محمد بن عبدالوهاب و حركت وهابيت

مشخصات كتاب

مولف:جعفر سبحاني

مقدمه

فتنه ابن تيميه خاموش شده بود، و انديشه هاي او و شاگردش ابن القيم مي رفت كه در لابلاي كتابها دفن شود، كه ناگهان چهار قرن بعد، اين افكار مجددا جان تازه اي به خود گرفت و توسط محمد بن عبد الوهاب احياء گرديد. محمد بن عبد الوهاب در سال 1115 در شهر«عيينة»واقع در صحراي«نجد»عربستان چشم به جهان گشود و در سال 1206 يا 1207 ديده از جهان فرو بست. پدرش عبد الوهاب از علماي حنبلي و مورد احترام مردم شهر خود (عيينه) بود. فرزند عبد الوهاب پس از به پايان رساندن دروس مقدمات، زادگاهش را ترك گفت و به مدينه مهاجرت كرد و پس از اقامت كوتاهي در مدينه به بصره و سپس به بغداد و آنگاه به كردستان و همدان و اصفهان روانه شد و در هر يك از اين شهرها مدتي چند اقامت گزيد تا آنجا كه به شهر«قم»نيز آمد و سرانجام تصميم گرفت كه به زادگاه خود برگردد و پس از بازگشت، هشت ماه از مردم دوري گزيد، و سپس مردم را به آيين جديدي فرا خواند [1] . در بسياري از كتابهاي عربي، مسافرت شيخ به شهرهاي مختلف و اقامت او در آن مناطق آمده است. و قديمي ترين كتاب فارسي كه در آن نامي از محمد بن عبد الوهاب و پاره اي از عقايد او به ميان آمده است، كتاب«ذيل تحفة العالم»نوشته«عبد اللطيف شوشتري»است [2] . وي سالها در هند اقامت داشت و با محمد بن عبد الوهاب معاصر بود. كتاب فارسي ديگري كه از اين مردم نام برده، كتاب مآثر سلطانيه تاليف عبد الرزاق دنبلي ت (1067) - م (1242) است

كه توقف طولاني شيخ را در اصفهان براي فراگيري فقه و اصول متذكر شده است [3] سومين كتاب فارسي كه از او نام برده كتاب سفرنامه ميرزا ابو طالب اصفهاني است كه او نيز با شيخ معاصر بوده و مسافرت او به اصفهان و اكثر بلاد ايران و خراسان تا سر حد غزنين را آورده است [4] . غالب بيوگرافي نويسان، درباره محمد بن عبد الوهاب يادآور ميشوند كه از همان دوران جواني سخنان زننده اي از او شنيده مي شد، و پدر او كه مرد صالحي بود، نيز انحراف او را پيش بيني ميكرد. شيخ در جواني غالبا به مطالعه زندگي نامه كساني كه مدعي نبوت شده بودند مانند مسيلمه كذاب و سجاج و اسود عنسي و طليحه اسدي علاقه خاصي داشت [5] . اگر اين گزارش درست باشد، حاكي از آن است كه او از همان آغاز، سوداي رهبري را در سر مي پرورانده و سرانجام اين سودا در دعوت وهابيگري جلوه كرد، و از اين طريق به تكفير تمام فرق اسلامي پرداخته و ديگران را جاهل و نادان و مشرك و بدعت گذار ناميده و اين سيره همه بدعت گذاران و فرقه سازان است.

انتقال به «حريمله»

پدر محمد بن عبد الوهاب از محل اصلي خود به نام عيينه به بخش حريمله منتقل شد و در آنجا زيست تا در سال 1143 مرگ او فرا رسيد. او از فرزند خود راضي نبود و پيوسته او را سرزنش ميكرد. حتي برادرش سليمان بن عبد الوهاب از مخالفان سر سخت وي بود و بعدها كتابي در رد انديشه هاي او نوشت. وقتي پدر فوت كرد، او محيط را براي اظهار عقايد خود

بي مانع ديد، ولي با هجوم عمومي مردم حريمله روبرو شد و نزديك بود كه خونش را بريزند. ناچار از آنجا به زادگاه خود عيينه باز گشت، پس از ورود به زادگاهش با امير آنجا به نام عثمان بن معمر پيمان بست كه هر يك از آن دو، بازوي ديگري باشد و امير اجازه دهد او عقايد خود را بي پرده مطرح كند. شايد نتيجه آن، اين باشد كه امير بر همه امير نشينهاي منطقه نجد كه عيينيه نيز يكي از آنهاست تسلط يابد. آنگاه براي اينكه پيوند محمد بن عبد الوهاب با امير استوارتر گردد، وي خواهر امير را گرفت و پس از بستن عقد، و وعده همكاري صميمانه، شيخ به امير گفت:اميد است خدا نجد و اعراب نجد را به تو ببخشد! بدينگونه پيماني ميان شيخ و امير بسته شد كه در حقيقت داد و ستدي بيش نبود [6] . شيخ، منطقه را به امير بخشيد، در حالي كه نه از تقواي او آگاهي صحيح داشت و نه از سرانجام كار او!پس از اين پيمان نخستين اثر آن اين شد كه قبر زيد بن الخطاب، برادر خليفه دوم، با خاك يكسان گشت زيرا از ديد شيخ، بناي بر قبور بدعتي بود كه بايد از ميان مي رفت، ولي همين كار، واكنشهايي در منطقه ايجاد كرد و امير احساء و قطيف به نام سليمان حميري، به امير عينيه (عثمان بن معمر) فرمان داد كه هر چه زودتر اين فتنه را بخواباند و شيخ را به قتل برساند امير عيينيه ناچار شد كه عذر شيخ را بخواهد تا او عيينيه را ترك كند. در اين موقع شيخ

منطقه سومي را به نام«درعيه»برگزيد و در سال 1160 به آنجا منتقل شد. اين بخش همان زادگاه مسيلمه كذاب بود. شيخ پس از آمدن به درعيه با امير منطقه محمد بن سعود، نياي خاندان سعودي، تماس گرفت و همان پيماني كه با امير عيينيه بسته بود، با محمد بن سعود بست، و همان طور كه منطقه را با عربهاي ساكن آن، به عثمان بن معمر فروخته بود، اين بار به ابن سعود فروخت. [7] . ناگفته پيداست جنگها و نبردهاي آنان با كفار و مشركان نبود. حملات آنان در يك قرن و نيم تنها به قبائل اسلامي و كشورهاي همجوار بود كه همگي گوينده«لا اله الا الله، محمد رسول الله»بودند و پيوسته خدا را عبادت ميكردند و فرائض را به جاي مي آوردند. اما چرا مردم از نظر محمد بن عبد الوهاب كافر و مشرك بودند؟دليل آن اين است كه بر قبور صالحان سايباني ساخته و به زيارت قبر پيامبر مي آمدند و به ارواح مقدسه توسل مي جستند!! ابن سعود از پيمان خود با شيخ فوق العاده خوشحال بود، ولي دو چيز را با او مطرح كرد: 1 - اگر ما تو را ياري كرديم و كشورها را گشوديم ميترسيم ما را ترك كني و در نقطه ديگري سكني گزيني! 2 - ما در فصل رسيدن ميوه ها از مردم درعيه ماليات مي گيريم. مي ترسيم كه تو ماليات را تحريم كني! شيخ در پاسخ گفتار ابن مسعود گفت:من هرگز تو را با ديگري عوض نخواهم كرد و خدا در فتوحاتي كه نصيب ما خواهد كرد، غنائمي قرار خواهد داد كه تو را از اين ماليات ناچيز بي نياز خواهد

ساخت [8] سپس براي تحكيم روابط ميان دو خانواده، امير درعيه دختر شيخ را به ازدواج فرزند خود عبد العزيز در آورد، و از اين طريق رابطه زناشوئي ميان دو خانواده برقرار شد و تا كنون نيز اين رابطه در شعاع گسترده اي محفوظ مانده است [9] .

موحدي جز من و جز چند نجدي نيست

پيمان شيخ با«محمد بن سعود»به مرور زمان استحكام بيشتري يافت. نخستين برنامه اي كه شيخ براي محاربه با كفار!ريخت، گرفتن انتقام از امير«عيينة»به نام«عثمان بن معمر»بود، زيرا وي به اشاره امير«احساء»و«قطيف»كه در منطقه از مقام برتري برخورددار بود، پيمان خود را شكست. انديشه انتقام هنگامي قوت گرفت كه شيخ آگاه شد وي با امير«احساء»مكاتبات سري دارد، و در صدد خيانت به شيخ مي باشد، از اين جهت دو نفر از جانب شيخ به نامهاي«احمد بن راشد»و«ابراهيم بن زيد»اعزام شدند كه امير عيينه را ترور كنند. هر دو نفر پس از ورود به منطقه او را در حال خواندن نماز جمعه ترور كردند، و اين مطلبي است كه هم اكنون سعوديها به آن اقرار دارند، و در كتابي كه اخيرا به عنوان«رسائل محمد بن عبد الوهاب»با نظارت عبد العزيز بن باز مفتي عربستان سعودي منتشر شده چنين آمده است: «عثمان بن معمر مشرك و كافر بود و مسلمانان وقتي از كفر و شرك او آگاه شدند، تصميم گرفتند كه او را بكشند.» از اين جهت در ماه رجب 1163 وقتي او از نماز جمعه فارغ گشت، هنوز از مصلي خارج نشده بود كه او را به قتل رساندند. سه روز پس از قتل او، خود شيخ وارد عيينه شد و براي آنان حاكمي به نام«مشاري بن معمر»تعيين كرد [10] . اين

نخستين خوني بود كه بوسيله ايادي شيخ، در منطقه ريخته شد. و در حقيقت نخستين كافري!!!كه به دست آنان كشته شد، مردي بود كه در سنگر عبادت، اقامه نماز مي كرد!و هنوز دقايقي از پايان نماز نگذشته بود كه به خون خود در غلطيد. او جرمي جز اين نداشت كه حاضر به خضوع در برابر شيخ نشده بود. (و ما نقموا منهم الا ان يؤمنوا بالله العزيز الحميد) (البروج - 8) ترور امير عيينه به اتهام كفر و شرك، حاكي از عقيده شيخ درباره همه مردم نجد، بلكه تمام مسلمانان است، زيرا جز گروه معدودي در«درعية»همه مردم نجد و همه مسلمانان با امير«عيينه»هم عقيده بودند. اگر انگيزه قتل او، كفر و شرك او بود، مي بايست همه را به اين جرم بكشند. اتفاقا كليه لشكر كشي ها و نبردهاي شيخ با طوائف نجد و قبائل منطقه روي اين اصل بود. و در حقيقت همه مسلمانان جهان جز شيخ و اتباع او كافر و مشرك بودند!!! نظامي كه شيخ در عيينه به وجود آورد و اميري را كه براي مردم آنجا نصب كرد، نتوانست رضايت مردم را جلب كند. سرانجام بر او شوريدند. وقتي خبر به شيخ و محمد بن سعود رسيد، فورا با گروهي بر عيينه حمله و همه شهر را با خاك يكسان كردند، تا آنجا كه درختها را سوزاندند، و چاهها را پر كردند و مردها را كشتند و زنان را اسير كردند و به نواميس مردم تجاوز نمودند و فزون تر از آن نيز جناياتي كردند كه قلم از بيان آن شرم دارد و اين شهر تا به امروز، به صورت ويرانه اي باقي مانده است. به

عقيده شيخ، اين عذابي بود كه خدا براي آنان فرستاد [11] . كشتن امير عيينه و لشكر كشي مجدد و ويران كردن شهر و كشتن مردان و اسير كردن زنان، رعب و وحشتي در منطقه بوجود آورد، و شيخ و محمد بن مسعود را بر توسعه حكومت تشويق كرد. از اين جهت محمد بن عبد الوهاب نامه هايي به مردم نجد نوشت، و آنان را به مذهب توحيد!!!دعوت كرد. آنان كه آئين او را مي پذيرفتند، در امن و امان بودند. ولي آنان كه مذهب او را رد مي كردند، پيوسته مورد هجوم اتباع شيخ بودند، و ساليان درازي نبرد ميان نجد و احساء برقرار بود. حملات وحشيانه اتباع شيخ، گروهي را بر آن داشت كه پرده از اعمال شيخ بردارند. و جهان را متوجه جنايات وي سازند. برادر شيخ (سليمان بن عبد الوهاب) در كتاب خود به نام«الصواعق الالهية»به شيخ و اتباعش چنين خطاب مي كند: «شما به كوچكترين چيز، بلكه با كوچكترين ظن و گمان مردم را تكفير مي كنيد. شما كساني را كه آشكارا معترف به اسلامند، كافر مي شماريد. حتي آنان را كه در تكفير اين گروه توقف مي كنند، نيز كافر مي دانيد» [12] . دعوت شيخ به آيين توحيد و تظاهر به مبارزه با شرك، در آغاز كار بسيار جالب و فريبنده بود و افرادي كه از دور ناظر بر دعوت شيخ بودند، مجذوب آوازه دعوت او شده، حتي سيد محمد بن اسماعيل كه يكي از امراي يمن بود، در يك قصيده طولاني شيخ را ستود كه مطلع آن چنين است: سلام علي نجد و من حل في نجد و ان كان تسليمي علي البعد لا يجدي!

درود بر نجد و كساني كه در آنند هر چند درود من از دور، سودي ندارد ولي هنگامي كه خبر كشتارها و حملات وحشيانه وهابيان به وي رسيد، از قصيده اي كه در مدح او سروده بود، پشيمان شد و قصيده ديگري در نكوهش او سرود كه مطلع آن چنين است: رجعت عن القول الذي قلت في نجد فقد صح لي عنه خلاف الذي عندي! از سخني كه درباره نجد گفته بودم، برگشتم، زيرا خلاف آنچه كه در گذشته فكر ميكردم، براي من ثابت شد. شاعر يمني به قصيده دوم اكتفاء نكرد و اين قصيده را شرح كرد و نام آن را«محو الحوبة في شرح ابيات التوبة»نهاد [13] . تكفير مسلمين، يگانه شعار محمد بن عبد الوهاب! آيين وهابيت، آيين نفاق افكن و تفرقه آفريني است كه از روز نخست چنين پيامدي را بدنبال داشت. محمد بن عبد الوهاب در خطبه هاي نماز جمعه مي گفت هر كس به پيامبر متوسل شود، كافر شده است، و عجيب اين كه برادرش سليمان سخت با او مبارزه مي كرد. روزي به برادرش گفت:اركان اسلام چند است؟گفت:پنج تا (شهادتين، بپا داشتن نماز، و پرداختن زكات، فريضه حج، روزه رمضان) [14] برادر گفت:تو ركني را نيز بر آن افزوده اي، و آن اينكه هر كس از تو پيروي نكند مسلمان نيست و اين نيز ركن ششم است [15] . روزي به برادر خود گفت:خدا در هر شب از شبهاي ماه رمضان چند نفر را از آتش دوزخ آزاد مي كند؟گفت:در هر شب صد هزار نفر، و در شب آخر ماه رمضان به اندازه همه كساني كه در آن ماه آزاد كرده، يكجا آزاد مي فرمايد. برادر گفت:پيروان تو

به يك دهم اين مقدار نيز نرسيده است، پس اين مسلماناني كه خدا آنها را آزاد مي كند، كجا هستند؟تو كه مسلمانان را در خود و اتباع خود محصور ساخته اي!شيخ در پاسخ برادر ماند و چيزي نگفت. كار نزاع ميان دو برادر به جايي رسيد كه سليمان بر جان خود ترسيد و در عيه را به قصد مدينه ترك گفت و در آنجا رساله اي بر رد برادر نوشت و برايش فرستاد. متاسفانه رساله مؤثر واقع نشد، بلكه كتابهاي ديگري نيز كه علماي حنبلي و ديگران نوشتند، در او مؤثر نيفتاد.

شعار وهابيان: تكفير مسلمانان جهان

كفر چو مني گزاف و آسان نبود محكم تر از ايمان من، ايمان نبود در دهر يكي چو من، و آنهم كافر پس در همه دهر، يك مسلمان نبود! از روزي كه احمد بن تيميه مكتب خود را پي ريزي كرد، تلويحا و تصريحا خود و اتباع خود را موحد و مسلمان دانسته و ديگر طوائف را كافر و مشرك مي شمرد. برخي از اعمال مسلمانان از قبيل توسل به پيامبر و سفر براي زيارت قبر وي و جشن گرفتن در مواليد را شرك و بدعت توصيف مي كرد و مفاد آن اين بود كه مرتكبين اين اعمال، مشرك بوده و طبعا كافر نيز خواهند بود. پس از ابن تيميه (كاسه ليس) سفره او محمد بن عبد الوهاب همين شعار را تكرار كرد و در رساله«اربع قواعد»در قاعده چهارم مي گويد: «مشركان زمان ما بدتر از مشركان گذشته اند، زيرا مشركان گذشته، در حال رفاه، شرك مي ورزيدند، اما در حال سختي به خداي يگانه پناه مي بردند و خالصانه، تنها او را مي خواندند، اما اينان در هر دو حال به پيامبر

متوسل شده و مي ورزند»!! [16] . و در رساله ديگر مي گويد: «توحيدي كه مشركان زمان ما آن را انكار كرده اند، توحيد در عبادت است» [17] . ما در تحليل عقايد وهابيت توحيد و شرك را به صورت منطقي تعريف كرده و حد و مرز آن را بيان خواهيم كرد و روشن خواهيم ساخت كه اگر معياري را كه اين دو نفر براي توحيد و شرك ترسيم مي كنند، صحيح باشد، هرگز در روي زمين نميتوان موحدي يافت و اساس اشتباه هر دو نفر اين است كه براي عبادت حد صحيحي قائل نشده و هر نوع توسل به اسباب را پرستش سبب خوانده اند، و ميان تعلق به سبب، و عبادت سبب فرقي قائل نشده اند. شعار وهابيان در تكفير مسلمانان به قدري افراطي و شور است كه به اصطلاح«حتي خان هم فهميده»تا آنجا كه يكي از طرفداران آنان مانند آلوسي صاحب تاريخ نجد، بر آنان خرده گرفته و مي گويد: «سعود بن عبد العزيز به اطراف لشكركشي كرد و بزرگان عرب در برابر او سر فرود آوردند ولي متاسفانه او مردم را از زيارت خانه خدا باز داشت و بر خليفه عثماني خروج كرد و مخالفان خود را تكفير نمود و در قسمتي از احكام شدت عمل به خرج داد و درباره برخي از اعمال مسلمين با ديدي ظاهر بينانه قضاوت كرد و آنان را متهم به شرك ساخت، در حالي كه اسلام، آيين سهل و آسان است، نه آيين سخت، آنچنان كه علماي نجد انديشيده اند و پيوسته بر مسلمانان منطقه يورش برده و اموال آنان را به عنوان جهاد في سبيل الله غارت مي كنند» [18] .

دگرگوني در موضع وهابيان

همان

طور كه گفته شد اساس وهابيت را ايجاد تفرقه و دو دستگي ميان مسلمانان تشكيل مي دهد و اين ايده تا آغاز زمامداري عبد العزيز (1304 ه -) باقي بود، ولي پس از اشغال حجاز به دست او و تماس وهابيان با ملل مختلف اسلامي، موضع آنان به تدريج دگرگون گرديد، زيرا وهابيان پيش از اشغال حرمين در صحراها و باديه ها زندگي مي كردند، و با گروه هاي معدود تماس داشتند، واقعا فكر مي كردند كه اسلام واقعي همان است كه فرزند عبد الوهاب به آنان آموخته است و جز آنان در جهان مسلماني نيست، و پس از تسلط بر حرمين شريفين و گسترش تماسها، فكر خشونت به تدريج كاهش افت خصوصا پس از مرگ عبد العزيز و روي كار آمدن فرزندان او مانند سعود، و فيصل، كه مدتها در اروپا و آمريكا زندگي كرده بودند، فكر خشونت و تكفير مسلمين - به دست فراموشي سپرده شده و تصميم گرفتند كه دامنه تبليغات را گسترده سازند. ولي موضع آنان نسبت به شيعه تغيير نكرد، بلكه پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، موضع آنان سخت تر شده است، زيرا پيوسته از آن ميترسند كه موج انقلاب به سرزمين آنان برسد و توده مستضعف بر آنان بشورند و اركان سلطنت را متزلزل سازند و لذا ماه و يا هفته اي نمي گذرد كه جزوه اي، رساله اي، نشريه اي و يا كتابي بر ضد شيعه ننويسند و پيوسته همان دروغهاي شاخداري را كه در ده قرن گذشته پشت سر شيعه گفته شده، تكرار مي كنند.

پاورقي

[1] احمد امين:زعماء الاصلاح، ص 10، ط بيروت.

[2] سيد عبد اللطيف:ذيل التحفة، ص 8 به بعد. چاپ بمبئي.

[3] دنبلي، عبد الرزاق:المآثر السلطانية، ص 82 به بعد.

[4]

ميرزا ابو طالب:سفرنامه، ص 409 به بعد.

[5] صدقي الزهادي:الفجر صادق، ص 17 و احمد زيني دحلان:فتنة الوهابية، ص 66.

[6] فيلبي، عبد الله:تاريخ نجد، ص 36 - چاپ بيروت.

[7] فيلبي، عبد الله:تاريخ نجد، ص 39.

[8] ابو عليه:محاضرات في تاريخ الدولة السعودية الاولي، ص 13 - 14.

[9] فيليب حتي:تاريخ العرب، ج 2، ص 926.

[10] فليبي، عبد الله:تاريخ نجد، ص 97.

[11] ناصر السعيد، تاريخ آل سعود، ص 22 و 23.

[12] الصواعق الالهية، ص 27 - 29 چاپ - 1306.

[13] الامين، سيد محسن:كشف الارتياب، ص 16.

[14] صحيح بخاري كتاب ايمان، 1/7.

[15] سيد احمد زيني دحلان:الدرر السنية، ص 39 - 40.

[16] محمد بن عبد الوهاب:اربع قواعد، ص 4.

[17] محمد بن عبد الوهاب:كشف شبهات، ص 3.

[18] سيد محسن امين، كشف الارتياب، ص 9 به نقل از تاريخ نجد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109