وضو در كتاب و سنت

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي : ايران84-20895

سرشناسه : سبحاني تبريزي، جعفر

عنوان و نام پديدآور : وضو در كتاب و سنت/ سبحاني تبريزي، جعفر

منشا مقاله : ، فقه اهل بيت، ش 38، (تابستان 1383): ص 3 - 50.

توصيفگر : آداب و رسوم مذهبي

توصيفگر : وضو

توصيفگر : طهارت

توصيفگر : احاديث

ص: 1

چكيده

يكي از اختلافات مسلمانان در احكام عبادي، حكم مسح يا شستن پا در وضو است. ريشه اين اختلاف پردامنه را بايد در تفاوت روايات جست وجو كرد، اما ترديدي نيست كه قرآن بهترين داور در نزاع ميان روايات است و آيه وضو در سوره مائده - حتي بنابر قرائتهاي گوناگون آن - بر حكم مسح پا دلالتي روشن دارد. از اين رو جمع كثيري از عالمان اهل سنّت با پذيرش دلالت صريح قرآن به توجيه ضعيف فتاواي برخي از فقيهان خويش پرداخته اند. پس دلالت روشن قرآن كريم، همراه با روايات فراوان اهل سنّت كه از وجوب مسح پا حكايت مي كند، به ضميمه فتاواي گروه فراواني از صحابه و تابعين براين حقيقت، و در نهايت، روايات روشن اهل بيت پيامبر(علیهم السلام) در باره كيفيت وضوي آن حضرت، ترديدي در رجحان قول به وجوب مسح پا در وضو باقي نمي گذارد.

آيه وضو از محكمات

مسلمانان به پيروي از قرآن كريم اتفاق نظر دارند كه نماز، بدون طهارت، صحيح نيست و طهارت مطلوب براي نماز، وضو، غسل و تيمّم است. خداوند، سرّ تكليف انسانها را به طهارت قبل از نماز، بيان كرده است: «ما يريد اللّه ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليُطهّركم» [خداوند نمي خواهد مشكلي براي شما ايجاد كند، بلكه مي خواهد شما را پاك سازد]. چنان كه از

ص: 1

ظاهر كتاب و سنّت برمي آيد، وضو در تشريع اسلامي از اهميت بالايي برخوردار است؛ پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: «لاصلاة إلاّ بطهور»؛ [نماز بدون طهارت صحيح نيست] و در جاي ديگر فرمود: «الوضوء شطر الإيمان»؛ [وضو جزء ايمان است]. حال كه جايگاه وضو در تشريع اسلامي چنين است، بر هر مسلماني واجب است كه از اجزا، شرايط، نواقض و مبطلات آن، كه كتب فقهي عهده دار بيان آنها هستند، آگاه شود. آنچه در اين مقاله بر آن تكيه مي كنيم، تبيين يكي از مسائل وضو است كه فقها در باره آن اختلاف نظر دارند؛ يعني حكم مسح يا شستن پاها. خداوند در قرآن به هنگام بيان وجوب وضو و كيفيت آن مي فرمايد: «يَا أيهَا الّذين آمنوا إِذا قمتم إلي الصلاة فَاغسِلوا وجوهَكم و أَيديَكُم إِلي المرافق و امسحوا بروءوسكم و أرجلكم إلي الكعبين و إن كنتم جُنُباً فَاطّهّروا وإن كنتم مرضي أو علي سفر أو جاء أحد منكم من الغائط أو لامستم النساء فلم تجدوا ماءً فتيمّموا صعيداً طيّباً فامسحوا بوجوهكم و أيديكُم منه ما يريد اللّهُ ليجعل عليكم من حرجٍ و لكن يريد ليطهّركم و ليتمّ نعمته عليكم لعلّكم تشكرون»؛[اي كساني كه ايمان آورده ايد! هنگامي كه به نماز مي ايستيد، صورت و دستها را تا آرنج بشوييد و سر و پاها را تا برآمدگي جلو پا مسح كنيد و اگر جنب باشيد، غسل كنيد و اگر بيمار يا مسافر باشيد، يا يكي از شما قضاي حاجت كرده، يا با زنان تماس گرفته (آميزش جنسي كرده ايد) و آب نيابيد، با خاك پاكي تيمّم كنيد و از آن، بر صورت و دستها بكشيد. خداوند نمي خواهد مشكلي

ص: 2

براي شما ايجاد كند، بلكه مي خواهد شما را پاك سازد و نعمتش را بر شما تمام كند، شايد شكر او را به جاي آوريد]. اين آيه يكي از آيات الاحكام است كه از آنها احكام شرعي عملي كه افعال مكلّفان را در امور مربوط به زندگي دنيا و دينيشان تنظيم مي كند، استنباط مي شود. اين گونه آيات، دلالت و تعابير آشكار و روشني دارد؛ زيرا مخاطب اين آيات، مردمان با ايماني هستند كه مايلند رفتار خويش را طبق آيات قرآني انجام دهند. از اين رو اين آيات، از آيات مربوط به توحيد و معارف عقلي، بويژه مسائل مربوط به مبدأ و معاد كه ديدگان انديشمندان متبحر را به خود جلب مي كند، متفاوت است. انسان اگر در اين آيات و نظاير آنها كه مبيّن وظايف مسلمانان است، مانند آياتي كه وجوب اقامه نماز در اوقات پنج گانه را بيان مي كند، تأمّل كند، درمي يابد اين گونه آيات كه همه موءمنان را مورد خطاب قرار مي دهد تا وظايف آنان را به هنگام اقامه نماز ترسيم كند، از تعابير محكم و دلالت روشني برخوردار است. اين گونه خطابها بايد از هر گونه پيچيدگي و ابهام، تقديم و تأخير و تقدير كلمه يا جمله اي عاري باشد تا عموم مسلمانان در هر سطحي كه هستند، اعمّ از عالمي كه به دقايق قواعد عربي آشناست و غير عالم، از مضمون آن آگاه شوند. بنابراين هر كس آيه مزبور را به گونه اي ديگر تفسير كند، از جايگاه آن بي خبر است؛ همچنان كه اگر كسي تلاش كند آن را در پرتو فتاواي فقهي فقها تفسير كند، از راه درستي وارد نشده است. جبرئيل امين

ص: 3

اين آيه را بر قلب رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل كرد و او آن را براي موءمنان تلاوت نمود و موءمنان به روشني و بدون هيچ گونه ترديد و ابهام و غموضي، وظيفه خود را در مقابل آن دريافتند. تنها در دوره پيدايش اجتهادات و تضارب آرا غموض و پيچيدگي در آن ايجاد شد. بنابراين كسي كه اين آيه مبارك را با دقت بخواند، با قلب و زبان خود اعتراف مي كند: بار خدايا منزّهي تو! چه فصيح و بليغ است كلام تو. آنچه قبل از نماز بر هر فرد مسلماني واجب و لازم است، آشكار و بيان كردي، چرا كه در آغاز فرمودي: «يَا أيها الذين آمنوا إذا قمتم إلي الصّلاة»؛ [اي كساني كه ايمان آورده ايد هنگامي كه به نماز مي ايستيد.] آن گاه در تبيين كيفيت وظيفه ما هنگام نماز، اين دو امر را بيان فرمودي: الف) «فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق»؛ [صورت و دستها را تا آرنج بشوييد]. ب) «وامسحوا بروءوسكم و أرجلكم إلي الكعبين»؛[و سرها و پاها را تا برآمدگي پا مسح كنيد]. منزهي تو! هيچ اجمال و ابهامي را در سخن و بيانت ننهادي و با توضيح اين فريضه و بيان جزئيات آن، باب اختلاف و انحراف را بستي. بارالها، منزهي تو! اگر كتاب عزيز تو حافظ و نگهبان ديگر كتب آسماني است، پس به يقين حافظ و نگهبان روايات رسيده از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز مي باشد، همچنان كه فرمودي: «وانزلنا إليك الكتاب بالحقّ مصدّقاً لما بين يديه من الكتاب و مهيمناً عليه»؛[و اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، در حالي

ص: 4

كه كتب پيشين را تصديق مي كند و حافظ و نگهبان آنهاست]، در برخي از روايات به شستن پاها امر شده و در برخي ديگر به مسح آنها. پس با روايات متناقضي كه از شخصيتي روايت شده كه جز وحي را بازگو نمي كند و در سخنانش تناقضي يافت نمي شود، چه كنيم؟ خدايا، منزهي تو! براي ما راهي نيست جز اينكه به آنچه كتاب عزيز و قرآن مجيد تو ندا داده است، تمسّك كنيم. قرآن واقعيت اين فريضه را در طي دو جمله بيان مي كند كه وضو از دو شستن تشكيل شده است: «فَاغسلوا وجوهكم و اَيديكم إلي المرافق»؛[صورت و دستها را تا آرنج بشوييد] همچنان كه از دو مسح تشكيل شده است: «فامسحوا بروءوسكم و أرجلكم إلي الكعبين»؛ [سر و پاها را تا برآمدگي جلوي پا مسح كنيد]. «أفغير اللّه أبتغي حكماً و هو الذي أنزل إليكم الكتاب مفصّلاً»؛[با اين حال؛ آيا غير از خدا را به داوري طلبم؟ در حالي كه كتاب آسماني را كه همه چيز در آن آمده، به سوي شما فرستاده است].

آغاز اختلاف

مسلمانان قبل از حكومت خليفه سوم، در مسئله وضو اتفاق نظر داشته، در مورد مسح پاها يا شستن آن، اختلاف نظر بارزي نداشتند، اما از رواياتي كه از عثمان در بيان كيفيت وضو نقل شده، استفاده مي شود، آغاز اختلاف در اين زمينه در دوره خلافت اين خليفه آغاز شده است. مسلم در صحيحش برخي از اين اخبار را نقل مي كند و ما اينك به ذكر آنها مي پردازيم: 1. مسلم از حمران، يكي از موالي عثمان، نقل كرده است: براي عثمان بن عفّان مقداري آب براي وضو آوردم و او

ص: 5

وضو گرفت. آن گاه گفت: گروهي از مردم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) احاديثي نقل مي كنند كه نمي دانم چيست. آگاه باشيد من ديدم كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مثل من وضو گرفت. سپس گفت: هركس چنين وضو بگيرد، همه گناهان گذشته اش بخشوده مي شود و نماز و راه رفتنش تا مسجد، نافله محسوب مي شود. 2. مسلم از ابي انس روايت كرده است: عثمان به آرامي وضو گرفت، آن گاه گفت: آيا نمي خواهيد كيفيت وضوي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به شما نشان دهم؟ سپس هر بخش از اجزاي وضو را سه بار انجام داد. قتيبه در روايتش افزوده است كه سفيان گفت: ابو نضر از ابي انس نقل كرده است كه در اين هنگام نزد عثمان جمعي از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حضور داشتند. روايات ديگري در بيان كيفيت وضوي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به نقل از عثمان وجود دارد كه مسلم آنها را ذكر نكرده است، اما ديگران آورده اند. تمامي آنها اشاره دارند كه اختلاف نظر در زمينه كيفيت وضوي پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در دوره خلافت عثمان روي داده است. اما اينكه سبب اختلاف چه بوده است، در ادامه به بيان آن خواهيم پرداخت. قرآن، تنها مرجع و حافظ به هنگام اختلاف روايات است. قرآن بر ديگر كتب آسماني، اشراف دارد و معيار حق و باطل آنهاست. آنچه در كتب آسماني وجود دارد، چنانچه با قرآن مخالفت نداشته باشد، اخذ مي شود؛ و گرنه بايد آن را ردّ كرد. بنابراين وقتي جايگاه قرآن نسبت به ديگر كتب

ص: 6

آسماني چنين است، جايگاه آن نسبت به رواياتي كه از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده نيز چنين است؛ يعني قرآن بر آنها اشراف دارد و چنانچه روايتي (در صورت صحت سند) با آن مخالفت نداشته باشد، اخذ مي شود؛ و گرنه پذيرفته نمي شود. البته معناي سخن اين نيست كه بايد سنّت را از شريعت حذف و به قرآن اكتفا كرد؛ بلكه سنّت؛ يعني رواياتي كه از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است، چنانچه با سند قطعي مسلمانان (قرآن) در تضاد نباشد، پس از قرآن، دومين حجّت مسلمانان است. بنابراين اگر قرآن در زمينه مسح يا شستن، حكمي داشته باشد، اخباري كه بر خلاف آن حكم باشند، چه ارزشي دارند؟ البته اگر امكان جمع بين قرآن و اخبار وجود داشته باشد، مثلاً «اخباري كه در اين باب وارد شده، مربوط به دوره اي خاص بوده، آن گاه قرآن آنها را نسخ كرده است» اين كار را مي كنيم. اما اگر امكان جمع وجود نداشته باشد، بايد آن روايات را به كنار نهاد. فخر رازي مي گويد: «پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده است: اگر حديثي براي شما نقل شد، آن را بر كتاب خدا عرضه كنيد، چنانچه با آن موافق بود، آن را قبول كنيد؛ و گرنه آن را رد كنيد».

سوره مائده، آخرين سوره نازل شده

به طور قطع مائده آخرين سوره اي است كه بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده است و در آن آيه منسوخي وجود ندارد. احمد بن حنبل در مسند، ابو عبيد در فضائل، نحاس در ناسخ، نسائي، ابن منذر، حاكم و ابن مردويه در كتبشان و بيهقي

ص: 7

در سنن خويش از جبير بن نفير نقل كرده اند: حج به جاي آوردم، آن گاه بر عايشه واردشدم. به من گفت: اي جبير، مائده مي خواني؟ گفتم: بله، گفت: مائده آخرين سوره اي است كه نازل شده است. بنابراين آنچه را كه در اين سوره حلال يافتيد، حلال است و آنچه را در آن حرام يافتيد، حرام بدانيد. ابو عبيد از ضمرة بن حبيب و عطية بن قيس نقل كرده است: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: مائده از نظر نزول، آخرين سوره از سوره هاي قرآن است. پس حلال آن را حلال و حرام آن را حرام شماريد. فريابي و ابوعبيد و عبد بن حميد و ابن منذر و ابوالشيخ از ابي ميسره نقل كرده اند: در سوره مائده هجده فريضه است كه در هيچ يك از سوره هاي قرآني نيست و آيه منسوخي در آن وجود ندارد و يكي از آيات اين سوره، آيه «و إذا قمتم إلي الصلاة فاغسِلوا.» است. ابو داود و نحاس در الناسخ از ابي ميسره عمروبن شرحبيل نقل كرده اند: «از سوره مائده آيه اي نسخ شده است». عبدبن حميد مي گويد: «به حسن گفتم: آيا از سوره مائده چيزي نسخ شده است؟ گفت: نه».10 همه اين روايات نشان مي دهد كه مائده آخرين سوره اي است كه نازل شده، بنابراين چاره اي جز عمل طبق آيات آن وجود ندارد و هيچ آيه اي از آن نسخ نشده است. روايات بسياري از امامان عليهم السلام وجود دارد كه نشان مي دهد مائده آخرين سوره اي است كه نازل شده و آيه اي از آن نسخ نشده است. محمد بن مسعود عياشي سمرقندي با سند خود از امام علي (علیه السلام)نقل كرده است: برخي

ص: 8

آيات قرآن با برخي آيات ديگر نسخ مي شود و اينكه كدام آيه، آخرين آيه است، بايد آن را از فرمايش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به دست آورد. آخرين سوره اي كه بر حضرت نازل شد، سوره مائده است كه قبل از خودش را نسخ كرد و چيزي آن را نسخ نكرد. شيخ طوسي با سند خود از امام صادق و امام باقر(علیه السلام)و آن دو از اميرالموءمنين علي(علیه السلام)نقل كرده اند كه در طي حديثي طولاني فرموده است: قرآن حكم مسح روي كفشها را نسخ كرده است. همانا سوره مائده [كه در آن به مسح بر پاها امر شده] دو ماه قبل از رحلت پيامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده است.» با توجه به مطالب گذشته، روايات مخالف با قرآن را بايد بر منسوخ بودنشان به واسطه قرآن، حمل كرد و يا بايد آنها را به كنار نهاد.

ريشه اختلاف

اشاره

حال كه دانسته شد آغاز اختلاف در زمينه مسح يا شستن پاها در دوره خلافت خليفه سوم بوده است، اينك اين پرسش مطرح مي شود كه چه چيزي سبب شد حدود بيست سال پس از رحلت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) در اين زمينه اختلاف ايجاد شود؟ در پاسخ به اين پرسش احتمالاتي وجود دارد كه آنها را ذكر مي كنيم:

اختلاف قرائت

ممكن است تصوّر شود ريشه اختلاف در آن دوره، اختلاف قرائت بوده است؛ به اين معنا كه قرّاء در اِعراب كلمه «أرجلكم» در آيه «فامسحوا بروءوسكم و أرجلكم» اختلاف داشتند. گروهي كلمه «أرجلكم» را عطف بر «بروءوسكم» گرفتند و در نتيجه آن را «ارجلِكم» به كسر «لام» قرائت كردند كه مطابق

ص: 9

اين قرائت، مسح بر پاها واجب مي شود. اما گروهي كلمه «أرجلكم» را عطف بر «وجوهكم» در جمله «فاغسلوا وجوهكم و أيديكم» قلمداد كردند و در نتيجه آن را «أرجُلَكم» به فتح «لام» قرائت كردند كه مطابق اين قرائت، شستن پاها واجب مي شود. اما اين احتمال قطعاً باطل است؛ زيرا اگر يك عرب اصيل آيه مزبور را بدون هر گونه پيش داوري بخواند، به جز عطف «أرجلكم» بر «بروءوسكم» به چيز ديگري راضي نخواهد شد؛ خواه كلمه «أرجلكم» را با جرّ بخواند يا با نصب، هرگز به فكرش نمي رسد كه اين كلمه بر «وجوهكم» عطف شده باشد تا در نتيجه، منشأ اختلاف در مسح يا شستن پاها باشد. بنابراين اگر كسي خواهان تفسير آيه و فهم مدلول آن باشد، كافي است خودش را در عصر نزول آيه قرار دهد و در نظر بگيرد اين كلام خدا را از دهان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) يا اصحابش مي شنود. در اين صورت، آنچه از آن مي فهمد بين خود و خدايش حجّت خواهد بود و قطعاً به احتمالات و وجوهي كه پس از آن ظاهر مي شود، اعتماد نخواهد كرد. اگر اين آيه را بر يك عرب كه دور از فضاي مباحث فقهي و اختلافاتي كه ميان مسلمانان در كيفيت وضو وجود دارد، عرضه كنيم و از او بخواهيم آنچه را از آيه مي فهمد براي ما بيان كند، به روشني و بدون اينكه فكر كند كه آيا «أرجلكم» عطف بر «روءوسكم»است يا بر «وجوهكم» خواهد گفت: وضو مشتمل بر دو شستن و دو مسح است. او درك مي كند كه آيه شريفه از دو جمله تشكيل شده و در

ص: 10

هريك از آنها به حكمي تصريح گرديده است: در جمله نخست، يعني «فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق» ابتدا حكم شستن «وجوه» آمده، آن گاه «ايدي» بر آن عطف شده است. بنابراين حكم «أيدي» به دليل عطف بر «وجوه»، حكم «وجوه» را دارد. در جمله دوم، يعني «وامسحوا بروءوسكم و أرجلكم إلي الكعبين» ابتدا حكم مسح «روءوس» مطرح شده، آن گاه «ارجل» بر آن عطف شده است. بنابراين حكم «ارجل» به دليل عطف شدن بر «روءوس» حكم «روءوس» را دارد. واوِ عطف كه ميان «روءوسكم» و «أرجلكم» آمده، نشان دهنده اين است كه حكم پس از واو با حكم قبل از آن، يكي است و هيچ عرب اصيلي بين حكم «روءوس» و حكم «أرجل» تفاوت قائل نمي شود، بلكه آن را مخالف ظاهر آيه مي داند.

تمسك به روايات منسوخ شستن پاها

از برخي روايات استفاده مي شود كه شستن پاها به هنگام وضو به جاي مسح، سنّت بوده و پيامبر (صلی الله علیه و آله) در بخشي از عمرشان به آن دستور داده اند. اما وقتي سوره مائده نازل شد كه در آن آيه وضو و دستور مسح پاها به جاي شستن آنها وجود دارد، سنّت قبلي نسخ شده و وظيفه اين مي شود كه در وضو پس از شستن دستها، سر و پاها مسح شود. پس از گذشت زماني، برخي كه ناسخ و منسوخ را نمي شناخته اند، به سنّتي كه نسخ شده عمل مي كنند و همين موجب اختلاف بين مسلمانان مي شود. غافل از اينكه پس از نزول قرآن، كه حاوي سوره مائده، يعني آخرين سوره اي كه بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شد، وظيفه مسلمانان عمل به قرآن ناسخ است. ابن جرير از

ص: 11

انس روايت مي كند: «قرآن به مسح پاها به هنگام وضو حكم كرد، در حالي كه سنّت، شستن [پاها] بود». منظور از سنّت، عمل پيامبر (صلی الله علیه و آله) قبل از نزول آيه قرآن در اين زمينه مي باشد. بديهي است كه قرآن، حاكم و ناسخ سنّت است. ابن عباس مي گويد: «مردم در وضو پاي خود را مي شويند در حالي كه در قرآن چيزي را جز مسح پاها نمي يابم». بين رواياتي كه حاكي از عمل پيامبر (صلی الله علیه و آله) در شستن پاها و ظهور آيه در لزوم مسح است، مي توانيم اين گونه جمع كنيم و بگوييم شستن پاها قبل از نزول آيه وضو بوده است. نظير اين مطلب را در باره مسح بر كفشها (به هنگام سفر) هم مشاهده مي كنيم؛ زيرا حاتم بن اسماعيل از جعفر بن محمد و وي از پدرش و او از علي (علیه السلام)روايت كرده است: «قرآن حكم مسح روي كفشها را نسخ كرده است». عكرمه از ابن عباس روايت كرده است: آيه وضو پس از مسئله مسح روي كفش نازل شده و معناي كلام اين است كه اگر چه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) در دوره اي دستور مسح روي كفش صادر شده بود، ولي قرآن خلاف آن را آورده و آن را نسخ كرده و فرموده است: «وامسحوا بروءوسكم و أرجلكم»؛ يعني برپوست پا مسح كنيد، نه بر كفش و جوراب.

ترويج شستن پا از جانب قدرت حاكم

حاكمان اصرار داشته اند كه پاها به جاي مسح، شسته شود و به خاطر كثيف بودن كف پاها مردم را بر اين كار مجبور مي كرده اند. از آنجا كه بسياري از مردم، پا برهنه بوده اند، آن را

ص: 12

مي پذيرفته اند. برخي از مطالبي كه در متون آمده است اين احتمال را تأييد مي كند؛ از جمله: - ابن جرير از حميد روايت كرده است كه گفت: موسي بن انس كه ما نزد او بوديم، گفت: اي ابا حمزه! حجاج در اهواز براي ما كه با او بوديم خطبه اي ايراد كرد و در طي آن از وضو ياد كرد. آن گاه گفت: «اغسلوا وجوهكم و ايدكم و امسحوا بروءوسكم و ارجلكم» و هيچ جاي انسان كثيف تر از پاهايش نيست، پس زير و رو و پاشنه آنها را بشوييد! انس گفت: خدا راست گفت و حجاج دروغ گفت. خداوند فرموده است: سرها و پاها را مسح كنيد، موسي بن انس گفت: چنين بود كه هر گاه انس مي خواست پاهايش را مسح كند، آنها را تر مي كرد. - ازجمله مواردي كه نشان مي دهد دستگاههاي تبليغاتي رسمي هيئت حاكم، شستن پاها را تأييد كرده و كساني را كه به مسح معتقد بوده اند، موءاخذه مي كرده اند، روايتي است كه احمد بن حنبل با سند خويش از ابي مالك اشعري نقل كرده كه روزي او به قومش مي گويد: جمع شويد تا براي شما نمازي آن گونه كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خوانده است، بخوانم، چون جمع شدند، گفت: آيا ميان شما غريبه اي هست؟ گفتند نه مگر خواهر زاده اي از ما. گفت: خواهر زاده هر قومي، از آن گروه است. آن گاه درخواست كرد كاسه آبي بياورند. وقتي آوردند، وضو گرفت؛ به اين شكل كه نخست مضمضه و استنشاق كرد، آن گاه صورت و دستها را هر كدام سه بار شست و بر سر و روي دو پا مسح كرد

ص: 13

و آن گاه نماز خواند. اينها احتمالاتي بود كه مي توان با آنها شستن پا به جاي مسح را توجيه كرد؛ با آنكه قرآن بر مسح دلالت دارد. از ميان اين سه احتمال، احتمال دوم و پس از آن، احتمال سوم به واقع نزديك تر است.

عامل نحوي در كلمه «أرجلكم»

آيه وضو تنها دليل محكمي است كه بر وجوب وضو و كيفيت آن دلالت دارد. اين آيه، به روشني بيان مي كند كه وظيفه نمازگزار قبل از نماز چيست. مقتضاي حال اين است كه اين آيه از نشانه هاي آشكار و دلالت محكمي برخوردار بوده و هيچ گونه اجمال و ابهامي نداشته باشد. خداوند سبحان در اين آيه مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا إذا قمتم إلي الصلاة، فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق، وامسحوا بروءوسكم و أرجلكم إلي الكعبين». اينكه آيا در وضو بايد پاها را شست يا آنها را مسح كرد، به تشخيص عاملي كه در كلمه «أرجلكم» عمل كرده است، بستگي دارد. توضيح اين كه در آيه مبارك دو عامل و دو فعل وجود دارد كه در ابتدا به نظر مي رسد هر يك بتواند عامل نحوي كلمه «أرجلكم» باشد. اما بحث در اين است كه ذوق عربي كدام يك را عامل اين كلمه مي داند؟ آن دو عامل: «فاغسلوا» و «وامسحوا» است. اگر بگوييم عامل نحويِ «أرجلكم» «فاغسلوا» است، شستن پاها واجب مي شود، اما اگر بگوييم عامل، «امسحوا» است، مسح پاها واجب مي شود. بنابراين ملاك وجوب مسح يا غسل، در گرو تعيين عامل كلمه «أرجلكم» است. بدون شك با قطع نظر از هر گونه پيش داوري و عمل متداول بين مسلمانان، دقت در آيه شريفه، عامل دوم را اثبات مي كند؛ يعني

ص: 14

«فامسحوا» عامل «أرجلكم» است، نه «فاغسلوا» كه دورتر است. به عبارت ديگر، «أرجلكم» عطف بر كلمه نزديك تر، يعني «روءوسكم» است، نه عطف بر كلمه دورتر كه «وجوهكم» باشد. اين مطلب را با مثالي توضيح مي دهيم: اگر بشنويم كه كسي مي گويد: «اُحبُّ زيداً و عمرواً و مررتُ بخالدٍ و بكر» و اِعراب نصب يا جرِّ بَكْر را ظاهر نكند، در اين صورت مي گوييم بكر بر خالد عطف است و عامل نحوي آن، فعل دوم يعني «مررتُ» است و عطف بر «عمرو» نيست تا عامل نحوي آن فعل نخست يعني «أُحبُّ» باشد. علماي ادبيات عرب گفته اند اصل اين است كه كلمه بر كلمه اي كه نزديك تر است عطف شود و عدول از اين اصل نيازمند وجود قرينه اي در كلام است؛ و گرنه موجب مي شود مراد واقعي متكلّم فهميده نشود؛ مثلاً وقتي رئيس به خادم خود مي گويد: «اكرم زيداً و عمرواً و أضرِب بكراً و خالداً» خادم بين اين دو جمله تفاوت مي گذارد و مي فهمد عمرواً بر زيداً و خالداً بر بكراً عطف است و احتمال ديگري به خاطرش خطور نمي كند. فخر رازي در اين زمينه مي گويد: مي تواند عامل نصب در كلمه «أرجلكم»، جمله «وامسحوا» باشد و مي تواند فعل «فاغسلوا» باشد. اما هر گاه در باره يك معمول، دو عامل وجود داشته باشد، اِعمال عامل نزديك تر اولويت دارد. بنابراين واجب است عامل نصب در كلمه «أرجلكم»، جمله «وامسحوا» باشد. با توجه به اين توضيحات، كلمه «أرجلكم» منصوب بوده، در نتيجه مسح پاها واجب است. حال كه چنين است و خروج از قواعد ادبي در مثالهاي عرفي جايز نيست، پس در باره كلام خداوند رعايت اين قاعده سزاوارتر

ص: 15

است. بنابراين اگر آيه وضو به يك عرب اصيل كه خود را از تعصّبات مذهبي رها كرده باشد، عرضه شده، از او در باره دلالت آيه سوءال شود، پاسخ خواهد داد: اعضايي وجود دارد كه بايد آنها را به هنگام وضو شست كه صورت و دستهاست؛ اعضايي هم وجود دارد كه بايد آنها را مسح كرد كه سر و پاهاست. او براساس قواعد ادبيات عرب، ترديدي به خود راه نمي دهد كه عامل نحوي در «روءوسكم» و «أرجلكم» يك چيز است؛ يعني «فامسحوا» و هرگز به ذهنش خطور نمي كند كه بين «روءوسكم» و «أرجلكم» از اين جهت تفاوتي قائل شود؛ به اين صورت كه عامل «روءوسكم» جمله «فامسحوا» باشد و عامل «أرجلكم» جمله «فاغسلوا». هر گاه دلالت آيه بر مسح يا شستن پاها روشن باشد، به چيز ديگري نياز نداريم. رواياتي كه موافق دلالت آيه است بر مضمون آن تأكيد مي كند و رواياتي كه مخالف آن است، بايد به نحوي توجيه شود و بهترين راه اين است كه بگوييم به واسطه آيه فوق نسخ شده است.

دو گونه قرائت و دلالت آيه بر مسح پاها

از نظر ما اختلاف قُرّاء در كلمه «أرجلكم» كه گروهي آن را با نصب خوانده اند و گروهي ديگر با جرّ، در دلالت آيه بر وجوب مسح تأثيري نمي گذارد. توضيح اينكه نافع و ابن عامر و عاصم (البته بنا بر روايت حفص از او) «أرجلكم» را به نصب قرائت كرده اند و اين، قرائت معروفي است كه قرآنهاي متداول مطابق آن است. ابن كثير، حمزه، ابو عمرو و عاصم (البته به روايت ابي بكر از او) آن كلمه را به جرّ قرائت كرده اند. به اعتقاد ما هر دو قرائت ياد شده،

ص: 16

بدون اينكه ترديدي وجود داشته باشد، بر قول به وجوب مسح، منطبق است؛ زيرا قرائت جرّ قوي ترين شاهد است بر اينكه كلمه «أرجلكم» بر كلمه «بروءوسكم» عطف شده است، زيرا دليلي براي قرائت جرّ جز اينكه به كلمه «بروءوسكم» عطف شده باشد، وجود ندارد. در اين صورت بدون شك، پاها را بايد مسح كرد. دليل قرائت نصب اين است كه اين كلمه بر محل «بروءوسكم» كه به دليل مفعول بودن، منصوب است، عطف شده است. عطف بر محلّ يك كلمه، در زبان عربي متداول است و مواردي از اين قبيل در قرآن كريم وجود دارد. اما خداوند در قرآن، فرموده است: «ان اللّه بريء من المشركين و رسولُه» كه قرائت كلمه «رسولُه» به ضمّ، قرائتي معروف و متداول است و دليلي براي رفع آن جز اينكه عطف بر محل اسم إنّ، يعني لفظ جلاله در عبارت «إنّ اللّه» باشد، وجود ندارد؛ زيرا «اللّه» مبتداست. اما در كتب عربي عطف بر محلّ، در موارد زيادي آمده است؛ به طوري كه ابن هشام براي اين مسئله باب خاصي تنظيم كرده و شرايط آن را بيان نموده است. در اشعار عربي نيز نمونه عطف بر محل، بسيار است؛ براي مثال شاعر گفته است: معاوي انّنا بشر فاسجح فلسنا بالجبال ولاَ الحديدا در اين شعر كلمه منصوب «الحديدا» بر محل «الجبال» عطف شده است؛ زيرا «بالجبال» خبر «ليس» است. از آنچه گذشت اين نتيجه به دست مي آيد كه اختلاف قرائت در كلمه «أرجلكم» تأثيري در تعيّن وجوب مسح ندارد. اين دو قرائت را بنابر قولي كه شستن پاها را واجب مي داند، بررسي خواهيم كرد. از طرف ديگر گروهي از

ص: 17

علماي نامدار اهل سنّت تصريح كرده اند كه آيه فوق بر وجوب مسح دلالت دارد. اينان گفته اند كلمه «أرجلكم» بر عامل نزديك تر عطف شده است، نه بر عامل دورتر؛ يعني عاملي كه در كلمه «أرجلكم» اثر كرده، «فامسحوا» است، نه غير آن. اينك سخنان برخي از آنها را ذكر مي كنيم: 1. ابن حزم گفته است: اما ديدگاه ما در باره پاها اين است كه قرآن مسح را واجب كرده است. خداوند فرموده است: «و امسحوا بروءوسكم و أرجلكم». كلمه «أرجلكم»را چه مجرور بخوانيم و چه مفتوح، در هر صورت بر «روءوس» عطف شده است؛ يعني اگر مجرور بخوانيم، بر لفظ «روءوس» عطف شده و اگرمنصوب بخوانيم، بر محلّ «روءوس» عطف شده است و غير اين جايز نيست. 2. فخر رازي گفته است: مقتضاي مجرور خواندن كلمه «أرجلكم» اين است كه بر «روءوس» عطف شده باشد. در اين صورت، پاها را بايد همچون سر، مسح كرد. اما در صورت قرائت نصب، علما گفته اند كه مسح واجب است؛ زيرا كلمه «بروءوسكم» در جمله «وامسحوا بروءوسكم» در محل نصب است، اما ظاهراً به وسيله «باء» مجرور شده است. بنابراين اگر «أرجلكم» بر «روءوسكم» عطف شده باشد، مي توان آن را بنابر عطف بودن بر محلّ «روءوسكم» منصوب خواند و مي توان آن را بنابر عطف بودن بر ظاهر «روءوسكم» مجرور خواند. اين كلام، نظر مشهور نحويان است. 3. شيخ سندي حنفي پس از بيان اعتقاد جزمي خود بر اينكه ظاهر قرآن [وجوب] مسح پاهاست، مي گويد: ظاهر قرآن مسح را مي رساند؛ زيرا ظاهر آن قرائت جرّ است و قرائت نصب در صورتي است كه بر محل عطف كنيم. به نظر مي رسد

ص: 18

همين مقدار از نقل آراي صاحب نظران اهل سنّت، در بيان اين حقيقت كه هر دو قرائت، بدون هيچ گونه ترديدي تنها بر مسح منطبق است و آن را تأييد مي كند، كافي باشد. شستن پاها با توجه به قرائت نصب و جرّ گذشت كه اختلاف قرائت در كلمه «أرجلكم»، در اعتقاد به مسح پاها تأثيري ندارد. به عبارت ديگر، نصب كلمه «أرجلكم» و هم جرّ آن، عقيده وجوب مسح را تأييد مي كند. عامل كلمه «أرجلكم» جمله «فامسحوا» است و كلمه «أرجلكم» بر لفظ يا محلّ «بروءوسكم» عطف شده است. اما سخن در امكان انطباق اعتقاد به شستن پاها بر اين دو قرائت معروف و ميزان هماهنگي آن با قواعد عربي است. طي اين بحث، روشن خواهيم ساخت كه اسناد شستن پاها به آيه، نقض آشكار قواعد عربي است.

شستن پاها با توجه به قرائت نصب

اگر قائل شويم كه آيه وضو بر شستن پاها دلالت دارد، به ناچار بايد عامل نصب كلمه «أرجلكم» جمله «فاغسلوا» باشد و كلمه «أرجلكم» بر «وجوهكم» عطف شده باشد. لازمه اين كلام آن است كه بين معطوف، يعني «أرجلكم» و معطوفء عليه، يعني «وجوهكم» جمله اي كه به اين دو كلمه ربطي ندارد، يعني «و امسحوا بروءوسكم»، فاصله شده باشد؛ در حالي كه نبايد حتي يك كلمه بي ربط بين «معطوف» و «معطوفء عليه» فاصله اندازد، چه رسد به يك جمله بي ربط. در كلام عرب فصيح شنيده نشده كه كسي بگويد: «ضربت زيداً و مررت ببكرٍ و عمرواً» كه كلمه «عمرواً» بر «زيداً» عطف شده باشد. ابن حزم گفته است: عطف كلمه «أرجلكم» بر كلمه «وجوهكم» جايز نيست؛ زيرا درست نيست كه بين «معطوف» و «معطوفء

ص: 19

عليه» يك جمله استينافي قرار گيرد. ابوحيان گفته است: صحت اين اعتقاد كه قرائت نصب در «أرجلكم» به دليل عطف بودن آن بر «وجوهكم» است، بعيد مي نمايد؛ زيرا در اين صورت بين دو كلمه كه به هم عطف شده اند، جمله اي انشايي (يعني وامسحوا بروءوسكم) فاصله مي افتد. شيخ حلبي در تفسير آيه وضو گفته است: نصب كلمه «أرجلكم» بنابر عطف شدن آن بر محلّ است و جرّ آن بنابر عطف شدن آن بر لفظ و نصب آن بنابر عطف شدن بر كلمه «وجوهكم» جايز نيست؛ زيرا در اين صورت بين «معطوف» و «معطوفء عليه» جمله اي بيگانه كه «وامسحوا بروءوسكم» باشد، فاصله مي افتد؛ در حالي كه اصل اين است كه بين آن دو حتي يك كلمه فاصله نيندازد، چه رسد به يك جمله. و در كلمات عرب فصيح شنيده نشده كسي بگويد: «ضربت زيداً و مررت ببكر و عمرواً» كه عمرواً بر زيداً عطف شده باشد. شيخ سندي گفته است: توجيه قرائت نصب كلمه «أرجلكم» به عطف بودن آن بر محل كلمه «روءوسكم» به صواب نزديك تر است؛ زيرا عطف به محل، شايع است. همچنين در اين توجيه مشكل فاصله افتادن بين معطوف و معطوفء عليه با يك جمله بيگانه وجود ندارد. بنابراين ظهور قرآن در مسح است. سخنان ديگري هم از اديبان و مفسّران وجود دارد كه تصريح مي كند قرائت نصب و برداشت وجوب شستن پاها از آيه، متوقف بر اين است كه مرتكب نقض يك قاعده نحوي شويم و ميان معطوف و معطوفء عليه با يك جمله بيگانه فاصله بيندازيم.

شستن پاها با توجه به قرائت جر

قائلان به وجوب شستن پاها در وضو، قرائت نصب را به گونه اي توجيه كرده اند

ص: 20

كه ضعف و ناهماهنگي آن با قواعد عربي آشكار است. آنان وقتي متوجه شدند قرائت جرّ بر مسح دلالت دارد، نه بر شستن، در توجيه و تطبيق قرائت جرّ با اعتقادشان به وجوب شستن، در ماندند. از اين رو، كوشيدند تا توجيهي براي قول به شستن پاها با توجه به قرائت جرّ بيابند، اما توجيهي نيافتند جز «اعراب جرّ به سبب مجاورت». كلمه «أرجلكم» به سبب اينكه به كلمه «وجوهكم» عطف شده، منصوب است، اما چون در جوار كلمه اي مجرور، يعني «بروءوسكم» قرار گرفته، اعراب جرّ را از آن كسب مي كند، كه از آن به «جرّ به سبب مجاورت» تعبير مي شود و به اين معناست كه كلمه اي اِعراب طبيعي خود را از دست بدهد و اِعراب كلمه مجاور را بگيرد. مي گويند در مثل آمده است: «حُجْرُ ضَبٍّ خَربٍ» [سوراخ سوسمار خراب است]، كلمه «خَربٍ» چون خبر «حُجر» است بايد مرفوع باشد، اما چون در كنار كلمه مجرور «ضَبٍّ» قرار گرفته، از آن كسب جرّ كرده و مجرور شده است. از آنجا كه «جرّ به سبب مجاورت» در كلمات فصيح عرب وجود ندارد و بر فرض وجود آن، داراي شرايطي است كه در مورد بحث، آن شرايط، موجود نيست، فصل بعدي را به بيان اين موضوع اختصاص مي دهيم. صحّت و شروط «جرّ به سبب مجاورت» از آنجا كه قائلان به لزوم شستن پاها در وضو، قرائت جرّ كلمه «أرجلكم» را با همجواري آن با كلمه «بروءوسكم» توجيه مي كنند، مناسب است در اينجا سخنان ادباي نامدار را نقل كنيم تا ميزان صحّت اعراب جرّ به سبب همجواري و بر فرض صحت آن، شرايط انجام آن معلوم شود.

ص: 21

1. زجاج گفته است: ممكن است گفته شود كلمه «أرجلكم» به دليل همجواري با كلمه اي مجرور، مجرور شده است؛ مانند كلام كسي كه بگويد: «حُجر ضبٍّ خربٍ» كه كلمه «خَربٍ» خبر «حجر» است و قاعدتاً بايد مرفوع باشد، ولي به واسطه همجواري با «ضبٍّ» مجرور شده است. اما اين ديدگاه صحيح نيست؛ زيرا اهل زبان عربي اتفاق نظر دارند كه اعراب يك كلمه به سبب همجواري با كلمه ديگر، شاذّ و نادر است. بنابراين حمل آيه قرآن بر چنين اعراب نادري، در غير صورت ضرورت، جايز نيست. 2. علاء الدين بغدادي در تفسيرش موسوم به الخازن مي گويد: برخي كسره لام را در «أرجلكم» به دليل مجاورت با لفظ قبلي دانسته و حكم لفظ قبلي را به اين لفظ تسرّي نداده اند. اينان براي اين سخن به قول عرب استناد كرده كه مي گويند: «حُجر ضبٍّ خربٍ» و گفته اند كلمه «خرب» صفت «حُجر» است، نه صفت «ضبّ» و اعراب جرّ آن به سبب مجاورت با كلمه «ضبٍّ» است. اين سخن به دو دليل صحيح نيست: أ) موارد اعراب جرّ به سبب مجاورت را يا بايد به ضرورت شعري حمل كرد و يا بايد اِعمال آن را در مواردي كه احتمال اشتباه نمي رود، مجاز دانست. در مثال مذكور، معلوم است كه كلمه «خرب» صفت «ضبٍّ» نيست، بلكه صفت «حُجر» است. ب) اِعراب جرّ به سبب مجاورت، در صورتي است كه واو عطف ميان دو كلمه نباشد. اما در صورت وجود واو عطف، عرب آن را اعمال نمي كند. 3. سيرافي و ابن جنّي، اعراب جرّ به سبب مجاورت را انكار كرده اند و اعراب جرّ در كلمه «خرب» را چنين تأويل

ص: 22

كرده اند كه اين كلمه، صفت «ضبّ» است. براي آگاهي از جزئيات ديدگاه اين دو اديب، به كتاب مغني اللبيب مراجعه شود. 4. ابن هشام گفته است: اعراب جرّ به سبب مجاورت، در عطف نسق جاري نمي شود؛ زيرا حرف عطف، مجاورت دو كلمه را از بين مي برد. از سخناني كه به طور مختصر نقل كرديم، نتيجه مي گيريم: اوّلاً، اعراب جرّ به سبب مجاورت، در كلام فصيح استعمال نشده است. ثانياً، اعراب جرّ به سبب مجاورت در صورت استعمال در كلام فصيح، يا به جهت ضرورت شعر است و يا به اين جهت است كه طبع انسان، مشابهت را بين دو لفظي كه كنار هم هستند، مي طلبد اما هيچ يك از اين دو جهت در اين آيه وضو وجود ندارد؛ يعني نه ضرورت شعري وجود دارد و نه طبع انسان قبول مي كند كلمه «أرجلكم» اعراب اصلي خود را از دست بدهد و اعراب جرّ بگيرد. ثالثاً، جرّ به سبب مجاورت، در صورتي جايز است كه احتمال اشتباه وجود نداشته باشد. همان طور كه در مثال معروف بود؛ زيرا كلمه «خرب» حتي اگر مجرور باشد، صفت «حجر» است، نه صفت «ضبّ» اما در آيه چنين نيست؛ زيرا قرائت جرّ موجب اشتباه مي شود؛ به اين معنا كه اگر در واقع شستن پاها لازم باشد، اعراب جرِّ كلمه «أرجلكم» به سبب مجاورت با كلمه «روءسكم» اين توهم را در انسان ايجاد مي كند كه كلمه «أرجلكم» بر «روءسكم» عطف شده و حكم پاها همچون سر، مسح است، نه شستن؛ زيرا مخاطب متوجه نمي شود جرّ كلمه «أرجلكم» به سبب مجاورت است، نه به سبب عطف بر «روءسكم». بنابراين دليلي ندارد كه اين

ص: 23

نوع از جرّ را كه ظاهر آن با مراد گوينده در تضاد است، اِعمال كنيم. رابعاً، اعراب جرّ به سبب مجاورت، تنها در وصف و بدل و امثال اين دو ثابت شده است، نه در معطوف. از بحث مفصّل گذشته آشكار شد كه قول به لزوم مسح، به راحتي و بدون هيچ گونه تأويل، با هر دو قرائت، انطباق دارد، اما قول به لزوم شستن چنين نيست؛ زيرا اين قول نه با قرائت نصب سازگار است و نه با قرائت جرّ.

اجتهاد در مقابل نص

اشاره

آفت فقه اين است كه فقيه در مقابل نص، به امور اعتباري و ادله استحساني تمسّك كند؛ زيرا اين امور با مذهبي كه تعبّد به نص را لازم مي داند، در تضاد است. بنابراين مسلمان به نصّ (با هر دلالتي كه دارد) متعبّد است و هيچ گاه رأي خويش را بر كتاب خدا و سنّت صحيح رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مقدّم نمي شمارد و اين نشانه تسليم در برابر خدا و رسول و كتاب و سنّت است. خداوند فرموده است: «يا ايها الذين آمنوا لاتقدّموا بين يَدي اللّه و رسوله و اتقوا اللّه إنّ اللَّه سميعء عليم»؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد! بر خدا و رسولش پيشي نگيريد و تقواي الهي پيشه كنيد كه خداوند، شنوا و داناست. معناي آيه اين است كه با تحميل ديدگاهتان بر رسول و امت اسلامي، بر خدا و رسولش پيشي نگيريد. بديهي است كه مقدّم داشتن ادله استحساني بر نص، پيشي گرفتن بر خدا و رسول اوست و چه خوب گفته است امام شافعي: «من استحسن فقد شرّع»؛ يعني كسي كه از استحسان استفاده كند، تشريع كرده

ص: 24

است. بسياري از بزرگان اهل سنّت آگاهند كه ظاهر آيه وضو يا صريح آن، بر مسح پاها دلالت دارد و به اين مطلب با وجدان، زبان و قلم خويش اعتراف كرده اند، اما تعبّد به مذهب پيشوايان چهارگانه و ديگران مانع شده به مضمون آيه عمل كنند و به جاي آنكه از قرآن پيروي نمايند، به روش موروثي خود عمل كرده اند. چنانچه از اوان كودكي بر اين انديشه پرورش نيافته بودند، اجتهادات خود را بر كتاب عزيز خداوند كه بر مسح دلالت دارد، مقدّم نمي داشتند و خود را از بند تقليد آزاد مي كردند. اينك به نمونه هايي از اين اجتهادها كه عقل و وجدان آزاد، آنها را بر نمي تابد، اشاره مي كنيم:

شستن، شامل مسح است

جصاص پنداشته به دليل اينكه آيه وضو مجمل است، بايد به احتياط عمل كرد و احتياط به شستن پاهاست كه شامل مسح هم مي شود؛ بر خلاف مسح كه شامل شستن نمي شود. وي با ادّعاي اتّفاق همه مسلمانان بر اين كه اگر كسي پاها را بشويد، واجبش را ادا كرده، از آيه وضو رفع ابهام كرده است. اما اين ديدگاه مردود است؛ زيرا اوّلاً، ايشان چگونه ادعا مي كند كه آيه اجمال دارد، در حالي كه از دلالتي آشكار برخوردار است؟ آيه در صدد بيان وظيفه عموم نمازگزاران به هنگام اقامه نماز است و در اين گونه موارد بايد مراد واضح باشد و غير از يك معنا، معناي ديگري محتمل نباشد. به نظر مي رسد فرار از ظاهر آيه كه نشان مي دهد بايد پاها را مسح كرد، نه شست و شو داد، وي را وادار كرده كه به اجمال آيه قائل شود. ثانياً، ديدگاه وي كه شستن

ص: 25

پاها شامل مسح هم مي شود، بر خلاف مسح كه شامل شستن نمي شود، صحيح نيست؛ زيرا مراد از شستن در اين بحث، ريختن آب بر عضوي است كه بايد شسته شود؛ همچنان كه مراد از مسح در اين مورد، كشيدن دست تر بر عضوي است كه بايد مسح شود. با اين حساب، شستن و مسح كردن، دو فريضه مختلف بوده كه هريك غير از ديگري است. بنابراين نه شستن، جاي مسح را مي گيرد و نه مسح، جاي شستن را. ثالثاً، «ادّعاي مسلمانان اتفاق دارند اگر كسي پايش را بشويد، واجبش را انجام داده و از آيه رفع ابهام مي شود» يك نوع مصادره است؛ زيرا چگونه ادّعاي اتّفاق مي كند، در حالي كه بين صحابه و تابعين كساني كه به مسح قائل هستند - و نام همه آنها خواهد آمد - تعدادشان از قائلان به لزوم شستن پاها كمتر نيست؟ اماميه كه يك چهارم مسلمانان را تشكيل مي دهند، قائلند شستن پاها باطل است و بايد آنها را مسح كرد؛ پس اتفاق همه مسلمانان بر شستن چگونه ممكن است؟

نسخ قرآن به واسطه سنت پيامبر

گروهي معتقدند كه دلالت آيه وضو بر مسح، روشن است و قول به عطف «أرجلكم» بر «وجوهكم» باطل است. اينان مي گويند: البته نمي شود بين معطوف و معطوفء عليه، خبري كه از معطوف خبر ندهد، واسطه شود؛ زيرا اين كار، گمراه كردن مخاطب و به اشتباه انداختن اوست، نه بيان حكم شرعي براي او. هرگز نبايد گفت: «ضربتُ محمداً و زيداً و مررت بخالد و عمرواً» و مراد اين باشد كه عمرو را نيز زده اي. اما چون در سنّت پيامبر (صلی الله علیه و آله) شستن پاها آمد، مي توان گفت

ص: 26

كه مسح پاها منسوخ شد. اين نظريه، مردود است؛ زيرا اوّلاً، نسخ آيات قرآن جز با سنّت قطعي، صحيح نيست؛ چرا كه قرآن دليل قطعي است و نسخ دليل قطعي جز با دليلي قطعي امكان پذير نيست. اما در مورد بحث ما، سنّتي كه بر لزوم شستن دلالت دارد با سنّتي كه بر لزوم مسح دلالت دارد، متعارض است. در اين صورت، چگونه مي توان يكي از اين دو را بدون مرجّح بر قرآن كريم مقدّم داشت؟ ما روايات بسياري را كه نشان مي دهد پيامبر(صلی الله علیه و آله) به جاي شستن پاها، آنها را مسح مي كرده اند، خواهيم آورد. ثانياً، امت اسلامي اتّفاق نظر دارند كه مائده آخرين سوره اي است كه بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد و هيچ آيه اي از آن نسخ نشده است. پيش تر آراي صحابه و رواياتي را كه بر اين مطلب دلالت داشت، آورديم. ثالثاً، ابن حزم بايد آيه وضو را دليلي بر منسوخ بودن سنّت قلمداد مي كرد. بر فرض اگر چنين باشد كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در برهه اي از زمان به هنگام وضو پس از مسح سر، پاها را مي شسته است، آيه وضو اين سنّت را نسخ كرده است، نه اين كه آيه با اين سنّت نسخ شده باشد.

توجه دادن به وجوب ميانه روي در ريختن آب

زمخشري آگاه بوده است كه مطابق قرائت جرّ، ملزم به مسح پاها هستيم، نه به شستن آنها؛ از اين رو درصدد برآمده تا مانع اين دلالت شود و ثابت كند كه اگرچه كلمه «أرجلكم» بر كلمه «روءوسكم» عطف شده است اما با اين حال آيه بر لزوم مسح دلالت ندارد. او گفته است: گروهي كلمه

ص: 27

«أرجلكم» را به نصب خوانده اند كه مطابق اين قرائت بايد پاها را شست. اگر كسي بگويد: قرائت جرّ و دخول پاها در حكم مسح را چگونه توجيه مي كنيد؟ در پاسخ مي گوييم: ميان اعضاي سه گانه اي كه بايد در وضو شسته شود، پاها با ريختن آب روي آنها شسته مي شود؛ در نتيجه در شستن پاها امكان اسراف وجود دارد و اسراف نكوهيده و منهي است. از اين رو كلمه «أرجلكم» بر كلمه «روءوسكم» عطف شده، اما نه براي اينكه بايد پاها هم مسح شود، بلكه براي اينكه بفهماند واجب است در ريختن آب روي پاها ميانه روي شود. اما اين ديدگاه مردود است؛ زيرا اوّلاً، دليلي كه زمخشري ذكر كرده، در صورتي صحيح است كه همه موءمنانِ مخاطب آيه، متوجه آن نكته باشند. اما موءمنان كجا و نكته اي كه زمخشري براي توجيه نظرش آورده است، كجا؟ به عبارت ديگر، نكته اي كه زمخشري ذكر كرده، در جايي صحيح است كه احتمال اشتباه وجود نداشته باشد، نه در مثل مورد بحث كه احتمال آن وجود دارد، در نتيجه، ممكن است ظاهر آيه غافل از نكته بديعي كه جناب زمخشري دريافت كرده است، بر وجوب مسح حمل شود! ثانياً، در شستن دستان مثل شستن پاها احتمال اسراف وجود دارد؛ پس چرا در باره ريختن آب بر دستان چنين هشداري در آيه وجود ندارد؟ سخن زمخشري در واقع توجيهي است براي مذهبي كه وي در آن رشد و نمو كرده است. اگر آن مذهب نبود، هرگز چنين دليلي به ذهنش خطور نمي كرد.

آسان بودن شستن پاها بر خلاف موي سر

ابن قدامه چون دريافته كه مقتضاي عطف «أرجلكم» بر «روءوسكم»، چه به نصب قرائت شود و چه

ص: 28

به جرّ، مسح پاهاست، در مقابل اين دليل قاطع به فلسفه سازي و اجتهاد در مقابل نص پرداخته و گفته است: بين سر و پا تفاوتهايي وجود دارد كه نمي توان آنها را به يك حكم محكوم كرد، از جمله اين كه: أ) در سر، مو مسح مي شود و شستن مو مشكل است، در حالي كه پاها چنين نيست و به همين دليل پاها به اعضايي كه شسته مي شود [يعني صورت و دستها] شبيه تر است. ب) پاها در آيه به حدّ كعبين محدود شده، از اين رو به دستها كه به مرفق محدود شده، شبيه تر است. ج) پاها به دليل اين كه وسيله راه رفتن روي زمين است، در معرض آلودگي است برخلاف سر. اين ديدگاه نيز مردود است؛ زيرا اين ديدگاه اجتهاد در مقابل نصّ و فلسفه سازي براي احكام است. پاسخ وجه اوّل اين است كه اگر قرار باشد جزئي از مو شسته شود، چه مشقّتي وجود خواهد داشت؟ وقتي در مسح، جزئي از مو مسح مي شود، در شستن هم بايد چنين باشد. اما پاسخ وجه دوم: تمسّك به تشابهات خيلي ضعيف است؛ زيرا چه بسا دو شي ء متشابه وجود داشته باشد كه داراي احكام مختلف باشد. وجه سوم از اين هم ضعيف تر است؛ زيرا اين كه پاها در معرض آلودگي است، موجب نمي شود در وضو شسته شود؛ چرا كه قائلان به لزوم مسح، برآنند كه پاها بايد قبل از مسح، از آلودگي پاك باشد. به جرأت مي توان گفت كه اين توجيهات و توجيه زمخشري، بازي با آيه براي تأييد مذهب خود است. شايسته است فقيه آگاه به آيه تمسّك كند؛ چه موافق نظر

ص: 29

فقهي او باشد يا نباشد. نويسنده تفسير المنار در حق كساني كه فتاواي پيشوايان خويش را بر قرآن و سنّت مقدّم مي دارند، سخن با ارزشي گفته است: «از نظر آنان بايد عمل انسان مطابق كتابهاي ايشان باشد، نه مطابق كتاب خدا و سنّت رسول او».

پيروي از پيشينيان در شستن

ابن تيميه چون دريافته كه قرائت جرّ «أرجلكم» مستلزم عطف آن بر «روءوسكم» در نتيجه، لزوم مسح پاهاست، نه شستن آنها، به تأويل نص پناه برده و گفته است: اگر «أرجلكم» را به اعراب جرّ قرائت كنيم، بدان معنا نيست كه پاها را بايد مسح كرد؛ چنان كه برخي تصوّر كرده اند؛ به چند دليل، از جمله: پيشينيان كه چنين قرائت كرده اند، خود گفته اند: حكم مسئله، به شستن پاها تغيير يافته است. اين قول هم باطل است؛ زيرا اگر آنچه ابن تيميه گفته، درست باشد، لازمه اش اين است كه پيشينيان قرآن را رها كرده، به چيزي كه موافق قرآن نيست، تمسّك كرده باشند. اگر كسي بگويد بازگشت آنها از مسح به شستن، به سبب نسخ آيه وضوست، در پاسخ مي گوييم: چنان كه گذشت، قرآن با خبر واحد نسخ نمي شود و اگر قبول كنيم قرآن با خبر واحد نسخ مي شود، در پاسخ مي گوييم كه چيزي از سوره مائده نسخ نشده است. شگفت اين كه ابن تيميه آن جا كه دليل هفتم را بيان مي كند، سخن خود را نقض كرده، مي گويد: در تيمّم كه در وقت ضرورت به عنوان بدل وضو وضع شده است، بخشي از اعضاي وضو حذف و بخشي ديگر تخفيف داده شده است؛ زيرا آنچه بايد در وضو مسح شود، در تيمّم حذف شده و آنچه بايد در وضو

ص: 30

شسته شود، در تيمّم بايد مسح شود. در صورتي كه مي دانيم حكم پاها در تيمّم حذف شده است، اگر اعضايي كه در وضو بايد مسح شود، در تيمّم حذف شده باشد؛ لازمه سخن آن است كه حكم پاها مسح باشد تا حذف آن در تيمّم صحيح باشد؛ زيرا اگر حكم پاها شستن بود، نبايستي در تيمّم حذف مي شد، بلكه بايستي مثل صورت و دستان، مسح مي شد.

تعيين حد، نشانه شستن

شيخ اسماعيل حقّي بروسوي، نظريه شستن پاها را تأييد كرده و استدلال نموده كه مسح در هيچ جا به حد و مرزي محدود نشده و فقط مواردي كه بايد شسته شود، داراي حدودي معين است. مراد اين مفسّر آن است كه در آيه وضو پاها به «كعبين» يعني برآمدگي آنها محدود شده است، پس حكم پاها به دستها كه به «مرافق»، يعني آرنجها مرزبندي شده، بيشتر شبيه است، در نتيجه، حكم پاها همچون حكم دستها، به دليل دارا بودن حدّ و مرز معيّن، شستن است. اين سخن هم مردود است؛ زيرا در هر دو موردي كه در وضو بايد شسته و مسح شود، هم با حدّ و مرز آمده و هم بدون حّد و مرز. توضيح اينكه: مطابق آيه وضو، صورت بايد شسته شود، ولي براي آن حدّي مشخص نشده است، اما دستان كه بايد شسته شود، به «مرافق» يعني آرنجها محدود شده است. از اينجا مي فهميم كه شستن، گاهي با تعيين حد است و گاهي بدون تعيين حد. بنابراين نه تعيين حد، علامت وجوب شستن است و نه عدم تعيين حد، نشانه وجوب مسح. در مورد مسح هم چنين است؛ يعني پاها (مطابق اعتقاد ما) بايد مسح

ص: 31

شود و محدود به برآمدگي پا شده است، اما براي سر كه بايد مسح شود، حدّ و مرزي معيّن نشده است. پس اينكه تعيين حد، نشانه شستن باشد، بيشتر شبيه اين است كه اعم، دليل بر اخصّ قرارداده شود. اينكه مفسّر مزبور گفته است «مسح در هپچ جا به حدّ و مرزي محدود نشده»، اوّل اختلاف بوده و به منزله به كار بردن دليل در مدعاست. اگر اين استحسانها را بپذيريم، ذوق ادبي اقتضا مي كند كه به لزوم مسح حكم شود، نه به شستن. سيّد مرتضي مي گويد: در آيه وضو عضوي نام برده شده كه بايد شسته شود (صورت) و براي آن حدّي معيّن نشده است. بر اين عضو، عضوي عطف شده كه بايد شسته شود (دستها) و براي آن حدّي تعيين شده است؛ آن گاه دو باره عضوي ذكر شده كه بايد مسح شود (سر) و براي آن حدّي معيّن نشده است. پس بايد پاها كه حدّش معيّن و بر «روءوسكم»، عطف شده، مسح شود تا اين دو جمله، در عطف يك عضو شستني محدود بر يك عضو شستني غير محدود و همچنين عطف يك عضو مسح شدني محدود بر يك عضو مسح شدني غير محدود، قرينه هم قرار گيرند.

مرجعيت سنت پس از تعارض دو قرائت

آلوسي معتقد است كه تعارض اين دو قرائت متواتر، مانند تعارض دو آيه است و اصل در چنين مواردي، تساقط و رجوع به سنّت است. وي مي گويد: اين دو قرائت [قرائت جرّ و نصبِ كلمه «أرجلكم»] به اجماع شيعه و سنّي، بلكه به اتّفاق همه مسلمانان، متواتر است. مطابق قواعد اصولي مورد قبول هر دو گروه، چنانچه دو قرائت متواتر در يك آيه،

ص: 32

تعارض كند، حكم آن، حكم تعارض دو آيه است. يعني بايد در درجه اوّل تلاش كنيم تا آنجا كه ممكن است، آنها را جمع كرده، با هم تطبيق دهيم؛ زيرا چنان كه در علم اصول مقرّر است، اصل در ادلّه، اِعمال دلالت آنهاست، نه ترك و اهمال آنها. پس از آن بايد ببينيم كدام يك ترجيح دارد. اگر امكان ترجيح يكي بر ديگري نبود، بايد آنها را رها كرده، به دنبال ادله اي از سنّت باشيم. شگفت است كه دو قرائت را متعارض قرار دهيم و آن گاه درصدد برآييم به روشهاي مختلف، تعارض را رفع كنيم. چون تصوّر تعارض ميان دو قرائت، ناشي از تحميل و تطبيق ديدگاه فقهي خاصي بر قرآن است؛ و گرنه از نظر ما در اين دو قرائت هيچ گونه تعارض و تناقضي وجود ندارد و هر دو قرائت نشان دهنده يك حكم است كه مسح پاها باشد؛ زيرا كلمه «أرجلكم» بنا بر هر دو قرائت، بر كلمه «روءوسكم» عطف شده است، حال اگر عطف بر محلّ «روءوسكم» باشد، به نصب خوانده مي شود و اگر بر ظاهر اين كلمه عطف شده باشد، به جرّ خوانده مي شود.

شستن پاها زياده اي از طرف رسول خدا

جمال الدين قاسمي معتقد است: چنان كه ابن عباس و ديگران گفته اند، آيه وضو تصريح مي كند كه مسح واجب است، اما برگزيدن شستن پاها در احاديثي كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده، از آن رو است كه عادت پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين بوده است كه در واجب توسعه و افزايش مي داده است. او در هر واجبي مثل نماز، روزه، زكات و حج، سنّتهايي را براي تقويت آن

ص: 33

واجب، وضع مي كرد. از جمله دلايلي كه نشان مي دهد مسح پاها واجب است، تشريع مسح است بر كفشها و جورابها كه سندي بر آن وجود ندارد، مگر همين آيه وضو؛ زيرا اصل هر سنّتي، به دلالت منطوق يا مفهوم، در قرآن وجود دارد. از پيامبر (صلی الله علیه و آله) بعيد است چيزي به فرايض اضافه و يا از آنها كم كند؛ بلكه او از وحي پيروي مي كند و شعارش همواره اين بوده است كه «من تنها از چيزي پيروي مي كنم كه از سوي پروردگار بر من وحي مي شود» و خداوند به او مي گويد: «بگو من حق ندارم از پيش خود آن را تغيير دهم. فقط از چيزي كه بر من وحي مي شود، پيروي مي كنم». اگر چيزي به نمازها افزوده، به فرمان خدا بوده است. از طرف ديگر، پيامبر (صلی الله علیه و آله) اگر چيزي را به واجبات اضافه كرده باشد، چيزي را اضافه كرده كه اصل آن با سنّت ثابت باشد، نه با قرآن؛ مانند افزودن دو ركعت به نمازهاي چهار ركعتي و يك ركعت به نمازهاي سه ركعتي. مسلم از ابن عباس روايت كرده است: «فرض اللّه الصّلاة علي لسان نبيّكم في الحضر أربعاً و في السفر ركعتين»؛ خداوند به زبان پيامبرتان نماز را در وطن، چهار ركعت و در سفر، دو ركعت واجب كرده است. اگر فرض كنيم كه مسح واجب بوده است، نه شستن، و پيامبر (صلی الله علیه و آله) به حكم رواياتي كه به شستن دستور داده، چيزي را به وظيفه ما افزوده است، در اين صورت، با روايات صحيح فراواني كه به مسح دستور داده اند و به

ص: 34

طور مستوفي به آنها خواهيم پرداخت، چه كنيم؟ آيا در اينجا پس از تعارض، پناهگاهي جز قرآن خواهد بود؟ همه اين سخنان نشان مي دهد كه گويندگان آنها با پيش داوري به سراغ آيه كه دلالت صريح و آشكاري دارد، رفته و ديدگاه خود را بر آن تحميل كرده اند و همين امر موجب شده كه در تنگنا افتاده و براي خروج از آن به هر دري زده، به وجوه استحساني كه هرگز انسان را از حق بي نياز نمي كند، تمسّك كنند.

تمسك به مصلحت

صاحب تفسير المنار چون در مي يابد آيه در لزوم مسح پاها با دست مرطوب، ظهوردارد، تلاش مي كند با تمسك به پاره اي مصلحتها، آيه را از ظاهرش برگرداند. او مي گويد: براي وجوب مسح روي پاها با دست مرطوب، حكمتي وجود ندارد؛ بلكه مي توان گفت: چنين مسحي خلاف حكمت وضوست؛ زيرا عروض رطوبت كم بر عضوي كه داراي غبار يا چرك است، بر آلودگي آن مي افزايد و دستي هم كه آن را مسح مي كند، آلوده مي شود. آنچه صاحب تفسير المنار گفته، استحساني است كه با وجود نص، نمي توان بر آن اعتماد كرد؛ زيرا احكام شرعي تابع مصالح واقعي است و بر ما واجب نيست كه از آن مصالح اطّلاع داشته باشيم. چه مصلحتي در مسح سر به مقدار يك انگشت يا دو انگشت وجود دارد كه شافعي گفته است: «هرگاه كسي با يك يا چند انگشت يا با كف دست مسح كند و يا دستور دهد كسي براي او مسح كند، كفايت مي كند» در اينجا سخن ارزشمندي از امام شرف الدين موسوي وجود دارد كه عين آن را نقل مي كنيم: ما ايمان داريم كه شارع مقدّس مصلحت

ص: 35

بندگانش را در همه تكاليف شرعي ملاحظه كرده است. به اين معنا كه دستوري به آنها نداده مگر اين كه مصلحت آنها را در نظر گرفته و آنها را از چيزي نهي نكرده مگر اين كه در آن مفسده اي وجود داشته است. با اين حال، هيچ يك از علل احكام را به لحاظ مصالح و مفاسد، به آراي بندگان وابسته نكرده است، بلكه ادله تعبدي محكمي براي احكام تعيين كرده و بندگان را مجاز ندانسته از ادله تعيين شده دست بردارند و به ادله ديگري روي آورند. نخستين دليل از سلسله ادلّه محكم، كتاب خداوند عزّ وجلّ است كه در آن به مسح سر و پاها در وضو حكم كرده است. بنابراين چاره اي جز گردن نهادن به اين حكم نيست. اما پاكي پاها از آلودگي بايد قبل از مسح احراز شود؛ زيرا ادلّه خاصي دلالت دارد طهارت اعضاي وضو قبل از شروع وضو، شرط است.

فاصله شدن جمله «فامسحوا» براي بيان ترتيب

برخي گفته اند: «فاصله شدن جمله «فامسحوا بروءوسكم» بين معطوف و معطوفُ عليه براي بيان تقدّم مسح بر شستن پاهاست». اين سخن هم باطل است، زيرا گوينده مي توانست با تكرار فعل، بين ترتيب و وضوح كلام، جمع كند و بگويد: «فامسحوا بروءوسكم و اغسلوا أرجلكم». در اين صورت، كلام گوينده، بيانگر ترتيب و در عين حال، عاري از هر گونه ابهامي بود.

مسح بر پاها در احاديث صحيح

اشاره

از دلالت آيه وضو معلوم شد كه وظيفه مكلفان در مورد پاها مسح است. از آنجا كه اين آيه در اواخر زندگي پيامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شد و پس از آن هم نسخ نشد، به تنهايي در دلالت بر ادّعاي ما كافي است. اما در

ص: 36

عين حال براي تقويت آن، رواياتي را از پيامبر (صلی الله علیه و آله) و اصحاب او درباره لزوم مسح پاها نقل مي كنيم. با توجه به محدود بودن اين مقاله، به متن روايات بدون ذكر اسناد، اكتفا مي كنيم:

رواياتي از رسول خدا درباره مسح پاها

1. از بسر بن سعيد نقل شده است: عثمان به محلي كه مردم اجتماع مي كردند آمد و خواست وضو بگيرد. او نخست مضمضه و استنشاق كرد؛ آن گاه صورتش را سه بار شست و دستانش را هر كدام سه بار شست و سر و پاها را هر كدام سه بار مسح كرد. سپس گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ديدم كه چنين وضو گرفت؛ اي كساني كه حضور داريد! آيا چنين است؟ گروهي از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كه نزد او بودند، گفتند: آري. 2. از حمران نقل شده است: عثمان مقداري آب طلبيد و با آن وضو گرفت؛ آن گاه خنديد. سپس گفت: آيا نمي پرسيد چرا خنديدم؟ گفتند: اي اميرالموءمنين! چه چيزي تو را خنداند؟ گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ديدم كه همچون من وضو گرفت؛ نخست مضمضه و استنشاق كرد و صورت و دستها را هركدام سه بار شست و سر و روي پاها را مسح كرد. 3. در مسند عبداللّه بن زيد مازني آمده است: «پيامبر (صلی الله علیه و آله) وضو گرفت و سه بار صورت و دو بار دستهايش را شست و سر و پاها را دو بار مسح كرد». 4. از ابي مطر نقل شده است: در مسجد با علي نشسته بوديم، مردي نزد علي آمد و گفت: نحوه

ص: 37

وضوي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به من نشان بده. علي قنبر را خواند و از او خواست ظرفي آب بياورد. وقتي آب را آورد، دستان و صورتش را سه بار شست. آن گاه انگشت خود را در دهانش كرد و سه بار استنشاق نمود و سه بار بازوهاي خود را شست و سرش را يك بار و پاهايش را تا برآمدگي آن مسح كرد، در حالي كه هنوز از محاسنش به سينه آب مي چكيد. آن گاه پس از وضو جرعه اي آب نوشيد و گفت: كجاست آن كه از وضوي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پرسيد؟ وضوي رسول خدا چنين بود. 5. عباد بن تميم از پدرش نقل كرده است كه: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ديدم كه وضو گرفت و با آب بر محاسن و پاهايش مسح كرد». 6. از علي بن ابي طالب (علیه السلام)نقل شده است: «فكر مي كردم كف پا بيشتر سزاوار مسح است تا روي آن؛ تا اين كه ديدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روي پاها را مسح مي كند». 7. از رفاعة بن رافع نقل است كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنيده است: جايز نيست هيچ يك از شما وارد نماز شود تا اين كه وضو را چنان كه خداوند دستور داده است تمام كند. آن گاه صورت و دستها را تا آرنج شست و سر و پاها را تا برآمدگي مسح كرد. 8. عبداللّه بن عمرو روايت كرده است: در مسافرتي كه با پيامبر (صلی الله علیه و آله) بوديم، حضرت از ما جدا شد،

ص: 38

موقع نماز بود كه ما را دريافت. ما مشغول وضو گرفتن شديم و بر پاها مسح مي كرديم كه حضرت با صداي بلند دو يا سه نوبت فرياد زد: واي بر پاشنه پاها از آتش. 9. از ابي مالك اشعري نقل شده كه به قومش گفت: جمع شويد تا براي شما به گونه نماز رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نماز بخوانم، چون جمع شدند گفت: آيا ميان شما [غريبه اي]هست؟ گفتند نه، مگر خواهر زاده اي از ما، گفت: خواهر زاده هر قومي، از آن قوم است. پس كاسه آبي درخواست كرد. وقتي آب آوردند شروع كرد به وضو گرفتن. ابتدا مضمضه و استنشاق نمود و صورت و دستانش را هر كدام سه بار شست و سر و پاها را مسح كرد سپس نماز خواند و براي آنها بيست و دو بار تكبير گفت. 10. عبادبن تميم مازني از پدرش روايت كرده است: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ديدم كه وضو مي گيرد و آب را روي پاهايش مي مالد». 11. از اوس بن ابي اوس ثقفي نقل است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) را ديده بر سر چاه قومي در طائف رفت و وضو گرفت و بر پاهايش مسح كرد. 12. از رفاعة بن رافع نقل شده: نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بودم كه مردي وارد مسجد شد و نماز خواند. وقتي نمازش تمام شد آمد و بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و گروهي كه آنجا بودند سلام كرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: برگرد و نماز بخوان كه نماز نخوانده اي. مرد

ص: 39

شروع كرد به نماز خواندن و ما نحوه نماز خواندن او را نگاه مي كرديم و نمي دانستيم كه نمازش چه عيبي داشته است. نمازش كه تمام شد، نزد پيامبر آمد و سلام كرد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) پس ازدادن پاسخ سلام، فرمود: برگرد و دوباره، نماز بخوان؛ زيرا هنوز نماز نخوانده اي. همام مي گويد: يادم نيست دو يا سه بار پيامبر آن مرد را به اين كار واداشت. مرد پرسيد: نمي دانم نماز من چه عيبي دارد؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: نماز هيچ يك از شما تمام نيست تا اين كه وضو را چنان كه خدا دستور داده است، تمام انجام دهد؛ به اين ترتيب كه صورت و دستانش را تا آرنج بشويد و سر و پاها را تا بر آمدگي روي پاها مسح كند. آن گاه تكبير گفته خدا را ثنا گويد؛ سپس «امّ القرآن» [فاتحة الكتاب] و آنچه اجازه داده شده و براي او ميسّر است بخواند، آن گاه تكبير گفته ركوع كند؛ يعني دو كف دست را بر دو زانويش قرار دهد تا مفاصلش آرام گيرد. سپس بايستد به طوري كه كمرش راست شده و هر استخواني به شكل اوليه خودش درآيد و بگويد: سمع الله لمن حمده. آن گاه تكبير گويد و به سجده رفته صورتش را بر زمين قرار دهد. همام مي گويد: و چه بسا فرمود: «پيشاني اش را بر زمين قرار دهد تا مفاصلش آرام گيرد، آن گاه تكبير گويد و بنشيند به طوري كه كمرش راست باشد». پيامبر چهار ركعت را تا پايان چنين توصيف كرد. آن گاه فرمود: تا چنان كه گفتم انجام ندهيد،

ص: 40

نماز هيچ يك از شما تمام نيست. 13. از ابن عباس نقل شده است: نزد عمر، سعد و عبداللّه بن عمر از مسح سخن به ميان آمد. عمربن خطاب به عبدالله گفت: «سعد فقيه تر از توست.» آن گاه عمر به سعد گفت: ما انكار نمي كنيم كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر پاها مسح مي كرد، اما آيا از زمان نزول سوره مائده كه بعد ازسوره برائت، آخرين سوره قرآن است و همه احكام را استقرار بخشيد، پيامبر مسح مي كرد؟ 14. از عروة بن زبير نقل شده است: چون جبرئيل در آغاز بعثت بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد، با اعجاز، چشمه آبي گشود و وضو گرفت و محمد (صلی الله علیه و آله) نگاه مي كرد، جبرئيل صورت و دستانش را تا آرنج شست و سر و پاها را تا برآمدگي مسح كرد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) كاري را كه از جبرئيل ديده بود، انجام داد. 15. عبدالرحمن بن جبير بن نفير از پدرش روايت كرده است: ابا جبير با دخترش كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) با او ازدواج كرده بود، نزد پيامبر آمد. رسول خدا درخواست كرد آبي براي وضو بياورند. او ابتدا دستانش را شست و آنها را تميز كرد. سپس آب را در دهانش گردانيد و بعد استنشاق كرد. آن گاه سه بار صورت و دستانش را تا آرنج شست و در آخر، سر و پاهايش را مسح كشيد. آنچه گذشت، گذري بود بر رواياتي از پيامبر (صلی الله علیه و آله) در كتب روايي اهل سنت كه به آنها دست يافته ايم. اين روايات

ص: 41

نشان مي دهند كه سخن و عمل پيامبر بر مبناي مسح بوده است نه شستن. سخنان صحابه و تابعين در باره مسح پاها 16. از سفيان نقل شده است: «علي (علیه السلام)را ديدم كه وضو گرفت و در آخر، روي پاها را مسح كرد.» 17. از حمران نقل شده است: عثمان را ديدم كه درخواست كرد براي او آب بياورند. آن گاه سه بار دستش را شست و پس از مضمضه و استنشاق، صورت و دستهايش را سه بار شست و سپس سر خود و روي پاهايش را مسح كشيد. 18. عاصم احول از انس روايت كرده است: «در قرآن، مسح، و در سنّت، شستن آمده است. و اين، اسنادي صحيح است.» 19. عكرمه از ابن عباس نقل كرده است: «وضو از دو شستن و دو مسح تشكيل شده است». 20. عبداللّه عتكي از عكرمه نقل كرده است: «پاها شستن ندارد، بلكه قرآن در مورد آنها مسح را نازل كرده است». 21. جابر از امام باقر (علیه السلام)روايت كرده است: «بر سر و پاهايت مسح كن». 22. ابن علّية بن داود از عامر شعبي نقل كرده است: بايستي بر پاها مسح كرد. آيا نمي بيني اعضايي را كه در وضو بايد شست در تيمّم بايستي مسح كرد و اعضايي را كه در وضو بايد مسح كرد، در تيمّم رها شده است؟ 23. از عامر شعبي نقل شده است: دستور چنين است كه آنچه بايد در وضو شسته شود، در تيمّم، مسح شود؛ و آنچه در وضو بايد مسح شود يعني سر و پاها، در تيمّم حذف شود. 24. از عامر شعبي نقل است كه: امر شده است كه

ص: 42

آنچه در وضو بايد شسته شود، در تيمّم با خاك مسح شود و آنچه بايد [در وضو] با آب مسح شود، در تيمّم رها شود. 25. از يونس نقل شده كسي كه تا واسط همراه عكرمه بوده به او گفته است: من نديدم كه او [در وضو] پاهايش را بشويد، بلكه همواره بر آنها مسح مي كرد تا اين كه از آن شهر خارج شد. 26. از قتاده در تفسير آيه «فاغْسِلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق و امسحوا بروءوسكم و أرجلكم إلي الكعبين» نقل شده است: «خداوند دو شستن و دو مسح را [در وضو] واجب گردانيده است». 27. موسي بن انس به ابي حمزه گفت: حجّاج در اهواز براي ما كه با او بوديم خطبه خواند. در خطبه سخن از وضو به ميان آورد؛ پس گفت: «اغسلوا وجوهكم و أيديكم و امسحوا بروءوسكم و أرجلكم»، هيچ چيزي از بني آدم، از پاهايش به آلودگي نزديك تر نيست. پس زير و روي آنها را بشوييد. انس وقتي اين سخنان را شنيد، گفت: خدا راست گفت و حجّاج دروغ. خداوند فرموده است: «وامسحوا بروءوسكم و أرجلكم»؛ موسي بن انس مي گويد: «انس هنگام مسح پاهايش آنها را مرطوب مي كرد». ابن كثير گفته است: «سند اين روايت صحيح است. 28. از شعبي نقل شده است: جبرئيل مسح كردن را نازل كرده است... آيا نمي بيني در تيمّم مسح مي شود آنچه كه در وضو شسته مي شود و رها مي شود آنچه در وضو مسح مي شود؟ 29. از اسماعيل نقل شده است: به عامر شعبي گفتم: گروهي از مردم مي گويند جبرئيل شستن پاها را نازل كرده است. آيا درست است؟ گفت. جبرئيل

ص: 43

مسح كردن را نازل كرده است. 30. از نزال بن سيره نقل شده است: علي آب درخواست كرد تا وضو بگيرد. آن گاه وضو گرفت و در آخر بر كفش و پاهايش مسح كرد. سپس وارد مسجد شد و كفشهايش را در آورد و پس از آن نماز خواند. 31. از ابي ظبيان نقل شده است: علي را ديد كه لنگي زرد و لباسي مشكي برتن دارد و در دستش يك چوب دستي است. نزديك ديوار زندان آمد، آن گاه به كناري رفت و وضو گرفت و بر كفشها و پاهايش مسح كرد؛ سپس وارد مسجد شد و كفشهايش را در آورد و نماز خواند. آنچه نقل شد، مشتي از خروار بود. هر كس در صحاح و مجموعه هاي حديثي جستجو كند به بيشتر از آنچه ما به طور گذرا گفتيم، آگاهي مي يابد.

ناديده گرفتن روايات مسح

ابن كثير و پيروانش روايات مسح را ناديده گرفته و گفته است: رافضيها بدون اين كه دليلي داشته باشند و از سرناداني و گمراهي، مخالف شستن پاها در وضو هستند. درحالي كه آيه كريمه بر وجوب شستن پاها دلالت دارد اين در حالي است كه روايات متواتري، مطابقت فعل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را با دلالت آيه ثابت مي كند. رافضيها بدون اين كه دليلي صحيح، داشته باشند، مخالف اين همه دليل هستند. گويا ابن كثير به هنگام طرح چنين ادعايي، در آيه كريمه و وضوح دلالت آن بر لزوم مسح، دقت نكرده، از احاديث بسياري كه بر مسح دلالت دارند، آگاه نشده و در صورت آگاهي، در آنها تأمل نكرده است. شيخ اسماعيل بروسي با پيروي از ابن

ص: 44

كثير گفته است: رافضيها معتقدند مسح پاها واجب است؛ و در مورد مسح، خبر ضعيف نادري را روايت كرده اند. آلوسي ادعا كرده كه شيعه به خبر واحدي در اين زمينه تمسك كرده است. او مي گويد: شيعيان در ادعايشان مبني بر لزوم مسح، جز روايتي كه از علي - كرّم اللّه وجهه - نقل شده است، دليلي ندارند (كه او صورت و دستانش را شست و سر و پاهايش را مسح كرد و در حالي كه ايستاده بود از اضافه آب وضو نوشيد. اگر بروسي و آلوسي در ادعايشان معذور باشند كه براي وجوب مسح هيچ دليلي جز روايتي شاذّ وضعيف وجود نداشته باشد، به طور قطع كسي كه بر روايات فراواني كه تعداد آنها به بيش از سي مي رسد، آگاه شود، عذري نخواهد داشت. بنابراين اگر رواياتي كه نشان دهنده لزوم مسحند، متواتر نباشند، دست كم بايد بگوييم كه مستفيضند. علاوه بر اين، قرآن مسح را تأييد مي كند. بنابراين چاره اي از پذيرفتن روايات موافق قرآن و تأويل روايات حاكي از لزوم شستن پاها، نداريم، مثلاً مي توان گفت: درمدتي وظيفه مسلمانان شستن پاها بوده است؛ اما اين حكم با آيه وضو نسخ شد.

اسامي صحابه و تابعين برجسته قائلان به مسح

پيش از اين رواياتي از اعلام صحابه و تابعين كه حاكي از لزوم مسح در وضو بود به نقل از صحاح و مسانيد روايي، ذكر كرديم. اينك نام و جايگاه هريك از اين صحابه و تابعين را در نقل حديث، با اشاره مختصري به شرح حالشان نقل مي كنيم تا خواننده آگاه شود كه معتقدان به مسح، بزرگان صحابه و تابعين و برجستگان ثقات بوده اند: 1. امام علي بن ابي طالب (علیه السلام)كه در

ص: 45

اين باره فرمود: اگر دين و احكام آن با رأي و نظر انسانها بود، زير پاها سزاوارتر به مسح مي بود تا روي آنها؛ اما من ديدم كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روي پاها را مسح مي كرد. (حديث6) 2. امام باقر (علیه السلام)، محمد بن علي بن الحسين، سرور بني هاشم در زمان خود و مشهور به باقر يعني شكافنده علوم. (حديث21) 3. بسر بن سعيد، امام اهل مدينه، مولاي بني حضرم، از عثمان بن عفان حديث كرده است و يحيي بن معين و نسايي او را توثيق كرده اند. محمد بن سعد گفته است: «وي از عابدان و زاهدان بريده از دنيا بود. احاديث بسياري از وي نقل شده است». (حديث 1) 4. حمران بن ابان، از موالي عثمان بن عفان بوده و از او روايت نقل كرده است. (حديث2) وي از برجستگان بوده و ابن حبان از وي در الثقات نام برده است. 5. عثمان بن عفان، در حديث 1و2 گذشت كه به هنگام وضو، برپاها مسح مي كرد و مي گفت: اين وضوي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. 6. ابو مطر كه ابن حبان او را در الثقات نام برده و حجاج بن ارطاة از او روايت كرده است. (حديث 4). 7. عبداللّه بن زيد مازني معروف به ابن ام عماره، حديث وضو را از فضلاي صحابه نقل كرده است. ابن حبان نام او را در الثقات آورده است. (حديث 3) 8. نزال بن سبره هلالي كوفي، از پيامبر (صلی الله علیه و آله) و علي (علیه السلام)و عثمان و ابوبكر و ابن مسعود روايت كرده است. (حديث 30) عجلي مي گويد:

ص: 46

او اهل كوفه، ثقه و از بزرگان تابعين بوده است. ابن حبان او را در الثقات ذكر كرده است. 9. عبد خيربن يزيد كه عجلي در باره او مي گويد: «او اهل كوفه و از ثقات و تابعين بوده است و ابن حبان او را در زمره ثقات تابعي ذكر كرده و عبدالصمد بن سعيد حمصي در كتاب الصحابه به صحابي بودن وي را قطعي دانسته است. (حديث6) 10. عباد بن تميم بن غزيه انصاري خزرجي مازني كه از پدر و عمويش، عبداللّه بن زيد، و از عويمربن سعد روايت كرده است. عجلي و نسايي و ديگران او را توثيق كرده اند؛ حديث او در صحيح بخاري و صحيح مسلم موجود است؛ ابن حبان او را در الثقات ذكر كرده است. (حديث 5 و 10) 11. عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب، كسي كه به سبب دانش گسترده اش به دريا مشهور بود. همچنين او «حبر الامة» يعني دانشمند امت ناميده شده است. عبداللّه بن عتبه در باره او گفته است: «ابن عباس با داشتن خصلتهايي از همه مردم برتر بود: در علم، هيچ كس بر او پيشي نداشت، در فقه مرجع هر سوءالي بود و من كسي را نديدم كه در احاديث رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از او داناتر و در رأي، از او فقيه تر و در تفسير قرآن كريم از او داناتر باشد». (حديث 13- 19) 12. اوس بن ابي اوس ثقفي: نويسندگان سنن چهار گانه از وي احاديث صحيحي از راويان شامي نقل كرده اند. (حديث11) 13. شعبي: عامربن شراحيل بن عبد، امام و حافظ و فقيه متقي كه استاد ابو حنيفه بوده است.

ص: 47

احمد بن حنبل و عجلي گفته اند: روايات مرسل شعبي، صحيح است؛ زيرا او حديث مرسلي را نقل نمي كرد مگر اينكه، صحيح باشد. ابن عيينه گفته است: «علما سه نفرند: ابن عباس، شعبي، و ثوري در زمان خود». (حديث 22، 23، 24 و28) 14. عكرمه: ابو عبداللّه، مدني از موالي ابن عباس كه ابن حبان در الثقات از او نام برده و گفته است: وي در زمان خود از عالمان فقه و قرآن بود و جابربن زيد در حق وي مي گويد: عكرمه از دانشمندترين مردم زمان خود بود. صاحبان سنن اربعه، احاديث صحيحي از وي نقل كرده اند.(25، 20) 15. رفاعة بن رافع بن مالك بن عجلان، ابو معاذ زرقي: در جنگ بدر حضور داشته و احاديثي از پيامبر نقل كرده است. در آغاز حكومت معاويه درگذشت. ابن حبان او را در الثقات ذكر كرده است. (حديث7، 12) 16. عروة بن زبير بن عوام قريشي: او برادر عبدالله بن زبير و فقيهي دانشمند و از افاضل و علماي اهل مدينه بود. ابن حبان در الثقات از او نام مي برد. (حديث14) 17. علامه حافظ، قتادة بن عزيز، ابو الخطاب سدوسي: او مفسري نابينا بود. احمد بن حنبل در حق او مي گويد: قتاده به علم تفسير و اختلاف علما آگاه بود. وي قتاده را به حفظ توصيف كرده و در باره او به تفصيل سخن گفته است. او حافظترين اهل بصره بوده و در طاعونِ سال 118 ه-. در واسط درگذشت. ابن حبان در الثقات از او نام برده است. (حديث26) 18. انس بن مالك بن نضر: خادم رسول خدا بوده و در ده سالگي خدمت او مي رسد و

ص: 48

به هنگام رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، بيست ساله بوده است. او به بصره نقل مكان كرد و در سال91 ه- در همان جا درگذشت. (حديث18) 19. موسي بن انس بن مالك: قاضي بصره بوده و از پدرش روايت مي كرد و مكحول و حميد طويل از وي روايت كرده اند. (حديث 27) 20. حصين بن جندب كوفي جنبي (ابوظبيان كوفي): او از علي بن ابي طالب (علیه السلام)و سلمان روايت مي كند و ابراهيم و اعمش از او روايت كرده اند. وي سال 56 ه-. درگذشت. ابن حبان در الثقات از او ياد كرده است. (حديث31) 21. جبير بن نفير بن مالك بن عامر حضرمي: از ابوذر و ابودرداء روايت مي كرد و اهل شام از او روايت كرده اند. در سال 80 ه-. در شام درگذشت. ابن حبان در الثقات از او نام برده است. (حديث15) 22. اسماعيل بن ابي خالد بجلي احمسي، ابو عبداللّه كوفي: عجلي در باره او گفته است: وي مردي صالح و دقيق بود و شغل آسياباني داشت. مروان بن معاويه در حق او مي گويد: اسماعيل را ميزان (ترازو) ناميده بودند. وي در سال 146 درگذشت. (حديث29) 23. تميم بن زيد مازني، ابو عباد انصاري: از صحابه بوده و فرزندانش از او روايت مي كنند. (حديث 5، 10) 24. عطاء قداحي: پدر يعلي بن عطاء بوده و از عبداللّه بن عمر روايت مي كرده و عروة بن قيس از او روايت كرده است. ابن حبان در الثقات از او ياد مي كند. (حديث 11) 25. ابو مالك اشعري: حارث بن حارث اشعريِ شامي از صحابه رسول خدا بوده و از ايشان روايت كرده و ابو

ص: 49

سلام اسود از او روايت كرده است. او و ابو عبيده جراح در جنگ احد زخمي شدند. وي در زمان خلافت عمر در گذشت. (حديث9) اين سخن شوكاني شگفت انگيز است كه مي گويد: «از هيچ يك از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جز علي و ابن عباس و انس، سخني مخالف لزوم شستن پاها به هنگام وضو نرسيده است». اين ادعا توجيهي ندارد جز اينكه اعتقاد او به لزوم شستن پاها، مانع شده كه در سنن و مسانيد، فحص و تتبّع كند.

كيفيت وضوي پيامبر از زبان امامان اهل بيت

امامان اهل بيت، پس از قرآن دومين مرجع مسلمانان در امور اختلافي هستند؛ زيرا حافظان سنّت رسول خدا و منبع علم او هستند. رسول خدا در حديث ثقلين كه مسلمانان بر نقل و صحت آن اتفاق دارند، بر اين مطلب تصريح كرده و مي فرمايد: «إنّي تارك فيكم الثقلين، كتاب اللّه و عترتي»؛ من دو وزنه گرانقدر را ميان شما به جاي مي گذارم: كتاب خدا و عترتم. بنابراين با توجه به جايگاه اهل بيت (علیهم السلام) بايد براي دانستن كيفيت وضوي رسول خدا به آنان رجوع كنيم؛ زيرا آنانند كه از سرچشمه گواراي وحي نوشيده اند و سنّت رسول خدا را نسل اندر نسل حفظ كرده اند.

روايات اهل بيت درباره وضو

1. داودبن فرقد نقل كرده است: قال: سمعت أبا عبداللّه (علیه السلام)يقول: إنّ أبي كان يقول: إنّ للوضوء حدّاً، من تعدّاه لم يوءجر، و كان أبي يقول: إنّما يتلدّد، فقال له رجل و ما حدّه؟ قال: تغسل وجهك و يديك، و تمسح رأسك و رجليك؛ از امام صادق(علیه السلام)شنيدم كه مي گفت: «پدرم مي گفت: وضو حدي دارد كه اگر كسي آن را رعايت نكند، اجر نمي برد. پدرم

ص: 50

مي گفت: ولي با اين مسئله دشمني مي شود. مردي به او عرض كرد: حد آن چيست؟ فرمود: صورت و دستانت را بشوي و سر و پاهايت را مسح كن! 2. زراره از امام باقر (علیه السلام)روايت كرده است: آيا نمي خواهيد وضوي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را براي شما انجام دهم؟ گفتيم: بله، پس ظرف آبي طلبيد. وقتي آوردند آن را در مقابل خود قرار داد، آن گاه آستين را بالازد و كف دست راست را در آن فرو برد و گفت: در صورتي كه دست پاك باشد چنين كنيد. پس مشتي آب برداشت و دست خود را بر پيشاني گذاشت سپس گفت: بسم اللّه و آب را بر پيشاني و محاسن خود ريخت. سپس دست چپ را در آب فرو برد و آب برداشت و آن را بر آرنج راست ريخت و باكف دست چپ آن را از بالا به پايين تا سرانگشتان به جريان در آورد سپس با دست راست مشتي آب برداشت و بر آرنج دست چپ ريخت و با كف دست راست آن را از بالا به پايين تا سر انگشتان به جريان درآورد؛ و جلوي سر و روي پاي راست را با رطوبت دست راست و روي پاي چپ را با رطوبت دست چپ مسح كرد. زراره مي گويد: امام باقر (علیه السلام)فرمود: ...سه مشت آب براي وضو كافي است. يك مشت آب براي صورت و دو مشت براي دو دست. با رطوبت دست راستت جلوي سرت را مسح كن و با رطوبتي كه از دست راست باقي مي ماند روي پاي راست و با رطوبتي كه از دست چپ باقي

ص: 51

مي ماند، روي پاي چپ را مسح كن، مردي از امير الموءمنين (علیه السلام)از كيفيت وضوي رسول خدا پرسيد، حضرت همين گونه گفت. 3. زراره و بكير از امام باقر (علیه السلام)در باره كيفيت وضوي رسول خدا پرسيدند، امام در پاسخ، ظرف آبي طلبيد و كف دست راستش را در آن فرو برد و مشتي آب برداشت و بر صورت ريخت و آن را شست. آن گاه دست چپش را در آب فرو برد و مشتي آب برداشت و بر بازوي راست ريخت و آن را از آرنج تا كف دست بدون اين كه به آرنج برگردد، شست. سپس دست راستش را در آب فرو برد و مشتي آب برداشت و آن را بر بازوي چپ از ابتداي آرنج ريخت و آن را مانند دست راست شست. پس از آن با رطوبت كف دست، سر و پاها را بدون اين كه آب تازه با دست بردارد، مسح كرد. سپس فرمود: لازم نيست انگشتان را زير شراك (بند نعلين) فرو برد. آن گاه فرمود: خداوند مي فرمايد: «يا أيهَا الذين آمنوا اذا قمتم إلي الصلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم» پس نبايد از مرفق تا انگشتهاي دست چيزي ناشسته بماند؛ زيرا خداوند مي فرمايد: «اغسلوا وجوهكم و ايديكم إلي المرافق» سپس فرموده است: «وامسحوا بروءوسكم و أرجلكم إلي الكعبين». بنابراين اگر كسي مقداري از سر و پاها را از انگشتان تا برآمدگي مسح كند، كفايت مي كند. پرسيديم: برآمدگي پاها كجاست؟ امام (علیه السلام)فرمود: پايين تر از مفصل ساق. آن گاه پرسيديم: آيا يك مشت آب براي شستن صورت و يك مشت براي شستن دست كافي است؟ امام (علیه السلام)فرمود: آري اگر

ص: 52

كشيدن دستها خوب انجام شود، دو مشت آب، براي كلّ وضو كفايت مي كند. 4. بكير بن اعين، نقل كرده كه امام باقر (علیه السلام)فرمود: آيا وضوي رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را براي شما بگويم؟ آن گاه با دست راست مشتي آب برداشت و با آن صورتش را شست. بعد از آن با دست چپ مشتي آب برداشت و با آن دست راست را شست و سپس با دست راست مشتي آب برداشت و با آن دست چپ را شست و در آخر، با رطوبت دستها سر و پاها را مسح كرد.

سخن پاياني

1. تصريح قرآن به لزوم مسح پاها و اين كه شستن آنها موافق قرآن نيست. 2. گروهي از برجستگان و مشاهير صحابه (كه حافظان سنّت و احاديث بوده اند) به هنگام وضو مسح مي كرده اند و به شدت با شستن پاها مخالفت نموده اند كه روايات انبوه آنها گذشت. 3. امامان اهل بيت (علیهم السلام) از جمله امام باقر (علیه السلام)و امام صادق (علیه السلام)كيفيت وضوي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بيان كرده اند كه ايشان به جاي شستن پاها، مسح مي كرده است. 4. رواياتي كه بر شستن پاها دلالت دارد، برخي صحيح است و برخي ضعيف، بلكه مي توان گفت روايات ضعيف بيشتر از روايات صحيح است. بنابراين بر فقيه لازم است با عرضه روايات شستن پاها بر كتاب و روايات مسح، به علاج آنها بپردازد. 5. پيامبر (صلی الله علیه و آله) به همه مسلمانان فرمان داد به سخنان اهل بيت (علیهم السلام) تمسّك كنند: «إني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي» بنابراين چنگ زدن به احاديث آنان، فرمانبرداري از

ص: 53

سخن پيامبري است كه جز به حق چيزي نمي گويد. كسي كه به هر دو ميراث پيامبر(صلی الله علیه و آله) تمسّك كند، از گمراهي نجات مي يابد و كسي كه به يكي از آن دو تمسك كند، بر خلاف سخن پيامبر عمل كرده است. علي (علیه السلام)كه بابِ علم پيامبر است، قائل به مسح است. فخر رازي درباره «اقتدا» به علي (علیه السلام)مي گويد: كسي كه در دينش به علي بن ابي طالب اقتدا كند، هدايت يافته است. دليل اين مطلب، سخن پيامبر است كه فرمود: خدايا حق را داير مدار علي قرارده. 6. اگر اجتهاد به معناي تلاش كردن براي استنباط احكام از ادله شرعيه است، پس چرا اين نعمت بزرگ به امامان چهارگانه اهل سنّت اختصاص يافته ديگران و از آن محروم باشند؟ چگونه پيشينيان در اجتهاد، سزاوارتر از پسينيانند؟ مسئله مورد بحث و نظير آن ايجاب مي كند در عصرما نيز باب اجتهاد باز باشد و در حكم اين مسئله و امثال آن، به دقت و تأمل در كتاب و سنت بپردازيم، نه در سخنان امامان چهارگانه اهل سنّت. اجتهاد، رمز جاودانگي دين و شايسته براي اوضاع و محيطهاي مختلف است و از بدعتهاي جديد نيست. اين باب از زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) و پس از رحلت او باز بوده و در سال 665 هجري با انگيزه هاي سياسي، بسته شد. مقريزي در مورد انحصار مذاهب اهل سنّت در چهار مذهب مي گويد: ولايت قضات چهارگانه اهل سنّت از سال 665 هجري استمرار يافت، به گونه اي كه در جهان اسلام، مذهبي غير از مذاهب چهارگانه شناخته نمي شد. كسي كه مذهب ديگري داشت مورد دشمني قرار

ص: 54

مي گرفت و محكوم مي شد. ولايت هيچ قاضي و شهادت هيچ فردي، تا وقتي كه مقلد يكي از اين مذاهب چهارگانه نبود، پذيرفته نمي شد. فقهاي اهل سنّت در اين دوران و در طول اين مدت به وجوب پيروي از اين مذاهب و تحريم ديگر مذاهب فتوا دادند و تا به امروز هم به اين فتوا عمل مي شود.

ص: 55

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109