بررسي طب و طبابت در نهج البلاغه

مشخصات كتاب

سرشناسه: نفيسي ، ابوتراب ، - 1293

عنوان و نام پديدآور: بررسي طب و طبابت در نهج البلاغه / ابوتراب نفيسي

مشخصات نشر: تهران : بنياد نهج البلاغه ، 1379.

مشخصات ظاهري: [69] ص

فروست: (دانشنامه نهج البلاغه )

شابك: 964-6348-81-53000ريال؛ 964-6348-81-53000ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

عنوان ديگر: نهج البلاغه . برگزيده

موضوع: علي بن ابي طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- بررسي و شناخت

موضوع: علي بن ابي طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . -- نظريه درباره پزشكي

شناسه افزوده: علي بن ابي طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه . برگزيده

شناسه افزوده: بنياد نهج البلاغه

رده بندي كنگره: BP38/05/ن 7ب 4

رده بندي ديويي: 297/9515

شماره كتابشناسي ملي: م 79-12468

مفهوم طبابت و مقام طبيب در عرف اسلام

«مقام پزشك در جامعه اسلامي از بيان پيشوايان ديني»

در سفينه البحار در حديثي از حضرت صادق عليه السلام چنين آمده است:

مردم براي كارهاي دنيا و آخرت خويش به سه چيز نياز دارند:

1- فقيهي دانشمند و پرهيزكار

2- امير يا فرمانروائي قابل اطاعت و نيكوكار

3- پزشكي بصير و مورد اعتماد

و از اين حدث چنين برميايد كه اين مردم اند كه سه مقام مذكور را از بين دارندگان صفات ذكر شده بر مي گزينند. و مسلما آن طبيبي بوسيله مردم انتخاب مي شود كه هم در كار خويش بينا و بصير باشد و هم عمل او اعتماد مردم را بخود جلب كرده باشد.

تعريف پزشك و پزشكي در عرف جوامع اسلامي از زبان علما و دانشمندان

طبق تعريفي كه ابوبكر خوارزمي شاگرد شاگرد شاگرد رازي پزشك نامدار ايراني در كتاب خود معروف به هدايه المتعلمين في الطب قديمي ترين كتاب پزشكي زبان فارسي آورده چنين آمده است كه با اندكي تغيير در لغات درز ير مياوريم:

[صفحه 2]

«پزشكي پيشه اي باشد كه تندرستي آدميان را نگاه دارد و چون رفته باشد باز آرد از روي علم و عمل و حاجتمند بود هر پيشه اي به علم و عمل آن پيشه كه مي خواهد بكار داشتن»

چرا به طبيب طبيب مي گويند؟

در كتاب كافي از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه:

موسي بن عمران به خدا عرض كرد: خداوندا درد از كيست؟ جواب داد از من.

عرض كرد: دوا از كيست؟ جواب شنيد از من.

عرض كرد: پس بندگان تو با معالج چكار دارند؟ فرمود بوسيله آنان نفس هاي بيماران را پاكيزه مي گردانند و از آن رو معالج را طبيب ناميدند. آرامش دهنده نفس ها و دلها.

وظيفه پزشكان در درمان بيماريها

بقول «امير و ازپاه» پزشك نامدار قرن شانزدهم ميلادي در فرانسه وظيفه پزشكان در مقابل بيماران چينن خلاصه مي شود:

«پزشك گاهي بيماران را درمان مي كند، اغلب آن را تسكين مي دهد، اما هميشه بايد به بيماران آرامش بخشد».

اين طبيبان گاهگاهي درد را درمان كنند

بيشتر تسكين درد و رنج و جسم و جان كنند

ليك مي بايد كه با يك جمله آرام بخش

يك جهان دشواري بيمار را آسان كنند

(شعر از سيد مجتبي كيوان اصفهاني)

شفا و شفا

در مفردات راغب اصفهاني آمده است: شفا (به فتح شين) لبه و نزديك چيزي را گويند (مانند شفا حفره يا شفا جرف) و شفا (كسر شين) در مرض نزديك شدن به لبه هاي سلامت است و آن اسم براي برء و بهبودي شده مثل شفا للناس براي عسل و هدي و شفاء- شفاء لما في الصدور يشف صدور قوم مومنين، و ما به غلط در اصطلاح زبان فارسي شفا را شفا مي خوانيم و استعمال مي كنيم.

[صفحه 3]

طب در نهج البلاغه

اشاره

براي بررسي موضوع هايي كه در نهج البلاغه درباره مسائل مربوط به طب و طبابت و بيماري و درمان آمده ما به بحث زير مراجعه كرديم: طب و طبيب- شفا- تداوي و داء و دواء- مرض، منابعي كه به آن رجوع كرديم بقرار زير است:

1- ترجمه و شرح نهج البلاغه بقلم فيض الاسلام چاپ 1351 ش. تهران.

2- نهج البلاغه ضبط شده بوسيله دكتر صبحي الصباح چاپ بيروت 1967. م.

3- شرح نهج البلاغه تاليف ابن ابي الحديد به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم دار احياء الكتب العربيه قاهره 1959. م.

4- الكاشف عن الفاظ نهج البلاغه في مشروحه تاليف سيد جواد مصطفوي خراساني- دارالكتب الاسلاميه تهران 1354. ش.

و چون فراوانترين و دسترس ترين آنها در زبان فارسي كتاب فيض الاسلام بود بيشتر آن را ملاك قرار داده و حتي الامكان در داخل پرانتز اشاره به شماره هاي منابع در كتاب الكاشف كرده ايم- نام اختصاري قسمت هاي مختلف را طبق نظريه مولف الكاشف- ط- براي خطبه ها و- ر- براي رسائل و مكاتبات و- ح- براي حكمت ها انتخاب كرده ايم- ضمنا براي اينكه شاهدي از موضوع مورد اشاره آورده باشيم كه راهنماي يافتن اصل منبع باشد جمله يا قسمتي از جمله را كه بموضوع مربوط

مي شود آورده ايم كه با اختلاف شماره گذاري مطالب خطبه ها و رسائل و حكمت ها يافتن آنها آسانتر باشد.

اينك فهرست قسمت هاي مطالعه شده و منابع آنها را در زير مي آوريم و سپس به بحث در مهمترين آنها بطور كلي خواهيم پرداخت.

طب و طبابت

مادائكم ماطبكم: ط 29

الهم قد ملت اطباء: ط 120(119)

الي ما كان عوده الاطباء: ط 212 (219)

طبيب دوار بطبه ط 107 (106) قسمت سوم

[صفحه 4]

تستوصف لهم الاطباء ح 126 (131)

شفا

و ستشفو بنوره فانه شفاء الصدور ط 109(108)

و شفاء لا تخشي اسقامه ط 189(196)

و شفاء مرض اجسادكم ط 189(196)

و شفاء لمشتف ط 205(212)

فيه شفاء المستشفي ط 152: 2(150)

تبتني لهم الشفاء ح 126(131)

و ذكرهم شفاء ط 185(192)

و شفاء من اكبر الداء ط 175(174)

و شفاء النافع ط 155: 3(154)

و لك منهم شافيا 70. ر

دوا و دارو و درمان (تداوي)

تعالوا نداو مالا يدرك: ر- 58

و داووابها الاسقام: ط 189

الصدقه دواء منحج: ح- 6

صوابا كان دواء: ح- 265

لا يغني عنهم دوائك: ح 131

فاستشفوه من ادوائكم: ط 174

و دواء ليس بعده داء: ط 196

امد منها كل ذات داء: ط 219

و حسبك داء ان تبيت: ر 45

و فعلهم الداء العياء: ط 192

و لكان الداء هما طلا: ط 233 هذا

اما من دائك بلول: ط 221

امش بدائك مامشي بك: ح 26

بضعه داده و خرسوا: ط 219

[صفحه 5]

بل نداويه بالمكابره: ر- 58

و صفهم دواء: ط 192

و يستشيرون به دواء دائهم: ط 191

فاخر الدواء الكي: ط 166

اداوي بكم و انتم دائي: ط 119

فتدا و من داء الفتره: ط 221

و دواء داء قلوبكم: ط 189

و اذا كان خطاء كان داء: ر 31: 4

شفاد من اكبر الداء: ط 174

هذا الداء الدوي: ط 119

فما صبرك علي دائك: ط 221

و دواء دائكم: ط 156

ان يعيديك بدائه: ط 190: 1

مرض و بيماري

و امرض قلبه: ط 108(107)

و كم مرضت بيديك: ح 126(131)

مرض القلب و مرض البدن: ح 381 (388)

و ما با القوم من مرض ط 184(191)

او مرضاحا بسا ط 221(228)

فيحسبهم مرضي ط 184(191)

مرض اجسادكم ط 189(196)

فان المرض لا اجر فيه ح 40(42)

بصحتكم مرضهم ط (190)

[صفحه 6]

بحث درباره مهم ترين موضوعات طب در نهج البلاغه

خلاصه آنچه درباره طبابت فرموده است

يك نكوهش طرز طبابت و مداواي مرسوم كه بر سه پايه زير قرار گرفته باشد. گفتار از روي نا آگاهي و غفلت از روي نبودن تقوي و طمع در غير حق (خطبه 29) و اين درسي است براي روش صحيح طبابت كه طبيب بايد آگاه، پرهيزكار و مجري حق و حقيقت باشد.

دو: از مداواي مردمي كه خود مسبب درد هستند و رفتار آنها باعث درد و بيماري مي شود اظهار خستگي و ملال كرده است. (خطبه 120)

زيرا ايشان خود مسبب اصلي بيماري جسم و جان خويشند و بهداشت تن و روان را رعايت نمي كنند و بهمين جهت مي فرمايد شما خود درد من هستيد و اگر بخواهم به وسيله شما مداوا كنم مانند آن خواهد بود كه بخواهم خار را به وسيله خار ديگري از بدن بيرون كشم كه عملا سودي ندارد زيرا خار دوم در فرو بردن بيشتر خار اول موثر است نه در آوردن آن و اين اشاره به يك ضرب المثل عربي است كه:

«كنا قش الشوكه بالشكوه و هو يعلم ان ضلعها معها» يعني مانند آن كسي كه مي خواهد خار را با خار بيرون آورد و حال آنكه مي داند ميل خار با خار است.

سه در مذمت افرادي كه از دنيا بد گويي مي كنند ولي خود گول خورده اند و به خيال خود براي بيماران خويش دست

توسل به دامان اطباء زده و تجويز دارو نموده و در صدد شفاي آنها برميايند و مي خواهند بيماري مرگ را علاج بخشد بيان فرموده. (حكمت 131)

چهار: در ذكر مشخصات طبيب حقيقي كه خود امام بوده در خطبه 107 شرح داده كه به علت اهميت موضوع عين آنرا در اينجا مي آوريم زيرا حاوي نكات مهمي در امر طب و طبابت است و شايسته است به تمامي در آن باره بحث شود:

«طبيب دوار بطبه- قد احكم مراهمه و احمي مواسمه يضع من ذلك حيث الحاجه اليه. من قلوب عمي و اذان صم و السنه بكم- متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحيره- لم يستضيئو باضواء الحكمه و لم يقدحوا بزناد العلوم الثاقبه - فهم في ذلك كالانعام السائمه و الصخور

[صفحه 7]

القاسيه»

كه معني آن چنين است:

«طبيبي است كه بوسيله طب و معالجه خويش همواره گردش مي كند و مرهمهايش را محكم و آماده كرده است (و از روي حكمت تهيه كرده و بكار مي برد) و ابزارهاي داغ كردن خيوش را سر كرده و تافته است. هر جا كه لازم باشد مرهمها و ابزارهاي داغ كردن را به روي آن مي گذارد كه از آن جمله است دلهاي كور و گوشهاي كر و زبانهاي گنگ و بسته- اين طبيب روحاني به وسيله دوا و معالجه خود بيماري هاي زير را دنبال كرده و معالجه مي كند. جايگاههاي غفلت و منابع حيرت- كه صاحبان آنها از روشنيها و انواع حكمتها نور نگرفته و از آتشزنه هاي علوم و معارف درخشان افروخته نشده اند- پس آنان مانند چهار پاياني هستند كه مشغول چرا هستند يا همچون سنگهاي سخت غير قابل نفوذ هستند.»

با دقت در اين گفتار شيوا

و محكم نكاتي چند نهفته است كه لازم است به آنها بيشتر توجه شود به قرار زير:

يك طبيب كه به احتمال قوي اگر به جملات پيشين آن بر گردد مقصود حضرت رسول (ص) است و اگر به عقيده اكثر مفسرين توجه كنيم به خود امام برمي گردد، دائما با طب خويش در گردش است و خود به سراغ بيماران و دردمندان مي رود- به قول «ابن ابي الحديد» چون هر طبيب دوره گرد داراي تجربه اي بيشتر است صفه «دوار» را براي طبيب برگزيده و يا اينكه چون طبق روايت «ان الصالحين يدورون علي مرضي القلوب فيعا لجونهم» (يعني نيكان دور مي گردند تا بيماران دل را شناخته و آنها را درمان كنند) هر طبيب دل بايد دوار باشد و دائما در گردش و گفته شده است كه حضرت مسيح فرموده طبيب بايد نزد بيمارش برود- و اين نشان دهنده آن است كه هميشه بيار نبايد نزد پزشك برود بلكه طبيب دل بايد خود در جستجوي دردمندان و صاحبان درد دل باشد و آنها را يافته تحت مداواي خويش قرار دهد و اين عمل را در

[صفحه 8]

اصطلاح جديد امروزه «بيمار يابي» گويند.

دو: وسايلي كه يك چنين پزشك ماهر و با تجربه و دوره گرد به كار مي برد بيشتر بر دو گونه است يكي صفت مرهم دارد يعني آسايش دهنده زخمها و تسكين دهنده دردها و ديگري درست بر عكس آن سوزاننده ريشه هاي مسبب درد است بنابر ضرب المثل معروف عرب كه «اخر الدواء الكي» (يعني آخرين دارو داغ كردن است) و آن وقتي است كه درد آنقدر عميق، مزمن و ريشه دارد است كه بايد ريشه آن را سوزاند

و به اصطلاح آن را ريشه كن كرد- وي آگاه ترين فردي است كه مي داند در كجا و چه وقت داروهاي نوع اول و مرهمها را به كار برد و چه وقت داروهاي نوع دوم را كه ظاهرا بر خلاف طبيعت است و قبول آن ها مشكل است. و نياز به ريشه كني دارد كه ريشه آن مدتهاي زياد در جسم و جان صاحبان آنها رشد كرده و مسلما كندن هر ريشه اي چون به جان شخص وابسته است بسيار مشكلتر از انواع درمانهاي ديگر خواهد بود- اما اين طبيب بصير مي داند چه بكند و چه روشي را در پيش گيرد-.

سه دو خصوصيت براي اين درمانها استعمال كرده يكي آن است كه به نور حكمت روشن كننده است و ديگر آنكه با آتش زنه هاي علوم و معارف درخشان مجهز است يعني هم از علم بهره دارد و هم از حكمت و هم از فن و هم از بينش- هم گرم كننده است و هم روشنگر، يعني طبيب هم بايد از علوم و فنون متداول بشري بهره كافي داشته باشد و هم از عرفان و حكمت و بينش انساني كه مكان و زمان استعمال وسايل مزبور را بدرستي مي داند و حكمتهاي نهفته درون آنها را مي شناسد. مخصوصا اگر توجه به نوع بيماريهايي كه درمان مي كند بشود.

چهار: نتيجه درمان در صورتي كه بيمار به درمان تجويز شده معتقد نباشد يا آن را به كار نبندد مسلمان منفي خواهد بود هر چند طبيب بصير و ماهر و توانا باشد- زيرا بيمار دانسته و فهميده به بخت خويش پا مي زند و در بيماري خود بيشتر فرو مي رود مخصوصا اگر بيماري او

بيماري دل باشد- يك چنين مردم را به چهار پاياني كه دائما در حال غفلت فقط به چراي خود مشغولند و يا به سنگهاي سخت تشبيه كرده كه در گروه اول غفلت و بي خبري آنان را از تاثير درمان دور داشته و در گروه دوم سخت دلي و به اصطلاح دلسنگي آنها را آگاهانه و از روي عمد از تاثير دارو دور داشته است و اگر بخواهيم اصطلاح قرآن را بكار بريم دلهاي آنها حتي از سنگ هم سختتر است زيرا، از سنگ گاهي چشمه اي مي جوشد يا تحت تاثير قرار مي گيرد و متلاشي و منفجر مي شود اما دلهاي اينان آنقدر سخت است كه به هيچ وجه متاثر نمي شود و در جهل و كفر خويش همچنان پايدار مي مانند. (آيه ي 74 بقره)

[صفحه 9]

فهرست بيماريهايي كه مداوا و شفاي آنها مورد بحث قرار گرفته است

مهمترين بيماريهايي كه شفاي آنها در نهج البلاغه آمده است به قرار زير است:

1- بيماري سينه در خطبه هاي 109 و 189.

2- بيماري قلب (دل) خطبه هاي 184 و 189 و 214 و حكمتهاي 381 و 388.

3- كوري دل ط- 189.

4- بزرگترين دردها كه عبارت است از كفر و نفاق و تباهي و گمراهي ط 175.

5- كوري دل و كري گوش و گنگي زبان ط 152.

6- غفلت و حيرت ط 107.

7- شفاي همه دردها ط 152.

8- بيماري تن در ط 189 و ط 196 و ح 381 و ح 388.

9- بيماري عشق ط 108.

10- بيماري نفاق كه منافقين ذكرشان از شفاست اما كردارشان مسبب درد ط 185.

11- بيماري آنان كه از پري شكم به خواب نمي روند و حال آنكه اطراف آنها را مردم گرسنه احاطه كرده اند-: ر 457.

فهرست وسايل شفا و درمان

اشاره

درباره وسايلي كه به وسيله آنها مي توان بيماريهاي نامبرده را شفا داد چنين ذكر كرده است:

1- قرآن در ط 109- ط 175- ط 181- و ط 189.

2- اسلام در ط 152: 2.

3- تقوي در ط 189.

4- طاعت خدا در ط 221 -214 -205.

5- خود درد در ر 31- و ح 40.

6- سخن حكما در ح 257.

7- صدقه در ح 6.

8- داغ كردن در ط 167.

سخنان گوهربار حضرت درباره وسايل شفا و درمان

قرآن

درباره قرآن همانطور كه مي دانيم نهج البلاغه دفتر حكمتي است كه منشا اصلي آن قرآن است و گوينده آن امير مومنان و بزرگترين پيروي پيامبر بزرگ حضرت محمد بن

[صفحه 10]

عبدالله (ص) يعني قرآن گويا و شارح آن است بنابر اين همه حكمتها و دستورات وي از قرآن و رسول خدا الهام گرفته است و از آن جمله مواردي است كه در خود قرآن آن را شفا دانسته مانند:

1- آيه 57 سوره يونس «يا ايها الناس قد جائتكم موعظه من ربكم و شفاء لما في الصدور و هدي و رحمه للمومنين» - يعني «اي مردم براي شما از جانب پروردگارتان مجموعه يي از پندها فرستاده شد كه شفاي آنچه در سينه هاي شماست، هست. و وسيله هدايت و رحمت مومنين است.»

2- آيه 82 سوره اسرا: «و تنزل من القرآن ما هو شفا و رحمه للمومنين» - يعني «ما از قرآن آن چيزي را كه شفا و رحمت براي مومنين است، فرو مي فرستيم.»

3- آيه 44 سوره فصلت- قل هو للذين امنوا هدي و شفاء- يعني «بگو اين قرآن براي آنان كه ايمان آورند وسيله هدايت و شفاست.

توضيح- در تمام موارد بالا شفا و هدايت و رحمت براي مومنان است و ما در اين خصوص در

مبحث درمان مفصل بحث خواهيم كرد.

اما ما در اينجا به سه خطبه از آن حضرت اكتفا مي كنيم كه در آن خصائص شفا بخش قرآن ذكر شده است:

خطبه 109

آنجا كه مي فرمايد: «و تعلموا القرآن فانه احسن الحديث و تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب و استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور و احسنوا تلاوته فانه انفع القصص» - يعني «و قرآن را بياموزيد كه نيكوترين گفتار است و در آن انديشه و پژوهش كنيد كه قرآن بهار دلهاست و به نور هدايت آن طلب شفا و بهبودي بنمائيد كه قرآن شفاي سينه هاست و آن را نيكو بخوانيد كه سودمندترين گفتارها و داستانهاست.»

يعني براي اينكه شفاي دلها شود بايد هم آن را خوب آموخت و هم در محتويات آن خوب تفكر كرد و پژوهيد و هم از تاريخ انسانها كه در آن آمده است پند و عبرت گرفت تا اينكه بتوان از نور آن در بيماري دل طلب شفا نمود و به نتيجه رسيد زيرا قرآن در محتويان آن مانند بهار دل ما را پرورش مي دهد و بذر ايمان را مي روياند.

خطبه 175

آنجا كه مي فرمايد: «و اعلموا انه ليس علي احد بعد القرآن من فاقه ولا لاحد قبل القرآن من غني فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به علي لاوائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء و هو الكفر و النفاق و الغي و الضلال فاسئلوا الله به.»

يعني بدانيد كه كسي را بعد از قرآن بچيزي ديگر نيازي نيست و نه براي كسي پيش از قرآن بي نيازي هست (يعني قرآن رفع نياز همه نيازمندان را مي كند و بدون قرآن انسان به همه چيز نياز دارد) پس بهبودي دردهاي خود را از آن بخواهيد و در سختي ها و گرفتاري ها از آن كمك بطلبيد زيرا در قرآن براي بزرگترين دردها كه كفر و نفاق و تباهي باشد شفاء و

بهبودي است- پس

[صفحه 11]

بوسيله آن خدا را بخوانيد و از او بخواهيد.

در اينجا حضرت رفع نياز همه نيازهاي رواني و انساني انسان را در آموختن و عمل كردن به محتواي قرآن دانسته و آن را شفاي همه دردهاي بشري دانسته مخصوصا به چهار درد كه آنها بزرگترين دردهاي نوع انسان بشمار آورده- اشاره كرده است كه مسلما در هر كدام از آنها حكمت هايي نهفته است كه بايد بدانها توجه كرد كه در چند كلمه زير خلاصه مي شود:

1) پوشاندن راه حق هم بطور آشكار و هم پنهان كفر

2) منحرف كردن راه حق با حفظ ظاهر ولي مخالفت در باطن و از درون مغز را خالي كردن اما از بيرون پوست را گذاشتن نفاق

3) راه ضد تكامل و رشد انسان را سد كردن غي

4) انسان را بر بيراهه و گمراهي كشاندن ضلال.

و مي دانيم كه در همه اينها منحرف ساختن انسان از راه رشد و كمال و استقرار حق نهفته است و همه آنها باز دارنده «انسان شدن انسان» يعني جانشين خدا شدن انسان است و سر دسته دردها و موانع بشمار مي رود.

خطبه 189

آنجا كه درباره قرآن و مشخصات آن مي فرمايد: «ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تطفاء مصابيحه و سراجا لا يخبو توقده و بحرا لا يدرك قعره و مهاجا لا يضل نهجه و شعاعا لا يظلم ضووئه و فرقانا لا يخمد برهانه و تبيانا لا تهدم اركانه و شفاء لا تخشي اسقامه و عزا لا تهزم انصاره و حقا لا تخذل اعوانه.»

پس قرآن را بر او (پيامبر) فرستاد، و آن نوري است كه قنديل هاي آن خاموش نمي شود، و چراغي است كه افروختگي آن فرو نمي نشيند، و

دريايي است كه كسي به انتهاي آن نمي رسد، و راهي است كه سير در آن گمراهي ندارد و شعاعي است تابان كه نور آن تاريك نمي شود، و جدا كننده بين حق و باطل است كه برهان و دليل هاي آن ناچيز نمي گردد، و بنايي است كه پايه هاي آن ويران نمي شود، و شفايي است كه بيماران آن يا بيماريهاي آن را خوف و بيمي نيست، و ارجمندي است كه ياري كنندگان آن شكست نمي خورند، و حقي است كه مددكاران آن مغلوب نمي شوند.

در اين خطبه حضرتش با فصاحت تمام چند رشته از مشخصات قرآن را ذكر كرده كه شايسته است بدانها توجه شود زيرا همين صفات است كه قرآن را از ديگر گفتارها و دستور العمل ها ممتاز مي سازد. اين مشخصات چنين است:

1- نوري است خاموش نشدني كه منبع آن لا يزال است و تنها منبعي كه زوال ناپذير است، خداوند است و خداوند نور آسمانها و زمين است، و هم چراغي است كه دائما افروخته است و مظروف آن نور است و شعاع آن هيچوقت تاريك نمي گردد.

[صفحه 12]

2- دريايي است كه كسي به قعر آن نمي رسد يعني هيچكس بهمه حكمت ها و بينشهاي آن نخواهد رسيد. اما هر طالب حق و نور و شفايي مي تواند مطلوب خود را در قرآن بيابد و از اين درياي بيكران عرفانها و بينش بهره بردارد.

3- راهي است كه سير در آن گمراهي ندارد و خود نهج البلاغه نيز در همين راه منهاج است و منهاج را روشن گويند.

4- و فرقان يعني جدا كننده بين حق و باطل است كه دليل و برهان آن از بين رفتني نيست و اين لقب قرآن است.

5- و بيان

روشنگري است كه پايه هاي آن ويران نمي شود چون بر مباني حق و هدايت الهي قرار گرفته.

6- و شفائي است كه بيماران استعمال كننده آن را ترس و وحشتي نيست يعني شفائي است كه ترس را مي زدايد و درمان هر دردي است.

7- و صاحب عزتي است كه ياري كنندگان آن منهزم نمي شوند و شكست نمي خورند و طبعا ارجمند مي گردند.

8- و حقي است كه كمك كنندگان آن خوار و مغلوب نمي شوند.

بنابر اين اگر كسي با اين ديد به قرآن نظر افكند مسلم است به گمگشته خود رسيده و محل امن و اطميناني را يافته است كه مهمترين شفاي دلهاي دردمند است.

اسلام

در قسمتي از خطبه 152 بخش دوم آن چنين مي فرمايد:

«ان الله تعالي خصكم بالاسلام و استخلصكم له و ذلك لانه اسم سلامه و جماع كرامه اصطفي الله تعالي منهجه و بين حججه من ظاهر علم و اطن حكم لا تفني غرائبه و لا تنقضي عجائبه فيه مرابيع النعم و صمابيح الظلم لا تفتح الخيرات الا بمفاتيحه و لا تكشف الظلمات الا بمصابيحه قد احمي حماه و ارعي مرعاه فيه شفا المشتفي و كفاته المكتفي.»

«خداوند شما را به اسلام تخصيص داده و خواسته شما را براي آن از قيد و بند رها سازد و خلاص كند و اين براي آن است كه نام اسلام از سلامتي گرفته شده و سرفرازي و كرامت را در

[صفحه 13]

خود جمع كرده است خداوند بزرگ راه روشن آن را برگزيد و دلائل حقانيت آن را روشن ساخت چه علم ظاهر باشد و چه حكمت باطن. غرائب آن فاني نمي شود و شگفتيهاي آن نابود نمي گردد رويش بهاري نعمت ها در آن موجود است و

چراغهاي روشن كننده تاريكي در آن است. نيكوئيها گشوده نمي شود مگر به چراغهاي آن. خداوند آن را در حمايت خود گرفت و از دسترس دشمنان باز داشت و چراگاه آن را رويايند. در آن است شفا و بهبودي آنكه شفا طلبد و بي نيازي براي آنكس كه بي نيازي بطلبد.»

در اين قسمت حضرتش بعضي از مشخصات دين اسلام را ذكر كرده كه در هر كدام از آنها حكمتهايي نهفته است كه بايد سرمشق قرار گيرد:

يك نام اسلام از سلم و سلامت گرفته شده و سلامت مسافرت و حركت در راه الله را تامين كرده و بر مبناي يسلم و صلح بين بني نوع بشر و «تسليم» به سنتها و قوانين الهي كه نظام طبيعت و از آن جمله انسان و كمال آن را در بر دارد، قرار داشته و نردبان يا «سلم» رشد و تكامل بشمار رفته و شمار معتقدين به آن در برخورد به يكديگر «سلام» است كه نيكوترين شعارهاي برخورد دو فرد انسان بشمار مي رود.

دو: بعلاوه دين اسلام مجتمعي از كرامت و بزرگمنشي است كه بر مبناي «لقد كرمنا بني آدم» كه امتياز انسان را بر ديگر موجودات مي رساند و اين امتياز مسلما به ساختمان تن و اعمال حيواني نيست بلكه مربوط به ساخته شدن انسان يا باصطلاح «انسان شدن» است و همانست كه اين موجود گرامي داشته شده را تا سر حد لياقت جانشيني خدا در روي زمين بالا مي برد.

سه: دين اسلام پيروان خود را از بند هر گونه بندگي غير از الله خلاص كرده و او را در راه استقلال و رهايي از هر گونه قيد و بند ديگر بندهايي كه

چون زنجير دست و پاي رشد او را گرفته (و يضع عنه اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم) و مانع تكامل او گشته است، هدايت كرده ست.

چهار: اين «راه روشن» يعني راه اسلام را خود خدا برگزيده و حجت هاي روشن كننده حقيقت آن را از نظر عقلي بر مردم تمام و كمال عرضه كرده و هر كس را به فراخور ميزان درك او در فهم حقايق و آيات الهي ياري كرده پس مسلما راه آن راه رشد و تكامل بسوي هدف پيش گفته

[صفحه 14]

است.

پنج: اين حجت ها بر دو گونه است يكي دلائل ظاهري كه بر مبناي «علم» و آگاهي قرار دارد و ديگري حكمت ها و بينش هاي نهايي كه در پس هر كدام از دستورات آن قرار دارد و با پيشرفت و رشد عقل انسان روز بروز آشكارتر مي گردد.

شش: شگفتي هاي موجود در ظاهر و باطن اسلام تمام شدني نيست و براي هر كس در هر عصر و زمان با هر مقدار آگاهي و بينش مفيد خواهد بود.

هفت مانند كشته زارهايي مي ماند كه هميشه بهاريست و هر وقت و هر جا و در هر مكان و هر زمان محصول مفيد بحال بشر را بدست مي دهد و همچون چراغهايي است كه كليه زواياي تاريك زندگي بشر، گذشته و حال و آينده او را روشن مي سازد و هميشه فرا راه او در راه رشد و كمال در حركت است.

هشت مفتاح و كليد در هر گوه نيكي- يعني توشه راه همه مردمان راهرو راه حق و كمال- منحصرا در اسلام قرار دارد و تاريكيهاي موجود در مسير اين راه- يعني راه رشد انسان- از بين نمي رود مگر به نور هدايت

اسلام و عملكرد به آن و توشه برگرفتن از دستورات آن و اين نشان دهنده اين است كه تنها راه رشد و كمال انسان اسلام بوده و هست و خواهد بود زيرا «ان الدين عندالله الاسلام» و من يتبغ غير الاسلام دنيا فلن يقبل منه».

نه: خداوند خود اين دين و پيروان را در كنف حمايت خود قرار داده و از دسترسي دشمنان به آن حفظ كرده و پيوسته در رويش و رشد آن كوشاست.

ده و بالاخره شفاي هر طالب شفايي- يعني دردمندي كه در جستجوي درمان باشد- در آن قرار دارد و رفع نياز حقه يعني توشه راه رهروان راه الله را اسلام فراهم كرده است زيرا آن پاسخگوي همه نيازهاي «انساني» بشر و فراهم كننده وسائل اين حركت و مسافرت تكامل الهي مي باشد.

تقوا

در قسمتي از خطبه 189 پس از سفارش به تقوي در راه خدا چنين مي فرمايد:

« … فان تقوي الله دواء دآء قلوبكم و بصر عمي افئدتكم و شفاء مرض اجسادكم، و صلاح فساد صدوركم و طهور دنس انفسكم و جلاء غشاء ابصاركم و امن فزع جاشكم و ضياء سواد ظلمتكم.»

«زيرا تقوي در راه خدا داروي درد دلهاي

[صفحه 15]

شماست و بينايي كوري دلهاي شما و شفاي بيماري تن هاي شما و اصلاح فساد سينه هاي شما و پاكيزه كننده و زاينده چرك نفس هاي شما و روشني دهنده پرده پوشاننده چشمهاي شما و ايمني دهنده از ترس دلهاي شما (اضطراب و دلهره) و نور براي رفع سياهي تاريكي شماست.»

با نظر به آنچه گفته شد و با توجه به اينكه معني تقوي يعني نگاهداري خويش در مقابل خواهشهاي نفساني يا پرهيز از آنچه نهي شده مي توانيم

بطور خلاصه به نكات زير برسيم:

1- «تقوي» عبارت از خويشتن داري آگاهانه انسان از ارتكاب كارهايي كه مي تواند آنها را انجام دهد اما براي مصلحتي و هدفي آن كار را انجام نمي دهد بعبارت ديگر نفع خويش را در نفع اجتماع دانستن يا از نفع آني خويش در استقرار منافع مردم در جهت رسيدن به هدف كه رشد و كمال باشد گذشت كردن و اين معني وقتي كامل است كه بدنبال تقوي كلمه الله هم باشد يعني در راه جانشيني الله و كمال تقوي را بكار برد يعني اين خود داري در جهت هدف معين باشد.

2- اين تقوي و خويشتن داري يا «پرهيز كاري» داراي منافع زير براي انسان خواهد بود:

3- داروي «درد دلهاست» يعني بيماري دل و جان و روان انسان.

4- سبب شفاي كوري دلها و بينا ساختن آنهاست يعني بينش انسان را افزايش مي دهد.

5- شفاي بيماري «تنها» هم هست زيرا معني ديگر تقوي را در زبان فارسي مي توان به «بهداشت» ترجمه كرد و يكي از انواع بهداشت، بهداشت تن است و نوع ديگر آن بهداشت جان و روان، بنابر اين با تقوي هر دو بعد بهداشت انسان نگهداري مي شود.

6- فسادها و بيماريهايي را كه در نفس آدمي و دل او پيدا شده اصلاح مي كند و كجي ها را راست نموده ضد رشدها و تباهي را به رشد و كمال تبديل مي كند و چرك نفس ها و هواهاي نفساني و خواهش هاي حيواني يا ضد تكاملي انسان را كه بهترين تعبير آن به چرك و پليدي است مي زدايد و انسان را گند زدايي تن و جان روان مي كند و او را در راه تزكيه مي دارد.

7- و پرده جهل

و كفر و علل باز دارنده از درك و بينش حقيقت را كه آگاهانه در جلو چشم دلها قرار دارد پس زده و با نور علم و ايمان آن را روشن مي سازد.

8- و مهمترين گرفتاري امروزه را كه «اضطراب و دلهره» از ناملايمات زندگي و نا امني هاي جسمي و رواني باشد از بين مي برد و به انسان مضطرب و ناراحت امنيت خاطر و آسايش روان مي دهد.

[صفحه 16]

و بالاخره سياهي تاريكي دلها و نا آگاهي ها و جهلها و ندانم كاريها را مي زديد و آن را به سپيدي و روشني و آگاهي و علم و معرفت و بينش يعني شناخت راه كمال و انتخاب وسايل لازم در جهت رسيدن به هدف تبديل مي كند.

ملاحظه مي فرمايد كه تقوي يعني بهداشت تن و جان و روان انسان را از گزند علل مسبب بيماريها محفوظ مي دارد. و قواي دروني انساني را كه براي جهاد و مبارزه بر عليه هر گونه عامل بيماري زا (چه جسمي و چه روان) لازم است پرورش مي دهد و به آنها حجت مي دهد و به ثمر مي رساند و مي دانيم كه بهداشت مقدم بر هر نوع درمان است.

طاعت

درباره ي «طاعت» در راه رسيدن به هدف اسلام پس از شهادت به يگانگي خداوند و رسالت حضرت ختمي مرتبت صل الله عليه و اله در خطبه 205 چنين مي فرمايد:

«الا و ان الله قد جعل للخير اهلا و للحق دعائم و للطاعه عصما و ان لكم عن كل طاعه عونا من الله يقول علي الالسنه و يثبت به الافئده فيه كفاء لمكتف و شفاء لمشتف.»

«آگاه باشيد خداوند براي خير و نيكي اهلي و براي حق ستون هايي و براي طاعت و

نگاهدارندگاني قرار داده است و شما را در هر طاعت بر كار نيك از طرف خداوند مدد و كمكي است كه زبانها را گويا و دلها را ثابت و مطمئن مي سازد و در آن مدد بي نيازي است و براي خواهندگان بهبودي و شفا درمان است.»

نكاتي كه از اين سخنان مستفاد مي شود بقرار زير است:

1- براي كار نيك و عمل صالح كه خير و صلاح مردمان در آن باشد مثل هر كار و برنامه ديگري گروهي هستند كه اهل اين كارند و عامل به آن بوده و آن را پرورش داده برشد مي رساند كه غرض مومنيني هستند كه بخدا و دستورات او ايمان آورده و به آنها عمل مي كنند و در نشر و پرورش آن مي كوشند كه در هر عصري از اعصار وجود دارند كه از سنت هاي الهي است. و بدون وجود آنها قوام جامعه بشي و حيات بطور كلي سست مي شود و به خسران و زيان مي انجامد كه «ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.»

2- براي رسيدن به حق و رساندن ديگران به حق پايه ها و ستونهائي لازم است كه وظيفه آنها بر پا داشتن حق و هدايت مردم به حق و راه حق است. هاديان برگزيده از طرف خدا هستند.

[صفحه 17]

3- و براي رفتن در اين راه وظيفه بندگان اطاعت از دستورات الهي است كه بوسيله پيشوايان به آنها رسانيده شده و مردماني از بين توده خلق نگاهدارندگان و نگاهبانان آنها هستند كه هم راه را حفظ كرده و هم روندگان را محفوظ نگاه مي دارند كه از گزند حوادث مصون بمانند و در راهي

كه در پيش دارند خود را بقدر كافي مهيا ساخته و براي «رفتن» آماده شوند.

4- و اين راهروان راه حقيقت را هميشه و در هر زمان و هر مكان كمك هايي ظاهر و آشكار يا پنهان و نهفته از جانب خداوند منان مي رسد كه بوسيله زبان ما و گفته هاي مردم اشاعه مي يابد و منتشر مي شود و دلها به كمك آنها در ايمان خويش راسخ تر و ثابت تر مي گردند و اين از سنت هاي خداوندي است كه هيچگاه آتش حق را خاموش نمي گرداند بلكه آن را هميشه روشن تر و روشن تر مي گرداند.

5- در اين طاعت و استفاده از روش ها و وسائل است كه «دردمندان دل» و طالبان شفا راه درمان را مي يابند و نيازمندان رفع نياز خود را مي نمايند.

پس اطاعت و فرمانبرداري از دستورات الهي كه بوسيله پيامبران و امامان و پويندگان بحق راه آنان در هر عصر و زمان و هر مكان بمردم مستمرا ابلاغ شده و مي شود بهترين راه و وسيله شفاي دردمندان مي باشد مخصوصا آنها كه صاحبدل اند و «در دل» دارند.

حكمت هاي كوتاه مربوط به دارو و درد

1- «ربما كان الدواء داء و الداء دوا» (قسمتي از سفارش نامه حضرت به امام حسن (ع) در رسائل شماره 31 جمله 50 فيض الاسلام) «يعني چه بسا آنچه را تو دارو تصور كني خود مسبب درد است و بر عكس چه بسا چيزي را كه تو درد و بيماري مي پنداري ولي آن خود درمان تو است.»

- حقيقت اين گفته حكمت آميز هم در مبحث بيماريهاي تن و هم بيماريهاي روان و هم داروهاي قديم و هم جديد كه گاه بر فوائد آنها مي چربد و مرتب وارد صحنه شده و بسرعت از

صحنه خارج مي شود بر همگان روشن است و فوائدي كه بعضي بيماريها هم در تقويت قواي دفاعي بدن هم در از بين بردن بعضي ميكرب ها و بيماريهاي ديگر دارند نيز بر اهل فن آشكار است و در قسمت رواني مهمترين راه آبديده كردن روان آدمي و تقويت تقواي رواني او در منكوب ساختن عوامل زيان بخش رياضت نفس و نگاه داري خواهشهاي نفساني و تقوي و گاه قبول بعضي ناراحتي ها و كاستني ها براي تقويت قواي دفاعي جسم و جان مي باشد كه در حقيقت دردهاي كوچكي هستند كه انسان را براي آمادگي و مقابله با دردهاي بزرگتر مهيا ساخته و خود نوعي مداوا بشمار مي رود.

2- و نيز در حكمت شماره 40 در وقتي كه يكي از ياران خويش كه بيمار شده بود چنين فرموده:

[صفحه 18]

« … جعل الله ما كان من شكواك حطا لسيئاتك فان المرض لا اجر فيه و لكنه يحط السيئات و يحتها حت الاوراق و انما الاجر في القول باللسان و العمل باالايدي و الاقدام.»

«يعني خداوند بيماري ترا بر طرف شدن گناهانت قرار داده پس بيماري را پاداشي نيست بلكه گناهان را از بين مي برد و آنها را مانند ريختن برگها مي ريزد و مزد و پاداش (حقيقي) در گفتار به زبان و كردار به دست و پاهاست.»

- كه مي رساند شكايت از بيماري صحيح نيست و شايد نفس وجود بيماري يادآور انسان از وجود بيماري و درد و رنج ديگران باشد و حسن تعاون و همدردي او را بر انگيزاند ولي پاداش حقيقي در گفتن بزبان و عمل به آن است و توجه به خداوند كار هر كار او بر وفق حكمت و مصلحتي

است كه كل حيات را در بر مي گيريد و در خواهش افراد محدود و محصور نيست.

3- در حكمت شماره 257 درباره اثر كلام حكيمان فرموده است:

«ان كلام الحكماء اذا كان صوابا كان دواء- و اذا كان خطاء كان داء»

«يعني سخن حكيمان (اهل دانش و بينش) اگر درست باشد دارو است و اگر نادرست باشد درد است يعني معيار درستي و نادرستي سخن اهل دانش و بينش نيز موافقت يا عدم موافقت با حق است و الا هر سخن يا عمل كه از حكيم سر بزند دليل سودمند بودن آن نيست- زيرا حكما هم ممكن است دچار لغزش شوند و لغزش آنان يا سخن ناصواب آنان مسبب لغزش بسياري از مردم است» كه گفته اند:

[صفحه 19]

«زله العالم زله العالم» - يعني «لغزيدن دانشمند لغزش جهان است.»

يا «اذا فسد العالم فسد العالم» - «هر گاه دانشمندي فاسد شد دنيايي فاسد شد» - و خود حكيم كه بايد درمان مردم باشد مسبب درد آنان خواهد شد.

4- و در حكمت شماره 26 درباره موقع درمان يا مراجعه به طبيب چنين مي فرمايد: «امش بدائك ما مشي بك» - يعني «تا مادام كه درد با تو مي سازد تو با او بساز.»

و اين دستور مگر در موارد حاد و ضروري دستور جامعي است كه انسان اگر بتواند با درد خود بسازد كمك به تقويت و پرورش وسائل دفاعي خويش كرده و براي مبارزه آماده تر مي شود- مگر اينكه قواي دفاعي كافي براي جلوگيري و مبارزه نباشد- و بكار بستن اين دستور ساده مردم را از مراجعه بيجا و فراوان به پزشك باز مي دارد و از شكل مصرف كننده بيش از حد درمي آورد.

5- و در

(حكمت شماره 6) در فوائد صدقه مي فرمايد:

«و الصدقه دواء منجح- يعني صدقه داروئي است شفا بخش و از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرموده: «داوا مرضاكم بالصدقه» - يعني «بيماران خويش را با صدقه درمان كنيد.»

6- و بالاخره در خطبه 167 درباره خواسته بعضي اصحاب كه خواهان كيفر كشندگان عثمان بودند و مقصود كشتن طلحه و زبير بود- حضرت دستور مداراي با آنها را داد ولي در ضمن در آخر خطبه فرمود كه اگر مدارا با آنها سودي نداشت چاره اي نخواهيم داشت مگر اينكه به آخرين دوا كه جنگ باشد متوسل شوم و اين مثل عرب را بكار برد كه «اخر الدوا الكي» يعني آخرين دوا داغ كردن است كه در حقيقت آخرين وسيله است كه پزشك براي درمان بيماري ممكنست بكار برد زيرا براي وي رنج آور است و ناراحت كننده و طبيب تا مي تواند بايد رنج بيمار را تسكين دهد مگر اينكه براي درمان يك رنج بزرگتر كه بيماري سخت باشد تحمل رنج كوچكتر كه داغ كردن باشد لازم آيد.

نظري به طب پسيكو سوماتيك و رابطه تن و جان با روان (مسئله بيماري دل)

بدن انسان مربوط به موجود زنده اي است كه از تن، جان و روان تشكيل شده و در محيطي به نام طبيعت همراه با ساير موجودات و عناصر جهان زندگي مي كند، و زندگي نوعي استقرار

[صفحه 20]

روابط متقابل و متعادل بين محيط بيرون و محيط درون بدن انسان است. تن وي را مي توان تابع قوانين فيزيكي و شيميائي عناصر موجود در طبيعت يعني مواد غير آلي دانست و آن را شناخت، و جان وي را نيز مي توان مانند جان ديگر موجودات زنده با قوانين شناخته شده بيولوژيك مورد بررسي قرار داد، اما روان وي

مخصوص به خود اوست و براي خود قوانين خاصي دارد كه بايد آنها را شناخت. واكنش انسان در مقابل محيط بيرون و درون يك واكنش زنده و به اصطلاح ارگانيك است و هر سه قسمت تشكيل دهنده بدن او يعني تن و جان و روان او در محيط اثر كرده و بر عكس از محيط متاثر مي شوند و اين روابط در تمام ادوار زندگي از زندگي جنيني داخل رحم گرفته تا تولد و رشد و افول زندگي دائما برقرار است. سابقا خيال مي كردند بدن انسان مجموعه اي از سلولهاست كه تحت تاثير عوامل زيان بخش بيماريها قرار گرفته و هر وقت سلولي آسيب ديد مي توان با وسائل فيزيكي و شيميائي و ميكروسكوپي بيماريش را تشخيص داده و اثر آن را درمان كرد. اما در اين نيم قرن اخير به اثبات رسيده (و براي ما مسلمانان از زمان صدر اسلام و سخنان حضرت امير مومنان آشكار بود) كه بسيارند بيماريهايي كه در ساختمان ظاهري سلولها اثر نمي گذارند اما وضع زندگي شخصي را بيمار گونه كرده و از طبيعي منحرف مي سازند يعني بيماريهائي وجود دارد كه به اصطلاح طبي آنها را غير عضوي مي نامند و در اثر انحراف اعمال حياتي سلولهاي بدن بوجود مي آيند بدون اينكه ما با دقيق ترين و پيچيده ترين اسباب و وسائل پيشرفته خود بتوانيم وجود آسيب را در آنها بيابيم، و هيچ دستگاهي از دستگاههاي بدن نيست كه تحت تاثير روان انساني نباشد و اعمال آن از نوع واكنشهاي رواني صاحب خويش متاثر نگردد و چه بسا بيماريهائي هستند كه منحصرا در اثر واكنشهاي رواني توليد شده و سبب آسيب عضوي قابل تشخيص

مي گردند (نمونه آن زخم معده و اثني عشر). بر عكس پديده هاي محيطي و بيماريهاي تن و جان نيز در روان موثرند و آن را تغيير مي دهند. آنچه در مدرسه هاي طب به دانشجو مي آموزند بيشتر بر مباني آسيبهاي مشهود و تكنيكهاي وابسته قرار دارد و حال آنكه انسان يك موجود زنده درد حال تغيير و تحول است كه دائما در حال تبادل آثار با محيط بيروني و دروني اجتماعي خيوش است و بسيارند بيماريهائي كه با هيچ يك از وسائل پيشرفته لابراتواري قابل تشخيص و درمان نبوده و فقط با برخورد انساني يك پزشك با انساني ديگر به نام بيمار ممكن است تشخيص داده شده درمان شوند و تعداد اين بيماريها و عوارض كم نيست- مضافا با آنكه كمتر بيماري جسمي وجود دارد كه به نوعي در روان بيمار اثر نكند از اين رو يك نوع ميكرب تيفوئيد كه در بدن افراد مختلف وارد شده است به اندازه تعداد افراد مبتلا اشكال مختلف به خود مي گيرد يعني يك تخم مشخص ممكن است در زمينهاي مختلف و شرائط مختلف انواع متفاوت با خواص متفاوت به بار آورد و اين درباره موجودات ديگر است كه فاقد روانند چه برسد به انسان كه

[صفحه 21]

دنياي رواني او خود دنيائي ديگر است و واكنشهاي آن هم بسيار متفاوت و متعدد زيرا هيچ دو فرد انساني حتي دو قلوهاي يك تخمي نيز كاملا به هم شبيه نيستند و اگر ظاهرا هم شبيه باشند باطنا متفاوتند.

طب پسيكو سوماتيك با چند گروه بيمار سر و كار دارد:

گروه اول: بيماراني هستند كه از نشانه هاي مختلف فيزيكي شكايت دارند اما براي بيماري آنها علل به اصطلاح

عيني و عضوي كشف نشده و چون توجه به عواطف و احساسات و واكنشهاي رواني آنها نشده آنها را غير عضوي يا عملي مي خوانند.

گروه دوم: بيماراني هستند كه واقعا بيماري عضوي مشخص دارند اما علت بيماري آنها اختلال اعمال رواني و هيجانات و عواطف مشخص مي باشد يعني ناراحتي رواني سبب آسيب غير قابل برگشت اعضاي بدن آنها شده است.

گروه سوم: بيماراني هستند كه مسلما دچار آسيب عضوي شناخته شده بدني هستند اما همه نشانه هاي آنها بوسيله اين آسيبها قابل توضيح نيست يعني مخلوطي از نشانه هاي عضوي و غير عضوي كه در اثر روان بوجود آمده اند در آنها ديده مي شود.

نتيجه بنابر اين مي توان نتيجه گرفت كه كمتر بيماري در انسان وجود دارد كه به نوعي تحت تاثير روان آدمي قرار نگيرد يا در روان او اثر نگذارد و چون روان از خصايص بني نوع انسان است توجه به آن در همه حال از مهمترين وظائف پزشك معالج و طبيب است مخصوصا اگر وقتي به تعريف و وظيفه طبيب طبق روايت حضرت صادق (ع) توجه كنيم كه وظيفه اصلي طبيب درمان يك فرد بنام انسان است با تمام مشخصات تن و جان و روان كه روان مهمترين عنصر آن را تشكيل مي دهد «و طبيب آن است كه نفس بيمار را «نيكو» گرداند و قواي طبيعي وي را نيرو بخشد و با او نه به مثل مجموعه اي از ماشينها رفتار كند كه براي تعمير مزد مكانيسين آورده اند بلكه وي را بايد مثل يك «گل» مجموعه اي از موجودات زنده بداند كه در حال تبادل ارگانيك با بيرون و درون خويش است تا بتواند بيماري او را از اساس ريشه

كن كند- انساني كه علاوه بر زندگي بيولوژيك و خوردن و آشاميدن و خوابيدن و مسكن گزيدن و توالد و تناسل، بايد در اجتماعي از انسانهاي مختلف و در جهاني متحول و متغير زندگي كند- شغلي داشته باشد و وظيفه اي در اجتماع، و مسئول زندگي خود اهل و عيال و جامعه زندگي خويش نيز باشد كه رل بسيار روان او را در زندگي و واكنش او را در مقابل عوامل بيماري زا روشن مي سازد.

[صفحه 22]

انسان براي بقاي خويش در اجتماع خويش به چه چيزهائي نياز دارد؟

(انواع واكنشهاي رواني انسان در مقابل عوامل موجود در زندگي)

در مقابله انسان با عوامل محيطي (اعم از دروني و بيروني) زندگي كه آنها را ناملايمات و فشارهاي زندگي مي ناميم چند گونه بر خورد ممكن است اتفاق افتد و واكنشهائي بوجود آورد كه منجر به پيدايش عوارض و احساساتي از اين قبيل گردد: ترس- غضب- پشيماني- گناه- غم و غصه- تنهائي- نا اميدي و نظائر آن. نوع و شدت اين واكنشها و اثر رواني آنها در اشخاص مختلف و طرز برخورد آنها با اين عوارض متفاوت است كه مي توان آنها را به سه دسته تقسيم كرد:

دسته اول: آنهائي هستند كه واكنش رواني شان بسيار شديد بوده و دچار نوعي از هم گسيختگي اعمال رواني شده و به اصطلاح به جنون يا «پسيكوز» مبتلا مي شوند يعني بيماري خالص رواني.

دسته دوم: آنهائي هستند كه دچار نوعي واكنشهاي عصبي رواني به شكل اضطراب، افسردگي و ساير نشانه هاي دفاعي مي شوند بدون اينكه در اعمال حياتي بدن آنها اثر واضحي بگذارد كه آنها را پسيكونوروز» گويند.

دسته سوم: اشخاصي هستند كه واكنشهاي رواني شان در دستگاههاي مختلف اثر زود گذر يا دايم گذاشته و منجر به پيدايش

نشانه هائي جسمي مي گردد كه آنها را «پسيكو سوماتيك» نامند و مسلم است كه تعداد مبتلايان به دو نوع اخير بسيار زيادتر از نوع اول است و همين ها هستند كه به اصطلاح بيماري «دل» را تشكيل مي دهند.

رابطه بين روان و تن يا جان و دل

چرا بيماريهاي پيسكو سومتيك را بيماري دل گويند؟

جزو دستگاههائي كه نشانه هاي رواني بيشتر در آنها موثرند و يا لااقل به آنها تظاهر مي كنند دستگاه قلبي و عروقي است كه از نشانه هاي آن درد جلو قلبي- طپش قلب- نامنظمي صداهاي قلب- غش و ضعف- كوتاهي نفس و بي خوابي است- علت اهميت اين نشانه ها يا ممكن است مربوط به اهميت قلب در ذهن انسان بعنوان بزرگترين عامل حيات و منبع رساننده خون يعني عامل اصلي حيات به اعضاي بدن باشد يا اينكه چون بيشتر علل مرگ ناگهاني مربوط به قلب است و قطع ناگهاني حيات يكي از مسائلي است كه ذهن بشر را از قديم به خود معطوف داشته است باشد و در هر حال انطباق ذهني قلب كه طپش آن بارزترين نشانه زندگي است با اصل حيات سبب شده

[صفحه 23]

است كه بشر اوليه ساده ترين نشانه وجود زندگي را در «زدن قلب خويش» دانسته و به آن اعتقاد ورزيده و در نتيجه آن را بصورت مركز احساسات و عواطف و فهم و شعور خود تصور كرده است- عقيده اي كه ارسطو هم بدان اعتقاد داشته ولي افلاطون و جالينوس با آن مخالف بوده اند زيرا تجربه و علم براي آنها ثابت كرده بود كه مركز احساسات و علائم رواني و فهم و شعور انسان مغز اوست نه قلب او- اما در بيشتر زبانهاي رايج دنيا و از آن جمله زبانهاي عربي و

فارسي هنوز هم قلب يا دل مركز احساسات و آگاهي و اراده انسان بشمار مي رود- چنانكه در زبان فارسي «دل» به چند معني مختلف آمده كه يكي همان «دل گوشتي» است كه درون سينه و در طرف چپ بدن قرار دارد و ديگر جان و روح و «روان» است و سومي «شكم» يعني وسط بدن است و چهارمي نيز مرادف آن «مغز وسط و مركز» اشياء و درخت و نظائر آنهاست و در فرهنگ نفيسي متجاوز از 80 كلمه مركب با لفظ دل آمده است كه همه در برگيرنده معاني مختلف دل مخصوصا معناي دومي آن مي باشد از آن جمله كلمات دلخواه يا دلم مي خواهد- با جان و دل- دل به دل- دو دلي- دل گرفتگي- دل آرا- دل آرام- دلير- صاحبدل- بي دل- دل آزار- دل آشوب- دل آگاه- دلباخته- دلكش- دل خراش- دلداده- دلخوش- دل مردم- دلهره و غيره از نظائر اين صفات است كه همه به دل نسبت داده شده و همگي به فهم و شعور و احساسات يعني مشخصات رواني انسان منسوب است كه قلب يكي از مظاهر تاثر يا اختلال آن است. و عين اين معاني در زبان عربي منتها با وسعت كمتر آمده و نمونه آن قرآن است كه دل را مركز تفقه و بينش دانسته (لهم قلوب لا يفقهون بها) و … - و در هر جا نام مرض در قرآن آمده مقصود مرض قلب بوده و آن امراضي از قبيل فتنه- فساد- طغيان- كفر- نفاق و شك مي باشد كه همه از مظاهر ناراحتيهاي رواني و انتخاب راههاي مخالف حق و رشد و تكامل انسان بشمار مي رود و

چون قرآن هم براي كليه مردم نازل شده و به زبان معمولي رايج آنها حكمتهاي بيشماري را عرضه داشته، در اينجا نيز همان لفظ مورد اعتقاد و زبان مردم را بكار برده است بدون اينكه خواسته باشد علم بيولوژي يا فيزيولوژي يا تشريح بياموزد و براي يك انسان معمولي حتي در زمان حال نيز كلماتي را كه در بالا آورديم به طور روز مره استعمال مي شود بدون اينكه غرض از خواست دل خواست دل صنوبري باشد اگر چه همانطوري كه گفتيم اصطلاحا و بطور سمبليك به همين قلبي كه در سينه است نسبت داده شده باشد (و لكن تعمي القلوب التي في الصدور).

در معناي قلب در كتاب «المنجد» چنين آمده: قلب به معناي عضو صنوبري كه در طرف چپ سينه قرار دارد مي باشد و آن را از آن جهت قلب گويند كه داراي انقلاب است و در گردش و حالي بحالي مي شود- معاني مشابه و مترادف آن فواد و عقل و لب و محض هر چيز است.

و در كتاب «مفردات راغب» چنين آمده كه قلب مربوط به چيزهائي است كه به روح نسبت

[صفحه 24]

مي دهند مانند علم و شجاعت و فهم- و تثبيت هر چيز و تصرف آن- و قلبي كه در سينه است مجاز است براي روح مثل اينكه گفته مي شود «تجري من تحتها الانهار» و حال آنكه اين نهرها نيستند كه جريان دارند بلكه آن آبي كه در نهر است جريان دارد.

و در قرآن قلب در اعداد ساير حواس انسان از آن جمله گوش و چشم آمده و حتي كور دلان را با عبارتي فصيح آورده كه مقصود آنهائي نيستند كه چشم ظاهرشان كور

است بلكه آنهائي هستند كه قلبهاي درون سينه شان و دلهاي آنها و چشمهاي باطني آنها از فهم حقايق عاجز است يعني همان كه در زبان فارسي «كور دل» مي گوئيم (آيه 22 سوره حج: فانها لا تعمي الابصار و لكن تعمي القلوب التي في الصدور) و خداوند را همه جا «عليم بذات الصدور» يعني آگاه بر درون سينه ها يعني دلها و روانها ذكر كرده است و جالب آن است كه در تمام سيزده موردي كه لغت «مرض» در قرآن آمده همه جا با «قلب» همراه است و بصورتي «في قلوبهم مرض» ذكر شده يعني مرض در دلهاي ايشان است.

حال كه سخن به اينجا رسيد بجا است اگر به دو لغت ديگر كه در قرآن مرادف با قلب و دل يعني روان آمده در اينجا بياوريم و آنها كلمات فواد و لب است.

فواد: طبق نوشته «راغب اصفهاني» مترادف با قلب است منتها قلبي كه در گير شده باشد و مورد تنبه و آگاهي قرار گرفته و روشن شده باشد زيرا اصل لغت آن از بريان كردن و خوب پخته شدن گوشت ميايد و مقصود دلهاي آگاه و روشن است- و در قرآن نيز به معناي آگاهي دل و دلهاي آگاه و در رديف حواس ديگر چون گوش و چشم آمده است و همچنين فواد است كه هم حقيقت را مي تواند دريابد هم مي تواند به دنبال هواي نفس رود و راه باطل را پيروي كند.

لب: كلمه ديگري كه در قرآن مترادف با قلب استعمال شده «لب» است و آنطبق گفته راغب اصفهاني به معني عقل خالص و خالي از شائبه است يعني در حقيقت لب ميزان خلوص

را نشان مي دهد و هر عقلي لب نيست فقط آن عقلهائي كه پاك و زكي هستند لب شناخته شده و اول الالباب كه فارسي آن صاحبدل است به معني همين گروه است كه عقل آنها تزكيه شده و در جهت فهم و اخلاص حركت مي كنند.

صدر: بالاخره كلمه ديگري كه گاهي اوقات همراه با قلب و گاهي جدا استعمال مي شود «صدر» است كه به فارسي سينه گويند و صفات گشاد شدن سينه يا تنگ شدن آن را كه در قرآن بنامهاي شح و ضيق استعمال شده به همين قسمت مربوط مي شود و ما هم در زبان فارسي آن را به نام دل گشادگي يا دلتنگي مي ناميم و همه با معني آن آشنا هستيم از آن جمله است گشاد شدن سينه به اسلام (آيات 22 سوره ي زمر، يا 1 سوره ي انشراح و 125 انعام و 25 طه) يا گشاد شدن به كفر (آيه ي 106 نحل) يعني جاي گرفتن عقيده اسلامي و ايمان با عقيده كفر در دل شخص- نقطه مقابل

[صفحه 25]

آن تنگ شدن سينه است مانند (آيه 97 سوره ي حجر): «و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون» يعني «اي پيغمبر مي دانيم كه سينه تو از آنكه آنها مي گويند تنگ مي شود و يا «ضامن به صدرك» (12 هود) يعني سينه تو به شنيدن آنها تنگ مي شود كه در حقيقت معني مصطلح آن دلتنگي يا دلگرفتگي است.»

بطور خلاصه در زبان مردم و قرآن و نهج البلاغه و در زبان ادبي هر جا نام بيماري دل رفته مقصود بيماري رواني است و نشانه هاي آن معمولا از نشانه هاي اختلاف رواني و عاطفي و همچنين نشانه هاي جسمي مخصوصا قلبي تركيب شده و

گاه مترادف يكديگر استعمال شده و همين ها هستند كه دو گروه مهم و شايعترين بيماريها يعني بيماريهاي پسيكو سوماتيك (روان تنائي) و پسيكو نوروز (عصبي رواني) را تشكيل مي دهند و درست همين ها هستند كه احتياج به روان درماني و باصطلاح «تطبب» دارند كه بايد بوسيله طبيب انجام گيرد يعني فردي آگاه به جسم و جان و تن و روان مردم كه بتوانند دلهاي آنها را پاكيزه و نيكو گرداند (طبق حديثي كه حضرت صادق (ع) آورده اند) و آرامش بخشد- و در اينجا بد نيست اشاره اي به گفته هاي شاعر عارف و دل آگاه ايراني يعني مولانا جلال الدين مولف مثنوي نمائيم كه در جلد چهارم دفتر خويش درباره ي طبيبان بدن و طبيبان دل يا طبيبان الهي چنين گفته است:

اين طبيبان بدن دانشورند

بر مقام تو ز تو واقفترند

تا ز قاروره همي بينند حال

كه نداني تو از آن رو اعتدال

هم ز نبض و هم ز رنگ و هم زدم

بو برند از تو، به صد گونه سقم

پس طبيبان الهي در جهان

چون ندانند از تو اسرار نهان؟

هم ز نبضت، هم ز چشمت، هم ز رنگ

صد سقم بينند از تو، بيدرنگ

اين طبيبان نو آموزند خود

كه بدين آياتشان حاجت بود

كاملان از دور نامت بشنوند

تا به قعر تار و پودت در روند

بلكه پيش از زادن تو سالها

ديده باشندت به چندين حالها

حال تو دانند يك يك مو به مو

زانكه پر هستند از اسرار هو

اساس درمان شايعترين بيماريهاي رواني (بيماريهاي دل)

اشاره

مقصود از بيماريهاي رواني در اينجا همانهاست كه رواني خالص نبوده و اثرات جسمي

[صفحه 26]

دارند كه گاه آن اثرات جسمي عيانتر و آشكارتر از نشانه هاي رواني هستند (گروه بيماريهاي پسيكو سوماتيك و پسيكو نوروز) و همانها هستند كه از نظر

شيوع فراوانترين بيماريها را تشكيل داده و در اصطلاح فارسي مي توان از آنها به نام بيماريهاي دل ياد كرد- ما درمان اين بيماريها را بطور خلاصه ابتداء در روش كلاسيك معمول امروزه و سپس روشي كه حضرت علي (ع) در 1400 سال قبل بيان فرموده در زير مي آوريم:

اصول روشهاي درمان به سبك امروزي

اشاره

اساس هر گونه درمان رواني بر يك اصل كلي قرار دارد و آن رابطه صحيح و انساني بين دو فرد يعني بيمار و پزشك است- اين رابطه بايد كاملا صميمي و متقابل بوده و بر مبناي صدق و صفا و اعتماد دو طرف به هم قرار داشته باشد- يعني باصطلاح اسلمي پزشك بايد كاملا «صفات يك طبيب» را داشته باشد كه بخواهد تن و جان و روان بيماري را كه انساني ديگر مثل خود اوست آرامش بخشد و او را از رنج خلاصي دهد- پس از اين اصل اساسي روشهاي مختلفي در درمان بكار مي رود كه ما مهمترين آنها را ذكر مي كنيم:

تحليل رواني و پسيك آناليز (PSYCHANALYSIS)

بر مبناي اين نظريه قرار دارد كه اختلالات عاطفي و احساسي و رواني بيمار در اثر تحولات گذشته رواني او و مخصوصا از زمان كودكي و بلوغ بوجود آمده و واكنشهاي فعلي آن برخاسته از پيشينه اوست پس اگر به وسائلي بتوانند اين علل باصطلاح «فرو كوفته» را كه در ضمير ناخود آگاه شخص قرار دارد بيرون كشيده و آنها را «رو» كنند بيماري خود بخود آشكار شده و با تجزيه و تحليل بكار بردن منطق و اصول مي توان آنها را منتفي و يا لااقل بي اثر ساخت- اين روش گر چه در اوائل قرن جديد بسيار مرسوم بود اخيرا كمتر مورد استفاده قرار مي گيرد و اغلب بصورت كمكي از آن استفاده مي شود- مطالعه خوابها و نوشته جات و عقايد بيمار و آثار شعري و هنري از نيز در تشخيص علت بيماري و رفع آن ممكن است موثر باشد.

در نوعي ديگر از اين روش بنام درمان رواني بيولوژيكي خود بيمار در تحليل و

تجزيه نشانه هاي خود و واكنشهاي روحي خويش بطور موثر به كمك پزشك شركت كرده و دريافتن عامل موثر همكاري به عمل مي آورد- اين دو روش را روشهاي ريشه شناسي نيز نامند.

متقاعد ساختن بيمار يا (PERSUASION)

كه بيمار را وامي دارند با تجزيه و تحليل نشانه هاي خويش و واكنشهاي رواني موجود در خود را بيان نموده و با بكار بردن منطق و عقل او را با واقعيت امور كه مسبب ناراحتي او بوده اند آشنا ساخته و راه حلهاي منطقي به او نشان دهند و در اين كار دائما وي را كمك مي كنند.

روش القائي يا تحت تاثير قرار دادن حواس بيمار يا (SUGGESTION)

در اين

[صفحه 27]

روش پزشك با قدرت و مهارت خويش حواس و احساسات بيمار را تحت تاثير قرار داده و درمان را به او القا مي كند و با استفاده از توجه و اعتماد بيمار به خويشتن و توجه بيشتر به علل جسمي و دستگاههاي مختلف بدن در او اثر گذاشته و ناراحتي رواني وي را تسكين مي بخشد.

خواب كردن يا هيپنوز

كه آنهم نوعي القا و تاثير پزشك معالج در بيمار است كه در بعضي بيماريهاي رواني مخصوصا هيستري مورد استفاده قرار مي گيرد ولي مانند روشهاي 3 و 4 جزو علاج ريشه اي بشمار نمي رود و بطور سحطي و موقت آن را تسكين مي دهد.

گوش دادن يا باصطلاح دل دادن به بيمار

روشي است كه اخيرا بيشتر متداول است زيرا در بسياري از موارد نفس درد دل به بيماري كه دچار اضطراب- دلهره و ترس است آرامش مي بخشد و بار دروني او را سبك مي سازد گاهي اوقات اين سبك شدن بار و ياد آوري غمهاي دروني و درد دلها او را به گريه وا مي دارد و همين گريه نوعي دريچه اطميناني است براي خالي كردن بار غم بشمار مي رود- و گاه اين كار در حضور گروهي از پزشكان و بيماران انجام مي گيرد كه آن را گروهي درماني نامند.

دارو

اگر بخواهيم بطور منطقي مسئله را در نظر بگيريم بايد حتي المقدور از تجويز دارو كه اغلب آنها هم اثرشان موقتي بوده و اعتياد آورند خود داري كنيم- اگر چه متاسفانه بعلت كمي وقت پزشكان يا كمي حوصله آنان فعلا اكثر آنان بيشتر از اين طريق استفاده مي كنند و بهمين جهت هم بيمارانشان به اصطلاح استخوان لاي زخم مانده و نياز به مراجعه مكرر بلكه هميشگي خواهند داشت.

اصول روش درمان بر مبناي نهج البلاغه روش علوي

براي اينكه مطلب خوب شكافته شود مقدمتا نظري به سير مراجعه يك بيمار به پزشك و راه درمان مي افكنيم:

مرحله اول آن است كه شخص خود را بيمار مي بيند و مي داند يعني نشانه هائي از يك بيماري يا انحراف از وضع طبيعي را در خود مشاهده كرده يا احساس مي كند و در مرحله دوم نياز به مراجعه به پزشك را در خويشتن مي بيند و احساس مي كند و يا اينكه براي پيشگيري از ابتلا به بيماري جسمي يا رواني احساس احتياج به مراجعه به پزشك مي كند و در مرحله سوم به يك پزشك بصير و آگاه و مورد اعتماد خويش كه آن را آگاهانه انتخاب كرده است مراجعه مي كند و در مرحله چهارم پزشك درد او را تشخيص داده و دستور العمل يا نسخه اي براي شفاي او به وي مي دهد يا تجويز مي كند و در مرحله پنجم بيمار دستورات پزشك را انجام مي دهد تا اگر پزشك به درستي بيماري را

[صفحه 28]

تشخيص داده و درمان را تجوير كرده و بيمار هم كاملا مطابق دستور العمل رفتار كرده باشد به نتيجه مطلوب برسد و اگر خدا بخواهد شفا يابد.

روشي را كه مولاي متقيان در پياده كردن مراحل فوق براي درمان بيماران دل-

كه مشخصات آن را در بخش قبلي آورديم و شامل بيشتر گرفتاريها و بيماريهاي شايع انساني مي شود- بيان كرده است مي توانيم در اصول زير خلاصه كنيم:

1- آن كس كه به بيماري دل گرفتار است و هر آن در اضطراب و دلهره و تشويش و يا افسردگي و دلمردگي و ياس و نااميدي و ترس يا غضب و نظائر آن به سر مي برد مهمترين چيزي را كه خواستار است بدست آوردن نوعي آرامي و اطمينان خاطر است كه بتواند خود را در امن و امان ببيند و حس كند و تعادل از دست رفته خود را بدست آورد و امكان پيمودن راه خود را در جهت انسان شدن «يعني شايستگي جانشيني «الله» را در زمين بدست آوردن و بعبارت ديگر در راه رشد و كمال رفتن را باز يابد كه اين هدف اساسي هر انسان بايد باشد و اين آرامش را به عربي «سكينه» و «اطمينان» گويند.»

2- راهي كه وي را در رسيدن به اين هدف توصيه مي كند راه اسلام است.

3- راهنما و راهبر يا پزشكي كه انسان را در راه رسيدن به اين هدف و دادن آرامش و درمان بيماري او كمك مي كند معرفي كرده است كه آن خدا و جانشينان و پيشوايان برگزيده از طرف او يعني رسول خدا و امامان و پويندگان هر چه خالصتر راه آنان مي باشند.

4- نسخه اي كه اين پزشكان توصيه مي كنند (و خود امام از بزرگترين آنهاست) در كتابي بنام قرآن نوشته شده كه براي همه قرون و اعصار و همه مكانها و زمانها تا پايان جهان كافي است و اين همان توشه راه يا وسيله كار است كه نهج البلاغه

نيز از زمره آنها محسوب مي شود.

5- محتويات اين نسخه يا دستور العمل را بايد شخص بيمار از روي اعتقاد و اعتماد كامل عمل كند و آن بر مبناي دو اصل قرار دارد كه يكي ايمان و اعتقاد قلبي به پزشك و دستور العمل او و ديگر عمل كردن به آن كه چون در جهت صلاح و بهبودي بكار مي رود بنام «عمل صالح» موسوم است و اين همان ايمان و عمل صالح است كه از شرايط رستگاري بشر بوده و در 43 آيه از آيات قرآن توام با يكديگر آورده شده است.

6- و اين عمل صالح نيز بر دو پايه اصلي قرار دارد يكي اطاعت كامل از آنچه گفته شده است و انجام دادن اعمال دستور داده شده (طاعت) و ديگري بر مبناي پرهيز از اعمالي كه نبايد انجام داد كه آنها را در اصطلاح تقوي نامند- همانطوري كه يك بيمار جسمي نيز بايد بعضي كارها را انجام داده و از بعضي كارها خود داري كند.

همانطور كه در بخش پيشين ديديم اساس دستورات امام براي شفاي اين دردمندان و

[صفحه 29]

آرامش يا سكينه آنان نيز بر همين مباني قرار دارد كه اسلام- قرآن- طاعت و تقوي است و در نمودار زير نمايش داده مي شود.

1- هدف مساوي است با سكينه

(آرامش- امنيت خاطر- اطمينان)

2- راه مساوي است با دين اسلام

3- راهنما و هادي مساوي است با خدا و جانشينان و برگزيده او از بين مردم

4- نسخه نوشته شده و دستور العمل مساوي است با قرآن

5- روش انجام دستور العمل بر دو پايه ايمان و عمل صالح استوار است كه عمل صالح نيز از دو بخش طاعت و تقوي تشكيل

شده است.

در بين اصول بالا در بخشهاي پيشين صحبت كرده ايم در اينجا چند تذكر راجع به سكينه- اطمينان و ايمان كه اساس درمان و يافتن شفا را تشكيل مي دهد لازم است:

1- سكينه كه از اصطلاحات قرآني است و از ريشه «سكن» گرفته شده كه معناي آن ثابت ماندن و بيحركت شدن و آرام گرفتن است و سكان كشتي نيز از همين ريشه آمده است- در پنج آيه قرآن بدان اشاره شده است كه در همه جا به پيامبران و مومنين مربوط مي شود و از آن جمله است آيه 4 سوره الفتح كه مي فرمايد:

«هو الذي انزل السكينه في قلوب المومنين ليزدادوا ايمانا» - يعني «خداوند است كه سكينه و آرامش را در دلهاي مومنين فرود آورد تا ايمان آنان زيادتر شود».

و مرادف آن اطمينان كه آن سكون و آرامش پس از نا آرامي و انزعاج مي باشد (مفردات راغب) و انزعاج به معني نا آرامي و از جا كندگي است- و در زبان فارسي نيز اطمينان مصطلح است- در بيشتر آيات قرآن كه اطمينان و مطمئن استعمال شده بدنبال آن قلب يعني دل آمده است و بهترين راه اطمينان قلب و آرامش دلها را ذكر و ياد خداوندي آورده است كه: الا بذكر الله تطمئن القلوب (28 رعد) يعني تنها با ياد خداست كه دلهاي مردم آرام مي گيريد نه بوسيله اي

[صفحه 30]

ديگر.

بنابر اين نتيجه مي گيريم كه تنها آرامش دهنده و مطمئن كننده دلهاي نا آرام مردمي كه دل دردمند دارند يا به بيماري پسيكو سوماتيك دچارند ياد خدا و رفتن به راه خداست.

حال ببينيم كه بشر چگونه مي تواند به اين راه دست يابد:

2- ايمان به خدا- ريشه

ايمان از «امن» مي آيد و آن آرامش و طمانيه نفس و از بين رفتن ترس است و امن و امان و امانت نيز همه از يك ريشه اند و امنيت خاطر كه در زبان فارسي استعمال مي شود نيز از همين ريشه است.

ببينيم از نظر رواني انسان چگونه ايمان و آرامش پيدا مي كند؟

انسان از نظر رواني فطرتا موجودي نا آرام است و اين نا آرامي از جهتي به نفع اوست ولي اگر از حد گذشت موجب زيان او خواهد شد- بنفع اوست از آن جهت كه او را موجودي «پژوهشگر» مي سازد كه دائما در فكر شناخت بيشتر و آگاهي زيادتر است و مي دانيم كه از اسبابهاي بزرگ تكامل انسان همين تمايل او به شناخت بيشتر و آگاهي و علم بيشتر است- و چون جهان گسترده و وسيع است هر چقدر علم و آگاهي او زيادتر شود بيشتر پي به ميزان نا آگاهيها و مجهولات خود مي برد يعني هميشه به اين امر واقف است كه آنچه را نمي داند بيشتر از آن است كه مي داند (مگر عده اي خود خواه و كوتاه نظر كه خيال مي كنند تا چيزي را دانستند همه چيز را مي دانند ولي دانشمندان به اين نكته واقفند كه هر چه انسان معلوماتش زيادتر شود دريچه هاي تازه تري از مجهولات به روي او گشوده مي شود) بنابر اين هميشه در دل او نوعي نا آرامي و نگراني درباره آن چيزهائي كه مي داند نگران كننده است و همچنين چيزهائي كه آنها را نمي شناسد اما احتمال مي دهد ممكن است نگران كننده باشد وجود دارد و از همين رو به دو خصيصه ديگر خويش (علاوه بر علم) پناه مي آورد كه يكي «هنر» است

و ديگري «مذهب» - «در هنر خويش» هم آن چيزهائي را كه مي شناسد مجسم مي سازد و هم قسمتي از چيزهائي را كه نمي داند اما مي خواهد مطابق ميلش باشد- بنابر اين هنر انسان گر چه براي آرامش او بوجود آمده و بوسيله او خلق شده اما مي بينيم كه باز نمي توان نا آرامي او را كاملا مرتفع سازد و همين بقاي نا آرامي است كه در زمان ما بسياري از هنرمندان را به آرام كردن مصنوعي «دل نا آرام» خويش بوسيله دارو و اعتيادات گوناگون دچار مي سازد اما درد اساسي آنان را كه «درد دل» است شفا نمي دهد.

بنابر اين بشر چاره اي ندارد مگر آنكه به سومين خصيصه فطري خويش كه «اعتقاد و عقيده» باشد پناه برد و همانست كه براي او توجه به مذهب را بوجود مي آورد و آن عبارت از بينش

[صفحه 31]

خاص به جهان بيرون (يا طبيعت) و جهان درون خويش (يا انسان است)- تفاوت در اين بينشها مذاهب گوناگون را بوجود مي آورد كه يكي مذاهب شرك است و ديگري مذهب توحيدي- در اينجا وارد جزئيات نمي شويم فقط اين نكته را تذكر مي دهيم كه در طول مراحل رشد فكري انسان و تكامل روز افزون وي گرايش او از مذهب شرك كه بصورت غلها و زنجيرهاي مختلف او را در بندهاي متعدد محصور مي نمايد اين مذهب «توحيد» است كه رهائي بخش بوده و او را از «بندگيهاي» متعدد آزاد مي سازد و فقط به بند و اعتقاد (كه آنهم از ماده عقد مي آيد كه بستگي را مي رساند) و وابستگي به يك وجود هستي بخش هدايت كننده جهت و راه و روش رشد و تكال وي را وامي دارد كه

بنام «خداي يگانه» موسوم است- بنابر اين هر چه در نردبان رشد پيش رود اعتقاد او به يك چنين وجود هدايت كننده بيشتر شده و از ديگر خداها و معبودها رها مي شود- در سير تكامل اديان توحيدي اين آخرين و كاملترين آنهاست يعني راه اسلام كه بر وي عرضه شده و مطابق عقيده اسلام دين و راهي خواهد بود كه در تمام زمانها و مكانها تا آخرين مرحله رشد و تكامل انسان كافي و راهنما خواهد بود.

حال ببينيم آسايش و آرامش و امنيت خاطر بشر در اين دين چگونه حاصل مي شود؟

اساس اين پديده ها همانطور كه گفتيم در انتخاب «اسلام» است كه بر مبناي «تسليم به خدا» و سنتها و قوانين خدائي قرار دارد و در كتابي بنام «قرآن» تدوين و عرضه شده و بوسيله شخص «پيامبر» به مردم تفهيم و سپس «پياده شده» و بوسيله پيشوايان و امامان بر طبق نياز مردم و سير رشد و تكامل عقلي بشر روشنتر و روشنتر گشته و هم اكنون نيز زير نظر امام دوازدهم كه همچون آفتابي در پس ابر هدايت مردم را در پياده كردن دستورات قرآني و سنت پيغمبر به عهده دارد ادامه داشته و خواهد داشت.

پس در اين تفسير مختصر، «پزشكي» كه انسان دردمند و محتاج و معتقد و متعهد و مسئول (و هر كدام از اين خصيصه ها توجه به قسمتي از ابعاد مختلف انسان است كه از شرح آن در مي گذريم) به آن رجوع مي كند در مرحله اول «خداوند يكتا» ست و در مراحل بعدي بترتيب پيامبران و امامان و جانشينان يا پيروان بر حق آنها كه خود مردم مي باشند قرار دارد- زيرا در

هر انسان جرثومه و نطفه اي از استعداد جانشيني خدا در روي زمين قرار داده شده و هر انسان بالقوه مي تواند با اين استعدادها و «عقل» خويش در اين راه قدم بردارد و بايد كه بردارد- پس هر چه را ما بعنوان صفات خداوندي به آن نسبت مي دهيم صفات كمال و رشد است كه خود به آن مي خواهيم برسيم مگر صفت «خدائي و يگانگي» كه مخصوص خداوند است.

حال ببينيم صفاتي كه ما براي خدا قائليم و بعنوان «طبيب اصلي» دردهاي خويش به او بايد رجوع كنيم كدام است؟

[صفحه 32]

وي وجودي است عالم و آگاه به همه چيز- تواناي به همه كار- در همه جا هستي حتي در وجود خود انسان- هميشه هست و خواهد بود- مهربان و بخشاينده- هميشه در دسترس و بدون احتياج به واسطه و در و دربند و اجازه- اميدوار كننده و در عين حال هوشياري دهنده و …

بنابر اين انسان با پزشك ماهر و بصيري سر و كار دارد كه هر وقت خواست مي تواند با او با هر زبان درد دل كند- اگر چه او خود از درد دل او آگاه است- اما بيان درد همانطور كه در مبحث درمان رواني گفتيم خود نوعي درمان است- بيماري را به درستي تشخيص مي دهد و درمان آن را مي داند- درمان او بدون خرج است- يافتن او دردسر و مقدمه چيني ندارد- تواناست و … بنابر اين طبيبي است باصطلاح ايده آل كه از همه جهت وسائل اطمينان و آرامش دروني و قلبي انسان را مي تواند فراهم كند.

پس چه بهتر و آسانتر و موثرتر از ايجاد رابطه با يك چنين «وجودي» كه اتفاقا در خود

ما هم نماينده آن هست و اگر به فطرت اصلي خود رجوع كنيم مي توانيم با او رابطه و تماس برقرار كنيم و به او مطمئن و پشتگرم و اميدوار باشيم.

خوشبختانه پيشوايان ما بر قرار ساختن ارتباط را هم به ما آموخته اند چنانكه در احاديث متعدد آمده است از آن جمله:

از حضرت صادق (ع) روايت شده كه ايمان به سه چيز است:

1- اقرار به زبان

2- عقد در قلب

3- عمل به اركان

و در كتاب خدا ايمان به چهار درجه ذكر شده است:

1- اقرار به زبان

2- تصديق به قلب

3- اداء

4- تاييد

كه موضوعات اول و دوم آن در آيه 136 سوره نساء آمده است: «يا ايها الذين آمنوا امنوا بالله و رسوله» يعني اي اشخاصي كه مي گوئيد (اقرار به زبان) ايمان آورده ايد- ايمان بيارويد (تصديق به قلب) به خدا و رسولش- و موضوع سوم در آيه 134 سوره بقره آمده كه: «ما كان الله ليضيع ايمانكم» يعني خداوند ايمان شما را ضايع نمي گرداند و پاداش مي دهد (اداء و پاداش از

[صفحه 33]

طرف خداوند)- و بالاخره موضوع چهارم در آيه 22 سوره مجادله آمده كه: «اولئك كتب في قلوبهم الايمان» يعني اين دسته از مردم كساني هستند كه خداوند در دلهايشان ايمان را ثبت كرده (تاييد).

و حضرت باقر (ع) مثالي جالب براي تفاوت بين ايمان و اسلام زده است و آن اينكه داخل شدن در مسجد الحرام دليل داخل شدن در خانه كعبه نيست ولي داخل شدن در كعبه لازمه اش آنست كه حتما بايد از مسجد بگذرد پس اسلام آوردن نمونه اي براي مثال اولي است و ايمان آوردن براي مثال دومي- يعني زمه ايمان حتما اسلام است اما اسلام هميشه مترادف

ايمان نيست- و اين موضوع را در آيه 14 سوره حجرات مي توان ديد: «قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا» يعني اعراب گفتن ايمان آورديم به آنها بگو ايمان نياورديد بلكه بگوئيد اسلام آورديد.

و از چند نفر از ائمه (ع) روايت شده كه «ايمان» درجه اش بالاتر از «اسلام» است و «تقوي» بالاتر از ايمان و «يقين» بالاتر از تقوي و از هر چيز گرامي تر و كميابتر است و به همين جهت خداوند در آيه 28 سوره فجر گفته است: «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه.»

و اينك چند كلمه اي درباره اصل ديگر درمان:

گفتيم كه اساس اعتقاد هر كس و از آن جمله به اسلام حقيقي دو چيز است يكي «ايمان» و ديگري «عمل صالح» ايمان را بيان كرديم حال ببينيم عمل صالح به چه چيز مي گويند؟

«عمل صالح» يعني «كار نيكو» كه در جهت «صلاح» انسان باشد يعني كمك به اصلاح و رشد او در جهت رسيدن به هدف الهي بكند و آنهم بر دو پايه قرار دارد يكي طاعت است يعني فرمانبرداري كامل از دستورات خدا كه بوسيله راهبران و هاديان بشر و محتويات قرآن و قرآن پياده شده كه آن را «سنت» گويند و زير نظر امام هر زمان ابلاغ مي شود و ديگر تقوي است يعني خود داري از هواي نفس در جهت رشد انسانها و اجتماع يا به عبارت ديگر نفع خود را در نفع اجتماع و رشد آن دانستن و به آن عمل كردن است.

پس بطور خلاصه بهترين راه درمان «بيماري دل» اين بيماري «عالمگير و فزاينده» بني نوع بشر، «بيماري تمدن» و «پيشرفت علم و فن»

انتخاب راه اسلام براي رسيدن به ايمان و تقوي و يقين است كه بهترين و موثرترين نسخه است- مي گويد نه! امتحان كنيد يا راه بهتر و مطمئنتري معرفي كنيد.

بنظر ما اين بهترين راه را حضرت علي (ع) در نهج البلاغه به ما نشان داده است و بايد آن را پيروي كرد و به ديگران هم توصيه كرد انشاء الله.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109