وهابيت در آيينه تاريخ

مشخصات كتاب

مولف:محمد مغربي

مقدمه

در طول تاريخ همواره انسانهايي كژانديش و خودپسند بوده‌اند كه براي ايصال به اهداف مادي و پليد خود همواره اعتقادات و باورهاي مردم ساده نگر را به بازي گرفته‌اند و گاه با سوء استفاده از اين باورها، لطمه‌هاي غير قابل جبراني را به جوامع بشري و تمدن انساني وارد كرده‌اند. در جوامع اسلامي نيز اين عده با استفاده از زور و گاه با تزوير، احساسات پاك و بي‌آلايش مسلمانان را به باد سخره گرفته و حتي سخنان بي‌پايه و اساس خود را با عنواني اسلامي به جاي اسلام ناب معرفي نموده تا به اهداف پست خود نايل شوند. جدا از خسارت‌هاي مرگبار مادي اين نوع انحرافات، صدمات معنوي و ديني آن به مراتب عميق‌تر و مهلك‌تر مي‌باشد. به طوري كه بعد از ظهور وهابيت غير از خسارت‌هاي سنگين مادي، لطمه‌ها و صدمات ديني و معنوي آن بسيار خطرناكتر و همچون سمي خطرناك و مهلك است كه بر پيكره‌ي بي‌جان جامعه‌ي اسلامي وارد شده است. سمي كه بي‌شك نه تنها عامل تضعيف و انحطاط جامعه‌ي اسلامي مي‌شود بلكه حتي تأثيرات سوء و غير قابل تصور بر جوامع ديني (غير اسلامي) مي‌گذارد. شايان ذكر است كه اگر چه در طول تاريخ اسلام فرق و آبشخورهاي اسلامي زيادي متولد شده و هر كدام به نوبه‌ي خود تأثير بسزايي در جهان پيرامون خود گذاشته است، اما به جرأت مي‌توان گفت هيچكدام از آنها همانند تأثير وهابيت، آثار سوء و مخربي نداشته‌اند. از اين رو تحقيق در جنبه‌هاي مختلف؛ پيدايش، رشد و گسترش و... فرقه‌ي نوپاي وهابيت از اهميت والايي برخودار است و اهميت موضوع، هنگامي روشن مي‌شود كه بتوان پادزهري براي اين انديشه كاملا ضد ديني و انحرافي پيدا كرد. فرقه‌ي نو بنياد وهابي، آئيني بدعت گذار و تحريف گر است كه در ظاهر، خود را متمسك به قرآن و حديث نشان مي‌دهد ولي در نهان، هم خود را جهت زدودن و محو آثار اسلامي مصروف مي‌دارد. با هجوم ناجوانمردانه استعمارگران و چپاولگران بين المللي به سرزمينهاي اسلامي به منظور غارت منابع و تضعيف اقتدار اسلام، وهابيت مورد توجه و عنايت خاصي از طرف آنها قرار گرفت. از اين رو با حمايت همه جانبه‌ي خود زمينه‌ي سلطه و اقتدار آن را بر بعضي از سرزمينهاي مقدس و مهم اسلامي فراهم آوردند. اين فرقه به صورت ابزاري كارآمد و استعماري، علاوه بر تأمين منافع غارتگران، با مبارزات آزادي خواهانه و حق طلبانه مسلمانان به مخالفت و ستيز برخاست. امروزه وهابيت دست [ صفحه 42] دوستي به سوي مشركين و كفار صهيونيسم دراز كرده و دستهاي پليد و ناپاك آنها را به گرمي مي‌فشارد اما دست حاجتمندان مستضعفي كه از ظلم و جور و جنايتهاي غير قابل وصف همين اشقياي زمانه بر ضريح مبارك و متبرك نبي مكرم اسلام حضرت محمد بن عبدالله (ص) دراز مي‌شود، قطع مي‌نمايد و با كمال وقاحت و بي‌شرمي اين تضرعهاي خالصانه و عاشقانه را شرك قلمداد مي‌كند و زائران را مورد استنطاق و حتي ضرب و شتم قرار مي‌دهد و يا همان طور كه در رسانه‌هاي تصويري و غيره ملاحظه مي‌شود بقيع را - كه مدفن مقدي چهار امام همام و ديگر بزرگان صحابه است - با شعار توحيد و اعتلاي كلمه الله به تلي از خاك مبدل مي‌سازد. آري اين پرورش يافتگان استعمار به لحاظ جمود فكري، تعصب، خشك مقدسي و كج انديشي و كج فهمي و بالاخره دنيا طلبي، امروزه عملا در خدمت استعمار و به عنوان فدائيان و نيروهاي خط مقدم مبارزه براي تضعيف و تفرقه و نفاق در جامعه اسلامي و محو نشانه‌ها و اسناد حيات معنوي اسلام درآمده‌اند، آناني كه براي رسيدن به اهداف پليد خود حتي به هم كيشانشان رحم نكردند و دين و ايمان خود را به بهايي اندك فروختند. از اين رو آنچه براي شناخت اين فرقه‌ي حقيقتا ضد اسلامي مهم است، رجوع به تاريخ پيدايش آنهاست و لو اندك. در اين مبحث سعي مي‌شود اجمالا به سرچشمه‌ها و آبشخورهاي فكري اين مرام و تاريخچه زندگي بنيانگذار آن و چگونگي نشو و نما و... پرداخته شود.

منشاء نامگذاري

نام رويه وهابي مسنوب به بنيانگذار آن يعني محمد بن عبدالوهاب اهل نجد و از پيروان مذهب حنبلي [1] ، مي‌باشد. گر چه نام وي «محمد» است ولي به خاطر اشتراك با نام پيامبر اكرم (ص)، مذهب نوين او بنام پدرش عبدالوهاب، مشهور گشته است و اين در حالي است كه عبدالوهاب با افكار فرزندش مخالف بود و با هم مشاجراتي نيز داشته‌اند، حتي به مردم توصيه مي‌كرد كه از وي تبعيت نكنند. وهابيان اين نام را قبول ندارند و مي‌گويند نام وهابي را دشمنان گفته‌اند و درست اين است كه «محمديه» (در نسبت به محمد بن عبدالوهاب) گفته شود [2] . احمد امين، نويسنده‌ي معروف مصري در نامگذاري اين آيين مي‌گويد: «محمد بن عبدالوهاب و پيروانش خود را «موحدين» مي‌ناميدند و نام وهابي را دشمنانشان بر ايشان اطلاق كردند، سپس اين نام بر سر زبان‌ها افتاد.» [3] .

معلمان فكري وهابي

تأمل و انديشه در عقايد و آراء وهابيان اين موضوع را روشن مي‌سازد كه قرنها قبل از [ صفحه 43] محمد بن عبدالوهاب - يعني در دوران سلفيه (سلفيون) [4] ، در افكار گروهي كه در قرن چهارم هجري پيدا شدند و خود را پيرو احمد بن حنبل بشمار مي‌آوردند - زمينه‌هاي اين كج انديشي وجود داشت. نظريه پردازان اين مسلك، تفكر منطقي و فلسفي معتزله را در بيان عقايد اسلامي، نوعي بدعت مي‌پنداشتند. و در مقابل اين، گروهي كه خود را سلفي مي‌خواندند، ميانه‌ي خوبي نداشتند و تنها خويشتن را رهروان طريق «سلف صالح» [5] به حساب مي‌آوردند و همه گروه‌هاي غير خود را مشرك مي‌انگاشتند. به اعتقاد سلفيون براي دريافت عقايد و احكام ديني، صرفا بايد به نصوص قرآن و حديث تمسك جست. از اين رو، اين گروه همانند ديگر فرقه‌هاي اسلامي، توحيد را اصل اول به شمار مي‌آوردند، اما براي ذات پاك احديت قائل به تجسيم و تجسد بودند ولي ذات خداوند را از اينكه همانند مخلوقاتش تصور شود منزه مي‌دانسته و مي‌گفتند خدا در جهتي قرار دارد و بر عرش مستقر است و از آنجا به زير عرش خود نظاره مي‌كند. [6] شايان ذكر است سلفيه همچنين بر خلاف تمام فرق اسلامي، توسل به انبيا و اوليا را منافي با توحيد و آن را شرك مي‌پنداشتند. آراء سلفيون با تعصب، جمود و انحراف شديدتري به وسيله‌ي شخصي بنام «ابومحمد حسن بن علي بن خلف بربهاري» مطرح و دنبال شد، وي در اوايل قرن چهارم رئيس حنبليان بغداد بود و با مخالفان آرا و نظرياتش به شدت برخورد مي‌كرد به طوري كه از غارت خانه و كاشانه‌ي آنها دريغ نمي‌ورزيد و به خاطر همين كج انديشي و تعصب جاهلي بود كه خانه‌ي طبري سنگباران شد و فرمان قتل نوحه گران و مرثيه خوانان امام حسين (عليه‌السلام) صادر گرديد. «ابوعلي مسكويه» در ضمن شرح وقايع سال 323 ه.ق مي‌گويد: «به اعتقاد بربهاري شيعيان اهل بيت پيامبر (عليهم‌السلام) در كفر و ضلالت بودند و تهديد كرد در صورتي كه شيعيان از اعتقادات خويش دست برندارند، گردنشان را خواهد زد و خانه و محله‌شان را به آتش خواهد كشيد.» [7] . ابن‌اثير در «الكامل» درباره‌ي عقايد بربهاري مي‌نويسد: «بربهاري معتقد به تشبيه بود و مي‌گفت ذات احديت كف دست انگشتان و دو پا و با كفشي از طلا و گيسوان، به آسمان مي‌رود و به دنيا فرود مي‌آيد، وي شيعه‌ي آل محمد (صلي الله عليه و آله) را كافر و زلارت قبور ائمه را منع مي‌نمود.» [8] . اين آراء و عقايد منحرف قشري و ظاهر انديشي به همراه تعصب و جهود، حدود سه قرن بعد با زاويه انحراف بيشتري مجددا به وسيله‌ي عالمي به ظاهر حنبلي به نام «ابن‌تيميه» مطرح [ صفحه 44] شد.

آراء ابن تيميه (728 - 661 ه.ق)

ابوالعباس احمد بن عبدالحليم حراني معروف به ابن‌تيميه، متكلم و فقيه حنبلي در قرن هفتم و هشتم مي‌زيسته است. گر چه او را از علماي مذهب حنابله به شمار مي‌آوردند اما در واقع مقيد به پيروي از مشرب فقهي احمد بن حنبل يا مذاهب ديگر نبود و آنچه را خود صحيح مي‌دانست اختيار مي‌كرد البته مذهب حنبلي را به لحاظ تمسك به ظاهر قرآن و حديث، بر ديگر مذاهب ترجيح مي‌داد. ابن‌تيميه به خاطر آراء انحرافي و بدعت آميز خود، مورد نفرت و حتي تكفير علماي معاصر خود قرار گرفت و اولين بار در ماه ربيع الاول سال 698 ه.ق به خاطر فتوايي كه در مورد صفات باري تعالي داده بود به دستور قاضي مالكي زنداني شد و در همان ماه به واسطه‌ي شفاعت، مهنا، امير آل فضل، آزاد شد. بار ديگر در شعبان سال 726 ه.ق به خاطر صدور فتواي نهي از سفر به قصد زيارت قبور پيامبران، به فتواي جمعي از علما كافر شناخته شد و به زندان افتاد و سرانجام در سال ه.ق 727 در زندان درگذشت [9] . ابن‌بطوطه، جهانگرد مراكشي در سفرنامه‌اش درباره‌ي عقايد ابن‌تيميه مي‌نويسد: «او... را در مسجد دمشق ديده است كه مردم را موعظه مي‌كرد و مي‌گفت: «خداوند به آسمان دنيا فرود مي‌آيد [10] ، همانگونه كه من اكنون فرود مي‌آيم، سپس يك پله از منبر پايين آمد» [11] . ابن‌تيميه در بحث توحيد، معتقد به رؤيت و جهت براي ذات اقدس الله بود و به ظاهر آيات و اخبار استدلال مي‌كرد، چنانكه در رساله‌ي «حمويه» مي‌گويد كه تمام نصوص بر اين دلالت دارد كه خداوند در بالاي عرش بر فراز آسمان است و نيز با انگشتان مي‌توان به او اشاره كرد و در قيامت ديده مي‌شود. به عقيده وي، ذات احديت مي‌خندد و اگر كسي معتقد به بودن خداوند در روي عرش و بالاي آسمانها نباشد، بايد او را توبه داد و در صورتي كه توبه نكند بايد گردنش زده شود.» [12] . همچنين مي‌گويد، به موجب ظاهر آيات، خداوند داراي اعضاء و جوارح است اما فوقيت خدا و صفات و اعضاء و جوارح او را نمي‌توان با فوقيت و اعضاء و جوارح مخلوقات مقايسه كرد. ابن‌تيميه چنان در گرداب تفكر بدعت آميز خود غرق شد كه فتوايي از جمله، حرام بودن زيرات قبر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و اولياء الهي، توسل به ساحت مقدس نبي اكرم و [ صفحه 45] درخواست شفاعت از آن وجود نازنين و ديگر اولياي خود، حرمت بنا و تعمير و تزيين قبور آنها و وجوب تخريب آنها، حرام بودن نذر براي آنها و... را صادر كرد و حتي مي‌توان گفت: [13] كساني كه به زيارت مي‌روند قصدشان همان قصد مشركين است كه از بت، چيزهايي را طلب مي‌كنند! [14] . استاد جعفر سبحاني درباره‌ي عقايد و آراء ابن‌تيميه مي‌نويسد: وي دو اصل را وارد مذهب سلفي گري كرد در حالي كه احمد بن حنبل، از آن دو اصل خبر نداشت؛ يكي سفر براي زيارت رسول خدا را بدعت شمرد و آن را حرام نمود، بر اين اساس هر نوع توسل به پيشوايان اسلام و اولياء الهي مانند تبرك به آثار آنان را بدعت و حرام و مخالف با اصل توحيد دانست. ديگر اينكه احاديث فراواني را كه درباره‌ي فضايل اهل البيت وارد شده كه خود «احمد بن حنبل» و شاگردان وي نيز آن را نقل كرده‌اند، نادرست خواند و همه‌ي آنها را انكار كرد و از اين طريق انديشه‌ي عثماني گري عصر اموي را كه در انكار فضايل علي (عليه‌السلام) خلاصه مي‌گردد، و احمد بن حنبل با تلاش بسيار زياد، آتش آن را خاموش كرده، دوباره زنده ساخت و از اين طريق مسأله‌ي «تربيع» و اين كه علي (عليه‌السلام) چهارمين خليفه‌ي اسلامي است كه امام حنابله پايه گذار آن بود، موهن و سست اعلام كرد [15] . بعد از مرگ ابن‌تيميه در زندان دمشق، شعله‌ي اين بدعت و كج انديشي به خاموشي گرائيد و حتي شاگرد معروف او «ابن‌القيم» نتوانست در احيا آن كاري از پيش ببرد. اين انديشه همچنان در لابه‌لاي كتابها و گوشه‌ي كتابخانه‌ها باقي ماند تا اينكه حدود چهار قرن بعد (قرن دوازدهم) توسط محمد عبدالوهاب، تحول نويني در جنبش سلفي گري ايجاد شد [16] .

شخصيت و تكوين انديشه‌ي محمد بن عبدالوهاب

محمد بن عبدالوهاب بن سليمان بن علي تميمي بين سالهاي (1115 - 1111 ه.ق) در شهر «عينيه» از سرزمين نجد، در صحرايي دور افتاده با مردمي بياباني و خشن و به دور از راه و رسم مسلماني، به دنيا آمد. پدرش عبدالوهاب حنبلي بود كه در شهر عينيه منصب قضاوت را به عهده داشت و محمد از همان كودكي نزد او به فراگيري فقه حنبلي پرداخت. محمد به مطالعه سرگذشت مدعيان پيامبري نظير مسيلم، شجاع، الاسود عسني، طليعه اسدي، و امثال آنها علاقه‌ي مفرطي داشت. [17] و تأثير اين مطالعات به طوري بود كه از آغاز جواني بسياري از اعمال مذهبي مسلمانان را زشت مي‌شمرد. پدر محمد و برادر دانشمندش شيخ [ صفحه 46] سليمان او را مذمت مي‌كردند و از مردم مي‌خواستند كه به دليل انحراف و بدعتهايي كه در اسلام ايجاد مي‌كند از او دوري گزينند [18] . «احمد زيني دحلان» شافعي، مفتي بزرگ مكه (متوفي 1304 ه.ق) درباره‌ي پدر و برادر محمد بن عبدالوهاب مي‌گويد: «پدر محمد (شيخ عبدالوهاب) دانشمندي حنبلي و فردي شايسته بود و چون ديد محمد سخناني بر خلاف سيره‌ي مسلمانان مي‌گويد و داعيه‌اي دارد او را از خود طرد كرد. برادرش شيخ سليمان نيز دانشمند و مانند پدر فردي معتدل بود.» [19] . شيخ محمد براي تحصيل، از علماي دو شهر مكه و مدينه نيز استفاده كرد و حتي اساتيد او در مدينه (شيخ محمد بن سليمان كردي و شيخ محمد حيات سندي) آثار انحراف، گمراهي و الحاد را در او مشاهده و آن را اظهار مي‌كردند [20] . به هر حال، محمد بن عبدالوهاب در سفري كه براي زيارت خانه‌ي خدا داشت پس از انجام مناسك، رهسپار مدينه شد و در آنجا، توسل و استغاثه‌ي مردم به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) را انكار كرد، سپس به نجد مراجعت نمود و از آنجا به بصره رفت. هدف او اين بود كه از بصره به شام رود و تا مدتي در آنجا بماند، پس از آن كه مردم با نظرات و آراء بدعت آميز او آشنا شدند، در گرماي نيم روزي از شهرش بيرونش كردند و نزديك بود بر اثر شدت گرما جان خود را از دست بدهد [21] . محمد بن عبدالوهاب پس از اخراج از بصره رهسپار «احساء» شد و از آنجا به شهر «حريمله» از شهرهاي نجد رفت. جايي كه پدرش قبل از عينيه به آنجا انتقال يافته بود (1139 ه.ق) در حريمله ملازم پدر شد ولي از انكار افكار انحرافي‌اش خودداري نورزيد و به همين سبب ميان او و پدرش مشاجرات و جدالهايي رخ داد تا اينكه در سال (1153 ه.ق) عبدالوهاب از دنيا رفت و محمد با آرامش بيشتري به تبليغ مسلك خود پرداخت. آلوسي در اين باره مي‌نويسد: «... بعد از اينكه اهل بصره محمد را بيرون انداختند، پس از مدتي به شهر حريمله، يكي از شهرهاي نجد رفت و چون پدرش در آنجا بود در آن شهر ماند و در جلسات درس وي حاضر مي‌شد. در اين شهر نيز بسياري از عقايد مسلمانان نجد را به باد انتقاد گرفت پدرش او را از اين كار منع كرد ولي او نپذيرفت و سرانجام بين او و پدرش نزاع و كشمكش درگرفت و نيز ميان او و مسلمانان مشاجراتي چند رخ داد. دو سال به همين منوال گذشت تا اينكه پدرش در سال 1153 ه.ق چشم از جهان فروبست. آنگاه او جرأت بيشتري پيدا كرد و عقايد خود را بي‌پروا آشكار ساخت و عقايد و اعمال مورد اتفاق مسلمانان را مورد حمله قرار داد و جمعي از اوباش نيز دور او را گرفتند.» [22] . [ صفحه 47] آراء بدعت آميز و كج انديشي‌هاي محمد بن عبدالوهاب چنان بود كه برادرش (شيخ سليمان) نيز از بيم تندوريهايش از نجد به مدينه رفت و كتابي با عنوان «الصواعق الالهيه في الرد علي الوهابيه» در رد افكار برادرش نوشت و برايش به نجد فرستاد. از جمله مسائلي كه شيخ سليمان در اين كتاب آورده است اين است: اين اموري كه وهابيان مورد شرك و كفر مسلمانان مي‌دانند، قبل از احمد بن حنبل و در زمان پيشوايان (اهل سنت) هم مطرح بوده است و جمعي آن را انكار كردند ولي هيچيك از پيشوايان اسلام نشنيده و روايت نشده كه مرتكبين اين اعمال را كافر و مرتد دانسته و دستور جهاد با آنها داده باشند يا اينكه بلاد مسلمانان را به همان گونه كه تو مي‌گويي، بلاد شرك يا دارالكفر ناميده باشند. لازمه اين سخن اين است كه تمام امت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بعد از زمان احمد بن حنبل چه علما و امرا، چه عامه‌ي مردم، همه كافر و مرتد هستند. انا لله و انا اليه راجعون! شيخ سليمان در اينجا در مقام تأثر و اندوه مي‌گويد: «واغوثاه از اين سخن كه مي‌گويي، قبل از من هيچ كسي اسلام را نشناخته است.» [23] .

پيمان محمد بن عبدالوهاب با آل سعود

محمد بن عبدالوهاب در «حريمله» به تبليغ آراء و نظرات خود پرداخت، عده‌اي به او گرويدند و در زمره‌ي مريدان او درآمدند. در مقابل عده‌اي نيز بناي ستيز و مخالفت و دشمني با او گذاشتند، به گونه‌اي كه قصد قتل او را داشتند و محمد متوجه شد و به ناچار براي حفظ جانش از آنجا رهسپار عينيه شد. رئيس آن شهر (عثمان بن محمد بن معمر) به گرمي از وي استقبال كرد. شيخ محمد نيز قول داد كه همه نجد را به اطاعت او درآورد عده‌اي از شيخ در عيينه تبعيت كردند و شيخ طبق مذهب نوين، شروع به امر به معروف و نهي از منكر كرد! و در اين راستا دستور داد درختاني را كه مورد احترام مردم بود بريده و گنبد و ساختمان روي قبر زيد بن خطاب را ويران سازند [24] . چون اين اخبار به حاكم احساء رسيد، نامه‌اي به عثمان نوشت مبني بر اينكه شيخ محمد را به قتل برساند و تهديد كرد اگر اين كار را انجام ندهد، خراج احساء را قطع خواهد كرد [25] . عثمان هم چون قدرت مخالفت با امير احساء را در خود نديد ناچار از محمد بن عبدالوهاب خواست تا از شهر عيينه خارج شود [26] . محمد بن عبدالوهاب به ناچار در سال 1160 ه.ق از «عيينه» خارج و در «درعيه» [27] يكي از شهرهاي نجد رفت، در آن هنگام محمد بن سعود (جد آل‌سعود) حاكم درعيه بود. وي به توصيه‌ي زنش با شيخ ملاقات كرد و به گرمي از او استقبال نمود. [ صفحه 48] شيخ نيز قدرت غلبه و قدرت بر همه و بلاد نجد را به وي بشارت داد و با هم، پيمان بستند كه حكومت در دست محمد بن سعود و بعد از او در دست فرزندانش باشد. همچنين توافق كردند كه زعامت ديني و علمي به موروثي در خانواده‌ي محمد بن عبدالوهاب باقي بماند [28] . اين دو هم پيمان براي رسيدن به دنيا، تحت عنوان امر به معروف و نهي از منكر، با مخالفان خود به جنگ و جدال پرداختند و از ميان مريدان خويش سپاهي تشكيل دادند و به قتل و غارت مسلمانان پرداختند بطوري كه مردم درعيه كه قبل از ورود شيخ براي قوت روزانه كار مي‌كردند، از راه غارت و چپاول اموال ديگران، صاحب ثروت قابل توجهي شدند [29] . سيد ابراهيم علوي در مورد شكل گيري سپاه وهابي مي‌نويسد: «محمد بن عبدالوهاب از پيروان خود يك دهم چهار پايان، نقدينه و اجناس بلكه انسانها را (با قرعه از ميان پيروان) مي‌گرفت و در نتيجه ثروتي كلان جمع آوري كرد و سپاه انبوهي بالغ بر يكصد و بيست هزار جنگجو آماده كرد [30] . از بزرگترين كج انديشي‌ها و بدعتهاي محمد بن عبدالوهاب اين است كه با كساني كه مريد او نمي‌شدند معامله‌ي كافر حربي مي‌كرد: يعني همانند خوارج، كه مسلمانان مخالف عقايد خود را كافر مي‌پنداشتند، آنها نيز بدين شيوه با مخالفين خود برخورد مي‌كردند از اين رو براي جان و مال و ناموس آنها ارزشي قايل نبودند و در نبردهاي نظامي، هر شهري را كه به تصرف درمي‌آوردند، غارت و تصرف اموال و اهالي آنها براي وهابيان حلال مي‌شد. در دايره المعارف اسلامي آمده است: محمد بن سعود پس از توافق با محمد بن عبدالوهاب در سال 1157 ه.ق از هر طرف به بلاد مجاور و مناطق بدوياني كه به او نزديك بودند، به بهانه‌ي نشر تفكر وهابي به آنها حمله مي‌برد و اموالشان را غارت مي‌كرد. [31] البته بيان خواهيم كرد كه وهابيان جسارت را به حدي رساندند كه در به يغما بردن اموال و عتيقه جات بقاع متبرك هيچ ابايي نداشتند و علاوه بر تخريب، آنجا را غارت هم مي‌كردند. سرانجام محمد بن سعود پس از قريب سي سال فرمانروايي و قتل و غارت مسلمين در سال 1179 ه.ق به هلاكت رسيد. با توصيه سعود و موافقت محمد بن عبدالوهاب، عبدالعزيز بن محمد بن سعود (1179 - 1218 ه.ق) به جانشيني برگزيده شد. وي با دختر محمد بن عبدالوهاب ازدواج كرد و نخستين كسي از آل‌سعود است كه لقب امام يافت [32] . با اين پيوند، حكومت او صبغه‌ي ديني به خود گرفت و آل‌سعود و حاكمان و حاميان رسمي وهابيت شدند. عبدالعزيز نيز براي پيشرفت وهابيت تلاشهاي زيادي انجام داد و با به تصرف درآوردن نواحي احساء و قطيف در سال 1208 ه.ق گستره‌ي جغرافيايي حكومت خود را به [ صفحه 49] كرانه‌هاي خليج فارس رساند. محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 ه.ق به هلاكت رسيد و پسر بزرگش بنام عبدالله [33] جاي او را گرفت و مطابق پيمان پدرش با آل سعود همكاري نزديك و صميمانه‌اي را ادامه داد. كيش نوين وهابي در ادامه‌ي گسترش تفكرات بدعت آميز خود از سال 1216 و تا 1225 ه.ق عراق را مورد حملات بدي قرار داده و عمده‌ي اين تهاجمات متوجه دو شهر نجف و كربلا بود. شيخ عثمان بن بشر، مورخ نجدي درباره‌ي حمله‌ي وهابيان به كربلا مي‌نويسد: «در سال 1216 ه.ق در ماه ذيقعده، سعود با سپاهي مركب از جميع شهرك نشينان و باديه نشينان نجد و جنوب و حجاز و تهامه و نقاط ديگر به قصد حمله به سرزمين كربلاي حسيني (عليه‌السلام) حركت كرد. سپاه مزبور ديوار شهر را خراب كرد و به زور وارد شهر شد، بيشتر مردم را در بازارها و خانه‌ها به قتل رساندند و گنبد روي قبر را ويران ساختند و صندوق روي قبر را كه زمرد و ياقوت و جواهرات ديگر در آن نشانده شده بود برگرفتند و آنچه در شهر از مال و سلاح و لباس و فرش و طلا و نقره و قرآنهاي نفيس و جز آنها يافتند غارت كردند، نزديك ظهر از شهر بيرون رفتند در حالي كه قريب به دو هزار نفر از اهل كربلا را كشته بودند [34] . مرحوم علامه سيد محمد جواد عاملي از علماي بزرگ شيعه مقيم نجف كه خود شاهد حمله سفاكانه وهابيان به نجف بوده گفته است: «در سال 1216 ه.ق (وهابيان) به مشهد حسين (عليه‌السلام) حمله بردند و مردان و كودكان را كشتند، اموال مردم را گرفتند و در بي‌احترامي به آستان مقدس زياده روي كردند و آن را ويران ساختند و از ريشه درآوردند» [35] . مؤلف كتاب «تاريخ كربلا» در بيان قساوت و سنگدلي وهابيان در حمله به كربلا اين چنين مي‌نويسد: «... قريب پنجاه تن را نزديك ضريح و پانصد نفر را بيرون ضريح و در صحن به قتل رساندند و به هر كسي برخورد مي‌كردند، بدون رحم و شفقت او را كشتند، بر پيران و خردسالان ترحم نكردند...» [36] .

اشغال مكه

وهابيان در سال 1217 ه.ق متوجه مكه شدند، ابتداء شهر طائف را كه در دوازده فرسخي مكه بود تصرف كردند و با قساوت تمام به كشتار مردم پرداختند به طوري كه «جميل صدقي زهاوي» درباره‌ي عملكرد آنها به هنگام تصرف طائف مي‌نويسد: «از زشت‌ترين كارهاي وهابيان، قتل عام مردم است كه بر صغير و كبير ترحم نكردند. طفل شير خواره را بر روي سينه مادرش سربريدند. جمعي كه مشغول فراگرفتن قرآن بودند كشتند. چون در خانه‌ها كسي باقي نماند، به دكانها و مساجد رفتند و هر كس بود حتي گروهي را كه در حال ركوع و سجود بودند كشتند. [ صفحه 50] كتابها را كه در ميان آنها تعدادي صحف شريف و نسخه‌هايي از صحيح بخاري و مسلم و كتب فقه و حديث بود، در كوچه‌ها و بازارها افكندند و آنها را پايمال كردند...» [37] . در واقع آل‌سعود وهابي با اين جنايات، در مردم ديگر مناطق از جمله مكه رعب و وحشت انداخت. وهابيون پس از طائف به مكه معظمه نيز حمله بردند و در هشتم محرم 1218 ه.ق اين شهر مقدس را اشغال كردند. پس از اشغال شهر، سعود خطاب به مردم مكه گفت: «من امسال خود را براي جنگ با مردم عراق (شيعيان) آماده مي‌كردم ولي وقتي شنيدم مسلمانان (وهابيان) با مردم طائف جنگيده‌اند و مي‌خواهند به طرف شما بيايند، از هجوم اعراب باديه نشين (در واقع مريدان وحشي وهابي) بر اهل مكه ترسيدم. خدا را حمد كنيد كه شما را به سوي اسلام رهنمون شد و از شرك نجات داد!» [38] . وهابي‌ها پس از تصرف مكه، ظرف سه روز اماكن مقدس و قبه‌ها و بارگاههاي ائمه (عليهم‌السلام) و اولياي الهي را خراب كردند. در اين عمليات وحشيانه و ضد انساني، اماكني همچون قبور حضرت ابوطالب، عبدالمطلب، خديجه و اولاد پيغمبر گرامي اسلام (ص) گنبد زادگاه حضرت رسول، علي (ع) و حضرت خديجه را ويران كردند. وهابيان در توجيه تخريب قبه‌ها و اماكن و بارگاهها مي‌گفتند اينها بتهايي است كه به دست خود مسلمانان ساخته شده است و مي‌بايست منهدم گردند! [39] . «احمد زيني دحلال» مي‌گويد: «وهابي‌ها چهارده روز در مكه ماندند و در اين مدت مردم را توبه مي‌دادند و به نظر خود اسلام مردم را تجديد كردند. و از كارهايي كه به اعتقاد ايشان شرك بود از قبيل توسل و زيارت قبور منع مي‌كردند.» [40] . ادامه‌ي جنايات وهابي‌ها در حرم امن الهي سبب شد تا «شريف غالب» حاكم مكه با مساعدت و همكاري «شريف» حكمران جده و حمايت تسليحاتي امام مسقط، مكه را از دست وهابي‌ها خارج كند. وهابي‌ها بر اثر اين شكست به قبايل اطراف مكه هجوم بردند و بسياري از آنها را كشتند و زنان را لخت و عريان نمودند و در ميان مردم رها كردند، و پس از اين كه امان خواستند به اين شرط كه وهابي شوند از كشتن آنها درگذشتند.» [41] .

كشته شدن عبدالعزيز

در ماه رجب 1218 ه.ق عبدالعزيز وهابي به خاطر ارتكاب جنايات متعدد و بخصوص حمله به كربلاي معلي به هنگام نماز عصر بدست يكي از شيعيان عراق مورد حمله قرار گرفت و مجروح شد به خاطر همين جراحات، چندي بعد درگذشت و ضارب نيز بوسيله‌ي عبدالله برادر عبدالعزيز از پا درآمد» [42] . [ صفحه 51] پس از مرگ عبدالعزيز پسرش سعود به جاي وي نشست. سعود كه از مقتدرترين امراي آل‌سعود به شمار مي‌رود تلاش زيادي در بسط نفوذ و تحكيم سلطه وهابي بر جزيره العرب داشت و چنان رعب و وحشتي به راه انداخت كه در سال 1220 ه.ق «شريف غالب» (حاكم مكه) قبول نمود كه در امارت خود تابع سعوديها باشد و طبق دستور مسلك وهابي به مؤذنان گفته شد كه فقط اذان بگوييد و از سلام دادن به پيغمبر و طلب رحمت در ضمن اذان خودداري كنند.» [43] .

تصرف مدينه‌ي منوره

سعود در سال 1221 - 1220 ه.ق پس از يكسال و نيم محاصره‌ي مدينه النبي سرانجام موفق شد، آن را به تصرف خود درآورد. وي مطابق معمول ابتدا تمام اشياء گرانبهاي حرم را به يغما برد و مردم را از زيارت مرقد پيغمبر اكرم (ص) و ائمه‌ي بقيع منع كرده آنگاه دستور تخريب قبه‌هاي چهار امام معصوم بقيع، قبه‌ي قبر عبدالله پدر پيامبر (ص) را صادر كرد. البته در طي اين سالها آل‌سعود از عراق غافل نشدند، از جمله حمله‌اي به نجف اشرف داشتند كه با ايثار و پايداري مردم خنثي شد و چون نتوانست كاري از پيش ببرد به طرف كربلا حركت كرد مردم آنجا نيز با فداكاري تمام به مقابله با لشكر وهابي پرداختند و چون نتيجه‌اي نگرفت در 1777 ه.ق بار ديگر شهرهاي مقدس مكه و مدينه را محاصره كرد و به قتل و غارت حجاج پرداخت و چنان ددمنشانه تهاجم كرد كه تا سه سال حج بيت الله الحرام به حال تعطيل درآمد.» [44] .

برخورد عثماني‌ها با وهابي‌ها

از زمان اشتغال مكه در 1218 ه.ق توسط سعود بن عبدالعزيز تا 1224 ه.ق بارها دولت عثماني به محمد علي پاشا حكمران مقتدر مصر دستور داد كه فرقه‌ي وهابي و آل سعود را سركوب نمايد، اما هر بار اين كار به نوعي اين كار به تأخير مي‌افتاد تا اينكه در 1225 ه.ق محمد علي پاشا پسرش احمد طوسن را با سپاهي مجهز به جنگ وهابيان فرستاد و توانست شهرهاي مقدس مكه و مدينه و نيز طائف را از لوث آل‌سعود پاك كند، محمد علي پاشا خود نيز در حمايت پسرش در 1227 ه.ق با سپاهي گران وارد جده شد و «شريف غالب» امير مكه و سه پسرش را كه با وهابيان ارتباط داشتند دستگير و به جزيره‌ي «سالاتيك» تبعيد كرد اين موضوع سبب ناراحتي مردم و حتي پيوستن عده‌اي به جبهه‌ي مخالف شد. در سال 1229 ه.ق سعود از دنيا رفت و پسرش عبدالله به جاي وي نشست و راه پدر را براي گسترش آئين وهابي در پيش گرفت. [45] حكومت عثماني قصد داشت كار وهابي‌ها را يكسره كند، لذا محمد علي پاشا سپاه ديگري به فرماندهي ابراهيم پاشا پسر ديگرش (پسر [ صفحه 52] زنش) را به حجاز فرستاد و به لحاظ دليري و مجرب بودن ابراهيم، شهر «درعيه» پايتخت ابن‌سعود را محاصره كرد و پس از مدت كوتاهي آن را به تصرف درآورد و امير عبدالله بن سعود به همراه بسياري از نزديكان و خويشان تسليم شدند. ابراهيم پاشا عده‌اي از امراي سعودي اسير را در دهانه‌ي توپ گذاشت و نابود كرد و جمعي را به جوخه‌هاي اعدام سپرد و تعدادي را نگاه داشتند. تا اينكه در آغاز سال 1234 ه.ق اسرا را به همراه امير عبدالله بن سعود سالم به باب عالي (دربار عثماني) برد. عبدالله را در جلو باب همايون (قصر سلطان) و همراهانش را در ناحيه‌اي از شهر استامبول به دار آويختند [46] . در ماه شعبان همان سال محمد علي پاشا در نامه‌اي كه براي ابراهيم پاشا فرستاد به او دستور داد شهر «درعيه» را با خاك ويران كند، [47] ابراهيم هم مطابق فرمان پس از خارج كردن مردم، شهر به تلي از خاك مبدل ساخت.

تشكيل مجدد حكومت آل سعود وهابي

حكومت عثماني پس از اعدام و تبعيد امراي آل سعود و تخريب مركز آنها «درعيه»، تصور كرد كه ديگر آل‌سعود از صحنه‌ي سياسي محو شده‌اند. اما برخلاف انتظار، عده‌اي از دو خاندان (سعود و وهابي) كه گريخته بودند چندي بعد به درعيه بازگشتند و پس از آباداني شهر مجددا بناي حكومت آل‌سعود را بر پا كردند. يكي از اين گريختگان «تركي بن عبدالله» بود كه توانست دوباره تا حدودي بنيان حكومت آل‌سعود را سامان دهد وي در سال 1249 ه.ق به وسيله‌ي خواهر زاده‌اش «مشاري بن عبدالرحمن» به قتل رسيد. «فيصل» پسر تركي خيلي زود انتقام خون پدر را گرفت و خود در اوايل 1250 ه.ق به جاي پدر بر امارت نجد استقرار يافت [48] . فيصل در 1282 ه.ق درگذشت و پسرش عبدالله به جاي وي نشست در دوره‌ي حكومت عبدالله (1300 ه.ق) دولت آل‌سعود بسيار ضعيف و ناتوان شده بود و دولت عثماني با تقويت حكومت آل رشيد در حجاز، عبدالله بن سعود را كه مورد حمايت انگليس بود، شكست داد. بر اثر اين شكست عبدالرحمن پسر چهارم فيصل تركي برادر عبدالله سعود، با پسر جوانش عبدالعزيز (پدر فهد كنوني) به همراه خانواده رهسپار كويت شدند. عبدالعزيز در سال 1319 ه.ق در حالي كه بيش از بيست و يك سال از عمر او نمي‌گذشت به همراه چهل تن از جوانان كه نسبت به او وفادار بودند شهر رياض را به دست آورد و با كمك مريدان وهابي خود در سال 1320 ه.ق بر قسمت جنوبي نجد غلبه يافت. اين دوره كه مصادف با نفوذ روزافزون سلطه بريتانيا بر منطقه بود، آل‌سعود مورد توجه بيشتر استعمار قرار گرفتند به طوري كه پس از جنگ جهاني 1919 ه.ق نجد به صورت كشور مستقل آل‌سعود شناخته [ صفحه 53] شد و عبدالعزيز كه به نام جدش «ابن‌سعود» خوانده مي‌شد به عنوان پادشاه نجد پذيرفته شد و سالانه در حدود چهل هزار ليره‌ي انگليسي براي وي مقرري تعيين شد كه به مدت شش سال ادامه داشت. علامه سيد امين عاملي (ره) درباره‌ي دلايل پرداخت اين هزينه از قول وزير مستعمرات انگليس (مستر امري) در «كشف الارتياب» مي‌نويسد: «دولت انگليس اين مقرري را بدن علت به پادشاهي سعودي مي‌داد كه اولا او را در جنگ بر ضد عثماني ياري كند و ثانيا پس از جنگ بر ضد حجاز و عراق و كويت شورش ننمايد، و در سياست خارجي خود از خواسته‌هاي بريتانيا پيروي كند، و در ترويج سياست خاص انگليس در مورد صلح و آشتي در كشورهاي عربي بكوشد...» [49] . عبدالعزيز كه پشتوانه‌ي قدرتمند استعماري پيدا كرده بود در ماه صفر سال 1343 ه.ق شهر طائف را فتح كرد و در سال 1344 ه.ق جده سقوط كرد و در همان سال بر مدينه سلطه پيدا كرده و در 25 جمادي الثاني 1344 ه.ق عنوان پادشاه نجد و حجاز را پيدا كرد و اتحاد جماهير شوروي اولين دولتي بود كه او را به رسميت شناخت. [50] و چندي بعد مناطق تحت سلطه‌ي خود را به «المملكه العربيه السعوديه» نامگذاري كرد [51] .

تخريب قبور و آثار اسلامي شهرهاي مقدس مكه و مدينه

پس از سلطه‌ي وهابيان بر شهرهاي مقدس مكه و مدينه در سال 1343 ه.ق به فرمان ملك عبدالعزيز آل‌سعود و فتواي مفتي وهابي، بار ديگر قبه‌ي ابن‌عباس و ديگر قبور طائف و قبور عبدالمطلب و ابوطالب و حضرت خديجه همسر پيامبر گرامي اسلام (ص) و زادگاه حضرت زهرا (س) و هرگونه آثار اسلامي كه در مكه بر پا بود، منهدم شد. سپس در سال 1344 ه.ق به تخريب قبور ائمه بقيع و تخريب اماكن مقدسه و متبركه و آثار اسلامي مدينه دست زدند. ضريح فولادي ائمه‌ي بقيع را كه در اصفهان ساخته شده بود از روي قبر متبرك امام حسن مجتبي (ع) و امام زين‌العابدين (ع) و امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) برداشتند و بردند. قبور عباس عموي پيامبر و فاطمه دختر اسد مادر اميرالمؤمنين را كه با قبور چهار امام همام، در زير يك قبه بود ويران كردند. همچنين قبور ديگر بقيع همچون ابراهيم فرزند پيغمبر (ع) و زنان آن حضرت و قبر ام‌البنين مادر حضرت ابوالفضل العباس و قبر عبدالله پدر پيغمبر و قبر اسماعيل پسر امام جعفر صادق (ع) كه نزد اسماعيليه بسيار محترم بود و قبر عثمان بن عفان و مالك بن انس و ديگر صحابه و تابعين همه را بدون استثناء خراب و با زمين يكسان نمودند. وهابيان سپس متوجه [ صفحه 54] قبر حضرت حمزه سيد الشهداء و ساير قبور شهداي احد و مسجد جنب آن شدند و به تخريب آنها پرداختند [52] . مؤلف «كشف الارتياب» در بي‌احترامي و جسارت وهابيان به قبور شريف مي‌نويسد: «پس از تخريب قبور ائمه و بزرگان مسلمين و مساوي نمودن آنان با زمين، اين مكان‌ها را محل ريختن كثافات و قاذورات و سرگين چهارپايان و سگهاي ولگرد قرار دادند و همچنين با لگد كوب كردن و نشستن روي آنها و انواع اهانتهاي ديگر بيشترين بي‌احترامي را به آنها روا داشتند.» [53] . وهابيها همانطور كه قبلا گفته شد به خاطر تفكر بدعت گرايانه و انحرافي كه داشتند زيارت و توسل و احترام به قبور متبرك و آثار اسلامي را شرك و بت پرستي قلمداد مي‌كردند و اگر ترس حكومت آل‌سعود و حاميان استكباريش از اعتراض مسلمين نبود، هر آينه قبر پيامبر عظيم الشأن را نيز تخريب مي‌كردند. مرحوم علامه سيد محسن عاملي درباره‌ي دلايل وهابيون در عدم تخريب قبر پيامبر (ص) مي‌نويسد: «وهابيها نسبت به خراب كردن قبر پيغمبر اكرم (ص) و از بين بردن ضريح آن خودداري نمودند و اين خوددداري به جهت ترس از عواقب آن بود و الا قبر پيغمبر اكرم (ص) در نزد آنها مانند قبور ديگر است، بلكه قبر پيغمبر اكرم در نزد آنها بدتر است، چون بيشتر از قبرهاي ديگر در نظر مسلمين عظمت دارد و استغاثه مي‌شود و دليل و فتاواي وهابي نسبت به خرابي گنبد و بارگاه و از بين بردن قبور، يكي است و هيچ قبري حتي قبر پيغمبر از آن استثناء نشده است.» [54] .

نتيجه

بنابر آنچه ذكر شد، تفكر بدعت گرايانه توأم با تعصب و جمود فكري تحت عنوان تمسك به قرآن و حديث در ميان برخي از پيروان كج انديش اسلام (در قرن چهارم) پديد آمد. گروهي كه تنها خود را رهروان راستين قلمداد كردند. اين رويه علاوه بر عدم بينش شفاف درباره‌ي توحيد (به دليل قائل به رؤيت و تجسم خدا) در شأن و منزلت انبياء و اولياي دين خدشه وارد كردند به طوري كه توسل به آنها را منافي توحيد قلمداد نمودند. و در يك اقدام جاهلانه حكم قتل و آزار و اذيت مخالفان عقايد خود را صادر كردند. ابن‌تيميه در قرن هشتم با فتواي حرمت زيارت قبر نبي اكرم اسلام به اين انحراف و بدعت عمق بيشتري داد و پس از چهار قرن سكوت و سكون، در قرن دوازدهم محمد بن عبدالوهاب خيزش نويني در اين تحريف صورت داد. وي با پيمان اتحاد با آل‌سعود و حمايت‌هاي پيدا و پنهان استعمار و قتل و غارت و تجاوز، كيش خود را بر منطقه‌ي نجد و حجاز امروز نيز تحميل [ صفحه 55] كرد. اين فرقه در راستاي خشنودي استعمار علاوه بر تخريب اماكن مقدس و آثار اسلامي در شهرهاي مقدس مكه و مدينه و تكفير مسلمانان، به تبعيت از اسلاف خود، با استفاده از ابزار خشونت و تهديد، زوار بيت الله الحرام را مجبور به تبعيت از كج انديشي‌هاي خود در ايام زيارت مي‌نمايند. البته وقوع حوادث اخير در كشورهاي همسايه‌ي شرقي، بيانگر اين واقعيت است كه تفكر وهابي، طبق خواست استعمار، تغيير استراتژي داده و درصدد گسترش آئين خود از طريق ترور، كشتار و تجاوز با حمايت استكبار بين المللي در ديگر كشورهاي اسلامي مي‌باشد.

پاورقي

[1] فرهنگ فرق اسلامي، محمد جواد مشكور؛ صص 170 - 169.
[2] وهابيان، علي اصغر فقيهي، ص 117.
[3] همان مأخذ، ص 19.
[4] سلفيه، بدعت يا مذهب، محمد سعيد رمضان البوطي، ترجمه: حسين صابري، ص 261. - ملاحظه مي‌شود كه آنها در عقايد خود دچار تناقض گويي هستند. بعنوان نمونه قائل بودند به تجسم و تشبيه خداوند ولي نه آن طوري كه در مورد مخلوقات صدق مي‌كند... خوب اگر منظور از آنها از تشبيه و تجسيم چيزي غير از معناي تجسيم و تشبيه در مخلوقات است ناچار چيزي نيست جز تنزيه خداوند ولي مراد آنها نيست و در باب تجسيم هم مشكلات عديده‌اي بر آنها وارد است.
[5] فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامي، استاد جعفر سبحاني، ج 1، ص 278.
[6] همان، ص 278.
[7] تجارب الامم، ج 1، ص 322.
[8] الكامل، ج 5، ص 172.
[9] وهابيان، صص 317 - 316. [
[10] فرقه‌ي وهابي، ترجمه‌ي علي دواني، ص 160.
[11] همان، ص 55 به نقل از وهابيگري، ص 60.
[12] فرقه‌ي وهابي، ص 160.
[13] وهابيان، ص 58.
[14] فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامي، ج 1، ص 281.
[15] همان، ج 1، ص 283.
[16] وهابيگري، ص 81.
[17] برگي از جنايات وهابي‌ها، ص 18.
[18] فرقه‌ي وهابي، علي دواني، ص 22.
[19] برگي از جنايات وهابي‌ها، صص 18 - 17.
[20] همان، صص 18 - 17.
[21] تاريخ نجف، آلوسي، ص 111 تا 113، به نقل از كشف الارتياب، ص 13.
[22] الصواعق الالهيه، ص 38.
[23] وهابيان، ص 120.
[24] خراج احساء معادل يكهزار و دويست سكه طلا و مقداري مواد خوراكي و لباس بود.
[25] آيين وهابيت، صص 27 - 26.
[26] فرقه‌ي وهابي، ص 93.
[27] برگي از جنايات وهابي، ص 32.
[28] عنوان المجد في التاريخ النجد، ج 1، ص 87.
[29] وهابي‌ها، صص 4 - 3.
[30] دايره المعارف اسلامي، ج 2، ص 26.
[31] همان، ص 26.
[32] كشف الارتياب، ج 1، صص 8 - 7.
[33] عنوان المجد في التاريخ النجد، ج 1، صص 122 - 121 به نقل از وهابيان، ص 255.
[34] مفتاح الكرامه، ج 5، ص 512.
[35] تاريخ كربلا و حائر حسين (ع)، ص 235.
[36] كشف الارتياب، مترجم، ج 1، صص 61 - 62.
[37] همان، صص 13 - 12.
[38] فرقه‌ي وهابي، صص 37 - 36.
[39] فتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 234 به نقل از كتاب فرقه‌ي وهابي، ص 37.
[40] فرقه‌ي وهابي، ص 38.
[41] همان، ص 38.
[42] وهابيان، صص 285 - 284.
[43] فرقه‌ي وهابي، ص 42 - 41.
[44] همان، ص 46.
[45] همان، ص 48.
[46] وهابيان، ص 293.
[47] همان، ص 289.
[48] فرقه‌ي وهابي، ص 53.
[49] كشف الارتياب، مترجم، ج 1، ص 51.
[50] وهابيان، صص 431 - 340.
[51] همان، ص 343.
[52] فرقه وهابي، صص 56 - 55.
[53] كشف الارتياب، مترجم، ج 1، ص 4.
[54] همان، ج 1، صص 204 - 202.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».