فتنه وهابيت

مشخصات كتاب

مولف:سيد احمد زيني دحلان (مفتي مكه)

ناشر:مشعر

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

شرح حال مؤلف كتاب

ص: 7

نويسنده كتاب حاضر احمد بن زين بن احمد دَحْلان مكّى شافعى است. او شخصى فقيه، مورخ، آشنا به دانش هاى گوناگون، مفتى سادات شافعى در مكّه معظمه و شيخ الاسلام آنجا بوده است. در سال 1231 هجرى قمرى در مكّه زاده شد و در محرم سال 1304 در مدينه درگذشت. تأليفات فراوانى دارد كه اغلب به چاپ رسيده است. برخى از تأليفاتش بدينقرار است:

الأزهار الزينبيه فى شرح متن الألفيه، تاريخ الدول الاسلاميه، فتح الجواد المنّان على العقيدة المسماه بفيض الرحمان، الدّررالسنيّه في الرّد على

ص: 8

الوهابيّه، نهل العطشان على فتح الرّحمن في تجويد القرآن، خلاصة الكلام في أمراء البلد الحرام، الفتوحات الاسلاميه و كتاب هاى ديگر. و يكى از تأليفاتش همين كتاب كوچك است كه در دست شما خواننده گرامى قرار دارد و ما از خداوند خواستاريم كه براى خوانندگان سودمند واقع گردد و راهنماى راه راست همانا خداوند است.

ص: 9

پيشگفتار مترجم

رساله موجزى كه پيش رو داريد نقدى است كه يكى از عالمان نامدار اسلامى در كمال اختصار بر آئين وهابيت نگاشته است. بنيانگذار آئين وهابيت «محمدبن عبدالوهاب» است كه در سال 1115 هجرى قمرى در شهر «عُيينه» از منطقه «نجد» ديده به جهان گشود. فقه حنبلى و آموزش هاى علمى مقدماتى را نزد پدر آموخت. سفرى به خانه خدا رفت و پس از آن به مدينه مسافرت كرد. مدتى نيز در بصره بسر برد و پس از بازگشت به نجد و اقامتى كوتاه در شهرهاى «حُرَيْمله» و «عُيينه» سرانجام در شهر «دِرعيه» اقامت گزيد و تا پايان

ص: 10

عمر در آنجا ماند. در اين شهر با حكمران كه «محمد بن سعود» نام داشت آشنا شد و با همكارى و همراهى او آيين وهابيت را پى ريزى نمود و از آن پس اين دو خانواده «آل سعود» و «آل شيخ» توأماً حاكميت سياسى و دينى در عربستان را در اختيار دارند. شيخ محمد از ايام كودكى با آراء و انديشه هاى «ابن تيميه» آشنا گشته بود و از همان دوران سخنانى را درباره توحيد، توسل، شفاعت، زيارت قبور و ... بر زبان مى راند. آشنايى با افكار ابن تيميه او را در عقايدش راسخ تر كرد. لذا دست به نگارش كتاب هايى زد كه عمدتاً در ردّ عقايد ياد شده مى باشد. او به زعم خويش كمر به مبارزه با بدعت ها بسته بود و مى كوشيد تا اسلام را از پيرايه هايى كه بر او بسته اند پاك سازد. لذا محور اصلى انديشه و فعاليت هاى علمى او مبارزه با خرافه پرستى و بدعت گرايى و كوشش در جهت خالص سازى اسلام و اصلاح دينى بود. از اين جهت ضرورت دارد كه داعيه اصلاح طلبى

ص: 11

آئين وهابيت را مورد كاوش دقيق علمى قرار داد و به ويژه تأثيرات نهضت اعتراض يا پروتستانتيزم (

( msitnatsetorP

و افكار مارتين لوتركينگ ( (gnikrehtuL mitraM را بر بنيانگذار اين فرقه و ساير پيشوايان فكرى و آموزگاران علمى آن به بررسى گرفت. تعيين ميزان توفيق محمد بن عبدالوهاب در پيرايش اسلام از خرافه ها و ستيز بر عليه بدعت ها و نيز پديد آوردن نهضت اصلاح دينى ( (noitamrofeR suoigileR نياز به تحقيقى گسترده و عميق دارد و در اين رساله فشرده و كوتاه نمى توان به آن پرداخت اما همين قدر بايد گفت كه آراء اين شيخ نجدى در عمل موجب تفرقه در صفوف مسلمانان و از بين بردن وحدت آنان گشت. صرف نظر از خطاهاى تئوريك مؤسس وهابيت و نگرش نادرستى كه در مورد توحيد و شرك، زيارت، استمداد از اولياء، توسل و شفاعت و مسائلى از اين قبيل داشت، نتيجه عملى آراء او نه تنها موجب پديد گشتن اصلاح

ص: 12

دينى در جوامع اسلامى نگشت، بلكه خود مشكلات بيشمارى را پديد آورد. آراء تند او باعث ناخرسندى اغلب مسلمانان شده و واكنش هايى در رد آراء او نگاشتند و پدر و برادرش كه خود از عالمان نامدار عصر بودند به مخالفت با انديشه هاى او برخاستند و هرچه زمان گذشت جدايى و شكاف بين جريان وهابيت و عموم مسلمين بيشتر شد. زيرا از نظر اين آيين كارهايى كه غالب مسلمانان به عنوان مناسك دينى انجام مى دهند شرك آميز و كفرآلود است. با اينكه دين اسلام، شعار وحدت سر داده و قرآن به همه مسلمانان دستور مى دهد تا از تفرقه و جدايى بپرهيزند: وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (1)، ترجمه:

«از راه هاى گوناگون پيروى نكنيد كه شما را از راه خدا پراكنده مى سازد، اينهاست آنچه خداوند شما را


1- انعام، 153.

ص: 13

بدان سفارش مى كند، شايد پرهيزگار شويد».

باز در نهى از تفرقه انگيزى و تخاصم مى فرمايد:

وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (1)

، ترجمه:

«همانا آن كسان مباشيد كه پس از آنكه آيات روشن خدا بر آنها آشكار شد پراكنده گشتند و با يكديگر اختلاف ورزيدند، البته براى اينان عذابى بزرگ خواهد بود».

اين همه تأكيد قرآن شريف بر دورى و اجتناب از تفرقه براى آن بود تا مسملين را متوجه پيامدهاى ناگوار جدايى و اختلاف نمايد و زيان هاى انشعاب و مخاصمه و ستيزه گرى را به آنان گوشزد فرمايد، ولى دريغا كه ديرى نپاييد كه فرقه سازى ها و جدايى ها آغاز شد و موج فرقه گرايى سراسر جهان اسلام را به كام خود فرو بَرد و به نام إحياء سنّت سلف و به نام ها و عناوين ديگرى به


1- آل عمران، 105.

ص: 14

تكفير مسلمانان پرداختند و پراكندگى و دسته بندى جايگزين همدلى و همگامى شد و استعمار ددمنش و اهريمن خو از اين جدايى چه سودها كه نبرد.

با ظهور انقلاب اسلامى ايران به رهبرى مردى پاك و وارسته از سلاله رسول (ص) كه به دنبال حاكميت بخشيدن به ارزش هاى الهى و استقرار عدل و توحيد و يكتاپرستى بود، شعار وحدت مسلمانان و نفى شرك و مبارزه بر عليه كفر و استكبار عميقاً مطرح شد و نظام نوپاى اسلامى در سراسر جهان صلاى توحيد و يگانه پرستى سر داد و مسلمانان را همه جا به وحدت و پيوند فرا خواند و خود همواره در اين راه پيشگام بود و بر اين آرمان پاى فشرد و وفادار ماند. امام فقيد+ احياء مجد و عظمت ديرينه اسلام را مى خواست و رهبر فرزانه و بيدار نظام اسلامى، حضرت آيت الله خامنه اى (أدام الله ظلّه على رئوس الأنام) نيز عالمى وارسته و فقيهى فرزانه و اسلام شناسى سراپا تعهد و دلداده سرفرازى اسلام و

ص: 15

پاسدار حيثيت و عظمت مسملين است كه هوشمندانه و مخلصانه بر وحدت مسلمين و ضرورت آن پاى مى فشرد و همگان را به «تقريب» فرا مى خواند. وحدت مسلمين، بدون ترديد بايستى بر پايه شناخت و آگاهى از مرام يكديگر و همدلى و احترام به انديشه هاى ديگران باشد تا امرى ماندگار باشد و برقرار بماند و حالت شعار و تعارف به خود نگيرد. همچنين برادران مسلمان، وابسته به هر يك از مذاهب اسلامى كه باشند بايد همواره آمادگى شنيدن انتقاد را داشته باشند و از نقّادى آراء و نظرات خود نهراسند و به مخالفان فكرى خود برچسب شرك و كفر نزنند، چه بسا حقيقت غير از نگرش آنان باشد.

رساله حاضر، نقدى است بر برخى از انديشه هاى بنيانگذار وهابيت كه در نهايت فشردگى و ايجاز نگارش يافته است و صرفاً از آن جهت كه نماينده نگرش يكى از عالمان بزرگ اهل تسنن است و مى تواند راه گشاى

ص: 16

مطالعات تفصيلى و عميق تر در خصوص وهابيت و اشكالات آن باشد به فارسى برگردان شده است و اميد است كه خواننده كنجكاو و واقع بين را با حقيقت آشنا سازد.

در پايان اين پيشگفتار از درگاه حضرت كردگار به دعا مى خواهيم كه دل هاى مسلمين را به يكديگر نزديك ساخته و صفوف شان را در برابر دشمنان خدا فشرده تر سازد و توفيق خدمت به نظام مقدس اسلامى را كه منادى حاكميت اسلام و تحقق ارزش هاى والاى الهى و احياء و نشر فضيلت هاست نصيب همه پژوهشگران و محققان متعهد بفرمايد و اين قلم را همواره در خدمت دين و بندگان شايسته اش به كار وادارد و اين خدمت ناچيز را كه ران ملخى بيش نيست در پيشگاه سليمانى ارباب معرفت و نقادان انديشه، مقبول قرار دهد تا به عين رضا در آن بنگرند. خداوند به همگان اخلاص در عمل عنايت فرموده و جرأت و شهامت

ص: 17

ايستادن در مقابل بدعت ها و دفع شبهات را مرحمت فرمايد.

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

وتوفيق از خداست

ص: 18

فتنه وهابيت

بدان كه در ايام سلطنت سلطان سليم سوم (1222- 1204 ه-) حوادث و آشوب هاى فراوانى پديد آمد كه برخى از آنها پيش تر ياد شد. يكى از فتنه ها و حوادث ناگوار فتنه فرقه وهابيت بود كه در حجاز رُخ داد. وهابيان آشوب گر در فتنه انگيزى تا بدانجا پيش رفتند كه بر حرمين شريفين چيرگى يافته و از حج گزاردن حاجيان شامى و مصرى جلوگيرى نمودند. حادثه ديگر مربوط به فتنه فرانسيس براى دست يافتن به مصر بود كه در سال 1213 ه- اتفاق افتاد و تا سال 1216 ه- ادامه داشت.

ص: 19

ما در اينجا آنچه را كه به اين دو فتنه مربوط مى شود به طور فشرده نقل مى كنيم و از شرح و تفصيل، خوددارى مى نماييم زيرا شرح و تفصيل آنها در تواريخ گفته شده و پيرامون هر يك كتاب هاى جداگانه و ويژه اى به نگارش درآمده است.

اما در مورد فتنه و آشوب فرقه وهابى بايد دانست كه آغاز آن از درگيرى و كشتار بين سران اين فرقه و مولانا شريف غالب بن مساعد، امير مكه كه نائب السلطنة سراسر حجاز بود شروع شد. ابتداى جنگ و درگيرى بين آنها در سال 1205 ه- ودر روزگار پادشاهى سلطان سليم سوم پسر سلطان مصطفى سوم پسر احمد بود.

ظهور فرقه وهابى، سال ها پيش از اين جنگ و درگيرى بود و در آغاز پيدايش وهابيت، اين فرقه داراى قدرت و نفوذ و شوكت زيادى در شهرها بود. اما بعدها ستم و آزار آنان فزونى يافت و به كشتار مردم و توسعه آئين خود و بسط و گسترش نفوذ خود برآمده و آنقدر

ص: 20

از مردم بيگناه كشتند كه قابل شمارش نبود. وهابيان به يغما و غارت اموال مردم پرداخته و حتى به زنان و كودكان نيز رحم نمى كردند.

بنيانگذار اين فرقه نادرست، مردى به نام محمدبن عبدالوهاب بود كه از اهالى مشرق بود و مدت زيادى عمر كرد و مردم بسيارى را گمراه ساخت. ولادت او در سال 1111 ه- و مرگش در سال 1200 ه- اتفاق افتاد و بعضى از مورخان تاريخ مرگ او را چنين ضبط كرده اند: «مرگ خبيث در 1206 اتفاق افتاد».

محمدبن عبدالوهاب در آغاز يكى از طلاب علوم دينى در مدينه منوّره بود. پدرش مردى صالح و درستكار از اهل علم بود، همچنين برادرش شيخ سليمان مردى صالح و عالم بود. پدرش و برادرش و مشايخ و استادان او در مورد او چنين نظرى داشتند كه به زودى از او انحراف و گمراهى سرخواهد زد زيرا در گفتار و رفتار و

ص: 21

كارهايش چنين چيزى را مى ديدند. (1)


1- اين نكته جالب و حائز اهميتى است كه نخستين مخالفان بنيانگذار وهابيت، پدر و برادر و استادانش بوده اند. برادرش «شيخ سليمان عبدالوهاب» كتابى به نام «أالصّواعق الالهيه فى الرّد على الوهابيه» نگاشت و در آن به نقد افكار محمدبن عبدالوهاب پرداخت و بدعت هاى او را آشكار نمود. شيخ سليمان در كتاب مزبور در ضمن اينكه سخنان برادرش را به شدت رد مى كند مى گويد: اين امور مقصود امورى است كه وهابيان موجب شرك و كفر مى دانند مانند درخواست شفاعت و استغاثه به غير خدا و زيارت قبور و مانند آن قبل از احمدبن حنبل و در زمان ائمه اسلام مقصود از ائمه، چهار امام تسنن است، بوجود آمده بود. جمعى هم آنها را انكار كردند ولى از هيچ يك از ائمه اسلام شنيده و روايت نشده است كه مرتكبين اين اعمال را كافر يا مرتدّ دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند، يا اينكه بلاد مسلمانان را به همان گونه كه شما مى گوييد، «بلاد شرك» يا «دارالكفر» ناميده باشند. همچنين در اين مدت هشتصد سال مقصود از 800 سال، فاصله ميان قرن سوم تا زمان شيخ سليمان يعنى قرن دوازدهم است كه از زمان ائمه مى گذرد از هيچ عالمى از علماء اسلام روايت نشده است كه اين امور را كه قبلًا نمونه اش ذكر شد كفر دانسته باشد. به خدا سوگند كه لازمه سخن شما اين است كه تمام امت پيغمبر ص بعد از زمان احمد حنبل، چه علما و چه امرا و چه عامه مردم، همه كافر و مرتد هستند، إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. شيخ سليمان سپس در مقام اظهار تأسف و اندوه خود چنين مى گويد: واغوثاه از اين سخنِ شما كه مى گوييد: قبل از شما هيچ كس اسلام را نشناخته است. همين زَينى دحلان كه مؤلف كتاب حاضر است در كتاب ديگرش به نام «الدرر السنيه» در ضمن رد سخنان محمدبن عبدالوهاب، قسمتى از مباحثاتى را كه با او شده نقل كرده است از جمله اين كه شيخ محمد در مسجد «دِرعيه» خطبه مى خواند و در هر خطبه اى مى گفت كه توسل به پيغمبر كفر است. برادرش شيخ سليمان، سخنان او را سخت انكار مى كرد. روزى شيخ سليمان از شيخ محمد شماره اركان اسلام را پرسيد، جواب داد كه پنج است. شيخ سليمان گفت: اما تو آن را شش ركن قرار داده اى. ششمى اين است كه هركس از تو پيروى نكند كافر است. در نگارش اين بخش، از كتاب «وهابيان» تأليف على اصغر فقيهى استفاده شده است.

ص: 22

و البته هميشه او را سرزنش نموده و مردم را نيز از او برحذر مى داشتند. پس خداوند آن پيش بينى ايشان را در مورد او تحقق بخشيد، زيرا از او كجى و انحراف و بدعت سر زد كه مردم نادان را به گمراهى كشيد و با رهبران دينى به مخالفت برخاست و به تكفير مؤمنان پرداخت و پنداشت كه زيارت قبر پيامبر (ص) و توسل به او و به پيامبران ديگر و اولياء خدا و نيكان و پاكان و زيارت قبرهاى ايشان شرك است. او مى پنداشت كه

ص: 23

درخواست حاجت از پيامبر (ص) و توسل نمودن به او و خواندن او به هنگام نياز شرك است. همچنين خواندن و درخواست حاجت از پيامبران ديگر و اولياء و صالحان و توسل كردن به ايشان را شرك مى پنداشت. او گمان مى كرد كه هركس چيزى را به غير خدا نسبت دهد، حتى اگر نسبت مجازى و غير حقيقى باشد، مشرك خواهد بود. مثلًا اگر كسى بگويد فلان دارو براى من سودمند بوده است يا فلان دوست به هنگام نياز و درخواست يارى از او، به من يارى كرده است، چنين شخصى به خدا شرك ورزيده است.

او براى اثبات عقايدش به ادله اى تمسك مى جست كه آن ادله نمى توانند هيچ يك از عقايد او را اثبات كنند، او سخنانى مى گفت و تعبيراتى به كار مى برد كه مردم عوام را بفريبد و آنان را پيرو خود بسازد او در مورد عقايدش كتاب هايى نيز نوشت و توانست مردم عوام را فريب داده و آنان را با خودش همفكر كند

ص: 24

به طورى كه آن مردم ناآگاه قبول كردند كه اكثريت اهل توحيد و مسلمانان كافر هستند.

او با پادشاهان مشرق كه اهل دِرعيه بودند ارتباط برقرار كرد و به نزد آنان رفت و توانست نظر آنان را جلب نمايد و آنان به ياريش برخاستند و دعوتش را پذيرفتند. البته قصد آنان از پذيرش دعوت محمدبن عبدالوهاب اين بود كه بدين وسيله سلطنت خود را پايدار ساخته و نفوذ و قلمرو حكومت خود را گسترش دهند. از اين رو بر عرب هاى باديه نشين حمله برده و بر ايشان تسلط يافته و آنان را تحت انقياد خود درآورده و بى هيچ اجر و مزدى ضميمة لشگريان خود ساختند.

كارشان به آنجا رسيد كه اعلام كردند هركس به گفته هاى پسر عبدالوهاب اعتقاد نداشته باشد كافر و مشرك است و ريختن خونش حلال و گرفتن اموال و دارايى اش مباح است. آغاز پيدايش دعوت محمد بن عبدالوهاب سال 1143 ه- و انتشار گسترش آن بعد از سال

ص: 25

1150 بود.

علما كتاب هاى زيادى در ردّ عقايد او نوشتند حتى برادرش شيخ سليمان و ديگر استادان او افكارش را محكوم ساخته (1) و مردود اعلام نمودند. يكى از كسانى


1- در اينجا براى آگاهى بيشتر خوانندگان گرامى و بويژه جوانان علاقمند و پژوهشگر و دانشجويان ارجمند كه بيش از ساير طبقات، مخاطب رساله حاضر مى باشند، نام برخى از كتبى را كه در ردّ عقايد وهابيان و نقد اين مسلك منحرف نگارش يافته اند مى آوريم. لازم به تذكر است كه در تنظيم اين فهرست از كتاب ارزشمند «وهابيان» تأليف على اصغر فقيهى سود جسته ايم. 1- «الصواعق الالهيه فى الرّد على الوهابيه» تأليف شيخ سليمان بن عبدالوهاب برادر محمدبن عبدالوهاب. 2- «شواهد الحق فى الاستغاثه بسيد الخلق» تأليف شيخ يوسف نبهانى. 3- «مصباح الأنام وجلاء الظلام» تأليف سيد علوى بن احمد. 4- «التوسل بالنبى وجهلة الوهابيين» تأليف أبى حامدبن مرزوق. 5- «تطهير الفؤاد من دنس الاعتقاد» تأليف شيخ محمد نَجِيْت مُطيعى حنفى از علماى الأزهر. 6- «الفجر الصادق فى الرد على منكرى التوسل والكرامات والخوارق» تأليف علامه عراق، جميل افندى صدقى زهاوى. 7- «ضياء الصدور لمنكر التوسل باهل القبور» تأليف ظاهرشاه ميان بن عبدالعظيم. 8- «المنحة الوهبيه فى الرد على الوهابيه» تأليف داود بن سليمان نقشبندى بغدادى. 9- «كشف النور عن أصحاب القبور» تأليف عبدالغنى افندى نابلسى .. 10- «الاصول الاربعه فى ترديد الوهابيه» تأليف خواجه محمدحسن جان صاحب سرهندى. 11- «سيف الابرار على الفجار» تأليف محمد عبدالرحمن حنفى. 12- «سيف الجبار المسلول على الاعداء الابرار» تأليف شاه فضل رسول قادرى. 13- «مدارج السنيه فى رد على الوهابيه» تأليف عامر قادرى. 14- «تهكم المقلدين بمن ادعى تجديد الدين» تأليف محمد بن عبدالرحمن بن عفالق. 15- «كشف النقاب عن عقائد ابن عبدالوهاب» تأليف سيد علينقى هندى. 16- «ازهاق الباطل فى الرد الفرقة الوهابيه» تأليف سيد ابراهيم رفاعى. 17- «اللمعات الفريده فى المسائل المفيده» تأليف سيد ابراهيم رفاعى. 18- «الدرر السنيه فى الرد على الوهابيه» تأليف سيد احمد زينى دحلان مؤلف كتاب حاضر. 19- «تجريد سيف الجهاد لمدعى الاجتهاد» تأليف عبدالله بن عبداللطيف شافعى استاد محمد بن عبدالوهاب. 20- «الصواعق والرعود» تأليف عفيف الدين عبدالله بن داود حنبلى. 21- «الصارم الهندى فى عنق النجدى» تأليف شيخ عطاى مكى. 22- «السيوف الصقال فى أعناق من أنكر على الأولياء بعد الانتقال» تأليف يكى از علماى بيت المقدس. 23- «تحريض الاغنياء على الاستغاثه بالانبياء والاولياء» تأليف عبدالله بن ابراهيم، مقيم طائف. 24- «سعادة الدارين» تأليف شيخ ابراهيم سمنودى. 25- «غوث العباد ببيان الرشاد» تأليف شيخ مصطفى حمامى مصرى. 26- «النقول الشرعية فى الرد على الوهابيه» تأليف شيخ حسن شطى حنبلى دمشقى. 27- «المقالات الوافية فى الردّ على الوهابية» تأليف حسن خزبك. 28- «الاقوال المرضيّه فى الرد على الوهابيه» تأليف شيخ عطا الكسم دمشقى. 29- «هذى هى الوهابيه» تأليف مرحوم شيخ جواد مغنيه از نويسندگان معروف و علماى لبنان، اين كتاب به فارسى نيز ترجمه شده است. 30- «منهج الرشاد لمن أراد السداد» تأليف مرحوم علامه شيخ محمدحسين كاشف الغطاء. 31- «كشف الارتياب فى أتباع محمد بن عبدالوهاب» تأليف ارزنده مرحوم علامه فقيد سيد محسن أمين عاملى صاحب كتاب گرانقدر «أعيان الشيعه» كتاب مزبور به فارسى ترجمه و چندبار نيز به چاپ رسيده است. 32- «شفاء السقام» تأليف تقى الدين سبكى در اين كتاب به نقد ديدگاه هاى ابن تيميه پرداخته شده است. 33- «وفاء الوفا» تأليف سمهودى در اين كتاب با دلايل متقن و استوار درستى و مشروعيت اعمالى همچون توسل، شفاعت، زيارت قبور و مانند آن به اثبات رسيده است. 34- «الغدير» تأليف گرانقدر و بى نظير مرحوم علامه امينى رحمة الله كه در جلد 5 آن به بحث پيرامون افكار وهابيان و بويژه آراء آموزگار وهابيت يعنى ابن تيميه كه وهابيان افكار خود را از او گرفته اند پرداخته است. همچنين كتاب هاى سودمندى در رابطه با عقايد و افكار انحرافى وهابيت به زبان فارسى توسط محققين تهيه و چاپ گرديده است.

ص: 26

ص: 27

ص: 28

كه به يارى او و نشر دعوت او برخاست، محمدبن سعود امير دِرعيه و از پادشاهان مشرق بود كه به قبيله بنى حنيفه كه قوم مُسيلمه كذّاب هستند، تعلق داشت و چون محمدبن سعود درگذشت فرزندش عبدالعزيز محمدبن سعود به جاى پدر به يارى او پرداخت.

بسيارى از مشايخ و اساتيد پسر عبدالوهاب در مدينه مى گفتند: اين به زودى گمراه خواهد شد، يا خدا او را گمراه خواهد ساخت و همين طور نيز شد.

محمد بن عبدالوهاب مى پنداشت كه آيينى كه اختراع كرده است هدفش زدودن پيرايه هاى شرك آلود از حريم توحيد و محو آثار شرك است. او بر اين پندار بود كه از سال 600 همگى مردم مشرك بوده اند و او

ص: 29

آمده است و دين را احيا كرده است. او آيات قرآنى را كه در مورد مشركان وارد شده است بر اهل توحيد تطبيق مى كرد.

مثلًا اين سخن خداوند را كه مى فرمايد: وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَهُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ (1)

يا اين سخن پروردگار را كه مى گويد: وَلا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَلا يَضُرُّكَ (2)

و يا اين كلام حق تعالى را كه: والذين يدعون من لا يستجيب لهم الى يوم القيامة (3)

را و آياتى مانند اين ها را كه در قرآن


1- «و كيست گمراه تر از آنكه جز خدا كسى را بپرستد كه هيج در حوائج تا قيامت او را اجابت نكند و نتواند كرد و از هرچه بخوانندش خود بى خبر باشد» احقاف، 5.
2- «و غير از خداى يكتا هيچيك از اين خدايان باطل را كه به حال تو سود و ضررى ندارند به خدايى مخوان» يونس، 106.
3- هرچه جستجو كرديم آيه اى به اين مضمون در فهرست آيات قرآنى نيافتيم شايد در نقل آيه اشتباهى رخ داده باشد مترجم.

ص: 30

فراوان است بر مسلمانان و موحدان تطبيق مى نمود.

محمدبن عبدالوهاب مى گفت هركس به پيامبر استغاثه نمايد يا از پيامبران ديگر و يا اولياء حق و صالحان درخواست كمك نمايد يا اينكه پيامبر را بخواند و از او درخواست «شفاعت» نمايد، چنين كسى مانند مشركانى كه در آيات قرآنى ذكر شده اند خواهد بود و عموميت اين آيات شامل او خواهد گشت.

او زيارت قبر پيامبر و پيامبران ديگر و نيز زيارت قبر اوليا و صالحان را مايه شرك مى دانست. او در اين مورد به سخن خدا درباره مشركان كه بت ها را پرستش مى كردند و مى گفتند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفي (1)

استناد مى جست و مى گفت كسانى هم كه به انبيا و اوليا «توسل» مى جويند نيز مى گويند ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفي.


1- «و ما آن بُتان را نمى پرستيم مگر براى آنكه ما را به درگاه خدا مقرب گرداند» زُمر 3.

ص: 31

او مى گفت: مشركان و بت پرستان اعتقاد نداشتند كه بت ها خالق چيزى هستند بلكه معتقد بودند كه تنها خالق و آفريدگار موجودات خداوند است به دليل اينكه خداوند در مورد ايشان مى فرمايد: وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّي يُؤْفَكُونَ (1)

و باز مى فرمايد: وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ (2)

پس خداوند تنها به خاطر گفتن: لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفي، حكم بر شرك و كفر آنان نموده است و كسانى هم كه به پيامبران و مانند آنها توسل مى جويند، مانند بت پرستان اند.

يكى از دلايلى كه در رد اين پندار محمدبن عبدالوهاب در كتاب ها آورده اند چنين است كه: اين استدلال باطل است زيرا مؤمنان كه به پيامبران و صالحان


1- «و اگر از مشركان بازپرسى كه آنها را كه آفريده است به يقين گويند كه خدا آفريده است» زخرف 87.
2- «و اگر از اين كافران سؤال كنى آن كيست كه آسمان ها و زمين را آفريده است البته جواب دهند خداست» لقمان 25.

ص: 32

توسل مى جويند اعتقاد به «الوهيت» و خدايى آنان ندارند و ايشان را شريك براى خدا قرار نمى دهند بلكه معتقدند كه پيامبران و اوليا جملگى بندگان خدايند و همگى مخلوق اويند و هيچ عقيده ندارند كه ايشان شايسته پرستش اند. اما مشركان كه اين گونه آيات ياد شده در مورد آنان فرود آمده است بُت ها را شايسته «الوهيت» مى دانستند و آنها را همچون پروردگار گرامى مى داشتند، اگرچه اعتقاد داشتند كه آنها خالق هيچ چيز نيستند. اما مؤمنان در مورد پيامبران و اولياى خدا قائل به استحقاق و شايستگى عبادت و الوهيت نمى باشند و آنان را همچون پروردگار بزرگ نمى دارند، بلكه معتقدند كه اينان بندگان خدا و دوستان او و كسانى مى باشد كه خداوند آنان را برگزيده و گرامى داشته است و به بركت ايشان بندگانش را مى آمرزد و بر آنان رحمت مى آورد و با اين اعقتاد به اينان تبرك مى جويند تا به رحمت خداوند نايل آيند.

ص: 33

و در كتاب و سنت بر اين مطلب شواهد بسيارى وجود دارد. پس اعتقاد مسلمين اين است كه تنها خالق سود و زيان كه شايستگى پرستش دارند همانا خداوند يگانه است و براى احدى غير از خدا تأثير و عملى قائل نيستند و نيز اعتقاد دارند كه پيامبران و اولياى خدا چيزى را خلق نمى كنند و مالك هيچ سود و زيانى نيستند ولى خداوند بندگان را به بركت و احترام آنان مى آمرزد.

پس اعتقاد مشركان اين است كه بت ها شايستگى پرستش و الوهيت (خدايى) دارند و همين باور است كه آنان را به شرك كشانده است نه اينكه چون ايشان قائلند كه بت ها موجب نزديك گشتن آنان به خدا هستند مشرك شده باشند. زيرا پس از اينكه براى آنها حجت اقامه گشته است كه بت ها شايسته پرستش و عبادت نيستند باز با اين حال بت ها را شايسته عبادت مى دانند و در مقام عذرآورى مى گويند: ما اين بت ها را نمى پرستيم مگر براى اينكه ما را به خدا نزديك گردانند. پس

ص: 34

چگونه پسر عبدالوهاب و پيروان او مى توانند مؤمنان و موحدان را مانند مشركان كه به الوهيت و خدايى بت ها قائلند اهل شرك به شمار بياورند.

از اين بيان روشن مى گردد كه آيات ياد شده و مانند آن در خصوص كافران و مشركان نازل شده و هيچ يك از مؤمنان را شامل نمى شود.

بخارى از عبدالله بن عمر و او از پيامبر (ص) نقل كرده است كه در توصيف خوارج فرموده است: خوارج آياتى را كه درباره كافران فرود آمده است بر مؤمنان تطبيق مى كنند. و نيز در روايتى از ابن عمر آمده است كه آن حضرت فرمود: «بيشترين چيزى كه در مورد امت خويش از آن بيم دارم مردى است كه قرآن را تأويل مى كند و آن را در غير جايگاه خودش قرار مى دهد». اين روايت و روايت قبلى بر فرقه وهابيت صدق مى كند.

اگر توسل و حاجت خواستن كه مؤمنان انجام مى دهند شرك بود هرگز پيامبر و اصحاب و گذشتگان

ص: 35

و مسلمانانى كه بعداً آمده اند آن را انجام نمى دادند زيرا در روايت معتبر آمده است كه پيامبر (ص) يكى از دعاهايش اين بود كه: «اللهم انى أسئلك بحق السائلين عليك» يعنى: خدايا از تو درخواست مى كنم بحق درخواست كنندگان از تو و هيچ ترديدى نيست كه اين دعا يك توسل است و پيامبر (ص) اين دعا را به اصحاب خود ياد مى دادند و آنان را به انجام آن سفارش مى فرمودند. تفصيل اين مطلب در كتاب هايى كه در ردّ افكار محمدبن عبدالوهاب نوشته شده، آمده است.

و در روايت معتبرى از آن حضرت نقل گرديده كه چون فاطمه بنت اسد، مادر على* درگذشت پيامبر (ص) او را با دست مبارك خود در قبر گذاشت و عرض كرد: پروردگارا به حق پيامبرت و پيامبرانى كه پيش از من بودند مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را فراخ گردان، همانا تو بخشنده ترين

ص: 36

بخشندگانى. (1) باز در روايت معتبرى وارد شده است كه شخص نابينايى از آن حضرت (ص) درخواست نمود تا از خدا بخواهد كه بينايى اش را به او باز گرداند. آن حضرت (ص) به او دستور داد تا وضو سازد و دو ركعت نماز بخواند و آنگاه بگويد: پروردگارا از تو درخواست مى كنم و بوسيله پيامبرت محمد (ص) كه پيامبر رحمت است به تو رو مى آورم، اى محمد (ص) من به وسيله تو به پروردگارم روى مى آورم تا حاجتم را روا سازد، خدايا شفاعت او را در حق من بپذير، پس آن مرد چنين كرد و خداوند بينايى اش را به او باز گرداند.

و نيز در حديث معتبرى نقل شده است كه آدم* آن هنگام كه از درخت ممنوع خورد به پيامبر ما (ص)


1- اين حديث در كتاب: «شواهد الحق فى الاستغاثه بسيد الخلق» تأليف شيخ يوسف نبهانى آمده است. به نقل از «وهابيان» تأليف على اصغر فقيهى. لازم به توضيح است كه چون فاطمه بنت اسد در كودكى پيامبر، از او پرستارى و مواظبت مى كرد، لذا حضرت در اين روايت او را مادر خطاب كرده است.

ص: 37

توسل جست زيرا نام مبارك او را بر عرش خداوند نوشته يافت و بر غرفه هاى جنت و بال ملائكه، نام آن حضرت را مشاهده نمود. پس درباره آن نام از خداوند سؤال كرد، خداوند پاسخ داد كه: اين فرزندى از فرزندان توست كه اگر او نبود تو را نمى آفريدم.

پس آدم عرض كرد: خدايا به حرمت اين فرزند، اين پدر را بيامرز. پس ندا آمد كه: اى آدم اگر شفاعت محمد را درباره اهل آسمان و زمين از ما درخواست مى كردى همانا درخواستت را مى پذيرفتيم.

همچنين نقل شده كه هنگامى كه مردم درخواست آب مى كردند و آب يافت نمى شد عمر بن خطاب به عباس (عموى پيامبر) توسل جست. (1)


1- عين عبارت عربى عمر چنين است: «اللّهم كُنا نَتَوسَّلُ إليكَ بِنَبيّنا فَنُسْقينا وإنّا نَتَوسَّلُ إليك بعمّ نبيّنا فَاسْقِنا». يعنى: «خداوندا، ما به هنگام خشكسالى به پيامبرمان متوسل مى شديم و تو ما را سيراب مى كردى، اكنون نيز به عموى پيامبرمان متوسل مى شويم ما را سيراب كن؛ صحيح بخارى، ج 2، ص 33.

ص: 38

رواياتى از اين دست فراوان و مشهورند و نيازى به ذكر تمامى آنها و دراز گردانيدن سخن نيست.

و بايد دانست كه توسلى كه در حديث شخص نابينا مطرح شده است مورد عمل صحابه و گذشتگان بوده است و بعد از وفات پيامبر نيز به آن عمل مى كرده اند. نكته مهم در اين روايت اين است كه در آن لفظ «اى پيامبر» بكار رفته است كه معمولًا هنگام توسل و براى درخواست يارى و حاجت به كار مى رود. از بررسى سخنان صحابه و تابعين به موارد فراوانى از اين گونه توسلات بر مى خوريم. مثلًا سخن بلال بن حارث كه از ياران پيامبر بود يكى از اين موارد است. او در سر قبر پيامبر (ص) عرض كرد: اى رسول خدا! براى امتت از خدا آب بخواه! و نيز خود پيامبر هنگام زيارت قبرها، اهل قبور را مى خوانده است.

يكى از كسانى كه در ردّ افكار پسر عبدالوهاب داراى تأليف است، يكى از مشايخ بزرگ او به نام

ص: 39

شيخ محمد سليمان الكُردى است كه بر كتاب ابن حجر نيز حواشى و پاورقى هايى نگاشته است. او خطاب به محمدبن عبدالوهاب چنين گفته است: اى پسر عبدالوهاب! من براى خاطر خدا تو را نصيحت مى كنم كه زبان خود را از مسلمين بازدارى. پس اگر از شخصى شنيدى كه او به تأثير استغاثه و درخواست شفاعت از غير خدا اعتقاد دارد، آنچه ثواب است به او بگو و حق را به او بشناسان و براى او دليل بياور كه هيچ تأثيرى (به احتمال قوى مقصود تأثير استقلالى است نه مطلق تأثير كه منجر به انكار خواصّ ذاتى اشياء و آثار طبيعى آنها و نفى قانون عليت بشود، مترجم) براى غير خدا نيستى و اگر سر باز زد و نپذيرفت، پس فقط شخص او را كافر بدان. و بدان كه به هيچ روى مجاز نيست كه عموم مسلمانان را تكفير نمايى، زيرا تو اعتقادت با اعتقاد عموم مسلمانان مخالف است و تفاوت دارد و تو به نسبت كفر از آنان نزديك ترى زيرا راهى غير از راه جميع مسلمانان

ص: 40

در پيش گرفته اى و عقيده اى غير از عقيده آنان را اختيار نموده اى و خداوند فرموده است: وَمَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّي وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِيراً. (1) و همانا گرگ از گوسفندِ تك رو مى خورد.

و اما زيارت قبر پيامبر (ص)، اين كارى است كه صحابه و تابعين و سَلَف و خَلَف همگى آن را انجام مى داده اند و در فضيلت آن احاديث فراوانى رسيده است كه خود نيازمند تأليف جداگانه اى است.

و در مورد خواندن و حاجت خواستن و يارى جستن از غيرخدا مثل شخص مرده يا غايب و يا جماد نيز رواياتى رسيده است كه از آن جمله اين روايت پيامبر (ص) است كه فرمود: «هنگامى كه چهارپاى شما


1- «و هركس پس از روشن شدن راه حق بر او با رسول خدا به مخالفت برخيزد و راهى غير طريق اهل ايمان پيش گيرد وى را به همان طريق باطل و راه ضلالت كه برگزيده وا مى گذاريم و او را به جهنم درافكنيم كه آن مكان بر او منزلگاه بسيار بدى است» نساء 115.

ص: 41

در دشتى هموار رها شد و عنان گسيخت ندا برآوريد: اى بندگان خدا او را باز داريد و متوقف سازيد، زيرا خداوند را بندگانى است كه نداى درخواست كننده را اجابت مى كنند».

و در حديث ديگرى چنين آمده است: «هنگامى كه يكى از شما چيزى را گم كرد و نيازى به يارى داشت و در جايى بود كه هيچ كس در آنجا نبود چنين بگويد: اى بندگان خدا مرا يارى كنيد، و در روايت ديگرى اين طور آمده است كه بگويد: اى بندگان خدا به فريادم برسيد، زيرا خدا را بندگانى است كه شما آنان را نمى بينيد».

پيامبر (ص) هرگاه كه مى خواست به سفر برود و شب فرا مى رسيد مى گفت: «اى زمين! پروردگار من و تو خداست». و نيز نقل شده كه آن حضرت هر وقت به زيارت قبرها مى رفت چنين مى فرمود: «درود بر شما اى اهل قبور!» و در تشهدى كه هر مسلمانى در هر نماز مى خواند، خواندن غير خدا وجود دارد به اين شكل كه

ص: 42

مى گويد: درود بر تو باد اى پيامبر خدا!

و چكيده سخن اين كه هيچ گونه اشكالى در خواندن و توسل به غير خدا نيست مگر اين كه دعا كننده قائل به تأثير استقلالى براى كسى كه او را مى خواند و به او توسل مى جويد باشد. ولى اگر معتقد باشد كه تأثير استقلالى فقط از آنِ خداست، نه غيرخدا، اين هيچ گونه اشكالى ندارد. (1) و همين طور است اسناد فعلى از افعال به غيرخدا، كه هيچ گونه زيانى به ايمان شخص وارد نمى سازد مگر اين كه اعتقاد به تأثير استقلالى آن داشته باشد. ولى هرگاه چنين اعتقاد استقلالى اى در بين نباشد


1- خوانندگان علاقمند و جوانان پژوهشگر و بويژه دانشجويان عزيز را به مطالعه بيشتر در اين خصوص دعوت مى كنيم و دو كتاب زير را براى تحقيق بيشتر و آگاهى افزون تر پيرامون مسأله توسلات و شفاعت طلبى از غيرخدا معرفى مى نماييم: الف: شفاعت، نوشته احمد مطهرى- غلامرضا كاردان، از انتشارات در راه حق. ب: معاد شناسى، تأليف سيد محمد حسينى تهرانى، جلد 9، انتشارات حكمت.

ص: 43

اين اسناد و نسبت دادن كار به غيرخدا، حمل بر مجاز عقلى مى شود، مثل اين كه كسى بگويد اين دارو برايم مفيد بوده است يا بگويد فلان دوست به من كمك كرده است كه اين درست به اين مى ماند كه كسى بگويد اين غذا مرا سير كرد و اين آب مرا سيراب نمود و اين دارو مرا شفا داد. پس هرگاه يك چنين سخنى از شخص مسلمانى صادر شود حمل بر «اسناد مجازى» مى شود و اسلام مسلمان قرينه اى كافى است براى اين مطالب. پس هيچ راهى براى تكفير شخص مسلمانى به خاطر بر زبان راندن اين گونه سخنان، باز نمى ماند.

به گمان ما اين مقدار كه به اجمال گفته شد براى ردّ ياوه هاى پسر عبدالوهاب كفايت مى كند و هركس طالب تفصيل است به كتاب هايى كه در اين خصوص نگارش يافته است رجوع نمايد و نگارنده در اين مورد رساله كوتاهى نگاشته ام هركس مى خواهد بدان رساله

ص: 44

مراجعه نمايد. (1)و چون پسر عبدالوهاب و يارانش دعوت خبيث و تباهى انگيز خود را آشكار نمودند، دعوتى كه سبب تكفير مسلمانان گشت، به تحريف قوانين شرع پرداخته و قبيله بعد از قبيله را تحت نفوذ خود در آوردند سپس به بسط و گسترش قلمرو خود پرداخته و يمن و حرمين شريفين و قبايل حجاز را تصرف كرده و تا حدود شام را تحت سيطره خود گرفتند و در آغاز امر، گروهى از علماى خود را به حرمين فرستادند و مى پنداشتند كه آنان قادرند تا عقايد علماى حرمين را منحرف نموده و به شبهه و انحراف دچار سازند ولى چون به حرمين رسيدند


1- شايد اشاره به كتاب «الدرر السنيّه فى الردّ على الوهابيه» باشد كه نگارش خود مؤلف رساله حاضر است، اما اين كه آن كتاب را به وصف «كوتاهى و اختصار» توصيف كرده است، نياز به ديدن خود آن كتاب دارد كه حقير هنوز توفيق رؤيت آن كتاب را نداشته ام تا ببينم آيا رساله اى موجز و كوتاه است يا كتابى است مشروح و مفصل و آيا همين رساله اى است كه مؤلف در اينجا به آن اشاره مى كند يا چيز ديگرى است، آنچه گفته شد تنها يك احتمال و حدس است نه جزم و يقين.

ص: 45

و با علماى آنجا به مذاكره پرداختند و آنان از عقايد ايشان و كارهايشان باخبر گشتند، با ايشان به بحث پرداخته و براهين و حجت هايى اقامه نمودند كه ايشان از دفع آنها درمانده و ناتوان شدند و براى علماى حرمين جهالت و گمراهى و مسخرگى و پوچى ايشان آشكار گرديد و اين درماندگان ورشكسته، همچون الاغ هايى كه از شير گريخته باشند، گريختند. (1) علماى حرمين عقايد ايشان را مشتمل بر كفريات فراوان يافتند و در نزد حاكم شرع شهر مكه، عقايد كفرآميز ايشان را مطرح ساختند و او نيز حكم به كفر ايشان نمود و اين مطلب در ميان مردم پيچيد به گونه اى كه همه كس از آن خبردار گشت.

و اين حادثه در دوره حكم رانى شريف مسعودبن


1- اين عبارت ترجمه مضمون آيه 51- 50 سوره مدثر است كه مصنف آن را در متن كتاب آورده است و ما به جهت رعايت امانت عيناً آن را ترجمه كرديم، و اما عين عبارت عربى آيه شريفه در قرآن چنين است كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ.

ص: 46

سعيدبن سعدبن زيد كه در سال 1165 ه- درگذشت، اتفاق افتاد. قاضى شهر حكم به زندانى نمودن آنان كرد و برخى از آنان به زندان افتاده و برخى ديگر به درعيه گريختند و مردم آنجا را از آنچه كه رخ داده بود آگاه ساختند و بر سركشى و استكبار خود افزودند، حكمران مكه شده و مانع انجام مراسم حج گشتند و بر برخى قبايل تحت اطاعت امير آنجا هجوم برده و مردم را اذيت و آزار مى كردند تا اين كه نبردى بين آنان و امير مكه (شريف غالب بن مساعدبن سعيدبن سعدبن زيد) درگرفت و آغاز اين نبرد و درگيرى سال 1205 ه- بود و حوادث بى شمارى اتفاق افتاد و مردم بسيارى كشته شدند.

و قدرت ايشان همچنان رو به افزايش بود و بدعت هايشان هر روز بيشتر انتشار مى يافت تا آنجا كه بسيارى از قبايلى را كه قبلًا تحت اطاعت امير بودند، تحت نفوذ و انقياد خود در آوردند.

ص: 47

و در سال 1217 ه- با سپاهيان فراوانى به شهر طائف هجوم بردند و در ماه ذيقعده همان سال، شهر را به محاصره خود درآوردند و سپس تمامى آن را در اختيار خود گرفته و اهالى و ساكنان آن را از زن و مرد و كودك به قتل رساندند و جز شمار اندكى كسى از كشتار آنان در امان نماند و تمامى دارايى و اموال مردم را به يغما برده آنگاه به سوى مكه حمله بردند و مى دانستند كه مكه در آن ايام پر از حاجيان مصرى و شامى است. پس به قصد كشتار آنان بيرون آمدند و در طائف توقف نمودند تا مراسم حج پايان پذيرد و حاجيان به كشورهاى خود بازگشت كنند آنگاه با سپاهيان خود حركت كرده و قصد مكه را نمودند و امير مكه (شريف غالب) نيز توان جنگيدن با آنان را نداشت. لذا به جده فرود آمد و اهالى مكه بيمناك بودند كه وهابيان همان كارى را كه با اهل طائف كردند با آنان نيز بكنند از اين رو رسولانى را نزد آنان فرستادند و از آنان امان

ص: 48

طلبيدند و وهابيان نيز به آنان امان دادند و در هشتم محرم 1218 وارد مكه شدند و چهارده روز در آنجا ماندند و به پندار خود اسلام را براى مردم تجديد نمودند و آنان را از انجام كارهايى كه به نظر وهابيان شرك آلود است مانند توسل به اولياء و زيارت مردگان باز داشتند.

آنگاه با سپاهيان خود به جده روى آوردند تا با شريف غالب وارد نبرد شوند و چون به جده رسيدند با پناهگاه ها و دژها و مدافعان بسيارى روبه رو گشتند و لذا نتوانستند جده را به تصرف خود درآورند، از همين رو پس از هشت روز از آنجا كوچ كرده و به شهرهاى خود بازگشتند و لشكرى را در مكه به جاى گذاشتند و شريف عبدالمعين را كه برادر شريف غالب بود و پيش از اين با اهالى مكه بسيار خوشرفتارى و مدارا مى كرد و با اشرار و طاغيان مبارزه مى نمود به فرماندهى آن برگزيدند.

در ماه ربيع الأول همان سال شريف غالب به همراهى

ص: 49

فرماندار جده كه از سوى دولت عليّه شريف پاشا مأموريت داشت به مكه درآمدند و با سپاهيانى كه همراه داشتند به مكه دست يافتند و سپاهيان وهابى را از مكه بيرون راندند و حكمرانى مكه بار ديگر به شريف غالب رسيد. آنگاه مكه را ترك گفته و با بسيارى از قبايل به نبرد پرداخته و طائف را به چنگ آوردند و عثمان مضايفى را حكمران آنجا قرار دادند و او نيز با سپاهيانش با قبايل اطراف مكه و مدينه به جنگ پرداخت تا آنكه آنان را تحت نفوذ و انقياد خود درآورد و بر آنان و جميع ممالك تحت اطاعت امير مكه تسلط يافت.

وهابيان سپس در پى استيلا بر مكه برآمدند و با لشكريان خود در سال 1220 ه- به سوى مكه رهسپار گشته و آن را به محاصره خود درآورده و بر آن غلبه يافتند. تمامى راه ها را بسته و دايره محاصره را تنگ نمودند و از ورود آذوقه به مكه جلوگيرى كردند.

ساكنان مكه در محاصره شديدى قرار گرفته بودند

ص: 50

به طورى كه از شدت گرسنگى و كمبود غذا سگ ها را مى خوردند. تا عاقبت امر شريف غالب مجبور به صلح گرديد و با ميانجى گرى كسانى پيمان صلح با شرايطى منعقد شد كه يكى از آن شرايط خوشرفتارى با ساكنان مكه و باقى ماندن حكمرانى مكه در دست شريف غالب بود، سپس قرارداد صلح به پايان رسيد و لشكريان وهابى در اواخر ديقعده سال 20 وارد مكه شدند و مدينه منوره را نيز تصرف نمودند و ضريح مقدس را شكافته تمام اموال آن را به غارت بردند و اعمال بسيار زشتى مرتكب شدند و مبارك بن مضيان را به عنوان حكمران مدينه نصب نمودند و 7 سال حكومت آنان بر حرمين ادامه داشت و از ورود حاجيان شامى و مصرى براى حج گزاران جلوگيرى مى كردند و براى كعبه پارچه سياهى دوخته و بر آن آويختند و مردم را با زور به پذيرش آيين وهابيت مجبور مى ساختند و استعمال تنباكو را ممنوع ساخته و هركس كه از آن استفاده مى كرد به

ص: 51

زشت ترين شكل او را تعزير مى كردند و گنبدهايى را كه بر قبور اوليا ساخته شده بود ويران نمودند.

دولت عثمانى در آن سال ها گرفتار جنگ و درگيرى با مسيحيان و كنار نهادن پادشاهان و كشتار ايشان بود تا اين كه از سوى سلطان محمودخان ثانى، دستور حكومتى براى محمدعلى پاشا، حاكم مصر صادر شد كه آماده نبرد با وهابيان گردد و اين حادثه در سال 1226 اتفاق افتاد.

پس محمدعلى پاشا مهياى اين كار گشت و لشكريان فراوان جمع نمود و فرماندهى آن را به دست فرزند خويش طوسون پاشا سپرد. اين لشكر در رمضان همان سال از مصر خارج شد و از خشكى و دريا گذشته تا به رودخانه اى رسيدند و آن را از وهابيان بازستاندند تا اين كه سپاهيان به صفرا و حديده رسيدند در آنجا جنگ سختى بين آنان و اعرابى كه تحت حكومت وهابيان بودند درگرفت قبايل بسيارى به كمك وهابيان شتافتند.

ص: 52

سپاه مصر شكست خورد و بسيارى از آنان كشته شدند و آنچه را كه همراه داشتند به غارت رفت و اين در ماه ذيحجه سال 26 اتفاق افتاد و جز تعداد اندكى، به مصر مراجعت نكردند. پس سپاه ديگرى در سال 27 تشكيل شده و به فرماندهى خود محمدعلى پاشا به سوى حجاز روانه شد درحالى كه سپاهيان نيرومند و مجهزى كه ابزار جنگى فراوان داشتند و 18 توپخانه و 3 خمپاره آنان را همراهى مى كرد قبل از او در ماه شعبان به جنگ گسيل شده بودند و توانستند بر وهابيان غلبه يافته و در ماه رمضان بدون جنگ و خونريزى بلكه با حيله و نيرنگ و سازش با حكمرانان عرب و پرداخت پول، صفرا و حديده و ساير سرزمين ها را از دست آنان درآورند و همه اين ها به تدبير شريف غالب كه به ظاهر با وهابيان همراهى مى كرد اتفاق افتاد و بار قبل كه شكست خورده بودند به شريف غالب خبر نداده، و از تدبير او استفاده نكرده بودند.

ص: 53

سپاهيان در آخر ذيقعده وارد مدينه منوره شدند و چون خبر به مصر رسيد 3 روز آذين بستند و جشن گرفتند و توپخانه ها را به صدا درآوردند و براى پادشاهان روم، پيك بشارت فرستادند و لشكريانى كه از راه دريا آمده بودند در اوايل محرم سال 28 بر جده استيلا يافتند و پس از آن مكه را تحت تصرف خود درآوردند و تمامى اين ها بدون خونريزى و با تدبير شريف صورت پذيرفت و چون سپاهيان به جده رسيدند، سربازان و فرماندهان وهابى كه در مكه بودند گريختند و سعود كه حكمران وهابيان بود در سال 27 حج بجاى آورد و به طائف بازگشت و از آنجا به درعيه رفت درحالى كه از پيروزى و تسلط سپاهيان عثمانى بر مدينه خبر نداشت تا اينكه به درعيه رسيد و از استيلاى آنان بر مكه و طائف، خبردار شد و چون سپاهيان به جده و مكه رسيدند، حكمران طائف عثمان مضايفى گريخت و تمام سربازان و فرماندهان وهابى گريختند و در ماه ربيع الاول

ص: 54

سال 28، محمدعلى پاشا پيك هايى را همراه با كليدهايى به مركز حكومت و دارالسلطنه گسيل كرد و در نامه اى نوشت كه اين ها كليدهاى مدينه، مكه، جده و طائف مى باشند و اين كليدها را همراه با لوحه هاى زرين و نقره اى و هدايا و توپ هاى جنگى فرستاد و آنان نيز به محمدعلى پاشا ترفيع درجه داده و به رسولان نيز خلعت هايى بخشيدند.

در ماه شوال سال 28 محمدعلى پاشا به سوى حجاز رفت و پيش از آن شريف غالب، عثمان مضايفى را كه از سوى وهابيان حكمران طائف بود و از بزرگ ترين ياران و مدافعان آنان بود. دستگير كرده و دست و پايش را زنجير كرده و به مصر فرستاد و در ماه ذيقعده، بعد از روانه شدن پاشا به سوى حجاز او به مصر رسيد، او را به دارالسلطنه بردند و به قتل رساندند.

محمدعلى پاشا در ماه ذى قعده به مكه رسيد و شريف غالب بن مساعد را دستگير نموده و او را به دارالسلطنه

ص: 55

فرستاد و به جاى او برادرش يحيى بن سروربن مساعد را به حكمرانى مكه انتخاب كرد و در ماه محرم سال 29، مبارك بن مضيان را كه از سوى وهابيان حكمران مدينه منوره بود، دستگير نموده و در معرض تماشاى مردم قرار داده و سپس به قتل رساندند و سرش را در مركز حكومت آويختند و مثل همين كار را با عثمان مضايفى نيز كردند اما شريف غالب را با احترام به سلانيك فرستادند و او در آنجا ماند تا اينكه در سال 31 درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد و بر قبرش گنبدى ساخته شد تا زيارت شود و مدت حكمرانى او بر مكه 26 سال بود.

آنگاه محمدعلى پاشا لشكريان فراوانى براى جنگ با وهابيان به شهرهاى مختلف گسيل داشت تا ريشه آنان را بركَند و خود نيز در شعبان سال 29 به جنگ آنان شتافت و بسيارى از آنان را كشت و بسيارى را اسير گرفت و شهر و ديارشان را ويران ساخت.

ص: 56

در ماه جمادى الاولى سال 29، سعود، امير وهابيان درگذشت و پس از او فرزندش عبدالله به خلافت رسيد و محمدعلى پاشا بازگشته و براى گذراندن حج به مكه رفت و تا ماه رجب سال 30 در مكه توقف نمود، سپس از آنجا به مصر رفت درحالى كه حسن پاشا را در مكه بجا گذاشت و در نيمه رجب سال 1230 به مصر رسيد.

پس مدت اقامت او در حجاز يكسال و هفت ماه بوده است او به مصر بازنگشت مگر اينكه امور حجاز را سر و سامان بخشيد و وهابيانى را كه در جميع قبيله هاى حجاز و شرق پراكنده بودند از بين برد و جز تعدادى از آنان كه در درعيه بودند و اميرشان كه عبدالله بن سعود بود كسى باقى نماند از اين رو محمدعلى پاشا لشكرى را تحت فرماندهى پسرش ابراهيم پاشا براى جنگ با آنان گسيل داشت و اين در حالى بود كه عبدالله بن سعود قبلًا با طوسون پاشا پسر محمدعلى پاشا قرارداد صلحى در مدينه امضا كرده بود كه بر طبق آن متعهد شده بود كه

ص: 57

تحت اطاعت محمدعلى پاشا باشد و بر حكمرانى خود باقى بماند اما محمدعلى پاشا به اين صلح راضى نگشته و فرزندش ابراهيم پاشا را به فرماندهى لشكرى به سوى او فرستاد. آغاز اين حمله در اواخر سال 31 بود و ابراهيم پاشا در سال 32 و 33 به درعيه رسيد و با لشكريان خود در ذيقعده سال 33 بر عبدالله بن سعود حمله برد و بر او غلبه يافت. چون خبرها به مصر رسيد جشن گرفتند و هفت شبانه روز به شادى و سرور پرداختند و همه جا را آذين بستند و هزار توپ شليك كردند.

محمدعلى پاشا اهتمام و كوشش زيادى در مبارزه با وهابيان داشت و در اين راه پول زيادى خرج كرد حتى بعضى از خدمتكاران او نقل كرده اند كه يكبار براى اجرت حمل بعضى از ابزار و آلات 45 هزار ريال پول پرداخت و اين تنها اجرت يكباره بوده است كه براى حمل بار و ادوات از ينبع به مدينه به هر شترى 6 ريال اجرت داد كه نيمى از آن را حكمران ينبع و نيمى ديگر

ص: 58

را حكمران مدينه پرداخت و براى حمل همين بار و محموله از مدينه به درعيه تنها 40 هزار ريال اجرت پرداخت.

ابراهيم پاشا على عبدالله بن سعود را دستگير ساخته و او را به همراهى بسيارى از حكمرانان ديگر وهابى به مصر آورد و در 17 محرم سال 34 وارد مصر شدند. على عبدالله بن سعود را بر اسب دو رگه اى سوار كرده بودند و مردم ازدحام نموده به تماشا كردن او و ساير دستگير شدگان پرداختند و چون على عبدالله بن سعود بر محمدعلى پاشا وارد شد جلو پايش برخاست و با گشاده رويى با او برخورد كرد و او را دركنار خود نشاند و با او به گفتگو پرداخت و از او پرسيد كه اين همه سركشى و سرسختى براى چه بود و اين چه مزاحمت و ناراحتى بود كه دامن زدى؟ او جواب داد: جنگ همين است و بهره و نصيب دارد.

سپس از او پرسيد: پسرم ابراهيم پاشا را چگونه

ص: 59

ديدى؟ پاسخ داد: او هيچ كوتاهى نكرد و جديت به خرج داد، ما نيز چنين كرديم تا اينكه هرچه تقدير خدا بود پيش آمد. سپس محمدعلى پاشا به او گفت: من نزد سلطان برايت شفاعت مى كنم. او گفت: هرچه مقدر است خواهد شد.

آنگاه خلعتى به او پوشانده و او را به منزل اسماعيل پاشا در بولاق برگرداند. همراه على عبدالله بن سعود صندوقى بود كه روكش داشت، پاشا از او پرسيد: اين چيست؟ جواب داد: اين را پدرم از حرم و مرقد رسول خدا برداشته و با من همراه ساخت تا به نزد سلطان بياورم. پس پاشا دستور داد تا آن را باز كنند، وقتى آن را باز كردند ديدند كه در آن، كتاب هايى از گنجينه پادشاهان بود كه زيباتر از آن را تاكنون نديده بودند و همراه آن 300 دانه مرواريد درشت و يكدانه ياقوت بزرگ و يك پيراهن زربفت بود پس پاشا به او گفت: اما چيزهايى را كه شما از حجره نبوى (ص) به يغما برده

ص: 60

بوديد بيش از اين ها بود، او جواب داد: اين ها همه آن چيزى است كه در نزد پدرم يافتم زيرا پدرم همه اشيايى را كه از حرم و حجره برداشته بود براى خود نگه نداشت بلكه بزرگان عرب و اهل مدينه و شريف مكه و ديگران نيز از او چيزهايى از آنها را گرفتند.

پس پاشا به او گفت: درست مى گويى زيرا ما بخشى از آن اشياء را نزد شريف غالب پيدا كرديم. آنگاه عبدالله بن سعود را به مركز خلافت فرستاد و ابراهيم پاشا در ماه محرم سال 35 از حجاز به مصر بازگشت و اين بعد از ويران گشتن شهر درعيه بود كه به طور كلى خراب و ويران گشته بود، به طورى كه ساكنان آن شهر را ترك كرده بودند و چون عبدالله بن سعود به مركز خلافت عثمانى رسيد در ماه ربيع الاول او را در اطراف شهر گرداندند تا مردم او را ببينند و سپس او را در باب همايون و پيروانش را در نواحى مختلف به قتل رساندند.

اين حاصل داستان وهابيان بود كه در كمال فشردگى

ص: 61

و اختصار بيان كرديم و اگر مى خواستيم در مورد هركدام از قضايايى كه رخ داده است به طور گسترده سخن بگوييم، كلام به درازا مى كشيد. آرى فتنه وهابيت يكى از مصيبت هاى بزرگى بود كه اهل اسلام بدان گرفتار شدند زيرا آنان خون هاى بسيارى ريختند و اموال بسيارى را به يغما بردند و زيان فراوانى وارد ساختند و شرّ زيادى پديد آوردند و هيچ قدرت و نيرويى نيست مگر از خدا.

و در بسيارى از احاديث نبوى به اين فتنه و مصيبت، تصريح شده است مانند اينكه از آن حضرت نقل شده است كه فرموده اند:

«يَخْرُجُ اناس مِنْ قِبَلِ المشرق يَقْرؤُون الْقرآن لايجاوز تراقيهم يَمْرقُون مِنَ الدّين كما يَمْرقُ السَّهْمُ مِن الرّنيه سيماهُمُ التّخليق

». اين حديث با عبارات گوناگون رسيده است كه برخى از آنها در صحيح بخارى و برخى در ديگر منابع

ص: 62

ذكر شده است كه ما نيازى به ذكر همه آنها نمى بينيم و همچنين ذكر راويان آنها لزومى ندارد زيرا از احاديث صحيح و مشهور مى باشند.

اما اينكه حضرت فرمود: «

سيماهُمُ التّحليق

» تصريح به همين فرقه است زيرا اينان به تمام پيروان خود دستور مى دادند كه سرهاى خود را بتراشند و اين خصوصيت در هيچ يك از طوايف خوارج و بدعت گزاران پيشين نبوده است. سيد عبدالرحمان اهدل، مفتى زبيد گفته است كه: در ردّ وهابيان به تأليف كتاب نيازى نيست و تنها همان گفته پيامبر كه فرمود: «

سيماهُمُ التّحليق

» در مورد ايشان و براى ردّشان كفايت مى كند زيرا اين كار را هيچ يك از منحرفان و بدعت گزاران پيشين انجام نداده است.

و يكبار اتفاق افتاد كه زنى كه او را مجبور به متابعت از پسر عبدالوهاب كرده بودند در برابر او اقامه حجت كرد و گفت: تو وقتى كه زنان را وادار به تراشيدن موى

ص: 63

سرشان مى كنى بايد مردان را هم مجبور به تراشيدن موى ريششان نمايى زيرا موى سر زن و موى ريش مرد هر دو زينت است، شيخ جوابى نداشت كه به آن زن بدهد.

و يكى ديگر از كارها و بدعت هاى ايشان اين بود كه مردم را از درخواست شفاعت از پيامبر (ص) باز مى داشتند با اينكه احاديثى كه شفاعت پيامبر را در مورد امتش بازگو مى كند بسيار فراوان بوده و به حد تواتر رسيده است و بيشترين شفاعت او در مورد مرتكبان گناهان كبيره است. (1) وهابيان همچنين از خواندن پيامبر و درود فرستادن بر او و ياد او جلوگيرى مى نمودند و مى گفتند كه اين شرك است، همين طور از صلوات فرستادن بر پيامبر بر


1- و اما بدعت هاى وهابيان فراوان است و ما در اينجا مجال ورود در اين بحث را نداريم، خوانندگان علاقمند را به مطالعه دو كتاب زير توصيه مى كنيم: الف: تاريخچه و نقد و بررسى عقايد و اعمال وهابى ها، نگارش مرحوم علامه سيد محسن امين، ترجمه آقاى سيد ابراهيم سيدعلوى، چاپ اميركبير. ب: نقدى بر انديشه وهابيان، تأليف مرحوم علامه فقيد سيد حسن موسوى قزوينى، ترجمه آقاى حسن طارمى، چاپ وزارت ارشاد اسلامى.

ص: 64

روى منبرها و پس از اذان، جلوگيرى به عمل مى آوردند تا جايى كه وقتى كه يك مرد صالحى كه نابينا هم بود و اذان مى گفت بر پيامبر درود فرستاد پس از اذان او را نزد محمدبن عبدالوهاب آوردند و او فرمان قتل آن مرد مؤذن را صادر كرد و او را كشتند. اگر مى خواستيم از كارهاى ايشان براى تو خواننده گرامى به تفصيل سخن بگوييم، بايستى دفترها را پر مى ساختيم ولى همين مقدار كافى است و خداوند پاك و برتر به حقايق امور آگاه تر است.

پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109