تاريخ وهابيت

مشخصات كتاب

مولف:مكتب اسلام - سال 40 - شماره 3

بيانيه علماي مكه و نجد

علماي مكه در رأس آنها، شيخ عبدالقادر شيبي كليددار خانه ي كعبه، به ديدن ابن سعود آمدند، ابن سعود سخناني ايراد كرد و در ضمن آن از دعوت محمد بن عبدالوهاب ياد كرد و اظهار داشت كه احكام ديني ما، طبق فقه احمد بن حنبل است، حال اگر اين سخنان در نزد شما پذيرفته است، بياييد تا براي عمل كردن به كتاب خدا و سنت خلفاي راشدين با يكديگر بيعت كنيم. همه با او بيعت كردند. سپس يكي از علماي مكه، از ابن سعود درخواست كرد كه مجلسي ترتيب بدهد تا علماي مكه و نجد در اصول و فروع به مباحثه بپردازند، وي اين پيشنهاد را پذيرفت و در روز يازدهم جمادي الاولي، پانزده نفر از علماي مكه و هفت نفر از علماي نجد، اجتماع كردند و مدتي با هم بحث كردند و در پايان بيانيه اي از طرف علماي مكه صادر شد، مبني بر اين كه در پاره اي از مسائل اصولي، ميان علماي مكه و علماي نجد، موافقت گرديد، از جمله اين كه هر كس ميان خود و خدا واسطه قرار دهد، كافر است و تا سه بار توبه داده مي شود و اگر توبه نكرد، بايد كشته شود. ديگر ساختمان بر روي قبور و چراغ روشن كردن در اطراف قبور و نماز خواندن در كنار آنها حرام است. و نيز اگر كسي خدا را [ صفحه 46] به جاه و مقام كسي بخواند، مرتكب بدعت شده و بدعت در اسلام حرام است [1] .

ويران ساختن مقابر و مشاهد حجاز به وسيله ي وهابيان

وقتي كه وهابيان وارد طائف شدند، گنبد مدفن ابن عباس را خراب كردند، چنان كه اين كار را يكبار ديگر نيز انجام داده بودند و

هنگامي كه وارد مكه شدند، قبه هاي قبرهاي عبدالمطلب جد پيامبر صلي الله عليه و آله و ابوطالب عموي پيامبر و خديجه ام المؤمنين (همسر اول پيامبر) و همچنين بناي زادگاه پيامبر و فاطمه ي زهرا عليهاالسلام را با خاك يكسان نمودند. در جده قبه ي قبر حوا را ويران ساختند و به طور كلي تمام مقابر و مزارات را در مكه، جده و طائف و نواحي آنها از بين بردند و زماني هم كه مدينه را محاصره كرده بودند، مسجد و مزار حمزه و مقبره ي شهداي احد را كه بيرون شهر بود، خراب كردند. مرحوم علامه ي امين مي نويسد: «و شايع است كه آنها گنبد مرقد مطهر نبوي را هم به توپ بستند، اما خود وهابيها منكر چنين چيزي هستند. چون اين خبر به گوش ملت ايران رسيد، سخت دچار نگراني شد و علما و بزرگان اجتماع كردند و اين پيش آمد را امري بزرگ تلقي نمودند و ما در دمشق از يكي از علماي بزرگ خراسان و از شهر مقدس مشهد تلگرافي دريافت نموديم كه طي آن حقيقت قضيه را از ما سئوال كرده بودند، سپس دولت ايران گروهي را براي تحقيق به حجاز اعزام داشتند، تا از حقيقت ماجرا دولت خويش را مطلع سازند [2] . پس از تسلط وهابيها بر مدينه ي منوره قاضي القضات وهابيها، شيخ عبدالله بن بليهد در ماه رمضان 1344 از مكه به مدينه آمد و اعلاميه اي صادر نمود و ضمن آن از اهل مدينه سئوال كرد كه درباره ي خراب كردن قبه ها و مزارات چه مي گويند؟ بسياري از مردم از ترس جوابي ندادند و بعضي از آنان خراب كردن را لازم دانستند و

متن سئوال و [ صفحه 47] جواب را منتشر ساخت». مرحوم علامه ي سيد محسن امين در اين باره مي نويسد: «مقصود شيخ عبدالله از اين سئوال استفتاء حقيقي نبود، زيرا وهابيها در وجوب خراب كردن تمام قبه ها و ضريح ها حتي قبه ي روي قبر پيامبر صلي الله عليه و آله هيچ ترديدي ندارند، اين 2 قاعده و اساس مذهبشان مي باشد و سئوال مزبور تنها براي تسكين خاطر مردم مدينه بود». بعد از سئوال مذكور، آنچه در مدينه و اطراف آن گنبد و ضريح و مزار بود، ويران ساختند از جمله گنبدهاي ائمه ي مدفون در بقيع كه عباس عموي پيغمبر صلي الله عليه و آله نيز در آن مدفون بود و ديوارها و صندوق روي قبور، همه را خراب كردند، همچنين گنبدهاي عبدالله پدر پيامبر صلي الله عليه و آله و آمنه مادر آن حضرت و نيز گنبدها و قبور زوجات پيامبر صلي الله عليه و آله و گنبد عثمان بن عفان و اسماعيل بن جعفر الصادق عليه السلام و مالك پيشواي مذهب مالكي را ويران ساختند، خلاصه ي سخن اين كه در مدينه و اطراف و در ينبع قبري باقي نگذاشتند» [3] . بازمي نويسد: «وهابيها از ترس نتيجه ي كارشان از خراب كردن گنبد و بارگاه رسول اكرم صلي الله عليه و آله خودداري كردند وگرنه آنان هيچ قبر و ضريحي را استثناء نكرده اند، بلكه قبر پيامبر از جهت آن كه بيشتر مورد احترام و علاقه ي مردم است، از نظر آنها اولي به خرابي است، اما آنچه كه پادشاه سعودي اظهار داشته كه «ما قبر پيامبر را محترم مي دانيم» بدون شك چنين كلامي برخلاف عقائد آنهاست و اين سخن را

جز براي مصلحت و جلوگيري از تحريك عواطف جهان اسلام، بر ضدشان، نگفته است و اگر از اين نظر خاطر جمع مي شدند، حتما قبر پيامبر صلي الله عليه و آله را نيز ويران مي ساختند، بلكه نخست و پيش از ساير [ صفحه 48] مزارات آنجا را خراب مي نمودند. چون اين عمل زشت وهابيان در حجاز و آنچه را كه نسبت به قبور ائمه ي بقيع كرده بودند، به گوش مسلمانان در نقاط مختلف جهان رسيد، اين جنايت را بزرگ شمردند و در محكوميت آن، تلگرافهائي از عراق و ايران و ساير كشورها به ابن سعود مخابره شد و عنوان اعتراض درسها و نماز جماعتها تعطيل گشت و مجالس سوگواري تشكيل گرديد [4] . مطلبي كه بيشتر موجب نگراني شد، انتشار اين موضوع بود كه گنبد روي قبر مطهر پيامبر صلي الله عليه و آله را نيز به گلوله بسته اند (و حتي قبر مقدس را خراب كرده اند) اما بعدا معلوم شد اين خبر صحت نداشته خود وهابيها هم آن را انكار كردند». جابري انصاري در كتاب «تاريخ اصفهان» در ضمن وقايع سال 1343 هجري به داستان حمله ي وهابي به حجاز و ويران ساختن قبور اشاره مي كند و مي نويسد: «ضريح پولادي كه حاج امين السلطنه در سال 1312 ه دستور داد در اصفهان در سالي ساختند، برداشتند (از روي قبور ائمه بقيع) و چون وهابيها خواسته بودند وارد مرقد مقدس ختمي مرتبت شوند، يكي از آنان، اين آيه را خوانده بود: (يا أيها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي...) لذا از آن جسارت گذشتند [5] .

بمباران مدينه و انعكاس آن در ايران و ساير ممالك اسلامي

مؤلف كتاب «تاريخ بيست ساله ي ايران» حسين مكي، زير عنوان فوق مي نويسد:

«تقريبا در اوايل شهريور 1304 برابر اوايل صفر 1343 در نتيجه ي محارباتي كه بين طائفه ي وهابي ها (ابن السعود ملك نجد و حجاز) كه بعدها به نام كشور عربي سعودي موسوم گرديد، و صاحب الاحساء و ملك حسين شريف مكه و مدينه روي داد، برخي از [ صفحه 49] شهرهاي مكه و مدينه بمباران گرديد و پس از تصرف مدينه شهر مزبور نيز از طرف قواي ابن السعود بمباران شد، بعضي از مقابر صحابه و مساجد و مقابر ائمه شيعه ويران گرديد. خبر اين بمباران در عالم اسلام و مخصوصا عالم تشيع صداي عجيبي كرد و عواطف مذهبي مردم را سخت تحريك نمود، از تمام نقاط ايران تلگرافاتي به علماي تهران شد و علماي مركز نيز جلساتي تشكيل داده و در اطراف اين موضوع به مذاكره و بحث پرداختند. سردار سپه نيز در اين زمينه بخشنامه ي زير را صادر نمود: «متحد المآل تلگرافي و فوري است. عموم حكام ايالات و ولايات و مأمورين دولتي. به موجب اجبار تلگرافي از طرف طائفه ي وهابي ها اسائه ي ادب به مدينه ي منوره شده و مسجد اعظم اسلامي را هدف تير توپ قرار داده اند. دولت از استماع اين فاجعه ي عظيم بي نهايت مشوش و مشغول تحقيق و تهيه ي اقدامات مؤثره مي باشد، عجالتا با توافق نظر آقايان حجج اسلام مركز تصميم گرفته شده است كه براي ابراز احساسات و عمل به سوگواري و تعزيه داري يك روز تمام مملكت تعطيل عمومي شود، لهذا مقرر مي دارم عموم حكام و مأمورين دولتي در قلمرو مأموريت خود به اطلاع آقايان علماي اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتي و عموم مردم اين تصميم را ابلاغ و روز شنبه

شانزدهم صفر را روز تعطيل و عزاداري اعلام نمايند. رياست عاليه ي كل قوا و رئيس الوزراء - رضا» مكي مي افزايد: «بر اثر تصميم فوق روز شنبه شانزدهم صفر تعطيل عمومي شد، از طرف دستجات مختلفه ي تهران مراسم سوگواري و عزاداري به عمل آمد و بر طبق دعوتي كه به عمل آمده بود، در همان روز علما در مسجد سلطاني اجتماع نمودند و دستجات عزادار با حال سوگواري از كليه نقاط تهران به طرف مسجد سلطاني عزيمت كرده در آنجا [ صفحه 50] اظهار تأسف و تأثر به عمل آمد و عصر همين روز يك اجتماع چندين ده هزار نفر در خارج دروازه ي دولت تشكيل گرديد و در آنجا خطبا و ناطقين نطقهاي آتشين و مهيجي كرده، نسبت به قضاياي مدينه و اهانتي كه از طرف وهابيها به گنبد مطهر حضرت رسول به عمل آمده بود، اظهار انزجار و تنفر شد [6] .

وضع قبور ائمه ي بقيع پيش از خراب كردن وهابيها

در سفرنامه هاي حج، وضع قبور ائمه ي بقيع قبل از خراب كردن وهابيها به تفصيل شرح داده شده و تصاويري از آنها ارائه گرديده است از جمله اين سفرنامه ها، سفرنامه ي ميرزا حسين فراهاني است. وي در سال 1302 قمري توفيق زيارت جج پيدا كرده و درباره ي قبور ائمه ي بقيع چنين نوشته است: «قبرستان بقيع، قبرستان وسيعي است كه در شرقي سور (بارو) مدينه متصل به دروازه ي سور واقع شده و دورتادور آن را ديوار سه ذرعي از سنگ و آهك كشيده اند و چهار در دارد دو درب آن از طرف غرب و در كوچه ي پشت سور است و يك درب طرف جنوب و درب ديگر آن شرقي و طرف حش كوكب است كه

در كوچه باغهاي بيرون شهر است و از بس در اين قبرستان سرهم دفن كرده اند، اغلب قبرستان يك ذرع متجاوز از سطح زمين ارتفاع بهم رسانيده است و در اوقات آمدن حجاج به مدين، همه روزه درهاي اين قبرستان تا وقت مغرب باز است و هر كس مي خواهد مي رود و در غير وقت حج، ظهر روز پنجشنبه بازمي شود و تا نزديك غروب روز جمعه بعد بسته است مگر آن كه كسي بميرد و آنجا دفن كنند. چهار نفر از ائمه ي اثني عشر صلوات الله عليهم اجمعين در بقعه ي بزرگي كه به طور هشت ضلعي ساخته شده، واقعند و اندرون و گنبد او سفيد كاري است و بناي اين بقعه [ صفحه 51] معلوم نيست از كه و چه وقت بوده اما محمد علي پاشاي مصري در سنه ي 1234 به امر سلطان محمود خان عثماني تعمير كرده و بعد همه ساله از جانب سلاطين عثماني اين بقعه ي مباركه و ساير بقعه جات واقعه در بقيع تعمير مي شود در وسط اين بقعه ي مباركه، صندوق بزرگي است از چوب جنگلي خيلي ممتاز و در وسط اين صندوق بزرگ دو صندوق چوبي ديگر است و در اين دو صندوق پنج نفر مدفونند: يكي امام ممتحن حضرت حسن و يكي حضرت سجاد و يكي حضرت امام محمد باقر و يكي حضرت صادق عليهم السلام است و يكي عباس عم رسول الله صلي الله عليه و آله است كه بني عباس از اولاد اويند و در وسط بقعه ي متبركه در طاقنماي غربي مقبره اي است كه به ديوار يك طرف او را ضريح آهني ساخته اند و مي گويند: قبر حضرت فاطمه ي زهرا عليهماالسلام است. چند محل

است كه مشهور به قبر صديقه ي طاهره است: يكي در بقيع در حجره اي كه بيت الأحزان مي گويند و به همين ملاحظه اغلب در بيت الأحزان نيز زيارت صديقه ي كبري عليهاالسلام را مي خوانند و در جلو همين قبر مبارك، پرده ي گلابتون دور گنبد آويخته و از گلابتون بيرون آورده اند كه: سلطان احمد بن سلطان محمد بن سلطان ابراهيم، (سنه ي احدي و ثلثين و مأة بعد الألف 1131) «. مرحوم فراهاني مي افزايد: «در اين بقعه ي مباركه ديگر زينتي نيست مگر دو چلچراغ كوچك و چند شمعدان برنز، و فرش زمين بقعه، حصير است و چهار، پنج نفر متولي و خدام دارد كه ابا عن جد هستند و مواظبتي ندارند و مقصودشان اخذ تنخواه (پول) از حجاج است. حجاج اهل تسنن بر سبيل ندرت در اين بقعه ي متبركه به زيارت مي آيند و براي آنها ممانعتي در زيارت نيست و تنخواهي از آنها گرفته نمي شود. اما حجاج شيعه هيچ يك را بي دادن وجه نمي گذارند داخل بقعه شوند مگر آن كه هر دفعه تقريبا از يك قران الي پنج شاهي به خدام بدهند و از اين تنخواهي كه با اين تفصيل از حجاج مي گيرند، بايد سهمي [ صفحه 52] به نائل الحرم و سهمي به سيد حسن پسر سيد مصطفي كه مطوف عجم است، برسد و بعد از دادن تنخواه هيچ نوع تقيه در زيارت و نماز نيست و هر زيارتي سرا يا جهرا مي خواهند بكنند آزاد است و ابدا لسانا و يدا صدمه اي به حجاج شيعه نمي رسانند. پشت گنبد ائمه ي بقيع بقعه ي كوچكي است كه بيت الأحزان حضرت زهرا عليهاالسلام است». فراهاني، سپس به تعريف و توصيف قبور بقيع

و بناي روي آنها مي پردازد [7] از جمله سفرنامه نويسان حاج فرهاد ميرزا است كه در سال 1292 قمري به سفر حج رفته و در سفرنامه ي خود به نام «هدية السبيل» مي نويسد: «از باب جبرئيل درآمده به زيارت ائمه ي بقيع عليهم السلام مشرف شدم كه صندوق ائمه ي اربعه عليهم السلام در ميان صندوق بزرگ است كه عباس عم رسول الله صلي الله عليه و آله نيز در آن صندوق است، ولي صندوق ائمه كه در ميان همان صندوق بزرگ است، مفروز است كه دو صندوق است». مرحوم فرهاد ميرزا مي گويد: «متولي آنجا در ضريح را باز كرده به ميان ضريح رفتم و طوافي دور ضريح كردم و طرف پائين پا خيلي تنگ است كه ميان صندوق و ضريح كمتر از نيم ذرع است كه به زحمت مي توان حركت كرد» [8] . مؤلف كتاب «تحفة الحرمين» نائب الصدر شيرازي كه در سال 1305 ه ق به مسافرت حج تشرف يافته در سفرنامه ي خود، چنين نوشته است: «وادي بقيع به دست راست است، مسجد پوشيده اي است مانند اطاق بر سر او نوشته: «هذا مسجد أبي بن كعب و صلي فيه النبي غير مرة» (اين مسجد ابي بن كعب است كه پيغمبر مكرر در آن نماز گزارد) بقعه ي ائمه ي بقيع جناب امام حسن و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام در يك ضريح مي باشند. مي گويند: عباس بن [ صفحه 53] عبدالمطلب آنجا مدفون است و آثاري در آن بقعه در پيش روي ائمه به طرف ديوار مانند شاه نشين ضريح و پرده دارد مي گويند جناب صديقه ي طاهره مدفون هستند» [9] . ابراهيم رفعت پاشا كه

در سالهاي 1318 و 1320 و 1321 و 1325 ه ق كه در سفر اول به عنوان رئيس نگهبان محمل قافله ي حجاج مصر و سفرهاي بعدي به عنوان اميرالحاج مصر بوده، براي سفرهاي چهارگانه ي خود سفرنامه ي مفصلي به نام «مرآة الحرمين» نوشته است وي در اين كتاب ارزشمند وضع قبور اجداد پيامبر و ام المؤمنين خديجه در مكه و قبور ائمه مدفون در بقيع را قبل از سال 1344 ه ق يعني قبل از خراب كردن وهابيها به تفصيل شرح داده و تصاويري روشن از آنها ارائه داده است وي وضع قبور بقيع و افراد معروفي كه در آن مدفونند از صحابه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و غير آنان ذكر كرده و گفته است كه قبه ي اهل بيت عليهم السلام (مقصود ائمه ي مدفون در بقيع) از بقعه هاي ديگر بلندتر است» [10] . رفعت پاشا در ضمن ذكر وضع بقعه ها؛ عكسها و تصاويري از بقاع بقيع كه بقعه و گنبد ائمه از همه ي آنها مجلل تر و بلندتر است، و از صحن و سراي باشكوه حضرت خديجه در مكه، ارائه كرده است. خلاصه؛ تا سال 1344 قبل از تسلط وهابيها بر حجاز، قبور مدفون در بقيع و پاره اي قبور ديگر در مكه و مدينه داراي گنبد و بارگاه و فرش و شمعدان و چراغ و قنديل بوده است، بسياري از كساني كه قبل از اين تاريخ آنجا را ديده اند، وضع بنا و ديگر خصوصيات مربوط به مقابر را با ذكر جزئيات و احيانا با ارائه ي تصاويري در گنبد و بارگاه آنها، در سفرنامه هاي خود ذكر كرده اند.

پاورقي

[1] تاريخ المملكة العربية السعودية، ج 2، ص 344.

[2] كشف

الارتياب، ص 55.

[3] كشف الارتياب، ص 55.

[4] همان مدرك.

[5] تاريخ اصفهان، ص 392.

[6] حسين مكي، تاريخ بيست ساله ي ايران، ج 3، ص 365 و 366.

[7] سفرنامه ي فراهاني، ص 281 به بعد.

[8] هدية السبيل، ص 127 به بعد.

[9] تحفة الحرمين، ص 227. [

[10] مرآة الحرمين، ج 1، ص 426، چاپ مصر، 1344 ه - 1925 م.

كنندگان با او مخالفت برخاستند ولي مخالفت آنها فائده اي نداشت و نتوانستند چيزي را تغيير بدهند و به خصوص اين كه مفتي و رئيس گروه مسلمانان روسيه «رضا الدين سحر الدنيوف» از طرف كنفرانس قطعنامه اي را صادر كرد كه در آن تصريح شده بود كه حامي و نگهبان حرمين شريفين (مكه و مدينه) ابن سعود نمي باشد. [3] بدين ترتيب ابن سعود به مقصود خود رسيد و خود را به عنوان سلطان نجد و حجاز در مجامع اسلامي و سطح بين المللي مطرح ساخت. «جواهر لعل نهرو» مي نويسد: «كنگره ي اسلامي كه در مكه تشكيل شد، تصميم مهمي نگرفت و شايد اصولا به منظور اتخاذ تصميمي هم تشكيل نشده بود و فقط وسيله اي بود كه ابن سعود با آن موقعيت خويش را مخصوصا در مقابل قدرتهاي خارجي تحكيم و تثبيت كند. هيئت نمايندگي كميته ي خلافت مسلمانان هند كه در آن كنگره شركت كردند و تصور مي كنم «مولانا محمد علي» يكي از ايشان بود نااميد و مأيوس و خشمگين از ابن سعود به هند بازگشتند. اما اين وضع براي ابن سعود اهميت زيادي نداشت او در موقعي كه لازم داشت، كميته ي خلافت هند را مورد استثمار قرار داده بود و اكنون مي توانست بدون هواداري اين كميته هم به خوبي كار خود را ادامه دهد» [4] . طبق نوشته ي مرحوم علامه ي امين، دولت ايران در نظر داشت نماينده ي خود را براي شركت در انجمن مذكور به مكه اعزام دارد ولي چون از ويراني قبور ائمه ي بقيع اطلاع يافت، از فرستادن نماينده خودداري نمود و به عنوان اعتراض بر اين امر، تصميم به عدم شركت گرفت و براي اين [ صفحه 49] كه مبادا

خطري متوجه حجاج ايراني شود، سفر حج را تا سال 1346 ه قمري ممنوع ساخت و چون از وجود خطر مطمئن شد، اجازه به مردم داد [5] . بعد از كنفرانس اسلامي، سي تن از اعيان جده به مكه آمدند و در آنجا به اتفاق سي تن از شخصيتهاي مكه، انجمني تشكيل دادند و در 22 جمادي الثاني سال 1344 به اتفاق آراء مقرر داشتند با سلطان عبدالعزيز آل سعود، به عنوان پادشاه حجاز بيعت كنند و خواستند وقتي را براي بيعت معين نمايد. روز جمعه 25 ماه مزبور بعد از نماز جمعه مردم جلو باب الصفا گرد آمدند. ابن سعود نيز در آن مراسم حاضر شد، سيد عبدالله دملوجي، يكي از نزديكان او، صورت بيعت را بر مردم خواند [6] و در اين موقع يكصد و يك تير هوائي شليك شد. بدين ترتيب، ابن سعود عنوان پادشاه نجد و حجاز را پيدا كرد و نخستين دولتي كه او را به رسميت شناخت، دولت شوروي بود، سپس انگلستان و فرانسه و هلند و تركيه و به تدريج ديگر دولتها آن را به رسميت شناختند. سلطان عبدالعزيز از اين پس كوششهاي فراواني براي تثبيت وضع كشور و حكومت خود بكار برد، با بسياري از دولتها روابط برقرار نمود. جمعيت اخوان كه در به قدرت رسيدن عبدالعزيز نقش مهمي داشتند، به تدريج از سلطان خود ناراضي شدند، به خصوص انتصاب يكي از رجال محلي به عنوان والي مكه به جاي دو تن از رهبران اخوان كه حجاز را فتح كرده بودند، آنان را برآشفته كرد، در واقع متوجه شدند كه با سلطان خود اختلاف نظر دارند. ابن سعود تنها براي

نيل به هدفهاي دنيوي حكم جنگ و جهاد داده بود. نارضايتي «اخوان» موقعي به منتهي درجه رسيد كه در پي عمليات يك گروه كماندويي كه چندين قهوه خانه و مغازه هاي لوكس محله ي تجاري مكه را زير و رو كردند، ابن سعود ورود اخوان را به اين محله ممنوع كرد [7] . [ صفحه 50]

جمعيت اخوان

جمعيت اخوان در دوره ي اخير وهابيها نقش به سزايي داشته اند، از اين رو مناسب است كمي به بررسي وضع آنان بپردازيم: عبدالعزيز در جريان نبردهايي كه عليه آل رشيد و قواي ترك انجام داده بود، از اين كه عربهاي باديه نشين او را در بحبوحه ي پيكار رها مي كردند و نمي توانست چنانكه بايد از پيروزيهاي خود بهره بگيرد و يا اين كه حتي موجب شكست وي مي شدند، ناراحت بود. نقشه اي كشيد و طايفه اي بيابانگرد را در اطراف آباديهايي گرد آورد و با اعطاي موقوفات و تجهيزات و امتيازاتي آنان را در آن مكانها به طور ثابت مستقر ساخت. به اين معني طايفه هاي بيابانگرد را در حاشيه ي شهرها و آباديها اسكان داد به اين منظور كه در آنان ايجاد وفاداري نسبت به خاندان حاكم كند به طوري كه بتواند در مواقع لزوم از ميان آنان اقدام به بسيج قواي منضبط نمايد. بدين سان نخستين جمعيت «اخوان» با هدف مبارزه جهت گسترش فرقه ي وهابي به وجود آمد. نخستين گروه «اخوان» در «عرطاويه» ايجاد شد [8] و بسياري ديگر در اردوگاههاي نظامي به نام «هجره» مستقر شدند به همانگونه كه در عصر آغاز فتوحات اسلام اعراب بيابانگرد زندگي سرگردان خود را رها كردند تا در شهرهاي نظامي فتح شده توسط مسلمانان ساكن شوند. تعداد اردوگاههاي

«هجره» دقيقا معلوم نيست. اما احتمالا صدها «هجره» به وجود آمد كه هر كدام مي توانست بين ده تا ده هزار رزمنده را بيسج كند [9] . صلاح الدين مختار درباره ي علت تشكيل اين فرقه مي نويسد: «ملك عبدالعزيز آل سعود، چون ديد كه قوم او در بيابان پراكنده اند و خيلي زود گرد فتنه و فساد مي گردند و آشوب بپا مي كنند به اين فكر افتاد به وسيله اي ميان اين قبائل جاهل و فتنه گر، اتحاد و هماهنگي ايجاد كند و براي عملي ساختن منظور خود، فكر كرد هيچ عاملي بهتر و مؤثرتر از تمسك به دين و نشر احكام ديني و اقامه ي حدود در ميان قبائل بدوي نيست. [ صفحه 51] ابن سعود براي اجراي نظر خود، از عالم نجد، شيخ عبدالله بن محمد بن عبداللطيف، خواست كه كتابهايي به زبان ساده، به طوري كه بدويها بفهمند و بپذيرند، بر اساس مذهب حنبلي تأليف كند و در بين همه ي قبائل منتشر سازد. ابن سعود، همچنين عده اي از شاگردان شيخ عبدالله را به عنوان خطيب و راهنما به ميان قبائل فرستاد و ايشان تعاليم ديني را ساده و روشن براي بدويها تشريح مي كردند كه از اعماق قلب آنها را حفظ مي نمودند به اين ترتيب يك عاطفه ي ديني در بين بدويان به وجود آمد و از مجموع اين اقدامات، فرقه ي اخوان پديدار گشت. اين تدابير در زماني به كار رفت كه خود بدويان از كثرت خونريزي ميان آل سعود و آل رشيد به تنگ آمده و در صدد بودند خود را از آن حال رها سازند و زندگي تازه اي پيدا كنند. بنابراين آنان تشنه ي تعاليم مزبور بودند، تعاليمي كه ايشان را از خونريزي منع

مي كرد و عدالت و آرامش دعوت مي كرد. تعاليم مزبور در جسم بدوي نيز تأثير كرد. او كه در بدترين حالات توحش و بربريت به سر مي برد و هر شش ماه يا يك سال هم تن خود را با آب نمي شست، اكنون به امر نظافت و پاكي تن سخت توجه داشت تا به حديث: «النظافة من الايمان» عمل كرده باشد. بدوي كه زندگيش بر نهب و غارت اموال بندگان خدا پايه گذاري شده بود، اينك همواره اين دعا بر زبان او جاري بود كه «اللهم اغننا بحلالك عن حرامك» در نتيجه ي تدبير مذكور امنيت كم نظيري به وجود آمد كه اگر كسي در راه خود يا در صحرا، پول نقد يا هر چيز ديگري را ببيند فوري به حاكم اطلاع مي داد [10] . حافظ وهبه درباره ي «اخوان» مي نويسد: «هر گاه در حدود عراق يا شرق اردن يا كويت نام اخوان برده شود، ترس بر دلها مستولي مي گردد، و همه به قلعه ها و در پشت برجها و باروها پناه مي برند. اين قاصدان ترس و ناراحتي در بلاد چه كساني هستند؟ در سالهاي اخير، اخوان به اعراب باديه نشين گفته شد كه خانه بدوشي را ترك كردند و در محل هاي معيني سكني گزيدند و براي سكونت خانه هاي گلين ساختند كه به آنها «هجره» گفته [ صفحه 52] مي شد يعني اين كه از زندگي زشت سابق دوري جسته و به زندگي خوب بعدي پرداختند. اين خانه هاي گلي به جاي چادر و خيمه، نخستين بار در سال 1330 هجري بنا شد و ساكنان آنها آميخته اي از چند قبيله بودند، اعراب، زندگي قبلي را جاهليت و زندگي جديد را، اسلام ناميدند»

[11] . فيلبي (عبدالله) درباره ي پيدايش جمعيت اخوان نوشته است: «كوششهاي كساني كه از طرف ابن سعود براي ارشاد قبائل به ميان آنها رفته بودند در سال 1331) 1912 ه) به ثمر رسيد، در اين سال گروهي از قبيله هاي حرب و مطير در ناحيه ي حرما (از توابع نجد) گرد آمدند. اين جماعت كه شماره ي آنها در بدو امر به پنجاه تن مي رسيد مقرر داشتند كه به نام شناخته شوند و محل اقامت خود را در محلي كه در سر راه كويت به قصيم بود، قرار دادند به تدريج بر جمع آنان افزوده شد و سپاهي كه بر مبناي دين استوار بود به وجود آمد.» ابن سعود كه هدفش از تشكيل جمعيت مزبور به وجود آوردن سپاهي متعصب و بي باك و صبور بود، همه ي تسهيلات لازم را از مال و حبوب و وسائل كشاورزي و سرانجام، اسلحه و ذخائر جنگي براي دفاع از دين، در اختيارشان گذاشت، اخوان قتل و غارت ميان قبائل و راهزني و استعمال دود و زندگي مرفه و خوب را حرام كردند و عمده ي اهتمام آنها ذخيره اندوزي براي آخرت بود. آنان جز خود همه ي مردم، حتي تمام فرقه هاي ديگر اسلامي را مشرك و بت پرست مي خواندند. هنوز سال 1912 به پايان نرسيده بود كه ابن سعود خود را در رأس سپاهي محلي و داوطلب ديد كه از بدويهاي شهري شده تشكيل يافته بود، سپاهي كه تا پاي جان، در راه او مي جنگيدند اما سپاهي نامنظم كه تابع هيچ نظم و قاعده اي نبود. هنگام جنگ اين سپاه نيز همراه سپاهيان منظم و تعليم ديده حركت مي كردند، ليكن از آنها جدا بودند و پرچمشان هم پرچم

مخصوص خودشان بود. اخوان تا پانزده سال به همين حال باقي بودند و از آن پس، ثروت و آسايش، غرور در [ صفحه 53] ايشان كرد به حدي كه همه ي پيروزيهاي ابن سعود را نتيجه ي كوششهاي خود مي دانستند [12] . گر چه اصل فكر تأسيس جمعيت اخوان از ناحيه ي قاضي رياض عبدالله بن محمد بن عبداللطيف از آل الشيخ و قاضي احساء شيخ عيسي و عبدالكريم مغربي بود، ولي علماي وهابي شور و شوقي در پشتيباني از اين اقدام و اصلاحات به خاطر جنبه ي متجدد مآبانه اي كه داشت، نشان ندادند ولي جلب پشتيباني آنان براي موفقيت طرح مذكور ضروري بود زيرا نفوذ خود را در ميان اهالي منطقه گسترده بودند و در رأس روحانيت عربستان، اعقاب مستقيم محمد بن عبدالوهاب قرار داشتند كه طبقه ي ممتاز شيوخ را تشكيل مي دادند. عبدالعزيز ناچار شد به علماء ضمانتهايي بدهد. وي تعهد كرد كه خود مبلغ افكار وهابي شود و هدف از تأسيس «اخوان» تبليغ وهابيت باشد. مذهبيهاي وهابي بدين ترتيب به اين كار رضايت دادند و دستگاه تبليغاتي خود را به حركت انداختند تا در سراسر سرزمينهاي تابع عبدالعزيز اعلام كنند و تبليغ نمايند كه قوانين الهي ايجاب مي كند كه وفاداري به امير كل منطقه مقدم بر وفاداريهاي طايفه اي و قوم و قبيله اي باشد. «اخوان» مي گفتند كه اگر كمك آنان نبود ابن سعود هرگز نمي توانست حجاز را فتح كند و همان امير رياض باقي مانده بود. آنان به خود مغرور بودند و كم كم معتقد شدند به اين كه مبادي و تعاليم ديني همان است كه آنها فراگرفته اند و هر چه جز اين است، ضلالت مي باشد از اين روي به

غير از خود و از جمله به شهرنشينان نجد، با بدگماني نگاه مي كردند و حتي به ابن سعود هم بدگمان شده بودند و اعتقاد داشتند كه عمامه به سر گذاشتن سنت است ولي عقال به سر بستن بدعت زشتي است و بعضي از ايشان در اين باره آنقدر غلو كردند كه گفتند عقال لباس كفار است. و كسي كه عقال مي بندد بايد از او دوري جست. بسياري از آنان معتقد بودند كه هر كس چادرنشيني را ترك نكند هر قدر هم در دين قوي باشد، باز هم مسلمان نيست بدين جهت به باديه نشينان سلام نمي كردند و جواب سلامشان را نمي دادند و از ذبيحه ي آنها نمي خوردند. و نيز معتقد بودند كه شهرنشينان گمراهند و جنگ با [ صفحه 54] آنان واجب است و اين كه اين امر از سوي خدا به ايشان القاء شده و بنابراين سخن هيچ كس را در مورد منع از جنگ نمي پذيرفتند. جمعي از اخوان به سلطان عبدالعزيز ايراد گرفتند كه با كفار دوستي مي كند و در دين سهل انگاري مي نمايد. جامه ي بلند به تن مي كند و شارب خود را كوتاه نمي كند و عقال به سر مي بندد. خلاصه اين كه فرقه ي اخوان هر چه را مطابق ميلشان نمي ديدند، حرام مي دانستند و با آن مبارزه مي كردند. سيد ابراهيم رفاعي مي نويسد كه: «جمعيت اخوان، گروهي از عوام الناسند و آن طور كه به من رسيده است، كسي از آنها كه قادر به قرائت قرآن نيست، به قاري قرآن مي گويد: تو قرآن بخوان و من آن را براي تو تفسير مي كنم [13] . گويند: اين روح سركش و اين تعصبات ناپسند، نتيجه ي تلقينات غلطي بود

كه از ناحيه ي كساني از شاگردان شيخ عبدالله مزبور كه براي راهنمائي بدويان رفته بودند، به آنان القاء شده بود [14] . حافظ وهبه در اين مورد گويد: كه سال 1335 را بايد سخت ترين سالها در تاريخ نجد، به حساب آورد زيرا در اين سال نزديك بود كه يك فتنه ي داخلي در اين سرزمين بر پا شود و جنگ سختي ميان فرقه ي اخوان و حكومت سعودي و مردم شهرنشين رخ دهد. ابن سعود براي جلوگيري از خطري كه نجد را تهديد مي كرد، جمعي از طلاب علوم ديني را به سوي اخوان فرستاد تا به اصلاح آنچه فرستاده شدگان قبلي فاسد كرده بودند، بكوشند، ضمنا دست مبلغين قبلي كه تخم جهالت و گمراهي را كاشته بودند، از كاري كه به عهده داشتند، كوتاه شد و از سكونت در «هجر» (خانه هاي گلي) منع گرديدند. اين تدبير اگر چه بسيار سودمند واقع شد، ولي نتوانست آنچه را در اذهان اخوان جايگير شده بود، به كلي از ميان بردارد و اگر از شمشير و سطوت سلطان عبدالعزيز بيمناك نبودند، هرج و مرج، شبه جزيره ي عربستان را فرامي گرفت [15] . [ صفحه 55] حافظ وهبه درباره ي اوصاف اخوان مي نويسد: «اخوان از مرگ نمي ترسند و براي نيل به شهادت (مطابق عقيده ي خود) و رفتن به سوي خدا، به مرگ رو مي آورند، مادر وقتي با فرزند خويش وداع مي كند و مي گويد: خداوند ما و تو را در بهشت گرد يكديگر برآرد. هنگام حمله و هجوم؛ شعارشان «اياك نعبد و اياك نستعين» بود، من (حافظ وهبه) شاهد بعضي از جنگهاي ايشان بودم و ديدم كه چگونه خود را به مرگ مي سپارند و دسته دسته

به طرف دشمن مي روند و هيچ يك جز شكستن و كشتن سپاه دشمن انديشه اي ندارد. در دل عموم اخوان ذره اي رحم و شفقت وجود ندارد، هيچ كس از دستشان رها نمي شود. هر كجا بروند، قاصدان مرگند. قدرت و خطر اخوان در جنگ، در حمله هاي مكرر به عراق و كويت و شرق اردن معلوم شد. با اين كه امامشان ابن سعود، آنان را از اين جنگها نهي مي كرد و همواره دستور مي داد كه رفق و مدارا بكار برند و مردم را به قتل نرسانند، علما نيز به ايشان سفارش مي كردند كه اسيران و پناهندگان را مقتول نسازند، گوش آنان به سخن هيچ كس بدهكار نبود. هر گاه يكي از اخوان كسي را در راه ببيند كه شارب او بلند است وي را به سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله دعوت مي كند، سپس با دست خود، قمست زيادي را با مقراض كوتاه مي نمايد و اگر عابر از ميان خانه هاي محل سكوت ايشان بگذرد، منع كردن او از داشتن شارب بلند با شدت عمل و با زور و جبر است، نه از راه نصيحت و با زبان ملايم. و همچنين اگر جامه ي كسي را دراز ببينند، زيادي را با مقراض مي برند با همه ي اينها و با اين كه فرقه ي اخوان در مقابل حكومت از حد خويش تجاوز كردند، ابن سعود از آزار آنان چشم پوشيد و كارهاي ايشان را با صبر و بردباري تحمل كرد و مي گفت كه مرور زمان اين شدت و تعصب را تخفيف خواهد داد و از حدت آن خواهد كاست [16] .

پاورقي

[1] آن موقع هند و پاكستان از يكديگر جدا نشده بودند.

[2] صلاح

الدين مختار، ج 2، ص 385 و 386.

[3] فصول من تاريخ العربية السعودية، ص 295 و 296.

[4] نگاهي به تاريخ جهان، جواهر لعل نهرو، ج 3، ص 1483.

[5] كشف الارتياب، ص 61 و 62.

[6] ملوك المسلمين المعاصرون، ج 1، ص 136.

[7] نظام آل سعود، ص 58.

[8] تاريخ العربية السعودية، ص 236.

[9] نظام آل سعود، ص 41. [

[10] تاريخ المملكة العربية السعودية، ج 2، ص 146 به بعد ترجمه ي اين قسمت از آقاي فقيهي، وهابيان، ص 270.

[11] جزيرة العرب في القرن العشرين، ص 313.

[12] تاريخ نجد، ص 305 به بعد.

[13] رسالة الأوراق البغدادية، ص 2، چاپ بغداد.

[14] وهابيان، ص 373.

[15] جزيرة العرب في القرن العشرين، ص 313.

[16] جزيرة العرب في القرن العشرين، ص 314 و 315.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109