ديدگاه هاي شيعه در مسائل مربوط به تقريب

مشخصات كتاب

عنوان : ديدگاه هاي شيعه در مسائل مربوط به تقريب

پديدآورندگان : سبحاني تبريزي، جعفر، 1308-(پديدآور)

شيعه

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه ِ جَمِيعا وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّه ِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانا وَكُنْتُمْ عَلَي شَفَا حُفْرَةٍ مِنْ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّه ُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ. [1] . براي من مايه خوشبختي است كه در اين مجمع بزرگ علمي و روحاني سخن بگويم. موضوع سخن از آيه معلوم و روشن شد كه درباره «تقريب مسلمانان و طوايف اسلامي» است؛ موضوعي كه مصلحان بزرگ، در قرن گذشته، درباره آن گام هايي برداشته و تلاش هايي كرده اند. يكي از راه هاي دست يابي به تقريب، آگاهي مسلمانان از عقايد يكديگر است؛ زيرا مسلمانان در بسياري از اصول، وحدت نظريه دارند و در بخشي از مسائل _ كه بيشتر كلامي و فقهي است _ داراي نقطه نظرهاي مختلفي هستند. اگر طوايف اسلامي، از وجود مشتركات _ كه مايه وحدت آنها است _ آگاه شوند، گام هايشان به سوي تقريب استوارتر شده و كم كم به وحدت نايل مي شوند و به اين نتيجه مي رسند كه مسائل اختلافي، مربوط به جوهر اسلام نيست، بلكه از مسائل درجه دوم يا سوم است. بديهي است كه اگر به اين حد از آگاهي برسند، همگان در صف واحدي قرار مي گيرند و از منافع يكديگر دفاع مي كنند. و نيز روشن است كه تا همديگر را نشناسند، نه تنها توحيد كلمه تحقق نمي پذيرد، كه حتي تقريب هم جامه عمل نمي پوشد. دشمنان قسم خورده اسلام همواره چنين وانمود كرده اند كه قرآنِ شيعه، غير از قرآن سني است و حديث هريك غير از حديث ديگري است! اگر اين برچسب هاي باطل

برطرف شود، آرزويِ بزرگ مصلحان، كه همان تقريب است، محقق مي شود. مايه مسرّت است كه عالمان شيعه، به خوبي از عقايد اهل سنت آگاه بوده اند و كتابخانه هاي آنان پر از كتاب هاي اهل سنت است. و علماي ما، هم از مكتب هاي كلامي اهل سنت آگاهي كامل دارند و هم از مذاهب فقهي آنها. تا آنجا كه اين دو علم، در حوزه هاي شيعه به صورت مقارن تدريس مي شود. حتي بسياري مي دانند كه خود من مسائل فقهي را، بدون مراجعه به خلاف شيخ طوسي (385 _ 460) و مغني ابن قدامه (ت620) مطرح نمي كنم و تا از نظريات و آراي آنها آگاه نگردم، در مسأله تصميم نمي گيرم. در مورد مسائل كلامي نيز همين روش را ادامه داده و كتابي با نام «بحوث في الملل والنحل» در هشت جلد منتشر كرده ام كه در آن، عقايد فرقه هاي اسلامي را از منابع دست اول آنها استخراج نموده و از اين طريق، به تقريب ياري داده و مشتركات فِرَق اسلامي را با ويژگي هاي آنان بيان كرده ام. در گذشته، رابطه علمي ميان دوگروه، بسيار محكم و استوار بود. در بغداد گروه بسياري از طوايف اسلامي پاي منبر شيخ مفيد (336 _ 413)، سيد مرتضي (355 _ 436) و شيخ طوسي (385 _ 460) گِرد مي آمدند و به تضارب آرا و تبادل انديشه مي پرداختند ولي در اين پنج قرن اخير، اين رابطه ضعيف تر و آگاهي از عقايد شيعه كم رنگ تر شده است. در سال 1319 ه. ق. كه سفري به كشور اردنِ هاشمي داشتم، در دانشگاه هاي مختلف آن كشور درباره تقريب و معرفي مواضع مشترك شيعه و سني به سخنراني پرداختم. وقتي از كتابخانه

بزرگ و با اهميت يكي از دانشگاه ها ديدن مي كردم، در مقابل رايانه (كامپيوتر) كه نام كتاب هاي كتابخانه در آن ثبت شده بود قرار گرفتم و از مسؤولان آن خواستم كه اسامي برخي از كتب شيعه را بياورند، ليكن پاسخ همه آنان منفي بود و تعداد كتبِ شيعه بسيار ناچيز مي نمود، در حالي كه كتاب هاي خارجي، به زبان هاي بيگانه، فراوان به چشم مي خورد! يكي از اساتيد آنجا پرسيد: در مؤسسه شما چه مقدار از كتب اهل سنت موجود است؟ گفتم: در تمام موضوعات اسلامي، از مصادر و منابع اهل سنت، كتاب هاي فراوان داريم كه مي توانم نام مقدار زيادي از كتب اهل سنت را درباره تاريخ، تفسير، حديث و غيره براي شما نام ببرم. خلاصه، دانشمندان شيعه از عقايد فرق ديگر آگاهي كامل دارند و پيوسته بر مشتركات تكيه مي كنند و بر تقريب فرامي خوانند، ولي در مقابل، شناخت ديگران از عقايد شيعه بسيار ناچيز است و پيوسته بر ويژگي هاي آنان تكيه مي كنند و نامي از مشتركات نمي برند. حتي از دلايل عقلي و نقليِ ويژگي ها كم بهره اند. اكنون كه سخن به اين جا رسيد، جا دارد به توضيح برخي از مسائل مربوط به شيعه، كه بسيار مطرح مي شود، بپردازيم؛ زيرا مشتركاتِ ميان دوگروه، دربرخي سخنراني ها شرح داده شده و ما اينك به توضيح برخي از خصايص و ويژگي هاي شيعه اماميه مي پردازيم و برادران ديني را به توجّه عميق فرامي خوانيم:

پيدايش شيعه

از مفهومِ «پيدايش شيعه» چنين برمي آيد كه اسلام براي خود پيدايشي دارد و شيعه نيز پيدايشي ديگر. اگر مقصود از اين واژه اين است، ما آن را منكريم و هرگز براي اسلام و تشيع، تعدّد و دؤيّت قائل

نيستيم تا براي هريك، مبدأ و آغازي معين كنيم. تشيع، جز «پذيرش اسلام با اعتقاد به ولايت بلافصل اميرمؤمنان علي عليه السلام» چيز ديگري نيست. اگر ولايت آن حضرت در قرآن و يا سنت حضرت رسول صلي الله عليه و آله وارد شده باشد _ چنان كه وارد شده است _ هردو يك مبدأ داشته و در يك زمان متولد شده اند. در اين صورت، «اسلام» و «تشيع» دو واژه اند كه از مكتب واحدي حكايت دارند و به يك حقيقت اشاره مي كنند. تشيع، جز پذيرش اسلام به صورت يك مكتب الهي، كه يكي از اجزاي آن ولايتِ بلافصل اميرمؤمنان است، چيز ديگري نيست و انسان متشيّع همان مسلماني است كه به آنچه در قرآن و سنت آمده و يكي از آنها پيروي از اميرمؤمنان و خلافت اوست، معتقد باشد. خوشبختانه دلايل قاطعي بر چنين مطلبي گواهي مي دهد؛ رسول گرامي صلي الله عليه و آله در سومين سال بعثت، كه به حكم آيه وَ أَنْذِر عَشيرَتكَ الأقْرَبين [2] مأمور شد بني هاشم را به اسلام فرابخواند و در مجلسي كه آنان را به توحيد و نبوت خويش و معاد روز قيامت دعوت كرد، در همان مجلس، ولايت و خلافت علي عليه السلام را نيز اعلام نمود و چنين فرمود: «فأيّكم يؤازرني علي هذاالأمر علي أن يكون أخي و وصيّي و خليفتي فيكم». [3] . «از ميان شما، چه كسي مرا در ابلاغ رسالت ياري مي كند تا درنتيجه برادر، وصي و جانشين من درميان شما باشد؟.» به گفته تاريخ، كسي جز علي از جاي برنخاست و پيامبر سرانجام درباره او چنين گفت: «هذا أخي و وصيّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا». [4]

. «اين (علي) برادر، وصي و جانشين من است. سخن او را بشنويد و از وي پيروي كنيد.» اين حديث درميان محدثان، معروف است به حديث «يوم الدار» كه به صورت متضافر نقل گرديده است. [5] . اين تنها موردي نيست كه پيامبر به جانشيني امام تصريح مي كند، بلكه در مواردي به خلافت علي عليه السلام تصريح كرده و از اين طريق اسلام را در قالب تشيّع شناسانده است؛ يكي از اين موارد، جنگ تبوك است، آنگاه كه علي را جانشين خود در مدينه قرار داد و خود عازم تبوك شد. هنوز پيامبر از مدينه دور نشده بود كه شايعه سازان، جانشيني امام را در مدينه، گونه اي ديگر تفسير كردند و گفتند: روابط امام با پيامبر تيره شده، از اين جهت در اين غزوه افتخار مشاركت از او سلب گرديد! وقتي پيامبر از چنين شايعه اي آگاه شد، جمله تاريخي خود را در ميان يارانش بيان كرد و گفت: «برادرم به مدينه بازگرد! براي حفظ شؤون و اوضاع مدينه جز من و تو كسي شايستگي ندارد، «أما ترضي أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لا نَبيَّ بعدي؟»؛ [6] «آيا خشنود نمي شوي كه بگويم مَثَل تو نسبت به من، مَثَل هارون به موسي است، جز اين كه پس از من پيامبري نيست، همان طوري كه او وصي و جانشين بلافصل موسي بود، تو نيز جانشين و خليفه پس از من هستي.» [7] . از اين كه، از ميان مناصب، «نبوت» را استثناء مي كند، مي توان چنين استفاده كرد كه: امام تمام مناصب هارون، جز نبوت او را دارا بود. هارون وزير، خليفه و جانشين موسي بود، علي

نيز حائز اين مقام ها بود. در بازگشت از حجة الوداع، در يك مجمع بزرگ، امامت و خلافت علي عليه السلام را بيان كرد و به تمام حاضران در غدير خم دستور داد كه پيام او را به ديگران برسانند. در اين مقطع، اميرمؤمنان به عنوان زمامدار مسلمين پس از درگذشت رسول خدا معرفي گرديد. از آنجا كه سرگذشت غدير، از رخدادهاي قطعيِ تاريخ اسلام است، بيش از اين بدان نمي پردازيم. بنابراين، «تشيع» كه به معناي پيروي از علي عليه السلام است، جزو اسلام است و از آن جدا نيست و درنتيجه، براي تشيع، تفسيري جز پذيرفتن همه برنامه هاي اسلام به ضميمه خلافت علي عليه السلام، معناي ديگري متصوّر نيست، از اين جهت مي گوييم: تشيع پيدايشي جدا از پيدايش اسلام ندارد و هردو در يك زمان متولد شده اند. و امّا چرا اين گروه را «شيعه» مي خوانند؟ بايد گفت كه اين نام گذاري مربوط به خود پيامبر صلي الله عليه و آله است. مفسّران مي نويسند: آنگاه كه آيه إنَّ الّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ البَريّة [8] فرود آمد، پيامبر صلي الله عليه و آله رو به علي عليه السلام كرده، فرمود: «أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين»؛ «تو و شيعيانت در روز رستاخيز خوشنود و مرضي ديگران خواهيد بود.» [9] . در تفسير اين آيه، روايات متعددي از پيامبر نقل شده و در همه آنها، لفظ «شيعه» به كار رفته است، از اين جهت از زمان خود پيامبر گروهي به نام «شيعه علي» معروف بودند. افزون بر اين، پيامبر صلي الله عليه و آله در موردي، جانشينان خود را به عنوان «خلفاي اثناعشر» معرفي كرد و چنين فرمود: «لا يزال هذا الدّين عزيزاً

إلي اثني عشر خليفة... كلّهم من قريش». [10] . «اين دين به وسيله دوازده خليفه، گرامي و بلند مرتبه خواهد بود و همه آنان از قريش مي باشند.» اين دوازده خليفه كه پس از درگذشت پيامبر صلي الله عليه و آله مايه عزّت و رفعت اسلام بودند، چه كساني هستند، آيا مي توان خلفاي اموي و عباسي را مصداق اين حديث معرفي كرد؟! اين حديث جز بر دوازده امامِ شيعه كه مايه عزت اسلام بوده اند، بر كسي منطبق نيست. از اين بيان نتيجه مي گيريم كه: اسلام و تشيع، دو روي يك سكه اند و هردو به يك حقيقت اشاره دارند. براي پيدايش شيعه، تاريخي جز تاريخ خودِ اسلام نمي توان انديشيد و تشيّع از نقطه اي جوشيد كه اسلام از آنجا جوشيد و هيچ تقدم و تأخري بر بيان آن دو نيست، در حالي كه ديگر فرق و گروه هاي اسلامي، همگي پس از درگذشت پيامبر پديد آمده اند و تاريخي غير از تاريخ اسلام دارند. بديهي است، «تسنّن»، به معناي پيروي از سنت، قدر مشتركي است ميان همه فرق اسلامي، ولي تسنن به معني پذيرش اسلام در قالب خلافت ابوبكر و ديگر خلفا، انديشه اي است كه پس از درگذشت پيامبر پديد آمد و زادگاه آن، سقيفه بني ساعده و حوادث پس از آن است، بنابراين، تسنّن به اين معني، فاقدِ اصالت است و در قالب ديگر، يعني پيروي از سنت پيامبر از ويژگي همه فرق اسلامي است. برادران اهل سنت، در فقه، از يكي از چهار فقيه پيروي مي كنند ولي در عقايد اشعري هستند و پيرو آراي امام اشعري و روشن است كه همه اين مذاهبِ فقهي و كلامي، پس از اسلام

پديد آمده اند. واصل بن عطا (80 _ 130) پايه گذار مكتب اعتزال است و امام اشعري (260 _ 324) پايه گذار مذهب كلامي. و شيخ ماتريدي (260 _ 331) نيز پايه گذار مكتب ماتريدي است و همه اين مذاهب، رخدادهايي است كه پس از اسلام پديد آمده اند. و اينك يادآور مي شويم كه: فرق جوهري مكتب تشيع با ديگر مكتب ها، آن است كه: تشيع خلافت را ادامه وظيفه رسالت مي داند، پس روشن است كه مانند رسالت، مقامي الهي است و راه شناسايي امام (در حالي كه رسول و طرف وحي نيست) همان تنصيص خداست، امّا خلافت و امامت از ديد اهل سنت، يك مقام اجتماعي است و راه شناسايي آن انتخاب و گزينش مردم است و حال چرا تعداد آنها دوازده تا است، فلسفه آن بسان ديگر مسائل غيبي، براي ما روشن نيست.

عصمت پيشوايان

اشاره

از مسائلي كه درباره آن پرسش مي شود، اعتقاد به عصمتِ امامانِ دوازده گانه است. پرسشگران تصوّر مي كنند كه اعتقاد به عصمت فردي، ملازم با اعتقاد به نبوت او است و تصوّر مي كنند ما كه به عصمت آنان عقيده منديم، پس آنان را نبي و پيامبر مي دانيم! در حالي كه خاتميت رسول اسلام، از ضروريات آيين است. براي توضيح ناچاريم به دو موضوع بپردازيم: 1 _ دلاليل عصمت امامان شيعه چيست؟ 2 _ اعتقاد به عصمت ملازم با اعتقاد به نبوت نيست.

دلايل عصمت امامان

اشاره

عصمت پيشوايان را مي توان از طرق مختلف ثابت كرد و از ميان دلايل انبوه، به دو دليل بسنده مي كنيم:

آيه تطهير

إِنَّمَا يُرِيدُ اللّه ُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا. [11] . «مشيت الهي بر تطهير شما اهل بيت پيامبر تعلّق گرفته است.» در اين كه مقصود از اهل بيت خاندان رسالت و فرزندان پيامبر است، سخني نيست و ضماير «مذكر» به نام «عنكم» و «يطهّركم» بر اين مطلب گواهي مي دهد. گذشته از اين، پيامبر صلي الله عليه و آله بارها با انداختن كسا بر سر آنان، اهل بيت خود را معرفي كرده است و فرموده است: «أللّهمّ إنَّ هؤلاء أهلِ بَيْتي». بايد دانست كه مقصود از «تطهير» در آيه، پاكيزگي از قذارت مادي نيست؛ زيرا خداوند از همگان خواسته كه جامه و بدن خود را از قذارت پاك كنند، بلكه مقصود، تطهير از گناه و آلودگي هاي معنوي است، همچنان كه مقصود از تطهير مريم همين است آنجا كه مي فرمايد: إِنَّ اللّه َ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ. [12] . «خداوند تو را (اي مريم) برگزيد و تطهير كرد و بر زنان جهانيان برتري بخشيد.»

حديث ثقلين

حديث ثقلين دليل دوم عصمت آنان است، آنجايي كه پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله در مواقع مختلف عترت را عِدل قرآن مي شمارد و مي فرمايد: «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي ما إن تمسّكتم بهما لَنْ تضلّوا». [13] . «من درميان شما دو امانت گرانبها مي گذارم و مي روم، مادام كه چنگ بر آن مي زنيد گمراه نخواهيد شد.» در اين حديث كه فريقين آن را نقل كرده اند، عترت معادل قرآن و مايه هدايت معرفي شده است. به يقين قرآن از خطا مصون است و طبيعي است آنچه كه معادل قرآن است و هرگزتا روز رستاخيز از آن جدا نمي شود نيز

مصون از خطا و گناه خواهد بود. دلايل عصمت معصومان عليهم السلام منحصر به اين دو دليل نيست، ليكن اين نوشته گنجايش بيش از اين را ندارد، از اين رو به همين اندازه اكتفا مي شود.

عصمت افراد ملازم با نبوت آنان نيست

«عصمت» ملازم با «نبوت» نيست، هرچند كه نبوت با عصمت ملازم است. به گواه اين كه قرآن كريم برخي را معصوم معرفي كرده در حالي كه به اتفاق همه، نبي نبوده اند؛ مثلاً حضرت مريم معصوم از گناه و مطهّر از لغزش بود ليكن نبي و رسول نبود. همچنين مصاحب موسي كه معلم او بود، معصوم از گناه بود، ولي نبي نبود. در عظمت مقام معلم موسي همين بس كه قرآن او را چنين شناسانده است: فَوَجَدَا عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما - قَالَ لَهُ مُوسَي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَي أَنْ تُعَلِّمَنِي مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا. [14] . «تا بنده اي از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او افاضه نموده و از نزد خود به او دانشي آموخته بوديم، موسي به او گفت: آيا اجازه مي دهي من از تو پيروي كنم تا از مايه هاي رشدي كه آموخته ايد بياموزم.» كسي كه قرآن وي را با چنين جمله هاي چشمگيري معرفي مي كند، جز معصوم نمي تواند باشد. بنابراين ميان عصمت و نبوت، ملازمه اي وجود ندارد و نمي توان هر معصوم را نبي دانست. و ملاك نبوت، غير از ملاك عصمت است؛ در نبوت، مسأله وحي مطرح است و نبي كسي است كه طرف وحي الهي باشد، در حالي كه در عصمت، مسأله علم به عواقب گناه مطرح است كه او را از هرنوع آلودگي صيانت مي بخشد.

مصونيت قرآن از تحريف

اشاره

شيعه اماميه معتقد است كه قرآن كريم از هرنوع تحريف (كم و زياد) مصون است و پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله 114 سوره را، به نحوي كه در مصاحف موجود است، درميان ما گذارد و به

ملكوت اعلي پيوست و مسلمانان با عنايت خارق العاده اي در حفظ آن كوشيده اند و نگذاشتند حتي كلمه اي از آن حذف يا دگرگون شود. شگفتي اينجا است كه شيعه معتقد است: بزرگان اهل سنت نيز بر اين عقيده اند و آنها را از هرنوع اعتقاد به تحريف منزه مي شمارد و ورود اخبار تحريف در كتاب هاي آنان را دليل بر عقيده آنان نمي گيرد، همچنان كه ورود برخي از روايات تحريف شده در كتاب هاي ما، دليل بر عقيده ما نيست. شما مي توانيد عقيده شيعه را از قديمي ترين آثار آنان به دست آوريد، مانند: الف: فضل بن شاذان (ت260) در كتاب «الإيضاح»؛ [15] وي در اين كتاب بر افرادي مانند بخاري(ت256) و احمد بن حنبل(ت241) و غير اينها خرده مي گيرد كه آنها آيه رجم را در كتاب هاي خود آورده اند و اگر خود او قائل به تحريف بود؛ نمي توانست چنين ايرادي را بر اين افراد بگيرد. ب: شيخ صدوق(ت381) در كتاب اعتقادات؛ او چنين مي گويد: «إنّ اللّه تعالي محدثه و منزله و ربه و حافظه و المتكلّم به». [16] . «خداوند پديدآورنده قرآن و فرستنده و صاحب و نگاهبان و گوينده آن است.» ج: شيخ مفيد(ت413) در كتاب «اجوبة المسائل السروية»؛ پس از نقل اخباري كه حاكي از تحريف است، مي گويد: اينها همگي خبر واحدند كه نمي توان بر صحت آنها را پذيرفت، از اين جهت نمي توانيم از مصحف به خاطر اين روايات دست برداريم. [17] . د: سيد مرتضي علم الهدي(ت436)؛ مي گويد: گروهي از صحابه مانند عبداللّه بن مسعود و ابيّ بن كعب و امثال آنان، قرآن را براي پيامبر بارها خوانده اند و اين حاكي از آن است كه اين قرآن در زمان

خودِ رسول گرامي صلي الله عليه و آله گرد آمده است. ه_: شيخ طوسي (ت460)؛ در كتاب «تبيان» بر مصونيت قرآن از هرنوع تحريف تصريح مي كند. [18] . و: طبرسي(ت548) در «مجمع البيان»؛ با تأكيد بيشتر بر نفي تحريف اصرار مي ورزد. اينها نمونه هايي است از بزرگان و پيشينيان كه پايه گذاران عقيده شيعي و تنظيم كنندگان اصول اعتقادي اين طايفه هستند. اگر مسأله تحريف سخن صحيحي بود، لااقل بايد يكي از آنان، آن را مي پذيرفت. درميان علماي معاصر شيعه، حضرت امام خميني رحمه الله (ت1409) در سال 1334 ه. ش. ضمن تدريس اصول، مسأله تحريف قرآن را در حجّيت ظواهر مطرح نمودند، و روايات تحريف را به گروه هاي چهارگانه تقسيم كردند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه عنايت مسلمانان به حفظ قرآن مانع از آن بود كه قرآن تحريف شود، و رواياتِ تحريف يا مجعول است و يا در صدد تفسير آيات مي باشد. [19] . مسأله اختلاف قرائت ها درنظر محققان، مربوط به خود قاريان است و ارتباطي به وحي الهي ندارد و قرآن جز به يك قرائت فرود نيامده است. امام صادق عليه السلام دراين باره مي فرمايد: «... إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد ولكن الإختلاف يجيء مِنْ قِبَلِ الرواة». [20] . «قرآن يكي است و از نزد خداي يگانه فرود آمده و اختلاف از آن راويان است.» دليل آن روشن است؛ زيرا هريك از قراء، بر قرائتِ خود، دليلي _ غير از سماع از پيامبر صلي الله عليه و آله _ اقامه مي كند. اگر واقعاً اين قرائت ها با سند صحيح از پيامبر به آنان رسيده باشد، در اين صورت اقامه حجت بي معنا خواهد بود، از اين جهت ما معتقديم قرآنِ

واقعي همين قرائت فعلي (عاصم به روايت حفص) است كه مأخوذ از قرائت علي عليه السلام بوده و او هم از پيامبر گرفته است و براي ما همين افتخار بس كه امام شيعه، هم حافظ و نگهبانِ قرائت قرآن است و هم نگهبان حديث پيامبر رحمه الله زيرا قرآن كنوني كه از طريق عاصم به ما رسيده، همان قرائت علي بن ابي طالب عليه السلام است؛ همچنان كه حديث نبوي به وسيله علي در كتاب عظيمي جمع گرديد و در اختيار پيشوايان و امامان بود ولي خلفا نوشتن حديث را ممنوع ساختند، و اين ممنوعيت تا سال 143 ادامه داشت و ناگهان در عصر منصور دوانيقي تحريم شكست و نگارش حديث از محاق تحريم بيرون آمد.

منسوخ التلاوة

در صحاح و مسانيد، آيه اي است به نام «آيه رجم» كه سبك جمله بندي اش، حاكي از مجعول بودن آن است ولي نويسندگان صحاح آن را جزو قرآن دانسته و از عمربن خطاب چنين نقل مي كنند كه او گفت: «لولا أنّي أخاف أن يقال: زاد عمر في القرآن، اثبت هذه الآية فإنّا كنّا نقرأها علي رسول اللّه صلي الله عليه و آله: الشيخ و الشيخة إذا زنيا فارجموهما ألبتة بما قضيا من الشهوة، نكالاً من اللّه واللّه عزيز حكيم». [21] . محققان اهل سنت، كه قرآن را از هرنوع تحريف مصون مي دانند، در برابر اين روايت و نظاير آن انگشت تعجب به دندان گرفته و راه چاره اي انديشيده اند و گفته اند: اين آيه و نظاير آن، از قبيل آيات «منسوخ التلاوة» است؛ يعني روزگاري جزو قرآن بوده ليكن بعدها تلاوت آن منسوخ گرديده است، هرچند مضمون آن به قوت خود باقي است؛ زيرا رجم شيخ و شيخه از

احكام قطعي اسلام مي باشد. اكنون در اين جا دو مطلب را يادآور مي شويم: 1 _ هرگاه آيه اي ازنظر مضمون، منسوخ نباشد (چنان كه در مورد رجم چنين است) چرا بايد لفظ آن از قرآن حذف شود؟! آيا الفاظ آن در حدّ تحدي نبوده و از نظر فصاحت و بلاغت به پايه آيات ديگر نمي رسيد كه حذف گرديد؟ اگر چنين بود، چرا از اول فرود آمد و اگر واجد شرايط اعجاز بود چرا حذف گرديد. اگر مضمون آيه منسوخ شده بود، مي شد براي حذف آن مجوّزي ساخت ولي فرض اين است كه معناي آيه به قوّت خود باقي است و لفظ آن حذف شده است و اين نوعي تحريف ناپسندي است كه عقل و خرد آن را صحيح نمي داند. چيزي كه محققان را بر اين كار واداشته، آن است كه صحيح بخاري در نزد آنان، بسان كتاب الهي خدشه پذير نيست! اگر آنان به خود اجازه مي دادند كه اين كتاب نيز مانند ديگر كتاب هاي بشري خدشه پذير باشد، رد روايت آسان تر از آن است كه به مسأله منسوخ التلاوة پناه ببرند و درحقيقت از زير باران برخيزند و زير ناودان قرار گيرند! فرض كنيم كه منسوخ التلاوة اصلي است صحيح، چرا روايات تحريف را، كه در كتب شيعه وارد شده، از اين طريق تصحيح نمي كنيد. قرطبي(ت671) در تفسير خود «الجامع لأحكام القرآن»، در اول سوره احزاب مي نويسد: اين سوره داراي 73 آيه است، سپس اضافه مي كند: «و كانت هذه السورة تعدل سورة البقرة و كانت فيها آية الرجم؛ «الشيخ و الشيخة إذا زنيا فارجموهما ألبتة نكالاً من اللّه واللّه عزيز حكيم!» ذكره أبوبكر الأنباري عن أبيّ بن كعب». [22]

. اين سوره در آغاز و به هنگام نزول، به اندازه سوره بقره بود (286 آيه) و آيه رجم كه مي گويد: «اگر مرد و يا زنِ پير زنا كردند، آن دو را سنگسار كنيد، اين انتقامي است از خدا، خدا قدرتمند و حكيم است!» در آن بود. و آنگاه از عايشه نقل مي كند كه سوره احزاب در عصر پيامبر 200 آيه بود، ولي هنگام نوشتنِ قرآن، جز بر آيات موجود (73 آيه) دست نيافتند! [23] . قرطبي سپس دست و پا زده است تا با حفظ صحّت حديث، آن را بدين صورت كه: «اين آيات پس از نزول به امر الهي، به سوي او بازگشته است» توجيه كند. شكي نيست كه اين اخبار كاملاً بي اساس است و نزول آياتي در حدّ اعجاز و رفع آن، كار حكيمانه اي نيست، به خصوص اگر معاني آن از رسميت برخوردار باشد. حالا فرض كنيد آنچه كه آنان مي گويند صحيح است، چرا چنين عذري را در روايات شيعه نمي پذيرند؟! شيعه هم حق دارد بگويد آياتي كه به عنوان تحريف در كتب حديث وارد شده جزء آيات منسوخ التلاوة است و روزگاري جزو قرآن بوده و سپس از آن اخراج شده و مانند آيه رجم در اختيار ما باقي مانده است. به نظر مي رسد كه اين بحثِ فشرده درباره نفي اين تهمت (تحريف قرآن) كافي باشد، خوشبختانه علماي محقق ما كتاب هاي گسترده در نفي اين تهمت نوشته اند و در اين ميان شما مي توانيد دو كتاب «صيانة القرآن من التحريف» و «التحقيق في نفي التحريف» را مطالعه كنيد.

مصحف فاطمه چيست؟

گاهي علما و دانشمندان اهل سنت، از مصحف فاطمه سراغ مي گيرند و تصوّر مي كنند

كه مصحب به معناي قرآن است و دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله قرآن خاصي داشته كه با اين قرآن متفاوت بوده است! بايد يادآور شويم كه واژه «صحف» در قرآن به معناي مطلق كتاب آمده است، چنان كه مي فرمايد: وَ إذَا الصُّحُفُ نُشِرَت. [24] . «آنگاه كه نامه هاي اعمال منتشر گردد.» _ إنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الأولي - صُحُفِ إبراهِيمَ وَ مُوسي. [25] . «اين، در صحيفه هاي نخستين، در كتاب ابراهيم و موسي است.» و همچنين «مصحف» نيز از همين ماده اخذ شده و به معناي دفتر يا كتابِ جلد شده به كار مي رفت و در صدر اسلام حتي پس از درگذشت پيامبر، «مصحف» نام قرآن نبود بلكه هر كتاب مجلّدي را مصحف مي ناميدند. ابن ابي داود سجستاني در باب گردآوري قرآن، در مصحفي از محمد بن سيرين نقل مي كند: وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله درگذشت، علي عليه السلام سوگند يادكرد: «عبايي بردوش نكنم مگر اين كه قرآن را در مصحفي گردآورم»؛ (اقسم عليٌّ علي أن لا يرتدي الردي إلاّ لجمعة حتّي يجمع القرآن في مصحف). و نيز ابي العاليه نقل مي كند: «إنَّهم جَمعوا القرآن في مصحف في خلافَة أبي بَكر». «آنان قرآن را در خلافت ابي بكر در مصحفي جمع كردند.» و نيز از حسين عليه السلام نقل مي كند: «إنَّ عمر بن الخطاب أمر بجمع القرآن و كان أوّل من جمعه في المصحف». «عمر بن خطاب فرمان به گردآوري قرآن داد و او اول كسي است كه قرآن را در مصحف جمع كرد.» [26] . اين جمله ها حاكي است كه در آن روزگار، مصحف به معناي دفتر بزرگ و يا كتابي مجلد بوده كه اوراق را

از پراكنده شدن حفظ مي كرده، سپس به مرور زمان اختصاص به قرآن يافته است. اتفاقاً روايات پيشوايان ما حاكي است كه حتي در زمان آنان، لفظِ مصحف به معناي كتاب و يا دفتر مكتوب بوده است. امام صادق عليه السلام فرمود: «من قرأ القرآن في المصحف متبع ببصره». [27] . «هركس قرآن را از روي برگ هاي مجلد بخواند، از چشم خود بهره مي گيرد.» و نيز در حديثي ديگر آمده است: «قراءة القرآن في المصحف تخفّف العذاب عن الوالدين». [28] . «خواندن قرآن از روي برگ هاي مجلد، عذاب را از پدر و مادر كم مي كند.» مورّخان درباره ترجمه خالد بن معدان مي نويسد: «إنّ خالد بن معدان كان علمه في مصحف له ازار و عري». [29] . «خالد بن معدان دانش خود را در دفتري ضبط كرده بود كه براي آن دكمه ها و دستگيره داشت.» خالد بن معدان از تابعين بوده و هفتاد صحابي را درك كرده است. و ابن اثير ترجمه آن را در ماده كلاعي آورده است. [30] . پس تا اينجا روشن شد كه تا پايان قرن اول، لفظ «مصحف» به معناي كتاب مجلد و يا دفترچه جلد شده بود كه افراد دانش و آگاهيِ خود را در آن ضبط مي كردند. و اگر بعدها قرآن را مصحف گفته اند، چون از ذهن ها بيرون آمده و بر برگ ها نوشته شد و به صورت مجلّد درآمد. با توجه به اين مسأله، نبايد در شگفت باشيم كه دخت گرامي پيامبر داراي مصحفي باشد و دانش و آگاهي هاي خود را كه از پدر بزرگوارش برگرفته بود، در آن بنويسد و براي فرزندان خود، به صورت بهترين ميراث، به يادگار بگذارد.

خوشبختانه فرزندان فاطمه عليهاالسلام حقيقت و واقع اين مصحف را شناسانده و گفته اند: اين مصحف، جز يك رشته آگاهي هايي كه از پدر بزرگوارش شنيده و يا از طريق ديگر به دست آورده، چيز ديگري نيست. اينك برخي از روايات را مي آوريم: حسن بن علي فرمود: «نزد ما جامعه اي است كه در آن حلال و حرام وارد شده و مصحف فاطمه هست در حالي كه در آن كلمه اي از قرآن نيست بلكه املاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و خط علي عليه السلام است و همگي دراختيار ماست.» [31] . باتوجه به اين حديث و نصوص پيشين، نبايد شك كرد كه مصحف فاطمه ارتباطي به قرآن ندارد و آن كتاب مجلدي بوده كه در آن حقايق و معارفي كه از پيامبر گرامي شنيده شده بود، ضبط گرديده است.

تهمت تكفير صحابه

اشاره

از افتراها و سخنان بي اساس منسوب به شيعه، تكفير ياران رسول خدا است. اين تهمت آنچنان در اعماق اذهان برخي رخنه كرده كه غالباً آن را به رخ مي كشيدند. در سال 1419 ه. ق. برابر با 1377 ه. ش. در دانشگاه آل البيت اردن به سخنراني دعوت شدم، استادي از اساتيد آنجا درباره اين موضوع با من به گفتگو پرداخت، به او گفتم: پيامبر گرامي فزونتر از صد هزار صحابي داشت كه تقريباً نام 15 هزار از آنها ضبط گرديده و باقيمانده حتي نامشان نيز در تاريخ نيامده است! با اين وصف چگونه مي شود چنين جمع كثيري را تكفير كرد، در حالي كه نام اكثر آنها را نمي دانيم، سپس يادآور شدم: تكفير در گرو وجود ملاك است چگونه مي توان گفت در همه آنان ملاك تكفير وجود داشته در

حالي كه گروه بسياري از آنان، از شيعيان علي عليه السلام بوده اند و تاريخ نام و خصوصيات آنان را ضبط كرده است. آنگاه افزودم: گروهي از ياران پيامبر؛ مانند «ياسر» و همسرش «سميه» پس از بعثت و قبل از هجرت، به شهادت رسيده يا درگذشته اند و گروهي در غزوات در حال حيات رسول خدا جام شهادت نوشيده اند و در نبردهاي بدر، احد، احزاب و... افتخاراتي آفريده اند كه يكي از آنها حمزه سيدالشهداء است، چگونه مي توان اين گروه را تكفير كرد در حالي كه درخت اسلام با خون آنان سيراب شد و رشد يافت. بنابراين، بايد گفت: چنين مسأله اي از ريشه دروغ است و مسأله تكفير صحابه تهمتي بيش نيست. اگر اجازه دهيد من گلايه خود را از برادران اهل سنت مطرح كنم؛ چرا برخي از آنان شيعه را تكفير و متهم مي كنند در حالي كه در كتاب هاي حديثي اهل سنت ارتداد صحابه به صورت خبر متضافر نقل شده و شما مي توانيد اين احاديث را در جامع الاُصول [32] ابن اثير مطالعه كنيد كه همه اين احاديث را از صحيح بخاري، و مسلم و مانند آنها گرفته است. روي أنس بن مالك أنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال: «ليردنّ عليّ الحوض رجال ممن صاحبني حتي إذا رأيتهم و رفعوا إليّ اختلجوا دوني فلأقولنَّ أي ربي أصحابي، أصحابي، فيقالنَّ لي: إنّك لا تدري ما أحدثوا بعدك». «أنس بن مالك از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه: «گروهي از ياران من در روز قيامت نزد حوض كوثر بر من وارد مي شوند، من آنها را مي بينم و بر من ارائه مي شوند، ناگهان از دست من گرفته مي شوند

و من فرياد مي زنم: پروردگارا! ياران من، ياران من، آن موقع پاسخ مي گويند: تو نمي داني بعد از تو چه كارهايي را پديد آوردند.» در اين جا به نقل همين حديث اكتفا مي كنيم، علاقه مندان مي توانند به كتاب يادشده مراجعه كنند. چيزي كه مي توان گفت اين است كه مسأله «تكفير صحابه» تحريف شده مسأله ديگري به نام «عدالت صحابه» است و آن اين است كه آيا تمام كساني كه با رسول خدا ديداري داشتند، تا لحظه مرگ عادل و رستگار بودند؟ يا برخي از آنان عادل و برخي ديگر از هوي و هوس پيروي كردند و طبعاً گروه دوم به كيفر اعمال خود خواهند رسيد؟! اهل سنت مي گويند: همه كساني كه با رسول خدا ديداري داشتند، عادل بودند و درميان آنان خطاكار و فاسقي وجود نداشته است. ولي برخلاف صحابه، تابعانِ آنان، به دو دسته تقسيم مي شوند: عادل و فاسق، صالح و طالح. در حالي كه عقيده شيعه به خلاف آن است. شيعيان معتقدند: ديدن پيامبر عدالت آفرين نيست و ماهيت افراد را دگرگون نمي سازد، بنابراين صحابه و تابعين حكم يكسان دارند. در پاسخ آنان كه مي گويند: ما دين خود را از صحابه گرفته ايم، پس بايد آنان عادل باشند، بايد گفت: اگر دين خود را از صحابه گرفته ايد از تابعان نيز گرفته ايد، پس بايد همگان عادل باشند. دودمان بني اميه، يزيد بن معاويه و حجاج بن يوسف ثقفي نيز همگي از تابعان هستند! بنابراين بايد كوشش كنيد تا دين خود را از عدول آنان بگيريد. گذشته از اين ها عدالت صحابه يك مسأله كلامي است و اختلاف در مسائل كلامي نبايد باعث تفرقه شود؛ زيرا غالباً در اين نوع مسائل

وحدت نظريه وجود ندارد. دلايل كساني كه به عدالت همه صحابه صحه نمي گذارند بلكه آنها را به دوگروه مختلف تقسيم مي كنند به قرار زير است: 1 _ قرآن مجيد برخي از آنان را فاسق ناميده است و مي گويد: إنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا. [33] . مسلماً اين فرد فاسق، جزو صحابه بوده و در سال ششم هجرت خبر دروغي را گزارش كرده است و مفسران و مورّخان مي گويند اين فرد كسي جز وليد بن عقبه نبوده است. 2 _ قرآن و تاريخ حاكي است كه پيامبر در روز جمعه اي، به خواندن خطبه هاي نماز جمعه مشغول بود، وقتي صداي طبل _ كه از ورود كاروان تجاري از شام حكايت مي كرد _ به گوش آنان رسيد، بيشترِ آنان نماز را ترك كرده و به سراغ منافع مادي خود رفتند، چنانكه مي فرمايد: وَ إذا رَأوا تِجارَةً أوْ لَهْواً انْفَضُّوا إلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً. [34] . از اين دو آيه كه بگذريم، به نكته ديگري نيز برمي خوريم و آن اين كه: پيامبر صلي الله عليه و آله قاتل عمار را «فئه باغيه» خواند و برخي از صحابه در رأس آن فئه قرار داشتند. پيامبر رو به او (عمار) فرمود: «تقتلك الفئة الباغية»؛ «تو را گروه ستمگر مي كشند.» البته ادلّه اي كه حاكي از انحراف برخي از صحابه مي باشد، فزون تر از آن است كه بتوانيم همه را در اينجا بياوريم، هرچند عاطفه انساني پيامبر ايجاب مي كند كه بر همه صحابه جامه عدالت بپوشاند ولي واقعيت هاي خارجي مانع از تسليم دربرابر حكم عاطفه است. به خاطر دارم در يكي از سال ها كه به حج مشرف بودم، جواني مصري به وسيله يكي از زائران ايران به

مجمع ما هدايت شد، او مي گفت: مشغول نوشتن تزي با عنوان «عدالت صحابه» هستم. به او گفتم: «عدالة الصحابة؛ يعني العاطفة و البرهان» او از عنوان بحث استقبال كرد، برايش توضيح دادم: عاطفه انساني ايجاب مي كند كه انسان همه ياران او را عادل و دادگر معرفي كند ولي چه مي توان كرد كه واقعيت ها آن را تكذيب مي كند. چه بسا در ميان دو گروه از صحابه نبردي سهمگين برپا بوده و برخي برخي را كشته اند و حق مسلّماً با يكي بوده نه با هردو و طبعاً يكي حق بوده و ديگري باطل، و حكم گروه باطل روشن است. و درست است كه قرآن در برخي از آيات، صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله را ستوده است ليكن بايد توجه كرد كه اين نوع ستايش ها مربوط به دوران نزول آيه بوده وناظر به زندگي هاي بعدي آنان نيست و محور قضاوت در نجات افراد، بررسي مجموع پرونده زندگي اوست، نه پرونده بخشي از زندگي وي. قرآن مي فرمايد: لَقَدْ رَضِيَ اللّه ُ عَنْ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحا قَرِيبا. [35] . «خدا از گروه با ايمان خشنود شد آنگاه كه با تو در زير درخت بيعت كردند و از آنچه كه در دل دارند آگاه گشت. آرامش را بر آنان فروفرستاد و آنان را با پيروزيِ نزديك نويد داد.» اگر دقت كنيم، ظرف رضايت، سراسرِ عمر آنان نيست بلكه ظرفي خاص است و آن زمان بيعت است چنان كه مي فرمايد: إذْ يُبَايِعُونَكَ؛ يعني در اين مقطع خاص از آنان خشنود شد ولي حالات بعدي در گرو استقامت و وحدت رويه است. اگر

گروهي تغيير روش دادند، آيه پيشين دليل خشنودي خدا از آنان نيست. گذشته از اين، آنان كه با پيامبر در آن روز بيعت كردند، حدود 1400 نفر بودند نه 15 هزار نفر، كه عدالت آنان امري مسلم گرفته شده است، و همچنين در آخر اين سوره ياران رسول خدا را مي ستايد و مي فرمايد: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه ِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعا سُجَّدا يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ اللّه ِ وَرِضْوَانا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الاْءِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمْ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللّه ُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرا عَظِيما. [36] . «محمد صلي الله عليه و آله پيامبر خداست و كساني كه با او هستند، بر كافران سخت گير و با همديگر مهربانند. آنان را در ركوع و سجود مي بيني كه فضل و خشنودي خدا را خواستارند. علامت و مشخّصه آنان بر اثر سجود در چهره هايشان است. اين صفت ايشان است در تورات و مَثَل آنها در انجيل، چون كِشته اي است كه جوانه خود برآوَرَد و آن را مايه دهد تا ستبر شود و بر ساقه هاي خود بايستد و دهقانان را به شگفت آورد. تا از انبوهي آنان خدا كافران را به خشم دراندازد. خدا به كساني از آنان كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند، آمرزش و پاداش بزرگ وعده داده است.» آري، درست است كه در آغازِ آيه، ستايش به عمل آمده ليكن در ذيل آيه به تبعيض پرداخته و يادآور مي شود كه وعده الهي شامل گروهي از آنان است نه همگان، به گواه لفظ «منهم» كه

در وَعَدَ اللّه ُ الّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً. آمده است.

ايمان ابوطالب

اهل سنت بر اندام تمام صحابه جامه «عدالت»، بلكه «عصمت» مي پوشانند ولي شخصي را كه نزديك به 13 سال از جان و كيان رسول گرامي صلي الله عليه و آله دفاع كرده و همه چيز، حتّي شخصيت اجتماعي خود را فداي او نموده است را تكفير مي كنند، ما اگر بخواهيم پايه ايمان فردي را نسبت به موضوعي به دست آوريم از دو راه مي توانيم به اين هدف برسيم: 1 _ رفتار و كردار او. 2 _ آثار ادبي و فرهنگي او. درباره راه نخست، يادآور مي شود كه فداكاري ابوطالب را نمي توان معلول عصبيت به بيت بني هاشم دانست بلكه فداكاري عظيم او، اثر ايمان او بر راستگويي برادرزاده اش بود. او بسان تمام شهيدان راه حق پروانه وار سوخت و جان باخت. در اينجا فرصتِ آن نيست كه خدمات ابوطالب بيان گردد امّا به اتفاق همه نويسندگان، او همه بلاها و رنج ها را به جان خريد و از حريم رسالت دفاع نمود، چگونه مي توان چنين فردي را كافر ناميد! درباره راه دوم مي گوييم: آثار ادبي كه از او به يادگار مانده، به روشني گواهي مي دهد كه او به راه و رسم برادرزاده خود مؤمن بوده و او را بسان موسي و مسيح عليهماالسلام از پيامبران الهي مي دانست، چنان كه مي فرمايد: «نمي دانيد كه ما محمد را نبي، مانند موسي مي دانيم كه در كتاب هاي پيشينيان نوشته شده است.» و در قصيده ديگر مي فرمايد: ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّداً نبيّاً كموسي خُطَّ في أوّل الكتب [37] . «بهترين مردم بدانند كه محمّد پيامبري است مانند موسي و مسيح

بن مريم.» «او مانند آن دونفر با هدايت هاي الهي به سوي ما آمد و هر يك از پيامبران به فرمان خدا هدايت كرده و از گمراهي بازمي دارند.» اين اشعار و غير آنها، حاكي از ايمان خالص اين مرد الهي است و بسيار دور از انصاف است كه چنين مردي را به خاطر برخي از روايات ساخته و پرداخته عناصر اموي، از جرگه مؤمنان دور سازيم. اينك به بررسي برخي از روايت، كه درباره تكفير او آمده است، مي پردازيم: مسلم در صحيح خود از ابوهريره نقل مي كند كه رسول خدا به عموي خود ابوطالب گفت: عمو! بگو: «لا إله إلاّ اللّه» تا من در روز رستاخيز به نفع تو گواهي دهم. ابوطالب گفت: اگر ترس از سرزنش قريش نبود من اين جمله را به زبان جاري مي كردم و از اين طريق ديدگان تو را روشن مي ساختم، در اين هنگام آيه ذيل فرود آمد: إنَّكَ لا تَهْدي مَن أحْبَبْتَ وَ لكِنِّ اللّه َ يَهْدِي مَنْ يَشاء. [38] . «تو نمي داني آن كس را كه دوست مي داري، هدايت كني. خدا هركس را كه بخواهد هدايت مي كند.» اين حديث از دو جهت مردود است: نخست: ابوطالب در سال دهم بعثت چشم از جهان بربست و ابوهريره در سال هفتم هجرت به مدينه آمد و ايمان آورد. او اين جريان را چگونه با چشم خود ديد همچنان كه ظاهر حديث حاكي از آن است. و اگر واسطه درميان بوده، آن واسطه كيست؟ و در هردو صورت، حديث واجد شرايط حجّيت نيست. دوم: ايمان _ كه نوعي توبه است _ در آخر زندگي نجات بخش نيست، چگونه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

به او چنين كاري را پيشنهاد مي كند و قرآن در اين مورد چنين مي فرمايد: وَلَيْسَتْ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الاْآنَ وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُوْلَئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابا أَلِيما. [39] . «و توبه كساني كه گناه مي كنند و آنگاه كه مرگ يكي از ايشان دررسد، مي گويد: اكنون توبه كردم، پذيرفته نيست و نيز توبه كساني كه در حال كفر مي ميرند، پذيرفته نخواهد بود، آنانند كه بر ايشان عذابي دردناك آماده كرده ايم.» از اين جا مي توان به ضعف روايات پي برد كه غالباً راويان آنان از دشمان خاندان رسالت بودند. اصولاً براي آگاهي از خصوصيات زندگي بزرگِ قبيله، بايد به سراغ بستگان و نزديكان او رفت. اما در اين جا شگفت آن است كه به جاي مراجعه به فرزندان ابوطالب و وابستگان اين خانواده، به سراغ افرادي مي روند كه ده سال پس از فوت او وارد مدينه شده و ايمان آورده اند! و اين در حالي است كه فرزندان آن حضرت همگي به توحيد و ايمان او گواهي مي دهند، ديگر صحيح نيست با اين همه آثار ادبي و تصريح فرزندان و فداكاري هاي كم نظير او، در ايمان چنين فردي شك كنيم. كليني در كافي از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه مردي به او عرض كرد: ديگران گمان مي كنند كه ابوطالب كافر مرده است. امام در پاسخ گفت: دروغ مي گويند، چگونه او در حال كفر درگذشت در حالي كه ايمان خود را در اشعار خود اظهار كرده است، آنجا كه مي گويد: ليعلم خيار الناس أن محمدا نبي كموسي و المسيح ابن مريم أتانا بهدي مثلما أتيا به فكلّ بأمراللّه يهدي و يعصم

[40] . همچنين مردي به امام صادق گفت: ابوطالب فاقد ايمان بوده است. امام در پاسخ گفت: چگونه او را به كفر متهم مي كنيد در حالي كه ابوطالب مي گويد: ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّداً نبيّاً كموسي خُطَّ في أوّل الكتب [41] . «مي دانند كه فرزندانش دروغي به او گفته نشده است و ما هرگز به گفتار پيروان باطل اعتنا نمي كنيم.» دامن سخن را كوتاه مي كنيم و به موضوع ديگري مي پردازيم كه آن نيز سؤال برانگيز است.

اقامه دو نماز در يك وقت

شيعه اماميه، غالباً نماز ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشا را يك جا مي خوانند و اين شيوه آنها در غالب كشورها است. اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه جمع بين دونماز برخلاف سيره پيامبر است و پي آمد آن اين است كه يكي از دو نماز، در غير از وقت خود خوانده شود. در پاسخ اين پرسش بايد گفت: از نظر روايات، هريك از نمازهاي ظهر و عصر، يا مغرب و عشا دو وقت دارد: 1 _ وقت فضيلت. 2 _ وقت اجزاء. وقت فضيلتِ نمازِ ظهر، از لحظه زوال خورشيد است تا زماني كه سايه شاخص به اندازه خودِ آن باشد. و وقت فضيلت عصر، از لحظه اي است كه سايه شاخص از مثل به «مثلين» برسد. كسي كه بخواهد وقت فضيلت را درك كند بايد نمازهاي ظهر و عصر را جدا از هم بخواند. امّا در وقت اِجزاء، بايد گفت كه مجموع فاصله ظهر تا غروب، وقت اِجزاء است و هركدام از اين دو فريضه در اين فاصله به جا آورده شود، مجزي است. در اين صورت مي توان ميان آن دو جمع كرد. چيزي كه هست به مقدار چهار ركعت از

اول وقت به نماز ظهر، و به همان مقدا از آخر وقت به نماز عصر اختصاص دارد، فقط در وقت مختص هر نماز نمي توان ديگري را به جا آورد. عين اين دو وقت؛ «فضيلت» و «اِجزاء»، در نماز مغرب و عشا نيز هست كه در كتاب هاي فقهي بيان شده است. بنابراين، اگر دو نماز را در يك وقت بگزاريم، هر دو را در وقت خود خوانده ايم، چيزي كه هست احياناً وقت فضيلت يكي، و گاهي هر دو را از دست داده ايم، و التزام به سنت خوب است ولي واجب نيست. چه بسا مصالح ايجاب كند كه انسان، يك تكليف مستحبي را براي كار مصلحتِ برتر ترك كند و جريان در مورد تفريق ميان دو نماز چنين است؛ زيرا در بسياري از كشورها، موجب حرج گرديده و احياناً سبب ترك نماز شده است. دليل بر اين كه مي توان ميان دو نماز بدون عذر جمع كرد، عملِ رسول اللّه صلي الله عليه و آله است كه بارها بدون عذر دو نماز را يك جا گزارد، تا كار را بر امّت آسان سازد. تصوّر نشود كه جمع ميان دو نماز، در ديگر مذاهب اسلامي وجود ندارد، آنان نيز در برخي از موارد ميان دو نماز جمع مي كنند. پيروان ابوحنيفه در عرفه و مزدلفه ميان دو نماز جمع مي كنند. شافعي و مالكي و حنبلي در سفر، قائل به جواز جمع هستند و برخي ديگر در مواقع عذر؛ مانند بارندگي، بيماري و ترس جمع ميان دو نماز را جايز مي دانند و هرگز نمي توان گفت اين افراد نماز را در غير وقت خود مي خوانند. تا اين جا موضوع را روشن كرديم و اكنون به

دنبال آن هستيم كه عمل پيامبر را بررسي كنيم. متجاوز از بيست روايت گواهي مي دهند كه پيامبر بدون كوچك ترين عذر، ميان ظهر و عصر و يا مغرب و عشا جمع كرد و همگي در صحاح و سنن وارد شده كه ما به برخي از آنها اشاره مي كنيم: ابن عباس مي گويد: «صَلّي رَسُول اللّه الظّهر و العَصْر جميعاً و المغرب و العشاء جميعاً من غير خوف و لا سفر». [42] . «پيامبر صلي الله عليه و آله ظهر و عصر و مغرب و عشا را با هم، بدون عذر؛ مانند خوف از دشمن يا سفر به جا آورد.» مسلم در صحيح خود، از ابن عباس نقل مي كند كه: «صَلّي رَسُول اللّه الظّهر و العصر جميعاً بالمدينة مِن غير خوف و لا سفر، فقال أبوالزبير فسألت سعيداً لِمَ فعل ذلك، فقال: سألت ابن عباس كما سألتني، فقال: أراد أن لا يُحرِجَ أحداً مِن أُمّته». [43] . «رسول خدا صلي الله عليه و آله ظهر و عصر را با هم در مدينه به جا آورد، در حالي كه نه خوفي بود و نه سفر. ابوزبير مي گويد: من به سعيد بن جبير گفتم: فلسفه آن، چه بود، سعيد گفت: من از ابن عباس پرسيدم، همچنان كه تو از من پرسيدي، او درپاسخ گفت: اين بدان جهت بود كه كار را بر امت خود آسان سازد.» در يكي از سفرهايم به سوريه، در مجمعي كه علماي اهل سنت نيز حاضر بودند، مسأله جمع بين صلاتين مطرح شد و ما برخي از اين روايات را مطرح كرديم، يكي از آنان گفت: مقصود آن است كه پيامبر نماز ظهر را در آخرين وقت و نماز عصر را

در اولين وقت آن انجام داد و از اين طريق ميان دو نماز جمع كرد. در پاسخ گفتم: مسأله جمع بين صلاتين، يك اصطلاح فقهي است كه گاهي به آن «جمع تقديم» و گاهي «جمع تأخير» مي گويند و مقصود از آن، اين است كه نمازي در وقت ديگري خوانده شود نه اين كه هردو در وقت خود برگزار گردد ولي پشت سر هم باشند؛ زيرا چنين كاري موضوع جديدي نيست كه درباره آن 20 روايت وارد شود، بلكه جمعي است مطابق قاعده و هر مسلماني مي تواند نماز ظهر را در آخرين وقت فضيلت و نماز عصر را در اولين وقت فضيلت به جا آورد، چيزي كه به بيان جديد نياز دارد، اين است كه نماز عصر را به جلو يا ظهر را به عقب بكشد. گذشته از اين سخن، با تعليلي كه ابن عباس گفت سازگار نيست و او فلسفه كار پيامبر را _ كه دو نماز را با هم خواند _ بيان كرد كه كار را بر امت آسان سازد. اين علت در صورتي تحقق مي پذيرد كه دست هر مسلماني در آوردن نماز ظهر و مغرب از زوال تا غروب باز باشد وگرنه جمع به شكلي كه در گفتار او آمد، خود مايه حَرَج است؛ يعني انسان تلاش كند ظهر را در آخر وقت فضيلت و عصر را در آغاز آن انجام دهد.

سجده بر تربت

اشاره

در فقه اماميه، نمازگزار بايد بر خاك يا آنچه از آن مي رويد سجده كند و سجده بر غير اين دو، جايز نيست و از آنجا كه مساجد امروز با فرش مزيّن شده و سجده بر زمين يا روييدني هاي از آن امكان پذير

نيست شيعيان براي تحقق به آن شرط، مقداري خاك خشك را به صورت خشكيده(مهر) همراه دارند كه به هنگام نماز بر آن سجده مي كنند تا سجده بر زمين تحقّق پذيرد. در اين جا بايد از يك اصطلاح علمي آگاه بود و آن اين كه: يك «مسجود لَه» داريم و يك «مسجود عَلَيه». مقصود از اوّلي، كسي است كه براي او و به خاطر او سجده مي كنيم و آن خدا است و مقصود از دوّمي چيزي است كه بر آن سجده مي كنيم و پيشاني بر آن مي نهيم و آن تربت يا روييدني هايي است از زمين؛ بنابراين مهر و تربت «مسجود عليه» است نه «مسجود له» و بسيار دور از انصاف است كه كسي تربت و يا حصير را كه بر آن سجده مي كنيم به بت هاي بت پرستان تشبيه كند، در حالي كه بت درنظر آنان «مسجود له» بود و لذا آن را در برابر خود مي نهادند و براي آن سجده مي كردند، در حالي كه تربت و يا حصير «مسجود عليه» است كه زير پا انداخته و سرانجام سر بر آن نهاده مي شود. مردي از امام صادق عليه السلام پرسيد: چرا بر غير زمين و يا روييدني هاي از آن، نمي شود سجده كرد؟ امام در پاسخ فرمود: سجده نوعي خضوع براي خداست و بايد بر غيرمأكول و ملبوس سجده كرد؛ زيرا فرزندان دنيا، بنده مأكول و ملبوس خود هستند و نمازگزار در سجده خود بايد بر معبود اهل دنيا سجده نكند و پيشاني خود را بر معبود فرزندان دنيا كه فريب آن را خورده اند، نگذارد. [44] .

شيوه سجده پيامبر و صحابه

پيامبر و ياران او، ساليان درازي بر خاك و سنگريزه هاي مسجد سجده

مي كردند و تا مدتي جز سجده بر خاك و سنگريزه و مانند آنها جايز نبود. پس از آن، خدا رخصت داد كه بر روييدني هاي زمين؛ مانند حصير و بوريا سجده كنند، اكنون ما برخي از روايات را كه بيانگر دومرحله بودن سجده است، مطرح مي كنيم: 1 _ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «جُعِلَتْ لِيَ الأَرْض مَسْجِداً وَ طَهُوراً». [45] . «زمين براي من سجده گاه و مطهِّر قرار داده شده است.» مقصود از «سجده گاه» به قرينه مطهّر همان سنگ و خاك است كه هم طهارت بخش و هم سجده گاه است. اين حديث زمين را سجده گاه معرفي مي كند و مسلمان بايد پيشاني خود را بر زمين بگذارد. گاهي افرادي پيشداور، حديث را به شيوه ديگر تفسير مي كنند و مي گويند: مقصود از اين كه زمين سجده گاه است، اين است كه همه زمين، مصلاّي افراد مسلمان است، و پيروان اسلام در هر نقطه اي مي توانند خدا را عبادت كنند و براي آن نقطه خاصي وجود ندارد و درحقيقت، حديث در صدد ردّ انديشه يهودي و مسيحي است كه مي گويد بايد خدا را در مكان خاصي عبادت كرد، نه در همه جا! بنابراين، همه زمين ها مصلاّي مسلمان است؛ خواه طبيعي و خواه مفروش با انواع فرش ها! اين تأويل را يكي از علماي سوريه در مجلسي مطرح كرد، ولي در پاسخش گفتم: اين تفسير با حديث سازگار نيست؛ زيرا لازمه آن اين است كه همه زمين ها؛ اعم از طبيعي و يا مفروش به فرش ها، مطهِّر و پاكيزه كننده باشد، در حالي كه تطهير از آنِ زمينِ طبيعي است، نه مطلق زمين. خلاصه، امر واحدي (زمين) موضوعِ دو حكم است، «تطهير»

و «سجده»...، تطهير از آنِ زمينِ طبيعي است، طبعاً سجده نيز از آنِ او است. در تاريخ آمده است: به خاطر تعيّن سجده بر زمين طبيعي، ياران پيامبر به خاطر پرهيز از سوزش سنگريزه ها، آنها را در دست مي گرفتند تا مدتي كه پيامبر مشغول قرائت است، خنك شود. جابر مي گويد: «كُنْتُ أُصَلِّي مَعَ النَّبي صلي الله عليه و آله الظهرَ، فَآخذ قبضة مِنَ الحصي، فأجعلها في كفّي ثمّ أحوّلها إلي الكفّ الأخري حتّي تبرد ثُمّ أضعُها لجبيني، حتي أسجد عليها من شدّة الحرّ». [46] . «نماز ظهر را با پيامبر صلي الله عليه و آله به جا مي آوردم، مقداري از سنگ ريزه هاي مسجد را برمي داشتم و دست به دست مي كردم تا خنك شود، آنگاه آن را زير پيشاني خود قرار مي دادم تا بر آنها سجده كنم، تا از سجده بر سنگريزه هاي داغ مصون بمانم.» اگر سجده بر فرش يا سجاده يا لباس يا هر چيز ديگر، غير از زمين جايز بود، لازم نبود كه جابر خود را به زحمت بياندازد. خباب بن ارت مي گويد: «شكونا إلي رسول اللّه شدّة الرمضاء في جباهنا و أكفنا فلم يُشكنا». [47] . «به رسول خدا صلي الله عليه و آله از شدت حرارت زمين كه پيشاني و دست ها را آزار مي دهد شكايت كرديم. او به شكايت ما پاسخ نگفت.»

توسعه در سجده گاه

مسلمانان تا مدت هاي مديد مأمور بودند كه بر سنگ و خاك سجده كنند ولي در مرحله بعد توسعه اي پديد آمد و آن اين كه رسول خدا اجازه داد و عملاً نيز تأييد كرد بر حصير و بوريا سجده كنند. انس بن مالك و ابن عباس و عايشه و امّ سلمه و ميمونه و امّ سليم و

عبداللّه بن عمر، همگي مي گويند: «كان النّبي يصلّي علي الخمرة فيسجد». [48] . «پيامبر صلي الله عليه و آله بر حصير و بوريا نماز مي گزارد و بر آن سجده مي كرد.» آري در مراحلي كه انسان توانايي بر سجده بر زمين داغ و يا بسيار سرد را ندارد اجازه داده شد كه بر سجاده خود سجده كند. بخاري از انس نقل مي كند كه: «كُنّا نُصلّي مَعَ النّبي صلي الله عليه و آله فيضع أحدنا طرف الثوب من شدّة الحرّ فإذا لم يستطع أحدنا أن يُمكِّن جبهتَه من الأرض، بسط ثوبه». [49] . «ما با پيامبر نماز گزارديم، برخي از ماها گوشه اي از لباس خود را از زيادي گرما زير پيشاني خود قرار مي داد، هرگاه برخي از ماها قادر بر گذاردن پيشاني بر زمين نبود بر سجاده خود سجده مي كرد.» رواياتي كه اين مسأله را تعيين مي كند، فزون تر از آن است كه در اين مختصر بيان گردد، متأسفانه پس از مرور قروني، سنت بدعت شده و بدعت به صورت سنت درآمده است. هرگاه كسي بر زمين و يا بوريا سجده كند بدعت تلقي مي شود، ولي اگر بر فرش و امثال آن سجده كند سنت محسوب مي گردد. بر مديران حرمين شريفين شايسته است كه به فقه همه طوايف احترام بگذارند و حرمين شريفين را به گونه اي اداره كنند كه پيروان همه مذاهب فقهي، به راحتي بتوانند به وظايف خود جامه عمل بپوشانند، و لااقل بخشي از مسجد را مفروش نسازند تا افرادي كه فقه آنها اجازه سجده بر فرش را نمي دهد بتوانند بر سنگ هاي مسجد سجده كنند.

پاورقي

[1] آل عمران: 103.

[2] شعراء: 214.

[3] بحار، ج38، ص223، حديث 23.

[4] بحار، ج38،

ص224، حديث 24.

[5] تاريخ طبري، ج2، صص62 و 63؛ تاريخ كامل، ج2، صص40و 41؛ مسند احمد، ج1، ص111؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج13، صص221_210 و ديگر مصادر ومنابع كه مي توانيد در كتب تفسير و احاديث از آن آگاه شويد.

[6] بحار، ج2، ص226، حديث 3.

[7] سيره ابن هشام، ج2، ص520؛ بحار، ج21، ص207 براي آگاهي از دلالت حديث بر امامت سيّد الاولياء اميرمؤمنان علي عليه السلام به كتاب «پيشوايي از نظر اسلام»، صص 251 _ 248 مراجعه كنيد.

[8] بينه: 7، «افراد با ايمان كه داراي عمل صالحند، بهترينِ مردمند».

[9] درباره رواياتي كه در آن، نام پيروان علي به لفظ «شيعه» وارد شده است، به كتاب درّالمنثور، ج6، ص589، و صواعق المحرقه، ص161 مراجعه شود و ما بخشي از روايات را در كتاب «الشيعه في موكب التاريخ» آورده ايم، صص19 _ 15. [

[10] صحيح مسلم، ج6، صص 3 و 4؛ بحار، ج36، ص299، ح133.

[11] احزاب: 33.

[12] آل عمران: 140.

[13] بحار، ج36، ص331، حديث 191.

[14] كهف: 65 _ 66.

[15] ايضاح، صص 219 _ 217.

[16] اعتقادات صدوق، ص93.

[17] مجموعه رسائل، ص266.

[18] تبيان، ج1، ص3.

[19] تهذيب الاصول، ج2، ص96.

[20] كافي، ج2، ص630، ح12.

[21] صحيح بخاري، ج8، صص 208 _ 211، باب رجم الحبلي؛ مسند احمد: ج1، ص23 و ج5، ص132.

[22] الجامع لاحكام القرآن، ج14، ص113، تفسير سوره احزاب.

[23] الجامع لاحكام القرآن، ج14، ص113، تفسير سوره احزاب.

[24] تكوير: 10.

[25] اعلي: 18 _ 19.

[26] كتاب مصاحف، نگارش حافظ ابوبكر عبداللّه بن ابي داود سجستاني، ص10 _ 9.

[27] اصول كافي، ج2، ص613.

[28] اصول كافي، ج2، ص613.

[29] المصاحف سجستاني، صص 134 و 135.

[30] اللباب في تهذيب الأنساب، ابن اثير، ج3، صص 62 و 63.

[31] بصائر الدرجات،

الصفار، صص 157 و 158.

[32] جامع الاصول، ج11، صص 123 _ 119، كتاب قيامت، كه در آن احاديث دهگانه (كه حاكي از ارتداد صحابه است) نقل شده و لفظ «ارتداد» مكرر در آنها به چشم مي خورد.

[33] حجرات: 6.

[34] جمعه: 11.

[35] فتح: 18.

[36] فتح: 29، لقد علموا أنّ ابننا لا مكذَّب - لدينا و لا يعبأ بقيل الأباطل.

[37] سيره ابن هشام، ج1، ص352، وي از اين قصيده يك بيت نقل كرده است.

[38] قصص: 56.

[39] نساء: 18.

[40] مستدرك حاكم، ج2، ص623.

[41] اصول كافي، ص244، چاپ سنگي. 42 _ اصول كافي، ص244، چاپ سنگي.

[42] مسند احمد، ج1، ص221.

[43] صحيح مسلم، كتاب الصّلاة، باب جمع بين الصلاتين.

[44] وسائل، ج3، باب 1، از ابواب «ما يسجد عليه»، ح1.

[45] صحيح بخاري، ج1، ص91، كتاب التيمم، ح2.

[46] مسند احمد، ج3، ص327، من حديث جابر و سنن بيهقي، ج1، ص439، باب «ماروي في التعجيل بها».

[47] سنن بيهقي، ج2، ص105.

[48] مسند احمد، ج1، صص 302، 231 و 335.

[49] صحيح بخاري، ج1، ص101.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109