نمايه سازي قبلي : نمايه سازي قبلي
شماره كتابشناسي ملي : ايران ۸۵-۱۱۱۲۶
سرشناسه : كرماني، طوبي
عنوان و نام پديدآور : نگاهي بر وهابيت/طوبي كرماني
منشا مقاله : مقالات و بررسيها، دفتر ۷۳ ،ش ۲ ، تابستان ۱۳۸۲: : ص ۹ - ۲۷
توصيفگر : وهابيه
توصيفگر : توسل
توصيفگر : توحيد[۱]ابن عبدالوهاب، محمدبنعبدالوهاب
توصيفگر : Monotheism
توصيفگر : اعتقادات مذهبي
توصيفگر : Religious Beliefs
توصيفگر : شفاعت
توصيفگر : Intercession
توصيفگر : مسلمانان
توصيفگر : Muslims
توصيفگر : كفر
توصيفگر : Blasphemy (Religion)
توصيفگر : بدعت
توصيفگر : Heresy
توصيفگر : ارتداد
توصيفگر : Apostasy
توصيفگر : سرگذشت نامه ها
توصيفگر : Biographies
توصيفگر : The Vahabies
وهابيت، از فرق نسبتا نوپاي اسلامي است. اين مسلك كه در زادگاه اسلام يعني در عربستان رشد يافته، به دليل پشتوانهي قوي سياسي و اقتصادي در حال گسترش به ديگر نقاط بلاد اسلام است. از آنجا كه پيروان اين فرقه تنها خود را بر حق دانسته و پيروان مذاهب ديگر اسلامي را كافر و مشرك و خارج از حوزهي اسلام ميشمرند، اهميت مطالعه و تدقيق در اصول فكري اين مكتب آشكار ميگردد. در اين نوشتار ابتدا مختصري به زندگينامهي محمد بن عبدالوهاب به عنوان پايه گذار وهابيت پرداخته شده و سپس نظريات او در باب توحيد، توسل، شفاعت، بدعت و تكفير مسلمانان مورد بررسي قرار گرفته است. نيز سعي شده تا حد امكان به نوشتهها و گفتههاي محمد بن عبدالوهاب استناد شود و سپس صحت و سقم اين گفتهها مورد بررسي قرار گيرد. كليد واژهها: وهابيت، محمد بن عبدالوهاب، توحيد ربوبي، توحيد الوهي، توحيد اسماء و صفات، شفاعت، توسل، بدعت، تكفير.
مؤسس فرقهي وهابيت، محمد بن عبدالوهاب است كه در سال 1115 ق (1703 م) در شهر العيينه متولد شد و در 1206 ق (1794 م) درگذشت. وي در خانوادهاي اهل علم متولد شد، پدر او قاضي شهر عيينه و عالمي ديني بوده و نياكان محمد بن عبدالوهاب [ صفحه 10] همگي بر مذهب احمد بن حنبل بودهاند؛ لذا محمد بن عبدالوهاب نيز از همان آغاز كه تعلم ديني را در خانواده شروع كرد، بر همان مذهب حنبلي، به تحقيق و تلمذ پرداخت (حسين خلف، 56 - 55). پس از مدتي وي به شهرهاي ديگري از جمله مكه و مدينه سفر كرد. از آنجا كه وي در مدينه منكر استغاثهي مردم به مزار نبي (ص) شد و آن را برابر با شرك دانست، علماي آنجا او را طرد كرده و در 1136 ق (1723 م) او را مجبور به ترك مدينه كردند. اين وضعيت در شهرهاي ديگري نيز كه شيخ رحل اقامت در آنها ميافكند، حاكم بود. وي از مدينه به بصره رفت و چون مجبور به ترك بصره شد به حريملا سفر نمود اما در حريملا نيز او را تهديد به قتل كردند و اين امر سبب بازگشت وي به زادگاهش عيينه در سال 1156 ق (1743 م) شد. از آنجا كه امير عيينه، عثمان بن معمر با شيخ از يك قبيله بود و از قديم با او ارتباط دوستي داشت، وي را در آن شهر پذيرفت. (همان، 76 - 75). زماني كه محمد بن عبدالوهاب در بصره بود، توسل به انبيا و اوليا و زيارت قبور را منكر شد و مردم را از انجام آن اعمال نهي كرد. اينجا، شايسته است عينا چند جمله از كتاب سيرة الامام شيخ محمد بن عبدالوهاب را كه به قلم يكي از پيروان او تاليف شده بياوريم: «شيخ در بصره اعلان نمود كه دعا و طلب كردن تنها بايد از خدا باشد، او كساني را كه غير از خدا را ميخواندند تكفير نمود. و اگر كسي در مجلسش از كرامات اوليا و صالحين سخن ميگفت، او را از عبادت آنها نهي ميكرد و ميگفت محبت آنها همان پيروي نمودن از آنهاست و نه خدا قرار دادن آنها سواي الله» (سعيد، 19). در اين جملات بد فهمي محمد بن عبدالوهاب از مسألهي زيارت و توسل به خوبي آشكار ميشود. بدرستي نميتوان گفت چرا پس از گذشت قرون بسيار ميان مسلمانان بسياري كه اين اعمال را انجام ميدهند، او به چنين برداشتي از توسل و زيارت رسيده، تا آنجا كه علنا به بيان خود، محبت داشتن نسبت به اوليا و توسل به آنها «خدا» دانستن آنها ميشمرد و بلافاصله حكم تكفير صادر ميكند. البته بايد متذكر اين مطلب شويم كه در زمان شيخ محمد بن عبدالوهاب، پرستش سنگها و درختان و بزرگداشت آنها نيز ميان بسياري از قبايل رواج داشت كه توسط وي نابود گرديد. (الياسيني، 28). بنابراين شايد بتوان جو بت زده آن دوره را نيز در ايجاد چنين زمينهي فكريي مؤثر دانست. [ صفحه 11] بدنبال اين اعتقادات و به دعوي بر پايي توحيد بود كه شيخ در هر شهري كه اندك نفوذي مييافت، دستور ميداد تمامي مشاهد شريفه و گنبدهايي را كه مردم به زيارت آنها ميرفتند، خراب كنند (حسين خلف، 116 - 115؛ سعيد، 22). از آن جمله بود قبر زيد بن خطاب در شهر جبليه و مسجدي كه روي آن قبر ساخته شده بود كه به فرمان او ويران شد. اين زيد و تعداد ديگري از صحابه و ديگر مسلمين در سال 12 ق در جنگ رده به شهادت رسيده و در اين مكان دفن شده بودند. طي ساليان بسيار، مردم روي اين قبور گنبد و بارگاه ساختند و به زيارت آنها ميرفتند و به آنها توسل ميجستند. همين امر سبب شد كه شيخ عليرغم مخالفت و نارضايتي مردم شهر، با عدهاي از طرفدارانش اين مقابر را تخريب نمايد. (حسين خلف، 130؛ سعيد، 23). در اثر اينگونه اعمال بود كه شيخ مجبور به ترك زادگاهش عيينه شد و در 1158 ق / 1744 م) به درعيه مهاجرت كرد و تحت حمايت امير محمد بن مسعود (حك 1765 - 1725 / 1179 - 1138 م) قرار گرفت. در همين زمان است كه شيخ محمد بن عبدالوهاب با امير محمد بن مسعود پيمان ميبندد تا با يكديگر براي فتح سرزمينهاي اسلامي و تبليغ اسلام ناب همراهي نمايند، و نتيجتا يكي نيروي مذهبي و ديگري قواي جنگي و نبرد را فراهم ميكند. در اثر اين همكاري نزديك است كه از شهر درعيه پرچمهاي جهاد برافراشته ميشود و با مسلمانان ديگر مناطق به جنگ ميپردازند تا آنان را از سويي زير سلطه حكومت امير محمد بن مسعود درآورند و از سوي ديگر وادار به تبعيت از مسلك وهابيت نمايند. طي اين جنگهاي خونين، جنايات و كشتارهاي بسياري عليه مسلمانان صورت ميگيرد و بسياري از بلاد اسلامي به تصرف امير محمد بن مسعود درميآيد. اين جنگها همگي نام «جهاد في سبيل الله» و قتال با كفار را ميگيرند و اموال مسلمين حكم غنايم را پيدا ميكنند (حسين خلف، 206؛ سعيد، 32 - 27) در كتاب حياة الشيخ محمد بن عبدالوهاب در مورد كيفيت رابطهي ميان امير محمد بن مسعود و شيخ محمد بن عبدالوهاب چنين آمده است: «شيخ محمد بن عبدالوهاب و امير محمد بن مسعود، در همه امور و در همه تصرفاتشان اتفاق تمام و كمال با هم داشتند. به گونهاي كه گويا شخصيتي واحد هستند كه داراي دو وظيفه در زندگي ميباشند... امير [ صفحه 12] محمد بن مسعود، تا موافقت شيخ حاصل نميآمد، به هيچ كاري اقدام نميكرد... امير محمد بن مسعود اولين مؤسس دولتي به شمار ميرود كه به حمايت از دعوت شيخ محمد بن عبدالوهاب پرداخت، كما اينكه شيخ نيز اولين واضع اين مكتب محسوب ميشود» (حسين خلف، 266). پس از فتح رياض در سال 1188 ق (كه در واقع زمان آغاز اقتدار وهابيت به شمار ميرود)، شيخ از حكومت و سياست كنارهگيري ميكند و امور مسلمين را بدست امير عبدالعزيز (حك 1218 - 1179 ق / 1803 - 1765 م) جانشين امير محمد بن مسعود ميسپارد (حسين خلف، 311). هموست كه براي نخستين بار به «امام» ملقب شد. حسين خلف (390) در مورد نحوهي حكومت امير عبدالعزيز ميگويد: «عصر امام عبدالعزيز، عصر گسترش بود، پس از جهادي طولاني در راه اعلاي كلمة الله و اخلاص جهت عبادت خداوند و تنفيذ احكام و شرايع الهي، شهرهاي بسياري تحت سلطه وي قرار گرفت... اما وي به اينها اكتفا نكرد، بلكه از آن نيز تجاوز نمود و بركات اصلاحات و جنگهايش به حدود حجاز، طائف، مكه مكرمه و مدينه منوره نيز رسيد». ميبينيم كه متأسفانه چگونه بر جنايات محمد بن عبدالوهاب و حاكمان سياسي هم عصرش، نام جهاد في سبيل الله و اصلاح ديني نهاده ميشود و تصرفات سياسي، صبغهي مذهبي مييابد. اين است كه از همان ابتدا، حكومت سعودي با وهابيت پيوندي عميق خورده و هر يك از اين دو براي تقويت خود، به دفاع و طرفداري از ديگري ميپردازند. براي روشنتر شدن كيفيت همكاري علماي وهابي با دولت حاكم، سخن الياسي را (37 - 36) عينا ترجمه و نقل ميكنيم: «تعالي وهابي، حكومت سعودي را در جزيرة العرب محكم و استوار كرد. محمد بن عبدالوهاب تاكيد بسيار داشت كه اطاعت حكام واجب است حتي اگر ظالم باشند. اوامر حكام تا زماني كه با قواعد دين تضاد و مخالفتي نداشته باشد، بايد اطاعت شوند و علما قيم و مسؤول شرح و تفسير آن قواعد هستند. شيخ، صبر در برابر ظلم حكام را توصيه مينمود و از قيام مسلحانه عليه حكومت نهي ميكرد...». وهابيون در مورد مسأله اطاعت از هر حاكمي - خواه ظالم خواه عادل - به احاديث و عمل برخي صحابه استناد ميكنند. از جمله آن كه: «الجهاد واجب عليكم مع كل امير برا [ صفحه 13] كان أو فاجرا». حال آن كه اين تفكر مخالف قرآن است و آيات بسياري تبعيت از ظالمين را معصيت ميداند و از آن نهي ميكند. از جمله آيه... و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان... (مائده / 2) و در احاديث نيز از اطاعت مخلوق گناهكار نهي شده است: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» (نهجالبلاغه، خ 156). شيخ محمد بن عبدالوهاب در زمان حيات خود، بيش از 30 كتاب تاليف نمود كه مهمترين آنها عبارتند از: التوحيد، كشف الشبهات، تفسير سورة الفاتحة و اصول الايمان (براي اطلاع از فهرست كتب محمد بن عبدالوهاب نك: حسين خلف، 349 - 347). وي در اين مدت نامههاي بسياري نيز به علماي سرزمينهاي اسلامي نوشت و به تبيين عقايد خود و دعوت آنان پرداخت (در مورد نامههاي محمد بن عبدالوهاب نك: حسين خلف؛ سعيد، 175 - 48). البته پاسخي كه وي از ارسال نامههايش دريافت ميكرد، بيش از آن كه بر مبناي اعتقاد ديني باشد، محصول ملاحظات سياسي و اقتصادي بود. برخي رهبران قبايل به اين حركت جديد ميپيوستند زيرا آن را ابزار پيمان اتحادي عليه شورشهاي محلي ميشمردند، و برخي ديگر از اين واهمه داشتند كه پذيرش اين دعوت، قدرت آنان را تحت سيطرهي ابنمسعود تقليل داده و مجبور سازد كه لااقل بخشي از مالياتهاي دريافتي از مردم را به آن حكومت پرداخت نمايند. (061 / 3، WIME). اينك، پس از اين نگاه كوتاه تاريخي بر زندگي محمد بن عبدالوهاب، به بررسي برخي نظرات و ديدگاههاي اصولي وي ميپردازيم.
توحيد، موضوع محوري مذهب وهابيت است. بگونهاي كه محمد بن عبدالوهاب آن را همان دين اسلام و دين الله ميشمرد (الياسيني، 33). در واقع تقسيمبندي و تعريف او از توحيد است كه شالودهي ديدگاههاي او را شكل ميبخشد. لذا به جهت اهميت بحث، به تفصيل به اين موضوع ميپردازيم. تقسيمي كه محمد بن عبدالوهاب از توحيد ارائه داده است، در آثار خود او متفاوت است. وي در برخي رسالاتش توحيد را به دو بخش ربوبي و الوهي تقسيم ميكند (سعيد، 79، نامهي محمد بن عبدالوهاب به عبدالله بن سحيم). و در برخي نوشتههايش، [ صفحه 14] آن را شامل سه بخش ربوبي، الوهي و اسماء و صفات ميداند (حسين خلف، 163). از اين رو در كتبي كه پيرامون عقايد وي تاليف شده نيز هر دو شق تقسيم به چشم ميخورد. همين امر سبب شده كه ابنمرزوق گويد (94): «محمد بن عبدالوهاب در تقسيم توحيد، در سه موضع آن را به دو بخش تقسيم كرده و در يك موضع آن را داراي سه اصل دانسته است. همين تذبذب و بيثباتي، دال بر جهل او نسبت به اصول دين ميباشد. و اگر گفته شود كه اين مسأله تغيير در اجتهاد و رسيدن به تقسيم بندي جديدي است، پاسخش اين است كه اين گفته فاسد است زيرا اجتهاد در فروع است و نه در اصول». به هر صورت ما براي آنكه در اين مقاله جامعتر بحث كرده باشيم، هر سه نوع توحيد را از نظر محمد بن عبدالوهاب بررسي ميكنيم. 1- توحيد ربوبي: عبدالوهاب در نامهاي به عبدالله بن سحيم مينويسد (سعيد، 79): «توحيد ربوبي آن است كه خداوند سبحان، در خلق و تدبير از ملائكه و انبيا و موجودات ديگر متفرد است. و اين حقي انكار ناپذير است. اما انسان با اين اعتقاد مسلمان نميشود. چرا كه اكثر مردم نسبت به اين مسأله معترفند. آنگونه كه در قرآن آمده: و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله (عنكبوت / 61)؛ قل من يرزقكم من السماء و الارض امن يملك المسع و الابصار... فسيقولون الله (يونس / 31). در حقيقت توحيد ربوبي، وحدت و يگانگي خداوند در عمل، خلق، تدبير و تصرفات است. (الياسيني، 33). 2- توحيد الوهي: محمد بن عبدالوهاب توحيد الوهي را اينگونه شرح ميدهد (سعيد، 80 - 79، نامه محمد بن عبدالوهاب به عبدالله بن سحيم): «توحيد الوهيت آن است كه جز خدا پرستيده نشود، نه هيچ ملك مقربي و نه هيچ نبي مرسلي. در زمان بعثت پيامبر (ص) نيز مردم جاهلي چيزهايي را همراه با خدا ميپرستيدند. از جمله كساني بودند كه بتها را ميپرستيدند، يا عيسي و ملائكه را عبادت ميكردند و پيامبر آنها را از اين اعمال نهي كرد و به آنان ابلاغ كرد كه خداوند او را فرستاده تا تنها «الله» را به يگانگي بپرستند و هيچ كس را جز او نخوانند. پس هر كس از او اطاعت كند و خدا را يگانه شمارد، ناچار شهادت داده است كه خدايي جز الله نيست». توحيد الوهي آن است كه تمامي صور عبادت انسان بايد مختص خدا باشد. محمد (ص) شايسته عبادت [ صفحه 15] نيست، بلكه رسولي است كه بايد تبعيت شود (الياسيني، 33). 3- توحيد اسماء و صفات: اين قسم از توحيد با خصوصيات و صفات خداوند سرو كار دارد و دربردارنده اعتقاد به صفات خداوند است كه در قرآن آمده. مانند: الرحمن الرحيم، الواحد الاحد، علي العرش استوي، (يونس / 5) له ما في السموات و ما في الارض و ما بينهما و ما تحت الثري (همان / 6). به عقيدهي محمد بن عبدالوهاب، مرز شرك و توحيد، ورود به حيطهي توحيد الوهي است: «مشركيني كه پيامبر (ص) به قتل رسانيد، به توحيد ربوبي اقرار كرده بودند... و رسول الله (ص) آنان را به خاطر عدم اعتقاد به توحيد الوهي كشت. چرا كه انسان با توحيد ربوبي مسلمان نميشود مگر آنكه همراه توحيد الوهي شود» (حسين خلف، 172). «البته توحيد الوهي و ربوبي هم ممكن است بصورت جداگانه ذكر شوند و هم ممكن است در هم ادغام شوند. مثلا در آيات الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا أن يقولوا ربنا الله (حج / 40)، قل أغير الله ابغي ربا (انعام / 164) و ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا (احقاف / 13) ربوبيت همان الوهيت است». (سعيد، 93 - 92، در نامهي به محمد بن عباد). پس از اين سخنان، محمد بن عبدالوهاب چنين نتيجهگيري ميكند:«كساني كه به انبيا و الويا متوسل ميشوند، از آنان شفاعت ميجويند و هنگام سختيها آنان را ميخوانند، در واقع عبادت كنندگان و پرستندگان همان انبيا و اوليا هستند... در توحيد ربوبي اين افراد خللي وارد نشده اما توحيد الوهي آنان از بين رفته زيرا آنان عبادت مختص خدا را ترك كردند. و اين مسأله در مورد زوار قبور و متوسلين به آنها كه چيزي را از آنها درخواست ميكنند كه جز خدا بر آن قادر نيست نيز صادق است» (مرزوق، 97). وي در نامهي ديگري چنين مينويسد (حسين خلف، 189 - 188، در نامهي احمد بن عبدالكريم): «اينان از شرك نهي نميكنند و به توحيد امر نميكنند، توحيد آنان در حرف و گفتار است و نه در عمل و عبادت. توحيدي كه رسولان آن را آوردند، جز در سايهي توحيد خالصانه ميسر نميشود، توحيدي كه عبادت را تنها براي خدا در نظر داشته باشد بدون هيچ شريكي، و اين چيزي است كه آنها (متوسلين به انبياء) نميدانند». و از همين جاست كه پاي تكفير مسلمانان و مساوي قرار دادن توسل و استغاثه با شرك به ميان [ صفحه 16] كشيده ميشود. وهابيون در مورد صفات خداوند، به ظاهر نصوص (كتاب و سنت) بسنده ميكنند و تفسير و تأويل آيات را نميپذيرند. حتي تأويل را كفر و كذب به خدا و رسول ميدانند. البته تشبيه صفات خداوند به صفات مخلوقين را نيز قبول ندارند. از اين روست كه آياتي چون بل يداه مبسوطتان (مائده / 64)، و اصنع الفلك بأعيننا (هود / 37)، و جاء ربك و الملك صفا صفا (فجر / 22) و... را حمل بر ظاهر كرده و خدا را داراي اعضا ميدانند و نشستن، ايستادن، خنديدن و صحبت كردن را در مورد خداوند صادق ميدانند. در اين مورد نيز وهابيون آراي ابنتيميه (دايرة المعارف بزرگ اسلامي، 179) را پذيرفتهاند. به اعتقاد ابنتيميه، هيچ يك از اين آيات تأويل بردار نيستند، اما البته براي اجتناب از تشبيه و تجسيم بايد گفت كيفيت صفات به همان دليل كه خود قرآن فرموده ليس كمثله شيء (شوري / 11) مجهول است.
به گفته سيد محسن امين (292) مسأله توسل به چند صورت تحقق مييابد: اول آنكه انسان خود پيامبر را واسطهي درگاه الهي قرار دهد؛ دوم آنكه به احترام پيامبر و منزلت او انسان حاجتي را بخواهد؛ سوم آنكه خدا را به پيامبر و جان او سوگند دهد. البته همهي اين سه قسم به يك چيز برميگردد و آن اينكه پيامبر (ص) را به علت احترام و منزلتي كه نزد خدا دارد، ميان خود و خدا وسيله و واسطه قرار دهيم. وهابيها با توسل به هر شكل آن كاملا مخالف بوده و آن را شرك اكبر ميدانند. به اعتقاد محمد بن عبدالوهاب، توسل نميتواند بدون اجازه و رضايت خداوند بدست آيد، چرا كه شخص پيامبر قادر نبود بدون اراده خداوند آنهايي را كه خود ميخواهد هدايت كند و نيز اجازه نداشت براي مشركين طلب بخشايش كند. همچنين عمل طلب از مردگان و توسل به آنها نيز منع شده است. (الياسيني، 34 - 33). علماي وهابيت ميگويند: «توسل نمودن به غير خدا، زيارت قبور و نماز خواندن در مكاني كه قبر پيش روي انسان باشد، مخالف توحيد بوده و لازمهي توحيد آن است كه به [ صفحه 17] غير از خدا توسل نشود و از غير او استمداد نگردد، اگر چه پيامبر اسلام باشد. چه، توسل، شفاعت و زيارت قبور از سنت پيامبر و سلف صالح نرسيده و قرآن نيز اين عقيده را شرك ميداند. وهابيون در اين خصوص به آياتي از قرآن نيز استناد ميكنند (حسين خلف، 176)، از جمله: قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا (اسراء / 56). أولئك الذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيلة ايهم اقرب و يرجون رحمته و يخافون عذابه (اسراء / 57). و الذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي (زمر / 3). و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم و يقولون هؤلاء شفعاؤنا عندالله (يونس / 18) و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا (جن / 18)
علماي وهابي با استشهاد به اين آيات، توسل را همپاي پرستش بتها گرفته و آن را شرك ميشمرند. در حالي كه اين قياسها به چندين دليل باطل است: اولا: در اين قياسها، پيامبر يا اولياي خدا بجاي بتها گذاشته شدهاند. ثانيا: مؤمنين و متوسلين به نبي (ص)، همانند بتپرستان و بياعتقادان به خداوند فرض شدهاند. ثالثا: توسل، استغاثه و شفاعت هم معني با واژهي «عبادت» گرفته شدهاند. براي مثال در آيهي ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي (زمر / 3) وهابيون توسل را برابر با عبادت گرفتهاند. حال آنكه اين قياس فاسد است و براي اثبات بطلان آن، به روشنتر كردن معني عبادت و تفاوت آن با توسل ميپردازيم. واژهي «دعا» معاني بسياري دارد: «دعا در همه جا معني عبادت نميدهد. البته در برخي مواقع دعا به معني عبادت است: و لا تدع من دون الله ما لا ينفعك و لا يضرك (يونس / 106)، و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا (جن / 18)؛ بعضي مواقع دعا به [ صفحه 18] معني استعانت و ياري جستن است: و ادعوا شهداءكم (بقره / 23)، به معني سؤال و درخواست: ادعوني استجب لكم (غافر / 60)، به معني گفتار: دعواهم فيها سبحانك اللهم (يونس / 10)، به معني ندا و خواندن: يوم يدعوكم (اسراء / 52)، به معني ناميدن: لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا (نور / 10)، به معني دعوت به چيزي: ادع الي سبيل ربك بالحكمة (نحل / 125)، تمني و خواستن: و لهم ما يدعون (يس / 57). اما در زبان، دعا هيچ جا به معني توسل نيامده است» (ابنمرزوق، 66؛ الزهاوي، 53 - 52). ابنمرزوق در كتاب التوسل بالنبي و بالصالحين (ص 59 - 54)، يكي دانستن توسل و عبادت را به چند دليل اشتباه ميداند، از جمله: 1- عبادت در لغت دربردارنده نهايت خضوع و تذلل همراه با شرط نيت قرب است، و در شرع، فرمانبرداري امر خدا همراه با عشق و تعظيم و خضوع ميباشد. خداوند كفار را توبيخ نمود از آن جهت كه چيزي را شايستگي تعظيم نداشت، بزرگ داشتند و از اغراض و هواهاي خود پيروي نمودند. پس مشخص شد كه نيت تقرب به معبود و تعظيم او شرط اصلي عبادت است. بنابراين، سجده في نفسه نه كفر است و نه عبادت، مگر زماني كه به تبع نيت انجام شود. سجده ملائكه براي آدم، عبادت خداوند محسوب ميشد، چرا كه فرمانبرداري از امر او بوده اما سجده در برابر بت اگر به نيت تقرب به بت باشد، عبادت غير خداست. سجدهي يعقوب و برادران يوسف در مقابل او نيز سجدهي تعظيم بود نه سجدهي عبادت. بنابراين هر سجده و تعظيمي و هر عملي كه ظاهر عبادت را داشته باشد، پرستش و عبادت محسوب نميشود. 2- عبادت خود هدف است، اما توسل، وسيلهاي براي رسيدن به آن هدف است. بنابراين دربر دارنده آن نهايت خضوع و خشوع هم نيست. چه بسا كه مردم در مورد رؤساي مقامات دنيوي نيز انواع تحيات و القاب را بكار برند، اما اين رفتارها نام عبادت به خود نميگيرد، بلكه شايستهي مقام ادب تلقي ميشود... بنابراين در عبادت نفس عمل موضوعيت دارد اما در توسل، وسيلهاي قرار داده ميشود براي رسيدن به هدف. 3- عبادت مشتمل است بر اعراض از غير خدا، عدم اطلاق الوهيت بر غير او، جايگاه [ صفحه 19] حقيقي خداوند را شناختن و خدمت او نمودن چنان كه شايسته است. برخي علماي اهل سنت گفتهاند يكي از دلايل پرستش بتها آن بود كه بتپرستان پرستش مستقيم خداوند را امري عظيم ميدانستند. لذا بتهايي را به عنوان واسطه قرار دادند و به پرستش آنها روي آوردند. اما شرع، توسل را جايز شمرده و عبادت غير خدا را نهي كرده است. پس انسان تنها ميتواند براي حضور نزد خداوند بزرگ، به واسطهاي توسل جويد نه آن كه او را عبادت كند و شأن الوهي براي او قائل شود. همانند رعيتي كه از پادشاه درخواستي دارد اما ابتدا متوسل به وزير پادشاه ميشود و از او ميخواهد كه نزد پادشاه شفاعتش كند. توسل جستن به اوليا خداوند نيز اينگونه است. با توجه به مطالب گفته شده نتيجه ميگيريم كه اگر كسي براستي كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را صاحب اختيار و مستقل در انجام آن شمرد مشرك است، همانگونه كه واژهي «مع» در جمله فلا تدعوا مع الله احدا (جن / 18) به اين معني گواهي ميدهد كه نبايد كسي را همرديف خدا و مبدأ تأثير مستقل دانست. توسل منافي توحيد الوهي نيست، چرا كه از نظر معنايي، شرعي و عرفي دربردارنده عبادت نيست و هيچ كس نگفته كه توسل به صالحين عبادت است. بلكه توسل تنها طلب چيزي از خداوند با واسطه قرار دادن منزلت نبي يا ولي است و نه بيشتر. هيچ يك از مؤمنين كه به پيامبران و صالحان توسل ميجويند، اعتقاد به الوهيت و خدايي آنان ندارند و ايشان را شريك خدا قرار نميدهند بلكه معتقدند پيامبران و اوليا جملگي بندگان خداوند و مخلوق او هستند. اما مشركين بتها را شايسته «الوهيت» دانسته و همچون پروردگار گرامي ميداشتند. در اخبار و احاديث وارد شده كه صحابه به آثار به جا مانده از پيامبر همچون موي يا رداي وي تبرك ميجستند. پس اگر توسل به آثار ايشان جايز است، چگونه توسل به خود ايشان جايز نباشد. (النقشبندي الديرشوي، 261)؟ محمد بن عبدالوهاب دربارهي عدم جواز توسل به مردگان مينويسد: «ما ياري جستن از مخلوق را در حدودي كه قدرت داشته باشد، انكار نميكنيم... بلكه تنها ياري جستن انسان در مقابل قبول اوليا و پس از مرگ آنها را انكار ميكنيم زيرا جز خداوند كسي را قادر بر همهي امور نميدانيم... توسل به مردگان، خطاب به معدوم است و از نظر عقل كار زشتي است. زيرا مرده قادر به اجابت تقاضاي زندگان نيست». وي يكجا طلب از مخلوق [ صفحه 20] و خواندن او را شرك ميداند و جاي ديگر آن را كاري لغو و بيهوده معرفي ميكند. اگر كار لغو است چرا شرك باشد؟ مگر هر كار لغوي شرك است؟ و اگر شرك باشد ديگر اين تفصيل چه معني دارد كه كسي را كه به او توسل ميجويند چنانچه زنده باشد اشكال نداشته باشد و اگر مرده باشد اشكال دارد (قزويني، 143 - 142)؟ محمد بن عبدالوهاب در كشف الارتياب ميگويد: «ان المسألة بحق المخلوق لا تجوز لانه لا حق للمخلوق علي الخالق». چنين استدلالي دقيقا اجتهاد در برابر نص صريح قرآن و احاديث است. چرا كه در آياتي از قرآن آمده: و كان حقا علينا نصر المؤمنين (روم / 47)، وعدا عليه حقا في التوراة و الانجيل (توبه / 111)، كذلك حقا علينا ننج المؤمنين (يونس / 103) و... البته هيچ موجودي ذاتا بر خدا حقي ندارد هر چند خدا را قرنها پرستش كند. زيرا بنده هر چه دارد از خدا دارد. پس بالذات مستحق پاداش نيست. بنابراين مقصود از حق در اين موارد همان پاداش و حسنات الهي است كه حضرت حق از روي عنايت خاص خود، به انسانها ميدهد و بر عهدهي خدا بودن چنين حقي هم نشانه عظمت و بزرگي است كه از روي لطف خود را وامدار مخلوق و آنان را صاحبان حق معرفي ميكند. مثلا آنجا كه خداي غني از بنده فقير وام ميخواهد: من يقرض الله قرضا حسنا (بقره / 245). در آيات قرآن آمده كه حضرت يوسف در زندان به شخصي كه آزاد ميشد گفت: «مرا به ياد خداوندگارت (پادشاه مصر) بياور» (يوسف /42). و اين درخواست او را از دايرهي توحيد خارج نكرد، پس به طريق اولي صحيح است كه ما نيز در مقابل قبر پيامبر بايستيم و بگوئيم: «اذكرني عند ربك» و از آن حضرت حاجت بخواهيم (همان). يكي ديگر از دلايل جواز استغاثه و توسل به انبيا و صالحين اين است كه معجزات و كرامات آنان بعد از وفاتشان نيز منقطع نميشود. انبيا و اولياي الهي آنگونه كه در اخبار و روايات آمده، زنده و شاهد بر امور ما هستند و كرامات بسياري از آنان نقل شده است. علاوه بر مطالب گفته شده، در قرآن و سنت نيز موارد بسياري براي اثبات توسل به پيامبران و اولياء الله به چشم ميخورد. براي نمونه برخي از آيات قرآن را ذكر ميكنيم: ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما (نساء / 64) [ صفحه 21] يا أيها الذين امنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا في سبيله لعلكم تفلحون (مائده / 35). آيهاي كه ذكر ميكند پسران يعقوب نزد پدر آمده و از او طلب بخشايش دارند: قالوا يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا كنا خاطئين، قال سوف استغفرلكم ربي انه هو الغفور الرحيم (يوسف / 98 ، 97). نيز آيهاي كه به استغفار ابراهيم در مورد پدرش اشاره كرده است (توبه / 114).
محمد بن عبدالوهاب در كشف الشبهات پيرامون مسأله شفاعت چنين آورده است: «ما منكر شفاعت نيستيم، بلكه پيامبر را شفيع دانسته و به شفاعت او اميدواريم. اما شفاعت براي خداست: قل لله الشفاعة جميعا (زمر / 44) و جز با اذن خدا كسي قادر به شفاعت كردن نيست: من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه (بقره / 255)، و از كسي شفاعت نميشود مگر پس از اذن خدا: و لا يشفعون الا لمن ارتضي (انبياء / 28)، و جز براي اهل توحيد اذن داده نميشود: و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه (آلعمران / 85). پس حال كه شفاعت از آن خداست و جز با اذن خدا كسي قادر به شفاعت كردن نيست و كسي جز با اذن خدا مورد شفاعت قرار نميگيرد، آن هم كسي كه حتما اهل توحيد باشد، مشخص ميشود كه شفاعت تنها از آن خداست و من آن را از او طلب ميكنم و ميگويم: پروردگارا! مرا از شفاعت پيامبر محروم نكن و شفاعت او را در حق من روا دار و امثال اينها. و اگر گفته شود كه خداوند به پيامبر اذن شفاعت داده و من از او درخواست چيزي را ميكنم كه خدا به او داده است، پاسخ اين است كه خداوند نهي كرده از خواندن ديگران: فلا تدعوا مع الله احدا (جن / 18) (النقشبندي الديرشوي، 273 - 272). در اين سخنان، استنباط جزئي يا بريده از قرآن صورت گرفته است. مثلا در آيه اول قل لله الشفاعة جميعا (زمر / 44) مراد نفي شفاعت از بتان بوده است و آيه مربوط به بت پرستاني است كه بتها را شفيع قرار ميدهند نه مومنان. آيهي فلا تدعوا مع الله احدا نيز بخشي از آيه 18 سوره جن است، كه بصورت منفصل آورده شده تا مراد نويسنده را تأمين و معني توسل و استغاثه را افاده نمايد. حال آن كه كل آيه چنين است: و ان [ صفحه 22] المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا. و مقصود از دعا در اين آيه عبادت كردن است نه خواندن و ندا. ثانيا: چه كسي در شفاعت، پيامبر يا اولياي الهي را رب و اله و مبدأ خود شمرده است؟ چه كسي در شفاعت، پيامبر و اولياي الهي را مستقل در اثر خوانده است؟ چه كسي در شفاعت، پيامبر يا اولياي الهي را بدون اذن الهي قادر خوانده است؟ در واقع ملاك شرك، فاعل بالاستقلال دانستن است نه صرف درخواست نمودن از كسي. اهل سنت نيز شفاعت را عقلا جايز و سمعا بر اساس آيات قرآن واجب ميدانند (همان، 271). در تاريخ نيز آمده كه پيامبر (ص) هنگام دفن فاطمه بنت اسد فرمودند: «پروردگارا! مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاهش را گشايش ده، به حق رسولت و انبيايي كه پيش از من بودهاند». اين روايت را بسياري از بزرگان اهل سنت در كتب خود نقل كردهاند (الزهاوي، 57).
بدعت يكي ديگر از موضوعاتي است كه وهابيون به آن پرداختهاند. هر عقيده يا عملي كه بر پايهي قرآن، سنت يا عمل صحابهي پيامبر بنا نشده است، بدعت نام دارد. محمد بن عبدالوهاب تمامي صور بدعت را رد كرده است. وي اعمالي مانند برگزاري جشن ميلاد پيامبر، توسل، خواندن فاتحه پس از نمازهاي روزانه و بسياري از اعمال ديگر را بدعت ميشمرد. او در اين باب به اين آيهي قرآن استشهاد ميكند كه: لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة، لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا (احزاب / 21). اين آيه بر همهي مسلمين واجب ميكند كه جميع عقايد و اعمالشان را از قرآن و سنت پيامبر برگيرند. همچنين وي براي رد بدعت به حديث «كل بدعة ضلالة و كل ضلالة في النار» استناد ميكند. در حالي كه اسلام، احكام شرعي يكي از اين چند وجه را دارند: وجوب، حرمت، كراهت، استحباب. و اگر عملي مشمول هيچ يك از اين احكام نباشد، مباح است. هرگاه [ صفحه 23] دليلي دال بر حرمت، وجوب، كراهت يا استحباب عملي از سوي شارع وارد نگرديده باشد، اصل بر مباح بودن آن است كه آن را «اصالة الاباحة» ميگويند. محمد بن عبدالوهاب در مقابل اين قاعده كه در فقه شيعه جاري ميشود، «اصالة الحظر» يا «اصالة المنع» را جعل كرده است. و بسياري اعمال از جمله تزئين مساجد را چون در سنت موجود نبوده بدعت و حرام ميداند. (ابراهيمي، 90 - 89). عز بن عبدالسلام در اين مورد گفته است: براي دانستن آن كه عملي بدعت است يا نه، بايد آن را با قواعد و اصول شرع مقايسه كرد تا متوجه شد كه چه حكمي به آن فعل تعلق ميگيرد (النقشبندي الديرشوي، 276). محمد سعيد البوطي در مقالهاي تحت عنوان «هر چيز جديدي بدعت نيست» چنين نوشته است (همان، 289 - 288): «هر آنچه كه زمان حيات رسول و اصحاب انجام نشده، بدعت نيست. زيرا زندگي دائما از گونهاي به گونهي ديگر متحول ميشود و اين سنت خداوند در هستي است... پس هر گاه اين تغييرات مخالف قواعد شرع نباشند، نبايد در مقابلشان مقاومت كرد، چرا كه اصل ميان علماي شريعت، اباحه و مباح دانستن است».
يكي از مهمترين اصول مذهب وهابيون، تكفير مسلمانان ديگر و هر مسلماني است كه با عقيدهي آنان هم رأي نباشد. براي روشنتر شدن نظر وهابيون، سخناني از محمد بن عبدالوهاب را ميآوريم (حسين خلف، 88 - 86، نامه محمد بن عبدالوهاب به اهل رياض و عبدالله بن عيسي): «كساني كه متوسل به غير خدا ميشوند، همگي كفار و مرتد از اسلام هستند، و هر كس كه كفر آنان را انكار كند، يا بگويد كه اعمالشان باطل است اما كفر نيست، خود حداقل فاسق است و شهادتش پذيرفته نيست و نميتوان پشت او نماز گزارد. در واقع دين اسلام جز با برائت از اينان و تكفيرشان صحيح نميشود. انسان با ظلم از اسلام خارج ميشود و به فرمودهي قرآن: ان الشرك لظلم عظيم (لقمان / 13). اين كه به ما ميگويند ما مسلمين را تكفير ميكنيم سخن درستي نيست، زيرا ما جز مشركين را تكفير نكردهايم...». وي در جاي ديگر مشركين دشمن با رسول خدا را با آناني كه خود مشركشان [ صفحه 24] مينامد، مقايسه كرده و ميگويد (سعيد، 48 - 46، نامه به علماي سدير و...): «مشركين زمان ما، گمراهتر از كفار زمان حضرت رسول (ص) هستند، به دو دليل: اول آنكه: كفار، انبيا و ملائكه را در زمان راحتي و آسايش ميخواندند، اما در هنگام شدائد دين خود را براي خدا خالص مينمودند. همانطور كه قرآن فرموده: «و اذا مسكم الضر في البحر ضل من تدعون الا اياه (اسراء / 67). دوم آن كه: مشركين زمان ما كساني را ميخوانند كه همطراز عيسي و ملائكه نيستند. اكنون زمين از شرك اكبر كه همان عبادت بتهاست پر شده: آمدن كنار قبر نبي، آمدن كنار قبر صحابي مانند طلحه و زبير، رفتن كنار قبر فردي صالح، خواندن آنها هنگام سختي و نذر براي آنها همه از جنس پرستش بتهاست كه انسان را از اسلام خارج ميكند... پس براستي كه اينان مرتد بوده و خون و مالشان حلال است». وي در پاسخ به كساني كه ميگويند تكفير مسلمان با انجام گناه جايز نيست ميگويد (همان، 110 - 109، نامهي محمد بن عبدالوهاب به سليمان بن سحيم): «مسلمانان با شرك كافر ميشوند... در ضمن بسياري بودهاند كه اهل شريعت و نماز و روزه و مجاهده بودند اما در عين حال اهل آتش و عذاب بودند. از جمله، منافقين و خوارج كه علي (ع) با آنان جنگيد. همچينن كساني كه در حق علي (ع) غلو كردند، به فرمان علي (ع) سوزانده شدند. نيز اهل رده كه زكات نميپرداختند و صحابه با آنها جنگيدند همه از اين دستهاند». بطلان اين سخنان بر همگان آشكار است. اما با اين وجود، دلايلي را در رد آنها ميآوريم. شيخ سليمان بن عبدالوهاب در كتاب الصواعق الالهيه (11 - 10) در تعريف كفر چنين آورده است: «كفر زماني حاصل ميشود كه انسان با زبان سب حضرت رسول كرده، و از دين بيزاري بجويد، يا آگاهانه انكار احكام دين نموده و كفر را بر ايمان ترجيح دهد. اين كفري است كه هر مسلماني بر آن صحه ميگذارد». وي در بخش ديگري ميگويد (همان، 30 - 29): «منافقين با آنكه در ظاهر گفتند به خدا و روز آخرت ايمان، آوردهايم، در حقيقت مؤمن نبودند، اما همراه مسلمين نماز ميخواندند و با آنان ازدواج ميكردند و از آنان ارث ميبردند. و هيچگاه پيامبر در مورد آنان حكم كفار علني را صادر نكرد. مانند [ صفحه 25] عبدالله بن ابي كه از مشهورترين منافقان بود، اما همه احكام و حقوقش مانند ديگر مسلمين بود». همچنين او به برادر خود - محمد بن عبدالوهاب - اين ايراد را وارد ميكند كه اعمالي همچون نذر، ذبح، توسل، تبرك به قبور و... بر فرض آنكه حرام باشند، اما دليلي در شرع وجود ندارد كه اين اعمال را شرك آن هم شرك اكبري كه قرآن موجب حبط عمل ميداند شماريم و بواسطه آن خون و مال مسلماني را حلال كنيم (همان، 6 - 5). وهابيون كه هميشه ديگر مسلمانان را تشبيه به خوارج ميكنند، خود وضعيتي شبيهتر به آنان دارند تا ديگر مسلمانان. زيني دحلان در كتاب خود آورده (37): «بخاري از عبدالله بن عمر و او از پيامبر (ص) نقل كرده است كه در توصيف خوارج فرمودهاند: خوارج آياتي را كه دربارهي كافران نازل شده است، بر مؤمنان تطبيق ميكنند». به هر حال خوارج در زمان خلافت علي (ع) خروج كردند و عليه او شورش نموده و خون و مال مسلمين را حلال شمردند. آنان علي و معاويه را كافر دانستند و تنها سرزمين خود و گروه خود را بلاد ايمان ناميدند. اما با وجود كفر آنها، هيچ يك از صحابه و تابعين آنان را كافر و مشرك نناميدند و علي (ع) به آنان گفت ما جنگ با شما را آغاز نميكنيم و تا زماني كه آنان عملا به تعرض نسبت به جان و مال مسلمين نپرداختند، علي (ع) با آنان وارد جنگ نشد. پيامبر (ص) فرمودهاند: «من مأمور شدم كه براي گفتن لا اله الا الله با مردم بجنگم، پس زماني كه اين جمله را گفتند، در پناه هستند و اموال و خونشان در امان است» (ابنمرزوق، 37 - 36). در روايات تاريخي آمده كه در جنگي، اسامة بن زيد همين كه خواست كافري را بكشد، كافر شهادتين را بر زبان راند. با اين وجود اسامه آن كافر را ميكشد. وقتي خبر به پيامبر رسيد، سخت برآشفت. اسامه گفت: يا رسول الله! او از ترس شمشير شهادتين بر زبان راند. پيامبر فرمود: «اي اسامه! آيا او را، پس از آنكه لا اله الا الله گفته بود كشتي؟ آيا تو قلب او را شكافتي و اين را فهميدي؟» و در ادامه فرمودند: «من مأمور نشدهام كه قلبها را بشكافم و درون آنها را سوراخ كنم» (همان). اين سخن، نشان دهندهي اين مطلب است كه پيامبر نهايت تسامح را در پذيرفتن افراد [ صفحه 26] درون دايرهي اسلام داشتند و حتي اقراري ظاهري را ملاك مسلمان شدن ميدانستند. از سوي ديگر، كفر امري باطني است كه جز خداوند كسي از آن آگاه نيست و صدور حكم تكفير نسبت به يكي از مسلمانان امري بسيار خطير است، پس چگونه ميتوان به اين آساني حكم تكفير امت اسلامي را صادر كرد؟ از طرف ديگر در اسلام اين مسأله مورد قبول است كه وقتي مجتهد يا حاكم شرع حكمي را صادر كرد و در آن باب اجتهاد نمود، اگر حكم صواب بود، آن مجتهد داراي دو اجر است و اگر دچار خطا شد، يك اجر دارد. اين مطلب را علماي اهل سنت، و حتي ابنتيميه و اهل حديث نيز قبول دارند و خود ابنتيميه در صفحه 19 جزء سوم منهاج السنة اين مطلب را آورده است. با استناد به اين گفتهها، چگونه فرقهي وهابي كه اين بزرگان اهل سنت را قبول دارند، ساير طوايف مسلمين را كافر و مشرك ميدانند و خون و ناموسشان را حلال ميشمرند (قزويني، 109 - 108)؟ به همين جهت بود كه از همان آغاز تبليغ محمد بن عبدالوهاب، علماي بسياري - اعم از سني و شيعه - با اين مذهب مخالفت كردهاند. حتي بسياري از علماي حنبلي مذهب كه وهابيون خود را منتسب به مكتب فقهي آنان ميدانند، عقايد وهابيون را مخالف اسلام دانسته و آن را طرد نمودهاند. اول كسي كه به مخالفت با محمد بن عبدالوهاب پرداخت، برادرش سليمان بن عبدالوهاب از علماي حنبلي و قاضي شهر حريملا بود. وي در دو كتاب الصواعق الالهيه في الرد علي الوهابية و فصل الخطاب في الرد علي محمد بن عبدالوهاب، به نقد و طرد نظرات برادرش پرداخته است. از حنابلهي شام نيز ميتوان آل الشطي و شيخ عبدالقدومي النابلسي را نام برد كه وهابيون را از خوارج ميدانستند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».