نوع: مقاله
پديدآور: احمد بن محمد بن اعثم كوفي
عنوان و شرح مسئوليت: آغاز مخالفتها با علي (ره) [منبع الكترونيكي]
توصيف ظاهري: 1 متن الكترونيكي: بايگاني HTML؛ داده هاي الكترونيكي (14 بايگاني: 45.7KB)
موضوع: علي بن ابي طالب (ع)، امام اول
چون عايشه حج بگزارد و به جانب مدينه بازگشت، عُبَيد بْنِ سَلمَة اللَّيثي كه معروف به ابن أُمّ كلاب بود عايشه را استقبال كرد. عايشه از او پرسيد: حال چيست؟
عُبَيْد گفت: عثمان را بكشتند.
عايشه پرسيد: بعد از آن چه كردند؟
گفت: با عليّبن ابي طالب (ع) بيعت كردند.
عايشه گفت: كاشكي آسمان بر زمين اُفتادي تا اين روز نديدمي و اين نشنيدمي. به خداي كه عثمان را به ظلم بكشتند و خون او بي جرم ريختند، والله كه يك روز از عُمر عثمان از جملهي عمر علي (ع) بهتر بود. از پاي ننشينم تا خون عثمان را طلب نكنم.
عُبَيد گفت: چرا چنين ميگويي؟ نه تو در حقّ علي (ع) ثناها ميفرمودي و ميگفتي كه امروز در روي زمين هيچ كس در نزد خداي سُبْحانه از علي ابوطالب (ع) گراميتر نيست؟ اكنون چرا او را دشمن ميداري و خلافت او را نميپسندي؟ نه هم تو مردمان را بر كشتن عُثمان تحريص ميكردي كه اين پير كفتار را بكشيد؟ اكنون چه افتاده كه چنين ميگويي؟
عايشه گفت: در آن وقت اين سخن ميگفتم، اكنون چون خبر آن يافتم، از آن
[صفحه 2]
بازگشتم. عثمان از شما توبه خواسته بود. چون توبه كرد و از گناهان پاك شد، او را بكشتيد. به خداي [163ب] كه خون او بازخواهم و در اين كار خاموشي نگيرم.
عُبَيْد گفت: اي اُمّ الْمؤمنين! والله كه نيك نميكني و ميان امّت مصطفي (ص) غوغا و تفرقه ميافكني، بسا فتنهها كه انگيخته شود و بس خونها كه ريخته گردد.
عايشه سخن عُبَيد را وقعي نگذاشت و از نيمهي راه بازگشت و جانب مكّه گرفت.
معاويه در ولايت شام تفحُّص احوال عثمان و بني اُميّه و مخالفان شاهِ مردان مينمود و همه روزه از اخبار مدينه جويان بود تا مردي از مدينه به شام رفت و پيش معاويه درآمد. معاويه از او پرسيد: كيستي و نامت چيست؟
گفت: من حَجّاج بْنِ خُزَيْمَة التَّيَّهانم و از مدينه ميآيم.
معاويه گفت: اخبار مدينه باز گوي.
حجّاج واقعهي كشتن عثمان از اوّل تا آخر تقرير كرد و خير و شرّ آن به تمامت باز گفت. معاويه گفت: من واقعهي اميرالمؤمنين عثمان شنيدهام و بر آن وقوف دارم. تو روز واقعه در مدينه بودي؟
حَجّاج گفت: من آن روز در مدينه بودم و از حال و اوضاع آن وقوف دارم.
معاويه گفت: مرا برگوي كه كدام كس عثمان را بكشت.
حَجّاج گفت: مَكشُوح مرادي نزد او حاضر آمد. حَكيم بْنِ جَبَل در حقّ او سعي كرد. مُحمَّد بْنِ ابي بكر او را زخمي كرد. كِنانة بْنِ بِشْرِ التَجْبيبي و سَيْدان بْنِ حِمْران الْمُرادي او را زخمهاي گران زدند. بعد از آن اشتر نخعي، عَمّار ياسر، عَمروبْنِ الْحَمِق الْخُزاعيّ و جماعتي ديگر كه برشمردن اسامي ايشان تطويل دارد به سراي او درآمدند و كردند آنچه كردند؛ ذكر الْوَحشةِ وَحشْةٌ. تورا عمر [دراز] باد.
معاويه گفت: چگونه باشد كه خون عثمان ريخته نشود كه دوستداران و معتمدان اوة او را فرو گذاشتند. به خداي كه قادر به كمال است، اگر مرا عمر باشد و اهل شام ياري و قصدِ مددكاري كنند، آنچه سزاي آن طايفه باشد، بدهم و كينهي اميرالمؤمنين عثمان از ايشان باز خواهم.
[صفحه 3]
پس، از حَجّاج پرسيد: چه كسان با علي (ع) بيعت كردند؟
گفت: جملهي مهاجر و انصار و اعيان حجاز و يمن و اكابر كوفه و معارف مصر با علي (ع) بيعت كردند. البتّه تا اين وقت سادات بصره هم با علي (ع) بيعت كرده باشند، مع ذلك لشكر شام كه در خدمت و موافقت تويند و عدَّت و آلت وافر ساخته اضعافِ لشكر علي (ع) است، كار او هنوز چنان منتظم نگشته است و مُهمّات او استحكامي نپذيرفته كه از مدينه تواند جنبيد. امروز لشكري كه تو داري، همه موافق تويند. لشكر يكدل و موافق اگر چه به عدد اندك باشد؛ بر لشكر فراوان كه موافق نباشد غلبه كند، [164 الف] فكيف لشكر تو خود زيادت از لشكر اوست و همه موافق و مطيعاند. في الجُمله وقت آن است كه با علي (ع) مخالفتي كرد و پيش از آنكه او قُوّتي گيرد و عِدَّت سازد بايد بر سر او رفت و كار او بايد ساخت. چون كار او نظمي و نظامي يابد، يقين است كه شام را با تو نگذارد و به حجاز و عراق بي شام راضي نشود و تو را اگر حجاز و عراق نباشد كه شام در دست تو باشد، راضي باشي؟
معاويه گفت: والله اي حَجّاج! راست گفتي و من پشيمان شدهام كه اميرالمؤمنين عثمان را مدد نكردهام و از آنچه از من ياري خواست، او را ياري ندادم. اگر او را ياري كردمي، كس بر او چيره نشدي و در اين معني سخت غمندهام.
پس، معاويه در اين باب قصيدهاي بگفت و انواع تحسُّر بر وفات عُثمان و اهمال كردن در ياري و مددكاري او در آن قصيده درج كرد و عزيمتِ طلب خون او و انتقام بر اين جمله كه در خاطر كرده بود و ميانديشيد در بيان آورد. قصيده مشهور شده، به مدينه رسيد و مُغَيْرْبن شَعْبَه بشنيد به نزد اميرالمؤمنين علي (ع) آمد و گفت: نصيحتي دارم اگر اميرالمؤمنين (ع) قبول كند، به عرض رسانم.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: ببايد گفت.
مُغيره گفت: يا اميرالمؤمنينْ! جانب معاويه نگاه ميبايد داشت كه پسر عَمّ عثمان است و اين وقت ولايت شام در دست اوست و من در خلافت تو از مخالفت هيچ كس نميترسم مگر از مخالفت او. اگر رأي بر اميرالمؤمنين (ع) صواب آيد، چندي او را استمالت فرمايد و ولايت شام بر او مقرَّر دارد و به تجديد مثالي فرستد تا معاويه دلخوش گشته، انديشه ديگر نكند، دشمنان ديگر كه بر اطرافاند چون اين خبر
[صفحه 4]
بشنوند كه اميرالمؤمنين علي (ع) معاويه را استمالت فرموده و شام را در دست وي بنهاده، دلهاي ايشان به خدمتِ تو ميل كند و در اطاعت و متابعت تو رغبت نمايند و دوستان و دشمنان در ربقهي مطاوعت آيند، كارها قرار گيرد و ولايت آبادان شود. رأي من اين است كه عرضه داشت آمد؛ باقي فرمان اميرالمؤمنين (ع) راست.
اميرالمؤمنين علي (ع) گفت: اي مُغَيْره! اين نصايح سخت نيكو گفتي و من نيك ميدانم كه مرا جانب معاويه ميبايد داشت. امّا، فرمانِ باري تعالي كه به حضرت رسالت (ص) نازل شده است: عَزّ مِن قايل؛ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمِضلّينَ عَضُداً مرا از رعايت جانب معاويه منع ميكند و نيز حالِ ظلم و اسراف معاويه معلوم كردهام، نميخواهم كه او [164 ب] را فرا سر مسلمانان امير كنم و بر هيچ ولايت عمل دهم، مع ذلك بدو چيزي مينويسم و از متعابعت مسلمانان او را خبر ميدهم و او را به اطاعت و متابعت خود خوانم. اگر رشد خويش بازيابد و بيعت كند، در رعايت جانب او هيچ سخن نباشد و الاّ كه ابا نمايد و گرد منازعت و مخالفت گردد، حكم كار او با خداي سُبحانه اندازم و مينگرم تا خود چگونه باشد.
مُغَيْره گفت: در جملهي اُمور غرض طراوتِ كار خلافت و رونق مهمّ امامت تو داشتم. چون اميرالمؤمنين (ع) بر اين منوال ميفرمايد، بايد دانست كه با معاويه اين جنس در نگيرد و كار ميان شما دور و دراز كشد، عاقبت خير باد. اين بگفت و از خدمت اميرالمؤمنين (ع) بازگشت.
بعد از آن اميرالمؤمنين علي (ع) عزيمت شام كرد كه آن ولايت را ببيند و معاويه را دريابد و آنچه صلاح وقت باشد در كار او فرمايد. ابوايّوب انصاري چون از عزيمت اميرالمؤمنين (ع) خبر يافت، به خدمت او آمد و گفت:
رفتن اميرالمؤمنين (ع) از مدينه به جانب شام مرا مصلحت نمينمايد. صواب آن است كه در مدينه باشد و شهر خالي نگذارد كه مدينه مركز اسلام است و معدن ايمان و جاي هجرت رسول خدا (ص) و قبر مُنوَّر و روضهي مُطهَّر او اينجاست، و تو را حِصن حَصين و پناهي مَنيع است و خلفاي گذشته در اين بقعهي مبارك مُتَوطّن بودهاند و آن را خالي نگذاشته، بر اين وجوه مُقام تو در اين مقام أوْليتر است، تا كارِ خلافت استقامتي گيرد و از همهي اطرافْ اعيان و بزرگان به خدمت تو شتابند و سعادت بيعت بيابند و
[صفحه 5]
جمعيّتي پديد آيد و اگر از طرفي دشمني ظاهر گردد، چون مردم جمع باشند، دفع آن دشمن آسان دست دهد. في الجمله فوايد بركات مُقام مدينه بسيار است و اميرالمؤمنين (ع) اين معني از همه بهتر شناسد.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: يا ابا ايّوب! هر چه گفتي نيكو گفتي و صلاح و صواب در آن است كه اشارت كردي. امّا، مال و لشكر در عراق است و اهل شام جماعتي بيثباتند. ميانديشم كه چون در عراق باشم، خواطر از جانب شام فارغ باشد؛ اكنون چون تو مصلحت بر آن نميبيني بر حسب صواب تو رفتم و عزيمت حركت به جانب شام فسخ كردم.
پس، اميرالمؤمنين علي (ع) در مدينه قرار گرفت و در سرانجام امور ولايات مشغول شده خواهرزادهي خويش جَعْدة بْنِ هُبَيْرْ بْنِ أبي وَهْب الْمَخْزوميّ را بخواند و او را به امارت خراسان مثالي نوشت و فرمود كه بدان جانب رود و آنچه از ولايت خراسان باقي مانده است كه فتح نكردهاند [165 الف]، فتح كند، بعد از آن عبدالرحمانبن ايزي را مثالي نوشت و به امارت ناحيهي مائين فرمود و او را بدان جانب روان كرد و ساير عُمّال خويشتن را ساخته گردانيده، به اطراف و نواحي و مواضعي كه در فرمان بود فرستاد.
چون خبر وفات عثمان و بيعت مهاجر و انصار با خلافت اميرالمؤمنين علي (ع) در عالم منتشر شد، اين خبر به عبدا للهبْنِ عامِر كُرَيْز رسيد. در آن وقت والي بصره بود. بترسيد كه اميرالمؤمنين علي (ع) بصره را ازو بستاند و ديگري را آنجا فرستد. كس فرستاد و مردم را به مسجد جامع حاضر گردانيد. چون جمع شدند، گفت:
اي مردمان! عثمان را بكشتند به ظلم، محافظت حقّ بيعت او در ذمّهي شما واجب است بل لازم و رعايت حقوق احسان بعد از وفات نيكوتر باشد. من نميخواهم كه خون عثمان هدر گردد و از پاي نخواهم نشست تا كشندگان او را به دست نيارم و به قصاص او به زاري نكشم. حالِ عليّ بْن ابي طالب (ع) و آن جماعت كه با او بيعت كردهاند، شنيدهايد؛ بايد كه ساخته شويد و اسباب محاربه مُهيّا گردانيد و مرا در اين كار مدد دهيد.
[صفحه 6]
مردي از معارف بصره گفت: اي پسرعامر! ما را به تو نفروختهاند و تو اين شهر را به شمشير نگرفته باشي، اميري بودي از طرف عثمان و امروز او را بكشتند. كشندگان او در مدينه نشستهاند و فرزندان عُثمان كه وارث اين امرند، همانجا حاضرند. جماعتي از مهاجر و انصار و اكابر صحابه و اركان دين و امّت به اميرالمومنين علي (ع) كه جلال قدر و منزلت و رفعت او ظاهر است، بيعت كردهاند و همگان بر امامت و خلافت او متفق شدهاند. اگر اميرالمؤمنين علي (ع) امارت اين خطّه بر تو برقرار بدارد و تو را مثالي نويسد، مطاوعت نماييم و فرمان او را به سمع و طاعت تلقّي واجب دانيم و اگر تو را معزول كند و بر ما اميري ديگر فرستد، فرمانْ او را باشد. اين ساعت تو بر چه كاري كه از لشكر و عدّت و آلت ميخواهي كه زير فرمان تو بر عليه اميرالمؤمنين علي (ع) قيام كنند؟ اين محال امري است و نشدني كار.
چون عبدالله بْنِ عامر دانست كه مردمان بَصره به مخالفت اميرالمؤمنين علي (ع) با او موافقت نخواهند كرد ديگر چيزي نگفت و به سراي خويش شد. پس، نايبي از جانب خويش در بصره بگذاشت و در نيم شب از بصره به جانب مدينه بگريخت تا آنجا رود و احوال خلافت اميرالمؤمنين علي (ع) معلوم كند كه بر چه منوال است. چون به مدينه رسيد، اول طَلْحَه و زُبَيْر را دريافت. ايشان گفتند: چرا آمدي و بصره را از دست دادي و اموالي كه داشتي ضايع كردي؟ مگر از علي (ع) ترسيدي؟ [165 ب] او با تو چه توانست كرد؟ چندان آنجا ميبايست بود كه ما به نزد تو بيامديمي.
و وَليدبن عُقْبَْبن ابي مُعَيْط هم او را از آمدن به مدينه ملامتها كرد و گفت: در بصره ميبايست مقام كرد و چنان شهري از دست نميبايست داد كه اين كار تو نابخشودني گناه است.
القصّه كار بر اميرالمؤمنين علي (ع) شوريده شد و از اطراف و جوانب خللها ظاهر گشت و دشمنان و حاسدان در اطراف و اكناف پديدار. هر كجا عُمّال خويش ميفرستاد، تمكين نميكردند و عُمّال آن حضرت بي نيل مقصود مراجعت ميكردند الاّ اهل كوفه و بصره و مصر و بعضي از نواحي حجاز كه در فرمان او بودند. اميرالمؤمنين علي (ع) چون حال بر اين منوال ديد، دانست كه نايرهي فتنه افروخته خواهد شد. ياران خويش را گفت:
[صفحه 7]
اينك آنچه من در اوّل اين كار ميانديشيدم، ظاهر شد و جماعت مُفسدان و اوباشان دست به فتنه و فساد برآوردند و پاي از جادّهي اطاعت و متابعت به مخالفت و عداوت بيرون نهادند. مَثَلِ فتنه چون آتش است كه چون شعله زد، هر چه بيشتر سوزاند زبانهي او زيادت گردد و من چندانكه امكان و قدرت باشد و ميسَّر شود، در تسكين اين حادثه و اطفاي اين نايره جَهد خواهم كرد. اگر مقصود به حصول موصول گردد، فُهُوالْمُراد و اگر سر به اطاعت فرو نيارند، با ايشان محاربه كنم تا أَحْكَم الْحاكِمين ميان حق و باطل حكم كند.
شبي از شبها اميرالمؤمنين علي (ع) از براي مهمّي بيرون آمده بود در اثناي آن به در سراِي زينب دختر ابوسُفيان رسيد. آوازي شنيد كه كسي دَفْ ميزد و شعري ميگفت بدين مضمون:
طَلْحَه و زُبَيْر در كشتن اميرالمؤمنين عثمان سعي پيوستهاند و آتش اين فتنه را ايشان برانگيختهاند. اگر امروز با علي(ع) بيعت كردهاند، آن را اصلي نيست و عاقبت با او خلاف كنند. به ظاهر با او دوستي مينمايند امّا در باطن مخالفت و منازعت دارند.
اميرالمؤمنين علي(ع) بر در سراي زينب بايستاد تا تمامت اين ابيات كه بر دف ميزدند همه بشنيد تعجّب كرده، از آنجا بازگشت و همه شب از آن اشعار كه با دف از خانهي زينب شنيده بود انديشه ميكرد. فرداي آن شب به وقت طلوع صبح به مسجد آمد و نماز بامداد بگزارد و قصّهي آن اشعار را با جماعتي از دوستان و مخلصان باز گفت.
ياران گفتند:
اميرالمؤمنين (ع) را خاطر فارغ بايد داشت كه خداي تعالي حافظ و راعيِ آن كس است كه بر جادّهي حُسن الْقول ثبات ورزد و نقض را به قاعده و معاهده راه ندهد و از آن كس بيزار است كه عهد او پايدار نباشد و بر اقوال و افعال او عاملان را خواب نبرد.
ديگر روز طَلْحَه و زُبَيْر به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمدند و گفتند:
عزيمت ميداريم كه از جهت عُمره به مكّه رويم، آمدهايم تا اميرالمؤمنين (ع) ما را
[صفحه 8]
اجازت فرمايد و رخصت دهد.
اميرالمؤمنين علي (ع) ايشان را گفت:
شما نه به سبب عُمره به مكّه ميرويد. ميدانم كه در خاطر چه انديشه داريد. در اوّل اين كار با شما ميگفتم كه مرا در خلافت رغبتي نيست، و با شما بيعت ميكردم، قبول نكرديد و سوگند خورديد كه با تو موافق باشيم و گرد خلاف نگرديم و بر عهد و قول خويشتن ثبات نماييم. اين ساعت انديشه ديگر كرديد و ميگوييد كه به مكّه ميرويم. خداي تعالي ضمير شما را نيكو ميداند و باطن شما ميشناسد. هر كجا خواهيد، برويد.
ايشان سر در زير افكنده بودند و هيچ چيز نگفتند و از نزد اميرالمؤمنين (ع) بيرون آمده به جانب مكّه روان شدند. عبدالله عامر كه پسر خال عُثمان بود در مرافقت ايشان برفت و با ايشان گفت:
نيكو كرديد كه از مدينه بيرون آمديد والله كه من شما را به صد هزار مرد شمشير زن مدد كنم. القصّه چون به مكّه رسيدند، عايشه صدّيقه با جماعتي از بني اُميّه آنجا بود. چون بشنيد كه طَلْحَه و زُبَيْر و عبداللهبن عامر رسيدند، عظيم خوشحال شد و به قدوم ايشان مُسْتَظْهر گشته بر مخالفت و عداوت اميرالمؤمنين علي (ع) يكجهت شده و بني اُميَّه را كه دشمني علي (ع) در دل داشتند با خود متفق ساخته، در اين معني همداستان شدند كه خون عثمان را بهانه ساخته با علي (ع) مقاتله كنند. عبدالله بْنِ عُمَر آن وقت در مكّه بود طَلْحَه و زُبَيْر به نزد او آمده گفتند:
عايشه در طلب خون عثمان رغبتي تمام دارد و در مرافقت ما به بصره ميآيد، تو را هم ببايد آمد كه به خلافت از همه كس تو سزاوارتري و چندانكه امكان دارد ما در رعايتِ جانبِ تو مبالغه نماييم و به همه وجوه حقّ تو به جاي آريم. با ما موافقت كن و در كلماتي كه در مبراي بيعت عثمان و بيعت علي (ع) گفتيم، منگر. در كلماتي كه امروز ميگوييم تأمّل كن و يقين بدان كه اين عزيمت كه امروز ميداريم خالصاً مُخْلصاً از جهت كار امّت محمّد رسول الله(ص) است. عايشه كه حال حرمت و جلالت او ظاهر است در اين كار با ما موافقت مينمايد و صلاح كار مسلمانان در اين ميشناسد. يقين ميدانيم كه
[صفحه 9]
هر چه عايشه فرمايد و صلاح داند، تو را بر آن اعتراضي نباشد و تو از مصلحت ديد او عدول ننمايي. عبدالله گفت: شما ميخواهيد كه مرا بفريبيد، چنانكه خرگوش را به فريب از سوراخ بيرون كشند مرا از [166 ب] خانه بيرون كشيد و بعد از آن در دهان شير يعني عليّبن ابي طالب (ع) اندازيد. شما را با من اين سخن درنگيرد و به هيچ نوع مرا نتوانيد فريفت؛ چهْ مردمان را به زر و سيم و دينار و درم و انواع زَخارف دنيوي فريب ميتوان داد و من از سر اين همه برخاستهام و گوشه گير شدهام. اگر خواهان اين كار بودمي، بعد از وفات پدر من كه خلافت بر من عرضه كردند و به هيچ رنج و مشقّت و مخالفت و منازعت به من تسليم ميكردند، قبول كردمي و اين ساعت من ترك همه كارها گفتهام. همَّت بر طاعت و عبادت مقصور كرده، دست از من بداريد و جهت اين كار كسي ديگر طلب داريد كه من از آن جماعت نيستم كه به مكر و خدعهي شما فريفته شوم، و بر من خداع شما اثر نكند كه از جا به در شوم.
طَلْحَه و زُبَيْر چون سخنان عبدالله بْنِ عُمَر شنيدند، دانستند كه افسون ايشان او را از راه نبرد. پس، از او درگذشتند و دست از او بداشتند.
هم در آن وقت يَعْلي بْنِ مُنْيَه كه عامل ولايت يمن بود از طرف عثمانْ از يمن در رسيد با چهار صد شتر بار زر، زُبَيْر او را گفت:
از زري كه نقد داري ما را چيزي وام ده تا بدين كار كه پيش گرفتهايم صرف كنيم و بعد از آن به تو باز رسانيم. يَعْلَيبن مُنْيَه شصت هزار دينار قرض بديشان داد و زُبَيْر كار لشكر بدان ساخته كرد. پس، بنشستند و با يكديگر مشورت كردند كه به كدام جانب روند. زُبَيْر گفت:
به شام رويم كه لشكر و مال آنجاست و معاويه با علي (ع) عداوت دارد. حضور ما او را موافق اُفتد و به مَعونت او بسيار كارها سامان گيرد و مشكل حلّ شود.
وَليدبن عُقْبه گفت: از شام و معاويه ما را هيچ كار برنيايد كه اميرالمؤمنين عثمان را چون مخالفان محاصره كردند، از معاويه استمداد خواست و مدد طلبيد. او به هيچ وجه اجابت نكرد و روا داشت تا او را بكشتند تا شام او يك قلم باشد، اكنون طمع ميداريد كه چون به شام رويد، او را خوش آيد و شما را مدد و معونت كند؟ اين انديشهاي است
[صفحه 10]
محال. ترك شام بگوييد و عزيمت جاي ديگر كنيد.
چون معاويه از اين معني خبر يافت كه عايشه و طَلْحَه و زُبَيْر، جماعتي از بني اُميّه، به اميرالمؤمنين علي (ع) خلاف كردهاند و انديشه ميدارند كه به شام آيند، از آن عظيم ناخوشدل گشت و بيتي چند بديشان نوشت چنانكه ندانند كه او نوشته است بر اين مضمون:
عايشه و طَلْحَه و زُبَيْر را نصيحت ميكنم كه در قبول آن ايشان را خيري و منفعتي تمام است و آن نصيحت اين است كه به شام نروند و معاويه را نشورانند و او را ناخوشدل نگردانند كه معاويه مردي است محتال. آن وقت كه عثمان درمانده بود، او را بخواند، اجابت نكرد. توان دانست كه درآمدن به نزد عثمان و مدد فرستادن چه غَرَض است. معاويه به مدد عثمان آمدي، عثمان را آن واقعه هرگز نيفتادي.
بر اين منوال بيتي چند بگفت و بر دست شخصي ناآشنا به مكّه فرستاد و آن مرد كاغذ را بياورد و از ديواري كه در مقابل مجلس ايشان بود، بياويخت. چون طَلْحَه و زُبَيْر آن كاغذ را بديدند، بياوردند و بخواندند، دانستند كه حيلهي معاويه است و آن سخنان از آن اوست، پس، عزيمت به جانب شام در توقّف داشتند.
هم در اين زمان عايشه به نزد اُمَ سَلَمه كه منكوحهي حضرت رسالت (ص) بود و در مكّه مقام داشت، آمد و گفت: اي اُمّ سَلَمه! قُرب تو به نزد محمَّد مصطفي (ص) معلوم است و تو از همهي زنان مصطفي بزرگتري. اول زني كه با رسول خدا (ص) هجرت كرد، تو بودي و تُحَفي كه به جهت پيغمبر (ص) آوردندي، اشارت به خانهي تو كردي و نصيب هر يك از ما از خانهي تو فرستادي. اكنون بر تو روشن است كه مخالفان در حقّ عثمان از ظلم و عدوان چه كردند. انگار من در آن جماعت در آنچه كردند، بر آن است كه از او توبه خواستند و او توبه كرد و از چيزهايي كه آن جماعت را موافق نميافتاد، اعراض نموده به خداي تعالي بازگشت. ايشان سخن او را باور نداشتند و او را بكشتند. عبدالله بْنِ عامر چنين ميگويد كه در
[صفحه 11]
بَصره قريب صد هزار مرد شمشيرزن كه به خونخواهي عثمان جمع آمدهاند. از آن ميانديشم كه نبايد ميان ايشان محاربتي افتد و خونها ريخته گردد. عزيمت آن دارم كه از جهت اصلاح ذات الْبَين بدان جانب روم، تو را بايد كه با من موافقت نمايي و در مصاحبت من بدان جانب آيي؛ باشد كه به عَوْن حقّ تعالي اين كار به دست ما به اصلاح آيد.
اُمِّ سَلَمه گفت: اي دختر ابوبكر! من در اين معني تعجّب ميكنم كه تو خون عثمان طلب ميكني. تو مردمان را بر كشتن او تحريض مينمودي و او را پير كفتار خواندي؟ تو را با طلب خون عثمان چه كار؟ او مردي بود از بني مناف و تو [از] بني تَميم بْنِ مُرَّه، ميان شما خويشاوندي ظاهر نيست و در حال حيات او هم تو را موافقتي نميديدم. اكنون اين چه غُلوّ است كه پيش گرفته و بر عليّ بْن ابي طالب (ع) كه پسر عمّ رسول خداست بيرون ميآيي و خلافت او را نميپسندي؟ حال آنكه جمله مهاجر و انصار با او بيعت كردهاند و برخلافت و امامت او راضي شده به طَوْع و رغبت كمر مطاوعت او را بر ميان بستند و همگان بر امامت او متّفق شده و فضل و فضيلتي كه او راست، تو نيكوشناسي. عبدالله بْنِ زُبَيْر پيش اُمّ سَلَمه ايستاده بود و سخنهاي اُمّ سَلَمه ميشنيد، گفت:
اي اُمّ سَلَمه! تا چند چنين گويي. ما دشمني تو در حقّ خود شناختيم كه هيچ وقت ما را دوست نداشته و نخواهي داشت.
اُمّ سَلَمه گفت: اي پس زُبَيْر! مصلحت ميبيني كه مهاجر و انصار و اكابر صحابه علي (ع) را كه والي مسلمانان است بگذارند و با پدر تو بيعت كنند؟ تو و پدر تو كه خويشتن را در اين فتنه مياندازيد، يقين دانيد كه در اين غوغا شما را هيچ مقصود برنيايد.
عبدالله گفت: هرگز ما اين كلمه كه عليّبن ابي طالب (ع) والي مسلمانان است، از مصطفي (ص) نشنودهايم.
اُمّ سَلَمه گفت: اگر تو نشنودهاي، خالهي تو اينجا حاضر است. اين سخن در مشافههي او ميگويم. از او بپرس تا با تو بگويد كه رسول خدا (ص) در حقّ علي (ع) نگفته است كه «علي خليفهي من است در حالت حيات و بعد از ممات؟»
پس، با عايشه گفت: اي عايشه! تو اين سخن در حقّ عليّبن ابي طالب (ع) از زبان
[صفحه 12]
مبارك حضرت (ص) شنيده و گواهي ميدهي؟
عايشه گفت: آري همچنين است و از رسول خدا(ص) در حقّ علي (ع) اين سخن شنيدهام و بر اين گواهي ميدهم.
اُمّ سَلَمه گفت: اي عايشه! پس، چون بر اين جمله ميداني، چرا بر علي (ع) بيرون ميآيي و به فريبِ اين مردم فتّان فريفته ميشوي. از خداي تعالي بترس و از آن كلمهاي كه مصطفي (ص) خبر داده و حذر فرموده، باز انديش و حذر كن. نصيحت حضرت مصطفي(ص) با تو اين بوده است كه:
«لا تكُوني صاحِبَ كِلا بَ الْحَوْئَب وَلا يُغَرَّنَّك الزُّبَيْر وَ طَلْحْ فَاًّنّهما لا يُغْنِيانِ عَنْكِ مِنَ الله شَيْئاً؛
يعني، اي عايشه! زنهار كه آن زن نباشي كه سگان آب حَوْأبْ در روي او بانگ كنند و بفريبد تو را سخن زُبَيْر و طَلْحَه كه ايشان هيچ چيز از تو باز ندارند و در قبول سخن ايشان تو را هيچ منفعت نباشد».
اي عايشه! اين كلمات مبارك مصطفي (ص) را فراموش مكن و از آن ساعت كه آن حضرت تو را اين وصيّت كرده، بينديش. عايشه چون از اُمّ سَلَمه اين سخنان بشنيد، او را خوش نيامد و آزرده خاطر از نزد اُمّ سَلَمه بيرون شد و با طَلْحَه و زُبَيْر و جماعتي از بني اُميَّه و لشكر از مكَّه به جانب بصره روان شدند. چون ايشان از مكّه بيرون و به سوي بصره توجّه نمودند، اُمّ سَلَمه نامهاي نوشت به اميرالمؤمنين علي (ع) بر اين مضمون:
امّا بعد، بدانند اميرالمؤمنين علي (ع) كه طلحه و زبير و عايشه در مكّه جمعيّتي ساختهاند و رأي زدهاند كه طلب خون عثمان كنند و در صحبت و موافقت عبدالله بْنِ عامِر به جانب بصره روان شدند. خداي تعالي كار ايشان از تو كفايت كناد و اگر نه آنستي كه خداي تعالي زنان را نهي فرموده است از آنچه از خانه بيرون آيند و رسول خداي (ص) در اين معني مبالغتها فرموده، من كه امّ سَلَمهام، بيرون آمدمي و در موافقت لشكر تو بر آن سمت كه حركت كردهاند، ميرفتمي. امّا عذر ظاهر است، در خلاف امر خداي تعالي و اشارت محمَّد مصطفي (ص) نتوانم كرد، عُمَربْنِ أبي سَلَمه كه فرزند من است و حضرت رسول (ص) او را دوست داشتي، به خدمت تو فرستادم تا در خدمت تو به هر كاري كه اشارت فرمايي قيام
[صفحه 13]
نمايد.
نامه را پيچيد و به پسر خويش عمر داد و او را به خدمت اميرالمؤمنين (ع) فرستاد. اين عُمربن أبي سَلَمه مردي سخت پارسا و عالم و عاقل بود. اميرالمؤمنين علي (ع) را حضور عُمَربْنِ أبي سَلَمه موافق اُفتاد و نامهي اُمّ سَلَمه را بدانچه نوشته بود تحسين فرمود و عفَّت و صلاح و سلامت و عقل و ديانت او بستود.
هم در اين زمان اُمّ الْفَضْل، دختر حارث، نامهاي نوشت به اميرالمؤمنين علي (ع) بدين مضمون:
امّا بعد، بداند اميرالمؤمنين (ع) كه طلحه و زبير و عايشه عزيمت بصره دارند و مردم را بر جنگ و محاربت تو ترغيب داده و چنين در افواه انداختهاند كه ما، خون عثمان طلب ميكنيم، و عن قريب به جانب بصره روان خواهند شد. خداي تعالي يار تو است و تو بر حقّي، و زود باشد كه ظفر و نصرت تو را رو نمايد. والسَّلام.
اين نامه را به مردي داد ظَفَر نام از جُهَيْنه كه عقلي و فصاحتي داشت و او را صد دينار نقد داد و فرمود: تا حال تو را مراعات كردم و بعد از اين هم در حقّ تو احسان كنم. جَهدي كن تا هر چه زودتر به خدمت اميرالمؤمنين علي (ع) برسي و اين نامه بدو رساني.
جُهَني روي به راه آورد و تعجيل و مسارعت مينمود تا به ظاهر مدينه به جماعتي از يارانِ اميرالمؤمنين علي (ع) رسيد. چون او را ديدند پرسيدند: از كدام جانب ميآيي و چه خبر داري؟
جُهَني كيفيّت احوال و اخبار تقرير كرد و نوشته را به علي (ع) رسانيد. اميرالمؤمنين علي (ع) چون بر مضمون آن وقوف يافت محمَّد بْنِ ابي بكر را بخواند و گفت: شنيدهاي كه خواهر تو عايشه چه انديشه كرده است و چه خيال در خاطر گذرانيده؟ اولاً از خانه كه خداي تعالي او را به ملازمت آن فرموده است، بيرون آمده و ثانياً طَلْحَه و زُبَيْر را بر مخالفت من تحريض نموده، جمعيَّتي ساخته و به عزيمت مُحاربت و مُنازعت من به جانب بصره رفته.
[صفحه 14]
مُحمَّد چون اين سخن از علي (ع) بشنيد، گفت:
يا اميرالمؤمنين (ع)! اين امر سهل است. خداي عَزَّوَجَلّ يار توست، تو را ظفر دهد و فرونگذارد. مسلمانان در خدمت و موافقت تويند. اين كار به عَونْ حقّ تعالي چنانكه دل تو ميخواهد، كفايت شود و به مخلص رسد - اًّن شأ الله.
پس، اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود كه مردمان را به مسجد خوانند. چون حاضر آمدند، گفت:
اي مردمان! خداي سبحانه ما را پيغمبري راستگو فرستاده و كتابي كه حقّ از باطل جدا كند، داده. بر وفق كتاب رَبِّ الْعالَمين و أَخبار سَيِّد الْمُرْسَلين نارفتن و گرد شُبْهَت و بِدعت گشتن موجب هلاك و بَوار است و محافظتِ اوامر و نواهي خداي عَزَّوَجَلّ كردن و اشارت نبوي را گوش داشتن سبب نجات و رهايي. بر طاعت مواظبت نماييد و صلاح دين و دنياي خود را انقياد متابعت أَولوالاْ مر شناسيد و بدانيد كه طَلْحَه و زُبَيْر را خلافت و امامت من خوش نيامده است و بَغْي و عداوت و حسد و دشمني ايشان را بر مخاصمت و مُنازعت ميدارد؛ چنانكه جمعيّتي ساختهاند و از مكّه به جانب بصره رفتهاند. مرا عزيمت آن است كه بدان جانب روم و در اصلاح كار ايشان مبالغه نماييم. اگر به سر طاعت نيايند و جنگ كنند، با ايشان جنگ كنم؛ حَتّي يَحْكُمَ الله بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمين ميبايد كه ساخته شويد و استعداد جنگ كنيد.
مردمان چون اين سخنان از علي (ع) شنيدند به سمع و اطاعت او را اجابت كردند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».