تقيه سپري براي مبارزه عميق تر

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : تقيه سپري براي مبارزه عميق تر/مكارم شيرازي.

مشخصات نشر : قم: نسل جوان، 1391.

مشخصات ظاهري : 96ص. ؛ 5/16 ×12 س م.

شابك : 12000 ريال: 978-964-6275-47-8

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : تقيه

رده بندي كنگره : BP226/5 /م7ت7 1391

رده بندي ديويي : 297/468

شماره كتابشناسي ملي : 2861069

مقدمه

1_ پرسش ها پيرامون «تقيّه» 1_ آيا در تعليمات اسلامي دستوري به نام «تقيّه» وجود دارد؟ 2_ و آيا تقيّه محافظه كاري آميخته با ترس نيست؟ اين روزها از مسأله تقيّه فراوان گفتگو مي شود و نفي و اثبات هايي روي آن انجام مي گيرد كه چون در بعضي موارد، همراه با آگاهي كامل نيست از اصل حقيقت بسيار فاصله دارد، براي رسيدن به عمق اين بحث لازم است تمام بحث هاي اصولي را كه پيرامون اين مسأله مهم وجود دارد به صورت سؤالاتي طرح مي كنيم، سپس با در نظر گرفتن همه جوانب به بررسي آنها بپردازيم. 1_ آيا به راستي عنواني به نام «تقيّه» در تعليمات مذهبي ما وجود دارد. 2_ اگر چنين است آيا ماهيت تقيّه يك نوع محافظه كاري آميخته با ترس و وحشت از اظهار عقيده دروني و مقدم داشتن مصالح شخصي بر بيان حقيقت محسوب نمي شود؟ 3_ آيا اين مفهوم دليلي بر تأييد گفتار آنها كه مي گويند انگيزه پيدايش مذهب عوامل استعمار اقتصادي بوده تا مقاوت توده هاي زحمتكش زير پوشش اين گونه افكار درهم شكسته شود، نيست؟ اگر چنين نيست مفهوم واقعي تقيّه كدام است؟ 4_ اصولا چه دليلي از كتاب و سنّت (دو منبع اصيل اسلامي) براي اين موضوع در

دست داريم؟ 5_ وانگهي فلسفه و روح تقيّه چيست و چگونه مي توان آن را در مسير حركت تكاملي جامعه بكار گرفت؟ [ صفحه 5] 6_ از اينها گذشته آيا به راستي تقيّه مخصوص شيعه است يا جزء معتقدات ساير گروه هاي اسلامي نيز هست و آيا تقيّه در مكتب هاي مختلف سياسي و اجتماعي كنوني دنيا نيز وجود دارد يا نه؟ 7_ آخرين سخن اين كه آيا تقيّه امروز هم واجب است يا حرام و به گونه كلي در كجا لازم و در كجا حرام است؟ اينها مجموع بحث هاي اصولي مربوط به مسأله تقيّه است، ما فكر مي كنيم اگر تعريف تقيّه و مفهوم و ماهيّت آن روشن گردد به بسياري از پرسش ها خود به خود پاسخ داده خواهد شد لذا نخست به آن مي پردازيم.

مفهوم و ماهيت تقيه

ريشه اين كلمه در لغت همان «تقوا» و «اتقاء» است كه به معناي پرهيز كردن و خويشتن داري است. بنابراين تقيّه از نظر مفهوم لغوي به عمل كسي گفته مي شود كه كارش آميخته با يك نوع مراقبت و پرهيز و خويشتن داري باشد. در مورد تعريف علمي آن يكي از قديمي ترين تعاريف كه در دست است از مرحوم شيخ مفيد عالم و دانشمند معروف و سرشناس اسلامي است كه همه مسلمانان براي او احترام قائلند و در قرون نخستين مي زيسته و آن اين است كه: «التقية ستر الاعتقاد و مكاتمة المخالفين و ترك مظاهرتهم بما يعقب ضرراً في الدين و الدنيا; تقيّه مستور داشتن اعتقاد باطني و كتمان در برابر مخالفان بخاطر اجتناب از زيان هاي ديني و دنيوي است». [1] .

همان گونه كه مشاهده مي شود عنصر اصلي تقيّه را در اين تعريف دو چيز تشكيل مي دهد يكي مسأله «كتمان اعتقاد باطني» و ديگري «پيشگيري از زيان و ضررهاي معنوي و مادي» است. اما مهم اين است كه بدانيم آيا هدف از اين پيشگيري رعايت مصالح و منافع شخصي و مقدم داشتن آن بر مصالح اجتماعي است يا هدف [ صفحه 6] جلوگيري از هدر رفتن نيروهاي اصيل و سازنده، ذخيره كردن آنها براي يك مبارزه حساب شده در برابر مخالفان و دشمنان است؟ با اين كه ذكر كلمه «ديني» در ضمن اهداف تقيّه پاسخ اين سؤال را روشن مي سازد ناچاريم توضيح بيشتري در اين زمينه بدهيم. حالت تقيّه به خود گرفتن چنانكه خواهيم ديد معمولا مخصوص اقليت هايي است كه در چنگال يك اكثريت نيرومند و زورگو (اكثريت كمي يا كيفي) گرفتار شوند و ببينند اظهار عقيده باطني كردن آن هم به صورت نامنظم و پراكنده گذشته از اين كه هيچ گونه ثمره اي جز بيدار ساختن دشمن ندارد، نيروهاي فعال و سازنده را تدريجاً به نابودي يا ضعف مي كشاند و سرمايه هايي كه براي اين اقليّت با توجه به نفرات كم آنها بسيار گران قيمت و پرارزش است به اين ترتيب از ميان مي برد بدون اين كه هيچ گونه نتيجه مثبتي از آن گرفته شود. آيا عقل و درايت و پايان نگري ايجاب نمي كند كه اين نيروها بدين گونه تباه نشوند بلكه با كتمان عقيده باطني، نيروهاي خود را ذخيره كنند تا در موقع لزوم و به هنگام نياز و فرا رسيدن لحظات سرنوشت و فرصت هاي مناسب

از آنها بطور مؤثر و قاطع بهره گيري كنند؟ مثال روشني در اين جا كه مي توان براي اين موضوع ذكر كرد اين است كه در بسياري از روستاها كه چشمه هاي كوچكي وجود دارد هرگز مستقيماً آب چشمه را به زمين ها نمي فرستند زيرا آب چشمه در همان گام هاي نخستين تدريجاً در يك نقطه از زمين فرو مي رود بدون آن كه زراعت را تر كند، بلكه يك استخر بزرگ در كنار چشمه مي سازند و راه خروج آب را از استخر به كلي مسدود مي كنند; هنگامي كه استخر پر شد روزنه وسيع آن را مي گشايند و آب هاي ذخيره شده در استخر با سرعت و فشار در مدت كوتاهي زمين هاي وسيعي را مي پوشاند و سيراب مي كند در حالي كه قبلا تقريباً همه آب ها به هدر مي رفت. با توجه به اين حقيقت هدف نهايي تقيّه روشن مي گردد و بطور سربسته پاسخ بسياري از پرسش ها در اين زمينه داده خواهد شد در عين حال مشروح اهداف [ صفحه 7] مختلف تقيّه را پس از ذكر دلايل و مدارك اين مسأله در منابع اسلامي بازگو خواهيم كرد. اما نكته اي كه ذكر آن به هر حال در اين جا ضروري است اين است كه چنان نيست كه تقيّه (به مفهوم وسيع كلمه) همه جا واجب باشد بلكه گاهي رسماً حرام و گناه كبيره است، همان طور كه ممكن است در مواردي مباح يا مستحب يا مكروه باشد كه شرح آن را در بحث هاي آينده خواهيم دانست. و نيز خواهيم ديد كه چگونه استفاده پيامبر

اسلام(صلي الله عليه وآله) در سال هاي نخستين دعوتش از روش تقيّه، به مسلمانان امكان داد كه دور از چشم دشمن به صورت نيروي مؤثر و پرقدرتي درآيند كه درهم شكستن آنها به آساني ممكن نباشد و سرانجام با همين تاكتيك بر دشمن سر سخت زورگو پيروز گشت. [ صفحه 8]

تقيه در همه مكتب هاي پيشرو

نقشه هاي جنگي همواره در نهايت اختفا انجام مي گيرد. جنگجويان همواره سعي دارند خود را از نظر دشمن پنهان دارند. سلاح هاي جنگي را در گوشه و كنار ميدان جنگ در زير برگ هاي درختان و شاخه هاي خشكيده، يا بوسيله گل مالي كردن مخفي مي كنند. اونيفورم هاي سربازان معمولا به شكلي تهيه مي شود كه در لابه لاي موجودات مختلف محيط پنهان گردند. گاهي جنگجويان با ايجاد دود يا مه مصنوعي خود را مستور مي دارند و يا در تاريكي شب نقل و انتقالات لازم را انجام مي دهند. مأموران اطّلاعاتي هنگامي كه به قلب منطقه دشمن براي گرفتن اطلاعات لازم از كم و كيف نيروهاي آنها نفوذ مي كنند همواره در پرده استتار افراد محلي و لباس ها و برنامه هاي آنها فرو مي روند. هنگامي كه درست بينديشيم تمام اين امور أشكالي از «تقيّه» است كه در همه جاي دنيا براي جلوگيري از هدر رفتن نيروها و يا پيروزي بر دشمن مورد استفاده قرار مي گيرد. استفاده كردن از انواع «رمزها» براي استتار مقاصد مختلف; دامنه وسيعي در برنامه هاي سياسي و نظامي و اقتصادي دنياي امروز دارد و گاه بي احتياطي در حفظ كليدهاي «رمز» سبب شكست يك لشكر يا يك برنامه مهم سياسي مي گردد. هيچ

كس نمي تواند اين گونه برنامه ها را _ چنانچه در مسير منافع انسان ها قرار [ صفحه 9] داشته باشد _ تخطئه كند و يا آن را دليل بر ترس و محافظه كاري بشمارد و بگويد در برنامه هاي نظامي و سياسي نبايد رمز و سرّي وجود داشته باشد _ يا اين كه سرباز بايد شجاعت كند و خود را آشكارا در تيررس دشمن قرار دهد، يا جنگجويان نبايد از روش استتار در پنهان ساختن سلاح هاي مهم خود استفاده كنند، و مأموران اطّلاعاتي بايد هويّت خود را به دشمن آشكار بگويند و آنها را از مقاصد و نيّات خود آگاه كنند. اگر كسي چنين بگويد همه بر فكر او مي خندند; اينها همه دليل بر آن است كه «تقيّه» به معناي وسيع كلمه، در تمام مكتب هاي جهان با تمام اختلافاتي كه با هم دارند، وجود دارد، و اين يك برنامه عمومي براي حفظ نيروها و جلوگيري از حيف و ميل امكانات و سرمايه است. بلكه اگر وسيع تر بينديشم اين اصل يك قانون عمومي در سراسر عالم حيات است و همه موجودات زنده براي حفظ خويشتن، به هنگام لزوم; از روش تقيّه و استتار استفاده مي كنند. ماهي مخصوص مركب هنگامي كه احساس خطر مي كند از كيسه مخصوص كه در بدن او براي چنين لحظاتي ذخيره شده ماده سياه رنگ و غليظي در آب مي ريزد، سپس از موقعيت استفاده كرده و از محل حادثه دور مي شود. بسياري از حشرات هستند كه اندام آنها يا بال و پرشان به شكل شاخه هاي درختاني است كه روي آنها مي نشينند بطوري

كه پيدا كردن آنها در آن محيط كار مشكلي است. حيواناتي هستند كه مي توانند در چند لحظه تغيير رنگ دهند و خود را به رنگ محيط درآورند و با اين سيستم دفاعي شگفت انگيز، و عجيب، از ديدگاه دشمن دور بمانند، جانداراني كه به هنگام خطر خود را به صورت جسم بيجاني در مي آورند و در گوشه اي متوقف و بي حركت مي مانند تا دشمن را به اين وسيله اغفال كنند از همين روش «تقيّه» بهره گيري دارند. كوتاه سخن اين كه آنها كه مي پندارند مسأله تقيّه از ويژگي هاي اسلام يا از ويژگي هاي «شيعه» است برداشت صحيحي از مفهوم «تقيّه» ندارند يا براي فهم اين [ صفحه 10] موضوع به گفتگوهاي مخالفان قناعت كرده اند ويا با حدس و تخمين و پيش داوري هاي بي دليل مفهومي براي آن ساخته و به مبارزه با آن برخاسته اند، و يا بر سر لفظ دعوا دارند. به هر صورت از مجموع آنچه در بالا آورديم معلوم شد كه روش تقيّه و استتار هويت و عقيده باطني و پنهان نگه داشتن موضع گيري ها _ به عنوان يك تاكتيك مؤثر و عاقلانه _ موضوعي است كه در همه مكتب ها كم و بيش وجود دارد، منتها هميشه «اقليت هاي صالح»، در برابر اكثريت هاي ناصالح، براي حفظ و نگهداري نيروهاي خويش نياز بيشتري به استفاده از اين تاكتيك دارند. بنابراين آنچه مي شنويم كه بعضي از مخالفان ما، تقيّه را به عنوان يك نوع ترس بدون دليل، يا محافظه كاري هاي بدون دليل و حفظ منافع شخصي و فدا كردن مصالح نوع...

محكوم مي كنند و آن را دليل بر ترك حريت و شهامت و آزادگي معرفي مي نمايند اشتباهي است كه از اشتباه ديگر سرچشمه گرفته و قضاوتي است عجولانه و دور از انصاف و واقع بيني. به همين دليل در تاريخ معاصر و گذشته روش تقيّه به عنوان يك پل پيروزي به طور فراوان مورد استفاده قرار گرفته است. در جريان چهارمين پيكار «اعراب» و «اسرائيل» كه در رمضان سال 52 واقع گرديد و افسانه شكست ناپذيري اسرائيل در همان ساعات نخستين جنگ در صحراي سينا در خاك مدفون گرديد و خط دفاعي افسانه اي «بارلو» در هم كوبيده شد، عامل استتار و تقيّه يكي از مهم ترين عوامل اين پيروزي بود. اگر مصري ها و سوري ها نقشه عظيم جنگي و نقل و انتقالات خود را تا آخرين لحظه مكتوم نمي داشتند هرگز اسرائيل به اين سادگي گرفتار شكست نمي شد. در زندگي پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) كه دوست و دشمن در شهامت و شجاعت و تدبير او ترديد ندارند مسائلي همانند سه سال دعوت مخفيانه و همچنين هجرت او كه در كمال [ صفحه 11] استتار صورت گرفت به طوري كه آن حضرت از حلقه محاصره دشمن گذشت بدون آن كه متوجّه شوند سپس پنهان شدن در عمق غار ثور، و پياده روي در شب ها و مخفي ماندن در روزها تا موقعي كه به مدينه رسيد همه اينها أشكالي از تقيّه و كتمان از نظر اعتقاد يا عمل است. آيا هيچ كس مي تواند اين گونه مسائل را به عنوان ترس و محافظه كاري و نقطه ضعف معرفي كند. امام حسين(عليه

السلام) كه نمونه بارز شكنندگان سد تقيّه است به موقع لزوم براي پيشبرد اهداف مقدّسش، براي كوبيدن دستگاه ظلم و ستم و كفر و بي ايماني و جهل و جنايت از اين برنامه بهره مي گرفت. خروج شبانه اش از مدينه، و خروج از مكّه در حالي كه همگان سرگرم مراسم حج يا مقدمات آن بودند مظاهري از تقيّه تاكتيكي است. طرحي را كه جنگجويان اسلام در ميدان «موته» براي ايجاد تزلزل در روحيه سپاه عظيم يكصد هزار نفري امپراطوري روم شرقي كه بيش از سي برابر سپاه اسلام بود. يا طرحي كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) براي فتح مكه در نهايت اختفا ريخت كه حتي نزديك ترين اصحابش از آن اطلاع نداشتند و موارد فراوان ديگري مانند اينها دليل بر آن است كه روش تقيّه (البتّه در موارد خاصي) مؤثرترين روش براي حفظ نيروها و رسيدن به پيروزي نهايي يا دست زدن به مؤثرترين حملات بر دشمن كه ضايعات آن در يك سو به حدّاقل و در طرف مقابل به حدّاكثر رسد بوده است، و آنها كه قلم سرخ بر اين عنوان مي كشند خود نمي دانند چه چيز را نفي مي كنند; و يا با مفهوم نادرستي كه خود از تقيّه ساخته اند، مبارزه دارند. [ صفحه 12]

چهره اي از تقيه سازنده در قرآن

چون هدف اصلي از اين بحث اين است كه با روح تعليمات اسلام در زمينه «تقيّه» آشنا شويم لازم است پيش از طرح اين مسأله به شكل يك بحث اجتماعي; نمونه هايي از متون اصلي اسلام را در اين باره بررسي كنيم كه فهم صحيح يك مطلب جوابگوي همه ايرادات خواهد بود. در

ضمن با اين بينش اسلامي مي توانيم وضع چگونگي جوامع امروز مسلمانان و موضع گيري هاي آنها را در اين قسمت دريابيم. در قرآن مجيد در چند مورد به مسأله «تقيّه» (گاهي با همين نام و عنوان، و گاهي با عناوين ديگر) اشاره شده است: 1_ در سوره غافر آيه 28، به بعد سخن از مرد مجاهد و فداكار و وفاداري به ميان آمده كه در دستگاه فرعون موقعيت حساسي داشته; و ايمان محكم خود را نسبت به موسي و آيين او، كتمان مي كرده است تا بتواند در لحظات حساس به يارانش كمك كند: (قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلا أَنْ يَقُولَ رَبِّي اللهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَّبِّكُمْ وَإِنْ يَكُ كَاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللهَ لاَ يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ; و مرد مؤمني از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مي داشت، گفت: آيا مي خواهيد مردي را بكشيد به خاطر اين كه مي گويد پروردگار من الله است در حالي كه دلايل روشني از سوي پروردگارتان براي شما آورده است؟ اگر دروغگو باشد دروغش دامن خودش را خواهد گرفت و اگر راستگو باشد لااقل بعضي از [ صفحه 13] عذاب هايي را كه وعده مي دهد به شما خواهد رسيد خداوند كسي را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت نمي كند). اين آيه منطق حساب شده و مستدل و نافذ مؤمن آل فرعون را به هنگامي كه فرعون تصميم بر قتل موسي گرفته بود با جمله «ذروني اقتل موسي وليدع ربه» بگذاريد موسي را به قتل برسانم و او

هر چه مي خواهد خداي خود را صدا بزند «كساني» را كه از قتل او بيمناك بودند عقب زد، بازگو مي كند. او با اتكاي به سوابق روشني كه در دربار فرعون و محيط مصر داشت و به عقل و درايت او ايمان داشتند ثابت كرد كه اين تصميم در يك صورت بيهوده و در يك صورت خطرناك و وحشتناك است او گفت: موسي دعوت به سوي «الله» مي كند و دلايل قابل مطالعه اي هم با خود آورده، از دو حال خارج نيست يا دروغگو است كه به زودي رسوا خواهد شد و نياز به كشتن ندارد زيرا قتل او احتمالا از او در افكار عمومي يك قهرمان افسانه اي خواهد ساخت و گروهي را براي هميشه به دنبالش خواهد كشيد، چه بهتر كه زنده بماند و مردم او را بشناسند و خودشان از اطرافش متفرق شوند. يا اين كه واقعاً راست مي گويد و از سوي خدا آمده. در اين صورت اگر قسمتي از تهديدات او هم جامه عمل بپوشد و گوشه اي از بلاهايي كه از آن خبر مي دهد، تحقق يابد، حساب همه ما صاف است، بنابراين كشتن او به هيچ وجه عاقلانه نيست. و به دنبال آن يك سلسله نصيحت هاي ديگر نيز به آنها كرد. به اين ترتيب رعب و وحشت و فرعون و اطرافيانش را افزود و آنها را از دست زدن به اين كار، منصرف ساخت. قرآن در اين آيات «كتمان عقيده» مؤمن آل فرعون را به عنوان يك كار مثبت ذكر كرده چرا كه در مسير سازنده يعني نجات يك رهبر بزرگ انقلابي از خطري كه

او را شديداً تهديد مي كرد، قرار گرفته بود و مي دانيم تقيّه نيز چيزي جز كتمان عقيده نيست. آيا كسي مي تواند انكار كند كه عمل اين مرد مجاهد در اين لحظه حساس يك نوع [ صفحه 14] فداكاري و جهاد در راه يك هدف مقدّس بوده است. و آيا كسي مي تواند انكار كند كه اگر او از روش تقيّه به صورت يك تاكتيك استفاده نمي كرد نمي توانست رسالت خود را ايفا كند، و به احتمال قوي جان موسي به خطر مي افتاد؟ 2_ در سرگذشت «ابراهيم» قهرمان بت شكن مي خوانيم: (فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ - فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ - فَرَاغَ إِلَي آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلاَ تَأْكُلُونَ - مَا لَكُمْ لاَ تَنطِقُونَ - فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ; و گفت من بيمارم (و با شما به مراسم جشن نمي آيم - آنها از او روي برتافته و به او پشت كردند و به سرعت دور شدند - او وارد بتخانه شد مخفيانه نگاهي به معبودانشان كرد و از روي تمسخر گفت چرا از اين غذاها نمي خوريد - چرا سخن نمي گوييد - سپس به سوي آنها رفت و ضربه اي محكم با دست راست بر پيكر آنها فرود آورد و جز بت بزرگ همه را در هم شكست). [2] . از مجموع اين آيات و تفاسير آنها به خوبي به دست مي آيد كه ابراهيم(عليه السلام) نقشه وسيع و دقيقي براي نابودي بت ها طرح كرده بود و براي پياده كردن اين نقشه در انتظار فرصت مناسبي بود، تا اين كه روز جشن بت ها فرا رسيد و برنامه چنان بود كه نخست

جمعيّت به خارج شهر مي رفتند و به شادي و نيايش مي پرداختند و پس از بازگشت به شهر يك سر به بتخانه مي آمدند. و از غذاهاي به اصطلاح متبرّكي كه اطراف بت ها چيده بودند تناول مي كردند. ابراهيم(عليه السلام) هم مقدمه اين جشن را كه خالي شدن شهر از سكنه بود; مناسب اجراي طرح خود ديد و هم ذي المقدمه آن را كه بازگشت به بتخانه بود مناسب درس لازم براي بيداري افكار مردم احساس كرد; ولي او كاملا عقيده باطني خود را در اين باره مكتوم مي داشت و در برابر دعوت از او براي شركت در اين مراسم اظهار كسالت كرد [ صفحه 15] (فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ). يعني من بيمارم با اين كه بيماري جسمي نداشت اما او براي كتمان هدف بزرگ خود به اصطلاح (توريه) كرد زيرا منظورش ناراحتي و كسالت روحي از گمراهي مردم بود اما مردم چيز ديگري از گفتار او فهميدند. سرانجام با استفاده از اين فرصت طلايي قدم به بتخانه گذارد نخست بتها را تحقير كرد كه اي بينواها! چرا از اين همه غذاهاي رنگين بندگانتان نمي خوريد، و سرانجام به كمك بازوي توانا و تبر پر قدرتش آنها را در هم كوبيد و متلاشي ساخت. در هم كوبيدني كه مقدمه جلسه محاكمه پر شوري بود كه به بيداري بسياري از مردم بت پرست انجاميد. همان بيداري كه مي توانست مقدمات آزادي مردم بابل را از چنگال جباران زمان فراهم سازد. 3_ مورد جالب ديگر كه از سرگذشت هاي اقوام پيشين كه منطبق بر موازين تقيّه تاكتيكي بوده، قرآن ذكر مي كند داستان آمدن رسولان

مسيح(عليه السلام) به ميان مردم انطاكيه است كه در سوره يس به آن اشاره شده است: (إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِث). [3] . در اين ماجرا دو نفر از فرستادگان مسيح(عليه السلام) پس از يك مبارزه صريح و آشكار با اصول بت پرستي در انطاكيه به زندان حاكم شهر كه طرفدار اكثريت بت پرستان اهل شهر بود; افتادند و كاري از پيش نبردند اما نفر سوّم كه به كمك آنها شتافت ناچار مسير مبارزه را تغيير داد. نخست عقيده باطني خود را مكتوم داشت تا بتواند با هوش و تدبير و فصاحت و بلاغتي كه داشت در دستگاه حاكم نفوذ كند سپس در يك فرصت مناسب _ كه داستانش مفصل است _ هم براي نجات ياران خود از زندان استفاده كند و هم براي ايجاد يك انقلاب فكري و اجتماعي و اخلاقي در ميان مردم شهر، قيام نمايد. و اتفاقاً به هر دو نتيجه نيز رسيد كه قرآن از آن تعبير به «عززنا بثالث» يعني به [ صفحه 16] وسيله نفر سوّم آن دو را ياري كرديم و عزت و قوت بخشيدم، مي آورد. آيا اين كه ابراهيم(عليه السلام) هدف عالي خود را كتمان كرد مي توان حمل بر محافظه كاري و ضعف و ترس نمود؟ يا به عكس اين كتمان مقدمه لازمي براي رسيدن به هدف بزرگ تر و وسيع تر بود؟ آيا اگر نفر سوّم از رسولان مسيح(عليه السلام) پس از شكست دوستانش باز تجربه تلخ آنها را تكرار مي كرد و از همان روش استفاده مي نمود و خود نيز به عنوان سوّمين نفر راهي زندان مي شد و شايد

سرانجام جسد بيجان هر سه را از زندان بيرون مي آوردند كار درستي بود؟ يا اين كه لازم بود روش تازه اي انتخاب كند و دست به ابتكار جديدي بزند و با استفاده صحيح از روش تقيّه، هم به هدف خود برسد و هم دوستان را از زندان رهايي بخشد. البتّه آيات قرآن در زمينه تقيّه منحصر به آنچه در بالا آورديم نيست و آنچه گفتيم قسمتي از آياتي است كه به خوبي «هدف» و «فلسفه» تقيّه و «مفهوم» صحيح آن را مي تواند، مشخص سازد. [ صفحه 17]

تقيه مؤمنان راستين: چهره ديگري از تقيه

گفتيم «اكثريت»ها در جوامع مختلف معمولا نيازي به «پنهانكاري» و «تقيّه» ندارند چرا كه ابتكار عمل در دست آنهاست (خواه اكثريت عددي و كمي باشد يا اكثريت كيفي و بالقوه) اين اقليت ها هستند كه به خاطر حفظ موجوديت خويش به سراغ تقيّه مي روند. منتها تقيّه و پنهانكاري با دو هدف متفاوت ممكن است، انجام گيرد. 1_ گاهي به اين صورت است كه از ترس و وحشت عقيده باطني خود را كتمان مي كنند و از صراحت و بيان واقعيت ها اجتناب مي ورزند مبادا منافع شخصي و زودگذرشان به خطر بيفتد. 2_ شكل ديگر مسأله آن است كه به عنوان يك روش حساب شده براي جلوگيري هر چه بيشتر از استهلاك نيروها، و ذخيره كردن آنها براي ضربه نهايي، انجام مي گيرد در اين جا نيز همان پنهان كاري و اخفاي عقيده و كتمان چهره واقعي مطرح است. اما نه از روي «ترس» و نه بخاطر منافع زودگذر شخصي بلكه از روي «عقل» و به عنوان بهره گيري بيشتر از نيروهاي ارزنده و

انقلابي. البتّه اين تفاوت با «حرف» و «سمبل كاري» و «ادعا» درست نمي شود يك تفاوت جوهري و عمقي است. تقيّه در شكل اوّل، نشانه ضعف ايمان و زبوني و حقارت و عدم رشد كافي است، و در شكل دوّم دليل هوشياري، بيداري، سازمان يافتگي; وجود برنامه پيشرفته و [ صفحه 18] آشنايي به اصول مبارزه صحيح است، و توجه به اين دو شكل متفاوت مي تواند پاسخگوي تمام اشكال هايي كه در اين زمينه وجود دارد، بوده باشد. اكنون به نمونه ديگري از آيات قرآن در اين باره توجه كنيد. در سوره «آل عمران» آيه 28 مي خوانيم: (لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فِي شَيْء إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمْ اللهُ نَفْسَهُ وَإِلَي اللهِ الْمَصِيرُ). اين آيه مربوط به دوراني است كه مسلمانان سيطره خود را بر شبه جزيره عربستان تثبيت نكرده بودند، و هنوز در يك شكل دفاعي، به سر مي بردند، در اين هنگام اسلام از همه مسلمانان خواست كه روش مجامله كاري با كفار و پيوندهاي دوستي زمان جاهليّت را كنار بگذارند تا صفوف آنها از بيگانگان و دشمنان اين مكتب مشخص شود. لذا در جمله اوّل آيه مي گويد: «افراد با ايمان نبايد دوستاني از كافران; به جاي مؤمنان، براي خود انتخاب كنند; بلكه پيوند دوستيشان بايد تنها با هم مسلكان باشد; نه آنها كه در تمام اهداف از ايشان جدا شده اند». اين يك قانون مهم اسلامي است كه گاهي از آن به عنوان: «تولي» و «تبري» يا حب في الله و بغض في الله تعبير مي شود و

ضامن اصالت و يكپارچگي جامعه اسلامي و تصفيه صفوف مبارزين و نيروهاي وفادار به اسلام است. اما بلافاصله پس از ذكر اين قانون اساسي، تبصره اي به آن زده، مي گويد مگر آن كه از آنها تقيّه كنيد كه در اين صورت مي توانيد ظاهراً با آنها طرح دوستي بريزيد». اما گويا براي اين كه افرادي از اين تبصره سوء استفاده نكنند و تقيّه اي را كه براي حفظ و ذخيره نيروها در برابر دشمنان بي رحم و قوي پنجه است، در شكل منفور اوّل پياده ننمايند، اضافه مي كند: [ صفحه 19] خداوند شما را از خويشتن بر حذر مي دارد (و از مقاصد و نيّات شما آگاه است) و بازگشت همگي به سوي اوست». با توجه به اين كه «تقاة» و «تقيّة» از يك ريشه و داراي يك «مفهوم» هستند روشن مي شود كه دستور تقيّه از همان زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) در ميان مسلمانان وجود داشته اما به مفهومي سازنده. مفسّران اسلامي نيز در ذيل اين آيه تصريح كرده اند كه در آغاز اسلام گه گاه كه دشمنان اسلام بعضي از مسلمانان را تنها مي يافتند آنها را تحت فشار قرار مي دادند كه از پيامبر(صلي الله عليه وآله) دوري كرده و با آنها از در دوستي در آيند و چنانچه در برابر اين گونه پيشنهادها مقاومت مي كردند سرانجامش نابودي نفرات، و تحليل رفتن تدريجي نيروها; و به هدر رفتن بي دليل قدرت نهال جوان اسلام بود. آيه فوق به آنها دستور داد كه به جاي مقاومت بيهوده و كوركورانه در برابر اين فشارها، ظاهراً و با زبان، با آنها

ابراز دوستي كنيد و نيروهاي خود را براي موقع ضرورت و يك بسيج همگاني حفظ نمايند. مكمل اين آيه، آيه ديگري است كه مي خوانيم: (مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمَانِ...). [4] . گرچه در شأن نزول اين آيه به نام افراد مختلفي مانند «عمار ياسر» و پدرش «ياسر» و مادرش سميه و «صهيب» و «بلال» برخورد مي كنيم، اما همه اين ماجراها حكايت از يك چيز مي كند و آن اين كه گاهي بعضي از مسلمانان در بيابان ها يا شهرهايي همانند مكّه كه اكثريت آن را در آن زمان بت پرستان لجوج تشكيل مي دادند گرفتار مي شدند; دشمن به آن ها تكليف كردكه صريحاً بگويند ما از ايمان خود به «محمّد» دست برداشته و از او متنفر و بيزاريم و نسبت به بتها وفا داريم و در غير اين صورت، آنها را تهديد به مرگ مي كردند و جانشان در خطر بود. مخصوصاً در يكي از سفرها عمار ياسر به اتفاق پدر و مادرش كه هر سه اسلام را با جان و دل پذيرفته بودند از منطقه نفوذ دشمن، عبور مي كردند كه با چنين صحنه اي روبه رو شدند. پدر ومادر عمار مقاومت كردند و سرانجام كشته شدند، اما عمار آنچه را دشمن [ صفحه 20] خواسته بود بر زبان جاري كرد و دست از سر او برداشتند، ولي ناگاه به خود آمد كه اي واي بر من! نكند اين اظهار بيزاري لفظي مرا از صفوف مسلمانان خارج ساخته باشد; مضطرب شد و چشمهايش مثل ابر بهار اشك فرو ريخت و گريه كنان به سوي

پيامبر(صلي الله عليه وآله) شتافت. در چنين موقع آيه فوق نازل شد و گفت: «هيچ كس حق ندارد بعد از ايمان آوردن به سوي كفر بازگردد (و چنين كساني سرنوشت دردناكي دارند) مگر آنها كه تحت فشار قرار گيرند و با زبان، سخني برخلاف ايمان گويند اما قلبشان با ايمان راسخ، محكم باشد...» پيامبر(صلي الله عليه وآله) در اين جا سخني فرمود كه مفادش اين بود: «اما پدر و مادرت عجله كردند و بسوي بهشت شتافتند ولي تو هم كاري كردي كه در اسلام مجاز بود; اگر باز با چنين صحنه اي روبه رو شدي، هر چه مي خواهند بگو و جانت را حفظ كن (كه به آن نياز داريم) و اين جريانات لطمه اي به ايمان تو وارد نخواهد ساخت». آنها كه با تاريخ زندگي «عمار ياسر» آشنا هستند و چهره او را در اواخر عمر مخصوصاً به هنگام جنگ صفين، كه در صف ياران اميرمؤمنان(عليه السلام) با لشگر بيدادگر شام پيكار مي كرد _ به خاطر دارند مي دانند كه او يك انقلابي «آبديده» و «پرتوان» و «پويا» بود، از همان مرداني كه همچون «ابوذر» در روزهاي سخت سرنوشت اجتماع خويش را در دست دارند و با جنبش هاي آگاهانه خويش پرده ها را از چهره هاي دشمنان كنار مي زنند. اما همين عمار ياسر انقلابي به هنگامي كه جوان بود و اسلام هم جوان، از روش تقيّه استفاده كرد و نيروي خود را براي ميدان هاي جنگ، و براي مبارزات ميان حق و باطل كه پس از پيامبر(صلي الله عليه وآله) مخصوصاً در دوران بني اميّه روي داد، ذخيره كرد; و به

همين دليل پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز بر كار او صحه گذارد». اما چگونه _ با اين حال _ عمل پدر و مادر عمار كه هر دو پرده تقيّه را دريدند و تسليم مرگ شدند يك عمل صحيح و سعادت بخش بود؟ در بحث اقسام تقيّه، به خواست خدا از آن سخن خواهيم گفت. [ صفحه 21]

چهره تقيه در روايات اسلامي

اشاره

تقيّه به «سپر» و گاهي به ساير وسائل دفاعي سربازان در برابر دشمنان تشبيه شده و اين خود مي رساند كه تقيّه (به مفهوم واقعي) كار مجاهدان است نه گوشه گيران فاقد تعهد و مسئوليت و نه عافيت طلبان ترسو! چهره تقيّه در روايات اسلامي همانند چهره آن در قرآن يك چهره سازنده و انقلابي است هر چند آنها كه در مفاهيم اسلامي را مسخ كرده اند; بدون مراجعه به متن قرآن (بزرگ ترين سند خدشه ناپذير اسلام) و متون احاديث معتبر روي افكار كوتاه خود آن را در يك چهره تخديري و بازدارنده منعكس ساخته اند. براي درك اين حقيقت يك بررسي كوتاه و دقيق روي احاديث تقيّه به عمل مي آوريم تا بار ديگر اين حقيقت بي پرده براي همگان روشن شود، كه تقيّه نوعي از مبارزه حساب شده است، نه سكوت و سازش و تسليم. اين احاديث را مي توان به چند گروه تقسيم كرد:

احاديثي كه مي گويد تقيه يك نيروي دفاعي و حفاظتي است

در حديثي از اميرمؤمنان علي(عليه السلام) مي خوانيم: «التَّقِيَّةُ مِنْ أَفْضَلِ اَعْمالِ الْمُؤْمِنِ يَصُونُ بِهَا نَفْسَهُ وَ أخْوانَهُ عَنِ الْفاجِرِينَ; تقيّه از بهترين اعمال افراد با ايمان است كه به [ صفحه 22] كمك آن هم خود و هم برادران خويش را از چنگال فاجران رهايي مي بخشد». يعني نيروها را براي مبارزه و اصولي ذخيره مي كند. [5] . در روايت ديگري از امام باقر(عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود: «أَيُّ اَقَرُّ لِلْعَيْنِ مِنَ التَّقِيَّةِ إِنَّ التَّقِيَّةَ جُنَّةُ الْمُؤمِن; چه چيز بهتر از تقيّه مي باشد كه به مؤمن ديد كافي و روشن بيني مي دهد؟ تقيّه سپر انسان با ايمان است». [6] .

و نيز از امام صادق(عليه السلام) در اين زمينه سخن كوتاه و روشني نقل شده كه فرمود: «اَلتَّقِيَّةُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَ التَّقِيَّةُ حِرْزُ الْمُؤْمِن; تقيّه سپر فرد با ايمان است، و تقيّه وسيله حفظ و نگاهداري او به هنگام مبارزه است». [7] . «ترس» (بر وزن قرص) و «جنة» (بر وزن غصه) و «حرز» (بر وزن حفظ) كه در اين احاديث درباره تقيّه به كار رفته تقيّه مفهوم واحدي دارد. و به معناي سپر و يا ساير وسايلي است، كه سرباز در پناه آن در ميدان نبرد، خود را حفظ مي كند، بنابراين در مفهوم تقيّه يك مفهوم دفاع در مقابل دشمن افتاده اند. و به تعبير ديگر در اين كلمه كوتاه و پرمعنا چهره سرباز هوشيار و فهميده اي را تماشا مي كنيم كه در عين شجاعت و شهامت از به هدر دادن نيروهايش سخت مضايقه دارد; او مي كوشد از اين راه نيروهاي پر ارزش خويش را براي مبارزه اي پيگيرتر و وسيع تر نگاهداري كند. اصولا پوشيدن «زره» و گرفتن «سپر» به دست، كار سربازان مجاهد است، و گرنه گوشه گيران فاقد مسئوليت و فرار كنندگان از زير بار تعهدها و محافظه كاران ترسو; هرگز نه زره بر تن مي كنند و نه سپر به دست مي گيرند چون جهادي ندارند كه نياز به پوشش حفاظتي داشته باشند. [ صفحه 23]

تقيه سنت پيامبران مجاهد است

در حديثي از امام صادق(عليه السلام) مي خوانيم: «عَلَيْكَ بِالتَّقِيَّةِ فَإِنَّها سُنَّةُ إِبْراهِيمَ الْخَلِيل; بر تو است كه تقيّه را فراموش نكني زيرا آن روش ابراهيم خليل (آن قهرمان بت شكن) است». [8] . هر كس هر اندازه از تاريخ

بي خبر باشد، اين مطلب حتماً به گوشش خورده كه ابراهيم(عليه السلام) كسي بود كه يك تنه با نمرود جبار مبارزه كرد نه تنها با او بلكه با متعصبان لجوج كه در برابر انواع بت ها سجود مي كردند نيز درگير شد و همه را با منطق كوبنده و شجاعت بي نظير خود به زانو در آورد. آيا هيچ كس مي تواند نسبت سازشكاري و مصلحت بيني هاي تخديري را به ابراهيم(عليه السلام) بدهد؟ بنابراين از اين كه مي بينيم تقيّه به عنوان سنت ابراهيم معرفي شده همه چيز را مي توانيم در توضيح مفهوم آن بفهميم.

تقيه يا پست فرماندهي

جالب اين كه در روايتي از امام حسن عسكري(عليه السلام) مي خوانيم: «مَثَلُ مُؤْمِن لاَ تَقِيَّةَ لَهُ كَمَثَلِ جَسَد لاَ رَأْسَ لَهُ; مثل انسان با ايماني كه تقيّه را كنار بگذارد، همانند بدني است كه سر نداشته باشد». [9] . عين اين تعبير درباره «صبر و استقامت و پايداري» نيز آمده است كه «ايمان بدون استقامت و صبر همچون بدن بي سر است». از شباهت اين دو تعبير با هم مي فهميم كه تقيّه همان فلسفه صبر و استقامت و پايمردي در برابر دشمن را دارد «سر» فعال ترين عضو پيكر و پركارترين قسمت هاي بدن انسان و حساس ترين بخش وجود هر كس است، و به تعبير ديگر، سر [ صفحه 24] نگاه دارنده تمام دستگاه هاي بدن و ضامن بقاي فعاليت هاي آنهاست. روش تقيّه نيز به خاطر ذخيره كردن نيروها; سبب نگاهداري يك جمعيّت و بقا و دوام آنها در برابر حملات دشمن است.

تقيه و حفظ حقوق مسلمانان

نكته ديگري كه در احاديث متعدد به آن اشاره شده اين است كه مسأله تقيّه و اداي حق برادران مسلمان به عنوان دو فريضه بزرگ در كنار هم قرار داده شده اند. امام حسن عسكري(عليه السلام) مي فرمايد: «وَ أَعْظَمُهَا فَرْضَانِ قَضَاءُ حُقُوقِ الاَْخوَانِ فِي اللهِ وَ اسْتِعْمَالُ التَّقِيَّة مِنْ اَعْداءِ الله; از همه آن فرايض مهم تر دو چيز است حقوق برادران ديني را ادا كردن و به كار بردن تقيّه در برابر دشمنان خدا». [10] . از اين تعبير بر مي آيد كه يك نوع رابطه و پيوند نزديك ميان اين دو موضوع وجود دارد، اگر درست دقت كنيم خواهيم ديد كه مسأله تقيّه همانند

اداي حقوق ديگران يك مسأله اجتماعي است، زيرا در پرتو آن نيروهاي پراكنده حفظ و ذخيره و به موقع بسيج مي گردد و حقوق جامعه را حفظ مي كند. [ صفحه 25]

در كجا بايد سد تقيه را شكست: تفاوت «تقيه» با «نفاق»

اشاره

در بحث هاي مربوط به «تقيّه» در ميان دو گروه قرار گرفته ايم كه متأسفانه هر كدام به نوعي راه را گم كرده اند و مايه دردسر براي خودشان و ديگران شده اند: گروه اوّل: مؤمنان ترسو و بيحال و كم اطلاع و يا به اصطلاح مصلحت انديشي هستند كه هر كجا صراحت و اظهار حق را مزاحم منافع خويش ببينند و يا بر اثر نداشتن شهامت كافي، جرأت اظهار حق را در خود مشاهده نكنند فوراً زير چتر «تقيّه» مي خزند كه «تقيّه واجب است» وَ التَّقِيَّةُ دِيني وَ دِينُ آبائِي و بالاخره «لاَ ديِنَ لِمَنْ لاَ تَقِيَّةَ لَهُ»! و به اين ترتيب چهره واقعي دين را چنان مسخ مي كنند كه محدود به حفظ منافع مادي و شخصي مي شود، و هر فرد آزاده اي از آن فرار مي كند! گروه دوّم: همان دشمنان بي خبر; و يا آگاه ولي مغرض هستند كه بر اثر ندانستن مفهوم اين دستور سازنده و يا به تصور اين كه سنگر مناسبي براي كوبيدن مذهب به طور كلي، يا آيين اسلام به خصوص پيدا كرده اند، دست به تحريف مفهوم تقيّه زده و آن را طوري تفسير مي كنند كه چيزي مي شود مساوي با «دروغگويي» و «ترس» و «ضعف» و «زبوني» و سرانجام «فرار از زيربار مسئوليت ها»! براي رفع اشتباه هر دو گروه كافي است به دو موضوع كاملا توجه كنيم: 1_

مفهوم تقيّه 2_ حكم تقيّه [ صفحه 26] درباره موضوع «تقيّه» و مفهوم اصلي آن در گذشته به قدر كافي صحبت كرديم و گفتيم: «تقيّه» به معناي خاص آن عبارت از «كتمان عقيده مذهبي» است و به مفهوم وسيع، كتمان هرگونه فكر و عقيده و طرح و نقشه و برنامه است، منتها با اهداف متفاوت و گوناگون! و اما از نظر حكم _ فقها ما با استفاده از منابع و مدارك اسلامي; تقيّه را بر سه قسم تقسيم كرده اند: 1_ تقيّه حرام 2_ تقيّه واجب 3_ تقيّه جايز و گاهي آن را به احكام پنجگانه يعني «واجب» و «مستحب» و «مباح» و «مكروه» و «حرام» تقسيم نموده اند و هر قسم را با دليل و مدرك آن در بحث فقهي «تقيّه» مشخص ساخته اند. بنابراين مهم اين است كه فراموش نكنيم تقيّه نه همه جا واجب است و نه جايز بلكه در پاره اي از موارد حرام است يا يكي از بزرگ ترين گناهان! اجازه دهيد نخست به بررسي موارد تحريم تقيّه بپردازيم كه خود پاسخ دندان شكني است براي همه گروه هاي گرفتار اشتباه، و زمينه روشني خواهد شد براي همه آنها كه مي خواهند در اين بحث مهم اسلامي بهتر بدانند و بهتر بينديشند. به طور كلي هر گاه هدف هاي مهمتري از آنچه تقيّه مي تواند آنرا حفظ كند به خطر بيفتد، شكستن سد تقيّه لازم است، زيرا همان گونه كه اشاره شد تقيّه به مفهوم صحيح; شاخه اي است از شاخه هاي قانون «اهم و مهم» كه مي گويند: به هنگام قرار گفتن بر سر دو راهي تعارض دو هدف،

آن را كه از اهميّت كمتري برخوردار است فداي مهمتر كن! [ صفحه 27] همين قانون كه گاهي تقيّه را واجب مي سازد، در شرايط ديگري ترك آن را واجب مي شمرد. در اخبار اسلامي به پاره اي از موارد كه تقيّه در آن حرام اشاره شده بدون آن كه منحصر به اين موارد باشد، زيرا قانون اهم و مهم چنانكه گفتيم روح اين مسأله را تشكيل مي دهد و موارد اين قانون منحصر به يك يا چند تا نيست. مواردي كه در روايات اسلامي به آن اشاره شده است عبارتند از:

آن جا كه حق به خطر بيفتد

آن جا كه پرده افكندن بر روي عقيده و كتمان آن موجب نشر فساد; يا تقويت كفر و بي ايماني، يا گسترش ظلم و جور; يا توسعه نابساماني ها ; و يا تزلزل در اركان اسلام; و يا موجب گمراهي مردم و محو شعائر و پايمال شدن احكام گردد; شكستن سد تقيّه واجب است حتي در كتب فقه اسلامي در بحث «جهاد» لزوم دست زدن به جهاد در اين گونه موارد _ البتّه زير نظر حكومت اسلامي _ پيش بيني شده است. بنابراين اشتباه بزرگي است اگر ما خيال كنيم تقيّه حتي در اين موارد مباح است! اين گونه تقيّه ها «تقيّه ويرانگر» و «منفي» و «زيانبار» است، تقيّه اي مجاز يا واجب است كه سازنده و مثبت و در مسير وصول به هدف باشد نه در جهت مخالف و ضد آن. جمله «و لو بلغ ما بلغ» (بايد اقدام كرد و از لوازم آن نبايد ترسيد به هر جا كه منجر شود) اشاره به همين موارد است كه «حق» به خطر

افتاده است و بدون شكستن سد تقيّه رهايي آن ممكن نيست. در اين جا با صراحت بايد گفت، بدون پرده حق را بر ملا ساخت نه تنها از طريق گفتار كه از طرق عملي نيز بايد اقدام كرد. امام صادق(عليه السلام) در يك حديث كوتاه به كساني كه ادعاي ايمان دارند و در اين گونه موارد دست به دامان تقيّه مي زنند شديداً هشدار مي دهد و مي گويد: «وَ أَيْمُ اللهِ لَوْ دُعِيتُمْ لِتَنْصُرُونا لَقُلْتُمْ لاَ نَفْعَل أنَما نَتَّقِي وَ لَكَانَتِ التَّقِيَّةُ أَحَبَّ اِلَيْكُمْ مِنْ آبَائِكُمْ وَ اُمَّهاتِكُمْ وَ لَوْ قَدْ قَامَ الْقَائِمُ مَا احْتَاجَ إِلَي مَسَائَلَتِكُمْ عَنْ ذلِكَ وَ لاَ قامَ فِي كَثِير [ صفحه 28] مِنْكُمْ; حَدَّ النِّفَاق!; به خدا سوگند اگر شما را براي ياري ما بخوانند مي گوييد اين كار را انجام نمي دهيم; ما در حال تقيّه هستيم; و تقيّه از پدران، و مادرانتان، در نظر شما محبوب تر است، هر گاه قائم ما قيام كند (و حكومت ما تشكيل گردد) به خدا سوگند بدون نياز به سؤال، مجازات منافقان را درباره شما اجرا خواهد كرد». [11] . اين حديث كه نشان مي دهد امام(عليه السلام) از تقيّه نابجاي بعضي از دوستان نادان به ستوه آمده است حد فاصل ميان «نفاق» و «تقيّه» را روشن مي سازد. پرده پوشي و كتمان، در آن جا كه براي پيشبرد اهداف مقدّس است نامش تقيّه سازنده، و مجاز است و آن جا كه براي فرار از زيربار مسئوليت و قرباني كردن اهداف مقدّس اجتماعي و الهي در برابر منافع شخصي است نامش «منافقگري و نفاق» است، خواه به خاطر فريب ديگران باشد

يا فريب خويشتن! در حديث ديگري نيز از آن امام(عليه السلام) مي خوانيم: هنگامي كه انسان ابراز ايمان كند اما بعداً عملي انجام دهد كه مخالف و ناقض آن است از صف مؤمنان خارج خواهد شد و اگر اين اظهار خلاف در اموري باشد كه تقيّه در آن مجاز نيست اين عذر از او پذيرفته نخواهد شد. «لاَِنَّ لِلتَّقِيَّةِ مَواضِعَ مَنْ أَزالَهَا عَنْ مَواضِعِهَا لَمْ تَسْتَقِمْ لَهُ». زيرا تقيّه حدودي دارد كه هر كس از آن فراتر رود معذور نخواهد بود. و در پايان حديث فرمود: تقيّه در جايي است كه موجب فساد در دين نشود. [12] . جالب اين كه «كُمَيْت» شاعر كه در صف مجاهداني بود كه با مدد گرفتن از ذوق سرشار خويش در دوران هاي خفقان بار حكومت بني عباس به مبارزه با آن نظام فرعوني برخاست و از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) در آن عصر تاريك حمايت كرد روزي خدمت امام موسي بن جعفر(عليه السلام) رسيد; و چهره امام(عليه السلام) را درهم ديد. امام رو به او كرده با لحني پر از اعتراض و سرزنش فرمود تويي كه (درباره بني اميّه) گفته اي: [ صفحه 29] فَالآنَ صِرْتُ إِلي اُمَيَّةَ++ وَ الأُمُورُ لَهَا إِلَيَّ مَصائِرُ! «اكنون من به دودمان اميه متوجه شدم، و كارهاي آنها متوجه من است»! كميت مي گويد: عرض كردم من اين سخن را گفته ام اما به خدا سوگند من از ايمان خود (به مكتب شما) برنگشته ام، من دوست شما هستم و دشمن دشمنانتان! ولي اين را از روي تقيّه سرودم! امام فرمود: «اگر چنين باشد كه تقيّه مجوز هر كاري گردد بايد شرابخواري نيز

تحت عنوان تقيّه جايز باشد؟!» [13] . در اين جا دفاع از يغماگران بي ايماني همانند بني اميّه كه دفاع از آنها يك عمل رسواست هم رديف اقدام به شرب خمر كه تحريم آن مسلم و زشتي آن روشن و اقدام بر آن يك عمل رسواگرانه محسوب مي شود، شمرده شده. اگر اين گونه تقيّه ها باب شود، بازار تملق و چاپلوسي و ثناخواني ظالمان و ستمگران پر رونق و نفاق و دورويي با تمام زشتي هايش همه جا رائج مي گردد; «حق» پرده نشين مي گردد و «باطل» شاهد بازاري، جهاد در راه حق برچيده مي شود و دو دستور حيات بخش امر به معروف و نهي از منكر، به خاموشي مي گرايد و مؤمنان سازشكار، آتش بيار معركه ها مي شوند!

تقيه در خونريزي ممنوع است

مورد ديگري كه تقيّه در آن مجاز نيست موضوع خون مردم بي گناه است به اين ترتيب كه اگر مرا تحت فشار قرار دهند كه بايد به كشتن فرد يا افراد بي گناهي دست بزني! وگرنه جان خودت در خطر است! من حق ندارم اقدام به كشتن ديگران كنم، اين جاست كه بايد سد تقيّه را بشكنم هر چند احتمال بدهم يا يقين داشته باشم جان خود را از دست خواهم داد! [ صفحه 30] جمله معروف «المأمور معذور» كه مي گويند سند اصلي آن به «شمر»! مي رسد و مستمسكي براي آتش بياران معركه ها شده نه حديث و روايت است و نه يك سخن منطقي و عقل پسند، هيچ كس حق ندارد به اين بهانه كه ديگري به او دستور داده، اقدام به ريختن خون بي گناهي كند; و

اگر كند تمام بارسنگين يك قاتل و مسئوليت وحشتناك آن بر دوش او خواهد بود. در كتاب كافي از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «اِنَّمَا جُعِلَ التَّقِيَّةُ لِيُحْقَنَ بِهَا الدَّمُ فَإِذَا بَلَغَ الدَّمَ فَلَيْسَ تَقِيَّةُ; تقيّه براي اين مشروع شده كه (نيروها به هدر نرود و) خون ها محفوظ باشد و اگر موجب خونريزي گردد، تقيّه مجاز نيست». [14] .

در مسائل مسلم اسلامي تقيه نيست

مواردي كه دليل منطقي روشني دارد مانند تحريم مشرويات الكلي در اسلام، و هر مسأله همانند آن، تقيّه ممنوع است. در اين گونه موارد نيز بايد سد تقيّه را شكست و به جاي كتمان عقيده، دست به استدلال منطقي زد و به طرف مخالف طوري فهماند كه اين يك حكم قطعي است و اجراي آن بر هر مسلماني واجب است. بعضي از افراد ضعيف و ترسو، هنگامي كه مثلا در حلقه يك عده شرابخوار قرار مي گيرند گاهي از ترس ملامت آنها; همرنگشان مي شوند; و گاهي به اين عذر كه مشروبات به مزاج من نمي سازد، متشبث مي گردند، و ترك مي كنند، اما آنها در هر دو صورت خطا كارند، بايد حدّاقل با صراحت بگويند: ما مسلمانيم و به همين دليل شراب نمي خوريم. همچنين در مورد واجبات و محرمات ديگر يا وظايف مسلم انساني و اجتماعي و سياسي. [ صفحه 31]

در كجا تقيه واجب است، و فلسفه آن

اشاره

در بحث گذشته موارد «تحريم تقيّه» و به تعبير ديگر مواردي كه شكستن سد تقيّه در آن لازم است بررسي شد و از مجموع آن بحث روشن گشت كه موارد زيادي وجود دارد كه نه تنها تقيّه در آن مجاز نيست بلكه از «گناهان كبيره» محسوب مي شود. چه اين كه تقيّه در آنها باعث شكست، و عقب گرد و گسترش فساد و گناه، و جرأت ظالمان، و پوشيده ماندن حق و تزلزل اركان اسلام مي گردد. اكنون بايد به سراغ موارد «وجوب تقيّه _ توأم با آگاهي از هدف و فلسفه آن _ برويم و چون اين دو (موارد وجوب، و هدف) با يكديگر پيوند دارند با ذكر خطوط

اصلي هدف تقيّه هاي سازنده، موارد وجوب آن نيز روشن مي گردد. به طور خلاصه تقيّه براي چند هدف واجب مي شود:

براي ذخيره نيروها، تقيه محافظ

گاه مي شود كه فرد يا افرادي با آشكار ساختن عقيده باطني خود نابود مي شوند. و يا براي هميشه از صحنه مبارزات اجتماعي طرد مي گردند، يا گرفتار ضرر و زيان قابل ملاحظه اي خواهند شد كه روي تلاش هاي آينده آنها اثر منفي خواهد گذارد بي آن كه از اظهار عقيده; بهره اي شايسته براي آنها و جامعه به بار آيد و يا حتي يك گام به هدف نزديك تر شوند. در اين جا عقل و منطق حكم مي كند كه گرفتار احساسات بي دليل نشوند و [ صفحه 32] نيروهاي خود را به هدر ندهند; بلكه براي موقع لزوم ذخيره كنند زيرا نيروهاي سازنده و خلاّق; آن قدر زياد نيستند كه با دست و دل باز آنها را از كف دهيم; گاه مي شود براي تربيت يك فرد لايق، سالها يك جامعه بايد زحمت كشد و نيرو صرف كند، چگونه مي توان به سادگي به خاطر يك احساس آني و زودگذر آن را به هدر داد و احساس مسئوليت نكرد؟! مخصوصاً در محيط هايي كه كمبود نيروي انساني صالح بيشتر احساس مي شود، اين مسأله شكل حساس تري به خود مي گيرد، لذا مي بينيم در آغاز پيدايش اسلام پيامبر(صلي الله عليه وآله) حدود سه سال عقيده دروني خود را مكتوم مي داشت و جز با گروه كوچكي آن هم به گونه محرمانه در ميان نمي گذاشت. كم كم مسلمانان نيرو گرفتند و نخستين سد تقيّه پس از سه

سال شكسته شد، و دعوت اسلام علني و آشكار گرديد. اما باز ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه تعدادشان در آن روزها بسيار اندك بود، گه گاه در چنگال دشمنان متعصب و لجوج گرفتار مي شدند و تحت بازجويي قرار مي گرفتند، و ممكن بود به خاطر گفتن يك جمله به قتل برسند; به اين گونه افراد دستور تقيّه داده مي شد تا نيروي خود را براي دفاع از اين مكتب نوبنياد حفظ كنند و بيهوده و بي هدف و بي دليل جان خود را به خاطر نيفكنند و آن را براي لحظه پيكار سرنوشت ذخيره سازند،

براي مكتوم داشتن برنامه ها (تقيه تاكتيكي)

با توجه به اين كه تقيّه بيشتر مربوط به اقليت هاي صالحي است كه در دست اكثريت ناصالح گرفتار است روشن است كه اين اقليت براي ادامه حيات و پيشبرد اهداف سازنده خود بايد در بسياري از موارد متوسل به روش تقيّه شود، چه اين كه اگر طرح ها و عقايد و نقشه هاي خود را برملا سازد، وسيله اكثريت به زودي خنثي مي گردد. بنابراين چاره اي جز اين ندارند كه به عنوان يك تاكتيك، در مكتوم داشتن عقايد [ صفحه 33] خود بكوشند. اين گونه تقيّه نيز در آغاز اسلام فراوان بود. طرح هجرت پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه سرآغاز فصل نوين و كاملا انقلابي و تكاملي دراسلام بود; در محل عقبه در يك بيابان خاموش در نزديكي مكه ريخته شد. حركت مخفيانه و تدريجي مسلمانان معدود نخستين به كانون جديد اسلام مدينه. خوابيدن امام علي(عليه السلام) در بستر پيامبر(صلي الله عليه وآله) به منظور اخفاي برنامه اي كه در دست اجرا بود. حركت پيامبر(صلي

الله عليه وآله) به سوي غار ثور در دل شب، اختفاي كامل در درون غار به مدت چند روز، سپس حركت به سوي مدينه از بيراهه ; آن هم به صورت راه رفتن در شبها، و مخفي شدن در روزها; همه اينها شكل هايي از تقيّه تاكتيكي بود. آيا تقيّه در اين گونه موارد واجب نيست؟ آيا اگر پيامبر و مسلمانان، عقيده و فكر خود را در زمينه طرح هجرت، آشكارا بيان مي كردند ممكن بود اين طرح عملي گردد؟ آيا پنهانكاري و اخفاي كامل; ضامن پيروزي اين نقشه بود؟ همچنين در مورد طرح «ابراهيم» پيامبر بزرگ خدا و قهرمانان بت شكن كه سابقاً اشاره شد، اگر او عقيده خود را در مورد ماندن در شهر و سپس حركت به سوي بتخانه در يك فرصت مناسب و ديگر اقدامات خود را مكتوم نمي داشت آيا شانس پيروزي براي اين طرح وجود داشت؟ يا در زمينه «مؤمن آل فرعون» و طرح حساب شده او براي نجات جان موسي(عليه السلام) يا سوّمين فرستاده مسيح(عليه السلام) به انطاكيه براي نجات جان رسولان قبلي و پياده كردن طرح توحيد در اين سرزمين، اگر اخفا و استتار كامل وجود نداشت امكان پيروزي تصور مي رفت؟ تمام رواياتي كه تقيّه را به عنوان يك سپر دفاعي (جنة المؤمن _ ترس المؤمن) معرفي كرده مي تواند اشاره به اين نوع تقيّه يا نوع سابق بوده باشد. [ صفحه 34]

تقيه براي حفظ ديگران (تقيه ايمني بخش)

گاه اظهار عقيده براي خود شخص به خاطر موقعيت مستحكمش _ ايجاد خطر و ضرر نمي كند ولي ممكن است، احياناً ديگري را به ضرر و خطر بيفكند، در اين گونه موارد

اگر اظهار عقيده باطني سودي نداشته باشد، كتمان لازم است. تكرار مي كنيم: مشروط بر اين كه فايده اي كه زيان را تحت الشعاع قرار دهد در ابراز عقيده ديده نشود. در حالات بعضي ياران ائمه اهل بيت(عليهم السلام) كه از طرف حكومت هاي جبار بني اميّه و بني عباس تحت تعقيب بودند و اگر رابطه آنها با امامان(عليهم السلام) كه همواره جبهه نيرومند مخالف را تشكيل مي دادند مسلم مي شد شايد حياتشان به خطر مي افتاد، مي خوانيم: گاهي در بعضي جلسات كه سخن از اين ياران امام(عليه السلام) در حضور خود امام(عليه السلام) به ميان مي آمد نه تنها امام(عليه السلام)از آنها ستايش نمي كرد بلكه احياناً مذمت شديد هم مي نمود، تا شناخته نشود و به خطر نيفتند. روزي يكي از آنان به نام «زراره» كه از محدثان و فقهاي بنام شيعه و از ياران امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام)بود خدمت امام(عليه السلام) جمله هايي كه شايد مفهومش گله بود، عرض كرد. امام مطلبي فرمود كه حاصلش اين بود: من همچون خضرم و تو همچون كشتي، و در پشت سر شما سلطان جباري است كه كشتي ها را به غصب مي برد همان گونه كه خضر آن كشتي را معيوب ساخت تا از دايره غصب آن سلطان در امان بماند من نيز گاهي در جلسات از تو نكوهش مي كنم تا از شر اين فراعنه زمان مصون بماني. از امام حسين(عليه السلام) رهبر شكنندگان سد تقيّه نقل شده كه فرمود: «اِنَّ التَّقِيَّةَ يُصْلِحُ اللهُ بِهَا اُمَّةً، لِصاحِبِها مِثْلَ ثَوابِ أعْمالِهِمْ فَإِنْ تَرَكَها أَهْلَكَ أُمَّةً; تارِكُها شَرِيكُ مَنْ أَهْلَكَهُم; [15]

. تقيّه اي كه حال امتي با آن اصلاح پذيرد انجام دهنده آن پاداشي به قدر همه آن امت دارد (زيرا نيروهاي آن ها را براي خدمت بيشتر حفظ كرده است) اما اگر در چنين [ صفحه 35] موردي ترك تقيّه گويد و امتي به هلاكت افتد شريك جرم هلاك كننده خواهد بود». از اين حديث بر مي آيد كه ترك تقيّه در اين گونه موارد موجب شركت در جرم قتل نفس يا رساندن ضرر و زيان به ديگران است. مسأله مهمي كه يادآوري آن هم در اين جا و هم در پايان بحث لازم است اين كه: كاملا ممكن است كساني انواع واجب تقيّه را كه در بالا اشاره كرديم بهانه اي قرار دهند براي فرار از واقعيت ها و مسئوليت ها ; و تقيّه هاي حرام را كه شكستن آنها واجب است در شكل تقيّه واجب جا بزنند; اعتراف مي كنيم كه اين گونه سوء استفاده از مفاهيم سازنده و تحريف آنها به يك مفهوم منفي و بازدارنده; در هر عصر و زمان و اجتماعي امكان پذير است; و تنها راه پيشگيري از كج روي ها، آگاهي خود شخص است از يك سو، و آگاهي جامعه از سوي ديگر است. آگاهي خود شخص براي اين كه گرفتار اشتباه نشود. و آگاهي جامعه براي اين كه اجازه چنين سوء استفاده ها را ندهد. [ صفحه 36]

تقيه تحبيبي يك شاهكار ديگر

نياز اتحاد و به هم پيوستگي; براي يك جامعه، همانند نياز به آب و هواست. ميزان كاربرد و نيروهاي هر جامعه بستگي به ميزان استحكام پيوندهاي اجتماعي آنها دارد، همان گونه كه ضايعات نيروهاي عظيم جمعي كاملا

مربوط به ميزان اختلاف ها و برخوردهاي منفي گروه هاي اجتماعي است، خلاصه «حيات» و «مرگ» ملت ها تا حد زيادي در گرو همين موضوع است. اينها روشن است، مهم اين است كه بدانيم وصول به يك پيوند قابل اطمينان اجتماعي; هرگز با شعارهاي داغ و پر سر و صدا; و خطابه هاي آتشين و اشعار غرورآفرين حماسي به دست نمي آيد; حتي توجه افراد به فلسفه اتحاد و نتايج عظيم وحدت صفوف، و خطرات بزرگ نفاق و پراكندگي براي تحقق بخشيدن به اين اهداف كافي نيست. كار اساسي در اين زمينه را از شناخت ريشه هاي اختلاف و نفاق هر جامعه بايد آغاز كرد; و تا راه حلي براي موارد اختلاف، فكر نشود هيچ قدرتي نمي تواند روح وحدت را _ مسيح وار _ در كالبد بي روح يك جامعه پراكنده بدهد! حال اين سؤال پيش مي آيد كه: آيا مي توان تمام ريشه هاي اختلافات عقيده اي، فكري، و سليقه اي و مانند آن را به كلي از ميان برد؟ و از افراد پراكنده، جامعه اي ساخت واحد; يكنواخت، يك فكر; يك [ صفحه 37] عقيده و يك سليقه; مانند ظروفي كه در اندازه واحد از يك كارخانه بيرون مي آيد؟ در برابر اين سؤال صريحاً بايد گفت: حتماً نه. چرا كه هيچ قوم و ملتي را _ هر چند متشكل و همفكر باشند _ نمي يابيم كه ده ها ماده اختلاف نداشته باشند، موادي كه افزايش آن بسيار آسان و كم كردنش مشكل است! حتي پيروان آيين و مذهبي مانند اسلام كه اصول و فروع و همه چيز آن بر پايه «توحيد»

و «وحدت» بنا شده باز با گذشت زمان _ بر اثر انحراف از مسير اصلي _ گرفتار به اختلاف ها و شكاف ها شده اند. پس چه بايد كرد؟ از يك سو بدون وحدت صفوف، هيچ كاري از پيش نمي رود. و از سوي ديگر، رسيدن به وحدت، به وسيله از ميان بردن تمام عوامل اختلاف عملا ممكن نيست. آيا با اين حال بايد بنشينيم تا موريانه اختلاف، همه ستون هاي كاخ سعادت جامعه را بخورد و واژگون سازد؟ يا راهي به سوي «وحدت نسبي» وجود دارد؟ اين جاست كه متفكران جهان امروز به فكر فرمولي افتاده اند كه به آن بتوان به اين هدف تحقق بخشيد، و فرمول زير خلاصه نتيجه اين تلاش است: 1_ واحدهاي بزرگ جامعه صرف نظر از نژاد و رنگ و زبان و موقعيت اجتماع و مذهب بايد يك سلسله حقوق اجتماعي را به عنوان «حقوق بشر» به رسميت بشناسند و در مورد اتباع خود و ديگران به كار بندند. 2_ هر كشوري بايد گروه هاي اجتماعي خود را چنان آموزش دهد كه براي حفظ وحدت; و در نتيجه وصول به يك سلسله منافع اصولي و اساسي جمعي، از قسمتي از خواسته هاي شخصي خود بگذرند، و به آنها تفهيم شود جمود بر روي همه خواسته ها ; و مضايقه از هر گونه فداكاري در اين زمينه راه را به روي منافع بزرگ تر مي بندد، بلكه گاه موجوديت جامعه را به خطر مي افكند. 3_ به همه افراد بياموزند كه عقايد ديگران را (تا آن جا كه خطري براي جامعه ايجاد نكند و موجب از ميان رفتن اصول اساسي

نشود) محترم بشمرند و از جريحه دار [ صفحه 38] ساختن عواطف ديگران بپرهيزند. 4_ به آن ها تفهيم كنند كه حتي در آداب و رسوم معقول يكديگر، شركت جويند و از اين طريق به جلب محبت ديگران كمك كنند. اين فرمول در برنامه هاي اسلامي از چهارده قرن پيش تحت عنوان يك نوع تقيّه (تقيّه تحبيبي) وجود داشته است، بي آن كه شكل افراطي به خود بگيرد. توضيح اين كه: مي دانيم متأسفانه مسلمانان به فرق مختلفي تقسيم شده اند كه از همه مهم تر دو گروه «شيعه» و «اهل سنت» است و با نهايت تأسف اين اختلاف بلافاصله پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه وآله) به وجود آمد. بحث از علل اين انشعاب از موضوع اين مقال خارج است و در بسياري از كتب تشريح شده است ولي فعلا آنچه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه در هر حال امروز ما با چنين تفرقه و ماده اختلاف ناراحت كننده اي روبه رو هستيم. اگر فكر كنيم مي توانيم يكي از اين دو گروه را به كلي از راه خود منصرف ساخته و به گروه ديگر ملحق سازيم. مثلا پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) همه اهل سنت را با تبليغات مستمر و پي گير از راه و روش خود بازگردانند; اين كار عملا غير ممكن است (درست است كه نبايد دست از تبليغ منطقي و معرفي نقاط روشني كه در اين مكتب وجود دارد به ساير برادران مسلمان، برداشت ولي به طور قطع وحدت عقيده حداقل در آينده نزديك غير ممكن به نظر مي رسد). در اين صورت آيا بايد با دوركشي

و جدايي از يكديگر محيطي پر از سوء ظن و بدگماني فراهم سازيم؟ آيا بايد به عوامل بيگانه و دشمنان اجازه دهيم كه گروه هاي ما را به جان هم بيندازند و نيروهايي را كه بايد صرف عقب راندن دشمنان گردد در نابودي برادران تباه شود. [ صفحه 39] و يا اين كه به جاي همه اينها سعي كنيم با نزديكي هر چه بيشتر، پايه هاي تفاهم عمومي را روز به روز محكم تر سازيم، و نشان دهيم كه عليرغم اختلافات موجود، در اصول اساسي اسلام با هم توافق كامل داريم، و براي حفظ آنها; و حفظ كشورهاي اسلامي در يك صف ايستاده ايم و هرگونه فداكاري مي كنيم. به يكديگر احترام مي گذاريم، از يكديگر حمايت مي كنيم; و براي كم كردن فاصله ها مي كوشيم، و حتي احياناً در كتمان پاره اي از موارد اختلاف كوشش داريم تا انگيزه هاي محبت و اتحاد و دوستي تحكيم گردد و رخنه اي در اتحاد اسلامي ما ايجاد نشود. در حديثي از امام صادق(عليه السلام) مي خوانيم كه فرمود: «اِيّاكُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلا نُعيّرُ بِهِ فَإِنَّ وَلَد السُّوءِ يُعيَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ، كُونُوا لِمَنْ انقَطَعْتُمْ إِلَيْهِ زَيناً، وَ لاَ تَكُونُوا عَلَيْنا شَيْئاً; صَلُّوا فِي عَشَايِرِهِمْ، عَوِّدُوا مَرْضاهُمْ، وَ اشْهَدُوا جَنَايِزَهُمْ وَ لاَ يَسْبِقُونَكُمْ إلي شَئْئ مِنَ الْخَيْرِ فَأَنْتُمْ اَوْلي بِهِ مِنْهُمْ وَاللهِ ما عَبْدُاللهِ بِشَئْئ اَحَبَّ اِلَيْهِ مِنَ الْخَبَاءِ قُلْتُ وَ مَا الخَبَاء؟ قالَ التَّقِيَّةُ; از اين كه كاري كنيد كه در برابر مخالفان مايه سرزنش ما شود به شدت بپرهيزيد; زيرا مردم پدر را به خاطر اعمال فرزند بدش ملامت مي كنند; سعي كنيد مايه زينت

و آبروي ما باشيد نه مايه عيب ما، در مراكز آنها (اهل تسنن) نماز بگذاريد; و از بيمارانش عيادت كنيد و در مراسم تشييع جنازه آنها حاضر شويد; و در هر كار خير، پيشقدم گرديد، (و در اين راه در صورت لزوم به خاطر جلب محبت و اتحاد، خود را كتمان كنيد) به خدا سوگند بهترين عبادت (در اين گونه موارد) كتمان است. راوي حديث مي گويد پرسيدم كتمان چيست؟ فرمود: تقيّه. [16] . در حديث ديگري از امام(عليه السلام) مي خوانيم: «رَحِمَ اللهُ عَبْداً اجْتَرَّ مَوَدَّةَ النَّاسِ إِلي نَفْسِهِ فَحَدَّثَهُمْ بِمَا يَعْرِفُونَ وَ تَرَكَ مَا يُنْكِرُونَ; [ صفحه 40] خداوند بنده اي را رحمت كند كه محبت مردم را به سوي خود جلب كند، آنچه مورد اتفاق (همه مسلمان ها و پذيرش آنهاست بگويد و از آنچه مورد قبول آنها نيست صرفنظر كند). [17] . و نيز از آن امام(عليه السلام) از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: پروردگار به من دستور داده با مردم مدارا كنم و (آنها را تحت فشار قرار ندهم) همان گونه كه به واجبات و فرائض دستور داده است». سپس امام(عليه السلام) فرمود: «خداوند پيامبرش را به وسيله «تقيّه» اندرز داده (و به او فرمان داد كه براي تحبيب مردم با آنها مدارا كند). [18] . اشتباه نشود مفهوم اين سخن آن نيست كه پيروان مكتب حق دست از مكتب خود بردارند و در ديگران حل شوند بلكه مقصود آن است كه در زمينه هدف هاي كلي و اصولي يا بلندنظري، و آينده نگري; و گذشت و فداكاري به مسائل بنگرند و با برادران مسلمان در

برابر دشمنان مشترك روي نقاط مشترك تكيه كنند و از آنچه مايه تفرقه است بپرهيزند; و اگر از مسائل اختلافي سخن مي گويند كاملا در چهارچوب بحث هاي منطقي و دوستانه سخن گويند و به محض اين كه كار به مشاجره و مطالب غير دوستانه مي رسد فوراً سخن را قطع كنند. اين دستور مخصوصاً براي امروز مسلمانان كه از يك سو در چنگال صهيونيست «غاصب» و «زورگو» و «لجباز» و از سوي ديگر در چنگال «استعمار جهاني» گرفتارند نهايت ضرورت را دارد. [ صفحه 41]

افشاگران فداكار

چرا گروهي سد تقيّه را شكستند و تا سر حد مرگ پيش رفتند در حالي كه گروهي ديگر ظاهراً ساكت و خاموش بودند؟ آنها كه در تاريخ مجاهدان اسلام مخصوصاً در سال هاي حكومت خفقان بار «معاويه»، پس از آن كه ابرمرد بزرگ تاريخ بشر علي(عليه السلام) چهره در نقاب خاك كشيد مطالعه دارند، با يك سؤال پيچيده روبه رو مي شوند و آن اين كه: در ميان ياران راستين پيامبر(صلي الله عليه وآله) و دوستان با وفاي علي(عليه السلام) به دو چهره كاملا متفاوت برخورد مي كنيم. گروهي سرسختانه در برابر دستگاه هاي جباران زمان خود بپا خواستند نه به نصيحت ناصحان كوته بين كه «سعادت» را تنها در «سلامت» مي ديدند و سلامتي را به هر قيمت پذيرا بودند. گوش دادند; و نه از نعره هاي وحشتناك جلادان خلافت ترسيدند، بلكه فرياد زدند، خروشيدند جوشيدند و قيام كردند و همه نقاب هاي عوام فريبانه ظالمان را كنار زدند و سرانجام پروانه وار خود را به شعله عشق آتش حق سوختند و خاكستر شدند. در اين تابلو

طلايي نام «حجر بن عدي»ها، «ميثم تمار»ها، «عبدالله بن عفيف»ها را و مانند آنها را مي بينيم. در حالي كه گروهي ديگر از چهره هاي شناخته شده و ثابت قدم ياران علي(عليه السلام)نامشان در اين لوحه نيست، و معلوم مي شود آنها چنين جوش و خروشي نداشته اند. آيا مي توان گفت گروه اوّل دست به قيامي حساب نشده، و انقلابي زودرس و [ صفحه 42] عجولانه زدند، و بي جهت جان خود را به خطر انداختند و كاري شبيه «انتحار» انجام دادند؟! حاشا كه چنين بگوييم; چه اين كه بينش عميق; و آگاهي وسيع; و دامان پاك آنها اين گونه لكه ها را نمي پذيرد. آنها كه در صفوف نخستين شاگردان مكتب علي(عليه السلام) بودند حتماً به برنامه هاي خود آشنا بودند. حتي در موارد متعددي مي خوانيم كه خود علي(عليه السلام) آنها را از جزئيات جانبازيشان با لحني كاملا موافق; آگاه ساخته بود، و مشتاقانه در انتظار تحقق وعده هاي مولا و پيشواي خود بودند. و آيا مي توان گفت گروه ديگر كه ظاهراً خاموش بودند و ساكت، و اين مسير را نپيمودند افرادي وظيفه نشناس و ترسو و بي تفاوت و ناآگاه بودند؟ اين سخني است كه تاريخ آن را تحمل نمي كند. پس چگونه اين تضاد را برطرف سازيم؟ نه تنها در ياران علي(عليه السلام) در ميان ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز به همين چهره هاي متفاوت برخورد مي كنيم چهره هايي همانند «ابوذر» و «عمار ياسر» كه پرچم اعتراض را برافراشتند و افكار توده مسلمانان را بر ضد منحرفان شوراندند. اما گروه ديگري ظاهراً ساكت بودند، و يا مانند

سلمان در متن حكومت قرار گرفتند حتي به استانداري «مدائن» رسيدند. گروهي از ياران امامان ديگر; بر اثر سرسختي فوق العاده در زندان هارون جان سپردند و شربت شهادت را با افتخار نوشيدند اما كساني همانند «علي بن يقطين» چنان در دستگاه حكومت نفوذ كردند كه به مقام وزارت هارون رسيدند. اگر آن دوران، دوران «افشاگري» بود علي بن يقطين ها چه مي گفتند؟ و اگر دوران (تقيّه) بود انقلابيون چه مي گفتند؟ [ صفحه 43] براي حل اين تضاد و پاسخ گفتن به اين سؤال مهم تاريخي بعضي از فقهاي ما راهي را پيموده اند، و ما راه ديگري را انتخاب كرده ايم كه در عين حال قابل جمع نيز مي باشند، و هر دو را از نظر شما خوانندگان گرامي مي گذارانيم: آنها مي گويند: گاه مي شود كه افشاگري و شكستن سد تقيّه اي و قرباني دادن در راه آن «وجوب عيني» دارد; ولي گاهي شكل يك «مستحب» به خود مي گيرد. در صورت دوم نه افشاگر، كار خلافي كرده، و نه آنها كه در نقطه مقابل قرار گرفته اند; هر چند افشاگران به خاطر فداكاري هايي كه در راه رسيدن به اين هدف مقدّس و شكستن سد تقيّه به خرج داده اند، افتخار بزرگ و سعادت غير قابل انكاري كسب كرده اند، به همين دليل گروه ها «ميثم ها» و «حجرها» و «رشيد هجري ها» همواره در انظار مسلمين و پيشوايان اسلام مقام ويژه اي داشته اند، و همه جا از آنها با احترام فوق العاده اي ياد مي شود. اين درست به آن مي ماند كه افرادي براي حمايت از

محرومان يك جامعه، اقدام به «ايثار» كنند، يعني از حقوق مسلم خود به نفع آنان صرف نظر نمايند و تن به محروميت در دهند. شك نيست اين فداكاري و قبول محروميت (جز در موارد استثنايي) واجب نيست، زيرا عدالت واجب است نه «ايثار». اما بدون شك يك كار انساني و پر ارج محسوب مي شود و نشان مي دهد كه فاعل آن داراي عالي ترين عواطف مردمي و انساني است كه شعاعش چنان وجود او را روشن ساخته كه از منافع خويش مي گذرد و تن به محروميت مي دهد تا انسان هاي ديگر راحت باشند. شكستن سد تقيّه در پاره اي از شرايط و ظروف درست همين گونه است، و آن در جايي است كه به مرز وجوب حتمي نرسيده است. [ صفحه 44] اما راه دوّم: اشخاص و موقعيت ها و محيط ها با هم متفاوتند. در محيط پر خفقاني همچون محيط حكومت معاويه كه تبليغات دروغين دستگاهش كه به وسيله جيره خواران و مزدوران و پاره اي از دانشمندان دين فروش كه زماني هم در صف صحابه پيامبر(صلي الله عليه وآله)قرار داشته اند چنان اوج گرفته كه مردم به كلي از حقايق اسلام و آنچه حكومت جبار با آنها مي كند بي خبر مانده اند. و مكتب انسان ساز علي(عليه السلام) با تمام نقاط درخشانش چنان سانسور شده و زير پرده هاي سكوت و خفقان قرار گرفته كه براي عقب راندن اين ابرهاي ضخيم و تيره و تار قربانياني لازم است كه مرگشان طوفان هاي عظيمي به پا كند، در اين گونه موارد _ و لو به عنوان واجب كفايي _ افشاگراني

لازمند كه تا سر حد مرگ و قرباني شدن اين راه پيش بروند. ولي آيا «شهادت» همه كس طوفان زا و موج افكن است، آيا از دست رفتن كسي مي تواند لرزه بر افكار خفته بيفكند؟... مسلماً نه. حجر بن عدي ها ; ميثم تمارها; و در موارد مشابه ابوذرها و عمارياسرها مي بايست در اين ميدان ها گام بگذارند و دست به افشاگري زنند، و ديديم كه تنها مرگشان چه طوفان هايي بپا كرد. درباره «حجر بن عدي» و ده نفر (يا شش نفر) از يارانش مي خوانيم بعد از آن كه مهر سكوت را در عصر معاويه شكستند و همه جا را با طنين رعدآساي گفتار خود پر كردند و به روشنگري پرداختند، و به وسيله دژخيمان اموي گرفتار و در سرزمين نزديك شام به نام «عذرا» (يا مرج عذرا) شربت شهادت نوشيدند، بي آن كه حاضر شوند جان خود را با گفتن يك جمله در مورد جدايي از مكتب علي(عليه السلام) نگهدارند، مرگشان طوفاني از خشم و اعتراض در سراسر حجاز و عراق برانگيخت طوفاني كه معاويه هرگز انتظارش را نداشت. امام حسين(عليه السلام) در نامه اي كه در آن اعمال زشت معاويه را مي شمرد به او نوشت: «اَلَسْتَ قاتَلَ حُجْرِ بْنَ عَدِّي اَخَا كِنْدَةَ; وَ الْمُصَلِّينَ الْعَابِدِينَ الَّذِينَ كَانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ، وَ يَسْتَعْظِمُونَ الْبَدْعَ; وَ لاَ يَخافُونَ; فِي اللهِ لَوْمَةَ لاَئِم; آيا تو آن كسي نيستي كه [ صفحه 45] حجر بن عدي بزرگ قبيله كنده را با گروهي از نمازگزاران و عبادت كنندگاني كه با ظلم و ستمگري مبارزه مي كردند و از بدعت ها و تخلف از فرمان

هاي الهي بيزار بودند; و در اين راه از ملامت كنندگان (محافظه كار و ترسو) بيم نداشتند، به قتل رساندي»؟! [19] . حتي در كتاب «اعلام الوري» مي خوانيم: كه «عايشه» نيز در اين مورد بانگ اعتراض برداشت و به هنگامي كه معاويه به مدينه سفر كرد و براي ديدارش به منزل او آمد شديداً از او انتقاد كرد و او را به خاطر كشتن «حجر» و يارانش مورد ملامت قرار داد و گفت: از پيامبر(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمود: «سَيُقْتَلُ بِعَذْرَاءُ اُنَاسٌ يَغْضِبُ اللهُ لَهُمْ وَ اَهْلُ السَّماء!; در سرزمين عذرا گروهي به قتل مي رسند كه قتل آنها خدا و فرشتگان آسمان را به خشم مي آورد». [20] . و همين طوفان ها بود كه بنيان بني اميّه را متزلزل ساخت، و اين بود دليل قيام آنها. و اما آنها كه در درون حكومت هاي فاسد نفوذ كردند و به پست هاي حساس رسيدند; حسابشان جداست، آنها نه به خاطر پول و ثروت، و نه به خاطر مقام و موقعيت بلكه به عنوان يك «تاكتيك حساب شده» زير نظر پيشوايان بزرگ اسلام به اين كارها دست زدند، و علاوه بر اين كه پناهگاهي براي ستمديدگان بودند و عملا قسمتي از مظالم اين دستگاه هاي جبار را خنثي مي كردند، در تسريع نابودي آنها سهم مؤثري داشتند، و تنها به خاطر همين اهداف مقدّس بود كه به چنان همكاري تن در مي دادند. ولي اشتباه نشود راه سوء استفاده در اين زمينه آن چنان وسيع است كه هر كس بايد خود را در اين گونه موارد متهم كند مبادا گرفتار وسوسه

هاي دروغين گردد و به گمان [ صفحه 46] خدمت به خلق خدا و پيشبرد هدف هاي انقلابي در خدمت ظالمان و صاحبان «زر و زور» درآيد، و به گمان خدمت به «امام حسين(عليه السلام)» در صف پيروان «زيد» قرار گيرد. [ صفحه 47]

موضع تقيه در يك مكتب انقلابي

اسلام، انقلابي بوده و هست و خواهد بود; و تقيّه نيز جزئي از روش انقلابي اسلام است. بررسي عنوان بالا كه شكل يك سؤال را به خود مي گيرد و يافتن پاسخ آن نيازمند اين است كه قبلا به دو موضوع توجه كنيم: 1_ نياز و كشش انسان به زندگي جمعي _ برخلاف آنچه بعضي فكر مي كنند _ نه از اين نظر است كه انسان در دل اجتماع بهتر مي تواند از مواهب زندگي بهره مند شود و با دشمنان حيات خود بجنگد، بلكه بخاطر آن است كه يك انسان منهاي اجتماع «هيچ» است و با اجتماع «همه چيز». او بدون زندگي جمعي «صفر» است و با آن «بي نهايت». او در شكل «فردي» موجودي است ضعيف و ناتوان، جاهل و نادان، عقب افتاده، و شكست خورده و در شكل «جمعي» موجودي است. دانا و هوشمند، غني و پرمايه، پيروز و برومند. تمام پيشرفت هاي علمي و صنعتي كه چهره دنيا را دگرگون ساخته تنها محصول بخشي از همكاري انسان ها و به تعبير ديگر نتيجه يك همكاري كاملا محدود در زندگي گروهي و در سطح پايين است. و هرگاه مردم جهان براي زندگي گروهي در تمام سطوح آماده شوند در حقيقت آن روز هيچ شكل، ناهنجاري، تضاد و نگراني در زندگي انسان ها باقي نخواهد ماند. در دنياي

كنوني كه تركيبي از زشتي ها و زيبايي ها، پيروزي ها و شكست ها، [ صفحه 48] كاميابي ها و ناكامي هاست، هر چه زيبايي و پيروزي و خوشبختي است نتيجه همكاري هاي جمعي است، و هر چه بدبختي و شكست و زشتي است نتيجه فردگرايي و جدا كردن حساب گروه ها از يكديگر است، و تنها در اين زمينه است كه مفاهيمي چون استعمار و بهره كشي و استثمار، و پي آمدهاي آنها از قبيل جنگ و خونريزي و ناامني و پايمال شدن بديهي ترين حقوق بشر شكل مي گيرد. به همين دليل آن كسي كه گمان مي كند مي تواند در ميان يك ملت بدبخت خوشبخت زندگي كند، و يا از آن بالاتر، پايه خوشبختي خود را بر اساس بدبختي ديگران بگذارد، سخت در اشتباه است. در آياتي كه اشاره به قيام مهدي(عليه السلام) _ يعني اوج تكامل جامعه انساني در تمام زمينه ها _ شده مي خوانيم: (وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ). [21] . اشاره به اين كه استقرار عدالت پايدار در سراسر جهان بدون خارج شدن حكومت از دست فرد يا افراد و استقرار آن در دست توده ها كه از آن تعبير به «مستضعفين» (اكثريت قاطع گرفتار دربند) شده ممكن نيست. بايد توجه به آنچه در بالا در زمينه بافت جامعه انساني گفته شد درك اين حقيقت آسان است كه تمام تاكتيك هاي مفيد و مؤثر در يك جامعه; آن گاه روح خود را حفظ خواهد كرد كه از شكل فردي درآيد، و در شكل جمعي ظاهر گردد، و «تقيّه» از اين قانون مستثنا نيست. يعني «تقيّه» تنها به صورت «كتمان

عقيده و موضع يك فرد» نقشي ندارد، بلكه بايد به عنوان يك برنامه گروهي سازمان يافته و تحت نظر رهبر و در موارد حساب شده انجام پذيرد، تا نتايج و فلسفه ها و آثاري را كه در گذشته شرح داديم به همراه داشته باشد. [ صفحه 49] 2_ تمام مطالعات تاريخي و اجتماعي و عقيدتي نشان مي دهد كه اسلام به صورت يك مكتب انقلابي ظاهر شد، و براي بقاي خود لازم است همچنان انقلابي بماند، يعني انقلابي بوده، و هست، و خواهد بود، بطوري كه اگر روح انقلابي را از اسلام بگيريم نه تنها اصالت، بلكه محتواي خود را نيز از دست خواهد داد. نه فقط مسأله جهاد (جهاد در تمام زمينه ها: در برابر جهل و فقر و ظلم و فساد و هرگونه دشمن) و امر به معروف و نهي از منكر; تولي و تبري، حب في الله و بغض في الله، يار مظلومان و دشمن ظالمان بودن; نشان مي دهد كه اسلام از روح انقلابي ويژه اي برخوردار است بلكه عبادات اسلامي فردي كه از شكل عبادت راهبان درون صومعه ها و زواياي غارها در آمده، و به صورت نماز جماعت; يا نماز جمعه; يا كنگره عظيم اسلامي حج عرضه شده روشنگر انقلابي بودن اسلام است. اسلام، با توجه به تاريخ و چگونگي پيدايشش، با «لا» كه نشانه انقلابي بودن است شروع شده، و با قيامي پي گير بر ضد تمام «بت ها» و تمام معبودهاي ساختگي اعم از فكري و انساني و سنگي و چوبي، به اوج خود رسيد; و تمامي ريشه هاي آنها را همين قيچي «لا» بريد و از

ميان برد. اكنون مي رسيم به اصل بحث كه در يك چنين مكتب انقلابي، و با توجه به لزوم كوشش ها در شكل جمعي; «تقيّه» چه نقشي مي تواند داشته باشد. ممكن است در ابتدا چنين تصور شود كه: يك مكتب انقلابي _ همچون اسلام _ بايد صريح، گويا; افشاگر، و پرخروش باشد، «تقيّه» و پنهان كاري نمي تواند در آن نقشي به عهده گيرد. اما توجه به بحث هاي گذشته و تعبيرات خاصي كه در روايات تقيّه آمده پاسخ اين سؤالا را به ما مي دهد كه تقيّه در واقع يكي از برنامه هاي انقلابي و در مسير پيشبرد هدف هاي انقلاب است. زيرا يك مكتب انقلابي ريشه دار و حساب شده به دو چيز نيازمند است: [ صفحه 50]

حفظ افراد و حفظ اسرار

و به تعبير ديگر از يك سو بايد نيروهايي را كه وجودشان براي پيشبرد اهداف انقلابي ضروري است حفظ كند، و از تلف شدن بي دليل آنها جلوگيري نمايد، و از سوي ديگر برنامه ها و نقشه ها و طرح ها را از دست يابي دشمن محفوظ دارد. در قسمت اوّل، تقيّه ايجاب مي كند: در آن جا كه آفتابي شدن افراد، با عقايد ويژه شان نه تنها فايده اي ندارد بلكه به قيمت جان آن ها تمام مي شود، در پرده استتار باقي بمانند و با پوشش تقيّه از چشم دشمن مكتوم و مستور باشند و براي ضربه نهايي آماده شوند. در اين گونه موارد تقيّه سپري است كه جلو ضايعات انساني را مي گيرد، و نيروهاي فعال و پويا و متحرك را براي موقع لزوم ذخيره مي كند. و در قسمت

دوّم، تقيّه همچون صندوق آهنين حفظ اسناد براي نگهداري اسرار طرح ها و نقشه هاي انقلابي است; همان طرح هايي كه افشاي آنها مساوي است يا بي اثر شدن آن ها، كه شرح آن را در بحث هاي گذشته داديم. بنابراين آن ها كه گمان مي برند تقيّه با روح انقلابي اسلام تضاد دارد، يا مفهوم تقيّه را نمي دانند و يا انقلاب را به معناي يك انقلاب سطحي و فاقد نقشه و تاكتيك تفسير مي كنند. ولي بهر حال _ همان گونه كه در آغاز اين بحث هم اشاره كرديم _ تأثير گسترده و عميق و چشمگير «تقيّه» در صورتي است كه نه به عنوان يك اقدام فردي بلكه به صورت يك تاكتيك جمعي و تحت رهبري از آن استفاده شود. و با توجه به اين حقيقت، نكته ديگري نيز روشن مي شود و آن اين كه: چه بسا موقعيت ايجاب مي كند كه در يك تشكيلات انقلابي حساب شده، گروهي «افشاگر» سازمان يافته باشند، تا هدف هاي آن مكتب را تشريح كنند; و به گوش همگان برسانند، هر چند اين افشاگري توأم با ناملايمات يا خطراتي باشد، و گروهي ديگر در پشت جبهه _ با استفاده از روش تقيّه _ ذخيره براي روزهاي حساس گردند. ولي با نهايت دقت بايد توجه داشت كه قرار گرفتن در ميان يكي از اين دو گروه [ صفحه 51] بسته به ميل اشخاص و افراد نيست، بلكه موقعيت افراد و ظروف و امكانات هر كس صف او را مشخص مي سازد و گاه اوضاع ايجاب مي كند كه اين دو گروه جابجا شوند و تغيير موضع دهند!

در آخرين جمله اين بحث بار ديگر اين حقيقت را تكرار مي كنم كه: «تقيّه يك نوع درگيري و مجاهده سري و مخفي است نه محافظه كاري و ترس و فرار از زير بار مسئوليّت ها، و آنها كه غير از اين فكر مي كنند به مفهوم واقعي اين برنامه اسلامي نرسيده اند».

پاورقي

[1] تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد، صفحه 66.

[2] سوره صافات، 89 تا 93.

[3] سوره يس، آيه 14.

[4] سوره نحل، آيه 106.

[5] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف، باب 28، حديث 3.

[6] همان مدرك، باب 26، حديث 24.

[7] همان مدرك، باب 24، حديث 6.

[8] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف و نهي از منكر، باب 24، حديث 16.

[9] همان مدرك، ج 28، ح 2.

[10] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف و نهي از منكر، باب 28، ح 1.

[11] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف، باب 25، حديث 2.

[12] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف، باب 25، حديث 6.

[13] همان حديث، مدرك 7.

[14] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف، باب 31، حديث 1.

[15] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف، باب 27، حديث 4.

[16] وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 471.

[17] وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 471.

[18] وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 463.

[19] كتاب رجال ممقاني ترجمه حجر بن عدي.

[20] رجال ممقاني، ترجمه حجر بن عدي.

[21] سوره قصص، آيه 5.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109