نقش آزادى در تربيت كودكان

مشخصات كتاب

سرشناسه : بهشتي، سيدمحمد، 1307 - 1360.

عنوان و نام پديدآور : نقش آزادي در تربيت كودكان / محمد حسيني بهشتي ؛ تهيه و تنظيم بنياد نشر آثار و انديشه هاي شهيد آيت الله دكتر بهشتي.

مشخصات نشر : تهران : روزنه ، 1390 .

مشخصات ظاهري : 184 ص.

شابك : 978-964-334-359-0

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : چاپ قبلي: بقعه ، 1386 .

يادداشت : نمايه .

موضوع : اسلام و آموزش و پرورش

موضوع : آموزش و پرورش كودكان

موضوع : تربيت خانوادگي (اسلام)

موضوع : والدين و كودك (اسلام)

شناسه افزوده : بنياد نشر آثار و انديشه هاي آيت الله شهيد دكتر بهشتي

رده بندي كنگره : BP230/18/ب 95ن 7 1390

رده بندي ديويي : 297/4837

شماره كتابشناسي ملي : 2472272

پيش گفتار

كتابى كه پيش روى شماست شامل يازده گفتار و نوشتار از آيت الله شهيد دكتر بهشتى درباره مسايل گوناگون تربيتى است. سابقه ورود به اين قلمرو به اوّلين سالهاى تحصيل دكتر بهشتى در قم باز مى گردد. ايشان، كه هم به سبب توجهى كه به اهميت تربيت نسل جديد نشان مى داد و هم به دليل اكراه در استفاده از شهريه طلاب، با تكيه بر دانش خود در زمينه انگليسى تصميم به تدريس در دبيرستانهاى قم به عنوان دبير زبان انگليسى گرفت، پس از مدت كوتاهى براى مديريت دبيرستان تازه تأسيس شده "دين و دانش" به همكارى فراخوانده شد. وى طى اين سالها، نخستين برنامه هاى آموزشى و تربيتى مبتنى بر اصول علمى آموزش و پرورش نوجوانان مطابق با مبانى تربيتى اسلام طراحى كرد و با دل و جان به فعاليت در اين زمينه پرداخت. حاصل آن تلاش برنامه ريزى شده، تربيت نسلى خلاق، عالم، و پاى بند به اصول اخلاقى بود. بعدها از ميان آن

نسل نيروهاى زبده اى برخاستند كه پيش و پس از انقلاب اسلامى، كمر به خدمت خلق بستند و در عرصه هاى گوناگون خوش درخشيدند. دكتر بهشتى در پى ايجاد اين حركت نوين، و فعاليتهاى ديگر اجتماعى و سياسى، به دستور سازمان امنيت رژيم ستمشاهى از خدمت در آموزش و پرورش منفصل و به تهران تبعيد گرديد. اما با بازگشت ايشان از آلمان در سال 1349، بار ديگر به دعوت همفكران خود، و به ويژه شهيد حجت الاسلام دكتر باهنر و جناب حجت الاسلام دكتر گلزاده غفورى جهت تنظيم و تأليف كتب تعليمات دينى به همكارى با سازمان تأليف كتابهاى درسى آموزش و پرورش پرداخت. كه دستاورد آن همكارى، ساماندهى بنيادين آن كتابها، خصوصاً در دوره راهنمايى و دبيرستان بود كه نوجوانان تشنه معرفت را با سرچشمه هاى ناب و زلال معارف دينى آشنا مى ساخت. در همين دوران، با گروهى از مبارزان، در سازماندهى و توسعه فعاليتهاى "بنياد تعاون و رفاه" و "مدرسه رفاه" و همفكرى با مدارس ديگرى كه با هدف تربيت نيروهاى متخصص و متعهد شكل گرفته بودند پرداخت. از ديگر فعاليتهاى ايشان در اين زمينه مى توان از تشكيل گروهى از متخصصان متعهد به منظور تهيه فهرستى از كتابهاى متناسب براى كودكان و نوجوانان ياد كرد كه به گسترش كتابخوانى، چه در مدارس و چه در ميان خانواده ها، كمك شايان توجهى نمود.

گفتارها و نوشتارهاى حاضر را مى توان در چند گروه قرار داد. نخست گفتارهايى است كه بيش از انقلاب اسلامى براى اولياء و مربيان برخى مدارس ايراد گرديده. نوشتار "عادت" ترجمه مقاله اى با همين عنوان از ويليام جيمز، فيلسوف و روانشناس معروف امريكايى است كه در

نشريه مكتب تشيع به چاپ رسيده است. برخى ديگر از گفتارها، از سلسله مباحث تفسير قرآن ايشان، كه به موضوع اين كتاب مربوط بوده، انتخاب گرديده است. و سرانجام چند گفتار كه در همين زمينه و در سالهاى پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايراد شده است.

افزون بر نكات جالب و سودمند درباره تعليم و تربيت، آنچه در لابلاى سطور اين گفتارها و نوشتارها به چشم مى خورد، تأثير انسان شناسى دكتر بهشتى است كه مُلهم از انس و الفت ديرينه و كاوشهاى ژرف ايشان در كتاب و سنت است كه در آن آزادى و انتخابگرى به عنوان ويژگيهاى برجسته انسان، نقشى بس مهم ايفا مى كند. سعى دكتر بهشتى بر اين بوده كه نشان دهد بهره مندى از موهبت خداوندى آزادى نه تنها با ديندارى و تربيت دينى در تضاد نمى افتد، كه سرشت بنيادين روشهاى تربيتى متصف به اسلام و قرآن را تشكيل مى دهد. بنياد نشر آثار و انديشه هاى آيت الله شهيد دكتر بهشتى اميدوار است انتشار كتاب حاضر در جهت اشاعه اين شيوه نگرش و نيز در جهت آشنايى با بضاعت فرهنگى نهضت اسلامى مردم ايران در آن سالها مفيد افتد. در پايان لازم است مراتب سپاسگزارى اين بنياد را از همه عزيزانى كه ما را در جمع آورى اين مباحث يارى دادند و از ويراستار محترم جناب آقاى مرودشتى اعلام نماييم.

بنياد نشر آثار و انديشه هاى

شهيد آيت اللَّه دكتر بهشتى

نقش آزادى در تربيت كودكان

جاى خوشبختى است كه با تغيير مختصرى كه در وضع اين نوع فضا داده شده، امشب در اين ديدار با پدران و مادران ارجمندِ فرزندانِ رفاه در شرايط بهترى مى توانيم گفتگو كنيم. عرايض امشب

من در زمينه يك وظيفه خطير و بزرگ ما و شما و معلمان و مربيان عزيز و دلسوز اين مدرسه و مدارس ديگر نسبت به فرزندانى است كه به عنوان امانتى بس بزرگ به دست اين مؤسسات سپرده مى شوند. اين وظيفه عبارت است از »نقش آزادى در پرورش و تربيت كودكان«.

خداوند تبارك و تعالى موجودات فراوانى را در اين جهان آفريده و موجودات بسيارى را بر روى زمين خلق كرده است. در ميان اين همه موجود گوناگون، يك موجود برتر با خصوصيت و ويژگى معينى به وجود آورده است به نام انسان. ويژگى انسان در چيست؟ خصوصيت انسان چيست؟ انسانيتش در كدام جهت است؟ چه امتيازى ما را وامى دارد كه به يك موجود بگوييم »انسان«؟ زنده بودن و جاندار بودنش؟ نه! گياهان هم حيات دارند؛ جانوران ديگر هم حيات دارند؛ حيوانات هم حيات دارند. از يك جاندار تك ياخته اى گرفته تا فيل و كرگدن همه حيات دارند. تلاشگرى و دوندگى و اين سو و آن سو دويدن و احساس داشتن و فهم داشتن؟ نه! جاندارها هم احساس دارند. حتى بعضى از گياهها احساس دارند و نوعى واكنش در برابر محيط نشان مى دهند؛ شبيه واكنشى كه ما در مورد انسان آن را احساس مى ناميم. حيوانات هم ادراك دارند و چيز مى فهمند. همين گربه خانه شما خيلى چيز مى فهمد و با همان فهمش زندگى مى كند. پس ادراك و فهم هم ويژگى انسان نيست. اينكه داراى يك نوع حركات ارادى است و از روى اراده حركت مى كند و حركاتش تابع قوانين مكانيسم حركت در عالم جمادات نيست و حتى شكل مكانيسم حركت در گياهان را ندارد؟ نه؛ اين هم

نيست. حيوانات هم با اراده حركت مى كنند. گربه، وقتى كنار آشپزخانه ايستاده، نگاه مى كند ببيند غذايى كه مى خواهد كجاست؛ تصميم مى گيرد، حركت مى كند و به سمت غذا مى رود.

رفقاى اهل علم و بقيه رفقا به ياد دارند كه در منطق كبرى مى خوانديم: »الحيوان جسمٌ نامٍ حساس«. اين، جنس تام حيوان است: جسم حساسِ متحركِ با اراده. يعنى حيوان عبارت است از يك پيكرى كه داراى رشد است؛ مثل گياه داراى نمو است؛ حساسيت دارد؛ احساس دارد؛ و از روى اراده حركت مى كند. پس ويژگى انسان اينها نيست. پس ويژگى انسان چيست؟

دو ويژگى در انسان هست كه سخت به هم مربوط است؛ يكى قدرت تجزيه و تحليل و جمع بندى. انسان جاندارى است برخوردار از قدرت انديشه. جاندارى است كه مى انديشد. يعنى چه مى انديشد؟ يعنى روى دريافتهاى حسى و درونى اش محاسبه مى كند؛ مطالعه مى كند؛ تجزيه و تحليل مى كند؛ جمع بندى مى كند؛ و در اين بعد توانايى خاصى دارد. چه بسا حيوانهاى ديگر بعد حسى شان از بعد حس انسان بيشتر باشد. سگ صداهايى را مى شنود كه بنده و شما نمى شنويم. گربه بوهايى را استشمام مى كند كه من و شما استشمام نمى كنيم. قدرت ديد چشم برخى از حيوانات حيرت انگيز است. قدرت لامسه آنها همين طور. در مورد احساس، انسان برترى و تفوّقى بر حيوانات و جاندارهاى ديگر ندارد. در خواستها و تمايلات معمولى، مثل ميل به غذا، شهوت غذا، رغبت به غذا، حيواناتى هستند كه از اَكولترينِ انسانها پرخورتر و حريصترند. در ميل جنسى و خواست جنسى حيوانهايى هستند كه از حريصترين انسانها در تمايلات جنسى حريصترند. در قدرت حركت و دويدن حيواناتى هستند كه از دونده ترين و سريعترين و

پردوترين انسانها دونده تر و سريعترند. انسان وقتى خيلى در هنر آكروبات پيش برود تازه مى شود مثل ميمون - تازه، همه كارهاى ميمون را هم نمى تواند بكند. خيلى تيزدو هم كه باشد هرگز به اندازه يك اسب نمى تواند بدود. اگر قهرمان بين المللى دو صد متر با يك اسب تيزدو معمولى مسابقه بدهد كدام جلو مى زنند؟ اما در بعد انديشيدن و تجزيه و تحليل و جمع بندى كردن بى شك انسان تنها موجودى است كه از اين قدرت برخوردار است. اگر هم جاندارها و حيوانات ديگر از قدرت تجزيه و تحليل، برخوردار باشد اين برخوردارى آن قدر ضعيف است كه در برابر انسان به حساب نمى آيد. پس لااقل مى توانيم بگوييم اين بعد از انسان، با اين تكاملى كه الان دارد، از ويژگيهاى انسان است. اين يك ويژگى. ولى اگر انسان فقط داراى اين ويژگى بود ممكن بود در برابر برخى از ماشينهاى محاسبه و مغزهاى الكترونيك امروز چيزى كم بياورد. انسان در اين بعد باز يك خصوصيت علاوه دارد و آن ابتكار و خلاقيت و نوآفرينى است. بنابراين، مى گوييم، »انديشه تحليلگرِ جمع بندى كنِ نوآفرين«. اين قيد را اضافه مى كنيم، و اين همه تازه مى شود يك بعد. ولى اگر تنها ويژگى انسان قدرت انديشه و تجزيه و تحليل و خلاقيت و ابتكار و نوآفرينى بود، فكر نمى كنم مى توانست خود را به عنوان تافته جدا بافته عالم هستى بشناسد؛ فكر نمى كنم مى توانست ادعاى خليفة اللّهى كند. آن بعد ديگر و ويژگى دوم، كه به انسان كرامتى خاص خودش و ارزشى فوق العاده داده و براستى او را به عنوان يك موجود برتر در عالم خلقت شناسانده، چيست؟ آن بعد ديگر عبارت است از

آزاد بودن و انتخابگر بودن. انسان جانور و جاندارى است انديشمند، تحليلگر، خلاّق، نوانديش، نوآفرين. - اينها همه يك؛ و دو: مختار.

دوستان توجه داريد كه خداى ما، يعنى خداى اديان، نسبت به مبدأ هستى در مكتبهاى مادى و مكتبهاى شبه مادى، در دو جهت و در دو نقطه از يكديگر جدا مى شوند. يكى در نقطه علم بى پايان - ولى اين كافى نيست. مهمتر اينكه خداى اديان خداى مختار است. خدا واقعيتى است مختار. از روىِ اجبارِ عواملِ ديگر دست به هيچ كار نمى زند. »فعّالٌ لِما يُريد«؛ هر چه بخواهد مى كند. مشيّت و خواستش با هيچ محدوديتى روبرو نيست. اما مبدأ هستى ماترياليسم اين طور نيست، بلكه در چهارچوب نظام كنش و واكنش طبيعى مى تواند منشأ اثر باشد. برداشتى هم كه برخى از مكتبهاى فلسفىِ به اصطلاح الهى از خدا دارند چيزى چندان فراتر از خدا و مبدأ هستى ماترياليستها نيست. چون آنها هم خداى مختار را به ما معرفى نمى كنند. مبدأ هستى و آفريدگار جهان و خداى اديان، بزرگترين وجه امتيازش از مبدأ هستى در مكتبهاى ديگر اين است كه مختار است؛ فعّال لِما يُريد است؛ مشيتى نافذ و قاطع دارد فوق هر چيز ديگر؛ »و لايسئل عمّا يفعل و هم يسئلون« است.(2) حالا اين خداى فعّالٌ لِما يُريد، يك موجودى آفريده به نام انسان. به اين انسان اختيار داده. خودش به اين موجود اختيار داده و گفته تو را آفريدم تا در اين پهنه هستى به شكل مختار زندگى كنى. يعنى چه مختار زندگى كنى؟ يعنى تو را آفريدم، به تو نيروها و قدرتها دادم، امكانات فراوان محيطى در اختيارات نهادم، چراغ هدايت )همان

انديشه تحليلگر( را در درونت روشن كردم و، از آن فراتر، مشعل هدايتِ وحى و رسولان و پيشوايان و امامان و عالمانى كه علم خود را از آنها گرفته اند، اينها را هم فرا راهت نهادم. با اين حال، همه اين كارها را كردم كه چه؟ كه حتماً به راست بروى؟ نه! با اين حال به تو گفتم، حالا مى خواهى راست برو، مى خواهى كج برو. با همه اين حرفها، »انّا هديناه السّبيل، امّا شاكراً و امّا كفوراً.«(3)

بحثى كه امشب فشرده مى خواهم خدمتتان عرض كنم زمينه وسيعى دارد. همين بُعدى كه امشب دارم دنبال مى كنم، كه در ارتباط با آيات قرآن كريم است، واقعاً از جالبترين بحثها و زنده ترين بحثهاى امروز دنيا در زمينه انسان شناسى است. قرآن در آيات متعدد تصريح مى كند كه اگر خدا مى خواست اين مشركين مشرك نشوند مى توانست چنين كند و بعد هم مشركين مشرك نمى شدند. ولى قرار بر اين بود كه اينها بتوانند مشرك بشوند. خوب دقت كنيد؛ نقش خدا به عنوان مبدأ هستى و آفريدگارِ فعّال لِما يُريد؛ نقش پيامبران به عنوان رهبران و راهنمايان امت؛ نقش امام به عنوان زمامدار و مسئول امت و مدير جامعه؛ همه اينها نقشى است كه بايد به آزادى انسان لطمه وارد نياورد. اگر اين نقشها بخواهد به آزادى انسان لطمه وارد بياورد بر خلاف مشيت خدا عمل شده است. خوب، حالا شما، اى پدر و اى مادر، مى خواهى درباره فرزندت چگونه نقشى داشته باشى؟ و شما اى معلم و شما اى مربى، مى خواهى درباره اين دختركان و پسركان چگونه نقشى داشته باشى؟ آيا شما مى خواهى سلب كننده آزادى و اختيار بچه ها باشى، و تازه

اسمش را بگذارى دلسوزى و تربيت؟! »من خيلى پدر خوبى هستم؛ نمى گذارم بچه ام چپ و راست برود و خطا بكند«! »خيلى مادر دلسوزى هستم، آن قدر مراقب كوچكترين حركات بچه ام هستم كه نمى گذارم اين طرف يا آن طرف برود«! »چه مدرسه خوبى! آن قدر مراقب بچه ها هستند كه بچه ها امكان تخطّى از اين طرف و آن طرف ندارند«! آفرين بر من و تو مسلمانِ پيرو قرآن كه اين قدر كج فكر مى كنيم! مى گويم قرآن مى گويد اگر خدا مى خواست اينها مشرك نشوند برايش كارى نداشت؛ مشرك نمى شدند. خدا خواسته آنها امكان مشرك شدن داشته باشند. خدا به پيغمبرش مى گويد، »اَفَاَنت تكره النّاس حتى يكونوا مؤمنين؟«؛(4) تو مى خواهى مردم را مجبور كنى مؤمن باشند؟ تو براى اين رسالت نيامدى. حالا تو، پدر و تو مادر، مى خواهى بچه ات را مجبور كنى كه مؤمن باشد؟ و تو معلم و مربى مى خواهى اين بچه را مجبور كنى مؤمن و خوشرفتار باشد؟ قيمت اين آدمكهاى مصنوعىِ ظريفِ زيباىِ دلربا از قيمت يك مجسمه قشنگ بيشتر نخواهد بود. بياييد همه با هم تصميم بگيريم بچه هايمان آدم باشند. آدم باشند يعنى چه؟ يعنى مختار باشند. آگاه و مختار. نقش ما و شما نسبت به اين بچه ها بايد نقش كمك باشد؛ نقش فراهم آورنده زمينه هاى بيشتر براى رشد سريعتر و سالمتر و سرراست تر باشد، نه نقش استادكار قالب سازى كه مى خواهد اين استعداد نرم و لطيف كودك را در يك قالب خشن بريزد و از او يك موجود قالبى بسازد.

من نمى دانم در مدارسى كه با صبغه اسلامى كار مى شود عملاً به اين اصل مهم تربيتِ انسانِ آزادمرد - آزادمردان و آزادزنان واقعى - تا چه اندازه توجه

مى شود و تا چه اندازه براى اين نقش و اين پرورش امكان عمل فراهم مى شود؛ ولى لااقل مى توانم عرض كنم كه اگر مى خواهيم در راه اسلام باشيم و با صبغه اسلام بچه ها را تربيت كنيم، تعليم اسلام اين است. اقلاً در اين حد كه مى توانم عرض كنم، آقا، تعليم اسلام اين است. در نظام سياسى و اجتماعى و اقتصادى اسلام مسأله بزرگ و اساسى، مسأله اى كه نقش تعيين كننده و شكل دهنده دارد، اين است كه انسانهاى پوياى آزادى بسازد كه با انتخاب خويشتن به راه حق، به راه خدا، به راه پاكى و فضيلت و تقوا درآيند. بسيارى از تدابير اسلام در نظامهاى سياسى و اجتماعى، در حقيقت در جهت از بين بردن عوامل ضد آزادى است. اگر پيغمبر اكرم به فرمان خدا با مسلمانان و ياران مؤمن جانبازش با مشركان مى جنگد، نه براى آن است كه اينها به زور شمشير مسلمان شوند. اين دروغى است بر اسلام. قرآن به پيغمبر مى گويد، »اَفَاَنتَ تكره الناس حتى يكون مؤمنين؟« مى گويد حتى اكراهشان هم نمى توانى بكنى چه رسد به اينكه آنها با شمشير مسلمان شوند. پس شمشير اسلام و مسلمين كجا به كار افتاده؟ شمشير اسلام و مسلمين براى از بين بردن عامل انحرافى استضعاف به كار افتاده است. مستضعف در جامعه قدرتهاى خودكامه اى را مى بيند كه مانع آن هستند كه انسانها آگاه شوند و پس از آگاهى راه دلخواه خود را اختيار كنند. شمشير اسلام براى از بين بردن استضعاف است. استضعافى كه تكيه گاهش شمشير است چه راهى براى مقابله با آن وجود دارد. يك راهش شمشير است. اگر اسلام به مسئله انفاق و تأمين حداقل

نياز هر انسانى در نظام اسلامى اهميت مى دهد براى اين است كه عامل فقر، انسانهاى آزاد را برده اقتصادى ديگران نكند. پس اسلام مى خواهد كه انسان آزاد باشد. اگر مى گويد نبايد در مجامع عمومى و به صورت علنى فسق و فجور و شهوت و گناه نباشد و در ملأ عام، به نام هنر، يك جفت حيوان حريص بر شهوت با هم همبستر نشوند، براى اين است كه مى خواهد محيط اجتماعى از ايجاد طغيان شهوت جنسى در انسانها پاك باشد؛ تا انسان در اين محيط آزاد باشد. فكر مى كنيد چقدر از راه تحريك جنسى در همين دنياى امروز بر گرده انسانها سوار شده اند و مى شوند؟ فكر مى كنيد دايره اش چقدر وسيع است؟ اگر حد مى زند، اگر كيفر مى دهد، اگر جلوگيرى مى كند،... شما در احكام حدود اسلام دقت كنيد. كسى حق تجسّس از اينكه كسى گناه مى كند ندارد؛ هيچ گناهى. اگر كسى بر گناهى آگاه شد... افراد جرأت گفتن بسيارى از گناهها را ندارد. يعنى گناه بايد آن قدر علنى باشد كه دو تا، سه تا، چهار تا، آگاه بشوند. پس آنچه دست اسلام و حكومت اسلام و قانون اسلام با شدت جلو آن را مى گيرد تظاهر به فسق و فجور است. از اين مرحله كه پايين بيايد باز هم جلو آن را مى گيرد، اما با چه؟ با دادن آگاهى؛ با دادن تمرين؛ با دادن تربيت. تربيت و تمرين يعنى چه؟ تربيت و تمرين يعنى قدرت اراده و قدرت انتخاب را در درون خويش بالا بردن. همين طور كه دست من يك توانايى دارد براى برداشتن اين بار، و اين توانايى به تدريج در من رشد كرده... يك كودك شيرخوار

نمى تواند اين ليوان آب را از جا بردارد. با رشد من، با رشد اندامهاى من، با رشد توانهاى من است كه من مى توانم اين ليوان را از اينجا بردارم. قدرت انتخاب نيز همين طور است. خدا ما را انتخابگر آفريد؛ داراى توان انتخاب آفريد؛ ولى به اين صورت كه مى توانيم اين قدرت را در خودمان بالا ببريم. كوشش اسلام اين است كه انسانِ آزاد تربيت كند؛ آزاد از همه چيز؛ آزاد از بند هوا و هوس؛ آزاد از تسلط خشم؛ آزاد از گرايش به جاه طلبى و قدرت و ثروت؛ آزاد از تسلط ديگران؛ آزادِ آزاد؛ تا راه خويشتن را همواره آزادانه انتخاب كند. شما هر چه حد و تعزير و تمرين و تربيت در روايات و احكام اسلامى مى يابيد همه در اين جهت است؛ كمكى است به تقويت آزادى و قدرت انتخاب در درون و در برون؛ رهيدن هر چه بيشتر از سلطه ضد اختيار و آزادى در درون و در برون. حالا اگر پدرى دلسوز و مادرى دلسوز، بدون توجه به اين نكته، بچه را در خانه؛ معلم و مربى دلسوز در مدرسه؛ يا با تبانى پدر و مادر و معلم در هر دو محيط، با هم همكارى و تعاون كنند، اما نه بر برّ و تقوا، بلكه بر اثم و عدوان، و نگذارند در بچه قدرت آزاد زيستن رشد كند... اگر به بچه غذا ندهيد ستمى به او رفته، اما نه ستمى بزرگ. اما اگر فضاى آزاد زيستن را از او گرفتيد بزرگترين ستم را به او كرده ايد، چرا كه انسانيت او را در معرض خطر قرار داده ايد. عرض كردم، بزرگترين ويژگى انسان از

ديدگاه اسلام اين است كه جاندارى است آگاه، انديشمند، انتخابگر و مختار. مردم را در جهل و بيخبرى و ناآگاهى نگه داشتن، بچه ها را در جهل و بيخبرى و ناآگاهى نگه داشتن، و بچه ها و مردم را از آزادى و آزاد زيستن محروم كردن، بزرگترين ظلم و ستم در حق آنهاست. منتها، آقاى عزيز و خانم محترم و معلم عزيز؛ بچه آزاد تربيت كردن درد سر و زحمت دارد و كارى دشوار است. اينكه آدم بچه را طورى بار بياورد كه با يك تشر، با يك »گم شو!«، حساب خودش را بكند، خيلى مشكل نيست؛ ولى اينكه انسان بخواهد بچه را طورى بار بياورد كه »گم شو« در او خيلى اثر نكند اما محاسبة النفس در او اثر بكند و از بچگى شروع به حساب كشى از خويشتن كند، خيلى دشوار است؛ خيلى صرف وقت مى خواهد؛ خيلى مهارت مى خواهد. ممكن است كسانى بگويند،»كو وقت اين حرفها؟ كو حوصله اين حرفها؟« درست مى فرماييد. ولى اگر چنين نكنيم بعد بايد بپرسيم،»كو آن جوانان رشيد آزاد و آزاده كه بتوانند پاسدار حق و حقيقت باشند؟«

مى دانيد كه بسيارى از اوقات كوششهاى بنده و شما، به عنوان پدر و مادر، و كوششهاى معلم و مدير و ناظم در مدرسه، براى برخورد تند و مهاركننده با بچه ها از كجا برمى خيزد؟ از ضعف ما. گاهى اوقات، مخصوصا در كلاس يا در خانه، صحنه هايى پيش مى آيد كه خُرد كننده و منحرف كننده است. معلم مى آيد سركلاس؛ چون محيط آزاد است بچه از او يك سؤالى مى كند خارج از چارچوبى كه معلم برايش معين كرده. از قضا آقا معلم يا خانم معلم جواب اين سؤال

را نمى داند. خوب، اگر خانم معلم يا آقا معلم پيرو اسلام باشد خيلى راحت، با روى گشاده و با زبانِ خوش، مى گويد، »جانم، نمى دانم؛ من هم مثل تو معلوماتم محدود است؛ فقط كمى از تو بيشتر مى دانم؛ چشم! از آنهايى كه مى دانند مى پرسم؛ به كتابها مراجعه مى كنم و در جلسه بعد به شما جواب مى دهم.« يا اگر بچه در خانه از پدر و مادرى سؤالى كند، و پدر و مادر يا اصلاً جواب سؤال را نمى دانند و يا مى دانند ولى نحوه پاسخ دادن را بلد نيستند، به جاى اينكه پرخاش كنند كه »بچه! اين فضوليها به تو مربوط نيست!« به جاى اين پرخاش، با محبت مى گويد، »بچه جان! سؤالى كردى، بسيار خوب، فكر مى كنم و به تو جواب مى دهم.« كدام روش انسانى تر و اسلامى تر است: آن تشر زدن و »برو گم شو!« و »اين فضولى به تو نيامده!« يا روش دوم؟ آن روش اول در حقيقت سرپوشى است كه آنها روى ضعف و جهل خود مى گذارند و از سر خودخواهى و غرور است. به خود مى گويند مگر مى شود معلم غرورش را بشكند؟ مگر مى شود پدر و مادر عظمت و ابهت خودشان را در خانه بشكنند؟ آقا، غرورت را نمى شكنى، اما اين نونهال عزيز را مى شكنى!

گاهى اوقات كه من اين بحث را به صورت خصوصى يا عمومى ايراد مى كنم دوستان مى پرسند، »فلانى! يعنى مى گويى كه بچه ها را آزاد بگذاريم هر جا دلشان خواست زندگى كنند؟« خير! بنده چنين چيزى عرض نمى كنم. بنده مى گويم سايه لطف و مرحمتتان را بر سر بچه ها طورى بگستريد كه بچه آدم باقى بماند؛ همين! نمى گويم سايه خود را از

سر آنها كم كنيد - خدا نكند! مى گويم به بچه ها ميدانِ عملِ آزادانه بدهيد. آخر اين هم شد زندگى؟! حالا كه زندگيها قدرى ابزار و آلات زياد هم پيدا كرده وا مصيبتا! بچه هاى آن روز اقلاً در حياط مى توانستند يك جفتك چارتكى بازى كنند؛ ولى به بچه هاى حالا، بر طبق آن روش اول، بايد دائماً گفت،»بچه نكن!«؛»بچه توپ نزن گل مى شكند!«؛ »بچه...« به سَرِ اين گُل بخورد! اين نوگل دارد افسرده و پژمرده مى شود. تازه اين مالِ حياط است. به ساختمان كه مى آيد،»هاى بچه! تكان نخور! صندلى را مى شكنى؛ تابلو مقابل توست، مى شكند؛...« بچه ها مى شوند يك موجود كِز كرده واقعى، در معرض انحرافهاى سهمگين؛ بچه هاى عقده اى كه از هر فرصتى براى انتقام گيرى از محيط ناسازگار استفاده مى كنند. منتها گاهى انتقام گيريها خشن است و من و شما را بيدار مى كند؛ گاهى انتقام گيريها خشن نيست؛ سر به تو دارد؛ سر و صدا ندارد؛ ولى يك روزى من و شما را از پا در مى آورد كه ديگر راه چاره به رويمان بسته است.

اگر بچه من و شما در داخل خانواده بچه اى است گوشه نشين؛ اگر بچه اى است كه دائماً در خودش فرو مى رود؛ اگر بچه اى است كه حتى در بزم خانوادگى شركت نمى كند؛ مى دانيد چرا؟ چون از آغاز به او فرصت آزاد زيستن نداديد.

از نوجوانى در سن دانشجويى - در حدود بيست و يك سالگى - خواسته بودند كه با من تماس بگيرد؛ براى اينكه پدر و مادر احساس كرده بودند نوجوانى است ناشاداب. دو سال و چند ماه طول كشيد تا توانستم بفهمم كه اين آقا از كجا ضربه خورده بود. از اينجا ضربه خورده

بود كه در يك مدرسه مقيّدِ منظم، به دليل فشار نظم، قدرت شكفتن و امكان شكفتن در مسايل اجتماعى از او گرفته شده بود. درس خوب خوانده بود؛ نمره هايش بد نبود؛ همان سال در كنكور يك دانشكده قبول شده بود؛ ولى در يك مجمع ده نفرى عرضه اظهارنظر نداشت. او دچار عقده حقارت شده بود؛ عقده حقارتى كه همواره او را مى خورد. فكر مى كنيد اين حالت از چه موقع شروع شده بود؟ از سنين بزرگى و بعد از بلوغ؟ خير! شروع اين داستان غم انگيز به سال هشتم يا نهم زندگى او برمى گشت؛ يعنى آن وقت كه بچه كلاس دوم يا سوم ابتدايى بود.

آقا و خانم! به بچه فرصت اظهارنظر بدهيد! بگذاريد يك حرف پرت بزند؛ بگذاريد يك استدلال غلط بكند، يك نتيجه غلط هم بگيرد، و حتى تا آنجا كه خسارتِ شكننده ندارد دنبال اين نتيجه غلط برود و خودش يك تجربه به دست بياورد. تجربه هاى تلخى كه اين بچه ها خودشان با اِعمال حق اختيار به دست مى آورند از يك كتاب نصيحت سعدى و فردوسى و لقمان بالاتر است، از يك مجموعه حديث امامان و پيامبران بالاتر است و حتى مى تواند از همه قرآن براى او ارزنده تر باشد. خود قرآن مى گويد من كتاب نصيحت و هدايت هستم؛ اما براى چه كسانى؟ براى انسان انتخابگر. تو با اين كار زمينه نقش قرآن را از بين مى برى. زمينه نقش حديث را از بين مى برى. بگذاريم بچه ها تجربه تلخ داشته باشند. در مدرسه هم همين طور. در مدرسه رفاه بخصوص همواره تأكيد شده كه روش تربيتى بايد بر مبناى آزادى دادن هر چه بيشتر به بچه ها باشد نه

محدود كردن هر چه بيشتر بچه ها.

من، به عنوان يك فرد، صريحاً اعلام مى كنم كه انتظارم از شما برادران و خواهران عزيز اين است كه اگر اين مسأله و اين اصل را باور داريد، همواره مراجعاتتان به مدرسه در اين جهت باشد؛ و اگر باور نداريد، من با كمال ميل آماده ام يك صبح جمعه در يك وقت وسيع يك ميزگرد در اينجا تشكيل بدهيم؛ آنها كه اين مطلب را قبول ندارند بيابند، با هم گفتگو كنيم. آن گاه اگر من در اشتباهم از اشتباه در مى آيم و اگر دوستان در اشتباهند از اشتباه در مى آيند تا همه يك جور بخواهيم. چه بخواهيم؟ بار آوردن دخترانى آگاه و آزاد در مؤسسه رفاه و در هر مؤسسه ديگر. من اينجا، زير تاق رفاه حرف مى زنم. عرضم مربوط به همه است. انتظار متقابلى كه از اولياى محترم هست اين است كه وقت و نيرو و حوصله و شكيبايى بيشترى صرف كنند؛ با بچه ها بيشتر انس داشته باشند؛ با بچه ها بيشتر مربوط باشند و كارى كنند كه بچه ها در محيط خانه نيز احساس كنند كه در محيطى آزاد زندگى مى كنند. از يك دخترخانم بيست ساله مقيّد به پوشش اسلامى و مقيّد به آداب اسلامى سؤال كردم،»عامل درجه اولى كه تو را با اين تقيّدات در راه نگاه داشته چيست؟« گفت،»عامل درجه اول اينكه پدر و مادرم هيچ گاه نخواستند با اكراه و اجبار مرا در اين راه نگه دارند.« روشنگرى كنيد؛ تشويق كنيد؛ كمك بكنيد. نگفتم بچه ها بى بند و بار باشند - و نمى گويم. نمى گويم بچه ها تا مرز خطرهاى شكننده، آزاد بروند و در دام خطر بيفتند. مى گويم به عنوان

و به منظورِ جلوگيرى از بى بند و بارى، و به عنوان و به منظور رهايى دادن و رهايى بخشيدن جگرگوشه هايمان از خطرات شكننده و سهمگين، بچه هاىِ قالبىِ پژمرده درخود فرورفته فاقد قدرت انتخاب آزاد براى آينده نسازيم، كه اين هم خيانت به حال است و هم خيانت به آينده و هم به جاى ايفاى مسئوليت فرار از مسئوليت است.

عرضم را اينجا تمام مى كنم تا چند دقيقه اى فرصت داشته باشم براى پاسخ به سؤالهاى احتمالى آقايان يا خانمها. بار ديگر تمنا مى كنم، همه با هم به نقش آزادى در رشد انسان در محيط خانه و مدرسه و جامعه بيش از پيش توجه كنيم. و الحمدللّه و صلى اللّه على سيّدنا محمد و آله الطاهرين.

]يكى از حاضران: [يكى از دوستان به من گفته بودند كه يك دختر هفت ساله دارند. اين كودك پرسيده،»چرا مامانم گاهى اوقات نماز نمى خواند؟«

]دكتر بهشتى:[ متشكرم. سؤال را مطرح مى كنم. از قول يكى از دوستان مى فرمايند كه دخترى هفت ساله دارد؛ از پدرش سؤال كرده، چرا مامان من گاهى نماز نمى خواند؟ پدر پرسيده است من چه جور به دخترم جواب بدهم. آيا كسى از دوستان هست كه ايده اى يا تجربه اى در اين زمينه داشته باشد؟

اينكه گفته اند »گاهى نماز نمى خواند«، دو معنى مى تواند داشته باشد. يك معنى اينكه مادر كاهل در نماز است و گاهى نماز نمى خواند - فكر نمى كنم منظور از سؤال اين باشد. معنى ديگر اينكه مادر در ايام عادت ماهانه است و نماز نمى خواند. ظاهراً همين معنى دوم منظور است.

]يكى از حاضران:[ مى توانيم در جواب اين بچه بگوييم كه همان خداوندى كه نماز را واجب كرده

در هر ماهى چند روز را براى خانمها استثنا كرده و امر كرده كه نماز نخوانند.

]دكتر بهشتى:[ عنايت بفرماييد، در يك محفل علمى و تصميم گيرى، اين مسأله، كه هر چند وقت يك بار مسأله روز مى شود، مطرح شد و كارشناسانِ به اصطلاح مطالعه كرده مسافرت كرده دنيا ديده، به قول و به خيال خودشان، در اين زمينه داد سخن مى دادند. به آنها گفتم منطورتان از طرح اين مسأله چيست؟ اگر منظورتان اين است كه بچه ها در اولين فرصت و زمانى كه توانايى دارند، اندامهاى جنسى را بشناسند، نقش اندامها را بدانند، ترشحات اندامها را بدانند، خوب، اين مسأله براى بچه مسلمان مسأله تازه اى نيست. شما مى دانيد كه هميشه همين بچه مسلمان را با رساله عمليه آشنا مى كردند. سعى مى شود قبل از اينكه پسر دچار احتلام بشود به او گفته شود كه به شكلى از اشكال ممكن است جُنُب بشود و وظيفه اش هم غسل كردن است. سعى مى كردند به دختر خانمها، قبل از اينكه به نه سالگى تمام برسند و احتمالاً خودشان با مسأله عادت ماهانه روبرو بشوند، به شكلى از اشكال بفهمانند كه اگر چنين چيزى ديدى وحشت نكن؛ خيال نكن يك بيمارى دارى؛ بلكه اين يكى از نشانه هاى كمال آفرينش و خلقت زن است كه عادت ماهانه شود. بعد هم به او مى گفتيم حكم اسلام در اين مسأله اين است كه در آن چند روزى كه اين حالت را دارى روزه نگير، نماز هم نخوان. بعد از اينكه اين حالت تمام شد غسل كن، و وقتى غسل كردى لازم نيست نمازها را قضا بكنى، اما بايد قضاى روزه را بگيرى. به هر حال، به

آنها گفتم اين حرفها براى بچه مسلمانها نيست. اين حرفها براى بچه هاى مسيحى است.

شما شنيده ايد كه در عالم كاتوليكها، آن هم در ميان مسيحيان كاتوليك در دوران گذشته، اصلاً نام اندامهاى جنسى را در حضور بچه ها به هر شكل بردن گناه تلقى مى شد. خوب، در اسلام چنين چيزى نيست. مگر نه اين بوده است كه اين رساله ها براى خواندن همين بچه ها و بزرگها، كه به بچه ها ياد بدهند، نوشته شده؟ مگر نه اين است كه آقايان اهلِ علمِ مسأله گو در هر محلى سعى مى كردند با هر شكلى مسائل اين مطلب را به جوانها بفهمانند؟ بنابراين، من فكر مى كنم كه طرح اين مسأله به شكل خيلى روباز و متين با كودك هيچ اشكالى ندارد. هر قدر او را بيشتر در برابر اين معماى ندانسته قرار بدهيم يك ظلم به او كرده ايم.

]يكى از حضار:[ روايتى از معصوم شنيده ام مبنى بر اينكه مى فرمايند اگر بچه اى به سن ده سالگى رسيد و نماز نخواند تنبيهش كنيد. البته با مقدماتى كه در هفت سالگى وادارش كنيد... در ده سالگى اگر نماز نخواند تنبيهش كنيد.

]دكتر بهشتى:[ بله؛ رواياتى در اين زمينه داريم. خوب دقت بفرماييد؛ اگر تنبيه بدنى را به عنوان يك مسأله اين طور وسيع تر مطرح مى كنيم... تنبيه بدنى اگر آهنگ اجبار داشته باشد، چه بر نماز و چه بر هر چيز ديگر، نمى تواند با روح تعاليم اسلام سازگار باشد و اگر روايتى با اين آهنگ باشد روايتى است كه وقتى آن را بر كتاب الله عرضه كنيم آن روايت را نمى پذيرد. ولى از تنبيه بدنى يك كار ديگر هم ساخته است - مثل انذار و تنذير پيغمبران - و آن

اين است كه بچه اى دچار يك نوع تنبلى و بى حركتى است؛ نه فقط در مورد نماز، بلكه در همه چيز. انسانى است كه آزادى خودش را در برابر تن آسايى و آسان طلبى و تنبلى از دست داده؛ با يك ضربه مى شود اين كابوس ترسناك تنبلى و تن آسايى را از روى روح آزادى طلب او بلند كنيم و به حركتش واداريم. يعنى سد تنبلى را در او بشكنيم. حالا كارى به نماز هم نداريم - اصلاً بياييم در مسايل عادى. بچه اى است كه اگر صبح براى نماز از خواب بلند نمى شود، براى اين نيست كه به نماز بى علاقه است، بلكه به رختخواب گرم خيلى دلبسته است. آدمى است كه از اينكه صبح زود دست و صورتش را با آب سرد آشنا كند گريزپاست. در اين مورد تنبيه بدنى ممكن است عامل آزادى بخش باشد نه آزادى كش. بنابراين، اين گونه روايات بايد در اين بعد فهميده شود و درست و در جايش به كار رود. اگر هر كس بخواهد از اين روايات آن برداشت را داشته باشد كه نماز را بر كودك تحميل كند، با صراحت مى گويم كه، اولاً، از نظر تربيتى اين بچه نمازخوان نيست و اين نماز هم نماز نيست؛ و، ثانياً، اين نوع راه نشان دادن با اصولى كه از قرآن استفاده كرده ايم سازگار نيست. بله، من با صراحت عرض كنم كه واقعاً گاهى اوقات يك گوشمال دادن به بچه يعنى يك عامل ضد انسانى و ضد آزادى را از جان او دور كردن. ولى به آقايان و خانمها، به عنوان پدر و مادر و به عنوان معلم، بايد بگويم اين كار هنر مى خواهد و كار همه

كس نيست.

نكته اى را بايد عرض كنم. مبادا پدر يا مادر يا معلمى با بچه خطاكار يا تنبل و بى حركتى در شكل تنبيه روبرو شود بى آنكه بچه تنبيه شده همان وقت احساس كند كه تنبيه كننده، دلسوز اوست! يعنى بايد نوع تنبيه و شكل تنبيه و مقدمات و مؤخّرات آن حتماً طورى آماده بشود كه همان وقت بچه احساس كند مشمول لطف شماست. اگر اين احساس را نكند اصلاً تنبيهتان تنبيه نيست، بلكه طغيان آور است. با اين تنبيه او را بيدار نمى كنيد، بلكه او را ياغى و طاغى مى كنيد.

تكليف الهى

السلام على جميع انبيائه و رُسُله و على سيّدنا خاتم النبيّين و على الائمّة الهُداة من اهل بيته و الخيرة من آله و صَحبه، و السّلام علينا و على عباد اللّه الصالحين.

تفسير آخرين آيه سوره بقره مطرح است. »خدا بر عهده هيچ كس تكليفى نمى نهد مگر در حدود توانايى اش. آنچه به سود هر انسانى است دستاورد خود او آنچه هم به زيان هر انسانى است بازده كار خود اوست. خداوندا! اگر فراموش كرديم، يا خطايى از ما سر زد، بر ما مگير و ما را بدان مؤاخذه مكن. خداوندا! بر دوش ما بار سنگينى منه، آن طور كه بر دوش كسانى كه پيش از ما بودند نهادى. خداوندا! بر عهده ما آنچه را توانايى آن را نداريم مقرر مدار. از ما بگذر! ما را بيامرز! ما را مشمول رحمتت قرار ده! تويى ياور ما. بنابراين ما را بر مردم كافر يارى ده«.(6)

معناى تكليف

خدا بر عهده هيچ كس تكليفى نمى نهد مگر در حدود توانايى اش. كلمه »تكليف« يعنى به كُلفَت انداختن. ولى در اين مورد، اگر بخواهيم صحيح تر معنا كرده باشيم، بايد معنى كنيم »به تلاش واداشتن«. تكاليف خدا يعنى چه؟ يعنى تكاليف الهى، و اگر بخواهيم دقيق معنى كنيم، يعنى مقررات الهى كه انسان را به تلاش و كوشش وامى دارد. حالا هر يك از شما از خودش سؤال كند، اگر تكليف معنايش اين است، آيا تكاليف بارى هستند بر دوش يا وسيله اى هستند دوست داشتنى براى تكامل؟

بار ديگر تكرار مى كنم، تكليف يعنى دستورى كه انسان را به تلاش وادارد، و چون تلاش زحمت دارد، اين است كه مى گوييم آدم را به زحمت مى اندازد. يك

وقت است كه يك استاد ورزيده به دانش آموزى كه مجذوب درس آن استاد شده و شب و روز زحمت مى كشد تا درس او را خوب بفهمد و خوب ياد بگيرد، خوب به خاطر بسپارد، خوب تمرين كند، خوب امتحان بدهد، مى گويد آقا، ببخشيد شما را به زحمت انداختيم و به شما زحمت داديم! در اين حال مى گوييم فلان دانش آموز، دانش آموز زحمت كشى است. وقتى مى گوييم زحمت كش است يعنى خوب است يا بد؟ اين جور زحمت، هم كشيدنش لذت بخش است و هم زحمت دادنش يك نوع محبت، يك نوع لطف و يك نوع رحمت است. از دانش آموزهاى جدّى علاقه مند به تكامل و پيشرفت سؤال مى كنم؛ كدام معلم و استاد را بيشتر دوست دارى: معلم و استادى كه شما را به زحمت كشى وادارد يا معلم و استادى كه كار را بر شما آسان بگيرد و شما را به تكاپو و تلاش و به كار انداختن استعدادهايتان واندارد؟ تكليف خدا را هر آدم فهميده هشيار بايد اين گونه بفهمد. تكليف بارى بر دوش نيست. حالا اگر مايليد و مى خواهيد ريشه واژه زحمت و كُلفت را در معنى كردن كلمه تكليف نگه داريد و از دست ندهيد عيبى ندارد؛ تكليف يعنى دستورى كه آدم را به زحمت كشى وادارد، اما نه دستورى كه مزاحم انسان است و آدم را به زحمت مى اندازد. اين دو عبارت خيلى با هم فرق دارند. دستورى كه مزاحم من است و مرا به زحمت مى اندازد نامطبوع است. انسان از چنين دستورى متنفر مى شود. دستورى كه آدم را براى تكامل به زحمت كشى مى اندازد مطبوع است، و تكليف خدا اين است؛ تكليف پيامبر خدا اين است؛ و تكليف رهبران

صحيح اين است نه غير از اين. معلوم است كه وقتى قرار شد معناى تكليف اين باشد، آن گاه دستورى كه شما را به زحمت كشيدن در راه تكامل وامى دارد خودبه خود بايد در حدود توانايى شما باشد. اگر چنين دستورى خارج از حدود تواناييتان باشد قابليت اجرا ندارد و شما فقط به زحمت مى افتيد نه به زحمت كشيدن؛ و حال آنكه قرار است تكليفْ شما را نه به زحمت، بلكه به زحمت كشى و به تلاش وادارد. پس اينكه »لا يكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها« )خدا تكليفى بر عهده هيچ كس نمى گذارد مگر در حدود توانايى اش( طبيعى است مطلبى است كه دليلش همراه خودش است. براى اينكه انسانها برداشتى عوضى از تكليف خدا نداشته باشند جمله بعد مى گويد،»لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت«؛ اگر سود و زيانى عايد انسان مى شود مربوط است به همان زحمت كشيدنش. اگر سودى نصيبش مى شود در پرتو زحمت كشيدن است. اگر زيانى نصيبش مى شود نتيجه و بازده بيراهه رفتن و تلاش منفى است. اگر تلاش مثبت كند سودبخش است؛ اگر كار منفى كند زيانبخش است. »لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت.« اين است قانون و ناموس لايتغيّر تكليف الهى. بعد مى رود سراغ برخى از تكاليفى كه انسان را به زحمت مى اندازد. مى گويد، تكليفِ »انسانْ به زحمت بينداز« هم گاهى وجود دارد. كجا؟ آنجا كه تكليف، آهنگ و رنگ مجازات و كيفر پيدا كند. هر جا تكليفْ آهنگ كيفر پيدا كند خودبه خود انسان را به زحمت هم مى اندازد. باز برويم سراغ همين مثالهاى مدرسه اى؛ چون هم عموم دوستان اهل مدرسه هستند، يا بوده اند، و هم مطلب را خيلى به ذهن نزديك

مى كند. يك وقت است معلم براى به كار افتادن استعدادهاى دانش آموز و دانشجو تكليف شب معين مى كند. مثلاً مى گويد چهار مسأله را حل كنيد، يا به پنج سؤال تمرينى جواب بدهيد، يا در دانشگاه فلان طرح را ترسيم كنيد، يا درباره فلان موضوع مطالعه كنيد و كنفرانسى بدهيد. همه اينها تكليفهاى تمرينى است. ولى يك وقت است كه معلم در كلاس به دانش آموزِ تنبلِ متخلّف جريمه دهد. اين هم تكليف است اما جريمه غير از تكليف شب است، غير از مشق است، غير از تمرين است. در جريمه به زحمت انداختن هم هست؛ لذا مى گويد بيست بار بايد از روى فلان درس بنويسى. اين هم تكليف است؛ اين هم در جهت تكامل است، اما شاق هم هست و آدم را به زحمت هم مى اندازد. آن تكليف نوع اول چيزى است كه انسان از خدا مى خواهد و مى گويد خدايا ما را بلاتكليف نگذار؛ تكليف ما را معين كن كه از چه راهى برويم. اين چيزى است كه انسان دعا مى كند خدايا نصيبم كن؛ راه را به من نشان بده، پيمبرى بفرست، آيينى بفرست، كتابى بفرست، امامى معين كن، پيشوايى مشخص كن، رهبرى نصيب ما كن. اين چيزى است كه انسان آن را دنبال مى كند و دعا مى كند كه خدايا آن را بده. اما آن جريمه چيست؟ آيا اگر ما باشيم و خدا، مى گوييم خدايا طورى كن كه ما جريمه بشويم، يا اينكه مى گوييم خدايا طورى به ما توفيق بده كه هيچ وقت دچار تكليف جريمه اى نشويم؟ كدام يك؟ در اين باره بالفطره فكر كنيد. آدم سالمِ درست انديشى كه دوست دارد با همان تكاليف نوع اول راهش را پيدا

كند و برود، جا دارد دعا كند و بگويد خدايا، ما را دچار جريمه نكن، آن گونه كه كسانى را كه قبل از ما بودند دچار جريمه كردى. »ربّنا و لا تحمل علينا اصراً كما حملته على الذين من قبلنا«؛ خدايا بر دوش ما بار اضافى جريمه منه، آن گونه كه بر دوش مردمى كه قبل از ما بودند نهادى، چون مستحق جريمه بودند. معناى درست آيه اين است كه خدايا، ما را مستحق جريمه نكن.

آن هفته يكى از دوستانى كه به جلسه تفسير آمده بودند علاقه داشتند كه معنى اين قسمت از آيه را بفهمند و مى خواستند كه من در آن بخش سؤال و جواب با دو سه جمله اين مطلب را پاسخ بگويم. به ايشان عرض شد كه مطلب بايد پرورانده شود؛ مى ترسم با دو - سه جمله درست فهميده نشود. قرار شد نوار بحث امشب را براى ايشان بفرستند.

غالباً، به ويژه در فهم اين جمله، افراد به دست و پا مى افتند. مى گويند، آقا يعنى چه »ربّنا و لا تحمل علينا اصراً كما حملته على الذين من قبلنا«؟ »خدايا بر دوش ما بار سنگينى منه، آن طور كه بر دوش مردمى كه پيش از ما بودند نهادى.« مگر ما بچه عقدى خدا هستيم و آنها بچه هاى صيغه اى خدا بودند كه آنها بايد بار سنگين بكشند، ما نكشيم؟ نه آقا! مطلب اين نيست. مطلب خيلى سر راست است. صحبت تكليف به ميان مى آيد. قانون طبيعى و قانون روشن و منطقى تكليف بيان مى شود كه خدا بر عهده هيچ كس تكليفى نمى نهد جز در حدود توانايى اش. چون هدف تكليف به كار انداختن تواناييهاست پس

نمى تواند زايد بر توانايى باشد. اين روشن است. خوب، اگر اينطور است، پس ديگر آن بار سنگينى كه بر دوش قبليها نهاده و ما خواهش مى كنيم، دعا مى كنيم، تمنا مى كنيم تا بر دوش ما ننهد، كدام است؟ فهم اين مطلب قدرى مشكل بوده. ملاحظه مى كنيد اين مثالى كه عرض كردم چقدر به آسان فهميدن مطلب، بيش از هر بيان فلسفى، كمك مى كند. پاسخ اين است كه جريمه هم تكليف است، تمرين شب هم تكليف است؛ ولى اين دو با هم فرق دارند. تكليف و تمرين شب براى دانش آموز خوب لااقل دوست داشتنى است. تكليف و تمرين براى دانش آموز و دانشجوى فهميده دوست داشتنى و مطبوع است؛ اما جريمه نامطبوع است.

در كارى با عده اى از رفقا قرار گذاشته بوديم كه هر يك از رفقا بدون اطلاع قبلى و موجّه در جلسه مربوط به آن كار حاضر نشود جريمه شود. يك بار يكى از دوستان در جلسه حاضر نشد. براى جريمه مقرر كرديم كه همه جلسه آينده براى صرف شام به منزل آن دوست متخلّف بروند. او از مهمانى خوشش مى آمد، اما به محض اينكه مى گفتيم امشب به عنوان جريمه خدمت شما آمديم ناراحت مى شد. حاضر بود اسمش را بگذاريم مهمانى يا وَليمه، يا هر چيز ديگر، اما به آن جريمه نگوييم؛ چون جريمه نامطلوب و نامطبوع است. چون نامطلوب است پس جا دارد انسان دعا كند؛ بگويد خدايا، درست است كه آن تكليفِ جريمه اىِ تو هم لطف و محبت است و هم انسان ساز است، اما من دوست دارم بدون جريمه آدم بشوم. اين دعاى خوبى است. بار الها، مرا موفق دار بدون جريمه آدم شوم. ما

را دچار جريمه اى كه اقوام پيش از ما بدان دچار شده اند مگردان! اين مطلب به نظر من خيلى روشن است و توضيح اضافه هم نمى خواهد. در خود قرآن از جريمه هايى ياد مى شود كه يهود به صورت قانون دچارش شده اند. در آياتى كه درباره حيوانات حرام گوشت و حيوانات حلال گوشت هست، در دو - سه مورد، در دو - سه جاى قرآن اعلام مى شود كه براى شما استفاده از حيوانات بسيارى حلال است و جايز. آن وقت گويى سؤال مى شود پس چطور براى يهود استفاده از همه حيواناتى كه ناخن داشتند حرام بود؟ قرآن پاسخ مى دهد: »و على الذين هادوا حرّمنا كل ذى ظفر«؛(7) ما بر يهود حرام كرديم حيوانات و جانوران داراى ناخن را. چرا؟ براى اينكه آنها قبلاً از قانون خدا و قوانين خدا تخلّف كرده بودند؛ آن هم نه تخلف راست و حسينىِ سر راست و معمولى، بلكه تخلف همراه با نيرنگ و حقه بازى و كلاهبردارى. چون اينها مردمى بودند كه مى خواستند با قانون خدا هم با كلاه و كلاه گذارى رفتار كنند، ما قوانين جريمه اى براى آنها وضع كرديم. لذا در تفاسير، وقتى مفسرين به اين آيه رسيده اند گفته اند يكى از آن بارهايى كه بر عهده اقوام قبل از مسلمانها بوده و مسلمانها در اين آيه دعا مى كنند »خدايا بر دوش ما منه«، همين است. نمونه هاى ديگرى را هم از روايات در اين زمينه نقل كرده اند. ولى مثال مهم نيست؛ آنچه مهم است فهم اصل مطلب است. ما خواستار تكليف خدا و دوستدار شناخت تكليف خدا و عمل به آن هستيم، اما از جريمه، حتى جريمه خدا، خوشمان نمى آيد. دلمان مى خواهد بى جريمه

راه خودمان را برويم؛ لذا مى گوييم،»ربّنا و لا تحمل علينا اصراً كما حملته على الذين من قبلنا«. نمونه اش چه بوده؟ هر چه مى خواهد باشد.

»ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا.« اين مسأله اى ديگر است. اينجا مسأله اين است كه توانايى انسان دو جور است؛ يك توانايى در حد تلاش و عملِ با نشاط، و يك توانايى در حد عمل جانكاه. يك وقت هست شما صبح تا شام كار مى كنيد، مى دويد، كوشش مى كنيد، و بعد وقتى از شما سؤال مى كنند،»آقا، حالت چطور است؟« مى گوييد، »الحمدللّه، حالم خوب است؛ خدا را شكر كه قدرت دارم و مى توانم كار كنم.« يك وقت است كه آن قدر كار بر دوش شما مى ريزد و به كار كشيده مى شويد كه وقتى حالتان را مى پرسند مى گوييد،»چه بگويم؟! از فشار كار جانم دارد در مى آيد!« اين دو نوع كار كردن است. آنجا كه مى گوييد از فشار كار جانم دارد در مى آيد، باز هم كار را با توانايى انجام مى دهيد. انسان هيچ كارى را بدون توانايى انجام نمى دهد. لابد توانايى اش را داريد كه اين مقدار كار را انجام مى دهيد. اما در مورد دوم با آخرين ته مانده توانايى كار مى كنيد؛ لذا اين احساس كه »جانم دارد در مى آيد« اتفاقاً احساس صحيحى است. انسان احساس مى كند كه گويى آن آخرين توانش دارد به مصرف مى رسد. هميشه فكر مى كند كفگير دارد به ته ديگ مى خورد. اگر در ميان دوستان كسانى باشند كه در زندگيشان اين طور كار كرده باشند، اين تعبيرى را كه عرض كردم كه گويى انسان حس مى كند كفگير به ته ديگِ توانايى اش مى خورد، لمس كرده اند. حال مى پرسم، اگر انسان زندگى

با تلاش را دوست داشته باشد، كدام نوع را دوست دارد: آن نوعى كه تلاش تا آنجا برسد كه كفگير گويى به تهِ ديگ توانايىِ قدرت انسان مى خورد، يا آن نوعى كه انسان هميشه حس مى كند يك مقدار ديگر هم توانايى دارد؟ كدام يك؟ فطرت انسان - غير از موارد استثنايى - زندگى طبيعى انسان، زندگى فطرى انسان، اگر انسان بخواهد با همان آهنگ فطرت و طبيعتش زندگى كند، دوست دارد هميشه يك برنامه كارى داشته باشد كه جان او را به لبش نرساند. كار باشد، پيشرفت باشد، تكامل باشد، اما كار جانفرساى طاقت فرسايى كه گويى كفگير به تهِ ديگِ توانايى اش مى خورد نباشد. كار به حدى نباشد كه انسان گويى از آن كلافه مى شود. به حدى نباشد كه انسان گويى دارد از كار بيزار و متنفر مى شود. كار باشد، اما با نشاط. »ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا«؛ بر عهده ما كارهايى منه، ما را به روزى مينداز كه تلاشگريمان آهنگ جانفرساى طاقت فرسا داشته باشد؛ چون اين هم مطبوع انسان نيست؛ اين هم زندگى در مسير طبيعت انسان نيست. گاهى مى شود كه انسانهاى زبده بايد تا سر حد جانفرسايى كار كنند، اما بدون شك اين يك كار استثنايى است كه انسان به حكم ضرورت انجام مى دهد، و گرنه آهنگ فطرى بشر نمى تواند اين باشد. آهنگ فطرى زندگى بشر تلاش با نشاط است. اين يك سلسله تعليم و دعاست در جهت شناساندن تكليف و حدود آن و اَشكال مختلف آن و شكل و نوع مرغوب آن و شكل و نوع نامرغوب آن.

راجع به توانايى مطلب روشن شد، اما انسان چه كند كه موجودى

است كه دچار فراموشى مى شود و گاهى از روى فراموشى تكليفى را انجام نمى دهد! وقتى كه انسان فراموش مى كند نماز بگزارد، اگر انسان پاى بندى به وظيفه باشد، در روحش اين نگرانى پيدا مى شود كه اى واى! يادم رفت نماز بخوانم؛ آيا خدا با من چه خواهد كرد؟ آيا خدا مرا مجازات خواهد كرد؟ يا ماه رمضان روزه بودم، اما وسط روز ليوان آبى مقابلم بود، تشنه هم بودم، مشغول و سرگرم بودم، به كلى يادم رفت روزه ام، ليوان آب را سر كشيدم؛ اى واى! روزه ام شكسته شد. گاهى متخلّف فراموشكار را مجازات مى كنند و گاهى هم متخلّف فراموشكار را مجازات نمى كنند. گاهى وضع طورى است كه اگر ما بگوييم آدم متخلّفى را كه از روى فراموشى، از يك تكليف تخلّف كرده است مجازات نمى كنيم، قانون شل مى شود. بايد متخلّف فراموشكار را هم مجازات بكنيم تا ترس از مجازات و كيفر در اعماق روح او اثر بگذارد و در او همواره يك نوع حواس جمعى و تنبهى به وجود بياورد. ولى معمولاً كسى را كه از روى فراموشى و نسيان، خطايى، گناهى، يا تخلّفى مرتكب مى شود، نبايد مجازات كرد. حالا دعا مى كنيم؛ مى گوييم خدايا، اگر ما فراموش كرديم ما را مؤاخذه مكن؛ يعنى ما به صورت آن انسانهايى در نياييم كه مستحق مجازات، حتى در صورت فراموشى، هستند. مثال بزنم. فرض كنيد شما قرار ملاقات داريد و مى بينيد كه ربع ساعت بيشتر وقت نداريد. به سرعت سوار ماشين خود مى شويد. در حالى كه دنده عقب مى آييد فردى را كه در پشت ماشين شماست، و شما هم ديده بوديد كه پشت ماشين شما نشسته، زير مى گيريد. يعنى فراموش

مى كنيد كه آن فرد پشت ماشين شماست؛ او را زير مى گيريد. در اينجا قانون اسلام در مورد كشتن يك انسان، حتى از روى خطا و فراموشى، كيفر را به كلى برنمى دارد، بلكه نوعى كيفر مقرر مى كند. فقط يك درجه تخفيف مى دهد و مى گويد اين قاتل را نكشيد، چون از روى خطا و فراموشى قتل كرده، اما بدون مجازاتش نگذاريد: اولاً، بايد ديه بدهد؛ ثانياً، بايد كفاره بدهد - كفاره قتل خطا: يا بايد يك بنده آزاد كند، يا بايد روزه بگيرد، يا بايد عده اى از بينوايان را غذا و خوراك بدهد. براى اينكه اگر قرار شد بگوييم هر كسى از روى خطا و نسيان كسى را كشت هيچ چيز و هيچ كارش نداشته باشيد، آن وقت آقا وقتى مى رود پشت ماشين مى نشيند ديگر حواسش همه جا هست جز به رانندگى اش. اما اگر يك مجازات سنگين پايش گذاشتيد، وقتى پشت ماشين مى نشيند حواسش را بيشتر جمع مى كند. پس تعيين مجازات، حتى در حالت نسيان، نظير همان جريمه است: گاهى سازندگى و حتى ضرورت دارد. ولى به طور معمول انسان اگر از روى فراموشى خطا و تخلفى كرد جا دارد كه مشمول گذشت بشود. حالا مى گوييم خدايا، ما را چنان بدار كه استحقاق گذشت و مغفرت تو را در حالت نسيان و خطا داشته باشيم. فهميدن اين خطا يك قدرى مشكل است. فهميدن نسيان قدرى از آن آسانتر است. اينكه آدم چيزى را از ياد ببرد روشن است، اما خطا چيست؟ خطا موارد روشنى دارد. اگر انسان ندانسته كارى را انجام بدهد مى شود خطا. يك ليوان نوشابه قرمز اينجا روى ميز گذاشته بود؛ شما خيال مى كرديد شربت

آلبالوست؛ برداشتيد سر كشيديد؛ كمى از آن خورديد، ديديد اى واى، نوشابه الكلى است! به اين مى گوييم خطا؛ يعنى ندانسته كارى انجام دادن. ولى گاهى در روانشناسى دايره بزه و گناه خطا را خيلى گسترش مى دهند. چطور؟ ببينيم آيا اينها در منطق قرآن خطاست يا نه. در روانشناسى مى گويند فلان آقا انسانى است كه محيط تربيتى نامساعدى داشته؛ دچار عادتهاى زشت اخلاقى شده و تحت تأثير آن عادتهاى زشت اخلاقىِ ناشى از داشتن محيط نامساعد تربيتى، آسان به گناه كشيده مى شود. آيا اين خطاست يا نه؟ اين يك بحث تربيتى است. بسيارى از كسانى كه در بخش روانشناسى تربيتى كار كرده اند طرفدار اين هستند كه ما با چنين آدمى هم معامله خطاكار كنيم؛ يعنى بر او چندان سخت نگيريم. عده اى هم مى گويند نه؛ اگر بخواهيم از اين به بعد جلو آثار شوم آن تربيت غلط و عادت غلطى را كه آن فرد كسب كرده بگيريم، يك راهش سخت گرفتن است. اينها بحثهايى است مربوط به مبحث كيفر و مجازات از نظر حقوقى، و مربوط به روانشناسى تربيتى در مورد بزه و بزهكار از نظر روانشناسى و انسانشناسى. حقيقت اين است كه از نظر مجازاتهاى قانون اسلامى تا اين لحظه برداشت ما اين است كه چنين خطاكارى را مجازات مى كنند. يعنى اگر كسى با توجه، اما تحت تأثير كشش نيرومندِ عادتهاى زشتى كه كسب كرده، آلوده به گناهى شد كه مستحق حد و مجازات و كيفر قانونى است، حدش را مى زنند و كيفرش مى كنند. برداشتمان تا اين لحظه اين بوده است. فتاوى فقهى هم همين است. بيان اينكه اين فرد گناهى ندارد و گناه با مربيان

او بوده كه او را بد بار آورده اند، فرد را از مجازات و كيفر در قانون كيفرى اسلام مبرّا نمى كند. البته چنين فردى از نظر مناسباتش با خدا مى تواند از خدا طلب مغفرت كند و بگويد: »ربنا لا تؤاخذنا ان اخطأنا«؛ خدايا اگر ما تحت تأثير اين كششهاى غلط و عادتهاى غلط به گناه آلوده شديم و لغزشى كرديم ما را مؤاخذه نكن؛ از ما درگذر! بنابراين، از نظر آينده سازى فردى و مناسبات فردى اش با خدا، برداشت ما از تعاليم اسلام اين است كه روى اين فرد پيش خدا مى تواند باز باشد و بگويد خدايا از گناه من درگذر. اما از نظر نظام اجتماعى اسلامى و كيفر و مجازاتى كه بايد پشتوانه حفظ نظام احسن اجتماعى باشد، او را مجازات مى كنند تا هم خودش تحت تأثير ترس از مجازات به آسانى تسليم عادتهاى غلط نشود و هم ديگران. چون مجازات براى فهم ديگران نيز هست. اگر قرار شد هر خاطى و خطاكارى را به عذر اينكه عادتهاى كودكى غلط، او را به راه فساد كشانده، مشمول بخشش قرار بدهيم، چه بسا روى كسانى كه تاكنون دچار چنين عادتهايى نبوده اند نيز به گناه باز شود. بنابراين، آنچه تاكنون از آيات و روايات كيفرى اسلامى استنباط مى كنيم اين است كه او را كيفر مى كنيم. آدمى را كه با توجه گناهى مرتكب شده اما تحت تأثير عادتهاى تربيتى غلط قبلى است، مجازات مى كنيم. ولى آدمى كه ندانسته ليوانى اينجاست، يا اصلاً نمى دانسته در ليوان مشروب الكلى است؛ آن را برداشته و يك جرعه خورده، ديده مشروب الكلى است؛ آن را زمين گذاشته؛ يك جرعه اى كه ندانسته خورده خطاى

محض است و معنى ندارد او را مجازات كنيم. چنين آدمى را مجازات نمى كنند. او هم از نظر قانون مورد عفو است و هم از نظر خدا.

خوب، آخر اين دعا چيست؟ مسلمانِ هوشيارِ متوجه تكليف و معنى صحيح تكليف و نقش تكليف؛ مسلمانِ متوجه به جريمه و تنبيه و تكاليف جريمه اى تنبيهى؛ مسلمانِ متوجه نسيان، متوجه خطا، متوجه اين جوانب مختلف مطلب، از خدا مى خواهد كه او را انسانِ به رشد رسيده رشديافته اى كند و توفيق چنان رشدى را به او دهد كه زمينه تكاليف جريمه اى و »اِصر« را ايجاب نكند؛ زمينه زندگى با تلاش تا آخرين رمق را ايجاب نكند؛ زمينه كيفر در برابر كار و لغزشِ از روى نسيان و فراموشى را ايجاب نكند؛ زمينه كيفر در برابر كارِ از روى خطا و سهو را ايجاب نكند. همه اينها را مى خواهد. و بعد هم از خدا طلب عفو و مغفرت مى كند و در آخر كار مى گويد،»انت مولينا، فانصرنا على القوم الكافرين«؛ من مسلمان با ايمان به اين اندازه اكتفا نمى كنم كه خودم چنين و چنان باشم، يا در راه پاكى باشم، يا مستحق جريمه و مستحق مجازات در خطاها و نسيانها نباشم؛ از اين بالاتر مى خواهم: بار الها، من مى خواهم تو، كه مولا و ياور ما هستى، حالا كه من با اين تكامل استحقاق آن را پيدا كرده ام كه بگويم از حزب اللهم، از حزب خدايم و خدا ياور من است، تو ما را بر مردم كفران پيشه كافرِ ناسپاسِ حق كش يارى ده و پيروز كن. يعنى چه؟ يعنى مسلمان تنها به اينكه خودش در راه راست مى رود قانع نيست. اگر قانع

بود مطلب همين جا تمام بود و ديگر »فانصرنا على القوم الكافرين« نمى خواست. مسلمان انسانى است متعهد؛ نه فقط براى سالم زيستن خودش، بلكه براى سالم زيستن همه و براى بهداشت محيط و پاك نگهداشتن محيط؛ براى رشد انسانهاى سالم. چه وقت مى شود محيط براى رشد انسانهاى سالم آماده بماند؟ موقعى كه مؤمنان عمل كننده به ايمان و اهل ايمان و عمل، قدرت را در دست بگيرند و بر كافرانِ ناسپاسِ حق ناشناسِ حق كش پيروز شوند. لذا خواستِ نهايى مسلمان در اين دعا چنين است: »انت مولينا فانصرنا على القوم الكافرين«.

درباره اين آيه آخر سوره بقره، يا دو آيه آخر سوره بقره، رواياتى از پيغمبر اكرم)ص( آمده است كه در آن پيغمبر درباره ارزش اين آيات مطالب زيادى را بيان كرده اند و اين آيه ها را آيه هايى افتخارآميز براى قرآن و پيغمبر قرآن معرفى كرده اند. محتواى آن روايت، عالى است و روشنگر يك مسأله بنيادى است. انسان، تكليف، راهشناسى، جريمه، مجازات، كيفر، رشد، كم رشدى، همبستگى ميان انسانها و مسئوليت مشترك. اصلاً مگر چيز ديگرى هم جز اينها باقى مى ماند؟ جا دارد كه از پيغمبر به صورت افتخار اين كلام صادر شده باشد كه به من خواتيم(8) سوره بقره داده شد؛ آيات آخر سوره بقره داده شد. بعد به اين مناسبت از پيغمبر اكرم)ص( روايتى نقل شده كه فرمود »رفع عن امتى تسعه«(9)؛ از امت من نه چيز برداشته شد. اما امت پيغمبر! تا مى گوييم امت پيغمبر همه خيال مى كنيم ما امت پيغمبريم. امت پيغمبر، يعنى آن جامعه اى كه مى تواند خود را به پيغمبر بچسباند، دچار نُه چيز نيست؛ دچار نُه بار نيست. در ميان اين

نه چيز چند تا از همين ها كه در اين آيه هست گفته شد: آنچه را از روى فراموشى انجام دهند؛ آنچه از روى خطا انجام دهند؛ آنچه از عهده آن برنيايند و بار سنگين باشد. امت پيغمبر دچار بار سنگين طاقت فرسا از جانب خدا نمى شود و كيفر خطا و نسيان برايش لازم نيست. اما اگر »امت ما« بوديم و نام »امت نبى« بر خود گذاشتيم ولى در عمل دور از نبى بوديم مستحق همه اينها هستيم. همين طور كه الان هم داريم اينها را مى كِشيم.

سوره بقره با اين آيه تمام شد. تحقيقات تاريخى درباره سالهايى كه اين سوره بزرگ و آيات اين سوره بزرگ به تدريج در آن سالها نازل شده تأييد مى كند كه همه آيات اين سوره، يا لااقل قسمت معظم آن، در دو سال اول بعد از هجرت و دو سال اول زندگى مسلمانها در مدينه نازل شده است. كار زيادى از نظر تاريخ شناسى آيات و تاريخ نزول آيات تاكنون انجام گرفته است. يك كارى هم الان در دست ما هست كه اميدوارم اگر به ثمر برسد بيشتر كمك كند و مطلب را روشن كند - البته طولانى خواهد بود. به هر حال، بررسيهايى كه تاكنون انجام گرفته مى گويد اين آيات، اين سوره ها، اين راهنماييها همه در دو سال اول زندگى مسلمانها در مدينه بوده؛ يا قسمت معظمش در مدينه بوده است. مى رسيم به سوره هايى كه مربوط به مراحل بعدى زندگى اجتماعى مسلمانهاست. اگر دوستان برگردند و نگاهى بكنند به آنچه در اين مدتِ تقريباً سه سال در زمينه تفسير اين سوره عرض شد و مطالبى كه از اين سوره به دست

آمد، آن وقت توجه پيدا خواهيد كرد كه مسلمانها از چه نوع رهبرى پيوسته مستمر و گره گشايى در آغازِ به ثمر رسيدنِ نهضت پرارج اسلام برخوردار بودند. راهنماييهاى بزرگ، متقن، محكم و تكليف روشن كن در مراحل گسترش يك نهضت. به نقش مؤثر، خلاّق و مستمر اين رهبريها بيش از پيش توجه پيدا كنيد و ضرورت آن را درك كنيد، مبادا از اين پس نيروهاى ارزنده شما به هدر برود.

تضاد دو نسل

الحمدللّه ربّ العالمين، الصّلاةُ و السلام على جميع انبيائه و رسله و على سيدنا و نبينا خاتم النبيين و على الائمة الهداة من اهل بيته و الخيرة من آله و صَحبه، و السلام علينا و على عباد اللّه الصالحين.

فرصتى است كه در محيطى اختصاص يافته به تربيت و تعليم، با جمعى از برادران و خواهران ارجمند گفتگويى داشته باشيم. چه بهتر كه، طبق معمول، زمينه گفتگو مطلبى در ارتباط نزديك با تربيت و تعليم فرزندانمان باشد. زمينه اى كه براى مذاكره امروز در نظر گرفته شده عبارت است از درگيرى دو نسل در خانواده.

اصولاً درگيرى دو نسلِ نوسال و جوانسال با نسل قبل از آن، از مسائل اجتماعى قابل ملاحظه عصر ماست. اين درگيرى در جامعه هاى مختلف، با نظامهاى اقتصادى و اجتماعى و فكرى مختلف، مورد توجه است. اگر تنها به آن مقدار از آنچه در نشريات عمومى يا كتابها منعكس مى شود توجه كرده باشيد، خواهيد ديد اين درگيرى يكى از مسايل بسيار مهم زمان ماست. از نسل جوان و نوجوان، امروز بيشتر با برچسب نسل سركش و عصيانگر ياد مى شود. آيا اين درگيرى از نقطه هاى ضعف زندگى بشر در عصر ماست

يا از نقطه هاى قوت آن؟ دو نظر كاملاً متخالف در اين باره اظهار مى شود. يك عده برآنند كه اين درگيرى و سركشى و سر تسليم فرونياوردن در برابر آنچه نسل قبل، از نسل نو مى خواهد، نشانه تحرك، پويايى، نوآفرينى و سرعت پيدا كردن آهنگ تكامل و پيشرفت در جامعه بشرى است. شنيده ايد كه سخن نوآر كه نو را حلاوتى است دگر! از نظر آنان، همه چيز نوآر كه نو را حلاوتى است دگر! براى رسيدن به نو، راهى جز پشت پا زدن به كهنه ها نيست. اين عده دلدارى هم مى دهند و توصيه نيز مى كنند كه غصه نخوريد كه در اين تحرك و پويايى مقدارى از چيزهايى كه شما عمرى به آنها دل بسته ايد خراب مى شود و از بين مى رود. غصه اش را نخوريد! »تا پريشان نشود كار به سامان نرسد.« تا يك ساختمان كهنه فرسوده نامتناسب را خراب نكنيم و حتى آشغال و خاكروبه آن را بيرون نريزيم، جا براى ساختمان تازه دلپذيرِ نو متناسبتر با نيازهاى زمان باز نمى شود. آيا مى شود خانه اى كلنگى بخريد، بگوييد من هم مى خواهم اين ساختمان كلنگى را به عنوان عتيقه حفظ كنم و هم مى خواهم در همين جا يك ساختمان به درد بخور متناسب با احتياجات روز بسازم؟ مگر اينكه اصلاً روى سقف و بالاى آن ساختمانِ كهنه يك سقف كامل بزنيد و از فضاى روى آن استفاده كنيد - اما چه كسى چنين مى كند؟ بنابراين، از اينكه آن درهاى كهنه چوبى را كه لولا هم نداشت، ولى ميراث گذشته بود و يادآور خاطرات ديرين بود و عمرى با آنها خو و انس گرفته بوديد خراب كنيد، غمين مباشيد؛ درى

بهتر، شايسته تر، متناسبتر، با اتاقى بهتر جانشين آن خواهد شد. اين يك برداشت؛ برداشتى صددرصد مثبت، همراه با قدردانى و ارج نهادن به طغيانگرى و عصيان و سركشىِ نسل جوان. اين گروه مى گويد، اصلاً به جاى آنكه از اين سركشى و طغيان و ويرانگرى كه مقدمه عمران و آبادى بعد است بناليم، بايد بدان بباليم. افتخار كنيم در عصرى هستيم كه حركت نسل نو سرعت بيشترى دارد؛ خرابيهاى بيشتر نشان مى دهد و به دنبالش آباديهاى بهتر. اما دسته اى ديگر نظرى ديگر دارند و يكسره از اين سركشى و عصيان مى نالند: اى بابا! روزگار خراب شده؛ بچه ها، پسرها و دخترها ديگر به حرف ما گوش نمى دهند؛ ما را نمى پسندند؛ ما براى آنها دِمُده شده ايم؛ نه حاضرند لباس ما را تنشان كنند، نه حاضرند مثل ما غذا بخورند، نه مثل ما لباس بپوشند، نه مثل ما آمد و شد داشته باشند. هيچ چيز آنها به ما نمى خورد. اين گروه، اين عصيانگرى و سركشى و كنار نهادن ارزشهاى ديرين را يكسره محكوم مى كنند و نشانه انحطاط )انحطاط اخلاقى، انحطاط اجتماعى و انحطاط معنوى( در نسل جوان مى دانند و همواره وقتى با صاحبنظران روبرو مى شوند مى گويند، آقا فكرى كنيد! همه چيز دارد از دست مى رود. با دلواپسى و نگرانى با اين رويداد روبرو مى شوند. خوب، كداميك از اين دو ديد صحيح است؟ هيچ كدام!

درباره اين موضوع، كه از موضوعات مهم عصر ماست، از دو ديدگاه مى توان مطالعه كرد. يكى از ديدگاه تعاليم اسلام و آورده وحى )آيين ما در اين زمينه چه ديد و چه نظرى دارد و چه موضعى گرفته( و يكى صرفاً با ديد علمى و تحليل

انسانى و اجتماعى، بدون اينكه بخواهيم در ارتباط با آورده وحى نظر بدهيم. يك كار علمى اسلامى و يك كار علمى تجربى. البته راه سوم اين است كه اين دو ناظر در كنار يكديگر و با هم اين مسأله مهم را مورد مطالعه قرار بدهند، كه در اين صورت نتيجه بهتر و براى ما به درد خورتر خواهد بود.

من اجمالاً به دوستانى كه در اين جلسه حضور دارند و واقعاً نسبت به اين مسائل علاقه دارند و، از اين بالاتر، در برابر اين گونه نيازهاى مهم اجتماعى احساس تعهد و مسئوليت مى كنند، يادآورى مى كنم كه اين موضوع از زمينه هاى بس ارزنده براى تحقيق و مطالعه است. جا دارد كسانى كه اهل اين مطالعات هستند يكديگر را بشناسند و با كمك يكديگر روى اين مسأله از هر دو ديدگاه كار بكنند و نتايجى هر روز نوتر و نوتر در اختيار بگذارند. چه بهتر كه بخشى از نشريات مدرسه براى اوليا حامل و حامى نتايج بررسى اين گروه باشد. آنچه امشب ترجيح دادم در اين ديدار به آن بپردازم فقط آن بخش اول است؛ يعنى كلياتى كه در تعاليم اسلامى در اين زمينه هست و مى تواند راهنماى ما در مورد مسائل جزئى و تفصيلى باشد.

از تعاليم اسلام در اين زمينه اين طور به دست مى آيد كه اسلام درگيرى دو نسل را به دو شكل و به دو گروه و صنف كاملاً متمايز تقسيم كرده و در هر يك از اين دو گروه و شكل و زمينه نظرى روشن دارد. زمينه اول عبارت است از درگيرى دو نسل بر سر حق و باطل، عدل

و ظلم، خير و شر. اين درگيرى ممكن است از ناحيه نسل نوسال و نوپا در برابر نسل ميانسال و قديمى تر باشد و ممكن است به عكس باشد.

من با صراحت به پدران و مادران حاضر در اين جلسه اعلام مى كنم، در نسل جوان و نوجوان، درصد و سطح، و حتى گرما و حرارت گرايش فطرى به حق و عدل و خير، از گرايش نسل ميانسال و قديمى تر بسيار بالاتر است. البته ممكن است در فلان آقا يا فلان خانم ميزان حق پرستى، حق خواهى، حق دوستى، عدل دوستى و خيرخواهى بيش از ديگرى باشد، اما اين امر اقلّى است. اما درصد و سطح حق گرايى، حق دوستى، حق پرستى، خيردوستى، و بخصوص عدل دوستى، در نسل نوجوان و جوان به طور معمول بالاترست. و چه تيره بخت قومى و مردمى كه از اين زمينه خداداد مساعد بهره بردارى شايسته نكند! مبادا آن قوم تيره بخت ما باشيم!

جايى بودم؛ پدرى در راه حق به تلفنى پاسخ مى داد. پسر هجده - نوزده ساله او ناظر اين تلفن بود. پدر در تلفن با يك مقدار تعارفات صحبت مى كرد. پسر از گوشه و كنار مطلب حدس زد طرف كيست. بعد از تلفن از پدر پرسيد، بابا، با چه كسى صحبت مى كردى؟ گفت، با فلان كس. پسر گفت، اينكه طرز صحبت كردن با اينها نيست! گفت، مگر چطور بود؟ گفت، با اينها تعارف كردن گناه است؛ او يك انسان ضد حق و ضد عدل بود، چرا با او اينگونه سخن گفتى؟ اگر شما، با كوته بينى و ساده انگارى، زود اين واكنش بچه را با اين برچسب كه بچه است و خام است و هنوز چم و خم زندگى

و روزگار را نمى داند و از آداب معاشرت و سنن روابط اجتماعى بى بهره است محكوم كنيد و بر آن داغ باطله بزنيد، من و شما اگر اين كار را كرديم، در شمار آن قوم بدبخت درآمده ايم.

دوستانى تشريف دارند كه مسئولان و مربيان واحدهاى گوناگون آموزشى هستند. دلم مى خواست مجلس ما وقت بيشترى مى داشت و اجازه مى داد تا تبادل نظر كنيم نه اينكه فقط بنده حرف بزنم و شما گوش كنيد. دلم مى خواست از رفقا خواهش مى كردم تجربه خود را در اين ساليانِ درازِ برخورد با نسل جوان طرح كنند تا ببينيم آيا آنها هم اين عرض من را مبنى بر اينكه در نسل نوجوان و جوان زمينه فكرىِ دست نخورده تر، آماده تر و سازنده ترى در زمينه گرايش به حق و عدل و خير يافته اند تأييد مى كنند، يا احياناً آنها تجربه ديگرى دارند. ولى اسلام براى اينكه در اين مورد نظرى جامع داده باشد حق گرايى را منحصر در جوانها نمى كند. گاهى اوقات مسأله برعكس است. گاهى پدرى، مادرى، پدربزرگى، مادربزرگى، در راه حق و عدل و خير است و با فرزندان و فرزندزادگانى مسخ شده، خودپرست، و نه حق پرست، روبروست؛ تكليف او را هم بايد روشن كرد. مسأله از ديد اسلام روى جوانى و پيرى دور نمى زند، بلكه روى حق پرستى، حق گرايى و باطل گرايى دور مى زند. لذا قرآن خطاب به نسل جوان مطلبى در اين باره دارد؛ خطاب به پدر و مادر و نسل ميانسال و بزرگسال نيز تذكرى در اين باره دارد؛ خطاب به همه، بدون تفاوت ميان كوچك و بزرگ، نيز يادآورى مؤكّدى دارد. خطاب به نسل نوجوان مى گويد: »و وصّينا الانسان بوالديه حَمَلَتهُ

اُمُّهُ وَهناً عَلى وَهنٍ و فِصاله فى عامَينِ اَنِ اشكرلى و لِوالِديك الِىَّ المصير و ان جاهداك عَلى اَنْ تُشرِكَ بى ما لَيسَ لَكَ بِهِ علم فَلا تُطِعهُما و صاحِبهُما فى الدُّنيا مَعروفاً و اتَّبِع سَبيلَ مَن اَنابَ اِلىَّ ثُمَّ اِلَىَّ مَرْجِعُكُم فَاُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلون.«(11) به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم. مادر با چه حال زار و ناتوانى بار اين فرزند را كشيد! باردارى اش تا از شير بازداشتنش دست كم دو سال طول كشيد. - دو سال! شما چند سال زندگى مى كنيد؟ اگر مادرى چهار فرزند بياورد، شش تا هشت سال از بهترين سالهاى زندگى اش را در اين راه سرمايه گذارى كرده است. اى فرزند، هشيار باش! مواظب باش! پاس و سپاس اين خدمت مادر و پدر را بدار! سپاسگزار من كه خدايت هستم و پدر و مادرت باش! يادت نرود كه عاقبت پيش من مى آيى. حساب اين كار را از تو خواهم خواست. با اين تأكيد خطاب به نسل جوانسال و ميانسال، پاسدارى از پدر و مادر را مى خواهد. اما با تمام اين تأكيدها اظهار مى دارد كه اگر پدر و مادر به تو ور رفتند كه در كنار آفريدگار جهان خدا يا خدايانى را مورد پرستش و اطاعت قرار بدهى و به خدايى بگيرى، در اين صورت به حرفشان گوش نكن! فقط يك كار بكن: تا زنده هستند سعى كن با آنها مماشات كنى. خوب زندگى كن اما به حرفشان گوش نده. راه خود را برو؛ عصيانگر باش؛ برو دنبال راه آنهايى كه به سوى من )خدايت( روآوردند و بازگشتند. بعد پيش من مى آييد و در آن هنگام به شما خواهم گفت

چه كار مى كرديد. حسابها را آنجا صاف مى كنم.

»و وصّينا الانسانَ بوالديه حُسناً و اِن جاهداك لشترك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما. الىّ مرجعكم و انبّئكم بما كنتم تعملون.«(12) اين آيه نيز همان مضمون را به صورت فشرده تر دارد. خوب، نسل جوان از اين دستور اسلام چه مى فهمد؟ آيا مى فهمد كه هميشه بايد سر به راه و دنباله رو پدر و مادر باشد؟ بسيار براى من تلخ است كه حتى از ميان دوستان خودمان، پدران و مادرانى تماس مى گيرند و مراجعه مى كنند، مى گويند فلانى، مى توانى ما را راهنمايى كنى؟ مى گويم، چه فرمايشى داريد؟ چه مشكلى پيش آمده؟ مى گويند هيچ، بچه ها سر به هوا شده اند. به راه ديگرى مى روند. مى پرسم، به كدام راه؟ وقتى خوب تحقيق مى كنى مى بينى آقا پسر و خانم دختر نسبت به پدر و مادرش در راه حق جدى تر، رهروتر، و كوشاتر است و اختلاف پدر و مادر و دختر و پسر بر سر اين است كه پدر و مادر مى خواهند در اين حق پرستى و حق پايى و راه حق پويى ترمز او باشند و او تن به اين ترمز نمى دهد. بنده در پاسخ اين پدران و مادران چه پاسخى بدهم؟ نمى دانم شما چه صلاح مى دانيد، ولى صلاح خدا اين است كه مى گويد تو وظيفه دارى به جاى اينكه بچه ها را نصيحت كنى مدتى پدر و مادر را نصيحت كنى؛ بگو اى مسلمان، كجاى كارى؟! افتخار كن كه فرزندت از تو در راه حق كوشاتر و پوياتر است. اين چه ژست نامطلوبى است كه گرفته اى؟ كمكش كن! ترمز او مباش! بنده به ناچار طبق توصيه خداوند همين كار را كرده ام، و باز

هم مى كنم. قرآن اين نوع عصيانگرى و برآشفتن و تن به فرمان و دلخواه پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ در ندادن را تكريم و تجليل و توصيه مى كند و اصلاً فرمان مى دهد كه »و ان جاهداك ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما.« من فقط بايد به بچه ها همان نصيحت قرآن را بكنم كه »و صاحبهما فى الدنيا معروفاً«؛ راهت را برو، در عين حال با پدر و مادرى كه جور ديگر مى انديشند و عمل مى كنند پرخاشگرى مكن؛ مماشات بكن.

پدرى گله مى كرد كه دخترم به خانه آمده، مى گويد بابا، آيا اين قاليچه ابريشمى كه روى آن قالى كاشان انداختى در خانه ما زيادى نيست؟ فكر كن بچه هاى عمه ام، كه خواهر توست، خرج تحصيل ندارند؛ عيد كه مى آيد نمى توانند لباس حسابى تنشان بكنند؛ آيا اين سزاوار است كه در خانه تو قاليچه ابريشمى روى قالى كاشان بيفتد ولى آنها اينطور باشند؟ بعد اين دختر در اين مورد به پدر اصرار و پافشارى مى كند؛ پدر دلخور مى شود و شكايت پيش ما مى آورد كه آقا، چكار كنيم تا اين بچه ها اينقدر در كارها فضولى نكنند؟ مسلمان! اسلام، نوجوانِ فضول بار مى آورد. اگر دلت نمى خواهد، برو به آيين ديگرى ملتزم شو. به پدر و مادر هم همين را مى گويد، »يا ايُّها الَّذينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُم اَمْوالُكُم وَ لا اولادُكُم عَن ذِكر اللَّه وَ مَن يَفْعَل ذَلِكَ فاولئِكَ هُمُ الخاسِرُون.«(13)

اى انسانهاى صاحب عقيده و معتقد به خدا و راه خدا! اگر ديديد بچه ها به راه باطل مى روند و شما را به راه باطل مى كشانند و علاقه به بچه ها مانع حق خواهى و حق پرستى و

راه حق پويى شماست، از بچه ها صرف نظر كنيد نه از راه حق. چه افرادى را مى شناسم كه ده - پانزده سال دنبال اين حرفها دويدند، حالا مى بينند واقعاً زندگى را باخته اند. دائماً مى گويند فلانى، اشتباه رفتيم، عمر خود را ضايع كرديم، اين سالهاى ارزنده را تباه كرديم؛ نمى ارزيد! بله، نمى ارزد. »لا تُلهكم اموالكُم وَ لا اولادكم عَن ذِكراللَّه و مَن يَفعَل ذلِكَ فاولئكَ هُمُ الخاسرون.« ايمان و عمل بر طبق ايمان مايه نزديكى به حق است. اين است كه سعادت و امنيت خاطر در دو سرا مى آورد. فرمان قرآن به نسل ميانسال و بزرگسالِ حق پرستى كه در برابر گرايشهاى باطلِ بچه ها و جوانها قرار مى گيرد اين است؛ فرمان عمومى: »قل ان كان آبائُكُم و ابنائُكُم و اِخوانُكُم و اَزواجُكُم و عشيرتكُم و اَموالٌ اقترفتموها و تجارةٌ تَخشَونَ كَسادَها و مَساكِنُ تَرضونَها اَحَبَّ اِلَيكُم مِنَ اللّه و رَسُولِهِ وَ جهادٍ فى سَبيلِه فتربَّصوا حتّى يأتى اللّه بِاَمرِهِ و اللّه لايَهدِى القَومَ الفاسِقين.«(14) اگر پدرانتان )براى شما نوجوانها(، پسرانتان )براى شما ميانسالها(، برادرانتان، همسرانتان، قوم و خويشانتان، ثروتى كه به دست آورديد، تجارت و داد و ستدى كه از كسادشدنش بيمناك هستيد، خانه و كاشانه و زادگاه و شهر و ديارى كه از آن خوشتان مى آيد و آن را مى پسنديد، اگر اينها پيش شما دوست داشتنى تر از خدا و پيامبر خدا و جهاد و فداكارى در راه خداست، حرفى نيست؛ فقط مى گويم منتظر نتيجه شوم اين وضع باشيد و در انتظار آن باشيد كه فرمان قدر الهى فرا خواهد رسيد. بعد هم بيخود نگوييد »اهدنا الصراط المستقيم«.

اى پدران و مادران؛ اى انسانهايى كه براى شما

ارزش و محبوبيت اين چيزها از خدا و پيامبر و فداكارى در راه او بيشتر است، بيخود اهدنا الصراط المستقيم نگوييد؛ چون خداوند مردم دنيادوستِ تبهكار را هدايت نمى كند. درگيرى دو نسل وقتى بر سر حق و خير و عدل، از يكسو، و باطل و شر و ظلم، از سوى ديگر باشد، دستور قاطع و روشن قرآن اين است. ابهامى ندارد. فقط يك سؤال پيش مى آيد. گاهى، هم ما حق را مى واهيم و هم بچه ها. يعنى، از نظر اينكه هر دو حق را مى خواهيم با هم اختلاف نداريم. هم ما خير مى خواهيم هم بچه ها؛ هم ما عدل مى خواهيم هم بچه ها؛ اختلاف نظر در اين است كه ما مى گوييم حق اين است و آنها مى گويند حق آن است. ما مى گوييم عدل اين است، آنها مى گويند عدل آن است. ما مى گوييم خير اين است، آنها مى گويند خير آن است. اينجا چكار كنيم؟ اينجا تكليف روشن است. جناب عالى، به عنوان پدر و مادر، ولايت فكرى بر فرزندتان نداريد. فرزندتان هم به عنوان اينكه من جوانم و بهتر مى فهمم ولايت فكرى بر سركار ندارد. هيچ كدام بر همديگر ولايت فكرى نداريد. ولايت فكرى مالِ وحى است و آگاهان وحى در دايره وحى؛ مال علم است و مطالعات حساب شده در قلمرو علم. نه شما به عنوان پدر و مادر درصدد تحميل نظرتان در نسل نو باشيد و نه نسل نو درصدد تحميل بر شما. اگر ملجأ و مرجعى داريد كه طرفين مى پذيريد، به او مراجعه كنيد. اگر مى خواهيد با همديگر كاوش مشترك و مباحثه داشته باشيد، خوب، چه اشكال دارد كه پدر با بچه اش بنشيند گفتگوى آرام با

حق مساوى داشته باشد؟ چه اشكالى دارد كه پدر با دخترش، مادر با پسرش، پدر و مادر با دختر و پسرشان، امكانى براى تبادل نظر سالم در داخل خانواده به وجود بياورند؟ آيا حتماً بايد در مسائل فكرى به عنوان ولىّ اظهار نظر كنند؟ اسلام چنين چيزى نگفته است. بالاتر از اين، اسلام مى گويد فرزندانى كه به راه باطل مى روند و بعد در روز رستاخيز مى گويند خدايا، اينها هستند بزرگترهاى ما و بزرگان ما و اينها ما را گمراه كردند؛ به آنها گفته مى شود شما مسئوليت خودتان را داشتيد؛ مى خواستيد به حرف اينها گوش نكنيد. اين تربيت اسلام است. اسلامى كه به فرزند مى گويد تقليد از پدر و مادر تقليدى باطل است، شما از اين فرزند چه توقع داريد؟ به پدر و مادرى كه بگويند خدايا، بچه ها ما را به اين راه كشانده اند، مى گويد مگر نگفتم دنباله رو بچه هاى عزيزدردانه تان نباشيد؟ استقلال! مگر بچه شما وقتى به سن بلوغ و تكليف مى رسد وظيفه ندارد خودش درباره همه مسايل تحقيق كند و از نو دين خودش را انتخاب كند؟ مگر شما نمى گوييد اسلام چنين دينى است؟ پس چرا حاضر نيستيد به لوازم اين دين و به لوازم اين مبناى ارزنده عالى انسانى تن در بدهيد؟ هم خدا را مى خواهيد هم خرما را! به اين مسايلِ عالىِ اسلام فقط وقتى سرِ منبرها و در مقالات گفته مى شود افتخار مى كنيد، اما در مقام عمل از آن وحشت داريد؟

درگيرى دو نسل در زمينه حق و باطل، خير و شر، حق و عدل: اسلام اين درگيرى را نه شوم دانسته و نه بد تلقى كرده، بلكه آن را عامل

تكامل و تحرك و پويايى جامعه و حق پويى و حق يابى و حق جويى انسانها شناخته است. توصيه مى كنم، بر طبق توصيه اسلام، بكوشيد در داخل خانواده حقْ محور برخورد فكرى شما باشد. بزرگترها، به حق تن در بدهيد! بچه ها، به حق تن دربدهيد! بگذاريد خانواده هر مسلمانى براستى خانواده اسلامى باشد؛ يعنى تسليم در برابر حق.

و اما زمينه دوم درگيرى در مسائل ديگر است. مسائل ديگرى كه در داخل خانواده زمينه درگيرى پدر و مادر و بچه ها مى شود به دو بخش تقسيم مى شود: يكى بخش مربوط به رعايت حدود و حقوق پدر و مادر و فرزندان؛ حق متقابل. دستور اسلام در اين باره اين است كه اى مسلمان، خواه جوانسال باشيد خواه ميانسال يا بزرگسال، سعى كن حقوق و حدود ديگران را رعايت كنى، ولو آنها حقوق و حدود تو را رعايت نكنند. مگر اين قرآن، اين اسلام، اين حديث و سنت نيست كه ما را دعوت مى كند به شعار »صِل مَن قَطَعَك«؟ چه شعارى! تا آنجا كه به خودسازى فردى مربوط است و تا آنجا كه عوارض نامطلوب اجتماعى به وجود نمى آورد، اى انسان، صِل من قَطَعَك! پدر، مادر، اگر بچه ات قدرناشناس است تو وظايفى را كه نسبت به آنها دارى عمل كن. همين طور اى فرزندان، »و قَضَا رَبُّك الا تعبُدُوا الا ايّاهُ و بالوالدَينِ احساناً امّا يَبلُغنَّ عِندَكَ الكِبَر، اَحَدُهُما او كِلاهُما، فَلا تَقُل لَّهُما اُفٍ و لا تَنهَرهُما و قُل لَهُما قولاً كريماً. وَ اخفِض لَهُما جِناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحمَةِ و قُل رَبِّ ارحَمهُما كما رَبَّيانى صغيراً.«(15)

فرمان خدايت اين است كه جز يك خداى يكتا را مپرستيد و با پدر

و مادر خوشرفتار باشيد. اگر پدر يا مادر، يا هر دو، پيش تو بودند و به سن پيرى رسيدند، در پرستارى از آنها حتى واى هم نگو! آنها را آزار نده. با آنها با احترام حرف بزن. بال براى آنها بر زمين بگستر. براى آنها بال تواضع بر زمين بگستر؛ تواضعى از روى عاطفه و رحمت و مهر و دلسوزى. حتى دعا كن، بگو خدايا، پدر و مادرم را مشمول مهر خودت قرار بده، همان طور كه آنها مرا در كودكى پروريدند و پرورش دادند. البته همين آيه يادآور عهد بزرگ فرزند بر پدر و مادر است، چون مى گويد، »و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً«؛ همان طور كه آنها وقتى من كودك بودم مرا پرورش دادند... معلوم مى شود پدر و مادر بايد در پرورش فرزندان كوشا باشند تا درخور اين دعا باشند.

به خودم و به شما توصيه مى كنم، اگر مى خواهيم بچه ها در روز فرسودگى و سالخوردگى و پيرى و از كار افتادگى براى ما بچه هاى دلسوزى باشند، همين حالا اين مطلب را به آنها ياد بدهيم. چه جور ياد بدهيم؟ آيا به اين شكل كه دائماً در خانه شعار قرآنى درست كنيم كه »و اخفض لهما جناح الذُّلّ من الرَّحمَةَ«(16) مثل آدم طلبكار! درست مثل اينهايى كه در مغازه تابلو زده اند كه امروز نقد، فردا نسيه. يا با عمل نشان بدهيم؟ اگر من و شما امروز با عاطفه و محبت و دلسوزى مراقب پدر و مادر بوديم، بچه ها خود به خود اين را ياد مى گيرند. خانم، دختر شما كه در خانه دهها بار ناظر اين بوده است كه به شوهرتان گفتيد، »آخر من تا

كى بايد در پرستارى كردن از مادرت با تو همكارى كنم؟« چه انتظارى مى رود كه اين دختر فردا پرستار شما و شوهرتان باشد؟ چند درصد از ما عملاً به اين بچه ها درس پدردارى و مادردارى مى دهيم؟ - لااقل به خودمان راست بگوييم!

تعليم و تربيت

قرآن به ما مى آموزد كه خداوند پس از آفرينش زمين و آسمان، گياهان و جانداران ديگر، خواست موجودى بيافريند كه در اين عرصه پهناور، با انتخاب خودش و به پاى خودش حركت كند و هدف و جهت را خودش انتخاب كند. از نظر ما، انسان بايد در انتخاب خويش و اراده خويش، و در حركت كردن، خداگونه باشد. بزرگترين خداگونگى انسان در همين بعد اوست: خود مى شناسد، خود مى سنجد، خود برمى گزيند، خود مى سازد و خود مى آفريند. خلاقيت بر اساس انتخاب خويشتن، بزرگترين و مهمترين بُعد خدا گونگى انسان است. از آنجا كه جهت اصلى اين گزينش و انتخاب، سبيل الله است، يعنى اينكه آدمى رو به خدا و در راه خدا حركت بكند، لذا براساس گزينش آگاهانه و آزادانه، بايد خداجوى باشد و خداپوى بشود. به اين ترتيب خداگونگى دوم او، يعنى به خصلتهاى كمال و تعالى آراسته شدن، پس از انتخاب آزادانه او تحقق پيدا مى كند. اين همه، تنها و تنها در پرتو تعليم و تربيت به وجود مى آيد. سرمايه انسان، علم گسترده او و منشها و روشهاى متعالى كسب شده اوست. يك انقلاب بايد از همه راهها و امكانها و فرصتها، در اين خط استفاده كند: خط آگاهى دادن و ساختن

و آگاه كردن؛ تزكيه و تعليم، يا تعليم و تزكيه. در قرآن گاهى تزكيه مقدم بر تعليم آمده و گاه تعليم مقدم بر تزكيه؛ چون هر دو صحيح است. انسان با آگاهى، خط پاك انديشى و پاك رفتارى را پيدا مى كند و با هر قدمى كه در راه پاك انديشى و پاك رفتارى بردارد امكان آزادتر شدن بيشترى را به دست مى آورد.

اين ساختن انسانها بر فراز متعالى اسلام، راههاى گوناگون دارد. شما به اين نكته، كه روح عرايض امروز من است، با دقت توجه كنيد؛ بعد اگر ديديد كه اين اصل يك اصل مهم است، در تنظيم فعاليتها روى آن تكيه كنيد.

چگونه مى توان انسانها را - از نسل نوجوان كه آماده ترين نسل براى تعليم و تزكيه است، تا نسل سالخورده كه قسمت معظم فرصتها را پشت سر گذاشته - طى يك انقلاب، در مسير خودسازى آگاهانه، بر مبناى معيارهاى اصيل مكتب تربيت كرد؟ آنچه من مى خواهم عرض كنم اين است: مؤثرترين و پرتوانترين و پربُردترين راه، ايجاد يك جريان نيرومند پرجاذبه معنوى - مادى است كه افراد جامعه را در خود بكشاند و آنها را طورى با خودش ببرد كه حركتشان جوّى نباشد، اما از حداكثر زمينه )زمينه مساعد( و امكان، برخوردارشان كند.

براى اينكه نسلهاى مختلفِ يك جامعه انقلاب كرده، در مسير انقلاب و با معيارهاى انقلاب، خودسازى آگاهانه داشته باشند و انسانهاى نويى بشوند و تولّدى دوباره بيابند، لازم است انقلاب جريان پرتوانِ نيرومندِ گسترده اى را به وجود آورد كه بتواند افراد جامعه را در خودش فرو ببرد و با خودش هماهنگ سازد، اما به شكلى كه آنها حركتشان، حركت آگاهانه و آزادانه اى باشد، نه

حركتى از روى جبر و تسليم. بنابراين، حالت »با خود بردن« نبايد بدون آگاهى و آزادى باشد، بلكه بايد حالت در اختيار نهادنِ حداكثرِ زمينه مساعد و امكانات را داشته باشد و شوق انگيز و رغبت انگيز باشد. اين بايد خط اصلى تعليم و تربيت، تربيت و تعليم، در همه نهادهاى انقلابى جامعه اسلامى ما باشد.

شما برادرها و خواهرها، روى اين نقطه نظر بينديشيد؛ نظر دهيد؛ و اگر آن را اصلى صحيح و موجه يافتيد، در ايجاد اين جريان كوشا باشيد. - اينك يكى يكى اين نكته ها را توضيح مى دهم.

اگر ما براى خودسازى انسانهاى يك جامعه انقلابى بخواهيم به همان شيوه آگاهى دادنهاى فردى، و حتى گروهى، و دعوت اشخاص به عمل صالح اكتفا كنيم، بدون آنكه به كل جريان به صورت يك كلّ بينديشيم و توجه كنيم، افراد به سمت حركت مى آيند، به سمت مكتب مى آيند، از ايمان و عمل صالح هم در درجات مختلف برخوردار مى شوند، ولى همواره حركتشان، آمدنشان، با برخورد با موانع و مشكلات و ناهمسازيهاى فراوان روبروست، به طورى كه فكر نمى كنند در يك نظام جديد قرار گرفته اند و حركت مى كنند. در اين صورت فكر مى كنند هنوز آهنگ حركت، شرايط حركت و شكل حركت، چيزى است شبيه آهنگ و شكل قبل از پيروزى انقلاب. يعنى هنوز با محيط خويش بيگانه است و در يك محيط نامساعد، دارند با تمام تلاش دست و پا مى زنند؛ و اين درخور حركت پس از پيروزى انقلاب نيست. اين درخور حركت قبل از پيروزى انقلاب است. اگر امروز پسران و دختران، مردان و زنان مسلمان در جامعه ما، احساس كنند كه گويى دارند در يك

محيط ناآشناى نامساعد تلاش و كار مى كنند؛ اگر آهنگ حركت و تلاش اجتماعى در اين جهت قرار نگيرد كه جوان و نوجوان ما در درون خودش، قوم و خويشى و پيوند آشنايى و برانگيزاننده با محيط اجتماعى و نظام اجتماعى اش حس نكند، سرعت حركت و سازندگى حركت افت پيدا مى كند؛ مى شود شبيه ماههاى قبل از پيروزى انقلاب؛ آن هم نه سال آخر و دو سال آخر و سه سال آخر؛ مى شود شبيه ايام عسرت؛ شبيه ساعة العسره و ساعات العسره؛ ساعتهاى عسرتِ چندين سالِ قبل از پيروزى انقلاب. شما در آن موقع چقدر توقع داشتيد كه كار و حركتتان بُرد داشته باشد؟ چقدر انتظار داشتيد كه افراد به سويتان بيايند؟ آيا در آن سالها انتظارِ يدخلون فى دين الله افواجا(18) را مى داشتيد؟ مثلاً شما در سال 55 54 53 52، انتظار اين را داشتيد كه مردم و نسل جوان يدخلون فى دين اللّه افواجا؟ در آن سالها اگر شما شب و روز تلاش مى كرديد و دو يارِ مسلمانِ باايمانِ مبارز پيدا مى كرديد، كلى خوشحال بوديد. ولى شما حالا در آن شرايط و محيط نيستيد. حالا شما مى خواهيد حركت طورى تنظيم بشود و آهنگ حركت طورى باشد كه بتواند هر چه سريعتر در داخل مرزهاى ايران، اين سى و شش ميليون آدم را مسلمان كند؛ و لااقل آهنگ غالب و مسلط بر جامعه را آهنگ اسلامى كند و هر چه سريعتر اين جامعه الگو و اسوه نوساخته بتواند خودش انقلاب را به تمام دنياى اسلام و حتى تمام دنياى انسانيت صادر كند. انتظار شما اين است. اگر يك جوان مبارز مسلمان در سال 1356 زخم مى خورد و

او را به بيمارستان مى بردند و در آنجا مورد بى مهرى همه قرار مى گرفت، دل آزرده نمى شد. مى دانست در نظام ضد اسلامى زندگى مى كند. اما امروز وقتى يك مجروح انقلاب را به »بيمارستان هدايت« مى برند و در حالى كه او را روى برانكار حركت مى دهند و سرم به او وصل كرده اند يك ذره آب مى خواهد و آن خانم پرستار برمى گردد به او هتاكى و فحاشى مى كند و به انقلاب و خط انقلاب دشنام مى دهد، اين جوان متأثر مى شود. چرا؟ براى اينكه در مقطعى از انقلاب است كه انتظار قلبى اش اين است كه يك جريان نيرومند و پرتوان بتواند اين نامسلمانها، اين دور از اسلامها، اين ضد اسلامها را جذب كند و با خودش ببرد. پس، اگر كارها صرفاً موضعى باشد، شبيه كارهاى 6-7 سال قبل، نمى تواند پاسخگوى انتظارات همه ما و بخصوص نسل جوان ما در اين مقطع از انقلاب باشد. كارهاى بريده و موضعى ديگر براى اين زمان رضايت بخش نيست. دقيقاً روى احساس خودتان، روى احساس برادرها و خواهرهاى قوم و خويشتان، روى احساس هم مدرسه اى هايتان، روى احساس شاگردهايتان دقيق بشويد؛ مى بينيد اينها در اين مقطع از زمان انتظار جريان نيرومندى را دارند و ديگر با اينگونه موفقيتهاى نسبىِ موضعى اشباع نمى شوند.

اهميت تحزّب و سازمان يافتگى

بنابراين، نيروها بايد طورى هدايت بشوند، طورى سامان پيدا كنند، طورى سازماندهى شوند، كه به ايجاد يك جريان قوى و نيرومند منتهى شود. اينكه مى بينيد اين روزها همه مى كوشند تا شكل و سازمان يافتگى را بكوبند و حتى ضد اسلام و ضد قرآن معرفى كنند، بحثها و مقاله ها عليه حزب و سازمان و تشكيلات مى گويند و مى نويسند، براى اين است كه درست فهميده اند.

اگر در اين مقطع از زمان، حركتها به صورت حركتهاى نيرومند، سازمان يافته و آفريننده جريانهاى قوى درنيايد، اشباع كننده و ارضاع كننده نخواهد بود و در نتيجه رو به افت و افول خواهد گذاشت.

پس اين نكته اول: ضرورت انكارناپذير اين مقطع از انقلاب اين است كه تلاشها به جاى اينكه تلاشهاى موضعى باشند، تلاشهاى گسترده منسجم باشد. بحث بر سر اين نيست كه با چه نامى نيروهاى مؤمن مسلمان تشكيل شوند؛ نام حزب باشد، نام سازمان باشد، نام انجمن باشد، نام كانون باشد؛ اين بحث مطرح نيست. بحث بر سر اين است كه بايد نيروهاى مؤمن مسلمان با هم متشكل شوند؛ يكى شوند و جريانى نيرومند به وجود آورند. بحث بر سر اين است. شما معلمان، بياييد تلاش كنيد، يك كانون گسترده اسلامى معلمان در سطح كشور به وجود بياوريد؛ با هم متشكل شويد، هماهنگ شويد، همراه شويد، هم خط شويد، تا بتوانيد به صورت يك گروه گسترده در ميدان اصليتان، يعنى مدارس، كار هماهنگ بكنيد؛ آن هم نه بريده از كل اجتماع. امروز ما واحد غيرسياسى نداريم. اينها مال زمان شاه بود كه ما براى اينكه استتار داشته باشيم و فعاليتهايمان را زير پوششى ببريم و آنها را اغفال كنيم، مى گفتيم، آقا اجتماع معلمين غيرسياسى است. دين و سياست ما يكى است و سياست و دين ما يكى است. مگر مى خواهيم آن نكته قرآن و آن بيان اسلام را از خاطر دور نگه داريم؟ اسلام دينى است كه سياستش عبادت و عبادتش سياست است. اسلام دينى است كه معلمى اش، قضاوتش، سربازى و پاسدارى اش، طبابتش، صنعتش، كشاورزى اش، شهردار بودنش، فرماندار بودنش، همه بايد عبادت و خدمت

در راه خدا باشد. همه اينها بايد آهنگ داشته باشد و همه اش بايد به صورت اجزاى منسجم يك جريانِ نيرومندِ سازنده دربيايد. مگر شما از اسلام برداشتى غير از اين داريد؟ مثل اينكه مى گويند، آقا، روحانيت برود كنار؛ روحانيت از سياست جداست! ما چنين خبرى نداريم. ما يك اسلام و يك امت اسلامى داريم، منسجم. همه اش با هم يكى است. آهنگ واقعى توحيد همين است. حتى زندگى مادى و معنويمان با هم درآميخته است. ماديت بريده از معنويت و معنويت رها كرده از ماديت و ترك گوينده ماديت نيست. ما نيازهاى مادى داريم، نيازهاى اقتصادى داريم، نيازهاى مصرفى داريم، ولى خطمان خط خداست. آرمانمان آرمان معنوى است ولى از بستر زندگى صحيح مادى حركت مى كنيم به سوى هدف متعالى معنوى. با اين بستر كه دشمنى و مخالفت نداريم. معنويت گرايى ما معنويت گرايى رهبانيت و تصوف و زهد و پارسايى منفى صوفيانه نيست. معنويت براى ما اين است كه هيچ چيز زندگى بيش از يك گذرگاه ارزش ندارد. لباسمان، خانه مان، كاشانه مان، خيابانمان، شهرمان، اينها همه گذرگاه است، منزلگاه نيست. براى ما زندگى مادى گذرگاه است. از اينجا كه حركت مى كنيم، هدف برايمان معلوم است كجاست. و چون گذرگاه است، بيش از يك گذرگاه هم به آن بها نمى دهيم. معنويت به اين نيست كه بگوييم از روى ماديت يك پل بزن و عبور كن؛ يا بال در بياور و عبور كن! اين نيست خط اسلام. وقتى مى گوييم رهبانيت ضد اسلام است منظورمان همين است. اينكه بگويند ما يك سازمان صنفى معلمى هستيم و سياسى نيستيم، اين دروغ است. اين سخن اصلاً با اين حركت نمى خورد. اين اولين نقطه

انحراف است. شما معلمين مسلمان، سازمان نيرومند گسترده اى به وجود بياوريد كه بتواند همه نيروهاى شما را در خط خدا و خط اصيل اسلام بسيج كند و به كار بيندازد. در عين حال، اين سازمان بايد قدرت اين را داشته باشند كه با مجموعه واحدهاى ديگر، يك سازمان گسترده هماهنگ دينى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى به وجود آورد. اين خط ماست، و در گفتن اين خط نيز خواهش مى كنم هيچ وقت تقيّه نكنيد. ما در زمانى هستيم كه بايد پوست كنده حرف بزنيم و پوست كنده حركت كنيم.

بنابراين، نداى من امروز در جمع شما اين است: معلمان جمهورى اسلامى ايران! معلمان مؤمن به خط انقلاب! متحد و يكپارچه بشويد، براى اينكه نقش خودتان را هماهنگ با جريان كل انقلاب، هر چه هماهنگ تر و منسجم تر و سازنده تر ايفا كنيد. آنچه مى تواند تعليم و تربيت را درخور انقلاب، اسلام و امت پيروزمندمان، سازنده و آفريننده بسازد، اين است كه بخشى از يك جريان نيرومند پرتوان گردد. به هيچ وجه به تلاشهاى موضعى اكتفا نكنيد. ممكن است تا اين جريان به وجود نيامده، هر كسى از موضعى آغاز كند. اين اشكالى ندارد، ولى اين آغاز بايد در خط به وجود آوردن هر چه سريعتر آن جريان نيرومند باشد. - اين نكته اول.

نكته دوم اينكه اين جريان بايد بتواند افراد اين جامعه را در خودش فرو ببرد. برادرها و خواهرها! جريان انقلاب اسلاميتان بايد داراى جاذبه اى قوى بشود. اعتراف كنم كه در اين هيجده ماه پس از پيروزى، در جاذبه دار كردن نظام اسلاميمان، به اندازه اى كه دلمان مى خواهد، آرزو داشته و داريم، عملاً توفيق نداشته ايم. دقيقاً حركت كنيد.

فكر كنيد، ببينيد كجاى كار عيب داشته كه جاذبه ها در حد انتظارمان نبوده است. نظام اسلامى بايد نورانيت اسلام از او روز به روز بيشتر به چشم بخورد. نورانيت، پاكى، آن صفا و آن صداقت و راستى كه براى فطرت هر انسان، به خصوص نسل جوان و نوجوان، جاذبه اى نيرومند دارد، اين در آن حد ايدئال ما نبود. تا يك يك ما در برخوردمان، در گفتارمان، در رفتارمان، اين نورانيت، آن فروغ يزدانى و الهى، اين فروغ پرجاذبه ديده نشود، كل جريانْ نورانيت متناسب با انقلابى برخاسته از اسلام را به دست نخواهد آورد.

آن روح ايثار، آن روح از خود گذشتن، آن روح با دروغ و كجى در ستيز بودن، آن انصاف نسبت به خويشتن، نسبت به ديگران منصفانه برخورد كردن، آن تواضع، آن فروتنى، و آن برادرانه برخورد كردن و خواهرانه برخورد كردن؛ اينها دين فطرت است. ما در بعد اقتصادى خيلى مى توانستيم در اين مدت كار بكنيم. ولى انصاف اين است كه خيلى كارها را نكرده ايم. هنوز روابط اقتصادى را به سمت عدل به حركت درآوردن به حد مطلوب و به حدى كه متناسب با اسلام حق و عدل باشد نرسيده است. آن مديريت و نظام ادارى را در جامعه، دگرگونى هاى بنيادينى كه بتواند نظم طاغوتى مديريت را كنار بزند و يك نظم الهى و انسانى را به وجود بياورد، نداشته ايم. حتى در نهادهاى بسيار عزيز انقلابمان هنوز نتوانسته ايم موفقيت فراوانى را عرضه كنيم. در خود اين نهادها گله ها مكرر به گوش مى خورد. تلاش كنيد، و تلاش كنيم، كه جاذبه اين جريان روز به روز بيشتر باشد. صرفاً كارش دافعه نباشد. در

جريان انقلاب اسلامى، امروز دافعه كم و بيش هست و به چشم مى خورد. البته آن هم در حد نصاب نيست؛ براى اينكه خيلى از چيزهايى را كه بايد قوياً دفع كند هنوز قوياً دفع نمى كند.

معلم عزيز! تو بايد در كلاس و مدرسه ات همواره آن حالت نمونه بودنت را بيشتر كنى. آيا بچه ها از شما به عنوان معلمِ دلسوزِ كاردانى كه كار خودش را خوب بلد است و تعليم و تدريس و كلاسدارى و برخورد با بچه ها را خوب مى داند؛ حوصله دارد؛ دلسوزى دارد؛ عشق مى ورزد به اينكه آنچه را يك معلم بايد به يك دانش آموز ياد بدهد به وى بياموزد؛ سر كلاس كه مى آيد دائماً به ساعتش نگاه نمى كند كه كى زنگ بخورد؛ زنگ مدرسه كه مى خورد زودتر از بچه ها از مدرسه فرار نمى كند؛ مى ماند؛ )چون او از اين بچه ها جدا ناشدنى است؛ او عشق مى ورزد كه هرچه مى شود ساعتى بيشتر و دقايقى بيشتر را با آن نونهالان عزيزش بگذراند( - بچه ها از شما چقدر رضايت دارند؟ شما چقدر اين روحيه ها را داريد؟ اين مى شود جاذبه اين جريان در رابطه با شما. آيا معلمها در مدرسه، در رابطه با يكديگر، در رابطه با خدمتگزار مدرسه، در رابطه با مدير مدرسه، واقعاً توانسته اند يك جوّ برادرانه، خواهرانه، به وجود آورند يا نه؟ چقدر؟ اينها جاذبه هاست. آيا هنوز هم وقتى زنگ كلاس مى خورد، آقاى ناظم يا خانم ناظم، آقاى مدير يا خانم مدير، مى آيند درِ اتاق شما معلمان را باز مى كنند، سلام عليكم مى گويند، كه پاشويد، برويد سر كلاس؛ يا نه، قبلاً خودتان رفته ايد؟ روابط جور ديگر شده يا نه؟ بالاخره جلسات شوراى مدرسه، واقعاً جلسات

شَور است يا جلسات كلنجار رفتن است؟ راستى، معلمين ما مطالعات دينى و حرفه اى شان براى بالا رفتن مهارتشان در رشته درسى خودشان، بيشتر از دو سال قبل شده يا خداى ناكرده كمتر شده؟ راستى، ايجاد كلاسهاى كارآموزى و بازآموزى هنوز هم در گرو فعاليتهاى اداره كل آموزش ضمن خدمت، با پرداخت حق شركت در كلاس و اياب و ذهاب و اين حرفهاست يا ديگر بازآموزى، انقلابى شده، همه مى خواهيم بيشتر بياموزيم و آموزش ضمن خدمت داشته باشيم؟ اينهاست جاذبه هاى انقلاب. و شما اى برادرها و خواهرهاى علاقه مند به حركت در خط اصيل اسلام! در راه كلاس بازآموزى پيشگام و پيشتاز باشيد. چرا در هر مدرسه، در هر بخش، و در هر شهرى، به وسيله خود شما! تشكيل نشود؟ اين تكلّف، اين تشريفات، اين بروكراسى! مگر شما نمى توانيد از راه مبادله تجربه به يكديگر بيشتر بياموزيد؟ كدام معلم است كه در دوره كارش دو تجربه جديد نداشته باشد؟ و كدام معلم ديگر است كه از تجربه او بى نياز باشد؟! اين مى شود كلاس بازآموزى؛ اين مى شود بهترين آموزش ضمن خدمت. هر ماهى جلسه اى براى هر رشته در خود كرج اشكالى دارد؟ حتماً ابلاغ مى خواهد؟ دائماً مى گوييم با نظام كاغذبازى مبارزه كنيد. چگونه؟ اگر ما هنوز هم براى هر كارمان منتظر كاغذيم، مى خواهيم با چه مبارزه كنيم؟ مى توانيد يك چنين كلاسهايى داشته باشيد. بچه ها هم خودشان باخبر مى شوند. از طريق بچه ها هم پدرها و مادرها باخبر مى شوند. اعلام در راديو و تلويزيون هم نمى خواهد - البته بگويند؛ ولى ضرورتى ندارد. مى دانيد با چنين عملى چقدر بر جاذبه اين جريان مى افزاييد! بايد اين جريان جاذبه پيدا كند؛ و جاذبه اش

به بيشتر شدن ميزان عمل صالح كسانى است كه در اين جريان حضور دارند.

اين شعار ماست كه بالاترين دعوت و مؤثرترين دعوت - )دعوت يعنى همان خواندن؛ يعنى جذب كردن( - به عمل صالح است. »و كونوا دُعاةَ الناس بغير السنتكم.«(19) در حديث ديگر هست: »و كونوا دعاةً الى انفسكم بغير السنتكم.«(20) جذب كنيد و فراخوانيد ديگران را به راه خويش، اما نه با زبانهايتان؛ پس با چه؟ با قلمتان؟ قلم هم برادر يا خواهرِ زبان است. پس با چه؟ با عملتان. و عمل شما در خط يك معلم بيش از هر چيز در همان مسئوليت شما متجلّى خواهد شد. هر يك از ما، در حوزه كار خاص خودش، هم مى تواند جاذبه آفرين باشد و هم مى تواند، خداى ناكرده، نزديكان را از هر چه مسلمانيست دلزده و بيزار كند. شوخى نكنيد! همين حرفهايى را هم كه اينجا عرض مى كنم، اگر صرفاً براى گفتن و شنيدن باشد واقعاً نمى ارزد. نه براى شما عزيزان مى ارزد كه اينجا وقتتان را تلف كنيد و نه براى من. البته من به عنوان يك ديدار از برادرها و خواهرها، خيلى هم خوشحال هستم، اما حيف است كه خوشحالى ام اين حد باشد.

بنابراين، نكته دوم تكيه روى جاذبه اين حركت است. در كلِّ حركت هم همين طور است. بالاخره بايد ببينم امسال در كرج براى آبادتر شدن و بهتر شدن منطقه هاى محروم اين شهر جمعاً چقدر كار صورت گرفته و چه كسانى اين كار را صورت داده اند و كدام نيروها در انجام اين خدمات پيشگام و پيشتاز بوده اند. و السابقون السابقون.(21) شما و همراهان شما و عناصر تشكيل دهنده اين جريان، در اين

صورت جهد خواهيد كرد. اين قدر به فكر اين نباشيد كه اين ولنگارها، اين مانع تراشها، اين مزاحمها، چه مى گويند و چه مى نويسند. بيشتر به فكر اين باشيد كه شما خود چه مى كنيد، كه كرده شما باطلِ سحرِ نوشته و گفته آنهاست. آيا باطل سحرى بهتر از اين هم سراغ داريد؟ البته، اين را مى پذيرم كه توضيح دادن هم لازم است. مى پذيرم كه آگاهى دادن هم لازم است. اما توضيح دادن در طى عمل؛ يا درست در آغاز عمل. اگر قرار شد فقط توضيح دادن باشد بدون از عمل، آن توضيح هم دلنشين نخواهد بود.

پس نكته دوم اينكه حركت، جريان نيرومند و جاذبه قوى داشته باشد - از اين راههايى كه اشارتاً عرض كردم؛ والاّ شما خود دهها نمونه ديگر را مى شناسيد.

نكته سوم: جريان طورى باشد كه انسانها را در خودش فرو ببرد؛ اما نه يك فروبردنى كه خودآگاهى و انتخاب آزاد را از آنها سلب بكند و به شكل يك جبر اجتماعى در بيايد و بگويد، اى انسانهايى كه پهلوى من ايستاده ايد، بايد با من بياييد! اين نمى تواند دوام داشته باشد و اصولاً نمى تواند ما را به راه اسلام ببرد. ما بايد اصلِ »لااكراه فى الدّين، قد تبيّن الرّشد من الغى، فمن يَكفر بالطّاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقى لانفصام لها«(22) را رعايت كنيم. روى كلمه كلمه اين آيه دقت كنيد. بايد تك تك اين شعارها، كه در هر يك از اين جمله هاست، حفظ بشود. اجبارى در انتخاب آيينِ زيستن نباشد. آنچه هست، روشن كردن راه و بيراهه است. چنين كنيد كه هر كس به خدا ايمان آورد، هر كس به طاغوت

كفر ورزيد و پشت كرد و به خداى رو آورد، دريابد كه رشته اى را در دست گرفته كه گسستن در آن راه ندارد و مى تواند با آن تا آخر راه را برود. همه اينها را بايد بيابد. براى اين منظور بايد هميشه در كارهايمان و در برخوردهايمان و در نظام دادنهايمان طورى عمل كنيم كه انسانها حس كنند دارند به پاى خودشان حركت مى كنند؛ آن هم نه يك احساس كاذب، بلكه يك احساس صادق. در پى اين مديريت، نقطه نظرى كه مناسب است همواره دنبال شود همين است. چون دو جور مديريت هست: مديريتى كه اداره شونده ها را در يك مكانيسم قوى قرار مى دهد و آنها چون ذرّاتى با يك مغناطيس نيرومند، اما فاقد آگاهى، به دنبال مدير حركت مى كنند. اين مديريت درخور يك جامعه انسانى و اسلامى نيست. يك نوع مديريت هم هست كه هميشه به اداره شونده ها ميدان مى دهد كه احساس كنند خودشان دارند فكر مى كنند؛ خودشان دارند خلاقيت نشان مى دهند؛ خودشان ابتكار و ابداع دارند و خودشان دارند حركت مى كنند. اما مى دانند كه حركتهايشان بايد به هم پيوسته باشد؛ تك نمانند. ايمان آورده اند به اينكه تك ماندن همان و باطل شدن و عاطل شدن و بى ثمر، يا كم ثمر شدن همان. اين مديريت پايدارتر است. در اين راه بايد خيلى خون دل خورد. يك معلم بايد خيلى خون دل بخورد تا كلاس را طورى اداره كند كه بچه احساس آزادى هم بكند. خيلى خون دل خوردن دارد و خيلى انسان بايد در خودش سرمايه جمع كند تا بتواند اين كار را بكند. ولى معلمان عزيز بايد به عنوان يك معلمِ متعهد مسلمانِ انقلابى اين كار

را بكنند، والاّ از بچه ها مهره ساختن هنر نيست. از بچه ها مهره نسازيد! اين كار آخر و عاقبت ندارد. ما در رابطه با تهاجم عناصر كوچك و بزرگ به جامعه، اين آهنگ را مى دانيم، ولى در رابطه با كار شما كه معلم هستيد، اين موضوع به صورت خاص مطرح مى شود.

اى معلم! اى مدير! مى توانى در مدرسه ساخته شده بر اساس معيارهاى انقلاب اسلامى چنين جوّى را به وجود آورى تا اين نوباوگان عزيز هر چه زودتر رشد كنند، شكوفا شوند، به بر دادن و بار دادن و ثمربخش بودن برسند، اما هميشه حس كنند كه اين خودشان هستند كه دارند حركت مى كنند. حتى تشويق و تنبيه هم بايد در خدمت اين هدف باشد. اگر تشويق در خط گول زدن و فريفتن و طمع برانگيختن باشد، ضد اين آهنگ اسلامى است. اگر تنبيه در خط مرعوب كردن و انسانها را، خرد يا بزرگ، كوچك يا بزرگ، از هويت و استقلال و شخصيت تهى كردن باشد، اين هم راه اسلام نيست. تشويق و تنبيه بايد باشد، ولى در حد متناسب با برانگيختن نيروها اين هم نكته سوم.

نكته چهارم اينكه اين جوّ شوق انگيز و برانگيزاننده طورى به وجود آيد و به سمتى برود كه حركت عظيم انقلاب اسلامى امت ما بتواند هر چه زودتر در جهان بدرخشد و با درخشيدنش انقلابمان صادر شود ]تكبير حضار[. محال است انقلاب اسلامى طورى منزل داده شود كه بيرون از مرزهاى ايران آن را فقط يك انقلاب ايرانى بشناسند و بعد در داخل ايران پيروز شود. اين محال است. اگر آب و رنگ اين انقلاب يك آب و رنگ محلى

و موضعى شد، حتى در محل و موضع خود هم موفق نخواهد شد. اين محال است. بايد تمام خصلتها و ويژگيهاى جهانى بودن اين انقلاب را دقيقاً ذكر كنيم. شعارها، موضع گيريها، تكيه كردنها و تأكيدها، بها دادنها، همه بايد طورى تنظيم شود كه به جهانى بودن آرمان و راه اين انقلاب ذرّه اى خدشه وارد نيايد؛ وگرنه اين انقلاب حتى در درون مرزهاى ايران شكست خواهد خورد. در اين نكته ترديد نكنيد.

كسانى كه به هر عنوان مى كوشند در هويت خالص و اصيل اسلامى اين انقلاب عوامل ديگرى را وارد كنند كه حتى يك مطالعه گر باانصاف خارجى هم حس كند كه اين انقلاب انقلابى است ايرانى، اينها بدانند كه آگاهانه يا ناآگاهانه دارند به اين انقلاب، به اين ملت، و حتى به مردم دنيا دارند، خيانت مى كنند. پيوند ما با اين آب و خاك كه ديگر اين همه حرف ندارد! معلوم است كه ايران آب و خاك ماست. معلوم است كه ما بايد از اين سرزمين دفاع كنيم. معلوم است خانه خودمان را دوست داريم. اينكه اين قدر گفتگو ندارد! اينكه ما يك جور لباس پوشيدن و يك جور راه رفتن و يك جور سلام عليكى را ياد گرفته ايم كه بر اساس رسوم و زبان فارسى است امر روشنى است. اينكه بالاخره ما مى خواهيم با زبان فارسى با هم حرف بزنيم معلوم است و جاى شك و ترديد و بحث و جنجال ندارد. نظام جمهورى اسلامى مى خواهد حتى براى غير مسلمانهايى كه در اين آب و خاك زندگى مى كنند سعادت بيافريند. بنابراين، انسان غيرمسلمان و شهروند غيرمسلمان جمهورى اسلامى هم بايد احساس كند كه اينجا سعادت

دارد - و اين ضرورت انقلاب ماست. اينها همه معلوم است. مگر غير از اين مى شود؟ اينكه ما نبايد مزاحم زبان ارمنى و ترك و كرد و بلوچ و عرب و تركمن و لر و... باشيم معلوم است. تازه آنها هم كه فارسى حرف مى زنند، يزدى يك لهجه دارد، اصفهانى يك لهجه دارد، مشهدى يك لهجه دارد، سبزوارى يك لهجه ديگر دارد. دو تا روستا پهلوى هم گاهى اوقات زبان همديگر را نمى فهمند. در اين بحثى نيست و اين همه جنجال ندارد. پس چه مى گويى مليّت، مليّت، مليّت؟! كارى مى كنند كه همان اولِ كار به ذهن بچه هاى ما بيايد كه مثل اينكه نظر اسلام به مليت يك طورى است كه ما نمى توانيم جنبه هاى مثبت ملّت و مليّت و وطن را حفظ كنيم. اين دروغ است. اين مسائلى كه تحت عنوان مسائل ملى گفته مى شود، اينها مسائل ساده اى است؛ روشن است. آن مليّتى كه ما براى انقلابمان و اسلاممان خطر مى دانيم اين است كه كسانى بخواهند بگويند ما در ايران يك انقلاب ملّى داريم. اين خطرناك است. اصلاً هم دروغ است و هم خطرناك هست. ما در ايران يك انقلاب اسلامى و مكتبى داريم ]تكبير حضار[. و همان طور كه از روز اول گفتيم، و باز هم مى گوييم، اى هموطن مسيحى، يهودى، زردشتى، شيعى، سنى، لر، ترك، آذربايجانى، عرب، تركمن، بلوچ، و هر چيز ديگر! تو بدان كه اين نظام اسلامى، خود را در برابر سعادت تو و خانواده ات متعهد مى داند. با او همگام و همراه باش و از سعادتى كه مى آفريند برخوردار شو! همين! و تو در لهجه سخن گفتنت، در لغت و زبانت، در كيفيت

لباس پوشيدنت، تا حدى كه با اصول لباس پوشيدن اسلام سازگار باشد، و در معاشرتها و مناسبتهايت، تا حدى كه با اصول اسلام سازگار باشد، آزادى كامل دارى. تو با ديگران و با مسلمانان از حقوق مساوى برخوردارى. مسلمان هم كه نباشى از حقوق شهروند غير مسلمان جمهورى اسلامى برخوردارى؛ چه يك غير مسلمان عرب باشى، چه يك غير مسلمان فارس. اينجا حكومت فارس بر غيرفارس نيست. اينجا حكومت حكومت اسلام است. اينها را بگوييد و بگوييم و روشن كنيم، و آن بُعد برازنده انقلاب اسلاميمان را حفظ كنيم.

اميدوارم شما معلمين عزيز در برخورد با همكارانتان و در برخورد با شاگردهايتان و در برخورد با محيط زندگى و محلتان، بتوانيد عملاً و قولاً و فكراً و فعلاً، در انديشه، در رفتار و در گفتار، اين حرفها را همواره به محيطتان منتقل كنيد. و مطمئن باشيد كه وقتى شما اين مسئوليتتان را قوياً و مشتاقانه شناختيد و ايفا كرديد و، همان طور كه اول عرض شد، آن را در پيوند و در رابطه با يك جريان عظيم و نيرومند و قوى و پرجاذبه اسلامى، در اين مقطع از انقلاب ادا ساختيد، عبادتى بزرگ را كه شب و روز به آن مشغوليد پيشه خود كرده ايد. كه خداوند خدمت انسانها را به خلق خود، اما براى رضاى خدا، همواره عبادتى بزرگ شمرده است.

اين عرايض من بود در زمينه مطلبى كه پيشنهاد شده بود تا در رابطه با مسئوليت خواهرها و برادرهاى معلم عرض كنم.

آموزش و پرورش فكرى كودكان

در جلسه عمومى اولياى عده اى از دانش آموزان رفاه هستيم. اين جلسات در درجه اول بايد به تبادل نظر و فهم پيرامون مسائل مربوط به تربيت و تعليم فرزندان ما، كه نسل پس از ما هستند، اختصاص داشته باشد. به همين جهت موضوع عرايض امروزم در همين زمينه خواهد بود. اين بحث در حقيقت، تذكراتى است مربوط به تعليم و تربيت فرزندانمان. بعضى از اين تذكرات صرفاً يادآورى است؛ به همين جهت كمتر پيرامون آن توضيح خواهم داد. ولى برخى ديگر بيش از يادآورى است، و لذا در حدودى كه وقت داريم مقدارى به تحليل و توضيح آنها خواهم پرداخت.

برخى از علتهاى مشكلات كودكان

شك نيست كه توجه به سلامت جسمى فرزندانمان در سنين مختلف، بخصوص سنين تحصيل، بسيار اهميت دارد. با اينكه اين مطلب مكرر از طرق مختلف يادآورى مى شود، مشاهدات عينى ما مى تواند نشان بدهد - و من شخصاً از اين گونه مشاهدات دارم - كه بعضى از پدرها و مادرها به سلامت فرزند، بخصوص در دوران تحصيل، توجه كافى نشان نمى دهند.يادآورى مى كنم كه بسيارى از مشكلات بچه ها در اين سنين برمى گردد به نقص تغذيه، خرابى تغذيه، كمبود تغذيه، نوعى ناراحتى در يكى از اندامها يا دستگاههاى بدن، كه شناختش مشكل است؛ مثلاً غدد دستگاه گوارش، اندامهاى مربوط به يادگيرى، چشم و گوش. هنوز هم مى بينم عده اى از خانواده ها معاينه پزشكى چشم و گوش را براى بچه ها يك امر تشريفاتى تلقى مى كنند و معتقدند كه لازم نيست. چنين نيست كه ما هر بار كه به پزشك مراجعه مى كنيم حتماً بايد بيمار باشيم و يك نسخه بالابلند براى ما بنويسند تا بگوييم كارِ بجايى انجام داديم. بهترين مراجعه

به پزشك، مراجعه است براى شناختِ زودترِ اينكه اصلاً آيا من، يا فرزندم، سالم هستيم يا دچار يك عارضه ايم. اطمينان به اينكه فرزندتان دچار عارضه جسمى نيست خيلى اهميت دارد. اگر فرصتهاى طولانى ترى بود، در يك يك اين موارد از اوليا سؤال مى كردم كه چند نفر از آنان كارِ پيشنهاد شده را انجام داده اند و چند نفر انجام نداده اند، تا ضرورت اين يادآوريها و حد ضرورت اين يادآوريها براى خودم هم روشن بشود.

تذكر بعد مربوط به شادابى كودكان است. هر بار كه من در اينجا صحبتى كرده ام اين تذكر را داده ام. شرايط زندگى امروز در بسيارى از خانواده ها، خصوصاً در تهران، طورى است كه بچه ها در معرض پژمردگى و افسردگى واقعى هستند. عنايت بفرماييد كه هر وقت ميزان جنب و جوش و تلاش و حركت بچه اى از ميزان متوسط كمتر بود بايد پدر و مادر نگران باشند و درصدد چاره جويى برآيند. بچه هاى اين گونه مدارس معمولاً صبحِ اول وقت و عصر آخر وقت مقدار قابل ملاحظه اى از وقتشان متأسفانه در ماشين مى گذرد و بنابراين ممكن است شب كه به منزل مى رسند وقت كافى براى برنامه هاى مختلف نداشته باشند. توصيه مى كنم كه همه خود را موظّف بدانيم وقتى بچه به منزل مى رسد اول او را وادار و مشغول به يك نوع تحرك و كار نشاطآور كنيم؛ ولو ده دقيقه يا يك ربع. بايد از اينكه بچه بلافاصله به كار شب بپردازد جلوگيرى كنيم؛ البته جلوگيرى هشيارانه و مدبّرانه. اين كار را خود من هم معمولاً روى بچه ها در منزل مى كنم. بچه اى كه وقتى وارد منزل مى شود، از روى وظيفه شناسى و احساس مسئوليت نسبت به انجامِ به موقع تكاليفِ

مدرسه، بلافاصله سراغ كار شب مى رود، در معرض يك خطر بزرگ است؛ خطرى كه امروز، در زندگى كنونى، همه با آن روبرو هستيم: خطر خستگى. منتها اين خستگى ممكن است از همان سنين كودكى به سراغ بچه بيايد. اين خستگى آثار بسيار زيانبارى دارد. همچنين، روزهاى تعطيل... البته اين تذكر را بايد به مدرسه هم داد، كه معلمين و اولياى مدرسه سعى كنند ميزان تكليفى را كه به دانش آموز در اين مدارس مى دهند به حداقل برسد تا دانش آموز فرصت استراحت و بازى و شادابى بيشترى در منزل داشته باشد.

نحوه رسيدگى به تكاليف درسى كودكان

مسأله بعد - كه خوشبختانه در بحث قبلى تذكر داده شد، منتها يك نكته علاوه اى دارد كه آن را تكرار مى كنم - توجه به وضع درسى بچه هاست. به علت دگرگونى اساسى در كتابهاى درسى، بخصوص در رشته هاى علمى، و مخصوصاً شيوه ياد دادن مطالب به بچه ها، بسيارى از پدرها و مادرها، حتى درس خوانده ها، ديپلمه ها، ليسانسيه ها، مهندسها، دكترها، توانايى اين را ندارند كه بچه ها را از نظر درسى با اين كتابهاى جديد در منزل يارى بدهند. چه بايد كرد؟ يك راه حل همان رسيدگى كلى است، كه پيشنهاد شد اگر نمى توانيم وارد جزئيات درس بچه شويم به كليات كارش نگاه كنيم و تا آنجا كه مى شود به آن رسيدگى بكنيم. فكر نكنيم حالا كه رسيدگى كامل برايمان ممكن نيست پس ديگر هيچ گونه رسيدگى نكنيم. اصل اينكه دانش آموز احساس كند كارش در خانه مورد توجه پدر و مادر است دو اثر روى او دارد: يكى اينكه احساس مسئوليت بيشتر مى كند و مى بيند كه مورد توجه است و بازخواست كننده هاى متعددى بر سر راه اوست.

اثر دوم، كه از اثر اول مهمتر است، اثر تشويقى اوست. تجربه داريم كه همين قدر كه دانش آموز ببيند پدر يا مادر كار روزانه او را نگاه مى كنند، احساس شادى مى كند؛ احساس علاقه بيشتر مى كند؛ براى او شوق انگيز است.

راه حل دوم، علاوه بر اين رسيدگى كلى، اين است كه پدرها و مادرها سعى كنند تا آنجا كه مى شود مقدارى از نو درس خواندن را شروع كنند. اين كار لااقل در دوره دبستان عملى است. هيچ اشكال ندارد كه ما بار ديگر خواندن كتابهاى دوره ابتدايى را شروع كنيم و با روش آنها آشنا شويم. وقت و نيرويى كه صرف اين كار مى كنيم بازده قابل ملاحظه اى دارد. اولاً، وقتى شما براى يكى از فرزندانتان اين كار را كرديد حتماً براى فرزندان بعدى آمادگى اين رسيدگى را قبلاً كسب كرده ايد. يعنى اين كار سرمايه اى است كه بازده متعدد دارد. ثانياً، بچه هايى كه كارشان در دوره ابتدايى عمق پيدا مى كند، در دوره هاى بعد نيازشان به كمك خيلى كم مى شود. من به دوستان، به آقايان و به خانمها، توصيه مى كنم كه از اين كار وحشت نكنند. يادگيرى اين كتابهاى پنجساله ابتدايى كار چندان مشكلى نيست. البته اول ممكن است خيلى مشكل بنمايد، اما اگر مطالعه را از اول سيستماتيك شروع كنيد و جلو برويد، و احياناً در موارد معدودى سؤال هم بكنيد، فكر مى كنم كار خيلى دشوارى نباشد.

راه حل سوم اين است كه اگر حدود نياز فرزند شما به يارى درسى در منزل بالاست و خودتان هم - نه پدر و نه مادر - در شرايطى نيستيد كه بتوانيد در حدى كه فرزند را يارى كنيد وارد مطالب

اين پنجسال شويد، توصيه مؤكّد دارم به گرفتن معلم در خانه. يكى از دوستان كه در همسايگى ما زندگى مى كند پسرى دارد كه كلاس چهارم ابتدايى است. چندى قبل مى گفت، وضع بچه ام برايم مشكلى شده. گفتم، چطور؟ گفت، »احساس مى كنم در قسمتهاى مختلف احتياج به كمك دارد و با اينكه من ديپلمه هستم، وقتى كتابهاى او را مطالعه مى كنم مى بينم سر در نمى آورم، چون نوع عمل ضرب، نوع عمل تقسيم، نوع عمل تفريقى كه او كند، با آنچه من ياد گرفته ام فرق دارد. وقتى مى آيم كمكش كنم و يك تفريق يا ضرب برايش مى نويسم، مى گويد اينجور نيست؛ عوضى مى روى. با هم اختلاف پيدا مى كنيم. من هم كه از سر كار رسيده و حوصله ندارم سر او داد مى زنم.« قرار شد كه راه علاج بهترى انتخاب بكند؛ از معلمى خواهش كرد كه ساعاتى را به بچه كمك كند.

توقع اينكه ميزان ياد دادن مطالب در مدرسه به بچه ها در حد نصاب يا در حد كمال باشد غلط است؛ چون هميشه در هر كلاسى افرادِ زيرِ متوسط هم وجود دارند. كلاس حداكثر مى تواند در حد متوسط بچه ها برنامه تنظيم كند. اگر تصادفاً فرزندى داريد كه در يك درس يا در دو درس مادونِ متوسط است، از همان كلاسهاى اول به فكر او باشيد. اگر كوتاهى كرديد، در كلاسهاى بالا ممكن است علاج كار خيلى مشكل باشد، ضمناً يادآورى مى كنم كه يارى به فرزند در كارهاى درسى يك فن عمومى دارد؛ مبادا از اين فن عمومى غفلت كنيد! آن فن عمومى اين است كه هيچ وقت پدر يا مادر به جاى بچه درس نخوانند و به جاى

بچه تكليف درسى انجام ندهند. اين كار يارى او نيست؛ اين، كمك به عقب ماندن اوست. منشأ اين كار، يعنى منشأ اينكه پدر يا مادرى به جاى بچه درس بخوانند و تكليف درسى را انجام بدهند، يكى از دو چيز است: يا محبت خيلى زياد و افراطى، يا كم حوصلگى. چون اگر انسان بخواهد با بچه طورى كار بكند كه خود بچه چيزى را ياد بگيرد، بايد گاهى سه تا چهار برابر وقت صرف كند. فرض كنيد مسأله يا تمرينى هست كه مى خواهيد در حل آن به بچه كمك كنيد. خيلى آسان است كه به وى بگوييد جواب اين سؤال اين است؛ بنويس؛ يا راه حل مسأله اين است؛ عمل كن. اين كار خيلى آسان تر است و خيلى كم وقت مى برد. اما اگر خواستى پا به پاى او بروى تا خودش به راه بيفتد، گاهى واقعاً بيش از چهار برابر وقت مى برد. روشى كه در اين مورد عمل شده، و پيشنهاد مى كنم تجربه كنيد، اين است كه سرنخ حل تمرين را به بچه بدهيد. اگر حوصله سر و كله زدن با او را نداريد، يا شرايطتان طورى است كه نمى توانيد به درس بچه برسيد)مثلاً مهمان داريد، يا وضعى داريد كه نمى توانيد خودتان با او كار كنيد و پابه پاى او برويد(بگوييد اين سر نخ مطالب است؛ پاشو برو اتاق خودت،مقدارى خودت وقت صرف كن؛ اگر نتوانستى حل كنى باز بيا پيش من.

نحوه برخورد با كودكان كنجكاو

اينها نكاتى بود كه كم و بيش مكرراً به گوش همه خورده و من به عنوان يادآورى رض كردم. اما مطلب اساسى تر اين است كه ما در زمان و عصرى و شرايطى زندگى

مى كنيم كه فرزندانمان لااقل در قشر اجتماعى ما، فضول، سؤال كن، سؤال پيچ كن و جستجوگر بار آمده اند. اينكه من كلمه فضول را هم به كار بردم، خواستم از زبان خيلى ها سخن گفته باشم؛ ولى اجازه بدهيد بنا بگذاريم اين تعبير را به كار نبريم مگر به صورت شوخى. تعبير صحيح تر تعبير دوم است: جستجوگر. سؤال اين است كه شما دوستان عزيز براى برخورد با بچه جستجوگر چقدر خودتان را آماده كرده ايد؟ شما پدران و مادران، در داخل خانه چقدر ابزارها و وسايلى را كه بچه جستجوگر را ارضا كند فراهم كرده ايد؟ جستجوى بچه ها آهنگهاى گوناگون دارد. يك بخش آن مربوط به كسب اطلاعاتى درباره موضوعات و چيزهايى است كه مى بيند. يعنى در حقيقت بچه به يك نوع اطلاعات علمى و فنى درباره چيزهايى كه مى بيند نياز دارد. آيا قرار ما اين است كه دادن اين اطلاعات را صرفاً بر عهده مدرسه بگذاريم؟ بدون شك برنامه و كتاب درسى و كارهاى فوق برنامه مدرسه بايد ناظر به اين امر باشد؛ ولى اجازه بدهيد صريحاً عرض كنم كه برنامه هاى درسى و فوق برنامه هرگز نمى تواند اشباع كننده اين نياز و اين خواسته باشد، بلكه حتماً در خانه در اين زمينه كمك لازم است. شما چه كمكهايى مى توانيد بكنيد؟ يكى از كمكها داشتن يك كتابخانه كوچك خانوادگى، در حد نياز بچه هاست. كتابهاى مصوّر و غير مصوّرِ ساده براى بچه هاى كلاس دوم ابتدايى به بالا، در همين زمينه هايى كه بچه ها مى پرسند، در دنيا تهيه شده و بسيارى از آنها در اينجا ترجمه و چاپ و منتشر شده است. سؤالاتى كه براى بچه ها در زمينه ابزارهاى زندگى، پديده هاى طبيعى يا صنعتى

كه پيرامونشان مى بينند، پيش مى آيد و در كتابهاى درسى نيست. يا بچه در سال چهارم روى يك نظام معين به اين مطلب مى رسد، اما نمى شود به او گفت بچه، حالا صبر كن، دو سال ديگر اين مطلب در كتاب درسى ات خواهد آمد. اين سؤالات را به صورت ساده در اين كتابها پاسخ گفته اند. اتفاقاً روى نياز مبرمى كه به اين مطلب احساس مى شد، با همّت عده اى از دوستان اين كتابها شناسايى شده، صورت بردارى شده، و صورتى از كتابهاى متناسب با دوره دبستانِ بچه هايى كه در كلاس اول تا پنج ابتدايى درس مى خوانند، مشتمل بر حدود صد و پنج كتاب كه قسمتى از آنها مربوط به همين زمينه هاست، تهيه شده و در اختيار همه كسانى كه خواسته اند گذارده شده است. اميدوارم كه در اين مدرسه هم فهرست اين كتابها را در اختيار همه شما قرار داده باشند. اگر احياناً در اختيار شما قرار نداده اند يادآورى خواهد شد كه حتماً در همين سال تحصيلى در اختيارتان بگذارند.

يك قسمت ديگر از سؤالات بچه ها مربوط به بينش زندگى است. بچه هايى كه در سنين آغاز دبستان هستند، سالهاى اول، دوم سوم، - كه امروز، از قرارى كه اطلاع داده اند، جلسه بيشتر مربوط به اولياى اين كلاسهاست - اين بچه ها به دلايل مختلف تحريك مى شوند براى اين سؤال كه چگونه بايد زندگى كرد؟ اگر هم اين سؤال را به زبان نياورند، با كمى دقت مى شود در سيماى رفتار آنها اين سؤال را خواند. آنها مى خواهند بدانند چگونه بايد زندگى كرد. براى پاسخ به اين سؤالِ بچه ها و اين نوع جستجوگرىِ بچه ها چه داريد و چه كرده ايد؟ مقدارى از اين كار

را مدرسه بايد انجام بدهد، و انجام مى دهد. ولى آنچه در مدرسه انجام مى گيرد، طبق تجربه، نمى تواند براى تأمين اين نياز كافى باشد. در اين مورد چند نكته را يادآورى مى كنم.

يك: گفتگوى خصوصى پدر يا مادر يا هر دو با بچه. همان طور كه اشاره كردم، فكر نكنيد كه هر وقت بچه سراغ شما نمى آيد و از شما سؤالى نمى كند، معنايش اين است كه واقعاً سؤالى ندارد. گاهى سؤال دارد ولى از شما نمى كند. سؤالى را كه او از پدر يا مادر نكند و در مدرسه هم به دلايلى نتواند اين سؤال را طرح كند، يكى از دو سرانجام را خواهد داشت: يا به صورت يك معما در اعماق روح و ذهن او ته نشين مى شود و انباشته شدن اين معماها يك نوع سردرگمى ريشه دار در آغاز جوانى براى او بار مى آورد. - هم اكنون جوانى كه دانشجوست، و اتفاقاً فرزند يك خانواده به اصطلاح اهل علم است، يعنى پدرش معمم است ولى، به تعبير اين جوان، معمّم باسواد و بامعلوماتى نيست، چند نوبت وقت گرفته كه سؤالاتى را از من بپرسد. احساس مى كنم اين جوان در اين سنين سؤالاتى را مى كند كه مربوط به زمان حال نيست. مقدارى از اين سؤالها از اعماق ذهن او برمى خيزد. شايد اين سؤال را در سن هشت - نه سالگى داشته ولى چون جواب نگرفته به يك معما تبديل شده و روى اين معما گره هاى جديد و معماهاى جديد آمده و گره خورده؛ چنان گره خورده كه براستى باز كردن آن الان كار دشوارى است و در اين سنين حتماً احتياج به يك فرد خيلى متخصص هست تا

بتواند حتى با او صحبت كند؛ در حالى كه اگر در سنين كودكى فكرى براى پاسخ به سؤالات او شده بود، چه بسا با همان سطح معمولى هم مى شد جلو پيدايش اين معماها را گرفت. با بچه هايتان از همان سنين شش - هفت سالگى به گفتگو بنشينيد؛ زمينه فراهم كنيد تا آنها سؤال كنند. كارى كه خود من مى كنم اين است كه گه گاهى اصلاً از بچه ها مى پرسم، خوب بچه ها، مطلب تازه اى نداريد تا درباره اش با هم صحبت كنيم؟ ما از ترس رسوا شدن ترجيح مى دهيم كه نقطه هاى ضعفمان را بچه ها ندانند. اصلاً به روى خودمان نمى آوريم مبادا آنها متوجه بشوند كه ما نمى توانيم جواب سؤالاتى را كه دارند بدهيم. آفرين بر شاگردان مكتب مولا على، عليه السلام! على به ما اين جور دستور نداده. قرآن هم اين جور دستور نداده. خدا هم اين جور دستور نداده. هر انسانى كه خجالت بكشد از اينكه بگويد نمى دانم، اول خودش را درمان و معالجه كند. كيست كه همه چيز را بداند؟ كدام يك از ما كه اينجا هستيم مى توانيم مدعى باشيم كه ميزان دانستنيهايمان از يك صدم ندانستنيهايمان تجاوز مى كند؟ بگذاريد بچه شما اين خصلت پسنديده را از شما ياد بگيرد كه مى شود انسان در جواب يك سؤال هم بگويد، »نمى دانم؛ مطالعه مى كنم؛ تحقيق مى كنم؛ جوابت را خواهم داد.« دوستان بنا بگذارند كه با بچه ها به گفتگو بنشينند؛ چه پدرها، چه مادرها. بچه ها سؤالاتى طرح مى كنند؛ اگر جواب روشنى براى سؤال آنها داريد، به ايشان بگوييد؛ اگر جواب نداريد، بگوييد »خود من هم نمى دانم؛ مى پرسم و به تو جواب مى دهم.« مطمئن باشيد كه اگر اين رابطه ميان شما و فرزندانتان از همان سالهاى اول

تحصيل زنده شد و ادامه يافت بچه هاى عقده اى از نظر مسايل فكرى خيلى كمتر در قشر ما به وجود خواهند آمد و پيدا خواهند شد.

باز در اين زمينه توصيه مى كنم به استفاده از كتاب. دو نوع كتاب مى تواند در اختيار دوستان باشد. يكى خود كتابهاى درسى. چه بسا پاسخ قسمتى از سؤالات بچه ها در خود كتابهاى درسى شان باشد، اما بچه قدرتِ گرفتن اين پاسخ را از كتاب خودش نداشته باشد. در زمينه سؤالات مذهبى البته كتابهاى ابتدايى هنوز غنى نيست، ولى كتابهاى دوره راهنمايى و دوره متوسط غنى تهيه شده و مى تواند براى هدايت بچه ها از نظر مذهبى كمك شايسته اى به اوليا باشد. ولى برخى از كتابهاى ديگر هم مطالب خوبى دارد كه مى تواند به پاسخ اين سؤالات كمك كند. غير از اين، باز توصيه مى كنم به استفاده از كتابهاى ساده. در اين سنينى كه سنين آغاز دبستان است، استفاده از كتابهاى داستانى ساده مفيد است. اصولاً مى خواهم تأكيد كنم كه بچه ها را وادار كنيد و زمينه را فراهم كنيد كه كتابهاى قصه بخوانند. اولاً خواندن كتاب قصه و داستان از نيازهاى دوره كودكى است. شنيدن قصه، خواندن قصه - البته اگر اين كتابهاى داستان با اسلوب فنى تهيه شده باشد - كمك شايسته اى است به پرورش استعدادهاى گوناگون بچه ها.

يكى از مشكلات زمان ما اين است كه آدمها و انسانها بيش از حد قالبى هستند. يكى از عوامل نجات دادن انسانهاى نسلِ بعد از قالبى شدن و فكر قالبى داشتن، اين است كه در بچگى كتاب داستان زياد بخوانند؛ چون كتابهاى داستان معمولاً اين خاصيت را دارند كه در چهارچوب واقعيات روز محصور

نيستند و بنابراين به بچه ها امكان مى دهند كه مقدارى برتر از اين واقعيات محدود محيطى هم بينديشند. مطالعات و بررسيهايى كه گروهى از دوستان ما روى كتابهايى كه فهرست آنها در اختيار شما قرار گرفته كرده اند، نشان مى دهد كه عده زيادى از اين كتابها، كه گاهى تيراژ خيلى بالايى هم از نظر نشر دارند، مشتمل بر مطالب بدآموز است. به دليل اشتمال قسمتى از اين كتابها بر مطالب بدآموز، مى بينم كه عده اى از خانواده ها اصلاً يكباره دور داستان خواندن را قلم قرمز كشيده اند. - واكنش منفى در برابر نيازها نشان دادن عادت ديرينه ماست. عادت بسيار بدى است! عادتى است مخرّب. براى جلوگيرى از تأثير و نقش بد اين عادت روى بچه ها، وظيفه دانسته شد كه كتابهاى داستان مطالعه بشود و از ميانشان آنهايى كه سالم است معرفى شود. اين كار را گروهى از دوستان مى كنند و هنوز هم ادامه دارد. از اين رو مرتباً كتابهاى داستان جديد معرفى خواهد شد. خوشبختانه ما در زمانى زندگى مى كنيم كه عده اى از داستان نويسهاى خوش قريحه درصدد برآمده اند كه داستانهاى براستى آموزنده هدفدار بنويسند. الان كتابهاى داستان ده صفحه اى، پانزده صفحه اى، بيست صفحه اى، پنجاه صفحه اى، با زبان ساده، فراوان است. هر يك از اين كتابها و هر يك از اين داستانها مى تواند يكى از بعدهاى بينشى يا منشى مورد نظر ما را در خلال داستان به بچه هاى سنين مختلف تلقين و تزريق بكند. پس مى شود از كتابهاى داستانى براى اين منظور استفاده فراوان كرد.

نكته ديگرى كه يادآوريش در اين زمينه لازم است، فراهم كردن زمينه براى پرورش عادتها و خلُقيات و خصلتهاى پسنديده در كودك است. لذت مى برم كه

بعضى از دوستان را، در خانواده هايى كه آشنا هستم، مى بينم كه به اين مسأله خيلى اهتمام مى ورزند. مثلاً خودشان زمينه فراهم مى كنند كه بچه گذشت پيدا كند. يعنى اگر شرايط زندگى طورى است كه زمينه تجلّى روحِ گذشت و ايثار در زندگى يك بچه معمولاً كم پيش مى آيد، پدر و مادر هشيار اصلاً اين زمينه را خودشان فراهم مى كنند. زمينه فراهم مى كنند كه بچه تواضع پيدا كند. زمينه فراهم مى كنند كه بچه قدرت برخورد با ديگران را كسب كند. زمينه فراهم مى كنند كه بچه اگر خواست در خانه به تلفن پاسخ بدهد، بتواند اين كار را انجام دهد. نمى دانم چند درصد از شما اين كار را مى كنيد: الان كه تلفن يكى از وسايلى است كه حتماً در اكثر خانه ها هست، اگر شما خانه نبوديد، بزرگترى در خانه نبود، بچه اگر تلفن را برداشت بتواند جوابى حسابى بدهد و جوابى حسابى بگيرد. براى اين مسأله چه كار مى كنيد؟ مى گذاريد همين طور به مرور زمان بچه خودش ياد بگيرد؟ اين كار يك راه خيلى ساده دارد: اگر شما قرار بگذاريد، يا با داشتن يك تلفن اضافى در خانه، يا با هر وسيله ممكن ديگر، با بچه چندبار تلفنى صحبت كنيد، نقايص كار او را يادداشت كنيد، بعد وسيله اى براى برطرف كردن اين نقيصه فراهم كنيد، آن وقت مى بينيد كه يك تلفنچى خيلى خوب در ساعات لازم در منزل خودتان تربيت كرده ايد كه مفت و مجانى براى شما كار مى كند. بنده اين مسئله را گاهى در تماس تلفنى با خانه هاى دوستان درك كردم. گاهى انسان به جايى تلفن مى كند؛ بچه ده - پانزده ساله اى تلفن را برمى دارد؛ نه

حرف حسابى به آدم مى گويد و نه حرف حسابى تحويل مى گيرد كه به ولىّ اش بگويد. نمى تواند حامل پيغام باشد. گاهى هم بچه هفت - هشت ساله چنان خوب گوشى را برمى دارد، جواب مى دهد، مطلب را گرفته و به ولىّ اش مى رساند كه آدم لذت مى برد. نگذاريم بچه ها اين خُلقيات لازم براى زندگى امروز را صرفاً با مرور زمان كسب كنند، چون عقب مى مانند و در زندگى رنج مى برند. سعى كنيد بچه ها هر نوع خصلت لازم و پسنديده براى زندگى را با ايجاد زمينه كسب كنند.

عبادت كودكان

يكى از مسائل ديگرى كه من در دو سطح كاملاً متفاوت در خانواده ها به آن برخورد كرده ام، حالت عبادت بچه هاست؛ مثلاً نماز خواندن. اگر بچه را به قرآن خواندن تشويق كرديم، قرآن خواندن بچه مى شود عبادت نيايشى. چون عبادت كه منحصر در اينها نيست. سطح عبادت نيايشى بچه ها خيلى مختلف است. يك عامل بسيار مؤثر در اين اختلاف سطح وضع عبادت خود بزرگترها در خانه است. باز همين چند روز قبل آقايى از دوستانِ تحصيلكرده مراجعه كردند براى مشورت درباره برنامه خانوادگى چند خانواده به منظور تأمين نيازهاى فكرى و پرورش اسلامى؛ مخصوصاً در مورد نوجوانهاى اين خانواده ها. ايشان مى گفت، فلانى، يادم مى آيد زمانى كه بچه بودم و همسن بچه هاى فعلى بودم، پدرم دست ما را مى گرفت مى برد در فلان مسجد - نام آقايى را ذكر كرد كه، خدايش رحمت كند، امام آن مسجد بود و بنده هم ايشان را مى شناختم؛ مردى با كمال، با روح، با شور مذهبى بود. از پيرمردها بود و همان سالها فوت شد. مى گفت پدرم دست ما را مى گرفت مى برد آنجا. ما از خود اين

مرد كسب صفا مى كرديم. از نماز خواندن با او كيفيت نماز خواندن روح دار را ياد مى گرفتيم؛ نه به طور تعلّم آموزشى، بلكه اصلاً به طور تعلّم پرورشى؛ يعنى عملاً ياد مى گرفتيم. بچه هاى من كه اين زمينه ها در اختيارشان نيست چه كنند؟ توصيه بنده در برابر اين سؤال، كه چه بسا سؤال خيلى از شما هم هست، اين است كه واقع بين باشيد و بدانيد شرايط زمانه مقدارى از اين مسئوليتها را بر عهده خود شما گذاشته است. چه عيب دارد كه خود ما هم قدرى بهتر، روح دارتر، مراقبتر نماز بخوانيم، دعا بخوانيم، قرآن بخوانيم؟ چه عيب دارد كه اهميت بدهيم به اينكه اگر زمينه اى هست، مسجدى هست، مجمعى دينى هست كه مى توانيم فرزندانمان را به آنجا ببريم و فرزندانمان از آنجا آموزش و پرورش خوب مذهبى را با خودشان به منزل بياورند، مقيد باشيم آنها را ببريم؟ من در اين زمينه استفاده از نوارهاى خوب مذهبى را توصيه مى كنم؛ نوارهايى كه بتواند حال مذهبى در انسان به وجود بياورد. چون يك بعد و يك جهت مذهب، ادراك و تفكر و انديشه است و يك بُعد ديگر آن عاطفه. بحثهاى تحليلى به تنهايى نمى تواند سازندگى مذهبى لازم را براى بچه ها داشته باشد، بلكه حتماً بايد در كنار آن، عواملى، برنامه هايى، زمينه هايى باشد كه بتواند جنبه هاى عاطفى مذهبى را هم تأمين بكند.

اميدوارم دوستانى كه اكثراً، به رغم دور بودن خانه هايشان از اين مدرسه، به دليل عشق و علاقه به تربيت صحيح فرزندانشان آنها را به اين مدرسه سپرده اند، بكوشند با كاربرد مطالبى كه عرض شد و با استفاده از فوت و فنهاى ديگرى كه چه بسا

خود بدانيد و در عرايض من منعكس نباشد، به ساختن هرچه بهتر بچه ها در جهت مورد ايمان و علاقه مان همت گماريم؛ انسانى كه انسان بماند و انسانى زندگى كند. يعنى مسلمان بار آيد و مسلمانى هشيار و وظيفه شناس بماند و زندگى كند. مطمئن باشيد كه با همه عوامل انحراف آورى كه در محيط هست، اگر بتوانيم با همكارى صميمانه بين اوليا و مدرسه، بچه ها را تا سنين بالاتر راه ببريم و بسازيم و هدايت كنيم، مصونيت آنها را در برابر عوامل انحراف محيط بسيار بالا خواهيم بود. بخصوص كوشش كنيم اين سازندگى در حدى باشد كه نه تنها به آنها مصونيت بدهد بلكه آنها را با شوق و شور براى ادامه اين سازندگى در ميدانهاى گسترده ترِ زمانى و مكانى آينده هم بار بياورد. تجربه نشان داده عنصرى كه با اين روح ساخته بشود كه من بايد ديگران را هم بسازم، اين عنصر كمتر در معرض خطر انحراف خواهد بود.

با سلام فراوان بر همه شما، و با درخواست توفيق الهى براى انجام اين وظايف خطيرِ پدر و مادرى در اين دوره بحرانى زندگى از خداى متعال. و الحمداللّه.

عادت

عادت از مسائل مهمى است كه از ديرگاه در علم اخلاق و آموزش و پرورش مورد توجه بسيار بوده است. آنچه در علم اخلاق در تعريف خُلق و ملكه و تعيين فضائل و رذائل گفته اند به ارزش عادات بستگى كامل دارد. براى آنكه يك نفر خوشبخت و كامياب زندگى كند، بايد عادات خوب داشته باشد؛ چنانكه

عادات زشت و بد از مؤثرترين عوامل تيره بختى و ناكامى است.

دوره كودكى و سنين رشد در سرنوشت ما تأثير عميق دارد. گاه اين تأثير را بيش از اندازه معلول و وابسته به خواص نژادى يا ارثى مى دانند، ولى حقيقت اين است كه اين امر اغلب مربوط به عادتهايى اكتسابى است كه در شخص پديد آمده و به هيچ وجه جنبه ارثى و نژادى ندارد و نبايد به حساب طبايع و غرائز و صفات ذاتى گذارده شود و به آنها مشتبه گردد.

ويليام جيمز، روانشناس و فيلسوف معروف امريكايى (1842-1910) مقاله سودمند و محققانه اى درباره عادت دارد. اين مقاله كه در كتاب معروف او، دوره مختصر روانشناسى، صفحات 150-151، چاپ و منتشر شده است، اينك براى خوانندگان مكتب تشيع از انگليسى به فارسى ترجمه مى شود. البته مطالعات علمى و تجارب شخصى خوانندگان ممكن است موافق يا احياناً مخالف پاره اى از مطالب اين مقاله باشد، ولى منظور ما فعلاً نقل اصل مطالب است و در صدد انتقاد علمى مقاله و تفصيل بحث درباره موضوع آن نيستيم. آنچه اجمالاً بايد بگوييم اين است كه در مطالعات علمى پيرامون مسائل دينى، اجتماعى، اخلاقى، و حتى حقوقى و اقتصادى، بايد عادت همچون عاملى مؤثر و نيرومند مورد توجه قرار گيرد. مخصوصاً به كسانى كه درباره اسلام و اهميت دستورهاى فردى و اجتماعى و حتى آداب و رسوم عبادت و آيين خداپرستى و، از اين بالاتر، طرز بيان مسائل اعتقادى مربوط به مابعدالطبيعه در اين دين مقدس مطالعه مى كنند، توجه به مسائل بغرنج و پيچيده روانى، از جمله عادات را توصيه مى كنيم.

آنچه در اين مقاله خواهيد ديد نمونه هاى جالب و

پراهميتى از اسرار روانى مربوط به عادت است كه با عباراتى ساده و روان و شيرين و قابل فهم براى عموم، از خامه تواناى اين دانشمند بزرگ بر صفحات كتاب نقش بسته است. توجه به نكات اساسى اين مقاله براى همه كسانى كه مسئوليت اجتماعى دارند و در تربيت افراد جامعه، بخصوص نسل جوان، مؤثرند، ضرورت كامل دارد. به طور كلى توجه به مسائل روانى براى پدران و مادران، معلمان و مربيان، نويسندگان و گويندگان، گردانندگان دستگاههاى تبليغاتى، ناشرين مطبوعات، زمامداران و مسئولين امور اجتماعى، واعظان و روحانيون، و هر كس كه سهم مؤثرى در تربيت و تعيين سرنوشت دنيوى و اخروى افراد دارد، از اهم واجبات است. مطالعه همين مقاله مختصر درباره عادت كافى است كه نشان دهد تماشاى نمايشها و فيلمهاى بدآموز كنونى، خواندن رمانها و داستانهاى مهيّج عشقى و جنايى، گوش دادن به ترانه هاى بدآموز و مروّج شهوترانى و ميخوارگى، پرداختن به غزليات و اشعار صوفيانه و عرفانى براى آنان كه جز ظاهر آنها را درك نمى كنند، مشاهده معاشرتهاى نامشروع و ناروا و زننده پنهان و آشكار در كاباره ها و دانسينگ ها و مراكز ديگر فساد، و امثال اينها، چه آثار سوء و زهرآگينى در همه افراد، بخصوص كودكان و جوانان، دارد.

با كمال تأسف بايد اعتراف كرد كه هر اندازه با پيشرفت علوم از اسرار حيات انسانى بيشتر پرده برداشته مى شود، علم عملاً نه تنها كمتر مورد استفاده قرار مى گيرد، بلكه بيشتر مايه سوء استفاده است؛ و اين، كم و بيش، همان وضعى است كه در بسيارى از پيشرفتهاى علمى و صنعتى ديگر نيز وجود دارد. امروز، سوداگران بى بند و بار

و سودپرست، كمپانيهاى بزرگ تبليغاتى، مسلكهاى منحرف فلسفى و اخلاقى و اجتماعى، و حكومتهاى بيدادگر و خودخواه رژيمهاى مختلف، از اين اطلاعات بيش از خيرانديشان اجتماع بهره مى گيرند. چرا؟ چه عرض كنم! فعلاً اين شما و اين مقاله آقاى ويليام جيمز.

نقل مى كنند كه دوك ولينگتن(25) روزى از روى تعجب چنين گفت: »عادت طبيعت ثانوى است!« عادت ده هزار برابرِ طبيعت است!

شايد هيچ كس به اندازه او، كه خود سربازى كهنه كار و آزموده است، نداند اين سخن چقدر درست است. سالها كار منظم و تمرين و مشق روزانه است كه مردى را از نو مى سازد و اداره او و فرماندهى بر او را ممكن مى كند.

پرفسور هاكسلى(26) مى گويد:

داستانى است كه شايد واقعيت نداشته باشد، ولى مى توان آن را همچون داستانى واقعى پذيرفت. مى گويند مردى خوشمزه و شيرين كار سرباز بازنشسته اى را ديد كه سورسات شب خود را روى دست به خانه مى بُرد. به محض اينكه چشمش به او افتاد بى مقدمه بر او فرياد زد: خبر دار! سرباز فوراً دستهايش را پايين انداخت. به حالت خبردار ايستاد و گوشتها و سيب زمينيهايش در نهر خيابان ريخت. اين مشق نظامى در او به حد كمال رسيده و گويى جزء ساختمان عصبى او شده بود.

در بسيارى از جنگها ديده شده است كه اسبهاى جنگى بى آنكه كسى بر پشت آنها سوار باشد فقط به صداى شيپور به هيجان آمده و مثل زمانى كه كسى بر آنها سوار مى شود دور هم جمع شده اند. بيشتر حيوانات اهلى چون ماشينهاى ساده اى به نظر مى رسند كه دقيقه به دقيقه، بدون شك يا ترديد و توقف، وظايفى را كه به آنها ياد داده اند انجام

مى دهند، بى آنكه علامتى از آنها بروز كند كه نشان دهد امكان تغيير رويه به مغز آنها راه يافته باشد. اشخاصى كه در زندانهاى طويل المدت به سن پيرى رسيده اند، پس از خلاصى خود درخواست كرده اند كه دوباره به زندان برگردند.

نقل مى كنند در يك تصادف راه آهن، قفس پلنگى كه براى يكى از سيركها مى بردند شكست. پلنگ از قفس بيرون پريد، ولى بلافاصله، بى آنكه محافظين او به زحمت بيفتند، به جاى خود برگشت. اين است كه عادت لنگر بزرگ اجتماع و پرارزش ترين كارگزار محافظه كار اوست. عادت است كه مردم را تحت فرمان نگاه مى دارد و ابناى ثروت و مكنت را از طغيان رشك بينوايان نجات مى بخشد. عادت است كه نمى گذارد دشوارترين و زننده ترين امور زندگى معوّق و بلامتصدّى بماند و آنها كه براى تصدّى اين گونه امور آورده مى شوند كار خود را رها كنند و بروند. عادت است كه ماهيگير و عرشه بان كشتى را در قلب زمستان در دريا، معدنچى را در تاريكى معدن، كشاورز را در ماههاى برف بار در كلبه چوبى و گوشه تنهايى مزرعه نگه مى دارد. عادت است كه ما را از هجوم بيابانگردان و ساكنين مناطق يخبندان مصون مى دارد. عادت است كه ما را محكوم مى كند تا نبرد زندگى را در همان خطوط كه در آن پرورش يافته يا خود در آغاز انتخاب كرده ايم ادامه دهيم و كارى را كه مطابق ميل ما نيست به بهترين وجه دنبال كنيم، چون نه براى كار ديگر آماده شده ايم و نه وقت آن مانده كه از نو شروع كنيم و خود را براى كار ديگر آماده سازيم. عادت است كه طبقات مختلف جامعه را از

به هم ريختگى مصون مى دارد.

در حدود سن بيست و پنج سالگى معين مى شود هر كس از چه طبقه است و چه كاره خواهد بود. صفات لازم براى حرفه يك بازرگان جوان، يك پزشك جوان، يك رييس اداره جوان، يا يك مشاور حقوقى جوان، در اين سن در او استقرار پيدا مى كند. در اين سن در طرز تفكر و بينش اشخاص خطوط و شيارهاى ريزى مى بينيد و تمايلات و خواسته هاى خاصى مى يابيد كه كم كم جزء شخصيت آنها مى شود و نمى توانند آنها را از خود دور كنند. بر روى هم بهتر هم همين است كه نتوانند. براى دنيا همين وضع مفيد است كه شخصيت بيشتر ما در سى سالگى چون سنگ خاره مستحكم مى شود و ديگر نرم نمى گردد. اگر دوره ميان بيست و سى، دوره متشكل شدن عادات حرفه اى و عقلانى است، دوره پيش از آن در پيدايش و تشكيل عادات شخصى، از قبيل طرز تلفظ كلمات، سبك سخن گفتن، اطوار و حركات و امثال اينها، اهميت بيشترى دارد. زبانى را كه پس از بيست سالگى مى آموزيد به سختى مى توانيد درست با آكسان خودِ زبان تلفظ كنيد. جوانى كه به محيط اجتماعى بالاتر از خود قدم مى گذارد، به سختى مى تواند معايب و نواقصى را كه معاشرين سنين رشد در او ايجاد كرده و رسوخ داده اند از ياد ببرد. حتى هر اندازه هم پول در جيب خود داشته باشد باز بسيار مشكل است كه بتواند نظير يك اشراف زاده بداند چه جور لباس بپوشد. سوداگران اجناس خود را با همان اشتياق كه به شيك پوش ترين افراد عرضه مى كنند، بر او هم عرضه مى دارند، ولى او نمى تواند از عهده

انتخاب چيزهاى مناسب برآيد. يك قانون نامرئى چون قوه جاذبه، نيرومند و قوى، او را همچنان در مدار اصلى خود نگه مى دارد. لباس پوشيدن او امسال همان است كه پارسال بود، و اين نكته كه آشنايان شيك پوش او چگونه توانسته اند لباسهاى مناسب براى خود تهيه كنند، تا لحظه مرگ بر او پوشيده خواهد ماند.

بنابراين، بزرگترين اصل تعليم و تربيت اين است كه دستگاه عصبى خود را به جاى آنكه دشمن خود كنيم دوست خود سازيم. بايد آنچه كسب كرده ايم سرمايه قرار دهيم و با سود آن آسوده زندگى كنيم. بايد تا حدى كه ممكن است، خود را به كارهاى سودمند معتاد سازيم و همانطور كه كاملاً مراقبيم به طاعون مبتلى نشويم، مراقبت كنيم با صفاتى بار نياييم كه شايد روزى سد راه ترقى ما شود و به پيشرفت ما لطمه زند.

هر قدر بيشتر بتوانيم امور جزئى زندگى را به دست اتوماتيسم بى درد سر عادت بسپاريم، نيروهاى عالى مغز براى فعاليتهاى ديگر فارغتر مى ماند. هيچ موجود انسانى بيچاره تر از آن كس نيست كه هيچ چيز برايش عادى نيست؛ در همه چيز احتياج به تصميم داشته باشد؛ در روشن كردن هر سيگار، نوشيدن هر فنجان چاى، خوابيدن و بيدار شدن هر روز، و شروع ساده ترين و جزئى ترين كارها به تأمل و انديشه و اتخاذ تصميم نيازمند باشد. درست نيمى از عمر اين گونه اشخاص صرف تصميم يا تأسف بر كارهايى مى شود كه بايد آن قدر برايشان عادى شده باشد كه بى توجه و خود بخود انجام دهند. اگر در ميان خوانندگان من كسى هست كه هنوز اين گونه وظايف زندگى برايش عادى نشده است، بگذاريد هم اينك، قبل

از هر چيز، به رفع اين نقيصه بپردازد.

در فصل »عادت اخلاقى« كتاب پرفسور بين، نظرهاى شايان تحسينى وجود دارد كه از مجموع آنها دو اصل كلى مهم به دست مى آيد:

1- در تحصيل عادت جديد يا ترك عادت سابق بايد دقت كنيم قدم نخستين را با حداكثر قدرت و تصميم برداريم.

همه مقتضياتى را كه ممكن است در به كار انداختن نيروهاى لازم مؤثر واقع شود جمع آورى كنيد. با جديت هر چه تمامتر خود را در شرايطى قرار دهيد كه وضع جديد را تقويت كند و براى خويش قيودى ايجاد كنيد كه با وضع سابق ناسازگار باشد. حتى اگر وضع اجازه مى دهد، يك ضمانت اجتماعى براى خود درست كنيد. خلاصه: تصميم خود را با هر كمك مناسبى كه به نظرتان مى رسد پيش ببريد.

اين روش به قدم اول شما چنان نيروى مؤثر فوريى مى بخشد كه نمى گذارد خيالِ به هم زدن تصميم جديد به آن زودى كه در غير اين صورت ممكن بود در شما پيدا شود به مغز شما راه پيدا كند. هر روز كه درهم شكستن تصميم جديد به تأخير افتد، يك درجه اميدوارتر مى شويد كه هرگز شكسته نخواهد شد.

2- تا عادت جديد در شما درست ريشه نكرده، هرگز نگذاريد استثنا در كار شما پيش بيايد.

اگر يك بار به طور استثنا به وضع سابق برگشت كنيد، مثل اين است كه بگذاريد گلوله نخى كه با دقت مى پيچيد يكباره از دستتان بيفتد. همين يك بار افتادن بيش از چندين دور را باز مى كند و بايد دوباره بپيچيد. مداومت هر كار معين تنها وسيله مهمى است كه مى تواند دستگاه اعصاب را درست

و بى نقص به كار بيندازد. همان طور كه پرفسور بين مى گويد:

خاصيت ويژه عادات اخلاقى، برخلاف اكتسابات عقلى، وجود دو نيروى متقابل و متضاد است كه به تدريج يكى رو به زوال مى رود و ديگرى جانشين آن مى گردد. با اين وضع، بالاترين چيز آن است كه هيچ يك از صحنه هاى جنگ اين دو نيروى متقابل را نبازيم. هر بار كه جانب باطل غلبه كند، اثر چندين بار غلبه جانب حق را خنثى مى كند. بنابراين، مقتضاى احتياط لازم آن است كه وضع دو نيرو چنان تنظيم شود كه غلبه متوالياً با يكى از آنها باشد، تا در اثر تكرار چنان نيرومند و مستحكم شود كه ديگر به هيچ وجه و در هيچ موقع نشود با آن مقابله و ستيزه كرد. اين است بهترين خط مشى اخلاقى كه مى شود فرض كرد.

احتياج به موفقيت قاطع و اطمينان بخش در آغاز كار امرى ضرورى است. شكستِ وهله اول زمينه مساعدى براى تزلزل قدرت همه تلاشهاى بعدى است؛ در صورتى كه مشاهده گذشته موفقيت آميز موجب تقويت بعدى اعصاب انسان است. گوته به مردى كه درباره كار مهمى با او مشورت مى كرد و به توانايى خود بر انجام آن كار اعتماد داشت مى گويد: »آوخ! شما فقط بدين محتاجيد كه روى دستهاى خود بزنيد!« اين جمله تأثير خط مشى موفقيت آميز گوته را در اعصاب و روحيات خود او روشن مى كند.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه مگر نبايد در مبارزه با اعتياد به ترياك و مشروبات الكلى و نظاير اينها به تدريج عمل كرد؟

در اين قسمت تجارب تا حدودى مختلف است، ولى مى توان گفت كه اختلافْ بيشتر مربوط به

اوضاع و احوال شخصى و تعيين بهترين روش مناسب با احوال شخصى است؛ وگرنه در اين اصل اساسى همه متفقند كه اگر واقعاً ميسّر باشد بهترين طريق همان است كه عادت جديد يكباره و سريع تحصيل شود. البته بايد دقت كنيم كه بر اراده خود وظيفه اى چنان سنگين تحميل نكنيم كه يقين داريم از همان قدم اول دچار شكست مى گردد. در هر حال، بهترين راه براى نيل به مقصود، خواه در ترك عادتهايى از قبيل افيون و خواه در كارهاى ساده اى از قبيل ساعت برخاستن از خواب يا شروع به كار، اين است كه با در نظر گرفتن قدرت خود در يك دوره كوتاه و سريع به خود فشار بياوريم و بقيه وقت خود را آسوده و آزاد باشيم. شگفت آنكه اگر شوق خود را به كلى بى غذا بگذاريم زود از لاغرى مى ميريم.

»پيش از اينكه شخص به نو ساختن خود شروع كند بايد بتواند روى يك راه باريك مستقيم، بى انحراف و بى آنكه به چپ و راست بنگرد، راه برود. آن كه هر روز تصميم تازه اى مى گيرد، مثل كسى است كه بايد از گودالى بپرد، ولى هر بار كه براى پريدن خيز مى گيرد، به محض رسيدن لب گودال بايستد و برگردد كه دوباره خيز بگيرد. تجمع قواى اخلاقى و تمركز آنها بدون پيشرفت پى گير و مداوم ميسّر نيست. تنها به بركت قدرت تمرين مداوم است كه به تجمّع و تمركز قوا نائل و بدان معتاد مى شويم.(27)»

به دو اصل نامبرده مى توان اصل سومى را افزود:

[3-] همان فرصت نخستين را بگيريد و روى هر تصميمى كه مى گيريد و هر شوق درونى كه در جهت تأمين

عادات آرزويى خود مى يابيد به عمل بپردازيد.

اراده و شوق وقتى به آن حد برسد كه خاصيت اُتوماتيسم پيدا كند، قدرت آن را دارد كه وضع جديد را به مغز منتقل كند، نه در همان لحظه اول كه تازه پديد آمده است.

همان طور كه نويسنده اخير خاطرنشان مى كند:

زمينه اى مساعد و جدى براى عمل لازم است تا نقطه اتكايى فراهم آيد و اهرمى كه با آن، قدرت اراده چندين برابر مى شود بر آن تكيه كند و سر ديگرش بلند شود، وگرنه آن كس كه زمينه مساعد جدى براى عمل ندارد تا فشار نقطه اتكاى اهرم را تحمل كند، كار او فقط ژست و ادا و اطوار توخالى است.

اگر شخص زمينه جدى براى عمل نداشته باشد، هر قدر ذهنش انباشته از اصول و قواعد اخلاقى و احساساتش خوب و عالى باشد، باز ممكن است به نتيجه نرسد و نفسانياتش هميشه بلا اثر بماند. ضرب المثلى هست كه نيتهاى خوب و بى عمل سنگفرش جهنم است. اين همان نتيجه اى است كه از قواعد سه گانه مزبور به دست مى آيد. همان طور كه جان استورات ميل مى گويد: »خلق و خوى اراده اى است كه درست در نفس مستقر شده باشد.« اراده به اين معنايى كه او در اين عبارت خواسته، هماهنگى فكر براى عمل، در راهى محكم و سريع و مشخص، مافوق همه حوادث و رويدادهاى زندگى است.

انديشه هر كار فقط به نسبت دوام لاينقطع آن، كه خود بخود به وقوع كار منجر مى شود، در ما راسخ و مؤثر مى شود و مغز بدان معتاد مى گردد. اگر شوق يا اراده خوبى را بى آنكه به نتيجه عملى برسد از

دست بدهيم، بدتر از آن است كه شانس خوبى را از دست داده باشيم، زيرا كمترين اثرش اين است كه تصميمهاى ديگر را نيز مسلماً از اينكه در راهى نتيجه بخش بيفتد بازمى دارد.

منش هيچ كس پست تر از منش شخص احساساتى و خيالى و رؤيابين نيست، كه عمرى را در درياى متلاطم احساسات تهييج شده مى گذراند ولى هرگز كارى مردانه و جدى از او سر نمى زند. نمونه بارزى از اين افراد روسو است. روسو با كلمات نافذ و بليغ خود به همه مادران فرانسوى توصيه مى كند كه پيرو طبيعت باشند و خود به پرستارى و تربيت فرزندانشان بپردازند، ولى خود او برخلاف گفته خود، فرزندانش را به شيرخوارگاه مى فرستد تا از آنها پرستارى كنند.

هر كس از ما كه به كار خوب اخلاقى مطلق اظهار اشتياق كند ولى در مقام عمل، آنجا كه همين كار اخلاقى خوب با لباس بدل لابلاى لوازم نامطلوب و بدنماى ديگر سر راه او قرار گرفته، آن را ترك كند، به سهم خود در همان راه روسو قدم گذارده است. در اين روزگار همه فضائل لابلاى لوازم ناپسند و نامطلوبى نهفته است؛ واى بر آن كس كه فضائل را فقط وقتى بشناسد كه آنها را در ذهن خود به شكل مطلق و خالص تصور كند. اشخاصى كه در خواندن داستان و رفتن به نمايش افراط مى كنند از همين قبيل اند. عادات اينها هيولاى عجيبى است. مثلاً، يك خانم روسى در تماشاخانه به حال بازيكنان خيالى نمايش اشك مى ريخت، ولى در همان حال كالسكه چى او بيرون از شدت سرما يخ كرده بود و خانم از اين بابت هيچ نگرانى نداشت. از اين قبيل

وقايع همه جا، ولو با زنندگى كمترى، اتفاق مى افتد. حتى اعتياد به افراط بى اندازه در موسيقى، براى كسانى كه نه خود نوازنده اند و نه از موهبت موسيقى به اندازه كافى برخوردارند تا آن را فقط در راه عقلانى خالص آن به كار برند، شخصيت افراد را متزلزل و آنان را سست عنصر مى كند، چون غالباً مملو از هيجاناتى مى شوند كه معمولاً بى آنكه به مرحله عمل برسد نابود مى گردد. چاره اى نيست جز اينكه انسان هرگز حاضر نشود در يك كنسرت احساساتى پيدا كند كه بعداً منشأ صدور كارى از او شود، اگر چه ناچيزترين كارهاى دنيا باشد. مثلاً اگر شجاعت كارهاى بزرگ را ندارد لااقل با مادربزرگش با نرمى و ملاطفت صحبت كند؛ يا در يك وسيله حمل و نقل عمومى صندلى خود را به ديگرى واگذارد. در هر حال اين احساسات او در عمل ظاهر شود.

حالات اخير ما را بر اين نكته واقف مى كند كه نه تنها خطوط مخصوص، بلكه اشكال عمومى كار نيز به وسيله عادت در مغز مُنطبع مى شود. مثلاً اگر اجازه دهيم خواستهاى ما رو به زوال بروند، رو به زوال خواهند گذاشت. به همين دليل بايد گفت كه اگر غالباً از جد و جهد و عمل خوددارى كنيم استعداد جد و جهد ما پيش از آنكه خودمان متوجه شويم از بين خواهد رفت. يا اگر بگذاريم دقت و عنايت و توجه ما اين سو و آن سو برود براى هميشه چنين خواهد ماند. سعى و دقت، چنانكه بعد خواهيم ديد، دو نام براى يك واقعيت روانى است، ولى ما به درستى نمى دانيم كه اين دو به كدام يك از جريانهاى

مغز ارتباط دارند. عمده ترين دليل بر اينكه اجمالاً به جريانهاى مغز مربوطند و يكسره كار روح نيستند اين است كه دريافته ايم تا حدودى از موارد قانون عادت اند كه يك قانون مادى است.

آخرين اصل عملى مربوط به عادات اراده كه ما مى توانيم طرح كنيم اين است كه با مختصر تمرين روزانه، استعداد جد و جهد را در خود زنده نگه داريد، اگر چه در كارهاى بيفايده و غيرضرورى باشد. مثلاً يك يا چند كار ناچيز و غيرضرورى را براى رياضت و ورزش تصميم و شجاعت در خود به طور منظم انجام دهيد. هر روز يا يك روز در ميان كارى انجام دهيد، فقط به اين منظور كه كار مرتبى انجام داده باشيد كه هرگز از شما ترك نمى شود، به طورى كه چون ساعت آن كار فرا رسد، هيچ گاه شما را آرام و بى حركت براى قيام به آن نيابند.

اين نوع رياضت و تمرين نظير حق بيمه اى است كه شخص براى خانه و اثاث خود مى پردازد. موقع پرداخت فايده اى به حال او ندارد، شايد هم اين پول هرگز به جيب او برنگردد، ولى اگر آتش سوزى به سراغ او بيايد تنها آنچه تاكنون پرداخته است او را از خانه خرابى نجات خواهد داد. عيناً همين است وضع كسى كه با انجام كارهاى بيفايده و غيرضرورى خود را به تمركز توجه و دقت، قوت اراده و خويشتن دارى معتاد مى كند. چنين كس در آن موقع كه هر چه پيرامون اوست دچار تزلزل و بى ثباتى است، چون برج بر جاى خواهد ايستاد؛ در صورتى كه همقطاران سست او چون ذرّات كاه در برابر تندباد پراكنده و نابود شده اند. از اينجاست

كه روانشناسى اخلاقى قوى ترين دستيار علم اخلاق است.

جهنمى كه برطبق معتقدات دينى در دنياى ديگر بدان مبتلا مى شويم، بدتر از جهنمى نيست كه در اين دنيا با بدآموزى و انداختن نفسانيات خود در راههاى غلط و كسب عادتهاى ناروا براى خود مى سازيم. اگر جوانان مى توانستند تشخيص دهند كه چقدر زود به توده متحركى از عادات مبدل مى شوند، در آن وقت كه چون تركه تر حالت ارتجاعى و پلاستيكى داشتند بيشتر به ساختمان خود عنايت مى كردند. خوب يا بد، ماييم كه رشته سرنوشت خود را مى تابيم و اين رشته تافته هرگز از هم باز نخواهد شد.(28) كوچكترين ضربه پاكى يا ناپاكى و گناه كه بر اين پيكر وارد آيد جاى آن براى هميشه باقى خواهد ماند.

در نمايشنامه جفرسن، ريب وان و نيكلِ شرابخوار و باده گسار، هر بار كه در انجام وظيفه خود قصور مى ورزد با خود مى گويد: »اين يك بار هيچ؛ اين را نمى شمرم!« بسيار خوب، او مى تواند اين بار را نشمرد؛ شايد خداى رئوف هم آن را نشمرد، ولى بى كم و زياد شمرده خواهد شد. مولكولهاى سلولهاى عصبى و بافتهاى او همه اين يك بارها را مى شمرند و ثبت و بايگانى مى كنند، تا بار ديگر كه در معرض وسوسه و اغوا قرار مى گيرد عليه او به كار رود. در ترجمان تحت اللفظىِ مو به مو و دقيق علم از عالم واقع، هر كار كه از ما سر زند هرگز محو نخواهد شد. اين البته از جهتى خوب است و از جهتى هم بد. همان طور كه ما در اثر چندين بار شرابخوارى متناوب دايم الخمر مى شويم، در اثر ساعتها كار متناوب علمى و عملى

نيز در كار خود مسلط و ماهر و باتجربه مى شويم؛ گر چه در عين حال در عرفيات و اخلاقيات ضعيف مى گرديم.

هيچ جوان نوخاسته را نگذاريد نسبت به نتيجه تعليم و تربيت خود، در هر راه كه هست، ذره اى نگرانى و تشويش داشته باشد. اگر اين جوان در همه ساعات ايام كار خود با ايمان و اطمينان به كار مشغول باشد، ممكن است به نتيجه نهايى برسد و در هر حرفه كه انتخاب كرده با اطمينان كامل به صبح سعادت خود اميدوار باشد؛ يك روز سر از خواب بردارد و خود را از افراد مستعد و شايسته دوران خود بيابد. آرام آرام، ضمن كارهاى جزئى روزانه كه در حرفه خود انجام مى دهد قدرت اظهار نظر در همه موضوعات مربوط به آن حرفه همچون سرمايه و ثروتى كه هرگز بر باد نرود در او به حد كامل خواهد رسيد.

بايد جوانان از اين رمز ترقى آگاه گردند. بى اطلاعى از اين راز بيش از همه عللِ احتمالىِ ديگر در جوانانى كه به كارهاى سخت مبادرت مى كنند توليد ترس و ضعف خواهد كرد.

تربيت اسلامى

بسم اللّه الرحمن الرحيم، الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على جميع انبيائه و رسله و على سيّدنا خاتم النبيّين، و على الائمة الهداة من اهل بيته و الخيرة من آله و صَحبه، والسّلام علينا و على عباد اللّه الصالحين.

آياتى كه تلاوت و ترجمه و تفسير آن آغاز شده بود، آيه هاى صد تا صدوشانزده از سوره آل عمران بود. هر چند ما در هر جلسه اى شايد به بررسى يك يا دو آيه بيشتر نمى رسيم، اما از آنجا كه مطالب اين آيات بسى

به هم پيوسته است، به ناچار من در هر جلسه همه آيات را در آغاز جلسه مى خوانم و ترجمه مى كنم تا براى خودم و دوستان تذكر و يادآورى باشد و مفاد آنها در ذهنمان بماند.

يا ايّها الذين آمنوا اِن تُطيعُوا فريقاً من الذين اَُتوا الكتاب يَرُدُّوكُم بَعدَ ايمانكم كافرين (100) و كيف تكفُرون و اَنتم تُتلى عليكم آيات اللّه و فيكم رسوله، و من يعتصِم باللّه فقد هُدِىَ الى صراط مستقيم (101) يا ايّها الذين امنوا اتّقوا اللّه حقّ تقاتِهِ وَ لا تَموُتنَّ اِلاّ و انتم مسلمون (102) و اعتَصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرّقوا و اذكروا انعمتَ اللّه عليكم اذ كنتم اَعداءً فألَّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفره من النّار فانقذكم منها كذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون (103) و لتكُن منكم اُمَّة يدعون الى الخير و يأمرونَ بالمعروف و يَنهونَ عن المنكر و اولئك هم المفلحون (104) و لا تكونوا كالَّذينَ تفرّقوا و اختلفوا من بعد ما جاءَهم البيّنات و اولئك لهم عذاب عظيم (105) يوم تبيضّ وجوه و تسودُّ وجوه فامّا الّذين اسودَّت وجوههم اكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون (106) و امَّا الّذين ابيضّت وجوههم ففى رحمة اللّهِ هم فيها خالدون (107) تلك آيات اللّهِ نتلوها عليك بالحقَّ و مَا اللّه يريد ظلماً للعالمين (108) و للّه ما فى السموات و ما فى الارض و الى اللّهِ تُرجَع الامور (109) كنتم خير امّةِ اُخرجت لِلنّاسِ تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون باللّه و لو آمَنَ اَهلُ الكتاب لكان خيراً لَّهم منهم المؤمنون و اكثرهم الفاسقون (110) لن يضرّوكم اِلا

أذىً و اِن يقاتلوكم يُوَلّوكم الادبار ثم لا ينصرون (111) ضُربت عليهم الذلّه أينَ ما ثقفوا الا بحبل من اللّه و حبل من النّاس و باءُو بغضب من اللّه و ضربت عليهم المسكنه ذلك بانهّم كانوا يكفرون بآيات اللّه و يقتلون الانبيا بغير حقٍ ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون (112) ليسوا سواءً مِّنْ اهل الكتاب اُمّةٌ قائمةٌ يتلون آيات اللّهِ آناءَ الّليلِ وَ هم يسجدون (113) يؤمنون باللّه و اليوم الاخر و يأمُروُن بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعُونَ فِى الخيرات و اولئك من الصالحين (114) و ما يفعلوا من خير فلن يكفروه و اللّهُ عليم بالمتّقين (115) ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادُهُم مِنَ اللّهِ شيئاً و اولئك اصحاب النّارهم فيها خالدون (116).

اى مؤمنان، اى مسلمانان، اگر به حرف گروهى از اهل كتاب گوش دهيد و از آنها پيروى كنيد، شما را بعد از مسلمان شدن بار ديگر به راه كفر باز خواهند گرداند. اما شما؛ شما چگونه به خدا كفر مى ورزيد؟ چگونه كافر مى شويد با اينكه اين شماييد كه آيات خدا برايتان خوانده مى شود، و با اينكه پيامبر خدا در ميان شماست؟ هر كس به خدا پناه برد به راه راست رهنمون شده است. اى مسلمانان، از خدا آن طور كه بايد پروا داشته باشيد. نميريد مگر مسلمان و تسليم خدا. همگى به رشته الهى بپيونديد و بدان پناه بريد. پراكنده مشويد. به ياد نعمت خدا بر خودتان باشيد: در آن زمان كه شما دشمن يكديگر بوديد دلهاى شما را با يكديگر مهربان كرد و پيوند داد و در پرتو نعمت او برادران يكديگر شديد. همين

شما بر لب ژرفنا و پرتگاهى از آتش بوديد و خدا شما را از آن نجات داد و رها ساخت. خدا آيات خود را براى شما بدين صورت، باز و آشكار و روشن مى كند، باشد كه به راه آييد. شما بايد تبديل بشويد به امت و جماعت نمونه اى كه به خير و نيكى دعوت مى كند، به كارهاى شايسته وامى دارد و از كار ناشايست و ناپسند باز مى دارد. اينهايند رستگاران. شما مثل آنها نباشيد كه پس از دستيابى بر آيات خدا و دلايل روشنگر الهى باز دچار پراكندگى و اختلاف شدند. اينها، در آن روزى كه گروهى روسپيدند و گروهى روسياه، شكنجه اى بزرگ دارند. اما آنها كه رو سياهند، به آنها گفته مى شود بله، شما بعد از آنكه ايمان آورديد باز كافر شديد؛ حالا بچشيد شكنجه الهى را به كيفر كفرى كه ورزيديد! اما رو سپيدان در رحمت خدا جاودانه اند. اينها آيات خداست. ما بر تو اى پيامبر به حق فرا مى خوانيم و خدا نمى خواهد به جهانيان ستمى كند و ستمى رود. آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ خداست و همه كارها به سوى خدا بازمى گردند و بازگردانده مى شوند. شما بهترين امت و جماعتى بوديد و هستيد كه از مدار زمان براى مردم جهان بيرون كشانده شد؛ ديگران را به شايسته و نيكى وا مى داريد و از ناشايسته و ناپسند باز مى داريد و به خدا ايمان داريد. اگر اهل كتاب هم ايمان آورده بودند برايشان بهتر بود. برخى از آنها ايمان آورده اند و مؤمن اند، اما بيشترشان فاسق و تبهكار هستند. با اين حال، اينان به شما آسيبى نمى رسانند مگر اينكه كمى شما را آزرده

كنند. اما آن روز كه روز پيكار آيد و با شما به جنگ آيند، در آن روز به شما پشت خواهند كرد و فرار، و ديگر ياورى ندارند. مُهرِخوارى بر آنها زده شده، هر جا به دست آيند. مگر آنكه به رشته الهى بپيوندند يا پيوندى با مسلمانان برقرار كنند و پيوندى با مردم داشته باشند. اينها دچار خشم خدايند. بر اينها مسكنت و زمين گيرى و مُهر بيچارگى زده شده است. چرا؟ چون يهودند؟ نه! چون چنان نژادى دارند؟ نه! چون اينها به آيات خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران خدا را به ناحق مى كشتند. چون نافرمانى مى كردند. چون ظلم و ستم و تجاوز مى كردند. اينها هستند عوامل اين مهر بدبختى و بيچارگى كه بر آنها زده شده است. با اين حال، همه شان يك جور نيستند. برخى از اهل كتاب مردمى هستند اهل قيام و سر پا بودن در راه خدا. آنان آيات خدا را در آن لحظات شب مى خوانند. در برابر خدا سجده و خضوع دارند. به خدا ايمان دارند. به زندگى جاودانه ايمان دارند. به رستاخيز ايمان دارند. اينها هم به نيكيها وامى دارند و از بديها بازمى دارند و در راه نيكيها و خيرات مسابقه مى گذارند. اينها از گروه شايستگانند. هر كار نيكى اينها بكنند ناسپاسى نمى شود و بى عوض نمى ماند. خدا مردم باتقوا را مى شناسد و از آنها خبر دارد. اما آنها كه كافر شوند و به راه كفر روند، ثروتها و قدرتها ذره اى به حال آنها سود نخواهد داشت و ذره اى در برابر خدا به آنها پناه نخواهد داد. اينها آتشيان و دوزخيانند؛ آن هم جاودانه در آن.

مى دانم همين آيات، با همين معنى كه

تقريباً سعى كردم از مفادش ذره اى فراتر نروم، كافى است كه چهره راستين اسلام را در اين جلوه از تعليماتش در برابر همه مان قرار بدهد. ولى خوب، در عين حال مى دانم وقتى اين مطالب فشرده را از هم باز كنيم و بخش بخش توضيح بدهيم، يك مقدار هم بر آنچه در آن هستيم تطبيق كنيم و محتواى كلى و روح عالى آن را از آن شكل زمانش دربياوريم و در قالب و لباس زمان خودمان عرضه كنيم، هوشيارى بيشترى به ما مى دهد. گه گاهى آدم به فكر مى افتد كه اگر قرآن را خوب ترجمه و معنى كنيم و خوب و با تدبّر بخوانيم بس است و ديگر لازم نيست تفسير كنيم و تفصيل دهيم. گاهى هم واقعاً اين كار اثر سازنده خاصى دارد. گه گاه هم مى بينيم تفصيلها و تفسيرها و تطبيقها ضرورت و اثرى سودمند و سازنده دارد. اينكه گه گاه مى بينيد من در جلسه تفسير مى آيم آيات شش - هفت شب را يكجا مى خوانم و يكجا ترجمه مى كنم و تكرار مى كنم، مى خواهم خاطره هايمان با اين متن قرآن خوب مأنوس بشود. آن هفته اشاره كردم؛ فكر مى كنم بسى ضرورت دارد مسلمانها با قرآن رابطه مستقيم ترى داشته باشند و پيوندشان را با اين كتاب الهى نزديكتر، مستقيم تر و محكمتر كنند. در هفته پيش پيرامون آيه اول از آياتى كه امشب تلاوت كرديم بحثى را آغاز كردم و بعد احساس كردم جا دارد كه امشب باز مختصرى در تكميل آن بحث مطالبى را بگويم. اين بحث در حقيقت به آيات اول، دوم، سوم و چهارم از آياتى كه امشب تلاوت شد )يعنى آيه 100 تا 103) ارتباط مستقيم دارد.

پس يك بار ديگر اين آيات را معنى مى كنم.

اى مسلمانان، اگر دنباله رو گروهى از كسانى باشيد كه به آنها كتاب آسمانى داده شده، اينها شما را بعد از مسلمان شدن و پذيرش اسلام باز به راه كفر برخواهند گرداند. اما شما چگونه كافر مى شويد، با اينكه آيات خدا بر شما پيوسته تلاوت مى شود و پيامبر خدا در ميان شماست؟ هر كس به خدا پناه برد به راه راست هدايت شده است. اى مسلمانان، حساب خدا را آن طور كه بايد داشته باشيد، و نميريد مگر مسلمان و با اسلام. همه تان به رشته پيوند با خدا چنگ زنيد و دست زنيد و پناه بريد و پراكنده نشويد. همه پيرامون رشته الهى جمع شويد. اين رشته شما را به يكديگر پيوند مى دهد. نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد آن روزى كه دشمن بوديد، خدا دلهايتان را به هم مهربان و نزديك و به هم پيوسته كرد و در پرتو نعمتِ او برادر شديد. شما در لب ژرفنايى از آتش بوديد، خدا شما را نجات داد. خدا اين طور مطالب را برايتان روشن و پوست كنده بيان مى كند شايد به راه بياييد.

مشكل جوامع ايمانى

بحث ما مربوط به اين چهار آيه مى شد. در جلسه گذشته ياد كردم از يك مشكل: مشكل جامعه هاى ايمانى؛ مى خواهد ايمان به خدا و مكتبهاى خدايى باشد، يا ايمان به مكتبها و ايدئولوژيهاى بشرى، عرض كردم جامعه هايى كه بر محور ايمان تشكيل مى شود و اداره مى شود دچار يك نقطه آسيب پذيرى خاصى است و آن اين است كه در اين جامعه ها، چون گرما و شور ايمان به فكر و انديشه و به عمل و رفتارشان

آهنگ خاصى مى دهد؛ چون براى آن چيزى كه به آن ايمان و اعتقاد، يعنى دلبستگى و عقد القلب دارند، ارزش خاصى قائلند، تا آنجا كه حاضرند در راهش جان ببازند، فداكارى و از خود گذشتگى كنند؛ به دليل ارزش فوق العاده اى كه براى آن چيزى كه به آن ايمان دارند قائلند، گه گاهى دشمنان رند زيرك، دنياطلبان صفوف داخلى، و ستون پنجم دشمن خارجى، مى آيند انگشت مى گذارند بر جاى حساس؛ يك چيزى را بهانه مى كنند و داد و فرياد راه مى اندازند: آى امت مؤمن به اين مكتب و به اين دين، چه نشسته اى كه دينت و مكتبت بر باد رفت! اسلام بر باد رفت! اين مردم به دليل وجود آن گرما و شور ايمان و عشق - عشق مذهبى، عشق مكتبى - آسان تحريك مى شوند؛ تا آنجا كه معاويه مى تواند اين مردم را عليه على، مجسمه اسلام، تحريك كند؛ تا آنجا كه در همين عصر ما مردمى به عنوان حمايت از على و ولايت او هيزم كش آتش نفاق و چنددستگى و پراكندگى در داخل امت اسلامى و حتى در داخل صفوف شيعه و هواداران على شدند و جاده صاف كن دشمن براى پيروزى بر امت اسلام. اين يك واقعيت است. ما در طول تاريخ، در جامعه هاى مذهبى و مسلكى مى بينيم اين آسيب پذيرى تقريباً عموميت دارد. علتش هم روشن است: انسان در برابر هر چيزى كه نسبت به آن عشق مى ورزد و بهترين علاقه هايش را نثار مى كند، خود به خود يك چنين حساسيتى خواهد داشت. فرض كنيد نشسته ايد و مشغول انجام يك كار فوق العاده مهم هستيد؛ تلفن زنگ مى زند، به شما خبر مى دهند بچه ات در شرف مرگ است.

مى پرسيد، آقا، شما چه كسى هستيد - »متأسفانه نمى توانم خودم را معرفى كنم؛ فقط مى توانستم به شما اطلاع بدهم بچه تان در آستانه مرگ است.« خوب، طبعاً شما يكباره از جا مى پريد ببينيد چه شده. لااقل تحقيق مى كنيد ببينيد مطلب درست است يا نه. حالا اگر اين تلفن كننده كسى باشد كه انجام آن كار مهمِ شما به صلاح و صرفه او نباشد، در اين صورت راحت توانسته با يك تلفن شما را از انجام آن كار در آن لحظه باز بدارد. حالا اگر انسانى باشد بى تفاوت؛ بچه برايش آن قدر قيمت نداشته باشد؛ آن قدر به بچه دلبستگى نداشته باشد؛ مى گويد، خيلى خوب، چه كار كنم؟ بگذار به كارم برسم! گوشى تلفن را زمين مى گذارد و كارش را ادامه مى دهد. اگر انسانى باشد كه به فرزندش بسى علاقه دارد، اما عاقل و هشيار و خردمند است، فوراً با يك تلفن به يكى از دوستانش، آشنايانش، بستگانش، خواهش مى كند كه وى زودتر در اين زمينه كسب اطلاع كند؛ اگر كارى فورى هم لازم است انجام بدهد؛ كمكهاى فورى هم اگر لازم بود، انجام بدهد. مى گويد، محبت كنيد به اين موضوع رسيدگى كنيد تا من به كارم برسم. هم به كارش مى رسد و هم آن وظيفه عاطفى اش را انجام مى دهد. اگر انسانى قوى باشد ديگر تحت تأثير بقيه آن آثار عاطفه قرار نمى گيرد كه نتواند كارش را انجام بدهد و از كارش باز بماند. خوب، ما كه نمى خواهيم برادران و خواهران باايمان ما از آن گروه پدر دوم باشند؛ يعنى بى غيرت و بى تفاوت و بى محبت نسبت به دين. ما مى خواهيم شور ايمان، موتور محرك جامعه اسلامى و شيعى ما

باشد. ما معتقديم انسان اصلاً موقعى زندگى انسانى را آغاز مى كند كه ايمان در زندگى او نقش پيدا كند. زندگى انسانى انسان با نقش ايمان در زندگى انسان آغاز مى شود؛ ايمان به مكتب و مسلك و آيين. ما طرفدار ساختن زن و مردى مسلكى هستيم كه در راه مسلك و مكتبش از همه چيز بگذرد. تلاشمان در اين راه است. خودمان را هم مى خواهيم اين جور بسازيم. بنابراين، بدون شك ما نمى خواهيم با تلقين خونسردى و بى تفاوتى اين آسيب پذيرى را علاج كنيم. اين كار را نمى خواهيم بكنيم. پس چه كار كنيم؟ راهى درست كنيم كه مردم ما هم حساس باشند، هم شور داشته باشند، هم به دين عشق بورزند. شيعه به تشيعش عشق بورزد، به مولايش على عشق بورزد، به مولايش امام صادق عشق بورزد، به ائمه هدى و پيغمبر پاك، سلام الله عليهم اجمعين، عشق بورزد، به قرآن عشق بورزد، به همه اينها عشق بورزد. راستى ياد على، ياد حسين، براى او تكان دهنده، شوق آفرين و گرمابخش باشد، اما آلت دست هم نشود. چه كنيم؟ فكر مى كنم راهى جز اينكه از نوع پدر سوم بشويم برايمان نمى ماند. مى خواهيم شما دوستان تا آنجا كه ميسّر است بر ميزان آگاهيهاى اصيل و مستند خودتان نسبت به اسلام و تشيع بيفزاييد. آگاهيهاى اصيل يعنى آگاهيهايى كه از كتاب خدا و سنت قطعى رسول خدا و ائمه هُدى گرفته شده باشد، نه آگاهيهايى كه مستند باشد به بافته هاى جاعلان حديث و وَضّاعان حديث؛ يا مستند باشد به تمايلات منحرف كسانى كه يا دين برايشان دكان زندگى شده و تشيع و ولايت برايشان وسيله جاه طلبى و اغفال ديگران شده؛ يا

به علت سطحى بودن مثل گروه اول اغفال شوند و اسباب دست ديگران گردند. ما هرگز نمى توانيم به تمايلات دينى اينها به ديده آگاهيهاى اصيل و مستند اسلامى و شيعى بنگريم. پيوند دوستان را با آيات خدا، كه »تتلى عليكم« - آياتى كه بر شما خوانده شود - بايد قوى تر كنيد. »و كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات اللّه«.(30) كارى كنيم كه آيات خدا بيشتر به گوشتان بخورد؛ به آن بيشتر مأنوس باشيد - و مأنوس باشيم و مأنوس باشند - و كمتر فريب بخورند. آن شب عرض كردم تجربه داريم. دوستانِ تعليم ديده وقتى كه پاى سخن اغفالگران مى نشينند با چهار آيه و حديث خلع سلاحشان مى كنند. ولى دوستانى كه به اين سلاح مجهز نيستند چه بگويند؟ مى بينند آقا يك مشت حرف مى زند، يك مشت هم آيه و حديث براى خودش مى آورد؛ آنها چه بگويند؟ چيزى ندارند بگويند.

اهميت چهره/مرجع شناسى

يك عامل ديگر، كه آن شب نرسيديم درباره اش بحث كنيم و بحث را به خاطر آن عامل مطرح كردم. اين است كه »و كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات اللّه و فيكم رسوله؟« يك ضامن ديگر عدم انحراف كه اين آيه روى آن تكيه مى كند اين است كه پيامبر خدا در ميان شماست؛ ديگر چرا به حرف اين وراجها گوش مى دهيد؟ به اين موضوع در آخر بحث اشاره كردم - چهره شناسى؛ چهره دشمن و چهره دوست. امشب مى خواهم بر اين چهره شناسى تكيه كنم؛ تكيه كنم و بگويم وظيفه دوستان ماست كه مرجع شناس باشند: مرجع علمى، مرجع فكرى، مربى... اگر چهره يا چهره هايى را مى بينيد كه در اين غوغاها از كار و تلاش

باز مى مانند... مثل آن پدر هشيار برخوردار از دوستانى كه در اين بحرانها مى توانند به او كمك كنند و خيال او را راحت كنند، شما بايد در جمعتان كسانى را داشته باشيد كه هر وقت دشمن شكّى بر شما القا كرد، اگر خودتان نمى رسيد و گرفتاريد، فوراً بگوييد فلانى، از تو خواهش مى كنم در زمينه اين شك تحقيق كن، مطالعه كن، مطلب را خوب بررسى كن، نتيجه را مستند براى من بگو. به نظر شما وجود چنين تكيه گاههايى در قشر شما چقدر ضرورت دارد؟ اين افراد را هم آدم يك روزه نمى تواند بشناسد. آن شب عرض كردم، با چهار تا شعار نمى شود دوست و دشمن را شناخت. با چهار تا جمله زيبا هم نمى شود ميزان آگاهى و هشيارى اشخاص را تشخيص داد. من هرگز در عمرم طرفدار اين گونه سطحى بودن در اين مسائل نبوده ام. تربيت اسلامى به يك مسلمان اجازه نمى دهد كه سطحى عمل كند، سطحى بنگرد، سطحى بينديشد. خدا بنده اى را دوست دارد كه وقتى به كارى دست مى زند، متقن و محكم و استوار و ريشه دار كار بكند. اين از كلماتى است كه از رسول خدا، صلوات اللّه و سلامه عليه، نقل شده است. درباره چهره هايى تا آنجا كه مى توانيد تحقيق كنيد. سابقه آنها، لاحقه آنها، گذشته شان، حالشان، ميزان معلومات و تحصيلات و آگاهيشان، ميزان خيرانديشى و صلاح انديشى واقعيشان، ميزان از خودپرستى درآمدن و حق پرست شدنشان در رشته هاى مختلف، در زمينه هاى مختلف - و اينها مراجع شما باشند. يعنى كسانى باشند كه در برخورد با بحرانهايى كه در اثر وسوسه افكندن دشمن يا مؤمنان جاهل در قشرتان و در جامعه تان پيش مى آيد به اينها

مراجعه كنيد و از اينها بخواهيد در اين زمينه به شما كمك كنند. نمى خواهم بگويم يكسره حرف آنها را بشنويد؛ مى خواهم بگويم به شما كمك كنند و هشيارتان كنند. با فرصتى كه دارند، با آگاهيهايى كه دارند، با خودساختنى كه دارند به شما كمك بدهند؛ شما را از شك، از وسوسه نابجايى كه هر انسان باايمانى در معرض ابتلا به آن است نجات بدهند. آيا به نظر دوستان چنين راه حلى تا چه حد مى تواند به پيشگيرى از آسيب پذيرى قشر باايمان در برابر نفاق افكنيهاى دشمن كمك كند؟ اينها هستند خلفاى رسول الله، صلوات الله و سلامه عليه، در شما. مردم زمان پيغمبر از وجود پيامبر خدا برخوردار بودند؛ ما برخوردارى نداريم. ما در اين جهت هم جزو »يؤمنون بالغيب« هستيم. اما آيا بايد وقتى رسول خدا در ميان ما نيست، وقتى چهره تالى تِلو او، امام منصوص، سلام اللّه عليه، در دسترس ما نيست، بگوييم ديگر هيچ؛ يا تا آنجا كه مى شود على البدلى برايش فكر كنيم؟ اينها هستند كه امناى اين علما و اين دانايانند و در روايت از آنها با تعبير امناى خدا و پيامبر خدا و امناى دين خدا در ميان امت ياد مى شود. بايد همان طور كه مردم زمان پيامبر مقدار قابل ملاحظه اى به دنبال امين شناختن پيامبر و محمد امين بودند و به او اعتماد مى كردند، زندگى اينها هم مورد مطالعه شما قرار بگيرد تا به صورت چهره هاى امين و درست، و در عين حال هشيار و زيرك و آگاه در آن رشته اى كه به آنها رجوع مى كنيد، خلأيى را كه از نبودن رسول خدا و پيشواى تالى تِلو او در

ميان ما وجود دارد تا حد ممكن پر كنند. چطور است؟ آيا به نظرتان مى آيد راه حل مفيدى باشد؟ اگر پاسختان مثبت است، قرارمان بر اين است كه چه كنيم؟ بر اين است كه بگوييم و بعد به دنبالش در اجرا و عمل بكوشيم. اگر به نظر دوستان مى آيد كه اين راه حل مى تواند راه حل مفيدى باشد، براى شناختن اين چهره ها بكوشيد؛ شناختى عميق و اطمينان آور؛ اطمينانى آگاهانه، نه ساده لوحانه. گمان مى كنم اين كار گامى باشد براى مصونتر كردن نسبى قشر خودمان در برابر القائات نفاق افكن دشمن. »و فيكم رسول.«

برخى آثار تاريخى به زبان فارسى

دوستان! در عصرى زندگى مى كنيم كه دشمنان جهانى اسلام و امت اسلامى حتى بدين هوس افتاده اند كه اسلام را از لابلاى نوشته ها و گفته هاى خود به ما بشناسانند. مگر نه اين است كه پررونق ترين كتابى كه در معرفى پيغمبر بزرگوار اسلام، صلوات اللّه و سلامه عليه، به زبان فارسى مورد استقبال قرار گرفت كتاب محمد، پيغمبرى كه از نو بايد شناخت بود؟ من نمى خواهم با اين سخنم اين كتاب را تخطئه كنم. نمى خواهم جنبه هاى مثبت كتاب را ناديده بگيرم. ولى مى خواهم توجه خودمان را به يك واقعيت جلب كنم: چه كتابى در شرح زندگى پيغمبر، براى مردم اهل مطالعه، و بخصوص جوانان ما، دلپذيرتر واقع شد؟ من نمى خواهم بگويم نويسنده اين كتاب چقدر صلاحيت داشته است. نمى خواهم بگويم آيا او مغرض بوده يا بى غرض بوده. نمى خواهم جنبه مثبت اين گونه نويسنده ها را نسبت به نويسنده هاى مغرض يك قرن پيش و دو قرن پيش، كه در جامعه غرب درباره اسلام قلم به دست مى گرفتند و كتاب و مقاله مى نوشتند، ناديده بگيرم. ولى، به هر

حال، چگونه مى توانيم اين را هضم كنيم كه ما خود درصدد برنيامديم كتابى در شرح زندگى پيغمبر خود، با شيوايى و جذابيت تهيه كنيم كه مُقدّم بر اين كتاب مورد استقبال قرار بگيرد؟ كتابهايى در اين زمينه پرداخته بودند و منتشر كردند و بعد از آن هم در اين زمينه كتاب نوشتند و منتشر كردند. با عناوين مختلف چنان آن بزرگان را لجن مال كرديم كه جوان جستجوگر از همان اول با ترديد به ارزش آنها نگاه كند. بعد هم، با كمال تأسف، وقتى قرار شد احياناً اين كتاب از طرف مردم ما نقّادى شود و اگر نقطه هاى ضعفى در آن هست لااقل برملا شود، به جاى اينكه نويسندگان و دانشمندان اهل نقد و شايسته به اين كار دست بزنند، يك آقاى دكاندار كم سواد، كم بهره، هرزه، هرزه گو، هرزه نويس در نقد اين كتاب كتابى نوشت: محمد، پيغمبر شناخته شده. اولين بار در انجمن اسلامى دانشجويان وين اين كتاب را به دست من دادند؛ گفتند فلانى، اين كتاب از قم آمده؛ ببين. بعد هم بچه هاى زيرك ما رفته بودند بعضى از جاهاى اين كتاب را خوانده بودند، دورش را خط كشيده بودند؛ گفتند، اينجا را نگاه كن! واقعاً صفحاتى كه تعابيرى را با آن ركاكت و زشتى در وقيح ترين نشريات كمتر مى شود پيدا كرد، صفحات برجسته اين كتاب به حساب آمده است. اين هم واكنشى كه در برابر اين كار داشتند! آيا اين نمى تواند ما را هشيار كند كه در چه شرايطى هستيم؟ آيا نمى نگريم كه دير يا زود درباره شناخت ايدئولوژيك اسلام، نظام عقيده و عمل در اسلام، باز بايد مردم جستجوگر اهل مطالعه خودمان را، از

پير و جوان و زن و مرد، حواله بدهيم به دستاوردهاى نويسندگان بيگانه اى كه درباره اسلام مطالعه مى كنند و چيز مى نويسند؟ بسيارى از اين نويسندگان يا يهودى هستند - با آن وضع خاصى كه يهود در دنيا دارد يا گاهى كه انسان نسب نامه آنها را دنبال مى كند مى بيند ده نسل قبل يهودى بودند. براى متزلزل كردن بنيان اسلام؛ تحت عنوان استشراق و تحقيق پيرامون اسلام و دين شناسى و اسلام شناسى؛ نويسندگانى خوش قريحه و خوش قلم، نويسندگانى اهل كار و مطالعه؛ خوش سليقه در گردآورى مطالب، آشنا به سليقه جوان امروز. حتى اينها در جامعه خود ما مى آيند و علاقه شما را به شناخت چهره راستين اسلام، از طريق كالاى دغل خودشان اشباع مى كنند. آن وقت چه؟ فرق وضع ما با وضع زمانى كه اين آيات قرآن نازل شده اين است كه در آن موقع قرآن آمد و گفت آى مسلمانها، اگر به حرف گروهى از اين اهل كتاب گوش بدهيد شما را از ايمانتان برمى گردانند و به راه كفر مى كشانند. شما چگونه كفر مى ورزيد با اينكه آيات روشن خدا بر شما خوانده مى شود و در ميان شما پيامبر خداست؟ يعنى هم حرف حساب داريد كه گوش كنيد، هم راهنماى حسابى داريد كه به او پناه ببريد. ولى حالا من امروز مى خواهم بگويم آى برادران و خواهران مسلمان، اگر بخواهيد اسلام را از دريچه اين گونه نويسنده ها و نوشته ها بشناسيد، »يردّونكم بعد ايمانكم كافرين«. خيلى خوب؛ آن وقت بعد چه بگويم؟ »وَ كيف تكفرون و انتم لا تتلى عليكم آيات الله و لا يكونوا فيكم رسوله.« يعنى سخن من امروز منفى است، ولى سخن آن روز قرآن مثبت بود. قرآن

آن روز مردم را از يك طرف مى گرفت و به سوى ديگر مى آورد. پناهگاهى ساخته و آماده داشت. امروز متأسفانه بايد بگويم، آهاى! به آن سمت نرويد! همين دوستانى را كه الان اينجا مى بينم، مكرر آمدند، گفتند فلانى، ما مى خواهيم يك مجموعه شسته و رفته اى كه اين اسلام عزيز را به ما بشناساند دست ما بدهيد؛ يك نوشته جالب و تحقيقى در زمينه تاريخ اسلام به ما بدهيد؛ يك نوشته اى كه در شرح زندگى على)ع( يا پيامبران يا ائمه ديگر باشد به ما معرفى كنيد؛ يك مجموعه اى كه نظامات اسلامى را جالب و شسته و رفته به ما بگويد به ما معرفى كنيد. واقعاً خجالت مى كشيم. نمى گويم نداريم، ولى مى گويم كم داريم.

البته ما داريم تلاش مى كنيم براى شناختى از اسلام به اين شكل و تهيه آثارى در اين زمينه، ولى طولانى خواهد بود.

آنچه امشب خواستيم در اين بحث روى آن تكيه كنيم اين بود كه لااقل شما رفقا فعلاً يك كار مى توانيد بكنيد و آن اينكه سعى كنيد چهره هاى آگاه قابل اعتمادى را در زمينه هاى مختلف كشف كنيد و بشناسيد و اقلاً به ما اين امكان را بدهيد كه اگر مى گوييم به حرف فلان كس گوش نكن، كتاب فلان كس را نخوان، تا اگر كتاب جامعى نداريم به شما تحويل بدهيم، يك انسانِ به نسبت ساخته شده، دو انسان، ده انسان ساخته شده داشته باشيم بگوييم دوستان، به اينها مراجعه كنيد و مسائل را بر اينها عرضه كنيد؛ اينها تا آن حد كه فهميدند و پيش رفته اند در روشن كردن شما كوشش خواهند كرد. و اين عده هم بايد وظيفه خودشان بدانند تا

آنجا كه ميسّر است در دسترس سؤال كنندگان باشند؛ آن هم »لااسئلكم عليه اجرا«؛ هم با صميميت، نه به صورت يك حرفه و شغل. اين است كه تكميل آن بحث قبل را در اين ديدم كه روى ضرورت شناختن چنين چهره هايى بيشتر تكيه كنم. دوستان فرصت داريد بعد از پايان عرايضم اگر در همين فكر و چاره انديشى نقدى داريد، بى پروا بگوييد. اگر هم به نظرتان پسنديده مى آيد خواهش مى كنم در اين زمينه جدى كار كنيد. و بدانيد به همان اندازه كه شما در حسن استفاده از چنين چهره هايى كوشا باشيد خود به خود به پيدايش و رشد هر چه بيشتر اين گونه چهره ها در جامعه براى آينده كمك كرديد.

من با كمال خوشبختى و خوشحالى مى توانم اين مژده را هم به شما بدهم كه در نسل جوان اهل علم ما و همچنين در نسل جوان تحصيلكرده دانشگاهى ما و همچنين در نسل جوان ما از قشرهاى ديگر )اينها را به ترتيب گفتم چون به ترتيب اين طورند( خوشبختانه چهره هايى در حال ساخته شدنند كه از مزاياى بسيار برخوردارند. يك آقايى را به پيشنهاد يكى از دوستان از قم دعوت كردم براى يك سخنرانى در يك مسجد و يك مجمع، در يكى از همين جشنهاى گذشته. خوشحالم كه سؤالاتى كه اين آقا از ما كرد، چه از من و چه از خود آن آقايى كه امام جماعت آن مسجد بود، هيچ يك درباره اين نبود كه آقا بنده اينجا مى آيم براى اين منبر چقدر به من مى دهند؟ چقدر پول مى دهند؟ چقدر احترام مى گذارند؟ آيا وقتى وارد مى شوم همه از جايشان بلند مى شوند يا نمى شوند؟ آيا چقدر به مقامات

من آشنايى دارند؟ هيچ كدام از اين حرفها نبود. سؤالاتش اينها بود: در آنجا چه كسانى هستند؟ دوستان همفكرند يا نه؟ امام جماعت مسجد آيا از دوستان همفكر است؟ روشن بين و مخلص است يا نه؟ من قرار است فلان كار را، فلان خدمت را در آن روز بكنم، آيا در مقايسه ميان آن خدمت و اين سخنرانى فكر مى كنى از نظر دينى كداميك وظيفه است؟ آن كار را بمانم و انجام بدهم يا بيايم اينجا سخنرانى كنم؟ جداً خوشحال شدم و لذت بردم. يك جوانِ شايد بيست و چهار ساله، بيست و پنج ساله. يك جوانى كه يك زندگى خيلى محقرى هم دارد، نه اينكه آدمى باشد بى نياز از نظر مسائل مالى. يك جوانى كه مثل هر جوان ديگر از اينكه بالا و پايينش بگذارند خوشش مى آيد. يك جوان با شعور، اما تا اين حد خودساخته. لذت بردم! خوشحال باشيم از بركات آنچه در اين چند سال رخ داد و به ساخته شدن عده بيشترى از جوانان ما انجاميد. و اميدوار باشيم كه اين چرخ سازنده همچنان بيشتر و بهتر بسازد. هرگز نمى خواهم قشر ما كمترين يأس و نااميدى در خودش احساس كند. من اگر از بزرگى خطر سخن مى گويم هرگز براى كم اميدى نيست. براى آمادگى بيشتر است. براى احساس ضرورت تلاش بيشتر و گذشت بيشتر است. قرنهاست دشمن توانسته است اين آيه كريمه را عملاً در امت اسلامى خنثى و بى اثر كند »واعتصمو بحبل الله جميعاً و لاتفرّقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداءً فالَّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرهٍ من النار فانقذكم منها كذلك يبيّن اللّه

آياته لعلكم تهتدون«.(31)

همان طور كه مكرر شنيده ايد، در مدينه دو طايفه عرب نسبتاً قابل ملاحظه به نام اوس و خزرج زندگى مى كردند. بر حسب آنچه در تواريخ عرب قبل از اسلام هست، اوس و خزرج دو برادرى بودند كه پس از رويداد حوادث طبيعىِ خانمان بر باد ده )احتمالاً گفته مى شود سيل ارم در يمن اينها از جنوب عربستان( مهاجرت كردند به سمت شمال. آنها از يثرب )كه مدينه فعلى باشد( عبور مى كردند، ديدند بد جايى نيست براى ماندن. ماندند. در فاصله اى از آنها هم يك عده يهودى، در اثر فشارهاى حكومت روم، از شمال كه منطقه آبادترى بود متوارى شده بودند. آنها آمده بودند يك گوشه اى براى خودشان لانه و كاشانه اى درست كرده بودند. اوس و خزرج با بچه هايشان آنجا ماندند و آرام آرام تبديل شدند به دو خانواده بزرگ. خزرج خيلى بزرگتر بود و اوس هم نسبتاً بزرگ بود. آنها با هم، دوست بودند و خوب بودند و زندگى داشتند. اين يهوديهاى همسايه ديدند اينها آمدند اينجا را گرفتند و كم كم عده شان زياد مى شود و زورمند و قدرتمند مى شوند؛ اگر همين طور به حال خودشان بگذاريم چهار صباحى نمى گذرد كه اينها به صورت يك قدرت بزرگ محلى درمى آيند و ممكن است موجوديت ما به خطر بيفتد. به خصوص كه اينها پشتشان به اعراب ديگر گرم است اما ما از مركز يهوديت بريده هستيم. چه كنيم؟ شروع به ايجاد رقابت و فتنه انگيزى در ميان اين دو گروه كردند. اينكه مى گويم به قرنها قبل از اسلام مربوط است، بر حسب آنچه در اسناد تاريخى ما هست، يهوديان آنها را عليه يكديگر، تحريك مى كردند به طورى

كه آرام آرام پسرعمو كشى و برادركشى در ميان اوس و خزرج به اوج رسيد. عرب بيابانى منطقه خشك گرم، داراى احساسات تند قابل برافروختن و اشتعال، كافى بود كه تحريكى بشود، توهينى بشود، از طرف اينها يك شعر افتخارآميزى در برابر آنها خوانده بشود و يك گوشه اى به آنها زده بشود تا آتش اختلاف روشن بشود. به طورى كه جنگهاى پى در پى، نزديك به ظهور اسلام، در ميان اينها دهها سال بود روى داده بود و هر دو طايفه را تحليل مى برد. هر جنگى كه روى مى داد همسايه هاى يهودى چند استفاده مى كردند. اولاً اين اوس و خزرج احتياج به اسلحه داشتند و يك گروه از اين يهوديها در صنايع فلزى كار مى كردند. بنابراين اسلحه هايشان را مى ساختند، آماده مى كردند تا به اينها بفروشند. ثانياً، اينها در اثر جنگ بدهكار مى شدند و به كار و زندگى و زراعت و دامدارى مختصرى كه داشتند نمى رسيدند. احتياج به پول قرض كردن پيدا مى كردند. مى رفتند سراغ همسايه يهودى پولدارى كه پولهايش را خوابانده بود براى رباخوارى و از او با بهره هاى خانمانسوز پول مى گرفتند. ثالثاً، جوانان جنگ آور و رشيد اينها، جوانان كارآ، در ميدان نبرد به خاك و خون مى غلتيدند و يك مقدار بار از خودشان به جاى مى گذاشتند: زن و بچه بى سرپرستى كه اداره آنها به صورت يك مسأله براى اوس و خزرج در مى آمد. اين وضع سالها ادامه داشت، به طورى كه كينه هاى بين اوس و خزرج جزو كينه هاى نمونه در ادبيات عرب قبل از اسلام شد. چند نوع كينه و انتقام جويى ديرينه در اشعار جاهليت هست كه يكى از آنها همين است. اسلام آمد. پيامبر

اسلام آمد. »رحمةٌ للعالمين« آمد. »هدىً للعالمين« هم آمد. پيغمبر و قرآن آمد و اين كينه ها را ذوب كرد و اوس1 س، 4 و خزرج به صورت يك مجموعه متحد مسلمان با نام پرافتخار انصارالرسول و انصارالاسلام و انصارالايمان، )ياران حق و ياران كتاب حق و دين حق و پيامبر حق( شدند؛ يكدست و متحد. شايد هنوز دو سال از هجرت نگذشته بود كه اين آيات نازل شد. اين صف آيات اصولاً بيشتر مربوط است به سالهاى بين يك تا سه هجرت. تمام اين صف آياتى كه اين مدت خوانديم از نظر رده بندى تاريخى در اين رده قرار دارند. هنوز زمان زيادى بر اين سازندگىِ روحىِ تازه نگذشته، هنوز گروههايى از يهود در اطراف مدينه زندگى مى كنند كه از اين وحدت و از اين شوكت تازه، آنهم شوكتى با روح و پيوستگى به حبل من اللّه، يك رشته الهى و پيوند الهى، دلها را به هم پيوسته ناراضى باشند. يكى از اينها يك روز كه چند نفر از اوسى هاى مسلمان و خزرجى هاى مسلمان نشسته بودندآدور هم آمد آنجا و شروع كرد به تاريخ گويى. ورق كهنه هاى پوسيده تاريخ تاريك را دو مرتبه شروع كرد باز كردن. ناسيوناليسم مردود مطرود نفاق افكن جدايى افكن را با شعارهاى چند هزار ساله زنده كردن. به اين اوسى ها يك چيزى گفت و به آن خزرجى ها يك چيزى گفت. گفت بله، شما شكست افتضاح آميز آن روز كذايى را به ياد داريد... معمولاً عربها اين حوادث را با »يوم« ياد مى كردند. گفت اى اوسى ها، شكست افتضاح آميز روز فلانى را كه از دست خزرجيها خورديد به ياد داريد؟ شروع كرد اين خاطره ها را زنده

كردن و آرام آرام اينها را برافروخته كردن. در همان يك جلسه اين جاسوس توانست اين دو گروه تازه مسلمانِ به برادرى آمده و به برادرى رسيده را چنان عليه يكديگر خشمگين كند كه همانجا گفتند قرار ما با شما پس فردا فلان جا. خبر رسيد به پيامبر)ص(. در چنين لحظات حساس وحى الهى مى آمد و آنچه را پيامبر بايد بگويد به صورتى جامع تر و جالبتر بر دل و زبان او مى نهاد. اين آيات بر آنها خوانده شد: آى مسلمانها، اگر گوش بدهيد به حرف گروهى از اين اهل كتاب، اينانى كه قبلاً كتاب آسمانى به ايشان داده شده، شما را بعد از مؤمن و مسلم شدن به راه كفر برمى گردانند. شما چرا به راه كفر خواهيد آمد با اينكه آيات خدا بر شما خوانده مى شود و رسول خدا در ميان شما هست؟ و هر كس به خدا پناه برد و به رشته او دست زند به راه راست هدايت شده. اى مسلمانها، ياد خدا باشيد، پرواى خدا داشته باشيد، تقوا داشته باشيد؛ تقواى از خدا، خداترسى. اين روح را در خودتان زنده نگه داريد. ببينيد چه آسان دشمن مى آيد و گوهر گرانبهاى اسلام را از چنگتان مى ربايد! بايد اين گوهر گرانبها را تا آخرين لحظه زندگى داشته باشيد و نميريد مگر مسلمان. »واعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتفرّقوا« چه شد؟ يادتان رفت ارزش عالى اين نعمت خدا را؟»و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فَالَّفَ بين قلوبكم.« شما همه دشمن بوديد، اما خدا در پرتو ايمان، ايمان و اسلام و نعمت بزرگش، دلهاى شما را با هم مهربان كرده بود. يادتان رفته بود

آن كينه هاى ديرينه چه شد؟ يادتان رفت »كنتم على شفا حفرةٍ من النار«؟ يادتان رفت كه بر لب گودال آتش قرار داشتيد، كه بايد در مى افتاديد، فرو مى افتاديد در آن گودى آتش سوزنده، و خدا شما را نجات داد؟ خدا آيات خود را اينطور روشن و واضح براى شما بيان مى كند به اين اميد كه شما به راه بياييد.

ما برحسب وظيفه اين حقايق مربوط به زندگى دينى و اجتماعى را روشن و بى پروا در جمع خودمان مطرح مى كنيم چون وظيفه اى چنين خطير را بر عهده گرفتيم. اينها آيات خداست كه بر دلهاى خودمان خودم و شما مى خوانيم بدان اميد كه ما هم به راه آييم. راهى به سوى آينده اى پاك و اسلامى و قرآنى. زندگى برخوردار از نور و روشنايى حق. والحمد اللّه و صلى الله على سيدنا محمد و اله الطاهرين.

تفريح از ديدگاه اسلام

به استناد برخى از روايات صوفيانه كه نمى توانند هيچ ارتباط اصيلى با قرآن كريم و با پيشوايان اسلام داشته باشند، قرنهاى متمادى تفريح كردن، نشاط در زندگى داشتن و امثال اينها را براى يك مسلمان ارزنده نقطه ضعف معرفى مى كرده اند. راه دورى نرويم؛ يادم مى آيد كه حدود چهارده - پانزده ساله و در آغاز دوران بلوغ بودم و تحصيلات علوم اسلامى را هم تازه شروع كرده بودم. به حكم آن نشاط و شادابى كه انسان در آن سن دارد، پيش يا بعد از مباحثه و پيش يا بعد از درس، دوستان مى گفتند، مى خنديدند، و مى گفتيم و مى خنديديم. يكى از رفقا

با من هم مباحثه بود ولى سن او از من چند سال بيشتر بود و شايد در آن موقع بيست و يكى دو سال داشت. او بازار را رها كرده و به تحصيل علوم اسلامى رو آورده بود و بزرگ شده در جلسات مذهبى معمولى، مثل هيئتها بود. وقتى ما مى خنديديم ايشان مى گفت فلانى، حالا كه آغاز دوران تحصيل علوم اسلامى است بهتر است كه خودمان را عادت بدهيم كه نخنديم، يا كمتر بخنديم. گفتم، چرا؟ گفت خوب، آيه قرآن است: »وليضحكوا قليلاً و ليبكوا كثيراً«(33)؛ كم بخندند و زياد بگريند. در آن موقع كه ايشان اين آيه و يكى دو حديث به اين مناسبت مى خواند، من فكر نكردم كه بروم مطالعه كنم. آغاز دوران تحصيل بود و آن موقع اصولاً آدم به اين فكر نمى افتد كه هنوز مطالعات و معلوماتش خيلى محدود است. فكر نكردم كه بروم مطالعه كنم، ريشه كار را در بياورم، ببينم اين آقا چه منظورى دارد. البته عين اين جمله در قرآن هست. به او گفتم، بالاخره به من بگو ببينم، آيا خنديدن كار حرامى است يا نه؟ گفت نه، حرام نيست؛ ولى خوب، بهتر است يك مسلمان زبده ورزيده نخندد. گفتم حالا كه حرام نيست، من مى خندم! براى اينكه فطرت من نمى تواند اين تعليم را فعلاً بپذيرد و چون تعليم مربوط به واجب و حرام نيست، باشد تا بعد ببينم چه مى شود. چند سالى گذشت. مطلب از خاطر من رفته بود. اين مسأله اولين مطلبى بود كه من به صورت مستقل براساس قرآن و كتاب و سنت مطالعه اى تحقيقى را درباره اش شروع كرده بودم. به مناسبت آن مطلب بنا گذاشتم

يك بار قرآن را از اول تا آخر با دقت و به صورت كتابى كه مى خواهم براى من كتابى علمى باشد، بررسى كنم. تا آن موقع قرآن و نيز اين آيه را مكرر خوانده بودم، اما مثل اين خواندنهاى معمولى، بى توجه از آن گذشته بودم. اين بار كه بنا داشتم به خاطر بررسى يك مسأله اسلامى قرآن را از اول تا آخر با دقت مطالعه كنم، به اين آيه رسيدم. ديدم عجب! اين آيه در قرآن هست، صحيح است، اما مطلب درست در نقطه مقابل آن مطلبى است كه آن آقا از آن فهميده بود. مطلب اين است كه پيغمبر دستور صادر كرده بود كه تمام نيروهاى قابل براى شركت در مبارزه عليه كفار و مشركينى كه به سرزمين اسلامى هجوم آورده بودند بسيج شوند. براى يك بسيج عمومى فرمان صادر كرده بودند. عده اى با بهانه هاى مختلف از شركت در اين لشكركشى خوددارى و از فرمان بسيج خدا و پيغمبر تخلّف كرده بودند. حالا اين آيات قرآن مى گويد، لعنت خدا باد بر اين كسانى كه ديدند پيغمبر با انبوه مسلمانها به ميدان نبرد مى رود اما باز هم زندگى دوستى آنها را وارد كرد از فرمان خدا و رسول تخلف كنند و بمانند. لعنت خدا بر آنها باد! محروم باد اين گروه از رحمت حق! به دنبال آن و به عنوان يك نفرين مى گويد: از اين پس اين گروه نافرمان كم بخندد و زياد بگريد. اين را به عنوان يك كيفر و نفرين بر اين گروه نافرمان مى گويد. به كيفر اين تخلف از فرمان خدا و رسول، از اين پس كم بخندند و زياد بگريند. خنده در

زندگى آنها كم باد و گريه در زندگى آنها فراوان باد! حالا شما از اين آيه چه مى فهميد؟ مى فهميد كه از ديد اسلام زندگى بانشاط، نعمت و رحمت خداست و زندگى توأم با گريه و زارى و ناله، خلاف رحمت و نعمت خداست. خدا در مقام نفرين يا در مقام نكوهش از اين تخلف مى گويد، به كيفر اين تخلف، از اين پس از نعمت خنده و نشاط فراوان كم بهره باشيد و همواره گريان و مصيبت زده و غمزده زندگى كنيد. اين نوع استنباطهاى نابجا و تلقين آن به مسلمانان، به اضافه عوامل ديگر، سبب شد كه توجه جامعه ما به مسأله تفريح كم باشد.

وجه نياز به تفريح

دوست عزيز ما آقاى رسائى، در ضمن صحبتى كه در زمينه تفريحات سالم مى كردند، تفريح را محدود كردند به اينكه آدم تفريح را به اين منظور بكند كه قواى تازه به دست بياورد و تازه نفس شود براى ميدانهاى جدّى زندگى. من مى خواهم عرض كنم، تا آن جا كه من در اسلام در زمينه اين مسأله مطالعه كرده ام - البته هنوز مطالعات به آن حدِّ نصابِ دلخواه نرسيده، گرچه از مطالعات معمولى خيلى وسيعتر است - اصولاً تفريح يكى از نيازهاى زندگى انسان است. يعنى نه فقط به عنوان تجديد قوا، بلكه اصولاً به عنوان يكى از نيازهاى اصلى مطرح است. ملاحظه كنيد، انسان غذا مى خورد. هدف از خوردن غذا از نظر طبيعت اين است كه بَدَل ما يتحلّل باشد؛ يعنى آن مقدار از كالرى و انرژى كه بدن مصرف كرده مجدداً از راه خوردن غذا توليد شود. اين يك نياز طبيعى است كه هدفش تأمين قواى تحليل رفته

است؛ اما يك نياز طبيعى است نه ارادى. تفريح براى انسانها يك چنين حالتى دارد؛ يك نياز طبيعى است نه يك نياز ارادى. يعنى انسان خودبخود احساس مى كند وقتى در زندگى آبش بجا باشد، نانش بجا باشد، كارش بجا باشد، خانه اش بجا باشد، زن و فرزندش بجا باشد، همه اينها بجا باشد، اصولاً به يك نوع تفريح نيز نياز دارد. تفريح حاجتى است از حاجات زندگى. خداى آفريدگارِ طبيعت و نظام طبيعت خواسته است آدمى با احساس احتياج به تفريح همواره نشاط زنده ماندن و زندگى كردن داشته باشد. بنابراين، مى خواهم اين مسأله را مؤكّدتر، جدّى تر و اصيل تر تلقى كنيد.

اصولاً تفريح يكى از نيازهاى طبيعى بشر است و يك نظام اجتماعى و مكتب زندگى بايد براى ارضاى اين خواسته طبيعى فكرى كند. چه كسى مى تواند درباره اسلام بگويد اسلام دين غم و اندوه و گريه و زارى و بى نشاطى است در حالى كه قرآن با صراحت مى گويد: »قل من حَرَّمَ زينت الله التى اخرج لعباده و الطّيبات من الرزق، قل هى للذين آمنوا فى الحياة الدنيا خالصة يوم القيامة«(34)؟ اصلاً درست به عكس است. اسلام دين نشاط است. اين آيه قرآن از محكمات قرآن و صريح است. اين آيه در سالهاى آخر بعثت، و حتى در سالهاى آخر هجرت نازل شده است. مى گويد: اى پيغمبر، در برابر كسانى كه بسيارى از مواهب زندگى را تحريم مى كردند اعلام كن و بگو چه كسى زينت و آرايش و زيباييهايى را كه خداوند از درون طبيعت براى بندگانش بيرون كشيده حرام كرده است؟ چه كسى روزيهاى پاك، مواهب پاك، مواهبى را كه انسان از آنها لذّت مشروع

و صحيح مى برد، حرام كرده است؟ بگو اين مواهب، اين روزيهاى پاك، اين زيباييها، براى مردم باايمان در همين زندگى دنياست. در زندگانى جاويد و آخرت هم همين زيباييها و همين مواهب براى مردم باايمان است، با يك تفاوت. و آن تفاوت اين است كه در اين دنيا زيباييها به زشتيها آميخته و آلوده است؛ شاديها به غم آلوده و آميخته است؛ ولى در دنياى ديگر، در روز رستاخيز، اين زيباييها و اين مواهب پاك براى مردم باايمان به صورت خالص وجود دارد.

ملاحظه كنيد، اگر انسان بخواهد به عنوان جهان بينى اسلامى بگويد اسلام در زمينه لذت و نشاط در زندگى چه نظرى دارد و اين آيه قرآن كريم را جلو خود بگذارد چه مى فهمد؟ مى فهمد اسلام اصولاً به بهره مند شدن از زيباييها، مواهب زندگى و عوامل نشاطآور اهميت مى دهد. طبيعى است كه در اين دنيا خداوند نشاط و شادى را با غم همراه قرار داده است. نشاط و شادى خالص در دسترس هيچ كس نيست، ولى در حدودى كه قوانين و حق و عدالت اجازه مى دهد، مردم باايمان مى توانند از آن بهره مند شوند و مال آنهاست. »قل هى للذين آمنوا فى الحياة الدنيا«؛ مالِ مردمِ باايمان است. ولى به شما مردمى كه علاقه به نشاط داريد مى گوييم كه اگر نشاط خالص در اين زندگى دنيا ميسّر نيست، در روز رستاخيز، پيش خدا، براى مردم با ايمانِ پاك عمل، اين آرزوى ديرين كه دراين جهان هيچ دستى به او نمى رسد، در آن جهان به او مى رسد، به شرط ايمان و نكوكارى. آيا با چنين مطلبى مى توان گفت كه اسلام نشاط را بى ارزش تلقى كرده است؟

بيش از چند صد آيه از قرآن كريم مردم مسلمان را به ايمان و راستى و درستكارى دعوت مى كند و به آنها مى گويد اگر در اين دنيا روى حساب زندگى كرديد، پاك، با عدالت، با پاكى و درستى، با ايمان صحيح، آن وقت به شما بهشت مى دهيم. مگر صدها آيه قرآن مردم باايمان را به بهشت وعده و نويد نمى دهد؟ خوب، بهشت چيست؟ تابلويى كه قرآن از بهشت ترسيم مى كند يك زندگى سراسر نشاط و بهره مند از تمام زيباييهاى خالص و پاك را نشان مى دهد. مگر تابلويى كه قرآن از بهشت ترسيم مى كند غير از اين است؟ باغهاى زيباى باصفا، پر از انواع ميوه ها و گلها، بر بستر آن باغ جويهاى روان، آبهاى زلال روان، بهترين آبهاى آشاميدنى، بهترين همسران، بهترين پذيرايى كنندگان، بهترين تختهاى آرميدن و آسايش كردن، زيباترين بسترها از نرمترين و چشم گيرترين پارچه ها »فيها ما تشتهيه الانفسُ و تلذّ الاعين«(35). آنچه چشمها از ديدنش لذت مى برد )با كلمه لذّت(، و آنچه دل مى خواهد )با كلمه اشتها و شهوت(. آيا مذهبى كه به مردم باايمان و درستكار مى گويد سرانجام پاداش شما در دنياى جاويد چنين زندگانيى است، مى تواند مذهبى ضد نشاط باشد؟ همين مذهب و كتاب است كه مى گويد اين بهره منديها در اين زندگى دنيا هم براى مردم باايمان هست، گرچه خالص نيست؛ مثل همه چيزهاى ديگر به طور طبيعى آغشته است به ناكاميها.

رابطه لذت با نشاط

من واقعاً هنوز نتوانسته ام به صورت علمى اين را به دست بياورم كه با چه جرأتى قرنها به مسلمانها بى نشاطى در زندگى را تلقين مى كردند؟ از بزرگترين امتيازات اسلام اين است كه بگوييم دين فطرت است. فطرت يعنى چه؟

ارتباط فطرت را با نشاط، در اين گفتارى كه از مولاى متقيان امير مؤمنان على )ع( در نهج البلاغه نقل شده است بيان مى كنم.

در نهج البلاغه نقل مى كند كه مولا روزى به خانه يكى از دوستانش قدم نهاد. ديد خانه وسيعى دارد. به او فرمود: هان! در اين دنيا چنين خانه وسيعى مى خواهى چه كنى؟ آيا در روز قيامت بدين خانه محتاجتر نبودى؟ اول امام اين مطلب را گفت؛ بعد براى اينكه آن فرد اشتباه نكند، فرمود: هان، اشتباه نكن! تو با داشتن همين خانه وسيع مى توانى در همين دنيا آن را براى آخرت به كار بگيرى. در آن از مهمانان پذيرايى كنى، صله رحم كنى، اين خانه را پايگاه اجتماعات براى تلاش در راه حق و عدالت قرار بدهى. دوست امام ديد كه نه، مطلب آن طور كه او خيال مى كرد كه امام مى خواهد به او زاهدمنشى و ترك دنيا تلقين بكند نيست، بلكه مى خواهد بگويد يادت باشد كه خانه فقط براى كامروايى نيست، چيزهاى ديگر هم بايد باشد. لذا عرض كرد يا على، از تو خواهش مى كنم اين برادر من را نصيحت كن. امام فرمود: موضوع چيست؟ عرض كرد، برادرم لباسهاى پشمينه مى پوشد؛ خانه را رها كرده و رفته در يك گوشه اى، مى گويد من بايد عبادت كنم؛ نه به زنش مى رسد نه به فرزندش. امام گفت، به او بگو نزد من بيايد. وقتى آمد، امام به او پرخاش كرد و فرمود: هان! تو چه خيال مى كنى؟ چه گمانى درباره خدا مى برى؟ آيا فكر مى كنى كه خدا اين همه مواهب را در اين دنيا آفريده و حلال كرده ولى بعد از آفريدن و حلال كردن،

دلش مى خواهد ما به آنها پشت پا بزنيم؟ اين كار معنى دارد؟ از آنجا كه روى مسلمانها هميشه با پيشوايان دين باز بوده و در آن زمان اين گونه رودربايستى هاى موهومى كه الان در جامعه ما حكمرواست نبود، آن مرد مسلمانِ واقع طلب عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! اگر اين طور است پس شما چرا اين گونه زندگى مى كنيد؟ لباس شما از من خيلى خشنتر و ساده تر است؛ خوراكت از من خيلى ساده تر است؛ بى اعتنايى ات به مواهب زندگى از من خيلى بيشتر است. مولا فرمود، مطلب بر تو اشتباه نشود؛ حساب من از حساب تو جداست. من زمامدار امت اسلام هستم. »انّ اللّه فرض على ائمة مسلمين، ان يعيشوا معيشة انباهم وكيلا يتبيغ بالفقير فقره«(36). خدا بر زمامداران امت اسلام واجب كرده است كه زندگيشان همسطح بينواترين مسلمانان باشد، مبادا بينوايى، مسلمانى را از راه به در كند. من بر حسب اين وظيفه بى اعتنايى مى كنم، اما تو كه مقام زمامدارى امت را ندارى.

ملاحظه مى كنيد، حسابها در جهان بينى اسلام كاملاً از هم جدا و مشخص است. مسلمانها بايد همواره براى زندگى بهتر - ولى نه براى يك طبقه و يك قشر، بلكه براى عموم - كوشش كنند. اين واقعيتى است كه در جامعه اى كه تقسيم ثروت غير عادلانه است، در جامعه اى كه گروهى از مردم از همه چيز برخوردارند و اكثريتى از بخور و نميرى هم برخوردار نيستند، تفريح سالم نيز مفهومى ندارد. من حتى مكرر به رفقاى »بنياد رفاه« و ديگران اعلام كردم، سعى كنيد برنامه هايتان تشريفاتى نباشد؛ در حدود متعارفِ زندگى باشد. برنامه اى باشد قابل تقدير. من در مورد اقدام »بنياد رفاه« براى برنامه هاى تفريح سالم عرض

مى كنم، برنامه شما در حقيقت يك هدف روشنتر دارد، و آن هدف روشنتر را در همين چند دقيقه اى كه از وقت باقى است بيان مى كنم.

امروز ما در دنيايى زندگى مى كنيم كه هيچ انسانى نمى تواند به آسانى تحمل كند كه تنهاست. احساس تنهايى مشكل است. اگر اين آقا پسر حس كرد كه تنهاست، همبازى ندارد، رفيق ندارد، خودبخود و به حكم طبيعت به دنبال رفيق و همبازى مى رود. اگر توانستى براى او همبازى و رفيقى، لااقل متناسب با اين مقدار از تعليم و تربيت اسلامى كه ما در يك محيط غير اسلامى مى توانيم تأمين كنيم، جور كنى، با او همبازى مى شود؛ و الا مى رود سراغ يك دوست فاسد. اميدوارم با همت شما زمينه اى فراهم آيد كه زمينها، باغها و باشگاههايى در اختيار شما باشد تا به كمك آنها قشر خودتان را گسترش دهيد و با سهلترين شرائط در اختيار قشرهاى محروم جامعه قرار دهيد. دوستان علاقه مند ما بدانند كه خرج كردن در اين راه، انفاق فى سبيل اللّه و خرج كردن در راه خداست. ايجاد مدرسه، ايجاد وسيله سرگرمى، ايجاد باشگاه، ايجاد گردشگاه، تنظيم برنامه هاى مسافرتى دسته جمعى و امثال اينها، به صورت كوشش مشترك يك قشر هم سليقه و همفكر در راه تأمين آن قسمت از نيازمنديهاى زندگى كه يك فرد و دو فرد از عهده تأمين آن برنمى آيند، از واجبات قشر شماست. انتظار و اميد دارم كه در انجام اين واجب كوتاهى نكنيد.

قرآن با صراحت مى گويد، مردم باايمان، مردان و زنان باايمان، پشت و پناه اجتماعى يكديگرند. »والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعض«(37). براى اينكه خصلت انسان اين است كه در جامعه نمى تواند تنها زندگى

كند. همكارى و تعاون در راه تأمين نيازهاى گوناگون اجتماعى، از نيازهاى جارى متعارف گرفته تا ايجاد جامعه اى كه سياست و اقتصاد و نظام ادارى سالم داشته باشد، همه داخل در دائره بعضهم اولياء بعض است؛ نه تنها براى مردان، بلكه حتى براى خانمها؛ نه تنها براى آقايان و خانمها، بلكه براى بچه ها. بايد براى پسران و دختران برنامه هايى تهيه كرد تا حس نكنند به حكم ايمان و به حكم پايبندى به دين از مواهب زندگى كلاً محروم مى مانند. احساس اين محروميت خطرى بزرگ براى ايده و هدفى است كه شما به آن احترام مى گذاريد. اميدوارم با اين كوتاه سخن توانسته باشم نظر اسلام را در اين زمينه تا حدودى روشن كرده باشم.

ويژگى هاى نسل جوان

يكى از دستورات ائمه شيعه، سلام الله عليهم اجمعين، كه در يكى از گفتارهاى روايت شده از امام صادق، عليه السلام، آمده تأكيد بر نسل جوان است. نسل جوان از نظر احساسى ويژگيهايى دارد. اين نسل پراحساس است. از نظر فطرتْ سالم و دست نخورده است. در اكثريت قاطع آنان زمينه هاى فطرى سالم، قوى و فراوان است. از نظر نقششان در ساختن آينده، مؤثرترين نقش را دارند. از نظر تداوم يك بينش عالىِ ضامنِ تداوم، آنها هستند كه با زمان آينده بيشتر ارتباط دارند تا گذشته و حال.

بى شك هر حركت و هر انقلابى بايد به نسل جوان و نوجوان توجهى خاص داشته باشد. ما در تشكيلات »حزب جمهورى اسلامى« از اول به همين انديشه بوديم، ولى مشكلات سال اول انقلاب ما را از خيلى كارها كه دلمان مى خواست بكنيم دور كرد؛ كارهايى كه اگر كرده بوديم اينك در مرحله سازندگى

پيشرفته ترى قرار داشتيم. خيلى كارها را نشد انجام بدهيم؛ ولى شما غصه نخوريد و نگران و دلواپس نباشيد! آن قدر كه انقلاب اسلامى شما در طول اين ده - شانزده ماه توانسته جلو برود، بسازد، و راه ساختن آينده را هموار بكند، نسبت به بسيارى از انقلابات ديگر قابل قياس نيست. شما خود خط كلى آينده تان را ساختيد. در اين ساختن، نقش نسل جوان و نوجوان عجيب بوده است.

برحسب اطلاعاتى كه من در مسافرتها به دست مى آورم - از نزديك از دوستانى كه دست اندركار هستند مى پرسم و گاهى در جلساتى كه با همين نسل در مسافرتها تشكيل مى شود درمى يابيم - دقيقاً مى بينم كه نقش شما جوانها و نوجوانها در طول اين يك سال و سه - چهار ماه پس از پيروزى انقلاب باز هم نقش بسيار بالا و والايى بوده است. اينكه انقلابى بتواند خط كلى آينده جامعه اى را زود انتخاب كند موفقيت بزرگى است كه زمينه را براى موفقيتهاى بزرگ بعدى آماده مى كند. درست به همين دليل است كه تشكّل مكتبى شما از اين به بعد ارزش ويژه اى دارد. وقت و نيروى ما از اين به بعد بايد خيلى در خط تشكل - تشكل مكتبى - صرف بشود. اين اردوها، اين تجمعات و اين سمينارهايى كه داشته ايم، بسيار به تشكل مكتبى كمك بوده و هست. كارهايى هم الان در دست داريم؛ ولى قرار شد ديگر از كارهاى نكرده اسم هم نبريم، و فقط وقتى انجام شد به عرض شما برسانيم. اين كارها هم ان شاء اللّه به زودى انجام مى گيرد و آنها را عرضه خواهيم كرد تا راه را براى اين تشكل مكتبى

مشخص تر و دقيق تر و هموارتر بكند. از شما برادرها و خواهرها مى خواهم كه محكم، با اراده اى محكم و با جمع وجور كردن نيروها و قوايتان، خودتان را براى يك حركت وسيع و عميق به جلو آماده كنيد. افزارهاى اين حركت، به يارى خدا و با همكارى و همفكرى همه شما روزبه روز آماده تر مى شود و شتاب حركت بيشتر مى شود ان شاء الله وقتى حركت به شتاب مى افتد ديگر بايد سر از پا نشناسيم.

در مورد برنامه هايى كه شما مى توانيد انجام بدهيد اطلاعات خود شما كمتر از ما نيست. در شهرها و بخشها و روستاها زمينه آن قدر مستعد است كه هر گروهى مى تواند حتى در رابطه با خصوصيات و ويژگيهاى محيطش برنامه ريزى خاصى داشته باشد. شما منتظر نمانيد كه يك برنامه كلى فرمولى از دفتر مركزى برايتان فرستاده بشود. اصلاً بايد وقتى حزب بيايد همه با هم برنامه ريزى كنند و همه با هم حركت كنند. شما بايد در برنامه ريزيها، پيشنهاد دادنها، طراحيها، دقيقاً همه را شركت بدهيد. جلساتى داشته باشيد؛ دور هم باشيد. در محله هايتان، مناطقتان، شهرهايتان فكر كنيد كه چه مى توانيد بكنيد. بعد، در اين ديدارهاى دسته جمعى كه داريد، نتيجه انديشه ها و تجربه هايتان را براى يكديگر مطرح مى كنيد، يك جمع بندى كلى تر مى كنيد، مى شود يك برنامه عمومى. تازه همين برنامه عمومى هميشه بايد طورى تنظيم بشود كه جاى ابتكارات محلى باز بماند. هيچ برنامه اى حق ندارد جاى ابتكارات محلى را تنگ بكند. هميشه بايد جا براى ابتكارات محلى شما باز باشد. ساخته شدن كادرها، كه از مهمترين مسائل تشكيلاتى است، از همين راه است. يعنى وقتى كه در فعاليتها راه براى ابتكارات محلى و منطقه اى باز بود،

فضا باز بود، زمينه باز بود، و نوجوانهاى ما، جوانهاى ما و دوستان ديگر، برادران ديگر و خواهرهاى ديگر، حساب كردند كه خودشان مى توانند خلاقيت ديگرى داشته باشند، تبادل نظر بكنند، تصميم بگيرند، به همين وسيله هم ساخته مى شوند. راه خودسازى همين است. اميدوارم كه در اين تابستانى كه در پيش داريم، در ماه رمضان و بعد از ماه رمضان، با استفاده از نقطه نظرها و جمع بنديهايى كه اينجا داشته ايد و به دست آورده ايد، برنامه هاى تازه و خلاّقى در شهرها و روستاها، در مدارس و در غير مدارس داشته باشيد. اين مدارس را رها نكنيد. در تابستان، مدرسه و مسجد هر دو بايد مورد استفاده هر چه بيشتر شما قرار گيرد. برنامه مسافرتها به روستاها حتماً مورد توجه قرار بگيرد. برنامه رفتن در مجامع كوچك و مسائلى را مطرح كردن و روى آنها بحث كردن حتماً مورد توجه قرار گيرد. روزنامه جمهورى اسلامى مى تواند مقدار زيادى از زمينه هاى بحثى را كه مورد نيازتان است به شما بدهد. يعنى اگر برادرها و خواهرهاى ما در شهرها از همين روزنامه بحثهاى مختلف را جمع آورى كرده باشند سرمايه بسيار مفيدى براى دادن آموزشهاى لازم به خودتان و ديگران است. اينها را آنجا مطرح كنيد و درباره آن بحث كنيد. از دفتر مركزى و دفاتر استانها هم بايد جاهايى باشد كه وقتى سؤالاتى برايتان پيش مى آيد كه جوابش را آماده نداريد بتوانيد خيلى سريع جواب آن سؤالات را بگيريد و به محيط خودتان منتقل كنيد. ضمناً، جامعه انقلابى و پيروز ما همين طور كه به بحثهاى ايدئولوژيك و به حرف زدنهايى كه خود عمل باشد )يعنى روشنگرى؛ روشنگرى ديگر

حرف زدن نيست، روشنگرى يك نوع عمل و هدايت است( نياز دارد، به عمل نيز احتياج دارد. بنابراين، از حرفهاى تكرارى و از بحثهاى زائد خوددارى كنيد. آن مقدار حرف بزنيد كه براى روشن كردن ديگران يا روشن شدن خودتان لازم است، نه بيشتر. و در پى هر روشن شدنى حتماً عملى بايد. عده اى هستند كه مى خواهند روشن بشوند فقط براى اينكه روشن بشوند. اينها چه از آب در مى آيند؟ روشنفكر. روشنفكر درست به همين آدمها مى گويند. يعنى كسانى كه تا حرف زدن هست خيلى مى درخشند، ولى پاى عمل كردن خيلى مى لنگند. ما هيچ وقت نمى خواهيم شما خواهرها و برادرها از اين تيپ باشيد.

آزادى و شخصيت

سفيد

آزادى و شخصيت

الحمدللّه رب العالمين، والصلوة و السلام على جميع انبيائه و رسله و على سيدنا خاتم النبيين و على الائمة الهداة من اهل بيته والخيرة من آله و صحبه، والسلام علينا و على عباداللّه الصالحين

بسيار خوشوقتم كه بار ديگر با عده اى از دوستان عزيز كه مسئوليت خطير تعليم و تربيت فرزندان جامعه ما را برعهده دارند، در يكى از زمينه هاى حساس تربيتى به گفتگو مى پردازم. موضوع بحث ما، همان طور كه قبلاً اعلام شده، »آزادى و شخصيت« است. اول ببينيم از دو كلمه شخصيت و آزادى چه مى فهميم.

شخصيت

براى آشنايى بيشتر با معنى شخصيت، نخست به يك فرهنگ فارسى مراجعه مى كنيم. فرهنگ معين درباره شخص و شخصيت چنين مى گويد:

شخص ]ع.[ )اِ.( 1- سياهى آدمى از دور )كم.( 2- كالبد مردم،تن، بدن. 3- آدمى، انسان. 4- جسد، ارث. 5- ذات. 6- )نم.( كسى كه در نمايشنامه يا داستان نقشى دارد و با خصوصيات خود ظاهرمى شود.

شخصيت 1- سجيه مختص هر شخص، خاصه هر فرد. 2- مجموعه عوامل باطنى هر شخص، مجموع نفسانيات )احساسات، عواطف و افكار( يك فرد.

شخص و شخصيت در زبانهاى اروپايى نيز با مفاهيمى كم و بيش نزديك به آنچه گفتيم آمده است. اصل لاتينىِ معادلِ »شخص« در همه اين زبانها personaاست. وقتى شما در فرهنگهاى انگليسى، آلمانى، فرانسه و زبانهاى اروپايى ديگر كه آميزه لاتينى دارند بررسى مى كنيد، مى بينيد كه در اين فرهنگها شخص تعريفهاى خاصى پيدا مى كند كه برخى از اينهايى كه در فرهنگ معين آمده از آنها گرفته شده است. مثلاً در يك فرهنگ آلمانى به نام واريك در تعريف شخص persona چنين آمده:

«1- انسان

از نظر اينكه موجو زنده اى است؛ 2- انسان با ويژگيهايش؛ 3- انسان به طور كلى؛ 4- بازيگر نمايشنامه.«

ملاحظه مى فرماييد آنچه در فرهنگ معين آمده، بخش اولش از معنى »شخص« در اصل عربى گرفته شده و بخش دوم از معانى »شخص« در لاتين.

اشتدتزل در كتاب روانشناسى اجتماعى مى گويد، اصل كلمه persona در زبان لاتينى به معناى نقاب است. »نقاب« چيزى است كه جلو چهره مى آويزند. به خود نقاب گفته مى شود »پرسنا«.

براى اينكه شخصيت از نظر روانشناسى تعريف مستندترى داشته باشد، باز تعريفى را كه اشتدتزل در همين كتاب روانشناسى اجتماعى از آلپرت نقل مى كند برايتان عيناً مى خوانم. - روى كلمه به كلمه اين تعريف دقت بفرماييد.

»شخصيت سازمان ديناميكى از منظومه هاى روانيست كه سازگارى بى همتاى فرد با محيطش را موجب مى شود.«

چون خواستم عين عبارت را نقل كنم، كلمه ديناميك را هم نقل كردم؛ ولى با توجه به اينكه كلمه »پويا« در زبان فارسى امروز معادل گويايى براى اصطلاح ديناميك شده، بار ديگر تعريف را تكرار مى كنم و در آن به جاى ديناميك، »پويا و متحرك« مى گذارم:

»شخصيت، سازمان پويا و متحركى از منظومه هاى روانيست كه سازگارى بى همتاى فرد را با محيطش موجب مى شود.«

بررسى اين تعريف

اگر يكى از دوستان به جاى من براى رفقا توضيح مى داد خوشحالتر مى شدم. كسى از دوستان داوطلب است كه اين تعريف را طى يكى دو دقيقه خيلى كوتاه توضيح دهد...

بدن انسان چيست؟ آيا بدن انسان مجموعه اى از اندامهاست؟ اگر بگوييم بدن انسان مجموعه اى از اندامهاست حرف درستى زده ايم، اما حرف خيلى روشنى نزده ايم. تعبير روشنتر اين است كه بگوييم بدن انسان مجموعه اى از

دستگاهها است: دستگاه تنفس، دستگاه گوارش، دستگاه اعصاب كه به راستى كلمه دستگاه براى آن خيلى كوچك است؛ بايد گفت سازمان وسيع اعصاب. بدن انسان مجموعه اى است از دستگاههاى گوناگون كه هر دستگاهى در داخل خودش باز دستگاههاى كوچكتر دارد، تا برسد به اندام. امروز حتى به سلول و ياخته نمى شود گفت يك اندام، چون يك ياخته هم براى خود يك دستگاه است. حتى يك كروموزم هم براى خود دستگاهى است. شايد بتوانيم بگوييم بر حسب معلومات امروزيمان ژن يك اندام است.

در تعريفى كه از آلپرت براى شخصيت نقل شد، اين دانشمند مى خواهد توجه ما را به پيچيدگى و تودرتويى شخصيت انسانى جلب كند. شخصيت يك انسان عبارت است از يك سازمان بسيار بزرگ روحى، و اين سازمان تركيب شده است از منظومه هاى رفتارى و روانى. باز هر منظومه در داخل خودش خورشيد و سيارات و اقمارى دارد. آن خورشيد و سياره و قمر نيز در داخل خود تشكيلات و مؤسسات و نهادها و نظمهايى دارد. شخصيت عبارت است از سازمان گسترده اى كه تشكيل شده از منظومه هاى روانى؛ منظومه هاى روانى هماهنگ و داراى اثر متقابل روى يكديگر.

آلپرت براى اين سازمان گسترده دو خصلت و دو ويژگى ذكر مى كند. يكى اينكه اين سازمان، پويا و متحرك است؛ ثابت و ساكن نيست. يعنى شخصيت انسانى هر انسان را در حال دگرگونى تلقى بفرماييد. اين نكته اى بس جالب براى همه ماست. يعنى شما اى معلم، اى روحانى، اى مربى، اى نويسنده، اى گوينده، اى طراح جامعه، همواره بدان كه انسان ديروز موجودى ثابت نيست كه رنگش عوض نشود و تجلّى اش عوض نشود. شخصيت يك انسان، با

همه تودرتويى و پيچيدگى و سازمان يافتگى و جهتدارى اش، واقعيتى است پويا و متحرك و در معرض دگرگونى. - اين يك ويژگى براى شخصيت انسان.

ويژگى دوم اينكه اين عامل متغير است كه سازگارى بى همتاى فرد با محيطش را ايجاب مى كند. يكى از مختصات موجود زنده سازگارى با محيط است. يعنى موجود زنده در برابر عوامل محيطى فعل و انفعالات فراوانى دارد، موجود غير زنده هم در رابطه با محيط فعل و انفعالات دارد. اما فعل و انفعالات موجود غير زنده تابع فرمولهاى شيميايى و فيزيكى معينى است و تحت سيطره اين فرمولها و محاسبات مربوط به آنهاست، ولى فعل و انفعالات موجود زنده، حتى گياه، صددرصد مشمول فرمان و حكومت و فرماندهى فرمولهاى معمولى فيزيك و شيمى نيست و براى خود داستانى جدا دارد. لذا مى بينيد در مطالعه موجودات زنده، حتى گياه، هميشه به رويدادهاى غير مترقبه برخورد مى كنيد. يعنى آن قوانين قبلى، اين رويدادها را در حيطه خود نداشت. وقتى به انسان مى رسد، اين وضع اوج مى گيرد. در آنجا غوغايى است كه در زمينه آزادى توضيح خواهم داد.

تعريف شخصيت

بنابراين، شخصيت عبارت است از آن سازمان، آن هماهنگى شكل يافته عوامل و منظومه هاى روانى و رفتارى هر انسان كه منشأ سازگارى اوست با محيطش. يعنى هر فرد انسان براى سازگارى با محيطش فرمول خاصى دارد. حتى دو نفر انسان در برابر عوامل محيطى حتماً لازم نيست واكنش مشابهى داشته باشند، بلكه معمولاً ميان كنش و واكنش اينها با عوامل محيط تفاوتهاست.

يادم مى آيد در شوراهاى دبيرستانى مكرر اين نكته را به دوستان يادآورى مى كردم كه هر يك از اين دانش آموزان كه

در كلاس شما هستند، يك كتابِ تازه نوشته مى باشند؛ آن هم نسخه منحصر به فرد. شما كه به كتابفروشى مى رويد، كتابهاى متنوعى مى بينيد و ممكن است از هر كتابى صدها يا هزارها نسخه چاپ شده و در دسترس باشد. شما اگر از هر كتاب يك نسخه اش را مطالعه كنيد مثل اين است كه همه آن نسخه ها را مطالعه كرده باشيد، چون همه يكسانند. اگر سركار يك نسخه از كتاب رياضى سوم دبيرستان نظرى را مطالعه فرموديد، هيچ با خودتان مى گوييد كه بايد صد نسخه يا يك نسخه ديگر از اين كتاب را پيدا كنم و بخوانم؟ هرگز! چرا؟ براى اينكه ده هزار نسخه چاپ شده از كتاب سوم رياضى نظرى، همان مطالب و معلوماتى را دارد كه يك نسخه؛ هيچ فرقى با هم ندارد. ولى در مورد انسان اين طور نيست. انسان كتابى است كه از او فقط يك نسخه تهيه شده است. مطالعه اين يك نسخه و اين يك كتاب، شما را از مطالعه دقيق علمى انسانى ديگر، كه كتاب ديگرى است، بى نياز نمى كند.

خوب دوستان! راستش را بگوييد، شما در دوره معلمى تان چقدر قياس به كار برده ايد؟ در كار مربى بودنتان چقدر قياس به كار برده ايد؟ بگوييد! با خودتان بگوييد. اگر از شما بپرسند چرا به اين دانش آموز پرخاش كرديد، پاسخ شما اين نيست كه »اى آقا، شما كه نمى دانيد! در كار معلمى كه وارد نيستيد؛ ما صد تا از اين بچه ها را از زير دست گذرانده ايم، ما مى دانيم علاج اينها پرخاش است«؛ پرخاش، پرخاش!

اگر بپرسند، »آقا! چرا با آن بچه اين قدر نرم صحبت كرديد، لوسش كرديد و نوازش بيش از حد كرديد؟«

باز پاسخ شما اين نيست كه »آقا! شما وارد نيستيد؛ ما خيلى تجربه داريم؛ ما با صد تا از اين بچه ها روبرو بوده ايم. تنها راه تربيت آنها نوازش است و نوازش، نوازش؟«

متأسفم! آقاى عزيز و خانم عزيز؛ هر يك از اين بچه ها، كه در يك كلاس با ايشان سر و كار داريد، يك كتاب تازه نوشته هستند؛ آن هم عجيب كتابى! مطالعه كنيد اين كتاب را. كتاب تازه نوشته اى كه روزبه روز بر صفحات جديدش افزوده مى شود، زيرا شخصيت انسان ديناميك و پويا و متحرك است. كسى كه با اين كتاب سر و كار دارد اگر بخواهد آگاهانه با او روبه رو شود بايد دائماً در حال مطالعه باشد. خوب، اين بود توضيحاتى كوتاه درباره شخصيت.

رابطه آزادى با شخصيت

اول آزادى را معنا كنم تا معلوم شود در اين بحث و در اين ديدار، وقتى ما مى گوييم آزادى، چه مى خواهيم بگوييم.

بگذاريد در تعريف آزادى جمله اى را از ديگران بخوانم. اين بخش را از كتاب گريز از آزادى نوشته اريك فروم )ترجمه فارسى، ص 45) مى خوانم. شمرده هم مى خوانم كه خوب در اذهان جا بگيرد.

وقتى آدمى به دنيا مى آيد، ناتوان ترين و درمانده ترين جانور است، و انطباقش با طبيعت بر اساس آموختن است، نه بر پايه آنچه غرايز تعيين مى كنند. در جانوران عاليتر، بخصوص در انسان، غريزه مقوله اى رو به كاستى و بلكه نيستى است و هستى انسان از هنگامى آغاز مى شود كه عدم تثبيت اعمال بوسيله غرايز از حد معينى تجاوز كند و انطباق با طبيعت خاصيت اجبارى خود را از دست بدهد و ديگر طرز عمل بوسيله مكانيسم هايى به ارث رسيده تعيين نشود.

به عبارت ديگر از همان ابتدا هستى انسانى و آزادى غير قابل جدايى اند.

فكر مى كنم اين عبارت در آينده هم براى شما يادآور مطالب گسترده ترى باشد. انسان وقتى موجوديتش آغاز مى شود، مثلاً وقتى در حالت جنينى است، موجودى است طفيلى و تابع. كودك در مراحل جنينى چه جور غذا مى خورد؟ هر جور خانم والده غذا بخورد. از چه هوايى و از چه مقدار اكسيژن استفاده مى كند؟ از آن مقدار كه مادر استفاده مى كند. در همه تغذيه هايى كه از محيط مى كند تابع مادر است. وقتى به دنيا مى آيد و بند ناف را مى برند، يك وابستگى مهم او كه داراى نقش تعيين كننده بود پايان مى پذيرد. نوزادى مى شود تا حدى مستقل از مادر. اما اين استقلال چقدر است؟ اين استقلال در اين حد است كه از خون مادر مستقيماً تغذيه نكند؛ وگرنه حالا هم كه ناف را چيده اند باز كودك موجودى است وابسته به شير مادر و باز هم تقريباً همان نوع غذايى را مى خورد كه مادر مى خورد. انتخاب غذاى مادر در حقيقت انتخاب غذاى كودك است. چه كسى براى كودك غذا انتخاب مى كند؟ مادر. البته هوا را خودش تنفس مى كند ولى تا مدتى هوايى را تنفس مى كند كه ديگران برايش انتخاب مى كنند، چون تا مدتى اصولاً نمى تواند از جايش حركت كند. بعد هم كه توانايى راه رفتن پيدا مى كند، ميدان حركتش بسيار محدود است. بنابراين، كودك تا مدتى وابسته به مادر و به ديگران است؛ ديگران برايش تصميم مى گيرند و ديگران برايش انتخاب مى كنند. لذا كودك هنوز يك شخص بالفعل نيست، يك شخص بالقوه است؛ وگرنه بالفعل تفاوت زيادى با بچه گربه موجود در خانه دارد.

حتى كودك انسانى در آغاز تولد، در روزهاى دوم و سوم و دهم، حتى به اندازه يك جوجه مرغ در خانه هم استقلال ندارد و عملاً انتخابى ندارد. در اين سنين ديگران برايش تصميم مى گيرند. موجودات زنده ديگر، مثل جوجه مرغ، مثل گوساله، مثل بزغاله، اينها زودتر داراى امكان انتخاب مى شوند. البته دايره تأثير انتخاب حيوانات به طور كلى آن قدر تنگ و محدود است كه گويى هيچ است. يك گاو را آزاد آزاد در يك محيط رها كنيد، حداكثر انتخابى كه جناب گاو براى زندگى اش به عمل مى آورد چيست؟ اين است كه پوزه به اين علف بزند يا به آن علف؛ يا احياناً اگر خيلى خيلى بخواهد بگويد من آن گاوى هستم كه مى توانم انتخاب كنم، سرش را بالا مى كند تا شاخه درختى را هم بكند و بخورد. بيش از اين نيست كه آب از اين چشمه بخورد يا از آن جويبار. دايره اعمال قدرتِ انتخاب در حيوانات بسيار محدود است. چرا؟ چون قسمت معظم انتخابها، قسمت معظم حركات گاو، گوساله، مرغ، جوجه مرغ و حيوانات ديگر، چه بزرگش چه كوچكش، به وسيله رادار انجام مى گيرد. يك مركز رادارى مى آيد و اين انتخابها را انجام مى دهد. اين مركز رادارى كجاست؟ اين مركز رادارى آن فرماندهى عالم طبيعت و عالم خلقت است كه با رشته هاى نامرئىِ غرايز در حيوانات گوناگون طرح كلى زندگى را ريخته و فرا راهشان گذاشته است. انتخاب آنها بسيار ضعيف و در دايره هاى بسيار محدود، در اجراى همين فرمانهاى رادارى است. انسان چه؟ تفاوت اساسى انسان و موجودات ديگر، از جاندار و بى جان، اين است كه طراح آفرينش نقش هدايت غريزى را

در او ضعيف نگه داشته است. البته آقايان غرايز را با اميال اشتباه نكنند. در محاورات روزانه گفته مى شود غريزه جنسى. استعمال كلمه غريزه جنسى در مورد انسان خيلى دقيق نيست؛ بهتر است بگوييم ميل جنسى؛ زيرا استعمال واژه غريزه معمولاً هدايت غريزى را هم تداعى مى كند. طراح آفرينش در انسان اميالى را تعبيه كرده و كششهايى ميان انسان و محيطش ايجاد كرده، اما كششها محدود نيستند. حدود اين كششها به طور اتوماتيك و خودكار و با سيستم رادارى مشخص نشده است. يعنى با هدايت غريزى همراه نيست. اين خود انسان است كه بايد در ميدان نبردِ اين كششها حدى را ايجاد كند. چون حدود اين كششها مشخص نشده دائماً با يكديگر در حال جنگ هستند. اين خود انسان است كه بايد به اين كششهاى متضاد و در حال جنگ با يكديگرْ با خودآگاهى و محيطآگاهى و انتخاب احسن يا اسوء شكل بدهد، سامان بدهد و زندگى را بر پايه اين كششها از يك سو و بر پايه انتخابهاى آگاهانه، از سوى ديگر، سامان بخشد.

بنابراين، نقش غرايز، يعنى ميلهاى كنترل شده و هدايت شده، در زندگى انسان در حكم صفر است. بله؛ بچه آدم، يعنى كودك، در آن وقت كه نوزاد است، با مقدار زيادى هدايت غريزى به سمت پستان مادر مى رود؛ باهدايت غريزى به اندازه شير مى خورد؛ با هدايت غريزى در مقابل كمى هوا عكس العمل نشان مى دهد، و امثال اينها. ولى به تدريج كه بزرگ مى شود، در زندگى انسان نقش هدايت كننده غرايز بعضى اميالى كه با سيستم رادارى هدايت مى شوند رو به كاهش، بلكه رو به نيستى، است.

آقايان و خانمهايى

كه اينجا تشريف داريد، آيا هيچ كدام ما الان ديگر براساس هدايت غريزى زندگى مى كنيم؟ در زندگى خود دقت كنيد؛ تمام اجزاى برنامه زندگى ما تحت تأثير انتخاب آگاهانه و حسابگرانه ما انجام مى گيرد. مى توانم خواهش كنم كه بفرماييد كدام يك از آقايان و خانمهايى كه به اين محل تشريف مى آورند و در اين جلسات شركت مى فرمايند، با هدايت غريزى به سخنرانيها گوش مى دهند؟ كدام يك به هدايت غريزه مى انديشيد؟ نشستن كدام يك با هدايت غريزى مهار مى شود؟ شما فكر مى كنيد اينكه روى صندلى اين جور نشسته ايد احياناً اين ديگر غريزى است؛ نه! اين عادت است؛ عادتى است برخاسته از كارهاى انتخاب شده متوالى گذشته، و لذا مى بينيد آقايى عادت دارد اين جورى بنشيند، ديگرى عادت دارد آن جورى بنشيند؛ يكى مثل فرد عصا قورت داده در خيابان راه مى رود اين يكى سرش دولاست راه مى رود، يعنى چه؟ آيا شما در ميان جانداران ديگر كه از يك نوع باشند اين مقدار اختلاف فردى مى بينيد كه مثلاً طرز راه رفتنشان اين قدر متفاوت باشد؟ گاوهاى سالم يك جور راه مى روند، اما آدمهاى به اصطلاح سالم در خيابان صد جور راه مى روند. يكى پايش را اين جور برمى دارد، ديگرى آن جور، سومى جورى ديگر. البته شكل استخوان بنديها در اين طور چيزها دخالت دارد، ولى اين دخالت قاطع نيست.

لابد شما اين جمله معروف را از سارتر شنيده يا خوانده ايد كه مى گويد: »به عقيده من اگر كودكى فلج مادرزاد به دنيا بيايد و قهرمان دو نشود ناشى از انتخاب اوست.« شايد اين مبالغه باشد، اما مبالغه اى است كه براى نشان دادن نقش انتخاب و آزادى در انسان جالب است.

به هر حال، آزادى و انتخاب آزادانه

است كه زندگى و شخصيت ما را زندگى و شخصيت انسانى مى كند. اريك فروم مى گويد: »آنچه به هستى انسان كيفيتى خاص مى بخشد آزاديست.«)صفحه 37 از كتاب گريز از آزادى(

خوب، حالا بفرماييد كه اين اصل به مذاق شما خانمها و آقايان چگونه مى آيد؟ حتماً آزادى را براى خودتان خيلى مطلوب مى يابيد. خيلى خوب؛ حالا آقايان و خانمها را ببريم سر كلاس: به اين بچه ها كه در دوران شكوفايى استعدادها و شكل گيرى شخصيت خويشتن اند چقدر آزادى عنايت مى فرماييد؟ اگر تا كنون به اين بچه هاى عزيز و انسانهاى آينده آينده ساز، آزادى لازم را عنايت نفرموده ايد، چقدر به آنها ظلم و خيانت شده است؟ و به چه چيز آنها خيانت شده؟ به شخصيت انسانى آنها. اى معلم با ايمان آگاه و آزاد! به عنوان يك دوست و همفكر و همراهت خواهش مى كنم، شما را به خدا در اين كلاسها يك مشت انسان نماىِ قالبىِ خاك بر سر نسازيد. انسان بسازيد، نه يك مشت انسان نماى قالبى ابزارى.

و تو اى روحانى و اى عالم دينى، يا تو اى نويسنده و گوينده غير معمّم! با گفته ها و نوشته هايت يك مشت موجود قالبى، يك مشت انسان نمايى كه به كارخانه بزرگ اجتماع سفارش داده اند تا با فلان مدل به دنيا بيايد، با فلان مدل بينديشد، با فلان مدل زندگى كند، و با فلان مدل بميرد، تحويل آينده نده! آينده بشريت به انسان نياز دارد؛ انسان برخوردار از شخصيت انسانى؛ انسانى كه خود را بسازد و محيط خود را.

دوست ندارم ديگر معلم خود را »باغبان« بنامد. دوست ندارم ديگر معلم و مربى خود را »چوپان« تلقى كند. اين كلمات مبتذل شايسته شأن

معلم نيست. نه شايسته شأن او و نه شايسته شأن آنان كه مسئول تعليم و تربيت آنهاست. معلم و مربى برترين كمك كار به انسانى است كه در حال خودساختن است.

اى معلم، اى مربى، اى عالم دينى، اى روحانى، اى مدير مدرسه، اى مدير مؤسسه، اى مدير جامعه! مبادا براى پوشاندن نقائص خويشتن به اِعمال خشونت و ديكتاتورى متوسل شوى و از آزادى طبيعى ديگران جلوگيرى نمايى. گاهى معلم سر كلاس مطلبى را خوب نمى داند، يا اگر مى داند خوب نمى تواند بيان كند و بفهماند؛ يكى از بچه ها قيافه اش يك خرده در هم است، سرش پايين است و خوب گوش نمى دهد، يا شلوغ مى كند؛ آن وقت معلم متوسل به پرخاش و خشونت مى شود. براى چه؟ در حقيقت براى آنكه كمبود خودش را بپوشاند. مديران جامعه و رهبران امتها هم همين طور؛ مديران مؤسسات هم همين طور؛ ناتوانيهاى خويشتن را در ساختن و راه بردن انسانهاى ديگر با خشونت مى پوشانند.

اى معلم! گوش كن به نواى قرآن »و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هوناً و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً. و الذين يبيتون لربهم سُجداً و قياما.«(40) معلم، مربى، مدير، رئيس، مديران جامعه و رهبران جامعه، اينها بايد بدانند بزرگترين علت موفقيت انسانى كه مى خواهد كمك كار انسانهاى ديگر در خودسازى باشد اين است كه خود اين انسان الگويى باشد برخوردار از كمالاتى كه دوست دارد ديگران به دست آورند. آراستگى به كمالات علمى معلم و مربى، و متانت، وقار، محبت، خودجوشى، معلومات، حسن برخورد، و لياقت اوست كه بايد كلاس را اداره كند، نه خشونت او. شما در كلاس معلمهاى اين جورى هيچ وقت سر و صدا

و شلوغى ديده ايد؟ كسانى هستند كه سى سال معلمى كرده اند و حتى يك بار هم نيازمند به خشونت نشده اند، يا اگر هم در مواردى نياز به خشونت پيدا كرده اند آن قدر كم بوده كه بايد در دفتر خاطراتشان يادداشت كنند مبادا فراموش شود. وقتى معلم جاذبه دارد، جاذبه اى ناشى از اين نوع صفات و كمالات، نوبت به خشونت نمى رسد.

بندگان خداى رحمان مهرورزند؛ دعايشان به درگاه خداوندشان است: خدايا! همسران و فرزندان ما را مايه روشنايى چشممان قرار ده و ما را سرمشق انسانهاى خدايى و خداترس و خداشناس كه فرمانهاى خدا و حدود خدا را رعايت مى كنند قرار ده: »واجعلنا للمتّقين اماما.«(41)

خانم معلم! آقاى معلم! مى توانى در كلاس خويشتن، در مدرسه خويشتن، امام متقين باشى؟ عالم دينى! نويسنده! گوينده! مى توانى امام مردم باشى در جامعه خويشتن؟ تنها از اين راه است كه جامعه اسلامى مى شود؛ جامعه اعطاى شخصيت ها، كيش اسلام مى شود: كيش شخصيت انسانى. چون آيين اسلام آئين آزادى است. باز گوش دهيد به اين آيات قرآن، كه آخر كلام من است.

»انّا انزلنا عليك الكتاب للناس بالحق، فمن اهتدى فلنفسه و من ضلَّ فانّما يضلّ عليها و ما انت عليهم بوكيل.«(42)

»قل ايّها الناس قد جائكم الحقّ من ربّكم، فمن اهتدى فانّما يهتدى لنفسه و من ضلّ فانما يضلّ عليها و ما اَنَا عليهم بوكيل.«(43)

»قد جائكم بصائر من ربكم، فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعليها و ما انا عليكم بحفيظ. و كذلك نصرّف الآيات و ليقولوا دَرَستَ و لنبينه لقوم يعلمون. اتّبع ما اوحى اليك من ربّك لا اله الا هو و اعرض عن المشركين. و لو شاء الله ما اشركوا

و ما جعلناك عليهم حفيظاً و ما انت عليهم بوكيل.«(44)

»و اذا رأوك اِن يتخذونك الاّ هزوا، هذا الذى بعث الله رسولا. ان كاد ليضلنا عن الهتنا لو لا ان صبرنا عليها و سوف يعلمون حين يرون العذاب من اضل سبيلا ارأيت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلا.«(45)

و سرانجام: »و لو شاء ربك لآمن من فى الارض كلهم جميعاً افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين.«(46)

و اين هم آيه اى كه در همين زمينه در مدينه آمده:

»لا اكراه فى الدين، قد تبيّن الرشدُ من الغَىّ فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لانفصام لها و اللّه سميع عليم.«(47)

آقا! خانم! خدا به پيغمبرش مى گويد تو حق ندارى انسانها را وادارى به ايمان؛ تو بايدراه ايمان را به انسانها نشان بدهى؛ زمينه هاى محيطى ايمان پيدا كردن و آزادانه به راه ايمان گام نهادن را فراهم كنى. البته در فراهم كردن زمينه ها بايد قدرت به كار برود، اما قدرت بايد فقط در اين حد به كار برود كه زمينه هاى منفى از بين برود و زمينه مساعد براى انتخاب احسن فراهم شود.

بصائر و نشانه ها از جانب خدا آمده تا انسان خود انتخاب كند و خويشتن رابسازد. يعنى چه؟ يعنى حتى پيغمبر و امام و قرآن براى ساختن انسانها كمكى بيش نيستند - و نبايد باشند. نه فقط نيستند، بلكه نبايد باشند. آنجا كه پيغمبر از روى شوق مى خواهد بيش از اين حد براى به راه آوردن انسانها اقدامى كند، قرآن به او فرمان ايست مى دهد. »طه، ما انزلنا عليك القرآن لتشقى الاّ تذكرة لمن يخشى.«(48)

حال بنگريد؛ آيا اسلام

كيش شخصيت انسانى هست؟ آيا هيچ متن مذهبى، و حتى غير مذهبى را در دنيا سراغ داريد كه اين مقدار به رهبر آن مسلك و مكتب و مذهب روى آزاد گذاشتن انسانها براى خودسازى سخن گويد و به شخصيت انسانى انسان احترام گذارد؟

اينك تو اى معلم مدارسى كه با شعار پرارج اسلام به سوى جامعه آمده و در جامعه جا پيدا كرده اى، اميدوارم خدايت توفيق دهد تا در شيوه تعليم و تربيتت در اين مدارس نمونه اى از اين اصل عالى اسلامى باشى كه با اين همه صراحت و تأكيد در كتاب آسمانى اش و با روشنگريها و تفسيرها و توضيحات فراوان در سنت پيغمبر و ائمه اطهارش، سلام الله عليهم اجمعين، برايت بيان شده است.

در همين جا عرائضم را پايان مى دهم و از خداى متعال براى خودم و شما توفيق عمل آرزو مى كنم. و الحمدللّه و صلى اللّه على سيّدنا محمد و آله الطاهرين.

عشق الهى

يكى از آياتى كه در جلسه گذشته تفسير شد و لازم بود درباره اش بيشتر بحث كنيم - و به امشب موكول شد - آيه 160 از سوره بقره است:

و مِن الناس من يتّخذ من دون الله انداداً يحبّونهم كحبّ اللّه و الذين امنوا اَشَدّ حُب اللّه و لو يرى الذين ظلموا اِذ يَرون العَذاب اَنّ القوه للّه جميعاً و ان اللّه شَديد العذاب(161) اِذ تَبرأ الّذين اتّبعوا من الّذين اتَّبعوا ورا و العذاب و تقطّعت بهم الاسباب(162) و قال الذين اتبعوا لو اَنّ لنا كَرّةً فنتبرأ منهم كما تبرؤا منا كذلك يريهم الله اعمالهم حَسَرات عليهم و ما هم بخارجين من النار آيات.(50)

مضمون آيات اين

است كه گروهى از مردم در كنار خدا افراد ديگرى را مى پرستند و همتاى خدا قرار مى دهند؛ آنها را همان اندازه دوست دارند كه خدا را. اما مردم با ايمان دوستى شان نسبت به خدا از همه بيشتر است. اى كاش آنها كه چنين ستمى روا داشته اند لحظه اى را مى ديدند كه عذاب در برابر ديدگان آنهاست؛ مى ديدند كه قدرت يكجا از آن خداست. خدا به موقعش ناسپاسان را سخت كيفر مى دهد. آن موقع كه رشته اين دوستيهاى نابجا پاره مى شود، مرادها از مريدها اظهار بيزارى و تنفر مى كنند و عذاب را پيشاپيش چشمان خود مى بينند، در حالى كه ديگر وسيله اى براى خلاصى ندارند. آنها كه مريد بوده اند و به آنها ارادت ورزيده اند مى گويند اى كاش ما بار ديگر به سوى زندگى باز مى گشتيم تا ديگر به اينها ارادت نمى ورزيديم و از آنها مى بريديم، همان طور كه آنها امروز از ما بريده اند. خدا در آن روز اين گونه كارهاى اين مردم را به صورت حسرت وار در برابر چشمانشان پديدار مى سازد و جاودانه در آتش اند و از آتش راه بيرون رفتن ندارند.

شايد دوستان خيلى از مطلبها را با اين نوع بيان و مضمون استنباط كرده باشند، ولى چون يك بحث اساسى دينى، اجتماعى، انسانى است حيفم آمد لااقل يك جلسه پيرامونش صحبت نكنم.

اين سيستمى كه به صورت تفسير قرآن داريم، و من قبلاً هم داشته ام، يك امتياز دارد و يك عيب. امتيازش اين است كه گوناگونى بحث و تنوع آن، به شيوه تنوع خود قرآن، آهنگ خاصى دارد، بخصوص كه انس ما را با قرآن با همين وضعى كه جمع آورى شده بيشتر مى كند. عيبش اين است كه

بحثهاى منظم اسلامى و اسلام شناسى به صورت دوره اى به انسان امكان بهترى مى دهد كه بتواند گروههايى را در يك دوره معين با مسائل اسلامى و تعاليم اسلامى آشنا كند. يكى از آرزوهاى من اين است كه روزى موفق بشوم و ترتيب يك چنين دوره بحثهايى را بدهم. شايد به خواست خدا، با ترتيبى كه در نظر هست، بعد از مدتى بتوانيم اين مطلب را با همكارى عده اى از رفقا آغاز بكنيم. تا اين امر آغاز نشده، ناچار هستيم كه هر جا در تفسير قرآن به اين آيات برخورد مى كنيم لااقل گاهى درنگ كنيم و برخى از اين بحثهاى مؤثر سازنده را با دوستان در ميان بگذاريم. البته اگر خداوند توفيق داد و آن دوره بحثها شروع شد، آن وقت بايد بحثها با نوعى ترتيب منطقى منظم باشد. حتى طرح اين كار را، به توفيق الهى، در اين چند ماه اخير تهيه كرديم. شايد واقعاً اين توفيق نصيب بشود كه برنامه اى به اين شكل داشته باشيم.

توجه بفرماييد؛ يكى از بزرگترين امتيازات زندگى بشر اين است كه جوّ زندگى اش جوّ محبت، مهر، صفا و دوستى باشد. جوّ قهر و خشونت حيوانى اصلاً مطلوب و مطبوع انسان نيست و انسان از آن خوشش نمى آيد. البته زندگى انسان بدون پرخاش نبوده و نگذشته است. اگر كسى بگويد ما مى توانيم زندگى انسانى را بدون قهر و پرخاش اداره كنيم حرفى غير واقع بينانه زده و ناآگاه است و به طبع بشر آشنايى كافى ندارد. منتها مسئله اين است: آيا قهر مسئله اول است يا محبت؟ زندگى انسان بدون قهر نمى گذرد و به همين جهت خداوند در آفرينش انسان قوه »غضبيه«،

يعنى حالت خشمگين شدنِ به موقعِ خود را آفريده، والاّ اصلاً انسان دچار خشم نمى شد. معلوم مى شود خشم به صورت طبيعى جزو برنامه زندگى انسان است. منتها كدام بر زندگى بشر غالب باشد: محبت، يا قهر و خشونت؟ اين است سؤال. تا آنجا كه مطالعه طبيعتِ بشرِ سالم نشان داده، و تا آنجا كه من توانسته ام از مبانى و مبادى اسلام استنباط كنم، زندگى بشر بايد در درجه اول بر محور مهر و محبت بگردد و هر جا انحرافى از اين محور پيش آمد آن موقع بايد داروى خشم به كار افتد. بنابراين، مى توانم اين طور تعبير كنم: انسانها بايد در پى ساختن محيطى براى زندگى خود باشند كه در آن محيط مهر و محبت حكومت كند و حاكم باشد و چهره مقدّم باشد. هر گاه زندگى بشر، زندگى جامعه ها، زندگى يك فرد يا زندگى يك جامعه، به شكلى درآيد كه خشم چهره اول آن زندگى گردد، بايد بگوييم آن فرد و آن جامعه از طبيعت انسانى اش منحرف شده و بيمارگونه است. اين مطلب را خودتان با يك مثال خيلى عادى مى توانيد استنباط كنيد. شما اگر يك نفر را ديديد كه از شانزده ساعتى كه بيدار است چهارده ساعت را عصبانى باشد؛ چه مى گوييد و چه تعبير مى كنيد؟ مى گوييد اين آقا دچار بيمارى عصبانيت است و از نظر روحى وضع سالمى ندارد. من گمان مى كنم اين داورى خيلى طبيعى باشد. حالا اينكه ريشه هاى اين بيمارى چيست - آيا اين آقا عقده هاى روانى دارد، آيا محروميتهاى فردى، غذايى، جنسى، جاهى، عاطفى دارد، - بحث ديگرى است؛ ولى بالاخره اين آقا سالم است يا بيمار است؟ هر قدر هم

درباره زيربناى عصبانيت مداوم اين فرد، اين ور و آن ور بزنيم و عصبانيتش را با علتهاى گوناگون توجيه كنيم - مثلاً بگوييم اين آقا را كه عصبانى است خيلى ملامت نكنيد، علتش اين است كه در بچگى چنين و چنان عقده هاى كودكى داشته است؛ در بچگى غذاى كافى به او نرسيده؛ در بچگى مهر و عاطفه در محيط خانوادگى اش كم بوده، محبت كم ديده، حالا كه بزرگ شده و مى بيند به حقوقش تجاوز مى كنند و او نمى تواند حق خودش را از دست ديگران بگيرد عصبانى مى شود؛ هر قدر هم عصبانيت او را با اين حرفها توجيه كنيم - بالاخره اگر بپرسند اين آقا آدمى است سالم يا غيرسالم، پاسخ چيست؟ غير سالم است. منتها، علت عدم سلامت او آن جور چيزهاست؛ اما بالاخره نمى شود گفت آدم سالمى است. جامعه هم همين طور است. حتى در طرز تفكر طبقاتى و جامعه طبقاتى، صرف اين مطلب كه ما بگوييم طبقه محروم عليه طبقه استثمارگر داراى عقده هاى ديرينه است و قهر اين طبقه امرى است اجتناب ناپذير و معلول تجاوز طبقه استثمارگر به طبقه استثمار شده، - وقتى مطلب را به اين صورت تبيين و توجيه كنيم - مسأله تمام نمى شود و بالاخره اين سؤال پيش مى آيد كه آيا خصلت طبيعى زندگى همين طبقه محروم اين است كه همواره خشمگين و پرخاشگر باشد يا اينكه اين پرخاش مستمر يك نوع بيمارى اجتماعى است و ريشه اين بيمارى اجتماعى تجاوز طبقه استثمارگر است، اما جامعه حق ندارد در اين وضع بماند؛ چون اين وضع، وضع سلامت اجتماعى نيست. بالاخره بايد جامعه را از اين مرحله خشم عبور داد و آن را

به مرحله زندگى همراه با محبت، - محبت اجتماعى، محبت نسبت به انسانهاى ديگر - رساند. آيا شما دوستان، مطلب را با همين بيان نسبتاً ساده اى كه مى كنم همين طور استنباط مى كنيد يا نه؟ به هر حال، استنباط من اين است كه چهره نخستين در زندگى و در جامعه سالم انسانى چهره محبت است، نه چهره خشم و قهر. ولى زندگى بشر تاكنون بدون خشم و قهر اجمالاً اداره نشده است. اگر بپرسيد فلانى، آيا مى شود از زندگى انسانها خشم و قهر را يكسره بيرون كرد؟ پاسخ اين است كه برآورد علمى و واقع بينانه خصلت طبيعى بشر چنين آينده اى را نويد نمى دهد. چنين آينده اى مخصوص زندگى ديگر است: قيامت؛ يا يك مرحله قبل از قيامت، كه ان شاءالله در شب يكشنبه آينده درباره اش به مناسبت نيمه شعبان صحبت خواهد شد. ولى آيا خشم و قهر بايد بر زندگى انسان حاكم باشد و چهره اول باشد؟ نه! اين هم انحراف از طبيعت زندگى انسان است. آدم سالم دوست دارد در درجه اول نسبت به همگان مهر بورزد؛ مگر اينكه يك جا ببيند ديگران از مهر ورزيدن او سوء استفاده مى كنند و مهر و محبت و برادرى را دامى براى تجاوز به او و برده كردن او و اسير كردن او و خوار كردن او و بى قيمت كردن او قرار داده اند. آن وقت كه انسان خود به خود، به صورت اتوماتيك و طبيعى، به صورتى كه خدايش آفريده، خشمگين مى شود و با خشمش آتش ظلم را مى سوزاند، با اينكه آن آتش است، اما آتشى است كه از آتش ظلم سوزنده تر است. پس نياز بشر به محبت، حتى حكومت

محبت در محيط زندگى و روابط اجتماعى او، از نظر من امرى است روشن. بايد بكوشيم محيط زندگى ما محيط محبت و انس و برادرى و صفا و صميميت باشد.

انواع محبت

حالا سؤال اين است: محور اين محبت چه بايد باشد؟ اين سؤالِ امشب ماست. ما يك سلسله محبتهايى داريم كه طبيعى است. محبت خانوادگى امرى است طبيعى. پدر و مادر و فرزندان، برادر و خواهر، زن و شوهر، اينها يكديگر را دوست دارند؛ نسبت به يكديگر عاطفه دارند. اين امرى است طبيعى. اگر در خانواده اى عامل محبت عامل درجه اول نباشد، آن خانواده جهنم است. خانه اى كه در آن محبت حكومت نكند خانه خانوادگى نيست، رستورانى است كه زن غذا تهيه مى كند، مرد مى آيد غذا مى خورد، بچه ها هم هر وقت كيفشان بكشد سر ميز رستوران حاضر مى شوند. خانواده عبارت است از كانون محبّت و صفا. اگر محبت و صفا را از خانواده گرفتيم براستى ديگر خانواده نيست. مرد و زنى كه به يكديگر صرفاً از ديدگاه مسائل جنسى يا مسائل اقتصادى مى نگرند، پدر و مادر و فرزندانى كه نسبت به يكديگر صرفاً بر اساس اين ديدگاهها ارزش و احترام مى گذارند، هرگز اجتماعشان شايسته به كار بردن نام خانواده انسانى و اسلامى نيست. محبّت خانوادگى در خانواده سالم امرى است طبيعى. محبّت نسبت به قوم و خويشهاى دست دوم - عمو، خاله، عمه، دايى، پدربزرگ، مادربزرگ، نوه، نبيره، و اين گونه بستگان - نيز در جوّ سالم اجتماعى امرى است طبيعى. آدم وقتى با پسر عمويش كه مدتى است او را نديده است روبرو مى شود و او را مى بيند، خوشحال مى شود؛ يك نوع گرمى در

زندگى او پديدار مى شود؛ فروغ مى بخشد. ديدار اَرحام به زندگى انسان فروغ مى بخشد. اين هم تا حدى امرى است طبيعى. از اينها كه بگذريم مى رسيم به يك سلسله محبتهايى كه ريشه هاى خاصى دارد و به مقدار زيادى به صورت قراردادهاى اجتماعى و به صورت سنتهاى ناشى از قراردادهاى اجتماعى داخل زندگى بشر شده است؛ نظير محبت همشهرى گرى، محبت هم وطنى، محبت همزبانى. آيا اين محبتها طبيعى است يا سنتى و قراردادى؟ اين يك بحث جالب اجتماعى و انسانى است. مى توان گفت تاكنون به اين سؤال پاسخ قاطعى داده نشده است. اگر ما بخواهيم پاسخ قاطعى به اين سؤال بدهيم بايد دست به يك آزمايش پنجاه ساله بزنيم، و هنوز جامعه انسانها حوصله دست زدن به آزمايشهاى چهل - پنجاه ساله اجتماعى را پيدا نكرده است. ولى نسبت به اين محبتها، يعنى محبت خانوادگى، محبت در خاندان، خانواده، ارحام، محبت همشهرى گرى، همزبانى، هم وطنى، قومى و امثال اينها، جاى يك سؤال هست، و آن اين است: آيا اينها در جامعه تكامل يافته بشرى مى توانند محور اصلى باشند يا نه؟ آيا اينكه ما گفتيم نياز طبيعى بشر به اين است كه محبت در زندگى و روابط اجتماعى او همه جا جلوه گر شود و به چشم خورد، آيا اين گونه محبتهايى كه برشمرديم مى تواند اين نياز را تأمين كند، يا براى يافتن محبتى حاكم بر محيط زندگى انسانها بايد سراغ محبتى از نوع ديگر برويم؟ پاسخ تجربى به اين سؤال و پاسخ دين به اين سؤال خوشبختانه در زمان ما يكى است، و آن اين است: بالاترين محبتى كه شايستگى آن را دارد كه محور ارتباط انسانها در ميدان وسيع و گسترده

اجتماع گردد محبت مسلكى است. هم مسلكها به صورت برادر مسلكى و برادر ايمانى و برادر دينى با يكديگر پيوندى محبت آميز پيدا مى كنند. اين پيوند محبت آميز چنان قدرت و توان و نيرويى دارد كه بتواند محور اصلى روابط اجتماعى باشد. اين محبت حتى حاكم بر محبتهاى ديگر، از قبيل محبت خانوادگى است و آنها را تحت الشعاع قرار مى دهد؛ البته آنها را از بين نمى برد اما تحت الشعاع قرار مى دهد؛ محبت قوم و خويشى را تحت الشعاع قرار مى دهد؛ محبت همشهرى گرى، همزبانى، هم وطنى و... را تحت الشعاع قرار مى دهد. اگر آنها واقعاً اصالت و ارزشى داشته باشند و جنبه طبيعى داشته باشند محبت مسلكى مى آيد و آنها را تحت الشعاع قرار مى دهد. تجربه نشان داده است كه در ميان مسلكها و روشها و منشهاى اجتماعى، مسلكهايى كه رنگ دينى دارند قدرت محبت زايى و قدرت پيوند قلبى دادنشان تا كنون از همه مسلكهاى ديگر بيشتر بوده است. در ميان محبتهاى دينى - مسلكى، آن محبت دينى كه بر محور خدادوستى و خداى يگانه دوستى و »رب العالمين«، يعنى خداى جهانيان را دوست داشتن باشد، قدرتش، از يك سو، و ميدان و وسعت ميدانش، از سوى ديگر، نسبت به همه محبتهاى ديگر نيرومندتر بوده است. انسانهايى كه يكديگر را دوست مى داشتند چرا يكديگر را دوست مى داشتند؟ چون خدا را دوست مى داشتند و محبت نسبت به خدا بر زندگى آنها پرتوافكن بود. چون خدا را دوست دارد بندگان خدا را نيز دوست دارد. چون خدا را دوست مى دارد، خدا دوستان ديگر را دوست مى دارد. اين دوستى و محبت و صفا بر زندگى اش چنان روشنايى قلبى و پرتوى نورانى افكنده

كه دل و جانش را از كينه هاى ديگر پاك كرده است. »و اذكروا نعمت اللّه عليكم اذ كنتم اعداء فَألَّفَ بَين قلوبكُم فَاَصبَحتُم بنعمته اخواناً.«(51) تمام كينه ها و تمام رنجشهاى شخصى در پرتو اين محبت از بين مى رود. اين محبت گرمايى است آب كننده. بايد رنجشها را آب بكند. رفقا! اگر شما بايد خودتان را به صورت يك فئه و يك گروه تربيت شده اسلامى دربياوريد كه پيوندتان با يكديگر پيوند الهى و معنوى باشد، بدانيد تا از اين مرحله نگذريد اصلاً به مرحله ايمان كذايى )يعنى حد نصاب ايمان( نرسيده ايد. اگر در داخل دوستان رنجشهاى شخصى اين عُرضه و قدرت را داشته باشد كه بتواند به صفايى كه در جوّ آنهاست آسيبى وارد بكند، بدانيد از آن مرحله حد نصاب ايمان فاصله داريم. به اين حديث گوش بدهيد كه حديثى است از پيغمبر اكرم)ص( - من يك جمله اش را نقل مى كنم: »و لاتؤمنوا حتى تُحادوا«؛ شما به حد نصاب ايمان نمى رسيد مگر وقتى كه يكديگر را بر محور ايمان و خدا دوست داشته باشيد. همچنين گوش بدهيد به اين حديثى كه از اصول كافى برايتان نقل مى كنم. جلد دوم از چاپ جديد اين كتاب، بابى دارد با عنوان »باب الحبّ فى اللّه و البغض فى اللّه«؛ دوستى در راه خدا، كينه توزى در راه خدا؛ با دوستان خدا، دوست، با آنها كه خدا دوستشان نمى دارد، دوستى نه! روايتى است با سندى ارزنده از امام صادق)ع(؛ روايت اول از اين باب، صفحه 124. »قال: من احلّ للّه و ابغض للّه و اعطى للّه فهو من كمل ايمانه«؛ كسى كه دوست بدارد براى خدا، كينه بورزد براى

خدا، پول و هديه بدهد براى خدا، او كسى است كه ايمانش به حد كمال رسيده است. يك تعبير ديگر در اين روايت دوم هست... من اين روايات را، با اينكه قبلاً يك بار ديگر ديده ام، وقتى بار دوم و سوم هم مى بينم باز برايم الهام بخشيهاى جديد دارد. از جمله امروز كه مقدار زيادى از روايات را از طرق عامه و خاصه براى اين بحث پيدا مى كردم، به اين روايت كه برخورد كردم ديدم الهام بخشىِ جالبى دارد؛ خيلى جالب. روايتى است كه آن هم از امام صادق)ع( است. فرمود: »من اوفق اور لايمان ان تحبّ فى اللّه و تبغض فى اللّه و تعطى فى اللّه و تمنع فى اللّه«؛ از محكمترين دسته هاى ايمان اين است كه تو در راه خدا و به حساب خدا مهر بورزى و به حساب خدا و در راه خدا كينه بورزى و به حساب خدا و در راه خدا بدهى و به حساب خدا و در راه خدا ندهى. آنجا كه جاى بخشش در راه خدا و پول خرج كردن در راه خدا است به حساب خدا بكنيد. گاهى كه دوستان از من مى خواهند كه در مصرف وجوهشان دخالتى بكنم، نظرى بدهم و نظارتى بكنم، مى آيند صحبت مى كنند. من قبل از هر چيز با رفقا اين مسأله را مطرح مى كنم: رفقا! اول توجه داشته باشيد اين چيزى كه مى خواهيد به عنوان وجوه بدهيد چه هست. اين را بفهميد، آن وقت بعد من حاضرم با شما در پيدا كردن بهترين مصرف براى آن همكارى كنم. والا قبل از اينكه رفقا اين موضوع را بفهمند، واقعاً من هيچ آمادگى روحى ندارم كه

يك نفر همين طور بيايد بگويد، آقا اين مبلغ وجوه من از سر سال، و شما هم با من بنشينيد حساب كنيد، دست گردان كنيد، مصرف كنيد. اصلاً از اين نحوه خوشم نمى آيد. اين آن چيزى كه روح انفاق در اسلام است نيست و اصلاً آن روح را ندارد. آن پول خرج كردنى كه با علاقه قلبى و آگاهى و روشنى همراه نباشد ديگر آن نقش سازنده فردى را ندارد؛ آن نقش اجتماعى را هم ندارد. اما از نظر فردى، اين فرد به صورت يك مريد در آمده نه بصورت يك مجاهد كه »جاهدوا فى سبيل اللّه باموالهم و انفسهم«.(52) در حالى كه آنكه اسلام گفته است كدام است؟ مريد نيست. چيست؟ جهاد به مال و جان در راه خداست. اين آگاهى مى خواهد. اگر همين انفاق به اين صورت درآمد و با هشيارى و آگاهانه بود، مى فهمد چكار مى كند. آن وقت مى بينيم با اين پولها كارهاى خوب انجام مى گيرد. اگر به صورت مريد و مرادى در آمد مى بينيم با آن دستگاه مريد و مرادى درست مى شود.

يك واقعيت موجود در پيش چشم همه ما همين مسأله وجوه خمس و سهم سادات و سهم امام است: بيست درصد از درآمد هر فرد انسانى كه در سال بيش از زندگى اش در آمد دارد؛ يعنى همان كه مازاد بر مخارجى كه كرده است برايش مى ماند. خوب، اين بيست درصد به عنوان يك انفاق فى سبيل الله است كه به او گفته مى شود بپردازد. اما اگر اين كار روح خودش را داشته باشد، اگر سيستم انفاق و مصرف كردن با آن علاقه و آگاهىِ لازم همراه باشد و بداند

چه مى كند، آن گاه سازنده است و حيف و ميل در آن يا اصلاً راه ندارد يا لااقل خيلى كمتر راه پيدا مى كند. اگر عكس اين شد، يعنى به صورت چشم بسته و بدون محبت در آمد... بنده مكرر افرادى را ديده ام به عنوان اينكه يك گوشه دلشان وسوسه دارد كه حالا در زندگى اين يك تكليف را هم اسقاط بكنيم؛ مراجعه مى كنند براى اينكه حساب سالشان را بكنند. هيچ ارزشى براى اين كار نبايد قائل شد؛ براى اينكه اينها نه تنها سودى نبخشيده و نمى بخشد بلكه، با كمال تأسف، انحراف آورده است. چيزى را كه مى توانسته، و حتى امروز مى تواند، مبدأيى براى انجام كارهاى سودمند در جامعه ما باشد به صورت مبدأيى براى كاهليها و تنبليها و تن آساييها و مريدبازيها در آورده است. ما از اين امر خسارت دوجانبه مى بريم: هم پولى از بين رفته و هم مناسبات اجتماعىِ سالم فدا شده است. دو خسارت مهم چرا؟ چون روح آنچه الان در اين روايت كريمه ديديم، و ريشه اش آيات كريمه قرآن است، محفوظ نمانده است - »ان تعطى فى اللّه و ان تمنع فى اللّه«. با اين كار به خدا، )خدايى كه او را دوست دارم و در راه دوستى او مهر مى ورزم( مى پيوندم. به اين مصرف مى دهم، به آن مصرف نمى دهم. تا اين روح بر زندگى انسان حاكم نباشد به حد نصاب ايمان نرسيده است. همه كارش در درجه اول تحت تأثير مغناطيس نيرومندى قرار دارد به عنوان محبت خدا: خدادوستى. حالا دقت كنيد به اين جمله بسيار جالبى كه هر روز در نماز مى گوييد: »السّلام علينا و على عباد اللّه الصالحين«؛ سلام

بر ما و بر بندگان شايسته خدا. ببينيد محور چيست و ببينيد ميدان چيست. ميدان چقدر گسترده است! محور ميدان چيست؟ سلام يعنى نشانه محبت و دوستى؛ چيزى كه به زندگى چهره دوستى مى دهد. دو نفر دوست اولين برخوردشان با هم چيست؟ سلام است. سلام بر مايى كه اينجا با هم نماز مى خوانيم؛ بر مايى كه اينجا به صورت يك جماعت هستيم. نه فقط ما چند تا، بلكه »بر همه بندگان شايسته خدا«، بدون هيچ گونه مرز و حدى. اين است آن محبت الهى كه حاكم بر زندگى انسان است. رفقاى عزيز! بايد با تمرينهاى مختلف اين محبت در ما زنده بماند. اين محبت دارد آسيب مى بيند. بخصوص زندگى وقتى مى رسد به آن تكاپو، در ميدان تكاپو و تلاش اين محبت عجيب آسيب پذير است. تمرينهايى لازم داريم كه اين محبت در ما زنده بماند و حالت محور بودن خودش را حفظ كند. لذا قرآن به مسلمانها مى گويد، بگو، »ان كان آباءكم و ابناؤكم و اِخوانكم و اَزواجكم و عشيرتكم و اموالٌ اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها اَحَبَّ اليكم من اللّه و رسوله و جهادٍ فى سبيله فتربّصوا حتى يأتى اللّه بامره و اللّه لا يَهدى القَوم الفاسقين.«(53) عالى است! بگو، اگر محبت خدا هنوز حاكم بر زندگى شما نشده است، هنوز هم پدرهايتان، پسرهايتان، برادرهايتان، همسرانتان، قوم و خويشهايتان، اموالى كه به دست آورديد، پولهايى كه اندوخته ايد، تجارتى، بازرگانى، داد و ستدى كه از كسادش مى ترسيد، حتى وطن، حتى مساكن، حتى خانه هايى كه از آنها خوشتان مى آيد، اگر ارزش اينها پيش شما از خدا و پيغمبر و تلاشگرى و مبارزه در راه

خدا و پيغمبر بيشتر است و آنها را بيشتر دوست داريد و دوستى آنها مقدّم است بر دوستى خدا، پس صبر كنيد تا خداوند فرمانش را براى شما بفرستد. يعنى شما منتظر رحمت خدا اصلاً نباشيد؛ منتظر عذاب خدا باشيد. »و اللّه لا يهدى القوم الفاسقين«؛ خدا اين گونه مردم تبهكارى را كه زندگيشان هنوز بر محور محبت خدا نمى گردد و نمى چرخد، به سر منزل مقصود هدايت نمى كند.

بنابراين، ملاحظه مى كنيد محبت خدا در عين اينكه محبت خانوادگى را حفظ مى كند اما حاكم بر آن است و در عين اينكه محبت اَرحامى را حفظ مى كند اما حاكم بر آن است. توصيه مى كند به صله ارحام، اما تا آنجا كه صله ارحام مقدم بر خدادوستى نشود. حتى محبت به همسايه و اهل محل را توصيه مى كند )يك نوع محبت محلى( اما نه حاكم بر محبت خدا، بلكه محكوم محبت خدا. محبت حاكم چيست؟ محبت خداست. حالا به اين آيه توجه كنيد:

»و من الناس من يتخذ من دون اللّه انداداً يحبّونهم كحبّ اللّه«؛ عده اى هستند كه كسان ديگرى را در كنار خدا به اندازه خدا دوست دارند. »و الذين آمنوا اشدّ حبّا للّه«؛(54) مسلمانها محبتشان نسبت به خدا از محبتشان نسبت به هر چيز ديگر بيشتر است. پيغمبر را هم كه دوست مى داريم در پرتو محبت خداست. البته شخص پيغمبر هم دوست داشتنى است، چون پيغمبر يك دنيا عاطفه پدرى و كمال فضيلت است. انسان معمولاً صاحب اين گونه خصلتها را دوست دارد، ولو پيغمبر هم نباشد. اصلاً آن كمالاتى كه در پيغمبر اكرم جمع است او را يك موجود دوست داشتنى مى كند؛ اما به اندازه خدا؟

نه! ما على)ع( را كه دوست داريم به اين دليل است كه على يك پارچه كمال و فضيلت است؛ اما باز در حد خدا؟ نه! محبت خدا بايد حاكم باشد، مسلط باشد، مقدّم باشد بر هر محبت ديگر. لذا حتى مسأله ولايت، به معناى محبت پيغمبر و خاندان پيغمبر، حق ندارد در جامعه مسلمانان راستين و شيعه راستين به صورتى در آيد كه خدا را كنار بگذارد. يعنى جامعه اى نباشد كه آن قدر كه ابوالفضل و امام حسين و على اكبر و على، عليه السلام، و پيغمبر و فاطمه زهرا، سلام الله عليها، به چشم مى خورند اصلاً خدا به چشم نخورد. اين انحراف است. اين اصلاً برخلاف خواست اين رهبران عاليقدر قدم برداشتن است. خدا قبل از هر چيز. »و الذين آمنوا اشدّ حبّاً للّه.« حتى از اين بالاتر، اصلاً مسلمان مى گويد پيغمبر را كه دوست دارم، دو جور دوستى نسبت به او دارم؛ يكى اينكه خودش اصلاً يك موجود دوست داشتنى است، يكى هم چون پيغمبر خداست. على را هم چون ولىّ اللّه است دوست دارم. يعنى حتى دوستى آنها را هم وصله مى زند و پيوند مى دهد به دوستى خدا، نه عكس آن. اين دوستيها فرع دوستى خداست. با اينكه، چنانكه عرض كردم، انصاف مطلب اين است كه اگر يك نفر اصلاً به خدا هم معتقد نباشد، ولى پيغمبراكرم را با آن سيماى جذابى كه از نظر روحى و جسمى و ظاهرى و باطنى داشته، امروز، همين حالا، ببيند، مى بيند آدمى است خيلى دوست داشتنى. يعنى با اينكه اصلاً به خدا هم معتقد نيست، خود پيغمبر برايش دوست داشتنى است؛ خود على)ع( برايش دوست داشتنى است؛ خود زهرا، سلام الله عليها،

برايش دوست داشتنى است. اينها همه دوست داشتنى هستند. اما يك شيعه راستين، و حتى يك مسلمان راستين، براى اينها يك حساب جديد باز مى كند و مى گويد اين دوست داشتنيهاى شخصى بسيار بجا، امّا درجه دو است. آن دوستى كه نسبت به اينها درجه اول است اين است كه من زهرا، سلام اللّه عليها، را دوست دارم چون خدا او را دوست دارد. لذا توصيه اى هم كه پيغمبر اسلام)ص( نسبت به اين دخت يگانه اش فرمود همين طور بود. »خدا زهرا را دوست دارد، هر كس زهرا را دوست داشته باشد، خدا او را دوست دارد و هر كس زهرا را دشمن داشته باشد خدا او را دشمن دارد.« يعنى اصلاً همان را هم مى آيد از جنبه شخصى خارج مى كند و پيوندش مى دهد با محبت خدا. محبت حاكم در جامعه تكامل يافته چيست؟ محبت خدا. همه موجوداتِ ديگر را نيز بر محور اين محبت و در پرتو اين محبت دوست خواهيم داشت. ملاحظه مى كنيد كه به اين صورت خشم انسان هم مى شود خشمى كه از حالت شخصى در مى آيد و در استخدام هدف قرار مى گيرد. »محمد رسول اللّه و الذين معه اشداءُ على الكفار رحماء بينهم... سيماهم فى وجوههم من اثر السجود.«(55) پيروان پيغمبر اين طور هستند؛ اصلاً خشمشان در جهت هدف است؛ مهرشان در جهت هدف است؛ در ميان خودشان محبت حاكم است؛ اگر نسبت به كسى خشم مى گيرند به خاطر اين است كه نسبت به هدف آنها بى مهرى كرده؛ آن وقت بى مهرى او را با بى مهرى پاسخ مى دهند. اين است آن حالت عالى ايدئال زندگى بشرى كه با نياز طبيعى بشر به محبت و اينكه محبت چهره نخستين زندگى

اجتماعى او باشد بسى سازگار است. اميد است كه ما بتوانيم اين كمال معنوى و ايمانى را بيابيم.

من خيلى حديث جمع آورى كرده بودم ولى وقتمان گذشت و نمى شود همه احاديث را خواند. اميدوارم ما اين كمال را داشته باشيم و لااقل در مناسبات ميان گروه همفكر ما اين حالت به چشم بخورد: محبت ايمانى، محبت هدفى، و محبت الهى، حاكم بر همه عواطف ديگر؛ چه حاكم بر محبت ها و رفيق دوستى هاى ديگر و چه حاكم بر خشم ها و رنجش هاى ديگر. و هرگز در جمع دوستان رنجش هاى شخصى نتواند اين قدرت را پيدا كند كه به محبتهاى هدفى كمترين آسيبى وارد كند. البته اين ايدئال است؛ راه رسيدن به آن و راه اجرا و تأمين عملى آن خود بحثى جالب دارد. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اين محبت را چگونه بايد حفظ كرد؟ چون آسيب مى بيند، حفظ آن تاكتيكى مى خواهد. چه تاكتيكى؟ اين خود بحث جالبى دارد كه اميدوارم باز به وقت خودش بتوانيم براى دوستان مطرح كنيم. اگر رفقا خيلى علاقه مند باشند كه من اين بحث را، لااقل اين بخشش را، تمام بكنم، ممكن است در جلسه بعد از جلسه نيمه شعبان به همين مناسبت اين بحث را مطرح بكنيم.

فهرست اعلام

آذربايجانى، 73

آلپرت، 152 151 150

آلمانى، 150

ابوالفضل، 179

ارمنى، 73

اروپايى، 150

اريك فروم، 158 155

اشتدتزل، 150

اصفهانى، 73

اصول كافى، 175

امام حسين)ع(، 179

امام صادق)ع(، 175 116

اميرمؤمنان على)ع(، 136

انجمن اسلامى دانشجويان وين، 120

انصارالاسلام، 126

انصارالايمان، 126

انصارالرسول، 126

انگليسى، 150

اوس، 126 125 124

اوسى ها، 126

ايران، 73 72 62

بانسن، 101

بلوچ، 73

بنياد رفاه، 138

بيمارستان هدايت، 62

پرفسور بين، 99 98

پرفسور هاكسلى، 95

پيغمبر اسلام/ محمد)ص(، 180 179 178 174 162 134 132 126 120 119 118 116 41 17

ترك، 73

تركمن، 73

تهران، 78

جان استورات ميل، 102

جفرسن، 105

جمهورى اسلامى، 145

جيمز، ويليام، 93

حزب جمهورى اسلامى، 143

خزرج، 126 125 124

خزرجى ها، 126

دوره مختصر روانشناسى، 93

دوك ولينگتن، 95

رسائى، 133

رسول، 133

رسول الله، 118

رفاه، 77 22 11

روانشناسى اجتماعى، 150

روسو، 102

روسى، 103

روم، 124

ريب وان، 105

زردشتى، 73

سارتر، 158

سبزوارى، 73

سعدى، 22

سنى، 73

سيد محمد حسينى بهشتى، 93

سيل ارم، 124

شهيد دكتر بهشتى، 109

شيعه/ شيعى، 179 143 116 73

صادق)ع(، 143

عرب، 126 124 73

على)ع(، 180 179 137 122 116 114 85

على اكبر، 179

فارسى، 73 72

فاطمه زهرا)س(، 179

فرانسه، 150

فردوسى، 22

فرهنگ آلمانى، 150

فرهنگ معين، 150 149

قرآن، 178 177 168 162 161 160 139 135 134 132 131 126 121 116 113 112 89 88 85 64 63 59 55 53 52 51 49 41 38 34 26 22 16 15

قم، 123 120

كاتوليك، 25

كاشان، 52

كرج، 69 68

كرد، 73

گريز از آزادى، 158 155

گوته، 100

لاتينى، 150

لر، 73

لقمان، 22

ماترياليست ها، 14

محمد پيغمبر شناخته شده، 120

محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت، 120

مدينه، 161 124

مسيحى، 73

معاويه، 114

مكتب تشيع، 93

منطق كبرى، 12

ناسيوناليسم، 126

ناصرخسرو، 105

نهج البلاغه، 136

نيكل، 105

واريك، 150

ويليام جيمز، 95 93

يثرب، 124

يمن، 124

يهود/يهودى، 126-124 121 112 73 34

..................( Anotates ).................

1) اين سخنرانى در انجمن اولياء و مربيان مدرسه رفاه ايراد شده است.

2) سوره انبياء (21)، آيه 23.

3) سوره انسان (76)، آيه 3.

4) سوره يونس (109)، آيه 99.

5) از سلسله مباحث تفسيرى شهيد دكتر بهشتى در سالهاى 1349-55، مكتب قرآن، تهران.

6) اين پاراگراف ترجمه اى است از آخرين آيه سوره بقره )آيه 286): »لا يكلّف اللّهُ نَفساً الّا وُسعها، لَها ما كسَبَتْ و عَلَيها ما اكتَسَبتْ رَبَّنا لا تؤاخِذنا اِن نسينا اَو اَخطأنا. ربَّنا و لا تَحمِلْ عَلَينا اِصراً كَما حَمَلتهُ عَلِى الّذين مِن قَبلنا. ربَّنا و لا تُحَمِّلنا ما لا طاقةَ لَنا به، وَاعفُ عَنّا واغفر لَنا وارحمنا. اَنتَ مَولينا، فانصُرنا عَلى القومِ الكافرين.«

7) انعام(6)، آيه 146.

8) بحارالانوار، ج 68، ص 323.

9) بحارالانوار، ج 2، ص 280.

10) اين سخنرانى در جلسه انجمن اولياء و مربيان مدرسه نيكان ايراد شده است.

11) سوره لقمان (31)، آيات 14 و15.

12) سوره عنكبوت (29)، آيه 8.

13) سوره منافقون (63)، آيه 9.

14) سوره توبه (9)، آيه 24.

15) سوره اسراء (17)، آيات 22 و 23.

16) سوره اسراء (17)، آيه 24.

17) متن سخنرانى در سالن اجتماعات اداره آموزش و پرورش شهرستان كرج، 1359.

18) سوره نصر (110)، آيه 2.

19) بحارالانوارج 70، ص 309.

20) بحارالانوار، ج 70، ص 299.

21) سوره واقعه (56)، آيه 10.

22) بقره (2)، آيه 256.

23) اين سخنرانى در جلسه اوليا و مربيان مدرسه رفاه ايراد شده است.

24) جيمز، ويليام، عادت، ترجمه سيدمحمد حسينى بهشتى، مجله مكتب تشيع، شماره 3، خرداد 1340، صص 127-143.

25) ژنران و رجل سياسى انگليسى، 1769-1852، )مترجم(.

26) توماس هنرى هاكسلى، زيست شناس انگليسى، 1825-1895 )مترجم(.

27) اين قسمت از كتاب. ج. بانسن نقل

شده است.

28) نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را

برون كن ز سر باد خيره سرى را

تو چون خود كنى اختر خويش را بد

مدار از فلك چشم نيك اخترى را

ناصرخسرو

29) اين بخش در واقع جزئى از سلسله درس هاى تفسيرى شهيد آيت الله دكتر بهشتى بوده است. جلسه مربوط به اين قسمت به تاريخ 53/10/14 منعقد شده بود.

30) آل عمران (3)، آيه 97.

31) سوره آل عمران (3)، آيه 103.

32) سخنرانى در اردوى تابستانى مدرسه رفاه.

33) سوره توبه (9)، آيه 82.

34) سوره اعراف (7)، آيه 32.

35) سوره زخرف (43)، آيه 71.

36) خطبه 203 نهج البلاغه، به تصحيح ابن ابى الحديد.

37) سوره توبه(9)، آيه 71.

38) اين سخنرانى در تاريخ 59/4/10 در انجمن اسلامى معلمان ايراد شده است.

39) تابستان 1356 سمينار تربيتى معلمان مدارس اسلامى.

40) سوره فرقان(25)، آيه 65 و 66.

41) سوره فرقان (25)، آيه 74.

42) سوره زمر(39)، آيه 41.

43) سوره يونس(10)، آيه 105.

44) سوره انعام (6)، آيات 104 تا 107.

45) سوره فرقان، (25)، آيات 41 تا 43.

46) سوره يونس (10)، آيه 99.

47) سوره بقره (2)، آيه 256.

48) سوره طه (20)، آيات 1 تا 3.

49) از سلسله درسهاى تفسير آيت اللَّه شهيد دكتر بهشتى، 1349-55، مكتب قرآن، تهران.

50) سوره بقره (2)، آيات 160 تا 163.

51) سوره آل عمران(3)، آيه 103.

52) آل عمران (142 (3؛ انفال(72 (8؛ توبه (20 (9 و 88.

53) سوره توبه (9)، آيه 25.

54) سوره بقره(2)، آيه 160.

55) سوره فتح، آيه 29.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109