شهادت حضرت زهراعليها السلام وشبهه زدائي

مشخصات كتاب

سلسله گفتارهاي حضرت آيت الله

نويسنده : حاج سيد محمد رضا حسيني شيرازي قدس سره

ناشر : موسسه رسول اكرم (ص)

مظلوميت حضرت زهرا عليها السلام

الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام علي محمد وآله الطيبين الطاهرين ولعنة الله علي أعدائهم أجمعين إلي يوم الدين.

از آن جا كه اين دو ماه (جمادي الأولي و جمادي الثانية) به سرور بانوان عالم دخت گرامي رسول خداصلي الله عليه و اله حضرت صديقه كبري فاطمه زهراعليها السلام اختصاص دارد، به نحو اختصار درباره ستم هايي كه پس از شهادت پدر بزرگوارشان بر آن حضرت روا گشته، سخن مي گوييم. اين بحث به ياري خدا در دو محور ارائه مي شود:

نخست: شيوه بحث؛

دوم: خاستگاه بحث و شبهات مطرح شده.

شيوه بحث

درباره شيوه بحث مقدمتا اين نكته را بگوييم كه يكي از مشكلاتي كه مردم و امت اسلامي از آن رنج مي برند مسئله تشكيك در حقايق تاريخي است. طبعا اين پديده در حقايق تاريخي منحصر نمي ماند و به حوزه هاي ديگر نيز راه پيدا مي كند. زيرا حالت تشكيك آغاز دارد ولي انجام ندارد. از اين رو ممكن است شخصي شروع به تشكيك در حقيقتي تاريخي كند ولي چون اين حالت هميشه رو به پيش روي و گسترش دارد ترديد او ادامه يابد و حقايق تاريخي و فقهي و اعتقادي و فكري را نيز در بر گيرد و تا جايي پيش مي رود كه بنياد باورهاي او را در هم مي پيچد و همه چيز را از او مي گيرد.

يكي از فلاسفه درباره تشكيك مي گويد: «شك گذرگاهي خوب، ولي توقفگاهي بد است!» وقتي انسان در مسئله اي دچار شك شد و در پي آن شروع به پژوهش و جستجو نمود تا با گذار از شك به حقيقت دست يابد، اين شك او گذرگاه خوبي براي رسيدن به حقيقت است. اما اگر هم چنان در

حالت شك اين پا و آن پا كند و بماند و تشكيك به شيوه اي در زندگي او تبديل شود و در همه چيز ترديد كندو در چرخه باطلي به دور خود بگردد، اين شك او توقفگاهي بسيار بد خواهد بود.

براي آن كه بر تشكيك در حقايق تاريخي چيرگي حاصل شود توجه به دو نكته زير شايسته است:

نكته اول

هر علمي شيوه خاص خود را دارد و مهم ترين چيز در هر علم روش هاي مورد استفاده در آن علم است. براي نمونه مسائل عقلي شيوه معيني دارند و براي پژوهش درباره يك مسئله عقليِ محض كافي است در اتاقِ در بستة خود بنشينيم و درباره آن مسئله تحقيق كنيم.

خطاست اگر پژوهشگري روش هاي يك علم را در علم ديگري به كار بندد و اين خطايي است، كه برخي از فيلسوفان گذشته مرتكب شدند كه مي خواستند مسائل علوم طبيعي و تجربي را با روش عقلي و همان شيوه اي كه براي رسيدن به حقايق اشيا در پيش مي گرفتند تحليل كنند.

مسائل علوم تجربي روش ويژه اي دارد و نمي توان آنها را با تحليل عقلي صرف مورد بررسي قرار داد. يك فيلسوف هر قدر در كار خود توانا و كارآزموده باشد با شيوه عقلي و تفكر محض نمي تواند به شناخت جهان و اجزاي تشكيل دهنده آن نائل آيد.

وجود مقدس مولاي متقيان عليعليه السلام فرمودند: «في التجاربِ علمٌ مستأنف؛ در تجربه ها دانشي دوباره [نهفته] است (تجربه ها موجب بروز علم جديد مي گردد)».

اين همان شيوه پژوهش در مسائل علوم طبيعي است. اما اين كه انسان در اتاق دربستة خود بنشيند و به اين فكر كند كه: «اجزاي تشكيل دهندة ستارگان و

ماه و خورشيد چيست؟» شيوه غلطي است و هيچ نتيجه درستي نمي دهد هر چند انسان، انديشمند بزرگي باشد. چنين خلط و خطاهايي به نتايجي مانند قاعده «امتناع خُرق و التيام» مي انجامد و عملاً نيز برخي به همين نتيجه رسيدند كه اين افلاك از ذراتي تشكيل يافته كه قابل خرق و التيام نيست. اين افراد در تفسر ماجراي معراج و اين كه چگونه پيامبرصلي الله عليه و اله به آسمان ها عروج فرمود درماندند! زيرا ماجراي معراج مسلتزم آن است كه آسمان ها شكافته شود و پس از آن دوباره به هم بر آيد. در حالي كه به پندار آنان شكافت و ترميم افلاك از نظر عقلي محال است!

اما اين مسئله به خطا در روش ها باز مي گردد و آن كه در روش ها راه خطا بپويد هر چند فيلسوفي بزرگ باشد به نتايج نادرست مي رسد. در حالي كه ممكن است پايه علمي دانشمند ديگري به مراتب كم تر باشد ولي به دليل التزام به روش ها به نتايج صحيح دست يابد.

فقط ماجراي معراج نبود كه بطلان نظريه امتناع خرق و التيام را نشان داد. امروز همين هواپيماها روزانه چندين بار سينه آسمان را مي شكافند و نظريه خرق و التيام را به باد ريشخند مي گيرند؛ نظريه اي كه محصول عقل فلاسفه بزرگي بود كه روش هاي ويژه يك علم را در علوم ديگر به كار مي بستند.

مورد ديگري از به كار بستن روش هاي عقلي در علوم تجربي از سوي فلاسفه كه به ذهن بنده مي رسد، همان طور كه در كتاب شرح حكمة الاشراق نيز آمده است به شناخت حقيقت تصاوير آيينه مربوط مي شود.

فيلسوفان در چنين مواردي با خود خلوت مي كردند و

به انديشه مي پرداختند و احتمالات مختلف را بررسي مي كردند: احتمال اول، احتمال دوم، احتمال سوم و … تا اين كه به اين نتيجه رسيدند كه در وراي اين جهان عالم ديگري به نام عالم مثال وجود دارد كه در بردارنده حقايق است و حقيقت ما نيز در آن وجود دارد و ما هنگامي كه به آيينه مي نگريم حقايق موجود در آن عالم مثال را مي بينيم!

آورده اند كه وقتي به حاج ملا هادي سبزواري گفتند كه غربي ها دستگاهي براي تصويربرداري اختراع كرده اند شگفت زده شد و گفت: علم ما به جهل بدل شد؛ زيرا ما از جهت عقلي ثابت كرديم كه جدا كردن عكس از عاكس و انفصال سايه از صاحب سايه محال است. با اين حال چگونه اين افراد عكس را از عاكس جدا كرده اند؟ يعني كاري كرده اند كه تصوير شخصي اين جا باشد و خود شخص جاي ديگر، يا اين كه صاحب عكس به خاك تبديل شده باشد ولي تصوير او هم چنان در برابر ما موجود باشد.

آري علم آنان به جهل بدل شد از آن رو كه روش عقلي را در علوم طبيعي به كار بستند و اين خطاست؛ مسائل طبيعي با روش عقلي مورد تجزيه و تحليل قرار نمي گيرند. اصلاً روش برخي از گذشتگان در مسائل عقلي و الهيات نيز از انواع خطاها خالي نبود و لذا به نتايج عجيبي منتهي مي شد و اين بحث ديگري است كه در اين جا فعلاً به آن كاري نداريم.

كوتاه سخن اين كه در هر علم ابتدا بايد در پي روش هاي صحيح باشيم. پژوهش در زمينه حقايق تاريخي نيز روش هاي ويژه

خود را دارد و اگر كسي بكوشد روش علوم ديگر را در علم تاريخ به كار بندد راه خطا پيموده است. متأسفانه اين امر امروزه پديده متداولي است و حتي ديده مي شود برخي از جوانان نوآموز كه دانش و چيرگي چنداني ندارند و از روش تحليل مسائل تاريخي آگاه نيستند به تحليل قضاياي تاريخي مي پردازند.

يكي از مسائل مهم تاريخي مسئله مظلوميت صديقه كبري حضرت فاطمه زهراعليها السلام و ستمي است كه بر ايشان رفته است. ببينيم ديگران چگونه و با چه روشي اين مسئله تاريخي را بررسي كرده اند؟ كساني كه در چهارچوب انديشه سني به اين مسئله پرداخته اند گفته اند: آيا در صحيح بخاري دليلي براي اين مطلب وجود دارد؟ همان طور كه در چهارچوب و زمينه تفكر شيعي نيز پرسيده اند: آيا روايتي وجود دارد كه همه راويان آن عادل، امامي و ثقه باشند و اين مطلب را ثابت كند؟

از نظر بنده اين خطايي است كه به شيوه ها و روش ها باز مي گردد. آنان گمان كرده اند روش پژوهش و مطالعه در تاريخ همان است كه در علم فقه به كار مي رود. وقتي در فقه مي گوييم آيا فلان روايت صحيح است يا خير چرا نياييم و همين شيوه را در بررسي هاي تاريخي به كار بنديم و مثلاً بگوييم: آيا در صحيح بخاري يا مسلم روايتي هست كه مطلب مورد ادعاي شما (يعني يورش به خانه حضرت فاطمه زهراعليها السلام) را ثابت كند؟

به نظر بنده اين شيوه از اساس غلط، و چنين پرسشي از بنياد نادرست است. اصلا اين مهاجم وقتي چنين پرسشي را طرح كرده راه خطا پيموده است و همين طور

برخي از مدافعان كه در مقام پاسخگويي برآمده اند در دام اين پرسش نادرست افتاده و در پي يافتن چنين روايتي برآمده اند.

ما از اين گروه مي پرسيم: اصلاً در كل صحيح بخاري چند روايت داريم؟ آيا صحيح بخاري در بردارنده تمام روايات صحيح است؟ صحيح بخاري تقريباً هفت هزار و پانصد روايت را در بردارد؛ يعني چيزي كم تر از هشت هزار روايت. صحيح مسلم نيز در بردارنده سه هزار و سي و سه روايت است كه مجموع روايات اين دو كتاب ده هزار روايت مي شود و اين رقم بسيار كمي است. آيا تمام دين بر پايه ده هزار و اندي روايت بنا شده است؟! خود بخاري همان طور كه در كتاب هايشان آورده اند مي گفت من يكصد هزار روايت صحيح را از بر دارم. اين روايات كجاست؟ و چرا بايد دين در رواياتي خلاصه شود كه او و مسلم نقل كرده اند؟

اما تاريخ پژوهي رسم و راه ديگري دارد و بر جمع آوري شواهد و قرائن متكي است؛ درست همان كاري كه يك كاراگاه جنايي وقتي جنايتي در جايي اتفاق مي افتد انجام مي دهد. وقتي قتلي رخ مي دهد يك كاراگاه چه مي كند؟ او به جمع آوري قرائني مي پردازد كه در كشف حقيقت به او كمك مي كند؛ مثلاً نگاه مي كند كه چه كساني با مقتول دشمني داشته اند؟ مقتول در روزهاي آخر با چه كساني مشاجره لفظي داشته است؟ چه كساني از مرگ او سود مي برند؟ آخرين بار چه كسي با قرباني ملاقات كرده است؟ و همين طور ديگر قرائن و شواهدي كه ممكن است گوشه اي از حقيقت را روشن كند …

البته در اين ميان

هر قرينه اي ارزش قطعي و يقيني ندارد. بلكه هر كدام از قرائن داراي يك ارزش احتمالي است و چه بسا بر پايه منطق حساب احتمالات ارزش ناچيزي داشته باشد. ولي به هر حال يك ارزش احتمالي دارد، هر چند بسيار كوچك و در حد يك هزارم باشد. اما با قرار دادن همين قرينه در كنار قرينه دوم و سوم و چهارم و … يك كاراگاه جنايي به يقين علمي يا رياضي دست خواهد يافت.

يقين علمي همان يقيني است كه اساس همه علوم متداول بر آن قرار دارد و طي آن، احتمال يك چيز به حدي مي رسد كه به احتمال خلاف آن اعتنا نمي كنيم. به عبارت ديگر احتمال خلاف آن قدر ناچيز است كه عقلا به آن اهميت نمي دهند و در علوم به آن اعتنا نمي شود. مثلاً چيزي در حد يك در مليون.

وقتي سوار هواپيما مي شويم آيا اصلا احتمال نمي دهيم هواپيما سقوط كند؟ چنين احتمالي مسلماً وجود دارد ولي ارزش چنين احتمالي چقدر است؟ ارزش چنين احتمالي در حساب احتمالات به قدري ناچيز است كه عقلا به آن توجه نمي كنند.

در مقابلِ يقين علمي يقين رياضي قرار دارد. يقين رياضي از چنان قطعيتي برخوردار است كه به هيچ عنوان شك و احتمال خلاف حتي مثلاً به اندازه يك در ده مليون در آن راه ندارد.

بعد از جمع آوري قرائن است كه به يقين علمي يا يقين رياضي دست مي يابيم و شيوه كار در تاريخ پژوهي همين است.

از اين رو وقتي مي خواهيم درباره مظلوميت حضرت زهراعليها السلام و يورش به خانه آن حضرت پژوهش كنيم نبايد در پي آن باشيم كه آيا روايتي در صحيح بخاري هست

كه اين ماجرا را تأييد كند. چنين كاري يك خطاي روشن است. بلكه بايد دست به جمع آوري قرائن و شواهد گوناگوني بزنيم كه ما را در دستيابي به حقيقت ياري مي رساند. مثلاً ابتدا درباره شخصيت و روحيات مهاجم مطالعه كنيم و ببينيم كسي كه متهم به اين جنايت يعني هجوم به خانه وحي و زير پا نهادن حرمت رسول خداصلي الله عليه و اله شده است از لحاظ رواني چه ويژگي ها و شخصيتي دارد.

در اين جا اگر از طريق جمع آوري قرائن و حقايق تاريخي به اين نتيجه رسيديم كه مهاجم مورد نظر شخص بي اندازه خشن و سنگدلي است ديگر برايمان بعيد نخواهد بود كه زنان باردار با ديدن او سقط جنين مي كردند!

البته چنين واقعيتي را طبعا فقط از يك حادثه در نمي يابيم. بلكه نمونه ها و حوادث مختلف را در كنار هم قرار مي دهيم و سعي مي كنيم ببينيم او در چنين مواردي با كساني كه دشمن خود مي پنداشته چه رفتاري از خود نشان داده است.

بنده اين جا در پي بحث مفصل نيستم و به عنوان نمونه، به ماجرايي اشاره مي كنم كه يكي از علماي عامه يعني ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه آورده است.

او درباره شخصيت اين مرد و رفتارهايش در اين قبيل موارد ماجراهاي عجيبي نقل مي كند. براي نمونه مي گويد:

«خواهر عمر و شوهر او پنهان از چشم عمر اسلام آوردند. خباب بن ارت هم پنهاني به خانه آنان مي آمد و احكام ديني را به خواهر عمر و شوهرش مي آموخت. يكي از سخن چينان اين خبر را به عمر داد و او به خانه خواهرش آمد. خباب از ترس عمر گريخت

و خود را در پستوي خانه مخفي كرد. عمر پرسيد: اين هياهو چه بود كه در خانه شما شنيده مي شد؟ خواهرش گفت: چيزي نبود، خودمان با يكديگر سخن مي گفتيم. عمر گفت: چنين مي بينم كه شما از دين خود برگشته ايد. شوهر خواهرش گفت: فكر نمي كني كه اين دين حق باشد؟ عمر با شنيدن اين سخن به سوي او جست و او را زير لگد گرفت. خواهرش خواست او را كنار زند، اما عمر چنان به او سيلي زد كه چهره اش خونين شد».

اين ماجرا نشان مي دهد كه منطق لگدمال كردن و خشونت و خونريزي از ابتدا در او بوده و تا پايان در وجود وي باقي مانده است.

ابن ابي الحديد هم چنين مي گويد:

«وقتي پيامبرصلي الله عليه و اله رحلت فرمود و خبر مرگ آن حضرت در ميان مردم پخش شد، عمر در ميان مردم مي گشت و مي گفت: او نمرده است. بلكه همانند موسي كه از قوم خود غيبت كرد، غايب شده است و حتماً باز خواهد گشت و دست و پاي كساني را كه مي پندارند مرده است خواهد بريد. عمر از كنار هر كس رد مي شد كه مي گفت: پيامبر مرده است او را به سختي مي زد و تهديد مي كرد».

اين ماجرا سخت شك برانگيز است و جاي تأمل بسيار دارد. چون اين اقدام با گفتار صريح قرآن مخالفت دارد كه مي فرمايد: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ؛ محمد [صلي الله عليه وآله] فقط فرستاده خداست و پيش از او پيامبران ديگري نيز بودند. آيا اگر بميرد يا كشته شود به آيين گذشته خود باز مي گرديد؟» اين

جا در مقام انتقاد نيستيم و فقط مي خواهم شخصيت اين فرد را كه مسئول ماجراي يورش به خانه فاطمه زهراعليها السلام است مطالعه كنيم و ببينيم با كساني كه گفته قرآن را بر زبان مي آوردند چگونه رفتار مي كرد.

هم چنين ابن ابي الحديد مي نويسد:

«عمر بود كه توانست بيعت ابوبكر را استوار كند و مخالفان را فرو كوبد. او شمشير آخته زبير را در هم شكست و بر سينه مقداد كوفت و در سقيفه بني ساعده سعد بن عباده را لگدكوب كرد و گفت: سعد را بكشيد كه خدا او را بكشد و هموست كه بيني حباب بن منذر را در هم كوفت. حباب روز سقيفه گفته بود: من فولاد آب داده ام كه از انديشه ام بهره گرفته مي شود و خرمابنِ پربار و ميوه انصارم.

عمر آن عده از بني هاشم را كه به خانه فاطمهعليها السلام پناه برده بودند بيم داد و از آن خانه بيرون كشيد. اگر عمر نبود براي ابوبكر خلافتي صورت نمي گرفت و پايدار نمي ماند.»

موارد مشابه را از نظر بگذرانيد: لگدمال كردن و خشونتي كه روز سقيفه اتفاق افتاد درست مانند مشت و لگدهاي نخست و بعدي است. و معلوم مي شود كه اين شخص اساساً چنين روحيه اي داشت …

آنچه گفتيم مي تواند قرينه نخست باشد. در اين جا به توجيهاتي كه در اين خصوص صورت گرفته است كاري نداريم؛ چون ما در مقام مطالعه روحيات اين شخص هستيم، نه پاسخگويي به تبرئه كردن ها و توجيهات. لذا كسي كه مي خواهد دست به تبرئه و توجيه بزند، توجيه كند. مهم آن است كه رسم و راه او، همان شيوه تشكيلات تروريستي القاعده است. اصلاً دقيق

تر آن است كه بگوييم او نماد تفكر و منش القاعده است؛ چرا كه تفكر القاعده مستند به اوست و شيوه خود را از او گرفته است.

قرينه ديگري كه نشان از برخورد فوق العاده خشن و قساوت بار او با مخالفانش دارد رفتار او با سعد بن عباده است. پس از آن كه او را در سقيفه زير مشت و لگد گرفتند، او را به قتل رساندند و گفتند: جنيان او را كشته اند و اين شعر را از زبان جنيان برساختند كه گفته اند:

نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده

ورميناه بسهمين فلم تخطئ فؤاده

ما سالار خزرجيان، سعد بن عباده، را كشتيم و دو تير به سوي او پرتاب كرديم كه به قلبش خورد و به خطا نرفت.

(معلوم مي شود جنيان ضرب شصت خوبي دارند و تيرشان خطا نمي رود!!)

قرينه سومي كه از قساوت و خشونت او حكايت مي كند مربوط به راوياني است كه ماجراي يورش به خانه وحي را نقل كرده اند. اين ماجرا را دوست و دشمن روايت كرده اند. مي دانيم وقتي كه دشمن چيزي را نقل مي كند آن نقل داراي ارزش احتمالي معيني است. اما اگر ماجرايي را دوست و دشمن، افرادي كه معتقد به صاحب روايت هستند، و نيز كساني كه مضمون روايت به ضرر آنهاست، همه و همه، آن را نقل كنند، در آن صورت ارزش آن روايت در حساب احتمالات فوق العاده بالا خواهد بود؛ چرا كه قاعده فقهي و قانوني مي گويد: «اقرار عاقلان بر خودشان نافذ يا جايز است.»

اگر مي خواهيد راويان اين ماجرا را بشناسيد به كتاب «الهجوم علي بيت فاطمة صلوات الله عليها» مراجعه كنيد. بيش از 60 صفحه

از اين كتاب (از صفحه 154 تا 217) به اعترافات 84 تن از علماي عامه به اين موضوع اختصاص يافته است. يكي از اين افراد ابن تيميّه مي باشد كه دشمني او با اهل بيت? و پيروانشان معروف است و شيوه خاصي دارد.

وقتي ابن تيميه به اين موضوع اعتراف مي كند، ديگر جايي براي ترديد و تشكيك باقي مي ماند؟ آيا باز هم كسي به بهانه نبود اين ماجرا در صحيح بخاري مي تواند آن را انكار كند؟

ابن تيميه در كتاب منهاج السنة النبوية به اصل يورش به خانه حضرت زهراعليها السلام اعتراف مي كند. او اصل قضيه را انكار نمي كند ولي دست به توجيه آن مي زند.

متن كلام ابن تيميه چنين است:

«نحن نعلم يقينا ان ابابكر لم يقدم علي عليّ والزبير من الأذي ولا علي سعد بن عبادة المتخلّف عن بيعته أولاً و آخراً، وغاية ما يقال إنه كبس البيت لينظر هل فيه شيء من مال الله الذي يقسّمه وان يعطيه لمستحقه؛ ما به يقين مي دانيم كه ابوبكر به هيچ روي علي و زبير را نيازُرد، و نه حتي سعد بن عباده را كه از آغاز تا فرجام حاضر به بيعت نشد. نهايت چيزي كه مي توان گفت اين است كه او به خانه [حضرت زهرا] يورش برد (يا وارد شد) تا بنگرد از اموال خدا چيزي در آن هست تا آن را ميان مستحقان قسمت كند».

او گمان مي كند اين احتمال هست كه چيزي از اموال مسلمانان در خانه حضرت علي و حضرت فاطمه زهرا? توقيف شده باشد؛ همان كساني كه خدا درباره آنان مي فرمايد: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا؛ حقيقتا خدا مي خواهد هر گونه پليدي

و آلودگي را از شما اهل بيت دور كند و پاك پاكتان نمايد».

از ديد او احتمال دارد كه حضرت فاطمه برخي از اموال مسلمين را در خانه خود پنهان كرده باشد!

بسيار خوب، گيريم كه در خانه حضرت فاطمهعليها السلام اموالي بوده است. اين اموال از كجا به دست ايشان رسيده بود؟ اگر در خانه آن حضرت مالي وجود داشت مسلماً رسول خدا به ايشان داده بود.

بر فرض كه همه اينها درست باشد، چرا هيئتي را نفرستادند تا خانه را تفتيش كند و چرا به خانه يورش بردند؟ شايد هم ابن تيميه گمان مي كند حضرت علي و حضرت فاطمه? از پرداخت آن اموال به نيازمندان خودداري كردند و ابوبكر بيش از ديگران به فكر فقرا بود تا مبادا در آن وقت ظهر از گرسنگي جان بسپارند. يعني بچه هاي نيازمندان گرسنه بودند و زنانشان از آنان غذايي مطالبه مي كردند و ابوبكر مي خواست اين اموال را كه علي و فاطمه حاضر نبودند به فقرا بدهند از آنان بستاند و به بينوايان بدهد(!)

با اين حال ابن تيميه مي افزايد:

«واما اقدامه عليهم انفسهم بأذي فهذا ما وقع فيه قط باتفاق اهل العلم والدين وإنما ينقل مثل هذا جهّال الكذابين؛ اما اين كه نسبت به شخص آنان آزاري مرتكب شده باشد، اهل علم و دين اتفاق دارند كه چنين چيزي رخ نداده است و اين قبيل مسائل را دروغگويان نادان نقل مي كنند».

غرض اين كه وقتي اين قرائن و قرينه هاي ديگري كه در اين مختصر مجال بيان آنها نيست در كنار هم نهاده شود، به يقين علمي يا حتي يقين رياضي نسبت به اين موضوع دست مي يابيم، هر چند در صحيح

بخاري يا صحيح مسلم در اين خصوص روايتي نباشد.

لذا اين كه مي بينيم امروز برخي شيوه روايي را در روش تاريخ پژوهش به كار مي گيرند، يك خطاي فاحش علمي است.

نكته دوم

درست نيست كه پيش از جستجوي كافي، حكم به نبود روايتي كنيم. بلكه بايد جستجو كنيم و در آن صورت روايات صحيحي در آن موضوع خواهيم يافت.

چند روز پيش مقاله اي مي خواندم كه نويسنده در آن يكي از مسائل اعتقادي را نفي مي كرد. او به كتابي از يك نفر مراجعه كرده بود و در آن رواياتي يافته بود كه به زعم او ضعيف است. اين در حالي است كه در خصوص آن موضوع بيش از سه هزار روايت در دست داريم اما آن نويسنده جوان با مراجعه به فقط يك كتاب و مشاهده روايات آن، به زعم خود به نقد آنها پرداخته بود و حاصل كارش خط بطلان كشيدن بر يك مسئله مهم اعتقادي بود. آيا به راستي شيوه پژوهش علمي چنين است؟

چكيده

نخست آن كه تحليل هاي تاريخي مبتني بر شيوه گردآوري قرائن و منطق احتمالات است.

دوم آن كه اگر به درستي تتبع و جستجو كنيم در همه يا بيشتر حقايق تاريخي و اعتقادي روايات صحيحي خواهيم يافت.

(در آنچه گذشت شيوه بحث به اختصار بيان شد و از بيان نكات و جزئيات فني مرتبط با مورد نخست صرف نظر كرديم).

خاستگاه بحث و شبهات مطرح شده

شبهه اي كه اين روزها بر سر زبان ها مي باشد اين است كه اين بحث ها چه ضرورتي دارد؟ شخصيت هاي تاريخي همگي به رحمت خدا رفته اند و امروزه در ميان ما نيستند. چرا بايد نبش قبر كنيم و درباره ويژگي ها و شخصيت آنان جستجو كنيم؛ به عبارت ديگر عده اي بر اين خواسته پافشاري دارند كه تاريخ را كنار بگذاريم و به مسائل امروز بپردازيم.

پاسخ اين شبهه را به كتاب شريف نهج البلاغه موكول مي كنيم. در اين كتاب سخن شگرفي وجود دارد كه به خوبي پاسخ اين پرسش را مي دهد. البته به اين شبهه پاسخ هاي متعددي مي توان داد ولي در اين جا به اين فقره از نهج البلاغه مي پردازيم كه بخشي از پاسخ را در بر دارد.

حضرت اميرالمؤمنين عليعليه السلام مي فرمايد:

«وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِمَيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذَي نَبَذَهُ. فَالْتَمِسُوا ذلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ، فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَمَوْتُ الْجَهْلِ؛ و بداند كه تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت و تا شكننده پيمان قرآن را ندانيد با قرآن پيمان استوار نخواهيد ساخت، و تا واگذارنده قرآن را به جا نياريد در قرآن چنگ نتوانيد انداخت. پس رستگاري را نزد

كساني جوييد كه اهل آنند [و آنان از خاندان پيامبرانند] كه دانش به آنان زنده است و ناداني به دانش آنان مرده.»

بر اين اساس كسي نمي تواند بگويد من مسير حق و راه راست را طي مي كنم و كاري به اهل باطل ندارم چون امام به اين افراد مي فرمايد: «تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت». به عبارت ديگر بايد بدانيم كه فلان شخص بر حق است يا باطل، تا حق را بشناسيم و در غير اين صورت حق را نخواهيم شناخت. لذا اگر كسي بگويد من مسير حق را مي پويم و نمي دانم فلاني اهل حق است يا باطل، چنين كسي حق را نشناخته است.

اما ببينيم بين شناخت حق و شناخت كساني كه پرچم باطل در دست دارند چه رابطه اي وجود دارد؟

در پاسخ به اين پرسش شارحان نهج البلاغه نكاتي را يادآور شده اند ولي چيزي كه از همان ابتدا به نظر مي رسد اين است كه اگر آدمي ائمه ضلالت را نشناسد و نداند كه فلان شخص جزء آنان است حق را نخواهد شناخت؛ چرا كه پيشوايان گمراهي براي چنين كسي الگو و الهام بخش خواهند بود.

فلان اسم پرطمطراق يا فلان صحابي بزرگ كه با پيامبرصلي الله عليه و اله زيسته است، به هر حال خط سيري به امت مي دهد. كسي كه مِن باب مثال نداند معاويه از همان ائمه ضلالت و پيشوايان گمراهي است كه مردم را به سوي دوزخ دعوت مي كنند، طبيعتاً دين خود را از او فرا مي گيرد و چنين كسي الگوي او قرار خواهد گرفت. ولي اگر دانستيم كه از پيشوايان تباهي است از او دوري مي گزينيم، راهمان را

از او جدا مي كنيم و نه تنها الگوي ما نخواهد بود بلكه براي هيچ يك از سخنان و موضع گيري هايش ارزشي قائل نخواهيم شد.

به اين مثال كه بي اندازه حائز اهميت است توجه كنيد: مقاله اي از يكي از نويسندگان معاصر مي خواندم كه نتيجه آن ويراني اساس دين بود. اين نويسنده مي گفت: چرا بايد نسبت به متون ديني حالت جمود داشته باشيم؟ بايد در برخورد با متون ديني باز باشيم و انعطاف بيشتري به خرج دهيم. بلكه لازم است مانند گذشتگان و پيشاهنگان صدر نخست جسارت داشته باشيم. بياييد ما هم مثل آنان شجاع باشيم.

در حقيقت اين نويسنده از ما مي خواهد كه در برابر خداي متعال، قرآن كريم، و پيامبرصلي الله عليه و اله شجاعت داشته باشيم. زيرا الگوهاي مورد نظر او چنين بوده اند. لذا مي بينيم كه مي گويد: پيشگامان و گذشتگان ياد شده نه فقط احاديث پيامبرصلي الله عليه و اله، بلكه عمل به برخي از آيات قرآني را هم كنار نهادند. براي نمونه، به گفته او ابوبكر آيه «وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» را ملغي نمود.

خداي متعال فرموده است: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ؛ صدقات براي فقيران است و مسكينان و كارگزاران جمع آوري آن و نيز براي به دست آوردن دل مخالفان». پيامبر به اين آيه عمل نمود، ولي وقتي نوبت به ابوبكر رسيد با نهايت شجاعت(!) دور اين آيه را خط كشيد و پرداخت بخشي از صدقات را براي به دست آوردن دل مخالفان لغو كرد. چرا كه از ديد او شرايط عوض شده بود. يعني در ابتدا دين اسلام ضعيف بود و براي به دست آوردن دل مخالفان و

جذب آنان مثلاً لازم بود يكصد شتر به آنان بپردازيم، اما اكنون كه دين نيرو گرفته است به اجراي مضمون اين آيه نيازي نداريم.

عمر نيز به همين سان شجاع(!) بود و آياتي از قرآن را كنار نهاد. خداي متعال مي فرمايد: «الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّيَ تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ؛ طلاقي كه رجوع و بازگشت دارد دو مرتبه است و در هر مرتبه بايد به طور شايسته همسر خود را نگاهداري كند و آشتي نمايد، يا به نيكي او را رها سازد و از او جدا شود. و براي شما حلال نيست كه چيزي از آنچه به آنها داده ايد پس بگيريد، مگر اين كه زن و شوهر بترسند كه حدود الهي را برپا ندارند. اگر بترسيد كه حدود الهي را رعايت نكنند، مانعي نيست كه زن فديه و عوضي بپردازد و طلاق بگيرد. اينها حدود و مرزهاي الهي است. از آن تجاوز نكنيد و هر كس از آن تجاوز كند ستمگر است. اگر بعد از دو طلاق و رجوع، بار ديگر او را طلاق داد، از آن به بعد زن بر او حلال نخواهد بود، مگر اين كه به نكاح مرد ديگري در آيد و هرگاه آن مرد

زن را طلاق دهد اشكالي ندارد كه بازگشت كنند و با همسر اول دوباره ازدواج كند، در صورتي كه اميد داشته باشند كه حدود الهي را محترم مي شمارند. اينها حدود الهي است كه خدا آن را براي گروهي كه آگاهند بيان مي نمايد.»

مفهوم آيه روشن است و خود او نيز آن را به وضوح مي دانست. سه طلاق در اين جا به معناي سه طلاق حقيقي است ولي نويسنده مقاله مي گويد: وقتي عمر مشاهده كرد آمار طلاق در ميان مردم افزايش يافته است گفت: بايد جلوي آنان را بگيريم. از اين به بعد هر كس به همسرش بگويد: تو سه طلاقه هستي زنش بر او حرام مي شود، و او اين كار را براي مقابله با پديده طلاق انجام داد.

قرآن نيز سه بار طلاق را از اسباب حرمت زن و شوهر مي داند ولي عمر گفت: همين كه يك بار شوهر به همسرش بگويد: تو سه طلاقه هستي كافي است و زن بر او حرام شود؛ چرا كه اين كار هم همان معني را مي دهد و در حكم سه بار طلاق دادن است.

نويسنده ياد شده ما را به پيروي از اين پيشگامان صدر نخست كه نسبت به خدا و رسول بي باك و گستاخ بودند فرا مي خواند و مي گويد ما نيز بايد چنين باشيم. خوشا و خرّما طاغوتان عالم!

اگر بنا باشد اين گونه عمل كنيم بايد بگويم آيه شريفه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد همانند گذشتگان روزه بر شما نيز واجب شد، باشد كه تقوا پيشه كنيد.» مربوط به شرايط گذشته است. چه

اشكالي دارد يك حاكم مسلمان جسارت و شجاعت پيشگامان صدر اول را پيشه كند و بگويد روزه گرفتن در اين زمان بر بازده كار و توليد اثر منفي بر جا مي نهد و بايد اين حكم را كنار بگذاريم. از قضا چنين اتفاقي واقعا افتاد و زماني يكي از حكام با نهايت گستاخي اعلام كرد روزه گرفتن براي كارگران لازم نيست.

مسئله حج نيز به همين منوال مي تواند دستخوش دگرگوني شود. چه اشكالي دارد زمامدار شجاع ديگري بيايد و حكم حج را بردارد؟! اگر ابوبكر با آن قدس و ورع و تقوايي كه آن نويسنده ادعا مي كند حكم «وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» را ملغي نمود، چرا ما نتوانيم با مسئله حج چنين كاري كنيم؟ چرا بايد شخص، مبالغي هزينه كند و به خانه خدا در مكه برود؟ به جاي آن مي تواند هم چنان كه عبدالملك اموي گفت گِرد قصر خليفه طواف كند!

اين بدان معني است كه هر طاغوتي كه بر گرده مردم سوار شد، بخشي از دين را حذف كند تا اين كه پس از مدتي از دين خدا هيچ چيزي بر جا نماند.

تروريست هايي كه امروزه آبروي دين را در جهان ريخته اند و از دين تصويري زشت و دل آزار در اذهان جهانيان ايجاد كرده اند دنباله رو چه كساني هستند؟ آيا از همان پيشگامان صدر نخست الهام نگرفته اند؟ فقط با اين تفاوت كه هر كس متناسب با زمانه خود عمل مي كند. آن يكي بيني تمام كساني كه ديدگاهشان با او مخالف است درهم مي كوبد و اين يكي كمربند انفجاري بر تن مي كند و حتي كساني را كه ديدگاه مخالف ندارند به كشتن مي دهد. شيوه و

روش عينا همان شيوه گذشته است.

از اين جاست كه مي گوييم بايد ائمه ظلال را بشناسيم تا از آنان تأثير نپذيريم و دين خود را از آنان فرا نگيريم. و همين است معناي فرمايش اميرمؤمنان عليعليه السلام كه فرمود: «بدانيد تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت.»

اگر در محله اي كه زندگي مي كنيد نوجوان فاسد و بزهكاري باشد، آيا درباره او به فرزند خودتان هشدار نمي دهيد؟ ممكن است شخص كج فهمي شما را به پرده پوشي و سرپوش نهادن بر افتضاحات پسر همسايه فرا خواند و بگويد، حتي اگر چيز ديدي در خاك كن! اما اگر بخواهيد اين طور عمل كنيد فرزند شما ايمن نخواهد بود و ممكن است با آن نوجوان فاسد دوست شود و به انحراف كشيده شود. لازم است كه خطر چنين نوجواني را به فرزندتان گوشزد كنيد و بگوييد كه ارتباط با او دين و دنيايش را به تباهي مي كشاند.

در اين جا ممكن است شخص ديگري بگويد: بايد براي حفظ وحدت و يكپارچگي محله سكوت اختيار كني و در اين باره به فرزندت چيزي نگويي. ولي شما مي بينيد كه صلاح فرزندتان و حفظ او از انحراف و بلكه مصلحت عمومي اقتضا مي كند كه واقعيت را با او در ميان بگذاريد.

اكنون مي پرسيم آيا در جهان چيزي مهم تر از چهره و آبروي دين داريم؟ يكي از مهم ترين سرچشمه هاي اعتقادي تروريسم همان ماجراهايي است كه گفتيم. يعني زير مشت و لگد گرفتن ها و جسارت به خانه پيامبرصلي الله عليه و اله. چنين ماجراهايي مهمترين آبشخور و الهام بخشِ تروريسم در گذر زمان بوده است.

كسي نگويد: اينها فقط مشتي بحث تاريخي

است. برعكس همين ها مباحث و قضاياي حال و آينده ماست. زيرا «تا واگذارندگان رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت و تا شكننده پيمان قرآن را ندانيد، با قرآن پيمان استوار نخواهيد ساخت». چه كسي پيمان قرآن را شكست؟ چه كسي وضوي پيامبرصلي الله عليه و اله را كه بارها در برابر چشم مردم انجام گرفته بود تغيير داد؟ چه كسي نماز آن حضرت را دستخوش دگرگوني ها كرد؟

آورده اند كه روزي معاويه به مدينه آمد و به نماز ايستاد و گفت: «الله اكبر، الحمدلله رب العالمين … ». به عبارت ديگر «بسم الله الرحمن الرحيم» نگفت. پس از پايان نماز مسلمانان زبان به اعتراض گشودندكه: اي معاويه، چرا چنين كردي؟ «بسم الله» را فراموش كردي يا آن را دزديدي؟

ممكن است عده اي بگويند: نه! نه! مبادا عليه معاويه چيزي بگوييد. در پاسخ اين افراد مي گوييم: كسي كه ماهيت واقعي معاويه را نشناسد، دين خود را از او فرا خواهد گرفت و او را كاتب وحي خواهد پنداشت و به پيروي از وي «بسم الله» را حذف خواهد كرد.

وانگهي چنين اشكالي قبل از هر چيز، خرده گرفتن بر اميرمؤمنان عليعليه السلام است. چرا كه آن حضرت پيش از ما درباره معاويه و تباهي هاي او سخن گفته بود. طرفه آن كه در خطبه بعدي مولاي متقيان به صراحت تمام از طلحه و زبير انتقاد مي كند. اگر كسي بگويد: از طلحه و زبير انتقاد نكنيد خواهيم گفت: آيا پيش از ما خود امام عليعليه السلام از آنان انتقاد نفرموده است؟

چندي پيش شخصي مي گفت: زبير صحابي برجسته اي است با بدگويي از او دل ما را نرنجانيد. من

به او مي گويم: چاره چيست كه خود اميرمؤمنان عليعليه السلام زبان به بدگويي از او گشوده است. ببينيد امام درباره طلحه و زبير چه مي گويد. حضرت مي فرمايد: «كل واحد منهما يرجوا الأمر له ويعطفه عليه دون صاحبه؛ هر يك از آنها حكومت را براي خود مي خواهد، نه رفيقش». «لايمتّان إلي الله بحبل ولايمدان إليه بسبب؛ هيچ پيوندي و نسبتي با خدا ندارند». ابن ابي الحديد ذيل اين خطبه مي گويد: «اين خطبه را حضرت درباره طلحه و زبير رضي الله عنهما ايراد داشت». ولي به روشني معلوم نيست «هيچ پيوند و نسبتي با خدا ندارند» چطور مي تواند با «رضي الله عنهما» جمع شود!

امام در ادامه مي افزايد: «كل منهما حامل ضبّ لصاحبه». ضَبّ (به معناي سوسمار) در فرهنگ عربي نماد كينه است. يعني هر يك از آن دو كينه ديگري را در دل دارد. اين دو تن سركردگان و فرماندهان يك سپاهند ولي كينة هم را در دل دارند. وقتي مي خواستند نماز صبح را اقامه كنند، هر كدام ديگري را هل مي داد و مي خواست خود پيشنماز باشد واين كار را آن قدر ادامه دادند كه نزديك بود آفتاب بزند. مردم به آنان گفتند: شما را به خدا اي صحابه پيامبر، آفتاب دارد طلوع مي كند! لذا مجبور شدند شخص سومي را براي امامت جماعت انتخاب كنند.

حضرت هم چنين درباره آن دو مي فرمايد: «وَ عَمَّا قَلِيلٍ يُكْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ! وَ اللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا الَّذِي يُرِيدُونَ لَيَنْتَزِعَنَّ هذَا نَفْسَ هذَا، وَ لَيَأْتِيَنَّ هذَا عَلَي هذَا؛ به زودي نقاب از چهره هايشان بر خواهند گرفت [وماهيتشان افشا خواهد شد]. به خدا سوگند، اگر به آنچه مي خواهند دست يابند، هر كدام جان

ديگري را مي گيرد و او را نابود خواهد ساخت.»

خطبه شقشقيه اميرمؤمنان را بنگريد و اگر انتقادي هست آن را متوجه خود حضرت كنيد. ايشان درباره ابوبكر مي فرمايند: «إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي. يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَي إلَيَّ الطَّيْرُ؛ نيك مي دانست كه پايگاه من نسبت به خلافت چونان محور است به آسياب. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است و پرنده از پريدن به قله ام گريزان». تا آن جا كه درباره ابوبكر و عمر مي فرمايند: «لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْها!؛ [خلافت را چون ماده شتري ديدند] و هر يك به پستاني از او چسبيدند و سخت دوشيدند.» و نيز درباره عمر مي فرمايند: «فصيّرها في حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ؛ خلافت را به راهي درآورد سخت ناهموار و دل آزار». تا اين كه مي فرمايند: «إِلَي أَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ؛ تا اين كه نفر سوم [عثمان] برخاست در حالي كه پهلوهايش [از شدت خوردن يا غرور] باد كرده بود و بين آخور و دستشويي سرگردان بود.» آيا تعبيري از اين آزار دهنده تر هست؟!

اين ماجرا را بگويم و سخن را تمام كنم. ابن ابي الحديد معتزلي سني در شرح نهج البلاغه مي گويد:

يحيي بن سعيد بن علي حنبلي كه معروف به ابن عاليه و از ساكنان ناحيه «قطفتا» در بخش غربي بغداد بود و يكي از شاهدان عادل آن منطقه به شمار مي رفت براي من نقل كرد و گفت: حضور فخر اسماعيل بن علي حنبلي فقيه، معروف به غلام بن ابن المني، بودم. (اين فخر اسماعيل بن علي داناترين حنبليان بغداد در فقه و مسائل خلاف

بود و تدريس مختصري هم در منطق داشت و داراي بياني شيرين بود. من او را ديده بودم و حضورش رفته و سخنش را هم شنيده بودم. او به سال ششصد و ده درگذشت). ابن عاليه مي گفت: در همان حالي كه ما پيش او بوديم و سخن مي گفتيم مردي از حنبليان وارد شد. او طلبي از يكي از مردم كوفه داشت و براي وصول طلب خود به كوفه رفته بودو از قضا رفتن او به كوفه مقارن با زيارت روز غدير بود و در آن حال او در كوفه بوده است. زيارت غدير مربوط به روز هجدهم ذي حجه است كه در آن روز در مزار اميرالمؤمنين عليعليه السلام آن چنان جمعيتي جمع مي شوند كه بيرون از حد شمار است.

ابن عاليه مي گفت: شيخ فخر اسماعيل شروع به پرسيدن از آن مرد كرد كه چه كردي و چه ديدي؟ آيا تمام طلب خود را گرفتي يا چيزي از آن بر عهده بدهكار باقي ماند؟ و آن مرد پاسخ مي داد. تا آن كه به فخر اسماعيل گفت: اي سرور من، اگر روز زيارتي غدير حضور مي داشتي مي ديدي كنار آرامگاه علي بن ابي طالب? چه رسوايي به بار آوردند و چه سخنان زشت و دشنام ها كه به صحابه دادند، آن هم آشكارا و با بانگ بلند و بدون هيچ گونه مراقبت و بيم و هراس. فخر اسماعيل گفت: آنان چه گناهي دارند. به خدا سوگند، كسي آنان را به چنين كاري گستاخ نكرد و برايشان اين در را نگشود مگر صاحب همان قبر. آن مرد پرسيد: صاحب آن قبر كيست؟ فخر اسماعيل گفت: علي بن ابي طالب است.

آن مرد گفت: سرورم، يعني علي اين سنت را براي آنان معمول داشت و ايشان را به آن راه برده و به آنان تعليم داده است؟ فخر گفت: آري به خدا سوگند. آن مرد گفت: اي سرور من، اگر علي در اين كار محق بوده است چه لزومي دارد كه فلان و فلان [ابوبكر و عمر] را دوست بداريم و اگر علي بر باطل بوده است چه لزومي دارد دوستدار او باشيم. به هر حال سزاوار است كه يا از او يا از آنها تبري بجوييم. ابن عاليه گفت: در اين هنگام اسماعيل شتابان برخاست و كفش هايش را پوشيد و گفت: خداوند اسماعيل را لعنت كند اگر پاسخ اين مسئله را بداند و به اندروني خود رفت. ما هم برخاستيم و رفتيم.

نكته اي كه بنده در حاشيه اين ماجرا مي افزايم اين است كه علي بن ابي طالب? نبود كه اين در را براي آنان گشود، بلكه خدا گشاينده اين در بود و اگر خرده و اعتراضي هست بايد آن را متوجه قرآن كريم كنيد. در جاهاي مختلفي از قرآن شاهد جملات تند و گزنده اي نسبت به برخي از صحابه پيامبرصلي الله عليه و اله هستيم. براي نمونه خداي متعال در سوره احزاب مي فرمايد: «وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ؛ هنگامي كه منافقان مي گويند.» اين منافقان چه كساني هستند؟ آيا از صحابه رسول خدا نبوده اند؟

نيز: «وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا؛ بيمار دلان گفتند: خدا و پيامبرش جز فريب وعده اي به ما ندادند.»

گوينده اين سخن چه كسي بوده است؟ بي ترديد او از اصحاب پيامبر بوده است و خداي متعال در

اين جا به ما خبر مي دهد كه برخي از صحابه مي گفتند: خدا و رسول ما را فريب داده اند. (طبعاً همه صحابه چنين نبوده اند و فقط عده اي از آنان مورد نكوهش واقع شده اند. روشن است كه صحابه بزرگواري چون ابوذر، سلمان، مقداد، عثمان بن مظعون و مانند آنان جايگاهي بس ارجمند دارند.)

اصلا در قرآن سوره مستقلي به نام «منافقون» وجود دارد. همين طور در سوره توبه از بسياري از آنان ياد شده است و حتي گفته اند برخي از صحابه از سوره توبه مي ترسيدند و مي گفتند: هيچ يك از منافقان نيست كه خدا در اين سوره رسوايش نكرده است. خداي متعال در سوره توبه مي فرمايد: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ؛ و از آن پس تا روزي كه با خدا ملاقات كنند، به كيفر پيمان شكني و دروغ گويي، نفاق در دلشان بر قرار است.» يعني در ميان صحابه منافقاني بودند كه با خداي متعال پيمان شكني كردند و حتي در ميان آنان افراد فاسق نيز ديده مي شدند.

اين آيه از سوره حجرات را ملاحظه كنيد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَي مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ؛ اي مؤمنان، اگر فاسقي براي شما خبري آورد درباره آن تحقيق كنيد. مبادا نادانسته به مردم آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.» شخص بزهكاري كه در اين آيه از او سخن رفته چه كسي است؟ او يكي از صحابه پيامبرصلي الله عليه و اله مي باشد و كسي جز وليد بن عقبه نيست.

بر اين اساس كسي كه باب اين

سخنان را گشود، علي بن ابي طالب? و خطبه شقشقيه ايشان نبود، بلكه خدا در قرآن كريم آغاز گر اين راه بود.

امام مي فرمايند: «بدانيد كه تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت و تا شكننده پيمان قرآن را ندانيد با قرآن پيمان استوار نخواهيد ساخت و تا واگذارنده قرآن را به جا نياوريد در قرآن چنگ نتوانيد انداخت». اما پرسش اين جاست كه از كجا اين شناخت ها را به دست آوريم؟ خود حضرت فرموده اند: «فَالَْتمِسُوا ذلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ؛ آن را در نزد كساني جوييد كه اهل آنند.» ابن ابي الحديد در شرح اين فقره مي گويد: منظور حضرت خود اوست. يعني اين دريافت را از علي بن ابي طالب? بخواهيد.

«فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ. هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ؛ لَا يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَ لَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ؛ آنان زنده كننده دانش اند و نابودكننده ناداني. همان كساني كه حكم كردنشان شما را از علمشان خبر مي دهد، و خاموشي شان از سخن گفتن شان، و ظاهرشان از باطنشان. نه با دين مخالفت و نه در آن اختلاف مي كنند.»

آري آنان مانند كساني نيستند كه با جسارت و شجاعت تمام (!) بر آيات قرآن خط بطلان مي كشند. بلكه سخن آنان يك سخن و از سرچشمه وحي الهي سرچشمه گرفته است. «فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ، وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ؛ دين در ميان ايشان شاهدي راست و خاموشي گوياست.»

وصلي الله علي محمد وآله الطاهري

پي نوشتها

. ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص259 (الحكم المنسوبه إلي اميرالمؤمنين، حكمت 24).

. شرح نهج البلاغه، ج10، ص177.

. همان، ص178.

. آل عمران (3)،

آيه 144.

. شرح نهج البلاغه، ج10، ص174.

. همان، ص111.

. دراسة و تحليل حول الهجوم علي بيت فاطمة عليها السلام، نوشته عبدالزهرا مهدي.

. منهاج السنة النبوية، ج8، ص291.

. احزاب (33)، آيه33.

. نهج البلاغه، خطبه 147.

. توبه (9)، آيه 60.

. بقره (2)، آيات 229 و 230.

. بقره (2)، آيه183.

. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، ج17، ص40.

. نهج البلاغه، خ148.

. يعني جمع ميان «الله» و «لات و عزي» ممكن نيست. همان طور كه جمع ميان محمد صلي الله عليه وآله و ابوجهل يا موسي و فرعون و يا هابيل و قابيل از باب صلح كل ناممكن است بلكه بايد قدر مسلم از يكي از دو طرف بيزاري بجوييم.

. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص307 و 308.

. احزاب (33)، آيه 12.

. توبه (9) آيه 77.

. حجرات (49)، آيه 6.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109