ايتر پرسيكوم

مشخصات كتاب

سرشناسه : تكتاندرفون دريابل، گئورگ، - ۱۶۱۴
Tectander von der Jabel, Georges
عنوان و نام پديدآور : Iter persicum, ou, description du voyage en perse entrepris en 1602 par Etienne Kakasch de Zalonkemeny.../ relation redigiee en allemand et presentee a l'empereur par Gorges Tectander von der Jabel; trad publiee et annotee par Ch. Schefer
مشخصات نشر : Paris: E. Leroux, 1877 = 1256.
مشخصات ظاهري : xxll، ۱۲۰ص.نقشه (تا شده)
فروست : (Bibliotheque orientale Elzevirienne; 10)
وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي
يادداشت : اين كتاب با عنوان ايتر پرسيكوم "گزارش سفارتي به دربار شاه عباس اول" توسط محمود تفضلي ترجمه و در [تهران] بوسيله بنياد فرهنگ ايران در سال ۱۳۵۱ منتشر شده است
عنوان ديگر : Iter persicum, ou, description du voyage en perse...
عنوان ديگر : ايتر پرسيكوم، گزارش سفارتي دربار شده عباس اول. فرانسه
موضوع : ايران -- سير و سياحت -- قرن ق‌۱۱
موضوع : روسيه -- سير و سياحت
موضوع : عباس صفوي اول، شاه ايران، ۹۷۸، ۱۰۳۸ -- اسناد و مدارك
شناسه افزوده : كاكاش، اتين، - ،۱۶۰۳Kakash, Etienne
شناسه افزوده : شفر، شارل هانري اگوست، ،۱۸۹۸ - ۱۸۲۰Schefer, Charles Henri Auguste
رده بندي كنگره : DSR۱۲۲۳/ت‌۷‌الف‌۹ ۱۲۵۶
رده بندي ديويي : ۹۵۵ /۰۷۱۵۰۴۲
شماره كتابشناسي ملي : م‌۷۵-۱۹۷۴
دسترسي و محل الكترونيكي : http://dl.nlai.ir/UI/ce006056-883b-4fa6-bc94-db32dacda5a6/Catalogue.aspx

مقدمه‌اي از مترجم‌

اشاره

اين ترجمه را به برادرم جهانگير تفضلي سفير شاهنشاه آريامهر تقديم مي‌دارم محمود
ايتر پرسيكوم، مقدمه، ص: 9
دوران سلطنت شاه عباس اول كه با لقب بزرگ از ديگر شاهان صفوي ممتاز شده، از دورانهاي پراهميت تاريخ ايران است.
در آن زمان كه حدود چهار قرن از آن مي‌گذرد نقشه سياسي اروپا و آسيا با روزگار ما تفاوت بسيار داشت. قدرت سلاطين عثماني كه بر امپراطوري پهناوري مسلط شده بودند و تا قلب اروپا و پشت دروازه‌هاي وين رانده بودند براي دولتهاي همجوار كابوسي هولناك شده بود.
در مركز اروپا امپراطوري آلمان كه آنرا امپراطوري مقدس آلماني و رومي مي‌ناميدند و در دست خاندان سلطنتي اطريش بود بر قلمرو وسيعي حكومت مي‌كرد اما از طرف شرق با تهديد مستقيم عثمانيها مواجه بود.
ايتر پرسيكوم، مقدمه، ص: 10
پادشاهان فرانسه كه بر سر منافع سياسي با خاندان سلطنتي اطريش و امپراطوري آنها رقابت داشتند با سلطان‌هاي عثماني روابطي دوستانه برقرار ساخته بودند و با نفوذ فراواني كه در دربار آنها حاصل كرده بودند ايشان را به جنگ با امپراطور آلمان برمي‌انگيختند كه تضعيف قدرت او بالمآل به سود ايشان مي‌بود.
در مقابل، امپراطوران آلمان، و بعضي از ديگر قدرتهاي اروپائي كه هريك به خاطر منافع خاص خود با پيشرفت تركان عثماني در اروپا مخالف بودند مي‌كوشيدند با پادشاهان صفوي ايران كه در مقابله با عثمانيان با ايشان منافعي مشترك داشتند متحد شوند و آنها را به جنگ بر ضد تركها و تضعيف قدرت ايشان برانگيزند.
بدينگونه بود كه فرستادگان رسمي و غيررسمي و سفيران متعددي به دربار پادشاهان صفوي و مخصوصا شاه عباس اول مي‌آمدند و از دربار ايران نيز سفيراني به دربارهاي اروپا مي‌رفتند. «1»
______________________________
(1)- خوشبختانه درباره اين دوران اسناد و مدارك نسبتا زياد به صورت كتابهاي تاريخ، شرح حالها، سفرنامه‌ها، گراوورها، فرمان‌ها، مكتوبات و غيره به زبان فارسي و زبانهاي ديگر باقيست و بسياري از آنچه به زبانهاي ديگر بوده به فارسي هم ترجمه شده است. آقاي نصر اللّه فلسفي استاد ارجمند دانشگاه تهران با مراجعه به اين اسناد كتاب پرارزش خود بنام «زندگاني شاه عباس اول» را تهيه كرده‌اند كه تاكنون چهار مجلد آن چاپ شده و به عنوان جامع- ترين كتاب مي‌تواند طرف رجوع واقع شود.
ايتر پرسيكوم، مقدمه، ص: 11
از جمله معروفترين كساني كه در اين زمان به ايران آمدند دو برادر انگليسي بودند يكي به نام سرآنتوني شرلي و ديگري سر رابرت شرلي كه به اتفاق بيست و پنج نفر همراهان خود به حضور شاه عباس آمدند و خدمات گرانبهائي به او انجام دادند و توانستند محبت و اعتماد او را به خود جلب كنند. بطوريكه پس از چندي شاه عباس در سال 1599 ميلادي (1007 هجري قمري) سرآنتوني شرلي را همراه با يكي از درباريان خود به نام حسينعلي بيك به سفارتي مأمور ساخت و آنها را به دربار پادشاهان اروپا فرستاد تا هم‌پيمانهاي دوستي و اتحاد بر ضد سلطان عثماني منعقد سازند و هم براي فروش ابريشم ايران كه كالائي بسيار مرغوب و در انحصار شاه بود اقداماتي به عمل آورند.
اين دو فرستاده شاه عباس از راه مسكو به اروپا رفتند و در پائيز سال بعد (1600 ميلادي) در شهر پراگ كه در آن‌زمان پايتخت امپراطوري آلماني بود به حضور امپراطور رودولف دوم باريافتند و او از ايشان به گرمي و محبت بسيار پذيرائي كرد.
بعلاوه امپراطور تصميم گرفت كه متقابلا سفيري به دربار شاه عباس اعزام دارد. براي اين منظور يكي از نجباي ناحيه ترانسيلواني به نام «اشتفان كاكاش فن‌زالان كمني» را برگزيد كه مورد اعتمادش
ايتر پرسيكوم، مقدمه، ص: 12
بود و به خانواده‌اش خدمات صادقانه انجام داده بود.
اين سفير مأموريت داشت كه به دربار تزار روس در مسكو برود و از آنجا با كمك تزار سفر خود را به سوي ايران دنبال كند.
اشتفان كاكاش اين مأموريت را با مسرت پذيرفت و پس از انجام مأموريتش در مسكو از راه درياي خزر به ايران آمد ولي در لنگرود گيلان بيمار شد و در لاهيجان درگذشت. همه همراهانش نيز جز يك نفر كه منشي مخصوصش بود در اين سفر هلاك شدند.
كاكاش پيش از مرگ منشي مخصوصش را كه «ژرژ تكتاندر فن‌دريابل» نام داشت مأمور ساخت كه مأموريتش را دنبال كند و به حضور شاه عباس برود.
اين منشي با راهنمائي سررابرت شرلي كه براي بردن او آمد به قزوين رفت و از آنجا به تبريز اعزام گشت كه شاه عباس در آن وقت آنجا بود. و پس از چندي كه همراه شاه عباس و در اردوي جنگي او بود، به اتفاق سفير ديگري از ايران به نام مهديقلي بيگ از حضور شاه مرخص شد و از طريق درياي خزر و مسكو به پراگ باز گشت و در 8 ژانويه سال 1605 ميلادي گزارش خود را به امپراطور رودولف دوم تقديم داشت.
ايتر پرسيكوم، مقدمه، ص: 13

[كتاب حاضر]

كتاب حاضر كه در دست خواننده گرامي است ترجمه همين گزارش است كه به وسيله «ژرژفن تكتاندر» نوشته شده و به امپراطور آلمان تقديم شده است.
از آنجا كه اين سفر و اطلاعاتي كه در آن گردآوري شد بسيار جالب بود ابتدا گزارشي نادرست به نام گزارش فن تكتاندر چاپ شد كه به زودي خود او آنرا تكذيب كرد و چندي بعد خود او در سال 1609 اين گزارش را در شهر آلتنبورگ آلمان چاپ كرد و چون ظاهرا مورد توجه واقع شد يكسال بعد آنرا دوباره به چاپ رساند.
در اوايل قرن نوزدهم متن آن از روي بايگاني اسناد وين در مجموعه نشريه جغرافيائي و تاريخي چاپ شد (سال 1819).
در سالهاي 70 همين قرن مردي فرانسوي به نام «شارل شفر» كه از مترجمان رسمي دولت فرانسه و مدير مؤسسه زبانهاي زنده شرقي در پاريس بود اين گزارش را به زبان فرانسوي ترجمه كرد و همراه با يك مقدمه و چند ضميمه و مقداري يادداشت‌ها و توضيحات در سال 1877 ميلادي در پاريس به چاپ رساند. نسخه‌هاي اين چاپ اكنون بسيار نادر و كمياب است.
ترجمه حاضر فارسي از روي همين نسخه ترجمه فرانسوي كتاب صورت گرفته است كه دوست گرامي آقاي ابراهيم اولغون كه از
ايتر پرسيكوم، مقدمه، ص: 14
كتابشناسان و كتاب دوستان تركيه هستند و با زبان و ادب فارسي هم آشنائي بسيار دارند نسخه‌اي از آنرا در آنكارا به من دادند و من با استفاده از محبت ايشان توانستم اين ترجمه را در اختيار خوانندگان فارسي زبان قرار دهم. «1»
براي ترجمه فارسي همان نام لاتيني كتاب «ايتر پرسيكوم» كه در ترجمه فرانسوي هم به‌كار رفته است حفظ شد. ضمائم كتاب از روي ترجمه فرانسوي عينا ترجمه شده است. اما مقدمه‌اي كه مترجم فرانسوي تهيه كرده بود و يادداشتهائي كه بر كتاب خود افزوده بود چون عينا براي ترجمه فارسي مفيد نبود حذف شد منتهي آنچه از مطالب آن كه قابل استفاده بود در مقدمه و حواشي و يادداشتهاي اين كتاب به كار رفته است.
هنگام ترجمه فارسي بعضي كلمات و اسامي از صورت فرانسوي آن تغيير شكل داده شد. از جمله نام سفير اصلي كه در نسخه فرانسوي به صورت اسامي فرانسوي «اتي‌ين كاكاش دوزالون كمني» آمده است
______________________________
(1)- نسخه ديگري از همين چاپ ترجمه فرانسوي مورد رجوع استاد نصر اللّه فلسفي بوده و قسمتهاي مختصري از آن در كتاب «زندگاني شاه عباس اول» ايشان ترجمه و نقل شده است (صفحه 133 جلد دوم و صفحات 285 تا 289 جلد چهارم).
ايتر پرسيكوم، مقدمه، ص: 15
و استاد فلسفي نيز آنرا به همين صورت ضبط و نقل كرده‌اند به صورت آلماني آن آورده شده است زيرا روشن است كه فرستاده امپراطور آلمان نامي آلماني داشته است و بطوريكه در حاشيه صفحه چهارده مقدمه نسخه فرانسوي كتاب ملاحظه مي‌شود خود او هم با نام آلماني «اشتفان كاكاش فن‌زالان كمني» امضا مي‌كرده است. بدينقرار مناسب تر مي‌نمود كه در ترجمه فارسي هم همين صورت آلماني به كار رود «1».
همچنين در متن فرانسوي براي فرمانرواي روسيه عنوان و لقب «گران دوك» به كار رفته است كه در ترجمه فارسي به جاي آن كلمه «تزار» گذارده شد كه خود روسها هم براي فرمانروايان آن زمان خود به كار مي‌بردند.
براي بعضي القاب و عناوين تشريفاتي كه در مكاتبات يا در خطابه ها بوده است كوشش شده است عناوين و القاب ايراني كه تقريبا معادل آنها باشد به كار رود و اگر در اين موارد تطبيق زياد دقيق
______________________________
(1)- بعضي اسامي واحد هستند كه در زبانهاي مختلف اروپائي به صورتهاي مختلف نوشته و تلفظ مي‌شوند مثل «اتي‌ين» فرانسوي كه در آلماني «اشتفان» و در انگليسي «استيفن» مي‌باشد. بهمين قرار مثلا «ژان» فرانسوي «يوهان» آلماني و «جان» انگليسي است و «گيوم» فرانسوي «ويلهلم» آلماني و «ويليام» انگليسي است و از اين قبيل.
ايتر پرسيكوم، مقدمه، ص: 16
نباشد در اصل مطالب كتاب تغييري روي نخواهد نمود. مترجم فرانسوي هم در بعضي موارد اين عناوين و القاب را خلاصه يا حذف كرده است.
نام شاه عباس در اين كتاب اغلب به صورتي ساده و بدون عنوان هاي سلطنتي و گاهي هم با اشاراتي از قبيل «قزلباش» يا غيره آورده شده است. در ترجمه فارسي هم همين شكل و ترتيب رعايت شد تا گزارش و نامه‌ها شكل اصلي خود را حفظ كند و ترجمه حتي المقدور به اصل وفادار بوده باشد.
نقشه‌اي كه در كتاب افزوده شده از روي ترجمه فرانسوي نقل شده است تا وضع كشورهاي آنروز و خط سفر نويسنده را روشن سازد.
از دوست محترم و استاد ارجمند جناب آقاي دكتر پرويز ناتل خانلري سپاسگزارم كه مرا به اين ترجمه برانگيختند و كتاب را در رديف انتشارات بنياد فرهنگ ايران قرار دادند.
محمود تفضلي آنكارا- مهرماه 1351
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 1

[متن]

ايترپرسيكوم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 3
چون فرمانرواي بسيار بزرگوار و محبوب ما اعليحضرت همايون امپراطور رودولف دوم «1» شاه مجارستان و بوهم در سال 1600 دو نفر سفير را كه از طرف فرمانفرماي بسيار والامقام و مقتدر پادشاه ايران، شاه عباس اعزام شده بودند بحضور پذيرفت كه يكي از آن دو حسين علي بيگ از يكي از خانواده‌هاي قديمي و نجيب ايران بود و ديگري آنتونيوس شرلي «2» به يكي از خانواده‌هاي ممتاز انگلستان تعلق داشت، با عنايات و الطاف خود اراده فرمود كه به اين سفارت پاسخ داده شود و مقرر فرمود كه براي انجام اين مأموريت حضرت اشرف عاليجاه اشتفان كاكاش فن‌زالان كمني، نجيب‌زاده عاليقدر ترانسيلواني برگزيده و سرافراز گردد. و او در سال 1602 استوارنامه‌هاي خود را دريافت داشت و در 27 ماه اوت همانسال سفر خود را آغاز كرد. در 25 همين ماه به توصيه دكتر كرمر «3» مستشار همايوني در ديوان تميز، مرا كه، ژرژتكتاندر فن دريابل هستم براي خدمت خود برگزيد.
______________________________
(1).Rodolph II
(2).Antonius Shirley
(3).Dr .Kremer
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 4
پس از آنكه از پراگ حركت كرديم، از سيلزي، لهستان، مازووي، ليتواني و روسيه سفيد گذشتيم.
شوايدنيتز «1» (در سيلزي) نخستين شهريست كه در راه خود ديديم، اين شهر ساختمانهائي زيبا در خود دارد و با ديوارهاي مستحكم و خندقها محصور است. در اينجا شمشير يكي از دوك‌هاي قديمي نگاهداري مي شود كه حدود چهار اون «2» درازا داشت و مرد عادي به دشواري مي- تواند آنرا بلند كند. همچنين در آنجا توپي عظيم نيز ديده مي‌شود.
در 31 همين ماه از شوايدنيتز حركت كرديم و روز بعد، اول سپتامبر به برسلو «3» رسيديم كه شهري بزرگ است و از جمله مهمترين و زيباترين شهرهاي آلمان به شمار مي‌رود. فرداي آنروز به اوئلسه «4» رسيديم كه پرنس شارل فن مونستربرگ در آنجا اقامت دارد «5».
روز 3 سپتامبر به وارتنبرگ رسيديم كه محل اقامت و حكومت آبراهام بارون فن دوهنا «6» مي‌باشد، كه سابقا از طرف اعليحضرت امپراطور به عنوان سفير به مسكو فرستاده شده بود. عاليجاه اشتفان كاكاش با او
______________________________
(1).Schweidnitz
(2)- اون)Avne( يك واحد طول قديمي است كه معادل 1188 ميليمتر بوده است.
(3)-Breslau امروز در لهستان است و «وروكلاو»Wroclaw ناميده مي‌شود.
(4).Oelsse
(5)- اين سه شهر امروز در ناحيه سيلزي قرار دارند و در لهستان هستند.
(6).Dohna
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 5
ملاقات و مذاكره كرد و نامه‌اي از او براي صدر اعظم تزار مسكو گرفت.
روز بعد 4 سپتامبر سفير به ولون «1» كه تابع حكومت لهستان است و 5 سپتامبر به شيستاكوا «2» رسيد. در فاصله حدود يك ربع ميل ازين شهر كوچك صومعه‌اي بسيار زيبا ديده مي‌شود كه مردم بسياري براي زيارت و انجام مراسم مذهبي به آنجا مي‌روند. سفير از كليسا ديدن كرد و پس از آن از نزديكترين راه به سوي كراكوي «3» راه افتاد كه 6 سپتامبر به آنجا رسيد.
اين شهر كه بر روي رود ويستول «4» قرار دارد پايتخت لهستان است.
دربار لهستان در يك كاخ پادشاهي زيبا جاي دارد كه بر روي تپه مستحكمي بنا شده است و در آنجا غير از ساختمانهاي ديگر سه كليسا هم وجود دارد. يكي از آنها كليساي بزرگي است كه در آن صبح و عصر در ساعات مختلف سيصد نفر سراينده روحاني به خواندن سرود- هاي مقدس مي‌پردازند. اسقف كراكوي در هر سال بيش از شصت هزار كورون درآمد دارد و كشيش‌هاي عمده اين كليساي بزرگ، اغلب دهكده‌ها و زمين‌هاي وسيع در مالكيت خود دارند.
شهر كراكوي به سه بخش تقسيم شده است: بخش نخستين كراكوي نام دارد. بخش دوم را به نام يكي از پادشاهان قديم كازيمير «5» مي‌نامند، و بخش سوم كلپارديا «6» ناميده مي‌شود.
______________________________
(1).Welon
(2).Chyestacoa
(3).Cracovie
(4).Vistule
(5).Kasimir
(6).Clepardia
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 6
در كليساي بزرگ محرابي هست كه از نقره ضخيم ساخته شده است. آرامگاه سن استانيسلاس «1» هم در آنجاست كه دست راستش را در روپوشي از طلا نهاده‌اند و نمايانست. اين آثار مقدس مذهبي مورد ستايش و احترام فراوان هستند.
روز بعد كه 10 سپتامبر بود سفير امپراطور، از پادشاه لهستان اجازه عبور حاصل كرد. يك دسته همراهان مراقبت و اسكورت نيز گرفت كه بتواند از نواحي ماسووي «2» و ليتواني «3» و روسيه سفيد عبور كند. عبور از اين مناطق بدون خطر نبود زيرا پس از حمله و جنگ، سوئديها در ليووني «4»، سربازان و قزاقها در سراسر اين نواحي پراكنده شده بودند و سرويس پستي وضع مرتب و مطمئني نداشت.
روز 14 سپتامبر وارد ورشو پايتخت ماسووي شديم. شهري زيباست كه خيلي بزرگ نيست. در اينجا هم مانند كراكوي يك كاخ زيباي شاهي ديده مي‌شود كه رود ويستول در پاي آن جاريست. يك پل چوبي عالي و زيبا كه در تمام دنيا مانندي ندارد بر روي اين رود هست كه مردم با اين وسيله از آب مي‌گذرند.
از آنجا در 20 سپتامبر به گرودنا «5» رفتيم. شاه اشتفان بارتوري «6» در اينجا خانه‌اي زيبا در كنار رود ورتزش «7» بنا كرده است.
از گرودنا به بعد به خاطر شيوع طاعون، به سختي در معرض
______________________________
(1).Saint Stanislas
(2).Massovie
(3).Lithvanie
(4).Livonie
(5).Grodna
(6).Bathory
(7).Weretzsch
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 7
خطر بوديم و ناگزير شديم كه چند شب را بدون هيچگونه خوردن و آشاميدن در جنگل‌ها بگذرانيم.
روز 29 سپتامبر به ويلدو «1» رسيديم. در طول اين راه دوبار به چنگ قزاقها افتاديم كه مردمي پست و چپاولگرند.
آنها در حاليكه چهار نعل مي‌تاختند و به تفنگ مسلح بودند بر سر ما فرود آمدند اما هيچگونه ناراحتي براي ما به وجود نياوردند زيرا اربابم قبلا فكر كرده بود كه خود را به عنوان سرواني كه مأموريت دارد به اردوي صدر اعظم برود معرفي كند بعلاوه ما جواز عبوري را كه از پادشاه گرفته بوديم و اربابم آنرا با خود داشت به آنها نشان داديم.
ويلنا شهري بسيار بزرگ است كه در صد و ده ميلي كراكوي واقع است. در آنجا يك مركز مذهبي پراهميت و يك كانون مذهبي متعلق به ژزوئيت‌ها وجود دارد.
پادشاه لهستان در اينجا چند هزار سرباز تاتار نگهداري مي‌كند كه در حوالي شهر سكونت دارند. از ميان آنها تعدادي برگزيده شدند تا به عنوان اسكورت همراه ما بيايند و ما با كمك آنها بتوانيم با اطمينان از ميان قزاقها بگذريم.
از ويلنا ما به سوي مسكو حركت كرديم و در راه خود از شهري به نام وينسكو «2» گذشتيم كه هنوز جزء قلمرو سلطنت لهستان بود. اين شهر سراسر از چوب ساخته شده است و مردم آن از بدجنس‌ترين،
______________________________
(1).Wildow
(2).Winsko
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 8
ناسازگارترين و فاسدترين كساني هستند كه بتوان يافت.
حاكم شهر از ما بازجويي كرد كه از كجا مي‌آئيم و به كجا مي‌رويم. ارباب من به او پاسخ داد كه سفير امپراطوري مقدس رومي در دربار تزار مسكوي است. در مقابل اين پاسخ آنها ما را به سخريه گرفتند كه آيا امپراطور روميان نمي‌توانست براي دوستي خود حكمراني نيرومندتر و تواناتر از امير مسكو داشته باشد.
روز بعد 6 اكتبر سفير خوشبختانه به ياري خدا به اورسا «1» رسيد.
حاكم اين شهر كه از پيش هم او را مي‌شناخت به شكلي دوستانه او را پذيرفت و رفتاري بسيار خوب داشت.
ما ناگزير شديم كه در آنجا هشت روز توقف كنيم تا قاصدي به شهر اسمولنسك «2» كه در مرز دولت مسكوي است اعزام دارند و آمدن ما را اطلاع دهند زيرا در صورتيكه بدون اطلاع قبلي مي‌خواستيم از مرز بگذريم با مخاطرات بزرگ مواجه مي‌بوديم.
15 اكتبر از اورسا راه افتاديم و همان روز هفت ميل را كه تا شهر بايووا «3» راه بود طي كرديم و شب را در اينجا گذرانديم.
فرداي آنروز صبح زود از جنگلي به نام واتا «4» گذشتيم كه در كنار رودي واقع شده است و اين رود سرزمين روسيه سفيد را (كه متعلق به لهستان است) از قلمرو مسكوي جدا مي‌كند. به همين جهت
______________________________
(1).Orsa
(2).Smolensk
(3).Baiova
(4).Vata
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 9
است كه اين‌جا را روسها رانيتزا «1» يا گرانيتزا «2» مي‌نامند. (كه به معني مرز است- مترجم).
در اينجا يك سوار مسكوي به شتاب پيش ما آمد و پرسيد كه آيا ما اعضاي سفارت امپراطور روميان هستيم؟ وقتي پاسخ مثبت شنيد از اسب پياده شد و به رسم كشور خودش براي سلام كردن به ما تعظيمي كرد كه سرش تا نزديكي زمين رسيد. بعد خواهش كرد كه متوقف شويم و لحظه‌اي در انتظار بمانيم و خودش با همان سرعت به درون جنگل بازگشت.
بدينگونه تقريبا ساعتي توقف كرديم، در حاليكه از سرما تقريبا يخ‌زده بوديم زيرا تمام روز باران و برف باريده بود.
سفير از اين تأخير ناراحت شده بود و كم‌كم داشت به خشم مي‌آمد كه ديديم دوازده نفر سوار با لباسهاي بسيار زيبا كه ظاهرا حاكي از شخصيت ممتازشان بود فرارسيدند. پنج نفر از آنها به قاچ زين اسبهاشان طبل‌هاي كوچكي آويخته بودند كه آنها را مي‌نواختند و شش نفر ديگر سوت مي‌زدند.
در نزد مسكوي‌ها اين رسم تقريبا عموميت دارد كه وقتي سوار بر اسب مي‌شوند نجبا و اشراف و جنگاوراني كه به خاطر شجاعت و شهامتشان شهرت يافته‌اند از اين طبل‌هاي كوچك به قاچ زين اسبشان مي‌آويزند تا از سربازان و سواران عادي ممتاز باشند. همچنين عادت
______________________________
(1).Ranitz
(2).Granitz
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 10
دارند كه به هنگام سواري بدون هيچگونه اسباب و آلتي با دهانشان سوت مي‌زنند و صداي سوت ايشان به اندازه‌اي بلند و نافذ است كه از مسافتي بسيار دور شنيده مي‌شود. اينها از اوان جواني با تمرين‌هاي دشوار و طولاني اين طرز سوت زدن را مي‌آموزند.
وقتي‌كه سواران طبل‌دار به ما نزديك شدند از اسبهاشان پايين جستند و محترمترين ايشان كه مردي نسبتا مسن بود و از لباسهاش به نظر مي‌رسيد كه بايد شخصيت و مقامي عالي داشته باشد به سوي ما پيش آمد. سفير امپراطوري هم به استقبال او رفت و موقعي‌كه به فاصله يك قدمي يكديگر رسيدند مرد مسكوي سر خود را به علامت احترام فرود آورد و تعظيم كرد و با دست راستش زمين را لمس كرد. تمام همراهانش نيز همين كار را كردند و به اين ترتيب به ما سلام گفتند. سپس مرد مسكوي پرسيد كه نام سفير امپراطوري چيست و موقعي‌كه به وسيله مترجم اين نام به او گفته شد با اين عبارات خطاب به سفير گفت: «سنيور استفانوس، خداوند به امپراطور بزرگ تمام سرزمين‌هاي روس، بوريس فدوروويچ كه فرمانفرماي مردمي بي‌شمار و بزرگ و سرزمين‌ها و سلطنت‌هاي متعدد مي‌باشند عمر طولاني عطا فرمايد. به نام اوست كه حاكم اسمولنسك مرا به سويت فرستاده است تا تقاضا كنم به سرزمين ما وارد شوي.»
با اين عبارات بود كه مرد مسكوي به ما خوشامد گفت و از ما استقبال كرد. سفير با چند كلمه مختصر به او پاسخ گفت و يادآور شد كه از آنجهت به اين سفر دراز پرداخته كه مصمم بوده است به هر
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 11
رنجي تن در دهد تا به ياري خداوند به حضور شخص اعليحضرت تزار برسد. و اضافه كرد كه به لطف و عنايت الهي خوشبختانه خودش و تمام همراهانش به سلامتي تا اين كشور رسيده‌اند و اكنون آماده است كه همراه فرستادگان مسكوي برود و طبعا بسيار درست خواهد بود كه به هر جا آنها او را راهنمايي كنند به دنبال آنها حركت كند، و به سهم خود بسيار خوشوقت است كه آنها را نيز در كمال صحت و سلامت بازيافته است.
سپس از سلامتي اعليحضرت تزار و علياحضرت تزارين و والا حضرت‌ها شاهزادگان و شاهزاده خانم‌ها و بالاخره از سلامت خود حاكم اسمولنسك سؤال كرد.
پس از آنكه تشريفات و آداب معمولي كه بايد گفت مسكوي‌ها به خوبي با آن آشنا نبودند برگزار شد، آنها بر اسب‌هاي خود و ما به كالسكه خودمان سوار شديم. پس از طي چند قدم آنها به نشانه خوش- وقتي با تفنگ‌هاي خود چند گلوله در هوا شليك كردند. ما نيز از جانب خود به همين كار پرداختيم كه به قراريكه به وسيله مترجم به ما فهماندند موجب كمال مسرت ايشان شد. آنها گفتند كه اقدام ما نشانه شادمانيمان از ورود به سرزمين امپراطور ايشان بوده است (آنها شاهزاده و امير خود را امپراطور مي‌نامند).
ما شب بعد را در دهكده مجاور گذرانديم كه بطوريكه قبلا گفته شد آنها در آنجا منتظر ورود ما بوده‌اند. روز بعد موقعي‌كه مي-
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 12
خواستيم راه بيفتيم باراني كه همراه با برف بود با شدتي فوق العاده باريدن گرفت. با اينكه هوا بسيار بد بود ناچار بوديم كه حركت كنيم.
اصولا سفر از اينجا تا مسكو حتي در هواي خوب هم دشوار است زيرا راهها بد است و در بسياري جاها با كمك تنه و شاخه‌هاي درختان گذرگاهي به وجود آورده‌اند. در اين راه بيش از ششصد گذرگاه از اين نوع وجود دارد كه گاهي اوقات طول آنها به حدود يك ميل هم مي‌رسد و اغلب در وضع بسيار بدي هستند.
روز 19 اكتبر به اسمولنسك رسيديم كه دو ميل آلماني از جنگل واتا يا مرزي كه در آنجا از ما استقبال به عمل آمد فاصله دارد.
اسمولنسك شهري بزرگ، وسيع و بسيار پرجمعيت است كه سراسر از چوب ساخته شده و فقط از شش سال پيش حصاري سنگي برايش ساخته‌اند. شهر در كنار رود بزرگ نپر «1» يا بوريستن «2» كه آنرا بدو قسمت مي‌كند ساخته شده است. سابقا اسمولنسك هم در قلمرو سلطنت لهستان بود اما در دوران سلطنت اشتفان باتوري به منظور برقراري صلح ميان لهستانيها و مسكوي‌ها به حكومت مسكوي واگذار شد.
ما ناچار شديم سه روز در اين شهر بمانيم تا اينكه حكمران آنجا، شاه نيكيتا رومانوويچ تروبنسكو «3» كه مردي ميانه سال است و يكي از با نفوذترين مستشاران تزار مي‌باشد اسب‌ها و كالسكه‌هاي لازم براي ادامه
______________________________
(1).Neper
(2).Borysthene
(3).Nikita Romanovitch Trubensko
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 13
سفرمان را بفرستد. تعداد زيادي از نجبا و اشراف شهر كه بسياري از آنها سوار بر اسب بودند تا مسافتي خارج از اسمولنسك به پيشواز ما آمدند و در حاليكه گلوله‌هايي شليك مي‌كردند ما را به سوي شهر آوردند. اما هيچ‌يك از آنها حق نداشت با ما حرفي بزند جز دو نفر كه به آنها عنوان راهنما داده بودند و مخصوصا براي پذيرايي از ما گماشته شده بودند.
در تمام مدتي كه ما در سرزمين حكومت مسكوي مي‌گذشتيم اين رسم را ملاحظه مي‌كرديم همچنانكه ديگران هم كه پيش از ما به اين نواحي آمده بودند آنرا ملاحظه كرده بودند. مسكوي‌ها بقدري به اين رسم خود پاي‌بند هستند كه مي‌توان گفت نزد آنها صورت قانون را پيدا كرده است و هرگز هيچ‌كس با يك سفير يا فرستاده خارجي حرف نمي‌زند. شايد دليل اين امر آنست كه بيم دارند اگر شخصي جز خود تزار با سفيراني كه نزد او فرستاده شده‌اند همصحبت شود توهيني نسبت به شخصيت خود او باشد. يا شايد بيم دارند كه اشخاص عادي راه و رسم سخن گفتن شايسته با سفيران را ندانند، يا اينكه اگر سفيران بتوانند با همه مردم صحبت كنند ممكن است بسياري از چيزهاي مخفي براي آنها آشكار و برملا شود.
سفير ما از تأخيري كه در سفرمان پيش مي‌آمد ناراحت و خشمگين شده بود و با وساطت راهنمايان مخصوص اصرار مي‌ورزيد كه حاكم محلي هرچه زودتر وسايل سفر ما را فراهم سازد.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 14
سرانجام روز 21 اكتبر شش كالسكه به محل اقامت ما فرستادند كه يكي براي سواري شخص سفير اختصاص داشت و بقيه براي ما بود كه هر كالسكه دو نفر از ما را با اسبابهامان ببرد. بنابر رسم مسكوي‌ها كالسكه سفير به دو اسب بسته شده بود اما كالسكه‌هاي ديگر بيش از يك اسب نداشت.
هنگام عزيمت از اسمولنسك دو نفر راهنما و چند نفر ديگر در خدمت ما گذاردند كه در طول راه احتياجات ما را تأمين كنند.
در كالسكه‌هاي ما انواع خواربار گوناگون مانند آبجو، ودكا، عرق، نان، گوشت و ماهي گذارده شده بود.
همراهان ما مخصوصا و بيهوده ما را از راههاي دورتري مي‌بردند براي اينكه ديرتر به مسكو برسيم. به گمان من آنها از بيم طاعون كه در سرزمين‌هائي كه ما از آنها گذشته بوديم شيوع داشت با ما چنين رفتار مي‌كردند. اما آنها مي‌خواستند به دروغ به سفير بقبولانند (زيرا اين مردم طبعا بسيار دروغگو و فريب‌كار و فاسد هستند) كه طبق فرمان تزار سفر ما را به اين شكل ترتيب داده‌اند تا سفير ناراحت نشود و سفرش بدون خستگي انجام پذيرد.
در حاليكه ما در وضعي بوديم كه به آساني مي‌توانستيم در هر روز هفت ميل راه را طي كنيم عملا هر روز بيش از سه تا چهار ميل نمي‌رفتيم. سفير هم با عذرها و بهانه‌هاي آنها فريب نمي‌خورد اما ناچار بود كه تسليم آنها باشد و بگذارد كارها جريان عادي خود را طي كند.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 15
ميان اسمولنسك تا مسكو سرزمين مسطح و هموار است. در هر لحظه گذرگاههائي را مي‌ديديم كه با شاخه‌هاي قطع شده از درختان ساخته بودند، باطلاقهائي كه با ني‌ها پوشانيده شده بود، جنگل‌هاي عظيم و تالابهاي نيمه يخ‌زده بسيار ديده مي‌شد اما يخ آنها به اندازه‌اي سفت و محكم نبود كه بتواند عبور ما را تحمل كند.
عصر روز بعد از حركتمان از اسمولنسك به صومعه‌اي رسيديم كه متعلق به فرقه سن بازيل «1» بود و گروهي از راهبان مسكوي در آنجا اقامت داشتند. ما شب را در آنجا مانديم.
هنگام ورودمان راهبان در كليسايي كه بنابر رسم خودشان چند پله از سطح زمين بلندتر است به خواندن سرودهاي مقدس سرگرم بودند. سفير نيز براي انجام دعا و نماز به كليسا بالا رفت و تصور مي‌كرد همانطور كه پيش ما هم مرسوم است هركس ميل داشته باشد مي‌تواند به كليسا وارد شود. اما وقتي راهبان متوجه حضور او شدند با ديدگان ناراحت به او نگريستند و همينكه مراسم مذهبيشان پايان يافت يكي از آنها نزد او آمد و با كمك مترجم پرسيد كه در اين كليسا چه كار دارد و چه كسي به او گفته و حتي اجازه داده است كه به اين مكان مقدس وارد شود؟ بعد هم پرسيد كه آيا صليبي همراه خود دارد و آيا مسيحي است؟
سفير امپراطوري در پاسخ گفت كه تصور مي‌كرده است كليسا براي
______________________________
(1)-)Saint Basile( مترجم فرانسوي مي‌گويد كه تكتاندر در گزارش خود اشتباها «سن برنار» نوشته است در حاليكه در روسيه مردم بيشتر پيرو «سن بازيل» هستند.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 16
دعا و نماز بروي همه كس باز است و عملا هيچ نوع صليب مادي با خود ندارد اما تصوير روحاني صليب در قلبش منقوش مي‌باشد، با اينهمه براي اينكه راهب مطمئن شود كه او نيز مسيحي است يك صليب كوچك طلايي را كه معمولا به گردنش آويخته داشت به او نشان داد.
همينكه راهب اين صليب را ديد آنرا بوسيد و قانع شد. سپس از سفير صدقه‌اي تقاضا كرد و رفت.
چهار روز بعد به دارابوزا «1» رسيديم كه نخستين شهر سرزمين مسكوي است و در آنجا يك ارگ هست كه از چوب ساخته شده است.
روز بعد به يك شهر كوچك ديگر رسيديم كه كوروو- سايميسيا «2» نام دارد.
27 اكتبر به شهر سومي رسيديم كه از دو شهر قبلي كمي بيشتر قابل‌توجه بود و بوريسوا «3» نام داشت.
در تمام طول اين سفر حتي يك‌بار هم در شهري به ما منزل ندادند بلكه همواره در دهكده‌هاي كوچك اقامت مي‌كرديم و هيچوقت هم اجازه نمي‌دادند كه از محل اقامت خود خارج شويم و آزادانه به گردش بپردازيم.
روز 29 اكتبر به موزائيسكو «4» رسيديم كه شهر مهمي است. در زبان خود مسكوي‌ها اين شهر سن‌نيكولا «5» ناميده مي‌شود زيرا اين قديس در اين شهر مورد ستايش خاصي مي‌باشد و حافظ و نگهبان معنوي شهر
______________________________
(1).Darabousa
(2).Corvo -Saymisia
(3).Borissova
(4).Mosaisko
(5).Saint -Nicolas
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 17
بشمار مي‌رود. گفته مي‌شود كه در كليساهاي اين شهر معجزات فراوان به ظهور مي‌پيوندد و به همين قرار تعداد زيادي زائران از اطراف و اكناف مختلف به اين شهر مي‌آيند.
ما برخلاف ميل خودمان ناچار شديم شش روز در اينجا بمانيم.
تزار مطلع شده بود كه در ليتواني كه ما از آنجا عبور كرده بوديم بيماري طاعون شيوع دارد. همچنين به وسيله نامه‌اي كه سفير از اورسا براي صدر اعظمش نوشته بود مطلع شده بود كه ما عازم ايران خواهيم بود و سفير امپراطوري كه براي اقامت در دربار تزار مسكوي تعيين شده بود هنوز در راه است.
سه روز از توقف ما در اينجا گذشته بود كه رئيس همراهان و نگهبانان ما در حاليكه مدعي بود دستوري از تزار دريافت داشته است آمد و پرسشهاي متعددي را براي سفير مطرح ساخت بدينقرار:
1- ما در طول سفر خود از چه شهرهايي عبور كرده‌ايم؟ در مقابل اين پرسش سفير نام تمام شهرها را بدون استثنا ذكر كرد. بي‌گمان دليل توقف و تأخير ما همين بود كه در چندين شهر كه در راه ما بود طاعون شيوع داشت. 2- آيا سفير ديگر امپراطوري (هانري بارون فن‌لوگو) بزودي خواهد رسيد؟ و هدف مأموريت او چيست؟ 3- سفير چه هدايايي با خود آورده است؟
ارباب من به او پاسخ داد كه سفير ديگر بزودي خواهد آمد اما از موضوع مأموريت او اطلاعي ندارد زيرا اين موضوع با مأموريت
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 18
خود او ارتباطي ندارد، با اينهمه شنيده است كه منظور از اعزام آن سفير فقط اينست كه روابط دوستانه و احترامات متقابل را ميان دو فرمانروا برقرار سازد. از آنجا كه تزار در سالهاي اخير چندين سفارت به دربار امپراطوري اعزام داشته‌اند، اعليحضرت امپراطور كه نسبت به تمام فرمانروايان مسيحي احساسات دوستانه و خيرخواهانه دارند نخواسته‌اند كه اين اقدامات را ناديده بگيرند و به اين منظور تصميم گرفته‌اند متقابلا سفارتي اعزام دارند.
در مورد پرسش سوم، ارباب من گفت به آساني مي‌توان تصور كرد كه سفارتي با اين اهميت كه از طرف امپراطور روميان اعزام شده است بدون تحف و هدايا نيامده است. اما مناسب نمي‌داند كه در اين باب شرح و توضيحات بيشتري بيان كند. اين پاسخ مختصر نماينده مسكوي را كاملا قانع و راضي نساخت.
روز بعد باز هم پرسشهاي خود را تكرار كرد. و مخصوصا درباره تمام هدايايي كه سفير مي‌خواست اهداء كند اطلاعات بيشتري خواست.
ارباب من از كم‌فهمي اين مردم و اين‌كه نمي‌توانستند خست و دنائت و حرص خود را براي دريافت هدايا پنهان دارند متعجب شده بود.
مدت نسبتا درازي در موزائيسكو مانده بوديم كه بالاخره چاپاري كه نزد تزار مسكو فرستاده شده بود در تاريخ 5 نوامبر بازآمد و دستور داد كه سفر خود را دنبال كنيم و ما روز 6 همين ماه به سوي مسكو حركت كرديم كه از محل توقف ما هفده ميل فاصله داشت.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 19
روز بعد به ويسوا «1» رسيديم كه شهري كوچك است و كاخي زيبا از سنگ دارد و در موقعيتي بسيار مطبوع و دلكش ساخته شده است. تزار كنوني بوريس فدورويچ «2» پيش از آنكه زمامدار شود و بر تخت بنشيند در اين كاخ اقامت داشت.
تزار هرچند از خانواده‌اي اشرافي و ممتاز است اما اصل و نسب سلطنتي ندارد. ذكاوت فوق العاده و لياقت و شايستگي و حسن تصادف و ياري بخت او را به مقام تزاري رسانده است. مخصوصا به علت ازدواج با خواهر تزار قبلي، فدور ايوانويچ «3» كه پسر فرمانرواي جابر و مهيب ايوان و اسيلوويچ «4» بود به اين مقام رسيد. فدور ايوانويچ كه مردي ساده و مؤمن بود او را به عنوان سپهسالار تمام سرزمين‌هاي تابع خود تعيين كرد و امور حكومت را به او سپرد و بطوري‌كه گفته مي‌شود در مقابل اين اظهار اعتماد او را مسموم كردند. از دو برادر فدور ايوانويچ آنكه ارشد بود و ايوان نام داشت به دست پدرش و به ضرب چوبدستي او در سال 1581 كشته شد و برادر جوانترش ديميتري به تبعيد فرستاده شد و در آنجا به قتل رسيد و به اين ترتيب پس از مرگ فدور ايوانويچ فرمانرواي كنوني به خاطر علاقه‌اي كه مردم به او اظهار مي‌داشتند به مقام تزاري برگزيده شد «5».
______________________________
(1)-Visova
(2)-Boris Fedorovitch
(3)-Fedor Ivanovitch
(4)-Ivan vassilovitch
(5)- اين روايات با واقعيات تاريخي تفاوتهائي دارد و به درستي تطبيق نمي‌كند- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 20
روز 9 نوامبر با كمك خداوند در حدود ساعت دو بعد از ظهر به مسكو رسيديم. گروه بزرگي از شخصيت‌هاي ممتاز مسكوي تا مسافت يك ميلي شهر به پيشواز و استقبال ما آمده بودند و تا محل اقامتمان كه به بهترين صورت تزئين شده بود و در آنجا همه چيز به شكلي شايسته آماده و منظم بود ما را همراهي كردند.
از اين لحظه ديگر اجازه نداشتيم كه از محل اقامت خود خارج شويم و به ديدن شهر بپردازيم، برعكس ما را تحت‌نظر قرار دادند.
هرچه مي‌خواستيم خريداري كنيم و آنچه خواربار مورد نيازمان بود مانند: مشروبات، آبجو، ودكا، عرق، گوشت، نان، كره، تخم مرغ، مرغ و مايحتاج ديگر همه به محل اقامتمان آورده مي‌شد. ما به هزينه تزار زندگي مي‌كرديم كه هر روز آنچه براي زندگي عادي ما لازم بود به مقدار زياد و فراوان براي ما ارسال مي‌داشت بطوري‌كه هيچ‌چيز كسر نداشتيم.
روز 27 نوامبر اربابم، سفير امپراطوري به حضور تزار بوريس فدوروويچ بار يافت. از صبح آنروز نه اسب زيبا كه به شكلي عالي و پرشكوه زين و برگ شده بودند به محل اقامت ما فرستاده شد. يكي از آنها زين‌پوشي از مخمل سرخ داشت كه بازري و گلابتون حاشيه‌دوزي شده بود و بند دهانه‌اش تزئيناتي از نقره و جواهرات داشت. اسبهاي ديگر كه ما سوار شديم كمتر زيبا بودند با اينهمه زينت‌هاي زيبا و قيمتي داشتند.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 21
بعد از دو ساعت راهنماي مخصوص ما آمد كه ما را به كاخ تزار ببرد. اين راهنما مردي سالمند و از خانواده‌اي ممتاز بود كه مقامي عالي و مهم داشت. لباسي بسيار پرشكوه به تن داشت و چند تن ديگر از اشراف مسكوي همراه او بودند كه همه لباسهاي بسيار عالي داشتند و سوار بر اسبهاي زيبا در برابر اقامتگاه ما توقف كرده بودند.
تالار كاخي كه به آنجا راهنمائي شديم ديوارهايش با بافته‌ها و تابلوهاي بسيار عالي زينت شده بود. در سمت راست قفسه‌هاي عظيمي بود كه ظروف طلا و نقره در آنها گذارده بودند. اين ظروف بقدري بزرگ و زياد بودند كه توصيف آنها ممكن نيست. وقتي سوار بر اسب وارد كاخ شديم زنگ بزرگي را كه در وسط محوطه بود نواختند اين زنگ در ارتفاع كوتاهي قرار دارد و بيش از حدود پانزده «اون» از سطح زمين بلند نيست.
از محل اقامتمان تا كاخ تزار از ميان صفي از سربازان گذشتيم كه مسلح به تفنگ بودند و تفنگهاشان همه پر شده بود. ما همه باهم به تالار بار وارد شديم. در انتهاي تالار مقابل در ورودي تخت تزار قرار داشت كه چهار پله از كف تالار بلندتر بود و در طرف چپ، جايگاه ديگري به همين بلندي براي پسر تزار بود.
تزار با تمام اسباب و لوازم فرمانروائيش بر روي تخت نشسته بود. تاجي طلائي به سر داشت و جامه‌اي زردوزي شده پوشيده بود كه تا روي پايش مي‌افتاد. يك چوبدستي از آبنوس سياه به دست
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 22
داشت كه با طلا منبت‌كاري شده بود و آن را به صورت چوبدستي‌هاي مخصوص پيشوايان مذهبي و پادشاهان نگاه داشته بود.
پسرش جامه‌اي گلدوزي شده به تن داشت كه به پوست يوزپلنگ شبيه بود. دو نفر خدمتكار خاص با لباس سفيد كه هركدام نيزه‌اي بلند با سري به شكل تبرزين به دست داشتند در دو طرف تخت تزار ايستاده بودند. در اطراف تزار مستشاران او به صورت نيم دايره نشسته بودند، با لباس‌هاي عالي و كلاههائي از پوست روباه سياه.
پس از آنكه سفير طبق تشريفات مقرر نسبت به تزار اداي احترام كرد و استوارنامه‌هايش را تقديم داشت و نطق خود را خواند تزار از جاي خود برخاست و درباره امپراطور بسيار مقتدر رودلف و برادران نجيبش سؤال كرد و از سلامتي آنها جويا شد. سفير در پاسخ گفت كه به لطف و عنايت الهي اعليحضرت امپراطور در نهايت سلامت هستند. شاهزاده جوان وليعهد تزار نيز همين سؤالات را پرسيد و بعد ما را مرخص كردند و با همان تشريفاتي كه شرحش گذشت به محل اقامتمان بازگرداندند.
كمتر از يك ساعت بعد، بيش از چهل نفر با ظرفهاي غذا كه از ميز مخصوص تزار آورده شده بود آمدند و براي سرافراز ساختن ما آنها را به نام او به ما اعطا كردند و از آن به بعد هم با كمال ادب با ما رفتار مي‌شد.
پس از اين بار يافتن چهار هفته ديگر هم در مسكو اقامت داشتيم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 23
كه در اين مدت اربابم خود را براي سفر به ايران آماده مي‌ساخت.
براي ما لباس‌هاي مناسب تهيه كرد و بعلاوه سه نفر ديگر را به خدمت گرفت كه از آن جمله يك نفر ارگ‌نواز بود كه ساز بادي مخصوصي را هم با خود داشت. پس از آنكه اربابم فوت كرد و اين موسيقيدان هم درگذشت «1» من اين ساز را همراه با هفت بسته پوست سمور و چند چيز ديگر به شاه ايران تقديم داشتم.
من اينها را از آن جهت تقديم داشتم كه آنها را جزء هداياي خود اعلان كرده بودم در حالي‌كه در واقع ترجيح مي‌دادم كه طبق دستور اربابم آنها را نگاهدارم و به هنگام ضرورت بفروشم. اما راهنمايم همواره توصيه مي‌كرد كه چنين كاري نكنم. شاه ايران از اين ساز خيلي خوشش آمد و بدون آنكه اين هنر را بخوبي بداند آن را مي‌نواخت و مسلما سفير كنوني شاه ايران به خاطر اين ساز از اعليحضرت امپراطور سپاسگزاري خواهد كرد.
مسكو، شهري پرجمعيت است و آنطور كه به ما گفته مي‌شد تعداد ساكنان آن به پنج ميليون نفر مي‌رسد «2». شايد هيچ‌يك از شهرهاي آلمان را نتوان با آن مقايسه كرد. طول محيط شهر به چهار ميل آلماني مي‌رسد و شامل سه شهر مختلف است: نخستين شهر با حصاري مستحكم محصور است كه از چوب ساخته شده و بلندي آن به پانزده «اون»
______________________________
(1)- بطوري‌كه خواهيم ديد خود سفير و چند تن از همراهانش در ايران فوت شدند- مترجم.
(2)- ظاهرا رقم صحيح پانصد هزار نفر بوده است- مترجم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 24
مي‌رسد. اين شهر را رود مسكوا كه اسم مسكو هم از آن گرفته شده است به دو قسمت مي‌كند.
شهر دومين شهر داخلي است كه حصاري بسيار مستحكم دارد.
و شهر سوم از كاخ سلطنتي تشكيل مي‌شود كه در مركز شهر دوم است براي خود حصاري جداگانه و مستحكم بعلاوه خندقي عميق دارد «1».
در اين شهر بيش از يكهزار و پانصد كليسا و صومعه هست.
دو تا از اين كليساها كه در محوطه كاخ سلطنتي قرار دارند بسيار زيبا هستند و گور تزارهاي سابق مسكوي در آنهاست. اين كليساها هفت برج با گنبدهاي طلائي دارند كه مسلما چندين تن طلا براي ساختن آنها صرف شده است. همچنين در آنها ناقوسهائي زيبا و بزرگ ديده مي‌شود كه يكي از آنها چه به خاطر بزرگي و چه به خاطر زيبائي صدا از ناقوس شهر ارفورت «2» هم برتر است.
در ميدان مقابل در ورودي كاخ دو توپ هست كه اندازه بزرگي آنها بقدري است كه يك نفر به راحتي مي‌تواند از دهانه آن به درون لوله‌اش برود.
خانه‌ها و ساختمانها اكثرا به شكلي خشن و با چوب ساخته شده‌اند و مثل كشور ما هريك در كنار ديگري نيستند. تقريبا تمام اطاقها بخاري هاي ديواري بزرگ دارند و در پنجره‌هاي آنها شيشه نيست.
مسكوي، سرزميني است وحشي، بياباني و باطلاقي كه از
______________________________
(1)- اين شهر سومين همان كاخهاي كرملين است.
(2)-Erfurt
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 25
بيشه‌هاي فراوان پوشيده شده است. همانطور كه قبلا هم گفته شد قسمتهائي از زمين آن سست و باطلاقي است كه در آنها بايد از روي گذرگاههائي كه با استفاده از شاخه‌هاي درخت‌ها و تخته‌ها ساخته مي‌شود عبور كرد.
اين سرزمين چنان از دسترس به دور است كه محال است جز با اجازه و موافقت تزار بتوان مخفيانه به آن وارد شد يا از آن بيرون رفت. در زمستان سرمائي هولناك بر آن حكومت مي‌كند و برفي ضخيم خاك را مي‌پوشاند. در آنجا انگور يافت نمي‌شود. ميوه‌ها ناياب است جز سيب كه آلمانيها وارد مي‌كنند و آن هم بسيار نادر است. اما غلات مانند گندم و انواع جو و چاودار را گاهي به مقدار فراوان دارند اما اگر يك سال محصول خوب نشود قحطي بزرگي پيش مي‌آيد همچنانكه در زمان ما چنين اتفاقي روي داد و چندين هزار نفر در شهر مسكو و اطرافش از گرسنگي مردند «1».
يك واقعه تقريبا باورنكردني كه از منابع موثق نقل مي‌شد اين است كه در سال قحطي نانواهاي شهر در چند مورد نوعي نان شيريني به نام بيروگن (پيراشكي) را كه معمولا درون آن با گوشت پر مي‌شود فروخته‌اند كه گوشت كوبيده داخل آن از اجساد سرقت شده آدمهائي كه از گرسنگي مرده بودند فراهم شده بود. و موقعي كه اين مطلب
______________________________
(1)- اين قحطي در سال 1061 ميلادي روي داد كه يكسال قبل از زمان اين سفر بوده است- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 26
كشف شد بسياري از ايشان به محاكمه كشيده شدند. شدت قحطي به اندازه‌اي بود كه هرچند باور كردني نيست اما واقع اين است كه مردم ناچار حيوانات ناپاكي چون سگ‌ها و گربه‌ها را مي‌خوردند.
وضع دهات هم بطوري‌كه ما مي‌توانستيم در طول سفرمان ببينيم از شهر بهتر نبود. ما از دهكده‌هاي زيبائي عبور كرديم كه به كلي خالي بودند زيرا از ساكنان آنها آنان‌كه از گرسنگي نمرده بودند به وسيله دزدان و غارتگران كشته شده بودند. در اين‌باره مي‌توان مطالب خيلي بيشتري نقل كرد.
با اينهمه اين كشور خيلي پهناور است و سرزمين‌هاي تاتارها و چرميس‌ها و نوگائي‌ها را (كه مسكوي‌ها قسمتي از آنها را مسخر كرده‌اند) دربرمي‌گيرد كه به طول يكصد و پنجاه ميل آلماني تا درياي خزر يا هيركاني گسترده است و از پهنا تا كوههاي گوردي مي‌رسد.
اين سرزمين لم يزرع است، شهرهاي خيلي كم دارد و در آن جز بيابان هيچ چيز نيست. مي‌توان بيست يا سي ميل و در منطقه نوگائيها حتي سيصد ميل راه را طي كرد بدون آنكه شهري يا دهكده‌اي ديده شود، جز سه پست مرزي كه از طرف مسكوي‌ها در ساحل ولگا ساخته شده است تا هجوم تاتارها را متوقف سازند. بعدا به اين موضوع خواهيم پرداخت.
اكنون به نقل آنچه توانسته‌ام درباره مذهب و مراسم مذهبي مسكوي‌ها كسب كنم خواهم پرداخت. اينها و تمام كساني كه همين
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 27
مذهب را دارند خود را بهترين و مؤمن‌ترين مسيحيان مي‌شمارند. ما را مسيحي قبول ندارند و در كمال سادگي پاگانوس مي‌نامند كه بمعني كافر است. با اينهمه جز مردمي بدجنس و خوشگذران و بسيار فاسد و بسيار فريبكار و دروغگو نيستند بطوري‌كه لازم به تكرار اين حرف نيست. ما خودمان در دوران شش ماهي كه در ميان ايشان گذرانديم توانستيم اين مطالب را به تجربه بياموزيم.
به گمان من در دنيا كشوري وجود ندارد كه در آنجا فسق و فجور و تجمل‌پرستي به اين اندازه رواج داشته باشد. تا آنجا كه من اطمينان حاصل كرده‌ام آنها بهيچوجه دستورات دهگانه خدا را رعايت نمي‌كنند و كساني هم كه از اين دستورات سرپيچي مي‌كنند فقط با كيفرهاي بسيار سبك تنبيه مي‌شوند. يك قاتل يا گناهكار ديگري ازين قبيل در مقابل جنايتش فقط يك، دو يا سه سال زنداني مي‌شود و بعد از آنكه زندان خود را گذراند عنصري خيلي بدتر و خطرناك‌تر از پيش است.
بيشتر مردم در حالت رعيتي به صورت سرف‌ها «1» زندگي مي‌كنند و اگر يكي از آنها دستي به روي اربابش بلند كند يا به جهتي خشم و غضب ارباب را برانگيزد اربابش مي‌تواند او را بكشد يا به هر ترتيب كه دلش بخواهد او را كيفر دهد. آنها خود را پيروان سن پولس مي‌دانند اما تا آنجا كه من دريافتم به عقايد فاسد يونانيان عمل مي‌كنند.
______________________________
(1)- سرف رعاياي وابسته به زمين بودند كه متل حيوانات در مالكيت اربابان قرار داشتند و با زمين خريد و فروش مي‌شدند- مترجم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 28
بطوريكه قبلا هم گفتم معابد و كليساهاشان را بر روي ارتفاعات و تقريبا به شكل ترك‌ها يعني با سه يا پنج گنبد مي‌سازند كه بر روي هر كدام هم يك صليب بزرگ كه شاخهاي آن سه پر دارد و مظهر تثليث مقدس است مي‌گذارند. وقتي از مقابل يكي از اين كليساها يا صومعه‌ها مي‌گذرند نقش صليب بر سينه‌شان مي‌كشند و ضربتي به سرشان مي‌زنند و سر خود را به احترام فرود مي‌آورند. تعداد بسيار زيادي ناقوس دارند كه روش نواختنشان هم با ما متفاوت است و آنها را يكي پس از ديگري مي‌نوازند.
در كليساهايشان نه جاي نشستن و نه نيمكت هست. از خارج تمام فضاي كليسا را يك گالري سرپوشيده اشغال مي‌كند. در ديوارهاي كليسا سوراخهاي كوچك متعددي تعبيه شده است كه در آنها پنجره‌هاي تنگي كار گذاشته‌اند. و مؤمنان هنگام نگاه كردن از اين پنجره‌ها يا موقعي‌كه مقابل درهاي كليسا مي‌رسند دعا مي‌خوانند و نقش صليب به خودشان مي‌كشند. ثروتمندان تصاوير مقدسي را مي‌خرند و آنها را در قابهاي زيبا و همراه با شمعدانها بر روي رفهاي چوبي نقاشي و زينت شده در كليساها مي‌گذارند. گاه اتفاق مي‌افتد كه با روشن كردن اين شمع‌ها رف‌هاي چوبي هم مي‌سوزد و تمامي ساختمان آتش مي‌گيرد. «1»
______________________________
(1)- در اول دسامبر 1602 كه روز ورود ما به مسكو بود بيش از يكصد خانه به علت حريقي كه بر اثر روشن‌شدن اين قبيل شمع‌ها و سوختن رف‌ها شروع شده منهدم گرديد.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 29
هر خانواده چه فقير و چه غني در خانه‌اش بر بالاي ميز يك تصوير يا بت رنگين دارد كه بر روي صفحه‌اي چوبي گذارده شده است. اين تصوير معمولا از سن نيكولا يا سن بازيل يا چهار حواري مقرب يا قديسان ديگر است زيرا تعداد قديسان مورد ستايش و پرستش ايشان بي‌شمار است. همينكه كشيش يكبار اين تصوير را تقديس كرد ديگر اين تصوير خود مثل اشخاص زنده به شمار مي‌آيد. بدينگونه هركس مي‌تواند براي خود يك خداي شخصي و خصوصي خريداري و نگاهداري كند.
اين قبيل تصاوير را در بازارها به مقدار زيادي مي‌فروشند.
وقتي كه مسكوي‌ها به اطاقي وارد مي‌شوند بنابر عادت، قبل از آنكه سلام بگويند نقش صليب به خودشان مي‌كشند و سه بار سر خودشان را خم مي‌كنند و در همين موقع اين كلمات را مي‌گويند: «هرسپودي پروميلوني منيه‌گريشني» يعني «خداوندا به اين بنده عاصي ترحم كن».
در واقع اين تنها دعائيست كه آنها مي‌دانند و هيچ دعاي ديگري را نمي شناسند.
اگر يكي از اين تصاوير به زمين بيفتد هيچ‌كس جرأت نمي‌كند آنرا از جاي بردارد بلكه بايد كشيشي بيايد و آنرا بردارد و از نو تقديس كند و به جاي خودش بگذارد. اين رسم در نظر ما بسيار شگفت‌انگيز مي‌نمود. اغلب وقتي‌كه ما مي‌خواستيم به يكي از تصاوير دست بزنيم و اين عمل ما را مي‌ديدند مانع مي‌شدند و مي‌گفتند اين كار گناه است.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 30
اگر كسي به گردنش صليبي نياويخته باشد در نظر مسكوي‌ها مسيحي به‌شمار نمي‌آيد. اين صليب معمولا در نزد ثروتمندان از طلا يا نقره است و نزد فقيران از مس و روي آن چند كلمه به زبان خودشان حكاكي شده است.
كشيش‌هاشان مطالعات زياد ندارند و تعليمات آنقدر كه نزد ما گسترده است و رواج دارد نيست. اينها مردمي خشن و بي‌فرهنگ هستند حتي مي‌گويند اگر ميان آلماني‌ها اينقدر فرقه‌هاي مذهبي مختلف «1» و بت‌پرستي هست نتيجه رواج تعليمات و آموزش مي‌باشد.
در آنجا همينقدر كه كسي خواندن و نوشتن را بداند كافيست كه كشيش بشود يا يكي از مقامات و مناصب اجتماعي را اشغال كند. در كليساها موعظه نمي‌كنند. آنها جز به خواندن و سرودن مقداري از زبور هاي داود آن هم به زبان خودشان و به صورتي شكسته بسته و بعضي سرودهاي مذهبي ديگر كه به زبان مسكوي مي‌خوانند نمي‌پردازند.
كشيشان پيش از آنكه ازدواج كنند و يك همسر شرعي داشته باشند تقديس نمي‌شوند و رسميت ندارند. بنابر دستورات سن‌پولس يك روحاني نبايد بيش از يك زن داشته باشد. با قلب مفهوم اين دستورات به يك كشيش اجازه داده نمي‌شود كه بار دوم ازدواج كند و يك شخص غير روحاني هم نمي‌تواند براي سومين بار زن بگيرد. بدينقرار يك كشيش
______________________________
(1)- اشاره به فرقه‌هاي متعدد پروتستان است كه در آن دوران در آلمان شيوع يافته بود- مترجم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 31
در صورت فوت همسرش بايد در يك صومعه عزلت بگزيند و تا آخر عمر به استغفار مشغول شود. بايد وقتش را با دعا كردن براي خوشوقتي كشور و تزار بگذراند. اما خدا مي‌داند كه چگونه بيشتر آنها خود را از اين وضع بيرون مي‌كشند.
همچنين اتفاق مي‌افتد كه مردم عادي كه به خاطر بدهيشان به مخاطره زندان مي‌افتند، يا اينكه مي‌خواهند با زنهاشان زندگي كنند، در مواردي كه احساسات مذهبي دارند به صومعه‌اي پناهنده مي‌شوند و در آنجا از هرگونه تعقيب مصون مي‌مانند. بعلاوه با اين كار شهرت تقدس هم پيدا مي‌كنند زيرا گفته مي‌شود كه از همه‌چيز به خاطر مسيح دست شسته‌اند. از اين‌گونه ترهات بسيار زياد گفته مي‌شود كه مي‌توان آنها را نقل كرد. از آن پس ديگر هيچ‌كس حقي نسبت به ايشان ندارد و آنها هم تعهدي ندارند جز اينكه عمر خود را به صورت يك راهب و به شكلي كه انتخاب كرده‌اند بگذرانند. بايد از خوردن گوشت خود- داري كنند (و اين اساس اصلي تقدس ايشان به شمار مي‌رود) اما خدا مي‌داند كه در ساير موارد چگونه به آنچه دلخواهشان است مي‌پردازند بعلاوه بايد از رسوم و مقررات صومعه هم پيروي كنند. كسي كه از اين مقررات و رسوم سرپيچي كند مثل اينست كه مرتكب گناه كبيره‌اي شده است و ساير راهبان مقيم صومعه مأمور مي‌شوند كه او را با تركه بزنند و تنبيه كنند.
مردم عادي غير روحاني هم اغلب به شدت اين قبيل پرهيزها را
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 32
نگاه مي‌دارند و در اين قبيل موارد حتي به خاطر مبلغي هنگفت يا براي نجات جان ديگري هم حاضر نمي‌شوند از پرهيز خود دست بكشند و مثلا در روز چهارشنبه يا جمعه گوشت يا كره يا پنير بخورند.
كشيش‌ها فقط بخاطر كلاهشان كه با مردم عادي تفاوت دارد از مردم عادي تميز داده مي‌شوند و همچنين به خاطر طرز آرايش سرشان كه موي خود را بسيار بلند نگاه مي‌دارند و از موقعيكه تقديس مي‌شوند ديگر نبايد آن را كوتاه كنند. به علاوه آنها را از چوبدستي‌شان نيز مي‌توان شناخت كه آنرا همه جا همراه خودشان مي‌برند و اين تنها سلاح دفاعي است كه مجازند با خود داشته باشند.
پاپ مسكوي‌ها كه او را پاتريارش مي‌نامند در مسكو اقامت دارد در نظرشان او همچون خداست. او را در جايي محفوظ پنهان نگاه مي‌دارند و در هرسال فقط سه بار در برابر مردم ظاهر مي‌شود آن هم در محل مخصوصي كه براي اين كار هست و در اين روزهاي اعياد بزرگ مراسم دعا را انجام مي‌دهد. در اين روزها آنقدر مردم جمع مي‌شوند كه به وصف نمي‌آيد زيرا معتقدند كسي كه چشمش جمال پاتريارش را ببيند تمام گناهان سالش پاك و بخشوده مي‌شود.
همچنين در چهار شهر، چهار نفر اسقف بزرگ به نام متروپوليتن دارند كه مظاهر چهار نفر حواريون مسيح هستند كه انجيل را نوشته‌اند.
و كشيشها و روحانيان ديگر با درجات متفاوت هم فراوان هستند.
آنها فرزندانشان را در كليسا غسل تعميد نمي‌دهند بلكه اين كار را
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 33
در آب جاري انجام مي‌دهند و براي اين روش خود، تعميد مسيح را به وسيله سن‌ژان (يوحناي تعميد دهنده) در رودخانه اردن دليل مي‌آورند.
كشيش مثل كاتوليك‌ها پس از غسل تعميد كودك را با روغن چرب مي كند. و پدر تعميدي كودك به جاي پول به تناسب مقدوراتش صليبي از طلا يا نقره يا مس به او مي‌دهد، اين قبيل صليب‌ها در بازار يافت مي- شود. آنگاه پدر تعميدي به كودك تعميد شده به خاطر ورودش به جامعه مسيحيت و به خاطر تعميد شدنش تبريك مي‌گويد.
به طوري‌كه قبلا هم گفتيم كودك بايد اين صليب را در تمام طول عمر خود همراه داشته باشد و به‌همين جهت است كه تصور مي‌كنند ما كه معمولا صليبي با خود نداريم به درستي تعميد نيافته‌ايم.
آنها اجازه نمي‌دهند كه يكي از افراد ما با يكي از دختران ايشان ازدواج كند مگر اينكه خواستگار بپذيرد كه از نو تعميد شود و مراسم و بت‌پرستي ايشان را قبول كند.
در مورد ازدواج مراسم زير را انجام مي‌دهند: آنها تحمل نمي كنند كه مرد و زني جوان با يكديگر ملاقات كنند و به معاشقه بپردازند يا آن‌طور كه پيش ما مرسوم است يكديگر را در ضيافت ناهار يا شام يا در يك پذيرايي ديگر ملاقات كنند و باهم آشنا شوند و از مصاحبت هم لذت ببرند. «1» بلكه برعكس، ازدواج بطور كلي و كامل به وسيله والدين
______________________________
(1)- زنان مسكوي اجتماعاتي خاص خودشان دارند كه هيچ مرد در آنها راه ندارد. اگر مردي جوان با دختري جوان حرف بزند براي دختر موجب شرمساري عظيمي خواهد بود (يادداشت مؤلف)
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 34
يا نزديك‌ترين دوستان خانواده انجام مي‌شود. داوطلب ازدواج پيش از تعهد و قبول قطعي اين مطلب كه اگر ازدواج صورت نگرفت بايد قبلا مبلغي معين را پرداخت كند حق ندارد دختر موردنظرش را ببيند.
فرزندان بايد در تمام امور حتي در مورد ازدواج مطيع پدر و مادرشان باشند.
وقتي‌كه مرد جوان تعهد خود را قبول كرد دختر را در حضور اعضاي دو خانواده مي‌آورند و به دست او مي‌سپارند، چه خوشش بيايد و چه خوشش نيايد. در اين موقع دختر را با چادري ابريشمين كاملا مي‌پوشانند و دو خانم كه در دو خانواده از همه محترمتر هستند او را به كليسا راهنمايي مي‌كنند كه در آنجا كشيش مراسم ازدواج را انجام مي‌دهد.
اغلب اتفاق مي‌افتد كه بچه‌ها مخصوصا در خانواده‌هاي ثروتمند در سنين نه سالگي يا ده سالگي ازدواج مي‌كنند و به‌ندرت اتفاق مي افتد كه مثل ما، در بيست سالگي و ديرتر به ازدواج بپردازند. اين رسم بسيار عجيب است زيرا مسلم است كه بچه‌هاي به اين كوچكي نمي‌دانند معني و مفهوم ازدواج چيست و اين امر براي آنها صورت يك بازي را دارد.
خانواده‌هاي اشراف و ثروتمندان زنانشان را در آپارتمانهاي مخصوص و بسته نگاهداري مي‌كنند و جز به‌ندرت اجازه خروج به ايشان نمي‌دهند و اگر مردي به ديدن شوهرشان بيايد حتي اگر برادرش
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 35
باشد نمي‌توانند خود را نشان دهند و بديهي است كه حق ندارند با اشخاص بيگانه حرف بزنند. خلاصه آنكه آنها مانند پرنده‌اي در قفس مي‌باشند.
مسكوي‌ها مرده‌هاشان را با تشريفات زياد و با گريه و فغان بسيار دفن مي‌كنند. براي اين منظور پسر بچه‌هاي جواني را به دنبال نعش راه مي‌اندازند. هرقدر ناله و فغان بلندتر و شديدتر باشد مراسم تدفين در نظرشان محترمانه‌تر خواهد بود.
از نظر مراسم خوردن و نوشيدن مسكوي‌ها خشونتي حيواني دارند. معمولا بدون بشقاب و بدون كارد غذا مي‌خورند و خوراك را در دست خودشان مي‌گيرند. مخصوصا ودكا و عرق زياد مي‌نوشند.
اينها مردمي قابل اطمينان نيستند و به همه‌چيز نظر دارند. با اينهمه خودشان را بهترين مسيحيان مي‌دانند و نمي‌توانند تحمل كنند كه مردمي يا كشوري از ايشان بهتر شمرده شود.
ما قريب چهار هفته در مسكو گذرانديم تا اينكه در 8 دسامبر تزار يكصد نفر را فرستاد تا مانند زمان ورودمان اغذيه ميز غذاي شخصي او را براي ما بياورند.
پس از آن ما به‌سوي غازان پايتخت سرزمين تاتارهاي چرميس حركت كرديم. اين شهر دويست ميل آلماني با مسكو فاصله دارد كه معادل يكصد «ورست» روسي و يكهزار ميل ايتاليائي مي‌شود. نخستين شهري كه در راه خود ديديم ولاديمير نام داشت كه شهري بزرگ است
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 36
و مسكوي‌ها آنرا خيلي قديمي مي‌دانند و از شهرهاي اصلي كشورشان مي‌شناسند. بنابر سنت‌ها نام اين شهر از نام يكي از امرا و شاهزاد- گانشان‌گه ولاديمير نام داشته است و در آنجا مدفونست اقتباس شده است.
اين شهر در منطقه‌اي دلكش و مطبوع در ساحل ولگا ساخته شده است. اين شط زيبا ده «براس» «1» عمق و يك چهارم ميل پهنا دارد و تا درياي خزر كشتي‌هاي بسيار سطح آنرا شيار مي‌كنند. ولاديمير در ده منزلي مسكو قرار دارد. اين منطقه شكار فراوان دارد و در آن تمام مايحتاج زندگي به وفور يافت مي‌شود.
ما سفر خود را ادامه داديم و پيش از پايان يكشنبه‌هاي قبل از عيد ميلاد مسيح به شهر موروم «2» رسيديم كه در نيمه راه مسكو و غازان در كنار رود اورا «3» مي‌باشد. اين رود را مي‌توان با رود الب «4» در آلمان مقايسه كرد و در فاصله يك ميلي شهر به ولگا مي‌پيوندد.
از موروم به شهر بزرگي رسيديم كه نيژنوو گورود «5» نام دارد و در مرز سرزمين تاتارهاي چرميس است.
بعد از حركت ازين شهر ما به منطقه چرميس‌ها وارد شديم كه
______________________________
(1)- «براس» اندازه دو دست گشاده و تقريبا معادل 182 سانتيمتر بوده است- مترجم.
(2)-Murom
(3)-Ora
(4)-Elbe
(5)-Nijvii Novogorod
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 37
ناحيه‌اي نامساعد، وحشي و پوشيده از جنگل و باطلاق مي‌باشد. در اينجا نه محلي براي منزل كردن و نه چيزي براي خوردن يافت مي‌شود.
بايد خوراك مورد احتياج خود را همراه داشت و در تمام طول سفر در جنگل‌ها منزلگاهي فراهم ساخت. در اين منطقه هيچ دهكده‌اي به چشم نمي‌خورد و فقط جابجا كلبه‌هاي محقري ديده مي‌شود.
اين تاتارها جز مقدار كمي گندم نمي‌كارند و اصولا به كشاورزي نمي‌پردازند بلكه از گوشت اسب و گوسفند كه به مقدار زياد دارند تغذيه مي‌كنند. با اينهمه اين‌ها از تاتارهاي نوگائي بيشتر به كشاورزي آشنا هستند زيرا آنها حتي نان را نمي‌شناسند. درباره آنها بعدا با جزئيات بيشتر سخن خواهم گفت.
اگر فرستادگان حكومت مسكوي كه تاتارها حاكميتش را برسميت پذيرفته‌اند از هرطرف ما را همراهي نمي‌كردند عبور از اين سرزمين غيرممكن مي‌بود. اگر كسي بخواهد چيزي از اين مردم تهيه كند بايد آنها را به ضرب شلاق به كار وادارد. آنان به حيوانات رام‌نشدني شباهت زياد دارند.
پس از عبور دشوار و خسته‌كننده از اين منطقه استثنائي از نو در شهر سوياسكو «1» به قلمرو حكومت مسكوي رسيديم و روز 24 دسامبر كه شب عيد ميلاد مسيح است به غازان وارد شديم.
غازان شهريست بزرگ كه مي‌توان آنرا با برسلو مقايسه كرد.
______________________________
(1)-Sviasko
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 38
حدود سي سال است كه ايوان واسيلوويچ آنرا مسخر ساخته و ضميمه قلمرو حكومتش كرده است. اين شهر هم سراسر از چوب ساخته شده است و حصاري چوبين با برجها و استحكامات دارد. در اين شهر كاخي زيبا هست كه به وسيله ايوان واسيلوويچ ساخته شده است و دو حصار دارد و بر روي تپه مرتفعي قرار گرفته كه رود غازان از پاي آن مي‌گذرد.
اسم شهر هم از همين رود گرفته شده است كه در فاصله قريب يك فرسنگي شهر به ولگا مي‌پيوندد.
ما تمام زمستان را تا 11 ماه مه «1» در غازان مانديم. به علت وجود تاتارها سفر ما از راه زمين غيرممكن بود. اينجا در منطقه‌اي به وسعت سيصد ميل جز سه شهر كوچك در طول ساحل ولگا وجود ندارد.
روز 11 مه سفر خود را دنبال كرديم و با كشتي از روي ولگا به قصد هشتر خان «2» پايتخت تاتارهاي نوگائي كه در فاصله سيصد ميلي غازان است راه افتاديم. همراه ما هفتاد كشتي كوچك مسكوي بود كه خواربار را حمل مي‌كردند. بيشتر اوقات روز و شب در حركت بوديم.
روز 16 همين ماه به شهر سامارا كه نخستين پست مرزي است رسيديم و روز 21 به ساراتف «3» كه آن نيز يك پست ديگر است و در فاصله يكصد و پنجاه ميل آلماني از غازان قرار دارد. پس از آن در روز 23
______________________________
(1)- 20 ارديبهشت‌ماه
(2)-Astarkan
(3)-Saratov
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 39
مه به دومين پست مرزي كه تزاريتزونا نام دارد رسيديم «1». و سرانجام روز 27 مه پس از سفر شبانه‌روزي، با استعانت الهي خوشبختانه به هشتر خان وارد شديم.
ناچار شديم دو ماه در اين شهر توقف كنيم تا كشتي كه بايد ما را همراه ببرد آماده شود و همچنين آنچه براي سفر دريائيمان لازم بود تهيه كنيم. هرچند كه ما ميهمان بوديم و به خرج تزار زندگي مي‌كرديم ناراحتي‌ها و دردسرهاي بسيار داشتيم.
شهر هشتر خان نه خيلي بزرگست و نه خيلي پراهميت. قسمت عمده آن جز كاخ اصلي شهر، از چوب ساخته شده است. براي حصار دفاعي خود جز ديواري ندارد كه آن هم در وضع خوبي نيست. اما از آنجا كه در مصب ولگا قرار گرفته است شاخه‌هاي رود در سطحي قريب يك ميل آلماني آنرا از هرطرف دربرگرفته‌اند و به صورت جزيره‌اي درآورده‌اند. حدود سي سال پيش ايوان واسيلوويچ آنرا از ترك‌ها گرفت و مسخر ساخت. در آن زمان شهر در محل كنوني نبود و قريب يك ميل دورتر قرار داشت. اكنون خرابه‌ها و ديوارهاي شهر سابق در آن محل ديده مي‌شود. تزار ايوان واسيلوويچ پس از آنكه شهر را ويران ساخت شهر جديد را به‌جاي آن بنياد نهاد. در اطراف
______________________________
(1)- تزار يتزونا در فاصله 70 ميلي هشتر خانست (يادداشت مؤلف) نام بعدي آن تزاريتزين بود كه بعد از انقلاب استالينگراد شد و حالا «ولگاگراد» شده است- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 40
هشتر خان چندين هزار تاتار سكونت دارند كه تابعيت دولت مسكوي را پذيرفته‌اند.
در آنجا هنوز آثار قديمي و مقابر تاتارها ديده مي‌شود كه با كمال دقت از آنها ديدن كرديم. تعدادي از اين مقبره‌ها متعلق به شاهزادگان سابق تاتار است و حتي هنوز هم در آنها چراغهائي روشن است كه دائما مي‌سوزد. اين مقبره‌ها كه به شكل برجهاي كوچك سوراخ‌داري هستند به محرابهاي ما شباهت دارند و در داخل آنها كتيبه- هائي بزبان تاتاري ديده مي‌شود كه بر سنك نقر شده‌اند.
سرزمين تاتارهاي نوگائي دشت وسيع عريان و بياباني است كه در آن درخت و جنگل و شهر و دهكده بسيار كم است آبي كه در اينجا يافت مي‌شود به‌ندرت شيرين است بلكه اغلب تلخ و شور است. در خود هشتر خان مراكز متعددي براي تهيه نمك هست كه نمك كشور مسكوي را تهيه مي‌كنند و تزار هرسال از اين منبع درآمدي هنگفت بدست مي‌آورد. نمك در آنجا قيمتي بسيار ارزان دارد و هركيل آن «1» به بهاي ناچيز شش «آلتين» فروخته مي‌شود كه معادل شش «ليارد» «2» به پول خودمان مي‌شود.
در اين سرزمين ميوه و گندم خيلي كم بدست مي‌آيد هرچند كه خاك آن‌چنان حاصلخيز است كه كمتر جائي در آلمان را مي‌توان با آن
______________________________
(1)- تقريبا معادل 13 ليتر- مترجم.
(2)- واحد بسيار كم‌ارزشي از سكه مسين قديم آلماني- مترجم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 41
مقايسه كرد و درخت‌هاي نادري چون خيري صحرائي و گياهان ديگري از اين نوع در آن به عمل مي‌آيند. اين وضع از آنجا ناشي مي‌شود كه تاتارها مسكن ثابتي ندارند و مردمي چادرنشين هستند و همانطور كه قبلا در مورد چرميس‌ها گفتيم از گوشت اسب‌ها و گوسفنداني كه بمقدار زياد دارند تغذيه مي‌كنند. شير ماديانها و ميش‌هايشان را مي‌نوشند و اين شير را مي‌جوشانند و ترش مي‌كنند «1» و آن را در كيسه‌هاي چرمين با خود همراه مي‌برند. آنها نان را نمي‌شناسند و اغلب اتفاق مي‌افتد كساني از آنها كه به وسيله مسكوي‌ها زنداني مي‌شوند به علت اينكه نمي‌توانند به خوردن نان عادت كنند مي‌ميرند.
آنها هيچگونه پول و سكه‌اي بكار نمي‌برند. وقتي مي‌خواهند چيزي بخرند به تناسب قيمت آن اسب يا گوسفند مي‌دهند و اگر در راهزنيها و غارتهاي خود سكه‌هاي پول مسكوي‌ها را بدست آورند آن را به زنهايشان مي‌دهند كه معمولا از آن گردن‌بند يا زينت آلات ديگر درست مي‌كنند.
مساكن خودشان را به شكل هنرمندانه از نمد و از پارچه‌هاي پنبه‌اي رنگارنگ درست مي‌كنند كه اگر قسمت بالاي آنها مدور نمي‌بود به چادرهاي صحرائي شباهت مي‌داشت. اين مساكن را بر روي ارابه- هائي كه دو چرخ دارد و با شتر كشيده مي‌شود همراه خود به هرجا مي‌برند.
______________________________
(1)- منظور ماست و پنير و دراق است- مترجم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 42
وقتي گله‌هاي آنها در جائي علف پيدا نكنند تاتارها به چند ميل دورتر كوچ مي‌كنند تا چراگاه مناسبي بدست آورند. آنها يكديگر را مي‌فروشند. پدر فرزندانش را و شوهر زنانش را اگر نازا باشند و ارباب رعايا و اسيرانش را مي‌فروشد و همه آنها در مقابل مبلغي ناچيز.
وقتي كه ما در هشتر خان بوديم يك تاتار را به مبلغ پنج فلورين مي- فروختند و حتي بعلت قحطي كه رواج داشت از اين مبلغ ارزانتر هم بفروش مي‌رسيدند.
هنگام بازگشتم از ايران توانستم ازين راه يك زنداني مسيحي را آزاد سازم كه نامش فردريگ فيدلر «1» و پسر خياطي از اهالي گروس گلوگو «2» بود و چند سال پيش از آن در مقابل شهر كريستوس «3» در مجارستان بدست تاتارها اسير شده بود. بعدا توانسته بود از چنگ آنها بگريزد و نزد قزاقهاي مسكوي پناهنده شود و در آنجا بود كه من او را يافتم و با خودم به پراگ بازگرداندم. در مدت هفت سالي كه در اسارت تاتارها بوده توانسته بود با وحشيگري و بي‌رحمي كه نسبت به مسيحيان تيره‌بخت معمول مي‌دارند آشنا شود.
همواره تاتارها وسايل سرگرمي و خوشي ميرزاها يا امراي خودشان را فراهم مي‌سازند و از ميان اين امرا هركس را كه به هنگام جنگ شايستگي بيشتر داشته باشد و پيروزيهاي درخشانتر بدست آورد
______________________________
(1)-Fredric Fidler
(2)-Grossglogav
(3)-Cristos
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 43
براي رياست و فرماندهي خود برمي‌گزينند.
تعداد زنان هركدام از آنها به اندازه‌ايست كه بتوانند غذايشان را فراهم كنند و موقعي كه زنان نازا باشند آنها را مي‌فروشند. همچنين دخترانشان را در مقابل چند رأس حيوان مي‌فروشند. بر روي هم مردمي بدجنس و فريب‌كار هستند.
در سرزمين آنها هوا گرمائي توانفرسا دارد. زمستان در آنجا خيلي كوتاهست و باران به‌ندرت مي‌بارد. انواع مارها و خزندگان به قدري است كه راه رفتن در آنجا دشوار مي‌باشد. براي مصون ماندن از آسيب آنها علف‌ها را كه بسيار بلند مي‌شوند آتش مي‌زنند و اغلب اين آتش‌ها در طول چند ميل مي‌سوزد. اين تنها وسيله آسوده ماندن از آسيب مارهاست.
ما آماده حركت بوديم و كشتي‌مان تمام مايحتاج سفر را بار كرده بود اما در لحظه‌اي كه مي‌خواستيم لنگر برداريم و راه بيفتيم يكي از نجباي لهستان به نام كريستوف پاولوسكي «1» به ديدن ما آمد كه به زبانهاي لهستاني، آلماني، لاتين، اسپانيائي و چند زبان ديگر حرف مي‌زد.
او از هرمز حركت كرده بود و مي‌خواست پس از عبور از مسكو به لهستان برود. اما چون فقط به كساني اجازه عبور از هشتر خان داده مي‌شود كه سفارت و مأموريت داشته باشند او را در آنجا نگاهداشته بودند. از ارباب من، سفير امپراطوري، خواهش كرد كاري كند كه
______________________________
(1)-Christophe Pawlowsky
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 44
بتواند سفرش را ادامه دهد. اربابم او را در خدمت خود پذيرفت و همراه ما شد كه به ايران بازگردد.
در روز سنت‌ماري مادلن «1» (22 ژوئيه) ما به اتفاق يك بازرگان ايراني با كشتي حركت كرديم كه به ايران برويم. مي‌بايست از درياي خزر كه سيصد ميل آلماني پهنا داشت و به مسافت دو روز از هشتر خان دور بود مي‌گذشتيم. از اين شهر بايد از راه رود ولگا كه با ده شاخه به دريا مي‌ريزد به ساحل دريا رسيد. عبور ما از دريا سي و يك روز طول كشيد. «2» هرچند كه دو روز و دو شب دستخوش طوفاني سهمگين بوديم در روز 8 اوت به لنگران «3» رسيديم كه در گيلان يكي از ايالات سلطنت ايران و در مسافت يك ميلي از دريا واقع شده است.
اين منطقه دلكش و مطبوع است اما گرماي آن خيلي زياد است و مجاورت دريا آنرا ناسالم مي‌سازد. ما مدت ده هفته در اينجا مانديم و دستخوش محروميت‌ها و مصائب زيادي بوديم. براي خوراك خود جز گوشت بي‌مزه گوسفند و ناني كه از برنج درست مي‌كردند نداشتيم و
______________________________
(1)-Saint marie -Madeleine
(2)- مترجم فرانسوي با حساب روز سنت‌ماري مادلن تا 8 اوت كه ورود به ايران بوده است مي‌نويسد تعداد روزها 17 روز مي‌شود نه سي و يك روز.
(3)- بطوريكه مترجم فرانسوي متذكر شده است نويسنده لنگرود را اشتباها لنگران نوشته است. لنگرود در اوايل قرن هفدهم ميلادي بندر بزرگي بود در ساحل خزر كه گاهي يكصد كشتي در آنجا لنگر انداخته بود.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 45
براي آشاميدن فقط آب ناسالمي كه از درياي خزر نفوذ مي‌كرد وجود داشت. با اينهمه در اين سرزمين انگور و ميوه به فراواني توليد مي‌شود اما ايرانيها جرأت ندارند كه شراب درست كنند و از آشاميدن شراب خيلي بيشتر بيم دارند. آنها انگور را خشك مي‌كنند و مي‌فروشند و يا آنرا همانطور كه مي‌چينند تازه‌تازه مي‌خورند.
در نتيجه اين محروميتها به زودي بيمار شديم. خود اربابم و تمام همراهانش كه هشت نفر بودند همه بيمار شدند. پاولوسكي پيش از ديگران از پا درآمد و فوت شد.
در آن هنگام ارباب سعادتمند من قاصدي به اصفهان كه در قلمرو سلطنت قديمي پارتهاست «1» و اكنون پايتخت و اقامتگاه شاه ايران مي- باشد روانه كرد.
اين شهر در فاصله چهارده روز راه با اسب (يعني حدود يكصد و بيست ميل آلماني) از لنگران قرار دارد. قاصد ما به نزد شاه ايران كه در آن موقع عازم لشكركشي به تبريز بود رفت و از او تقاضا كرد كه وسايل سفر و حركت ما را از جائي كه بوديم فراهم سازد. همچنين نزد، پدر روحاني فرانسيسكو دي‌كوستا «2» نماينده اعزامي پاپ رفت كه كمي پيش‌تر به اين كشور فرستاده شده بود.
______________________________
(1)- تكتاندر كه ظاهرا با تاريخ قديم ايران آشنا بوده كلمات باستاني پارتها و مدي و نظاير آنها را بكار برده است- مترجم.
(2)-Pere Franciscus di Costa
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 46
آن‌وقت دون روبرت‌شرلي برادر نجيب‌زاده انگليسي كه به وين آمده بود به ما ملحق شد. او به صورت گروگان در ايران گذارده شده بود و احتمال دارد كه هميشه در اين كشور بماند. او مي‌خواست ما را همراه ببرد اما بيماري و ضعف اربابم اجازه نمي‌داد كه از لنزان «1» كه در دو ميلي لنگران است دورتر برود. ناچار در همين محل متوقف شد و سه روز بعد درگذشت.
پيش از مرگ به من و به همراهم درباره نامه‌هاي اعليحضرت امپراطور تعليماتي داد و امر كرد كه آنها را به كسي كه بايد برسانم و تسليم كنم.
تمام اين دستورات در نامه‌اي كه هم‌اكنون نقل مي‌كنم نوشته شده است. روز 25 اكتبر 1603 در حاليكه هوش و حواسش كاملا بجا بود با احساسات و ايمان يك مسيحي مؤمن وفات يافت. روز 26 اكتبر بطوريكه اظهار ميل كرده بود او را در لنزان در پاي درخت خانه‌اي كه در آن اقامت داشتيم دفن كرديم.
اينك متن تعليمات عاليجاه اشتفان كاكاش كه كمي پيش از مرگش به خدمتگذارانش ژرژ تكتاندر و ژرژ آگلاستس «2» صادر شد درباره آنچه بايد با نامه‌هاي امپراطوري كرد و اقداماتي كه بايد پس از مرگش
______________________________
(1)- مترجم فرانسوي عقيده دارد كه لنزان هم همان كلمه «لاهيجان» است كه به غلط ثبت شده است- مترجم
(2)-Georges Agelastes
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 47
به عمل آيد:
«خدمتگذاران عزيزم ژرژ تكتاندر و ژرژ آگلاستس» از شما خواهش دارم كه قبل از هر چيز با افروختن شمع‌ها و خواندن سرودها و ادعيه مقدس مسيحي براي دفنم اقدام كنيد بهمان صورت كه براي همراهمان كريستوف پاولوسكي اقدام شد.
«ثانيا بايد نامه‌هاي مخدوم عاليقدرمان اعليحضرت امپراطور را با كمال دقت و به همان صورت كه من تهيه كرده‌ام به پادشاه ايران برسانيد.
«ثالثا هفت بسته پوست سمور «1» و همچنين پالتوهائي را كه دارم بفروشيد كه مسلما 1000 دوكا براي شما فراهم خواهد شد. همراه پوست‌هاي سمور 128 دوكاي نقد هم هست كه آنرا هم برخواهيد داشت. اين پولها براي معاش شما لازم خواهد بود و اگر به ياري خداوند قادر متعال به وطن خودمان بازگشتيد كه توصيه مي‌كنم از راه و نيز برويد و اگر امير آنجا وسايل عبور بي‌دردسر را براي شما فراهم كرد از اين شهر پس از عبور از تيرول «2» به پراگ خواهيد رفت. در آنجا درباره همسرم كسب اطلاع خواهيد كرد و هرچه از پولي كه براي شما مي‌گذارم، باقي مانده بود به او خواهيد داد. همچنين جامه‌دان سياه
______________________________
(1)- هر بسته در اصطلاح پوست‌دوزان يك «تمبر» ناميده مي‌شد و 40 تا 60 عدد پوست سمور يا قاقم داشت- مترجم.
(2)-Tirol
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 48
مرا بدون آنكه باز كنيد. لباسها و شمشيرم و آنچه به من تعلق دارد به او تحويل خواهيد داد. اگر از راه مسكو بازگشتيد، در پراگ همه چيز را بدست سنيور يوهان اوندر هولتزر «1» خزانه‌دار دربار و يا بدست سنيور و بارون بسيار عاليقدر ولف اونورتزاك «2» مستشار خاص و نگهبان كاخ اعليحضرت امپراطور بسپاريد و متن تعليمات مرا به آن عاليجناب نشان دهيد و مسلما بطوريكه در اين نوشته تقاضا مي‌كنم پاداش خدمات صادقانه دو ساله شما پرداخت خواهد شد.
«رابعا دقت خواهيد كرد نامه‌اي كه براي پدر روحاني فرانسيس دي‌كوستا نماينده پاپ نوشته‌ام به ايشان برسد. در كيف سرخ رنگ من سه سكه دوكاي طلا و پنج سكه دوكاي نقره هست آنها را براي مصارف لازم خود خرج كنيد.
«از شما خواهش دارم كه تمام اين توصيه‌ها را با امانت دنبال كنيد و از خدا بترسيد و با مساعدت الهي آنچه مي‌ديديد من كه در درگاه الهي بنده‌اي بيچاره و گناه‌كار هستم انجام مي‌دهم شما نيز بهمان شكل عمل كنيد. اگر امانت و صداقت داشته باشيد خداوند قادر متعال هم در اين دنيا، و هم در ابديت خود به شما پاداش خواهد داد و در دربار اعليحضرت افتخار و پيشرفت و ترقي خواهيد داشت. در غير اينصورت عمر شما با پشيماني و تلخي تباه خواهد شد.
«سرانجام اكنون از شما و از چهار خدمتگذار ديگرم توديع
______________________________
(1)-Underholtzer
(2)-Wolf Unverzagt
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 49
مي‌كنم و شما را به حمايت الهي مي‌سپارم. اگر سه نفر همراهان شما يعني نيكولاس، روماندس، لوبين ميل دارند با شما به پراگ بازگردند هرچند تعريف زيادي ندارند اما حقوق خودشان را دريافت خواهند داشت. نيكولاس تنها كسي است كه او را به شما توصيه مي‌كنم.
يكديگر دوست داشته باشيد و غيره.»
اشتقان كاكاش دوزالون كمني.
نوشته شده در لنكران (لنگرود) در 5 سپتامبر 1603
وقتي ملاحظه شد كه بيماري سفير شدت پيدا مي‌كند و ديگر مدت درازي زنده نخواهد بود محمد شفيع حاكم لنزان (لاهيجان) با اجازه اربابم صندوق چوبي بزرگي را كه همراه داشت و مهر و موم شده بود باز كرد و محتويات آنرا از نظر گذراند و در اين‌باره گزارشي براي شاه نوشت. در درون آن مقداري لباس و هفت بسته پوست سمور بود كه خيلي خوب بسته‌بندي شده بود.
من لباسها را براي خودم برداشتم زيرا لباس حسابي نداشتم و اربابمان وعده كرده بود كه هنگام رسيدن به اصفهان به ما لباس بدهد. بطوري كه قبلا هم گفتم بسته‌هاي پوست سمور و سازي را كه همراه آورده بوديم بر روي الاغي كه حاكم به ما داد بار كرديم و به تبريز فرستادم.
روز 26 اكتبر همراه روبرت شرلي راه افتادم و پس از پنج روز به قزوين نخستين شهري كه از اين راه در ايران مي‌بينيم رسيديم. قزوين را مي‌توان با شهر آلماني برسلو مقايسه كرد. اين شهر حصاري ندارد.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 50
خانه‌هايش بنابر رسم ترك‌ها از سنگ و آجر و خاك رس ساخته شده است. «1»
در طول اين سفر ناچار شدم كه چهار نفر از همراهانم را كه دو نفرشان روس و دو نفرشان لهستاني بودند رها كنم زيرا آنها به بيماري كشنده‌اي مبتلا شدند اما ايرانيها خيلي خوب از آنها پرستاري كردند و هرچه مورد نيازشان بود براي ايشان فراهم ساختند.
روز اول نوامبر باتفاق يك نفر آلماني كه به شخص من علاقمند بود و همراهم ژرژ آگلاستس وارد قزوين شدم. در آنجا چهار روز ماندم.
همراهم در اينجا به بيماري مخملك مبتلا شد و درگذشت. روبرت شرلي هم از من جدا شد و مرا به يكي از بزرگان ايراني سپرد كه مي‌بايست او مرا با خود به تبريز و به حضور شاه ببرد.
من سفرم را تنها و سرشار از غم و اندوه ادامه دادم در حاليكه جز مراد مترجم ايراني زبان مسكوي كه بدون هيچگونه شناسائي او را در لنزان (لاهيجان) استخدام كردم كسي همراه نداشتم. بزحمت مي- توانستم حرفم را به او بزبان روسي بفهمانم. به او يك مقرري و مواجب هفتگي مي‌پرداختم بعلاوه لباس‌ها و مايحتاجش را نيز تهيه مي‌كردم.
بالاخره پس از مدتي تأخير باتفاق شخصيت ايراني كه ذكر كردم براي رفتن به حضور شاه بسوي تبريز حركت كردم كه در مسافت
______________________________
(1)- قزوين در آنوقت از مهمترين شهرهاي ايران بود و تا چند سال پيش‌تر كه شاه عباس پايتخت را به اصفهان برد پايتخت صفويان بود- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 51
يكصد و پنجاه ميل آلماني يا بيست و دو روز راه تا قزوين قرار دارد.
پادشاه سپاهي يكصد و بيست هزار نفري را بسوي تبريز حركت داده بود و هفت روز بود كه اين شهر را فتح كرده بود «1». من روز 15 دسامبر حدود سه ساعت بعدازظهر در حال نقاهت و كوفتگي به تبريز رسيدم زيرا تب و مخملك كه من هم گرفتارش شده بودم مرا بسيار ضعيف كرده بود چنانكه بدون كمك ديگران نمي‌توانستم بر روي زين اسب سوار شوم. چند بار بيماري بشكلي كشنده گريبانگيرم شده بود.
اغلب مجبور بوديم كه روز و شب سفر كنيم تا پيش از عزيمت شاه از تبريز به آنجا برسيم. در واقع سه روز پس از ورود من شاه از تبريز رفت.
هنوز از اسب پياده نشده بودم كه شاه مرا به حضور خود احضار كرد در حاليكه هنوز مجال نكرده بودم چيزي بخورم و لباسم را عوض كنم و اسبها را باصطبل بسپارم. خدمتگارم را به بازار فرستاده بودم كه برايم خوارباري خريداري كند. بهرحال همه چيز را رها كردم و بحضور شاه رفتم. مرا به درون كاخ بردند. شاه را در ميان اشراف درباري و مشاورانش بر روي زمين نشسته يافتم. چون لباس شاه از ديگران ساده‌تر بود و مترجمي هم با خود نداشتم او را نشناختم و لحظه‌اي مردد ماندم. در اين هنگام يكي از ايرانيان سالخورده دست مرا گرفت و
______________________________
(1)- استاد فلسفي با استناد به تاريخ عالم آراي عباسي مي‌نويسد كه تكتاندر در تاريخ فتح تبريز اشتباه كرده است- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 52
بسوي شاه برد. من طبق آدابي كه قبلا راهنماي مسكوي ما تعليم داده بود در برابر شاه تعظيم كردم و دستش را بوسيدم. شاه اشاره كرد كه برخيزم. سپس يك نو مسلمان ايتاليائي با من بزبان ايتاليائي آغاز سخن كرد. از او پرسيدم كه آيا زبان لاتيني مي‌داند و به اين زبان گفتم كه امپراطور روميان «1» ارباب مرا به حضور اعليحضرت پادشاه ايران اعزام كرده بود و او باتفاق همراهانش كه مجموعا هشت نفر مي‌شدند به لنگران در ايالت گيلان وارد شد و سه نفر از همراهانش بعلت نبودن غذاي خوب و شراب در اين شهر درگذشتند (چون بطوريكه قبلا هم گفتم جز آبي نامطبوع و گوشت بد گوسفند چيزي نبود) و بعلاوه چهار نفر ديگر نيز كه مشرف بمرگ بودند در آنجا ماندند. و اما ارباب مرحومم مرا مأمور ساخت كه نامه‌هاي اعليحضرت امپراطور را به شاه برسانم.
وقتي اين حرف را گفتم شاه خواست كه نامه‌ها را ببيند و چون آنها در صندوقم مانده بود برخاستم كه براي آوردن آنها بروم اما به من اجازه داده نشد. ناچار كليدهايم را به يكي از مشاوران اصلي شاه سپردم كه نامه‌ها را آورد و در حضور شاه به دست من داد. يكي از نامه‌هاي اعليحضرت امپراطور به زبان لاتين بود و ديگري به زبان ايتاليائي. سومي كه نامه‌اي بود از تزار مسكوي و همچنين متن خطابه‌ها به دو زبان بود. من به آدابي كه قبلا به من گفته شده بود يعني
______________________________
(1)- در عنوان امپراطور آلمان در آن زمان كلمه امپراطور روميان هم قيد مي‌شد- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 53
پس از تعظيم كردن و بوسيدن دست شاه نامه‌ها را به او دادم. شاه نامه ها را با احترام گرفت و همچنين پيشكش‌هاي مرا پذيرفت و دست بر سرم گذاشت و مرا نزديك خود نشاند. بعد خودش مهر نامه‌ها را گشود. پس از آنكه آنها را باز كرد و پيش از خواندن آنها، يك نفر اسير ترك را به كاخ آوردند كه در زنجيرهاي گران بسته بود و در برابر اعليحضرت زانو زد. بعد دو شمشير براي شاه آوردند كه يكي را پس از ديگري آزمايش كرد. شمشير اولي كه دسته‌اش و غلافش تزئينات طلائي داشت چند روز بعد بعنوان هديه براي من فرستاده شد. اما شمشير دوم را شاه از غلاف بركشيد و از جاي خود برخاست و بدون آنكه چهره‌اش كوچكترين احساس و هيجاني را نشان دهد سر زنداني ترك را كه در برابرش عجز و لابه مي‌كرد قطع كرد.
من از تماشاي اين منظره بسيار نگران شدم و لحظاتي را ميان بيم و اميد گذراندم. مي‌ترسيدم كه مبادا شاه بخواهد با شمشير ديگر هم مرا بكشد. از آن بيمناك بودم كه اعليحضرت امپراطور با تركها صلح كرده باشند و يا در نامه‌ها در اين مورد ذكري رفته باشد و به اين جهت شاه قصد جان مرا كرده باشد.
اما شاه با تبسمي بر لب به جاي خود نشست و رو بمن كرد و بمن فهماند كه مسيحيان هم بايد با تركها به همين شكل عمل كنند و او به سهم خودش در اين مورد هيچ كوتاهي و مضايقه نخواهد داشت.
سپس مرا به يكي از خوانسالارهايش سپرد كه او مرا به خانه خود
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 54
ببرد. مترجم ايتاليائي و نامه‌ها را نيز به آنجا فرستاد و اين مترجم در حضور من نامه‌هاي ايتاليائي و خطابه ارباب مرا كه ضميمه آن بود به زبان فارسي ترجمه كرد. او از نامه تزار به منظور مأموريت ما آشنا شده بود.
فرداي آن روز صبح زود شاه يك اسب زيبا از نژاد عربي برايم هديه فرستاد. سه روز بعد در 18 نوامبر اعليحضرت از تبريز حركت كرد.
تبريز شهري بزرگ است كه ساختمانهاي زيبا، باغها، مسجدها و حمام‌هائي به سبك تركها دارد. محيط آن پنج ميل آلماني مي‌شود.
اين شهر باز است و حصاري ندارد. به طوري‌كه قبلا هم گفته شد سراسر از سنگ و آجر ساخته شده است اما قسمت‌هائي از آن خراب و ويران است. در وسط شهر ارگ قديمي ساخته شده است كه دو حصار و خندقي در اطراف آنست.
شاه هنگام عزيمت از تبريز سپاه يكصد و بيست هزار نفري خود و تمام زنان خود را كه در واقع من نديدم اما به طوريكه گفته مي‌شود تعدادشان پانصد نفر است همراه برد. همچنين دو پسرش كه بزرگترشان هفده ساله است و صفي ميرزا نام دارد و جوانترشان سلطان محمد بيش از هفت سال ندارد همراهش هستند. مادر آنها كه اكنون مرده است مسيحي و دختر پادشاه گرجستان بود. شاه پادگان نيرومندي را در تبريز گذاشت.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 55
تمام شهرها و دهكده‌هائي كه در راه خود مي‌ديديم با كمال شتاب به ايرانيها تسليم مي‌شدند. من خود هنگام تسليم مرند در منطقه مدي «1» و نخجوان «2» يا جلفا در ارمنستان و بسياري شهرهاي ديگر حضور داشتم كه همه بدون هيچ مقاومتي تسليم مي‌شدند.
وقتي شاه از شهر يا دهكده‌اي مي‌گذشت مردم عادي از هرسو مي‌دويدند و مردان و زنان و كودكان دايره‌وار جمع مي‌شدند و دست يكديگر را مي‌گرفتند و در حاليكه برسم خودشان جست مي‌زدند مي‌رقصيدند و مي‌خواندند. در وسط هر حلقه دو يا سه نفر بودند كه دهل داشتند و آنرا به سبكي خاص مي‌نواختند. اين دهل‌ها به نوعي طبل‌هاي ما شباهت دارد كه يك طرف آنرا با پوست پوشانده‌اند و با چهار حلقه برنجي زينت شده است.
اين اجتماعات مردم براي خوشامد گفتن به شاه و جشن گرفتن ورودش به وسيله رقص و آواز و فريادهاي شادماني ترتيب مي‌يافت.
پس از ورود به ارمنستان هم امور به همين خوشي جريان داشت شاه با هيچگونه مقاومتي روبرو نمي‌شد. در جلفا كه قلعه‌اي مستحكم است و فقط ارمنيان مسيحي در آن اقامت دارند استقبال از شاه بسيار صميمانه بود.
______________________________
(1)- تكتاندر اصطلاح باستاني «مدي» را به جاي آذربايجان به كار برده است- مترجم.
(2)- در متن كتاب كلمه «نخجوان» به صورت «نخجيروان» آمده است- مترجم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 56
براي تجليل از شاه همه‌جا را چراغاني كرده بودند. خانه‌هاي اين منطقه كه بام ندارند و با بالكون‌ها تزئين مي‌شوند با پنجاه هزار چراغ كوچك زينت شده بود كه تا صبح روشن بودند.
در مورد ساير شهرهاي بزرگ اين منطقه كه گفته مي‌شود تعداد آنها به پنجاه و چهار مي‌رسد سفير ايران براي اعليحضرت امپراطور شرح و توضيح خواهد داد «1».
بنابر آنچه من توانستم ببينم و از مذهب و آداب ايرانيان بفهمم آنها خود را تنها مسلمانان واقعي مي‌دانند و فرقه‌هاي ديگر را كافر و ملحد مي‌شمارند. با اينهمه ميان مذهب ايرانيها و تركها تفاوت زياد نيست.
اما نفرت و وحشت عظيمي كه ايرانيها نسبت به تركها دارند به دليل زير است: چند سالي است كه امپراطور ترك تمام مدي (آذربايجان) و ارمنستان و چندين ايالت مهم ديگر را از ايرانيها گرفت. اين حوادث در زمان سلطنت پدر پادشاه كنوني روي داد كه مردي كور و فرسوده و ناتوان بود و اتباعش هم برايش احترام زيادي قائل نبودند. در اين مورد دو نفر از برادرانش و چند نفر از سرداران اصيلش هم كه با تركها كنار آمده بودند به او خيانت كردند. برادر پادشاه كنوني دستگير گرديد و به اسارت برده شد. اما پس از مرگ شاه پير كه شاه خدا بنده نام داشت پسرش شاه عباس كه اكنون سلطنت مي‌كند و در
______________________________
(1)- بطوري‌كه خواهيم ديد و در مقدمه هم گفته شد هنگام بازگشت «تكتاندر» شاه عباس سفيري به نام مهديقلي بيگ همراه او فرستاد- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 57
آن زمان به بلوغ رسيده بود از اين خيانت مطلع گرديد. به اين‌جهت به دستور او بيشتر سرداران كشور را كشتند و چشمان دو عمويش را در آوردند كه يكي از آنها به اين‌جهت مرد و ديگري هنوز زنده است.
براي تمام ايالات حكام تازه‌اي تعيين شدند و بعد، سه سال پيش تزار روسيه به تشويق اعليحضرت امپراطوري، پادشاه ايران را مصمم ساخت كه به جنگ با تركها بپردازد و از آن زمان همچنان پيروزيهاي پشت سرهم به دست مي‌آورد.
ايرانيها معابد يا مساجد بسيار دارند كه آنها را به دو قسمت مي‌كنند يكي مخصوص مردان و ديگري مخصوص زنان. زنها هرگز خودشان را نشان نمي‌دهند. مسجدها معمولا در دو طبقه ساخته مي‌شوند و برفراز آنها گلدسته‌هاي مدوريست كه در آنها سوراخهائي وجود دارد و از بالاي آنها هرروز سه بار پيش از طلوع خورشيد و هنگام ظهر و موقع غروب يكي از روحانيان آنها اين كلمات عربي را به آواز مي‌گويد: اللّه اكبر، لا اله الا اللّه.
اين آواز و دعوت «1» نزد آنها همان نقشي را دارد كه ناقوس كليساها براي مسيحيان. در ايران نه ساعت‌هاي بزرگ هست و نه تقويم. يكبار كه در مورد وقت اشتباه كردم ديگر تا مدت شش ماه نتوانستم وقت صحيح را بفهمم تا وقتي‌كه به مسكو بازگشتم و در اين مدت هميشه روزها و تاريخ‌ها را اشتباه مي‌كردم.
______________________________
(1)- منظور «اذان» است- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 58
در برابر مسجدها حوضها و فواره‌هاي آب هست زيرا ايرانيها عادت دارند كه پيش از عبور از آستانه مسجد دست‌ها و پاهايشان را بشويند «1» و موقعي‌كه به مسجد داخل مي‌شوند كفش‌هاي خود را در مي‌آورند. آنها يك قطعه سنگ قهوه‌اي رنگ هشت گوش دارند كه به مرمر شبيه است «2» و آنرا معمولا در قطعه‌اي پارچه زيباي ابريشمين مي‌بندند. آنها اين سنگ را بروي زمين مسجد مي‌گذارند كه با قاليهاي گرانبها پوشيده شده است و در آنجا هيچ‌گونه صندلي و يا نيمكتي نيست و ديوارها با نوشته‌ها و خطوط تركي «3» تزئين شده است. و بعد به سجده مي‌افتند و آن سنگ را مي‌بوسند و از جاي برمي‌خيزند و همين حركات را چند بار تكرار مي‌كنند «4» همين اعمال را در سفر و در خانه‌هاي خود نيز انجام مي‌دهند. براي نماز و دعا خواندن دست‌ها و پاهاي خود را مي‌شويند، آرنج‌هاي خود را عريان مي‌كنند و كفش‌هاي خود را در مي‌آورند. اما هرگز سر خود را برهنه نمي‌كنند نه در موقعي‌كه به نماز مي‌پردازند و نه هنگامي كه در برابر شاه هستند و بنظرشان خيلي عجيب بود كه مي‌ديدند من كلاهم را از سرم برمي‌دارم.
ايراني‌ها در هرسال مراسم و جشن‌هاي متعددي دارند كه به اين مناسبت سر خود را با تيغ مي‌تراشند و بعد هم زخم‌هاي هولناكي بر سر و بدن خود وارد مي‌سازند و دست‌هاشان را در كمال قساوت با پنبه‌هاي آغشته
______________________________
(1)- منظور عمل وضو گرفتن است- مترجم.
(2)- مهر نماز- مترجم.
(3)- منظور خط عربي است- مترجم.
(4)- توصيف نمازگذاردن است- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 59
به روغن مي‌سوزانند «1».
بعلاوه مرسومشان اينست كه سر و ساير قسمت‌هاي مخفي بدنشان را مي‌تراشند. روز جمعه براي ايشان معادل يكشنبه و تعطيل مقدس است آنها هم مانند تركها مراسم ختنه را انجام مي‌دهند و مانند آنها هميشه در خانه‌شان چراغي روشن نگاه مي‌دارند و به‌طور خلاصه همان آداب و رسوم را دارند.
مطالعه و تحصيل اكنون به اندازه سابق‌ها در ميان ايشان رواج ندارد. آنها چاپخانه ندارند و تمام كتابهايشان خطي و دستنويس است.
با اينهمه از تاريخ اطلاع بسيار دارند و درباره اجدادشان نمي‌توان هيچ چيزي به آنها گفت كه خودشان ندانند.
روحانيان آنها عمامه سفيد ندارند بلكه عمامه‌هاي قهوه‌اي رنگ و تيره و لباسهائي از پارچه‌هاي بافته از پشم شتر را بكار مي‌برند «2». اين روحانيان به هنگام سفر سوار اسب نمي‌شوند بلكه بر قاطر مي‌نشينند و در نظر مردم عادي مانند خدايان عزيز و محترم هستند.
ايرانيها مرده‌هاشان را به شكل زير دفن مي‌كنند. وقتي كسي مي‌ميرد. در هر وقت روز يا شب باشد تمام مستخدمان خانه و كودكان و بستگانش، در كوچه‌ها پراكنده مي‌شوند و فرياد و فغان مي‌كنند. پيش از آنكه ما علت اين فريادها را بدانيم خيال مي‌كرديم كه حريق يا انقلاب
______________________________
(1)- اشاره به مراسم سوگواري عاشوراست- مترجم.
(2)- منظور عباست- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 60
يا قتلي اتفاق افتاده است. اين ناله و فغان به خاطر مرده مدت دو ساعت تمام طول مي‌كشد. روز بعد مثل ما مرده را در تابوتي مي‌گذارند و از خانه بيرون مي‌برند. اگر شخص مرده سرباز و جنگاور بوده باشد، كلاه و لباس و كفش و شمشير و خلاصه تمام البسه و اسلحه‌اش را روي تابوتش مي‌گذارند. در پيش و پس تابوت چراغهاي برنجي بزرگي كه همه روشن هستند حمل مي‌كنند و پس از هرچند قدم كساني كه نعش را مي‌برند آنرا سه يا چهار بار بلند مي‌كنند در حاليكه جملاتي را بزبان خودشان فرياد مي‌كشند. اين مراسم در مسافت‌هاي كوتاه تكرار مي‌شود تا اينكه به گور مي‌رسند.
زنان خانواده مرحوم در حاليكه خود را به طوري در چادرهاي بزرگ سياه مي‌پيچند كه خطوط بدنشان نمايان نباشد، از مسافتي دور بدنبال تشييع‌كنندگان مي‌روند. اينها هم شيون‌كنان تا پاي گور مي‌روند.
اما نتوانسته‌ام ببيينم كه پس از آن، چه اتفاقي مي‌افتد.
وقتي مرده دفن شد در روي گور در محل سر مرده سنگي به ارتفاع چهار تا پنج «اون» قرار مي‌دهند كه با خطوط فارسي پوشيده شده است. گورستانها معمولا در زميني مسطح و هموار در خارج از شهرها هستند و از دور بشكل شهري كوچك با برجهاي متعدد جلوه مي‌كنند.
وقتي‌كه روز سال مرده فرا رسيد خويشان او به گورستان مي‌روند تا در آنجا به نوحه‌خواني و شيون بپردازند و شمع‌ها و چراغهائي بر گور مرده مي‌گذارند. تظاهرات و اداهاي ديگري ازين
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 61
نوع هم انجام مي‌دهند.
در نظر ايرانيان ازدواج كمتر از هرچيز اهميت دارد همانطور كه قبلا در مورد شاه گفتيم آنها آنقدر زن مي‌گيرند و مي‌خرند كه بتوانند تغذيه و نگهداري كنند.
در مورد اخلاق و رفتارشان بايد گفت كه هرچند ايرانيها مسيحي نيستند از مسكوي‌ها خيلي مؤدب‌ترند و از هر لحاظ بر ايشان برتري دارند. براي غذا خوردن نه كارد به كار مي‌برند و نه بشقاب. بطوري كه من در همه‌جا و حتي موقعي‌كه بر سر سفره شاه ميهمان بودم ديدم زمين اطاقي كه در آن غذا مي‌خورند يا حتي در اردوگاهها زمين چادرها، با قاليهاي بسيار عالي پوشيده است و پيش از ورود به اين اطاق‌ها يا چادرها من نيز مي‌بايست مانند ديگران كفش‌هايم را درآورم و جز جورابهايم چيزي به پا نداشته باشم.
شاه و بعد اشراف عاليقدر و پاشاها كه من نيز در ميان آنها قرار مي‌گرفتم و بالاخره مستشاران دربار همه دايره‌وار چهار زانو و دو زانو بر زمين مي‌نشستند به طوريكه پاهاشان بكلي پنهان مي‌بود. اما من كه عادت نداشتم به آنصورت بنشينم بسيار ناراحت بودم و دعا مي‌كردم كه مدت غذا خيلي طولاني نباشد. من نمي‌توانستم زياد بخورم و موقعي‌كه از جا برمي‌خاستم پاهايم به كلي خواب رفته بود و پيش از اينكه به حال عادي درآيد نمي‌توانستم قدمي بردارم. شاه از اين‌جهت خيلي مرا مسخره مي‌كرد تا اينكه كم‌كم من هم به اين شكل نشستن
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 62
عادت كردم.
وقتي‌كه هركس در جائي كه برايش مقرر بود مي‌نشست در مقابل ميهمانان سفره‌اي از پارچه زيباي ابريشمين كه به شكل نواري پهن بود و چندين «اون» طول و به اندازه يك دستمال سفره عرض داشت مي‌گستردند بعد آب را تقريبا به همان صورت كه ما عمل مي‌كنيم دوره مي‌گرداندند.
به جاي نان و بشقاب در مقابل هركس يك نان پهن و نازك از برنج كه در تنور پخته شده است مي‌گذاشتند. سرانجام خوانسامان‌هاي شاه كه همه شخصيت‌هاي ممتاز هستند غذاها را در قابهاي نقره يا پولاد صيقلي مي‌آوردند. غذاها اصولا از برنجي كه خيلي ضخيم پخته شده بود تشكيل مي‌شد به طوريكه غيرممكن بود به توان بدون آلوده كردن انگشت‌ها آنرا خورد. اين برنج‌ها را بصورتهاي مختلف با شكر، كشمش، عسل، بادام، ادويه و غيره تركيب مي‌كردند؛ همه غذاها بقدري شيرين بود كه بزحمت مي‌شد خورد. در روي قابها گوشت هاي مختلف شكار، كبك، قرقاول، گوسفند و گوشت اسب بود كه يا آنها را كباب كرده بودند و يا جوشانده و پخته بودند.
سه يا چهار تا از اين قاب‌ها را در مقابل شاه گذاشتند اما در مقابل ميهمانان ديگر هركدام يك قاب بيشتر نبود. غذا را با دست و بدون بشقاب و كارد و چنگال مي‌خوردند.
دو سه نفر خدمتگار با جامهاي پرآب كه در آنها ادويه جوشانده
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 63
بودند «1» مي‌گشتند. خيلي به‌ندرت به كسي شراب داده مي‌شد فقط وقتي كه شاه اجازه بدهد شراب مي‌دهند و آن‌هم موقعي است كه شاه خوش- خلق باشد. زيرا شراب براي ايرانيها ممنوع است و كيفر نوشيدن آن اعدام مي‌باشد.
معمولا ايرانيها با مسيحي‌ها هم‌غذا نمي‌شوند. اما در اين موقعيت نمي‌توانستند از خوردن غذا خودداري كنند زيرا شاه امر كرده بود كه با من بخورند و بياشامند. من بيش از بيست بار با اعليحضرت پادشاه غذا خوردم.
شاه مردي خوشرو، مهربان و خوش‌خلق است و مخصوصا نسبت به مسيحيان بسيار مهربان و خوشرفتار مي‌باشد. از جنگ و تمام تمرينهاي جنگي خيلي خوشش مي‌آيد. در حدود سي و يك سال دارد.
در سرزمين پارتها و مادها «2» و ايران جنگل و چوب بسيار كمياب است و مردم مجبورند براي پختن غذا، كاه يا تپاله گاو و پهن كه آنها را در آفتاب خشك مي‌كنند بكار ببرند.
اعليحضرت از جلفا به ارمنستان كوچك رفت و به محاصره ايروان كه دژ اصلي اين ناحيه است پرداخت. ايروان يكصد و پنجاه ميل آلماني با تبريز فاصله دارد. شهريست بسيار مستحكم كه در
______________________________
(1)- منظور شربت‌هاي مختلف ايراني است- مترجم.
(2)- نويسنده يكبار ديگر نام‌هاي باستاني را براي نواحي مختلف ايران بكار برده است- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 64
سرزميني دلكش و حاصلخيز واقع شده است.
در فاصله سه ميلي از آنجا سه كليسا هست كه چندين قرن عمر دارند. دو تا از آنها نيمه ويران هستند و سومي كه از همه مهمتر است و تركها آنرا اوچ كليسا «1» مي‌نامند در وضع خوبيست. سابقا تعداد زيادي زائر از اطراف به آنجا مي‌آمدند. اكنون در آنجا تعداد زيادي راهب و روحاني يوناني هستند كه خود را مسيحي مي‌دانند. بخواهش من اعليحضرت شاه اجازه داد كه از صومعه آنجا ديدن كنم و چند تن از نگهبانان خود را نيز همراهم كرد.
هنگام ورودم ارمني‌ها پذيرائي شاهانه‌اي بعمل آوردند. ابتدا مرا بدرون كليسا بردند و در آنجا دستي خشك شده را كه در قالبي از طلا نگاهداري مي‌شود بمن نشان دادند و بوسيله مترجمم به من گفتند كه اين دست راست سن گرگوار نازيانزه است كه جسدش در همانجا دفن است.
كليسا بصورتي عالي با سنگهاي تراشيده ساخته شده است و سقفي زيبا دارد كه سوراخي دايره‌اي شكل در وسط آنست. در اينجا هيچ‌گونه تصوير و مجسمه و تمثال مقدسي نيست و موقعي كه دليل آنرا
______________________________
(1)- اين محل اچميادزين مي‌باشد كه در نزديكي ايروان مي‌باشد و تركها آن را «اوچ كليسا» مي‌ناميدند. در آذربايجان ايران در نزديكي «جلفا» نيز يك مركز مذهبي ارمني هست كه «اوچ كليسا» نام دارد و نبايد با اچميادزين كه نويسنده در متن از آن ياد كرده اشتباه شود- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 65
پرسيدم گفتند قبلا اين چيزها وجود داشته است اما حالا تركها نه ناقوس را تحمل مي‌كنند و نه تمثال و مجسمه و تصوير را.
وقتي همه جزئيات كليسا را بازديد كردم مرا به منزل پاتريارش بردند كه با من بسيار خوب رفتار كرد و مرا در آغوش گرفت و چون مسيحي بودم از من خواهش كرد كه وقتي به حضور اعليحضرت شاه بازگشتم وساطت كنم كه ارمني‌ها بتوانند مراسم مذهبي‌شان را آزادانه انجام دهند و معافيت‌هاي سابق را درباره ايشان برقرار كنند و آنچه تركها از ايشان گرفته‌اند بازگردانند.
پس از صرف غذا من با همراهاني كه شاه برايم گماشته بود و همراهاني كه ارمنيان با من فرستادند به اردوگاه بازگشتم.
وقتي به ايروان بازگشتم هنگام عبور از برابر چادر سلطنتي از اسب پياده شدم و به حضور اعليحضرت رفتم تا گزارش آنچه را در ارمنستان برايم روي نموده بود بعرض برسانم.
چهار هفته ديگر هم در آنجا مانديم تا اينكه شهر بدست نيروهاي ايراني افتاد و شاه اجازه مراجعت مرا صادر فرمود.
تركهاي محصور در دژ شهر تعدادشان چهل هزار نفر بود كه قسمت عمده‌شان فرارياني بودند كه از تبريز به آنجا آمده بودند.
شهر ايروان مدت پنج هفته مقاومت كرد تا اينكه قحطي آذوقه، آنها را ناگزير ساخت به ايرانيها تسليم شوند كه قسمت عمده‌اي از اهالي را كشتند.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 66
سرزمين ارمنستان بسيار كوهستاني و ناهموار است. در آنجا مخصوصا در قسمت ساحلي درياي خزر كوههاي بسيار مرتفع با صخره- هاي وحشي وجود دارد. در اين ناحيه پنبه، ابريشم و انواع ميوه‌ها به فراواني توليد مي‌شود. كمي از ايران سردتر است و در آنجا كوهها چنان مرتفع هستند كه بعضي از آنها قله‌شان تمام سال در ابر پنهانست.
ارمنستان به سرزمين پارتها محدود مي‌شود و بطوريكه قبلا گفتم تمام اين نواحي تا چند سال پيش قسمتي از قلمرو سلطنت ايران بوده است كه تركها از راه خيانت بر آنها تسلط يافتند.
پس از تمام اين اتفاقات اعليحضرت شاه مرا بحضور خود احضار كرد و اعلام داشت كه هنگام بازگشت من به حضور ارباب بسيار عاليقدرم اعليحضرت امپراطور فرا رسيده است تا پاسخ نامه‌ها را ببرم و براي اين منظور مهديقلي بيگ «1» را نيز بعنوان سفير براي همراهيم تعيين كرده است.
يك دست جامه سلطنتي ايراني كه خودش آنرا پوشيده بود، يك اسب عربي و 900 سكه كه بيشتر آنها با تصوير اعليحضرت امپراطور با انتخاب‌كننده ساكس يا پادشاه اسپاني مزين بود به من اعطا كرد. بعلاوه شمشير ايراني را كه قبلا درباره آن گفته‌ام به من
______________________________
(1)- مهدي‌قلي بيگ در اين زمان بعنوان سفير در دربار تزار روس و امپراطور آلمان تعيين شد و همراه با زينل خان شاملو به اين مأموريت رفت و در پراگ گراوور اين دو نفر ساخته شد كه باقيست- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 67
بخشيد «1» و سرانجام روز 14 نوامبر بطور رسمي براي توديع باتفاق سفير ايراني به حضور شاه پذيرفته شديم.
يك واقعه مهم اتفاق افتاد كه گمان مي‌كنم نبايد آنرا از اعليحضرت امپراطور پنهان سازم. روزي در ايروان در كنار شاه بر روي زمين پوشيده از قالي نشسته بودم و موافق رسم ايرانيان غذا مي‌خوردم. در اين موقع عده‌اي از تركها آمدند كه به شاه تسليم شده بودند و تقاضاي عفو و بخشايش داشتند. اما چون شاه بطوري كه تاكنون هم متذكر شده‌ام لباس ساده‌اي از پارچه سرخ رنگ پوشيده بود در حاليكه من جامه‌اي از ابريشم سرخ به تن داشتم و بعلاوه چون نمي‌توانستم براحتي چهار زانو روي زمين بنشينم پاهايم كمي گسترده و باز بود اين تركها خود را به پاي من انداختند و مي‌خواستند آنرا ببوسند. من از اين وضع خيلي متوحش شدم و با كمال شتاب پاهايم را پس كشيدم. شاه لحظه‌اي به صورت من نگريست و شروع به خنده كرد.
پس از اينكه ما از حضور شاه مرخص شديم و در مدتي كه عازم مسكو بوديم روز 16 همين ماه (نوامبر) يك پاشاي ترك را ديديم كه در رأس يكصد و سي نفر سرباز بود. او بر اسبي سوار بود و لباسي فاخر به تن داشت و ما گمان كرديم كه دسته‌اي از دشمنان هستند. اما شكر
______________________________
(1)- پس از بازگشت تكتاندر به پراگ همسر كاكاش سفير فوت شده با او اختلافاتي پيدا كرد و از جمله اين شمشير را هم مطالبه مي‌كرد و بر سر آن ميان آنها كشمكش بوجود آمد- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 68
خدا را كه آنها از دوستان شاه ايران بودند و براي اداي احترام به حضور او مي‌رفتند.
كمي بعد، پيش از آنكه از ارمنستان خارج شده باشيم پانصد نفر ترك را ديديم كه از ايروان گريخته بودند. آنها به تعقيب ما پرداختند و نصف روز پس از ما به دهكده‌اي رسيدند كه ما مي‌بايست شب را در آنجا بگذرانيم. اگر لطف و عنايت الهي نمي‌بود و اگر ارمني‌ها ما را از اين تعقيب مطلع نساخته بودند مسلما ما به چنگ آنها مي‌افتاديم ليكن ما همان شب سفر خود را دنبال كرديم و از راهي ديگر از ارمنستان گذشتيم و در اسكندريه كه سرزميني بياباني و خاليست به آسياي عليا رسيديم «1». در آنجا پادشاه گرجستان را ديديم كه با سپاهي ده هزار نفري بياري شاه ايران مي‌رفت. او من و سفير ايران را نزد خود خواند و به وسيله مترجمش ضمن پرسشهاي ديگر سؤال كرد كه چرا اعليحضرت امپراطور سفيري نيز پيش او نمي‌فرستند كه مسيحي است در حاليكه شاه ايران يك غير مسيحي كافر است و اضافه كرد كه او نيز
______________________________
(1)- آسياي عليا اصطلاح جغرافيادانان قديم بود كه به نواحي شمالي اطراف خزر گفته مي‌شد. اسكندريه نيز نام قديمي محليست كه بنام «دربند» در ساحل درياي خزر قرار دارد و تنها معبر ميان دريا و كوههاي قفقاز است و در زمان انوشيروان در آنجا ديواري مانند ديوار چين ساخته شد كه جلو هجوم قبايل هون را بگيرد. اين محل را كه دروازه‌اي آهنين داشت بعدها اعراب «باب- الابواب» لقب دادند- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 69
بسهم خود مايل است كه با اعليحضرت روابط حسنه داشته باشد.
من در پاسخش گفتم ارباب من كه بعنوان سفير نزد شاه ايران فرستاده شده بود در راه سفر درگذشت و من اطلاعي ندارم كه چه تعليمات و دستوراتي داشته است. سپس از پيش او مرخص شديم و از طريق كوههاي گرجستان موشيكس «1» كه كوههائي وحشي و صعب العبور هستند كه به كوههاي قفقاز مربوط مي‌شوند به راه خود ادامه داديم.
از اين كوهها بدشواري مي‌توان با اسب گذشت و بعلاوه بعلت وجود تاتارهائي كه در اين منطقه سكونت دارند عبور از آنها خطرناك است. من توانستم با كمك سفير ايران و با دادن يك اسب و چندين سكه و يك خنجر ايراني از مزاحمت اين تاتارها مصون بمانم. وقتي فهميدند كه من مسيحي هستم صندوق مرا ضبط كردند كه اسباب و اثاثيه خودم و ارباب مرحومم در آن بود. بهمين جهت ناچار شدم اسبي را كه شاه ايران به من اعطا كرده بود به آنها هديه كنم.
در ماه ژانويه سال 1604 بعد از مشكلات و مخاطرات فراوان همراه سفير ايران به كوئيس «2» رسيديم كه دژي در مرز حكومت مسكوي است و در پاي كوهستان مرتفعي كه از آن ذكري كردم و در ساحل درياي خزر قرار دارد. ما با كمك الهي توانستيم سفري طولاني و دشوار را در طول مسافتي معادل سيصد ميل آلماني بگذرانيم.
______________________________
(1)-Moschiques
(2)-Cois
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 70
اين شهر كوئيس چند سال پيش به وسيله ايوان واسيلويچ تزار مسكوي به منظور تأمين راه عبور دريائي به ايران و دفاع در مقابل چركس‌ها يا گرموك‌ها ساخته شده است. به اين ترتيب بود كه مسكوي‌ها بر منطقه‌اي مسلط شدند كه در طول ساليان دراز براي تصاحب آن مي‌جنگيدند و براي آنها به قيمت جان ميليونها نفر تمام شده است.
كوئيس شهري كم‌اهميت و فقير است. در آنجا در زمستان جز ماهي خشك‌شده و در تابستان جز ماهي تازه چيزي يافت نمي‌شود.
مجرماني را كه در حكومت مسكوي محكوم مي‌شوند به اينجا مي‌فرستند و پادگاني مركب از يكهزار سرباز مسكوي دارد كه اغلب چيزي براي سد جوع خود به دست نمي‌آورند. در هرسال چندين كيسه آرد جو از هشتر خان براي ايشان فرستاده مي‌شود و حقوق هر كدامشان در سال شش روبل است كه معادل هجده فلورين مي‌باشد.
آنها آرد جو را تولوكنا «1» مي‌نامند. مقداري آب روي آن مي‌ريزند و آنرا مي‌جوشانند و به جاي نان مي‌خورند و اين غذائي بسيار حقير است.
ما ناگزير بوديم كه مدت شش هفته در اينجا توقف كنيم زيرا هنوز فصل زمستان بود و دريا در طول ساحل يخ‌زده بود و دورتر از ساحل هم از قطعات شناور و بزرگ يخ پوشيده شده بود و طوفانهاي دريائي وجود داشت. اما سفر از راه زمين هم به علت وجود تاتارها
______________________________
(1)-Tolokna
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 71
غيرممكن بود.
با پولي كه ما داشتيم نمي‌توانستيم هيچ‌چيز تهيه كنيم و اگر چند تا از اسب‌هاي خود را براي خوراك خويش نمي‌كشتيم از گرسنگي رنج فراوان مي‌برديم. سرانجام به خاطر عجله‌اي كه داشتيم و در حاليكه آذوقه و ذخيره بسيار كمي براي تجهيز كشتي داشتيم در ماه فوريه حركت كرديم هرچند كه اين سفر در آن موقع بسيار خطرناك مي‌نمود.
حاكم مسكوي آن ولايت يك كشتي در اختيار ما گذاشت و سي نفر را براي همراهي ما گماشت. اگر باد نامساعدي مي‌وزيد ما را به وسط دريا مي‌برد و در اينصورت مسلما از گرسنگي مي‌مرديم. همچنين ممكن بود به چنگ دشمناني بيفتيم كه از هر سو در اطراف ما بودند.
بعلاوه چون كشتي ما براي سفرهاي دريائي ساخته نشده بود و ته آن براي دريا مناسب نبود ممكن بود به آساني غرق شود.
ما بمقصد تركا «1» كه در فاصله هفده ميل آلماني از كوئيس قرار دارد بادبانها را كشيديم. از تركا مي‌بايست به هشتر خان برويم كه يكصد و پنجاه ميل دورتر بود. اما سفر ما به صورت زير انجام شد. وقتي‌كه در فاصله قريب هشت ميلي تركا بوديم به جزيره كوچكي رسيديم كه قريب يك فرسنگ طول و عرض داشت. در آنجا ديديم كه قسمتي از دريا در برابرمان تا ساحل يخ‌زده است، به علاوه بادها مقدار زيادي يخ را در پشت سرمان جمع كرده بودند به طوريكه ناگزير بوديم مدت
______________________________
(1)-Tereka
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 72
پانزده روز در همانجا لنگر بيندازيم در حاليكه نه مي‌توانستيم پيش برويم و نه به عقب برگرديم. اگر اسب‌هاي سفير ايران را كه همراه خود به كشتي سوار كرده بوديم نمي‌كشتيم و نمي‌خورديم از گرسنگي مرده بوديم. زيرا به اميد اينكه به زودي به تركا مي‌رسيم فقط براي چهار روز آذوقه همراه داشتيم.
ما در روي كشتي در حدود پنجاه نفر بوديم. به جاي چوب، ني‌هائي را كه در آنجا فراوان بودند مي‌سوزانديم. به اين ترتيب در انتظار فصل مناسب‌تري بوديم. اما سرما دوباره شدت پيدا كرد و ناچار شديم كشتي را به چند تن از نگهبانان بسپاريم و با وجود خطرات بسيار خودمان تا تركا كه هشت ميل آلماني دورتر بود پياده از روي يخ‌ها برويم. و چون يخ‌هائي كه روي درياست به محض گرم شدن هوا ناگهان آب مي‌شوند احتمال داشت كه همه ما غرق شويم.
چون حاكم تركا قبلا از آمدن ما مطلع شده بود وقتي كه به ساحل رسيديم سيصد نفر سوار مسكوي را ديديم كه در انتظار ما بودند و همراه خود اسبهائي آورده بودند كه ما را به شهر ببرند. بدينگونه بياري خداوند دشوارترين و خطرناك‌ترين قسمت سفر بازگشت خود را گذرانديم و به جائي مطمئن رسيديم.
شهر تركا در فاصله قريب يك ميلي درياي خزر و دو روز راه تا دربند واقع شده است. دربند قلعه و دژ مستحكم تركهاست. و اهالي آن كه يا به غارت كشتي‌هائي كه ناچار به ساحل رانده مي‌شوند مي‌پردازند
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 73
و يا در دريا راهزني مي‌كنند و براي مسكوي‌ها و ايرانيها مزاحمت و درد سر فراوان ايجاد مي‌كنند.
ما شش هفته در تركا مانديم تا اينكه دريا به كلي از يخ پاك شد.
روز 18 مارس دوباره از راه دريا به سوي هشتر خان حركت كرديم كه خوشبختانه روز 23 همين ماه به سلامتي در آنجا پياده شديم.
تا روز جمعه مقدس (روز به صليب كشيدن مسيح) در آنجا مانديم تا كشتي‌ها براي حركت آماده شدند. در آن روز دوباره با كشتي از راه ولگا به سوي غازان رفتيم. در اين سفر يك گروه نگهبانان مسكوي ما را همراهي مي‌كردند. هنگام ورود به اين شهر يك سفارت ايراني را ديديم كه از مسكو به ايران بازمي‌گشت. اين همان سفارتي بود كه ارباب مرحوم من در سال قبل ديده بود و در آن موقع به سوي مسكو مي‌رفت.
اين ايرانيها به ما خبر دادند كه تزار براي كمك به شاه آنها چند هزار سرباز و از جمله عده‌اي تفنگداران ماهر و چند عراده توپ فرستاده است تا دژ دربند را محاصره كنند و اضافه كردند كه تزار شاه ايران را تحريك كرده است كه به جنگ با ترك‌ها ادامه دهد «1».
من عقيده دارم كه پس از تصرف اين دژ راه دريا و راههاي زميني خيلي امن‌تر خواهند شد.
______________________________
(1)- به نامه تزار كه براي امپراطور رودولف دوم نوشته شده و ضميمه كتابست رجوع شود.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 74
در غازان دو نفر از شاهزادگان تاتارهاي نوگائي را ديديم كه همراه ما تا مسكو آمدند. يكي از آنها يروسلان «1» نام داشت و ديگري استرك «2». آنها بوسيله قزاقهاي مسكو دستگير و به غازان آورده شده بودند و اكنون مي‌بايست اطاعت و تابعيت خودشان را نسبت به تزار اعلام دارند.
پسر استرك مراسم تعميد بجا آورد و مسيحي شد و با دختر يكي از نجباي مسكوي ازدواج كرد و او را به عنوان گروگان نگاهداشتند. اين دو شاهزاده در مجارستان بهمراهي تركها بر ضد مسيحي‌ها جنگيده بودند و آنها را بسيار آزار داده بودند. عده زيادي از مسيحيان را باسارت درآورده بودند كه گروهي از آنها هنوز هم در يوغ اسارت ايشان هستند.
وقتي به مسكو رسيدم تزار يك بسته پوست سمور و تعدادي پوست‌هاي گرانبهاي ديگر و چندين «ادن» (ذرع) مخمل به من اعطا كرد.
روز 15 ژوئيه كه ماه بعدي بود عاليجناب هاينريش فن‌لوگو «3» حاكم گلاتز «4» و سفير اعليحضرت امپراطور روميان فرمانرواي بسيار عاليقدر ما، با شكوه فراوان و گروهي همراهان كه تعدادشان بيش از شصت نفر بود وارد مسكو شد. همچنانكه قبلا درباره ما عمل شده بود براي اين سفير هم مراسم پذيرائي رسمي و پرشكوهي ترتيب داده بودند. چهار هزار نفر سواران مسكوي و آلماني در سر راه او در فاصله يك ميلي شهر
______________________________
(1)-Ieroslan
(2)-Estreck
(3)-Heinric von Logau
(4)-Glatz
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 75
صف كشيده بودند. برايش تعداد زيادي اسب‌هاي زين‌شده آورده بودند كه دهانه‌هاي آنها با طلا و نقره زينت شده بود.
سفير را با تشريفات زياد به شهر وارد كردند و منزلي را كه مسكن سفير هلشتاين «1» بود برايش اختصاص دادند.
من از ورود اين سفير كه با كمال بي‌صبري در انتظارش بودم بسيار خوشحال شدم به همين جهت به محض آنكه سفير وارد شهر شد شب و روز تلاش كردم تا اجازه ملاقات او را بدست آورم و بتوانم در همان منزل محل اقامت او سكني داشته باشم، زيرا مدتها بود كه از جامعه آلمانيها دور و مهجور مانده بودم و ناچار شده بودم با جامعه مسكوي‌ها محشور باشم كه از ايشان فرسوده و زده شده بودم.
به محض ورود سفير، برايش از كاخ تزار انواع خوراكي و خواربار را به مقدار فراوان فرستادند و از آنپس هم هر روز يك گاو، هفت گوسفند، سي مرغ، مقداري حيوانات شكار شده مانند خرگوش و گوزن و اردك و ماهي، مقدار زيادي تخم مرغ و كره، دو قطعه بزرگ چربي خوك، و ساير مواد غذائي را به آشپزخانه سفير مي‌فرستادند.
به عنوان مشروب هم چندين بشكه آبجو و عرق و سه نوع مختلف ودكا ارسال مي‌داشتند.
سه نفر راهنما و خدمتگذار مخصوص در خدمت سفير گمارده شده بودند كه هر روز بديدنش مي‌آمدند و مراقبت مي‌كردند كه چيزي
______________________________
(1)-Holstein
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 76
كم و كسر نباشد.
روز 18 ژوئيه تزار به سفير خبر داد كه در روز بعد او را به حضور خواهد پذيرفت. روز 19 در ساعت 9 صبح تعداد زيادي اسب با دهانه‌هاي طلائي و زين‌هاي مخملي به محل اقامت سفير آوردند تا هركس مركبي را كه مناسب بداند براي خود انتخاب كند.
كاروان رسمي به همان ترتيب زمان ورود به شهر تنظيم شده بود با اين تفاوت كه اكنون هداياي سفير را پيشاپيش حمل مي‌كردند.
اين هدايا شامل اشياء زير بود: 1- دوازده تفنگ زيبا كه با صدف مرصع شده بود 2- يك جام بزرگ و زيباي طلائي با سه تفنگ ديگر 3- يك زنجير زيباي طلا و يك جام طلاي ديگر 4- يك جام ديگر كه در آن يك آسياي آبي تعبيه شده بود 5- يك بازوي ياقوتي رنگ كه سه جام و يك پرنده بهشتي را نگاهداشته بود 6- يك ميز تحرير بسيار ظريف كه با عاج و طلا زينت شده بود 7- سه بطري بسيار بزرگ نقره كه هركدام بيش از دو اون (ذرع) طول داشت و هركدام را دو نفر حمل مي‌كردند 8- دو ظرف به همين بزرگي 9- يك قايق نقره‌اي كه با كاري بسيار زيبا ساخته شده بود و در حدود دو «اون» طول داشت با تمام اسباب و ابزاري كه بر روي يك كشتي دريائي وجود دارد.
10- يك مجسمه زيباي الهه ديان «1» و گوزن كه بگردنش سنگي ظريف
______________________________
(1)- بنابر اساطير رومي ديان دختر ژوپيتر خداي خدايان بود و تصميم داشت ازدواج نكند و چون اميرزاده‌اي او را موقع استحمام ديد ديان او را بشكل گوزن درآورد و بهمين جهت هميشه ديان با گوزن و تير و كمان نمايش داده مي‌شود- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 77
آويخته داشت و شاخهايش از مرجان ساخته شده بود، 11- سه استوار نامه كه با پارچه لطيفي از ابريشم سرخ و سبز پوشيده شده بود و سفير آنها را شخصا همراه مي‌برد.
در دو طرف سفير، دو مستشار اصلي تزار حركت مي‌كردند.
گروه همراهان سفير در صف‌هاي سه نفري حركت مي‌كردند و در هر صف يكي از همراهان سفير در ميان دو نفر از نجباي مسكوي مي‌رفتند.
از محل سكونت ما تا كاخ تزار صفي از سربازان مسكوي مسلح به تفنگ و شمشير در دو طرف ديواري ساخته بودند. وقتي به كاخ پذيرائي وارد شديم همانطور كه قبلا هم نقل كردم تزار را ديديم كه بر روي تختي زرين مقابل در ورودي نشسته بود. اما اكنون به آن شكل كه من در نوبت اول ديده بودم لباس نپوشيده بود. بلكه تاجي مضاعف بر سر و جامه‌اي از پارچه زرين ببرداشت و در زير پوششي از مرواريد و سنگهاي قيمتي كه تا روي پايش مي‌رسيد پنهان بود.
يك تاج سومين به بلندي قريب يك «اون» و نيم كه بشكلي بسيار زيبا با سنگهاي گرانبها زينت شده بود در كنارش نهاده بود.
شاهزاده جوان فدور بوريسويچ كه تقريبا پانزده سال داشت در سمت چپش نشسته بود. لباسي از پارچه سيمين ببر داشت و يك چوب دستي طلائي را بدست گرفته بود.
هنگاميكه سفير هدايا و استوارنامه‌هايش را تقديم داشت و خطابه‌اش را بعرض رساند تزار از جايش برخاست و پرنس جوان
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 78
نيز چنين كرد و درباره احوالات و سلامتي امپراطور بزرگ و توانا و والاحضرت‌ها برادران محبوبش سؤال كرد و پرسيد كه آيا هنوز سلامت هستند.
وقتي تشريفات پذيرائي پايان يافت تزار فرمان داد كه سفير و تمام همراهانش را براي صرف ناهار نگهدارند. آنوقت ما را به تالار ديگري راهنمائي كردند كه در آن نيمكت‌هاي متعددي بود و ديوارهايش از تابلوها و بافته‌هاي نفيس پوشيده بود.
در آنجا اشكاف بسيار بزرگي ديده مي‌شد كه از اشياء طلائي و نقره‌اي پر بود و در ميان آنها مجسمه بزرگي بود بشكل شير از نقره كه يك تن آبجو در آن جا مي‌گرفت، همچنين بشكه‌اي بود از نقره طلا كاري شده با همين ظرفيت. بعلاوه ستوني بلند تعبيه شده بود كه از بالا تا پائين تعداد بيشماري جامهاي طلا و نقره به اندازه‌هاي مختلف به آن آويخته بودند.
ساعتي در اين تالار منتظر مانديم تا اينكه ما را براي رفتن سر ميز دعوت كردند. در اين موقع دري را گشودند كه از اين تالار به تالاري ديگر مي‌رفت و در آنجا تزار و وليعهدش بر روي كرسيچه‌هاي طلائي در كنار ميزي از نقره طلاكوب نشسته بودند. در كنار آن، ميز ديگري كه درازتر بود گذاشته بودند كه سفير امپراطوري و تمام همراهانش به ترتيب اولويت هنگام ورود به كاخ بر سر آن نشستند.
بيش از دويست نفر از مسكوي‌ها كه همه بسيار زيبا بودند و
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 79
جامه‌هاي يكساني از پارچه‌هاي زربفت به تن داشتند به خدمت مشغول بودند و غذاها را مي‌آوردند.
براي تزار تعدادي نان‌هاي بزرگ آوردند كه او شخصا آنها را قطعه‌قطعه كرد و ميان ما به ترتيبي كه نشسته بوديم توزيع نمود در حالي‌كه جمله‌اي مي‌گفت كه معنيش چنين بود: «فرمانرواي بسيار نيرومند و توانا بوريس فدورويچ از راه لطف نان خودش را با تو تقسيم مي‌كند.»
پس از آن سيصد قاب و كاسه از طلا آوردند كه از غذاها و مشروبات گوناگون انباشته شده بود. قريب پنج ساعت بر سر ميز صرف شد. دويست نفر از آلمانيها نيز در همين تالار ناهار صرف كردند اما به آنها به همين شكل غذا داده نمي‌شد. هيچ‌كدام از آنها به ما نزديك نشد و جرأت نداشت با ما حرفي بزند زيرا مسكوي‌ها با كمال دقت مراقب آنها بودند.
پس از غذا ما را با همان مراسم و ترتيبات كه آورده بودند به محل اقامتمان بازگرداندند. وقتي به منزل رسيديم باز مشروبات گوناگون بما دادند.
روز 2 اوت تزار سالروز تولدش را جشن مي‌گرفت و به اين مناسبت دويست نفر را پيش ما فرستاد كه هركدام مقداري خوراكي و مخصوصا ماهي‌هاي مختلف حمل مي‌كردند زيرا آن روز براي مسكوي‌ها از روزهاي پرهيز بود و گوشت نمي‌خوردند.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 80
در ابتداي اين صف نانهائي مي‌آوردند كه براي حمل آنها دو نفر لازم بود. يكي از آنها را به سفير دادند و بعد هم به تمام همراهانش هريك به نوبه خود و به ترتيب اولويتش يكي دادند در حالي‌كه همان جملات را كه قبلا نقل كردم با صدائي بلندتر تكرار مي‌كردند و مي‌گفتند كه تزار لطف و عنايت فراوان نسبت به ما مبذول داشته كه آن نان‌ها را برايمان فرستاده است.
دو روز بعد صدر اعظم همراه با چند تن از اشراف پوست‌هاي مختلف سمور و قاقم و پارچه‌هاي زربافت را به عنوان هديه آوردند.
به نام تزار يك دست جامه از پارچه زربفت كه حاشيه‌اش مرواريددوزي شده بود و آستري از پوست سمور داشت به سفير اهداء كرد. بعلاوه پنج بسته پوست سمور و سه بسته پوست قاقم و سه بسته پوست روباه سياه نيز به او هديه داد.
همراهان عمده سفير نيز هركدام يك بسته پوست سمور و يك بسته پوست قاقم گرفتند و به خدمتگذاران ديگر هركدام دوازده «اون» پارچه زربفت داده شد.
روز بعد صبح زود سفير را براي ملاقات توديعي به حضور پذيرفتند و روز 24 اوت از طريق ناروا «1» و دريا براي بازگشت به آلمان حركت كرديم. تعداد بسيار زيادي از نجبا و اشراف و مقامات ممتاز ما را تا دروازه شهر بدرقه كردند. ايتر پرسيكوم متن 80 متن
______________________________
(1)-Narva
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 81
در مورد جزئيات آنچه هنگام سفرمان از مسكو تا پراگ روي نمود، اعليحضرت امپراطور به وسيله سفيرشان عاليجاه هاينريش فن‌لوگو استحضار خواهند يافت كه چگونه از ناروا ما با دو كشتي سوئدي به قصد گريپسوالد «1» در پومراني حركت كرديم. چگونه ناگزير شديم كه به استكهلم برويم و در آنجا دوك شارل از ما بشكل عالي پذيرائي كرد و خواربار فراواني براي كشتي‌هاي ما فرستاد و چگونه يك كشتي بزرگ سوئدي ما را تا گريپسوالد مشايعت و همراهي كرد، چگونه در راه بورن هولم «2» و اولاند «3» با طوفاني سهمگين روبرو شديم كه كشتي‌هاي ما را از هم دور ساخت و سرانجام چگونه خوشبختانه به گريپسوالد رسيديم كه در آنجا به گرمي از ما استقبال شد و دوك فيليپ ژول شاهزاده ولگاست «4» و همچنين دوك اشتتين «5» از ما پذيرائي شاياني كردند.
(پايان گزارش سفر به ايران)
______________________________
(1)-Gripswalde
(2)-Bornholm
(3)-Oland
(4)-Wolgast
(5)-Stettin
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 83

ضمائم‌

اشاره

ايتر پرسيكوم، متن، ص: 85

متن نخستين نامه كاكاش فن‌زالون‌كمني‌

مسكو 25 نوامبر 1602
به حضور انور عاليجناب بسيار عاليقدر ولف اونور تزاگت «1» بارون رتز و ابنفورت و تيولدار پترنل و هايمبورگ، مستشار صميمي اعليحضرت، رئيس شوراي عالي دربار و غيره ...
عاليجناب بسيار محترم و بسيار عاليقدر، كه خدمات ناچيز من همواره تقديم حضورتان بوده است و غيره.
روز 18 اكتبر از اسمولنسك نخستين شهر سرزمين مسكوي نامه‌اي حضورتان نوشتم و آنچه را تا آن تاريخ برايم روي نموده بود معروض داشتم.
وظيفه خود مي‌دانستم كه در مورد گزارش جزئيات دنباله سفرم هيچ‌وقت قصور نورزم.
______________________________
(1)-Wolf Unverzagt
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 86
با وجود آنكه همراهاني كه در اسمولنسك برايم گماشتند اطمينان مي‌دادند كه در مدت پنج روز به مسكو خواهيم رسيد كمتر از دو هفته و نيم براي رسيدن به اين شهر صرف نشد در حاليكه هرروز چهار تا پنج ميل راه مي‌پيموديم.
هر روز همراهانم را وا مي‌داشتم كه در حركتشان تسريع كنند و براي قانع ساختن ايشان تمام وسايل ممكنه را بكار مي‌بردم اما مساعي من بي‌نتيجه ماند زيرا مأموران مسكوي عذر مي‌آوردند كه دستور تزار چنين است و نمي‌توان خلاف آن رفتار كرد.
با اينهمه از اورسا نامه‌اي براي صدر اعظم مسكوي فرستادم و در آن بشكلي روشن تصريح كردم كه ناگزيرم پس از انجام مأموريتم در دربار تزار بلافاصله بسوي ايران حركت كنم بطوري‌كه بتوانم پيش از فصل يخبندان از دريا بگذرم.
باين جهت از او تقاضا كردم كه لطفا اقدامي كند كه در سفرم تا مسكو هيچگونه تأخيري حاصل نشود و بعلاوه لطفا اقدامات لازم را بعمل آورد كه هرچه زودتر بحضور تزار باريابم.
سرانجام با عنايت و مساعدت الهي روز 6 نوامبر به سلامتي به مسكو رسيدم و روز 17 به حضور تزار رفتم. در واقع حتي يك‌روز هم نبود كه براي تسريع در اين شرفيابي يادآوري نكنم. صدر اعظم مسكوي، ايوانويچ ولاسيون كه سابقا به حضور اعليحضرت امپراطوري ارباب همايوني ما اعزام شده بود و در پيلسن شرفياب شده بود، بوسيله منشي
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 87
خود به من خبر داد كه بخاطر اين تأخيرها دلتنگ نباشم و دليل آنرا هم بدينگونه بيان كرد كه دوك ژان برادر پادشاه دانمارك كه براي تقاضاي ازدواج با دختر تزار آمده بود دو روز پيش از ورود من به مسكو مرده بود. اين شاهزاده صفات بسيار عالي داشت و مرگش در تزار تأثيري عميق بوجود آورد. به اين مناسبت تمام دربار سوگوار بودند و تزار هم بسيار تندخو و خشمگين است.
مراسم شرفيابي من بقرار زير برگزار گرديد: صبح زود حدود ساعت ده بنام تزار براي من و هشت نفر خدمتگذارانم نه اسب آوردند كه زين و برگي بسيار گرانبها داشتند. در عين حال خبر دادند كه حاضر و آماده باشم زيرا تزار ميل دارد مرا بپذيرد. ميان ساعت ده و يازده شخصي كه مأمور راهنمائي و خدمات ما بود با چهل نفر از درباريان آمد، همه آنها سوار بر اسب بودند و براي بردن من آمده بودند.
خيابانهاي معبر ما تا كاخ سلطنتي از مردم و تماشاگران پر بود و در درون كاخ تعداد ايشان خيلي بيشتر بود. بگفته مترجمي كه همراه داشتم و بارها به اين كشور سفر كرده است اين جماعات معمولا به امر تزار و مخصوصا گردآوري مي‌شدند تا سفير خارجي از ديدن انبوه مردم و تظاهرات ايشان تحت تأثير قرار گيرد و متعجب شود.
تا وقتي‌كه من به بالاي پله‌هاي كاخ رسيدم ناقوس بزرگي را مي‌نواختند، خود تزار در سومين تالار بعد از پايان پله‌ها، بر تختي نشسته بود كه سه پله از سطح تالار بلندتر بود و جامه‌اي از پارچه
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 88
گرانبها برنگ خاكستري فولادي به نشانه نيمه سوگواري به تن داشت.
پسر جوان تزار جامه‌اي از مخمل خال‌دار با رنگهاي سفيد و سياه پوشيده بود و بر تختي ديگر در سمت راست پدرش جاي داشت.
در دو طرف آنها با مقداري فاصله درباريان و شخصيت‌هاي ممتاز كشور كه تعدادشان به حدود دويست نفر يا بيشتر مي‌رسيد نشسته بودند.
ابتدا صدر اعظم با اين عبارت به سخن پرداخت كه «اعليحضرت همايون امپراطور و پادشاه بسيار عاليقدر و توانا امپراطور روم و برادر بسيار عزيز آن اعليحضرت (تزار) به نزد آن اعليحضرت سفيري اعزام داشته‌اند كه اكنون در حضور است.»
پس از اين جملات من مي‌بايست پيش بروم و دست تزار و وليعهدش را ببوسم. بعد بجاي خود بازگشتم و صدر اعظم به من گفت كه مي‌توانم به سخن بپردازم و اعليحضرت با كمال مسرت به من گوش فراخواهند داشت.
در روز پيش از شرفيابي، صدر اعظم منشي مخصوص خودش را نزد من فرستاد تا خبر بدهد كه سخنراني من زياد و طولاني نباشد چون تزار حالش خوب نيست و نمي‌تواند مدت درازي با من ملاقات كند.
همچنين از من خواست كه متن خطابه‌ام را برايش بفرستم تا ببيند چيزي برخلاف رسوم مسكويها در آن نباشد. بعلاوه خواسته بود كه به هيچ‌وجه درباره سفرم به ايران اشاره‌اي نكنم. من خطابه مختصري را كه تهيه كرده بودم برايش فرستادم اما اين خطابه را نتوانستم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 89
قرائت كنم.
منشي صدر اعظم رفت و طرف عصر بازگشت و از سوي او به من گفت كه بياناتم را به زبان آلماني ايراد كنم و بنام اعليحضرت به تزار خوشامد بگويم و خواسته بود كه من بياناتم را بنويسم تا بتواند آنها را طبق رسوم مسكوي‌ها تعديل كند، همچنين خواسته بود كه چند كلمه هم خطاب به شاهزاده وليعهد بر بيانات خود بيفزايم.
من در حضور منشي، از نو خطابه مختصري تهيه كردم زيرا او نمي‌خواست بدون همراه بودن متن خطابه من برود. روز بعد خيلي زود خطابه را كه بصورت پيوست اصلاح شده بود برايم آوردند و اين متن كامل نطقي است كه ايراد كردم بدون هيچ كم و زياد «1».
به محض اينكه خطابه من پايان يافت تزار از جاي برخاست و كلاه خود را برداشت و درباره سلامتي برادرش امپراطور روميان پرسش كرد. موقعي‌كه من پاسخ گفتم شاهزاده وليعهد نيز از جاي برخاست و كلاه خويش را برداشت و همين سؤال را تكرار كرد. و موقعي‌كه اين مراسم بپايان رسيد، تزار صدر اعظم را فراخواند و او جملات زير را خطاب به من گفت:
«اشتفان؛ اعليحضرت امپراطور بسيار عاليقدر و بسيار نيرومند تمام روسها و فرمانرواي كشورهاي بسيار مي‌فرمايند كه با مسرت شما را ديدند و از گفته‌هاي شما مسرور شدند. نامه امپراطور روميان را خواهند
______________________________
(1)- ترجمه اين متن در صفحات بعد خواهد آمد- مترجم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 90
خواند و هنگاميكه از تقاضاهاي اعليحضرت استحضار حاصل فرمودند به شما پاسخ خواهند داد.»
آنگاه تزار دوباره صدر اعظم را فراخواند و به او گفت كه جملات زير را بگويد: «اشتفان، اعليحضرت امپراطور بسيار توانا و غيره ... مي‌فرمايند كه اين‌بار شما را بيش از اين نگاه نخواهند داشت و شما به منزل خود بازخواهيد گشت اما در آنجا ميهمان اعليحضرت خواهيد بود و غذائي از سفره خود اعليحضرت براي شما فرستاده خواهد شد. اعليحضرت ميل دارند كه امروز براي شما روزي خوش و قرين شادماني باشد.»
بدينقرار من مرخص شدم. ميان ظهر و يك بعدازظهر ديدم حدود يكصد نفر آمدند كه با خودشان نان، مشروبات، گوشتهاي گوناگون مانند گاو، گوزن، آهو، و انواع ديگر حيوانات شكاري، و مرغ و غاز بمقدار بسيار زياد مي‌آوردند. من براي سپاسگزاري دوازده سكه دوكا انعام دادم و اين غذاها را با عده زيادي از اشراف درباري تزار كه همراهم آمده بودند صرف كرديم.
روز بعد 18 نوامبر بوسيله راهنماي مخصوصم تقاضاي ملاقات با صدر اعظم كردم و هرروز اين خواهش خود را تكرار مي‌كردم تا روز 21 كه با اين ملاقات موافقت شد. در اين ملاقات اظهار ميل كردم كه از تاريخ عزيمتم اطلاع حاصل كنم. صدر اعظم در روز 23 بوسيله منشي خودش اطلاع داد كه به زودي اجازه رفتن من صادر خواهد شد و توصيه
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 91
كرد كه تداركات سفر خود را آغاز كنم و مخصوصا آنچه براي حفظ از سرما لازم است تدارك ببينم.
ديروز كه 24 نوامبر بود طرف عصر صدر اعظم بوسيله منشي خودش اطلاع داد كه با عزيمت من موافقت شده است و بايد آماده باشم كه همين امروز براي ادامه سفر حركت كنم. من به او پاسخ داده‌ام كه تداركات سفرم آماده شده است اما اميدوار بودم كه بتوانم پيش از عزيمتم به دستبوس اعليحضرت نايل شوم و از عنايات خيرخواهانه ايشان براي چنين سفري دراز بهره‌مند گردم. از او خواهش كردم اطلاع دهد كه آيا تزار با پذيرفتن من موافقت خواهد كرد؟ تاكنون پاسخ اين تقاضا نرسيده است و اكنون با كمال عجله اين نامه را بحضور انور عالي مي‌نويسم.
سرما فوق العاده شدت يافته است، و برف ضخيمي بر زمين نشسته است.
بنا باظهار منشي صدر اعظم تا هشتر خان كه در ساحل درياي خزر قرار دارد دو ماه و نيم و حتي بيشتر راهست. اما پس از شش روز مي‌توان به رود ولگا رسيد و چون اين رود يخ نزده است با كشتي در مدت سه هفته به درياي خزر خواهيم رسيد. تا آنجا كه توانستم از بيانات مترجم خودم بفهمم تزار مايل است كه من زودتر عزيمت كنم تا بتوانم از راه آب سفر كنم زيرا راه خشكي از طريق صحراي تاتارستان نه تنها دراز- تر و خسته‌كننده‌تر است بلكه خطرناك هم هست.
بنظر من ولگا بايد يك صخره سنگي باشد و نه يك شط تا در اين سرمائي كه ما مي‌بينيم يخ نزده باشد. خدا مي‌داند كه من هشتاد و شش
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 92
دوكا خرج كرده‌ام تا براي همراهانم و براي خودم كلاه و پالتو و كفش و دستكش و چيزهاي ديگر از پوست روباه و پوست گوسفند فراهم سازم. در اينجا «دوكا» را قبول نمي‌كنند مگر وقتي‌كه بصورت سكه باشد.
از خداوند استعانت مي‌طلبم و مصمم هستم كه تمام فعاليتم و تمام نيروي خود را بدون ملاحظه سلامت و جانم در راه انجام موفقيت آميز مأموريتم صرف كنم.
اجازه مي‌خواهم كه در كمال تواضع همسرم را به حضور انور عالي توصيه كنم. پيش از عزيمتم وصيتم را بنام او نوشته‌ام و همراه با عريضه‌اي براي صدر اعظم عاليقدرمان فرستاده‌ام كه ضمن آن تقاضا كرده‌ام متن آنرا تأييد فرمايند. تقاضاي من مورد قبول قرار گرفت اما چون در همان موقع مي‌بايست به اين سفر بپردازم حضرت اشرف بارويتيوس «1» نتوانست آنرا در حضور من به جناب ديتز «2» منشي ناحيه تيرول بدهد كه آنرا براي همسرم ارسال دارند.
همچنين تقاضائي را در مورد واگذاري ملكي در تيرول مطرح ساخته‌ام كه با آن موافقت شده است اما نتوانسته‌ام تشريفات و مقررات مربوط به اين امر را انجام دهم. از حضور انور عالي استدعا دارم كه بخاطر خداوند از جناب ديتز در اين مورد پرسشي بفرمايند و لطفا اقدام فرمايند تا ترتيبات لازم بنام همسرم داده شود و اوراق و اسناد مربوطه‌اش
______________________________
(1)-Barvitius
(2)-Dietz
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 93
به بوتزن «1» ارسال گردد.
مي‌دانم كه به سفري پرخطر پرداخته‌ام اما همه‌چيز با لطف و عنايت خداوند كه به او اعتماد دارم ممكن است. اطمينان دارم كه «در اوضاع و احوالي كه من با استظهار به عنايات الهي به اين مأموريت اعزام شده‌ام الطاف خداوندي در همه حال شامل حال خواهد بود و در هرجا و هرحال آنچه مشيت اعلاي او باشد عمل خواهم كرد» «2».
هنوز از جناب آبراهام توناو «3» خبري نيست. اغلب درباره او بطوري از من سؤال مي‌شود كه انگار درباره آمدنش مشكوك هستند و از اين‌جهت اظهار نارضائي مي‌كنند.
اميدوارم حضرت مستطاب عالي مرا بخاطر نامه مفصلم خواهند بخشيد. منظورم از نوشتن چنين نامه‌اي آن بوده است كه همه‌چيز را بعرض عالي رسانده باشم.
با كمال تواضع از خداوند قادر متعال خواستارم كه براي فرمانرواي عاليقدرمان و براي آن حضرت، هفته‌هاي قبل از ميلاد مسيح و همچنين سال نو را با خوشي و موفقيت قرين فرمايد و اراده اعلايش كاميابي‌ها و
______________________________
(1)-Botzen
(2)- جمله‌اي كه در گيومه گذارده شده در متن فرانسوي كتاب به زبان لاتيني آمده است كه با مساعدت دوستان فرانسوي آشنا به اين زبان به فارسي ترجمه شده است- مترجم.
(3)- منظور هاينريش فن‌لوگوست كه بعدا بعنوان سفير آلمان به مسكو رفت.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 94
سعادتهاي فراوان نصيب فرمايد. آمين.
خدمتگذار صادق و صميمي و «خويشاوند» ناشايسته حضرت مستطاب عالي «1» اشتفانوس كاكاش فن‌زالون‌كمني م. پ
همچنين از حضور انور آنجناب تمني دارم كه اگر كلمه «خويشاوند» را به نام خود افزوده‌ام آنرا به خودپسندي و غرور حمل نفرمايند. من از آنجهت اين كلمه را بكار برده‌ام كه مافوق‌هاي من از اينكه مي‌بينند نامه‌هاي محرمانه‌اي كه من به حضور آن‌جناب مي‌نويسم از آنچه براي آنها ارسال مي‌دارم مفصل‌تر است متعجب نشوند.
عاليجناب، من نامه‌ام را بپايان رسانده بوده بودم كه منشي مخصوص صدر اعظم همراه با دو نفر از شخصيت‌هاي جوان و ممتاز مسكوي به سراغم آمد و بنام صدر اعظم اطلاع داد كه اين دو جوان تا شهر غازان همراهم خواهند آمد. در آن شهر دو نفر ديگر بجاي آنها همراهم خواهند بود كه تا هشتر خان خواهند آمد زيرا راه سفر طولاني است و دو نفر اولي نمي‌توانند تا هشتر خان مرا همراهي كنند. منطقه هشتر خان در سرزمين اسكوث «2» هاست كه تا درياي خزر گسترده شده است و پايتخت آن، شهريست به همين نام. اين منطقه قلمرو تاتارهاست و
______________________________
(1)- اين عبارت نيز در پايان‌نامه بزبان لاتيني آورده شده‌اند- مترجم.
(2)- اين كلمه هم از اسامي باستاني است كه سفير آلمان در نامه خود بكار برده است- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 95
ساكنان آن تابعيت تزار مسكوي را پذيرفته‌اند. در بعضي كتابها از اين شهر بنام سيراكانوم ياد شده است. هنوز نمي‌دانم كه آيا اين دو جواني كه همراه من خواهند آمد به هزينه من سفر خواهند كرد يا نه؟
همچنين منشي به من اطلاع داد كه پنج سورتمه دو نفره كه هركدام با يك اسب كشيده مي‌شود براي ما آماده شده است. نمي‌دانم آيا نگاهداري و غذاي اين اسب‌ها هم به عهده من خواهد بود؟ البته بعدا برايم معلوم خواهد شد. قرار است كه فردا صدر اعظم نامه‌اي را كه براي قزلباش پادشاه ايران تهيه شده و نامه‌هاي ديگر را شخصا به من بدهد.
مي‌بايست همه چيز آماده باشد و سورتمه‌ها هم بار شده باشد كه پس از دريافت نامه‌ها بلافاصله راه بيفتم. ديگر نخواهم توانست به حضور تزار شرفياب شوم چون اعليحضرت تقريبا تمام‌وقت در بستر هستند اما صدر اعظم بنام اعليحضرت با من سخن خواهد گفت و براي من از طرف او دعاي خير خواهد كرد.
اكنون نامه‌ام را در همين‌جا پايان مي‌دهم چون بايد فردا صبح زود بلافاصله پس از ملاقات صدر اعظم حركت كنم. معهذا مايل بودم كه گزارش ملاقات و مذاكره‌ام را با صدر اعظم نيز بعرض عالي مي‌رساندم.
اين نامه را تا پولوتزكا «1» بوسيله يكي از خدمتگارانم كه اهل اين شهر است و همسرش را هم در آنجا گذاشته است مي‌فرستم. پولوتزكا
______________________________
(1)-Polotzka
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 96
يكي از استحكامات متعلق به لهستان مي‌باشد كه اشتفان پادشاه لهستان آنرا از مسكوي‌ها متصرف شد.
من نامه‌هايم را (بوسيله يكي از خدمتگذارانم) بعنوان پدر روحاني ميخائيلس سلوبوسكي «1» مدير كالج پولوتنزي خواهم فرستاد كه بعد او آنها را براي ژزوئيت‌هاي كراكوي ارسال دارد. بسيار مايل بودم كه اين خدمتگارم را نيز با خود به ايران مي‌بردم زيرا زبان مسكوي را خيلي خوب حرف مي‌زند و در اينجا به عنوان مترجم براي من خدمات پر ارزشي انجام داد. هنگام عبور از كراكوي او را براي مدت يك سال و به مبلغي هنگفت استخدام كردم اما قصد سفرم به ايران را از او هم مانند ساير خدمتگارانم پنهان نگاهداشتم (كه اين امر برايم موجب ناراحتي- هاي فراوان شده است) و اكنون كه عازم ايران هستم او نمي‌خواهد بدون اطلاع زنش كه از اين موضوع بي‌اطلاعست همراه من بيايد.
براي هزينه سفرش 10 دوكا مي‌دهم و اين غير از چيزهائيست كه برايش خريده‌ام. بدينقرار اكنون ما هشت نفر و اگر دو نفر همراهان مسكوي را هم حساب كنيم ده نفر خواهيم بود.
در اينجا هيچ خبر تازه نيست كه بعرض حضور انورتان برسانم.
بسيار كوشيده‌ام كه باخبر شوم آيا شاه ايران با دشمن موروثيش در حال جنگ است يا نه؟ اما در اينجا هيچ خبر مثبتي بدست نيامد. تزار مسكوي سال گذشته دو سفارت به ايران فرستاده است اما آنها هنوز
______________________________
(1)-Michaelis Slubowski
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 97
بازنگشته‌اند.
خداوند قادر متعال سلامت وجود انور عالي را محفوظ نگاهدارد كه من نيز با كمال تواضع خود را در پناه آنحضرت قرار داده‌ام.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 98

دومين نامه كاكاش فن‌زالون‌كمني‌

مسكو 26 نوامبر 1602 (عنوان مانند نامه قبل به زبان لاتيني)
به حضور انور حضرت اشرف عالي، خدمات متواضعانه و چاكري صادقانه همواره ادامه خواهد داشت و غيره.
امروز صبح خيلي زود، حدود دو ساعت قبل، بحضور صدر اعظم رفتم و مراسم توديع نهائي را بعمل آوردم و بعد تقريبا در حال حركت بودم. خدمتگار سابقم ماتياش اوفانا سوويتز نيرونووسكي «1» نيز داشت سوار اسب مي‌شد كه راه بيفتد. ناگهان يكي از خدمتگاران صدر اعظم فرا رسيد و بنام تزار از من خواست كه اعزام خدمتگار نامه- رسانم را دو روز به تأخير بيندازم زيرا تزار هم مايل است نامه‌اي براي اعليحضرت امپراطور روميان به او بسپارد.
______________________________
(1)-Mathias offanassvitz nieronowski
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 99
در آنوقت تقاضا كردم كه اجازه داده شود من هم سفرم را نيمساعت به تأخير اندازم تا بتوانم نامه‌اي بحضور عالي بنويسم و گزارش آنچه را برايم پيش آمده است بعرض برسانم اما فقط پس از آنكه خدمتگار مخصوص صدر اعظم رفت و اجازه لازم را آورد توانستم به نوشتن نامه بپردازم.
من از اين پيشنهاد صدر اعظم كمي ناراحت شدم زيرا قرار بود نامه بر من فقط تا پولوتزكا برود. پس از مشورت و مطالعه كافي گمان مي‌كنم بهترين راه اين بود كه نامه برمن نامه تزار و نامه‌هاي مرا شخصا تا پراگ ببرد و او قبول كرد كه اين كار را انجام دهد و در مقابل من دو شرط زير را بپذيرم و تعهد كنم:
اول اينكه من بوسيله سفير پاپ در لهستان اقدامي بعمل آورم كه او از پرداخت عوارض «يك سي‌ام» معاف شود. زيرا او به بازرگاني مي‌پردازد و گاه‌بگاه براي خريدهائي به ريگا «1» مي‌رود. از آنجا كه ناگزير بودم، به او وعده دادم كه اين امتياز را برايش بدست آورم و در اين وعده به محبت و خيرخواهي حضرت سفير پاپ كه سنيور بسيار مهربان من هستند مستظهر بودم. اكنون نامه‌اي در اين مورد براي حضرت سفير پاپ و همچنين نامه‌اي براي حضرت اسقف كراكوي، برنارد ماسيئويوس «2» كه اغلب نسبت به من اظهار لطف و عنايت و محبت داشته است خواهم نوشت.
______________________________
(1)-Riga
(2)-Bernard Macieovius
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 100
اگر نامه‌رسان من به وعده‌اش وفا كند و شخصا تا پراگ بيايد از حضور انور عالي استدعا دارم كه بهنگام بازگشتش توصيه نامه‌اي از طرف حضرت فيليپ اسپينلو «1» سفير پاپ در پراگ براي حضرت كلوديوس رانگونوس «2» سفير پاپ در لهستان تهيه فرمايند. بدين ترتيب او خواهد توانست آنچه را مي‌خواهد با سهولت بيشتر بدست آورد، مگر آنكه حضرت انور عالي براي پاداش دادن به او وسيله و راه بهتري درنظر بگيرند.
شرط دومش اينست كه اعليحضرت ارباب همايون و عاليقدر من از راه لطف به نشانه رضايت از خدماتش، هديه‌اي به او مرحمت فرمايند و همچنين خرج راه و سفرش و هزينه دوران اقامتش در پراگ نيز پرداخت گردد.
پولوتزكا در فاصله دويست و چهل ميلي پراگ قرار دارد.
اكنون با كمال شتاب آنچه را صدر اعظم امروز صبح گفت بعرض عالي مي‌رسانم. در ابتداي سخنش عذرخواهي كرد كه اعليحضرت مرا براي توديع نپذيرفته‌اند اما اطمينان داد كه قصد دارند پس از بازگشتم از ايران مرا بحضور بپذيرند و من از هم‌اكنون مي‌توانم يقين داشته باشم كه در بازگشت اين توفيق را حاصل خواهم كرد.
پس از آن بقرار زير به تقاضاهائي كه در نامه‌ام مطرح ساخته بودم پاسخ داد:
1- در پاسخ درخواست براي كسب اجازه عبور آزادانه در
______________________________
(1)-Philippe Spinello
(2)-Claudius Rangunus
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 101
قلمرو حكومت و توصيه به امرا و پادشاهان همسايه، اعليحضرت دو نفر از شخصيت‌هاي دربار خود را همراه من خواهند فرستاد كه مرا تا غازان همراهي كنند و به اين شهر نيز نوشته‌اند كه از آنجا دو نفر ديگر تا هشتر خان شهر مرزي حكومت مسكوي همراه من بيايند.
بعلاوه اعليحضرت وعده فرموده‌اند كه به مقامات تاتارها و امراي ديگر نامه‌هائي بنويسند كه اجازه عبور آزاد من از قلمرو آنها حاصل شود و اطمينان داده‌اند كه از لحاظ امنيت هيچ نگراني نداشته باشم.
و تا شهر غازان براي هزينه اسب‌ها و سورتمه‌ها هيچ‌چيزي نبايد بپردازم.
2- اعليحضرت موافقت فرموده‌اند مترجمي كه زبان فارسي را بخوبي بداند و مورد تقاضاي من بوده است فراهم شود. براي اين منظور وعده شده است كه دستورات و اوامر قاطع براي حاكم هشتر خان صادر گردد.
3- در مورد تقاضاي سوم من هم به حاكم هشتر خان توصيه مي‌شود كه يك كشتي با ناخداي مجرب و گروهي اسكورت براي عبور من از درياي خزر فراهم كند.
4- در مورد تقاضاي چهارم بايد يادآور شد كه همه اين چيزها به محض آنكه باد موافق جريان يابد آماده خواهد شد بطوري‌كه در عزيمت من هيچگونه تأخيري روي ندهد.
5- بعلاوه اعليحضرت بنابر ميل اعليحضرت امپراطور روميان
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 102
نامه‌اي براي عباس قزلباش «1» مي‌نويسند.
اين نامه را به من سپرده‌اند و اكنون در اختيار من است.
منشي صدر اعظم ديروز به من گفت كه اجازه دارم خدمتگار مخصوصم را همراه نامه‌ها بفرستم. و بعد هم اضافه كرد كه مي‌توانم مطمئن باشم كه مورد مرحمت اعليحضرت هستم. از ديدار من مسرور شده‌اند و براي من سفري خوب و بازگشتي خوش را آرزو دارند. و بهتر آنست كه از راه مسكو بازگردم كه مسلما از طرف اعليحضرت مورد پذيرش بسيار گرامي قرار خواهم گرفت.
در مقابل تمام اين عنايات به بهترين صورتي‌كه برايم مقدور بود اظهار سپاسگزاري كردم.
اكنون نامه‌ام را كه با كمال شتاب نوشته‌ام در اينجا پايان مي‌دهم.
چون حالا نزديك ظهر است قاصدي پيش صدر اعظم مي‌فرستم كه به او اطلاع بدهم مايلم سفرم را به فردا موكول كنم، چون بايد هنوز نامه‌اي براي سفير پاپ و اسقف كراكوي در مورد نامه‌رسان خودم بنويسم.
نامه‌ام را در حالي بپايان مي‌رسانم كه از نو خودم و خانواده‌ام را به مراحم حضرت انور عالي مي‌سپارم و از خداوند مسئلت دارم كه به حضرت‌عالي و تمام نزديكان و بستگان آن حضرت طول عمر و مسرت و شادماني عنايت فرمايد.
اگر خدا بخواهد از غازان نيز نامه‌اي بحضور انور عالي خواهم
______________________________
(1)- منظور شاه عباس است- مترجم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 103
نوشت و بوسيله كساني‌كه همراهم فرستاده شده‌اند ارسال خواهم داشت.
نوشته شده در مسكو در روز 26 نوامبر 1602 خدمتگذار متواضع و مطيع حضرت مستطاب عالي اشتفان كاكاش فن‌زالون‌كمني، م. پ.
براي دومين بار بايد با كمال ادب و تواضع از حضرت مستطاب عالي استدعا كنم كه اگر بنده كه موجودي حقير و بيمقدار هستم اجازه داده‌ام كه خويش را از بستگان حضرت‌عالي بنامم آنرا بر خودپسندي و غرور حمل نفرمايند. اين امر را از آن‌جهت به نامه رسانم به اين صورت گفته‌ام كه مطمئن شود خدماتش بي‌پاداش نخواهد ماند. و به اين ترتيب مطمئن هستم كه مأموريت خود را با صميميت و وفاداري به انجام خواهد رساند.
بايد در تمام عمرم از خداوند قادر متعال به خاطر توفيق و سعادتي كه نصيبم ساخته است شكرگزاري كنم و هرروز به اين اقدام مي‌پردازم. اگر نامه تزار نمي‌بود، لازم نمي‌شد كه نامه‌رسان من به پراگ بيايد، نامه‌هاي من به شكل مطمئن به دست پدران روحاني و به مقصد مي‌رسيد. اما چون خودم ناگزير بودم حركت كنم و نامه‌رسان من مي‌بايست در انتظار نامه تزار در اينجا بماند، به نظرم شايسته نبود كه نامه مهمي را كه براي فرمانرواي عاليقدرم تهيه مي‌شود به
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 104
اصطلاح به دست تصادفات رها كنم و احتياطهاي لازمه را بعمل نياورم.
و معهذا تمام اين اقدامات هزينه زيادي به وجود نخواهد آورد زيرا اگر نامه‌رسان امتياز موردنظرش را براي معافيت عوارض از پادشاه لهستان به دست آورد همين پاداش در نظرش كافي خواهد بود.
(مهرشده با مهر رسمي)
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 105

خطابه ايرادشده از طرف كاكاش در حضور تزار

من با صدائي رسا و روشن جملات زير را كه قبلا از طرف صدر اعظم تصحيح شده بود بيان داشتم:
«به فرمانرواي بسيار عاليقدر و بسيار توانا بوريس فدورويچ امپراطور مطلق تمام روسها و تزار تواناي غازان و هشتر خان، و سيبري و گراندوك مسكو، ولاديمير، نووگورود و سنيور پلكاو و اسمولنسك و تور و غيره.
و به شاهزاده بسيار عاليقدر و بسيار با ملاطفت فدور بوريسوويچ (اين نام پسر تزار است كه شانزده سال دارد و پهلوي او نشسته بود) شاهزاده تمام روسها و غيره.
اعليحضرت امپراطور روميان رودولف دوم پادشاه تمام آلماني‌ها و مجارستان و بوهم و غيره و غيره ارباب بسيار با ملاطفت من به وسيله من اين نامه دوستانه و برادرانه را به حضور آن اعليحضرت ارسال
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 106
مي‌فرمايند.»
پس از اداي اين جملات صدر اعظم نامه را از دست من گرفت و آنرا به تزار داد. تزار مهر نامه را با كمال دقت رسيدگي كرد و من ناگزير بودم خاموش بمانم تا صدر اعظم از من پرسيد آيا مطلب ديگري هم براي گفتن دارم. آنوقت من چنين پاسخ گفتم:
«اعليحضرت بسيار عاليقدر و بسيار توانا، اعليحضرت امپراطور روميان و پادشاه و فرمانرواي بسيار پرملاطفت من، بعنوان دوست و برادر بسيار عزيز دوستي و محبت برادرانه خودشان را براي اعليحضرت ارسال مي‌دارند. خداوند قادر متعال به آن اعليحضرت عمر دراز و سعادت و كمال سلامت عنايت فرمايد. و در تمام قلمرو سرفراز سلطنت و حكومت‌هاي وابسته صلحي پايدار برقرار داراد تا خداوند بزرگ هرچه بيشتر مورد ستايش و پرستش باشد و مذهب مسيحي خير و بركات خود را هرچه بيشتر گسترش دهد. اعليحضرت به وسيله نامه‌هائي كه پيوست است از تمايلات اعليحضرت امپراطور روميان و ارباب پر ملاطفت من و غيره مستحضر خواهند شد.»
تقاضاهائي كه در نامه مطرح شده بود بدين قرار است:
1- كه اعليحضرت لطف فرموده وسايل عبور سالم مرا از قلمرو حكومت خودشان و امراي همجوارشان (كه در اين مورد لطفا نامه‌هائي مرقوم خواهند فرمود) فراهم خواهند ساخت و موافقت خواهند فرمود كه اسكورتي همراه من باشد.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 107
2- كه اعليحضرت از راه لطف براي من همسفري كه زبان فارسي را بخوبي بداند تعيين خواهند فرمود و هزينه‌هاي او را من تأمين مي‌كنم و شخصا با او چون برادر خود رفتار خواهم كرد.
3- كه اعليحضرت لطفا براي سلطان هشتر خان مرقوم فرمايند به هزينه من كشتي خوب و مناسبي براي عبور من از درياي خزر فراهم كند و ناخدائي مجرب براي آن برگزيند كه در اولين فرصت باد موافق به راه بيفتد.
4- كه اعليحضرت لطفا اجازه فرمايند من نامه‌هايم را به وسيله يكي از خدمتگارانم به پراگ بفرستم زيرا اعليحضرت امپراطور ارباب پرملاطفت من از دريافت خبر ورود من به مسكو و عزيمتم از اين شهر مسرور خواهند شد و مخصوصا مايلند هرچه زودتر از سلامتي آن اعليحضرت باخبر شوند.
5- كه اعليحضرت لطفا هرچه زودتر براي كسب اجازه مرخصي مرا به حضور بپذيرند تا بتوانم فورا براي ادامه سفر خود راه بيفتم.
من در تمام اين موارد خود را يكجا به عنايات لطف‌آميز و توجهات اعليحضرت مي‌سپارم چون اعليحضرت امپراطور و پادشاه، ارباب و فرمانرواي پرملاطفت من امر فرموده‌اند كه خود را يكجا به عنايت آن اعليحضرت بسپارم و يكجا تسليم توجهات اعليحضرت هستم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 108

نامه تزار بوريس براي امپراطور رودولف دوم‌

بنام تثليث بسيار مقدس و غيره ما تزار و گراندوك و غيره
به فرمانرواي توانا برادر بسيار عزيزمان رودولف دوم كه با تأييدات الهي امپراطور منتخب روميان مي‌باشد و غيره.
مشفق عاليقدر برادر بسيار عزيزمان، با وساطت سفيرش اشتفان كاكاش، نامه بسيار مودت‌آميز آن برادر را به ما رساند كه در آن به سلطنت نيرومند ما نوشته شده بود كه آن برادر عزيز سفيرشان را نزد شاه عباس اعزام مي- دارند تا يك پيمان اتحاد و مودت با او منعقد سازد و به اطلاعش برساند كه با ترك‌ها در جنگ هستند و درنظر دارند كه اين جنگ را ادامه دهند و از شاه ايران مي‌خواهند كه بهمين‌گونه به سلطان ترك‌ها حمله برد و تمام نيروهايش را براي از پا درآوردن و تضعيف قدرت او مورد استفاده قرار دهد.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 109
همچنين آن مشفق عاليقدر كمك و مساعدت برادرانه ما را خواستار شده بودند، تا تسهيلات عبور سفيرشان اشتفان كاكاش را از قلمرومان فراهم سازيم و همچنين شاه ايران را از ورودش مستحضر كنيم. بطوريكه بر اثر مساعدت‌ها و توجهات و مراقبت‌هاي ما، مأموريتش با موفقيت دلخواه همراه گردد.
ما، بوريس فدورويچ، تزار و گراندوك مختار تمام روس‌ها نامه- هاي آن برادر پرمهر را كه سفيرشان به ما رساند دريافت داشتيم و با مسرت‌خاطر خوانديم. اوامر لازم را صادر كرديم تا او بتواند از ممالك پهناور ما بدون تأخير عبور كند و اسب‌ها و خواربار و تداركات و هرچه براي انجام سفرش تا ممالك شاه لازم باشد فراهم گردد. بعلاوه اسكورتي هم براي او گماشتيم.
براي اظهار كمال مودت برادرانه ما نسبت به آن برادر پرمهر و براي آنكه تمام كمك‌هاي مورد علاقه‌شان را فراهم ساخته باشيم نامه‌اي براي شاه ايران نوشتيم كه به خواهش ما و به خاطر محبت به ما با آن برادر ارجمند رودولف، امپراطور روميان روابط دوستانه و برادرانه برقرار سازد و بر ضد ترك متحد شود.
در واقع ما سفير خودمان جناب ياروسلا وسكي را با تعداد زيادي همراهان نزد شاه ايران اعزام داشته‌ايم تا از شاه استدعا كند كه از روي لطف و به ملاحظه علاقه‌اي كه نسبت به ما دارد شخصا در رأس سپاهياني كه بر ضد ترك اعزام مي‌دارد قرار گيرد و متعهد گردد كه هرگز با او صلحي
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 110
برقرار نسازد.
در اينصورت ما آماده خواهيم بود كه در هر زمان براي اقدامات بر ضد تركها به او كمك كنيم. شاه موافق ميل ما در رأس سپاه خود قرار گرفته و از ممالك خود بيرون آمده است كه براي جنگ با سلطان ترك دشمن آن برادر پرمهر حركت كند. به منظور كمك به او در اين لشكر كشي، ما يكي از اتباع خودمان آلكساندر گروزينسكي را با سپاهي فراوان اعزام داشته‌ايم.
امراي ديگري كه سرزمينهايشان با ايران همسايه است و سابقا به اطاعت ترك‌ها درآمده بودند با الكساندر گروزينسكي متحد شده‌اند.
ما تمام اين اقدامات را به خاطر علائق مودتي كه نسبت به آن مشفق عاليقدر، برادرمان رودولف امپراطور روميان داريم و به خاطر اينكه به او نشان دهيم كه مايليم در هر مورد به او كمك و مساعدت كنيم، انجام داده‌ايم.
با مساعدت الهي و با كمكي كه ما داده‌ايم عباس، شاه ايران پيروزي‌هاي پراهميتي بر ترك حاصل كرده است و شهرها و ولايات متعدد را از دستش بيرون آورده و بسياري از سربازانش را كشته و گروه زيادي را اسير ساخته و در ممالكش، ويرانيهاي فراوان به وجود آورده است. عباس، شاه ايران موافق ميلي كه ما اظهار داشته‌ايم جنگ بر ضد ترك را دنبال خواهد كرد.
او تمام اين اخبار را به وسيله سفيرش مهديقلي بيگ به اطلاع ما
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 111
رسانده است. همين سفير از طرف او فرمان يافته است كه به حضور آن مشفق عاليقدر، برادر ما و امپراطور بزرگ روميان نيز بيايد. او نامه‌ها و تعليماتي درباره اموري كه گفتيم همراه دارد.
آن اعليحضرت بدينقرار تمايلي را كه ما براي اظهار علاقه برادرانه و به ثبوت رساندن دائمي مساعدت و حسن نيت خود نسبت به آن اعليحضرت داريم، درخواهند يافت.
نوشته شده در كاخ ما در مسكو، پايتخت ممالك ما در سال 7012 از آفرينش جهان در ماه اوت.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 112

مستخرج از گزارش هاينريش فن‌لوگو به يوهان بارويتيوس‌

سال 1604 به تاريخ 6 نوامبر .... اگر او «1» پس از ديگران فرستاده شد، دليلش اين بوده است كه بطوري‌كه بر آن عاليجناب پوشيده نيست، دو سال پيش از آن، اشتفان كاكاش به ايران فرستاده شد، و او در مدت يك سال و نيم مشقات بسيار تحمل كرد و گاهي مجبور بود كه در راه خود متوقف شود و سرانجام هم نتوانست به ايران برسد؛ وقتي به مرز اين كشور رسيد به دنبال مصائب و مشقاتي كه با آن مواجه شده بود بيمار و بستري گرديد.
خودش و تمام خدمتگارانش باستثناي فقط يك نفر، مردند كه او همه همراهانش را دفن كرد.
كاكاش پيش از مرگش براي انجام تعليماتي كه به او داده شده بود كاغذها و متن خطابه‌اش را كه به زبان لاتيني نوشته شده بود منظم كرد.
______________________________
(1)- اشاره به مهديقلي بيگ سفير شاه عباس است- مترجم.
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 113
و بعد به تنها خدمتكاري كه برايش مانده بود اوامري صادر كرد و او را موظف ساخت كه پس از مرگش به سفر ادامه دهد و به او آموخت كه از آن پس چگونه بايد امور را دنبال كند.
در آن هنگام خدمتكار حركت كرد و به ايران رسيد و در تبريز شاه را ديد كه در رأس سپاهش كه يكصد هزار نفر بودند تازه اين شهر را متصرف شده بود.
شاه با خيرخواهي او را قبول كرد و به افتخار اعليحضرت امپراطور بلافاصله او را به حضور پذيرفت و مورد احترام قرار داد.
پس از چندي او را مرخص فرمود و به او امر داد كه همراه اين سفير «1» به حضور اعليحضرت بيايد و به او توصيه كرد كه هرچه مي‌تواند در انجام اين مأموريت شتاب كند زيرا مطلع شده بود كه سلطان ترك به اعليحضرت امپراطور پيشنهاد صلح داده است و او مايل بود كه اين صلح برقرار نشود.
شاه از اين خدمتگار خواست كه اعليحضرت را برانگيزد كه پيشنهاد صلح ترك‌ها را رد كنند. دليلش هم اين بود كه او تاكنون در كشور تركها بسيار پيش‌رفته است و چندين ايالت عمده و چندين دژ و قلعه مستحكم و مهم را مسخر ساخته است و اكنون هم قصد دارد كه تركها را بي‌امان تعقيب كند.
بدينگونه نيروي ترك‌ها در مجارستان ضعيف خواهد شد و
______________________________
(1)- منظور مهديقلي بيگ سفير ايران است.- مترجم
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 114
اعليحضرت امپراطور خواهند توانست با آساني بيشتر تلفات تازه‌اي بر آنها وارد سازند.
اينست هدف و منظور مأموريت سفيري كه عازم حضور اعليحضرت امپراطور مي‌باشد. خود او هنگام ورودش اين تقاضا و تقاضاهاي ديگر را به عرض خواهد رساند اما من وظيفه خود دانستم كه پيشاپيش آن عاليجناب را مستحضر سازم.
امضا شده: هاينريش فن‌لوگو
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 115

[فهرستها]

فهرست اعلام‌

«آ» آبراهام بارون فن دوهنا- 4
آبراهام توناو- 93
آلكساندر گروزينسكي- 110
آنتونيوس شرلي- 3
«الف» ابراهيم اولغون- سيزده
اتي‌ين- پانزده
اتي‌ين كاكاش دوزالون‌كمني- چهارده استرك- 74
اسكوث‌ها- 94
استيفن- پانزده
اشتفان- پانزده- 89- 90- 96
اشتفان بارتوري- 6- 12
اشتفان كاكاش فن‌زالان‌كمني (اشتفان كاكاش) 3- 4- 46- 85- 94- 98- 103- 105- 108- 109- 112
اعراب- 68
انوشيروان- 68
ايوان- 19
ايوان واسيلوويچ- 19- 38- 39 70
ايوانويچ ولاسيون- 86
«ب» بارويتيوس- 92- 112
برنارد- ماسيئويوس- 99
بوريس فدوروويچ- 10- 19- 20- 79- 105- 108- 109
«پ» پاتريارش- 32- 65
پارتها- 45- 63- 66
پاگانوس- 27
پرنس شارل فن‌مونستربرگ- 4
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 116
«ت» تاتارها- 26- 94- 101
تاتارهاي چرميس- 35- 36
تاتارهاي نوگائي- 37- 38- 40 74
تكتاندر- رك: ژرژ تكتاندر فن‌دريابل
«ج» جان- پانزده
«چ» چركس‌ها- 70
چرميس‌ها- 26- 36- 31
«ح» حسين علي بيگ- پانزده- 3
«خ» خانلري (دكتر پرويز ...)- شانزده
«د» دوك شارل- 81
ديان- 76
ديتز- 92
ديميتري- 19
«ر» روبرت شرلي- يازده- دوازده- 46 49- 50
رودولف دوم- يازده- دوازده- 3- 22- 83- 105- 108- 109- 110
روماندس- 49
«ز» زينل خان شاملو- 66
«ژ» ژان- پانزده
ژرژ آگلاستس- 46- 47- 50
ژرژ تكتاندر فن‌دريابل- دوازده- سيزده- 3- 15- 45- 46 47- 51- 55- 56- 67
ژزوئيت‌ها- 7- 96
ژوپيتر- 76
«س» ساكس- 66
سرآنتوني شرلي- يازده
سرف‌ها- 27
سلطان محمد- 54
سن استانيسلاس- 6
سن بازيل- 15- 29
سن برنار- 15
سن گرگوار نازيانزه- 64
سن نيكولا- 29
سنيور استفانوس- 10
«ش»
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 117
شارل شفر- سيزده
شاه عباس- نه- ده- يازده- دوازده چهارده- شانزده- 3- 50- 56- 102- 108- 110- 112
«ص» صفويان- نه- ده- 50
صفي ميرزا- 54
«ع» عباس- ر ك: شاه عباس
عثماني- نه- ده- يازده
«ف» فدور ايوانويچ- 19
فدور بوريسويچ- 77- 105
فرانسيس دي‌كوستا- 48
فرانسيسكودي كوستا- 45
فردريگ فيدلر- 42
فلسفي (نصر اللّه)- ده- چهارده- پانزده- 51
فيليپ اسپينلو- 100
فيليپ ژول- 81
«ق» قزلباش- شانزده- 95
«ك» كاكاش- ر ك: اشتفان كاكاش فن‌زالان كمني
كاكاش فن‌زالون‌كمني- ر ك: اشتفان كاكاش فن‌زالان‌كمني
كرمر- 3
كريستوف پاولوسكي- 43- 45- 47
كلوديوس رانگونوس- 100
«گ» گران دوك- پانزده
گرموگ‌ها- 70
گيوم- پانزده
«ل» لوبين- 49
«م» ماتياش اوفانا سوويتز نيزونووسكي- 98
مادها- 63
متروپوليتن- 32
محمد شفيع- 49
مدي- 45
مراد- 50
مسكوي‌ها- 70
مهديقلي بيگ- دوازده- 56- 66 110- 112- 113
ميخائيلس سلوبوسكي- 96
ميرزاها- 42
«ن»
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 118
نوگائي‌ها- 26
نيكيتارو مانوويچ- 12
نيكولاس- 49
«و» ولاديمير- 36
ولف اونورتزاك- 48
ولف اونورتزاگت- 85
ويلهلم- پانزده
ويليام- پانزده
«ه» هانري بارون فن‌لوگو- 17
هاينريش فن‌لوگو- 74- 81- 93- 112- 114
هون- 68
«ي» ياروسلاوسكي- 109
يروسلان- 74
يوهان- پانزده
يوهان اوندرهولتزر- 48
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 119

فهرست اماكن‌

«آ» آذربايجان- 55- 65
آذربايجان ايران- 64
آسيا- نه
آسياي عليا- 68
آلتنبورگ- سيزده
آلمان- نه- ده- سيزده- پانزده- 4 23- 36- 40- 66- 80 94
آنكارا- چهارده
«الف» اچميادزين- 64
ارفورت- 24
ارمنستان- 55- 56- 63- 65- 66- 68
اروپا- نه- ده- يازده
استالينگراد- 39
استكهلم- 81
اسكندريه- 68
اسمولنسك- 8- 10- 11- 12 13- 14- 15- 85- 86 105
اشتين- 81
اصفهان- 50
اطريش- نه- ده
الب (رود)- 36
انگلستان- 3
اوتلسه- 4
اوچ كليسا- 64
اورا- 36
اورسا- 8- 17- 86
اولاند- 81
ايران- ده- يازده- دوازده- 17 23- 42- 44- 46- 49 50- 52- 56- 57- 63
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 120
66- 68- 89- 72- 73 86- 88- 95- 96- 108 110- 112- 113
ايروان- 64- 65- 67- 68
«ب» بايووا- 8
برسلو- 4- 37- 49
بوتزن- 93
بورن هولم- 81
بوريستن- 12
بوريسوا- 16
بوهم- 3- 105
«پ» پاريس- سيزده
پراگ- يازده- دوازده- 4- 42- 47- 48- 49- 66- 67 81- 99- 100- 103- 107
پلكاو- 105
پولوتزكا- 95- 99- 100
پولوتنزي- 96
پومراني- 81
پيلسن- 86
«ت» تاتارستان- 91
تبريز- دوازده- 45- 49- 50 51- 54- 63- 65
ترانسيلواني- يازده- 3
تركا- 71- 72- 73
تركيه- چهارده
تزاريتزونا- 39
تزاريتزين- 39 ح
تور- 105
تهران- ده
تيرول- 47- 92
«ج» جلفا- 55- 63- 64
«چ» چين- 68
«خ» خزر- دوازده- 26- 44- 45- 66- 68- 72- 91- 94 101- 107
«د» دارابوزا- 16
دانمارك- 87
دربند- 68- 72- 73
«ر» روس- دوازده- 10- 66
روسيه- پانزده- 15
روسيه سفيد- 4- 6- 8
ريگا- 99
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 121
«ژ» ژان- 87
«س» ساراتف- 38
سامارا- 38
سن نيكولا- 16
سوياسكو- 37 سيبري- 105
سيراكانوم- 95
سيلزي- 4
«ش» شوايدينتز- 4
شيستاكوا- 5
«غ» غازان- 35- 36- 37- 38- 73- 74- 94- 101- 102- 105
«ف» فرانسه- ده- سيزده
«ق» قزوين- دوازده- 49- 50- 51
قفقاز- 68- 69
«ك» كازيمير- 5
كراكوي- 5- 6- 7- 96- 99 102
كرملين- 24
كريستول- 42
كلپارديا- 5
كوتيس- 69- 70- 71
كورووسايميسيا- 16
«گ» گرانتيزا- 9
گرجستان- 54- 68- 69
گرودنا- 6
گروس گلوگو- 42
گريپسوالد- 81
گوردي- 26
گلاتز- 74
گيلان- دوازده- 44- 52
«ل» لاهيجان- دوازده- 46- 49- 50
لنزان- 46- 49- 50
لنگران- 44- 45- 46- 49 52
لنگرود- دوازده- 44- 49
لهستان- 4- 5- 6- 7- 8- 43- 96- 99- 100- 104
ليتواني- 4- 6- 17
ايتر پرسيكوم، متن، ص: 122
ليووني- 6
«م» مازووي- 4
ماسووي- 6
مجارستان- 3- 42- 74- 105 113
مدي- 55- 56
مرند- 55
مسكو- 4- 5- 7- 8- 12- 14- 15- 18- 20- 22 23- 24- 25- 28- 32 35- 36- 43- 48- 57 67- 73- 74- 81- 85 86- 87- 98- 102- 103- 105- 107- 111
مسكوا- 241
مسكوي- 8- 9- 11- 16- 24 85- 101
موروم- 36
موزئيسكو- 16- 18
موشيكس- 69
«ن» ناروا- 80- 81
نپر- 12
نخجوان- 55
نووگورود- 105
نيتزا- 9
نيژنوو گورود- 36
«و» واتا- 8- 12
وارتنبرگ- 4
وروكلاو- 4
ورتزش- 6
ولاديمير- 35- 105
ولگا- 26- 36- 38- 39- 44- 73- 91
ولگاست- 81
ولگاگراد- 39
ولون- 5
ونيز- 47
ويسوا- 19
ويستول- 5- 6
ويلدو- 7
ويلنا- 7
وين- نه- سيزده- 46
وينسكو- 7
«ه» هرمز- 43
هشتر خان- 38- 39- 40- 42 43- 44- 70- 71- 73 91- 94- 101- 105- 107
هلشتاين- 75
هيركاني- 26

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».