رابطه نهج البلاغه با قرآن

مشخصات كتاب

سرشناسه: مصطفوي جواد، 1368 - 1301

عنوان و نام پديدآور: رابطه نهج البلاغه با قرآن جواد مصطفوي

وضعيت ويراست: [ويراست 2]

مشخصات نشر: تهران بنياد نهج البلاغه 1374.

مشخصات ظاهري: ص 224

فروست: سلسله پايان نامه هاي دكترا پيرامون نهج البلاغه 71

شابك: 964-6348-02-5600ريال

يادداشت: به مناسبت سومين نمايشگاه قرآن كريم

يادداشت: كتابنامه ص [223] - 224؛ همچنين به صورت زيرنويس

عنوان ديگر: نهج البلاغه شرح موضوع: علي بن ابي طالب ع، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق نهج البلاغه --جنبه هاي قرآني.

موضوع: علي بن ابي طالب ع، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق نهج البلاغه -- نقد و تفسير

شناسه افزوده: علي بن ابي طالب ع، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق نهج البلاغه

شرح شناسه افزوده: بنياد نهج البلاغه رده بندي كنگره: BP38/09/ق4م6 1374

رده بندي ديويي: 297/9515

شماره كتابشناسي ملي: م 75-2063

زندگينامه مولف

اشاره

مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاي دكتر سيد جواد مصطفوي در دوم ارديبهشت ماه 1301 هجري شمسي در مشهد مقدس به دنيا آمد. پدر ايشان مرحوم حجت الاسلام سيد محسن مصطفوي از مدرسين مدرسه ي حاج صالح بود كه با فوت ايشان در سال 1314، مرحوم دكتر مصطفوي بنا به راهنمايي مادر و داييهايش به دبيرستان هدايت راه يافت و به تحصيل در دوره ي متوسطه مشغول شد. آنگاه مرحوم مصطفوي پس از اتمام دوره ي دبيرستان، تحصيلات حوزوي خود را آغاز كرد.

تحصيلات حوزوي

مرحوم دكتر سيد جواد مصطفوي، تحصيلات حوزوي خود را از مدرسه خيرات خان مشهد آغاز كرد و پس از فراگيري ادبيات به مدرسه دو درب و آنگاه به مدرسه نواب رفت و به مدت ده سال در آنجا به فراگيري دروس سطح حوزه نزد اساتيد پرداخت. اساتيد ايشان از اين قرار بودند:

[صفحه 10]

شيخ كاظم دامغاني (سيوطي، حاشيه و مغني)، سيد احمد مدرس يزدي (لمعه)، اديب نيشابوري (مطول و مغني)، شيخ هاشم قزويني (رسايل، مكاسب، كفايه)، شيخ محمدرضا ترابي (باب انسداد رسايل)، شيخ مجتبي قزويني (شرح تجريد)، شيخ هادي كدكني (اشارات بوعلي)، ميرزا جواد تهراني (معارف و تفسير).

انتقال به تهران

سپس به سال 1331 به تهران نقل مكان كرد و در مدرسه مروي در محضر آيت الله قاضي، به فراگيري منظومه مشغول شد و در درس خارج فقه مرحوم آيت الله سيد احمد خوانساري حضور پيدا كرد.

مرحوم مصطفوي علاوه بر دروس حوزوي به تحصيلات دانشگاهي روي آورد و از سال 1332 در رشته فقه دانشكده الهيات دانشگاه تهران مشغول به تحصيل شد و در سال 1342 موفق به اخذ دكترا در رشته فقه گرديد و از همان سال به تدريس منطق، بلاغت، فقه الحديث و تفسير پرداخت.

مسووليت ها و كارهاي اجرايي

مرحوم مصطفوي ضمن فعاليت هاي آموزشي و پژوهشي، مسووليت هاي اجرايي نيز بر عهده داشته است كه به شرح ذيل مي باشد:

1. رياست دانشكده علوم اسلامي رضوي در سال 1362

2. دبير نخستين كنگره جهاني حضرت رضا (ع)

3. عضو هيات علمي بنياد نهج البلاغه

آثار تحقيقاتي

اشاره

پژوهشهاي علمي مرحوم مصطفوي شامل 3 بخش است كه از قرار ذيل مي باشد:

كتاب هايي كه در زمان حيات ايشان به چاپ رسيده است

الكاشف عن الفاظ نهج البلاغه في شروحه

مفتاح الوسايل- معجم الفاظ وسائل الشيعه

العناوين الابجديه للصحيفه السجاديه- معجم الفاظ صحيفه سجاديه

[صفحه 11]

التطبيق بين السفينه و البحار

الهادي الي الفاظ اصول كافي- ج اول

بهشت خانواده- ج اول

آثاري كه پس از فوت ايشان به چاپ رسيده است

الهادي الي الفاظ اصول كافي- ج دوم

بهشت زندگي

پرتوي از نهج البلاغه

هشت مقاله

آثاري كه هنوز به چاپ نرسيده است

همچنين از استاد آثاري به جا مانده است كه هنوز به چاپ نرسيده كه تعداد آن بالغ بر 11 اثر است.

وفات استاد

مرحوم مصطفوي پس از عمري پر بار و تلاش در زمينه معرفي و نشر فرهنگ اسلامي- شيعي در تاريخ 20 ارديبهشت ماه سال 1368 نداي حق را لبيك گفت و به سوي معبودش شتافت و در يكي از حجره هاي صحن آزادي- پايين پاي حضرت امام رضا (ع)- به خاك سپرده شد- حشره الله مع اجداده المعصومين (ع)-

بنياد نهج البلاغه

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم:

«علي مع القرآن و القرآن مع علي لن يستفرقا حتي يردا علي الحوض»

پيغمبر (ص) فرمود:

«علي با قرآن و قرآن با علي است. اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در سر حوض كوثر بر من وارد شوند.»

«مستدرك حاكم نيشابوري، ج 124: 3»

«حفظ علي عليه السلام القرآن كله فوقف علي اسراره و اختلط به لحمه و دمه و القاري يري ذلك في نهج البلاغه»

«علي عليه السلام، تمام قرآن را به خاطر سپرده بود و از اسرارش آگاه گشته بود و قرآن با خون و گوشت علي در آميخته بود، اين حقيقت را كسي در مي يابد كه نهج البلاغه را مطالعه كند.»

«مصادر نهج البلاغه، ج 92: 1»

[صفحه 13]

مقدمه مولف

اشاره

باسمه تعالي

در سال 1339، نگارنده ي اين سطور، دوره ي دكتراي رشته ي منقول دانشكده ي علوم معقول و منقول را به پايان رسانيدم و براي انتخاب موضوع رساله و پايان نامه آماده شدم. مدت ها براي انتخاب موضوع خاصي، فكر مي كردم و موضوع هاي مختلفي را از نظر مي گذرانيدم. متجاوز از يك سال اين احوال ادامه داشت تا اين كه بالاخره نتيجه ي افكارم به اينجا منتهي شد كه موضوع «روابط نهج البلاغه با قرآن» را با راهنمايي استاد محترم جناب آقاي سيد محمد مشكاف برگزيدم و اين موضوع مورد تصويب معظم له قرار گرفت.

موضوع

مزبور مشتمل بر سه واژه ي «قرآن، نهج البلاغه و روابط» است كه براي تعيين هر يك از اين كلمات نظر خاصي در ميان بوده است كه به اختصار متذكر مي شوم:

1. درباره ي انتخاب لفظ «قرآن» فكر كردم هر موضوعي را كه براي رساله انتخاب نمايم، لازم است كتاب مخصوصي را محور و مركز بررسي قرار دهم و كتاب هاي ديگر را در اطراف و حواشي آن مطالعه كنم. سپس به

[صفحه 14]

اين نتيجه رسيدم كه در بين صدها هزار كتابي كه در دسترس مسلمين است تنها قرآن مجيد براي انتخاب محور بررسي، شايسته و لايق است. زيرا من هم مانند ديگر مسلمانان جهان عقيده دارم كه قرآن كريم وحي منزل الهي است و علاوه بر اين كه از لحاظ صحت استناد و مطابقت مطالب آن با حقيقت و واقع مورد اعتماد است و جاي شك و شبهه اي در آن نيست بلكه رد و يا قبول هر مطلبي بستگي به موافقت و مخالفت با اين كتاب الهي دارد و سخن مخالف با قرآن از هر گوينده ي عظيم الشاني هم كه باشد، از نظر مسلمين ارزش ندارد و به دستور پيشوايان دين به ديوار بايد كوبيده شود. بدين جهت قرآن را محور مطالعه قرار دادم تا تمام كاوش و تفحصم تنها در راه فهميدن معني اراده شده، صرف گردد و از دو جهت ديگر (صحت استناد و مطابقت با واقع) فكرم راحت باشد.

2. بعد از قرآن، نهج البلاغه را مورد مطالعه قرار دادم. زيرا:

اولا: چنانكه بعدا ثابت مي شود، نهج البلاغه بعد از قرآن در بين كتاب هاي اسلامي در عالي ترين درجه ي بلاغت و جزالت و اتقان و صحت قرار دارد و شايد علماي اسلامي به

اتكاي حديث نبوي «علي مع الحق و الحق مع علي … » نهج البلاغه را «اخ القرآن» گفته اند.

ثانيا: نگارنده از عنفوان شباب به اين كتاب شريف، علاقه ي فراوان داشتم و شروح فارسي و عربي آن را مرتب و يا به تناوب مطالعه مي كردم به طوري كه همين كثرت ممارست باعث شد كه در طي 7 سال كتاب «الكاشف» را تهيه نمايم و به توفيق خداوند متعال به طبع برسانم. از آنجا كه در تنظيم و تهيه ي كتاب «الكاشف» مجبور بودم كه كتاب نهج البلاغه را كلمه به كلمه بررسي بنمايم در نتيجه احاطه و تسلط بيشتري بر اين كتاب شريف برايم حاصل شد. بدين جهت خواستم در اين رساله از آن احاطه و ممارست بهره ببرم و علاوه بر آن از بركت اين رساله، نظير آن احاطه را در قرآن كريم هم حاصل كنم.

3. روابط

جهت اين كه اين دو كتاب شريف را از نظر روابط، موضوع رساله قرار دادم و نه از جهات ديگر، بعد از بيان معني روابط و طريقه ي تنظيم رساله و عنوان فصول و ابوابش بيان مي گردد، علاوه بر اين كه فوايد اين رساله كه ضمن سه ماده گفته خواهد شد عينا همان علت غايي انتخاب اين موضوع است.

[صفحه 15]

فصول و عناوين رساله

در اين رساله مشتمل بر يك مقدمه و سه فصل است:

مقدمه: حاوي سه عنوان راجع به قرآن و سه عنوان مربوط به نهج البلاغه است.

اما فصول و رساله بدين ترتيب است:

فصل اول: در بيان مطالب و موضوعاتي است كه در قرآن و نهج البلاغه به طور مساوي و به يك مضمون آمده است كه آن شامل سي و پنج عنوان است.

فصل دوم: در بيان مباحثي كه

در يكي از اين دو كتاب به صورت اجمال و در ديگري به طور تفصيل شرح داده شده است، يا يكي از اين دو كتاب مقيد ديگري است و از جهات ديگير غير از تباين و تناقض اختلاف دارند.

فصل سوم: در بيان اشكال و جواب مطالبي كه در ظاهر در اين دو كتاب از آنها بوي تناقض و تنافي استشمام مي شود.

بنابراين مي توان گفت اين رساله متضمن سه فايده است:

1. از مطالعه ي اين رساله در مي يابيم كه نهج البلاغه با قرآن كمال بستگي و ارتباط را دارد و علي بن ابيطالب (ع) بهترين شاگرد مكتب قرآن است و خلاصه، معني حديث نبوي «علي مع الحق و الحق مع علي» تا حدي معلوم مي شود و نيز معني اخوتي كه علما به استناد همين حديث ثابت كرده اند تا اندازه اي آشكار مي گردد.

2. كساني كه براي مطلبي از نهج البلاغه دليلي در دست دارند ولي در قرآن به آيه اي مناسب با آن برنخورده اند، اين رساله آنان را به آن آيه راهنمايي مي كند.

3. فايده اي كه از دو فايده ي سابق مهم تر به نظر مي رسد، موضوع تفسير قرآن با استفاده از نهج البلاغه است كه فصل دوم اين رساله بيشتر متضمن آن مي باشد. در اين فصل به مطالبي برخورد مي كنيم كه شايد در هيچ تفسيري از تفاسير متعدد و بزرگ قرآن ديده نشود. مثلا در تفسير آيه ي شريفه «قل هو الله احد» و يا «ليس كمثله شي ء» آنچه از نهج البلاغه بدست آورده و جمع كرده ام، در تفاسير مورد مطالعه نديده ام.

[صفحه 17]

مقدمه

سپاس و ستايش [1] خداي را سزاست كه پروردگار جهانيان است. [2] سر آغازي است كه پيش از او چيزي نبوده و سرانجامي است كه

پس او چيزي نمي باشد. [3] خدايي كه براي خود فرزند نگرفته و در ملك شريك ندارد [4] از همانندي به آفريدگان برتر و از گفتار وصف كنندگان فزونتر است. [5] خداوند رحماني كه بر عرش استيلا دارد. [6] با تسلط و قدرت بر اشياء از آنها جدا شده و

[صفحه 18]

اشياء هم با فروتني و بازگشت به سوي او از او جدا مي باشد. [7] كليدهاي آسمانها و زمين نزد اوست و به همه چيز داناست. [8] بخشنده ي هر افزوني و غنيمت است و دفع كننده ي هر بلا و مصيبت سخت. [9] بر دل متكبران ستمگري كه درباره ي آياتش بدون آنكه دليلي داشته باشند مجادله كنند، مهر مي نهد [10] و براي اصلاح كار آنانكه بر او توكل نمايند از خود آنها حاضرتر است. [11].

قرآن مجيد كريم عزيز حكيم را كه در آن شك نيست و دليل روشن خدا است و نيكوترين سخنان است و تذكار جهانيان [12] پند دهنده يي است كه خيانت نمي كند و راهنمايي كه گمراه نمي كند و شفاء درد كفر و نفاق و گمراهي است. [13] چنين كتابي را به وسيله ي روح پاك امين فرشته ي ارجمند مطاع نيرومند به بيان عربي فصيح به قلب ختم رسولان محمد امي (ص) نازل كرد، [14] تا مردمان را از ظلمت به نور رساند [15] و مومنان را استوار كند و بصيرت و هدايت و رحمت اهل يقين باشد. در قرآن آيات بينات و حكايات گذشتگان و مثلهاي گوناگون براي مردمان است كه اگر بر كوه نازل شده بود، كوه را از بيم خدا فروتن مي ديدي و هر سوره ي آن ايمان مومنان را افزون مي كند و ستمگران

[صفحه 19]

را جز خسارت

نمي افزايد و جز كافران منكر آن نمي شوند. سخن فصل است، نه قول هزل، از آميزش باطل مصون است و اگر همه ي آدميان و پريان فراهم آيند و پشتيبان هم شوند كه مانند آن بياورند هرگز نتوانند. [16].

و درود و سلام فراوان بر آورنده ي اين قرآن كه خدايش در شريفترين كانونها و عزيزترين كشتزارها غرس نمود. نهال وجودش كه از شجره ي انبيا و امناي خدا است، در حرم مكه روييد و در بوستان مجد و شرافت قد كشيد. [17] گواه است و بشارت آور و بيم رسان و دعوت كننده به سوي خدا و چراغ روشن و خاتم پيمبران. [18].

به رسالت مبعوث شد، در زماني كه مردان در تاريكي ناداني و گمراهي، به خواب طولاني فرورفته و فتنه ها در سراسر دنيا بر پا گرديده و آتش جنگها افروخته و نور علم و فضيلت از دنيا پنهان شده بود. نشانه هاي رستگاري نابود و پرچمهاي هلاكت آشكار شده بود. [19] خدايش مبعوث نمود تا آيات روشنش را بر مردم تلاوت فرمايد و به آنها كتاب و حكمت آموزد و از اخلاق رذيله پاك و مهذبشان نمايد. [20] فرمان خدا را كمر بست و سنگيني رسالت را با قوت متحمل گرديد و بدون سستي و نكول، وحي الهي را ضبط نمود و بر اجراي فرمان خدا اصرار ورزيد تا شعله ي هدايت را از دل سخت چخماق هدايت بدر آورد و براي كساني كه در راه كج مي رفتند، راه حق را روشن و هويدا نمايد. [21].

[صفحه 20]

سپس درود و سلام بر خاندان پاكش كه خدا مي خواهد پليدي و ناپاكي را از آنها ببرد و پاكيزه و طاهرشان گرداند [22] آنها كه

اساس دين و ستون يقين و نگهدارنده ي سر و خزينه ي دانش مي باشند [23] مخصوصا پسر عم و دامادش كه به نذرش وفا مي كند و از روز جزا بيم دارد و غذاي خود را با آنكه دوست دارد فقط براي رضاي خدا به مستمند و يتيم و اسير مي دهد [24] آنكه از كودكي رسول خدايش بر سينه چسبانيده و در فراش خود خوابانيده و به دهانش لقمه مي گذاشت. آنكه در كوه حرا و مهبط وحي تنها قرينش بود، نور وحي و رسالت را فقط او مي ديد و بوي نبوت را تنها او استشمام مي كرد. [25].

[صفحه 21]

اهميت و اعجاز قرآن

اشاره

به سعي و همت رادمردي شريف از شش سالگي با الفباي قرآن آشنا شدم و بر طبق معمول آن دوران كه شروع به تحصيل با الفباي قرآن و هجي كردن سوره هاي كوچك و سپس قرائت تمام قرآن بود، مشغول بودم و تا كنون هم اين رشته ي مودت با قرائت و مباحثه و تلمذ و مطالعه ي قرآن و تفاسيرش، گاهي كم و گاهي بسيار در حال اتصال بوده است زيرا من هم مانند صدها ميليون مسلمان باور دارم كه اين كتاب عظيم [26] مبارك [27] مبين [28] فرقان است [29] و بيان [30] نويد بخش و بيم رسان [31] نور است [32] و رهنما [33] مومنان را

[صفحه 22]

رحمت و شفا [34] اندرز پروردگار است و شفاي بيماري دلها [35] بحق نازل شده [36] تا بندگان بوسيله ي آن پروردگار خود را بشناسند و بدون آنكه او را ببينند، تجلي و ظهورش را با ذكر قدرت و سطوتش مشاهده كنند. [37] حلالش را حلال و حرامش را حرام دانند [38] قرآني كه از

كجي [39] و بطلان بيمه شده [40] و رسول خدا مامور به قرائتش بوده [41] و هنگام قرائت آن خداوند متعال به سكوت و استماعش امر فرموده [42] و كساني را كه در قرآن تدبر ننمايند، سرزنش نموده است. [43].

چنين كتاب، ديگر حقا شايسته ي تعمق و تدبر و درخور دقت و بررسي بيش از هر كتابي است.

نظرات دانشمندان براي اثبات اعجاز قرآن

دانشمندان اسلامي براي اثبات اعجار قرآن كتابهاي مستقل و يا ضمن مباحث ديگر نوشته اند و از جهات مختلف، پيرامون اين مبحث استدلال و قلم فرسايي نموده اند:

1- بعضي، آيات شريفه ي تحدي و دعوت به مسابقه ي قرآن را عنوان بحث قرار داده اند و چنين مي نويسند: مردم قريش و ساير دشمنان لجوج و متعصب پيغمبر همگي عرب اصيل بودند و در بين آنها سخن پردازان نامدار بسيار بود كه در بيشتر ايام سال جز زير و رو كردن كلمات زبان كهنسال خود اشتغال ديگري نداشتند. اينان در كوي و برزن و مجامع عمومي از پيغمبر اكرم (ص) كه معبودهاي عزيزتر از جان آنها را مورد طعن و نفرت قرار مي داد، مي شنيدند كه مي فرمايد: خداوند نامريي مرا به اعلام پيام خويش

[صفحه 23]

اختصاص داده است و نشانه ي صدق اين گفتار، همين كلمات است كه من به زبان شما مي خوانم. همين ها كلمات خداست. شما كه مردم سخندان و فصيح البيان مي باشيد، شما كه رموز سخن و تركيب كلمات را نيك مي دانيد، اگر از اين قرآن به شك اندريد، سوره يي نظير آن بياوريد و هرگز نخواهيد آورد. [44].

اگر مي گوييد قرآن را ساخته است، ده سوره ي ساختگي نظير آن بياوريد. [45] اگر مي گوييد قرآن را ساخته است سوره يي نظير آن بياوريد. [46] اگر راست مي گوييد سخني

نظير آن بياوريد. [47] كار تحدي و دعوت به معارضه را به آنجا رسانيد كه ميان آن گروه متعصب كه سخنداني را مايه ي تشخص و ناحيه ي تخصص خود مي دانستند، به زبان قرآن صلا داد كه اگر آدميان و پريان فراهم آيند كه نظير اين قرآن بياورند اگر چه پشتيبان هم شوند هرگز نظير آن نتوانند آورد. [48] اين آيات با صداي رساي پيغمبر و مسلمين چون چكش و مطرقه ي سنگين، سركوبشان مي كرد و آنها مي شنيدند و معارضه نمي كردند.

براستي عجيب است! يكي از سوره هاي كوچك قرآن سوره «كوثر» است كه مجموع كلماتش از 10 تجاوز نمي كند و مجموع حروفش از 45 كمتر است و گويي هر عقل عادي اين مطلب را در صف بديهيات اوليه مي گذارد كه تركيب 45 حرف و انشاد 10 كلمه كه به فرض انجام، معارضه ي محقق و دعوت اسلام محكوم به سقوط بود، چنين كاري از تجهيز نيروها و تحريك سپاهها و كشتن و كشته ها دادن و عرصه بدر و احد و ساير نواحي جزيزه العرب را از خون عزيزان خويش رنگين كردن آسانتر بود. معذلك اين كار را نكردند، براي آنكه قدرت نداشتند. پس به همين دليل و به همين يك دليل دعوي او صحيح است. [49].

2- برخي مي گويند: اگر در ميان عبارات كوتاه و دقيق و لطيف سخندانهاي عرب

[صفحه 24]

جمله يي را انتخاب كنيد كه گل سر سبد اين گونه عبارات باشد، همانا جمله ي «القتل انفي للقتل» است كه گويا در مقام معارضه با آيه ي شريفه ي «و لكم في القصاص حيوه يا اولي الالباب» گفته شده است. ليكن محققين و نقادان سخن در علم معاني از لطايف كلام و دقايق بلاغت

بيست و چند نكته ي دقيق براي آيه بر شمرده اند كه يكي از آنها در جمله ي «القتل انفي للقتل» وجود ندارد.

3- دسته ديگر مي گويند در سراسر قرآن كه 78000 كلمه است يك كلمه سست و ناباب كه بتوان به كلمه ي ديگري مبدلش كرد به طوري كه كلام از سياقت و قوت خويش نيفتد، يافت نمي شود. در صورتي كه در ميان كتب ساخته ي مغز بشر چنين چيزي سراغ نداريم.

4- جماعتي مي گويند: در آيات قرآني اشارتهاي بسياري است كه تذكر آن را در چهارده قرن قبل جز به اعجاز نمي توان نسبت داد. از جمله آيه ي شريفه ي «و ارسلنا الرياح لواقح» [50] است، يعني بادها را آبستن كنان فرستاديم. اين اشاره ي قرآن در علم طبيعي امروز مطلبي روشن است كه بادها در تلقيح نباتات نقش خاصي دارند ولي چون از كشف اين مطلب حدود يك قرن بيشتر نمي گذرد و مفسرين قرون سابق از چنين موضوعي اطلاع نداشتند كه گياه هم نر و ماده دارد و گرد گياه نر به وسيله ي باد در ماده تلقيح مي شود، در تفسير آيه ي شريفه مطالبي گفته اند كه مطالعه ي آنها امروز براي ما به عنوان تفريح و دفع ملال تلقي مي شود.

آنها در تفاسير خود نوشته اند كه «لواقح» در آيه ي شريفه به معني اسم فاعل (آبستن كردن) و يا به معني اسم مفعول (آبستن شدن) است. اگر به معني اسم فاعل باشد از اين جهت است كه آب در ابر به وسيله ي باد وارد مي شود. پس گويا باد ابر را آبستن كرده است و اگر به معني اسم مفعول باشد، از اين جهت است كه باد ابر را حمل مي كند و مي برد. پس باد مانند آبستني

است كه جنين را حمل مي كند.

ديگر آيه ي شريفه ي: «و جعلنا فيها رواسي شامخات و اسقيناكم ماء فراتا [51] «يعني «در زمين كوه هاي بلند نهاديم و به شما آبي گوارا نوشانيديم.»

در علم امروز ثابت شده است كه كوه ها در تصفيه ي آبها نقش مهمي دارند و از اين

[صفحه 25]

نظر، عطف اين دو جمله به يكديگر كمال تناسب را دارد، در صورتي كه مفسرين سلف راجع به عطف در اين آيه يا سكوت كرده و يا مناسبت را لازم ندانسته و يا مناسبتي غير مناسب ذكر كرده اند.

و نيز در آيه ي شريفه ي «مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان [52] «يعني دو دريا را واگذاشت كه به هم برسند، ميانشان حايلي است كه به هم تجاوز نكنند. مفسرين سابق نوشته اند مراد از اين دو دريا، درياي آسمان و درياي زمين است و يا مراد بحر فارس و بحر روم است كه جزايري بين آنها وجود دارد ولي علم امروز اين مطلب را كاملا روشن كرده است.

البته اين مفسرين را تقصيري نيست، ما هم اگر در زمان آنها مي بوديم غير از اين فكر نمي كرديم. «رضوان الله عليهم اجمعين و شكر الله مساعيهم الجميله.»

5- برخي ديگر به دليلي ساده و روشن و در عين حال محكم و متقن اشاره كرده اند و مي گويند: پيداست كه مقصود از استدلال بر اعجار قرآن، اين است كه ثابت شود، قرآن سخن خود پيغمبر يا بشر ديگري نيست، بلكه كلام خدا و وحي منزل الهي است. چنان كه از دليل اول اين معني ظاهر گشت. همچنان كه از اعتراضات مخالفين قرآن- كه خود قرآن با سماحتي عجيب، براي ايفاي امانت و صداقت بيان مي كند و از

بركت بيان همين اعتراضات، مي توان از طرز تفكر معارضان اسلام خبر يافت- پيداست كه آنها نيز در مقام معارضه و نفي همين معني بوده اند.

زماني كه جنگ سرد عليه تحدي قرآن شروع شد، معارضان مي گفتند: بشري به او تعليم مي دهد، [53] دروغي است كه ساخته شده و گروهي ديگر براي ساختن آن، كمكش كرده اند، [54] اينها خيالات پريشان است، اصلا آن را ساخته است، اصلا او خيال پرداز است، [55] اينها داستانهاي گذشتگان است كه نوشته اند و در بامداد و پسين به او املا مي كنند، [56] اين قرآن جز داستانهاي گذشتگان چيزي نيست، [57] چرا از

[صفحه 26]

پروردگارش معجزه يي به او نازل نمي شود؟ [58].

اينها و نظير اينها از گفتگوهايي كه از تشبثات مردم ناتوان است، زياد مي گفتند ولي جواب تحدي و معارضه را نمي دادند و پيداست كه مقصود گويندگان اين جملات، تنها نفي اين جمله است كه «قرآن كلام خداست» اينك مي گوييم:

كلمات و عبارات قصار و كوتاه و خطبه هاي مفصل و احاديث منقوله ي از پيغمبر خاتم (ص) كه همگي حاكي از سياقي خاص مي باشد در متون حديث و ادب فراوان است و بدون اغراق و مبالغه، سخنان ماثور از پيغمبر خاتم (ص) در اوج فصاحت و عالي ترين درجه ي بلاغت است كه سياق مخصوص اين كلمات تامات، موجب امتياز آنها از هر كلام ديگري گشته است.

عمرو بن بحر جاحظ كه از روي استحقاق، سلطان نثر عرب لقب گرفته و پس از عصر اول هيچ كس به شيريني و دقت او معاني را در قالب كلمات نياورده است و انصافا شهادت وي در اين موضوع سندي انكار ناپذير است، ضمن گفتگو از زيبايي اسلوب و قوت سياق و فصاحت

بيان نبوي (ص) چنين گويد:

«سخني است كه شماره ي حروفش اندك و شماره ي معانيش بسيار، از تصنع بري و از تكلف بركنار است. آنجا كه تفصيل در كار آيد مفصل و آنجا كه اختصار شايد، مختصر است. از كلمات نامانوس فراري و از جملات مبتذل و بازاري مبرا است. كلماتش با حكمت همدوش و با عصمت هماغوش و با تاييد قرين و با توفيق همنشين است. چنين گفتاري را خداوند با محبت و قبول توام ساخته بود. مهابت و حلاوت و افهام و اختصار را با هم داشت. از تكرار سخن بي نياز بود. هيچ وقت كلمه يي از سخنش نمي افتاد و خطايي بر او رخ نمي داد و دليلش سستي نمي گرفت و هيچ كس بر او فايق نميشد و سخنداني او را مجاب نمي كرد. سخنان مفصل را با كلمه ي مختصر رد نمي كرد. براي اسكات حريف در حدود معلومات او سخن مي گفت. جز سخن راست دليلي نمي آورد و غلبه را جز به وسيله حقيقت نمي خواست و سخنان فريبنده و خدعه آميز نمي گفت. در سخن نه كند بود و نه تند. گفتارش نه طولاني بود و نه مبهم. مردم سخني سودمندتر و شيواتر و رساتر و موثرتر و روان تر و فصيح تر از سخن وي نشنيدند. شايد

[صفحه 27]

آنها كه از دانش بهره يي كافي ندارند و از رموز سخن بي خبرند، گمان برند كه ما در ستايش سخن محمدي راه تكلف پيموده و درباره ي اهميت آن گزاف گفته ايم. چنين نيست قسم به آن كس كه گزاف گويي را بر دانشمندان حرام كرده و تكلف را در نظر اهل نظر قبيح ساخته و دروغگويان را نزد خردمندان بي قدر نموده است، اين گمان را كساني مي كنند

كه از راه حقيقت منحرفند.» [59].

اينها سخن جاحظ بود كه قطعا پس از تامل و نقادي دقيق در احاديث نبوي به اين نتيجه رسيده است و نيز از خود پيامبر اين سخن معروف است كه «من از همه ي عرب فصيح ترم و كلمات مختصر پر معني خاص من است.»

اينك مي گوييم در مقام قياس و سنجش بيان محمدي با آيات قرآني، فاصله ي عظيم كلماتي را كه به وحي القا شده، با كلماتي كه ضمير انساني ابداع كرده است، نمايان مي كند و اين تفاوت آنقدر آشكار است كه هنگام اختلاط، حتي بدون انس به آيه هاي قرآن در نظر ابتدايي مي توان اين دو اسلوب واضح الامتياز را از يكديگر جدا ساخت.

اگر قرآن كلام خدا نيست، پس اين فاصله ي شگفت ميان سخنان محمدي و آن سخنان كه به وحي الهي دريافت مي كرد از كجاست؟ كنجكاويهاي رواني، اين نكته را روشن مي كند كه محال است يك تن حتي با تعقل و تعمد بتواند از ضمير خويش دو اسلوب چنين متفاوت بر آرد و قطعا يكي از آنها سرچشمه ي ديگر دارد كه همان وحي خدايي است و اگر جز اين مي بود، محال بود سياق قرآن و اسلوب كلمات محمدي مندرج نشود و دو اسلوب در سايه ي روشن تعبيرات و تشبيهات و استعارات از نفوذ يكديگر متاثر نشوند.

دين اسلام و لغت عرب مديون قرآن است

بدون گفتگو، بناي اسلام به كمك و هدايت قرآن استوار شده و به پشتيباني اين كتاب جاويد از دستبرد حادثان زمان، مصون مانده است.

قرآن معجزه ي ابدي خاتم پيغمبران محمد مصطفي (ص) و دستور اساسي اسلام و

[صفحه 28]

كارنامه ي نهضت عظيم مسلماني است و صلايي است كه چهارده قرن پيش، ختم رسولان از دره ي محصور مكه و

مدينه در داد. آيات روشن قرآني با صداي رساي پيغمبر اسلام هنوز در گوش جانها طنين انداز است و همين زبان عرب كه اكنون در صف زبانهاي زنده ي دنيا است، در طي اين قرون دراز، بقا و يكنواختي خود را به قرآن مديون است و اگر اين كتاب عظيم آسماني در اين مدت طولاني رشته ي وحدت و اتصال زبان پسران عدنان را از ضعف و وهن مصون نمي داشت، خدا مي داند تاريخ سنگدل با اين زبان كه زيباييهاي دل انگيزش قابل انكار نيست و قسمت اعظم اين زيبايي ها را از جلال و شكوه قرآن وام گرفته است، تا كنون چه ها كرده بود؟!

[صفحه 29]

قضاياي تاريخي قرآن

اشاره

درباره ي حكايتهايي كه قرآن از امم قديم نقل مي كند كه به سنت لا يتغير تاريخ، تحت نفوذ عياشان و مترفان قرار گرفتند و از اطاعت هاديان خيرخواه سر باز زدند و طغيان و سركشي نمودند و تبعيت دين خدا را به اين بهانه كه فقيران و زبونان پيرو آن شده اند، دون شان خويش دانستند و عذاب خداي، در نميروز يا شبانگاه به صورت توفاني سخت يا بادي ريگ بار يا ابري آتش بيز يا زلزله يي هول انگيز بر آنها فرود آمد و ديارشان واژگون شد، برخي از مشككان استبعاد و استغراب مي كردند و به پندار خويش اين حكايات را تضعيف مي نمودند، ولي از گوشه و كنار كلمات محققان و باستان شناس هايي كه در قرون اخير در مناطق متروك جزيره العرب بحث و تفحص كرده اند، به دست مي آيد كه همه اين حكايتها مايه ي تاريخي محقق دارد و اين اشارتهاي كوتاه قرآن، عصاره ي تاريخ قرنها است.

درباره ي داستان اصحاب فيل كه قرآن در سوره كوچك فيل به آن اشاره كرده و

تشكيكي كه از معارضان قرآن ذكر شده، وارداتي در خاطر دارم كه بطور اجمال ذكرش

[صفحه 30]

را در اين مقام،مناسب مي دانم. خداوند متعال در سوره ي فيل مي فرمايد:

الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل الم يجعل كيدهم في تضليل و ارسل عليهم طيرا ابابيل ترميهم بحجاره من سجيل فجعلهم كعصف ماكول.

مگر نديدي پروردگارت با صاحبان فيل چه كرد؟ مگر نيرنگشان را قرين گمراهي قرار نداد؟ و پرندگاني گروه گروه بر ايشان فرستاد كه سنگهاي سفالين به آنها پرت مي كردند و آنها را چون كاه جويده و خرد شده كردند.

اين است آن مقدار كه بر آن نقل مي كند. ولي مفسرين عرب كه غالبا با استفاده از افسانه هاي بي مايه و افزودن شاخ و برگهاي بيجا حقيقت را تحريف و اوهام را به وقايع مسلم قرآني مخلوط مي كنند، در تفسير اين حادثه قطعي عجله و بي مبالاتي كرده اند كه قضيه ي فيل به ناحق دستاويزي براي خرده گيران شده است.

مورخين گفته اند: «ابرهه» نايب السلطنه حبشه با لشكر و پيلان بسيار براي خراب كردن خانه ي كعبه آمده بود. معترضين مي گويند: براي خراب كردن كعبه در شهر بدون دفاع مكه، حركت دادن چنين نيرويي عظيم لازم نبود. ديگران جواب مي دهند كه قشون ابرهه براي خراب كردن خانه كعبه نيامده بود بلكه مقصودش گذشتن از قلب جزيره العرب و شركت در جنگهاي هفتصد ساله ي ايران و روم بود، زيرا حبشه كشتي نداشت و نمي توانست به وسيله ي كشتي راني در خليج فارس در ناحيه اروند رود نيرو پياده كند و تنها راه وي، راه زميني بود. ما اكنون با اين تحريفات و اشكالات ناشي از آنها كاري نداريم و تنها در حدود همان پنج آيه قرآن سخن مي گوييم.

آنچه

درباره ي اين پنج آيه مي توان گفت استبعاد و استعجابي است كه از چنين امر خارق العاده يي اظهار شده و گفته مي شود كه چگونه ممكن است پرندگان سنگ سفالين بردارند و به مردمي به قصد هلاكت بزنند و آنها از ضرب چنين سنگي، همچون كاه خرد گردند؟ ليكن دليل متقني كه بر وقوع اين قضيه هست، اين اشكال را از بيخ و بن ويران مي كند.

مطابق نقل مسلم تاريخ، سالي كه چنين واقعه ي مهمي در مكه روي داد، مبدا تاريخي شده كه به «عام الفيل» مشهور شده و همچنين مسلم است كه آورنده قرآن، پيغمبر خاتم، در همين سال در مكه متولد شده است و در سن چهل سالگي به رسالت مبعوث

[صفحه 31]

گشته و سوره ي فيل هم در مكه نازل شده است.

بنابراين از زمان وقوع حادثه تا نزول قرآن و اخبار پيغمبر محترم، حداكثر پنجاه سال فاصله بوده است، به طوري كه زماني كه پيغمبر اكرم (ص) سوره ي فيل را در مكه معظمه ي مي خواند، پيرمردان هفتاد ساله در سن بيست سالگي آن قضيه را به چشم خود ديده بودند و با وجود آن، اهل مكه عداوت شديدي قبل از هجرت با پيغمبر اكرم داشتند و از هيچ شكنجه و آزاري نسبت به آن حضرت و مسلمين كوتاهي نمي كردند تا به خيال فاسد خود از پيشرفت دعوت حق جلوگيري كنند تا آنجا كه تصميم به قتلش گرفتند، چنين مردم لجوج و متعصبي اگر داستاني بشنوند كه به چشم خود نديده و يا از پدران خويش نشنيده اند، بزرگترين حربه را عليه اسلام پيدا مي كنند و با هو و جنجال جزيره العرب را عليه پيغمبر مي شورانيدند.

بطور قطع و مسلم، تمام

مردم مكه از زن و مرد و پير و جوان چنين حادثه يي را يا به چشم خود ديده و يا به يك واسطه به طور تواتر شنيده بودند. شايد اشخاصي كه اجساد خرد شده ي قشون ابرهه را از ترس تعفن به دست خود چال كرده بودند، هنوز زنده بودند و سوره ي فيل با تصديق همگاني مواجه شده بود.

علاوه بر آنكه «پروكوب» نويسنده و سردار رومي متولد به سال پانصد ميلادي كه حادثه ي فيل در عصر او رخ داده است و يادداشتهاي او از منابع موثق تاريخ قديم است، اين داستان را نقل مي كند، «كلمان هوار» خاورشناس فرانسوي نيز بر اساس يادداشتهاي او چنين مي نويسد: «مورخان يونان مي گويند ابرهه بزحمت حركت را آغاز كرده بود و ناگهان نيز عقب نشيني كرد. ممكن است يك مرض وبايي قشون او را تار و مار كرده و ابرهه را به عقب نشيني وادار كرده است.»

اين احتمال مورخين يونان است كه در زمان وقوع حادثه با مكه فاصله ي بسيار داشته اند اما حقيقت بي ترديد همان است كه از سكوت مكيان لجوج در مقابل استماع سوره ي فيل استنباط مي شود.

نهج البلاغه چيست؟

در سال 400 هجري كتابي ديني به زبان عربي از زير قلم دانشمندي شريف كه از

[صفحه 32]

رجال بزرگ علمي آن زمان بود، بيرون آمد. مولف ارجمند اين كتاب پس از شش سال چشم از جهان فروبست ولي تاليفش تا كنون كه يك هزار سال تمام از عمر پرافتخارش مي گذرد، به حيات معنوي و درخشان خود ادامه داده تا آنجا كه بر تارك كتب ادبي قدم نهاده و روي ديده مسلمين ماوي گرفته و در سينه حفاظ و حاملان حديث جايگزين شده و زبان

وعاظ و خطبا بدان مزين گشته و از نوك قلم مولفين متبحر تراوش كرده و صدها برابر خود آن كتاب در اطرافش قلمفرسايي شده است.

نام شريف اين كتاب «نهج البلاغه» و نام مولف بزرگوارش «ابوالحسن محمد بن حسين بن موسي بن محمد بن موسي بن ابراهيم بن موسي بن جعفر (ع)» ملقب به «شريف رضي يا سيد رضي» مي باشد.

در طي اين ده قرن حاملين علم و حديث، نهج البلاغه را بعد از قرآن كريم مورد توجه و نظر خاص قرار داده و به حفظ آن اهتمام داشته اند. نويسندگان تاريخ و رجال بعضي از كساني را كه تمام نهج البلاغه را از بر كرده اند ذكر نموده اند از آن جمله «ابن كثير» در تاريخش و شيخ منتجب الدين در فهرستش اين اشخاص را ياد مي كنند:

1. قاضي جمال الدين محمد بن حسين كاشاني كه در قرن پنجم و نزديك به عهد سيد رضي بوده است.

2. ابوعبدالله محمد فارقي خطيب متوفي به سال 564.

3. شيخ محمد حسين مروت معروف به حافظ عاملي.

4. سيد محمد يماني مكي حائري متوفي به سال 1280.

در اين عصر هم اشخاصي كه بسياري از نهج البلاغه را از حفظ دارند، خود نگارنده ديده و آنها را امتحان كرده است.

حاملين حديث و روايت در قديم و تازگي در ضمن اجازات خود به اصحاب خويش، روايت از كتاب نهج البلاغه را جداگانه ذكر نموده اند كه بيست نفر از آنها را علامه معاصر شيخ عبدالحسين اميني در جلد چهارم الغدير ذكر نموده است كه اول آنها اجازه ي شيخ محمد بن علي بن احمد بن دار به شيخ فقيه ابي عبدالله حسين است كه در جمادي الاخري سنه 499 صادر شده است و آخرين آنها اجازه ي

علامه ي مجلسي به سيد نعمت الله جزايري- قدس الله اسرارهم- است كه در سنه 1096 صادر شده است.

[صفحه 33]

در طي اين ده قرن، كتاب نهج البلاغه مانند هزاران كتاب ديني ديگر مورد نظر و بحث و مطالعه و انتقاد دانشمندان نكته سنج و باريك بين بوده است. آنان كتابهايي را كه لايق مطالعه و بحث ديده اند، كليه ي مطالب و موضوعات و حتي گاهي بسياري از جملات و كلمات آنها را تحت كنترل و بررسي قرار داده و نقض و ابرامها نموده و در شروح و تعليقات خود حاصل قضاوت خويش را درباره ي آن كتب نوشته و براي ما به يادگار گذاشته اند.

گاهي از شش جلد كتاب قطور كه در نهايت متانت و دقت نوشته شده است و دانشمندان، دقت و متانت مولف را در سراسر كتاب تصديق نموده اند، اگر يك موضوع كوچك خارج از تحقيق در آن پيدا شده است، اين دانشمندان چشم پوشي نكرده و آن را به عنوان نقطه ي ضعف چنين كتاب نفيسي بر شمرده اند. [60].

اين دانشمندان علاوه بر مداحي استطرادي كه از نهج البلاغه در ضمن تاليفات غير مربوطه ي به آن كتاب نموده اند، متجاوز از سيصد جلد كتاب (چنان كه در فصل آينده ذكر مي شود) در اطراف نهج البلاغه قلم فرسايي نموده و به عنوان شرح و حاشيه و ترجمه و فهرست و مستدرك به نظم و نثر و زبان هاي مختلف از عامه و خاصه كتاب نوشته اند و هر يك از اين علما، نهج البلاغه را به زباني ستوده و تعريف كرده اند و اشعار عربي بسياري در مدح خود كتاب يا مطلق كلام اميرالمومنين (ع) گفته اند كه تنها علامه ي محقق، مرحوم حاج ميرزا حبيب الله هاشمي خويي، 12 قطعه

از اين اشعار را كه در حدود هشتاد بيت است، در كتاب منهاج البراعه ايراد نموده است كه ما در اينجا فقط دو بيت از آن را به جهت تناسب با اين رساله ياد آور مي شويم:

كتاب كان الله رصع لفظه

بجوهر آيات الكتاب المنزل

حوي حكما كالدر تنطق صادقا

فلا فرق الا انه غير منزل [61].

يعني «نهج البلاغه كتابي است كه گويي خداوند متعال الفاظش را با گوهرهاي آيات قرآني زينت داده است. اين كتاب شامل حكمتهايي است مانند مرواريد درخشان

[صفحه 34]

و به راستي و صداقت، گويا و سخنران. فرقي بين اين كتاب و قرآن مجيد نيست جز آنكه اين كتاب از طرف خداي نازل نگشته است.»

بسياري از شارحين نهج البلاغه جمله ي معروف «كلامه دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق» را در اين مقام ياد مي كنند. برخي ديگر به اين كتاب شريف لقب «اخ القرآن» داده اند و كلمه «اخ» كه در اصل لغت به معني برادر است، در مواردي به معاني مصاحب و همزاد و مانند، بكار مي رود و پيداست كه اخوت نهج البلاغه با قرآن به ملاحظه ي همين معاني مجازي است يعني كساني كه مي گويند نهج البلاغه «اخ القرآن» است، مقصودشان اين است كه نهج البلاغه راهي را پيموده است كه قرآن آن را پيموده و بخوبي از قرآن متابعت كرده و قدم جاي قدم قرآن نهاده است.

و معلوم است كه طبق عقايد ديني مسلمين- مخصوصا شيعه ي اماميه- بعد از كلمات پيغمبر اكرم (ص) سخني شبيه تر به قرآن از كلام اميرالمومنين علي- عليه السلام- يافت نمي شود، زيرا آن حضرت، اعلم و اخطب و ابلغ امت است و هادي و رهبر و خليفه ي بحق است بر ايشان. اولين شاگرد مكتب قرآن او است

و معلمي جز رسول خدا (ص) نداشته است و از زماني كه لقمه اي را مي جويد و در دهان علي (ع) مي گذاشت تا زماني كه علي (ع) جسد شريف پيغمبر را غسل داد و به خاك سپرد، از او جدا نشد. اين ست كه ما هم امروز پس از طي ده قرن به پيروي از علماي محقق سلف مي گوييم «نهج البلاغه اخ القران» است و با تصديق ميليونها مسلمان مواجه مي شويم.

اين موضوع نبايد سهل و ساده تلقي شود كه در بين هزارها كتاب ديني تنها يك كتاب چنين عنوان و شهرتي پيدا كند، زيرا چنانكه ذكر شد، در طي اين هزار سال، نهج البلاغه و هزارها كتاب ديني ديگر مورد مطالعه و تحقيق و بررسي دانشمندان نقاد و نكته سنج قرار گرفته است و در تخطئه و تصويب و نقض و ابرام اين كتاب ها سخنان فراواني را گفته و كتاب هاي بسياري را پرداخته اند.

قضاوت درباره ي هر امري در ابتدا ممكن است توام با حب و بغض و پنهان ماندن عيوب و نقايص مخفي حتي بر نكته سنجان باريك بين بوده باشد و در نتيجه آن قضاوت خالي از تحقيق و غير مطابق با واقع گردد. اما هر گاه درباره ي موضوعي ده قرن متوالي تحقيق و بررسي شد، قضاوتي كه درباره ي آن موضوع پس از اين مدت مي شود، به طور مسلم مطابق با واقع و حقيقت خواهد بود.

[صفحه 35]

درباره نهج البلاغه پس از هزار سال تحقيق و نقد و بررسي به اتكاي حديث شريف «علي مع القران و القران مع علي» و ادله ي ديگر، مي گويند نهج البلاغه اخ القرآن و از معتبرترين كتب اسلامي است و در اطرافش آنقدر قلم فرسايي مي كنند كه بعد

از قرآن نظيرش در اين زمينه در دنيا يافت نمي شود.

در نهج البلاغه، اميرالمومنين (ع) بعد از آنكه شرح حالات و زهد و تقواي پيغمبر اكرم (ص) را بيان مي كند و اصحابش را به پيروي از آن حضرت امر مي نمايد در آخر خطبه مي فرمايد: «فما اعظم منه الله عندنا حين انعم علينا به سلفا نتبعه و قائدا نطا عقبه.» «خدا چه منت بزرگي بر ما نهاد كه چنين رهبر و پيشروي به ما ارزاني داشت تا ما از او پيروي نماييم و قدم جاي قدمش گذاريم.» [62].

براستي اگر انسان چنين پيشواياني معصوم و نمونه ي انسان كامل نمي داشت، چگونه در انتخاب خط مشي زندگي دچار حيرت و سرگرداني نمي شد؟ همچنين اگر دانشمندان خيرخواه و فضل دوست گذشته ي ما درباره ي هزارها كتاب صحيح و سقيم موجود، اظهار نظر نكرده و نتيجه ي قضاوت خود را براي ما به يادگار نگذاشته بودند، ما در مقابل خروارها كاغذ سياه شده كه گاهي انباري از آن پشيزي ارزش ندارد و گاهي يك جمله ي آن سعادت جامعه يي را تامين مي كند، چه حالي داشتيم و چگونه گرفتار بهت و حيرت نمي شديم؟

ما اگر بخواهيم تنها آنچه را كه شارحين نهج البلاغه از عامه و خاصه درباره ي اين كتاب گفته اند، ذكر كنيم چندين برابر اين رساله ميشود و به علاوه توضيح واضحات و معرفي خورشيد تابان براي بينايان مي باشد، لذا در همين جا دنباله ي مطلب را قيچي كرده، وارد فصل بعد مي شويم.

شرح حال نهج البلاغه

سخناني كه اميرالمومنين علي (ع) در زمان خلافت خوش يا قبل از آن به اصحابش القا مي فرمود، طبق سيره ي عرب و به مقتضاي حافظه ي سرشار اين قوم و نبوغي كه در اين خصيصه دارند، در سينه هاي

اصحاب محفوظ بود و نيز نامه هايي كه

[صفحه 36]

آن حضرت در زمان حكومت و هنگام وفات به عنوان «فرمان» يا «وصيت» به كاتبش املا فرموده بود، نگهداري شده و باقي بود. بعضي از اصحاب از همان زمان اقدام به تاليف و نوشتن مي نمودند و اين مطالب گرانبها را در اوراق و دفاتر ضبط مي كردند، از اين جمله «ابوسليمان زيد بن وهب جهني كوفي» است كه در جنگ صفين حاضر بوده و مجموعه يي به نام «كتاب الخطب» گرد آورده است. [63] تا زماني كه تاليف و تدوين حديث توسعه يافت و اين ذخاير گرانبها بدان اوعيه [64] منتقل و مترسم [65] گشت، دوازده مجموعه به نام «خطب اميرالمومينن» در قرن اول و دوم هجري تاليف شد كه بعضي از آنها به روايت صادقين (ع) از آن حضرت نقل شده است. [66].

سپس طبق سيره ي مولفين، خطب مزبور از كتابي به كتاب ديگر منتقل مي گشت و در كتابخانه ها مضبوط بود.

در سال 381 هجري ابونصر شاپور بن اردشير كه از وزراي دانشمند و فضل دوست و شيعه مذهب بهاء الدوله بويهي است كتابخانه ي مهمي در كرخ بغداد تاسيس كرد. اين كتابخانه نظير «بيت الحكمه» معروف هارون الرشيد خليفه ي عباسي بود.

محمد كردعلي مي گويد: «شاپور بن اردشير كتب ذي قيمت و نفيسي كه در فارس و عراق متفرق بود، در اين كتابخانه جمع كرد و دستور داد از روي تاليفات اهل هند و چين و روم، استنساخ كنند تا اينكه بيش از ده هزار كتاب نفيس و جليل كه اكثر آنها به خط مولفين اصلي بود، در اين كتابخانه گرد آورد.» ياقوت حموي مي گويد: «كتابخانه يي بهتر از آن كه شاپور بن اردشير

در بغداد وقف كرده بود، در دنيا پيدا نمي شد و همگي آن كتب، اصول معتبره و به خط ائمه و بزرگان نوشته شده بود.» ابن اثير گويد: «در اين كتابخانه تنها صد قرآن به خط ابن مقله- خوشنويس معروف- موجود بود و چون وزير مزبور اهل فضل و ادب بود دانشمندان از اطراف و اكناف جهان مولفات خود را به كتابخانه ي او اهدا مي نمودند.» [67].

[صفحه 37]

اين كتابخانه معظم به دستور موسس ارجمندش تحت نظر و اختيار سيد رضي- قدس سره- قرار داشت و آن سيد جليل هميشه از اين كتابخانه پر بركت و همچنين از كتابخانه خصوصي و بزرگ برادرش- سيد مرتضي كه داراي هشتاد هزار كتاب بود و به همين جهت او را «ثمانيني» مي گفتند- استفاده مي كرد و در سال 400 هجري كتاب نهج البلاغه موجود را از بركت اين دو كتابخانه معظم تاليف كرد.

سيد شريف به اتكاي اين دو كتابخانه اسناد و مدارك مجموعه ي خويش را جز در دوازده مورد مخصوص، ذكر نكرده است و چنانكه در مقدمه ي كتاب مي گويد مقصودش از تاليف نهج البلاغه انتخاب گوهرهاي بلاغت و گلچين كردن قسمتهاي جالب از كلام علي (ع) بوده است نه استقصا و استيعاب آنها. بدين جهت در بسياري از موارد از خطبه ي مفصلي كه در كتب ديگر حديث موجود است، تنها قستي از صدر يا ذيل آن را آورده است كه گاهي شارحين نهج البلاغه مانند ابن ابي الحديد و حاج ميرزا حبيب الله خويي در هنگام شرح قسمتهاي غير مذكور را نيز بيان مي كنند.

سيد شريف نمي دانست كه 41 سال بعد از وفات او كتابخانه معظم و معتبر شاپور طعمه ي حريق و آتش مي شود و جهالت و شرارت بني نوع بشر

چنين سرمايه ي سعادت و گنيجنه ي معارف و ذخاير ناياب را فداي اغراض پوچ و بي مايه ي خصوصي خويش مي كند.

اگر آن رادمرد شريف چنين احتمالي مي داد شايد تمام سخنان علي (ع) را با مصادر و ماخذ در مجموعه خويش مي آورد. اكنون پس از ده قرن فاضل معاصر شيخ هادي كاشف الغطاء- مد ظلله- اين خدمت علمي را به عهده گرفته و كتابي به عنوان مستدرك نهج البلاغه و مدارك آن تاليف نموده است. [68] مولف محترم در اين كتاب شريف، قسمتهاي سه گانه نهج البلاغه را يك به يك بررسي نموده و به مقدار ماخذي كه در دست داشته است، اسناد و مدارك نهج البلاغه را از كتب علماي قبل از سيد رضي پيدا كرده و در كتاب خويش اين اسناد را ذكر نموده است [69] كه ما قسمتي از آن ماخذ را در اينجا به صورت فهرست وار متذكر مي شويم:

[صفحه 38]

1- كتاب مغازي و فتوح الامصار واقدي متوفي (207).

2- كتاب البيان و التبيين ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ متوفي (255).

3- كتاب عيون الاخبار ابن قتيبه (276).

4- تاريخ كامل مبرد (285).

5- كتاب عقدالفريد ابن عبد ربه (328).

6- اصول كافي محمد بن يعقوب كليني (29: 328).

7- تحف العقول حسن بن علي بن شعبه (232).

8- مروج الذهب مسعودي (345: 333).

9- توحيد صدوق (381).

10- تاريخ محمد بن جرير طبري (310).

شروح نهج البلاغه

كتاب ها و مجموعه هايي كه درباره ي نهج البلاغه نوشته شده است، بعد از قرآن در بين كتابهاي اسلامي از لحاظ تعدد و كثرت رتبه ي اول را حايز است ما آنچه را در تتبع ناقص خويش بدست آورده ايم. دسته بندي نموده و به 14 قسمت زير تقسيم نموديم:

1- شرح همه كتاب

2- تعليقه و پاورقي همه كتاب

3- شرح عبارات مشكل

كتاب

4- شرح خطبه ها

5- شرح رسايل و مكتوبات

6- شرح كلمات قصار

7- شرح قسمتي منتخب از آن

8- ترجمه تمام نهج البلاغه

9- ترجمه ي قسمتي از آن

10- منظوم نمودن تمام يا بعض آن

[صفحه 39]

11- تعداد خطبه ها و نامه ها و حكمتهاي آن

12- فهرست الفاظ و جملات آن

13- تعريف و توضيح كتاب

14- مستدرك و مصادر كتاب.

علامه متتبع حاج شيخ آقا بزرگ تهراني- رحمه ا … - در كتاب الذريعه اين كتاب ها را با نام مولفينش ذكر نموده است و 62 كتاب ديگر كه در موارد مختلف از آنها نام برده است، را نيز در آنجا ذكر مي كند. پس جمعا، ايشان 149 كتاب در اطراف نهج البلاغه ديده و ثبت كرده است و از كتاب «الكاشف» تاليف نگارنده نيز ذيل شماره 1953 ياد كرده است. مي فرمايد: «آنچه از شروح و تعليقاتي كه درباره نهج البلاغه نوشته شده و ما يادداشت كرده بوديم و فعلا حاضر نيست، بيش تر از مقداري است كه ذكر نموديم.» بنابراين كتبي كه در اطراف نهج البلاغه نوشته شده است به مقداري كه ايشان ديده اند از 300 متجاوز است.

اولين كسي كه نهج البلاغه را شرح نموده است، علي بن ناصر معاصر «سيد شريف» مي باشد كه كتابش به نام «اعلام نهج البلاغه» موصوم است. ديگر كتابي از سيد شريف مرتضي- برادر مولف نهج البلاغه و متوفي به سال (436 ه)- است كه به نام «تفسير الخطبه الشقشقيه» نوشته است.

آنچه در اين مقام، مادر فرزند مرده را مي خنداند، اين ست كه برخي از نويسندگان در صحت استناد نهج البلاغه، راه خدشه باز كرده و گفته اند كه اين كلمات و خطبه ها و نامه ها از اميرالمومنين (ع) صادر نشده بلكه از منشآت خود سيد رضي يا برادرش سيد مرتضي است كه آن

سيد جليل القدر به امام خود، نسبت داده است و مطالبي هم به صورت استدلال به رشته كشيده و براي تاييد شك و خدشه خويش مطالبي يافته و پرداخته اند و عجيب تر اينكه برخي از دانشمندان در مقام جواب اين خدشه بر آمده و اين مطلب را به صورت اشكال و جوابي تنظيم كرده اند. آيا اگر شخصي در نصف النهار تابستان در حجره ي تاريكي نشسته باشد و بگويد كه اكنون شب است به دليل اينكه خورشيد را نمي بيند، بايد به او جواب دهند كه از حجره در آي تا ببيني خورشيد را

[صفحه 40]

كه در كبد آسمان مي درخشيد! آيا اصلا اين بحث لايق گفتگو و نوشتن و صرف وقت است؟

در مورد ما نحن فيه مي گويند: «نهج البلاغه از منشآت سيد رضي يا برادرش مي باشد. سپس به آنها جواب مي دهند كه ما بسياري از خطبه ها و نامه هاي مذكور در نهج البلاغه را در كتاب مولفيني پيدا مي كنيم كه اين دو برادر حتي در زمان وفات آنها هنوز به دنيا نيامده بودند مانند بعضي از ده نفري كه اكنون ذكر شد. مثلا محمد بن يعقوب كليني كه اوثق و اعدال روايت شيعه است، قسمتهاي بسياري از خطب و مكاتيب نهج البلاغه را در اصول و روضه ي كافي خويش با استناد قوي نقل مي كند در صورتي كه وفات شيخ كليني 31 سال قبل از تولد سيد رضي بوده است يا واقدي كه 152 سال پيش از تولد او وفات نموده و يا جاحظ كه يكصد و چهارسال پيش مرده است.»

باز اشكال مي كنند كه چگونه ممكن است نهج البلاغه سخن علي (ع) باشد در صورتي كه در اين كتاب كلمات تند و زننده و توهين

آميزي نسبت به اصحاب پيغمبر مانند معاويه و طلحه و زبير گفته شده است؟ به اينان جواب مي دهند مگر شما جنگ جمل و صفين را فراموش كرده ايد؟ مگر گفتن كلمات تند و خشن در نظر شما از شمشير كشيدن و كشتن مهمتر است؟ پس چرا جوابي را كه براي آنجا تهيه مي كنيد در اينجا فراموش مي كنيد؟

باز مي گويند: «نهج البلاغه از لحاظ تقسيم مطالب و سجع و قافيه و صناعات لفظي و معاني دقيق داراي اسلوب خاصي است كه در زمان آن حضرت معمول و متداول نبوده و از ديگري، چنين سبكي شنيده نشده است.»

به اينها جواب مي دهند كه ما نيز مي گوييم علي (ع) شخصيت منفرد و منحصري است كه از لحاظ علم و شجاعت و بلاغت و ساير كمالات نفساني، بعد از پيغمبر اكرم (ص) نظير ندارد و سخنش هم داراي امتياز مخصوصي است كه سبك و اسلوبش در سخن ديگران يافت نمي شود و امتياز نهج البلاغه از ساير كتب به واسطه ي همين است كه از منبع علوم و معارف علي (ع) صادر شده است. چرا شما امتياز سبك و خصوصيت اسلوب را در خطب سحبان و اشعار امروالقيس و سعدي و فردوسي تصديق مي كنيد، ولي نسبت به اميرالخطباء علي (ع) اين امتيار را فراموش مي كنيد؟

از اين اشكال و جوابهاي مانند توضيح واضحات به ياد مطلبي افتادم كه به گمانم

[صفحه 41]

در «رحله المدرسيه» شيخ محمد جواد بلاغي نسبت به قرآن ديده ام. در آنجا شخصي نسبت به قرآن اشكال كرده است كه چگونه اين قرآن از جانب خداي متعال نازل شده است در صورتي كه در آن اشتباه تاريخي موجود است، زيرا نام آن دو پسر حضرت آدم

كه به درگاه خدا قرباني آوردند و از يكي قبول گشت و از ديگري مردود شد و او بر برادرش حسد برده و او را كشت «قابيل و هابيل» ذكر شده است در صورتي كه هيچ گونه مدركي در دست نيست كه براي حضرت آدم، پسراني به اين نام وجود داشته باشد! صاحب كتاب به او جواب مي دهد كه اصلا در قرآن اسم هابيل و قابيلي موجود نيست تا شما چنين اشكالي بكنيد، بلكه در آيه ي شريفه ي «و اتل عليهم نبا ابني ادم بالحق اذ قربا قربانا» [70] از آنها با عنوان «ابني آدم» ياد شده است.

اشكال و جواب درباره ي نهج البلاغه عينا مانند همين اشكال و جواب درباره ي قرآن است كه مطالعه ي آن براي تفريح و دفع ملال مناسب تر است.

فاضل معاصر شيخ هادي كاشف الغطاء درباره ي اين اشكال و جوابها مي گويد: «و ليس جاحد الامور المعلومه علما ضروريا به اشد سفها ممن رام الاستدلال بالادله النظريه عليها»، «كسي كه مطالب بديهي را انكار كند سفيه تر از كسي نيست كه بخواهد براي آنها دليل عقلي اقامه كند.»

اختلاف نسخ نهج البلاغه

چنانكه سابقا اشاره كرديم، سيد شريف رضي نسخه يي را كه به نام نهج البلاغه تهيه فرموده است، در كتاب هاي ديگر قبل از او هم آورده شده و طبعا به واسطه ي استنساخ متعدد و نبودن وسايل طبع، اختلافاتي در اين نسخ موجود است كه بيشتر آنها نسخه بدل محسوب مي شود و مغير معني نيست و شارحين نهج البلاغه موارد مزبور را يادآوري كرده اند. نگارنده در آخر كتاب الكاشف، 249 مورد آن را كلمه به كلمه متذكر شده است. البته نبايد از نظر دور داشت كه اين اختلاف نسخه ها در كتاب هاي ديگر هم

كه شرح و ترجمه يي براي آن نوشته نشده است، خيلي بيشتر از نهج البلاغه است و بسياري از اوقات موجب حيرت و سرگرداني در استنباط مقصود مولف مي شود، ليكن از طرفي هم همين تراجم و

[صفحه 42]

شروح بسيار نهج البلاغه و اختلاف انظار و ابداع احتمالات شارحين و گاهي اشتباه و طغيان قلم آنها بر اين اختلاف افزوده است. ما براي نمونه سه مورد از اين تصرفات بي جا را كه موجبي جز سليقه ي مخصوص و يا اشتباه كاتبي نداشته است، متذكر مي شويم:

1- در خطبه ي اول نهج البلاغه ي نسخ موجود، عبارت چنين است:

فمن وصف سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جراه و من جراه فقد جهله و من جهله فقد اشار اليه و من اشار اليه فقد حذه و من حده فقد عده و من قال فيم؟ فقد ضمنه و من قال علي م فقد اخلي منه».

در اين عبارت چنان به نظر مي رسد كه جمله ي «و من جهله فقد اشار اليه» از اضافات سليقه يي كاتبان و شارحان است يعني چون ديده اند كه در اين جملات تالي در هر جمله ي سابق مقدم جمله ي لاحق قرار گرفته غير از «جهله و اشار اليه»، خيال كرده اند كه در آنجا يك جمله افتاده است لذا آن را زياد كرده اند، غافل از اينكه اولا بعد از جمله ي «و من حده فقد عده» نيز چنان است و ثانيا از لحاظ معني در كلمه «جهله» معني تمام است و ناشناختن خدا، تالي فاسدي است كه بعد از آن افسدي نيست و براي انسانيت رنگ سياهي است كه بالاتر از آن رنگي نباشد مگر اينكه گفته شود «و من جهله فقد كفر»

يا «فقد استحق النار» و امثال اين توالي، نه آنكه اشاره ي به ذات باري را تالي جهل او قرار دهند. اين معني صحيح نيست مگر با تاويلات و تمحلات بعيده مثل اينكه گفته شود كه مراد از جهل ذات باري اين است كه خدا را آن طور كه بايد و شايسته است، نشناخته است نه آنكه بكلي منكرش شده باشد و لازمه ي اين معني آن ست كه خدا را محدود و محاط فرض كند و باز لازمه ي اين محدوديت آن ست كه به او اشاره كند و ناگفته پيدا است كه ذوق سليم چنين لوازم بعيده را مناسب با آن ملزوم نمي داند خصوصا با ملاحظه ي ساير فقرات كه لوازم و توالي هر يك در كمال قرب و مناسبت است. بدين جهت در شرح ابن ميثم و منهاج البراعه ي خويي مي بينيم كه اين دو شارح بزرگوار بكلي اين جمله را ذكر نكرده و شرح نداده اند اگر چه در چاپهاي جديد شرح ابن ميثم اين جمله در متن ذكر شده است ولي علتش اين است كه به واسطه ي اشكال حروف معرب و مخارج زياد آن، بعضي از چاپخانه ها متن نهج البلاغه را از روي نسخه ي شيخ محمد عبده

[صفحه 43]

چاپ مصر عكس برداري مي كنند و در نسخ جديد در محل مربوط مي گذارند. غافل از اينكه با اين عمل اعتبار نسخه ي ابن ميثم از بين مي رود و اين گونه اشتباهات دامن او را هم مي گيرد. در هر حال در نسخه ي شرح خويي چاپ سابق اين جمله در متن هم ذكر نشده است.

2- حضرت در شماره ي 30 كلمات قصار پايه هاي ايمان و كفر را بيان مي فرمايد. در تمام نسخ نهج البلاغه كه به نظر نگارنده

رسيد، حذف و اختلاف عجيبي شده است، زيرا اين روايت در اصول كافي به طور كامل نقل شده است و چون مقايسه مي شود، معلوم مي گردد كه اين اشتباه از قلم كاتبان نسخه هاي اصلي نهج البلاغه مي باشد.

به طوري كه در اصول كافي ضبط شده سليم بن قيس هلالي از حضرت اميرالمومنين (ع) نقل مي كند حضرتش براي هر يك از ايمان و كفر چهار پايه و براي هر پايه، چهار شعبه و براي هر شعبه، لازمي را بيان كرده است ولي نسخه هاي نهج البلاغه ي موجود پايه ها و شعبه هاي ايمان را مانند كافي نقل كرده است، اما در قسمت كفر چهار شعبه غلو را كه يكي از ستون هاي كفر است، چهار ستون كفر شمرده است. يعني در كافي مي گويد: «الكفر علي اربع دعائم: الفسق و الغلو و الشك و الشبهه و الفسق علي اربع شعب علي الجفاء و العمي و الغفله و العتو فمن جفا احتقر الحق … » تا آنجا كه مي فرمايد: «و الغلو علي اربع شعب علي التعمق بالراي و التنازع فيه و الزيغ و الشقاق». [71] ولي در نسخه هاي نهج البلاغه اين طور ذكر شده است: «و الكفر علي اربع دعائم: علي التعمق و التنازع و الزيغ و الشقاق». [72].

سپس شعبه هاي شك را مطابق اصول كافي نقل مي كند ولي به بيان شعبه هاي شبهه نمي پردازد.

3- در كلمات قصار شماره 181 آنچه از كتب شارحين اماميه ديده ام، عبارت اين گونه ضبط شده است:

وا عجبا اتكون الخلافه بالصحابه و لا تكون بالصحابه و القرابه؟! و روي له شعر في هذا المعني و هو:

[صفحه 44]

فان كنت بالشوري ملكت امورهم

فكيف بهذا و المشيرون غيب

و ان كنت بالقربي حججت خصيمهم

فغيرك اولي بالنبي و اقرب

[73].

شارحين خاصه، مخاطب اين كلام را ابوبكر يا عثمان دانسته و گفته اند كه مراد علي (ع) از جمله ي «فغيرك اولي بالنبي و اقرب» خود آن حضرت مي باشد كه قرابت نسبي و سببي با پيغمبر اكرم (ص) داشته است و به نحو قياس، جدل مي فرمايد كه اگر به عقيده ي شما قرابت با پيغمبر اكرم (ص) موجب خلافت مي شود (با آنكه چنين نيست و انتخاب خليفه با خدا است) من از شما اولي و احقم زيرا شما با آن حضرت تنها قرابت سببي داريد و من علاوه بر قرابت سببي، پسر عم آن حضرت هم مي باشم، ولي در شرح ابن ابي الحديد و شيخ محمد عبده عبارت اين گونه نقل شده است: «وا عجبا اتكون الخلافه بالصحابه القرابه و روي له شعر في هذا المعني» و سپس آن رباعي را نقل مي كنند.

شيخ محمد عبده در شرح اين عبارت بكلي سكوت كرده است ولي ابن ابي الحديد مطلبي را نقل مي كند كه خوانندگان را به اصل كتاب ارجاع مي دهيم كه چون اين عبارت مربوط به بحث طويل الذيل خلافت است و در كتب استدلالي فريقين به طور مبسوط و مفصل نقض و ابرام شده است، در اينجا دامنش را بر مي چينيم.

[صفحه 47]

مطالب مساوي قرآن و نهج البلاغه

حمد و ستايش خداوند

قرآن مجيد و نهج البلاغه ي شريف، بعد از تسميه با كلمه ي «الحمدلله» آغاز مي شوند كه عين اين كلمه بيست و دو مورد در قرآن و سي و يك مورد در نهج البلاغه آورده شده است، به علاوه تركيب هاي ديگري كه مفيد اين معني باشد، بيشتر از اين مقدار است تا دستوري باشد براي مردم كه در ابتداي خطابه ي خود، منعم و رازق خويش را ستايش كنند و متذكر عظمت و

جلال او در ضمن صفاتي كه بعد از اين كمله بيان مي شود، بشنود، چنانكه علي (ع) مي فرمايد: «الحمدلله الذي جعل الحمد مفتاحا لذكره.» [74].

يعني سپاس سزاوار خداوندي است كه سپاسگزاري را كليدي جهت يادآوري خود قرار داد.

و چون علماي بيان الف و لام كلمه «الحمدلله» را استغراقيه و لام جر را مفيد

[صفحه 48]

اختصاص دانسته اند، معني اين كلمه اين است: «به طور كلي هر گونه ستايش مختص خداوند است».

از بيان شيخ توسي در تفسير تبيان پيرامون آيات اول سوره انعام، استفاده مي شود كه صفاتي كه بعد از كلمه الحمدلله ذكر مي گردد، علت امر به تحميد بندگان و مانند «دعوي الشيي ببينه و برهان» است. شيخ جليل بعد از ذكر آيه ي «الحمدلله الذي خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور» [75] مي گويد: «اخبر الله تعالي في هذه الايه ان المستحق للحمد من خلق السموات و الارض» [76] يعني خداوند متعال در اين آيه خبر مي دهد كه سزاوار ستايش كسي است كه آسمانها و زمين را آفريده و تاريكي ها و نور را قرار داده است.

و ملا عبدالله- مولف حاشيه ي معروف در منطق- نيز به اين معني تصريح كرده و آن را از لطايف كلام شمرده است و نيز در علم معاني و بيان خلاصه ي اين مطلب را به اين عبارت بيان مي كند: «تعليق الحكم علي الوصف يشعر بعليه ماخذ الاشتقاق.» بنابراين مي توان گفت معني آيه ي «الحمدلله الذي فصلنا علي كثير من عباده المومنين» [77] اين است كه چون خداوند ما را بر بسياري از بندگان با ايمانش برتري داد، سزاوار است كه او را ستايش كنيم. معني آيه ي شريفه ي «الحمدلله الذي انزل علي عبده الكتاب» [78]

اين است كه چون خداوند قرآن را بر بنده اش محمد (ص) فروفرستاد، سزاوار ستايش است. همچنين در جمله ي نهج البلاغه «الحمدلله الناشر في الخلق فضله و الباسط فيهم بالجود يده» [79] معني اين است كه چون خداوند احسانش را بر مردم پراكنده و همه را مشمول بخشش خود قرار داده است، سزاوار ستايش است.

به طوري كه در قرآن و نهج البلاغه تفحص و استقصا نموديم، حمد و ستايش الهي در شش مورد آورده شده است:

1. در موقع بيان نعمتي از نعم الهي مانند سه مثال سابق.

2. هنگام ذكر صفات الهي مانند آيه يي كه از شيخ توسي در تفسير تبيان بيان

[صفحه 49]

شد.

3. زمان تذكر نعمت و احساني كه از جانب خداوند به انسان ارزاني شده است مانند آيه ي «الحمدلله الذي وهب لي علي الكبر اسمعيل» [80].

4. موقعي كه بلا و مصيبتي از انسان دفع شود، مانند:

فاطر: 34: الحمدلله الذي اذهب عنا الحزن.

سپاس خدايي را سزاست كه اندوه را از ما برد.

5. در اوقات مخصوصي از شبانه روز مانند آيه ي:

ق: 39: و سبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل الغروب

6. ستايش در همه اوقات به صورت صنعت تاييد مانند:

خطبه ي 48: الحمدلله كلما وقب ليل و غسق و الحمدلله كلما لاح نجم و خفق.

سپاس خداوندي را سزا است تا هر زمان كه شب فرارسد و تاريكي فراگير شود و هر گاه كه ستاره هويدا و پنهان گردد.

تا صبا مي رود به بستانها

چون تو سروي نديده در چمني

دين پسنديده خدا اسلام است

آل عمران: 19: ان الذين عندالله الاسلام.

همانا دين نزد خدا اسلام است.

آل عمران: 85: و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين.

كسي كه غير از اسلام ديني را بجويد،

هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است.

[صفحه 50]

مائده: 3: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا.

امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را دين شما انتخاب كردم.

خطبه ي 189: ثم ان هذا الاسلام دين الله الذي اصطفاه لنفسه و اصطنعه علي عينه.

اين اسلام، دين خدا است و آن را براي خود برگزيده و به نظر عنايت خويش پرورده است.

خطبه ي 160: فمن يبتغ غير الاسلام دينا تتحقق شقوته و تنفصم عروته و تعظم كبوته و يكن مابه الي الحزن الطويل و العذاب الوبيل.

كسي كه غير از اسلام ديني جويد، بدبختي و تيره روزيش ثابت مي گردد و رشته ي او گسيخته مي شود و بر او سخت مي افتد و بازگشت او به اندوه بسيار و عذاب دردناك است.

بيان:

دين در لغت به معني جزاء و پاداش است، مانند آياتي كه كلمه دين در آنها مضاف اليه يوم گشته است، چون «مالك يوم الدين» [81]، به معني اطاعت و انقياد است مانند آيه ي «ما كان لياخذ اخاه في دين الملك» [82] ولي اكنون كه مي گوييم دين، به معني قوانين و مقررات خاصي است كه از جانب خداوند توسط يكي از پيغمبران براي سعادت بشر نازل گشته است، چنانكه در آيه ي شريفه: «هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق» [83] در اين معني به كار رفته است.

اما اسلام به معني دخول در سلامت است زيرا شخص به بركت اسلام، عقايد و حيثبات خود را در دنيا و آخرت در حصار محكم و استوار الهي از گزند و شرور، سالم نگه مي دارد، يا به

معني تسليم و انقياد است و اين معني از آيات بسياري استيناس [84].

[صفحه 51]

مي شود مانند:

حج: 34: فالهكم اله واحد فله اسلموا و بشر المخبتين.

خدايتان خداي يگانه است، مطيع او شويد و فروتنان را مژده بده.

و به ملاحظه ي همين معني شريعتهاي گذشته را قرآن مجيد، اسلام نام نهاده است مانند:

بقره: 131 اذ قال له اسلم قال اسلمت لرب العالمين و وصي بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون.

زماني كه پروردگار ابراهيم به او گفت: اسلام آور. گفت: به پروردگار جهانيان اسلام آوردم و ابراهيم همين طريقه را به پسران خويش و يعقوب سفارش كرد اي فرزندان من خدا اين دين را براي شما برگزيد، نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد.

پيغمبر اسلام در زمان فترت مبعوث شد

مائده: 19: يا اهل الكتاب قد جائكم رسولنا يبين لكم علي فتره من الرسل.

اي اهل كتاب فرستاده ي ما در دوران فترت پيغمبران، به سوي شما آمد كه حق را براي شما روشن كند.

خطبه ي 88 و 157: ارسله علي حين فتره من الرسل و طول هجعه من الامم.

خداوند پيغمبرش را در زمان فترت رسولان و خواب طولاني امتها فرستاد.

بيان:

«فترت» در لغت به معني انقطاع و سستي در كار است و در آيه ي شريفه به اتفال جميع مفسرين مراد انقطاع وحي و فاصله يي ست كه بين آمدن پيغبمران حاصل مي شود و در اينجا مقصود فاصله يي ست كه بين حضرت عيسي و پيغمبر خاتم (ص) رخ داد كه حدود 600 سال بوده است و ذكر اين مطلب در آيه براي امتنان و اتمام حجت خداوند

[صفحه 52]

بر بندگان است تا نگويند چرا بعد از اين مدت طولاني براي ما راهنما و پيغمبري

نفرستادي. چنانكه اين معني از ذيل آيه شريفه و خطبه ي مباركه نيز ظاهر مي گردد.

قرآن را با ترتيل قرائت كنيد

در سوره مزمل خداوند متعال بعد از آنكه به پيغمبر اكرمش امر به قيام ليل مي كند، مي فرمايد:

مزمل: 4: و رتل القرآن ترتيلا.

و قرآن را با ترتيل بخوان.

علي (ع) در خطبه ي «همام» كه صفات متقين را ذكر مي كند، مي فرمايد:

خطبه ي 184: اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن يرتلونه ترتيلا.

چون شب شود براي نماز بر پا مي ايستند، آيات قرآن را با ترتيل مي خوانند.

بيان:

«ترتيل» را مفسرين شمرده شمرده و بدون شتاب خواندن، معني مي كنند به طوري كه كلمات و حروف از يكديگر جدا و متمايز باشد. ولي با تاييد روايات ديگر مي توان گفت كه مقصود از «ترتيل» خواندن با انديشه و تامل است كه در صورت عجله و تند خواندن ميسر نمي شود.

خلقت انسان بيهوده نيست

مومنون: 115: افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون؟

مگر پنداشتيد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و به سوي ما بازگشت نمي كنيد؟

خطبه ي 85: فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا و لم يترككم سدي.

خداوند شما را بيهوده نيافريده و مهمل رها نكرده است.

[صفحه 53]

در قسمت دوم اين رساله بيان مي كنيم كه قرآن و نهج البلاغه منظور از خلقت انسان را چه مي داند.

شكر نعمت نعمتت افزون كند

خداوند از قول موسي بن عمران به بني اسراييل حكايت مي كند:

ابراهيم: 7: و اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد.

زماني كه پروردگارتان اعلام كرد كه اگر سپاسگزاري كنيد، افزونتان دهم و اگر ناسپاسي كنيد، عذاب من بسيار سخت است.

حكمت 85: اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقله الشكر.

هر گاه نمونه ها و اوايل نعمت به شما رسيد باقيمانده ي آن را به كمي سپاس، دور نسازيد.

حكمت 236: ان لله في كل نعمه حقا فمن اداه زاده منها و من قصر فيه خاطر بزوال نعمته.

همانا خداي را در هر نعمتي حقي است كه هر كس آن را به جا آورد، خدا از آن نعمت او را فراوان دهد و هر كس در انجام آن حق، كوتاهي كند در خطر زوال آن نعمت افتد.

علي (ع) در خطبه اي كه بعد از برگشتن از جنگ صفين قرائت نموده مي فرمايد: خطبه ي 2: احمده استتماما لنعمته.

خدا را براي تمام گردانيدن نعمتش، سپاس مي گزارم.

اندازه گيري روزي مخلوق به دست خدا است

نحل: 71: و الله فضل بعضكم علي بعض في الرزق.

خدا بعضي از شما را بر بعضي ديگر در روزي برتري داد.

[صفحه 54]

رعد: 26: الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر.

خدا روزي را براي هر كه خواهد گشايش دهد يا تنگ گيرد.

و نيز مي فرمايد:

زخرف: 34: نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحيوه الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات.

ماييم كه معاش آنان را در زندگي دنيا ميانشان تقسيم كرديم و بعضي از آنها را بر بعضي ديگر به مرتبت بالا برديم.

خطبه ي 90: و قدر الارزاق فكثرها و قللها و قسمها علي الضيق و السعه فعدل فيها.

روزي ها را اندازه گيري كرد و به تنگي و فراخي قسمت كرد

و در اين قسمت به عدالت رفتار نمود.

بيان:

كم و زياد روزي در مقام تقدير و تقسيم غير از مقام ايصال آن به مخلوق است زيرا رتبه ي تقدير، مقدم و رتبه ي ايصال [85]، موخر است و از قرآن و نهج البلاغه استفاده مي شود كه اين اندازه گيري در رتبه ي اول مي باشد و براي رتبه ي دوم علت و موجب ديگري لازم است كه طلب و سعي و كوشش باشد. پس اگر دو نفر با وجود طلب مساوي، روزي مختلف بدست آوردند، كاشف از اين است كه در مرحله ي تقدير و تقسيم روزي اين دو نفر مختلف بوده است.

و اما راجع به علت اين اختلاف در رتبه ي تقدير در قرآن بيان شده است:

زخرف: 32: ليتخذ بعضهم بعضا سخريا.

تا بعضي از آنان بعض ديگر را مسخره خود گرداند.

مقصود اين است كه چون انسان حوايجي دارد كه به تنهايي از عهده ي انجام آنها بر نمي آيد، به كمك روزي بيشتر و ثروت زيادتري كه دارد، مي تواند ديگران را براي انجام آن حوايج مسخر خود كند. در نهج البلاغه علت اين اختلاف چنين بيان شده است:

[صفحه 55]

خطبه ي 90: ليبتلي من اراد ميسورها و معسورها و ليختبر بذلك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها.

تا به آساني و دشواري روزي هر كه را بخواهد، آزمايش نمايد و به همين طريق، سپاسگزاري را از ثروتمند و صبر و بردباري را از فقير و مستمند بيازمايد.

خدا هر گناهي را به يك و هر حسنه يي را به ده حساب مي كند

انعام: 160: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسيئه فلا يجزي الا مثلها و هم لا يظلمون.

هر كس كار نيكي را انجام دهد، ده برابر آن اجر دارد و هر كس گناهي را مرتكب شود جز مثل آن سزايش

ندهند و ستمشان نكنند.

علي (ع) در نامه يي كه به پسرش امام حسن (ع) نوشته است بعد از آنكه رحمت و لطف خداي مهربان را شرح مي دهد، مي فرمايد:

نامه 31: و لم يوئسك من الرحمه بل جعل نزوعك عن الذنب حسنه و حسب سيئتك واحده و حسب حسنتك عشرا.

ترا از رحمت خود نا اميد نكرده، بلكه بازگشت ترا از گناه حسنه يي قرار داده و گناه ترا يكي و كار نيكت را ده برابر حساب كرده است.

گناه شرك آمرزيده نمي شود

نساء: 48 ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افتري اثما عظيما.

محققا خدا نمي آمرزد كه به او شرك آورند و جز اين، هر كه را بخواهد مي بخشد و هر كس به خدا شرك آورد، گناهي بزرگ مرتكب شده است.

علي (ع) در آخر خطبه يي كه با موعظه و نصيحت شروع مي شود، ظلم را سه

[صفحه 56]

قسمت نموده و راجع به قسم اول كه شديدترين اقسام آن است، مي فرمايد:

خطبه ي 175: فاما الظلم الذي لا يغفر فالشرك بالله قال الله سبحانه: «ان الله لا يغفر ان يشرك به».

اما ظلمي كه بخشيده نمي شود، شرك به خدا است و خدا فرموده است: «محققا خدا نمي آمرزد كه به او شرك آورند».

ترغيب و تشويق به دعا

غافر: 60: و قال ربكم ادعوني استجب لكم.

پروردگارتان گفته است، مرا بخوانيد تا اجابتتان كنم.

بقره: 186: و اذا سئلك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان.

و اگر بندگانم درباري من از تو پرسند، من نزديك هستم و چون صاحب دعا مرا بخواند، دعاي او را اجابت مي كنم.

خطبه ي 89: و من سئله اعطاه.

و هر كس كه چيزي از او خواست، عطا فرمود.

در نامه يي كه علي (ع) به پسرش نوشته است، يادآور مي شود:

نامه 31: و اعلم ان الذي بيده خزائن السموات و الارض قد اذن لك في الدعاء و تكفل لك بالاجابه و امرك ان تساله ليعطيك و تسترحمه ليرحمك.

خدايي كه خزانه هاي آسمان و زمين به دست اوست به تو اجازه ي دعا داده و اجابت آن را براي تو ضامن گشته و به تو فرموده كه از او بخواهي تا عطا كند و مهرباني طلبي تا مهرباني كند.

حكمت 427:

و لا ليفتح علي عبد باب الدعاء و يغلق عنه باب الاجابه.

نمي شود كه خدا بر بنده يي در دعا را بگشايد و در اجابت را بر او ببندد.

[صفحه 57]

نتيجه خوبي و بدي كار انسان به خود او باز مي گردد

اسراء: 7: ان احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها.

اگر نيكي كنيد به خويش نيكي كرده ايد و اگر بدي كنيد براي خودتان است.

يونس: 23: يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم.

اي مردم سركشي كردن شما به ضرر خودتان است.

و نيز مي فرمايد:

زمر: 41: فمن اهتدي فلنفسه و من ضل فانما يضل عليها.

هر كه هدايت يابد براي خويشتن است و هر كه گمراه شود به ضرر خويش گمراه مي شود.

روم: 44: من كفر فعليه كفره و من عمل صالحا فلا نفسهم يمهدون.

هر كه كافر شود، زيان كفرش بر خود اوست و كساني كه عمل شايسته يي انجام دهند براي خودشان آماده مي كنند.

در نامه يي كه علي (ع) به قثم بن عباس بن عبدالمطلب حاكم مكه نوشته اند، مي فرمايد:

نامه 33: و لن يفوز بالخير الا عامله و لا يجزي جزاء الشر الا فاعله.

و هرگز به خير و نيكي نرسد مگر نيكوكار و هرگز كيفر بدي نبيند مگر بدكردار.

متاع دنيا چيست و ذخيره آخرت كدام است؟

كهف: 46: المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا.

مال و فرزندان زيور زندگي اين دنيا است و كارهاي شايسته ي ماندني نزد پروردگارت، از نظر پاداش بهتر و اميد آن بيشتر است.

[صفحه 58]

خطبه 23: ان المال و البنين حرث الدنيا و العمل الصالح حرث الاخره.

همانا مال و فرزندان كشت دنيا و كار شايسته، كشت آخرت است.

كم فروشي نكنيد

اسراء: 35: و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاويلا.

و چون به وزن كردن پرداختيد، پيمانه را تمام دهيد و با ترازوي درست وزن كنيد كه اين بهتر و سرانجام آن نيكوتر است.

علي (ع) در نامه يي كه به مالك اشتر نوشته است، تذكر مي دهد كه:

نامه 53: وليكن البيع بيعا سمحا بموازين عدل.

داد و ستد بايد آسان و به ترازوهاي بي كم و زياد باشد.

انسان بسياري از چيزها را نمي داند

چون از پيغمبر اكرم راجع به «روح» سوال كردند، اين آيه نازل شد:

اسراء: 85 و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربي و ما اوتيتم من العلم الا قليلا.

از تو درباره ي روح مي پرسند، بگو روح مربوط به پروردگار من است و شما جز اندكي از علم، داده نشده ايد.

در ذيل آيه ي شريفه ي امانت مي فرمايد:

احزاب: 72: انه كان ظلوما جهولا.

همانا انسان ستم پيشه و بسيار نادان است.

علي (ع) در نامه يي به امام حسن (ع) بعد از آنكه راجع به مبدا و معاد و امتحان خدا سفارش كرده اند، مي فرمايد:

نامه 31: فان اشكل عليك شي ء من ذلك فاحمله علي جهالتك به فانك اول ما خلقت جاهلا ثم علمت و ما اكثر ما تجهل من الامور و يتحير فيه رايك و يضل فيه

[صفحه 59]

بصرك ثم تبصره بعد ذلك.

پس اگر چيزي از اين مطالب بر تو مشكل شد، آن را بر ناداني خود حمل كن زيرا تو در ابتداي آفرينشت نادان بودي و سپس دانش آموختي و چه بسيار است آنچه را كه نمي دانستي و انديشه ات در آن سرگردان و بيناييت، گمراه بود و سپس بينا گشتي.

خداوند براي بعضي دنيا و آخرت را جمع مي كند

قرآن مجيد بعد از آنكه گفتار سربازان غزوه ي احد را نقل مي كند كه آنها دعا مي كردند خدايا قدمهاي ما را استوار كن و بر گروه كافران پيروزمان ساز، مي فرمايد:

آل عمران: 148: فاتاهم الله ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخره.

خدا پاداش دنيا و پاداش نيك آخرت را به آنها داد.

نساء: 134: من كان يريد ثواب الدنيا فعندالله ثواب الدنيا و الاخره و كان الله سميعا بصيرا.

هر كس پاداش دنيا را مي خواهد پس پاداش دنيا و آخرت نزد خداست و خدا شنوا و بينا است.

خطبه 23: ان

المال و البنين حرث الدنيا و العمل الصالح حرث الاخره و قد يجمعها الله لاقوام.

مال و فرزندان متاع دنيا و كار شايسته، متاع آخرت است و گاهي خداوند هر دو را براي گروهي جمع مي كند.

علي (ع) در نامه يي به محمد بن ابي بكر چنين مي نويسد:

نامه 27: و اعلموا- عبادالله- ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و اجل الاخره … سكنوا الدنيا بافضل ما سكنت و اكلوها بافضل ما اكلت فحظوا من الدنيا بما حظي به المترفون و اخذوا منها ما اخذه الجبابره المتكبرون ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ و المتجر الرابح … و تيقنوا انهم جيران الله غدا في اخرتهم لا ترد لهم دعوه و لا ينقص لهم نصيب من لذه.

[صفحه 60]

اي بندگان خدا، بدانيد پرهيزگاران دنيا و آخرت را به دست آوردند … در دنيا در بهترين منزل جا گرفتند و نيكوترين خوردني را خوردند پس از دنيا بهره يي بردند كه مردم خوش گذران بردند و كامي گرفتند كه گردنكشان گرفتند: سپس از دنيا رفتند با توشه يي كه به مقصد مي رساند و تجارتي كه سود دارد … يقين دارند كه فردا در آخرت در جوار خدا هستند، درخواستشان رد نشود و بهره شان از لذت كم نشود.

و نيز در كلمات قصار آن حضرت چنين مي فرمايد:

و ديگر كسي است كه در دنيا براي آخرت كار مي كند. براي او آنچه از دنيا مقدر است، بي آنكه كار كند، مي رسد. پس او هر دو بهره را بدست آورده و هر دو سرا را مالك شده است.

امتحان خداوند از مخلوق مسلم است

عنكبوت: 2 و 3: احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم.

مگر اين مردم پنداشته اند، به صرف

اينكه گويند ايمان آورديم، رها مي شوند و امتحان نمي شوند، در حالي كه كساني را كه پيش از ايشان بودند، امتحان كرديم.

علي (ع) در نهج البلاغه مي فرمايد:

خطبه 102: ايها الناس ان الله قد اعاذكم من ان يجور عليكم و لميعذكم من ان يبتليكم.

اي مردم … همانا خدا شما را پناه داده است از اينكه بر شما ستم كند، ولي پناه نداده از اينكه امتحان كند.

فرستادن پيغمبران براي اتمام حجت است

قرآن بعد از اينكه دوازده نفر از پيغمبران را به نام ياد مي كند، مي فرمايد:

نساء: 165: رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علي الله حجه بعد الرسل.

[صفحه 61]

اينها پيغمبراني بودند نويدآور و بيم رسان تا مردم را پس از آمدن اين پيغمبران، بر خدا دست آويزي نباشد.

مولي الموحدين نيز در نهج البلاغه مي فرمايد:

خطبه 144: بعث رسله بما خصهم به من وحيه و جعلهم حجه له علي خلقه لئلا تجب الحجه لهم يترك الاعذار اليهم.

خداوند پيغمبرانش را با اختصاص وحي، برانگيخت و ايشان را بر مخلوقش، حجت گردانيد تا آنها را بر خدا دستاويزي و عذري نباشد.

حسرت در قيامت و تقاضاي برگشت به دنيا

قرآن كريم بعد از آنكه به متابعت و پيروي از اوامر خويش دستور مي دهد و از عذاب ناگهاني برحذر مي سازد، مي فرمايد:

زمر: 56 -58: ان تقول نفس يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله و ان كنت لمن الساخرين … او تقول حين تري العذاب لو ان لي كره فاكون من المحسنين.

تا، كسي نگويد دريغا از آنچه من درباره ي خدا كوتاهي كردم و از مسخره كنان بودم … يا هنگامي كه عذاب را ببيند بگويد: اي كاش براي من بازگشتي بود تا از نيكوكاران مي شدم.

علي (ع) در نامه يي به يكي از عمالش مي نويسد:

نامه 41: فكانك قد بلغت المدي و دفنت تحت الثري و عرضت عليك اعمالك بالمحل الذي يناري الظالم فيه بالحسره و يتمني المضيع فيه الرجعه.

به آن ماند كه تو به آخرت رسيده يي و زير خاك پنهان گشته يي و كردارت به تو نمايانده شده است در جايي كه ستمگر به صداي بلند، دريغ مي گويد و تبهكار آرزوي برگشت به دنيا مي كند.

[صفحه 62]

نيكي را به نيكي بهتر تلافي كنيد

نساء: 86: و اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها او ردوها ان الله كان علي كل شي ء حسيبا.

چون شما را درود گفتند، درودي بهتر از آن بگوييد يا همان درود را بازگوييد همانا خدا همه چيز را حسابگر است.

حكمت 59: اذا حييت بتحيه فحي باحسن منها و اذا اسديت اليك يد فكافئها بما يربي عليها و الفضل مع ذلك للبادي.

چون كسي به تو درود فرستد، درودي بهتر از آن فرست و هر گاه دستي سويت دراز شد، آن را به زيادتر پاداش ده، چرا كه فضيلت براي كسي است كه ابتدا كرده است.

تا مردم بد نشوند نعمت خدا از آنها بر نمي گردد

رعد: 11 ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم.

و خدا نعمتي را كه نزد گروهي هست، تغيير نمي دهد تا آنچه را در ضميرشان هست، تغيير دهند.

خطبه 177: و ايم الله ما كان قوم قط في غض نعمه من عيش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها.

سوگند به خدا هرگز قومي در فراخي نعمت و خوشي نبوده اند كه از ايشان گرفته شده باشد مگر بر اثر گناهاني كه مرتكب شده اند.

خوف و رجاب با هم پسنديده است

اسراء: 56: اولئك الذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيله ايهم اقرب و يرجون رحمته و يخافون عذابه …

[صفحه 63]

قرآن مجيد، مردمي را كه: «به رحمت خدا اميدوارند و از عذابش بيم دارند» مي ستايد و هم چنين در ضمن ستايش خانواده ي زكريا مي فرمايد:

انبياء: 90: و يدعوننا رغبا و رهبا.

و ما را با اميد و بيم مي خوانند.

علي (ع) در خطبه ي «همام» و ضمن بيان صفات متقين مي فرمايد:

خطبه 184: و لولا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفه عين شوقا الي الثواب و خوفا من العقاب.

و اگر نبود اجلي كه خدا بر ايشان تعيين فرموده از شوق ثواب و بيم عذاب، چشم بر هم زدني جان در بدنشان قرار نمي گرفت.

و نيز در خطبه يي كه در طلب باران بيان نموده اند،مي فرمايند:

خطبه 143: اللهم انا خرجنا اليك … راغبين في رحمتك و راجين فضل نعمتك و خائفين من عذابك و نقمتك.

رو به سوي تو آورده ايم در حالي كه خواهان رحمتت و اميدوار به زيادي نعمتت و بيمناك از خشمت مي باشيم.

در تنگدستي صدقه دهيد

طلاق: 7: و من قدر عليه رزقه فلينفق مما اتاه الله لا يكلف الله نفسا الا ما اتاها سيجعل الله بعد عسر يسرا.

و هر كه روزي او تنگ باشد، بايد از آنچه خدا به او داده است انفاق كند. خدا، هيچكس را بيش از آنچه به او داده، مكلف نمي كند. خدا از پس سختي آساني قرار مي دهد.

حكمت 132: استنزلوا الرزق بالصدقه و من ايقن بالخلف جاد بالعطيه.

روزي را به وسيله صدقه طلب كنيد و كسي كه به گرفتن عوض باور داشته باشد به بخشش جوانمردي كند.

[صفحه 64]

حكمت 250: اذا املقتم فتاجروا الله بالصدقه.

چون تنگدست گشتيد به وسيله ي

صدقه دادن با خدا معامله كنيد.

هر كسي در گرو اعمال خويش است

طور: 21: كل امري ء بما كسب رهين.

هر كسي در گرو كاري است كه انجام داده است.

خطبه 232: فانكم مرتهنون بما اسلفتم و مدينون بما قدمتم.

شما در گرو آنچه پيش فرستاده ايد، مي باشيد و به خاطر آنها مجازات مي شويد.

بيان:

شيخ توسي در بيان آيه ي فوق مي فرمايد: «با هر انساني طبق آنچه عملش استحقاق دارد، معامله مي شود، اگر طاعت انجام داده است، پاداش مي بيند و اگر گناه كرده، مجازات مي شود و هيچكس به گناه ديگري مواخذه نمي شود و همچنان كه گروگان نزد مرتهن [86] حبس مي شود تا آنچه لازم است،راهن [87] بپردازد و سپس گروگان آزاد مي شود، انسان هم در مقابل اعمالش محبوس است تا زماني كه معلوم شود آن اعمال را طوري كه لازم بوده، انجام داده است آن گاه خلاص مي شود و گرنه گرفتار مي گردد.» [88].

نعمتهاي خدا از اندازه خارج است

خداوند پس از آنكه مقداري از نعمتهاي خويش را از قبيل خلقت زمين و آسمان و باران و دريا و ميوه ها تذكر مي دهد، مي فرمايد:

[صفحه 65]

ابراهيم: 34: و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها.

و اگر بخواهيد نعمت خدا را بشماريد، نمي توانيد آن را شماره كنيد.

و نيز در سوره ي نحل (آيه ي 18) نعمتهاي بيشتري را متذكر مي شود و سپس همين جمله را تكرار مي كند.

در ابتداي نهج البلاغه مذكور است:

خطبه 1: و لا يحصي نعماءه العادون.

و شماره كنندگان، نعمتهاي او را شماره نتوانند كرد.

خداوند بر انسان سختگيري نكرده است

قرآن مجيد بعد از آنكه راجع به معاف بودن مريض و مسافر از گرفتن روزه دستور داده مي فرمايد:

بقره: 185: يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر.

خدا براي شما آساني مي خواهد و مشقت و سختي نمي خواهد.

حج: 78: و ما جعل عليكم في الدين من حرج.

خدا براي شما سختي و مشقتي در دين قرار نداده است.

علي (ع) در هنگام مراجعت از جنگ صفين ضمن جوابي كه به مرد شامي داده است، مي فرمايد:

حكمت 75: ان الله سبحانه … كلف يسيرا و لم يكلف عسيرا.

خداوند به كار آسان تكليف كرده و به كار دشوار دستور نداده است.

تنها خردمندان پند مي پذيرند

خداوند در ذيل بسياري از آياتي كه نعمتهاي خود را شرح مي دهد، مي فرمايد:

رعد: 4: ان في ذلك لايات لقوم يعقلون.

[صفحه 66]

همانا در آنچه ذكر شد، نشانه ها و عبرتهايي براي گروه خردمندان است.

در سوره ي روم بعد از آنكه براي كساني كه براي خدا شريك قرار مي دهند، مثالي مي زند، مي فرمايد:

روم: 28: كذلك نفصل الايات لقوم يعقلون.

اين آيه ها را براي گروهي كه خرد دارند، شرح مي دهيم.

علي (ع) در خطبه يي كه مزاياي اسلام را شرح مي دهد، مي فرمايد:

خطبه 105: فجعله (الاسلام) … فهما لمن عقل و لبا لمن تدبر.

دين اسلام باعث فهم است، براي كسي كه خرد خود را به كار اندازد و موجب عقل و خرد است، براي كسي كه تفكر و انديشه نمايد.

و بعد از آن راجع به مردن مي فرمايد:

خطبه 230: فكفي واعظا بموتي.

و مرگ براي پند دادن خردمند، كافي است.

مرگ مي رسد و انسان در غفلت است

انبياء: 1: اقترب للناس حسابهم و هم في غفله معرضون.

وقت حساب دادن مردم نزديك شد و آنها در حالت بي خبري روي گردانند.

علي (ع) بعد از آنكه بندگان خدا را از فريب شيطان و انجام گناه به اميد توبه بر حذر مي دارد، مي فرمايد:

خطبه 63: و الشيطان موكل به … حتي تهجم منيته عليه اغفل ما يكون عنها.

تا اينكه نا گاه مرگ بر او حمله كند در حالتي كه از آن بسيار غافل باشد.

فرار از جهاد سودي ندارد

قرآن مجيد درباره كساني كه نسبت به رفتن به جنگ بهانه جويي كرده و

[صفحه 67]

مي خواستند فرار كنند، مي فرمايد:

احزاب: 16 و 17: قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لا تمتعون الا قليلا قل من ذا الذي يعصمكم من الله ان اراد بكم سوءا او اراد بكم رحمه …

بگو اگر از مردن يا كشته شدن فرار كنيد، فرار كردن سودتان ندهد و در اين صورت جز مدت كمي برخوردار نخواهيد شد. بگو كيست كه شما را در برابر خدا، اگر محنتي و يا رحمتي برايتان بخواهد، نگه مي دارد؟

علي (ع) ضمن كلامي كه اصحابش را به جهاد ترغيب مي كند، مي فرمايد:

خطبه 124: و ايم الله لئن فررتم من سيف العاجله لا تسلموا من سيف الاخره … ان في الفرار موجده الله و الذل اللازم و العار الباقي و ان الفار لغير مزيد في عمره و لا محجوز بينه و بين يومه.

سوگند به خدا اگر از شمشير دنيا فرار كنيد از شمشير آخرت به سلامت نمي مانيد … همانا فرار از جنگ سبب خشم خدا و ذلت و بيچارگي و ننگ هميشگي است و به عمر فرار كننده افزوده نمي شود و فرار مانع از

مرگش نمي گردد.

در خرج كردن ميانه روي كنيد

قرآن كريم ضمن بيان صفات بندگان حقيقي خدا مي فرمايد:

فرقان: 67: والذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما.

و كساني هستند كه چون خرج كنند، اسراف نكنند و بخل نورزند و ميان اين دو معتدل باشند.

حكمت 32: كن سمحا و لا تكن مبذرا و كن مقدرا و لا تكن مقترا.

بخشنده باش ولي نه به حد اسراف و ميانه رو باش و سخت گير مباش.

[صفحه 68]

رفتار و گفتار انسان بر ضميرش گواهي مي دهد

قرآن مجيد درباره منافقين كه خلاف آنچه در دل داشتند به زبان مي آوردند، خطاب به پيغمبر اكرم مي فرمايد:

محمد: 30: فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنهم في لحن القول.

آنها را به وجناتشان شناختي و آهنگ گفتارشان مي تواني بشناسي.

حكمت 25: ما اضمر احد شيئا الا ظهر في فلتات لسانه و صفحات وجهه.

كسي چيزي را در دل پنهان نمي كند مگر آنكه در سخنان بي انديشه و پرده هاي رخسارش هويدا مي گردد.

در راه خدا از سرزنش باك نداشته باش

قرآن حكيم در ستايش قومي مي فرمايد:

مائده: 54: فسوف ياتي الله بقوم … يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومه لائم.

در راه خدا كارزار كنند و از ملامت ملامتگران نهراسند.

علي (ع) به پسر ارجمندش امام حسن (ع) مي نويسد:

نامه 31: و جاهد في الله حق جهاده و لا تاخذك في الله لومه لائم.

در راه خدا جهاد كن، جهادي كه شايسته ي اوست و در راه خدا از سرزنش ملامتگر باك نداشته باش.

منت گذاشتن احسان را باطل مي كند

بقره: 264: يا ايها الذين امنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي.

شما كه ايمان داريد صدقه هاي خويش را با منت و اذيت باطل نكنيد.

در نامه يي كه علي (ع) به مالك اشتر نوشته، تذكر داده است:

[صفحه 69]

نامه 53: و اياك و المن علي رعيتك باحسانك … فان المن يبطل الاحسان …

بپرهيز از اينكه به احساني كه مي كني بر رعيتت منت گذاري … زيرا منت گذاشتن احسان را باطل مي كند.

دليل زنده شدن پس از مرگ

قرآن مبين در پاسخ به اشكال فردي كه استخوان پوسيده ي انساني را نزد پيغمبر اكرم آورد و گفت كه چگونه ممكن ست اين دوباره زنده شود، مي فرمايد:

يس: 78 و 79: و ضرب لنا مثلا و نسي خلقه قال من يجيي العظام و هي رميم؟ قل يحيها الذي انشاها اول مره.

براي ما مثلي مي زند در حالي كه خلقت خويش را از ياد برده است: مي گويد چه كسي استخوانهاي پوسيده را زنده مي كند، بگو: همان كه دفعه ي اول آن را ايجاد كرده است، زنده اش مي كند.

حكمت 121: و عجبت لمن انكر النشاه الاخري و هو يري النشاه الاولي.

و شگفت دارم از كسي كه خلقت ديگر را انكار مي كند و حال آنكه خلقت اول را مي بيند.

بيان:

خداوند در ابتدا انسان را از كتم عدم بوجود مي آورد و پس از آنكه مدتي زندگي كرد، بدن ظاهريش را معدوم مي كند و از بين مي برد. بار دوم طبق قانون معاد جسماني، او را زنده مي كند و به ظاهر زندگي اول بر مي گرداند. اگر انسان خلقت اول خويش را از ياد ببرد و نسبت به آن غافل باشد، زنده شدن پس از مرگ را مستبعد مي شمرد و بلكه منكر مي شود و مي گويد چگونه ممكن است استخوانهاي

پوسيده و بدن خاك شده انسان زنده شود و به حالت اول بر گردد؟

قرآن مجيد، اين اشكال را نقل مي كند و جوابش را كه همان تذكر به خلقت اول است، بيان مي كند. چگونه ممكن است انسان متذكر باشد كه قدرتي خارج از تصور

[صفحه 70]

انسان به ايجاد معدوم صرف، تعلق گرفت و انساني ايجاد كرد و اكنون همان قدرت از ايجاد دوباره ي آن عاجز باشد، در صورتي كه از بديهيات اوليه به شمار مي رود: «چونكه صد آمد نود هم پيش ماست» و خلقت دوباره به مراتب آسانتر از خلقت اول است.

البته اين سنجش و قياس نسبت به قدرت محدود مخلوق و ممكن است كه خلقت دوم را آسان تر نام مي نهد و گرنه نسبت به قدرت نامحدود و بي پايان ذات باري آسان و آسان تر معني ندارد و به ملاحظه ي همين سنجش و قياس است كه قرآن مجيد در آيه ي ديگري كلمه «اهون» به كار برده و فرموده است:

روم: 27: و هو الذي يبدو الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه …

اوست كه مخلوق را ايجاد كرده و سپس آن را بر مي گرداند و برگردانيدن براي او آسانتر است.

اگر خدا دست انسان را نگيرد به گناه مي گرايد

قرآن حكيم از قول حضرت يوسف (ع) نقل مي كند:

يوسف: 53: ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربي.

همانا ضمير انساني پيوسته به گناه فرمان مي دهد مگر آن كه پروردگارم رحم كند.

علي (ع) نيز به نماينده ي خويش- مالك اشتر- طي نامه يي امر مي فرمايد:

نامه 53: و امره ان يكسر نفسه عند الشهوات و يزعمها عند الجمعات فان النفس اماره بالسوء الا ما رحم الله.

هنگام شهوات، نفس خود را فرونشان و هنگام سركشي ها بازش دار زيرا نفس به گناه فرمان مي دهد مگر

آن را كه خدا رحم كند.

اولين سفارش پدر به پسر نهي از شرك است

قرآن عظيم، وصاياي حضرت لقمان را به پسرش ياد آور شده، مي فرمايد:

لقمان: 12: و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بني لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم.

[صفحه 71]

و آن دم كه لقمان به پسر خويش كه پندش مي داد، گفت: پسركم به خدا شرك نياور كه شرك ستمي بزرگ است.

علي (ع) هنگامي كه از ضربت شمشير ابن ملجم ملعون در بستر خوابيده بود و اندكي بعد بدرود حيات گفت، به فرزندانش املا فرمود:

نامه 23: وصيتي لكم ان لا تشركوا بالله شيئا.

سفارش من به شما اين است كه چيزي را شريك خدا نسازيد.

و نيز در خطابه يي كه در همان حال احتضار بيان مي نمود، فرموده است:

خطبه 149: اما وصيتي فالله لا تشركوا به شيئا.

اما سفارش من به شما درباره خدا است كه چيزي را شريك او قرار ندهيد.

[صفحه 75]

مطالب مختلف قرآن و نهج البلاغه

ياري خواستن از خداوند

فاتحه الكتاب: 5: اياك نعبد و اياك نستعين.

تنها ترا مي پرستيم و تنها از تو ياري مي جوييم.

بقره: 45: و استعينوا بالصبر و الصلوه.

بوسيله بردباري و نماز كمك طلبيد.

اعراف: 128: قال موسي لقومه استعينوا بالله.

موسي به قوم خود گفت از خدا ياري جوييد.

خطبه 2: واستعينه فاقه الي كفايته.

از او ياري مي جويم، براي احتياجي كه به بي نياز گردانيدنش دارم.

[صفحه 76]

خطبه 151: و استعينه علي مداحر الشيطان و مزاجره و الاعتصام من حبائله و مخاتله.

از خدا براي دور ساختن شيطان و بازداشتن او و براي محفوظ ماندن از دامها و فريبهاي او ياري مي خواهم.

خطبه 232: و استعينه علي وظائف حقوقه.

و از او براي اداي حقوقش ياري مي جويم.

خطبه 233: اوصيكم عبادالله بتقوي الله … و ان تستعينوا عليها بالله و تستعينوا بها علي الله.

شما را سفارش مي كنم اي بندگان خدا براي تقوي كمك

خواهيد و از تقوي براي معرفت او ياري جوييد.

بيان:

از آيات و عبارات مذكور و نيز موارد بسيار ديگري كه ذكر نشد، بدست مي آيد كه براي جلب هر نفعي و دفع هر زياني بايد از خدا ياري جست و محتاج به توضيح نيست تنها جمله ي آخر كه از نهج البلاغه ذكر شد، ظاهرش موهم دور مصرح و توقف شي ء بر نفس است، زيرا تا، كسي خدا را نشناسد، از او بر تقوي ياري نمي طلبد و تا تقوي نداشته باشد، مستعد طلب معرفت خدا نمي شود. به عبارت ديگر در اين سخن، معرفت حق متوقف بر تقوي و تقوي متوقف بر معرفت و طلب از خدا قرار داده شده كه اين محال و غير ممكن است. ولي جواب اين است كه: درجات معرفت الهي متفاوت است و درجه ي نازله ي آن است كه متوقف عليه ياري خواستن از تقوي است و اين درجه ممكن است از راه ديگري غير از تقوي حاصل شود و اما معرفت متوقف بر تقوي و مسبب از آن، آن است كه از بركت تقوي حصال مي شود و هر چند تقوي بيشتر باشد، معرفت بيشتر حاصل مي شود، پس متوقف عليه از نظر درجات و مراتب، مختلف است و اشكال دور، وارد نمي آيد، نظير توقف تشنگي و ميل به آشاميدن آب شور.

[صفحه 77]

وحدانيت خدا

اخلاص: 1: قل هو الله احد.

بگو او خداي يگانه است.

خطبه 152: الاحد لا بتاويل عدد.

خدا يكي است بدون برگشت به عدد.

خطبه 228: ما وحده من كيفه.

كسي كه كيفيت براي خداوند ثابت كند، خدا را يكتا نشناخته است.

حكمت 462: و التوحيد ان لا تتوهمه.

يكتا دانستن خدا اين است كه او را به وهم و انديشه

در نياوريم.

خطبه 64: كل مسمي بالوحده غير قليل.

هر ناميده شده به «يكي» غير از خدا، كم است.

بيان:

كلمه «واحد» در چند معني به كار مي رود:

1- واحدي كه مبدا كثرت است و كم متصل و منفصل را به وسيله ي آن تقسيم مي كنند و خلاصه آن يك كه بعدش دو، سه و چهار شمرده مي شود كه خداوند واحد به اين معني نيست زيرا اولا: خدا يكي است ثاني و ثالث ندارد: ثانيا: از اوصاف اين معني قلت و كمي است يعني دو و سه و چهار بيشتر از آن است و خداوند موصوف به قلت نمي شود زيرا تمام اوصاف كماليه در ذات باري به نحو اتم و اكمل موجود است. علي عليه السلام در عبارت اول و پنجم مذكور به اين معني اشاره فرموده و چنين وحدتي را از خداوند نفي نموده است.

2- وحدت نوعيه و جنسيه كه آن وحدت مبهمه يي ست كه انواع و اجناس

[صفحه 78]

ممكنات را به آن موصوف مي رساند و مي گويند ابها در جنس، اشد از ابهام در نوع است و مي گويند انسان يك نوعي ست و غنم نوع ديگر و حيوان يك جنس است و جوهر جنس ديگر.

3- وحدت به نوع و وحدت به جنس، چنان كه مي گوييم زيد يكي از افراد انسان و انسان يكي از انواع حيوان است و واضح است كه خداوند متعال نه جنس است و نه فصل تا واحد به معني دوم باشد و نه مندرج تحت نوع و جنسي تا واحد به معني سوم باشد زيرا تمام اين معاني از خصايص ممكنات است.

4- وحدت اعتباريه يي ست كه براي شي ء ذات، اجزايي فرض شود و سلب اين معني از ذات باري در كمال

وضوح است.

علي عليه السلام در حديث ديگري كه در روز جنگ جمل به اعرابي سايل از معني توحيد القا نموده، فرموده است: «واحد بودن خداوند چهار معني دارد كه دو معني از آنها درباره ي خداوند روا نيست و دو معني ديگر روا و صحيح است. اما آن دو معني كه درباره خدا روا نيست، اول: واحدي ست كه از باب اعداد باشد، اين معني نسبت به خدا روا نيست زيرا چيزي كه ثاني ندارد، در باب اعداد داخل نمي شود. نمي بيني كه خداوند كسي را كه او را ثالث ثلاثه گفته، كافر دانسته است (اشاره به عقيده نصاري است نسبت به الوهيت حضرت مسيح و به موضوع حلول)، معني دوم آن است كه مردم، واحد مي گويند و مرادشان نوع و جنس است. اين معني هم درباره ي خداوند روا نيست زيرا كه لازمه ي اين معني تشبيه نمودن خالق به مخلوق است و خداوند متعال از تشبيه منزه است.

و اما آن دو معني واحد كه درباره ي خداوند صحيح است: اول اين است كه در اشياء، شبيه و مانندي براي او پيدا نمي شود. دوم اينكه نه در مرتبه ي وجود و نه در مرتبه ي عقل و وهم، قابل تقسيم نيست.» [89].

در عبارت سومي كه از نهج البلاغه ذكر شد «و التوحيد ان لا تتوهمه» به معني چهارم اين روايت اشاره مي فرمايد و اما درباره ي جمله «ما وحده من كيفه» مي گوييم اگر براي خداوند كيفيتي ثبت شود اعم از كيفيات محسوسه يا استعداديه يا نفسانيه يا كيفيات مختعمه ي به كميات تمام اينها عوارضي باشند كه از محل و موضوع مستغني نيستند و اين

[صفحه 79]

اعراض، نعت و صفاتي براي محل منعوث [90] و موصوف خود

مي باشند و لازمه ي اتصاف، اقتران است و لازمه ي اقتران، تثنيه كه منافي با توحيد است: چنانكه در نهج البلاغه مي فرمايد: «فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه.» [91].

رحمت خداوند

در كلمه مباركه «بسم الله الرحمن الرحيم» خداوند متعال خود را «رحيم» معرفي نموده است. و همچنين در آيات «انه هو التواب الرحيم» - هو البر الرحيم- لروف رحيم- هو العزيز الرحيم- ان الله غفور رحيم.

خطبه 178: رحيم لا يوصف بالرقه.

خداوند، رحيمي است كه به نازك دلي موصوف نمي شود.

بيان:

چون رحيم بودن مخلوق عبارت از رقت قلب و انفعال نفس و امثال آن عبارات است و اين معاني از اوصاف ممكن و مركب مي باشد كه ساحت مقدس ربوبي از آن منزه و مبرا است، بدين جهت در اطلاق نظير اين صفات بر خداوند متعال، دانشمندان مي گويند: «خذ الغايات و اترك المبادي» يعني «نتيجه را ملاحظه كن و مقدمات را رها كن.» مثلا نسبت به رحيم بودن خداوند بايد بگوييم فقط نتيجه ي رقت قلب كه انعام و افضال و عفو و غفران است از صفات آن ذات باري است و ملزوم و مبدا اين معاني كه رقت قلب و انفعال نفس است، ساحت مقدسش از آنها پاك و منزه است. و همچنين مراد از غضب خداوند در آيه ي شريفه ي « … و غضب الله عليه … » [92] انتقام و عقوبت است نه هيجان و غليان نفس.

[صفحه 80]

بهشت پاداش ايمان و عمل صالح است

نساء: 124: و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثي و هو مومن فاولئك يدخلون الجنه و لا يظلمون نقيرا.

هركس از مرد و زن كارهاي شايسته كند و مومن باشد به بهشت در آيد و به قدر رشته ي هسته ي خرمايي ستم نبيند.

اعراف: 43: … و نودوا ان تلكم الجنه اورثتموها بما كنتم تعملون.

اهل بهشت را ندا كنند كه اين بهشت را به پاداش اعمالي كه مي كرده ايد، به دست

آورده ايد.

قرآن مجيد از مردمي كه نماز را تباه كرده و پيرو هوسها شده اند، استثنايي نموده، مي فرمايد:

مريم: 60: الا من تاب و امن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنه و لا يظلمون شيئا.

مگر آنها كه توبه كرده، ايمان آورده، كار شايسته كرده اند، آنها به بهشت در آيند و هيچ گونه ستم نبينند.

نساء: 13: … و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها …

و هر كس خدا و پيغمبر را فرمان برد خدا او را به بهشت هايي در آرد كه جويها در آن روان است.

خطبه ي 166: الفرائض! الفرائض! ادوها الي الله تودكم الي الجنه.

واجبات را بجا آوريد. واجبات را بجا آوريد، آنها را براي خدا انجام دهيد تا شما را به بهشت رساند.

خطبه 16: … الا و ان التقوي مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اطعوا ازمتها فاوردتهم الجنه.

تقوي مانند شترهاي رامي است كه صاحبشان بر آنها سوار شده و مهارشان را

[صفحه 81]

به دست دارند و ايشان را به بهشت وارد مي سازند.

خطبه 233: فان التقوي في اليوم الحرز و الجنه و في غد الطريق الي الجنه.

تقوي در امروز پناه و سپر است و فردا راه بهشت.

نامه 27: … فمن اقرب الي الجنه من عاملها …

چه كسي به بهشت نزديك تر است از كسي كه كار بهشت كرده است؟

در وصيتي، آن حضرت بعد از مراجعت از جنگ صفين راجع به ماترك و دارايي خويش چنين فرموده است:

نامه 24: هذا ما امر به عبدالله علي بن ابيطالب اميرالمومنين في ماله ابتغاء وجه الله ليولجني به الجنه و يعطيني به الامنه.

اين است آنچه كه بنده ي خدا علي بن ابيطالب پيشواي مومنين نسبت به دارايي خود دستور

داده است براي خشنودي خدا و براي اينكه مرا به بهشت در آورد و آسودگي عطا فرمايد.

بيان:

در قرآن و نهج البلاغه آيات و عبارات بسيار ديگري نيز به اين مضمون وارد شده است كه در تمام آنها، بهشت را تنها پاداش عمل صالح، تقوي، ترس از خدا، اطاعت خدا و رسول و امثال اين عبارات كه همه متضمن يك معني است، قرار داده است و در هيچ مورد چيز ديگري را مانند انتساب به خاندان پيغمبر اكرم يا وصول به حق يا حضور در مقام جلالي كه دسته يي ادعا مي كنند، موجب دخول بهشت ندانسته است.

خلقت آدم ابوالبشر

آل عمران: 60: ان مثل عيسي عندالله كمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون.

حكايت عيسي نزد خدا چون حكايت آدم است، وي را از خاك آفريد و بدو گفت باش! پس وجود يافت.

[صفحه 82]

همچنين علي عليه السلام بعد از آنكه خلقت زمين و آسمان و خورشيد و ماه و ستاره را تشريح مي كند، مي فرمايد:

خطبه 1: ثم جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها تربه سنها بالماء حتي خلصت و لاطها بالبله حتي لزيت فجبل منها صوره ذات احناء و وصول و اعضاء و فضول اجمدها حتي استمسكت و اصلدها حتي صلصت لوقت معدود و اجل معلوم ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها و فكر يتصرف بها و جوارح يختدمها و ادوات يقلبها و معرفه يفرق بها بين الحق و الباطل و الادواق و المشام و الالوان و الاجناس معجونا بطينه الالوان المختلفه و الاشباه الموتلفه و الاضداد المتعاديه و الاخلاط المتباينه من الحر و البرد و البله و الجمود و المساءه و

السرور …

سپس از زمين سنگلاخ و زمين هموار و كشتزار و شوره زار پاره ي خاكي فراهم آورد و آب بر آن ريخت تا پاكيزه شد و آن را با آب آميخت تا به هم چسبيد، آنگاه از آن خاك آميخته شكلي را كه داراي دست و پا و اعضا و پيوستگي و گسستگي ها بود، بيافيرد و آن را جمود داد تا از يكديگر جدا نشود و محكم كرد به حدي كه صدا مي كرد: سپس آن را گذاشت تا زمان معين و مدت معلومي، پس آن گل خشكيده را جان بخشيد و انساني بوجود آمد داراي قواي مدركه يي كه آنها را جولان مي داد و فكري كه با آن در كارها تصرف مي كرد و اعضايي كه خدمتگزارش بود و ابزاري كه آنها را به حركت مي آورد و داراي معرفتي بود كه ميان حق و باطل و چشيدني ها و بوييدني ها و رنگها و جنسها تميز مي داد. سرشت او را از رنگهاي گوناگون و مواد موافق و مختلف آميخت از صفرا و بلغم و خون و سودا و اندوه و خوشحالي …

گمراهي هاي زمان جاهليت

آل عمران: 164: و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين.

همانا اين مردم پيش از آمدن پيغمبر در گمراهي آشكاري بودند.

خطبه 94: بعثه و الناس ضلال في حيره و خابطون في فتنه قد استهوتهم الاهواء و استزلتهم

[صفحه 83]

الكبرياء و استخفتهم الجاهليه الجهلاء حياري في زلزال من الامر و بلاء من الجهل.

خداوند آن حضرت را مبعوث كرد هنگامي كه مردم گمراه و سرگردان بودند و كوركورانه در فتنه و فساد قدم مي نهادند و خواهشهاي نفساني خرد آنها را ربوده بود و خودبيني آنها را لغزانيده بود و ناداني بسيار ايشان

را سبكسر نموده، در كار خويش سرگردان و پريشان بودند.

خطبه 187: بعثه حين الاعلم قائم و لا منار ساطع و لا منهج واضح.

خداوند حضرت رسول را مبعوث فرمود هنگامي كه نه نشانه يي بر پا بود و نه روشنايي، نمايان و نه راه مستقيمي، آشكار.

خطبه 21: ان الله بعث محمدا- صلي الله عليه و اله- نذيرا للعالمين و امينا علي التنزيل و انتم معشر العرب علي شر دين و في شر دار منيخون بين حجاره خشن و حيات صم تشربون الكدر و تاكلون الجشب و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم الاصنام فيكم منصوبه و الاثام بكم معصوبه.

خداوند حضرت محمد (ص) را برانگيخت تا بيم دهنده ي جهانيان و امين قرآن باشد. شما اي گروه تازيان در آن هنگام داراي بدترين كيش و بدترين منزل بوديد. ميان سنگلاخ خشن و مارهاي كر سكونت داشتيد، آب لجن مي نوشيديد و غذاي خشن مي خورديد و خون يكديگر را مي ريختيد و از خويشاوندي بريده بوديد. بت ها ميان شما بر پا و گناهان به شما پيچيده بود.

بهشت و نعمت هايش هميشگي است

نساء: 57 و 122: و الذين امنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا …

كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند، به بهشتهايي واردشان خواهيم ساخت كه از زير آنها جويها روان است و هميشه در آنجا مي باشند …

[صفحه 84]

خطبه 108: فاما اهل الطاعه فاثابهم بجواره و خلدهم في داره حيث لا يظعن النزال و لا يتغير لهم الحال.

اما خداوند، فرمانبرداران را در جوار خويش پاداش مي دهد و در خانه ي خود، ايشان را جاودان نگه مي دارد، از آنجا خارج نشوند و تغيير حال نيابند.

رعد: 35: مثل الجنه التي وعد المتقون

تجير من تحتها الانهار اكلها دائم و ظلها …

صفت بهشتي كه به پرهيزگاران وعده داده اند، اين است كه از زير آن جويها روان است ميوه و سايه ي آن هميشگي است.

خطبه 84: … لا ينقطع نعيمها و لا يظعن مقيمها و لا يهرم خالدها …

نعمت بهشت قطع نمي شود و مقيم در آن كوچ نمي كند و جاويد در آن پير نمي شود.

خداوند براي هر چيزي مدتي قرار داده است

انعام: 2: هو الذي خلقكم من طين ثم قضي اجلا و اجل مسمي عنده …

اوست كه شما را از گل آفريد سپس مدتي مقرر كرد و مدتي نيز به نزد او معين است.

يونس: 49: … لكل امه اجل اذا جاء اجلهم فلا يتساخرون ساعه و لايستقدمون.

براي هر امتي، مدتي معين است و چون مدتشان به سر رسد نه ساعتي پس آيند و نه جلوتر روند.

رعد: 2: … و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجل مسمي.

خداوند خورشيد و ماه را زير فرمان گرفت كه هر يك در مدتي معني سير مي كنند.

احقاف: 3: ما خلفنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمي.

[صفحه 85]

ما آسمانها و زمين را با هر چه ميانشان هست، جز به حق و براي مدتي معين نيافريده ايم.

خطبه 82: و جعل لكل شي ء قدرا و لكل قدر اجلا و لكل اجل كتابا.

خداوند براي هر چيز، اندازه يي و براي هر اندازه، مدتي و براي هر مدت، نوشته يي معين فرموده است.

بيان:

شيخ توسي در تفسير آيه ي اول از قول شش نفر ازمفسرين نقل مي كند كه مدتي كه خدا مقرر كرده است، زماني است كه هر انسان در آن زمان زنده مي شود و مدت معيني كه نزد خدا است، مراد زنده شدن در قيامت و

بعث و نشور است. سپس مي گويد ولي آنچه ما مي گوييم اين است كه مدت اول زمان زنده شدن و مردن مردم است كه بالفعل انجام مي شود و مدت ديگري كه نزد خدا معين است، نسبت به كساني است كه پيش از آن زمان كشته مي شوند يا به واسطه ي قطع رحم و امثال آن عمرشان كوتاه مي شود.

و اما راجع به تعميم و تخصيص متعلق اين مدت معين چنانكه ملاحظه مي شود، نهج البلاغه مدت معين را تعميم داده و براي هر چيز دانسته است و قرآن مجيد تنها براي انسان و كواكب و امتها تصريح نموده است، ولي ممكن است از آيه 3 سوره احقاف استفاده ي تعميم كرد زيرا در آن آيه براي آسمان و زمين و آنچه ميان اين دو هست، مدت معين قرار داده شده است. [93].

دستور داخل شدن در ملك ديگران

نور: 27 و 28: يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون

درجات بهشت مختلف و متفاوت است

انعام: 132: و لكل درجات مما عملوا.

و براي هر يك از مردم در برابر كردارشان در بهشت، درجاتي است.

خطبه 84: درجات متفاضلات و منازل متفاوتات.

در بهشت درجاتي است كه بر يكديگر برتري دارد و منزلهايي است كه از يكديگر امتياز دارد.

مومنين برادر يكديگرند

حجرات: 10: انما المومنون اخوه فاصلحوا بين اخويكم.

اهل ايمان برادر يكديگرند، ميان برادران خويش اصلاح كنيد.

علي عليه السلام در نهج البلاغه به دستور آيه شريفه عمل نموده و در هر موردي كه مرد ناشناسي را مخاطب قرار داده و يا مردي را كه نمي خواسته است، نام ببرد، كلمه

[صفحه 87]

«اخ» را درباره ي او به كار برده است، به عبارت ديگر آن حضرت به جاي كلمات «دوست، همشهري، رفيق، هموطن» و امثال اينها كلمه «اخ» يا «اخوه» به كار برده است كه جمعا 67 مرتبه اين كلمه در نهج البلاغه استعمال شده است.

در اينجا به چند مورد آن اشاره مي شود:

روزي كه حضرت از اخبار غيبي كه از پيغمبر (ص) استفاده فرموده بود، شكل و لباس قوم مغول و خونريزي آنها را بيان مي فرمود، مردي از قبيله كلب برخاست و گفت: «خداوند به تو علم غيب عطا فرموده است». حضرت در اول خطاب به او فرمود:

خطبه 128: يا اخا كلب.

اي برادري كه از قبيله كلبي.

مردي از قبيله بني اسد به آن حضرت عرض كرد: «با آنكه شما سزاوار خلافت بوديد، چگونه شد كه خلافت را از شما گرفتند؟» در اينجا با وجود اينكه اين مرد سوال بي جايي كرد، چنانكه از تندي جواب حضرت پيداست، مع ذلك آن حضرت در ابتدا فرمود:

حكمت 161: يا اخا بني اسد.

اي برادري كه از قبيله بني اسدي.

هنگامي كه از ابوذر غفاري، پس از مرگش ياد مي كند، مي فرمايد:

حكمت

281: كان لي فيما مضي اخ في الله.

در گذشته، برادري در راه خدا داشتم.

حكمت 11: اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاحوان …

ناتوان ترين مردم كسي است كه از بدست آوردن برادران براي خويش ناتوان باشد.

حكمت 471: شر الاخوان من تكلف له.

بدترين برادران كسي است كه براي او رنج و مشقت بيفتد (دوستي با او سبب آزار بشود).

[صفحه 88]

حكمت 472: اذا احتشم المومن اخاه فقد فارقه.

هر گاه مومن برادر خود را به خشم آورد، از او جدا شده است.

پيداست كه در تمام اين موارد، چنانكه شارحين نهج البلاغه گفته اند، مراد از كلمه ي «اخ» برادر ايماني و دوست و رفيق است نه برادر تني و همزاد انسان.

كلمات تند و خشن

قرآن مجيد در مواردي كه عقايد باطل و سخنان ياوه ي مردم لجوج و عنود را نقل مي كند، گاهي با كلمات تند و خشني به آنها پاسخ مي دهد. علي عليه السلام نيز چون از يارانش بهانه جويي هاي بي مورد مشاهده مي فرمود يا سخن كفر آميزي مي شنيد در مقام جواب، كلمات تند و درشتي را مناسب با خطا و گناه آنها ادا مي نمود.

قرآن مجيد از قول حضرت ابراهيم كه بت پرستان را مخاطب قرار مي داد، نقل مي كند:

انيباء: 66 و 67: قال افتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم

نكوهش بخل و امساك

ليل: 8 -10: و اما من بخل و استغني و كذب بالحسني فسنيسره للعسري.

اما آنكه بخل بورزد و بي نيازي بجويد و كلمه ي نيكو را تكذيب كند، زود باشد

[صفحه 90]

كه براي او طريقه يي سختي پيش آريم.

محمد: 38: … و من يبخل فانما يبخل عن نفسه و الله الغني و انتم الفقراء.

هر كه بخل كند، درباره خويش بخل مي كند چرا كه خدا بي نياز است و شما محتاجيد.

حديد: 24: الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل و من يتول فان الله هو الغني الحميد.

كساني كه بخل ورزند و مردم را به بخل ورزيدن وادارند و هر كه رويگردان شود، خدا بي نياز و ستوده است.

حكمت 121: عجبت للبخل يستعجل الفقر الذي منه هرب و يفوته الغني الذي اياه طلب فيعيش في الدنيا عش الفقراء و يحاسب في الاخره حساب الاغنياء.

شگفت دارم از مرد بخيل زيرا كه وي به سوي فقري كه از آن گريزان است، مي شتابد و توانگري و غنايي را كه مي جويد، از دست مي دهد، پس در دنيا مانند تنگدستان زندگي مي كند و در آخرت مانند توانگران به حسابش مي رسند.

بيان:

راجع به

زيان و كيفر شخص بخيل، قرآن مجيد مي فرمايد: «طريقه ي سختي برايش پيش مي آوريم و او به خود، بخل مي كند» يعني زيانش به خود او بر مي گردد و نهج البلاغه اين عقوبات را توضيح مي دهد كه اولا: بخيل در راه به دست آوردن مال رنج مي برد و زحمت مي كشد و چون خرج نمي كند و نگه مي دارد از آن مال بهره يي نمي برد، ثانيا: چنين شخصي در دنيا مانند فقرا زندگي مي كند و در آخرت هم كه بايد حساب به دست آوردن آنها را پس بدهد، مانند اغنيا به حساب مي آيد. اين ست طريقه ي سخت و اين ست زيان خود بخيل.

[صفحه 91]

از نعمت زياد مست و مغرور نشويد

قصص: 64: و كم اهلكنا من قريه بطرت معيشتها …

چه بسيار از آبادي ها را هلاك كرديم كه رفاه معاش آنها را طاغي و سركش ساخته بود.

علي عليه السلام در آخر خطبه يي كه اصحابش را به تقوي و تهيه ي توشه ي آخرت موعظه مي كند، مي فرمايد:

خطبه 63: نسال الله سبحانه ان يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمه.

از خداوند مسالت مي نماييم كه ما و شما را از كساني قرار دهد كه هيچ نعمتي او را ياغي نكند.

در پايان نامه يي كه به قثم بن عباس نوشته است، سفارش مي كند كه:

نامه 33: … و لا تكن عند النعماء بطرا و لا عند الباساء فشلا …

هنگام نعمت و خوشي سركشي مكن و زمان سختي و گرفتاري سست و دلباخته مباش.

اطاعت خدا و رسول

احزاب: 71: … من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما.

كسي كه خدا و رسولش را فرمان برد، به كاميابي بزرگي رسيده است.

نساء: 85: من يطع الرسول فقد اطاع الله …

كسي كه اطاعت پيغمبر كند، خدا را اطاعت كرده است.

حكمت 92: ان ولي محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد من عصي الله و ان قربت قرابته.

دوست محمد (ص) كسي است كه خدا را فرمان برد، اگر چه خويشاوندي او با

[صفحه 92]

آن حضرت دور باشد و دشمن محمد (ص) كسي است كه خدا را فرمان نبرد اگر چه خويشاوندي او نزديك باشد.

و به حارث همداني مي نويسد:

نامه 69: و اطع الله في جمل امورك فان طاعه الله فاضله علي ما سواها.

و خدا را در همه كارهايت اطاعت كن زيرا اطاعت خدا بر همه چيز فزوني دارد.

خطبه 147: فبعث محمدا- صلي الله عليه و آله- بالحق ليخرج عباده

من عباده الاوثان الي عبادته و من طاعه الشيطان الي طاعته …

خداوند، محمد (ص) را بحق مبعوث فرمود تا بندگانش را از پرستش بتها باز دارد و به بندگي او رهنمايي نمايد و از فرمانبرداري شيطان، باز دارد و به فرمانبرداري او هدايت نمايد.

حق و باطل

رعد: 17: انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حليه او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض كذلك يضرب الله الامثال.

خداوند از آسمان آبي فروفرستاد كه در دره ها به اندازه اش جاري شد و سيل كفي پف كرده بياورد بعضي چيزها كه براي ساختن زيور يا كالا در آتش مي گدازند كفي مانند آب دارد. خدا حق و باطل را چنين مثل مي زند كه كف به كنار افتاده، نابود مي شود ولي چيزي كه به مردم سود مي دهد، در زمين باقي مي ماند. خدا مثلها را چنين مي زند.

حكمت 368: ان الحق ثقيل مري ء و ان الباطل خفيف و بي ء.

حق سنگين است و گوارا و باطل سبك است و وبا آور.

[صفحه 93]

بيان:

در آيه شريفه، خداوند متعال، باطل را به كف روي آب سيل و روي فلز در كوره مثال مي زند از اين جهت كه ظاهرش باد مي كند و جلوه يي دارد اما نه دوامي دارد و نه براي مردم سودمند است و به اندك پفي، خانه اش ويران مي شود و بكلي از بين مي رود. اما حق مانند آب باران، خالص و بدون كف يا مانند طلا و نقره ي ذوب شده، خالص است كه با دوام و سودمند مي باشد، اگر چه مانند كف

پف كرده، ظاهر آراسته يي ندارد و علي عليه السلام نيز همين مطلب را به شكل ديگري بيان فرموده است.

خداوند از داشتن پدر و فرزند منزه است

اخلاص: 3: لم يلد و لم يولد.

خداوند نزاده و زاده نشده است.

خطبه 181: لم يولد و سبحانه فيكون في العز مشاركا.

خداوند سبحان زاده نشده است تا در عزت شريك داشته باشد.

چون غالبا در انسان چنين است كه اگر فرزند عزت و قدرتي داشته باشد پدرش هم همان عزت و قدرت و بلكه بيشتر از او را دارد. پس اگر خدا پدر مي داشت آن پدر در عزت شريك خدا مي شد.

خطبه 181: لم يلد فيكون موروثا هالكا.

و نزاييده است تا ارث دهنده و فناپذير باشد.

توالد و تناسل در انسان براي بقاي نوع و تبديل افراد از پدر به فرزند است و غالبا پدر قبل از پسر مي ميرد و پسر از او ارث مي برد پس اگر خداوند، فرزند مي داشت چنين تالي فاسدي پيدا مي شد.

خطبه 228: لم يلد فيكون مولودا.

[صفحه 94]

خداوند نزاييده است تا زاييده شده باشد.

در جنس حيوان به استثناي اصل اول زاييدن با زاييده شدن ملازمه دارد و هر كس فرزند دارد مسلما پدري هم داشته است بنابراين اگر خدا را فرزندي باشد لازم است او را پدري هم باشد.

خطبه 228: و لم يولد فيصير محدودا.

و زاييده نشده است تا محدود گردد.

زيرا زاييده شده، حادث است و هر حادثي زمان و مكان معين و محدودي دارد.

تفكر در تاريخ گذشتگان و عبرت گرفتن از آنها

قرآن مجيد پس از آنكه داستان مفصل و مشروح حضرت يوسف و پدر و برادرانش را بيان مي كند و يك جمله هم راجع به تكذيب انبيا از زبان مردم آن روزگار نقل مي كند، به اين جمله ي مباركه مي رسد:

يوسف: 111: لقد كان في قصصهم عبره لاولي الالباب.

در سرگذشت اينان بر خردمندان، عبرت و پند است.

و نيز در سوره حج، اقوام و ملكي

را كه پيغمبران خويش را تكذيب نمودند و در ميان خود ستم كردند و هلاك شدند، ذكر مي كند و سپس مي فرمايد:

حج 46: افلم يسيروا في الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها.

چرا در اين سرزمين سير نمي كنند تا دلهاي فهميده و گوشهاي شنوا پيدا كنند.

علي عليه السلام در خطبه مفصل قاصعه مي فرمايد:

خطبه 234: و احذروا ما نزل بالامم قبلكم من المثلات بسوء الافعال و ذميم الاعمال فتذكروا في الخير و الشر احوالهم و احذروا ان تكونوا امثالهم فاذا تفكرتم في تفاوت حاليهم فالزموا كل امر لزمت العزه به حالهم و زاحت الاعداء له عنهم و مدت العافيه فيه بهم و انقادت النعمه له معهم و وصلت الكرامه عليه حبلهم

[صفحه 95]

من الاجتناب للفرقه و اللزوم للالفه و التحاض عليها و النواصي بها و اجتنبوا كل امر كسر فقرتهم و او هن متهم من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدائر النفوس و تخاذل الايدي …

بترسيد از عذابها و سختي هايي كه در اثر زشتكاريها و بدكرداريها به امتهاي پيش از شما رسيد و پيش آمدهاي آنان را در نيكي و بدي ياد آوريد و بر حذر باشيد از اينكه مانند آنان باشيد و هر گاه در تفاوت دو حالت نيك و بد ايشان انديشه كرديد، اختيار كنيد هر كاري را كه ايشان به سبب آن ارجمند گشتند و دشمنانشان دور گشت و تندرست ماندند و نعمت و آسايش بدست آوردند و بزرگواري ريسمان ايشان را متصل كرد، مانند دوري نمودن از اختلاف و چسبيدن به الفت و ترغيب و سفارش درباره ي آن. دوري كنيد از هر كاري كه كمر پيشينيان را شكست و قدرتشان را

سست نمود مانند دل به كينه ي يكديگر بستن و سينه را از دشمني هم پر كردن و پشت كردن و پشت به يكديگر نمودن و ياري نكردن دستها يكديگر را.

همچنين در نامه يي به حارث همداني مي نويسد:

نامه 69: و صدق بما سلف من الحق و اعتبر بما مضي من الدنيا ما بقي منها فان بعضها يشبه بعضا و اخرها لا حق باولها.

از گذشته آنچه حق بوده است، تصديق كن و از گذشته ي دنيا براي باقيمانده ي آن، عبرت گير زيرا بعضي از آن مانند بعضي ديگر است و آخرش پيوسته به اولش مي باشد.

علي (ع) در نامه يي به پسرش امام حسن (ع) مي نويسد:

نامه 31: و اعرض عليه اخبار الماضين و ذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولين و سر في ديارهم و اثارهم فانظر فيما فعلوا و عما انتقلوا …

سرگذشت پيشينيان را بر دلت عرضه كن و آنچه به آنها رسيده است، به يادش آور و در منازل و آثارش كه از آنها باقي مانده، سير كن، پس ببين چه كردند و از چگونه منازلي انتقال يافتند؟

در قسمت ديگر اين نامه ي شريف، مي فرمايد:

[صفحه 96]

اي بني، اني- و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلي- فقد نظرت به اعمالهم و بكرت في اخبارهم و سرت في اثارهم حتي عدت كاحدهم بل كاني بما انتهي الي من امورهم قد عمرت مع اولهم الي اخرهم فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره.

پسركم! اگر چه من مانند پيشينيان عمر دراز نكردم ولي در كردار ايشان نگريستم و در سرگذشت آنها فكر نمودم و در آثاري كه از آنها باقي مانده است، سير كردم، چنانكه مانند يكي از آنها

شدم بلكه به سبب آنچه از كارهاي آنها به من رسيده است، چنان شدم كه گويي از اول تا آخر با ايشان زندگي كردم و در نتيجه كارهاي خوب و پاكيزه ي آنها را از كردار زشت و تيره ي ايشان تميز دادم و سودش را از زيانش شناختم.

در قسمت آخر اين رساله مي فرمايد:

استدل علي مالم يكن ما قد كان فان الامور اشباه و لا تكونن ممن لا تنفعه العظه الا اذا بالغت في ايلامه، فان العاقل يتعظ بالادب و البهائم لا تتعظ الا بالضرب.

از آنچه كه مي بيني و اتفاق افتاده است، به آنچه كه نديده يي پي ببر و استدلال كن زيرا امور دنيا مانند يكديگر است، و از كساني مباش كه موعظه و اندرز سودشان ندهد مگر اينكه آنها را زياد بيازاري، همانا خردمند، با ادب پند مي آموزد و چهارپايان جز با كتك پند نمي گيرند.

يتيم نوازي

اسراء: 34: و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتي هي احسن حتي يبلغ اشده.

به مال يتيم نزديك مشويد مگر به طريقي كه نيكوتر است تا زماني كه به قوت خويش برسد، يعني بالغ و رشيد شويد.

الضحي: 9: فاما اليتيم فلا تقهر.

بر يتيم پيروزي مجوي.

فجر: 15 -17: فاما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربي اكرمن و اما اذا ما

[صفحه 97]

ابتلاء فقدر عليه رزقه فيقول ربي اهانن كلا بل لا تكرمون اليتيم.

و اما آدمي، چون گرفتار گردد و روزي او تنگ شود، گويد: پروردگارم مرا خوار كرده است. چنين نيست بلكه شما يتيم را محترم نمي داريد.

همچنين در 22 مورد ديگر، قرآن راجع به يتيم توصيه و سفارش كرده است.

علي عليه السلام در نامه خويش به مالك اشتر مي نويسد:

نامه 53: و

تعهد اهل اليتيم و ذوي الرقه في السن ممن لا حيله له و لا ينصب للمساله نفسه و ذلك علي الولاه ثقيل و الحق كله ثقيل.

به يتيمان و پيران سالخورده كه چاره اي ندارند و خود را در معرض سئوال در نمي آورند، رسيدگي كن: اگر چه اين مطلب بر زمامداران سنگين و گران است ولي هر مطلب حقي سنگين و گران است.

و نيز در بستر مرض و حالت احتضار كه فرزندانش را نصيحت مي كرد، فرمود:

نامه 47: الله الله في الايتام فلا تغبوا افواهم و لا يضيعوا بحضرتكم.

خدا را به ياد آوريد! خدا را به ياد آوريد! درباره ي يتيمان. براي خوراك آنها نوبت قرار ندهيد- گاه سير و گاه گرسنه شان نگذاريد- ايشان در نزد شما ضايع و تباه نشوند.

بيهوده خرج كردن

اسراء: 26 و 27: و لا تبذر تبذيرا ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربه كفورا.

بيهوده خرج مكن كه بيهوده خرج كنندگان، همزادان شيطانند و شيطان نسبت به پروردگار خويش نا سپاس است.

علي عليه السلام در جواب كساني كه از روي اعتراض به وي گفتند: «چرا بيت المال را ميان مسلمين مساوي تقسيم مي كني و پيشينيان در اسلام و مردم با شرف را بر ديگران ترجيح نمي دهي؟» مي فرمايد:

خطبه 126: الا و ان اعطاء المال في غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه في الدنيا و

[صفحه 98]

يضعه في الاخره و يكرمه في الناس و يهينه عندالله و لم يضع امرو ما له في غير حقه و عند غير اهله الا حرمه الله شكرهم و كان لغير و دهم فان زلت به النعل يوما فاحتاج الي معونتهم فشر خدين و الام خليل.

همانا بذل مال در غير موردش، بيهوده

خرج كردن و اسراف است و چنين كاري، بذل دهنده را در دنيا بلند و در آخرت پست ميكند و در نظر مردم محترم و نزد خدا خوار مي گرداند و هر كس مالش را بي جا به غير مستحق داد، خداوند را از سپاسگزاري ايشان محروم مي كند و دوستي آنها براي غير او مي باشد. پس اگر روزي قدمش بلغزد- و برايش گرفتاري پيش آيد- و او به ياري ايشان نيازمند گردد، همان گيرندگان مال، بدترين يار و سرزنش كننده ترين دوست او مي باشند.

بيان:

از آيه شريفه استفاده مي شود كه بيهوده خرج كردن، كاري شيطاني است و باعث ناسپاسي خداوند مي گردد. علي عليه السلام نيز كه در اين خطبه ي شريفه به شرح يكي از موارد بيهوده خرج كردن مي پردازد، شيطاني بودن اين عمل را توضيح مي دهد و معلوم مي كند كه چگونه بيهوده خرج نمودن، موجب ناسپاسي خداوند مي شود.

سستي را به خود راه ندهيد

آل عمران: 139: و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين.

سستي را به خود راه ندهيد و اندوهگين مباشيد و اگر ايمان داشته باشيد از ديگران برتريد.

خطبه 29: لا يمنع الضيم الذليل و لا يدرك الحق الا بالجد.

مرد زبون نمي تواند از ستم جلوگيري كند و حق جز با تلاش و كوشش بدست نمي آيد.

حضرت علي (ع) درباره ي جديت پيغمبر اكرم نسبت به تبليغ و دعوت به حق

[صفحه 99]

مي فرمايد:

خطبه 115: فبلغ رسالات ربه غير و ان و لا مقصر و جاهد في الله اعداءه غير واهن و لا معذر.

پس رسالت پروردگارش را، بدون سستي و كوتاهي به انجام رسانيد و در راه خدا با دشمنان او جنگيد، بدون آنكه ناتوان شود يا عذر و بهانه يي آورد.

بعد از آنكه با آن حضرت

براي خلافت بيعت كردند، فرمود:

خطبه 167: لا تفعلوا فعله تضعضع قوه و تسقط منه و تورت و هنا و ذله.

كاري نكنيد كه نيرو و قوت را سست كند و توانايي را ساقط نمايد و سستي و خواري به جاي گذارد.

حضرت امير (ع)، هنگامي كه مالك بن حارث اشتر را به سپهسالاري لشكري گمارد، به سربازان مالك نسبت به فرمانبرداري از او چنين مي نويسد:

نامه 13: … فاسمعا له و اطيعا و اجعلاه درعا و مجنا فانه ممن لا يخاف و هنه و لا سقطته و لا بطوه عما الاسراع اليه احزم و لا اسراعه الي ما البطء عنه امثل.

سخن مالك را بشنويد و فرمانش را امتثال كنيد و او را سپر و زره خود قرار دهيد زيرا او از كساني است كه از آنها ترس و سستي و لغزش سر نمي زند، هنگامي كه شتاب لازم باشد، كندي نمي كند و زماني كه كندي بهتر باشد، شتاب نمي نمايد.

حضرت در جواب نامه يي كه برادرش عقيل به آن حضرت نوشته بود و آن حضرت را به گوشه نشيني و ترك جنگ دعوت كرده بود، نوشته است:

نامه 36: … لا يريدني كثره الناس حولي عزه و لا تفرقهم عني وحشه و لا تحسبن ابن ابيك- و لو اسلمه الناس- متضرعا متخشعا و لا مقرا للضيم و اهنا و لا سلس الزمام للقائد و لا وطي الظهر للراكب المقتعد ولكنه كما قال اخوبني سليم:

فان تساليني كيف انت؟ فانني

صبور علي ريب الزمان صليب

يعز علي ان تير بي كابه

فيشمت عاد او يساء حبيب

[صفحه 100]

انبوهي مردم بر گرد من، بر عزتم نمي افزايد و پراكندگي ايشان از من، وحشت و ترسي برايم نمي آورد، هر چند مردم پسر

پدرت را رها كنند، او را خوار و فروتن گمان مكن زيرا نه سستي مي كند و زير بار ستم مي رود و نه زمام خود را بدست هر كشنده مي دهد و نه براي سواري هر راكبي پشت مي دهد، بلكه او آنچنان است كه شاعر گفته: «اگر از من بپرسي چگونه يي؟ گويم: من در سختي روزگار شكيبا و توانايم. بر من دشوار است كه اندوهي در من ديده شود تا دشمني شاد يا دوستي اندوهگين گردد.»

در توبه كردن عجله كنيد

نساء: 17 و 18: انما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما و ليست التوبه للذين يعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الان.

بازگشت به سوي خدا فقط براي كساني است كه از روي ناداني بدي مي كنند و سپس به زودي توبه مي نمايند اينان را خدا مي بخشد همانا خدا دانا و فرزانه است. بازگشت به سوي خدا براي كساني نيست كه گناه مي كنند و تا چون مرگ يكي از آنها در رسد، مي گويد اينك توبه مي كنم.

قرآن مجيد از قول فرعون نقل مي كند:

يونس: 90 و 91: … حتي اذا ادركه الغرق قال امنت انه لا اله الا الذي امنت به بنو اسرائيل و انا من المسلمين الان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين.

چون غرق شدنش فرارسيد، گفت: ايمان آوردم كه خدايي جز همان خدا كه بني اسراييل به او ايمان دارند، نيست و من از گردن نهادگانم. خداوند در جوابش مي فرمايد: «حالا ديگر!! تو كه از پيش نافرماني كرده يي و از تبهكاران بوده يي.»

علي عليه السلام به طلحه و زبير چنين مي نويسد:

نامه 54: و توبا الي الله

من قريب.

تا زود است به سوي خدا بازگشت نماييد.

[صفحه 101]

به مردي كه از حضرت درخواست موعظه نمود، فرمود:

حكمت 142: و لا تكن ممن … عرضت له شهوه اسلف المعصيه و سوف التوبه …

از كساني مباش كه چون خواهش نفسي به او روي آورد، نافرماني پيش گيرد و توبه را تاخير اندازد.

خطبه 63: و الشيطان موكل به يزين له المعصيه ليركبها و يمنيه التوبه ليسوفها حتي تهجم منيته عليه اغفل ما يكون عنها.

شيطان به انسان گماشته شده است، گناه و نافرماني خدا را براي او مي آرايد تا مرتكب شود و او را به توبه اميدوار مي نمايد كه آن را به تاخير اندازد، ناگاه مرگ او را در مي يابد در حالي كه از آن بسيار غافل باشد.

خطبه 221: فاعلموا و العمل يرفع و التوبه تنفع.

تا عمل بالا مي رود و توبه سود مي بخشد، براي آخرت كار كنيد.

خطبه 28: افلا تائب من خطيئته قبل منيته.

آيا كسي هست كه پيش از فرارسيدن مرگش از گناه توبه كند؟

بيان:

مراد از بالا رفتن عمل كه در جمله ماقبل آخر، ذكر شده، قبول شدن آن است و زماني كه عمل بالا نمي رود، همان بعد از مرگ است كه عملي نيست تا بالا رود و اين سخن از قبيل سالبه ي به نفي موضوع است كه در لغت تازي بسيار به كار مي رود مانند: «علي لا حب لا يهتدي بمناره- يعني علي طريق لا منار فيها حتي يهتدي به» و سود نبخشيدن توبه هنگام مرگ است، چنانكه از آيات شريفه استفاده مي شود و به اين معني در نهج البلاغه جملات بسيار ديگري نيز هست مانند: «و التوبه مسموعه- و انظاره التوبه- و التوبه مبسوطه» [94] كه از

تمام اين جملات استفاده مي شود، زماني هم هست كه توبه پذيرفته نيست و راهش مسدود است و آن حالت احتضار و زمان فرارسيدن مرگ

[صفحه 102]

است. فقط جمله ي آخري كه از نهج البلاغه ذكر شد، ظاهرش اين است كه تا فرارسيدن مرگ اگر چه حال احتضار باشد، توبه قبول است.

آنچه اكنون در جواب اين اشكال به نظر مي رسد، اين است كه اين يك جمله تاب مقاومت با نص صريح قرآن و جملات ديگر را ندارد، پس بايد گفت مراد به «قبل از مرگ» قبل از حالت احتضار است و فقط حالت احتضار از اين مدت استثنا مي شود.

صله رحم و بخشش به خويشاوندان

بقره: 83: و اخذنا ميثاق بني اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا و ذي القربي و اليتامي و المساكين …

از پسران اسراييل پيمان گرفتيم كه جز خداي يكتا را نپرستند و با پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران نيكي كنند.

بقره: 177: … و لكن البر من امن بالله و لايوم الاخر و الملائكه و الكتاب و النبيين و اتي المال علي حبه ذوي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل و السائلين و في الرقاب …

آدم خوب كسي است كه به خدا و روز جزا و فرشتگان و كتابهاي آسماني و پيغمبران ايمان آورد و از مال خويش كه آن را دوست دارد به خويشان و يتيمان و تنگ دستان و در راه ماندگان و سوال كنندگان بدهد.

و همچنين در 17 آيه قرآن راجع به خويشان به كلمه «قربي» و «اقربين» سفارش شده است.

خطبه 142: فمن اتاه الله مالا فليصل به القرابه و ليحسن منه الضيافه …

پس كسي كه خداوند به او ثروتي عطا فرمايد،

بايد با آن مال به خويشانش كمك كند و مهماني شايسته نمايد.

خطبه 109: … وصله الرحم فانها مثراه في المال و منساه في الاجل.

صله ي رحم موجب زيادي مال و تاخير مرگ است.

[صفحه 103]

يافتن وسيله جهت تقرب به بارگاه خدا

مائده: 35: يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله.

شما كه ايمان داريد، از خدا بترسيد و در راه او دستاويزي را طلب كنيد.

و نيز قرآن مجيد، نسبت به كساني كه به دامن غير خدا دست زده اند، مي گويد:

اسراء: 57: اولئك الذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيله ايهم اقرب.

كساني را كه شما مي خوانيد هر كدامشان به پروردگار نزديكتر است، در راه خدا طلب دستاويز مي كند.

خطبه 109: ان افضل ما توسل به المتوسلون الي الله- سبحانه و تعالي- الايمان به و برسوله و الجهاد في سبيله فانه ذروه الاسلام و كلمه الاخلاص فانها الفطره و اقام الصلوه فانها المله و ابتاء الزكوه فانها فريضه واجبه و صوم شهر رمضان فانه جنه من العقاب و حج البيت و اعتماده فانها ينفيان الفقر و يرحضان الذنب وصله الرحم فانها مثراه في المال و منساه في الاجل و صدقه السر فانها تكفر الخطيئه و صدقه العلانيه فانها تدفع ميته السوء و صنائع المعروف فانها تقي مصارع الهوان.

برترين چيزي كه تقرب جويندگان در راه خدا دستاويز خود قرار مي دهند، ايمان به خدا و فرستاده ي او و جهاد در راه خدا مي باشد (تا آنجا كه ده چيز را مي شمارد و آثار و خواص هر يك را بيان مي كند كه به طور اختصار آن ده چيز،عبارت است از: 1- ايمان 2- جهاد 3- كلمه اخلاص 4- نماز 5- زكوه 6- روزه 7- حج 8- صله رحم 9- صدقه

پنهان و آشكار 10- كارهاي نيك.)

خدا فريب نمي خورد

بقره: 8 و 9: و من الناس من يقول المنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمومنين يخادعون الله و الذين امنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون.

[صفحه 104]

بعضي از مردم مي گويند: ما به خدا و دنياي ديگر ايمان داريم. درحالي كه ايمان ندارند و به گمان خودشان، خدا و اهل ايمان را فريب مي دهند، اما جز خودشان را فريب نمي دهند و آنان نمي فهمند.

علي عليه السلام درباره كساني كه امر به معروف و نهي از منكر نمي كنند و اميد به بهشت و مجاورت خدا دارند، مي فرمايد:

خطبه 128: هيهات! لا يخدع الله عن جنته و لا تنال مرضاته الا بطاعته.

چه دور است اين انديشه ي شما! خدا براي رفتن به بهشت فريب نمي خورد و خشنودي او جز با فرمانبرداري بدست نمي آيد.

ريا و خود نمايي

بقره: 264 و 265: يا ايها الذين امنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي كالذي ينفق ماله رئاء الناس و لا يومن بالله و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لا يقدرون علي شي ء مما كسبوا و الله لا يهدي القوم الكافرين و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم كمثل جنه بربوه اصابها وابل فاتت اكلها ضعفين فان لم يصبها وابل فطل …

شما كه ايمان داريد، صدقات خويش را به منت و اذيت باطل مكنيد، حكايت كسي كه به رياي مردم، مالش را انفاق مي كند، مانند سنگي خاره است كه خاكي روي آن باشد و رگباري بدان برسد و آن را صاف به جاي گذارد. رياكاران نيز از آنچه كرده اند، ثمري نمي برند و خدا گروه كافران را هدايت نمي كند، حكايت آنها كه اعمال خود

را براي طلب رضاي خدا و استوار كردن دلهاي خويش، انفاق مي كنند، مانند باغي است كه بر تپه يي باشد و رگباري از باران بدان رسد و دو چندان ميوه دهد و اگر رگباري هم نرسد، بارش اندكي نيز بس است.

بقره: 112: بلي من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه.

آري، هر كس به جان فرمانبردار خدا شود و نيكوكار باشد، پاداش او، نزد پروردگارش است.

[صفحه 105]

خطبه 23: و اعملوا في غير رئاء و لا سمعه فانه من يعمل لغير الله يكله الله لمن عمل له.

عبادت كنيد نه به قصد ريا و خودنمايي، زيرا كسي كه براي غير خدا كاري انجام دهد، خداوند پاداش او را به همان كسي كه براي او آن كار را انجام داده. وامي گذارد.

خطبه 85: و اعلموا ان يسير الرئاء شرك.

بدانيد كه اندكي از ريا، شرك است.

حكمت 286: اللهم اني اعوذ بك من ان تحسن في لا معه العيون علا نيتي و تقبح فيما ابطن لك سريرتي محافظا علي رئاء الناس من نفسي بجميع ما انت مطلع عليه مني فابدي للناس حسن ظاهري و افضي اليك بسوء عملي تقربا الي عبادك و تباعدا من مرضاتك.

خدايا به تو پناه مي برم از اينكه ظاهرم در نظر مردم نيكو و باطنم نسبت به آنچه پنهان مي دارم، نزد تو زشت باشد، در حالي كه خود را نزد مردم به آنچه تو درباره من آگاهي با خودنمايي حفظ كنم و به مردم خوش ظاهر، جلوه كنم و بدكرداريم را به سوي تو آرم تا در نتيجه به بندگانت نزديك و از خشنوديهايت دور گردم.

نهي از حسد

نساء: 32: و لا تتمنوا ما فل الله به بعضكم

علي بعض للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن و اسئلوا الله من فضله ان الله كان بكل شي ء عليما.

آرزو مكنيد چيزي را كه به وسيله ي آن خدا شما را بر يكديگر برتري داده است مردان را از آنچه كرده اند، بهره اي هست و زنان را از آنچه كرده اند، بهره اي هست. خدا را از كرمش سوال كنيد كه خدا به همه چيز داناست.

خطبه 85: و لا تحاسدوا فان الحسد ياكل الايمان كما تاكل النار الحطب.

بر يكديگر حسد نبريد زيرا حسد ايمان را مي خورد چنانكه آتش هيزم را مي خورد.

[صفحه 106]

حكمت 363: … و الحرص و الكبر و الحسد دواع الي التقحم في الذنوب.

حرص و تكبر و حسد موجب فروافتادن در گناهان است.

خطبه 234: و لا تكونوا كالمتكبر علي ابن امه من غير ما فضل جعله الله فيه سوي ما الحقت العظمه بنفسه من عداوه الحسد …

و مانند آنكه بر پسر مادرش گردنكشي كرد، نباشيد- مقصود قابيل است كه از روي حسد برادر خود هابيل را كشت- كه بر او تكبر نمود بدون آنكه خداوند در او برتري قرار داده باشد جز آنكه خودبيني ناشي از دشمني حسد، به او روي آورد.

حكمت 248: صحه الجسد من قله الحسد.

درستي تن از كمي رشگ بردن است.

حكمت 216: العجب لغفله الحساد عن سلامه الاجساد.

شگفتا از غافل ماندن رشگ بران از سلامتي بدنهايشان.

سخن گفتن نماينده شخصيت انسان است

چون حضرت يوسف را از زندان نزد عزيز مصر آوردند تا با او صحبت كند، قرآن مجيد چنين مي فرمايد:

يوسف: 54: فلما كلمه قال انك اليوم لدينا مكين امين.

هنگامي كه با يوسف گفتگو كرد، گفت: اكنون تو نزد ما صاحب اختيار و امنيتي.

حكمت 384: تكلموا تعرفوا فان المرء مخبوء

تحت لسانه.

سخن گوييد تا شناخته شويد، زيرا مرد زير زبانش پنهان است.

عيبجويي نكنيد

حجرات: 11: و لا تلمزوا انفسكم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان.

[صفحه 107]

ازيكديگر عيب مگوييد و به لقب خطاب مكنيد كه گناه نمودن از پس ايمان نشانه ي بدي است.

همزه: 1: ويل لكل همزه لمزه.

واي بر هر عيبجوي طعنه زن.

خطبه 140: و انما ينبغي لاهل العصمه و المصنوع اليهم في السلامه ان يرحموا اهل الذنوب و المعصيه و يكون الشكر هو الغالب عليهم و الحاجز لهم عنهم فكيف بالغائب الذي غاب اخاه و عيره ببلواه؟! اما ذكر موضع ستر الله عليه من ذنوبه مما هو اعظم من الذنب الذي غابه به؟! و كيف يذمه بذنب قد ركب مثله؟! فان لم يكن ركب ذلك الذنب بعينه فقد عصي الله فيما سواه مما هو اعظم منه و ايم الله لئن لم يكن عصاه في الكبير و عصاه في الصغير لجراته علي عيب الناس اكبر، يا عبدالله لا تعجل في عيب احد بذنبه فلعله مغفور له و لا تامن علي نفسك صغير معصيه فلعلك معذب عليه فليكفف من علم منكم عيب غيره لما يعلم من عيب نفسه وليكن الشكر شاغلا له علي معافاته مما ابتلي به غيره.

براي كساني كه از گناه دوري مي جويند و از نعمت سلامت از گناه بهره مندند، سزاوار است كه به گهنكاران و اهل معصيت مهرباني كنند و بايد شكرگزاري بر آنها غلبه يابد و ايشان را از ياد گنهكاران باز دارد. چگونه است حال كسي كه از برادرش بدگويي مي كند و به گرفتاريش، سرزنش مي نمايد، آيا به ياد نمي آورد كه خداوند گناهان او را مي بخشد و آن گناهان بزرگتر از

گناهي بوده است كه برادرش را به آن عيب جويي مي كند؟! چگونه او رابه گناهي سرزنش مي نمايد كه خود مانند آن را مرتكب شده است و اگر عين آن گناه را مرتكب نگشته، گناه بزرگتري را انجام داده است؟!

سوگند به خدا كه اگر گناه بزرگ انجام نداده و گناه كوچكي مرتكب شده باشد، هر آيه جرات او بر عيبجويي مردم، گناهي بزرگتر است. اي بنده ي خدا، در عيبجويي هيچكس نسبت به گناهش شتاب مكن كه شايد او آمرزيده شده باشد و بر خود از گناه كوچك هم ايمن مباش كه شايد نسبت به آن معذب شوي. هر كس از شما عيبي از ديگري مي داند، بايد خودداري نمايد به جهت

[صفحه 108]

آنچه از عيب خود مي داند و بايد سپاسگزاري بر اجتناب از گناه او را از گرفتاري ديگران باز دارد.

چگونه باطل با حق اشتباه مي شود

قرآن مجيد درباره ي قوم يهود كه بعضي از تورات را كه متضمن صفات پيغمبر خاتم (ص) بود، قبول نكردند و قسمتهاي ديگر آن را پذيرفتند، مي فرمايد:

بقره: 42: و لا تلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون.

شما در حالي كه مي دانيد، حق را به باطل مياميزيد و حق را نهان مداريد.

آل عمران: 71: يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون؟

اي اهل كتاب چرا حق را به باطل مي آميزيد و حق را در حالي كه مي دانيد، نهان مي داريد؟

خطبه 50: فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف علي المرتادين و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين و لكن يوخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولي الشيطان علي اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم

من الله الحسني.

اگر باطل از آميزش با حق خالص مي شد، بر جويندگان مخفي نمي گشت و اگر حق از آميزش با باطل خالص مي شد، زبان ستيزه كنندگان از آن بريده مي گشت، ليكن دسته يي از حق گرفته مي شود و دسته يي از باطل، آنگاه شيطان بر دوستان خود تسلط پيدا مي كند، و كساني كه لطف خدا شامل حالشان است، نجات مي يابند.

پيرو خواهشهاي نفساني نشويد

نساء: 135: يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو علي انفسكم او الوالدين و الاقربين ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولي بهما فلا تتبعوا الهوي ان تعدلوا …

[صفحه 109]

شما كه ايمان داريد، با انصاف رفتار كنيد و براي خدا گواهي دهيد اگر چه به زيان خودتان يا پدر و مادر و خويشان توانگر يا فقيرتان باشد، خدا به رعايت آنها شايسته تر است. پيرو هوس مشويد كه از عدالت باز مي مانيد.

نازعات: 40: و اما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي فان الجنه هي الماوي.

و اما كسي كه از موقعيت پروردگار خويش باك داشته باشد و نفس را از هوس بازدارد، بهشت جايگاه اوست.

قرآن كريم، خطاب به رسول اكرم (ص) مي فرمايد:

قصص: 50: فان لم يتسجيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهواءهم و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدي من الله ان الله لا يهدي القوم الظالمين.

اگر اجابت تو را نكردند، بدان كه هوسهاي خويش را پيروي مي كنند. ستمگرتر از آنكه هوس خويش را بدون رهبري خدا، پيروي كند، كيست؟! خدا گروه ستمكاران را هدايت نمي كند.

خطبه 42: ايها الناس ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهوي و طول الامل فاما اتباع الهوي فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسي الاخره.

اي مردم!

از دو چيز بيشتر از همه بر شما مي ترسم و آن دو پيروي خواهشهاي نفس و آرزوي دراز است، اما پيروي خواهش نفس انسان را از را حق باز مي دارد و آرزوي دراز آخرت را از ياد مي برد.

حكمت 202: كم من عقل اسير عند هوي امير.

چه بسيار خردي كه اسير خواهش فرمانروا شده است.

خطبه 86: ان من احب عبادالله اليه عبدا اعانه الله علي نفسه … قد خلع سرابيل الشهوات و تخلي من الهموم الا هما واحدا انفرد به فخرج من صفه العمي و مشاركه اهل الهوي …

دوست ترين بندگان خدا، بنده يي است كه خدا او را در تسلط بر نفس خويش، كمك كرده است … جامه هاي شهوات و خواهشهاي نفس را از تن بيرون كرده و

[صفحه 110]

به جز يك هدف (رضاي خدا) از هر مقصودي خالي شده و از كوري و شركت با هوي پرستان دور گشته است.

پيغمبر و امام پيرو مردم نمي شوند

قرآن مجيد، خطاب به نبي اكرم (ص)، مي فرمايد:

انعام: 56: قل اني نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله قل لا ابتع اهواءكم قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين قل اني علي بينه من ربي و كذبتم به ما عندي.

بگو من از پرستيدن آن چيزها كه شما به غير خدا مي خوانيد، ممنوع شده ام، بگو من هوسهاي شما را پيروي نمي كنم و گرنه گمراه مي شوم و از هدايت شدگان نخواهم بود، بگو من از پروردگارم حجتي باخويش دارم كه شما آن را تكذيب كرده ايد.

چون بعد از جنگ نهروان خوارج به علي عليه السلام گفتند: «چون به تحكيم رضا دادي، كافر شدي، اكنون توبه كن تا ترا اطاعت كنيم»، آن حضرت در جواب ايشان فرمود:

خطبه ي 57: … ابعد ايماني

بالله و جهادي مع رسول الله- صلي الله عليه و اله- اشهد علي نفسي بالكفر؟! لقد ضللت اذا و ما انا من المهتدين.

آيا بعد از ايمان آوردن به خدا و جهاد نمودن با همراهي رسولش بر خود به بي ديني گواهي دهم؟ پس در اين هنگام گمراه مي شوم و از هدايت شدگان نخواهم بود.

آرزوي بدون علم حماقت است

بقره: 111: و قالوا لن يدخل الجنه الا من كان هودا او نصاري تلك امانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين.

گفتند: «هرگز به بهشت داخل نشود مگر كسي كه يهودي يا نصراني باشد». اين سخن از جمله ي آرزوهاي آنها است، بگو: اگر راست مي گوييد دليلتان را بياوريد.

[صفحه 111]

بقره: 78: و منهم اميون لا يعلمون الكتاب الا اماني و ان هم الا يظنون.

بعضي از يهوديان بي سوادند و از تورات جز آرزوهايي به پندار خود، چيزي نمي دانند.

هم چنين قرآن مجيد، خطاب به مشركين، مي فرمايد:

نساء: 123 و 124: ليس بامانيكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوء يجز به و لا يجد دون الله وليا و لا نصيرا و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثي و هو مومن فاولئك يدخلون الجنه …

جزاي اعمال، مطابق آرزوهاي شما و آرزوهاي اهل كتاب نيست (كه شما بگوييد قيامت و عذاب دروغ است و اهل كتاب بگويند غير از ما كسي داخل بهشت نشود)، هر كه گناهي مرتكب شود، بدان سزا داده ميشود و غير از خدا براي او يار و ياوري پيدا نمي گردد و هر كس از مرد و زن كه مومن باشد و كارهاي شايسته كند، داخل بهشت مي شود.

نجم: 24 و 40 39 و 41: ام للانسان ما تمني فلله الاخره و الاولي …

و ان ليس للانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري ثم يجزيه الجزاء الاوفي.

مگر چنين است كه انسان هر چه آرزو كند، به دستش آيد؟ دنيا و آخرت از آن خدا است … و انسان جز نتيجه ي كوشش خويش بهره يي ندارد و حاصل كوشش او بزودي ديده مي شود، آنگاه به او پاداش كامل مي دهند.

قرآن مجيد بعد از بيان اين كه منافقين از مومنين در قيامت تقاضايي مي كنند و نتيجه نمي گيرند، مي فرمايد:

حديد: 14: … الم نكن معكم قالوا بلي ولكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الاماني حق جاء امر الله …

مگر ما در دنيا با شما نبوديم؟ (اهل ايمان) مي گويند: آري. ليكن شما خويشتن را به فتنه افكنديد و منتظر مانديد و شك آورديد و آرزوها فريبتان داد تا فرمان خدا آمد.

علي عليه السلام به پسر ارجمندش امام مجتبي (ع) مي نويسد:

[صفحه 112]

نامه 31: و اياك و الاتكال علي المني فانها بضائع النوكي …

از پشت گرمي به آرزوها بر حذر باش، زيرا آرزوها سرمايه ي نابخردان است.

حكمت 267: … و الاماني تعمي اعين البصائر …

آرزوها ديده هاي بينايي را كور مي گرداند.

نهي از مراء و مجادله

مردم زمان پيغمبر، درباره ي عده ي اصحاب كهف اختلاف نمودند، بعضي تعداد آنها را سه نفر، برخي پنج نفر و دسته يي هفت نفر مي دانستند لذا قرآن مجيد، خطاب به پيامبر گرامي (ص) مي فرمايد:

نحل: 125: … وجادلهم بالتي هي احسن …

درباره ي آنها مجادله مكن مگر مجادله ي هويدا و آشكار.

يعني فقط مجادله به آنچه خدا برايت ظاهر ساخته و خبر داده، رواست.

حكمت 354: من ضن بعرضه فليدع المراء.

هر كس نخواهد آبروي خود را از دست بدهد، بايد مجادله را رها كند.

تقوا موجب قبولي اعمال است

مائده: 27: واتل عليهم نبا ابني ادم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين.

خبر دو پسر آدم را بدرستي بر آنها بخوان، آن هنگام كه قرباني پيش آوردند و از يكيشان پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد، گفت: ترا خواهم كشت. گفت: خدا فقط از مردم با تقوي مي پذيرد.

حكمت 91: … لا يقل عمل مع التقوي و يكف يقل ما يتقبل.

… كاري كه با تقوي انجام گيرد. اندك نيست، چگونه اندك باشد عملي كه پذيرفته مي شود؟!

[صفحه 113]

استقراض خداوند از بندگانش

بقره: 245: من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيره و الله يقبض و يبسط و اليه ترجعون.

كيست كه به خدا وامي نيكو دهد تا خدا وام او را به چند برابر افزون كند؟ خداست كه تنگي آرد و گشادگي دهد و به سوي او بازگشت مي يابيد.

خطبه 182: و استقرضكم و له خزائن السموات و الارض و هو الغني الحميد و انما اراد ان يبلوكم ايكم احسن عملا.

و خداوند از شما وام مي طلبد در صورتي كه خزانه هاي آسمان و زمين از اوست و او بي نياز و ستوده است و فقط مي خواهد شما را بيازمايد كه كداميك كردارتان نيكوتر است.

بيان:

مراد از وام خواستن خداوند از بندگان، ترغيب كردن به اعمال مستحب و نوافل است و كلمه ي قرض در اين مورد مجاز است، زيرا كه حقيقت قرض در مورد احتياج مستقرض به كار مي رود و چون خداوند متعال از هر گونه احتياجي منزه و مبري است، بدين جهت استعمال اين كلمه در اين مورد خارج از معني حقيقي خودش مي باشد.

چون اين آيه شريفه

نازل شد، يهود گفتند: «خداوند از ما قرض خواسته است، پس ما غني هستيم و او فقير است». لذا آيه ي شريفه نازل شد:

آل عمران: 181: لقد سمع الله قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء سنكتب ما قالوا و قتلهم الانبياء بغير حق و نقول ذوقوا عذاب الحريق.

خدا گفتار آن كسان را كه گفتند خدا فقير است و ما توانگرانيم، بشنيد و ما گفتارشان را با قتل ناحق پيغمبران ثبت مي كنيم و مي گوييم عذاب سوزان را بچشيد.

[صفحه 114]

از گمان و پندار پيروي مكنيد

اسراء: 36: و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصير و الفواد كل اولئك كان عنه مسوولا.

چيزي را كه به آن يقين نداري، پيروي مكن زيرا كه گوش و چشم و دل همه ي اينها باز خواست شدني است.

نجم: 27 و 28: ان الذين لا يومنون بالاخره ليسمون الملائكه تسميه الانثي و ما لهم بن من علم ان يبعون الا الظن و ان الظن لا يغني من الحق شيئا.

كساني كه دنياي ديگر را باور ندارند، ملائكه را به نام مادگان مي نامند و در اين باره چيزي ندانند و جز گمان را پيروي نكنند و گمان به هيچ وجه از حق بي نياز نمي كند.

نامه 31: ودع القول فيما لا تعرف و الخطاب فيما لم تكلف و امسك عن طريق اذا خفت ضلالته فان الكف عند حيره الضلال خير من ركوب الاهوال.

درباره ي چيزي كه نمي داني، سخن مگو در آنچه تكليف نداري، گفتگو مكن و از راهي كه ترس گمراهي از آن داشته باشي، خودداري كن، زيرا خودداري در هنگام سرگرداني و گمراهي از انجام كارهاي وحشتناك، بهتر است.

آنچه خدا از شما نخواسته دنبالش نرويد

حكمت 102: ان الله افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها وحد لكم حدودا فلا تعتدوها و نهاكم عن اشياء فلا تنتهكوها و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها.

خداوند واجباتي را بر شما واجب كرده است، آنها را ضايع نسازيد و حدودي براي شما تعيين نموده است، از آنها تجاوز نكنيد و شما را از چيزهايي بازداشته است، پرده ي حرمت آنها را ندريد و از چيزهايي نسبت به شما

[صفحه 115]

خاموشي گزيده است، در بدست آوردن آنها خود را به رنج نيندازيد كه خدا از روي

فراموشي آنها را ترك نكرده است (بلكه خاموشي خدا از آنها، به صلاح شما بوده است).

در نامه ي مفصل خويش به فرزند عزيزش امام مجتبي (ع)، چنين مي نويسد:

نامه 31: و اعلم يا بني ان احب ما انت اخذ به الي من وصيتي تقوي الله و الاقتصار علي ما فرضه الله عليك و الاخذ بما مضي عليه الاولون من ابائك و الصالحون من اهل بيتك فانهم لم يدعوا ان نظروا لانفسهم كما انت ناظر و فكروا كما انت مفكر ثم ردهم اخر ذلك الي الاخذ بما عرفوا و الامساك عما لم يكلفوا.

بدان اي پسرك من! بهترين چيزي كه دوست دارم كه تو از وصيت من فراگيري، پرهيزكاري است و اكتفا نمودن به آنچه خدا بر تو واجب گردانيده است و پيروي از طريقه ي پدران و خويشاوندان نيكويت، زيرا ايشان هم مانند تو درباره ي خودشان فكر و نظر نموده اند و در آخر به اين نتجيه رسيده اند كه آنچه فهميدند و شناختند بايد بگيرند و از آنچه تكليف ندارند و به آنها مربوط نيست، بازايستند.

و نيز در جواب شخصي كه به آن حضرت عرض كرد كه خدا را برايم توصيف نما، مي فرمايد:

خطبه 90: فانظر ايها السائل فما دلك القران عليه من صفته فانتم به، و استضي بنور هدايته و ما كلفك الشيطان علمه مما ليس في الكتاب عليك فرضه و لا في سنه النبي- صلي الله عليه و اله- و ائمه الهدي اثره فكل علمه الي الله سبحانه فان ذلك منتهي حق الله عليك و اعلم ان الراسخين في العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد المضروبه دون الغيوب، الاقرار بجمله ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب فمدح الله

اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما و سمي تركهم التعمق فيما لم يكلفهم البحث عن كنهه رسوخا.

بنگر اي سوال كننده! هر صفتي از صفات خدا را كه قرآن تو را به آن، رهنمايي كرده است، پيروي نما و از نور هدايت قرآن روشني بگير و آن صفاتي را كه

[صفحه 116]

شيطان ترا به آموختنش واداشته است و در كتاب خدا دانستن آن بر تو واجب نشده و در طريقه ي پيغمبر اكرم و ائمه هدي، اثري از آن نيست، دانستن آن را به خدا واگذار، زيرا نهايت درجه ي حق خدا بر تو، همين است. و بدان كه «راسخين در علم» راجع به آنچه از علوم پوشيده و پشت پرده است و تفسيرش را نمي دانستند، اعتراف اجمالي نمودند و بي نياز شدند از اينكه در پيش درهايي كه بر علوم پوشيده، نصب شده است، فشار آورند، پس خدا اعتراف به عجز ايشان را در بدست آوردن آنچه علمشان به آن نمي رسد، ستود و غور نكردن آنان را در چيزي كه بحث از حقيقت آن را، به ايشان امر نكرده است، رسوخ ناميد.

اين بيان شريف حضرت، اشارتي است به آيه ي 7 سوره ي كريمه ي آل عمران:

هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاويله و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون في العلم يقولون امنا به كل من عند ربنا.

او است خدايي كه اين كتاب را بر تو نازل كرد، بعضي از آن، آيه هايي محكم است كه آنها اصل و مايه ي كتاب است و ديگر آيه هايي متشابه است، كساني

كه در دل خللي دارند براي فتنه جويي و به قصد تاويل از آنچه كه در اين كتاب، متشابه است، پيروي مي كنند، و تاويل آن را هيچ كس جز خدا و «راسخون در علم» نمي دانند و آنها كه در دانش ريشه دارند، مي گويند: به قرآن ايمان داريم تمامش از نزد پروردگار ما است.

قرآن داراي آيات متشابه است

راجع به اين موضوع خود قرآن در ابتداي آيه يي كه ذيل عنوان سابق ذكر شد، بيان كرده است.مفسيرين نيز راجع به معناي متشابه، مطالبي گفته اند كه مشهورترين آنها اين است: «آيه ي متشابه آيه يي ست كه داراي چند معني شبيه به يكديگر باشد و ان آيه از آن معاني خودداري نكند». همچنين نامه يي كه علي عليه السلام به عبدالله بن عباس درباره ي احتجاج با خوارج نوشته است، اين معني را تاييد مي كند، ايشان در اين مورد

[صفحه 117]

مي فرمايد:

نامه 77: لا تخاصمهم بالقران فان القران حمال ذو وجوه تقول و يقولون ولكن حاججهم بالسنه فانهم لن يجدوا عنها محيصا.

با ايشان با قرآن مباحثه مكن زيرا قرآن احتمالات و توجيهات بسيار در بر دارد، تو مي گويي و آنها مي گويند (و مباحثه به داراز مي كشد)، بلكه با ايشان به فرمايش پيغمبر احتجاج كن كه آنها از استدلال به سنت گريزگاهي نمي يابند.

اعانت بر كار خير

مائده: 162: تعاونوا علي البر و التقوي و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان.

در كار نيك و پرهيزكاري همكاري كنيد و در بدكاري و تجاوز همدستي مكنيد.

خطبه 166: اذا رايتم الخير فخذوا به و اذا رايتم الشر فاعرضوا عنه.

اگر خير و نيكويي ديديد، به آن كمك كنيد و اگر شر و بدي ديديد، از آن بگريزيد.

ياد خدا

انفال: 2: انما المومنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمانا.

مومنان فقط كساني هستند كه چون خدا ياد مي شود، دلهايشان مي ترسد و هنگامي كه آيه هاي خدا را برايشان مي خوانند، بر ايمانشان افزوده مي شود.

و خطاب به رسول گرامي اسلام مي فرمايد:

دهر: 25: و اذكر اسم ربك بكره و اصيلا.

بامداد و شبانگاه، پروردگارت را ياد كن.

[صفحه 118]

جمعه: 10: و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون.

خدا را بسيار ياد كنيد، شايد رستگار شويد.

خطبه 109: افيضوا في ذكر الله فانه احسن الذكر.

در ياد كردن از خدا شتاب كنيد كه ياد خدا بهترين ذكر است.

هم چنين حضرت در نامه يي به امام حسن (ع) مي نويسد:

نامه 31: فاني اوصيك بتقوي الله- اي بني- و لزوم امره و عماره قلبك بذكره …

پسرجان، من تو را به پرهيزكاري و ترس از خدا و ملازمت فرمان او و آباد داشتن دل خود به ياد او، سفارش مي كنم.»

و نيز در خطبه اي كه از ياران باوفا و اصحاب گذشته ي رسول خدا ياد مي كند، مي فرمايد:

خطبه 96: اذا ذكر الله هملت اعينهم حتي تبل جيبوبهم و مادوا كما يميد الشجره يوم الريح العاصف خوفا من العقاب و رجاء للتواب.

هر گاه خدا ياد مي شد از ترس عذاب و اميد ثواب اشك در چشمهايشان سرازير مي گشت، به اندازه يي كه گريبان

آنها تر مي شد و چنانكه در روز وزيدن باد تند، درخت مي لرزد، مي لرزيدند.

شادماني ممدوح و مذموم

يونس: 58: قل بفضل الله برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون.

بگو به كرم و رحمت خدا شادمان باشيد كه از آنچه منكران جمع مي آورند، بهتر است.

آل عمران: 169 و 170: و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون، فرحين بما اتاهم الله من فضله …

كساني را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپنداريد بلكه زنده اند و نزد پروردگار خويش روزي مي برند، به آنچه خدا از كرم خود به آنها داده، شادمان هستند.

[صفحه 119]

قصص: 76: ان قارون كان من قوم موسي فبغي عليهم و اتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوءا بالعصبه اولي القوه اذ قال لهقومه لا تفرح ان الله يحب الفرحين.

قارون از قوم موسي بود پس بر آنها ستم كرد. او را آنقدر گنج داده بوديم كه حمل كليدهاي آن، بر گروه مردان توانا، گران بود. اطرافيان قارون به او گفتند: شادماني مكن كه خدا، مردم شادمان را دوست ندارد.

رعد: 26: و فرحوا بالحيوه الدنيا و ما الحيوه الدنيا في الاخره الا متاع.

به زندگي دنيا شادمان شده اند در صورتي كه اين دنيا در قبال آخرت جز متاع پستي نيست.

علي عليه السلام در خطبه ي معروف همام پيرامون اوصاف متقين مي فرمايد:

خطبه 184: … يبيت حذرا و يصبح فرحا: حذرا لما حذر من الغفله و فرحا بما اصاب من الفضل و الرحمه …

با ترس در شب مي خوابد و با شادي در صبح بيدار مي شود ترسش از غفلت خويش است و شاديش از كرم و رحمتي است كه از طرف خدا به او رسيده است.

هم چنين آن حضرت خطاب

به عبدالله بن عباس نامه يي نوشته است كه خود عبدالله مي گويد: «بعد از سخن رسول خدا (ص) از هيچ كلامي آنقدر سود نبردم كه از اين كلام بهره مند شدم». در قمستي از آن نامه چنين آمده است:

نامه 222: اما بعد فان المرء قد يسره درك ما لم يكن ليفوته و يسوءه ما لم يكن ليدركه فليكن سرورك بما نلت من اخرتك وليكن اسفك علي ما فاتك منها و ما نثلت من دنياك فلا تكثر به فرحا و ما فاتك منها فلا تاس عليه جزعا و ليكن همك فيما بعد الموت.

گاهي مرد را رسيدن به چيزي كه مقدر نبوده است كه از دست بدهد، شاد مي سازد و از دست دادن چيزي كه شايسته نبوده است كه به آن دست يابد، اندوهگين مي كند، پس بايد شاديت در بدست آوردن سود آخرت و اندوهت در آنچه از آخرت از دستت رفته است، بوده باشد، به آنچه از دنيا بدست

[صفحه 120]

آوردي، زياد شادي مكن و به آنچه از آن، از دست دادي، بي تابي منما، بايد كوشش تو نسبت به بعد از مرگ باشد.

بعضي از مردم انفاق در راه خدا را خسارت مي دانند

توبه: 98: و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما.

بعضي از باديه نشينان عرب آنچه را (در راه جهاد و طريق خير) خرج مي كند، غرامت مي داند.

از جمله ي اخبار غيبي حضرت علي عليه السلام آمده است كه مي فرمايد:

حكمت 98: ياتي علي الناس زمان لا يقرب فيه الا الماحل … يعدون الصدقه فيه عزما …

روزگاري براي مردم خواهد آمد كه در آن روزگار كسي نزد پادشاه غير از فرد سخن چين مقرب نيست … در آن زمان، صدقه دادن در راه خدا را، غرامت مي شمارند.

هلاكت گنهكاران ناگهان فرا مي رسد

انعام: 45 و 44: فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شي ء حتي اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغته فاداهم مبلسون فقطع دابر القوم الذين ظلموا …

و هنگامي كه آيه هايي را كه به آنها موعظه شده بودند، به فراموشي سپردند، درهاي همه چيز را به بر آنها گشوديم و چون به اموال خويش شادمان گشتند، ناگهان از ايشان گرفتيم و يكباره نوميد شدند و بنياد گروهي كه ستم مي كردند، بريده گشت.

خطبه 82: دهمته فجعات المنيه في غبر جماحه و سنن مراحه.

پس در اواخر سركشي و پيروي از هواي نفس و هنگام شادماني اندوههاي مرگ را فرا مي گيرد.

محاسبه قيامت بسيار دقيق است

انبياء: 47: و نضع الموازين القسط ليوم القيامه فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبه

[صفحه 121]

من خردل اتينا بها و كفي بنا حاسبين.

در روز رستاخيز ترازوهاي درست مي نهيم و كسي بهيچ وجه ستم نمي بيند و اگر (كار خير يا شر) هموزن دانه ي خردلي باشد، آن را به حساب مي آوريم و كافي است كه ما حساب كننده باشيم.

زلزال: 608: يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره.

در آن روز مردمان متفرق و پراكنده مي آيند تا اعمال خويش را ببينند، هر كس هم وزن ذره يي نيكي كرده باشد، پاداش آن را مي بيند و هر كس هم سنگ ذره يي بدي كرده باشد، سزاي آن را مشاهده مي كند.

خطبه 110: و ذلك يوم يجمع الله فيه الاولين و الاخرين لنقاش الحساب و جزاء الاعمال.

قيامت روزي است كه خداوند در آن روز براي رسيدگي دقيق به حساب همه ي خلايق از پيشينيان و آيندگان و جزاي اعمال (مردمان)، ايشان را

جمع مي كند.

شماره هر چيز را خدا مي داند

مريم: 93 و 94: ان كل من في المسوات و الارض الا اتي الرحمن عبدا لقد احصاهم وعدهم عدا.

در آسمان و زمين هيچكس نيست مگر اين كه بنده ي فرمانبردار خدا است. خدا همه را احصا كرده و شماره نموده است شماره يي كامل.

يس: 12: … و نكتب ما قدموا و اثارهم و كل شي ء احصيناه في امام مبين.

… اعمالي را كه از پيش فرستاده اند با اثرهايشان مي نويسيم و همه چيز را در راهنمايي روشن احصا و شماره كرده ايم.

خطبه 227: فالطير مسخره لامره احصي منها عدد الريش منها و النفس.

پرندگان در اختيار و فرمان خدا مي باشند، شماره ي پرها و نفس كشيدن آنها را مي داند.

[صفحه 122]

خطبه 159: ادركت الابصار و احصيت الاعمار.

خدايا تويي كه ديده ها را دريافتي و عمرها را شماره كردي.

مسافرت در روز جمعه

جمعه: 9 و 10: يا ايها الذين امنوا اذا نودي للصلوه من يوم الجمعه فاسعوا الي ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون فاذا قضيت الصلوه فانتشروا في الارض و ابتغوا من فضل الله و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون.

اي كساني كه ايمان آورده ايد، چون براي نماز روز جمعه ندا دهند، داد و ستد را كنار بگذاريد و به سوي ذكر خدا بشتابيد، اگر بدانيد اين براي شما بهتر است، و چون نماز به پايان رسيد، در زمين پراكنده شويد و از كرم خدا روزي بجوييد و خدا را بسيار ياد كنيد، شايد شما رستگار شويد.

نامه 69: و لا تسافر في يوم جمعه حتي تشهد الصلوه الا فاصلا في سبيل الله او في امر تعذر به.

در روز جمعه سفر مكن تا اينكه در نماز حاضر شوي، مگر آنكه براي جهاد در راه

خدا بروي يا در كاري كه عذر داشته باشي.

بيان:

در اين آيه ي شريفه، خداوند امر مي فرمايد كه قبل از نماز جمعه داد و ستد را رها كنيد و پس از اتمام نماز، مسافرت كنيد و در زمين براي طلب روزي پراكنده شويد. اميرالمومنين هم همين حكم را صريحا در نامه ي خويش به حارث همداني مي نويسد و فقط دو مورد را استثنا مي كند، اول رفتن به جهاد كه چون اهميت جهاد از حضور در نماز جمعه بيشتر است و بايد قبل از نماز، به جهاد رفت، دوم صورت عذر است مانند رفتن قافله و كار لازم شخصي يا اجتماعي كه اين گونه امور هميشه مختص واجبات الهي مي باشد.

[صفحه 123]

نكوهش تحليل حرام و تحريم حلال

مائده: 87 و 88: يا ايها الذين امنوا لا تحرموا طيبات ما احل الله لكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا و اتقوا الله الذي انتم به مومنون.

اي كساني كه ايمان آورديد چيزهاي پاكيزه را كه خدا براي شما حلال كرده است، حرام نكنيد و تعدي و تجاوز ننماييد كه خدا متعديان را دوست نمي دارد، از چيزهاي حلال كه خدا روزي شما كرده است، بخوريد و از خدايي كه به او ايمان داريد، باك داشته باشيد.

تحريم: 1: يا ايها النبي لم تحرم ما احل الله لك تبتغي مرضات ازواجك.

اي پيغبمر! چرا چيزي را كه خدا به تو حلال كرده است، حرام مي كني و خوشنودي همسران خود را مي جويي؟

توبه: 37: انما النبي ء زياده في الكفر يضل به الذين كفروا يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطوا عده ما حرم الله فيحلوا ما حرم الله زين لهم سوء اعماهم و الله لا

يهدي القوم الكافرين.

تاخير انداختن ماه حرام، افزودن كفر است. كساني كه كافر شده اند به سبب اين عمل گمراه مي شوند، يك سال آن را حرام مي شمارند و سال ديگر آن را حلال مي دانند تا با عده ي ماه هايي كه خدا حرام كرده است، مطابق شود. پس ماهي را كه خدا حرام كرده، حلال مي كنند. اعمال بدشان، برايشان آراسته است و خدا گروه كافران را هدايت نمي كند.

علي عليه السلام درباره ي ستمها و بدعتهايي كه بني اميه انجام دادند، چنين مي فرمايد:

خطبه 97: و الله لايزالون حتي لا يدعوا لله محرما الا استحلوه.

سوگند به خدا همواره ستم مي كنند تا هيچ حرام خدا را باقي نگذارند مگر آنكه آن را حلال گردانند.

[صفحه 124]

خطبه 175: و اعلموا عباد الله ان المومن يستحل العام ما استحل عاما اول و يحرم العام ما حرم عاما اول و ان ما احدث الناس لا يحل لكم شيئا مما حرم عليكم و الكن الحلال ما احل الله و الحرام ما حرم الله.

بندگان خدا بدانيد كه شخص با ايمان در اين سال، آنچه را كه در سال گذشته حلال مي دانسته، حلال مي داند و در آن سال، آنچه را كه در سال پيش حرام مي شمرده است و بدعت هايي را كه مردم بوجود آورده اند، حرام مي داند: آنچه را كه بر شما حرام شده است، حرام نمي گرداند، بلكه حلال آن ست كه خدا حلال كرده و حرام آن ست كه خدا آن را حرام فرموده است.

نيكوكاران را تشويق كنيد

توبه: 103: خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلوتك سكن لهم و الله سميع عليم.

از اموالشان زكات بگير تا به وسيله ي آن ايشان را پاك و مصفا كني و درباره ي آنها دعا كن كه

دعاي تو مايه ي آرامش آنها است و خدا شنوا و دانا است.

علي عليه السلام به مالك اشتر استاندار مصر چنين مي نويسد:

نامه: 53: و واصل في حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلي ذو البلاء منهم فان كثره الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناكل- ان شاء الله تعالي- ثم اعرف لكل امري منهم ما ابلي و لا تضيفن بلاء امري الي غيره و لا تقصرن به دون غايه بلائه و لا يدعونك شرف امري الي ان تعظم من بلائه ما كان صفيرا و لا ضعه امري الي ان تستصغر من بلائه ما كان عظيما.

رعيت را همواره به نيكويي ياد كن و كساني كه رنج و زحمتي كشيده اند، زحمتشان را به زبان آور و شماره كن، زيرا بسيار ياد نمودن كارهاي نيك ايشان، دلير را به هيجان و جنبش در مي آورد و نكول كننده را به خواست خدا تشويق نمايد، پس رنج و كار هر يك را براي خودش بدان و رنج كسي را به ديگري نسبت مده و هنگام پايان كارش، در پاداش دادن به او كوتاهي مكن و بايد بزرگي كسي ترا بر آن ندارد كه كار كوچكش را بزرگ شماري و پستي

[صفحه 125]

شخصي ترا وادار نسازد كه كار بزرگش را كوچك پنداري.

علت عدم اجابت بعضي دعاها

اسراء: 11: و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير و كان الانسان عجولا.

انسان با شوق و رغبتي كه منفعت خود را مي جويد چه بسا ناداني با همان رغبت زيان خود را مي طلبد و انسان شتابگر است.

علي عليه السلام در نامه ي خويش به فرزند رشيدش چنين مي نويسد:

نامه 31: فلا يقنطنك ابطاء اجابته فان العطيه علي قدر النيه و ربما اخرت عنك الاجابه ليكون ذلك

اعظم لاجر السائل و اجزل لعطاء الامل و ربما سالت الشي ء فلاتوتاه و اوتيت خيرا منه عاجلا او اجلا او صرف عنك لما هو خير لك فلرب امر قد طلبته فيه هلاك دينك لو اوتيته.

دير به اجابت رسيدن دعا ترا نوميد نگرداند زيرا بخشش به اندازه ي نيت است (يعني بخشش خدا بسته به مقدار خلوص نيت بنده است) و چه بسا كه اجابت دعا به تاخير افتاد تا پاداش درخواست كننده، فزونتر و بخشش براي اميدوار، بيشتر گردد و گاهي جيزي درخواست مي نمايي و به تو داده نمي شود ولي از آن بهتر، زود يا دير به تو عطا مي شود، يا همان درخواست تو به چيزي كه براي تو از آن بهتر است، بر مي گردد و گاهي چيزي را مي خواهي كه اگر به تو داده شود، تباهي دين تو در آن است.

بيان:

از اين آيه ي شريفه استفاده مي شود كه انسان به همان نحوي كه براي امر خير دعا مي كند، براي امر شر و زيان هم دعا مي كند زيرا او خير و شر خود را به خوبي تشخيص نمي دهد و لذا چيزي را كه براي او شر و زيان دارد، سود و خير مي پندارد و از خدا طلب مي كند و همانطور كه اجابت دعاي خيرش را توقع دارد، پذيرفتن دعاي شر را هم انتظار دارد و چون خداوند نسبت به خير و شر انسان، از خود او داناتر و نسبت به او مهربانتر

[صفحه 126]

است، دعاي شر او را اجابت نمي كند و چنانكه علي عليه السلام مي فرمايد: «به بهتر از آن تبديل مي كند.»

چيزي بر خدا پنهان نيست

آل عمران: 29: قل ان تخفوا ما في صدوركم او تبدوه يعلمه الله و يعلم ما في السموات

و ما في الارض و الله علي كل شي ء قدير.

بگو آنچه در سينه هاي شما است، چه نهان كنيد و چه آشكار، خدا آن را مي داند و هر چه در آسمانها و زمين هست، او مي داند و خدا بر هر چيز توانا است.

طه: 7: و ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفي.

اگر آشكارا سخن گويي خدا نهان و نهان تر را مي داند.

ق: 16: و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد.

ما انسان را آفريده ايم و آنچه را كه ضميرش وسوسه مي كند، مي دانيم و ما از رشته ي سياهرگ به او نزديكتريم.

خطبه 190: ان الله سبحانه و تعالي لا يخفي عليه ما العباد مقترفون في ليلهم و نهارهم لطف به خبرا و احاط به علما اعضاوكم شهوده و جوار حكم جنوده و ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه.

آنچه را كه بندگان در شب و روزشان بجا مي آوردند بر خدا پوشيده نيست و به كوچكترين كارشان آگاه و به كردارشان دانا و محيط است، اعضاي شما، گواهان او و دست و پايتان، لشكرهاي او و انديشه هاتان، ديده بانان او هستند و نهاني هاي شما نزد او آشكار است.

خطبه 181: فسبحان من لا يخفي عليه سواد غسق داج و لا ليل ساج … و ما تسقط من ورقه

[صفحه 127]

تزيلها عن مسقطها عواصف الانواء و انهطال السماء … و ما تحمل الانثي في بطنها.

پاك و منزه است خداوند كه بر او سياهي شب تار در گوشه هاي زمينهاي گود و قله ي كوه هاي بلند به هم پيوسته، و آوازي كه در افق از رعد شنيده مي شود و برقي كه از ابر مي جهد و برگي كه از وزش

باد مي افتد، پوشيده نيست … و خداوند مي داند، هر قطره ي باران كجا مي افتد و كجا قرار مي گيرد و مورچه ي ريز از كجا مي كشد و به كجا مي برد و روزي پشه را چه كفايت مي كند و ماده در شكمش چه دارد.

خطبه 162: لا يخفي عليه من عباده شخوص لحظه و لا كرور لفظه.

حركت پلك چشم و تكرار لفظ بندگانش بر او پوشيده نيست.

خطبه 189: يعلم عيجج الوحوش في الفلوات و معاصي العباد في الخلوات و اخلتاف النينان في البحار الغامرات و تلاطم الماء بالرياح العاصفات.

خداوند ناله ي حيوانات وحشي را در بيابانها و نافرماني بندگان را در خلوتها و آمد و شد ماهي ها را در درياهاي بزرگ و موج آب را به وسيله ي بادهاي سخت، مي داند.

انسان در مقابل زر و زيور جهان

حديد: 20: اعلموا انما الحيوه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر في الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يكون حطاما و في الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحيوه الدنيا الا متاع الغرور.

بدانيد كه زندگي اين دنيا چيزي جز بازيچه و سرگرمي و آرايش و خودفروشي بر يكديگر و افزون خواهي اموال و اولاد نيست مانند باراني كه با روياندن گياه، كافران را به شگفت آورد، سپس آن گياه خشك شود و آن را زرد شده، بيني و آنگاه ريز ريز شود … و زندگي اين دنيا به جز كالايي فريبنده نيست.

[صفحه 128]

راجع به اين موضوع در نهج البلاغه موارد بسياري ذكر شده است كه ما براي نمونه فقط سه مورد آن را متذكر مي شويم:

خطبه 1: 98. عبادالله اوصيكم بالرفض لهذه الدنيا التاركه لكم و

ان لم تحبوا تركها و المبليه لاجسامكم و ان كنتم تحبون تجديدها فانما مثلكم و مثلها كسفر سلكوا سبيلا فكانهم قد قطعوه و اموا علما فكانهم قد بلغوه … فلا تنافسوا في عز الدنيا و فخرها و لا تعجبوا بزينتها و نعيمها ولا تجزعوا من ضرائها و بوسها فان عزها و فخرها الي انقطاع و ان زينتها و نعيمها الي زوال.

بندگان خدا شما را سفارش مي كنم به ترك كردن اين دنيايي كه شما را رها مي كند، اگر چه به رها كردن آن ميل نداشته باشيد (يعني شما نمي خواهيد بميريد، اما مي ميريد) و كالبدهاي شما را كهنه مي كند، اگر چه دوست داريد تازه بماند، پس داستان شما و دنيا، همان داستان مسافريني است كه به راهي رفته اند و نزديك است به پايان رسانند و هدفي را كه قصد كرده اند، نزديك است به آن برسند … پس به عزت و باليدن بر يكديگر در دنيا دل نبنديد و به زيور و نعمت آن خشودل مشويد و از سختي و رنج آن فغان و زاري نكنيد، زيرا عزت و باليدن به دنيا منقطع مي گردد و زيور و نعمتش از بين مي رود و سختي و رنج آن تمام مي شود.

نامه 31: و اعلم انك انما خلقت للاخره لا للدنيا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحياه و انك في منزل قلعه و دار بلغه و طريق الي الاخره … و اياك ان تغتر بما تري من اخلاد اهل الدنيا اليها و تكالبهم عليها فقد نباك الله عنها و نعت لك نفسها و تكشفت لك عن مساويها فانما اهلها كلاب عاويه و سباع ضاريه يهر بعضها و ياكل عزيزها ذليلها

و يقهر كبيرها صغيرها نعم معقله و اخري مهمله قد اضلت عقولها و ركبت مجهولها …

بدان كه تو براي آخرت آفريده شده يي نه براي دنيا و براي رفتن، نه براي باقيماندن و براي مردن، نه براي زنده ماندن و تو در محل كوچ كردن و سراي موقت و راه به سوي آخرت مي باشي … مبادا دلبستگي و حرص اهل دنيا، ترا گول بزند كه خدا ترا از آن خبر داده است- اشاره به آيه ي شريفه يي ست كه در

[صفحه 129]

اول عنوان ذكر شد- و دنيا خودش را براي تو توصيف نموده و بديهايش را آشكار ساخته است. همانا دنيا خواهان، مانند سگهاي پارس دهنده و درندگان شكارجو هستند كه بعضي بر بعضي حمله كنند و تواناي آنها ناتوانشان را بخورد و بزرگشان بر كوچكشان غلبه جويد، برخي مانند چهارپايان بسته شده و دسته يي ديگر خرد خود را گم كرده، در بيراهه سير مي كنند، در زمين سخت و دشواري رها شده و در زيان خود مي چرند بدون آنكه چوپان و چراننده يي، بالاي سر خود داشته باشند، دنيا ايشان را به كوره راهي برده و چشمشان را از ديدن نشانه ي هدايت گرفته است پس در گمراهي سرگردان و در خوشي دنيا غرقه شده اند و دنيا را پروردگار خود گرفته اند، آنها با دنيا بازي مي كنند و دنيا با آنها بازي مي كند و آخرت را فراموش كرده اند.

اما بعد فاني احذركم الدنيا فانها حلوه خضره حفت بالشهوات و تحببت بالعاجله و راقت بالقليل و تحلت بالامال و تزينت بالغرور لاتدوم حيرتها و لا تومن فجعتها غراره ضراره حائله زائله نافده بائده اكاله …

شما را از دنيا برحذر مي دارم زيرا كه دنيا شيرين

و سرسبز و خرم است كه خواهشهاي نفساني، پيرامونش را فراگرفته و با متاعهاي زودگذر خود اظهار دوستي مي نمايد و با اندكي، شاد مي نمايد: خود را به آرزوها، آرايش و با فريب، زينت مي دهد، شادي آن پايدار نيست و از اندوهش آسوده نبايد شد: بسيار فريبنده و زيان رسان و متغير و فاني و تباه و شكمخوار است.

چنانكه خداوند مي فرمايد:

يونس: 24: انما مثل الحياه الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما ياكل الناس و الانعام حتي اذا اخذت الارض زخرفها و ازينت و ظن اهلها انهم قادرون عليها اتاها امرنا ليلا و نهارا فجعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس …

مثل دنيا مانند آبي است كه آن را از آسمان نازل كرده ايم تا به وسيله ي آن گياه زمين، از آنچه آدميان و حيوانات تغذيه مي كنند، برويد تا زماني كه زمين از خرمي به خود زيور ببندد و مردم زمين خود را بر آن قادر بپندارند كه ناگهان فرمان ما به شب يا روز در رسد و آن همه زيور زمين را از او دور كند، چنان كه زمين خشك شود، آن گونه كه گويي ديروز در آن هيچ چيز نبوده است.

[صفحه 130]

گذشتگان صالح نعمتي هستند

احزاب: 21: لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا.

اي كساني كه از خدا و روز رستاخيز بيم داريد و خدا را بسيار ياد مي كنيد، فرستاده ي خدا براي شما پيشوايي نيكو است.

ممتحنه: 4 -6: قد كانت لكم اسوه حسنه في ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا يرءوا منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا

بيننا و بينكم العداوه و البغضاء ابدا حتي تومنوا بالله وحده … لقد كان لكم فيهم اسوه حسنه لمن كال يرجوا الله و اليوم الاخره.

(حضرت) ابراهيم (ع) و اصحاب وي براي شما مقتدايي نيكو بودند، هنگامي كه به قوم خود گفتند: ما از شما و بتهايي كه غير از خدا مي پرستيد، بيزاريم، به شما كفر مي ورزيم و هميشه ميان ما و شما دشمني و كينه هست، مگر آنكه به خداي يگانه ايمان آوريد … آنها براي شما، براي كساني كه از خدا و روز جزا مي ترسند مقتدايي نيكو هستند.

علي عليه السلام بعد از آنكه مختصري از شرح زندگي حضرت رسول و زهد و دوري آن جناب را از دنيا شرح مي دهد، مي فرمايد:

خطبه 159: فما اعظم منه الله عندنا حين انعم علينا به سلفا نتبعه و قائدا نطا عقبه.

چه بسيار بزرگ است منت خداي بر ما از جهت اينكه نعمت وجود آن حضرت را به ما عطا فرمود تا براي ما مقتدايي باشد كه از او پيروي كنيم و قدم جاي پايش نهيم.

از سوگند خوردن به خدا بپرهيزيد

بقره: 224: و لا تجعلوا الله عرضه لايمانكم ان تبروا و تتقوا و تصلحوا بين الناس و الله سميع عليم.

[صفحه 131]

به سبب سوگندهاي خويش، خدا را مانع نيكي و پرهيزكاري و اصلاح ميان مردم نكنيد كه خدا شنوا و دانا است.

علي عليه السلام در نامه خويش به حارث همداني مي نويسد:

نامه 69: و عظم اسم الله ان تذكره الا علي حق.

و نام خدا را بزرگ شمار از اينكه به آن سوگند يادكني مگر براي امر حقي.

بيان:

آنچه در معني آيه ي شريفه ذكر شد، مطابق تفسيري است كه از قتاده نقل شده است و حاصل معني اين است

كه هنگامي كه شما را به نيكي يا پرهيزكاري يا اصلاح ميان مردم مي خوانند، نگوييد ما سوگند ياد كرده ايم كه چنين كارهايي نكنيم يا در همان حال سوگند ياد كنيد كه آن كار نيك را انجام ندهيد، زيرا سوگند ياد نمودن بر ترك كار خير منعقد نمي شود و حنث (مخالفت) آن هم كفاره نداد ولي مطابق تفسيري كه از جبايي رسيده است و شيخ توسي هم مي فرمايد: «همين معني از ائمه اطهار (ع) وارد شده است.» معني آيه اين است كه براي انجام دادن كار نيك و پرهيزكاري و اصلاح ميان مردم خدا را در معرض سوگند در نياوريد يعني در مطالب حقه به خدا سوگند ياد نكنيد تا چه رسد به مطالب باطله و خلاف حق.

اميدواري به خدا بايد توام با عمل باشد

كهف: 110: فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا.

هر كس اميد دارد به پيشگاه پروردگار خويش برود، بايد عمل صالح انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.

علي عليه السلام به مردي كه از او تقاضاي موعظه كرد، فرمود:

حكمت 142: لا تكن ممن يرجو الاخره بغير العمل.

از كساني مباش كه بدون عمل، اميد پاداش آخرت دارند.

[صفحه 132]

هم چنين حضرت در جاي ديگر نهج البلاغه، درباره ي همين اشخاص مي فرمايد:

خطبه 159: يدعي بزعمه انه يرجو الله، كذب و العظيم ما باله لا يتبين رجاءه في عمله فكل من رجا عرف رجاءه في عمله الا رجاء الله فانه مدخول و كل خوف محقق الا خوف الله فانه معلول يرجو الله، في الكبير و يرجو العباد في الصغير فيعطي العبد ما لا يعطي الرب.

به گمان خود ادعا مي كند كه به خدا اميدوار است، سوگند

به خداي بزرگ كه دروغ مي گويد چرا كه اميدواري او در عملش نمودار نيست، هر كس به چيزي اميد دارد اميد او از كردارش پيدا است مگر اميدواري به خدا كه مغشوش است و هر ترسي در فرد ترسيده آشكار است مگر ترس از خدا كه در ترسيده هويدا نيست. در كار بزرگ به خدا اميد دارد و در متاع فاني دنيا به بندگان خدا اميدوار است و نسبت به بنده ي خدا به گونه يي اظهار خضوع و تواضع مي كند كه براي پروردگار اين گونه تواضع نمي كند …

خداوند ضامن روزي هر جانداري است

هود: 6: و ما من دابه في الارض الا علي الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل في كتاب مبين.

هيچ جانوري در زمين نيست جز آنكه روزي او به عهده ي خداوند است و خداوند قرارگاه و امانگاه او را مي داند و همه (چيز) در نامه يي روشن، ثبت است.

عنكبوت: 60: و كاين من دابه لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم و هو السميع العليم.

چه بسيار از جانورانند كه نمي توانند روزي خويش را تحمل كنند، خداوند است كه به آنها و شما روزي مي دهد و همان خدا شنوا و دانا است.

خطبه 90: هو المنان بفوائد النعم و عوائد المزيد و القسم، عياله الخلائق ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم.

خداوند بخشنده ي نعمتهاي سودمند و بهره ها و افزونيها است. آفريدگان

[صفحه 133]

جيره خوار او هستند و او ضامن روزي ايشان است و براي خوراكشان اندازه معين كرده است.

خطبه 113: قد تكفل لكم بالرزق و امرتم بالعمل فلا يكونن المضمون لكم طلبه اولي بكم من المفروض عليكم عمله مع انه و الله لقد اعترض الشك و دخل اليقين حتي كان الذي ضمن لكم قد

فرض عليكم و كان الذي فرض عليكم قد وضع عنكم.

روزي شما ضمانت شده و به انجام عمل صالح امر شده ايد پس طلب روزي ضامنت شده، نبايد نزد شما از بجا آوردن عمل صالحي كه بر شما واجب گرديده است، اولي باشد، سوگند به خدا كه براي شما شك حادث شده و يقينتان متزلزل گشته است به طوري كه گويا آنچه براي شما ضمانت شده واجب گرديده و آنچه بر شما واجب شده ساقط گشته است (پي روزي مي دويد و به فكر عمل صالح نمي باشيد).

از رحمت خدا مايوس نباشيد

زمر: 53: قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم.

(اي رسول رحمت) بگو: اي بندگان من كه درباره ي خويشتن زياده روي كرده ايد، از رحمت خدا نا اميد مباشيد كه خدا گناهان را يكسره مي آمرزد و او بسيار آمرزنده و مهربان است.

حجر: 56: قال و من يقنط من رحمه ربه الا الضالون.

(حضرت ابراهيم (ع)) گفت: چه كساني جز گمراهان از رحمت پروردگار خود نا اميد مي شوند؟

حكمت 84: عجبت لمن يقنط و معه الاستغفار.

شگفت دارم از كسي كه از خدا مايوس مي شود در صورتي كه به استغفار دسترسي دارد.

و نيز آن حضرت به شخصي كه از او تقاضاي موعظه كرد، فرمود:

[صفحه 134]

از كساني مباش كه چون محتاج شوند نا اميد و سست گردند.

در نكوهش ارتداد

بقره: 217: و لاي زالون يقاتلونكم حتي يردوكم عن دينكم ان استطاعوا و مني ردد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم في الدنيا و الاخره و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون.

مشركان پيوسته با شما مي جنگند تا اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند، هر كس از شما از دين خويش بازگردد پس در حالي كه كافر باشد، بميرد، اعمال چنين كساني در دنيا و آخرت باطل است و ايشان اهل دوزخ و در آن جاودانند.

از جمله ي دعاهايي كه علي عليه السلام بسيار تلاوت مي فرمود، اين بود كه:

خطبه 206: الحمدلله الذي لم يصبح بي ميتا و لا سقيما و لا مضروبا علي عروقي بسوء و لا ماخوذا باسوء عملي و لا مقطوعا دابري و لا مرتدا عن ديني و لا منكرا لربي و لا مستوحشا من ايماني.

سپاس خداي را

سزا است كه شبم را به صبح آورد در حالي كه نه مرده ام و نه بيمارم و نه اعضاي بدنم بد حال است و نه به كارهاي زشتم، گرفتار شده ام و نه بي فرزند مانده ام و نه از دينم برگشته ام و نه منكر پروردگارم مي باشم و نه از ايمانم نگراني دارم.

در نكوهش كساني كه به جهاد نمي روند

توبه: 39: يا ايها الذين امنوا مالكم اذا قيل لكم انفروا في سبيل الله اثاقلتم الي الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره فما متاع الحيوه الدنيا في الاخره الا قليل الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يتستبدل قوما غير كم و لا تضروه شيئا و الله علي كل شي ء قدير.

اي كساني كه ايمان آورديد، شما را چه شده است، هنگامي كه به شما مي گويند

[صفحه 135]

در راه خدا به جهاد بيرون شويد، به زمين سنگيني مي كنيد، مگر عوض آخرت به زندگي دنيا راضي شده ايد؟ بهره دنيا در برابر آخرت جز اندكي نيست. اگر به جهاد نرويد خدا شما را عذابي دردناك مي كند و گروهي غير از شما را به جاي شما مي آورد و شما به او زياني نمي رسانيد و خدا بر همه چيز تواناست.

خداوند سبحان درباره ي گروهي از منافقان كه نمي خواستند به جنگ تبوك حاضر شوند و بهانه مي آوردند و از رسول خدا (ص) اجازه گرفتند تا در مدينه بمانند و پس از رفتن آن حضرت شادي كردند، فرمود:

توبه: 81 -84: فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله و كرهوا اني جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله و قالوا لا تنفروا في الحر قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا يفقهون فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون فان رجعك الله الي طائفه منهم

فاستاذنوك للخروج فقل لن تخرجوا معي ابدا و لن تقاتلوا معي عدوا انكم رضيتم بالعقود اول مره فاقعدوا مع الخالفين و لا تضل علي احد منهم مات ابدا و لا تقم علي قبره.

كساني كه بجاي مانده بودند پس از رفتن رسول خدا از بازنشستن خويش شادي مي كردند و كراهت داشتند كه با مالها و جانهاي خويش در راه خدا جهاد كنند و گفتند در اين گرما بيرون نرويد، بگو گرماي آتش جهنم سخت تر است اگر مي فهميدند، به سزاي اعمالي كه كرده اند بايد كم بخندند و بسيار بگريند، اگر خدا ترا سوي دسته يي از آنها بازگردانيد و براي رفتن به جهاد از تو اجازه خواستند، بگو: هرگز با من بيرون نياييد و هرگز همراه من با دشمني كارزار نكنيد كه شما نخستين بار به نشستن راضي شديد، پس بنشينيد با كساني كه به جهاد نمي روند (مانند زنان و اطفال و بيماران)، هيچ وقت بر قبر يكي از آنها كه مرده، نماز مگزار و بر قبرش به دعا قيام مكن، آنها خدا و پيغمبرش را انكار كردند و درحالي كه گهنكار بودند، مردند.

درباره اين موضوع علي عليه السلام در نهج البلاغه خطب طولاني و پر حرارت بسياري دارد ما در اينجا فقط بعضي از جملاتي را كه از لحاظ معني مساوق [95] آيات

[صفحه 136]

شريفه است، متذكر مي شويم.

هنگامي كه بعد از جنگ با خوارج نهروان اصحابش را به رفتن جنگ شاميان امر مي فرمود و آنها تعلل مي كردند، خطاب به اصحابش فرمود:

خطبه 34: اف لكم لقد سئمت عتابكم ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره عوضا و بالذل من العز خلفا اذا دعوتكم الي جهاد عدوكم دارت اعينكم كانكم من الموت في غمره

و من الذهول في سكره …

اف بر شما باد! من كه از سرزنش كردن شما خسته شدم، مگر به جاي زندگاني هميشگي آخرت به زندگي موقت دنيا، خشنود شده ايد و به جاي عزت و افتخار، تن به ذلت و خواري داده ايد؟ وقتي شما را به جنگ با دشمنان مي خوانم، ديدگانتان دور مي زند، گويا به سختي مرگ و رنج بيهوشي مبتلا شده ايد كه راه گفت و شنود شما با من بسته مي شود و در پاسخ سخنانم سرگردانيد!

خطبه 27: اما بعد فان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اوليائه و هو لباس التقوي و درع الله الحصينه و جنته الوثيقه فمن تركه رغبه عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء و ديت بالصغار و القماءه … فاذا امرتكم بالسير اليهم في ايام الحر قلتم هذه حماره القيظ امهلنا يسبخ عنا الحر و اذا امرتكم بالسير اليهم في الشتاء قلتم. هذه صباره القر امهلنا ينسلخ عنا البرد كل هذا فرارا من الحر و انقر فاذا كنتم من الحر و القر تفرون فانتم و الله من السيف افر … يا اشباه الرجال و لا رجال، حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال …

جهاد دري است از درهاي بهشت كه خدا آن را به روي خواص از دوستان خود گشوده و لباس تقوي و زره محكم خدا و سپر مورد اطمينان او است هر كس از روي ميل و رغبت آن را ترك كند، خداوند لباس خواري و روپوش بلا و مصيبت بر او بپوشاند و به حقارت و زبوني دچار شود … چون شما را در روزهاي گرم به رفتن به سوي دشمنان امر مي كنم، مي گوييد اكنون

شدت گرما است، ما را مهلت بده تا سورت [96] گرما بشكند و چون در زمستان، فرمانتان

[صفحه 137]

مي دهم، مي گوييد اكنون هوا بسيار سرد است، ما را مهلت ده تا سرما بر طرف شود، شما كه از سرما و گرما مي گريزيد، به خدا سوگند كه از شمشير در ميدان جنگ گريزان تريد. اي مرد نمايان نامرد شما چون كودكان نورس و عروسان در حجله فكر مي كنيد.

و نيز در آنجا كه فلسفه ي پاره يي از احكام دين را بيان مي كند، مي فرمايد:

حكمت 252: … و الجهاد عزا للاسلام …

… خداوند، جهاد را براي عزت و سرفرازي اسلام وضع فرمود …

گفتار و كردار انسان ثبت مي شود

ق: 18: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد.

انسان سخني نمي گويد بجز آنكه مراقبي نزد وي آماده است.

قرآن مجيد درباره ي روز رستاخيز و محاسبه ي اعمال مي فرمايد:

كهف: 49: و وضع الكتاب فتري المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيره و لا كبيره الا احصيها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا.

و نامه اعمال نهاده مي شود، آنگاه گنهكاران را از مندرجات آن هراسان مي بيني و مي گويند: واي بر ما اين نامه چيست كه هيچ عمل كوچك يا بزرگي را فرونگذاشته مگر آنكه آن را به شمار آورده است، و هر چه كرده اند، حاضر مي يابند و پروردگارت به هيچ كس ستم نمي كند.

خطبه 182: فاتقوا الله الذي انتم بعينه و نواصيكم بيده و تقلبكم في قبضته ان اسررتم علمه و ان اعلنتم كتبه قد و كل بكم حفظه كراما لا يسقطون حقا و لا يثبتون باطلا.

پس بترسيد از خداوندي كه شما در برابر نظر او و مسخر او مي باشيد و حركت شما در

دست او است. اگر پنهان كنيد، مي داند و اگر آشكار نماييد، مي نويسد. نگهباناني گرامي براي شما قرار داده است كه نه حقي را از قلم مي اندازند و نه باطلي را مي نويسند.

[صفحه 138]

حكمت 335: الاقاويل محفوظه و السرائر مبلوه و كل نفس بما كسبت رهينه.

گفتارهاي انسان نگهداري شده و رازهاي پنهانش هويدا گرديده است و هر كس در گرو كرده ي خود مي باشد.

بيشتر مردم در خسرانند مگر آنان كه خدا به ايشان توجهي كند

نور: 21: … و لولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكي منكم من احد ابدا ولكن الله يزكي من يشاء و الله سميع عليم.

… اگر كرم خدا و رحمت او شامل حال شما نبود هرگز هيچ يك از شما پاك نمي شديد، ولي خدا هر كه را خواهد پاك كند و خدا شنوا و دانا است.

و نيز قرآن مجيد از قول حضرت ابراهيم نقل مي كند:

انعام: 77: … قال لئن لم يهدني ربي لاكونن من القوم الضالين.

… اگر پروردگارم مرا هدايت نكند از دسته ي گمراهان خواهم بود.

نساء: 83: … و لولا فضل الله عليكم و رحمته لا تبعتم الشيطان الا قليلا.

… اگر كرم و رحمت خدا شامل حال شما نبود، به غير از دسته ي كمي، پيروي شيطان مي كرديد.

باز قرآن مجيد پيرامون سرور كائنات نبي گرامي (ص) مي فرمايد:

اسراء: 74 و 75: و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا اذا لاذقناك ضعف الحيوه و ضعف الممات ثم لا تجدلك علينا نصيرا.

اگر ترا استوار نگه نداشته بوديم، نزديك بود كه اندكي به آنها متمايل شوي، آنگاه دو برابر در زندگي و دو برابر در مرگ تو را عذاب مي چشانديم و براي خويش عليه ما ياوري نمي يافتي.

و در آيه ي قبل از اين آيه مي فرمايد:

اسراء: 73: و

ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا غيره و اذا

[صفحه 139]

لا تخذوك خليلا.

نزديك بود از آنچه به تو وحي كرده ايم، منحرفت كنند كه غير آن را به دروغ به ما ببندي، آن وقت ترا به دوستي مي گرفتند.

و از قول حضرت يوسف نيز مي فرمايد:

يوسف: 53: و ما ابري ء نفسي ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربي.

من نفس خويش را تبرئه نمي كنم، زيرا كه نفس انساني پيوسته به گناه فرمان مي دهد مگر آن كس را كه پروردگارم به او رحم كند.

همچنين درباره ي حضرت يوسف و مواجهه ي اجباري او با زليخا مي فرمايد:

يوسف: 23 و 24: و راودته التي هو في بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربي احسن مثواي انه لا يفلح الظالمون و لقد همت به و هم بها لولا ان را برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين.

و آن زن كه يوسف در خانه ي وي بود، از يوسف كام خواست و گفت: براي تو آماده ام. يوسف گفت: پناه به خدا كه پروردگار من است و منزلت مرا نيكو داشته است همانا ستمگران رستگار نمي شوند. وي رو به يوسف كرد و يوسف اگر برهان پروردگار خويش را نديده بود، رو بدو كرده بود. اين چنين كرديم تا گناه و زشتكاري را از او بگردانيم زيرا او از بندگان پاكدل ما بود.

حكمت 335: … و الناس منقوصون مدخولون الا من عصم الله.

… مردم همگي ناقصند و خردشان آسيب پذير است مگر آن كس را كه خدا حفظ كند.

نهي از خودستايي

نساء: 49: الم تر الي الذين يركون انفسهم بل الله يزكي من يشاء و

لا يظلمون قتيلا.

مگر آن كسان را نمي بيني كه بيهوده دعوي پاك خوبي مي كنند، بلكه خدا هر

[صفحه 140]

كه را بخواهد از رذايل پاك و منزه مي كند و به قدر رشته ي هسته ي خرمايي ستم نمي بيند.

نجم: 32: هو اعلم بكم اذا انشاكم من الارض و اذ انتم اجنه في بطون امهاتكم فلا تركوا انفسكم هو اعلم بمن اتقي.

… خداوند كه شما را از زمين آفريده و آندم كه جنينهايي در شكم مادرهايتان بوديد، به حال شما داناتر است پس خود را به پاك خويي ستايش نكنيد كه وي هر كه پرهيزكار باشد، بهتر مي شناسد.

علي عليه السلام در جواب نامه يي كه به معاويه نوشته است، بعد از آن كه به مناسبتي درجه و مقام حمزه بن عبدالمطلب و جعفر بن ابيطالب را تذكر مي دهد، مي فرمايد:

نامه 28: و لولا ما نهي الله عنه من تزكيه المرء نفسه لذكر ذاكر فضائل جمه تعرفها قلوب المومنين و لا تمجها اذان السامعين.

و اگر خدا، مرد را از خودستايي نهي نفرموده بود، گوينده (خود علي) فضايل بي شماري را يادآوري مي كرد كه دلهاي مومنين به آنها آشنا باشد و گوشهاي شنوندگان آنها را رد نكند.

يعني اگر خدا از خودستايي نهي نفرموده بود، از فضايل خودم آن مقدار مي گفتم كه هر كس بشنود، تصديق كند.

تقوا بهترين توشه از دنيا است

بقره: 197: … و تزودوا فان خير الزاد التقوي و اتقون يا اولي الالباب.

… توشه برگيريد كه بهترين توشه ها تقوي مي باشد و از من اي صاحبان خرد، باك داشته باشيد.

خطبه 110: لا خير في شي ء من ازوادها الا التقوي.

نيكي و خيري در هيچ يك از توشه هاي دنيا نيست مگر در تقوي.

[صفحه 141]

خطبه 113: اوصيكم عبادالله بتقوي الله التي هي الزاد و بها

المعاد زاد مبلغ.

بندگان خدا شما را به تقوا و ترس از خدا سفارش مي كنم كه آن تقوا توشه (سفر آخرت) و توشه يي است كه به منزل مي رساند.

نهي از دروغ و سخن بيهوده

حج: 30: فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور.

از بتهاي پليد، دوري نماييد و از سخن دروغ، كناره جويي كنيد.

قرآن مجيد درباره ي كساني كه زنان خود را ظهار كرده، مي گفتند: اين زن، مانند مادر من است و با او نزديكي نمي كردند، مي فرمايد:

مجادله: 2: الذين يظاهرون منكم من نسائهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا الائي ولدنهم و انهم ليقولون منكرا من القول و زورا.

كساني از شما كه زنان خويش را ظهار مي كنند، زنان ايشان مادرانشان نشوند، مادرانشان جز آن زنان كه ايشان را زاده اند، نيستند، ايشان سخني زشت و دروغ مي گويند.

علي عليه السلام در يكي از خطب خويش، دوست ترين بندگان خدا را توصيف نموده، سپس نسبت به بنده ي ديگري كه نقطه ي مقابل او است، مي فرمايد:

خطبه 86: و اخر قد تسمي عالما و ليس به فاقتبس جهائل من جهال و اضاليل من ضلال و نصب للناس اشراكا من حبائل غرور و قول زور.

و بنده ي ديگري است كه خود را عالم ناميده در صورتي كه عالم نيست بلكه ناداني هايي را از نادانان و گمراهي هايي را از گمراهان فراگرفته است و دامهايي از فريب و گفتار دروغ براي مردم نصب كرده است.

تا آنجا كه مي فرمايد:

خطبه 86: فالصوره صوره انسان و القلب قلب حيوان … فذلك ميه الاحياء.

صورت او صورت آدمي و دل او دل حيوان است … پس او مرده يي بين زندگاني است.

[صفحه 142]

و نيز در نامه يي كه به معاويه نوشته است، چنين مي فرمايد:

نامه 48: فان البغي و الزور يوتغان بالمرء في

دينه و دنياه و يبديان خلله عند من يعيبه.

ستمگري و دروغگويي دين و دنياي مرد را تباه مي گرداند و عيب او را نزد عيبجويش هويدا مي سازد.

دشنام و ناسزا نگوييد

انعام: 108: و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم.

به كساني كه غير خدا را مي پرستند، دشنام مگوييد كه آنها هم از روي دشمني و ناداني خدا را دشنام گويند.

چون علي عليه السلام شنيد كه در ايام جنگ صفين بعضي از اصحابش مردم شام را ناسزا مي گويند، به آنها فرمود:

خطبه 197: اني اكره لكم ان تكونوا سبابين و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب في القول و ابلغ في العذر و قلتم مكان سبكم اياهم: اللهم احقن دمائنا و دمائهم و اصلح ذات بيننا و بينهم و اهدهم من ضلالتهم حتي يعرف الحق من جهله و يرعوي عن الغي و العدوان من لهج به.

من نمي پسندم كه شما دشنام دهنده باشيد ولي اگر شما كردار آنها را بيان كرده، حالشان را تذكر دهيد، در گفتار درست تر و در مقام عذر، رساتر است و بهتر آن است كه بجاي دشنام دادن بگوييد: خدايا خونهاي ما و ايشان را حفظ فرما و ميان ما و آنها اصلاح نما و آنان را از گمراهيشان رهايي بده تا، كسي كه حق را نمي شناسد، بشناسد و آن كه به گمراهي و كينه توزي وادار گشته است، از آن باز ايستد.

اوصاف فرشتگان

قرآن كريم در ضمن اوصاف بهشت، مي فرمايد:

زمر: 75: و تري الملائكه حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم.

[صفحه 143]

و فرشتگان را مي بيني كه اطراف عرش را احاطه كرده اند و به ستايش پروردگارشان تسبيح گويند.

مومن (غافر): 7: الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين امنوا ربنا وسعت كل شي ء رحمه و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك

وقهم عذاب الجحيم ربنا و ادخلهم جنات عدن التي وعدتهم و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم.

كساني كه عرش را بر دوش گرفته اند و آنها كه اطراف عرشند به ستايش پروردگارشان تسبيح مي گويند و به او ايمان دارند، براي مومنان آمرزش مي طلبند و چنين مي گويند: خدايا رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است كساني را كه توبه كردند و راه تو را پيمودند، بيامرز و آنها را از عذاب دوزخ نگهدار، پروردگارا ايشان را به بهشتهاي جاويد كه به ايشان و پدران نيكوكارشان و همسران و فرزندانشان وعده داده يي داخل فرما كه تو مقتدر و فرزانه يي.

علي عليه السلام پس از آنكه خلقت آسمان را شرح مي دهد، مي فرمايد:

خطبه 1: ثم فتق ما بين السموات العلي فملاهن اطوارا من ملائكته منهم سجود لايركعون و ركوع لا ينتصبون و صافون لا يتزايلون و مسبحون لا يسامون لا يغشاهم نوم العيون و لا سهو العقول و لا تفره الابدان و لا غفله النسيان و منهم امناء علي وحيه و السنه الي رسله و مختلفون بقضائه و امره …

آنگاه خداوند ميان آسمانهاي بلند را شكافت و آن را از انواع مختلف فرشتگان خود پر كرد، بعضي از ايشان در سجودند و ركوع نمي كنند و برخي در ركوعند و بر پا نمي ايستند و گروهي در صف ايستاده و حركت نمي كنند و دسته يي تسبيح مي گويند و خسته نمي شوند، ايشان را خواب در ديدگان و اشتباه در عقلها و سستي در بدنها و بي خبري فرانمي گيرد. طايفه يي امين وحي خدا و ترجمان به سوي پيغمبران مي باشند و براي رسانيدن حكم و فرمانش آمد و رفت مي كنند.

و نيز

در خطبه ي ديگري پس از بيان خلقت آسمانها چنين مي فرمايد:

[صفحه 144]

خطبه 90: ثم خلق سبحانه لاسكان سماواته و عمراه الصفيح الاعلي من ملكوته خلقا بديعا من ملائكته و ملا بهم فروج فجاجها و حشابهم فتوق اجوائها و بين فجوات تلك الفروج زجل المسبحين منهم في حظائر القدس و تسرات الحجب …

سپس براي ساكن كردن در آسمانهايش و آبادني قسمت اعلاي آن، فرشتگان را كه آفريدگاني شگفت و بديع هستند، خلق كرد و آنان را در راه هاي وسيع ميان آسمانها و گشادگيهاي فضاي آن جاي داد و بين آن راه هاي گشاده، آواز تسبيح كنندگان از ايشان، در مكانهاي پاك و پشت پرده هاي عظمت، بلند است.

يبان:

اين خطبه بسيار مفصل و طولاني و در عين حال در كمال فصاحت و بلاغت است به طوري كه شارحين دانشمند و سخن سنج نهج البلاغه هنگامي كه به شرح اين خطبه مباركه مي رسند خواه نا خواه در برابر عبارات ملكوتيش سر تعظيم فرود مي آورند و هر يك به قدر توانايي خويش رشته ي سخن را متوجه تقديس و تمجيد از اين خطبه ي مباركه مي سازند.

ابن ابي الحديد شاعر و اديب و مورخ شهير معتزلي در ذيل اين خطبه چنين مي گويد: «اذا جاء هذا الكلام الرباني و اللفظ القدسي بطلت فصاحه العرب و كانت نسبه الفصيح من كلامها اليه نسبه التراب الي النضار الخالص … » [97] يعني: «چون اين كلام رباني و لقظ قدسي درميان آمد، فصاحت عرب باطل گشت، فرق ميان كلام فصحاي عرب با سخن آن بزرگوار، مانند فرق خاك است با طلاي ناب و اگر خيال كنيم كه عرب هم الفاظ فصيحه يي متناسب اين الفاظ مي تواند بيان كند، از كجا به چنين

معاني پي مي برد تا آنها را در قالب اين الفاظ بريزد و از كجا عربهاي زمان جاهليت بلكه اصحاب و معاصرين رسول خدا (ص) اين معاني مشكله را كه مربوط به آسمانها است مي شناختند تا چنين الفاظي براي آنها آماده نمايند زيرا فصاحت عربهاي زمان جاهليت فقط در توصيف شتر يا اسب يا خر كوهي يا گاو صحرايي يا كوه ها و بيابانهاي پهناور و مانند

[صفحه 145]

آنها بود. و اما عربهايي كه اصحاب و معاصر رسول خدا (ص) بودند و به فصاحت مشهور شده اند، منتها درجه ي فصاحت يكي از آنان در دو سطر يا سه سطر بيشتر نمي باشد آن هم يا در باب موعظه و پند است كه يا متضمن ياد از مرگ و نكوهش دنيا باشد و يا راجع به جنگ و ترغيب به زد و خورد و ترساندن از دشمن و نرفتن به جهاد است، اما سخن در موضوع ملائكه و صفات و اقسام و عبادات و تسبيح آنان و معرفت و دوستي و شوق ايشان به خالق متعال و مانند آنها را كه در اين فصل، مشروحا بيان شده، نمي دانستند. بلي گاهي جمله يي را كه در قرآن عظيم درباره ي ملائكه ذكر شده، شنيده و آشنا بوده اند ليكن به اين تفصيل كه امام عليه السلام فرموده، نبوده است و كساني مانند عبدالله بن سلام و اميه بن ابي الصلت كه به اين معاني آشنا بوده اند، توانايي ذكر اين الفاظ فصيحه را نداشتند. پس ثابت شد كه چنين معاني دقيقه را در اين عبارات فصيحه هيچ كس نگفته و توانايي بر آن نداشته است مگر علي بن ابيطالب عليه السلام. سوگند ياد مي كنم به اينكه هر گاه خردمندي

در اين كلام امام تامل و انديشه كند پوست بدنش بلرزد، قلبش مضطرب و نگران گردد و عظمت و بزرگي خداوند عظيم را در قلب و اعضاي بدنش جاي دهد، به او توجه كند و چنان شادي به او دست دهد كه از بسياري شوق، نزديك شود جان از تنش مفارقت نمايد»

نكوهش جادوگر

هنگامي كه جادوگران فرعون به مبارزه ي حضرت موسي و اژدهاي عصا صورت او آمدند، خداوند متعال به رسولش موسي چنين خطاب مي كند:

طه: 69: و الق ما يمينك تلقف ما صنعوا انما صنعوا كيد ساحر و لا يفلح الساحر حيث اتي.

آنچه به دست داري، بيفكن تا آنچه را كه ساخته اند، ببلعد. آنها فقط نيرنگ جادويي ساخته اند و جادوگر هر كجا باشد رستگار نمي شود.

خطبه 78: و المنجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر في النار.

منجم مانند غيب گو و غيب گو مانند جادوگر و جادوگر مانند كافر و كافر در آتش است.

[صفحه 146]

نكوهش از بدعت نهادن در دين

معني بدعت، احداث امري بر خلاف دين و نسبت دادن آن به دين است و چون بعضي از نصاري، رهبانيتي بر خلافت شريعت حضرت عيسي بوجود آوردند و از زن و فرزند گوشه گيري كردند در گوشه يي از كوه، صومعه ساختند و عبادت مي كردند خداوند متعال عمل ايشان را بدعت ناميد و فرمود:

حديد: 27: و رهبانيه ابتدعوها ما كتبناها عليهم.

و رهبانيتي را كه ما بر آنها مقرر نداشته بوديم، بدعت آوردند.

خطبه 17: ان ابغض الخلائق الي الله رجلان: رجل و كله الله الي نفسه فهو جائر عن قصد السبيل مشغوف بكلام بدعه و دعاء ضلاله فهو فتنه لمن افتتن به ضال عن هدي من كان قبله مضل لمن اقتدي به في حياته و عبد وفاته حمال خطايا غيره رهن بخطيئته.

منفورترين مردم نزد خدا دو نفرند: اول مردي كه خدا او را به خود واگذاشته و او از راه راست منحرف شده است به سخن بدعت شيفته گشته و مردم را به گمراهي مي خواند. او براي پيروانش فتنه و فساد است و گمراه كننده ي كساني

است كه در زمان حيات و بعد از مرگش از او پيروي مي كنند، بار گناهان ديگران را مي كشد و در گرو گناه خويش مي باشد.

خطبه 50: انما بدء و وقع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع يخالف فيها كتاب الله و يتولي عليها رجال رجالا علي غير دين الله.

ابتداي وقوع فتنه و فساد، پيروي از خواهش نفس و ايجاد احكام، بدعتي است بر خلاف قرآن كه مرد اين، مردان ديگر را بر خلاف دين خدا در آن احكام ياري مي كنند.

اگر تاريخ اسلام را بدقت ورق بزنيم و فتنه هايي كه در اين ملت بوجود آمده است،بررسي كنيم براي آنها منشايي غير از اين دو چيزي كه علي عليه السلام مي فرمايد، نمي يابيم.

[صفحه 147]

و نيز علي عليه السلام اشخاصي را مشخص مي فرمايد كه صفات زشت و گناه آنها به قدري بزرگ است كه هر چه عبادت كنند، براي آنها سودي ندارد و كفاره ي گناهشان نمي شود، نسبت به يكي از ايشان مي فرمايد:

خطبه 152: او يستجع حاجه الي الناس باظهار بدعه في دينه.

يا كسي كه به وسيله ي ايجاد بدعتي در دين خود به مردم جهت بر آورده شدن تقاضايش روي آورد.

خطبه 145: و ما احدثت بدعه الا ترك بها سنه فاتقوا البدع و الزموا المهيع ان عوازم الامور افضلها و ان محدثاتها شرارها.

هيچ بدعتي پيدا نشد جز آنكه به سبب آن، سنتي از بين رفت (مثلا چون نصاري به رهبانيت روي آوردند، سنت ازدواج و قضاي حوايج مردم را از بين بردند) پس از بدعتها بپرهيزيد و در راه روشن دين قدم گذاريد زيرا امور قطعي و قديمي، بهترين امور و بدعتهاي تازه بدترين امور است.

نرمخويي دوستان را زياد مي كند

خداوند سبحان، خطاب به پيغمبر اكرم كه

او را صاحب خلق عظيم ناميده است، مي فرمايد:

آل عمران: 159: فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك.

به سبب رحمت خدا است كه نسبت به آنها نرم خوي شدي و اگر خشن و سخت خوي بودي از دور تو پراكنده مي شدند.

حكمت 205: من لان عوده كثفت اغصانه.

هر كس كه چوب درخت وجودش، نرم باشد، شاخه هايش بسيار مي گردد.

بيان:

علي عليه السلام در بيان خويش و استعاره ي لطيفي كه بكار برده است، وجود

[صفحه 148]

انسان را به درختي تشبيه نموده است، از اين نظر كه هر چند تنه ي درخت، آب سرشار بخورد يا ذاتا نرم و لطيف باشد، شاخه ها و فروغ آن بيشتر مي گردد. همين طور درخت وجود انسان هر چند گشاده روتر و نرمخوي تر باشد، دوستان و رفقا در اطراف او بيشتر گرد مي آيند و در آيه ي شريفه نيز، مفهوم همين معني را خداوند متعال به پيغمبرش فرموده است.

با يكديگر اتحاد داشته باشيد و از اختلاف بپرهيزيد

قرآن كريم خطاب به عرب تازه مسلمان كه در زمان جاهليت، نفاق و اختلاف، ايشان را بيچاره كرده بود و در محيط خويش در جهنمي سوزان بسر مي بردند و از بركت اسلام همه با هم برادر و برابر شدند، مي فرمايد:

آل عمران: 103: و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمه الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم علي شفا حفره من النار فانقذكم منها …

همگي به ريسمان خدا چنگ بزنيد و پراكنده مشويد و نعمت خدا را بر خود بياد آوريد، آن دم كه دشمن يكديگر بوديد و خدا ميان دلهايتان، پيوند مهر داد پس به موهبت او با يكديگر برادر گشتيد، شما بر لب مغاك آتش بوديد

و خدا شما را از آن رهانيد …

خداوند سبحان، درباره ي دسته يي از كفار كه از روي ناداني، با يكديگر اختلاف داشتند، به رسول محترمش مي فرمايد:

حشر: 14: تحسبهم جميعا و قلوبهم شتي ذلك بانهم قوم لا يعقلون.

آنها را مجتمع و با هم مي پنداريد، ليكن دلهايشان پراكنده است، زيرا كه آنها گروهي هستند كه تعقل نمي كنند.

خطبه 234: و ان الله سبحانه قد امتن علي جماعه هذه الامه فيما عقد بينهم من حبل هذه الالفه التي ينتقلون في ظلها و ياوون الي كنفها بنعمه لا يعرف احد من المخلوقين لها قيمه لانها ارجح من كل ثمن و اجل من كل خطر.

[صفحه 149]

و خداوند سبحان بر اين امت منت نهاد كه ريسمان الفت و مهرباني ميان آنها بست، الفتي كه در سايه ي آن در آيند و در كنار آن قرار گيرند، نعمت الفتي كه هيچ آفريده يي بهاي آن را نمي داند، زيرا بهاي الفت از هر بهايي افزونتر و از هر شريفي، بزرگوارتر است.

خطبه 175: فاياكم و التلون في دين الله فان جماعه فيما تكرهون من الحق خير من فرقه فيما تحبون من الباطل و ان الله سبحانه لم يعط احدا بفرقه خيرا ممن مضي و لا ممن بقي.

از دو رنگي و اختلاف در دين خدا بپرهيزيد زيرا اتحاد در امري كه حق است و آن را نمي پسنديد، بهتر است از تفرقه و جدايي در امر باطلي است كه آن را دوست داريد و خداوند سبحان به هيچ كس از پيشينيان و باقيماندگان بر اثر تفرقه و جدايي، خيري عطا نفرموده است.

خطبه 120: ان الشيطان يسني لكم طرقه و يريد ان يحل دينكم عقده عقده و يعطيكم بالجماعه الفرقه و

بالفرقه الفتنه فاصدفوا عن نزغاته و نفثاته.

شيطان راه هاي خود را براي شما آسان مي كند و مي خواهد با گشودن گره از پي گره دين شما را سست گرداند و به جاي اتحاد، جدايي به شما بدهد و بر اثر جدايي، فتنه و فساد در شما توليد كند، پس از وسوسه ها و افسونهاي او رو گردانيد.

خطبه 127: فان يدالله علي الجماعه و اياكم و الفرقه فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب الا من دعا الي هذا الشعار فاقتلوه و لو كان تحد عمامتي هذه.

دست خدا بر سر جماعت است، از تفرقه و جدايي بپرهيزيد زيرا كسي كه از مردم جدا شده است گرفتار شيطان مي شود، چنان كه تنها مانده ي از گوسفند نصيب گرگ است. آگاه باشيد هر كس به تفرقه و جدايي دعوت كند، او را بكشيد اگر چه زير اين عمامه باشد (يعني اگر من هم شما را دعوت به تفرقه كردم، مرا بكشيد).

[صفحه 150]

در كارها تحقيق و كنجكاوي كنيد

حجرات: 6: يا ايها الذين امنوا ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهاله فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين.

اي كساني كه ايمان آورديد، اگر فاسقي براي شما خبري آورد به تحقيق بپردازيد، مبادا مردمي را از روي ناداني (به گفته ي آن فاسق) آسيب برسانيد سپس از آنچه كرده ايد، پشيمان شويد.

نساء: 94: يا ايها الذين امنوا اذا ضربتم في سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن القي اليكم السلام لست مومنان تبتغون عرض الحيوه الدنيا فعند الله مغانم كثيره كذلك كنتم من قبل فمن الله عليكم فتبينوا ان الله كان بما تعملون خبيرا.

اي اهل ايمان چون در راه خدا بيرون برويد به تحقيق بپردازيد و به

كسي كه به شما اظهار اسلام مي كند، نگوييد مومن نيستي تا كالاي زندگي او را بر خود حلال كنيد كه نزد خدا غنيمتهاي بسيار است، شما پيش از اين چنين بوديد و خدا بر شما منت نهاد پس به تحقيق بپردازيد كه خدا به آنچه عمل مي كنيد، آگاه است.

خطبه 172: و لا تعجلوا في امر حتي تتبينوا.

در هيچ كاري تا تحقيق نكرده ايد، شتاب مكنيد.

دشمني شما را از طريق عدالت خارج نسازد

مائده: 2: و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا …

دشمني با گروهي كه شما را از مسجد الحرام بيرون كردند، به تجاوز كردن، وادارتان نكند.

علي عليه السلام معقل بن قيس رياحي را با سه هزار سرباز به جنگ شاميان فرستاد و در نامه ي خويش به وي چنين نوشت:

[صفحه 151]

نامه 12: و لا يحملنكم شنانهم علي قتالهم قبل دعائهم و الاعذار اليهم.

دشمني با ايشان، شما را وادار نسازد كه پيش از خواندن ايشان به راه حق و اتمام حجت با آنها، به جنگ بپردازيد.

ترغيب به مشورت

خداوند سبحان، پيغمبر اكرمش را مخاطب نموده، مي فرمايد:

آل عمران: 159: فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الامر.

آنها را ببخش و براي ايشان آمرزش بخواه و در كار جنگ با آنها مشورت كن.

حكمت 109: و لا مظاهره اوثق من المشاوره.

هيچ پشتيباني، استوارتر از مشورت نيست.

حكمت 152: و من استبد برايه هلك و من شاور الرجال شاركها في عقولها.

هر كس خودرايي كند، هلاك مي شود و كسي كه با مردان، مشورت كند در عقل ايشان، شريك شده است.

بين مردم را اصلاح كنيد

حجرات: 9 و 10: و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما … انما المومنون اخوه فاصلحوا بين اخويكم.

اگر دو دسته از مومنان با يكديگر كارزار كردند، ميانشان را صلح دهيد … مومنين برادر يكديگرند، ميان برادران خويش را اصلاح كنيد.

علي عليه السلام زماني كه از ضربت ابن ملجم در بستر بيماري افتاده بود، به خانواده ي خويش طي نامه يي چنين وصيت مي كند:

نامه 47: اوصيكما و جميع ولدي و اهلي و من بلغه كتابي بتقوي الله و نظم امركم و صلاح ذات بينكم فاني سمعت جدكما صلي الله عليه و آله يقول: صلاح ذات

[صفحه 152]

البين افضل من عامه الصلاه و الصيام.

سفارش مي كنم شما (حسنين) و تمام فرزندان و خانواده ام و هر كس را نامه ي من به او مي رسد، به تقوي و منظم نمودن كارتان و اصلاح كردن بين خودتان زيرا كه من از جد شما (پيغمبر) شنيدم كه مي فرمود: «اصلاح بين مردم، از كليه ي نماز و روزه بهتر است».

نماز و روزه واجب است و اصلاح ميان مردم واجب تر، پس اگر در زمان موسع [98] نماز، مسلمانان با يكديگر نزاع كردند، مسلمان بايد به اصلاح آنها بپردازد و نماز را بعدا بجا بياورد.

صداي خود را بلند نكنيد

قرآن مجيد از قول جناب لقمان، هنگامي كه پسرش را نصيحت مي كرد، مي فرمايد:

لقمان: 19: واقصد في مشيك و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير.

در راه رفتن خويش معتدل باش و صداي خويش را آهسته كن كه زشت ترين صداها، صداي خران است.

حجرات: 2: يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون.

اي كساني كه ايمان آورديد، صداهاي خويش را

از صداي پيغمبر بلندتر نكنيد و با او مانند بلند سخن گفتنتان با يكديگر سخن نگوييد، مبادا اعمالتان نابود شود و شما احساس نكنيد.

علي عليه السلام در خطبه همام ضمن بيان صفات متقين، چنين مي فرمايد:

خطبه 184: ان ضحك لم يعل صوته.

اگر خنده كند، صدايش بلند نشود.

[صفحه 153]

و نيز در ضمن بيان آداب جنگ به اصحابش، چنين مي نويسد:

نامه 16: و اميتوا الاصوات فانه اطرد للفشل.

صداها را بميرانيد- آهسته كنيد- زيرا آن سستي را دور مي كند.

نماز انسان را از گناه باز مي دارد

عنكبوت: 45: … و اقم الصلوه ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر و الله يعلم ما تصنعون.

نماز را بپا دار كه نماز انسان را از بدكاري و زشتي باز مي دارد و ياد كردن خدا از هر عبادتي، مهتر است و خدا به آنچه انجام دهيد، آگاه است.

خطبه 190: تعاهدوا امر الصلاه و حافظوا عليها و استكثروا منها و تقربوا بها فانها كانت علي المومنين كتابا موقوتا الا تسمعون الي جواب اهل النار حين سئلوا: «ما سلككم في سقر؟ قالوا: لم نك من المصلين و انها لتحت الذنوب حت الورق و تطلقها اطلاق الربق و شبهها رسول الله (ص) بالحمه تكون علي باب الرجل فهو يغتسل منها في اليوم و الليله خمس مرات فما عسي ان يبقي عليه من الدرن …

امر نماز را مراعات كنيد و بر آن محافظت داشته باشيد و زياد بجا آوريد و آن را وسيله ي تقرب قرار دهيد، زيرا نماز براي مومنين با وقت معين مقرر شده است، مگر گوش نمي دهيد به جواب اهل دوزخ كه خداوند متعال در قرآن مجيد نقل مي كند آنگاه كه از آنها مي پرسند: «چه شما را در دوزخ انداخت؟

جواب مي دهند: ما از نمازگزاران نبوديم» و نماز گناهان را مانند برگ درخت مي ريزد و آنها را مانند باز كردن گردن باز مي كند. رسول خدا (ص) نماز را به چشمه ي آب گرمي تشبيه فرموده است كه بر در خانه ي مردي مي باشد و شبانه روز پنج نوبت در آن شستشو مي كند، پس انتظار نمي رود كه چركي بر او باقي بماند … و حق نماز را مرداني از مومنين شناخته اند كه زيور مال و متاع دنيا و روشني چشم فرزند، آنان را از آن باز نمي دارد خداوند سبحان مي فرمايد: «مرداني هستند كه تجارت و خريد و فروش ايشان را از ياد خدا و گزاردن نماز

[صفحه 154]

و دادن زكات، باز نمي دارد و رسول خدا با اينكه مژده ي بهشت به او رسيده بود، براي نماز خود را به رنج مي افكند به جهت فرمان خداي متعال كه به او فرموده بود:

طه: 132: و امر اهلك بالصلوه و اصطبر عليها …

خانواده خويش را به خواندن نماز دستور بده و خود در انجام آن شكيبا باش.

از هر علمي نافعش را بطلبيد و مضرش را رها كنيد

قرآن مجيد، جادوگران زمان حضرت سليمان را نكوهش نموده، مي فرمايد:

بقره: 102: و يتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم.

چيزهايي را تعليم مي گرفتند كه به ايشان زيان مي رساند و سودي نمي بخشيد.

زمر: 17 و 18: فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب.

مژده بده به آن بندگانم كه هر سخني را مي شنوند و از نيكوتر آن پيروي مي كنند، ايشان كساني هستند كه خدا هدايتشان فرموده و ايشان صاحبان خرد مي باشند.

علي عليه السلام هنگامي كه عازم جنگ با خوارج گشت، يكي از اصحابش كه ادعاي علم نجوم و هيات داشت، به آن حضرت عرض

كرد: «اگر در اين زمان، به جنگ بروي، مي ترسم به مقصود نرسي، حضرت پس از آنكه اشتباه او را با دليل و برهان به وي ثابت كرد، خطاب به سربازان خويش فرمود:

خطبه 78: ايها الناس اياكم و تعلم النجوم الا ما يهتدي به في بر او بحر.

اي مردم از ياد گرفتن علم نجوم بپرهيزيد مگر به مقداري كه شما را در خشكي و دريا رهبري كند.

و نيز به پسر ارجمندش امام مجتبي (ع) چنين مي نويسد:

[صفحه 155]

نامه 31: لا خير في علم لا ينفع.

در علمي كه ياد گرفتنش سود نمي دهد، خيري نيست.

كفر و عصيان بندگان به خدا زياني نمي رساند

آل عمران: 177: ان الدين اشتروا الكفر بالايمان لن يضروا الله شيئا و لهم عذاب اليم.

كساني كه كفر را به ايمان خريدند، هرگز به خدا زياني نمي زنند و براي خود ايشان، عذابي دردناك است.

بقره: 144: و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزي الله الشاكرين.

هر كس به عقب برگردد، هيج گونه زياني به خدا نمي زند و خدا سپاسگزاران را پاداش مي دهد.

خطبه 184: اما بعد فان الله سبحانه و تعالي خلق الخلق- حين خلقهم- غنيا عن طاعتهم امنا من معصيتهم لانه لا تضره معصيه من عصاه و لا تنفعه طاعه من اطاعه.

خداوند سبحان آدميان را آفريد در حالي كه از اطاعت آنها بي نياز و از نافرماني شان ايمن بود زيرا معصيت گناهكاران به او زياني نمي رساند و اطاعت فرمانبرداران به او سودي نمي دهد.

ترحم بر ضعفا

قرآن مجيد در آيه يي كه پيرامون معاف شدگان از جنگ توضيح مي دهد، مي فرمايد:

توبه: 91: ليس علي الضعفاء و لا علي المرضي و لا علي الذين لا يجدون ما ينفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله.

بر ضعيفان و بيماران و كساني كه چيزي براي خرج كردن ندارند، اگر براي خدا و پيغمبرش نيكخواهي كنند، تكليفي نيست.

انفال: 26: و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون في الارض تخافون ان يتخطفكم الناس فاواكم.

[صفحه 156]

و ايدكم بنصره.

و ياد كنيد هنگامي را كه شما اندك بوديد و در زمين ناتوان شمرده مي شديد، مي ترسيديد كه مردم شما را بربايند پس خدا شما را جاي داد و به ياري خويش، تقويت فرمود.

نامه 31: و ظلم الضعيف افحش الظلم.

ستم كردن بر ضعيفان، زشت ترين ستم است.

خطبه 37: الذليل عندي عزيز حتي اخذ الحق له و لاقوي عندي ضعيف حتي اخذ الحق منه.

آدم

خوار و ستمديده تا زماني نزد من عزيز و ارجمند است كه حق او را از ظالم بستانم و توانا و ستمگر نزد من تا وقتي ضعيف و ناتوان است كه حق مظلوم را از او بگيرم.

و نيز در سفارشي كه به لشكر خود پيش از روبرو شدن در جنگ صفين مي نمايد، مي فرمايد:

نامه 14: فاذا كانت الهزيمه باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصيبوا معورا و لا تجهزوا علي جريح و لا تهيجوا النساء باذي و ان شتمن اعراضكم و سببن امراءكم فانهن ضعيفان القوي و الانفس و العقول ان كنا لنومر بالكف عنهن و انهن لمشركات.

اگر به اذن خدا دشمن شكست خورد، گريخته را مكشيد و بي پناه را آزار مرسانيد و زخم خورده را از پا در مياوريد و زنان را به آزار برمينگيزيد اگر چه آنها شما را دشنام دهند، آبرويتان را لكه دار سازند و بزرگانتان را ناسزا گويند زيرا نيروها و جانها و عقلهاي ايشان سست است و ما مامور بوديم كه در زمان رسول خدا (ص) از زنان در حالي كه آنان مشرك بودند، دست بداريم.

از گمان بد بپرهيزيد

حجرات: 12: يا ايها الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم.

[صفحه 157]

اي كساني كه ايمان آورديد از بسياري از گمانها بپرهيزيد زيرا بعضي از گمانها گناه است.

حكمت 352: لا تظنن بكلمه خرجت من احد سوء و انت تجد لها في الخير محتملا.

به سخني كه از دهن كسي بيرون آيد تا زماني كه احتمال نيكي براي آن مي يابي، گمان بد مبر.

و نيز در نامه ي خويش به مالك اشتر استاندار مصر چنين مي نويسد:

نامه 53: فليكن منك في ذلك امر يجتمع لك به حسن

الظن برعيتك فان حسن الظلن يقطع عنك نصبا طويلا.

و بدان كه چيزي، باعث خوشبيني حاكم نسبت به رعيت، بهتر از نيكويي به ايشان و سبك كردن هزينه هاي آنها و رنجش نداشتن از آنان نسبت به چيزي كه حقي بر آنها ندارد، نيست، پس بايد در اين باره كاري كني كه خوش بيني نسبت به رعيت را به دست آوري زيرا اين خوش بيني رنج بسياري را از تو بر مي دارد.

گمراهان و اهل باطل در اكثريت هستند

مائده: 100: قل لا يستوي الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثره الخبيث فاتقوا الله يا اولي الالباب لعلكم تفلحون.

بگو مردم پليد و پاكيزه يكسان نيستند اگر چه زيادي ناپاكي ترا به شگفت آورد. پس اي خردمندان از خدا بترسيد تا رستگار شويد.

انعام: 116: و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون.

اگر از بيشتر مردم روي زمين، اطاعت كني ترا از راه حق گمراه خواهند كرد، آنها جز گمان را پيروي نمي كنند و فقط تخمين مي زنند.

و نيز در قرآن مجيد، آياتي كه اكثريت را محكوم به جهل و كفران و فسق و

[صفحه 158]

اعراض از حق مي نمايد، بسيار است، مانند:

ولكن اكثر الناس لا يعلمون. [99].

فاني اكثر الناس الا كفورا. [100].

و اكثرهم لا يعقلون. [101].

ولكن اكثر الناس لا يشكرون. [102].

و اكثرهم للحق كارهون. [103].

و ما وجدنا لاكثرهم من عهده. [104].

و ما يتبع اكثرهم الا ظنا. [105].

خطبه 192: ايها الناس لا تستوحشوا في طريق الهدي لقله اهله فان الناس قد اجتمعوا علي مائده شبعها قصير و جوعها طويل.

اي مردم در راه هدايت از جهت كمي اهلش، نگران نباشيد زيرا مردم بر سر سفره يي گرد آمده اند كه سيري آن

اندك و گرسنگيش بسيار است- مراد از اين سفره، دنيا است-.

بيان:

هر قدر كه در زمان حاضر و ادوار تاريخي قبل، دقت و مطالعه مي كنيم، مي بينيم كه اكثريت مردم روي زمين را همين اصنافي كه قرآن بيان مي فرمايد، از جاهل و ناسپاس و بي خرد و بي وفا تشكيل داده اند، مثلا از لحاظ اتخاذ دين و آيين صحيح، در تمام اين ادوار فقط عده ي معدودي كه هيچگاه از يك هزارم موجود، تجاوز نمي كرده است،

[صفحه 159]

به دين حق گرويده و اكثريت بسيار آنها پيرو اديان باطله بوده اند و نيز از لحاظ صداقت و امانت و صحت عمل هميشه اكثريت با نقطه ي مقابل اين اوصاف، مشاهده مي شود و باز از نظر پابند بودن به اوهام و خرافات و اباطيل، هميشه معتقدين جدي و پابرجاي بسياري، به اين گونه مطالب ديده مي شود، در صورتي كه رجال روشن فكر و صحيح الاعتقاد واقعي كه محيط فكرشان به اين خرافات آلوده نشده باشد در هر قرني تنها عده ي انگشت شماري در تاريخ بشر ظهور كرده اند.

اين است معني آيات شريفه ي مذكور و آنچه كه جرج جرداق در پايان كتاب «صورت العداله الانسانيه» مي نويسد: «افسوس كه اين روزگار بخل مي ورزد و لااقل در هر قرني يك رجل الهي و نمونه ي فضيلت و انسانيت مانند علي بن ابيطالب به جامعه ي بشري تحويل نمي دهد» [106].

و چون انسان مولود جامعه و تحت تاثير محيط است، وقتي كه هر چه نظر كند در محيط و جامعه ي خويش، بي ديني و گناه و خرافه ببيند، الهامات رباني و راهنمايي هاي خرد و فطرت پاك خويش را گم مي كند و خواه و ناخواه و دير يا زود در مسير حركت جامعه وارد مي شود و به

رنگ آنها ملون مي گردد تا كار به جايي مي رسد كه از مخالفت با اكثريت وحشت مي كند و عده ي معدودي را كه در طريق فضيلت و علم و معرفت مي بيند در اشتباه مي پندارد. اين است كه علي عليه السلام در بيان شريف خويش به اين نكته ي دقيق اشاره مي فرمايد و تذكر مي دهد كه اين اكثريت باطل شما را به وحشت نيندازد و بدانيد كه هميشه اهل باطل بر اهل حق اكثريت داشته اند ولي در اين مورد پيروي اقليت بسيار معدود از همرنگي با اكثريت قريب به اتفاق ولي در اشتباه و بد عاقبت بهتر است و پيداست كه اين بيان تا چه اندازه موثر و دستگير مردم متزلزل مي باشد صلوات الله عليه هاديا قائدا.

مقصود از خلقت انسان عبادت است

ذاريات: 56: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون.

پري و آدمي را نيافريدم مگر براي اينكه مرا عبادت كنند.

[صفحه 160]

بقره: 21: يا ايها الناس اعبدوا ربك لذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون.

اي مردم! پروردگار خويش را كه شما و پيشينيان شما را آفريده است، عبادت كنيد شايد پرهيزگار شويد.

خطبه 147: فبعث محمدا- صلي الله عليه و اله- بالحق ليخرج عباده من عباده الاوثان الي عبادته و من طاعه الشيطان الي طاعته.

خداوند محمد (ص) را بحق برگزيد تا بندگانش را از پرستش بتها باز دارد و به عبادت خود وادار كند و از پيروي شيطان منع كرده، به فرمانبرداري خويش وادار سازد.

حضرت علي (ع) در نامه يي خطاب به فرزند رشيدش حضرت مجتبي (ع) چنين مي نويسد:

نامه 31: فاعتصم بالذي خلقك و رزقك و سواك فليكن له تعبدك و اليه رغبتك و منه شفقتك.

پس چنگ بزن به خالق و رازق و تعديل كننده ي

اندامت و او را عبادت كن و نظرت به سوي او و بيمت از او باشد.

خطبه 189: فاتقوا الله الذي نفعكم بموعظته و وعظكم برسالته و امتن عليكم بنعمته فعبدوا انفسكم لعبادته و اخرجوا اليه من حق طاعته.

از خدايي كه با پند دادنش، شما را بهره مند فرموده و با دستور خويش، اندرزتان داده، باك داشته باشيد و جانهاي خود را براي عبادت او رام سازيد و حق فرمانبرداري از او را بجا آوريد.

در كارها عجله و شتاب نكنيد

اسراء: 11: و يدع الانسان بالشر دعاءه بالخير و كان الانسان عجولا.

انسان همچنان كه به نيكي دعا مي كند، به بدي هم دعا مي كند و انسان شتابگر است.

[صفحه 161]

طه: 114: و لا تعجل بالقران من قبل ان يقضي اليك و حيه و قل رب زدني علما.

پيش ازآنكه وحي قرآن براي تو تمام شود، به آن شتاب مكن و بگو پروردگارا بر دانش من بيفزاي.

علي عليه السلام در نامه ي خويش به مالك اشتر چه خوب مي نويسد:

و اياك و العجله بالامور قبل اوانها او التساقط فيها عند امكانها او اللجاجه فيها اذا تنكرت او الوهن عنها اذا استوضحت فضع كل امر موضعه و اوقع كل عمل موقعه.

از اينكه در كارها پيش از رسيدن موقع مناسبش شتاب كني، بپرهيز، يا هنگام دسترسي به آن پي در پي دنبال گيري كني، يا وقتي كه حقيقت روشن نيست در آن ستيزه كني، يا زماني كه روشن و هويدا گشت در آن سستي كني، پس هر كاري را بجا و در موضع خويش قرار بده و به انجام برسان.

حكمت 355: من الخرق المعاجله قبل الامكان و الاناه بعد الفرصه.

شتاب نمودن در كارها پيش از دسترسي به آن و سستي نمودن

بعد از رسيدن فرصت، از حماقت و ناداني است.

مراعات و جانبداري از فاميل

بقره: 215: يسئلونك ماذا ينفقون قل ما انفقتم من خير فللو الدين و الاقربين و اليتامي و المساكين و ابن السبيل و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم.

از تو مي پرسند كه چه اتفاق كنند، بگو: هر مالي كه انفاق مي كنيد بايد به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقرا و در راه ماندگان باشد و هر نيكي كه انجام مي دهيد، خدا به آن دانا است.

نساء: 36: و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذي القربي.

خدا را بپرستيد و چيزي را شريك او نسازيد و به پدر و مادر و خويشان خود نيكي كنيد.

[صفحه 162]

نامه 31: و اكرم عشيرتك فانهم جناحك الذي به تطير و اصلك الذي اليه تصير و يدك التي بها تصول.

خويشانت را گرامي بدار زيرا آنان مانند بال و پر تو هستند كه با آن پرواز مي كني و چون ريشه ي تو مي باشند كه به سوي ايشان باز مي گردي و همچون دست تو هستند كه با آن حمله مي كني.

خطبه 23: الا لا يعدلن احدكم عن القرابه يري بها الخصاصه ان يسدها بالذي لا يزيده ان امسكه و لا ينقصه ان اهلكه و من يقبض يده عن عشيرته فانما تقبض منه عنهم يد واحده و تقبض منهم عنه ايد كثيره و من تلن حاشيته يستدم من قومه الموده.

آگاه باشيد زماني كه يكي از شما در خويشان خود پريشاني ببيند، نبايد از آنها رو بگرداند و بايد پريشاني ايشان را به مالي- كه اگر نگهدارد، زياد نمي شود و اگر انفاق كنيد، كم نمي گردد- مرتفع سازد و هر كه از

فاميل خويش، دست بدارد از ايشان يك دست گرفته شده است ولي از او دستهاي بسيار و كسي كه نرم خوي و متواضع باشد، دوستي هميشگي آنها را به خود جلب مي كند.

امتحان خداوند از بندگان و علت آن

ملك: 2: الذي خلق الموت و الحيوه ليبلو كم ايكم احسن عملا.

خدايي كه مرگ و زندگي آفريد تا امتحانتان كند كه كداميك در عمل بهتريد.

بقره: 155: و لنبلونكم بشي ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين.

شما را با اندكي از ترس و گرسنگي و كاهش اموال و نفوس و محصولات، امتحان خواهيم كرد و صابران را مژده بده.

خطبه 143: ان الله يبتلي عباده عند الاعمال السيئه بنقص الثمرات و حبس البركات و

[صفحه 163]

اغلاق خزائن الخيرات ليتوب تائب و يقلع مقلع و يتذكر متذكر و يزدجر مزدجر.

خداوند بندگانش را هنگام كردارهاي زشت، به كاهش محصول و بازداشتن بركتها و بستن گنجينه هاي خير، مي آزمايد تا آنكه توبه كننده است توبه كند و از گناه بازايستد و آ نكه پند پذير است پند گيرد و آنكه قابل باز ايستادن از گناه است، از نگاه باز ايستد.

الا ترون ان الله- سبحانه- اختبر الاولين من لدن ادم- صلوات الله عليه- الي الاخرين من هذا العالم باحجار لا تضر و لا تنفع و لا تبصر و لا تسمع فجعلها بيته الحرام الذي جعله الله للناس قياما ثم وضعه باوعر بقاع الارض حجرا و اقل نتائق الدنيا مدرا و اضيق بطون الاوديه قطرا بين جبال خشنه و رمال دمثه و عيون و شله و قري منقطعه … ابتلاء عظما و امتحانا شديداد و اختبارا مبينا و تمحيصا بليغا … و لكن الله يختبر

عباده بانواع الشدائد و يتعبدهم بانواع المجاهد و يبتليهم يضروب المكاره اخراجا للتكبر من قلوبهم و اسكانا للتذلل في نفوسهم و ليجعل ذلك ابوابا فتحا الي فضله و اسبابا ذللا لعفوه.

آيا نمي بينيد كه خداوند سبحان از زمان آدم تا آخر عالم مردم را آزمايش فرموده است، به سنگهايي كه نه زيان دارد و نه سود بخشد و نه مي بيند و نه مي شنود (و خانه كعبه از آن بنا شده است)، اين سنگها را بيت الحرام خويش قرار داده و براي مردم بر پا گردانيده است. اين خانه را در سخت ترين سنگستان و كمترين تپه هاي دنيا از لحاظ خاك و تنگ ترين دره ها بين كوه هاي ناهموار و ريگهاي نرم و چشمه هاي كم آب و آبادي هاي دور از يكديگر كه نه شتري آنجا فربه شود و نه اسب و نه گاو و گوسفندي، قرار داد، پس آدم و فرزندانش را امر فرمود كه به جانب آن متوجه گردند لذا آن خانه محلي براي انتفاع مسافرين و مقصدي براي بار انداختن شان گرديد. از بيابانهاي غير مزروع دور از تپه هاي دره هاي گود و از جزاير درياهاي پراكنده، ميوه هاي دلها (كه اخلاص و خضوع است) به آن خانه فرود مي آيد، با فروتني گوشهاي خود را مي جنبانند و بر گرد خانه، كلمه تهليل مي گويند: ژوليده مو و غبارآلود هروله مي كنند، لباسهاي خويش را كنار گذاشته و بر اثر نتراشيدن

[صفحه 164]

موها، صورت خود را زشت كرده اند. اين ست آزمايش بزرگ و امتحان شديد و آشكار و كامل كه آن را سبب دريافت رحمت و رسيدن به بهشت گردانيد … اگر خداوند سبحان اراده مي كرد كه خانه محترم و عبادتگاههاي بزرگ خويش را بين باغها و

جويها و زمينهاي هموار با درختهاي بسيار و ميوه هاي گوناگون … قرار دهد، مقدار پاداش و جزا به تناسب كمي امتحان اندك مي گشت و اگر پايه ها و سنگهاي ساختمان كعبه از زمرد سبز و ياقوت سرخ درخشان و پر نور مي بود، شك و دودلي را در سينه ها كم مي كرد و كوشش شيطان را از دلها بر طرف مي ساخت و اضطراب ترديد را از مردم دور مي نمود، وليكن خداوند بندگانش را به سختي هاي مختلف مي آزمايد و با كوششهاي گوناگون از آنان بندگي مي خواهد و ايشان را به اقسام چيزهايي كه ناپسندشان مي باشد، امتحان مي نمايد تا تكبر را از دلهاي ايشان خارج كند و فروتني را در ايشان … براي اينكه آن امتحان را درهاي گشاده به سوي فضل و وسايل آسان، براي عفو خويش قرار دهد، جايگزين سازد».

بيان:

امتحان خداوند از بندگان به معني حقيقي خودش نيست و با اعتبار و علاقه ي مناسبي در معني مجازي بكار رفته است زيرا معني حقيق امتحان، آزمايش شخص است امري را كه نسبت به آن جهل دارد و مي خواهد به وسيله آزمايش، جهل خويش را بر طرف سازد و چون ذات مقدس باري از هر گونه جهل و ناداني منزه و بري مي باشد و علم او ما كان و ما يكون را فراگرفته است، خيانت چشمها و راز دلها و افتادن برگها و حركت نورها در نظر او آشكار و هويدا است. بدين جهت درباره ي امتحان خداوند كه در اين عنوان و در عنوان شانزدهم فصل اول ذكر شد، اعتبارات لطيفي ملحوظ شده است كه دو وجه آن در اينجا ذكر مي شود:

1- خداوند انسان را با قواي شهوت و غضب

و توابع آن خلق فرموده است و لازمه ي اين قوا اشتغال به آلودگي و گناه و توجه به لذات و مشتهيات دنيا و اعراض از آخرت و رضوان و صفا و انسانيت است و چون خداوند متعال، چنين انسان گرفتار شهوت و غضب را در اوامر و نواهي تكليفيه خويش محدود و محصور ساخته است، اين عمل به صورت امتحان و آزمايش در آمده است، مانند آقايي كه آزمايش مقدار

[صفحه 165]

تحمل و صبر نوكر خويش را طالب باشد، پس لوازم تعيش واشتغال رااز هر جهت براي او آماده مي نمايد و در مقابل او را به دستورات و اوامري كه مخالف تعيش است، مامور مي سازد، پس در مورد امتحان خداوند از بندگان مي گوييم: تنها همين صورت علم، بدون توجه به نتيجه، امتحان ناميده شده است.

2- با آنكه خداوند عالم الاسرار و المغيبات است و از اعمال و كردار بندگانش، آگاه است و سعيد و شقي را حتي قبل از خلقتش مي شناسد و اشخاصي را كه سزاواري پاداش و ثواب دارند و آنهايي را كه مستحق كيفر و عقوبتند، مي داند با وجود اين بندگانش را با اوامر و نواهي خويش، مكلف مي سازد تا پاداش و مجازات آنها بعد از اتمام حجت و آمدن مبلغ و نماياندن راه، باشد و آنها را قبل از اطاعت و عصيان، مثاب و معاقب ننموده باشد و خلاصه با آنها معامله شخصي آزمايش كننده، نموده باشد.

رستگار كسي است كه به بهشت برود

آل عمران: 185: و انما توفون اجوركم يوم القيامه فمن زحزح عن النار و ادخل الجنه فقد فاز.

روز قيامت، پاداشهاي شما را تمام و كامل مي دهند پس هر كس از جهنم دور شود و به بهشت درآيد،

رستگار و كاميباب شده است.

حكمت 380: ما خير بخير بعده النار و ما شر بشر بعده الجنه وك ل نعيم دون الجنه محقور و كل بلاء دون النار عافيه.

نيكي و خيري كه پس از آن، آتش جهنم باشد نيكي و خير نيست و بدي و شري كه پس از آن، بهشت باشد شر و بدي نيست و هر نعمتي غير از بهشت، ناچيز و هر بلايي غير از دوزخ، آسايش است.

بيان:

دو جمله ي اخير علي عليه السلام به طور لف و نشر مرتب تفسير كننده ي دو جمله ي اولش مي باشد و مقصود از جمله ي اول، اين است كه آنچه را مردم، خير و نيكي و خوشي مي نامند و از جمله ي شهوات و لذاتي است كه عصيان و نافرماني خداي متعال است و

[صفحه 166]

موجب دخول جهنم مي شود، در حقيقت نبايد آن امر را، خير ناميد و استحقاق اين اسم را ندارد. همچنين مراد از جمله ي دوم اين است كه آنچه را مردم، شر و بدي مي نامند و از جمله ي عبادات شاقه يي است كه موجب رضوان الهي است در حقيقت آن چيز هم، استحقاق اسم شر ندارد و به واسطه ي عاقبت نيكش، نبايد آن را شر ناميد.

حيا و خجالت

چون پيغمبر اكرم، اصحاب خويش را به مهماني در منزل خود دعوت مي كرد، ايشان مدتي پيش از غذا به بهانه ي انتظار طبخ مي آمدند و چون غذا مي خوردند، با يكديگر سرگرم گفتگوهاي خويش مي شدند و اوقات شريفه ي نبي محترم را ضايع مي كردند. آن حضرت از اين رفتار ناراحت بود و به موجب حجب و حياي خويش، چيزي به آنها نمي گفت، از اين جهت آيه ي شريفه ي ذيل، نازل شد:

احزاب: 53: يا ايها الذين امنوا لا

تدخلوا بيوت النبي الا ان يوذن لكم الي طعام غير ناظرين اناه ولكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستانسين لحديث ان ذلكم كاني يوذي النبي فيستحيي منكم و الله لا يستحيي من الحق.

اي كساني كه ايمان آورديد به خانه هاي پيغمبر در نياييد مگر آنكه به غذايي دعوت شويد و براي پخته شدن آن در انتظار منشينيد و چون دعوت شديد، برويد و چون غذا خورديد، پراكنده شويد و به گفتگويي سرگرم مشويد كه اين رفتار شما پيغمبر را آزار مي دهد، اما او از شما شرم مي دارد ولي خدا از گفتن سخن حق شرم نمي دارد.

حكمت 109: و لا ايمان كالحياء و الصبر.

هيچ ايماني مانند شرم و شكيبايي نيست (يعني براي برقراري ايمان اين دو صفت از هر صفتي مهمتر و دخيل تر است).

حكمت 214: من كساه الحياء ثوبه لم ير الناس عيبه.

حيا بر هر كسي كه جامه ي خود را بپوشاند، مردم عيب و زشتي او را نبينند.

[صفحه 167]

و نيز در نامه ي خويش به مالك اشتر- استاندار مصر- درباره ي انتخاب كارمندانش مي فرمايد:

نامه 53: و توخ منهم اهل التجربه و الحياء من اهل البيوتات الصالحه و لاقدم في الاسلام المتقدمه فانهم اكرم اخلاقا و اصح اعراضا و اقل في المطامع اشرافا و ابلغ في عواقب الامور نظرا.

و ايشان را از آزمايش دادگان با حجب و حيا، از خاندانهاي نجيب و شايسته و پيشقدم در اسلام انتخاب كن، زيرا آنها از لحاظ اخلاق، شريفتر و از لحاظ آبرو، پاك تر و توجهشان به موارد طمع، كمتر و عاقبت انديشي شان، رساتر است.

حكمت 20: قرنت الهيبه بالخيبه و الحياء بالحرمان و الفرصه تمر مر السحاب فانتهزوا فرض الخير.

ترس، همراه نوميدي و

شرمساري، همراه محروميت قرار گرفته است و فرصتهاي نيك همچون ابر مي گذرد، پس براي فرصتهاي نيك، قيام كنيد.

بيان:

از آنچه از قرآن و نهج البلاغه در اينجا ذكر شد، معلوم مي شود كه حيا و شرمساري در موردي ممدوح و پسنديده و در موردي مذموم و ناپسند است و به اين مضمون حديثي هم از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده است كه: «الحياء حيائان: حياء عقل و حياء حمق فحياء العقل هو العلم و حياء الحمق هو الجهل». [107].

بنابراين حيايي، ممدوح است كه ناشي از عقل و خرد صحيح باشد چون شرم داشتن از گناهان و ناشايستگي ها و حياي مذموم، آن ست كه ناشي از حمق و بي خردي باشد مانند شرم داشتن از كاري كه عوام مردم آن را زشت پندارند و يا شرمندگي از پرسش مسايل ديني و علمي و يا بجا آوردن عبادات شرعي.

[صفحه 168]

از خدا باك داشته باش نه از مخلوق

قرآن مجيد درباره ي داستان زيد، پسر خوانده ي پيغمبر كه زوجه ي او بعدا از امهات المومنين گشت، مي فرمايد:

احزاب: 37: و تخشي الناس و الله احق ان تخشاه.

از مردم بيم داشتي در صورتي كه خدا سزاوارتر بود كه از او بترسي.

علي عليه السلام به شخصي كه از او تقاضاي موعظه نمود، فرمود:

حكمت 142: يخشي الخلق في غير ربه و لا يخشي ربه في خلقه.

از كساني مباش كه از مردم و در مسيري غير از راه پروردگارش، مي ترسد و در كار مردم، از پروردگارش نمي ترسد.

مائده: 54: يا ايها الذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم و يحبونه اذله علي المومنين اعزه علي الكافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومه لائم.

اي كساني كه ايمان آورديد! هر كس از شما از

دين خويش برگردد، بزودي خدا گروهي را بيارد كه دوستشان مي دارد و دوستش مي دارند با مومنين افتاده و با كافران سركشند، در راه خدا كارزار مي كنند و از سرزنش هيچ سرزنش كننده يي هراس ندارند.

علي عليه السلام به پسر ارجمندش مي نويسد:

نامه 31: و جاهد في الله حق جهاده و لا تاخذك في الله لومه لائم.

در راه خدا جهاد كن، جهادي كه شايسته ي او است و در راه او از ملامت ملامتگري، هراس نداشته باش.

به آنچه مي گوييد عمل كنيد

صف: 2 و 3: يا ايها الذين امنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا

[صفحه 169]

تفعلون.

اي كساني كه ايمان آورديد! چرا چيزهايي مي گوييد كه بدان عمل نمي كنيد، نزد خدا سخت مبغوض است از آنچه كه بدان عمل نمي كنيد، سخن بگوييد.

خطبه 174: ايها الناس اني و الله ما احثكم علي طاعه الا و اسبقكم اليها و لا انهيكم عن معصيه الا و اتناهي قبلكم عنها.

اي مردم سوگند به خدا كه من شما را به طاعتي ترغيب نمي كنم، مگر آنكه خودم به آن، بر شما پيشي مي گيريم و شما را از معصيتي باز نمي دارم جز آنكه خودم پيش از شما از آن باز مي ايستم.

و نيز به آن كسي كه از وي درخواست موعظه كرد، فرمود:

حكمت 142: … ينهي و لا ينتهي و يامر بما لا ياتي.

از آن كسان مباش كه مردم را باز مي دارند و خود باز نمي ايستند و به چيزي كه خود بجا نمي آورند، فرمان مي دهند.

خداوند بر عالم بيشتر سخت مي گيرد تا جاهل

بقره: 145: و لئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين.

اگر با وجود علمي كه سوي تو آمده است، از هوسهاي ايشان پيروي كني، از ستمكاران خواهي بود.

و نيز با اندكي تفاوت در آيه ي ديگر مي فرمايد:

بقره: 120: و لئن ابتعت اهواءهم بعد الذي جاءك من العلم ما لك من الله من ولي و لا نصير.

اگر بعد از دانشي كه سوي تو آمده از هوسهاي ايشان پيروي كني در برابر خدا، دوست و ياوري نخواهي داشت.

خطبه 109: فان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذي لا يستفيق من جهله بل الحجه

[صفحه 170]

عليه اعظم و الحسره له الزم و هو عندالله

الوم.

عالمي كه بر خلاف علمش رفتار كند، به جاهل سرگرداني مي ماند كه از ناداني خويش به هوش نيايد، بلكه حجت خدا بر او بيشتر و حسرت به او زيادتر است و سرزنش او نزد خدا، افزونتر است.

مناعت و عفت نفس فقيران

بقره: 273: للفقراء الذين احصروا في سبيل الله لا يستطيعون ضربا في الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم لا يسئلون الناس الحافا.

انفاق بايد به فقيراني باشد كه در راه خدا از كار وامانده و توانايي حركت روي زمين را ندارند، شخص نادان ايشان را از فرط مناعت، توانگر مي پندارد ولي از رخسارشان آنها را مي شناسي،از مردم به اصرار سوال نمي كنند.

حكم 65 و 333: العفاف زينه الفقر.

مناعت و عفت نفس، زينت فقر و درويشي است.

خدا همانند ندارد

شوري: 11: ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير.

چيزي همانند خدا نيست و او شنوا و دانا است.

خطبه 154: لم تبلغه العقول بتحديد فيكون مشبها.

خردهاي مردم، خدا را اندازه گيري نكرده است تا داراي شبيه و مانندي باشد.

خطبه 228: و لا حقيقته اصاب من مثله و لا اياه عني من شبهه.

كسي كه براي او مثل و مانندي قرار دهد، به حقيقت خداوند نرسيده است و كسي كه به چيزي تشبيهش كند، او را قصد نكرده است.

خطبه 152: الحمدلله الدال علي وجوده بخلقه و بمحدث خلقه علي ازليته و باشتباههم علي

[صفحه 171]

ان لا شبه له.

سپاس خدايي را كه بوسيله مخلوقاتش، بر وجود خويش دلالت كرد و به حادث بودن آنها، بر ازليت خويش، راهنمايي فرمود و به همانند بودن آفريده ها با يكديگر،نشان داد كه همانندي براي او نيست.

هر كاري به دست خدا است

بقره: 249: كم من فته قليله غلبت فته كثيره باذن الله.

بسيار شده است كه گروهي اندك به خواست خدا بر گروهي بسيار غلبه جسته اند.

و نيز قرآن مجيد، گفتار حضرت عيسي بن مريم را به مريم زمانش، چنين نقل مي كند:

آل عمران: 49: اني قد جنتكم بايه من ربكم اني اخلق لكم من الطين كهيئه الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرء الاكمه و الابرص و احي الموتي باذن الله.

با معجزه يي از پرودگارتان به سوي شما آمده ام، براي شما از گل، چون شكل مرغي مي سازم و در آن مي دمم، پس به خواست خدا مرغي مي شود و كور مادرزاد و برص زده را شفا مي دهم و مرده را به اذن خدا، زنده مي كنم.

آل عمران: 145: و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا موجلا.

هيچ كس جز به اذن خدا، نخواهد مرد

كه اين نوشته يي مدت دار است.

علي عليه السلام در نامه يي خطاب به لشگر خويش در جنگ صفين، چنين مي نويسد:

نامه 14: فاذا كانت الهزيمه باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصيبوا معورا.

پس اگر به خواست خدا، فرار و شكست دشمن واقع شد، گريخته را مكشيد و درمانده را زخمي نكنيد.

و نيز راجع به كيفيت قبض روح انسان توسط ملك الموت مي فرمايد:

[صفحه 172]

خطبه 111: هل تحس به اذا دخل منزلا؟ ام هل تراه اذا توفي احدا؟ بل كيف يتوفي الجنين في بطن امه؟ ايلج عليه من بعض جوارحها؟ ام الروح اجابته باذن ربها؟

آيا او (ملك الموت) را زماني كه به منزلي داخل مي شود، درك مي كني يا او را مي بيني، هر گاه جاني را مي ستاند؟ بلكه چگونه فرزند در شكم مادر را قبض روح مي كند؟ آيا از بعضي اعضاي مادر بر او وارد مي شود؟ يا آنكه روح بچه، به اذن خدا به سوي او مي رود؟

بيان:

پيداست كه در علم تكوين، تنها ذات متعال خداوند، فعال مايشاء و قادر علي الاطلاق است و ايجاد و حيات و مرگ و انزال باران و روياندن گياه و … و … و … همه به اذن و مشيت و اراده ي اوست بلكه افعالي كه از بشر صادر مي شود، با حفظ معني: «امر بين الامرين» به خواست و اجازه ي حق متعال است. با وجود اين جز در موارد مذكور و در چند مورد ديگر در قرآن و نهج البلاغه كلمه «باذن ربه» نيامده است، با آنكه مي بايست در تمام آياتي كه نعمتهاي پروردگار تشريح مي شود، از خلقت آسمان و زمين و كوه ها و شمس و قمر و درياها و حيوانات،بلكه مطلق افعال و هر حدوث و عدمي اين

كلمه آورده شود. راجع به وجه اين اختصاص، چنين به نظر مي رسد كه اين كلمه، تنها در مواردي ذكر شده است كه موضوع مربوط به آن امري فوق العاده و عجيب مي باشد كه به ظاهر از دست بشر صادر شده است و اگر اين تذكر، به او داده نشود- كه اذن خدا در اينجا دخيل است- ممكن است گفته شود كه اين كلمه هم مانند كلمه ي «ان شاء الله» فقط براي تيمن و تبرك در بعضي موارد آورده مي شود و امثال اين توجيهات مناسب، كه استنباط آن بر خواننده محقق دشوار نيست.

هر كسي در قيامت داننده و گواهي دارد

ق: 20 و 21: و نفخ في الصور ذلك يوم الوعيد و جائت كل نفس معها سائق و شهيد.

[صفحه 173]

چون وعده ي قيامت فرارسد، در صور دميده شود، (ملايك ندا كنند كه) اين، وعده ي عذاب است. هر كسي را يك فرشته براي حساب به محشر مي راند و يك فرشته بر نيك و بدش گواهي مي دهد.

خطبه 84: كل نفس معها سائق و شهيد: سائق يسوقها الي محشرها و شاهد يشهد عليها بعملها.

در قيامت همراه هر كسي، يك راننده و يك گواه است، راننده او را به سوي محشرش مي راند و گواه بر كردارش، گواهي مي دهد.

بيان:

مراد از راننده، فرشته يي ست كه در روز رستاخيز انسان را به مواقف، رهبري مي كند و مقصود از گواه پيغمبران و يا ائمه و يا اعضا و جوارح خود انسان است كه شهادت آنها در آيات ديگر ذكر شده است.

اهميت علم

مجادله: 11: يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات.

خداوند، مقام ايمان آورندگان و كساني را كه دانش فراگرفته اند، بالا مي برد.

فاطر: 28: انما يخشي الله من عباده العلماء.

در ميان بندگان خدا، تنها دانايان از او بيم دارند.

زمر: 9: قل هل يستوي لايذن يعلمون و الذين لا يعلمون.

بگو آيا كساني كه مي دانند، با كساني كه نمي دانند، برابرند؟

كميل بن زياد نخعي كه از ياران خاص اميرالمومنين است، مي گويد: آن حضرت دست مرا گرفت به صحرا برد و چون به آنجا رسيد، آه سردي كشيد و سپس راجع به مقام و منزلت دانش و دانشمندان چنين فرمود:

[صفحه 174]

حكمت 139: يا كميل بن زياد! ان هذه القلوب اوعيه فخيرها اوعاها فاحفظ عني ما اقول لك، الناس ثلاثه: فعالم رباني و متعلم علي سبيل نجاه و همج

رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجاوا الي ركن وثيق،

يا كميل! العلم خير من المال العلم يحرسك و انت تحرس المال و المال تنقصه النفقه و العلم يزكو علي الانفاق و صنيع المال يزول بزواله،

يا كميل ابن زياد! معرفه العلم دين يدان به، به يكسب الانسان الطاعه في حياته و جميل الاخدوثه بعد وفاته و العلم حاكم و المال محكوم عليه،

يا كميل! هلك خزان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقي الدهر اعيانهم مفقوده و امثالهم في القلوب موجوده.

اين دلها براي حفظ علوم و حقايق، مانند ظرفهايي است كه بهترين آنها، نگهدارنده ترين آنها است، پس آنچه را برايت مي گويم، به خاطر بسپار. مردم سه دسته اند: عالم رباني و دانشجوي در راه رستگاري و پشه هاي متزلزل از باد كه هر آواز كننده يي را پيروند و با هر بادي، متحرك، از نور دانش روشني نگرفته و به پايه ي استواري، اعتماد نكرده اند،

اي كميل! دانش از مال بهتر است زيرا دانش ترا نگهداري مي كند و از مال، تو نگهداري مي كني و مال با خرج كردن، كاهش مي يابد اما علم با خرج كردن (تعليم به ديگران) افزون مي شود و دست پرورده ي مال، با از بين رفتن مال از بين مي رود،

اي كميل! شناختن علم، آييني است كه به آن پاداش داده مي شود، به وسيله ي علم، انسان در زندگي اطاعت حق و پس از مرگ، نام نيك كسب مي كند و علم فرمانروا است و مال مغلوب و محكوم آن،

اي كميل! گردآورندگان اموال در زمان حياتشان، مرده اند، اما دانشمندان تا روزگار، باقي است، پايدار و باقي مي باشند. اجساد آنها (از نظر مردم) گم شده

ولي صورتشان در دلها موجود است.

خطبه 155: و بالايمان يعمر العلم و بالعلم يرهب الموت.

و به سبب ايمان، دانش، آباد مي شود. و به سبب دانش، ترس از مرگ، پيدا مي شود.

[صفحه 175]

و نيز مانند جملات: «لا شرف كالعلم» [108] و «العلم وراثه كريمه» [109] در نهج البلاغه بسيار است.

خداوند از هيچ چيز عاجز نيست

فاطر: 44: و ما كان الله ليعجزه من شي ء في السموات و لا في الارض انه كان عليما قديرا.

هيچ چيز در آسمانها و زمين، خدا را عاجز نمي كند و خدا دانا و توانا است. خطبه 104: و هو الله الذي لا يعجزه من طلب و لا يفوته من هرب.

او خداوندي است كه هر كه را بطلبد، از دستگيري او ناتوان نيست و هر كس بگريزد، از چنگ او بيرون نمي رود.

عمل صالح

قرآن مجيد در 62 مورد، راجع به عمل صالح، سخن گفته است و مردم را به آن تشويق و ترغيب نموده و در بيشتر آنها، عمل صالح را قرين ايمان، قرار داده و بهشت و رضوان خويش را پاداش اين دو موضوع، معين كرده است، مانند:

بقره: 82: و الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنه هم فيها خالدون.

و آنها كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته كردند، اهل بهشتند و در آنجا جاودان سكونت دارند.

نساء: 173: فاما الذين امنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم.

اما كساني كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند، خدا پاداششان را كامل مي دهد.

رعد: 29: و الذين امنوا و عملوا الصحالحات طوبي لهم و حسن ماب.

[صفحه 176]

كساني كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته كردند، خوشي و سرانجام نيك، از آنها است.

امام علي عليه السلام راجع به عمل صالح، سخنان بسيار دارند از آن جمله به مالك اشتر چنين مي نويسد:

نامه 53: فليكن احب الدخائر اليك ذخيره العمل الصالح.

بايد بهترين ذخيره ها در نظر تو، ذخيره نمودن كار شايسته باشد.

حكمت 109: و لا تجاره كالعمل الصالح.

هيچ گونه تجارتي، مانند تجارت عمل صالح نيست.

و نيز درباره ي اوصاف مرد متقي در خطبه ي معروف همام مي فرمايد:

خطبه 184: يعمل الاعمال الصالحه

و هو علي وجل.

با كارهاي شايسته يي كه انجام مي دهد، ترسان است.

پرندگان هم مسخر امر خدايند

نحل: 79: اولم يروا الي الطير مسخرات في جو السماء ما يمسكهن الا الله.

مگر پرندگان را نمي بينند كه در فضاي آسمان زير فرمانند و جز خدا نگاهشان نمي دارد.

خطبه 227: فالطير مسخره لامره احصي عدد الريش منها و النفس وارسي قوائمها علي الندي و اليبس.

پرندگان مطيع امر خدايند، شماره ي پر و نفس آنها را احصا نموده و پاهاي آنها را روي تري و خشكي برقرار داشته است.

در آشكار و نهان صدقه دهيد

ابراهيم: 31: قل لعبادي الذين يقيموا الصلوه و ينفقوا مما رزقناهم سرا و علانيه من قبل ان

[صفحه 177]

ياتي يوم لا بيع فيه و لا خلال.

به بندگان من كه ايمان آورده اند، بگو پيش از آنكه روزي بيايد كه در آن نه معامله باشد و نه دوستي، نماز گزارند و از آنچه رويشان داده ايم، پنهان و آشكار انفاق كنند.

علي عليه السلام در ضمن بياني كه راجع به بهترين توسلات درگاه الهي دارد و صدقه را يكي از آنها مي شمارد چنين مي فرمايد:

خطبه 109: و صدقه السر فانها تكفر الخطيئه و صدقه العلانيه فانها تدفع ميته السوء.

و صدقه پنهاني است كه آن كفاره گناه مي شود و صدقه ي آشكار كه از آن مردن بد جلوگيري مي كند.

از خوردن مال حرام اجتناب كنيد

نساء: 29: يا ايها الدين امنوا لا تاكلوا اموالكم يبنكم بالباطل الا ان تكون تجاره عن تراض منكم.

اي كساني كه ايمان آورديد! اموالتان را ما بين خودتان به ناحق مخوريد مگر آنكه معامله يي از روي تراضي شما باشد.

علي عليه السلام به يكي از عمالش كه در بيت المال، خيانت كرده بود، چنين نوشت:

نامه 41: كانك- لا ابا لغيرك- حدرت الي اهلك تراثك من ابيك و امك فسبحان الله اما تومن بالمعاد؟ او ما تخاف نقاش الحساب؟ ايها المعدود كان عندنا من ذوي الالباب كيف تسيغ شرابا و طعاما و انت تعلم انك تاكل حراما و تشرب حراما؟ و تبتاع الاماء و تنكح النساء من مال اليتامي و المساكين و المومنين المجاهدين الذين افاء الله عليهم هذه الاموال و احرز بهم هذه البلاد فاتق الله و اردد الي هولاء القوم اموالهم.

اف بر تو مثل اينكه ميراث پدر و مادرت را نزد خانواده ات آورده يي؟ شگفتا

[صفحه 178]

مگر به معاد ايمان

نداري؟ مگر از موشكافي حساب مي ترسي؟ اي كسي كه نزد ما از خردمندان به شمار مي رفتي چگونه خوردن و آشاميدن آن مال بر تو گوارا است در صورتي كه مي داني حرام مي خوري و حرام مي آشامي از مال ايتام و فقرا و مجاهديني كه خدا اين اموال را براي آنان قرار داده و به سبب آنها اين ديدار بدست آمده است، كنيز مي خري و زنان به نكاح در مي آوري، از خدا بترس و اموال اين مردم را به سويشان برگردان.

حكمت 232: الحجر الغصب في الدار رهن علي خرابها.

سنگ غصبي در خانه، گروه خرابي آن خانه است.

بيان:

همچنان كه مال گروگان نزد مرتهن [110] محبوس است تا زماني كه راهن [111] دين خود را ادا كند و آن را فك [112] نمايد، اگر سنگي هم به طور غصب و حرام در منزلي بكار رود، آن خانه را در حبس دارد تا آنكه يا آن سنگ به صاحب اولش برگردد و يا آن خانه خراب شود.

انسان در افراط و تفريط است

فصلت: 49 -51: لا يسئم الانسان من دعاء الخير و ان مسه الشر فيوس قنوط و لئن اذقناه رحمه منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لي و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الي ربي ان لي عنده للحسني فلننبئن الذين كفروا بما عملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ و اذا انعمنا علي الانسان اعرضو نا بجانبه و اذا مسه الشر فذو دعاء عريض.

انسان از خواستن مال و خواسته، خسته نمي شود و اگر بدي به او برسد،

[صفحه 179]

مايوس و نوميد مي گردد و هنگامي كه از جانب ما به دنبال محنتي كه به او رسيده است، رحمتي بدهيم، مي گويد: اين رحمت از

من است و گمان ندارم روز قيامت بپا شود و اگر مرا به بسوي پروردگارم ببرند، مرا نزد وي نكويي هست … و هنگامي كه به انسان نعمتي بدهيم، روي بگرداند و بزرگي كند و زماني كه به او بدي برسد، دعاي طولاني دارد.

شوري: 48: و انا اذا اذقنا الانسان منا رحمه فرح بها و ان تصبهم سيئه بما قدمت ايديهم فان الانسان كفور.

و ما وقتي به انسان رحمتي از جانب خويش دهيم، بدان غره مي شود و اگر به سبب كارهايي كه دستهاي ايشان از پيش كرده است، بدي برسد، ناسپاس مي گردند.

فجر: 15 و 16: فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربي اكرمن و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربي اهانن.

اما انسان وقتي پروردگارش امتحانش كند و ارجمندش نمايد و نعمتش دهد، مي گويد: «پروردگارم ارجمندم كرده است» و هنگامي كه او را بيازمايد و روزي را بر او تنگ بگيرد، مي گويد پروردگارم خوارم كرده است.

حكمت 105: لقد علق بنياط هذا الانسان بضعه هي اعجب ما فيه و ذلك القلب و له مواد من الحكمه و اضداد من خلافها فان سنح له الدرجاء اذله الطمع و ان هاج به الطمع اهلكه الحرص و ان ملكه الياس قتله الاسف و ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ و ان اسعده الرضا نسي التحفظ و ان غالبه الخوف شغله الحذر و ان اتسع له الامن استلبته الغره و ان اصابته مصيبه فضحه الجزع و ان افاد مالا اطغاه الغني و ان عضته الفاقه ضغله البلاء و ان جهده الجوع قعدت به الضعف و ان افرط به الشبع كظته البطنه فكل تقصير

به مضر و كل افراط له مفسد.

به رگي از بدن انسان پاره ي گوشتي آويخته شده كه شگفت ترين چيزي است كه در اوست و آن قلب است كه براي آن، اوصاف پسنديده و صفات ناپسندي بر خلاف آنها هست، اگر به او اميد و آرزو رو كند، طمع خوارش مي گرداند، اگر

[صفحه 180]

طمع در او به جوش آيد، حرص تباهش مي سازد، اگر نوميدي به او دست دهد، اندوه او را مي كشد، اگر خشم عارضش شود، تندخويي برايش پيش مي آيد، اگر خشنودي مساعدش گردد، خودداري را فراموش مي نمايد، اگر ترس ناگهاني او را فراگيرد، دوري جستن مشغولش مي سازد، اگر مصيبتي به او روي دهد، بي تابي رسوايش مي نمايد، اگر مالي بيابد، توانگير ياغيش مي گرداند، اگر بي چيزي او را بگزد، بلا و سختي گرفتارش مي كند، اگر گرسنگي بر او سخت گيرد، ناتواني از پايش در مي آورد، اگر در پر خوري زياده روي كند، شكم پري به رنجش مي اندازد، پس هر كوتاهي از حد، به او زيان مي رساند و هر زياده روي از اندازه، او را تباه مي گرداند.

تفكر و تدبر

بقره: 219: يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون في الدنيا و الاخره.

بدين سان خدا اين آيه ها را براي شما بيان مي كند، شايد در كار دنيا و آخرت بينديشيد.

علي عليه السلام به فرزند رشيدش مي نويسد:

نامه 31: و من تفكر ابصر.

كسي كه بينديشد، بصيرت پيدا مي كند.

حكمت 109: و لا علم كالتفكر.

هيچ دانشي چون فكر كردن نيست.

حكمت 4: و الفكر مراه صافيه.

فكر مانند آينه ي صافي است كه حقايق را بدون كم و زياد به تو نشان مي دهد.

به خود بپرداز نه به ديگران

قرآن مجيد پس از آنكه گفتار دروغ مردم- كه بعضي را يهود و برخي را نصاري

[صفحه 181]

مي داند- را درباره ي حضرت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگانش نقل مي كند، مي فرمايد:

بقره: 134: تلك امه قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون.

اينها جماعتي بودند كه درگذشتند، كردار آنها براي خود آنها و كردار شما براي خود شما است و شما را از اعمالي كه به جا مي آوردند، نمي پرسند.

عين اين آيه در هفت آيه ي قبل نيز ذكر شده است.

حكمت 341: من نظر في عيب نفسه استغل عن عيب غيره.

هر كه در عيب خويش بنگرد، از عيب ديگري باز مي ماند.

مائده: 105: يا ايها الذين امنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم الي الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون.

اي كساني كه ايمان آورديد، به خودتان بپردازيد، كسي كه گمراه است، به شما اگر هدايت شده باشيد، زيان نمي رساند. بازگشت همه به سوي خدا است و از آنچه مي كرده ايد، خبرتان مي دهد.

علي عليه السلام در نامه ي خويش به معاويه بن ابي سفيان مي نويسد:

نامه 30: فنفسك نفسك فقد بين الله لك سبيلك.

اي معاويه به خود بپرداز! به خود بپرداز

كه خدا راه را براي تو روشن و آشكار فرموده است.

خطبه 115: و لو تعلمون ما اعلم مما طوي عنكم غيبه اذا لخرجتم الي الصعدات تبكون علي اعمالكم و تلتدمون علي انفسكم و لتركتم اموالكم لا حارس لها ولا خالف عليها و لهمت كل امري منكم نفسه لا يلتفت الي غيرها.

اگر آنچه را كه نهانش بر شما پوشيده است و من مي دانم، شما بدانيد به سوي بيابانها مي رويد و بر كردار خود گريه مي كنيد و لطمه به صورت مي زنيد و اموال خود را بدون نگهبان و سرپرست رها مي كنيد و هر كسي چنان به خود مي پردازد كه به ديگران توجه ندارد.

[صفحه 182]

صبر و بردباري

يوسف: 90: انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين.

كسي كه تقوي و بردباري پيشه كند، خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمي كند.

قرآن مجيد درباره ي دسته يي از اهل ايمان كه اسلام و انقياد خود را اظهار مي داشتند، مي فرمايد:

قصص: 54: اولئك يوتون اجرهم مرتين بما صبروا.

اينها براي آن صبري كه نمودند، دوبار پاداش يابند.

انفال: 46: و اصبروا ان الله مع الصابرين.

صبر پيشه كنيد كه خدا يار صابران است.

خطبه 230: و استتموا نعم الله عليكم بالصبر علي طاعته.

به سبب صبر كردن بر اطاعت خدا، نعمتهاي او را بر خود تمام كنيد.

و درباره ي بني اسراييل كه گرفتار چنگال فراعنه بودند، مي فرمايد:

خطبه 234: حتي اذا راي الله جد الصبر منهم علي الاذي في محبته و الاحتمال للمكروه من خوفه جعل لهم من مضايق البلاء فرجا.

تا آنگاه كه خداوند كوشش ايشان را در بردباري بر اذيت، در راه محبت خويش و تحمل ايشان را در ناپسنديها از خوف خدا دريافت، آنها را از گرفتاريهاي بلا، گشايش داد.

در

ضمن نامه يي كه به مالك اشتر مرقوم داشته، مي نويسد:

نامه 53: و لا يدعونك ضيق امر لزمك فيه عهد الله الي طلب انفساخه بغير الحق فان صبرك علي ضيق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته خير من غدر تخاف تبعته.

و سختي كاري كه مراعات عهد خدا در آن بر تو لازم است، ترا به شكستن

[صفحه 183]

به ناحق آن، وادار نكند، زيرا صبر كردن تو بر سختي كاري كه گشايش و عاقبت نيكش را اميد داري، بهتر است از شكستن پيماني كه از وبال آن بترسي.

حكمت 79: فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد.

نسبت صبر به ايمان، مانند نسبت سر است به تن.

نعمتي كه خداوند به شما داده اظهار كنيد

ضحي: 11: و اما بنعمه ربك فحدث.

از نعمت و موهبت پروردگارت سخن گو.

نامه 69: و استصلح كل نعمه انعمها الله عليك و لا تضيعن نعمه من نعم الله عندك و لير عليك اثر ما انعم الله به عليك.

اصلاح هر نعمتي را كه خدا به تو انعام فرموده است، طلب كن و هيچ نعمتي را از نعمتهاي خدا، تباه مساز و بايد اثر نعمتي كه خدا به تو داده است، بر تو ديده شود.

و نيز در يكي از نامه هاي خويش كه به معاويه بن ابي سفيان نوشته است و از بهترين نامه هاي آن حضرت به او است، مي فرمايد:

نامه 28: و انك لذهاب في التيه رواغ عن القصد الا تري غير مخبر لك و لكن بنعمه الله احدث …

تو در گمراهي مي روي و از راه راست خارج شده يي، اينك نه به جهت آنكه ترا خبر دهم بلكه براي آنكه نعمت خدا را يادآور شوم مي گويم.

و سپس فضايل حمزه بن عبدالمطلب عموي بزرگوارش را كه به سيدالشهدا ملقب

گشته بود و برادر گرامي اش، جعفر بن ابيطالب را تذكر مي دهد.

[صفحه 184]

انسان در انتخاب راه خويش آزاد است

بقره: 256: لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي.

در اين دين، اكراهي نيست زيرا كه هدايت از ضلالت آشكار گشته است.

قرآن مجيد، خطاب به نبي اكرم مي فرمايد:

يونس: 41: و ان كذبوك فقل لي عملي و لكم عملكم انتم بريون مما اعمل و انا بري مما تعملون.

و اگر اين مردم ترا تكذيب كردند، بگو: كردار من براي خودم و كردار شما براي خود شما است، شما از كردار من بيزاريد و من نيز از كردار شما بيزارم.

نمل: 92: فمن اهتدي فانما يهتدي لنفسه و من ضل فقل انما انا من المنذرين.

هر كه هدايت يافت، براي خويش هدايت يافت و هر كه گمراه گشت، بگو: من فقط بيم رسانم.

علي عليه السلام به مرد شامي كه راجع به جنگ صفين و برگشت آن به قضا و قدر الهي سوال كرد، فرمود:

حكمت 75: ان الله سبحانه امر عباده تخييرا و نهاهم تحذيرا … و لم يعص مغلوبا و لم يطع مكرها.

خداوند سبحان بندگانش را به طور اختيار، امر فرموده و به طور ترساندن، نهي فرموده است … او را نافرماني نمي كنند به طوريكه مغلوب باشد و فرمانش نمي برند به طوري كه مردم را به اكراه و اجبار واداشته باشد.

[صفحه 187]

موضوعاتي كه در ظاهر قرآن و نهج البلاغه با هم متفاوت هستند

الفت و محبت بين دلها

انفال: 63: الفت بين قلوبهم لو انفقت ما في الارض جميعا ما الفت بين قلوبهم ولكن الله الفت بينهم.

خدا بين دلهايشان الفت داد، اگر تو همه مال زمين را خرج مي كردي، نمي توانستي بين دلهايشان الفت دهي ولي خدا الفتشان داد.

علي عليه السلام در وصف رسول خدا مي فرمايد:

خطبه 95: دفن الله به الضغائن و اطفابه النوائر الف به اخوانا.

خداوند به وسيله آن حضرت، كينه ها را نابود ساخت و به سبب

او، آتش دشمني ها را خاموش نمود و به واسطه ي او ميان برادران ايماني، الفت داد.

اشكال: خداوند متعال، الفت بين قلوب مردم را صريحا از نبي اكرم سلب نمود و

[صفحه 188]

حتي مي گويد: «اگر تمام اموال زمين هم در اختيار تو باشد و آن را در اين راه خرج كني، موفق نمي شوي» و اين موهبت عظيم را تنها به خود اختصاص مي دهد ولي نهج البلاغه رفع كينه هاي زمان جاهليت و الفت بين دلهاي اعراب را به سبب وجود آن حضرت مي داند.

جواب: با اندك تاملي پيداست كه قرآن مجيد نفي عليت تامه استقلال آن حضرت را در تاليف قلوب فرموده ولي نهج البلاغه اثبات سببيت و وساطت آن حضرت را در اين موضوع مي فرمايد و در تمام سه جمله مذكور، صريحا خداوند را فاعل و به وسيله ي باء سببيت، وساطت آن حضرت را ثابت كرده است. بنابراين مي گوييم، توضيح آيه ي شريفه چنين است: «اي پيغمبر گرامي اگر نظر لطف و رحمت ما نباشد و تو بخواهي بخودي خود دل آنها را مهربان كني هرگز نمي تواني اما ما مي توانيم به سبب تو و يا شخص ديگري چنين كاري را انجام دهيم.» البته در اين مورد به سبب وجود شريف آن حضرت انجام شده است چنانكه اميرالمومنين عليه السلام بيان مي فرمايد.

تزكيه نفس: خودستايي

علي عليه السلام پس از آنكه اصحاب جمل را نكوهش مي نمايد، درباره خويش مي فرمايد:

خطبه 10: و ان معي لبصيرتي ما لبست علي نفسي و لا لبس علي.

وليكن من با بصيرت و بيناييم، حق را بر خود نپوشانده ام و حق نيز بر من پوشيده نشده است (نه به طور قصد و توجه و نه به طور اكراه و عدم توجه حق به لباس باطل برايم

در آمده است).

و نيز در نامه يي كه به مردم مصر نوشته و همراه مالك اشتر- رضوان الله عليه- استاندار آن سرزمين، فرستاده است درباره ي مردم شام چنين مي نويسد:

نامه 62: اني و الله لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الارض كلها ما باليت و لا استوحشت و اني من ضلالهم الذي هم فيه و الهدي الذي انا عليه لعلي بصيره من نفسي و يقين من ربي و اني الي لقاء الله لمشتاق و لحسن ثوابه لمنتظر راج.

[صفحه 189]

سوگند به خدا كه اگر من تنها در برابر آنها بايستم و ايشان تمام روي زمين را به پر كرده باشند، باك ندارم و نمي هراسم. من نسبت به گمراهي ايشان و هدايتي كه خودم بر آن هستم، از جانب خويش با بصيرت و از جانب پروردگارم بر يقين و ثبات مي باشم و به ملاقات خداوند، مشتاق و اميدوار پاداش نيك او مي باشم.

اشكال: اين قسمت از خطبه و نامه ي حضرت كه موهم [113] تزكيه ي نفس است، با آيه ي شريفه ي «الم تر الي الذين يركون انفسهم بل الله يزكي من يشاء» [114] يعني: «مگر آن كسان را نمي بيني كه خود را مي ستايند (و نبايد چنين كنند) بلكه خدا هر كه را بخواهد به پاك خويي ياد مي كند» و با آيه ي شريفه ي «فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقي» [115] كه در فصل دوم ذكر شد، منافات دارد زيرا خداوند متعال در اين آيات شريفه، صريحا از خودستايي نهي فرموده است، پس چگونه علي عليه السلام خود را مي ستايد؟

جواب: قبل از بيان جواب بايد دانست كه خودستايي نهي شده در آيه ي شريفه، خودستايي راست است نه دروغ، يعني اگر انسان، صفت نيكي را

واقعا دارا باشد و در مقام مدح خويش، آن صفت را به مردم بگويد خودستايي است و نكوهيده و مذموم. اما اگر صفت نيكي را به دروغ به خود ببندد، مشمول كذب واغوا و امثال آن مي شود كه نهيش اكيدتر و عقابش، شديدتر است به دليل آنچه از خود اميرالمومنين عليه السلام تحت عنوان «نهي از خودستايي» ذكر نموديم. پس از اين مقدمه، مي گوييم نهي از خودستايي در آيه ي شريفه، آن تعميم را ندارد كه به انسان اجازه ندهد، در مورد مقتضي بگويد كه من راست مي گويم، نمازم را خوانده ام، به آن فقير كمك كرده ام، شما هم مساعدت كنيد و امثال اين جملات بلكه متتبع در آيات و اخبار و كسي كه شم فقه الايات و الاحاديث پيدا كرده است، قضاوت مي كند كه هر گاه انسان از ذكر امثال اين جملات كه ستايش گوينده را متضمن است، مقصد و هدفي شرعي داشته باشد كه در مقام كسر و انكسار رسيدن به آن مقصود بر خودستايي ارجح و اولي باشد، اين خودستايي علاوه بر اينكه مذموم نيست، ممدوح و بلكه گاهي واجب است، مثل اينكه

[صفحه 190]

كسي براي ترغيب ديگران به دستگيري از فقرا بگويد، من به آنها كمك كرده ام و يا به كساني كه او را به راستگويي شناخته و سخنش را باور دارند، هر صفت خوبي را كه خود دارد يا كار شايسته يي را كه انجام داده است، به آنها بگويد. چنانكه حضرت يوسف به سلطان مصر گويد:

يوسف: 7: اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم.

خزانه هاي اين سرزمين را به من بسپار كه من نگهدار و دانايم.

و نيز در موردي كه انسان نعمتي از خداوند را

بر خويش ذكر مي كند كه متضمن ستايش خود او هم هست ولي منطوق [116] جمله، ذكر نعمت الهي و تصريح به آن است و ابدا خودستايي نيست. در قرآن كريم از اين قبيل سخنان از انبياي اولوالعزم، بسيار نقل مي شود چنانكه درباره ي حضرت ابراهيم مي فرمايد:

انعام: 80: و حاجه قومه قال اتحاجوني في الله و قد هدان.

قوم ابراهيم با او محاجه كردند. ابراهيم (ع) گفت: چرا درباره ي خداوندي كه مرا هدايت كردهاست محاجه مي كنيد.

درباره ي قوم هود مي فرمايد:

اعراف: 67 و 68: قال يا قوم ليس بي سفاهه و لكني رسول من رب العالمين ابلغكم رسالات ريب و انا لكم ناصح امين.

گفت: اي قوم! من سفيه نيستم بلكه پيغمبر پروردگار جهانيانم، پيغامهاي پروردگار خويش را به شما مي رسانم و براي شما خير خواه و امينم.

باز راجع به حضرت يوسف مي گويد:

يوسف: 90: قال انا يوسف و هذا اخي قد من الله علينا انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين.

گفت: من يوسفم و اين برادر من است خدا بر ما منت نهاد. هر كس تقوي پيشه كند و بردبار باشد، خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمي كند.

[صفحه 191]

پس خودستايي مذموم و نكوهيده آن ست كه انسان تنها به قصد ستايش خويش و تحبيب قلوب شنوندگان، صفات نيك خود را بيان كند.

اينك راجع به جملات نهج البلاغه مي گوييم:

اولا: عين آنچه اميرالمومنين عليه السلام درباره ي خويش فرموده است، خداوند به پيغمبر خاتمش دستور مي دهد كه درباره ي خويش، به قومش بگويد:

يوسف: 108: قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيره انا و من اتبعني.

بگو: اين روش من، از روي بصيرت است، من و پيروانم به سوي خدا مي خوانيم.

ثانيا: گفتن اين جمله از اين نظر

است كه شنونده، حقيقتي را بداند و علت ثبات و استقامت اولياي خدا را بفهمد.

ثالثا: از تواضع و هضم نفسي [117] كه از علي عليه السلام در مدت عمرش مشاهده كرده ايم، يقين داريم كه گفتن اين جمله توسط حضرت، از نظر تحبيب قلوب و خودستايي نيست.

جزاي ستم را چگونه بايد داد؟

رعد: 22: و يدرون بالحسنه السيئه اولئك لهم عقبي الدار.

و كساني كه بدي را به نيكي رفع مي كنند، عاقبت نيك قيامت خاص ايشان است.

فصلت: 34 و 35: لا تستوي الحسنه و لا السيئه ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينك و بينه عداوه كانه ولي حميم و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم.

نيكي و بدي يكسان نيست، بدي را به آنچه نيكوتر است دفع كن، آنگاه كسي كه بين تو و او دشمني است، مانند دوست مهربان مي شود و اين صفت را بجز بردباران و كسي كه داراي بهره ي بزرگ است، فرانمي گيرد.

[صفحه 192]

حكمت 306: ردوا الحجر من حيث جاء فان الشر لا يدفعه الا الشر.

سنگ را از جايي كه آمده است برگردان (بدي را بمانند خودش تلافي كن) زيرا بدي را جز بدي بر طرف نمي سازد.

اشكال: چنانكه از دو آيه ي شريفه پيداست، بدي را به نيكي بايد جزا داد و از راه تحريك عواطف مرد بدكار، بايد وارد شد و او را از شر و بدي بازداشت و طريقه ي نيكوكاري به او آموخت. ليكن علي عليه السلام در كلام خويش جزاي بدي را بدي مي داند و مي فرمايد: «بدي را جز بدي رفع نمي كند.»

جواب: اولا: مي گوييم واضح است كه اشخاصي كه ستمگر و گنه كار شده اند، از نظر كيفيت قوه ي ندامت و تنبه بر دو قسمند: دسته

اول اشخاصي كه در اثر خباثت ذاتي و يا سوء تريبت، هر گاه در مقابل ستم و جنايت خويش از طرف مقابل، مهر و عطوفت بينند علاوه بر اينكه از ستم خويش مرتد و منزجر نمي شوند، مهر و عطوفت او را حمل بر ضعف و زبونيش نموده، جري تر و بي حياتر مي گردند. دسته دوم كه شايد در افراد انساني اكثريت دارند، كساني هستند كه چون در اثر اشتباه و عدم توجه يا علل ديگر جور و خطايي را مرتكب شوند و در مقابل از طرف خويش مهر و نيكي بينند، شرمنده و منفعل گشته، از طرف مظلوم خويش، عذر مي خواهند و دشمني آنها به دوستي بدل مي گردد و گاهي براي هميشه از آن كار زشت دست مي كشند چنانكه از آيه ي دوم استفاده مي شود. پس نهج البلاغه به دسته ي اول و قرآن كريم به دسته ي دوم اشاره مي كنند، چنانكه گاهي هم، قرآن مجيد در آيات ديگر به دسته ي اول اشاره نموده و به مضمون نهج البلاغه فرموده است: «و جزاء سيئه سيئه مثلها» [118] (جزاي هر بدي مانند همان بدي است.) و گاهي هم علي عليه السلام اشاره به دسته ي اول نموده، طبق دو آيه ي شريفه ي قرآن مي فرمايد:

حكمت 150: عاتب اخاك بالاحسان اليه و اردد شره بالانعام عليه.

برادرت را كه به تو ستمي نموده، به وسيله ي نيكي سرزنش نما، و بدي او را به وسيله ي نعمت دادن، به او بازگردان.

ثانيا: در موضوع جزاي ستم، اگر معارضه ي به مثل شود و در مقابل كيفر و قصاص، تعدي و تجاوز نگردد، جايز است، اما بخشيدن آن ستم و يا معارضه به نيك و احسن

[صفحه 193]

نمودن راجح و اولي است، با آنكه معارضه

به مثل را هم عقاب و مجازاتي نيست ولي معارضه به احسن، داراي پاداش و اجر است. پس قرآن كريم به معارضه به احسن كه داراي ثواب است و نهج البلاغه به معارضه به مثل كه جايز و رواست، اشاره فرموده است.

عزت خاص خداوند است

چون منافقين زمان پيغمبر خود را عزيز مي دانستند و پيغمبر و مسلمين را ذليل و خوار مي خواندند، خداوند متعال در جواب آنها فرمود:

منافقون: 8: و لله العزه و لرسوله و للمومنين ولكن المنافقين لا يعلمون.

ارجمندي مخصوص خدا و پيغمبرش و اهل ايمان مي باشد، ليكن منافقين نمي فهمند.

خطبه 64: و كل عزيز غيره ذليل.

هر عزيزي غير از خداوند ذليل است.

اشكال: قرآن كريم عزت و ارجممندي را براي غير خدا كه پيغمبر و مومنين باشد، ثابت نموده است ولي نهج البلاغه عزت را منحصر به خداوند دانسته و غير او را خوار و ذليل شمرده است.

جواب: مراد نهج البلاغه عزت الوهيت و خالقيت است كه اصلي و ذاتي است و هر ممكني از اعلي تا ادني در برابر اين عزت، خوار و ذليل و فقير و محتاج است اگر چه شخص شخيص سرور كاينات و مفخر موجودات خاتم انبيا (ص) باشد، زيرا:

سيه رويي ز ممكن در دو عالم

جدا هرگز نشد و الله اعلم

معني اين عزت، چنانكه مفسرين مي گويند، قوه و قدرتي است فوق تمام قوا به طوري كه هيچ قدرتي به او دسترسي ندارد و پيداست كه با فرض چنين معنايي، مصداقي غير از واحد پيدا نمي كند و تعدد و تكثر، در ناحيه ي اين معني محال است. اما مراد از عزتي كه در قرآن مجيد براي پيغمبر و مومنين ثابت شده است، عزت عرضي و

[صفحه 194]

غير ذاتي است كه

به افاضله ي خداوند متعال به آنها عنايت شده است، چنانكه در آيه ي ديگر است:

آل عمران: 26: تعز من تشاء و تذل من تشاء.

هر كه را بخواهي عزيز مي كني و هر كه را بخواهي ذليل مي كني.

كفار و منافقين از اين نعمت عظما محروم مي باشند و در اين مورد هميشه خوار و ذليلند.

قرآن مجيد در آيه ي ديگر طبق نظر حضرت در نهج البلاغه، عزت را خاص خداوند دانسته، مي فرمايد:

يونس: 65: ان العزه لله جميعا.

عزت يكسره مخصوص خداوند است.

و نيز نهج البلاغه در مورد ديگرش به مضمون آيه ي شريفه سخن گفته است:

خطبه 95: و اعز به الذله.

خداوند، مردم ذليل را به سبب پيغبمر، عزيز نمود.

چه مقدار از تقوا نيكو است

آل عمران: 102: يا ايها الذين امنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون.

اي كساني كه ايمان آورديد از خدا چنانكه شايسته پرهيزكاري است، باك داشته باشيد و نمي ميريد مگر اينكه مسلمان باشيد.

حكمت 234: اتقي الله بعض التقي و ان قل واجعل بينك و بين الله سترا و ان رق.

از خدا بترس ترسيدني، اگر چه كم باشد و بين خود و خداي خويش پرده يي قرار بده اگر چه نازك باشد.

اشكال: قرآن كريم حد اعلاي تقوي را به ماموربه قرار داده و از مردم خواسته است و مي فرمايد: «چنانكه شايسته است، تقوي داشته باشيد» ولي نهج البلاغه مقدار كمي از

[صفحه 195]

تقوي را مطلوب و ماموربه نموده و آن مقدار را كافي مي داند.

جواب: اين دو مطلب با يكديگر منافات ندارد زيرا هر دو قسم از تقوي، مطلوب و محبوب است اگر چه درجه ي اعلاي آن اتم و ارجح است.

و نيز مي توان گفت ماموربه اين دو امر، دو صنف مختلف از مردم مي باشند، ماموربه در آيه ي شريفه،

مردم مومن و مسلماني هتسند كه گاهي خطا و گناهي از ايشان سر مي زند ولي نوعا به راه هدايت و رستگاري قدم مي نهند و مخاطب در كلام حضرت، مردم جسور و بي باكي مي باشند كه پرده ي حرمات الهي را دريده و منغمر [119] در عصيان و طغيان گشته اند و جز پيروي خواهشهاي نفساني، كاري ندارند و غير از مال و جاه و شهوت، براي ايشان قبله و معبودي نيست:

جاثيه: 23: افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علي علم و ختم علي مسعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوه.

آيا كسي را كه هوس خويش را به جاي خداي خود گرفت، و خدا او را از روي علم به گمراهي كشيد و بر گوش و دل او مهر نهاد و بر ديده اش پرده افكند، ديده يي.

و ممكن است خطاب در آيه ي شريفه، شعاعش اين گونه اشخاص را هم بگيرد و ايشان را هم به حد اعلاي تقوي امر نمايد ولي امر در نهج البلاغه، ممكن نيست. دسته اول يعني مومنين، غالبا نيكوكار را شامل شود زيرا مستلزم تحصيل حاصل و لغويت چنين امري، نسبت به ايشان است.

فريب دادن دنيا انسان را

جاثيه: 35: ذلكم بانكم اتخذتم ايات الله هزوا و غرتكم الحيوه الدنيا.

زيرا آيه هاي خدا را مسخره گرفتيد و زندگي دنيا مغرورتان ساخت.

فاطره: 5: يا ايها الناس ان وعد الله حق فلا تغرنكم الحيوه الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور.

[صفحه 196]

اي مردم وعده ي خدا حق است، زندگي اين دنيا فريبتان ندهد و شيطان فريبنده شما را به خدا غره نكند.

انعام: 70: و غرتهم الحيوه الدنيا.

زندگي دنيا، ايشان را غره ساخت.

خطبه 214: و حقا اقول ما الدنيا غرتك ولكن بها اغتررت و

لقد كاشفتك العظات و اذنتك علي سواء و لهي بما تعدك من نزول البلاء بجسمك و النقص في قوتك اصدق و اوفي من ان تكذبك او تغرك و لرب ناصح لها عندك متهم و صادق من خبرها مكذب و لئن تعرفتها في الديار الخاويه و الربوع الخاليه لتجدنها من حسن تذكيرك و بلاع موعظتك بمحله الشفيق عليك و الشحيح بك و لنعم دار من لم يرض بها دارا و محل من لم يوطنها محلا و ان السعداء بالدنيا غدا هم الهاربون منها اليوم.

به حق و راستي مي گويم دنيا ترا فريب نداده بلكه تو به آن فريفته شده يي. دنيا براي تو پندها هويدا ساخته و به مساوات و برابري آگاه كرده و به وعده هايي كه به تو مي دهد از قبيل رسيدن بلا به بدنت و كم شدن نيرويت، راستگوتر و باوفاتر است از اينكه با تو دورغ بگويد يا ترا بفريبد، ولي دنيا بسيار پند دهنده مي باشد كه در نظر تو، متهم است و بسا خبر راستي از او هست كه تكذيب مي كني. اگر بخواهي دنيا رادر شهرهاي ويران و خانه هاي خالي بشناسي، او را از جهت نيك ياد آوردن و رسا پند دادن، به منزله ي بهترين يار مهربان دلسوز مي يابي، دنيا براي كسي كه به آن دل نبسته و آن را محل اقامت قرار نداده سراي خوبي است. كساني كه امروز از دنيا گريختند، فردا در آخرت از سعادتمندان خواهند بود.

علي عليه السلام شنيد كه مردي دنيا را نكوهش مي كند، پس فرمود:

حكمت 126: و قد سمع رجلا يذم الدنيا قال ايها الذام للدنيا المغتر بغرورها المنخدع باباطيلها اتغتر بالدنيا ثم تذمها انت المتجرم عليها ام هي

المتجرمه عليك؟ متي استهوتك ام متي غرتك؟ … ان الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافيه لمن فهم عنها و

[صفحه 197]

دار غني لمن تزود منها و دار موعظه لمن اتعظ بها … فذمها رجال غداه الندامه و حمدها اخرون يوم القيامه … و وعظتهم فاتعظوا.

اي كسي كه دنيا را نكوهش مي نمايي، به نيرنگ دنيا فريفته شده يي و غره گشته يي و سپس او را نكوهش مي كني؟ تو بر آن ستم كرده يي يا او بر تو ستم نموده است؟ كي دنيا ترا گمراه كرده و فريفته است … ؟ دنيا سراي راستي است براي كسي كه باورش دارد و سراي ايمني است براي كسي كه بفهمد و سراي بي نيازي است براي كسي كه از آن توشه گيرد و سراي پند است براي كسي كه از آن پند گيرد … فرداي پشيماني (روز رستاخيز) مرداني دنيا را نكوهش مي كنند و دسته ي ديگر آن را مي ستايند … كساني كه دنيا پندشان داد و آنها پذيرفتند (دنيا را بستايند).

اشكال: پيداست كه در آيات شريفه دنيا صريحا به عنوان فريب دهنده مطرح گشته و غرور انسان به آن نسبت داده شده است و از طرف ديگر نهج البلاغه صريحا اين نسبت را نفي مي كند و حضرت با توضيح و استدلال بيان مي فرمايد كه دنيا علاوه بر اينكه فريب دهنده نيست بلكه پند دهنده و ناصح است.

جواب: شكي نيست كه فريب دادن و غره ساختن، عمل شخص باشعور و صاحب ادراك است و نسبت دادن اين عمل به دنياي غير مدرك ممكن نيست مگر آنكه متضمن نوعي از مجاز و به ملاحظه ي علاقه و اعتباري، مناسب باشد.

علماي بيان در بحث معاني و

فصل اسناد خبري، حقيقت عقليه و مجاز عقلي (مجاز در اسناد) را تعريف و اقسام مختلف آن را با ذكر مثال بيان مي كنند و در مقام تعريف آن مي گويند: «هر اسناد الفعل او معناه الي غير ما هو له عند المتكلم في الظاهر بتاول» و سپس هر يك از قيود ذكر شده در تعريف را توضيح داده، وجه جامعيت و مانعيت بيان را تعريف مي كنند كه استقصاي اين بحث در اين مقام لازم به نظر نمي رسد.

آنچه كه لازم است در اينجا متذكر شويم اين است كه علماي بيان در ضمن اين بحث مي گويند گاهي فعل را به غير فاعل حقيقي از قبيل مصدر و اسم زمان و مكان و آلت و سبب و امثال آن اسناد مي دهند و مثالهاي بسياري از قرآن و امثله ي عرب ذكر مي كنند كه تمام آنها از قبيل مجاز عقلي (مجاز در اسناد) مي باشد مانند: «عيشه راضيه- نهاره صائم- نهر جار- بني الامير المدينه- و اذا تليت عليهم آياتنا ذادتهم ايمانا» و از

[صفحه 198]

جمله ي مثالهاي مذكور بايد سه آيه ي شريفه ي مورد بحث را قرار داد زيرا منظور علماي بيان اين است كه گاهي فعل را به فاعل حقيقي نسبت نداده، به سبب قوي و موثرش نسبت مي دهيم چنانكه مي گوييم اين مسجد را فلان آيه الله ساخته و اين شهر را آن سلطان بنا كرده است و منظور اين است كه آيه الله و شاه در ساختن آن بنا، سبب موثر بوده اند نه آنكه خود ايشان مهندسي و بنايي آن را كرده باشند. همچنين است فريفتن دنيا انسان را كه چون دنيا در اين عمل سبب و موثرست فعل غرور را به او نسبت داده

و در صورت او را فاعل قرار مي دهيم ولي واضح است كه اين اسناد با تاول و اعتبار مناسب و ملاحظه ي علاقه يي ست كه نوع آن را در علم بيان توضيح مي دهند و نه به طور حقيقت و اسناد الي ما هو له زيرا دنيا شاعر و عاقل نيست تا فريب دهد.

و باز نظير اين مطلب، آيه ي شريفه ي «يوم يقوم الحساب» است كه چون بپا ايستادن، صفت انسان است نه صفت حساب و اسناد آن را به حساب، نمي توان حقيقت فرض كرد بلكه مي گوييم اصل اين جمله «يوم يقوم اهل الحساب لاجله» مي باشد. همچنين در آيات شريفه ي مورد بحث، حقيقت و اصل كلام «اغتر اهل الدنيا بالدنيا» بوده است، يعني در حقيقت فعل واقعي در اينجا لازم و از ماده ي اغترار است نه متعدي و از ماده غرور و تنها يك فاعل لازم دارد كه آن هم خود انسان غره شده است ولي چون در اين عمل فريب دنيا نقش موثري داشته و آرايش و زيبندگي ظاهري آن سبب شده كه انسان غره شود، جايز بلكه نيكو است كه فعال غرور را به دنيا نسبت داده، انسان را مفعول آن قرار دهيم، به ملاحظه ي آنكه علماي ادب درباره ي مجاز و كنايه مي گويند كه اين دو از تصريح ابلغ و اكد مي باشند زيرا كه در مجاز و كنايه بيان مطلب با ذكر دليل است.

پس در اينجا مي توان گفت كه علي عليه السلام در بيان خويش اين مجاز عقلي قرآن را توضيح داده و تشريح نموده است تا نادانان راحت طلب، به ظاهر آيات شريفه توجه ننمايند و مانند آن بي خردي كه نزد آن حضرت دنيا را نكوهش مي كرد، تقصير

معاصي و اعمال زشت خود را يكسره به گردن دنيا نيندازند و خود را تنزيه و تبرئه ننمايند.

[صفحه 199]

در بيان كيد و نيرنگ

قرآن مجيد در آيات بسياري، از كيد (مكر و نيرنگ) نكوهش نموده است:

طور: 42: ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون.

با آنكه كساني كه كافرند. قصد نيرنگي دارند (در حالي كه) خودشان از نيرنگ خوردگانند.

اين آيه در جواب كساني نازل شده است كه به نبي اكرم (ص) نسبت كهانت و جنون و شعر مي دادند.

يوسف: 28: فلما راي قميصه قد من دبر قال انه من كيد كن ان كيد كن عظيم.

چون شوهر زليخا ديد كه پيراهن يوسف از پشت دريده است، گفت: اين از نيرنگ شما است و نيرنگ شما زنان، بزرگ است.

فيل: 2: الم يجعل كيدهم في تضليل؟

مگر پروردگارت نيرنگ اصحاب فيل را در گمراهي قرار نداد؟

انبياء: 70: و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين.

كفار نسبت به ابراهيم قصد نيرنگي داشتند و ما ايشان را زيانكار نموديم.

علي عليه السلام چون اصحابش را به جنگ با مردم شام دعوت مي كرد و آنها تسامح و تعلل مي كردند، ايشان را در مخيله گرد آورد و خطبه مفصلي ايراد فرمود كه در ضمن آن خطبه مي فرمايد:

خطبه 34: تكادون و لا تكيدون.

به شما نيرنگ مي زنند و شما نيرنگ نمي زنيد.

اشكال: قرآن مجيد در آيات شريفه ي ذكر شده از كيد و نيرنگ نكوهش نموده و ستم و اعمال زشت كفار را نيرنگ ناميده است در صورتي كه حضرت در نهج البلاغه به تلويح و اشاره، امر به كيد نموده است، و گويا به اصحابش مي فرمايد: چرا بايد مردم شام

[صفحه 200]

به شما نيرنگ بزنند و شما ساكت مي نشينيد، شما هم به آنها نيرنگ بزنيد.»

جواب: كيد را چنين

تعريف مي كنند: «الكيد السعي في فساد الحال علي وجه الاحتيال- تقول كاده يكيده كيدا فهو كائد له اذا عمل في ايقاع الضرر به علي وجه الحيله عليه» و خلاصه معني اين تعريف، اين است كه نيرنگ كوششي است كه بر زيان ديگري به طور پوشيده و خفي انجام مي شود و گاهي لفظ كيد، در مجرد عملي كه به طور پوشيده و پنهان انجام مي شود، استعمال مي گردد اگر چه نتيجه اش به زيان ديگري نباشد بلكه نصرت و غلبه ي حق باشد كه در اين مورد به تدبير و چاره جويي تفسير مي شود مانند تدبيري كه حضرت يوسف به الهام الهي براي نگه داشتن برادر عزيزش نمود و دستور داد جام شاهانه را در بار او بگذارند و سپس فرياد بزنند، جام شاه گم شده است و چنين وانمود كنند كه برادر يوسف دزديده است. قرآن مجيد پس از بيان اين داستان مي فرمايد: «كذلك كدنا ليوسف» [120] يعني: «اين گونه براي يوسف تدبير و چاره جويي نموديم.» و در آيه ي ديگر نيز كلمه كيد را به خود نسبت داده و مي فرمايد: «و الذين كذبوا باياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون و املي لهم ان كيدي متين.» [121] يعني: «كساني كه آيه هاي ما را دروغ شمردند، از آنجا كه نمي دانند، به دامشان خواهيم آورد و مدت زماني به آنان مهلت مي دهيم، بدرستي كه تدبير من بسيار محكم است»

و گاهي كلمه ي كيد به عنوان صنعت «مشاكله» و «مزاوجه» كه از محسنات لفظيه ي علم بديع است، بكار مي رود و صنعت مشاكله اين است كه لفظي را به واسطه ي آنكه قرين و رديف لفظ ديگري واقع شده است، مشاكل و مشابه آن بياورند در

صورتي كه حق اين بود كه لفظ ديگري آورده شود مانند:

لب سوال سزاوار بخيه بيشتر است

عبث به خرقه خود بخيه مي زند درويش

و مانند آيات شريفه «ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم» [122] و «فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم» [123] و هم چنين «تعلم ما في نفسي و لا اعلم ما في نفسك». [124].

[صفحه 201]

مثلا در آيه ي اول خدعه را به خويش نسبت داده است با وجود آنكه او خادع نيست ولي فقط به جهت مشاكلت لفظي اين كلمه آورده شده است.

شيخ توسي- رضوان الله عليه- اين معني مشاكلت و نيز معني تدبير و چاره جويي را كه سابقا ذكر شد، در تفسير آيه ي شريفه ي «انهم يكيدون كيدا و اكيد كيدا» [125].

چنين بيان فرموده است كه: «اي اجازيهم علي كيدهم و سمي الجزاء علي الكيد باسمه لازدواج الكلام و قيل المعني انهم يحنالون لهلاك النبي و اصحابه و انا اسبب لهم النصر و الغلبه و اقوي دواعيهم الي التقال فسمي ذلك كيدا من حيث يخفي عليهم ذلك.» [126].

و نيز همين دو تفسير را در آيه ي شريفه ي «و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين» [127].

نقل نموده است مي گويد: «قيل في معني الايه قولان: احدهما قال السدي، مكروا بالمسيح بالحيله عليه لقتله و مكر الله بمجازاتهم عليه بالعقوبه و المكر و ان كان قبيحا فانما اضافه الي نفسه لمزاوجه الكلام.» [128].

بنابراين معني جمله نهج البلاغه كاملا روشن مي گردد زيرا از طرفي شرط مشاكلت كه اقتران لفظ كيد است در آن جمله موجود است، لذا معني چنين مي شود كه «مردم شام با شما نيرنگ مي زنند و شما جزاي نيرنگ آنها را نمي دهيد» و از

طرف ديگر، معني تدبير و چاره جويي در آن جمله، كاملا روشن و هويدا است.

آيا هدايت مردم به عهده پيغمبر است؟

قصص: 56: انك لا تهدي من احببت و لكن الله يهدي من يشاء و هو اعلم بالمهتدين.

تو نمي تواني هر كه را دوست داري هدايت كني، بلكه خدا هر كه را بخواهد، هدايت مي كند و او اهل هدايت را بهتر مي شناسد.

يونس: 43: افانت تهدي العمي و لو كانوا لا يبصرون.

[صفحه 202]

مگر تو مي تواني كوراني را كه نمي بينند، هدايت كني؟

به عبارت ديگر، يعني تو نمي تواني كساني را كه دل روشن ندارند، هدايت كني.

زخرف: 40: افانت تسمع الصم او تهدي العمي و من كان في ضلال مبين.

مگر تو مي تواني كران را شنوا كني يا كوران و كساني كه در گمراهي آشكارند، هدايت كني؟»

نحل: 37: ان تحرص علي هداهم فان الله لا يهدي من يضل و ما لهم من ناصرين.

اگر به هدايت كردنشان، اشتياق داري خداوند كسي را كه محكوم به گمراهي نموده، هدايت نمي كند و ايشان را ياوراني نيست.

بقره: 272: ليس عليك هداهم ولكن الله يهدي من يشاء.

هدايت ايشان به عهده ي تو نيست بلكه خدا هر كه را بخواهد، هدايت مي كند.

خطبه 1: فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمكانه من الجهاله.

خداوند به وسيله ي پيغمبر، مردم را از گمراهي به هدايت كشانيد و به سبب شخصيت او ايشان را از ناداني، رهايي بخشيد.

اشكال: قرآن مجيد در پنج آيه ي مذكور و همچنين آيات ديگري، هدايت مردم را از عهده ي پيغمبر سلب نموده و وظيفه ي آن حضرت ندانسته است و چنانكه از تاريخ پيداست، نبي اكرم (ص) به هدايت ايشان بسيار علاقه داشت و كوشش مي كرد. ولي آياتي در قرآن مجيد براي انصراف آن حضرت نازل مي شد.

اما نهج البلاغه هدايت ايشان را به وسيله ي آن حضرت، ثابت نموده است. پس اگر عبارت نهج البلاغه را موجبه ي جزئيه بدانيم آيات شريفه را كه از بعضي از آنها سالبه كليه، بدست مي آيد، تناقض و تخالف پيدا مي شود.

جواب: درباره ي اين موضوع چون علاوه بر جمله ي نهج البلاغه، آياتي هم از خود قرآن مجيد كه منافات ظاهري با پنج آيه ي مذكور دارد، وارد شده است مانند آيه ي شريفه ي:

«و انك لتهدي الي صراط مستقيم.» [129] يعني: «همانا تو، به راهي راست، هدايت مي كني.»

[صفحه 203]

مفسرين اين تنافي و رفعش را چنين توضيح مي دهند:

هدايت دو معني دارد: 1) ايصال الي المطلوب كه معني اول را در فارسي، راهنمايي و معني دوم را رسانيدن به هدف، بايد تفسير نمود. مثلا اگر شخصي آدرس منزلي را از شما پرسيد اگر شما با سر و انگشت اشاره و با زبان راهنماييش نموديد، اين ارائه ي طريق است ولي اگر دست او را گرفتيد و به در منزل برديد، اين ايصال الي المطلوب است.

اينك در مورد ما نحن فيه مي گوييم: اگر انبيا فقط ماموربه راهنمايي و بيان اعمال نيك و بد و موجبات سعادت و شقاوت و خلاصه نشان دادن راه بهشت و جهنم باشند، وظيفه ي ايشان ارائه ي طريق است و اگر ماموريت آنها چنين باشد كه كليه ي افراد بشر را كه در دسترس آنها و در حوزه ي ماموريت ايشانند، مومن و موحد و خداشناس و خلاصه، اهل بهشت كنند، بايد بگوييم وظيفه ي ايشان، ايصال الي المطلوب است.

مفسرين مي گويند به طور قطع و مسلم مي دانيم كه وظيفه پيغمبران هر چند اشرف و افضل آنها خاتم انبيا باشد ارائه طريق است نه ايصال الي المطلوب، زيرا در

ميان افراد بشري كه سخنان انبيا را مي شنوند، فرعونها و نمرودها و ابوجهل ها پيدا مي شوند كه بسيار لجوج و سرسخت و عنود و بدبختند كه خداوند درباره ي آنها به رسول محترمش چنين مي فرمايد:

فرقان: 43 و 44: ارايت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلا ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا.

مگر كسي را كه هوس خويش را خداي خود گرفته، نديده اي؟ مگر تو مي تواني وكيل و كارگزار او باشي؟ مگر مي پنداري بيشتر اين مردم مي شنوند يا مي فهمند؟ ايشان جز مانند حيوانات نيستند بلكه روش آنها گمراهانه تر است.

اگر اينگونه مردم و پيغمبران هزار سال عمر كنند و اينها بگويند و آنها بشنوند، نتيجه همان قول سعدي است كه:

بر سيه دل چه سود خواندن وعظ؟

نرود ميخ آهنين بر سنگ

بلكه علاوه بر آنكه سخنان نرم و پر مهر ايشان بر دل سخت تر از سنگ خاراي

[صفحه 204]

آنها كوچكترين تاثيري نمي كند، بر شقاوت و خسارت آنها نيز افزوده مي گردد و پيغمبران را مجنون و ساحر و كاهن و شاعر مي خوانند «و لا يزيد الظالمين الا خسارا.» [130].

بنابراين روشن مي شود كه آيات شريفه يي كه هدايت را از گردن پيغمبر بر مي دارد، هدايت به معني ايصال الي المطلوب يا نسبت به اينگونه كوردلان است، و آياتي كه هدايت را به آن حضرت نسبت مي دهد و همچنين جمله نهج البلاغه كه افرادي را به سبب آن مشعل هدايت، مهتدي دانسته است، هدايت به معني ارائه طريق و نسبت به افرادي چون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار است كه چون دل روشن و گوش شنوا داشتند و لجاج و عناد را كنار گذاشته بودند

و منصفانه قضاوت مي كردند، از همان ارائه طريق نبي اكرم (ص) به سر منزل مقصود و سعادت ابدي رسيدند.

پيغمبر و امام تابع هوس مردم نمي شوند

انعام: 56 و 57: قل اني نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله قل لا اتبع اهوائكم قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين قل اني علي بيته من ربي و كذبتم به.

بگو: من از پرستيدن آن چيزها كه شما بهغير خدا مي خوانيد، ممنوع شده ام. بگو: من هوسهاي شما را پيروي نمي كنم وگرنه گمراه مي شوم و از هدايت شدگان نخواهم بود. بگو: من از پروردگارم حجتي با خويش دارم كه شما آن را تكذيب كرده ايد.

جاثيه: 18: ثم جعلناك علي شريعه من الامر فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون.

آنگاه ترا بر طريقي از دين قرار داديم، از آن پيروي كن و از هوسهاي مردمي كه دانش ندارند، پيروي مكن.

شوري: 15: فذلك فادع و استقم كما امرت و لا تتبع اهواءهم.

به اين دين دعوت كن و چنانكه مامور شده يي، استوار باش و از هوسهاي ايشان پيروي مكن.

[صفحه 205]

بقره: 120: و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذي جاءك من العلم مالك من الله من ولي و لا نصير؟

اگر با وجود دانشي كه سوي تو آمده است پيروي هوسهاي ايشان نمايي از جانب خدا دوست و ياور نخواهي داشت.

جماعتي كه در جنگ صفين با اميرالمومنين مخالفت نمودند و با وجود آنكه آن حضرت با امر حكمين مخالفت شديد مي فرمود، آنها از حضرت متابعت نكردند و جز به حكميت راضي نشدند و پس از امر حكمين نيز با آن حضرت مخالفت نمودند و جنگ نهروان را بپا كردند، به نام خوارج خوانده مي شوند. علي عليه السلام قبل از جنگ

نهروان، عبدالله بن عباس را فرستاد تا با ايشان صحبت و مباحثه كند و خود آن حضرت هم چند جلسه با ايشان صحبت فرمود، ولي سودي نبخشيد.

در يكي از آن جلسات كه ايشان را موعظه مي كرد چنين فرمود:

خطبه 36: و قد كنت نهيتكم عن هذه الحكومه فابيتم علي اباء المخالفين المنابدين حتي صرفت رايي الي هواكم و انتم معاشر اخفاء الهام سفهاء الاحلام.

من شما را از حكومت حكمين بازداشتم و شما چون مخالفين پيمان شكن، امتناع ورزيديد تا راي خود را به هوس شما برگردانيدم، شما گروهي سبكسر و سفيه و بي خرديد.

اشكال: قرآن كريم در چهار آيه ي مذكور نبي اكرم را از متابعت هوسهاي مردم نهي مي كند و بلكه آن حضرت را تهديد مي نمايد كه اگر چنين كني خدا دوست و ياور تو نخواهد بود و حق هم همين است هميشه بايد مردم از رهبر و پيشواي خود متابعت كنند نه آنكه رهبر و پيشوا مطابق هوس و خواهش آنها رفتار كند تا در نتيجه آنها رهبر و پيرو شوند، ولي ظاهر جمله ي اميرالمومنين كه به خوارج مي گويد: «و صرفت رايي الي هواكم … » با اين مطلب منافات دارد، زيرا مفاد آن جمله اين است كه در موضوع حكمين من از شما متابعت كردم. در اينجا خود آن حضرت اقرار مي نمايد كه تابع شما شدم و از نظر واقع و تاريخ هم كه چنين بوده است بالاخره موضوع حكمين واقع شد پس حل مطلب چيست؟

جواب: در مقام جواب اين اشكال سه مطلب بايد تجزيه و تحليل شود:

[صفحه 206]

1- نهي از متابعت هوسهاي مردم در چگونه مطالبي است؟

2- اين نهيتا چه درجه قوت دارد

و رهبر تا چه حدي بايد ايستادگي كند؟

3- تجزيه و تحيلل جمله ي: «و صرفت رايي الي هواكم.»

مطلب اول: چنانكه از صدر و ذيل آيات شريفه پيداست نهي، از متابعت هوسهاي مردم در اركان دين و حدود و نواميس الهي است نه در امور اجتماعي و مطالبي كه دين در آنها اظهار نظري نفرموده است مخصوصا در مواردي كه مراد از مردم، اصحاب و ياران پيغمبر و امام باشد، چنانكه مفسرين تمامي آيات مذكور را به نهي از متابعت هوسهاي كفار و مشركين معني نموده، مي گويند اگر چه ظاهر خطاب متوجه نبي اكرم (ص) مي باشد ولي چون خداوند متعال مي داند كه آن حضرت هرگز متابعت ايشان نخواهد نمود، پس مقصود به خطاب، امت آن حضرت مي باشند. [131].

اما در امور اجتماعي مانند تنظيم صفوف جنگ و تعيين زمان و مكان آن، آن حضرت مامور به مشورت با اصحاب خويش بوده است، چنانكه در فصل دوم تحت عنوان ترغيب به مشورت بيان شد و پيداست كه مخالفت علي عليه السلام با اصحابش بوده و نيز در موضوع متاركه و عدم متاركه جنگ واقع شده است.

مطلب دوم: راجع به مقدار قوت اين نهي و ايستادگي رهبر بايد گفت كه رهبر و پيشوا تا نهايت درجه قدرت خويش بايد با مردم مخالفت كند ولي اگر لجاج و عناد آنها به سر حد كشتن رهبر و پيشوا رسيد و يا آنكه تالي، افسدي پيدا مي كرد، نبايد پيشوا تن به كشتن دهد و در مخالفت اصرار ورزد چنانكه مخالفت كفار قريش با نبي اكرم در مكه به اين حد رسيد كه به كشتن حضرتش تصميم گرفتند و در آنجا پيغمبر اكرم به دستور

خداي متعال ايشان را رها كرد و به مدينه هجرت فرمود. همچنين در موضوع مصالحه خطي كه در جنگ حديبيه بين نبي اكرم و سهيل بن عمرو نوشته مي شد و علي عليه السلام كاتب آن بود در ابتدا مرقوم داشت: «هذا ما تصالح عليه محمد رسول الله و سهيل بن عمرو» در اينجا نيز سهيل مخالفت كرد و گفت بايد كلمه رسول الله حذف شود اگر ما او را به رسالت ياور مي داشتيم كه با او نمي جنگيديم. پيغمبر اكرم براي اينكه امر مصالحه به تعويق نيفتد به علي عليه السلام فرمود: «همانطور كه مي گويد بنويس و براي توهم چنين روزي پيش خواهد آمد.»

[صفحه 207]

اين جمله نبي اكرم اشاره بود به مصالحه خطي كه در خاتمه جنگ صفين بين علي عليه السلام و معاويه نوشته شد. در آنجا ابتدا كلمه ي «علي اميرالمومنين» را نوشتند، سپس معاويه و عمروعاص با كلمه ي «اميرالمومنين» مخالفت كردند و پس از گفتگوهاي بسيار علي عليه السلام دستور داد، حذف كنند. [132].

و اما در موضوع مخالفت اصحاب با آن حضرت، مورخين چنين مي گويند كه «پس از آنكه شاميان پانصد قرآن بر سر نيزه نمودند و گفتند بياييد هر دو دسته به حكم قرآن تن دهيم و يكديگر را نكشيم، علي عليه السلام به اصحابش فرمود اين عمل خدعه و نيرنگ است شاميان چون خود را در معرض شكست ديده اند، چنين نيرنگي زده اند … ولي آنها گوش نكردند و قريب بيست هزار از لشكر آن حضرت كه بعدا از خوارج شدند نزدش آمدند و گفتند اگر دستور متاركه جنگ ندهي و مالك اشتر را از جبهه ي جنگ بر نگرداني تو را مي كشيم و يا دست بسته تحويل دشمن مي دهيم.

علي عليه السلام و مالك اشتر با آنها بسيار صحبت كردند ولي ابدا تاثير نكرد تا بلاخره آن حضرت فرمود من ديروز امير شما بوده ام و امروز مامور شما شده ام. بر من نيست شما را به كاري كه اكراه داريد، به اجبار وادار كنم. سپس در موضوع تعيين حكم با آن حضرت مخالفت كردند و هر چند كه فرمود معاويه آن كس را كه دوست داشته و براي اين امر لايق مي دانسته تعيين نموده است من هم ابن عباس را لايق مي دانم و او را انتخاب مي كنم، ايشان بهانه ها آوردند و در مخالفت خود سرسخت ايستادند و علي رغم آن حضرت، همواره از ابوموسي اشعري نام بردند تا بالاخره آن امام ساكت شد و در گوشه يي نشست. پس پيداست كه علي عليه السلام بيش از اين مقدار نمي توانست مخالفت كند زيرا به قيمت جانش تمام مي شد و آن به صلاح اسلام نبود، چنانكه بودن پيغمبر در مكه و ادامه ي تبليغ چون به قيمت جانش تمام مي شد و اسلامي پايه نمي گرفت و بارور نمي گشت، در مخالفت اصرار نكرد و آنها را رها نمود.»

مطلب سوم: ممكن است با وجود آنچه ذكر شد كسي بگويد جمله ي علي عليه السلام: «و صرف رايي الي هواكم» دلالت دارد بر اينكه من با شما هم عقيده شدم در صورتي كه آن حضرت چنين سخني نبايد بگويد ولي چنين توهمي در اين مقام بكلي

[صفحه 208]

بي مورد است زيرا:

اولا- حضرت در مقام محاجه ي با خصم است و بايد آنچه خصم را مجاب مي كند، بگويد. او هرگز نخواهد فرمود من با شما هم عقيده شدم.

ثانيا- صدر و ذيل اين جمله كه نكوهش و مذمت آنها را شامل است

و سفاهت و سبك مغزي ايشان را بيان مي كند با اين معني مناسب نيست.

ثالثا- مفردات و هيئت تركيبيه خود جمله اين توهم را نفي مي كند و بلكه اين جمله را بايد از شاهكارهاي بلاغت، مانند تمام نهج البلاغه بحساب آورد زيرا آن حضرت در اين جمله عقيده ي خويش را به لفظ «راي» و عقيده خصم را به لفظ «هوي» تعبير فرموده است و در بين الفاظي كه براي عقيده قلبي در عربي وضع شده است و شايد شماره ي آنها از سي متجاوز باشد مانند: «ظن، وهم، علم، هوي، خيال، اعتقاد، نظر» از لحاظ مطابقت و عدم مطابقت با واقع، لفظ راي در عاليترين درجه آنها و لفظ هوي در نازلترين درجه ي آنها مي باشد. زيرا در لفظ راي عقيده ي قلبي به ديدن به چشم تشبيه شده است، كه احتمال خطا و اشتباهي در آن نيست و همان لفظ ديدن به چشم براي عقيده ي قلبي هم به كار رفته است. و ثانيا موافقت اين دو عقيده را با هم به لفظ «صرف» (برگردانيدن) تعبير فرموده است. پس بايد گفت كه معني جمله اين است: «انكار و مخالفت شما به سر حدي رسيد كه من مجبور شدم راي روشن و مطابق با حق و واقع خويش را كه در طريق مستقيم خود مي رفت، به سوي هوس غلط و خواهش نفساني گمراه شما بر گردانم.»

و از همه مهمتر اينكه اين عمل را به خود نسبت داده و به طريق فعل مجهول نفرموده است كه راي من به هواي شما برگشت، زيرا بسيار واضح است كه براي انسان هيچ گاه ممكن نيست عقيده ي قلبي خود را به معتقد ديگري برگرداند مخصوصا

در موردي كه عقيده ي خود را مطابق واقع و عقيده ي ديگر را مخالف آن مي داند. پس از اين معني مي فهميم كه مقصود، موافقت در مقام عمل است كه به صورت سكوت و گوشه گيري واقع شد، و اگر تصريح به آن مي نمود نكات و لطايف ادبي مذكور مراعات نشده بود.

[صفحه 209]

آنچه تا اينجا بيان كرديم، برخي از روابط نهج البلاغه با قرآن بود، نه همه ي آن، زيرا استخراج كامل روابط را اينجانب نمي توانم ادعا كنم و چناكه در جزوه «بررسي نهج البلاغه و اسناد آن» توضيح داده ايم، بررسي كامل زماني ممكن است كه شخص تمام قرآن و نهج البلاغه را حفظ كرده و حاضر الذهن باشد. ما مي توانيم بگوييم: قرآن با نهج البلاغه هيچ گونه مخالفتي ندارد بلكه علي عليه السلام تمام قرآن را در وجود خويش حفظ كرده و از اسرارش آگهي يافته و قرآن با گوشت و خون علي عجين گشته است، علي عليه السلام قرآن را بهترين هادي و رهبر مي داند، بهترين مقتداي روشنگر مي داند كه هنگام فتنه و بلا و مصيبت بايد به آن پناه برد و از انوار معنويش استمداد جست. علي عليه السلام، در بسياري از موارد به قرآن استناد جسته و در 3 خطبه مفصل، آيات و سوره هايي از قرآن مجيد را تفسير كرده است، «علي مع القران و القرآن مع علي … »

صلواه الله عليه خطيبا بليغا

[صفحه 211]

خاتمه

اشاره

در پايان اين مبحث، سه موضوع ديگر درباره ي (ارتباط نهج البلاغه با قرآن) باقي مي ماند كه در اينجا به طور فشرده به آن اشاره مي شود:

1- موارد استشهاد نهج البلاغه به آيات قرآن.

2- تفاسير آيات و سور قرآني در نهج البلاغه.

3- وصف قرآن در نهج البلاغه.

مورد اول

نهج البلاغه در 121 مورد به آيات قرآن كريم استشهاد نموده و يا اقتباس كرده است:

خطبه 1: 1. اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس.

خطبه 2: 1. انك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم.

خطبه 3: 1. و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا، و من كفر فان الله غني عن العالمين.

[صفحه 212]

خطبه 4: 3. تلك الدار الاخره تجعلها للذين لا يريدون علوا في الارضو لا فسادا و العاقبه للمتقين.

خطبه 5: 23. احدي الحسنين.

خطبه 6: 85. تبيانا لكل شي ء.

خطبه 7: 18. ما فرطنا في الكتاب من شي ء.

خطبه 8: 18. و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا.

خطبه 9: 28. قل تمتعوا فان مصيركم الي النار.

خطبه 10: 39. كانما يساقون الي الموت و هم ينظرون.

خطبه 11: 50. و ينجو الذين سبقتلهم من الله الحسني.

خطبه 12: 57. لقد ضللت اذا و ما انا من المهتدين.

خطبه 13: 65. و انتم الاعلون و الله معكم، و لن يتركم اعمالكم.

خطبه 14: 70: و لتعلمن نباه بعد حين.

خطبه 15: 84. كل نفس معها سائق و شهيد.

خطبه 16: 86. فاين تذهبون.

خطبه 17: 86. و ني توفكون.

خطبه 18: 90. تالله ان كنا لفي ضلال مبين، اذ نسويكم برب العالمين.

خطبه 19: 90. بل عباد مكرمون، لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون.

[صفحه 213]

خطبه 20: 216. انك علي كل شي ء قدير

خطبه 21: 97. فان العاقبه للمتقين.

خطبه 22: 102. ان في ذلك لايات

و ان كنا المبتلين.

خطبه 23: 108. من ماء مهين.

خطبه 24: 108. ريب المنون.

خطبه 25: 110. كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرياح، و كان الله علي كل شي ء مقتدرا.

خطبه 26: 110. كما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا، انا كنا فاعلين.

خطبه 27: 113. فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون.

خطبه 28: 114. تنزل الغيث من بعد ما قنطوا و تنشر رحمتك و انت الولي الحميد.

خطبه 29: 119. و تبلي فيه السرائر.

خطبه 30: 125. فان تنازعتم في شي ء فردوه الي الله و الرسول.

خطبه 31: 128. ان الله عنده علم الساعه و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام و ما تدري نفس ماذا تكسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت.

خطبه 32: 129. فانا لله و انا اليه راجعون.

خطبه 33: 129. ظهر الفساد.

خطبه 34: 143. استغفروا ربكم انه كان غفارا، يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين.

[صفحه 214]

خطبه 35: 143. و لا تواخذنا بما فعل السفهاء منا.

خطبه 36: 144. ليبلوهم ايهم احسن عملا.

خطبه 37: 147. هدي للتي هي اقوم.

خطبه 38: 152. و لا ينبئك مثل خبير.

خطبه 39: 155. و تبرز الجحيم للغاوين.

خطبه 40: 155. الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون.

خطبه 41: 159. انك حي قيوم لا تخذك سنه و لا نوم.

خطبه 42: 159. و اخذت بالنواصي و الاقدام.

خطبه 43: 159. رب اني لما انزلت الي من خير فقير.

خطبه 44: 161. فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون.

خطبه 45: 162. من سلاله من طين، وضعت في قرار مكين، الي قدر معلوم.

خطبه 46: 175. ان الذين قالوا

ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التي كنتم توعدون.

خطبه 47: 175. ان الله لا يغفر ان يشرك به.

خطبه 48: 177. لان الله ليس بظلام للعبيد.

خطبه 49: 180. بعدا لهم كما بعدت ثمود.

خطبه 50: 182. من يتق الله يجعل له مخرجا

[صفحه 215]

خطبه 51: 182. ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم.

خطبه 52: 182. من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له، وله اجر كريم.

خطبه 53: 182. و له جنود السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم.

خطبه 54: 182. و له خزائن السماوات و الارض و هو الغني الحميد.

خطبه 55: 182. ذلك فضل الله يوتيه من يشاء، و الله ذوالفضل العظيم.

خطبه 56: 227. فتبارك الذي يسجد له من في السموات و الارض طوعا و كرها.

خطبه 57: 227. و انشا السحاب الثقال.

خطبه 58: 228. يقول لئن اراد كونه كن فيكون.

خطبه 59: 231. الي اجل معلوم.

خطبه 60: 232. و سيق الذين اتقوا ربهم الي الجنه زمرا.

خطبه 61: 232. و كانوا احق بها و اهلها.

خطبه 62: 233. و قليل من عبادي الشكور.

خطبه 63: 233. ولات حين مناص.

خطبه 64: 233. فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين.

خطبه 65: 234. اني خالق بشرا من طين، فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين، فسجد الملائكه كلهم اجمعون الا ابليس.

خطبه 66: 234. قال رب بما اغويتني لازينن لهم في الارض و لاغوينهم اجمعين.

[صفحه 216]

خطبه 67: 234. ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين. نسارع لهم في الخيرات؟ بل لا يشعرون.

خطبه 68: 234. فجعلها بيته الحرام الذي جعله الله للناس قياما.

خطبه 69: 234. فاقلوا نحن اكثر اموالا

و اولادا و ما نحن بمعذبين.

خطبه 70: 184. فان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون.

خطبه 71: 185. اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون.

خطبه 72: 186. في يوم تشخص فيه الابصار.

خطبه 73: 190. فانها كانت علي المومنين كتابا موقوتا.

خطبه 74: 190. ما سلككم في سقر؟ قالوا لم نك من المصلين.

خطبه 75: 190. رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاه و ايتاء الزكاه.

خطبه 76: 190. و امر اهلك بالصلاه و اصطبر عليها.

خطبه 77: 190. و هو الانسان، انه كان ظلوما جهولا.

خطبه 78: 192. فعقروها فاصبحوا نادمين.

خطبه 79: 193. انا لله و انا اليه راجعون.

خطبه 80: 202. ان في ذلك لعبره لمن يخشي.

خطبه 81: 212. الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر.

خطبه 82: 213. رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله.

[صفحه 217]

خطبه 83: 214. يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم.

خطبه 84: 217. هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا الي الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون.

نامه 85: 3. و خير هنالك المبطلون.

نامه 86: 15. ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق، و انت خير الفاتحين.

نامه 87: 23. الا تحبون ان يغفر الله لكم.

نامه 88: 23. و ما عندالله خير للابرار.

نامه 89: 28. و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله.

نامه 90: 28. ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين امنوا، و الله ولي المومنين.

نامه 91: 28. لقد علم الله المعوقين منكم و القائلين لاخوانهم هلم الينا و لاياتون الباس الا قليلا.

نامه 92: 28. و ما اردت الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الا بالله عليه

توكلت و اليه انيب.

نامه 93: 28. و ما هي من الظالمين ببعيد.

نامه 94: 41. و لات حين مناص.

نامه 95: 45. اولئك حزب الله، الا ان حزب الله هم المفلحون.

نامه 96: 53. يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم، فان

[صفحه 218]

تنازعتم في شي ء فردوه الي الله و الرسول.

نامه 97: 53. كبر مقتا عندالله ان تقولوا ما لا تفعلون.

نامه 98: 55. حتي يحكم الله بيننا و هو خير الحاكمين.

نامه 99: 67. سواء العاكف فيه و الباد.

نامه 100: 74. ان عهد الله كان مسوولا.

حكمت 101: 75. ذلك ظن الذين كفروا، فويل للذين كفروا من النار.

حكمت 102: 85. و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون.

حكمت 103: 90. و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه.

حكمت 104: 92. ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين امنوا.

حكمت 105: 95. انا لله و انا اليه راجعون.

حكمت 106: 125. ان خير الزاد التقوي.

حكمت 107: 130. ادعوني استجب لكم، و من يعمل سوء او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما، لئن شكرتم لا زيدنكم.

حكمت 108: 130. انما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما.

حكمت 109: 195. و الله يحب المحسنين.

حكمت 110: 200. و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين.

[صفحه 219]

حكمت 111: 221. فلنحيينه حياه طيبه.

حكمت 112: 223. ان الله يامر بالعدل و الاحسان.

حكمت 113: 309. اجعل لنا الها كما لهم الهه فقال انكم قوم تجهلون.

حكمت 114: 335. كل نفس بما كسبت رهينه.

حكمت

115: 336. خسر الدنيا و الاخره، ذلك هو الخسران المبين.

حكمت 116: 369. فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون.

حكمت 117: 369. انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون.

حكمت 118: 431. لكيلا تاسوا علي ما فاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم.

حكمت 119: 460. و لا تنسوا الفضل بينكم.

حكمت 120: 177. عفا الله عما سلف.

حكمت 121: 234. فهلا القي عليهما اساور من ذهب.

مورد دوم

مواردي كه در نهج البلاغه تفسير آيات و سوره هاي قرآني آمده است:

1- در جمله ي: «لم يوجس موسي- عليه السلام- خيفه علي نفسه اشفق من غلبه الجهال و دول الضلال.» [133] اميرالمومنين عليه السلام آيه ي شريفه ي «فاوجس في نفسه خيفه موسي.» [134] را تفسير نموده است.

2- جمله ي «لم يلد فيكون مولودا و لم يولد فيصير محدودا.» [135] آيه شريفه ي «لم يلد و لم

[صفحه 220]

يولد.» [136] را توضيح مي دهد.

3- راجع به آيه ي امانت چنين مي فرمايد: «انها عرضت علي السماوات المبنيه و الارضين المدحوه و الجبال ذات الطول المنصوبه فلا اطول و لا اعرض و لا اعلي و لا اعظم منها و لو امتنع شي ء بطول او عرض او قوه او عز لا متنعن ولكن اشفقن من العقوبه و عقلن ما جهل من هو اضعف منهن و هو الانسان.» [137].

4- آيه ي شريفه ي «لكيلا تاسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم.» [138] در دو مورد از نهج البلاغه تفسير شده است.

الف: «اما بعد فان المرء قد يسره درك مالم يكن ليفوته و يسوءه فوت ما لم يكن ليدركه فليكن سرورك بما نلت من اخرتك و ليكن اسفك علي ما فاتك منه.» [139].

ب: «الزهد كله بين كلمتين من القران: قال الله سبحانه: «لكيلا تاسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا

بما اتاكم.» و من لم ياس علي الماضي و لم يفرح بالاتي فقد اخذ الزهد بطرفيه.» [140].

5- «فان الله سبحانه يقول (سواء العاكف فيه و الباد) فالعاكف المقيم به و البادي الذي يحج اليه من غير اهله.» [141].

6- «و سئل عليه السلام عن قوله تعالي (فلنحيينه حياه طيبه) فقال هي القناعه.» [142].

7- «و قال عليه السلام في قوله تعالي (ان الله يامر بالعدل و الاحسان)، العدل: الانصاف و الاحسان: التفضل.» [143].

8- «و قد سمع- عليه السلام- رجلا يقول (انا لله و انا اليه راجعون) فقال ان قولنا (انا لله) اقرار علي انفسنا بالملك، و قولنا (و انا اليه راجعون) اقرار علي انفسنا بالهلك.» [144].

9- «قاله بعد تلاوته (الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر) يا له مراما ما ابعده و زورا ما اغفله … » [145].

[صفحه 221]

10- «قاله عند تلاوته (رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله) ان الله سبحانه و تعالي جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقره و تبصره به عد العشوه … » [146].

11- «قاله عند تلاوته (يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم) ادحض مسوول حجه و اقطع مغتر معذره، لقد ابرح جهاله بنفسه.» [147].

علاوه بر اين، مواردي در قسمت اول ذكر شد كه اميرالمومنين- عليه السلام- در آنها به آيات قرآن استشهاد نموده يا اقتباس فرموده بود و همگي داراي نوعي تفسير و توضيح پيرامون آيات قرآن مي باشد.

مورد سوم

مواردي كه نهج البلاغه قرآن را وصف نموده و مردم را به تبعيت از آن دستور داده است: نهج البلاغه 96 بار كلمه «قرآن، كتاب الله، كتاب ربكم» و امثال آن را تكرار كرده است. به عنوان نمونه بعضي از اوصاف قرآن كه

در نهج البلاغه آمده است، در اينجا ذكر مي شود:

خطبه 175: و اعلموا ان هذا القران هو الناصح الذي لا يغض و الهادي الذي لا يضل و المحدث الذي لا يكذب و ما جالس القرآن احد الا عنه بزياده او نقصان: زياده في هدي و نقصان من عمي و اعلموا انه ليس علي احد بعد القران من فاقه و لا لاحد قبل القران من غني لاستشفعوه من ادوائكم و استعينوا به علي لاوائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء و هو الكفر و النفاق و الغي و الضلال.

بدانيد كه اين قرآن خيرخواهي، امين و راهنمايي بدون گمراهي و سخنگويي بدون دروغ است. هر كس با قرآن مصاحبت كند، هدايتش فزوني مي يابد و از كوري دلش كاسته مي شود. پس از هدايت گرفتن از قرآن، براي كسي نيازي باقي نمي ماند و غير از قرآن براي هيچ كس بي نيازي يي نباشد. از قرآن دواي دردهاي خود را بخواهيد و در گرفتاريها

[صفحه 222]

از آن كمك بجوييد كه شفاي بزرگترين دردها كه كفر و نفاق و كوردلي و گمراهي است در قرآن است.

خطبه 155: و عليكم بكتاب الله فانه الحبل المتين والنور المبين و الشفاء النافع والري الناقع و العصمه للمتمسك و النجاه للمتعلق لا يعوج فيقام و لا يزيغ فيستعتب و لا تخلقه كثره الرد و ولوج السمع من قال به صدق و من عمل سبق.

به كتاب خدا چنگ بزنيد كه ريسماني محكم و نوري آشكار و شفادهنده يي سودمند و سيراب كننده يي كامل است، سنگر است براي پناهنده و نجات است براي چنگ زننده، از راه حق منحرف نشود تا نياز به راست كردن داشته باشد، هر چند تكرار شود، گوشها را بنوازد

و كهنه نگردد، هر كس سخن قرآني بگويد صادق است و هر كه به قرآن عمل كند از همه كس پيشي مي گيرد.

حكمت 305: في القران نبا ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم.

قرآن از حال پيش از شما حكايت مي كند و از آينده ي شما، خبر مي دهد و در حال حاضر، حاكم و داور ميان شماست.

نامه 47: و الله الله في القران لا يسبقكم بالعمل به غيركم.

شما را به خدا سوگند مي دهم درباره ي قرآن، مبادا كه ديگران در عمل كردن به قرآن از شما پيشي گيرند.

پاورقي

[1] در اين خطبه از اول تا آخر يك جمله از قرآن و يك جمله از نهج البلاغه اقتباس شده است تا علاوه بر رعايت تيمن و تبرك، ملاحظه ي نوعي از براعت استهلال هم شده باشد.

[2] الحمد لله رب العالمين (فاتحه الكتاب: 2).

[3] الحمد لله الاول فلا شي ء قبله و الاخر فلا شي ء بعده. (خطبه 1: 95).

[4] و قل الحمد لله الذي لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك في الملك … (اسراء: 111).

[5] الحمدلله العلي عن شبه المخلوقين، الغالب لمقال الواصفين (خطبه 204).

[6] الرحمن علي العرش استوي (طه: 5).

[7] بان من الاشياء بالقهر لها و القدره عليها و بانت الاشياء منه بالخضوع له و الرجوع اليه (خطبه 152).

[8] له مقاليد السموات و الارض يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه بكل شي ء عليم. (شوري: 12).

[9] مانح كل غنيمه و فضل و كاشف كل عظيمه و ازل (خطبه 82).

[10] الذين يجادلون في ايات الله بغير سلطان اتاهم كبر مقتا عند الله و عند الذين امنوا كذلك يطيع الله علي كل قلب متكبر جبار (غافر (مومن): 35).

[11] اللهم

انك انس الانسين لاوليائك و احضرهم بالكفايه للمتوكلين عليك (خطبه 218).

[12] ق و القرآن المجيد (ق: 1) و2- انه لقرآن كريم (واقعه: 77)و 3- ان الدين كفروا بالذكر لما جاءهم و انه لكتاب عزيز (فصلت: 41) و4- الر تلك ايات الكتاب الحكيم (يونس: 1) و5- ذلك الكتاب لا ريب فيه … (بقره: 2) و 6- الرحمن علي العرش استوي (طه: 5) و 7- نحن نقص عليك احسن القصص (يوسف: 3) و 8- ما انزلنا عليك القرآن لتشقي الا تذكره لمن يخشي (طه: 1 و 2).

[13] واعلموا ان هذا القران هو الناصح الذي لا يغش و الهادي الذي لا يضل و المحدث الذي لا يكذب و ما جالس هذا القرآن احد الاقام عنه بزياده او نقصان: زياده في هدي و نقصان من عمي (خطبه 175).

[14] نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي مبين (شعراء: 194 و 195)- ذي قوه عند ذي العرش مكين مطاع ثم امين (تكوير: 20 و 21)- هوالذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين (جمعه: 2).

[15] و اعلموا انه من يتق الله يجعل له مخرجا من الفتن نورا من الظلم (خطبه 182).

[16] قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله (اسراء: 88)- انه لقول فصل و ما هو بالهول (طارق: 14)- لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله (حشر: 21).

[17] حتي افصت كرامه الله سبحانه الي محمد صلي الله عليه و اله فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعز الارومات

مغرسا من الشجره التي صدع منها انبياءه و انتجب منها امناءه، عترته خير العتر و اسرته خير الاسر و شجرته خير الجشر نبتت في حرم و بسقت في كرم (خطبه 93).

[18] يا ايها النبي انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الي الله باذنه و سراجا منيرا (احزاب: 45 و 46).

[19] ارسله علي حين فتره من الرسل و طول هجعه من الامم و اعتزام من الفتن و انتشار من الامور و تلظ من الحروب و الدنيا كاسفه النور، ظاهره الغرور علي حين اصفرار من ورقها و اياس من ثمرها و اغورار من مائها قد درست منار الهدي و ظهرت اعلام الردي … (خطبه 88).

[20] لقد من الله علي المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه … (آل عمران: 164).

[21] قائما بامرك مستوفزا في مرضاتك غير ناكل عن قدم و لاواه في عزم واعيا لوحيك. حافظا لعهدك ماضيا علي نفاذ امرك حتي اوري قبس القابس و اضاء الطريق للخابط … (خطبه 71).

[22] انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (احزاب: 33).

[23] هم موضع سره و لجا امره و عيبه علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه (خطبه 2).

[24] يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (دهر (انسان): 7 و 8).

[25] و لقد كان يجاور في كل سنه بحراء، فاراه و لا يراه غيري و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله- ص- و خذيجه و انا ثالثهما، اري نور الوحي و الرساله و

اشم ريح النبوه (خطبه 234).

[26] و لقد اتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم (حجر: 87).

[27] و هذا كتاب انزلناه مبارك فاتبعوه و اتقوا لعلكم ترحمون (انعام: 155).

[28] تلك آيات الكتاب المبين (قصص: 2).

[29] … و انزل الفرقان … (آل عمران: 4).

[30] هذا بيان للناس و هدي و موعظه للمتقين (آل عمران: 138).

[31] كتاب فصلت اياته قرانا عربيا لقوم يعلمون بشيرا و نذيرا … (فصلت: 4).

[32] … قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين (مائده: 15).

[33] ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم (اسراء: 9).

[34] و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنين … (اسراء: 82).

[35] يا ايها الناس قد جاءتكم موعظه من ربكم و شفاء لما في الصدور و هدي و رحمه للمومنين (يونس: 57).

[36] نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا بين يديه … (آل عمران: 3).

[37] فتجلي لهم سبحانه في كتابه من غير ان يكونوا راوه بما اراهم من قدرته (خطبه 147).

[38] … و احل حلاله و حرم حرامه … (نامه 69).

[39] الحمد لله الذي انزل علي عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا (كهف: 1).

[40] لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد (فصلت: 42).

[41] اقرا باسم ربك الذي خلق (علق: 1).

[42] و اذا قري القران فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون (اعراف: 204).

[43] افلا يتدبرون القران ام علي قلوب اقفالها (محمد: 24).

[44] و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فاتوا بسوره من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين (بقره: 23).

[45] ام يقولون افتريه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين (هود:

13).

[46] ام يقولون افتريه قل فاتوا بسوره مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين (يونس: 38).

[47] فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين (طور: 34).

[48] قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القران لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا (اسراء: 88).

[49] مقدمه پاينده بر قرآن كريم.

[50] حجر: 22.

[51] مرسلات: 22.

[52] الرحمن: 19 و 20.

[53] و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر لسان لايذ يلحدون اليه اعجمي و هذا لسان عربي مبين (نحل: 103).

[54] و قال الذين كفروا ان هذا الا افك افتريه و اعانه عليه قوم اخرون فقد جاءوا ظلما و زورا (فرقان: 4).

[55] بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر فلياتنا بايه كما ارسل الاولون (انبياء: 5).

[56] و قالوا اساطير الاولين اكتتبها فهي تملي عليه بكره و اصيلا (فرقان: 5).

[57] و لو نزلنا عليك كتابا في قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين (انعام: 7).

[58] و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه ايه من ربه قل ان الله يضل من يشاء و يهدي اليه من اناب؟ (رعد: 27).

[59] مقدمه نهج الفصاحه، مترجم و فراهم آورنده: پايند، صفحه ي 9، انتشارات جاويدان.

[60] اشاره به كتاب جواهر الكلام تاليف معلم الفقهاء شيخ محمد حسن بن شيخ باقر نجفي متوفي به سال 1266 است كه كتابش در فقه مانند بحارالانوار در حديث است و مولف بزرگوارش را پدر روحاني فقهاي متاخر ناميده اند. اين بزرگوار درباره ي مقدار كر و تطبيق اشبار با اوزان كلامي، مطلبي خالي از تحقيق گفته است.

[61] منهاج البراعه، ميرزا حبيب الله هاشمي خويي، ج 1، ص 242 تا 246.

[62] نهج البلاغه،

خطبه 159.

[63] الذريعه، شيخ آقا بزرگ تهراين، ج 14، ص 111.

[64] اوعيه: ظروف.

[65] مرتسم: نقش گشتن، ترسيم شدن.

[66] الذريعه، ج 7، ص 187.

[67] الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 8، ص 88، چاپ دوم، بيروت، 1387 ه (1967 م).

[68] دانشمندان ديگري پس از اين فاضل معاصر، كار او را تكميل كرده و در اين باره نوشته اند، همچون شيخ عبدالله نعمت و سيد عبدالزهرا حسيني محلاتي كه در جزوه ي «بررسي اسناد نهج البلاغه» توضيح داده ايم.

[69] اين اسناد و مدارك را در صفحات 234 الي 265 كتاب مستدرك نهج البلاغه تاليف شيخ هادي كاشف الغطا مي توان ديد.

[70] مائده: 27.

[71] اصول كافي، مصحح علي اكبر غفاري، مجلد 2، ج 2، ص 391، حديث 1.

[72] نهج البلاغه، حكمت 30.

[73] نهج البلاغه، حكمت 181.

[74] خطبه ي 156.

[75] انعام: 1.

[76] تفسير تبيان، شيخ توسي، ج 4، ص 76، چاپ مكتب الاعلام الاسلامي، 1409 ه.

[77] نمل: 15.

[78] كهف: 1.

[79] خطبه ي 99.

[80] ابراهيم: 39.

[81] فاتحه الكتاب: 4.

[82] يوسف: 76.

[83] فتح: 28.

[84] استيناس: انس گرفتن، مانوس شدن.

[85] ايصال: رسانيدن، پيوند دادن.

[86] مرتهن: وام دهنده.

[87] راهن: وام گيرنده.

[88] تبيان في تفسير القرآن، شيخ توسي، ج 9، ص 409.

[89] منهاج البراعه، ج 7، ص 7، به نقل از توحيد صدوق.

[90] منعوث: نعت شده.

[91] خطبه 1.

[92] نساء: 93.

[93] تفسير تبيان، ج 5، ص 77.

[94] نهج البلاغه: خطبه 93، خطبه 82، خطبه 237.

[95]: مساوق: هم معني.

[96] سورت: شدت.

[97] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، به تحقيق ابوالفضل ابراهيم، ج 6، ص 425، انتشارات اسماعيليان.

[98] عمل موسع: عملي كه براي انجام آن فرصت كافي باشد.

[99] يوسف: 40 و 68، نحل: 38، روم: 6.

[100] مائده: 103، عنكبوت: 63، حجرات: 4.

[101] مومنون: 70.

[102] يونس: 36.

[103] اسراء: 89، فرقان: 50.

[104] بقره:

243، يوسف: 38، غافر (مومن): 61.

[105] اعراف: 102.

[106] صوت العداله الانسانيه، جرج جرداق، ج 6، چاپ 1351، انتشارات فراهاني.

[107] تحف العقول، مواظع النبي، ص 45.

[108] حكمت 109.

[109] حكمت 4.

[110] راهن: وام گيرنده.

[111] مرتهن: وام دهنده.

[112] فك: آزاد.

[113] موهم: به وهم افكننده.

[114] نساء: 49.

[115] نجم: 32.

[116] منطوق: معني و آنچه از نطق كسي فهميده مي شود.

[117] هضم نفس: مجاهده ي نفس.

[118] شوري: 40.

[119] منغمر: غريق، فرورفته، غرق در چيزي.

[120] يوسف: 76.

[121] اعراف: 182 و 183.

[122] نساء 142.

[123] بقره: 194.

[124] مائده: 116.

[125] طارق: 15 و 16.

[126] تفسير تبيان، شيخ توسي، ج 10، ص 327، انتشارات مكتب الاعلام الاسلامي.

[127] آل عمران: 54.

[128] تفسير تبيان، ج 2، ص 476.

[129] شوري: 52.

[130] اسراء: 82.

[131] تفسير تبيان، ج 9، ص 152.

[132] منهاج البراعه، ج 4، ص 102، تاليف علامه ميرزا حبيب الله هاشمي، مصحح سيد ابراهيم ميانجي، انتشارات اسلاميه.

[133] خطبه 4.

[134] طه: 67.

[135] خطبه 228.

[136] سوره اخلاص (توحيد): 3.

[137] خطبه 190.

[138] حديد: 23.

[139] نامه 22.

[140] حكمت 431.

[141] نامه 67.

[142] حكمت 221.

[143] حكمت 223.

[144] حكمت 95.

[145] خطبه 212.

[146] خطبه 213.

[147] خطبه 214.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109