نظامنامه حكومت

مشخصات كتاب

سرشناسه: مشهدي ، محمد كاظم بن محمد فاضل ، قرن 12ق .

عنوان قراردادي: نهج البلاغه . برگزيده . فرمان مالك اشتر. شرح

عنوان و نام پديدآور: نظامنامه حكومت : شرح و تفسير عهدنامه اميرمومنان (ع )/ تاليف محمدكاظم بن محمدفاضل مشهدي ؛ تحقيق و تصحيح مهدي انصاري .

مشخصات نشر: قم : موسسه انصاريان ، 1373.

مشخصات ظاهري: 222ص.

شابك: 4000 ريال (چاپ دوم)

يادداشت: اكتاب حاضر شرح و تفسير فرمان مالك اشتر از نهج البلاغه حضرت علي (ع ) مي باشد.

يادداشت: چاپ دوم : 1375.

يادداشت: كتابنامه : ص . [219] - 222؛ همچنين به صورت زيرنويس .

عنوان ديگر: شرح و تفسير عهدنامه اميرمومنان (ع ).

موضوع: علي بن ابي طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق .-- سياست

موضوع: علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسير

موضوع: اسلام و دولت

شناسه افزوده: علي بن ابي طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق .-- نهج البلاغه . برگزيده . فرمان مالك اشتر. شرح

شناسه افزوده: انصاري ، مهدي ، مصحح

شناسه افزوده: علي بن ابي طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق .-- نهج البلاغه . برگزيده . فرمان مالك اشتر. شرح

رده بندي كنگره: BP38/02 /م 5 1373

رده بندي ديويي: 297/9515

شماره كتابشناسي ملي: م 74-1336

پيشگفتار

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

ديلمي از عمار بن ياسر و ابي ايوب انصاري روايت كرده است كه رسول خداي صلي الله عليه و آله فرمود: «اي عمار اگر ديدي كه علي از راهي رفت و همه مردم از راه ديگر، تو با علي برو و ساير مردم را رها كن. يقين بدان علي هرگز ترا به راه هلاكت نمي برد و از شاهراه رستگاري خارج نمي سازد» [1].

نهج البلاغه كه از قرنها پيش تا امروز در دسترس شيفتگان حق و واقعيت قرار دارد، ويژگيهاي منحصر به فردي را داراست. در كنار اين ويژگيها خصوصيت بسيار مهمي كه از لابلاي كلمات آن

حضرت به دست مي آيد و هر بيننده ي ژرفنگر را به خود جلب مي كند. تصوير زيبا و دقيق زندگي شخصي آن حضرت و حوادث و وقايعي كه در دوران حيات با آنها روبرو بوده و طرز برخورد و مقابله با اين حوادث است. بنابراين نهج البلاغه از اين ديدگاه يك الگوي عظيم و آموزنده از زندگي جانشين برحق پيامبر (ص) است كه تمامي شيفتگان آن حضرت و پيروان راه و پويندگان مكتبش،

[صفحه 12]

مي توانند سيماي ملكوتي پيشواي خود را در آن نظاره كنند و ابعاد گسترده اين سيماي بي مانند را سرمشق زندگي و روش و رفتار خود قرار دهند.

اين كتاب نمونه اي از صفات و ملكات و علوم علي عليه السلام در تمام مسائل زندگي- علمي، فلسفي، معارف الهي، مسائل و حقوق اجتماعي اقتصادي، سياسي اخلاقي، جنگ و صلح، مردم شناسي، رابطه مردم و حكومت و بالاخره بهترين شيوه ي رهبري و اداره صحيح جوامع بشري اعم از ديني و غير آن مي باشد.

در اسلام و طبيعتا در سيره و سياست امامت، كه نشات گرفته از اسلام مي باشد ادراه ي جامعه و تدبير نظام اجتماعي امت اسلام، يك مسئله حياتي است، كه به حد كافي و گسترده، در خصوص آن بحث شده و نظامنامه ويژه اي براي آن مشخص گرديده است. و معينا در نهج البلاغه اهميت مديريت و سياست از ديدگاه اميرالمومنان عليه السلام.

اما سفسطه عدم دخالت در سياست كه امروز حربه اي در دست استبكار جهاني و عمال خود فروخته آنها مي باشد و به وسيله آن بركيان و شرف مسلمين يورش مي برند و سرنوشت اسلام و مسلمين را به دست عمال شياطين غرب و شرق مي سپردند و رجال مذهبي را به گوشه معابد، در

حد يك كارگزار و عمله ي استكبار و يا عنصر بي خاصيت تنزل مي دهند استمرار يك تفكر انحرافي تاريخي است، كه نمونه آن را در كشورهاي اسلامي به عيان برخورد مي كنيم.

در تحليل چنين تفكر انحرافي بايد دانست، از قرن پانزدهم ميلادي كه آسيا و افريقا ميدان تاخت و تاز استعمارگران حادثه جوي غربي شد، علاوه بربدعتها و رسوم نوظهور در شئون مختلف زندگي واژه و اصطاحات تازه يي نيز در بين مردم اين كشورها رواج پيدا كرد كه يكي از آنها كلمه ي «سياست» است.

اين كلمه در احاديث و متون قديم عربي به معني فرماندهي و اداره و امر و نهي و تربيت به كار مي رفت ولي در عصر استعمار و براثر رفتار رياكارانه غربي ها با ملل شرق به خصوص عربها و ايرانيها اكنون غالبا در معني نفاق و دورويي و فريب

[صفحه 13]

استعمال مي شود.

اما بي ترديد از تاخت و تازهاي نظامي و سياسي خطرناكتر، استعمار فكري بود، استعمارگران نه تنها دولتمردان و سرداران و زمينداران و روساي عشاير و بازرگانان را مرعوب يا مجذوب كرده و دولتهاي شرق را پايگاهي براي سلطه هر چه بيشتر خود در مي آورند بلكه بر مقدسات وفرهنگ اصيل اين ملتها نيز هجوم برده و با نيرنگها دقيق جوانان را به سوي كشور و ملت خود كشاندند و طبقه تحصيلكرده در مدارس جديد را به فرنگي مآبي سوق دادند تا جائي كه اين طبقه براثر خالي شدن از برخاسته و رسوم و سنن قديم را كه مانع خودباختگي و خودفراموشي بودند و سد محكمي را در برابر استعمار تشكيل مي دادند تخطئه كرده و از اصل و بن برمي انداختند.

برنامه هاي استعمار كهنه و نو، در آسيا و افريقا در

كشورهاي اسلامي و غير اسلامي، اگر چه در وسايل وابزار و مقدمات اختلاف داشتند ولي همه آنها يك هدف را دنبال مي نمودند. تفرقه و نفاق در بين ملل شرق بخصوص كشورهاي اسلامي وبدنبال آن از بين بردن ريشه هاي مذهبي و حاكم كردن فرهنگ غربي و گشودن راه ستم و غارتگري.

اين ماجراي تلخ و اين جريان انحرافي از همان سالهاي اول نشر اسلام آغاز شد و علي عليه السلام نمونه عيني يك سياستمدار بزرگ و درستكار، در تعدادي از خطبه ها و نامه هاي خود اين جريان را معرفي و سردمداران آن را با شديدترين عبارت مورد حمله قرار داده و آنها را منافق و هواداران حزب شيطان مي خواند [2] اين بينش زنده علي عليه السلام كه در آن عصر در مورد سياستمداران غير خدايي بيان داشته و اكنون استعمار با تمام چهره هاي نو و پيشرفته علمي به قيد آمده، بيان حال

[صفحه 14]

دولتمردان ظالم و ستمگر جهان امروز است.

سياست اسلامي

شيوه ي سياستمداري اسلامي در خلافت علي عليه السلام از ميان برداشتن تعصبات قبيله يي و نژادي و بدون توجه به ميهن و رنگ و زبان مسلمانان يك ملت و امت هم كيش و متحدالهدف و هم زبان به وجود آمد. اين وحدت و برابري حتي غير مسلمانان را كه به قوانين و رژيم حكومت اسلامي گردن نهاده بودند شامل مي شد و في المثل در دادگاه بين مسلمانان و ذمي برابري كامل وجود داشت.

سياست علي عليه السلام در برابر رفتارهاي قوميت گرائي در عهد سه خليفه ي پيش كه به قوميت عربي توجه خاص مبذول ميشد و بين عرب و موالي فرق مي گذاشتند انجام مي گرفت. مثلا عمر توصيه مي كرد در سرزمينهاي فتح شده خصوصيات نژادي خود رار

از غير عرب حفظ كنند و با هم نياميزند. وي همچنين دستور داد در شبه جزيره ي عربستان غيز از عربهاي مسلمان كسي باقي نماند تا انديشه تازه اي در بين عربها پيدا نشود. به خواندن و نوشتن و كسب علم «حتي علوم اسلامي» و حفظ و جمع حديث و تفسير قرآن مايل نبود [9] و براي حفظ وحدت و اصالت قوميت عرب حتي نمي خواست دامنه فتوحات گسترده شود.

به موجب روايات عامه، عمر در تقسيم عطاء بين مجاهدين بدر يا ساير مجاهدين فرق مي گذاشت و سهم قرشي را افزونتر از غير قرشي مي داد. همچنين مسلمانان عرب را برمسلمانان غير عرب در غنيمت برتر مي شمرد. و بدينطريق اساس آريستوكراسي عربي را علي رغم زهد و تقواگرائي شخصي بنيان نهاد. حتي او اجازه نمي داد عامه مردم با زنان قيش و غير عربها با عربها ازدواج كنند. يا اينكه اگر يك عرب به پول نياز داشت و همسايه نبطي «قومي از عرب ساكن شام» داشت

[صفحه 15]

مي توانست او را به غلامي بفروشد [10].

بيهقي در روايتي مي نويسد: «عباده من صامت صحابي در بيت المقدس يك مرد نبطي را آنچنان زد كه از پاي درآمد. عمر آن وقت در بيت المقدس بود، خواست او را قصاص كند عباده گفت: آيا تو برادر خود را قصاص يك نبطي بقتل مي رساني خليفه چون اين سخن شنيد از قصاص عباده صرفنظر كرد [9].

در عهد عثمان نيز احياي روح تعصب قبيلگي و جاهلي شديدتر ادامه داشت بخصوص مروان بن حكم مشاور او و معاويه بن ابي سفيان استاندار شام در تقويت عنصر عربي يا بهتر بگوئيم اموي و متمركز نمودن ثروت و قدرت در بين رجال بني اميه و تصاحب اراضي

مزروعي و دادن تيول به اعوان و اتباع خويش و تضعيف فكر مساوات اسلامي و قلع و قمع آن دسته از صحابه كه روش فئوداليزم و كنز سرمايه را مخالف اسلام مي دانستند … از هيچ اقدامي فروگذار نكردند.

اما اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام پيشواي آن دسته از صحابه بود كه رعايت حال طبقه نادار و كارگر و كشاورز را وظيفه اول خليفه مسلمانان مي دانستند. پيوسته مانند نادارترين افراد غذا مي خورد و لباس برتن مي كرد. بهاي پيراهنش هنگام خلافت از سه درهم نمي گذشت، جمع اموال او بعد از مرگ هفتصد درهم بود، در تمام ايام خلافت، فرقي بين ضعيف و قوي و عربي و عجمي وذمي و مسلمان در برابر شرع و قانون قائل نمي شد. ماموران دولت در درجه اول موظف به برقراري عدل و رفع تبعيض و سلطه زورمندان بودند. از غنائم جنگي و درآمدهاي گوناگون هرگز چيزي در بيت المال جمع نمي شد و در هر استان و شهرستان فوار به مصارف معينه مي رسيد [10].

مدايني روايت كرده كه: «جمعي از اصحاب نزد امام عليه السلام رفتند و گفتند

[صفحه 16]

اي اميرالمومنين در تقسيم اموال اشراف عرب را برديگران برتري ده وقريش را از موالي و عجم سهم بيشتري عطا فرما و كساني را كه از مخالفت و فرار ايشان بيم داري استمالت كن. اين سخن را از آن گفتند كه معاويه در تقسيم اموال اين ماحظات را بكار بست. امام در جواب آنان فرمود: آيا به من پيشنهاد مي كنيد پيروزي را در بهاي ظلم و بي عدالتي بدست آورم؟! نه بخدا تا آفتاب مي تابد و تا ستاره مي درخشد چنين نخواهم كرد. و الله اگر اين اموال متعلق به

شخص من و ملك من بود به تساوي قسمت مي كردم، چه رسد به اينكه مال مردم است.

بهترين نمونه مساوات عدل و امانت امام علي عليه السلام رفتاريست كه با برادر نابينا و عيالمند خويش كه از او هم بزرگتر بود كرده است [9] و هدف خود را از زمامداري و شركت در جنگها فقط خدمت به خلق و رفع ظلم و احياي معالم اسلام ميدانست [10] در تاريخ اسلام گاه چنين حوادثي رخ داده كه به افسانه مي ماند. اما افسانه نيست حكومت كوتاه علي عليه السلام و شيوه اي كه او در سياست امور پيش گرفت يكي از آنها است. صحيح است كه امام (ع) مردم را به اطاعت مي خواست اما براي كسب آن مردم را به هراس نيفكند.

واقعيت اينست كه مردم اميرمومنان (ع) را از دست دادند اما تاريخ و بشريت حقيقت را فراموش نكرد. ديدگاه حضرت به سياست مردم، نگاه ديگري بود و بررسي انديشه اي از ديدگاه ديگران اشتباه است. اگر حكومتش كوتاه بود نه از آن جهت كه نمي توانست يا از راه و رسم آن آگاه نبود بلكه نمي خواست آن را به زور و ظلم جستجو كند و با فريب مردم برايشان حكومت كند. چون سياستي اسلامي محض داشت برمردم همچون ديگران از حاكمان فشار نياورد.

چون فرموده بود: «من ملك استاثر» [9] هر كس فرمانرواي مطلق باشد مستبد

[صفحه 17]

شود. نخواست فرمانرواي مطلق باشد تا مردم به استبداد كشيده شوند. او مردم را گله نمي پنداشت تا در چراگاه جهل و بي خبري پروارشان سازد.

چنين انديشه بلند و پرارزش انساني را در بسيج اميرالمومنين (ع) هنگام لشكركشي به شام با كشاورزان آزاد شده ي ايراني شهر «انبار» برساحل

فرات مي يابيم. اين برخورد موجب تقرير يكي از شيواترين و تكان دهنده ترين خطبه هاي علي (ع) است كه از اين پيشواي بي نظير تاريخ جهانداري و سياست، براي هميشه جهت عبرت رهبران آينده جهان برجاي مانده است. نيروي عراق بسوي شام بسيج كرده بود. دهگان شهر زيباي انبار برساحل فرات، به آئين ايران قديم، صف بسته بودند تا مركب همايون اميرالمومنين (ع) را همچون شاهنشاهان ايران، استقبال كنند. چون نوبت رسيد، پيش دويدند. علي (ع) را كه سربازان ديگر امتيازي نداشت، با هلهله و شادباش، تلقي كردند … آنگاه، آن پيشواي آزاده، از رسم تعظيم و تكريم ايرانيان نسبت به پيشواي خويش، با بياني پرلطف و نوازش، اين چنين انتقاد مي كند و سجده وتعظيم را، ويژه ي خداوند آسمان ها و زمين مي شمارد:

«پاكدل و پاكيزه جانيد. قلبي حساس و عشقي آتشين داريد!. اما اظهار آن، در حضور كسي كه همانند و همشان خودتان است! و تنها وظيفه اي پاسداري و پرستاري شما را برگردن دارد، هرگز قبول ندارم.

اين احساسات را كه به اظهار كرنش و تملق شبيه تر است و براي پيشوا اهميتي فوق العاده قائل مي شود و ارزيابي را بر پيشوا مشتبه ساخته، به خود پرستي و غرور سوقش مي دهد، من نمي پذيرم. شما مطابق قانون كشور خويش، آن چنانكه خسروان ايران، ميان رعيت گذاشته اند، مي خواهيد، در ملت آزاد اسلام، وبنام اسلام، از همچو مني كه سربازي بيش نيستم، پيشواز كنيد؟! و چنين زحمت استقبال و احترام را، بر خود تحميل كرده نيمروزي را به انتظار ورود من، بر روي پاي خود، در حرارت خورشيد، معطل و معذب بمانيد؟!

عاوه بر آنكه پروردگار متعال از اين عمل راضي نيست و در نظر

اميرالمومنين

[صفحه 18]

هم سخت ناپسند و مكروه است، بدانيد كه احرار و آزادگان نيز، هرگز به چنين ننگي تن در نمي دهند و جز خداوند بزرگ، احدي را شايسته پرستش و نيايش نمي شمارند. خسروان شما، در آن روز كه آئين نامبارك طبقاتي را در ايران گذاشته بودند و گروهي پياده را در ركاب خويش مي دوانيدند و بر مقام موهوم خود، مغرور و خيره سر، تكيه مي داشتند، هرگز باور نمي كردند كه روزي دوره ي اين باد و جبروت، به سرخواهد رسيد. واژگون خواهد شد. نخست خودپرستان را در مذلتگاه نكبت بار نيستي فرو خواهد افكند. و سپس كشوري را نابود خواهد كرد. جامعه اي كه رهبر خويش را بپرستد، خداي را نخواهد پرستيد و بر اراده و عزم خويش، ارزش نخواهد گذاشت. و همچون گوسپنداني ذليل و زبون، كوركورانه بدنبال چوپان خواهد رفت. و شبان بي خرد را بغرور و اشتباه خواهد انداخت. و سرانجام طعمه اي گرگ خوانخوار خواهد شد و از ذروه ي شرافت و حيات، با سر سقوط خواهد كرد.

در اين كردار ناشايست، دو گوهر گرانبها را به رايگان از دست مي دهيد كه هدف موهوم شما، ايق اين سوداي بهادار و عزيز نيست. نخست روح يگانه پرستي و اتكاء به نفس را در شما خفه خواهد كرد و بر «مناعت ذات» و عزت طبعتان، شكستن غير قابل مرمت، وارد خواهد نمود.

دوم آنكه نعمت آسايش و راحت را از شما سلب، وقت گرانقدرتان را به بي هوده و ناچيز تلف خواهد كرد. شما در اين كار دشوار، نتيجه ي مي گيريد كه ابلهان و تهي مغزان هم از آن، گريزانند. فكر كنيد، آيا خردمند، خشم خداوند را، به بهاي مشقت و زحمت خويش خريدار است؟

اي عباد! آن محنت و زحمت كه در اين جهان، تن را آزرده و روح را ننگين و خوار دارد. و در آن جهان هم به كيفر طاقت فرساي خداوند و عذاب جاويدان منتهي

[صفحه 19]

شود!» [10].

آري امام (ع) چنانكه بر ارزشهاي وجودي خويش آگاه بود. براي ديگران نيز ارزش انساني قائل بود. اين شيوه برخورد با ديگران بود كه امام (ع) را از پستي حكومت كردن و تن به دنائت فروختن به شيوه ي معاويه صفتان برحذر ميداشت. و در طول تاريخ بر انديشه كساني حكومت كرد كه جز انسانشان آرزو نبود. از اينرو نه به عدالت پشت كرد ونه به فريب مردم را قهرمان خواند. آنچه در مردم ديد گفت و چون دوستشان حقيقت را بيان مي داشت هر چند آزرده شوند. هر رفتارش با عدالت توام بود و چون سخن از عدالت رود نام علي (ع) تداعي شود. حكم نه كار هر كس است تا بر عدالت رود. چه خوش فرمود امام حسن (ع) كه «قتل لشده عدله» از شدت عدالتش خونش بريختند.

شيوه رهبري

اميرمومنان عليه السلام انگيزه خويش را از پذيرش حكومت، دفاع از مظلومان و سركوب ستمگران مي خواند [11] از اينرو پيوسته در اداي وظايف الهي و اجراي احكام و اوامر رسول الله (ص) و اداره كشور و فرماندهي ارتش با قدرت عمل مي كرد تا آنجا كه او را به خشونت منسوب مي داشتند [12] در عين حال از متواضع ترين و خوش مشرب ترين افراد بود تا آنجا كه اين خنده روئي و بي تكلفي و طنز گوئي را بر او خرده مي گرفتند. بي تكلفي او تا آنجا بود كه شخصا در بازارها و بين مردم مي گشت و

با طبقات مردم سخن مي گفت و همه حق داشتند مستقيما با او تماس بگيرند و يادآوري هاي لازم را حتي با بدوي ترين روش و سخت ترين كلمات با او در ميان

[صفحه 20]

گذارند. اينكه سرداري با آن همه شجاعت و زمامداري با آن همه گرفتاري، زاهدي چنان وارسته باشد و رفتارش با افراد خلق تا آن اندازه صميمي و پيوسته، خود معجزه ايست كه جز در شخصيتي همچون حضرت علي (ع) در هيچ زمامدار ديگري ديده نشده است.

هر چند جنگهاي داخلي كه از سودجوئي و جاه طلبي بعضي صحابه و بازگشت روح جاهلي و دنيا طلبي در عهد خلفا و كينه هاي كهن و رقابتهاي خانوادگي و قبيله اي و مبارزات طبقاتي بين رجال درجه اول اسلام وعامه مردم سرچشمه مي گرفت، تقريبا تمام دوران خلافت امام (ع) رابخود مشغول مي داشت. اما در همان فرصتهاي كوتاه نظمي چنان استوار به سازمانهاي اداري و مالي و ارتشي و قضائي جهان اسلام داده شد كه حتي رژيم هاي غير روحاني ششصد ساله اموي و عباسي هم نتوانست قالبهاي آن را بشكند و از آن زمان تاكنون هر مسلمان انقابي به دنبال آن رفته و ذره اي از روح سازندگي و جان بخشي آن كاسته نشده است [13].

نهج البلاغه صراحت دارد كه در عصر خلفاي پيشين بي نظمي ها و خاصه خرجي ها و تصرفات نابجا در اموال و اراضي عمومي زياد بوده است. از اينرو اميرمومنان (ع) از روز اول زمامداري به جبران و ترميم خرابيهاي گذشته پرداخت. در استرداد اموال بيت المال و عزل و تبديل كارگزاران نادرست اقدام جدي و سريع نمود. در كار انتخاب ماموران و اصاح جمع و خرج اموال و تقسيم غنائم نهايت مراقبت را به عمل

آورد و در كار ماموران جمع آوري خراج بازرسي دقيق مي نمود. از اقدامات مهم و بي سابقه آن حضرت در اين زمينه آموزشهاي فني و رفتاري به تحصيلداران و كارگزاران بود. در اين زمينه ده ها دستور فردي و بخش نامه اي در

[صفحه 21]

نهج البلاغه آمده است. [14].

در هفتاد و نه نامه اي كه از اميرمومنان (ع) در نهج البلاغه ثبت است، جنبه رهنمودهاي آنها بيش از ساير جنبه ها به چشم مي خورد. در اين نامه ها به سران لشكر و قضات و استانداران و عامان خراج و سپاهيان موكدا تذكر داده است كه شغل خود را جزء وظايف عبادي بشمارند و كشورداري را از دين داري جدا ندانند و در عين حال كه انجام وظيفه مي كنند مظهر رافت و عدالت باشند و بر ضعيفان ببخشايند و بر زخمهاي آنان مرهم گذارند. بايد كه به رهبر و خليفه خود تاسي كنند و از هوا پرستي و طول امل و آزمندي و شهوت و غضب و مال اندوزي و كبر و جاه طلبي و … دوري كنند و از هر نوع بدعت و تكروي و خود محوري و خودرايي و بخل و جهل و رشوه خواري و مخالفت با كتاب و سنت اجتناب نمايند و حمال گناهان مردم و بدآموز خلق نباشند و در صدور فرامين و وضع ماليات خود را به جاي ناتوان ترين افراد قرار دهند …

فرمان سياست

يكي از فصول درخشان نهج البلاغه كه همچون ساير بخش هاي آن رنگ جاودانگي بخود گرفته و به ابديت پيوسته است، فرمان سياسي حكومتي امام (ع) به سردار دلير و پاك اعتقاد و يار وفادار و صحابي ارزشمند خود مالك اشتر مي باشد. در اين فرمان كبير كه جامع آراء

سياسي و كشورداري آن حضرت است هر چه را كه يك مقام عالي رتبه مسئول در دولت اسلامي بايد بداند و برنامه كار خود قرار دهد براي

[صفحه 22]

مالك مرقوم داشته است. و به صورت منشوري جاودانه و انساني و انسانساز در تاريخ و فرهنگ اسامي، با گذشت قرنها از صدور آن، بي نظير و بي بديل باقي مانده است.

اين فرمان فشرده اي از نظريات و افكار و انديشه هاي جهانتاب علي عليه السلام، به چنان صورت دقيق و عميقي بيان گرديده است كه ميتوان در آن، تكليف تمامي افراد بشر، چه به عنوان يك بنده و مخلوق در برابر آفريدگار جهان و يا يك انسان در جامعه و يا به عنوان حاكمي كه مسئول اجراي احكام است و يا به عنوان فردي كه در سايه حمايت قوانين نجاتبخش اسلام زندگي مي كند بروشني بدست آورد. بي ترديد هر گاه بدرستي و به طول كامل اجرا شود، نه تنها ضامن ايجاد و حفظ عدالت اجتماعي و امنيت زندگي و آرامش خاطر و آسايش مردم جامعه است، بلكه بالاتر از آن، عامل مهمي است كه در جامعه انساني، زمينه هاي مساعدي را ايجاد مي كند تا تمام افراد اجتماع، با علم و آگاهي و درك و ايمان، به خود سازي اسلامي بپردازند و چنان خود را از رذايل و مفاسد پيراسته گردانند كه همگي به صورت بندگاني مومن و صالح براي خدا در آينده و راه نجات و رستگاري را طي كنند. با مروري گذار بر سر فصلهاي فرمان تاريخي امام علي عليه السلام اين واقعيت بيشتر آشكار ميگردد:

1- شخصيت واليان و شرايط انتخاب ايشان.

2- لزوم استقلال دادگاه و دادرس.

3- راه حل در اختلاف

حكمي بين دادرسان.

4- راه اصلاح ماموران دولت.

5- آموزش ماموران دولت و برنامه ريزي.

6- سازمانهاي اداري و طبقه بندي مشاغل دولتي.

7- طبقه بندي افراد جامعه از نظر وظايفي كه دارند و ويژگيهاي هر طبقه.

8- فرماندهان و افراد ارتش.

9- تاثير ايمان و خداشناسي در پرورش روح سلحشوري.

[صفحه 23]

10- جنگ و صلح.

11- معاهدات در اسلام و لزوم پاي بندي ولات به عهد خويش.

12- راه انتخاب مامور واجد شرايط.

13- مسئوليت وزيران و كارمندان عاليرتبه.

14- عقد معاهدات و وظايف رئيس قوه مجريه.

15- مبدء تفكيك قوي.

16- زيان نزديكان و ياران نادرست والي.

17- عوامل ايجاد اعتماد بين رئيس حكومت و مردم.

18- عدالت اجتماعي.

19- اساس سيادت ملت و سلطه آراء عمومي.

20- بهترين و غني ترين خزانه دولت افراد ملت است.

21- اهميت بازرگانان و صنعتگران در جامعه و در اقتصاد ملت ها.

22- احتكار و زيانهاي همگاني.

23- حفظ حقوق كارگران و طبقه نادار بهترين نگهبان امنيت اجتماعي است.

24- راه درمان فقر در اسلام.

25- برابري قوي و ضعيف در برابر قوانين اسلام.

26- روي نشان ندادن واليان و سلب اعتماد مردم.

27- ريختن خون ناحق موجب ويراني كشور و زوال دولت است.

28- لزوم پيروي از سنت هاي پسنديده پيشين در حكمراني.

29- تعريف و تملق سبب ويراني بنيان حكومت.

30- حكومت جهاني اسلام و برابري همه افراد در برابر قانون «چه مسلمان و چه ذمي».

[صفحه 24]

مالك اشتر نخعي

مالك. چه بود مالك … ؟

سوگند به خدا اگر كوهي بود كوهي بي همتا و يگانه بود.

اگر صخره اي بود صخره اي سخت و محكم بود.

هيچ رونده اي بر قله بلند آن نمي رسيد.

و هيچ پرنده اي توانائي رسيدن بر فراز آنرا نداشت [15].

بيان ويژگيهاي مالك اشتر سردار نامدار و پرآوازه صدر اسلام وبزرگ مرد تاريخ جهاد و ديانت. اهميت و ارزش ارسال فرمان

سياست توسط اميرمومنان (ع) به او و روشنگر توان بنياد و اجراي صحيح و دقيق آن به وسيله اشتر نخعي مي باشد.مالك بن حارث بن عبد يغوث بن مسلمه بن ربيعه بن خزيمه بن سعد مالك بن نخع از فرزندان شهره ترين قبايل عرب يمن و شجاع ترين آنها و يگانه روزگار بود. در راه خدا از آتش سوزنده تر. و بر دشمنان دين از آب بي باكتر و از شمشير برنده تر. از بزرگان شيعه علي (ع) و سپهسالار لشكر اسلام بود.

كمي پيش از ظهور اسلام به دنيا آمد و معاصر پيامبر (ص) بود. اما نه وي را ديد و نه از او حديثي شنيد. در حضور رسول خدا (ص) از مالك نام برده شد. فرمود: «انه المومن حقا» [16]

و چنين شهادتي از برترين انسانها نشانگر وزانت و مرتبت بلند و ارزشمند اين مجاهد صحنه هاي جهاد و مبارزه در راه خدا است. در واقعه يرموك شركت نمود و چشم او در اين جنگ و يا در ستيز مرتدين «به رهبري ابي مسيكه ايادي» اصابت ديد «از اينروي به اشتر معروف گرديد» و در اواخر به كوفه ساكن شد وتباري پرآوازه از خود باقي گذارد.

بنوشته اين شهر آشوب: مالك از برجسته ترين اصحاب و بهترين تابعان بود و يكي از دلدادگان به حق. زمان رسول خدا (ص) را به خاطر داشت و شاهد دوره

[صفحه 25]

خلافت بيست و پنج ساله نخستين بوده است [17].

شخصيت مالك اشتر را ميتوان در دو مرحله شناخت، نخست پيش از اسلام و پس از آن تا زمان خلافت ابوبكر و عمر كه بيشتر از جهاد و مبارزه در ميان ديگر پيروان حق و شجاعت و فصاحت و كرامت و

جوانمردي برخوردار مي باشد. در غالب جنگهاي بين اسلام و كفر و بين حق و باطل شركت فعالانه داشته است. همچنين پس از وفات رسول خدا (ص) در جنگهاي بين اسلام و ايران و دولت جبار ساساني و بين اسلام و روم شركت نموده است. و ديگر باره از قيام عليه عثمان تا پايان عمروي كه به علي بن ابي طالب (ع) پيوست و به شهادت رسيد.

مالك از همرزمان و دوستان عمار ياسر صحابي جليل بود و شهادت وي بسيار متاثر و متالم گرديد و جوش و خروش خود را در آن هنگام بر لشكر معاويه آورد و با يورشهاي مكرر انتقام صديق و رفيق همرزم خود را باويل دشمن گرفت.

اشتر از دينداران بنام بود. و از معدود تابعين كه از زهد و پرهيزگاري شديد برخوردار ودليل آن را ميتوان در شدت دوستي وي با ابوذر غفاري معترض بزرگ خلافت جستجو كرد. همچنين مالك يكي از كساني است كه علي رغم غضب خليفه سوم بر ابوذر از وي ديدن كرد و پس از وفات او را بخاك سپرد و پيش بيني رسول خداي (ص) به ابوذر كه در هنگام مرگ وي عده اي از بندگان صالح و شايسته خدا نزدش خواهند بود به حقيقت پيوست [18].

در دوره عثمان از معترضان به شيوه ي حكومتي اوست. يكبار همراه هفتاد هزار نفر سوار از اهالي كوفه، كارنامه سياه اعمال «سعيد بن عاص» حاكم كوفه را به مدينه آورد و از عثمان عزل او را خواست، تا انديشه حاكمان به سويي نرود كه

[صفحه 26]

حكومت وثروت مردم را بوستان و تفرجگاه خود بدانند [19].

از شگفتيها، موقعيت و مرتبت نامحدود اميرمومنان (ع) نزد مالك

است. مردي كه در برابر همه به مقاومت برمي خاست در برابر امام (ع) خود به اندازه اي شيفته و شيداي در محبت به او ثابت قدم و استوار بود كه حدي بر آن متصور نيست. هر گاه فرماني از اميرمومنان (ع) دريافت مي كرد همچون فرماني نظامي كه در آن جاي هيچگونه بحث و مناقشه اي نيست تلقي مي كرد. از اينروي در صفين چون فرمان بازگشت را از امام (ع) شنيد از جنگ خودداري كرد و يا فرمان ولايت منطقه جزيره واقع در شام و يا ولايت مصر را به جانشيني از محمد بن ابي بكر پذيرفت.

در دوران كوتاه حكومت امام علي (ع) برجسته ترين عضو حكومتي در كنار امام بود و ارزنده ترين سردار سپاه بشمار مي آمد. موقعيت حكومتي نيز نتوانست از او موجودي ديگر بسازد … روزي از بازار مي گذشت مردي كه او را نمي شناخت طعنه اي بر او زد، مالك بي اعتنا گذشت، ديگران آن مرد را متوجه كردند كه او مالك سردار سپاه علي (ع) است. مرد بر خود لرزيد و به دنبال مالك دويد تا عذري بطلبد، مالك را در مسجد يافت بعد از نماز به مالك نزديك شد. بخشش طلبيد، مالك نگاهي به او كرد و گفت: بخدا سوگند به مسجد آمدم تا براي تو طلب آمرزش كنم …

ضمن خطبه اي در صفين به لشكر خود مي گفت: «مردم پسر عم پيامبر با ما است. وي شمشيري از شمشيرهاي خدا است. با رسول خدا نماز گذارد و كسي بر او در نماز سبقت نجست تا حال كه عمري از وي گذشته است. وي را انحراف و ترديد و لغزش و تحير نباشد. دين خداوند را فقيه. و حدود

الله را آگاه و بر شما باد به حزم و جديت. و آگاه باشيد شما بر حق هستيد و اين مردم «لشكرشام» بر باطل روند. شما با معاويه مي جنگيد در حاليكه در كنار شما صد نفر از ياران بدر و پيامبر هستند. بيشترين پرچمهايي كه با شما است با رسول خدا بوده. و دشمن ما با پرچمهاي

[صفحه 27]

مشركين عليه رسول خدا. در اين صورت كيست در جنگ با ايشان ترديد داشته باشد جز مرده دل. ياران، شما بر يكي از دو ارزشها هستند. يا فتح يا شهادت» [20].

همچنين مناظرات مالك با ابوموسي اشعري و سعيد بن العاص در بصره و كوفه و ديگران در ميدانهاي جنگ جمل و صفين و نهراوان به خوبي مشهود است.

مالك با اينكه سلحشوري بود رزمجو. و سرهنگي بود لشكركش. در عين حال زاهدي بود ناسك و عارفي بود سياس و با تدبير. هم حلم اش از كوههاي بلندگران سنگ تر. و هم خشم اش براي خدا از سحاب ثقال سنگين تر بود. هر چه بود تنها و بس همچو مولايش اميرمومنان (ع) براي خدا بود. زبان تيغ و تيغ زبانش هر دو برنده و كاري بود. گاهي با جملات موجز و منطقي آتشين در ميدانهاي جنگ كارها انجام مي داد كه ده ها هزار شمشير برنده از عهده انجام آن كار برنمي آمد. هنگاميكه اهل رقه پل را بر اميرالمومنين (ع) شكستند و مانع از عبورش به سوي صفين شدند او بود كه با يك كلمه تهديد آميز، رقيان را وادار كرد تا دو مرتبه پل را بستند و حضرت عبور كرد.

مالك اين شير دلير و يكه تاز عرصه ميدانهاي جنگ همان خداوند تيغ يماني است، كه

درخشش آن شعاع بصر را بر ميتافت و به هنگام جنبش شررهاي مرگ و نابودي از آن برمي جهيد. آورده اند: در يكي از روزهاي صفين، مالك را با چنين شمشيري ديدند كه بر اسبي اشهب برنشسته كه از فرط سياهي تو گفتي غرابي به پرواز است و او همچون كسيكه طالب ملك و دنيا باشد همي حمله مي كرد. و همي صف برمي دريد. وابدا پرواي جان نداشت. ابن ابي الحديد گويد: زنده باد مادريكه همچون اشتر فرزندي بزاد. اگر كسي سوگند ياد كند كه در تمامي عرب و عجم، خداوند مردي به دلاوري اشتر جز استادش علي بن ابي طالب (ع) نيافريده است گمان ندارم در سوگندش گنهكار باشد. چه نيكو گفته است آن كس كه گفت چه گويم

[صفحه 28]

درباره كسي كه زندگي اش اهل شام را منهزم ساخت و مرگ اش اهل عراق را در هم شكست [21].

مالك همچنانكه يكه تاز ميدانهاي حق و كوبنده باطل در جنگها بود. در عرصه هاي سياسي دوران خلفا نيز تحمل قدرت يابي باطل را نداشت. از اينرو در جنجال زشتكاريهاي وليد بن عتبه استاندار و نماينده عثمان در كوفه كه مورد علاقه شديد و محبت خليفه بود. مالك و همفكران او مانند زيد و صعصعه بن صوحان و كميل بن زياد و حارث بن عبدالله حمداني و … را به علت اعتراض شديد با سيره عثمان مخالف تشخيص دادند و به فرمان مدينه به شام تبعيد شدند. و چون عرصه را بر معاويه نيز تنگ كرد و افكار عمومي را بر ضد دستگاه خلافت و نماينده او در شام برآشفت، بار ديگر به فرمان عثمان با ديگر دوستانش به حمص تبعيد شدند [22] اما

طولي نكشيد كه در سال 30 هجري مالك در راس يك گروه هزار نفري از كوفه در كنار ديگر مخالفان عثمان در مدينه پيوستند تا به محاصره خانه و قتل عثمان انجاميد [23] و در كودتاي پيمانشكنان كه به جنگ جمل انجاميد مالك اشتر در عزل ابوموسي اشعري از استانداري كوفه و در هم كوبيدن سپاه مخالفان امامت و سرانجام پي نمودن شتر عايشه از نقش فعالي برخوردار بود [24].

علي (ع) هنگام معرفي مالك به فرماندهي سپاه صفين در مورد شخصيت ارزشمند و صفات بلند وي اشاره نمود و ديگر فرماندهان را به اطاعت از اشتر فراخوانده فرمود: «او كسي نيست كه از سبك عقلي و لغزش او بترسيم و كسي نيست كه در هنگام شتاب، كندي نشان دهد و يا در هنگام بردباري، شتابزده شود» [25].

[صفحه 29]

خلاصه تا مالك زنده بود دل و ديده ي علي بدو شادان و به ديدارش روشن بود. دشمن هر اندازه سرسخت و بي باك بود. اشتر مجال چيره دستي و زورگوئي را به او نميداد. چه زهرهاي ناگواري كه او به كام دشمنان ريخت و چه شبهائي را كه فرزند ابوسفيان از هيبت و شكوه مالك تا صبح به خواب نرفت. اما همينكه اشتر از دست علي (ع) رفت. روزگار با وي رنگي ديگرگون بخود گرفت. علي خانه نشين شد. دوستان پا از درش كشيدند. شيعيانش قتل عام مي شدند. سپاهيان شام تا پشت دروازه كوفه يورش مي بردند. زنان مسلمانان را اسير مي گرفتند. علي (ع) به منبر مي شد به مردم التماس مي كرد. زار زار مي گريست. مردم مي شنيدند و به غيرت نيامده و پاسخش نمي دادند.

مصر و حكومت اسلامي

پس از قتل عثمان، كه همه مناطق

به جز شام در قلمرو حكومت اميرمومنان (ع) درآمد، همه چيز رو به تغيير و دگرگوني گذاشت. از جمله به اوضاع مصر با حساسيت و موقعيت ويژه اي كه داشت، توجه خاصي مبذول داشت و به محض استقرار حكومتش، براي سر و سامان دادن به اوضاع مصر اقدام كرد. زيرا سرزمين مصر نه تنها در ميان ساير مناطق اسلامي، بلكه اصولا در ميان تمامي سرزمينها و كشورهاي جهان آن روز از لحاظ تمدن، علم و فرهنگ، موقعيت خاصي داشته است. اين سرزمين در طول سالها، غني ترين ولايت تابعه حكومت روم شرقي «بيزانس» بود. در نواحي حوزه نيل، به بركت آب و هواي مناسب آن، سالي سه بار محصول برمي داشتند و از اين جهت در واقع مصر انبار غله بيزانس بشمار مي رفت. در آستانه فتح مصر توسط مسلمين، اوضاع آنجا آشفته بود. مصريان نسبت به بيزانس حس نفرت و كينه توزي داشتند. زيرا بخصوص در كشمكشهاي مذهبي از آنان آزار و رنج بسيار مي ديدند. قبطيان كه پيرو مذهب يعقوبي بودند از عمال حكومت بيزانس

[صفحه 30]

كه مذهب ملكايي «مسيحي ارتدكس» داشتند در نارضايي بسر مي بردند و كشيشان ملكايي و عوامل حكومتي هم با اعمال فشار و ظلم و تعدي، اين خشم و نفرت و دشمني را دامن مي زدند. چند سال پيش از ورود مسلمين، خسرو پرويز پادشاه ايران هم به مصر تاخت و تاز كرده و آنجا را عرصه جنگ وتجاوز قرار داده و مدتي هم قسمتهاي مهم سرزمين نيل را به تصرف در آورده بود. ولي حكومت روم در جنگي ديگر، مجددا مصر را از خسرو پرويز باز پس گرفته بود [26] در اين فتح مجدد رفتار هر

دو طرف- روميان و مصريان- خصمانه تر شده و اوضاع داخلي مصر را آشفته تر كرده بود. والي مصر در اين زمان «قيروس» يا كوروش خوانده مي شد و چون از قفقاز به مصر آمده بود، نزد «قفقازي» خوانده مي شد و مسلمين او را «مقوقس» مي ناميدند [27].

مقوقس بنا به فرمان هرقل يا هراكليوس، امپراطور بيزانس به سرزمين مصر آمده بود و در اداره امور مصر، نايب امپراطور هرقل بشمار مي رفت [28] او كه سرزمين مصر براي خود قدرت و شوكتي داشت، همان كسي بود كه رسول خدا (ص) ضمن نوشتن نامه اي، او را به پذيرش اسلام دعوت كرده بود. وي نيز با فرستاده ي رسول خدا (ص) به خوشرويي رفتار كرده و ضمن اداي احترام، هداياي براي آن حضرت ارسال داشته بود و ضمن اين هدايا كنيزي قبطي به نام «ماريه» قبطيه فرستاده شد كه پيامبر از وي صاحب فرزند پسري به نام ابراهيم شد كه در كودكي از دنيا رفت [29].

در دوران حكومت خليفه ثاني برخي همچون عمروعاص پيشنهاد حمله به مصر را مي نمودند، ولي خليفه كه مصر را تحت نفوذ روميان و سربازان مسلح و مجهز و فراوان آنها مي ديد و اميد فتح آن ديار را به دست سربازان اسلام نداشت هر بار با اين پيشنهاد مخالفت مي كرد. اما عمروعاص اصرار داشت فتح مصر به عظمت و سربلندي هر چه بيشتر اسلام كمك مي كند. ولي او كه مردي سياست باز و حيله گري

[صفحه 31]

فرصت طلب از تبار اميه بود و بيشتر در انديشه شهرت و ترقي و مقامي براي خود بود تا عظمت اسلام و آرزو مي كرد لياقت و كفايت و جلادت او در جنگها همچون ديگر فرماندهان

پرآوازه سپاه اسلام زبانزد همگان باشد [30] سرانجام بدون اطلاع خليفه به مصر حمله كرد و پس از حدود يكماه جنگ با حاكم مصر از مدينه استمداد طلبيد. خليفه هم چهار نفر از سرداران سپاه به نامهاي زبير بن عوام، مقداد بن اسود، عباده بن صامت و مسلمه بن مخلد را همراه دوازده هزار نفر به كمك عمروعاص فرستاد و پس از حدود سه ماه جنگ ديار مصر توسط سپاهيان اسلام فتح گرديد ومقوقس پرداخت جزيه را پذيرفت [31] سپس سپاه مسلمين شهر بزرگ و سرزمين آباد و پايتخت اين ديار، اسكندريه را به آساني و با صلح فتح كرد و عمروعاص با خرسندي غير قابل وصف در گزارشي به خليفه نوشت: «شهري را فتح كرده ام كه در وصف آن سخني نمي گويم جز اينكه چهار هزار كاخ ييلاقي، چهار هزار حمام، چهار هزار يهودي جزيه پرداز و چهار هزار تفرجگاه شاهان بدست آورده ام … » [32] و حدود چهار سال اندي با رفتار نامطلوب و ناشايست كه وازده گي مصريان رااز عمال حكومت خليفه سبب گرديد برايشان ولايت نمود.

فتح سرزمين پهناور و پرنعمتي همچون مصر را نمي توان در رشد و گسترش و عظمت اسلام بي تاثير دانست زيرا مصر در حكم دروازه اي بود كه به سرزمين گسترده افريقا گشوده مي شد. از اينرو پس از فتح كامل آن، از طريق مرزها و راههاي آن در مدتي كوتاه مسلمين پيشرفتهاي زيادي در مناطق و نواحي ديگر داشتند به ويژه از سمت مغرب، فتوحات خود را گسترش چشمگيري دادند و تا سرزمين ليبي و سپس تا اندلس نيز پيش راندند.

اما با اينهمه، در زمان خليفه سوم كه دستگاه خلافت

از بي كفايتي كامل و

[صفحه 32]

اهمال و بي توجهي در همه كارها برخوردار بود. در مورد سرزمين مصر و مردم آن بي توجهي فراواني صورت گرفت به ويژه پس از انتصاب «عبدالله بن ابي سرح» به عنوان والي مصر رفتار او سبب شورش عده اي از مردم اين ديار و مراجعه آنها به مدينه و محاصره خانه عثمان و سرانجام به قتل خليفه انجاميد.

بدين ترتيب موقعيت استراتژيك و اجتماعي مصر براي جهان اسلام، بي ترديد موقعيتي ارزنده بود و دقت و توجه درباره اوضاع و احوال آن سرزمين و مردم آن را الزام آور مي ساخت. از اينرو اميرمومنان در اولين اقدام سياسي خود در سال 36 هجري پس از قبول خلافت «قيس بن سعد بن عباد» را والي مصر نمود [33] تا اوضاع آشفته و بهم ريخته آن ديار را سر و سامان بخشد. و پس از جنگ جمل،محمد بن ابي بكر را به عنوان استاندار مصر برگزيد. اما ولايت وي زياد بطول نينجاميد. زيرا وي متمردين دوران استانداري محمد بن قيس را پس از يكماه ميان اطاعت يا ترك مصر مخير ساخت و مخالفان در موضع خود مقاومت نمودند و چون در همين ايام نبرد صفين پيش آمد و خبر داوري ميان امام (ع) و معاويه و پايان نبرد رسيد، صريحا به مخالفت با حكومت برخاستند و نمايندگان محمد بن ابي بكر را به قتل رساندند. برخي ديگر بخود جرات داده كه همچون شاميان مردم را به گرفتن انتقام خون عثمان دعوت كنند. زمينه هاي قبلي مخالفت گروهي ديگر را نيز با اينان همراه كرد و سرانجام مصر به اغتشاش كشيده شد و استاندار جوان نتوانست آرامش را به مصر

باز گرداند.

در چنين موقعيت حساس و پرآشوب، اميرمومنان (ع) يكي از بهترين ياران خود مالك اشتر را به ولايت مصر برگزيد تا پس از مدتها جنگ و ستيز و نارضايتي و تمرد و آشوب وفتنه، سر و سامان بخشد. معاويه كه بخوبي مالك را در صحنه هاي كارزار و سوابق درخشان ايمان و وفاداريش را به اسلام و علي (ع) مي دانست از اينخبر وحشت كرد و مقدمات قتل او را فراهم ساخت.

[صفحه 33]

اميرمومنان در انتصابنامه مالك وي را چنين به مردم مصر معرفي نمود:

«از بنده خدا علي اميرالمومنين به شما اي مسلمانان مصر كه همواره بخاطر خدا برخيزيد و رضاي خالق را به خشم مخلوق برگزينيد. شما مردمي هستيد كه حق مي جوييد و حق مي خواهيد. و بهنگام كه مظالم و مناهي فضائل اجتماعي مسلمانان را تهديد مي كند، بر مظالم و مناهي برمي آشوييد و دمار از روزگار ستمگران برمي آوريد.

الا اي مردم مصر، من اكنون به آرزويي اينكه ريشه ي ستم را برآورم و بنيان فتنه و فساد را در هم شكنم، مردي جوانمرد و پرهيزگار را بسوي شما فرستادم. اين مرد بنده اي از بندگان خداست كه در حوادث آرام نگيرد و بروز پيكار خواب نكند و هرگز روي از دشمن قوي پنجه و توانا برنگرداند. اين مرد در برابر دشمن از آتش سوزان سوزنده تر و از تبر بران دلاورتر است. اين مرد مالك بن حارث فرمانده ي قبيله مذحج است و من از شما مي خواهم كه بفرمان وي گوش بداريد و آنچنانكه از من اطاعت مي كنيد مطيع وي باشيد و حرمت فرمانداري چنين شايسته و شريف را بداريد و مسلم است كه تا فرماندار شما از حق و حقيقت

پيروي مي كند بايد پيرو كردار وي باشيد. در آنجا كه فرمان بسيج مي دهد، بسيج كنيد، ولحظه اي كه از حمله باز ايستد، بدنبال وي باز ايستد.

اي مردم مصر، اين مالك است ومالك شمشيري آخته از شمشيرهاي خداست. مالك جز از خداي از كس نترسد و آن شمشير هرگز كندي نگيرد و هرگز زنگ نپذيرد و همواره كارگر باشد.

بهمراه مالك پيش برويد و مطمئن باشيد كه امر و نهي و مهر و قهر وي از من باشد.

اي مصر، من اين مالك دلاور و شريف خود را بسيار محبوب مي داشتم و اكنون بخاطر تو دل از وي بركندم و ترا بر خويشتن رجحان بخشيدم و چون وي را نسبت به شما مهربان و دلسوز يافتم، رضا دارم كه مرا ترك گويد و براي شما

[صفحه 34]

فرمانداري كاردان و فرماندهي دلير باشد و دشمنان شما را از حريم كشورتان بدور دارد. والسلام» [34].

واز آنجا كه مصر سالها از تاخت و تاز كشمكشهاي سياسي و نظامي و حكومتهاي خودكامه و نمايندگان زر وزور رنج فراوان برده و به تفرقه ها و جداييهاي داخلي و شورشهاي موضعي و حضور جاسوسان و مخربين و منافق صفتان و فرصت طلبان گرفتار شده بود، امام (ع) جهت بيداري مردم و وحدت و هماهنگي مصريان در پيروي از حكومت حق و آرامش داخلي، در پيامي كوتاه اما قاطع و روشنگرانه از آنچه تا آنروز بر اسلام و مسلمين گذشته همراه مالك اشتر به مردم مصر چنين فرمود:

« … پس از شكر و سپاس تمام به كردگار و درود به رسول خوش پيام خداوند سبحان «محمد» را كه درود بي پايان خدا به روان پاكش باد. براي بيم

بشر از عذاب الهي و به منظور گواهي بر پيامبران پيشين، برانگيخت. چون آن وجود عزيز چهره بر خاك نهاد و مرغ روح پاكش به عالم ملكوت پركشيد، مسلمانان درباره امر خلافت به ستيز و نزاع برخاستند.

بخدا سوگند، به دلم اين سخن نمي گذشت و به خاطرم اين كلام خطور نمي كرد كه «عرب» پس از آنحضرت، خلافت را از «اهل بيت» و خاندان اوبگيرند و آنرا به ديگري واگذارند. و يا آنان روزي، امارت و خلافت را از من دريغ نمايند. هيچ چيز بر رنج و محنتم نيفزود، جز اندام كه مردم از هر سوي، براي بيعت گرد آن كس «ابي بكر» هجوم آوردند. تا با وي بيعت كنند، در اين حال من دست بر وي نهادم و تنها تماشاگر آنان شدم. تا اينكه ديدم گروهي از مسلمانان، «مرتد» شدند و از اسلام و مسلماني روي برتافتند و بر آن شدند تا دين «محمد» را نابود سازند. در اين هنگام ترسيدم كه اگر به ياري «اسلام» و مسلمانان قيام نكنم، شايد چنين كاخ رفيعي، شكاف بردارد و ويران شود. و پس از آن با نظاره كردنش، رنج و اندوه ترميم آن، نسبت

[صفحه 35]

به از دست دادن حكومت بر شما، دشوارتر آيد. آنهم چنان حكومت و ولايتي كه كالاي چند روزه دنياست و هر چه از آن به دست مي آيد، چون سراب، به زودي نابود مي گردد و يا همچون ابري است كه بي درنگ از هم گسسته و پراكنده شود.

از اينرو، در ميان آن از هم گسيختگي ها و پراكندگي ها و رويدادهاي تبهكارانه، بپا خاستم و همت گماشتم تا سرانجام ناراستي و تبهكاري نابود شد. و دين از خطر پريشاني

رهيد.

بخدا سوگند، اگر من يكه و تنها باشم و دشمن تمام عرصه ي زمين را فراگرفته باشد، بي ذره اي بيم و هراس با آنان روبرو مي شوم و در پيكاري بس مهيب با آنان جهاد مي كنم.

حال آنكه من بر ظلالتي كه آنان در آن فرورفته اند، وراه هدايتي كه خويشتن در آن گام، مي زنم بصيرت و بينشي كامل داشته و به وجود آفريدگارم يقين دارم، و خواهان ديدارش هستم. و به فضل و لطف و پاداش نيكش اميدوارم. اما اندوه جانكاه من اينست كه مي بينم بر اين ملت نادانان و بدكاران، حكمراني و فرمانروايي مي كنند. نعمت خدايرا، دولتي و ثروتي مغتنم مي شمرند و بندگان خدا را عبد و برده خود دانسته، نيكانرا دشمن مي دارند و بدكاران و بدفطرتان را بياري و دوستي خود برمي گزينند.

از ميان آنان، كسي بود كه شرابخواري كرد و بخاطر اين عمل زشتش به «حدي» كه در اسلام تعيين شده او را تازيانه زدند. و نيز كسي بود كه چون براي مسلمان شدنش عطا و مزد كمي به او دادند «اسلام» نياورد! اگر بخاطر حاكم شدن اين كسان نبود، من تا اين اندازه شما را نكوهش نمي كردم و در گرد آوردنتان، اينهمه سعي و جهد نمي نمودم و هنگاميكه ميديدم شما سستي مي ورزيد و سر از جنگ با دشمن باز مي زنيد، بي شك بحال خود رهايتان مي ساختم.

مگر نمي بينيد كه عرصه خاكتان كاهش يافته و آنچه در تصرف شما بوده، از چنگتان به در آورده اند و در ديارتان خون و خونريزي راه انداخته اند؟! رحمت خدا

[صفحه 36]

بر شما و زمين گيري؟ و اي كه مي بينم بي چاره ودرمانده خواهيد شد و پستترين چيزها نصيبتان گردد. اي دلاور جنگجو بيدار شو،

هر كس به غفلت، در برابر دشمن به خواب خوش رود، بي ترديد بايد بداند كه دشمن به خاطر او لحظه اي چشم به خواب نسپرد» [35].

بهر تقدير مالك با تجهيزات لازم حركت كرد و چون به منطقه اي بنام «قلزم» [36] رسيد و بر مردي از بزرگان آنجا بنام «عريش» [37] ميهمان گرديد. ميزبان توانست اعتماد مالك را بخود جلب كند و سرانجام او را با شربتي از عسل مسموم سازد و بدين ترتيب اين شمشير برنده براي هميشه در غلاف فرورفت ودر همانجا به خاك سپرده شد.

چون خبر شهادت مالك به معاويه رسيد بر منبر آمد و گفت:

اي مردم علي بن ابي طالب دو دست توانا داشت، يكي از آنها «عمار ياسر» در نبرد صفين بريده شد و ديگري «مالك» امروز قطع گرديد» [38].

اميرمومنان (ع) با شهادت اشتر مصيبتي بزرگ و جانكاه را بخود پذيرفت و با صداي بلند در غم از دست دادن او مي گريست و مي فرمود: «اين مصل مالك» همچون مالك كجاست؟ «لقد كان لي مثل ما كنت لرسول الله» اوبراي من همانگونه بو كه من براي رسول خدا (ص) بودم. و نشانه هاي اندوه و ماتم مدتها در سيماي ملكوتيش آشكار بود و پيوسته اظهار تاسف مي نمود و مي گفت: «خدا به مالك خير دهد. چه شخصيتي بود مالك. اگر كوه بود كوهي بي نظير و اگر سنگ بود سنگ سختي بود. به خدا سوگند، مرگ تو اي مالك جهاني را مي لرزاند و جهاني ديگر را مسرور مي سازد. آيا همتائي براي مالك هست … ؟» [39].

[صفحه 37]

ابن ابي الحديد مي نويسد: «هنگامي كه خبر شهادت مالك به امام (ع) رسيد فرمود: انا لله و انا اليه راجعون

… بار خدايا اجر مصيبت مالك را از تو خواهانم. كه مرگ مالك از مصيبتهاي دهراست. سپس فرمود: خداوند مالك را رحمت كند كه بعهد خود وفا كرد. و روزگار او بسر آمد. و خداوند خود را ديدار كرد، گرچه ما خود را بر اين باور داشته ايم كه بر هر تالم و ناگواري پس از رحلت رسول الله كه از بزرگترين مصيبتهاست شكيبا باشيم» [40] و بر وي مي گريست و مي فرمود: «لا اري مثله بعده ابدا» [41] ديگر همچون او تا ابد نخواهم يافت.

اما افسوس و هزاران افسوس، كه مالك به شهادت رسيد و دستورالعمل عظيم و پرارزش حياتبخش فرمان سياست امام (ع) به مرحله عمل و انجام نرسيد و به دست معاويه افتاد وهر چه بر آن مي نگريست شگفت زده از آن متعجب مي ماند.

ابن ابي الحديد معتقد است آنچه مورد شگفت دائمي معاويه بود و در احكام سياسي از آن استفاده مي كرد، همين عهدنامه مالك مي باشد و نه گفته ابراهيم بن سعدثقفي كه مي نويسد: محمد بن ابي بكر پس از تصدي امر ولايت مصر نامه اي به اميرالمومنين (ع) نوشت و در خواست دستورالعملي نمود. امام (ع) نيز در پاسخ او نامه اي عميق نوشت واحكام و مواعظ و دستورات لازم را در اختيار او گذاشت.

اما محمد بن ابي بكر توسط عمروعاص به شهادت رسيد. و مجموعه كتابها و نامه ها و اسناد و مدارك وي، از جمله همان نامه پربار ودستورالعمل سازنده، را عمروعاص براي معاويه فرستاد. نامه كه به معاويه رسيد و از مفاد آن آگاهي يافت، از آنهمه علم و معرفت كه طي نامه اي گنجانيده شده بود و حكايت دريا و سبورا به ياد مي آورد، در شگفت

ماند و وقتي آن را به اطرافيانش نشان داد «وليد بن عقبه» كه شگفتي معاويه را ديد، پيشنهاد كرد آن را در آتش بسوزاند. ولي معاويه مخالفت كرد و گفت: تو اهل نظر نيستي. وليد گفت: آيا اين درست است كه مردم بفهمند تو

[صفحه 38]

نوشته هاي علي را سرمشق خود قرار داده اي و با استفاده از آن امور خود را انجام مي دهي؟

معاويه پاسخ داد: پس آيا تو به من پيشنهاد مي كني علمي آشكار و بي مانند و درخشان همچون علم مكتوب در اين نامه را بسوزانيم؟ به خدا سوگند كه من تاكنون علمي جامع تر و محكم تر از اين نديده و نشنيده ام.

وليد گفت: تو كه مقابل علم و قضاوت علي چنين در شگفتي و به تحسين فرومي روي پس چرا با او سر جنگ داري؟

معاويه گفت: جنگ ما جنبه خونخواهي عثمان را دارد. سپس لحظه اي سكوت كرد و به همنشينان خود نظري انداخت و گفت: البته من به خودم نخواهم گفت كه اين نامه از علي بن ابي طالب است، بلكه خواهم گفت از نامه هاي ابي بكر بوده كه نزد فرزندش محمد پيدا شده است. و ما طبق آن دستور خواهيم داد.

و بدين ترتيب آن مجموعه كتابها و نامه ها نزد بني اميه نگهداري مي شد تا عمر بن عبدالعزير به حكومت رسيد و گفت آن نامه ها از سخنان علي بن ابي طالب (ع) بوده است.

ابن ابي الحديد مي گويد: بهتر آنست كه بگوييم نامه اي كه معاويه بر آن نظر مي نمود و طبق آن دستور مي داد و به قضاوت آن قضاء و حكم مي كرد همان نامه امام (ع) به مالك اشتر بوده كه تافته جدا بافته و منحصر بفرديست كه تاكنون ملتها از آن شيوه اي

اصلاح اجتماعي و قضاوتها و حكومت و سياست را فراگرفته اند. و حق اينست كه چنين فرمان بلند وارزشمندي در گنجينه هاي پادشاهان نگهداري شود [42].

شيعه به انتظار حكومت مالك در دوران ايده آل حاكميت مهدي عليه السلام بسر مي برد. او كه نتوانست در دوران سياه جهل و عناد و دورويي، فرمان اميرمومنان (ع) را در عمل پياده كند، بايد بتواند در انتهاي تاريخ بشر آن را تحقق بخشد [43].

[صفحه 39]

اين كتاب

در طي سده هاي گذشته شرح و ترجمه هاي بسياري از نهج البلاغه شده است. همچنين به وسيله دانشمندان مختلف اسلامي از شيعه و عامه و حتي غير مسلمان شرحها و كتابهاي فراواني در مورد اين ارزشمندترين كتاب پس از قرآن به رشته تحرير درآمده است. بويژه آنچه كه از ميان اين مجموعه نفيس بيشتر مورد توجه قرار گرفته، شيوه و آئين نامه سياست و حكومت اسلامي است كه به عهدنامه اميرمومنان (ع) به مالك اشتر مشهور مي باشد. و بنا به ضرورتهايي كه صاحبان قلم و شيفتگان مكتب اهل بيت (ع) خود تشخيص مي داده اند يا مورد تشويق قرار مي گرفته اند. به شرح و ترجمه حتي نظم [44] آن اقدام مي نموده اند. همچنين ترجمه هاي بسياري در سالهاي اخير حتي به زبانهاي انگليسي و اردو و تركي و فرانسوي و آلماني و … از اين سياست نامه منتشر گرديده است.

اين منشور جاودانه، معروفترين احاديث امام (ع) در ميان فرق اسلامي است و در كتب حديث و تاريخ شيعه و عامه با اسنادي معتبر [45] قبل از سيد رضي و يا معاصر و پس از او در مداركي همچون كتاب «دعائم الاسلام في الحلال و الحرام» تاليف قاضي نعمان بن محمد بن منصور مصري متوفي 363

هجري، در باب جهاد

[صفحه 40]

بچاپ رسيده است. و «تحف العقول» تاليف ابو محمد الحسن بن شيعه الحراني معاصر شيخ صدوق متوفي «381 ه» در فصل دوم كاملتر از متن نهج البلاغه آمده است. و «نهج البلاغه» تاليف سيد رضي متوفي «406 ه» در قسمت دوم، بخش نامه ها وفرمانها. و «فهرست اسماء مصنفي الشيعه» از ابوالعباس احمد بن علي الاهوازي معروف به نجاشي «450 -272 ه» در ذيل نام «اصبغ بن نباته» صحابي جليل، سند عهدنامه را نقل نموده است.

همچنين كتاب «دستور معالم و ماثور مكارم الشيم من كلام اميرالمومنين علي بن ابي طالب» تاليف قاضي القضاعي فقيه شافعي متوفي «404 ه» در باب هفتم شواهدي از اين عهدنامه آورده است. و «الفهرست» تاليف شيخ طوسي «360 -380 ه» در شرح حال «اصبغ بن نباته» سند عهدنامه امام (ع) را آورده است. و «غررالحكم و دررالحكم» تاليف عبدالواحد التميمي الامدي از محدثين شيعه متوفي «510 ه» بصورت قطعات، عهدنامه امام (ع) را ذكر كرده است. و «تاريخ الشام» تاليف ابن عساكر دمشقي متوفي «571 ه» در جلد 38 با سندي از طريق عامه، قسمتي از عهدنامه را نقل مي كند. و «نهايه الارب في فنون الادب» تاليف شهاب الدين احمد بن عبدالوهاب النويري «732 -677 ه» در جلد 6 ابواب سياست و وزراء، تمام اين عهدنامه را كه با نهج البلاغه اختلاف دارد ذكر نموده، ديده شده است.

در ميان ترجمه و تفسيرهايي كه از عهدنامه مالك بررشته تحرير در آمده و تعداد آنها به حدود هفتاد شرح و ترجمه مي رسد. همين شرح عهد مالك اشتر «نظامنامه حكومت» مي باشد كه از نثر و ترجمه عالي و روان و بياني شيوا و متين

و شرحي شامل و ارزشمند با توجه به نكات حساس فرمان امام (ع) برخوردار مي باشد. و توسط عالم فاضل و مدقق كامل مولي محمد كاظم مشهدي «خراساني زنده در 1107 ه» شرح و تبيين شده است. وي كه از دانشمندان وعلماء سده ي دوازدهم هجري بوده، مدرس علوم ديني آستان قدس رضوي (ع) و افتخار خدمتگزاري آن را

[صفحه 41]

نيز داشته است [46].

بنوشته علامه مرحوم شيخ آغا بزرگ تهراني: مولي محمد كاظم مشهدي احتمالا همان مولي محمد كاظم خراساني است كه از شاگردان علامه مجلسي بوده و تعدادي از كتابهاي حديث چون «التهذيب- شيخ طوسي» را بر وي خوانده و مجلسي بر ظهر نسخه خوانده شده به خط خود اجازه روائي مبسوطي مرقوم نموده و از او «مولي و فاضل كامل و صالح آراسته و پسنديده درخشان مولانا محمد كاظم خراساني» ياد نموده و در پايان اجازه روايت كتابهاي بحار و غيره را به او اختصاص داده است [47] كه مي تواند نشانگر مقام و موقعيت علمي و فضيلت شارح اين عهدنامه در آن تاريخ باشد.

پدرش شيخ الفضلاء و العلماء، مولي محمد فاضل بن محمد مهدي مشهدي است كه از محمد تقي مجلسي «اول» وعلامه مجلسي و شيخ حر عاملي در سال «1085» اجازه روائي دريافت داشته است [48] مرحوم شيخ حر عاملي مي نويسد: مولي محمد فاضل، چون نامش فاضل و صالحي شاعر و معاصري است كه رساله مواريث كه آنرا بنظم آورده ام شرح نموده است [49].

لازم به يادآوري است اين كتاب «شرح خلاصه الابحاث في مسائل الميراث» نام دارد. و محمدبن فاضل بن محمد مشهدي در تاريخ «ذي الحجه 1086 هجري» از آن فراغت يافته و شيخ آغا

بزرگ تهراني آنرا ضمن مجموعه اي كه تاريخ كتابت آن سال «1148 ه» بوده در كتابخانه مرحوم علامه اردوبادي در نجف اشرف

[صفحه 42]

ديده است [50] و نسخه ديگري بتاريخ كتابت «1110 ه» ذيل شماره «2783» در بخش نسخه هاي خطي كتابخانه آستان قدس رضوي نگهداري مي شود [51].

همچنين محدث نوري نامبرده را از شاگردان محمد تقي مجلسي اول كه از علامه مجلسي دوم اجازه روائي نيز دريافت نموده دانسته است [52] قسمتي از اجازه نامه شيخ حر عاملي و علامه مجلسي بتاريخ «1085 ه» در كتاب «نجوم السماء» آمده است [53] از وي كتاب ديگري هم بنام «مقاله في نكاح اب المرتضع في اولاد صاحب اللبن» باقيمانده كه در كتابخانه مرحوم اردوبادي ديده شده است [54].

مولف بنوشته علامه شيخ آغا بزرگ تهراني كه برخي تملكات او را بتاريخ «1107 ه» ديده [55] دو يادگار علمي و ارزشمند داشته است.

1- آداب الصلاه و تعقيباتها:

«كتابخانه رضوي، 9 برگ، وقف نادرشاه سنه 1145 ه، ش 195، ادعيه».

2- ترجمه و شرح عهدنامه مالك اشتر «نظامنامه حكومت»:

«كتابخانه رضوي، شماره عمومي 1987 فهرس ج 5 ص 46».

«كتابخانه ملي ايران، ش 191 ف، نسخ رجب 1245 با مهري از ناصر

[صفحه 43]

الدينشاه،فهرس ج 1 ص 191».

اين شرح كه به نكات دقيق فردي، اخلاقي اجتماعي، مديريتهاي معنوي، سياسي اقتصادي و جنبه هاي مختلف زمامداري در فرمان امام (ع) توجه خاص دارد، شامل نود و سه عنوان و سرفصل مي باشد كه آنرا به بيست و سه فصل موضوعي تقسيم نموده ايم و به هنگام ورود شاه صفوي به مشهد به خواهش «اعتماد الدوله شاهقليخان» وزير اعظم دربار صفوي [56] و از دانش دوستان و عالم پروران بنام اين دوران كه

ارتباط علمي و ديني و مكاتبات وي با دانشمندان و عالمان زمان خود همچون «علم الهدي» فرزند فيض كاشاني «متوفي 1115ق» در تاريخ به ثبت رسيده ترجمه شده است [57]. لازم به يادآوري است كه ديدگاههاي سياسي شيعه تاكنون به صورت متمركز و منضبط عرضه نشده است، بلكه زمينه هاي آن را مي توان در ميان مباحث مختلف اعتقادي، فقهي، تاريخي و نيز فلسفي جستجو كرد.

تاريخ نيز قالبي ديگر جهت بررسي ديدگاههاي سياسي شيعه در زمينه برخوردهاي فقهي با تكيه بر فكر سياسي شيعه است. مقصود از تاريخ، سير برخورد عالمان و فقيهان شيعه با حاكمان وسلاطين غير شيعه است كه شيعيان، آنان را «حاكم جور» مي دانند.

در طول هزار سال، شيعيان در جوامعي محدود، تحت سلطه ي اين حاكمان بسر مي برده و درگير برخوردهاي سياسي با اين حكومتها بوده اند. اين تجربه ي تاريخي در آغاز، بازگشت به دوران امامت امامان شيعه (ع) دارد، تجربه اي كه مستند فقهي براي آراء فقهي بعدي و نيز رفتارهاي عملي شيعيان در برخورد با حاكمان جور بوده است.

[صفحه 44]

جداي از اين تجربه، سه دوره ي مهم را مي توان بررسي كرد كه در آنها عالمان مشهور شيعه، برخوردهايي با حكومتها داشته و اخبار آنها- هر چند بطور محدود- در اختيار ما قرار دارد.

نخست، برخوردهاي عالمان شيعه با حكومت بغداد و نيز سلسله آل بويه است كه در قرن چهارم و پنجم صورت گرفته است. ديگري برخوردهاي عالمان شيعه با ايلخان مغول مي باشد. و در دوره ي سوم برخوردهاي علماي شيعه با دولتمردان صفوي است كه آغاز تشكيل اين دولت در اوائل قرن دهم هجري، رخ داده است.

نگارش سياستنامه از ناحيه ي علماي شيعه در قالب شرح يا ترجمه

عهدنامه سياسي اميرمومنان (ع) به مالك اشتر كه توسط ده ها نفر در عصر صفويه و قاجاريه انتشار يافت [58] همچنين كتابهائي چون «خرابيه» محقق كركي و شيخ ابراهيم قطيفي و مقدس اردبيلي و ماجد بن فلاح شيباني و مدرس اصفهاني و «روضه الانوار» محقق سبزواري و «همم الثواقب» علي نقي طغياني كمره اي، شيخ الاسلام شيراز و سپس اصفهان و «دستورالوزراء» مولي سلطان حسين واعظ استر آبادي- شاگرد شيخ بهائي- و «رفيق توفيق» در باب اخلاق و سياسي از محمد قزويني و «آئينه شاهي» فيض كاشاني و ده ها كتاب و رساله در اين زمينه حاوي نكاتي درباره ي ديدگاههاي شيعه در زمينه سياست، عدالت، حكومت و … مي باشد.

روشن است كه در كنار آنچه در فقه آمده بايد به اين آثار نيز توجه شود و مورد بررسي قرار گيرد.

از همين ديدگاه بجاست «نظامنامه حكومت» كه شامل شرحي روان بر دقايق نكات سياسي اجتماعي، مردمي بودن حكومت و حكومت مردمي، گسترش

[صفحه 45]

عدالت و رفاه روحي و اقتصادي جامعه، آزادي و استقلال، ويژگيهاي شايستگي و لياقت كارگزاران، علل بقاء و زوال حكومت و … از ديدگاه كاملترين انسان كامل، خورشيد عدل و انسانيت علي (ع) در عهدنامه مالك اشتر، را يكي از آثار ارزشمند سياسي اجتماعي و ديني دانشمندان و عالمان شيعه در دوران صفويه دانست [59].

مولف علت اقدام خود را در مقدمه جهت «فرمانفرمايان روزگار و امراء ذوي الاقتدار حكام كرام معدلت شعار دستورالعملي در مراسم سلوك با سپاهي و رعايا و انتظام امور كافه خلايق و برايا» دانسته تا «به مضمون فيض مقرون آن عمل نموده از بلند مرتبه موفق و فائز گرديد. به دست فكرت نقاب حجاب در مستور

آن معاني ابكارش گشوده و بنيان بيان و سرانگشت بنان حل و عقده و مشكلاتش نموده، شاهد مضامين و بلاغت آئينش را لباس لغت فرس كه اكثر ناس را به آن انس بيشتر است پوشانيده، لالي معاني اعجاز قرينش را از اصداف عبارت عربي در سلك زبان عجم كه متعارف و مانوس اكثر امم است منتظم گرادنيد، تا فوايدش عام و منافعش تمام گرديده و همگي طوايف انام از خواص و عوام اهل ايمان تمام از موائد عوائد آن بهره مند و منتفع گردند» [60].

لازم به تذكر است كه از نسخه اصلي اين شرح به خط مولف اثري بدست نيامد. هر چند بنوشته كاتب خوش خط آن شادروان عبدالعلي بن ميرزا محمد حسين نائيني كه در اصفهان ميزيسته در پايان نسخه مورخه ي «26 شوال 1296 هجري» در

[صفحه 46]

بيست و هفت سال قبل از اين تاريخ «1242 ه» در دامغان نسخه ي اين عهدنامه را يافته است اما اثري از آن نسخه در دست نيست. سپس همين كاتب دو بار ديگر در تاريخهاي «1269 و 1277 ه» اين كتاب را بازنويسي نموده است. نسخه ي مورخه ي «5 جمادي الاولي 1277» بازنويسي شده در تبريز [61] با رمز «الف» و نسخه ي مورخه «26 شوال المكرم 1296» [62] با رمز «ب» كه توسط برادر گرامي و ارجمند جناب آقاي حاج محمد تقي انصاريان در قم بديده رسيد و بدينوسيله از ايشان تشكر و قدرداني مي شود در تحقيق و تصحيح و عرضه اين كتاب مورد توجه قرار گرفته است.

در اين تلاش ضمن تصحيح متن كتاب و ثبت اختلاف نسخه ها به شرح و توضيح برخي موارد اقدام گرديده است. در اينجا بر خود

لازم مي دانم كه از راهنمائي هاي ارزشمند علامه سيد عبدالعزيز طباطبائي و ياري عمو زاده گرامي جناب آقاي ناصر الدين انصاري در مقابله نسخه ها سپاسگذار باشم.

همچنين از مركز كامپيوتر بنياد بعثت و انتشارات انصاريان كه در چاپ و انتشار اين اثر پرارزش فرهنگي اجتماعي و سياسي ديني تلاش نمودند كمال امتنان را دارم.

اين كوشش ناچيز را به موالي الوالي اميرمومنان علي عليه السلام و به همه دوستداران و شيفتگان خاندان عصمت و طهارت (ع) و حق و عدالت، همچنين به دلدادگان و خواستاران حكومت عدل اسلامي كه در راه اسلاميت و عدالت و گسترش آن تلاش مي كنند تقديم مي دارم.

غدير 1373 -1414

مهدي انصاري

[صفحه 51]

من كتاب له كتبه للاشتر النخعي

بسم الله الرحمن الرحيم

هذا ما امر به عبدالله علي اميرالمومنين، مالك بن الحارث الاشتر في عهده اليه، حين ولاه مصر، جبايه خرجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها.

امره بتقوي الله و ايثار طاعته و اتباع ما امر به في كتابه: من فرائضه و سننه، التي لا يستعد احد الا باتباعها و لا يشقي الا مع جحودها و اضاعتها، و ان ينصر الله سبحانه بقلبه و يده و لسانه، فانه جل اسمه، قد تكفل بنصر من نصره و اعزاز من اعزه.

و امره ان يكسر نفسه من الشهوات و يزعها عند الجحمات فان النفس اماره بالسوء، الا ما رحم الله.

ثم اعلم يا مالك، اني قد وجهتك الي بلاد قد جرت عليها دول قبلك، من عدل و جور و ان الناس ينظرون من امورك في مثل ما كنت تنظر فيه من امور الولاه قبلك و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم و انما يستدل علي الصالحين بما يجري الله لهم علي السن عباده، فليكن

احب الذخائر اليك ذخيره العمل الصالح، فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك، فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كراهت. و اشعر قلبك الرحمه

[صفحه 52]

للرعيه و المحبه لهم و الطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك في الدين، او نظير لك في الخلق، يفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و يوتي علي ايديهم في العمد و الخطا، فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذي تحب و ترضي ان يعطيك الله من عفوه و صفحه، فانك فوقهم، ووالي الامر عليك فوقك و الله فوق من ولاك! و قد استكفاف امرهم و ابتلاك بهم. و لا تنصبن نفسك لحرب الله فانه لا يد لك بنقمته و لا غني بك عن عفوه و رحمته. و لا تند من علي عفو و لا تبجحن بعقوبه و لا تسرعن الي بادره وجدت منها مندوحه و لا تقولن: اني مومر امر فاطاع، فان ذلك ادغال في القلب و منهكه للدين و تقرب من الغير. و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهه او مخيله، فانظر الي عظم ملك الله فوقك و قدرته منك علي ما لا تقدر عليه من نفسك، فان ذلك يطامن اليك من طماحك و يكف من عقلك!

اياك و مساماه الله في عظمته و التشبه به في جبروته. فان الله يذل كل جبار و يهين كل مختال.

انصف الله و انصف الناس من نفسك و من خاصه اهلك. و من لك فيه هوي من رعيتك، فانك الا تفعل تظلم! و من ظلم عباد الله كان الله خصمه دون عباده. و من خاصمه الله ادحض حجته.

و كان لله حربا حتي ينزع او يتوب. و ليس شي ء ادعي الي تغير نعمه الله و تعجيل نقمته من اقامه علي ظلم، فان الله سميع دعوه المضطهدين و هو للظالمين بالمرصاد.

و ليكن احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعملها في العدل،

[صفحه 53]

و اجمعها لرضي الرعيه، فان سخط العامه يجحف برضي الخاصه و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضي العامه. و ليس احد من الرعيه اثقل علي الوالي موونه في الرخاء و اقل معونه له في البلاء و اكره للانصاف و اسال بالالحاف و اقل شكرا عند الاعطاء و ابطاء عذرا عند المنع و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصه. و انما عماد الدين و جماع المسلمين و العده للاعداء، العامه من الامه، فليكن صغوك لهم و ميلك معهم.

و ليكن ابعد رعيتك منك و اشناهم عندك، اطلبهم لمعائب الناس، فان في الناس عيوبا، الوالي احق من سترها، فلا تكشفن عما غاب عنك منها، فانما عليك تطهير ما ظهر لك و الله يحكم علي ما غاب غنك، فاستر العوره ما استطعت يستر الله منك ما تحب ستره من رعيتك. اطلق عن الناس عقده كل حقد، و اقطع عنك سبب كل وتر و تغاب عن كل ما لا يضج لك و لا تعجلن الي تصديق ساع، فان الساعي غاش و ان تشبه بالناصحين.

و لا تدخلن في مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لا جبانا يضعفك عن الامور، ولا حريصا يزين لك الشره بالجور، فان البخل و الجبن و الحرص غزائز شتي يجمعها سوء الظن بالله.

ان شر وزرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا و من شركهم في الاثام فلا يكونن لك

بطانه، فانهم اعوان الاثمه و اخوان الظلمه و انت واجد منهم خير الخلف ممن له مثل ارائهم و نفاذهم و ليس عليه مثل اصارهم

[صفحه 54]

و اوزارهم و اثامهم ممن لم يعاون ظالما علي ظلمه و لا اثما علي اثمه: اولئك اخف عليك موونه و احسن لك معونه و احني عليك عطفا و اقل لغيرك الفا، فاتخذ اولئك خاصه لخلواتك و حفلاتك، ثم ليكن اثرهم عندك اقوالهم بمر الحق لك و اقلهم مساعده فيما يكون منك مما كره الله لاو ليائه، واقعا ذلك من هواك حيث وقع. و الصق باهل الورع و الصدق، ثم رضهم علي الا يطروك و لا يبجحوك بباطل لم تفعله، فان كثره الاطراء تحدث الزهو و تدني من العزه.

و لا يكونن المحسن و المسي ء عندك بمنزله سواء فان في ذلك تزهيد لاهل الاحسان، و تدريبا لاهل الاساءه علي الاساءه! و الزم كلا منهم ما الزم نفسه. و اعلم انه ليس شي ء بادعي الي حسن ظن راع برعيته من احسانه اليهم و تخفيفه الموونات عليهم و ترك استكراهه اياهم علي ما ليس له قبلهم. فليكن منك في ذلك امر يجتمع لك به حسن الظن برعيتك، فان حسن الظن يقطع عنك نصبا طويلا. و ان احق من حسن ظنك به لمن حسن بلاوك عنده و ان احق من ساء ظنك به لمن ساء بلاوك عنده.

و لا تنقض سنه صالحه عمل بها صدوره هذه الامه و اجتمعت بها الالفه و صلحت عليها الرعيه. و لا تحدثن سنه تضر بشي ء من ماضي تلك السنن، فيكون الاجر لمن سنها و الوزر عليك بما نقضت منها.

و اكثر مدارسه العلماء و مناقشه الحكماء، في تثبيت ما صلح عليه امر

بلادك و اقامه ما استقام به الناس قبلك.

[صفحه 55]

و اعلم ان طبقات لا يصلح بعضها الا ببعض و لا غني ببغضها عن بعض: فمنها جنود الله و منها كتاب العامه و الخاصه و منها قضاء العدل و منها عمال الانصاف و الرفق و منها اهل الجزيه و الخراج من اهل الذمه و مسلمه الناس و منها التجار و اهل الصناعات و منها الطبقه السفلي من ذوي الحاجه و المسكنه و كل قد سمي الله له سهمه و وضع علي حده فريضه في كتابه او سنه نبيه- صلي الله عليه و آله و سلم- عهدا منه عندنا محفوظا.

فالجنود باذن الله: حصون الرعيه و زين الولاه و عز الدين و سبل الامن، و ليس تقوم الرعيه الا بهم. ثم لا قوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذي يقوون به علي جهاد عدوهم و يعتمدون عليه فيما يصلحهم و يكون من وراء حاجتهم. ثم لا قوام لهذين الصنفين الا بالصنف الثالث من القضاه و العمال و الكتاب، لما يحكمون من المعاقد و يجمعون من المنافع و يوتمنون عليه من خواص الامور و عوامها. و لا قوام لهم جميعا الا بالتجار و ذوي الصناعات، فيما يجتمعون عليه من مرافقهم و يقيمونه من اسواقهم و يكفونهم من الترفق بايديهم ما لا يبلغه رفق غير هم. ثم الطبقه السفلي من اهل الحاجه و المسكنه الذين يحق رفدهم و معونتهم. و في الله لكل سعه و لكل علي الوالي حق بقدر ما يصلحه و ليس يخرج الوالي من حقيقه ما الزمه الله من ذلك الا باهتمام و الاستعانه بالله و توطين نفسه علي لزوم الحق و الصبر عليه فيما

خف عليه او ثقل من جنودك انصحهم في نفسك لله و لرسوله و لامامك،

[صفحه 56]

وانقاهم جيبا و افضلهم حلما، ممن يبطي علي الاقوياء و ممن لا يثيره العنف و لا يقعد به الضعف.

ثم الصق بذوي المروءات و الاحساب و اهل البيوتات الصالحه و السوابق الحسنه، ثم اهل النجده و الشجاعه و السخاء و السماحه، فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف. ثم بفقد من امورهم ما يتفقد الولدان من ولدهما، و لا يتفا قمن في نفسك شي ء قويتهم به و لا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان قل، فانه داعيه لهم الي بذل النصيحه لك و حسن الظن بك. و لا تدع تفقد لطيف امورهم اتكالا علي جسيمها، فان لليسير. من لطفك موضعا ينتفعون به و للجسيم موقعا لا ييتغنون عنه.

و ليكن اثر رووس جندك عندك من واساهم في معونته و افضل عليهم من جدته، بما يسعهم و يسع من وراءهم من خلوف اهليهم، حتي يكون همهم هما واحدا في الجهاد العدو، فان عطفك عليهم يعطف قلوبهم عليك و ان افضل قره عين الولاه استقامه العدل في البلاد و ظهور موده الرعيه و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامه صدورهم و لا تصح نصحتهم الا بحطتهم علي ولاه الامور و قله استثقال دولهم و ترك استبطاء انقطاع مدتهم، فافسح في امالهم و واصل في حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلي ذوو البلاء منهم، فان كثره الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناكل، ان شاء الله.

ثم اعرف لكل امري منهم ما ابلي و لا تضمن بلاء امري الخي غيره و لا تقصرن به دون غايه بلائه و لا يدعونك شرف امري الي ان

تعظم من

[صفحه 57]

بلائه ما كان صغيرا و لا ضعه امري الي ان تستصغر من بلائه ما كان عظيما.

و اردد الي الله و رسوله ما يضلعك من الخطوب و يشتبه عليك من الامور، فقد قال الله تعالي لقوم احب ارشادهم: (يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولي الامر منكم، فان تنازعتم في شي ء فردوده الي الله و الرسول) فالرد الي الله: الاخذ بمحكم كتابه و الرد الي الرسول: الاخذ بسنته الجامعه غير المفرقه.

ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك في نفسك، ممن لا تضيق به الامور و لا تحكمه الخصوم و لا يتمادي في الزله و لا يحصر من الفي ء الي الحق اذا عرفه، و لا تشرف نفسه علي طمع و لا يكتفي باذني فهم دون اقصاه و اوقفهم في الشبهات و اخذهم بالحجج و اقلهم تبرما بمراجعه الخصم و اصبرهم علي تكشف الامور و اتصرمهم عند اتضاح الحكم، ممن لا يزدهيه اطراء و لا يستيله اغراء و اولئك قليل. ثم اكثر تعاهد قضائه و افسح له في البذل ما يزيل علته و تقل معه حاجته الي الناس. و اعطه من المنزله لديك ما لا يطمع فيه غيره من خاصتك، ليامن بذلك اغتيال الرجال له عندك. فانظر في ذلك نظرا بليغا، فان هذا الدين قد كان اسيرا في ايدي الاشرار، يعمل فيه الهوي و تطلب به الدنيا.

ثم النظر في امور عمالك فاستعملهم اختيارا و لا تولهم محاباه و اثره، فانهما جماع من شعب الجور و الخيانه. و توخ منهم اهل التجربه و الحياء، من اهل البيوتات الصالحه و القدم في الاسلام المتقدمه، فانهم اكرم

[صفحه 58]

اخلاقا و اصح اعراضا، في المطامع اشراقا و ابلغ

في عواقب الامور نظرا. ثم اسبغ عليهم الارزاق، فان ذلك قوه لهم علي استصلاح انفسهم و غني لهم عن تناول ما تحت ايديهم و حجه عليهم ان خلفوا امرك او ثلموا امانتك. ثم تفقد اعمالهم و اتبعث العيون من اهل الصدق امرك او ثلموا امانتك. ثم تفقد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم، فان تعاهدك في السر لامورهم حدوده لهم علي استعمال الامانه و الرفق بالرعيه. و تحفظ من الاعوان، فان احد منهم بسط يده الي خيانه اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك، اكتفيت بذلك شاهدا، فبسطت عليه العقوبه في بدنه و اخذته بما اصاب من عمله، ثم نصبته بمقام المذله و وسمته بالخيانه و قلدته عار التهمه.

و تفقد امر الخراج بما يصلح اهله، فان في صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم و لا صلاح لمن سواهم الا بهم، لان الناس كلهم عيال علي الخراج و اهله و ليكن نظرك في عماره الارض ابلغ من نظرك في استجلاب الخراج، لان ذلك لا يدرك الا بالعماره و من طلب الخراج بغير عماره اخرب البلاد و اهلك العباد و لم يستقلم امره الا قليلا. فان شكوا ثقلا او عله، او انقطاع شرب او باله، او احاصه ارض اغتمرها غرق، او اجحف بها عطش، خففت عنهم بما ترجو ان يصلح به امرهم و لا يثقلن عليك شي ء خففت به الموونه عنهم. فانه ذخر يعودون به عليك في عماره بلادك و تزيين ولايتك، مع استجلالك حسن ثنائهم و تبجحك باستفاضه العدل فيهم. معتمدا فضل قوتهم، بما ذخرت عندهم من اجمامك لهم، والثقه منهم بما عودتهم من عدلك عليهم و رفقك بهم. فربما حدث من

[صفحه 59]

الامور

ما اذا عولت فيه عليهم من بعد احتملوه طيبه انفسهم به، فان العمران محمل ما حملته و انما يوتي خراب الارض من اعواز اهلها. و انما يعوز اهلها لاشراف انفس الولاه علي الجمع و سوء ظنهم بالبقاء و قله انتفاعهم بالعبر.

ثم انظر في حال كتابك فول علي امورك خيرهم و اخصص رسائلك التي تدخل فيها مكائدك و اسرارك باجمعهم لوجوه صالح الاخلاق ممن لا تبطره الكرامه، فيجتري بها عليك في خلافك لك بحضره ملا و لا تقصر به الغفله عن ايراد مكاتبات عمالك عليك و اصدار جواباتها علي الصواب عنك، فيما ياخذ لك و يعطي منك و لا يضعف عقدا اعتقده لك و لا يعجز عن اطلاق ما عقد عليك و لا يجهل مبلغ قدر نفسه في الامور، فان الجاهل بقدر نفسه يكون بقدر غيره اجهل. ثم لا يكن اختيارك اياهم علي فراستك واستنامتك و حسن الظن منك، فان الرجال يتعرضون لفراسات الولاه بتصنعهم و حسن خدمتهم و ليس وراء ذلك من النصيحه و الامانه شي ء. و لكن اختبرهم بما ولوا للصالحين قبلك، فاعمد لاحسنهم كان في العامه اثرا و اعرفهم بالامانه وجها. فان ذلك دليل علي نصيحتك لله و لمن وليت امره. و اجعل لراس كل امر من امورك راسا منهم. لا يقهره كبيرها و لا يتشتت عليه كثيرها. و مهما كان في كتابك من عيب فتغابيت عنه الزمته.

ثم استوص بالتجار و ذوي الصناعات و اوص بهم خيرا: المقيم منهم و المضطرب بماله و المترفق ببدنه، فانهم مواد المنافع و اسباب

[صفحه 60]

المرافق، وجلابها من المباعد و المطارح، في برك و بحرك و سهلك و جبلك، و حيث لا بلتئم الناس لواضعها و لا يجترون

عليها، فانهم سلم لا تخاف بائقته، و صلح لا تخشي غائلته. و تفقد امورهم بحضرتك و في حواشي بلادك. واعلم- مع ذلك- ان في كثير منهم ضيقا فاحشا، للعامه و عيب علي الولاه. فامنع من الاحتكار، فان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- منع منه. و ليكن البيع بيعا سمحا: بموازين عدل و اسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع. فمن قارف حكره بعد نهيك اياه فنكل به وعاقبه في غير اسراف.

ثم الله الله في الطبقه السفلي من الذين لا حيله لهم، من المساكين و المحتاجين واهل البوسي و الزمني، فان في هذه الطبقه قانعا و معترا و احفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم و اجعل لهم قسما من بيت مالك و قسما من غلات صوافي الاسلام في كل بلد، فان للاقصي منهم مثل الذي للادني، وكل قد استرعيت حقه، فلا يشغلنك عنهم بطر، فانك لا تعذر بتضييعك التافه لاحكامك الكثير المهم. فلا تشخص همك عنهم و لا تصعر خدك لهم و تفقد امور من لا يصل اليك منهم ممن تقتحمه العيون و تحقره الرجال، ففرغ لاولئك ثقلتك من اهل الخشيه و التواضع، فليرفع اليك امورهم، ثم اعمل فيهم بالاعذار الي الله يوم تلقاه، فان هولاء من بين الرعيه احوج الي الانصاف من غير هم و كل فاعذر الي الله في تاديه حقه اليه. و تعهد اهل اليتم و ذوي الرقه في السن ممن لا حيله له و لا

[صفحه 61]

ينصب للمساله نفسه و ذلك علي الولاه ثقيل و الحق كله ثقيل و قد يخففه الله علي اقوام طلبوا العاقبه فصبروا انفسهم و و ثقوا بصدق موعود الله لهم.

و اجعل لذوي

الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك و تجلس لهم مجلسا عاما عاما فتتواضع فيه الله الذي خلقك و تقعد عنهم جندك و اعوانك من احراسك و شرطك، حتي يكلمك متكلمهم غير متتعتع، فاني سمعت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- يقول في غير موطن: «لن تقدست امه لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع». ثم احتمل الخرق منهم والعي. و نح عنهم الضيق و الانف يبسط الله عليك بذلك اكتاف رحمته و يوجب لك ثواب طاعته. و اعط ما اعطيت هنيئا، وامنع في اجمال و اعذار!

ثم امر من امورك لا بد لك من مباشرتها: منها اجابه عمالك بما يعيا عنه كتابك و منها اصدار حاجات الناس يوم ورودها عليك بما تحرج به صدور اعوانك. وامض لكل يوم عمله، فان لكل يوم ما فيه. و اجعل لنفسك فيما بينك و بين الله افضل تلك المواقيت و اجزل تلك الاقسام، وان كانت كلها لله اذا صلحت فيها النيه و سلمت منها الرعيه.

و ليكن في خاصه ما تخلص به لله دينك: اقامه فرائضه التي هي له خاصه، فاعط الله من بدنك في ليلك و نهارك و وف ما تقربت به الي الله من ذلك كاملا غير مثلوم و لا منقوص، بالغا من بدنك ما بلغ. و اذا قمت في صلاتك للناس، فلا تكونن منفرا و لا مصيعا، فان في الناس من به العله و له

[صفحه 62]

الحاجه. و قد سالت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- حين وجهني الي اليمن كيف اصلي بهم؟ فقال: «صل بهم كصلاه اضعفهم و كن بالمومنين رحيما».

و اما بعد، فلا تطولن احتجابك عن رعيتك، فان

احتجاب الولاه عن الرعيه شعبه من الضيق و قله علم بالامور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فيصغر عندهم الكبير و يعظم الصغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح، و يشاب الحق بالباطل. و انما الوالي بشر لا يعرف ما تواري عنه الناس به من الامور و ليستا علي الحق سمات تعرف بها ضروب الصدق من الكذب و انما انت احد رجلين: اما امرو سخت نفسك بالبذل في الحق، ففيم احتجابك من واجب حق تعطيه، او فعل كريم تسديه! او مبتلي بالمنع، فما اسرع كف الناس عن مسالتك اذا يسوا من بذلك! مع ان اكثر حاجات الناس اليك مما لا موونه فيه عليك، من شكاه مظلمه، او طلب انصاف في معامله.

ثم ان للوالي خاصه و بطانه، فيهم استئثار و تطاول و له انصاف في معامله، فاحسم ماده اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال. و لا تقطعن لاحد من حاشيتك و حامتك قطيعه و لا يطمعن منك في اعتقاد عقده، تضر بمن يليها من الناس، في شرب او عمل مشترك يحملون موونته علي غيرهم، فيكون مهنا ذلك لهم دونك و عيبه عليك في الدنيا و الاخره.

و الزم الحق من لزمه من القريب و البعيد و كن في ذلك صابرا محتسبا، واقعا ذلك من قرابتك و خاصتك حيث وقع و ابتغ عاقبته بما يثقل عليك

[صفحه 63]

منه، فان مغبه ذلك محموده.

و ان ظنت الرعيه بك حيفا فاصحر لهم بعذرك و اعدل عنك ظنونهم باصحارك، فان في ذلك رياضه منك لنفسك و رفقا برعيتك و اعذاررا تبلغ به حاجتك من تقويمهم علي الحق.

و لا تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك و لله فيه رضي، فان في الصلح دعه

لجنودك، و راحه من همومك و امنا لبلادك و لكن الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه، فان العدو ربما قارب ليتغفل. فخذ بالحزم و اتهم في ذلك حسن الظن. و ان عقدت بينك و بين عدوك عقده، او البسته منك ذمه، فحط عهدك بالوفاء، وارع ذمتك بالامانه و اجعل نفسك جنه دون ما اعطيت فانه ليس من فرائض الله شي ء الناس اشد عليه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم و تشتت ارائهم، من تعظيم الوفاء بالعهود. و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون لما استوبلوا من عواقب الغدر، فلا تغدرن بذمتك، ولا تخيسن بعهدك و لا تختلن عدوك، فانه لا يجتري علي الله الا و حريما يسكنون الي متعته و يستفيضون الي جواره، فلا اذغال و لا مدالسه و لا خداع فيه و لا تعقد عقدا تجوز فيه العلل و لا تعولن علي لحن قول بعد التاكيد و التوثقه. و لا يدعونك ضيق امر، لزمك فيه عهد الله، الي طلب انفساخه بغير الحق فان صبرك علي ضيق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته، خير من غدر تخاف تبعته و ان تحيط بك من الله فيه طلبه، لا تستقبل فيها دنياك و لا آخرتك.

[صفحه 64]

اياك و الدماء و سفكها بغير حلها، فانه ليس شي ء ادني لنقمه و لا اعظم لتبعه و لا احري بزوال نعمه و انقطاع مده، من سفك الدماء بغير حقها. و الله سبحانه مبتدي بالحكم بين العباد، فيما تسافكوا من الدماء يوم القيامه، فلا تقوين سلطانك بسفك دم حرام، فان ذلك مما يضعفه و يوهنه، بل يزيله و ينقله. و لا عذر لك عند الله و لا عندي في قتل العمد، لان فيه

قود البدن. و ان ابتليت بخطا و افرط عليك سوطك او سيفك او يدك بالعقوبه، فان في الوكزه فما فوقها مقتله، فلا تطمحن بك نخوه سلطانك عن ان تودي الي اولياء المقتول حقهم.

و اياك و الاعجاب بنفسك و الثقه بما يعجبك منها و حب الاطراء، فان ذلك من اوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين.

و اياك و المن علي رعيتك باحسانك، او التزيد فيما كان من فعلك، او ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك، فان المن يبطل الاحسان و التزيد يذهب بنور الحق، و الخلف يوجب المقت عندالله و الناس. قال الله تعالي: (كبر مقتا عندالله ان تقولوا ما لا تفعلون).

و اياك والعجله بالامور قبل اوانها، او التسقط فيها عند امكانها، او اللجاجه فيها اذا تنكرت، او الوهن عنها اذا استوضحت. فضع كل امر موضعه، و اوقع كل امر موقعه.

و اياك و الاستئثار بما الناس فيه اسوه و التغابي عما تعني به مما قد وضح للعيون، فانه ما خوذ منك لغيرك و عما قليل تنكشف عنك اغطيه

[صفحه 65]

الامور و ينتصف منك للمظلوم. املك حميه انفك و سوره حدك و سطوه يدك. و غرب لسانك و احترس من كل ذلك بكف البادره و تاخير السطوه، حتي يسكن غضبك فتملك الاختيار: و لن تحكم ذلك من نفسك حتي تكثر همومك بذكر المعاد الي ربك.

و الواجب عليك ان تتذكر ما مضي لمن تقدمك من حكومه عادله، او سنه فاضله، او اثر عن نبينا- صلي الله عليه و آله و سلم- او فريضه في كتاب الله، فتقدي بما شاهدت مما عملنا به فيها و تجتهد لنفسك في اتباع ما عهدت اليك في عهدي هذا و استوثقت

به من الحجه لنفسي عليك، لكيلا تكون لك عله عند تسرع نفسك الي هواها. و انا اسال الله بسعه رحمته و عظيم قدرته علي اعطاء كل رغبه، ان يوفقني و اياك لما فيه رضاه من الاقامه علي العذر الواضح اليه و الي النعمه و تضعيف الكرامه و ان يختم لي ولك بالسعاده و الشهاده «انا اليه راجعون». و السلام علي رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- الطيبين الطاهرين و سلم تسليما كثيرا و السلام.

[صفحه 67]

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله مالك مصر الايجاد [63] و مدينه الوجود و الصلوه علي من ولاه علي العباد [64] و اعطاه العهود [65] و السلام علي اهل بيته ولاه الامر [66] و مخازن الجود [67] طراز [68] خطبه ي ايمان و امتياز رتبه بني نوع انسان، بحمد و سپاس و شكر فزون از قياس حضرت مالك الملكي است، جل شانه، كه

[صفحه 68]

كلك [69] حكمت كامله اش عهدنامه ميثاق شديد الايثاق الست [70] را بقلم ابداع [71] و خامه اختراع [72] بر ورق زرافشان عالم زر ثبت فرمود، مقربان بارگاه احديت را به مناصب رفيعه پيغمبري، ( … ) [73] و منسوبان [74] دودمان نبوت را بمرتبه منيعه سروري و خلافت ( … ) [75] و سلطان عظيم ايشان نفس ناطقه را كه والي ولايت تن ( … ) [76] بسرداري عساكر حواس و قوي و فرمانفرمائي ممالك جوارح و اعضاء تعيين نموده، مثال اقبالش را بتوقيع رفيع ( … ) [77] موشح [78] و منشور بر نور اجلالش را به طغراي [79] والاي ( … ) [80] مزين گردانيده، تاج تجرد بر سرش نهاد و خلعت نطقش پوشانيد.

تبارك كريمي كه

به وزيدن نسيم عنايتش گل هميشه بهار وجود برقع خفا از چهره ي هستي برانداخت و به دميدن صبح كرامتش آفتاب هدايت لواي ضياء در بسيط عالم دلها برافروخت، چراغ دلفروز سخن در وادي ايمن دهن افروخته انوار فيض اوست، و شجره ي مباركه زبان در طور

[صفحه 69]

سيناء دهان از لطف او در گفتگو، كنه ذات مقدسش از انديشه خيال و وهم محروس [81] و عقول منزه دانشمندان از ادراك صفات با جلالش نااميد و مايوس، عندليبان [82] چمن سخن سرائي در گلشن حمد و ثنايش به اداي نغمه اعتراف به عجز سحر خيز، و گلگون سواران ميدان عبارت آرائي در مضمار شكر فزون از قياسش، از هجوم خيل شرمساري مهياي گريز، ( … ) [83].

ولالي صلواه [84] نامعدود و جواهر تحيات [85] غير محدود، نثار مرقد مطهر و ضريح منور حضرت سيدالبشر و شفيع يوم الحشر، مالك ممالك رسالات و والي مداين هدايات، برازنده خلعت نبوت و طرازنده ديباچه كتاب مروت، گوش آشناي نداي جبرئيل و بهجت افزاي حدايق باغ خليل، سايه نشين سدره المنتهي [86] و تجلي پذير طور دني فتدلي [87] ثابت قدم مضمار جاهد الكفار و رجز خوان ميدان انا ادعوكم الي عزيز الغفار [88] دست دعايش آرام بخش زلزله الساعه [89] و خاكپاش داروي

[صفحه 70]

بي هوش اهوال قيامت.

خاتم رسالتش انگشتر زنهار گنه كاران و عروه [90] شفاعتش دست آويز نجات اهل جهل و عصيان، فجر هدايت مطلع قصيده مديحش و طوطي ناطقه ي شيرين كام شكرستان بيان فصيحش، تاثير آفتاب رايش نقطه شكر اله شبنم ديجور جاهليت بود، از صفايح دلها زدود و خرام سيلاب سخايش قدم ارباب كرم را از جاده اعتبار

فرسود.

يعني سيدكونين و فخر خافقين [91] صاحب مقام محمود و باعث ايجاد هر موجود، پيشخرام شفيعان حشر و چراغ دودمان ابوالبشر، حبيب حضرت اله و طبيب علت گناه، سيد انبياء و المرسلين، ابوالقاسم محمد بن عبدالله عليه و آله السلام، من الافئده و الافواه [92] و درودي بيرون از كوتاهي و ثنائي فزون از حد توانائي، تحفه ي انجمن جنت مثال و مجلس فردوس همال، [93] اهلبيت رسالت و بروج آسمان هدايت، ولات مصر دين مبين، ودعات شرايع [94].

خاتم النبيين و آلا درجاتيكه از روي وصف قطره ي از قطرات بحار مكارم اطوارشان، در خيال خامه ي تحرير گذرد دريا دريا گوهر گرانمايه معني از يكرشحه [95] مداد بر صفحه صحيفه

[صفحه 71]

بريزد.

و اگر اظهار دره ي (اي) به رخشندگي با شعله ي خورشيد تابان بر ستيزد، گنجوران خزائن علم الهي و منظوران نظر الطاف نامتناهي امت و سطي [96] و عروه وثقي [97] ائمه هدي و مورد آيه اولي القربي [98] عليهم سلام الله الملك الاعلي، لا سيما علي اولهم و اكملهم اميرالمومنين وامام المتقين سيد الاوصياء و سند الاصفياء و الغرايب اسد الله الغالب علي بن ابي طالب عليه السلام الله ما دامت المشارق مقبله المغارب كه منشور ولايتش بتوقيع رفيع «انا و علي من نور واحد» [99] رسيده و عهدنامه خلافتش به طغراي والاي «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» [100] مزين و محلي گرديده، دست سخاوتش لولو شفاعت بدامان قيامت ريخته ريخته و پاي همتش در راه رضا، بند نعلين دو كون را در كام اول گسيخته، پايه فكرت را در پيش رفعت قمر مدحتش چه نمايش و ظرف حوصله را وسعت قطره (اي) از بحر منقبش چه گنجايش،

بر قامت توصيف اطوارش چه جامه قلمي

[صفحه 72]

طويل الذيل تحرير نارسا و كوتاه و پرتو نور شبستان عبادتش آسمان از روزن ماه چشم خورشيد گشوده حيران نگاه، كلام معجز نظامش ثاني اثنين قرآن و گفتار در نثارش چهره ي پيراي شاهد ايمان، جواهر كلمات آبدارش لالي منظوم رشته اعجاز و عندليب مقال گهربارش با مرغان رياض قدس هم آواز، لمعات مواعظ دلفروزش چون قباب طور و جذوات نصايح جهانسوزش مصابيح مشكات نور.

هر خطبه والا رتبه اش منتخبي از ديوان فصاحت و هر موعظه ي عالي مرتبه اش ماه تمامي در آسمان بلاغت، علي الخصوص اين عهدنامه همايون و مجموعه بلاغت مشحون فيض مقرون، كه چون ايالت و امارت ولايت مصر و توابع آن حسب الفرمان واجب الاذعان، بعهده ي عمده و منصوب آن دودمان خلافت و زبده ي فدويان خاندان امامت، ثابت قدم معارك جدال [101] و جهاد، غلام با اخلاص صاحب اعتقاد يعني منظور نظر انور، مالك ابن الحارث الاشتر مقرر فرمودند، جهت تعليم آداب سلطنت و رعيت پروري و تعيين قوانين امارت و معدلت گستري و كيفيت سلوك با خواص و عوام و اهتمام در انتظار امور كافه انام [102] بطريق عهد و پيمان بر لوح تحرير و بيان، سمت نگارش داده، مرقوم قلم اعجاز رقم محرران ديوان خلافت گرديده و به مهر آثار اعجاز سمت زينت و امتياز يافته به ثبت دفاتر قلوب ارباب عقول رسيده (است).

[صفحه 73]

و در اين ايام ميمنت آغاز فرخنده انجام و اوقات مشحونه البركات [103] فيض فرجام كه ملاذ [104] اعاظم الوزراء في الافاق و ملجا افاخم الامراء بالارث و الاستحقاق، اعتضاد السلطنه البهيه السلطانيه و اعتماد الدوله العليه الخاقانيه دستور عاليقدر دوران و

آصف والا رتبه وارث سليمان خان عظيم الشان شاهقلي خان … از صدق عقيدت و خلوص نيت وارد مشهد مقدس اعلي و مورد فيوضات نامتناهي آيت عتبه عليه عرش اعتلا گرديده بود.

اين مشغول الذمه الطاف و مراحم و مصروف الهمه، دعاي بي رياي ذات كثير المكارم محمد كاظم بن محمد فاضل المدرس الخادم، به شكرانه ظهور استجابت دعا و حصول نعمت بلند قيمت اين مدعا كه موهبتي است نسبت به كافه انام عام و نعمتي است بر خواص و عوام اهل ايمان تمام، جبهه ساي زمين عبوديت و جبين فرساي طريق ستايش و محمدت گرديده، بعد از تقديم سجدات شكر الهي و قيام به مراسم تهنيت و مباركباد فوز نامتناهي به ترجمه ي و تفسير آن خطبه بلندمرتبه موفق و فائز گرديد، به دست فكرت، نقاب حجاب در مستور آن معاني ابكارش گشوده و بنيان بيان و سرانگشت بنان حل و عقده و مشكلاتش نموده شاهد مضامين بلاغت آئينش را لباس لغت فرس [105] كه اكثر ناس را به

[صفحه 74]

آن انس بيشتر است پوشانيده، لالي معاني اعجاز قرينش را از اصداف [106] عبارات عربي در سلك زبان عجم كه متعارف و مانوس اكثر عموم است منتظم گردانيد تا فوايدش عام و منافعش تمام گرديده همگي طوايف انام از خواص و عوام اهل ايمان تمام از موائد [107] عوائد [108] آن بهره مند و منتفع گردند.

و بجهت فرمانفرمايان روزگار و امراء ذوي الاقتدار و حكام كرام معدلت شعار دستور العملي بوده در مراسم سلوك با سپاهي و رعايا و انتظام امور كافه خلايق و برايا بمضنون فيض مقرون آن عمل نموده از فرمان واجب الاذعان تخلف نورزند.

مصنف كتاب مستطاب

نهج البلاغه كه ناقل اين عهدنامه مباركهخ است يعني سيد سند عالم مستغنب از ذكر محمدت و مكرمت مهر سپهر فضيلت وافضال بدر منير فلك افادت و كمال زبده المحققين و قدوه المدقفين [109] مروج دين مبين المرضي عندالعلماء و المجتهدين عليه الرحمه خلاصه السادات الفايز بالسعادت سيد رضي الدين [110] عليه

[صفحه 75]

الرحمه من الله رب العالمين در عنوان اين خطبه والا مرتبه مي فرمايد:

«كه اين عهدنامه مباركه است كه حضرت اميرالمومنين صلوات الله عليه مرقوم كلك اعجاز فرموده اند از براي مالك اشتر بجهت امارت و

[صفحه 76]

حكومت ولايت مصر و نواحي آن هنگامي كه كار محمد بن ابي بكر [111] كه

[صفحه 77]

سابق بر مالك از جانب آن حضرت والي آن ولايت بود اختلال و پريشاني پذيرفته، مي خواستند كه بفرستادن مالك اصلاح آن خلل فرمايند و درين عهدنامه مباركه كه كلام بلاغت نظام آن حضرت عليه السلام زياده بر قدر معهود خطب و عهود ديگر بطول كشيده و بجامعيت اين مكتوب بلاغت اسلوب در باب محاسن [112] قوانين و آداب ديگري بنظر نرسيده است.

[صفحه 79]

وصيت و سفارش علي بن ابيطالب به مالك اشتر

بسم الله الرحمن الرحيم

اين خطاب مستطاب فرماني است از جانب بنده ي خداوند عالميان و فرمانفرماي جمله ي مومنان، علي بن ابي طالب عليه السلام، نسبت به مالك اشتر، در باب عهد و پيماني، چند كه ازو مي گيرد و وصيت و سفارشي چند كه به او مي كند، هنگامي كه او را والي ولايت مصر ساخته.

جمع كردن خراج [113] آن مملكت و جهاد با دشمنان آن صوب [114] را به او واگذاشته و راست آوردن [115] مهمات دنيوي و اخروي اهل آن ديار و

[صفحه 80]

تعمير قلاع [116] و بلاد [117] را بر وي مقرر داشته (است).

[صفحه 81]

امر به تقوا و پرهيزگاري

بعد از اين اجمال آن كه، في الحقيقه عنوان اين مثال لازم الامتثال است شروع بفرمان واجب الاذعان نموده بر سبيل تفصيل و بيان مي فرمايد كه مامور مي فرمايد، حضرت اميرالمومنين عليه السلام مالك اشتر را به: تقوي و پرهيزگاري و بگزيد اطاعت و فرمان برداري حضرت باري و پيروي احكامي كه در كتاب خود امر به آنت فرموده، از فرايض [118] و واجبات و سنن [119] و مستحباتي كه سعادت نمي يابد كسي مگر

[صفحه 82]

به تبعيت [120] و پيروي آنها و شقاوت و بدبختي نمي يابد به سبب انكار وضايع گذاشتن آنها، وامر مي كند او را به نصرت و ياري خداوند عالميان بدست و دل و زبان كه رعايت رضاي او نمايد و اعانت و ياري برگزيدگان او مي نموده باشد.

و اهتمام در اعتلاي [121] كلمه ي اسلام را لازم شمارد و به زبان هدايت مردمان و بيان احكام ايمان نموده، به دل عازم بر آن باشد. و در رواج دين مبين و جهاد با مخالفين، مصمم و ساعي بوده و به اعضاء و جوارح كوشش نمايد. چه خداي تبارك

و تعالي ضامن و متكفل است نصرت و ياري كردنن هر كه را كه ياري و نصرت او نمايد و عزيز داشتن هر كه را كه جانب او و دوستان او را عزير دارد.

امر به هضم نفس و ترك لذات

مقصود ضبط و كنترل نفس است.

و مامور مي فرمائيم مالك اشتر را به كسر [122] نفس و درهم شكستن آن، در نزد شهوات و هواها و لذات و خواهشها، كه در وقت خواهش نفس خود را ذليل و شكسته دارد و فرمان او نبرده، از پي لذات او نرود و

[صفحه 83]

در نزد سركشيها و احوال غضب رجز و منع او نموده خوار [123] و ذليلش گرداند.

و او را در اتيان [124] به مقتضاي غضب و امتناع از مصابرت [125] براموري كه ناخوش و منافر [126] اويند بازداشته، نزجر و ممنوع سازد. بدرستي كه نفس اماره ي [127]

به سوء بسيار امر كننده ي به بديهاست، مگر آنكه رحم كند خداي تبارك و تعالي و رحمت او شامل حال كسي گرديده نفس او را مطيع و منقاد عقلش گرداند.

امر به عبرت گرفتن از ملوك گذشته

بعد از آن بدان اي مالك، كه تو رو به دياري مي فرستم كه پيش از تو دولتها بر آن گذشته و پادشاهان بسيار از عادل و جابر بر آن فرمانروا گشته، الحال همه ايشان هالك [128] و ناچيزند و از ايشان اثري و نشاني باقي نيست و به اندك تو نيز از آنها خواهي بود و در عداد [129] ايشان بي نام

[صفحه 84]

و نشان شمرده خواهي شد.

ببين كه امروز پادشاهي ايشان در نظر تو چه بي اعتبار و چه بي مقدار است، بايد كه مملكت و امارت امروزي خود را نيز بهمان چشم بيني و در همان مرتبه شماري و به حسن ظاهري، شاهد ملك و پادشاهي فريفته نشده، فرمانروائي را براي خود لذتي مغتنم و دولتي محترم نپنداري.

بدان اي مالك كه هر چه تو از كارهاي پادشاهان و گفتار و كردار

ايشان مي ديدي، و حسن و قبح آن افعال و اعمال را مي فهميدي، هر قدر مردمان از احوال و اوضاع تو همان مي بينند و هر چه در باره ايشان مي گفتي در حق تو همان مي گويند [130].

بايد كه در كارهاي خود بچشم ديگران نظر نمائي و اعمال خويش را كرده غير انگاشته، بنظر تحسين و قبح ملاحظه فرمائي، تا خطا را از صواب شناخته، خوب و بد اعمال خود را داني و ذكر تو بر زبانها جاري گرديده، در زمره ي [131] صالحين باشي، كه اهل صلاح و سعادت را جز

[صفحه 85]

بدان نتوان شناخت، كه حق تعالي ذكر خير ايشان را به السنه [132] و افواه بندگان جاري سازد و لواي نيكيهاي ايشان را در ميان عباد [133] بر روش اشتهاد [134] برافروزد.

امر به ذخيره اعمال و نهي از جمع اموال

و چون دانستي كه ملك بي اعتبار و عزت آن به غايت خوار [135] و بي مقدار است، پس نبايد كه منظور تو در دنيا و پادشاهي آن ذخيره نمودن اموال باشد و مقصود تو از آن تحصيل اسباب و احوال نمايد، بلكه بايد ذخيره ي عمل شايسته و كردار پسنديده را از ذخيره ها دوسترداري و از گنجهاي دنيا و ذخاير گرانبها نفع آن را بخود بيشار شماري.

نهي از اطاعت نفس

پس هر گاه خواهي كه بر مدارج اعمال چنانچه ارتقاء [136] نمائي و قدم

[صفحه 86]

بر جاده ي اطاعت الهي نهي [137] بايد كه نفس سركش را به قيد ملكيت خود در آورده، مالك هواي خود شوي و آنرا مطيع و منقاد [138] خود گرداني.

در محرمات با نفس خود مضايقه كني و اگر چيزي كه حلال نباشد از تو طلب نمايد حاجتش را روان كرده، آرزوي آن را در آن باب بر نياوري، زيرا كه انصاف در جميع امور بهترين اوصافست و انصاف با نفس بر خلافت انصاف با ساير ناس آنست كه با وي بخل ورزند و در هر باب به او مضايقه نموده، درمحبوبات [139] و مكروهاتش [140] بر خلاف تقاضا و خواهش او عمل نمايند، هر چه را خواهدا و محبوب او باشد ترك كنند و آنچه را ناخوش و مكروه شماردبفعل آورند.

[صفحه 87]

امر به مهرباني با رعايا و برايا

بايد كه مهرباني با دعيت و دوستي ايشان را شعار دل خود سازي و از موائد لطف و اشفاق [141] خود ايشان را بهره ور گرداني و تمامي همت بر آن گماري كه با همه دوست بوده، مهربان و نيكو خواه ايشان باشي و امر و نهي تو از روي مرحمت و محبت بوده، بر ايشان تكبر و طغيان ننمائي، مانند پدر مهربان كه فرزندان را از ارتكاب مناهي بازمي دارد و به مشقت طاعت و فرمانبرداري امر مي فرمايد و اگر ابا كنند تاديبشان مي نمايد و تنبيه ايشان از روي رحمت و شفقت مي باشد.

[صفحه 88]

پس نسبت تو به رعيت چنين بايد و سلوك با يشان به اين طريق شايد، نه اين كه چون سبع [142] درنده حريص شكار بر ايشان حمله نمائي

و خوردن و تضييع اموال و انفس ايشان را غنيمت شماري، چه رعايا [143] و برايا [144] همگي از دو صنف بيرون نيستند، بعضي كه بحليه [145] ايمان آراسته و به زيور اعمال صالحه پيراسته اند، با تو اخوت ديني دارند، و با تو در ايمان برادر و برابرند و روا نباشد كه با برادر خود در مقام رحمت و اكرام نباشي و در تلطف و مهرباني او اهتمام تمام ننمائي و برخي كه اينچنين نباشند و اين مرتبه را ندانند در خلقت با تو شريك و در انسانيت نظير و سهيمند [146].

زياده برين نيست كه از ايشان ذلت و لغزشي سر ميزند و علت چندي عارض ايشالن شده، عارضه (اي) چند ايشان را رو (ي) مي دهد و حمل چند ناشايست عمدا يا خطا بر دست ايشان جريان يافته، بسبب آنها مستحق ملامت و عتاب و مستوجب سياست [147] و عقاب مي شوند، اما آنها از حدود انسانيت و شركت در خلقت بيرون نمي روند و همان رابطه

[صفحه 89]

تراحم و تعاطف ميان تو و ايشان باقي است و ترك تلطف و مهرباني با ايشان بي صورت واز وجه خاليست.

امر به عفو و صفح

پس بايد كه درباره ايشان لوازم مرحمت بجا آوري و اگر از ايشان نسبت به تو جرمي واقع شود مواخذه [148] ننمائي و عفو و صفح [149] را شعار خود سازي و مثل آن چه از مراتب عفو و صفح بكار بري و بقدر چشم داشت از كرم الهي با ايشان سلوك [150] و معامله نمائي، چرا كه نسبت تو با ايشان چون نسبت امام است بتو. چنانچه تو را بر ايشان زبر دستي حاصل است، ولي امر و

امام زمان را دست حكومت و فرمان روائي بالا دست تو است و او نيز به ربقه [151] بندگي گرفتار و از جمله زيردستان خداي جبار است.

نپنداري كه معني حكومت اينست كه هر چه خواهي با رعيت بار كني و به هواي نفس و اقتضاي غضب ايشان را معذب داري! بيش از اين نيست كه حق سبحانه و تعالي تو را والي و صاحب اختيار آن قوم ساخته است و تمشيت امور معاش و معاد بعض عباد را به تو فرموده است و تو را سلوك با ايشان آزموده و امتحان نموده (است).

[صفحه 90]

نهي از فصح اموال و انفس مردمان و منع از ندامت عفو و مسرت عقوبت آن

و زنهار كه جرات بر فصح [152] و تضييع اموال و انفس رعايا و جسارت بر تعذيب [153] و ايذاء [154] برايا ننموده، نفس خود را در معرض ضرب الهي و انتقام جناب سبحاني در ميار و دليري بر خلق كه هر آينه دليري بر خدا و جرات بر مخالفت امر اوست اندك مشمار، چه تو را تاب و توانائي عذاب الهي نيست و از عفو و رحمت او غني وبي نيازي نه (باشد) و بايد كه هرگز نادم و پشيمان نشوي بر عفوي كه از تو نسبت به كسي واقع شود و خوشدل و مسرور نباشي بعقوبتي كه از تو به گنهكاري برسد.

نهي از غضب و زود از جا در آمدن

مبادا كه در حال غضب بزودي از جا در آئي و بر حدت و تندي مسارعت نمائي، بلكه در احوال غضب طريق حزم را رعايت كن و انديشه كامل بكار دار و هر لفظ تندي كه بغير آن اكتفا توان نمود ترك كن و گفتار ناملايم را واگذار، و هر تندي و درشتي كه از آن چاره و مفري [155] و به آن ملجا و مضطر نشده باشي، بر آن مبادرت منماي و

[صفحه 91]

مسارعت [156] بر آن را جايز مشمار و خاطره هاي مردم را به عبث [157] آزرده مكن و دلهاي ايشان را رنجه مدار.

و با خود نگوئي و پيش خود اين خيال نكني كه مرا امير و فرمانفرمائي اين طايفه ساخته اند و هر چه ميخواهم بعمل مي آورم. پس سلوك با ايشان بهر نحوي مجزي [158] است، و ايشان را از اطاعت و فرمان بري چاره (اي) نيست، كه اين وسوسه باطل براي دل بسيار عظيم و دين تو را از منهكه

[159] ايست بس اليم و باعث نزديكي است به تغير آلاي [160] الهي و اشراف بر زوال نعمتهاي نامتناهي، چه بسبب اين خيال باطل عجب و تكبر در تو پديد آيد و دل تمو به مرض نخوت [161] و غفلت گرفتار و فاسد گردد و از كارهاي خود بازمانده و وهن [162] و سستي به بنيان دين تو راه يابد و هواهاي نفساني و وساوس [163] شيطاني بر تو مستولي شود و مستوجب آن شوي كه حق تعالي نعمت خود را از تو انتزاع [164] فرمايد و عزت و حشمت تو را به خواري و مذلت مبدل گرداند.

[صفحه 92]

بيان صلاح مرض نخوت و غرور

و هر گاه در نفس خود تامل نمائي و بيابي كه سلطنت و پادشاهي غرور و نخوت در تو احداث كرده و عظمت و جلالت تو را در نظر تو جلوه داده، پس چشم را از خواب غفلت بمال و ديده ي عقل را بگشاي و عظمت و كبريايي الهي را در نظر آور كه در نفس تو آن مي كند كه تو خود نمي تواني قدرت بر آن نداري.

گاهي تو را به چيزي كه هميشه دشمن مي داشتي راضي و خشنود مي سازد و زماني تو را از آن چه همواره خائف و هراسان بودي ايمن مي گرداند و لحظه (اي) بعكس اين مراتب عمل مي فرمائي و از دين باب آثار قدرت الهي در نفس تو بسيار و اسباب عبرت و آگاهي بي شمار است، در آنها نظر كن و از آنها عبرت گير، كه اين فكرت و عبرت چون بكمال رسد رفعت [165] و نخوت تو را كم و پست سازد و نفس بلندپرواز تو را سوخته بال لوامع [166]

اشراق غيب [167] ساخته پيش غفلت بر زمين مذلت اندازد، وحدت و تندي تو را از تو بازدارد و دست تعدي نفس اماره را از تو كوتاه گرداند و عقل گمشده ي تو را بتو باز رساند.

زنهار كه حذر كن از آنكه با خداوند عالميان در عظمت او معارضه نمائي و پايه ي رتبت و جلالت و تكبر كه مخصوص جناب اوست بخود گمان بري و در جبروت و بزرگي خود را شبيه او پنداري، چرا كه حق

[صفحه 93]

سبحانه و تعالي متكبران را ذليل مي سازد و ارباب كبر وتجبر [168] را هر آينه خاري و اهانت بسيار مي رساند.

امر به عدل و انصاف

اي مالك انصاف [169] را شعار خود ساز و با خالق و خلايق طريقه عدل [170] مسلوك دار و در حقوق الله و حقوق الناس به مقتضاي حق حكم كن و جانب خود و خواص ياران خود و جمعي را كه از رعيت خود دوست داري منظور مدار، كه اگر اين چنين نكني در باب حق گذاري تسويه [171] ميان خود و دوست و دشمن خود ننمائي هر آينه ظلم كرده، از جمله ستمكاران باشي، خود را در معرض خصومت و خذلان [172] جناب الهي در آورده و خصومت وانتقام او را حق تعالي به بندگان نگذاشته، خود او به مقام انتقام در آمده، مخاصمت [173] ورزد و حجت او را باطل سازد و عذر او را نپذيرد و حسنات اورا كه به آنها اميدوار نجاتست و آنها را روز قيامت بر ادعاء استحقاق رحمت الهي حجت خود مي داند،

[صفحه 94]

احباط [174] نمايد و محارب و دشمن خدا باشد تا از آن ظلم و ستم خود را باز دارد و

توبه و انابه را شفيع خود سازد.

و هيچ سببي از براي تغير نعمت خدا و تعجيل نقمت او قويتر از اقامت ظلم و اصرار بر ستم نيست، چه خداي تعالي شنونده نداي مظلومان و مستجاب كننده دعاي ايشانست و در كمين افعال ستمكاران و مطلع بر قبايح [175] اعمال و افعال ايشانست.

ازو هيچ چيز پوشيده و پنهان نتوانند داشت و از سخط و عذاب و غضب وعقاب او مفري نتوانند يافت، نعوذ بالله من غضب الله [176].

امر به رعايت عوام الناس

و بايد كه در امور ملك [177] و مصالح رعيت، آن چه را كه بعدالت اقرب و در احقاق [178] حقوق اعدل باشد و عدالتش عموم داشته، نسبت به كافه ناس اشمل [179] و اكمل نمايد و رعيت به آن راضي تر باشد اختيار نمائي و آنرا بهتر دانسته دوسترداري.

يعني هر گاه ميان چند فعل متردد باشي، ملاحظه كن كه كدام يك از آنها به عدالت ورزيدن در حقوق الناس و حق گذاري نزديكتر مي باشد

[صفحه 95]

آن را اختيار كن و اگر در اين مرتبه نيز متردد شوي ببين كه عدالت در حق كدام يك ا زآن افعال عموم و شمولش بيشتر است آن را برگزين.

و اگر در اين هم تردد به همرساني، رضاي عامه رعيت را از ارباب صنايع [180] و حرف [181] عجزه [182] و مساكين هر طرف رعايت كن و به مقتضاي خواهش و خشنودي ايشان عمل نماي، هر چند مخالف راي خواص [183] و خلاف رضاي اكابر [184] و اهل اختصاص بوده باشد، زيرا كه خشم عوام خشنودي خواص را باطل و بي اعتبار سازد و با وجود عدم رضاي عامه ناس [185] رضاي اهل اختصاص

بي ضرر و عدم رضاي ايشان مقتصر [186] باشد و والي در آن باب معذور است و عذرش نيز پذيرفته و مسموع نمايد و از براي او حرفي نباشد.

مذمت خواص و مدح عوام

و مجملا رعايت جانب عوام الناس را بر ذمت همت خود لازم دانسته، چنان كني كه همگي ذكر خير تو كنند و از فعل تو راضي و شاكر باشند.

[صفحه 96]

و اگر در اين ضمن تقصيري در استرضاي [187] خاطر خواص واقع شود باك مدار، كه خواص را در حال آساني و رفاهيت بر والي و حاكم مونت سنگين تر و تحميل بيشتر و در حال شدت و محنت و نزول دواهي و بلايا، معونت و ياري ايشان مر او را كمتر است، چه ايشان را آرزوي لذا و خواهش تنعمات [188] زياده و محبت دنيا و زندگاني آن و بيم بر نفس و مال خود بيشتر است.

چون امنيت و نعمتا ببينند پيش آيند و در تحصيل لذات و شهوات كوشند و چون وقت بليت و محنت رسد خود را بكنار كشند و تا توانند سعي نمايند كه از آن ورطه [189] رهائي يابند. عدل و انصاف را پيش از همه كس ناخوش دارند، چرا كه جانب خود را عزيزتر از همه كس شمارند و در سئوال مبالغه و الحاح زياده بر ديگران كنند چه خود را مستحق مطلوب و مسئول نپندارند.

اگر به ايشان عطاء كني شكر تو چنانكه بايد نگويند و نعمت تو را در حساب نگيرند و اگر عطاء را از ايشان بازگيري عذر تو را نپذيرند و در مهمات دهر و نوازل [190] روزگار صبر و شكيب ايشان كم باشد و زود بجزع [191] آيند

و بر شدائد آلام [192] و محن [193] مصابرت ننمايند.

[صفحه 97]

چه عادت به تن پروري و خود پرستي كرده، پيوسته در مهاد [194] امن و رفاه روزگار گذرانيده، از ايشان ياري و مددكاري نيايد و جانب رضاي ايشان مراعات را نشايد.عوام امت اند كه عمود [195] دين و جمعيت بخش مسلمين و قوام اسلام به ايشان و تهيه جهاد با دشمنان از ايشانست، چنانكه خيمه بدون ستون نايستد،ملت اسلام بي وجود عوام قوام نپذيرد و تا ايشان نباشند جمعيت مسلمانان صورت نگيرد و به وسيله ايشان حق بر باطل هميشه ظاهر و غالب باشد. پس بايد همواره رعايت جاني ايشان را لازم شماري و تمامت همت بر مراعت و رضا جوئي ايشان گماري.

نهي از عيب جويي و منع از مصاحبت عيب جويان

و بايد كه دورترين رعيت تو از مجلس تو و دشمن ترين ايشان نزد تو و نزديكترين ايشان بخشم و غضب تو، كسي باشد كه عيب مردم پيش جويد، وسخن از معايب و قبايح خلق زياده گويد، كه مجالست و مخالطت [196] تو با او به تجسس [197] از افعال قبيحه و اعمال سيئه [198] خلق منجر شود و آن صفت ناپسنديده و خصلت ناگزيده است.

چه مردم را عيوب بسيار و معايب بي شمار است، كه در اخفاي آنها

[صفحه 98]

كوشيدن بر همه كس لازم است و علي الخصوص صاحب ولايت و امارت كه امين امانت و انفس و اموال خلايق و نسبت او به ايشان نسبت والد مشفق [199] است به ستر [200] معايب [201] و اخفاي [202] ميان ايشان، پرده پوشيدن به او لا يقتر است از هر كه ستر معايب نمايد و پرده پوشي را شعار خود ساخته باشد. روا نباشد كه

عيب جويان را در مجلس خود مجال سخن دهي.

و آن چه از معايب خلق بر تو پوشيده و پنهان است،در صدد كشف و افشاي آن در آئي، چه حق سبحانه و تعالي تو را بجز آن نفرموده كه هر چه از قبايح افعال ناس به بينه شرعي [203] بر تو ثابت شود به ازاله [204] آن اشتغال نمائي و به اجراء حدود مقرره ايشان را از لوث [205] آن پاك سازي، نه آن كه اطلاع بر اسرار و ضمائر مردم حاصل كني و ايشان را به آن مواخذه فرمائي، كه حكم به مقتضاي سراير [206] مخصوص جناب عالم الضمائر [207] است.

لا جرم تا تواني عورات و معائب [208] خلق را در نظرها پنهان دار و همت بر ستر و پرده پوشي گمار، تا خر آن چه از معايب رعيت از روي لطف و محبت پوشيده باشي، حق تعالي از سيئات تو در روز قيامت

[صفحه 99]

پوشد و علي رووس الاشهاد [209] تو را رسوا نساخته، بر فضايح [210] اعمال ناشايسته مواخذه و سئوال نفرمايد.

امر به اصلاح ميان مردم و رفع كدورت و كينه ايشان

اي مالك بايد كينه و عداوتي كه در دلهاي مردمان نسبت به يكديگر گره شده باشد به كلك [211] تدبير و صلاح انديشي بگشائي و در اصلاح بين الناس و تشييد مباني مودت [212] بين العوام و الخواص سعي نمائي، تا راي همه موافق و كلمه جمله متفق بوده، هنگام برابري با دشمن و هن و سستي بر ايشان راه نيابد و خود نيز كينه و عداوت كسي به دل مگير و اسباب حقد و كينه وري از خويش دور دار و رشته ي بواعث [213] و وسايل آن را از سينه خود

به مقراض [214] علم و حلم قطع نماي،تا در ميان مردم حكم بحق تواني نمود و همه را در يك مرتبه و يك پله ملاحظه تواني فرمود و همه را به يك مرحله به نظر درآوري.

[صفحه 100]

نهي از تفحص احوال مردمان و منع از تصديق غمازان

بسيار سخن چين، نمام، اشاره كننده به چشم و ابرو، غمزه كننده.

و بايد كه هر چه ازنهج شرع نزد تو ثابت نشده و به صحت نرسيده باشد تغافل [215] و تجاهل [216] شعار خود سازي و به تجسس و تفحص آن نپردازي و سخن چينان و غمازان را زود تثديق ننمائي و گفتار ايشان را به مقام اعتبار در نياوري، اگر چه ايشان به ظاهر لباس نصيحت و دولت خواهي پوشيده و خود را بر مثال ناصحان بر آراسته و به حلل ايشان پيراسته اند. و ليكن چون به حقيقت رسي و پرده از روي كار برداري، از لباس امانت و نصح عاري و در مجاري غش و خيانت ساري و جاري باشد و از اين سخن بيرون مرو.

[صفحه 101]

نهي از مشورت با بخيلان

و چون خواهي كه در امري با كسي مشورت نمائي، از امور ملك و در كاري از كارهاي رعايا به احدي صلاح بيني، بايد كه اهل مشورت از چند خصلت منزه و مبرا و ارباب كنكاش [217] تو از چند صفت خالي و معرا [218] باشند، از جمله آنها يكي بخل [219] است.

چون بخيل را داخل مشورت سازي بر تقدير كه دوست و دولت خواه تو باشد، به تو آن پسندد كه از براي خود مي خواهد و تو را به چيزي دلالت كند كه در نفس خويش گمان مي پندارد و هر آينه تو را از

[صفحه 102]

تفضل و احسان عدول فرمايد و از فقر و فاقه تخويف [220] و تحذير [221] نمايد هر آينه از اواجتناب نما.

نهي از مشورت با جبانان

جمع جبان. ترسو، كم دل، بي جرات.

صاحب اين رذيلت نيز صوابديد را نشايد و بر راي و تدبير او بر تقدير دولت خواهي و هواداري نبايد، كه همت تو را از ارتكاب شاق اهتمام به مصالح رعيت پست سازد و عزم تو را در تمشيت دادن و نظم دادن مهام [222] اسلام سست و بي پا گرداند، واز هر چه خود ترسد تو را از آن ترساند.

نهي از مشورت با حريص

كه با عبارت از رغبت در اقتناي [223] اموال و اذخار [224] خزاين و دفائن [225] است و هر كسي كه صاحب اين خصلت و مبتلا به آن رزيلت باشد، سخن بر مقتضاي طبع خود گويد و چون با وي مشورت كني تو را بر آن دارد كه در نظر او مستحسن مي نمايد و حرص بر جمع مال و اكتساب آن را در

[صفحه 103]

نظر تو زينت داده تو را به آن امر فرمايد، هر چند مودي بر جور و ستم بر رعيت شود، از آن به هيچ وجه باك نداشته باشد.

بيان آن كه خصال ذميمه از ضعف يقين است به خداي عز و تعالي

ارباب اين خصال ذميمه [226] را،از مجلس مشاورت و خلوت دور انديشي دور دار و كنكاش كار ملك و ملت با ايشان در ميان ميار، كه اين خصلتها اگر چه متعدداند اما حاصل آنها همگي يكيست، كه بدگماني به جناب مقدس الهي و ضعف يقين در اعتقاد و اعتماد بر قدرت سبحاني است و گرنه كسيكه يقين او درست و اعتقاد او كامل باشد و جناب اقدس باري را معطي ارزاق [227] و مقدر آجال [228] داند و صدق مواعيد او را اذعان نموده، اين اعتقاد در دل او رسوخ پذيرفته باشد.

در آن چه خدا به وي عطا كرده بخل از چه ورزد و در صرف آن به مصارفي كه او مقرر داشته مضايقه چرا كند. و حياتي را كه او خلق كرده عرضه جهاد در راه او نسازد و از موت و فنائي كه به دست قدرت اوست از چه رو انديشه نمايد. و چون داند كه وعده موت و فنا حق و مقرر است و در هر نفس روزي هر كس محقق

و مقدر است در پي جمع مال و ذخيره آن نباشد. و از مكاسب غير مشروعه احتراز نمايد، بلكه از مشروعات نيز بتحصيل زياد بر قدر واجب نپردازد و انديشه مال كار خود و اولاد و

[صفحه 104]

احفاد خود نكند و آخرت را مال همه داند و فكر آن را واجب تر شمارد.

پس هر آينه كسيكه صاحب اين خصال ذميمه باشد به جناب مقدس الهي بدگمان باشد، و يقين او سست و عقل او قاصر [229] نمايد و چنين كسي مشورت را نشايد و اعتماد بر او از طريقه حزم [230]

دور است.

بيان صفات وزراء و اركان دولت وارباب مناصب

بدترين وزراء تو آن وزيري است كه پيش از تو وزارت فاسقي [231] كرده باشد و در جور و ستم و ساير گناهان موافقت و مرافقت كرده باشد. زنهار كه چنين كسان را وزير و صاحب تدبير خود مكن و محرم اسرار خويش مگردان، كه اينها ياران گنهكار و برادران آن ستمكارند و جور و ظلم عادت كرده حسن سعي تو را ضايع سازند

[232] و در خفيه [233] تو با رعيت به طريق ستمكاري مسلوك دارند و از قوانين عدل و داد اگر چيزي دانند از

[صفحه 105]

تو اخفا نمايند و ناگاه به تكرار وساوس [234] و تذكار هوي تورا نيز اسير ربقه [235] شيطان سازند و بر جور و ستم دلير و حريص گردانند.

و اگر به ايشان التفات ننمائي و خدمات خويش را به ايشان رجوع نفرمائي، نه اينست كه عاجز بماني وطريق ملك داري تو مسدود گردد، امور مملكت تو معطل بماند. بلكه جمعي ديگر در عوض ايشان بيايي، كه در بينش و صواب راي ور شود و در فرمانروائي نظير ايشان باشند و به

تقدس و تنزه [236] از گناهان مذكوره برائت، از معايب مزبوره سمت اختصاص و امتياز داشته باشند، ظالمي را بر ظلم معاودت ننمايند و گناهكاري را ياري ننمايند و دست پرورده تربيت تو بوده به عادت و طريقه تو عمل نمايند.

و چون اول دولت ايشان اندك را غنيمت شمارند و از تو طمع ننمايند و مونت ايشان بر تو سبك برآيد و چون تو ايشان را دخيل مهمات [237] سازي وبه دولت مجالست و مخالطبت سرافراز فرمائي، معونت و ياري ايشان تو را بيشتر و دلهاي ايشان بر تو مهربان تر باشد و با غير تو الفت كمتر گيرند و سخن اعداء تو را در حق دولت نپذيرند و با تو كمال اخلاص ورزند و حق شناسي تو را بر ذمت [238] خود واجب و متحتم دانند.

[صفحه 106]

و اين جماعت راخواص خلوت خود گردان و در مجامع و محافل انيس و جليس [239] خويش ساز، تا ملك تو رونق گيرد و دولت تو استحكام پذيرد.

بيان آن كه مقرب ترين وزراء كه باشد

چون وزراء و امراء بر حسب خواهش و وفق مدعاي تو، متجلي به صفات مذكوره و متخلي از رذايل مزبوره [240] بر تو جمع گرديدند و خاطر تو از مهم ايسان بر آسود، از ميان ايشان جمعي را بر گزين،كه به حق گوياتر و عيب تو را در نظر تو جوياتر باشند و حرف حق را هر چند تلخ تر و ناگوار باشد به مذاق [241] رسانند و از درشتي آن پروا نكرده خود را در اظهار آن دريغ و معاف ندارند، و در افعاب ناشايست كه در درگاه الهي ناپسنديده باشد و از براي دوستان خود نپسندد تو را مساعئت و

ياري تو بر چنين امري لازم شمارند.

ايشان را به مزيد عنايات و الطاف خويش ممتاز ساز و محبت ايشان را زياد بر ديگران در دل گير و صحبت اين طايفه شريفه را زياده بر

[صفحه 107]

حد و حصر غنيمت شمار و از اين تجاوز منما.

امر به مصاحبت اهل ورع و تقوا

و بايد كه با اهل ورع [242] و پرهيزگاري و ارباب صدق و راستي نزديكي به جوئي و ايشان را رام خود گردانيده، قرين وعدت و انيس خلوت خويش سازي، تا اگر تو را غفلتي روي دهد و ذلتي اتفاق افتد، بر تنبه و ايقاد [243] تو مبادرت نمايند و از مصالح مسلمانان دقيقه (اي) و آني نامرعي نماند، كه وبال [244] آن بر تو و تو از آن غافل باشي و پشيماني حاصل آيد.

امر به نهي مردم از خوش آمد گويي و چاپلوسي

بعد از اين مراتب اصحاب و ندما [245] و وزراء و جلساء خود را تربيت نموده، به آن مودب ساز، كه مدح و سپاس تو بسيار نگويند و كاريكه نكرده باشي به دروغ و خوش آمد گوئي بر تو نبندد و تو را بدان خوشدل نسازند [246] كه چون تو را بسيار ستايش كنند و ثناي تو را بسيار گويند،

[صفحه 108]

عجب و تكبر در تو پديد آيد و كار به آنجا انجامد كه فريب شيطان خوري و به خود قدرو منزلتي سپاري و خويش را صاحب جاه و محلي پنداري و در اين هنگام خود را مورد سخط الهي و معرض غضب پادشاهي [247] ساخته و بر دنيا و عقبي خود ايمن نباشي.

گمان نكني كه بر ظاهر اسلام بودن در ايمان تو كامل، كافي دلت از كلمه بستن به نجات آخرت وافيست تو را، كه در دل غرور و غفلت و در سر كبر و نخوت باشد، و خود را شريك ملك خدا شماري و عباد او را بندگان خود پنداري و از ذكر زباني و توحيد لساني چه فايده متصور باشد و با عالم اسرار وضمائر و وافق به

نيات و سرائر معامله روز حساب چون گذرد.

پس بايد عاقل كه چون دين خود را دارد و بر ايمان خويش بترسد، بستايش مردم گوش نكند و نفس خويش را همواره ملوم [248] و معاتب [249] دارد، تا عجب و نخوت بهم نرسانند و از مرض غرور رهائي يابد.

[صفحه 109]

بيان معاشرت با مردمان و نهي از تسويه ميان خوبان و بدان

اي مالك، بايد كه سلوك ومعاشرت تو با هم صحبتان و جلسا [250] و ساير رعايا بنحوي باشد كه ايشان را به طاعت و احسان نزديك سازد و از معصيت و طغيان بازدارد، كه اهل احسان و نيكوكاران را بنوازي و تعظيم و تكريم ايشان را شعار خود سازي، تا ايشان را اهتمام در كار خود زياده گردد، وديگران را باعث رغبت در پيروي ايشان شود.

و اهل معصيت و بدكرداران را زجر [251] و منع فرمائي و نظر شفقت و التفات و مهرباني و مراعات از ايشان بازداري، تا بر زشتي كردار خود رسيده قبايح اعمال را ترك نمايند و بر ديگران نيز سوء افعال ايشان معلوم گرديده به امثال آنها رغبت ننمايند.

[صفحه 110]

نه آن كه همه را نزد تو يك مرتبه [252] باشد و با جمله ي ايسشان به يك و تيره [253] سلوك نموده، خوب و بد درنظرت يكسان نمايد، تا اهل احسان در كار خود بي رغبت شوند، وبدكرداران بر ذمائم افعال خويش اصرار نمايند و بدين سبب عوام الناس را بر مرافقت اشرار بر بدي كردار دليري بهم رسد و بازار فسق و فجور رواج پذيرد و كار فتنه ي و آشوب بالا گيرد و به امور ملك و ملت خلل رسيده در ملك فساد پديد آيد. حاكم و والي بايد كه با هر كس

آن كند كه خود با خود كرده و هر شخصي را به آن التزام نمايد، كه خود لازم ساخته محسنين [254] را به احسان تلقي نمايد و با بدكاران طريق اسائت [255] مسلوك دارد.

امر به حسن ظن به رعيت و اطمينان به ايشان و بيان طريق تحصيل آن

بدان اي مالك، والي ملك و امير ولايت بايد كه سعي و كوشش نمايد، كه خاطر از جانب رعيت خود فارغ داشته باشد و تواند كه در امور كليه و جزئيه بر ايشان اعتماتد نمايد و متوهم خاطر نباشد و حصول اين معني به امري بهتر از اين صورت نپذيرد و چاره ي جهت تحصيل اين مراد از اين نافع تر نباشد، كه احسان و تلطف را شعار خود سازد و به تخفيف مونات و تقليل حوالات و تحميلات پردازد و ايشان را بر آن چه حق او نباشد و استحقاق مطالبه آن ندارد اكراه و اجبار ننمايد.

[صفحه 111]

پس در اين خصلتها سعي نما و همت بر استرضاي [256] خاطررعيت و جلب قلوب ايشان گمار و چنان كن كه به بذل اموال و رعايت اين خصال گمان تو به ايشان نيكو گردد و حسم ظن بر ايشان بهم رساني كه اعتماد را شايد، چرا كه به اين سبب تو را راحت و استراحت و آسايش پديد آيد و نقمت و زحمت پريشان خاطري از تو مقطوع و مرفوع گردد.

و بدرستي كه هر كس را به عطا و احسان آزموده باشي و نعمت و امتنان از تو دريغ نفرموده باشي، به چشم داشت اخلاص و محبت و طمع نيكو خواهي و نصيحت سزاوارتر باشد و هر كس را بايد ببليه [257] (اي) مبتلا ساخته باشي، يا در انعام و احسان او كوتاهي نموده باشي،

به دقت و ترصد [258] خلاف آن مراتب و بدگماني و امور نامناست احق و لايقتر نمايد.

و چون والي تفرقه خاطر از جانب رعيت (داشته) باشد، به جهاد با دشمنان و تدبير دفع ايشان نتواند پرداخت و مصالح خلق را كما ينبغي نتواند شناخت و اسباب رفاه رعايا و لشكريان را بر نحو لايق نتواند ساخت، لا جرم به سوء تدبير و قلت حزم و نارسائي فكرت و خرد شهرت نمايد و دشمنانش در نهايت بر وي دلير گردند، استعداد مدافعه ايشان نداشته باشد. چه، دلهاي رميده رابر كاري داشتن در نهايت اشكال و دشمن را بغير دوستان جان سپار از خود دفع كردن خيال محال است.

[صفحه 112]

نهي از تبديل قواعد سالفه و منع از احداث بدع مخترعه

مونت سالف: گذشته، پيشين.

و بايد كه حذر كني از تغير [259] سنن سابقه و تبديل ضوابط پسنديده و احتراز نمائي از احداث امور مخترعه و اختراع قواعد مبدعه [260] كه هر آينه موجب رنجش دلها و سبب انقباض [261] طبايع رعايا و برايا مي گردد.

زنها ركه سنن گزيده و سير [262] پسنديده، كه سابقان اين امت و متقدمين ارباب ملك و ملت به آن عمل نموده، سالها پيش از تو مردم بر آن رفته اند و طبايع انس ب رآن گرفته اند و كار ايتلاف و اتفاق بين الناس به آن رونق و رواج پيدا كرده و امور رعيت از آنها اصلاح و استقامت پذيرفته، بر نقص چنين (سنن) و هدم بنيان چنين قوانين اقدام منما، كه هر آينه نقص اين رسوم سبب شكستن خاطرها و هدم اين مباني موجب خرابي دلها باشد و قطع نظر او وبال بدعت مضرت دلشكستگي رعيت دامن تو گيرد و انتظام [263] امور معاش و

معاونت [264]

خلل پذيرد.

تا تواني بر آن باش كه شيهاي [265] نيكو رواج و حدائق قلوب انام به خشنودي از تو ابتهاج [266] يابد و البته كه از احداث سنن و قانون تازه اختراع

[صفحه 113]

كردن كه بر سابقين ضرر رساند و به سبب آن بعضي از آداب متقدمين و برخي از رسوم و قوانين بجا نماند، برحذر لازم شمار، كه در اين كار ضرر بر تو باشد، و اجر از ديگري، چه آن كس كه سنت اول ار مقرر داشته و رسم سابق را بنا گذاشته، در ثواب او نقص و در اجر او قصوري نباشد و اثم و گناه براي ناقص آن سنت و محدث [267] آن بدعت [268] بماند.

امر به مشورت با علماء گرام

و چون مراعات امور مزبوره كه هر آينه موجب صلاح عباد و نظام بلاد است، شخصي را بتنهائي كما ينبغي [269] در نهايت اشكال است و استقلال عقل كسي كه با الهام غيبي و نفس قدسي مويد نباشد، در رعايت مراتب مذكوره خيال محال (است) [270].

پس بايد كه در اين باب با مردم دانا مشورت نمائي و معقول علماء اعلام [271] و حكماي ذوي الاحلام [272] استمداد و استعانت جوئي و در ثبت

[صفحه 114]

مصالح بلاد و مقرر داشتن قوانين كه به آنها از خراب و فساد مصون و محفوظ بماند و بپا داشتن سنن و رسومي كه پيش از تو انتظام امور عباد به آنها شده و كار معاش و معاد ايشان به وسيله آنها ثابت و برقرار بوده، با علماء زمان و حكماء اوان [273] خود مدارست [274] و محادثت [275] نمائي، و در آن باب در عقول و آراي ايشان استمداد نموده، اقتباس انوار

حلم و علم و حكمت را لازم و مغتنم شماري، كه به اين وسيله در امور مملكت انتظام پديد آيد و كار جهانداري و رعيت رونق پذيرد.

بيان اصناف و طبقات رعايا و برايا

و بدان اي مالك كه رعايا را طبقات متعدده [276] و اصناف متكثره [277] است، كه هر يك را صلاح كار بي وجود ديگران صورت نبندد و همگي را در انتظام امور معاش و معاد به يكديگر احتياج باشد و بعضي را از بعضي بي نيازي حاصل نيست و زندگاني و تعيش بدون اجتماع همه ايشان ميسر نه (باشد) و ايشان به هفت قسم منقسم مي شوند:

اول: جنود و لشكريان كه در راه خدا جهاد كنند و با اعداء دين

[صفحه 115]

مقاتله و محاربه [278] مي نمايند.

دويم: كتاب و نويسندگان كه خط امور خواص و عوام، بامداد و غايت اقلام ايشان منوط و تمشيت معاملات و محاسبات كافه انام، به سعي و اهتمام ايشان مربوط است [279].

سيم: قضات و اهل عدل كه بين الامثال به عدالت حكم نمايند و قطع منازعات و مباحثات وجه همت ساخته، در اصلاح عباد و دفع فساد كوشند.

چهارم: عمال [280] كه از جانب والي براي اخذ صدقات و جمع خراجات و ساير اعمال نواحي و اطراف ولايات معين و مقرر مي شوند، كه با مردم طريقه ي مسلوك داشته، همت بر رفق و مدارا گمارند.

پنجم: اهل جزيه [281] و خراج [282] و ذميين [283] و مسلمين كه چون اهل كتاب

[صفحه 116]

به ذمه امان مسلمانان در آيند و از اكل ربا و شرب خمر و نكاح محارم [284] اجتناب نمايند، احكام [285] تكليف اسلام به ايشان ننمايند و به حسب اقتضاي و راي خويش جزيه بر رووس و اراضي

ايشان مقرر دارد. و همچنين از ايشان با مسلمانان هر كه در ارض خراج با ذل ايام [286] تصرف نمايد، يا ارض مواتي را احيا كند، به اعطاي حصه (اي) از حاصل يا هز چه راي انام [287] تقاضا كند، از جانب او مامور گردد.

ششم: تجار و سوداگردان و ارباب حرفه و پيشه وران كه تمدن تعيش و اكتساب اموال و اقوات بي وجود ايشان ميسوزد و معذور نباشد.

هفتم: فقرا و مساكين و اهل احتياج كه پست مايه ترين [288] اين طبقاتند. و والي هر طايفه را به حسب ظاهر بر ايشان تفوق و تسلط حاصل است و حق سبحانه و تعالي جهت هر يك از اين اصناف هفتگانه، سهمي قرار داده نصيبي تعيين فرموده، كه والي ملك را از عطاهاي ماليه به ايشان چه بايد داد و با هر يك از ايشان چگونه سلوك بايد كرد و در قرآن مجيد و فرمان حميد همه را مذكور ساخته و براي هر يك حدي و فريضه (اي) مقرر داشته، كه علم به آنها نزد اهل بيت نبوت كه رتبه خلافت و امامت از خصايص ايشان و علم به دقايق رعيت پروري و جهانداري خاصه ايشان است، محفوظ و مخزون است و هيچ كس را رتبه اين شغل خطير و پايه

[صفحه 117]

ارتكاب اين خطب [289] عظيم نيست، مگر كسي كه ايشان تعيين نموده، به تعليم خويش معلم و به آداب خود مودب سازند.

بيان احتياج اصناف ناس به يكديگر

هر يك از اين طبقات را به آن ديگران كمال احتياج است و هر كدام از ايشان در انتظام امور معاش و معاد خود، از رجوع به ديگران لابد و لا علاج (اند). اما جنود و لشكريان

از اين جهت كه به وجود ايشان كافه رعيت در حصن امنيت و رفاهيت و به وسيله ايشان كار ولات اسلام با رونق و زينت مي باشد و دين مبين را به دستياري شهامت ايشان رايات [290] عزت مرفوع [291] و سر منزل امن و امان را به پاي مردي همت ايشان آيات معموري [292] در سطوح [293] است.

اگر نه پشت گرمي آتش مزاجان [294] رزم جوي بودي، كار رعايا و ساير انام كي قوام گرفتي و گرنه هواداري عقاب طبعان جنگ از ما بودي، صيت [295] اسلام كجاسمت اعتلا پذيرفتي. لا جرم حق تعالي به مقتضاي حكمت كامله و موداي عنايت شامله جمعي از خلايق خود را چنان

[صفحه 118]

آفريد، كه به جلادت [296] و شجاعات و تهور و بسالت [297] از ساير الناس ممتاز بوده و در دفع اعداء كوشش نمايند و خاطر آن را از پريشاني و تشويق و وهم از دشمنان بدكيش [298] رهائي بخشند، تا هر يك به عمل خويش اشتغال ورزيده، امور عالم و احوال بني آدم انتظام پذيرد.

وجه احتياج به اهل جزيه و باج و تعيين عمال جهت گرفتن خراج

و چون اين طايفه در تاكل و مشارب و ملابس [299] و ساير مارب [300] با بني نوع خويش سمت اشتراك حاصل و با وجود شغل خطير جهاد و حفظ حصون و بلاد در تحصيل آنها كوشيدن متعسر [301] و مشكل بود.

لا محاله مودي به وهن [302] و ضعف و قلت و مبادرت ايشان بكارخود مي شد، حكمت الهي اقتضاي آن نمود كه رزق ايشان را از وجوه خراج مقرر ساخته برخي از مخلوقات را بر اراضي خراجيه عامل گردانيده، با امام (عليه السلام) وساطت عمال خراج از ايشان بطلبند و جنود مصروف دارد،

كه ايشان را وسيله اطمينان قلب گرديده، بر محاربه ي اعداء دين قوت يابند و در شايستگي كارزار و آمادگي اسفار [303] و ساير مارب و حوائج خويش معطل و پريشان نباشند و از اينجا نسبت احتياج به اهل

[صفحه 119]

جزيه و خراج كه يك طبقه از طبقات (است) ظهور پيوست.

وجه احتياج به قضات و كاركنان و نويسندگان

و اما قضات و علماء و كاركنان كه سه صنف از آن اصناف اند. پس احتياج به ايشان از اين جهت است، كه معاقدات و صيغ [304] و مناكحات [305] و معاملات بدون قضات صورت نبندد و جميع منافع چون جبايت [306] صدقات و جوانب خراجات، بي وجود آنها تمشيت نپذيرد و امور كليه و جزئيه رعيت و ساير انام، از خواص و عوام جز كتاب و نويسندگان امين درست كار راست قلم و حساب داني نباشد.

وجه احتياج به تجار و ارباب حرفه در هر ديار

اما وجه احتياج به تجار و اخل حرفه و صناعات در كمال ظهور و غايت وضوحيت (است)، چه كار تجار آن باشد كه بر منافع مسلمانان اجتماع نمايند و آن چه ايشان را از آن انتفاع و به آن احتياج است بهم رسانند و بازارهاي ايشان را بر پاي داشته بر رونق [307] و رواج دارند و مايحتاج ايشان را در امصار و اسفار مهيا ساخته، به تعب و مشقت تحصيل آنها را از ايشان تخفيف دهند.

[صفحه 120]

و ارباب صنايع بكار داني و كار كردن به دستهاي خود از خياطت [308] و حياكت [309] و امثال آن ساير الناس را اعانت نمايند و كارهائي كه غيز ايشان را ميسر نباشد و دست ديگران به آنها نرسد، مونت آن را از همه كفايت نمايند.

وجه احيتاج به ارباب استحقاق

و اما طايفه (اي) كه ارباب استحقاق [310] و استهلاكند [311] احتياج به ايشان از آن است كه سلوك سبيل خيرات و خوض [312] در عطاي صدقات و مبرات، كه هر آينه اعتبار اهل وسعت را وسيله سعادت و دست آويز رستگاري آخرت است، بدون وجودت اين فرقه صورت پذيرفته نيست. و چنانچه ايشان در غناي [313] دنيا محتاج به توانگران و اغنياء ساخته اند، اينها را نيز در تحصيل مايه بازار آخرت و متاع گرانبهاي رحمت و مغفرت از توصل [314] به فرقه فقرا و مساكين و توسل به طبقه ضعفا و مستحقين چاره و مفري نيست.

[صفحه 121]

امر به تعيين سردار و بيان اوصاف سپه سالار

هر يك از اين طايفه را از جناب اقدس الهي وسعتي از جهتي حاصل شده و در خزائن رحمتش براي هر يك از راهي گشاده و وجه معيشتي بهم رسيده و همگي صلاح كار به رعايت ولات منوط و استصلاح احوال و اطوار به نظر شفقت و التفات ايشان مربوط است و هر كدام را بر خزاين مراحم و خيز انديشي والي مقرر گشته و از سهام عواطف و مكارمش نصيب و بهره مقرر گرديده، با هر طايفه به وصفي كه مناسب مرتبه اش باشد سلوك بايد نمود و با هر طبقه به مقتضاي رتبه اش در مقام رعايت و حق گذاري بايد بود، از آن جمله جنود و لشكري را بي سركده و سرهنگي نبايد گذاشت و سلسله جمعيت ايشان را بتعين والي و اميري منتظم بايد داشت.

پس چون خواهي كه سرداري بر ايشان گماري و سررشته

[صفحه 122]

تدبيرشان به دست اميري سپاري، بايد كه از ميان ايشان كسي ار برگزيني و منصب امارت و سركردگي بدو تفويض كني،

كه در نظر تو به امانت و تقوي سمت امتياز داشته، نقد قلبش را به محك امتحان آزموده باشي و طلاي طبعش را تمام عيار يافته، از مراتب وقوف و ديانتش خاطر جمع نموده باشي.

و داني كه زياده بر همه كس به لوازم اخلاص قيام مي نمايد، و رعايت رضاي الهي و سنت نبوي و سيرت امام زمام خود را از روي خلوص عقيدت و صفاي طويت [315] بجا آورد و در مراسم حلم و بردباري سمت فضيلت برهمگان دارد و در حال غضب سررشته صبر و شكيب از دست نمي گذارد و راحت خود در قبول عذر گنه كاران و مجرمان مي شمارد و با ضعفا و بيچارگان طريقت رافت و عطوفت مي نمايد و بر اقوياء و زير دستان استعلا [316] و ترفع [317] مي نمايد و در عنف [318] و تعدي كه نسبت به او واقع شود زود از جاي در نمي آيد و درشتي اهل جهل را به نرمي و مدارا تلقي مي فرمايد و به قوت و كثرت بر جنود اعداء اقامت هيبتش از مقابله و مقاومت متقاعد نمي گردد.

چه هر گاه امثال اين جماعت بر جنود و رعيت امير باشند و همم [319] عاليه بر رتق و فتق مهمات عباد گمارند به اندك زماني رسم ستم بر افتد و قانون عدل در عالم شيوع يابد و كار رعيت و سپاهي و امور ولايت و

[صفحه 123]

پادشاهي رونق و استقامت گيرد.

بيان آن كه مصاحبت چه نحو بايد و همنشيني كه را شايد

و بعد از رعايت اين خصال و تفويض امارت و سرداري به صاحبان اين خصال كمال، جمعي را به علو نسب و سمو [320] حسب سمت امتياز حاصل بوده، از خانواده شايستگي وبزرگي باشند و به سوابق حقوق

شايسته و خدمات پسنديده مستحق احسان و امتنان نمايند، به رتبه قربت و منزلت رسانيده، به همنشيني و مصاحبت سرافزار و از ساير الناس ممتاز گردانيده به خود منظم [321] سازد.

بعد از ايشان اهل نجدت [322] و شجاعت و اصحاب همت و سخاوت را بر ديگران مقدم دارد و مزيد عنايت و شفقت و مهرباني و مرحمت را درباره ايشان از لوازم شمارد، زيرا كه اين جماعت جامع خصال كرم و بزرگواري و در خور مرتبه ملك و جهانداري اند، دوحات [323] معروف را حصون عاليه و اصول كرامت را فروع ساميه اند [324] چمن آرايان حدايق مفارقت و بهجت افزايان رياض ماثرند و رعيت را به دوستي ايشان رغبت بيشتر و لشكريان را از متابعت و پيروي ايشان ياراي ابا و امتناع كمتر است.

[صفحه 124]

امر به تفقدات و جزييات و جستجوي آن و نهي از گذشتن كارها به امراء و سرداران

مبادا كه چون روساي لشكر و سران سپاه بر حسب دلخواه مقرر داري و ايشان را بر مراعات جانب جامه ( … ) [325] وغور رسي احوال عباد گماري، ديگر بهمين خاطر جمع نموده خود را به كنار كشي، و از رسيدن جميع امورات خود بي خبر باشي.

بلكه بايد همت خويش بر آن مصروف داري، كه دقيقه (اي) از دقايق تفقد و جستجو فرونگذاري و نسبت خويش بديشان چون پدر و مادر مهربان به فرزندان شماري و بر دقايق و جلايل احوال ايشان اطلاع حاصل نمائي و از جزئيات و كليات حوائج و مارب ايشان اعراض [326] و تغافل [327] تجويز نفرمائي.

و هر چه را كه به آن تقويت ايشان نموده باشي بزرگ نشماري و بر مراتب احسان و مددكاري خود وجودي نگذاري و به آنها مغرور نگردي و لطف اندك

را حقير و بي قدر نپنداشته ترك ننمائي و هر چه صلاح ايشان در آن باشد از اندك و بسيار و حقير و با مقدار دريغ نداري، زيرا كه رعايت اين آداب دلهاي ايشان را به تو مهربان سازد و مرائي [328] قلوب ايشان را از زنگ غش [329] و خيانت بپردازد و همگي با تو اخلاص

[صفحه 125]

ورزند و طريق دولت خواهي و خير انديشي سپارند.

و زنهار كه تفقد جزئيات را بي اعتبار مشمار و مراعات كليات را كافي مپندار و چنانچه رعايت امور كليه و صلاح انديشي در خطوب عظيمه [330] محتاج اليه ايشان است و بدون او زندگاني و معاش ايشان ميسر نيست. همچنين به رعايت جزئيات انتفاع يابند و استقامت ايشان موجب ترفيه حال آنها گردد.

و چون تو را متوجه آنها بينند اعتماد كلي بر تو حاصل كنند و بر مراحم و عواطف تو تكيه نمايند و خاطر ايشان را به لطف تو استظهار زياده شود و اميد و بيم كه قوي ترين اسباب طاعت وانقياد است، در دلهاي ايشان نسبت به تو زياده و بيشتر گردد.

بيان آنكه مقرب ترين سرداران كه بايد و تقرب كه را شايد

و بايد كه برگزيده لشكريان در نظر تو كسي باشد كه با تبعه ي [331] خود طريق مواسات [332] پيش گيرد و مال خويش را از ياران و هواداران دريغ ندارد و به تفضل و احسان وعطايا و امتنان ايشان را بنوازد و همت بر آن گمارد كه ايشان و بازماندگان ايشان را از تنگناي فاقه [333]

و احتياج رهائي بخشد و به مفاتيح [334] مددكاري و مراعات ابواب وسعت و رفاه بر روي

[صفحه 126]

معاش ايشان گشايد و آن قدر به ايشان رساند كه به اهل ديار و

بازماندگان ايشان آيد، تا آنكه سلوك تو با خود بر نهج [335] معهود و معامله امراي تو با تابعان هر يك بر وفق اين طريق معهود بوده باشد.هر آينه همتهاي ايشان همگي در مجاهده ي اعداي دين يكي گردد و كلمه ي ايشان اتفاق و ايتلاف پذيرد و با يكديگر در مقام الفت و داد و مهرباني و اتحاد باشند و مهرباني تو با لشكر دلهاي ايشان را بر تو مهربان سازد و به صحبت و اخلاص ايشان نسبت به يكديگر جز بدان صورت نبندد، كه همه را دل به سرهنگان خويش مايل باشد و دولت ايشان را مكروه و ناخوش نداري و منتظر انقطاع [336] مدت ايشان نباشند.

[صفحه 127]

امر به مهرباني با لشكريان بر وفق مقصود

حاصل كه چون حاكم صاحب اقتدار و امير نصفت [337] شعار خواهد، كه ميان آحاد [338] لشكر اتفاق و ايتلاف پديد آيد و همت هر يك از ايشان در مجاهده با دشمنان مددكار ديگران باشند، بايد كه رعايت آداب مذكوره كما ينبغي نمايد و مراعات خلايل [339] و دقايق امور جنود را بر نهج مسطور و جه همت والاي خويش سازد و بدون رعايت اين قوانين و پيروي اين آداب اراده ي اتفاق و ايتلاف ايشان صورت پذير نباشد. چرا كه حسن عقيدت و اخلاص سپاه و ميل ايشان به جانب والي وپادشاه فرع آن است، كه از او مراسم لطف و عطوفت نسبت بديشان بعمل

[صفحه 128]

آيد و نصيحت ايشان با يكديگر كه عبارت از اتفاق و ايتلاف مذكور است، بدون دولت خواهي سلوك و مهرباني با هم و حسن سلوك منظور نباشد.

پس بايد كه دلهاي ايشان را به فسحت آمال [340] خوشحال كني و ابواب وسعت خلق

بر روي ايشان مفتوح [341] گرداني و مايحتاج حوائج و قضاياي اوطار [342] و مارب اميدواري و ترقب [343] مراحم خود را در دل ايشان جاي دهي و پيوسته (به) ستايش و ثنا گفتن حسن مساعي ايشان قيام فرمائي و خود را از همه راضي و شاكر به ايشان فهماني، مدح نيكو و ثناي جميل گوئي و جنگ آزمائي و جلادتها و مساعي جميله كه از جمعي در معارك جهاد واقع شده باشد، در مجالس و محافل بر وجه رضا و شكر گذاري، بر همگنان ظاهر سازي زيرا كه چون كردار نيكو را به ثناي جميل تلافي نمايند و نسيان حقوق را جايز ندارند و نام جنگ جويان و دليران به نيكي مذكور سازند، ارباب شجاعت و بسالت را نشاط جهاد و جانفشاني زياده گردد و در معارك [344] سربازي و خرمي و شكفتگي ايشان بيشتر گردد و اصحاب جبن [345] و نكول [346] را شوق و رغبت در محاربه پديرد آيد و خاطر افسرده ايشان به نسيم ستايش بگشايد.

[صفحه 129]

امر به تسويه ميان وضيع و شريف در اداي حقوق سپاهيگري

فرومايه. كوچك.

شرافتمند، بزرگوار، صاحب شرف و افتخار.

و بايد كه حق هر كسي كه جان فشاني كرده و نفس خويش را در معرض بلا و ابتلا برآورده بشناسي و سعي او را ضايع نگذاري و كار او را از ديگران نشماري، و به اسم غير او مذكور نسازي و نوعي ننمائي كه او را دلشكسته كرده، آن چه تواند بعمل نياورد وبقدر نهايت (در) تاب ارتكاب محنت كوشش نمايند.

و در آنچه در تحت قدرت اوست از تحمل زحمت كوتاهي نمايد و دست آرزوي او را از رسيدن به فائده و نفعي كه در نظر دارد

قاصر و كوتاه نسازي و او را به متوقع و آرزوي او رساني و در اين باب شريف و وضيع را تفاوت نگذاري و جانب اهل شرف و حسب را به اين سبب زياده بر زيردستان رعايت ننمائي.

زنهار كه بزرگي شريف تو را بر آن ندارد كه اندك محبتي كه بر آن رسيده باشد از آن بسيار گوئي، ودر نظرها عظم [347] دهي و پستي رتبه وضيع تو را بر آن نخواند كه بلاي [348] عظمي كه به وي رسيده باشد آن را وجود نگذاري و وقع ننهي، چه در روز جنگ، شريف از وضيع ممتاز نباشد و دشمن يكي را از ديگري نشناسد.

پس بايد كه تو مردانگي و جرات و دليري و شجاعت را اعتبار

[صفحه 130]

كني،و ثناء ارباب اين خصال را بسيار گوئي و بر تربيت اين طايفه همت گماري، تا همگي بر آن كوشند كه خود را به اين صفات متصف سازند و در شمار اصحاب جرات و جلادت [349] و مردي و بسالت [350] در آيند، نه اين كه شريف را خاطر بزرگي و شرافت جمع بوده، به تهيه ي اسباب جهاد و سامان لوازم جدال و عناد نپردازند و وضيع از پستي رتبه ي خويش دلشكسته گرديده، از وزيدن مراسم جرات و دلاوري و آمادگي لوازم حرب و جنگ آوري بازمانند و بي شك به اين سبب اهل شجاعت در ميان مردم كمياب و مراتب جرات و جلادت در نظر ايشان ناياب و ناپديد گردد و در روز مصاف و هنگام گير و دار استعداد جهاد نداشته باشند و پاي ثبات بر زين معارك فزون نتوانند.

[صفحه 131]

امر رجوع به كتاب و سنت در هنگام اشتباه و حيرت

بدان اي مالك، كه بعد از

رعايت اين مراتب و مواظبت بر مراعات اين روايت اگر چيزي از امور عظيمه و خطوب جسيمه [351] بر تو مشتبه گردد و فكر تو را به مضيق حيرت اندازد و مسالك صوابديد را بر تو مسدود گرداند و حجاب اشتباه از در خلوت شاهد مقصود در آويزد، بايد كه به خدا رجوع و حكم آن رابه ايشان گذارده از كتاب [352] و سنت [353] طلب نمائي، چرا كه حق تعالي در قرآن مجيد خطاب به جمعي كه مشيت ازلي به ارشاد و هدايت ايشان تعلق گرفته مي فرمايد: (يا ايها الذين امنوا اطيعوا

[صفحه 132]

الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم) [354] يعني اي گروه مومنان اطاعت كنيد و فرمان بريد خدا و رسول را و صاحبان امر را به امر خدا و فرمان او و همين است نكته تكرار (اطيعوا) و بعد از آن فرموده: (فان تنازعتم في شي ء فردوه الي الله و الرسول) [355] يعني اگر تنازع [356] كنيد در امري از امور دين يا دنياي خود پس در نمائيد آن را و به خدا و رسول گذاريد.

و مراد به رد خدا آنست كه بمحكمات [357] آيات قرآني اقتدا نموده، قطع تنازع و تشاجر [358] به موازنه و عرض بر آنها نمائيد و مراد به رد به رسول آن كه سنت جامعه آن حضرت را قدوه [359] ساخته، مشكل خويش را بر آن عرض و قبول موافق و رد مخالف نمائيد.

[صفحه 133]

بيان طبقه ثانيه از طبقات و تعيين حكام شرع

بعد از آن كه از طبقات رعايا و برايا و مراعات طبقه اولي كه جنود و لشكريانند پرداختي و خاطر از انتظام مهام [360] ايشان بر نخج مذكور فارغ ساختي بايد

كه به ملاحظه ي اين طايفه ي ثانيه كه قضات اند پردازي و در تعين حاكم بين الناس در اختيار قاضي مراعت اين اصناف را وجهه همت خويش سازي.

اول: آنها افضليت [361] است، چه قاضي بايد كه افضل از ساير رعيت بوده و احكام دينيه و مسائل فقهيه را استحضار تمام داشته باشد و در ميان ساير ناس بمزيد فضل و دانش ممتاز باشد، تا همه كس را حكم او

[صفحه 134]

گوار و قضاي او اذعان و رضا تواند بود و در رفع خصومات و دفع منازعات عاجز نمانده، احدي الزام او نتواند نمود.

دوم: وسعت حوصله و فسحت [362] طاقت است، كه امور قضايا و احكام و بسيار مرافعات انام و كثرت منازعين و ازدحام او را بمضيق تحير و دهشت و تنگنائي دلتنگي و وحشت نيندازد.

سيم: قوبت جواب مجادلات و مخاصمات است، كه اگر احدي از خصماي [363] بر سر لجاج باشد و طريق جدال مسلوك دارد، در جواب وي عاجز نماند و راه اسكات [364] كه الزام او را داند و از عهده ي مكابره ي [365] او برآيد.

چهارم: عدم تمادي [366] در زلت [367] و ترك اصرار برخطاست، كه به لغزش خود زود مطلع گردد و از خبط خويش بسرعت آگاهي يابد.

پنجم: دلتنگ شدن از بازگشت بصواب و استنكاف نداشتن از اعتراف بخطاست، كه چون بر خطاي خويش واقف شود و غفلت خود را در يابد تغافل نورزد و هر چند بر ديگران پوشيده باشد، خود به مقام اظهار آن را درآيد و در تدارك آن بقدر مقدور كوشش نمايد.

ششم: علو همت و غناي طبع است، كه نفس او به طمع مايل نباشد و به تطميع خصوم فريفته

نگردد و به طرف ارباب جاه و ثروت و اصحاب مال و مكنت دل نگران نباشد و به رضا جوئي ايشان بر ضعفاء و

[صفحه 135]

بيچارگان ظلم و تعدي روا ندارد.

هفتم: غوررسي و تدقيق و امعان نظر و تعمق است، كه در استنباط مسائل علميه، و استخراج احكام دينيه نفهميدن به اداي الزامي اكتفا ننمايد و آن چه در اول نظر بذهن او مبادرت نمايد، قبل از تعمق وتدبر و مراجعت تفكر بدان اعتقاد نفرمايد.

هشتم: توقف در مقام شبهات و عدم جرات و جسارت بر اقتحام [368] هلكاتست، كه بقوت ورع وپرهيزگاري در مسائل مشكله و احكام معضله عنان از صوب ترجيح و تحسين بعضي احتمال كشيده دارد و قائل به جهل و ناداني شدن و اعتراف به عجز از ترجيح دادن را راجح داند.

نهم: اخذ بحجج [369] و بينات [370] دلايل و براهين واضحات است، كه چون مسئله (اي) از مسائل شرعيه و معتقدي از معتقدات دينيه بحجت و بينه بر وي سمت ثبوت يابد، هرگز احتمال خلاف به خاطرش خطور ننمايد و به شبهات نفساني و وساوس شيطاني انحراف از حق نورزيده، قولا و فعلا به مخالفت مقتضي و موادي آن حجج ميل نفرمايد.

دهم: وسعت خلق و قلت انزجار [371] و دلتنگي از مراجعت خصم

[صفحه 136]

است، كه به تكرار مرافعات و كثرت مرات و مناظرات و مشاجرات دلتنگي و ملامت به خود راه ندهد و هر چند در مقام محاكمه و مرافعه كلام خصماء بطول انجامد، و مكرر يك مدعي مراجعت و تكرار يابد، از آن دلگران نبوده، در حسن خلق و احقاق حقوق سعي و اهتمام فرمايد.

يازدهم: صبر و بردباري است، كه قاضي

بايد در حكم خويش مسارعت ننمايد و حزم و انديشه كامل به كار فرمايد، در تفحص از احكام و ملاحظه اطراف كلام سعي بليغ واهتمام تمام نمايد، تا بر حكم خويش ندامت نكشيده، از كرده ي خود در دنيا و عقبي پشيمان نگردد.

دوازدهم: دليري و جرات بر حكم حق در حكمي از احكام و قضيه (اي) از قضايا طرف حق وضوح يابد و بعد از تفتيش و تفحص حقيقت مدعاي كسي ظاهر شود از قوت و مكنت خصم نينديشد، ودر حكم به مقتضاي حق تساهل و تسامح نورزيده نترسد.

سيزدهم: انكسار [372] نفس و كمال عقل است، كه به مدح و ستايش مردم فريفته نشود و نخوت و غرور به خود راه ندهد و به جاه و منزلت خويش بررعيت تكبر ننموده، كساني را كه نزد وي به محاكمه و مرافعه آيند حقير و ذليل نشمارد.

چهاردهم: تصلب [373] در دين و استقامت بر جاده ي شرع مبين است، كه به كلمات اهل فساد فريفته و حريص بر باطل نگردد و از طريق حق گذاري ميل و انحراف تجويز نفرمايد.

[صفحه 137]

حاصل كه والي رعيت بايد، كه جهت منصب قضا شخصي كه متصف بصفات مذكوره باشد، هر چند كمياب و نادر الوجود است، بقوت تفرس [374] وتحدث [375] و كثرتن معاشرت و مخالطت و معونت تجربه و امتحان تحصيل نمايد و اين منصب خطير و شغل جليل را به او رجوع و تفويض فرمايد، تا باعث رفاه حال رعيت و موجب استقامت امور ملك و ملت گردد.

امر به تفقد احوال قضات و توسيع معيشت ايشان

چون شخصي متصف بصفات مذكوره را يافته، به منصب قضا سرافراز نمودي، زمام قطع منازعات رعيت و حكم بين الانام [376] بدست كفايت

و اهتمام وي دادي، تو را رعايت چند شيوه لازم و در كار است و از محافظت بر چند خصلت لابد و ناچار است.

امر به جستجوي احكام قضات و تفحص از قضايا

يكي آن كه در پي جستجوي قضاياي وي بوده، از احكام او غفلت نورزي و پيوسته تفقد جزئيات احوال او نموده، از افعال و اعمالش آگاه باشي و از كيفيت سلوك و اطوار او با خبر و مطلع بوده، به حقيقت امور شئون او بازرسي، كه هر آينه چون تو را متوجه يابد و تفحص و تجسس

[صفحه 138]

تو را مشاهده نمايد، در قوانين عدل انديشه كامل به كار برد و رعايت دقايق لازم مهم خويش زياده كند و بحسن سلوك و رتق و فتق احكام قضاياي رعيت و انتظام معاش و سعادتش در اين باشد.

امر به توسيع معيشت بر قضات و ترفيه احوال ايشان

وسعت دادن، گسترش.

آسايش دادن، در رفاه داشتن.

ديگر آن كه در وسعت معيشت و رفاه او سعي بليغ نمائي و ابواب بذل و عطا بر روي اعمال وي گشائي و طريق بهانه جوئي و مذاهب اعتذار [377] بر وي مسدود سازي و چنان كني كه او را بغير فهم قضا و غوررسي مرافعات و منازعات خلق شغلي نباشد و در ترك اداء مراسم دقيقه رسي و بذل و جهد و رعايت قطع و فصل مهمات رعيت عذري نداشته باشد، تا در قضاء حوائج و استقامت امور معاش و مارب خود محتاج به امداد و اعانت مردم نباشد، چون خود را از همه كس بي نياز داند در فكر رضا جوئي اغنياء و اهل ثروت نباشد و غني و فقير و مالدار و مسكين را به يك و تيره [378] رعايت نمايد و مراعات جانب حق را كما ينبغي از دست نگذارد.

امر به اعزاز و اكرام قضات

و ديگر آن كه منزلت ورتبه او را نزد خود بلند سازي و لواي جاه

[صفحه 139]

و رفعت او را در نظر همگنان بر روش اشهاد برافرازي و چنين كني كه ديگري را از اهل مجلس و اصحاب محفل تو طمع در تنقيص [379] رتبه و اسقاط محل او نزد تو نماند و خيال تحقير و تذليل او در خاطر كسي از خواص ياران و همصحبتان تو حضور ننمايد، تا هر آينه از مضرت بدگوئي و خطر و خدعه و حيله ايشان مطمئن بوده، از تشويش عزل و پريشاني انحراف خاطر تو ايمن باشد، وبه فراغ بال در لوازم مهم قضا و مراسم غوررسي دعاوي رعايا و برايا كوشش نمايد.

تعظيم امر قضات و نهي از سهل انگاري آن

و چون دانستي كه تو را در تعيين قضات رعايت چندين صفات ضرور و عدول از قوانين مسطوره در سلوك با ايشان محذور [380] است، بايد كه اين كار را اندك نشماري و به چشم حقارت در اين مهم كلي نظر ننمائي و لوازم فكر عميق و حدس دقيق از حقايق اين مطلب بلند و منصب ارجمند دريغ نداري، چرا كه اين دين اسلام تاامروز اسير اشرار [381] بوده و به هوا هوس خود عمل و دين را به دنيا بدل مي كرده اند.

[صفحه 140]

رسم فجور و طغيان در ميان ابناي زمان مشهور گرديده، آثار عدل و داد از الواح خواطر عباد محو شده، آئين فسق و جهالت ( … ) [382] و كساني كه لياقت رتبه قضاء و قابليت حكن بين البرايا داشته باشند، كمياب گشته، قاضي كه خدا بحكم او راضي باشد يافتن دشوار،و محتاج به مزيد تجسس و تفحص بسيار است. البته كه در مراسم

تعميق و تدبر و تدقيق و تفكر تساهل و تسامح نورزيده، نوعي نمائي كه كافه رعايا و برايا مرفه الحال و فارغ البال باشند.

[صفحه 141]

بيان صنف ثالث از اصناف و تعيين عمال از اطراف

بعد زاز تعيين قضات و فراغ از مراعات طبقات اول و ثانيه بملاحظه احوال عمال [383] كه صنف ثالثه اند بپرداز و نظر در اعمال متصديان راوجه همت خود ساز، پس چون خواهي كه كسي را عامل و متصدي ناحيه ي (اي) سازي و اخذ خراج و زكوه [384] و كفايت مهمات و محاسبات را به او واگذاري، بايد كه تعيين او از روي تجربه واختيار و برگزيدنش جهت اين كار از راه اطمينان و اختيار باشد،نه بر سبيل مسامحه و سهل انگاري و اين كه استقلالش داده كارها را به او واگذاري.

يا آن كه به سبب اخذ هدايا و اموال به تعين او ملجا و مضطر [385] باشي،

[صفحه 142]

چه هر گاه عمال مطلق العنان و مبسوط اليد باشند، هر چه خواهند كنند و چون ايشان را در كار خود مستقل گردانند، با رعايا به مقتضاي راي و خواهش خويش سلوك نمايند و اگر بدادن رشوه و بذل اموال دخيل [386] اعمال شوند، بغير تسلط و اقتدار و تحصيل مال و احوال منظوري نداشته باشند، هر آينه شعبات جور و خيانت بر ايشان جمع آيد، از وساوس شيطاني و هوا و هوس نفساني ايشان را بر ظلم وستمكاري داشته، سر رشته ديانت و امانت از دستشان بربايد و كار رعايا و برايا از انتظام افاده مختل و بي رونق بماند، و باعث تفرق عباد و شورش بلاد گرديده و به فساد انجامد.

بيان ارجاع اعمال

در الف: (اوضاع).

و بايد كه جهت ارجاع اين خدمت و رعايت اين چند خصلت را نيز لازم و متحتم داني و در ميان مردم تفحص و جستجو نموده، موصوفين به اين چند صفت را بهم

رساني.

يكي از آنها تجربه است، كه عامل بايد كه به تجارب ممتحن [387] و صاحب تجربه و موتمن [388] باشد و به اشتغال و اعمال مكرر و بسيار اشتغال ورزيدهباشد، تا رسم سلوك با رعيت را داند و ضبط و حراست اموال را كما ينبغي تواند و از عهده ي جميع خراجات و تفريق محاسبات چنانچه

[صفحه 143]

بايد برآيد و از مكر و فريب اهل حيله و تزوير [389] ايمن باشد.

يكي حيا [390] است، كه متصدي اعمال بايد كه به صفت حيا و آزرم متصف باشد و از وقاحت و بي شرمي منزه و مبرا باشد، كه هر آينه بر تقدير تمكن از خيانت و اقتدار بر ظلم و ستم انديشه رسوائي كند و سر رشته امانت و ديانت و حسن سلوك با رعيت از دست بگذارد.

يكي شرافت نسب و انتسال بخانواده شايسته كرام و ارباب سوابق در اسلام است، كه متصف به اين صفان حميده و متسم [391] به اين اسباب پسنديده كرامت اخلاقشان بيشتر و اعتراضشان صحيحتر مي باشد و در طمعها حرصشان كمتر و در عواقب انديشي نظرشان بهتر و رساتر مي نمايد.

امر به ترفيه احوال و توسيع ارزاق عمال

و بعد از تحصيل ارباب اين خصال و تعيين ايشان به جهت اشغال [392] چنانچه در ماده ي قضات و ارباب توسيع ارزاق و فتح ابواب بذل و اشفاق مذكور شد، كه درباره عمال نيز به همان و تيره سلوك نموده، روزي بر ايشان وسيع گرداني و در ترفيه حال و تكثير اموال ايشان سعي و كوشش

[صفحه 144]

نمائي، تا آن كه بر استصلاح [393] خويش قوت يابند، او را مهياي شغل و عمل سازند و از خيانت در اموالي كه در دست ايشان است

غني و بي نياز باشد و از راه فقر و فاقه عذر و بهانه براي ايشان نباشد.

[صفحه 145]

امر به تفحص بر احوال عمال و گماشتن جاسوسان بر ايشان

بعد از اين مراتب وتفويض مناصب به مردم مناسب، چون عمال نواحي و اطراف را معين ساختي و خاطر خود را در باب اتمام حجت بر ايشان از تفرقه و تشويش پرداختي، زنهار كه از احوال ايشان غافل نباشي و با وجود اطمينان، اعتماد بر ايشان را كافي شناسي، بلكه تفقد احوال و تجسس [394] از افعال و اعمال ايشان را لازم و واجب شمار و از تفحص جزئيات اطوار و ترقيب اخبار و آثار ايشان دقيقه (اي) نامرعي نگذاري.

و در باب استفسار و استعلام اوضاع ايشان تكاهل و تغافل جايز

[صفحه 146]

مدار و جاسوسان وفادار راست گفتار بر ترصد [395] و خبر داري از كردار ايشان بگمار، كه چون تو را در مقام تفتيش يابند و آگاهي تو را از اسرار خويش ملاحظه نمايند، به جانب استعمال امانت و معامله به مقتضاي ديانت بشناسند و به مراسم رفق و مدارا و حسن سلوك با رعايا قيام نمايند و از اغوار و اضلال اعوان و انصار و كاركنان خود محفوظ مانند، و مفسدين از تدبير و تزوير [396] وانديشه مكر و حيله قطع نظر نمايند و از مقام اعانت بر ظلم و خيانت و انحراف از عدل و ديانت باز ايستند.

امر به عقوبت عمال بعد از ثبوت خيانت ايشان

اگر با وجود رعايت اين مراتب احدي از ايشان بر كجي و نارسي دليري نمايد و دست جرات و وقاحت به دزدي و خيانت گشايد و جاسوسان تو را همگي در اين باب روات [397] متفق گردد و تشويش و اختلاف در نقل و اخبار ايشان نبوده باشد و آثار صدق و صواب در هر باب ظاهر باشد، در ثبوت خيانت عامل بهمين قدر اكتفا

نموده، و سهام عقوبت از بازوي انتقام بر وي بايد گشود و به تاديب وتعزيري كه در خور خيانت وي باشد مبادرت و مسارعت فرموده و او را به كردار ناصواب در مقام مواخذه و عقاب در آورده، در مجازات و مكافات فعل

[صفحه 147]

ناشايسته و عمل نا پسنديده او به طريق تكاهل و تغافل نبايد پيمود [398] بلكه به محض عقوبت و مواخذه اكتفا نانموده، بعد از تعذيب و تاديب او را به مقام مذلت و خواري بازدارد و در باب اهانت و تحقير او دقيقه (اي) از دقايق فرونگذارد و نام او را بين الانام به خيانت شهرت داده و نشان ناراستي را بر علم رسوائي او منظور نظرها نماي و عار تهمت را قلاده ي گردن وي گردان و چنان كن كه در ميان مردم به خيانت و ناراستي شهرت كند و از مذلت خواري او ديگران را عبرت شود.

اين بود بيان خصال و احوال طبقه عمال و آداب سلوك والي با متصديان وعمال.

[صفحه 149]

بيان طبقه اهل و خراج و سلوك با ايشان

اما صنف ديگر كه اهل خراج [399] و باقي اصناف به ايشان محتاجند، پس بايد كه اولا تفقد امر خراج وتدبير مبلغ و مقدار آن بر نهجي نمائي، كه صلاح كار اهل خراج در آن بوده بديشان ضرري نرسد و توانند كه از عهده ي اداي آن برآمده تعدي واقع نشود.

[صفحه 150]

زيرا كه چون مصالح ايشان را رعايت كني و امر خراج را بطريق اعتدال راست آوري، هر آينه ساير الناس را از جنود و عمال و باقي طبقات رفاه احوال و وسعت معاش و اموال حاصل آيد و بدون رعايت اين طريق حميده و مراعات اين قانون پسنديده تعيش

و رفاه ايشان صورت پذير نباشد، چرا كه ساير طبقات را نسبت به طبقه اهل خراج چون نيست عيال است به كسي كه متكفل احوال ايشان باشد، چنانكه حق تعالي صاحب عيال را وسيله روزي ايشان گردانيده و وسعت معاش ايشان را به سعي و كوشش او منوط ساخته و تعب و رفاه ايشان را تابع مكنت و تنگدستي او كرده، همچنان ساير طبقات را نسبت به طايفه اهل خراج به همين پايه قرار داده و وسعت ارزاق ايشان را از خزانه تقدير خود بر اين كنر كثير البركات حواله كرده (است).

امر به تعمير بلاد زياده بر سعي در اخذ خراج

و بايد كه تو را نظر برتعمير زمين و آبادي ولايات زياده بر اخذ خراج باشد، و تدبير كار، معموري [400] مملكت خراب و ويران باشد و تو [401] از اخذ خراج محروم مانده (اي) و اگر با وجود ويراني دست ظلم و تعدي بر رعيت بگشائي و قدر مقرر خراج را بر ايشان حواله نمائي، به تخريب

[صفحه 151]

بلاد و اهلاك عباد [402] منجر گردد و كار امارت و ولايت تو نيز اختلال پذيرد و مهم پادشاهي رونق و رواجي نگيرد و اگر انتظام دولت و استحكام امور سلطنت خواهي، بايد كه در اصلاح حال رعيت كوشش نمائي و بر ايشان ابواب ترحم بگشائي.

امر به تخفيف خراج در مقام احتياج

و ديگر، احيانا از سنگيني قدر خراج شكايت نمايند، كه بقوت همت احسان ايشان را سبكبار سازي و اگر در باب عجز خويش به سبب علتب از علل بدني و آفتي از آفات سماوي [403] طريق اعتذار و تعلل مسلوك دارند، يا به انسداد چشمه ها و انقطاع مجاري آبها، كمي نوعي از انواع اشربه از باران و غير آن كه زارعين را در زراعت ناچار است تمسك جويند، يا از زراعت بعضي اراضي كه به مساحت در آمده و خراج بر آنها مقرر شده، به سبب فروگرفتن آب با ضرر كم آبي ادعاي عجز نمايند.

در هيچ يك از اين احوال طريق شدت و سخت گيري مسلوك نداري و همت عالي بر مراعات رفق و مداراي و تخفيف قدري كه به صلاح اميد ايشان باشد گماري و قدري كه بصلاح حال ايشان مناسب نمايد، ا زمونات و خراجات بر ايشان حواله نمائي دلهاي شكسته ايشان

[صفحه 152]

را به موميائي [404] بذل و احسان

مداوا نمائي و تشويش كه از بيم زيادتي خراج به خاطر ايشان راه يافته تدارك فرمائي.

بيان منافع به تخفيف خراج

هر گاه به رعيت بعض مصالح مونتي از مونات رعيت زا تخفيف دهي و چيزي از مقرري خراجات و حوالات بديشان گذاري، مبادا كه سبكباري ايشان بر تو سنگين باشد و خفت مونت ايشان تو را دلگران سازد چه آن چه امروز بديشان بخشي براي تو ذخيره باشد، كه منافع آن در تعمير مملكت و تزئين ولايت بتو عايد گردد.

و با آن كه به رعايت مراسم مذكوره از دلهاي ايشان لوازم حسن نيت و خلوص عقيدت واكشيده باشي و از جام رعيت پروري و كاس عدالت گستري شربت نجاح [405] و رستگاري و نشئه [406] سرور و خوشدلي چشيده باشي و با اين همه مقصود تو از ذخيره ي راحتي كه در باب تخفيف مونت بديشان رسانيده، مزيد قوت و ازدياد مكنت ايشان باشد و منظور تو در عادتي كه ايشان را به عدل و داد فرموده، زيادتي و شوق و اعتماد تو بر ايشان نمايد و در اينها همه به غير انتفاع دولت و استصلاح مملكت تو را مقصود و منظوري نباشد.

[صفحه 153]

بيان آن كه تخفيف خراج وسيله تحصيل در وقت احتياج است

چه بسا كه تو را بعد از اين حادثه (اي) رو (ي) دهد و سانحه (اي) اتفاق افتد، كه چون پشت استظهار رعيت خود را به امداد احسان و افضال [407] و اعانت مهرباني و بذال اموال قوي ساخته باشي و خاطر ايشان را به دام رفق و رعيت پروري صيد خود گرداني. هر چند حوالات [408] بر ايشان سنگين كني و اموال عظيمه بر ايشان تحمل نمائي، از بردباري آن اثقال [409] پشت همتشان خم نگردد و به انديشه استيصال [410] اموال، مرات خاطرشان زنگ كدورت و غم نگيزد. زيرا كه

ملك معمور هر چه بر آن تحميل كني بردارد و چندان كه بر حوالات وي افزائي تاب او را آورد.

بيان سبب ويراني بلاد و تفرقه عباد

سبب ويراني مملكت غير درويشي [411] رعيت نباشد و فقر رعيت را علتي جز طمع حكام و بدگماني ايشان به بقاي حكومت خود و

[صفحه 154]

بي بهره گيري ايشان از عبرت گرفتن و پند پذيرفتن نتواند بود. چه هر گاه حكام ولايات را خزينه دل از نقد عبرت خالي و چشم مايل از سرمه بصيرت بي بهره و عاري باشد و انديشه زوال دولت خود كنند و شدايد ايام عزل و فاقه [412] را به خاطر رسانند، هر آينه به اندوختن اموال مبادرت ننمايد و همت بر تعمير خزاين خويش ننمايند، لا جرم كار رعيت به فقر و فاقه انجامد و مكنت و ثروت ايشان به درويشي و مسكنت مبدل گردد و از عمارت و زراعت اراضي عاجز آيند و از عهده ي تعمير مملكت برنيايند و رفته رفته كار به ويراني ولايت و خرابي مملكت كشيده در آن هنگام انديشه و تدبير سودمند نباشد.

[صفحه 155]

بيان طبقه كتاب و نويسندگان و طريق سلوك و آداب ايشان

بعد از فراغ از تمشيت امور جنود و قضات و عمال وانتظام احوال اهل خراج و اموال، عنان توجه به صوب طبقه كتاب و نويسندگان [413] معطوف داشته، به جهت تصدي خدمات خود بهترين ايشان را تعيين فرموده، براي توليت امر نويسندگان خويش كاملترين ايشان را قبول و اختيار نمائي، چه آن كس كه دخيل امور تو باشد و خدمات خاصه تو به وي مرجوع باشد، ديگران همي بلكه ساير طبقات را در تنقيح

[صفحه 156]

محاسبات و معاملات خود به وي احتياج افتد و هر آينه كسي كه شايسته اين شغل تواند بود از ساير الناس به مزيد عقل و كياست و كارداني و فراست و ساير اخلاق پسنديده، سمت امتياز داشته از

عهده اين منصب خطير برآيد و جهت كتاب مكاتبات و مرا سلاتي كه به دوستان يا دشمنان خود نويسند و خواهي كه مكايد [414] و اسرار خويش رد آن درج نمائي، از ايشان كسي را اختيار كن كه جامعيت اخلاق شايسته زياده بر همگي او را حاصل شده باشد و به انواع فضايل و مكارم آراسته و پيراسته نمايد.

بيان اوصاف كتاب

از جمله آن كه بزرگي و كرامت او را به تكبر و طغيان مبتلا نسازد و بلندي رتبه منصب و جاه او را به نخوت و غرور نيندازد، تا آن كه به علو قدر و رفعت درجه خود فريفته گرديده عنان عقل از دستش بيرون و بر مخالفان تو در مجالس و محافل جرات نمايد و در نظر بزرگان ولايت و سرهنگان سپاه قدر و شهامت تو را كم سازد و خلل كلي به بنيان قواعد ملك و دولت وانتظام امور ايالت و سلطنت تو رساند.

و ديگر آن كه فراموشي و غفلت او بسيار نباشد و در رساندن اخبار اطراف مملكت به تو عرض عرايض و مراسيل عمال [415] و نواحي

[صفحه 157]

ولايت بر تو سهو و غفلت روا ندارد و در گرفتن اجوبه [416] آنها تمهل [417] و تعلل [418] نورزد و در اموالي كه جهت خزانه تو ضبط مي نمايد (يا) از جانب تو بر رعاياي مي بخشد، (و) دقيقه (اي) از دقايق امانت و ديانت فرونگذارد و در رعايت مراسم غوررسي و لوازم حق گذاري تكاهل و تساهل مجوز ندارد.

و ديگر آن كه در كار خويش مهارت تمام داشته، در مراتب حل و عقد معاملات و نقض و ابرام [419] محادثات [420] و مسائلات از مقاومت

اهل جدال و مجادله، ارباب قيل و قال عاجز نيايد و هر چه از وثايق عقود و عهود عمال و غير آن از جانب تو نويسد چنان نويسد كه ارباب حيله و تزوير [421] را بر تحريف و تبديل آن دست نباشد و اهل دقت و كنجكاوي را راه رخنه در قواعد بنيان احكام و القابش نيايد و سئوالهائي كه در مكاتيب دشمنان تو بايد نوشت به نحوي تواند تحرير نمود كه جوابش سهل و تبديل نباشد و جوابهائي كه ازجانب تو در برابر سوالات و اعتراضات ايشان نويسد چنان بيان تواند نمود كه ابواب رد و تزييف بر عيب جويان و خورده بينان مسدود گردد.

و بايد كه به مقدار رتبه و اندازه خود جاهل نباشد و از حد ادب و قانون آداب گامي پيش نگذارد، چه هر كس خود را نشناسد ديگران را به

[صفحه 158]

طريق اولي نتواند شناخت و آن كه پايه ي رتبه خويش را نداند منزلت ساير الناس را چگونه معلوم تواند ساخت.

نهي از اعتماد بر حسن ظن و اعتقاد به فراست خود

بعد از داشتن اين اوصاف و آداب كه در طايفه منشيان و كتاب معتبر است، چون علم اتصاف احدي به آن صفات و شناختن موصوفين به آن كمالات امريست در نهايت تعسر [422] و بلكه نزديك به مرتبه امتناع و تعذر [423].

پس مبادا كه در اختيار و انتخاب اين طايفه به محض حدس و فراست خود اعتماد نمائي و به استقامت راي و حسن شناخت خويش مغرور باشي و جمعيت خاطر و اطمينان قلب خود را محك امتحان نيك و بد مردمان پنداري و به محض حسن ظني كه تو را به كسي باشد او را بر اموال و انفس خلايق

موثق و موتمن شماري، زيرا كه مردم خود را در نظر فراست و شعور ملوك به تصنعات گوناگون بيارايند، و چهره ي احوال خويش را بحيله [424] اخلاص تدليس [425] نمايند.

و بوسيله خدمات شايسته دل ايشان را به جانب خود مايل سازند و به دست خود نمائي و به دست خود نمائي پرده ي تلبيس [426] از پيشگاه منظر بينائي و بصيرتشان در آويزند و با وجود اين حال قامت همت ايشان در مجاري خيانت ساري

[صفحه 159]

و جاري باشد و والي از مكر وحيل خالي عقيده، آن كه فراست بكار برده و به حدس و بينش معتمدي جهت خود برگزيده و از آن غافل كه لمعات [427] سراب خود نمائي او را بگمان باطل انداخته و بي هوش داروي حيله و تزوير [428] او را از سوء باطن و ما في الضمير بي خير ساخته (است).

امر به رعايت سبق خدمت و شهرت به خوبي

زنهار كه به حسن خدمات ظاهري فريفته نگردي و تكيه بر حدس وفراست جايز نداري، بلكه بايد كه معيار اختيار و دستور اعتبار تو سوابق نيكنامي و سوالف [429] آوازه ي كارداني در خدمات ولات صالحين و مرجوعات [430] ملوك سابقين بوده، كساني را كه محاسن آثار و محامد اطوار [431] ايشان در ميان عامه رعايا مشهورتر باشد و به رعايت لوازم امانت و ديانت روشناسي [432] ايشان در نظر جمهور [433] برايا بيشتر نمايد، به ارجاع خدمات و تفويض مهمات خويش مخصوص گرداني و همت عالي بر آن گماري كه مباشرين اعمال و مدبران اشغال تو همگي كار آزموده و ممتحن و نيكنام و موتمن بوده و نقد نيتشان به معيار اختيار ملوك پيشين تمام عيار نمايد و سيم [434] سيماي

همتشان از بوته تجربه و آزمايش ولات

[صفحه 160]

سابقين بي غش و خالص برآمده باشد، كه هر آينه سعي تو در اين باب دليل اخلاص تو در امتثال فرمان خداوند عالميان و علامت حسن نيت و خلوص عقيدت تو در خدمت امام زمان است، كه راي خود را بي اعتبار داني و در انديشه مهمات خويش بر صفحه خاطر جز خط بندگي و فرمان پذيري ايشان نخواني.

امر به تعيين سركرده از كتاب يا هر سركرده در هر باب

بعد از رعايت اين آداب وتعيين نويسندگان و كتاب، بايد كه بر سر هر كاري از امور ملك و ملت و مهمات خود و رعيت سركرده (اي) [435] از ايشان مقرر فرمائي، كه امور عظيمه و خطوب جسيمه اعوان همتش را مغلوب حيل عجز و بيچارگي نسازد، كثرت افكار و مهمات اوراق نسخه جمعيت خاطرش از هم نيندازد، از احتمال اثقال اشغال [436] دلگران نباشد و به هجوم سموم و هموم [437] گلدسته اهتمامش از يكديگر نپاشد.

بيان وزر و وبال تغافل از كردار عمال

زنهار كه به استقلال ظاهري فريفته نگردي و گمان نبري كه چون از معايب عمال و كتاب خود تغافل ورزي و در باب كار بدي كه از ايشان سرزند تجاهل نمائي، و بالي [438] زبر تو نباشد و ماخذه و عقابي متوجه تو

[صفحه 161]

نگردد.

بلكه يقين بدان كه هر چه از عيوب بر تو معلوم گردد و تغافل و تجاهل شعار خود سازي و در صدد عزل و تنبيه ايشان در نيايي و بال آن بر تو باشد و عقاب آن تو را باشد و عقاب آن تو را شايد و روزي بيايد كه تو را به آن معاتب [439] سازند و به مكافات و مجازات عمل ات پردازند و تو را ندامت سود ندهد و پشيماني مفيد نگردد.

[صفحه 163]

ذكر طايفه تجار و كاسبان و سلوك با ايشان

بعد از دانستن احوال طبقات مذكوره و مراعات خصال و صفات مزبوره و اتعاظ [440] به اين مواعظ دلپذير و انتفاع از اين نصايح بي نظير، در باب تجارت و ارباب حرفه كه يكي ديگر از اصناف سبعه است.

وصيت گوش كن و نصيحت پذير، كه بايد درباره ايشان طبقات ديگر را بخير و احسان سفارش نمائي و كافه ناس را به صلاح انديشي و نيك خواهي اصناف اين طبقه و انواع اين طايفه امر فرمائي، خواه جمعي كه در شهرها توطن داشته باشند بدون ارتكاب سفر تجارت و معامله اشتغال ورزند و خواه سودا گراني كه همواره اموال و امتعه [441] خويش را بر

[صفحه 164]

مطاياي [442] سعي و اهتمام بسته در اطراف و اكناف عالم سير نمايند و خواه پيشه وراني كه ابدان خود را در معرض زحمت و تحمل مشقت كسب و صنعت درآورده، به عمل اعضاء

و جوارح در تهيه ي و تحميل مايحتاج خلق كوشند.

چه اين طايفه همگي موارد منافع و اسباب مرافق اند اگر نه وجود ايشان باشد، ابواب منفعت بر روي اصناف خلق مسدود گردد و اگر مددكاري اعمال و مساعي ايشان نباشد، شاهد رفاه و فراغت از انجمن كافه رعايا و برايا [443] كناره گيرد، بلكه حيات و تعيش آدميان صورت نپذيرد و زندگاني هيچ صنفي از اصناف ايشان ميسر نگردد.

بيان احتياج تجار و ضرورات وجود ايشان

حاصل كه اين جماعت اصول منافع اهل عالم و اسباب و وسايط ارتفاع و انتفاع بني آدمند، ضروريات اهالي هر ديار را از بلاد بعيده و اماكن فاصليه [444] بديشان مي رسانند و عمر خويش را در قطع براري [445] و بحار [446] و طي مراحل درشت و ناهموار مصروف مي دارند و به مواضعي كه ساير ناس را اجتماع و ايتلاف آنها ميسر نيست، به قدم همت مي رسانند و از منافعي كه در آن مواضع است ارباب عجز و حرمان [447] را بهره ور

[صفحه 165]

مي سازند و بر خوض مهالك [448] و مساعي [449] كه باقي طبقات رعيت را جرات بر ارتكاب آنها نيست، اقدام مي نمايند و اهل هر ديار را به منافع اعدادي ايشان منتفع مي سازند و ظاهر است كه غير اين طبقه را تاب ارتكاب اين شششغل خطير نيست و مردم ديگر را ياري كردار و قوت اسفار ايشان نه (باشد).

چه اين طايفه بوسيله مسالمه و مصالحه ي كه با جميع طوايف عالم دارند از مرافق و منافع هيچ ديار ممنوع نايستد و ازآشوب فتنه و فساد و جنگ و عناد كه در اطراف بلاد رو دهد، مصون و محفوظ مي باشند و ضرر دشمنان هرگز به ايشان نمي رسد و آسيب

عناد مخالفين عايد ايشان نمي شود، به خلاف ساير طبقات رعيت كه سكه عداوت بر نقود قلوب اعداء [450] به اسم ايشان مضروب و نقوش بغض و معاداتشان بر صفايح خواطر [451] دشمنان مرسوم و مكتوب است لا جرم ملوك اقطار [452] و ولات امصار [453] را رد رعايت اين طايفه كه به وسيله رفاه رعيت و پادشاه و واسطه انتظام معايش عبادند، نهايت جد و اهتمام بايد نمود و تفقد امور ايشان چه در مقام خود و چه در ساير اطراف مملكت و اكناف ولايت بر ذمت همت لازم بايد شناخت، كه فوائد آن عام و منافع اش تمام است.

[صفحه 166]

بيان صفات ذميمه تجار و نهي از احتكار و تاديب ايشان

و بدان كه با وجوداين حقوق بسياري كه اين طايفه تجار دارند بر مردم هر ديار و به سبب شايسته كمال مراعات و سزاوار مهرباني التفات مي باشند، هر چند كه حقوق ايشان را نيكو شناسي و لوازم تربيت و شفقت درباره ايشان به عمل آوري، كه از اخلاق ذميمه خالي نمي باشند و بعضي اطوار قبيحه مي دارند، چنان كه بسياري از ايشان را تنگي فاحش در حوصله است و حرص عظيم بر طبع غالب و تحمل رسوائب جبلت [454] ايشان را شامل است و به احتكار منافع اطعمه عادت كرده، به اميد ارتفاع قيمت آنها با وجود حاجت ناس [455] حبس [456] اجناس مي نمايند.

و در مبايعات و معاملات از طريق انصاف دور افتاده، به تحكم و خودرايي جاده سود و مرابحه مي پيمايند و اگر چه به حسب واقع فوايد بسيار بر وجود ايشان سمت ترتب دارد. اما منظور بسياري از ايشان در اشتغال به تجارت و صنعت غير منفعت خود نمي باشد، هر چه را در اكتساب

اموال مفيد يابند بدون ملاحظه حسن و قبح آن مرتكب شوند و آن چه را باعث ترفيه احوال دانند، هر چند كه خلاف مقتضاي شريعت و مستلزم نقصان و خسران رعيت، دست از آن برندارند و مجملا حب مال بر بواطن [457] ايشان مستولي باشد و بي شك اخلاق ذميمه مذكوره بر آن

[صفحه 167]

مترتب گردد و از اين راه مضرت عظيم به عامه رعيت رسد. و اين معني عيب كلي از براي ولات بوده اختلال تمام به احوال مملكت راه يابد.

پس بايد تو كه والي و امير ولايتي، اصناف اين طبقه را از احتكار منع نمائي و از حبس اجناس با وجود احتياج ناس جهت بالا رفتن قيمت آن نهي فرمائي، چه حضرت رسول صلي الله عليه و آله از آن نهي فرموده و بر اصحاب اين فعل لعنت نموده، چنان كه مرويست: «الجالب مرزوق و المحتكر ملعون» [458] يعني كسي كه متاع نمايد و جهت بيع و تجارت از جائي به جائي نقل نمايد مرزوق [459]

است و آن كه احتكار و حبس در انبار بجهت انتظار ارتفاع اسعار [460] نمايد ملعون [461] است.

پس بايد كه تجار و اهل صناعت قلمرو خود را از اكتساب اموال به طريق احتكار ممنوع سازي و همت خود را بر آن گماري، كه مبايعات و معاملات بر نهج مشروع و قانون شريعت وقوع يافته از طرفين سماحت و مروت مسلوك دارند و از ازدياد مضايقه و سماحت بپرهيزند و در معاملاتي كه بر اشياء موزونه واقع شود، بايد كه در ميزان عدل و راستي به ميان آورند و از حيله و خدعه اجتناب و احتراز بر نهجي عمل نمايند،

كه به هيچ يك از گيرنده و فروشنده ضرري نرسد و ندامت غبن [462] و زيان از طرفين مرفوع و مدفوع گردد.

[صفحه 168]

و اگر با وجود آن كه نهي از احتكار كرده باشي و منع از آن كردار نموده باشي، احدي از احادناس از اين طبقه بر آن فعل ناپسنديده اقدام نمايد و نهي شارع و فرمان تو را ناشنيده انگارد، بايد كه او را تنبيه و تاديب نمائي و در باب تعزير [463] و تعذيب اهتمام فرمائي، چنان كه ديگران را عبرت شود و ديگران بر مثل آن فعل جرات ننمايد. اما زنهار كه از احد اعتدال تجاوز جايز نداري و از هر اسراف و اتراف [464] در عقاب اجتناب لازم شماري و زياده بر قدر استحقاق عقوبت نفرمائي.

اين بود بيان حال طبقه تجار و پيشه وران و شرح آداب و سلوك ايشان.

[صفحه 169]

ذكر طبقه عجزه و بيچارگان و مبالغه در مراعات ايشان

بعد از طي اين مسالك و ادراك اين معارف و مدارك، حذر باد تو را اي مالك و به ترس از خداي عز و جل و به ياد آور او را درباره طبقه سفلي، كه بيچارگان و مساكين رعيت و بينوايان و محتاجان مملكت اند و ارباب فقر و شدت و اصحاب شكستگي و زمانت [465] مي باشد.

زنهار كه غرور ثروت و جاه تو ار از رعايت اين طايفه باز ندارد و مراتب ذلت و خواري و حقارت و بي مقداري ظاهري كه دارند و دواعي همت را از لوازم احسان در مراسم امتنان مانع نيايد و مبادا كه صفايح [466] احوال ايشان را به چشم استغناء بيني و دامان نخوت و تكبر و خارخاري [467]

[صفحه 170]

ايشان برچيني و بيچارگي ايشان را براي

شيطان چاره ي فريب خود سازي و به دست تهور و بي باكي بر شيشه دلهاي شكسته اين طايفه سنگ اهانت اندازي. چه در ميان اين جماعت جمعي قانع باشند و بعضي را معتر [468] نامند و حق سبحانه و تعالي در قرآن مجيد و فرقان حميد ايشان را ياد فرموده [469] و از لحوم قرباني به اطعام ايشان امر فرموده و در حقيقت ايشان را به ضيافت بندگان خود فرستاده است. و بر موائد نوال ارباب نعمت و مال جا داده، روا مدار كه حقوق ايشان را ضايع گذاري و رعايت مهمات چنين كسان را اندك و حقير شماري و گمان حقارت و خواري بديشان مقرر داشته در مصارف ديگر صرف نمائي، كه هر آينه خود را در معرض سخط الهي و مورد غضب نامتناهي د رآورده، بر نفس خويش ستم پيشه نكرده باشي و در تهيه ي اسباب ندامت و پشيماني روز قيامت براي خود زياده سعي نمائي.

البته كه نسبت به اين طايفه همت بر بذل و اعطاء و رفق و مدارا گمار و مثوبات اخروي [470] كه به مراعات جانب اين قوم منوط است غنيمت شمار و در محافظت آن چه حق تعالي از حقوق خود درباره ايشان بر تو قرار داده و تو را مستحفظ و نگهبان آن ساخته رضاي او را منظور وساوس ابليس لعين و هواجس [471] نفس خسيس [472] ايشان را از حق خود و

[صفحه 171]

خود را از رحمت الهي بي بهره مگذار و از بيت المال مسلمين جهت مدار گذار اين طايفه حصه (اي) مقرر دار و ا زغلات اراضي غنيمت به اسم ايشان قسمتي بردار.

امر به تفقد اصناف مستحقين اطراف

و چنان كن كه

مستحقين [473] اطراف ولايات و عجزه و مساكين اكناف مملكت را همگي از موائد [474] تلطف و اشفاق [475] تو بهره و رفاهيتي حاصل آيد و مراتب مواهب و عطايا به اهل بلده ي سكني و متوطنين و طن و ماواي تو اختصاص نداشته باشد. زيرا كه حق تعالي هر آن چه جهت قريب معين داشته، مثل آن را براي بعيد نيز مقرر فرموده است و در لزوم مراعات و استحقاق تفقد و عنايات ميان دور و نزديك تفاوتب نگذاشته@ است و بر والي و ساير اهالي رعايت حقوق اقاصي [476] و اداني [477] را لازم ساخته و ربقه [478] وجوب رعايت جانب اجانب و اقارب را بگردن سعي و اهتمام وي انداخته، تا عيار نقد خالص او را به محك امتحان بيازمايد و زنگ التباس [479] از مرات [480] احوال و صفاتش به صيقل افتنان [481] بزدايد.

پس زنهار كه شادماني دولت و طغيان عزت و حشمت تو را از

[صفحه 172]

غوررسي احوال و انجاح آمال [482] اين طايفه مشغول نسازد و هجوم خيل خيالات و نخوت و غرور آشوب تفرقه در ميان جنود دواعي همتت نيندازد، كه هر چند اشغال مهمه تو بسيار و مهمات خطير تو بي شمار است، اما نپنداري كه به مجرد احكام و اثقال جلايل [483] امور در تضييع و اهمال محقرات اشغال معذور خواهي بود و به محض تمشيت دادن مهام عظام در تكاهل و تغافل از جزئيات احوال انام [484] عذرت پذيرا و بهانه ات مقبول خواهد بود، كه اين خيالي است فاسد و تصويري است باطل و كاسد [485].

زنهار كه به اين هوا حبس نفساني و وساوس شيطاني فريب جهل

و ناداني مخور و نظر همت بلند از كنگره قصر رفيع البنيان تفقد و مراعات پست پايگان برمدار و رخسار شكفتگي از غلبه و انبوه زواجر [486] اشغال و مهمات اين گروه بي شكوه در هم ميار و راي احسان از ايشان وامگردان و دامان طغيان بر تكفل احوال شان ميفشان [487].

و بايد كه جمعي از فقرا و مساكين كهدست آمالشان به دامان ملاقات تو نرسد و از جانب حقارت ظاهري در محفل تو راهشان نباشد و آنان كه در نظرها خوار و بي مقدار باشند و به چشم ظاهر بينان ذليل و حقير نمايند، پيوسته در مقام تفقد و جستجوي ايشان باشي و دقيقه (اي) از مراسم تفقد و تفحص و تجسس را نامرعي نگذاري و كسي كه از

[صفحه 173]

معتمدان خويش را كه به صفت خشيت و پرهيزگاري و سمت تواضع و خاكساري متصف باشد، بر ايشان گماري و به شغل غوررسي احوال و انجاح آمال آن مقرر داري و خاطر او را از هر شغل بغير ترقب و ترصد [488] احوال اين طايفه فارغ سازي، تا همگي همت خود را بر تعيش امور ايشان گمارد و پيوسته مطالب و مارب ايشان را بر تو عرضه دارد و دقيقه (اي) از دقايق خير انديشي و صلاح جوئي فرونگذارد.

از آن كه صاحب صفات مزبوره به رفع مهمات وعرض ملمات [489] اين طبقه مقرر داشته دواعي همتش را بر اشتغال به لوازم اين شغل خطير گماشتي و به يقين معلوم است كه از جزئيات حوائج ايشان چيزي از تو مخفي نخواهد ماند. و هر حاجتي كه ضعفاء و مساكين و فقرا و محتاجين را بوده باشد و

آن گماشته تو به عرضت خواهد رسانيد.

سعي كن تا در احقاق حقوق ايشان به نوعي عمل نمائي كه پيوسته در مقام معذرت وعذر خواهي باشي و اگر به حسب واقع كوتاهي واقع شده باشد، چون به قدر مقدور اهتمام نموده باشي معذور نمائي و در روز قيامت تو را نزد خداي تعالي عذري باشد، كه بدان تمسك جوئي و بهانه (اي) كه به آن توسل نمائي، چه اين طايفه را احتياج به عدل و انصاف زياده بر ساير الناس و مراعات جانب ايشان از اهم واجبات و اعظم طاعات، بلكه در تاديه حقوق ساير طبقات نيز هميشه طريق اعتذار سلوك دار و با وجود كمال اهتمام خود را مقصر [490] دانسته، در برابر جناب

[صفحه 174]

مقدس الهي در مقام عذر خواهي در آور و مراعات همگي اين طبقات را وسيله اعذار [491] خويش دان و رعايت جانب هر يك از ايشان را در نامه اعمال ذريعه (اي) [492] از اعتذار، از تقصير واهمال خود بخوان و بعد از اصلاح احوال عامه اين طبقه و انجاح آمال كافه ي اين طايفه خصوص يتيمان محروم و پيران مرحوم [493] را منظور نظر عاطفت سازد و در اختصاص اين دو نوع خاص به مزيد عنايت و شفقت بپردازد.

پس بايد كه درباره اطفال بي پدر و ارباب هنر و كبر كه به سبب عجز و ناداني و به علت ضعف و ناتواني چاره ي كار خويش ندانند و تحميل اسباب معيشت كما ينبغي نتوانند و از غايت شرم و تعفف خود را در مقام سوال و اظهار احوال باز ندارند و داغ طلب [494] و خواري عرض مطلب بر جبين عرض خود

نگذارند و داعي همت عالي بر ترفيه احوال و انجاح آمال ايشان گماري و در تفقد امور اين دو صنف نهايت جد و اهتمام مرعي داري.

صنف اولي را چون پدر مهربان به لوازم احسان بنوازي و صنف ثاني را مانند فرزند غمخوار، اسباب معيشت و مدار گذار مهيا سازي و اين كاريست به غايت دشوار و باريست بي نهايت سنگين و گران مقدار علي الخصوص بر ولات با اقتدار كه شغلشان بسيار و دوش همتشان از تكفل مهمات گران بار است، بلكه مراتب خدا جوئي ومراسم حق طلبي همگي در نهايت اشكال است و تحمل شدايد بليات جهت تحميل

[صفحه 175]

مبرات [495] و فوز سعادات آدمي را به سعي خود خيال محال و ليكن حق تعالي و تقدس به تفضيل خويش بر جمعي كه مشيت ازلي [496] به سعادت ايشان تعلق گرفته است آسان سازد و عاقبت آخرت را در نظر ايشان جلوه داده تجرع اقداح [497] محنتها را در دار دنيا بر مذاقشان گوارا داند، تا اميد رستگاري عقبي [498] نفس سركش را به سجن [499] طاعت الهي محبوس داشته، به توقع سبكباري نشئه آخرت اغلال اثقال [500] عبادات بر اعناق گردنكشان و داعي شهوت و غضب گذراند و مواعيد رباني را به صدق اذعان نموده، طمع نيل سعادات اخروي و فوز مثوبات جاوداني را اهم جميع مطالب و مارب شمارند.

اين بود بيان حالات طبقات سبعه رعايا و شرح مراتب سلوك و ولات با هر يك از آنها.

[صفحه 177]

امر به تواضع و فروتني و تقويت ضعيف در معارضه با قوي

بعد از دانستن اين قواعد و اتباع آن و استماع اين فوائد و انتفاع از آن، بايد كه در تدارك ملك و ملت بوده، به رعيت

پروري پردازي و اوقات خود را در انتظام مملكت منضبظ گردانيده و جهت هر شغلي وقتي معين سازي.

از آن جمله جهت انجاح حوائج ارباب حاجات وتمشيت مهمات كافه طبقات وقتي از اوقات خويش را تعيين فرمائي و از براي اصلاح احوال رعايا و غوررسي ايشان و رسيدن به مطالب برايا و دادرسي ايشان روزي را روزها مقررنمائي، تا ارباب تظلم [501] و ساير مردم به جهت عرض مطالب خود ميعادي مقرر دانند و به انتظار فرصت رفع حوائج از اشغال و مهمات خود باز نمايند.

[صفحه 178]

و بايد كه در آن روز خود را از جميع مشاغل مستخلص ساخته و مجلس عام قرار گيري و به تذكر نعماي الهي و ياد آوري سطوات پادشاهي، طريق تواضع و فروتني با كافه خلق از صغير و كبير و جليل و حقير مسلوك داري و جنود و اعوان و حجاب [502] و خدمتكاران را از سر راه عامه مترددين به مجلس برخيزاني و خود را از مرتبه تكبر و تجبر فرونشاني و (از) علامات سلطنت [503] دور باش (و) عظمت را از محفل خود دور گرداني، تا فقرا و مساكين را نظر نيفتد و از مشاهده آثار جاه و حشمت دهشت و وحشت بر ايشان استيلا نيابد و هر كه را سختي باشد بي شائبه [504] اضطراب و لكنت بيان تواند نمود و مكنون خاطر خود را بدون تشويش و هيبت به عرض تو تواند رسصانيد. چه بارها من از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ام كه اين الفاظ مشحونه الايقاظ [505] را به جهت اتعاظ [506] بر زبان مبارك وحي ترجمان جاري ساخته مي فرمود: «لن

تقدس امه لا ياخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متعتع» يعني تقديس الهي شامل حال قومي نمي شود، كه در ميان ايشان حق ضعيف از قوي به نوعي باز خواست نمي شده باشد، كه موجب دليري ضعفا بر طلب حقوق ايشان باشد و در منازعه با اقويا، پريشاني و دهشت واضطراب به مكالمات

[صفحه 179]

ايشان راه نيابد.

و مراد به تقديس الهي التفات كامله اوست كه موجب نزاهت و طهاربت نفوس و ارواح از لوث شبهات و كدورات و برائت ابدان از اصناف خلل و آفات است. روا مدار كه به شامت كردار خود سعادت تقديس الهي را از قوم خود باز داري و طوائف رعيت خود را از دولت شمول لطف زباني محروم و بي بهره گذاري، بلكه سعي كن تا ارباب عجز و ضعف را بر مطالبه حقوق دلير و قوي نمائي و به صيقل [507] رفق و مدارا از زنگ دهشت و خوف از مرائي [508] قلوب ايشان بزدائي، تا هر چه خواهند در محفل تو بي حجابانه گويند و بدون شائبه خوف و هراس با اقويا طريق مقاومت و منازعات پويند [509].

امر به حلم و بردباري و تحمل تندي و درشتي مستحقين

و آن گاه سخنان درشت ناملايم ايشان را به تحمل و بردباري تلقي كن و از گفتگوهاي باطل و كلمات بي حاصل ايشان روي انضجار

[510] درهم

[صفحه 180]

مياور واسباب دلتنگي و تكبر و دواعي ملالت و تضجر از نواهي همت دور دار، تا بوسيله اين كردار پسنديده، حق تعالي اكناف رحمت شامله بر تو مبسوط سازد و لواي نيكنامي تو را در اقطار بلاد، بر روش اشتهار برقرار و ثواب طاعت را در آخرت به تو رساند و اجر عملت را در عقبي

به اضعاف آن بيفزايد و البته كه رعايت اطوار [511] مزبوره را بر خود لازم شمار و حلم وتواضع را عادت خويش كرده از طغيان تكبر دست بردار و چنان كن كه هر چه عطا مي كني به وسيله اقتران به مراسم تواضع و فروتني بر مذاق آخذين گوارا گردد.

و از هر كه عطايا باز مي گيري و او را به مصلحتي ازمواهب [512] خويش محروم مي سازي از روي اجمال و نيكوئي و ملائمت و عذر خواهي باشد. يعني به سبب منع، زجر او ننموده او را دلشكسته نسازي و مهرباني را دريغ نداشته به اظهار معاذير [513] دلپذير خاطر او را تسلي بخشي.

[صفحه 181]

بيان اموري كه عمال بايد خود متوجه شوند

بعد از آن كه براي مجلس عام و قضاي حاجات انام روزي معين ساختي و در اين روز به تمشيت وانتظام مهام و كار سازي تمام اهل اسلام پرداختي. بدان كه تو را كارهاي ديگر نيز هست كه لابد بنفس خويش بايد مباشر آنها شوي و به اقدام اهتمام در پي رونق و انتظام آنها روي از آن جمله مسئولات عاملان و غوررسي مهمات ايشان است كه چون آثار عجز و درماندگي بر الواح نويسندگان خود در امري از امور عمال نواحي مملكت به نظر حدس و بصيرت مطالعه فرمائي، ناچار بايد كه خود متوجه شده كار ايشان را معطل و موقوف نگذاري و بايد كه بدستياري فكر مستقيم سررشته ي نظم و نسق مهمات ايشان را بدست تكفل و تدبير محاسبات خير انديش بسپاري تا از شغل و عمل خود باز نمانند و آفت اختلال به امور مملكت نرسانند.

[صفحه 182]

و ديگر آن كه چون جمعي از اعوان خود را به جهت انجاح

[514] حوائج ناس [515] در غير روز معهود مقرر داشته، دواعي همتشان را بر اجابت ارباب حاجات گماشته باشي و ظاهر شود كه در مشيق [516] مهمي از مهمات رعيت بمضيق عجز و حيرت گرفتار گرديده اند و از غلبه افواج علايق به مرجوعي از مرجوعات خويش كما ينبغي و يليق [517] وانرسيده اند، بايد كه پرده غفلت از پيش چشم بصيرت دور سازي و بي شايبه تغافل و تكاهل به انجام مهام ارباب ياس و حرمان پردازي.

نهي از تاخير كارها از وقت آنها

و سعي كن تا اعمال مقرره و اشغال مقدره خويش را هر يك در وقتي كه به جهت آن تعيين نموده، به اتمام و اختتام رساني و نفس كامل را متوقف وتاخير كارها از وقت خود نفرمائي، چه هر لحظه (اي) از لحاظ عمر مرهون عملي از اعمال است و هر ساعتي از ساعات زندگي ظرف شغل تازه (اي) از اشغال است، چون كار اين لحظه به آن لحظه افكني، لاجرم شغل لحظه ثانيه را تضييع كرده باشي و مبلغي از نقد حيات را باطل و بي حاصل كرده باشي.

[صفحه 183]

امر به صرف افضل اوقات در طاعات و عبادات

و بايد كه در اشتغال به اعمالي كه در ميان تو و پروردگار تو وقوع مي يابد و به جز به اخلاص نيت و صفاي طويت [518] سمت كمال وصحت نمي پذيرد و افضل اوقات خويش را مصروف داري و در اكثر ازمنه و ساعات تضرع به جناب الهي و استغاثه [519] به درگاه رباني را غنيمت شماري، هر چند كه طاعات منحصر در ذكر و دعا نيست،بلكه همه افعال و اعمال چون به شايستگي نيت و سلامت رعيت مقارن افتد، مرتبه عبادت يابد

[520].

و هر گاه در آن منظور تحميل رضاي الهي و تقرب به رحمت نامتناهي باشد، داخل زمره ي طاعات و از جمله مراسم عبادات گردد و هر آينه تواند بود كه اهل عقل و تميز هيچ آني از آنات عمر عزيز را بي اكتساب سرمايه سعادتي و اشتغال وظايف طاعت و عبادت نگذرانند و ارباب صدق واخلاص همگي شئون و احوال خويش را از خواب

[صفحه 184]

و خيال و سكون و مقال و ساير گفتار و كردار در پنهان و آشكار وسيله فوز مثوبات اخروي

و واسطه استحقاق تفضلات الهي سازند.

امر به محافظت صلوات

و بايد كه در خلاصه ي اوقات كه به جهت عبادات خود معين و مقرر داري و خاصه ازمنه و ساعاتي كه در آنها نقد بندگي خود را به دست نيازمندي در بوته اخلاص مي گذاري، به اداي فرايض الهيه و اقامت صلواه ليليه [521] و نهاريه [522] اشتغال نمائي و در مواظبت و محافظت بر مراعات اوقات فضيلت آن كمال اهتمام فرمائي. و روا مدار كه در رعايت دقايق آداب و شرايط آن تكاهل و تساهل [523] ورزي و رنجانيدن بدن خود را در احتمال زحمت قيام و قعود و ارتكاب متاعب ركوع و سجود از خالق جسم و جان و مالك ارواح وابدان دريغ داري. بلكه سعي كن كه در ليل و نهار وپنهان و آشكار تن خود را متحمل شدائد طاعات و قربات [524] سازي. و نقد وجود خود را به آتش شوق رضا جوئي جناب سبحاني در بوته رنج ومشقت بگذاري و جهد نمائي، تا هر عبادتي را كه وسيله تقرب درگاه الهي مي داني بر وجه كمال مودي سازي و اساس شرايط و آدابش

[صفحه 185]

را از رخنه اخلال به واجبات و نقص ترك مستحبات محافظت نمائي چنان كه چهره ي شاهد نيتش به زيور اخلاص آراسته باشد و قامت ارتكابش به حلل [525] خضوع و خشوع پيراسته نمايد. هر چند كه زحمتش بسيار باشدو بدنت را به تعب اندازد.

زنهار كه راحت بدن را منظور مدار و به تن پروري همت مگمار و هر المي [526] كه در اداي وظايف طاعات به جسم تو رسد عين راحت روحش شمار.

بيان كيفيت امامت

و هر گاه امامت جمعي نمائي و نماز را به جماعت گذاري بايد كه از دو

صفت احتراز لازم شماري، يكي تنفير [527] آنست كه نماز خود را به طول كشاني وبه قرائت سوره هاي طولاني و مبالغه در تكرير [528] و تكثير [529] تسبيحات و اذكار خاطر مومنان را برنجاني، چه بسياراز ايشان باشند كه بسبب عارضه (اي) از عوارض بدنيه [530] يا حاجتي از حوائج ضروريه مكث بسيار نتوانند نمود و كار بدان انجامد كه ترك نيت اقتدا كرده به قصد فرادا نماز گذارند و از ثواب جماعت محروم و بي بهره مانند يا اگر بطول نماز

[صفحه 186]

صبر كنند، حاجات ضروريه ايشان فوت شود و بسبب ترك مراس خضوع و خشوع به كمال نمازشان نقص كلي برسد.

اما تضييع آنست كه از غايت اختصار به بعضي از واجبات تسبيحات و اذكار و ساير شرايط و آدابي كه به وجوب يا تاكيد استحباب آنها شده خلل رساني و به اين سبب نماز خود و جماعتي را كه بتو اقتدا نموده اند ضايع و باطل و يا ناقص و بي حاصل گرداني.

و من از رسول صلي الله عليه و آله در وقتي كه مرا به ولايت يمن ميفرستادند پرسيدم كه نماز با ايشان چگونه گذارم و در امامت ايشان چگونه مرعي دارم فرمود: «يا علي صل بهم كصلوه اضعفهم و كن بالمومنين رحيما» يعني كه امامت ايشان كن به نمازي كه مثل نماز ضعيفترين ايشان باشد و طول آن خاطر ضعفاء و جمعي را كه بسبب عذري قوت تحمل آن نداشته باشند نرنجاني و به مومنان مهرباني كن و تمامت همت بر مراعات جانب ايشان گمار.

[صفحه 187]

نهي از خلوت نشستن ملوك و بيان مفاسد اين وضع سلوك

بعد از محافظت بر مراسم تمامي اين رسوم و آداب و مواظبت بر لوازم هر يك از آنها در

هر باب و صيتي كه رعايت آن لازم و در كار مي نمايد و نصيحتي كه پذيرفتن آن لابد و ناچار مي بايد و تحذير از خلوت نشستن بسيار و طول احتجاب [531] ملوك و ذوي الاقتدار [532] است. و اگر بعد از مضامين سابقه و قوانين سالفه، كلامي در سلك انتظام آيد و تقرير آن لوازم اعتنا و اهتمام را شايد، همين مضمون نصيحت مشحون و موعظه هدايت مقرون است كه احتجاب و استتار والي از رعيت بايد كه به طول نكشد. و زياده بر قدر اشتغال به بعض ضروريات خفيه، چهره ي شاهد

[صفحه 188]

رعيت پروري سرادق نخوت [533] و جبروت [534] نپوشد. زيرا كه طول احتجاب ولات از رعيت، شعبه (اي) از شعبات تنگي مضمار عدل و داد و موجب قلت علم و اطلاع ايشان بر امور عباد وبلاد است. چه هر كار ارباب ملك وپادشاهي از رعيت خود عزلت كزينند و از پي فراغ بال و رفاه حال رفته در خلوت خاص نشينند، لا جرم علم ايشان به اموري كه در آن حال سنوح [535] يابد محيط نباشد و اكثر سوانح و وقايع از ايشان پوشيده و مخفي بماند.

و هر آينه در استعلام آن احوال محتاج به تفتيش از خواص رعيت و اعوام دولت خود باشند و ناچار بر شهرت افواه و گفته رعايا و سپاه اعتمادشان بايد نمود و در تحقيق و تصديق آن مراتب تابع راي ديگر ايشان بايد بود و به اين سبب بسياري از امور بخلاف واقع بر ايشان ظهور يابد و خلل عظيم به بنيان ملك داري و قواعد رعيت پروري ايشان رسد. و بسا باشد كه وقايع عظيمه كه

متضمن فساد بسيار باشد، به سبب تلبيس غرض گويان در نظر ايشان حقير و بي مقدار نمايد. و جرايم صغيره كه چندان مفسده نداشته باشد به علن [536] عناد معاندان عظيم و با مقدرا گردد، معصيتي كه از ارباب جاه و ثروت سرزند هر چند كبيره باشد، خوش آمد گويان در لباس صغيره اش جلوه دهند و صغيره (اي) كه از بيچاره (اي) صادر شود كو بسيار حقير و اندك باشد.

عيب جويان در مقام تفسيح [537] كبيره بزرگش وا گويند، بلكه بعض از

[صفحه 189]

محاسن افعال را قبيح وانمايند و در مقام تحسين بعض قبايح بوده، اعمال سيئه به خوبي بيارايند وبه اين سبب اكثر امور بر والي مشتبه گرديده، حق را از باطل نتواند شناخت و با وجود اين حال به تمييز صواب از خطا كجا تواند پرداخت.

تاكيد در نهي احتجاب و مبالغه در آن باب

در حجاب رفتن. از مردم دور شدن.

و اين امري است در نهايت ظهور، كه هيچ فردي از افراد بشر را بر خفاياي امور اطلاع نمي باشد و به چشم هيچ يك از آحاد ناس اسرار خفيه در نمي آيد. والي ملك با ساير بني نوع خويش در سمت جهل سوانح خفيه و عجز از دانستن امور سريه، سهيم و شريك و مراتب اشتباه و التباس مانند ساير الناس به او نزديك است. و حق را نشاني نكرده اند، كه به آنش از باطل تواند شناخت و صدق راعلامتي نگذاشته اند، كه از كذبش جدا تواند ساخت. لاجرم چون حجاب احتجاب از درگاه خلوت فراغت در آويزد و چشم مشهده و عيان از تجسس احوال رعيت در بندد، هر چه در خفيه او كنند بر او پوشيده ماند و تدبير امور ملك و

ملت كما ينبغي نتواند.

پس بايد كه در خلوت كم نشيني و اسباب احتجاب بر خود نچيني و اگر از نفس خويش تامل كني، بداني كه خلوت نشستن بي فايده و از مردم پنهان شدن بي ثمره است. از براي آن كه حال تو از اين دو بيرون

[صفحه 190]

نيست، كه يا چناني كه در احقاق حقوق و تحقيق آمال نفس خود از عطا و بذل اموال باك ندارد و به دستياري همت سخاوت حطام فانيه دنيا را واقع و وجودي نمي گذارند. و در اين هنگام احتجاب از رعيت و خواهش بنشستن در خلوت امري است، كه جز جهل و ناداني سببي نتواند داشت. و به غير دواعي نخوت و غروز باعثي بر آن نتواند شناخت. و اگر نه عاقل دانا با وجود سخاوت نفس، از اداي حق واجبي كه احقاق آن موجب نجات آخرت و سبكباري روز قيامت بود گريزان چرا باشد و صاحب نجات آخرت و سبكباري روز قيامت بود گريزان چرا باشد و صاحب نجات آخرت و سبكباري روز قيامت بود گريزان چرا باشد و صاحب هوش خرد آشنا با اتصاف به صفت كرم و ارتكاب مراسم مكارم بذل و عطا مانند اربات دنائت

[538] مائل كنج انزوا و متلبس به لباس اختفا چگونه نمايد.

يا حال تو آن است كه بر زينت بخل گرفتار و اسير ربقه محبت درهم و ديناري و در اين صورت نيز احتجاب تو را از رعيت در جمع واكتساب اموال چندان اثري نيست و ظهور و بروز در ميانه ي خلق را به تشييد اساس مكنت وثروت زياده، ضرري نه. چه هر گاه جمعي از اهل استحقاق از بذل و عطاياي تو

محروم و مايوس باز گردند. ديگران را عبرت شود و خيال طمع بگرد خاطر كس ديگر نگردد، بسيار بزودي ارباب حاجات دست سئوال از دامان نوال [539] و بردارند و به اندك زماني اصحاب طلب قطع نظر از مطلب نموده تو را به حال خود وا گذارند.

حاصل كه والي ملك را خواه لئيم و خواه كريم، طول احتجاب از

[صفحه 191]

رعيت و تمادي [540] اختيار وحدت و خلوت از طريق حزم و وعقل دوراست وسعي درمراسم اجتناب از دواعي اين رزيلت از ارتكاب اين فعل بي عاقبت، به غايت ضرور. چه حيف است كه ارباب كرم و همت به داعيه اندك فراغتي كه در ضمن اختيار خلوت باشد، چنين احوال خود را به داغ كم عقلي و بي خردي انگشت نماي اقاصي واداني سازند.

يا كمال اتصاف به صفت بخل و ظنت را در حق خويش به خاطر كافه رعيت اندازند و همچنين اصحاب ضيق و خست [541] را نسزد كه با وجود اين صفت رزيلت ارتكاب احتجاب را بي منظور و مقصودي بر خويش روا دارند و زمام احترام و احتشام خود را يكباره به دست قايد [542] بدگوئي مفسدان وعيب جويان بسپارند. و با آن كه اكثر جهات احتياج رعيت به ولات اموريست كه در آن مونتي بر ايشان نيست و بيشتر رجوع مردم به ملوك در مهماتي است كه در آن خسران از براي ايشان متصور نه (باشد)، مانند دادخواهي مظلومان و تظلمات ستم رسيدگان و طلب عدالت و انصاف در معاملات ايشان و ساير مهماتي كه انتظام آن در عهده اهتمام والي و دوش همتش از بار مونت و نقصان خاليست.

[صفحه 193]

امر به محافظت مقربان از ظلم و ستم بر زيردستان

بعد

از رعايت اين آداب و بركت خصلت خلوت و احتجاب كه خود را به صفات حسنه آراستي و آئينه طمع از خصال ذميمه پرداختي، بايد كه به فكر اصلاح و تربيت ياران و مقربان پردازي و خاطر رعيت را از زحمت و اذيت سركشي و طغيان ايشان فارغ سازي، چه والي ملك را جمعي از خواص و مصاحبان هستند و برخي از اصحاب خلوت و همنشينان مي باشند، كه به صفت استيثار [543] و تطاول [544] اتصاف دارند و آحاد رعيت و زير دستان را به منزله عبيد و مماليك خويش نپندارند، هر چه زات عوائد و متايع [545] يابند، به سبب قلت انصاف خود را به آن از ساير ناس اولي مي دانند و از روي نخوت و بي باكي دست طمع و تطاول به حقوق ارباب عجز و استهلاك مي رسانند، همت خسيس بر تشييد مباني جور و

[صفحه 194]

اعتساف [546] مي گمارند، وسر تواضع و فروتني به اتصاف به مراسم عدل و انصاف فرونمي آرند.پس سعي كن تا مونت قهر و سلطنت ايشان را از دوش ضعفا و مساكين برداري و اعناق تطاول [547] و سركش ايشان را كه به قوت استظهار تقرب به درگاه تو به جانب ظلم و تعدي بر ارباب عجز و افتادگي كشيده اند، به زنجير تدبير مقيد و مغلول [548] سازي و تمشيت اين كار و تنظيم لوازم اين شغل با مقدار جز بدان ميسر نگردد كه اسباب تطاول و سركشي ايشان را قطع نمائي و دست جور و تقلب ايشان را از وسايل قوت و سلطنت كوتاه گرداني.

نهي از تيول دادن به خويشان و اقارب

پس بايد كه هيچ يك ازخواص ياران و نزديكان خود را به اقطاع قطايع [549]

و تيول دادن مزارع مخصوص نداني و دست تسلط اقارب و خويشان خود را بر سر عجزه ي [550] و مساكين اقطار و اطراف مملكت خويش مبسوط نگرداني و نوعي ننمائي كه ايشان طمع تصرف در ضياع [551] و عقاري [552] كه باعث اصرار مردم آن ديار باشد از تو داشته باشند، با عدم اطلاع تو را بر افعال ناپسند خود به اعتبار وثوق به رعايت رعايا و برايا در

[صفحه 195]

اخفاي آنها سبب قرب و منزلتي كه دارند متوقع باشند. يا در عقد صيغ و عقود و معاملاتب كه ميان ايشان و رعيت و مباشرين زراعت و فلاحت در آب و زمين آن ولايت و ساير امور مشترك كه ميان ايشان و رعيت وقوع يابد، جانب انتفاع خود را منظور دارند و از متضرر شدن دهاقين [553] و تحميل مونات شاقه بر عجزه و مساكين پروا نكرده، از جانب تو نسبت وثوق بر عدم اطلاع يا توقع تغافل از اين اوضاع مطمئن باشند. و هر آينه به مقتضاي تطاول و قلت و انصاف دست جور و اعتساف بر ضعفاء رعيت بگشايند و خود به فراغت هر چه تمامتر در مهاد [554] تنعم و رفاه بياسايند و لا جرم راحت دنيا مخصوص ايشان باشد و وبال آخرت و استحقاق عيب و ملامت براي تو بماند.

مبالغه در عدالت ميان خلق الله و تسويه قريب و بعيد در احقاق حق

و بايد كه در مطالبه حقوق و بازخواست آن ميان قريب و بعيد تفاوت نگذاري و هر كه را بر ديگري حقي ثابت گردد، در احقاق آن لوازم سعي و اهتمام را دريغ نداري و در ارتكاب زحمت اين كار آثار مراسم صبر و شكيبائي شعار خودسازي و اجر و مثوبات اين

طاعت را از خزائن وهاب [555] بي منت طمع داري و هر چند مراعات اين قانون خير مشحون [556]

[صفحه 196]

ضرر كلي به اقارب و خويشان تو رساند، از آن نينديشي و رضا جوئي جناب مقدس الهي را ترجيح داده پيشنهاد خاطر سازي.

[صفحه 197]

امر به عذر خواهي در مقام بدگماني

و اگر به هواجس [557] نفس خسيس و مكايد تلبيس ابليس مراعات دقيقه (اي) از دقايق اين طريقه انيقه [558] بر خاطرات گران آيد و احتمال ذره (اي) از لوازم عدل و انصاف بر دوش همت سنگين نمايد، بدستياري تذكار اقتناء سرمايه نجات اخروي و ابتغاء عواقب ذكر جميل دنيوي و دواعي آمال و اماني خود را تسلي كن و بواعث حميت و تعصب خود را به عنان صبر و شكيبائي رام قائد عقل و بصيرت گردان، كه عاقبت اينكار محمود و مال اين خصال رستگاري يوم الورود است.

پس البته بايد كه در مراسم رعايت عدالت و مراعات جانب رعيت

[صفحه 198]

كوشي و جام راحت و حسن عاقبت از دست ساقي سعادت نوشي و لباس نيكنامي دنياو آخرت و جلب قلوب اهل مملكت را پوشي و اگر احيانا يكي از رعيت را نسبت به تو در مقدمه (اي)د از مقدمات گمان ظلمي به خاطر رسد و تو را اطلاع بر مكنون ضمير او بهمرسد.

زنهار كه تغافل نورزيده معذرت خود را در امري كه منشاء بدگماني او شده اظهار نمائي و اعتقاد فاسد او را حق خود به حسن ظن مبدل فرمائي، كه چون تو را در مقام اعتذار بيند، عذرت را پذيرد و سهام تعير و ملام [559] از هدف اوضاع و اطوار تو باز نكرده و لا جرم حاجت تو كه عبارت از

استقامت امور ايشان بر نهج حق و صواب است، به اسهل وجوه ميسر گردد و به دستياري اعتقاد و نصيحت ونيك خواهي خاطر رسيده ايشان را اسير دام اطاعت و انقياد شود.

اين بود قوانين سلوك با طبقات رعيت و رعايت انتظام مهام ملك و ملت.

[صفحه 199]

آداب سلوك با دشمنان در باب صلح با ايشان

اما ضابطه معامله با اعداء و اهل قتال و دستورالعمل سلوك با ارباب عناد و جدال، پس مجملي از آن اين كه:

چون دشمني تو را به صلح دعوت نمايد، كه مخالف رضاي الهي نباشد. زنهار كه دست رد بر سينه التماس و استدعاي وي مگذار وقبول چنين مصالحه را كه مذلت آن مخصوص با اعداء است، از مغتنمات نعماي رباني شمار، چه صلح را فائده (اي) بي غايت و منافع بي نهايت است.

از آن جمله اين كه، سپاه و لشكر چند روزي از ارتكاب متاعب جنگ و جدال بر آسايند و به جمعيت خاطر در سامان اسباب ضروريه خويش سعي نمايند.

ديگر آن كه تو را نيز از هموم تدبير محاربات و مجادلات في

[صفحه 200]

الجمله فراغتي حاصل آيد و خاطر از رهگذر تشويش مال انديشي فتنه و آشوب اندكي بياسايد.

و ديگر آن كه چون با طايفه (اي) از طوائف اعداء دم از مصادقت و موالات [560] زده هيجان غبار نزاع و قتال از ميانه مرتفع باشد.

ساير اصناف دشمنان از جمعيت خاطر و اجتماع عساكر تو در حساب باشند و به گمان كثرت اشتغال و تفرق احوال بر محاربه و جدال تو جرات ننمايد، لا جرم امنيت تمام در مملكت پديد آيد و امور ضبط بلاد و مهر اهل عداوت و عناد را رونق بيفزايد.

نهي از اعتماد بر صلح دشمنان به خبرداري از حيله ايشان

وليكن در حال صلح با خصماء [561] و هنگام مهادنت [562] با اعداء حذر تمام از قوايل [563] ايشان لازم شمار. و بهيچ وجه تكيه ايمني بر وسائد [564] و داد ظاهري ايشان مجوز مدار، چه بسيار باشد كه دشمن اظهار صلح و آشتي كند ودم از مصادقت و موالات زند اما

مرادش انتهاز [565] فرصت و انتظار غفلت باشد و خواهد كه خاطر تو را از انديشه مال احوال و تهيه ي اسباب

[صفحه 201]

حرب و قتال سازد و ناگاه جنود آراسته وعساكر پيراسته بر سر مملكت آرميده و لشكر جنگ ناشنيده تو تازد و به هجوم سموم صولت بنياد و واجبات دولت را از حدائق ابتهاج [566] براندازند و زنهار كه از وخامت عاقبت از ساغر [567] هوش و فكرت بريز.

پس حزم و مال انديشي را شعار خود گردان و حسن ظن خويش را در حق دشمن متهم دان و هر چند امارات دوستي در جبين احوال اعداء ملاحظه نمائي، بر آن اعتماد جايز ندارد و سر رشته مراسم ضبط و حراست از دست همت مگذار، تا مواد شوكت تو استحكام گيرد و امور ملك و دولت را رونق بيفزايد.

نهي از نقص عهد و پيمان و هتك حرمت

و اگر با بعضي اعادي [568] در باب امري از امور عهدي نمودي، سر رشته معامله را بعقد پيماني محكم كردي، تا احدي از ايشان را از سهام (و) از سطوات اعوان خود به جوشن [569] امان ايمن ساخته، بنا بر مصلحتي به انگشتر زنهارش بنوازي.

پس بايد كه عهد خود را به وفا رعايت نمائي و امان خويش را به امانت محافظت فرمائي. و در معركه وفاداري، جان خود را سپر كرده از سهام زوال و فنا پروا نداري. و به سبب خوف و هلاكت بر بطلان عهد و

[صفحه 202]

ميثاق جرات نكرده، نفس خويش را فدا پنداري، چه هيچ فريضه (اي) از فرايض الهي نيست كه اجتماع ناس [570] بر ملازمت لوازم آن و اهتمام طوايف انام با وجود غايت تشاجر آراي ايشان و نهايت اختلاف عمل

و اديان به مراعات مراسم آن زياده بر فريضه مراقبت عهد و پيمان باشد.

حتي ارباب شرك و الحاد با وجود انكار مبداء و معاد، طريقه ي انيقه ي وفاداري و شريعت قويمه ي حق گذاري را در ميان خود بر ذمت همت واجب دانسته، بر بال عاقبت غدر و بي وفائي پي برده اند و پاي ثبات در مضمار مراقبت و مراعات عهود و عمل كردن به مقتضاي مواثيق و عهود فشرده اند.

به خلاف طايفه ي اهل اسلام كه با تلقي شرايع احكام در باب رعايت عهد و زمام نصوص الهي وتصريحات احاديث نبوي را ناشنيده انگاشته اند و چشم بصيرت را از مشاهده ي لوامع [571] بينات و ملاحظه براهين واضحات پوشيده حجاب غفلت گذاشته اند.

حاصل كه والي بايد در مراعات ميثاق و پيمان كوشش بي پايان نمايد و از اخلال به دقيقه (اي) از دقايق وفاداري حذر لازم شمارد، تا عواقب و مال و نكال [572] دامن دين و دنياي او را نگيرد و بنيان دولت اش از نوازل آثار دغا [573] پيشه (كند)، كي رخنه انصرام و انهدام نپذيرد.

[صفحه 203]

مبالغه در باب وفاداري و نهي از بي وفايي و غداري

پس چون شدت امتياز وفا در ميان فرايض دينيه و عقليه معلوم كردي، لا جرم در مراعات ذمه ي خويش از رذيلت غدر [574] و بي وفائي لوازم اجتناب را لازم شماري و در شريعت عهد و پيمان طريقه ي غداري و حيله وري مسلوك مدار و با دشمنان خود سر مخادعت [575] و فريبندگي پيش ميار، كه هر آينه اقدام به دين امور جرات بر ارتكاب مناهي [576] جناب احاديث باشد، كه آن مخصوص طبقه جهال و اشقياء است. چه حق تعالي به مقتضاي رحمت كامله، عهد و ذمت خود را ذريعه امنيت

خلايق گردانيده و به وسيله ميثاق و پيمان كافه عباد بساط امن و امان در ميان كافه عباد گسترانيده، اصناف خلق را به وساطت اين نعمت عظمي حريمي كرامت فرموده، كه در شدايد بلايا و محن به استواري آن پناه جويند.

و طوايف بني آدم را به ذريعه ي اين عنايت كبري ملجائي مقرر فرموده، كه هنگام عجز و اضطرار فيض ايمني از جوار او طلبند ولهذا سر انگشت افساد مفسدان را در كشور اين عقيده ي محكمه تجويز كوشش ننموده و ارباب تدليس و فريبندگي را در هيچ دين و آئيني به هدم بنيان اين قانون قويم ماذون نفرموده (است).

پس تو روا مدار كه مراعات چنين فريضه را ضايع گذاري و دواعي

[صفحه 204]

همت بلند از تعمير اين بناي ارجمنددريغ داري، كه موجب سخط الهي و مودي به قهر و غضب پادشاهي باشد.

نهي از توريه در عقود و حيله در صيغ عهود

و زنهار كه در ايقاع عقود طريقه تسامح و تكاهل مسلوك مدار و اجتناب از توريه [577] را كه عبارت از اداكردن كلام است، بر وجهي كه مسامع [578] اراده معني، گمان نمايد كه در واقع مراد تو غير آن باشد از لوازم شمار و صيغ عهود و مواثيق را به نوعي جاري مساز كه حوادث دهر را در طريقه ي افساد و ابطال آن ياراي گذشتن تواند بود و سرانگشت تدبير سرحيله وران به تمادي از مان عقده ي احكام واتقان آن را تواند گشود.

و بعد را تاكيد و پيمان بر معني خلاف ظاهري كه از لفظ خود اراده كرده، دشمن را بدان فريفته باشي، اعتماد مكن و در عمل به خلاف مقتضاي صريح عبارات به كلماتي كه بر وفق مدعاي خود از روي حيله و

تزوير [579] در ضمن صيغه معاهده درج نموده باشي، تمسك مجوي كه هر آينه مضرت غداري كه عبارت از اختلال احوال جهانداري است، بر تقدير مذكور نيز به جا باشد.

و بوسيله اين تدبير مكر آميز و تزوير [580] فتنه انگيز ذره (اي) از مفاسد بي وفائي و دقيقه (اي) از محذورات دغائي سمت زوال و نقصان پذيرد،

[صفحه 205]

چه هر گاه در شريعت الهي مكر و خديعه امور منهيه بود، لا جرم بر ارتكاب توريه در كلام كه بي شك تقريب فريب است عقاب اخروي مترتب گردد.

چون عامه برايا و كافه اهل دنيا از لفظ عهد و پيمان جز به معني ظاهر منتقل نشود و بغير ثبات ورزيدن بر مقتضاي صحيح عبارت از تو توقع ننمايند، سخن قريب الماخذ گفتن و معني بعيد در خاطر نهفتن برقع ملامت و تغيير و تخلص از عيب مكر و تزوير چه فايده بخشد.

امر به صبر در شدايد عهد و پيمان و منع از نقض و بطلان

و بايد كه چون عهد الهي در امري بر ذمه ي تو لازم گردد و در ربقه ميثاق ديني همت تورا رهين فرمان پذيري حكم رباني سازد و سعي نمائي تا بدستياري رعايت مراسم بردباري صعوبت و دشواري امر معهود و دواعي بي طاقتي حوصله ات بر آن ندارد كه به غيز حق در انتقاض [581] پيمان و انفساخ عقد ذمه و امان كوشش نمائي.

و خواهي كه بسر انگشت مكر و خديعت عقده ي حبل المتين وسايل رحمت را بگشائي كه هر آينه مصابرت [582] بر احتمال اثقال طاقت و شكيب ورزيدن در گرفتاري مضايق [583] محبت كه بي شك به مودي آيه ي كريمه ي:

[صفحه 206]

(امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء) [584] و به مقتضاي وعده (و ليجزين

الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون) [585] به اميد متيقن و تصريح الهي و توقع حسن عاقبت و فلاح اخروي سمت اقتران دارد.

بهتر آنست كه چهره ي شاهد نيكنامي خود را بناخن غدر وبي وفائي نخراشي و لا جرم دمي از دامن گيري و بال آخرت و لزوم تبعات اين كردار بي عاقبت آسوده خاطر باشي، بلكه هر لحظه خايف و هراسان نمائي، كه از جناب باري باز خواستي متوجه ساحت احوال تو گردد، كه كار دنيا و عقبي تو را تباه سازد و از تلاطم بحار سطوت پادشاهي موجه خيزد كه سفينه بخت تو را در گرداب حيرت و ظلمات شقاوت اندازد.

و اين ذكر شمه (اي) از سلوك با دشمنان در باب صلح با ايشان و بيان لزوم مراعات عهد و پيمان و عمل به مقتضاي ذمه و امان و بعد ادراك اين مدارك و سلوك مناهج اين مسالك (مي باشد).

[صفحه 207]

نهي از خون ناحق ريختن

بدان اي مالك تو را اجتناب از چند خصلت واجب و لازم و احتراز ارتكاب رذيلت ضرور و متحتم است لابدا.

اول- آنها كه خون ناحق ريختن و رشته حيات نفوس زكيه [586] را بمعرض ظلم گسيختن است [587] پس زنهار كه از هدم بنيان خلق الهي بپرهيز و به دست بي باكي اوراق نسخه آفرينش را از هم مريز. چه هيچ معصيتي از معاصي و منكري از منكرات مناهي دز ايجاب سطوت الهي و

[صفحه 208]

استجلاب [588] غضب نامتناهي از جرات بر قتل مومناي زياده نباشد و هيچ يك از افراد كبائر در استناع [589] و بال اخروي و استجماع اسباب نكال [590] دنيوي و سزاواري زوال نعمت و استحقاق مدت و فرصت از

اين فعل بي عاقبت و خصلت لازم الندامت عظيمتر ننمايد. و حق سبحانه و تعالي روز قيامت اول حكمي كه ميان بندگان كند، متعلق است به تسافك دماء [591] و بازخواست خونهاي مظلومان و شهدا باشد. و نخست عتابتي [592] كه با خلق پيش آرد، بر سر دليري و هتك حرمت حريم رباني كه عبارت از هيكل شريف انساني است، بود.

پس هر آينه بر خوض اين مهلكه مهليه [593] جرات منماي و به رهمائي قايد شقاوت جاده ي اين ورطه تمام افت مپيماي [594] زنهار كه قوت سلطنت خود را از ريختن خون ضعيفي مخواه و به گمان افزودن حشمت و جاه ازعمر بي گناهي مكاه، كه اين خيال باطل حباله [595] ايست از حبايل شيطان، كه كار دين و دنياي تو را تباه سازد و هاجسه [596] (اي) از هواجس نفس خوان، كه بنياد دوحات [597] دولت و شوكت تو را از رياض ابتهاج و سر سبزي براندازد. ويقين دان كه خونخواهي بي گناهان مظلومان را

[صفحه 209]

خاصيتي غير ضعف بنيان سفلطنت و وهن قواعد ملك و دولت نباشد و از شجره ي خبيثه سفاكي به جز شكوفه زوال و انتقال بر ساحت چمن عاقبت وبال چيزي نباشد. و در باب قتل عمد عذر تو در درگاه الهي و نزد من [598] مسموع و مقبول نيست. و به غير آن كه حكم قرآن را كه عبارت از قصاص است گردن اطاعت گذاري، چاره (اي) نپندار كه جريده ي اين جريمه ي عظيمه به سهولت و آساني رقم پذير كلك عفو تواند شد، يا به افسانه معاذير بر دل ناپذير چون مظلومان را خواب هدر تواند برد.

و ليكن اگر به

خطايي [599] مبتلا شوي و سهوا بر قتل نفسي اقدام نمائي. مثل آن كه به اجراي حدي از حدود شرعيه ياتعذيري [600] از تعذيرات ضروريه مشغول باشي و تازيانه تو يا دستت بر قدرت و اراده ي امت سبقت گرفته، بي گناهي را به قتل رساند. چه بسيار باشد كه يك زدن و يك انداختن باعث كشته شدن گردد و به مجرد اندك مضرتي موت و هلاك صورت وقوع يابد.

پس زنهار كه در اين حال غرور پادشاهي و سلطنت و استنكاف ملك و دولت تو را از آن باز ندارد، كه خون بهاي مقتول را به اولياي او برساني و هر چند ايشان را ياراي مطالبه نباشد در تاديه ديه تغافل جايز نداني.

[صفحه 210]

نهي از اعجاب و خواهش بستايش خوش آمد گويان

دويم- اعجاب نفس است و اعتماد بر آنت چه باعث اعجاب و محبت مدح زياد و خواهش مبالغه در ستايش و خوش آمد، يعني از راه عجب و تكبر اطورا خود را پسنديده به خود نازد و بر آن چه پسنديده كه باعث عجبش گرديده، موجب صلاح معاش و معاد خود داند و متوقع مدح و ثناي زيادي از مردم باشد و خواهش بستايش داشته از خوش آمد گوئي بسيار خوشش آيد.

پس حذر باد تو را از اين خصال ذميمه كه هر يك از آنها فرضي است از فرايض [601] ايشان، كه جهت بطلان حسنات در باب احسان غنيمت شمار و در تهيه ي اسباب خذلان و تمهيد قواعد شقاوت و حرمان اعتماد بر آن پيش از جميع مكايد خويش دارد.

نهي از منت بر احسان و باز گفتن آن و منع از خلف وعده

سيم- منت گذاشتن بر احسان وبسيار گفتن آن و خلف وعده وبرهم زدن آنست. پس حذر كن از ايم كه به احسان خويش بر رعيت منت گذاري و از كردار پسنديده كه نسبت به ايشان اقدام نموده باشي، بسيار باز گوئي يا آن كه خاطر ايشان را به وعده (اي) شاد كرده، در ثاني آن حال به خلاف موعود عمل نمائي كه هر يك از اين افعال ناشايسته را مضرتي عظيم و عاقبتي ذميم است. زيرا كه منت گذاشتن سبب بطلان باشد چنان

[صفحه 211]

كه آيه ي كريمه ي: (لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي) [602] به آن ناطق و به اداي عقول سليمه و طبايع مستقيمه بر آن شاهديست صادق و به كردار و بازگوئي آن سبب زوال نور حق و وقاحت سيماي صدق گردد، چه طول دادن كلام و تكرار نمودن در افاده ي مرام در اكثر

موارد كار دروغ گويان و شيوه ارباب كذب و بهتان است. لاجرم اگر مطلب حق را نيز به لباس تكرار و اطناب در آوري صورت باطل گيرد و سيماي حقيقت از و جنات [603] مضامين صادقه اش سمت زوال و بطلان پذيرد و خلف وعده از بواعث خشم خالق و موجب دشمني خلايق است.

چنان كه حق تعالي فرموده است كه: (كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون) [604] يعين بزرگ است نزد خداوند عالميان ا زحيثيت خشم و دشمني، اين كردار ناشايسته كه گويند به زبان آن چه را نمي كنند و به عمل نمي آورند.

در تعجيل و تاخير كارها و امر به عمل آوردن مهمات در اوقات آنها

چهارم- تعجيل و شتاب كردن در كارهاست يا تاخير نمودن از اوقات مقرر آنها و لجاج و سماجت در حال اختفا و اشكال امور و تغافل از قيام به آن در هنگام وضوح و ظهورش. پس حذر كن از اين كه در كارها شتاب نمائي و قبل از رسيدن هنگام اشتغال به شغلي در تمشيت آن

[صفحه 212]

خوض [605] فرمائي، يا چون او آن تيسر و امكان مهمي در رسد تاخير آن نموده، از قيام به لوازم سعي و اهتمام تكاهل كني و دواعي همت را از انجام به مرام آن مغلول غل و زنجير گيردن و دست بسته. گرفتار.@ قيد تغافل و تكاهل سازي و از اين كه در حالت اشتباه طريق تحصيل مطلبي از مطالب كه چهره ي ظهور در نقاب صعوبت و احتجاب كشيده و از جامه ي خانه اعضال لباس المساس اشكال پوشيده باشد.

خواهي كه به قوت ناخن لجاج عقده ي آن طلسم خدائي را بگشائي و به اعانت افسون جهد و سماجت ا زعهده ي گردن و حشيان بيداء [606]

قضاء و قدر الهي برآئي، يا هنگام وضوح منهاج ادراك مقصدي از مقاصد كه بياض صحيح مطلب روائي از افق اوضاعش دميده و نسيم بهار كاميابي بر حدائق احوالش وزيده باشد، سربيدار بختي بر بالين تغافل گذاري و پاي اهتمام به خواب كاهلي و سستي سپاري كه هر آينه ارتكاب هر يك از آن خصال موجب اخلال احوال و باعث حصول و زر و بال باشد و تشويش و پريشاني در اوضاع رعيت و برهم خوردگي زيادي در امور ملك و دولت بهم رسد.

پس سعي كن تا هر كاري از كارهاي خود را در وقت لايق و محل مواثق به تقديم رساني و هر عملي از اعمال جزئيه و كليه و هر مهمي از مهمات دينيه و دنيويه را در موضع خويش به جاي آوري تا از همه جهت ابواب ملامت خالق و خلايق بر تو مسدود گردد و به حسن سعي و

[صفحه 213]

اهتمام تو مجاري احوال عامه رعايا و برايا بر نهج استقامت جريان يابد.

نهي در استيثار و چيزي را مخصوص گردانيدن و از رد مظالم عباد تغافل ورزيدن

پنجم- استيثار و به خود مخصوص گردانيدن بعضي امور و چشم پوشيدن از رد مظالم [607] و احقاق حقوق در وقت انكشاف و ظهور است، كه خود را در امري كه همه را در آن سمت اشتراك حاصل باشد، مستقل و منفرد داني و از چيزي كه نسبت همه كس به آن مساوي نمايد ديگران را منع نموده، مختص به خويش گرداني و در احقاق حقوق با خود تحقيق تغافل نمائي و رد مظالم عباد خواه از خود و خواه از ديگران تجويز چشم پوشيدن و تجاهل فرمائي.

پس زنهار كه خود را به اموري كه همگي ناس را در

آنها سمت شركت حاصل است مخصوص نسازي و عجزه و مساكين رعيت را قرين ياس و حرمان گذاشته به تهيه ي اسباب رفاه خويش نپردازي و پرهيز از اين كه در اداء حقوق كه اصناف رعيت را بعلت ظلمي كه از تو عمدا يا خطاء بر ايشان واقع شده، بر ذمه تو سمت لزوم ثبوت يافته باشد و به سبب مضرتي [608] كه زا افعال تو بديشان رسيدهن، در نظر حق بين تو ثابت و محقق نمايد تغافل ورزي، يا در كارهائي كه تمشيت آنها به عنايت و اهتمام تو

[صفحه 214]

مفوض [609] و مرجوع گشته و ارقام قيام به لوازم انتظام آنها از ديوان شريعت مقدسه به اسم جد و جهد و كوشش تو گذشته، بعد ار آن كه نقاب احتجاب از چهره ي مقصود بسر خواسته و مشاطه [610] براهين واضحه و بينات لايحه رخسار شاهد مدعي را به زيور حقيقت و راستي برآراسته باشد، تكاهل و تسامح نمائي.

چه در اين حاق حجت خدا بر تو تمام است و عذر تقصير از تو مسموع و مقبول نباشد و در روز حق [611] ديگران از تو باز خواست نمايند و تو را در آن باب به مقام عتاب و عذاب در آورند و زود باشد كه سحابهاي [612] ظلماني و اغشيه [613] لوارم بدن حيواني از ميانه برخيزد. و به تحريك دست اجل حيات فاني از پيمانه لبريز زندگاني بريزد و هنگام انتقام مظلومان و مكافات اعمال اخل جور و طغيان در رسد و لواي دادخواهي ستم رسيدگان به قوت بازوي عدالت در ساحت قيامت بلند گردد.

نهي از عمل به مقتضاي قوت غضبي

و چون خود را از اين صفات [614] ذميمه تخليه

فرمودي و لوح خاطرت را از زنگ اين خصال رذيله صيقل نمودي، بايد كه به تخلص خود از ساير

[صفحه 215]

مقتضيات قوت عظمي بپردازي و به اين وسيله خود را به اخلاق حميده و اطوار [615] پسنديده محلي [616] سازي پس دواعي استنكاف و استكبار خود را به قيد تملك در آر و عقاب بلند پرواز نخوت را به چنگال شاهين هوشمند بسپار و شدت باس و هيبت را به اطاعت فرمان حلم و بردباري درهم شكن و سمند [617] بي آرام غضب را لجام خشيت قهر الهي بر سر بزن، زمام سطوت و صولت قوت و اقتدار به دست انقياد اوامر و نواهي در آورده. هژبر [618] بي صبر جرات و جلادت را به قوت تقوي و پرهيزگاري مقيد ساز. حدت لسان خود را از منطق و گويائي به خلاف مقتضاي رضاي الهي نگهدار. وافعي [619] زبان را به افسون ذكر خدا و شكر گذاري نعماي بي منتهاي از خشونت و مردم آزاري منزجر و ممنوع گردان، كه جميع را در سلك عبوديت و انقياد عقل و خرد انتظام ده. و امير با تدبير عالم صغير مديران مبسوط اليد و نافذ الحكم گردان، كه تا پادشاهي مملكت صغري رونق نگيرد، فرمان روائي عالم اكبر بر وفق رضاجوئي جناب الهي، بودا لسان [620] و تاخير سطوت جوارح [621] و اركان از اقتحام مهالك [622] خصال مزبوره ابتلاء بعواقب رذايل مذكوره ايمن شوي، يعني اگر در حال قهر و غضب سورت [623] دواعي خشم اراده خاطرت را بر آن

[صفحه 216]

دارد كه به سخن زشت و گفتار ناملايم مبادرت نمائي، يا به اعمال جارحه (اي) از جوارح در

مقام انتقام و صدد ايذاء و ايلام [624] بي گناهي در آئي.

هر آينه با نفس خويش مجادله و مجاهده نمائي و دست و زبان خود را از عمل به مقتضاي غيظ و كينه دور داري تا هنگامي كه غضب فرونشست و چشم بصيرت مال كار را به نظر تامل و صلاح انديشي ببييند و زمام اختيارات بكف اقتدار باز آيد. كه چون به اين شيوه مدتي مواظبت نمائي و رعايت اين قانون پسنديده را وجه همت سازي، بي شك حلم و مدارا ملكه و پيشه تو گردد و امور عدالت گستري و قوانين رعيت پروري تو بر وفق مرام به اتمام پيوندد و ليكن يقين بدان كه احكام و اتقان قواعد اين شيوه پسنديده و تشييد مباني اين شمخ حميده بدون سعي در تذكر امور آخرت و اهتمام به تحميل اسباب رغبت و رهبت هرگز صورت وقوع نيابد و پرتو خورشيد اين سبحه گرامي بر روزن دلهاي فارغ بتابد.

امر به تبليغ اطوار عدول ملوك ماضي وپيروي سنت نبوي

و بدان اي مالك كه آن چه در شريعت رعيت پروري و عدالت گستري بر مذمت همت سمت لزوم دارد و در قبض و بسط امور مملكت و رتق و فتق مهمات سپاه و رعيت بر تو واجب مي نمايد آن است، كه همواره متذكر اطوار متقدمين ارباب ملك و جهانداري بوده، حكومت آن

[صفحه 217]

ملوكي را كه اسم ايشان بر السنه و افواه به عدل و داد مشهور است به نظر تفتيش و اعتبار در آوري.

و از سنت فاضاله (اي) كه ابناي سابقين و ضع نموده، لوازم تفحص و تجسس به تقديم رساني و تتبع احاديث نبوي صلي الله عليه و آله و تصفح [625] فرايض كتاب

مجيد الهي را وجه همت سازي و بعد از استسلام دقايق اين امور به آن چه در هر يك از اين چند سطور مشاهده كني و داني كه به تصديق ااهل بيت نبوت رسيده اقتداء نمائي.

و در پيروي قوانين كليه كه در اين عهدنامه به مقام تفهيم و تعليم در آورديم، طريق سعي و اجتهاد مسلوك داري و ربقه عهود و مواثيق كه در طي مضامين اين كلمات هدايت آئين به وسيله استيثاق و تاكيد آنها حجت خويش را بر تو به اتمام رسانيديم بر گردن اطاعت و انقياد گذاري، تا هر آينه به بركات اين نصايح ارجمند و مواعظ سودمند تو را مانعي از خير نفس شهواني در حال تسرع [626] وشبهات [627] او به مشتهيات [628] نباشدو تواني كه در احوال شهوت و غضب عنان داري او به نوعي نمائي كه بر جاده ي مستقيمه ي شريعت مقدسه ثبات ورزد و در پي منافع و دفع مضار از طريقه ي قويمه ي رضاي رباني تخلف نكند.

[صفحه 218]

اختتام كلام به دعا

اين بود شمه [629] (اي) از مراسم سلطنت و جهانداري و مراتب عدالت و دادگستري و كيفيت سلوك والي با طبقات رعايا و بيان قوانين معامله او با خلايق و برايا و استدعا از جناب مقدس الهي آن كه به وسيله رحمت واسعه و قدرتي كه او را بر اعطاي مسئولات و انجاح مامولات ثابت است، كه توفيق دهد من و تو را بر آن چه به رضاي او مقرون است از مقيم بودن و ثبات ورزيدن بر اموري كه عذر تقصيرات را شايسته باشد و به وسيله آن ملامت خالق و خلايق از ما مرفوع و مدفوع گردد.

با آن كه

ستايش نيكوئي بر افواه و السنه عباد جاري و آثار جميله ما در اقطار امصار بلاد ساري باشد و نعمت بي منتهاي خود را بر ما تمام گرداند و كرامت والاي خويش را از براي ما مضاعف سازد و اين كه عاقبت كار و مال اطوار [630] ما را به سعادت وشهادت ختم فرمايد، كه رغبت ما به غير او نيست و اميد ما جز به فضل او نه (باشد) و سلام ما بر رسول خدا صلي الله عليه و بر اهل بيت طاهرين او صلوات الله عليهم اجمعين درودي فروان و بسيار …

پاورقي

[1] متقي هندي- كنزالعمال: ج 11 ح 32972.

[2] رجوع كنيد به: نهج البلاغه، خطبه 194.

[3] صبحي الصالح- علوم الحديث و مصطلحه ص 30 به بعد.

[4] عيون اللاخبار. ابن قتيبه ج 1 ص 120.

[5] سنن بيهقي- ج 8 ص 32.

[6] متقي هندي- كنزالعمال ج 15 ح 461.

[7] نهج البلاغه- كام شماره 224.

[8] نهج البلاغه- كام شماره 131.

[9] محمد عبده، شرح نهج البلاغه. ج 3 ص 154 چ مصر.

[10] سخنان علي از نهج البلاغه، ترجمه جواد فاضل، موسسه علمي چ 10، تهران 1345 ص 36.

[11] نهج البلاغه- خطبه ي شقشقيه شماره 3.

[12] متقي هندي- كنزالعمال ج 12 ح 1254 و 1200.

[13] مشايخ فريدني، محمد حسين- مقاله «سياست از ديدگاه علي (ع)- ياد نامه دومين كنگره هزاره نهج البلاغه ص 227.

[14] رجوع كنيد به: نهج البلاغه، بخش نامه ها، شماره هاي: 79-78-77-76-74-72-71-70-69-68-67-66-64-63-62-61-60-59-57-56-54-52-51-50-47-46-45- 44-43-42-41-40-39-38-36-35-34-33-27-26-25-22-21-20-19-18-16-14-13-12-11-8-5-4-3.

[15] نهج البلاغه: حكمت 443.

[16] اعيان الشيعه: ج 9 ص 41.

[17] المناقب: ج 2.

[18] امين- سيد محسن، اعيان الشيعه: ج 9 ص 41.

[19] مسعودي، مروج الذهب ج 1 ص 693.

[20] اعيان الشيعه: ج 9 ص 40.

[21] ابن ابي الحديد شرح نهج البلاغه: ج 6 ص 77.

[22] الانساب:

ج 5 ص 39 -43.

[23] الغدير: ج 9 ص 168.

[24] تاريخ طبري: ج 3 ص 539.

[25] وقعه صفين: ص 151 -154.

[26] زرين كوب، بامداد اسلام: ص 116.

[27] همان.

[28] تاريخ عرب ج 1 ص 208.

[29] تاريخ يعقوبي، ج 2 ص 32.

[30] تاريخ عرب ج 1 ص 206.

[31] بامداد اسلام ص 117.

[32] تاريخ عرب ج 2 ص 12.

[33] تاريخ طبري ج 3 ص 462.

[34] نهج البلاغه. نامه 38.

[35] نهج البلاغه. نامه 62.

[36] شهري در ساحل درياي يمن از جانب مصر.

[37] تاريخ ابن كثير ج 7 ص 312.

[38] الغارات ج 1 ص 264.

[39] امالي شيخ مفيد. مجلس نهم ح 4.

[40] شرح نهج البلاغه ج 6 ص 77.

[41] امالي شيخ مفيد. مجلس نهم ح 4.

[42] شرح نهج البلاغه ج 6 ص 72.

[43] الارشاد باب ذكر علامات قيام قائم (ع) ح 10.

[44] تعدادي از اديبان و شعراء شيفته ي مقام ولايت و اميرمومنان (ع) اقدام به نظم برخي از سخنان، خطبه ها حكمتها به شعر فارسي و ياعربي نموده اند و كاملترين اين اقدام از شاعر اهل بيت و خوش قريحه معاصر مرحوم حجه الاسلام حاج شيخ محمد علي انصاري قمي است كه همه ي نهج البلاغه را بحدود 30 هزار بيت بنظم و شعر زيباي فارسي سروده و در سال 1368 هجري بچاپ رسيده است.

[45] رجوع كنيد به: نجاشي، فهرست اسماء مصنفي الشيعه ج 1 ص 59، شيخ طوسي، الفهرست ص 62 شماره 119 و تاريخ دمشق، ابن عساكر ج 38 ص 139-87 و خطي آن ج 12 و سيد بن طاووس، كشف المحجه ص 173.

[46] الذريعه ج 14 ص 144.

[47] طبقات اعلام الشيعه قرن 12 (الكواكب المنتثره) غير چاپي.

[48] الكواكب المنتثره (طبقات اعلام الشيعه قرن 12 غير چاپي).

[49] امل الامل. ج

2 ص 292.

[50] الذريعه ج 13 ص 226.

[51] فهرست نسخه هاي خطي دو كتابخانه در مشهد ص 865.

[52] فيض قدسي. 93.

[53] نجوم السماء: 413 و زندگي نامه علامه مجلسي ج 65: 2 و اجازات الحديث: 235.

[54] الذريعه ج 21 ص 406.

[55] نامبرده نسخه اي از «تحرير اقليدس» را در كتابخانه سيد محمد يزدي درنجف ديده كه ظهر آن نوشته شده بوده «ملكه الشيخ العالم المولي محمد كاظم بن شيخ العلماء و الفضلاء المولي محمد فاضل في مشهد الرضا (ع) في سنه 1107 ه» الكواكب المنتثره- غير چاپي.

[56] تذكره الملوك ص 29.

[57] معادن الحكمه في مكاتب الائمه ج 1 ص 85. مقدمه مرحوم آيه الله نجفي مرعشي.

[58] رجوع كنيد به: فرمان مالك اشتر ترجمه: حسين علوي آوي، با مقدمه محمدتقي دانش پژوه، بنياد نهج البلاغه.

[59] در اين رابطه تاكنون سه رساله ارزشمند از متون سياسي دوره صفوي تحقيق و منتشر گرديده است: «رساله سياسي در تحليل علل سقوط دولت صفويه» تاليف قطب الدين محمد تبريزي شيرازي م 1173 ق و «نظم الغرر و نضدالدرر- عنوان بقاء و زوال دولت در كلمات سياسي اميرالمومنين» تاليف عبدالكريم قزويني و «آئينه شاهي» فيض كاشاني.

[60] مقدمه. ص 74.

[61] رجوع كنيد به فهرست نسخه هاي خطي كتابخانه آستان رضوي ج 5 ص 46 ش 1946 و فهرست منزوي ج 2 ص 1574.

[62] نسخه ياد شده اكنون در بخش نسخه هاي خطي كتابخانه موسسه حضرت ولي عصر (عج) خوانسار نگهداري مي شود.

[63] عرصه آفرينش.

[64] و درود بر آن كه او را ولايت بر بندگان قرار داد.

[65] و به او عهدها سپرد.

[66] واليان امر حكومت.

[67] و منبع جود و سخاوت.

[68] ميزان- الگو.

[69] قلم.

[70] اشاره به روزي است كه خدا پيمان توحيد

فطري (الست بربكم … آيه 171 سوره ي اعراف) را از بشر گرفت.

[71] نوآوري.

[72] قلم ايجاد.

[73] كذا در الف و ب.

[74] در اصل «منثوبان» مي باشد.

[75] كذا در الف و ب.

[76] كذا در الف و ب.

[77] كذا در الف و ب.

[78] مزين.

[79] فرمان، منشور.

[80] كذا در الف و ب.

[81] دور.

[82] هزاردستان كه به آوازهاي رنگارنگ بانك كند، هزار آوا.

[83] كذا در الف و ب.

[84] بهترين درودها.

[85] تحيت ها، درودها.

[86] بالاترين مكان بهشت.

[87] قله قرب بحق با اشاره به آيه 18 از سوره ي نجم.

[88] اشاره به دو صفت از صفات پروردگار «قدرتمند بخشنده».

[89] اشاره به زلزله پيش از قيامت كه بگفته قرآن جهان را نابود مي سازد. در اين باره به موارد قيامت در سوره هاي (عبس، نازعات، نبا، واقعه حاقه،) قرآن مراجعه كنيد.

[90] دست آويز.

[91] مشرق و مغرب.

[92] از دلها و دهان (زبان) ها.

[93] قرين، نظير، همتا.

[94] دعوت كنندگان احكام و مقررات دين.

[95] يك قطره.

[96] اشاره به آيه 143 سوره ي بقره (و جعلناكم امه وسطا) امت و مردم عدالت جو.

[97] دست آويز استوار.

[98] اشاره به آيات 8 سوره ي نساء و 113 سوره ي توبه و 22 سوره ي نور.

[99] مشارق انوار اليقين: ص 160 و بحار الانوار: ج 26 ص 3 و 4.

[100] امالي صدوق: ص 160 مجلس 26 ح 1 و الغدير: ج 1 ص 275 از مناقب ابن مغازلي.

[101] صحنه هاي جنگ.

[102] عامه ي مردم.

[103] پر از بركتها و خير و خوبيها.

[104] پناه.

[105] مقصود زبان فارسي است.

[106] جمع صدف كه در آن مرواريد خفي باشد.

[107] جمع (مائد) و مونت آن (مائده).

[108] منفعت و بهره.

[109] سرمشق باريك بنيان، دقيق.

[110] سيد رضي نامش محمد در سال 359 در بغداد بدنيا آمد. پدرش حسين بن

احمد معروف به طاهر ذوالمناقب نامي ترين شخصيت علوي عصر خود كه بارها به منصب نقابت و سرپرستي علويان رسيد. مادرش فاطمه دختر با فضيلت حسين بن احمد علوي معروف به «داعي صغير» است. سيد رضي از جانب پدر با چهار واسطه با امام موسي بن جعفر و از طرف مادر با شش واسطه به امام سجاد (ع) نسبت مي رساند. نزد دانشمندان مشهور عصر خود همچون «ابوسعيد سيرافي و ابوعلي فارسي و ابو الفتح ابن جني و ابوعبدالله مرزباني و شيخ مفيد و هارون بن موسي تلعكبري و ابن نباته و علي بن عيسي ربعي و ابواسحاق ابراهيم بن احمد طبري» علوم مختلف را به تحصيل پرداخت. براي نخستين بار «دارالعلم» در بغداد تاسيس كرد و شاگردان فراواني تربيت كرد.

سيد رضي از نوابغ زمان بود، در شعر و ادبيات عرب و تفسير و حديث و فقه و كلام دانشمندي برازنده بود. در جواني منصب نقابت را علاوه بر منصب اماره ي الحاج و نظارت بر ديوان مظالم و تدريس و تاليف وانجام وظايف ديني عهده دار گرديد. از وي كتابهاي: خصائص الائمه و مجازات آثار النبويه و مجازات القرآن و حقايق التاويل و الزيادات في شعرابي تمام و تعليقه بر ايضاح ابوعلي فارسي و تعليق خلاف الفقهاء و رسائل و ديوان و … و مجموعه اززشمند نهج البلاغه كه شش سال پيش از وفات تاليف نموده يادگار باقي مانده است. سرانجام اين دانشمند بلند قدر و نابغه شيعه در سال 406 هجري به سن 47 سالگي در بغداد وفات يافت و فخر الملك وزير دانشمند آل بويه بروي نماز خواند و در خانه اش در كاظمين بخاك سپرده شد.

[111] اباالقاسم

محمد بن ابي بكر (خليفه اول)، (و مادرش اسماء بنت عميس از زنان نامي صدر اسلام همراه جعفر بن ابي طالب همسرش به حبشه هجرت نمود و پس از شهادت جعف ردر احد با ابوبكر ازدواج كرد و محمد از او بدنيا آمد و پس از مرگ ابوبكر به ازدواج علي (ع) در آمد و از او عون و يحيي بدنيا آمدند. از بانوان محدثه و با خاندان پيامبر اسلام (ص) ارتباط و بستگي خاص معنوي داشت و در مدتي كه حضرت فاطمه (س) بستري بود مراقبت از او بعهده گرفت و پيامبر او را از زنان بهشتي خواند. آرامگاه او در باب الصغير دمشق ثبت گرديده است در سال حجه الوداع بدنيا آمد. وي يكي از بزرگان شيعيان و ياران و دلباختگان اميرالمومنين سلام الله عليه بود، كه در دامان مهر و عطوفت آن حضرت پرورش يافته و در اغلب موارد به تيغ و زبان تيغ از ياري آن حضرت دريغ ننموده است. جواني بود زاهد، ناسك، شجاع كه از خلافت پدر خود ابي بكر و دومي تبري مي جست و روزي به علي (ع) عرض كرد «اشهد انك امام مفترض طاعتك و ان ابي في النار» در زمان خلافت اميرالمومنين علي (ع) به سمت فرماندار مصر انتخاب گرديد. اما پس از رسيدن به آن ديار معاويه با لشكري به سر كردگي عمروعاص براي تسخير مصر حمله برد و سپاه مصر به فرماندهي كنانه ابن بشر ار شكست داد و سرانجام محمد بن ابي بكر در ماه صفر سال 38 هجري در سن 28 سالگي به دست به خديج كندي با لب تشنه بشهادت رسيد، جسدش را پس از

قتل در شكم الاغي مرده نهاده آتش زدند. گفته اند با رسيدن اين خبر به ام حبيبه دختر ابوسفيان، گوسفندي بريان كرده نزد عايشه فرستاد و گفت برادر تو را اينطور بريان كرديم. بقدري قتل محمد در اسماء مادرش و اميرالمومنين موثر افتاد كه آثار حزن در چهره ي مباركش نمايان گرديد و مي فرمود: «محمد پسر من بود از صلب ابي بكر» و هميشه از او به نيكوئي ياد مي كرد. در نهج البلاغه عهدنامه او به شماره «27» و يادي از شهادت او و منزلتش نزد علي (ع) به شماره «67 من كلام له عليه السلام» آمده است.

[112] جمع حسن، خوبيها، نيكوئيها.

[113] ماليات، باج، ماليات ارضي.

[114] جانب، ديار.

[115] انجام دادن.

[116] جمع قلعه، محوطه اي كه محصور با ديوارها و برج هاي محكم كه جهت اقامت سربازان يا سكنه بنا كنند تا از حملات دشمن مصون ماند: دژ.

[117] شهرها.

[118] جمع فريضه: واجب، لازم. آن چه كه خدا واجب نموده بر بنده از نماز و روزه و حج و خمس و زكات و غيره.

[119] جمع سنت: طريق، راه و روش، شريعت.

[120] درالف و ب: بيعت.

[121] بلندي، رفعت. درب: علاي.

[122] دورنمودن نفس از خواسته هاي نامشروع.

[123] در الف و ب: خار.

[124] انجام خواسته.

[125] شكيبائي.

[126] بيزاري و تنفر.

[127] كه تابع هوي و هوس است و برحسب دستورهاي مهلك، انسان را وادار بكارهاي زشت مي كند. به تعبير ديگر روح انساني را به اعتبار غلبه حيوانيت نفس اماره گويند: (ان النفس الاماره بالسوء) قرآن، سوره ي يوسف آيه 12.

[128] هلاك، نابود.

[129] در الف و ب: عدد.

[130] اين جمله ارزنده امام (ع) به خوبي مي رساند كه عامه مردم حكومتها را با يك چشم مي بينند و آن گاه براي آنها تفاوتي قائل

هستند كه در روش و رفتار حكومتي آنها با ديگران تفاوتي به حسن ببينند ورنه حكومتها با تغيير و بدگوئي ازيكديگر نمي توانند تفاوتي با هم داشته باشند.

[131] گروه، جماعت، دسته.

[132] جمع لسان، زبان.

[133] جمع عبد، بندگان، عامه مردم.

[134] جمع شاهد، مقصود در نظر و چشم همگان مي باشد.

[135] در الف و ب: خار.

[136] بالارفتن و علو مقام.

[137] از نهادن، قرار دهي.

[138] رام شدن، فرمانبرداري.

[139] مورد محبت، خواستني ها، دوست داشتنيها.

[140] ناپسنديده، ناستوده.

[141] شفقت، مهرباني.

[142] جانور درنده.

[143] جمع رعيت: عامه مرم، گروهي كه داراي سرپرست و راعي باشند. تبعه ي كشور. اتباع.

[144] جمع بريه: خلق، مخلوق.

[145] زينت، زيور، پيرايه.

[146] اشاره امام (ع) به غير مسلمانا شهروندي است كه با مسلمين در ديار آنها زندگي مي كنند، حكام به رسم اخوت و انسانيت رفتار كنند.

[147] عقوبت، تنبيه، سزا.

[148] كيفر و عقوبت.

[149] گذشت،روي گرداندن از كيفر.

[150] رفتار. كردار.

[151] حلقه.

[152] چيره شدن، غلبه نمودن.

[153] عذاب دادن، شكنجه كردن.

[154] ضرر رساندن، مجازات و تنبيه كردن.

[155] فراري.

[156] سرعت، شتاب.

[157] بي خود، بدون علت، بيهوده.

[158] جايز و صحيح.

[159] عقاب، عذاب، شكنجه، سخت.

[160] رحمت، نعمت.

[161] تكبر، خودپرستي.

[162] ضعف، سستي در كار.

[163] امري بي نفع يا مضر كه نفس شخص يا شيطان در خمير كسي ايجاد كند، نيروي دروني محرك انسان ببدي.

[164] بركندن، واستدن، گرفتن.

[165] بلندپروازي.

[166] درخشش، تابش.

[167] مقصود، پرتو عنايات الهي است.

[168] مصدر. بزرگي كردن، سركشي، گردنكشي.

[169] مصدر. عدل كردن، حق دادن، راستي و صداقت.

[170] مصدر. دادگري، نهادن هر چيزي بجاي خود.

[171] برابر كردن، مساوي ساختن، يكسان كردن.

[172] مصدر. فروگذاشتن ياري، مدد نكردن، خواري.

[173] مصدر. خصومت كردن و مقصود در اينجا مورد سخط و غضب الهي قرار گرفتن است.

[174] مصدر. اعراض كردن، باطل گردانيدن، باطل كردن ثواب عمل.

در الف و ب: احبات.

[175] جمع قبيحه، زشتي، بدي، رسوايي، فساد، فضيحت.

[176] پناه بخداي از خشم خداي.

[177] مقصود مملكت باشد.

[178] مصدر. رسانيدن حق به مستحق، بر حق بداشتن.

[179] شامل تر، فراگيرنده تر، رسنده تر.

[180] جمع صنع: حرفه، صنعت.

[181] جمع حرفه: هنرمندان صنعت، متخصص.

[182] ناتوانايان: ضعفاء. عاجزان.

[183] جمع خاص: مقربان. خاصان. نزديكان به حكومت.

[184] جمع اكبر و كبير: بزرگان قوم و حكومت.

[185] مردم.

[186] كوتاه و مختصر و مجمل.

[187] طلب رضايت.

[188] جمع تنعم: بناز و نعمت زيستن، مال و نعمت داشتن، بنعمت رسيدن.

[189] گرفتاري. شدت. مشقت.

[190] سختي.

[191] فغان،ناله، فرياد.

[192] جمع الم: درد و سختي.

[193] آزمايش. امتحان، محنت.

[194] بستر.

[195] ستون. پايه. استوانه.

[196] معاشرت.

[197] جستجو. تحقيق.

[198] زشت.

[199] پدر مهربان. با شفقت.

[200] پوشاندن.

[201] جمع عيب. زشتي. بدي.

[202] پنهان نمودن.

[203] دليل و برهان شرعي.

[204] محو كردن. بر طرف نمودن. از بين بردن.

[205] آلودگي. آلايش. پليدي. بدي.

[206] جمع سريره: نهاد، باطن، نيت، راز.

[207] مقصود خداوند آگاه به نهان هاست.

[208] زشتيها و بديها.

[209] بر سر جمع، در حضور همگان، در ملا عام.

[210] در الف: فواضح. زشتيها.

[211] قدرت.

[212] محبت و الفت.

[213] جمع باعث و باعثه: انگيزه ها، برانگيزنده ها.

[214] قيچي، مقصود وسيله بريدن و كندن حقد و كينه از دلهاست كه امام (ع) به علم و حلم توصيه مي كند.

[215] مصدر. خود را بغفلت زدن، چشم پوشي كردن.

[216] مصدر. ناداني نمودن، خود را به ناداني زدن.

[217] شور، مشورت.

[218] ناپوشيده. برهنه.

[219] تنگ چشمي، امساك.

[220] ترسانيدن، بيم دادن.

[221] پرهيزانيدن، بيم دادن.

[222] جمع مهمه. كارهاي سخت، امور عظيم و دشوار.

[223] اندوختن، گردآوري.

[224] يا ادخار، ذخيره كردن. پس انداز كردن.

[225] جمع دفينه، رويهم انباشتن و مخفي نمودن.

[226] نكوهيده، ناستوده، زشت.

[227] جمع. روزي.

[228] جمع. اجل. مهلتها و مدتهاي معين، مرگ ها.

[229] نارسا، ناتوان.

[230] مصدر. استواري.

[231] تبهكار،

گنهكار، ناراست كردار.

[232] گويا امام (ع) اشاره به اين نكته دارد كه بهره گرفتن از ستمكاران و يا گناه كاران كه در دولتهاي قبل داراي منصب بودند همان نتايجي را ببار خواهد آورد كه براي حكومت گذشتگان اين كارمندان و وزراء ناشايست ببار آوردند، نكته ديگر قابل توجه آنكه امام (ع) متذكر مي شود به وزارت رسيدن ناشايستگان سبب دوري صالحان و شايستگان از قبول مسئوليت در حكومت اسلامي مي گردد.

[233] نهان. خلوت.

[234] جمع وسوسه. امري بي نفع يا مضر كه نفس شخص يا شيطان در خمير كسي ايجاد كند، نيروي دروني محرك انساني ببدي.

[235] حلقه، اطاعت، فرمانبرداري.

[236] دوري جستن، پاك بودن.

[237] جمع مهمه (مهم). امور مهم، كارهاي خطير.

[238] عهده.

[239] همنشين.

[240] ياد شده.

[241] ناخوش آمدن به سليقه وي.

[242] پرهيزگاران، پارسايان.

[243] افروختن، يعني چنان شود كه ديگر باز نگردد.

[244] سختي، بدي، عاقبت، تقصير، گناه

[245] جمع نديم: همنشين، همدم، هم صحبت.

[246] گويا اشاره امام (ع) به اين نكته اساسي در اخلاق فرماندهي و مديريت اجتماعي و رهبري مردمي است، كه چاپلوسي و ستايش هاي زياده از مقدار، علاوه بر آن كه مردم را به دروغ گوئي و رشد صفت زشت چاپلوسي تشويق مي كند، رهبر را نيز به شنيدن ستايشهاي نابجا عادت مي دهد و تحمل او را از شنيدن نقد و پند مي گيرد، حقايق و واقعيتهاي اجتماعي را از ديد و تشخيص حاكم مي پوشاند و او را غافل نگه مي دارد و در نتيجه جامعه و مردم را از رشد و ترقي بازداشته، نظام و رهبري جامعه را به انحراف مي كشاند.

[247] مقصود، خود اميرالمومنين و يا رهبر مسلمانان مي باشد.

[248] ملامت شده، سرزنش شده.

[249] مورد عتاب، ملامت.

[250] همنشينان.

[251] بازداشتن. راندن. بانگ زدن.

[252] يك رتبه

و جايگاه.

[253] طريقه. راه. روش.

[254] جمع. محسن: احسان كننده.

[255] بدي، هتك حرمت كردن.

[256] خشنودي.

[257] گرفتاري، سختي.

[258] چشم داشت، انتظار.

[259] مقصود تغيير دادن سنتهاي شايسته اي كه مورد تاييد شريعت نيز مي باشد.

[260] تازه پديد آمده، آفريده ها. بدعتها.

[261] گرفته شدن، درهم كشيده شدن، گرفتگي خاطر.

[262] سيرت، روشها، سنتها، طريقه ها.

[263] در الف و ب: (انتقام).

[264] در الف: (معادت).

[265] رفتار. شيوه. عادت.

[266] شادمان. مسرور.

[267] بوجود آورنده، احداث كننده.

[268] به امري گويند كه قبلا رواج نبوده و ياخلاف شرع و سنت مردم باشد.

[269] چنانكه شايسته و بدون نقص.

[270] احتمالا اشاره امام (ع) به عدم صلاحيت تصميم گيريهاي فردي در امور اجتماعي و اشكالات فروان آن مي باشد، جز در مواردي كه به الهام غيبي و نفس قدسي مويد باشد و بديهي است مقام امام (ع) داراي دو ويژه گي بطور كامل مي باشد و بدين لحاظ پس از پيامبر (ص) شايسته برترين رهبري خوانده شد.

[271] صاحبان نام، ناموران، نامداران.

[272] حكيمان صاحب بردباري، درايت، عقل.

[273] دوران، زمان.

[274] مذاكره. مطالعه.

[275] گفتگو.

[276] مونت متعدد، نوعي تقسيم بندي لايه هاي اجتماعي اجتماعي همانند ديدگاههاي مادي گرايان نيست. بلكه منظور اصناف مختلف جامعه است كه هر كدام براي خود وظيفه اي معين دارند و از حقوقي در نظام اسلامي بايد برخوردار باشند.

[277] مونث متكثر. بسيار.

[278] مصدر. جنگيدن.

[279] احتمالا منظور از نويسندگان امور خواص و عوام تمشيت معاملات و محاسبات، اداره ثبت احوال و ثبت اسناد و املاك و معاملات عمومي و اداره ماليات و نظائر آن مي باشد.

[280] كارگذاران. فرمانداران.

[281] مالي «جنس يا نقد» كه اهل كتاب و اقليتهاي مذهبي ملزم به پرداخت ماليات ويژه اي مي باشند كه آن را جزيه بمعني جزاء مسلمان نبودن اين اقليتها در برابر برخورداري از شهروندي در

يك كشور اسلامي مي نامند.

[282] خراج از ماده خرج و مخارج حكومت اسلامي كه از طريق ماليات مردم، ماليات اراضي به گونه هاي مختلف پرداخت مي شود.

[283] جمع ذمي. غير مسلمانان از اهل كتاب از زردشتيان، جهودان و ترسايان كه در سرزمين مسلمانان زندگي كنند و جان و مال او در پناه و زنهار اسلام است و جزيه قبول كند.

[284] جمع محرم، كساني كه نكاحشان حرام باشد. خويشان، نزديكان.

[285] در الف و ب: (ايام).

[286] سختي و مرور زمان.

[287] مردم.

[288] ناچيز دارترين، نادارترين.

[289] كار بزرگ.

[290] جمع بيرق، پرچم.

[291] سربلند.

[292] نشانه هاي عمران و آبادي.

[293] آشكار، نمايان.

[294] گرم دلان.

[295] نام. آوازه.

[296] مصدر. جلد بودن، چابك و نيرومند بودن.

[297] دليري، دلاوري.

[298] زشت كردار.

[299] خوردنيها و آشاميدنيها و پوشيدنيها.

[300] نيازها.

[301] مشكل، سخت، دشوار.

[302] سستي.

[303] جمع. سفر، سفرها، مسافرتها.

[304] جمع صيغه، كلمه اي كه به وقت معامله و عقد و نكاح بر زبان جاري كنند.

[305] مصدر. نكاح كردن، عقد زناشويي.

[306] مصدر. جمع آوري.

[307] در الف و ب: (برونق).

[308] مصدر. خياطي، دوزندگي.

[309] مصدر. بافندگي.

[310] سزاوار، شايسته كمك.

[311] هلاكت و نيستي.

[312] مصدر. فرورفتن.

[313] توانگري، بي نيازي، دولتمندي.

[314] رسيدن، وصول.

[315] نيت، انديشه.

[316] برتري جستن، بلندي خواستن.

[317] تواضع.

[318] درشتي، سخت دلي.

[319] جمع. همتها.

[320] بلندي، رفعت.

[321] ملحق، نزديك.

[322] دليري، مردانگي، قوت.

[323] جمع دوحه، درخت تناور.

[324] عالي، بلند مرتبه.

[325] در الف و ب: ناخوانا مي باشد.

[326] روي برگردانيدن، رخ تافتن.

[327] خود را بغفلت زدن، چشم پوشي كردن.

[328] منظر.

[329] خدعه، گول، فريب.

[330] جمع خطب، كارهاي بزرگ، كارهاي سخت.

[331] پيروان، پسروان، رعايا، چاكران.

[332] ياري كردن به مال و تن.

[333] نيازمندي، فقر، تنگدستي.

[334] كليدها، راهها.

[335] راه.

[336] مصدر. پايان يافتن. گستن.

[337] انصاف، عدل، داد.

[338] يكايك، يكان.

[339] دوستان مخلص.

[340] وسعت اميد و آرزوها.

[341] گشوده.

[342] جمع. وطر. حاجت.

نياز آرزو.

[343] چشم داشت، انتظار.

[344] ميدانهاي نمايش رزم. رزمگاهها.

[345] ترسو. بي جرات.

[346] روگردان از دشمن. خودداري از رزم.

[347] مصدر. بزرگي، عظمت.

[348] سختي و شدت.

[349] شجاعت، نيرومندي.

[350] دليري، دلاوري.

[351] مونث جسيم. كارهاي بزرگ و سخت.

[352] مقصود قرآن كريم مي باشد.

[353] مقصود گفتار و كردار و تقرير معصوم از پيغمبر (ص) و امامان (ع) مي باشد.

[354] سوره نساء آيه 59.

[355] همان.

[356] نزاع، اختلاف.

[357] آياتي كه معني آن صريح و نيازمند به تاويل نباشد.

[358] از ماده ي مشاجره، اختلاف.

[359] سرمشق. الگو. مقتدا.

[360] كارهاي سخت، امور عظيمه و دشوار.

[361] برتري. افضل بودن.

[362] گنجايش، گشادگي، در الف و ب: فصحت.

[363] دشمنان.

[364] خاموش كردن.

[365] معارضه، ستيزه.

[366] لجاجت نورزيدن.

[367] لغزش، خطا.

[368] مصدر. خود رابسختي و مشقت انداختن.

[369] جمع حجت. دليل و برهاني كه مفيد يقين باشد و مقصود از اقامه آن رسيدن به نتيجه قطعي باشد.

[370] جمع. بينه. دليل. حجت. شهادت. گواهي.

[371] مصدر، سختگيري.

[372] شكستن، فروتني.

[373] سختي، پايداري.

[374] به فراست دريافتن،ادراك.

[375] سخن گفتن، پرس و جو نمودن.

[376] محاكمات و مرافعات بين عامه مردم.

[377] راههاي عذر و بهانه تراشي.

[378] راه، روش.

[379] كم شمردن.

[380] مانع.

[381] اشاره اميرالمومنين (ع) به حكومتهاي ناصالحي بوده كه نه فقط با زور و قلدري حتي با ترتيب شوراي فرمايشي حاكميت را عهده دار گرديدند، اما بدون تشخيص مسئوليت، فرماندران و اميراني همچون خود را عهده دار اداره امور مسلمين نمودند كه با پيروزي از هوي و هوس و فروختن دين به دنيا، بنياد حكومت و مردم را از حقيقت اسلام و اسلام حقيقي دور كردند.

[382] كذا در الف و ب.

[383] فرمانداران، كارگزاران.

[384] آن چه بحكم شرع درويش و مستحق را دهند و اين كار بر مسلمانان فرض است. مال زكات به حكم آيه 6

از سوره ي 9 قرآن مخصوص طبقات معيني از مردم است.

[385] مجبور.

[386] پناهنده، پناه بردن.

[387] آزموده، كارآزموده، حاذق.

[388] آزموده شده.

[389] در الف و ب: (تذوير).

[390] شرمساري، خجلت. انحصار نفس است در وقت استشعار از ارتكاب قبيح به جهت احتراز استحقاق ندمت.

[391] آراسته، زيور يافته.

[392] جمع شغل، كارها.

[393] نيك شدن، اقدام بيشتر و كوشيدن بر اصلاح خود.

[394] خبر جستن، پژوهش، جست و جو. بازرسي.

[395] نگاهبان، پاس مراقبت.

[396] دروغ پردازي، مكر و فريب. در الف وب: (تذوير).

[397] جمع. راوي، راويان، گزارشگران.

[398] امام (ع) در اين ماده از فرمان خود به يكي از نكات اساسي مديريت اجتماعي جهت زشت زدايي واصلاح رفتاري دولتمردان اشاره دارد تا بدينوسيله زشت كرداري از ميان عامه مردم نيز زدوده شود.

[399] ماليات دهندگان. توجه امام (ع) در اين نكته از فرمان خود به خوبي مي رساند كه در نظام مالياتي اسلام همگان از الزام به آن برخوردار نيستند (غير از موارد و موقعيتهاي ضرور). بلكه طبقات پردر آمد و ثروتمند و صاحبان اموال ملزم به رعايت قانون مالياتي مي باشد، تا بدينوسيله ديگر طبقات ضعيف جامعه با خراج دهي متمولين از رفاه نسبي برخوردار گردند. و چنين فرماني طبقات نيازمند جامعه را رشد اقتصادي داده و همزمان عموم طبقات را از رفاه و فعاليت هاي مالي بهتري برخوردار نموده از فقر عمومي جلوگيري مي نمايد.

[400] عمران و آباداني و گسترش رفاه امنيت مردم.

[401] مقصود، ولايت خراب و ويران است كه هنوز آباد نگرديده.

[402] هلاك مردم كه در اثر فشار مالياتي بر آنها سبب مي گردد.

[403] آسماني.

[404] غرض بخشندگي است كه به موميائي تمثل جسته است.

[405] پيروزي، كاميابي.

[406] سرخوشي.

[407] بخشش.

[408] مقصود مالياتهاي ضروري است كه احيانا دولت اسلامي اضافه بر

ديگر مالياتها بر خراج مردم مي افزايد.

[409] مصدر. گران شدن. سنگيني (خراج اضافه).

[410] درماندگي، ناچاري.

[411] اشاره امام عليه السلام به اثرات متفاوت فقر و تهيدستي مردم است كه در دريوزدگي و ضعف عمومي و تسلط دشمنان و درهم شكستگي حاكميت نظام نقش اساسي دارد.

[412] سختي و شدت.

[413] منشيان، معاونان، دبيران كه قراردادها، معاملات و سرمايه ها و ثروت مملكت توسط ايشان به ثبت مي رسد. ابن ابي الحديد مي گويد: «منظور از كاتبان در اين جا همان وزيران هستند كه در دولتهامشغول انجام وظيفه مي باشند». شرح نهج البلاغه ج 17 ص 79.

[414] ج. مكيده، مكرها، خدعه ها.

[415] گزارش كارمندان.

[416] جمع جواب ها. پاسخ ها.

[417] درب «تحمل» آمده كه ظاهرا اشتباه است و صحيح آن تمهل به معني كندي مي باشد.

[418] كوتاهي.

[419] استوار كردن، كار محكم كردن.

[420] گفتگوها.

[421] در الف و ب: «تذوير».

[422] دشواري، سختي.

[423] محال، غير ممكن.

[424] زيور.

[425] فريبكاري، عوام فريبي.

[426] نيرنگ سازي.

[427] درخشش، روشني.

[428] در الف و ب: «تذوير».

[429] پيشينينيان، نياكان.

[430] بازماندگان.

[431] نيكي رفتار.

[432] شناخت، معروفيت.

[433] عامه مردم.

[434] خالصي و ناخالصي.

[435] سردسته، رئيس.

[436] سنگين كارها.

[437] اندوهها، غمها.

[438] نكبت و گناه، سختي، عذاب.

[439] سرزنش، ناخشنودي.

[440] پند گرفتن و به كار بستن.

[441] متاع، جنس ها.

[442] وسائل.

[443] خلايق.

[444] فاصله دار. دور دست.

[445] جمع. بر، صحرا.

[446] جمع. بحر، دريا.

[447] بي بهره، بي روزي نوميد.

[448] فرورفتن در مواضع هلاكت.

[449] كوششها، تلاشها، سعيها.

[450] دشمنان، مخالفان.

[451] ج. خاطر، انديشه ها.

[452] ج. قطر، ديارها، بلاد.

[453] ج. مصر، شهرها.

[454] سرشت، فطرت، طبيعت.

[455] مردم.

[456] احتكار، انبار كردن.

[457] ج. باطن، درون و نهان جان.

[458] الستبصار: ج 3 ص 114 ح 2، التهذيب ج 7 ص 159 حديث 7.

[459] بهره مند.

[460] جمع. سعر، قيمتها.

[461] رانده از نيكي و رحمت، لعن شده، نفرين شده.

[462] خسارت صريح.

[463] تنبيه شرعي كه كمتر از

حد باشد و بستگي به نظر قاضي دارد.

[464] در اصل (اطراف): زياده روي.

[465] بر جاي مانده، نقص بعض اعضاء.

[466] وجهه.

[467] تعلق خاطر.

[468] نيازمندي كه براي دريافت بخشش پيش آيد ولي درخواست نكند.

[469] سوره حج 36: 22، (فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتر) «پس از آن (قرباني) بخوريد و به قانع و نيازمند بخورانيد».

[470] پاداش و ثواب آخرت.

[471] جمع. هاجس، آرزوهاي نفساني.

[472] فرومايه، پست، حقير.

[473] در الف: «مستحفظين».

[474] جمع. مائده، سفره ها.

[475] مهربان، مهرورزي، دلسوزي.

[476] ج. اقصي، دورترها.

[477] ج. ادني، نزديكان، پستان، عوام.

[478] بند، رشته، بندفرمانبرداري.

[479] پوشيدگي، نهفتگي.

[480] آينه.

[481] امتحان.

[482] به انجام رسيدن آرزوها.

[483] سنگين، كارهاي بزرگ.

[484] خلايق.

[485] ناروا، بي رونق.

[486] موانع.

[487] نيفشاندن.

[488] مراقبت. ديده باني نگاهباني.

[489] سختيهاي وارده، بلاهاي نازله.

[490] در الف: بتقصير.

[491] جمع، عذرها.

[492] وسيله. دست آويز.

[493] مورد ترحم و محبت.

[494] پستي. خفت خواهش و نياز.

[495] جمع. بر: نيكي.

[496] شيوه ديرينه، هميشگي، قديم.

[497] جرعه جرعه نوشيدن از كاسه هاي بزرگ.

[498] عالم آخرت.

[499] حفظ و نگهداري.

[500] جمع، غل، زنجير و بندهاي گران.

[501] ستم كشيده، داد خواستن، فرياد خواهي.

[502] جمع، حاجب: پرده داران. نگهبانان.

[503] مقصود سطوت و شكوه ظاهري است.

[504] شك، گمان.

[505] سرتاسر بيدار كننده.

[506] پند و موعظه.

[507] جلا و صفاي.

[508] رياكاري، تظاهر كاري.

[509] خشم، غضب، بي قراري، ناآرامي.

[510] توجه به اين نكته دقيق اخلاق سياسي ضمن آن كه حكومت را از تمام زواياي مشكلات اجتماعي آگاهي مي بخشد، ارتباط مسئولين نظام و مردم را حفظ نموده از گستن جلوگيري مي نمايد. و شهروندان مسلمان در خود فاصله اي از حكومت احساس نمي كنند. و به حق اين بي حجابي با مردم مي تواند بهترين شيوه رفاه و آزادي و حل معضلات در جامعه و رفع هر گونه ابهام ودوري حكومت از مردم

نگهبان حكومت باشد.

[511] حالات.

[512] جمع، موهبت: بخشش، عطيه.

[513] جمع، عذر خواهي، پوزش طلبي.

[514] رواشدن.

[515] مردمان، آدميان.

[516] مشكل دقيق پوشيده و مخفي.

[517] چنانچه بايسته و لازم باشد.

[518] نيت، انديشه، درون.

[519] آمرزش خواستن، توبه كردن.

[520] عبادت ونيايش پرودگار عالم بر همه بندگان لازم و فريضه است و بر حاكم و زمامدار الزم، چه او بيشتر از ديگران بر لبه پرتگاه سقوط و نزديك به تعدي و ظلم و ستم و بي عدالتي و خود خواهي مي باشد. و فرمان امام (ع) بر صرف وقت بيشتري از فراغت حاكم به نماز و نيايش جهت تربيت نفس و تعالي روح و توجه به عواقب امور و عظمت خداوند و باز پرسي در دادگاه عدل الهي و سركوبي نفس اماره و خواسته هاي شيطاني و دوري از تكبر و نخوت و غرور است. چنانچه در رفتار ارزشمند پيامبر خدا (ص) و علي (ع) چنين خصيصه اي بسيار نمودار است.

[521] نمازهاي شب. واجب (مغرب و عشا). مستحب: نمازي است به هشت ركعت كه وقت خواندن آن از آخر شب تا فجر است، نمازشب.

[522] نمازهاي روزانه: صبح، ظهر، عصر ومستحبات از آنها.

[523] سهل انگاري.

[524] جمع، تقرب بخدا به وسيله ي عبادت.

[525] زيور، زينت.

[526] درد، سختي.

[527] تنفرزا. ملامت آور.

[528] تكرار. دوباره خواني.

[529] در الف و ب: «تكسير».

[530] عوارض جسمي همچون بيماري، پيري و غيره.

[531] در حجاب شدن، در پرده رفتن.

[532] صاحبان قدرت.

[533] غبار تكبر و خودخواهي.

[534] قدرت، عظمت.

[535] پديد. واقع.

[536] ظاهر و آشكار.

[537] وسعت. گسترده.

[538] پستي،ضعيف،دني.

[539] بخشش، عطاء بهره.

[540] دوري دراز و طولاني.

[541] خسيس، فرومايه تنگ چشم.

[542] راهبر، پيشوا.

[543] به خود منحصر كردن و مخصوص گردايندن.

[544] تفاخر، تكبر، گردنكشي.

[545] حوائج، منفعت، بهره.

[546] ستم كردن، بيداد كردن.

[547] گردنكشي.

[548] دست

بسته، غل و زنجير به گردن كسي بستن.

[549] بخشيدن ملك يا قطعه زمين، بخشيدن پاره اي از زمين خراج.

[550] عاجزان. تنگدستان.

[551] ج. ضيعه، (زمين و آب و درخت).

[552] آب و زمين، ملك.

[553] جمع. دهقان: كشاورزان.

[554] بستر.

[555] خداوندي كه بي منت همگان را مورد موهبتهاي مختلف خود دائما قرار مي دهد.

[556] مملو. آكنده.

[557] آن چه در خاطر گذرد. آرزوهاي نفس.

[558] خوش آيند.

[559] ملامت و نكوهش.

[560] دوستي، پيوستگي.

[561] جمع. خصم، دشمن.

[562] آشتي، صلح.

[563] قول ها، قرارها.

[564] ناز بالش ها، مقصود عدم ايمني و اطمينان كامل به قرارهاي دشمن و آمادگي دائمي است.

[565] غنيمت شمردن. كار برد همه وسايل براي رسيدن به غايت و حقيقت مصلحت شخصي.

[566] گلستانهاي شادماني و خرسندي.

[567] صاغر، جام.

[568] جمع. دشمنان.

[569] زره.

[570] مردم. در الف و ب: «باس».

[571] دلائل مختلف و رنگارنگ.

[572] عقوبت.

[573] نادرست، ناراست، معيوب.

[574] فرومايگي بي وفائي و نقص عهد و خيانت.

[575] فريب، حيله كردن، ظاهر كردن خلاف آن چه را كه در دل دارند.

[576] ج. منهي. بازداشته شده ها. نهي شده ها.

[577] پوشانيدن حقيقت، بر خلاف نشان دادن امري را.

[578] شنونده.

[579] در الف و ب: «تذوير».

[580] در الف و ب: «تذوير».

[581] مصدر، نقض. شكستن، گسيختن، پيمان شكني.

[582] شكيبائي.

[583] ج. مضيق، سخت، شديد.

[584] اي آن كه اجابت كند بيچاره را گاهي كه خواندنش و بگشايد رنج را. (سوره نمل آيه 62).

[585] و همانا پاداششان دهيم مزدشان را به بهتري چيزي كه انجام مي دادند. (سوره نحل 97).

[586] جانهاي پاك.

[587] امام (ع) استقرار را با سفاكي و خونريزي ممكن نمي داند و معتقد است خونريزي پايه هاي حكومت را متزلزل مي كند و چنين بينشي حاكي از اعتقاد راسخ اسلام به كرامت انسان است كه كشتن يك فرد را در حكم قتل همه ي

انسانها چنان كه در «آيه 32 سوره مائده» قرآن آمده مي داند.

[588] طلب ناخرسندي پروردگار.

[589] فراپيش شدن در پذيرفتن، ورفتن.

[590] گردآوري وسائل عقوبت در دنيا.

[591] خونريزيها، كشتارها.

[592] بازخواستي.

[593] مهلت داده شده.

[594] در الف و ب: «مي پيماي».

[595] قيد. بند.

[596] مونث هاجس. آن چه در دل افتد، وسواس.

[597] درخت بزرگ پرشاخه و تناور.

[598] اميرمومنان (ع) خود را منظور داشته است.

[599] در اصل: بخطاي.

[600] تنبيه شرعي كه مقدار آن كمتر از حد شرعي باشد.

[601] در «ب»: فرضهاي.

[602] تباه نكنيد صدقات خود را به منت و آزار. بقره آيه 264 قرآن مجيد.

[603] ج. وجنه، رخسار.

[604] قرآن مجيد. سوره صف آيه 3.

[605] ژرف انديشيدن.

[606] بيابان.

[607] ستم و خلافي كه عمدا يا خطاء ارتكاب شود.

[608] زيان، ضرر.

[609] تفويض شده، واگذار گرديده.

[610] آرايش دهنده. زيور بخش.

[611] مقصود: قيامت است.

[612] ابرهاي سياه.

[613] ج. غشاء، پرده هائي كه از داخل و خارج اعضاي مختلف بدن را مي پوشاند.

[614] در الف و ب: (طبقات).

[615] روشها، رفتار.

[616] آراسته.

[617] اسبي كه رنگش مايل به زردي باشد و مقصود در اينجا اسب سركش غضب است.

[618] شير. مقصود قدرت است.

[619] مقصود سركشي زبان است.

[620] ج. بادره، حدتهاي زبان.

[621] در الف و ب: «جواريح».

[622] خود را بسختي و مشقت انداختن.

[623] حدت، تندي، شدت اثر.

[624] بدرد آوردن.

[625] ژريف نگريستن، رسيدگي و جستجو كردن.

[626] تندي. خشم.

[627] مشكوك، امري مردد.

[628] آن چه نفس اماره اشتها و تقاضا مي كند.

[629] گوشه اي از اخلاق و خلق و شيوه.

[630] سرانجام حالات.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109