بدرقه جان (علي اكبر عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : بدرقه جان: سیری در زندگانی حضرت علی اکبر علیه السلام/ واحد پژوهش انتشارات مسجد مقدس جمکران. مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمکران 1388. مشخصات ظاهری : 94 ص. شابک : 10000 ریال : 978-964-973-252-7 وضعیت فهرست نویسی : فاپا (برون سپاری) يادداشت : عنوان روی جلد: بدرقه جان: زندگانی حضرت علی اکبر علیه السلام. یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس. عنوان روی جلد : بدرقه جان: زندگانی حضرت علی اکبر علیه السلام. عنوان دیگر : سیری در زندگانی حضرت علی اکبر علیه السلام. موضوع : علی اکبر بن حسین ع ، 37؟-61ق شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم) شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم) . واحد پژوهش رده بندی کنگره : BP42/4 /ع8 ب4 1388 رده بندی دیویی : 297/9538 شماره کتابشناسی ملی : 1910894

مقدمه

... چشم ها شرجي مي شود، وقتي صفحات تاريخ به كربلا مي رسد؛ گوييا كربلا استوار ترين لحظه تاريخ است.

كربلا، بام زمين است و سبب اتصال به آسمان؛ كربلاييان در هنگامه اي تفتيده، سقايت تاريخ را برعهده گرفته اند. در ظاهر، واژه هاي زلال معنا شكسته، چاك چاك شده و به خون غلطان است؛ امّا همين جماعت زخمي زيرساخت قاموس بزرگ مهدوي را شكل داده اند. از اين روست كه كربلا حقّ بزرگي بر انقلاب جهاني حضرت حجّت (عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف) دارد.

كربلا در ظاهر كوير سكوت است، با خيمه هايي نيم سوخته و مشك هايي شرحه شرحه؛ امّا در باطن زمزم است كه اهل معنا از آن كام مي گيرند.

يكي از قهرمانان كربلا، فرزند رشيد امام حسين عليه السلام، حضرت علي اكبرعليه السلام است. او كه در خَلق و خُلق و منطق به رسول خداصلي الله عليه وآله مي ماند. رازدار لحظه هاي خلوت پدر،

با نگاهي كه مهر محمدي صلي الله عليه وآله را به ياد مي آورد، و با قامتي به بلنداي انديشه علي عليه السلام.

در اين اثر كوشيده شده، تا با اين قهرمان دلير آشنا شويد.

ولادت حضرت علي اكبر

حضرت علي اكبرعليه السلام در يازدهم شعبان سال سي و سوم هجري، پيش از كشته شدن عثمان، چشم به جهان گشود.(1)

اين گفته شيخ جليل القدر ابن ادريس حلّي كه در بخش مزار كتاب السرائر آمده كه؛ وي در زمان عثمان متولّد گرديد، درست است؛ به اين ترتيب، آن حضرت در روز عاشورا، حدوداً بيست و هفت ساله بوده است. دليل آن، اتّفاق نظر مورّخان و نسب شناسان است؛ كه ايشان از امام سجادعليه السلام، كه در كربلا بيست و سه سال داشته، بزرگ تر بوده است.

پس بقيه نظرها خالي از دليل است؛ از جمله گفتار طريحي در كتاب «منتخب» است كه: «علي اكبرعليه السلام در كربلا هفده ساله بود»، يا گفته شيخ مفيد در «ارشاد» و طبرسي در «اعلام الوري» كه هجده ساله بوده است.

علّامه مجلسي در «جلاء العيون»، از محمّد بن ابي طالب نقل كرده است: «آن بزرگوار در حادثه كربلا هجده ساله بوده، در حالي كه پنج سال از حضرت زين العابدين عليه السلام كوچك تر بود» و مي فرمايد: اصحّ همين است.

مرحوم شهيد در «دروس» و كفعمي فرموده اند: بيست و پنج ساله و دو سال از حضرت زين العابدين عليه السلام بزرگ تر بوده است.

محتمل است كه اين قول اقوي باشد؛ اوّلاً به جهت آن كه جمهور محدّثين و مورّخين، علي شهيد را علي اكبرعليه السلام نوشته و حضرت زين العابدين عليه السلام را علي اصغر.

ثانياً: در مقاتل ابي الفرج آمده است: حضرت زين العابدين عليه السلام در مجلس يزيد

فرمود: «وكان لي أخ أكبر منّي سمّي علياً فقتلوه»؛ «برادري داشتم كه از من بزرگ تر بود به نام علي، كه او را كشتند».

ثالثاً: در سرائر ابن ادريس و در مقاتل، در احوالات حضرت علي اكبرعليه السلام فرموده اند: علي بن الحسين عليهما السلام در زمان خلافت عثمان به دنيا آمد و از جدّش علي بن ابي طالب عليه السلام روايت نموده. شهيد اوّل و كفعمي همين قول را اختيار فرموده اند.(2)

مورّخين همگي آورده اند: در شب عاشورا، هنگامي كه امام حسين عليه السلام با ابن سعد و پسرش حفص ملاقات كرد، امر فرمود: جز عباس و علي اكبرعليه السلام، همه از او دور شوند.

و در روز عاشورا، چون خطابه خواند، گريه اهل حرم را شنيد؛ به برادرش عباس و پسرش علي اكبرعليه السلام فرمود: «آنان را ساكت كنيد! به جانم سوگند! در آينده گريه بسيار خواهند داشت. و يا اينكه در روز هشتم محرم، وقتي اصحاب را امر فرمود: از فرات آب آورند، علي اكبرعليه السلام را امير آنان قرار داد.

اين قرائن نشان مي دهد: علي اكبرعليه السلام نزد پدر بزرگوارش جايگاه بلندي داشته و در كربلا، بيش از اين ها از عمر شريفش مي گذشته، چنان كه رجزش در ميدان نبرد، اين امر را نشان مي دهد.

كنيه حضرت علي اكبرعليه السلام

ابوحمزه ثمالي از امام صادق عليه السلام روايت نموده: هنگام زيارت علي اكبرعليه السلام، صورت بر قبر بگذار و سه بار بگو: «صلّي اللَّه عليك يا أبالحسن». شايد اين كنيه براي تفأل باشد، زيرا فرزندي به نام حسن داشته است.

روايت احمد بن ابونصر بزنطي گواه اين مدعا است. بزنطي از حضرت رضاعليه السلام پرسيد: آيا مي توان با زني و امّ ولد پدر او ازدواج كرد؟

حضرت فرمود: اشكالي ندارد. سپس

پرسيد: گفته اند علي بن الحسين، امام سجادعليه السلام با دختر امام حسن مجتبي عليه السلام و با امّ ولد آن حضرت ازدواج نمود؟ امام عليه السلام فرمود: چنين نيست. امام سجادعليه السلام با دختر امام حسن عليه السلام ازدواج كرد، و امّ ولدي كه گفتي، مربوط به علي بن الحسين عليهما السلام است كه در كربلا به شهادت رسيد، و او را نيز به عقد خود درآورد. اين حديث سندي است كه علي اكبرعليه السلام كنيزي(3) داشته كه براي او فرزندي آورده است.(4)

همچنين در زيارتي كه ابوحمزه ثمالي از امام صادق عليه السلام نقل كرده، گوهري يگانه و حقيقتي تابناك به دست مي آيد كه دست روزگار و خيانت كاران، آن را از بين برده و آن اين است كه: علي اكبرعليه السلام داراي خانواده و فرزند بوده، شايد نسل آن بزرگوار استمرار نيافته است.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «صلّي اللَّه عليك وعلي عترتك وأهل بيتك وآبائك وأبنائك وأمّهاتك الأخيار الذين أذهب اللَّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً»؛

«درود خدا بر تو و خانواده و اهلت، و پدران و مادران و فرزندانت، انسان هاي خوبي كه خداي تعالي رجس و پليدي را از ايشان دور كرد و پاكيزه شان گردانيد».

عبارت «وعلي عترتك» دلالت بر خانواده دارد. عترت، به معناي خانواده و فرزندان است. پس اگر علي اكبرعليه السلام خانواده نداشت، در كلام امام معصوم عليه السلام، كه آشناي به فنّ بلاغت و اقتضاي حال است، وارد نمي شد.

ابن قولويه اين روايت را در «كامل الزيارات» با سندي صحيح و راوياني ثقه نقل كرده است، از جمله علي بن مهزيار اهوازي، كه كاملاً مورد وثوق امام جوادعليه السلام بوده است. دليل اين مطلب، فرمايش امام در نامه اي است كه به

وي مرقوم فرمود: همانا تو را در خدمت و طاعت آزمودم، اگر بگويم مانند تو را نديده ام، اميد آن دارم كه در گفتار راست گو باشم.

يكي ديگر از راويان ثقه، ابن ابي عمير است، مرد بزرگواري كه هارون الرشيد به جرم تشيع دستور داد سندي بن شاهك صد و بيست تازيانه به او زد، سپس وي را زندان كرد و تا صد و بيست دينار نداد، آزاد نشد.

لقب حضرت علي اكبرعليه السلام

اين علي به (اكبر) ملقب شد؛ زيرا از امام زين العابدين عليه السلام بزرگ تر بود. امام سجادعليه السلام اين مطلب را در پاسخ زياد ملعون كه پرسيد: مگر خداوند علي را در كربلا نكشت؟ فرمود: من برادري بزرگ تر، به نام علي داشتم كه شما او را كشتيد.

ابن جرير طبري مي گويد: حميد بن مسلم گفت: علي بن الحسين اصغر را ديدم، در حالي كه بيمار بود.(5) و علي اكبرعليه السلام فرزند امام حسين عليه السلام بود و از او نسلي نماند، كه مادرش امّ ولد بود.(6)

علي اكبرعليه السلام با پدرش كنار نهر فرات در كربلا به شهادت رسيد، و فرزندي نداشت، علي اصغرعليه السلام نيز در كربلا همراه پدرش بود، وي بيست و سه سال داشت و بيمار بود.(7)

قرماني مي گويد: شمر ملعون براي كشتن علي اصغرعليه السلام كه بيمار بود، تلاش كرد.(8)

دميري در «حياة الحيوان» در ماده (بغل) گفته است: علي اصغر به زين العابدين عليه السلام ملقب بود. برادر بزرگ تري داشت به نام علي اكبر، كه در كربلا با پدرش شهيد گرديد.

سبط ابن الجوزي گفته است: علي اكبرعليه السلام با پدرش شهيد شد و علي اصغر كه زين العابدين عليه السلام است، نسل پدر از او ادامه يافت.(9)

شيخ صدوق رحمه الله در كتاب

«مجالس» از امام صادق عليه السلام آورده است: امام حسين عليه السلام با فرزندانش علي اكبر و علي اصغر به كربلا آمد.(10)

شبلنجي در نور الابصار گفته است: از فرزندان حسين عليه السلام، علي اكبرعليه السلام است كه با پدرش شهيد گرديد، و ديگري علي اصغر زين العابدين عليه السلام است.(11)

فخرالدين طريحي در «منتخب»، از حضرت سجادعليه السلام به علي اصغر و شهيد را به علي اكبر نام برده است.(12)

اينها مورخاني هستند كه از حضرت سجادعليه السلام به علي اصغر ياد كرده و تصريح به كوچك تر بودن ايشان از علي اكبر نموده اند.

مادر حضرت علي اكبرعليه السلام

شيخ مفيدرحمه الله در «ارشاد»(13) و برخي موّرخين از قبيل: ابن اثير در «كامل»، يعقوبي در تاريخ خود، طبري در تاريخ خود، فخر رازي در كتاب «الشجرة المباركه»، شيخ طوسي در رجال خود، مرحوم سپهر در «ناسخ التواريخ»؛ مادر آن بزرگوار را، ليلي دختر ابوعروه ثقفي مي دانند؛ ولي سبط ابن جوزي در كتاب خود به نام «تذكرة الخواص»(14) و خوارزمي در كتاب مقتل خود، اسم مادر علي اكبرعليه السلام را آمنه مي دانند.

ابن شهرآشوب مازندراني در كتاب «مناقب»، نام مادر علي اكبر را «برّه» مي داند. و در مقتل ابي اسحاق اسفرايني، نام مادر او «شهربانو» آمده است.

* * *

پدر ليلي، ابومرّه پسر عروه مسعود ثقفي است، كه در نسب او، شخصيتي مثل عروه وجود دارد كه در كتاب «الاصابة» ابن حجر از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل شده: مثل عروه مثال صاحب ياسين است كه قوم خود را به سوي خدا خواند؛ ولي او را كشتند.

در ماجراي حديبيه، قريش عروه را، به خاطر شرافت در ميان قومش، براي بستن قرارداد صلح، نزد رسول خداصلي الله عليه وآله فرستاد. او

كافر بود و در سال نهم هجرت مسلمان شد و به قبيله اش بازگشت، بر بام خانه اش رفت و قومش رابه اسلام فراخواند؛ امّا آنان به سوي او همچون باران تير پرتاب نمودند، تيري به او اصابت كرد و در خون خود غلتيد.(15)

چون از او پرسيدند: كشته شدنت را چه مي بيني؟ گفت: كرامتي بود كه خداوند به من عنايت فرمود و شهادتي بود كه خداي تعالي نصيبم ساخت. يك درخواست دارم، مرا در كنار شهيداني كه در ركاب رسول خداصلي الله عليه وآله كشته شده اند، دفن كنيد. چون درگذشت، به خواسته اش عمل كردند.

خانواده ليلي، از بزرگان و اشراف مكّه بود؛ زيرا عروه جدّ يكي از آن دو بزرگي است كه قريش درباره آن دو گفت: «وَقالُوا لَوْلا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيتَينِ عَظِيمٍ»؛(16) «و گفتند: «چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندي) از اين دو شهر (مكه و طائف) نازل نشده است؟!»، كه مقصود از «قريتين» در اين آيه شريفه، مكّه و طائف است و منظور قريش از «دو مرد بزرگ»؛ يكي عروه و ديگري وليد بن مغيره مخزومي مشهور به وحيد بوده است.

عروه به هنگام قبول اسلام ده زن داشت، پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله به او فرمود: اسلام بيش از چهار زن را جايز نمي داند، وي چهار تن را برگزيد كه يكي از آنان زينب دختر ابوسفيان صخر بن حرب بن اميه بوده. به خاطر اين نسبت خويشاوندي، دشمن در روز عاشورا، به علي اكبرعليه السلام گفت: تو با يزيد نسبت خويشاوندي داري.

مقصودشان از اين سخن، كشاندن او به لشكر يزيد بود؛ ولي روح پاك او از اين كار امتناع ورزيد و

شرافت دائمي و حيات ابدي را ترجيح داد و گفت: رعايت خويشاوندي با رسول خداصلي الله عليه وآله سزاوارتر است از رعايت خويشاوندي با فرزندان آن زن جگرخوار.(17) و از همين جهت است كه معاويه، حضرت علي اكبرعليه السلام را مي ستايد و مي گويد: در او سخاوت بني اميه وجود دارد.(18)

ديدگاه موّرخين پيرامون حضور ليلي در كربلا

يكي از مواردي كه ميان ارباب تواريخ مورد بحث و گفت و گو بوده، حضور ليلي (مادر علي اكبرعليه السلام) در كربلا است.

يك سري موضوعات تاريخي وجود دارد كه نفي و اثبات آن، ضرري به مقصود و هدف اصلي وارد نمي سازد و بالعكس، يك سري موضوعاتي در تاريخ مطرح است كه اثبات وجود و عدم آن، تأثير فراواني در ارائه هدف دارد. هرچند اثبات حضور ليلي مادر حضرت علي اكبرعليه السلام، به طور مستقيم اثر زيادي در ارائه هدف عالي حماسه عاشورا ندارد؛ ولي بحث پيرامون حضور آن مخدّره در كربلا تأثير زيادي در ارائه واقعيت، كه زمينه اصلي هدف حماسه سازان كربلاست، داشته و از تحريفات و دروغ هاي دروغ پردازان جلوگيري مي كند.

سال وفات، مقدار عمر و حضور اين بانوي بزرگوار در كربلا براي ما روشن نگرديده؛ امّا علّامه دربندي در كتاب «اسرار الشهادة» به نقل از بعضي كتب كه نويسندگانش مشخص نيست، معتقد به حضور او در كربلا شده، تا جايي كه يك سري مرثيه ها را هنگام رفتن علي اكبرعليه السلام به ميدان، به آن مخدّره نسبت داده اند و حتّي بعضي از شعرا هم حضور آن بانو را در كربلا به شعر درآورده اند، امّا تاريخ نويسان در اين باره سخني نگفته اند، چه بسا پيش از واقعه عاشورا بدرود حيات گفته است.

حاج شيخ عباس قمي در كتاب «نفس

المهموم» گويد: من سندي كه دالّ بر آمدن ليلي به كربلا باشد، نيافتم. به اظهار نظر اين محدّث محقق مي توان استناد كرد و براي فرد محقّق اين نظر كافي است.(19)

و از عبارت زيارت ناحيه مقدّسه: «وجعلنا اللَّه من ملاقيك ومرافقيك ومرافقي جدّك وأبيك وعمّك وأخيك وأمّك المظلومة» معلوم مي شود كه آن مخدّره حيات داشته يا در كربلا حاضر بوده است.

بعضي از بزرگان فرموده اند: اگر مكرّمه ليلي در كربلا حاضر مي بود، از ترس مؤاخذه يزيد، جرأت نمي كردند به اين قسم، اهل بيت عليهم السلام را اسير نمايند؛ زيرا والده مخدّره ليلي، ميمونه دختر ابوسفيان بن حرب، خواهر معاويه باشد. پس مخدره ليلي از پدر منسوب به بني ثقيف بود و از مادر به بني اميه.

روي همين جهت، ابوالفرج اصفهاني در مقاتل آورده كه معاويه گفت: چه كسي سزاوارترين مردم به خلافت است؟ گفتند: تو، گفت: نه، لايق ترين فرد به امر خلافت، علي بن الحسين عليهما السلام است؛ چون جدّش رسول خداصلي الله عليه وآله است و در او شجاعت بني اميه است و او از بني ثقيف است. پس مخدّره ليلي عليها السلام عمّه زاده يزيد بود و اگر در كربلا مي بود، هرگز جرأت نمي كردند به اين قسم ظلم كنند.(20)

حارث بن خالد مخزومي درباره شخصيت ليلي عليها السلام چنين سروده:

خورشيد بر گرد ما به طواف آيد. چه كسي ديده خورشيد در شب به طواف آيد؟ پدر و مادرش (ليلي باوفاترين مردم قريش نسبت به پيمان هستند، و عموهايش را اگر بپرسي، از قبيله ثقيف هستند.(21)

ويژگي هاي حضرت علي اكبرعليه السلام

از زيارت ناحيه مقدسه معلوم مي شود كه حضرت علي اكبرعليه السلام، اولين شهيد از اهل بيت اطهارعليهم السلام بود، كه مي فرمايد: «السلام علي أوّل

قتيل، من نسل خير سليل، من سلالة ابراهيم الخليل»، «درود خدا بر اوّلين كشته شده كربلا (از بني هاشم)، از نسل بهترين زادگان، از دودمان ابراهيم خليل اللَّه»، كه اين مورد تأييد تعدادي بزرگان، از قبيل شيخ مفيد و سيد بن طاوس است.(22)

شباهت حضرت علي اكبرعليه السلام به رسول خداصلي الله عليه وآله

موّرخان در ميان خانواده پيامبرصلي الله عليه وآله، از كسي كه در تمام صفات شبيه او باشد، به جز علي اكبر نام نبرده اند.

سرودي از جابر انصاري نقل نموده: حضرت فاطمه زهراعليها السلام در راه رفتن شبيه پدر بزرگوارش بود؛ يك بار به راست و يك بار به چپ مي گراييد.

در روايت شيخ صدوق رحمه الله آمده است: امام حسن مجتبي عليه السلام در هيبت و سيادت و امام حسين عليه السلام در بخشش و شجاعت شبيه جدّ خود بودند.

حاكم نيشابوري از امير مؤمنان عليه السلام آورده است: رسول خداصلي الله عليه وآله به جعفر طيار فرمود: تو در اخلاق و خلقت شبيه من هستي.

دانشمند بزرگوار فخرالدين طريحي در كتاب «المنتخب» گفته است: امام حسين عليه السلام درباره كودك شيرخوار فرمود: خدايا تو گواه هستي بر اين گروه، كه شبيه ترين مردم به پيامبرت محمّدصلي الله عليه وآله را كشتند.

اين نمونه ها نشان مي دهد كسي از خاندان رسالت از هر جهت شبيه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله نبوده است.

سخن امام حسين عليه السلام درباره فرزندش علي اكبرعليه السلام به هنگام عزيمت به ميدان نبرد اين است: خدايا گواه باش شبيه ترين مردم به رسولت در خلقت و اخلاق و سخن گفتن به سوي اينان رفت. هرگاه مشتاق پيامبرت مي شديم، به او نگاه مي كرديم. گوياي اين حقيقت است كه علي اكبرعليه السلام آيينه جمال نبوي و نمونه كمالات آن جناب و در سخن گفتن،

نمونه كامل حضرتش بود.(23)

فضايل حضرت علي اكبرعليه السلام

از ابتداي جواني، آثار عظمت و جلالت و انوار فضايل از سيماي مباركش مي درخشيد، بخشش نبوي از وجودش فراوان مي ريخت، در مجد و شرافت و بزرگواري، رسول كريم صلي الله عليه وآله را به ياد مي آورد. به تمام خصال خير پيچيده شده بود و بر قلّه مناقب ايستاده بود. زبان از وصفش ناتوان و دشمن چاره اي جز خضوع در برابر فضايل فراوان و بي مانندش ندارد.

گواه ما، اعتراف دشمن مكّار و سرسخت اهل بيت عليهم السلام - يعني معاويه - است. روزي از سردمداران و دولت مردان حاضر در جلسه پرسيد: سزاوارترين مردم براي اين امر (خلافت) كيست؟ گفتند: تو هستي. معاويه گفت: نه، سزاوارترين مردم براي حكومت، علي بن الحسين عليهما السلام است كه جدّش رسول خداصلي الله عليه وآله است و شجاعت بني هاشم، سخاوت بني اميه و بزرگ منشي ثقيف را داراست.

ما ترديد نداريم كه حضرت علي اكبرعليه السلام جامع تمام فضايل و بالاتر از همه، داراي مقام عصمت و به دور از اخلاق ناروا بود، به شهادت پدرش، كه از باطن افراد آگاه است، او جامع صفات خصال محمّدي صلي الله عليه وآله و آيينه تمام نماي آن حضرت است، همان گونه كه در زيارت اول رجب و زيارتي كه ابوحمزه از امام صادق عليه السلام روايت نموده، آمده است.

اقرار معاويه دليل آن است كه حضرت علي اكبرعليه السلام درآن هنگام بين مردم شام و ساير شهرها به داشتن محاسن اخلاق و قداست الهيه كاملاً معروف بوده، در غير اين صورت دليلي ندارد معاويه به صلاحيت فردي براي خلافت در حضور مسؤولان كشور اعتراف كند كه از جهت تدبير، درايت و صفات حميده و توان

مديريت براي مردم ناشناخته است.

معاويه مي دانست كه تمامي فضايل علي اكبرعليه السلام از اجداد مطهرش مي باشد؛ امّا خود را به غفلت زد و به خاطر غرض هاي پنهاني اش، ديگران را هم در آن فضايل دخالت داد، كه موارد زير از آن جمله است:

1 - مي خواست خلافت را از امام حسين عليه السلام كه از جانب پيامبرصلي الله عليه وآله و امير المؤمنين عليه السلام، كه نصّ بر امامت بود، بگرداند و شخص ديگري را در برابر امام حسين عليه السلام، كه مرجع امّت در مسايل علمي و گرفتاري ها و حلّ و فصل مشكلات بود، عَلَم كند.

2 - مي خواست ارزش شرايط خلافت را، كه در سه امر علم، عصمت و نصّ منحصر بود، تغيير دهد؛ زيرا او هيچ يك را نداشت؛ (بلكه از جانب اهل بيت مورد لعن واقع شده بود).

3 - مي خواست فضيلتي را براي قوم خود اثبات كند، تا هم طراز قبايلي چون بني هاشم و ثقيف گردد؛ امّا موفّق نگرديد. همگان مي دانستند خاندان اميه از زمان جدّشان - عبد شمس - هيچ فضيلت و احترامي نداشتند.

عبد شمس فقير بود و برادرش هاشم كفالت او را عهده دار گرديد. اميه نيز ده سال برده عبد المطلب بود؛ زيرا شرط بسته بودند كه اسب هر كس در مسابقه برنده شود، صد شتر، ده بنده، ده كنيز و يك سال بندگي ديگري را نموده و موي جلوي سرش را بتراشد. پس هنگامي كه اسب عبد المطلب برنده شد، او پاداش هاي مسابقه را گرفت و در ميان قريش تقسيم كرد و خواست موي جلو سر اميه را بتراشد؛ ولي عوض آن ده سال بندگي عبد المطلب را پذيرفت و در اين مدّت، اميه از

بردگان وي محسوب مي گرديد.

و امّا درباره حرب جدّ معاويه؛ عبد المطلب وي را براي پسرش زبير اجير گرفت و ظرف هاشم را كه در آن طعام مي داد، رهن او داد. ابوسفيان نيز بسيار حريص و بخيل بود، به طوري كه مخارج زنش - هند - را نمي داد و او براي زندگي خود و فرزندانش، به ناچار از مال او دزدي مي كرد. اين است وضعيت دودمان بني اميه! چگونه با هاشم قابل مقايسه است؟!

هاشم آن بزرگواري كه سقايت زائران كعبه را عهده دار بود و خوان طعامش هيچ گاه در آسايش و سختي ها و قحطي برچيده نمي شد. عبد المطلب نيز، به «شيبة الحمد» شهرت يافته بود؛ زيرا فراوان مورد مدح و ستايش مردم قرار مي گرفت. او پناه قريش در سختي ها و فريادرس آنان بود. او شريف، سيد و بزرگ آنان بود و در اوج كمالات قرار داشت. او از حكيمان و بردباران بود.

سنّت هايي را مقرر نمود كه اسلام نيز آنها را تأييد كرد: زنان پدر را بر پسر حرام نمود؛ گنجي يافت و خمس آن را صدقه داد؛ مقدار ديه را صد شتر اعلام نمود؛ طواف خانه خدا را هفت دور قرار داد؛ و احكامي ديگر چون؛ بريدن دست دزد، تحريم خمر، اجراي حدّ زنا، جلوگيري از عريان طواف نمودن، تحريم خوردن حيواني كه قرباني بت شده، و نيز تحريم تقسيم شتران به وسيله تير (نوعي قمار در زمان جاهليت).

به سبب جود و بخشش فراوانش، او را «فياض» مي گفتند؛ تا آنجا كه از سفره او هر پياده و غريبي مي خورد، آن گاه مانده سفره را به كوه ابوقيس مي بردند تا پرندگان و ساير حيوانات بخورند. به خاطر جلال و مجدش، از

خانه وي تا كعبه را برايش فرش مي كردند؛ براي هيچ كس از افراد قريش چنين تشريفاتي برگزار نمي شد؛ در جايگاه عظمت او، كسي همنشين او نمي گرديد؛ جز نوه او، پيامبر رحمت صلي الله عليه وآله.

عبد المطلب از اوصيا بود و كتاب آسماني پيامبران را مي خواند؛ پيوسته در جلسات قريش، وعده به ظهور پيامبري از صلب خود را مي داد و فرزندان و قوم خود را سفارش مي كرد كه به او ايمان آورند و از او پيروي كنند.

ابوطالب سيد بطحا، رئيس و پناه قريش، كه بعد از پدر وارث ابهّت و مجد و عظمت او گرديد، محبوب مكّه و فرمانش مطاع بود.

شگفت اينكه در شب ميلاد فرزندش اميرالمؤمنين عليه السلام، هنگامي كه قريش براي تضرّع نزد بت ها به كوه ابوقيس رفتند تا مشكل حلّ شود، كوه به خود لرزيد و بت ها فرو ريخت. پس تحير آنان بيشتر گرديد و براي رفع درماندگي، نزد ابوطالب رفتند؛ زيرا او مانند پدرش عبد المطلب پناه بي پناهان بود، و از او خواستند چاره كار كند، او دست ها را به سمت آسمان بالا برده و با تضرّع به درگاه خداي سبحان عرض كرد: «الهي! أسئلك بالمحمّدية المحمودة والعلوية العالية والفاطمية البيضاء، أن تفضلّت علي تهامة بالرأفة والرحمة»؛ «اي خداي من! به حقّ محمّد محمود و علي عالي و فاطمه درخشنده، رأفت و رحمت خود را بر اهل مكّه تفضّل فرما».

به بركت اين اسماي طيبه كريمه، بلا و پريشاني از آنان رفع گرديد و قريش مقام اين اسما را پيش از ظهور و آشكار شدن صاحبانشان شناخت. اعراب اين نام هاي مبارك را مي نوشتند و در مشكلات و سختي ها، به وسيله آن دعا مي نمودند

و خداي تعالي نيز سختي را از آنان برمي داشت؛ در حالي كه حقيقت آن اسماي مبارك را نمي شناختند.

امّا درباره اشرف مخلوقات و علّت غايي خلقت، كه متكوّن از نور قدس خداوند است، پيامبر عظيم اسلام، حضرت محمّدصلي الله عليه وآله زبان از بيان وصف ايشان گنگ و لال است.

آري علي اكبرعليه السلام شاخه اي از اين شجره طيبه است، كه اصلش ثابت و شاخ و برگش به آسمان سركشيده، او وارث اين فضايل و محامد است، او جمال نبوي و هيبت خلافت الهيه را داراست.

حضرت علي اكبرعليه السلام در شب عاشورا

شب عاشورا چه شبي است؟ شب غم بار و دردناك، يا شب جولانگاه عشق؟! شب خداحافظي با دنيا، يا شب راز و نياز با پروردگار؟! شب قرائت قرآن، يا شب همراهي با قرآن ناطق؟! شب ماندن در چنگال سي هزار دشمن، يا شب ماندن ميان پاكان روزگار؟! شب گريه است، يا شب حنا بستن و شوخي و خوشحالي؟!

شبي كه انتظار شهادت و ديدار معبود را دربر دارد، شب آخر زندگي است، شب پيمان بستن با آرمان هاي حسين عليه السلام، شب وداع با ياران، شب ديدن اطفال نالان، شبي كه فصول تاريخ اسلام را به خود جلب نموده، شبي كه رعب و وحشت در او نيست، شب سبقت در كمال و ادب، شب فداكاري و شجاعت، شب ديدن بهشت.(24)

از اين روست كه اصحاب و بني هاشم با يكديگر وداع مي كنند، در آن شب بني هاشم يكديگر را سفارش مي نمودند كه نگذارند اصحاب بر آنان سبقت بجويند و اصحاب نيز يكديگر را سفارش مي كردند كه نگذارند بني هاشم بر ما سبقت گيرند.

يكي از افرادي كه حاضر نبود ديگران بر او سبقت جويند، حضرت علي اكبرعليه السلام است و از

همين جاست كه اكثر مورّخين مي نويسند: اوّل كشته بني هاشم در كربلا، حضرت علي اكبرعليه السلام است.(25) و اين اوّل بودن، نه تنها ادب آن سرور را مي رساند؛ بلكه اوج كمال و ايمان او را بيان مي كند.

حضرت علي اكبرعليه السلام ناري القُري

هنگامي كه تمام خوبي ها و نيكي ها در يك شخص جمع شد و شخصيت واقعي او به مرحله ظاهر رسيد، به مقتضاي آن، دو صفت در او جمع مي شود، يكي نيروي جاذبه و ديگري نيروي دافعه؛ اين دو صفت همواره در اولياي الهي و مردان پاك وجود دارد، چنانچه مي بينيم امير المؤمنين علي عليه السلام هم جاذبه و هم دافعه دارد. در ميدان مبارزه با كفّار، چنان شجاعت از خود نشان مي داد كه ملكوتيان زبان به ستايش او مي گشودند و در عرصه كمك و ياري رساندن به رسول خداصلي الله عليه وآله، گوي سبقت را از ديگران مي گرفت.

جاذبه داشتن، صفت بسيار خوبي است

وجود والاي حضرت علي اكبرعليه السلام داراي نيروي جاذبه و دافعه بود و به جدّ بزرگوار خود، اميرالمؤمنين عليه السلام و به پدر عزيزش امام حسين عليه السلام اقتدا نموده؛ لذا با اندك تأمّلي، مي توان اين دو صفت را در حركات و سخنان و رجزهاي آن بزرگوار در روز عاشورا مشاهده نمود.

يكي از نمونه هاي جاذبه داشتن، نسبت به ديگران مهرباني نمودن، كمك كردن و دست گيري كردن است، به حدّي كه شعله وجودش فروزان گردد و ديگران به واسطه او هدايت جويند.

از اولاد ائمّه چند نفر را كريم و سخي دانسته اند و در حقّ هيچ يك از آنها صفت «ناري القري، شعله فروزان» را ذكر نكرده اند، مگر در حقّ حضرت علي اكبرعليه السلام.

توضيحي پيرامون صفت ناري القُري

در نامه دانشوران ناصري آورده شده: در ميان عرب رسم است كه در شب هاي تاريك آتش مي افروزند تا عابرين و واردين به وسيله آتش راهي پيدا كرده و به آساني به مقصد برسند و بر ايشان ميهمان بشوند. آن آتش را ناري القري گويند. و اگر احياناً فصل زمستان باشد و باد تندي بوزد كه نتوان آتش افروخت، سگ هاي قبيله را در اطراف چادرها متفرق مي سازند تا آنها متوحش شده و بانگ بزنند و از اين طريق، گم شدگان صحرا راهي بيابند و بر ايشان مهمان بشوند.(26)

اين صفت همواره منسوب به شبه پيامبرصلي الله عليه وآله، يعني علي اكبرعليه السلام است؛ چه اينكه آن بزرگوار، چراغ هدايت به سوي امام است. علاوه بر كريم و سخي و مهمان نواز بودن آن سرور، هركس با وجود مقدّس سيد الشهداءعليه السلام كاري داشت، به ايشان مراجعه مي كرد.

آري آن شبه پيامبر، شعله فروزان اهل بيت است، لذا مشتاقان و محبان

حضرت سيد الشهداءعليه السلام بايد بدانند اين چراغ خاموش نشدني است، انوار و اعماق وجودِ انساني را روشن ساخته و محبت و دوستي آن شبه رسول، دري است كه بسته نمي شود و از راه آن، مي توان به وصال معشوق رسيد.

بلاغت و فصاحت حضرت علي اكبرعليه السلام علم و هنر دو عنصر به هم آميخته است و آشكار شدن هر يك، ظهور ديگري را دربر دارد؛ هرچند ميان دانشمندان در اين رابطه نظراتي وجود دارد و عدّه اي بر اين عقيده اند كه علم و هنر، دو عنصر از هم جدا هستند و براي به دست آوردن آن، به تلاش و كوشش احتياج است و رفتن به كلاس درس و پذيرش استاد حتمي. عدّه اي ديگر بر اين باورند كه علم و هنر از هم جدا نيستند؛ چه اينكه هركه علمي را دارا باشد، به همان اندازه هنرمند هم هست و هر هنرمندي براي به دست آوردن هنرش، مي بايست علم و دانش بياموزد؛ هرچند كه شايد در مصداق خارجي، فردي پيدا شود كه اين دو عنصر در او جمع شده باشد، و اين بدين معنا نيست كه علم و هنر يكي باشد.

مسلّماً كسي كه داراي فصاحت و بلاغت بوده و مي تواند افكار خود را به ديگران به صورت روان و با بياني شيوا و ساده انتقال دهد، يك هنرمند واقعي است و شنوندگان چنين گوينده اي كه با بلاغت تمام، افكار خود را بيان مي كند، زماني سخن گوينده را مي پذيرند كه گوينده همراه با بينش و دانش سخن بگويد، لذا در اين جهان، يكّه تازان عرصه فصاحت و بلاغت وجود مقدّس خاتم الانبيا و علي بن ابي طالب و حسنين و

نه فرزند بزرگوارش عليهم السلام مي باشند.

حضرت علي اكبرعليه السلام وارث اين هنر است و همه مفاخر حضرات رسول و علي و حسنين و ساير ائمه عليهم السلام را در خود جمع نموده؛ لذا در روز عاشورا، اين حقيقت را با بيان افكار بلند خود، در غالب رجزهاي كوتاه و پرمعنا آشكار ساخت. ابوريحان بيروني در كتاب آثار الباقيه نوشته: آن مردم با امام حسين عليه السلام كاري كردند كه هيچ ملتّي با اشرار مردم چنان نكردند و از كشتن و به كار بردن شمشير و نيزه و سنگ و پايمال كردن بدن ها با سُم اسبان و غارت گري و ... دريغ نورزيدند.(27)

حضرت علي اكبرعليه السلام استعداد بلاغت و فصاحت را به وسيله فراگيري علم و دانش در دانشگاه حسيني بارور ساخت. او در دامن ولايت رشد و نمو كرده و جواني آراسته به زيور كمالات انساني و مبلّغي داراي سعه صدر، كرم و سخاوت، حلم و بردباري، تواضع و فروتني و هميشه ساكت و آرام و كم صحبت بود. در روز عاشورا پيوسته خود را به حسب و نسب عالي و خاندان نبوّت و ولايت معرّفي مي كرد، بدون اينكه تكبري نمايد.

حضرت علي اكبرعليه السلام سخن تازه اي به آنها نمي گفت جدّش امير المؤمنين علي عليه السلام در جنگ جمل در پاسخ به معترضان مي فرمود: «اعرف الحقّ تعرف أهله واعرف الباطل تعرف أهله»؛ «حقّ ميزان و معيار است؛ آن را بشناس، اهل آن را خواهي شناخت. باطل را نيز بشناس، اهل آن را خواهي شناخت». اي لشكريان اگر حقّ را نمي شناسيد، پس بدانيد ما بر حقّيم و اگر واقعيت را مي دانيد، پس چرا كينه علي عليه السلام را در دل داريد؟(28)

آري آنها تربيت شدگان كساني

هستند كه حتّي حاضر نيستند نام علي عليه السلام را در كتاب هايشان به زبان آرند. به عنوان مثال: وقتي يكي از نويسندگان، روايت آوردن پيامبرصلي الله عليه وآله را به مسجد در روزهاي بيماري نقل مي كند، حاضر نيست اسم علي عليه السلام را به عنوان يكي از دو نفري كه پيامبرصلي الله عليه وآله را به مسجد آوردند، به زبان بياورد. مي گويد: «فضل يا فثم بن عباس و رجل آخر» آن وقت راوي مي گويد: آن ديگري علي عليه السلام بوده است.(29)

حضرت علي اكبرعليه السلام در اين رجزخواني مي گويد: شما اي مردم! چه رابطه اي با پيامبرصلي الله عليه وآله داريد؟ ما بيشتر و سزاوارتر به پيامبرصلي الله عليه وآله هستيم. من برمبناي عقيده با شما مي جنگم. به خدا قسم! پسر زنازاده بر ما حكومت نخواهد كرد، با شمشير شما را مي زنم و از پدر خويش دفاع مي كنم؛ امّا چه شمشيري و چه مبارزه اي؟! شمشير يك جوان هاشمي علوي قرشي.

اي عاشق راستين! ببين علي اكبرعليه السلام در آن لحظات آخر زندگاني، چگونه از هدف پاك و عقيده خود، كه همان راه حسين بن علي عليهما السلام است، دفاع مي كند و از دشمن هيچ باكي ندارد و مي گويد: «به خدا نمي گذارم لحظه اي آن ناپاكان بر ما حكومت كنند».

اين سخن، همان سخني است كه امير المؤمنين عليه السلام مي فرمود و اين همان سخن و مصلحتي است كه به خاطر آن، حضرت علي عليه السلام سكوت نمود و در برابر چشمانش فاطمه زهراعليها السلام را سيلي زدند و در به پهلويش نواختند و فرزندش محسن را سقط نمودند، باز هم هيچ نگفت.

سخن آن آقازاده، همان سخني است كه به خاطر آن، امام حسن عليه السلام صلح نمود،

به جهت حفظ اسلام ناب محمّدي و گروه شيعه، كوفه را ترك كرده و به مدينه رفت.

اين رجز بسيار پرمعنا است، چقدر فصيح است كه با انشاي چند بيت، تمام صفحات تاريخ اسلام، از سقيفه تا نينوا جلو چشم بيننده و شنونده ورق مي زند. او با بيان اين رجز مي خواهد بر تمام بدعت ها و كج روي هايي كه در چند سال گذشته به وجود آمده، خطّ بطلان بكشد.

علي اكبرعليه السلام با قدرتي تمام و همراه با معنويت، شمشير مي زند و همگان را متوجّه مي سازد كه اين نبرد و حماسه يك رزم ساده نيست؛ بلكه يك جوان هاشمي علوي با عقيده راسخ شمشير مي زند و باكي از شهادت ندارد، همان گونه كه اصحاب علي عليه السلام در صفّين باكي از كشته شدن نداشتند، چنانچه در اين رابطه فرزند عاص (عمرو بن عاص)، دشمن علي عليه السلام، درباره سپاهيان آن حضرت به حقيقت اعتراف مي كند و مي گويد: «فإنّ هؤلاء جآؤوا بخطّة بلغت السماء»(30)؛ «اين گروه با هدف آسماني به ميدان آمده و باكي از شهادت ندارند».

آري اين جوانمرد، تا توان داشت از حريم قرآن و ولايت دفاع نمود؛ امّا هزار حيف! كه شبه پيامبرعليه السلام به دست نامردانِ بي مروّت قطعه قطعه شد و دنياي فصاحت و بلاغت آغشته به خون گرديد.

آيا بلاغت و فصاحت علي اكبرعليه السلام قطعه قطعه شد؟ نمي دانم چه بگويم؟! قلم شكسته است؛ امّا نه نه! فصاحت علي اكبرعليه السلام مثل جسم شريفش قطعه قطعه نشد؛ بلكه منطق و استدلال او، كه در قالب فصاحت و بلاغت، به عرصه ظهور رسيد، تا ابد بر تارك هستي و بشريت مي درخشد و نور منطق و خُلق علي اكبرعليه السلام ضمير پيروانش

و جوانان ولايتي را روشن ساخته است.(31)

حضرت علي اكبرعليه السلام وارث دو شجاعت

شجاعت ملكه اي نيست كه به سادگي بتوان آن را به دست آورد. خيلي از افراد هستند كه با تمرين زياد و ديدن استاد، لقب قهرماني به خود مي دهند؛ ولي باز مي بينيم در ميدان كارزار نمي توانند شجاعتي از خود نشان دهند.

يكي از علل مهمّ و اصلي ملكه شجاعت، عامل وراثت است. حضرت علي اكبرعليه السلام وارث دو شجاعت بي نظير بوده؛ يكي شجاعت حيدري، و ديگري شجاعت حسيني.

مورّخين تصريح كرده اند: حضرت علي اكبرعليه السلام در ميدان مبارزه، آن چنان شجاعتي از خود نشان داد كه صداي شيون و ناله از لشكر بلند شد(32) و همه از اطراف او فرار مي كردند، حتّي در اوّلِ مبارزه كسي جرأت پيدا نمي كرد تا با جوان هاشمي (علي اكبرعليه السلام) مبارزه كند؛ چه اينكه آن بزرگوار وابسته به خانداني است كه هر كدام در شجاعت زبانزد مردم هستند.

جدّش اميرالمؤمنين عليه السلام شجاعي است كه هيچ قدرتمندي در مقابلش توان و ياراي مقاومت ندارد، شخصيتي كه هرگز از دشمن گريزان نبود، او حيدر كرّار است.

پدرش حسين بن علي عليهما السلام نيز در شجاعت شير بيشه ميدان نبرد است؛ پس او داراي شجاعت حسينيه است. عمويش امام حسن مجتبي عليه السلام فاتح جنگ جمل و فارس نبرد صفين است، عموي ديگرش قمر بني هاشم عليه السلام سپهسالار امام حسن عليه السلام و علمدار امام حسين عليه السلام در كربلا است.

حضرت علي اكبرعليه السلام در ميان حرارت آفتاب، در وسط دشمن، تشنه و زبان خشكيده، مبارزه تن به تن، سنگيني اسلحه، فراق شهيدان، شنيدن صداي العطش كودكان، اضطراب و غوغاي زنان در خيمه ها، مشاهده باباي مظلوم و غريب، مع الوصف چندين مرتبه حمله

كردن، و بنابر روايتي دوازده مرتبه بر دشمن حمله بردن، چه نيرويي مي خواهد؟!(33)

آنچه مسلّم است، آن شاهزاده عالي مقام تعداد زيادي از دشمنان را به جهنّم فرستاد. تعداد كشته ها را شمارش نكرده اند؛ ولي در بعضي تواريخ، تعداد تعداد كشته ها را در حمله اوّل هشتاد نفر و در حمله آخر صد و بيست نفر نوشته اند.(34)

در كتاب هايي مانند مجالس شيخ صدوق رحمه الله و «الوقايع و الحوادث» به نقل از امام صادق و امام سجادعليهما السلام، آمارهاي ديگري هم آمده است: شصت و دو نفر، چهل و پنج نفر، پنجاه و چهار نفر، هشتاد و يك نفر.

در بعضي از مقاتل، اصلاً نامي از تعداد برده نشده؛ بلكه نوشته اند: «فقاتل قتالاً شديداً، قتل جمعاً كثيراً، ففعل ذلك مراراً، فقتل جماعة، فقتل مقتلة عظيمة»؛(35) «نبرد بسيارسختي كرد، جمع بسياري را كشت، پس دوباره نبرد كرد، پس گروهي را به قتل رسانيد، پس كشتار بزرگي را انجام داد».

حضرت علي اكبرعليه السلام فارس ميدان نبرد

هنگامي كه حضرت علي اكبرعليه السلام با آن هيبت رزم جويي و مبارزطلبي به ميدان آمد، لشكر عمر بن سعد در برابرش تاب مقاومت نداشتند و هركدام به طرفي فرار مي كردند. فرمانده لشكر دشمن، حكيم بن طفيل و ابن نوفل را طلبيد و هركدام را هزار سوار بداد و گفت: چاره آن است كه شماها به يك دفعه حمله كنيد. آنها به شير بيشه ميدان، علي اكبرعليه السلام حمله ور شدند؛ ولي آن شاهزاده شجاع كه وارث شجاعت حيدري و حسيني بود، در آن هنگام بر جدّش محمّد مصطفي صلي الله عليه وآله صلوات فرستاد و بر آن قوم حمله نمود و جمع بسياري را هلاك كرد و لشكر را متفرق ساخت.(36)

عمر بن سعد، به اصطلاح خودش، چاره جويي

كرد و طارق بن كثير را مأمور كشتن علي اكبرعليه السلام كرد، طارق بن كثير مردي شجاع و باجرأت بود. عمر بن سعد به او گفت: تو سال هاست كه از دست امير جايزه مي گيري، اكنون برو سر اين پسر را برايم بياور و من ضامن مي شوم كه از پسر زياد براي تو حكومت موصل را بگيرم. و براي ضمانت خود، انگشترش را به طارق بن كثير داد.

طارق مقابل شير حيدري قرار گرفت و نيزه اي به طرف آن حضرت پرتاب كرد و آن حضرت نيزه را از خود دفع نمود، چنان نيزه را بر سينه طارق زد كه از اسب به زمين افتاد. در اين حال، برادر طارق به مبارزه علي اكبرعليه السلام آمد و آن حضرت ضربتي بر چشم هايش زد و آن ملعون روي خاك افتاد. در اين هنگام، كشته شدن طارق و برادر او، بر فرزندان طارق بسيار مشكل آمد، پس دو پسر طارق هركدام به ميدان آمدند، كه به وسيله رزم جوي لشكر سيد الشهداء، حضرت علي اكبرعليه السلام به هلاكت رسيدند.

ترس و هيجاني در لشكر عمر بن سعد افتاد: اين جوان كيست كه هيچ كس تاب مقاومت در برابر او را ندارد؟! بالاخره فرد ديگري به نام بكر بن غانم به ميدان آمد تا شايد بتواند آن شجاع حسيني را از لشكر دور كند. وقتي مقابل علي اكبرعليه السلام قرار گرفت، آن حضرت چنان شمشيري بر بكر بن غانم زد كه خود و مركبش دو نيمه شد.(37)

حضرت علي اكبرعليه السلام و چند مأموريت

حضرت علي اكبرعليه السلام در كربلا مثل پروانه، گرد شمع ولايت مي چرخيد و حافظ خيام حرم بود. آن آقازاده نسبت به امام نزديك ترين فرد محسوب مي شد، هركس

به امام حسين عليه السلام حاجتي داشت، به او مراجعه مي كرد. شاهزاده علي اكبرعليه السلام چند مأموريت حساس را در حماسه عاشورا عهده دار بود:

1 - در ظهر عاشورا، هنگام خواندن نماز ظهر (نماز خوف)، عدّه اي اقتدا كردند و عدّه اي جلوي آنها صف كشيدند. دو نفر از آنها در اين حال شربت شهادت نوشيدند. امام حسين عليه السلام با اينكه حجاج بن مسروق مأمور اذان گفتن بود، جوان برومندش را مأمور اذان گفتن نمود و فرمود: عزيزم، اذان بگو تا نماز بخوانيم؛ زيرا بسيار مايل بود صداي دلنوازش را بشنود.(38)

آري، هنگامي كه امام حسين عليه السلام دلش براي صوت قرآن پيامبرصلي الله عليه وآله تنگ مي شد، مي فرمود: علي! برايم قرآن بخوان.(39)

2 - در حديثي از امام صادق عليه السلام نقل شده: امام حسين عليه السلام حضرت علي اكبرعليه السلام را با سي نفر فرستاد تا براي خيام حرم آب بياورند.(40)

و اين مأموريتي بود كه امام به عهده فرزند شجاعش گذاشت و از اين مأموريت، شجاعت حضرت علي اكبرعليه السلام آشكار مي شود؛ چه اينكه آب آوردن در آن روز عاشورا، كار دشواري بود و لشكر عمر بن سعد اطراف شريعه را كاملاً محاصره كرده بودند. نوشته اند: اين مقدار آبي كه آورد براي حرم كم بود و كفاف اصحاب، ياران، زنان و اطفال حرم را، كه نزديك به دويست نفر بودند، نمي داد.

3 - شيخ فخرالدين طريحي مي نويسد: هنگامي كه ابوالفضل عباس عليه السلام به شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام فرمود: «أما من مجير يجيرنا؟! أما من مغيث يغيثنا؟! أما من أحد يأتينا بشربة من المآء لهذا الطفل»؛ «آيا ياري رساني نيست كه ما را ياري رساند؟! آيا فريادرسي نيست كه فريادرسي كند؟! آيا كسي

نيست كه براي سيراب كردن اين طفل، جرعه اي آب براي ما بياورد؟!».

در اين حال، حضرت علي اكبرعليه السلام برخاست و عرض كرد: من به طلب آب مي روم، امام عليه السلام در حقّ فرزندش دعا كرد، علي اكبر مشك آب را برداشت و به سوي شريعه رفت و مشك را پر از آب نمود، به جانب پدر آمد و گفت: بابا جان! اگر آب زياد آمد، پس از سيراب شدن برادرم، من هم تشنه هستم. امام طفلش را گرفت تا آب دهد كه نامردان تيري زدند و بر گلوي علي اصغرعليه السلام نشست، قبل از اينكه آن طفل آبي بنوشد.(41)

حضرت علي اكبرعليه السلام مؤذّن كربلا

يكي از شعارهاي مهم دين مقدّس اسلام، اذان است. اذان روح و ريحان در كالبد جامعه بشري مي دمد. خانواده و جامعه اي كه فرهنگ اذان در او زنده و پاينده باشد، دچار لغزش ها و افكار ناپسند نمي شود. اقامه اذان مربوط به دسته يا فردي به تنهايي نيست بلكه فرهنگ اذان فرهنگي فردي، اجتماعي، خانوادگي بوده و اسلام سفارش مي كند اذان گفتن را در هيچ حالي ترك نكنيد.

بنابراين براي حفظ اذان، وجود مقدّس علي بن ابي طالب عليه السلام، 25 سال در خانه نشست و در اين راه، چه خون دل هايي كه به او دادند و بالاخره در محراب مسجد كوفه در اقامه همين راه، به شهادت رسيد. امام حسن عليه السلام براي حفظ اذان و فرهنگ آن صلح نمود، و امام حسين عليه السلام نيز براي حفظ آن قيام كرد.

حجاج بن مسروق، مؤذّن كاروان حسيني افتخار داشت در حضور امام زمان خويش و براي جماعتي اذان بگويد كه در آن جماعت، شخصيت هايي مانند: حضرت عباس بن علي، علي اكبر، قاسم بن

حسن، عون و جعفر، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، زهير بن قين و برير حضور دارند. در روز عاشورا اقامه نماز و اذان در رأس همه امور بود؛ چه اينكه نماز عروج ملكوتي و معراج انسان است.

نقل مي كنند: وجود مقدّس امام حسين عليه السلام در ظهر عاشورا دستور داد حضرت علي اكبرعليه السلام اذان بگويد.(42) صوت اذان حضرت علي اكبرعليه السلام، صوت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله است، وجود او به فرموده خود امام حسين عليه السلام، از لحاظ خُلق، خَلق و منطق شبيه وجود رسول اللَّه بوده است.

امّا در اينكه در ظهر عاشورا، حضرت علي اكبرعليه السلام مؤذّن بوده رازي نهفته و فلسفه عميقي دارد. فلسفه آن چيست؟ آيا غير از اين است كه با اذان شبه مصطفي، وجدان خفته آن ناآگاهان بيدار شود؟ شما بنگريد! جمعيتي حداكثر بالغ بر يكصد و بيست هزار نفر و حداقل سي هزار نفر در كربلا جمع شده اند، اينها مي خواهند چه كنند؟ آيا هدف آنها دين و خداخواهي بود يا تخريب دين؟! كدام؟! اينها مردماني بودند تازه مسلمان و اكثر آنها جوان، جواناني كه اصلاً حضرت رسول صلي الله عليه وآله را نديده بودند و بيشتر در دوران عمر و عثمان و معاويه به دنيا آمده بودند.

يكصد و سيزده تن از صحابه در فتح سرزمين دمشق شركت جسته و يا به تدريج در آنجا سكونت داشتند. اين عدّه، در زمان خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه مرده بودند و در زمان حادثه كربلا تنها يازده تن از آنان زنده و در شام به سر مي بردند و اينان مردماني بين هفتاد تا هشتاد سال سن داشتند كه گوشه نشيني را

اختيار كرده بودند.(43)

حال اين پرسش مطرح است كه: چرا اين صحابه در قبال حكومت يزيد و قيام امام حسين عليه السلام سكوت نمودند؟ و يا كوفيان را كه تحت حكومت يزيد بودند و در كربلا حضور يافتند، منع نكردند؟ امثال همين سكوت ها، باعث شد كه حداقل سي هزار نفر در كربلا حضور يابند و خون پسر پيغمبر خود را بريزند.

ياران امام عليه السلام براي اينكه به سپاه مقابل اتمام حجّت كنند كه ما سپاهيان خاندان رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله هستيم، هركدام از اصحاب خصوصاً شهداي بني هاشم كه به ميدان مي آمدند، خود را معرفي مي كردند. لذا امام حسين عليه السلام در روز عاشورا فرمود: امروز اذان را شبه پيامبر - حضرت علي اكبرعليه السلام - بگويد، اين مردم اگر نمي دانند، بدانند كه اين صدا صداي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و گوينده آن شبه مصطفي عليه السلام است. شايد ضمير ناآگاه و پليد آنها بيدار شود و خون پسر فاطمه و علي عليهما السلام را نريزند؛ امّا هزار افسوس! جنايتكاران آنچه را كه نبايد بكنند، كردند.

آري، روز عاشورا، روز نماز و دعا، روز مبارزه و حماسه و دفاع از دين است، ظهر رسيده، وقت نماز آمده، بايد مؤذّن اذان بگويد و آن هم علي اكبر! امام شنيدن صداي دلنواز فرزندش را دوست دارد، مشتاق است تا ميوه دلش با آن روح ملكوتي اذان بگويد.

صداي رباني او در فضا طنين انداز شده كه ملائكه آسمان مي شنوند و مي گويند: ببينيد علي اكبرعليه السلام اذان مي گويد. اصحاب و بني هاشم صداي ملكوتي او را شنيدند، همه خوشحالند؛ چه اينكه شبه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله مؤذن است. زينب عقيله بني هاشم هم

خوشحال؛ چه اينكه پاره تن برادرش اذان مي گويد؛ امّا اي عاشق راستين! در اين حال زينب عليها السلام خوشحال است؛ ولي دل ها بسوزد آن موقعي كه صداي «يا أبتاه! عليك منّي السلام» علي اكبرعليه السلام بلند شد. چه حالي داشت سيد الشهداء و عمّه سادات، زينب؟! راوي مي گويد: ديدم زني را كه ناله مي زند و مي گويد: اي ميوه دلم! اي ميوه دل برادرم! خودش را به روي بدن قطعه قطعه حضرت علي اكبرعليه السلام انداخت، امام او را بلند كرد و به خيمه ها برگردانيد.(44)

جوانان عزيز! از فرهنگ نماز و اذان دور نباشيم. هرچه روح نماز و اذان در جامعه ما استوار باشد، به همان اندازه ما از تهاجم فرهنگي دشمن مصون و محفوظ خواهيم ماند. اي جوانان! اذان بگوييد، در هر كجا و در هر حالي كه هستيد، در محيط كار و دانش، خيابان و بازار. فرقي ندارد و اين يك افتخار است. حضرت علي اكبرعليه السلام چنين عاشقي مي خواهد.

مدح حضرت علي اكبرعليه السلام

مرحوم ابن ادريس، كه از مشاهير علماي شيعه است، در كتاب سرائر، به ابيات زير تصريح نموده كه در مدح جود و سخاوت حضرت علي بن الحسين عليهما السلام مي باشد:

لم تر عين نظرت مثله من محتف يمشي و من ناعل اعني ابن ليلي ذا الشدي و الندي أعني بأنّ بنت الحسب الفاضل لا يؤثر الدنيا علي دينه و لا يبيع الحقّ بالباطل يغلي نهي اللحم حتّي إذا

أ تصيح لم يغل علي الآكل كان إذا شبت له ناره أوقدها بالشرف القابل كي ما براها بائس مرمّل أو فرد حي لبس بالأهل(45)

آن بزرگوار مهماني ها را اكرام مي نمود و سائلين را حاجت روا مي ساخت، به طوري كه غذا تهيه مي كرد و

دستور مي داد آن را آماده كنند و مساكين و نيازمندان و واردين را سير مي نمود و با نهايت مهرباني با آنها برخورد داشت. چنانچه عادت عرب هم همين طور است، به طوري كه در شب هاي تاريك بر بالاي بام خانه هايشان آتش مي افروختند، تا واردين و مهمان ها از اين طريق به سوي ميهماني هدايت مي شدند. (قبلاً راجع به صفت ناري القري حضرت علي اكبرعليه السلام بحث كرده ايم).

حضرت علي اكبرعليه السلام هم از آنجايي كه خيلي اكرام مهمان و اعطاي سائل را دوست داشت، بر بالاي خانه اش آتشي روشن مي نمود تا اينكه نيازمندان و واردين و يتيم ها به خانه او راه مي يافتند.(46) شاعر اشاره به اين مطلب مي كند كه آن آقازاده دينش را به دنيا و حقّ را به باطل نفروخت.

حضرت علي اكبرعليه السلام شخصيتي بود آراسته به فضايل ولايت و انوار كمال و مكارم اخلاق. پيامبر خداصلي الله عليه وآله فرمود: من تربيت شده مكتب ربوبي هستم و علي تربيت شده من، و خداي من امر فرمود كه هميشه سخاوت و خوبي كنم و مرا از بخل و جفا بازداشته است. و فرمود: منفورترين چيزها نزد ما بخل و بداخلاقي است.

آري حسين بن علي عليهما السلام در اين مراتب، وارث جدّ و پدر بزرگوارش بود و حضرت علي اكبرعليه السلام تربيت يافته چنين امامي و داراي سخاوت و ادب و بخشش است و فرموده سيد الشهداءعليه السلام در روز عاشورا درباره فرزندش، مؤيد همين مطلب است كه: شبيه ترين مردم به رسول خداصلي الله عليه وآله، علي اكبر است.(47)

شبه پيامبرصلي الله عليه وآله، ريحانة الحسين عليه السلام

ميان والدين و فرزند، يك نوع رابطه و كششي وجود دارد كه باعث ايجاد محبت و دوستي مي شود. اين نوع رابطه

و جذّابيت ميان دوستان هم وجود دارد. با اين فرق كه، محبت حاكم بر والدين و فرزندان ذاتي است و ريشه فطري دارد.

از اين روست كه رسول خداصلي الله عليه وآله مي فرمايد: «الولد ريحانة وريحانتاي من الدنيا الحسن والحسين»؛ «فرزند گل خوشبو است، و حسن و حسين عليهما السلام دو گل خوشبوي من در دنيا هستند».

و مي فرمايد: «أولادنا أكبادنا»؛(48) «فرزندان ما جگرگوشه هاي ما هستند».

فرزند پاره تن و جگرگوشه پدر و مادر بوده، و شكي نيست كه فرزند، خصوصاً كه شخص پاك و سالمي باشد، ريحانه والدين، نور چشم و ميوه دل و قلب پدر و مادر است؛ لذا خداوند تبارك و تعالي در قرآن از اولاد تعبير به ثمرات نموده است: «وَلَنَبلُوَنَّكُمْ بشَي ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَبشِّرِ الصّابرِينَ».(49)

در روايت آمده: دو نفر اعرابي خدمت حضرت رسول صلي الله عليه وآله آمدند و هر دو سر مالكيت شتري با هم نزاع و درگيري داشتند. هركدام مي گفتند: شتر از آن من است. يكي از آنها به رسول خداصلي الله عليه وآله عرض كرد: يا رسول اللَّه! دستور بفرماييد شتر را نحر نمايند، پس به درستي كه در جگر آن حيوان كلّه زخمي وجود دارد. حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه وآله دستور دادند و شتر نحر گرديد. جگر او را بيرون آوردند، مشاهده شد كه در جگر شتر همان اثري وجود دارد كه اعرابي گفته. حضرت رسول صلي الله عليه وآله فرمود: اي اعرابي! از كجا فهميدي كه جگر شتر اين طور است؟ اعرابي در پاسخ گفت: يا رسول اللَّه! همانا من بچه شتر اين ناقه را جلوي چشمان مادرش نحر نمودم. در اين هنگام، ناله بلندي

و عظيمي از شتر شنيده شد، از اين رو دانستم كه بر جگر مادر صدمه اي وارد گرديد.(50)

مقام رفيع قمر بني هاشم و علي اكبر نزد سيد الشهداءعليهم السلام

بيان صفات و كمال هر شخصي، به راه هاي مختلف صورت مي پذيرد. گاهي هنر يك فرد، بيان گر شخصيت اوست، گاهي تربيت و آگاهي او، بيان گر ذات اوست. گاهي نسبت داشتن فردي به فرد ديگر، ارزش او را بيان مي كند. بالاخره همه اين موارد در حدّ خود مي تواند معرّف ديگري واقع شود؛ ولي به طور يقين، رسا و گويا نيست.

در همين راستا، اگر امام معصومي ارزش فردي را بيان نمايد، ديگر فكر و انديشه جايگاه ترديدي را به دست نمي آورد و به طور صد در صد به كلام امام معتقد مي شود؛ چه اينكه امام در معارف شيعه، اولين مخلوق در عالم هستي و بزرگ مخلوقات و واسطه فيض بين خداوند تبارك و تعالي و عالم ممكنات مي باشد، و در زيارت جامعه به همين معنا اشاره شده، آنجا كه مي فرمايد: «بكم فتح اللَّه وبكم يختم»؛(51) «خداوند عالم خلق را با آفرينش شما آغاز كرد و به شما پايان مي بخشد».

وقتي تاريخ كربلا را ورق مي زنيم، به مواردي برخورد مي كنيم كه با انديشيدن در ژرفاي آن، مقام بس والاي آن دو بزرگوار - حضرت ابوالفضل و حضرت علي اكبرعليهما السلام - نزد وجود مقدّس سيد الشهداءعليه السلام آشكار مي شود.

چنانچه آمده است: چون امام حسين عليه السلام در شب عاشورا با عمر بن سعد ديدار نمود و او را به راه راست رهنمون ساخت و به طغيان يزيد پليد آگاهش ساخت، و سخن پيامبرصلي الله عليه وآله درباره شخصيت حضرتش را به او يادآوري نمود، به اصحاب و خويشان خود فرمود: همه از حضرتش كناره

گيرند، جز عباس و علي اكبرعليهما السلام. و عمر بن سعد هم اين كار را انجام داد و تنها، فرزند و غلامش همراه او باقي ماندند.(52)

اين حركت امام عليه السلام نسبت به قمر بني هاشم و علي اكبرعليهما السلام و ماندن آن دو نزد امام بزرگوارعليه السلام در بيان اهمّيت و شخصيت آن بزرگواران كفايت مي كند. به راستي بصيرت مي خواهد تا انسان كمال و سعادت آنها را بفهمد. اگر نفاق و دورويي بر انسان سايه افكنده باشد و نقطه بينشش كور شده باشد، چگونه مي تواند در شناخت آن دو عزيز اوج بگيرد، تا چه رسد به اينكه بفهمد و درك نمايد.

اين انتخاب امام عليه السلام در شب عاشورا و برگزيدن حضرت ابوالفضل و علي اكبرعليهما السلام بر ديگر صحابه و ياران، به خودي خود، داراي اهمّيت است و عزيز زهرا با اين برگزيدن، وفا و صداقت و اوج پيروي آن دو بزرگوار از امامشان را امضا مي نمايد، و آيندگان را متوجه اين نكته مي سازد كه در ويژگي هاي آن دو گل زهرا تعمّق نمايد.(53)

وجوه مشترك ميان حضرت ابوالفضل و حضرت علي اكبرعليهما السلام

كربلا دانشگاهي است كه هم اوّلين است و هم آخرين؛ دانشگاهي كه براي هريك از صفات انساني كلاسي دارد و براي هر كلاسي، استادي؛ استادانش عضو هيئت علمي دائمي هستند، نه موقت؛ دانشگاهي كه دَرش به سوي همه بشريت، به خصوص آزادي خواهان آگاه و موحّد باز است و هركه وارد آن دانشگاه شود، كسب فيض و فراگيري علومش حتمي است و مردودي در آن راه ندارد. اين دانشگاه كنكور دارد و تنها راه قبولي در آن، عشق ورزيدن و محبت به اهل بيت عليهم السلام مي باشد. آري، كربلا عرصه تجلّي فضايل و مكارم حضرت

عباس عليه السلام است.

در اين گفتار، موارد مشابهي در زندگاني آن دو بزرگوار را بيان مي كنيم:

1 - در روز عاشورا، براي قمر بني هاشم عليه السلام امان نامه آوردند(54) و نيز هنگامي كه حضرت علي اكبرعليه السلام به ميدان رفت، شخصي از آن طرف فرياد زد؛ اي علي! تو با اميرالمؤمنين يزيد خويشاوندي داري و ما مي خواهيم خويشاوندي تو را رعايت كنيم، اگر ميل داري تو را به محفل امني ببريم، علي اكبرعليه السلام فرمود: خويشاوندي رسول خداصلي الله عليه وآله را بايد مراعات كرد.(55)

علّت اين نوع امان دادن، اين است كه مادر علي اكبرعليه السلام، ليلي، يك رابطه نَسَبي با ابوسفيان دارد. در همين راستا، بعضي از بزرگان فرموده اند: اگر مُكرّمه ليلي در كربلا حاضر بود، از ترس مؤاخذه يزيد، جرأت نمي كردند به اين قِسم، اهل بيت را اسير كنند.(56)

به نظر مي رسد: صحيح نيست اينكه بگوييم: اگر ليلي در كربلا مي بود، لشكريان كفر جرأت نمي كردند؛ چرا كه آن قدر خباثت و جنايت و قساوت قلب بر لشكريان عمر سعد و فرماندهان آنها حكم فرما بود، كه چنين خويشاوندي هرگز جلوي اعمال پليد آنها را نمي گرفت.

2 - وجه شباهت ديگر ميان اين دو آقازاده، سلام توديع است. در آخرين لحظات زندگي، هنگامي كه قمر بني هاشم از اسب به روي زمين افتاد، فرمود: «عليك منّي السلام يا أباعبد اللَّه!».(57) چون امام، كلام برادر را شنيد، بسان عقابي تيز بر سَرش فرود آمد.

همچنين وقتي حضرت علي اكبرعليه السلام از بالاي اسب بر زمين افتاد و او را با ضربات شمشير قطعه قطعه كردند، فرمود: «يا أبتاه! عليك منّي السلام».(58)

3 - سر نازنين حضرت قمر بني هاشم عليه السلام را شكافتند، همين طور سر مبارك

جوان حضرت سيد الشهداءعليه السلام را نيز شكافتند و فرداي قيامت آن دو آقازاده، با سر شكافته و خون آلود از پيروانشان دستگيري خواهند نمود.

4 - حضرت عباس و علي اكبرعليهما السلام به سنّت نبوي جامه عمل پوشانده و ازدواج كرده و داراي همسر و فرزند بوده اند؛ چه اينكه مورخين مي نويسند: حضرت عباس عليه السلام لُبابه دختر عبيداللَّه بن عباس را به همسري برگزيد و از او داراي فرزنداني شد، و حتّي اين شهرآشوب در مناقب گفته: محمّد فرزند حضرت ابوالفضل عليه السلام در كربلا به شهادت رسيد.(59) حضرت علي اكبرعليه السلام هم داراي همسر و فرزند بود.

5 - حضرت عباس و علي اكبرعليهما السلام، هر دو شجاع و قدرتمند بودند و لشكريان دشمن از آن دو بزرگوار در هراس بودند. در بيان شجاعت حضرت ابوالفضل عليه السلام همين بس كه نقل كرده اند: در روز عاشورا از ميان چهارهزار تيرانداز عبور كرد و وارد شريعه فرات شد. در شجاعتش همين كافي است كه كسي در ميدان نبرد، جرأت رويارويي با او را نداشت، تا اينكه كمين كرده و دست هاي نازنين او را قطع كردند و عمود بر فرقش نواختند.

در شجاعت حضرت علي اكبرعليه السلام نيز، همين بس كه در روز عاشورا چندين مرتبه بر لشكر دشمن حمله برد؛ مبارزه اي واقعاً حيرت انگيز، تا جايي كه همه موّرخين نوشته اند: جنگ پرشور و هيجاني نمود و تعدادي را به جهنّم فرستاد.

6 - بعضي از ارباب مقاتل مي نويسند: حضرت ابوالفضل و علي اكبرعليهما السلام هر دو موفّق شدند در روز عاشورا از ميان لشكر انبوه دشمن عبور كنند و از شريعه آب بردارند.

در منتخب آمده است: وقتي صداي العطش طفلان بلند شد،

امام عليه السلام به برادرش فرمود: «امض إلي الفرات وآتنا بشي ء من المآء. فقال: سمعاً وطاعة»؛ «اي برادر! به سوي فرات بشتاب و مقداري آب براي ما بياور. پس فرمود: به روي چشم و به ديده اطاعت!» ولي هزارافسوس كه تيري آمد و اميد عباس نااميد شد.

همچنين در منتخب آمده: پس از شهادت عباس، امام جملاتي را كه حاكي از مظلوميت خود است، به زبان راند و فرمود: آيا كسي هست كه مقداري آب براي اين طفل - حضرت علي اصغرعليه السلام - بياورد. فرزندش علي اكبرعليه السلام قيام نمود و فرمود: «أنا آتيك بالماء سيدي...». حضرت علي اكبرعليه السلام موفق به آب آوردن شد و به دست مبارك پدر داد تا طفلش را سيراب سازد، تيري آمد و بر حلق نازنين طفل نشست و در آن لحظه آب هم به روي زمين ريخت.(60)

7 - نزديك ظهر، امام حسين عليه السلام با همراهان خود به منزل ثعلبيه(61) رسيد، مدّت زماني استراحت نمود و خوابي قيلوله كرد.(62) چون از خواب بيدار شد، فرمود: هاتفي را ديدم كه مي گويد: مرگ ها شما را مي راند به سوي بهشت. حضرت علي اكبرعليه السلام عرض كرد: بابا مگر ما برحقّ نيستيم؟ آن حضرت فرمود: البتّه ما بر حقّ هستيم. در اين حال، علي اكبرعليه السلام فرمود: ما را از مرگ هيچ ملال و ناراحتي نيست.(63)

حضرت قمر بني هاشم عليه السلام هم در آخرين لحظات زندگاني، همين كه دشمن را از خود دور مي كرد، چنين زمزمه مي كرد:

لا أرهب الموت إذا الموت زماً

حتّي أواري في المصاليب لقي «من از مرگ، آن هنگامي كه سر بردارد، ترس و واهمه اي ندارم تا اينكه پيكر من نيز در ميان

دلير مردان به خاك افتد».

8 - حضرت عباس و علي اكبرعليهما السلام هر دو در اوج مرتبه يقين نشسته بودند و نسبت به امام زمان خويش نهايت اخلاص و مردانگي داشتند. چنانچه ارباب مقاتل مي نويسند: در شب عاشورا وجود مقدّس سيد الشهداءعليه السلام تمام ياران و اصحاب خود را جمع كرد و براي آنان خطبه خواند، حتي اوضاع و احوال روز عاشورا را برشمرد. در اين حال، اولين كسي كه اعلام حمايت مي كند، فرزند ارشد امّ البنين عليها السلام، سپس حضرت علي اكبرعليه السلام و ديگر ياران اعلام حمايت مي كنند.(64)

9 - هنگام شهادت آن دو عزيز زهرا در روز عاشورا، ام البنين عليها السلام مادر حضرت عباس عليه السلام در كربلا نبوده، و همين طور ليلي عليها السلام مادر حضرت علي اكبرعليه السلام در كربلا نبوده است.(65)

10 - هر دو بزرگوار، فرزند بلافصل امام و برادر امام معصوم هستند، و در دامن پرمهر و محبت ولايت رشد يافته اند.

11 - حضرت عباس و علي اكبرعليهما السلام در مدينه متولد شده اند.

12 - حضرت قمر بني هاشم عليه السلام سپهسالار امام حسن عليه السلام بود و هركس با امام حسن عليه السلام كاري داشت، به او مراجعه مي كرد. همچنين سبط اكبر امام حسن عليه السلام، مربي و معلّم علي اكبرعليه السلام بود.(66)

13 - آري، حضرت عباس و حضرت علي اكبرعليهما السلام در برترين مرتبه عصمت و پاكي بعد از ائمّه هدي عليهم السلام نشسته و هر دو يكّه تاز عرصه علم و ادب، كمال و فضيلت، مهر و محبت، مروّت و مردانگي، اخلاص و ورع، شجاعت و ايستادگي در برابر دشمن هستند و والاترين قهرمان هاي تاريخ به شمار مي آيند.

جايگاه سياسي - اجتماعي حضرت علي اكبرعليه السلام

از زماني كه شوراي سقيفه بني ساعده را تشكيل دادند

و به ناحقّ حكومت را از دست وصي رسول خداصلي الله عليه وآله، امام علي عليه السلام گرفتند، صف آرايي دو قطب مخالف شروع شد و به طور آشكار دستگاه تبليغاتي بني اميه و حاكمان وقت، عليه خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله شروع به جعل احاديث و نشر آنها، و تغيير سنّت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله نمودند.

كار به جايي رسيد كه مولاي متّقيان علي عليه السلام را به شهادت رساندند، امام حسن عليه السلام را با نقشه هاي گوناگون كنار زدند و بالاخره با نفوذ در خانه او، او را به شهادت رساندند، سپس امام حسين عليه السلام در قدرت امامت خود، همواره جنايت هاي معاويه را براي مردم تشريح مي نمود.

يك يا دو سال پيش از مرگ معاويه، امام حسين عليه السلام به حجّ مشرّف شد در حالي كه عبداللَّه بن جعفر از صحابه و تابعين او را مشايعت مي كردند، در مِني جلسه اي تشكيل داد و از عموم بني هاشم و صحابه و تابعين (هفتصد نفر از تابعين و دويست نفر از صحابه) خواست تا در جلسه اجتماع كنند، آن گاه امام عليه السلام در آن جلسه سخناني ايراد نمود.

آن حضرت فرمود: ديديد اين مرد زورگو و ستمگر با ما شيعيان چه كرد؟ من در اينجا مطالبي را با شما در ميان مي گذارم، اگر درست بود تصديق و اگر دروغ بود تكذيب كنيد. سخنان مرا بشنويد و بنويسيد. وقتي به شهرها برگشتيد، با افراد مورد اطمينان در ميان گذاريد و آنان را به رهبري ما دعوت كنيد؛ زيرا مي ترسم اين موضوع (رهبري امّت توسط اهل بيت عليهم السلام) به دست فراموشي سپرده شود و حقّ نابود گردد.(67)

بدين وسيله امام حسين عليه السلام، زمينه قيام خود را

برعليه حكومت پليد معاويه و پس از او يزيد بن معاويه فراهم ساخت. و بارها در خطبه ها و نامه هاي خود، جنايت ها و بدعت ها و اعمال ضدّ اسلامي معاويه را تشريح مي كرد.(68)

معاويه هم با تبليغات زهرآگين و كينه توزانه اش، خاندان پاك پيامبرصلي الله عليه وآله رادر نظر مردم منفور جلوه داده و بني اميه را خويشان پيامبرصلي الله عليه وآله معرّفي كرده بود. معاويه مردم شام را به گونه اي تربيت كرده بود كه هيچ گونه اختياري از خود نداشتند و اسلام را براي آنها وارونه جلوه مي داد و آنها بدون هيچ چون و چرايي مي پذيرفتند. معاويه شخصي سياست باز، مكار، حيله گر و دسيسه باز بود. ترفندهاي مختلفي در مواقع حسّاس به كار مي برد، مثلاً وقتي عمّار ياسر، اين مبارز نستوه و سرباز نود ساله اسلام در جنگ صفّين پاي ركاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به دست ستمگران به شهادت رسيد و اين امر به وسيله پيامبرصلي الله عليه وآله پيشگويي شده بود، با يك ترفند خاصّي در ميان سپاه شام شايع كرد كه قاتل عمّار، علي عليه السلام است؛ زيرا علي عليه السلام او را به ميدان جنگ آورده و باعث قتل او شده است.(69)

خواننده محترم! ببين و دقّت كن كه معاويه چه شخص ستمگري است؟ و چه حيله هايي به كار برده است؟!

يك روز معاويه در ايام خلافت خويش گفت: «من أحقّ الناس بهذا الأمر؟»؛ امروز چه كسي به امر خلافت سزاوارتر است؟ و اين حكومت حقّ كيست؟ حاضران همه گفتند: لباس خلافت شايسته توست. معاويه گفت: اين طور نيست، سزاوار به امر خلافت علي بن الحسين (علي اكبرعليه السلام) است؛ زيرا جدّ او پيغمبرصلي الله عليه وآله بود و در او، شجاعت بني هاشم

و سخاوت بني اميه و خوشرويي ثقيف وجود دارد.(70)

هيچ ترديدي نيست حضرت علي اكبرعليه السلام داراي كمالات و فضايل زيادي بوده و مظهر «إنّك لعلي خلق عظيم» بود و از جهت شباهت او به رسول خداصلي الله عليه وآله، همه اذهان خويشان و اصحاب را به خود جلب كرده بود. امّا سؤال اينجاست: آيا واقعاً معاويه، كه برحسب ظاهر در رأس حكومت قرار گرفته، بدون هيچ چشمداشت و حيله اي از جوانان قريش، مخصوصاً نوجوانان بني هاشم، از جمله حضرت علي اكبرعليه السلام تمجيد مي كند؟ كساني كه صفحات تاريخ حكومت معاويه را مطالعه كرده اند، سريعاً پي مي برند كه اين شخص از گفتارش اغراضي دارد؟

اغراض و اهداف معاوية بن ابي سفيان

1 - معاويه مي خواست افكار و آراي مسلمين را منحرف سازد و بگويد: خلافت منصوص و مخصوص حسين بن علي عليهما السلام نيست و از اين راه، حقّي را براي بني اميه ثابت كند.

او اين ترفند را لازم مي دانست، چرا؟! چون بالاخره عدّه اي از اصحاب و تابعين و ديگر مسلمين در حجاز و شام و عراق و سرزمين هاي اسلامي بودند كه حقيقت را مي دانستند و در گوشه و كنار، لب به اعتراض مي گشودند. و به علاوه، معاويه حكومت خود را بلامعارض نمي دانست؛ چون چند مركز بزرگ اسلام، مثل مكه و مدينه، محلّ سكونت خاندان پيامبر مي باشد و مردم با حسين بن علي عليهما السلام در ارتباط بودند؛ لذا ساكت نمي نشست و از به كار بردن هر نوع دسيسه و فريب كاري دريغ نمي ورزيد.

2 - معاويه با ستايش فردي از قطب مخالف، مي خواست شرايط خلافت را از ميان بردارد. اهمّ شرايط خلافت، داشتن علم و عصمت است و بايد از جانب خدا و رسول بر آن تصريح شده

باشد. بنابراين بني اميه و مخصوصاً حاكم وقت مي دانستند كه نه معصومند و نه عالِم؛ و از طرفي خوب فهميده بودند كه علي و دو فرزندش عليهم السلام داراي علم و عصمت هستند و نصّ بر امامت و خلافت آنها از جانب خدا و رسول وجود دارد؛ لذا اذهان را متوجّه غير اين خاندان مي كرد و در نتيجه به مقصود خود، كه حفظ حكومت در بني اميه هست، مي رسيد.

3 - اثبات سخاوت و بخشش در خاندان خود، يكي ديگر از اهداف معاويه در اين قول است. حال اين سؤال وجود دارد كه اثبات سخاوت چه نتيجه اي براي معاويه دربر داشت؟

براي پاسخ به اين سؤال، ناچاريم مقداري از اوضاع را بيان كنيم:

در آن زمان، مردم حجاز و عراق، مردمي تازه مسلمان بودند و هنوز فرهنگ جاهليت و قبيله گري در آنها، كم و بيش حاكم بود. علي رغم پيماني كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله ميان مهاجر و انصار بسته بود، باز هم در كشمكش هاي سياسي در مقابل هم قرار مي گرفتند.

بدعت ها و تغيير روش ها و فتواهاي خلاف قران و سنّتِ سه خليفه، وجود قبايل مختلف و تيره هاي متفاوت مخصوصاً قحطانيان و عدنانيان، حضور قوم يهود و دسيسه هاي آنها و منافقين دورو، وجود افراد سودجو كه براي حفظ موقعيت خود، متمايل به احزاب سياسي قدرتمند بودند؛ لذا هر كدام از نفوذ و قدرت بيشتري برخوردار بودند، مردم در سايه پرچم آن گروه و از طرفي وضع اقتصادي و معيشت در آن مناطق مطلوب نبود و افراد نيازمند و گرسنه و بي مسكن هم زياد بودند؛ لذا گرايش به گروه يا فردي كه داراي اوضاع مالي خوبي داشت، زياد بود.

مردم شامات

هم تكليف شان مشخّص است كه با اسلامِ معاويه اي عادت كرده بودند، با اسلامي خو گرفته بودند كه معاويه و همدستان آنها معرّفي مي كردند. البته در اين مناطق، افرادي بودند كه حقّ را مي فهميدند و جان خودشان را در راه ترويج دين فدا مي كردند، و همواره پروانه وار گرد شمع ولايت مي گرديدند، كه سخن گفتن در اين باره از بحث ما خارج است.

حال با توجّه به توضيحي كه ارائه گرديد، خوب مشخّص مي شود كه چرا معاويه در خود و خاندانش، سخاوت را اثبات مي كند، براي اينكه يك عدّه مردم ساده لوح و نيازمند و گرسنه را گرد خود جمع كند.

4 - معاويه قصد داشت تصوير خلافت سالخوردگان را از خاطره ها دور كند و در ذهن مردم جاي دهد كه جوانان مي توانند خليفه شوند. و از اين راه مي خواست ولايت عهدي پسرش يزيد را ثابت كند و كم كم ذهن همگان را متوجّه خليفه جوان بعدي مي ساخت.

5 - معاويه بدعت ديگري در اسلام نهاد، آن چنان بدعتي كه پس از وي نزديك به سيزده قرن در سراسر قلمرو اسلامي دوام يافت.(71)

اينك توضيح مطلب: بعد از رحلت خاتم الانبياصلي الله عليه وآله، مهاجر و انصار در سقيفه بني ساعده جمع شدند و پس از فخرفروشي ها، آخر الامر ابوبكر را به خلافت برگزيدند و پس از مرگ ابوبكر، به سفارش او عمر خليفه گشت، چنان كه نوشته اند: خلافت عمر باز هم با رضايت همان افراد سقيفه بود و پس از عُمر، شوراي شش نفري عثمان را پذيرفت و پس از آن، عموم مسلمين با حضرت علي عليه السلام بيعت نمودند.

حال با اين توضيح، مشخّص مي گردد كه هيچ يك از اين چهار خليفه، خلافت را از ديگري

به ارث نبرده اند. مذهب شيعه، امير المؤمنين علي عليه السلام را خليفه به حقّ و بلافصل رسول خداصلي الله عليه وآله مي دانند و نمي گويند: حضرت علي عليه السلام اين شايستگي را از راه خويشاوندي با رسول خداصلي الله عليه وآله به دست آورده؛ بلكه به خاطر عصمت و علم و فضيلتي كه در او بوده، و به خاطر نصّ پيامبرصلي الله عليه وآله كه در غدير خم فرمود: «من كنتُ مولاه، فهذا علي مولاه» امام مي دانند.

معاويه سنّت ديرين جاهلي را زنده كرد و خلافت را موروثي كرد. معاويه با همه ترفندها و دغل بازي ها و شناختي كه از مردم داشت، موروثي كردن خلافت را كار ساده اي نمي پنداشت، خصوصاً كه فرزندش جواني است كمتر از سي سال سن داشته، كه نه تقوا و نه فضيلتي و نه شجاعتي و نه عقلي دارد، يزيد مردي شراب خوار و هوس باز و ميمون باز بوده، پدرش معاويه او را بيش از همه مي شناسد؛ لذا زمينه موروثي كردن حكومت را در سال هاي پاياني عمرش فراهم ساخت.

ابن اثير مي نويسد: چون مغيرة بن شعبه فهميد معاويه مي خواهد او را از كار بركنار كند، به شام آمد و قبل از ديدار با خليفه، به نزد يزيد رفت و به او گفت: بزرگان اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله همه مرده اند و معاويه نيز روزي خواهد مرد. تو چرا جاي او را نگيري مگر تو چه كم داري؟ چرا پدرت نمي خواهد از مردم براي تو بيعت بگيرد؟

يزيد گفت: تو مي گويي چنين كاري شدني است؟ چرا شدني نباشد؟! يزيد ماجرا را به معاويه خبر داد و از مغيره پرسيد: چه كسي مي تواند چنين كاري را انجام دهد؟ بيعت مردم كوفه را

من و بيعت مردمِ بصره را زياد بن ابيه انجام مي دهد؛ چون اين دو شهر چنين كاري را انجام دهند، ديگر كسي مخالفت نخواهند كرد.

مغيرة بن شعبه به كوفه برگشت و مأموريت خود را انجام داد، عدّه اي را همداستان با خود كرد و سپس پسرش را با عدّه اي به دمشق نزد معاويه فرستاد كه اينان از تو مي خواهند يزيد را به ولايت عهدي منصوب كني! معاويه از راه دورانديشي و يا ديرباوري به آنان گفت: در اين كار شتاب مَكنيد. سپس از پسر مغيره پرسيد: پدرت دين اين مردم را به چند خريده؟! هر يكي را به سي هزار درهم راضي كرده است كه معامله اي ارزان بوده است.(72)

بنابراين معاويه بدون دليل، جواني از بني هاشم را نمي ستايد. نكته مهم اينكه: حضرت علي اكبرعليه السلام در طول زندگاني خود، شخصي بافضيلت و باتقوا و داراي منزلتي خاص در ميان بني هاشم و مسلمين است و همين كه معاويه در جهت اغراض خود، از او ستايش مي كند، بهترين دليل بر جايگاه حضرت علي اكبرعليه السلام در اجتماع آن روز است.(73)

حضرت علي اكبرعليه السلام به سوي فرات

آب مايه حيات هر جانداري است كه به آن نياز دارد، همان گونه كه خداي تعالي فرموده: «وَجَعَلْنا مِنَ الْمآءِ كُلَّ شَي ءٍ حَياً»؛(74) «حيات هر جانداري را از آب قران قرار داديم».

خداوند تبارك و تعالي در اين جهان، حيات و ادامه آن را براي هر موجود زنده اي وابسته به آن قرار داده؛ لذا آن را براي همه مباح نموده و فرموده است: «الناس شرع سواء في الماء والكلاء»؛ «مردم در استفاده از آب و مرتع برابرند». تنها افراد پست عنصر و بي ريشه و لئيم آن را از مردم باز مي دارند، كساني

كه حيات انسانها براي آنان بي ارزش است.

در تاريخ زندگي پيامبران الهي و پيشوايان حقّ، منع استفاده از آب حتّي از دشمنانشان وجود ندارد و اين موضوع هرگز از كسي، كه بويي از شرافت و جوانمردي برده، شنيده نشده است.

در جنگ صفّين، معاويه لعنة اللَّه بر رودخانه مسلّط گرديد و آب را از لشكر اميرالمؤمنين عليه السلام منع نمود؛ در مقابل، چون رهبر سالكان و پيشواي عارفان علي بن ابي طالب عليه السلام آب را از آن ستمكاران ددمنش پس گرفت، آن را بر دوست و دشمن آزاد ساخت.

حضرت سيد الشهداءعليه السلام در مسير حركت به سوي كربلا، حرّ و لشكر هزارنفره او را به همراه اسبانشان سيراب ساختند، در حالي كه آب، گرانبهاترين و كمياب ترين چيزي بود كه در اختيار داشتند؛ امّا روح قدسي و بخشش نبوي و ذات طيب و طاهر آن حضرت اجازه نداد در آن بيابان سوزان، از جود و بخشش حياتي ترين ذخايرشان امتناع ورزد.

اينجاست كه مصداق «از كوزه برون همان تراود، كه در اوست» تحقق مي يابد و همين گروه در آن صحراي خشك، كه جرعه اي آب به ارزش جان بود، از احسان و كَرَم امام حسين عليه السلام بهره مند گرديده و سيراب شده بودند، در صحراي كربلا، آن آب فراوان پرتلاطم و موّاج را، كه خود از آن مي نوشيدند، از خاندان محمّدصلي الله عليه وآله دريغ داشتند.

چون پاسداران خيمه ها، از طُرُق معمول، راهي به طرف آب نداشتند و حكمت الهي نيز اجازه كرامت و اعجاز را نمي داد.

پاي نهادن بر نيزه و شمشير براي خاندان رسالت آسان تر بود تا روي برگرداندن از درمانده، تا چه رسد به خاندان خود عنايت و لطفي ننمايند. ما از

رنج ها و سختي هايي كه مخدّرات حرم ديده اند، بي خبريم. شدّت تشنگي بر خاندان امامت به گونه اي بود كه اشرف مخلوقات و عزيزترين آنان نزد خداي تعالي و سيد جوانان اهل بهشت در آتش تشنگي مي سوخت. اين است پستي و رذالت بني اميه كه خاندان رسالت را از آب محروم ساخته و در آن صحراي سوزان، مانع آب نوشيدن آنان شدند، در حالي كه سيراب نمودن انساني تشنه داراي اجري بزرگ است، حتّي اگر به آب و آباداني نزديك باشد.

آري، علي اكبرعليه السلام به اين اجر و فضيلتِ عظيم دست يافت. در حديث امام صادق عليه السلام آمده كه فرمود: در روز هشتم محرم، حضرت سيد الشهداءعليه السلام علي اكبرعليه السلام را با سي سوار براي آوردن آب از فُرات، به سوي دشمن فرستاد. آنان خود را به لشكر دشمن زدند و از جنگ خون بار هراسي نداشتند و پس از نبردي سخت، به فرات دست يافتند، مشك ها را پُر كردند و به خيمه ها بازگشتند.

شبه پيامبر، علي اكبرعليه السلام دوست داشت آب را زودتر از خود به تشنگان برسد و آماده بود حتّي در اين راه، جان خود را از دست بدهد؛ امّا قطره اي از آب هدر نشود.(75)

حضرت علي اكبرعليه السلام در شب عاشورا

اين شب، سخت ترين شبي بود كه بر خاندان رسول خداصلي الله عليه وآله گذشت؛ زيرا آكنده از بلا و غم و ناراحتي و گرفتاري بود، پر از ترس و وحشت. تمام راه ها به رويشان بسته بود، هيچ اميدي به زنده ماندن نداشتند، حتي قطره اي آب هم نبود تا به كودكان تشنه بدهند. آن لشكر انبوه، حرم نبوي را مضطرب و ترسان كرده بود و همه نااميد از پيروزي در اين نبرد،

غربت و تنهايي، نبودن ياران كافي و عطش جگرسوز كه تاب و توانشان را مي گرفت.

از يك سو، صداي تاخت و تاز سواران دشمن و شيهه اسب هاي آنان، گوش مخدّراتِ حرم را مي خراشيد و از سوي ديگر، آه و ناله جانسوز كودكانِ تشنه و گاه فرياد ترس آنان، دلِ اهل حرم را آتش مي زد. از سوي ديگر، نشانه هاي فتح و پيروزي در جبهه دشمن آشكار بود و صداي سرور و شادي و كف زدنشان را مي شنيدند و خود را مغلوب آن درندگان تشنه خون مي ديدند.

امّا مي بينيم حال و هواي مَردان مجد و شرف، عزّت و شجاعت؛ يعني بني هاشم چگونه بود. آيا روحيه اي داشتند كه به حيات ادامه دهند و در نبرد فردا حماسه آفرينند؟ آري، شيرزادگان خانه ابوطالب و ياران برگزيده بي مانند حضرت سيد الشهداءعليه السلام در آن شب، كه طوفانِ ترس و وحشت و بلا همچو باران از هر سو بر آنان مي باريد، غرق نشاط و سرور و شادي غير قابل وصفي بودند و چون كوه هاي سركشيده استوار و مصمّم؛ گويي بند از پايشان گسسته و چون مرغانِ آزاد بعضي سرگرم عبادت و عدّه اي براي جنگ فردا آماده مي شدند. مناجات و راز و نيازشان در حال قيام و قعود، ركوع و سجودِ آنها بي نظير و غير قابل توصيف بود و آنها لحظه به لحظه خود را به خدا نزديك تر مي ديدند.

جوانان كربلا، الگوي امروز ما

در تمام حركت هاي بزرگ اصلاح طلبانه و انقلاب هاي رهايي بخش، حسّاس ترين مسؤوليت ها برعهده نيروهاي توانمند جوان قرار داده مي شود. در نهضت عاشورا نيز مهم ترين و سرنوشت سازترين نقش ها را نيروهاي جوان عهده دار بودند كه طي آن، هفتاد و دو تن از بهترين مردان شهيد شدند.

امام رضاعليه السلام

به ريان بن شبيب فرمود: اي پسر شبيب! هيجده نفر از ما بني هاشم در كربلا شهيد شدند كه در روي زمين نظير نداشتند.

اين هيجده نفر به استثناي فرمانده لايق و پيشواي عالي قدر خود، امام حسين عليه السلام كه پنجاه و هفت ساله بود، همه جوان بودند؛ جوانان سي و پنج ساله و كمتر تا نوجوانان دوازده و ده ساله! ساير جانبازان كربلا نيز اكثراً نسل جوان بودند. در حقيقت مي توان گفت: اكثريت فداكاران قهرمان كربلا را جوانان تشكيل مي دادند.

هنگامي كه يزيد بن معاويه شرافت و فضيلت را لگدكوب مي كرد، اين جوانان فداكار مردانه قيام كردند. سيماي جواني اين جوانانِ پرشور و از جان گذشته تا هميشه در تاريخ رستاخيز حسيني مي درخشد. آري، چهره تابناك آن جوانان بود كه تلألؤ خاص قيام تاريخي حسين عليه السلام را در دل قرن ها به يادگار گذاشت.

ويژگي جوانان كربلا

در اينجا نمونه هايي از ويژگي هاي اين جوانان را كه تا آخرين قطره خونشان از رهبر والاي نهضت عاشورا حمايت نموده اند، را برمي شماريم:

الف) ايمان راسخ: جوانان پاك بازِ واقعه عاشورا، به دليل پرورش در دامان خانواده هاي مؤمن و پرهيزكار، به كامل ترين مراحل ايمان دست يافته و در راه حاكميت احكام الهي آماده شهادت بودند.

وقتي امام حسين عليه السلام در مسير كربلا در منزل قصر بن مقاتل، به دنبال خوابي كه ديده بودند، جمله «إنّا للَّه وإنّا إليه راجعون» را بر زبان آوردند، علي اكبرعليه السلام جلو رفت و علّت را جويا شد.

حضرت فرمود: در خواب ديدم كه اسب سواري نزد من ظاهر شد و گفت: اين قوم شبانگاه در حركت است و مرگ به استقبالشان مي آيد. علي اكبرعليه السلام گفت: اي پدر! آيا ما بر حقّ نيستيم؟

حضرت فرمود: سوگند به خدا كه ما بر حقّيم. علي اكبرعليه السلام گفت: پس ما را از مرگ باكي نيست.

ب) بصيرت: در دوران حكومت اموي، به دليل تبليغات زهرآگين عليه خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله، تشخيص حقّانيت امام حسين عليه السلام كار آساني نبود. حتّي بسياري از سياست مداران بزرگ تحت تأثير وضع حاكم، قيام آن حضرت را مورد انتقاد قرار مي دادند، در چنين موقعيتي، عدّه اي از جوانان بابصيرت، نسبت به ضرورت قيام امام حسين عليه السلام، بدون هيچ ترديدي، با تمام وجود به حمايت از او پرداختند.

امام صادق عليه السلام در توصيف صفات حضرت عباس عليه السلام مي فرمايد: خدا رحمت كند عموي ما عباس را، او از بصيرت و ژرف بيني بسيار نافذ و از ايمان بسيار استوار برخوردار بود. به همراه اباعبد اللَّه به جهاد پرداخت و در نهايت هم، به فيض شهادت نايل آمد.

آري به بركت همين بينشِ ژرف و بصيرتِ كامل، دشمن نتوانست راه او را از امام حسين عليه السلام جدا سازد.

ج) وفاداري: بارزترين صفت جوانان كربلا، وفاداري آنان به امام زمانشان بود كه در سخت ترين شرايط، حاضر نشدند بيعت خود را با امام عليه السلام نقض كنند. امام صادق عليه السلام با اشاره به نهايت وفاداري علمدار كربلا فرمود: «شهادت مي دهم كه در برابر جانشين رسول خداصلي الله عليه وآله همواره تسليم بودي. هميشه به جهت خدا وفادار ماندي و لحظه اي از خيرخواهي كوتاهي نكردي».

د) ادب: از ويژگي هاي ديگر ياران امام حسين عليه السلام، به ويژه جوانان كربلا، آراستگي به فضيلت ادب است. در اين ميان، قمر بني هاشم عليه السلام داراي منزلتي خاص است. حضرت عباس عليه السلام بدون اجازه كنار امام حسين عليه السلام نمي نشست، هنگامي كه در حضور برادر

مي نشست، همانند يك بنده در مقابل مولاي خود در كمال تواضع، بر روي دو زانو مي نشست.

ه) جوانمردي: يكي ديگر از ويژگي هاي جوانان كربلا، جوانمردي و از خود گذشتگي آنان بود. در بين اين جوانان، جوانمردي حضرت ابوالفضل عليه السلام زبانزد است.

و) پاي بندي به احكام و ارزش ها: ويژگي ديگر اصحاب امام حسين عليه السلام، پاسداري از احكام الهي و پافشاري بر ارزش هاي اصيل ديني است. مثلاً در بحبوحه جنگ، هنگام ظهر مشغول نماز مي شوند.

ز) رشادت: وَهَب جواني بيست و پنج ساله بود كه بعد از اجازه امام حسين عليه السلام، به ميدان تاخت و با رشادت عجيبي جنگيد، به طوري كه نوزده سواره و بيست پياده را كشت، آن گاه هر دو دست او را قطع كردند و او هم چنان جنگيد تا او را اسير كرده و نزد عمر بن سعد آوردند. عمر سعد كه صلابت و دلاوري او را ديده بود، به او گفت: «ما أشدّ صولتك»؛ «چقدر صولت و رشادت سختي داري؟» سپس دستور داد گردنش را زدند.

ج) صبر و استقامت: مصايب امام سجادعليه السلام از جمله سه شبانه روز تشنگي و شدّت تب و التهاب، شهادت و كشته شدن پدر و برادر خردسال و عموها و عموزادگان و تمام ياران، تاراج خيمه ها و اسارت بانوان و اهل بيت عليهم السلام را ناظر بودن، نشان دهنده عظمت صبر و استقامت آن امام بزرگوار است. علاوه بر موارد مذكور، ايثار و فداكاري، شجاعت و شهامت، عفو و بخشش، آزادگي و عزّت نفس و اخلاص و رأفت و ... از ديگر اوصاف جوانان كربلا است.(76)

در درجه ايمان و مرتبه يقين و استواري بر حقّ، به آنجا رسيده بودند كه هيچ مانع و

رنجي آنان را از نهضت مقدّسشان در برابر باطل بازنمي داشت. نه سستي در اراده شان بود و نه پشيماني. هيچ عاملي از شدّت محبت و وابستگي آنان به سبط پيامبرصلي الله عليه وآله نمي كاهيد، تا آنجا كه امام عليه السلام در آن شب، بيعت خود را از آنان برداشت و اجازه رفتن داد و فرمود: «سياهي شب همه جا را فرا گرفته؛ چون مركبي رام او را برگيريد و هر يك دست مردي از خاندان مرا گرفته در اين تاريكي پراكنده شويد. اينان مرا مي خواهند اگر به من دست يابند، با ديگران كاري ندارند».

حضرت ابوالفضل و علي اكبرعليهما السلام از جا برخاسته و گفتند: چرا چنين كنيم؟ خداوند بعد از شما ما را زنده نگذارد! سپس ديگر هاشميان و ياران باوفا از كودك جوان، ميانسال و پير سخناني مشابه گفتند.

امّا علي اكبرعليه السلام در آن انبوه لشكر و آن صدمات توان فرسا، جان بازي و فداكاري را از حدّ گذراند و از سر اخلاص و با نشاطي كامل در راه ياري و دفاع از حقّ و برانداختن باطل، باران تير و ضربات شمشير و نيزه دشمن را پذيرا بود.

در يكي از زيارات اين بزرگوار، از كلام امام معصوم عليه السلام چنين آمده است: «شهادت مي دهم تو از آناني كه از فضل و عطاي خدا مسرور و شادند و اين منزلت هر شهيدي است، تا چه رسد به منزلت محبوب خدا و مقرّب نزد رسول خداصلي الله عليه وآله. خداي تعالي در برابر هر لفظ و لحظه و سلوك و حركت، از فضلش آن قدر به تو ببخشايد كه تمام ساكنان علّيين بر آن غبطه آرند. اي كه جدّت كريم، پدرت كريم

و خودت كريم هستي.(77)

شهادت حضرت علي اكبرعليه السلام

اين جايي است كه زبان هر سخنراني بسته مي شود و قلم هر نويسنده اي از نوشتن بازمي ماند؛ زيرا نمي داند از كدام ويژگي و خصلت هاي فراوان او دم زند. از شجاعت مشهود و معهود او، يا تأثير فقدان او در جامعه، در خاندان بني هاشم و به ويژه پرده نشينان حرمِ وحي، در آن سرزمين خونين و وحشت بار، روزي كه اميد خود را از دست دادند و آيينه تمام نماي حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه وآله را شكسته و خُرد شده ديدند، او را ستون خيمه ها و امنيت خود و پناه آرزويشان بعد از امام حسين عليه السلام مي دانستند، كه شأن فرزند ارشد بعد از بزرگ خانه اين گونه است، به خصوص هنگامي كه ويژگي هاي خانواده را از شهامت كمالات و فضايل دارا باشد.

از حرم شگفت نيست؛ آن گاه كه اراده رفتن به ميدانِ نبرد نمود، به او پناه برده و گردش حلقه زدند و گفتند: به تنهايي و غربت ما رحم نما؛ زيرا افول اختر رسالت را مي ديدند و دور شدن صداي او را مي شنيدند. آيينه جمال نبوي را رو به كسوف، و خُلق و خوي محمدي كه اميد يتيمان و پناه بي پناهان است، يار سفركرده مي يافتند كه قصد كوچ به ديار محبوب دارد.

اكثر مورّخين اسلامي بر اين عقيده اند: «اوّل شخصي كه بعد از اصحاب و ياران از خاندان اهل بيت به شهادت رسيد، حضرت علي بن الحسين عليهما السلام - علي اكبرعليه السلام - مي باشد.(78) چنانچه در زيارت آن حضرت آمده: «السلام عليك يا أوّل قتيل، من نسل خير سليل، من سُلالة إبراهيم الخليل».(79)

بعضي ديگر از تاريخ نويسان بر اين عقيده اند: اوّل شهيد از اهل بيت عليهم السلام، حضرت

علي اكبرعليه السلام نبوده؛ بلكه اوّل كس را عبداللَّه بن مسلم بن عقيل بن ابي طالب دانسته اند.(80)

و بعضي مثل شعبي، اوّلين كشته را قمر بني هاشم عليه السلام دانسته است.(81) صاحب كتاب منتخب التواريخ در اين باره مي نويسد: محتمل است كه مراد از اوّليت در شأن و مرتبه باشد، چنانچه مي گويند: فلاني اوّل عالم يا اوّل تاجر شهر است.(82)

پس از اينكه تمام اصحاب و ياران ابي عبد اللَّه عليه السلام به شهادت رسيدند، آن آقازاده از پدرِ بزرگوارش اجازه مبارزه گرفت و امام حسين عليه السلام به او اجازه داد.(83)

وداع حضرت علي اكبرعليه السلام

حضرت علي اكبرعليه السلام با اهل حرم خداحافظي كرد و با آنها بدين گونه سخن گفت: سلام بر تو اي برادر! و بر شما اي اهل بيت اطهر! اين آخرين سلام و كلام است و شما مرا جز در بهشت نخواهيد ديد.

صداي گريه و زاري بلند شد، همگي از جاي جستند و دور او حلقه زدند و دست ها در آغوشش گرفتند و هريك چنان ناله و گريه كردند كه بي هوش شدند و بر خاك افتادند.

وداع خصوصي حضرت علي اكبرعليه السلام با امام سجّادعليه السلام:

از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده: من روز عاشورا به مرض شديدي گرفتار بودم، ناگاه ديدم يكي آهسته آهسته دست و پاي مرا مي بوسد. نظر كردم ديدم برادرم علي اكبرعليه السلام است، كه در كمال ادب روي پايم افتاده و صورت خود را به كف پايم مي مالد. گفتم: اي برادر تو را چه مي شود كه حالتت دگرگون و گرياني؟! گفت: پدر تنها مانده و يارانش كشته شده اند، قصد دارم كه جانم را نثارش كنم.(84)

علي اكبرعليه السلام در آخرين لحظات، با عمّه ها و خواهرها و ساير

زنان كه هشتاد زن از كوچك و بزرگ دور او را احاطه كرده بودند، خداحافظي كرد، با پدر بزرگوارش نيز وداع كرد و سيلاب اشك از چشمان مبارك حسينِ فاطمه جاري شد، پس او را در آغوش گرفت و چون گل او را مي بوييد و ناله مي كرد.(85)

چون علي اكبرعليه السلام عازم ميدان گرديد، از پدر بزرگوارش اجازه جهاد طلبيد، حضرت به او اذن داد.(86) آن بزرگوار جانب ميدان روان گشت، آن پدر مهربان نگاه مأيوسانه به جوان كرد و انگشت سبابه به سوي آسمان بلند نمود، مَحاسن شريف را روي دست گرفت و گريست و عرض كرد: «خدايا! گواه باش! جواني كه در خلقت و سيرت و گفتار، شبيه ترين مردم به پيامبرت بود، به جنگ اين مردم رفت. هرگاه به ديدن پيامبرت مشتاق مي شديم، به صورت او نگاه مي كرديم. خدايا! بركات زمين را از ايشان بازدار و آنها را پراكنده ساز و ميان آنها جدايي افكن و جمع آنها را متفرّق فرما و والدين را هرگز از ايشان راضي مگردان، كه اين جماعت ما را دعوت كردند تا ياري كنند؛ ولي شمشير بر روي ما كشيدند.

پس آن حضرت بانگ بر عمر سعد زد: از ما چه مي خواهي؟ خداوند رَحِم تو را قطع كند! و هيچ كار را بر تو مبارك نگرداند! و بعد از من كسي را بر تو مسلّط كند كه در بستر سرت را ببرد، چنان كه رَحِم مرا قطع كردي و قرابت و خويشي مرا با رسول خداصلي الله عليه وآله مراعات نكردي.

پس به آواز بلند اين آيه را تلاوت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ ذُرِّيةً

بعْضُها مِنْ بعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»؛(87)

«به يقين، خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد. آنها فرزندان و نسلي بودند كه در فضيلت و برتري، بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست».(88)

با توجّه به اين آيه شريفه كه مربوط به پيامبران الهي و اوصياي آنان است، از تلاوت آن توسط امام در چنين موقعيتي استفاده مي شود كه: حضرت علي اكبرعليه السلام داراي مقامات عاليه و كمالات نفساني و شايسته مقام امامت بوده اند.(89)

در كتاب روضة الاحباب نقل شده: امام حسين عليه السلام به دست خود، لباس جنگ به قامت حضرت علي اكبرعليه السلام پوشانيد، و كلاه خودي فولادي بر سر او گذاشت. كمربند چرمي كه از علي مرتضي عě̙Ǡالسلام به يادگار داشت، بر كمر وي بست و شمشير مصري بر ميان او حمايل كرد و اسب عقاب را به او داد تا سوار شود و او را بدين گونه روانه ميدان كرد.(90)

حميد گويد: ديدم آن حضرت از شدّت غم گاهي مي نشست و گاهي برمي خاست و سر خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! شاهد باش كه علي را فداي امّت جدّم كردم.

خدا بسوزد دلم، واقفي كه جانم رفت ز جان عزيزترم، اكبر جوانم رفت(91)

پس آن شاهزاده به ميدان رفت، جميع لشكر حيران جمال نوراني او شدند. چون به ميدان رسيد، بر آن سپاه تاخت و قوّتِ بازويش - كه نشانه اي از شجاعت حيدري بود - بروز داد و رجز مي خواند:

أنا علي بن الحسين بن علي نحن و بيت اللَّه أولي بالنبي «من علي فرزند حسين بن علي - عليهم السلام - هستم، سوگند به خدا! ما از هر

كس به پيغمبرصلي الله عليه وآله اولاتر و نزديك تريم».

پس حمله مي كرد و آن نامردان شقي را مي كشت و به هر جانب رو مي كرد گروهي را به خاك هلاكت مي افكند، آن قدر از ايشان كشت تا صداي ضجّه و شيون از آنها بلند شد. به سند معتبر روايت شده: آن بزرگوار با اينكه تشنه بود، يك صد و بيست نفر را كشت.

در كتاب «الدمعة الساكبة» نوشته شده: هنگامي كه حضرت علي اكبرعليه السلام عزم ميدان نمود، زن ها دور او جمع شدند و به او گفتند: به غُربت و بي كسي ما رحم كن و تعجيل به قتال مكن؛ چون تحمّل دوري تو براي ما سخت است.(92)

ارباب مقاتل مي نويسند: هنگامي كه آن آقازاده اراده مبارزه كرد و به سوي دشمن حركت نمود، امام محاسن سفيد خود را به جانب آسمان بلند كرد و گويا با بلند كردن ريش خود، يك نوع استغاثه به درگاه الهي نمود.

مرحوم ملّا حبيب اللَّه شريف كاشاني در اين رابطه مي گويد: «لفظ شيب اگرچه در مطلق موي ريش استعمال شده، ليكن استعمالش در موي سفيد بيشتر بوده، و محتمل است: محاسن آن بزرگوار در همان حال كه فزرندش را به سوي ميدان روان ديد، سفيد شده باشد؛ چه غم بسيار موجب سفيد شدن ريش مي شود.(93)

حضرت علي اكبرعليه السلام هنگام رفتن به ميدان، شروع به تلاوت آياتي از قرآن نمود؛ اين بدان جهت بود كه پيروان اديان در طول قرون، هم ميزان سنگ دلي و شقاوت دشمنانِ اهل بيت عليهم السلام را بدانند، و هم به درجه فداكاري و جانبازي آن چنان فرزندي در راه احياي دين پي ببرند و بدانند كه اين چنين قرباني دادن، ارجمندترين آيين است و

هركه اين نداي رسا و آسماني را بشنود، درمي يابد براي برپايي شريعت، گران ترين و عزيزترين موجود عالم را بايد فدا نمود و نبايد از قرباني كردن مهم ترين ذخاير كوتاهي كرد.

به هر حال، حضرت علي اكبرعليه السلام مركب به سوي ميدان راند. با رسيدن او به ميدان رزم، لشكر ستمگر دشمن، گويا جمال محمدصلي الله عليه وآله، جلال علي عليه السلام، عصمت فاطمه عليها السلام، كرامت حسن عليه السلام و شجاعت حسين عليه السلام را در برابر خود جلوه گر ديد. اين جوان رعنا كه به گروه دشمن مي تازد، آيا علي اكبرعليه السلام است، يا جدّش امير مؤمنان عليه السلام يا چنگال توانمند مرگ كه به جان آنان فرو مي رود، يا صاعقه برق كه آنان را مي سوزاند؟! گروهي از شجاعتش مدهوش و ميخ كوب. فرياد تكبير و تبارك اللَّه بلند بود. به هر سو كه مي تاخت، دشمن مي گريخت و هيچ كس توان رويارويي با او را نداشت.

در ميدان نبرد آرام نداشت؛ گاه رجز مي خواند و خود را معرفي مي كرد، گاه هدفش را مي گفت و از دلاوريش سخن مي گفت.(94) گاه به خيمه حمله مي كرد و سپاه متجاوز را به ميسره مي كشاند و گاه به قلب دشمن مي تاخت. هيچ دلاوري با او روبرو نمي شد، مگر آنكه دونيمش مي كرد. هيچ شجاعي پيش نمي آمد مگر آنكه كشته مي شد، تا آنكه يك صد و بيست پهلوان را از دم تيغ گذراند. از انبوه لشكر بيم نداشت و در اوج نبرد، نشانه هاي اجداد طاهرينش از او مي درخشيد.

امّا افسوس! كثرت زخم و خونريزي فراوان و شدّت تشنگي تواني برايش نگذاشت تا با آن ددمنشان، پيكار را ادامه دهد. در اينجا بود كه شوق لقاي پروردگارش در او شدّت يافت. خواست از

حيات پدر توشه اي برگيرد و با او وداعي ديگر داشته باشد. از ميدان نزد پدر آمد و زبان به شكايت گشود، ضربات تير و شمشير، گرما و تشنگي تاب و توانش را كاسته بود، عرضه داشت: سنگيني آهن توانم را برده، آيا آبي هست تا عليه دشمنان نيرو گيرم؟!

شايد برآورده كردن درخواست حضرت علي اكبرعليه السلام، از ناحيه پدرش حضرت سيد الشهداءعليه السلام از طريقي چون معجزه ممكن و ميسر بوده؛ امّا حضرت از اين كار امتناع ورزيد تا بلكه فرزندش به مقام بالاتري دست يابد و در روز رستاخيز نزد خداوندِ جليل، به خاطر شهادت مظلومانه اش پاداش بيشتري داشته باشد. پس او را بشارت داد كه به زودي به درياي بي كران رحمت خداوندي وارد مي شود و جدّ بزرگوارش آن منجي بزرگ صلي الله عليه وآله او را با جامي سيراب خواهد كرد كه هرگز تشنه نخواهد شد، آن گاه انگشترِ خود را به او داد تا در دهان گذارد.

حضرت علي اكبرعليه السلام در حالي به ميدان رفت كه آن بشارت صادقه، سر تا پاي او را غرق نشاط و سرور كرده بود؛ ديگر نمي دانست دشمن سر يا سينه او را نشانه مي رود يا به منتهاي آرزويش نزديك مي شود، تا آن كه تعداد كشته گان را به دويست نفر رساند.

انتظارش سرآمد و شهادت بر فراز سر مطهّر او به پرواز درآمد. شمشير مرّة بن منقذ عبدي سر آن بزرگوار را نشانه رفت و سپس ضربت نيزه بر پشت وي، بي تاب و توان، گردن اسب را با دستان گرفت، اسب او را ميان لشكر برد، دشمنان اهل بيت عليهم السلام پيكرش را قطعه قطعه كردند.

در آخرين نفس ها با سلامي به

پدر، آن هم زير ضربات شمشير و نيزه، او را وداع گفت؛ امامش را ندا داد: اين جدّم است كه به شما سلام مي كند، با جام سرشارش، شربت آبي به من نوشانيد كه هرگز تشنه نخواهم شد. و مي فرمايد: جامي هم براي شما آماده است.

با شنيدن اين پيام، امام حسين عليه السلام باشتاب خود را به جگرگوشه اش رساند تا شايد به ديدار او نايل آيد و سخني ديگر از او بشنود؛ امّا اين گمان تحقّق نيافت و آرزو جامه عمل نپوشيد. پيكر اميد رسالت را غرق خون بر خاك افتاده ديد، محبت پدري به وجد آمد، خود را بر روي بدن از هم گسيخته علي افكند، صورت بر صورت گذارد، رايحه جدّش رسول خداصلي الله عليه وآله و عطر و بوي عصمت را از او استشمام كرد، وقت وداع گذشته بود و نشانه اي از حيات نمانده بود. امام عليه السلام فرمود: بعد از تو خاك بر دنيا! چقدر اينان بر خداي رحمن و دريدن حرمتِ پيامبرصلي الله عليه وآله جري شده اند.

گاه از فقدان شبه پيامبرصلي الله عليه وآله متأثّر مي گرديد و گاه از اينكه (به ظاهر) نمي توانست كاري كند، غصّه ها بود كه جرعه جرعه فرو مي خورد و سيماي حضرتش پوشيده از اشك مي گرديد و آنچه را در جانِ سوخته اش از غم و اندوه بود، اين چنين بر زبان آورد: بر جدّ و عمو و پدرت سخت است آنان را بخواني، پاسخت نگويند. آنان را به فريادرسي بخواهي، به فريادت نرسند.

سپس دست مبارك را از خونِ مطهّر او پر ساخت و به سمت آسمان افشاند كه قطره اي از آن به زمين نيامد.

امام عليه السلام در خود تواني نديد تا

پيكر قطعه قطعه پاره جگر و آرام روحش را حمل كند، جوانان بني هاشم را خواند تا او را به خيمه گاه شهدا ببرند. جوانان علي را بردند، پيكري غرق به خون كه انوار عزّ و شرف او را فرا گرفته، بدني پاره پاره از ضربات تير و نيزه و شمشير. و پرده نشينان خانه وحي با سينه هاي سوخته و گيسواني پريشان و ناله هايي كه به گوش فرشتگان مي رسيد، او را نظاره مي كردند، در حالي كه عقيله بني هاشم حضرت زينب عليها السلام پيشاپيشِ آنان بود، علي را استقبال كردند و خود را بر جنازه او انداختند.

خيلي روشن است كه هنگام مبارزه، نگاه اهل حرم علي الخصوص حضرت زينب عليها السلام به ميدان، لحظه اي قطع نمي شد. تا اينكه صداي «يا أبتاه! عليك منّي السلام» در فضا طنين انداز شد.

ارباب مقاتل و تاريخ نگاران مي نويسند: حميد بن مسلم (يكي از راويان كربلا) مي گويد: «چون علي اكبرعليه السلام شهيد شد، ديدم زني مانند آفتاب تابان باعجله از حرم بيرون دويد و فرياد واويلا بركشيد و مي گفت: اي ميوه دلم و اي حبيب قلب برادر! و خود را روي بدن علي اكبرعليه السلام انداخت. پرسيدم: اين زن كيست؟ گفتند: زينب عليها السلام دختر علي عليه السلام است».(95)

صاحب كتاب «رياض القدس» به نقل از علّامه مجلسي مي گويد: اوّل كسي كه بر سر كشته علي اكبرعليه السلام آمده، زينب بود؛(96) ولي در كتب تاريخي معتبر، اشاره اي به حضور حضرت زينب عليها السلام به عنوان اولين كس نشده است.

آنچه مستفاد از كتب ارباب مقاتل است و به حسب ظاهر هم همين بوده، كه وقتي صداي «يا أبتاه» علي اكبرعليه السلام بلند شد، امام خود را بر بالين فرزندش رساند. و بعضي از

صاحبان قلم مي گويند: سبب آمدن عقيله بني هاشم زينب عليها السلام به بالين فرزند برادرش، اين بود كه مي خواست دل برادرش را تسلّي دهد، گويا حضرت سيد الشهداعليه السلام كنار فرزندش علي بسيار ماند و خواهرش نگران بود.

امام سجّادعليه السلام و شهادت برادرش حضرت علي اكبرعليه السلام

از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده: چون برادرم مرا وداع كرد و برفت، ساعتي نگذشت كه ديدم تمام زنان از كنار من رفتند، و رو به بيرون خيمه گذاشتند، و به جز يك كنيز، ديگر كسي به بالين من نماند و او نيز گريه مي كرد. از وي پرسيدم: چه روي داده؟ ناگاه ديدم عمّه ام سراسيمه مراجعت كرد و او را از جواب من منع نمود. گفتم: اي عمّه! چه روي داده؟ گفت: نه مرا ياراي گفتن است و نه تو را طاقت شنيدن. همان بهتر كه دامن خيمه را بلند نمايند تا خود قضيه را ببيني. چون دامن خيمه را بالا زدند، ديدم پدرم پيكر چاك چاك برادرم را به سوي خيمه مي آورد.(97)

ناگفته نماند: اكثر مورخّين و ارباب مقانل مي نويسند: امام عليه السلام خطاب به جوانان بني هاشم فرمود: بياييد و علي را به خيمه برسانيد.

اسماعيل كربلا، حضرت علي اكبرعليه السلام

حضرت ابراهيم خليل عليه السلام از جانب پروردگار مأمور شد تا فرزندش اسماعيل عليه السلام را قرباني نمايد؛ ولي بالاخره گوسفندي فرستاده شد و به جاي اسماعيل عليه السلام ذبح گرديد؛ امّا اسماعيل كربلا، حضرت علي اكبرعليه السلام در راه دفاع از قرآن و ولايت قرباني گرديد، فرقش را شكافتند و بدنش را لگدمال نمودند و سرش را جدا كردند.

علاّمه شوشتري در «الخصائص الحسينيه» مي گويد: حِجر اسماعيل ذبيح، متّصل است به كعبه، و در آن است قبر اسماعيل و دخترانش، و مابين رُكن و مقام، قبر هفتاد پيغمبر است كه همگي از گرسنگي مرده اند، چنانچه در اخبار مأثور است. امّا قبر علي اكبرعليه السلام متصّل به قبر امام حسين عليه السلام است و قبر هفتاد و دو صدّيق در پايين پاي اوست كه

همگي تشنه كشته شدند و در يك گودال مدفونند و حائر به ايشان محيط است و در آنجا دويست نبي و دويست وصي مدفونند، چنانچه در روايات صحيحه است.(98)

فدايي حسين عليه السلام

سيد بن طاوس رحمه الله در كتاب «طرائف» و نيز صاحب كتاب «الدرّ النظيم» هر دو روايت زير را نقل نموده و سندش را به ابن عباس رسانده اند:

ابن عباس مي گويد، بر پيامبرصلي الله عليه وآله وارد شدم، ديدم آن حضرت، ابراهيم را به ران چپ و حسين را به ران راست نشانده و گاهي اين را بوسه مي زند و گاهي ديگري را، در اين هنگام حضرت جبرئيل از جانب خداوند وحي آورد. رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: جبرئيل از جانب خداوند مرا سلام رساند و گفت: «خداوند اين دو فرزند را براي تو باقي نمي گذارد؛ يكي را فداي ديگري كن».

حضرت رسول صلي الله عليه وآله نگاهي به ابراهيم كرد و گريست و نگاهي به حسين عليه السلام نمود و گريست، آن گاه فرمود: مادرِ ابراهيم كنيزكي است و اگر مرگِ ابراهيم رسد، جز من كسي محزون نشود؛ ولي مادر حسين عليه السلام فاطمه عليها السلام است و پدرش علي پسر عمّ من و گوشت و خون من است؛ چون حسين عليه السلام را وفات رسد، دختر من فاطمه عليها السلام و پدرش علي عليه السلام محزون شوند و مرا نيز حزن فرا گيرد، لاجرم اختيار كردم حزن خود را بر حزن فاطمه و علي عليهما السلام. پس از سه روز، ابراهيم فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله فوت نمود، هرگاه رسول خداصلي الله عليه وآله حسين عليه السلام را ملاقات مي نمود، مي فرمود: «فديتُ من فديتُه بابني ابراهيم»؛(99) «فدا شوم فداي كسي كه پسرم ابراهيم را فداي

او كردم».

چشمان حضرت يعقوب عليه السلام در فراق فرزند گران است

همگان كم و بيش داستان حضرت يعقوب عليه السلام و فرزندش را شنيده ايد كه چقدر در دوري حضرت يوسف عليه السلام ناله زد و گريان بود؛ چرا كه حضرت يوسف عليه السلام پاره جگر پدر و ميوه دل او بود، آن هم فرزندي مثل حضرت يوسف عليه السلام! حقّ دارد اين پدر در فراق فرزند گريه كند.

چنان كه نوشته اند: حضرت يعقوب عليه السلام آن قدر در فراق فرزندش گريست كه چشمانش سفيد شد؛ ولي نقطه اميدي داشت و آن اين بود كه مي دانست فرزند دلبندش زنده است. وقتي برادران يوسف عليه السلام، برادر را از پدر گرفتند و بردند، پدر آنها را تا دروازه شهر بدرقه كرد.

وقتي توطئه برادران اجرا شد، آنها براي اينكه خود را تبرئه كنند و بگويند ما نهايت مواظبت از يوسف را كرديم؛ ولي گرگ بيابان او را كشت، پيراهن يوسف را به خون آهويي آغشته كردند و براي صحّت گفتار خود، نزد پدرشان بردند. وقتي نگاه پدر به پيراهن افتاد، فهميد آنها دروغ مي گويند؛ چه اينكه اگر گرگ يوسف را كشته بود، مي بايست پيراهن يوسف پاره شده باشد، در حالي كه كاملاً سالم بود.(100)

با اينكه پدر مي دانست فرزند دلبندش زنده است، اين طور گريه مي كرد و ناله مي زد؛ امّا دلها بسوزد براي سيد الشهداعليه السلام كه پاره تنش را براي حمايت از دين و قرآن، به ميدان فرستاد. آن حضرت يك نگاه مأيوسانه؛ ولي پرمعنا به حضرت علي اكبرعليه السلام كرد و اشك از چشمانش سرازير شد. اين گريه كجا و گريه يعقوب كجا؟! حضرتِ يعقوب عليه السلام مي دانست كه يوسف زنده است، و ديگر فرزندش را مقابل چشمانش نكشتند؛ امّا امام مي دانست كه فرزندش كشته مي شود، چنانچه

در آخرين لحظات به فرزندش فرمود: برو به ميدان از دستِ جدّت سيراب مي شوي.(101)

امام عليه السلام به بالين علي اكبر7 رفت؛ ولي او را قطعه قطعه كرده بودند. همه ارباب مقاتل مي نويسند:«فقطعوه بأسيافهم»(102)؛«او را باشمشيرها پاره پاره كردند».

صاحب كتاب «معالي السبطين»(103) خوابي را به نقل يكي از بزرگان و علما نقل مي نمايد، كه مناسب ديدم ذكر شود: يكي از علما در عالم رؤيا، وجود مقدّس حضرت ابي عبد اللَّه الحسين عليه السلام را مي بيند و مشاهده مي كند كه جراحات و زخم هاي بسياري بر بدن شريفش وجود دارد. از آقا سؤال مي كند: يابن رسول اللَّه! اين زخم ها چيست؟ آقا امام حسين عليه السلام مي فرمايد: اين جراحات از ضربت شمشيرهاي بني اميه است.

آن عالِم از خواب بيدار مي شود، دلش مي سوزد و گريه مي كند، روز دوم مجدّداً آن حضرت را در خواب مي بيند، مشاهده مي كند كه تمام جراحات بهبود يافته؛ ولي دو زخمِ بزرگ هنوز وجود دارد. از آن حضرت، علّت بهبودي زخم ها و خوب نشدن اين دو زخم را سؤال مي كند. آن حضرت مي فرمايد: «اشك چشم دوستان و زائرينم باعث بهبودي شده؛ ولي اين دو زخم هرگز خوب نمي شود. اين دو زخم از تير و شمشير به وجود نيامده، اينها زخم قلب و دل است؛ يكي از زخم ها، هنگامي به وجود آمد كه فرزندم علي اكبرعليه السلام از روي اسب بر زمين افتاد و صدا زد: «يا أبتاه! عليك منّي السلام» و يكي ديگر، آن موقعي كه برادرم قمر بني هاشم عليه السلام از روي اسب بر زمين افتاد. در اين دو مصيبت، قلب من هميشه شكسته و چشم من هميشه گريان است.(104)

در اين نقل خواب، دو نكته وجود دارد:

نكته اول: اينكه

وجود مقدّس اباعبد اللَّه الحسين عليه السلام اذهان و افكار را متوجّه شخص نمي سازد. امام حسين عليه السلام نه تنها در اين رؤيا، اشاره به رفتار گذشتگان مي كند؛ بلكه دشمن نيز در روز عاشورا، به همين موضوع اشاره دارد، چنانچه لشكر عمر بن سعد به امام حسين عليه السلام گفتند: «اي حسين! ما تو را به خاطر آن دشمني كه با پدرت داريم، مي كشيم».(105)

امام مي خواهد به مردم و آيندگان بفهماند كه اين همه رنج ها و سختي ها، اين همه بدعت ها و كج روي ها و اين همه زخم ها و جراحت ها، همه از شوراي سقيفه بني ساعده سرچشمه گرفته است. امام همگان را متوجّه قرآن مي كند، البته آن قرآني كه با علي عليه السلام همراه است: «علي مع القرآن والقرآن مع علي لن يفترقا حتّي يردا علي الحوض»(106) و خلاصه سخن امام نيز، همگان را متوجّه حقّ مي نمايد، آن حقّي كه ميزانش اوست، چنانچه در روايت آمده: «علي مع الحقّ والحقّ مع علي».(107)

نكته دوم: مشاهده شده بعضي از وعاظ اين خواب را به گونه اي ديگر نقل مي كنند و مي گويند: «يك زخم روي سينه آقا و زخمي ديگر در قلب من است». پس اگر اين رؤيا به صورت نقل قول و با ذكر سند بيان شود، بهتر است.(108)

هنگام وداع حضرت علي اكبرعليه السلام، سه ناله شنيده شد

شجاعت علي اكبرعليه السلام آن قدر زياد بود كه كسي جرأت نمي كرد در مقابل او قرار گيرد، همه فرار مي كردند. ابن سعد ملعون فرياد زد: چرا از چهار طرف با او جنگ نمي كنيد؟ پس از چهار طرف ميدان، او را احاطه كردند؛ يكي با نيزه، يكي با سنگ، يكي با تير، يكي با شمشير مي زد. در اين حال، منقذِ ملعون از پشتِ سر آمد و شمشيري

بر فرق مباركش زد. حضرت علي اكبرعليه السلام ديگر تاب و توان نداشت، خواست با فرق شكافته روي زين بنشيند، نتوانست. از طرفي غيرتش نمي گذاشت كه خود را از روي اسب بيندازد، چه كند؟ به ناچار دست بر گردن اسب نمود، آن حيوان خود را به وسط لشكر كشاند. در اين حال، سه ناله و سه صدا بلند شد:

صداي اول: چون حضرت علي اكبرعليه السلام بر زمين افتاد، فرياد زد: «يا أبتاه! عليك منّي السلام». مي گويند: هرگاه «عليك» بر «سلام» مقدّم شود، اين سلام، توديع و خداحافظي است؛ يعني: اي پدر! من به عالم ديگر راهي شدم، اگر مي خواهي به بالين من بيايي، ديگر مجال نيست.

عرض ديگري هم دارد، عرض كرد: اي پدر: من نمي گويم به بالين من بيا؛ ولي جدّم قدحي در دست دارد و مي فرمايد: «يا بني! يا حسين! العجل العجل».

صداي دوم: هنگامي كه امام حسين عليه السلام صداي فرزندش حضرت علي اكبرعليه السلام را شنيد، بي اختيار فرمود: «يا بني! قتلوك»؛ چون مي دانست مقصود حضرت علي اكبرعليه السلام چيست.

از عليامكرمّه حضرت سكينه عليها السلام نقل شده: در آن حالت، پدر بزرگوارم را ديدم كه چشم هاي مباركش اطراف خيمه در گردش است، گويا نزديك است روح از بدنش مفارقت كند.

صداي سوم: صداي عليامكرمّه حضرت زينب عليها السلام بود، كه در آن حال صدا زد: «يا حبيب قلباه! وا ثمرة فؤاداه!».(109)

وجه نام گذاري حضرت علي اكبرعليه السلام

در اينكه چرا امام حسين عليه السلام نام فرزندان خود را علي مي گذاشت، رازي نهفته است و درسي گران بها به پيروان اهل بيت عليهم السلام مي دهد. جستجوي حقّ در تاريخ، بهترين راهي است كه مي توان فلسفه عميق و دروني اين ناميدن را به دست آورد. تامّل در تاريخ بني

اميه و دوران حكومت آنها، مطالبي بسيار ارزنده و مهم را به ارمغان مي آورد.

امويان سياستي را اجرا كردند كه در اثر آن، داماد و وصي رسول خداصلي الله عليه وآله مورد تهاجم قرار گرفت، به حدّي كه دستور مي دادند بالاي منابر، به امام علي عليه السلام ناسزا بگويند. اين حركت به شكلي دقيق و طرّاحي شده صورت گرفت كه تا حدود يك صد سال پس از آن، ميان مردم سوريه و لبنان اين لعن و ناسزاها رايج بود، و در شهرهاي غرب و شرق اسلام و در همه جا بر فراز منابر، علي عليه السلام را لعن مي كردند.(110) حتّي در مقدّس ترين شهرهاي اسلامي، مكّه و مدينه، امام را لعن مي نمودند و فقط در استان سيستان از فرمان معاويه سرپيچي شد كه به جز يك بار بر منبر، امام را لعن نكردند.(111)

خطيبان مزدور هيچ حيايي نداشتند، حتّي در مقابل خاندان علوي، آن امام بزرگ را لعن مي كردند. چنان كه علاّمه سيد مرتضي عسكري اين داستان را از ابن حجر نقل مي كند: «در مجلسي كه امام حسن مجتبي عليه السلام در آن حضور داشت، عمرو عاص بر فراز منبر رفت و امير المؤمنين علي عليه السلام را مورد نكوهش قرار داد. پس از او، مغيره اين كار را انجام داد. در اين موقع، به آن حضرت عليه السلام پيشنهاد شد به منبر رود و جواب آن دو را بدهد. حضرت بالاي منبر مي رود و پس از حمد و ثناي الهي آن دو نفر را مخاطب قرار مي دهد و مي فرمايد: شما را به خدا سوگند مي دهم آيا به خاطر نداريد كه پيامبرصلي الله عليه وآله در جرياني، سواره، جلودار و راننده مركب آن

سوار را لعن كرد؛ كه آن سواره ابوسفيان بود و جلودار و راننده مركب او، معاويه و پسرش يزيد بودند.

طرح نابود كردن هواخواهان امام علي عليه السلام و نشر احاديث دروغين، سرلوحه كار بني اميه بود. از يك طرف معاويه در سرزمين شام و از طرف ديگر، طرفداران و هم كيشان بني اميه در مدينه، كه مركز حكومت اسلام بود، ساكت نبودند؛ خصوصاً عايشه همسر پيامبرصلي الله عليه وآله اسلام را با فتواهاي دروغين خود، حقايق را وارونه جلوه داد و با علي و فرزندانش دشمني آشكار كرد، كه به راه انداختن جنگ جمل، نمونه اي بارز از كارهاي اين زن به شمار مي آيد، تا جايي كه بعد از شهادت امير المؤمنين علي عليه السلام، از رفتارش دست برنداشت و به پيروانش توصيه كرد كه نام بچّه هاي خود را «علي» نگذارند؛ بلكه عبد الرحمن نام قاتل علي عليه السلام را انتخاب كنند. حال با اين اوضاع و احوالي كه به وجود آورده بودند، طبيعي است كه با عكس العمل فرزندان علي عليه السلام رو به رو شدند.

وجود مقدّس امام حسين عليه السلام با آن جوّ حاكم و خفقاني كه بود، نام فرزندان خود را علي مي گذاشت. عبيد اللَّه بن زياد به امام سجادعليه السلام گفت: آيا تو علي بن الحسين عليهما السلام هستي؟ آن حضرت فرمود: آري. گفت: مگر خدا علي بن الحسين را نكشت؟ آن حضرت فرمود: براي من برادري بود به نام علي، كه مردم او را كشتند.(112)

نكته مهمّي كه در اين قسمت از بحث وجود دارد، اين است كه عاشقانِ راستين اميرالمؤمنين علي عليه السلام نبايد غافل باشند و به جاي نام مقدّس و روح بخش علي و فرزندان او، نام هاي ديگري

را انتخاب كنند. گرچه هركس هر نامي كه بخواهد مي تواند انتخاب كند؛ ولي منصفانه قضاوت كنيد آيا كسي كه اميد به شفاعت مولاي متقيان دارد، نامي غير از نام مبارك او انتخاب مي كند؟!(113)

اگر علي اكبرعليه السلام زنده بود، در اين مصيبت خون گريه مي كرد

يحيي مازندراني گويد: مدّت زيادي در مدينه بودم و منزل من نزديك به خانه اي بود كه زينب دختر علي عليهما السلام در آن سكونت داشت. هنگامي كه دختر علي عليه السلام مي خواست به زيارت قبر جدّش رسول خداصلي الله عليه وآله برود، شب حركت مي كرد و امام حسن عليه السلام درطرف راست و امام حسين عليه السلام در طرف چپ و پدرش علي عليه السلام در جلو او حركت مي كردند، وقتي نزديك به قبر شريف مي رسيدند، اميرالمؤمنين عليه السلام جلوتر مي آمد و چراغِ داخل حرم را خاموش مي نمود. امام حسن عليه السلام از پدر سؤال كرد: چرا چراغ را خاموش مي كني؟ آن حضرت فرمود: «به خاطر اينكه نگاه شخصي (نامحرم) به خواهرت زينب عليها السلام نيفتد.(114)

به راستي كه بهترين الگو براي جامعه اسلامي و بانوان محترم، عمّه سادات حضرت زينب عليها السلام است؛ زيرا اين بانوي بزرگ اسلام به حقّ قهرمان بوده؛ چه اينكه در عين رعايت تمام دستورات قرآن و عفيف بودن، رسالت حماسه كربلا را به عهده مي گيرد و اوّلين مرحله آن، صبر و بردباري اوست كه زبانزد عام و خاص است. امّا رنج و مصيبت او چقدر زياد است؟

حاج ملّا سلطان علي روضه خوان تبريزي، كه از جمله عُباد و زُهّاد است، مي گويد: امام زمان عليه السلام را در خواب ديدم و عرض كردم: مولاي من! آيا آنچه در زيارت ناحيه مقدّسه آمده: «فلأندبنّك صباحاً ولأبكينّ عليك بدل الدموع دماً» صحيح است؟ فرمود: بلي! عرض كردم: آن مصيبتي كه در

سوگ آن به جاي اشك، خون گريه مي كنيد كدام است؟ آيا مصيبت حضرت علي اكبرعليه السلام است؟ فرمود: نه، اگر حضرت علي اكبرعليه السلام زنده بود، او هم در اين مصيبت، خون گريه مي كرد. عرض كردم: آيا آن مصيبت حضرت عباس عليه السلام است؟ فرمود: نه؛ بلكه اگر حضرت عباس عليه السلام هم در حيات بود، او هم در اين مصيبت خون گريه مي كرد. گفتم: البته مصيبت سيد الشهداعليه السلام است؟ فرمود: نه، حضرت سيد الشهداعليه السلام هم اگر در حيات بود، در اين مصيبت خون گريه مي كرد. پرسيدم: پس اين كدام مصيبت است؟ فرمود: آن مصيبت اسيري حضرت زينب عليها السلام است.(115)

روايت انگور

در «مدينة المعاجز» و «ضياء العالمين» و «ذخيرة الدارين» و «نفس المهموم» از ذفر بن يحيي از كثير بن شاذان روايت شده كه گويد: من در حضور حسين بن علي عليهما السلام بودم كه فرزندش حضرت علي اكبرعليه السلام در فصلي كه انگور نبود، انگور درخواست كرد. امام حسين عليه السلام به استوانه مسجد دست برده و انگور و موز بيرون آورد و به فرزندش علي اكبرعليه السلام داد و فرمود: آنچه نزد خداست از براي اولياي خود، بيش از اينها است. اين روايت در «ناسخ التواريخ» و «اسرار الشهادة» و «فرسان الهيجاء» نقل گرديده است.

از آنجايي كه حضرت علي اكبرعليه السلام، در گذشته اين جريان را از پدر مشاهده كرده بود، پس در روز عاشورا، هنگامي كه تشنه گرديد، نزد پدر آمد تا از طريق خارق العاده اي برايش آب فراهم نمايد. آن حضرت به نور ديده اش فرمود: اين مقام، مقام مجاهدت است و كارها بايد از مسير عادي انجام گيرد، اين مقام تشنگي و شدت آن

است. پس آن حضرت به جوانش فرمود: برو به ميدان كه از دست جدّم سيراب مي شوي.(116)

جانشينان اهل كساء در صحراي كربلا

حماسه انسان ساز عاشورا، حادثه اي نيست كه سابقه ذهني و قبلي نداشته باشد؛ بلكه يكي از وقايعي است كه قبل از رخ دادن، از آن ياد شده است. وجود مقدّس خاتم الانبياعليه السلام به گونه اي عظمت واقعه كربلا و مظلوميت فرزند خويش را بيان كرده است. امير المؤمنين عليه السلام نيز با عبور از زمين كربلا و نقل مطالبي پيرامون آن حادثه، به اين واقعه مهم اشاره مي فرمايد.

برحسب ظاهر، چهار نفر از اهل كساء در كربلا نبودند؛ ولي شبيه ترين به آنها در كربلا حضور داشته و سيد الشهداءعليه السلام را ياري نمودند، و آن چهار نفر كه شبيه با چهار نفر اهل كساء بودند، از اين قرار هستند:

1 - حضرت علي اكبرعليه السلام، شبيه رسول خداصلي الله عليه وآله اين آقازاده با وجود آن همه معرفت و كمال و اعتقاد راسخي كه داشت، در كربلا، با نهايت عشق و ايمان به امام زمان خود، از دين و قرآن حمايت كرد.

اين بزرگوار شبيه حضرت رسول صلي الله عليه وآله بود؛ زيرا امام درباره او فرمود: شبيه ترين مردم به پيغمبرصلي الله عليه وآله از جهت خَلق و خُلق و منطق، حضرت علي اكبرعليه السلام است. همچنين فرمود: هرگاه مشتاق ديدار جدّم پيغمبرصلي الله عليه وآله مي شوم، به علي اكبرعليه السلام نگاه مي كنم.

2 - حضرت ابوالفضل عباس عليه السلام، شبيه امير المؤمنين عليه السلام اين آقازاده شبيه ترين فرد به وجود مقدّس علي بن ابي طالب عليه السلام بود. امير المؤمنين علي عليه السلام جانش را فداي جان رسول خداصلي الله عليه وآله نمود، حضرت ابوالفضل عليه السلام هم در كربلا،

جانش را فداي حضرت سيد الشهداعليه السلام كرد، امير المومنين عليه السلام سقّا و علمدار لشكر پيامبرصلي الله عليه وآله بود و با فرق شكافته از دنيا رفت، حضرت ابوالفضل عليه السلام هم سقّا و علمدار لشكر حضرت سيد الشهداعليه السلام بود و با فرق شكافته از دنيا رفت.

3- حضرت زينب كبري عليها السلام، شبيه حضرت فاطمه زهراعليها السلام هرچند آن بانوي بزرگ اسلام، به حسب ظاهر در كربلا نبود؛ ولي زينب كبري عليها السلام دست پرورده حضرت زهراعليها السلام و امير المؤمنين علي عليه السلام در كربلا حضور داشت. وجود مقدّسه حضرت زهراعليها السلام از حريم ولايت دفاع كرد، حضرت زينب عليها السلام هم در كربلا، از حريم ولايت دفاع نمود.

4- حضرت قاسم بن الحسن عليهما السلام، شبيه امام حسن مجتبي عليه السلام هرچند كه سبط اكبر، كريم اهل بيت: امام حسن مجتبي عليه السلام در كربلا نبود؛ ولي شبيه ترين فرد به آن امام؛ يعني حضرت قاسم بن الحسن عليهما السلام در كربلا حضور داشت و از عموي غريب و مظلوم خود دفاع كرد و جانش را در راه او فدا نمود.(117)

ويراستاري آقاي فيض پور تحويل در تاريخ 17/8/88

ارسال جهت چاپ در تاريخ 5/12/88

پي نوشت ها

1) عثمان در سال سي و پنج هجري به قتل رسيد.

2) منتخب التواريخ، ص 272.

3) به كنيز هنگامي ام ولد گفته مي شود كه از مولاي خود داراي فرزند باشد.

4) زندگاني علي اكبر، ص 18.

5) تاريخ الأمم والملوك، ابن جرير طبري، ج 6، ص 260.

6) المنتخب، ابن جرير طبري، ج 12، ص 19.

7) المنتخب، ابن جرير طبري، ج 12، ص 88.

8) التاريخ، ص 108.

9) تذكرة الخواص، ص 156.

10) مجالس الصدوق، مجلس 30، ص 93.

11) نور الابصار، ص 194.

12) المنتخب، ص 20.

13) الارشاد،

ج 2، ص 110.

14) تذكرة الخواص، ص 277.

15) منتخب التواريخ، ص 243.

16) سوره زخرف، آيه 31.

17) زندگاني حضرت علي اكبر، ص 111؛ الشجرة المباركة، فخر رازي، ص 72.

18) الشجرة المباركة، ص 71.

19) زندگاني حضرت علي اكبر، ص 615.

20) منتخب التواريخ، ص 271.

21) علي اكبر شبه المصطفي، ص 14.

22) منتخب التواريخ، ص 272.

23) علي اكبر شبه المصطفي، صص 35 - 52.

24) بحار الانوار، ج 4، ص 298؛ در روايت آمده: «امام شب عاشورا جايگاه اصحاب را به آنها نشان داد».

25) مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهاني، ص 76؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 34.

26) فرسان الهيجاء، شيخ ذبيح اللَّه محلاتي، ص 297.

27) آثار الباقية، به نقل از زندگاني امام حسين، سيد هاشم رسولي محلاتي، ج 2، ص 303.

28) انساب الاشراف، ج 2، ص 239.

29) مسند احمد، ج 6، ص 34، به نقل تاريخ سياسي اسلام، رسول جعفريان، ج 2، ص 473.

30) فروغ ولايت، جعفر سبحاني، ص 539.

31) علي اكبر شبه المصطفي، ص 60 و 61.

32) منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ص 434.

33) روضة الصفا، به نقل از ابصار العين، ص 243.

34) ترجمه مقتل الحسين، مقرّم، ص 318؛ منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ص 434؛ ترجمه فاجعة الطفّ، سيد محمّدكاظم قزويني، ص 193؛ العوالم عبداللَّه بحراني، ص 286.

35) ارشاد شيخ مفيد، ص 110؛ مثيرالاحزان، ص 68، لهوف سيد ابن طاووس، ص 47، متخب طريحي، ص 432؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 607.

36) تذكرة الشهداء، ص 205.

37) اسرار الشهاده، ص 370؛ تذكرة الشهداء، ص 206.

38) الوقايع والحوادث، ج 2، ص 309.

39) مصايب امام حسين، ص 105، به نقل از كتاب روايت كربلا.

40) علي اكبر، سيد عبد الرزاق مقرم، ص 99.

41)

المنتخب شيخ فخزالدين طريحي، ج 2، ص 431. ناگفته نماند: اكثر مورّخان، شهادت حضرت علي اكبر را قبل از قمر بني هاشم مي دانند.

42) المواعظ، شيخ جعفر شوشتري، ص 96.

43) قيام حسين، سيد جعفر شهيدي، ص 185؛ الوقايع والحوادث، ملبوبي، ج 2، ص 309.

44) علي اكبر شبه المصطفي، ص 70 - 72.

45) معالي السبطين، ص 403؛ قمقام زخّار، فرهاد ميرزا، ج 2، ص 653.

46) معالي السبطين، ج 1، ص 403.

47) علي اكبر شبه المصطفي، ص 74.

48) معالي السبطين، ج 1، ص 414.

49) سوره بقره، آيه 155.

50) معالي السبطين، ج 1، ص 415.

51) مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.

52) ترجمه العباس، مقرّم، ص 245.

53) علي اكبر شبه المصطفي، ص 86.

54) تاريخ طبري، ج 6، ص 236؛ تاريخ ابن اثير، ج 4، ص 23.

55) ترجمه مقتل الحسين، مقرّم، ص 316.

56) منتخب التواريخ، ص 269.

57) ترجمه العباس، مقرّم، ص 289.

58) لهوف، سيد بن طاووس، ص 48.

59) بطل العلقمي، مظفّر، ج 3، ص 429.

60) المنتخب طريحي، ج 2، ص 431.

61) ثعلبيه دهي است در راه مكّه كه خراب شده است.

62) قيلوله به خوابيدن هنگام ظهر گويند.

63) ناسخ التواريخ، سپهر، ج 2، ص 132.

64) روضة الواعظين، نيشابوري، ص 183.

65) بنابر نظر مشهور.

66) منتخب التواريخ، ص 265.

67) سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي، ص 157.

68) الاحتجاج، ج 2، احتجاج امام حسين بر معاويه؛ كتاب سليم بن قيس الكوفي، ص 206.

69) انساب الاشراف، ص 317.

70) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 349.

71) تاريخ تحليلي اسلام، شهيدي، ص 174.

72) كامل ابن اثير، ج 3، ص 503؛ تاريخ تحليلي اسلام، ص 175.

73) علي اكبر شبه المصطفي، صص 77 - 84.

74) سوره انبياء، آيه 30.

75) زندگي حضرت علي اكبر، ص

78.

76) برگرفته از مقاله سيد عباس حسيني در روزنامه 19 دي به تاريخ 7/11/86.

77) زندگي حضرت علي اكبر، صص 84 - 89.

78) الارشاد، ج 2، ص 110؛ ترجمه اعلام الوري، ص 345؛ تظلم الزهراء، ص 246.

79) اعيان الشيعه، ج 1، ص 607؛ معالي السبطين، ج 1، ص 405؛ مثير الاحزان، ص 68؛ لهوف، ص 47؛ اقبال الاعمال، ص 335؛ بحار الانوار، ج 45، ص 65.

80) روضة الواعظين، ص 186. امالي، شيخ صدوق، ص 162، به نقل از كتاب علي اكبر شبه المصطفي، ص 96.

81) شعبي مطابق نقل تذكرة الخواص ابن جوزي، ص 255.

82) منتخب التواريخ، ص 269.

83) لهوف، ص 47.

84) تذكرة الشهداء، ص 198.

85) فرسان الهيجاء، محلاّتي.

86) مقاتل معتبر نوشته اند: امام حسين فوراً به فرزند خود اجازه ميدان داد، آيا جهت آن، چه بوده است؟ ممكن است چون فرزند خودش بود، مي خواست بدون مهلت براي پروردگار فدا كند. و شايد طاقت نداشت آن حالت فرزندش را مشاهده كند، سحاب رحمت، ص 459.

87) سوره آل عمران، آيه 33 و 34.

88) نفس المهموم، ص 308؛ بحار الانوار، ج 45، ص 42؛ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 30.

89) سحاب رحمت، ص 459.

90) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 350. و به همين مضمون رياض القدس، ج 2، ص 7، به نقل از سحاب رحمت، ص 460.

91) انوار الشهادة، ص 151.

92) الدمعة الساكبة، ص 301. وقايع الايام، ص 445.

93) تذكرة الشهداء، ص 189.

94) زندگي حضرت علي اكبر، ص 87.

95) جلاء العيون، ص 682؛ بحار الانوار، ج 45، ص 44؛ لهوف، ص 48؛ و كتب ديگر.

96) رياض القدس، واعظ قزويني، ج 2، ص 24.

97) تذكرة الشهداء، شريف كاشاني، ص 213.

98) بحار

الانوار، ج 98، ص 116؛ كامل الزيارات، ص 88.

99) علي اكبر شبه المصطفي، ص 145، به نقل از ناسخ التواريخ، ج 4، ص 60.

100) تفسير نمونه، ج 9، ص 341.

101) امالي، شيخ صدوق، ص 162.

102) تاريخ طبري، ج 4، ص 340.

103) معالي السبطين، ج 1، ص 415.

104) معالي السبطين، ج 1، ص 415.

105) جستجوي حقّ در بغداد، مقاتل بن عطيه بكري، ص 112.

106) تاريخ خطيب بغدادي، ج 14، ص 321.

107) مناقب خوارزمي، ص 110؛ ينابيع المودّة، ص 90؛ تاريخ سيوطي، ص 73 .

108) علي اكبر شبه المصطفي، ص 148.

109) المواعظ، شيخ جعفر شوشتري، ص 130.

110) نقش عايشه در اسلام، ج 3، ص 279.

111) معجم البلدان، ياقوت حموي، ج 5، ص 38.

112) شرح الاخبار، ص 104.

113) علي اكبر شبه المصطفي، ص 152.

114) زينب الكبري، نقدي، ص 22.

115) شيفتگان حضرت مهدي، ج 2، ص 144.

116) اسرار الشهادة، فاضل دربندي، ص 376، به نقل از علي اكبر شبه المصطفي، ص 169.

117) علي اكبر شبه المصطفي، ص 164.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109