خوارج از ديدگاه نهج البلاغه

مشخصات كتاب

سرشناسه: نوري همداني حسين 1304-

عنوان و نام پديدآور: خوارج از ديدگاه نهج البلاغه/ از حسين نوري.

مشخصات نشر: قم: موسسه اسماعيليان [1357].

مشخصات ظاهري: 238 ص.

شابك: 200 ريال

وضعيت فهرست نويسي: برون سپاري.

يادداشت: چاپ ديگر: جامعه مدرسين حوزه علميه قم دفتر انتشارات اسلامي 1361.

يادداشت: بالاي عنوان: درسهائي از نهج البلاغه.

موضوع: علي بن ابي طالب ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسير

موضوع: خوارج

شناسه افزوده: بشارت محمدتقي 1324 - 1360.، تنظيم كننده

رده بندي كنگره: BP38/042 /ن9خ9 1357

رده بندي ديويي: 297/9515

شماره كتابشناسي ملي: 2414037

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

شايد اين گفتار كه موقعيت و مقام «نهج البلاغه» كه پس از قرآن مجيد هيچ كتابي از لحاظ محتوا و مطالب به پايه ي آن نمي رسد در ميان مسلمانان درست شناخته نشده است گزاف نباشد و لذا اخيرا دانشمندان علوم ديني در حوزه ي مباركه ي قم، در اين نكته مي انديشيدند و اين ضرورت را كاملا احساس مي كردند كه اين كتاب با عظمت را در رديف كتب درسي قرار بدهند تا مطالب بلند آن مورد امعان نظر و دقت واقع گردد، كه اين موضوع خود گامي در راه شناساندن موقعيت اين كتاب است در اين ضمن جمعي از فضلاء حوزه به اين جانب پيشنهاد نمودند كه عهده دار تدريس آن شوم، البته براي من از نظر اينكه مشاغل زيادي داشتم و به علاوه خود را شايسته ي انجام اين وظيفه خطير نمي دانستم قبول اين پيشنهاد مشكل مي نمود ولي با اين وصف به جهت وفور علاقه اي كه به انجام اين هدف داشتم اين پيشنهاد را پذيرفتم و قبل از اينكه تدريس آن را آغاز كنم، مطالب اين كتاب گرانقدر را مورد مطالعه قرار داده، آنها را برحسب موضوع دسته بندي كردم

و به طور كلي تعداد موضوعاتي كه كليه ي مطالب اين كتاب با آنها ارتباط دارد به «50 موضوع» تقريبا بالغ گرديد. از آن پس بحث خود را كه صدها نفر از فضلاء و محققين در آن شركت مي كردند شروع كردم اين بحث در حدود يك سال و نيم در حوزه ي علميه ي قم ادامه داشت و در طي اين مدت اين چند موضوع مورد بحث و بررسي قرار گرفت:

[صفحه 4]

1- بيت المال و قوانين مربوط به آن.

2- آغاز پيدايش گروه خوارج و نقشي كه آنها در ايجاد وقفه در راه پيشرفت اسلام داشتند.

3- وظائف فرمانروايان و شرايط رهبري.

بعدا متاسفانه اين بحث تعطيل گرديد و موضوع سوم هم ناتمام ماند.

كتابي كه هم اكنون از نظر خوانندگان محترم مي گذرد مجموعه بحثهائي است كه با موضوع دوم ارتباط دارد. اين بحثها پس از آنكه از نوار پياده شده است به وسيله ي دانشمند ارجمند و فاضل محقق آقاي محمدتقي بشارت تنظيم گرديده است. انصافا ايشان در راه زحمات فراواني را متحمل شده اند و تنها عاملي كه تحمل اين زحمات را برايشان آسان و نشاطبخش گردانيده بود. علاقه ي شديدي بود كه به پر شدن اين خلاء علمي در حوزه ي قم داشتند جزاه الله عن العلم و الاسلام خيرا.

در اين كتاب سعي شده است كه مبدء پيدايش گروه خوارج و طرز تفكر آنها و بلائي كه ركود و انجماد و انحراف فكري آنها بر سر پيشرفت اسلام آورد مورد تحليل و بررسي قرار بگيرد.

البته هرگز نمي توان ادعا كرد كاري كه انجام شده است كامل و بدون نقص است ولي شايد گامي در راه تحقق بخشيدن به هدف محسوب گردد. و اميد كه با

توفيق خداوند متعال گامهاي ديگري را اساتيد و محققين در راه پيمودن اين راه بردارند. تا موقعيت و مقام نهج البلاغه و نقش سازندگي آن در ايجاد يك جامعه ي مترقي و كامل روشن گردد.

سقز- حسين نوري- 3 رمضان 1398

17 مرداد 1357

[صفحه 5]

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

يكي از ايام شكوهمند حوزه ي مباركه ي قم روزهائي بود كه استاد گرانقدر آقاي حسين نوري بر كرسي تدريس نهج البلاغه قرار مي گرفت و از خرمن پر فيض دانش وي صدها نفر از فضلا و دانشجويان پرجوش ديني خوشه چين بودند.

جاذبه ي خطابه ها و سخنان حكيمانه ي حضرت اميرمومنان علي عليه السلام و ابتكار استاد در انتخاب و بررسي مباحث موجب مي شد كه اين درس از ويژگي هاي خاصي برخوردار باشد.

يكي از امتيازات نهج البلاغه آن است كه طرح هر بحثي از مباحث آن انسان را به مخازن علوم و دانشهاي ديگر رهنمون مي گردد و مرغ انديشه ي آدمي را در فضائي بس بلند پرواز مي دهد استاد با احاطه ي كامل خود بر اين كتاب و مقام بلند علمي و آگاهي خاص از مسائل اسلامي بهتر و سريعتر مي توانست محصلين را به مقاصد علمي و مطلوبشان برساند، از اين رو بود كه روز به روز درس استاد شكوه بيشتري مي يافت و شور و اشتياق شاگردان و تعداد آنان هر روز افزونتر مي گشت.

اينجانب چون اين افتخار نصيبم شده بود كه بيشتر به محضرشان راه يابم و گاهي خصوصا از وضع ايشان با اطلاع شوم مي فهميدم كه چه زحمت بزرگي را قبول نموده و چگونه با كثرت مشاغل علمي و تحقيقات فقهي و التزام برفع مشكلات ارباب رجوع و پاسخ به مسائل خارج و داخل مملكت چند ساعت از اوقات شبانه روزي خود را صرف

تحقيق و تنظيم مطالب اين بحث

[صفحه 6]

سودمند مي نمايند.

طرز تدريس استاد اين بود كه ايشان با دقت خاصي ابتداء لغات و واژه ها را بررسي مي كردند سپس مطالبي را كه در شروح نهج البلاغه ذكر گرديده است مورد بحث و بررسي قرار مي دادند آنگاه با دقت و سليقه ي مخصوصي يكي از مسائل اصيل و مهم اسلامي (اجتماعي، فردي، سياسي، نظامي، اقتصادي، اعتقادي و اخلاقي) را به مناسبت كلام حضرت از ديدگاه نهج البلاغه مورد بحث قرار مي دادند، در اينجا بود كه از پرتو وسعت ذهن و ژرف نگري معظم له سيل مطالب و نكات علمي بر دامنه ي افكار محصلين سرازير مي شد و آنها با دقت و توجه به ضبط و اخذ آن مي كوشيدند و برخي با استفاده از نوار بهتر و دقيقتر به جمع آوري مطالب همت مي نمودند، ولي متاسفانه به علتي كه فعلا از ذكر آن بايد خودداري كرد اين درس تعطيل گرديد.

اينجانب كه علاقه ي وافري به مباحث سازنده ي نهج البلاغه داشتم و افتخار بهره مندي بيشتر از حضور استاد گرانقدر را يافته بودم پس از كسب اجازه از محضرشان اين توفيق نصيبم گرديد كه مباحث معظم له را بذوق خويش تنظيم و تكميل كرده به صورت كتاب براي استفاده ي عموم مسلمانان درآورم.

استاد با عنايت و لطف خويش مرا تشويق كرده و در تمام مراحل ياريم نمودند، اكنون معترفم كه اگر خوانندگان حسن و كمالي در مباحث مي يابند از آن استاد بزرگ و اگر نقص و عيبي مشاهده مي فرمايند از آن من خواهد بود. بايد توجه داشت كه سلسله درسهاي استاد در چند جلد به ترتيب منتشر خواهد شد، ابتدا در نظر داشتيم چاپ يك قسمت از درسها را كه مربوط به

قوانين بيت المال از ديدگاه نهج البلاغه است و مباحثش مهمتر مي نمود مقدم بداريم ولي براي جهاتي ابتداء به چاپ اين قسمت اقدام كرديم.

در اين كتاب چنانكه ملاحظه خواهيد كرد سه بخش مهم زندگاني شگرف حضرت علي عليه السلام مورد بررسي قرار مي گيرد.

بخش اول: دوران سازندگي زندگاني آن حضرت و به عبارت ديگر دوران

[صفحه 7]

مجاهدتهاي سازنده ي آن حضرت در زمان پيغمبر بزرگ اسلام (ص).

بخش دوم: دوره ي صرف نظر از تصدي مقام خلافت براي هدفي بالاتر و برتر.

بخش سوم: دوران فرمانروائي كه شامل فرازهائي حساس از زندگي اميرمومنان و نحوه حكومت و اداره ي اجتماع و اجراي عدالت خصوصا مقابله با غائله ي خوارج كه به واسطه ي ركود فكري خود مشكل بزرگي در راه حكومت حضرتش به وجود آوردند.

يكي از ويژگي هاي اين بحث آنست كه سعي شده خطبه ها و كلمات مربوط به خوارج در نهج البلاغه به ترتيبي بيان شود كه آغاز شورش و عصيان اين گروه تا نابودي و سقوط آنها را مرحله به مرحله بيان كند. و در ضمن مباحث كتاب بحث مختصر و نسبتا جامعي درباره ي علم غيب پيامبران و ائمه هدي عليهم السلام و حدود و كيفيت آن از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه به عمل آمده كه اميد است پاسخگوي بعضي شبهات و اشكالات باشد.

قم- محمد تقي بشارت

[صفحه 9]

تاريخي پرطوفان و حساس

اشاره

دوره هاي مهم زندگاني حضرت اميرمومنان علي عليه السلام را مي توان در سه بخش مهم خلاصه كرد:

[صفحه 10]

دوران سازندگي

از نخستين روزي كه پيامبر بزرگوار اسلام (ص) بامر خداوند، در راه ارشاد و سازندگي جامعه ي بشر گام نهاد و پيمودن اين راه خطرناك را آغاز كرد، اميرمومنان نيز با وي همگام گرديد و با تلاشهاي پيگير و خستگي ناپذير خود را راه بارور ساختن درخت جوان و نوپاي اسلام وي را همراهي كرد.

اين روزگار كه 23 سال طول كشيد، نخستين دوره فعاليت ثمربخش اميرمومنان است، او در اين دوره تحت زعامت و رهبري پيامبر راستين اسلام، در روزگار جنگ پرچم بر دوش و شمشير در دست كساني را كه علاوه بر اينكه در برابر حقيقت تسليم نمي شدند، سد راه پيشرفت آن نيز مي گرديدند، شجاعانه از ميان برمي داشت و در روزگار صلح قلم بر دست و سخن حق در زبان، در تحكيم بنياد دانش و اخلاق جامعه ي نوپاي اسلامي مي كوشيد او خود در شرح اين دوره چنين مي گويد:

ان الله بعث محمدا صلي الله عليه و آله و ليس احد من العرب يقرء كتابا و لا يدعي نبوه. فساق الناس حتي بواهم محلتهم و بلغهم منجاتهم فاستقامت قناتهم و اطمانت صفاتهم اما والله ان كنت لفي ساقتها حتي تولت بحذافيرها ما عجزت و لا جبنت. [1].

[صفحه 11]

خداوند حضرت محمد (ص) را در حالي كه هيچ يك از افراد جامعه عرب، نه كتابي را مي خواند و نه دعوي پيغمبري مي كرد، مبعوث نمود. و او در چنين روزگار جهل و گمراهي، رهبري جامعه را بعهده گرفت و آن را به منزلت و مقام مترقي و موقعيت اطمينان بخشي رسانيد. به طوري كه از آن

توده ضعيف و متزلزل جامعه اي نيرومند و استوار و مطمئن بوجود آورد سوگند به خدا در آن روزگار من از جمله كساني بودم كه آن جامعه را به راه رستگاري و عظمت سوق مي دادند. تا اينكه تمام نيروي دشمناني كه سد راه اسلام بودند، درهم شكسته شد و توطئه هاي آنها پايان رفت. من در ضمن همه جريانها وظائف خطير خود را با كمال شهامت انجام دادم و هرگز در خود احساس ضعف و ترس نكردم.

و نيز در فراز ديگري، در ضمن اينكه فداكاريهاي خود را در راه پيامبر بزرگوار اسلام شرح مي دهد، خود را نزديكترين افراد نسبت به وي قلمداد نموده و شايسته ترين افراد نسبت به مقام سرپرستي امت اسلام معرفي مي كند و مي گويد:

و لقد علم المستحفظون من اصحاب محمد صلي الله عليه و آله اني لم ارد علي الله و لا علي رسوله ساعه قط. و لقد واسيته بنفسي في المواطن التي تنكص فيها الابطال و يتاخر فيها الاقدام، نجده اكرمني الله بها و لقد قبض رسول الله- صلي الله عليه و آله- و ان راسه لعلي صدري و لقد سالت نفسه في كفي، فامررتها علي وجهي و لقد وليت غسله- صلي الله عليه و آله- و الملائكه اعواني، فضجت الدار و الافنيه، ملا يهبط و ملا يعرج و ما فارقت سمعي هينمه منهم، يصلون عليه حتي و اريناه في ضريحه. فمن ذا احق به مني حيا و ميتا؟ [2].

آن شخصيتهايي از اصحاب محمد (ص) كه حافظ احكام و امين اسرار وي مي باشند مي دانند كه من در عمر خود هرگز در هيچ زماني از فرمان خدا و رسول خدا سر باز نزدم و در موقعيت ها

و موارد بسيار سختي كه دليران فرار مي كردند و كسي را جرئت گام نهادن به ميدان مبارزه نبود، با پيغمبر اكرم تا سر حد جان

[صفحه 12]

جانبازي، مواساه و فداكاري كردم و همه اين فداكاريها و جانبازيها براثر شجاعت و جوانمردي اي بود كه خداوند مرا به آن گرامي داشته است.

و رسول خدا (ص) در حالتي جان به جان آفرين تسليم كرد كه سرش بر سينه ي من و بدن مقدسش روي دستم بود، سپس من راي تبرك و تيمن دست خود را به چهره ام كشيدم [3]، سپس مراسم غسل آن حضرت را در حالي كه فرشتگان مرا كمك مي كردند، شخصا انجام دادم پس از آن خانه و اطراف آن به گريه و ناله درآمدند و به احترام آن جنازه ي پاك گروهي از فرشتگان فرود آمده و گروهي بالا مي رفتند، همهمه ي نماز آنها كه بر آن جنازه ي مقدس مي خواندند از گوش من جدا نمي شد تا اينكه او را در آرامگاهش جاي دادم. پس كيست كه نسبت به آن حضرت در حال زندگي و مرگ از من سزاوارتر باشد؟ [4].

[صفحه 13]

دوران چشم پوشي در راه هدف

با اينكه پيغمبر بزرگ اسلام در زمان حيات خود براساس شايستگي و لياقت، علي (ع) را به امر خداوند براي جانشيني خود معين و معرفي كرد، مع الوصف پس از رحلت وي تنازع و كشمكش دامنه داري بر سر خلافت و زعامت مسلمانان آغاز گرديد، و در اين جريان افرادي خلافت را قبضه كردند كه به هيچ وجه صلاحيت آن را نداشتند و حضرت براساس مصلحتي خطير و لازم از قيام و مبارزه عليه افراد حاكم خودداري كرد و به جاي هرگونه اعتراض تند و خشم افروز سكوت موقت را ترجيح

داد و از خلافت چشم پوشيد.

آنچه كه به راستي باعث بهت و حيرت بعضي از افراد گرديده است، صبر و سكوت علي است. آن هم سكوتي دردانگيز كه همچون خار در چشمان و استخوان در گلو، او را رنج مي داد. سكوتي اين چنين طولاني ولي اين سكوت چنانكه خواهيم گفت، سكوتي بود كه اسلام جوان براي رشد يافتن و نضج گرفتن خود، جدا به آن محتاج بود. زيرا اين سكوت به معناي چشم پوشي از خلافت براي هدفي بالاتر بود، نه به معناي ركود و خموشي مطلق، چه آن حضرت كه مانند اقيانوسي متلاطم و مواج و خروشان، هميشه كف بر لب و خروش در سينه و جوش در دل داشت هرگز خاموش نشد و بي تفاوت ننشست. از يك طرف در راه پيشرفت اسلام با خلفا همكاري كرد و از طرفي در راه تعليم و تربيت و رفع نيازمنديهاي جامعه كوشش نمود. تا اينكه اين دوره ي دردانگيز جانكاه پس از بيست و پنج سال با شورش انقلابيون و قتل عثمان به پايان رسيد.

[صفحه 14]

چرا علي سكوت كرد؟

اگر اينجا اين اشكال كه همواره پيش از بررسي عميق زندگاني شگرف علي (ع) در اذهان مجسم مي شود، تكرار گردد، كه اگر بنا بر اعتقاد آن حضرت و گواه تاريخ بيست و پنج سال حكومت اسلام و سرنوشت امت مسلمان، بازيچه ي دست اشرار و افراد سست عنصر و نالايق است چرا حضرت در حالي كه خود ناظر صحنه هاي تند و نادرست آنان بود سكوت را بر خروش و غماض را بر فرياد مقدم داشت؟

در پاسخ اين پرسش بايد توجه كرد كه نظر واقع بينانه ي اميرمومنان چون قيام خود را موجب نابودي

اسلام نوپا مي ديد، لذا از قيام و اقدام براي به دست آوردن حق خود صرف نظر كرد زيرا پس از رحلت پيامبر اسلام از طرفي كشورهاي همجوار، خصوصا دو ابر قدرت آن روز، يعني ايران و روم و از سوي ديگر آشوبگران يهود و منافقان، اوضاع مسلمانان را زير نظر داشتند و به تحولات سياسي آنان چشم دوخته در انتظار فرصت دقيقه شماري مي كردند و در چنين موقعيتي تنها يك بلواي بزرگ در سرزمين اسلام و سپس اشتعال جنگهاي داخلي به آنان فرصت مي داد كه از هر سو به كشور اسلام حمله كنند و با يك يورش ناگهاني از درون و برون نقش اسلام را از چهره ي روزگار محو سازند. آن وقت نه از پيامبر راستين اسلام مكتبي و نه از اميرمومنان نقش مهمي باقي مي ماند. و علي (ع) به عنوان مسبب انقراض اسلام قلمداد مي شد. در اين صورت شتابزدگي علي، بسان باغباني بود كه ميوه را نارس از درخت بچيند. در نتيجه، نه خيري به خودش برسد و نه به ديگران. كه خود حضرت اين تشبيه را درباره ي قيام بي موقع چنين بيان فرموده است:

و مجتني الثمره لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه. [9].

كسي كه ميوه را در غير موسم رسيدن بچيند، مانند زراعي است كه در

[صفحه 15]

زمين ديگران زراعت كند كه فائده اي نصيب او نمي شود.

از رهگذر قيام آن روز علي (ع) بزرگترين تفرقه و اختلاف، در خود جامعه اسلامي به وجود مي آمد. و همين امر موجب ضعف ملت اسلام مي شد و دشمنان اسلام و فرصت طلبان از اين ضعف استفاده كرده، نهال نورس اسلام را از ريشه قطع مي كردند. قطعا اگر اميرمومنان اين واقع بيني و مصلحت

انديشي را نداشت، در آغاز دچار وسوسه هاي آشوبگر ابوسفيان مي شد و حوادث بزرگي به وجود مي آمد، زيرا او همراه عباس عموي پيغمبر براي يك ائتلاف سياسي نزد علي (ع) آمدند و به حضرتش گفتند: كه مي توانند از نفوذ ملي عموي پيغمبر و مهارت ابوسفيان، در بسيج اعراب استفاده كنند، يعني آنها مي توانند قبائل عرب را تجهيز كنند، تا اجازه ندهند طوائف بني تيم و بني عدي بر جهان عرب مسلط شوند و حكومت نمايند، بايد دقت داشت هدف ابوسفيان كه امروز به كمك علي (ع) شتافته، نابودي سلطه دو طائفه عرب در بر ساير اعراب است. و در واقع مي خواهد شئون عربيت و قوميگري خود را حفظ كند و هزاران نقشه ي شوم و مرموز ديگر را عملي سازد ولي علي آگاه و مدافع اسلام، با يك جواب قاطعانه نقشه هاي آنان را نقش بر آب كرد و با آهنگي قاطع فرمود:

ايها الناس، شقوا امواج الفتن بسفن النجاه.

و عرجوا عن طريق المنافره وضعوا تيجان المفاخره. افلح من نهض بجناح، او استسلم فاراح. هذا ماء آجن و لقمه يغص بها آكلها.

امواج درياي فتنه و آشوب را با كشتيهاي نجات بشكافيد و از انديشه ي اختلاف و تفرقه بازگرديد و تاج تفاخر و خودبيني را از سر بر زمين بيفكنيد، پيروزي و سعادت قيام براي كسي است كه بر پا و بال قيام كند و بدون آن سكوت و تسليم پيشه سازد، تا از خطر در امان باشد. قيام با شما مانند آب متعفن بد بو، گوارا نيست و مانند لقمه اي است كه راه گلوي انسان را مي گيرد. [6].

اميرمومنان فلسفه ي بيست و پنج سال سكوت خود را در آغاز زمامداري خود

[صفحه 16]

هنگامي

كه براي سركوبي بلواگراني كه جنگ جمل را به وجود آورده بودند عزيمت مي كرد، چنين بيان مي كند:

ان الله لما قبض نبيه، استاثرت علينا قريش بالامر. و دفعتنا عن حق نحن احق به من الناس كافه، فرايت ان الصبر علي ذلك افضل من تفريق كلمه المسلمين و سفك دمائهم.

و الناس حديثوا عهد بالاسلام والدين يمخض مخض الوطب يفسده ادني و هن و يعكسه اقل خلف.

هنگامي كه خداوند جان گرامي پيامبرش را باز پس گرفت. قريشي ها كار را بر او دشوار ساختند و ما را از حق حكومت كه از ميان مردم تنها ما شايسته آن بوديم محروم ساختند در برابر اين حق كشي و ستم بزرگ، من صبر و شكيبايي را از خونريزي و ايجاد اختلاف و پراكندگي بين ملت اسلام شايسته تر ديدم. زيرا مردم تازه به اسلام گرايش پيدا كرده بودند و دين همانند مشكي بود كه هنگام تكان دادن به اندك سستي متلاشي مي گشت. و با كوچكترين اشتباه واژگون مي شد. [7] و باز هنگام تشريح و توضيح علت بسيج نظامي، جهت سركوبي طلحه و زبير، در حالي كه مسلح به شمشير خود بود و ديده هاي حضار به سويش دوخته شده بود فرمود:

و ايم الله لولا مخافه الفرقه بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدين، لكنا علي غير ما كنا لهم عليه.

به خدا سوگند اگر از پراكندگي و تفرقه مسلمانان و بازگشت اهريمن كفر و اضمحلال دين بيمناك نبودم، با ستمگران غاصب به طرز ديگري رفتار مي كردم. [8] بنابراين چشم پوشي اميرمومنان (ع) از تصدي مقام خلافت تنها براي

[صفحه 17]

تامين مصلحت اسلام و مسلمين بود وگرنه هم كساني كه اين مقام را قبضه كردند، و

هم مردم ديگر، همه مي دانستند كه فقط او شايسته اين مقام است، چنانكه خود فرمود:

اما والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي ينحدر عني السيل و لا يرقي الي الطير.

به خدا سوگند پسر ابي قحافه (ابوبكر) پيراهن خلافت و زعامت را بر اندام خود پوشيد، در صورتي كه مي دانست تنها محور گردش چرخ آسياي خلافت، من بودم.

(سيل علم و فضيلت از جويبار وجود من سرازير مي شود و به اوج آسمان شخصيت من هيچ پرنده ي تيز پروازي نخواهد رسيد).

و هنگامي كه با طرح يك نقشه مرموز، در شوراي شش نفري گوي خلافت را در دامن سر دودمان اموي «عثمان بن عفان» انداختند و به صورتي بس شوم و ظالمانه علي را از حق مسلم خود محروم ساختند خطاب به كار پردازان خلافت و عاملان غصب و ستم فرمود:

لقد علمتم اني احق الناس بها من غيري و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا علي خاصه. [9].

شما قطعا مي دانيد كه من از ديگران به تصدي قيام خلافت شايسته ترم به خدا سوگند اين چشم پوشي و صبر من مادامي است كه امور مسلمانان بر اثر يكپارچگي اداره مي شود و تنها ستم و جنايت به شخص من مي رسد.

[صفحه 18]

دوران فرمانروايي

اين بخش مهمترين و حساسترين دوران زندگاني علي عليه السلام محسوب مي شود. زيرا او در اين فرصت مي خواست، با تكيه بر اختياراتي كه حكومت اسلامي به وي داده بود اجتماعي نوين بر بناي اسلام راستين به وجود بياورد و مردم را در سايه نظام عادلانه و رهبري ها و رهنمودهاي شايسته، به سوي هدف هاي اصيل اسلام كه تكامل واقعي و همه جانبه اي

را در برداشت رهنمون گردد. و در واقع انقلابي بزرگ بر پا كند. اي انقلاب هر چند با توجه به تغيير وضع زمان پس از رحلت پيغمبر (ص) كار بسيار مشكلي بود، ولي اراده شكست ناپذير و شهامت بي نظير آن حضرت، هر مشكلي را آسنان و هر مانعي را ناچيز مي شمرد.

نطقها و خطابه هاي سازنده، فريادهاي بيداركننده و حماسه اي و قطعنامه هاي و عهدنامه هاي عدالت آور و مساوات آفرين و تلاشهاي پي گير، همه و همه براي هموار ساختن راه اين انقلاب بود.

از نظر انديشمندان حساسترين لحظات براي كسي كه زعامت ملتي را به عهده مي گيرد، زماني است كه جامعه اي همه چيز خود را از دست داده و تمام ارزشهاي مادي و معنوي آن به تاراج رفته باشد و رهبر جديد بخواهد از نو جامعه اي تاسيس كند و نظامي سازنده براي رشد آن جامعه به وجود بياورد و تاكنون

[صفحه 19]

كمتر رهبري توانسته است از عهده اين مسئوليت بزرگ برآيد.

دليل روشن اين موضوع وجودانقلاب هاي متعدد و سيستم حكومتهاي مختلف جهان و سرنوشت غم انگيز بسياري از ملت ها است، كه بسياري از آنها يا سرانجام گرايشي بگذشته است يا با تزوير سياسي، همراه است.

يك چهرگي ها به هزار چهرگي مبدل شده و مصالح فرد جايگزين مصالح عمومي گشته است. اما در اين ميان رهبري پيامبران و پيشوايان الهي به طور كلي براساس حقيقت و پاكي به وجود آمده و تا آخرين لحظه قداست و پاكي خود را حفظ كرده است.

در رهبري حضرت اميرمومنان اين لحظه حساس و خطرناك به مراتب حساستر بود، زيرا او آنچنان نبود كه بر اجتماع تربيت شده ي پيغمبر زعامت كند و تنها به اجراي قوانين او نظارت داشته باشد چه اگر

او بر اجتماع تربيت شده ي پيغمبر اسلام (ص) مي خواست زعامت كند و تنها مبين قوانين اسلام و نظارت بر اجراي آن داشته باشد، اين قدرها كار مشكل نبود. بلكه اينك او به عنوان يك رهبر در اجتماعي قدم مي گذارد كه ماسك اسلام به چهره اش زده، اما تربيت پيامبر و اهداف مقدس اسلام به كلي در آن مسخ شده و جامعه اي مضطرب بسان كلافي سر در گم به وجود آمده. زيرا يك ربع قرن از رحلت پيامبر گذشته و اين امت همانند گله ي بي چوپان در يك بيابان مخوف پراكنده شده و گرگها و دزدها براي نابودي آن به هر تلاشي دست زده اند.

اين ربع قرن براي نابودي زحمات پيامبر و مسخ تربيت اسلامي و انحراف يك جامعه، زمان قابل ملاحظه اي است و حتي براي پي ريزي يك نسل كافي است بالاخره بيست و پنج سال از رحلت پيغمبر اكرم گذشته، سنت ها تغيير كرده و چهره دين عوض شده است.

پيغمبر (ص) با زحمات جانفرسا تبعيضات را به كلي ملغي كرده سياه و سفيد، فقير و غني را زير يك پرچم، كنار يك سفره و زير يك سقف و در يك صف جمع كرده، فاصله ها را از ميان برداشته و مفاد ان اكرمكم عندالله اتقاكم

[صفحه 20]

را عملي ساخته و مساوات كامل برقرار كرده است ولي خليفه دوم و سوم تبعيضات به وجود آورده و طبقاتي ايجاد و امتيازاتي برقرار كرده اند، اين كيست؟ عجم است، اين كيست؟ داماد خليفه، او برادر خليفه، آن از بيت المال سهم بيشتر دارد، چرا؟ چون همسر پيغمبر است آن در فلان جنگ شركت نموده است. اين كيست؟ از قريش است. آن از قبيله ديگر است.

اسلام آمده

جلو سوءاستفاده از قدرتها را بگيرد، ولي خالد بن وليد فرمانده سپاه، در زمان خليفه اول «مالك بن نويره» را بدون مجوز قانوني كشته و با همسرش در شب قتل شوهرش ارتباط برقرار كرده است و از مجازات نيز مصون مانده است.

اسلام آمده است تا به مردم آگاهي بدهد پيغمبر اسلام (ص) به مردم علم آموخته، و به فراگرفتن علم با آيات قرآني و احاديث فراوان تشويق كرده ولي در زمان خليفه دوم از نشر علم و كتابت حديث جلوگيري مي شود.

اسلام مي گويد بايد مناصب اجتماعي به افراد شايسته داده شود ولي خليفه سوم مقام و منصب هاي اجتماعي را ميان خويشاوندان خود تقسيم كرده، معاويه در شام، و «عبدالله بن ابي سرح در مصر» و «وليد در كوفه»، اين سه عنصر نالايق بر مردم فرمانروايي مي نمايند.

به دستور اسلام بيت المال بايد در راه رفاه و مصالح عمومي و تربيت و تعليم و از بين بردن فقر و محروميت خرج شود. ولي اينك در ميان زورمندان و نزديكان خليفه قسمت مي شود «طلحه» و «زبير» ده ها مزرعه و دهكده، صدها اسب گرانبها، هزاران گاو و شتر مليونها درهم و دينار، ده ها كاخ، حتي خزينه ي طلا و جواهر دارند خراج يك استان مستقيما به داماد خليفه بخشيده مي شود. امثال طلحه و زبير درحالي كه توده ي مردم از نان و پوشاك و مسكن معمولي محروم مي باشند، فراوان وجود دارد.

پيغمبر اسلام زندگي بسيار ساده اي داشت. روي حصير مي خوابيد غذاي ساده اي مي خورد، اما خليفه و نزديكانش در مدينه زندگي اشرافي براي خود ترتيب

[صفحه 21]

داده اند، حاجب و دربان و كاخ و تشريفات دارند و «معاويه» در شام براي خود «كاخ سبز» ساخته و در تجمل طلبي

از روم الهام مي گيرد.

اسلام آمده است تا قانون را در كليه ي شئون زندگي حكومت ببخشد ولي راي و دلخواه خليفه جاي قانون را گرفته است. او هر كه را بخواهد تبعيد مي كند، يا به زندان مي فرستد و به هر كس هر چه بخواهد مي بخشد بالاخره با توجه به اين نابسماني ها و حق كشيها و انحرافات اخلاقي و ظهور امتيازات طبقاتي و قوميگري و سوءاستفاده هاي شخصي از اختيارات اداري و تزلزل آزادي و عدالت، كه در ظرف اين بيست و پنج سال در جامعه اسلامي به وجود آمده بود، تعهد براي اصلاحات و سامان بخشيدن به نظام از هم گسسته ي ملت و در واقع يك انقلاب نوين در تمام شئون فردي و اجتماعي، بسيار مشكل بود ولي واخوردگي مردم از حكومتهاي سابق و انحطاطي كه در زمينه ي عدالت اجتماعي و اخلاقي و معنويت براي آنها به وجود آمده بود و خستگي از خودكامگي هاي قدرتمندان و هزاران درد ديگر، آنها را به هيجان و چاره انديشي قطعي واداشته بود و همانند غريقي بي پناه دست به سويش دراز كرده بودند و به آن حضرت التماس مي كردند كه زمامداري ملت را بپذيرد، و نجاتشان بخشد.

و بسطتم يدي فكففتها و مددتموها فقبضتها ثم تداككتم علي تداك الابل الهيم علي حياضها يوم وردها. حتي انقطعت النعل و سقط الرداء و وطي الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم اياي ان ابتهج بها الصغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب. [10].

روزي كه براي گزينش من تظاهرات مي كرديد، دستهاي مرا براي بيعت گشوديد و هر قدر من دستهاي خود را به عقب كشيدن شما با اصرار آنها را به

سوي خود كشيديد سپس آنچنان به سوي من هجوم آورديد كه شتران تشنه به حوضچه هاي

[صفحه 22]

آب هجوم مي آورند. آن روز از كثرت ازدحام و هيجان ملت، بند كفشها گسيخته شد و عباها از دوش به زمين افتاد و افراد ناتوان پايمال شدند. آن قدر از انتخاب و بيعت با من شادي مي كردند كه حتي كودكان بي اختيار مسرور بودند و پيران ناتوان و بيماران رنجور و دختركان نورس براي تماشا و تظاهرات شركت كرده بودند. [11].

انتخابي واقعي

و نيز مي گويد:

فاقبلتم الي اقبال العوذ المطافيل علي اولادها

تقولون: البيعه البيعه قبضت كفي فبسطتموها و نازعتكم يدي فحاذبتموها.

هنگام واگذاري قدرت، بسان اشتران نوزائيده كه به نزد مادران خود روآور مي شوند، به سوي من شتافتيد و فرياد مي زديد بيعت، بيعت، كف بر كف نهادم، تا با من بيعت نكنيد اما شما آنها را گشوديد دستهايم را به عقب كشيدم اما شما آنها را به سوي خود كشيديد.

بالاخره آن اجتماع پرشور و آن فريادهاي البيعه، البيعه كه از اعماق قلب و روح مردم سرچشمه مي گرفت، حضرتش را برانگيخت تا باتكاء نيروي ملي و پشتيباني توده و نياز قطعي امت، براي مبارزه با ستم و نجات محرومان و اصلاح جامعه و احياي دين و سنت پيامبر راستين بر روي ملت آغوش بگشايد. و به خواسته واقعي انها پاسخ مثبت بدهد چنانكه فرمود:

اما والذي فلق الحبه و برا النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء الا يقاروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم.

لالقيت حبلها علي غاربها.

[صفحه 23]

آگاه باشيد به شكافنده ي دانه در دل خاك و آفريينده انسان سوگند، اگر حضور اجتماع بزرگ ملي براي بيعت

من كه ياري آنان، موجب اتمام حجت بر من مي شد، و پيمان خداوند با دانايان كه بايد با قاطعيت از سيري ستمگران و گرسنگي ستمديدگان محروم جلوگيري به عمل آوردند نبود افسار شتر خلافت را بر كوهان آن مي انداختم، تا به هر كجا كه مي خواهد برود يعني مانند سابق از آن چشم مي پوشيدم. [12] و نيز فرمود:

فامسكت يدي حتي رايت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الي محق دين محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اري فيه ثلما اوهد ما تكون المصيبه به علي اعظم من فوت ولايتكم التي انما هي متاع ايام قلائل، يزول منها ما كان، كما يزول السراب او كما يتقشع السحاب فنهضت في تلك الاحداث حتي زاح الباطل و زهق و اطمان الدين و تنهنه.

از هر اقدامي دست نگه داشتم، تا آنكه ديدم گروهي از آنان كه به اسلام گرائيده بودند اسلام را رها كردند و مردم را به نابودي دين محمد (ص) دعوت مي كنند، اين بود كه ترسيدم اگر اسلام و مسلمين را ياري نكنم ممكن است در ميان آنان خرابي ها و شكافي به وجود بيايد، كه براي من دردناكتر از محروميت از حكومت بيست و پنج ساله ام بر شما باشد آن حكومتي كه از نظر من به گونه ي سراب فريبنده و ابرهاي متلاشي شده از بين مي رود پس با ديدن آن حوادث خطرناك كه به اسلام و مسلمين روآور شده بود، نهضت و قيام كردم. از رهگذر قيام من باطل و نادرستيها نابود شد و دين آرامش و ثبات خود را بازيافت [13] پس مهمترين عللي كه موجب

پذيرش رهبري و زعامت علي عليه السلام شد، همان احساس مسئوليت براي حفظ دين و نجات خلق از انحراف و گرايشهاي غلط و پديدار شدن امتيازات ضد انساني طبقاتي بود، كه بيش از هر چيز ديگر جامعه اسلامي را در اين مدت

[صفحه 24]

ناتوان ساخته، و موجب مي گشت پايه هاي كفر و ستمگري مستحكم شود و فساد و ناآرامي همگان را فراگيرد.

علي عليه السلام خدا را در مورد پذيرش زعامت گواه مي گيرد و هدف خود را ابراز مي دارد.

اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منا منافسه في سلطان و لا التماس شي ء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك فيامن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك

خداوندا، تو آگاهي، كه آنچه از ما سر زد- مبارزات و سركوبي بلواگران، و تغييرات اساسي در زمينه ي رهبري و عدالت- هرگز به خاطر عشق سلطنت و فرمانروائي و يا ماده پرستي و ثروت اندوزي نبود. بلكه هدف اصلي من و يارانم، بازگرداندن چرخ دين تو در مسير واقعي خود، و ايجاد اصلاحات مترقيانه در سرزمينهاي تو بود تا از پس اين انقلاب ستمديدگان و محرومان خلق تو تامين شوند و قوانين و حدود راكد تو به اجراء درآيد. [14].

[صفحه 25]

نقش رهبر در اصلاح و فساد جامعه

براي پي بردن به اين نكته كه نحوه ي فرمانروائي چقدر در شئون زندگي مردم تاثير دارد، و در صورتي كه فرمانروائي بر اساس صحيحي استوار نباشد، چه مفاسدي در اجتماع به وجود مي آورد، كافي است بيانات حضرت اميرمومنان (ع) را كه مربوط به اين موضوع است مورد مطالعه قرار بدهيم، تا ببينيم در جامعه اي كه پيامبر اسلام (ص) بر اساس قرآن و اسلام ساخته بود چه

تغييراتي رخ داده و تا چه اندازه ارزشهاي انساني و معيارهاي اخلاقي و فضيلت از دست رفته بود. حضرتش وضع آن جامعه همه چيز از دست داده را چنين مجسم مي كند، و به مردم آن جامعه اين طور خطاب مي كند:

و قد اصبحتم في زمن لا يزداد الخير فيه الا ادبارا و لا الشر فيه الا اقبالا و لا الشيطان في هلاك الناس الا طمعا فهذا او ان قويت عدته و عمت مكيدته، و امكنت فريسته اضرب بطرفك حيث شئت من الناس، فهل تبصر الا فقيرا يكابد فقرا او غنيا بدل نعمه الله كفرا او بخيلا.

اتخذ البخل بحق الله وفرا او متمردا كان باذنه عن سمع المواعظ وقرا!

اين اخياركم و صلحاوكم! و اين احراركم و سمحاوكم و اين المتورعون في مكاسبهم و المتنزهون في مذاهبهم! «ظهر الفساد»، فلا منكر مغير و لا زاجر

[صفحه 26]

مزدجر. افبهذا تريدون ان تجاوروا الله في دار قدسه و تكونوا اعز اوليائه عنده؟ هيهات! لا يخدع الله عن جنته و لا تنال مرضاته الا بطاعته لعن الله الامرين بالمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العاملين به.

شما در زماني واقع شده ايد كه خير و خوبي ها مانند درختي كه رو به خشگي برود، به تحليل مي رود و شر و بدي رو به افزايش، و طمع شيطان براي نابودي و هلاكت انسانها قوت مي گيرد. اين زمان هنگامي است كه ابزار كار اين دشمن بشر قوت گرفته، و نيرنگ و فريبش همه را فرامي گيرد، و نقشه هاي گمراه كننده اش امكان مي يابد.

براي درك اين واقعيت به هر سوي اين اجتماع بنگريد آيا جز توده ي محروم و فقير كه با فقر دست بگريبانند، و رنج مي برند، و به

غير از ثروتمندان و سرمايه داراني كه نعمتهاي الهي را در خلاف جهت سعادت اجتماع به كار انداخته اند، و امساك گران و بخيلاني كه از خير رساني و خدمات ملي دوري مي گزينند، و جز افراد سركش و طغيانگر، كه از شنيدن پندها گوششان سنگين است، چيزي مي بيني؟

«شايسته بود كه با رهبري صحيح فرزانگاني همانند زمان پيامبر به وجود بيايد ولي متاسفانه تمام استعدادها مرده است.» كو آن خيرانديشان و مصلحان جامعه؟ كو آن آزادگان؟ كجايند بخشندگان و بلندنظران؟ كو آن پاكيزگان در رفتارهاي اجتماعي؟

در جامعه شما فساد و تباهي آشكار شده و كسي نيست زشتيها را تغيير دهد و جلوي منكرات را بگيرد.

آيا با اين سستي ها و ركودها و روشهاي ناستوده مي خواهيد در جوار رحمت خداوند جاي بگيريد و عزيزترين اولياء خدا باشيد هرگز، اين را بدانيد كه خداوند نسبت به تامين سعادت و اعطاء بهشت فريب نمي خورد بايد بدانيد كه بدون اطاعت و فرمانبري خداوند، به رضايت و پاداش او نمي توان دست يافت.

نفرين و لعنت خداي بر آناني كه خوب مي گويند و بدان عمل نمي كنند. و

[صفحه 27]

مردم را از بدي ها برحذر مي دارند، و خود بدان آلوده اند. [15] و نيز آن حضرت درباره ي اوضاع اجتماعي آن روز مي فرمايد:

و اعلموا رحمكم الله انكم في زمان، القائل فيه بالحق قليل.

و اللسان عن الصدق كليل و اللازم للحق ذليل.

اهله معتكفون علي العصيان مصطلحون علي الادهان.

فتاهم عارم، و شائبهم آثم،

و عالمهم منافق، و قارنهم ممذق

لا يعظم صغيرهم كبيرهم، و لا يعول غنيهم فقيرهم.

خداوند شما را بيامرزد آگاه باشيد، شما در روزگاري قرار گرفته ايد كه:

1- حق گويان در اقليت اند.

2- و زبانها به راستي نمي چرخد.

3- و طرفدار حق ناتوان است.

4- مردم آماده عصيان و

گناه اند.

5- و با يكديگر به نفع اميال نفساني خود سازش و مماشات دارند.

6- جوانانشان بدخو و ننگين، و پيرانشان گناه كارند.

7- دانايانشان چاپلوس و متملق است.

8- و سخنرانشان چاپلوس و متملق است.

9- كوچكترها بزرگانشان را بزرگ نمي شمرند.

10- و توانگران به دستيگري تهي دستان توجهي ندارند. [16] و نيز حضرتش از گرايشهاي غلط و رفتار غير اسلامي ملتي كه 25 سال تحت تربيت زمامداران نالايق بودند، سخت انتقاد مي كند، و بلاهاي اجتماعي آن روز را چنين بازگو مي نمايد.

[صفحه 28]

اما بعد، فان الله لم يقصم جباري دهر قط الا بعد تمهيل و رخاء

و لم يجبر عظم احد من الامم الا بعد ازل و بلاء، و في دون ما استقبلتم من عتب و ما استدبرتم من خطب معتبر! و ما كل ذي قلب بلبيب، و لا كل ذي سمع بسميع و لا كل ناظر ببصير.

فيا عجبا! و ما لي لا اعجب من خطاء هذه الفرق علي اختلاف حججها في دينها! لا يقتصون اثر نبي، و لا يقتدون بعمل وصي و لا يومنون بغيب، و لا يعفون عن عيب، يعملون في الشبهات، و يسيرون في الشهوات.

المعروف فيهم ما عرفوا، و المنكر عندهم ما انكروا، مفزعهم في المعضلات الي انفسهم، و تعويلهم في المهمات علي آرائهم، كان كل امري ء منهم امام نفسه قد اخذ منها فيما يري بعري ثقات و اسباب محكمات.

پس از ستايش خداوند و درود بر پيامبرش فرمود توجه داشته باشيد كه: سنت خداوند بر اين است كه قبل از اينكه جباران و ستمگران را نابود كند ابتداء به آنها مهلتي مي دهد تا پس از طغيان مقدمات نابوديشان فراهم گردد.

خداوند استخوان شكسته ي ملتي را مداوا نمي كند و كيان آنها

را به آنان بازنمي گرداند، مگر پس از تحمل يك سلسله شدائد و بلاهاي اجتماعي، در كمتر از آن مقدار از دشواريهائي كه شما با آن مواجه هستيد و حوادثي كه پشت سر گذارده ايد عبرت بزرگي است. آن طور نيست كه هر كه مغز دارد خردمند باشد.

و هر كه گوش دارد شنوا باشد. و هر كه چشم دارد بيدار و بينا باشد «بايد واقعا اين عوامل رشد و آگاهي را به كار انداخت».

من در شگفتم و چرا در شگفت نباشم!

1- از تفرقه مردم و دسته بنديهائي كه هر دسته دليلي مي تراشد و روشي در دين خود اخذ مي كند.

2- هيچ كدام از سنت پيامبر بزرگ (ص) پيروي نمي كنند.

3- و تابع روش امام پس از او نيستند.

[صفحه 29]

4- ايمان به غيب (قيامت) ندارند.

5- و از زشتي ها و نادرستي ها خودداري نمي كنند.

6- با آگاهي و بينش عملي را انجام نمي دهند.

7- قهرا با ارتكاب شبهات به خواسته هاي نفساني و شهوات رو مي آورند.

8- كارهاي شايسته و معروف آن است كه خودشان بپسندند، و منكرات آن است كه خود بد بدانند.

9- مشكلات بزرگ را به راي قاصر خويش حل مي كنند و پناهي آگاه نمي گزينند.

10- و مسائل مبهم و پيچيده را با افكار و آراء نادرست خودشان تاويل و توجيه مي كنند. گويا هر كس امام و رهبر خويش است و گمان مي كند، ريسمان محكم و مورد اطميناني را به دست گرفته و دلائل استوار و صحيحي را به كار برده است. [17].

علت انحراف جامعه پس از پيامبر

در اينجا لازم است در اين موضوع فكر كنيم كه آيا اين وضع انحطاطآميز و ركودهاي ذلت خيز، اين تمايل به فساد، اين تشتت و اختلاف، اين فاصله طبقاتي ميان ثروت اندوزان و فقراء محروم

اجتماع در ميان ملت اسلامي چرا به وجود آمده و ريشه اصلي اين ماجرا چيست؟

با مقداري فكر و توجه اين نكته كاملا روشن مي شود، كه اين مفاسد علت و سببي جز «25» سال زعامت و زمامداري زمامداران گذشته، خصوصا دوران سياه «عثمان» و عمال ستمگرش نداشته است.

مردمي كه در زمان حيات پيامبر اسلام (ص) داراي يك هدف و يك مكتب و وحدتي ناگسستني تحت رهبري يك رهبر و يك سيستم حكومتي صحيح الهي بودند و مي رفت كه به كلي جهان را به يك ريسمان محكم آسماني

[صفحه 30]

متصل نموده اصول سعادت جهاني را در سطح پهناور گيتي مستقر سازند اكنون در نتيجه ي فرمانروائي «25» ساله ي پس از پيغمبر به گونه اي متلاشي و متفرق شده اند كه اميرمومنان (ع) آنها را به اين چند گروه تقسيم مي كند:

ايها الناس، انا قد اصبحنا في دهر عنود، و زمن كنود يعد فيه المحسن مسيئا، و يزداد الطالم فيه عتوا لا ننتفع بما علمنا، و لا نسال عما جهلنا، و لا نتخوف قارعه حتي تحل بنا.

و الناس علي اربعه اصناف:

منهم من لا يمنعه الفساد في الارض الا مهانه نفسه، و كلاله حده، و نضيض وفره و منهم المصلت لسيفه، و المعلن بشره، و المجلب بخيله و رجله قد اشرط نفسه، و اوبق دينه لحطام ينتهزه، او مقنب يقوده او منبر يفرعه.

و لبئس المتجر ان تري الدنيا لنفسك ثمنا، و ممالك عند الل عوضا!

و منهم من يطلب الدنيا بعمل الاخره و لا يطلب الاخره بعمل الدنيا، قد طامن من شخصه، و قارب من خطوه، و شمر من ثوبه، و زخرف من نفسه للامانه، و اتخذ ستر الله ذريعه الي المعصيه.

و منهم من ابعده

عن طلب الملك ضووله نفسه، و انقطاع سببه، فقصرته الحال علي حاله، فتحلي باسم القناعه، و تزين بلباس اهل الزهاده، و ليس من ذلك في مراح و لا مغدي.

و بقي رجال غض ابصارهم ذكر المرجع، و اراق دموعهم خوف المحشر، فهم بين شريد ناد و خائف مقموع و ساكت مكعوم وداع مخلص، و ثكلان موجع، قد اخملتهم التقيه و شملتهم الذله، فهم في بحر اجاج اقواههم ضامزه، و قلوبهم قرحه قد وعظوا حتي ملوا و قهروا حتي ذلوا، و قتلوا حتي قلوا.

اي مردم ما در روزگار ستمگري و كينه توزي و كفران واقع شده ايم. روزگاري كه نيكوكار بدكار شمرده مي شود، و ستمگر بر نخوت و طغيانش افزوده مي شود.

از آنچه كه مي دانيم بهره مند نمي شويم و آنچه را نمي دانيم نمي پرسيم.

[صفحه 31]

از حوادث كوبنده و بلاهاي بنيان كن نمي هراسيم تا به فكر چاره جوئي و جلوگيري از آن بيفتيم.

مردم در اين روزگار به چهار گروه تقسيم مي شوند:

1- كساني كه مي خواهند در روز زمين فساد برانگيزند ولي فقط سستي اراده و ناتواني آنها و كندي شمشيرشان و كمي مال و ثروتشان، جلويشان را گرفته است.

2- كساني كه شمشيرشان را از غلاف كشيده و شرارت و ناسازگاري خود را آشكار كرده، و عده اي سواره و پياده را به سوي خود فريفته، و از هر جهت آماده ي شعله ور ساختن آتش فتنه و فساد مي باشند. و در اين راه دين و ايمان خود را به باد داده اند، فعاليتهاي اينها يا براي اين است كه ثروتي به چنگ آورند، يا قائد و فرمانرواي جمعيتي باشند، و يا اينكه بر منبري بالا روند و به پيشوائي مردم برسند (بدون اينكه، شايستگي آن را داشته باشند) تجارت زيانبخشي

را اين گروه آغاز كرده اند، راستي تجارت بدو زيانبخشي است، تجارتي كه در سايه ي آن خود و سعادت خود را به دنيا بفروشند، و آنچه را كه در نزد خداوند است از دست بدهند.

3- كساني كه از راه تزوير و ريا دنيا و موقعيت مادي را به وسيله ي اعمال اخروي مي طلبند، از روي تظاهر خود را با وقار و مودب نشان مي دهند، و هنگام راه رفتن آهسته و كوتاه قدم برمي دارند. براي فريب دادن به مردم جديت به خرج مي دهند. و خود را آراسته به امانت و درستي قلمداد مي كنند پوشش ديني و لباس خدائي را وسيله ي خوبي براي نيل به مقاصد شوم و خواسته هاي نفساني و گناه قرار داده اند.

4- كساني كه بر اثر نداشتن موقعيت و مقدمات دستيابي به رياست و جاه طلبي به اين حال اكتفا كرده و در گوشه اي نشسته اند و دستشان از فساد و فتنه كوتاه مانده است، و چون قدرت ارضاء تمايلات و آرزوهاي خود را ندارند، نام قناعت بر خود گذاشته، و در ظاهر خود را به زيور زهد و تقوي آراسته اند. و حال آنكه نه در صبح و شامش، و نه در ظاهر و باطنش، خبري از زهد و قناعت واقعي نيست.

[صفحه 32]

5- يك اقليت باقي مانده كه رجال واقعي و مردم با حقيقت مي باشند، آنان كه ياد واپسين قيامت، چشمان آنان را از طمع به لذائذ نامشروع فروبسته، و ترس محاكمات محشر اشكهايشان را فروريخته است. اما اينها وضع رقت باري دارند بعضي از آنها رانده شده و رميده، و از اجتماع دور افتاده اند، و برخي ترسان و هراسان زندگي مي كنند، و گروهي خاموش و دهن بسته، و جمعي از

انها با خلوص و پاكي مردم را به حق دعوت مي كنند، بعضي از آنها مصيبت زده و دردناك، و بالاخره جمعي از آنان براي تقيه اندوهگين و آزرده خاطر به گوشه اي گمنام پنهان گشته اند. و ناراحتي و رنج زندگي آنها را فراگرفته است، گويا اينان در دريايي شور فرورفته اند. دهانشان بسته و خاموش، و قلبشان، جريحه دار و محزون است. آنقدر به خاطر آگاهي مردم موعظه و نصيحت كردند، كه خسته و ملول گشتند.

آن اندازه در نتيجه ي ستم ستمگران مقهور شدند، كه در انظار پست و ذليل شمرده شدند، و آنقدر در اين راه كشته شدند كه تعدادشان كم شد. [18].

اسارت دين

اين نكته كه در مدت «25» سال خلافت خلفاي سه گانه، صحنه ي اجتماع، ميدان تاخت و تاز اشرار گشته و در نتيجه نهالهاي نورسي كه در حيات پيغمبر بزرگوار اسلام (ص) در مزرعه ي اجتماع غرس شده بود همه رو بخشگيدن رفته است، از كلمات آن حضرت كاملا به دست مي آيد:

هنگامي كه حضرتش عهدنامه ي معروف خود را، براي «مالك اشتر» استاندار لايق و مومن مصر، تنظيم مي كند، پرده از روي اين حقيقت برمي دارد، و به آن مامور خردمند خود هشدار مي دهد كه: هرگز پست هاي حساس را به كارگزاران و مامورين دولت سابق كه سر تا پا مجري خواسته هاي غيرانساني ستمگران بودند، واگذار نكند. و هرگز رتق و فتق امور ملت را به فرومايگان ديومنش نسپرد. زيرا

[صفحه 33]

سوابق ننگين اين سوداگران دين و شرافت، كه همواره عاملين ستمگران و بدمنشان محسوب مي شدند در ركود جامعه و اسارت دين نقش موثري دارد.

و مضمون كلام آن حضرت كه پرده از روي يك واقعيت بسيار تلخي برمي دارد اين است:

فان هذا الدين قد

كان اسيرا في ايدي الاشرار، يعمل فيه بالهوي، و تطلب به الدنيا

همانا اين دين در گذشته اسير دست دشوار و بدخواهان ملت بوده است به سبب آن هواهاي نفساني خود را برآورده كرده و دنياي مرفه و محبوبي به دست مي آوردند. [19] و نيز مي فرمايد:

ان شر و زرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا.

همانا بدترين و نادرست ترين وزراء و مشاورين تو كساني خواهند بود كه قبلا از وزراء و كارپردازان اشرار و ستمگران محسوب مي شدند. [20].

ابرهاي تيره كنار رفت

اشاره

سرانجام با قتل عثمان آن «25» سال كه زماني چنين و اوضاعي چنان به وجود آورده بود، پايان يافت. و خلافت مسلمين با التهاب هر چه بيشتر آغوش خود را، براي پذيرفتن آن حضرت باز كرد، اميرمومنان يك انقلاب وسيع و عميق را براي تامين سعادت همه جانبه ي ملت اسلامي آغاز كرد.

بخشنامه ها و دستورالعمل هاي جدي و فوري، يكي پس از ديگري به سوي ادارات دولتي و فرمانداريها ارسال گرديد.

خلع عناصر فاسد، و نصب حكام امين، و دلسوز مردم، شروع شد، و تصفيه ي فوري در محيط فرمانروائي، قطع نفوذ سرمايه داران، جلوگيري از حق كشي

[صفحه 34]

و تجمع ثروت، حمايت از فقراء و محرومين، سلب امتيازات طبقاتي و مبارزه جدي با شرافي گري، و اجراي كامل مساوات و اعطاء آزادي و حريت به ملت و قطع فوري تسلط اشرار و جاه طلبان بي صلاحيت بر توده ي ضعيف اجراء هزاران برنامه ي انقلابي ديگر به زودي آغاز گرديد.

مردم چهره ي درخشان بزرگ مردي مانند علي (ع) را در مسند خلافت ديدند، و مشاهده كردند كه او دامن به كمر زده و همواره مسلح و مهيا با قيافه اي جذاب و هيبتي بزرگ، در كوچه و بازار در گردش است و گاهي

بر كرسي قضا تكيه مي زنند، و زماني بر سكوها و منبرها فرياد مي كشد و مردم را به تجديد عزت و اعتلاي شكوهمند زمان پيغمبر (ص) دعوت مي كند.

او هدفهاي انقلابي خود را كه همان آرمان اسلام بود همه جا به گوش ملت رسانيد و به مردم هشدار داد كه: هر چه زودتر خود را براي پذيرائي و آشنائي با يك حكومت عادلانه ي صد در صد اسلامي و يك نظام غير قابل تبعيض آماده سازند، و از تمام مواهب شكوهمند آن بهره مند شوند. وگرنه بر اثر انحرافاتي كه در آنها به وجود آمده و به اوضاع زمان جاهليت كه زمان آغاز بعثت پيامبر (ص) بود برگشته اند و قهرا ادامه ي اين وضع موجب بروز فتنه هاي بزرگ و بلايا و مصائب نكبت بار اجتماعي خواهد شد چنانكه در آغاز زمامداريش فرمود:

ذمتي بما اقول رهينه و انا به زعيم ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوي عن تقحم الشبهات الا و ان بليتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث الله نبيه صلي الله عليه و آله و الذي بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله، و لتساطن سوط القدر حتي يعود اسفلكم اعلاكم، و اعلاكم اسفلكم، و ليسبقن سابقون كانوا قصروا و ليقصرن سباقون كانوا سبقوا.

آنچه مي گويم به انجام آن گردن مي نهم و ضامن اجراي آن هستم، همانا كسي كه مزه ي تلخ حوادث را چشيده و از آنها عبرت آموخته است، از انجام شبهات و كارهاي مبهم پروا مي كند آگاه باشيد كه پراكندگي ها و اختلافاتي كه قبل از

[صفحه 35]

بعثت پيامبر گرامي در بين شما بود، دوباره به اجتماع شما بازگشته است سوگند به خدائي كه پيامبر را

به حق و شايستگي رسالت داد، شما اي مسلمانان در غربال امتحان آميخته و بيخته مي شويد و با كفگير زمان در ديگ جوشان زندگي زير و رو مي گرديد. به گونه اي كه پست ترين افراد در نظر شما به مقامات بلند دست يابند و شايستگان بلند پايه ي شما به پستي كشيده شوند.

پيشگامان شما با سبقتي كه در گرايش به اسلام داشتند، از ديگران فرومانند و دچار اشتباهاتي شوند. [21].

رايي قاطع و استوار

برادرش عقيل هنگامي كه او را اين طور مصمم مشاهده كرد و اين نكته را نيز مي دانست كه: هدفي كه برادر در نظر گرفته است، مستلزم تحمل مشكلات فراواني است، با او از راه نصيحت وارد شد، تا بلكه در تصميم خود تجديد نظر كند، ولي او مانند كوهي استوار با يك دنيا وقار پاسخ داد:

فان رايي قتال المحلين حتي القي الله، لا يزيدني كثره الناس حولي عزه، و لا تفرقهم عني وحشه.

همانا راي قطعي من با كساني كه قوانين الهي را كنار مي گذارند و مبارزه با حق را جايز مي شمرند، تا پايان عمرم جنگ و كشتار است. و بدانيد كه هرگز فراواني مردم در اطراف من موجب عزت و تفرق آنها باعث وحشت من نخواهد شد. [22].

او در فرمانروائي خود هدفي جز اينكه حق را به كرسي بنشاند، نداشت و لذا مي گفت:

الذليل عندي عزيز حتي آخذ الحق له، و القوي عندي ضعيف حتي آخذ الحق منه.

[صفحه 36]

محروم ناتوان در پيشگاه من تا زماني كه حقش را از ستمگر مي ستانم، نيرومند محسوب مي شود. و نيرومند با توان در پيشگاه من، آن لحظه كه حق ديگران را از او بازمي گيرم و مجازاتش مي كنم خوار و ناتوان محسوب مي گردد. [23].

او

در اجراء و احياء حق به مردم خطاب مي كرد:

لم تكن بيعتكم اياي فلته و ليس امري و امركم واحدا. اني اريدكم لله و انتم تريدونني لانفسكم. ايها الناس اعينوني علي انفسكم و ايم الله لانصفن المظلوم من ظالمه، و لا قودن الظالم بخزامته حتي اورده منهل الحق و ان كان كارها. [24] اني والله لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الارض كلها ما باليت و لا استوحشت. و اني من ضلالهم الذي هم فيه و الهدي الذي انا عليه لعلي بصيره من نفسي و يقين من ربي. [25].

بيعت شما با من بدون تفكر و انديشه نبوده و خواست من و شما يكسان نيست زيرا من شما را به خاطر خدا و احياي دينش مي خواهم و شما در مقابل مرا براي منافع شخصي خودتان مي خواهيد. اي مردم علي رغم خواسته هاي خودتان، مرا ياري كنيد، به خداي سوگند براي استرداد حق مظلوم از ستمگر انصاف و عدل را به كار مي برم، و بيني ستمكار را مي كشم تا او را به حق وادارم، گرچه او سخت بي ميل باشد.

به خدا سوگند اگر تمام ياران و پيروان طاغوت زمان- معاويه- يك مرتبه زمين را پر كند، من از روبرو شدن با آنها باكي ندارم و به وحشت نخواهم افتاد، زيرا من به گمراهي آنها و درستي و شايستگي خودم بر اساس آگاهي و بينش خود و اطمينان از طرف خدا اطمينان و اعتقاد دارم.

تنها هدف علي عليه السلام اين بود كه تمام پستها و قدرتها را به افراد لايق و دادگر بدهد، و مي كوشيد كه مبادا پست ها را نادان و بدكاران در اختيار بگيرند و مي گفت:

[صفحه 37]

ولكنني آسي ان يلي امر هذه

الامه سفهاوها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا. [26].

من از آن بيمناكم كه زمام امر اين ملت به دست نادانان و بدكاران بيفتد، و از اين راه ثروتهاي خدا داد ملي را از آن خويش بدانند و دست به دست بگردانند انسانهاي محروم را بردگان خود پندارند و با شايستگان و اصلاح طلبان به مبارزه برخيزند، و ناپاكان بدكار را ياور خويش گردانند.

احياء حق و محو طاغوت

اشاره

نابودي انديشه هاي طاغوتي و مبارزه ي با فريب و سياست بازي نسبت به ملت و آشكار ساختن حق و راستي، از خصائص رسالت تمام انبياء الهي بوده است و اين موضوع در حكومت علي عليه السلام يكي از ويژگيهاي زمامداري او محسوب مي گردد.

او هرگز با ملت از در مكر و نيرنگ وارد نشد. و حتي اولين زمامداري است كه نقائص مردم و فقر و گرفتاري جامعه تحت زعامت خود را با ملت در ميان مي گذارد، و با عوامل آن مبارزه مي كند.

او نيرنگ هاي سياسي را حتي در راه نابودي دشمن خطرناك خود معاويه هم جايز نمي شمرد، و مي فرمود: لو لا كراهيه الغدر لكنت من اذهي الناس) اگر مكر و نيرنگ ناپسند و نكوهيده نبود، من زيركترين و سياست بازترين مردم بودم (يعني: من راه هاي تزوير و فريب را بهتر از همه مي شناسم ولي هرگز اين راهها را پيش نمي گيرم) او در راه برانداختن اساس ظلم و افكار پليد طاغوتي به سختي مبارزه مي كرد و كوچكترين مسامحه را روا نمي دانست چنانكه فرمود:

و لعمري ما علي من قتال من خالف الحق و خابط الغي من ادهان و لا

[صفحه 38]

ايهان فاتقوا الله عباد الله و فروا الي الله من الله وامضوا في

الذي نهجه لكم و قوموا بما غصبه بكم فعلي ضامن لفلجكم آجلا، ان لم تمنحوه عاجلا.

بجان خودم سوگند، من هرگز در پيكار با مخالفان حق و گمراهان سستي و مسامحه نمي كنم. شما اي مردم از خدا به خدا بشتابيد- تمام هدف شما خدا باشد و راه روشن و هدف مشخصي را كه جلوي شماست دنبال كنيد، و به آنچه شما را مسئول ساخته قيام كنيد، من ضامن مي شوم كه اگر به خاطر اين جنبش و حركت امروز پيروزي حاصل نكرديد، در آينده به پيروزي كامل نائل شويد. [27] و فرمود:

فلانقبن الباطل حتي يخرج الحق من جنبه.

من پهلوي باطل را مي شكافم تا پس از آن حق آشكارا گردد.

آگاهي و هشياري

يكي از شرايط رهبري و زعامت، بيداري و آگاهي كامل است، تا بر اساس آن حس مسئوليت برانگيخته شود و سرعت عمل به وجود بيايد. رهبر بيدار هرگز غافلگير نمي شود، و اگر دچار بحرانها و حوادث شد از پاي درنمي آيد.

اين امتياز نيز از ويژگي هاي حكومت علي عليه السلام بود كه همواره با دقت و هوشياري مراقب اوضاع و احوال ملت بود، و مي خواست كه مسلمانان براي هميشه بيدار باشند.

و الله ما استغفل بالمكيده و لا استغمز بالشديده.

والله لا اكون كالضبع تنام علي طول اللذم حتي يصل اليها طالبها، و يختلها راصدها ولكني اضرب بالمقبل الي الحق المدبر عنه و بالسامع المطيع العاصي المريب ابدا حتي ياتي علي يومي.

اتقوا الله في عباده و بلاده، فانكم مسوولون حتي عن البقاع و البهائم

[صفحه 39]

اطيعوا الله و لا تعصوه. و اذا رايتم الخير فخذوا به، و اذا رايتم الشر فاعرضوا عنه

به خدا سوگند من هرگز اغفال نمي شوم تا به مكر و نيرنگ دشمن

مبتلا شوم و هرگز در برابر شدائد و حوادث از پاي نمي افتم. [28] به خدا سوگند من همانند كفتار خواب آلود و غافل نيستم، كه بدام صياد بيفتم. من هميشه با ياري حق طلبان، با گمراهان كجرو، مبارزه مي كنم، و با ياران مطيع و شنواي خودم تا واپسين عمر، عصيانگران شك گرا را، مي كوبم. [29].

اي مردم در مورد رعايت حقوق بندگان خدا و شرها و اجتماعات از خدا بترسيد زيرا دامنه ي مسئوليت شما آنقدر گسترده است، كه شامل عمران شهرها و آباديها و نگهداري حيوانات هم مي شود. به فرمان خدا باشيد و سركشي نكنيد، هميشه در كارهاي خير پيشقدم شويد، و از بديها و نادرستيها برحذر باشيد. [30].

او از تملق و مداهنه گوئي سخت بيزار بود و به جز حقگوئي هدفي نداشته و لذا فرمود:

فلا تكلموني بما تكلم به الجبابره، و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطوني بالمصانعه و لا تظنوا بي استثقالا في حق قيل لي، و لا التماس اعظام لنفسي، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل.

آنگونه كه با جباران و گردنكشان سخن مي گوئيد با من مگوئيد. و آنچه را كه از ترس خشم زورمندان پنهان مي كنيد و جرات اظهارش را نداريد، از من پنهان نكنيد آميزش شما با من بر اساس چاپلوسي و مدارا نباشد، و گمان نبريد كه گفتار حق شما و خواسته هاي بزرگ و انتقادات شما بر من گران مي شود، و مرا ناراحت مي كند. زيرا كسي كه سخن حق و درخواست دادگري برايش گران باشد، عمل به حق و

اجراء عدالت به مراتب برايش گرانتر خواهد بود پس از

[صفحه 40]

حق گوئي و دعوت به شور و تبادل نظر عادلانه با من خودداري نكنيد. [31].

او آنچنان مراقب اوضاع و احوال مملكت خويش است كه هرگز بي عدالتي و سوءاستفاده كارمندي از كارمندان و كارگزارانش نمي تواند، از نظر واقع بين و مراقب او پنهان باشد او در ضمن نامه شديد اللحني، يكي از كارگزاران خود را با اين عبارت مورد سرزنش قرار مي دهد، و به شدت او را مواخذه مي كند:

بلغني انك جردت الارض فاخذت ما تحت قدميك و اكلت ما تحت يديك فارفع الي حسابك و اعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس، والسلام.

به من گزارش شده كه حقوق رعيت را ناديده گرفته و آنچه محصول زمينهاي كشاورزان تو بوده همه را ضبط كرده اي و اموال عمومي كه در دست تو بوده به نفع شخصي خودت به كار برده اي هر چه زودتر صورت حساب خود را بفرست، و آگاه باش كه اگر در تنظيم آن تقلب كني، دچار محاسبه اي مي شوي كه از محاسبه ي انسانها بزرگتر و دقيقتر است و آن محاسبه خداوند در روز قيامت خواهد بود. [32].

او به فرماندار آذربايجان «اشعث بن قيس» چنين مي نويسد:

و ان عملك ليس لك بطعمه ولكنه في عنقك امانه، و انت مسترعي لمن فوقك

تو را براي تامين مطامع و منافع شخصي حكومت نداده اند، بلكه حكومت و رياست- از طرف رهبر امانتي است بر گردن تو- پس تو موظف هستي كه نگهبان امانت مافوق خود باشي، و نسبت به فرمانش خيانت نكني. [33].

او همواره عمال خود را در اداره ي حكومت به انصاف و مدارا دعوت، مي كرد. و آداب مردم داري و خدمت به خلق

را با اين عبارت گوشزد مي نمود:

فانصفوا الناس من انفسكم، و اصبروا لحوائجهم، فانكم خزان الرعيه، و وكلاء الامه، و سفراء الائمه.

[صفحه 41]

و لا تحشموا احدا عن حاجته، و لا تحبسوه عن طلبته و لا تبيعن للناس في الخراج كسوه شتاء و لاصيف، و لا دابه يعتملون عليها و لا عبدا، و لا تضربن احدا سوطا لمكان درهم.

و لا تمسن مال احد من الناس مصل و لا معاهد. الا ان تجدوا فرسا او سلاحا يعدي به علي اهل الاسلام، فانه لا ينبغي للمسلم ان يدع ذلك في ايدي عداء الاسلام فيكون شوكه عليه.

و لا يكن لك الي الناس سفير الا لسانك و لا حاجب الا وجهك.

و لا تحجبن ذا حاجه عن لقائك، بها فانها ان ذيدت عن ابوابك في اول وردها لم تحمد فيما بعد علي قضائها.

با مردم به انصاف رفتار كنيد و از توجه به خواهشهاي آنان شكيبا باشيد، زيرا شما خزانه داران ملت و وكلاي امت و سفراي رهبر هستيد.

مي بايست كسي را در مورد درخواست مشروعش خشمگين نسازيد و او را از خواسته اش باز نداريد، و موجب سرگرداني او نشويد براي دريافت ماليات و خراج، تنها لباس زمستانه و تابستانه و حيوان كار و غلام و خدمتكار كسي را از دستش خارج نكنيد و در معرض فروش قرار ندهيد.

مردمي كه از دادن ماليات عذر مي آورند و نمي پردازند به خاطر درهم ناچيزي تازيانه نزنيد، هرگز به اموال مسلمان (نمازگزار) و هم پيمان با مسلمين، (كافر ذمي) دست دراز نكنيد مگر اسب و اسلحه داشته باشد كه در راه ستم بر مسلمين به كار رود، در اين صورت بر هر مسلمان مصارده ي اينگونه اشياء كه موجب برتري و

شوكت دشمنان بر مسلمين مي شود جايز است. [34].

پيغام ها و خطابهاي تو را تنها بايد زبان تو به مردم برساند، نه واسطه ي ديگري- سفير- حاجب و دربان تو بايد روي تو باشد- تا بدون مانع همگان تو را ببينند.

هرگز از ملاقات درخواست كننده ي حاجتمندي جلوگيري نكن، زيرا اگر

[صفحه 42]

در مرتبه اول كارش را انجام ندادي و پس از مدتي- تكرار درخواست- ناچار به انجام آن شدي، ديگر از نظر او قابل ستايش و تشكر نيستي.- زيرا به موقع، كار را انجام نداده اي. [35].

بزرگترين خيانت

پاكسازي ادارات و دوائر دولتي از عناصر نادرست و نالائق كه همواره براي پر كردن جيب خود و دست يافتن به مطامع مادي به ملت، خيانت مي كنند و با رهبر و زعيم خود از در دوروئي و تقلب درمي آيند، جزء برنامه هاي انقلابي علي عليه السلام است و لذا به يكي از كارگزاران دولت خود چنين مي نويسد:

و ان اعظم الخيانه الامه و افظع الغش غش الائمه والسلام.

بزرگترين خيانت خيانت به ملت است، و زشت ترين تقلب و دغل كاري تقلب و دغل با رهبران است. [36].

آزادي انتقاد

علي عليه السلام در راه ايجاد نظام عادلانه و حكومت انساني حافظ انسانيت ها و درستيها اجازه داد، ملت از هرگونه انتقاد و اعتراض و عتاب حتي نسبت به شخص خودش در صورتي كه مقدمه ي تحقيق و پژوهش صحيح باشد و به واقعيت برسند، پروا نداشته باشند.

او هنگامي كه براي سركوبي بلواي جمل راهي بصره شد و از ملت براي قلع و قمع اين گروه منحرف گردنكش و افسادگر ملك كمك مي خواست به خاطر آنكه ممكن بود تبليغات بدخواهان يا افكار خام مقدس مآبان جاهل، اين شبهه را در مردم به وجود بياورد كه: اسلام حافظ خون مسلمانان است و چگونه رواست با مسلماناني كه تحت رهبري دو يار پيغمبر و يك بانوي خانه اش (عايشه) به پيكار

[صفحه 43]

و مبارزه برخاسته اند مبارزه كرد؟

حضرت آنان را در آغاز به تفكر و انديشه صحيح دعوت كرد، و سپس در راه اظهار عقيده به آنان آزادي كامل داد تا دانسته به ياريش بشتابند و شعله هاي فتنه و فساد را خاموش سازند و در اين مورد چنين گفت:

اما بعد، فاني خرجت من حيي هذا:

اما ظالما، و اما مظلوما، و اما

باغيا، و اما مبغيا عليه. و اني اذكر الله من بلغه كتابي هذا لما نفر الي، فان كنت محسنا اعانني، و ان كنت مسيئا استعتبني.

همانا من از مركز خلافت (مدينه) بيرون آمده ام و روشم از دو حال خارج نيست با ستمگرم و يا ستمديده، يا گردنكش و طغيانگرم، و يا آنكه بر من گردنكشي و طغيان كرده اند- اين قضاوت بعهده مردم انديشمند است- در هر صورت به هر كس نامه ي من ابلاغ شد، من او را به ياد خدا مي افكنم، تا به سوي من حركت كند و مرا و هدف مرا از نزديك ببيند اگر روشم صحيح و بجا بود ياريم كند و اگر رفتارم نادرست و نابجا بود مرا مورد عتاب و سرزنش خود قرار دهد. [37].

اين بود برنامه هاي انقلابي و عملي حكومت علي عليه السلام، كه براي ترميم نادرستيها و خرابيهاي بيست و پنج ساله حكومت زمامداران گذشته مسئوليت آن را به عهده گرفت، و شگفتيهاي بزرگي براي خردمندان جهان به وجود آورد. اما حيف كه عوامل مخرب و بلواگران متعصب با ايجاد اغتشاشات داخلي و مبارزات طاغوتي، اجراي كامل طرحهاي او را به عقب انداختند و موانع و مشكلات بزرگي در اين راه پديد آوردند.

البته سهم بزرگي از اين خيانت و جنايت به عالم اسلام و نظام رهبري راستين علي عليه السلام را خوارج نهروان دارند كه شرح سياهكاري و اعمال غير انساني آنها در صفحات آينده مورد بررسي قرار خواهد گرفت.

[صفحه 44]

مبارزه با سه جبهه

اشاره

بخش مهمي از دوران سوم كه دوره ي فرمانروائي آن حضرت بود در راه مبارزه و جهاد مصرف شد و اين مبارزه با سه جبهه ي ضد انساني صورت گرفت زيرا حضرتش چنانكه

گفتيم هرگز احساس حكومت خويش را بر اصول سياست حكومتهاي زمامداران سه گانه كه پيش از او بر مردم فرمانروائي كردند استوار نكرد و فرمانروائي خود را بر اساس برنامه ي جديدي پي ريزي نمود و همين برنامه ي جديد گروههائي را ناراحت ساخت چنانكه حضرتش در خطابه الشقشقيه كه شرح دردها و رنج هاي اوست به اين گروه ها اشاره مي كند و مي گويد:

فلما نهضت بالامر نكثت طائفه و مرقت اخري و قسط آخرون. [38].

جبهه 1

اشاره

گروه اشرافي طلب كه طرفدار تبعيضات ضد انساني بودند.

البته خواسته هاي اين گروه از حكومت آن حضرت تامين رفاه عمومي و اصلاح نابسامانيها نبود، بلكه هدف آنها، ناديده گرفتن حقوق امت و اجازه ي

[صفحه 45]

دستبرد به ثروتهاي ملي و سوءاستفاده هاي كلان از خزانه ي دولت اسلامي، و استقرار در پست هاي حساس جهت خودكامگي خود و رياست بر ملت كه هرگز شايسته آن نبودند- بود.

اين گروه به مناسبت اينكه در ابتداء امر با آن حضرت بيعت كردند و بعد پيمان خود را شكستند «ناكثين» ناميده مي شوند.

ناگفته پيداست كه خواسته هاي اين گروه هرگز با عدالت و مساواتي كه اميرمومنان علي عليه السلام پرچم آن را به دوش مي كشيد سازگار نبود و قهرا مي بايست مبارزه با اين جبهه براي حفظ حقوق ملت آغاز شود.

سران اين گروه در آن عصر افرادي شناخته شده چون «طلحه» و «زبير» بودند آنها در راه رسيدن به اهداف خود مرتكب جنايتها و تهمتهاي ناجوانمردانه اي شدند و عايشه همسر پيغمبر (ص) را نيز با خود همدست كردند و بالاخره با سمپاشي ها و عوام فريبي ها و تبليغات شوم مبارزه را از ميدان سخن به ميدان جنگ كشانيده و رسما با حضرتش به نبرد برخاستند.

در آن قسمت از خطابه هاي «نهج البلاغه» كه حضرت

اميرمومنان عليه السلام با لحن قاطع و موكد از اجراي مساوات و عدالت سخن گفته است، نظر به اين عناصر خطرناك دارد.

آن حضرت بر اساس سياست انساني و عدالت آفريني كه در پيش گرفته بود راهي جز اين نداشت كه براي حفظ حقوق ملت اسلامي اين گروه را از منابع قدرت و ثروت و نفوذ اجتماعي دور نگه دارد، ولي چون دزد بازار آشفته مي خواهد آنها اين عدالت و مساوات را تحمل نكردند و بالاخره فتنه ها انگيختند و خونها ريختند اميرمومنان علي در ضمن اين مبارزه حياتي اين درس را به بشريت داد كه عدالت و مساوات واقعي به منظور نگهباني حقوق ملت آنقدر پرارزش است، كه در موقع خود به هر قيمت باشد بايد آن را به دست آورد.

مبارزه ي دو بينش

اين مبارزه در واقع مبارزه ي دو بينش و تفكر در اجتماع است: تفكري بر

[صفحه 46]

اساس عدل و مساوات و انديشه اي بر محور تبعيض خواهي و سودجوئي و خيانت به ملت. و لذا لازم است خط مشي علي (ع) هميشه براي جوامع و ملت ها سرمشق باشد، و اين مبارزه، تا پيروزي نهائي ادامه يابد، يعني علي مظهر عدالت و مساوات و «طلحه» و «زبير» مظهر تبعيض خواهي و سودجوئي افراطي است و در حقيقت نبرد ميان اين دو مظهر نبرد ميان دو طرز تفكر است كه بايد به هر عصر و زمان گسترش يابد.

جبهه 2

اشاره

«جبهه ي دوم» مبارزه اميرمومنان علي (ع) با كساني بود كه اساسا در مقابل حكومت مترقي و سعادت آفرين او به مخالفت برخاسته و به طور كلي رژيم علوي را به رسميت نمي شناختند و تن به حكومت او نمي دادند. و در نظر داشتند كه هر چند به قيمت خون هزاران انسان و بد ساختن يك ملت هم باشد، با زور و ديكتاتوري حكومتي غير از حكومت حق و شايسته ي علي (ع) بر پا سازند.

البته مبارزه در اين جبهه سخت تر از جبهه ي اول بود. چون در آن جبهه «طلحه» و «زبير» در ابتدا به حكومت علوي گردن نهاده بودند، ولي انتظار امتيازات و تبعيضات ظالمانه اي را داشتند، اما گروه دوم، از آغاز به قصد ساقط كردن حكومت علوي جبهه آرائي و سنگربندي مي كردند.

در مركز اين جبهه عنصري سخت خطرناك به نام معاويه وجود داشت او ياران دنياطلب خود را براي اين منظور در مركز اين جبهه بسيج كرده بود.

اين گروه چون از ابتدا در مقابل حكومت عادلانه ي علي (ع) به مخالفت برخاستند و تسليم عدالت نشدند، «قاسطين» يعني

ستمكاران خوانده شدند. بيانيه ها و خطبه هاي نهج البلاغه كه درباره ي لزوم تاسيس يك حكومت عادلانه و نبرد با مخالفين، با جديت و اصرار بسيار به چشم مي خورد نظر به اين جبهه دارد.

مبارزه ي ايدئولوژيكي

البته در اين صحنه نيز مبارزه يك مبارزه ايدئولوژيكي است و در واقع دو

[صفحه 47]

طرز تفكر در مقابل هم قرار گرفته است: تفكري بر اساس حق و عدالت و انديشه اي بر پايه خودكامگي و استبداد و جلوگيري از تاسيس و تكوين يك حكومت عادلانه. در اينجا نيز روش اميرمومنان علي عليه السلام لازم است كه سرمشق جهانيان باشد و اين نبرد حياتي بايد در جهان تا پيروزي نهائي حق و عدالت ادامه يابد.

جبهه 3

اشاره

«جبهه سوم» مبارزه اي است كه عليه جهل و ناآگاهي و خمودگي و نارسائي هاي فكري، زيرا در برابر حكومت علي (ع) كه بر اساس تعقل و تفكر و ژرف نگري استوار گشته و ملت اسلامي را از اشعه ي حياتبخش علم و آگاهي بهره مند مي كرد، و رشد عقلي مي بخشيد، گروهي كوته فكر و ناآگاه، خمود و دل مرده در لباس تقدس با منطقي كودكانه بپا خواسته و با اظهار افكار انحراف آميز و ايراد بهانه هاي ناصواب و اصرار بر جهل و حماقت خود مطالبي مي گفتند و خواسته هائي داشتند كه براي اميرمومنان (ع) كه عقل مجسم و آگاهي كامل بود، غير قابل قبول بود.

تاريخ، هنگامه ي اين گروه را كه مظاهر جهل و نارسائي مي باشند و به «خوارج نهروان» و «مارقين» معروفند به عنوان يك حركت تمام انحرافي در سينه ي خود ضبط كرده است.

بخش نسبتا مهمي از «نهج البلاغه» - چنانكه شرح خواهيم داد كه متضمن خطابه ها و كلمات تاسف آميز و دردانگيزي است، به اين «قشر ناآگاه» مربوط است و قسمت مهمي از اين كتاب در شرح غوغاي اين گروه و خطبه هاي مربوط به آنان است.

باز هم مبارزه ي ايدئولوژيكي

در اين بخش نيز مبارزه، مبارزه ي ايدئولوژيكي و هدفي است يعني نبرد ميان «تعقل» و «خمودي فكر» است و از اين نظر است كه خط مشي علي (ع) لازم

[صفحه 48]

است در اجتماع سرمشق قرار بگيرد و تا تحقق پيروزي كامل آگاهي بر جهل و بي خبري و ظاهربيني ادامه يابد.

نهج البلاغه جاويدان

به علت همين نكات حياتي و اساسي كه از خط مشي حضرت علي (ع) در برابر جريانهاي اجتماعي و مبارزه ي آن حضرت با سه جبهه ي نامبرده به دست مي آيد، و نكته ها و درسهائي كه نسبت به اين موضوعات در نهج البلاغه مندرج است «نهج البلاغه» اميرمومنان حيات و جاوداني به خود گرفته است و تا خورشيد مي درخشد و درياها موج مي زند و نسيم مي وزد شخص او رهبر بشريت و «نهج البلاغه» او زنده و زندگي بخش است و گذشت زمان علاوه بر اينكه كهنه و فرسوده اش نمي كند بر عمق و عظمتش مي افزايد.

قرنها بر قرنها رفت اي همام

اين معاني برقرار و بر دوام

شد مبدل آب اين جو چند بار

عكس ماه و عكس اختر برقرار

[صفحه 50]

چهره خوارج

نخستين چهره خوارج

اشاره

در تحقيق اين موضوع كه چه عاملي موجب گرديد، كه اين ضربه ي غير قابل جبران بر مسير زمامداري شايسته ي حضرت اميرمومنان وارد گردد و گروهي به نام «خوارج» در برابر اين حكومت آگاه و عادلانه قيام كنند، لازم است مانند يك روانكاو در روح جامعه ي اولين اسلام كاوش كنيم و رهبر و مبدا اين گروه منحرف را درست بشناسيم.

براي تحقق اين هدف، يعني شناخت كامل رهبر اين گروه، ناگزير بايد به زمان پيامبر اسلام (ص) بازگرديم، و مبدا خوارج را در آن زمان جستجو كنيم، در قرن كنوني ما، علامه بزرگوار «سيد شرف الدين عاملي» كتابي به نام «النص و الاجتهاد» تاليف نموده است، كه در موضوع خود بديع و جالب است اين كتاب درباره ي اجتهاد افرادي چون ابوبكر، عمر، عثمان، عايشه، و معاويه در برابر نصي كه از پيغمبر بزرگ اسلام (ص) صادر گرديده است دارد ريشه ي بسياري از حوادث تاريخ اسلامي را از

همين «اجتهاد»ها مخصوصا با توجه به اين نكته روشن كه پيغمبر عاليقدر اسلام هرگز به دلخواه خود سخن نمي گفت و گفتار حضرتش همواره از وحي سرچشمه مي گرفت مي توان به دست آورد.

اجتهاد در مقابل نص

در اين كتاب بيش از 100 مورد اجتهادات آنان را كه در مقابل نص

[صفحه 51]

پيغمبر (ص) انجام مي دادند- طبق مدارك اهل تسنن- ذكر كرده است، كه يكي از آنها منحرف ساختن حكومت اسلامي از مسير واقعي خود مي باشد، و در نتيجه همين دستبرد، متاسفانه اسلام از حركت سريعي كه در راه پيشرفت خود داشت متوقف گشت.

يكي ديگر از آنها- كه در منحرف ساختن مسير حكومت اسلامي نيز موثر بوده- تخلف ابوبكر و عمر از فرمان پيامبر اسلام بود در آن هنگامي كه كه حضرتش بيمار بود و دستور داده بود آن دو به ارتش اسلام كه تحت فرماندهي «اسامه» براي جهاد و دفاع از حمله ناگهاني روميان كه نقل و انتقالات نظامي آنان در مرز اسلام مشاهده شده بود، بپيوندند. در اين موقعيت خطير كه به مسلمان اعلان بسيج شده بود، آن دو نفر بيماري پيامبر (ص) را اساس اجتهاد خود قرار داده از فرمان آن حضرت تخلف كردند و به لشكر اسلام ملحق نشدند و همچنان به تخلف خود ادامه دادند، تا پيامبر اكرم (ص) از جهان چشم بربست و نقشه ي آنان عملي شد.

رهبر و پايه گذار خوارج

اشاره

در مورد 10 و 11- از اجتهاد در برابر نص- كه بيشتر مورد نظر ماست [39] نافرماني ديگري را بازگو مي كند و مي گويد:

گروهي از مسلمانان شيفته ي رفتار و ظاهرسازي هاي فريبنده ي شخصي به نام «حرقوص بن زهير» ملقب به «ذوالخويصره» از طايفه ي تميم گرديده بودند، و روزي در محضر پيامبر بزرگ اسلام (ص) با آب و تاب او را ستودند، حضرت به سخن آنان توجهي نفرمود آنان گمان كردند كه حضرت درست او را نمي شناسد، از اين رو مجددا از او

نامبرده و اوصافش را تذكر دادند، باز حضرتش به گفتار آنها توجه كامل نكرد، در اين اثنا آن مرد از دور نمودار گرديد، مسلمانان به عرض رساندند كه: آن تعريف و توصيف درباره ي اين شخص بود. حضرتش نگاهي به جانب او افكند و سپس براي آگاهي مسلمانان ناآگاه فرمود: شما از شخصي

[صفحه 52]

سخن مي گوئيد كه آثار شيطنت و نادرستي از چهره اش نمودار است، تا اينكه او نزديكتر آمد و به حضور پيامبر (ص) و يارانش وارد شد، ولي به وظيفه ي اسلامي و انساني خود عمل نكرد و شرط ادب بجا نياورد و بر مسلمانان نيز سلام نكرد. پيامبر «ص» براي آگاهي بيشتر مسلمانان خطاب به او فرمود: بر مجلس ما كه رسيدي پيش خود چنين گمان كردي كه در ميان ما كسي بهتر و شايسته تر از تو وجود ندارد؟ آن شخص با كمال پرروئي گفت آري چنين فكر كردم و سپس به نماز ايستاد بعد از آن پيامبر (ص) به آن جمع فرمودند: كيست كه برود اين مرد را بكشد، «ابوبكر» برخاست و پيش رفت و ديد با حالت خضوع مشغول خواندن نماز است او در اين مورد نيز اجتهاد خود را به كار برد و فرمان صريح پيغمبر كرم (ص) را ناديده گرفت و او را نكشت و برگشت، باز حضرتش رو به حضار آن مجلس كرد و فرمود كيست كه برود و آن مرد را بكشد، در اين حال «عمر» از جا برخاست و به طرف او رفت باز او را در حال خضوع سرگرم عبادت ديد و او نيز از دستور رسول خدا (ص) تخلف كرد و از كشتن او خودداري نمود.

در

اين مورد بود كه رسول اكرم (ص) به مسلمانان با كمال صراحت هشدار داد و فرمود: اين شخص بالاخره ياوراني پيدا خواهد كرد و او و يارانش در تلاوت قرآن و بپا داشتن نماز و پايداري در روزه و عبادت گوي سبقت از شما خواهند برد و عبادت و بندگي شما در برابر آنان ناچيز خواهد بود، اما متاسفانه آن اذكار و عبادات فقط از زبانشان برمي خيزد و در دلشان اثري نمي گذارد و در نتيجه همانطور كه تير از كمان جدا مي شود آنها نيز از دين جدا خواهند شد.

به اين ترتيب مسلمانان در همان موقع با نخستين چهره ي «خوارج نهروان» آشنا شدند.

اگر من عادل نباشم چه كسي؟

براي شناسايي بيشتر اين مرد، اين جريان را نيز بشنويد: هنگامي كه غنائم «جنگ حنين به دست پيامبر (ص) تقسيم مي گشت اين مرد بي خرد كه در جمع

[صفحه 53]

مسلمانان حضور داشت به پيغمبر دادپرور اسلام گفت: اي محمد به عدالت رفتار كن و سه بار حرف خود را تكرار كرد، پيامبر اسلام بار اول و دوم توجهي ننمود ولي بار سوم در حالي كه علامت نارضائي در چهره اش كاملا نمودار بود و اين جمله را تكرار مي كرد، كه اي محمد به عدالت رفتار كن حضرتش به وي فرمود: اگر من به عدل رفتار نكنم چه كسي به آن رفتار خواهد نمود؟

ياران پيغمبر از اين جريان سخت ناراحت شدند و خواستند او را بكشند، ولي حضرت آنان را منع فرمود، اما ضمنا به آنها خبر داد كه: به پيروي از اين شخص بالاخره مردمي پديدار مي شوند كه در واقع از حقيقت دوري مي كنند، قرآن را مي خوانند، ولي به آن عمل نمي نمايند اين هشدار پيغمبر بزرگ

اسلام (ص) همچنان در گوش افرادي هشيار قرار داشت تا در غوغاي نهروان، جريان را با چشم خود ديدند.

مرد پستاندار

نشان ديگر «حرقوص» اين مرد خطرناك اين بود كه: در قسمت بالاي يكي از بازوهايش گوشت زائدي به شكل پستان قرار داشت، كه وقتي كشيده مي شد حالت انبساط و كشيدگي پيدا مي كرد و وقتي رها مي شد باز به صورت اول برمي گشت و بر سر آن گوشت زائد موهائي روئيده بود از اينرو او را «ذوالثديه» هم مي گفتند.

در پايان جنگ نهروان كه اكثريت خوارج در ضمن آن كشته شده بودند، حضرت اميرمومنان (ع) ياران خود را مامور ساخت كه در ميان فرشتگان گردش كنند و جسد مردي را با اين خصوصيت كه در قسمت بالاي يكي از بازوهايش پستان مخصوص قرار دارد پيدا كنند، آنها پس از بررسي گفتند ما چنين فردي را نيافتيم، حضرتش تاكيد فرمودند كه به طور دقيق مجددا بررسي شود طولي نكشيد كه خبر پيدا كردن جسد او را به عرض رسانيدند. اميرمومنان در اين هنگام سر به سجده شكر نهاد و همراهانش نيز به سجده افتادند سپس فرمود:

[صفحه 54]

«به خدا قسم تاكنون دروغ نگفته ام بدانيد كه شما بدترين اشخاص را كشته ايد [40].

اين مرد خطرناك كه چهره اش از لابلاي صفحات تاريخ نمايان گشت مانع بزرگي بر سر راه زمامداري عدالت پرور علي (ع) گرديد كه از اين پس بهتر و بيشتر با او و همراهانش آشنا خواهيم شد.

انگيزه مبارزه با خوارج

اشاره

هدف اصلي اميرمومنان علي (ع) هنگامي كه زمام خلافت را به دست گرفت اين بود كه يك حكومت مقتدر و عادلانه اي به تمام معني را كه در نتيجه موجب تحكيم و مجد و عظمت اسلام و مسلمانان بود، تشكيل دهد و هر مانع و مشكلي را كه بر سر اين راه ممكن بود به وجود

بيايد از ميان بردارد.

يكيي از موانع بلكه مهمترين مانع تحقق اين هدف اساسي وجود عنصر خطرناك معاويه بود، او كه در سر همواره هواي حكومت ديكتاتوري بر شام بلكه بر پهنه ي جهان اسلام را داشت علاوه بر اينكه در برابر اميرمومنان (ع) تسليم نشد و حكومت آن حضرت را به رسميت نشناخت دست به تبليغات وسيعي در مقابل آن حضرت زد و بسياري از افراد ساده لوح را فريب داده عليه او شورانيد.

ولي چون حضرتش هرگونه سستي و سكوت را در برابر طغيان و تمرد معاويه جرمي بزرگ مي دانست، در راه از ميان برداشتن اين عنصر ياغي و ستمگر دست به مبارزه ي پيگيري زد و چنانكه مي دانيم اين مبارزه ي اساسي سرانجام به صورت جنگ صفين درآمد و مي رفت كه در طي اين جنگ اميرمومنان پيروز شود و ريشه ي اين طغيان ريشه كن گردد، كه غوغاي ديگري به عنوان كناره گيري عده اي از حكومت الهي و قانوني اميرمومنان (ع) و دست به عمليات تخريبي زدن در قلمرو حكومت آن حضرت بوجود آمد، كه غوغاي «خوارج» ناميده شد و رفته رفته اين غوغا مانع بزرگي بر سر راه مبارزه با معاويه درآمد، و در اين مورد حضرتش ناگزير شد كه سركوبي آنان را در نهروان بر تصرف شام و نابود ساختن حكومت

[صفحه 55]

«معاويه» مقدم بدارد.

خطر سياسي اين مبارزه

مبارزه با خوارج از نظر سياسي مبارزه بسيار مشكل و خطرناكي بود، چنانكه حضرت مي فرمودند: كسي جز من جرات مبارزه با خوارج را نداشت، زيرا آنان كساني بودند كه بر عقيده ي سطحي خود سخت مومن و پايدار بودند و هر چند كه در تعقل ضعيف، ولي در عمل مردان عمل و فعاليت بودند. آنان گروهي

بودند كه مي جوشيدند و مي خروشيدند و جز در برابر مرگ و شمشير تسليم هيچ قدرتي نمي شدند. آنان در برابر حضرت علي (ع) و يارانش در حالي كه سوابق درخشان و شخصيت علي (ع) را مي دانستند به يك باره همگي شمشيرها را از غلاف بيرون كشيدند و غلافها را به عنوان اقدام به آخرين راه مبارزه شكستند و همديگر را به بهشت و شتافتن بدان بشارت دادند. و از شعار پرغوغاي لا حكم الا لله كوه و دشت را به لرزه درآوردند.

[صفحه 56]

علل پيروزي خوارج

اشاره

به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه اگر غير از اميرمومنان (ع) زمامدار ديگري در برابر «خوارج نهروان» قرار مي گرفت حتما پيشرفت نمي كرد و نمي توانست اين غائله و مشكل بزرگ را از ميان بردارد و تنها حكومت اميرمومنان (ع) اين امتياز را داشت كه مي توانست اين مشكل را رفع كند زيرا حكومت آن حضرت چون بر اساس عدالت و حقيقت پي ريزي شده بود و از عوامفريبي و سازش و نيرنگ كاملا به دور بود نمي توانست ملت را از حقيقت مرام و رفتار خوارج غافل نگهدارد بلكه لازم بود كه با رهبري خود آنان را از جريان امور روشن و وادار سازد تا به ظواهر خوارج توجهي نكرده آنان را از دم شمشير خونبار بگذرانند اما حكومتهاي ديگر مانند حكومت معاويه كه سياستشان بر اساس عوامفريبي و ظاهرسازي و كنار آمدن و احيانا نيرنگ بود و تنها براي حفظ رژيم و حكومت خويش ولو به قيمت تخدير افكار و انحراف انسانها و نابودي ارزشهاي انساني و اخلاقي باشد تلاش مي كردند، هرگز، قدرت آن را نداشتند كه با خوارج مبارزه كنند.

در اينجا ضمنا به

عواملي كه موجب پيشرفت كار خوارج مي گشت نيز بايد توجه كنيم و آنها از اين قرار است:

[صفحه 57]

ظواهر فريبنده

«خوارج» از نظر عبادت، و شب زنده داري، و تلاوت قرآن، و پرهيز از حرام ممتاز بودند. و تصديق مي كنيد كه اين حركات چون از جهاتي جذب كننده توده ي مردم است لذا حقيقت امر را بر غالب افراد مشتبه و مبارزه را دشوار مي سازد.

اين اعمال افراد سطحي را كه اكثريت جامعه را تشكيل مي دهند سخت تحت تاثير قرار مي دهد، زيرا اين افراد مي گويند: اصولا هدف از مبارزه ي اسلام با كفار اين است كه ملتهاي ديگر به آيين اسلام بگروند و به عبادات و قوانين اسلامي قيام كنند خوارج كه همه ي اينها را به نحو عالي دارند، در اين صورت چرا با آنها مخالفت كنيم؟ همين طرز فكرموجب مي گشت كه مردم بگويند چرا حكومت با اينها مبارزه مي كند؟ مگر گناه اينها چيست؟ و احيانا به حمايت آنان برمي خاستند. چنانكه چنين سوالاتي از ناحيه ي ملت به اين صورت كه خوارج شبها بيدار و به نماز شب مي ايستند و قرآن مجيد را به گرمي تلاوت مي كنند و از رختخواب راحت و آرامش صرف نظر كرده به عبادت مي پردازند و اينان چه گناهي دارند، مكرر صادر مي شد.

حضرتش در اين مورد به خاطر آگاهي ملت اين جمله ي كوتاه در عين حال بسيار پرارزش را خاطرنشان ساخته و فرمودند:

نوم علي يقين خير من صلاه في شك. يعني: «خواب يك انسان بيدار و متفكر و به حقيقت دست يافته از بيداري و نمازگزاري در حالت شك و دودلي و ركود فكري و خمود عقلي، بهتر است».

دشمن داخلي

گروه خوارج افراد گمنام و اجنبي نبودند تا مبارزه ي با آنان آسان باشد بلكه آنها افرادي سرشناس و در مملكت اسلامي و در خانواده هاي مسلمانان پرورش يافته بودند

و در ميان مسلمانان بستگان و خويشاونداني داشتند كه آنها با

[صفحه 58]

برانگيخته گشتن عواطف خود هر لحظه ممكن بود به حمايت «خوارج» برخيزند و يا برمي خاستند، و در مبارزه با آنها نيز لازم بود نظامياني به مقابله برخيزند كه غالبا بستگان و ارحام آنان بودند، و اين موضع مشكل بزرگ و پيچيده اي را به وجود مي آورد و شايد منظور آن حضرت كه فرمودند: خوارج گروهي هستند كه هر شاخي از آنها بريده شود شاخ ديگري مي رويد همين باشد، يعني ريشه اين عصيان در خود ملت است.

بايد تصديق كرد كه تنها حقيقت حضرت اميرالمومنين (ع) و سخنان حكيمانه و نافذ و مستدل او بود كه توانست آنچنان روح ايمان و صلابت به توده ي مردم ببخشد و آنان را آنچنان بسيج كند كه روياروي اين «خوارج» با اينكه نوعا بستگان و دوستان جبهه ي حضرت علي (ع) بودند بايستند و نابودشان سازند و مسئله خويشي و دوستي مطرح نباشد.

دشمني كه دوست بوده است

خوارج چون روزي جزء سربازان حكومت اميرمومنان بودند لذا به تمام اسرار نظامي و سياسي آن حكومت آگاه بودند. و به علاوه اين دشمنان داخلي به آب و خاك و مناطق سوق الجيشي جبهه ي اميرمومنان آگاهي كامل داشتند، از اين راه ضربات بزرگي را مي توانستند بر جبهه ي حضرت علي (ع) وارد سازند، و قهرا مبارزه با دشمني كه آگاهي به وضع جغرافيائي و اسرار نظامي و كيفيت كاربرد نظاميان دارد، به مراتب از دشمن خارجي مشكل تر است.

پايداري و استقامت

استقامت آنان در راه مبارزه كه مانند كوه بودند- چنانكه گفتيم صلابت داشتند و از مرگ استقبال مي كردند و آن را شهادت و دست يافتن به رضوان خدا مي پنداشتند و هرگز تسليم نمي شدند، امري بسيار روشن بود. بنابراين تصديق مي كنيد كه مبارزه با چنين افرادي كاريست بسيار مشكل.

اين امتيازات كه در خوارج وجود داشت در هر گروهي كه وجود داشته

[صفحه 59]

باشد مبارزه با آن گروه بسيار مشكل است، و حكومت ها نوعا با چنين گروه ها مبارزه نمي كنند، بلكه سعي مي كنند، با سياست هاي تخديرآور يا راههاي ديگر با آنها سازش كنند. ولي اميرمومنان براي روشن ساختن افكار ملت و جلوگيري از توسعه عقايد و آرمان ضد اسلامي و انساني آنان با آنها به مبارزه برخاست و با كمال شهامت شعله هاي فساد آنان را خاموش ساخت و راستي اين موضع يكي از امتيازات بسيار درخشان و جالب حكومت حضرت اميرمومنان (ع) محسوب مي گردد.

روش مبارزه با خوارج

اشاره

نخستين نكته اي كه در ضمن مبارزه حضرت اميرمومنان با «خوارج» به نظر مي رسد اين است كه: آن حضرت هرگز ميل نداشته است كه كار به جنگ و خونريزي بكشد، بلكه سعي مي كرده است كه با منطق و ملايمت آنها را متنبه سازد، تا اينكه شايد در نتيجه ي استدلال و منطق اين غائله برطرف شود و از همين راه عظمت شخصيت آن حضرت كاملا روشن مي شود، چه اينكه كمتر انساني حاضر است در مقام زعامت و رهبري با گروهي عصيانگر و ماجراجو اين چنين مستدل و منطقي با لحن صفا و اخلاق و صميميت مصاحبه و مذاكره كند، به طور كلي از گفتگوهائي كه آن حضرت با خوارج داشته است اين دو مطلب پرارزش به دست

مي آيد:

حكومت آزادي بخش و رئوف

حضرت اميرمومنان هرگز قصد ديكتاتوري و ايجاد خفقان نداشته، بلكه انتقادات آنها را به دقت گوش و سپس جوابهاي صحيح و منطقي توام با رافت و انسانيت مي داده است، و آنها آنقدر آزاد بوده اند كه شخصا روي در روي آن حضرت يا پشت سر از حكومت او انتقاد مي كرده اند و هرگز از انتقادات و تبليغات آنها جلوگيري به عمل نمي آمده است.

[صفحه 60]

حكومت حق و عدالت

در ضمن مذاكرات آن حضرت با خوارج- چنانكه در صفحات آينده خواهيم خواند- روش سياسي او كه بر اساس عدالت و انسانيت استوار بوده است كاملا روشن مي گردد، زيرا او از طرفي در اين مصاحبه ها هرگز به دروغ يا نيرنگ و مغالطه دست نزده است. از طرف ديگر ابدا با آنها سازش ننموده و حتي به كوچكترين خواسته ي ضد اسلامي آنها پاسخ مثبت نداده است.

از همين جهت بخش مذاكرات حضرت با خوارج يكي از بهترين و آموزنده ترين درسهاي سياسي و اجتماعي محسوب مي گردد، كه قدم به قدم هنگام سير در تاريخ پرغوغاي خوارج بدان دست خواهيم يافت.

[صفحه 61]

آغاز عصيان خوارج

گروه خوارج مانند قرحه اي در جنگ صفين منفجر شد و تا مدتي پيكر اجتماع اسلامي آن روز را ناتوان ساخت و مبدء انفجار اين قرحه ي دردناك را كه براي اميرمومنان (ع) بسيار رنج آور بود، بايد در ضمن جريان حكمين جستجو كرد. يعني براي شناختن چهره هاي عصيان گر و ماجراجوي «خوارج» ناگزير بايد به ميدان پرجنجال «صفين» برويم و شاهد پرخاشگريهاي برخي از افسران و سربازان كم رشد جبهه ي عراق بشويم، تا بهتر حقائق اين تاريخ دردناك را به دست بياوريم و مفاهيم كامل خطابه هاي مربوط به اين موضوع را كه قسمتي از نهج البلاغه را تشكيل مي دهد بيشتر درك كنيم و نكاتي را براي تاسيس يك جامعه بهتر، از اين جريانها بياموزيم:

آخرين ماه سال 36 هجري- آغاز بزرگترين جنگهاي اسلامي، در سرزمين مسلمانان مي باشد، دو ارتش قوي كه از نظر تعداد قريب، 200 هزار نفر، كه با تجهيزات و سلاحهاي مدرن روز مجهز مي باشد و ضمنا از لحاظ تجارب نظامي كاملا ورزيده هستند، در مقابل يكديگر بسيج شده اند و چون

اين جنگ، جنگ سرنوشت است و نقش اساسي در رهبري عالم اسلام را خواهد داشت از اين جهت هر دو گروه سخت جدي و مراقب يكديگر مي باشند.

[صفحه 62]

جنگ، با اقدام نظامي جنايتكاران شام و طرفداران معاويه آغاز گشت و كم كم آنچنان شدت يافت كه تنها در يك شب كه «ليله الهرير» يعني شب ناله و فرياد ناميده شد تعداد كشته شدگان به طور بي سابقه بالا رفت و به چند هزار نفر رسيد و بالاخره در آخرين روزهاي جنگ صدروزه ي صفين در نتيجه ي فداكاريهاي ياران مخلص اميرمومنان آثار شكست و مقدمات فرار و عقب نشيني «معاويه» و يارانش فراهم گشت و در اين صفوف خط مقدم جبهه به فرماندهي افسر شجاع «مالك اشتر» همچنان شجاعانه پيش مي رفت و با اين پيشرويهاي سريع خود خبر سقوط و نابودي عناصر شام را به مركز فرماندهي گزارش مي داد.

سياست قرآن بر سر نيزه كردن

در اين ميان جرياني پيش آمد كه سير اين پيشرفت را متاسفانه متوقف ساخت و سرنوشت تاريخ را عوض كرد و آن جريان از اين قرار است كه: ناگهان مشاورين نظامي و سياسي جبهه ي شام به خيمه معاويه دعوت شدند تا براي حفاظت خود از سقوطي كه آنها را تهديد مي كرد و متوقف ساختن پيشروي سربازان حضرت علي (ع) نقشه اي بكشند، در پايان مذاكرات، مغز شيطنت آميز «عمروعاص» نيرنگ بزرگي را القاء كرد و آن بر سر نيزه كردن قرآنها يعني به ظاهر استمداد از كتاب خدا كه يكي از حربه هاي سياسي و عوامفريبي بسياري از جباران مي باشد بود. بلافاصله قريب 500 قرآن بر سر نيزه ها قرار گرفت و جمعي از ميان لشكر معاويه با سر و صدا بانگ برآوردند و فرياد زدند:

اي مسلمانان اين

كتاب خدا است. ميان ما و شما حاكم است، به خاطر حفظ مرزهاي كشور اسلام دست از كشتن اين مرزبانان و حافظان كشور اسلامي بكشيد.

مسئله اين جنگ به زودي با تمسك به قرآن حل مي شود و صلح پايدار به وجود مي آيد، اين سخنان براي اين بود كه روحيه ي سربازاني را كه سه ماه است در ميدان

[صفحه 63]

جنگ با مشكلات طاقت فرسا پنجه نرم مي كنند و دور از زن و فرزند به سر مي برند، تضعيف كنند.

كاربرد حربه عوامفريبي

البته در اين ميان هر چند گروهي از ياران علي (ع) آنقدر روشن و محكم بودند كه اين دسيسه ها در آنها اثر نمي كرد، اما عقل و انديشه ي گروهي ديگر از آنها آن اندازه قوي نبود كه به مكر و نيرنگ معاويه و يارانش پي ببرند و لااقل اين اندازه فكر كنند كه چرا در آغاز جنگ و هنگام مراسلات نظامي اين معاويه به ياد قرآن و به فكر مرزهاي اسلام نبود؟ و چرا آن موقع به حفظ خون مسلمانان نمي انديشيد؟ ولي اين حربه بالاخره كارگر شد در اين هنگام گروهي از روساي نظامي جبهه ي علي (ع) دست از جنگ كشيده و خود را به مركز فرماندهي علي (ع) رساندند و تقاضا كردند كه به درخواست معاويه پاسخ مثبت داده شود، زيرا درخواست او چون دعوت به حكومت قرآن است قابل رد نيست.

اينجا بود كه اميرمومنان (ع) در برابر موجي بزرگ از عصيان يارانش قرار گرفت و دريافت كه اكثريت سپاهيانش خواهان توقف جنگ و پاسخ مثبت به معاويه هستند، اين عصيان آنقدر اوج گرفت كه برخي از روساي نظامي آن حضرت وي را تهديد كردند كه در صورت مخالفت، آن حضرت

را دست بسته تحويل معاويه و عمالش خواهند داد.

يكي از افرادي كه بيش از همه در اين موضوع تلاش مي كرد و با جديت هر چه بيشتر درخواست معاويه را منطقي مي دانست. «اشعث بن قيس» بود، اين چهره ي خطرناك كه بنابر تحقيق برخي از پژوهشگران تاريخ مخفيانه در اين توطئه و نيرنگ نابهنگام نقش داشته است تاثير عمده را در پيشرفت دسيسه ي معاويه دارا بود.

به هر حال حضرت اميرمومنان كه از سياست فريبكارانه معاويه كاملا آگاه بود نظرش اين بود كه جنگ تا پيروزي قطعي ادامه يابد، اما با كدام سپاه زيرا جز

[صفحه 64]

عده ي معدودي از افراد روشن و انديشمند لشكرش حضرتش را اطاعت نكردند و او را به قبول كردن پيشنهاد معاويه الزام و تهديد نمودند، لذا ناگزير فرمان موقوف كردن جنگ را صادر كرد و جنگ متوقف شد.

در اين حال تنها يك گروهان، پيشمرگان او به فرماندهي «مالك اشتر» سخت سرگرم نبرد بودند و خود را در آستانه ي پيروزي بر دشمن مي ديدند. ولي فريب خوردگان لشگر آن حضرت اصرار مي كردند كه بايد مالك نيز جنگ را تعطيل كند، حضرتش ناچار مالك را نيز با اصرار و سوگند وادار به توقف كرد و بلافاصله هيئتي را نزد معاويه فرستاد تا هدف خود را كاملا بيان كند، معاويه در پاسخ گفت: منظور ما اين است كه ما يك فرد را انتخاب مي كنيم و شما هم از سپاهيان عراق يك نفر انتخاب كنيد، تا آن دو طبق موازين قرآن اختلافات موجود را برطرف سازند و در واقع ميان ما و شما قرآن حاكم باشد بالاخره اكثريت ياوران حضرت علي (ع) طرفدار اين طرح كه طرح حكميت ناميده مي شود

گرديدند، در اين هنگام آن حضرت تمام حقائق پشت پرده و مقاصد شوم آنان را براي ياورانش تشريح كرد تا بلكه طرح نامبرده را نپذيرند و به جنگ با معاويه ادامه بدهند. ولي فريب خوردگان سپاه عراق آن قدر تحت تاثير نقشه و نيرنگ معاويه قرار گرفته بودند كه به سخنان حضرتش توجه نكرده حتي او را تهديد به قتل كردند.

انتخاب نماينده

اشاره

اميرمومنان هنگامي كه خود را امير «غير مطاع» يافت ناچار «حكميت» را پذيرفت اما «ابن عباس» را كه علاوه از موقعيت علمي داراي خرد و درايت كافي بود و افسونهاي عمروعاص هرگز نمي توانست در وي كارگر باشد به عنوان نماينده جبهه ي عراق انتخاب كرد ولي همان گروه فريب خرده و سطحي او را به اين سمت نپذيرفتند و انتخاب «ابوموسي» را كه ظاهري آراسته ولي دلي خالي از عقل و مغزي تهي از انديشه داشت، خاطرنشان ساختند و در اين موضوع به قدري پافشاري و اصرار كردند كه حضرتش ناگزير قبول كرد و بدين ترتيب فاجعه «حكمين» تحقق يافت.

[صفحه 65]

اشعث بن قيس را بهتر بشناسيم

يكي از افسراني كه در به وجود آوردن «جريان حكمين» و طغيان خوارج چنانكه گذشت نقش موثري داشت «اشعث بن قيس» بود، اين شخص داراي كارنامه ي سياهي است خواندني او در زمان پيامبر به اسلام گرائيد و پس از رحلت پيامبر (ص) در زمان خلافت ابوبكر از اسلام روگرداند و مرتد شد، به علاوه با جمع آوري خويشان و بستگان خود سر به طغيان نهاد و آنان را وادار كرد كه عليه حكومت وقت مبارزه كنند.

ولي ديري نپائيد كه چون شكست و نابودي خود را حتمي ديد افراد خود را تسليم كرد و توبه كنان به مركز حكومت اسلامي يعني مدينه شتافت و با ابوبكر ملاقات كرد و در اين ضمن نه تنها از مجازات ابوبكر رهائي يافت بلكه با خواهر او «ام فروه» ازدواج كرد و بدين صورت در نزد وي تقرب يافته داماد خليفه ي وقت گرديد.

او در دوران حكومت عمر نقشي نداشت اما در زمان عثمان دوباره چهره اش ظاهر گرديد و به انجام برخي از امور دولتي در داخل

ايران از جانب دولت عثمان مامور شد و در زمان حكومت اميرمومنان (ع) مدت كوتاهي فرماندار آذربايجان بود تا اينكه از اين منصب بركنار شد.

افسر ماجراجو

«اشعث» در جنگ صفين به عنوان يك افسر نظامي در ميان سربازان اسلام پيكار مي كرد ولي چون در بين مردم يمن موقعيتي داشت و قدري سرشناس نيز بود مي توانست از موقعيت خود سوءاستفاده كند، از اين رو در انتخاب اجباري حكمين كه حضرت موافق با انتخاب ابن عباس بود و اكثريت موافق با ابوموسي اشعري بودند «اشعث» در انتخاب ابوموسي از همه بيشتر پافشاري مي كرد، زيرا آنها ابوموسي را مرد صلح و آرامش مي دانستند تا جائي كه حاضر نشدند لااقل

[صفحه 66]

«احنف بن قيس» كه از ابوموسي عاقلتر بود انتخاب شود، يا بعد از «ابوموسي» نماينده دوم باشد.

عاقبت با اين كيفيت ننگين و دردناك حكمين انتخاب گرديد و قراردادي ضمن عهدنامه به اين صورت تدوين يافت.

طرفين عهدنامه

اشاره

1- علي اميرمومنان (رهبر قانوني اسلام) با حمايت مردم عراق و حجاز،

2- معاويه «به عنوان رهبر مردم شام»

«نمايندگان اعزامي بر سر ميز مذاكره»

1- عبدالله بن قيس (ابوموسي اشعري) از طرف حكومت حضرت علي (ع)

2- «عمروعاص» از طرف حكومت معاويه.

«محل مذاكره» محلي مابين شام و كوفه و حجاز به نام «دومه الجندل» دو نفر نماينده ي فوق بر اساس حكم خداوند و داوري قرآن براي تعيين خليفه (كه سرنوشت ملت اسلامي با آن بستگي كامل دارد) از اين تاريخ تا ماه رمضان بايد با هم مشورت كرده و تصميم بگيرند.

شهود طرفين

ده نفر از بزرگان عراق:

ده نفر از بزرگان عراق:

(1) عبدالله ابن عباس (2) اشعث بن قيس (3) سعد بن قيس همداني (4) ورقاء بن شمس (5) عبدالله بن طفيل (6) حجر بن عدي كندي (7) عبدالله ابن حجل البكري. (8) عقبه بن زياد (9) يزيد بن حجيه التميمي (10) مالك بن كعب الارحبي.

ده نفر از بزرگان شام:

(1) ابوالاعمور عمرو بن سفيان سلمي (2) حبيب بن مسلمه فهري، (3) مخارق بن حارث زياري (4) زمل بن عمر و عذري (5) حمزه بن مالك همداني (6)

[صفحه 67]

عبدالرحمان بن خالد بن وليد مخزومي (7) سبيع بن خضرمي (8) علقمه بن زياد خضرمي (9) عقبه بن ابي سفيان (10) يزيد بن حرعبسي. [41].

اميرمومنان و وفاء به پيمان

مفاد عهدنامه با درخواست بيشتر افسران و سربازان عراق با عجله و شتاب چنانكه گفتيم در يك كنفرانس نظامي تنظيم گرديد، و حضرت اميرمومنان (ع) با اينكه قلبا رضايت نداشت ولي به اكراه آن را پذيرفت و چون حضرتش زعيم ملت عراق است ناگزير بايد طبق تعهد خود آن را اجرا و عملي سازد.

و يكي از امتيازات روشن او آنست كه خود را در برابر قوانين اسلام سخت ملزم مي داند و اجراء قانون را ولو در حق خويش بر زعامت و رهبري خود مقدم مي دارد و يكي از قوانين برجسته اسلامي همانطور كه مي دانيم «وفاي به پيمان» است كه قسمت مهمي از نظامات و تشكيلات جامعه ي اسلامي بر اساس آن استوار گرديده است و اكنون صفحه ي جديدي در تاريخ زندگي حضرت علي كه شاگرد ممتاز اسلام و مرد پيمان است، درباره ي وفاء به پيمان گشوده مي شود و او را از رهبران حيله گر و پيمان شكن جدا مي سازد.

[صفحه 68]

آغاز غوغاي خوارج

اشاره

«اشعث» افسر ماجراجوي عراقي بلافاصله عهدنامه را كه مي توان آن را اعلاميه ي پيمان صلح موقت ناميد، در برابر صفوف نظاميان عراق با صداي بلند مي خواند و آنان را از مفاد آن آگاه مي ساخت كه ناگهان در ميان درياي آرام سربازان عراق موجي از همهمه و خروش برخاست و سكوت را شكست و رفته رفته وسعت پيدا كرد ولي طولي نكشيد كه به فريادهاي بلند و پياپي و پرهيجان تبديل گرديد و مضمون همه ي اين فريادها اين بود: لا حكم الا لله لا لك يا علي و لا لمعاويه. [42] يعني فرمانروائي تنها از آن خداست نه به تو مي رسد اي علي و نه به معاويه كه بر ما

فرمان دهيد.

سپس، به اميرمومنان گفتند: ما كه با كنفرانس حكمين را اجراي عهدنامه موافقت كرديم و به آن راضي شديم، اشتباه كرديم، حال متوجه شديم كه چه اشتباه بزرگي كرديم و اكنون توبه مي كنيم و تو نيز اي علي چون مانند ما جريان «حكمين» را پذيرفتي اشتباه كردي و بايد مانند ما از عهد و پيمان خويش بگذري و در انظار ملت به اشتباه خود اعتراف كني و در پيشگاه خداوند توبه نمائي حضرت از شنيدن اين سخن ناراحت شد و فرياد زد اي واي بر شما [43] آيا پس از قبول يك پيمان بزرگ نظامي و رضايت دادن به اجراي آن

[صفحه 69]

اكنون پيمان شكني كنم؟ و به قانون اسلام پشت پا بزنم؟ مگر نه اين است كه قرآن مجيد مي گويد: اوفوا بالعهد [44] به پيمان خويش وفادار باشيد اما گروه «خوارج» بر سخن خويش اصرار ورزيدند و اميرمومنان نيز بر وفاء به پيمان خويش محكم تر از كوه ايستادگي كرد و هرگونه اعتراضي را ضمنا محكوم ساخت، چنانكه خطاب به آنها فرمود: ابعد ان كتبناه ننقضه آيا پس از نوشته و عهد كردن پيمان بشكنيم؟. [45].

خوارج دست آويز دشمنان علي شدند

نارسائي فكري و جهل «خوارج» كه موجب عصيان و سركشي آنها گرديد زمينه را اعمال كينه توزي و تعصبات ضد انساني افراد سرشناسي فراهم ساخت.

يكي از آن افراد خطرناك «اشعث بن قيس» بود كه با نظر اميرمومنان (ع) و برخي ياران فدائي و دورانديش او مانند مالك اشتر كه مصمم بودند جنگ را در صفين در حالي كه در آستانه فتح و ظفر بودند ادامه دهند، تا معاويه و همفكرانش را كه خاري بر سر راه پيشرفت حكومت اميرمومنان بودند از

ميان بردارند، مخالفت كرد و زمينه ي يك ضربه ي بزرگ به حكومت حضرت را طرح ريزي كرد.

ما، در گذشته قسمتي از بيوگرافي او را و همچنين موانعي را كه او بر سر راه پيشرفت فرمانروائي اميرمومنان (ع) به وجود آورد خاطرنشان ساختيم، اينك با چهره خطرناك ديگري آشنا مي شويم:

چهره ابوموسي

فرد ديگري كه در غوغاي خوارج نقش بزرگي داشت و با افكار ارتجاعي و اعمال سبكسرانه ي خويش مسير حكومت اسلامي را منحرف ساخت، «ابوموسي

[صفحه 70]

اشعري» است كه مي توان او را مجسمه ي حماقت و خودخواهي ناميد.

او با اينكه چندين سال از زندگي خود را در مجالست و مصاحبت با پيغمبر بزرگ اسلام (ص) بسر برد، ولي در نتيجه حماقت و كوتاه فكري خود هرگز نتوانست هدفهاي ترقي بخش اسلام را درك كند و به واقعيت و فلسفه ي اسلام آنچنان كه پيامبر (ص) مي خواست آشنا شود او تنها به فورمول هاي خشكي از اسلام و به برخي مسائل آن هم به طور سطحي آشنا گشت.

او مرد مرده دل و كم تحرك و ساده لوحي بود كه در دوران زندگيش اسلام را از ديد انزوا و سازش با همه و آرامش و سكون ولو به قيمت از دست رفتن حقايق و واقعيات باشد، مي نگريست، و درست مي توان او را نقطه ي مقابل حضرت اميرمومنان و شاگردان مكتب انسان پرورش كه فرادي جوشان و پرتحرك بودند دانست، يعني علي (ع) مظهر انقلاب و جنبش و اعتلا و سربلندي اسلام، و ابوموسي خواستار سكوت و قناعت به وضع موجود بود.

بينش و طرز تفكر او

ابوموسي مي گشت تا در ميان آيات و روايات اسلامي، مطالبي را به دست بياورد كه مردم را به سكوت و سازش با وضع موجود و احتياط در

جميع امور دعوت كرده باشد، تا بدان وسيله مسلمانان را از حركت و جنبشي كه به رهبري اميرمومنان (ع) آغاز كرده بودند بازدارد.

او به شخصيت حضرت علي (ع) هر چند از نظر اينكه در حوزه اسلام به عاليترين درجه ي تكامل و تربيت اسلامي نائل گرديده و از علوم اسلامي و الهي كاملا بهره مند شده ظاهرا اعتراف مي كرد، اما از آن جهت كه علي (ع) رهبر مبارزي است و دست به اقدامات اصلاحي بزرگي زده و مي خواهد دستهاي استثمارگران و استعمارگران را از جامعه اسلامي دور سازد، و مي خواهد حكومت عادلانه اي بر اساس مساوات و آزادي هر چند به قيمت از دست دادن طلحه و زبير و مبارزه خونين با معاويه و ريخته شدن خون هزاران سرباز اسلامي باشد، برقرار

[صفحه 71]

سازد، و دست خائنين به ملت و ثروتهاي ملي را از جامعه كوتاه كند او را دوست نمي دارد از او حمايت نمي كند چنانكه به مردم كوفه مي گفت امام هدي و بيعته صحيحه الا. انه لا يجوز القتال معه لاهل القبله [46].

يعني: علي پيشواي روشنگري است و بيعت مردم با او بر اساس آزادي و رضايت مردم صورت گرفته و صحيح است ولي به همراهي او مبارزه كردن با مسلمانان جائز نيست.

او با اين فكر غلط بزرگترين ضربه را به مبارزات انقلابي علي (ع) وارد ساخت و گروهي از مسلمانان تن پرور و سست عنصر را با خود هم عقيده كرد و عملا ميدان را براي معاويه و دشمنان ديگر اسلام باز نمود.

او لااقل به اين آيه روشن و سازنده ي قرآن هم توجه نكرد كه مي گويد:

و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علي الاخري فقاتلوا التي

تبغي حتي تفي ء الي امر الله فان فائت فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان الله يحب المقسطين. [47].

يعني هرگاه در جامعه ي اسلامي دو گروه پديدار گشت كه دست به مبارزات مسلحانه در برابر هم زدند، بر شما مسلمانان لازم است كه زمينه اصلاح راميان آن دو گروه فراهم سازيد و اگر يكي از آن دو گروه در مقابل ديگري استبداد به خرج داد و در برابر حق تسليم نشد، در اين صورت وظيفه شما اين است كه به گروه ديگر كه طرفدار حق و حقيقت مي باشند بپيونديد تا به كمك يكديگر گروه باطل را به تسليم وادار نمائيد.

او آنقدر افكارش پائين بود كه براي عوام فريبان و نيرنگبازاني كه ماسك اسلام به چهره زده اند و براي پيشرفت منويات ناميمون خويش به اسلام ظاهري و به انجام برخي جزئيات و اعمال تشريفاتي اسلام تظاهر مي كردند احترام قائل شد و مبارزه با آن را گناه بزرگي قلمداد كرد و مردم را از پيروي رهبر خجسته اسلامي يعني علي (ع) بازداشت

[صفحه 72]

آن هنگام كه فرماندار كوفه بود و ارتش اسلام به رهبري اميرمومنان مشغول مبارزه و سركوبي بيدادگران و تبعيض خواهاني چون طلحه و زبير بود و مي بايست بنابر وظيفه ي فرمانداريش سرباز و اسلحه و خوار و بار به ميدان جنگ بفرستد از اين وظيفه حياتي و حساس خودداري مي كرد و چنين كاري را به مصلحت اسلام نمي دانست.

او نه تنها از انجام اين وظيفه خودداري مي كرد بلك رسما با نظر اميرمومنان اظهار مخالفت مي كرد و مجامعي را در حوزه فرمانروائيش «كوفه» تشكيل مي داد و در آن مجامع به سخنراني مي پرداخت، و در ضمن آن مردم را از تحرك و جنبش

عليه يغماگران و استعمارگران برحذر مي داشت، در اين هنگام اميرمومنان چون افكار پريشان اين فرماندار ارتجاعي را شنيد با فرستادن فرزند برومندش حضرت مجتبي (ع) و افسراني رشيد مانند عمار و مالك بانضمام نامه اي شديداللحن او را به مبارزه و همفكري و اتحاد دعوت كرد، اينك متن نامه.

الي ابي موسي الاشعري، و هو عامله علي الكوفه، و قد بلغه عنه تثبيطه الناس عن الخروج اليه لما ندبهم لحرب اصحاب الجمل.

من عبدالله علي اميرالمومنين الي عبدالله بن قيس.

اما بعد، فقد بلغني عنك قول هو لك و عليك، فاذا قدم رسولي عليك فارفع ذيلك، و اشدد مئزرك و اخرج من حجرك و اندب من معك، فان حققت فانفذ و ان تفشلت فابعد!

و ايم الله لتوتين من حيث انت و لا تترك حتي يخلط زبدك بخاثرك و ذائبك بجامدك، و حتي تعجل عن قعدتك و تحذر من امامك كحذرك من خلفك و ما هي بالهويني التي ترجو، ولكنها الداهيه الكبري، يركب جملها، و يذلل صعبها و يسهل جبلها.

فاعقل عقلك و املك امرك وخذ نصيبك و حظك.

فان كرهت فتنح الي غير رحب و لا في نجاه، فبالحري لتكفين و انت نائم، حتي، لا يقال: اين فلان؟ و الله انه لحق مع محق، و ما ابالي ما صنع

[صفحه 73]

الملحدون، والسلام. [48].

نامه ايست از طرف علي عليه السلام به ابوموسي اشعري كه عامل و كارگزار آن حضرت در كوفه بود، انگيزه نامه اين بود كه به حضرتش گزارش داده بودند كه ابوموسي به جاي تشويق مردم براي شركت در جنگ جمل و پاسخ مثبت به دعوت اميرمومنان آنها را از اطاعت و همكاري با آن حضرت بازمي دارد، اينك متن نامه:

از طرف بنده خدا علي

اميرالمومنين به سوي عبدالله بن قيس.

اما بعد: سخني از تو براي من گزارش كرده اند كه همانطور كه به سود است به زيان تو هم تمام خواهد شد، هنگامي كه پيك من به سوي تو آمد بي درنگ خودت را جمع آوري كن و كمرت را محكم ببند و از جايگاهت خارج شو و افراد خود را احضار كن آن وقت اگر به حقيقت كار ما آگاه شدي به ما نزديك شو و اگر در شك و حيرت فرورفتي از ما كناره بگير، سوگند به خداوند در هر كجا و در هر شرايطي باشي گرفتار خواهي شد، و رهايي نمي يابي تا آنكه گوشت و استخوانت به هم كوبيده شود و تر و خشكت به هم آميخته گردد و ظاهر و باطنت آشكار شود، و فرصت نشستن و كنار آمدن نيافته از پس كار همچون پيش بترسي و برحذر باشي.

اين پيش آمد «فتنه جمل» آنچنان كه اميدوار شده اي براي تو آسان نمي گذرد بلكه حادثه بزرگي خواهد بود كه بايد بر شتر آن سوار شده و دشواريهايش را برطرف كرده و كوهها و ناهمواريهايش را صاف نمود.

بنابراين بيد خرد و انديشه ات را به كار بندي و بر اوضاع خود مسلط باشي، و ثمره كارت را بيابي و اگر نمي خواهي بايد دور شوي بدون خوش آمد و بدون بهره و نتيجه، و دور از سعادت و رشد، تو كه در خواب باشي قطعا ديگران وظيفه ي تو را انجام داده و كارهاي تو را به عهده مي گيرند، و تو آنچنان فراموش مي شوي كه نپرسند فلاني كجاست، به نام خدا سوگند كه اين راه حق است و به دست ذي حق و با

[صفحه 74]

صلاحيتي اداره

مي شود و از افرادي كه از حق و حقيقت كناره مي گيرند باكي ندارم.

با اينكه او دمبدم خموده تر و سست تر مي شد و بر انحراف خويش استوارتر مي گشت، بالاخره آن دو افسر ورزيده يعني «عمار» و «مالك اشتر» براي يك هشدار جدي دادن به «ابوموسي» فرماندار كوفه وارد شهر كوفه گشتند و اخطار فوق را كه رهبر اسلام به او نوشته بود رساندند.

او هم مردم كوفه را در مسجد بزرگ شهر احضار كرد و در برابر آنان و دو افسر نامبرده چنين گفت:

متن سخنراني

ستايش پروردگاري را كه ما را به واسطه ي بعثت پيامبرش «محمد» (ص) بزرگواري بخشيد، و جدايي ما را به يگانگي و يك پارچگي مبدل ساخت و به ما روح برادري و دوستي عنايت كرد تا دشمني و كينه توزي و خونريزي و يغماگري را كنار گذاشتيم.

خداي بزرگ فرموده است هر كس مومني را عمدا بكشد، جايگاهش دوزخ دائمي خواهد بود.

اي ملت كوفه از مبارزه كردن با طلحه و زبير و حمايت از علي بپرهيزيد و سلاحهاي خود را بر زمين بگذاريد و برادران خود را نيز از اين مبارزه منع كنيد.

اي مردم كوفه اگر به فرمان خداوند گوش بدهيد و از من پيروي كنيد من از شما براي ملت عرب افرادي مي سازم كه بيچارگان در نزد شما چاره، و وحشتزدگان در كنار شما پناه يابند.

بدانيد كه: علي گروه گروه شما را براي مبارزه با مادرتان عايشه و ياران رسول خداي طلحه و زبير و پيروانشان مي خواهد بفرستد، ولي اين بلواي بزرگي است كه من بدان آگاهم زيرا اين نهضتي كه علي پرچم آن را به دوش مي كشد، در آغاز شبهه ناكست و از انجام ناگوار آن

من بيمناكم.

[صفحه 75]

گويا كه هم اكنون دو گوشم به آواز رسول خدا است كه چنين فتنه هائي را يادآوري مي كرد و مي فرمود اي ابوموسي فتنه هائي در پيش است كه تو در آن فتنه ها اگر در خواب باشي بهتر از آن است كه بيدار باشي و اگر نشسته باشي بهتر از ايستادن، و اگر بپا بايستي بهتر از آنست كه در آن كوشش كني و آن را دنبال كني. پس اي مردم شمشيرها را غلاف كنيد و نيزه ها را كنار بگذاريد و تيرها را از خود دور نمائيد و زه هاي كمانتان را ببريد، قريش را به حال خودشان رها سازيد تا خاك بر سر خودشان بپاشند.

از من نصيحت بشنويد و سخن مرا مخالفت نكنيد، راه صحيح اين است كه من نشان دادم.

پاسخ عمار

چون سخن «ابوموسي» به اينجا رسيد «عمار» افسر شجاع اميرمومنان (ع) فورا از جا برخاست و گفت: اي «ابوموسي» آيا تو آنچه را بيان داشتي از پيغمبر خدا (ص) شنيدي؟

ابوموسي پاسخ داد آري من شنيدم. عمار گفت: من هرگز اين ادعا را قبول ندارم كه پيغمبر (ص) در برابر اين فتنه ها امر به سكوت كرده باشد، زيرا من شهادت مي دهم كه رسول خدا به علي فرمان داد كه با ناكثين (طلحه و زبير) نبرد كند، و نيز علي را به جنگ با قاسطين (معاويه و عمالش) فرمان داده است و اگر مي خواهي براي تو گواهاني را حاضر سازم.

سپس عمار گفت: اي «ابوموسي» دستت را به من بده، ابوموسي دستش را به سوي او دراز كرد.

عمار به علامت اعتراض دست او را محكم گرفت و او را از منبر به زير كشيد [49].

و بالاخره هزاران نفر از

مردم كوفه به دعوت حضرت مجتبي (ع) و عمار و مالك اشتر پاسخ مثبت دادند و از شهر خارج گرديده به سپاهيان اميرمومنان (ع)

[صفحه 76]

كه در خارج بصره در انتظار بازگشت فرستاده هاي آن حضرت بودند پيوستند و در جنگ جمل شركت جستند تا اينكه آن جنگ با فتح و پيروزي اميرمومنان علي (ع) پايان يافت.

افكار ارتجاعي

اشاره

گرچه در واقعه ي جمل ارتش اسلام- چنانكه گفتيم- پيروز گشت وليكن افكار ارتجاعي و ركودانگيز «ابوموسي» عاقبت در برخي از مردم كوفه اثر گذاشت به طوري كه جمعي از سربازان عراق او را مرد طرفدار صلح و آسايش مي شناختند تا اينكه سرانجام در صفين به وسيله ي پافشاري اشعث بن قيس و برخي ديگر او را كانديداي نمايندگي مردم عراق بر سر ميز مذاكرات صلح كردند و او هم براي تحقيق بخشيدن به آرمان و آرزوهاي خود كه جامعه ي اسلامي را بي تحرك و سازشگر و تن پرور و دور از مبارزه در راه هدفهاي عالي نگاه بدارد، هميشه به حركات آهسته و ملايم و سراسر احتياط عبدالله بن عمر عشق مي ورزيد، و او را سزاوار رهبري جامعه ي اسلامي مي دانست كه سرانجام در دام عمرو بن عاص افتاد و با نيرنگ و آتش نفاق و آشفتگي و فتنه ي خوارج را دامن زد و سير حكومت علي را متوقف ساخت.

روز آتش بس

آن روز چه روز دردناكي بود فريادهاي گوش خراش همراه با خشونت به گوش علي مي رسيد، انضباط و رعايت اصول نظامي فراموش گشته بود، جمعي فريب خورده، رو، در روي علي فرياد مي زدند، حضرتش را به قبول پيشنهاد مردم شام كه طبق نقشه ي عمروعاص قرآنها را بالاي نيزه زده سپاه عراق را به حكميت قرآن دعوت مي كردند تهديد مي نمودند.

لحظه به لحظه عرصه را بر حضرت تنگ تر مي كردند و او را به انتخاب حكم و نماينده كنفرانس صلح وادار مي ساختند. دردناكتر آنكه به هيچ كدام از

[صفحه 77]

سخنان علي گوش نمي دادند و تنها شخص مورد نظر خود يعني ابوموسي اشعري را مي خواستند كه نماينده ي قانوني مردم عراق باشد و اين لحظات براي

هيچكس جز علي (ع) قابل تحمل نبود و تنها او بود كه با روح نيرومند و ايمان محكم خويش در برابر اين پيش آمد جانفرسا بردبار و شكيبا بود.

علي (ع) از عاقبت اين خواسته هاي جاهلانه آگاه بود و براي آگاهي دادن به يارانش لب به سخن مي گشود و حقايقي را آشكار مي ساخت، منظره ي مردم شام و كارنامه معاويه و عمروعاص و سوابق نادرست ابوموسي و ناداني هايش، و اصرار و پافشاري برخي از افسرانش براي قبول پيشنهاد معاويه و عمروعاص، و بي تفاوتي عده ي ديگري از سربازانش همه و همه علي را وادار مي كرد تا پرده ها را در برابر اغلب سربازانش كه در آستانه ي گول خوردن و تصميم گرفتن قطعي بودند بركنار زند و اين حقايق را بازگو كند.

سيماي مردم شام

جفاه طغام و عبيد افزام جمعوا من كل اوب، و تلقطوا من كل شوب ممن ينبغي ان يفقه و يودب و يعلم و يدرب و يولي عليه، و يوخذ علي يديه ليسوا من المهاجرين و الانصار و لا من الذين تبووا الدار و الايمان.

الا و ان القوم اختاروا لانفسهم اقرب القوم مما تحبون، و انكم اخترتم لانفسكم اقرب لقوم مما تكرهون.

و انما عهدكم بعبد الله ابن قيس بالامس يقول:

«انها فتنه، فقطعوا اوتاركم وشيموا سيوفكم».

فان كان صادقا فقد اخطا بمسيره غير مستكره، و ان كان كاذبا فقد لزمته التهمه. فادفعوا في صدر عمرو بن العاص بعبد الله بن العباس و خذوا مهل الايام و حوطوا قواصي الاسلام. الا ترون الي بلادكم تغزي و الي صفاتكم ترمي.

شاميان ستمكاراني ناكس و بزرگاني فرومايه اند.

[صفحه 78]

از گوشه و كنار زمين گريخته و در شام گرد آمده اند، بدون آنكه تربيت شده باشند آنان دانش نياندوخته

و آداب نياموخته اند پس سزاوارند كه دين و دانش ادب و درستكاري را بياموزند.

لازم است زمامداري شايسته بر آنها فرمانروائي كند و در راه زندگي دستشان را بگيرد نه مهاجرند كه از هجرت خويش رنجي برده باشند و نه انصارن كه افتخار خدمت گزاري و حمايت مهاجرين يافته باشند و نه آن گروه اند كه قبل از هجرت اسلام آورده و در سراي خويش پايدار مانده باشند.

شا اي مردم عراق:

آگاه باشيد كه شاميان كسي را برگزيدند (عمروعاص) كه به آرمانشان نزديكتر و دلبسته تر است و شما كسي را انتخاب كرديد (ابوموسي) كه از آرمان شما دور و به هدف شما بي علاقه است. مگر ديروز را فراموش كرديد عبدالله بن قيس (ابوموسي) در جنگ جمل مي گفت اين مبارزه ي اساسي و حياتي (مبارزه با طلحه و زبير و عايشه و اتباع آنها) فتنه ايست مي بايست بندهاي كمان خويش را پاره كنيد و شمشيرهاي خويش را در غلافها فروبريد اگر او راست مي گفت و به حرف خويش ايمان داشت امروز اشتباه كردهاست كه به نزد ما آمده است.

و اگر دروغ مي گفت به انسان دروغگو هرگز نمي توان اطمينان داشت، در هر حال او را كنار بگذاريد و در برابر عمروعاص پرتوان مردي چون ابن عباس را انتخاب كنيد تا با نيرنگهاي عمروعاص مقابله كند در اين كار فرصت را از دست ندهيد مرزنشينان اسلام را دريابيد و نگاهداريد آيا نمي نگريد كه در شهرهايتان جنگ مي كنند تا نابودتان سازند و سنگر قدرت شما را هدف خويش قرار داده اند تا نيروي شما را پراكنده سازند. [50].

اين سخنان با اينكه عامل جنبش و هيجان توده هاست، بر روح مرده ي آن گروه اثري نبخشيد بلكه آنان را

برخواسته ي نادرست خويش استوارتر ساخت و

[صفحه 79]

پاسخي جز جنجال و هياهو و طرفداري جدي از نمايندگي ابوموسي ندادند.

راستي جاي تعجب و سوال بود كه چه شد كه يك باره سوابق نادرست، و سرپيچي ابوموسي از اقدام فوري به منظور رساندن قواي امدادي در مبارزه ي «جمل» فراموش شد و اكنون مرد خيرخواهي قلمداد مي شود، البته در اين ميان برخي از ياوران علي (ع) به خوبي ابوموسي را مي شناختند و در انتخاب او چيزي جز شكست و ننگ نمي ديدند ولي در اقليت بودند.

ابوموسي از نظر روشن فكران

چنانكه احنف بن قيس مي گويد: قد حلبت اشطره فوجدته قريب القعر كليل المديه و هو رجل يمان و قومه مع معاويه در ژرفاي وجودش فرورفتم او را سطحي و كوته نظر يافتم، او مردي است يمني و قبيله اش دوستدار معاويه است. [51].

و باز احنف با روحي افسرده «هنگام بدرقه» سفارشات دوستانه به ابوموسي مي كند كه مبادا نيرنگ عمر و در تو كارگر شود، و هنگامي كه از بدرقه ي ابوموسي برمي گردد به پيشگاه رهبر خويش مي شتابد و با نهايت تاسف مي گويد: لا ارانا الا بعثنا رجلا لا ينكر خلعك [52] يعني ما مردي را به عنوان نماينده عراق فرستاديم كه از بركنار ساختن شما از خلافت باكي ندارد

يكي از شعراي شام به نام ايمن بن حزيم پرده از اشتباه مردم عراق برمي دارد و ناتواني و كم عمقي او را نسبت به عمرو بيان مي كند و به طور جدي از انتخاب علي (ع) ابن عباس را طرفداري مي كند و آن را شايسته اين امر مي داند و مي گويد:

لو كان للقوم راي يعصمون به

من الضلال رموكم بابن عباس

لكن رموكم بشيخ من ذوي يمن

لم يدر ما ضرب اخماس لاسداس

اگر عراقيان نظر استواري

داشتند كه خود را بدان از گمراهي حفظ مي كردند، ابن

[صفحه 80]

عباس را انتخاب مي كردند، اما آنان پير يمني را انتخاب كردند كه حاصل ضرب يك پنجم در يك ششم را بلد نيست.

اين بود شخصيت علمي و اجتماعي و سياسي مردي كه حضرت اميرمومنان (ع) او را به خوبي مي شناخت و به نمايندگي او از طرف مردم عراق نظر مخالف داشت ولي اكثريت سپاهيان عراق دانسته و ندانسته او را به عنوان نماينده ي رسمي ملت عراق انتخاب كردند و بالنتيجه ننگ و شكست بزرگي براي خود فراهم ساختند و بدتر از همه اينكه اساس بوجود آمدن غائله «خوارج» را كه مورد بحث اين كتاب است پي ريزي كردند.

شعاري كه خونها به راه انداخت

اشاره

يكي از شعارهاي داغ خوارج كلمه «لا حكم الا لله» است اولين بار كه اين شعار به عنوان اعتراض به عهدنامه حكمين گفته شد در ميدان صفين بود. در آن روز كه اشعث بن قيس به سرعت مفاد عهدنامه را با هيجان آب و تاب مخصوصي براي نظاميان مي خواند و آنها را با خبر مي ساخت، اين شعار آغاز شد و در اين جا به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه مفاد اين عهدنامه مطلبي نبود كه در يك اطاق دربسته يا در ضمن يك كنفرانس چند نفري تنظيم گشته و اكنون بخواهند آن را به افراد ارتش تحميل كنند، بلكه آنچه را كه سربازان خواستند و برايش پا به زمين كوبيدند به صورت عهدنامه اي درآمده و اكنون مي بايست به آنها اعلام شود تا بدانند كه اين عهدنامه به امضاء بزرگان دو ارتش نيز رسيده و اميرمومنان نيز آن را پذيرفته است و مي رود كه به موقع اجراء درآيد.

عكس العمل عهدنامه

اشعث بن قيس از جلو صفوف همچنان مي گذشت و عهدنامه را مي خواند، برخي سر تا پا گوش و بعضي سر در جيب تفكر فروبرده بودند، و برخي با خشم آميخته با تعجب به كلمات آن توجه داشتند در اين بين همين قدر كه در برابر صفوف

[صفحه 81]

نظاميان قبائل عنزه و مراد و بني راسب و تميم قرار گرفت يك مرتبه با جوش و خروش اين فرياد به گوشش رسيد كه «لا حكم الا لله» ما نمي توانيم به طور دقيق بفهميم كه براي اولين بار اين شعار را چه كسي گفت ولي هر چه بود كساني كه اين شعار را ابداع كردند در مغز و فكر خود در جستجوي

كلامي بودند كه كاملا مذهبي باشد و اعتراض آنها را بهتر و رساتر بازگو كند.

اين كلام از دهان هر كه برخاست گويا ديگران نيز مي خواستند چنين كلامي را بگويند اما مات مانده بودند، همين كه اين صدا در ميدان صفين طنين افكند بدون درنگ حلقوم هزاران نظامي ديگر بدان باز شد و از آن پس مهمترين پايه و اصول مكتب خوارج قرار گرفت.

آنها ديگر برايشان عادي بود در كوچه و بازار خانه و كاشانه مسجد و ميدان هميشه اين كلام را به گوش علي و يارانش مي رساندند كه «لا حكم الا لله» اين شعار آنقدر در نظر آنها رفته رفته رنگ عقيده و مذهب به خود گرفت كه حتي آن وقت كه براي «ترور» رهبر شايسته ي اسلام حضرت اميرمومنان عليه السلام شمشير خود را بالا بردند با آهنگ «لا حكم الا لله» آن را بر پريشاني عدالت و انسانيت فرود آوردند.

اين شعار داغ كه ضمنا حاكي از يك اعتراض هم بود در ابتدا در ميدان صفين تنها به صورت شعار و سخن گفته شد و هنوز اقدام عملي همراه نداشت. فقط چند نفر از افراد داغ و پرحرارت كه تاب و تحمل نداشته و نتوانستند پيش آمدهاي آينده را به بينند باسلاح خويش در حالي كه اين شعار را محكم بيان مي كردند خود را به سپاه شام رساندند و با حمله ي جدي خود چند نفر را كشتند و به حمله خود ادامه دادند تا كشته شدند، آن دو نوجوان «جعد» و «معدان» از نخستين گويندگان اين شعار از قبيله عنزه بودند. [53].

اشعث پس از اينكه ماموريت خود را كه ابلاغ مفاد عهدنامه به ارتش بود به پايان

رسانيد برگشت و براي گزارش كار خويش به مركز فرماندهي در كنار

[صفحه 82]

حضرت قرار گرفت، حضرت درباره ي واكنش ابلاغ مفاد عهدنامه از او توضيح خواست، او در جواب گفت: همه سپاهيان عراق جز عده اي ناچيز عصبي آن را پذيرفتند و آن گروه ناچيز با اين شعار كه «لا حكم الا لله» به مفاد عهدنامه اعتراض كردند.

اشعث مي خواست مطلب را بي اهميت نشان بدهد اما اين امر چگونه ممكن بود؟ طولي نكشيد كه چهره ي برخي افسران مسلح نمودار شد كه يك يك آمدند و به خلاف چند لحظه ي قبل آمادگي خود را براي حمله و آغاز نبرد اعلام كردند.

سعيد بن قيس در ميان يك گروه رزمنده ي قبيله ي همدان همچون دژي محكم نزد حضرت آمد و گفت: يا اميرالمومنين ها انا ذا و قومي لا نرادك و لا نرد عليك فمرنا بما شئت. [54].

اي رهبر مومنان اين من و اين سربازان تحت فرمانم كه همه از بستگان من مي باشند در اطاعت تو هستيم و از فرمانت سر نمي تابيم به هر چه تصميم داري فرمان ده، حضرت همچنانكه ديده بر ارتش شام دوخته بود پاسخ داد كه: اما لو كان هذا قبل سطر الصحيفه لازلتم عن عسكرهم يعني: اگر اين سخنان را قبل از امضاء عهدنامه مي گفتيد من شاميان را از اردوگاهشان خارج مي كردم اما اينك ديگر گذشته است.

افسر ديگر سليمان بن صرد بود او در حالي كه پرده اي از خون روي زخم صورتش كاملا به چشم مي خورد گفت: يا علي اگر ياوراني مي يافتم هرگز به اين عهدنامه تن درنمي دادم.

سپاهي ديگر محرز بن جريش گفت: يا اميرالمومنين اما الي الرجوع عن هذا الكتاب سبيل فوالله اني لاخاف ان يورث ذلا

اي رهبر خجستگان آيا راهي براي زير پا نهادن مفاد عهدنامه ممكن نيست؟ به خدا سوگند كه مي ترسم عاقبت اين نامه موجب ذلت ما گردد. حضرت با بياني محكم و استوار فرمود:

[صفحه 83]

ابعد ان كتبناه ننقضه [55].

آيا پس از نوشتن و عهد كردن پيمان بشكنيم؟ يعني اين آدين مردانگي و انسانيت نيست كه من رهبري پيمان شكن و شما مردمي نااستوار باشيد.

اضطراب ارتش

رفته رفته موجي از تشويش و اضطراب نظاميان عراق را فراگرفت هر چند كه قبلا خستگي و فرسايندگي جنگ آنها را به صلح و مذاكره وادار كرد ولي اكنون پشيماني از استقرار آتش بس آنان را رنج مي دهد آنها در يك لحظه به خود آمدند كه چرا الزاما جنگي كه تا چند لحظه ديگر پيروزي بزرگي داشت و دروازه هاي دمشق را بروي آنان مي گشود متوقف ساختند و اكنون جز كشته ي بسيار و زخميهاي فراوان و از بين رفتن مقادير زيادي بودجه نظامي و توقف بيش از 100 روز در بيابان صفين دور از خانه و كاشانه چيزي عايدشان نگشته و تنها نتيجه ي اين همه محروميتها عهدنامه ايست كه با ابتكار و نيرنگ معاويه و عمروعاص و اجبار نابجاي خودشان بوجود آمده و عاقبت آن را جز شكست و رسوائي نمي بينند و تازه مسئوليت بزرگي به گردن خود و رهبرشان آمده و آن وفاي به پيمان است كه اصولا جنگ و كشتار آنها براي حفظ چنين دستورات متين اسلام است.

آيا چگونه ممكن است براي نظام بخشيدن به زندگي اجتماعي مردم و به پا داشتن تعاليم اسلام مبارزه كنند و آنگاه خودشان قوانينش را زير پا بگذارند.

بازگشت به كوفه

حضرت امير چون متوجه بود كه توقف ارتش ديگر در اردوگاه صفين كاملا بي نتيجه است دستور مراجعت به كوفه را صادر كرد.

سربازان با دلسردي وسائل را جمع آوري كرده راه كوفه را در پيش گرفتند پيشواي بزرگ آنان با تاثر فوق العاده در حالي كه افسران ارشد نظامي در

[صفحه 84]

كنارش به چشم مي خوردند آرام آرام به سوي كوفه گام برمي دارد و گاه گاه به سوالات برخي پاسخي كوتاه مي دهد.

در نظر سربازاني كه از

ميدان جنگ و وقايع جنگ فراغت يافته اند اكنون منظره شهر كوفه، خانه ها، كوچه ها، و خيابانها، و مساجد و مراكز عمومي مجسم مي شود.

بستگان سربازان و اهالي شهر كوفه كه با شور و هيجان و فريادهاي مهيج در موقع عزيمت به جنگ آنها را تا دروازه ي كوفه بدرقه كرده بودند اكنون منتظر ارمغان اين جنگ و نتيجه ي آن همه فريادها و تشويقها و بردباري ها و تحمل و دوري ها هستند براي نظاميان نيز اين مشكل وجود دارد كه برابر موقع و انتظار بستگان خود چه بگويند.

زنان و كودكان، مادران و پدران پير كه جوانان خود را به ميدان جهاد فرستاده اند، و اكنون اسبهاي بدون صاحب، سلاحهاي بدون سرباز را كه ببينند قهرا صداي شيون آنان بلند خواهد شد.

در برابر اين همه مشكلات و مصائب اگر يك چيز وجود مي داشت، اين مشكلات را مرتفع مي ساخت، و مصائب را التيام مي بخيد و آن پيروزي جنگي بود، آنها اگر مي ديدند كه دشمن دين و دنياي خود را ريشه كن ساخته، و امنيت واقعي را به سرزمينهاي اسلامي بازگردانده اند رنج مصيبت را با لبخند پيروزي جبران مي كردند اما اكنون تنها موضوعي كه افكار سربازان را در مسير بازگشت سخت رنج مي دهد اين است كه اگر بپرسند نتيجه ي جنگ چه شد اينان چه پاسخي بدهند؟ آيا بگويند ما تا سراپرده دشمن پيش رفتيم ولي خود ديوانه وار بازگشتيم آيا بگويند ما به رهبران خود گفتيم كه اگر آتش بس اعلام نكنند آنها را خواهيم كشت. ما به او الزام كرديم كه قرارداد صلح را امضا كند، چه بگويند تا مردم آنها را بپذيرند و شرمنده نسازند؟ راستي مشكل بود، بالاخره سربازان هر چه بيشتر خزينه مغز

خود را كاويدند كمتر به پاسخ قانع كننده اي دست يافتند، تنها اميرمومنان بود كه هنگام حركت دست به درگاه خداي برده و مي گفت: اللهم اني اعوذ

[صفحه 85]

بك من وعثاء السفر و كابه المنقلب و سوء المنظر في المال و الاهل. [56].

بار خدايا از سختي هاي سفر و اندوه بازگشت و بدي نگاه در اهل و مال به تو پناه مي برم.

دشتها و بيابان ها طي شد و دورنماي باغستانها و منازل كوفه از دور نمايان گشت و هيجان و التهاب سربازان بيشتر شد.

تصميم ناگهاني

اشاره

اما يك فكر ناگهاني برخي را فراگرفت و بدون تامل آن را در ذهن پرورش دادند و آن اين بود كه ما بنابر آنچه گفتيم لا حكم الا لله اكنون شايسته نيست همدوش با علي وارد كوفه شديم و رنج شرمساري را تحمل كنيم ما كه فرمان و حكم علي را در خود نافذ نمي دانيم پس چه بهتر براي بارور ساختن انديشه مان و تعيين خط مشي خود در قبال حكومت علي و معاويه وارد كوفه نشويم بلكه در محلي در خارج از كوفه مستقر گرديم و مركز فعاليت خود را آنجا قرار دهيم بلافاصله همديگر را خبر كرده و به سرعت همه آنها آگاه شدند، ياران باوفاي علي (ع) هر قدر آنها را نصيحت كردند و از تفرق و جدائي برحذر ساختند آنها بر اصرار و مخالفت خود افزودند به علاوه ناجوانمردانه به علي (ع) و يارانش ناسزا گفتند و به ياوه سرائي ها پرداختند.

همين كه جاده ي فرعي قريه «حروراء» كه نزديك كوفه بود نمودار گشت خوارج آنجا را براي اجتماع خود انتخاب كردند، هنگامي كه به آن جاده رسيدند صفوف سربازان از هم پاشيده بسان روخانه اي كه

در مقسم به رود منشعب مي گردد انشعاب حاصل گشت و قريب ده هزار سرباز از ارتش علي (ع) جدا شدند و راه حروراء را در پيش گرفتند و با فريادهاي خشم آگين اين شعار داغ را به گوش علي عليه السلام و يارانش رسانيدند كه: لا حكم الا لله، البيعه لله، البيعه لله [57].

حكم از آن خداست بيعت از آن خداست، از آن خداست.

[صفحه 86]

حضرت همچنان خاموش و آرام به حركت خويش ادامه داد و هيچگونه عكس العمل نشان نداد و غير از اين هم ممكن نبود زيرا آغاز يك نبرد در پشت دروازه كوفه بين دو گروه از يك ارتش در برابر ديدگان اهالي كوفه آن هم پس از واقعه ي صفين فعلا كار بيهوده اي بود، از اين رو حضرت با حلم و بردباري مخصوصي توجهي به سخنان كفرآميز آنان نكرد تا به دروازه ي كوفه نزديك شدند.

گورستان خاموش

ناگاه گورستان خاموش نظر علي (ع) را به خود جلب كرد او در اين حال گويا موقع را مناسب ديد كه براي بيدار كردن افكار و هشدار دادن به مردم لب به سخن بگشايد و با مردگان زنده دل سخن بگويد تا اينكه زندگان مرده دل كه در هر عصر و زمان در نتيجه ي افراط در دلبستگي به اين دنيا آتش حرص و آز را شعله ور مي سازند حق كشي ها مي كنند، و فتنه ها به راه مي اندازند، تكاني بخورند و پند بگيرند، و متنبه شوند، خطاب به خاك نشينان چنين گفت:

يا اهل الديار الموحشه و المحال المقفره والقبور المظلمه، يا اهل التربه، يا اهل الغربه يا اهل الوحده، يا اهل الوحشه انتم لنا فرط سابق، و نحن لكم تبع لاحق اما الدور فقد سكنت و اما الازواج

فقد نححت و اما الاموال فقد قسمت. هذا خبر ما عندنا، فما خبر ما عندكم؟ [58] اما لو اذن لهم في الكلام لاخبروكم ان «خير الزاد التقوي» [59].

اي ساكنان خانه هاي ترسناك و جاهاي ناآباد قبرهاي تاريك،

اي خاك نشينان، اي دورماندگان از وطن، اي اهالي تنهائي و وحشت. شما پيشرو مائيد كه جلو رفته ايد و ما پيروان شما كه به شما ملحق مي گرديم به شما بگويم كه: خانه هاي شما را ديگران ساكن شدند، و زنان شما را ديگران گرفتند و مالهاي شما را قسمت كردند اين گزارش چيزي است كه نزد ماست شما بگوئيد گزارش چيزي كه نزد شماست چيست؟

[صفحه 87]

پس از آن رو به همراهان خود كرد و فرمود: قسم به خداوند اگر اجازه ي سخن گفتن به آنها داده مي شد به ما مي گفتند كه بهترين توشه براي آخرت تقوي است سپس رو به آسمان كرد و گفت:

اللهم اغفرلنا و لهم و تجاوز عنا و عنهم. [60].

خداوندا ما را و آنان را بيامرز و به عفو و بخششت از ما و آنان ديده برپوش.

[صفحه 88]

اميرمومنان و مشكلات بزرگ

اشاره

حضرت اميرمومنان (ع) پس از اينكه وارد شهر گرديد، فصل ديگري از روزگار دردنا وي آغاز شد سخنان ناروا و حرفهاي نيش دار خوارج شروع گرديد. در عين اينكه در اثر جهل خود فريب خورده اند و باعث گرديده اند كه آن حضرت دست خالي از ميدان صفين برگردد، كار او را بيهوده مي دانند و چون افرادي كم رشد و كوته فكري هستند به اندك سوژه اي بازار اتهام و انتقاد خود را رواج مي بخشند، اين گروه مشخص كه مارك خوارج دارند هرگاه در كوچه علي را مي بينند با شعار «لا حكم الا لله» او را آزار مي دهند

و اگر در خيابان و بازار و مسجد با او روبرو مي شوند باز با اين شعار دلگيرش مي سازند، دردناكتر از همه اينكه آنان كه ديروز به سيماي علي (ع) به عنوان يك رهبر ممتاز و امام آسماني نگاه مي كردند، امروز به سيماي او و ياورانش بديده كفر و ارتداد مي نگرند.

بزرگواري و عدالت

اما علي (ع) مرد خدا و رهبر عادل، راستي چقدر كريم و شايسته است كه كوچكترين تغييري در روش عادلانه اش نسبت به عكس العمل هاي لفظي آنان نداد بلكه به آنها فرمود:

[صفحه 89]

ان لكم عندنا ثلاثا لا نمنعكم صلوه في هذا المسجد و لا نمنعكم نصيبكم من هذا الفي ء ما كانت ايديكم مع ايدينا و لا نقاتلكم حتي تقاتلونا. [61].

سه حق مسلم شما نزد ما محفوظ است:

1- ما شما را هرگز از اداي نماز در مسجد جامع شهر و از شركت در اجتماعات خود منع نمي كنيم.

2- حقوق شما را از بيت المال تا هنگامي كه با ما هستيد قطع نمي نمائيم.

3- تا شما بروي ما شمشير نكشيد و آغاز جنگ نكنيد ما هرگز به جنگ با شما اقدام نخواهيم كرد.

براي پي بردن به عدالت و بزرگواري حضرت علي (ع) بايد به اين نكته توجه داشت كه اين رفتار مسالمت آميز و محبت انگيز در برابر مردم خدمتگزار و آرامي صورت نمي گيرد تا يك كار عادي باشد اين رفتار در برابر مردمي است كه براي نابودي آن حضرت و يارانش و حكومت او پي فرصت مناسبي مي گردند و براي توطئه خطرناك هر لحظه تصميمشان جدي تر و صفوفشان فشرده تر مي شود كدام زمامداري در سطح زمين مي تواند به اين حد بزرگواري و از خودگذشتگي برسد؟ و تا اين اندازه حقوق مخالفين جدي خود را

رعايت كند، آيا اين كرم و شايستگي جز در علي و فرزندان معصومش ديده مي شود؟ اين فضائل و هزاران امتياز نظير آنست كه علي را از زمامداران ديگر جدا مي سازد و مكتب علوي را الگوي مكاتب بزرگ جهان قرار مي دهد و نهج البلاغه اش را كه اساس تذكر اين حقايق است جاويدان و درخشان مي سازد.

فرمانروايي ها

اگر صحنه هاي خونبار حكومت معاويه به دقت بررسي شود، اگر اعدامهاي

[صفحه 90]

پي در پي مرداني را مانند عمرو بن حمق خزاعي و رشيد هجري، و حجر بن عدي كه تنها به جرم محكوم ساختن رژيم جنايت آفرين معاويه اعدام گرديدند در نظر گرفته شود و بالاخره اگر خفقان عمومي ملت را براي جلوگيري از اعتراض به وضع موجود زمان معاويه را با آزادي و عدالت و مساوات و عطوفت دوران حكومت علي مقايسه كنيد، آن وقت روشن مي شود كه عشق به مكتب علي وظيفه هر انساني است كه وجدان بيدار و عقل روشن دارد. معاويه كوچكترين حرف اعتراض آميز را موجب قتل و ترور اعتراض كننده مي دانست و فورا او را به شمشير جلاد يا چوبه دار يا كاسه ي زهري مي سپارد اما علي (ع) رهبر آزادگان به خطرناكترين معترضين و دشمنان داخلي خود خوارج فرمود:

ان سكتوا عممناهم و ان تكلموا حججناهم و ان خرجوا علينا قاتلناهم.

اگر آنها خاموش شوند ما با آنها حرفي نداريم، و اگر لب به اعتراض بگشايند ما با منطق و برهان آنها را قنع مي سازيم، و اگر بروي ما اسلحه بكشند در اين صورت چاره اي جز نبرد با آنان نداريم.

شكيبايي علي

اشاره

روزي اميرمومنان در مجمع مردم روي منبر سخن مي گفت در اين حال مردي سوالي كرد حضرت بدون درنگ او را پاسخ گفت يكي از خوارج به راحتي و بدون ترس خطاب به مردم فرياد زد قاتله الله ما افقهه يعني خداي او را بكشد چقدر دانا و آگاه است.

ياران علي عليه السلام خواستند او را تنبيه كنند حضرت فرمود: آزارش نكنيد زيرا او به شخص من بد گفت بدين ترتيب در برابر گفته هاي نابجا و دشنامهاي علني

مردم در موقع خود گذشت به خرج مي داد، غالبا در موقعي كه آن حضرت در مراكز جمعيت مشغول سخن گفتن بود سخنانش را قطع كرده و از گوشه و كنار مسجد فرياد مي زدند لا حكم الا لله حضرت بدون اينكه اظهار ناراحتي بكند صبر مي كرد تا فريادشان تمام مي شد سپس به سخنانش ادامه مي داد.

[صفحه 91]

در مجامع عمومي

خوارج در نماز جماعت عمومي شركت نمي كردند اما براي دادن شعار و آزار رساندن به علي (ع) در اجتماع نمازگزاران حاضر مي شدند، روزي هنگامي كه حضرت به جماعت ايستاد و مشغول نماز شد ناگاه «ابن الكواء» كه يكي از خوارج بود فرياد زد و اين آيه را به عنوان اعتراض به رويه ي آن حضرت قرائت كرد.

و لقد اوحي اليك و الي الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين.

آيه با پيغمبر روي سخن دارد و مي فرمايد اي پيامبر به تو و پيامبران پيش از تو گفته شد كه اگر از دين خارج شويد اعمال گذشته تان ناديده گرفته مي شود و در رديف زيانكاران قرار مي گيريد. با خواندن اين آيه نسبت به آن حضرت كه ايمان مجسم بود اين اعتراض را داشتند كه او در ميدان صفين با قبول كردن موضوع حكميت كافر شده است و همه زحمات او بر باد رفته و بي حاصل است ولي اميرمومنان بنا به قانون: اذا قرء القران فاستمعوا له و انصتوا يعني هنگامي كه در برابر شما قرآن مي خوانند شما در هر حالي هستيد به آن گوش فرادهيد و ساكت و آرام باشيد.

مانند كوهي از متانت ساكت ايستاد تا خواندن آيه تمام شد سپس قرائت نماز را شروع كرد، باز آن مرد خارجي

آيه را از سر گرفت حضرت نيز مجددا ساكت شد او چندين بار با اين عمل اميرمومنان را از ادامه نماز بازداشت، عاقبت امر حضرت براي اينكه هم جواب او را داده باشد و هم نماز به هم نخورد اين آيه را تلاوت كرد فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون [62] شكيبا و ثابت قدم باش كه وعده خداوند درست است مبادا مردم نااستوار و بي ايمان تو را سبكسار و متزلزل كنند.

[صفحه 92]

حضرتش با اين پاسخ هم نمازگزاران را دلگرم ساخت و هم جواب اعتراض گستاخانه ي خوارج را داد.

او همچنان كه خودش فرمود هميشه سعي مي كرد جواب اعتراضات و شعارهاي آنان را با منطقي روشن و برهاني محكم بدهد تا اينكه شايد به اشتباهات فكري خود پي برده و از آن دست بردارند.

توضيحي درباره اين شعار خونين

در اين موضوع ترديد نيست كه خوارج شعار «لا حكم الا لله» را از قرآن گرفتندولي آنها بر اثر ناآگاهي و جمود فكري كه داشتند در تفسير اين جمله اشتباه مي كردند. قرآن ضمن آيه اي مي فرمايد:

ان الحكم الا لله يقص الحق و هو خير الفاصلين. [63] يعني حكم مختص خداوند است و اوست كه حقيقت را بيان مي كند و او بهترين تفاوت گذارنده بين حق و باطل است.

آنها چون بهره ي كافي از علم و دانش نداشتند در اشتباه بزرگي فرورفتند زيرا دقت نكردند كه مقصود از حكم كه مخصوص خداوند است چيست؟

و حال آنكه با توجه كامل معلوم مي شود كه حكم در اينجا به معناي قانون است و مفاد اين آيه اين است كه: هيچكس به جز خداوند حق قانونگزاري ندارد.

اما اين گروه كج انديش اينطور فكر مي كردند كه حكم

به معناي حكومت است و شامل حكميت هم مي شود و بنابراين حكميت نيز مخصوص خداوند است و اميرمومنان (ع) كه در صفين به حكميت راضي شد برخلاف قرآن عمل كرد، خوارج نادان كه مي خواستند بر اساس برداشت خود از قرآن و سخنان خداوند مكتبي را تاسيس و از آن ترويج كنند غافل از آنكه قرآن راي ناپسند آنها را صريحا رد كرده زيرا همان قرآن كه به اتكاء آن مي خواهند حكومت را فقط حق

[صفحه 93]

خداوند بدانند و بر حكومت اميرمومنان خورده بگيرند در اين چند مورد كه اينها نسبت به اختلاف دو جبهه و دو گروه بزرگ از مسلمانان ناچيز و كم اهميت است حق حكميت را به انسانها داده است:

1- در مورد اختلاف بين زن و شوهر دستور داده است كه فردي از طرف خانواده ي زن و ديگري از طرف خانواده ي شوهر براي مذاكره و برطرف كردن اختلافات بين آنان حكومت كنند و فرموده است:

و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها. [64] يعني اگر بيم آن داريد كه اختلاف ميان زن و شوهر دامنه بيشتر پيدا كند و به جاي حساستر بكشد، در اين صورت يك فرد را به عنوان حكم از جانب خانواده ي شوهر و فرد ديگري را به همين عنوان از طرف خانواده ي زن انتخاب كنيد تا با تفاهم و تشريك مساعي به اين اختلاف خاتمه بدهند.

2- در مورد شكار در حال احرام اگر آن محرم عمدا دست به اين كار بزند مي بايست كفاره بدهد و در مورد تعيين حيواني كه بايد كفاره داده شود حكومت دو انسان عادل پذيرفته مي شود چنانكه مي گويد: و من قتله منكم

متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم.

خوارج به اين نكته توجه نداشتند كه مسئله اختلاف بين دو گروه بزرگ از مسلمانان با اهميت تر از اختلاف بين زن و شوهر و يا تعيين حيواني است كه به عنوان كفاره بايد داده شود.

و قرآن كه در مورد اختلافات ناچيز حق حكميت را به انسانها مي دهد قطعا در موارد حساس و اختلافات بزرگ به منظور نجات يك ملت و تعيين سرنوشت يك امت روا بلكه لازم خواهد دانست. اين گروه كج انديش در عقيده اشتباه آميز خود جدا پافشاري مي كردند و در اجتماع كوچك خود پايه يك نظام و مرام جديدي را پي ريزي مي نمودند.

[صفحه 94]

يكي از مشكلاتي كه خوارج در آغاز كار خود با آن مواجه بودند اين بود كه از يك طرف براي سر و سامان بخشيدن به اجتماع خود احتياج به رهبري داشتند و ناگزير بودند كه او را از ميان خودشان براي اين سمت برگزينند.

و از طرفي موضوع انتخاب رهبر برخلاف مرام و مكتب آنها بود، زيرا مرام آنها اين بود كه فرمانروا و حكم منحصر خداوند است و لذا دولتي را كه مي خواستند به وجود بياورند بر اين اساس بود كه:

رئيس دولت خداوند و بيعت هم فقط براي خداوند است و براي تشكيل چنين دولتي «حرقوص بن زهير» هيچ منصبي را نپذيرفت، «حمزه بن سنان» و «شريح بن اوفي» كه نيز دو نفر از بزرگان خوارج بودند رياستي را نپذيرفتند و پذيرفتن رياست را برخلاف مرام خود مي ديدند.

اما «عبدالله بن وهب» كه يكي ديگر از سران آنها بود جامعه ي طغيانگر خود را سخت در حال آشفتگي مي ديد و به اين مسئله

كاملا توجه داست كه بايد بر سر عقيده خود بماند و حاكمي جز خدا در بين نباشد و با بي نظمي و سردرگمي افراد بسازد و يا اينكه استثناءا برخلاف عقيده ي خوارج براي سر و سامان بخشيدن بن جامعه ي خوارج رياست را برگزيند. از اين رو ناگهان در مقابل خوارج كه رياست را به او واگذار مي كردند گفت:

هاتوها والله لا آخذها رغبه في الدنيا و لا ادعها فرقا من الموت.

«يعني رياست را به من بدهيد ولي به خدا قسم آن را از روي رغبت و شوق نمي پذيرم و از ترس مرگ هم آن را از دست نمي دهيم». [65].

اين جريان خود روشنگر اين نكته است كه اين گروه در روش و عقيده خود چه اندازه در اشتباه مي باشند در حالي كه خودشان نمي توانند بدون فرمانروا حياتي داشته باشند و اجتماع كوچك خود را اداره كنند و لذا عملا براي خودشان رهبري انتخاب و معين مي كنند، آن وقت با شعار «لا حكم الا لله» و اصرار و

[صفحه 95]

فشار مي خواهند دولت اسلامي را وادار كنند كه براي خودشان رهبري انتخاب نكنند چون حق حكميت و انتخاب رهبر ندارند، آنها براي تاكيد در اجراء نظريه خود هنگامي كه اميرمومنان وارد كوفه گرديد «زرعه بن برج طائي» و «حرقوص بن ظهير تميمي ذوالثديه» كه دو تن از سران آنها بودند به حضورش رسيدند و پيشنهاد اجراء اين راي را نمودند، سپس براي جلب توجه مردم و ايجاد تشويش و اضطراب هنگامي كه آن حضرت در برابر ملت قرار گرفت و مي خواست سخنراني كند ناگهان طبق توطئه و تباني قبلي از گوشه و كنار مسجد فريادي از حلقوم آن مردم فريب خورده

برمي خواست كه «لا حكم الا لله» مرد ديگري براي اينكه به آن حضرت به عقيده خودش هشدار بدهد و ضمنا اعتقاد و ايمان راسخ مردم را نسبت به حضرتش سست و متزلزل سازد با فرياد اين آيه را قرائت كرد: «و لقد اوحي اليك و الي الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين» در اين آيه خداوند به پيغمبرش هشدار مي دهد كه جلوتر به تو و پيامبران ديگر اعلام شده است كه اگر به خدا شرك بورزيد تمام اعمالتان ناديده گرفته مي شود.

منظور او هم از خواندن اين آيه اين بود كه تمام خدمات تو به اسلام بر اثر تعيين حكمين از بين رفته است.

حضرت بلافاصله اين آيه را از قرآن در جواب او خواند فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون شكيبا باش پيمان خداوند درست است و نمي بايست سخنان مردمي كه واهيند و يقين ندارند تو را سست گرداند. [66].

اميرمومنان براي آگاهي ملت كه در برابر طوفان شعار دادن ها و تبليغات آنها قرار گرفته بودند، خطبه اي را كه در طي آن بي اساس بودن عقيده و نظريه آنها را بيان داشته به لزوم حكومت و زمامدار جهت ايجاد نظم و برطرف شدن هرج و مرج در اجتماع تصريح نموده است ايراد فرمود و آن خطبه اين است:

كلمه حق يراد بها باطل. نعم انه لا حكم الا لله ولكن هولاء يقولون: لا امره

[صفحه 96]

الا لله. و انه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المومن و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفي ء و يقاتل به العدو و نامن به

السبل و يوخذ به للضعيف من القوي، حتي يستريح بر و يستراح من فاجر. [67].

اين شعار سخن حقي است ولي از گفتن آن، منظور باطلي دارند البته حكم به معناي قانونگذاري ويژه ي خداوند است ولي اينان حكم را به معناي فرمانروائي تفسير مي كنند و مي گويند غير از خدا فرمانروائي وجود ندارد.

در صورتي كه مردم خود را به فرمانروائي از بشر محتاج مي دانند حال گاه، آن فرمانروا نيكوكار است گاه بدكار، تا در پرتو حكومت او مومن كارهاي شايسته ي خود را انجام دهد و بي دين و كافر، از زندگي مادي خود بهره مند گردد و خداوند دوره ها و روزگار مقدر را به پايان برساند و با حكومت او ماليات ها جمع آوري مي گردد، و با دشمن پيكار مي شود، امنيت راهها برقرار مي گردد تا نيكوكار در آسايش باشد و از شر بدكار، مردم ايمن باشند.

از آن زمان كه خوارج به عنوان يك گروه كجرو افراطي از حكومت اميرمومنان عليه السلام كناره گرفته و صحراي «حروراء» كه در نزديكي كوفه بود مركز اجتماعات خود قرار دادند تا زماني كه نبرد نهروان آغاز گرديد و اجتماع بزرگ آنها محو گرديد بين اميرمومنان و خوارج برخوردهائي يا به صورت گفتگوهاي پراكنده و يا به صورت اجتماعات به وجود آمد، و چون اميرمومنان در حكومت خود آخرين مرحله ي آزادي را به ملت خود داده بود هيچ كس عكس العمل خشونت آميزي در مقابل اعتراض ها و اعتصابها و تظاهرات و يا شعارها و فريادهاي خوارج نشان نمي داد. در صورتي كه او مي توانست با بازداشتهاي سياسي و شكنجه ها و اعمال خشنونتها جلو اينگونه اعمال مخصوصا هتاكي هاي آنها را بگيرد.

البته اين موضوع از امتيازات حكومت عادلانه علي (ع) بود كه

در جهان بي سابقه است، و مهمترين علت آن اين بود كه حكومت در نظر او وسيله بود نه

[صفحه 97]

هدف، يعني آن حضرت در فكر حكومت و زعامت خود نبود، او فقط مي خواست كه در پناه حكومتش ملت و جامعه اسلامي در بهترين شرايط مادي و معنوي به سر ببرند، او فقط دوست مي داشت كه: مردم از آزادي و مساوات كامل بهره مند باشند و در پناه حكومتش مظلومين حمايت شوند، ستمگران مجازات گردند، جلو سوءاستفاده از قدرتها گرفته شود، و بالاخره كاملترين وسائل تربيتي در راه رشد و تربيت و آگاهي مردم به كار بيفتد چنانكه خود در هنگامه ي جمل در زير يك خيمه نظامي در حالي كه كفشش را وصله مي زد اين حقيقت را به ابن عباس تذكر داد:

والله لهي احب الي من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا.

يعني اين كفش پروصله در نظر من از فرمانروائي بر شما پرارزش تر است مگر در زماني كه در سايه ي زعامتخود حق را پايدار و باطل را سركوب نمايم. [68].

اكنون علي (ع) كه الگوي رهبري بشريت است، مربي و معلم مردم است پدر دلسوز و مهربان ملت اسلام است، در برابر يك گروه فريب خورده و كج فكر واقع گرديده است بايد تا سر حد امكان مدارا و دلسوزي كند، به نصيحت و موعظه بپردازد و بالاخره به هر اقدامي كه موجب هدايت آنهاست دست بزند و خشونت را آن وقت اعمال كند كه براي حفظ جان و مال و امنيت ملت اسلام چاره اي جز آن نداشته باشد.

اينجاست كه خط مشي زمامداري آن حضرت كاملا روشن مي گردد و دنيا ناگزير است كه او را به عنوان يك رهبر

و مربي دلسوز و خيرخواه انسانها بشناسد.

[صفحه 98]

مناظرات اميرالمومنين علي با خوارج

اشاره

مذاكرات و مناظراتي كه بين خوارج و آن حضرت در ظرف اين مدت به صورتهاي گوناگون واقع گرديده است بسيار است و از نظر تاريخ، ترتيب آنها كاملا روشن نيست چون برخي از آنها در كوفه بوده، بعضي در خارج از كوفه و لشگرگاه خوارج، و قسمتي قبل از آغاز جنگ و بعضي در اثناء جنگ بوده است.

ما در نقل و شرح اين خطبه ها سعي مي كنيم ترتيب را تا آنجا كه ممكن است مراعات كنيم زيرا بهترين خاصيت رعايت ترتيب مذاكرات آنست كه اين نكته روشن مي شود كه از نظر رواني تا چه حد نصايح و هشدارهاي حضرت ثمربخش بوده و چه تحولي در افكار آنان پديد آورده است، زيرا در سايه همين نصايح و سخنان منطقي و مستدل آن حضرت در آغاز جنگ خوارج، يك گروه 8 هزار نفري از لشگر 12 هزار نفري خوارج از عقيده انحرافي خود بازگشته و به لشگر حضرت پيوستند، و اين موضوع تنها و تنها نتيجه مدارا و دلسوزي حضرت اميرمومنان نسبت به يك گروه خطاركار است.

نخستين مذاكره

شايد اولين مذاكره ي خوارج با حضرت در كوفه هنگام بازگشت از صفين بوقوع پيوسته است.

طبري در تاريخ خود مي گويد: چون حضرت علي (ع) وارد كوفه شد گروه

[صفحه 99]

بسياري از خوارج وارد كوفه شدند و جمعي از آنها در خارج كوفه در محلي به نام نخيله از همراهي با حضرت سر باز زده و مستقر شدند، سپس حرقوص بن زهير و زرعه بن برج طائي در كوفه با حضرت روبرو شده حرقوص به عنوان نماينده از طرف گروه خوارج به او گفت: به خاطر گناه و خطائي كه در صفين مرتكب شده اي

توبه كن و بعد از آن آماده باش تا با هم به جنگ معاويه برويم، و قواي او را در هم بشكنيم. حضرت فرمودند: من شما را در ميدان صفين از موضوع حكميت نهي كردم و به انجام آن كار حاضر نبودم اما شما پافشاري كرديد و انجام آن را خواستار شديد و اكنون كه به اشتباه خود پي برده ايد آن را گناه مي شماريد و خواستار توبه هستيد.

بدانيد كه اين گناه نيست تا لازم باشد كه انسان از آن توبه كند، بلكه اين موضوع يك نارسائي و درماندگي در راي و تدبير نظامي است، كه شما فرماندهان و افسران نظامي، آن را از من خواستيد، و من هم با آگاهي كامل و جديت شما را از آن برحذر داشتم و چون اصرار خود را از حد گذرانديد ناگزير قبول كردم اكنون براي شما روشن شده است كه من درست مي گفتم و شما اشتباه كرده ايد، ديگر اين توبه لازم ندارد.

با اين بيان آن حضرت از نظر وجدان و ايمان خاطر آنها را مي خواست آسوده كند، زيرا آنها بر اثر ناداني گمان مي كردند كه هم آنها و هم رهبرشان مرتكب گناه گرديده اند. اگر انها رشد عقلي مي داشتند و انصاف مي دادند تشويش و نگراني آنها بر اساس استدلال صحيح امام عليه السلام برطرف مي شد، و روحشان آسوده مي گشت و تمام قضايا به همين جا خاتمه مي يافت، اكنون وظيفه اين بود كه براي جبران شكست خود در جنگ صفين ارتش را بسيج كنند و تنها در فكر سركوب كردن معاويه دشمن سعادت ملت اسلام باشند.

اما آنها در برابر سخنان حكيمانه امام تسليم نشدند و حتي براي چند لحظه هم درباره ي

آن فكر نكردند، بلكه بدون توجه بلافاصله «زرعه» گفت: سوگند به خداي كه اگر توبه نكردي من به تنهائي تو را خواهم كشت، و با اين عملم خدا را

[صفحه 100]

خشنود مي سازم يكي از اسف انگيزترين و دردناكترين صفحات تاريخ اينجا است.

ببينيد جسارت و بي پروائي تا به كجا بهتر بگويم كج فكري و كوته بيني تا چه حد است؟ كه امام را مجرم مي دانند! و آنچنان مجرمش مي شناسند كه مي خواهند با كشتن او خدا را خشنود كنند شايد آنها در برابر معاويه ستمكار و جنايت پيشه اين چنين بي پروا سخن نمي گفتند، امام لب به سخن گشود و حقيقتي را آشكار كرد فرمود: بدابحالت، ننگ بر تو، چه چيز تو را اينقدر بي باك ساخته است تو به دست من كشته خواهي شد، آنچنان كه باد بر جنازه ات خواهد و زيد «زرعه» بي پروا گفت: من هم دوست دارم چنين شود. [69].

عقيده ي گروه خوارج كج انديش اين بود كه: آنها چه علي و ياورانش را بكشند و يا به دست آنها كشته شوند، در هر دو صورت، خدا از آنها خشنود خواهد بود. با اعتراض حرقوص و زرعه اين دو بزرگ خوارج ديگران هم جرئت پيدا كردند كه در مراكز عمومي هنگام نماز يا سخنراني از گوشه و كنار بر عليه امام شعار بدهند و ايجاد مزاحمت و آشوب كنند.

مناظره ابن عباس

از نهج البلاغه و كتب تاريخ اين نكته به دست مي آيد كه ميان امام (ع) و خوارج مناظراتي وجود داشته است، و اين مناظرات اغلب به وسيله ي شخص آن حضرت مستقيما انجام يافته و گاهي عبدالله بن عباس به دستور امام به اين موضوع اقدام نموده است.

عبدالله بن عباس پسرعموي آن حضرت و مفسر

و دانشمند و تربيت يافته ي مكتب او بود، او چون كاملا با روحيه ي خوارج آشنا نبود امكان داشت در برابر آنها با قرآن استدلال كند و از طرفي چون او در تفسير قرآن مهارت داشت و فكر مي كرد كه بايد بر اساس آيات قرآن جواب اعتراضات آنها را بگويد امام عليه السلام كه بجمود فكري و ناآگاهي خوارج از حقايق قرآن كاملا آگاه بود دوست نداشت

[صفحه 101]

ابن عباس تنها با قرآن جواب اعتراضات آنها را بگويد زيرا غالبا مطالب را كلي و سربسته بيان كرده و مصاديق و جزئيات را به منظور اينكه مردم وظيفه دارند كه از اهل بيت عليهم السلام فرابگيرند و در مواردي به سنت مراجعه كنند بازگو نساخته است.

و چون ابن عباس مي توانست با بيان ساده جزئيات و مصاديقي كه در سنت اتفاق افتاده بود براي خوارج بيان كند و آنها را قانع سازد لذا هنگامي كه او براي مناظره با خوارج مصمم شد امام (ع) به او فرمود:

لا تخاصمهم بالقرآن، فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و يقولون ولكن حاججهم بالسنه، فانهم لن يجدوا عنها محيصا. [70] يعني به وسيله قرآن با خوارج مناظره مكن زيرا قرآن كتابي است كه مي توان آياتش را با احتمالات و توجيهات گوناگون معني كرد در نتيجه تو مطالبي را از قرآن مي گوئي آنها هم در جواب توجيهاتي را بيان مي كنند و كار به جائي نمي رسد ولي با سنت برايشان استدلال كن كه چاره اي جز پذيرفتن آن نمي توانند داشته باشند.

ابن عباس قصد داشت با آيات قرآن كه حكميت را در مورد اختلاف زن و شوهر و تعيين كفاره براي شكار در حال احرام- چنانكه گفتيم- تثبيت كرده است صحت حكميت در جريان

جنگ صفين را براي آنها ثابت كند، در اينجا فهميدن و به دست آوردن اين حقيقت نياز به اجتهاد و فهم معاني قرآن داشت كه خوارج از آن ناآگاه بودند، روي همين جهت ممكن بود در جواب اين استدلال بگويند: از كجا و به چه دليل حكميت در مورد شكار در حال احرام و اختلاف ميان زن و شوهر مانند حكميت درباره خون مسلمانان است.

آنها در نتيجه ي كوته فكري و ناآگاهي خود چنين فكر مي كنند كه بايد براي هر موضعي آيه اي بخصوص وجود داشته باشد و چون در اين باره قرآن صريحا

[صفحه 102]

چيزي نگفته پس حكميت دو گروه مسلمانان باطل است.

ترتيب مناظرات حضرت

همانطور كه قبلا بيان شد مذاكرات زيادي بين حضرت و خوارج صورت گرفته كه همه در نهج البلاغه و كتب تاريخ ثبت گرديده اما يكي از مشكلات پژوهشگران تاريخ تنظيم و ترتيب اين مذاكرات است كه هيچكدام از گزارشگران يكجا و مرتب آنها را ذكر نكرده اند، بلكه به طور پراكنده بيان شده است، و اگر چنين اقدامي به عمل آمده بود كه تاريخ روزهاي مذاكره و ترتيب مذاكرات را ضبط كرده بود تاثير رواني سخنان حضرت بهتر روشن مي گشت و بسياري از حقائق تاريخ روشن تر مي شد.

نكته اي كه مسلم است اين است كه آن حضرت همان روش و تدبير شايسته خود را براي بيدار ساختن خوارج و اتمام حجت بر آنها به كار برده است.

مناظرات حضرت با خوارج

لحظه به لحظه غوغاي خوارج بالا مي گرفت و به صورت غائله بزرگي افكار جهان اسلام را به خود جلب مي كرد، و اين گروه كج انديش دست به تبليغات دامنه دار و نادرستي زده سعي مي كردند كه به اجتماع چنين وانمود كنند كه آن حضرت با ميل و رغبت خود طرح حكميت را پذيرفته و اكنون كه اين طرح موجب سرشكستگي مسلمانان گشته است تمام مسئوليت ها متوجه آن حضرت است و بر اساس عقيده ي مخصوص خودشان كه هر گناه بزرگي را موجب كفر مي دانستند مي گفتند كه: علي در اين اشتباه به كفر گرائيده است و مي بايست در پيشگاه خدا و ملت پوزش بطلبد چون اين تبليغات با اين وصف افراد سطحي را كه قشر نسبتا مهمي از جامعه را تشكيل مي دهند تحت تاثير قرار داده بود لذا لازم بود كه نظر و سخنان آن حضرت درباره ي آنها و متن مذاكراتش با آنها در ميان مردم

منتشر شود تا پرده هاي ابهام از جلوي چشمها به كنار برود و حقيقت امر روشن گردد.

[صفحه 103]

آن حضرت چون شخصا به اردوگاه خوارج قدم گذاشت آنها خودشان را در برابر رهبري بزرگ كه از سيمايش آثار توجه به خدا و حقيقت جلوه گر است و سخنانش تا اعماق دلها نفوذ مي كند و چشمان پرفروغ و تيزبينش هر انساني را تحت تاثير قرار مي دهد ديدند ولي سخت كوشيدند كه زمام اراده و قلب خود را در دست بگيرند و بر افكار نادرست خود استوار بمانند امام (ع) خود را در برابر چهره هائي كه روزگاري در پشت سرش در جبهه ها و اجتماعات او شركت مي كردند و اكنون روي در روي او به عنوان دشمنان سمج و هتاك قرار گرفته ايد مي بيند.

قلب پاك و باصفاي آن حضرت خدا مي داند كه چقدر خواستار هدايت آنان است بازوان سطبر و مردانه اش، آغوش پرمهر و محبتش چقدر آماده است كه بازگردد و يك يك آنها را در صورتي كه متنبه شوند و بيدار گردند در آغوش بگيرد.

او همانند پدري كه فرزندان ناخلفش سر به طغيان نهاده اند دلش به حال آنها مي سوزد و اميدوار است كه به حقيقت امر توجه كنند و برگردند، او نقطه اي از مركز اجتماع را براي خود انتخاب كرد و محكم و استوار با توكل به نيروي بيكران الهي در آنجا ايستاد.

[صفحه 104]

خاطره صفين را به ياد آوريد

اشاره

خوارج ديدند نگاههاي آن حضرت عميقتر شد و زبان ستايش به سخن گفتن بازشد و چنين گفت:

اكلكم شهد معنا صفين؟ فقالوا: منا من شهد و منا من لم يشهد.

قال: فامتازوا فرقتين فليكن من شهد صفين فرقه و من لم يشهدها فرقه حتي اكلم كلا منكم بكلامه. و

نادي الناس، فقال: امسكوا عن الكلام و انصتوا لقولي، و اقبلوا بافئدتكم الي فمن نشدناه شههاده فليقل بعلمه فيها.

آيا تمامي شما در صفين حاضر بوديد؟ گفتند: گروهي از ما بوده اند و گروهي نبوده اند. فرمود: بنابراين به دو گروه تقسيم شويد آنان كه در صفين بودند در يك طرف و آنان كه نبودند در طرف ديگر قرار بگيريد. تا با هر گروه در حد خود سخن بگويم، سپس براي آنكه سخنانش را بهتر درك كنند فرياد زد از سخن گفتن و همهمه كردن دوري كنيد و با دقت به سخنانم گوش فرادهيد و دلهايتان را متوجه من سازيد، از هر كس گواهي خواستم نسبت به هر چه اطلاع دارد گواهي بدهد. [71] آنگاه توجهي به همه آنها كرد و فرمود زعيم و پيشواي شما كيست؟ گفتند: ابن الكواء اين مرد كه نامش عبدالله است، امام جماعت خوارج محسوب مي گردد

[صفحه 105]

و اينك به عنوان زعيم آنها در پيشگاه حضرت قرار گرفت حضرت نگاه تندي در چشمانش افكند و سپس به نقطه اي دور، دور از آنها و دنياي آنها رفت و با حال توجه به خدا كه مخصوص حضرتش بود با خداي خويش به مناجات پرداخت و گفت:

اللهم ان هذا مقام من افلج فيه كان اولي بالفلج يوم القيامه و من نطق فيه و اوعث فهو في الاخره اعمي و اضل سبيلا.

خدايا اينجا جايگاهي است كه هر كس در آن در سخن گفتن و اقامه ي برهان پيروز شد در روز قيامت پيروزتر خواهد شد و هر كس كه در اينجا در برابر سخن و برهان محكوم و ناتوان گرديد در قيامت نابينا و گمراه خواهد گشت.

آنگاه از آن

نقطه به جايگاه اول خود برگشت. در ميان آن گروه آنان كه بر شنيدن سخنان آن حضرت حريص تر بودند جلوتر و آماده تر ايستاده بودند. حضرتش با صداي جذاب پرسيد: ما اخرجكم علينا؟ چه چيز شما را عليه ما برانگيخته است؟

آنان جوابي را كه مرتب در دهان گردانده و به زبان آورده بودند دوباره تكرار كردند «حكومتكم يوم صفين» حكومت شما در ميدان صفين. اين پاسخ وقايع تلخ صفين را در برابر ديدگان مجسم كرد.

راستي چقدر اين مردم كوتاه فكر و فراموش كارند، مگر جريان حكومت در صفين بايد منشا اين غوغا گردد؟

اينجاست كه آن پيشواي رووف و مهربان كه در حكومت آزاد و دموكراسي خود كه در جهان سابقه ندارد و به آنها جرات حرف زدن داده و آزادي كلام را از آنها نگرفته و اينكه همچون پدري دلسوز به آنها مي نگرد، زبان به سخن مي گشايد و جزئيات واقعه ي صفين را به ياد آنها مي آورد و با فصاحت مخصوص به خود صحنه هاي صفين را براي آنها تشريح مي كند:

الم تقولوا عند رفعهم المصاحف حيله و غيله و مكرا و خديعه: اخواننا و اهل

[صفحه 106]

دعوتنا استقالونا و استراحوا الي كتاب الله سبحانه فالراي القبول منهم و التنفيس عنهم؟ فقلت لكم: هذا امر ظاهره ايمان، و باطنه عدوان و اوله رحمه، و آخره ندامه فاقيموا علي شانكم و الزموا طريقتكم، و عضوا علي الجهاد بنواجذكم و لا تلتفتوا الي ناعق نعق: ان اجيب اضل و ان ترك ذل. [72].

آيا در ميان غوغا و طوفان جنگ صفين كه گروه معاويه با نيرنگ و دسيسه هاي فريبنده قرآنها را بر سر نيزه بلند كردند شما نگفتيد كه اينان برادران و هم كيشان ما هستند

كه به دعوت اسلام پاسخ مثبت داده و به آن گرويده اند، هم اكنون براي خاتمه ي جنگ از ما گذشت مي خواهند و در پناه كتاب خدا صلح و آرامش مي طلبند نظر آنان شايسته پذيرفتن است.

مي بايست اندوهشان برطرف گردد و به آنها اجازه ي نفس كشيدن داد، در آن هنگام من با آگاهي كامل به شما گفتم كه اين دسيسه و نيرنگ است ظاهر اين پيشنهاد فريبنده است و رنگ ايمان به خود گرفته ولي در باطن امر عداوت و كينه توزي نهفته است، امريست كه ابتدايش رحمت و دلپذير و سرانجام پذيرفتنش موجب پشيماني و ندامت است، بنابراين بر سر كار خود باشيد و به نبرد ادامه دهيد و در هدف خود استوار بمانيد، دندانهاي خود را در اين جهاد مقدس به هم بفشاريد و جوشان و خروشان پيش برويد، به هيچ فريادي توجه نكنيد زيرا هر كس پاسخ مثبت بگويد به رنج و گرفتاري و گمراهي دچار خواهد شد و اگر آنها را واگذاريد ذليل و نابود خواهيد گشت بگذاريد بي اعتنائي به اين پيشنهاد آنها را خاموش و زبون سازد در اينجا غم و اندوه سراسر وجود آن حضرت را فراگرفت زيرا همين ها بودند كه برخلاف نظر آن حضرت گام برداشته بودند و ثمرات تلخ امروز را از آن درختي كه آن روز نشاندند امروز مي چينند، بالاخره با آهنگي پر تاثر و اندوه بار به سخنانش ادامه داد و حركاتشان را به يادشان آورد.

و قد كانت هذه الفعله و قد رايتكم اعطيتموها.

[صفحه 107]

والله لئن ابيتها ما وجبت علي فريضتها، و لا حملني الله ذنبها.

و والله ان جئتها اني للمحق الذي يتبع، و ان الكتاب لمعي ما فارقته مذ صحبته

ولي

شما، آري شما خودتان فرمان مرا نپذيرفتيد و به نصيحت من توجه نكرديد و بالاخره آن امتياز را به دشمن داديد تا پيشنهادشان پذيرفته شد.

به نام مقدس خدا سوگند اگر از پذيرفتن طرح آنها خودداري مي كردم نه واجبي را ترك كرده بودم و نه مسئوليتي به عهده من بود و خداوند گناه نپذيرفتنش را بر من بار نمي كرد.

به خدا سوگند اگر من به چنين اقدامي فرضا دست مي زدم باز هم شايسته بود كه از من پيروي گردد، كتاب مقدس قرآن با اين است و از آن هنگام كه با او انس گرفته بوده ام تاكنون از آن جدا نگشته ام. [73].

خاطره جاودانه جهادهاي اوليه

حضرت در اين لحظه حساس ضمنا صحنه هاي خطرناك و لحظات پرطوفان جنگهاي اوليه اسلام و شهامت و مردانگي و ثبات قدم و استواري ياران پيغمبر را در راه جهاد براي آنان ترسيم كرد و رمز پيروزي هاي رسول خدا و يارانش را در آن زمان بازگو نمود و به آنها گوشزد كرد كه پيشرفت سربازان اسلام در دوران پيامبر گرامي اسلام در سايه ي گذشت كامل از جان و مال و اطاعت و پيروي از فرمان خدا و پيامبر بود و آنها هم اگر مي خواستند هر لحظه اعتراض و انتقادي كنند و اظهارنظرهاي بي مورد در امور نظامي داشته باشند قهرا شكست مي خوردند، جهاد آنان نافرجام مي ماند.

ياد آن لحظات حساس كه سربازان مسلمان دوش به دوش هم جانبازي مي كردند برايش خيلي شكوهمند بود از اين رو يادآوري آن را براي تقويت روح و اتحاد آنان لازم دانست و چنين فرمود:

فلقد كنا مع رسول الله صلي الله عليه و آله و ان القتل ليدور علي الاباء

[صفحه 108]

و الابناء و الاخوان و

القرابات فما نزداد علي كل مصيبه و شده الا ايمانا و مضيا علي الحق و تسليما للامر و صبرا علي مضض الجراح ولكنا انما اصبحنا نقاتل اخواننا في الاسلام علي ما دخل فيه من الزيغ و الاعوجاج، و الشبهه و التاويل.

فاذا طمعنا في خصله يلم الله بها شعثنا و نتداني بها الي البقيه فيما بيننا رغبنا فيها و امسكنا عما سواها. [74].

به ياد آن روزها كه با رسول خدا همراه بوديم در ميدان جنگ كشتار متقابل بين پدران و پسران برادران و خويشان صورت مي گرفت و ما مسلمانان آن روز با آن همه اندوه و سختي ها ايمان و اعتقادمان در راه هدف استوارتر مي گشت، زيرا كار ما گذشت در راه حق و تسليم در برابر او مرا خداوند بود، و در سوزش زخمها تحمل و بردباري داشتيم.

ولي اكنون به روزي رسيده ايم با برادران مسلمان در پيكار و نبرد هستيم مبارزه ي ما بيهوده و غيرانساني نيست بلكه چون به دست آنان زمينه ي گرايش به كفر و كجروي ها فراهم مي شود آنان اصول اسلامي را مسخ كرده و به جاي آن لغزش و گمراهي و انحرافات فكري بر اساس تاويلات خود ساخته و اشتباه و تاويل باطل را در اسلام جايگزين حقائق كرده اند، با اين وصف زماني كه خواستيم راهي را انتخاب كنيم كه خداوند پراكندگي ما را برطرف سازد و به مهرباني و انسان دوستي دست يابيم آن را مي پذيريم و به مبارزه خاتمه مي دهيم.

[صفحه 109]

مهمترين اعتراضات خوارج

اشاره

مهمترين اعتراض و انتقاد خوارج نسبت به حضرت كه درباره ي آن بيشتر پافشاري مي كردند و دائما آن را تكرار مي نمودند از برداشت غلطي كه از موضع حكميت در صفين داشتند سرچشمه مي گرفت.

آنها

گمان مي كردند حكومت نمايندگاني كه در صفين تعيين شده اند و اظهارنظر شخصي آنها در هر حال مهم و محترم است از اين رو يكي از ايرادهاي مهم در نظر آنها اين بود كه چگونه ممكن است دو نفر نماينده اعتراض شخصي خود را همراه با افكار نارس و كوتاه خويش بر سرنوشت ملت مسلمان و رهبر شناخته شده ي خود حاكم سازند و اين ايراد در مورد نمايندگان و حكومت آنان در امر مسلمانها اساسي به نظر نمي رسد زيرا اگر با دقت اساسنامه ي حكميت را مورد توجه قرار مي دادند اين ايراد خود به خود از بين مي رفت، ايراد آنها بر اصل موضوع حكميت از ناآگاهي از مسائل اسلامي و آشنا نبودن با مفاهيم قرآن سرچشمه گرفته بود اين ايراد نيز با نارسائي فكري آنها ارتباط كامل داشت.

آنها اكنون بر اثر همان ناداني دچار اشتباه ديگر شده اند و مي گويند و آن اينكه چگونه حكومت نمايندگان و نظر آنها آنها صد در صد در مورد مشكلات مسلمانان پذيرفته مي شود؟

از اين رو امام با بيان شيوا و رساي خود پرده از اين ابهام برداشت و مطلب

[صفحه 110]

را براي آنها روشن كرد كه اشتباه شما در آن است كه گمان مي كنيد افكار و انديشه هاي نمايندگان (ابوموسي و عمروعاص) همراه با غرضهاي فكري آنها به عنوان حكومت در امر مسلمانان پذيرفته است، و حال آنكه افكار و نظريات آنان تنها در چهارچوب اصول اسلامي و آيات قرآن محترم است، و تا زماني كه نظر آنان با قرآن موافقت نكند و بر اساس حكومت قرآن حكمي نكنند پذيرفته نخواهد بود و صورت قانوني نخواهد يافت در اين مورد بهتر است عينا گفتار

خود حضرت را با دقت بررسي كنيم تا بهتر به قانون حكميت اسلام آشنا شويم:

حكميت بر اساس قرآن محترم است

انا لم نحكم الرجال. و انما حكمنا القرآن. هذا القرآن انما هو خط مستور بين الدفتين لا ينطق بلسان و لا بد له من ترجمان و انما ينطق عنه الرجال و لما دعانا القوم الي ان نحكم بيننا القرآن لم نكن الفريق المتولي عن كتاب الله سبحانه و تعالي، و قد قال الله سبحانه: «فان تنازعتم في شي ء فردوه الي الله و الرسول».

فرده الي الله ان نحكم بكتابه ورده الي الرسول ان ناخذ بسنته، فاذا حكم بالصدق في كتاب الله، فنحن احق الناس به و ان حكم بسنه رسول الله صلي الله عليه و آله فنحن احق الناس و اولاهم بها.

ما در صفين مردم را حاكم قرار نداديم بلكه ما قرآن را حاكم ساختيم و اين قرآن نوشته ها و سطوري است كه بين دو جلد به صورت كتاب قرار دارد، قرآن با زبان سخن نمي گويد، مي بايست افرادي آياتش را معنا كنند و از طرف آن سخن بگويند و چون در ان روز اهل شام از ما خواستند كه قرآن را بين خود و آنان حاكم قرار دهيم ما گروهي نبوديم كه از كتاب خدا و حكومتش رويگردان باشيم زيرا خداوند خود در قرآن مي فرمايد: اگر در چيزي نزاع داشتيد آن را به خدا و رسول برگردانيد.

واگذاردن و رجوع به خدا آن است كه كتابش را حاكم قرار دهيم، و

[صفحه 111]

رجوع به پيغمبرش آن است كه روش او را بازيابيم و به سنتش عمل كنيم.

هرگاه به راستي و حقيقت به كتاب خدا حكم شود ما شايسته ترين مردم هستيم كه به حكومت قرآن

گردن مي نهيم و اگر به سنت پيغمبر حكم گردد، ما به قبول آن سزاوارتريم.

اعتراض مهم ديگر خوارج اين بود كه چرا براي تحكيم مدتي را معين كرديد، و آن را به سرعت انجام نداديد تعيين انجام مذاكره و تاخير در انجام آن چيست؟ حضرت اين اعتراض را نيز پاسخ مي گويند و رمز آن را براي آنان بازگو مي سازند.

و اما قولكم. لم جعلت بينك و بينهم اجلا في التحكيم فانما فعلت ذلك ليتبين الجاهل و يتثبت العالم، و لعل الله ان يصلح في هذه الهدنه امر هذه الامه، و لا توخذ باكظامها فتعجل عن تبين الحق و تنقاد لاول الغي.

ان افضل الناس عندالله من كان العمل بالحق احب اليه و ان نقصه و كرثه من الباطل و ان جر اليه فائده و زاده.

و اما اينكه مي گوئيد چرا تحكيم به سرعت انجام نشد و بين خود و آنان مدتي را به عنوان مهلت قرار دادم تا در ظرف آن چند روز ناآگاهان آگاه شوند و دانايان در هدف خود استوار گردند، و بلكه خدا در اين فرصت صلح و آرامش و آنچه شايسته و صلاح امت بود فراهم سازد مهلت دادم تا مجاري تنفس و تفكر ملت بسته نشود و ناگزير نباشند كه در شناختن حق شتاب كنند و با عجله گمراهي و انحرافي براي خود آغاز كنند و بدان پاي بند گردند.

اي مردم شايسته ترين انسانها در پيشگاه خداوند كسي است كه عمل به حق را از همه چيز بيشتر دوست بدارد اگر چه بر زيان او تمام شود، و روش باطل او را اندوهگين سازد هر چند برايش سودمند و سودآفرين باشد.

در اينجا سخنان آن حضرت اوج

گرفته و با استدلال هاي روشن و روان روح آنها را قبضه كرده بود در برابر اين منطق روشن و مستدل چون ديگر حرفي نداشتند كه در پاسخ بگويند در پيشگاه وجدان خود سخت خجل و شرمسار شدند،

[صفحه 112]

همه از زير چشم به يكديگر مي نگريستند و وضع يكديگر را بررسي مي كردند در عين حال هنوز تكاني به خود نمي دادند.

آيا راستي آنقدر سنگدل و كودن بودند كه عمق سخنان آن حضرت را درك نمي كردند؟ آيا آنقدر مسحور شيطان شده بودند كه پتك وجدان آنان را بيدار نمي ساخت.

خطابي تند و سازنده

حضرت كه همه چيز را در چهره هاي آنان ديده و خوانده بود از استدلال و برهان دست برداشت و به خاطر تكان دادن دلهاي آنان لحن سخن را عوض كرد و جملات سازنده و تاديب كننده خود را آغاز كرد و با آهنگي محكمتر و پرصلابت تر فرياد زد:

فاين يتاه بكم! و من اين ايتم! استعدوا للمسير الي قوم حياري عن الحق لا يبصرونه و موزعين بالجور لا يعدلون به جفاه عن الكتاب، نكب عن الطريق.

از چه رو حيران و سرگشته شده ايد و در تشويش فرورفته ايد، و از كدامين راه گرائيده ايد؟ برخيزيد و آماده شويد براي مبارزه ي با مردمي كه از حق روي برتافته اند آنهائي كه حق نمي بينند و حق نمي خواهند آنان چنان به ظلم و ستم دست زده اند كه هرگز از آن بازنمي گردند از كتاب خدا كناره گرفته و از راه راست روگردانند.

با سخنان مهيج خود آنان را سخت متوجه خويش ساخت و نسبت به مسئوليت بزرگي كه در قبال دشمن قسم خورده قرآن و اسلام معاويه و يارانش داشتند بيمناكشان ساخت، ضمنا با يك ديد عميق تا عمق جان و

زواياي روح آنها پيش رفت ولي اثري از جهش و درك مسئوليت نديد از اين رو خسته و پژمان در حالي كه اميدي به بازگشت آنان نداشت با آهنگي ملامت بار فرمود:

ما انتم بوثيقه يعلق بها و لا زوافر عز يعتصم اليها.

لبئس حشاش نار الحرب انتم! اف لكم! لقد لقيت منكم برحا يوما

[صفحه 113]

اناديكم و يوما اناجيكم فلا احرار صدق عند النداء و لا اخوان ثقه عند النجاء.

شما افراد مورد اطميناني نيستيد تا بتوان به آن اعتماد كرد بر جنبش و جنبش مردانه تان تكيه كرد.

شما ياران عزت بخشي نيستيد تا به ياريتان دلخوش گشت.

چه بد جنگ افروزانيد شما، اف بر شما باد وه كه چه آزارها و ناروائي هائي كه از شما ديدم.

يك روز شما را براي مبارزه فرامي خوانم و روز ديگر رازهاي جنگ را با شما مي گويم و مشورت مي خواهم اما حيف كه نه مردان پايدار درستكاري هستيد و نه برادران رازدار مورد اطمينان. [75].

يك بار ديگر حضرت واقعه ي تحكيم را به «خوارج» گوشزد فرمود و از آنها خواست كه به ياد بياورند زماني را كه خود در انتخاب حكمين اصرار داشتند و حكومت آنان را بر اساس قرآن پذيرفتند و نادرستي و ناتواني ابوموسي نماينده ي عراق را در نظر نگرفته نتيجه اينكه طولي نكشيد خيانت آنها و انحراف آن دو را از مسير قرآن دريافتند و امروز اين همه افتراقها و ناروائي ها كه به بار آمده است نتيجه ناآگاهي و اصرار نابجاي خود آنها بوده است.

فاجمع راي ملئكم علي ان. اختاروا رجلين فاخذنا عليهما ان يجعجعا عند القرآن، و لا يجاوزاه، و تكون السنتهما معه و قلوبهما تبعه، فتاها عنه و تركا الحق و هما يبصرانه

و كان الجور هواهما و الاعوجاج رايهما.

و قد سبق استثناونا عليهما في الحكم بالعدل و العمل بالحق سوء رايهما و جور حكمهما. و الثقه في ايدينا لانفسنا، حين خالفا سبيل الحق، و اتيا بما لا يعرف من معكوس الحكم. [76].

بزرگان شما برگزيدن دو نماينده را به آراء خود تصويب كردند و ما ناچار پيمان گرفتيم از آن دو كه در حريم قرآن بايستند و در برابر راي قرآن نفس در

[صفحه 114]

سينه نگهدارند و تسليم شوند از مسير قرآن تجاوز نكنند زبان و قلب آنان تابع كتاب خدا باشد اما آن دو نماينده و حكم از مسيري كه قرآن تعيين كرده بود منحرف شدند با آنكه حق را به روشني مي ديدند و قلبها و انديشه هاي آنان آن را در مي يافت، آن را پيمال ساختند و از آن چشم پوشيدند گويا در آرزوي ادامه ستم و ظلم بودند و به كلي راي و نظر آنها در كجروي و انحراف بود، ما هنگام تصويب آن دو جهت حكومت در امور مسلمانان شرائطي را قائل شديم و بيان كرديم تمام نظريات و مذاكرات آن دو بر اساس قرآن و حق قانوني مورد امضاء ماست مگر آنكه به انديشه ها و اغراض فاسد آنان توام شود و در حكومت ستم و حق كشي روا دارند.

و اينك كه آنها برخلاف شرائط مقرره رفتار كردند و حكمي داده اند كه مورد تصديق ملت ما نيست و با كتاب خدا تطبيق نمي كند.

ما به حقانيت و شايستگي خودمان اعتماد كامل داريم، و زير بار تحكيم آنان نخواهيم رفت.

[صفحه 115]

خوارج و منافقين

اشاره

حركات تند و بي اساس خوارج كه با وقاحت و جسارت صورت مي گرفت و عرصه را بر حكومت و

ملت تنگ كرده بود مهمترين خبر روز را در جهان اسلام به وجود آورده بود كه قطعا اين اخبار در ميان مردم با ذوق و سليقه هاي مختلف دست به دست مي گشت و غالبا به صورت شايعه هاي ضد و نقيض به گوش مردم مي رسيد و سپس به گونه هاي مختلف تفسير مي شد، افراد ناپاك و ماجراجو هم كه هميشه پي فرصت مي گردند و مي خواهند از آب گل آلود ماهي بگيرند در چنين مواقع حساس از پاي نخواهند نشست، يك گروه خطرناك كه در حكومت علي وجود داشت و مي توانست از اين شايعات فتنه ها به وجود آورد گروه منافقين بودند كه خود را آماده مي ساختند و نقشه هاي شومي در سر مي پروراندند، گروه منافقان در واقع جاسوس هاي خطرناكي هستند كه با اعمال نفاق آميز مي توانند اجتماعاتي را نابود و ملتي را به خاك و خون كشيده و از هستي ساقط كنند، اين شايعات و خبرها كه از خوارج پخش مي شود تنها خطري كه دارد اين است كه به گوش اين گروه برسد، و البته اين يك مطلب مهمي بود كه نمي شد سرپوش بر آن گذاشت و آنها هم عاقبت با خبر شدند.

يك فرد از آن گروه كه مرد بسيار خطرناكي است اشعث بن قيس بود كه بيوگرافي او را قبلا بيان كرديم و اينجا تنها به گفته دانشمند معروف اسلامي

[صفحه 116]

ابن ابي الحديد اكتفا مي كنيم كه مي گويد: «كل فساد كان في خلافه علي و كل اضطراب حدث فاصله الاشعث». [77].

هرگونه فساد و تباهي كه در دوران حكومت اميرمومنان (ع) پيش آيد و هرگونه تشويش و نگراني كه براي اسلام، به وجود آمده اساس و ريشه همه آنها اشعث بود.

اميرمومنان او را در

يك اجتماع اسلامي صمن خطابه اش منافق بن كافر معرفي مي كند.

اشعث در مقابل شايعات خوارج افكار شيطاني خود را به كار بست و به فعاليت نفاق آميز خود دست زد.

معاويه تحريك مي شود

شايعات خوارج از دروازه هاي كوفه و شهرهاي عراق گذشته به شام و مركز ديكتاتوري معاويه رسيد، و او سفير خود را براي خواستن توضيح در اين زمينه به پيشگاه اميرمومنان فرستاد، معاويه هر چند آن حضرت را كاملا مي شناخت و به فضائل و صفات انساني او آشنا بود و در تمام وقايع و فراز و نشيبها چهره علي را ديده بود و مي دانست كه امام مرد عمل است و آيينه تمام نماي قرآن است و هرگز از مسير اسلام قدمي فراتر نخواهد گذاشت، و هرگز پيماني را كه بسته است نخواهد شكست، درست است كه آن حضرت در نظر دارد كه ارتش خود را بسيج كند و به وضع آشفته اسلام و مسلمين خاتمه دهد ولي بعد از انقضاي مدت آتش بس كه در پيمان ذكر گرديده است نه پيش از انقضاي آن.

يكي از مطالب پوشيده اينست كه به چه علت معاويه كسي را به حضور آن حضرت براي توضيح شايعه شكستن پيمان فرستاده است؟

در تاريخ علت اين موضوع درست روشن نيست، اما يك پژوهش و

[صفحه 117]

تحقيق با توجه به سوايق افراد مي تواند اين راز را از لابلاي تاريخ آشكار سازد.

در گذشته گفتيم كه دكتر طه حسين نويسنده و دانشمند مصري مي گويد: عامل توطئه قرآن بر سر نيزه كردن و بازي حكميت در صفين همان اشعث چهره نفاق و خيانت بود و اكنون مي توانيم بگوييم عامل برانگيختن معاويه براي استفسار از شايعات نقض پيمان آتش بس هم اشعث بوده است

چون همزمان با رسيدن پيامي از شام به اين مضمون: ان معاويه قد وفي فف انت لا يفتنك اعاريب بكر و تميم. [78].

يعني معاويه به پيمان خود وفا كرده است، تو هم مي بايست وفا كني مراقب باش عربهاي بيابانگرد بكر و تيم تو را از وفاي به پيمان آتش بس منصرف نكنند.

مي بينيم خود اشعث هم در مقر حكومت «اميرمومنان» مي آيد و مي گويد

ان الناس قد تحدثوا انك رايت الحكومه ضلالا و الاقامه عليها كفرا [79].

مردم مي گويند شما تحكيم را گمراهي دانسته و پايداري بر آن را موجب كفر مي دانيد حضرت به خاطر تكذيب اين شايعات و فشاري كه اشعث و دار و دسته اش بر او وارد كرده اند ناگزير بر كرسي خطابه مي رود و در برابر ملت كوفه مي گويد: من زعم اني رجعت عن الحكومه فقد كذب و من رآها ضلالا فقد ضل. [80].

هر كس گمان كرده كه من از پيمان تحكيم و قانون حكميت برگشته ام دروغ گفته است، و هر مسلماني تحكيم را موجب گمراهي بداند خود گمراه تر است. اين بيان كه به منظور تكذيب شايعات از آن حضرت صادر گرديد موجب گشت كه خوارج به حال اول برگردند، بلكه در كينه و عناد خود جدي تر شوند. اينجا بود كه براي چندمين بار از گوشه و كنار فريادهاي خشن آنان همراه با شعار

[صفحه 118]

لا حكم الا لله از فضاي مسجد طنين افكند و بار ديگر شهر را پشت سر گذاشتند و با خشم و غضب خون آفرين و جنايت باري از دروازه هاي كوفه خارج شدند، آن كس كه در اين هنگام از همه بيشتر مسرور بود و در دل خنده مستانه مي زد «اشعث» بود كه موفق شده بود

اختلاف ميان مسلمانان را تشديد كند و ضربه بزرگي به نفع «معاويه» بر حكومت «علي» وارد سازد، و آن كه از همه غمگين تر بود «علي» و ياران خاص او بودند كه فتنه خوارج را در مراحل حساس و خطرناكي ملاحظه مي كردند.

گروه خوارج هر چند ايمان و اعتقاد خود را بر اساس تحقيق و تعقل استوار نمي كردند، و اين قبيل افراد نه مخالفتشان روي حساب است و نه گرايش آنها روي اساس و حساب است و شخصيت والاي اميرمومنان افرادي را دوست مي دارد و پيرواني را مي خواهد كه اگر بر چهره آنها شمشيري بزند دست از او برندارند و ترديدي در دل خود نسبت به آن حضرت راه ندهند چنانچه خود مي فرمود: لو ضربت خيشوم المومن …

در حوزه حكومت و رهبري خود مردمي را مي خواست كه مانند آن برده سياهي باشند كه وقتي آن حضرت دست او را قطع مي كند و افراد ماجراجو مي خواهند از اين جريان عليه «علي» عليه السلام سوءاستفاده كنند او را تحريك مي كنند تا به مقام حضرت اهانت كند ولي او در جواب مردم صدها صفت برجسته و فضائل انساني علي را شرح مي دهد و او را به خاطر اجراي قانون و عدالت و ايمان مي ستايد [81] اميرمومنان چنين مردمي را كه از روي معرفت به او علاقه دارند دوست مي دارد.

افكار اين گروه كه بر ستونهاي فرسوده ناآگاهي و كوردلي استوار گشته بود هرگز با افكار حوزه اي كه اميرمومنان عليه السلام مي خواست رهبر آن باشد تطبيق نمي كرد.

[صفحه 119]

عصيان و انحراف خوارج براي اميرمومنان سخت تاسف آور بود و مي كوشيد تا در درجه اول طغيان و عصيان آنها را فروبنشاند و در فرصتهاي بعد تغييراتي در

افكار آنها پديد بياورد. هر چند اين كوشش به ثمر نمي رسيد، و سركشي خوارج بالا مي گرفت تا جائي كه بي باكانه و بي پروا عقايد خود را در بين مردم اظهار مي داشتند. و با فكر آغاز مبارزات مثبت از كوفه خارج گرديده و در منطقه اي متمركز مي شدند و بالاخره آنان در عقايد انحرافي خود تا آخرين مرحله افراط پيش رفته تا پاي جان از آن دفاع مي كردند.

شومترين و خطرناكترين عقيده آنان كه عواقب وخيمي در بر داشت آن بود كه «اميرمومنان» عليه السلام را با پيروان و طرفدارانش همگي كافر و خارج از طريق اسلام مي دانستند. تنها كساني از تكفير آنان به دور بودند كه با حكومت علي عليه السلام اظهار مخالفت كنند و يا پس از قضيه تحكيم توبه كرده باشند.

استقامت در عقيده

نكته اي كه در تاريخ اين گروه بسيار جالب توجه است اين است كه آنها در عقايد خود سخت استوار و محكم بودند «مبرد» در بررسي تاريخ خوارج مي نويسد: اولين فردي كه در راه عقيده خود دست به مبارزه مثبت زد و اسلحه كشيد عروه بن اديه:» بود، او در جنگ نهروان شركت كرد ولي نجات يافت و پاره اي از حكومت ديكتاتوري معاويه را بر جهان اسلام درك كرد.

«معاويه» در روزهاي ضعف حكومتش از طغيان خوارج عليه «علي» به خوبي استفاده كرد و بعد از درگذشت «اميرمومنان» كه بر اوضاع ممالك اسلامي كاملا مسلط شد از كشتار خوارج هم دريغ نمي كرد. زيرا به عقيده خوارج كاملا واقف بود و مي دانست كه آنان حكومت او را ظالمانه و غيرقانوني مي دانند به همين جهت به تعقيب آنها مي پرداخت اكنون طبق اين دستور «عروه» را دستگير نموده نزد يكي از فرمانداران

خون آشام «معاويه» «زياد بن ابيه» آوردند «زياد» در مقابل بازپرسي از او پرسيد عقيده تو در مورد حكومت عثمان و علي چيست عروه

[صفحه 120]

گفت: عثمان در شش سال آخر حكومتش از سيره قانوني خارج شد و به كفر گرائيد ومن او را كافر مي دانم و «علي» نيز از زمان تحكيم در واقعه صفين به بعد از مسير اسلام خارج شد و او نيز در نظر من كافري بيش نبود. زياد پرسيد عقيده تو درباره معاويه چيست؟ «عروه» بدون واهمه محكم و قاطع جنايات رژيم «معاويه» را برشمرد، دشنامها و بدگوئيهاي تندي نثار معاويه كرد، «زياد» كه سگ زنجيري «معاويه» و از سردمداران پر و پا قرص او بود سخت برآشفت و گفت: بگو ببينم درباره من چه عقيده اي داري؟ عروه گفت: اما اولك لزنيه و آخرك لدعوه و انت بعد عاص لربك.

يعني بيوگرافي و پرونده تو بسيار روشن است تو از راه زنا به وجود آمده اي و به ادعاي «معاويه» برادر او پسر «ابوسفيان» خوانده شدي و در برابر خداوند راه عصيان را پيش گرفته اي زياد بدون معطلي دستور داد او را اعدام كردند. سپس از غلام عروه پرسيد به طور مختصر حالات و كارهاي اربابت را برايم شرح بده غلام گفت: ما اتيته بطعام بنهار قط و لا فرشت له فراشا بليل قط. من كه خدمتگزار او بودم هرگز در روز غذايي برايش نياوردم و شب رختخوابي برايش پهن نكردم، كنايه از اينكه او هميشه روزها روزه مي گرفت و شبها را به بيداري و عبادت مي گذراند. [82] اينست نمونه اي از حالات و خصائص اين گروه كه از طرفي روزها را به گرفتن روزه و

شبها را به شب زنده داري و نماز خواندن مي پردازند و از طرفي غائله بزرگي در راه حكومت عادلانه و انساني علي به وجود آورده و با او و ملت «اسلام» به مبارزه جدي برخاسته اند.

[صفحه 121]

موج ترور و وحشت

اشاره

خوارج مبارزات مثبت خود را در خارج كوفه آغاز كردند و به صورت گردن گيران و راهزنان خطرناكي طرفداران علي را ترور مي كنند و هيچكس از تيررس تكفير و طغيان شمشير و دشنه هاي آنان در امان نيست. در نزديكي كوفه مستقر شده اند و در بين تپه ها و راهها كمين مي كنند و امنيت مسافرين و كاروانها را به خطر مي اندازند.

«مبرد» مي گويد: آنان تصميم داشتند از نهروان به طرف مدائن كوچ كنند و به اين صورت حوزه فعاليت خود را دورتر از مركز حكومت و در جاي مناسب تري قرار دهند ولي فورا از اين امر منصرف شدند [83] و در نزديكي كوفه مردم بيگناه را در هر كجا مي يافتند و از طرفداران علي مي دانستند به سختي مي كشتند و از اين رو وقايع جانسوزي را پيش مي آوردند.

در بين راه به يك مسلمان و يك مسيحي برخوردند مسلمان را به جرم طرفداري از علي كشتند، و مسيحي را پس از آنكه توجه شدند راست مي گويد مسيحي است با كمال احترام رها كردند حتي به رفقاي خود سفارش كردند كه در مورد مسيحياني كه در ذمه قلمرو اسلام هستند احترام كنيد تا قرارداد پيامبرتان محفوظ و محترم بماند.

[صفحه 122]

ترور عبدالله بن خباب

عبدالله بن خباب كه يكي از سرشناسان و محترمين عمال اميرمومنان بود به همراه همسر آبستنش در حالي كه بر الاغي سوار و به منظور خواندن و مطالعه قرآني را روي سينه اش آويخته بود مسافرت مي كرد، كه با گروه تروريست «خوارج» مواجه شد آنها فرياد زدند «عبدالله» اين كتابي كه بر سينه تو است دستور قتل تو را صادر كرده است. در نظر ما آن افرادي كه قرآن فرمان مرگ گانها را

داده بايد كشته شوند و تنها آن گروهي كه قرآن دستور زندگي آنها را داده است بايد آزاد زندگي كنند. در اين هنگام كه سران خوارج با اين كاروان كوچك بدون مدافع صحبت مي كردند، يكي از خوارج خرماي خشكيده اي را كنار نخل افتاده دين آن را در دهان گذاشت كه ناگاه ديگران متوجه شدند و همه فرياد زدند چه مي كني، و به چه قانون شرعي خرماي مردم را مي خوري اين عمل گناه است و روا نيست، او هم بلافاصله خرما را از دهان بيرون آورد و پشيمان شد.

و نيز در اين حال از ميان درختها و پشت تپه ها خوك بيچاره اي گريزان بود، كه خود را در ميان خوارج محصور ديد كه يكي از آنها سلاح كشيد و خوك را كشت، سايرين به او سخت پرخاش كردند كه اينگونه اعمال يعني ريختن خون حيواني هر چند خوك هم باشد فسادانگيزي بر روي زمين است بايد جدا از تكرار آن احتراز كرد.

«عبدالله» و همسرش در حالي كه ترس تمام اندام آنها را فراگرفته است و خود را در برابر دژخيمان خوارج مي بينند با خود مي گويند: عجيب است خرماي خشكيده بي ارزش و خوكي كه مزارع و كشته هاي مردم را زير و رو و فاسد مي كند در نظر اين گروه كج انديش محترم است، اما خون مسلمانان در نظر اينها ابدا ارزش و احترام ندارد.

اينگونه رويدادها در تاريخ خوارج راستي شگفت آور است. خوارج از تنبيه قاتل خوك فارغ شدند و متوجه «عبدالله» گشتند، پرسيدند عبدالله پدر تو مرد دانشمند و محدثي بود از سخنان پدرت چيزي به ياد داري «عبدالله» گفت: آري

[صفحه 123]

پدرم هميشه مي گفت كه از پيامبر عاليقدر اسلام

شنيدم كه مي فرمود:

ستكون بعدي فتنه يموت فيها قلب الرجل كما يموت بدنه يمسي مومنا و يصبح كافر فكن عندالله المقتول و لا تكن القاتل. [84] يعني پيامبر اسلام فرمودند ديري نمي پايد كه پس از من امواج فتنه جهان اسلام را فرامي گيرد و در آن هنگام قلب بعضي از انسانها از درك حقايق بازمي ايستد و مي ميرد همانگونه كه تن انسان مي ميرد و از كار باز مي ماند. در آن هنگام بعضي از افراد شبانگاه مومن و با خدايند ولي هنگام صبح كافر و دور از خدا مي گردند. يعني چون ايمان و عقيده آنها بر اساس محكمي پي ريزي نشده است در فرصت كوتاهي دينشان را از دست مي دهند در آن وقت وظيفه آن است كه از حق دفاع كنيد هرچند اين دفاع به قيمت كشته شدن شما تمام شود، و مواظبو آگاه باشيد كه مبادا در جبهه باطل باشيد و براي تقويت باطل قاتل و خونريز باشيد.

«عبدالله» اين مرد هوشيار با بيان اين حديث وضع جامعه آن روز مسلمانان را ترسيم كرد كه شايد پند و موعظه موثري براي خوارج باشد، اما نرود ميخ آهنين در سنگ.

خوارج بازپرسي خود را از عبدالله شروع كردند پرسيدند درباره جريان بعد از تحكيم و قضاياي حكميت كه «علي» به آن راضي شد نظريه اي داري؟ عبدالله محكم و متين گفت: ان عليا اعلم بالله و اشد توقيا علي دينه و انفذ بصيره. علي به خدا و فرامينش داناتر و در دينش پارساتر و از نظر وقايع و پيش آمدهاي اجتماعي و مملكتي بيدارتر و آگاه تر است.

خوارج گفتند: انك لست تتبع الهدي انما تتبع الرجال علي اسمائهم [85].

تو از هدايت واقعي برخوردار نيستي بلكه

از عناوين افراد پيروي مي كني.

بلافاصله در دادگاه صحرائي «خوارج» محكوم به اعدام شد آن هم اعدامي دردناك و جانسوز او را با وضع دردناك دست پا بسته همراه با شكنجه و آزار كنار

[صفحه 124]

جوي آب آوردند و همانند گوسفندي سرش را بريدند و سپس همسر باردارش را كشتند و به اين اكتفا نكرده، شكم او را پاره كرده و فرزند بي گناهش را بيرون آورده ذبح كردند.

قتل «عبدالله» به قدري ناجوانمردانه و تكان دهنده بود كه حتي مورد اعتراض مسيحي بيگانه از اسلام قرار گرفت. اين مسيحي كه يك باغبان بود پس از ديدن اين جريان، از ترس خرماي درختش را به آنها تعارف كرد و بخشيد. اما آنها گفتند ما هرگز بدون پرداخت قيمت آن دست به نخل شما نمي زنيم. مسيحي كه سخت در شگفت بود بي اختيار فرياد زد، شگفتا شما دستتان را تا مرفق به خون بي گناهي چون «عبدالله» آلوده مي سازيد و از خوردن خرمائي بدون پرداخت قيمت امتناع مي ورزيد.

خون «عبدالله» آنقدر بر «علي» كه پشتوانه مظلومان و ياور مجاهدين راه خدا بود گران آمده بود، كه در اولين ملاقات با خوارج در روز جنگ از آنان خواست تا بي درنگ قاتل «عبدالله» را تسليم كنند. آنها يك مرتبه فرياد زدند كه ما همگي قاتل او هستيم حضرت براي دفاع از مظلومي كه خونش بر زمين مي جوشيد و جوياي انتقام بود فرمود:

والله لواقر اهل الدنيا كلهم بقتله هكذا و انا اقدر علي قتلهم به لقتلتهم. [86].

به خدا سوگند اگر تمام مردم روي زمين اقرار كنند كه ريختن خون عبدالله شريك بوده ايم و من توانائي انتقام داشته باشم همه آنها را خواهيم كشت.

اين سخن علي كنايه است

از شدت توجه و اهتمام او بر اجراء عدالت و خونخواهي از بي گناهان و مظلومان.

هشداري بزرگ

و چون «خوارج» به اميرمومنان «علي» و تمام مسلمانان طرفدار او ناجوانمردانه با كمال وقاحت نسبت كفر مي دادند و بر آن سخت ايستادگي مي كردند، حضرتش به خاطر آگاهي و بيداري آنان از اين خطاي بزرگ لازم

[صفحه 125]

دانست كه خطابه اي براي آنان ايراد كند و به آنها هشدار دهد كه تازه اگر من نزد شما از حريم اسلام خارج شده ام، به چه دليل و به استناد كدامين قانون اسلام خون مردمي را به خاطر من مي ريزيد و به آنها نسبت نارواي كفر مي دهيد. و سپس با بيان مستدل پاره اي از احكام قرآن را براي آنها برشمرد و مجازات برخي از گناهان را بيان كرد، تا بدانند هر گناهي موجب كفر نمي شود و هر انساني مستحق تكفير نمي گردد:

فان ابيتم الا ان تزعموا اني اخطات و ضللت فلم تضللون عامه امه محمد صلي الله عليه و آله، بضلالي و تاخذونهم بخطئي و تكفرونهم بذنوبي! سيوفكم علي عواتقكم تضعونها مواضع البرء و السقم و تخلطون من اذنب بمن لم يذنب و قد علمتم ان رسول الله صلي الله عليه و آله رجم الزاني المحصن، ثم صلي عليه ثم ورثه اهله، و قتل القاتل و ورث ميراثه اهله. و قطع السارق و جلد الزاني غير المحصن، ثم قسم عليهما من الفي ء، و نكحا المسلمات، فاخذهم رسول الله صلي الله عليه و آله بذنوبهم، و اقام حق الله فيهم، و لم يمنعهم سهمهم من الاسلام و لم يخرج اسماء هم من بين اهله.

ثم انتم شرار الناس، و من رمي به الشيطان مراميه و ضرب به تيهه و سيهلك

في صنفان محب مفرط يذهب به الحب الي غير الحق، و مبغض مفرط يذهب به البغض الي غير الحق و خير الناس في حالا النمط الاوسط فالزموه، و الزموا السواد الاعظم فان يدالله مع الجماعه. و اياكم و الفرقه!

فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب. [87].

ترجمه:

اگر سرپيچي شما از اوامر من بدانجهت است كه گمان مي كنيد من اشتباه كرده ام و از راه اسلام منحرف گشته ام، پس چرال امت پيامبر را به خاطر من گمراه مي دانيد و آنان را به خطاي من مي گيريد.

چرا شمشيرهاي آويخته شما بر افراد سالم و هم فاسد اجتماع فرود

[صفحه 126]

مي آيد؟ چرا ميان بي گناهان و گناهكاران تفاوتي قائل نمي شويد. شما اگر فكر كنيد و به خود آييد مي دانيد كه رسول خدا (ص) دستور داد مردي را كه با داشتن همسر به ناموس ديگري تجاوز كرده بود سنگسار كردند، و پس از قتل او بر جنازه اش به عنوان يك مسلمان نماز خواند، و ميراثش را به وارث او سپرد، و شخص قاتل را اعدام كرد و ارث او را به وارث او تقسيم نمود و شما مي دانيد كه پيامبر اسلام دست دزد را جدا كرد.

و دستور داد مرد زناكار بدون همسر را تازيانه بزنند ولي سهم آنان را از غنائم جنگي به جرم گناهشان قطع نمي نمود.

و دزد و زناكار اجازه داد با زنان مسلمان ازدواج كنند.

دقت كنيد رسول خدا گناهكاران را طبق قانون اسلام مجازات كرد ولي گناهان بزرگ آنها موجب نمي شد كه حقوق آنها را از بيت المال نپردازد و نام آنان را از ديوان اسلام محو كند، و مسلمان نخواند.

شما بدترين و شرورترين مردميد و شيطان شما را

به راه خويش افكنده و سرگردانتان ساخته است.

آه كه به زودي دو گروه درباره من به گمراهي مي افتند، يكي آنان كه در علاقه مندي به من افراط مي كنند تا جايي كه برخلاف حق خواهند رفت.

و دوم افرادي كه با من در دشمني افراط مي كنند و اين دشمني آنان را از راه راست خارج مي سازد.

اما بهترين طرفداران من آنان هستند كه در دوستي با من ميانه رو باشند شما از آن گروه باشيد، و از پراكندگي در بيابانها و سرگرداني در راه ها بپرهيزيد به شهرهاي بزرگ وارد شويد و در بين ملت اسلام و جامعه مسلمين به سر ببريد زيرا دست خداوند هميشه همراه اجتماعات درهم فشرده است.

هميشه دسته هاي كوچك دور از اجتماع دستخوش افكار و روش شيطان مي گردند همانطور كه گوسفندان پراكنده دور از گله، طعمه گرگ خونخوار

[صفحه 127]

مي شوند:

سپس خطاب به تمام مسلمانان كرده و به آنان هشدار داد كه:

الا من دعا الي هذا الشعار فاقتلوه، و لو كان تحت عمامتي هذه، فانما حكم الحكمان ليحييا ما احيا القرآن، و يميتا ما امات القرآن، و احياوه الاجتماع عليه و اماتته الافتراق عنه. فان جرنا القرآن اليهم اتبعناهم و ان جرهم الينا اتبعونا.

فلم آب- لا ابا لكم بجرا و لا ختلتكم عن امركم و لا لبسته عليكم. انما اجتمع راي ملئكم علي اختيار رجلين، اخذنا عليهما الا يتعديا القرآن، فتاها عنه، و تركا الحق و هما يبصرانه و كان الجور هواهما فمضيا عليه و قد سبق استثناونا عليهما في الحكومه بالعدل و الصمد للحق سوء رايهما و جور حكمهما.

اي مسلمانان آگاه باشيد كه هر كس شما را به شعار خوارج دعوت كرد او را بكشيد هر چند سر

او زير عمامه من باشد (يعني اگر چه او خود من باشم).

اين را نيز بداند كه آن دو نفر نماينده كه به عنوان حكمين انتخاب شدند به اين منظور و به مقتضاي اين اصل بوده كه آنچه را قران زنده كرده است، زنده سازند. و آنچه را كه نابود دانسته و ميرانده است بميراند.

پس زنده نگهداشتن قرآن به آن است كه تمامي امت به آنچه قرآن فرمان مي دهد عمل كنند، و نابود ساختن قرآن به آنست كه افراد از پيرامون آن پراكنده شوند و به آنچه مي گويد عمل نكنند.

روي همين اصل اگر قرآن ما را به طرف آنان دعوت كرده بود پيروي مي كرديم. و اگر آنها را به سوي ما كشانده بود مي بايست از ما پيروي مي كردند.

پدر برايتان نباشد (بنيانتان بركنده باد) من كه براي شما قانون بدي نياوردم و شما را فريب ندادم و كار پشت پرده اي كه از ديدگاه ملت پنهان باشد انجام ندادم.

بلكه آراء بزرگان شما بر انتخاب آن دو نفر اتفاق يافت ما كه از آن دو

[صفحه 128]

پيمان گرفتيم كه بر اساس قرآن حكومت كنند و از خواسته هاي آن تجاوز نكند، ولي آن دو از طريق قرآن منحرف گشتند (اين انحراف بهخاطر ناداني آنها نبود) بلكه هر دو با بيداري و آگاهي حق و حقيقت را كنار زدند.

خواسته هاي آنان ستم بزرگي بر انسانيت بود. و ما در عهدنامه شرط كرديم كه حكومت عادلانه آنان مورد قبول است و غير آن را نادرست و محكوم پنداشتيم. [88] چه قدر زيبا و شيوا حقايق را برايشان بيان مي كرد و از اشتباه و انحراف آنان را برحذر مي داشت.

در يك فصل مناسب و يك فرصت

كوتاه قاعده ي مجازات گناهان بزرگ و راه تكفير را برايشان توضيح داد تا بلكه كلمه كفر و تكفير از دهان و زبان آنها خارج شود. ولي آنان در عقيده ي خود اوج مي گرفتند و كوشاتر مي گشتند.

راستي كه پيرايه ي كفر به علي بستن كار بزرگي بود و مي بايست گوينده اش خيلي با جرات و بي باك باشد. اما براي خوارج كه از دموكراسي و آزادي حكومت علي بهره مند بودند خيلي راحت و آسان بود.

در هر كوي و برزن، پيش هر كس و ناكس، پيش رو و پشت سر مي گفتند و اصرار داشتند كه علي و ما با قبول تحكيم كافر شديم، و كفر ما را توبه و بازگشت به خدا پاك ساخته و علي مي بايست در پيشگاه خدا و ملت توبه كند و عمل و سخنش را پس بگيرد. نتيجه اين عقيده و حرفها اين بود كه تمام فداكاريها و رنجهاي علي، تمام اخلاص و ايمان علي، تمام مبارزات و جنگ آوريها و كافركشيها و جوشها و خروشهايش در ميدان جنگ و دفاع از اسلام و آرمان پيغمبر را يك باره ناديده مي گرفتند با اينكه اينها حقايقي بود غير قابل انكار خصوصا براي شخص علي كه سرمايه هاي معنوي و جلوه هاي انساني او محسوب مي گشت.

و اكنون مي خواست يك باره به دست خوارج به يغما برود. حضرت با دلي پردرد گذشته ي خود را براي آنها ترسيم مي كند و حقايقي را فاش مي سازد.

[صفحه 129]

اصابكم حاصب و لا بقي منكم آثر ابعد ايماني بالله و جهادي مع رسول الله صلي الله عليه اشهد علي نفسي بالكفر! «لقد ضللت اذا و ما انا من المهتدين!» فاوبوا شر ماب و ارجعوا علي اثر الاعقاب اما انكم ستلقون

بعدي ذلا شاملا و سيفا قاطعا، و اثره يتخذها الظالمون فيكم سنه.

بادهاي تند شما را نابود كند و سخنگوئي از شما باقي نماند.

آيا پس از آنكه به خداوند ايمان آوردم و با رسول گراميش در راه خدا جهاد و پيكار كردم شهادت به كفر و انحراف خود بدهم اگر من به كفر خود گواهي دهم، گمراه و تباه كار خواهم بود و از هدايت يافتگان محسوب نخواهم شد. از اين مسير غلط عقب گرد كنيد و از بدترين راهها كه مي رويد بازگرديد.

آگاه باشيد (بنا به قانون انعكاس عمل) به زودي به خاطر اين خودسري ها پس از من به ذلت و پستي مبتلا خواهيد شد و شمشيرهاي بران بر شما فرود خواهد آمد بهترين ذخائر و اندوخته هاي شما را ستمگران خواهند گرفت و اين روش را ستمگران نسبت به شما سنت و عادت خود قرار خواهند داد. [89].

[صفحه 130]

كنفرانسهاي خوارج

اشاره

سران خوارج براي آنكه يارانشان تحت تاثير مواعظ و سخنان حكيمانه علي و يارانش قرار نگيرند، و در هدف خود بيشتر تهييج و تشجيع شوند دركوفه جلسات مرتبي را در منازل بزرگان خود بر پاي ساختند و با خطابه ها و سخنان آتشين افراد خود را از خودگذشته و آماده تر مي ساختند.

آنها براي خود وظيفه ي مقدسي به نام امر به مروف و نهي از منكر در نظر گرفته بودند و سعي مي كردند با هر وسيله اي آن را اجراء كنند.

اولين جلسه را در منزل (عبدالله بن وهب) برگزار كردند. آنجا بود كه عبدالله لب به سخن گشود و پس از حمد و ثناي الهي به رفقاي خود چنين گوشزد كرد: [90].

اي مردم به خدا سوگند براي مردمي كه به خداي رحمان ايمان

دارند و خود را خواهان حكومت قرآن مي دانند، شايسته نيست كه دنيا و گرايش به آن را برتر و محبوبتر از امر به معروف و نهي از منكر بدانند. گفتار حق اگر چه تلخ و زيان آور است وليكن پيش آنان بهتر است. چون تلخي و زيان در اين دنيا پاداشش در

[صفحه 131]

قيامت خشنودي خدا و منزلگاه جاودانه ي بهشت است، پس بنابراين به همراه ما از اين شهر كه مردمش ستمگرند بيرون آمده و به نقاط كوهستاني يا يكي از اين شهرهاي همجوار برويم.

و اين كار به عنوان اعتراض و قيام در مقابل بدعتهاي گمراه كننده و احكام جابرانه آنها باشد.

پس از او حرقوص بن زهير رشته ي سخن را به دست گرفت با تاييد آنان پيشنهاد ديگري به آنها كرد و آن اينكه براي انقلاب بمرد نيرومندي نيازمنديد كه عنوان رهبري را به سپاريد تا شيرازه ي شما از هم نپاشد و مركز و پرچمي داشته باشيد تا در گود آن اجتماع كنيد و پس از انجام ماموريتهايتان به آنجا بازگشت كنيد.

بار ديگر جلسه را در منزل «(زفر بن حصين طائي)» برپا ساختند او پس از آنكه سخنراني مفصلي با استشهاد به آيات قرآن ايراد كرد براي تهييج آنان گفت: [91].

«من به قدري در اين عقيده پابرجا هستم كه اگر چنانچه يك نفر هم براي تغيير منكرات و جنگ با علي و يارانش برنخيزد من خودم به تنهائي با آنان مبارزه مي كنم.

اي برادرانم چهره ها و پيشانيهايشان را با شمشير بزنيد تا خداي رحمان اطاعت شود … سپس پيشنهاد كرد:

تا نامه اي به رفقاي اهل بصره بنويسند و از آنها دعوت كنند تا هر چه زودتر در خارج از كوفه

(نهروان) به گروه ما بپيوندند تا همگي آنجا متمركز شويم.

در آن جلسه همگي اين راي را پسنديدند و سپس نامه اي خطاب به رفقايشان در بصره نوشتند ولي طولي نكشيد كه آنها هم جواب مثبت دادند و به گروه كوفه پيوستند.

[صفحه 132]

عصيان خوارج چون از حد گذشت و جنبه ي تروريستي و جنايات هولناكي به خود گرفت و در حوزه زمامداري اميرمومنان سلب امنيت عمومي كرد. و روشن است كه اين وضع براي نگهبان امت و ياران برجسته اش قابل تحمل نبود و حضرت در پي چاره ي اساسي برآمده بود، تا هر چه زودتر به اين وضع اسف بار خاتمه دهد حضرت در دنباله ي مذاكرات و نصايح خود نسبت به آنان قاصدي به سوي آنها فرستاد تا به آنها گوسزد كند كه كشتن افراد بي گناه هرگز روا نيست و عواقب ناگاري به دنبال خواهد داشت.

با كمال تاسف آنها به جاي اينكه اين نصيحت را گوش كنند پيك حضرت را به قتل رسانيدند. حضرت ناچار بود به مداخله نظامي اقدام كند و تصميم گرفت ارتش مجهز و منظمي را كه «براي جهاد و پيكار با معاويه و همراهانش» آماده مي ساخت جهت سركوبي و قطع اين عضو سرطاني اجتماع اعزام كند.

ارتش علي بسيج مي شود

سپاهيان عراق به فرمان حضرت در سرزمين نهروان متمركز گرديدند و براي پيكار خونين خود را آماده مي ساختند البته در اينجا غرض ما تحليل و بررسي وقايع و عواملي كه موجب شد حضرت جنگ با خوارج را قبل از معاويه آغاز كند نيست بلكه پيكار نهروان را بازگو مي سازيم. [92] هنگام حركت به منظور تعقيب آنان يكي از سربازان حضرت گزارش داد كه گروه خوارج از پل رودخانه گذشته و

به طرف ما شتابان مي آيند حضرت به خاطر تحكيم عقيده ي يارانش و آگاهي بيشتر آنها از عظمت معنويش پرده از روي يك راز غيبي برداشت و گفت:

مصارعهم دون النطفه والله لا يفلت منهم عشره و لا يهلك منكم عشره.

[صفحه 133]

قتلگاه آنان (خوارج) آن طرف نهراست. سوگند به خدا در اين پيكار بيش از ده تن از آنان زنده نخواهد ماند و از شما ياران من ده تن كشته نخواهند گشت. [93] صفوف نظاميان عراق با تجهيزات كامل پيوسته و منظم صحرا و دشتهاي نهروان را پر كردند.

«نهروان» نام سه دهكده است كه به ترتيب در طول هم قرار گرفته و با قيد اعلي و اوسط و اسفل از يكديگر متمايز مي شوند و هر سه بين «واسط» و «بغداد» قرار گرفته اند و اينك اردوگاه خوارج گشته است.

خوارج كه چنين وقايع را پيش بيني مي كردند و هر روز آماده پيكاري خونين با علي و يارانش بودند با آگاه شدن از حركت نظاميان عراق خود را بيش از پيش آماده كردند و سخت خشنود بودند كه ديگر پيكار سرنوشت آغاز خواهد شد، دلهاي آنان پر از كينه و عداوت نسبت به علي و ياران باوفايش بود.

محروميت ها و ناراحتي هاي ديگر كه زائيده عصيان آنان و شكست تبليغات و شعارهايشان بود سخت آنان را برآشفته و چشمانشان را پر از خون ساخته بود.

پيش تازان ارتش عراق كم كم به اردوگاه آنان نزديك مي شد و آنها اين بار حضرت علي را با ابن عباس و سرشناسان نمي ديدند بلكه اين دفعه آن حضرت در هاله اي از افسران و جنگاوران دلير اسلامي پيش مي آمد چهره هاي عبوس و خشن سربازان همراه علي با ژستهاي نظامي دل ها را

به لرزه مي آورد. اما اين نگاههاي تند آنقدرها باعث فروريختن دلهاي خوارج نشد زيرا در انتهاي نگاههاي سربازان علي عليه السلام باز نگاه عفو و اغماض همراه با عواطف انساني كه از تشعشات روح علي بود ديده مي شد، ولي خوارج آنقدر در لجاجت و سماجت خود استوار بودند كه نه خشونت و نه رافت هيچ يك آنها را به انعطاف نمي آورد.

آنچه مسلم است در روزگار پيكار و نبرد شمشير زنان خوارج از چهار هزار

[صفحه 134]

نفر تجاوز نمي كرد گرچه قبلا در اردوگاه آنان 120 هزار نفر به سر مي بردند چه كه قبلا متذكر شديم كه قريب 8 هزار نفر از آنها بر اثر نصايح و خيرخواهي هاي علي پشيمان شدند و مورد عفو قرار گرفتند و سپس به نظاميان عراق پيوستند.

اكنون هر دو لشكر به حال آماده باش درآمده اند، دستها به اسلحه چشمها رو در روي يكديگر و گوشها آماده شنيدن فرمان فرماندهان است در اين لحظه ي حساس باز ديدند كه تنها يك نفر صفوف را شكافت و همانند كوهي از وقار و ابهت در وسط ميدان مقابل خوارج قرار گرفت و او چهره ي ملكوتي و زيباي حضرت علي بود، كه مي خواست آخرين پيام دلسوزي خود را به گوش آنان برساند شايد دل از گرو شيطان برگيرند و به دامان پرمحبت و آغوش نوازشگر علي عليه السلام به پيوندند. آن حضرت براي چندمين بار اتمام حجت كرد.

آخرين هشدار علي

و براي اينكه شايد از اين خواب غفلت بيدار شوند و از راه ضلالت و انحراف خود برگردند و در وخامت عواقب كار خود بينديشند آنان را با بيان ديگري بيم داد و فرمود:

فانا نذير لكم ان تصبحوا صرعي باثناء هذا النهر،

و باهضام هذا الغائط

علي غير بينه من ربكم و لا سلطان مبين معكم: قد طوحت بكم الدار و احتبلكم المقدار و قد كنت نهيتكم عن هذه الحكومه فابيتم علي اباء المنابذين، حتي صرفت رايي الي هواكم و انتم معاشر اخفاء الهام سفهاء الاحلام و لم آت- لا ابالكم- بجرا و لا اردت لكم ضرا. [94].

من شما را از اينكه صبح كنيد در حالي كه در ميان اين نهر و در بين اين زمينهاي پست و بلند (با پيكرهاي بي روح) افتاده باشيد مي ترسانم.

شما بدون اينكه دليل و برهاني و عذري نزد پروردگار خود داشته باشيد به مخالفت كردن و ياغي شدن با من قوام كرده ايد دنيا شما را هلاك كرد و

[صفحه 135]

مقدرات شما را به دام افكند (با اينكه به دست خودتان وسيله ي اين دام افتادن را براي خود فراهم كرديد) من شما را (در صفين) از قبول حكومت حكمين نهي كردم ولي شما سخن مرا نپذيرفتيد و مانند مخالفان پيمان شكن و سست عهد از قبول نصيحت من امتناع كرديد تا اينكه من ناگزير نظر خود را با ميل شما همراه ساختم.

و شما اي مردم سبك مغز و سبك عقل كه پدر براي شما مباد (عرب اين جمله را در موقع نفرين مي گويد و كنايه از ذلت و خواري است) اين را بدانيد كه من شري براي شما به وجود نياوردم و نخواستم زياني به شما متوجه شود بلكه جز خيرخواهي منظوري نداشتم. سخنان حضرت در دلهاي مرده ي آنان تاثيري نكرد و همچنان بهت زده منتظر نبرد بودند.

حضرت به طرف نظاميان برگشت و فرمود يك نفر مي تواند مرگ را به بهاي بهشت جاويدان بپذيرد و قرآن به

دست در مقابل اين مردم برود و آنها را به كتاب خدا و روش پيامبر موعظه و دعوت كند.

سخن حضرت تمام نشده بود كه جواني از بني عامر اين ماموريت را به عهده گرفت حضرت چون او را جوان نورسي ديد دستور داد به جاي خودت بازگرد.

و دوباره سخن خود را تكرار كرد، اين بار نيز همان جوان شيفته ي اطاعت شد و ديگران همچنان سكوت كردند.

جوان قرآن را بر كف گرفت و پيشاپيش خوارج ايستاد و آنها را به اطاعت از قرآن و قوانين الهي فراخواند.

هنوز سخن از گلويش خارج نشده بود كه خوارج خشمناك صورت او را تيرباران كردند، جوان وقتي رو به طرف ياران علي برگرداند همانند خارپشتي تيرها به صورتش نشسته بود و سپس بر زمين افتاد و جان سپرد.

حضرت از آنان خواست كه قاتلان عبدالله بن خباب و ساير شهداء را تسليم كنند ولي آنها همگي خود را قاتل دانستند و راه پيكار در پيش گرفتند. تمام درهاي صلح و مذاكره بروي علي و يارانش بسته شده است.

[صفحه 136]

حضرت دستور آماده باش داد و نظاميان را به دو جناح منظم و يك قلب با اسلوب خاص نظامي كه مخصوص خودش بود تقسيم نمود. و فرماندهان آنها را نيز انتخاب نمود. و دستور داد تا حمله ي جدي و عمومي از آنان آغاز نشود «جنگ را شما آغاز نكنيد».

و اين آخرين مرحله ي انسان دوستي علي درباره آنان بود.

خوارج هم فشرده تر همانند بازي كه آماده شكار است دقيقه شماري مي كنند غلافهاي شمشيرها را شكسته اند، اسب ها را رها كرده و به خيال خام خود مشتاق شهادت و بهشت هستند.

جنگ آوري به نام اخنس طائي [95] كه ديروز در صفين همدوش

علي پيكار مي كرد اينك از صفوف خوارج خارج شده و براي پيكار با خود حضرت صفوف را مي شكافد. حضرت جواب اين گستاخي را داد و با يك ضربت او را نقش زمين ساخت.

ناگاه «عبدالله بن وهب راسبي» فرياد زد: اي پسر ابوطالب دست از پيكار برنخواهيم داشت تا اينكه يا تو به ما دست يابي و يا ما بر تو چيره شويم، و من مايلم كه تو در برابرم قرار بگيري.

حضرت تبسمي تلخ بر لبانش نقش بست و فرمود: قاتله الله من رجل ما اقل حياوه اما انه ليعلم اني لحليف السيف و خدين الرمح ولكنه قد يئس من الحياه و انه ليطمع طمعا كاذبا.

خدا او را بكشد چه مرد بي حيائي است. بيچاره از زندگي نااميد شده است وگرنه مي داند كه من دوست قسم خورده ي شمشير و نيزه ام. بدبخت هوس بيجائي كرده است.

حضرت همچون شير بر او جست و با يك ضربت او را نقش بر زمين ساخت.

[صفحه 137]

خوارج كم كم به جنگ نزديكتر مي شوند ديري نمي پايد كه اين وضع پايان مي پذيرد.

ناگهان كمانها را كشيدند و تيرها به سوي سربازان علي رها كردند.

سربازان گفتند:

يا اميرالمومنين رمونا «اي اميرمومنان ما را تيرباران كردند فرمان حمله بدهيد» حضرت فرمود: كفوا «دست نگهداريد».

براي بار دوم سربازان را تيرباران كردند، باز حضرت فرمود آرام باشيد.

بار سوم كه تيرها را رها كردند حضرت فرمود:

الان طاب القتال احملوا عليهم.

«اينك پيكار با آنان روا و لذت بخش است حمله كنيد، فرمان حمله علي گويا براي هر دو لشگر صادر شده بود كه ناگهان برق آسا خوارج در حالي كه شعارهاي محكم مي دادند و ياران خود را با گفتن «بپيش به سوي بهشت به پيش

به سوي بهشت» تشويق مي كردند.

همچون گردبادي در سينه ي لشگر علي فرورفتند. گرد خاك ميدان را فراگرفت، صداي شيهه ي اسبان و چكاچك شمشير، فرياد جانخراش مقتولين سرزمين نهروان را به لرزه درآورده بود.

هر دو سپاه تا سرحد مرگ و با عقيده اي محكم به شهادت و جانبازي مي جنگيدند خصوصا خوارج كه راه نجاتي نداشتند و ناچار بودند تا آخرين تلاش پيكار كنند، سربازان علي از همه طرف آنها را در قلب خود محاصره كردند و ضربات خونين و مهلك خود را بر پيكر آنان وارد ساختند و بدون آنكه به آنها فرصت پيكار بدهند همه را نقش زمين ساختند. ساعتي بيش نگذشت كه گرد و خاك فرونشست و سربازان به كنار ايستادند و چيزي جز منظره ي خونين و دهشتناك اجساد و جوي هاي خون بيش نمانده بود.

تنا، آن دورها، در سينه ي تپه ها، تعدادي كمتر از انگشتان دست هراسناك و

[صفحه 138]

فلك زده در حال فرار بودند. [96] آنها رفتند تا بنياد نوي براي خوارج آينده و پرورش اين نسل عصيانگر باشند و از ياران علي به جز 8 نفر كشته نشدند و آنها سالم و صحيح آماده ي بازگشت بودند.

پس از پايان كارزار در نهروان يكي از ياران علي عليه السلام گفت:

مثل اينكه از شر خوارج آسوده شديم و تمامي آنان نابود گشتند؟

حضرت در پاسخ او فرمود:

كلا والله، انهم نطف في اصلاب الرجال و قرارات النساء كلما نجم منهم قرن قطع حتي يكون آخرهم لصوصا سلابين.

شما گمان كرديد كه آنها (خوارج) به كلي نابود شدن و اجتماع، از آنها پاك گرديد چنين نيست به خدا قسم كه آنها به صورت نطفه هائي كه در پشت مردان و رحم زنها به سر مي برند و

در اعصار آينده هرگاه شاخي از آنان سر درآورد و بريده شود شاخ ديگري سر در خواهد آورد و بريده خواهد شد «يعني هر گروهي از آنان قيام كند سركوب مي شود» تا اينكه آخرين جمعيت آنها غارتگران و ربايندگان اموال عمومي گردند. [97].

اين هشداري بود كه حضرت به نسل آينده داد تا آنان بدانند بر اساس پراكندگي و عدم رشد فكري و جهالتي كه بر آنها حكمفرماست جسم اجتماع بيمار خواهد بود و همواره نمونه هائي به نام خوارج و مذهب سازان دروغين در آنها پديدار خواهد گشت و تا زماني كه ملتها كاملا آگاه و به اصول اسلامي و فرهنگ قرآن آشنا نشوند خوارج و نظائر آنها از ميانشان ريشه كن نخواهد شد.

[صفحه 139]

پس از من خوارج را نكشيد

اشاره

عده اي از خوارج كه توانستند از مجازات ميدان جنگ بگريزند و جان سالم به در برند، اين سوال را براي ياران علي پيش آوردند كه وظيفه ي ما نسبت به خوارجي كه فرار كرده و پنهان اند چيست؟ آيا هر كجا به آنها دست يافتيم مي توانيم آنها را به قتل برسانيم؟ حضرت در پاسخ آنها فرمود:

لا تقاتلوا الخوارج بعدي، فليس من طلب الحق فاخطاه كمن طلب الباطل فادركه.

پس از من خوارج را نكشيد، زيرا كسي كه در يافتن حق اشتباه كند و به خطا برود مانند آن كس نيست كه باطل را مي جويد و بدان دست مي يابد. [98].

رفع اشكال

ممكن است اشكال شود كه چرا حضرت مسلمانان را پس از خود از كشتن خوارج منع مي فرمود: اما خودش در كشتن آنها اقدام كرد. در اين مورد جوابهائي داده شده است، ولي شايسته ترين جوابها پاسخي است كه علامه بزرگوار «مرحوم مجلسي» در بحارالانوار پسنديده است و آن اينكه:

نظر حضرت بر اين اساس بوده است كه شما پس از مرگ من سرگرم

[صفحه 140]

جنگ و كتشار با خوارج نشويد، بلكه مي بايست دشمن بزرگ اسلام معاويه و عمالش را از پاي درآوريد. گروهي كه بر اساس نادرستي و باطل به حكومت رسيده اند. و هم اكنون به ناروائي و نادرستي خود ادامه مي دهند معاويه و ياران او هستند. جبهه ي اصلي مي بايست در برابر آنها بسيج شود و تمام اداره ها براي جنگ با آنان تقويت گردد. هر چند ما امروز براي حفظ امنيت و جلوگيري از جنايات و وحشيگريهاي خوارج ناچار به مداخله نظامي شديم.

اما ديگر چند تن افراد پراكنده ي خوارج آنچنان قدرتي نخواهند يافت و نبايستي مسلمانان اوقات خود را صرف مبارزه ي خسته كننده با

آنان بنمايند، بلكه مي بايست با اتحاد و همبستگي به نبرد با معاويه ي غاصب و ستمگر ادامه دهند. چنانكه بر همين اساس امام مجتبي در پاسخ معاويه و هنگامي كه او پس از قرارداد صلح به امام عليه السلام گفت: از شما مي خواهم كه چون در اطراف كوفه افرادي از خوارج به سر مي برند و گاهي دست به عمليات ضد دولتي مي زنند جلوي آنها را بگيريد.

حضرت فرمود:

اگر قدرت مي داشتم و ارتش مجهزي مي يافتم ابتدا با تو مي جنگيدم زيرا خطر تو براي اسلام و مسلمانان به مراتب از خطر خوارج بيشتر است. [99] پس بنابراين اميرمومنان مي خواستند كه مسلمانان براي قطع ايادي معاويه و عمالش بپا خيزند و به چيزهاي جزئي و غافل كننده سرگرم نشوند تا وقايع خونبار ضد اسلامي تكرار نشود و جهان اسلام دستخوش طوفانهاي ستمگرانه نگردد. اين بود تحليلي از تاريخ پرماجراي خوارج و جلوه هاي انساني علي عليه السلام.

خوارج سرانجام غائله بزرگي در عالم اسلام بوجود آوردند و با تلاشهاي ضد اسلامي خود چرخهاي علم و فضيلت و عدالت و آزادي حكومت علي را در ميان انسانها متوقف ساختند.

[صفحه 141]

خوارج با عصيان خود فرصتي به دست دشمنان كينه توز و منافقان خيانتكار دادند يعني ميدانرا براي معاويه كه دشمن اسلام و عترت بود باز كردند. ماجراي خوارج نمايشگر بزرگترين فراز بردباري و مسالمت و دلسوزي علي عليه السلام با ملت است.

تاريخ پرماجراي خوارج درسي بزرگ براي جامعه شناسان و انسان شناسان جهت هشدار نسلهاي ديگر است، تا عواقب فقدان رشد عقلي را درك كنند و در تقويت عقل توده ي مردم و آگاهي دادن به آنها بكوشند. طغيان خوارج لزوم رواج فرهنگ و ثقافت اسلامي را با مباني صحيح علمي و

عملي در جامعه هاي اسلامي قطعي كرد.

خوارج گرچه لكه ننگي بر دامن تاريخ اسلام بودند اما در ضمن تاريخ آنها به چهره واقعي يك زمامدار عادل و انساندوست يعني علي اميرمومنان عليه السلام پي مي بريم، و هزاران نكته ي ديگر از مطالعه ي درسهائي از نهج البلاغه كه مربوط به اين گروه است بر ما روشن خواهد شد.

پايان پيكار

اشاره

پيكار خونين «نهروان» به پايان رسيد، اجساد كشتگاني كه دلهائي از آتش اميد و آرزو شعله ور و مغزهائي منجمد و خاموش داشتند روي هم انباشته شد، سرهائي كه تا چند لحظه پيش آنقدر پرشور و مغرور بود كه در برابر منطقي رسا چون منطق اميرمومنان (ع) تسليم نشد چون گوي در گوشه و كنار ميدان غلطيد. حلقومهائي كه به فريادهاي اعتراض شديد به اميرمومنان (ع) و تكفير آن حضرت و يارانش باز بود يك دفعه ساكت و بي حركت گرديد و بالاخره زمين نهروان در سكوت و خاموشي فرورفت، گويا تشنه اين خونها بود تا عطش دروني خود را فروبنشاند.

منظره ي اندوهباري به وجود آمده بود، ولي چه كسي جز خودشان شايسته ي ملامت بود، مگر نه اين است كه لجاجت و سماجت و طغيان آنها چنين حادثه اي را به وجود آورد و دشمني آنها با حقيقت موجب سقوطشان گرديد.

[صفحه 142]

از همه محروم تر خفاش بود

كو عدو آفتاب فاش بود

نيست خفاشك عدو آفتاب

او عدوي خويش آمد در حجاب

قطره با قلزم چو استيزه كند

ابله است او ريش خود بر مي كند

گر شود بيمار دشمن با طبيب

ور كند كودك عداوت با اديب

گازري گر خشم گيرد زآفتاب

ماهي ئي گر خشم مي گيرد ز آب

در حقيقت رهزن جان خودند

راه عقل و جان خود را خود زدند

دستور بازگشت به كوفه

پس از اينكه جنگ نهروان پايان يافت اميرمومنان (ع) دستور بازگشت ارتش عراق را به كوفه صادر كرد. اما يكي از ويژگي هاي اين پيكار اين بود كه پيكار با بيگانه نبود بلكه با كسان و بستگان و دوستاني بود كه ديروز در كنار ياوران علي (ع) با هدف مشتركي «نبرد صفين» را به راه انداختند، ولي امروز روياروي آنها ايستاده

پيكار نهروان را به وجود آورده، در نتيجه از پاي درآمدند و همين امر موجب گرديده بود كه هاله اي از تاثر و اندوه چهره هاي پيروز در جنگ را فراگرفته بود.

و اين تاثر از نظر اين بود كه چرا فرزنداني از جامعه مسلمانان آنقدر ناخلف باشند كه از اين همه اعلان خطر، احساس خطر نكنند و در برابر اين همه هشدار هشيار نگردند، تا هم تيشه به ريشه ي سعادت خود بزنند و هم مانعي در راه پيشرفت اسلام بوجود بياورند.

[صفحه 143]

سرانجام فريب خوردگان

اميرمومنان عليه السلام در حالي كه سربازان همراه وي بودند به كنار اجساد بي روح «خوارج» آمد و نگاهي عميق به آنها افكند و پرونده هاي سياه و ننگين آنان را در نظر درآورده با تاثر گفت:

بوسا لكم، لقد ضركم من غركم، فقيل له: من غرهم يا اميرالمومنين؟ فقال 6 الشيطان المضل و الانفس الاماره بالسوء غرتهم بالاماني، و فسحت لهم بالمعاصي، و وعدتهم الاظهار. فاقتحمت بهم النار.

ترجمه:

رنج و سختي بر شما باد، راستي كسي كه شما را فريب داد، ضرر مهم و غير قابل جبراني بر شما وارد ساخت.

يكي از آن حضرت پرسيد: چه كسي آنها را فريب داد؟ در پاسخ فرمود: شيطان گمراه كننده و نفسهائي كه انسانها را به بدي وامي دارد.

شيطان و نفس اماره به وسيله آرزوهاي نادرست و حساب نشده آنها را فريفت و راههاي عصيان را به روي آنها گشود و به آنان وعده ي پيروزي داد و سرانجام به آتش سوزان دوزخشان درافكند. [100] حضرت اميرمومنان (ع) با اين گفتار رمز سقوط و بدبختي

[صفحه 144]

«خوارج» را در پيروي از افكار شيطاني و هواهاي سركش نفساني كه خود نشانه ي فقدان رشد عقلي است خلاصه كرد، چه

اينكه آنها اگر داراي رشد عقلي بودند به هدايت الهي و مباني صريح و روشن اسلامي توجه مي كردند و به نداها و نصايح رهبري دلسوز و عادل و مهربان چون حضرت علي پاسخ مثبت مي دادند اما جهل و لجاجت و نداشتن تشخيص صحيح موجب گرديد كه پشت پا به عوامل سعادت خود بزنند و تسليم افكار شيطاني گردند.

راستي حادثه ي عبرت آميز و تاسف انگيز «خوارج نهروان» خود درسي است بزرگ و هشداري است براي تمام انسانها تا عقل خود را تقويت كنند و به نويدها و آرزوهاي خام كه در هر گامي بر سر راه آنها است دل نبندند تا به سرانجام شوم و ننگين خوارج مبتلا نشوند.

[صفحه 146]

تحقيقي در علم غيب

در ضمن بحث هاي گذشته- چنانكه ديديم- حضرت اميرمومنان عليه السلام در مواردي پيشگوئي هائي درباره «خوارج نهروان» داشتند، يعني حضرتش در آن موارد از غيب خبر داده بودند.

به همين مناسبت، لازم به نظر مي رسد كه به منظور روشن شدن كيفيت «علم غيب» پيامبران خدا و ائمه هدي، اين موضوع از ديدگاه قرآن و روايات معتبر، فشرده مورد بررسي قرار بگيرد.

علم غيب از ديدگاه قرآن

اشاره

غيب يعني چيزي كه از چشم عادي پنهان است، خواه آن چيز هم اكنون تحقق يافته باشد يا بعد از اين تحقق پيدا كند، و آياتي كه در قرآن مجيد مربوط به «علم غيب» است به طور كلي بر سه دسته است.

دسته ي اول: آياتي است كه با تاكيد بسيار و تعبيرات مختلفي علم غيب را مخصوص خداوند جهان معرفي مي كند، مثلا مي گويد: انما الغيب لله يعني علم غيب مخصوص خداونداست. و نيز مي گويد: لا يعلم من في السموات و الارض الغيب الا الله يعني در آسمانها و زمين هيچكس جز خداوند «غيب نمي داند» و باز مي فرمايد: «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو» يعني خزائن غيب منحصرا نزد خداوند است و جز او كسي به آنها دانا

[صفحه 147]

نيست تعبيراتي كه دانستن غيب را در انحصار خداوند معرفي مي كند در قرآن فراوان است، مثلا در موردي مي گويد:

لله غيب السموات و الارض يعني غيب آسمانها و زمين از آن پروردگار است.

و بالاخره بيش از شش مورد خداوند متعال را به وصف «عالم الغيب و الشهاده» يعني داننده پنهان و آشكار توصيف مي كند

دسته دوم: آياتي است كه مفاد آنها اين است كه پيغمبران خدا «علم غيب» ندارند، در اين آيات يا آنها خود به اين موضوع تصريح مي كنند يا

از جرياني كه قرآن درباره ي آنان نقل مي كند اين مطلب به دست مي آيد مثلا حضرت نوح مي گويد: «و لا اقول لكم عندي خزائن الله و لا اعلم الغيب» يعني من به شما نمي گويم كه گنجينه هاي خداوند نزد من است و نيز ادعا نمي كنم كه «علم غيب» دارم.

پيغمبر اسلام مي گويد: و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسني السو يعني اگر «علم غيب» مي داشتم خير بيشتري به دست مي آوردم و هرگز ناراحتي و ضرري به من نمي رسيد.

و نيز قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادري ما يفعل بي و لا بكم ان اتبع الا ما يوحي الي يعني من نخستين پيغمبر خدا نيستم و پيش از من نيز پيغمبراني به سوي مردم آمده اند و نمي دانم كه درباره ي من و شما چه حوادثي پيش خواهد آمد و فقط از وحي الهي متابعت مي كنم كه آنچه را كه به من وحي مي رسد مي دانم.

قرآن كريم ضمن داستان آمدن فرشتگان به حضور حضرت ابراهيم (ع) به منظور اينكه به او مژده بدهند كه خداوند بوي فرزندي به نام «اسحاق» مي خواهد عنايت فرمايد به اين نكته تصريح مي كنند كه «حضرت ابراهيم» آنها را نشناخت و به منظور ميهمان نوازي براي آنها غذا آورد و چون ديد آنها به سوي آن غذا دست دراز نمي كنند، احساس ترس و ناراحتي كرد

[صفحه 148]

تا اينكه آنها اعلان كردند كه ما: فرشتگان خدا مي باشيم و براي ابلاغ بشارت آمده ايم. [101].

دسته ي سوم: آياتي است كه دلالت دارد برخي از انسانها از «علم غيب» بهره اي دارند، بخشي از اين آيات مربوط به پيغمبران است و بخش ديگر آن شامل غير پيامبران نيز مي گردد از

اين قبيل است آيه اي كه به اين مضمون است و ما كان الله ليطلعكم علي الغيب و لكن الله يجتبي من رسله من يشاء [102] يعني خداوند همه شما را از غيب آگاه نمي كند ولي براي اين موضوع هر يك از پيغمبران خود را كه بخواهد برمي گزيند و او را از علم غيب آگاه مي سازد آيه اي كه مي گويد:

عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول. [103] يعني داناي غيب خداوند است و غيب خود را جز بر پيغمبري كه او را انتخاب كند بر كسان ديگر آشكار نمي نمايد و نيز آيه اي كه مربوط به معجزات حضرت عيسي است به اين مضمون:

اني اخلق لكم من الطين كهئيه الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابري الاكمه و الابرص و اخي الموتي باذن الله و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون في بيوتكم ان في ذلك لايه لكم ان كنتم مومنين [104] يعني من از گل مجسمه مرغي مي سازم و در آن مي دمم و آن بامر خدا مرغي مي گردد، و كور مادرزاد و شخصي كه به مرض برص مبتلا مي باشد به امر خدا شفا مي دهم و مردگان را به خواست خداوند زنده مي گردانم و به شما خبر مي دهم كه در خانه هاي خود چه مي خوريد و چه ذخيره مي كنيد، اين موضوعات نشانه ي حقانيت من است اگر اهل ايمان باشيد.

و از اين قبيل است آيه اي كه خطاب به پيغمبر اسلام است و مي گويد «ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك. [105] يعني شرح جريان يوسف (ع) از اخبار

[صفحه 149]

غيب بود كه ما به تو وحي كرديم. از اين دسته است آياتي كه مرتبه اي از «علم

غيب» را براي همه متقين تثبيت مي كند و در وصف آنها مي گويد: «الذين يومنون بالغيب» [106] يعني افراد با تقوي ايمان به غيب دارند كه منظور از غيب در اين مورد بهشت و دوزخ و صراط و ميزان و برزخ است كه از ديدگاه اين جهان پنهان است و اين نكته نيز روشن است كه ايمان بعد از علم است و تا انسان نسبت به موضوعي علم پيدا نكند ايمان نمي آورد بنابراين افرادي كه به غيب ايمان دارند علم به آن نيز دارند.

روش نتيجه گيري از قرآن

اين اشتباه است كه ما در فهم معاني قرآن فقط به بعضي از آيات مربوط به يك موضوع توجه كنيم و آيات ديگري را كه با همين موضوع ارتباط دارد ناديده بگيريم. و حال آنكه يكي از امتيازات روشن قرآن همانطور كه حضرت اميرمومنان (ع) مي فرمايد آنست كه يشهد بعضه علي بعض [107] «يعني برخي از آيات آن روشنگر آيات ديگر است» بنابراين لازم است در هر موضوع با توجه به اين نكته ي مهم آيات را بررسي نمائيم.

درباره علم غيب نيز اگر ما بخواهيم فقط به آيات دسته اول توجه كنيم قهرا دو دسته ديگر را ناديده گرفته ايم و اين روش ابدا صحيح نيست. از اينرو با توجه به معاني سه دسته آيات كه ذكر كرديم بايد ميان اين آيات اين طور جمع كنيم كه: علم غيب بدو نوع تقسيم مي شود:

1- علم غيب ذاتي و اصلي كه مخصوص خداوند است و به جز او هيچ كس ذاتا علم غيب ندارد.

2- علم غيب كسبي يعني علم غيبي كه از طرف خداوند مستقيما داده نشده است اينگونه علم غيب را بشر هم مي تواند داشته

باشد با اين بيان معناي هر سه

[صفحه 150]

دسته از آيات روشن مي گردد زيرا دسته اول مربوط به علم غيب ذاتي است و دسته دوم و سوم به علم غيب كسبي مربوط مي شود، آن آيات كه مي گويد علم غيب مخصوص خدا است و يا پيامبران مي گويند ما آگاه به غيب نيستيم منظور از آنها اين است كه علم غيب اصلي مخصوص خداوند است.

و معناي آن آيات كه مي گويند: خداوند هر كه را بخواهد از غيب آگاه مي كند و يا پيامبران يا احيانا غير پيغمبران نيز ادعاي علم غيب مي كنند اين است كه: پس از اخبار خدا ديگران نيز از غيب آگاه مي شوند و مي توانند از غيب خبر بدهند نتيجه اينكه علم غيب ذاتا مخصوص خداوند است و اما علم غيب كسبي را برخي از انسانهاي پاك نظير پيامبران و امامان پس از اخبار خداوند مي دانند.

البته اين نوع علم غيب مراتبي دارد كه هر انسان پسنديده ي خداوند مرتبه و درجه اي از آن را طبق شايستگي و صلاحيت خودش دارا مي باشد.

علم غيب از ديدگاه روايات

از بررسي روايات معتبر اسلامي نيز همان مطلبي كه آيات به آن دلالت دارند به دست مي آيد يعني پيامبر و ائمه هدي علم غيب ذاتي ندارند و علم غيب آنها كسبي و از ناحيه خداوند است. در مجمع البيان در تفسير آيه ي «لله غيب السموات و الارض» [108] يعني علم غيب آسمانها و زمين مخصوص خداوند است مي گويد: بعضي از افراد به گروه شيعه تهمت زده و گفته اند با اينكه اين آيه دلالت دارد كه علم غيب در انحصار خداوند است شيعه مي گويد: امامان (ع) علم غيب مي دانند و حال آنكه ما كسي را از شيعه سراغ نداريم

كه داشتن علم غيب را براي غير خدا ممكن بداند، زيرا دانستن غيب مخصوص كسي است كه ذاتا همه معلومات را بداند و كسي كه داراي اين وصف است منحصرا خدا است و هيچكس در اين وصف با آن ذات مقدس شركت ندارد و هر كس كه معتقد باشد كه غير خدا با خداوند در اين صفت شركت دارد از ملت اسلام خارج است.

[صفحه 151]

و اما آنچه از اميرمومنان (ع) خاصه و عامه نقل نموده اند كه از مغيبات خبر داده مانند اينكه از صاحب زنج خبر داده و فرموده.

كاني به و قد سار بالجيش الذي لا يكون له غبار و لا لجب و لا قعقعه لجم و لا حمحمه خيل يثيرون الارض باقدامهم كانها اقدام النعام. [109].

اي احنف: مانند آنست كه من او را (رئيس زنگيان را) مي بينم در حالتي كه با لشگري خروج مي كند كه گرد و غبار و غوغا و هياهو و صداي لجام و آواز اسبها ندارند، به قدمهاي خود زمين را مي كوبند قدمهاشان مانند قدمهاي شترمرغان است.

او «رئيس زنگيان» از اهل ري بود و خود را علوي مي دانست و مدعي بود كه پدرش محمد بن احمد بن عيسي بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب است. ولي در نسب او طعن زده و علماي انساب متفقند كه او علي بن محمد بن عبدالرحيم است و جد مادرش محمد بن حكيم اسدي با زيد بن علي بن الحسين بر هشام بن عبدالملك خروج كرد و پس از كشته شدن زيد به قريه اي به نام «ورزنين» فرار كرد و در اين قريه علي بن محمد رئيس زنگيان به دنيا آمد.

سپس به عراق رفت و كنيزي خريداري كرد كه از او محمد پدر علي متولد گرديد. خلاصه در سال 255 آهنگ بصره نمود و غلامان زنگي را كه كاركنان اهل بصره بودند به ياري خود دعوت نمود و آنها خواجه هاي خود را كشته و انواع فتنه و فساد بر اهل بصره وارد ساختند.

و از فرمانروائي «مروان بن حكم» خبر داده:

اما ان له امره كلعقه الكلب انفه و هو ابو الاكبش الاربعه و ستلقي الامه منه و من ولده يوما احمر. [110] يعني آگاه باشيد كه او را امارت و حكومتي خواهد بود بسيار كوتاه چون ليسيدن سگ بيني خود را و او پدر چهار رئيس است و زود است كه مردم از مروان

[صفحه 152]

و فرزندانش روز سرخ را دريابند.

و آنچه از ائمه هدي در مورد اخبار از غيب نقل شده مثل آنچه حضرت صادق (ع) به عبدالله بن حسن در حضور جمعي از علويين و عباسيين كه اجتماع كرده بودند تا با فرزند وي محمد بيعت كنند فرمود قسم به خدا خلافت به تو و فرزندانت نخواهد رسيد ولي خلافت نصيب آنهاست و اشاره كرد به عباسيين و فرزندان تو مقتول خواهند شد. از آن پس حضرت از جا برخواست در حالي كه بر بازوي عبدالعزيز بن عمران تكيه داده بود و رو به وي كرد و فرمود آيا صاحب عباي زرد (منظور وي ابوجعفر دوانيقي بود) را نديدي؟ گفت چرا فرمود قسم به خدا او محمد فرزند عبدالله را خواهد كشت.

عاقبت امر همانطور كه آن حضرت فرمود گرديد.

و نيز مانند گفتار حضرت رضا (ع) كه فرمود «بورك قبر بطوس و قبران ببغداد» حضار سوال

كردند يكي از اين قبور (كه قبر موسي بن جعفر است) مي شناسيم ديگر كدام است؟ فرمود در آينده خواهيد شناخت، سپس دو انگشتش را به هم نزديك كرد و فرمود قبر من و هارون اين چنين است.

و همچنين گفتار حضرت رضا (ع) به علي بن احمد وشاء در هنگامي كه از كوفه به مرو مي آمد: همراه تو حله اي در ميان بقچه است كه دخترت به تو داد و گفت اين را بفروش و از قيمت آن براي من فيروزه بخر، و امثال اين روايات، همه از پيغمبر اكرم (ص) اقتباس شده است و خداوند آن حضرت را از اين امور آگاه كرده است.

بنابراين كساني كه به ما نسبت بدهند كه ما معتقديم كه ائمه (ع) غيب مي دانسته اند، نسبت ناروائي به ما داده اند كه ما هرگز به اين نسبت راضي نيستيم. [111].

علامه اميني چه مي گويد؟

محقق فقيد اميني كه:

جاويد جنان جاي بادش جا در كنف خداي بادش

[صفحه 153]

در كتاب گرانمايه «الغدير مي گويد: برخي از دانشمندان تسنن [112] به شيعيان اين نسبت را داده اند كه آنان معتقدند كه امامانشان «غيب» مي دانند و بر اساس اين نسبت شيعيان را مورد توبيخ قرار داده اند. مرحوم علامه اميني در پاسخ به اين اتهام و روشن ساختن اعتقاد شيعه در ضمن بررسي آيات قرآن و روايات معتبر همان مطلبي را كه ما قبلا خاطرنشان ساختيم بيان مي كند و مي گويد علم غيب ذاتا و اصالتا مخصوص خداوند است و هر كس را كه او بخواهد از «غيب» آگاه مي سازد و هر كه را خداوند از غيب آگاه كند علم غيب او كسبي خواهد بود سپس ايشان براي اينكه اهل تسنن آگاهي بيشتري از

موازين اعتقادي شيعه پيدا كنند اين حديث را از امالي شيخ مفيد نقل مي كند: شخصي به نام يحيي از حضرت موسي ابن جعفر (ع) سوال كرد كه برخي از مردم گمان مي كنند كه شما علم غيب مي دانيد؟

حضرتش از شنيدن اين سخن برآشفت و از روي تعجب فرمودند سبحان الله سپس گفتند دست بر سر من بگذار قسم بخدا موهاي بدن من از شنيدن اين كلام راست شد اين چه نسبتي است كه به ما مي دهند، اينچنين نيست كه گمان كرده اند ما آنچه داريم و مي دانيم از پيغمبر (ص) به ارث برده ايم و به پيغمبر هم از خدا رسيده است. [113] سپس علامه اميني مي گويد تعجب است كه آقايان اهل تسنن ما را براي اعتقاد به چنين علمي كه ما براي امامان قائليم و هيچگونه اشكالي ندارد سرزنش مي كنند در صورتي كه آنها در برخي از كتابهاي خود براي بعضي از عباد و زهاد خودشان بالاتر از آنچه ما براي امامان قائليم گفته اند چنانكه نوشته اند. حذيفه يماني گفت اني اعلم ما كان و ما يكون الي يوم القيامه» من آگاهم به آنچه بوده و آنچه تا قيامت خواهد شد.

[صفحه 154]

يا مي گويند در جلوي چشم برخي از زهاد لوح محفوظ بود كه هر چه را مي خواست بداند به آن لوح نگاه مي كرد و آگاه مي شد.

شگفت اين است كه اينگونه نسبتهاي بزرگ را به اين افراد مي دهند و اشكالي هم در آن نمي بينند، اما نسبت «علم غيب» را به آن ترتيبي كه ما گفتيم به ائمه مورد اشكال و توبيخ قرار مي دهند.

سپس حضرت طريقه ي آگاهي از غيب را به اين صورت بيان فرمودند كه اسرار غيبي را خداوند

به جبرئيل و جبرئيل به حضرت محمد (ص) و حضرت محمد به هر كس كه خواسته است (منظور خودت اميرمومنان است) اعلام داشته.

خبر چهارم باب مذكور نيز كه ركود وثوق است به اين مضمون است كه عمار ساباطي مي گويد: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم كه امام غيب مي داند؟ فرمودند نمي داند، اما هرگاه بخواهد از غيب آگاه شود خداوند او را بدان چيز آگاه مي سازد. [114].

احاطه امامان به غيب

براي اينكه به مقدار احاطه امامان عليهم السلام باسرار غيبي آگاه شويم بهتر است به گفتار خودشان در اين زمينه توجه كنيم:

در اصول كافي بابي تحت اين عنوان منعقد است كه امامان به آنچه تحقق يافته است و به آنچه در آينده تحقق پيدا خواهد كرد دانا مي باشند و هيچ چيزي بر آنها پوشيده نيست.

خبر چهارم اين باب كه از لحاظ سند كاملا صحيح است به اين مضمون است كه ضريس مي گويد: حضرت باقر (ع) در حالي كه گروهي از اصحابش در حضور وي بودند فرمودند: در شگفتم از گروهي كه ما را دوست مي دارند و پيشواي خود مي دانند و معقتدند كه همانطور كه پيروي از رسول اكرم (ص) لازم است

[صفحه 155]

پيروي از ما نيز واجب است: با اين وصف اين افراد در نتيجه نارسائي فكر، براهين خود را نقض مي كنند حقوق رهبري ما را كوچك مي شمرند و افرادي را كه سر تا پا تسليم اوامر ما گرديده و ما را درست شناخته اند مورد سرزنش و عيب جوئي قرار مي دهند آيا ممكن است كه خداوند پيروي از اوامر رهبران شايسته را بر ملتي واجب كند و سپس خبرهاي غيبي و اسرار آسمانها و زمين را از او پوشيده بدارد و راه آگاهي

يافتن به علومي را كه قوام و نظام دين به آنها بستگي دارد بر آنان به بندد.

سپس حمران كه در جمع ياران آن حضرت بود به عرض رسانيد كه شما مي دانيد عاقبت قيام علي (ع) و دو فرزندش حسن و حسين براي دست يافتن به رهبري و حفظ قوانين اسلام به كجا كشيد؟ و چگونه نهضت آنان ناتمام ماند و به شهادت رسيدند و جباران و ستمكاران بر آنان پيروز شدند؟

حضرتش فرمود: اي حمران نه چنين است كه گمان كردي بلكه آنان بر اساس علم و آگاهي و اختيار خود چنين پيش آمدهائي را از خداي بزرگ پذيرفتند و چون به دلخواه پذيرفتند خداي قضا و قدر (يعني شكست ظاهري امامان بر اثر نافرماني ملت) خويش را بر آنان جاري ساخت و آگاهي آنان از پيش آمدها و سرنوشت آينده ي آنها به وسيله پيامبر صورت گرفت پس با آگاهي قبلي از وقايع آينده ي علي و فرزندانش قيام كردند و هر يك از امامان كه نهضت نكرد با علم و آگاهي دست به نهضت نزد. اي حمران چنانچه امامان در آن حال كه طاغوتهاي زمان و ستمگران مقدمات پيروزي را فراهم مي كردند و آن پيش آمدها آغاز مي شد از خداوند مي خواستند كه سختي ها و مصائب را از آنان برطرف كند، قدرت و سلطنت را از ستمگران بگيرد، خداوند تقاضاي آنان را به زودي اجابت مي فرمود ولي آنان چنين امري را از خدا نخواستند، اي حمران كشته شدن و سختي ديدن و رنج كشيدن آنان از ستمگران به خاطر گناه و نافرماني نبود، بلكه شهادت و رنج براي نجات خلق، خود موجب عزت و شايستگي آنها در پيشگاه خداوند است.

اي

حمران مراقب باش مبادا نارسائي هاي فكري بعضي از افراد در

[صفحه 156]

شناخت امام تو را از دست يافتن به حقيقت و توجه به رهبران واقعي بازدارد. [115].

از اين روايت به طوري كه مي بينيد اين نكته به دست مي آيد كه امامان به اسرار آسمانها و زمين و سرنوشت خويش كاملا آگاه بودند.

رشد عقلي

اشاره

از بحث هاي گذشته اين نكته روشن گرديد كه مهمترين علت قيام «خوارج» عليه حكومت عادلانه ي علي (ع) كوته فكري و عدم رشد عقلي آنها بود و اين درد بزرگ در هر عصر و زمان كه گريبان گير انسانها بشود جامعه را از تكامل حقيقي بازمي دارد. مخصوصا مانع تحقق هدفهاي مترقيانه ي اسلام مي گردد.

و لذا دين اسلام براي آگاهي و پرورش عقلي مردم اهميت فراواني قائل گرديده و در اين راه گامهاي برجسته اي برداشته است كه اين قسمت از بحث اين موضوع را كاملا روشن خواهد كرد و چون موضوع رشد عقلي و تفاوتي كه افراد از اين لحاظ دارند موضوع مهمي است، شايسته است كه بحث همه جانبه اي نسبت به آن انجام بشود و از اين جهات مورد بحث قرار بگيرد:

1- از نظر روانشناسي

2- از ديدگاه قرآن

3- از نظر احاديث

4- از لحاظ اجتماعي.

از نظر روانشناسي

روانشناسان بر اساس اين واقعيت كه افراد بشر از لحاظ هوش و انديشه ذاتا يكسان نيستند و در نسبتها و درجات مختلفي قرار دارند طرحي را ارائه كرده اند كه به موجب آن محصلين در محيط آموزش تحت آزمايش قرار گرفته و از لحاظ درجات هوش دسته بندي مي شوند تا مربيان برحسب ميزان هوش و عقل آنان در راه

[صفحه 157]

تعليم و تربيت آنها بكوشند و در كتابهاي روانشناسي دو نوع سن براي افراد تعيين شده است:

1- سن تقويمي

2- سن عقلي

سن تقويمي بر اساس سن و سال واقعي اشخاص كه چند سال از عمر «حسن» مثلا گذشته است و پس از تولد يك فرد هر ماه 12 ماه يك «واحد» از سن آن فرد را تشكيل مي دهد.

و سن عقلي يا «سن هوش» با درجات درك هوش «حسن» ارتباط

دارد و ميزان هوش او را تعيين مي كند و اين سن هميشه و در تمام افراد با سن تقويمي (عمر) مطابق نيست به اين معنا كه «حسن» پانزده ساله ممكن است «سن عقلي» پانزده ساله يا بيشتر و يا كمتر از آن داشته باشد كه پس از سنجش و نسبت ديگري با اين عناوين مشخص مي شود:

معمولي و متوسط سن زماني برابر با سن هوش

بالاتر از متوسط سن زماني كمتر از سن هوش

پائين تر از متوسط سن زماني بيشتر از سن هوش

بهرهوشي

براي به دست آوردن «نسبت» يا «بهرهوشي» سن عقلي را بر سن تقويمي تقسيم كرده سپس براي تبديل نتيجه به عدد صحيح، خارج قسمت را در صد ضرب مي كنند به اين ترتيب:

بهرهوشي مساوي است با 100 ضربدر سن عقلي

سن تقويمي

مثلا اگر حسن ده سال داشته باشد و سن عقلي او هم ده باشد نسبت يا بهرهوشي او 100 خواهد بود كه متوسط است.

متوسط 100 مساوي است با 100 ضربدر ده دهم

[صفحه 158]

و اما اگر سن هوشي او 12 باشد در اين صورت «بهرهوشي» او برتر از متوسط خواهد بود

برتر از متوسط 120 مساوي است با 100 ضربدر دوازده دهم

و اگر سن هوشي او كمتر از سن تقويمي او باشد در اين صورت «بهرهوشي» او پائين تر از متوسط خواهد بود.

پائين تر از متوسط 80 مساوي است با 100 ضربدر هشت دهم

پخش هوش

بايد دانست كه تنها تعيين سن عقلي يك فرد با سن تقويمي او مفيد و كافي نيست بلكه بايد بستگي موجود ميان «نسبت هوشي» يك فرد با نسبت هوشي افراد يك گروه بزرگ مقايسه گردد از اين رو روانشناسان خارج قسمتهاي هوشي را طبقه بندي مي كنند و هر

هر صد نفر افراد را نسبت به بهرهوشي آنان با نامهاي معين نمودار مي سازند [116] كه اين موضوع را در جدول زير مطالعه مي كنيد:

جدول تعيين گروه در هر صد نفر

گروه بهرهوشي صدي چند در هر طبقه

نابغه 140 و بالاتر130 تا 139

بسيار عالي 120 تا 8- 129

عالي يا برتر از متوسط 110 تا 16- 119

متوسط 100 تا 109

90 تا 99

[صفحه 159]

متوسط كندهوش پائين تر از متوسط 80 تا 89

كندهوش 70 تا 79

ناقص عقل يا كوته خرد 60 تا 69

و پائين تر از آن 1

از ديدگاه قرآن

در قرآن مجيد بيش از 50 مورد از عقل و مشتقات آن نام برده شده و در 16 مورد از اولواالالباب و در دو مورد از اولواالنهي كه صاحبان خرد مي باشند تكريم به عمل آمده است و در 16 مورد از تفكر و انديشه تمجيد شده است به اين ترتيب پيروان قرآن مكرارا به تعقل و انديشه دعوت شده اند.

قرآن در تشريح و توصيف حقايق جهان آفرينش خردمندان و انديشمندان را گواه مي گيرد و همواره روي سخن با آنها دارد و اين آئين نامه الهي همانقدر كه به تربيت اخلاقي و عملي مردم اهتمام دارد بيش از آن اندازه به تربيت فكري و رشد عقلي جامعه عنايت به خرج مي دهد. و اصولا از نظر اسلام انگيزه بعثت پيامبران، شكوفان ساختن استعدادهاي بشري و ايجاد ارتقاء عقلي جامعه است چنانكه حضرت اميرمومنان در مورد حكومت و فلسفه بعثت انبياء عليهم السلام مي فرمايد: و يثيروا لهم دفائن العقول. [117] يعني پيامبران به اين منظور برانگيخته شدند تا بذرهاي عقل و استعداد بشر را شكوفا سازند.

بدون ترديد نخستين گام ترقي و اعتلاي انسانيت رشد عقلي است كه نتيجتا رشد اجتماعي

و اقتصادي و عملي را هم به دنبال خواهد داشت.

پيامبران بزرگ الهي كه نقش اصلاح و سازندگي همه جانبه ي اجتماع را به عهده گرفته اند، در مرحله اول به بالا بردن سطح فكر و تعقل مردم و آگاهي بخشيدن به آنها مي پردازند.

[صفحه 160]

و به عكس دشمنان انسانيت كه نقش استعمار و استثمار جوامع را ايفا مي كنند براي رسيدن به مقاصد غير انساني خود نخست چراغ عقل و انديشه ي جامعه را خاموش و تخدير مي كنند. قرآن مجيد اين حقيقت را در ضمن جريان داستان «فرعون» كه طبق اصطلاح قرآن «استضعاف» كننده ي بني اسرائيل بود و واژه استضعاف برحسب معني گسترده خود شامل استعمار و استثمار و استبعاد مي گردد، با عبارت زيبا بازگو مي كند فاستخف قومه فاطاعوه [118] يعني فرعون به منظور رام و مطيع ساختن بني اسرائيل در ابتدا تجهيزات فكري آنها را سبك كرد يعني عقل و فكر آنان را تخدير نمود [119].

اين نكته نيز روشن است كه هرگاه كابوس «جهل و فقدان رشد فكري» بر جامعه اي سايه افكند قهرا ذلت و بردگي نخستين فرآورده ي آن خواهد بود كه به دنبال آن تمام منابع مالي و ارزشهاي انساني آن جامعه بيغما خواهد رفت.

بدترين جنبندگان

قرآن شديدترين توبيخ خود را متوجه گروهي مي سازد كه بر عقلهاي خود سرپوش نهاده و آن را به كار نمي گيرند، چنانكه در سوره انفال چنين تلاوت مي كنيم: ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون [120] يعني: بدترين جنبندگان در پيشگاه خداوند گروهي هستند كه از بازگو كردن حقايق لب فروبسته و بشنيدن آن گوش نمي دهند و عقل خود را به كار نمي اندازند.

تحصيل رشد عقلي

به اين نكته هم بايد توجه داشت كه «جوينده يابنده

است» و يافتني ها را بايد از راه صحيح دنبال كرد، تا به دست آورد. روي هين جهت براي رسيدن به رشد عقلي و تكامل انديشه نيز مقدماتي لازم است و يكي از مزاياي روشن قرآن اين

[صفحه 161]

كتاب بزرگ آسماني اين است كه راهگشاي اين مقدمات است و به منظور تربيت فكري و ارتقاء عقل و انديشه ي انسانها آنان را در ضمن صدها آيه به دقت و تفكر در حوادث و وقايع زندگي و پديده هاي آفرينش دعوت مي كند تا از اين راه به رشد فكري و ارتقاء عقلي برسند.

يك آيه و هشت علم

براي نمونه اين آيه كه يكي از آيات اين كتاب مقدس است مردم را به فراگرفتن 8 علم در راه آشنائي با پديده هاي گوناگون خلقت ترغيب مي نمايد:

ان في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التي تجري في البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابه و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لايات لقوم يعقلون. [121].

نخستين علم مورد توجه قرآن علم مربوط به «اجرام كيهاني» است كه در سايه ي آن به رازهاي شگرفي از عالم آفرينش پي مي بريم مخصوصا به عظمت و وسعت عالم خلقت واقف مي گرديم.

امروز بر اثر توسعه ي اين علم دانشمندان به مقدار وزن و حجم و درجات نور ستارگان پي برده و با فورمولهاي دقيق و متدهاي علمي پرده از روي اسرار آنها برداشته اند. به منظور اطلاع از آخرين نظريه هاي علمي در مورد ستارگان استاد اخيرا كتابي را به رشته ي تاليف درآورده اند كه در همين نزديكي ها با توفيق

خداوند در دسترس قرار خواهد گرفت ولي در اينجا به مناسبت آشنائي مختصري با رازهاي اجرام آسماني، قسمتي، از مطالب آن كتاب را كه مربوط به مقدار جرم و حجم سيارات [122] منظومه ي خورشيدي و جرم و حجم و نور برخي از ستارگان [123] مي باشد از نظر

[صفحه 162]

خوانندگان محترم مي گذرانيم.

تذكر اين نكته نيز لازم به نظر مي رسد كه چون به دست آوردن مقدار جرم و حجم [124] و نور اين اجرام آسماني بر اساس موازين علمي و روابط دقيق فني صورت گرفته است كاملا قابل اعتماد و اطمينان است.

مثلا براي به دست آوردن جرم يك ستاره از سه رابطه ي زير استفاده نموده اند:

1- رابطه ي جرم با سرعت سير يك ستاره.

2- رابطه ي ميزان درخشندگي با جر آن.

3- رابطه ي جرم با حجم.

توضيح: اين روابط و روابط و موازين ديگر به كتابي كه به آن اشاره شد موكول مي گردد و در اينجا فقط به منظور پي بردن به قسمتي از اسرار شگرف آفرينش فهرستي از نتائج يكي از مباحث آن كتاب را خاطرنشان مي سازيم:

سيارات منظومه شمسي، حجم نسبت به كره زمين، جرم نسبت به كره زمين

عطارد، 5، يك شانزدهم

زهره، 82،97

مريخ، يك هفتم، 1

مشتري، 320،1300

زحل، 95،750

اورانوس، 15، 63

نبتون، 17، 60

پلوتون، نامعلوم، 9

[صفحه 163]

نسبتهائي كه اين سيارات از لحاظ حجم و جرم نسبت به كره ي زمين دارند از اين قرار است كه مذكور گرديد.

و اما حجم خود كره ي زمين از اين قرار است:

0 1083320000000 يكهزار و هشتاد و سه ميليارد و سيصد و بيست مليون) كيلومتر مكعب.

و وزن كره ي زمين 5955000000000000000000 پنجهزار و نهصد و پنجاه و پنج ميليارد ميليارد تن. [125].

و بالاخره حجم خورشيد 1391000 (يك مليون و سيصد و

نود و يك هزار) برابر حجم زمين و جرم آن 330000 (سيصد و سي هزار) برابر جرم زمين است. [126].

به اين نكته نيز توجه داشته باشيد كه در منظومه ي شمسي ما تعداد 32 قمر تاكنون كشف گرديده كه وزن و حجم و خصوصيات ديگر آنها نيز كاملا به دست آمده است براي مطالعه ي اين موضوع به كتاب جهان آفرين كه از تاليفات استاد است مراجعه كنيد.

ستارگان در ترازوي علم

دانشمندان پس از اينكه وزن و حجم اعضاء خاندان منظومه ي شمسي را به دست آوردند به منظور پي بردن به مقدار وزن و حجم ستارگان دست به كار فعاليتهاي علمي گرديدند و البته در اين مرحله كار بسيار دشوارتر بود زيرا سر و كارشان با اجرامي بود كه چندين «سال نوري» با زمين فاصله داشتند ولي در سايه ي فعاليتهاي مداوم و تلاشهاي پي گير بر تمام مشكلات فائق آمدند و در نتيجه توانستند وزن و حجم ستارگان معروف را به دست بياورند.

و دانشمندان فن هيات و ستاره شناسي در ضمن كشف معماي وزن و

[صفحه 164]

حجم ستارگان به اين نكته پي بردند كه وزن و حجم آنها به اندازه اي زياد است كه ناگزير «كره زمين» را كه به عنوان واحد و مقياس براي سنجش جرم و حجم اعضاء منظومه ي شمسي انتخاب كرده بودند بايد كنار بگذارند و جسم بزرگتري را به عنوان مقياس انتخاب كنند زيرا كره ي زمين نسبت به ستارگان آنقدر كوچك و ناچيز است كه نمي تواند مقياس گويائي براي شناخت جرم و حجم ستارگان گردد و لذا «خورشيد» را كه چندين هزار برابر زمين است براي اين منظور انتخاب نمودند.

در اين دو جدول طبق همين مقياس جرم و حجم

تعدادي از ستارگان را مطالعه بفرمائيد.

نام ستاره جرم نسبت به خورشيد

عيوق 4 برابر خورشيد

شعراي يماني 5/ 2 برابر خورشيد

نام ستاره حجم نسبت خورشيد

سماك رامح 80 برابر خورشيد

اركتوروس 8000 برابر خورشيد

بتلژور 22000000 برابر خورشيد

آنتارس 22000000 برابر خورشيد

كهكشان ما (كهكشاني كه منظومه ي شمسي ما از اعضاء آن به شمار مي رود 200 ميليارد برابر خورشيد [127] تا كهكشانهائي كه هزاران ميليارد برابر خورشيد ماجرم دارند.

درجات نورستارگان

دانشمندان در ضمن تحقيق در ميزان درخشندگي ستارگان به اين موضوع

[صفحه 165]

نيز پي برده اند كه آنها به اندازه اي قدرت درخشندگي دارند كه با مقياسهاي معمولي روي زمين از قبيل «شمع» كيلووات نمي توان آن را معرفي كرد لذا «خورشيد» را به عنوان يك مقياس براي اين منظور انتخاب نموده و ميزان درخشندگي آنها را با آن مي سنجند طبق اين مقياس نام چند ستاره ي معروف را از نظر شما مي گذرانيم.

نام ستاره نسبت به خورشيد

شعراي شامي 7 برابر نور خورشيد

شعراي يماني 40 برابر نور خورشيد

عيوق 100 برابر نور خورشيد

ستارگان ثريا 1000 برابر نور خورشيد

جدي 2000 برابر نور خورشيد

سماك رامح 8000 برابر نور خورشيد

سهيل 90000 برابر نور خورشيد

و بالاخره امروز ستارگان بسياري كه نور آنها به يك ميليون و چند ميليون برابر نور خورشيد است كشف گرديده است مثلا نور «ستارگان غول پيكر آبي رنگ» هر يك 100 ميليون برابر نور خورشيد مي باشد. [128].

دومين علمي كه مورد نظر قرآن است علم به ساختمان و اسرار «زمين» است «زمين» از لحاظ عوامل و اسباب «حيات» از قبيل هوا، آب، نور، حرارت، معادن، محصول و ماكول 0000 و از لحاظ حركات وضعي و انتقالي منظم و غير آن داراي شگفتيهاي فراواني است كه بايد توضيح كامل آن را در

كتابهاي مخصوص به اين موضوع مطالعه كرد.

[صفحه 166]

سومين علم: علم به اوقات مختلف شب و روز و توجه به اين نكته كه اين تفاوت منظمو دقيق شب و روز در ظرف سال چگونه پديد مي آيد و اين نظام كه طي ميلياردها سال بر زمين حكومت مي كند قطعا نمونه اي از شاهكار قدرت و حكمت جهان آفرين است.

چهارم: علم به كيفيت تشكيل و تاسيس درياها و اقيانوسها و سير كشتيها بر سطح آن و منافعي كه از اين راه عايد بشريت مي گردد اين موضوع نيز حقا موضوع جالبي است.

پنجم: علم به كيفيت ريزش باران و خاصيت حياتبخش آب در زندگي بشر و چگونه اين مايه ي حيات با تدبير حكيمانه اي به اين وسيله در سطح زمين توزيع مي شود.

ششم: پي بردن به آفرينش انواع جانوران و اسرار زندگي آنها كه شرح هر قسمتي از آن احتياج به تاليف كتاب مستقلي دارد.

هفتم: علم به چگونگي وزش بادها و ارزش آن در تعديل هوا و ساير نيازمنديهاي طبيعي موجودات زنده.

هشتم: علم به چگونگي تكون ابرها و حركت آنها در فضا و ساير عوامل جوي.

علوم نامبرده رابطه اي مستقيم در رشد عقلي و بروز استعدادهاي نهفته ي انسانها دارد و ضمنا يكي از نتايج مهم آن معرفت و آشنائي با مبدا دانا و تواناي اين جهان است.

و نيز روشن است كه بهره برداري از اين موجودات در صورتي سعادت همه جانبه ي انسانها را تامين مي كند كه بر اساس آشنائي با خداوند و ايمان به او باشد.

رشد عقلي از نظر احاديث

درباره ي لزوم تحصيل رشد عقلي احاديث پر ارج فراواني از ناحيه ي پيشوايان بزرگ اسلام رسيده است و مخصوصا «نهج البلاغه» در بيش از 93 مورد از خرد و

[صفحه 167]

خردمندان تمجيد و

تجليل نموده است و محدثين بزرگ شيعه نظر به اهميت اين موضوع در كتابهاي گرانمايه ي حديث مانند «بحارالانوار» و «اصول كافي» و «وافي» فصل اول اين كتابها با به بحث در عقل و خرد اختصاص داده اند و به طور كلي مي توان اين احاديث را به دو دسته تقسيم كرد:

دسته اول در اهميت عقل و انديشه.

دسته دوم در بيان علائم و نشانه هاي عقل.

ما براي نمونه از هر يك از اين دو گروه احاديثي را خاطرنشان مي كنيم:

1- فيلسوف و متفكر ژرف انديش اسلام «صدرالمتالهين» شيرازي در شرح اصول كافي پيرامون عقل حديثي را از پيامبر (ص) بدين صورت گزارش مي دهد كه پيامبر اكرم به حضرت علي (ع) فرمودند: هرگاه مردم براي تقرب به خداوند به اعمال نيك توجه كنند، تو به وسيله توجه به عقل به خداوند متعال تقرب پيدا كن. [129].

2- و نيز آن بزرگوار فرمودند: «خداوند نعمتي بالاتر از عقل ميان بندگان خود تقسيم نكرده است. [130].

3- حضرت امير فرمود: بهترين سرمايه ها عقل است.

4- باز حضرت رسول فرمود: خواب خردمند از شب زنده نداري جاهل و سكون و سكوت عاقل از تلاش و فعاليت جاهل بهتر است. [131].

بالاترين عبادت

حضرت صادق (ع) به هشام به حكم فرمودند:

[صفحه 168]

خداوند به چيزي كه بالاتر از تعقل و انديشه ي صحيح باشد مورد عبادت قرار نگرفته است. [132].

از نظر اسلام بهترين مقياس براي سنجش شخصيت يك انسان نحوه ي تعقل و انديشه ي اوست نه اعمال و حركات چشمگير وي.

چه بسا نمازهاي فراوان و روزه هاي بي تاب كننده ي پي در پي و رنج هاي بسيار در راه انجام مراسم حج و صدقات و بخششها كه اگر بر اساس تعقل و طبق برنامه هاي عقلي انجام نگيرد نتيجه ي مطلوب

ببار نياورد.

همانطور كه «خوارج» در زمان حكومت حضرت علي (ع) چنين بودند «خوارج» ديگر نيز در جوامع ديگر چنين خواهند بود، يعني افرادي كه برنامه ي كار خود را بر اساس تعقل و مال انديشي استوار نكنند در هر جامعه اي كه باشند جز ذلت و سقوط چيزي به بار نخواهند آورد، از اين رو رهبران عاليقدر اسلام به جامعه هشدار مي دهند كه عقل خود را تقويت كنند و در اجتماع دوشا دوش خردمندان قدم بردارند و هرگز حركات چشمگير بي خردان كم عمق آنها را فريب ندهد حضرت صادق (ع) مي فرمايد پيامبر اسلام فرمود: تنها با مشاهده نماز و روزه ي زياد شخصي بوجود او افتخار نكنيد تا عقلش را نيز بسنجيد اگر عقلش در ترازوي امتحان سنگين از كار درآمد آن وقت وجود او در اجتماع مايه ي مباهات است. [133].

اسحاق بن عمار از همسايه اش كه نماز زيادي مي خواند و روزه بسيار مي گرفت، در حضور حضرت صادق (ع) تمجيد كرد حضرتش به وي هشدار داد كه عقلش در چه حد است؟ اسحاق گفت از لحاظ عقل تعريفي ندارد، حضرت فرمود: در اين صورت او از نماز و روزه اش نتيجه مطلوب را به دست نخواهد آورد. [134].

[صفحه 169]

رابطه عقل با پاداش

امام صادق فرمودند: هرگاه در حضور شما از اعمال كسي تمجيد و تعريف كردند شما مراتب تعقل و انديشه ي او را در نظر بگيريد زيرا پاداش و ثواب اعمال با درجات عقل بستگي كامل دارد. [135].

روزي در محضر پيامبر اسلام شخصي را به نيكوئي ياد كردند و صفات گوناگون نيكو برايش برمي شمردند. حضترش فرمودند:

كيف عقل الرجل؟ عقلش چگونه است حضار آن مجلس گفتند ما از كوشش او در عبادت و كارهاي

خيرش سخن مي گوئيم شما از عقل او سوال مي كنيد؟ فرمود: پيشرفتهاي انساني و طي مدارج و مقامات قيامت تنها با نردبان عقل پيموده مي شود. [136].

فقر مالي و فقر عقلي

در مقايسه ي فقر مالي و فقر عقلي شايد در بدو امر ركود اقتصادي و فقر مالي مهمتر جلوه كند، ولي از نظر رهبران اسلام فقر عقل و ركود فكري بدترين فقرها و از بين بردن آن حياتي ترين وظيفه انسانها است زيرا با تكامل عقل به كليه سعادتها از جمله رشد اقتصادي نيز مي توان نائل گشت.

چنانكه پيامبر بزرگ اسلام مي فرمايد: هيچ فقري بدتر از جهل، و هيچ ثروتي سودمندتر از عقل نيست. [137].

در مورد نشانه هاي عقل و عقلاء نيز احاديث بسيار از پيشوايان بزرگ

[صفحه 170]

اسلام رسيده است كه اين نشانه ها در حقيقت «تست» هائي هستند كه به وسيله آنها درجات عقل و انديشه افراد سنجيده مي شود نكته ي مهم در اين مورد اين است كه اين «تست»ها چون بر اساس كردار و صفات اخلاقي افراد استوار است در ضمن اينكه راه اساسي براي شناخت كامل انسانها است پي بردن به آنها نيز معمولا آسان است، اينك براي نمونه به ذكر قسمتي از اين روايات مبادرت مي شود:

الف- حضرت رسول اكرم (ص) فرمودند دوست داشتن مردم نيمي از خرد است [138].

ب- حضرت اميرمومنان فرمودند: درجات عقل به وسيله ي اين شش موضوع شناخته مي شود:

1- معامله.

2- معاشرت.

3- مقام و موقعيت اجتماعي.

4- معزول شدن از مقام.

5- توانگري.

6- تهيدستي [139].

ج- و نيز حضرتش در حديث ديگر اين سه موضوع را حاكي از مراتب انديشه عقل اشخاص معرفي نمودند:

1- چه كسي را انسان به عنوان «قاصد» براي رساندن پيغام خود انتخاب مي كند.

2- چه مطالبي را انسان

مي نويسد و به عنوان «اثر فكري» خود معرفي مي نمايد.

[صفحه 171]

3- چه چيز را به عنوان «هديه» به اشخاص تقديم مي كند. [140].

د- حضرت صادق در ضمن حديثي كه تمام اوصاف و كردار نيك را علامت عقل و نادرستي ها را نشانه ي جهل معرفي مي كند مي فرمايد «خير» وزير عقل و «شر» وزير جهل است [141] يعني انسان عاقل نيت و هدف و كردار و سخن و خوي و خلقش همه نيك و انسان جاهل به عكس نيت و كردار و سخن و اخلاقش همه بد است

ه- و نيز آن حضرت مي فرمايد: هر كس به هر اندازه كه روح حسن معاشرتش بيشتر و اجتماعي تر باشد به همان نسبت عاقلتر است. [142].

و- حضرت كاظم (ع) فرمودند:

عاقل كسي است كه هنگامي كه از راه مشروع به ثروت و مال رسيد از شكر و سپاسگزاري خداوند غفلت نكند و هنگام دست يافتن به كارهاي حرام پايداري خود را حفظ كند تا آلوده نشود. [143].

رمز سقوط ملتها

قرآن كه مهمترين بازگوكننده ي رمز عظمت و انحطاط ملتها و اجتماعات گذشته است منشا بسياري از سقوطها و انحرافات را جهل و عدم رشد عقلي معرفي مي كند مثلا:

ملت يهود

يك رهبر بزرگ و نجات بخش به نام موسي (ع) براي درهم كوبيدن رژيم ديكتاتوري و ضد بشري فرعون برمي خيزد و با تاييدات الهي و زحمات

[صفحه 172]

طاقت فرسا او را نابود مي سازد و رنجبران محروم بني اسرائيل را از چنگال او نجات مي بخشد اما مهمترين مشكل بر سر راه اين اصلاح و انقلاب جهل و ناآگاهي بني اسرائيل است كه مانع به ثمر رسيدن اين انقلاب مي گردد.

قرآن در سوره ي اعراف با اين تعبير پرده از روي جهل و ناآگاهي آنان بر مي دارد و

مي گويد:

قالوا يا موسي اجعل لنا الها كما لهم آلهه قال انكم قوم تجهلون.

يعني اي موسي براي ما نيز بتي مانند بتهاي بت پرستان قرار بده راستي بزرگتري مظهر جهل همين است كه مردمي از خداي جهان دست كشيده موجودات ناتوان و بي اثر را ستايش كنند، موسي بر آنها پرخاش كرد كه شگفتا شما هنوز هم به رشد عقلي نرسيده و به جهل و بي خردي خويش استوار مي باشيد.

قوم لوط

يكي ديگر از مصلحين دلسوز و پيامبران پيشين «لوط» است كه در برابر اجتماعي منحرف برنامه ي اصلاحي خود را آغاز كرد ولي آن مردم هرگز حاضر نبودند كه گامي در راه رسيدن به رشد عقلي بردارند و به نداي اصلاح طلبانه ي آن پيامبر الهي جواب مثبت بدهند بلكه با شدت هر چه تمامتر با عقل و انديشه ي خود مبارزه مي كردند، آنان برخلاف قوانين طبيعي و فطري به عمل همجنس گرائي مبادرت مي كردند ناگفته پيداست كه اين عمل نتيجه اي جز سقوط و اضمحلال در بر نداشت قرآن منشاء سقوط آنها را با اين تعبير بازگو مي كند:

اانكم لتاتون الرجال شهوه من دون النساء بل انتم قوم تجهلون. [144].

واي بر شما كه براي ارضاء تمايلات جنسي از زنان كناره گيري كرده به مردان رو آورده ايد اين بدان جهت است كه شما مردمي جاهل مي باشيد.

به قدري آن گروه در اين انحراف جنسي سرسخت بودند كه سخنان لوط در

[صفحه 173]

مغز آنها فرونرفت و سرانجام نتائج جهل و گريز از تعقل آنان به صورت عذاب الهي درآمد و نابودشان ساخت.

ملت عاد

مردم عاد در سرزمين احقاف «ريگزار» زندگي مي كردند و از ميان آنان مرد شايسته اي به نام «هود» به پيامبري برانگيخته گشت و براي رهبري و ارشاد آنان بسيار

كوشيد زيرا نادرست ترين روش آن مردم پرستش بتها بود يعني بجاي نيايش و عبادت آفريدگار تواناي جهان هستي بتهائي را كه خود ساخته بودند مي پرستيدند.

بالاخره هود (ع) هر قدر كوشيد نتوانست با سخنان گرم و مستدل خويش آنان را از اين انحراف بزرگ رهائي بخشد در نتيجه خداوند قهر خويش را بر آنان ظاهر ساخت و با وزش بادهاي مرگ آفرين به حياتشان خاتمه داد و تنها هود و پيروان معدودش از اين بليه آسماني رهائي يافتند.

قرآن مجيد فقدان رشد عقلي آنان را كه همان موجب عدم توجه به سخنان حكيمانه و مترقي آفرين هود گرديد با اين عبارت بازگو مي كند و ابلغكم ما ارسلت به ولكني اريكم قوما تجهلون. [145] يعني من آنچه را كه مامورم به شما مي رسانم ولي «افسوس» شما مردمي بي خرد و جاهل هستيد.

ملت نوح

نوح (ع) پيامبر بزرگوار در ميان مردمي به پيامبري برگزيده شد كه بسيار كوته بين و كم انديش بودند به طوري كه در طول 950 سال دعوت به سخنان وي توجه نكردند و به روش كفرآميز خويش با اصرار ادامه دادند و رسالت وي را به مسخره گرفتند بالاخره طغيان و خودسري آن گروه به صورت طوفان امواج سهمگين و

[صفحه 174]

خروشان آبها پديدار شد و آنان را به كام خود كشيد و تنها حضرت نوح (ع) وعده ي كمي كه به او گرويده بودند از غرق شدن رهائي يافتند. قرآن عامل خودسري و ستيزه گري اين گروه را نيز كه موجب نابودي آنها گرديد در يك كلمه ي «فقدان رشد عقلي» بازگو مي كند.

ولكني اراكم قوما تجهلون. [146].

يعني شما را مردمي جاهل مي نگرم.

برادران يوسف

رفتار غير انساني برادران يوسف با يوسف (ع) كه موجب حوادث

ناگواري براي يوسف عزيز و سقوط آنان گرديد همانطور كه قرآن گزارش مي دهد علتي جز بي خردي آنان نبود

قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون. [147] يعني ماه كنعان گفت: اي برادران يوسف شما دانستيد كه با يوسف و برادرش بنيامين چه كرديد اين بر اثر آنست كه شما جاهل بوديد

تعصبهاي جاهلانه

و بالاخره قرآن تعصبهاي نابجائي را كه ثمره اي جز نفاق و شكست براي ملت ها ندارد اثر جاهليت و حماقت مي داند چنانكه در سوره ي الفتح مي فرمايد:

اذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحميه حميه الجاهليه. [148] يعني از آن جهت نسبت به اين حقايق كفر مي ورزيدند كه قلوبشان را زنگار تعصبهاي خشك و ناروا كه زائيده جهل و جاهليت است فراگرفته است.

بنابراين عظمت و اعتلاي ملتها از نظر معنوي و مادي در پرتو رشد عقلي و درك مفاهيم انساني آنهاست و بعكس انحطاط و ضعف آنها نيز علتي جز فقدان رشد عقلي و انحطاط فكري ندارد.

[صفحه 175]

انبياء گفتند در دل علتي است

كه از او در حقشناسي آفتي است

نعمت از وي جملگي علت شود

طعمه در بيمار كي قوت شود

هر خوشي كايد به تو ناخوش شود

آب حيوان گر رسد آتش شود

بس غذائي كه ز وي دل زنده شد

چون بيامد در تن تو گنده شد

بس عزيزي كه بناز اشكار شد

چون شكارت شد بر تو خوار شد

كيست كو نشنيد آن طوفان نوح

يا مصاف لشگر فرعون و روح

روحشان بشكست و اندر آب ريخت

ذره ذره آبشان بر ميگسيخت

كيست كو نشنيد ز احوال ثمود

و آنكه صر صر عاديان رامير بود

گر دو عالم پر بود خورشيد و نور

چون روي در ظلمتي مانند كور

بي نصيب آئي از آن نور عظيم

بسته روزن باي از

ماه كريم

تو درون چاه رفتستي ز كاخ

چه گنه دارد جهانهاي فراخ

لحن داودي بسنگ و كه رسيد

گوش آن سنگين دلانش كه شنيد

احمقانرا اين چنين حرمان چراست

مي نسازد گمرهان را راه راست

گر نخواهي دوست را، فردا نفير

دوستي با عاقل و با عقل گير

پاورقي

[1] صبحي صالح 77 كلام 33.

[2] صبحي صالح ص 311 كلام 197.

[3] در شرح اين كلام بحراني و ابن ابي الحديد و في ظلال نهج البلاغه «نفس» را به معناي خون معني كرده و مطالبي گفته اند ولي شرح خوئي «نفس» را به معني روح معني كرده است، ما همان معنائي را كه خوئي در نظر گرفته است ترجيح مي دهيم هر چند او هم اشتباها ضمير «امررتها» را به نفس برگردانده است ولي اينطور كه ما معني كرديم ضمير «امررتها» بر كف مي گردد.

[4] نهج البلاغه خطبه 188.

[5] خطبه 5 صبحي صالح ص 52.

[6] خطبه 5 صبحي صالح صفحه 52.

[7] شرح ابن ابي الحديد ج 1 ص 308 ذيل خطبه 22.

[8] خطبه 3 صبحي الصالح 3.

[9] صبحي الصالح خ 74 ص 102.

[10] صبحي الصالح خطبه 229 صفحه 350.

[11] صبحي الصالح كلام 137 صفحه 195.

[12] خطبه 3 صبحي الصالح صفحه 50.

[13] نامه 63، صبحي الصالح صفحه 451.

[14] خطبه 131، صبحي الصالح صفحه 189.

[15] خطبه 129- صبحي الصالح صفحه 189.

[16] خطبه 233- صبحي الصالح صفحه 354.

[17] خطبه 88 صفحه 121 صبحي الصالح.

[18] خطبه 32 صبحي الصالح ص 75 -74.

[19] نامه 53 ص 430 صبحي الصالح.

[20] نامه 53 ص 430 صبحي الصالح.

[21] خطبه 16.

[22] نامه 36- ص 409 صبحي الصالح.

[23] خطبه 37 صبحي الصالح ص 81.

[24] خطبه 136- صبحي الصالح ص 194.

[25] نامه 62 صبحي الصالح ص 452.

[26] نامه 62.

[27] خطبه 24 صبحي الصالح

ص 66.

[28] خطبه 191.

[29] خطبه ي 6 صبح الصالح ص 53.

[30] خطبه 166.

[31] خطبه 216 صبحي الصالح 335.

[32] نامه 40 صبحي الصالح ص 412.

[33] نامه 5 ص 366 صبحي الصالح.

[34] نامه 51 صبحي الصالح ص 425.

[35] نامه 67 صبح الصالح ص 457.

[36] نامه 62.

[37] نامه 57 نهج البلاغه صبحي الصالح ص 448.

[38] يعني هنگامي كه نهضتي را به منظور اداره امور ملت آغاز كردم گروهي پيمان خود را شكستند، و جمعي از دين خارج گرديدند، و عدهاي راه انحراف و ظلم را پيش گرفتند.

[39] النص و الاجتهاد ص 122 چاپ بيروت.

[40] علي و فرزندانش نوشته دكتر طه حسين ص 123.

[41] انساب الاشراف ص 335.

[42] شرح خوئي ج 8 ص 133.

[43] شرح خوئي ج 4 ص 106

[44] شرح خوئي جلد 17 ص 34.

[45] المجموعه الكامله ج 5 ص 122.

[46] شرح خوئي ج 20 صفحه ي 365 نامه ي 62.

[47] سوره حجرات آيه 9.

[48] نامه 63 ص 453.

[49] شرح خوئي ج 16 ص 6.

[50] خطبه 238 نهج البلاغه صبحي الصالح ص 357.

[51] الامام علي عبدالفتاح ج 5 ص 103.

[52] شرح خوئي ج 15 ص 349.

[53] المجموعه الكامله ج 5 ص 174 و شرح خوئي ج 4 ص 105.

[54] المجموعه الكامله ج 5 ص 121.

[55] المجموعه الكامله ج 5 ص 122.

[56] المجموعه الكامله ج 5 ص 161.

[57] المجموعه الكامله ج 5 ص 164.

[58] كلمه 130 ص 492 در نهج البلاغه صبحي الصالح.

[59] كلمه 130 ص 492 در نهج البلاغه صبحي الصالح.

[60] المجموعه الكامله ج 5 ص 165 و كلمه قصار 125.

[61] المجموعه الكامله ج 5 ص 171.

[62] آيه 60 سوره ي روم.

[63] انعام آيه 57.

[64] سوره ي نساء 35.

[65] المجموعه الكامله ج 5 ص 169.

[66] شرح خوئي

ج 4 خطبه 40 ص 182.

[67] خطبه 40 صبحي الصالح ص 82.

[68] خطبه 33 نهج البلاغه، شرح خوئي ج 4 ص 60 شرح ابن ابي الحديد ج 2 ص 185. شرح بحراني ج 1 ص 71. و صبحي الصالح ص 76- كلام 33.

[69] شرح نهج البلاغه خوئي ج 4 ص 124 خطبه 36.

[70] نهج البلاغه نامه 77 صبحي الصالح ص 465.

[71] خطبه 122 صبحي الصالح ص 178.

[72] خطبه 122 صبحي الصالح ص 178 و 179.

[73] خطبه 121 و 122 صبحي الصالح ص 178.

[74] خطبه 122 صبحي الصالح 178.

[75] نهج البلاغه صبحي الصالح ص 183 -182.

[76] خطبه 177 نهج البلاغه صبحي الصالح ص 256.

[77] شرح خوئي ج 4 ص 127.

[78] المجموعه الكامله ج 5 ص 204.

[79] شرح خوئي ج 4 ص 126.

[80] شرح خوئي ج 4 ص 126.

[81] داستان مردي است كه حضرت به خاطر اجراي حد پنجه راستش را قطع كرده … تفسير كبير رازي سوره كهف ذيل آيه ام حسبت ان …

[82] شرح خوئي ج 4 ص 128.

[83] شرح خوئي ج 4 ص 127.

[84] شرح خوئي ج 4 ص 127.

[85] شرح خوئي ج 4 ص 128.

[86] شرح خوئي ج 4 ص 128.

[87] خطبه 127.

[88] نهج البلاغه صبحي الصالح كلام 127 ص 184.

[89] خطبه 58 صبحي الصالح ص 92.

[90] ايها الناس فوالله ما ينبغي لقوم يومنون بالرحمن و ينسبون الي حكم القرآن ان تكون هذه الدنيا آثر عندهم من الامر بالمعروف و النهي عن المنكر و القول بالحق و ان ضر و مرفانه يضر و يمر في هذه الدنيا فان ثوابه يوم القيامه رضوان الله و خلود الجنه، فاخرجوا بنا من هذه القريه الظالم اهلها الي كور الجبال اوالي بعض هذه المدائن

متكرين لهذه البدعه المضله و الاحكام الجائره (الامامه و السياسه ج 1 ص 121 چاپ حلبي).

[91] لو لم يكن احد علي تغيير المنكر و قتال القاسطين مساعدا لقتلتهم وحدي فردا.

[92] چون بعضي از پژوهشگران تاريخ عقيده دارند كه حضرت مايل نبود جنگ با خوارج را آغاز كنند بلكه مي خواست پيكار با دشمن بزرگ يعني معاويه را هر چه زودتر آغاز كند ولي برخي از افسران نظير اشعث دفع خوارج را مقدم دانسته آن هم به خاطر اينكه جنگ با خوارج كه بستگان عراقيان بودند موجب شود كه بعدا افراد ارتش براي رفتن به جبهه جنگ با معاويه كوتاهي كنند و در نتيجه معاويه بر سر كار بماند.

[93] خطبه 59 نهج البلاغه صبحي الصالح ص 93.

[94] نهج البلاغه صبحي الصالح خطبه 36 ص 80.

[95] شرح خوئي ج 4 ص 36.

[96] شرح خوئي ج 4 صفحه ي 134 به نقل از كشف الغمه مي نويسد از گروه چهار هزار نفري خوارج در نبرد نهروان تنها 9 نفر جان سالم به در بردند كه دو نفر از آنها به سيستان و خراسان فرار كردند و دو نفر ديگر به بلاد عمان گريختند و دو نفر آنها به طرف يمن رفتند و دو نفر به بلاد جزيره در محلي به نام سن و موازيخ و كناره هاي فرات رفتند و يك نفر ديگر از آنها به محلي به نام تل موزون فرار كرد. و به اين نحو در نقاط مختلف پراكنده شدند.

[97] خطبه 60 صبحي الصالح ص 93 و 94.

[98] خطبه- 61 صبحي الصالح ص 94.

[99] الكامل لابن اثير ج 3 صفحه 205 چاپ مصر- و گفتار عاشورا ص 16 لو آثرت ان اقاتل

احدا من اهل القبله لبدات بقتالك فاني تركتك لصلاح الامه و حقن دمائها.

[100] كلمه قصار 315.

[101] سوره هود آيه 73 -68.

[102] سوره آل عمران آيه 179.

[103] سوره جن آيه 26 و 27.

[104] سوره آل عمران آيه 49.

[105] سوره يوسف آيه 102.

[106] سوره بقره آيه ي 3.

[107] نهج البلاغه خطبه 131.

[108] سوره هود آيه 123.

[109] صبحي الصالح ص 185 كلام 128.

[110] خطبه 73 صبحي الصالح ص 102.

[111] مجمع البيان ج 5 صفحه ي 205.

[112] كه نامشان را ذكر مي كند.

[113] الغدير ج 5 صفحه ي 58 حديثي را از امالي مفيد نقل فرموده در بحارالانوار ج 25 طبع جديد ص 69 نيز مذكور است نظر علاوه شارح خوئي درج 8 شرح نهج البلاغه ص 226 نيز نسبت به علم غيب پيغمبر و امام مانند علامه اميني است.

[114] … عن عمار الساباطي قال سالت اباعبدالله عليه السلام عن الامام يعلم الغيب فقال: لا ولكن اذا اراد ان يعلم الشي ء اعلمه الله ذلك (اصول كافي ج 1 ص 257 روايت 4).

[115] اصول كافي ج 2 ص 261.

[116] قسمت تعين سن عقلي و جدولها از صفحه 272 تا 275 كتاب روانشناسي رشد اقتباس شده است.

[117] نهج البلاغه خطبه اول.

[118] زخرف آيه 54.

[119] به تفسير مجمع البيان و بيضاوي در تفسير آيه مراجعه بفرمائيد.

[120] آيه 22 سوره انفال.

[121] آيه 163 سوره ي بقره.

[122] «سيارات» اصطلاحا به «كراتي» گفته مي شود كه ذاتا تاريك مي باشند و از منابع نور كسب روشنائي و حرارت مي كند مانند زمين ما كه تاريك است و از خورشيد كسب روشنائي مي كند.

[123] ستارگان اصطلاحا به «كراتي» مي گويند كه خود سرچشمه ي نور و حرارت مي باشند مانند خورشيد ما.

[124] فرق جرم با حجم اين است كه مقدار فضائي را كه

يك جسم اشغال مي كنند «حجم» و وزن و سنگيني آن جسم را «جرم» آن گويند، مثلا يك ليوان آب كه يك كيلو وزن دارد جرمش همان يك كيلو است، چه آب در ليوان به صورت مايع باشد و يا به صورت بخار فضاي يك اطاق را پر كند در هر صورت وزن همان يك كيلو است ولي حجمش فرق مي كند در ليوان حجمش همان ظرفيت ليوان بود اما در صورت بخار شدن حجمش فضاي يك اطاق را پر مي كند.

[125] از جهانهاي دور صفحه ي 294.

[126] زمين و سرگذشت آن صفحه ي 30.

[127] در تحصيل اين مطالب از كتابهاي: يك دو سه، از جهانهاي دور، دنياي ستارگان، پيدايش و مرگ خورشيد، مرزهاي نجوم، اتم تا ستاره، استفاده شده است.

[128] درجات نور ستارگان فوق از اين كتابها به دست آمده است:

مرزهاي نجوم، پيدايش و مرگ خورشيد، يك دو سه، از جهانهاي دور دنياي ستارگان، اتم تا ستاره، ستارگان.

[129] شرح اصول كافي ملاصدرا: يا علي اذا تقربت الناس الي خالقهم بابواب البر فتقرب انت بعقلك.

[130] اصول كافي ج 1 ص 12 حديث 11: ما قسم الله للعباد شيئا افضل من العقل.

[131] اصول كافي ج 1 ص 12 حديث 11: نوم العاقل افضل من سهر الجاهل و اقامه العاقل افضل من شخوص الجاهل.

[132] اصول كافي ج 1 ما عبدالله بشي ء افضل من عقل.

[133] اذا رايتم الرجل كثير الصلاه و كثير الصوم فلا تباهوا به حتي تنظروا كيف عقله (اصول كافي ج 1 ص 26 حديث 28.(.

[134] … كيف عقله؟ قال قلت له: جعلت فداك ليس له عقل قال لا يرتفع بذلك منه (اصول كافي ج 1 ص 24 حديث 19.(.

[135] اذا

بلغكم عن رجل حسن حاله فانظروا في حجسن عقله فانما يجازي بعقله (اصول كافي ج 1 ص 12 حديث 9.

[136] ان الاحمق يصيب بحمقه اعظم من فجور الفاجر و انما يرتفع العباد غدا في الدرجات و ينالون الزلفي من ربهم علي قدر عقولهم تحف العقول باب مواعظ النبي و حكمه ص 44 چاپ لبنان).

[137] لا فقر اشد من الجهل و لا مال اعود من العقل (كافي ج 1 ص 20.

[138] التودد الي الناس نصف العقل.

[139] ناسخ التواريخ جلد حضرت امير و منظور اين است كه در هر يك از اين 6 حال طرز رفتار انسان مبين درجه عقل و انديشه اوست.

[140] نهج البلاغه.

[141] اصول كافي ج 1 فصل عقل و جهل.

[142] اكمل الناس عقلا احسنهم خلقا.

[143] يا هشام ان العاقل الذي لا يشغل الحلال شكره و لا يغلب الحرام صبره (اصول كافي ج 1 ص 16).

[144] سوره نمل آيه 55.

[145] سوره احقاف آيه 23.

[146] سوره هود آيه 31.

[147] سويه يوسف آيه 89.

[148] سوره فتح آيه 25.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109