رساله توضيح المسائل مطابق با فتاواي حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد محمد حسيني شيرازي (ره)

مشخصات كتاب

سرشناسه : حسيني شيرازي، محمد، 1305 - 1380

عنوان و نام پديدآور : رساله توضيح المسائل مطابق با فتواي محمد حسيني شيرازي

وضعيت ويراست : [ويراست 3]

مشخصات نشر : تهران : تابان: شهريور، 1380.

مشخصات ظاهري : 576 ص.

شابك : 12000 ريال 9644370295 :

يادداشت : عنوان اصلي: المسائل الاسلاميه.

يادداشت : چاپ چهلم: 1380.

يادداشت : عنوان عطف: توضيح المسائل.

يادداشت : عنوان روي جلد: رساله توضيح المسائل با ضافه مسائل جديد مطابق با فتواي محمد حسيني شيرازي.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

عنوان روي جلد : رساله توضيح المسائل با ضافه مسائل جديد مطابق با فتواي محمد حسيني شيرازي.

عنوان عطف : توضيح المسائل.

عنوان ديگر : رساله توضيح المسائل با ضافه مسائل جديد

عنوان ديگر : توضيح المسائل

موضوع : فقه جعفري --- رساله عمليه

رده بندي كنگره : BP183/9/ح5م5041 1380

رده بندي ديويي : 297/3422

شماره كتابشناسي ملي : م 83-25996

جامعه و نظام اسلامى

اشاره

ترديدى نيست كه آيين اسلام برنامهٴ خاصى براى زندگى اجتماعى بشر در نظر گرفته وسعادت جامعه را با قوانين عملى و معيارهاى اخلاقى و معنوى تأمين مىكند و تا قبل از نيم قرن مقررات اجتماعى اسلام، كم و بيش بر كشورهاى اسلامى حكومت مىكرد و گاهى نمونه هايى از تمدن اسلامى به گوش مىخورد كه بىنهايت چشمگير و حيرت انگيز بود. اسلام جوابگوى نيازمنديهاى مردم دنيا و برطرف كننده مشكلات جهان بشريت است و اگر حكومت اسلامى به طور صحيح و درست و منطبق با قوانين و احكام دين بر جهان حاكم شود، دنيا همانند بهشت، خوش كامى همگان را به همراه خواهد داشت، از اين رو زمينه اين پرسش فراهم مىشود كه اين آيين چيست و چگونه جوابگوى سعادت وخوشبختى جوامع مختلف مردم دنياست؟ در دورانى

كه بشر بر اتم و انرژى دست يافته و قدرت علمى او از محدوده زمين خارج شده است و در زمانى كه موشكها و سفينه هاى او به فضا نفوذ كرده و از طرفى طرح جنگ ستارگان بر افكار او حاكم است. آيا اسلام توان اداره جامعه و قابليت بازگشت به عرصه حكومت را دارد؟ آيا اگر به قدرت برسد موقعيت سازنده و مثبتى براى حل مشكلات جهانيان دارد؟ اين پرسش ها نيازمند به پاسخ بوده كه در صفحات آينده روشن خواهد شد چگونه اسلام توانايى اداره بشر در تمام ابعاد و شئون مختلف زندگى را داراست و چگونه احكام الهى و دستورات آن با كيفيت ها و واقعيت هاى سياسي، اجتماعى، اقتصادى جهان بشريّت منطبق مىباشد.

سياست

اسلام قوى ترين و سازنده ترين سياست و روش اداره مملكت را بر اساس آزادى، حفظ مصالح عمومى، عدالت اجتماعى و آرامش همگانى جامعه قرار داده و با در نظر گرفتن هدفهاى اساسى زندگى در محور نوع دوستى و برادرى، همهٴ ملتها را يكسان دانسته و فرموده است: (بر نيكى و پرهيزكارى يكديگر را كمك كنيد نه بر گناه و دشمنى)(1). امتيازات خيالى اجتماع را كنار زده، تمام پيروان خود را برادر يكديگر قرار داده است(2). دقيقا سياستى كه پيشوايان معصوم اسلام با بهترين روش عملى در دوران حكومت ظاهرى خويش پايه گذارى نمودند داراى هدفى عالى و روشن بوده، اجتماع را از آتش اختلاف، بيچارگى، فقر، ندارى، نادانى، نگرانى واضطراب دور كرده و امنيت عمومى، رفاه و آسايش اجتماعى در سايه تقوى را براى آنها به ارمغان آورده است. اسلام به منظور حفظ حقوق و منافع اجتماع،

هر فرد از افراد امّت را مسئول دانسته و فرموده است: (همهٴ شما نسبت به رعيت خود مسئوليت داريد) و (كسى كه در جامعهٴ اسلامى صبح كند و نسبت به كارهاى مسلمانان اهميّت ندهد و خود را مسئول نداند مسلمان نيست) بدين و سيله روحيهٴ بىتفاوتى و حربهٴ (به من چه) و (مرا چكار) را با قاطعيت رد كرده است. اسلام براى جلوگيرى از ظلم، استبداد وخودكامگى شيوه حكومت وراثتى، سلطنتى و تك حزبى را كنار گذارده و مقدرات اداره كشور اسلامى را(3) به صورت شورا و اكثريت آراء، در كف با كفايت دولت اسلامى قرار داده است و حق زمامدارى را در زمان غيبت، به شوراى فقهاى مراجع مىدهد كه افرادى مؤمن، با شخصيتى ممتاز و فقهايى جامع الشرايط مىباشند و از ويژگى عدالت و مديريت برخوردارند و از طرفى هر يك از افراد امت اسلامى، در حق انتخاب آنها آزاد بوده و تا زمانى كه هريك فاقد يكى از اين شرائط نشده است در مقام رهبرى باقى مىماند وگرنه شخص ديگرى را كه داراى خصوصيات ويژه باشد براى زمامدارى برمىگزينند. و همچنين امت اسلامى از آزادى كامل در انتخابات براى تشكيل مجلس برخوردار بوده تا مجلس در چهار چوب اسلام و قوانين كلى آن كه درعصر غيبت توسط فقهاى عادل و علمايى كه آشنايى كامل به مسائل دينى، امور اجتماعى و دنيايى اسلام دارند و از طريق قرآن، روش معصومين(ع) (سنت)، عقل و اجماع فقها به دست مىآيد، آن را بر موارد جزئى و نمونه هاى خارجى تطبيق و پياده نمايند و در صورتى كه مقرراتى از آن اصول منشعب شود آنها را

معين و سپس براى اجرا به قوه مجريه ومسئولين دولت اسلامى ابلاغ نموده، تا آنان با كمال صداقت و دلسوزى براى حفظ عدالت، امنيت و رفاه عمومى اقدام نمايند. حكومت اسلامى موظف است در سايه اين قوانين الهى از تمام وسايلى كه مايه ترقى فرهنگ و سطح فكر جامعه و سبب گسترش رفاه و ارتقاى سطح زندگى مردم است استفاده كرده، ريشهٴ فقر و محروميت مردم را از بين ببرد و اقتصاد اسلامى را متبلور و تمام ابعادش را پياده كند.

اقتصاد

سيستم اقتصادى اسلام عبارت از: تنظيم قوانين اسلامى بر اساس آزاديهاى فراوان، عدالت اجتماعى و فردى، حل مشكل اختلاف طبقاتى، روابط اقتصادى سالم جامعه توأم با اصول اعتقادى و بر اساس معيارهاى اخلاقى اسلامى مىباشد، از اين رو اسلام بهترين شكل اقتصاد را به دنيا عرضه نموده و ثروت اندوزى به هر نحوه و از هر طريق كه در سرمايه دارى كاپيتاليسم است و نيز سلب آزادى فرد و بىبهره نمودن افراد جامعه از شئون اقتصادى را كه در سوسياليزم و كمونيزم است كنار زده، شخصيت فرد و جامعه را محترم شمرده، مالكيت خصوصى و ثروتى را كه نتيجه عمل انسان از طريق كارهاى مشروع و غير حرام باشد به شرط پرداخت حقوق شرعى، معتبر دانسته است و چون برنامه اقتصادى جامعه اسلامى توأم با عقيده و اخلاق است، هركس بايد شخصاً برنامه مالياتى خود را تنظيم و حقوق واجبش را به حاكم شرع يا نمايندهٴ او تسليم نمايد كه ما به طور فشرده وجوهات اسلامى را بيان مىنماييم: 1 _ خمس يا 20٪ از اضافى در آمد هر انسان كه بعد از در

نظر گرفتن مخارج ساليانه و هزينه زندگى مناسب و درخور شأن او، به حاكم شرع كه همان مرجع تقليد است پرداخت مىشود و همچنين 20٪ از معدن، اموالى كه به وسيله غواصى به دست مىآيد، گنج، ثروت حلالى كه با حرام مخلوط شده، غنايم جنگى و زمينهاى خاصى كه در كتب مفصل فقه ذكر شده است. 2 _ زكات، كه تنها در اشياء خاصى قرار داده شده و عبارت است از: گندم، جو، خرما، كشمش، طلا، نقره، شتر، گاو، گوسفند. و مقدارى زكات گندم، جو، خرما و كشمش در صورتى كه به وزن تقريبى 847 كيلو گرم برسد و پس از كسر مخارج در صورتى كه از آب رود و باران تغذيه شده 10٪ و اگر به وسيله دلو و ... آبيارى شده 5٪ و اگر از هر دو استفاده شده 5/7٪ مىباشد. و در صورتى كه وزن طلاى سكّه دار به پانزده مثقال و وزن نقرهٴ مسكوك به 105 مثقال برسد طبق شرايطى بايد از هركدام 5/2٪ پرداخت نمايند. شتر،گاو وگوسفند نيز با رسيدن به حد نصاب و با شرايط خاصى مشمول زكات مىگردد. 3 _ خراج يا ماليات زمينهاى خراجيه كه مسلمانان در جنگ از كفار گرفته اند، دولت اسلامى از عين محصول زمين يا قيمت آن از كشاورزان، طبق قراردادى كه بر حسب تشخيص حاكم شرع و رضايت كشاورزان بسته شده است، دريافت مىكند. 4 _ جزيه يا ماليات سرانه اقليتهاى مذهبى كه در سايه حكومت اسلامى از امنيت و مزايا برخوردار و تحت شرايط خاصى در مملكت اسلامى زندگى مىكنند و در مقابل، خمس و زكاتى از آنها دريافت نمىشود. و

دولت اسلامى به هيچ وجه حق دريافت مالياتى غير از اين چهار قسم را ندارد، مگر اينكه شوراى فقهاى مراجع ضرورت آن را تشخيص دهند كه در اين صورت، به عنوان قانون دايمى نخواهد بود. و با توجه به حمايت اسلام از محرومان مركزى به نام (بيت المال) در دولت اسلامى مقرّر گرديده است، زيرا در هر جامعه اى افرادى از كار افتاده، بيمار، معلول، بىسرپرست، يتيم و غيره وجود دارد كه بايد در تحت حمايت قرار گيرند و بيت المال موظف است آنها را اداره نمايد، بيت المال علاوه بر آن وظيفه دارد نياز جامعه اسلامى را در همه امور عمرانى با ايجاد امكانات و شرايط پيشروى جامعه همگام با پيشرفتهاى زمان برآورده نمايد، همچنين وظيفه ايجاد فضاى مناسب جهت توسعه امور كشاورزى و كارخانجات صنعتى به نحوى كه جامعه اسلامى خودكفا بوده و دست نياز به سوى بيگانگان دراز ننمايد بر عهده اوست، همچنين گسترش فرهنگ عموم مردم، نشر فرهنگ غنى اسلام، جديت در مسأله بهداشت عمومى، فراهم آوردن امكانات و وسايل بهداشت، تأمين اصول بهداشت براى مردم، رفع كمبودهاى اقتصادى با بسط دادن بازارهاى بازرگانى و اداره فردفرد آحاد نيازمند جامعه در مسألهٴ ازدواج، سرمايه براى كسب، تهيهٴ محل كسب، مسكن، دارو، درمان، تهيهٴ مقدمات سفر، رسانيدن افراد درمانده و غريب به وطن و محل زندگيشان، كمك براى تحصيل و صدها مورد ديگر بر عهدهٴ بيت المال بوده و شخص نيازمند مستقيما به بيت المال مراجعه و با سهولت، نيازهاى خود را برطرف مىنمايد. مخارج بيت المال و ساير بودجهٴ دولت اسلامى از طريق منابع در آمد فوق به ضميمهٴ تجارتهاى آزاد

و املاك عمومى از قبيل نفت و ساير مباحات تأمين مىگردد البته به شرطى كه به حق مردم ضرر نرسد. از طرفى در دولت اسلامى كارمندان كمى استخدام مىشوند و بسيارى از ادارات رايج امروزى در مملكتها كه تنها تشريفاتى و ساختهٴ تصورات و اوهام بوده و به هيچ وجه مورد لزوم جامعه نيست، بلكه مانع برخوردارى امّت از آزاديهاى شرعى و عقلى مىباشد، در دولت اسلامى حذف گرديده و بيشتر كارهاى دولت را مردم آزادانه با سرمايه گذارى خصوصى در خدمات عمومى و غيره انجام مىدهند. و در نتيجه مخارج و هزينه هاى دولت اسلامى تقليل يافته، ذخيره هاى ارزى و اموال عمومى دولت افزون گرديده، از طريق بانكها كه منطبق با احكام اسلامى اداره مىشوند، چرخهاى اقتصاد جامعه به حركت در مىآيد، در بانك اسلامى هيچ گونه ربا وجود ندارد، به كليه وامهايى كه بانك به افراد مىدهد يا وام مىستاند، سودى تعلق نخواهد گرفت، تنها از طريق درآمدهاى شرعى از قبيل مضاربه بانك با بازرگانان، كشاورزان، صنعتگران و بالعكس، دريافت و پرداخت حواله جات، رهن، تجارت با سرمايهٴ موجود، صرافى و خريد اسناد و چكهاى مدت دار به شرط وصول، مخارج بانك تأمين و حقوق كارمندان پرداخت مىشود و در صورت بروز هرگونه كمبود، بيت المال موظّف به تأمين كسرى آن مىباشد.

ارتش

ارتش و مقرّرات نظامى در اسلام به عالى ترين نحو، بيان شده است، در اسلام خدمت سربازى اختيارى بوده و هيچ گونه جبرى در كار نيست، مگر در صورت بروز اوضاع و شرايط استثنايى كه مورد تأييد شوراى فقهاى مراجع قرار گيرد. بنا بر اين دولت اسلامى موظّف است ميدانهاى

گسترده با انواع سلاحها در مراكزى خاص تأسيس كند و مردم را بدون تبعيض طبقاتى براى آموزش و فراگيرى فنون مختلف رزمى و دفاعى دعوت نمايد و با روشى آسان، تمام افراد ملت را آموزش داده و از رموز دفاع آگاهشان سازد، بدين وسيله از سويى بودجه سنگين و سرسام آور نظامى را از دوش دولت برداشته و از طرف ديگر، تمام آحاد ملت را در اين مسأله حياتى شركت داده، در عين اينكه آنان را از آغوش گرم خانواده دور نكرده، از كسب و كار، يا ادامه تحصيل و ساير جهات اجتماعى باز نداشته است. اسلام تهيه و ساخت وسايل جنگى و ادوات دفاعى جهت محافظت از حريم اسلام و مسلمين را لازم بلكه ضرورى مىداند و مىفرمايد: (آنچه در توان داريد براى دفاع از خود در برابر دشمن آماده نماييد)(4). البته اسلام مكتب صلح و آرامش است نه عامل جنگ و آتش افروزى: ( اى كسانى كه ايمان آورده ايد در صلح و امنيت داخل شويد)(5). اسلام هيچ گونه تعدى و تجاوز را روا نمىدارد و با تمام قوّت از صلح وامنيت در داخل و خارج كشور اسلامى پشتيبانى مىكند و هر دولتى كه آمادهٴ عقد قرارداد مسالمت آميز با دولت اسلامى باشد با چهره گشاده از آن استقبال كرده و به مصداق: (هرگاه آنها آمادگى برقرارى صلح داشته باشند تو نيز صلح را بپذير)(6). صلح و آرامش را به دنيا هديه مىكند.

مفاسد اجتماعى

اسلام در مورد جبههٴ داخلى با از بين بردن آلودگيها و برخورد هشيارانه با جرايم، به مبارزهٴ با علل و انگيزه هاى اصلى جنايات و پليديها كه از محدودهٴ فقر

و گرسنگى، نادانى و بى فرهنگى، كششهاى غريزى و جنسى، كينه توزى و عداوت و مشكلات روحى و اجتماعى بيرون نيست، پرداخته و با از بين بردن فقر و علل آن، به وسيلهٴ ايجاد كار و اشتغال، به كارگيرى بيكاران و هدايت آنها به راه سعادت و نجات، مانع از بروز سرقت و سقوط در آلودگيها مىگردد، با جلوگيرى از مصرف مشروبات الكلى، ايجاد مراكز بهزيستى و بازپرورى و محيط هاى سالم ورزشى و تفريحى، جوانان را از آلودگى، اعتياد و هرزگى نگهدارى مىنمايد و به زندگى شرافتمندانه و با سعادت سوق مىدهد، با جلوگيرى از سبكسرى زنان، دختران و بىحجابى آنها، از گسترش فحشا و انحراف ممانعت نموده، حيا و عفّت عمومى را به اجتماع نويد مىدهد و با ارائه روش صحيح زندگى و راه سعادت و نجات، ريشه اضطراب، دلهره و ناراحتيهاى روحى را از مردم برداشته، از سقوط معيارهاى اخلاقى و ارزشهاى معنوى جامعه جلوگيرى مىنمايد، اساس و پايه هاى بدبينى، دشمنى، كينه توزى و انتقام جويى را برهم زده، جانشين صالحى براى آن به نام (عفو) قرار مىدهد و مشكلات اقتصادى و اجتماعى را با دخالت (بيت المال) حل مىنمايد، تاريخ گواه زندهٴ اين مدعى است، زيرا در مدت چهار قرن در كشور پهناور اسلامى كه بيش از نصف جهان را فرا گرفته بود، بيش از شش نفر مورد اجراى حكم شرعى دزدى قرار نگرفتند. از طرفى يكى ديگر از امتيازات قوانين كيفرى اسلام، فوريت انجام كيفر و محدود بودن جنايات است. و بدين جهت در حكومت اسلامى ارزشى براى قوانين دست و پاگير بشرى وجود ندارد و بيشتر جرايمى كه

در عصر كنونى جرم شناخته شده، مجازات آن از نظر اسلام مردود است، بنا بر اين در حكومت اسلامى نيازى به زندان، به مفهوم گستردهٴ آن در دنياى امروز نيست، بلكه با انجام كيفرهاى خاصى كه در فقه بيان شده مسألهٴ جرم و كيفر جنايت فوراً خاتمه مىيابد، البته خطاهايى وجود دارد كه در اسلام كيفر زندان براى آن تعيين شده، مانند ثروتمندى كه در تعهّد خود نسبت به شخص طلبكار بىاعتنايى مىكند، اسلام اجازه زندانى كردن چنين فردى را داده است.

قضاوت

بهترين روش دادگسترى و قضاوت در اختيار مسلمين است كه بدون تشريفات اضافى و پرونده سازيهاى حرفه اى، هركس ادعا و يا شكايتى داشته باشد مىتواند به قاضى مراجعه كرده و ترتيب كار وى بدون معطلى صادر مىشود، از اين رو در اسلام واجب است قاضى مردى مؤمن، عادل فقيه در مسائل قضاوت بوده و بدون تشريفات و مراسم اضافى همه دعاوى را بررسى كرده و با تحقيق از شهود عادل بر اساس مقررات اسلام به عدالت قضاوت كند، از اين رو در زمان حاكميت اسلام، شهرهاى پر جمعيت را تنها يك قاضى اداره مىكرد و هيچ گونه مشكل قضايى به صورتى كه امروز، دنيا دست به گريبان آن است وجود نداشت.

آزادى

دين اسلام، بهترين و بيشترين آزادى را براى جامعه به ارمغان آورده، كه جهان امروز با تمدن به ظاهر پيشرفته و اعلاميهٴ حقوق بشر، خواب آن را هم نديده است، اسلام همان گونه كه مردم را از چنگال بندگى و بردگى اوهام و خرافات آزاد ساخت، به آنان آزادى انتخاب عقيده و فكر و آزادى اظهار و اثبات آن را داده است، مشروط بر اينكه مخرّب و مسموم نباشد و به اخلاق و عفّت عمومى لطمه نزند، اسلام پيروان خود بلكه ديگر انسانها را از تمام آزاديهاى مدنى برخوردار كرده است، از جمله: 1 _ آزادى در كسب و تجارت، هر فردى از افراد جامعه مىتواند هر كالايى كه بخواهد وارد يا صادر كند و هيچ گونه منعى براى او نيست، نه گمركى در بين است و نه عوارضى، نه شرط و شروط و قوانين دست و پاگير و محدود كننده اى، مگر

درمورد كالاى حرام كه اسلام اجازهٴ خريد و فروش آن را نمىدهد، مانند شراب فروشى، ساختن آلات قمار و كارخانه مشروب سازى. همچنين به پيروان خود، معامله اى را كه پاى ربا در آن باشد اجازه نداده است، زيرا رباخوارى ربودن دسترنج ديگران است، از طرفى كاسب حق احتكار و ذخيره كردن كالاهاى خوراكى كه مورد نياز جامعه است را ندارد و اجازهٴ غش و تقلّب در اجناس نيز به وى داده نشده است. 2 _ آزادى كشاورزى، هر مسلمانى مىتواند از زمينهاى باير به هر مقدارى كه مىخواهد كشت نمايد: (من أحيى أرضا ميتة فهى له) هركس زمين بايرى را زنده و آباد كند آن زمين در اختيار و ملك اوست، البته مسألهٴ احياء مشروط است به اين كه سبب تضيع حق ديگران نگردد، بنا بر اين در اسلام مسأله اى به نام (اصلاحات ارضى) به شكلى كه امروزه شرق و غرب، كشورهاى جهان سوّم را به آن مشغول كرده اند نيست. 3 _ آزادى عمران، آبادانى و ساختمان، در اسلام هر شخصى مىتواند زمين را به نحوى كه مىخواهد آباد كرده و مسكن بسازد، به شرط آنكه تجاوز به حق ديگران ننمايد و از نظر اسلام هيچ گونه عوارضى نسبت به كارهاى ساختمانى تعلّق نمىگيرد و دولت اسلامى حق دريافت حتّى يك ريال بابت زمين يا ساختمان و يا تحت عناوين ديگر را ندارد. 4 _ آزادى صنعت، هر مسلمانى آزاد است بدون هيچ شرايطى هر نوع كالاى صنعتى را توليد نمايد، مگر توليد محرّمات مانند مشروب سازى و ... 5 _ آزادى انتخاب شغل و كار، مانند شكار، ماهى گيرى، استخراج معادن

و تصرف و به دست آوردن چيزهايى كه حلال است. و دولت اسلامى حق جلوگيرى يا گرفتن عوارض و يا ايجاد موانع را ندارد. 6 _ آزادى مسافرت، رفت و آمد و انتخاب مسكن، هر فردى در انتخاب كشور و خانه ، آزادى دارد و سفر به هر كشور ومنطقه اى نيز حق اوست و مسألهٴ رنگ، زبان، نژاد هيچ گونه امتيازى نمىآورد و با وجود اين آزاديها موضوع كارت شناسايى، شناسنامه، گذرنامه، دفترچه اقامت، رواديد و ... معنى ندارد، مگر شرايط و مشكلات خاصى اقتضاى بعضى از آن را بنمايد و مورد تأييد شوراى فقهاى مراجع قرار گيرد. 7 _ آزادى فعاليت هاى اجتماعى به استثناى آنچه كه اسلام حرام كرده كه محرمات بسيار كم مىباشد، بنا بر اين اسلام تجسّس را حرام كرده و دايره اى به اين نام نداريم. و در اثر آزادى فعاليت در اسلام، هر فرد يا گروهى از آزادى كامل بيان، قلم، تشكيل احزاب، جمعيّت ها و انجمنها، جمع آورى كمكهاى نقدى، تهيه و تاسيس روزنامه، مجله، ايستگاه راديو و تلويزيون و ... بهره مند خواهد بود. 8 _ آزادى در كارهاى فنى و حرفه اى، هركس به هركار و حرفه اى كه مايل است و در آن سر رشته دارد (مگر كارهاى حرام) مىتواند مشغول گردد، بدون آنكه نيازى به كسب اجازه يا دريافت پروانه اى باشد. همچنين مسائل ديگرى از قبيل تجهيز و دفن ميّت محتاج به جواز دفن و ... نيست، به اين ترتيب دولت و مردم از شرّ اين ادارات راحت شده و هزينه هاى بىمورد و حقوق كارمندان اضافى، صرف جهات عمرانى و پيشبرد

فرهنگ مردم خواهد شد.

فرهنگ

يكى از وظايف دولت اسلامى، گسترش فرهنگ به زيباترين و بهترين صورت مىباشد، اسلام آموزش دانش و علم را بر هر فرد مسلمان لازم دانسته و دولت اسلامى را نسبت به تهيه مقدمات آن ملزم ساخته است، در اينجا اين پرسش پيش مىآيد كه با اين همه تأكيد اسلام بر تحصيل علم و گسترش دانش چرا مسلمانان در اين مسأله داراى انحطاط و در اين مرحلهٴ از عقب ماندگى قرار دارند؟ با مراجعه و دقّت در تاريخ مسلمانان روشن مىشود: مبدأ عقب ماندگى مسلمين از هنگامى است كه از پيروى دستورات سازنده و حياتبخش اسلام سر باز زده و اصالت خود را فراموش كردند و با غرق شدن در ماديات و انحطاط فكرى، فرهنگ درخشان خويش را زير پا نهادند. تا قبل از بروز انحرافات فكرى در آنان به اعتراف دانشمندان جهان غرب و محقّقين تاريخ، فرهنگ و تمدن اسلام بر جهان سيطره داشت و ديگر كشورها را تحت الشعاع قرار داده بود، حتى در مقايسهٴ كتاب، كتابخانه، مدارس و دانشمندان آن زمان، به ويژه با در نظر گرفتن كمبود وسايل و امكانات در آن روزگار، بر مدارس و كتابخانه ها و دانشمندان امروزى برترى داشت و اگر مسلمانان به گسترش فرهنگ اصيل اسلامى توجّه بنمايند دوباره آن عظمت و شوكت از دست رفته باز خواهد گشت، در اين راه مسلمانان مىتوانند با تاسيس مدارس، روزنامه ها، مجلات، راديو، تلويزيون، سينما و تآتر، در محدودهٴ مقررات اسلام، دور از مفاسد بىبند و بارى و با پاك كردن آلودگيها و تاسيس مؤسسات مختلف علمى و فرهنگى و هنرى، سطح فرهنگ جامعه را

بالا برند.

بهداشت

سلامتى و بهداشت بدن و محيط زيست از نظر اسلام مورد اهميّت بوده و از سه طريق نسبت به آن اقدام نموده است. 1 _ پيشگيرى از نفوذ و گسترش بيماريهاى ناشى از مشروبات الكلى، زنا، هم جنس بازى، موسيقى، قمار كه علاوه بر جريحه دار كردن اجتماع و عفّت عمومى، هريك از اين مفاسد، اثر نامطلوب و مخرّبى بر سلامتى فرد فرد جامعه دارد. اسلام تمام اين مفاسد را نفى و حرام دانسته و از طرف ديگر برنامه هاى مثبتى براى بهداشت زندگى ارائه نموده است، مانند تأكيد بر نظافت و پاكيزگى، حجامت، ماساژ با روغن، سرمه كشيدن، مسواك كردن، برطرف كردن موهاى اضافى بدن، ازدواج، روزه گرفتن و بيان دستورات بهداشتى، كيفيت خوردن و آشاميدن و ... 2 _ درمان، به وسيله معرفى غذاها و داروهاى مناسب كه به آسانى در دسترس بوده و در نتيجه بيمارى كه كهنه و مزمن نشده به سرعت از بين مىرود، اين برنامهٴ دارويى به طور گسترده دركتابهاى: طب النبى(ص)، طب الائمّه(عليهم السلام)، طب الصادق(ع) طب الرضا(ع) و ... ذكر شده است. از طرفى اسلام پيشرفت صحيح علمى و پزشكى را نيز تأييد مىنمايد. 3 _ كنترل و سفارش شديد پزشكان، كه آنها را مسئول دانسته، پزشكى را وظيفهٴ انسانى مىداند و به صورت يك قانون مىفرمايد: اگر پزشك در تجويز دارويى كه به بيمار مىدهد دچار اشتباه شود ضامن است. بدين وسيله پزشك را وادار به دقّت و مواظبت بيشترى مىنمايد. اسلام، بدين وسيله بهداشت عمومى را براى پيروان خود تأمين كرده كه نياكان و پدران ما از آن بهره مند بودند، امّا متأسّفانه

طب جديد با تمام پيشرفتش از تأمين بهداشت عمومى جامعه عاجز است. و امروزه معمولاً در هر خانه اى، بيمارى افسرده يا بيمارانى رنجور وجود دارند و اگر روزى خطوط اصلى بهداشت اسلامى به جامعه باز گردد و از تجربيات طب قديم و پيشرفتهاى طب جديد در كنارهم استفاده گردد مىتوان در مدّت زمان كوتاهى بشريت را از شر بيمارى هاى خانمانسوز نجات بخشيد تا تمام افراد جامعه بدون دلهره، اضطراب، افسردگى و رنج جسمى و روحى در زندگى خود موفّق باشند.

تشكيل خانواده

اسلام مسأله ازدواج را كه پاسخ به گرايش و كشش طبيعى زن و مرد به يكديگر است، بسيار مورد توجه قرار داده و فرمود: (در اسلام چيزى محبوبتر از ازدواج پايه گذارى نشده است) و سفارش فراوانى بر تشكيل خانواده نموده، حتى ازدواج را وسيلهٴ نگهدارى نصف دين دانسته است: (هركس ازدواج كند نصف دين خود را نگهدارى نموده است) و سن ازدواج را در اولين مرحله اى كه نياز غريزى و كشش جنسى در انسان زمينه پيدا مىنمايد قرار داده است و محدوديت سنى براى ازدواج در نظر نگرفته، بنا بر اين دختر با كامل شدن نه سال و پسر در پانزده سالگى مىتواند ازدواج كند، البته مسألهٴ كفو بودن طرفين و صلاحيت آنان براى همسرى را از نظر دور نداشته است و بدين وسيله تمام ابعاد قضيه را تحت نظر گرفته تا زن و مرد مسلمان با ايجاد زندگى مشترك كشش غريزى خود را تأمين و از سقوط در منجلات هولناك فحشاء محفوظ بمانند، از طرفى اسلام از اختلاط ناشايست زن و مرد و دختر و پسر جلوگيرى نموده و بر

مسأله حجاب تأكيد مىنمايد، روشن است بدين وسيله مفاسد اجتماعى تقليل گشته، روابط خانوادگى مستحكم و كانون داخلى خانواده ها با صفا، محبت، صميميت، درستى، پاكدامنى و همبستگى كامل اداره خواهد شد و هركدام از زن و مرد در سايه معيارهاى ايمان و فضايل اخلاقى وظايف داخلى و خارجى خانواده را انجام مىدهند، زن مسئوليت حفظ كيان داخل خانه را بر عهده دارد و نيازمنديهاى عاطفى و روحى مرد را تأمين مىنمايد، مرد نيز نيازهاى خارجى منزل و شئون اقتصادى واجتماعى را به عهده مىگيرد، چنين محيط آرام و بىدغدغه اى قابليت مناسبى براى رشد نسل آينده را پيدا مىكند و اساساً اسلام كار سنگين براى زنان و ترك وظيفه فطرى مادر بودن و خانه دارى را پسنديده نمىداند، البتّه روشن است كه اسلام با مطلق كار كردن زنان مخالف نيست، بلكه كارهايى را كه با عفّت و شخصيت زن منافات دارد، مورد نهى قرار داده و آن را تحريم مىكند، همچنين اسلام مسأله تحصيل علم و دانش را براى زن روا، بلكه لازم دانسته است. حال با توجه به آنچه كه در طى صفحات گذشته به طور فشرده بيان كرديم روشن شد اسلام بهترين توان ادارهٴ جامعه را داراست، جامعه اسلامى از امتيازات بسيارى برخوردار و قابل مقايسه با جوامع امروزى نبوده، رنگى ويژه و مخصوص به خود دارد جامعهٴ اسلامى با بهره گيرى از ايمان به خدا تعادل انسان را در تمام شئون و حالات مختلف زندگى حفظ كرده تا افراد جامعه مسير زندگى خود را بر محور ميانه روى بپيمايند، اما طرحها و برنامه هاى ساختهٴ افكار ناتوان بشر از ايجاد چنين

روحيه و حالتى در پيروان خود عاجز است. در برنامه هاى اسلامى شعاع معنويت، انسانيت و جلوهٴ كرامت همه جا را فرا گرفته، در پرتو آن عقده هاى روانى و بيشتر مشكلات امروزهٴ اجتماع منتفى مىشود، افراد جامعه سرشار از اعتماد به نفس، عواطف انسانى، محبت و دوستى خواهند بود، افراد جامعه سرشار از اعتماد به نفس، عواطف انسانى، محبت و دوستى خواهند بود، تمام ابعاد مادى و معنوى زندگى انسان در سايهٴ نظام اسلامى شكوفا خواهد گرديد، عمران و آبادانى همه جانبه، پيشرفت علم و دانش، ترقى تكنيك و صنعت، توسعهٴ كشاورزى، گسترش بازرگانى، بالا رفتن در آمدها و تراكم ثروتهاى مشروع به چشم خواهد خورد، آن هم در محيطى كه استبداد، ستم، تعدّى، قيد و بندهاى لغو و بيهوده، شرايط دست و پاگير، مشكلات اقتصادى، فقر و كمبود در آن ديده نخواهد شد. آرى! اگر مسلمانان اندكى به خود آيند به اين آيندهٴ روشن كه در انتظار آنهاست دسترسى پيدا خواهند كرد، به شرطى كه آيات فراموش شده قرآن و روش حكومت پيامبر(ص) و امير مؤمنان(ع) را پياده كنند و امت واحده، اخوت اسلامى، آزادى، شورا و ديگر دستورات اسلام را اجرا نمايند. فرد فرد مسلمانان وظيفه دارند بىتفاوتى را كنار گذارده، براى تحقّق حكومت جهانى اسلام جدّيت نموده، به اين آرمان والا و هدف مقدّس جامهٴ عمل بپوشانند و از خداوند كمك بجويند. سبحان ربّك رب العزة عمّا يصفون و سلام على المرسلين والحمد لله ربّ العالمين، و صلّى الله على محمّد و آله الطاهرين

پاورقي

1 _ سوره مائده: 2. 2 _ سوره حجرات: 10. 3 _ نسبت به غير معصومين(عليهم السلام).

4 _ سوره انفال : 60. 5 _ سورهٴ بقره: 208. 6 _ سورهٴ انفال: 61.

قرآن كتاب آسمانى

اشاره

قرنها پيش در عصر حكومت خدايان ساختهٴ دست بشر، در دوران گسترش فرهنگ سياه شرك و بت پرستى بر سراسر گيتى، در كوير خشك و لم يزرع حجاز، از ميان ملّتى عقب افتاده كه كج فكريها، اختلافات، تبعيضها وگمراهيها محور آداب و رسوم اجتماعى آنان بود، به درجه اى كه زنده به گور كردن دختران بىگناه، مايه افتخار قرار مىگرفت. در اين شرايط و اوضاع سهمگين و پر اضطراب، مرد بزرگوارى به امر خداوند، زنجير و يوغ اسارت و بردگى را از افكار ناتوان جهانيان برداشت و با دستورات الهى خود توانست در كالبد امّتى عقب افتاده و يا به عبارت ديگر ملتى مرده، روح تمدن، عظمت و آقايى بدمد، تاريكيهاى نادانى و نارسايى هاى فكرى را بامشعل ايمان و هدايت محو و نابود سازد و با گسترش علم و دانش، اجتماع مملو از جهل، انحراف، هرج و مرج، تعدّى و طغيان و تبعيض هاى ناروا را به جامعه اى صالح و سعادتمند تبديل نمايد. آرى! آيين جاودانه او مكمّل اديان گذشته بود و تا قيامت پايدار خواهد ماند. و قرآن كه منشور الهى و سند زنده و جاويد حقانيت اوست براى تأمين سعادت دنيوى و اخروى مردم نازل گرديد. قرآن، علاوه بر محتواى الهى آن، معجزهٴ آسمانى است، زيرا رمز تحدّى قرار گرفته و با نداى رسا و پرصلابت، مردم را به آوردن مانند آن دعوت نمود، با آنكه مردم حجاز از چشمهٴ لطافت ذوق و شيرينى بيان بهره مند بودند و فصاحت و بلاغت آنها در

جايگاهى بلند و مكانى عالى قرار داشت، قدرت رويارويى با قرآن را نداشتند. وگرنه هنگام بعثت و ظهور قرآن به جاى برخوردهاى خشن و مبارزات مسلّحانه، بسيار ساده بود كه با الفاظ زيبا و تركيب جملات زبان مادرى خويش به ميدان آمده و با قرآن مقابله مىكردند، زيرا قرآن خود، مخالفين را به معارضه و مقابله از نظر گيرايى بيان، شيوايى جمله ها، برترى اسلوب و سطح عالى فصاحت و بلاغت دعوت مىنمود، اما متخصّص فن ادب و شعراى بزرگ و خطباى نامى آن زمان كه هنوز بر جهان ادبيات عرب سيطره اى شگفت آور دارند و از بزرگان و نوابغ اين فن شمرده مىشوند، پس از ملاحظه تركيب زيباى قرآن كه از حدّ و توان بشرى خارج بود، شبانه سندهاى افتخار خود را كه با آب طلا بر پارچه هاى مصرى نوشته بودند از استار كعبه جمع آورى نمودند، چون به روشنى دريافتند كه بليغ ترين مردمان نيز قدرت، بر ارائه نظير آن را ندارد، دشمنان پرستيز و پرخاشگر پيامبر، حسرت گرفتن يك اشتباه و لغزش ادبى را با خود به گور بردند. و به گواهى تاريخ، دانشمندان ادب و نويسندگان نامى هر زمان، جرأت برابرى باقرآن را نداشته و به اعجاز قرآن اعتراف نموده اند. آرى، قرآن فروغى جاودانه است كه راه هدايت انسان به سوى انسانيّت، خوشبختى، سعادت و نجات را به استوارترين كيفيت نشان داده: (اين قرآن مردم را به درست ترين و استوارترين راه، هدايت مىكند و نيكوكاران شايسته و با ايمان را به دريافت پاداشى بزرگ بشارت مىدهد)(1). و به جهتى كه قرآن اين معجزه جاويد پيامبر تابشى است

فروزنده و شعاعى است تابان و برخاسته از پرتو وحى و الهام خداوندى، اين پديده وحى هرگز به خاموشى نخواهد گراييد: (ما خودمان اين قرآن را فرستاديم و به تحقيق ما نگهدار آن خواهيم بود)(2).

قرآن تحريف نشده

شكى نيست كه مسلمين اهتمام خاصى به كتاب آسمانى خود دارند و اين ناشى از علاقه و شيفتگى آنان نسبت به قرآن است، در آغاز بعثت عنصر والا و مقام باارزش اجتماعى در گرو فصاحت و بلاغت بود و قرآن هم از نظر اين فن و هم از نظر محتوا و عظمت معانى به حدّى بود كه سخنوران عرب و متخصّصين رشته ادب، درك مىكردند كه اين آيات با سروده هاى دوران جاهلى، معلّقات، خطابه و سخنان دلپسند قابل قياس نيست، نه شكل ظاهرى شعر را دارد و نه آن وزن و قافيه را داراست و مىفهميدند، آنچه كه هست كاملاً بىسابقه بوده، مشركين نسبت سحر به قرآن و ساحر به پيامبر دادند تا با اين ترفند مردم را از اطراف پيامبر(ص) دور كنند، اما با تمام اين تبليغات زهرآگين، شهرت دعوت پيامبر و آيات مباركى كه تلاوت مىكرد روز به روز بيشتر مىشد، حتى گروهى از كفار با آنكه به پيامبر ايمان نداشتند، براى تأمين و فرو نشاندن عطش ذوق خود، پنهانى اطراف خانهٴ پيامبر مىنشستند و به آياتى كه آن حضرت تلاوت مىفرمود گوش فرا مىدادند. مسلمانان از مرد و زن، بزرگ وكوچك به حفظ قرآن مىپرداختند و با تلاوت و تكرار آيات آسمانى، روح هيجان زدهٴ خود را آرامش مىدادند و درس خوشبختى مىآموختند، نتيجه آنكه از ابتداى بعثت، مخالف و موافق، دوست و دشمن، آيات قرآن

را مىشنيدند و بسيارى حفظ مىكردند، بنا بر اين قرآن در انحصار گروه خاصى نبود، از همان آغاز همه مسلمانان به آن دسترسى داشتند، آياتش را در نماز و غير نماز مىخواندند، به آنها استدلال مىكردند و به يكديگر تعليم مىدادند، به صورتى كه هر آيه اى را يكى دو روز پس ازنزولش، بيشتر اصحاب حفظ كرده بودند. از طرفى گروه قابل توجّهى از ياران و پيروان پيامبر(ص) به حفظ و قرائت قرآن اشتغال داشتند، و بعنوان (قرّاء) در بين مسلمين معروف بودند، گروه ديگرى نيز كه در رأس آنها اميرالمؤمنين(ع) قرار داشت به عنوان (كتّاب وحى) و نويسندگان آيات قرآن بوده و آنچه را از قرآن مجيد نازل مىشد، با حضور پيامبر(ص) و به دستور حضرتش به ترتيبى كه امر مىفرمود در الواح مخصوص مىنوشتند، اين امر تحت نظارت و مواظبت دقيق شخص پيامبر(ص) انجام مىگرفت كه حتى پس از نوشته شدن آيات، مىفرمود بر او بخوانند تا به طور صحيح نگارش يافته باشد. بدون ترديد نام بيشتر سوره هاى قرآن، در زمان پيامبر معروف بود و شخص پيامبر، محل هر سوره و هر آيه اى را تعيين مىفرمودند، حتى دسته بندى سوره ها مانند سور طوال، مئين و مثانى نيز در آن زمان معمول شده بود، حضرت نام سوره هاى قرآن را برده و ثواب قرائت هركدام را فرموده بود. و عبدالله بن مسعود، ابى بن كعب و ديگران چندين مرتبه، قرآن را خدمت پيامبر ختم كرده و تمام آن را خوانده بودند. از طرفى آنچه از قرآن نازل مىگشت در جاى مخصوصى از مسجد گذاشته مىشد تا مسلمانان از روى آن بنويسند

و بدين وسيله، قرآن در دسترس همگان بود. آرى! خوشبختانه قرآن به دليل نظارت دقيق و مستمر پيامبر(ص) در جمع آورى، ضبط و حفظ آن و همچنين عشق عجيب مسلمانان به آن و در اختيار همگان بودن، اصالت اين كتاب جاودان آسمانى مسلّم و پابرجاست، برخلاف كتب عهدين كه تورات هزار سال و انجيل سيصد سال در دست مردم نبود و دستخوش حوادث و انقلابات سياسى و نظامى قرار گرفت و بعد از گذشت سالها گردآورى شد. امّا كتاب آسمانى مسلمانان از هنگام نزول همين بوده و اكنون نيز به همان ترتيب مىباشد، به هيچ وجه دستخوش نقص و يا زيادتى نشده و در زمان حيات پيامبر(ص) به همين كيفيت امروزى جمع آورى گرديد، علماى بزرگ شيعه در طول تاريخ، با صراحت هرچه تمامتر اصالت، سنديت و عدم تحريف قرآن را بيان داشته اند، چنانچه محدّث بزرگوار شيخ صدوق، فقيه عاليقدر شيخ مفيد و بزرگانى چون سيد مرتضى، شيخ الطائفه شيخ طوسى، مفسّر كبير شيخ طبرى و ساير علماى مذهب تشيّع با قاطعيت شبههٴ تحريف قرآن را رد كرده اند. نتيجهٴ بحث اينكه: قرآن، اين كتاب آسمانى و معجزهٴ جاويد پيامبر(ص) هيچ گونه خللى در آن راه نيافته و آنچه كه امروزه در دست ماست، همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده و از هرگونه تغيير و تحريفى مصون مانده است و پيشوايان معصوم ما نيز همين قرآن در دست مسلمين را، معيار شناسايى حق از باطل دانسته، آنچه را با قرآن موافق نيست مردود دانسته، دستورالعملها و سفارشات زيادى نسبت به اين كتاب مقدّس فرموده اند، از جمله: تأكيد بر فراگيرى قرآن،

عمل به قرآن، پاداش خواندن قرآن، لزوم احترام به قرآن، آداب تلاوت قرآن، نگهدارى قرآن، گوش فرا دادن به قرآن و ...، كه به گوشه اى از اين روايات در مقدمهٴ رسالهٴ (المسائل الاسلامية) اشاره شده است.

پاورقي

1 _ سورهٴ اسراء: 9. 2 _ سوره حجر: 9.

اصول دين

1 _ توحيد (يكتا پرستى)

توحيد كه زيربناى جهانبينى اسلامى است، همان شناخت خداوند، دور از هر پيرايه، افسانه و جداى از هر آلودگى و ناتوانى است، نظام شگرف جهان، گواهى راستين بر وجود آفريدگارى يكتا، دانا و تواناست... و خلاصه توحيد عبارت از اين است كه انسان بداند، جهان هستى را پديدآورنده اى است كه آن را از نيستى به هستى آورده و زمام تمام كارها: آفرينش، روزى، داد و دهش، زندگى، مرگ، تندرستى، بيمارى و .. در قبضه اختيار و اراده خلل ناپذير اوست. ... تمام اين پديده ها، از كوچكترين ذرّه تا بزرگترين سيّاره و نظمى كه بر آن حكمفرماست، به حكم عقل، دليل كافى و شاهد گويايى است بر وجود پديدآورنده اى حكيم، دانا و توانا كه در آيات زيادى از قرآن مجيد بر اين اصل مسلّم عقلى اشاره شده است. آرى اينها همه شاهد عظمت و بزرگى پروردگارى مىباشد كه به پيروى از عقل و فطرت به او معتقديم، او را مىپرستيم، از او يارى مىطلبيم و بر او توكّل مىكنيم. خداوند متعالى كه داراى صفات و ويژگيهاى بسيارى است، مانند: (علم): بدين معنى كه خداوند بر همه چيز جهان آفرينش از كوچك و بزرگ و در هركجا حتى از آنچه در قلب انسانها مىگذرد، آگاه است. (قدرت): بدين معنى كه بر همه چيز توانايى دارد: هستى بخشيدن، آفريدن، روزى دادن، ميراندن و از بين بردن و توانايى بىمانند او، همه را به وجود آورده است. (حيات): يا زندگى پايدار، بديهى است كه در جهان هستى حيات و زندگى وجود دارد و ممكن نيست،

از چيزى كه خود فاقد حيات است، زندگى سرچشمه بگيرد. گذشته از آنكه علم و قدرت، ملازم حيات بوده و قدرت بدون زندگى و حيات، بى معنى و نامعقول است. (اراده و خواست): هدف از اثبات خواستن و اراده براى خدا، رسيدن به اين نكته است كه خداوند در كارهاى خود، مجبور نبوده و مانند گُل نيست كه بدون اختيار و اراده، بوى خوش بدهد. (ادراك): يعنى علم به مدركات، او همه چيز را مىبيند و همه چيز را مىشنود، هرچند آهسته باشد. (قدمت): يا ازلى بودن، يعنى خداوند از قبل بوده و پيوسته خواهد بود، زيرا سراسر جهان هستى از آن پروردگار و آفريده اوست و هرچه وجودش از آن ديگرى باشد، از خود استقلالى نداشته و هميشه به او نيازمند است و ادامه وجود آن نيز، به خواست و اراده پديد آورنده بستگى دارد. (تكلّم): يا ايجاد سخن در چيزى، او هرگاه بخواهد با هريك از بندگان پاك و خالص خود، پيامبران و يا فرشتگان، سخن مىگويد، يعنى: صوت را خلق مىكند. (صدق): آنچه مىفرمايد راست بوده و وعده هاى او هيچگاه تخلّف ندارد. و همچنين پروردگار متعال، آفريننده، روزى دهنده، هستى بخش، بخشنده، كريم، مهربان، با گذشت و آمرزنده ... مىباشد. از سوى ديگر، خداى بزرگ از نقايص مبرّاست، انحطاط و آلودگى در خدا راه ندارد، او مانند ما موجودى مادّى نيست تا جسم داشته باشد، يا از اجزاى مختلف تشكيل شده، يا جايى را پر كند و يا به نحوى قابل لمس و احساس باشد، نه در دنيا و نه در آخرت. او مادّه نيست تا قابل تغيير باشد، عوارض مادّى

بر او راه ندارد، بنا بر اين بيمار نمىشود، گرسنه نمىگردد، پيرى و فرسودگى در او راه ندارد. همتا و شريكى براى او نيست، بلكه او يگانه و يكتاست، صفات او عين ذات اوست و مانند ما و ساير مخلوقاتش نيست، خداى متعال از هر جهتى بىنياز است و هيچ گونه نياز و احتياجى به مشورت، ياور، وزير، لشكر، مال، ثروت و مانند آن ندارد.

2 _ عدل

پروردگار جهان عادل است، حقوق همه را مراعات مىكند، بين افراد بدون جهت فرق نمىگذارد. به طور كلى بر جهان هستى عدالت حكم فرماست، نه مساوات، در عدل اولويتها شرط است، مثلاً در كلاس درس، عدالت اقتضا مىكند به هر دانش آموزى طبق معلومات و لياقت او نمره داده شود، نه آنكه تمام دانش آموزان از نمره هاى مساوى بهره مند شوند. اصولاً بىعدالتى عبارت است از محروم كردن كسى از حق مسلم او، و موجودات جهانى حقى بر خداوند ندارند تا اختلاف در آفرينش، كيفيت آفريده ها و فراز و نشيب در زندگى بىعدالتى باشد و تفاوت بين آنها ستم محسوب گردد، زيرا ستم ره آورد نادانى، ناتوانى، جاه طلبى و مانند اينهاست كه ذات پاك خداوند ازاين نقص ها مبرّاست، او دانا و حكيم است، هيچ كارى را بدون مصلحت انجام نمىدهد، هرچه به آفريده هاى جهان هستى داده و يا از آنها گرفته بىحساب و بىمصلحت نبوده و اگر به نظر سطحى ما، بىفايده و بدون مصلحت جلوه كند، معلول كوتاهى و نارسايى فكر و انديشه ماست، چنانچه مىدانيم نسخه پزشك، حاوى دارويى است كه داراى مصلحت براى بيمار است، اگرچه خصوصيت و جهت مصلحت را ندانيم.

3 _ نبوّت

قبل از ورود به اين بحث، بيان اين نكته ضرورى است كه فلسفه آفرينش انسان چيست؟ آيا انسان پديده اى صرفاً مادى و براى لذّت ساخته شده و به طور كلّى هيچ گونه هدفى براى جهان هستى نيست؟ و يا انسان، گذشته از جنبه مادى، داراى بعد روحى و معنوى است كه اين جنبه نيز مانند بعد مادّى در مسير تكامل قرار دارد؟ در متون

اسلامى، آيات و روايات، اهداف متعددى براى خلقت انسان بيان شده و نقطه مشترك تمام آنها، عبارت ازاين است كه هدف نهايى خلقت: تكامل وج_ود انس_ان در سايه تربيت ارزش_هاى انسانى است: (نيافريديم جن و انس را مگر براى پرستش)(1). در واقع، بندگى عبارت است از پرورش و تكامل انسان و هر عبادتى به نوعى در تربيت و ترقّى انسانيت انسان، دخالت دارد و آزمايش و امتحان الهى نيز بر همين اساس استوار است: (خدايى كه آفريد مرگ و زندگى را تا شما بندگان را بيازمايد كه كدام نيكو كارتر است)(2). و (او خدايى است كه شما را جانشين گذشتگان اهل زمين قرار داد و بعضى از شما را بر برخى ديگر برترى داد، تا شما را در آنچه عطا فرموده آزمايش كند)(3). اين نكته شايان توجه است كه آزمايش و امتحان الهى، ناشى از جهل و عدم اطلاع خداوند از نتيجه و عاقبت رفتار مردم نيست، بلكه چون امتحان، عامل مؤثرى جهت ظهور و تبلور استعدادهاى نهفته انسانى است، اين آزمايش به منظور بكارگيرى نيروهاى نهفته و بارآوردن استعدادهاى ذاتى انسان، مقرّر گرديده است. خلاصه بحث: انسان در سير تكامل نهايى كه از راه بينش، آگاهى وعمل بدست مىآيد، قرار گرفته و تداوم اين راه مسلتزم تداوم راهنماست. راهنما كيست؟ آيا انسان از طريق عقل و خرد مىتواند بينش خود را كامل نموده، همه درستيها و نادرستيها را شناخته و راه سود و زيان زندگى را به دست آورد؟ مسلماً پاسخ منفى است، زيرا خرد آن قدر كشش ندارد كه به تنهايى بتواند به طور كامل راهنما باشد، بلكه خرد خود نيز نيازمند تربيت

و پرورش است و چه بسا در تحت تأثير محيط هاى فاسد، به انحراف كشيده شود، اميرالمؤمنين على(ع) يكى از اهداف بعثت انبيا را پرورش عقل شمرده و فرموده است: انديشه ها و خردهاى فراموش و پنهان شده را آشكار و بكار مىاندازند. آيا قوانين و ايديولوژيهاى ساخت بشر، براى اصلاح فرد و جامعه كافى است؟ قرنهاست پيشنهادات گوناگونى براى اصلاح اجتماع از سوى دانشمندان عرضه شده و با توجه به اختلاف شديد بين آنها كه گاهى تا حد نقطه مقابل يكديگر رسيده، به محدوديت عقل بشر و عدم آگاهى او به راز سعادت همه جانبه انسان در همه ابعاد زندگى پى برده و به دست مىآوريم هيچ گونه اطمينانى به ساختارهاى انديشه بشرى و پرداخته هاى تصورات و فكر محدود تئوريسينها نيست، گذشته از اينكه هيچ گونه ضامن اجرايى، براى پياده شدن آن قوانين، در بين نمىباشد. امّا برنامه هاى آسمانى و مكتب انبيا، از اين رو كه مبدأش دانشى بىآغاز و بىانتهاست و هرگونه نقطه ابهام، زوايا، ريزه كاريها و خصوصيات انسان را از هر مقام و فرد ديگرى بهتر مىداند، هيچ گونه احتمال خطا در آن راه ندارد، بنا بر اين ضرورت رسالت انبيا (ع) و اصالت مكتب آنها روشن مىگردد. پيامبر كيست و راه شناخت او چيست؟ پيامبر انسانى است كه بدون دخالت انسان ديگرى، استعداد آن را دارد كه به توسط وحى و ارتباط با مبدأ هستى و علم بىپايان او، مأمور تبليغ و رساندن احكام الهى باشد. راه شناخت پيامبران واقعى از مدعيان دروغين آن عبارت است از: 1 _ اعجاز و قدرت بر كارهايى كه از توانايى نوع

بشر بيرون است. 2 _ جمع آورى قراين و شواهد، از قبيل مطالعه و بررسى سوابق زندگى آنها قبل از بعثت از نظر اخلاقى، روانى، رفتار اجتماعى و تحقيق در محتواى دعوت آنها از نظر انطباق با موازين عقلى، مبانى منطقى و بازدهى مثبت و زيبنده دستورات آنها در اجتماع و افرادى كه در تحت تعاليم آنها پرورش يافته اند و ... 3 _ بشارت و وعده پيامبر قبلى كه نبوّت او با دلايل قطعى ثابت شده است. پيامبران بر دو دسته اند: 1 _ غير اولوالعزم: پيامبرانى كه محيط تبليغى آنها، محدود و داراى كتاب و دين جديد نيستند. 2 _ اولوالعزم: پيامبرانى كه داراى دين، آيين جديد و كتاب آسمانى بوده و حوزه تبليغى آنها گسترده است، اين دسته از پنج شخصيت عظيم الشأن تشكيل شده و هركدام در يك مقطع خاص تاريخى مأمور به هدايت جامعه بشرى و رسانيدن فرامين الهى به مردم، از شرق تا غرب جهان بوده اند. آن بزرگواران عبارتند از: 1 _ حضرت ابراهيم(ع). 2 _ حضرت نوح(ع). 3 _ حضرت موسى(ع). 4 _ حضرت عيسى(ع). 5 _ حضرت محمّد(ص) و رشته نبوّت با وجود مقدس پيامبر اسلام(ص) پايان يافته و او آخرين پيامبر الهى است. تعليمات جامع اسلام از نظر بينش دينى و قوانين اجتماعى به طورى تنظيم شده كه قدرت رفع نيازهاى جامعه بشرى را در هر عصر و زمانى دارد و به عنوان قانون، شريعت نهايى و رسالت ابدى، اديان ديگر را نسخ و اجازه پيروى از آنها را نمىدهد: (هركس غير از اسلام دينى را بپذيرد، پذيرفته نيست و در آخرت از زيانكاران است)(4).

در اينجا چه شايسته و بجاست كه شعاعى پرفروغ و روحانى به اين نوشته داده و گزارشى مختصر از زندگانى طلايه دار نيك بختى انسانيت را در اين بخش منعكس نماييم: نام گراميش محمد(ص) به معنى ستوده و پسنديده است، پدر بزرگوار او عبدالله و مادر بافضيلتش آمنه بنت وهب است. زادروز با عظمت اين ممتازترين پديده آفرينش و چشمه فيض و رحمت، سحرگاهان روز جمعه هفدهم ربيع الأول سال عام الفيل در مكه معظمه است، در بيست و هفتم رجب سال 610 ميلادى در سن چهل سالگى از جانب خداى متعال به رسالت برانگيخته شد. جبرئيل اين فرشته وحى بر او نازل گشته و اولين پيام پروردگار را كه پنج آيه اول سوره علق بود، به حضرتش ابلاغ كرد: بسم الله الرحمن الرحيم، بخوان به نام پروردگارت كه آفريد انسان را از خون بسته. بخوان پروردگارت را كه كريم ترين است. آنكه آموخت نوشتن به قلم را. آموخت انسان را آنچه نمىدانست...(5). تبليغ و رساندن فرمان الهى به مردم، برحسب مقتضيات روز و شدت مخالفت دشمنان بت پرست و ناهنجار قريش، بدون شتاب زدگى آغاز و تا مدت سه سال به طور س_رى و مخفيانه ص_ورت مىگرفت، تا سرانجام دستور تبليغ به بستگان نزديك او رسيد(6). و بدين وسيله مرز دعوت مخفيانه شكسته شد، سپس فرمان دعوتى عمومى، تبليغ آشكار و همگانى صادر گرديد:... آنچه را دستور دارى ابلاغ كن و از مشركين روى گردان ما تو را از شر دشمنان استهزاءگر حفظ مىنماييم(7). پيامبر گرامى براى رساندن پيغام و فرمان الهى در خيابانها و مراكز عمومى شهر مكه آغاز به تبليغ نمود و

با كلمات زيباى (قولوا لا اله الا الله تفلحوا) نداى توحيد سر داد و با مخالفت دشمنان و مشركان روبرو گرديد و مورد استهزاء و اذيّت فراوان آنان قرار گرفت تا جايى كه فرمود: هيچ پيامبرى به اندازه من آزار نديد. اتفاق نظر و آراء مفسّران و تاريخ نويسان بر اين است كه نخستين رادمردى كه در اولين مرحله، دعوت پيامبر اكرم(ص) را پذيرفت حضرت على بن ابىطالب(ع) و از گروه زنان، همسر باوفا و عاليقدر پيامبر(ص) خديجه كبرى(عليهاالسلام) بود. سپس گروه كمى دعوت آسمانى او را به جان و دل پذيرفتند و با زجر، شكنجه، محاصره اقتصادى و فشار اجتماعى مشركين مكه مواجه گرديدند. در سال سيزدهم بعث، مشركين مكه تصميم به از بين بردن پيامبر گرفته و فشار به حدّى رسيد كه حضرتش شبانه از مكه به مدينه هجرت فرمود، و اين شب تاريك سرآغاز تاريخ روشن مسلمانان گرديد، كه تمامى پيش آمدها را به همين سال هجرى تاريخ گذارى نمودند. در مدينه اندك اندك شمار مسلمانان افزون گرديد، حكومت اسلامى تشكيل و قدرت، شوكت وعظمت اين مكتب روز به روز آشكارتر مىشد، تا اين كه تمام تمدنهاى جهان، تحت الشعاع تمدن و برنامه هاى عالى اسلام قرار گرفت. در مدت اقامت پيامبر(ص) در مدينه، بر اثر تجاوزات مشركين، يهوديان و مسيحيان بر مسلمانان، همواره پيامبر گرامى و پيشواى دلير و خوشخوى مسلمانان درگير نبردهايى كوچك و بزرگ بود. آن حضرت در تمام درگيريها و جنگها، با آنكه براى از بين بردن ريشه شرك و بىدينى بيش از همه با دشمن قهّار برخورد داشت، چنانكه اميرالمؤمنين(ع) فرمود: در ميدان رزم و پيكار كسى

از پيامبر به دشمن نزديكتر نبود، در عين حال آن حضرت هرگز جنگ افروز نبود، بلكه مردى صلح طلب و طرفدار رفتارى مسالمت آميز بود، از نرمى در عين صلابت، گذشت، بخشندگى و مهربانى... برخوردار بود، از اين روى به شهادت تاريخ تعداد تلفات و كشته هاى طرفين، در بيش از هشتاد برخورد مسلّحانه، از يكهزار و چهار صد نفر تجاوز ننمود. قرآن مجيد كه حاوى دستورات الهى و كليات زندگى انسان است در طى بيست و سه سال تدريجاً نازل گشت كه حدود دوازده سال و نيم آن، از زمان بعثت تا هنگام هجرت، در مكّه و تمام آيات و سوره هايى كه در اين فاصله نازل گرديد (مكّى) نام دارد و از آغاز هجرت تا زمان ارتحال آن بزرگوار، در مدينه و اطراف آن بوده، اين بخش از آيات (مدنى) نام يافته است. آيات اين كتاب آسمانى اندك اندك و به مناسبتهايى مختلف برآن حضرت نازل و درمدت بيست و سه سال تكميل شد و به دستور پيامبر(ص) و با نظارت دقيق حضرتش به همين صورت امروزى، قرآن جمع آورى گرديد. در ظرف اين مدت، پيامبر اكرم(ص) متصدّى كارهاى دينى و دنيوى مردم بوده و چگونگى برخورد بزرگ با كوچك، پدر با فرزند، فرزند با پدر، زن با شوهر، شوهر با زن، همسايه با همسايه، حاكم با مردم، مردم با حاكم، مسلمانان با ديگران، داد و ستد با يكديگر، كيفيّت اداره جامعه، سياست، اقتصاد، روش بندگى، عبادت و ... را تشريع و براى مردم بيان كرد. آن وجود مقدّس برنامه هاى مكتب آسمانى خويش را بيش از ديگران رعايت مىكرد، او منادى برادرى،

درهم كوبنده امتيازات موهوم نژادى و طبقاتى بود و بهترين و بيشترين آزاديها را براى جهانيان به ارمغان آورد. او مظهر فتوّت، عفو و بخشندگى بود، اثرى از كينه و انتقام در وجودش نبود، او نمونه بارز بخشش، كرم و ايثار در عالم هستى است، به درجه اى كه ديگران را بر خود مقدّم مىداشت، لباسهاى درشت بافت و خشن را خود مىپوشيد و جامه هاى نرم و لطيف را در اختيار ديگران مىگذاشت، برخورد آن وجود مقدّس با همه يكسان بود، حتى در نشستهايش، نگاه نازنين خود را بين ياران تقسيم مىنمود. پس از آنكه اسلام از نظر قوانين تكميل گشت و با تعيين جانشين كه همانا امير مؤمنان على(ع) بود، ادامه راه روشن گرديد، آيه مباركه نازل شد كه: امروز دين شما را كامل گردانيده و نعمت خود را بر شما تمام نمودم ودين اسلام را يگانه آيين قرار دادم(8). زمانى بيش از اين واقعه بزرگ نگذشت كه آثار بيمارى در وجود مقدّس نبىّ اكرم(ص) نمودار شد و در بسر تب افتاد، اندك اندك بيمارى آن حضرت شدّت يافت و سرانجام روح پاك آخرين فرستاده خدا در روز دو شنبه بيست و هشتم صفر سال يازدهم هجرى به ملكوت اعلى پيوست و طبق وصيّت آن حضرت، امير مؤمنان(ع) جسد مطهّر پيامبراكرم(ص) را غسل داده، كفن كرد و بر او نماز گذارد، سپس ياران پيامبر دسته دسته بر پيكر پاك حضرتش نماز گذاردند و روز شنبه پيكر پاك آن حضرت، در همان حجره اى كه درگذشته بود(9) در مدينه به دست امير مؤمنان(ع) به خاك سپرده شد(10). پيامبر گرامى(ص) درتمام زندگى، مظهر كامل و

نمونه بارزى بود براى امانت دارى، اخلاص، درستى، خوش خلقى، دانش، بردبارى، گذشت و عفو، بخشش، شجاعت و دليرى، پرهيزكارى، فضيلت و رادمردى، عفّت و پاكدامنى، عدل و دادگسترى، فروتنى و تواضع، جهاد و انجام وظيفه و ... و از نظر ساختمان ظاهرى، آن حضرت از تناسب كامل اندام برخوردار و رخسار مباركش در زيبايى و جذّابيت مانند ماه شب چهارده درخشان بود، خلاصه آنكه: آن حضرت داراى همه خصوصيات پيامبرى بوده است، او محور دانش، دادگسترى، فضيلت و مدار دين و دنيا بود كه در گذشته همتايى نداشته و در آينده نيز مانندى نخواهد داشت.

4 _ امامت

امام در لغت به معنى كسى است كه پيشاپيش پيروان خود در حركت بوده و عملاً پيشواست و رهبرى آنان را در يك مرام دينى، يا سياسى، يا مسير اجتماعى و يا مسلك علمى به عهده داشته و ديگران از او پيروى مىكنند. با توجه به معنى وسيع كلمه (امام) ازنظر شيعه امامت منصبى است الهى وانتصابى نه انتخابى. و همچنان كه پيامبر(ص) را خداوند معرفى مىكند اين مقام نيز از جانب خدا به شايسته ترين، داناترين و وارسته ترين فرد داده مىشود. در اين بخش دو نكته مورد بحث قرار خواهد گرفت: 1 _ نياز به امام. 2 _ انتصابى بودن او از طرف خداوند. امام چرا؟ دقّت و بررسى در لزوم فرستادن انبيا و نبوّت عامه ما را به واقعيت نياز به وجود امام معصوم آگاه مىسازد، زيرا روشن است كه هرگونه تحرّك، چه مادى و چه معنوى نياز به زمامدار و رهبرى دانا دارد، زيرا ممكن است براثر نداشتن زمامدار و رهبر كه نقش مهم وعمده

در گرو اوست، انحراف در مسير پديد آيد، نيروها هدر و هدف از دست رفته و به مقصد نرسند، اگرچه خداوند انسان را با نيروى فكر و خرد مجهّز كرده، پيامبر و كتاب آسمانى براى او فرستاده، اما انحراف پذيرى انسان، تأثّر او در شرايط خاص زمانى و مكانى و تأثير فشار و جوّ حاكم بر محيط سبب مىشود كه در تعيين راه خود اشتباه كند و به جاى ترقّى و رسيدن به سر منزل سعادت و تكامل، مسير قهقرايى و شقاوت را بپيمايد، تنها امام معصوم است كه جامعه را از خطر گمراهى و انحراف مصون مىسازد، وجود امام معصوم مانند پيامبر مكمل هدف آفرينش است، كوتاه سخن آنكه: امام معصوم عبارت است از زعيم مسلمانان، رهبرى دينى، سياسى و اجتماعى و الگوى انسان براى رسيدن به قله والاى انسانيت، كه در پرتو وجود او تكامل مادى ومعنوى انجام مىپذيرد و سعادت دنيا و آخرت تضمين مىگردد، زيرا او واسطهٴ فيض الهى است. تعيين امام به عهدهٴ كيست؟ نوع برداشت و درك مسلمانان، از امامت رمز اختلاف عقيده و تقسيم آنان به شيعه و سنى است، عقيدهٴ شيعه بر اين است كه چون امامت ادامهٴ راه رسالت و نبوّت است پيامبر به فرمان خدا رهبر و جانشين بعد از خود را تعيين و معرّفى نموده و زمام امور دينى و اجتماعى مردم را به او سپرده است و امام علاوه بر اداره امور اجتماعى مسلمانان نگهبان اصالت احكام الهى از انحراف و بيانگر نقاط پيچيدهٴ مسايل اسلامى مىباشد، بنا بر اين شيعه امامت را اصلى از اصول اعتقادى مىداند و همانطور كه تحقيق و

بحث از مسايل نبوّت را در متن زندگى خود قرار مىدهد، در شناسايى امام و بحث از امامت نيز تقليد را روا نمىدارد، بلكه بر هر فرد واجب دانسته كه آن را با دليل منطقى درك كند. آرى! نبوّت و امامت با يكديگر توأم و غير قابل انفكاكند و اين دو در بخشهاى مهمى از برنامه هاى دينى با يكديگر مشاركت دارند. با اين تفاوت كه پيامبر پايه گذار دين، مشرّع قوانين آسمانى و طرف ارتباط مستقيم با وحى است و امام معصوم روشنگر، مبيّن و مفسّر آن بخشهايى از آيين پيامبر است كه در اثر نامساعد بودن محيط و شرايط زمان كاملاً بيان نشده است، امام معصوم علاوه بر رهبرى حكومت اسلامى، اجراى قوانين و حفظ اصالت مكتب از كجىها، انحرافات و افكار آلوده التقاطى مغرضين و حافظ منافع باطنى و تكامل معنوى افراد جامعه است. اين خصوصيات اقتضا مىكند كه جانشين پيامبر كه مقام پر مسئوليت و خطير رهبرى جامعه در اختيار اوست، مانند شخص پيامبر داراى صفات عالى، خصوصيات برجسته و ويژگيهاى استثنايى همچون مقام عصمت و مصونيت از خطا و گناه، برخوردارى از علم و دانش سرشار در امور دين و دنيا و وارستگى از آلودگيها باشد، تا مقام رهبرى وى تحكيم گردد. و با توجه به شرايط سنگين و مهمى كه براى امام معصوم ذكر شد، آيا مىتوان مسألهٴ جانشينى پيامبر و زعامت امت را كه حسّاس ترين و حياتى ترين فراز عالم اسلامى است ناديده گرفت؟ هرگز، بنا بر اين تعيين امام معصوم مربوط به خداوند است و او اين مقام را به هركسى واگذار نمىكند. از سوى ديگر،

پيامبر اكرم(ص) كه زحمات فراوانى تحمّل نموده و مشقّات زيادى كشيده تا توانست آيين و مكتب خود را بنيان گذارد، آيا حكمت و اصول عقلى اقتضا مىكند كه امت خود را بدون تعيين جانشين رها كند؟ آيا عقل و خرد مىپذيرد كه پيامبر در اين مسألهٴ حياتى، جانب سكوت و بىتفاوتى را بگيرد؟! آيا باوركردنى است پيامبرى كه اگر چند روزى براى غزوه اى از شهر مدينه خارج مىشد جانشين تعيين مىكرد، براى امّت اسلامى و محدودهٴ وسيع و گستردهٴ كشور اسلامى پس از خود جانشين تعيين ننمايد و مردم را در تحيّر و نابسامانى فكرى و عملى رها كند؟! آيا معقول است اسلام كه آيينى است جهانى و مخصوص به زمان و مكان معيّنى نيست، پيامبرش براى تداوم راه آن، هيچ گونه اقدامى ننموده و مسألهٴ اساسى رهبرى را به دست فراموشى بسپارد؟! با كمى انديشه روشن است كه از نظر عقل، تعيين امام و جانشين لازم است و با مراجعهٴ به تاريخ و كتب حديث مطلب كاملاً واضح مىشود، زيرا پيامبر به صراحت بيان مىكند كه: هركس بميرد و امام معصوم زمان خويش را نشناسد در جاهليّت مرده است، در اين حديث شدّت مسئوليت و ضرورت شناخت رهبر معصوم به حدى است كه انسان را در مرز كفر و جاهليّت قرار داده است، با اين وصف چگونه پيامبر(ص) راضى خواهد شد كه امّت اسلامى به عصر جاهليت عقب گرد نمايد؟! آرى پيامبر اسلام(ص) در اولين مراسم دعوت علنى خود، در سال سوّم بعثت، هنگامى كه به فرمان خدا نزديكانش را به منزل عموى خود ابوطالب فرا خواند، فرمود:... خدا به من دستور داده

است كه من شما را به سوى آيين او دعوت نمايم، كدام يك از شما با من همكارى مىنمايد تا برادر و وصى و جانشين من باشد؟ هيچ كس پاسخ نداد جز حضرت على(ع)، و پيامبر(ص) نيز او را به عنوان خليفه و امام بعد از خود تعيين فرمود. و در سال دهم هجرت پس از شركت در آخرين مراسم حج هنگام بازگشت به شهر مدينه در سرزمينى به نام (غدير خم) كه از نظر جغرافيايى مرز جدايى راههاى مدينه، يمن، عراق و حبشه بود و در آنجا مردم از يكديگر جدا و هريك از راهى به سوى وطن خويش مىرفتند فرشته وحى فرود آمد و پيامبر را با آيهٴ زير مورد خطاب قرار داد: ... هان اى پيامبر آنچه از سوى خدا بر تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ كن وگرنه رسالت خود را تبليغ نكرده اى، خداوند تو را از شر مردم نگهدارى مىكند(11). پيامبر(ص) دستور توقّف داد، كسانى كه جلو روانه شده بودند برگشته و آنها كه از دنبال مىآمدند به پيامبر پيوستند، پس از اداى نماز ظهر بر بلندى كه از جهاز شتر ساخته بودند قرار گرفت، خطبهٴ غدير را با صداى بلند و رسا خواند:... هان اى مردم نزديك است دعوت حق را پاسخ بگويم... من در ميان شما دو امانت گرانقدر و عزيز مىگذارم، يكى كتاب خدا و ديگرى خاندانم اهل بيت من است، خداى به من خبر داده كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد... سپس دست على(ع) را گرفت، بلند كرد و او را به مردم به عنوان جانشين و امام بعد از خود معرّفى

نمود و سه بار فرمود: هركس را من مولايم على مولاى اوست... و فرمود: خداوند آن كه على را دوست دارد دوست بدار، آن كه على را دشمن دارد دشمن بدار، خدايا ياران على را يارى و دشمنان او را خوار و ذليل كن، او را محور حق قرار بده، سپس فرمود: الآن فرشتهٴ وحى نازل گشت و اين آيه را آورد: امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و اسلام را يگانه آيين قرار دادم(12). اين واقعه تاريخى در جلد اول كتاب شريف (الغدير) به تفصيل با ذكر مصادر شيعه و سنّى درج شده است. بنا بر اين پيامبر(ص) در اولين مراسم علنى دعوت و تبليغ اسلام جانشين خود را به حاضران در آن مجلس معرفى كرد و در آخرين مراسم علنى و حضور دسته جمعى مسلمانان در غدير خم نيز همان تعيين و انتصاب را بازگو نمود و با مهر تكميل دين از جانب خداوند آن را مزيّن و آشكار ساخت، در بين اين دو واقعه نيز مكرّر، در موارد مختلف و مناسبتهاى متعدّد، امامت و جانشينى اميرالمؤمنين(ع) را گوشزد كرد، به گونه اى كه جاى هيچگونه شبهه و ترديدى باقى نگذارد. همچنين احاديث بسيار و متواترى از طريق اهل سنت از پيامبر(ص) در باره امامان معصوم كه هريك از آنها از جانب خداوند به مقام امامت منصوب شده اند رسيده است، گاهى از آنها به عنوان عترت و اهل بيتم ياد كرده، گاهى تعداد و شمارهٴ آنان را صريحاً بيان كرده و فرموده است: امامان بعد از من دوازده نفرند به تعداد نقباى بنى اسرائيل و

حواريّون و اطرافيان خاص عيسى(ع). يا فرموده است: امامان بعد از من دوازده نفرند اوّلشان تو هستى يا على و آخرشان قائم است كه خدا توسط او شرق و غرب عالم را مىگشايد. از سلمان فارسى نقل شده كه بر پيامبر(ص) وارد شدم، حسين بن على(ع) بر روى پاهاى مباركش نشسته بود، پيامبر ديدگان و دهانش را مىبوسيد و مىفرمود: تو بزرگوار و آقايى و فرزند بزرگوار و آقا، تو امام، فرزند امام، برادر امام و پدر امامان هستى، تو حجّت خدا، فرزند حجّت خدا و پدر نُه حجت خدايى كه از نسلت پديد مىآيند و نهمينشان قائمشان مىباشد. امامان معصوم (عليهم السلام) به ترتيب عبارتند از: 1 _ حضرت امير مؤمنان على(ع). 2 _ امام حسن مجتبى(ع). 3 _ امام حسين(ع). 4 _ امام زين العابدين(ع). 5 _ امام محمد باقر(ع). 6 _ امام جعفر صادق(ع). 7 _ امام موسى كاظم(ع). 8 _ امام رضا(ع). 9 _ امام جواد(ع). 10 _ امام هادى(ع). 11 _ امام حسن عسكرى(ع). 12 _ امام زمان حضرت مهدى(ع). نكته شايان توجه اين است كه كلمه (شيعه) اين عنوان افتخارآميز پيروان اهل بيت (ع) از لبان مبارك پيامبر(ص) نقل شده و جابر بن عبدالله مىگويد: خدمت پيامبر نشسته بوديم، على(ع) از دور نمايان شد، پيامبر فرمودند: برادرم آمد، سپس به خانهٴ كعبه توجّه نمود، دست مباركش را بر آن گذاشت و فرمود: سوگند به آن كه جان محمد در دست اوست، على و شيعيانش در قيامت رستگارند. و اين عنوان و لقب با عظمت در زمان رسول خدا بر سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار كه ياران وفادار امير مؤمنان(ع)

بودند گفته مىشد.

5 _ معاد (بازگشت جاودانه انسانها)

اعتقاد به اين حقيقت كه آدمى با مرگ فانى نمىشود، بلكه به سراى ديگرى منتقل گشته و در آنجا به سزاى كردار خوب يا بد خويش مىرسد، اعتقادى است كه تمام اديان آسمانى آن را بيان كرده اند و مىتوان گفت كه دعوت مذاهب، براى اعتقاد به مبدأ هم دوش اعتقاد به معاد بوده و پيامبران خدا با اصرار تمام اين نكته را تذكر داده اند كه عالم شگفت انگيز خلقت، بيهوده نبوده و پس از انتقال از اين جهان پرونده تمام كارهايى كه در اين جهان انجام گشته بررسى و به نيكان پاداش و به آلودگان كيفر داده خواهد شد، قرآن مىفرمايد: آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريديم و به سوى ما باز نمىگرديد(13)؟ اثبات معاد تنها از طريق تعبّد و پيروى كوركورانه نيست، بلكه از ديد عقل بر اساس پذيرش حكمت و عدالت خداوندى امرى روشن و قطعى است كه در كتب اعتقادى مفصّلاً بيان شده است. از طرفى يادآورى اين نكته بجاست كه ما مسألهٴ معاد را پس از پذيرش خداوند حكيم، دانا، عادل و توانا بررسى مىكنيم. عالم برزخ: قرآن مىفرمايد: و از پى آنان تا روزى كه برانگيخته شوند برزخ است(14). برزخ عالم پس ازمرگ و عالم قبر است، در آنجا از هر انسانى بازجويى مختصرى نسبت به كردار دنيا و اعتقادش خواهد شد و پس از پرسش و سؤال، متناسب با رفتار نيك و يا بد او در دنيا، برخوردى موقّت با او خواهد شد. پيامبر(ص) در اين باره فرموده است: قبر يا بوستانى است از باغهاى بهشت و يا گودالى است از گودالهاى جهنّم.

اما زندگان احساس نمىكنند مانند كسى كه خوابيده و خواب شيرين مىبيند و در كمال خوشى است و يا خوابهاى دلهره انگيز مىبيند و بىنهايت در فشار، اضطراب و ناراحتى است، امّا اطرافيان وى هيچ گونه درك و احساسى از افسردگى و يا خوشى او نمىكنند، همين مثال كاملاً روشن مىكند كه چگونه زندگان، جسم خشك و بىحركت مرده اى را مىبينند، امّا خوشى يا ناراحتى و عذاب او را حس نمىكنند. قيامت: پس از بهم خوردن زمين و آسمان و دگرگونى كرات آسمانى، تمام انسانها از قبر بيرون آمده و زنده خواهند شد، همه مردم برانگيخته و احضار خواهند گرديد، در دشت پهناورى دادگاه عظيم الهى تشكيل مىشود، معيارهاى عدالت و قضات آن دادگاه ها كه پيامبران و نيكانند حاضر خواهند شد، پرونده هاى از پيش تشكيل شده به مردم داده مىشود، نامه اعمال به دست افراد خواهد رسيد، گواهان در آنجا شهادتهاى خود را خواهند داد و سرانجام گروهى كه در دنيا كار نيك كرده اند رستگار و آنهايى كه در دنيا مرتكب زشتى ها شده اند گرفتار خواهند شد... روشن است كه چه بايد كرد، بايد خود را آماده نمود و به مقدار توان كار نيك انجام داد تا دچار زيان كارى و شقاوت نگرديد. شقاوت ابدى كه راه نجات و گريزى ندارد و كيفر و عذابى است دايمى... (فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره)(15). يعنى: هركس به اندازه ذرّه اى خير انجام دهد پاداش آن را مىبيند و هركس ذرّه اى بدى كند كيفر آن را خواهد ديد.

پاورقي

1 _ سوره ذاريات: 56.

2 _ سوره ملك: 2. 3 _ سوره انعام: 165. 4 _ سوره آل عمران: 85. 5 _ سوره علق: 1 _ 5. 6 _ سوره شعرا: 214. 7 _ سوره حجر: 95. 8 _ سوره مائده:3. 9 _ كه همان حجره حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسلام) بود. 10 _ براى آشنايى بيشتر با زندگانى پيامبر اسلام(ص) به كتاب (ولأول مرة في تاريخ العالم ج 1 _ 2) از همين مؤلف محترم مراجعه شود، (ناشر). 11 _ سوره مائده: 67. 12 _ سوره مائده: 3. 13 _ سوره مؤمنون: 115. 14 _ سورهٴ مؤمنون: 10. 15 _ سوره زلزله: 7 – 8.

عب__ادات

احكام روزه

مسأله 1688: (روزه) عبادتى است كه انسان براى انجام فرمان خداوند، از اذان صبح تا اذان مغرب، از چيزهايى كه روزه را باطل مىكند كه بيان خواهد شد، خوددارى نمايد. نيّت مسأله 1689: لازم نيست انسان نيّت روزه را بر زبان بياورد، يا از قلب خود بگذراند، مثلاً بگويد: فردا روزه مىگيرم، بلكه اگر براى انجام فرمان خداوند از اذان صبح تا اذان مغرب، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام ندهد كافيست. و براى آنكه يقين كند، تمام اين مدّت را روزه بوده، بايد مقدارى پيش از اذان صبح و مقدارى نيز بعد از اذان مغرب، از انجام كارى كه روزه را باطل مىكند خوددارى نمايد. مسأله 1690: انسان مىتواند در هر شب از ماه رمضان، براى روزهٴ فردا نيّت كند و بهتر است كه شب اول ماه نيز، نيت روزهٴ همهٴ ماه را بنمايد. مسأله 1691: وقت نيّت روزهٴ ماه رمضان، از اول شب است تا اذان صبح. مسأله 1692: وقت نيت

روزهٴ مستحب، از اول شب است تا هنگامى كه به اندازهٴ نيت كردن، به اذان مغرب، وقت مانده باشد، بنا بر اين اگر تا اين وقت، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد و نيت روزهٴ مستحب كند، روزهٴ او صحيح است. مسأله 1693: كسى كه پيش از اذان صبح، بدون نيّت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيّت كند، روزهٴ او صحيح است، چه روزهٴ واجب باشد چه مستحب، اما اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمىتواند نيّت روزهٴ واجب نمايد. مسأله 1694: اگر بخواهد غير از روزهٴ ماه رمضان روزهٴ ديگرى بگيرد، بايد آن را معين نمايد، مثلاً نيّت كند روزهٴ قضا، يا روزهٴ نذر مىگيرم، ولى در ماه رمضان، لازم نيست نيت كند روزهٴ ماه رمضان مىگيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزهٴ ديگرى را نيّت كند، روزهٴ ماه رمضان حساب مىشود. مسأله 1695: اگر بداند ماه رمضان است و عمدا نيّت روزهٴ غير رمضان كند، نه روزهٴ ماه رمضان حساب مىشود و نه روزه اى كه قصد كرده است. مسأله 1696: اگر مثلاً به نيّت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد روز دوم يا سوم بوده، روزهٴ او صحيح است. مسأله 1697: اگر پيش از اذان صبح، نيّت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب روزهٴ آن روز را تمام نمايد و قضاى آن را نيز بجا آورد. مسأله 1698: اگر پيش از اذان صبح، نيّت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب

روزهٴ آن روز را تمام كند و قضاى آن را نيز، بجا آورد. مسأله 1699: اگر پيش از اذان صبح، نيّت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است. مسأله 1700: اگر نداند يا فراموش كند ماه رمضان است و پيش از ظهر متوجه شود، چنانچه كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد، بايد نيّت كند و روزهٴ او صحيح است و اگركارى كه روزه را باطل مىكند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر متوجه شود ماه رمضان است، روزهٴ او باطل مىباشد. ولى بايد تا مغرب امساك كند، يعنى كارى كه روزه را باطل مىكند انجام ندهد و بعد از ماه رمضان نيز آن را قضا نمايد. مسأله 1701: اگر بچه، پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، اگر نيّت روزه نكرده باشد، روزه آن روز بر او واجب نيست، ولى اگر قبل از ظهر كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط روزه بگيرد. اما اگر نيّت كرده باشد بنا بر احتياط، واجب است روزه بگيرد. مسأله 1702: كسى كه براى بجا آوردن روزهٴ ميّتى اجير شده، اگر روزهٴ مستحب بگيرد اشكال ندارد. ولى كسى كه روزهٴ قضا دارد، نمىتواند روزهٴ مستحب بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزهٴ مستحب بگيرد، اگر پيش از ظهر يادش بيايد، روزهٴ مستحب او به هم مىخورد و مىتواند نيّت خود را به روزهٴ قضا برگرداند و اگر بعد از ظهر متوجه شود، روزهٴ او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد،

روزه اش صحيح است. مسأله 1703: اگر غير از روزهٴ ماه رمضان، روزهٴ معيّن ديگرى برانسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده باشد روز معينى روزه بگيرد، چنانچه عمدا تا اذان صبح نيّت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند روزهٴ آن روز بر او واجب است، يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد و نيّت كند، روزهٴ او صحيح وگرنه باطل مىباشد. مسأله 1704: اگر براى روزهٴ واجب غير معينى، مانند روزهٴ كفاره، عمدا تا نزديك ظهر نيّت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش ازنيّت، تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته كه بگيرد يا نه، چنانچه كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيّت كند، روزٴ او صحيح است. مسأله 1705: اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود، اگرچه چيزى نخورده باشد، روزهٴ او صحيح نيست، حتى اگر نيّت روزه را نيز قبل از ظهر كرده باشد. مسأله 1706: اگر بيمار پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط بايد نيّت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد، اما اگر بعد از ظهر خوب شود، روزهٴ آن روز بر او واجب نيست. مسأله 1707: روزى را كه انسان شك دارد، آخر ماه شعبان است يا اول ماه رمضان، واجب نيست روزه بگيرد. و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمىتواند نيّت روزهٴ ماه رمضان كند، يا بنا بر احتياط نيت كند كه اگر

ماه رمضان است روزهٴ ماه رمضان و اگر ماه رمضان نيست روزهٴ قضا يا مانند آن باشد، بلكه بايد نيت روزهٴ قضا يا مستحب و يا مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود ماه رمضان بوده، روزه ماه رمضان حساب مىشود. مسأله 1708: اگر روزى كه شك دارد آخرماه شعبان است يا اول ماه رمضان، به نيّت روزهٴ قضا يا روزهٴ مستحب و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز، بفهمد ماه رمضان است، بايد نيّت روزهٴ ماه رمضان كند. مسأله 1709: اگر در روزه واجب معيّنى، مانند روزه ماه رمضان مردّد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه، يا قصد كند روزه را باطل كند، بنا بر احتياط روزه اش باطل مىشود، اگرچه از قصدى كه كرده توبه نمايد و كارى كه روزه را باطل مىكند انجام ندهد، ولى اگر به جهت رخ دادن چيزى كه نداند روزه را باطل مىكند يا نه مردد شود، اگر كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده، روزه اش صحيح است، در صورتى كه موجب تردّد در نيّت روزه نشود. مسأله 1710: در روزه مستحب و روزه واجبى كه وقت آن معين نيست، مانند روزه كفاره، اگر قصد كند كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، يا مردد شود بجا آورد يا نه، چنانچه بجا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيّت روزه كند، روزهٴ او صحيح است. چيزهايى كه روزه را باطل مىكند مسأله 1711: نه چيز روزه را باطل مىكند، اول: خوردن و آشاميدن. دوم: جماع. سوم: استمناء، يعنى انسان با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد.

چهارم: دورغ بستن به خدا، پيامبر(ص)، ائمّه (عليهم السلام) و حضرت زهرا(عليها السلام). پنجم: رساندن غبار غليظ به حلق. ششم: فروبردن تمام سر در آب. هفتم: باقى ماندن بر جنابت، حيض و نفاس تا اذان صبح. هشتم: اماله كردن با چيز روان. نهم: قى كردن. و احكام آن در مسائل زير بيان مىشود. 1 _ خوردن و آشاميدن مسأله 1712: اگر روزه دار عمدا چيزى بخورد و يا بياشامد، روزهٴ او باطل مىشود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز، معمول باشد، مانند نان و آب و چه معمول نباشد، مانند خاك و شيرهٴ درخت، كم باشد يا زياد، حتى اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان برده و رطوبت آن را فرو برد، روزهٴ او باطل مىشود، مگر رطوبت مسواك در آب دهان طورى از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود. مسأله 1713: اگر در هنگام غذا خوردن بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمدا فرو برد، روزه اش باطل است و به دستورى كه بعداً گفته مىشود، كفاره نيز بر او واجب مىگردد. مسأله 1714: اگر روزه دار سهوا چيزى بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمىشود. مسأله 1715: بنا بر احتياط مستحب روزه دار از استعمال آمپولى كه به جاى غذا به كار مىرود خوددارى كند. و تزريق آمپولهاى ديگر اشكال ندارد و روزه را باطل نمىكند. مسأله 1716: اگر روزه دار، چيزى را كه لاى دندان مانده است، عمدا فرو ببرد، روزه اش باطل مىشود. مسأله 1717: كسى كه مىخواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان، دندانهايش را

خلال كند، ولى اگر بداند يا اطمينان داشته باشد، غذايى كه لاى دندان مانده در روز فرو مىرود، چنانچه خلال نكند و چيزى از آن فرو رود، بنا بر احتياط روزه اش باطل مىشود. مسأله 1718: فرو بردن آب دهان، اگرچه به جهت خيال كردن ترشى و مانند آن، در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمىكند. مسأله 1719: فرو بردن اخلاط سر و سينه كه به فضاى دهان نرسيده، اشكال ندارد، ولى اگر داخل فضاى دهان شود، بنا بر احتياط نبايد آن را فرو برد. مسأله 1720: اگر روزه دار به قدرى تشنه شود كه بترسد از تشنگى بميرد، مىتواند به اندازه اى كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد، ولى روزه او باطل مىشود و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيهٴ روز، از بجا آوردن كارى كه روزه را باطل مىكند، خوددارى نمايد. مسأله 1721: جويدن غذا براى بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند آن كه معمولا به حلق نمىرسد، اگرچه اتفاقا به حلق برسد، روزه را باطل نمىكند، ولى اگر انسان از اوّل بداند به حلق مىرسد، روزه اش باطل مىشود و بايد قضاى آن را بگيرد و كفّاره نيز لازم است. مسأله 1722: انسان نمىتواند براى ضعف، روزه را بخورد، ولى اگر ضعف او به قدريست كه معمولا نمىشود آن را تحمّل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد. 2 _ جماع مسأله 1723: جماع (نزديكى و مقاربت) روزه را باطل مىكند، اگرچه فقط به مقدار ختنه گاه، داخل شود و منى بيرون نيايد. مسأله 1724: اگر كمتر از مقدار ختنه گاه، داخل شود و منى بيرون نيايد،

روزه باطل نمىشود. مسأله 1725: اگر شك كند به اندازهٴ ختنه گاه، داخل شده يا نه، روزهٴ او صحيح است. مسأله 1726: اگر فراموش كند روزه است و جماع نمايد، يا او را به جماع مجبور نمايند، طورى كه در اختيار و به فعل او نباشد، روزه او باطل نمىشود، ولى چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فورا از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود، روزه او باطل است. 3 _ استمناء مسأله 1727: اگر روزه دار استمناء كند، يعنى با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل مىشود. مسأله 1728: اگر بىاختيار منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست، ولى اگر كارى كند كه بىاختيار منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل مىشود. مسأله 1729: هرگاه روزه دار بداند اگر در روز بخوابد محتلم مىشود، يعنى در خواب منى از او بيرون مىآيد، واجب نيست نخوابد و اگر بخوابد، روزه اش باطل نمىشود. مسأله 1730: اگر روزه دار در حال بيرون آمدن منى از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيرى كند. مسأله 1731: روزه دارى كه محتلم شده، مىتواند بول كند و به كيفيتى كه در مسأله (77) گفته شد، استبراء نمايد، اگرچه بداند بر اثر بول يا استبراء باقيمانده منى از مجرا بيرون مىآيد. مسأله 1732: روزه دارى كه محتلم شده، اگر بداند منى در مجرا مانده و چنانچه پيش از غسل بول نكند، بعد از غسل منى از او بيرون مىآيد، بنا بر احتياط واجب، بايد پيش از غسل بول كند. مسأله 1733:

اگر به قصد بيرون آمدن منى با كسى بازى و شوخى كند، اگرچه منى از او بيرون نيايد، بنا بر احتياط روزه او باطل مىشود. مسأله 1734: اگر روزه دار، بدون قصد بيرون آمدن منى، با كسى بازى و شوخى كند، چنانچه اطمينان دارد كه منى از او خارج نمىشود، اگرچه اتفاقا منى بيرون آيد، روزهٴ او صحيح است. ولى اگر اطمينان ندارد، در صورتى كه منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل است. 4 _ دروغ بستن به خدا و پيامبر(ص) مسأله 1735: اگر روزه دار به گفتن، يا نوشتن، يا اشاره و يا مانند آن، به خدا يا پيامبران(عليهم السلام) يا ائمه اطهار (عليهم السلام) عمدا نسبت دروغ بدهد، اگرچه فورا بگويد: دروغ گفتم يا توبه كند، روزهٴ او باطل است. و بنا بر احتياط واجب دروغ به حضرت زهرا(عليهاالسلام) نيز همين حكم را دارد. مسأله 1736: اگر بخواهد خبرى كه نمىداند راست است يا دروغ، نقل كند بنا بر احتياط واجب، بايد از كسى كه آن خبر را گفته، يا از كتابى كه آن خبر در آن نوشته شده، نقل نمايد و يا بگويد: چنين روايت شده است. مسأله 1737: اگر چيزى را با اعتقاد به راست بودن آن، از قول خدا يا پيامبر(ص) و يا امام معصوم(ع) نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمىشود. مسأله 1738: اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيامبر(ص) روزه را باطل مىكند و چيزى را كه مىداند دروغ است، به آنان نسبت دهد و بعد بفهمد آنچه گفته راست بوده، بنا بر احتياط روزهٴ او باطل مىشود. مسأله 1739: اگر

دروغى كه ديگرى ساخته، عمدا به خدا، يا پيامبر(ص) و يا ائمهٴ اطهار(ع) نسبت دهد، روزه اش باطل مىشود، ولى اگر از قول كسى كه آن دروغ را ساخته نقل كند، اشكال ندارد. مسأله 1740: اگر از روزه دار بپرسند آيا پيامبر(ص) چنين مطلبى فرموده اند؟ و او به جاى نه، عمدا بله بگويد و يا به جاى بله، عمدا نه بگويد، روزه اش باطل مىشود. مسأله 1741: اگر از قول خدا يا پيامبر(ص) حرف راستى نقل كند، بعد بگويد: دروغ گفتم، يا در شب دروغى به آنان نسبت دهد و فرداى آن، كه روزه مىباشد بگويد: آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مىشود. 5 _ رساندن غبار غليظ به حلق مسأله 1742: رساندن غبار غليظ به حلق، روزه را باطل مىكند، چه غبار چيزى باشد كه خوردن آن حلال است، مانند آرد، يا غبار چيزى باشد كه خوردن آن حرام است مانند خاك و بنا بر احتياط بايد غبارى كه غليظ نيست، به حلق نرساند. مسأله 1743: اگر بر اثر باد، غبار غليظى پيدا شود و انسان با اينكه متوجه است، مواظبت نكند و به حلق او برسد، روزه اش باطل مىشود. مسأله 1744: بنا بر احتياط واجب روزه دار، بخار غليظ، دود سيگار و تنباكو و مانند آن را، به حلق نرساند، امّا بخارى كه معمولا در حمام است اشكال ندارد. مسأله 1745: اگرمواظبت نكند و غبار، يا بخار، يا دود و مانند آن داخل حلق شود چنانچه يقين يا اطمينان داشته به حلق نمىرسد، روزه اش صحيح است و اگر گمان مىكرده به حلق نمىرسد، بنا بر احتياط بايد آن

روزه را قضا كند. مسأله 1746: اگر فراموش كند روزه است و مواظبت نكند، يا بىاختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد، روزه اش باطل نمىشود. 6 _ فرو بردن سر در آب مسأله 1747: اگر روزه دار، عمدا تمام سر را در آب فرو برد، اگرچه باقى بدن او بيرون باشد، روزه اش باطل مىشود، ولى اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقدارى از سر بيرون باشد، روزه باطل نمىشود. مسأله 1748: اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعهٴ ديگر در آب فرو برد، روزه اش باطل نمىشود. مسأله 1749: اگر شك كند تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است. مسأله 1750: اگر تمام سر زير آب برود، ولى مقدارى از موها بيرون بماند، روزه باطل مىشود. مسأله 1751: بنا بر احتياط واجب، سر را در آب مضاف، فرو نبرد. مسأله 1752: اگر روزه دار، بىاختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند روزه است و سر در آب فرو برد، روزهٴ او باطل نمىشود. مسأله 1753: اگر اطمينان داشته باشد آب، سر او را نمىگيرد و خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال ندارد و اگر اطمينان نداشته باشد و خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، بنا بر احتياط واجب، بايد روزه اش را قضا نمايد. مسأله 1754: اگر فراموش كند روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگرى به زور سر او را در آب فرو برد،

چنانچه در زير آب يادش بيايد روزه است، يا آن شخص دست خود را بر دارد، بايد فورا سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد روزهٴ او باطل مىشود. مسأله 1755: اگر فراموش كند روزه است و به نيّت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است. مسأله 1756: اگر بداند روزه است و عمدا براى غسل، سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه او، مانند روزه ماه رمضان واجب معين باشد، روزه و غسل او باطل است و اگر روزه مستحب يا روزه واجبى باشد كه مانند روزه كفاره وقت معينى ندارد، غسل صحيح و روزه باطل مىباشد. مسأله 1757: اگر براى نجات كسى از غرق شدن، سر را در آب فرو برد، اگرچه نجات دادن او واجب است، ولى روزه اش باطل مىشود. 7 _ باقى ماندن بر جنابت، حيض و نفاس تا اذان صبح مسأله 1758: اگر جنب، عمدا تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفهٴ او تيمّم است عمدا تيمّم ننمايد، روزه اش چنانچه در ماه رمضان و يا قضاى آن باشد باطل است و بنا بر احتياط واجب، در روزهٴ واجب معين نيز باطل مىشود، اما در روزهٴ واجب موسّع كه وقت معيّنى ندارد و روزهٴ مستحب باطل نيست ولى بنا بر احتياط مستحب غسل و يا تيمم را قبل از اذان صبح، انجام دهد. مسأله 1759: اگر در روزهٴ واجبى مانند روزه ماه رمضان، كه وقت معيّن دارد، تا اذان صبح غسل نكند و تيمم نيز ننمايد، امّا از روى عمد نباشد، مثلاً ديگرى نگذارد غسل و تيمم كند، روزه اش

صحيح است. مسأله 1760: كسى كه جنب است و مىخواهد روزه واجبى بگيرد كه مانند روزه ماه رمضان وقت آن معيّن است، چنانچه عمدا غسل نكند تا وقت تنگ شود، بايد تيمّم كند و روزه بگيرد و روزه اش صحيح است، ولى بهتر است قضاى آن را بجا آورد. مسأله 1761: اگر جنب در ماه رمضان، غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه روزهايى كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه روزهايى كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد، مثلاً اگر نمىداند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند. مسأله 1762: كسى كه در شب ماه رمضان، براى هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مىشود، ولى اگر براى تيمّم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند، بايد تيمّم نمايد و روزه بگيرد و بهتر است قضاى آن را بجا آورد. مسأله 1763: اگر براى آنكه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند به اندازهٴ غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد، وقت تنگ بوده، چنانچه تيمم كند، روزه اش صحيح است، امّا اگر بدون جستجو گمان كند وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد، وقت تنگ بوده و با تيمم روزه بگيرد، بنا بر احتياط مستحب، روزه آن روز

را قضا كند. مسأله 1764: كسى كه در شب ماه رمضان، جنب است و مىداند اگر بخوابد تا صبح بيدار نمىشود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مىشود. مسأله 1765: هرگاه جنب در شب ماه رمضان، بخوابد و بيدار شود جايز است پيش از غسل بخوابد، البته اگر به بيدار شدن عادت داشته باشد و اگر عادت نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب نبايد پيش از غسل بخوابد، اگرچه احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد، پيش از اذان صبح بيدار مىشود. مسأله 1766: كسى كه در شب ماه رمضان، جنب است و مىداند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد، پيش از اذان صبح بيدار مىشود، چنانچه تصميم داشته باشد بعد از بيدار شدن، غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، روزه اش صحيح است. مسأله 1767: كسى كه در شب ماه رمضان، جنب است و مىداند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد، پيش از اذان صبح بيدار مىشود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتى كه بخوابد وتا اذان صبح خواب بماند، بنا بر احتياط قضاى روزه بر او واجب مىشود. مسال 1768: كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مىداند يا احتمال مىدهد اگر بخوابد، پيش از اذان صبح، بيدار مىشود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتى كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره

دارد. مسأله 1769: اگر جنب در شب ماه رمضان، بخوابد سپس بيدار شود و بداند يا عادتش چنين باشد كه اگر دوبار بخوابد، پيش از اذان صبح، بيدار مىشود و تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزهٴ آن را قضا كند. و اگر از خواب دوم بيدار شود و براى مرتبهٴ سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، قضا و كفاره بر او واجب مىشود. مسأله 1770: بنا بر احتياط خوابى را كه در آن محتلم شده، بايد خواب اول حساب كند، پس اگر بيدار شود و ببيند جنب است و دوباره بخوابد و بداند يا عادتش چنين باشد كه بيدار مىشود و تصميم داشته باشد بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه تا اذان خواب بماند، بنا بر احتياط قضاى آن روز را بگيرد و اگر دوباره بيدار شود و بداند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد بيدار مىشود و تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، در صورتى كه باز هم بخوابد و تا اذان خواب بماند، بايد قضاى آن روز را بگيرد و بنا بر احتياط كفاره نيز لازم است. مسأله 1771: اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فورا غسل كند، گرچه بهتر مىباشد. مسأله 1772: هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگرچه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است. مسأله 1773: كسى كه مىخواهد قضاى روزه ماه رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند، اگرچه از روى

عمد نباشد، روزه او باطل است. مسأله 1774: كسى كه مىخواهد قضاى روزه ماه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح، بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنانچه وقت قضاى روزه تنگ است، مثلاً پنج روز، روزه قضاى ماه رمضان دارد و پنج روز نيز به ماه رمضان مانده است، بنا بر احتياط آن روز را روزه بگيرد و بعد از ماه رمضان نيز، دوباره آن را بجا اورد و اگر وقت قضاى روزه تنگ نيست، روزه او باطل است. مسأله 1775: اگر در روزه واجب، غير از روزه ماه رمضان و قضاى آن، تا اذان صبح جنب بماند، ولى از روى عمد نباشد، چنانچه وقت آن روزه معين است، مثلاً نذر كرده كه آن روز را روزه بگيرد، روزه اش صحيح است و اگر مانند روزه كفاره وقت آن معين نيست، بنا بر احتياط روزه ديگرى را روزه بگيرد. مسأله 1776: اگر زن در ماه رمضان پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمدا غسل نكند، يا اگر وظيفهٴ او تيمّم است عمدا تيمّم نكند، روزه اش باطل است و بنا بر احتياط در قضاى ماه رمضان و در هر روزه واجب معينى نيز مسأله چنين مىباشد. مسأله 1777: اگر شخص جنب يا زنى كه پيش از اذان صبح، از حيض يا نفاس پاك مىشود، براى غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه واجبى بگيرد كه مانند روزه ماه رمضان وقت آن معين است، بايد تيمم نمايد و همچنين است در روزه مستحب و اگر بخواهد روزه واجبى بگيرد كه مانند

روزهٴ كفاره وقت آن معين نيست، كفايت تيمم، محل تأمّل است. مسأله 1778: اگر زن نزديك اذان صبح، از حيض يا نفاس پاك شود و براى هيچكدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد پيش از اذان پاك شده بود، چنانچه روزه اى كه مىگيرد، مانند روزهٴ ماه رمضان واجب معين باشد صحيح است. و اگر روزه مستحب يا روزه اى باشد كه مانند روزه كفّاره وقت آن معين نيست، صحيح بودن آن اشكال دارد. مسأله 1779: اگر زن بعد از اذان صبح، از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگرچه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است. مسأله 1780: اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايى كه گرفته صحيح است. مسأله 1781: اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهى كند و تا اذان غسل نكند، روزه اش باطل است. ولى چنانچه كوتاهى نكند، مثلاً منتظر باشد كه حمام، زنانه شود، اگرچه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، روزهٴ او صحيح است. مسأله 1782: زنى كه در حال استحاضه است، اگر غسلهاى خود را به تفصيلى كه در احكام استحاضه گفته شد بجا آورد، روزهٴ او صحيح است. مسأله 1783: كسى كه مسّ ميّت كرده، يعنى جايى از بدن خود را به بدن ميّت رسانده، مىتواند بدون غسل مس ميت، روزه بگيرد و اگر در حال روزه نيز ميت را مس نمايد، روزهٴ او باطل

نمىشود. 8 _ اماله كردن مسأله 1784: اماله كردن با چيز روان، اگرچه از روى ناچارى و براى معالجه باشد، روزه را باطل مىكند، ولى چيزى كه روان نيست اشكال ندارد گرچه اجتناب از آن بهتر است. 9 _ قى كردن مسأله 1785: هرگاه روزه دار عمدا قى كند، اگرچه بر اثر بيمارى و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مىشود، ولى كفاره ندارد، اما اگر سهوا يا بىاختيار قىكند، اشكال ندارد. مسأله 1786: اگر در شب چيزى بخورد كه مىداند به جهت خوردن آن، در روز بىاختيار قى مىكند، بنا بر احتياط واجب روزه آن روز را قضا نمايد. مسأله 1787: اگر روزه دار، بتواند از قى كردن خوددارى كند، چنانچه براى او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خوددارى نمايد. مسأله 1788: اگر حشره اى درگلوى روزه دار برود، چنانچه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه او باطل نمىشود، ولى اگر بداند كه به سبب بيرون آوردن آن، قى مىكند، واجب نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است. مسأله 1789: اگر سهوا چيزى را فرو ببرد و پيش از رسيدن به حلق، يادش بيايد روزه است، چنانچه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است. مسأله 1790: اگر يقين داشته باشد بر اثر آروغ زدن، چيزى از گلو بيرون مىآيد، نبايد عمدا آروغ بزند، ولى اگر يقين نداشته باشد، اشكال ندارد. مسأله 1791: اگر آروغ بزند و چيزى در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بىاختيار فرو رود، روزه اش صحيح است. احكام مفطرات مسأله 1792: اگر

انسان عمدا و از روى اختيار، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، روزه او باطل مىشود و چنانچه از روى عمد نباشد، اشكال ندارد، ولى جنب اگر به تفصيلى كه در مسأله (1769) گفته شد بخوابد و تا اذان صبح غسل نكند، روزه او باطل است. مسأله 1793: اگر روزه دار، سهوا يكى از كارهايى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد و به خيال اينكه روزه اش باطل شده، عمدا دوباره يكى از آنها را بجا آورد، روزهٴ او باطل مىشود. مسأله 1794: اگر به زور چيزى در گلوى روزه دار بريزند، يا سراو را به زور در آب فرو برند، روزه او باطل نمىشود، ولى اگر مجبورش كنند روزه خود را باطل كند، مثلاً به او بگويند اگر غذا نخورى ضرر مالى يا جانى به تو مىزنيم و خودش براى جلوگيرى از ضرر چيزى بخورد، روزه او باطل مىشود. مسأله 1795: روزه دار نبايد جايى برود كه مىداند مجبورش مىكنند خودش روزه اش را باطل كند. و اگر از روى ناچارى، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، روزه او باطل مىشود. مكروهات روزه مسأله 1796: چند چيز براى روزه دار مكروه است، از جمله: دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن در صورتى كه مزه يا بوى آن به حلق برسد، انجام دادن هركارى كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مىشود، انفيه كشيدن اگر نداند به حلق مىرسد، اما اگر به حلق مىرسد جايز نيست، بو كردن گياهان معطّر، نشستن زن در آب، استعمال شياف، تركردن لباسى كه بر بدن است، كشيدن دندان و هركارى كه

به سبب آن دهان خون بيايد، مسواك كردن با چوب تر، بىجهت آب يا چيزى در دهان كردن و همچنين بدون قصد بيرون آمدن منى، زن خود را ببوسد، يا كارى كند كه موجب تحريك شهوت مىشود، اما اگر به قصد بيرون آمدن منى باشد، روزهٴ او بنا بر احتياط باطل مىشود. موارد قضا و كفّاره مسأله 1797: اگر در روزهٴ ماه رمضان عمدا قى كند يا در شب، جنب شود و همان گونه كه در مسألهٴ (1769) گفته شد، بيدار شود و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، فقط بايد قضاى آن روز را بجا آورد، امّا اگر كار ديگرى كه روزه را باطل مىكند عمدا انجام دهد، در صورتى كه مىدانسته آن كار روزه را باطل مىكند، قضا و كفاره بر او واجب مىشود، امّا كفاره در بعضى از موارد، از باب احتياط است. مسأله 1798: اگر به جهت ندانستن مسأله، كارى انجام دهد كه روزه را باطل مىكند، چنانچه مىتوانسته مسأله را ياد بگيرد، كفاره بر او واجب مىشود و اگر نمىتوانسته مسأله را ياد بگيرد، كفاره بر او واجب نيست. و انسانى كه غافل باشد كفاره بر او واجب نيست. كفاره روزه مسأله 1799: كسى كه كفاره روزه ماه رمضان بر او واجب است، بايد يك برده آزاد كند، يا به دستورى كه در مسألهٴ بعد گفته مىشود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند و يا به هركدام يك مد، كه تقريبا ده سير است، حدود هفتصد و پنجاه گرم، طعام يعنى گندم يا جو و يا مانند آن بدهد. و چنانچه هيچكدام ممكن نباشد،

مخيّر است بين اينكه هيجده روز پى در پى روزه بگيرد يا هر مقدار مىتواند به فقير طعام بدهد. و اگر نتواند روزه بگيرد يا طعام بدهد، بايد استغفار كند، اگرچه مثلاً يك مرتبه (استغفرالله) بگويد. و بنا بر احتياط واجب هروقت بتواند، كفاره بدهد. مسأله 1800: كسى كه مىخواهد دو ماه، كفاره روزه ماه رمضان را بگيرد بايد سى و يك روز آن را پى در پى بگيرد و اگر بقيه آن، پى در پى نباشد، اشكال ندارد. مسأله 1801: كسى كه مىخواهد دو ماه، روزه كفّاره بگيرد، نبايد وقتى شروع كند كه در بين سى و يك روز، روزى باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن حرام است. مسأله 1802: كسى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، اگردر بين آن بدون عذر يك روز، روزه نگيرد، يا وقتى شروع كند كه در بين آن به روزى برسد كه روزه آن واجب است، مثلاً به روزى برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد. مسأله 1803: اگر در بين روزهايى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، عذرى غير اختيارى، مانند حيض، يا نفاس و يا سفرى كه در رفتن آن مجبور است، براى او پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر، واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بجا آورد. مسأله 1804: اگر با چيز حرامى روزه خود را باطل كند، چه آن چيز از اصل حرام باشد مانند شراب و زنا، يا به جهتى حرام شده باشد، مانند خوردن غذاى حلالى كه براى انسان ضرر زياد دارد و نزديكى

كردن با عيال خود در حال حيض، بنا بر احتياط كفاره جمع بر او واجب مىشود، يعنى بايد يك برده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كرده، يا به هركدام آنها يك مدّ كه تقريبا ده سير است، حدود هفتصد و پنجاه گرم، گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مدّ مويز يا يك مد خرما بدهد. و چنانچه هرسه برايش ممكن نباشد، هركدام كه ممكن است بايد انجام دهد. مسأله 1805: اگر روزه دار، دروغى به خدا و پيامبر(ص) نسبت دهد، اگرچه روزه خود را با چيز حرامى باطل كرده، ولى كفاره جمع كه در مسأله پيش گفته شد بر او واجب نمىشود. مسأله 1806: اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان، چند مرتبه جماع كند، براى هر دفعه، يك كفاره بر او واجب است. و اگر جماع او حرام باشد، براى هر دفعه يك كفاره جمع واجب مىشود. مسأله 1807: اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان، چند مرتبه غير از جماع، كار ديگرى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، براى همه آنها يك كفاره كافى است. مسأله 1808: اگر روزه دار، غير از جماع كار ديگرى كه روزه را باطل مىكند، انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد، بنا بر احتياط براى هركدام يك كفاره، واجب مىشود. مسأله 1809: اگر روزه دار غير از جماع، كار حلالى كه روزه را باطل مىكند، انجام دهد مثلاً آب بياشامد و بعد كار حرامى كه روزه را باطل مىكند غير از جماع انجام دهد، مثلاً غذاى حرامى بخورد، يك كفاره

كافى است. مسأله 1810: اگر روزه دار آروغ بزند و چيزى در دهانش بيايد، چنانچه عمدا آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاى آن را بگيرد و كفاره نيز براو واجب مىشود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلاً موقع آروغ زدن، خون به دهان او بيايد و عمدا آن را فرو برد، بايد قضاى آن روزه را بگيرد و بنا بر احتياط، كفاره جمع نيز بر او واجب مىشود. مسأله 1811: اگر نذر كند روز معيّنى را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز، عمدا روزه خود را باطل كند، بايد يك برده آزاد نمايد يا دو ماه پى در پى، روزه بگيرد و يا به شصت فقير، طعام دهد. مسأله 1812: كسى كه مىتواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسى كه مورد اطمينان نيست و مىگويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب مىشود، امّا اگر مورد اطمينان بود، قضا كافى است. مسأله 1813: كسى كه عمدا روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براى فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره از او ساقط نمىشود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتى براى او پيش آيد، كفاره بر او واجب است. مسأله 1814: اگر عمدا روزه خود را باطل كند و بعد عذرى مانند حيض، يا نفاس و يا بيمارى پيدا كند، كفاره بر او واجب نيست. مسأله 1815: اگر يقين كند روز اول ماه رمضان است و عمدا روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر ماه شعبان

بوده، كفاره بر او واجب نيست. مسأله 1816: اگر انسان شك كند كه آخر ماه رمضان است يا اول ماه شوال و عمدا روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول ماه شوال بوده، كفاره بر او واجب نيست. مسأله 1817: اگر روزه دار در ماه رمضان، با زن خود كه روزه است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روز خودش و روزه زن را بايد بدهد و اگر زن به جماع راضى بوده، بر هركدام يك كفاره واجب مىشود. مسأله 1818: اگر زن، شوهر روزه دار خود را به جماع مجبور كند، يا به كار ديگرى كه روزه را باطل مىكند، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد. مسأله 1819: اگر روزه دار در ماه رمضان، زن خود را به جماع مجبور كند و در بين جماع، زن راضى شود، بنا بر احتياط واجب بايد مرد، دو كفار و زن يك كفاره بدهد. مسأله 1820: اگر روزه دار در ماه رمضان، با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد و زن متوجّه نشود، يك كفاره بر او واجب مىشود و روزه زن صحيح است و كفاره ندارد. مسأله 1821: اگر مرد، زن خود را مجبور كند كه غير از جماع، كارديگرى كه روزه را باطل مىكند بجا آورد، كفاره زن را نبايد بدهد و بر خود زن نيز كفاره واجب نيست. مسأله 1822: كسى كه به جهت مسافرت يا بيمارى روزه نمىگيرد، نمىتواند زن روزه دار خود را به جماع مجبور كند، ولى اگر او را مجبور نمايد، كفاره بر مرد واجب نيست. مسأله 1823: انسان نبايد در

بجا آوردن كفاره كوتاهى كند، ولى لازم نيست فورا آن را انجام دهد. مسأله 1824: اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را بجا نياورد، چيزى بر آن اضافه نمىشود. مسأله 1825: كسى كه بايد براى كفاره يك روز، شصت فقير را طعام بدهد، نبايد به هركدام از آنها بيشتر از يك مد كه تقريبا ده سير است، حدود هفتصد و پنجاه گرم، طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايند، ولى مىتواند براى هريك از عيالات فقير، اگرچه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد. مسأله 1826: كسى كه قضاى روزه ماه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمدا كارى كند كه روزه را باطل مىنمايد، بايد به ده فقير، هركدام يك مد كه تقريبا هفتصد و پنجاه گرم يا ده سير است، طعام بدهد و اگرنمىتواند، سه روز روزه بگيرد. موارد قضاى روزه مسأله 1827: در چند صورت، فقط قضاى روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست. اول: روزه دار در روز ماه رمضان، عمدا قى كند. دوم: در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلى كه در مسأله (1769) گفته شد تا اذان صبح، از خواب دوم بيدار نشود، سوم: عملى كه روزه را باطل مىكند بجا نياورد، ولى نيّت روزه نكند، يا ريا نمايد، يا قصد كند كه روزه نباشد و يا قصد كند كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بنا بر احتياط. چهارم: در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت، يك روز يا چند روز روزه بگيرد. پنجم: در ماه رمضان،

بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است و نيز اگر بعد از تحقيق گمان كند كه صبح شده و كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده قضاى آن روز بر او واجب است، بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند صبح شده يا نه و كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، واجب است قضاى آن روز را بجا آورد. ششم: انسان به گفته كسى كه مىگويد صبح نشده، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است. هفتم: كسى بگويد صبح شده و انسان به گفتهٴ او يقين نكند، يا خيال كند شوخى مىكند و كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است، هشتم: شخص كور و مانند آن به گفته ديگرى افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است. نهم: در هواى صاف، به جهت تاريكى يقين كند مغرب شده و افطار نمايد، بعد معلوم شود مغرب نبوده است، قضا لازم نيست. دهم: براى خنك شدن و يا بىجهت، مضمضه كند، يعنى آب دردهان بگرداند و بىاختيار فرو رود، ولى اگر فراموش كند روزه است و آب را فرو دهد، يا براى وضو مضمضه كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست. مسأله 1828: اگرغير از آب، چيز ديگرى در دهان بگذارد و بىاختيار فرو رود، يا آب داخل بينى كند و بىاختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست. مسأله 1829:

مضمضهٴ زياد براى روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه، بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد. مسأله 1830: اگر انسان بداند بر اثر مضمضه، بىاختيار و يا از روى فراموشى آب وارد گلويش مىشود، نبايد مضمضه كند. مسأله 1831: اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند صبح نشده و كارى كه روز را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست. مسأله 1832: اگر انسان شك كند مغرب شده يا نه، نمىتواند افطار كند و اگر شك كند صبح شده يا نه، پس از تحقيق مىتواند كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد. احكام روزه قضا مسأله 1833: اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه ديوانه بوده، قضا نمايد. مسأله 1834: اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه كافر بوده، قضا نمايد. ولى اگر مسلمانى كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاى وقتى را كه كافر بوده بايد قضا نمايد. مسأله 1835: روزه اى كه به جهت مستى از انسان فوت شده، بايد قضا نمايد، اگرچه چيزى را كه بر اثر آن مست شده، براى معالجه خورده باشد. مسأله 1836: اگر براى عذرى، چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند چه وقت عذر او برطرف شده، اگر وقت آن را مىدانسته و بعد فراموش كرده، بنا بر احتياط بايد مقدار بيشترى را كه احتمال مىدهد روزه نگرفته، قضا نمايد، مثلاً كسى كه پيش از ماه رمضان، مسافرت كرده و نمىداند پنجم ماه رمضان از سفر برگشته يا

ششم، بايد بنا بر احتياط شش روز، روزه بگيرد، اما كسى كه وقت برطرفى عذر را نمىداند و قبل از شك نيز نمىدانسته، مىتواند مقدار كمتر، يعنى پنج روز را قضا كند، اگرچه بنا بر احتياط مستحب مقدار بيشتر، يعنى شش روز را قضا نمايد. مسأله 1837: اگر از چند ماه رمضان، روزه قضا داشته باشد، قضاى هركدام را اول بگيرد صحيح است، ولى اگر وقت قضاى ماه رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روز از ماه رمضان آخر، قضا داشته باشد و پنج روز نيز به ماه رمضان مانده باشد، بنا بر احتياط اول قضاى ماه رمضان آخر را بگيرد. مسأله 1838: اگر قضاى روزه چند ماه رمضان بر او واجب باشد و در نيّت معين نكند روزه اى را كه مىگيرد قضاى كدام ماه رمضان است، قضاى سال اول حساب مىشود. مسأله 1839: كسى كه روزه قضاى ماه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاى روزه او تنگ نباشد، مىتواند پيش از ظهر، روزه خود را باطل نمايد. مسأله 1840: اگر قضاى روزه ميتى را گرفته باشد، بنا بر احتياط بعد از ظهر، روزه را باطل نكند. مسأله 1841: اگر براثر بيمارى، يا حيض و يا نفاس، روزه ماه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن ماه رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايى را كه نگرفته براى او قضا كنند. مسأله 1842: اگر به سبب بيمارى روزه ماه رمضان را نگيرد و بيمارى او، تا ماه رمضان سال بعد طول بكشد، قضاى روزه هايى را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براى هر روز، يك مد، كه تقريبا ده سير حدود

هفتصد و پنجاه گرم، است طعام يعنى گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز و يا يك مد خرما به فقير بدهد، ولى اگر به جهت عذر ديگرى مثلاً براى مسافرت، روزه نگرفته باشد و عذر او تا ماه رمضان بعد باقى بماند، بنا بر احتياط واجب بايد روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد و براى هر روز يك مد طعام نيز به فقير بدهد. مسأله 1843: اگر بر اثر بيمارى روزه ماه رمضان را نگيرد و بعد از ماه رمضان، بيمارى او برطرف شود، ولى عذر ديگرى پيدا كند كه نتواند تا ماه رمضان بعد، قضاى روزه را بگيرد، بنا بر احتياط مستحب بايد روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد و واجب است براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و نيز اگر در ماه رمضان، غير از بيمارى، عذر ديگرى داشته باشد و بعد از ماه رمضان آن، عذر برطرف شود و تا ماه رمضان سال بعد بر اثر بيمارى نتواند روزه بگيرد، روزه هايى را كه نگرفته بنا بر احتياط مستحب قضا نمايد و واجب است براى هر روز يك مد طعام بدهد. مسأله 1844: اگر در ماه رمضان، به جهت عذرى روزه نگيرد و بعد از ماه رمضان عذر او برطرف شود و تا ماه رمضان آينده، عمدا قضاى روزه را نگيرد بايد روزه را قضا كند و براى هر روز يك مد گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد خرما و يا مويز به فقير بدهد. مسأله 1845: اگر در قضاى روزه كوتاهى كند، تا

وقت تنگ شود و در تنگى وقت عذرى پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براى هر روز، يك مد گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز و يا يك مد خرما به فقير بدهد، ولى اگر موقعى كه عذر دارد، تصميم داشته باشد بعد از برطرف شدن عذر، روزه هاى خود را قضا كند و پيش از آنكه قضا نمايد در تنگى وقت عذر پيدا كند، بنا بر احتياط واجب، قضا نموده و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد. مسأله 1846: اگر بيمارى انسان، چند سال طول بكشد، بعد از خوب شدن، بايد فقط قضاى آخرين ماه رمضان را بگيرد و براى هر روز از سالهاى پيش، يك مد، تقريبا ده سير يا هفتصد و پنجاه گرم، طعام يعنى گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز و يا خرما به فقير بدهد. مسأله 1847: كسى كه براى هر روز يك مد طعام به فقير مىدهد، مىتواند كفارهٴ چند روز را، به يك فقير بدهد. مسأله 1848: اگر قضاى روزه ماه رمضان را چند سال تاخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد. مسأله 1849: اگر عمدا روزه ماه رمضان را نگيرد، بايد قضاى آن را بجا آورد و براى هر روز، دو ماه روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام بدهد و يا يك برده آزاد كند و چنانچه تا ماه رمضان آينده، قضاى روزه ها را بجا نياورد، اضافه بر قضا و كفاره براى هر روز، يك مد طعام به

فقير بدهد. مسأله 1850: اگر عمدا روزه ماه رمضان را نگيرد و در روز، مكرّر جماع كند، بنا بر احتياط واجب، كفاره نيز مكرر مىشود، ولى اگر چند مرتبه كار ديگرى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، مثلاً چند مرتبه غذا بخورد، يك كفاره كافى است. مسأله 1851: بعد از مرگ پدر، پسر بزرگتر بايد قضاى نماز و روزه او را همان گونه كه در مسأله 1157: گفته شد، بجا آورد. و همچنين بعد از مرگ مادر، بنا بر احتياط واجب. مسأله 1852: اگر پدر و مادر غير از روزه ماه رمضان، روزه واجب ديگرى مانند روزه نذر را نگرفته باشند بنا بر احتياط واجب، قضاى آن بر پسر بزرگتر لازم است. روزه بر چه كسانى واجب نيست؟ مسأله 1853: كسى كه به جهت پيرى نمىتواند روزه بگيرد، يا براى او مشقّت دارد، روزه بر او واجب نيست، ولى بايد براى هر روز يك مد كه تقريبا ده سير يا هفتصد و پنجاه گرم است، گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز و يا يك مد خرما به فقير بدهد. مسأله 1854: كسى كه به جهت پيرى روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان، بتواند روزه بگيرد، بنا بر احتياط قضاى روزه هايى را كه نگرفته بجا آورد. مسأله 1855: اگر انسان مرضى دارد كه زياد تشنه مىشود و نمىتواند تشنگى را تحمّل كند، يا براى او مشقّت زياد دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براى هر روز، يك مد گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز و يا يك

مد خرما به فقير بدهد. و بنا بر احتياط مستحب بيشتر از مقدارى كه ناچار است، آب نياشامد و چنانچه در همان سال بتواند روزه بگيرد، بايد روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد. مسأله 1856: زنى كه زاييدن او نزديك است و روزه براى خودش يا بچه اش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست. و بايد بر هر روز يك مد طعام يعنى گندم يا جو يا نان يا مانند آن به فقير بدهد. و چنانچه در همان سال بتواند روزه بگيرد روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا نمايد. مسأله 1857: زنى كه بچه شير مىدهد و شير او كم است، مادر بچّه باشد يا دايه او، با اجرت شير دهد يا بىاجرت، اگر روزه براى او و يا بچه اى كه شير مىدهد ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براى هر روز يك مد طعام، يعنى گندم، يا جو يا نان و مانند آن، به فقير بدهد و چنانچه در همان سال بتواند روزه بگيرد، روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا نمايد. و اگر كسى پيدا شود كه بىاجرت بچه را شير دهد، يا براى شير دادن بچه از پدر، يا مادر بچه و يا از شخص ديگرى اجرت بگيرد، لازم نيست كه مادر، بچه را به او بدهد و روزه بگيرد. مسأله 1858: زنى كه در طول سال، به علت حاملگى و يا بچه شير دادن، نتواند روزه بگيرد، روزه و قضاى آن بر او واجب نيست و بايد براى هر روز دو مد طعام به فقير بدهد، يكى بعد از گذشتن ماه رمضان و ديگرى

آخر سال يعنى قبل از ماه رمضان دوم. احكام روزه مسافر مسأله 1859: مسافرى كه بايد نمازهاى چهار ركعتى را، دو ركعت بخواند، در سفر نبايد روزه بگيرد و مسافرى كه نمازش را تمام مىخواند، مانند كسى كه شغلش مسافرت، يا سفر او سفر گناه است، بايد در سفر روزه بگيرد. مسأله 1860: مسافرت در ماه رمضان، اشكال ندارد، ولى اگر براى فرار از روزه باشد، مكروه است. مسأله 1861: اگر غير از روزه ماه رمضان، روزه معين ديگرى بر انسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده روزه معينى را روزه بگيرد، تا ناچار نشود، بنا بر احتياط واجب، نمىتواند در آن روز مسافرت كند و اگر در سفر باشد، چنانچه ممكن است، بايد قصد كند ده روز در جايى بماند و آن روز را روزه بگيرد. مسأله 1862: اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمىتواند آن را در سفر بجا آورد، ولى چنانچه نذر كند روز معينى را چه مسافر باشد يا نباشد، روزه بگيرد، بايد آن روز را، اگرچه مسافر باشد، روزه بگيرد. مسأله 1863: مسافر براى حاجت خواستن از درگاه الهى، مىتواند سه روز در شهر مدينه منوره، روزه مستحب بگيرد. مسأله 1864: كسى كه نمىداند روزه مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد، روزه اش باطل مىشود و اگر تا مغرب نفهمد، روزه اش صحيح است. مسأله 1865: اگر فراموش كند مسافر است، يا فراموش كند روزه مسافر باطل مىباشد و در سفر روزه بگيرد، روزه او باطل است. مسأله 1866: اگر روزه دار، بعد از ظهر مسافرت نمايد،

بايد روزه خود را تمام كند. و اگر پيش از ظهر مسافرت رود و قصد پيمودن مسافت شرعى را داشته باشد (همانطورى كه در نماز مسافر گذشت) وقتى به حد ترخّص برسد، يعنى به جايى برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداى اذان آن را نشنود، بايد روزه خود را باطل كند و اگر پيش از آن، روزه را باطل كند، بنا بر احتياط كفاره بر او واجب مىشود. مسأله 1867: اگر مسافر، پيش از ظهر، به وطنش برسد، يا به جايى كه مىخواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كارى كه روز را باطل مىكند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده، روزه آن روز بر او واجب نيست. مسال 1868: اگر مسافر، بعد از ظهر، به وطنش برسد، يا به جايى كه مىخواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد. مسأله 1869: مسافر و كسى كه نمىتواند روزه بگيرد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن، كاملاً خود را سير كند. ثابت شدن اول ماه مسأله 1870: اول ماه با پنج چيز ثابت مىشود، اول: خود انسان ماه را ببيند. دوم: عده اى كه از گفته آنان يقين پيدا مىشود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هرچيزى كه به وسيله آن يقين پيدا شود. سوم: دو مرد عادل بگويند ماه را ديده ايم، ولى اگر وصف ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، اول ماه ثابت نمىشود. چهارم: سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به جهت آن، اول ماه رمضان ثابت مىشود. چهارم: سى

روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به جهت آن، اول ماه رمضان ثابت مىشود. و سى روز از اول ماه رمضان بگذرد كه بر اثر آن، اول ماه شوال ثابت مىشود. پنجم: حاكم شرع حكم كند اول ماه است. مسأله 1871: اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است، كسى كه از او تقليد نمىكند، بايد به حكم او عمل نمايد، البته در صورتى كه حاكم شرع ديگرى بر خلاف او حكم نكند، ولى كسى كه مىداند حاكم شرع اشتباه كرده نمىتواند به حكم او عمل نمايد. مسأله 1872: اول ماه با پيشگويى منجمّان ثابت نمىشود، ولى اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد. مسأله 1873: بلند بودن ماه و يا دير غروب كردن آن، دليل نمىشود كه شب پيش، شب اول ماه بوده است. مسأله 1874: اگر براى كسى، اوّل ماه رمضان، ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند، شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد. مسأله 1875: اگر در شهرى، اول ماه ثابت شود، براى مردم شهر ديگر فايده ندارد، مگر آن دو شهر به هم نزديك باشند، يا انسان بداند افق آنها يكى است. مسأله 1876: اول ماه با تلگراف ثابت نمىشود، مگر براى دو شهر نزديك و يا هم افق كه انسان بداند تلگراف از روى حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل، بوده است. مسأله 1877: روزى كه انسان نمىداند آخر ماه رمضان است يا اول ماه شوّال، بايد روزه بگيرد، ولى اگر پيش از مغرب بفهمد كه اوّل ماه شوّال است،

بايد افطار كند. مسأله 1878: اگر زندانى نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن نيز ممكن نباشد، هرماهى را كه روزه بگيرد صحيح است. و بايد پس ازگذشتن يازده ماه، از ماهى كه روزه گرفته دوبار يك ماه، روزه بگيرد. روزه هاى حرام مسأله 1879: روزه عيد فطر و عيد قربان، حرام است و نيز روزى كه انسان نمىداند آخر ماه شعبان است يا اول ماه رمضان اگر به نيّت اول ماه رمضان روزه بگيرد حرام مىباشد. مسأله 1880: اگر زن به جهت گرفتن روزه مستحب، حق شوهرش از بين برود روزه او حرام است.و بنا بر احتياط مستحب اگر حق شوهر نيز از بين نرود، بدون اجازه او، روزه مستحب نگيرد. مسأله 1881: روزه مستحب فرزند اگر سبب اذيّت پدر يا مادر و يا جدّ شود حرام است. مسألهٴ 1882: اگر پسر بدون اجازه پدر، روزه مستحب بگيرد و در بين روز پدر او را نهى كند، اگر ترك افطار سبب اذيت پدر شود بايد افطار نمايد و اگر سبب اذيت او نشود، افطار لازم نيست. مسأله 1883: كسى كه مىداند روزه براى او ضرر ندارد، اگرچه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسى كه يقين يا گمان دارد روزه برايش ضرر دارد، اگرچه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست. مسأله 1884: اگر انسان احتمال بدهد روزه برايش ضرر داشته باشد و از آن احتمال، ترس برايش پيدا شود، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد، صحيح نيست. مسأله 1885:

كسى كه عقيده داشته روزه براى او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب، بفهمد روزه براى او ضرر داشته، واجب نيست قضاى آن را بجا آورد. مسأله 1886: غير از روزه هايى كه گفته شد، روزه هاى حرام ديگرى نيز هست، كه در (الفقه) بيان نموده ايم. روزه هاى مستحب و مكروه مسأله 1887: روزه تمام روزهاى سال، غير از روزه هاى حرام و مكروه، مستحب مىباشد. و براى بعضى از روزها، بيشتر سفارش شده است، مانند: پنجشنبه اول هر ماه، پنجشنبه آخر هر ماه چهار شنبه اولى كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسى اينها را، بجا نياورد مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلا نتواند روزه بگيرد، مستحب است براى هر روز يك مدّ طعام، يا 6/12 نخود نقره به فقير بدهد. روز سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم هر ماه، تمام روزهاى ماه رجب و ماه شعبان و بعضى از اين دو ماه اگرچه يك روز باشد، روز عيد نوروز، روز چهارم تا نهم شوّال، روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذىالقعده، روز اول تا نهم ذىالحجه، ولى اگر به سبب ضعف روزه، نتواند دعاهاى روز عرفه را بخواند، روزه آن روز مكروه است، روز عيد سعيد غدير: (هيجدهم ذىالحجه)، روز مباهله: (بيست و چهارم ذىالحجه)، روز اول، سوم و هفتم محرّم، روز ميلاد مسعود پيغمبر اكرم(ص) هفدهم ربيع الاول)، پانزدهم جمادى الاولى و روز مبعث حضرت رسول اكرم(ص): (بيست و هفتم رجب). مسأله 1888: اگر كسى روزه مستحب بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت

كند، مستحب است دعوت او را قبول كرده و در بين روز افطار نمايد. مسأله 1889: روزه روز عاشورا و روزى كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است. امساك مستحب مسأله 1890: در شش مورد مستحب است انسان در ماه رمضان، اگرچه روزه نيست (امساك) كند، يعنى از كارهايى كه روزه را باطل مىكند، خوددارى نمايد. اول: مسافرى كه در سفر، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام داده باشد و پيش از ظهر، به وطنش يا به جايى كه مىخواهد ده روز در آنجا بماند برسد. سوم: بيمارى كه پيش از ظهر، خوب شود و كارى كه روزه را باطل مىكند، انجام داده باشد. چهارم: بيمارى كه بعد از ظهر خوب شود. پنجم: زنى كه در بين روز، ازخون حيض يا نفاس پاك شود. ششم: كافرى كه بعد از ظهر، مسلمان شود. مسأله 1891: مستحب است روزه دار، نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند، ولى اگر كسى منتظر اوست يا ميل زيادى به غذا دارد كه نمىتواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اوّل افطار كند، ولى تا مىتواند نماز را در وقت فضيلت آن بجا آورد.

احكام نماز

نمازهاى واجب و مستحب

مسأله 795: نماز مهمترين اعمال دين است، اگر مورد قبول درگاه خداوند واقع شود، عبادتهاى ديگر نيز قبول مىشود و اگر پذيرفته نگردد، ديگر اعمال نيز قبول نمىشود. و همان گونه كه اگرانسان، شبانه روزى پنج نوبت، در نهر آبى شستشو كند، چرك در بدنش نمىماند، نمازهاى پنجگانه، انسان را از گناهان پاك مىسازد. و مستحب است انسان نماز را در اول وقت بخواند، كسى كه

نماز را سبك بشمارد، مانند كسى است كه نماز نمىخواند، پيامبر اكرم(ص) فرمودند: كسى كه به نماز اهميّت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است. روزى حضرت(ص) در مسجد تشريف داشتند، مردى وارد مسجد شد، مشغول نماز گرديد، ركوع و سجودش را كامل بجا نياورد، حضرت فرمودند: اگر اين مرد، در حالى كه نمازش اين گونه است بميرد، بر دين من از دنيا نرفته است، از اين رو انسان بايد مراقب باشد با عجله و شتابزده، نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا، با خضوع، خشوع و وقار باشد، متوجه باشد با چه كسى سخن مىگويد، خود را در مقابل عظمت و بزرگى خداوند، بسيار كوچك و ناچيز ببيند و اگر انسان در هنگام نماز كاملاً به اين مطلب توجه كند از خود بىخبر مىشود، چنانكه در حال نماز تير را از پاى مبارك امير مؤمنان على(ع) بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه درد نشدند، نمازگزار بايد توبه و استغفار نمايد، گناهانى كه مانع قبول شدن نماز است، مانند: حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات، ندادن خمس و زكات، بلكه هر گناهى را ترك كند. و همچنين سزاوار است كارهايى كه ثواب نماز را كم مىكند بجا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگى، خوددارى از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و كارهايى كه ثواب نماز را زياد مىكند بجا آورد، مثلاً انگشتر عقيق به دست كند، لباس پاكيزه بپوشد، شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد. نمازهاى واجب مسأله 796: نمازهاى واجب شش قسم است، اول: نمازهاى يوميه. دوم: نماز

آيات. سوم: نماز ميّت. چهارم: نماز طواف واجب خانه كعبه. پنجم: نماز قضاى پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است. ششم: نمازى كه به جهت اجاره، نذر، قسم و عهد، واجب مىشود. نمازهاى واجب يوميّه مسأله 797: نمازهاى واجب يوميه، پنج نماز است: نماز ظهر و عصر، هركدام چهار ركعت، نماز مغرب: سه ركعت، نماز عشا: چهار ركعت و نماز صبح: دو ركعت. مسأله 798: در سفر بايد نمازهاى چهار ركعتى را، با شرايطى كه گفته مىشود دو ركعت خواند. وقت نماز ظهر و عصر مسأله 799: اگر چوب يا چيزى مانند آن را، به صورت عمودى در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مىآيد سايه آن به طرف مغرب مىافتد و هرچه آفتاب بالا مىآيد، اين سايه كم مىشود و در اين شهرها، اول ظهر شرعى، سايه به كمترين درجه مىرسد و ظهر كه گذشت، سايهٴ آن به طرف مشرق بر مىگردد و هرچه خورشيد، رو به مغرب مىرود، سايه زيادتر مىگردد، بنا بر اين وقتى سايه، به كمترين درجه رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مىشود ظهر شرعى شده است، اما در بعضى شهرها مانند مكهٴ مكرّمه گاهى مواقع ظهر، سايه به كلى از بين مىرود و بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد معلوم مىشود ظهر شده است. مسأله 800: چوب يا هرچيز ديگرى كه براى معيّن كردن ظهر، به زمين فرو مىبرند (شاخص) مىنامند. مسأله 801: نماز ظهر و عصر، هركدام دارى وقت (مخصوص) و (مشترك) مىباشد، وقت مخصوص نماز ظهر: از اول ظهر است تا وقتى كه از ظهر به اندازهٴ خواندن

نماز ظهر بگذرد، اگر كسى سهوا تمام نماز عصر را، در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عصر موقعى است كه به اندازهٴ خواندن نماز عصر به مغرب وقت مانده باشد، اگر كسى تا اين موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند. و بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است، اگر كسى در اين وقت اشتباها تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند، نمازش صحيح است و نماز عصر به شمار مىرود و بايد نماز ظهر را بعد از آن بجا آورد و بنا بر احتياط نمازى را كه بجا مىآورد به نيّت (ما فىالذمّه) يعنى آنچه تكليف اوست، بخواند. مسأله 802: اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهوا مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه دروقت مشترك باشد، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، يعنى نيّت كند آنچه تا كنون خوانده ام و آنچه مشغولم و آنچه بعد مىخوانم همه نماز ظهر باشد. و بعد از تمام شدن نماز، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص ظهر باشد، آنچه را بجا آورده باطل است، در بين نماز بفهمد يا بعد از آن. مسأله 803: در زمان حضور امام معصوم(ع) واجب است انسان در روز جمعه به جاى نماز ظهر، دو ركعت نماز جمعه، به صورتى كه بيان مىشود، بخواند، ولى در اين زمان اگر نماز جمعه بخواند، بنا بر احتياط مستحب نماز ظهر را نيز بجا آورد. وقت نماز

مغرب و عشا مسأله 804: مغرب، هنگامى است كه سرخى طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مىشود، از بالاى سر انسان بگذرد. مسأله 805: نماز مغرب و عشا، هركدام وقت مخصوص و مشتركى دارند، وقت مخصوص نماز مغرب: از اول مغرب است، تا وقتى كه از مغرب به اندازهٴ خواندن سه ركعت نماز بگذرد. اگر مثلاً مسافر تمام نماز عشا را سهوا در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عشا براى شخص مختار: موقعى است كه به اندازهٴ خواندن نماز عشا، به نصف شب مانده باشد. اگر كسى عمدا تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اول نماز عشا و بعد از آن، نماز مغرب را بخواند. و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشاست، اگر كسى دراين وقت اشتباها نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز متوجه شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن، بجا آورد. مسأله 806: وقت مخصوص و مشترك كه در مسأله پيش گفته شد، براى اشخاص فرق مىكند، مثلاً براى مسافر اگر به اندازهٴ خواندن دو ركعت نماز، از اول ظهر بگذرد وقت مشترك مىشود و براى كسى كه مسافر نيست، بايد به اندازهٴ خواندن چهار ركعت بگذرد. مسأله 807: اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهوا مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه خوانده، يا مقدارى از آن، در وقت مشترك بوده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند

و نماز را تمام كند، سپس نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته، بايد نماز را تمام كند و بعد، نماز مغرب را بخواند. اما اگر تمام آنچه را كه خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب بوده، نماز باطل است و بايد نماز مغرب و عشا را به ترتيب انجام دهد. مسأله 808: آخر وقت نماز عشا براى شخص مختار نصف شب است. و شب از اول غروب تا اذان صبح حساب مىشود، نه اول آفتاب. مسأله 809: آخر وقت نماز مغرب و عشا براى شخص مضطر، يا كسى كه فراموش كرده، يا خواب بوده و يا به جهت حيض نماز را تاخير انداخته، تا اذان صبح مىباشد. مسأله 810: اگر از روى گناه، نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنا بر احتياط واجب، بايد تا قبل از اذان صبح، بدون نيت ادا و قضا، بجا آورد. وقت نماز صبح مسأله 811: نزديك اذان صبح، از طرف مشرق سفيده اى كه آن را (فجر اوّل) مىگويند، رو به بالا حركت مىكند، موقعى كه آن سفيده پهن شد (فجر دوم) و اول وقت نماز صبح است. و آخر وقت نماز صبح هنگامى است كه آفتاب بيرون مىآيد. احكام وقت نماز مسأله 812: موقعى انسان مىتواند مشغول نماز شود كه يقين كند، وقت آن داخل شده است، يا دو مرد عادل يا يك نفر ثقه، يعنى كسى كه مورد اطمينان است به داخل شدن وقت خبر دهد. مسأله 813: اگر بر اثر ابر، يا غبار، يا نابينايى و يا بودن در زندان، نتواند اول وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند،

بايد نماز را تاخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است. مسأله 814: اگر دو مرد عادل، به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز، بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولى اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد در بين نماز، وقت داخل شده، نماز او صحيح است. مسأله 815: اگر انسان متوجّه نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت، مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، يا نفهمد در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه بنا بر احتياط اگر بعد از نماز بفهمد در بين نماز، وقت داخل شده، بايد دوباره آن نماز را بخواند. مسأله 816: اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او اشكال دارد، ولى اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند آنچه را كه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است. مسأله 817: اگر وقت نماز به قدرى تنگ است كه با بجاآوردن بعضى از كارهاى مستحب، مقدارى از نماز، بعد از وقت خوانده مىشود، بايد آن مستحب را بجا نياورد، مثلاً اگر با خواندن قنوت، مقدارى از نماز،

بعد از وقت خوانده مىشود، بايد قنوت نخواند. مسأله 818: كسى كه به اندازهٴ خواندن يك ركعت وقت دارد، بايد نماز را به نيّت ادا بخواند، ولى نبايد عمدا نماز را تا اين وقت تاخير بيندازد. مسأله 819: كسى كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازهٴ خواندن پنج ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند. و همچنين اگر تا نصف شب به اندازهٴ خواندن چهار ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت باشد بايد فقط نماز عشا را بخواند و بعداً نماز مغرب را قضا نمايد، مگر مضطر باشد كه تا اذان صبح وقت دارد. مسأله 820: كسى كه مسافر است اگر تا مغرب، به اندازهٴ خواندن سه ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا نمايد. و اگر شخص مختار تا نصف شب به اندازهٴ خواندن چهار ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عشا را بخواند و بعداً نماز مغرب را قضا نمايد و چنانچه بعد از خواندن نماز عشا، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر به نصف شب وقت مانده است، بايد فورا نماز مغرب را به نيّت ادا بجا آورد. مسأله 821: مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و در اين مورد

بسيار سفارش شده است. و هرچه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر تاخير نماز از جهتى بهتر باشد، مثلاً صبر كند تا نماز را با جماعت بخواند. مسأله 822: هرگاه انسان عذرى دارد كه اگر بخواهد در اول وقت، نماز بخواند، ناچار است مثلاً با تيمم يا لباس نجس نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقى است، مىتواند در اول وقت، نماز بخواند، ولى اگر احتمال دهد عذر او از بين برود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز باقى است، مىتواند در اول وقت، نماز بخواند، ولى اگر احتمال دهد عذر او از بين برود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز بخواند و لازم نيست به قدرى صبر كند كه فقط بتواند كارهاى واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براى مستحبات نماز، مانند اذان، اقامه و قنوت نيز وقت دارد، مىتواند تيمم كند و نماز را با آن مستحبات بجا آورد. مسأله 823: كسى كه مسائل نماز، شكيات و سهويات را نمىداند و احتمال مىدهد يكى از اينها در نماز پيش آيد، بايد براى ياد گرفتن آن، نماز را از اول وقت تاخير بيندازد، ولى اگر اطمينان دارد نماز را به طور صحيح تمام مىكند، مىتواند در اوّل وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مسأله اى كه حكم آن را نمىدانست پيش نيايد، نماز او صحيح است و اگر مسأله اى كه حكم آن را نمىداند پيش آيد، به يكى از دو طرفى كه احتمال

مىدهد، عمل نمايد و نماز را تمام كند و بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد تا اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند. مسأله 824: اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار نيز طلب خود را مطالبه مىكند، در صورتى كه ممكن است، بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند. و همچنين است اگر كار واجب ديگرى پيش آيد كه بايد فورا آن را بجا آورد، مثلاً ببيند مسجد نجس است، بايد اول مسجد را تطهير كند، سپس نماز بخواند و چنانچه اول نماز بخواند، گناه كرده ولى نماز او صحيح است. نمازهايى كه بايد به ترتيب خوانده شود مسأله 825: انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر، و نماز عشارا بعد از نماز مغرب بخواند. و اگر عمدا نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، باطل است. مسأله 826: اگر به نيت نماز ظهر، مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد نماز ظهر را خوانده است، نمىتواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند. و همچنين است نسبت به نماز مغرب و عشا. مسأله 827: اگر در بين نماز عصر، يقين كند نماز ظهر را نخوانده است بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند و چنانچه يادش بيايد نماز ظهر را خواند بوده، بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و نماز او صحيح است مگر مقدارى از نماز را به نحو تقييد به نيّت ظهر خوانده باشد. مسأله 828: اگر در بين نماز عصر، شك كند نماز ظهر را

خوانده يا نه، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند و نماز عصر را بعد از آن بجا آورد، ولى اگر وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مىشود بايد نيت نماز عصر، نماز را تمام نمايد و بنا بر احتياط نماز ظهر را در خارج وقت قضا كند. مسأله 829: اگر در نماز عشا، پيش از ركوع ركعت چهارم، شك كند نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز، نصف شب مىشود، بايد به نيت عشا نماز را تمام كند و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيت را به نماز مغرب بر گرداند و نماز را سه ركعت كند، سپس نماز عشا را بخواند. مسأله 830: اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم، شك كند نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز عشا را تمام كند، سپس نماز مغرب را بخواند. مسأله 831: اگر انسان نمازى را كه خوانده، احتياطا دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد، نمازى را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمىتواند نيت را به آن نماز برگرداند، مثلاً موقعى كه نماز عصر را احتياطا مىخواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمىتواند نيت را به نماز ظهر برگرداند. مسأله 832: برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست. مسأله 833: اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مىتواند در صورت امكان، در بين نماز، نيّت را به نماز قضا برگرداند، مثلاً اگر مشغول نماز

ظهر است، در صورتى مىتواند نيّت را به قضاى نماز صبح برگرداند كه داخل ركعت سوم نشده باشد. نمازهاى مستحب مسأله 834: نمازهاى مستحب بسيار است و آنها را (نافله) مىگويند و بر خواندن نافله هاى شبانه روز بيشتر سفارش شده است. مسأله 835: نافله هاى شبانه روز، در غير روز جمعه سى و چهار ركعت مىباشد: هشت ركعت نافلهٴ ظهر، هشت ركعت نافلهٴ عصر، چهار ركعت نافلهٴ مغرب، دو ركعت نافلهٴ عشا، يازده ركعت نافلهٴ شب و دو ركعت نافلهٴ صبح. و دو ركعت نافلهٴ عشا كه نشسته خوانده مىشود، يك ركعت حساب مىشود، ولى در روز جمعه بر شانزده ركعت نافلهٴ ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مىگردد. مسأله 836: تمام نافله ها، دو ركعت دو ركعت خوانده مىشود، مانند نماز صبح. مسأله 837: از يازده ركعت نافلهٴ شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافلهٴ شب، دو ركعت آن به نيت (نماز شفع) و يك ركعت آن به نيت (نماز وتر) خوانده شود. و كيفيت نافلهٴ شب بيان خواهد شد. مسأله 838: نمازهاى نافله را مىشود نشسته خواند، ولى بهتر است دو ركعت نماز نافلهٴ نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسى كه مىخواهد نافلهٴ ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مىخواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتى به صورت نشسته بخواند. مسأله 839: نافله ظهر و عصر در سفر، ساقط مىشود، اما نافلهٴ عشا را اگر به رجاى مطلوبيت بخواند مانعى ندارد. وقت نافله هاى يوميّه مسأله 840: نافلهٴ نماز ظهر، پيش از نماز ظهر خوانده مىشود و

وقت آن از اول ظهر است، تا موقعى كه سايهٴ (شاخص) كه در مسألهٴ 800 بيان شد، به اندازهٴ دو هفتم آن شود، مثلاً اگر طول شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اى كه بعد از ظهر، پيدا مىشود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافلهٴ ظهر است. مسأله 841: نافلهٴ نماز عصر، پيش از نماز عصر، خواند مىشود و وقت آن تا موقعى است كه سايهٴ شاخص، به چهار هفتم آن برسد. مسأله 842: چنانچه بخواهد نافلهٴ ظهر يا نافله عصر را، بعد از وقت آن بخواند جايز است. مسأله 843: وقت نافلهٴ مغرب، بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتى كه سرخى طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب، در اسمان پيدا مىشود از بين برود، اگرچه بعيد نيست كه وقت آن به امتداد وقت نماز مغرب، امتداد داشته باشد، يعنى قبل از وقت مختص به نماز عشا. مسأله 844: وقت نافلهٴ نماز عشا، بعد از تمام شدن نماز عشا، تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا، بلافاصله خوانده شود. مسأله 845: نافلهٴ صبح پيش از نماز صبح، خوانده مىشود و وقت آن بعد از فجر اول است، تا وقتى كه سرخى طرف مشرق پيدا شود. و معناى (فجر اول) در مسألهٴ 811 گذشت. و مىتواند نافلهٴ صبح را بعد از نافلهٴ شب، بلافاصله خواند. نماز شب مسأله 846: وقت نافلهٴ شب از نصف شب تا اذان صبح مىباشد و بهتر است نزديك اذان صبح، خوانده شود. مسأله 847: مسافر و كسى كه براى او سخت است نافلهٴ شب را بعد از نصف شب

بخواند، مىتواند آن را در اول شب بجا آورد. مسأله 848: نماز شب يازده ركعت است: هشت ركعت (نافله شب)، دو ركعت نماز (شفع) و يك ركعت نماز (وتر) كه دو ركعت، يك سلام دارد، غير از نماز (وتر) كه به تنهايى، يك سلام دارد. مسأله 849: مستحب است سوره هاى بزرگ، در ركعت اول و سوره هاى كوتاه را در ركعت دوم بخواند و در نماز (شفع) و (وتر) سوره هاى فلق، ناس و توحيد، قرائت كند و يا اينكه، در همهٴ آنها سورهٴ (قل هوالله احد) بخواند. مسأله 850: مستحب است در قنوت نماز (وتر) براى چهل تن، از مؤمنان چنين دعا كند: (اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِفُلاٰن) و به جاى كلمهٴ (فلان) مؤمنى را نام ببرد. و مستحب است، در قنوت، هفتاد بار استغفار كند، در حالى كه دست چپ خود را بلند نموده و با دست راست، استغفار را مىشمارد: (اَسْتَغْفِرُاللهَ رَبّي وَ أتوبُ إلَيْهِ) گرچه صد بار بهتر است. همچنين مستحب است، هفت بار بگويد: (هٰذٰا مَقٰامُ العٰائِذِ بِكَ مِنَ النٰارِ) و سيصد بار بگو: (اَلْعَفْو) و اگر كلمات (اَلْعَفْو) را به يكديگر متصل كند بهتر است، و آخر كلمه را به فتحه بخواند: (اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ ...). نماز غفيله مسأله 851: يكى از نمازهاى مستحب، نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا، خوانده مىشود. در ركعت اول آن، بعد از حمد، به جاى سوره اين آيه را بخواند: (وَذَاالنُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادىٰ في الظُّلُماتِ أنْ لا إلهَ إلاّ أنْتَ سُبْحٰانَكَ إنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي

الْمُؤْمِنِينَ) و در ركعت دوّم، بعد از حمد به جاى سوره اين آيه را بخواند: (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْب لا يَعْلَمُهٰا إلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ مٰا في الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إلاّ يَعْلَمُهٰا وَلاٰ حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الأرْضِ وَلاٰ رَطْبٍ وَلاٰ يابِسٍ إلاّ في كِتٰابٍ مُبين) و در قنوت آن بگويد: (اللّهُمَّ إنّي أسْاَلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتي لا يَعْلَمُهٰا إلاّ أنْتَ أنْ تُصَلِّي عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و أنْ تَفْعَلَ بي كذا وكذا) و به جاى كلمهٴ كذا و كذا حاجتهاى خود را بگويد، سپس بگويد: اللّهُمَّ أنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتي وَالقادِرُ عَلىٰ طَلِبَتي تَعْلَمُ حٰاجَتي فَاسْاَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ لَمّا قَضَيْتَهٰا لي).

احكام قبله

مسأله 852: خانهٴ كعبه كه در شهر مكهٴ معظّمه، مىباشد قبله است و بايد روبروى آن نماز خواند، ولى كسى كه دور است، اگر طورى بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مىخواند كافيست. و همچنين است كارهاى ديگرى كه بايد رو به قبله انجام گيرد مانند سر بريدن حيوانات. مسأله 853: كسى كه نماز واجب را ايستاده مىخواند، بايد صورت، سينه، شكم و جلوى پاهاى او، رو به قبله باشد. و بنا بر احتياط مستحب انگشتان پاى او نيز رو به قبله باشد. مسأله 854: كسى كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمىتواند به طور معمول بنشيند و در هنگام نشستن، كف پاها را بر زمين مىگذارد، بايد در موقع نماز صورت، سينه، شكم و بنا بر احتياط ساق پاى او، رو به قبله باشد. مسأله 855: كسى كه نمىتواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز، بر پهلوى راست طورى بخوابد كه

جلوى بدن او، رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد بر پهلوى چپ، طورى بخوابد كه جلوى بدن او، رو به قبله باشد و اگر اين نيز ممكن نباشد، بايد بر پشت بخوابد، طورى كه كف پاهاى او، رو به قبله باشد. مسأله 856: نماز احتياط، سجده و تشهّد فراموش شده و سجدهٴ سهو را، بايد رو به قبله بجا آورد. مسأله 857: نماز مستحب را مىتوان در حال راه رفتن و سوار بودن خواند. و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحب بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد. مسأله 858: كسى كه مىخواهد نماز بخواند، بايد براى پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين كند قبله كدام طرف است و مىتواند به سخن دو نفر عادل يا يك نفر ثقه، يعنى شخص مورد اطمينان، اعتماد كند. مسأله 859: اگر نتواند به قبله يقين كند يا شخص مورد اطمينانى نباشد كه به او خبر بدهد، بايد به گمانى كه از محراب مسجد مسلمانان، يا قبرهاى آنان و يا از راههاى ديگر پيدا مىشود عمل نمايد. و اگر از گفتهٴ كسى كه با قواعد علمى قبله را مىشناسد، به قبله گمان پيدا كند كافيست. مسأله 860: كسى كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قوى ترى پيدا كند نمىتواند، به گمان خود عمل نمايد، مثلاً اگر از گفتهٴ شخصى گمان به قبله پيدا كند، ولى بتواند از راه ديگرى گمان قوىترى پيدا كند، نبايد به حرف او عمل نمايد، مگر اينكه سخن او باعث اطمينان شود. و همچنين مىتواند ميهمان، به گفتهٴ صاحب خانه عمل كند. مسأله 861: اگر براى پيدا

كردن قبله وسيله اى ندارد، يا با اينكه كوشش كرده، گمانش به طرفى نمىرود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بنا بر احتياط بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند، تا يقين كند يكى از آنها رو به قبله بوده، يا كمى از قبله انحراف داشته است. اما اگر به اندازهٴ چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اى كه وقت هست نماز بخواند، مثلاً اگر فقط به اندازهٴ يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفى كه مىخواهد بخواند. مسأله 862: اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكى از دو طرف است، بنا بر احتياط بايد به هر دو طرف نماز بخواند. مسأله 863: كسى كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نمازى كه مانند نماز ظهر و عصر است بخواند، بايد يكى پس از ديگرى خوانده شود و بهتر است نماز اول را به چند طرف بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند. مسأله 864: كسى كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز، كارى كند كه بايد رو به قبله انجام گيرد، مثلاً بخواهد سر حيوانى را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد، در صورت ضرورت اشكال ندارد.

لباس نمازگزار

مسأله 865: مرد بايد در حال نماز، اگرچه كسى او را نبيند، عورتين خود را، بپوشاند. و بهتر است از ناف تا زانو را نيز بپوشاند. مسأله 866: زن بايد در هنگام نماز، تمام بدن، حتى سر وموى خود را بپوشاند و بنا بر احتياط مستحب كف پارا نيز بپوشاند، ولى پوشاندن صورت، به مقدارى

كه در وضو شسته مىشود و دستها تا مچ و روى پاها تا مچ پا، لازم نيست، اما براى آنكه يقين كند مقدار واجب را پوشانده است، بنا بر احتياط مقدارى از اطراف صورت و قدرى پايين تر از مچ را بپوشاند. مسأله 867: هنگامى كه انسان، قضاى سجدهٴ فراموش شده و يا تشهّد فراموش شده را بجا مىآورد، بايد خود را مانند حال نماز بپوشاند. و همچنين بنا بر احتياط مستحب در موقع سجدهٴ سهو نيز خود را بپوشاند. مسأله 868: اگر در نماز عمدا عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است، اما اگر از روى ندانستن مسأله باشد، بنا بر احتياط نماز را دوباره بخواند. مسأله 869: اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيداست، بايد آن را بپوشاند و بنا بر احتياط مستحب، نماز را اتمام كند و دوباره بخواند، به ويژه اگر پوشانيدن آن، احتياج به وقت زيادى داشته باشد، ولى اگر بعد از نماز، بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است. مسأله 870: اگر در حال ايستاده لباسش، عورت او را مىپوشاند، ولى ممكن است در حال ديگر، مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه در آن موقع عورت خود را بپوشاند، نماز او صحيح است، ولى بنا بر احتياط مستحب با آن لباس نماز نخواند. مسأله 871: انسان مىتواند در نماز، خود را به علف و برگ درختان بپوشاند، ولى بنا بر احتياط مستحب اگر چيز ديگرى داشته باشد، با آنها خود را نپوشاند. مسأله 872: انسان در حال نماز، مىتواند خود را با گل بپوشاند. مسأله 873: اگر چيزى ندارد كه در نماز، خود

را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال دهد كه پيدا مىكند، بنا بر اقوى نماز را، تاخير بيندازد و اگر چيزى پيدا نكرد، در آخر وقت، طبق وظيفه اش نماز بخواند. مسأله 874: كسى كه مىخواهد نماز بخواند، اگر براى پوشاندن خود، حتى برگ درخت، علف، گل و لجن نداشته باشد و آب گل آلود، يا چاله اى نيز نباشد كه در آن بايستد و احتمال ندهد كه تا آخر وقت، چيزى پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتى كه احتمال بدهد شخص محترمى او را مىبيند، بايد نشسته نماز بخواند و براى ركوع و سجود، مقدارى خم شود كه عورتش پيدا نباشد و براى سجود، كمى بيشتر از ركوع خم گردد، مهر را بالا بياورد و پيشانى را بر آن بگذارد. و اگر اطمينان دارد ناظر محترم او را نمىبيند، بنا بر احتياط مستحب ايستاده، دو نماز بخواند و در موقع ايستادن، جلو خود را با دست بپوشاند، در يكى از آن دو نماز، ركوع و سجود را بجا آورد و در ديگرى به جاى ركوع و سجود، با سر اشاره نمايد، اگرچه ظاهرا يك نماز با اشاره كفايت مىكند. شرايط لباس نمازگزار مسأله 875: لباس نمازگزار شش شرط دارد، اول: پاك باشد. دوم: مباح باشد. سوم: از اجزاى مردار نباشد. چهارم: از حيوان حرام گوشت نباشد. پنجم و ششم: اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد. شرط اول مسأله 876: لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسى عمدا با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است. مسأله 877: كسى كه نمىداند با بدن و

لباس نجس، نماز باطل است و در جهل خود معذور است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش صحيح مىباشد. و همچنين اگر بر اثر ندانستن مسأله، چيز نجسى را نداند نجس است و در جهل خود معذور باشد، مثلاً نداند خون نجس است و با آن نماز بخواند نمازش صحيح است. مسأله 878: اگر نداند بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده، نماز او صحيح است. مسأله 879: اگر فراموش كند بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز، يا بعد از آن يادش بيايد، بنا بر احتياط بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد. مسأله 880: كسى كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، متوجّه شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند همان وقت نجس شده، يا ازپيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن، يا لباس، يا عوض كردن لباس و يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمىزند، بايد در بين نماز بدن، يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض نمايد و يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولى چنانچه اگر بدن، يا لباس را اب بكشد، يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مىخورد و يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مىماند، بايد نماز را قطع كند و با بدن و لباس پاك نماز

بخواند. مسأله 881: كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند همان وقت نجس شده و يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن، يا عوض كردن و يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمىزند و مىتواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد، يا عوض كند و يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند، اما اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده و لباس را نيز نمىتواند آب بكشد و يا عوض كند، بايد لباس را اگر ممكن است، بيرون آورد و به دستورى كه براى برهنگان در مسأله 874 گفته شد نماز را تمام كند، ولى اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز به هم مىخورد و يا بر اثر سرما و مانند آن نمىتواند لباس را بيرون آورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است، سپس نمازش را در لباس پاك، بنا بر احتياط مستحب قضا نمايد. مسأله 882: كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، متوجّه شود نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند همان وقت نجس شده و يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن، نماز

را به هم نمىزند بايد آب بكشد و اگر نماز به هم مىخورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است. مسأله 883: كسى كه در پاك بودن بدن و يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است. مسأله 884: اگر لباس را اب بكشد و يقين كند پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، واجب نيست نماز را دوباره بخواند، اگرچه احوط، اعادهٴ آن است. مسأله 885: اگر خونى در بدن و يا لباس خود ببيند و يقين كند از خونهاى نجس نيست، مثلاً يقين كند خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايى بوده كه نمىتواند با آن نماز خواند، نماز او صحيح است. مسأله 886: اگر يقين كند خونى كه در بدن و يا لباس اوست، خون نجسى است كه نماز با آن صحيح است، مثلاً يقين كند خون زخم و دملى است كه مىتوان با آن نماز خواند، چنانچه بعد از نماز بفهمد، خونى بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح مىباشد. مسأله 887: اگر نجس بودن چيزى را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت، به آن برسد و در حال فراموشى نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولى اگر بدنش با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است و

نيز اگر جايى از اعضاى وضو، با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است و نيز اگر جايى از اعضاى وضو، با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش آز آنكه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل است. مسأله 888: كسى كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازهٴ آب كشيدن يكى از آنها آب داشته باشد، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد، بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستورى كه براى برهنگان در مسأله 874 گفته شد، بخواند و اگر بر اثر سرما و يا عذرى ديگر، نتواند لباس را بيرون آورد، هركدام از بدن و يا لباس را، مىتواند آب بكشد، ولى اگر مثلاً نجاست يكى بول است كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد، بايد دو مرتبه آب روى آن بريزد و ديگرى خون است كه يك مرتبه، ريختن آب روى آن كافى است، بايد آن را كه با بول نجس شده آب بكشد. مسأله 889: كسى كه غير از لباس نجس، لباس ديگرى ندارد، بايد نماز را به دستورى كه براى برهنگان درمسأله 874 گفته شد، بجا آورد، ولى اگر بر اثر سرما و مانند آن نمىتواند لباسش را بيرون آورد، بايد با لباس نجس، نماز بخواند و نماز او صحيح است. مسأله 890: كسى كه دو لباس دارد، اگر بداند يكى از آنها نجس است و نداند

كدام يك مىباشد، چنانچه وقت دارد، بايد با هردو لباس نماز بخواند، مثلاً اگر مىخواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هركدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولى اگر وقت تنگ است، بايد نماز را به دستورى كه براى برهنگان گفته شد، بجا آورد و بنا بر احتياط مستحب، نماز را با لباس پاك قضا نمايد. شرط دوّم مسأله 891: لباس نمازگزار، بايد مباح باشد. وكسى كه مىداند پوشيدن لباس غصبى حرام است، اگر عمدا در لباس غصبى يا در لباسى كه نخ، يا تكمه و يا چيز ديگر آن غصبى است، نماز بخواند باطل است و همچنين است اگر جاهل مقصّر باشد. مسأله 892: كسى كه مىداند پوشيدن لباس غصبى حرام است، ولى نمىداند نماز را باطل مىكند، اگر عمدا با لباس غصبى نماز بخواند، نمازش باطل است. مسأله 893: اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است و با آن نماز بخوان، نمازش صحيح است، ولى اگر كسى خودش لباسى را غصب نمايد و فراموش كند غصب كرده است و با آن نماز بخواند، بنا بر احتياط مستحب دوباره نماز را با لباس مباح بخواند. مسأله 894: اگر نداند يا فراموش كند لباس او غصبى است و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگرى عورت او را پوشانده است و مىتواند فورا يا بدون اينكه موالات، يعنى پى در پى بودن نماز، بهم بخورد لباس غصبى را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است. و اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده، يا نمىتواند لباس غصبى را فورا بيرون آورد و يا اگر

بيرون آورد پى در پى بودن نماز بهم مىخورد، در صورتى كه حتّى به مقدار يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را قطع كند و با لباس غير غصبى، نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز، لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان كه در مسألهٴ 874 بيان شد، نماز را تمام نمايد. مسأله 895: اگر كسى براى حفظ جانش با لباس غصبى نماز بخواند و يا مثلاً براى اينكه دزد لباس غصبى را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است. مسأله 896: اگر كسى با عين پولى كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، نماز خواندن در آن لباس اشكال دارد. شرط سوم مسأله 897: لباس نمازگزار، بايد از اجزاى حيوان مرده اى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه اگر رگش را ببرند، خون از آن جستن مىكند نباشد، بلكه اگر از حيوان مرده اى كه مانند ماهى و مار، خون جهنده ندارد لباس تهيه كنند، بنا بر احتياط واجب، با آن نماز نخواند. مسأله 898: هرگاه چيزى از مردار، مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد، اگرچه لباس او نباشد، بنا بر احتياط نمازش باطل است. مسأله 899: اگر چيزى از مردار حلال گوشت، مانند مو و پشم كه روح ندارد، همراه نماز گزار باشد و يا لباسى كه از آن تهيه شده نماز بخواند، نماز صحيح است. شرط چهارم مسأله 900: لباس نمازگزار بايد از اجزاى حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويى از آن همراه نمازگزار باشد، نماز او باطل است. مسأله 901: اگر

آب دهان، يا بينى و يا رطوبت ديگرى از حيوان حرام گوشت مانند گربه، بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است. مسأله 902: اگر مو، عرق و آب دهان كسى، بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد. و همچنين است اگر مرواريد، موم و عسل همراه او باشد. مسأله 903: اگر شك داشته باشد كه لباسى از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در كشورهاى اسلامى تهيه شده باشد چه در ديگر كشورها، جايز است كه با آن نماز بخواند. مسأله 904: صدف از حيوانات حرام گوشت است، ولى اگر انسان احتمال دهد كه تكمهٴ صدفى و مانند آن، از حيوان باشد، جايز است با آن نماز بخواند. مسأله 905: پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد، ولى بنا بر احتياط مستحب با پوست سنجاب نماز نخواند. مسأله 906: اگر با لباسى كه نمىداند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، نمازش صحيح است. شرط پنجم مسأله 907: پوشيدن لباس طلا باف براى مرد، حرام و نماز با آن باطل است، ولى براى زن درنماز و غير نماز اشكال ندارد. مسأله 908: زينت كردن به طلا، مثل آويختن زنجير طلا به سينه، انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچى طلا، براى مرد حرام و نماز خواندن با آن باطل است. و واجب است مرد از عينك طلا نيز استفاده نكند، ولى زينت كردن به طلا، براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد. مسأله 909: اگر مردى فراموش

كند، انگشتر يا لباسش از طلاست و يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است و همچنين اگر جاهل قاصر باشد، ولى در صورت شك، فحص و بررسى لازم است. و همچنين در ساير مسائل بايد فحص كند، مگر مواردى كه شارع استثنا فرموده است. شرط ششم مسأله 910: لباس مرد نمازگزار، بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز نيز پوشيدن آن براى مرد حرام است، اما عرقچين، بند شلوار و مانند آن، از چيزهايى كه نماز در آن به تنهايى تمام نمىشود، خلاف احتياط است. مسأله 911: اگر آستر تمام لباس، يا آستر مقدارى از آن، ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براى مرد حرام و نماز با آن باطل است. مسأله 912: لباسى را كه نمىداند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، اگر در نماز بپوشد اشكال ندارد. مسأله 913: دستمال ابريشمى ومانند آن، اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمىكند. مسأله 914: پوشيدن لباس ابريشمى براى زن، در نماز و غير نماز اشكال ندارد. مسأله 915: پوشيدن لباس غصبى، ابريشمى خالص، طلا باف و لباسى كه از مردار تهيه شده، در حال ناچارى اشكال ندارد و مىتواند با اين لباسها نماز بخواند، ولى اگر ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستورى كه در مسأله 874 براى برهنگان گفته شد نماز بخواند. چند مسأله مسأله 916: اگر چيزى ندارد كه در نماز، عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگرچه با كرايه يا خريد باشد تهيه نمايد، ولى اگر تهيهٴ آن به قدرى پول لازم دارد كه نسبت به دارايى او زياد

است، يا اگر پول را براى لباس مصرف كند به حال او ضرر دارد، يا موجب عسر و حرج است، بايد به دستورى كه براى برهنگان در مسألهٴ 874 گفته شد، نماز بخواند. مسأله 917: كسى كه لباس ندارد، اگر ديگرى لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براى او مشقّت نداشته باشد، بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براى او سخت نيست، از كسى كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد. مسأله 918: پوشيدن لباسى كه پارچه، يا رنگ و يا دوخت آن، براى كسى كه مىخواهد آن را بپوشد معمول نيست، مانند اينكه اهل علم، لباس نظامى بپوشد، احتياط واجب ترك آن است، ولى اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد. مسأله 919: بنا بر احتياط، مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد، ولى اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد. مسأله 920: كسى كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف او نجس، يا ابريشم خالص و يا از اجزاى حيوان حرام گوشت باشد، بايد در نماز، اگر پوشيدن صدق نمايد، خود را با آن نپوشاند. مواردى كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد مسأله 921: در سه صورت كه تفصيل آن بيان خواهد شد، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است، اول: بر اثر زخم يا جراحت و يا دملى كه در بدن اوست، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد. دوم: بدن يا لباس او، به مقدار كمتر از درهم كه تقريبا به اندازه يك اشرفى است، به خون

آلوده باشد. سوم: ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند. مسأله 922: اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، در دو صورت نماز او صحيح است، اول: لباسهاى كوچك او، مانند جوراب و عرقچين نجس باشد. دوم: لباس زنى كه پرستار پسر بچّهٴ خود مىباشد و با بول او، لباسش نجس شده باشد. و احكام و شرايط آن بيان خواهد شد. مسأله 923: اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم، يا جراحت و يا دمل باشد، چنانچه آب كشيدن بدن، يا لباس و يا عوض كردن لباس براى او سخت است، تا وقتى كه زخم، يا جراحت و يا دمل خوب نشده است، مىتواند با آن خون نماز بخواند. و همچنين است اگر چركى كه با خون بيرون آمده يا دوايى كه روى زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد. مسأله 924: اگر خون بريدگى و زخم مختصرى كه به زودى خوب مىشود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، بايد آن را تطهير نمايد. مسأله 925: اگر جايى از بدن يا لباس كه از زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند، ولى مقدارى از بدن يا لباس كه معمولا با رطوبت زخم آلوده مىشود، نماز خواندن با آن مانعى ندارد. مسأله 926: اگر از زخمى كه در دهان و بينى و مانند آن است، خونى به بدن يا لباس برسد، بنا بر احتياط مستحب با آن نماز نخواند. و همچنين است خون بواسير، در صورتى كه دانه هايش بيرون نباشد. و با خون بواسيرى كه دانه

هاى آن بيرون است نيز مىشود نماز خواند. مسأله 927: كسى كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خونى ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، جايز است با آن نماز بخواند. مسأله 928: اگر چند زخم در بدن باشد و به اندازه اى نزديك به هم باشد كه يك زخم حساب شود، تا وقتى همه خوب نشده است، نماز خواندن با خون آن اشكال ندارد، ولى اگر به قدرى از هم دور باشد كه هركدام، يك زخم حساب شود، هركدام كه خوب شد، بايد براى نماز، بدن و لباس را از خون آن آب بكشد. مسأله 929: اگر مقدار بسيار كمى خون حيض، يا نفاس، يا استحاضه، يا خون سگ، يا خوك، يا كافر و يا مردار، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او بنا بر احتياط باطل است و همچنين است خون حيوان حرام گوشت بنا بر احتياط مستحب، ولى خونهاى ديگر مانند خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت، اگرچه در چند جاى بدن و لباس باشد، در صورتى كه روى هم كمتر از درهم باشد كه تقريبا به اندازهٴ يك اشرفى مىشود، نماز خواندن با آن اشكال ندارد. مسأله 930: خونى كه به لباس بىآستر و به پشت آن برسد، اگر لباس نازك باشد، يك خون حساب مىشود، ولى اگر پشت آن جدا حساب شود، بايد هركدام را جدا به شمار آورد، پس اگر خونى كه در پشت و روى لباس است، روى هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است. مسأله 931: اگر

خون، روى لباسى كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روى لباس خونى شود، بايد هركدام را جدا حساب نمود، پس اگر خون روى لباس و آستر، كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز باطل است. مسأله 932: اگر خون بدن يا لباس، كمتر از درهم باشد و رطوبتى به آن برسد، در صورتى كه خون و رطوبتى كه به آن رسيده به اندازهٴ درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است. و اگر رطوبت و خون به اندازهٴ درهم نشود و اطراف را آلوده نكند، بنا بر احتياط مستحب نماز خواندن با آن اشكال دارد. مسأله 933: اگر بدن يا لباس، خونى نشود ولى بر اثر رسيدن به خون نجس شود، اگرچه مقدارى كه نجس شده كمتر از درهم باشد، بنا بر احتياط مستحب با آن نماز نخواند. مسأله 934: اگر خونى كه در بدن يا لباس است، كمتر از درهم باشد و نجاست ديگرى به آن برسد، مثلاً يك قطره بول روى آن بريزد، نماز خواندن با آن جايز نيست. مسأله 935: اگر لباسهاى كوچك نمازگزار، مانند عرقچين و جوراب كه نمىشود با آن عورت را پوشاند نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آن صحيح است. و همچنين اگر با انگشتر نجس، نماز بخواند اشكال ندارد. مسأله 936: جايز است كه چيز نجس، مانند دستمال، كليد و چاقوى نجس، همراه نمازگزار باشد. مسأله 937: زنى كه پرستار پسر بچهٴ خود مىباشد و با بول او

لباسش نجس شده و بيشتر از يك لباس ندارد، چنانچه نتواند لباس ديگرى بخرد، يا كرايه و يا عاريه نمايد و هر شبانه روزى يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگرچه تا روز ديگر لباسش با بول بچه نجس شود، مىتواند با آن لباس نماز بخواند. ولى بهتر است لباس خود را طرف عصر، براى نماز ظهر و عصر آب بكشد. و اگر بيشتر از يك لباس دارد، ولى ناچار است همهٴ آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزى يك مرتبه همهٴ آنها را آب بكشد كافى است. مسأله 938: لباس پرستار بچه، چنانچه به بول دختر بچه يا پسر بچه اى كه از خودش نيست نجس شود، اگر روزى يك مرتبه آن را آب بكشد و نتواند لباس ديگرى تهيه كند، مىتواند با آن نماز بخواند. مستحبّات لباس نمازگزار مسأله 939: چند چيز در لباس نمازگزار، مستحب است، از جمله: بستن عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا، لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها، استعمال بوى خوش و دست كردن انگشتر عقيق. مكروهات لباس نمازگزار مسأله 940: چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است، از جمله: پوشيدن لباس سياه (مگر از براى عزاى معصومين(عليهم السلام) كه مستحب مىباشد)، لباسهاى چرك، تنگ، لباس شرابخوار، لباس كسى كه از نجاست پرهيز نمىكند و لباسى كه داراى نقش و عكس است، باز بودن تكمه هاى لباس و به دست كردن انگشترى كه نقش صورت دارد.

مكان نماز گزار

مسأله 941: مكان نمازگزار نه شرط دارد، اول: مباح باشد. دوم: بىحركت باشد. سوم: بتواند نماز را در آن مكان تمام كند. چهارم: ماندن در آن مكان حرام نباشد. پنجم: ايستادن يا نشستن

بر آن حرام نباشد. ششم: بتواند قيام، ركوع و سجده را انجام دهد. هفتم: جلوتر يا مساوى با مرقد معصوم (ع) نباشد. هشتم: مكان نجس مرطوب نباشد. نهم: جاى پيشانى برابر با زانوها و سر انگشتان پا باشد. شرط اوّل مسأله 942: بايد مكان مباح باشد، پس كسى كه در ملك غصبى نماز مىخواند، اگرچه روى فرش، تخت و مانند آن باشد، نمازش باطل است، ولى نماز خواندن در زير سقف غصبى و خيمهٴ غصبى چنانچه عرفا تصرّف در غصب نباشد اشكال ندارد. مسأله 943: نماز خواندن در ملكى كه منفعت آن مال ديگرى است، بدون اجازهٴ او باطل مىباشد، مثلاً در خانهٴ اجاره اى اگر صاحب خانه يا ديگرى، بدون اجازهٴ مستاجر نماز بخواند نمازش باطل است. و همچنين است اگر در ملكى كه ديگرى در آن حقى دارد نماز بخواند، مثلاً اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفى برسانند، تا وقتى ثلث راجدا نكنند، نمىشود در آن نماز خواند. مسأله 944: كسى كه در مسجد نشسته، اگر ديگرى جاى او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند، نمازش اشكال دارد. مسأله 945: اگر در جايى كه نمىداند غصبى است، نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جايى كه غصبى بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولى كسى كه خودش جايى را غصب كرده، اگر فراموش كند و در آنجا نماز بخواند اگرچه حكم به بطلان نمازش نمىتوان كرد، امّا بنا بر احتياط، به آن نماز اكتفا ننموده و در جاى ديگر، دوباره آن را

بخواند. مسأله 946: اگر بداند جايى غصبى است، ولى نداند در جاى غصبى نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، چنانچه جاهل مقصر باشد نماز او باطل است. مسأله 947: كسى كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سوارى، يا زين و يا نعل آن غصبى باشد نماز او باطل است. و همچنين است اگر بخواهد بر روى آن حيوان نماز مستحب بخواند. مسأله 948: كسى كه در ملكى با ديگرى شريك است، اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازهٴ شريكش نمىتوان در آن ملك تصرّف كند و نماز بخواند. مسأله 949: اگر با عين پولى كه خمس و زكات آن را نداده، ملكى بخرد، تصرف او در آن ملك حرام و نمازش در آن اشكال دارد. مسأله 950: اگر صاحب ملك به زبان، اجازهٴ نماز خواندن بدهد و انسان بداند قلبا راضى نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است. و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند قلبا راضى است، نماز صحيح مىباشد. مسأله 951: تصرّف در ملك ميتى كه خمس يا زكات بدهكار است، حرام و نماز در آن اشكال دارد، ولى اگر بدهى او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند، تصرف و نماز، در ملك او اشكال ندارد. مسأله 952: تصرف در ملك ميتى كه به مردم بدهكار است ، حرام و نماز در آن اشكال دارد، ولى اگر ضامن شوند كه قرضهاى او را بپردازند، يا اينكه طلبكارها و وصىّ ميت و يا طلبكارها و حاكم شرع اجازه بدهند، تصرف و نماز در ملك او اشكال ندارد. مسأله 953: اگر ميّت قرض نداشته باشد،

ولى بعضى از ورثهٴ او صغير، يا ديوانه و يا غايب باشند، تصرّف در ملك او حرام و نماز در آن باطل است، مگر با اجازهٴ ولىّ. مسأله 954: نماز خواندن در مسافرخانه، حمام و مانند آن كه براى واردين آماده شده اشكال ندارد، زيرا به رضايت او اطمينان دارد، ولى در غير اين موارد، در صورتى مىشود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفى بزند كه معلوم شود براى نماز خواندن اذن داده است، مثلاً به كسى اجازه دهد: در ملك او بنشيند و بخوابد، كه از آن فهميده مىشود براى نماز خواندن نيز اذن داده است. شرط دوم مسأله 955: مكان نمازگزار بايد ثابت و بى حركت باشد. و اگر بر اثر تنگى وقت يا به جهت ديگر، ناچار باشد در جايى كه حركت دارد، مانند اتومبيل، كشتى و قطار نماز بخواند، به قدرى كه ممكن است، بايد در حال حركت چنانچه استقرار بدن از بين برود، چيزى نخواند، البتّه اگر موالات و پى در پى بودن نماز از بين نرود. امّا اگر موالات نماز بر هم بخورد، در حال حركت نماز خود را بخواند. و اگر وسيله از قبله، به طرف ديگرى حركت كند، بايد به طرف قبله برگردد. مسأله 956: نماز خواندن در اتومبيل، كشتى، قطار و مانند آن، وقتى ايستاده است، مانعى ندارد. مسأله 957: ؛ روى خرمن گندم، جو و مانند آن كه نمىشود بىحركت ماند، نماز باطل است. شرط سوم مسأله 958: بايد بر اتمام نماز قدرت داشته باشد، پس در جايى كه بر اثر باد، يا باران و يا زيادى جمعيت، انسان اطمينان دارد كه

نمىتواند نماز را تمام كند، نبايد نماز را شروع نمايد، ولى چنانچه شك دارد و احتمال مىدهد كه بتواند نماز را تمام كند، مىتواند نماز را شروع نمايد و اگر نماز تمام شد صحيح خواهد بود. شرط چهارم مسأله 959: در جايى كه ماندن در آن مكان حرام است، مثلاً زير سقفى كه نزديك است خراب شود، نماز نخواند. شرط پنجم مسأله 960: روى چيزى كه ايستادن و نشستن روى آن حرام است، مانند فرشى كه اسم خدا بر آن نوشته شده، نماز نخواند. شرط ششم مسأله 961: در جايى كه سقف آن كوتاه است و نمىتواند در آنجا راست بايستد، يا به اندازه اى كوچك است كه جاى ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايى نماز بخواند، بايد به قدرى كه ممكن است قيام، ركوع و سجود را بجا آورد. شرط هفتم مسأله 962: جلوتر از قبر مطهّر پيامبر(ص) و ائمهٴ معصومين (عليهم السلام) و همچنين بنا بر احتياط واجب مساوى با آن، نماز نخواند. مسأله 963: اگر در نماز، چيزى مانند ديوار، بين او وقبر مطهّر باشد كه بىاحترامى نشود اشكال ندارد، ولى فاصله شدن صندوق شريف، ضريح و پارچه اى كه روى آن افتاده، كافى نيست. شرط هشتم مسأله 964: اگر مكان نمازگزار نجس است، طورى تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولى جاى پيشانى، اصلاً نبايد نجس باشد و اگر نجس و خشك بود، نماز باطل است. و بنا بر احتياط مستحب، مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد. شرط نهم مسأله 965: جاى پيشانى نمازگزار، از جاى زانوها و سرانگشتان

پاى او، بيش از چهار انگشت بسته، بالاتر يا پايين تر نباشد، و تفصيل اين مسأله در احكام سجده بيان مىشود. چند مسأله مسأله 966: لازم نيست در غير نماز جماعت، زن در حال نماز عقب تر از مرد بايستد. و همچنين لازم نيست جاى سجدهٴ او از جاى ايستادن مرد، كمى عقب تر باشد، اگرچه بهتر است. مسأله 967: مكروه است زن، برابر مرد يا جلوتر از او بايستد و باهم وارد نماز شوند، اگر چنين شد واجب نيست كه نماز را دوباره بخوانند. و همچنين كسى كه بعد مشغول نماز شده، واجب نيست نمازش را دوباره بخواند. مسأله 968: اگر بين مرد و زن، ديوار يا پرده و يا چيز ديگرى باشد كه يكديگر را نبينند، يا بين آنان حداقل ده ذراع كه تقريبا پنج متر مىشود فاصله باشد و يا مكان يكى از آنان، به قدرى بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است، كراهت ندارد. مسأله 969: بودن مرد و زن نامحرم، در اطاقى كه كسى در آنجا نيست و كسى نيز نمىتواند وارد شود حرام است، و بنا بر احتياط واجب، نماز در آنجا صحيح نيست، ولى اگر يكى از آنها مشغول نماز باشد و ديگرى كه با او نامحرم است وارد شود نماز او اشكال ندارد. مسأله 970: نماز خواندن، در جايى كه تار و مانند آن استعمال مىكنند، در صورتى كه ضرورتى اقتضا نكند و وقت نيز واسع باشد، خلاف احتياط است. مسأله 971: بنا بر احتياط مستحب داخل خانهٴ كعبه و بر بام آن، نماز واجب نخواند، ولى در حال ناچارى اشكال

ندارد. مسأله 972: خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است درون كعبه، مقابل هر ركنى، دو ركعت نماز بخواند. مستحبات مكان نماز مسأله 973: در شرع مقدّس اسلام، بسيار سفارش شده كه نماز را، در مسجد بخوانند. و بهتر از همهٴ مسجدها: (مسجدالحرام) است، سپس (مسجد پيامبر(ص)) سپس (مسجد كوفه) سپس مسجد (بيت المقدس) سپس مسجد جامع هر شهر، سپس مسجد محلّه و سپس مسجد بازار. مسأله 974: براى زنها، نماز خواندن در خانه بهتر است، ولى اگر بتوانند كاملاً خود را از نامحرم حفظ كنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند. مسأله 975: نماز در حرم امامان(ع) مستحب، بلكه بهتر از مسجد است. و نماز در حرم مطهّر حضرت امير مؤمنان(ع) برابر با دويست هزار نماز است. و نماز نزد قبر حضرت امام حسين(ع) هر ركعتش، برابر است با هزار حج، هزار عمره، هزار برده آزاد كردن و هزار مرتبه جهاد كردن در ركاب پيامبر(ص). مسأله 976: زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدى كه نمازگزار ندارد، مستحب است. مسأله 977: همسايهٴ مسجد اگر عذرى نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند. مسأله 978: مستحب است انسان، با كسى كه در مسجد حاضر نمىشود، غذا نخورد، در كارها با او مشورت نكند، همسايهٴ او نشود، از او زن نگيرد و به او زن ندهد. مكروهات مكان نماز مسأله 979: نماز خواندن، در چند جا، بنا بر مشهور مكروه است، از جمله: حمّام، زمين نمكزار، در مقابل انسان، مقابل درى كه باز است، در جاده، خيابان وكوچه اگر براى كسانى كه عبور مىكنند زحمت

نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام و بنا بر احتياط واجب نماز باطل است، مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هرجا كه كورهٴ آتش باشد، مقابل چاه و چاله اى كه محل بول باشد، روبروى عكس و مجسمهٴ چيزى كه روح دارد، مگر روى آن پرده بكشند، در اطاقى كه شخص جنب در آن باشد، در جايى كه عكس باشد اگرچه روبروى نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روى قبر، بين دو قبر و در قبرستان. مسأله 980: كسى كه در محل عبور مردم يا رو بروى كسى نماز مىخواند، مستحب است جلوى خود چيزى بگذارد و اگر چوب يا ريسمانى باشد كافى است.

احكام مسجد

مسأله 981: نجس كردن زمين، سقف، بام وطرف داخل ديوار مسجد حرام است. و هركسى بفهمد نجس شده، بايد فورا نجاست آن را برطرف كند. و بنا بر احتياط واجب طرف بيرون ديوار مسجد را نيز نجس نكنند و اگر نجس شود، نجاستش را برطرف نمايند. مسأله 982: اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولى بنا بر احتياط واجب، بايد به كسى كه مىتواند تطهير كند اطّلاع دهد. مسأله 983: اگر جايى از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن ممكن نيست، بايد آنجا را بكنند. و اگر تطهير آن متوقّف باشد بر خراب كردن مقدار كمى از آن، جايز است آن مقدار كم را خراب نمايند و اگر چيزى مانند آجر مسجد، نجس شود در صورتى كه ممكن باشد، بايد از آب كشيدن، به جاى اولش بگذارند. مسأله 984: اگر مسجدى را غصب كنند و

به جاى آن خانه و مانند آن بسازند يا طورى خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد، بنا بر احتياط نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است. مگر از مسجد بودن به كلّى خارج شود، در اين صورت احكام مسجد را ندارد. مسأله 985: نجس كردن حرم امامان(عليهم السلام) حرام است و چنانچه نجس شود، تطهير آن واجب مىباشد. مسأله 986: اگر حصير مسجد نجس شود، بايد آن را آب كشيد، ولى اگر با آب كشيدن خراب مىشود و بريدن جاى نجس بهتر است، بايد آن را بريد. مسأله 987: بردن عين نجس، مانند خون در مسجد، اگر بىاحترامى به مسجد باشد حرام است، بلكه بنا بر احتياط مستحب اگر بى احترامى نيز نباشد، عين نجس را در مسجد نبرند، ولى بردن چيزى كه نجس شده، در صورتى حرام است كه بىاحترامى به مسجد باشد. مسأله 988: اگر مسجد را براى روضه خوانى، چادر بزنند و فرش كنند و سياهى بكوبند و اسباب چاى در آن ببرند، در صورتى كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد. مسأله 989: بنا بر احتياط نبايد مسجد را به طلا زينت نمود، ولى نسبت به حرم امامان معصوم(عليهم السلام) اشكال ندارد. و بنا بر احتياط، نبايد عكس چيزهايى مانند گل و بوته مكروه است. مسأله 990: اگر مسجد خراب شود، نمىتواند آن را فروخت، يا داخل ملك و جاده نمود. مسأله 991: فروختن در، پنجره و چيزهاى ديگر مسجد، حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد آن را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه به درد

آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگرى مصرف شود، ولى اگر براى مسجدهاى ديگر نيز مفيد نباشد، مىتوانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است، صرف تعمير همان مسجد كنند وگرنه براى تعمير مسجد ديگرى مصرف نمايند. مسأله 992: ساختن مسجد و تعمير مسجدى كه نزديك به خرابى مىباشد، مستحب است و اگر مسجد طورى خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مىتوانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند، بلكه مىتوانند مسجدى را كه خراب نشده، براى توسعه و احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند. مسأله 993: تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ در آن مستحب است و كسى كه مىخواهد مسجد برود مستحب است، خود را خوشبو كند، لباس پاكيزه و قيمتى بپوشد، ته كفش خود را بررسى نمايد كه نجاستى، به آن نباشد، موقع داخل شدن به مسجد، اول پاى راست و هنگام بيرون آمدن، اول پاى چپ را بگذارد و همچنين مستحب است، از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر، از مسجد بيرون رود. مسأله 994: وقتى انسان وارد مسجد مىشود، مستحب است دو ركعت نماز، به قصد تحيّت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگرى نيز بخواند، كافى است. مسأله 995: خوابيدن در مسجد اگر ناچار نباشد، صحبت كردن در مورد كارهاى دنيا، مشغول صنعت شدن و خواندن شعرى كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است. و همچنين مكروه است آب دهان، بينى و اخلاط سينه را، در مسجد بيندازد، يا گمشده اى را طلب كند و يا صداى خود را بلند نمايند، اما بلند كردن صدا

براى اذان مانعى ندارد. مسأله 996: راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسى كه پياز، سير و مانند آن خورده كه بوى دهانش، مردم را اذيت مىكند، مكروه است به مسجد برود.

اذان و اقامه

مسأله 997: بر مرد و زن، مستحب است، پيش از نمازهاى واجب يوميه (اذان) و همچنين (اقامه) بگويند، بلكه ترك اقامه سزاوار نيست، ولى پيش از نمازهاى واجب غير يوميه مانند نماز آيات، مستحب است سه مرتبه بگويند: (الصَّلاٰة). مسأله 998: اذان بيست جمله است: (اللهُ اَكْبَر) چهار مرتبه، (أشْهَدُ أنْ لاٰ إلٰهَ إلاّالله)، (أشْهَدُ أنّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله)، (أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلىُّ الله)، (حَىَّ عَلَى الصَّلاٰةِ)، (حَيَّ عَلَى الْفَلاٰحِ)، (حَيَّ عَلىٰ خَيْرِ الْعَمَلِ)، (اللهُ أكْبَر)، (لاٰ إلهَ إلاّالله) هريك دو مرتبه. مسأله 999: اقامه نوزده جمله است، كه دو مرتبه (اللهُ أكْبَر) از اول اذان و يك مرتبه (لاٰ إلٰهَ إلاّ الله) از آخر آن كم مىشود و بعد از گفتن (حَيَّ عَلىٰ خَيْرِالْعَمَل) دو مرتبه (قَدْ قٰامَتِ الصَّلاٰة) اضافه مىگردد. مسأله 1000: (أشْهَدُ أنَّ عَلِياً وَليُّ الله) جزو اذان و اقامه است. و در رواياتى به آن اشاره شده كه در (الفقه) بيان نموده ايم. ترجمهٴ اذان و اقامه (الله اكبر): خداوند از هر چيز بزرگتر است. (أشْهَدُ أنْ لاٰ إلٰهَ إلاّ الله): شهادت مىدهم جز خداى يكتا و بىهمتا، خداى ديگرى نيست. (أشْهَدُ أنَّ مُحَمّداً رَسُولُ الله): شهادت مىدهم حضرت محمّد بن عبدالله (ص) پيامبر و فرستادهٴ خداست. (أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً أميرَالْمُؤْمِنينَ وَلِيُّ الله) يعنى شهادت مىدهم حضرت على(ع) اميرالمؤمنين و ولىّ خدا بر همهٴ خلق است. (حَيَّ عَلىَ الصَّلاٰة): بشتاب براى نماز. (حَيَّ

عَلَى الفَلاٰح): بشتاب براى رستگارى. (حَيَّ عَلَى خَيْرِالْعَمَل): بشتاب براى بهترين كارها. (قَدْقٰامَتِ الصَّلاٰة): به تحقيق نماز برپا شد. (لاٰ إلٰهَ إلاّالله): خدايى جز خداى يكتا و بىهمتا نيست. احكام اذان و اقامه مسأله 1001: بين جمله هاى اذان و اقامه، نبايد زياد فاصله شود و اگر بين آن بيشتر از معمول، فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد. مسأله 1002: اگر در اذان و اقامه، صدا را در گلو بيندازد چنانچه غنا شود، يعنى مانند آوازه خوانى كه در مجالس لهو و لعب معمول است، حرام مىباشد و اگر غنا نشود حرام نيست. مسأله 1003: در پنج نماز اذان ساقط مىشود، اول: نماز عصر روز جمعه. دوّم: نماز عصر روز عرفه، روز نهم ذيحجه. سوم: نماز عشاى شب عيد قربان براى كسى كه در مشعرالحرام باشد. چهارم: نماز عصر و عشاى زن مستحاضه. پنجم: نماز عصر و عشاى كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط، خوددارى كند. و در اين پنج نماز در صورتى اذان ساقط مىشود كه با نماز قبلى فاصله نشود، يا فاصلهٴ كمى باشد. مسأله 1004: اگر براى نماز جماعت، اذان و اقامه گفت باشند، كسى كه با آن جماعت نماز مى خواند، اذان و اقامه نگويد. مسأله 1005: اگر براى خواندن نماز جماعت، به مسجد برود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتى صفها بهم نخورده، و جمعيّت متفرّق نشده اند، براى نماز خود اذان و اقامه نگويد. مسأله 1006: در جايى كه عده اى مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها بهم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادا يا با جماعت

ديگرى كه برپا مىشود نماز بخواند، با سه شرط اذان و اقامه از او ساقط مىشود، اول: براى آن نماز اذان و اقامه گفته باشد. دوّم: نماز جماعت باطل نباشد. سوم: نماز او و نمازجماعت، در يك مكان باشد، پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد. مسأله 1007: اگر در مسألهٴ پيش، شك كند نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است، ولى اگر در يكى از دو شرط ديگر شك كند، استحبابا يا رجاءاً، اذان و اقامه بگويد. مسأله 1008: كسى كه اذان و اقامهٴ ديگرى را مىشنود، مستحب است هر قسمتى را كه مىشنود تكرار نمايد. مسأله 1009: كسى كه اذان و اقامهٴ ديگرى را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتى كه بين آن اذان و اقامه و نمازى كه مىخواهد بخواند، فاصله زيادى نباشد، مىتواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد. مسأله 1010: اگر مرد، با قصد لذت اذان زن را بشنود، اذان از او ساقط نمىشود، بلكه اگر قصد لذّت نيز نداشته باشد، معلوم نيست اذان ساقط شود. مسأله 1011: اذان و اقامهٴ نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولى درجماعت زنان، زن مىتواند اذان و اقامه بگويد. مسأله 1012: اقامه، بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند، صحيح نيست. مسأله 1013: اگر كلمات اذان و اقامه را، بدون ترتيب بگويد، مثلاً (حىّ على الفلاح) را پيش از (حىّ على الصّلاة) بگويد، بايد از جايى كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد.

مسأله 1014: بايد بين اذان و اقامه، فاصله ندهد و اگر بين آن مقدارى فاصله شود كه اذانى را كه گفته، اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه بگويد. مسأله 1015: اذان و اقامه، بايد به عربى صحيح گفته شود، پس اگر به عربى غلط بگويد، يا به جاى حرفى، حرف ديگرى بگويد، يا مثلاً ترجمهٴ آن را به فارسى بگويد، صحيح نيست. مسأله 1016: اذان و اقامه، بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمدا يا از روى فراموشى، پيش از وقت بگويد باطل است. مسأله 1017: اگر پيش از گفتن اقامه شك كند اذان گفته يانه، اذان بگويد، ولى اگر مشغول اقامه شود و شك كند اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست. مسأله 1018: اگر در بين اذان يا اقامه، شك كند قسمت پيش را گفته يا نه، آن را بگويد، ولى اگر در حال گفتن قسمتى باشد، گفتن قسمت پيش لازم نيست. مسأله 1019: مستحب است در هنگام گفتن اذان رو به قبله بايستد، با وضو يا غسل باشد، دستها را برگوش بگذارد، صدا را بلند نمايد و بكشد، بين جمله هاى اذان كمى فاصله دهد و بين آن حرف نزند. مسأله 1020: مستحب است در موقع گفتن اقامه راه نرود، آن را از اذان آهسته تر بگويد، جمله هاى آن را به هم نچسباند، كمتر از جمله هاى اذان فاصله دهد. مسأله 1021: مستحب است بين اذان و اقامه، يك قدم بردارد، يا كمى بنشيند، يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا دعا بخواند، يا كمى ساكت شود، يا سخنى بگويد،

يا دو ركعت نماز بخواند، اما حرف زدن بين اذان و اقامهٴ نماز صبح و مغرب مستحب نيست. مسأله 1022: مستحب است كسى كه براى گفتن اذان معيّن مىشود، عادل، وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاى بلند بگويد.

واجبات نماز

مسأله 1023: واجبات نماز يازده چيز است: اول: نيّت. دوّم: قيام (ايستادن) سوم: تكبيرة الاحرام، يعنى گفتن (اللهُ اَكْبَر) در اوّل نماز. چهارم: قرائت. پنجم: ركوع. ششم: سجود. هفتم: ذكر. هشتم: تشهّد. نهم: سلام. دهم: ترتيب. يازدهم: موالات، يعنى پى در پى بودن اجزاى نماز. مسأله 1024: بعضى از واجبات نماز ركن است، يعنى اگر انسان آن را بجا نياورد يا در نماز اضافه كند، عمدا باشد يا اشتباها، نماز باطل مىشود. و بعضى ديگر ركن نيست، يعنى اگر عمدا كم و يا زياد شود نماز باطل مىشود، امّا اگر اشتباها كم و يا زياد گردد، نماز باطل نمىشود. و ركن نماز پنج چيز است، اول: نيت. دوم: تكبيرة الاحرام. سوم: قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متّصل به ركوع، يعنى ايستادن پيش از ركوع. چهارم: ركوع. پنجم: دو سجده. 1 _ نيّت مسأله 1025: انسان بايد نماز را به نيّت قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند، بجا آورد. و لازم نيست نيّت را از قلب خود بگذراند، يا به زبان بگويد. مسأله 1026: اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيّت كند چهار ركعت نماز مىخوانم و معيّن نكند ظهر است يا عصر، نماز او اشكال دارد. و همچنين كسى كه مثلاً قضاى نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر، بخواهد نماز ظهر

يا نماز قضا بخواند، بايد نمازى كه مىخواند در نيّت معيّن كند. مسأله 1027: انسان بايد از اوّل تا آخر نماز، بر نيّت خود باقى باشد، پس اگر در بين نماز، طورى غافل شود كه اگر بپرسند چه مىكنى، نداند چه بگويد، نمازش باطل است. مسأله 1028: انسان بايد فقط براى انجام امر خداوند نماز بخواند، پس كسى كه ريا كند، يعنى براى نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است، خواه فقط براى مردم باشد، يا خدا و مردم هردو را در نظر بگيرد. مسأله 1029: اگر فقط قسمتى از نماز را، براى غير خدا بجا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت، واجب باشد مانند حمد و سوره، چه مستحب باشد، مانند قنوت، بلكه اگر تمام نماز را براى خدا بجا آورد، ولى براى نشان دادن به مردم، در جاى مخصوصى مثل مسجد، يا در وقت مخصوصى مانند اول وقت، يا به كيفيّت مخصوصى، مثلاً با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است. 2 _ تكبيرة الاحرام مسأله 1030: گفتن (اللهُ اَكْبَر) در اول هر نماز، واجب و ركن است. و بايد حروف (الله) و حروف (اَكْبَر) و دو كلمهٴ (الله) و (اَكْبَر) را پشت سرهم بگويد و بايد اين دو كلمه، به عربى صحيح گفته شود و اگر به عربى غلط، يا مثلاً ترجمهٴ آن را به فارسى بگويد صحيح نيست. مسأله 1031: بنا بر احتياط مستحب تكبيرة الاحرام نماز را به چيزى كه پيش از آن مىخواند، مثلاً به اقامه يا به دعايى كه قبل از تكبير مىخواند، نچسباند. مسأله 1032: اگر انسان بخواهد (اللهُ اَكْبَر) را، به چيزى كه بعد

از آن مىخواند، مثلاً به (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيم) بچسباند، بنا بر احتياط بايد (ر) (اَكبَر) را پيش بدهد، يعنى بگويد: اللهُ اَكبَر. مسأله 1033: هنگام گفتن تكبيرة الاحرام، بايد بدن آرام باشد و اگر عمدا در حالى كه بدنش حركت دارد، تكبيرةالاحرام بگويد باطل است. مسأله 1034: تكبير، حمد، سوره، ذكر و دعا را، بايد طورى بخواند كه خودش بشنود و اگر بر اثر سنگينى ياكرى گوش، يا سر و صداى زياد نمىشنود، بايد طورى بگويد كه اگر مانعى نبود، مىشنيد. مسأله 1035: كسى كه لال است يا زبان او مرضى دارد كه نمىتواند (اللهُ اَكْبَر) را درست بگويد، بايد هرطور مىتواند بگويد و اگر هيچ نمىتواند بگويد، بايد در قلب خود بگذراند و براى تكبير اشاره كند و زبانش را نيز اگر مىتواند حركت دهد. مسأله 1036: مستحب است بعد از تكبيرةالاحرام بگويد: (يٰا مُحْسِنُ قَدْ أتٰاكَ الْمُسيءُ، وَ قَدْ أمَرْتَ الْمُحْسِنَ أنْ يَتَجٰاوَزْ عَنْ الْمُسيء، أنْتَ الْمُحْسِنُ وَ أناَ الْمُسيء، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَجٰاوَزْ عَنْ قَبيحِ مٰا تَعْلَمُ مِنّي). يعنى: اى خدايى كه به بندگان احسان مىكنى، بندهٴ گنهكارت به در خانهٴ تو آمده، تو امر كرده اى كه نيكوكار از گناهكارم بگذرد، تو نيكوكارى و من گناهكارم، به حق محمد و آل محمد عليهم السلام رحمت خود را بر محمّد و آل محمّد بفرست و از بديهايى كه مىدانى از من سر زده بگذر. مسأله 1037: مستحب است هنگام گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاى بين نماز، دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد. مسأله 1038: اگر شك كند تكبيرةالاحرام گفته يا

نه، چنانچه مشغول خواندن چيزى شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزى نخوانده، بايد تكبير بگويد. مسأله 1039: اگر بعد از گفتن تكبيرةالاحرام، شك كند آن را صحيح گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزى شده، به شك خود اعتنا نكند و همچنين است اگر چيز نخوانده باشد، گرچه بنا بر احتياط مستحب اوّل عملى كه نماز را باطل مىكند انجام دهد، مثلاً صورت خود را از قبله برگرداند، بعد تكبير بگويد. 3 _ قيام (ايستادن) مسأله 1040: قيام، يعنى ايستادن در هنگام گفتن تكبيرةالاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متّصل به ركوع مىگويند، ركن است، ولى قيام درموقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسى از روى فراموشى آن را ترك كند، نمازش صحيح است. مسأله 1041: بنا بر احتياط، مقدارى پيش از گفتن تكبير و بعد از آن بايستد تا يقين كند در حال ايستادن تكبير گفته است. مسأله 1042: اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد، به حال خميدگى به ركوع برگردد، چون قيام متّصل به ركوع را بجا نياورده، نماز او باطل است. مسأله 1043: موقعى كه ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفى خم نشود و به جايى تكيه نكند، ولى اگر از روى ناچارى باشد، يا در حال خم شدن براى ركوع، پاها را حركت دهد، اشكال ندارد. مسأله 1044: اگر موقعى كه ايستاده، از روى فراموشى بدن را حركت دهد يا

به طرفى خم شود و يا به جايى تكيه كند اشكال ندارد. و همچنين است موقع گفتن تكبيرةالاحرام و قيام متصل به ركوع اگر از روى فراموشى حركت كند، گرچه بنا بر احتياط مستحب نماز را تمام كند و دوباره بخواند. مسأله 1045: بنا بر احتياط واجب در موقع ايستادن، هردو پا روى زمين باشد، ولى لازم نيست سنگينى بدن روى هردو پا باشد و اگر روى يك پا باشد، اشكال ندارد. مسأله 1046: كسى كه مىتواند درست بايستد، اگر پاها را خيلى گشاد بگذارد كه ايستادن صدق ننمايد، نمازش باطل است. مسأله 1047: هنگامى كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزى است، حتى ذكرهاى مستحب نماز، بايد بدنش آرام باشد و اگر مىخواهد كمى جلو يا عقب رود، يا كمى بدن را به طرف راست و چپ حركت دهد، بايد چيزى نگويد، اما (بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ أقُومُ وَاقْعُدُ) را بايد در حال برخاستن بگويد. مسأله 1048: اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلاً موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، چنانچه آن را به قصد ذكرى كه در نماز دستور داده اند بگويد، احتياط اعادهٴ نماز است و اگر به اين قصد نگويد، بلكه بخواهد ذكرى گفته باشد، نماز صحيح است. مسأله 1049: حركت دادن دست و انگشتان، در موقع خواندن حمد، اشكال ندارد اگرچه مستحب است آن را نيز حركت ندهد. مسأله 1050: اگر موقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات، بىاختيار حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بنا بر احتياط واجب بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه در حال حركت خوانده، دوباره

بخواند. مسأله 1051: اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن نيز عاجز شود بايد بخوابد، ولى تا بدنش آرام نگرفته، نبايد چيزى بخواند. مسأله 1052: تا انسان مىتواند ايستاده نماز بخواند نبايد بنشيند، مثلاً كسى كه در موقع ايستادن، بدنش حركت مىكند، يا مجبور است به چيزى تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود و يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد هرطور كه مىتواند ايستاده نماز بخواند، ولى اگر به هيچ وجه، حتى مانند حال ركوع نيز نتواند بايستد، بايد نشسته نماز بخواند. مسال 1053: تا انسان مىتواند بنشيند، نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند بايد هرطور مىتواند بنشيند. و اگر به هيچ وجه نمىتواند بنشيند، بايد طورى كه در احكام قبله مسألهٴ 855 گفته شد، بر پهلوى راست بخوابد و اگر نمىتواند، بر پهلوى چپ و اگر آن نيز ممكن نباشد، بر پشت بخوابد، طورى كه كف پاهاى او يا سر او، رو به قبله باشد. مسأله 1054: كسى كه نشسته نماز مىخواند، اگر بعد ازخواندن حمد و سوره، بتواند بايستد و ركوع را ايستاده بجا آورد بايد بايستد و در حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند، بايد ركوع را نيز نشسته بجا آورد. مسأله 1055: كسى كه خوابيده نماز مىخواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقدارى كه مىتواند، نشسته بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته نبايد چيزى بخواند. مسأله 1056: كسى كه نشسته نماز مىخواند، اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقدارى كه مىتواند، ايستاده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته نبايد

چيزى بخواند. مسأله 1057: كسى كه مىتواند بايستد، اگر بترسد كه بر اثر ايستادن، بيمار شود يا ضررى به او برسد، مىتواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن نيز بترسد، مىتواند خوابيده نماز بخواند. مسأله 1058: اگر انسان احتمال بدهد تا آخر وقت، بتواند ايستاده نماز بخواند، بايد نماز را تاخير بيندازد، پس اگر نتوانست بايستد، در آخر وقت طبق وظيفه، نماز را بجا آورد. مسأله 1059: مستحب است در حال ايستادن، بدن را راست نگه دارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روى رانها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، جاى سجده را نگاه كند، سنگينى بدن را به طور مساوى روى دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب، فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند. 4 _ قرائت مسأله 1060: در ركعت اول ودوم نمازهاى واجب يوميّه، انسان بايد اول، حمد و بعد از آن، يك سورهٴ كامل بخواند. مسأله 1061: اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود سوره نخواند، مثلاً بترسد اگر سوره بخواند دزد، يا درنده و يا چيز ديگرى به او صدمه بزند، نبايد سوره بخواند. مسأله 1062: اگر عمدا سوره را پيش از حمد بخواند، نمازش باطل است و اگر اشتباها سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره را از اول بخواند. مسأله 1063: اگر حمد و سوره يا يكى از آنها را فراموش كند و

بعد از رفتن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است. مسأله 1064: اگر پيش از خم شدن براى ركوع، بفهمد حمد و سوره نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره نخوانده بايد فقط سوره بخواند، ولى اگر بفهمد حمد تنها را نخواند بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره بخواند ونيز اگر خم شود و پيش از آنكه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سورهٴ تنها و يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد. مسأله 1065: اگر در نماز، يكى از چهار سوره اى كه آيهٴ سجده دارد و در مسألهٴ 402: گفته شد، عمدا بخواند، نمازش باطل است. مسأله 1066: اگر اشتباها مشغول خواندن سوره اى شود كه سجدهٴ واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيهٴ سجده بفهمد، بايد آن سوره را تمام كند و بعد از نماز، سجدهٴ آن را بجا آورد و بنا بر احتياط در حال نماز به جاى سجدهٴ تلاوت، اشاره كند. مسأله 1067: اگر در نماز، آيهٴ سجده را بشنود، نمازش صحيح است و بايد بعد از نماز، سجدهٴ آن را بجا آورد. مسأله 1068: در نماز مستحب خواندن سوره لازم نيست، اگرچه آن نماز با نذر كردن واجب شده باشد، ولى در بعضى از نمازهاى مستحب، مانند نماز وحشت كه سورهٴ مخصوصى دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند. مسأله 1069: در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه، مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سورهٴ (جمعه) و در ركعت دوم بعد از حمد، سورهٴ (منافقين) بخواند و

اگر مشغول آن شود، بنا بر احتياط واجب نمىتواند آن را رها كند و سورهٴ ديگرى بخواند. مسأله 1070: اگر بعد از حمد، مشغول خواندن سورهٴ (توحيد) يا سورهٴ (كافرون) شود، نمىتواند آن را رها كند و سورهٴ ديگر بخواند، ولى در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه، اگر از روى فراموشى به جاى سورهٴ (جمعه) و (منافقين) يكى از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نرسيده، مىتواند آن را رها كند و سورهٴ (جمعه) و (منافقين) را بخواند. مسأله 1071: اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه، عمدا سورهٴ (توحيد) يا سورهٴ (كافرون) بخواند، اگرچه به نصف نرسيده باشد، بنا بر احتياط نمىتواند رها كند و سورهٴ (جمعه ) و (منافقين) بخواند. مسأله 1072: اگر در نماز، غير از سورهٴ (توحيد) و (كافرون)، سورهٴ ديگرى بخواند، تا به نصف نرسيده مىتواند رها كند و سورهٴ ديگرى بخواند. مسأله 1073: اگر مقدارى از سوره را فراموش كند، يا از روى ناچارى، مثلاً بر اثر تنگى وقت و يا به جهت ديگرى نتواند آن را تمام نمايد، مىتواند آن سوره را رها كند و سورهٴ ديگرى بخواند، اگرچه از نصف گذشته باشد، يا سوره اى را كه مىخواند سورهٴ (توحيد) يا (كافرون) باشد. مسأله 1074: بر مرد واجب است، حمد و سورهٴ نماز صبح، مغرب و عشا را بلند بخواند. و بر مرد و زن واجب است، حمد وسورهٴ نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند. مسأله 1075: مرد بايد در نماز صبح، مغرب و عشا، تمام كلمات حمد و سوره حتّى حرف آخر آنها را بلند بخواند. مسأله 1076: زن

مىتواند حمد و سورهٴ نماز صبح، مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولى اگر نامحرم صدايش را بشنود، بنا بر احتياط بايد آهسته بخواند. مسأله 1077: اگر در جايى كه بايد نماز را بلند خواند، عمداً آهسته بخواند، يا در جايى كه بايد آهسته خواند، عمدا بلند بخواند، نمازش باطل است. ولى اگر از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد در صورتى كه توجّه به سؤال و ياد گرفتن آن نداشته باشد، صحيح است. و اگر در بين خواندن حمد و سوره نيز بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقدارى كه خوانده دوباره بخواند. مسأله 1078: اگر كسى در خواندن حمد و سوره، بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثلاً آن را با فرياد بخواند، نمازش باطل است. مسأله 1079: انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسى كه به هيچ وجه نمىتواند آن را صحيح ياد بگيرد، هرطور كه مىتواند، بخواند و بنا بر احتياط مستحب نماز را با جماعت بجا آورد. مسأله 1080: كسى كه حمد ، سوره و چيزهاى ديگر نماز را به خوبى نمىداند و مىتواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است، بنا بر احتياط واجب، در صورت امكان، بايد نمازش را با جماعت بخواند. مسأله 1081: مزد گرفتن براى ياد دادن واجبات نماز جايز است، گرچه خلاف احتياط است، ولى براى مستحبات آن اشكال ندارد. مسأله 1082: اگر يكى از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمدا آن را نگويد، يا به جاى حرفى، حرف ديگرى بگويد و يا جايى كه بايد بدون زير و

زبر خوانده شود زير و زبر دهد، يا تشديد را نگويد، آن كلمه باطل است و بايد دوبار آن را به طور صحيح بخواند. مسأله 1083: اگر انسان كلمه اى را صحيح بداند و در نماز همان گونه بخواند و سپس بفهمد غلط خوانده، بنا بر احتياط مستحب دوباره نماز بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد. مسأله 1084: اگر زير و زبر كلمه اى را نداند، يا نداند مثلاً كلمه اى به (س) است يا به (ص) بايد ياد بگيرد و چنانچه به دو صورت يا بيشتر بخواند، مثلاً در (اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقيم)، (مستقيم) را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد بخواند، بنا بر احتياط نمازش باطل است. مسأله 1085: اگر در كلمه اى (واو) باشد و حرف قبل از (واو)، پيش داشته باشد و حرف بعد از واو، همزه باشد مانند كلمهٴ (سوء) بنا بر احتياط مستحب، آن واو را (مدّ) بدهد، يعنى آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اى (الف) باشد و حرف قبل از (الف) زير داشته باشد و حرف بعد از (الف) همزه باشد مانند (جاء) بنا بر احتياط مستحب بايد الف را بكشد. و نيز اگر دركلمه اى (ي) باشد و حرف پيش از (ي) زير داشته باشد و حرف بعد از آن (همزه) باشد، مانند: (جىء)، بنا بر احتياط مستحب بايد (ى) را با مدّ بخواند. و اگر بعد از اين واو، الف وىء، به جاى همزه حرف ساكنى باشد، يعنى زير، زبر و پيش نداشته باشد، باز اين سه حرف را با مدّ بخواند، مثلاً (وَلاَالضّٰالّين) كه بعد از (الف) حرف (لام)

ساكن است، بنا بر احتياط مستحب بايد (الف) آن را با (مد) بخواند و چنانچه به اين دستور رفتار نكند، بنا بر احتياط مستحب بعد از اتمام نماز، دوبار آن را بخواند. مسأله 1086: بنا بر احتياط مستحب در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد. وقف به حركت، يعنى: زير، يا زبر و يا پيش آخركلمه اى را بگويد و بين آن كلمه و كلمهٴ بعدش فاصله دهد، مثلاً بگويد: (الرَّحْمٰنِ الرَّحيمِ) و ميم (الرحيم) را زير بدهد و بعد با مقدارى فاصله بگويد (مٰالِكِ يَوْمِ الدّين). و وصل به سكون، يعنى: زير، يا زير و يا پيش كلمه اى را نگويد و آن كلمه را به كلمهٴ بعد بچسباند، مثلاً بگويد: (الرَّحْمنِ الرَّحيمِ) و ميم (الرحيم) را زير ندهد و فورا (مٰالِكِ يَوْمِ الدّين) بگويد. مسأله 1087: در ركعت سوم و چهارم نماز، مىتواند فقط يك حمد بخواند، يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد، يعنى: (سُبْحٰانَ الله وَالْحَمْدُ للهِ وِلاٰ إلٰهَ إلاَّ اللهُ وَاللهُ أكْبَر) و گفتن سه مرتبه مستحب است، پس در وسعت وقت خود را از ثواب آن محروم ننمايد. و مىتواند در يك ركعت، حمد و در ركعت ديگر، تسبيحات بگويد، امّا بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند. مسأله 1088: در تنگى وقت، بايد تسبيحات اربعه را، يك مرتبه بگويد. مسأله 1089: بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند. مسأله 1090: اگر در ركعت سوم و چهارم، حمد بخواند، بنا بر احتياط (بسم الله) آن را نيز آهسته بگويد. مسأله 1091: كسى كه نمىتواند

تسبيحات را ياد بگيرد، يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند. مسأله 1092: اگر در دو ركعت اول نماز، به خيال اينكه دو ركعت آخر است، تسبيحات بگويد، چنانكه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است. مسأله 1093: اگر در دو ركعت آخر نماز، به خيال اينكه دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز، با اينكه گمان مىكرد دو ركعت آخر است حمد بخاند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است. مسأله 1094: اگر در ركعت سوم يا چهارم، مىخواست حمد بخواند، ولى تسبيحات به زبانش آمد، يا مىخواست تسبيحات بخواند، امّا حمد به زبانش آمد، مىتواند آن را تمام كند و نمازش صحيح است. مسأله 1095: كسى كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم، تسبيحات بخواند، اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود، لازم نيست آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات بخواند، گرچه بهتر است. مسأله 1096: در ركعت سوم و چهارم مستحب است، بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلاً بگويد: (أسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ أتُوبُ إلَيْهِ) يا بگويد: (اَللّٰهُمَّ اغْفِرْلي). و كسى كه مشغول گفتن استغفار است، اگر شك كند حمد، يا تسبيحات خوانده يا نه، بنا بر احتياط برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند. و چنانچه عادت داشته در نماز فقط بعد از تسبيحات استغفار كند، به شك خود اعتنا ننمايد، ولى اگر در جاهاى ديگر نماز نيز استغفار مىكرده، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند. و نيز اگر

نماز گزار پيش از خم شدن براى ركوع، در حالى كه مشغول گفتن استغفار نيست، شك كند حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند. مسأله 1097: اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم، شك كند حمد، يا تسبيحات را خوانده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند و اما اگر در حال رفتن به ركوع شك كند، اگر در اولين لحظه متوجّه شود، بايد برگردد حمد يا تسبيحات را، به قصد قربت مطلقه بخواند و همچنين اگر خيلى نزديك به ركوع ملتفت شود، بنا بر احتياط به حال قيام برگردد و حمد يا تسبيحات اربعه را، به نيّت قربت مطلقه بخواند. مسأله 1098: هرگاه شك كند آيه يا كلمه اى را درست گفته يا نه، اگر به چيز بعدى مشغول نشده، بايد آن آيه يا كلمه را، به طور صحيح بگويد و اگر به چيزى كه بعد از آن است مشغول شده، چنانچه آن چيز ركن باشد، مثلاً در ركوع شك كند فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند و اگر ركن نباشد، مثلاً موقع گفتن (الله الصّمد) شك كند (قل هوالله احد) را درست گفته يا نه، مىتواند به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر احتياطا آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد اشكال ندارد و اگر چند مرتبه نيز شك كند مىتواند چند بار بگويد، امّا اگر به حدّ وسواس برسد و باز بگويد، بنا بر احتياط نمازش را دوباره بخواند. مسأله 1099: مستحب است در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد: (أعُوذُ بِاللهِ مِنَ

الشَّيْطٰانِ الرَّجيم) و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر (بسم الله) را بلند بگويد. و همچنين مستحب است حمد و سوره را، شمرده بخواند و در آخر هرآيه وقف كند، يعنى آن را به آيهٴ بعد نچسپاند، در حال خواندن حمد و سوره، به معناى آيه توجّه داشته باشد، اگر نماز را با جماعت مىخواند بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادا مىخواند، بعد از آنكه حمد خودش تمام شد بگويد: (الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعٰالَمين)، بعد از خواندن سورهٴ توحيد (كَذٰالِكَ اللهُ رَبّنا) بگويد و بعد از خواندن سوره، كمى صبر كند سپس تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت بخواند. مسأله 1100: مستحب است در تمام نمازها، در ركعت اول بعد از حمد، سورهٴ (قدر) و در ركعت دوّم، سورهٴ (توحيد) بخواند. مسأله 1101: مكروه است انسان، در تمام نمازهاى يك شبانه روز، سورهٴ (توحيد) نخواند. مسأله 1102: خواندن سورهٴ (توحيد) به يك نفس، مكروه است. مسأله 1103: سوره اى كه در ركعت اول خوانده، مكروه است در ركعت دوم بخواند، ولى اگر سورهٴ (توحيد) را در هر ركعت بخواند، مكروه نيست. 5 _ ركوع مسأله 1104: در هر ركعت بعد از قرائت، بايد به اندازه اى خم شود كه بتواند دست را بر زانو بگذارد، اين عمل را (ركوع) مىگويند. مسأله 1105: اگر به اندازهٴ ركوع خم شود، ولى دستها را بر زانو نگذارد، اشكال ندارد. مسأله 1106: هرگاه ركوع را به صورت غير معمول بجا آورد، مثلاً به چپ يا راست خم شود، اگرچه دستهاى او به زانو برسد، صحيح نيست. مسأله 1107: خم شدن بايد

به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگرى، مثلاً براى كشتن جانورى خم شود، نمىتواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براى ركوع، خم شود و با اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمىشود. مسأله 1108: كسى كه دست يا زانوى او، با دست و زانوى ديگران فرق دارد، مثلاً دستش خيلى بلند است كه اگر كمى خم شود به زانو مىرسد، يا زانوى او پايينتر از مردم ديگر است كه بايد خيلى خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازهٴ معمول خم شود. مسأله 1109: كسى كه نشسته ركوع مىكند، بايد به اندازه اى خم شود كه عرفا ركوع ناميده شود، مثلاً صورتش، مقابل زانوها برسد و بهتر است صورتش، نزديك جاى سجده برسد. مسأله 1110: بنا بر احتياط در ركوع، سه مرتبه (سُبْحٰانَ الله) يا يك مرتبه (سُبْحٰانَ رَبِّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ) بگويد، ولى در تنگى وقت و در حال ناچارى، گفتن يك (سُبْحٰانَ الله) كافيست. مسأله 1111: ذكر ركوع بايد پشت سرهم و به عربى صحيح، گفته شود و مستحب است آن را سه، يا پنج و يا هفت مرتبه، بلكه بيشتر بگويند. مسأله 1112: در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب نيز، اگر آن را به قصد ذكرى كه براى ركوع دستور داده اند بگويد، بنا بر احتياط واجب بدن بايد آرام باشد. مسأله 1113: اگر موقعى كه ذكر واجب ركوع را مىگويد، بىاختيار به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بايد بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر

را بگويد، ولى اگر كمى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود و يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد. مسأله 1114: اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع، خم شود و بدن آرام گيرد، عمدا ذكر ركوع بگويد نمازش باطل است. مسأله 1115: اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمدا سر از ركوع بر دارد نمازش باطل است، امّا اگر سهوا سر بردارد چنانچه پيش از خارج شدن از حال ركوع، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامى بدن، دوباره ذكر بگويد و اگر بعد از خارج شدن از حال ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است. مسأله 1116: اگر نتواند به مقدار ذكر، در ركوع بماند، بنا بر احتياط واجب بقيهٴ آن را در حال برخاستن بگويد. مسأله 1117: اگر بر اثر بيمارى و مانند آن، نمىتواند در ركوع آرام گيرد نمازش صحيح است، ولى بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب، يعنى (سُبْحٰانَ رَبِّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه) يا سه مرتبه (سُبْحٰانَ الله) را بگويد. مسأله 1118: هرگاه نتواند به اندازهٴ ركوع خم شود، بايد به چيزى تكيه دهد و ركوع كند. و اگر در هنگام تكيه نيز نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد به هر اندازه كه مىتواند، خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و يا براى ركوع، با سر اشاره نمايد. مسأله 1119: كسى كه مىتواند ايستاده نماز بخواند، اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براى ركوع، با سر

اشاره نمايد و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيّت ركوع چشمها را برهم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيّت برخاستن از ركوع، چشمها را باز كند و اگر ازاين نيز عاجز است، بايد در قلب، نيّت ركوع كند و ذكر آن را بگويد. مسأله 1120: كسى كه نمىتواند ايستاده يا نشسته، ركوع كند، امّا مىتواند در حالى كه نشسته است كمى خم شود و در حالى كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براى ركوع، با سر اشاره نمايد. مسأله 1121: اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن، سر بر دارد و دو مرتبه به اندازهٴ ركوع خم شود، يا بعد از آنكه به اندازهٴ ركوع خم شد و بدنش آرام گرفت، به قدرى خم شود كه از اندازهٴ ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، چون ركوع زياد شده نمازش باطل است، اين حكم در صورتى است كه برگشت به حال ركوع، به قصد ركوع باشد. مسأله 1122: بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت، به سجده رود و اگر عمدا پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن، به سجده رود نمازش باطل است. مسأله 1123: اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد، يادش بيايد، بايد بايستد و به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگى به ركوع برگردد، نمازش باطل است. مسأله 1124: اگر بعد از آنكه پيشانى بر زمين رسيد يا بعد از برداشتن سر از سجدهٴ اول، يادش بيايد كه ركوع نكرده،

بايد بايستد، سپس ركوع را بجا آورد و پس از تمام كردن نماز، دو سجدهٴ سهو بجا آورد. و بنا بر احتياط واجب، نماز را در صورت دوّم دوباره بخواند. مسأله 1125: مستحب است پيش از رفتن به ركوع، در حالى كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد، پشت را صاف نگه دارد، گردن را بكشد و مساوى پشت نگه دارد، بين دو قد را نگاه كند، پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد، و بعد از برخواستن از ركوع، راست بايستد و در حال آرامى بدن بگويد: (سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه). مسأله 1126: مستحب است زنها در ركوع، دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند. 6 _ سجود مسأله 1127: نمازگزار، بايد در هر ركعت از نمازهاى واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و سجده يعنى: پيشانى، كف دو دست، سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را، بر زمين بگذارد. مسأله 1128: دو سجده روى هم، يك ركن است، اگر كسى در نماز واجب، عمدا يا از روى فراموشى هردو را ترك كند، يا دو سجدهٴ ديگر، به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است. مسأله 1129: اگرعمدا يك سجده كم و يا زياد كند، نماز باطل مىشود و اگر سهوا يك سجده كم و يا زياد كند، حكم آن خواهد آمد. مسأله 1130: اگر پيشانى را عمدا يا سهوا بر زمين نگذارد سجده نكرده است، اگرچه جاهاى ديگر به زمين برسد، ولى اگر پيشانى را بر زمين بگذارد و سهوا جاهاى ديگر را به زمين

نرساند، يا سهوا ذكر نگويد، سجده صحيح است. مسأله 1131: بنا بر احتياط بايد در سجده، سه مرتبه (سُبْحٰانَ الله) يا يك مرتبه (سُبْحٰانَ رَبِّي الأَعْلىٰ وَ بِحَمْدِه) بگويد. و اين كلمات بايد پشت سرهم و به عربى صحيح، گفته شود. و مستحب است (سُبْحٰانَ رَبِّي الأَعْلىٰ وَ بِحَمْدِه) را سه، يا پنج و يا هفت مرتبه بگويد. مسأله 1132: در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب نيز اگر آن را به قصد ذكرى كه براى سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن لازم است. مسأله 1133: اگر پيش از آنكه پيشانى، بر زمين برسد و بدن آرام بگيرد، عمدا ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر، عمدا سر از سجده بردارد، نماز باطل است. مسأله 1134: اگر پيش از آنكه پيشانى، بر زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهوا ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده است بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر بگويد. مسأله 1135: اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت، بفهمد پيش از آرام شدن بدن، ذكر را گفته و يا پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود، سر برداشته، نماز او صحيح است. مسأله 1136: اگر موقعى كه ذكر سجده مىگويد، يكى از هفت عضو را عمدا از زمين بردارد نماز باطل مىشود، ولى موقعى كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشانى، جاهاى ديگر را از زمين بردارد و دوبار بگذارد، اشكال ندارد. مسأله 1137: اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده، سهوا پيشانى را از زمين

بردارد، نمىتواند دوبار بر زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولى اگر جاهاى ديگر را سهوا از زمين بردارد، بايد دو مرتبه بر زمين بگذارد و ذكر را بگويد. مسأله 1138: بعد از تمام شدن ذكر سجدهٴ اول، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوبار به سجده رود. مسأله 1139: جاى پيشانى نمازگزار، بايد از جاى زانوهاى او بلند تر و يا پايينتر از چهار انگشت بسته نباشد. مسأله 1140: در زمين سراشيب كه سراشيبى آن زياد معلوم نيست، اگر جاى پيشانى نمازگزار، از جاى انگشتهاى پا و سر زانوهاى او مختصرى بيش از چهار انگشت بسته، بلندتر يا پايينتر باشد، اشكال ندارد. مسأله 1141: اگر پيشانى را سهوا بر چيزى بگذارد كه از سر زانوهاى او، از چهار انگشت بسته بلندتر است، چنانچه بلندى آن مقدارى است كه نمىگويند در حال سجده است، بايد سر را بردارد و بر چيزى كه بلندى آن به اندازهٴ چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد. و اگر بلندى آن مقدارى است كه مىگويند در حال سجده است، بايد پيشانى را از روى آن بر روى چيزى كه بلندى آن، به اندازهٴ چهار انگشت بسته يا كمتر است، بكشد و اگر كشيدن پيشانى ممكن نيست، بايد سر را بردارد و بگذارد و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط مستحب، نماز را دوبار بخواند. مسأله 1142: بايد بين پيشانى و آنچه بر آن سجده مىكند چيزى نباشد، پس اگر مهر به اندازه اى چرك باشد كه پيشانى، به خود مهر نرسد سجده باطل است، ولى اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد،

اشكال ندارد. مسأله 1143: در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد، ولى در حال ناچارى، پشت دست نيز مانعى ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن نيز نشود، بايد تا آرنج هرجا كه مىتواند بر زمين بگذارد و اگر آن نيز ممكن نيست، گذاشتن بازو كافى است. مسأله 1144: در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را، بر زمين بگذارد و اگر انگشتهاى ديگر پا، يا روى پا را بر زمين بگذارد و يا بر اثر بلند بودن ناخن، سر شست بر زمين نرسد، خلاف احتياط است. مسأله 1145: كسى كه مقدارى از شست پايش بريده، بايد بقيهٴ آن را بر زمين بگذارد و اگر چيزى از آن نمانده يا اگر مانده خيلى كوتاه است، بايد بقيهٴ انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقدارى از پا باقى مانده، بر زمين بگذارد. مسأله 1146: اگر به صورت غير معمول سجده كند، مثلاً سينه و شكم را بر زمين بچسباند، يا پاها را دراز كند به طورى كه سجده صدق نكند، اگرچه هفت عضوى كه گفته شد، بر زمين برسد بايد نماز را دوبار بخواند. مسأله 1147: مهر يا چيز ديگرى كه بر آن سجده مىكند بايد پاك باشد، ولى اگر مثلاً مهر را روى فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر، نجس باشد و پيشانى را بر طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد. مسأله 1148: اگر در پيشانى، دمل و مانند آن باشد، در صورت امكان بايد با جاى سالم پيشانى، سجده كند و اگر ممكن نيست، بايد زمين يا مهر

را گود كند و دمل را در گودال و جاى سالم را به مقدارى كه براى سجده كافى باشد، بر زمين يا مهر بگذارد. مسأله 1149: اگر دمل يا زخم، تمام پيشانى را گرفته باشد، بايد بر يكى از دو طرف پيشانى، سجده كند و اگر ممكن نيست، بر چانه و اگر بر چانه نيز ممكن نباشد، بايد بر هر جايى از صورت كه ممكن است، سجده كند و اگر بر هيچ جاى صورت ممكن نيست، بايد با جلوى سر سجده نمايد. مسأله 1150: كسى كه نمىتواند پيشانى را بر زمين برساند، بايد به اندازه اى كه مىتواند خم شود و مهر يا چيز ديگرى را كه سجده برآن صحيح است، روى چيز بلندى گذاشته و طورى پيشانى را، بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است و بنا بر احتياط كف دستها، زانوها و انگشتان پا را به طور معمول بر زمين بگذارد. مسأله 1151: كسى كه اصلا نمىتواند خم شود، بنا بر احتياط بايد براى سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند، بايد با چشمها اشاره نمايد و اگر نمىتواند اشاره كند بايد در قلب نيّت سجده كند، و بنا بر احتياط، با دست و مانند آن، براى سجده اشاره نمايد. مسأله 1152: كسى كه نمىتواند بنشيند، بايد ايستاده نيت سجده كند و براى سجده با سر اشاره كند و اگر نمىتواند، با چشمها اشاره نمايد و اگر اين را نيز نتواند، در قلب نيّت سجده كند و بنا بر احتياط با دست و مانند آن، براى سجده اشاره نمايد. مسأله 1153: اگر پيشانى، بىاختيار از جاى سجده بلند شود،

چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاى سجده برسد و اين يك سجده حساب مىشود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه. و اگر نتواند سر را نگهدارد و بىاختيار، دوباره به جاى سجده برسد، روى هم يك سجده حساب مىشود. مسأله 1154: جايى كه انسان بايد تقيّه كند، مىتواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براى نماز، به جاى ديگر برود، ولى بنا بر احتياط اگر بتواند بر حصير و يا چيزى كه سجده برآن صحيح مىباشد، طورى سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد. مسأله 1155: اگر روى تشك پر، يا چيز ديگرى كه بدن روى آن آرام نمىگيرد، سجده كند باطل است. مسأله 1156: اگر انسان ناچار شود كه در زمين گلى نماز بخواند، چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براى او مشقّت ندارد، بنا بر احتياط واجب بايد سجده و تشهّد را به طور معمول، بجا آورد و اگر مشقّت دارد، مىتواند در حالى كه ايستاده براى سجده با سر اشاره كند و تشهّد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهّد را به طور معمول، بجا آورد، نمازش صحيح است. مسأله 1157: در ركعت اول و ركعت سومى كه تشهّد ندارد، مانند ركعت سوم نماز ظهر، عصر و عشا، بنا بر احتياط واجب بايد بعد از سجدهٴ دوم، قدرى بىحركت بنشيند و بعد برخيزد، اين عمل را (جلسهٴ استراحت) مىنامند. چيزهايى كه سجده بر آن صحيح است: مسأله 1158: بايد برزمين و يا چيزهاى غير خوراكى كه از زمين مىرويد، مانند چوب و برگ درخت سجده كرد

و سجده بر چيزهاى خوراكى، پوشاكى و معدنى صحيح نيست. مسأله 1159: چنانچه برگ مو (درخت انگور) خشك شده باشد سجده بر آن مانعى ندارد، مگر براى خوردن، آن را خشك كرده باشند و اگر خشك نشده باشد، اشكال دارد. مسأله 1160: سجده بر چيزهايى كه از زمين مىرويد و خوراك حيوان است، مانند علف و كاه صحيح است. مسأله 1161: سجده بر گلهايى كه خوراكى نيست صحيح است، ولى سجده بر دواهاى خوراكى كه از زمين مىرويد، مانند گل بنفشه و گل گاوزبان بنا بر احتياط صحيح نيست. مسأله 1162: سجده بر گياهى كه خوردن آن، در بعضى از شهرها معمول است و در شهرهاى ديگر معمول نيست، صحيح نمىباشد و بعيد نيست متعارف در هر شهرى، براى اهل همان شهر، ملاك باشد. و نمىتوان بر ميوهٴ نارس سجده كرد. مسأله 1163: اگر كاغذ را از چيزى ساخته باشند، كه سجده برآن صحيح است، مثلاً از كاه، مىشود برآن سجده كرد، بلكه مىتوان بر كاغذى كه از پنبه و مانند آن ساخته شده، سجده نمود. مسأله 1164: اگر كاغذ را از چيزى ساخته باشند، كه سجده بر آن صحيح است، مثلاً از كاه، مىشود برآن سجده كرد، بلكه مىتوان بر كاغذى كه از پنبه و مانند آن ساخته شده، سجده نمود. مسأله 1165: براى سجده، بهتر از هرچيز، تربت حضرت سيّدالشهدا(ع) مىباشد، بعد از آن خاك، بعد سنگ و بعد گياه است. مسأله 1166: اگر چيزى كه سجده بر آن صحيح است، ندارد و يا بر اثر سرما، يا گرماى زياد و مانند آن نمىتواند بر آن سجده كند، چنانچه لباس او از كتان

يا پنبه است، بايد بر لباسش سجده كند و اگر از چيز ديگرى است بايد بر پشت دست، يا چيز معدنى، مانند انگشتر عقيق سجده نمايد، ولى بنا بر احتياط مستحب تا سجده برچيز معدنى ممكن است، بر پشت دست سجده نكند. مسأله 1167: سجده بر گل و خاك سستى كه پيشانى روى آن آرام نمىگيرد، باطل است. مسأله 1168: اگر در سجدهٴ اول، مثلاً مهر به پيشانى بچسبد، بنا بر احتياط بايد آن را براى سجدهٴ دوّم، بكند و همچنين است اگر خاك باشد. مسأله 1169: اگر در بين نماز چيزى كه بر آن سجده مىكند، گم شود و چيزى كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را قطع كند، و اگر وقت تنگ است، بايد بر لباسش اگر از پنبه يا كتان است، سجده كند و اگر از چيز ديگرى است بر چيز معدنى مانند انگشتر عقيق، يا پشت دست، سجده نمايد و بنا بر احتياط مستحب تا سجده بر چيز معدنى ممكن است، بر پشت دست سجده نكند. مسأله 1170: هرگاه در حال سجده، بفهمد پيشانى را بر چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشانى را از روى آن بر روى چيزى كه سجده بر آن صحيح است، بكشد و اگر ممكن نباشد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد نماز را قطع كند و اگر وقت تنگ است، در صورتى كه لباسش از پنبه يا كتان است، بايد پيشانى را از روى آن بر روى لباسش، بكشد و اگر از چيز ديگرى است، پيشانى را از روى آن بر

چيز معدنى يا پشت دست، بكشد. مسأله 1171: اگر بعد از سجده، بفهمد پيشانى را روى چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد. مسأله 1172: سجده كردن براى غير خداوند متعال، حرام مىباشد. و پيشانى بر زمين گذاشتن در مقابل قبر امامان (عليهم السلام) اگر براى شكر خداوند باشد، اشكال ندارد و بوسيدن عتبهٴ شريفه مستحب است و سجده نيست. مستحبات و مكروهات سجده: مسأله 1173: در سجده چند چيز مستحب است: 1 _ كسى كه ايستاده نماز مىخواند، بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسى كه نشسته نماز مىخواند بعد از آنكه كاملاً نشست، براى رفتن به سجده تكبير بگويد. 2 _ موقعى كه مرد مىخواهد به سجده برود، اول دستها را و بعد زانوها را بر زمين بگذارد. 3 _ بينى را بر مهر يا چيزى كه سجده بر آن صحيح است، بگذارد. 4 _ در حال سجده، انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طورى كه سر آنها رو به قبله باشد. 5 _ در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند: (يٰا خَيْرَالْمَسْؤلينَ وَ يٰا خَيْرَالْمُعْطينَ، اُرْزُقْني وَ اُرْزُقْ عَيٰالي مِنْ فَضْلِكَ، فَاِنَّكَ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيم) يعنى: اى بهترين كسى كه از او سؤال مىكنند و اى بهترين عطاكنندگان، به من و عيالم از فضل خودت روزى بده، پس بدرستى كه تو داراى فضل بزرگى. 6 _ بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را بر كف پاى چپ بگذارد. 7 _ بعد از هر سجده وقتى نشست و بدنش

ارام گرفت تكبير بگويد. 8 _ بعد از سجدهٴ اول، بدنش كه ارام گرفت (أسْتَغْفِرُاللهَ رَبِّي وَ أتُوبُ إلَيْه) بگويد. 9 _ سجده را طول بدهد. 10 _ بعد از سجده در موقع نشستن، دستها را روى رانها بگذارد. 11 _ براى رفتن به سجدهٴ دوم، در حال آرامى بدن (اللهُ أكْبَر) بگويد. 12 _ در سجده ها صلوات بفرستد. 13 _ در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد. 14 _ مردها آرنجها را به زمين نچسبانند، بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند. و زنها، آرنجها را بر زمين بگذارند و اعضاى بدن را به يكديگر بچسبانند. و ديگر مستحبات سجده را در (الفقه) بيان نموده ايم. مسأله 1174: مكروه است براى برطرف كردن گرد و غبار، جاى سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن، دو حرف از دهان بيرون آيد، نماز باطل است و مگروهات ديگرى نيز در (الفقه) بيان شده است. سجده هاى واجب قرآن: مسأله 1175: در هريك از چهار سورهٴ (النجم، العلق، السجّده و فصّلت) يك آيهٴ سجده است كه در قرآنها، معيّن مىباشد، اگر انسان آن را بخواند و يا بشنود، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فورا سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد. مسأله 1176: در صورتى كه تمام آيه خوانده شود سجده واجب مىگردد، امّا اگر قسمتى از آن را بخواند لازم نيست سجده كند. مسأله 1177: اگر انسان موقعى كه آيهٴ سجده را مىخواند، از ديگرى نيز بشنود، بنا بر احتياط واجب، بايد دو سجده نمايد. مسأله 1178: در غير

نماز، اگر در حال سجده، آيهٴ سجده را بخواند و يا بشنود بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند. مسأله 1179: كسى كه اين آيات را بنويسد، يا مشاهده كند و يا در نظر بياورد، سجده بر او واجب نيست. مسأله 1180: اگر انسان از بچهٴ غير مميّز كه خوب و بد را نمىفهمد و يا از كسى كه قصد خواندن قرآن ندارد، آيهٴ سجده را بشنود، بنا بر احتياط واجب سجده كند و همچنين است اگر از مانند ضبط صوت و راديو، آيهٴ سجده را بشنود. مسأله 1181: در سجده هاى واجب قرآن، بايد جاى انسان غصبى نباشد و جاى پيشانى، او، از جاى زانوها و سر انگشتان بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد. مسأله 1182: در سجده هاى واجب قرآن، لازم نيست با وضو، غسل، رو به قبله باشد، يا عورت خود را بپوشاند و يا بدن و جاى پيشانى او پاك باشد و همچنين چيزهايى كه در لباس نمازگزار شرط مىباشد، در لباس او شرط نيست، اما اگر لباس او غصبى است، چنانچه سجده كردن، تصرّف در آن لباس باشد، سجده باطل است. مسأله 1183: بنا بر احتياط واجب در سجده اى واجب قرآن، پيشانى را بر مهر يا چيز ديگرى كه سجده بر آن صحيح است گذاشته و جاهاى ديگر بدن را به دستورى كه در سجدهٴ نماز (مسأله 1127) گفته شد، بر زمين بگذارد. مسأله 1184: هرگاه در سجدهٴ واجب قرآن، پيشانى را به قصد سجده، بر زمين بگذارد اگرچه ذكر نگويد، كافيست و گفتن ذكر، مستحب است و بهتر است بگويد: (لاٰ إلٰهَ إلاّ اللهُ حَقّاً

حَقّاً، لاٰ إلٰهَ إلاّاللهُ ايمٰاناً وَ تَصْديقاً، لاٰ إلٰهَ إلاّ اللهُ عُبودِيَّةً وَ رِقّاً، سَجَدْتُ لَكَ يٰا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً، لاٰ مُسْتَنْكِفاً وَلاٰ مُسْتَكْبِراً، بَلْ أنا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خٰائِفٌ مُسْتَجيرٌ). 7 _ تشهّد مسأله 1185: در ركعت دوم تمام نمازهاى واجب، ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر، عصر و عشا، بايد انسان بعد از سجدهٴ دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن (تشهّد) بخواند، يعنى بگويد: (أشْهَدُ أنْ لاٰ إلٰهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لاٰ شَريكَ لَهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ). و بنا بر احتياط واجب به همين ترتيب بگويد. مسأله 1186: كلمات تشهّد، بايد به عربى صحيح و به طورى كه معمول است، پشت سرهم گفته شود. مسأله 1187: اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع، يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهّد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود، بخواند و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب، بايد بعد از نماز براى ايستادن بيجا، دو سجدهٴ سهو بجا آورد. و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهّد را قضا نمايد و براى تشهّد فراموش شده، دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1188: مستحب است در حال تشهّد، بر ران چپ بنشيند، روى پاى راست را بر كف پاى چپ بگذارد و پيش از تشهّد بگويد: (اَلْحَمْدُ للهِ) يا: (بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَالْحَمْدُ للهِ وَ خَيْرُ الأسْمٰاءِ للهِ) و

نيز مستحب است، دستها را بر رانها بگذارد، انگشتها را به يكديگر بچسباند، به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد، بگويد: (وَ تَقَبَّلْ شَفٰاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَه). مسأله 1189: مستحب است زنها، در وقت خواندن تشهّد، رانها را به هم بچسبانند. 8 _ سلام نماز مسأله 1190: بعد از تشهد ركعت آخر نماز، در حالى كه نشسته و بدن آرام است، چنين بگويد: (اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُهُ، السَّلاٰمُ عَلَيْنٰا وَ عَلىٰ عِبٰادِاللهِ الصّٰالِحينَ، السَّلاٰمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُاللهِ وَ بَرَكٰاتُه. مسأله 1191: در سلام نماز، گفتن: (اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُهُ) مستحب است، ولى بعد از آن بايد بگويد: (اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكُمْ) و بنا بر احتياط واجب: (وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُهُ). يا بگويد: (السَّلاٰمُ عَلَيْنٰا وَ عَلىٰ عِبٰادِاللهِ الصّٰالِحينَ) ولى اگر اين سلام را بگويد بنا بر احتياط بعد از آن (اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُهُ) را نيز بگويد. مسأله 1192: اگر سلام نماز را فراموش كند و هنگامى يادش بيايد كه صورت نماز، به هم نخورده و كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مىكند، مانند پشت به قبله كردن انجام نداده باشد، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است. مسأله 1193: اگر سلام نماز را فراموش كند و هنگامى يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است، بنابر احتياط واجب، نمازش باطل است. 9 _ ترتيب مسأله 1194: اگر عمدا ترتيب نماز را برهم زند، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع بجا آورد، نماز باطل مىشود. مسأله 1195: اگر

ركنى از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلاً پيش از ركوع، دو سجده نمايد، نماز باطل است. مسأله 1196: اگر ركنى را فراموش كند و چيزى كه بعد از آن است و ركن نيست بجا آورد، مثلاً پيش از دو سجده، تشهّد بخواند، بايد ركن را بجا آورد و آنچه اشتباها پيش از آن خوانده، دوبار بخواند. مسأله 1197: اگر چيزى كه ركن نيست، فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است. مسأله 1198: اگر چيزى كه ركن نيست، فراموش كند و عمل بعدى را كه ركن نيست بجا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و سوره بخواند، چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده بجا آورد و بعد از آن، چيزى را كه اشتباها جلوتر خوانده دوباره بخواند. مسأله 1199: اگر سجدهٴ اوّل را به خيال اينكه سجدهٴ دوّم است، يا سجدهٴ دوم را به خيال اينكه سجدهٴ اول است، بجا آورد نماز صحيح است و سجدهٴ اول، سجدهٴ اول و سجدهٴ دوم او، سجدهٴ دوم حساب مىشود. 10 – موالات مسأله 1200: انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعنى كارهاى نماز، مانند ركوع، سجود و تشهد را پشت سرهم بجا آورد و چيزهايى را كه در نماز مىخواند، پشت سرهم بخواند و اگر به اندازه اى بين آن فاصله بيندازد كه نگويند نماز مىخواند،

نمازش باطل است. مسأله 1201: اگر در نماز سهوا بين حرفها يا كلمات، فاصله بيندازد و فاصله به قدرى نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را، به طور معمولى بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است. مسأله 1202: طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاى بزرگ، موالات را به هم نمىزند. قنوت: مسأله 1203: در تمام نمازهاى واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم، مستحب است قنوت بخواند، بلكه در نمازهاى واجب، بنا بر احتياط مستحب آن را ترك نكند و در نماز (وتر) با آنكه يك ركعت مىباشد خواندن قنوت مستحب است. و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد. و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهارم قنوت دارد و بنا بر احتياط قنوتهاى نماز عيد فطر و قربان را ترك نكند. مسأله 1204: مستحب است در قنوت، دستها را مقابل صورت، كف آنها را، رو به آسمان و پهلوى هم نگهدارد و غير از شست، انگشتهاى ديگر را بچسباند و به كف دست نگاه كند. مسأله 1205: در قنوت هر ذكرى بگويد كافى است، اگرچه يك (سُبْحٰانَ الله) باشد و بهتر است بگويد: (لاٰ إلٰهَ إلاّاللهُ الْحَليمُ الْكَريمُ، لاٰ إلٰهَ إلاّ اللهُ العَلِيُّ الْعَظيمُ، سُبْحٰانَ الله رَبّ السّٰمٰاوٰاتِ السَّبْعِ، وَ رَبّ الأرْضين السَّبْع، وَ مٰا فِيهِنَّ وَ مٰا بَيْنَهُنَّ وَ رَبّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ، وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعٰالَمين). مسأله 1206: مستحب است انسان، قنوت را بلند بخواند، ولى براى كسى

كه نماز را با جماعت مىخواند اگر امام جماعت، صداى او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست. مسأله 1207: اگر عمدا قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از خم شدن به اندازهٴ ركوع، يادش بيايد مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع آن را قضا نمايد و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام نماز، آن را قضا نمايد.

ترجمه نماز

ترجمهٴ سورهٴ حمد (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمِ) يعنى: ابتدا مىكنم به نام خداوندى كه در دنيا، بر مؤمن و كافر رحم مىكند و در آخرت بر مؤمن رحم مىنمايد. (اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعٰالَمين): ثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهندهٴ همهٴ موجودات است. (الرَّحْمٰنِ الرَّحيمِ): خدايى كه در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مىكند. (مٰالِكِ يَوْمِ الدّينِ): پادشاه و صاحب اختيار روز قيامت است. (اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إيّٰاكَ نَسْتَعينُ): فقط تو را عبادت مىكنيم و فقط از تو كمك مىخواهيم. (اِهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم): ما را به راه راست هدايت كن. (صِرٰاطَ الَّذينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ): هدايت كن ما را به راه كسانى كه به آنان نعمت دادى كه پيامبران و جانشينان آنان هستند. (غَيْرِالْمَغْضُوبِ عَلِيْهِمْ وَلاٰ الضّٰالّينَ) نه به راه كسانى كه بر آنها غضب كرده اى و نه آن كسانى كه گمراهند. ترجمهٴ سورهٴ توحيد (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمِ ، قُلْ هُوَ اللهُ اَحَد):... بگو اى محمد(ص) كه او خدايى است يگانه. (اَللهُ الصَّمَدُ): خدايى كه از تمام موجودات بىنياز است. (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ): فرزندى ندارد و فرزند كسى نيست. (وَلَمْ

يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد): هيچ كس از مخلوقات، مانند او نيست. ترجمهٴ ذكر ركوع، سجود و ديگر ذكرهاى مستحب (سُبْحٰانَ رَبِّيَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه): پروردگار بزرگ من، از هر عيب و نقصى، پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم. (سُبْحٰانَ رَبِّيَ الأعْلىٰ وَ بِحَمْدِه): پروردگار من كه از همه كس بالاتر مىباشد، از هر عيب و نقصى، پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم. (سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه): خدا بشنود و بپذيرد ثناى كسى كه او را ستايش مىكند. (أسْتَغْفِرُاللهَ رَبِّي وَ أتُوبُ إلَيْه): طلب آمرزش و مغفرت مىكنم از خداوندى كه پرورش دهندهٴ من است و به او بازگشت مىنمايم. (بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ أقُومُ وَأقْعُد): به يارى خداى متعال و قوّهٴ او بر مىخيزم و مىنشينم. ترجمه قنوت (لاٰ إلٰهَ إلاٰاللهُ الْحَليمُ الْكَريم): نيست خدايى سزاوار پرستش، مگر خداى يكتاى بىهمتايى كه داراى حلم و كرم است. (لاٰ إلٰهَ إلاٰاللهُ العَلِيُّ الْعَظيم): نيست خدايى سزوار پرستش، مگر خداى يكتاى بىهمتايى كه بلند مرتبه و بزرگ است. (سُبْحٰانَ الله رَبّ السَّمٰاوٰاتِ السَّبْع وَ رَبّ الأرَضين السَّبْع): پاك و منزّه است خداوندى كه پروردگار هفت آسمان و هفت زمين است. (وَ مٰا فيهِنَّ وَ مٰا بَيْنَهُنَّ وَ رَبّ الْعَرْشِ الْعَظيم): پروردگار هرچيزى است كه در آسمانها و زمينها و مابين آنهاست پروردگار عرش بزرگ است. (وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعٰالَمين): حمد و ثنا، مخصوص خداوندى است كه پرورش دهندهٴ تمام موجودات است. ترجمهٴ تسبيحات اربعه (سُبْحٰانَ الله وَالْحَمْدُ للهِ وِلاٰ إلٰهَ إلاّاللهُ وَاللهُ أكْبَر): پاك و منزّه است، خداوند تعالى، ثنا مخصوص اوست، نيست خدايى سزاوار پرستش، مگر خداى بىهمتا

و خداوند بزرگتر است از اينكه او را وصف كنند. ترجمهٴ تشهّد و سلام (الْحَمْدُ للهِ، أشْهَدُ أنْ لاٰ إلٰهَ إلاّاللهُ وَحْدَهُ لاٰ شَريكَ لَهُ): ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مىدهم كه خدايى سزاوار پرستش نيست، مگر خدايى كه يگانه است و شريك ندارد. (وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ): شهادت مىدهم كه محمد(ص) بندهٴ خدا و فرستادهٴ اوست. (اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ): خدايا رحمت بفرست، بر محمد و آل محمّد. (وَ تَقَبَّلْ شَفٰاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ): خداوندا قبول كن شفاعت پيامبر را و درجهٴ آن حضرت را نزد خود بلند گردان. (السَّلاٰمُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه): سلام بر تو اى پيامبر، رحمت و بركات خدا بر تو باد. (السَّلامُ عَلَيْنٰا وَ عَلىٰ عِبٰادِاللهِ الصّٰالِحينَ): سلام خداوند بر ما و تمام بندگان خوب او. (السَّلاٰمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُه): سلام، رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز

مسأله 1208: مستحب است انسان بعد از نماز، مقدارى مشغول تعقيب، يعنى خواندن ذكر، دعا و قرآن شود. و بهتر است پيش از آنكه از جاى خود حركت كند و وضو، غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب بخواند. و لازم نيست تعقيب به عربى باشد، ولى بهتر است دعاهايى كه دستور داده اند بخواند و از جمله تعقيبهايى كه بسيار سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا(س) مىباشد، به اين ترتيب: 34 مرتبه (اللهُ اَكْبَرُ) سپس 33 مرتبه (الْحَمْدُللهِ) و سپس 33 مرتبه (سُبْحٰانَ اللهُ)، و مىتوان (سُبْحٰانَ الله) را پيش از (الْحَمْدُ لله) گفت، ولى بهتر است بعد از (الْحَمْدُلله) گفته شود. مسأله

1209: مستحب است بعد از نماز، سجدهٴ شكر نمايد و اگر پيشانى را، به قصد شكر بر زمين بگذارد كافى است، ولى بهتر است صد مرتبه، يا سه مرتبه و يا يك مرتبه (شُكْراً لله) يا (شُكْراً) و يا (عَفْواً) بگويد. و همچنين مستحب است هر وقت، نعمتى به انسان مىرسد يا بلايى از او دور مىگردد سجدهٴ شكر بجا آورد. صلوات بر پيغمبر(ص) مسأله 1210: هرگاه انسان اسم مبارك حضرت رسول(ص) مانند (محمّد) و (احمد) يا لقب و كنيهٴ آن جناب مانند (مصطفى) و (ابوالقاسم) را بگويد يا بشنود، اگرچه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد. مسأله 1211: هنگام نوشتن اسم مبارك حضرت پيامبر(ص) مستحب است صلوات را بنويسد. و همچنين بهتر است هروقت آن حضرت را ياد مىكند، صلوات بفرستد.

مبطلات نماز

مسأله 1212: دوازده چيز نماز را باطل مىكند، آنها را (مبطلات) مىگويند: 1 _ از بين رفتن يكى از شرطهاى نماز. 2 _ باطل شدن وضو يا غسل. 3 _ گذاشتن دستها روى هم. 4 _ آمين گفتن بعد از حمد. 5 _ پشت به قبله كردن. 6 _ سخن گفتن. 7 _ خنديدن. 8 _ گريه كردن بر امور دنيا. 9 _ به هم خوردن صورت نماز. 10 _ خوردن و آشاميدن. 11 _ بعضى شكيات. 12 _ كم و زياد شدن ركن يا غير ركن. و تفصيل آن در مسائل زير بيان مىشود. مسأله 1213: اول از مبطلات نماز: در بين نماز، يكى از شرطهاى آن از بين برود، مثلاً در بين نماز بفهمد مكانش غصبى است. مسأله 1214: دوم از مبطلات نماز: در بين نماز، عمدا يا سهوا

و يا ازروى ناچارى، چيزى كه وضو يا غسل را باطل مىكند پيش آيد، مثلاً بول از او خارج شود. مسأله 1215: كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند، اگر در بين نماز، بول يا غايط از او خارج شود، چنانچه به دستورى كه در احكام وضو (مسألهٴ 349 _ 355) گفته شد رفتار نمايد نمازش باطل نمىشود و نيز اگر در بين نماز، از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتى كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است. مسأله 1216: كسى كه بىاختيار خوابش برده، اگر نداند در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بنا بر احتياط بايد نمازش را، دوباره بخواند. مسأله 1217: اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند بعد از نماز بوده يا در بين نماز، نمازش صحيح است. مسأله 1218: اگر در حال سجده، از خواب بيدار شود و شك كند در سجدهٴ آخر نماز است، يا در سجدهٴ شكر، بنا بر احتياط نماز را دوباره بخواند. مسأله 1219: سوم از مبطلات نماز: مانند بعضى از كسانى كه شيعه نيستند، دستها را روى هم بگذارد. مسأله 1220: هرگاه براى ادب دستها را روى هم بگذارد، اگرچه مانند آنها نباشد، بايد نماز را دوباره بخواند، ولى اگر از روى فراموشى يا ناچارى و يا براى كار ديگرى مانند خاراندن دست، دستها را روى هم بگذارد، اشكال ندارد. مسأله 1221: چهارم از مبطلات نماز: بعد از خواندن سورهٴ حمد (آمين) بگويد، ولى اگر اشتباها يا از روى تقيّه بگويد، نمازش باطل نمىشود. مسأله 1222: پنجم از مبطلات نماز: عمدا يا از

روى فراموشى، پشت به قبله كند، يا به طرف راست و يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمدا مقدارى برگردد نگويند رو به قبله است، اگرچه به طرف راست يا چپ نرسد، نماز باطل است. مسأله 1223: اگر عمدا يا سهوا سر را مقدارى بگرداند كه بتواند پشت سرش را ببيند، نمازش باطل است، ولى اگر سر را كمى بگرداند، عمدا باشد يا اشتباها، نمازش باطل نمىشود. مسأله 1224: ششم از مبطلات نماز: عمدا كلمه اى بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد، اگرچه معنى نداشته باشد، ولى اگر سهوا بگويد، نماز باطل نمىشود. مسأله 1225: اگر كلمه اى بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معنى داشته باشد، مانند (ق) كه در زبان عرب، به معناى (نگهدارى كن) است، چنانچه معناى آن را بداند و آن را قصد نمايد، نمازش باطل مىشود، بلكه اگر معناى آن را قصد نكند ولى متوجّه آن باشد، بنابر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند. مسأله 1226: سرفه كردن، آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولى گفتن (آخ) و (آه) و مانند آن كه دو حرف است، اگر عمدى باشد، نماز را باطل مىكند. مسأله 1227: اگر كلمه اى را به قصد ذكر بگويد، مثلاً به قصد ذكر بگويد: (الله اكبر) و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزى را به ديگرى بفهماند، اشكال ندارد، ولى چنانچه به قصد اينكه چيزى به كسى بفهماند بگويد و قصد ذكر نداشته باشد نماز باطل مىشود. مسأله 1228: خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اى كه سجدهٴ واجب دارد و در (مسألهٴ 1175)

گفته شد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد، ولى بنا بر احتياط واجب به غير عربى دعا نكند. مسأله 1229: اگر چيزى از حمد، سوره و ذكرهاى نماز را، از روى احتياط چند مرتبه بگويد، اشكال ندارد و همچنين است اگر عمدا بگويد و به قصد جزئيّت نباشد، ولى اگر از روى وسواس، چند مرتبه بگويد، بنا بر احتياط نماز باطل مىشود. مسأله 1230: در حال نماز، انسان نبايد به ديگرى سلام نمايد و اگر ديگرى به او سلام كرد، بايد همانطور كه او سلام كرده جواب دهد، مثلاً اگر گفته: (سلام عليكم) در جواب بگويد: (سلام عليكم)، ولى درجواب (عليكم السلام) بهتر است بگويد: (سلام عليكم). مسأله 1231: انسان بايد جواب سلام را، در نماز يا در غير نماز، فورا بگويد و اگر عمدا يا از روى فراموشى جواب سلام را به قدرى طول دهد كه اگر جواب بگويد، جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگردر نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست. مسأله 1232: بايد جواب سلام را طورى بگويد كه سلام كننده بشنود، ولى اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد، كافى است. مسأله 1233: واجب نيست نمازگزار جواب سلام را، به قصد دعا بگويد، به اين معنا كه از خداوند، براى كسى كه سلام كرده سلامتى بخواهد، بلكه به قصد ردّ تحيّت نيز جايز است. مسأله 1234: اگر زن يا مرد نامحرم و يا بچهٴ مميّز، يعنى بچه اى كه خوب و بد را مىفهمد، به نمازگزار سلام كند، نمازگزار مىتواند، بلكه واجب است جواب او

را به عنوان رد تحيّت بدهد. مسأله 1235: اگر نماز گزار، جواب سلام را ندهد گناه كرده، ولى نمازش صحيح است. مسأله 1236: اگر كسى به نمازگزار غلط سلام كند، كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست. مسأله 1237: جواب سلام كسى كه از روى مسخره يا شوخى، سلام مىكند واجب نيست. مسأله 1238: اگر كسى به عدّه اى سلام كند، جواب سلام او بر همهٴ آنان واجب است، ولى اگر يكى از آنان جواب دهد كافى است. مسأله 1239: اگر كسى به عدّه اى سلام كند و ديگرى جواب سلام دهد و يا كسى كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، جواب سلام او بر آن عدّه واجب است. مسأله 1240: اگر به عدّه اى سلام كند و كسى كه بين آنها مشغول نماز است، شك كند كه سلام كننده، قصد سلام كردن به او را نيز داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين اگر بداند قصد او را نيز داشته، ولى ديگرى جواب سلام را بدهد، اما اگر بداند كه قصد او را نيز داشته و ديگرى جواب ندهد، بايد جواب بگويد. مسأله 1241: سلام كردن مستحب است و بسيار سفارش شده كه سواره، به پياده و ايستاده، به نشسته و كوچكتر، به بزرگتر سلام كند، اما جواب سلام واجب مىباشد. مسأله 1242: اگر دو نفر باهم به يكديگر سلام كنند، بنا بر احتياط، هريك جواب سلام ديگرى را بدهد. مسأله 1243: در غير نماز، مستحب است، جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلاً اگر كسى گفت: (سلام عليكم) در جواب بگويد: (سلام عليكم و

رحمة الله). مسأله 1244: هفتم از مبطلات نماز: خندهٴ با صداست، عمدى باشد يا اضطرارى، اما چنانچه سهوا با صدا بخندند، نماز اشكال ندارد، مگر از صورت نماز خارج شود. و همچنين لبخند، نماز را باطل نمىكند. مسأله 1245: اگر براى جلوگيرى از صداى خنده كمى حالتش تغيير كند، مثلاً رنگش سرخ شود، بنا بر احتياط مستحب بايد نمازش را، دوباره بخواند، مگر از صورت نماز، خارج شود كه واجب است نماز را دوباره بخواند. مسأله 1246: هشتم از مبطلات نماز: براى كار دنيا، عمدا با صدا گريه كند و بنا بر احتياط واجب براى دنيا، بىصدا نيز گريه نكند، ولى اگر از ترس خدا و يا براى آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است. مسأله 1247: نهم از مبطلات نماز: كارى است كه صورت نماز را به هم بزند، مانند دست زدن و هوا پريدن، كم باشد يا زياد، عمدا باشد يا از روى فراموشى، ولى كارى كه صورت نماز را به هم نزند، مانند اشاره كردن با دست، اشكال ندارد. مسأله 1248: اگردر بين نماز، مقدارى ساكت بماند كه نگويند نماز مىخواند، نمازش باطل مىشود. مسأله 1249: اگر در بين نماز، كارى انجام دهد، يا مدّتى ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است. مسأله 1250: دهم از مبطلات نماز: خوردن و آشاميدن است، اگر در نماز طورى بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مىخواند، عمدا باشد يا از روى فراموشى، نماز باطل مىشود. مسأله 1251: كسى كه مىخواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح، مشغول به خواندن

نماز (وتر) باشد و تشنه شود، چنانچه بترسد اگر نماز را تمام كند صبح مىشود، در صورتى كه آب روبروى او، در دوسه قدمى باشد، مىتواند در بين نماز وتر آب بياشامد، اما بايد كارى كه نماز را باطل مىكند، مانند روگرداندن از قبله، انجام ندهد. مسأله 1252: اگردر بين نماز، غذايى كه در دهان يا لاى دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمىشود و همچنين اگر قند، شكر و مانند آن در دهان مانده باشد و در حال نماز، كم كم آب شود و فرو رود، اشكال ندارد. مسأله 1253: يازدهم از مبطلات نماز: شك در ركعتهاى نماز دو ركعتى، سه ركعتى و در دو ركعت اول نمازهاى چهار ركعتى است. مسأله 1254: دوازدهم از مبطلات نماز: ركن نماز را عمدا يا سهوا، كم يا زياد كند. و يا چيزى كه ركن نيست، عمدا كم يا زياد نمايد، امّا زيادى (تكبيرةالاحرام) سهوا، نماز را باطل نمىكند. مسأله 1255: اگر بعد از نماز، شك كند در بين نماز كارى كه نماز را باطل مىكند، انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

مكروهات نماز

مسأله 1256: مكروه است در نماز، صورت را كمى به طرف راست يا چپ بگرداند، چشمها را، برهم بگذارد، آنها را به طرف راست و چپ بگرداند، باريش و دست خود بازى كند، انگشتها را درهم نمايد، آب دهان بيندازد، به خط قرآن يا كتاب و يا خط انگشتر نگاه كند. و همچنين مكروه است هنگام خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براى شنيدن حرف كسى ساكت شود، بلكه هركارى كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مىباشد. مسأله 1257:

هنگامى كه انسان خوابش مىآيد و موقع خوددارى از بول و غايط، مكروه است نماز بخواند. و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد، در نماز مكروه است. و مكروهات ديگرى نيز در (الفقه) بيان نموده ايم.

شكستن نماز واجب

مسأله 1258: نبايد نماز واجب را از روى اختيار بشكند، ولى براى حفظ مال و جلوگيرى از ضرر مالى يا بدنى، مانعى ندارد. مسأله 1259: اگر حفظ جان خود يا كسى كه حفظ جان او واجب است و يا حفظ مالى كه نگهدارى آن واجب مىباشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند، امّا شكستن نماز براى مالى كه اهميّت ندارد مكروه است. مسأله 1260: اگر دروسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار، طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، سپس نماز را بخواند. مسأله 1261: اگر در بين نماز بفهمد مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد، نماز را به هم نمىزند، بايد در بين نماز تطهير كند و بقيّهٴ نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مىزند در صورتى كه بعد از نماز، تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز جايز نيست، مگر بودن نجاست در مسجد، موجب هتك مسجد باشد، دراين صورت بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد، سپس نماز را بخواند. مسأله 1262: كسى كه بايد نماز را

قطع كند، اگر نماز را تمام كند گناه كرده، ولى نماز او صحيح است. مسأله 1263: اگر پيش از آنكه به اندازهٴ ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براى گفتن آنها نماز را بشكند.

شكيّات نماز

مسأله 1264: شكيات نماز بيست و سه قسم است: هشت قسم آن، نماز را باطل مىكند، نه قسم ديگر آن، صحيح است و به شش قسم آن، نبايد اعتنا كرد. شكهايى كه نماز را باطل مىكند مسأله 1265: شكهايى كه نماز را باطل مىكند به اين شرح است، اول: شك در شمارهٴ ركعتهاى نماز دو ركعتى، مانند نماز صبح و نماز مسافر، ولى شك در شمارهٴ ركعتهاى نماز مستحب دو ركعتى و نماز احتياط، نماز را باطل نمىكند. دوم: شك در شمارهٴ ركعتهاى نماز سه ركعتى. سوم: در نماز چهار ركعتى شك كند يك ركعت خوانده يا بيشتر. چهارم: در نماز چهار ركعتى، پيش از تمام شدن سجدهٴ دوم، شك كند دو ركعت خوانده يا بيشتر. پنجم: شك بين دو و پنج، يا دو و بيشتر از پنج. ششم: شك بين سه و شش، يا سه و بيشتر از شش. هفتم: شك در اصل ركعتهاى نماز كه نداند، چند ركعت خوانده است. هشتم: شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش، پيش از تمام شدن سجدهٴ دوّم، ولى اگر بعد از سجدهٴ دوم شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش براى او پيش آيد، بنا بر احتياط بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز،

دو سجدهٴ سهو بجا آورد و نماز را نيز، دوباره بخواند. مسأله 1266: اگر يكى از شكهاى باطل براى انسان پيش آيد، مىتواند نماز را به هم بزند و يا به قدرى فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد يا از پيدا شدن يقين يا گمان نااميد شود. شكهايى كه نبايد به آن اعتنا كرد مسأله 1267: شكهايى كه نبايد به آن اعتنا كرد، به اين شرح است، اول: شك در چيزى كه محل بجا آوردن آن گذشته است، مانند اينكه در ركوع، شك كند حمد را خوانده يا نه. دوم: شك بعد از سلام نماز. سوم: شك بعد از گذشتن وقت نماز. چهارم: شك كثير الشك، يعنى كسى كه زياد شك مىكند. پنجم: شك امام در شمارهٴ ركعتهاى نماز، در صورتى كه ماموم شمارهٴ آن را بداند. و همچنين شك ماموم در صورتى كه امام شمارهٴ ركعتهاى نماز را بداند. ششم: شك در نماز مستحب. 1 _ شك بعد از محل مسأله 1268: اگر در بين نماز، شك كند يكى از كارهاى واجب آن را انجام داده يا نه، مثلاً شك كند حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كار بعدى نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده، بجا آورد و اگر مشغول كار بعدى شده، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1269: اگر در بين خواندن آيه اى، شك كند آيهٴ پيش را خوانده يا نه و همچنين اگر آخر آيه را مىخواند، شك كند اول آن را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1270: اگر بعد از ركوع و سجود، شك كند كارهاى واجب آن، مانند

ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1271: اگر در حالى كه به سجده مىرود شك كند ركوع كرده يا نه، يا شك كند بعد از ركوع ايستاده يا نه، بنا بر احتياط مستحب برگردد و مشكوك را بجا آورد. مسأله 1272: اگر در حال برخاستن، شك كند سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، بنا بر احتياط مستحب برگردد و آن را بجا آورد. مسأله 1273: كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مىخواند، اگر موقعى كه حمد يا تسبيحات مىخواند، شك كند سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند. و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد. مسأله 1274: اگر شك كند يكى از ركنهاى نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كار بعد از آن نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن تشهّد، شك كند دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد آن ركن را بجا آورده بوده، نمازش باطل مىباشد، زيرا ركن زياد شده است. مسأله 1275: اگر شك كند، عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى بعد از آن نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن سوره، شك كند حمد را خوانده يا نه بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد آن را بجا آورده بوده، چون ركن زياد نشده، نمازش صحيح

است. مسأله 1276: اگر شك كند ركنى را بجا آورده يانه، چنانچه مشغول عمل بعدى شده، مثلاً در تشهّد شك كند دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد آن ركن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش باطل است، مثلاً اگر پيش از ركوع ركعت بعد، يادش بيايد دو سجده را بجا نياورده، بايد بجا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن، يادش بيايد نمازش باطل است. مسأله 1277: اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كار بعد از آن شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاموقعى كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد آن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده، بايد بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش صحيح است، بنا بر اين اگر مثلاً در قنوت، يادش بيايد حمد را نخوانده بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است. مسأله 1278: اگر شك كند سلام نماز را گفته يا نه، يا شك كند درست گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز، يا مشغول نماز ديگرى، شده يا با انجام كارى كه نماز را به هم مىزند، از حال نماز بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد. 2 _

شك بعد از سلام مسأله 1279: اگر بعد از سلام نماز، شك كند نمازش صحيح بوده يا نه، مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتى، شك كند چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر هردو طرف شك او باطل باشد، مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتى، شك كند دو ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است. 3 _ شك بعد از وقت مسأله 1280: اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند نماز خوانده يا نه، يا گمان كند نخوانده است، خواندن آن لازم نيست، ولى اگر پيش ازگذشتن وقت، شك كند نماز خوانده يا نه، يا گمان كند نخوانده، بايد آن نماز را بخواند، بلكه اگر گمان كند خوانده، بايد آن را بجا آورد. مسأله 1281: اگر بعد از گذشتن وقت، شك كند نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1282: اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر، بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولى نداند به نيّت ظهر خوانده يا به نيّت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا، به نيّت نمازى كه بر او واجب است بخواند. مسأله 1283: اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا، بداند يك نماز خوانده، ولى نداند سه ركعتى خوانده يا چهار ركعتى، بايد قضاى نماز مغرب و عشا را بجا آورد. 4 _ كثيرالشك مسأله 1284: اگر كسى در يك نماز، سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم، مثلاً در نماز صبح، ظهر و عصر شك كند، (كثيرالشك) است و

چنانچه زياد شك كردن او، از غضب يا ترس و يا پريشانى حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1285: كثيرالشك، اگر در بجا آوردن چيزى شك كند، چنانچه بجا آوردن آن، نماز را باطل نمىكند، بايد بنا بگذارد كه آن را بجا آورده، مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر بجا آوردن آن، نماز را باطل مىكند، بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلاً اگر شك كند يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مىكند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است. مسأله 1286: كسى كه فقط در يك چيز نماز، زياد شك مىكند، چنانچه در چيزهاى ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلاً كسى كه زياد شك مىكند سجده كرده يا نه، اگر در بجا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد، يعنى اگر ايستاده است ركوع را بجا آورد و اگر به سجده رفته، اعتنا نكند. مسأله 1287: كسى كه در نماز معيّنى، مثلاً در نماز ظهر زياد شك مىكند، اگر در نماز ديگرى، مثلاً در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد. مسأله 1288: كسى كه در جاى مخصوصى، زياد شك مىكند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكّى براى او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد. مسأله 1289: اگر انسان شك كند (كثيرالشك) شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و (كثيرالشك) تا وقتى يقين نكند به حال معمولى مردم برگشته، بايد به شك خود

اعتنا نكند. مسأله 1290: كسى كه زياد شك مىكند، اگر شك كند، ركنى را بجا آورده يا نه و اعتنا نكند، بعد يادش بيايد آن را بجا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش باطل است، مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده يادش بيايد ركوع نكرده، بايد ركوع كند و اگر در سجدهٴ دوم يادش بيايد، نمازش باطل است. مسأله 1291: كسى كه زياد شك مىكند، اگر شك كند، چيزى را كه ركن نيست، بجا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد آن را بجا نياورده، چنانچه از محل آن گذشته، نمازش صحيح است، مثلاً اگر شك كند حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است. 5 _ شك امام و ماموم مسأله 1292: اگر امام جماعت، در شمارهٴ ركعتهاى نماز شك كند، مثلاً شك كند سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه ماموم يقين داشته باشد چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست. و همچنين اگر امام يقين داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و ماموم، در شمارهٴ ركعتهاى نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد. 6 _ شك در نماز مستحب مسأله 1293: اگر در شمارهٴ ركعتهاى نماز مستحب شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مىكند، بنا را بر

كمتر بگذارد، مثلاً اگر در نافلهٴ صبح شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است. و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمىكند، مثلاً شك كند دو ركعت خوانده يا يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است. مسأله 1294: كم شدن ركن، نافله را باطل مىكند، ولى زياد شدن ركن، آن را باطل نمىكند، پس اگر يكى از كارهاى نافله را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده، بايد آن را انجام دهد و دوباره آن ركن را بجا آورد، مثلاً اگر در بين ركوع، يادش بيايد سوره را نخوانده، بايد برگردد و سوره را بخواند و دوبار به ركوع رود. مسأله 1295: اگر در يكى از كارهاى نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1296: اگر در نماز مستحب دو ركعتى، به سه ركعت يا بيشتر گمان داشته باشد، اعتنا نكند و نمازش صحيح است و اگر به دو ركعت يا كمتر گمان كند، بنا بر احتياط مستحب به همان گمان عمل كند، مثلاً اگر به يك ركعت گمان دارد، بنا بر احتياط مستحب، يك ركعت ديگر نيز بخواند. مسأله 1297: اگر در نماز نافله، كارى كند كه سجدهٴ سهو واجب مىشود، يا يك سجده و يا تشهّد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجدهٴ سهو يا قضاى سجده و تشهّد را بجا آورد. مسأله 1298: اگر شك كند نماز مستحب را خوانده يا

نه، چنانچه آن نماز مانند نماز جعفر طيّار(ع)، وقت معين نداشته باشد بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين اگر مثل نافلهٴ يوميّه، وقت معيّن داشته باشد و پيش از گذشتن وقت، شك كند، ولى اگر بعد از گذشتن وقت، شك كند به شك خود اعتنا نكند. شكهاى صحيح مسأله 1299: در نه صورت، اگر در شمارهٴ ركعتهاى نماز چهار ركعتى شك كند، بايد فكر نمايد، پس اگر به يك طرف شك، يقين يا گمان پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند وگرنه، به دستورى كه گفته مىشود عمل نمايد: مسأله 1300: اول: بعد از سر برداشتن از سجدهٴ دوم، شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند، نماز را تمام كند و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده و يا دو ركعت نشسته، به دستورى كه بيان مىشود بجا آورد. مسأله 1301: دوم: شك بين دو و چهار، بعد از سر برداشتن از سجدهٴ دوم بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده، نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند. مسأله 1302: سوم: شك بين دو و سه و چهار، بعد از سربرداشتن از سجدهٴ دوم، بايد بنا بر چهار بگذارد و بعد از نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد. مسأله 1303: چهار: شك بين چهارم و پنج بعد از سر برداشتن از سجدهٴ دوم، بايد بنا بر چهار بگذارد، نماز را تمام كند و بعداز نماز، دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1304: اگر

بعد از گفتن ذكر و پيش از سر برداشتن از سجدهٴ دوم، يكى از اين چهار شك، براى او پيش آيد، بنا بر احتياط مستحب بايد به دستور همان شك، عمل كند و نماز را نيز دوباره بخواند، البتّه اگر تنها نماز را دوباره بخواند، كافى است. مسأله 1305: پنجم: شك بين سه و چهار، در هرجاى نماز باشد، بايد بنا بر چهار بگذارد، نماز را تمام كند و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته، بجا آورد. مسأله 1306: ششم: شك بين چهار و پنج، در حال ايستاده، بايد بنشيند، تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد، يك ركعت نماز احتياط ايستاده و يا دو ركعت نشسته بجا آورد و بنا بر احتياط واجب، بايد دو سجدهٴ سهو نيز براى قيام بيجا بنمايد. مسأله 1307: هفتم: شك بين سه و پنج، در حال ايستاده، بايد بنشيند، تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد. و بنا بر احتياط واجب دو سجدهٴ سهو نيز، براى قيام بيجا بنمايد. مسأله 1308: هشتم: شك بين سه و چهار و پنج، در حال ايستاده بايد بنشيند، تشهّد بخواند، بعد از سلام نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده، سپس دو ركعت نشسته بجا آورد و بنا بر احتياط واجب، دو سجدهٴ سهو نيز، براى قيام بيجا بنمايد. مسأله 1309: نهم: شك بين پنج و شش، در حال ايستاده، بايد بنشيند، تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد، دو سجدهٴ سهو بجا آورد و بنا بر احتياط واجب، بايد دو سجدهٴ سهو ديگرى براى ايستادن بيجا بنمايد. چند مسأله مسأله 1310: اگر

يكى از شكهاى صحيح براى انسان پيش آيد، بنا بر احتياط نبايد نماز را بشكند، امّا اگر نماز را شكست و مشغول نماز دوم شد، نماز دومش صحيح است. مسأله 1311: اگر يكى از شكهايى كه نماز احتياط براى آن واجب است، در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط، دوباره نماز را از سر بگيرد اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مىكند، نماز را از سر گرفته باشد نماز دوّمش بنا بر احتياط مستحب باطل است و اگر بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مىكند، مشغول نماز شده، نماز دوّمش صحيح است. مسأله 1312: اگر يكى از شكهاى صحيح، براى انسان پيش آيد، چنانكه گفته شد، بايد فورا فكر كند، ولى اگر بداند با كمى تاخير چيزى را فراموش نمىكند، مىتواند بعداً فكر نمايد، مثلاً اگر در سجده شك كند، مىتواند تا بعد از سجده، فكر كردن را تاخير بيندازد. مسأله 1313: اگر اول به يك طرف،گمان بيشترى داشته باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوى شود، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اول، دو طرف در نظر او مساوى باشد و به طرفى كه وظيفهٴ اوست بنا بگذارد، بعد به طرف ديگر گمان كند، بايد اين طرف را بگيرد و نماز را تمام كند. مسأله 1314: كسى كه نمىداند به يك طرف گمان بيشترى دارد يا هردوطرف در نظر او مساويست، بايد به دستور شك عمل كند. مسأله 1315: اگر بعد از نماز بداند در بين نماز شك داشته كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و

بنا را بر سه گذاشته، ولى نداند به خواندن سه ركعت گمان داشته، يا هردو طرف در نظر او مساوى بوده، بنا بر احتياط، نماز احتياط بخواند. مسأله 1316: اگر موقعى كه تشهّد مىخواند، يا بعد از ايستادن، شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه و در همان موقع، يكى از شكهايى كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است، براى او پيش آيد، مثلاً شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنانچه به دستور آن شك عمل كند، نمازش صحيح است. مسأله 1317: اگر پيش از آنكه مشغول تشهّد شود، يا پيش از ايستادن، شك كند دو سجده را بجا آورده يا نه و درهمان موقع، يكى از شكهايى كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است، برايش پيش آيد، نماز باطل است. مسأله 1318: اگر موقعى كه ايستاده، بين سه و چهار، يا بين سه و چهار و پنج، شك كند و يادش بيايد دو سجده از ركعت پيش را، بجا نياورده، نمازش باطل است. مسأله 1319: اگر شك او از بين برود و شك ديگرى پيش آيد، مثلاً اول شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد. مسأله 1320: اگر بعد از نماز، شك كند در نماز، مثلاً بين دو و چهار شك كرده، يا بين سه و چهار، واجب است به دستور هردو عمل كند و بنا بر احتياط مستحب، نماز را نيز دوباره بخواند. مسأله 1321: اگر بعد از نماز بفهمد در نماز شكى براى او پيش آمده،

ولى نداند از شكهاى باطل بوده و يا از شكهاى صحيح و اگر از شكهاى صحيح بوده كدام يك از آنهاست؟ نماز را دوباره بخواند. مسأله 1322: كسى كه نشسته نماز مىخواند، اگر شكى كند كه بايد براى آن، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته بجا آورد. و اگر شكى كند كه بايد براى آن، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد. مسأله 1323: كسى كه ايستاده نماز مىخواند، اگر هنگام خواندن نماز احتياط، از ايستادن عاجز شود، بايد مانند كسى كه نماز را نشسته مىخواند همان گونه كه در مسألهٴ پيش، گفته شد، نماز احتياط را بجا آورد. مسأله 1324: كسى كه نشسته نماز مىخواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط، بتواند بايستد، بايد به وظيفهٴ كسى كه نماز را ايستاده مىخواند، عمل كند.

نماز احتياط

مسأله 1325: كسى كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فورا نيّت نماز احتياط كند، تكبير بگويد، حمد را بخواند، به ركوع رود و دو سجده نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب بوده، بعد از دو سجده، تشهّد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب بوده، بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مانند ركعت اوّل بجا آورد و بعد از تشهّد، سلام دهد. مسأله 1326: نماز احتياط، سوره و قنوت ندارد، بايد آن را آهسته بخواند، نيّت آن را بر زبان نياورد و بنا بر احتياط (بسم الله) آن را نيز آهسته بگويد. مسأله 1327: اگر پيش از خواندن نماز احتياط

بفهمد نمازى كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد. مسأله 1328: اگر پيش از خواندن نماز احتياط، بفهمد ركعتهاى نمازش كم بوده، چنانچه كارى كه نماز را باطل مىكند انجام نداده، بايد آنچه از نماز نخوانده، بخواند و براى سلام بيجا، دو سجدهٴ سهو بجا آورد و اگر كارى كه نماز را باطل مىكند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند. مسأله 1329: اگر بعد از نماز احتياط، بفهمد كسرى نماز، به مقدار نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است. مسأله 1330: اگر بعد از خواندن نماز احتياط، بفهمد كسرى نماز، كمتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد، نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز را دوباره بخواند. مسأله 1331: اگر بعد از خواندن نماز احتياط، بفهمد كسرى نماز، بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط، كارى كه نماز را باطل مىكند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كارى كه نماز را باطل كند انجام نداده، نماز را تكميل مىكند، گرچه بنا بر احتياط مستحب كارى كند كه نماز را باطل مىنمايد مثلاً پشت به قبله كند و نماز را دوباره بخواند. مسأله 1332: اگر بين

دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند. مسأله 1333: اگر بين سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده مىخواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را تمام نمايد و كفايت مىكند. مسأله 1334: اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مىخواند، پيش از ركوع ركعت دوم، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتى تمام نمايد و كفايت مىكند. مسأله 1335: اگردر بين نماز احتياط بفهمد، كسرى نماز بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را طبق كسرى نماز تمام كند، بايد آن را رها نمايد و بنا بر احتياط كارى كند كه نماز را باطل مىنمايد مثلاً پشت به قبله كند و نماز را دوباره بخواند، بنا بر اين در شك بين دو و سه و چهار، اگر موقعى كه دو ركعت نماز احتياط مىخواند، در ركعت آخر بعد از ركوع بفهمد كه نمازش سه ركعت بوده، بايد نماز احتياط را رها كند و نماز را دوباره بجا آورد. مسأله 1336: اگر شك كند، نماز احتياطى كه بر او واجب بوده، بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته، به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد، در صورتى كه مشغول كار ديگرى نشده و از جاى نماز، بر

نخاسته و كارى مانند رو گرداندن از قبله كه نماز را باطل مىكند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند. و اگر كارى كه نماز را باطل مىكند بجا آورده، يا بين نماز و شك او زياد فاصله شده بايد، اعتنا نكند. مسأله 1337: اگر در نماز احتياط، ركنى زياد كند، يا مثلاً به جاى يك ركعت، دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مىشود و بايد دوباره اصل نماز را بجا آورد. مسأله 1338: هنگامى كه انسان مشغول نماز احتياط است، اگر در يكى از كارهاى آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد و اگر محلّش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً اگر شك كند حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1339: اگر در شمارهٴ ركعتهاى نماز احتياط شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مىكند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمىكند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، مثلاً موقعى كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند يك ركعت خوانده يا دو ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند يك ركعت خوانده يا دو ركعت، بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند يك ركعت خوانده يا دو ركعت، بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است. و بنا بر احتياط مستحب اصل نماز را اعاده

نمايد. مسأله 1340: اگر در نماز احتياط، چيزى كه ركن نيست، سهوا كم يا زياد شود، بنا بر احتياط مستحب دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1341: اگر بعد از سلام نماز احتياط، شك كند يكى ازاجزا يا شرايط آن را بجا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1342: اگر در نماز احتياط، تشهّد يا يك سجده را فراموش كند، بنا بر احتياط واجب بعد از سلام نماز، آن را قضا نمايد. مسأله 1343: اگر به همراه نماز احتياط، قضاى يك سجده، يا قضاى يك تشهّد و يا دو سجدهٴ سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را بجا آورد. مسأله 1344: حكم گمان در عدد ركعات نماز مانند حكم يقين است، مگر گمان به چيزى كه سبب بطلان نماز باشد كه در اين صورت، حكم يقين را ندارد و امّا گمان در افعال نماز، اگرچه بعيد نيست كه مانند يقين باشد، ولى بنا بر احتياط مستحب بعد از اعتنا كردن به گمان، عمل را تمام كند و اصل نماز را اعاده نمايد. مسأله 1345: حكم شك، سهو و گمان، در نمازهاى واجب يوميه وديگر نمازهاى واجب فرق ندارد، مثلاً اگر در نماز آيات شك كند، يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتى است، نمازش باطل است.

سجده سهو

مسأله 1346: براى پنج چيز بايد بعد از سلام نماز، دو سجدهٴ سهو، به دستورى كه گفته خواهد شد بجا آورد، اول: در بين نماز، سهوا حرف زند. دوم: جايى كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلاً در ركعت اول، سهوا سلام بدهد. سوم: يك سجده

را فراموش كند. چهارم: تشهّد را فراموش نمايد. پنجم: در نماز چهار ركعتى، بعد از سجدهٴ دوم شك كند چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت. مسأله 1347: اگر در جايى كه بايد بايستد، مثلاً موقع خواندن حمد و سوره، اشتباها بنشيند، يا در جايى كه بايد بنشيند، مثلاً موقع خواندن تشهّد، اشتباها بايستد، بنا بر احتياط واجب، بايد دو سجدهٴ سهو بجا آورد، بلكه براى هرچيزى كه در نماز، اشتباها كم يا زياد شود، بنا بر احتياط واجب، بايد دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1348: اگر انسان اشتباها يا به خيال اينكه نمازش تمام شده، حرف بزند، بايد دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1349: براى حرفى كه از سرفه و آه كشيدن پيدا مىشود، سجدهٴ سهو واجب نيست، ولى اگر مثلاً سهوا (آخ) يا (آه) بگويد، بايد سجدهٴ سهو نمايد. مسأله 1350: اگر چيزى كه غلط خوانده، دوبار به طور صحيح بخواند، براى آن غلط سجدهٴ سهو واجب نيست. مسأله 1351: اگر در نماز سهوا مدتى حرف زند كه تمام آن يك مرتبه حساب شود، دو سجدهٴ سهو كافى است. مسأله 1352: اگر سهوا تسبيحات اربعه را، بيشتر از سه مرتبه بگويد، لازم نيست بعد از نماز دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1353: اگر در جايى كه نبايد سلام نماز را بگويد، سهوا بگويد: (السّلام علينا و على عبادالله الصّالحين) يا بگويد (السّلام عليكم و رحمةالله و بركاته) بايد دو سجدهٴ سهو بنمايد، ولى اگر اشتباها مقدارى از اين دو سلام را بگويد، يا بگويد (السّلام عليك ايّها النّبىّ و رحمةالله و بركاته) بنا بر احتياط بايد دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله

1354: اگر در جايى كه نبايد سلام دهد، اشتباها هر سه سلام را بگويد، دو سجدهٴ سهو كافيست. مسأله 1355: اگر يك سجده يا تشهّد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و بجا آورد و بعد از نماز، بنا بر احتياط براى ايستادن بيجا دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1356: اگر در ركوع يا بعد از آن، يادش بيايد كه يك سجده يا تشهّد از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز، سجده يا تشهّد را قضا نمايد و بعد از آن، دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1357: اگر سجدهٴ سهو را بعد از سلام نماز، عمدا بجا نياورد، گناه كرده و واجب است هرچه زودتر، آن را انجام دهد و چنانچه سهوا بجا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فورا انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند. مسأله 1358: اگر شك دارد دو سجدهٴ سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست بجا آورد. مسأله 1359: كسى كه شك دارد دو سجدهٴ سهو بر او واجب شده يا بيشتر، اگر دو سجدهٴ سهو بنمايد كافى است. مسأله 1360: اگر بداند يكى از دو سجدهٴ سهو را بجا نياورده، بايد دو سجدهٴ سهو بجا آورد و اگر بداند سهوا سه سجده كرده، لازم است دوباره دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1361: اگر شك كند يك سجده كرده يا دو سجدهٴ سهو، يا شك كند كه دو سجدهٴ سهو كرده يا سه سجده، چنانچه وارد تشهّد نشده، بنا را بر كمتر بگذارد. كيفيّت سجدهٴ سهو مسأله 1362: كيفيت سجدهٴ سهو: بعد از سلام

نماز، نيّت سجدهٴ سهو كند، پيشانى را بر چيزى كه سجده بر آن صحيح است، بگذارد و بگويد: (بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ صَلَّىاللهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ) يا بگويد: (بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ) ولى بهتر است بگويد: (بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ السَّلاٰمُ عَلَيْكَ أَيُّهَاالنَّبِيُّ وَ رَحْمَةُاللهِ وَ بَرَكٰاتُه). سپس بنشيند و دوباره به سجده رود و يكى از ذكرهايى كه گفته شد بگويد و بنشيند، تشهّد بخواند و سلام دهد. قضاى سجده و تشهّد فراموش شده مسأله 1363: سجده و تشهّدى كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز، قضاى آن را بجا مىآورد، بايد تمام شرايط نماز، مانند: پاك بودن بدن، لباس، رو به قبله بودن و شرطهاى ديگر را داشته باشد. مسأله 1364: اگر سجده را چند دفعه فراموش كند، مثلاً يك سجده از ركعت اوّل و يك سجده از ركعت دوّم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز قضاى هر دو را با سجده هاى سهوى كه براى آنها لازم است، بجا آورد و لازم نيست معيّن كند قضاى كدام يك آنهاست. و اگر يك سجده از ركعت اوّل ويك سجده از ركعت آخر، فراموش كند و يا دو تشهّد فراموش نمايد، بنا بر اقوى بايد اوّل سجده آخر را كه فراموش شده و بعد از آن تشهّد و سلام را بجا آورد و بعد، سجدهٴ اول را قضا نمايد و همچنين، بايد تشهّد آخر را كه فراموش شده و سلام را بجا آورد و بعد تشهّد اول را قضا نمايد، اين در صورتى است كه كارى كه عمدى و سهوى آن، نماز را باطل

مىكند، انجام نداده باشد و اگر انجام داده باشد، بايد اصل نماز را دوبار بخواند. مسأله 1365: اگر يك سجده و تشهّد را فراموش كند، بنا بر احتياط واجب هركدام را اول فراموش كرده، اول قضا نمايد. و اگر نداند كدام اول فراموش شده، بايد احتياطا يك سجده و تشهّد و بعد يك سجدهٴ ديگر بجا آورد، يا يك تشهّد و يك سجده و بعد يك تشهّد ديگر بجا آورد، تا يقين كند سجده و تشهّد را، به ترتيبى كه فراموش كرده قضا نموده است. مسأله 1366: اگر به خيال اينكه اول، سجده را فراموش كرده، اول قضاى آن را بجا آورد و بعد از خواندن تشهّد، يادش بيايد كه اوّل تشهّد را فراموش كرده، بنا بر احتياط واجب دوباره سجده را قضا نمايد. و همچنين اگر به خيال اينكه اوّل تشهّد را فراموش كرده، آن را اول بجا آورد و بعد از سجده، يادش بيايد كه اول سجده را فراموش كرده، بنا بر احتياط واجب، بايد دوباره تشهّد بخواند. مسأله 1367: اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهّد، كارى كند كه اگر عمدا يا سهوا در نماز اتّفاق بيفتد، نماز باطل مىشود، مثلاً پشت به قبله نمايد، بنا بر احتياط بعد از قضاى سجده و تشهّد، دوباره نماز را بخواند. اين در صورتى است كه سجده يا تشهد فراموش شده از ركعت آخر نباشد، اما اگر از ركعت آخر باشد بنا بر اقوى، بايد اصل نماز را دوباره بخواند. مسأله 1368: اگر بعد از سلام نماز، يادش بيايد يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده است، چنانچه كارى كه عمدى و

سهوى آن، نماز را باطل مىكند انجام نداده، مانند روگرداندن از قبله، بنا بر احتياط بايد به قصد آنچه تكليف اوست، سجدهٴ فراموش شده، بعد از آن تشهّد و سلام و دو سجدهٴ سهو بجا آورد. و نيز اگر يادش بيايد كه تشهّد بخواند و بعد از آن سلام دهد و دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1369: اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهّدى كه از ركعت قبل فراموش شده، كارى كند كه براى آن سجدهٴ سهو واجب مىشود، مثلاً سهوا حرف بزند، بايد سجده يا تشهّد را قضا كند و غير از سجدهٴ سهوى كه براى قضاى سجده يا تشهّد لازم بوده، سجدهٴ ديگرى لازم نيست. مسأله 1370: اگر نداند سجده را فراموش كرده يا تشهّد را، بايد هردو را قضا نمايد و هركدام را اول بجا آورد، اشكال ندارد. مسأله 1371: اگر شك دارد سجده يا تشهّد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد. مسأله 1372: اگر بداند سجده يا تشهّد را فراموش كرده و شك كند پيش از ركوع ركعت بعد، بجا آورده يا نه، بنا بر احتياط واجب آن را قضا نمايد. مسأله 1373: كسى كه بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد، اگر براى كار ديگرى نيز سجدهٴ سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز، سجده يا تشهد را قضا نمايد، بعد سجدهٴ سهو را بجا آورد. مسأله 1374: اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاى سجده يا تشهّد فراموش شده را بجا آورد يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته، بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد و اگر وقت نماز گذشته، قضاى

آن لازم نيست. كم و زياد كردن اجزا و شرايط نماز مسأله 1375: هرگاه چيزى از واجبات نماز را، عمدا كم يا زياد كند، اگرچه يك حرف باشد، نماز باطل است. مسأله 1376: اگر به جهت ندانستن مسأله، چيزى از واجبات نماز را، كم يا زياد كند، بنا بر احتياط نماز باطل است. ولى چنانچه بر اثر ندانستن مسأله حمد و سورهٴ نماز صبح، مغرب و عشا را آهسته بخواند، يا حمد و سورهٴ نماز ظهر و عصر را بلند بخواند و يا در مسافرت، نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتى بخواند، نمازش صحيح است. مسأله 1377: اگر در بين نماز بفهمد، وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را بهم بزند و دوباره با وضو يا غسل نماز بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بجا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد. مسأله 1378: اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد، دو سجده را بجا آورد، برخيزد، حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند، نماز را تمام كند و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب، بايد براى ايستادن بيجا دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1379: اگر پيش از گفتن (السَّلاٰمُ عَلَيْنٰا) و (السَّلاٰمُ عَلَيْكُمْ) يادش بيايد دو سجدهٴ ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را بجا آورد، دو باره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد. مسأله 1380:

اگر پيش از سلام نماز، يادش بيايد يك ركعت يا بيشتر، از آخر نماز نخوانده، بايد مقدارى كه فراموش شده، بجا آورد. مسأله 1381: اگر بعد از سلام نماز، يادش بيايد يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، چنانچه كارى انجام داده كه اگر در نماز، عمدا يا سهوا اتّفاق بيفتد نماز را باطل مىكند، مثلاً پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و اگر كارى كه عمدى و سهوى آن، نماز را باطل مىكند انجام نداده، بايد فورا مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد. مسأله 1382: هرگاه بعد از سلام نماز، عملى انجام دهد كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتّفاق بيفتد نماز را باطل مىكند، مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجدهٴ آخر را بجا نياورده، نماز باطل است، و اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مىكند يادش بيايد، بايد دو سجده اى را كه فراموش كرده، بجا آورد، دوباره تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد و دو سجدهٴ سهو، براى سلامى كه اوّل گفته است بنمايد. مسأله 1383: اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله، يا به طرف راست و يا به طرف چپ قبله بجا آورده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

نماز مسافر

مسأله 1384: مسافر بايد نماز ظهر، عصر و عشا را با هشت شرط، شكسته بجا آورد، يعنى دو ركعت بخواند: 1 _ سفر هشت فرسخ يا بيشتر باشد. 2 _ از اول قصد مسافت هشت فرسخ داشته باشد. 3 _ از قصد خود بر نگردد. 4 _ از وطن خود

نگذرد و قصد اقامت ده روز نكند. 5 _ براى حرام سفر نكند. 6 _ از كسانى نباشد كه جاى معيّنى ندارند، مانند بعضى صحرا نشينان. 7 _ شغل او سفر نباشد. 8 _ به حدّ ترخّص برسد. و تفصيل آن در مسائل زير بيان مىشود. شرط اول مسأله 1385: بايد سفر، كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد و فرسخ شرعى تقريبا، پنج كيلومتر و نيم است. مسأله 1386: كسى كه رفت و برگشت او هشت فرسخ است، اگر در يك شبانه روز برود و برگردد، مثلاً روز برود و همان روز يا شب آن برگردد، چنانچه رفتن او، كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند ولى اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد نماز را تمام بخواند. مسأله 1387: اگر مجموع رفت و برگشت هشت فرسخ باشد، در صورتى كه سفرش ده روز طول نكشد، مثلاً امروز برود و فردا و يا بعد از چند روز برگردد، نماز را شكسته بخواند و روزه نگيرد، بلكه قضاى روزه را بجا آورد. مسأله 1388: اگر سفر از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند سفر او هشت فرسخ است يا نه، واجب است تحقيق نمايد، چنانچه دو عادل بگويند، يا بين مردم معروف باشد به طورى كه سبب اطمينان شود كه سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند. مسأله 1389: اگر يك ثقه كه مورد اطمينان است خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند، روزه نگيرد و

قضاى روزه را بجا آورد. مسأله 1390: كسى كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتى بجا آورد و اگر وقت گذشته، قضا نمايد. مسأله 1391: كسى كه يقين دارد از جاى خود، تا جايى كه قصد رفتن به آنجا را دارد، هشت فرسخ نيست، يا شك دارد هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد سفر او هشت فرسخ بوده، اگرچه كمى از راه باقى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده، دوباره نماز را شكسته بجا آورد. مسأله 1392: اگر بين دو محلّى كه فاصلهٴ آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگرچه روى هم هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1393: اگر محلى دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهى كه هشت فرسخ است يا بيشتر، به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهى كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند. مسأله 1394: اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداى هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاى آخر شهر حساب نمايد. شرط دوم مسأله 1395: بايد از اول مسافرت، قصد هشت فرسخ داشته باشد، پس اگر به جايى كه كمتر از هشت فرسخ است، مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند، جايى برود كه با مقدارى كه آمده هشت فرسخ

مىشود، به جهتى كه از اول قصد هشت فرسخ نداشته، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و در اثناى ده روز به وطنش يا جايى كه مىخواهد ده روز بماند برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1396: كسى كه نمىداند سفرش چند فرسخ مىشود، مثلاً براى پيدا كردن گمشده اى مسافرت كند و نداند چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند. ولى در برگشتن، چنانچه تا وطنش، يا جايى كه مىخواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. و همچنين اگر در بين رفتن قصد كند چهار فرسخ، برود و همان روز، يا شب آن، ياقبل از ده روز برگردد، چنانچه رفتن و برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1397: مسافر، در صورتى بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسى كه از شهر بيرون مىرود و مثلاً قصد دارد اگر رفيق پيدا كند هشت فرسخ برود، چنانچه اطمينان دارد رفيق پيدا مىكند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد، بايد تمام بخواند. مسأله 1398: كسى كه قصد هشت فرسخ دارد، اگرچه در هر روز مقدار كمى راه برود، وقتى به جايى برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر هر روز به قدرى كم راه برود كه نگويند مسافر است، بايد نماز را تمام بخواند و بنا بر احتياط مستحب هم شكسته و هم تمام

بخواند. مسأله 1399: كسى كه در سفر، به اختيار ديگرى است، مانند نوكرى كه با آقاى خود مسافرت مىكند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند، بايد از او بپرسد، اگر سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته بجا آورد. مسأله 1400: كسى كه در سفر، به اختيار ديگرى است، اگر بداند يا گمان داشته باشد پيش از رسيدن به مسافت شرعى از او جدا مىشود، بايد نماز را تمام بخواند، مگر مجموع رفت و برگشتن هشت فرسخ شود، كه نماز شكسته خواهد بود. مسأله 1401: كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، اگر شك دارد پيش از رسيدن به مسافت شرعى از او جدا مىشود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر از اين جهت شك كند كه شايد مانعى براى سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند. شرط سوم مسأله 1402: در بين راه از قصد خود بر نگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ، از قصد خود برگردد و يا مردّد شود، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1403: اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد و يا در برگشتن و ماندن مردّد باشد، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1404: اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد همان روز يا شب آن برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند، بلكه اگر قبل از ده

روز نيز برگردد، بايد شكسته بخواند. مسأله 1405: اگر براى رفتن به جايى حركت كند و بعد از پيمودن مقدارى، بخواهد جاىديگر برود، چنانچه از محلّى كه الان حركت مىكند تا جايى كه مىخواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1406: اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ، مردّد شود بقيهٴ راه را برود يا نه، چنانچه در هنگام ترديد راه نرود و سپس تصميم بگيرد كه برود، بايد تا آخرمسافرت، نماز را شكسته بخواند. مسأله 1407: اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ، مردّد شود بقيهٴ راه را برود يا نه، چنانچه در هنگام ترديد مقدارى راه برود و بعد تصميم بگيرد هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز، يا شب آن، يا قبل از ده روز برگردد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1408: اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ، مردّد شود بقيهٴ راه را برود يا نه، چنانچه در هنگام ترديد مقدارى راه برود سپس تصميم بگيرد بقيهٴ راه را برود، اگر باقيماندهٴ سفر كمتر از هشت فرسخ باشد و نخواهد همان روز يا شب آن، يا بعد از چند روز ديگر برگردد بايد نماز را تمام بخواند. ولى اگر راهى كه پيش ازمردّد شدن و بعد از آن مىرود، روى هم هشت فرسخ باشد، بنا بر احتياط بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، گرچه بعيد نيست نماز شكسته كافى باشد. شرط چهارم مسأله 1409: پيش از رسيدن به هشت فرسخ، نخواهد از وطن خود بگذرد، يا ده روز و يا بيشتر در جايى بماند، پس كسى

كه مىخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خويش بگذرد، يا ده روز در محلّى بماند، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1410: كسى كه نمىداند پيش از رسيدن به هشت فرسخ، از وطنش مىگذرد يا نه، يا ده روز در جايى كه مىماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1411: كسى كه مىخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ، از وطنش بگذرد، يا ده روز در جايى بماند و نيز كسى كه در گذشتن از وطن يا اقامت ده روز مردّد است، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر باقيماندهٴ راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ بوده و بخواهد برود و همان روز يا شب آن و يا قبل از ده روز برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند. شرط پنجم مسأله 1412: براى كار حرام سفر نكند، امّا اگر براى كار حرامى مانند دزدى سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثلاً براى او ضرر زياد داشته باشد، يا زن بدون اجازهٴ شوهر و فرزند با نهى پدر و مادر سفرى بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولى اگر مانند سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند. مسأله 1413: سفرى كه موجب اذيّت پدر و مادر باشد و ترك سفر، ضررى براى فرزندان نداشته باشد، حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه بگيرد. مسأله 1414: كسى كه سفر او حرام نيست و براى كار حرام نيز سفر نمىكند اگر

چه در سفر، گناهى انجام دهد، مثلاً غيبت كند و يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1415: اگر مخصوصا براى ترك كار واجبى، مسافرت نمايد نمازش تمام است، بنا بر اين بدهكار اگر بتواند بدهى خود را بدهد و طلبكار نيز مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهى خود را بدهد و مخصوصا براى ترك واجب مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1416: اگر سفر او سفر حرام نباشد، ولى حيوان سوارى يا مركب ديگرى كه بر آن سوار است غصبى باشد، يا در زمين غصبى مسافرت كند، نماز را شكسته بخواند و بنا بر احتياط مستحب هم شكسته و هم تمام بخواند. مسأله 1417: كسى كه با ظلم مسافرت مىكند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد، يا مثلاً براى نجات مظلومى با او سفر كند، نماز شكسته است. مسأله 1418: اگر براى تفريح و گردش مسافرت كند، حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1419: اگر براى لهو و خوش گذرانى به شكار رود، نمازش تمام است و چنانچه براى تهيهٴ روزى به شكار رود، نمازش شكسته است و همچنين است اگر براى كسب و زياد كردن مال برود. مسأله 1420: كسى كه براى گناه سفر كند، موقعى كه از سفر بر مىگردد اگر توبه كرده، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر توبه نكرده، بايد تمام بخواند، مگر عنوان حلالى بر برگشت او صدق كند. و بنا بر احتياط مستحب در صورت توبه نكردن، هم شكسته و هم تمام بخواند. مسأله 1421: كسى

كه سفر او سفر گناه است، اگر در بين راه از قصد گناه برگردد، چنانچه باقيماندهٴ راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ بوده و بخواهد برود و همان روز يا شب آن و يا قبل از ده روز ديگر برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1422: كسى كه براى گناه سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند بقيهٴ راه را براى گناه برود، بايد نماز را تمام بخواند، ولى نمازهايى را كه شكسته خوانده صحيح است. شرط ششم مسأله 1423: بايد از كسانى نباشد كه جاى معينى ندارند و خانه شان همراه خودشان است، مانند صحرانشينهايى كه در بيابانها گردش مىكنند و هرجا آب و خوراك براى خود و دامشان پيدا كنند، مىمانند و بعد از چندى به جاى ديگر مىروند، كه صحرانشينها در اين مسافرتها، بايد نماز را تمام بخوانند. مسأله 1424: اگر يكى از صحرانشينها براى پيدا كردن منزل و چراگاه حيوانات سفر كند و سفر او هشت فرسخ باشد، بايد نماز را تمام بخواند حتى اگر لوازم زندگى با او نباشد. مسأله 1425: اگر صحرانشين، براى زيارت، يا حج، يا تجارت و يا مانند آن مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند. شرط هفتم مسأله 1426: بايد شغل او مسافرت نباشد، بنا بر اين شتر دار، راننده، چوبدار، كشتيبان و مانند اينها، در غير سفر اول، بايد نماز را تمام بخوانند. ولى در سفر اول اگرچه طول بكشد، نمازشان شكسته است. مسأله 1427: كسى كه شغلش مسافرت است، اگر براى كار ديگرى، مثلاً براى زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر مثلاً راننده، اتومبيل

خود را براى زيارت، كرايه بدهد و در ضمن، خودش نيز زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1428: حمله دار، يعنى كسى كه براى رساندن حاجيها به مكهٴ مكرّمه مسافرت مىكند، چنانچه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد، بلكه فقط چند هفته اى در سال سفر مىكند بايد شكسته بخواند. مسأله 1429: كسى كه شغل او حمله دارى مىباشد و حاجيها را از راه دور به مكهٴ مكرّمه مىبرد، چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نمازش را تمام بخواند. مسأله 1430: كسى كه مقدارى از سال شغلش مسافرت است، مانند راننده اى كه فقط در تابستان يا زمستان، به كار رانندگى مىپردازد، بايد در سفر نماز را تمام بخواند. مسأله 1431: راننده ودوره گردى كه در دو سه فرسخى شهر، رفت و آمد مىكند، چنانچه اتفاقا سفر هشت فرسخى برود، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر مردم بگويد شغل او مسافرت است، در صورتى كه سفر هشت فرسخى برود، بنا بر اقوى بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1432: كسى كه شغلش مسافرت است، اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند، چه از اول، قصد ماندن ده روز داشته باشد، چه بدون قصد بماند، بايد در سفر اولى كه بعد از ده روز مىرود، نماز را شكسته بخواند. مسأله 1433: كسى كه شغلش مسافرت است، اگر در غير وطن خود، ده روز بماند، چنانچه از اول قصد ماندن ده روز داشته، در سفر اولى كه بعد از ده روز مىرود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از

اول قصد ماندن ده روز نداشته، بايد در سفر اول تمام بخواند. مسأله 1434: كسى كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند در وطن خود يا جاى ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1435: كسى كه در شهرها سياحت مىكند و براى خود وطنى اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1436: كسى كه شغلش مسافرت نيست، اگر در جايى كارى دارد، مثلاً جنسى دارد كه براى حمل آن، مسافرتهاى پى در پى مىكند، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1437: كسى كه از وطنش صرف نظر كرده و مىخواهد وطن ديگرى براى خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد و عنوان ديگرى كه موجب تمام خواندن نماز مىشود بر او تطبيق نشود، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند. شرط هشتم مسأله 1438: بايد به حد ترخّص برسد، يعنى از وطنش و همچنين بنا بر احتياط واجب، از جايى كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند، به اندازه اى دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداى اذان آن را نشنود، ولى بايد غبار يا چيز ديگرى نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان، جلوگيرى كند. و لازم نيست مقدارى دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه اگر ديوارها كاملاً معلوم نباشد، كافى است. مسأله 1439: كسى كه به سفر مىرود، اگر به جايى برسد كه صداى اذان را نشنود ولى ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند ولى صداى اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بايد تمام بخواند. مسأله 1440: مسافرى

كه به وطنش بر مىگردد، وقتى ديوار وطن را ببيند و يا صداى اذان را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند. و همچنين است مسافرى كه مىخواهد ده روز در جايى بماند. مسأله 1441: هرگاه شهر در بلندى باشد كه از دور ديده شود، يا به قدرى در گودى است كه اگر انسان كمى دور شود ديوار آن را نبيند، كسى كه از آن شهر مسافرت مىكند، وقتى به اندازه اى دور شد كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمىشد، بايد نماز خود را شكسته بخواند. و همچنين اگر كوتاهى يا بلندى خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد خانه هاى معمولى رعايت شود. مسأله 1442: اگر از جايى مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتى به جايى برسد كه اگر آن محل، ديوار داشت از آنجا ديده نمىشد، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1443: اگر به قدرى دور شود كه نداند، صدايى را كه مىشنود صداى اذان است يا صداى ديگر، نماز را شكسته بخواند، ولى اگر بفهمد اذان مىگويند و كلمه هاى آن را تشخيص ندهد، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1444: اگر به قدرى دور شود كه اذان خانه ها را نشنود، ولى اذان شهر را كه معمولا در جاى بلندى مىگويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1445: اگر به جايى برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاى بلند مىگويند نشنود، ولى اذانى را كه در جاى خيلى بلند مىگويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1446: اگر چشم يا گوش او، يا صداى اذان، غير معمولى باشد،

در جايى بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط، ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسّط صداى اذان معمولى را نشنود. مسأله 1447: اگر هنگام سفر شك كند به حد ترخّص، يعنى جايى كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند، رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، به شرطى كه نماز، در رفتن و برگشتن در يكجا نباشد، ولى در هردو صورت فحص و بررسى لازم است. مسأله 1448: مسافرى كه از وطن خود عبور مىكند، وقتى به جايى برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1449: مسافرى كه در بين مسافرت، به وطنش رسيده، تا وقتى در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن و يا قبل از ده روز برگردد، وقتى به جايى برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداى اذان را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند. احكام وطن و اقامت ده روز مسأله 1450: (وطن) جايى است كه انسان، براى اقامت و زندگى خود اختيار نموده است، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش بوده، يا خود آنجا را براى زندگى اختيار كرده باشد و در نظر مردم وطن او به شمار آيد. مسأله 1451: اگر قصد دارد در جايى كه وطن اصليش نيست، مدتى بماند و بعد به جاى ديگرى برود، آنجا وطن او حساب نمىشود، مگر بخواهد مدت زيادى بماند، مثلاً چند سال، بنا بر اين طلاب و دانشجويانى كه

براى تحصيل به شهر ديگرى مىروند، آنجا در حكم وطن آنها بوده و بايد نماز را تمام بخوانند و روزه بگيرند و همچنين سربازانى كه مقرّر است مدّت زيادى در يك منطقه بمانند. مسأله 1452: جايى كه انسان، قصد دارد مدّت زيادى بماند، مثلاً چهار، يا پنج سال و يا بيشتر، آنجا وطن عرفى او مىشود، پس اگر مسافرتى براى او پيش آيد و دوباره به همانجا برگردد، نماز او تمام است. مسأله 1453: كسى كه در دو جا زندگى مىكند، مثلاً شش ماه، در شهرى و شش ماه در شهر ديگرى مىماند، هردو جا وطن اوست. و همچنين اگر بيشتر از دو جا را براى زندگى خود اختيار كرده باشد، همهٴ آنها وطن او حساب مىشود و بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1454: كسى كه به قصد توطّن در جايى بماند، هروقت در مسافرت به آنجا برسد، بايد نماز را تمام بخواند، تا زمانى كه از آنجا صرف نظر نكرده باشد، امّا اگر صرف نظر كند، بايد نمازش را شكسته بخواند. مسأله 1455: اگر به جايى برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگرچه وطن ديگرى نيز براى خود اختيار نكرده باشد. مسأله 1456: مسافرى كه قصد دارد، ده روز پشت سرهم در جايى بماند، يا مىداند كه بدون اختيار ده روز در جايى مىماند، در آنجا، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1457: مسافرى كه مىخواهد ده روز در جايى بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد و اگر قصد كند از اذان صبح روز اول، تا

غروب روز دهم بماند، واجب نيست كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، بلكه تمام خواندن، كفايت مىكند. مسأله 1458: مسافرى كه مىخواهد ده روز در جايى بماند، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را، در يك شهر بماند، پس اگر بخواهد، مثلاً ده روز در نجف اشرف و كوفه، يا كربلاى معلّى و حرّ و يا در تهران و شميران بماند، بايد نماز را شكسته بخواند، البتّه در صورتى كه آن دو شهر، به هم متّصل نشده وگرنه حكم يك شهر را دارد، مانند اين زمان كه يك شهر مىباشد. مسأله 1459: مسافرى كه مىخواهد ده روز در جايى بماند، اگر از اول قصد كند در بين ده روز، به اطراف آنجا برود كه از مسافت شرعى كمتر است، اگر بيشتر از يك روز معطّل نشود، ضرر به اقامت وى ندارد و نمازش را تمام بخواند. مسأله 1460: مسافرى كه تصميم ندارد ده روز در جايى بماند، مثلاً قصد دارد اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبى پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1461: كسى كه تصميم دارد، ده روز در جايى بماند، اگرچه احتمال بدهد براى ماندن او مانعى پديد آيد، بايد نماز را تمام بخواند، البتّه در صورتى كه احتمال، عقلايى نبوده تا منافات با تصميم بر ماندن ده روز داشته باشد وگرنه بايد شكسته بخواند. مسأله 1462: اگر مسافر بداند مثلاً ده روز يا بيشتر، به آخر ماه مانده و قصد كند تا آخر ماه در جايى بماند، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر نداند تا آخر ماه

ده روز مانده و قصد كند تا آخر ماه بماند، بايد نماز را شكسته بخواند، اگرچه از وقتى قصد كرده، تا آخر ماه، ده روز يا بيشتر باشد. مسأله 1463: اگر مسافر قصد كند ده روز در جايى بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتى، از ماندن منصرف شود، يا مردّد شود در آنجا بماند يا به جاى ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند. و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، از ماندن منصرف شود و يا مردّد گردد، تا وقتى در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1464: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر، از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتى خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتى در آنجا هست، بايد نمازهاى خود را تمام بخواند. و اگر يك نماز چهار ركعتى نخوانده باشد، روزهٴ آن روز صحيح است، اما بايد نمازهاى خود را شكسته بخواند و روزهاى ديگر نمىتواند روزه بگيرد. مسأله 1465: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از منصرف شدن، يك نماز چهار ركعتى خوانده يا نه، بايد نمازهاى خود را شكسته بخواند. مسأله 1466: اگر مسافر به نيّت نماز شكسته، مشغول نماز شود و در بين نماز، تصميم بگيرد ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتى تمام نمايد. مسأله 1467: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتى از قصد خود بر گردد، چنانچه

داخل ركوع ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتى تمام نمايد و بقيهٴ نمازهاى خود را شكسته بخواند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، نماز را دوباره شكسته بخواند و تا زمانى كه در آنجا هست، نمازهايش را شكسته بجا آورد. مسأله 1468: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتى مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره، قصد ماندن ده روز كند. مسأله 1469: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، بايد روزهٴ واجب را بگيرد و مىتواند روزهٴ مستحب را بجا آورد و نماز جمعه و نافلهٴ ظهر، عصر و عشا را نيز بخواند. مسأله 1470: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاى اول خود ده روز بماند، از وقتى مىرود تا بر مىگردد و بعد از برگشتن، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر نخواهد بعد از برگشتن، ده روز بماند، در موقع رفتن به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است و در مدتى كه آنجا مىماند و در موقع برگشتن و بعد از برگشت، بنا بر اقوى بايد نماز را تمام بخواند، امّا اگر چهار فرسخ يا بيشتر باشد، بايد در رفتن به جايى كه قصد دارد و مدّتى كه آنجا مىماند و در موقع برگشتن و بعد از برگشت، نماز را شكسته بخواند. مسأله 1471: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند،

اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، بخواهد به جاى ديگرى كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در جايى كه قصد ماندن ده روز دارد، نمازهاى خود را تمام بخواند، ولى اگر جايى كه مىخواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد و نخواهد ده روز در آنجا بماند، بايد موقع رفتن و مدتى كه در آنجا مىماند، نمازهاى خود را شكسته بخواند. مسأله 1472: مسافرى كه قصد كرده، ده روز در جايى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردّد باشد به جاى اوّل برگردد يا نه، يا به كلّى از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد، ولى مردّد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتى مىرود تا بر مىگردد و بعد از برگشتن، نمازهاى خود را تمام بخواند. مسأله 1473: اگر به خيال اينكه دوستانش مىخواهند ده روز در جايى بمانند، قصد كند ده روز، در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، بفهمد آنها قصد نكرده اند، اگرچه خودش نيز از ماندن منصرف شود، تا مدتى كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1474: اگر مسافر بعد از رسيدن به مسافت شرعى، سى روز در جايى بماند و در تمام سى روز در رفتن و ماندن مردّد باشد، نماز او شكسته است و بعد از گذشتن سى روز اگرچه مقدار كمى در

آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1475: مسافرى كه مىخواهد نه روز يا كمتر در جايى بماند، اگر بعد از نه روز و يا كمتر كه در آنجا ماند، بخواهد دوبار نه روز ديگر يا كمتر بماند و همينطور تا سى روز، بايد نماز را شكسته بخواند، اما روز سى و يكم بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1476: مسافرى كه سى روز مردّد بود، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه تمام سى روز را در يكجا بماند، امّا اگر مدّتى در شهرى و مدّتى در شهر ديگرى بماند، بعد از سى روز نيز بايد نماز را شكسته بخواند. مسائل متفرقهٴ نماز مسافر مسأله 1477: مسافر مىتواند در مسجدالحرام، مسجد پيامبر(ص) و مسجد كوفه نماز را تمام بخواند. ولى اگر بخواهد در جايى كه در زمان ائمهٴ اطهار (عليهم السلام) جزو اين مساجد نبوده و بعد به اين مساجد اضافه شده نماز بخواند، بنا بر احتياط مستحب شكسته بخواند. و نيز مسافر مىتواند در حرم حضرت سيدالشهداء(ع) نماز را تمام بخواند، ولى بنا بر احتياط مستحب اگر دورتر از اطراف قبر مطهّر به مقدار بيست و پنج ذراع نماز بخواند، شكسته بجا آورد. مسأله 1478: كسى كه مىداند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر عمدا تمام بخواند، نمازش باطل است و اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند، در وقت دوباره بجا آورد. و چنانچه بعد از گذشتن وقت بياد آورد بنا بر احتياط بايد قضا نمايد. مسأله 1479: كسى كه مىداند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر از روى غفلت،

تمام بخواند، نمازش باطل است. مسأله 1480: مسافرى كه نمىداند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است. مسأله 1481: مسافرى كه مىداند بايد نماز را شكسته بخواند، امّا بعضى از خصوصيات نماز مسافر را نمىداند، مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخى بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند، نمازش باطل است. مسأله 1482: مسافرى كه مىداند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتى بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده، نمازى را كه تمام خوانده، بنا بر احتياط بايد دوباره شكسته بخواند و اگروقت گذشته قضا نمايد. مسأله 1483: اگر فراموش كند مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته بجا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاى آن نماز بر او واجب نيست. مسأله 1484: كسى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته بجا آورد در هر صورت نمازش باطل است. مسأله 1485: اگر مشغول نماز چهار ركعتى شود و در بين نماز، يادش بيايد مسافر است، يا متوجّه شود سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوّم نرفته، بايد نماز را دو ركعتى تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، نمازش باطل است و در صورتى كه به مقدار خواندن يك ركعت نيز وقت داشته باشد، بايد نماز را شكسته و به قصد ادا بخواند. مسأله 1486: اگر مسافر بعضى از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلاً نداند اگر چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن بر گردد، بايد شكسته بخواند، چنانچه به نيّت

نماز چهار ركعتى مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوّم، مسأله را بفهمد، بايد نماز را دو ركعتى تمام كند و اگر در ركوع متوجّه شود، نمازش باطل است و چنانچه به مقدار يك ركعت از وقت نيز مانده باشد نماز را شكسته، به قصد ادا بخواند. مسأله 1487: مسافرى كه بايد نماز را تمام بخواند اگر بر اثر ندانستن مسأله، به نيت نماز دو ركعتى مشغول نماز شود و در بين نماز، مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتى تمام كند. مسأله 1488: مسافرى كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطن خود برسد، يا به جايى برسد كه مىخواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند. و كسى كه مسافر نيست، اگر در اول وقت، نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1489: اگر مسافرى كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر، يا عصر و يا عشاى او قضا شود، بايد آن را دو ركعتى قضا نمايد، اگرچه در غير سفر قضاى آن را بجا آورد. و اگر از كسى كه مسافر نيست يكى از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتى قضا نمايد، اگرچه در سفر قضاى آن را بجا آورد. مسأله 1490: مستحب است مسافر بعد از هر نماز، سى مرتبه بگويد: (سُبْحٰانَ الله وَالْحَمْدُ للهِ وِلاٰ إلٰهَ إلاّاللهُ وَاللهُ أكْبَر) و در تعقيب نماز ظهر، عصر و عشا بيشتر سفارش شده است و بهتر است در تعقيب اين سه نماز، آن را شصت مرتبه بگويد.

احكام نماز قضا

مسأله 1491: كسى كه نماز واجب خود

را، در وقت آن نخوانده، بايد قضاى آن را بجا آورد، اگرچه در تمام وقت نماز خواب مانده، يا به جهت مستى و يا بيهوشى نماز نخوانده باشد، ولى نمازهاى يوميه اى كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده، قضا ندارد. مسأله 1492: اگر بعد از وقت نماز بفهمد، نمازى كه خوانده باطل بوده، بايد قضاى آن را بخواند. مسأله 1493: كسى كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهى نكند، ولى واجب نيست فورا آن را بجا آورد. مسأله 1494: كسى كه نماز قضا دارد مىتواند نماز مستحب بخواند. مسأله 1495: اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايى داشته باشد، يا نمازهايى را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطا قضاى آن را بجا آورد. مسأله 1496: قضاى نمازهاى يوميّه كه در اداى آنها ترتيب شرط است، مانند ظهر و عصر از يك روز و مغرب و عشا از يك شب، بايد به ترتيب خوانده شود و در غير آن بنا بر احتياط مستحب ترتيب را مراعات نمايد. مسأله 1497: اگر بخواهد قضاى چند نماز غير يوميه، مانند نماز آيات را بخواند، يا مثلاً بخواهد قضاى نماز يوميه و نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب بجا آورد. مسأله 1498: اگر ترتيب نمازهايى را كه نخوانده فراموش كند، بنا بر احتياط مستحب طورى آن را بخواند كه يقين كند به ترتيب قضا شده بجا آورده است، مثلاً اگر قضاى يك نماز ظهر و يك نماز مغرب، بر او واجب است و نمىداند كدام اول قضا شده، بنا بر احتياط اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك

نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند، يا اوّل يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر را بخواند، تا يقين كند، هركدام كه اول قضا شده اول خوانده است، ولى اگر نمازهايى كه ترتيب آنها را فراموش كرده، به قدرى زياد باشد كه اگر بخواهد به ترتيب بخواند خيلى مشقّت دارد، احتياط لازم نيست. مسأله 1499: اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر، يا دو نماز ظهر و يا دو نماز عصر قضا شده باشد و نداند كدام اول قضا شده است، چنانچه دو نماز چهار ركعتى بخواند به نيّت اينكه اولى، قضاى نماز روز اول و دومى قضاى نماز روز دوم باشد كافى است. مسأله 1500: اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا، يا يك نماز عصر و يك نماز عشا قضا شود و نداند كدام اول قضا شده است، بنا بر احتياط مستحب طورى آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيب بجا آورده است، مثلاً اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اول را نمىداند، اول يك نماز ظهر بعد يك نماز عشا دوباره يك نماز ظهر بخواند، يا اول يك نماز عشا، بعد يك نماز ظهر و دوباره يك نماز عشا بخواند. مسأله 1501: كسى كه مىداند يك نماز چهار ركعتى نخوانده، ولى نمىداند نماز ظهر است يا عصر، اگر يك نماز چهار ركعتى به نيّت قضاى نمازى كه نخوانده، بجا آورد كافى است. مسأله 1502: كسى كه پنج نماز پشت سرهم، از او قضا شده و نمىداند اوّلى آنها كدام است، بنا

بر احتياط مستحب ترتيب را مراعات نمايد، يعنى نه نماز به ترتيب بخواند، مثلاً از نماز صبح شروع كند و بعد از آنكه ظهر، عصر، مغرب و عشا را خواند، دو مرتبه نماز صبح، ظهر، عصر و مغرب را بخواند و اگر شش نماز پشت سرهم از او قضا شده و اولى آنها را نمىداند، ده نماز به ترتيب قضا كند و همينطور براى هريك نماز كه به نمازهاى قضاى او، اضافه مىشود در صورتى كه پشت سرهم قضا شده باشد، يك نماز بر مقدارى كه گفته شد اضافه نمايد، مثلاً اگر هفت نماز او قضا شده و اولى آنها را نمىداند، يازده نماز، به ترتيب بجا آورد. مسأله 1503: كسى كه مىداند نمازهاى پنجگانهٴ او، هركدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمىداند، بنا بر احتياط مستحب ترتيب را مراعات نمايد، يعنى پنج شبانه روز نماز بخواند. و اگر شش نماز از شش روز، از او قضا شده، شش شبانه روز نماز بخواند و همچنين براى هر نماز كه به نمازهاى قضاى او اضافه شود يك شبانه روز بيشتر بخواند، تا يقين كند به ترتيبى كه قضا شده بجا آورده است، مثلاً اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد، هفت شبانه روز قضا نمايد. مسأله 1504: كسى كه مثلاً چند نماز صبح يا چند نماز ظهر، از او قضا شده و شمارهٴ آنها را نمىداند، مثلاً نمىداند كه سه، يا چهار و يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافى است، ولى اگر شمارهٴ آنها را مىدانسته و فراموش كرده، بنا بر احتياط مستحب به قدرى نماز بخواند

تا يقين كند تمام آنها را خوانده است، مثلاً اگر فراموش كرده چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد بيشتر از ده تا نبوده، بنا بر احتياط ده نماز صبح بخواند. مسأله 1505: كسى كه يك نماز قضا يا بيشتر از روزهاى پيش دارد، لازم نيست اول آن را بخواند و بعد مشغول نماز آن روز شود. و همچنين اگر يك نماز يا بيشتر، از همان روز از او قضا شده باشد، امّا بنا بر احتياط مستحب نماز قضاى آن روز را، پيش از نماز ادا بخواند. مسأله 1506: اگر در بين نماز، يادش بيايد يك نماز يا بيشتر، از همان روز از او قضا شده، چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند، بنا بر احتياط مستحب، نيت نماز قضا كند، مثلاً اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم يادش بيايد نماز صبح آن روز قضا شده، در صورتى كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، مىتواند نيت را به صبح برگرداند و آن را دو ركعتى تمام كند، سپس نماز ظهر را بخواند، ولى اگر وقت تنگ است يا نمىتواند نيت را به نماز قضا برگرداند، مثلاً در ركوع ركعت سوم نماز ظهر، يادش بيايد نماز صبح را نخوانده، كه اگر بخواهد نيت نماز صبح كند، يك ركوع كه ركن است زياد مىشود، نبايد نيت را به قضاى صبح برگرداند. مسأله 1507: اگر از روزهاى گذشته، نمازهاى قضا دارد و يك نماز يا بيشتر نيز از همان روز قضا شده، چنانچه براى قضاى تمام آنها وقت ندارد، يا نمىخواهد همه را در

آن روز بخواند، بنا بر احتياط مستحب، نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند، ولى اگر مىخواهد ترتيب مستحب را مراعات نمايد بعد از خواندن قضاى نمازهاى سابق، دوباره نماز قضايى را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده، بجا آورد. مسأله 1508: تا وقتى انسان زنده است، اگرچه از خواندن نمازهاى قضاى خود عاجز باشد، ديگرى نمىتواند نمازهاى او را قضا نمايد. مسأله 1509: نماز قضا را با جماعت مىشود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا. و لازم نيست هردو يك نماز را بخوانند، مثلاً اگر نماز قضاى صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند، اشكال ندارد. مسأله 1510: مستحب است بچهٴ مميّز را، يعنى بچه اى كه خوب و بد را مىفهمد، به نماز خواندن و عبادتهاى ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاى نمازها نيز تمرين دهند و جايز است، كودكان نماز جماعت برپا كنند و كودكى پيشنماز آنان شود. نماز قضاى پدر و مادر مسأله 1511: اگر پدر و مادر نماز و روزهٴ خود را بجا نياورده باشند، چنانچه از روى نافرمانى، ترك نكرده و مىتوانسته اند قضا كنند، بر پسر بزرگتر واجب است آن را بعد از مرگشان بجا آورد، يا براى آن اجير بگيرد. و اگر بدون عذر ترك كرده باشند، بنا بر احتياط واجب بر پسر بزرگتر است آن را قضا كند. و همچنين روزه اى كه در سفر نگرفته اند، اگرچه نمىتوانسته اند قضا كنند، بنا بر احتياط واجب پسر بزرگتر قضا نمايد، يا براى آن اجير بگيرد. مسأله 1512: اگر پسر بزرگتر، شك

دارد پدر و مادرش، نماز و روزهٴ قضا داشته اند يا نه، چيزى بر او واجب نيست. مسأله 1513: اگر پسر بزرگتر بداند پدر و مادرش، نماز قضا داشته اند و شك كند بجا آورده اند يانه، بنا بر احتياط مستحب بايد قضا نمايد. مسأله 1514: اگر معلوم نباشد پسر بزرگتر كدام است، بنا بر احتياط نماز و روزهٴ پدر و مادر را بين خودشان قسمت كنند، يا براى انجام آن، قرعه بزنند. مسأله 1515: اگر ميّت وصيت كرده باشد براى نماز و روزهٴ او اجير بگيرند، بعد از آنكه اجير، نماز و روزهٴ او را به طور صحيح بجا آورد، بر پسر بزرگتر چيزى واجب نيست. مسأله 1516: اگر پسر بزرگتر، بخواهد نماز پدر و مادر را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند، مثلاً قضاى نماز صبح، مغرب و عشاى مادر را بايد بلند بخواند. مسأله 1517: كسى كه خودش نماز و روزهٴ قضا دارد، اگر نماز و روزهٴ پدر و مادر نيز، بر او واجب شود، هركدام را اول بجا آورد صحيح است. مسأله 1518: اگر پسر بزرگتر، هنگام مرگ پدر يا مادر، نابالغ و يا ديوانه باشد، وقتى بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزهٴ پدر و مادر را قضا نمايد و چنانچه پيش از بالغ شدن بميرد، بر پسر دوم چيزى واجب نيست. مسأله 1519: اگر پسر بزرگتر، پيش از آنكه نماز و روزهٴ پدر يا مادر را قضا كند بميرد، بر پسر دوم چيزى واجب نيست.

اجير گرفتن براى نماز

مسأله 1520: بعد از مرگ انسان، مىشود براى نماز و عبادتهاى ديگر او كه در زندگى بجا نياورده، ديگرى را

اجير كرد، يعنى به او مزد دهند تا آنها را بجا آورد. و اگر كسى بدون مزد آنها را انجام دهد، صحيح است. مسأله 1521: انسان مىتواند براى بعضى از كارهاى مستحب، مانند زيارت حرم پيامبر(ص) و امامان(عليهم السلام)، از طرف زندگان اجير شود و نيز مىتواند كار مستحب را انجام دهد و ثواب آن را براى مردگان يا زندگان هديه نمايد. مسأله 1522: كسى كه براى نماز قضاى ميّت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روى تقليدى صحيح بداند. مسأله 1523: اجير بايد هنگام نيّت، ميّت را معيّن نمايد. و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيّت كند: از طرف كسى نماز مىخوانم كه براى او اجير شده ام، كافيست. مسأله 1524: اجير بايد عبادتهاى ميت را به قصد آنچه تكليف او بوده، بجا آورد. مسأله 1525: بايد كسى را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند، عمل را صحيح انجام مىدهد. مسأله 1526: كسى كه ديگرى را براى نمازهاى ميّت اجير كرده، اگر بفهمد عمل را بجا نياورده، يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد. مسأله 1527: هرگاه شك كند اجير عمل را انجام داه يا نه، اگر بگويد انجام داده ام و مورد اطمينان باشد، كافى است و اگر شك كند كه عمل صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير ديگرى لازم نيست. مسأله 1528: كسى كه عذرى دارد، مثلاً با تيمم يا نشسته نماز مىخواند، نمىشود براى نمازهاى ميّت اجير كرد، اگرچه بر احتياط نماز ميت نيز، همان گونه قضا شده باشد. مسأله 1529: مرد براى زن و زن براى مرد، مىتواند اجير شود. و

در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز، بايد به تكليف خود عمل نمايد. مسأله 1530: در قضاى نمازهاى ميّت، اگر در اداى آنها ترتيب معتبر بوده، مانند نماز ظهر و عصر يك روز، بايد به ترتيب خوانده شود. و اما اگر ترتيب آنها را نمىدانند، لازم نيست ترتيب رعايت شود، بنا بر اين واجب نيست با اجير شرط كنند به قدرى نماز بخواند كه ترتيب حاصل شود. مسأله 1531: اگر با اجير شرط كنند عمل را به طور مخصوصى انجام دهد، چنانچه در نظر او باطل نباشد، بايد همان طور بجا آورد. و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل، به تكليف خود رفتار نمايد و بنا بر احتياط مستحب از وظيفه خودش و ميّت، هركدام به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند، مثلاً اگر وظيفهٴ ميت، گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد. مسأله 1532: اگر با اجير شرط نشود كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقدارى از مستحبات نماز را كه معمول است، بجا آورد. مسأله 1533: اگر انسان چند نفر را براى نماز قضاى ميّت اجير كند، بنا بر احتياط مستحب بايد براى هركدام آنها وقتى معين نمايد، مثلاً اگر با يكى از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا بخواند، با ديگرى قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند و نيز نمازى را كه در هر دفعه شروع مىكند، معين نمايد، مثلاً قرار بگذارد اول نمازى را كه مىخواند صبح باشد، يا ظهر و يا عصر و همچنين با آنها قرار

بگذارد كه در هر دفعه، بعد نماز يك شبانه روز را از سر شروع نمايند. مسأله 1534: اگر كسى اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال، نمازهاى ميّت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بنا بر احتياط واجب بايد براى نمازهايى كه مىدانند يا احتمال مىدهند بجا نياورده، ديگرى را اجير نمايند. مسأله 1535: كسى را كه براى نمازهاى ميّت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها، بميرد و اجرت همهٴ آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقدارى را كه نخوانده از مال او به ولىّ ميّت بدهند، مثلاً اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولى كه گرفته از مال او به ولىّ ميّت بدهند. و اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند، اما اگر مال نداشته باشد بر ورثهٴ او چيزى واجب نيست. مسأله 1536: اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاى ميّت، بميرد و خود نيز نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براى نمازهايى كه اجير بوده و ديگرى را اجير نمايند و اگر چيزى زياد آمد، در صورتى كه وصيّت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند، براى تمام نمازهاى او اجير بگيرند و اگر اجازهٴ ندهند، ثلث مال را براى نماز خودش مصرف نمايند.

نماز آيات

مسأله 1537: نماز آيات كه كيفيّت آن گفته خواهد شد، به جهت چهار چيز واجب مىشود، اول: گرفتن خورشيد. دوم: گرفتن ماه، اگرچه مقدار كمى از آنها گرفته شود و كسى نيز نترسد. سوم: زلزله، اگرچه كسى نترسد. چهارم: رعد و برق، بادهاى سياه و

سرخ و مانند آن، در صورتى كه بيشتر مردم بترسند. مسأله 1538: اگر چند چيز كه نماز آيات، براى آن واجب است اتفاق بيفتد، انسان بايد براى هريك از آنها، يك نماز آيات بخواند، مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله نيز بشود، بايد دو نماز آيات بخواند. مسأله 1539: كسى كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر سبب آن يك نوع باشد، مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته باشد و نماز آنها را نخوانده است، هنگامى كه قضاى آنها را مىخواند، لازم نيست معيّن كند براى كدام دفعه مىباشد و همچنين است اگر چند نماز براى رعد و برق، بادهاى سياه و سرخ و مانند آن بر او واجب شده باشد، ولى اگر براى آفتاب گرفتن، ماه گرفتن و زلزله، يا براى دوتاى اينها، نمازهايى بر او واجب شده باشد، بنا بر احتياط، بايد در نيت، معيّن كند نماز آياتى كه مىخواند، براى كدام يك از آنهاست. مسأله 1540: چيزهايى كه نماز آيات براى آن واجب است، در شهرى اتفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر، بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاى ديگر واجب نيست، ولى اگر مكان آنها به قدرى نزديك باشد كه با آن شهر، يكى حساب شود، نماز آيات بر آنها نيز واجب است. مسأله 1541: از وقتى كه خورشيد يا ماه، شروع به گرفتن مىكند، انسان بايد نماز آيات بخواند و بنا بر احتياط مستحب به قدرى تاخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند. مسأله 1542: اگر خواندن نماز آيات را، به قدرى تاخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، نماز را تنها به

قصد قربت بخواند و نيت ادا و قضا لازم نيست و همچنين است اگر بعد از باز شدن تمام آن، نماز بخواند. مسأله 1543: اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه، به اندازهٴ خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد، نماز را به قصد قربت بخواند و همچنين است اگر مدت گرفتن آن بيشتر باشد، ولى انسان نماز را نخواند، گناه كرده و تا آخر عمر، بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا مىباشد. مسأله 1544: هنگامى كه زلزله، رعد وبرق و مانند آن اتفاق مىافتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند گناه كرده و تا آخر عمر، بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا مىباشد. مسأله 1545: كسى كه نمىداند آفتاب يا ماه گرفته است، اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد تمام آن گرفته بوده، بايد قضاى نماز آيات را بخواند، ولى اگر بفهمد مقدارى از آن گرفته بوده، قضا بر او واجب نيست. مسأله 1546: اگر عدّه اى بگويند خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفتهٴ آنها يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتى كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات بخواند، بلكه اگر مقدارى از آن نيز گرفته باشد، بنا بر احتياط، خواندن نماز آيات بر او واجب است و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند. و بنا بر اقوى به گفته يك نفر ثقه نيز، بايد نماز آيات را بخواند.

مسأله 1547: اگر انسان به گفته كسانى كه از روى قوانين علمى، وقت گرفتن خورشيد و ماه را مىدانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت، خورشيد يا ماه مىگيرد و اين مقدار طول مىكشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بنا بر احتياط واجب، بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلاً اگر بگويند آفتاب فلان ساعت شروع به باز شدن مىكند، احتياطا بايد نماز را تا آن وقت تاخير نيندازد. مسأله 1548: اگر بفهمد نماز آياتى كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد. مسأله 1549: اگر در وقت نماز يوميّه، نماز آيات نيز بر انسان واجب شود، چنانچه براى هر دو نماز وقت دارد، هركدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكى از آن دو تنگ باشد، بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هردو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند. مسأله 1550: اگر در بين نماز يوميه، بفهمد وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه نيز تنگ باشد، بايد آن را تمام كند، بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را قطع كند و اول نماز آيات، سپس نماز يوميه را بجا آورد. مسأله 1551: اگر در بين نماز آيات، بفهمد وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آنكه نماز را تمام كرد، پيش از انجام كارى كه نماز را بهم بزند، بقيهٴ

نماز آيات را از همانجا كه رها كرده بخواند و بنا بر احتياط نماز آيات را دوباره بخواند. مسأله 1552: اگر در حال حيض يا نفاس زن، آفتاب يا ماه بگيرد و يا زلزله و مانند آن اتفاق بيفتد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا ندارد، امّا بنا بر احتياط مستحب، بعد از پاك شدن، نماز آيات را بخواند. كيفيت نماز آيات مسأله 1553: نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت، پنج ركوع دارد و كيفيت آن چنين است: بعد از نيّت، تكبير بگويد، يك حمد و يك سورهٴ كامل بخواند، به ركوع رود، سر از ركوع بردارد، دوبار يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود، تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد، برخيزد، ركعت دوم را نيز، مانند ركعت اول، بجا آورد، تشهّد بخواند و سلام دهد. مسأله 1554: در نماز آيات، ممكن است انسان بعد ازنيّت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند، يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند، به ركوع رود، سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همينطور تا پيش از ركوع پنجم، سوره را تمام نمايد، مثلاً به قصد سورهٴ (قل هو الله أحد) بعد از حمد (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمِ) بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و فقط بگويد: (قُلْ هُوَاللهُ أَحَد) دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد: (اللهُ الصَّمَدُ) باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: (لَمْ

يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ) و به ركوع برود، باز هم سر بردارد و بگويد: (وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفَواً أَحَد) و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را نيز مانند ركعت اول، بجا آورد و بعد از سجدهٴ دوم، تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد. مسأله 1555: اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر، يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند، مانعى ندارد. مسأله 1556: چيزهايى كه در نماز يوميه واجب و مستحب است، در نماز آيات نيز واجب و مستحب مىباشد. اما در نماز آيات به جاى اذان و اقامه، مستحب است سه مرتبه بگويند: (الصَّلاٰة). مسأله 1557: مستحب است پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد، اما بعد از ركوع پنجم و دهم مستحب است بگويد: (سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ). مسأله 1558: در نماز آيات مستحب است پيش از ركوع دوم، چهارم، ششم، هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافيست. مسأله 1559: اگر در نماز آيات شك كند چند ركعت خوانده و فكرش به جايى نرسد، نماز باطل است. مسأله 1560: اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است، يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايى نرسد، نماز باطل است، اما اگر مثلاً شك كند چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه به سجده نرسيده، بايد ركوعى را كه شك دارد، بجا آورد و اگر به سجده رسيده به شك خود اعتنا

نكند. مسأله 1561: هريك از ركوع هاى نماز آيات ركن است و اگر عمدا يا اشتباها، كم و يا زياد شود نماز باطل مىشود.

نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1562: نماز عيد فطر و قربان، در زمان حضور امام معصوم(ع) واجب است و بايد با جماعت خوانده شود، اما در اين زمان كه امام(ع) غايب هستند، مستحب مىباشد و مىشود آن را با جماعت يا فرادا خواند. مسأله 1563: وقت نماز عيد فطر (روز اول ماه شوال) و قربان (روز دهم ماه ذىالحجه) از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر. مسأله 1564: مستحب است نماز عيد قربان را، بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب، افطار كنند و زكات فطره را بدهند، سپس نماز عيد بخوانند. مسأله 1565: نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است: دو ركعت اول، بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد، بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند، بعد از قنوت پنجم، تكبير ديگرى بگويد، به ركوع رود، دو سجده بجا آورد، برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد، بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد، به ركوع رود، بعد از ركوع دو سجده كند، تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد. مسأله 1566: در قنوت نماز عيد فطر و قربان، هر دعا و ذكرى بخواند كافيست، امّا بهتر است اين دعا را بخواند: (اللّهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرياءِ وَالْعَظَمةِ وَ أهْلَ الجُودِ وَالجَبَرُوتِ وَ أهْلَ العَفْو وَالرَّحْمَةِ وَ أهْلَ التَقّوىٰ وَالمَغْفِرَة، أسْئَلُكَ بَحَقِّ هدا الْيوَمِ الّذي جَعَلْتَهُ لِلمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمّدٍ صَلّىٰاللهُ عَليْه وَ آلِهِ ذُخْراً

وَ شَرَفاَ وَ مَزيداً، أن تُصَلّي عَلىٰ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أنْ تُدْخِلني في كُلِّ خَيْرٍ أدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ أنْ تُخْرِجَني مِنْ كُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آل مُحَمَّدٍ، صَلَوٰاتُكَ عَلَيُهِ وَ عَلَيْهِمْ، اللّهُمَّ إني أسْئَلَكَ خَيرَ مٰا سَئَلَكَ مِنْهُ عِبادُكَ الصّٰالِحُونَ وَاعُوذُ بِكَ مِمّا اسْتَعاذَ عِبادُكَ الْمُخْلِصوُنَ). مسأله 1567: در زمان غيبت امام معصوم(ع) مستحب است، بعد از نماز عيد فطر و قربان، دو خطبه بخوانند و بهتر است در خطبهٴ عيد فطر، احكام زكات فطره و در خطبهٴ عيد قربان، احكام قربانى را بگويند. مسأله 1568: نماز عيد، سورهٴ مخصوصى ندارد، امّا بهتر است در ركعت اول آن، سورهٴ شمس (سورهٴ 87) و در ركعت دوم، سورهٴ شمس را بخوانند. مسأله 1569: مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند، ولى در شهر مكّه مكرّمه مستحب است، در (مسجدالحرام) خوانده شود. مسأله 1570: مستحب است پياده، با پاى برهنه، باوقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز غسل كنند و عمامهٴ سفيد بر سر بگذارند. مسأله 1571: مستحب است، در نماز عيد بر زمين، سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها، دستها را بلند نمايند و كسى كه نماز عيد مىخواند، اگر امام جماعت است يا اگر فرادا نماز مىخواند، نماز را بلند بخواند. مسأله 1572: بعد از نماز مغرب و عشاى شب عيد فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر، مستحب است اين تكبيرها را بگويد: (اَللهُ اَكْبَرُ اَللهُ اَكْبَرُ لاٰ إلٰهَ إلاَّالله واللهُ اَكْبَرُ وَلِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلىٰ مٰا هَدٰانٰا وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلىٰ مٰا أوْلاٰنٰا). مسأله

1573: مستحب است انسان، در عيد قربان، بعد از ده نماز كه اول آن نماز ظهر روز عيد و آخر آن نماز صبح روز دوازدهم ذىالحجة است، تكبيرهايى را كه در مسأله پيش گفته شد تا (عَلىٰ مٰا هَدٰانٰا) بگويد و بعد از آن بگويد: (اَللهُ اَكْبَرُ عَلىٰ مٰا رَزَقْنٰا مِنْ بَهيمَةِ الأنْعٰامِ وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلىٰ مٰا أبْلاٰنٰا) ولى اگر عيد قربان را در منى باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آن، نماز ظهر روز عيد و آخر آن، نماز صبح روز سيزدهم ذىالحجه است، اين تكبيرها را بگويد. مسأله 1574: در نماز عيد نيز مانند نمازهاى ديگر، ماموم بايد غير از حمد و سوره، چيزهاى ديگر نماز را خودش بخواند. مسأله 1575: اگر ماموم وقتى برسد كه امام، مقدارى از تكبيرها را گفته، بعد از آنكه امام به ركوع رفت، بايد آنچه از تكبيرها و قنوتها را كه با امام نگفته، خودش بگويد و اگر در هر قنوت يك (سبحان الله) يا يك (الحمد لله) بگويد، كافيست. مسأله 1576: اگر در نماز عيد، هنگامى برسد كه امام در ركوع است، مىتواند نيت كند و تكبير اول نماز را بگويد و به ركوع رود. مسأله 1577: اگر در نماز عيد، يك سجده يا تشهد را فراموش كند، بنا بر احتياط بعد از نماز آن را بجا آورد و نيز اگر كارى كه براى آن سجدهٴ سهو لازم است پيش آيد، بنا بر احتياط مستحب بايد از نماز، دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1578: اگر در عدد قنوتها يا ركوعها شك كند، چنانچه مشغول عمل بعدى شده است، به شك خود اعتنا نكند

وگرنه، بنا بر كمتر بگذارد.

نماز جمعه

مسأله 1579: نماز جمعه در زمان غيبت امام معصوم(ع) واجب تخييرى است، يعنى مىتوان آن را در روز جمعه به جاى نماز ظهر خواند. مسأله 1580: نماز جمعه دو ركعت است، مانند نماز صبح. و بنا بر احتياط، حمد و سوره را بلند بخواند. و مستحب مؤكّد است در ركعت اول، سورهٴ (جمعه) و در ركعت دوم، سورهٴ (منافقين) خوانده شود. و در نماز جمعه در قنوت مستحب است، يكى در ركعت اول پيش از ركوع و ديگرى در ركعت دوم بعد از ركوع. و نبايد در ركعت دوم پس از قنوت به ركوع رود.و اگر رفت نماز باطل مىشود. مسأله 1581: اگر در ركعتهاى نماز جمعه شك شود، نماز باطل است. مسأله 1582: در نماز جمعه اضافه بر شرايط عمومى نماز، چند چيز لازم است، اول: با جماعت خوانده شود. دوم: امام و ماموم، حداقل هفت نفر مرد بالغ باشند. و بنا بر احتياط واجب مسافر نباشند. و اگر امام و ماموم، پنج نفر باشند نماز جمعه صحيح است ولى واجب نيست. سوم: پيش از نماز، امام جمعه دو خطبه بخواند به تفصيلى كه خواهد آمد. چهارم: بين دو نماز جمعه حد اقل يك فرسخ شرعى فاصله باشد و فرسخ شرعى، حدود شش كيلومتر مىباشد. مسأله 1583: اگر مامومين در اثناى خطبه، يا پيش از شروع در نماز متفرّق شدند وعدهٴ آنان از چهار نفر واجد شرايط كمتر شد، نماز جمعه صحيح نيست و بايد نماز ظهر خوانده شود و اگر پس از شروع نماز، نماز را برهم زدند و متفرّق شدند بنا بر احتياط، امام جمعه، نماز جمعه

را تمام كند و نماز ظهر را نيز بخواند. مسأله 1584: هريك از دو خطبه، بنا بر احتياط واجب، بايد مشتمل بر حمد و ثناى خدا، صلوات بر پيامبر(ص) و آل پيامبر(ص)، دعوت مردم به تقوى و پرهيزكارى و يك سورهٴ كامل باشد. و بنا بر احتياط بايد خطبهٴ دوم مشتمل بر صلوات بر ائمهٴ اطهار(عليهم السلام) با ذكر نام آنان و استغفار براى مؤمنين نيز باشد. مسأله 1585: بنا بر احتياط واجب، حمد و ثناى خدا و صلوات بر پيامبر(ص) و آل پيامبر(عليهم السلام) به زبان عربى گفته شود، ولى دعوت به تقوى، موعظه، تذكرات و بيان مسائل اجتماعى و سياسى به زبان مستمعين اشكالى ندارد. مسأله 1586: خطبه ها را بايد، خود امام جمعه بخواند و جايز نيست ديگرى بخواند و بايد امام، ايستاده خطبه بخواند و واجب است ميان دو خطبه با نشستن مختصرى فاصله شود و بايد خطبه ها بلند خوانده شود كه حداقل چهار نفر واجد شرايط بشنوند و شايسته است، طورى خوانده شود كه همهٴ حاضرين بشنوند. مسأله 1587: بنا بر احتياط، بايد امام جمعه در حال خطبه، با وضو باشد. مسأله 1588: مستحب است امام جمعه در حال خطبه، عمامه بر سر داشته باشد، بر عصا و يا سلاحى تكيه كند، در حال اذان روى منبر بنشيند و پيش از شروع خطبه به مستمعين سلام كند. و واجب كفايى است از طرف مستمعين، جواب سلام داده شود. مسأله 1589: بنا بر احتياط واجب، بايد حاضرين خطبه ها را گوش دهند، سكوت كنند و صحبت نكنند و حتى نماز نافله نخوانند. و بنا بر احتياط به طرف خطيب بنشينند

و مانند حال نماز باشند، به راست و چپ نگاه نكنند و جابجا نشوند، ولى پس از تمام شدن خطبه ها، بين آنها و نماز، صحبت كردن و به راست و چپ نگاه كردن و جابجا شدن مانعى ندارد. مسأله 1590: اگر مامومين خطبه ها را گوش ندادند، يا در حال خطبه به راست و چپ نگاه كردند، يا جابجا شدند و يا صحبت كردند بر خلاف احتياط عمل كرده اند، ولى نماز جمعهٴ آنان صحيح است. مسأله 1591: امام جمعه بايد بالغ، عاقل، مرد، شيعهٴ دوازده امامى، حلال زاده، عادل و قادر به خواندن خطبه در حال قيام باشد. و بنا بر احتياط واجب، بيمارى خوره و پيسى ظاهر نداشته باشد و حدّ شرعى نخورده باشد و همچنين بنا بر احتياط واجب از طرف مجتهد واجد شرايط تعيين شده باشد. مسأله 1592: نماز جمعه بر بچه ها، ديوانه ها، پيران سالخورده، بيماران، نابينايان، مسافران، زنان، كسانى كه بيش از دو فرسخ از محل نماز جمعه دورند كسانى كه حضور آنان در نماز جمعه مشقّت و سختى دارد و همچنين در وقت باران، واجب نيست، هرچند اين قبيل افراد، اگر حاضر شدند نماز جمعهٴ آنان صحيح است و به جاى نماز ظهر محسوب مىگردد. مسأله 1593: وقت نماز جمعه، از اوّل ظهر است تا وقتى كه سايهٴ شاخص به اندازهٴ خود شاخص شود، بنا بر اين اوّل ظهر شرعى، بايد فورا، اذان و سپس خطبه هاى جمعه شروع گردد. و خواندن آنها پيش از ظهر، خلاف احتياط است مگر اينكه بعد از داخل شدن وقت، مقدار واجب خطبه را تكرار كند. مسأله 1594: اگر شك

كند وقت نماز جمعه هنوز باقى است يا نه، بايد تحقيق كند و اگر در وسط نماز جمعه وقت آن بگذرد اگر يك ركعت از آن در وقت خوانده شده صحيح است وگرنه بنا بر احتياط، نماز جمعه را تمام كند و نماز ظهر را نيز بخواند. مسأله 1595: اگر نماز جمعه برپا شد، كسى كه خطبه ها را درك نكرده مىتواند در آن شركت نمايد، بلكه اگر كسى به ركوع ركعت دوم برسد كافى است و پس از سلام امام جمعه، ركعت دوم را خودش مىخواند و نماز جمعهٴ او صحيح است.

نماز جماعت

مسأله 1596: مستحب است نمازهاى واجب، به ويژه نمازهاى يوميّه را با جماعت بخواند. و در نماز صبح، مغرب و عشا و براى همسايهٴ مسجد و كسى كه صداى اذان مسجد را مىشنود، بيشتر سفارش شده است. مسأله 1597: اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان، ثواب صدو پنجاه نماز دارد، اگر دو نفر اقتدا كنند، هر ركعتى ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند، ثواب نماز بيشتر مىشود تا به ده نفر برسند، عدّهٴ آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمانها كاغذ، تمام درياها مركّب، تمام درختها قلم و همهٴ جن، انس و ملايك نويسنده شوند، نمىتوانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند. مسأله 1598: حاضر نشدن به نماز جماعت از روى بىاعتنايى، جايز نيست و سزاوار نيست انسان بدون عذر، نماز جماعت را ترك كند. مسأله 1599: مستحب است انسان صبر كند كه نماز را، با جماعت بخواند و نماز جماعت، از نماز اول وقت كه فرادا، يعنى تنها خوانده مىشود بهتر

است. و همچنين نماز جماعتى كه مختصر بخوانند، از نماز فراداى طولانى بهتر مىباشد. مسأله 1600: وقتى نماز جماعت برپا مىشود، مستحب است كسى كه نمازش را فرادا خوانده، دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافى است. مسأله 1601: اگر امام يا ماموم، بخواهد نمازى كه با جماعت خوانده، دوباره با جماعت بخواند، اشكال ندارد. مسأله 1602: كسى كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتى كه نماز را با جماعت بخواند، از وسواس راحت مىشود، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز را با جماعت بخواند. مسأله 1603: اگر پدر يا مادر، به فرزند خود امر كنند نماز را با جماعت بخواند، نماز جماعت تنها با امر آنان واجب نمىشود. مسأله 1604: نماز مستحب را نمىشود با جماعت خواند، مگر نماز (استسقا) كه براى آمدن باران مىخوانند و همچنين نمازى كه واجب بوده و به جهتى مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام معصوم(ع) واجب بوده و در زمان غيبت مستحب مىباشد، مىتوان با جماعت خواند. مسأله 1605: موقعى كه امام جماعت، نماز يوميّه مىخواند، هركدام از نمازهاى يوميه را مىتوان به او اقتدا كرد، اما اگر نماز يوميه اش را احتياطا دوباره مىخواند، اقتدا كردن به او اشكال دارد. مسأله 1606: اگر امام جماعت، قضاى نماز يوميهٴ خود را مىخواند يا قضاى ديگرى را بجا مىآورد، مىشود به او اقتدا كرد، ولى اگر نمازش را احتياطا قضا مىكند، يا احتياطا قضاى نماز شخص ديگرى را مىخواند، اقتدا به او اشكال دارد. مسأله 1607: اگر انسان نداند نمازى كه

امام مىخواند، نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمىتواند به او اقتدا كند. مسأله 1608: اگر امام در محراب باشد و كسى پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كسانى كه دو طرف محراب ايستاده اند و به جهت ديوار محراب، امام را نمىبينند نمىتوانند اقتدا كنند. مسأله 1609: اگر به جهت درازى صف اول، كسانى كه دو طرف صف ايتساده اند، امام را نبينند مىتوانند اقتدا كنند. و همچنين اگر بر اثر درازى يكى از صفهاى ديگر، كسانى كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوى خود را نبينند مىتوانند اقتدا نمايند. مسأله 1610: اگر صفهاى جماعت تا درب مسجد برسد، كسى كه مقابل درب پشت صف ايستاده، نمازش صحيح است و همچنين نماز كسانى كه پشت سر او اقتدا مىكنند صحيح مىباشد، ولى نماز كسانى كه دو طرف او ايستاده اند و صف جلو را نمىبينند مشكل است. مسأله 1611: كسى كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به سبب ماموم ديگر، به امام متصل نباشد، نمىتواند اقتدا كند. مسأله 1612: جاى ايستادن امام بايد از جاى ماموم، بلندتر نباشد ولى اگر مقدار خيلى كمى بلندتر بود اشكال ندارد. و همچنين اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفى كه بلندتر است بايستد، در صورتى كه سراشيبى آن زياد نباشد كه به آن زمين مسطّح بگويند، مانعى ندارد. مسأله 1613: اگر جاى ماموم، بلندتر از جاى امام باشد، اشكال ندارد. مسأله 1614: اگر بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند، بچهٴ مميّز، يعنى بچه اى كه خوب و بد را مىفهمد فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است،

مىتوانند اقتدا كنند. مسأله 1615: بعد از تكبير امام، اگر صف جلو آمادهٴ نماز هستند و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسى كه در صف بعد ايستاده، مىتواند تكبير بگويد و لازم نيست صبر كند، تا تكبير شخص جلو او تمام شود. مسأله 1616: اگر بداند نماز يك صف از صفهاى جلو باطل است، در صفهاى بعد نمىتواند اقتدا كند، ولى اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مىتواند اقتدا نمايد. مسأله 1617: هرگاه بداند نماز امام باطل است، مثلاً بداند امام وضو دارد، اگرچه خود امام متوجّه نباشد، نمىتواند به او اقتدا كند. مسأله 1618: اگر ماموم بعد از نماز، بفهمد امام عادل نبوده، يا كافر بوده و يا به جهتى نمازش باطل بوده، مثلاً بىوضو نماز خوانده، نمازش صحيح است. مسأله 1619: اگر در بين نماز، شك كند اقتدا كرده يا نه، چنانچه به وظيفهٴ ماموم عمل مىكند، مثلاً به حمد و سورهٴ امام گوش مىدهد نماز جماعتش صحيح است، گرچه بنا بر احتياط مستحب نماز را به نيّت فرادا تمام نمايد. و اگر مشغول كارى باشد كه هم وظيفهٴ امام و هم وظيفهٴ ماموم است، مثلاً در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيّت فرادا تمام نمايد. مسأله 1620: بنا بر احتياط مستحب در بين نماز جماعت، تا ناچار نشود، نيت فرادا نكند و بهتر بلكه بنا بر احتياط، از اول قصد فرادا نداشته باشد. مسأله 1621: اگر ماموم به جهت عذرى يا بدون عذر، بعد از حمد و سورهٴ امام نيّت فرادا كند، لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولى اگر پيش از تمام شدن حمد و

سوره نيّت فرادا نمايد، بنا بر احتياط بايد مقدارى كه امام خوانده، بخواند. مسأله 1622: اگر در بين نماز جماعت نيّت فرادا نمايد، نمىتواند دوباره نيّت جماعت كند، ولى اگر مردّد شود نيّت فرادا كند يا نه و بعد تصميم بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است. مسأله 1623: اگر شك كند نيت فرادا كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فرادا نكرده است. مسأله 1624: اگر هنگامى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگرچه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مىشود، اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، در صورتى كه نمىدانسته به ركوع مىرسد يا نه، نمازش باطل است و اگر يقين داشته به امام مىرسد اقوى صحّت نماز و احوط اعاده است. مسأله 1625: اگر هنگامى كه امام در ركوع است، اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش باطل است، مگر يقين داشته به امام مىرسد كه اقوى صحّت نماز و احوط اعاده است. مسأله 1626: اگر هنگامى كه امام در ركوع است، اقتدا كند و پيش از خم شدن به اندازهٴ ركوع، امام سر از ركوع بردارد، واجب نيست بايستد تا امام براى ركعت بعد برخيزد و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند، بلكه مىتواند نيّت فرادا نمايد. و اگر برخاستن امام، به قدرى طول بكشد كه نگويند اين شخص، نماز جماعت مىخواند، بايد نيت فرادا نمايد. مسأله 1627: اگر اول نماز يا بين حمد و سوره،

اقتدا كند و پيش از رفتن به ركوع امام سر از ركوع بردارد، نماز او صحيح است. مسأله 1628: اگر موقعى برسد كه امام مشغول خواندن تشهّد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرةالاحرام بنشيند و تشهّد را با امام بخواند، ولى سلام نگويد و صبر كند تا امام، نماز را سلام بدهد و جايز است صبر نكند، بعد بايستد و بدون آنكه دوباره نيّت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب نمايد. مسأله 1629: ماموم نبايد جلوتر از امام بايستد. و اگر مساوى او بايستد، اشكال ندارد، ولى اگر قدّ او بلندتر از امام است، بنا بر احتياط بايد طورى بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد. مسأله 1630: در نماز جماعت، بايد بين ماموم و امام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمىشود، فاصله نباشد و همچنين بين انسان و ماموم ديگرى كه انسان به سبب او، به امام متّصل شده است، ولى اگر امام مرد و ماموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و ماموم ديگرى كه مرد است و زن به سبب او به امام متصل شده است، پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد. مسأله 1631: اگر بعد از شروع نماز، بين ماموم و امام، يا بين ماموم و كسى كه ماموم به سبب او متّصل به امام است، پرده يا چيز ديگرى كه پشت آن را نمىتوان ديد فاصله شود، نمازش فرادا مىشود و چنانچه به وظيفهٴ منفرد، يعنى

كسى كه نماز را تنها مىخواند عمل نمايد، نمازش صحيح است. مسأله 1632: مستحب است بين جاى سجدهٴ ماموم و جاى ايستادن امام، بيشتر از يك قدم معمولى فاصله نباشد و نيز اگر انسان به سبب مامومى كه جلوى او ايستاده به امام متصل باشد، مستحب است فاصلهٴ جاى سجده اش، از جاى ايستادن او بيشتر از يك قدم معمولى نباشد. مسأله 1633: اگر ماموم به سبب كسى كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، مستحب است با كسى كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، بيشتر از يك قدم معمولى، فاصله نداشته باشد. مسأله 1634: اگر در نماز، بين ماموم و امام، يا بين ماموم و كسى كه ماموم به سبب او به امام متصل است، فاصلهٴ زيادى پيدا شود، نماز فرادا مىشود و اگر به وظيفهٴ منفرد عمل نموده باشد، نمازش صحيح است. مسأله 1635: اگر نماز همهٴ كسانى كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيّت فرادا نمايند، كسانى كه در صف بعد ايستاده اند، فرادا مىشود و اگر به وظيفهٴ منفرد عمل نموده باشند، صحيح است. مسأله 1636: اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند، ولى قنوت و تشهّد را با امام بخواند. و بنا بر احتياط هنگام خواندن تشهّد، با امام برخيزد و حمد و سوره بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد، سوره نخواند و خود را به امام برساند و اگر براى حمد وقت ندارد، بنا بر احتياط واجب قصد فرادا نمايد و عمل به وظيفهٴ منفرد

كند. مسأله 1637: اگر هنگامى كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتى است، اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است، بعد از دو سجده بنشيند و تشهّد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد. و چنانچه براى گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع، خود را به امام برساند. مسأله 1638: اگر امام در ركعت سوّم يا چهارم باشد و ماموم بداند اگر اقتدا كند و حمد بخواند به ركوع امام نمىرسد، بنا بر احتياط واجب، بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، سپس اقتدا نمايد. مسأله 1639: اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع، خود را به امام برساند. مسأله 1640: كسى كه در ركعت سوّم يا چهارم امام اقتدا كرده و مىداند اگر سوره يا قنوت را تمام كند، به ركوع امام نمىرسد، چنانچه عمدا سوره يا قنوت بخواند و به ركوع نرسد، نمازش فرادا مىشود و اگر به وظيفهٴ منفرد عمل نمايد، نماز صحيح است. مسأله 1641: كسى كه در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كرده و اطمينان دارد اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مىرسد، بنا بر احتياط واجب سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد. مسأله 1642: كسى كه در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كرده و يقين دارد اگر سوره بخواند، به ركوع امام مىرسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد، نمازش صحيح است.

مسأله 1643: اگر امام ايستاده باشد و ماموم نداند در كدام ركعت است، مىتواند اقتدا كند، ولى بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگرچه بعد بفهمد امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است. مسأله 1644: اگر به خيال اينكه امام، در ركعت اول يا دوم است، حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است، ولى اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد بخواند و در ركوع، خود را به امام برساند. مسأله 1645: اگر به خيال اينكه امام در ركعت سوم يا چهارم است، حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن، بفهمد در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است و اگر در بين حمد و سوره بفهمد، لازم نيست آن را تمام كند. مسأله 1646: اگر موقعى كه مشغول نماز مستحب است، جماعت برپا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند، به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه حتى اگر اطمينان نداشت باشد كه به ركعت اول برسد، مستحب است به همين دستور رفتار نمايد. مسأله 1647: اگر موقعى كه مشغول نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى است جماعت برپا شود، چنانچه به ركوع سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحب، نماز را دو ركعتى تمام كند و خود را به جماعت برساند. مسأله 1648: اگر نماز امام

تمام شود و ماموم مشغول تشهّد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيّت فرادا كند. مسأله 1649: كسى كه يك ركعت از امام عقب مانده، مستحب است، وقتى امام تشهّد ركعت آخر مىخواند، انگشتان دست و سينهٴ پا را بر زمين بگذارد، زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند، تا امام سلام نماز را بگويد، سپس برخيزد و نماز را تمام كند. شرايط امام جماعت مسأله 1650: امام جماعت، بايد بالغ، عاقل، شيعهٴ دوازده امامى، عادل و حلال زاده باشد و نماز را صحيح بخواند و اگر ماموم مرد است امام او نيز بايد مرد باشد. و اقتدا كردن بچهٴ مميّز كه خوب و بد را مىفهمد به بچهٴ مميّز ديگر مانعى ندارد. مسأله 1651: امام جماعتى را كه عادل مىدانسته، اگر شك كند بر عدالت باقى است يا نه، مىتواند به او اقتدا نمايد. مسأله 1652: كسى كه ايستاده نماز مىخواند، نمىتواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مىخواند، اقتدا كند و كسى كه نشسته نماز مىخواند، نمىتواند به كسى كه خوابيده نماز مىخواند اقتدا نمايد. مسأله 1653: كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مىخواند، مىتواند به كسى كه نشسته يا ايستاده نماز مىخواند، اقتدا كند و كسى كه خوابيده نماز مىخواند، مىتواند به كسى كه خوابيده نماز مىخواند اقتدا نمايد. مسأله 1654: اگر امام جماعت، به جهت عذرى با لباس نجس، يا با تيمّم و يا با وضوى جبيره نماز بخواند، مىشود به او اقتدا كرد. مسأله 1655: اگر امام جماعت، مرضى دارد كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند، مىشود به او اقتدا كرد. و همچنين زنى كه

مستحاضه نيست، مىتواند به زن مستحاضه، اقتدا نمايد. مسأله 1656: بنا بر احتياط، كسى كه بيمارى خوره يا پيسى دارد، امام جماعت نشود. احكام نماز جماعت مسأله 1657: موقعى كه ماموم نيّت مىكند، بايد امام جماعت را معيّن نمايد، ولى دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيّت كند: اقتدا مىكنم به امام حاضر، نمازش صحيح است. مسأله 1658: ماموم بايد غير از حمد و سوره، همهٴ نماز را خودش بخواند، ولى اگر ركعت اول يا دوم او، ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را نيز بخواند. مسأله 1659: اگر ماموم در ركعت اول و دوم نماز صبح، مغرب و عشا، صداى حمد و سورهٴ امام را بشنود، اگرچه كلمه ها را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره نخواند و اگر صداى امام را نشنود، مستحب است، حمد و سوره بخواند، ولى بايد آهسته بخواند و چنانچه سهوا بلند بخواند، اشكال ندارد. مسأله 1660: اگر ماموم، بعضى از كلمه هاى حمد و سورهٴ امام را بشنود، بنا بر احتياط واجب، حمد و سوره نخواند. مسأله 1661: اگر ماموم، سهوا حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايى كه مىشنود صداى امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداى امام بوده، نمازش صحيح است. مسأله 1662: اگر شك كند صداى امام را مىشنود يا نه، يا صدايى بشنود و نداند صداى امام است يا صداى ديگرى، مىتواند حمد و سوره بخواند. مسأله 1663: بنا بر احتياط واجب، بايد ماموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، حمد و سوره، نخواند و مستحب است به جاى آن، ذكر

بگويد. مسأله 1664: ماموم نبايد تكبيرةالاحرام را، پيش از امام بگويد، بلكه بنا بر احتياط مستحب، تا تكبير امام تمام نشده، تكبير نگويد. مسأله 1665: واجب نيست ماموم پيش از امام، سلام نگويد و چنانچه عمدا پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است و لازم نيست، دوباره با امام سلام دهد. امّا اگر پيش از امام سلام گفت، ثوابش كم مىشود. مسأله 1666: اگر ماموم غير از تكبيرةالاحرام و سلام، چيزهاى ديگر نماز را پيش از امام بگويد، اشكال ندارد، ولى اگر آنها را بشنود، يا بداند امام چه وقت مىگويد، بنا بر احتياط مستحب پيش از امام نگويد. مسأله 1667: ماموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مىشود، كارهاى ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمى بعد از امام بجا آورد. و اگر عمدا پيش از امام يا مدّت زيادى بعد از امام انجام دهد، گناه كرده، ولى نمازش صحيح است. مسأله 1668: اگر سهوا پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد، در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است، نماز را باطل نمىكند، ولى اگر به ركوع برگردد و پيش از رسيدن به ركوع، امام سر بردارد، نمازش مشكل است و بعيد نيست كه صحيح باشد. مسأله 1669: اگر اشتباها سر بردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده برگردد و چنانچه در هردو سجده اين گونه شود، براى زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز مشكل نمىشود. مسأله 1670: كسى كه اشتباها پيش از امام، سر از سجده

برداشته اگر به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است ولى اگر در هر دو سجده چنين شود نمازش مشكل است و بعيد نيست كه صحيح باشد. مسأله 1671: اگر اشتباها سر از ركوع يا سجده بردارد و سهوا يا به خيال اينكه به امام نمىرسد، به ركوع يا سجده نرود، نماز صحيح است. مسأله 1672: اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اينكه سجدهٴ اول امام است و به قصد اينكه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجدهٴ دوم امام بوده، سجدهٴ دوم او حساب مىشود و اگر به خيال سجدهٴ دوم امام، به سجده رود و بفهمد سجدهٴ امام بوده، بايد به قصد اينكه با امام سجده كند آن سجده را تمام كند و دوباره با امام به سجده رود. مسأله 1673: اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود كه اگر سر بردارد، به مقدارى از قرائت امام مىرسد، بايد برگردد و با امام به ركوع رود و لازم نيست نماز را اعاده كند. و اگر عمدا بر نگردد، بنا بر احتياط نماز را تمام كند و دوباره بخواند. مسأله 1674: اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود كه اگر برگردد، به چيزى از قرائت امام نمىرسد، در صورتى كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و همچنين اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود، نمازش صحيح است. مسأله 1675: اگر سهوا پيش از امام به سجده رود، اگر صبر كند تا

امام به او برسد، نمازش صحيح است و همچنين اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند، سر بردارد و با امام به سجده رود، نمازش صحيح است. مسأله 1676: اگر امام در ركعتى كه قنوت ندارد، اشتباها قنوت بخواند، يا در ركعتى كه تشهّد ندارد، اشتباها مشغول خواندن تشهّد شود، ماموم نبايد قنوت و تشهّد بخواند، ولى نمىتواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند، تا قنوت و تشهّد امام تمام شود و بقيهٴ نماز را با او بخواند. مستحبات نماز جماعت مسأله 1677: اگر ماموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر يك زن باشد، مستحب است در طرف راست امام، طورى بايستد كه جاى سجده اش، مساوى زانو يا قدم امام باشد و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است، مرد طرف راست امام و باقى پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها پشت امام و بنا بر احتياط زنها پشت سر مردها بايستند. مسأله 1678: اگر امام وماموم هردو زن باشند، بهتر است كه در رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد. مسأله 1679: مستحب است امام، در وسط صف بايستد و اهل علم، كمال و تقوا در صف اول بايستند. مسأله 1680: مستحب است صفهاى جماعت، منظّم باشد و بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند، فاصله نباشد و شانهٴ آنان در رديف يكديگر

باشد. مسأله 1681: مستحب است، بعد از گفتن (قَدْ قٰامَتْ الصَّلاٰة) مامومين برخيزند. مسأله 1682: مستحب است امام جماعت، حال مامومى را كه از ديگران ضعيف تر است، رعايت كند و قنوت، ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همهٴ كسانى كه به او اقتدا كرده اند مايلند. مسأله 1683: مستحب است امام جماعت، در حمد و سوره و ذكرهايى كه بلند مىخواند، صداى خود را مقدارى بلند كند كه ديگران بشنوند، ولى نبايد بيش از اندازه صدا را بلند كند. مسأله 1684: اگر امام در ركوع، بفهمد كسى تازه رسيده و مىخواهد اقتدا كند، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه، طول بدهد و بعد برخيزد، اگرچه بفهمد شخص ديگرى نيز، براى اقتدا وارد شده است. مكروهات نماز جماعت مسأله 1685: اگر در صفهاى جماعت، جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد. مسأله 1686: مكروه است ماموم، ذكرهاى نماز را طورى بگويد كه امام بشنود. مسأله 1687: مسافرى كه نماز ظهر، عصر و عشا را دو ركعت مىخواند مكروه است، در اين نمازها به كسى كه مسافر نيست اقتدا كند و كسى كه مسافر نيست مكروه است، در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

احكام طهارت

آب مطلق ومضاف

مسأله 17: آب، يا مطلق است يامضاف: آب مضاف آبى است كه از چيزى گرفته شود، مانند آب هندوانه و گلاب، يا با چيزى مخلوط شود، مانند آبى كه با گل مخلوط گردد، به صورتى كه ديگر به آن آب نگويند. و غير از اينها آب مطلق است، كه پنج قسم مىباشد، اول: آب كر، دوم: آب قليل، سوم: آب جارى، چهارم: آب باران، پنجم: آب چاه. 1 _

آب كر مسأله 18: آب كر مقدار آبى است كه اگر در ظرفى كه طول و عرض و عمق آن هريك، سه وجب است و يا ظرفى كه مجموعاً بيست و هفت وجب باشد بريزند، آن ظرف پر شود. مسأله 19: اگر عين نجس مانند بول و خون، يا چيزى كه نجس شده است مانند لباس نجس، به آب كر برسد، چنانچه آن آب، بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست را بگيرد، نجس مىشود و اگر تغيير نكند نجس نمىشود. مسأله 20: اگر رنگ يا مزه و يا بوى آب كر بر اثر غير نجاست تغيير كند، نجس نمىشود. مسأله 21: اگر عين نجس مانند خون، به آبى كه بيشتر از كر باشد برسد و بو يا رنگ و يا مزهٴ قسمتى از آن را تغيير دهد، چنانچه مقدارى كه تغيير نكرده، كمتر از كر باشد تمام آب نجس مىشود و اگر به اندازه كر يابيشتر باشد، فقط مقدارى كه بو يا رنگ و يا مزه آن تغيير كرده، نجس است. مسأله 22: آب فوّاره اگر متّصل به كر باشد، آب نجس را پاك مىكند، ولى اگر قطره قطره روى آب نجس بريزد آن را پاك نمىكند، مگر چيزى روى فوّاره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متّصل شود. و بنا بر احتياط مستحب آب فوّاره با آب نجس مخلوط گردد. مسأله 23: اگر چيز نجس را زير شيرى كه متصل به كر است بشويند، آبى كه از آن مىريزد اگر متّصل به كر باشد و بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست نگرفته باشد و عين نجاست

نيز در آن نباشد، پاك است. مسأله 24: اگر مقدارى از اب كر، يخ ببندد و باقى آن به اندازهٴ كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مىشود و هر مقدار از يخ نيز كه آب مىشود نجس است. مسأله 25: آبى كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، در حكم آب كر است، يعنى نجاست را پاك مىكند و اگر نجاستى به آن برسد نجس نمىشود. و آبى كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه، حكم آب كر را ندارد و بنا بر احتياط لازم در اين گونه موارد، تفحّص و تحقيق نمايد. مسأله 26: كر بودن آب، از سه راه ثابت مىشود، اول: خود انسان يقين كند، دوم: دومرد عادل، يا يك نفر ثقه خبر دهد، سوم: كسى كه آب در اختيار اوست بگويد، مثلاً حمامى بگويد: آب حوض حمّام، كر است. 2 _ آب قليل مسأله 27: آب قليل، آبى است كه از كر كمتر باشد واز زمين نجوشد. مسأله 28: اگر آب قليل بر چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مىشود، ولى اگر از بالا و يا با فشار بر چيز نجس بريزد، مقدارى كه به آن چيز مىرسد، نجس و بقيّه آب پاك است. مسأله 29: آب قليلى كه براى برطرف كردن عين نجاست، روى چيز نجس ريخته مىشود و از آن جدا مىگردد، نجس است.و بنا بر احتياط نيز بايد از آب قليلى كه بعد از برطرف شدن عين نجاست، براى آب كشيدن چيز نجس روى آن مىريزند

و از آن جدا مىشود، اجتناب شود. مسأله 30: آبى كه براى شستن مخرج بول و غايط به كار مىرود، با پنج شرط پاك است و چيزى را كه با آن برخورد نمايد، نجس نمىكند. (بنا بر احتياط در بعضى از آن شرايط)، اوّل: بو يا رنگ و يا مزه نجاست نگرفته باشد. دوم: نجاستى از خارج به آن نرسيده باشد. سوم: نجاست ديگرى مانند خون، با بول يا غايط بيرون نيامده باشد. چهارم: ذرّه هاى غايط در آب پيدا نباشد. پنجم: به اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول، نجاست نرسيده باشد. 3 _ آب جارى مسأله 31: آب جارى آبى است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند آب چشمه و قنات. مسأله 32: آب جارى اگرچه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ و يا مزهٴ آن بر اثر نجاست تغيير نكرده، پاك است. مسأله 33: اگر نجاستى به آب جارى برسد و مقدارى از آن، بر اثر نجاست تغيير كند، فقط همان مقدار، نجس مىشود. و قسمتى كه متّصل به چشمه است اگرچه كمتر از كر باشد، پاك است و آبهاى ديگر نهر، اگر به اندازهٴ كر باشد يا به سبب آبى كه تغيير نكرده، به آب طرف چشمه متّصل باشد پاك وگرنه نجس مىشود. مسأله 34: آب چشمه اى كه جارى نيست ولى طورى است كه اگر از آن بردارند باز مىجوشد، در حكم آب جارى مىباشد. يعنى اگر نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ و يا مزهٴ آن براثر نجاست تغيير نكرده باشد، پاك است. مسأله 35: آبى

كه كنار نهر، ايستاده و متصل به آن مىباشد، حكم آب جارى دارد. مسأله 36: چشمه اى كه مثلاً در زمستان مىجوشد و در تابستان از جوشش مىافتد، فقط وقتى كه مىجوشد در حكم آب جارى است. مسأله 37: آب حوض حمّام اگرچه كمتر ازكر باشد، چنانچه به خزينه اى كه آب آن به اندازهٴ كر است متّصل باشد، مانند آب جارى است. مسأله 38: آب لوله هاى حمام و ساختمانها كه از شيرها و دوشها مىريزد، اگر متصل به كر باشد (مانند شبكه هاى آب رسانى در شهرها) در حكم آب جارى است. مسأله 39: آبى كه بر روى زمين جريان دارد و از زمين نمىجوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مىشود، امّا اگر از بالا، يا با فشار به پايين بريزد، چنانچه نجاست به پايين آن برسد، بالاى آن نجس نمىشود. 4 _ آب باران مسأله 40: اگر بر چيز نجسى كه عين نجاست، در آن نيست يك مرتبه باران ببارد، جايى كه باران به آن برسد پاك مىشود. ولى باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد طورى باشد كه بگويند: باران مىآيد. و بنا بر احتياط مستحب باران مقدارى باشد كه بر زمين سخت جارى شود. مسأله 41: در فرش، لباس و مانند آن، فشار لازم نيست، چه با آب باران شسته شود و چه با غير آب باران. مسأله 42: اگر باران، بر عين نجس ببارد و به جاى ديگر ترشّح كند، چنانچه عين نجاست، همراه آن نباشد و بو يا رنگ و يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است، پس اگر باران بر

خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذرّه اى خون در آن باشد، يا بو يا رنگ و يا مزهٴ خون گرفته باشد نجس مىشود. مسأله 43: اگر بر سقف ساختمان، يا روى بام، عين نجاست باشد، تا وقتى باران بر بام مىبارد، آبى كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مىريزد پاك است، ولى بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبى كه مىريزد، به چيز نجس رسيده است نجس مىباشد. مسأله 44: زمين نجسى كه باران بر آن ببارد، پاك مىشود و اگر باران بر زمين جارى شود و به جاى نجسى كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مىكند. مسأله 45: خاك نجسى كه بر اثر باران گل شده، پاك است. مسأله 46: هرگاه آب باران در جايى جمع شود، اگرچه كمتر از كر باشد چنانچه هنگامى كه باران مىآيد چيز نجسى را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست نگيرد، آن نجس پاك مىشود. مسأله47: اگر بر فرش پاكى كه روى زمين نجس است، باران ببارد و بر زمين نجس جارى شود، فرش نجس نمىشود و زمين نيز پاك مىگردد. 5 _ آب چاه مسأله 48: آب چاهى كه از زمين مىجوشد، اگرچه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ و يا مزهٴ آن بر اثر نجاست تغيير نكرده، پاك است، ولى مستحب است پس از رسيدن بعضى از نجاستها به چاه، به مقدارى كه در (الفقه) بيان نموده ايم از آب آن بكشند. مسأله 49: اگر نجاستى در چاه بريزد و بو يا

رنگ و يا مزهٴ آب را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه، از بين برود پاك مىشود، اگرچه بنا بر احتياط مستحب با آبى كه از چاه مىجوشد مخلوط گردد. مسأله 50: اگر آب باران پس از ايستادن، يا آب ديگرى در گودالى جمع شود و كمتر از كر باشد، با رسيدن نجاست به آن، نجس مىشود. احكام آبها مسأله 51: آب مضاف كه معناى آن در مسأله 17 بيان شد، چيز نجس را پاك نمىكند و وضو و غسل با آن، باطل است. مسأله 52: آب مضاف هر قدر زياد باشد، البته نه به اندازهٴ چاههاى نفت و مانند آن، اگر ذره اى نجاست، به آن برسد نجس مىشود، ولى چنانچه از بالا روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به چيز نجس رسيده، نجس و مقدارى كه بالاتر از آن است، پاك مىباشد، مثلاً اگر گلاب را از گلاب دان روى دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است و همچنين اگر مانند فوّاره، با فشار از پايين، به بالا برود، اگر نجاست به قسمت بالاى آب برسد پايين آب نجس نمىشود. مسأله 53: اگر آب مضاف نجس، طورى با آب كر يا جارى مخلوط شود كه ديگر به آن، آب مضاف نگويند پاك مىشود. مسأله 54: آبى كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، در حكم آب مطلق است، يعنى چيز نجس را پاك مىكند، وضو و غسل نيز با آن صحيح است. و آبى كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، در حكم آب مضاف است، يعنى چيز نجس

را پاك نمىكند، وضو و غسل نيز با آن باطل است. مسأله 55: آبى كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلاً مطلق بوده يا مضاف، نجاست را پاك نمىكند، وضو و غسل نيز با آن باطل است، ولى اگر به اندازهٴ كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد، به نجاست آن حكم نمىشود. مسأله 56: آبى كه عين نجاست، مانند خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ و يا مزهٴ آن را تغيير دهد، اگرچه كر يا جارى باشد نجس مىشود. ولى اگر بو يا رنگ و يا مزهٴ آب، بر اثر نجاستى كه بيرون آن است عوض شود، مثلاً مردارى كه پهلوى آب است بوى آن را تغيير دهد، در عدم نجاست آن اشكال است و رعايت احتياط لازم مىباشد. مسأله 57: آبى كه عين نجاست، مانند خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ و يا مزهٴ آن را تغيير داده، چنانچه به آب كر يا جارى متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد، باران را در آن بريزد و يا آب باران از ناودان، در آن جارى شود و تغيير آن از بين برود پاك مىشود. مسأله 58: اگر چيز نجسى را در آب كر يا جارى آب بكشند، آبى كه بعد از بيرون آوردن، از آن مىريزد پاك است. مسأله 59: آبى كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است و آبى كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است. مسأله 60: نيم خوردهٴ سگ، خوك و كافر، نجس

و خوردن آن حرام است و نيم خوردهٴ حيوانات حرام گوشت، پاك و خوردن آن مكروه مىباشد، مگر نيم خوردهٴ گربه كه خوردن آن كراهت ندارد.

احكام تخلى

بول و غايط كردن مسأله 61: واجب است انسان در هنگام تخلّى و مواقع ديگر، عورت خود را از كسانى كه مكلّفند، اگرچه مانند خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه و بچه هاى مميّز كه خوب و بد را مىفهمند، بپوشاند. اما زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند. مسأله 62: لازم نيست با چيز مخصوصى، عورت خود را بپوشاند و اگر مثلاً با دست آن را بپوشاند كافى است. مسأله 63: هنگامى تخلى، بايد قسمت جلوى بدن، يعنى شكم، سينه و زانوها رو به قبله و پشت به قبله نباشد. مسأله 64: اگر هنگام تخلى، قسمت جلوى بدن رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله برگرداند، كفايت نمىكند و اگر جلوى بدن او، رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، بنا بر احتياط واجب عورت را، رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد. مسأله 65: بنا بر احتياط مستحب قسمت جلوى بدن، در هنگام استبراء كه احكام آن، بعداً گفته مىشود و موقع تطهير مخرج بول و غايط، رو به قبله يا پشت به قبله نباشد. مسأله 66: اگر براى آنكه نامحرم او را نبيند، مجبور شود در حال تخلى رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و نيز اگر به جهت ديگرى ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، اشكال ندارد. مسأله 67: لازم

نيست بچه را، در وقت تخلى رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند. و اگر خود بچه بنشيند، جلوگيرى از او واجب نيست. مسأله 68: در پنج جا تخلّى حرام است، اول: در كوچه هاى بن بست، در صورتى كه صاحبانش، اجازه نداده باشند و نيز در كوچه هاى غير بن بست، در صورت ضرر به عابرين، دوم: در ملك كسى كه اجازهٴ تخلى نداده است. سوم: در جايى كه براى عدهٴ مخصوصى وقف شده است، مانند بعضى از مدرسه ها. چهارم: روى قبر مؤمنين در صورتى كه بىاحترامى به آنان باشد. پنجم: در جاهاى محترمى كه تخلّى، بى احترامى به حساب آيد. مسأله 69: در سه صورت مخرج غايط فقط با آب، پاك مىشود، البته بنا بر احتياط در بعضى از آنها، اول: نجاست ديگرى مانند خون با غايط بيرون آمده باشد، دوم: نجاستى از خارج به مخرج غايط رسيده باشد، سوم: اطراف مخرج، بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد. و در غير اين سه صورت، مخرج را با آب مىتوان شست و يا به دستورى كه بعداً بيان مىشود، با پارچه، سنگ و مانند آن پاك كرد، اگرچه شستن با آب بهتر است. مسأله 70: مخرج بول با غير آب پاك نمىشود. و در آب كر و جارى اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافى است، ولى با آب قليل بايد دو مرتبه شست و بهتر است سه مرتبه شسته شود. مسأله 71: اگر مخرج غايط را با آب بشويند، بايد چيزى از غايط بر آن نماند، ولى باقيماندن رنگ و بوى آن اشكال ندارد و اگر در

دفعهٴ اول، طورى شسته شود كه ذرّه اى غايط بر آن نماند، شستن دوباره لازم نيست. مسأله 72: با سنگ، كلوخ و مانند آن، اگر خشك و پاك باشد، مخرج غايط را مىتوان تطهير كرد. و چنانچه رطوبت كمى داشته باشد كه به مخرج نرسد اشكال ندارد. و بايد از سه دفعه كمتر نباشد اگرچه با يك مرتبه يا دو مرتبه مخرج پاكيزه شود. مسأله 73: بنا بر احتياط واجب بايد سنگ يا پارچه اى كه غايط را با آن برطرف مىكنند سه قطعه باشد، مگر در سنگهاى بزرگ و پارچه هاى دراز كه يك قطعه كافى است. و اگر با سه قطعه برطرف نشود بايد به قدرى اضافه نمايند تا مخرج كاملاً پاكيزه گردد، ولى باقيماندن ذره هاى كوچكى كه ديده نمىشود اشكال ندارد. مسأله 74: پاك كردن مخرج غايط با چيزهايى كه احترام آن لازم است، مانند كاغذى كه اسم خدا و پيامبران(عليهم السلام) بر آن نوشته شده حرام است و با استخوان و سرگين نيز نبايد مخرج غايط را، پاك كرد و اگر كسى با اينها غايط را بر طرف كند، گناه كرده ولى مخرج پاك مىشود. مسأله 75: اگر شك كند مخرج را تطهير كرده يا نه، بايد آن را تطهير كند، اما اگر هميشه بعد از بول يا غايط فورا تطهير مىنموده است، بنا بر احتياط مستحب آن را تطهير نمايد. مسأله 76: اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يانه، نمازى كه خوانده صحيح است، ولى براى نمازهاى بعد بايد تطهير كند. و اگر بعد از داخل شدن در نماز شك كرد،

بايد نماز را قطع كند و تطهير نمايد، امّا اگر هميشه عادت بر تطهير داشته، بنا بر احتياط مستحب تطهير نمايد. استبراء مسأله 77: استبراء عمل مستحبى است كه مردها، بعد از بيرون آمدن بول، براى آنكه يقين كنند بول، در مجرى نمانده است انجام مىدهند. و بهترين روش آن به اين صورت است: اگر مخرج غايط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، سپس سه دفعه با انگشت ميانهٴ دست چپ، از مخرج غايط تا بيخ آلت بكشند، سپس شست را روى آلت و انگشت پهلوى شست را، زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند. مسأله 78: آبى كه گاهى بعد از ملاعبه و بازى كردن، از انسان خارج مىشود و به آن (مذى) مىگويند پاك است و نيز آبى كه گاهى بعد از منى بيرون مىآيد و به آن (وذى) گفته مىشود و همچنين آبى كه گاهى بعد از بول، بيرون مىآيد و به آن (ودى) مىگويند، اگر بول به آن نرسيده باشد، پاك است و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و سپس آبى از او خارج شود و شك كند بول است يا يكى از اينها، پاك مىباشد. مسأله 79: اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتى ازاو، بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مىباشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مىشود، ولى اگر عادت داشته كه پس از بول فورا استبراء نمايد، يا اگر شك كند استبرايى كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتى از او بيرون آيد

كه نداند پاك است يا نه، پاك مىباشد و وضو را باطل نمىكند. مسأله 80: كسى كه استبراء نكرده اگر بر اثر آنكه مدتى از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجرى نمانده است و رطوبتى ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مىباشد و وضو را باطل نمىكند. مسأله 81: اگر انسان بعد از بول، استبراء كند و وضو بگيرد، چنانكه بعد از وضو، رطوبتى ببيند كه بداند يا بول است يا منى، واجب است احتياطا غسل كند و وضو نيز بگيرد، ولى اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافى است. مسأله 82: براى زن، استبراء از بول نيست و اگر رطوبتى ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مىباشد و وضو و غسل او را باطل نمىكند. آداب تخلّى مسأله 83: مستحب است در موقع تخلى، جايى بنشيند كه كسى او را نبيند و هنگام وارد شدن به مكان تخلّى، اول پاى چپ و موقع بيرون آمدن، اول پاى راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلى، سر را بپوشاند و سنگينى بدن را بر پاى چپ بيندازد. مسأله 84: نشستن روبروى خورشيد و ماه در هنگام تخلى مكروه است، ولى اگر عورت خود را با وسيله اى بپوشاند، مكروه نيست و نيز در موقع تخلى نشستن روبروى باد، در جاده، خيابان، كوچه، درب خانه و زير درختى كه ميوه مىدهد و همچنين چيز خوردن، توقف زياد و تظهير كردن با دست راست مكروه مىباشد. و همچنين است حرف زدن در حال تخلى، اما اگر ناچار باشد، يا ذكر خدا بگويد اشكال

ندارد. مسأله 85: بول كردن در زمين سخت، سوراخ جانوران و در آب، به ويژه در آب ايستاده مكروه است. و همچنين است ايستاده بول كردن، اما در حال (تنوير) كراهت ندارد. مسأله 86: خوددارى كردن از بول و غايط، مكروه است و اگر به اندازه اى باشد كه براى بدن، ضرر زياد داشته باشد حرام است. مسأله 87: مستحب است انسان، پيش از نماز بول كند سپس وضو يا غسل نموده و نماز بخواند. و همچنين مستحب است پيش از خواب، پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن منى نيز بول كند.

نجاسات

مسأله 88: نجاسات ي_ازده چيز است: 1 _ بول، 2 _ غايط، 3 _ منى، 4 _ مردار، 5 _ خون، 6 _ سگ، 7 _ خوك، 8 _ كافر، 9 _ شراب، 10 _ فقاع، 11 _ عرق حيوان نجاست خوار، بنا بر احتياط. 1 و 2 – بول و غايط مسأله 89: بول و غايط انسان و هر حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند، خون از آن مىجهد، نجس است، ولى بول و غايط حيوان حرام گوشتى كه خون آن جستن نمىكند و همچنين حيوانى كه گوشت ندارد، مانند پشه و مگس و بول و غايط حيوان حلال گوشت، پاك است. مسأله 90: مستحب است از فضلهٴ پرندگان حرام گوشت، به ويژه از بول و فضلهٴ شب پره (خفاش) اجتناب كرد. مسأله 91: بول و غايط حيوان نجاستخوار نجس است و همچنين است بول و غايط حيوانى كه انسان با آن نزديكى نموده و گوسفندى كه گوشت آن، از خوردن شير

خوك محكم شده است نجس مىباشد. 3 _ منى مسأله 92: منى انسان و حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است. مسأله 93: (مذى)، (وذى) و (ودى) كه معناى آن در مسأله 78 گذشت، پاك مىباشد. 4 _ مردار مسأله 94: _ مردار حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد، يا به غير دستور شرعى، آن را كشته باشند، امّا ماهى چون خون جهنده ندارد، اگرچه در آب بميرد پاك است. مسأله 95: آنچه كه از مردار روح ندارد، مانند پشم، مو، كرك، استخوان و دندان پاك مىباشد. مسأله 96: اگر از بدن انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد در حالى كه زنده است گوشت يا چيز ديگرى را كه روح دارد، جدا كنند نجس است. مسأله 97: پوستهاى مختصر لب و جاهاى ديگر بدن كه هنگام افتادنش رسيده، اگرچه آن را بكنند پاك است. و همچنين پوستى كه موقع افتادنش نرسيده باشد، گرچه بهتر است از آن اجتناب شود. مسأله 98: تخم مرغى كه از شكم مرغ مرده بيرون مىآيد، اگر پوست روى آن سفت شده باشد پاك است، ولى بنا بر احتياط بايد ظاهر آن را آب كشيد. مسأله 99: اگر بره و بزغاله پيش از آنكه علفخوار شوند بميرند، پنير مايه اى كه در شير دان آنها مىباشد پاك است، ولى بنا بر احتياط بايد ظاهر آن را آب كشيد. مسأله 100: دواجات روان، عطر، روغن، واكس و صابونى كه از كشورهاى غير اسلامى مىآورند، اگر انسان يقين به نجاست آن نداشته باشد، پاك است. مسأله 101: گوشت، پيه و چرمى كه در بازار مسلمانان، فروخته مىشود

پاك است و همچنين اگر در دست مسلمانان باشد، ولى اگر بداند آن مسلمان، از كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس مىباشد. 5 _ خون مسأله 102: خون انسان و هر حيوانى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مىكند، نجس است، اما خون حيوانى كه مانند ماهى و پشه خون جهنده ندارد، يا مشكوك است كه دارد يا ندارد، مانند مار، پاك مىباشد. مسأله 103: اگر حيوان حلال گوشت را به دستور شرعى بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خونى كه در بدنش مىماند پاك است، ولى اگر به علت نفس كشيدن، يا بر اثر اينكه سر حيوان در جاى بلندى بوده، خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است. و بنا بر احتياط واجب، از خون باقى مانده در بدن حيوان حلال گوشت، اجتناب شود. مسأله 104: خونى كه در تخم مرغ ديده مىشود، چنانچه كم باشد و پوستهٴ نازك روى خون پاره نشده باشد، اگر آن را بيرون آورند بدون اينكه با تخم مرغ مخلوط شود، تخم مرغ پاك است. مسله 105: خون بسيار كمى كه گاهى هنگام دوشيدن شير، ديده مىشود بنا بر احتياط شير را نجس مىكند. مسأله 106: خونى كه از لاى دندانهاى مىآيد، اگر بر اثر مخلوط شدن با آب دهان، از بين برود پاك است، ولى بنا بر احتياط مستحب آن را فرو نبرد. مسأله 107: خونى كه بر اثر كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مىميرد، اگر طورى شود كه

ديگر به آن خون نگويند، پاك است و اگر به آن خون بگويند، نجس است و در اين صورت، چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقت ندارد بايد براى وضو و غسل، خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد، بايد اطراف آن را طورى كه نجاست زياد نشود، بشويند و پارچه يا چيزى مانند پارچه، بر آن بگذارند و روى پارچه دست تر بكشند و بنا بر احتياط مستحب تيمّم نيز بكنند. مسأله 108: اگر انسان نداند كه خون، زير پوست مرده يا گوشت براثركوبيده شدن به آن حالت در آمده، پاك است. مسأله 109: اگر هنگام جوشيدن غذا، ذرّه اى خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مىشود. و جوشيدن، حرارت و آتش پاك كنندهٴ آن نيست. مسأله 110: زردابه اى كه در حال بهبودى زخم، در اطراف آن پيدا مىشود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است پاك مىباشد. 6 و 7 سگ و خوك مسأله 111: سگ و خوكى كه در خشكى زندگى مىكنند، حتى مو، استخوان، پنجه، ناخن و رطوبتهاى آنها نجس است، ولى سگ و خوك در يايى پاك مىباشد. مسأله 112: تمامى حيوانات حرام گوشت – جز سگ و خوك – قابل تذكيه هستند، يعنى اگر به دستور شرعى ذبح شوند، پاك مىباشند گرچه حلال نيستند. 8 _ كافر مسأله 113: كافر، يعنى كسى كه منكر خداست، يا براى خدا شريك قرار مىدهد و يا پيغمبرى حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله(ص) را قبول ندارد، نجس است و نيز كسى كه ضرورى دين، يعنى چيزى را كه مانند نماز و روزه، مسلمانان آن

را جزو دين اسلام مىدانند منكر شود نجس است به شرطى كه انكارش مستلزم انكار پيامبر(ص) باشد و بداند آن چيز، ضرورى دين است، امّا اگرنداند بنا بر احتياط مستحب بايد از او اجتناب كرد. و كسى كه منكر معاد يا كبائر ضروريه شود در حكم كافر است. مسأله 114: كفار اهل كتاب (مسيحيان، يهوديان و زردشتيان) اگر بر اثر شرب خمر، اكل ميته و گوشت خوك و بر خورد با ساير نجاسات نجس نشده باشند، نجاست ذاتى آنها مسلّم نيست، گرچه احوط اجتناب از آنهاست. مسأله 115: تمام بدن كافر، حتى مو، ناخن و رطوبتهاى او نجس است. مسأله 116: اگر پدر و مادر و جدّ و جدّهٴ بچهٴ نابالغ، همه كافر باشند آن بچه نيز نجس است و اگر يكى از آنها مسلمان باشد، بچه پاك است. مسأله 117: كسى كه معلوم نيست، مسلمان است يا نه، چنانچه در كشور اسلامى است پاك مىباشد و احكام ديگر مسلمانان را دارد، مثلاً مىتواند زن مسلمان بگيرد و در قبرستان مسلمانان دفن شود. مسأله 118: اگر مسلمانى به پيامبر اسلام (ص) يا حضرت فاطمه (عليهاالسلام) يا به يكى از دوازده امام (عليهم السلام) دشنام دهد، يا با آنان دشمنى داشته باشد، نجس است. 9 – شراب مسأله 119: شراب و هرچيزى كه انسان را مست مىكند، چنانچه به خودى خود، روان باشد نجس است، حتى اگر به وسيله چيزى آن را جامد كنند. و اگر مانند بنگ و حشيش، روان نباشد حتى اگر چيزى در آن بريزند كه روان شود پاك است. مسأله 120: الكل صنعتى كه براى رنگ كردن درب، ميز، صندلى و مانند

آن بكار مىرود، اگر انسان نداند مست كننده است پاك مىباشد. مسأله 121: اگرانگور و آب انگور، بخودى خود، به جوش آيد نجس نمىشود، ولى خوردن آن حرام است. و همچنين است اگر بر اثر پختن به جوش آيد. مسأله 122: خرما، مويز، كشمش و آب آنها اگر به جوش آيد، پاك و خوردن آن حلال است، اگرچه بنا بر احتياط مستحب به ويژه در مويز و كشمش از خوردن آن اجتناب شود. 10 _ فُقاع مسأله 123: فُقاع كه از جو گرفته مىشود و به آن (آبجو) مىگويند نجس است، ولى آنچه كه به دستور پزشك از جو مىگيرند و به آن (ماءالشعير) مىگويند پاك مىباشد. 11 _ عرق حيوان نجاستخوار مسأله 124: بنا بر احتياط واجب، بايد از عرق شتر نجاستخوار و هر حيوانى كه به خوردن نجاست انسان، عادت كرده اجتناب كرد. عرق جنب از حرام مسأله 125: عرق جنب از حرام نجس نيست گرچه احتياط بهتر است، چه عرق، در حال جماع بيرون آيد يا بعد از آن، از مرد باشد يا از زن، از زنا باشد يا از لواط، از نزديكى با حيوانات باشد، يا از استمناء (و استمناء يعنى انسان با خود، كارى كند كه منى از او بيرون آيد)، ولى نمىتوان با اين عرق، نماز خواند. مسأله 126: اگر انسان هنگامى كه نزديكى با زن، حرام است، مثلاً دروقت حيض يا در روزهٴ ماه رمضان، با زن خود نزديكى كند، بنا بر احتياط مستحب بايد از عرق خود اجتناب نمايد. مسأله 127: اگر جنب از حرام به جهت عذرى، عوض از غسل تيمّم نمايد و بعد از تيمّم،

عرق كند با اين عرق مىتواند نماز بخواند، ولى اگر عذر او برطرف شد و عرق كرد نمىتواند با آن، نماز بخواند و بنا بر احتياط مستحب بايد از عرق خود، اجتناب نمايد. مسأله 128: اگر كسى از حرام جنب شود، سپس با حلال خود نزديكى كند، يا اول با حلال خود نزديكى كرده سپس از حرام جنب شود، بنا بر احتياط مستحب از عرق خود اجتناب نمايد. ثابت شدن نجاست مسأله 129: نجاست هرچيز از سه راه ثابت مىشود: اول: خود انسان يقين كند چيزى نجس است، اما اگر گمان داشته باشد چيزى نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنا بر اين غذا خوردن، در قهوه خانه و مهمانخانه هايى كه مردمان لاابالى و كسانى كه پاكى و نجسى را مراعات نمىكنند و در آنها غذا مىخورند ياكار مىكنند، اگرانسان يقين نداشته باشد غذايى را كه براى او آورده اند نجس است، اشكال ندارد. دوم: كسى كه چيزى در اختيار اوست، بگويد نجس است، مثلاً همسر انسان يا خدمتكار خانه بگويد، ظرف يا چيزى ديگرى كه در اختيار اوست نجس مىباشد. سوم: دو مرد عادل بگويند، چيزى نجس است. و همچنين اگر يك نفر عادل بگويد، چيزى نجس است، بنا بر اقوى بايد از آن چيز اجتناب كرد. مسأله 130: اگر بر اثر ندانستن مسأله، نجس بودن و پاك بودن چيزى را نداند، مثلاً نداند عرق جنب از حرام، پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد. ولى اگر با اينكه مسأله را مىداند، شك كند چيزى پاك است، يا نه، مثلاً شك كند كه آن چيز خون است يا نه، يا

نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مىباشد. مسأله 131: چيز نجسى كه انسان، شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است. و اگر بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد، لازم نيست تحقيق كند. مسأله 132: اگر بداند يكى از دو ظرف، يا دو لباسى كه از هر دوى آنها استفاده مىكند، نجس شده و نداند كدام است، بايد از هردو اجتناب كند، ولى اگر نمىداند مثلاً لباس خودش نجس شده يا لباسى كه هيچ از آن استفاده نمىكند و مال ديگرى است، لازم نيست از لباس اجتناب نمايد. نجس شدن چيزهاى پاك مسأله 133: اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هردو، يا يكى از آنها طورى تر باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد، چيز پاك نجس مىشود و اگر ترى به قدرى كم باشد كه به ديگرى نرسد، چيزى كه پاك بوده نجس نمىشود. مسأله 134: اگر چيز پاكى به چيز نجس برسد و انسان، شك كند كه هر دو يا يكى از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمىشود. مسأله 135: دو چيزى كه انسان نمىداند، كدام پاك و كدام نجس است، اگر يك چيز پاك مرطوب به يكى از آنها برسد، بنا بر مشهور بين علما نجس نمىشود، ولى اگر به هردو رسيد نجس مىگردد. مسأله 136: زمين، پارچه و مانند آن اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مىشود و جاهاى ديگر آن پاك است و همچنين است خيار، خربزه و مانند

آن. مسأله 137: هرگاه شيره، روغن و مانند آن، طورى باشد كه اگر مقدارى از آن را بردارند جاى آن خالى نمىماند، همينكه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مىشود، ولى اگر طورى باشد كه جاى آن درموقع برداشتن خالى بماند، اگرچه بعد پر شود، فقط جايى كه نجاست به آن رسيده نجس مىباشد، پس اگر فضلهٴ موش در آن بيفتد جايى كه فضله افتاده، نجس و بقيّه پاك است. مسأله 138: اگر مگس يا حيوانى مانند آن، روى چيز نجسى كه تر است بنشيند و بعد روى چيز پاكى كه تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مىشود. و همچنين است اگر يقين داشته در پاى حيوان نجاست بوده و بعد در زوال نجاست شك نمايد، اما اگر نداند پاك است. مسأله 139: اگر جايى از بدن كه عرق دارد، نجس شود و عرق از آنجا به جاى ديگرى برود، هرجا كه عرق به آن برسد نجس مىشود و اگر عرق به جاى ديگر نرود جاهاى ديگر بدن پاك است. مسأله 140: اخلاطى كه از گلو يا بينى مىآيد، اگر خون داشته باشد، جايى كه خون دارد نجس و بقيهٴ آن پاك است. پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد، مقدارى كه انسان يقين دارد، اخلاط نجس به آن رسيده، نجس است و جايى كه شك دارد نجس شده يا نه، پاك است. مسأله 141: اگر آفتابه اى كه ته آن سوراخ است، روى زمين نجس بگذارند، چنانچه آب، طورى زير آن جمع گردد كه با آب افتابه يكى حساب شود، آب آفتابه

نجس مىشود و همچنين اگر آب بر زمين جارى شود يا فرو رود، در صورتى كه سوراخ آفتابه با زمين نجس، متصل باشد طورى كه مانع از فشار آب شود، آب نجس است، ولى اگر سوراخ آن با زمين نجس، متصل نباشد و آب زير آفتابه، با آب داخل آن يكى حساب نشود، يا آب داخل آن با فشار بيرون آيد، آب آفتابه نجس نمىشود. مسأله 142: اگر چيزى داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتى كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است. پس اگر وسايل اماله، يا آب آن درمخرج غايط وارد شود، يا سوزن، چاقو و مانند آن، در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن، به نجاست آلوده نباشد نجس نيست. و همچنين است آب دهان و بينى اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد، پاك است. مسأله 143: متنجّس (چيزى كه نجس شده است) مانند عين نجس منجّس (نجس كننده) است، ولى تمامى احكام عين نجس بر آن بار نمىشود، مثلاً اگر چيزى به بول نجس شد، در تطهير آن تعدّد لازم است چنانچه با آب قليل باشد، ولى در تطهير ملاقى با متنجس به بول، تعدّد لازم نيست. چند مسأله مسأله 144: نجس كردن قرآن كريم، حرام است و اگر نجس شود بايد فورا آن را آب كشيد. و همچنين است كه حكم مساجد، مشاهد مشرّفه، تربت امام حسين(ع) بلكه تربت پيامبر اكرم(ص) وديگر معصومين (عليهم السلام) نيز بنا بر احتياط در همين حكم است. مسأله 145: اگر جلد قرآن نجس شود، در صورتى كه

بىاحترامى به قرآن باشد، بايد آن را آب كشيد. مسأله 146: گذاشتن قرآن روى عين نجس، مانند خون و مردار، اگرچه آن عين نجس، خشك باشد در صورتى كه هتك محسوب شود، حرام است و برداشتن قرآن از روى آن واجب مىشود. مسأله 147: نوشتن قرآن با مركّب نجس، اگرچه يك حرف آن باشد حرام است. و اگر نوشته شود بايد آن را آب كشيد، يا با تراشيدن و مانند آن كارى كنند كه از بين برود. مسأله 148: دادن قرآن به كافر، در صورتى كه بىاحترامى به قرآن شود، حرام است و گرفتن قرآن از او واجب مىباشد. مسأله 149: اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، مانند كاغذى كه اسم خدا، يا پيامبر، يا امام معصوم و يا حضرت زهرا (صلوات الله عليهم اجمعين) بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگرچه خرج داشته باشد واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده شده است. و نيز اگر تربت امام حسين(ع) در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتى كه يقين نكرده اند به كلى از بين رفته، به آن مستراح نروند. مسأله 150: خوردن و آشاميدن عين نجس، يا چيزى كه نجس شده مانند آبى كه نجس شده حرام است. و همچنين است خورانيدن آن به ديگرى، حتى به اطفال البته در عين نجس، اما اگر خود طفل غذاى نجس را بخورد، در صورتى كه ضررى بر او نداشته باشد لازم نيست از

او جلوگيرى كنند. مسأله 151: فروختن و عاريه دادن چيز نجسى كه مىشود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف بگويند اشكال ندارد. مسأله 152: اگرانسان ببيند كسى چيز نجسى را مىخورد، يا با لباس نجس نماز مىخواند، لازم نيست به او بگويد. مسأله 153: اگر جايى از خانه يا فرش كسى، نجس باشد و ببيند بدن يا لباس و يا چيزى ديگر كسانى كه وارد خانه او مىشوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است، اگر آنان به مهمانى او آمده باشند بنا بر احتياط واجب بايد به آنان بگويد. مسأله 154: اگر صاحب خانه، در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به ميهمانها بگويد، اما اگر يكى از ميهمانها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد. مسأله 155: اگر چيزى را كه عاريه كرده نجس شود، چنانچه صاحبش آن را در كارى كه شرط آن پاكى است استفاده مىكند، مانند لباسى كه با آن نماز مىخواند، بنا بر احتياط واجب بايد نجس شدن آن را به او بگويد، ولى اگردر كارى كه شرط آن پاكى است استعمال نمىكند، واجب نيست نجس شدن آن را به او خبر دهد. مسأله 156: اگر بچه بگويد چيزى نجس است، يا چيزى را آب كشيده، چنانچه حرف او موجب اطمينان باشد قبول مىشود.

مطهرات

مسأله 157: دوازده چيز، نجس را پاك مىكند و به آن (مطهّرات) گويند: 1 _ آب، 2 _ زمين، 3 _ آفتاب، 4 _ استحاله، 5 _ كم شدن دو سوم آب انگور جوشيده بنا بر نجاست آن، 6 _ انتقال، 7 _ اسلام، 8 _ تبعيّت، 9

_ بر طرف شدن عين نجاست، 10 _ استبراء حيوان نجاستخوار، 11 _ غايب شدن مسلمان، 12 _ رفتن خون متعارف از حيوان. 1 _ آب مسأله 158: آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مىكند. اول: مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد، نجس را پاك نمىكند. دوم: پاك باشد. سوم وقتى چيز نجس را مىشويند، آب، مضاف نشود و بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست نگيرد. چهارم: بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست در آن نباشد. مسأله 159: پاك شدن چيز نجس با آب قليل، يعنى آب كمتر از كر، شرطهاى ديگرى نيز دارد كه بعد اشاره خواهد شد. مسأله 160: ظرف نجس را با آب قليل، بنا بر احتياط سه مرتبه بايد شست. و در آب كر و جارى يك مرتبه كافى است، ولى ظرفى را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف، آب يا چيز روان ديگرى خورده، بايد اول با خاك پاك، خاك مال كرد و بعد يك مرتبه در آب كر يا جارى، يا دو مرتبه با آب قليل شست، اما ظرفى كه آب دهان يا ديگر رطوبات سگ در آن ريخته، بهتر است آن را خاك مال نموده و سه مرتبه بشويند. مسأله 161: اگر دهانهٴ ظرفى كه سگ دهن زده، تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد كهنه اى به چوبى بپيچند و با آن ، خاك را به ظرف بمالند. و اگر ممكن نيست بايد خاك را در آن بريزند و به شدّت حركت دهند تا به همهٴ ظرف برسد. مسأله 162: ظرفى

كه خوك بليسد يا از آن، چيز روانى بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و در آب كر و جارى يك مرتبه كافى است و لازم نيست آن را خاك مال كنند، اگرچه بهتر است. مسأله 163: اگر بخواهند ظرفى را كه به شراب نجس شده، با آب قليل آب بكشند، سه مرتبه شستن كفايت مىكند، اگرچه احوط و اولى هفت مرتبه شستن است. مسأله 164: كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته، اگر در آب كر يا جارى بگذارند، به هر جاى آن كه آب برسد پاك مىشود. و اگر بخواهند باطن آن نيز پاك شود، بايد به قدرى در آب كر يا جارى بماند كه آب به تمام آن فرو رود. مسأله 165: ظرف نجس را با آب قليل به دو صورت مىتوان آب كشيد: 1 _ سه مرتبه پر كنند و خالى كنند. 2 _ سه دفعه مقدارى آب در آن بريزند و در هر نوبت آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد و بيرون بريزند. مسأله 166: اگر ظرف بزرگى مانند پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالى كنند پاك مىشود. و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر نوبت آبى كه ته آن جمع مىشود بيرون آورند و لازم نيست هر دفعه ظرفى را كه با آن آبها را بيرون مىآورند آب بكشند. مسأله 167: اگر مس نجس و مانند

آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهر آن پاك مىشود. مسأله 168: تنورى كه با بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند، طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مىشود. و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گفته شد آب در آن بريزند كافيست، امّا بهتر است كه گودالى، ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شده سپس بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاك پر كنند. مسأله 169: اگر بعد از برطرف كردن عين نجاست، چيز نجس را يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى نجس آن برسد، پاك مىشود. و در فرش و لباس و مانند آن فشار لازم نيست. مسأله 170: اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، يك مرتبه آب روى آن بريزند تا از آن جدا شود و در صورتى كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبهٴ ديگر نيز آب روى آن بريزند تا پاك شود. و در لباس، فرش و مانند آن بهتر است بعد از هر دفعه، فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد و (غساله) آبى است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن، از چيزى كه شسته مىشود، خودبخود يا با فشار خارج مىگردد. مسأله 171: در موردى كه لازم است چند بار آب كشيد، موالات و پشت سرهم بودن شرط نيست، پس اگر امروز، يك مرتبه آب روى آن بريزد و فردا يك مرتبهٴ ديگر، پاك مىشود. مسأله 172:

اگر چيزى با بول پسر شيرخوارى كه غذا خور نشده و شير خوك و زن كافر نخورده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك مىشود، ولى بنا بر احتياط مستحب يك مرتبهٴ ديگر نيز آب روى آن بريزند. مسأله 173: اگر چيزى به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود، پاك مىگردد و نيز اگر در دفعهٴ اولى كه آب روى آن مىريزند، نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست نيز آب روى آن بيايد پاك مىشود. مسأله 174: اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده، در آب كر يا جارى فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مىشود، ولى اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند، بنا بر احتياط مستحب بايد آن را فشار دهند تا غسالهٴ آن جدا شود، دو بار در بول و يك بار در غير بول. مسأله 175: اگر ظاهر گندم، برنج، صابون، گوشت و مانند آن نجس شود، با فرو بردن در آب كر و جارى پاك مىگردد و اگر باطن آن نجس شود، پاك شدن آن متوقف است بر اينكه آب به باطن آن نفوذ كند، مثلاً آن را در كيسهٴ پارچه اى گذاشته و در آب كر يا جارى نگه دارند تا آب در آن نفوذ كند. مسأله 176: اگر انسان شك كند كه آب نجس، به باطن صابون و مانند آن رسيده يا نه، باطن آن پاك است. مسأله 177: اگر ظاهر برنج

و گوشت، يا چيزى مانند آن نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفى بگذارند، بنا بر احتياط اگر سه مرتبه آب روى آن بريزند و خالى كنند پاك مىشود و ظرف آن نيز پاك مىگردد، ولى اگر بخواهند لباس يا چيزى را كه فشار داده مىشود در ظرفى بگذارند و آب بكشند، بنا بر احتياط مستحب در هر مرتبه كه آب روى آن مىريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد. مسأله 178: لباس نجسى كه به نيل و مانند آن رنگ شده، اگر در آب كر يا جارى فرو برند و آب، پيش از آنكه بر اثر رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد، آن لباس پاك مىشود، اگرچه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد. مسأله 179: اگر لباسى را در آب كر يا جارى آب بكشند، و بعد مثلاً لجن آب در آن ديده شود، چنانچه از رسيدن آب جلوگيرى نكرده، آن لباس پاك است. مسأله 180: اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، خورده گل يا اشنان در آن ديده شود پاك است. ولى اگر آب نجس، به باطن گل يا اشنان رسيده باشد، ظاهر گل و اشنان پاك و باطن آن نجس است. مگر آنكه لباس با آب كر يا جارى آب كشيده و آب در آن نفوذ كرده باشد. مسأله 181: هرچيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمىشود. و اگر بعد از آب كشيدن بو يا رنگ نجاست، در آن مانده باشد اشكال ندارد،

پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مىباشد، اما چنانچه بر اثر بو يا رنگ يقين كنند، يا احتمال عقلايى دهند كه ذرّه هاى نجاست، در آن مانده، نجس است. مسأله 182: اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى برطرف كنند، بدن پاك مىشود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست. مسأله 183: غذاى نجسى كه لاى دندانها مانده، اگر آب در دهان بگردانند كه به تمام غذاى نجس برسد پاك است. مسأله 184: اگر موى سر و صورت را با آب قليل، آب بكشند فشار لازم ندارد. مسأله 185: اگر جايى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آنجا نجس مىشود، با پاك شدن جاى نجس پاك مىشود. و همچنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى هر دو آب بريزند. بنا بر اين اگر براى آب كشيدن يك انگشت نجس، روى همه انگشتها آب بريزند و آب نجس، به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشتها پاك مىشود. مسأله 186: گوشت و دنبه اى كه نجس شده، مانند چيزهاى ديگر آب كشيده مىشود. و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربى كمى داشته باشد كه از رسيدن آب به آن جلوگيرى نكند. مسأله 187: اگر ظرف يا بدن، نجس باشد و بعد طورى چرب شود كه از رسيدن آب به آن جلوگيرى كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد

چربى را برطرف كنند تا آب به آن برسد. مسأله 188: چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيرى كه متّصل به آب كر است يك دفعه بشويند، پاك مىشود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگرى برطرف شود و آبى كه از آن چيز مىريزد، بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست، نگرفته باشد با آب شير پاك مىگردد، امّا اگر آبى كه از آن مىريزد بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست گرفته باشد، بايد به قدرى آب شير، روى آن بريزد تا در آبى كه از آن جدا مىشود، بو يا رنگ يا مزهٴ نجاست نباشد. مسأله 189: اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند، پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، در صورتى كه عين نجاست نباشد آن چيز پاك است و اگر در وقت آب كشيدن متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده، بنا بر احتياط دوباره آن را آب بكشد. مسأله 190: زمينى كه روى آن شن يا ريگ باشد، اگر با آب قليل بشويند پاك مىشود، اما زير ريگها، نجس مىماند زيرا آبى كه روى آن مىريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مىرود. مسأله 191: زمين سنگ فرش، آجر فرش و زمين سختى كه آب در آن فرو نمىرود، اگر نجس شود با آب جارى پاك مىشود. و همچنين با آب قليل پاك مىگردد، ولى بايد به قدرى آب روى آن بريزند كه جارى شود و چنانچه آب قليلى كه

روى آن ريخته اند از سوراخى بيرون رود، همهٴ زمين پاك مىشود و اگر بيرون نرود جايى كه آبها جمع مىشود نجس مىماند و براى پاك شدن آنجا بايد با پارچه و مانند آن، آب را بردارند و باز بر آن، آب بريزند و بردارند تا آنجا نيز پاك شود. مسأله 192: اگر ظاهر نبات، قند، نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر نيز پاك مىشود. مسأله 193: اگر شكر آب شدهٴ نجس را قند بسازند و در آب كر يا جارى بگذارند پاك نمىشود، مگر آب به همهٴ اجزاى آن برسد و بيرون آيد در حالى كه مضاف نشده باشد. 2 _ زمين مسأله 194: زمين با سه شرط، كف پا و ته كفش نجس را پاك مىكند، اول: زمين پاك باشد. دوم: خشك باشد. سوم: اگر عين نجس مانند خون و بول، يا متنجّس مانند گلى كه نجس شده، در كف پا و ته كفش است، با راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود. و نيز زمين بايد خاك يا سنگ و مانند آن باشد و با راه رفتن روى فرش و حصير، كف پا و ته كفش نجس، پاك نمىشود، اما آجر و گچ و سيمان كه از ريگ درست شده، حكم زمين را دارد. مسأله 195: پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، با راه رفتن روى آسفالت و روى زمينى كه با چوب، فرش شده مورد اشكال است. مسأله 196: براى پاك شدن كف پا و ته كفش، بهتر است پانزده قدم، يا بيشتر راه بروند، اگرچه با كمتر از پانزده قدم

يا با ماليدن پا بر زمين، نجاست برطرف شود. مسأله 197: لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد بلكه اگر خشك بود با راه رفتن پاك مىشود. مسأله 198: كف پا و ته كفش نجس با راه رفتن پاك مىشود، امّا اطراف آن كه معمولا به گل آلوده مىشود، پاك شدن آن مورد اشكال است، مگر به اندازه متعارف آن. مسأله 199: كسى كه با دست و زانو راه مىرود، اگر كف دست يا زانوى او نجس شود، با راه رفتن پاك مىگردد. و همچنين ته عصا، ته پاى مصنوعى، نعل چهارپايان، چرخ اتومبيل و درشكه و مانند آن پاك مىشود. مسأله 200: اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ و يا ذرّه هاى كوچكى از نجاست كه ديده نمىشود، در كف پا يا ته كفش بماند، اشكال ندارد. اگرچه بهتر است به قدرى راه روند كه آنها نيز، برطرف شود. مسأله 201: توى كفش و مقدارى از كف پا كه به زمين نمىرسد، بنا بر احتياط با راه رفتن پاك نمىشود. و همچنين بنا بر احتياط كف جوراب با راه رفتن پاك نمىگردد. 3 _ آفتاب مسأله 202: آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايى كه مانند درب و پنجره در ساختمان بكار برده شده، همچنين ميخى را كه به ديوار كوبيده اند، با پنج شرط پاك مىكند، بنا بر احتياط در بعضى آنها، اول: چيز نجس، طورى تر باشد، كه اگر چيز ديگرى به آن برسد تر شود، پس اگر خشك باشد بايد آن را تر كنند تا آفتاب خشكش كند. دوم: اگر عين نجاست، در آن چيز باشد پيش

از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند. سوم: چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند آن بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمىشود، ولى اگر ابر يا پرده به قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، اشكال ندارد. چهارم: آفتاب به تنهايى چيز نجس راخشك كند، پس اگر مثلاً چيز نجس بر اثر باد و آفتاب خشك شود، پاك نمىگردد، ولى اگر باد به قدرى كم باشد كه بگويند آفتاب آن را خشك كرده، اشكال ندارد. پنجم: آفتاب، مقدار زمين يا ساختمانى را كه نجاست به آن فرو رفته، در يك مرتبه خشك كند. پس اگر يك مرتبه بر زمين يا ساختمان نجس بتابد و روى آن را خشك كند و بار ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روى آن پاك مىشود و زير آن نجس مىماند. مسأله 203: آفتاب، حصير و درخت و گياه نجس و هرچيز ثابت يا شبيه به ثابت را پاك مىكند. مسأله 204: اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين، موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا ترى آن براثر آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين بنا بر احتياط نجس است. و همچنين است اگر شك كند پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن، برطرف شده يا نه، يا شك كند چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه. مسأله 205: اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفى كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمىشود، مگر با تابش آفتاب تمام ديوار خشك شود. 4 _

استحاله مسأله 206: اگر جنس چيز نجس، طورى عوض شود كه به صورت چيز پاكى درايد پاك مىشود. و آن را (استحاله) مىگويند. خواه عين نجس بوده يا متنجّس باشد، مثلاً چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولى اگر جنس آن عوض نشود مانند آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند و يا شير نجس را پنير يا ماست كنند، پاك نمىشود. مسأله 207: كوزهٴ گلى و مانند آن، كه از گل نجس ساخته شده بنا بر احتياط نجس است. و نيز بايد از زغالى كه از چوب نجس درست شده بنا بر احتياط اجتناب كرد. مسأله 208: چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است. مسأله 209: بخارى كه از بول يا آب نجس و مانند آن بر مىخيزد پاك است. مسأله 210: اگر شراب بخودى خود يا به سبب چيزى مانند سركه و نمك كه در آن ريخته اند سركه شود، پاك مىگردد. مسأله 211: شرابى كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، يا نجاست ديگرى به آن برسد، با سركه شدن پاك نمىشود. مسأله 212: سركه اى كه از انگور، كشمش و خرماى نجس درست كنند نجس است. مسأله 213: اگر پوشال ريز انگور يا خرما، داخل آن باشد و سركه بريزند ضرر ندارد. و بهتر است تا خرما، كشمش و انگور سركه نشده، خيار، بادنجان و مانند اينها در آن نريزند. 5 _ كم شدن دو سوم آب انگور جوشيده مسأله 214: آب انگورى كه با آتش، جوش آمده نجس نمىشود، اما خوردن آن حرام

است و اگر آن قدر بجوشد كه دو قسمت آن كم شود و تنها يك قسمت بماند، حلال مىشود، ولى اگر بخودى خود جوش بيايد، فقط با سركه شدن حلال مىگردد. مسأله 215: اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود، چنانچه باقيماندهٴ آن بخودى خود يا با آتش جوش آيد، حرام است و اگر بخواهند حلال شود بايد دو ثلث آن را با جوشانيدن از بين ببرند. مسأله 216: آب انگورى كه معلوم نيست جوش آمده يا نه، حلال و پاك است، ولى اگر با آتش جوش بيايد، تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده، حلال نمىشود. و همچنين اگر بخودى خود جوش آيد تا يقين نكند سركه شده حلال نمىگردد. مسأله 217: اگر مثلاً در يك خوشهٴ غوره، يك دانه يا دو دانه انگور باشد و بجوشد، چنانچه به آبى كه از آن خوشه گرفته مىشود، آبغوره بگويند و اثرى از شيرينى انگور، در آن نباشد، پاك و خوردن آن حلال است. مسأله 218: اگر يك دانه انگور، در چيزى كه به آتش مىجوشد بيفتد و بجوشد، بايد از خوردن آن اجتناب شود. مسأله 219: اگر بخواهد در چند ديگ، شيره بپزد، كفگيرى كه در ديگ به جوش آمده زده است، مىتواند در ديگى كه جوش نيامده بزند و اگر همه جوش آمده باشد، كفگير ديگى كه دو ثلث آن كم نشده، در ديگى كه دو ثلث آن كم شده از جهت حرمت نزند. مسأله 220: چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس نمىشود. مسأله 221: خرما و شيرهٴ آن همچنين مويز، كشمش

و آب آنها، اگر جوش آيد پاك است و براى خوردنش لازم نيست دو ثلث آن كم شود، اگرچه اجتناب از آن بهتر است به ويژه در مويز و كشمش. 6 _ انتقال مسأله 222: اگر خون بدن انسان، يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببند خون از آن جستن مىكند، به بدن حيوانى كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مىگردد. و اين را (انتقال) مىگويند، امّا خونى كه زالو از انسان مىمكد، نجس مىباشد زيرا خون زالو به آن گفته نمىشود بلكه مىگويند خون انسان است. مسأله 223: اگر كسى پشه اى را كه بر بدنش نشسته بكشد و نداند خونى كه از پشه بيرون آمده، از او مكيده يا ازخود پشه مىباشد پاك است. و همچنين اگر بداند از او مكيده، ولى جزو بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصلهٴ بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدرى كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه بگويند خون پشه است يا خون انسان، بنا بر احتياط نجس مىباشد. 7 _ اسلام مسأله 224: اگر كافر، شهادتين بگويد يعنى: (أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله) مسلمان مىشود. و بعد از مسلمان شدن، بدن، آب دهان و بينى و عرق او پاك است، ولى اگر هنگام مسلمان شدن، عين نجاست بر بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاى آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست بر طرف شده باشد، بنا بر احتياط جاى آن را آب

بكشد. مسأله 225: اگر موقعى كه كافر بوده، لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در هنگام مسلمان شدن، بر بدن او نباشد نجس است، بلكه حتى اگر بر بدن او باشد بنا بر احتياط از آن اجتناب كند. مسأله 226: اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلبا مسلمان شده يا نه، پاك است، ولى اگر بداند قلبا مسلمان نشده، به اين معنى كه تن زير باراسلام نداده بلكه فقط لفظى بر زبان جارى نموده نجس است، اما منافق كه قلبا مسلمان نشده ولى تن زير بار اسلام داده پاك است. 8 _ تبعيّت مسأله 227: تبعيّت، يعنى چيز نجسى، بر اثر پاك شدن چيز ديگرى، پاك شود، مانند پاك شدن فرزندان نابالغ كافر كه با اسلام يكى از پدر و مادر، يا جدّ وجدّه، پاك مىشوند. مسأله 228: اگر شراب، سركه شود، ظرف آن نيز تا جايى كه شراب، هنگام جوشيدن به آنجا رسيده پاك مىشود، همچنين كهنه و چيزى كه معمولا روى آن مىگذارند، اگر با آن رطوبت نجس شود، پاك مىگردد. ولى اگر پشت ظرف با آن شراب، آلوده شود بنا بر احتياط مستحب بعد از سركه شدن شراب، از آن اجتناب شود. مسأله 229: آب انگور اگر با آتش جوش بيايد و پيش از آنكه دو سوم آن كم شود به جايى بريزد نجس نمىشود، همچنين ظرفى كه آب انگور در آن جوش مىآيد و چيزهايى كه مانند كفگير و غير آن، براى پختن آب انگور بكار مىرود پاك است. مسأله 230: تخته يا سنگى كه روى آن، ميّت را غسل مىدهند و پارچه اى كه

با آن عورت ميّت را مىپوشانند و دست كسى كه او را غسل مىدهد، بعد از تمام شدن غسل پاك مىشود. مسأله 231: كسى كه چيزى را با دست خود آب مىكشد، بعد از پاك شدن آن چيز، دست او نيز پاك مىشود. مسأله 232: اگر لباس و مانند آنرا با آب قليل آب بكشند، آبى كه بعد از جدا شدن غساله در آن مىماند پاك است. مسأله 233: ظرف نجس را كه با آب قليل آب مىكشند، بعد از جدا شدن غساله يعنى آبى كه براى پاك شدن، روى آن ريخته اند، آب كمى كه در آن مىماند پاك است. 9 _ برطرف شدن عين نجاست مسأله 234: اگر بدن حيوان – كه شامل تمام اعضا و حتى منقار پرندگان مىشود – با عين نجس مانند خون، يا متنجّس مانند آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف گردد، بدن آن حيوان پاك مىشود، همچنين است باطن بدن انسان، مانند داخل دهان و بينى، مثلاً اگر خونى از لاى دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن داخل دهان لازم نيست، همچنين است اگر دندان عاريه دردهان نجس شود، گرچه بهتر است آن را آب بكشند. مسأله 235: اگر مقدارى غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، آن غذا پاك است. مسأله 236: آب كشيدن مقدارى از لبها و پلك چشم كه هنگام بستن، روى هم مىآيد لازم نيست، اما جايى كه انسان نمىداند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنا بر احتياط آن را آب بكشد. مسأله 237: اگر گرد وخاك نجس به

لباس، فرش و مانند آن بنشيند، چنانچه طورى آن را تكان دهد كه گرد و خاك نجس از آن بريزد، پاك است. 10 _ استبراء حيوان نجاستخوار مسأله 238: بول، غايط و ديگر رطوبات حيوانى كه به خوردن نجاست انسان، عادت كرده نجس است. و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند، يعنى تا مدّتى كه بعد از آن مدّت، ديگر نجاستخوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاى پاك به آن بدهند. مسأله 239: بنا بر احتياط مستحب، بايد شتر نجاستخوار را چهل روز، گاو را سى روز، گوسفند را ده روز، مرغابى را هفت يا پنج روز و مرغ خانگى را سه روز، از خوردن نجاست باز دارند و غذاى پاك به آنها بدهند و اگر بعد از اين مدت باز نجاستخوار به آنها گفته شود، بايد تا مدّتى از خوردن نجاست آنها جلوگيرى نمايند كه بعد از آن مدت، ديگر نجاستخوار به آنها نگويند. 11 _ غايب شدن مسلمان مسأله 240: اگر بدن يا لباس مسلمان، يا چيز ديگرى كه مانند ظرف و فرش در اختيار اوست، نجس شود و آن مسلمان غايب گردد، با شش شرط مىتوان آن را پاك دانست (بنا بر احتياط در بعضى آنها) اول: آن مسلمان، چيزى كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس بداند، بنا بر اين اگر لباسش به شراب آلوده شود و آن را نجس نداند، بعد از غايب شدن او نمىشود آن لباس را، پاك دانست. دوم: آن مسلمان بداند بدن يا لباسش، به چيز نجس رسيده است. سوم: انسان ببيند آن چيز را كه قبلاً نجس بوده در

كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مىكند، مثلاً ببيند با آن لباس نماز مىخواند. چهارم: آن مسلمان بداند كه پاكى، شرط صحّت آن كار است، بنا بر اين اگر نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد و با لباسى كه نجس شده نماز بخواند، نمىشود آن لباس را پاك دانست. پنجم: انسان احتمال دهد كه مسلمان چيزى را كه نجس شده آب كشيده است، پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده، نبايد آن چيز را پاك بداند. ششم: بنا بر احتياط آن مسلمان، بالغ باشد. مسأله 241: اگر در نظر آن مسلمان، نجس و پاك فرقى نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز، اشكال دارد. 12 _ رفتن خون متعارف حيوان مسأله 242: اگر حيوان حلال گوشت را، به دستور شرعى بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خونى كه در بدنش مىماند پاك است. چند مسأله مسأله 243: اگر خود انسان يقين كند كه چيز نجس پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است، همچنين است اگر كسى كه چيز نجس را آب كشيده از پاكى آن خبر دهد و مورد اطمينان باشد. مسأله 244: كسى كه وكيل شده تا لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيده ام و انسان به گفتهٴ او اطمينان پيدا كند، آن لباس پاك است. مسأله 245: اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس، يقين پيدا نمىكند، مىتواند به گمان در تطهير اكتفا نمايد، يا به نحوى كه افراد متعارف آب مىكشد رفتار كند.

احكام ظرفها

مسأله 246: ظرفى كه از پوست سگ يا

خوك و يا مردار ساخته شده، خوردن و آشاميدن در آن حرام است. و نبايد آن ظرف را در وضو، غسل و كارهايى كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند، بلكه بنا بر احتياط مستحب چرم سگ، خوك و مردار را حتى اگر ظرف نباشد استعمال نكنند. مسأله 247: ظرفى كه در دست غير مسلمان است، اگر يقين به نجاست آن نداشته باشد، پاك است. مسأله 248: خوردن و آشاميدن، در ظرف طلا و نقره حرام است و احتياط مستحب ترك استعمال آنهاست اگرچه براى زينت باشد. مسأله 249: ساختن ظرف طلا و نقره براى خوردن و آشاميدن و مزدى كه براى آن مىگيرند حرام است. مسأله 250: خريد و فروش ظرف طلا و نقره و پول و عوضى كه فروشنده در مقابل آن مىگيرد حرام است، مگر براى نگهدارى باشد گرچه احتياط مستحب، ترك آن است. مسأله 251: گيره استكان كه از طلا يا نقره مىسازند اگر بعد از برداشتن استكان، به آن ظرف گفته شود، استعمال آن، چه به تنهايى و چه با استكان حرام است و اگر به آن ظرف گفته نشود، استعمال آن اشكال ندارد. مسأله 252: استعمال ظرفى كه روى آن را آب طلا يا آب نقره داده اند، اشكال ندارد. مسأله 253: اگر فلزى را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به قدرى زياد باشد كه به آن ظرف، ظرف طلا يا نقره نگويند، استعمال آن اشكال ندارد. مسأله 254: اگر انسان غذايى را كه در ظرف طلا يا نقره است، به قصد اينكه چون غذا خوردن در ظرف طلا

و نقره حرام مىباشد، در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد، بلكه اگر به اين قصد نيز نباشد، حرام بودن ريختن آن از ظرف طلا يا نقره، در ظرف ديگر محل تأمّل است، ولى در هردو صورت خوردن غذا از ظرف دوّم اشكال ندارد. مسأله 255: استعمال بادگير قليان، غلاف شمشير، كارد و قاب قرآن، اگر از طلا يا نقره باشد، اشكال ندارد، ولى احتياط واجب از عطر دان، سرمه دان و مانند آن كه از طلا يا نقره ساخته شده، اجتناب شود. مسأله 256: استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچارى اشكال ندارد، ولى براى وضو و غسل حتى اگر ظرف ديگرى نباشد نمىتوان آن را استعمال كرد و بايد تيمّم نمود. مسأله 257: استعمال ظرفى كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.

احكام وضو

احكام وضو

مسأله 258: در وضو واجب است نيّت نموده، صورت و دستها را بشويند و جلوى سر و روى پاها را مسح كنند. شستن صورت مسأله 259: درازاى صورت را، بايد از بالاى پيشانى، جايى كه موى سر بيرون مىآيد تا آخر چانه شست. و پهناى آن به مقدارى كه بين انگشت وسط و شست قرار مىگيرد بايد شسته شود. و اگر مختصرى از اين مقدار نشويد وضو باطل است. و براى آنكه يقين كند، اين مقدار كاملاً شسته شده كمى اطراف آن را نيز بشويد. مسأله 260: اگر صورت يا دست كسى، كوچكتر يا بزرگتر ازمعمول مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولى، تا كجاى صورت خود را مىشويند، اونيز تا همانجا را بشويد. و همچنين اگر در پيشانى او، مو رويده يا

جلوى سرش، مو ندارد بايد به اندازهٴ معمول، پيشانى را بشويد. مسأله 261: اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگرى، در ابروها، گوشه هاى چشم و لب او هست كه نمىگذارد آب به آن برسد، چنانچه احتمال او، در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو بررسى كند تا اگر مانعى هست برطرف نمايد. مسأله 262: اگر پوست صورت از لاى مو، پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد، شستن مو كافى است و رساند آب به زير آن لازم نيست. مسأله 263: اگر شك كند پوست صورت از لاى مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب، بايد مو را بشويد و آب را به پوست برساند. مسأله 264: شستن موهايى كه ازحد صورت بيشتر است واجب است، مانند زيادى محاسن (ريش) كه از درازى يا پهناى صورت گذشته باشد. مسأله 265: شستن داخل بينى و مقدارى از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمىشود واجب نيست، ولى براى آنكه يقين كند از جاهايى كه بايد شسته شود چيزى باقى نمانده، مقدارى از آنها را نيز بشويد. و كسى كه نمىدانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهايى كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازهايى كه خوانده صحيح است. مسأله 266: بايد صورت و دست ها را از بالا به پايين شست، و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است. مسأله 267: اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه ترى دست به قدرى باشد كه بر اثر كشيدن دست، آب كمى بر آنها جارى شود

كافى است. شستن دستها مسأله 268: بعد از شستن صورت، بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را، از آرنج تا سر انگشتها بشويد. مسأله 269: براى آنكه يقين كند آرنج را كاملاً شسته، مقدارى بالاتر از آرنج را نيز بشويد. مسأله 270: درموقع وضو بايد دستها را تا سر انگشتان بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوى او باطل است، حتى اگر پيش از وضو، دستهاى خود را تا مچ شسته باشد. مسأله 271: در وضو شستن صورت و دستها، مرتبهٴ اول واجب، مرتبهٴ دوم مستحب، مرتبهٴ سوم و بيشتر از آن حرام مىباشد. اما كدام شستن، اول يا دوم و يا سوم است مربوط به قصد كسى است كه وضو مىگيرد، پس اگر به قصد شستن مرتبهٴ اول مثلاً ده مرتبه آب به صورت بريزد اشكال ندارد و همه آنها، شستن اول حساب مىشود و اگر به قصد اينكه سه مرتبه بشويد، سه مرتبه آب بريزد مرتبه سوّم حرام است. مسأله 272: مستحب است وضو را شاداب گرفت و همچنين مستحب است آب وضو به مقدار يك مد باشد. و زياده روى در آب وضو مكروه و چه بسا حرام مىگردد. مسح سر مسأله 273: بعد از شستن هر دو دست، بايد جلوى سر را با ترى آب وضو كه دردست مانده، مسح كند. و بنا بر احتياط واجب با دست راست از بالا به پايين مسح نمايد. مسأله 274: يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشانى است جاى مسح مىباشد و هرجاى اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافى است، اگرچه بنا بر احتياط

واجب به مقدار عرض يك انگشت مسح نمايد. و احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاى يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد. مسأله 275: لازم نيست مسح سر، بر پوست آن باشد، بلكه برموى جلوى سر نيز صحيح است. ولى كسى كه موى جلوى سر او به اندازه اى بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مىريزد يا به جاهاى ديگر سر مىرسد _ مانند زنها _ بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده، پوست سر را مسح نمايد. و اگر موهايى را كه به صورت مىريزد، يا به جاهاى ديگر سر مىرسد جلوى سر جمع كند و بر آن مسح نمايد، يا بر موى جاهاى ديگر سر، كه به جلوى سر آمده مسح كند، باطل است. مسح پاها مسأله 276: بعد از مسح سر، بايد باترى آب وضو كه دردست مانده، روى پاها را از سر يكى از انگشتها، تا برآمدگى روى پا مسح كند. و بنا بر احتياط مستحب تا مفصل را مسح نمايد. مسأله 277: بنا بر احتياط واجب، مسح پاى راست را مقدّم بر مسح پاى چپ نموده، همچنين پاى راست را با دست راست و پاى چپ را با دست چپ مسح نمايد. مسأله 278: پهناى مسح پا، به هر اندازه باشد كافى است، ولى بهتر است به اندازهٴ پهناى سه انگشت بسته باشد. و بهتر از آن، مسح تمام روى پاست. مسأله 279: واجب نيست كه در مسح پا، دست را بر سر انگشتها بگذارد و سپس به پشت پا بكشد، بلكه

اگر تمام دست را روى پا بگذارد و كمى بكشد، كفايت مىكند، اگرچه قسم اوّل بهتر است. مسأله 280: در مسح سر و روى پا، بايد دست را روى آن بكشد و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است. مسأله 281: اگر موقعى كه دست را بر سر يا پا مىكشد، سر يا پا كمى حركت كند اشكال ندارد. مسأله 282: جاى مسح، بايد خشك باشد و اگر به قدرى تر باشد كه رطوبت كف دست، بر آن اثر نكند خلاف احتياط واجب است، ولى اگر ترى آن كم باشد اما رطوبتى كه بعد از مسح، در آن ديده مىشود، بگويند كه از ترى كف دست است اشكال ندارد. مسأله 283: اگر براى مسح، رطوبتى دركف دست نمانده باشد، نمىتواند دست را با آب غير وضو تر كند، بلكه بايد از اعضاى ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد. مسأله 284: اگر رطوبت كف دست، فقط به اندازه مسح سر باشد، بنا بر احتياط واجب سر را با همان رطوبت، مسح كند و براى مسح پاها، از اعضاى ديگر وضو رطوبت بگيرد. مسأله 285: مسح كردن از روى جوراب و كفش باطل است، ولى اگر بر اثر سرماى شديد، يا ترس از دزد، درنده و مانند آن نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آن اشكال ندارد و اگر روى كفش، نجس باشد بايد چيز پاكى بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند و بنا بر احتياط واجب تيمّم نيز بنمايد. مسأله 286: اگر روى پا نجس باشد و نتواند

براى مسح، آن را آب بكشد، بايد تيمّم نمايد.

وضوى ارتماسى

مسأله 287: وضوى ارتماسى، يعنى انسان، صورت و دستها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورد. و اگر موقعى كه صورت يا دستها را در آب فرو مىبرد، نيّت وضو كند و تا وقتى كه آنها را از آب، بيرون مىآورد و ريزش آب تمام مىشود، به قصد وضو باشد، وضوى او صحيح است. و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آب، قصد وضو كند و تا وقتى كه ريزش آب تمام مىشود، به قصد وضو باشد، وضوى او صحيح مىباشد. و همچنين است اگر دست راست را، به قصد وضو در آب فرو ببرد و دست چپ را به قصد وضو به غير ارتماس بشويد. مسأله 288: در وضوى ارتماسى نيز مانند وضوى ترتيبى بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتى كه صورت و دستها را در آب فرو مىبرد، قصد وضوكند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دستها را از طرف آرنج، در آب فرو برد. و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد. مسأله 289: اگر وضوى بعضى از اعضا را ارتماسى و بعضى را غير ارتماسى انجام دهد، اشكال ندارد.

دعاهاى مستحب هنگام وضو گرفتن

مسأله 290: كسى كه وضو مىگيرد، مستحب است موقعى كه نگاهش به آب مىافتد، بگويد: (بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَالْحَمْدُ للهِ الَّذي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً) و موقعى كه پيش از وضو دست خود را مىشويد بگويد: (اللّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التَّوّابينَ وَاجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ) و در وقت مضمضه كردن،

يعنى آب در دهان گرداندن بگويد: (اللّهُمَّ لَقِّني حُجَّتي يَوْمَ ألْقاكَ وَ أطْلِقْ لِساني بِذِكْرِكَ) و در وقت استنشاق، يعنى آب در بينى كردن بگويد: (اللّهُمَّ لا تُحُرِّمْ عَلَيَّ ريحَ الْجَنَّةِ وَاجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمُّ ريحَها وَ رَوْحَها وَطيبَها) و موقع شستن رو بگويد: (اللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجُوهُ وَلا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضّْ فيهِ الْوُجُوهُ) و در وقت شستن دست راست بخواند. (اللّهُمَّ أعْطِني كِتابي بِيَميني وَالْخُلْدَ في الْجِنانِ بِيَساري و حَاسِبْني حِساباً يَسيراً) و موقع شستن دست چپ بگويد: (اللّهُمَّ لا تُعْطِني كِتابي بِشِمالي وَلا مِنْ وَراءِ ظَهْري وَلا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً إلى عُنُقي وَ أعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطِّعاتِ النّيران) و موقعى كه سر را مسح مىكند بگويد: (اللّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ) و در وقت مسح پا بخواند: (اللّهَمَّ ثَبِّتْني عَلَى الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الأقْدامُ وَاجْعَلْ سَعيْي في ما يُرْضيكَ عَنّي يا ذَا الْجَلالِ وَالإكْرامِ).

شرايط وضو

مسأله 291: شرايط صحيح بودن وضو دوازده چيز است كه بيان خواهد شد: شراط اول و دوم مسأله 292: شرط اول: آب وضو بايد پاك باشد. و شرط دوم: آب، مطلق باشد. مسأله 293: وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگرچه انسان نجس بودن، يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد. و اگر با آن وضو نمازى خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوى صحيح بجا آورد. مسأله 294: اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگرى براى وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است، بايد تيمّم كند و اگر وقت دارد، احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب صاف شود

و وضو بگيرد. شرط سوم مسأله 295: شرط سوم: آب وضو، ظرف، محل وضو و فضايى كه در آن وضو مىگيرد مباح باشد. مسأله 296: وضو با آب غصبى يا در ظرف و محل غصبى حرام و باطل است. و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاى غصبى بريزد، وضوى او باطل مىباشد. مسأله 297: وضو گرفتن از حوض مدرسه اى كه انسان نمىداند آن حوض را براى همه مردم وقف كرده اند، يا براى محصلّين همان مدرسه، در صورتى كه معمولا مردم از آب آن وضو بگيرند و عمل ايشان، كشف از تعميم وقف كند، اشكال ندارد. مسأله 298: كسى كه قصد ندارد در مسجدى نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براى همه مردم وقف كرده اند، يا فقط براى كسانى كه در آنجا نماز مىخوانند، بنا بر احتياط نمىتواند از حوض آن وضو بگيرد، ولى اگر معمولا كسانى هم كه نمىخواهند در آنجا نماز بخوانند، از حوض آن وضو مىگيرند و اين عمل كاشف از تعميم وقف باشد، مىتواند از حوض آن وضو بگيرد. مسأله 299: وضو گرفتن از حوض تيمچه ها، پاساژها مسافرخانه ها و مانند آن، براى كسانى كه مالك يا ساكن آنجا نيستند، در صورتى صحيح است كه معمولا كسانى كه مالك و ساكن آنجا نيستند نيز، با آب آنجا وضو بگيرند، و وضو گرفتن آنها كشف از تعميم وقف كند. مسأله 300: وضو گرفتن در نهرهاى بزرگ، رودخانه ها، جويها، كانالها و آبراههاى شخصى، اگرچه انسان نداند كه صاحب آنها راضى است، اشكال ندارد، ولى اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهى كند، بنا بر

احتياط واجب، با آب آنها وضو نگيرد. مسأله 301: اگر فراموش كند آب، غصبى است و با آن وضو بگيرد وضويش صحيح است، ولى كسى كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبى بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد گرچه حكم به بطلان وضويش نمىتواند كرد، لكن بنا بر احتياط به آن وضو اكتفا نكند. مسأله 302: اگر به حكم غصب، جاهل باشد، يعنى نداند وضو با آب يا در ظرف و يا محل و فضاى غصبى باطل است، در صورتى كه جاهل قاصر باشد وضويش صحيح و اگر جاهل مقصّر باشد وضوى او خالى از اشكال نيست. شرط چهارم مسأله 303: شرط چهارم: ظرف آب وضو، طلا و نقره نباشد. مسأله 304: وضو گرفتن با آبى كه در ظرف طلا يا نقره باشد حرام و باطل است، اما اگر آب را در ظرف غير طلا يا نقره خالى كند و سپس وضو بگيرد اشكال ندارد. مسأله 305: اگر از روى فراموشى، غفلت و يا جهل با آبى كه در ظرف طلا يا نقره است وضو بگيرد، وضوى او صحيح است. مسأله 306: اگر آب وضو در ظرف غصبى يا طلا و نقره است و غير از آن، آب ديگرى ندارد بايد تيمم كند و نمىتواند با آن آب وضو بگيرد. و اگر آب ديگرى دارد چنانچه در ظرف غصبى، يا طلا و نقره وضوى ارتماسى بگيرد يا با آنها آب را به صورت و دستها بريزد وضوى او باطل است. و در صورتى كه با مشت يا چيز ديگر آب را از آنها بردارد و به صورت و دستها بريزد اينكار حرام

است ولى وضوى او صحيح مىباشد. مسأله 307: بنا بر احتياط مستحب در حوضى كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبى است چنانچه عرفا تصرّف در آن نباشد، وضو نگيرد. مسأله 308: اگر در صحن يكى از امامان يا امامزادگان (عليهم السلام) كه سابقا قبرستان بوده، حوض يا نهرى بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براى قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد. شرط پنجم مسأله 309: شرط پنجم: اعضاى وضو هنگام شستن و مسح كردن، پاك باشد. مسأله 310: اگر پيش از تمام شدن وضو، جايى را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است. مسأله 311: اگر غير از اعضاى وضو جايى از بدن نجس باشد، وضو صحيح است، ولى اگر مخرج بول يا غايط را تطهير نكرده باشد، بنا بر احتياط مستحب اول آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد. مسأله 312: اگر يكى از اعضاى وضو نجس باشد، مىتواند قبل از آنكه آن عضو را به نيّت وضو بشويد آن را آب بكشد و چنانچه آن عضو نجس را در آب كر يا جارى به نيّت وضو فرو برد، وضويش صحيح و از آب كشيدن نيز كفايت مىكند. مسأله 313: اگر يكى از اعضاى وضو نجس باشد و بعد از وضو، شك كند پيش از وضو آنجا را آب كشيده، يا نه، چنانچه در موقع وضو متوجّه پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده و احتمال آب كشيدن آن را ندهد، بنا بر احتياط وضو باطل است. و اگر مىداند متوجّه بوده، يا شك دارد متوجّه بوده يا نه،

يا احتمال آب كشيدن بدهد وضو صحيح است. و در هر صورت جايى را كه نجس بوده بايد آب بكشد. مسأله 314: اگر در صورت يا دستها بريدگى يا زخمى است كه خون آن بند نمىآيد و آب براى آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جارى فرو برد و قدرى فشار دهد كه خون بند بيايد، سپس به دستورى كه گفته شد وضوى ارتماسى بگيرد. شرط ششم مسأله 315: شرط ششم: وقت براى وضو و نماز، كافى باشد. مسأله 316: هرگاه وقت به قدرى تنگ است كه اگر وضو بگيرد، تمام نماز يا مقدارى از آن، بعد از وقت خوانده مىشود بايد تيمم كند، ولى اگر براى وضو و تيمم يك اندازه، وقت لازم است بايد وضو بگيرد. مسأله 317: كسى كه در تنگى وقت نماز، بايد تيمّم كند، اگر به قصد قربت يا براى كار مستحبّ مانند خواندن قرآن وضو بگيرد صحيح است. و اگر براى خواندن آن نماز وضو بگيرد باطل است. شرط هفتم مسأله 318: شرط هفتم: به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند، وضو بگيرد و اگر براى خنك شدن، يا به قصد ديگرى وضو بگيرد وضو باطل است. مسأله 319: لازم نيست نيّت وضو را به زبان بگويد، يا از قلب خود بگذراند، ولى بايد متوجّه باشد كه وضو مىگيرد، به طورى كه اگر از او بپرسند، چه مىكنى، بگويد: وضو مىگيرم. شرط هشتم مسأله 320: شرط هشتم: وضو را به ترتيبى كه گفته شد بجا آورد، يعنى اول صورت، بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها

را مسح نمايد و بنا بر احتياط واجب بايد اول پاى راست و سپس پاى چپ را مسح كند. و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است. شرط نهم مسأله 321: شرط نهم: كارهاى وضو را پشت سرهم انجام دهد. مسأله 322: اگر بين كارهاى وضو به قدرى فاصله شود كه وقتى مىخواهد جايى را بشويد، يا مسح كند رطوبت جاهايى كه پيش از آن شسته، يا مسح كرده خشك شده باشد وضو باطل است. و اگر فقط رطوبت جاى قبلى خشك شده باشد، مثلاً موقعى كه مىخواهد دست چپ را بشويد، فقط رطوبت دست راست، خشك شده باشد و صورت تر باشد، بنا بر احتياط وضو را از سر بگيرد. مسأله 323: اگر كارهاى وضو را پشت سرهم بجا آورد، ولى بر اثر گرماى هوا يا حرارت زياد بدن و مانند آن رطوبت خشك شود، وضوى او صحيح است. مسأله 324: راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها، چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند، وضوى او صحيح است. شرط دهم مسأله 325: شرط دهم: شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را، خود انسان انجام دهد و اگر ديگرى او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است. مسأله 326: كسى كه نمىتواند وضو بگيرد، بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد بخواهد، در صورتى كه بتواند بايد بدهد، ولى بايد خود او نيّت وضو كند و با

دست خود مسح نمايد و اگر نمىتواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاى او، مسح بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت، سر و پاى او را مسح كند. مسأله 327: هركدام از كارهاى وضو را كه مىتواند، به تنهايى انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد. شرط يازدهم مسأله 328: شرط يازدهم: استعمال آب براى او مانعى نداشته باشد. مسأله 329: كسى كه مىترسد اگر وضو بگيرد مريض شود، يا اگر آب را براى وضو مصرف كند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد، ولى اگر نداند آب براى او ضرر دارد و وضو بگيرد، اگرچه بعد بفهمد ضرر داشته ، وضوى او صحيح است. مسأله 330: اگر رساندن آب به صورت و دستها، به مقدار كمى كه وضو با آن صحيح است، ضرر ندارد وبيشتر از آن ضرر دارد، بايد به همان مقدار وضو بگيرد. شرط دوازدهم مسأله 331: دوازدهم: در اعضاى وضو مانعى از رسيدن آب نباشد. مسأله 332: اگر مىداند چيزى به اعضاى وضو چسبيده ولى شك دارد از رسيدن آب جلوگيرى مىكند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند. مسأله 333: اگر زير ناخن، چرك باشد وضو اشكال ندارد، ولى اگر ناخن را بگيرد، بايد براى وضو آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقدارى را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايد. مسأله 334: اگر در صورت، دستها، جلوى سر و روى پاها براثر سوختن يا چيز ديگر بر آمدگى پيدا

شود، شستن و مسح روى آن كافى است و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتى كه كنده نشده برساند، ولى چنانچه پوستى كه كنده شده، گاهى به بدن مىچسبد و گاهى بلند مىشود، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند. مسأله 335: اگر انسان شك كند چيزى به اعضاى وضوى او چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم، بجا باشد مانند آنكه بعد از گل كارى شك كند، گل به دست او چسبيده يا نه، بايد بررسى كند، يا به قدرى دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است. مسأله 336: جايى را كه بايد شست و مسح كرد، هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب، به بدن نباشد اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كارى و مانند آن، چيز سفيدى كه از رسيدن آب، به پوست جلوگيرى نمىنمايد بر دست بماند، ولى اگر شك كند با بودن آن، آب به بدن مىرسد يا نه، آن را برطرف كند. مسأله 337: اگر پيش از وضو بداند در بعضى از اعضاى وضو، مانعى از رسيدن آب هست و بعد از وضو شكست كند كه در موقع وضو، آب را به آنجا رسانده يا نه، وضوى او صحيح است. مسأله 338: اگر در بعضى از اعضاى وضو مانعى باشد كه گاهى آب بخودى خود زير آن مىرسد و گاهى نمىرسد و انسان بعد از

وضو، شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط آن است كه دوباره وضو بگيرد. مسأله 339: اگر بعد از وضو، چيزى كه مانع از رسيدن آب است، در اعضاى وضو ببيند و نداند هنگام وضو بوده، يا بعد پيدا شده وضوى او صحيح است، ولى اگر بداند در وقت وضو، متوجه آن نبوده، بنا بر احتياط مستحب دوباره وضو بگيرد. مسأله 340: اگر بعد از وضو شك كند، چيزى كه مانع رسيدن آب است در اعضاى وضو بوده يا نه، وضو صحيح است.

مسائل متفرقه وضو

مسأله 341: كسى كه در كارهاى وضو و شرايط آن، مانند پاك بودن آب و غصبى نبودن آن شك مىكند، بايد به شك خود اعتنا نكند. مسأله 342: اگر شك كند وضوى او باطل شده با نه، بنا مىگذارد كه وضوى او باقى است، ولى اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتى، از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوى او باطل است. مسأله 343: كسى كه شك دارد، وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد. مسأله 344: كسى كه مىداند وضو گرفته و حدثى نيز از او سر زده، مثلاً بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است، نمازى كه خوانده صحيح است و براى نمازهاى بعد بايد وضو بگيرد. مسأله 345: اگر بعد از وضو يا در بين

آن، يقين كند كه بعضى جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهايى كه پيش از آن است خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده، بايد جايى را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند. و همچنين اگر در بين وضو، در شستن يا مسح كردن جايى شك كند، بنا بر احتياط واجب بايد به همين دستور عمل نمايد. مسأله 346: اگر در بين نماز شك كند وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد سپس نماز را بخواند. مسأله 347: اگر بعد از نماز شك كند وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولى بايد براى نمازهاى بعد وضو بگيرد. مسأله 348: اگر بعد از نماز شك كند قبل از نماز، وضوى او باطل شده يا بعد از نماز، نمازى كه خوانده صحيح است. مسأله 349: اگر انسان مرضى دارد كه بول او قطره قطره مىريزد، يا نمىتواند از بيرون آمدن غايط خوددارى كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز، تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن، مهلت پيدا مىكند، بايد نماز را در وقتى كه مهلت پيدا مىكند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاى واجب نماز است، بايد فقط كارهاى واجب نماز را بجا آورد و كارهاى مستحب آن، مانند اذان، اقامه و قنوت را ترك نمايد. مسأله 350: اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمىكند و در بين نماز چند دفعه، بول يا غايط از او خارج مىشود، كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد،

سخت نيست، بايد ظرف آبى پهلوى خود بگذارد و هر وقت بول يا غايط از او خارج شد، فورا وضو بگيرد و بقيهٴ نماز را بخواند، و بنا بر احتياط مستحب همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند و اگر در بين اين نماز، وضوى او باطل شد اعتنا نكند. مسأله 351: كسى كه بول يا غايط طورى پى در پى از او خارج مىشود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براى او سخت است، بايد براى هر نماز يك وضو بگيرد. مسأله 352: كسى كه بول يا غايط پى در پى از او خارج مىشود، بايد براى هر نماز يك وضو بگيرد و فورا مشغول نماز شود، ولى براى بجا آوردن سجده، تشهدّ فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد، در صورتى كه آنها را بعد از نماز فورا بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست، امّا احتياط در خصوص نماز احتياطى ترك نشود. مسأله 353: كسى كه بول او قطره قطره مىريزد بايد براى نماز به وسيله كيسه اى كه در آن، پنبه يا چيز ديگرى است كه از رسيدن بول، به جاهاى ديگر جلوگيرى مىكند، خود را حفظ نمايد. و بنا بر احتياط واجب پيش از هر نماز، مخرج بول، و كيسه را كه نجس شده آب بكشد. و نيز كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن غايط خوددارى كند، چنانچه ممكن باشد بايد در حال نماز از رسيدن غايط به جاهاى ديگر جلوگيرى كند و خود را حفظ نمايد. و بنا بر احتياط واجب اگر مشقّت ندارد، براى هر نماز مخرج غايط را آب بكشد. مسأله

354: كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند در صورتى كه ممكن باشد، بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غايط جلوگيرى نمايد، اگرچه خرج داشته باشد، بلكه اگر بيمارى او به آسانى معالجه شود، بنا بر احتياط خود را معالجه نمايد. مسأله 355: كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند بعد از آنكه بيمارى او خوب شد، لازم نيست نمازهايى را كه در وقت بيمارى طبق وظيفه اش خوانده قضا نمايد، ولى اگر در بين وقت نماز بيمارى او خوب شود، بنا بر احوط اولى نمازى را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند. مسأله 356: اگر مرضى دارد كه نمىتواند از خارج شدن باد جلوگيرى كند، بايد به وظيفه كسانى كه نمىتوانند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كنند، عمل نمايد.

چيزهايى كه بايد براى آنها وضو گرفت

سأله 357: براى پنج چيز، وضو گرفتن واجب است، اول: براى نمازهاى واجب، غير از نماز ميّت. دوم: براى سجده و تشهّد فراموش شده، اگر بين آن و بين نماز حدثى ازاو سر زده باشد مثلاً بول كند، ولى براى سجده سهو واجب نيست وضو بگيرد، امّا اگر به نيّت رجاء بگيرد خوب است. سوم: براى طواف واجب خانهٴ كعبه. چهارم: اگر نذر يا عهد كرده و يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد. پنجم: اگر بخواهد جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند. مسأله 358: براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده، يا بيرون آوردن آن، از مستراح و مانند آن، در صورتى كه مجبور باشد دست يا جاى ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد

وضو بگيرد، ولى چنانچه معطّل شدن به مقدار وضو، بىاحترامى به قرآن است، بايد بدون اينكه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد. مسأله 359: مس نمودن خط قرآن، يعنى رساندن جايى از بدن به خط قرآن، براى كسى كه وضو ندارد حرام است و بنا بر احتياط واجب موى خود را نيز به خط قرآن نرساند، مگر آنكه بلند باشد، ولى اگر قرآن را به زبان فارسى يا به زبان ديگرى ترجمه كنند، مسّ آن بدون وضو اشكال ندارد. مسأله 360: جلوگيرى بچه و ديوانه، از مس خط قرآن واجب نيست، ولى اگر بىاحترامى به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيرى شود. مسأله 361: كسى كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را، به هر زبانى نوشته شده باشد، مس نمايد. و بنا بر احتياط واجب اسم مبارك پيامبر(ص) و ائمه معصومين (عليهم السلام) و حضرت زهرا (ع) را نيز مس ننمايد. مسأله 362: اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه با طهارت باشد، وضو بگيرد صحيح است و نزديك وقت نماز نيز اگر به قصد مهيّا بودن براى نماز وضو بگيرد اشكال ندارد. مسأله 363: كسى كه يقين دارد وقت داخل شده، اگر نيّت وضوى واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوى او اگر به صورت تقييد نباشد، صحيح است وگرنه باطل مىباشد. مسأله 364: مستحب است انسان، براى نماز ميّت، زيارت اهل قبور، رفتن به مسجد و حرم امامان(عليهم السلام) وضو بگيرد. و همچنين براى همراه داشتن قرآن، خواندن آن، نوشتن آن، مس حاشيهٴ آن و

براى خوابيدن، وضو گرفتن مستحب است و نيز مستحب است كسى كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد. مسأله 365: اگر براى يكى از اين كارهاى مستحب وضو بگيرد، هركارى را كه بايد وضو داشته باشد، مىتواند بجا آورد، مثلاً مىتواند با آن وضو، نماز بخواند.

چيزهايى كه وضو را باطل مىكند

مسأله 366: هفت چيز وضو را باطل مىكند، اول: بول. دوم: غايط. سوم: باد معده و روده كه از مخرج غايط خارج مىشود. چهارم: خوابى كه بر اثر آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولى اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمىشود. پنجم: چيزهايى كه عقل را از بين مىبرد مانند ديوانگى، مستى و بيهوشى. ششم: استحاضهٴ زنانه كه بعد بيان مىشود. هفتم: كارى كه براى آن بايد غسل كرد مانند جنابت. مسأله 367: اگر بعد از وضو شك كند چيزى از مبطلات وضو پيش آمده يا نه، بنا بر عدم بگذارد و وضويش صحيح است. مسأله 368: اگر از مخرج بول يا غايط خون بيرون آيد، وضو را باطل نمىكند، مگر اينكه يقين كند همراه با بول يا غايط بوده است.

وضوى جبيره

مسأله 369: چيزى كه با آن زخم و شكستگى را مىبندند و دوايى كه روى زخم و مانند آن مىگذارند (جبيره) ناميده مىشود. مسأله 370: اگر در يكى از جاهاى وضو، زخم يا دمل و يا شكستگى باشد، چنانچه روى آن باز است و آب براى آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت. مسأله 371: اگر زخم يا دمل و يا شكستگى، در صورت و دستهاست و روى آن باز است و آب ريختن روى آن ضرر دارد، چنانچه كشيدن دست تر بر آن، ضرر ندارد، بنا بر احتياط واجب دست تر، بر آن بكشد و اگر اين مقدار نيز ضرر دارد، يا زخم نجس است و نمىشود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را، از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب، پارچهٴ

پاكى روى زخم بگذارد و دست تر روى آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست، بايد اطراف زخم را بشويد و بنا بر احتياط مستحب تيمّم نيز بنمايد. مسأله 372: اگر زخم يا دمل و يا شكستگى، در جلوى سر يا روى پاهاست و روى آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچهٴ پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را با ترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد مسح لازم نيست، ولى بنا بر احتياط بايد بعد از وضو تيمّم نمايد. مسأله 373: اگر روى دمل يا زخم و يا شكستگى بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است و آب براى آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوى سر و روى پاها. مسأله 374: اگر زخم يا دمل و يا شكستگى، در صورت يا دستها باشد و بشود روى آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روى آن ضرر دارد و كشيدن دست تر، ضرر ندارد بايد دست تر روى آن بكشد و بنا بر احتياط مستحب سپس پارچهٴ پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را نيز دست تر بكشد. مسأله 375: اگر نمىشود روى زخم را باز كرد، ولى زخم و چيزى كه روى آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر ندارد، بايد آب را بر روى زخم برساند. و اگر زخم يا چيزى كه روى آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روى

زخم ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و هنگام وضو آب را به زخم برساند. و در صورتى كه آب براى زخم ضرر دارد، يا رساندن آب به روى زخم ممكن نيست و يا زخم نجس است و نمىشود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است، روى آن را مسح كند، اما اگر جبيره نجس است، يا نمىشود روى آن دست تر كشيد، مثلاً دوايى است كه به دست مىچسبد، پارچهٴ پاكى را طورى كه جزو جبيره حساب شود، روى آن بگذارد و دست تر روى آن بكشد. و اگر اين نيز ممكن نباشد، بنا بر احتياط واجب وضو بگيرد و تيمّم نيز بنمايد. مسأله 376: اگر جبيره تمام صورت، يا تمام يكى از دستها و يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوى جبيره اى بگيرد. و بنا بر احتياط واجب تيمّم نيز بنمايد. مسأله 377: اگر جبيره تمام اعضاى وضو را گرفته باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد وضوى جبيره اى بگيرد و تيمّم نيز بنمايد. مسأله 378: كسى كه در كف دست و انگشتها، جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روى آن كشيده است، بايد سر و پا را با همان رطوبت مسح كند. مسأله 379: اگر جبيره تمام پهناى روى پا را گرفته، ولى مقدارى از طرف انگشتان و مقدارى از طرف بالاى پا باز است، بايد جاهايى كه باز است، روى پا را و جايى كه جبيره است، روى جبيره را مسح كند. مسأله 380: اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد

و اگر جبيره ها در سر يا روى پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايى كه جبيره است، بايد به دستور جبيره عمل نمايد. مسأله 381: اگر جبيره بيشتر از معمول، اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمّم نيز بنمايد. و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بر دارد، پس اگر زخم در صورت و دستهاست، اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روى پاهاست اطراف آن را مسح كند و براى جاى زخم به دستور جبيره عمل نمايد. مسأله 382: اگر در جاى وضو زخم، جراحت و شكستگى نيست، ولى به جهت ديگرى آب براى آن ضرر دارد، بايد تيمم كند و بنا بر احتياط مستحب وضوى جبيره اى نيز بگيرد. مسأله 383: اگر جايى از اعضاى وضو را رگ زده است و نمىتواند آن را آب بكشد يا آب براى آن ضرر دارد، بايد به روش جبيره عمل كند. مسأله 384: اگر در جاى وضو يا غسل، چيزى چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدرى مشقّت دارد كه نمىشود تحمّل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط مستحب تيمّم نيز بنمايد. مسأله 385: غسل جبيره اى مانند وضوى جبيره اى است، ولى بنا بر احتياط واجب آن را ترتيبى بجا آورد، هرچند بتواند غسل ارتماسى را با شرايطى كه از جمله پاك بودن عضو و ضرر نداشتن آب از براى اوست، انجام دهد. و امّا اگر نتواند شرايط غسل ارتماسى را فراهم كند، غسل

ترتيبى لازم است. مسأله 386: كسى كه وظيفه او تيمّم است، اگر در بعضى از جاهاى تيمّم او زخم يا دمل و يا شكستگى باشد، بايد مانند وضوى جبيره، تيمّم جبيره اى بنمايد. مسأله 387: كسى كه بايد با وضو يا غسل جبيره اى نماز بخواند، چنانچه بداند تا آخر وقت، عذر او برطرف نمىشود، مىتواند در اوّل وقت نماز بخواند، ولى اگر اميد دارد تا آخر وقت عذر او بر طرف شود، بنا بر احتياط واجب بلكه اقوى بايد صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اى بجا آورد. مسأله 388: اگر انسان براى مرضى كه در چشم اوست روى چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل را جبيره اى انجام دهد و بنا بر احتياط مستحب تيمّم نيز بنمايد. مسأله 389: كسى كه نمىداند وظيفه اش تيمّم است يا وضوى جبيره اى، بنا بر احتياط واجب بايد هردو را بجا آورد. مسأله 390: نمازهايى را كه انسان با وضوى جبيره اى خوانده، صحيح است و لازم نيست دوباره بخواند، ولى بعد از آنكه عذرش بر طرف شد، براى نمازهاى بعدى بنا بر احتياط واجب، بايد وضو بگيرد، يعنى نمىتواند به وضوى قبلى اكتفا كند.

غسلهاى واجب

مسأله 391: غسلهاى واجب، هفت غسل مىباشد: اول: غسل جنابت، دوم: غسل حيض. سوم: غسل نفاس. چهارم: غسل استحاضه. پنجم: غسل مسّ ميّت. ششم: غسل ميّت. هفتم: غسلى كه بر اثر نذر، قسم و مانند آن واجب مىشود. احكام جنابت مسأله 392: انسان با دو چيز جنب مىشود، اول: جماع (نزديكى و مقاربت). دوم: بيرون آمدن منى،

چه در خواب باشد يا در بيدارى، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بىشهوت، با اختيار باشد يا بىاختيار. مسأله 393: اگر رطوبتى از انسان خارج شود و نداند منى است يا بول و يا غير آن، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن، بدن سست شده، آن رطوبت حكم منى دارد. و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضى از آنها را نداشته باشد، حكم منى ندارد، ولى در بيمار لازم نيست آن آب، با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد و در موقع بيرون آمدن، بدن سست شود، در حكم منى است. مسأله 394: اگر از مردى كه بيمار نيست، آبى خارج شود كه يكى از سه نشانه اى را كه در مسألهٴ پيش گفته شد، داشته باشد و نداند نشانه هاى ديگر را داشته يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن آب، وضو داشته بنا بر احتياط غسل كند و كافى خواهد بود. و اگر وضو نداشته، احتياطا بايد غسل كند و بنا بر احتياط واجب وضو نيز بگيرد. مسأله 395: مستحب است انسان، بعد از بيرون آمدن منى بول كند. و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند منى است يا رطوبت ديگر، حكم منى دارد. مسأله 396: اگر انسان جماع كند و به اندازهٴ ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن باشد يا در مرد، در قبل باشد و يا دبر، بالغ باشد يا نابالغ، اگرچه منى بيرون نيايد، هردو جنب مىشوند. مسأله 397: اگر شك كند به

مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل براو واجب نيست. مسأله 398: اگر حيوانى را وطى كند، يعنى با او نزديكى نمايد و منى از او بيرون آيد، غسل تنها كافى است. و اگر منى بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطى، وضو داشته غسل تنها كافى است و اگر وضو نداشته، بنا بر احتياط واجب بعد از غسل، وضو نيز بگيرد. مسأله 399: اگر منى ازجاى خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند منى از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست. مسأله 400: كسى كه نمىتواند غسل كند ولى تيمّم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز نيز مىتواند با همسر خود نزديكى كند. مسأله 401: اگر در لباس خود منى ببيند و بداند از خود اوست و براى آن غسل نكرده، بايد غسل كند و تنها نمازهايى را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن آن منى خوانده، قضا كند، ولى نمازهايى را كه احتمال مىدهد، بعد از بيرون آمدن آن منى خوانده، لازم نيست قضا نمايد. چيزهايى كه بر جنب حرام است مسأله 402: بر جنب پنج چيز حرام است، اول: رساندن جايى از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و همچنين اسم پيامبران، امامان و حضرت زهرا(عليهم السلام) بنا بر احتياط واجب. دوم: رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيامبر(ص) اگرچه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود. سوم: توقّف در مساجد ديگر و همچنين حرم امامان(عليهم السلام)، ولى اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براى برداشتن چيزى برود اشكال ندارد.

چهارم: داخل شدن در مسجد به قصد گذاشتن چيزى در آن، بلكه بنا بر احتياط واجب گذاشتن چيزى در آن اگرچه بدون داخل شدن نيز باشد، حرام است. پنجم: خواندن سوره اى كه سجدهٴ واجب دارد و آن چهار سوره است: سورهٴ سى و دوم قرآن (السجدة). سورهٴ چهل و يكم (فصّلت). سورهٴ پنجاه و سوم (النجم) سورهٴ نود و ششم (العلق) و بنا بر احتياط اگر يك حرف از اين چهار سوره را نيز بخواند حرام است. چيزهايى كه بر جنب مكروه است مسأله 403: برجنب نه چيز مكروه است: اول و دوم: خوردن و آشاميدن، ولى اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست. سوم: خواندن بيشتر از هفت آيه، از سوره هايى كه سجدهٴ واجب ندارد. چهارم: رساندن جايى از بدن به جلد، حاشيه و بين خطهاى قرآن. پنجم: همراه داشتن قرآن. ششم: خوابيدن، ولى اگر وضو بگيرد يا به جهت نداشتن آب، به جاى غسل تيمّم كند مكروه نيست. هفتم: خضاب كردن به حنا و مانند آن. هشتم: ماليدن روغن به بدن. نهم: جماع كردن بعد از محتلم شدن، يعنى بيرون آمدن منى در خواب. چند مسأله مسأله 404: غسل جنابت به خودى خود مستحب است، ولى براى خواندن نماز و مانند آن واجب مىشود، امّا براى نماز ميّت، سجدهٴ شكر و سجده هاى واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست، اگرچه براى نماز ميّت احتياط مستحب است. مسأله 405: لازم نيست در وقت غسل، نيّت كند كه غسل واجب يا مستحب مىكنم، بلكه اگر فقط به قصد قربت، يعنى انجام فرمان خداوند، غسل كند كافى است. مسأله 406: اگر يقين

كند وقت نماز شده و نيّت غسل واجب كند سپس معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است. مسأله 407: غسل واجب يا مستحب را، به دو صورت مىتوان انجام داد: 1 _ ترتيبى 2 _ ارتماسى: غسل ترتيبى مسأله 408: در غسل ترتيبى بايد به نيّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد. و اگرعمدا يا از روى فراموشى، يا بر اثر ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند، غسل او باطل است و چنانچه طرف چپ را مقدّم داشته بنا بر احتياط واجب، دوباره غسل كند. مسأله 409: نصف ناف و نصف عورت را، بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را با طرف چپ بشويد و بهتر است تمام ناف و عورت، با هردو طرف شسته شود. مسأله 410: براى آنكه يقين كند، هرسه قسمت يعنى سر و گردن، طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده، هر قسمتى را كه مىشويد مقدارى از قسمتهاى ديگر را نيز با آن قسمت بشويد، بلكه بنا بر احتياط مستحب طرف راست گردن را، با طرف راست بدن و طرف چپ گردن را، با طرف چپ بدن نيز بشويد. مسأله 411: اگر بعد از غسل بفهمد جايى از بدن را نشسته و نداند كجاى بدن است بايد دوباره غسل كند. مسأله 412: اگر بعد از غسل بفهمد، مقدارى از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافى است و لازم نيست دوباره غسل كند. و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف

راست و بعد طرف چپ را بشويد. مسأله 413: اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقدارى از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافى است، ولى اگر در شستن مقدارى از طرف راست شك كند، بنا بر احتياط واجب بايد بعد از شستن آن مقدار، طرف چپ را نيز بشويد. و اگر در شستن مقدارى از سر و گردن شك كند، بنا بر احتياط واجب بايد بعد از شستن آن، دوباره طرف راست و طرف چپ را بشويد. غسل ارتماسى مسأله 414: در غسل ارتماسى بايد آب در يك لحظهٴ عرفى، تمام بدن را بگيرد، پس اگر به نيّت غسل ارتماسى در آب فرو رود، چنانچه پاى او روى زمين باشد بايد از زمين بلند كند. مسأله 415: در غسل ارتماسى لازم نيست هنگامى نيّت كند كه مقدارى از بدن بيرون آب باشد، بلكه اگر تمام بدن زير آب باشد مىتواند نيّت كند. مسأله 416: اگر بعد از غسل ارتماسى بفهمد، به مقدارى از بدن آب نرسيده، چه جاى آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند. مسأله 417: اگر براى غسل ترتيبى وقت ندارد و براى ارتماسى وقت دارد، بايد غسل ارتماسى كند. مسأله 418: كسى كه روزهٴ واجب گرفته يا براى حج و يا عمره احرام بسته، نمىتواند غسل ارتماسى كند، ولى اگر از روى فراموشى غسل ارتماسى كند صحيح است. احكام غسل كردن مسأله 419: در غسل ارتماسى بايد تمام بدن پاك باشد، ولى در غسل ترتيبى پاك بودن تمام بدن لازم نيست. و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتى را پيش از غسل دادن آن

قسمت، آب بكشد كافيست. مسأله 420: كسى كه از حرام جنب شده و چنانچه با اب گرم غسل كند عرق مىكند، لازم نيست با اب سرد غسل نمايد گرچه بهتر است. و اگر آب سرد پيدا نكند يا براى او ضرر داشته باشد، بنا بر احتياط مستحب در بيرون آب غسل ترتيبى نكند بلكه غسل ارتماسى كرده يا بعد از آنكه تمام بدن زير آب رفت و نيّت غسل ترتيبى كند و به نيّت سر وگردن، بدن را حركت دهد، سپس يك مرتبه به نيّت طرف راست و مرتبهٴ ديگر به نيّت طرف چپ بدن را حركت دهد. مسأله 421: اگر در غسل به اندازهٴ بسيار كمى از بدن شسته نشود، غسل باطل است، ولى شستن جاهايى كه ديده نمىشود، مثل داخل گوش و بينى، واجب نيست. مسأله 422: جايى را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، بنا بر احتياط آن را بشويد. مسأله 423: اگر سوراخ جاى گوشواره و مانند آن، به قدرى گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بنا بر احتياط بايد آن را شست و اگر ديده نشود، شستن داخل آن لازم نيست. مسأله 424: چيزى را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند برطرف شده، غسل نمايد و بعد معلوم شود كه بر طرف نشده بود، غسل او باطل است. مسأله 425: اگر هنگام غسل شك عقلايى كند، چيزى كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، بايد بررسى كند تا مطمئن شود مانعى نيست. مسأله 426: در غسل بايد موهاى

كوتاهى را كه جزو بدن حساب مىشود، بشويد و شستن موهاى بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طورى به پوست برساند كه موهاى بلند، تر نشود، غسل صحيح است، اما اگر رساندن آب به پوست، بدون شستن آنها ممكن نباشد، بايد آنها را بشويد تا آب به بدن برسد. مسأله 427: تمام شرطهايى كه براى صحيح بودن وضو گفته شد، مانند پاك بودن آب و غصبى نبودن آن، در صحيح بودن غسل نيز شرط است، ولى در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبى لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فورا قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن، مقدارى صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدّتى طرف چپ را بشويد، اشكال ندارد. مسأله 428: كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند، اگر به اندازه اى كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غايط از او بيرون نمىايد، بايد تمام غسل را فورا انجام دهد و بعد از غسل فورا نماز بخواند. و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعد گفته مىشود. مسأله 429: كسى كه قصد دارد پول حمامى را ندهد، يا بدون اينكه بداند حمامى راضى است، بخواهد نسيه بگذارد و حمامى راضى نباشد، غسل او باطل است. مسأله 430: اگر حمامى راضى باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولى كسى كه غسل مىكند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد غسل او اشكال دارد. مسأله 431: اگر بخواهد پول حرام يا عين

پولى كه خمس آن را نداده به حمامى بدهد، غسل او باطل است مگر حمامى راضى باشد كه غسل، بىمقابل و بدون اجرت و يا كمتر از اجرت كامل واقع شود. مسأله 432: اگر شك كند غسل كرده يا نه، بايد غسل كند، ولى اگر بعد از غسل شك كند غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد. مسأله 433: اگر در بين غسل جنابت، حدث اصغر از او سرزند، مثلاً بول كند، غسل را تمام نمايد و بعد از آن بايد وضو بگيرد. و بنا بر احتياط مستحب پس از اتمام غسل، دوباره نيز به قصد آنچه بر ذمّهٴ اوست غسل نمايد. مسأله 434: اگر به خيال اينكه به اندازهٴ غسل و نماز وقت دارد، براى نماز غسل كند، چنانچه بعد از غسل به اندازهٴ خواندن يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد، غسل او صحيح است و همچنين اگر كمتر از يك ركعت وقت داشته باشد، مگر در صورتى كه به نحو تقييد غسل كرده باشد. مسأله 435: كسى كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايى را كه خوانده صحيح است، ولى براى نمازهاى بعد بايد غسل كند. مسأله 436: كسى كه چند غسل بر او واجب است، مىتواند به نيّت همهٴ آنها، يك غسل بجا آورد و يا آنها را جدا جدا انجام دهد. مسأله 437: اگر بر جايى از بدن، آيه قرآن يا نام خدا نوشته شده باشد، بنا بر احتياط اگر ممكن است بايد آن را از بين ببرد و اگر ممكن نيست وضو و غسل ارتماسى انجام دهد. و چنانچه بخواهد وضو

يا غسل ترتيبى بجا آورد، بايد آب را طورى به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد. مسأله 438: كسى كه غسل جنابت كرده، نبايد براى نماز وضو بگيرد، بلكه با همان غسل نماز بخواند، اما با ديگر غسلها نمىتوان نماز خواند و بايد وضو نيز گرفت.

غسلهاى مستحب

مسأله 698: غسلهاى مستحب، بسيار است و از آن جمله: غسل جمعه مىباشد كه وقت آن، از اذان صبح روز جمعه است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر بجا آورده شود. مسأله 699: اگر تا ظهر جمعه غسل را انجام ندهد، بهتر است كه بدون نيّت ادا و قضا تا غروب جمعه بجا آورد. و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب، قضاى آن را بجا آورد، بلكه در شب شنبه نيز مانعى ندارد و كسى كه مىترسد در روز جمعه آب پيدا نكند، مىتواند به قصد رجاء غسل كند. مسأله 700: مستحب است انسان هنگام غسل جمعه بگويد: (أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْني مِنَ التَّوّابينَ وَاجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ). مسأله 701: غسل شب اول ماه رمضان و تمام شبهاى فرد آن، مانند شب سوم، پنجم و هفتم مستحب است، ولى از شب بيست و يكم به بعد مستحب است همه شب غسل كند و بر غسل شب اول، پانزدهم، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوّم، بيست وپنجم، بيست و هفتم و بيست و نهم ماه رمضان، بيشتر سفارش شده است. مسأله 702: وقت غسل شبهاى ماه رمضان تمام

شب است و بهتر است مقارن غروب، انجام شود، ولى از شب بيست و يكم تا آخر ماه، بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا بجا آورد. و نيز مستحب است در شب بيست و سوّم غير از اوّل شب، يك غسل نيز در آخر شب انجام دهد. مسأله 703: غسل روز عيد فطر و عيد قربان مستحب است، و وقت آن، از اذان صبح است تا غروب و بهتر است آن را پيش از نماز عيد بجا آورد. و همچنين مستحب است غسل شب عيد فطر و وقت آن، از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب انجام شود. مسأله 704: مستحب است غسل روز هشتم و نهم ذيحجّه و در روز نهم، بهتر است آن را نزديك ظهر بجا آورد. و همچنين مستحب است غسل روز اول، پانزدهم، بيست و هفتم و آخر ماه رجب و غسل روز عيد غدير كه بهتر است پيش از ظهر، آن را انجام دهد. و غسل روز بيست و چهارم ذيحجّه، غسل روز عيد نوروز، پانزدهم شعبان، نهم، هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذىالعقده نيز مستحب مىباشد. مسأله 705: غسل دادن بچه اى كه تازه به دنيا آمده مستحب است. و همچنين غسل زنى كه براى غير شوهرش، بوى خوش استعمال كرده است. و غسل كسى كه در حال مستى خوابيده است. و غسل كسى كه جايى از بدنش را به بدن ميّتى كه غسل داده اند رسانده است. و غسل كسى كه در هنگام گرفتن خورشيد و ماه، نماز آيا را عمدا نخوانده در صورتى كه

تمام ماه و خورشيد گرفته باشد. مسأله 706: كسى كه براى تماشاى دار آويخته رفته و آن را ديده باشد، بنا بر احتياط غسل كند، ولى اگر اتّفاقا يا از روى ناچارى نگاهش بيفتد و يا مثلاً براى شهادت دادن رفته باشد، غسل ندارد. مسأله 707: پيش از داخل شدن در حرم مكّه، شهر مكهٴ مكرّمه، مسجدالحرام، خانهٴ كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيامبر(ص) و حرم امامان (عليهم السلام) مستحب است غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود يك غسل كافى است. مسأله 708: كسى كه مىخواهد در يك روز داخل حرم مكّه، شهر مكّه، مسجدالحرام و خانهٴ كعبه شود، اگر به نيّت همه يك غسل كند كافى است. و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه، شهر مدينه و مسجد پيامبر(ص) شود يك غسل براى همه كفايت مىكند. مسأله 709: براى زيارت پيغمبر(ص) و امامان(عليهم السلام)، از دور يا نزديك و براى حاجت خواستن از خداوند و همچنين براى توبه و نشاط به جهت عبادت و براى سفر رفتن، خصوصا سفر زيارت حضرت سيدالشهداء (ع) غسل مستحب است. مسأله 710: اگر يكى از غسلهايى را كه در اين چند مسأله گفته شد، بجا آورد و بعد كارى كند كه وضو را باطل نمايد، مثلاً بخوابد، غسل او باطل مىشود و مستحب است دوباره غسل كند. مسأله 711: انسان نمىتواند با غسل مستحب، كارى كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد. مسأله 712: اگر چند غسل بر كسى واجب باشد، يا بعضى واجب و بعضى مستحب و يا همه مستحب باشد و به نيّت همه، يك غسل

بجا آورد كافى است.

حيض و استحاضه

استحاضه

مسأله 439: يكى از خونهايى كه از زن خارج مىشود، خون (استحاضه) است. و زن را در اين هنگام (مستحاضه) مىگويند. مسأله 440: خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است، بدون فشار و سوزش بيرون مىآيد و غليظ نيست، ولى ممكن است گاهى سياه يا سرخ، گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد. مسأله 441: استحاضه سه قسم است: قليله، متوسّطه و كثيره: 1 _ استحاضهٴ قليله: يعنى خون فقط روى پنبه اى را كه زن داخل فرج مىنمايد، آلوده كند و در آن فرو نرود. 2 _ استحاضهٴ متوسطه: خون در پنبه فرو رود، اگرچه در يك گوشهٴ آن باشد، ولى از پنبه به دستمالى كه معمولا زنها براى جلوگيرى از ريزش خون مىبندند، نرسد. 3 _ استحاضهٴ كثيره: خون، در پنبه فرو رود و به دستمال نيز برسد.

احكام استحاضه

مسأله 442: در (استحاضهٴ قليله) زن بايد براى هر نماز، يك وضو بگيرد، پنبه را عوض كند و ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد. مسأله 443: در (استحاضهٴ متوسطه) زن بايد هر روز براى نماز صبح غسل كند و براى نمازهاى ديگر، كارهاى استحاضهٴ قليله را كه در مسألهٴ پيش گفته شد، انجام دهد. و اگر عمدا يا از روى فراموشى، براى نماز صبح غسل نكند، بايد براى نماز ظهر و عصر، غسل كند و اگر براى نماز ظهر و عصر غسل نكند، بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد، چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد. مسأله 444: در (استحاضهٴ كثيره) اضافه بر كارهاى استحاضهٴ متوسطه كه در

مسألهٴ پيش گفته شد (غسل نماز صبح، وضو، تغيير پنبه و آب كشيدن روى فرج) بايد براى هر نماز دستمالى را كه روى پنبه مىگذارد عوض كند يا آب بكشد و يك غسل، براى نماز ظهر و عصر و يكى براى نماز مغرب و عشا، بجا آورد و بين نماز ظهر و عصر، فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد، بايد براى نماز عصر، دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا، فاصله بيندازد بايد براى نماز عشا دوباره غسل نمايد. مسأله 445: اگر خون استحاضه، پيش از وقت نماز بيايد، چنانچه زن براى آن خون، وضو و غسل بجا نياورده باشد، بايد در موقع نماز، وضو و غسل را بجا آورد. مسأله 446: مستحاضهٴ متوسطه و كثيره كه بايد هم وضو بگيرد و هم غسل كند، هركدام را اول بجا آورد صحيح است. مسأله 447: اگر استحاضهٴ قليله، بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر و عصر، غسل كند. و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد. مسأله 448: اگر استحاضهٴ قليله يا متوسطه، بعد از نماز صبح كثيره شود، بايد براى نماز ظهر و عصر، يك غسل و براى نماز مغرب و عشا، غسل ديگرى بجا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر، كثيره شود بايد براى نماز مغرب و عشا، غسل نمايد. مسأله 449: مستحاضهٴ كثيره يا متوسطه، اگر پيش از داخل شدن وقت نماز صبح، براى نماز صبح غسل كند، غسل او باطل است، ولى اگر نزديك به اذان صبح، براى نماز شب غسل

كند و نماز شب را بخواند و همينكه وقت داخل شد، فورا نماز صبح را بخواند اشكال ندارد. مسأله 450: زن مستحاضه براى هر نمازى، چه واجب باشد و چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازى را كه خوانده، احتياطا دوباره بخواند، يا بخواهد نمازى را كه تنها خوانده است، دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايى را كه براى استحاضه گفته شد انجام دهد. ولى براى خواندن نماز احتياط، سجدهٴ فراموش شده، تشهّد فراموش شده و سجدهٴ سهو، اگر آنها را بعد از نماز فورا بجا آورد، لازم نيست، كارهاى استحاضه را انجام دهد. مسأله 451: زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد، فقط براى نماز اولى كه مىخواند. بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد و براى نمازهاى بعد لازم نيست. مسأله 452: اگر زن نداند استحاضهٴ او چه قسم است، موقعى كه مىخواهد نماز بخواند، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد و پس از آنكه فهميد، استحاضهٴ او كدام قسم است كارهايى را كه براى آن دستور داده شده انجام دهد، ولى اگر بداند تا وقتى كه مىخواهد نماز بخواند استحاضهٴ او تغيير نمىكند، پيش از داخل شدن وقت نيز مىتواند خود را بررسى نمايد. مسأله 453: زن مستحاضه، اگر پيش از آنكه خود را بررسى كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفهٴ خود عمل كرده، مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفهٴ استحاضهٴ قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته، يا عمل او طبق وظيفه اش نبوده، مانند آنكه استحاضهٴ او

متوسّطه بوده و به وظيفهٴ قليله رفتار كرده، نماز او باطل است. مسأله 454: زن مستحاضه، اگر نتواند خود را بررسى نمايد، بايد به آنچه يقينا وظيفهٴ اوست عمل كند، مثلاً اگر نمىداند استحاضهٴ او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاى استحاضهٴ قليله را انجام دهد و اگر نمىداند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاى استحاضهٴ متوسطه را انجام دهد، ولى اگر بداند سابقا كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفهٴ قبل رفتار نمايد. مسأله 455: اگر خون استحاضه، در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل باطل نمىشود، اما اگر بيرون بيايد هرچند كم باشد، وضو و غسل را باطل مىكند. مسأله 456: زن مستحاضه، اگر بعد از نماز خود را بررسى كند و خون نبيند اگرچه بداند دوباره خون مىآيد، با وضويى كه دارد مىتواند فورا نماز بخواند. مسأله 457: زن مستحاضه، اگر بداند از وقتى كه مشغول وضو يا غسل شده، خونى از او بيرون نيامده، مىتواند خواندن نماز را تا هنگامى كه پاك است، تاخير بيندازد. مسأله 458: اگر مستحاضه، بداند پيش از گذشتن وقت نماز، به كلّى پاك مىشود، يا به اندازهٴ خواندن نماز، خون بند مىآيد بنا بر احتياط واجب، بايد صبر كند و نماز را در وقتى كه پاك است بخواند. مسأله 459: اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تاخير بيندازد، به مقدارى كه وضو، غسل و نماز را بجا آورد، به كلّى پاك مىشود بنا بر احتياط واجب، نماز را تاخير بيندازد و موقعى كه به كلى پاك شد، دوباره وضو

و غسل را بجا آورد و نماز را بخواند. و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره بجا آورد، بلكه با وضو و غسلى كه دارد، مىتواند نماز بخواند. مسأله 460: مستحاضهٴ كثيره و متوسطه، وقتى به كلّى از خون پاك شد، بايد غسل كند ولى اگر بداند از وقتى كه براى نماز قبل، مشغول غسل شده ديگر خون نيامده لازم نيست دوباره غسل نمايد. مسأله 461: مستحاضهٴ قليله، بعد از وضو و مستحاضهٴ كثيره و متوسطه، بعد از غسل و وضو، بايد فورا مشغول نماز شود، ولى گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاى قبل از نماز، اشكال ندارد و در نماز نيز مىتواند كارهاى مستحب، مانند قنوت و غير آن را بجا آورد. مسأله 462: زن مستحاضه، اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود. مسأله 463: اگر خون استحاضه جريان دارد و قطع نمىشود، چنانچه براى او ضرر ندارد، بنا بر احتياط مستحب، پيش از غسل و بعد از آن، با پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند، ولى اگر هميشه جريان ندارد، فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون، جلوگيرى نمايد و چنانچه كوتاهى كند و خون بيرون آيد، بنا بر احتياط مستحب دوباره غسل كند و اگر نماز خوانده، دوباره بخواند. مسأله 464: اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است، ولى اگر در بين غسل، استحاضهٴ متوسطه كثيره شود، بنا بر احتياط بايد غسل را از سر بگيرد. مسأله 465: بنا بر احتياط مستحب زن مستحاضه، در تمام روزى كه

روزه است به مقدارى كه مىتواند، از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند. مسأله 466: روزهٴ زن مستحاضه اى كه غسل بر او واجب مىباشد، در صورتى صحيح است كه غسلها را انجام دهد، مثلاً غسل نماز مغرب و عشاى شبى كه مىخواهد فرداى آن، روزه بگيرد، بجا آورد و نيز غسلهايى را كه براى نمازهاى روزش واجب است، انجام دهد. و اگر براى نماز مغرب و عشا غسل نكند اما براى خواندن نماز شب، پيش از اذان صبح، غسل نمايد و در روز غسلهايى را كه براى نمازهاى روزش واجب است بجا آورد، روزهٴ او صحيح است. مسأله 467: زن روزه دار اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند روزهٴ او صحيح است. مسأله 468: اگر استحاضهٴ قليله، پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود، بايد كارهاى متوسّطه يا كثيره را كه گفته شد، انجام دهد. و اگر استحاضهٴ متوسّطه كثيره شود، بايد كارهاى استحاضهٴ كثيره را انجام دهد و چنانچه براى استحاضهٴ متوسّطه، غسل كرده باشد فايده ندارد و بايد دوباره براى كثيره، غسل كند. مسأله 469: اگر در بين نماز، استحاضهٴ متوسطه، كثيره شود، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز را قطع كند و براى استحاضهٴ كثيره، غسل كند و وضو بگيرد و كارهاى ديگر آن را، انجام دهد و همان نماز را بخواند. و اگر براى هيچ كدام از غسل و وضو وقت ندارد، بايد دو تيمّم كند، يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو و اگر براى يكى از آنها (غسل و وضو) وقت ندارد، بايد عوض آن تيمّم كند و ديگرى را بجا

آورد و آگر براى تيمم نيز وقت ندارد نمىتواند نماز را قطع كند و بايد نماز را تمام كند و بنا بر احتياط مستحب، قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز، استحاضهٴ قليله او متوسطه يا كثيره شود. مسأله 470: اگر در بين نماز، خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو، غسل و نماز را دوباره بجا آورد. مسأله 471: اگر استحاضهٴ كثيره، متوسطه شود، بايد براى نماز اول، عمل كثيره و براى نمازهاى بعد عمل متوسطه را بجا آورد، مثلاً اگر پيش از نماز ظهر، استحاضهٴ كثيره، متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر غسل كند و براى نماز عصر، مغرب و عشا فقط وضو بگيرد، ولى اگر براى نماز ظهر غسل نكرده باشد و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براى نماز عصر غسل نمايد و چنانچه وقت باشد پس از غسل، نماز ظهر را اعاده كند و اگر براى نماز عصر غسل نكند، بايد براى نماز مغرب غسل كند و اگر براى آن نيز غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد بايد براى عشا غسل نمايد. مسألهٴ 472: اگر استحاضهٴ كثيره قليله شود، بايد براى نماز اوّل، عمل كثيره و براى نمازهاى بعد، عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضهٴ متوسّطه قليله شود، بايد براى نماز اوّل، عمل متوسّطه و براى نمازهاى بعد، عمل قليله را بجا آورد. مسأله 473: اگر استحاضهٴ كثيره قليله شود، بايد براى نماز اوّل، عمل كثيره و براى نمازهاى بعد، عمل

قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضهٴ متوسّطه قليله شود، بايد براى نماز اوّل، عمل متوسّطه و براى نمازهاى بعد، عمل قليله را بجا آورد. مسأله 474: اگر مستحاضه، يكى از كارهايى كه بر او واجب مىباشد، حتى عوض كردن پنبه را ترك كند، نمازش باطل است. مسأله 475: مستحاضهٴ قليله، اگر بخواهد غير از نماز، كار ديگرى انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است، مثلاً بخواهد جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند، در صورتى كه از وقت نماز گذشته باشد بايد وضو بگيرد و وضويى كه براى نماز گرفته بنا بر احتياط كافى نيست. مسأله 476: اگر مستحاضه، غسلهاى واجب خود را بجا آورد، رفتن در مسجد، توقف در آن، خواندن سوره اى كه سجدهٴ واجب دارد و نزديكى شوهر با او حلال مىشود، اگرچه كارهاى ديگرى كه براى نماز واجب است، مانند عوض كردن پنبه و دستمال را انجام نداده باشد. مسأله 477: اگر زن در استحاضهٴ كثيره يا متوسطه، بخواهد پيش از وقت نماز، سوره اى را كه سجدهٴ واجب دارد بخواند يا مسجد برود، بنا بر احتياط واجب، بايد غسل نمايد و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكى كند، اما اگر بخواهد جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد وضو نيز بگيرد. مسأله 478: نماز آيات بر زن مستحاضه، واجب است و بايد براى نماز آيات كارهايى را كه براى نماز يوميه، گفته شد انجام دهد. مسأله 479: هرگاه در وقت نماز يوميه، نماز آيات بر مستحاضه واجب شود، اگرچه بخواهد هردو را پشت سرهم بجا آورد، بايد براى نماز آيات

نيز تمام كارهايى كه براى نماز يوميهٴ او واجب است انجام دهد و نمىتواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند. مسألهٴ 480: اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براى هر نماز كارهايى را كه براى اداى نماز بر او واجب است بجا آورد. مسأله 481: اگر زن بداند خونى كه از او خارج مىشود، شرعا حكم حيض و نفاس را ندارد و خون زخم نيست، بايد به دستور استحاضه عمل كند، بلكه اگر شك داشته باشد خون استحاضه است يا خونهاى ديگر، چنانچه نشانهٴ آنها را نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد.

حيض

مسأله 482: حيض، خونى است كه غالباً در هر ماه، چند روزى از رحم زن خارج مىشود. و زن را در اين هنگام (حايض) مىگويند. مسأله 483: خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ، گرم و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمى سوزش بيرون مىآيد. مسأله 484: زنها (سيّده) بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مىشوند، يعنى خون حيض نمىبينند و زنهايى كه (سيّده) نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مىشوند. مسأله 485: زنى كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خونى ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است. مسأله 486: خونى كه دختر، پيش از تمام شدن نه سال و زن، بعد از يائسه شدن مىبيند حيض نيست. مسأله 487: زن حامله و زنى كه بچه شير مىدهد، ممكن است حيض ببيند. مسأله 488: دخترى كه نمىداند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خونى ببيند

كه نشانه هاى حيض را نداشته باشد، حيض نيست و اگر نشانه هاى حيض را داشته باشد، حيض است و معلوم مىشود نه سال او تمام شده است. مسأله 489: مدت حيض نبايد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز باشد و اگر مختصرى از سه روز كمتر باشد، حيض نيست. مسأله 490: لازم است سه روز اول حيض پشت سرهم باشد، پس اگر مثلاً دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند بنا بر اقوى حيض نيست و بنا بر احتياط مستحب بين تروك حايض و اعمال مستحاضه جمع كند. مسأله 491: لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر داخل فرج يا رحم، خون باشد كافى است، ولى چنانچه در بين سه روز، مختصرى پاك شود و مدّت پاك شدن به قدرى كم باشد كه بگويند در تمام سه روز، در فرج يا رحم خون بوده حيض است، زيرا مسامحهٴ عرفى در تطبيق حكم شرعى اعتبار دارد. مسأله 492: لازم نيست شب اول و شب چهارم خون ببيند، ولى بايد شب دوم و سوم، خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد، يا در وسط روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و شب دوم و سوم و چهارم، خون قطع نشود، حيض است. مسأله 493: اگر سه روز پشت سرهم، خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و مجموع روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روى هم از

ده روز بيشتر نشود، روزهايى كه در وسط پاك بوده نيز حيض است. مسأله 494: اگر خونى ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض، در صورتى كه به حيض بودن آن اطمينان پيدا كند، بايد آن را حيض قرار دهد. مسأله 495: اگر خونى ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بنا بر احتياط، بايد عبادتهاى خود را بجا آورد وكارهايى را كه بر حايض حرام است ترك كند. مسأله 496: اگر خونى ببيند و شك كند خون حيض است يا استحاضه، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد. مسأله 497: اگر خونى ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسى كند، يعنى مقدارى پنبه به داخل فرج نمايد و كمى صبر كند، بعد بيرون آورده، پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همهٴ آن رسيده، حيض مىباشد، البته اين در صورتى است كه خون بكارت زياد نباشد كه با حيض اشتباه شود. مسألهٴ 498: اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگرچه در روزهاى عادتش باشد، حيض نيست.

احكام حايض

مسأله 499: چند چيز بر حايض حرام است، اول: عبادتهايى كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمّم بجا آورده شود، ولى بجا آوردن عبادتهايى كه وضو، غسل و تيمم برى آن لازم نيست، مانند نماز ميّت، اشكال ندارد. دوم: تمام چيزهايى كه بر جنب حرام است و در

احكام جنابت گفته شد. سوم: جماع كردن در فرج كه هم براى مرد حرام است و هم براى زن، اگرچه به مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم نيايد، بلكه بنا بر احتياط واجب مقدار كمتر از ختنه گاه نيز، داخل نكند و در دبر زن حايض نيز و طى ننمايد، ولى ساير استمتاعات مانند بوسيدن و ملاعبه، مانعى ندارد. مسأله 500: جماع كردن در روزهايى كه حيض زن قطعى نيست، ولى شرعا بايد براى خود حيض قرار دهد حرام است، پس زنى كه بيشتر از ده روز خون مىبيند و بايد به دستورى كه بعد گفته مىشود، روزهاى عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمىتواند در آن روزها با او نزديكى نمايد. مسأله 501: اگر شماره روزهاى حيض زن، به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اول، با زن خود در قبل جماع كند بنا بر احتياط هيجده نخود طلا به فقير كفاره بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، چهار نخود و نيم بدهد، مثلاً زنى كه شش روز خون حيض مىبيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول يا دوم با او جماع كند، بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و يا چهارم نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم چهار نخود و نيم. و بنا بر احتياط براى وطى در دبر زن حايض نيز كفاره بدهد. مسأله 502: اگر مرد بداند كه زن، در حال حيض است و با او نزديكى نمايد بايد كفاره بدهد، اما اگر نداند

و نزديكى كند كفاره ندارد. مسأله 503: واجب نيست كفّاره، هيجده نخود طلاى سكه دار باشد، بلكه دادن قيمت آن كافى است. مسأله 504: اگر قيمت طلا در وقتى كه جماع كرده، با وقتى كه مىخواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، قيمت وقت پرداخت، معتبر است. مسأله 505: اگر كسى هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض، با زن خود جماع كند، هرسه كفاره را كه روى هم سى و يك نخود و نيم طلا مىشود، بدهد. مسأله 506: اگر انسان بعد از آنكه در حال حيض ، جماع كند و در بين آن كفاره ندهد، بنا بر احتياط براى هر جماع يك كفاره بدهد. مسأله 507: اگر با زن حايض، چند مرتبه جماع كند و در بين آن كفاره ندهد، بنا بر احتياط براى هر جماع يك كفاره بدهد. مسأله 508: اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حايض شده، بايد فورا از او جدا شود و اگر جدا نشود بنا بر احتياط كفّاره بدهد. مسأله 509: اگر مرد با زن حايض زنا كند يا با زن حايض نامحرمى به گمان اينكه عيال خود اوست جماع نمايد، بنا بر احتياط مستحب كفاره بدهد. مسأله 510: كسى كه نمىتواند كفاره بدهد، اگر در وقت تعلّق كفاره متمكّن نبوده، بايد استغفار كند و اما اگر متمكّن بوده و بعد، از دادن كفاره عاجز شده، هر وقت توانست بايد كفاره بدهد. مسأله 511: طلاق دادن زن در حال حيض، به صورتى كه در احكام طلاق گفته خواهد شد باطل است. مسأله 512: اگر زن بگويد حايضم، يا از

حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد، در صورتى كه ندانيم دروغ مىگويد. مسأله 513: اگر زن در بين نماز حايض شود، نماز او باطل است. مسأله 514: اگر زن در بين نماز شك كند كه حايض شده يا نه، نماز او صحيح است، ولى اگر بعد از نماز بفهمد در بين نماز حايض شده، نمازى كه خوانده باطل است. مسأله 515: بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براى نماز و عبادتهاى ديگرى كه بايد وضو يا غسل بجا آورده شود، غسل كند. و دستور غسل حيض مانند غسل جنابت است، امّا بايد براى نماز وضو نيز بگيرد، قبل از غسل حيض يا بعد از آن. مسأله 516: بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، اگرچه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است و شوهرش نيز مىتواند با او جماع كند، ولى بنا بر احتياط شديد پيش از جماع، موضع را بشويد. و بنا بر احتياط مستحب پيش از غسل، از جماع خوددارى نمايد، اما ديگر كارهايى كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقّف در مسجد و مس خط قرآن با وضو، تا غسل نكند بر او حلال نمىشود. مسأله 517: اگر آب، براى وضو و غسل كافى نباشد و به اندازه اى باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد، بنا بر احتياط واجب، غسل كند و بدل از وضو تيمم نمايد، و اگر فقط براى وضو كافى باشد و به اندازهٴ غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم نمايد و اگر براى هيچ يك از آنها آب

ندارد بايد دو تيمّم كند، يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو. مسأله 518: نمازهاى يوميه اى كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد، ولى روزه هاى واجب را بايد قضا نمايد. مسأله 519: هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند اگر نماز را تاخير بيندازد حايض مىشود، بايد فورا نماز بخواند. مسأله 520: اگر زن غير حايض نماز را تاخير بيندازد و از اول وقت به اندازهٴ خواندن يك نماز بگذارد و حايض شود، قضاى آن نماز بر او واجب است، ولى در تند خواندن، كند خواندن و مانند آن بايد ملاحظهٴ حال خود را بكند، مثلاً زنى كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند، قضاى آن در صورتى واجب مىشود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستورى كه گفته شد، از اوّل ظهر بگذرد و حايض شود و براى كسى كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافى است. مسأله 521: اگر زن در آخر وقت نماز، از خون پاك شود و به اندازهٴ غسل و وضو و ديگر مقدّمات نماز، مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت، وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاى آن را بجا آورد. و همچنين اگر فقط براى يك ركعت با وضو و غسل وقت دارد بايد نماز را بخواند و اگر نخواند قضا نمايد. مسأله 522: اگر زن حايض به اندازهٴ غسل و وضو وقت ندارد، ولى مىتواند با تيمّم نماز را در وقت بخواند، آن نماز بر او واجب

است. و همچنين اگر گذشته از تنگى وقت تكليفش تيمّم است مثلاً آب براى او ضرر دارد، بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند. مسأله 523: اگر زن حايض شك كند كه براى نماز وقت دارد يا نه، بايد نماز را بخواند. مسأله 524: اگر به خيال اينكه به اندازهٴ تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد، نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاى آن نماز را بجا آورد. مسأله 525: مستحب است زن حايض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد، پنبه و دستمال را عوض كند، وضو بگيرد و اگر نمىتواند وضو بگيرد، به رجاء مطلوبيّت تيمّم نمايد و در جاى نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر، دعا و صلوات شود. مسأله 526: خواندن و همراه داشتن قرآن، رساندن جايى از بدن به مابين خطهاى قرآن، خضاب كردن به حنا و مانند آن، براى حايض مكروه است.

اقسام حايض

مسأله 527: زنهاى حايض، شش دسته اند، اول: صاحب عادت وقتيه و عدديه، يعنى زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند و شمارهٴ روزهاى حيض او در هردوماه يك اندازه باشد، مثلاً دو ماه پشت سرهم از اول ماه تا هفتم خون ببيند. دوم: صاحب عادت وقتيه، يعنى زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند، ولى شماره روزهاى حيض او در هر ماه، يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سرهم از روز اول ماه خون ببيند، ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود. سوم: صاحب عادت عدديه، يعنى زنى

كه شمارهٴ روزهاى حيض او، در دو ماه پشت سرهم به يك اندازه باشد، ولى وقت ديدن آن دو خون يكى نباشد، مثلاً ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند. چهارم: مضطربه، يعنى زنى كه چند ماه خون ديده، ولى عادت معيّنى پيدا نكرده و يا عادت قبلى او به هم خورده و عادت تازه اى پيدا نكرده است. پنجم: مبتدئه، يعنى زنى كه براى اولين بار خون مىبيند. ششم: ناسيه، يعنى زنى كه عادت خود را فراموش كرده است. و هركدام اينها احكامى دارند كه در مسائل بعدى بيان مىشود. 1 _ عادت وقتيه و عدديه مسأله 528: زنهايى كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند، اول: زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند و در وقت معيّن پاك شود، مثلاً دو ماه پشت سرهم، از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود، عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است. دوم: زنى كه از خون پاك نمىشود ولى دو ماه پشت سرهم، چند روز معيّن، مثلاً از اول ماه تا هشتم، خونى كه مىبيند نشانه حيض دارد، يعنى غليظ، سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مىآيد و بقيهٴ خونهاى او، نشانه استحاضه دارد، عادت او از اول ماه تا هشتم مىشود. سوم: زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند و بعد از آنكه سه روز يا بيشتر، خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايى كه خون

ديده و در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همهٴ روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روى هم يك اندازه باشد، عادت او به اندازهٴ تمام روزهايى است كه خون ديده و در وسط پاك بوده است. و لازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده، در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر در ماه اوّل، از روز اوّل ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوّم بعد از آنكه سه روز خون ديد، سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روى هم از نه روز بيشتر نشود، همه حيض است و عادت اين زن، نه روز مىشود. مسأله 529: زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز قبل و يا دو سه روز بعد خون ببيند، به طورى كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگرچه آن خون، نشانه حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زن حايض گفته شد، عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده، مثلاً پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايى را كه بجا نياورده قضا نمايد. مسأله 530: زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر چند روز پيش از عادت و همهٴ روزهاى عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خونى را كه در

روزهاى عادت ديده، حيض است و خونى كه پيش از آن و بعد از آن ديده، استحاضه مىباشد و بايد عبادتهايى را كه در روزهاى پيش از عادت، و بعد از عادت بجا نياورده قضا نمايد. و اگر همهٴ روزهاى عادت، با چند روز پيش از عادت، خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاى عادت او حيض است و خونى كه جلوتر از آن ديده استحاضه مىباشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد. و اگر همهٴ روزهاى عادت با چند روز بعد از عادت، خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، فقط روزهاى عادت حيض و باقى استحاضه است. مسأله 531: زنى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود، روزهايى كه در عادت خود، خون ديده حيض است گرچه شمارهٴ آن، كمتر يا بيشتر از روزهاى عادتش باشد و روزهاى اوّل را استحاضه قرار مىدهد. مسأله 532: زنى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت، خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايى كه در عادت، خون ديده با چند روز بعد از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود حيض

و بقيه را استحاضه قرار دهد. مسأله 533: زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصلهٴ بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر باشد، مثلاً پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد: 1 _ تمام خونى كه دفعهٴ اوّل ديده، يا مقدارى از آن، در روزهاى عادت باشد و خون دوّم كه بعد از پاك شدن مىبيند، در روزهاى عادت نباشد، بايد همهٴ خون اوّل را حيض و خون دوّم را استحاضه، قرار دهد. 2 _ خون اوّل در روزهاى عادت نباشد و تمام خون دوّم، يا مقدارى از آن در روزهاى عادت باشد، بايد همهٴ خون دوّم را حيض و خون اوّل را استحاضه، قرار دهد. 3 _ مقدارى از خون اوّل و دوّم در روزهاى عادت باشد و خون اوّلى كه در روزهاى عادت بوده، از سه روز كمتر نباشد و با پاكى وسط و مقدارى از خون دوّم كه آن نيز در روزهاى عادت بوده، از ده روز بيشتر نباشد، در اين صورت همهٴ آن، حيض است و مقدارى از خون اول كه پيش از روزهاى عادت بوده و مقدارى از خون دوّم كه بعد از روزهاى عادت بوده استحاضه است، مثلاً اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتى كه يك ماه از اوّل تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود

و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از سوّم تا دهم حيض است و از اوّل تا سوّم و همچنين از دهم تا پانزدهم، استحاضه مىباشد. 4 _ مقدارى از خون اوّل و دوّم در روزهاى عادت باشد، ولى خون اوّلى كه در روزهاى عادت بوده از سه روز كمتر باشد، بايد در تمام دو خون و پاكى، كارهايى را كه بر حايض حرام است و سابقا گفته شد، ترك كند و كارهاى استحاضه را بجا آورد، يعنى طبق دستورى كه براى زن مستحاضه، بيان شد عبادتهاى خود را انجام دهد. مسأله 534: زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت، خون نبيند و در غير آن وقت به شمارهٴ روزهاى حيضش خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن. مسأله 535: زنى كه عادت وقتيّه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولى شمارهٴ روزهاى آن كمتر يا بيشتر از روزهاى عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شمارهٴ روزهاى عادتى كه داشته، خون ببيند خون ايّام عادت را حيض قرار دهد و اگر قبل از ايّام عادت به شمارهٴ روزهاى عادت خود خون ببيند و در ايّام عادت نيز خون ببيند، پس اگر فاصله بين دو خون ده روز يا زيادتر باشد، هردو را حيض قرار دهد و اگر فاصله كمتر است و در مجموع با پاكى بين، بيش از ده روز نيست، همه را حيض قرار دهد. و اگر فاصله كمتر است، ولى در مجموع بيش از ده روز است، ايام عادت را

حيض قرار دهد. مسأله 536: زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خونى كه در روزهاى عادت ديده اگرچه نشانه هاى حيض را نداشته باشد، حيض است و خونى كه بعد از روزهاى عادت ديده اگرچه نشانه هاى حيض را داشته باشد استحاضه است، مثلاً زنى كه عادت حيض او از اوّل ماه تا هفتم است، اگر از اوّل تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اوّل آن حيض و پنج روز ديگر استحاضه مىباشد. 2 _ عادت وقتيه مسأله 537: زنهايى كه عادت وقتيه دارند سه دسته اند، اول: زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود ولى شمارهٴ روزهاى آن، در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم، روز اول ماه خون ببيند، ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، اين زن بايد روز اول ماه را، عادت حيض خود قرار دهد. دوم: زنى كه از خون پاك نمىشود، ولى دو ماه پشت سرهم در وقت معيّن، خون او نشانه هاى حيض را دارد، يعنى غليظ، سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مىآيد و بقيهٴ خونهاى او نشانهٴ استحاضه را دارد و شمارهٴ روزهايى كه خون او نشانهٴ حيض را دارد، در هر دو ماه يك اندازه نيست، مثلاً در ماه اول از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا هشتم، خون او نشانه هاى حيض و بقيه نشانهٴ استحاضه را داشته باشد، اين زن

نيز بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد. سوم: زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن مثلاً روز اول ماه، سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود، ولى ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلاً در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد، اين زن نيز بايد روز اول ماه را، روز اول عادت حيض خود قرار دهد. مسأله 538: زنى كه عادت وقتيّه دارد، اگر در وقت عادت خود، يا دو سه روز پيش از عادت، يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند، به طورى كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگرچه آن خون نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زنهاى حايض گفته شد رفتار نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مانند آنكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايى را كه بجا نياورده قضا نمايد. مسأله 539: زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند مقدار ايّام حيض را، با نشانه هاى آن تشخيص دهد، بايد شمارهٴ عادت خويشان پدرى حيض قرار دهد، همان گونه كه درمسألهٴ شمارهٴ 544 مىآيد، چه خويشان پدرى باشند چه مادرى، زنده باشند يا مرده، ولى در صورتى مىتوان عادت آنها را حيض قرار دهد كه شمارهٴ روزهاى حيض همهٴ آنان يكسان باشد، اما اگر شمارهٴ روزهاى حيض آنان، يك

اندازه نباشد، مثلاً عادت بعضى پنج روز و عادت بعضى ديگر هفت روز باشد، نمىتواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، مگر اينكه كسانى كه عادتشان با ديگران فرق دارد به قدرى كم باشند كه در مقابل آنان، به حساب نيايند در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد. مسأله 540: زنى كه عادت وقتيّه دارد و شمارهٴ عادت خويشان خود را حيض قرار مىدهد بايد روزى را كه در هر ماه، اول عادت او بوده اول حيض خود قرار دهد، مثلاً زنى كه هر ماه، روز اول ماه خون مىديده و گاهى روز هفتم و گاهى روز هشتم پاك مىشده، چنانچه يك ماه دوازده روز، خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اول ماه را حيض و باقى را استحاضه، قرار دهد. مسأله 541: زنى كه بايد شمارهٴ عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه خويشى نداشته باشد، يا شمارهٴ عادت آنان مانند هم نباشد، بايد در هر ماه از اوّل روزى كه خون مىبيند تا هفت روز حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد، ولى اگر در خون روزهاى وسط يا آخر، نشانه هاى حيض بيشتر باشد، بايد هفت روز وسط يا آخر را حيض قرار دهد. 3 _ عادت عدديه مسأله 542: زنهايى كه عادت عدديه دارند سه دسته اند، اول: زنى كه شمارهٴ روزهاى حيض او، در دو ماه پشت سرهم يك اندازه باشد، ولى وقت خون ديدن او يكى نباشد، در اين صورت روزهايى كه خون ديده عادت او مىشود، مثلاً اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و

ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مىشود. دوم: زنى كه از خون پاك نمىشود ولى دو ماه پشت سرهم، چند روز از خونى كه مىبيند نشانهٴ حيض و بقيه نشانهٴ استحاضه دارد و شمارهٴ روزهايى كه خون، نشانهٴ حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است، اما وقت آن يكى نيست، در اين صورت هرچند روزى كه خون او نشانهٴ حيض دارد عادت او مىشود، مثلاً اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم، خون او نشانهٴ حيض و بقيه نشانهٴ استحاضه داشته باشد، شمارهٴ روزهاى عادت او پنج روز مىشود. سوم: زنى كه دو ماه پشت سرهم سه روز يا بيشتر، خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دوبار خون ببيند و وقت ديدن خون، در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد، اگر تمام روزهاى آن نيز به يك اندازه باشد، تمام روزهايى كه خون ديده با روزهاى وسط كه پاك بوده، عادت حيض او مىشود و لازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده، در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر ماه اول از روز اول ماه تا سوم، خون ببيند و دو روز پاك شود و دو باره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم، خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوبار خون ببيند و روى هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مىشود. مسأله 543: زنى كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شمارهٴ عادت خود،

خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چند صورت دارد: 1 _ چنانچه همهٴ خونهايى كه ديده به يك صورت باشد، بايد از موقع ديدن خون به شمارهٴ روزهاى عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. 2 _ اگر خونهايى كه ديده تفاوت داشته باشد، مثلاً چند روز از آن نشانهٴ حيض و چند روز ديگر نشانهٴ استحاضه داشته باشد اگر روزهايى كه خون نشانهٴ حيض دارد، با شمارهٴ روزهاى عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. 3 _ اگر روزهايى كه خون نشانهٴ حيض دارد، از روزهاى عادت او بيشتر است، فقط به اندازهٴ روزهاى عادت او، حيض و بقيه استحاضه مىباشد. 4 _ اگر روزهايى كه خون نشانهٴ حيض دارد، از روزهاى عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روى هم به اندازهٴ روزهاى عادتش شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. 4 _ مضطربه مسأله 544: مضطربه، يعنى زنى كه چند ماه خون ديده، ولى عادت معيّنى پيدا نكرده، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همهٴ خونهايى كه ديده به يك صورت باشد، چنانچه عادت خويشان او هفت روز است، بايد هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه، قرار دهد و اگر كمتر است مثلاً پنج روز باشد، بايد همان را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط مستحب، در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان كه دو روز است كارهايى را كه بر حايض، حرام است ترك نمايد و كارهاى استحاضه را بجا آورد، يعنى به دستورى كه براى

زن مستحاضه گفته شد عبادتهاى خود را انجام دهد. و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز، مثلاً نه روز است، بايد هفت روز را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط مستحب در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان كه دو روز است، كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهايى را كه بر حايض حرام است ترك نمايد. مسأله 545: مضطربه اگر بيشتر از ده روز، خونى ببيند كه چند روز آن، نشانهٴ حيض و چند روز ديگر نشانهٴ استحاضه دارد، چنانچه خونى كه نشانهٴ حيض دارد، كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد، بايد به دستورى كه در مسألهٴ قبل گفته شد، رفتار نمايد و اگر خونى كه نشانهٴ حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همهٴ آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانهٴ حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن نيز نشانهٴ حيض را داشته باشد، مثلاً پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد به دستورى كه در مسألهٴ قبل گفته شد رفتار نمايد. 5 _ مبتدئه مسأله 546: مبتدئه، يعنى زنى كه براى دفعهٴ اول خون مىبيند، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همهٴ خونهايى كه ديده به يك صورت باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد همانطورى كه در وقتيّه و در مسأله 544 گذشت. مسأله 547: اگر مبتدئه بيشتر از ده روز، خونى ببيند كه چند روز آن نشانهٴ حيض و چند روز ديگر، نشانهٴ

استحاضه داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانهٴ حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همهٴ آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانهٴ حيض دارد، دوباره خونى ببيند كه آن نيز نشانهٴ خون حيض داشته باشد، مثلاً پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد، همانطور كه در (مسألهٴ 544) گذشت. مسأله 548: اگر مبتدئه بيشتر از ده روز، خونى ببيند كه چند روز آن نشانهٴ حيض و چند روز ديگر آن، نشانهٴ استحاضه داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانهٴ حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد، همان گونه كه در (مسألهٴ 544) گذشت. 6 _ ناسيه مسأله 459: ناسيه، يعنى زنى كه عادت خود را فراموش كرده است، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايى كه خون او نشانهٴ حيض دارد، حيض قرار دهد و اگر نتواند حيض را به وسيلهٴ نشانه هاى آن، تشخيص دهد، بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسائل متفرقه حيض

مسأله 550: مبتدئه، مضطربه، ناسيه و زنى كه عادت عدديّه دارد، اگر خونى ببينند كه نشانه هاى حيض را داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مىكشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده، بايد عبادتهايى را كه بجا نياورده اند قضا نمايند، ولى اگر يقين نكنند كه تا

سه روز، طول مىكشد و نشانه هاى حيض را نيز نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاى استحاضه را بجا آورند، و كارهايى را كه بر حايض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز، پاك نشدند بايد آن را حيض قرار دهند. مسأله 551: زنى كه در حيض عادت دارد، چه در وقت و چه در عدد آن و يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سرهم بر خلاف عادت خود، خونى ببيند كه وقت آن، يا شمارهٴ روزهاى آن، يا هم وقت و هم شمارهٴ روزهاى آن، يكى باشد، عادتش به آنچه در اين دو ماه ديده است بر مىگردد، مثلاً اگر از روز اول ماه تا هفتم، خون مىديده و پاك مىشده، چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم، خون ببيند و پاك شود، عادت او از دهم تا هفدهم مىشود. مسأله 552: مقصود از يك ماه، ابتداى خون ديدن تا سى روز است، نه از روز اول ماه تا آخر ماه، مگر آنكه عادت او از اوّل هر ماه شروع شود. مسأله 553: زنى كه معمولا ماهى كه يك مرتبه خون مىبيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاى حيض داشته باشد، چنانچه روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد. مسأله 554: اگر سه روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانهٴ حيض دارد، بعد ده روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانهٴ استحاضه دارد و دو باره سه روز خونى به نشانه

هاى حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاى حيض داشته، حيض قرار دهد. مسأله 555: اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند در باطن خون نيست، بايد براى عبادتهاى خود غسل كند، اگرچه گمان داشته باشد پيش از تمام شدن ده روز دو باره خون مىبيند، ولى اگر يقين داشته باشد پيش از تمام شدن ده روز، دوباره خون حيض مىبيند نبايد غسل كند بلكه خون اول و دوم و پاكى بين آن دو، تمام حيض خواهد بود. مسأله 556: اگر زن پيش از ده روز، پاك شود و احتمال دهد در باطن خون باشد، بايد قدرى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد، پس اگر پاك بود، غسل كند و عبادتهاى خود را بجا آورد و اگر پاك نبود اگرچه به آب زرد رنگى آلوده باشد، چنانچه در حيض عادت ندارد، يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر قبل از ده روز پاك شد، غسل نمايد. و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتى كه بداند قبل از ده روز، يا سر ده روز پاك مىشود، نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مىگذرد، چنانچه خون به صفات حيض باشد، واجب است تا دهم، احتياط كند به ترك عبادت. و اگر خون به صفات حيض نبود تا روز دهم احتياط كند به ترك عبادت، در يك روزش واجب و در باقى مستحب است، اگرچه احوط جمع است بين تروك حايض و اعمال مستحاضه، پس اگر قبل از تمام شدن ده روز

يا سر ده روز از خون پاك شد، تمامش حيض است و اگر از ده روز گذشت، بايد عادت خود را حيض و بقيّه را استحاضه، قرار دهد و عبادتهايى را كه بعد از روزهاى عادت بجا نياورده قضا نمايد. مسأله 557: اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اى كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز، به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند بعد بفهمد حيض بوده چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

نفاس

مسأله 558: از وقتى كه اولين جزو بدن بچه از شكم مادر بيرون مىآيد، هر خونى كه زن مىبيند، اگر ده روز يا كمتر باشد، خون نفاس است. و زن را در حال نفاس (نفساء) مىگويند. و اگر خون بيشتر از ده روز باشد، حكم آن در مسأله 567 بيان خواهد شد. مسأله 559: خونى كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزو بدن بچه مىبيند نفاس نيست. مسأله 560: لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اى از رحم زن، خارج شود و خود زن بداند يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مىماند انسان مىشد، خونى كه تا ده روز ببيند خون نفاس است. مسأله 561: ممكن است خون نفاس يك لحظه بيشتر نباشد، ولى بيشتر از ده روز نمىشود. مسأله 562: هرگاه شك كند چيزى سقط شده يا نه، يا چيزى كه سقط شده، اگر مىماند انسان مىشد يا نه، بنا بر احتياط لازم، بررسى كند و اگر به نتيجه

نرسيد، خونى كه از او خارج مىشود شرعا خون نفاس نيست. مسأله 563: توقّف در مسجد، رساندن جايى از بدن به خط قرآن و كارهاى ديگرى كه بر حايض حرام است، بر (نفساء) نيز حرام مىباشد. و آنچه بر حايض واجب، مستحب و مكروه است، بر نفساء نيز واجب، مستحب و مكروه مىباشد. مسأله 564: طلاق دادن زنى كه در حال نفاس است صحيح نيست، مگر با شرايطى كه در احكام طلاق ذكر مىشود. و نزديكى كردن با او حرام مىباشد و اگر شوهرش با او نزديكى كند بنا بر احتياط مستحب كفاره بدهد، همان گونه كه در احكام حيض گذشت. مسأله 565: وقتى زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادتهاى خود را بجا آورد و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه مجموع روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، روى هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و اگر روزهايى كه پاك بوده روزه گرفته، بايد قضا نمايد. مسأله 566: اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند اگر پاك بود، براى عبادتهاى خود غسل كند. مسأله 567: اگر زن در حال نفاس بيشتر از ده روز خون ببيند، چنانچه در حيض عادت دارد، به اندازهٴ روزهاى عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد، تا ده روز نفاس و بقيه استحاضه مىباشد. مسأله 568: زنى كه عادت حيض او كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاى عادتش خون

نفاس ببيند، بايد به اندازهٴ روزهاى عادت خود، نفاس قرار دهد و بعد از آن بنا بر احتياط واجب، تا يك روز عبادت را ترك نمايد و بعد از يك روز تا روز دهم، مستحب است كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهايى را كه بر نفساء حرام است، ترك نمايد. و اگر از ده روز بگذرد استحاضه است و بايد روزهاى بعد از عادت تا روز دهم را نيز، استحاضه قرار دهد و عبادتهايى را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد، مثلاً زنى كه عادت او شش روز بوده، اگر بيشتر از شش روز خون ببيند بايد شش روز را نفاس قرار دهد و بنا بر احتياط واجب، در روز هفتم عبادت را ترك كند و در روز هشتم و نهم و دهم، مستحب است كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهايى را كه بر نفساء حرام است، ترك نمايد و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عادت او، استحاضه مىباشد. مسأله 569: زنى كه در حيض عادت دارد اگر بعد از زاييدن، تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پى در پى خون ببيند، به اندازهٴ روزهاى عادت او نفاس است و ده روز از خونى كه بعد از نفاس مىبيند اگرچه در روزهاى عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است، مثلاً زنى كه عادت حيض او، از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم است، اگر روز دهم ماه زاييد و تا يك ماه يا بيشتر خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز، حتى خونى كه در روزهاى عادت

خود مىبيند، استحاضه مىباشد و بعد از گذشتن ده روز، اگر خونى را كه مىبيند در روزهاى عادتش باشد حيض است، چه نشانه هاى حيض را داشته باشد، يا نداشته باشد و همچنين است اگر در روزهاى عادتش نباشد، ولى نشانه هاى حيض را داشته باشد، اما خونى كه بعد از گذشتن ده روز از نفاس مىبيند، اگر در روزهاى عادت حيض او نباشد و نشانه هاى حيض را نيز نداشته باشد، استحاضه است. مسأله 570: زنى كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اول آن نفاس و ده روز دوم آن استحاضه است و خونى كه بعد از آن مىبيند، اگر نشانهٴ حيض داشته باشد، حيض وگرنه استحاضه مىباشد.

احكام ميت

غسل مسّ ميت

مسأله 571: اگر شخصى بدن انسان مرده اى را كه سرد شده و غسلش نداده اند، مسّ كند يعنى جايى از بدن خود را به آن برساند، بايد غسل مسّ ميّت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيدارى، با اختيار مس كند يا بىاختيار، حتى اگر ناخن و استخوان او، به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند، ولى اگر حيوان مرده اى را مس نمايد، غسل بر او واجب نيست. مسأله 572: براى مس مرده اى كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست، اگرچه جايى را كه سرد شده مس نمايد. مسأله 573: اگر موى خود را به بدن ميّت برساند، يا بدن خود را به موى ميّت، يا موى خود را به موى ميّت برساند، چنانچه مو خيلى بلند و خارج از متعارف نباشد

و عرفا مسّ ميّت بر او صدق نمايد، بايد غسل كند. مسأله 574: براى مس بچهٴ مرده، حتى بچهٴ سقط شده اى كه چهار ماه او تمام شده، غسل مس ميت واجب است. و بنا بر احتياط مستحب براى مسّ بچهٴ سقط شده اى كه كمتر از چهار ماه دارد غسل كند، بنا بر اين اگر بچهٴ چهار ماهه اى مرده به دنيا بيايد، چنانچه بدن او در حال سقط شدن سرد باشد، بنا بر احتياط مادر او بايد غسل مسّ ميّت كند و اما اگر از چهار ماه كمتر داشته باشد، لازم نيست مادر او غسل نمايد. مسأله 575: بچه اى كه بعد از مردن مادر به دنيا مىآيد، چنانچه در آن حال بدن مادرش سرد شده باشد، وقتى بالغ شد بنا بر احتياط غسل مسّ ميت كند. مسأله 576: اگر انسان، ميّتى را كه سه غسل او كاملاً تمام شده، مس نمايد غسل بر او واجب نمىشود، ولى اگر پيش از آنكه غسل سوم تمام شود، جايى از بدن او را مس كند، اگرچه غسل سوم آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد. مسأله 577: اگر ديوانه يا بچهٴ نابالغى ميت را مس كند، بعد از آنكه ديوانه، عاقل و آن بچه بالغ شد بايد غسل مس ميت نمايد. مسأله 578: اگر از بدن زنده يا مرده اى كه غسلش نداده اند، قسمتى كه داراى استخوان است جدا شود و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميّت كند، ولى اگر قسمتى كه جدا شده استخوان نداشته باشد براى مس آن،

غسل واجب نيست. مسأله 579: براى مس استخوانى كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند، چه از مرده جدا شده باشد چه از زنده، بنا بر احتياط واجب بايد غسل كرد و همچنين است براى مسّ دندانى كه از مرده جدا شود، در صورتى كه آن مرده را غسل نداده باشند، ولى براى مسّ دندانى كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، يا گوشت آن خيلى كم است غسل واجب نيست. مسأله 580: غسل مس ميت را بايد مانند غسل جنابت انجام داد، ولى كسى كه غسل مس ميّت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند، بايد وضو نيز بگيرد. مسأله 581: اگر چند ميّت را مسّ كند، يا يك ميّت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافى است. مسأله 582: براى كسى كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، توقف در مسجد، جماع و خواندن سوره هايى كه سجدهٴ واجب دارد مانعى ندارد، ولى براى نماز و مانند آن، بايد غسل كند و وضو بگيرد.

احكام محتضر

مسأله 583: مسلمانى را كه محتضر است، يعنى در حال جان دادن مىباشد، مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد بر پشت بخوابانند، به طورى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او، كاملاً به اين صورت ممكن نباشد، تا اندازه اى كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد، بايد او را رو به قبله بنشانند و اگر آن نيز نشود، بايد او را بر پهلوى راست يا بر پهلوى چپ، رو به قبله بخوابانند. مسأله 584: بنا بر

احتياط مستحب تا وقتى غسل ميّت تمام نشده، او را رو به قبله بخوابانند، ولى بعد از آنكه غسلش تمام شد، بهتر است او را مانند حالتى كه بر او نماز مىخوانند، بخوابانند. مسأله 585: رو به قبله كردن محتضر، بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولىّ او لازم نيست. و اگر بعضى انجام دهند از ديگران ساقط مىشود. مسأله 586: مستحب است به كسى كه در حال جان دادن است شهادتين و اقرار به امامت دوازده امام عليهم السلام و ديگر عقايد حق را، طورى تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است آن را تا وقت مرگ تكرار كنند. مسأله 587: مستحب است اين دعا را، طورى به محتضر تلقين كنند كه بفهمد: (اللّهُمَّ اغْفِرْلِيَ الْكَثيرَ مِنْ مَعاصيكَ وَاقْبَلْ مِنّي الْيَسيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَيَعْفُو عَنِ الْكَثيرِ اقْبَلْ مِني الْيَسيرَ وَاعْفُ عَنّي الْكَثيرَ إنَّكَ أنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُور اللّهُمَّ ارْحَمْني فَإنَّكَ رَحيمُ). مسأله 588: مستحب است كسى را كه سخت جان مىدهد، اگر ناراحت نمىشود و سبب تعجيل مرگ او نمىگردد، به جايى كه نماز مىخوانده ببرند. مسأله 589: مستحب است براى راحت شدن محتضر، بر بالين او، سورهٴ مبارك (يس)، (الصافّات)، (احزاب)، (آيةالكرسى)، آيهٴ پنجاه و چهارم از سورهٴ (اعراف)، سه آيهٴ آخر سورهٴ (بقره) و هر مقدار از قرآن كريم كه ممكن است بخوانند. مسأله 590: تنها گذاشتن محتضر، گذاشتن چيزى روى شكم او، بودن جنب و حايض نزد او، حرف زدن زياد در كنار او، گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ

مسأله 591: بعد از مرگ مستحب است، چشمها، لبها

و چانهٴ ميّت را ببندند، دست و پاى او را دراز كنند، پارچه اى روى او بيندازند، اگر شب مرده است در جايى كه مرده چراغ روشن كنند، براى تشييع جنازهٴ او مؤمنين را خبر كنند، در دفن او عجله نمايند، ولى اگر به مردن او يقين ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميّت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد پهلوى چپ او را بشكافند، طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند، سپس او را دفن كنند.

احكام غسل، كفن، نماز و دفن ميّت

مسأله 592: غسل، كفن، نماز و دفن مسلمان، اگرچه دوازده امامى نباشد بر هر مكلّفى، واجب است و اگر بعضى انجام دهند از ديگران ساقط مىشود، امّا چنانچه كسى انجام ندهد، همه گناه كرده اند. مسأله 593: اگر كسى مشغول كارهاى ميّت شود، بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولى اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند. مسأله 594: اگر انسان يقين كند ديگرى مشغول كارهاى ميّت شده، واجب نيست به كارهاى ميّت اقدام كند، ولى اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد. مسأله 595: اگر كسى بداند غسل، يا كفن، يا نماز و يا دفن ميت را باطل انجام داده اند، بايد دوبار انجام دهد، ولى اگر گمان دارد باطل بوده، يا شك دارد درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد. مسأله 596: براى غسل، كفن، حنوط، نماز و دفن ميّت، بايد از ولىّ او اجازه بگيرند. مسأله 597: ولىّ زن، شوهر اوست و بعد از او، مردهايى كه از ميت ارث مىبرند، به ترتيب طبقات ارث، مقدّم بر زنهاى

آنها مىباشند. مسأله 598: اگر كسى بگويد من وصى يا ولىّّّ ميت هستم، يا ولىّ ميت به من اجازه داده كه غسل، كفن و دفن ميت را انجام دهم، چنانچه به حرف او اطمينان دارند و ديگرى هم نمىگويد من ولىّ يا وصى ميت هستم و يا ولىّ ميت به من اجازه داده است، انجام كارهاى ميت با اوست و اگر به حرف او اطمينان ندارند، يا ديگرى مىگويد من ولىّ يا وصى ميت هستم يا ولىّ ميت به من اجازه داده است، در صورتى كه دو نفر عادل به گفتهٴ يكى از آنها شهادت دهند بايد حرف او را قبول كرد. مسأله 599: اگر ميّت براى غسل، كفن، دفن و نماز خود، غير از ولىّ شخص ديگرى را معين كند، بنا بر احتياط مستحب ولىّ اجازه بدهد. و لازم نيست كسى كه ميت، او را براى انجام اين كارها معين كرده، اين وصيّت را قبول كند، امّا اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد. احكام غسل ميّت مسأله 600: واجب است ميت را سه غسل بدهند، اول: با آبى كه با سدر مخلوط باشد. دوم: با آبى كه با كافور مخلوط باشد. سوم: با آب خالص. مسأله 601: سدر و كافور بايد به اندازه اى زياد نباشد، كه آب را مضاف كند و به اندازه اى كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است. مسأله 602: اگر سدر و كافور به اندازهٴ لازم پيدا نشود، بنا بر احتياط واجب، بايد مقدارى كه به آن دسترسى دارند در آب بريزند. مسأله 603: كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته

است، اگر پيش از تمام كردن طواف حج يا عمره بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاى آن، بايد با آب خالص غسلش بدهند. مسأله 604: اگر سدر وكافور يا يكى از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد مثلاً غصبى باشد، بايد به جاى هركدام كه ممكن نيست، ميّت را با آب خالص غسل بدهند. مسأله 605: كسى كه ميّت را غسل مىدهد، بايد مسلمان، دوازده امامى، بالغ و عاقل بوده و مسائل غسل را نيز بداند، اما اگر ميّت، دوازده امامى نيست لازم نيست غسل دهنده، دوازده امامى باشد. مسأله 606: كسى كه ميّت را غسل مىدهد، بايد قصد قربت داشته باشد، يعنى غسل را براى انجام فرمان خداوند، بجا آورد. مسأله 607: غسل بچهٴ مسلمان، اگرچه از زنا باشد واجب است. و غسل، كفن و دفن كافر و اولاد او وارد نيست. وكسى كه از بچگى ديوانه بوده و به حال ديوانگى بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكى از آنان، مسلمان باشد بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست. مسأله 608: بچهٴ سقط شده، اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل داده شود و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اى بپيچند و دفن كنند. مسأله 609: حرام است مرد زن را و زن مرد را غسل بدهد، ولى زن مىتواند شوهر خود را و شوهر نيز مىتواند زن خود را غسل دهد، اگرچه بنا بر احتياط مستحب زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد. مسأله 610: مرد مىتواند

دختر بچه اى را كه سنّ او از سه سال، بيشتر نيست غسل دهد، زن نيز مىتواند پسر بچه اى را كه سه سال بيشتر ندارد غسل دهد. مسأله 611: اگر براى غسل دادن ميّتى كه مرد است مرد پيدا نشود، زنانى كه با او نسبت دارند و محرمند، مانند مادر، خواهر، عمّه و خاله، يا بر اثر شير خوردن با او محرم شده اند، مىتوانند بنا بر احتياط، از زير لباس يا چيزى كه بدن او را بپوشاند، غسلش بدهند. و نيز اگر براى غسل ميّت زن، زن ديگرى نباشد، مردهايى كه با او نسبت دارند و محرمند يا بر اثر شير خوردن با او محرم شده اند، مىتوانند بنا بر احتياط از زير لباس، او را غسل دهند. مسألهٴ 612: اگر ميّت و كسى كه او را غسل مىدهد هر دو مرد يا هردو زن باشند، بهتر است به غير از عورت، جاهاى ديگر ميّت برهنه باشد. مسأله 613: نگاه كردن به عورت ميّت حرام است، در صورتى كه زن و شوهر نباشند. و كسى كه او را غسل مىدهد اگر نگاه كند گناه كرده، ولى غسل باطل نمىشود. مسأله 614: اگر جايى از بدن ميّت نجس باشد، بايد پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند آب بكشند و بنا بر احتياط مستحب تمام بدن ميّت، پيش از شروع به غسل پاك باشد. مسأله 615: غسل ميّت، مانند غسل جنابت است. و بنا بر احتياط واجب تا غسل ترتيبى ممكن است، ميت را غسل ارتماسى ندهند، ولى در غسل ترتيبى هريك از سه قسمت بدن را مىتوانند در آب زياد، فرو ببرند. مسأله

616: كسى را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميّت براى او كافى است. مسأله 617: حرمت گرفتن مزد براى غسل دادن ميّت مسلّم نيست، اگرچه بنا بر احتياط، ترك شود. و اگر كسى براى گرفتن مزد، به نحو داعى، ميّت را غسل دهد آن غسل باطل نيست. و گرفتن مزد براى كارهاى مقدّماتى غسل حرام نيست. مسأله 618: اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعى داشته باشد، عوض از هر سه غسل، ميّت را فقط يك تيمّم بدهند كافى است، گرچه سه تيمّم عوض سه غسل بهتر است، پس بنا بر احتياط مستحب در ابتدا عوض از مجموع غسلها يك تيمّم بدهند و بعد براى هر غسلى يك تيمّم بدهند. مسأله 619: كسى كه ميّت را تيمّم مىدهد، بايد دست خود را بر زمين بزند و به صورت و پشت دستهاى ميّت بكشد و اگر ممكن باشد، بنا بر احتياط مستحب با دست ميّت نيز او را تيمّم بدهد. احكام كفن ميّت مسأله 620: ميّت مسلمان را، بايد با سه پارچه كه (لنگ)، (پيراهن) و (سرتاسرى) است، كفن نمايند. مسأله 621: (لنگ) بايد اطراف بدن را از ناف تا زانو، بپوشاند و بهتر است از سينه تا روى پا برسد. و (پيراهن) بايد از سر شانه، تا نصف ساق پا تمام بدن را بپوشاند و بهتر است تا روى پا برسد. و درازاى (سرتاسرى) بايد به قدرى باشد كه بستن دو سر آن، ممكن باشد و پهناى دو سر آن، بايد به اندازه اى باشد كه يك طرف آن روى

طرف ديگر بيايد. مسأله 622: مقدارى از (لنگ) كه از ناف تا زانو را مىپوشاند و مقدارى از (پيراهن) كه از شانه تا نصف ساق را مىپوشاند، مقدار واجب كفن است و بيشتر از اين مقدار مستحب مىباشد. مسأله 623: اگر ورثه، بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسألهٴ قبل گفته شد، از سهم آنان بردارند اشكال ندارد، گرچه برداشتن بيشتر از مقدار واجب كفن اگر به اندازهٴ متعارف باشد از سهم وارثى كه بالغ نشده نيز اشكال ندارد. مسأله 624: اگر كسى وصيّت كرده باشد: مقدار مستحب كفن را كه قبلاً گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد، ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولى مصرف آن را معيّن نكرده باشد، يا فقط مصرف مقدارى از آن را معيّن كرده باشد، مىتوانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند. مسأله 625: اگر ميّت وصيّت نكرده باشد كه كفن را، از ثلث مال او بردارند مىتوانند از اصل مال بردارند و مستحب است مقدار واجب كفن را، با ارزانترين قيمتى كه ممكن است تهيّه نمايند، ولى اگر بخواهند بيشتر از معمول بخرند بايد ورثهٴ بالغ، مقدار اضافى را اجازه بدهند تا آن مقدار، از سهم آنان برداشته شود. مسأله 626: كفن زن بر شوهر است، اگرچه خود زن پول داشته باشد و همچنين اگر زن را _ به شرحى كه در احكام طلاق گفته مىشود _ طلاق رجعى بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه

باشد، ولىّ شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد. مسأله 627: كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست، امّا اگر مخارج او در حال زندگى بر آنان واجب بوده، بنا بر احتياط مستحب كفن نيز بر آنان واجب است. مسأله 628: اگر هريك از سه پارچهٴ كفن، به قدرى نازك باشد كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد، امّا مجموع سه پارچه، بدن ميّت را مىپوشاند كفايت مىكند، گرچه رعايت احتياط بهتر است. مسأله 629: كفن كردن با پوست مردار و چيز غصبى حتى اگر چيز ديگرى پيدا نشود، جايز نيست و چنانچه كفن ميت غصبى بوده و صاحب آن راضى نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگرچه او را دفن كرده باشند. مسأله 630: كفن كردن ميّت با چيز نجس، پارچهٴ ابريشمى خالص و پارچه اى كه با طلا بافته شده جايز نيست، ولى در حال ناچارى اشكال ندارد. مسأله 631: كفن كردن با پارچه اى كه از پشم، يا موى حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جايز نيست. و بنا بر احتياط واجب، با پوست حيوان حلال گوشتى كه به دستور شرعى كشته شده نيز ميّت را كفن نكنند، ولى اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگرچه بنا بر احتياط مستحب با آن نيز كفن ننمايند. مسأله 632: اگر كفن ميّت، با نجاست خود او، يا با نجاست ديگرى نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمىگردد، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند، اگرچه بعد از گذاشتن در قبر باشد. و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتى كه عوض كردن

كفن ممكن باشد بايد تعويض شود. مسأله 633: كسى كه براى حج يا عمره، احرام بسته، اگر بميرد بايد مانند ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد. مسأله 634: مستحب است انسان در حال سلامتى، كفن، سدر و كافور خود را تهيه كند. احكام حنوط مسأله 635: بعد از غسل، واجب است ميّت را حنوط كنند، يعنى به پيشانى، كف دستها، سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاى او كافور بمالند. و مستحب است به سر بينى ميّت نيز، كافور بمالند. و بايد كافور ساييده و تازه باشد. و اگر بر اثر كهنه بودن، عطر او از بين رفته باشد، كافى نيست. مسأله 636: بنا بر احتياط واجب، اول كافور را به پيشانى ميّت بمالند. مسأله 637: بهتر است ميت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند، اگرچه در بين كفن كردن و بعد از آن نيز مانعى ندارد. مسأله 638: كسى كه براى حج يا عمره، احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن طواف بميرد، حنوط كردن او جايز نيست. مسأله 639: زنى كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگرچه حرام است خود را خوشبو كند،ولى چنانچه بميرد حنوط او واجب است. مسأله 640: مكروه است ميّت را با مشك، عنبر، عود و عطرهاى ديگر خوشبو كنند و يا آن را با كافور، مخلوط نمايند، گرچه احتياط ترك آن مىباشد. مسأله 641: مستحب است مقدارى تربت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام با كافور مخلوط كنند، ولى بايد آن كافور را، به جاهايى كه بىاحترامى است نمالند. و نيز بايد تربت به قدرى زياد نباشد كه وقتى

با كافور مخلوط شود، آن را كافور نگويند. مسأله 642: اگر كافور پيدا نشود، يا فقط به اندازهٴ غسل باشد، حنوط لازم نيست و چنانچه از غسل زياد بيايد، ولى به همهٴ هفت عضو نرسد، بنا بر احتياط اول پيشانى و اگر زياد آمد، به جاهاى ديگر بمالند. مسأله 643: مستحب است دو چوب تر و تازه، در قبر، همراه ميّت بگذارند. احكام نماز ميت مسأله 644: نماز خواندن بر ميّت مسلمان واجب است. و همچنين خواندن نماز ميّت بر بچه اى كه شش سال او تمام شده و پدر و مادر آن بچه، يا يكى از آنان مسلمان است، واجب مىباشد. مسأله 645: نماز خواندن بر بچّه اى كه شش سال او تمام نشده، مستحب است، ولى نماز خواندن بر بچه اى كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست. مسأله 646: نماز ميّت بايد بعد از غسل، حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از آن يا در بين آن بخوانند، اگرچه از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد، كافى نيست. مسأله 647: كسى كه مىخواهد نماز ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل و يا تيمّم بوده و بدن و لباسش پاك و مباح باشد، بلكه اگر لباس او غصبى باشد اشكال ندارد، اگرچه بنا بر احتياط مستحب تمام چيزهايى كه در نمازهاى ديگر لازم است رعايت شود. مسأله 648: كسى كه بر ميّت نماز مىخواند بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او بر پشت بخوابانند، طورى كه سر او به طرف راست نماز گزار و پاى او به طرف چپ نماز گزار

باشد. مسأله 649: مكان نمازگزار بايد غصبى نباشد و از جاى ميّت پايين تر يا بالاتر نباشد، ولى پستى و بلندى مختصر اشكال ندارد. مسأله 650: نمازگزار بايد از ميّت دور نباشد، ولى كسى كه نماز ميّت را با جماعت مىخواند اگر از ميّت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متّصل باشد، اشكال ندارد. مسأله 651: نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولى اگر نماز به جماعت خوانده شود و صفّ جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كسانى كه مقابل ميّت نيستند اشكال ندارد. مسأله 652: بين ميّت و نمازگزار بايد پرده، ديوار و يا چيزى مانند آن نباشد، ولى اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد. مسأله 653: در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميّت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را حتّى با تخته و آجر و مانند آن، بپوشانند. مسأله 654: نماز ميّت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و درموقع نيّت، ميّت را معيّن كند، مثلاً نيّت كند بر اين ميّت نماز مىخوانم قربة الى الله. مسأله 655: اگر كسى نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند، مىشود نشسته بر او نماز خواند. مسأله 656: اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه شخصى معيّنى بر او نماز بخواند، بنا بر احتياط مستحب آن شخص از ولىّ ميّت اجازه بگيرد و ولىّ نيز مستحب است اجازه بدهد. مسأله 657: مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، ولى اگر ميت اهل علم وتقوى باشد مكروه نيست. مسأله 658: اگر ميّت را عمداً، يا از روى فراموشى و يا به جهت عذرى بدون

نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازى كه بر او خوانده شده، باطل بوده است، تا وقتى جسد او از هم نپاشيده، واجب است بر قبرش نماز بخوانند.

كيفيّت نماز ميّت

مسأله 659: نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر چنين بخواند كافى است: بعد از نيّت و تكبير اول بگويد: (اَشْهَدُ اَنْ لا إلهَ إلا اللهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله) و بعد از تكبير دوم بگويد: (اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلى جَميع الأنْبِياءِ وَالْمُرْسَليَن) و بعد از تكبير سوّم بگويد: (اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنيَن وَالمُؤْمِناتِ) و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: (اللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الميّت) و اگر زن است بگويد: (اللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الميّت) و بعد، تكبير پنجم را بگويد. مسأله 660: بهتر است بعد از تكبير اوّل بگويد: (أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شريكَ لَهُ وَ أشْهَدُ أنّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً بَينَ يَدَى السّاعَةِ). و بعد از تكبير دوم بگويد: (اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ باركْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَارْحَمْ مُحَمَّداً و آلَ مُحَمَّدٍ كَاَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحّمْتَ عَلى إبْراهيمَ وَ آلِ إبراهِيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ صَلِّ عَلى جميع الأنْبياءِ وَالمُرْسَلينَ وَالشُهَداءِ وَالصِدّيقينَ وَ جَميعِ عِبادِاللهِ الصالحِيَن). و بعد از تكبير سوّم بگويد: (اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمنِيَن وَالمُؤمِناتِ وَالْمُسْلِمينَ وَالْمُسْلِماتِ، الأحْياءِ مِنْهُمْ وَالأَمْواتِ، تابِعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ إنَّكَ مُجيبُ الدَّعَواتِ انّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ) و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: (اللّهُمَّ إنَّ هٰذا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ أمَتِكَ، نَزَلَ بِكَ، وَ

أَنْتَ خَيْرُ مَنْزولٍ بهِ، اللّهمّ إنّا لاٰ نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيْراً وَ أنْتَ أعْلَمُ بهِ مِنّا، اللّهُم إنْ كٰانَ مُحْسِناً فَزِدْ في إحْسٰانه وَ إنْ كٰان مُسيئاً فَتَجٰاوَزْ عَنْه وَاغْفِرْ لَه، اللّهْمّ اجْعَله عِنْدَكَ في أعْلىٰ عِلّيّينَ وَاخْلُفْ عَلىٰ أهْلِهِ في الغٰابِرينَ وَارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يٰا أرْحَمَ الرٰاحِمينَ). و بعد، تكبير پنجم را بگويد، ولى اگر ميّت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد: (اللّهُمّ إنَّ هٰذِهِ أمَتُكَ وَابْنَةُ عَبْدِكَ وَابْنَةُ أمَتِكَ، نَزَلَتْ بِكَ وَ أنْتَ خيرُ مَنزولٍ بهِ، اللّهمَّ إنّا لاٰ نَعْلَمُ مِنْهٰا إلاّ خَيْراً وَ أنْتَ أعْلَمُ بهٰا مِنّا، اللّهُمَّ إنْ كٰانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ في إحْسٰانِهٰا وَ إنْ كٰانَتْ مُسيئَةً فَتَجٰاوَزْ عَنْهٰا وَاغْفِرْ لَهٰا، اللّهُمّ اجْعَلْهٰا عِنْدِكِ في أعْلىٰ عِلّييّنَ وَاخْلُفْ عَلىٰ أهْلِهٰا في الغٰابِرينَ وَارْحَمْهٰا برَحْمَتِكَ يٰا أرْحَمَ الرٰاحِمينَ). مسأله 661: بايد تكبيرها و دعاها را طورى پشت سرهم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود. مسأله 662: كسى كه نماز ميّت را با جماعت مىخواند، بايد تكبيرها و دعاهاى آن را بخواند. مستحبّات نماز ميّت مسأله 663: چند چيز در نماز ميّت مستحب است، 1 _ كسى كه نماز ميّت مىخواند، با وضو يا غسل و يا تيمّم باشد و بنا بر احتياط مستحب، در صورتى تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند، به نماز ميّت نرسد. 2 _ اگر ميّت مرد است، امام جماعت يا كسى كه فرادا بر او نماز مىخواند، مقابل وسط قامت او بايستد. و اگر ميّت زن است مقابل سينه اش بايستد. 3 _ پا برهنه نماز بخواند. 4 _ در هر تكبير دستها را بلند

كند. 5 _ فاصلهٴ او با ميّت به قدرى كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد، به جنازه برسد. 6 _ نماز ميّت را با جماعت بخواند. 7 _ امام جماعت، تكبير و دعاها را بلند بخواند و كسانى كه با او نماز مىخوانند آهسته بخوانند. 8 _ در جماعت اگرچه ماموم، يك نفر باشد، پشت سر امام بايستد. 9 _ نمازگزار براى ميّت و مؤمنين، زياد دعا كند. 10 _ پيش از نماز سه مرتبه بگويد: (الصّلاة). 11 _ نماز را در جايى بخوانند كه مردم براى نماز ميّت بيشتر به آنجا مىروند. 12 _ زن حايض اگر نماز ميّت را با جماعت مىخواند، در صفى تنها بايستد. مسأله 664: خواندن نماز ميّت، درمساجد مكروه است، ولى در مسجدالحرام مكروه نيست.

احكام دفن

مسأله 665: واجب است ميّت را، طورى در زمين دفن كنند كه بوى او بيرون نيايد و درندگان نيز نتوانند، بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانورى ، بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند. مسأله 666: اگر دفن ميّت در زمين ممكن نباشد، مىتوانند به جاى دفن، او را در بنايا تابوت بگذارند. مسأله 667: ميّت را بايد در قبر، بر پهلوى راست طورى بخوابانند كه جلوى بدن او، رو به قبله باشد. مسأله 668: اگر كسى در كشتى بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمىشود و بودن او در كشتى، مانعى ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكى برسند و او را در زمين دفن كنند وگرنه، بايد در كشتى غسلش بدهند، حنوط و كفن كنند و

پس از خواندن نماز ميّت، چيز سنگينى به پايش ببندند و به دريا بيندازند، يا او را در خمره اى، بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند. مسأله 669: اگر بترسند كه دشمن، قبر ميّت را، بشكافد و بدن او را بيرون آورد و مثلاً گوش يا بينى و يا اعضاى ديگر او را ببرد، لازم است او را مخفيانه دفن نمايند كه دشمن به او نرسد. مسأله 670: مخارج انداختن در دريا و محكم كردن قبر ميّت، در صورتى كه لازم باشد، از اصل مال ميّت برداشته مىشود. مسأله 671: اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد، چنانچه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر، بر پهلوى چپ و پشت به قبله بخوابانند كه روى بچه به طرف قبله باشد. مسأله 672: دفن مسلمان، در قبرستان كفّار و دفن كافر، در قبرستان مسلمانان جايز نيست. مسأله 673: دفن مسلمان، در جايى كه بىاحترامى به او باشد، مانند جايى كه خاكروبه و كثافت مىريزند، جايز نيست. مسأله 674: دفن ميّت، در جاى غصبى و در زمينى كه براى غير از دفن كردن وقف شده، جايز نيست. مسأله 675: دفن ميّت، در قبر مردهٴ ديگر جايز نيست، مگر قبر، كهنه شده و ميّت اولى از بين رفته باشد، ولى دفن در قبرهاى چند طبقه جايز مىباشد. مسأله 676: چيزى كه از ميّت جدا مىشود، اگرچه مو، ناخن و دندان باشد، بايد با او دفن شود، اما دفن ناخن و دندانى كه در حال زندگى از انسان جدا مىشود مستحب

است. مسأله 677: اگر كسى در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را ببندند و همان چاه را، قبر او قرار دهند. مسأله 678: اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم، براى مادر خطر داشته باشد بايد به آسانترين راه، او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه، قطعه كنند اشكال ندارد. مستحبات دفن مسأله 679: مستحب است قبر را به اندازهٴ قد انسان معمولى، گود كنند و ميّت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آنكه قبرستان دورتر از جهتى بهتر باشد، مثلاً مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، يا مردم براى فاتحهٴ اهل قبور، بيشتر به آنجا بروند. مسأله 680: مستحب است جنازه را در چند ذرعى قبر، سه مرتبه زمين بگذارند و كم كم نزديك ببرند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند. و اگر ميّت مرد است در دفعه سوم، طورى بر زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعهٴ چهارم، از طرف سر وارد قبر نمايند. و اگر زن است، در دفعهٴ سوم، طرف قبلهٴ قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن، پارچه اى روى قبر بگيرند. مسأله 681: مستحب است جنازه را به آرامى از تابوت برداشته و وارد قبر كنند، دعاهايى كه پيش از دفن و هنگام دفن وارد شده بخوانند، بعد از آنكه ميّت را، در لحد گذاشتند، گره هاى كفن را باز كنند، صورت ميّت را روى خاك بگذارند و بالشى از خاك زير سر او بسازند و پشت ميّت، خشت خام يا كلوخى

بگذارند كه ميّت به پشت بر نگردد. مسأله 682: مستحب است پيش از آنكه لحد را بپوشاند، دست راست را به شانهٴ راست ميّت بزنند و دست چپ را محكم بر شانهٴ چپ او بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدّت حركت دهند و سه مرتبه بگويند: (اِسْمَعْ اِفْهَمْ يٰا فُلان بن فُلان) و به جاى (فلان بن فلان) اسم ميّت و پدرش را بگويند، سپس بگويند: (هَلْ أنْتَ عَلَى الْعَهْدِ الَّذي فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ أنْ لاٰ إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ أنَّ مُحَمَّداً صَلَّىاللهُ عَلَيْه وَ آلِهِ وَسَلَّم عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيِّدُالنَبييّنَ وَ خٰاتَمُ الْمُرْسَلينَ، وَ أنَّ عَليّاً أميرُالمؤْمِنينَ وَ سَيِّداُلوَصِييّنَ وَ إمٰامٌ افْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهُ عَلَىالعٰالمَينَ، وَ أنَّ الحَسَنَ وَالْحُسَينَ وَ عَليَّ بنَ الحُسَيْنَ وَ مُحَمَّدَ بنَ عَليٍ وَ جَعْفَرَبْنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَليَّ بْنَ مُوسٰى وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَليٍ وَ عَليَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَالحَسَنَ بْنَ عَليٍ وَالقٰائِمَ الحُجَّةَ المَهْدي صَلَوٰاتُ اللهِ عَلَيْهِم أئِمَّةُ المُؤمنينَ وَ حُجَجُ الله عَلَى الخَلْقِ أجْمَعينَ وَ أئمَّتُكَ أئمَّةُ هُدًى أبْرٰار، يٰا فُلان بن فُلان (و به جاى فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويند، سپس بگويند:) إذٰا أَتٰاكَ الْمَلَكٰانِ المُقَرَّبٰانِ رَسُولَيْنِ مِنْ عِنْدِاللهِ تَبٰارَكَ وَ تَعٰالىٰ وَ سَاَلاٰكَ عَنْ رَبِّكَ وَ عَنْ نَبِيِّكَ وَ عَنْ دينِكَ وَ عَنْ كِتٰابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ أَئِمَّتِكَ فَلاٰ تَخَفْ وَلاٰ تحَْزَنْ وَ قُلْ في جَوٰابِهِمٰا: اَللهُ رَبّي، وَ مُحَمَّدٌ صَلّىاللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبيّي، وَالإسْلاٰمُ ديني، وَالقُرْآنُ كِتٰابي، وَالْكَعْبَةُ قِبْلَتي، وَ أميرُالمؤمِنينَ عَليُ بنُ أبي طٰالِبٍ إمٰامي، وَالحَسَنُ بنُ عَليٍ المُجْتَبٰى إمٰامي، وَالحُسَيْنُ ابنُ عليٍ

الشَهيدُ بِكَرْبَلاٰ إمٰامي، وَ عَليٌ زَيْنُ العٰابدينَ إمٰامي، وَ مُحَمَّدٌ البٰاقرَ إمٰامي، وَ جَعْفَرٌ الصٰادِقُ إمٰامي، وَ مُوسَى الكٰاظِمُ إمٰامي، وَ عَليٌ الرِضٰا إمٰامي، وَ مُحمَّدٌ الجَوٰادُ إمٰامي، وَ عليٌ الهٰادي إمٰامي، وَالْحَسَنُ العَسْكَريُ إمٰامي، والْحُجَّةُ المُنْتَظَرُ إمٰامي، هٰؤُلاٰءِ صَلَوٰاتُ اللهِ عَلَيْهِمْ أجْمَعينَ أئِمَّتي وَ سٰادَتي وَ قٰادَتي وَ شُفَعٰائي، بِهِمْ أتَوَلّىٰ وَ مِنْ أعْدٰائِهِمْ أتَبَرَّأُ فِي الدُنْيٰا وَالآخِرَةِ، ثُمَّ اعْلَمْ يٰا فُلان بنُ فُلان (و به جاى فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويند سپس بگويند:) اَنَّ اللهَ تَبٰارَكَ وَ تَعٰالىٰ نِعْمَ الرَّبُّ وَ اَنَّ مُحَمَّداُ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نِعْمَ الرَسُولُ وَ اَنَّ عَليَّ بْنَ أبي طٰالبٍ وَ أولادَهُ المَعْصُومينَ الائمّة الأحَدَ عَشَر نِعْمَ الأئِمَّةُ و انَّ مٰا جٰاءَ بهِ مُحَمَّدٌ صَلَىالله عَلَيهِ وَ آلِهِ حَقٌّ، وَ أنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَ سُؤٰالَ مُنْكَرٍ وَ نَكيرٍ في القَبْرِ حَقٌّ، وَالبَعْثَ حَقٌّ، وَالنُشُورَ حَقٌّ، وَالصِرٰاطَ حَقٌّ، وَالميزٰانَ حَقٌّ، وَ تَطائِرَ الكُتُبِ حَقٌّ، وَ اَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنٰارَ حَقٌّ، وَ أنَّ السٰاعَةَ آتِيَةٌ لاٰرَيْبَ فيهٰا، وَ اَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ في القُبُور) سپس بگويند: (أَفَهِمْتَ يٰا فُلان) و به جاى فلان اسم ميّت را بگويند، پس از آن بگويند: (ثَبَّتَكَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثّابِتِ وَ هَداكَ اللهُ إلىٰ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ، عَرَّفَ اللهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنُ أوْلِيائِكَ في مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ) سپس بگويند: (اللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ و أصْعِدْ بِرُوحِهِ إلَيْكَ وَ لَقِّه مِنْكَ بُرْهاناً، اللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ). مسأله 683: مستحب است كسى كه ميّت را در قبر مىگذارد، با طهارت، سر برهنه و پا برهنه باشد، از طرف پاى ميّت، از قبر بيرون آيد و غير از خويشان ميّت، كسانى كه حاضرند با

پشت دست، خاك بر قبر بريزند و بگويند: (إنّا للهِ و إنّٰا إلَيْهِ راجِعُونَ) و اگر ميّت زن است، كسى كه با او محرم مىباشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمى نباشد، خويشانش او را در قبر بگذارند. مسأله 684: مستحب است قبر را، مربّع يا مستطيل بسازند و به اندازهٴ چهار انگشت، از زمين بلند كنند و نشانه اى روى آن بگذارند كه اشتباه نشود، روى قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب، كسانى كه حاضرند دستها را برقبر بگذارند، انگشتها را باز كرده، در خاك فرو برند و هفت مرتبه، سورهٴ قدر: (إنّا أنزلناه) بخوانند، براى ميّت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند: (اللّهُمَّ جافِ الارْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ أصْعِدْ إلَيْكَ رُوحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْكَ رِضْواناً وَ أسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنيهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواكَ). مسأله 685: پس از رفتن كسانى كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است ولىّ ميّت، يا كسى كه از طرف ولىّ اجازه دارد، دعاهايى را كه وارد شده به ميّت تلقين كند. مسأله 686: بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را سلامتى دهند، ولى اگر مدّتى گذشته است كه با سر سلامتى دادن، مصيبت يادشان مىآيد، ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز، براى اهل خانهٴ ميّت، غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است. مسأله 687: مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصا در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميّت را ياد مىكند (إنّا للهِ وَ إنّا إلَيْهِ راجعُونَ) بگويد، براى ميّت قرآن بخواند، بر سر قبر پدر و

مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود. مسأله 688: جايز نيست كه انسان در مرگ كسى، صورت و بدن را بخراشد و بر خود لطمه بزند، مگر از براى معصومين(عليهم السلام) كه هرگونه عزادارى جايز، بلكه مستحب مىباشد. مسأله 689: پاره كردن يقه، در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست و در مصيبت آنان يقه پاره كردن جايز است، اگرچه احوط ترك آن است. مسأله 690: اگر زن در عزاى ميّت، صورت خود را بخراشد يا موى خود را بكند، بايد يك برده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند، يقه يا لباس خود را پاره كند. مسأله 691: بهتر است هنگام گريهٴ بر ميّت، صدا را خيلى بلند نكنند، امّا براى معصومين(عليهم السلام) و مانند آنها اشكال ندارد.

نماز وحشت

مسأله 692: مستحب است در شب اوّل دفن، دو ركعت نماز وحشت براى ميّت بخوانند، به اين صورت: در ركعت اول، بعد از حمد يك مرتبه آيةالكرسى و در ركعت دوّم، بعد از حمد ده مرتبه سورهٴ قدر: (إنّا أنزلنا) و بعد از سلام نماز بگويند: (اللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها إلىٰ قَبْرِ فُلانٍ) و به جاى كلمهٴ (فلان) اسم ميّت را بگويند. مسأله 693: مىتوان نماز وحشت را، در هر موقع از شب اوّل دفن خواند، ولى بهتر است در اوّل شب، بعد از نماز عشا خوانده شود. مسأله 694: اگر بخواهد ميّت را به شهر دورى ببرند، يا به جهت ديگرى دفن او

تاخير بيفتد، نماز وحشت را شب اول مرگ او بخوانند.

نبش قبر

مسأله 695: نبش قبر مسلمان، يعنى شكافتن قبر او، اگرچه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولى اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد، اشكال ندارد. مسأله 696: نبش قبر پيامبران، امامان، امامزاده ها، شهدا، علما و صلحا اگرچه سالهاى بسيارى بر آن گذشته باشد، حرام است. مسأله 697: شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست، اول: ميّت در زمين غصبى، دفن شده باشد و مالك زمين راضى نشود كه در آنجا بماند. دوم: كفن يا چيز ديگرى كه با ميّت دفن شده، غصبى باشد و صاحب آن راضى نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزى از مال خود ميّت، كه به ورثهٴ او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضى نشوند آن چيز در قبر بماند. سوم: ميّت بىغسل و يا بىكفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرعى كفن شده و يا در قبر، او را رو به قبله نگذاشته اند. چهارم: براى ثابت شدن حقّى بخواهند بدن ميّت را ببينند. پنجم: ميّت را در جايى كه بىاحترامى به اوست، مانند قبرستان كفّار يا جايى كه كثافت و خاكروبه مىريزند دفن كرده باشند. ششم: براى يك مطلب شرعى كه اهميّت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند، مثلاً بخواهند بچهٴ زنده را از شكم زن حامله اى كه دفن شده بيرون آورند. هفتم: بترسند درنده اى بدن ميّت را پاره كند، يا سيل او را ببرد و يا دشمن بيرون آورد. هشتم: قسمتى از بدن

ميّت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند، ولى بنا بر احتياط واجب، آن قسمت از بدن را، طورى در قبر بگذارند كه بدن ميّت ديده نشود.

احكام تيمم

مسأله 713: در هفت مورد به جاى وضو و غسل بايد تيمّم كرد: 1 _ آب نباشد. 2 _ دسترسى به آب نداشته باشد. 3 _ استعمال آب ضرر داشته باشد. 4 _ خطر تشنگى باشد. 5 _ آبى كه هست تنها براى پاك كردن نجاست بدن و لباس كافى باشد. 6 _ آب مباح نباشد. 7 _ وقت تنگ باشد. مورد اول مسأله 714: هرگاه تهيهٴ آب به مقدار وضو يا غسل ممكن نباشد، بايد تيمّم كند، پس اگر انسان در آبادى باشد، بايد براى تهيهٴ آب وضو و غسل به قدرى جستجو كند كه از پيدا شدن آن، نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند است، بايد در هريك از چهار طرف، به اندازهٴ پرتاب يك تير قديمى كه با كمان پرتاب مىكردند در جستجوى آب برود و اگر زمين آن پست و بلند نيست، بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد. مسأله 715: اگر بعضى از چهار طرف، هموار و بعضى ديگر پست و بلند باشد بايد در طرفى كه هموار است، به اندازهٴ پرتاب دو تير ودر طرفى كه هموار نيست، به اندازهٴ پرتاب يك تير، جستجو كند. مسأله 716: هر طرفى كه يقين دارد آب نيست، جستجو در آن طرف لازم نيست. مسأله 717: كسى كه وقت نماز او تنگ نيست و براى تهيّهٴ آب وقت دارد، اگر يقين دارد،

در مكانى دورتر از مقدارى كه بايد جستجو كند، آب هست بايد براى تهيهٴ آب به آنجا برود، امّا اگر گمان دارد آب هست رفتن به آن محل لازم نيست، ولى اگر گمان او قوى باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد براى تهيهٴ آب به آنجا برود. مسأله 718: لازم نيست خود انسان، در جستجوى آب برود، بلكه مىتواند كسى را كه به گفتهٴ او اطمينان دارد، بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافى است. مسأله 719: اگر احتمال دهد داخل بار سفر خود، يا در منزل و يا در قافله آب باشد، بايد به قدرى جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود. مسأله 720: اگر پيش از وقت نماز، جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همانجا بماند، چنانچه احتمال عقلايى دهد كه آب پيدا مىكند، بنا بر احتياط دوباره در جستجوى آب برود. مسأله 721: اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همانجا بماند، چنانچه احتمال عقلايى دهد كه آب پيدا مىشود، بنا بر احتياط دوباره در جستجوى آب برود. مسأله 722: اگر وقت نماز تنگ باشد، يا از دزد و درنده بترسد و يا جستجوى آب به قدرى سخت باشد كه نتواند تحمّل كند، جستجو لازم نيست. مسأله 723: اگر در جستجوى آب نرود، تا وقت نماز تنگ شود، گناه كرده، ولى نمازش با تيمّم صحيح است. مسأله 724: كسى كه يقين دارد آب پيدا نمىكند، چنانچه دنبال آب نرود و در

وسعت وقت با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد اگر جستجو مىكرد، آب پيدا مىشد بنا بر احتياط نمازش باطل است. مسأله 725: اگر به اندازهٴ معمول جستجو كرده و آب پيدا نكند و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، در جايى كه جستجو كرده آب بوده نماز او صحيح است، مگر وقت باقى باشد كه در اين صورت بنا بر احتياط مستحب نماز را دوباره بخواند. مسأله 726: كسى كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمّم، نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد براى جستجو وقت داشته، بنا بر احتياط واجب دوباره نمازش را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد. مسأله 727: اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند اگر وضوى خود را باطل كند، تهيهٴ آب براى او ممكن نيست، يا نمىتواند وضو بگيرد چنانچه بتواند وضوى خود را نگه دارد، نبايد آن را باطل نمايد. مسأله 728: اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند اگر وضوى خود را باطل كند، تهيهٴ آب براى او ممكن نيست، چنانچه بتوان وضوى خود را نگه دارد، بنا بر احتياط آن را باطل نكند. مسأله 729: كسى كه فقط به مقدار وضو، يا به مقدار غسل آب دارد و مىداند اگر آن را بريزد آب پيدا نمىكند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است و بنا بر احتياط پيش ازوقت نماز نيز آن را نريزد. مسأله 730: كسى كه مىداند آب پيدا نمىكند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضوى خود را باطل

كند، يا آبى كه دارد بريزد گناه كرده، ولى نمازش با تيمّم صحيح است، اگرچه بنا بر احتياط مستحب دوباره آن را بخواند. مورد دوم مسأله 731: اگر بر اثر پيرى، يا ترس از دزد، جانور و مانند آن، يا نداشتن وسيله اى كه آب را از چاه بكشد، دسترسى به آب نداشته باشد، بايد تيمّم كند و همچنين اگر تهيه كردن آب، يا استعمال آن به قدرى مشقّت داشته باشد كه نتواند آن را تحمّل نمايد. مسأله 732: اگر براى كشيدن آب چاه، دلو، ريسمان و مانند آن لازم دارد و مجبور است بخرد، يا كرايه نمايد، گرچه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيّه كند و همچنين است اگر آب را چندين برابر قيمتش بفروشند، ولى اگر تهيهٴ آن به قدرى پول مىخواهد كه نسبت به حال او ضرر دارد يا عرفا عسر و حرج باشد، واجب نيست تهيه نمايد. مسأله 733: اگر ناچار شود براى تهيهٴ آب قرض كند، بايد قرض نمايد، ولى كسى كه مىداند يا گمان دارد كه نمىتواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند. مسأله 734: اگر كندن چاه مشقّت ندارد، بايد براى تهيهٴ آب، چاه بكند. مسأله 735: اگر كسى مقدارى آب، بى منّت به او ببخشد، بايد قبول كند، ولى چنانچه منّتى در كار باشد قبول آن لازم نيست. مورد سوم مسأله 736: اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بيم داشته باشد كه بر اثر استعمال آن، مرضى يا عيبى در او پيدا شود، يا بيماريش طولانى شده، يا شدّت پيدا كند و يا به سختى معالجه شود، بايد تيمم نمايد،

ولى اگر مثلاً آب گرم براى او ضرر ندارد، بايد با اب گرم وضو بگيرد يا غسل كند. مسأله 737: لازم نيست يقين كند آب براى او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال، ترس براى او پيدا شود، بايد تيمّم كند. مسأله 738: كسى كه مبتلا به درد چشم است و آب براى او ضرر دارد، بايد تيمّم نمايد. مسأله 739: اگر بر اثر يقين يا ترس ضرر، تيمّم كند و پيش از نماز بفهمد آب برايش ضرر ندارد، تيمّم او باطل است. و اگر بعد از نماز بفهمد، بنا بر احتياط بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند. و اگر وقت گذشته، قضا نمايد. مسأله 740: كسى كه مىداند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند، يا وضو بگيرد و بعد بفهمد آب براى او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است. مورد چهارم مسأله 741: هرگاه بترسد اگر آب را براى وضو يا غسل مصرف كند، خود يا همسر يا اولاد يا رفيق و يا كسانى كه به او مربوطند، مانند خدمتكار، يا هر انسانى كه حفظ جان او واجب است از تشنگى بميرد، يا بيمار گردد و يا به قدرى تشنه شود كه تحمّل آن مشقّت دارد، بايد به جاى وضو و غسل، تيمم نمايد. و نيز اگر بترسد حيوانى كه محترم است از تشنگى تلف شود، بايد آب را به حيوان بدهد و تيمم نمايد. و همچنين است اگر بترسد كه بعد تشنه شود، بايد آب را نگه دارد و تيمّم كند. مسأله 742: اگر

غير از آب پاكى كه براى وضو يا غسل دارد، آب نجسى نيز به مقدار آشاميدن خود و كسانى كه به او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براى آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند، ولى چنانچه آب را براى حيوان بخواهد، بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك، وضو و غسل را انجام دهد. مورد پنجم مسأله 743: كسى كه بدن يا لباسش نجس است و كمى آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براى آب كشيدن بدن يا لباس نمىماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند و بنا بر احتياط مستحب، اول نجاست را برطرف كند سپس تيمّم نمايد، اما اگر چيزى نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند، بايد آب را براى وضو يا غسل مصرف نموده و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند. مورد ششم مسأله 744: اگر غير از آب يا ظرفى كه استعمال آن حرام است، آب يا ظرف ديگرى ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبى است و غير از آن، آب و ظرف ديگرى ندارد، بايد به جاى وضو و غسل تيمّم كند. مورد هفتم مسأله 745: هرگاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند، تمام نماز يا مقدارى از آن، بعد از وقت خوانده مىشود، بايد تيمّم كند. مسأله 746: اگر عمدا نماز را به قدرى تاخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد گناه كرده، ولى نماز او با تيمم صحيح است. مسأله 747: كسى كه شك دارد اگر وضو بگيرد يا غسل

كند، براى نماز وقت مىماند يا نه، بايد وضو يا غسل را بجا آورد. مسأله 748: كسى كه به جهت تنگى وقت تيمّم كرده، چنانچه بعد از نماز، آبى كه داشته از دستش برود، اگرچه تيمّم خود را باطل نكرده، در صورتى كه وظيفه اش تيمّم باشد، بايد براى نمازهاى بعد دوباره تيمّم نمايد، امّا اگر بلافاصله بعد از نماز، آب تلف شود، ظاهرا همان تيمّم كفايت مىكند. مسأله 749: كسى كه آب دارد، اگر به جهت تنگى وقت، با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبى كه داشته از دستش برود، چنانچه وظيفه اش تيمّم باشد ظاهرا همان تيمّم، براى نمازهاى بعد كافى است. مسأله 750: اگر انسان به اندازه اى وقت دارد كه مىتواند وضو بگيرد، يا غسل كند و نماز را بدون كارهاى مستحب آن، مانند اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند، يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاى مستحب بجا آورد، بلكه اگر براى سوره نيز وقت ندارد، بايد غسل كند، يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند. چيزهايى كه تيمّم بر آن صحيح است مسأله 751: تيمم بر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ صحيح است و اگر خاك ممكن باشد بهتر است برچيز ديگر تيمم نكند و اگر خاك نباشد، بر ريگ و اگر ريگ نباشد، بر كلوخ و چنانچه كلوخ نباشد، بر سنگ تيمّم نمايد. مسأله 752: تيمّم بر سنگ گچ، سنگ آهك و گچ پخته صحيح است، ولى بر سنگ معدن، مانند سنگ عقيق تيمّم باطل مىباشد. مسأله 753: اگر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد بر گرد و غبارى

كه در فرش، لباس و مانند آن است تيمّم نمايد و چنانچه گرد پيدا نشود، بايد بر گل تيمّم كند و اگر گل پيدا نشود، واجب است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بنا بر احتياط بعد قضاى آن را بجا آورد. مسأله 754: اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن، خاك تهيه كند، تيمّم بر گرد و غبار باطل است و اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيّه نمايد، تيمّم بر گل باطل مىباشد. مسأله 755: كسى كه آب ندارد، اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد، يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزى كه تيمّم بر آن صحيح است ندارد، بنا بر احتياط واجب با برف يا يخ، اعضاى وضو يا غسل را نمناك كند. و اگر اين نيز ممكن نباشد، بر يخ يا برف تيمّم نمايد، ولى در صورت اخير نمازى را كه خوانده بنا بر احتياط بايد قضا كند. مسأله 756: اگر با خاك و ريگ، چيزى مانند كاه كه تيمم برآن باطل است مخلوط شود، نمىتوان بر آن تيمّم كند، ولى اگر آن چيز به اندازه اى كم باشد كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمّم بر آن خاك و ريگ صحيح است. مسأله 757: اگر چيزى ندارد كه بر آن تيمّم كند، چنانچه ممكن است بايد با خريدن و مانند آن تهيّه نمايد. مسأله 758: تيمّم بر ديوارى كه از گل ساخته شده صحيح است. و بنا بر احتياط مستحب با بودن زمين يا خاك

خشك، بر زمين يا خاك نمناك تيمّم نكند. مسأله 759: چيزى كه بر آن تيمم مىكند، بايد پاك باشد و اگر چيز پاكى كه تيمّم بر آن صحيح است نباشد، بايد نماز را بجا آورد و بنا بر احتياط واجب آن را قضا كند. مسأله 760: اگر يقين داشته باشد كه تيمّم بر چيزى صحيح است و بر آن تيمّم نمايد و بعد بفهمد تيمّم بر آن باطل بوده، نمازهايى را كه با آن تيمّم خوانده، بايد دوباره بخواند. مسأله 761: بايد چيزى كه بر آن تيمم مىكند و مكان آن چيز، غصبى نباشد، پس اگر بر خاك غصبى تيمم كند، يا خاكى را كه مال خود اوست بىاجازه، در ملك ديگرى بگذارد و بر آن تيمم نمايد تيمّم باطل مىباشد. مسأله 762: تيمّم در فضاى غصبى باطل است، پس اگر در ملك خود، دستها را بر زمين بزند و بىاجازه داخل ملك ديگرى شود و دستها را بر پيشانى بكشد، تيمّم باطل مىباشد. مسأله 763: تيمّم بر چيز غصبى، يا در فضاى غصبى و يا بر چيزى كه در ملك غصبى است، در صورتى باطل است كه انسان بداند غصب است و عمدا تيمّم كند، اما اگر نداند يا فراموش كرده باشد، تيمّم او صحيح است، ولى اگر چيزى را خودش غصب كند و فراموش نمايد غصب كرده و بر آن تيمّم كند، يا ملكى را غصب نمايد و فراموش كند غصب كرده و چيزى را كه بر آن تيمّم مىكند در آن ملك بگذارد و يا در فضاى آن ملك تيمّم نمايد، بنا بر احتياط به آن تيمّم اكتفا نكند و اگر نماز

خوانده دوباره بخواند. مسأله 764: كسى كه در جاى غصبى زندانى است، لازم است نماز بخواند و اگر يقين دارد آب يا خاك او نيز غصبى است، بدون وضو يا تيمّم نماز بخواند و بنا بر احتياط قضا نمايد. مسأله 765: مستحب است چيزى كه بر آن تيمم مىكند، گردى داشته باشد كه بر دست بماند. و بعد از زدن دست برآن، مستحب است، دست را بتكاند تا گرد آن بريزد. مسأله 766: تيمّم بر زمين گود، خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك، روى آن را نگرفته مكروه است، اما اگر نمك روى آن را گرفته باشد باطل است. كيفيت تيمّم بدل از وضو مسأله 767: در تيمم بدل از وضو، چهار چيز واجب است. اول: نيت. دوم: زدن كف دو دست باهم، بر چيزى كه تيمم بر آن صحيح است. سوم: كشيدن كف هردو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن، از جايى موى مىرويد تا ابروها و بالاى بينى و بنا بر احتياط دستها را بر روى ابروها نيز بكشد. چهارم: كشيدن كف دست چپ، به تمام پشت دست راست و بعد از آن، كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ، از مچ تا سر انگشتان. كيفيت تيمم بدل از غسل مسأله 768: در تيمم بدل از غسل، بعد از نيت به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد، دستها را بر زمين بزند و به پيشانى و دستها بكشد و بنا بر احتياط بايد يك مرتبهٴ ديگر دستها را بر زمين بزند و به پشت دستها بكشد. و بهتر است تيمم، چه بدل از وضو باشد، چه

بدل از غسل، به اين ترتيب انجام شود: يك مرتبه دستها را بر زمين بزند و به پيشانى و پشت دستها بكشد و يك مرتبهٴ ديگر نيز بر زمين بزند و پشت دستها را مسح نمايد. مسائل متفرقه تيمّم مسأله 769: اگر مختصرى از پيشانى و پشت دست ها را مسح نكند تيمم باطل است، از روى عمد باشد، يا مسأله را نداند و يا فراموش كرده باشد، ولى دقت زياد، لازم نيست و همين كه بگويند تمام پيشانى و پشت دستها، مسح شده كافى است. مسأله 770: براى آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقدارى بالاتر از مچ را مسح نمايد، ولى مسح بين انگشتان لازم نيست. مسأله 771: پيشانى و پشت دستها را، بايد از بالا به پايين مسح نمايد، و كارهاى تيمم را بايد پشت سرهم، بجا آورد و اگر بين آن به قدرى فاصله دهد كه نگويند تيمم مىكند، باطل است. مسأله 772: در هنگام نيّت، بايد معيّن كند كه تيمم او بدل از غسل است يا بدل از وضو و اگر بدل ازغسل باشد، بايد آن غسل را معيّن نمايد و چنانچه اشتباها به جاى بدل از وضو، بدل از غسل يا به جاى بدل از غسل، بدل از وضو نيّت كند، يا مثلاً در تيمّم بدل از غسل جنابت، بدل از غسل مسّ ميّت نيت نمايد، اگر بر وجه تقييد نباشد، تيمّم او صحيح است. مسأله 773: در تيمّم بايد پيشانى، كف دستها و پشت دستها، پاك باشد و اگر كف دست، نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، تيمم با كف دست نجس

كافى است، مگر آنكه نجاست آن به چيزى كه برآن تيمّم مىكند، سرايت كند و خشك كردن آن نيز ممكن نباشد، در اين صورت بايد با پشت دست تيمّم نمايد. مسأله 774: انسان بايد براى تيمم، انگشتر را از دست بيرون آورد. و اگر در پيشانى، يا پشت دستها و يا در كف دستها مانعى باشد، مثلاً چيزى به آن چسبيده است، بايد بر طرف نمايد. مسأله 775: اگر پيشانى يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته، نمىتواند باز كند، بايد دست را روى آن بكشد و همچنين اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه برچيزى كه تيمم برآن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دستها بكشد. مسأله 776: اگر پيشانى و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد، ولى اگر موى سر، روى پيشانى آمده باشد، بايد آن را كنار بزند. مسأله 777: اگر احتمال دهد در پيشانى و كف دستها، يا پشت دستها مانعى هست، چنانچه احتمال اودر نظر مردم بجا باشد، بايد جستجو نمايد تا مطمئن شود مانعى نيست. مسأله 778: اگر وظيفه او تيمّم است و نمىتواند تيمّم كند، بايد نايب بگيرد. و كسى كه نايب مىشود بايد او را با دست خود او، تيمّم دهد و اگر ممكن نباشد، نه به زدن دست و نه به گذاردن آن، بايد نايب دست خود را بر چيزى كه تيمّم بر آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دستهاى او بكشد. مسأله 779: اگر

در بين تيمّم، شك كند قسمتى از آن را فراموش كرده يا نه، بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آن است بجا آورد. مسأله 780: اگر بعد از مسح دست چپ، شك كند درست تيمم كرده يا نه، تيمم او صحيح است. مسأله 781: كسى كه وظيفه اش تيمّم است، نمىتواند پيش از وقت نماز، براى نماز تيمّم كند، ولى اگر براى كار واجب ديگرى يا امر مستحبى تيمّم كند و تا وقت نماز، عذر او باقى باشد، مىتواند با همان تيمّم نماز بخواند. مسأله 782: كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت، عذر او باقى مىماند، در وسعت وقت مىتواند با تيمم نماز بخواند، ولى اگر بداند تا آخر وقت عذر او برطرف مىشود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل، نماز بخواند و نيز اگر اميد دارد عذرش برطرف شود، بنا بر احتياط بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند و يا در تنگى وقت با تيمم نماز را بجا آورد. مسأله 783: كسى كه نمىتواند وضو بگيرد يا غسل كند، اگر احتمال ندهد عذرش به زودى برطرف شود، مىتواند نمازهاى قضاى خود را با تيمّم بخواند، ولى اگر احتمال دهد به زودى عذر او برطرف شود، خواندن نماز قضا براى او، اشكال دارد. مسأله 784: كسى كه نمىتواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاى مستحب مانند نافله هاى شبانه روز را كه وقت معيّن دارد با تيمّم بخواند، ولى اگر احتمال دهد تا آخر وقت آنها، عذر او برطرف مىشود، بنا بر احتياط آنها را در اول وقتشان بجا نياورد.

مسأله 785: كسى كه بايد بدل از غسل، تيمّم نمايد، اگر بعد از تيمم حدث اصغرى ازاو سرزند، مثلاً بول كند، براى نمازهايش وضو كفايت مىكند و بنا بر احتياط مستحب، دوبار بدل از غسل تيمم كند. مسأله 786: اگر به جهت نداشتن آب، يا عذر ديگرى تيمم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مىشود. مسأله 787: چيزهايى كه وضو را باطل مىكند، تيمم بدل از وضو را نيز، باطل مىكند و چيزهايى كه غسل را باطل مىنمايد، تيمم بدل از غسل را نيز، باطل مىنمايد. مسأله 788: كسى كه نمىتواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، يك تيمم كافى است. مسأله 789: كسى كه نمىتواند غسل كند،اگر بخواهد عملى انجام دهد كه براى آن غسل واجب است، بايد بدل از غسل تيمّم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملى انجام دهد كه براى آن وضو واجب است، بايد بدل از وضو تيمم نمايد. مسأله 790: اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براى نماز وضو بگيرد، ولى اگر بدل از غسلهاى ديگر تيمم كند، بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمم ديگرى نيز، بدل از وضو بنمايد. مسأله 791: اگر بدل از غسل، تيمم نمايد و بعد كارى كند كه وضو را باطل مىكند، چنانچه براى نمازهاى بعد، نتواند غسل كند بايد وضو بگيرد و بنا بر احتياط مستحب، بدل از غسل نيز تيمم بنمايد و اگر نمىتواند وضو بگيرد دو تيمم كند يكى بدل از غسل – بنا بر احتياط مستحب – و ديگرى بدل از وضو، ولى اگر تيمم

او بدل از غسل جنابت باشد، چنانچه يك تيمم نمايد، به قصد انجام آنچه تكليف اوست، كافى است. و بنا بر اقوى، تيمم بدل از وضو مىباشد. مسأله 792: كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر براى كارى تيمم كند، تا وقتى تيمم و عذر او باقى است، كارهاى ديگرى كه بايد با وضو يا غسل انجام دهد، مىتواند بجا آورد، ولى اگر عذرش تنگى وقت بوده، فقط كارى را كه براى آن تيمم نموده، مىتواند انجام دهد و همچنين اگر براى خوابيدن، يا با وجود آب، براى نماز ميّت تيمم كرده باشد. مسأله 793: در چند مورد، مستحب است نمازهايى را كه با تيمم خوانده، دوباره بخواند، اول: از استعمال آب ترس داشته و عمدا خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده باشد. دوم: مىدانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمىكند و عمدا خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است. سوم: از ترس شلوغى جمعيت و نرسيدن به نماز جمعه، آن را با تيمم خوانده است. مسأله 794: در چند مورد، بنا بر احتياط مستحب نمازى را كه با تيمم خوانده، دوباره بخواند، اوّل: عمدا تا آخر وقت، در جستجوى آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد در صورت جستجو، آب پيدا مىكرد. دوم: عمدا نماز را تاخير انداخته و در آخر وقت، با تيمم نماز خوانده است. سوم: مىدانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمىشود و آبى را كه داشته ريخته است.

احكام تقليد

مسأله 1: عقيدهٴ مسلمان به اصول دين، بايد از روى دليل باشد و نمىتواند در اصول دين تقليد نمايد، يعنى بدون

دليل گفته كسى را قبول كند، اما در احكام دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روى دليل به دست آورد، يا از مجتهد تقليد كند، يعنى به دستور او رفتار نمايد و يا احتياط كند، يعنى طورى به وظيفهٴ خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عدّه اى از مجتهدين، عملى را حرام مىدانند و عدّهٴ ديگرى مىگويند حرام نيست، آن عمل را انجام نده و اگر عملى را بعضى واجب و بعضى مستحب مىدانند، آن را بجا آورد. پس كسانى كه مجتهد نيستند و نمىتوانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند. مسأله 2: تقليد در احكام: عمل كردن به دستور مجتهد است. و از مجتهدى بايد تقليد كرد كه مرد، بالغ، عاقل، شيعهٴ دوازده امامى، حلال زاده، زنده، آزاد و عادل باشد. عادل كسى است كه واجبات را بجا آورد و محرّمات را ترك كند كه اگر از اهل محل، يا همسايگان او و ياكسانى كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند، خوبى او را تصديق نمايند و بنا بر احتياط واجب، مجتهدى كه انسان از او تقليد مىكند، بايد اعلم باشد، يعنى در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاى زمان خود داناتر باشد. مسأله 3: مجتهد و اعلم را از سه راه مىتوان شناخت، اول: خود انسان يقين كند، مثلاً از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را تشخيص دهد. دوم: دو نفر عالم عادل كه مىتوانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد واعلم بودن او را تصديق كنند، به شرط آنكه دو

نفر عالم عادل ديگر با گفتهٴ آنان مخالفت ننمايند. سوم: عده اى از اهل علم كه مىتوانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفتهٴ آنان اطمينان پيدا مىشود، مجتهد و اعلم بودن او را تأييد كنند. و بنا براقوى يك نفر ثقه كفايت مىكند. مسأله 4: اگر شناخت اعلم مشكل باشد، بايد از كسى تقليد كند كه گمان به اعلم بودن او دارد، بلكه اگر احتمال ضعيفى بدهد كه كسى اعلم است و بداند ديگرى از او اعلم نيست، بايد از وى تقليد نمايد و اگر چند نفر، در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوى باشند بايد از يكى از آنان تقليد كند، ولى چنانچه يكى از آنان پرهيزكارتر باشد، بنا بر احتياط واجب بايد از او تقليد نمايد. مسأله 5: بدست آوردن فتواى مجتهد چهار راه دارد، اول: شنيدن از خود مجتهد. دوم: شنيدن از دو نفر عادل كه فتواى مجتهد را نقل كنند. سوم: شنيدن از كسى كه انسان به گفتهٴ او اطمينان دارد. چهارم: در رسالهٴ مجتهد نوشته باشد، در صورتى كه انسان به درستى آن رساله اطمينان كند. مسأله 6: تا انسان يقين نكند فتواى مجتهد عوض شده است، مىتواند به آنچه در (رساله) نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد فتواى او عوض شده جستجو لازم نيست، مگر احتمال، عقلايى باشد. مسأله 7: بنا بر احتياط واجب اگر مجتهد اعلم، در مسأله اى فتوا دهد، مقلّد وى، يعنى كسى كه از او تقليد مىكند، نمىتواند در آن مسأله، به فتواى مجتهد ديگرى عمل كند، ولى اگر فتوا ندهد، مثلاً بفرمايد: بنا بر احتياط نمازگزار

در ركعت سوم و چهارم نماز، سه مرتبه تسبيحات اربعه، يعنى: (سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا اِلهَ الاّ اللهُ وَاللهُ أكْبَرُ) بگويد، مقلّد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجب است عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا به فتواى مجتهد ديگرى كه يك مرتبه گفتن تسبيحات اربعه را كافى مىداند، يك مرتبه بگويد و همچنين اگر مجتهد بفرمايد: مسأله محل تأمّل و يا محل اشكال است. مسأله 8: اگر مجتهد بعد از آنكه در مسأله اى فتوا داد احتياط كند، مثلاً بفرمايد: ظرف نجس اگرچه با يك مرتبه شستن در آب كر پاك مىشود ولى بنا بر احتياط سه مرتبه بشويند، مقلّد او نمىتواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگرى رفتار كند. مسأله 9: تقليد ابتدايى از مجتهدى كه ازدنيا رفته است بنا بر احتياط جايز نيست، امّا اگر مجتهدى كه انسان از او تقليد مىكند از دنيا برود، جايز است در تمام مسائل بر تقليد او باقى بماند، حتى در مسائلى كه در حال حيات آن مجتهد، به آن عمل نكرده است. مسأله 10: اگر در مسأله اى به فتواى مجتهدى عمل كند و بعد از مردن او در همان مسأله به فتواى مجتهد زنده اى رجوع نمايد، دوباره نمىتواند آن را طبق فتواى مجتهدى كه از دنيا رفته است انجام دهد، حتى اگر مجتهد زنده در مسأله اى فتوا ندهد و احتياط نمايد و مقلّد مدتى به آن احتياط عمل كند، دوباره نمىتواند به فتواى مجتهدى كه از دنيا رفته، عمل نمايد. مسأله 11: عدول از مجتهدى كه از دنيا رفته به مجتهد زنده جايز است، ولى عدول از

مجتهد زنده به مجتهد زندهٴ ديگر، بنا بر احتياط جايز نيست، مگر مجتهد دوّم اعلم از اوّلى باشد، يا اوّلى از عدالت خارج شود. مسأله 12: بر مكلّف واجب است، مسائلى را كه غالباً مورد ابتلاى اوست و به آن احتياج دارد ياد بگيرد. مسأله 13: اگر مسأله اى براى انسان پيش آيد كه حكم آن را نمىداند، چنانچه ممكن است، بايد صبر كند تا فتواى مجتهد را بدست آورد و اگر نمىتواند، از راه احتياط، وظيفهٴ خود را انجام دهد. مسأله 14: اگر كسى فتواى مجتهدى را به ديگرى بگويد، چنانچه بعداً فتواى آن مجتهد عوض شود، لازم نيست به او خبر دهد كه فتوا عوض شده است، ولى اگر بعد از گفتن فتوا، بفهمد اشتباه كرده، در صورت امكان بايد اشتباه را برطرف كند. مسأله 15: اگر مكلّف مدّتى اعمال خود را، بدون تقليد انجام دهد، در صورتى اعمال او صحيح است كه با فتواى مجتهدى كه وظيفه اش تقليد از او بوده، يا با فتواى مجتهدى كه فعلا بايد از او تقليد كند مطابق باشد و يا از راه ديگرى بفهمد به وظيفه واقعى خود رفتار كرده است. مسأله 16: تقليد شامل كلّيه احكام، اعم از عبادات، معاملات، واجبات، محرمات، مستحبات، مكروهات و مباحات مىشود.

احكام حج

مسأله 2190: (حجةالاسلام) بر هر مسلمانى، در تمام عمر، يك مرتبه واجب مىشود. و نبايد آن را از سالى كه مستطيع شده، تاخير بيندازد. تفصيل كامل احكام و اعمال حج را در (رسالهٴ مناسك حج) بيان نموده ايم. مسأله 2191: حجة الاسلام با چهار شرط، بر انسان واجب مىشود: 1 _ بالغ باشد، پس بر بچه

واجب نيست، ولى اگر ولىّ او اجازه بدهد مستحب است. 2 _ عاقل باشد، پس بر ديوانه واجب نيست. 3 _ آزاد باشد، پس بر برده واجب نيست و اگر صاحبش اجازه بدهد مستحب است. 4 _ مستطيع باشد و مستطيع بودن به چند چيز است، اول: توشهٴ راه و مركب سوارى يا پولى كه بتواند آنها را تهيّه كند داشته باشد. دوم: توانايى بدنى داشته باشد كه بتواند حج برود و اعمال آن را بجا آورد. سوم: در راه مانعى از رفتن نباشد. چهارم: به اندازهٴ بجا آوردن اعمال حج، وقت داشته باشد. مسأله 2192: كسى كه از جهت مال مستطيع نيست، مستحب است حج بجا آورد. مسأله 2193: كسى كه شرايط وجوب حج را نداشته باشد و با اين حال حج بجا آورد، چنانچه بعداً شرايط وجوب در او جمع شود، بايد دوباره حج نمايد و حج اوّلى كفايت از (حجةالاسلام) نمىكند. مسأله 2194: (حج بذلى) يعنى كسى، توشهٴ راه و مركب سوارى نداشته باشد و ديگرى به او بگويد: (من خرج تو و عيال تو را، هنگام سفر حج مىدهم) در اين صورت، حج بر او واجب نيست. ولى اگر حج نكند، وجوب آن بر او استقرار پيدا مىكند و بايد به هر نحوى كه شده، اگرچه با زحمت باشد، حج را بجا آورد. مسأله 2195: كسى كه سالهاى پيش مستطيع بوده و حج نرفته، بايد به هر صورتى بشود حج نمايد، هرچند از استطاعت افتاده باشد. مسأله 2196: كسى كه مستطيع نيست، مىتواند براى ديگرى اجير شود، ولى اگر بعد مالى پيدا كند، بايد براى خود حج نمايد. مسأله 2197: لازم

نيست انسان براى حج، خانه، مركب، اثاثيه و مانند آن را بفروشد و به حج رود. مسأله 2198: اگر حج براى او ضرر داشته باشد، واجب نمىشود و اگر حج او، متوقف بر ترك واجب، يا فعل حرامى شود، بايد آنچه در نظر شارع، با اهميّت تر است مقدّم بدارد. مسأله 2199: اگر به اندازهٴ حج، مال دارد، ولى بر اثر پيرى يا بيمارى نمىتواند حج كند، بايد در حيات خود، اجير بگيرد. مسأله 2200: اگر شخص مستطيعى كه حج بر او مستقر شده، پيش از انجام حج فوت كند، بايد اجرت حج را، از اصل مال او خارج كنند و براى او نايب بگيرند. مسأله 2201: در (حجة الاسلام) اجازهٴ پدر و مادر، نسبت به فرزند و اجازهٴ شوهر نسبت به زن، شرط نيست. مسأله 2202: اگر براى ميّت، از ميقات كه معناى آن خواهد آمد، حج بدهند كافى است و لازم نيست از شهر او نايب بگيرند. و همچنين است نسبت به زنده اى كه نمىتواند حج برود. مسأله 2203: اگر وصيّت كند براى او حج بفرستند، چنانچه مصرف حج از ثلث مال او بيشتر نباشد، يا ورثه اجازه دهند، بايد از طرف او حج بفرستند، البته در موردى كه حج براو مستقر نباشد وگرنه در هر صورت لازم است از طرف او حج بفرستند. مسأله 2204: اگر كسى نذر يا عهد كند حج برود، هرچند قبلاً رفته باشد، بازهم بايد حج نمايد. مسأله 2205: اگر كسى پيش از آنكه مستطيع شود، نذر كند در روز عرفه، دركربلاى معلّى باشد و بعد مستطيع شود نذر او بىاثر مىباشد و بايد حج كند. مسأله

2206: اگر مرد، نايب زن شود، يا زن از طرف مرد، حج كند مانعى ندارد. مسأله 2207: جايز است انسان در حج مستحب، قصد نيابت از پيامبر(ص) يا امام معصوم(ع) يا كسى كه زنده و يا مرده است بنمايد و براى او، ثواب حج دارد. مسأله 2208: مستحب است انسان هرسال، حج نمايد و ثواب آن بيش از صدقه دادن به مقدار حج مىباشد. مسأله 2209: كسى كه مىتواند حج تنها بجا آورد، بدون عمره، يا عمرهٴ تنها انجام دهد بدون حج، آنچه را كه مىتواند بجا آورد، بر او واجب مىباشد. مسأله 2210: اگر زن قبل از احرام، حيض ببيند، در همان حال، احرام ببندد، پس اگر قبل از ايستادن در عرفات، پاك شود بايد اعمال عمره را، بجا آورد و اگر تا وقت وقوف در عرفات پاك نشود، بايد به (حج افراد) عدول كند، با همان حال به عرفات رفته، اعمال (حج افراد) را انجام داده بعداً (عمرهٴ مفرده) بجا آورد و همچنين است اگر بعد از احرام و قبل از طواف، حيض يا نفاس ببيند. مسأله 2211: هرگاه بين شيعه و سنّى در ماه اختلاف شود، چنانچه نمىتواند اعمال را طبق دستور شيعه انجام دهد، اگر طبق دستور سنّى ها عمل كند، مانعى ندارد و حجّش صحيح است. اقسام حج مسأله 2212: حج بر سه قسم است: 1 _ حج تمتّع 2 _ حجّ قران 3 _ حج افراد. مسأله 2213: (حج تمتّع) وظيفهٴ كسانى است كه وطنشان شانزده فرسخ شرعى يا بيشتر، از مكهٴ مكرّمه دور باشد. و (حج قران) و (افراد) وظيفهٴ كسانى است كه در مكهٴ مكرمه هستند و

يا كمتر از شانزده فرسخ شرعى از آن دور مىباشند. مسأله 2214: شخصى كه حج تمتع بجا مىآورد، عمرهٴ خود را پيش از حج، و شخصى كه حج قران يا افراد بجا مىآورد عمرهٴ خود را بعد از حج انجام مىدهد. و در حج قران هنگام احرام، قربانى را با خود همراه مىبرد. مسأله 2215: حجّ تمتّع از دو عبادت تشكيل شده است: 1 _ عمرهٴ تمتّع. 2 _ حجّ تمتّع. عمرهٴ تمتّع مسأله 2216: عمرهٴ تمتّع پنج عمل دارد: 1 _ احرام. 2 _ طواف دور خانهٴ خدا. 3 _ دو ركعت نماز طواف، نزد مقام حضرت ابراهيم(ع) يا پشت آن. 4 _ سعى بين صفا و مروه. 5 _ تقصير، يعنى چيدن مقدارى از موى سر، يا ريش و يا ناخن. حجّ تمتّع مسأله 2217: حجّ تمتّع، سيزده عمل است: 1 _ احرام. 2 _ وقوف در عرفات. 3 _ وقوف در مشعر. 4 _ رمى جمرهٴ عقبه، با سنگريزه در منى. 5 _ كشتن قربانى در منى. 6 _ سر تراشيدن، يا تقصير در منى. 7 _ طواف زيارت. 8 _ دو ركعت نماز طواف. 9 _ سعى بين صفا و مروه. 10 _ طواف نسا ء. 11 _ دو ركعت نماز طواف نساء. 12 _ ماندن شبهاى يازدهم و دوازدهم در منى. و گاهى بايد شب سيزدهم را نيز بماند. 13 _ رمى سه جمره، در روزهاى يازدهم و دوازدهم و همچنين سيزدهم اگر شب سيزدهم در آنجا بماند. 1 _ احرام مسأله 2218: اولين عمل از عمرهٴ تمتّع، احرام مىباشد و وقت آن، ماههاى حج است كه عبارتند از: شوال، ذىالقعده

و ذىالحجّه. ميقات: مسأله 2219: محل احرام كه (ميقات) نام دارد، به اين شرح است: 1 _ مسجد شجره، كه ميقات اهل مدينه مىباشد. 2 _ وادى عقيق: ميقات كسانى است كه از راه عراق، به حج مىروند. 3 _ قرن المنازل: ميقات كسانى است كه از طائف عبور كنند. 4 _ يلملم: ميقات كسانى است كه از يمن عبور مىكنند. 5 _ جحفه: ميقات كسانى است كه از مصر، يا شام به حج مىروند. مسأله 2220: هركس از ميقاتى عبور كند، بايد از آن ميقات احرام ببندد. واجبات احرام: مسأله 2221: واجبات احرام سه چيز است: 1 _ نيّت، يعنى قصد كند: (احرام مىبندم براى عمرهٴ تمتّع قُرْبَةً إلَىاللهِ تَعالىٰ) و معناى احرام: التزام به ترك امور مخصوصى است كه ذكر خواهد شد. 2 _ گفتن تلبيات اربع كه چنين است: (لَبَّيْكَ، اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ، لاشَريكَ لَكَ). 3 _ پوشيدن دو لباس احرام، يكى را مانند لنگ به خود مىبندد و ديگرى را بر دوش مىاندازد. و پوشيدن اين دو لباس بر مردها و زنها واجب است و بايد لباس احرام پاك بوده، از حرير و پوست حيوان حرام گوشت نباشد و نيز به اندازه اى نازك نباشد كه بدن انسان، از زير آن نمايان شود. محرّمات احرام: مسأله 2222: شخص محرم، بايد بيست و چهار چيز را ترك نمايد: 1 _ شكار صحرايى، كمك كردن بر صيد آن و خوردن و كشتن آن، مگر حيوانات درنده كه دفع ضرر آنها جايز است. 2 _ آميزش با زنان، خواه جماع باشد، يا بوسيدن، يا نگاه كردن

و يا دست زدن با شهوت. 3 _ عقد ازدواج، خواه براى خودش باشد يا براى ديگرى و همچنين است شاهد عقد شدن و اداى شهادت. 4 _ استمناء، خواه با دست باشد، يا با غير آن. 5 _ استعمال بوى خوش، مانند مشك، زعفران و عود، خواه خوردن باشد، يا ماليدن، يا بو كردن و مانند آن. و همچنين حرام است شخص محرم، هنگامى كه بوى بد مىشنود، بينى خود را بگيرد. 6 _ پوشيدن لباسهاى دوخته براى مردان، ولى هميان يا چيز ديگرى كه پول را در آن نگهدارى مىكنند و همچنين فتق بند، مانعى ندارد. 7 _ سرمه كشيدن. 8 _ نگاه كردن در آينه. 9 _ پوشيدن چكمه، جوراب و مانند آن، از چيزهايى كه پشت پا را بپوشاند و چنانچه بخواهد آن را بپوشد، بايد وسط آن را بشكافد. 10 _ فسوق، يعنى دروغ گفتن، فحش دادن و مفاخره كردن. 11 _ جدال كردن، يعنى (لا والله) يا (بلى والله) بگويد. و بنا بر احتياط واجب از هر قسمى اجتناب كند. 12 _ كشتن، يا انداختن جانورانى كه در بدن است، مانند شپش، كك و مانند آن و همچنين نبايد آن را از جايى به جاى ديگر انتقال دهد. 13 _ انگشتر به دست نمودن، اگر به قصد زينت باشد. 14 _ زنيت كردن، هرگونه زينتى، هرچند مانند حنا باشد. 15 _ پوشانيدن تمام سر، يا قسمتى از آن و يا گوش، براى مردها، حتى اگر با حنا و يا فرو بردن سر در آب باشد. 16 _ پوشانيدن زنها روى خود را، خواه با نقاب باشد يا غير آن،

ولى جايز است چيزى را از سر آويزان كنند، كه تا بينى يا چانه را بپوشاند و بنا بر احتياط به صورت نچسبد. 17 _ روغن مالى بدن. 18 _ كندن مو، خواه از سر باشد، يا از غير آن، اگرچه فقط يك مو باشد، ولى اگر در حال وضو بيفتد، اشكال ندارد. 19 _ خون انداختن بدن، حتى با مسواك، در صورتى كه بداند اگر مسواك كند داندانهايش خون مىآيد. 20 _ كندن دندان، هرچند خون نيايد. 21 _ گرفتن ناخن. 22 _ رفتن زير سايه، در حال حركت براى مردها، ولى اگر در منزل زير سايه باشد، مانعى ندارد. 23 _ بريدن درخت و گياه حرم. 24 _ اسلحه پوشيدن، مانند هفت تير و شمشير. كفّارهٴ محرّمات احرام: مسأله 2223: محرّمات احرام كه در مسألهٴ قبل بيان شد، سه قسم است، اول: آنچه فقط حرام است. دوم: آنچه حرام و ارتكاب آن موجب كفّاره است. سوّم: آنچه موجب بطلان حج نيز مىباشد. و به طور اختصار به بعضى كفّاره ها اشاره مىنماييم. مسأله 2224: كفّاره هاى محرّمات احرام عبارتند از: 1_ كفارهٴ صيد و تفصيل آن را در (رسالهٴ مناسك حج) بيان نموده ايم. 2 _ كفارهٴ جماع، يك شتر يا گاو يا گوسفند است، به تفصيلى كه در رسالهٴ مناسك حج بيان شده و در بعضى موارد سبب بطلان حج مىشود. 3 _ كفارهٴ عقد نكاح، اگر شوهر دخول كند، يك شتر بر عقد كننده است. 4 _ كفارهٴ استمناء، مانند كفارهٴ جماع است و در بعضى موارد موجب بطلان حج مىشود. 5 _ كفارهٴ استعمال بوى خوش، در بعضى موارد يك

گوسفند است. 6 _ كفارهٴ پوشيدن لباس دوخته، يك گوسفند است. 7 _ كفارهٴ سرمه كشيدن، بنا بر احتياط مستحب يك گوسفند است. 8 _ كفارهٴ نگاه كردن در آينه، احتياط يك گوسفند است. 10 _ كفارهٴ فسوق، استغفار است. 11 _ كفارهٴ جدال كردن، يك شتر، يا گاو و يا گوسفند است به تفصيلى كه در رسالهٴ مناسك حج بيان شده است. 12 _ كفارهٴ كشتن شپش و مانند آن، بنا بر احتياط دادن يك مشت طعام به فقير است. 13 _ كفارهٴ انگشتر به دست نمودن، بنا بر احتياط مستحب يك گوسفند است. 14 _ كفارهٴ زينت كردن، بنا بر احتياط يك گوسفند است. 15 _ كفارهٴ پوشاندن سر براى مردها، يك گوسفند است. 16 _ كفارهٴ پوشاندن روى براى زنها، يك گوسفند است. 17 _ كفارهٴ روغن ماليدن، بنا بر احتياط مستحب يك گوسفند است. 18 _ كفارهٴ كندن مو، يك گوسفند، يا سه روز روزه و يا اطعام شصت مسكين است. 19 _ كفارهٴ خون انداختن بدن، يك گوسفند است. 20 _ كفارهٴ دندان كشيدن بنا بر احتياط يك گوسفند است. 21 _ كفارهٴ گرفتن ناخن، دو گوسفند، يا يك گوسفند و يا يك مدّ طعام است به تفصيلى كه در رسالهٴ مناسك حج بيان شده است. 22 _ كفارهٴ رفتن زير سايه براى مردها، يك گوسفند است. 23 _ كفارهٴ كندن درخت در محدودهٴ حرام، يك گاو، يا يك گوسفند و يا قيمت آن درخت است به تفصيلى كه در رسالهٴ مناسك حج بيان شده است. 24 _ كفارهٴ پوشيدن سلاح بنا بر احتياط مستحب، يك گوسفند است. 2 _

طواف مسأله 2225: پس از بستن احرام عمره، بايد به مكهٴ مكرّمه آمده و دوّمين عمل عمره را كه طواف دور خانهٴ كعبه است، بجا آورد. مسأله 2226: كيفيّت طواف: خانهٴ كعبه را طرف چپ خود قرار داده و هفت مرتبه دور آن گردش مىكند، از حجرالاسود ابتدا نموده و به آن خاتمه مىيابد. مسأله 2227: در طواف هشت چيز معتبر است: 1 _ نيّت، يعنى قصد كند: (طواف مىكنم براى عمرهٴ تمتّع به جهت تقرّب به درگاه خداوند). 2 _ پاك بودن از حدث اكبر (مانند جنابت، حيض و نفاس) و حدث اصغر (يعنى با وضو باشد). 3 _ پاك بودن لباس و بدن از نجاست. 4 _ مرد، ختنه كرده باشد. 5 _ ستر عورت. و واجب است همهٴ شرايط نمازگزار را در حال طواف رعايت كند. 6 _ بنا بر احتياط مستحب، طواف، بين خانهٴ كعبه و مقام حضرت ابراهيم(ع) باشد. 7 _ حجر اسماعيل(ع) را داخل طواف كند. 8 _ تمام بدنش، از خانهٴ كعبه بيرون باشد، حتى دست او بنا بر احتياط مستحب از سكوى اطراف كعبه كه (شاذروان) ناميده مىشود خارج باشد. 3 _ نماز طواف مسأله 2228: عمل سوم عمره، بجا آوردن دو ركعت نماز طواف در نزد يا پشت مقام حضرت ابراهيم(ع) است. مسأله 2229: نماز طواف، مانند نماز صبح بوده و نيّت آن چنين است: (دو ركعت نماز طواف عمره، بجا مىآورم به جهت تقرّب به درگاه خداوند). 4 _ سعى مسأله 2230: عمل چهارم عمره، سعى بين صفا و مروه است كه بايد هفت مرتبه، مسافت بين صفا و مروه را طى كند، ابتداى سعى

از صفا و پايان آن در مروه است. مسأله 2231: رفتن از صفا به مروه يك (شوط) و برگشتن از آن به صفا يك (شوط) ديگر حساب مىشود. مسأله 2232: در سعى چنين نيّت مىكند: (سعى مىكنم بين صفا و مروه، براى عمرهٴ تمتّع به جهت تقرّب به درگاه خداوند). 5 _ تقصير مسأله 2233: پس از اتمام سعى، بايد عمل پنجم عمره را كه (تقصير) است، بجا آورد. مسأله 2234: تقصير، يعنى مقدارى از موى سر، يا صورت و يا ناخن را بگيرد و چنين نيّت كند: (تقصير عمرهٴ تمتّع بجا مىآورم براى اطاعت خداوند). مسأله 2235: پس از تقصير آنچه به جهت احرام بر او حرام شده بود، حلال مىشود، مگر دو چيز كه حرمت آنها به جهت حرم است، نه احرام: 1 _ صيد. 2 _ كندن درخت و يا بوته اى كه در محدوده حرم روييده است. 1 _ احرام حج مسأله 2236: چنانچه گفته شد: حج سيزده عمل دارد، اولين عمل آن، احرام است و انسان بعد از آنكه عمرهٴ تمتّع را تمام كرد، بايد به همان كيفيتى كه در عمره گفته شد، براى حج احرام ببندد، با اين فرق كه احرام عمره، از ميقات بود و احرام حج از شهر مكّهٴ مكرّمه است و مستحب است كه از (مسجدالحرام) احرام ببندد. و براى احرام چنين نيّت كند: (محرم مىشوم به احرام حج تمتّع، براى تقرّب به درگاه خداوند). مسأله 2237: وقت احرام حج، بعد از پايان عمرهٴ تمتّع تا هنگام وقوف به عرفات است. 2 _ وقوف به عرفات مسأله 2238: عمل دوم حج، وقوف به عرفات، يعنى از

ظهر روز عرفه (روز نهم) تا غروب آفتاب در صحراى عرفات باشد. مسأله 2239: در اين عمل چنين نيّت مىكند: (توقّف مىكنم در عرفات براى حج تمتّع قربة الى الله تعالى). 3 _ وقوف به مشعر مسأله 2240: _ بعد از غروب آفتاب شب عيد، بايد از عرفات به صحراى مشعر برود و در آنجا تا طلوع آفتاب روز عيد كه روز دهم است، توقّف كند. مسأله 2241: هنگامى كه طلوع فجر (اذان صبح) نزديك مىشود چنين نيّت مىكند: (توقّف مىكنم در صحراى مشعر از طلوع فجر تا طلوع آفتاب، قربة الى الله تعالى). 4 _ 6 اعمال منى: رمى، ذبح، حلق مسأله 2242: هنگامى كه آفتاب روز عيد، طلوع مىكند، حجّاج به منى رفته و در آنجا سه كار بايد انجام دهند: 1 _ رمى جمرهٴ عقبه، يعنى استوانه بزرگ، به هفت سنگ ريزه، پشت سرهم و در آن چنين نيّت مىكند: (رمى مىكنم جمره عقبه را به جهت اطاعت امر خداوند). 2 _ سپس شتر، يا گاو و يا گوسفندى را قربانى كرده و در آن نيّت مىكند: (قربانى مىكنم براى اطاعت خداوند). و قربانى بايد تام الاجزاء و سالم باشد و بايد سن مخصوصى داشته باشد كه در رسالهٴ مناسك حج بيان نموده ايم. و بنا بر احتياط مستحب، انسان مقدارى از قربانى را خورده، ثلث آن را هديه و ثلث ديگرش را صدقه بدهد. 3 _ تراشيدن تمام سر يا گرفتن ناخن، يا مقدارى از موى سر و يا صورت. و در آن چنين نيّت مىكند: (حلق، يا تقصير مىكنم، براى حجّ تمتّع به جهت اطاعت خداوند) و چنانچه حج اوّل

او باشد، بنا بر احتياط مستحب بايد حلق كند يعنى سر خود را بتراشد. 7 _ 11 اعمال مكهٴ مكرّمه مسأله 2243: پس از انجام اعمال منى، انسان مىتواند همان روز عيد (دهم ذىالحجّه) به شهر مكهٴ مكرّمه برود تا در آنجا پنج عمل بجا آورد: 1 _ طواف زيارت، كه نيّت آن چنين است: (طواف زيارت مىكنم به جهت اطاعت خداوند). 2 _ دو ركعت نماز طواف نزد مقام حضرت ابراهيم(ع) يا پشت آن و چنين نيّت مىكند: (دو ركعت نماز طواف زيارت، بجا مىآورم بجهت تقرّب به درگاه خداوند). 3 _ سعى بين صفا و مروه، به همان نحوى كه بيان شد و نيّت آن چنين است: (سعى مىكنم بين صفا و مروه براى حج تمتّع قربة الى الله تعالى). 4 _ طواف نساء، كه مانند طواف حج است و چنين نيّت مىكند: (طواف نساء بجا مىآورم، به جهت تقرّب به خداوند). 5 _ دو ركعت نماز طواف نساء و در آن چنين نيّت مىكند: (دو ركعت نماز طواف نساء بجا مىآورم، قربة الى الله تعالى). مسأله 2244: انسان مىتواند روز دهم در منى بماند و روز يازدهم يا دوازدهم به شهر مكهٴ مكرمه برود و اعمال آن را بجا آورد. مسأله 2245: بعد از آنكه انسان اعمال مكه را بجا آورد، تمام چيزهايى كه به جهت احرام، بر او حرام شده بود، حتى معاشرت با زنان و استعمال عطر حلال مىشود، مگر دو چيز: 1 _ شكار كردن. 2 _ كندن درخت يا بوتهٴ حرم. و حرمت اين دو چيز به جهت حرام است نه احرام. 12 _ ماندن در منى مسأله

2246: شب يازدهم و دوازدهم، بايد حجاج در منى بمانند و اگر انسان در حال احرام، معاشرت با زن يا صيد كرده باشد، بايد شب سيزدهم را نيز در منى بماند. و چنين نيّت مىكند: (بيتوته مىكنم در منى، به جهت تقرّب به درگاه پروردگار). مسأله 2247: اگر انسان در حال احرام، معاشرت با زن و يا صيد نكرده باشد، مىتواند بعد از ظهر روز دوازدهم، از منى خارج شود و چنانچه تا غروب آفتاب، در آنجا باشد، بايد آن شب را نيز در منى بماند. مسأله 2248: اگر انسان در منى نماند، بايد براى هر روز، يك گوسفند كفاره بدهد و چنانچه عمدا در آنجا نمانده باشد، معصيت كرده ولى حج او صحيح است. 13 _ رمى جمرات مسأله 2249: _ حجّاج، در روزهايى كه شب آن، در منى بيتوته كرده اند، يعنى روز يازدهم و دوازدهم و گاهى سيزدهم، بايد جمرات سه گانه را رمى بكنند. به اين ترتيب: استوانهٴ اول را هفت سنگ ريزه بزنند، سپس استوانه دوم را هفت سنگ ريزه و بعد استوانه عقبه را هفت سنگ ريزه بزنند و با پايان گرفتن اين اعمال، حج تمام مىشود.

احكام زكات

مسأله 2007: زكات فقط در نه چيز واجب است: اول: گندم. دوم: جو. سوم: خرما. چهارم: كشمش. پنجم: طلا. ششم: نقره. هفتم: شتر. هشتم: گاو. نهم: گوسفند. و اگر كسى يكى از اين نه چيز را مالك باشد، با شرايطى كه بعداً گفته مىشود، بايد مقدار معيّنى، به عنوان زكات بپردازد. مسأله 2008: (سُلت) كه دانه ايست به نرمى گندم و خاصيت جو دارد و (عَلَس) كه مانند گندم است و

خوراك مردم (صنعا) مىباشد، بنا بر احتياط بايد زكات آن داده شود. شرايط واجب شدن زكات مسأله 2009: زكات در صورتى واجب مىشود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مىشود، برسد و مالك آن، بالغ، عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرّف كند. مسأله 2010: اگر انسان يازده ماه، مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره باشد، اول ماه دوازدهم بنا بر احتياط بايد زكات آن را بدهد، ولى اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم، حساب كند. مسأله 2011: اگر مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در بين سال بالغ شود بنا بر احتياط زكات را بدهد، مثلاً اگر بچه اى در اول محرّم، مالك چهل گوسفند شود و بعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد، يازده ماه كه از اول محرّم بگذرد، اگر شرايط ديگر را نيز دارا باشد، بنا بر احتياط بايد زكات بدهد. مسأله 2012: زكات گندم و جو، وقتى واجب مىشود كه به آنها گندم و جو گفته شود. و زكات كشمش بنا بر احتياط، وقتى واجب مىشود كه غوره است. و موقعى كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد، بنا بر احتياط زكات آن واجب مىشود، ولى وقت دادن زكات، در گندم و جو، موقع خرمن و جدا كردن كاه آن و در خرما و كشمش هنگامى است كه خشك شده باشد. مسأله 2013: اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آن بالغ باشد، بايد زكات بدهد. مسأله 2014: اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در تمام

سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست، ولى اگر در مقدارى از سال، ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد، بنا بر احتياط زكات بر او واجب است. مسأله 2015: اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره، مقدارى از سال، مست و بيهوش شود، زكات از او ساقط نمىشود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد. مسأله 2016: مالى را كه از انسان غصب كرده اند و نمىتواند در آن تصرّف كند زكات ندارد. ولى اگر زراعتى را از او غصب كنند و موقعى كه زكات آن واجب مىشود، در دست غصب كننده باشد، هر وقت به صاحبش برگشت، بنا بر احتياط زكات آن را بدهد. مسأله 2017: اگر طلا و نقره يا چيزى ديگر كه زكات آن واجب است، قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بركسى كه قرض داده چيزى واجب نيست. زكات گندم، جو، خرما و كشمش مسأله 2018: زكات گندم، جو، خرما و كشمش وقتى واجب مىشود كه به مقدار نصاب برسد، كه معادل 207/847 كيلو گرم مىباشد. مسأله 2019: اگر پيش از دادن زكات، از انگور، خرما، جو و گندمى كه زكات آن واجب شده، خود و عيالاتش بخورند، يا مثلاً به فقير بدهد، بايد زكات مقدارى كه مصرف كرده، بدهد. مسأله 2020: اگر هنگامى كه زكات گندم، جو خرما و انگور واجب شد، مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هريك از ورثه كه سهم او به

اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد. مسأله 2021: كسى كه از طرف حاكم شرع، مأمور جمع آورى زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مىكنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور، مىتواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزى كه زكات آن واجب شده، از بين برود بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2022: اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور، يا زراعت گندم و جو، زكات آن واجب شود، مثلاً خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2023: اگر بعد از آنكه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2024: اگر انسان گندم، يا جو، يا خرما و يا انگور را بخرد و بداند فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزى بر او واجب نيست و اگر بداند زكات آن را نداده ، چنانچه حاكم شرع، معامله مقدار زكات را اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع، مىتواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است و خريدار بايد آن مقدار را، به حاكم شرع بدهد و در صورتى كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مىتواند از او پس بگيرد. مسأله 2025: اگر وزن گندم، جو، خرما و كشمش موقعى كه تر است به 207/847 كيلوگرم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن

واجب نيست. مسأله 2026: اگر گندم، جو و خرما را پيش از خشك شدن، مصرف كند چنانچه خشك آن، به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2027: خرمايى ك_ه تازه آن را مىخورن_د و اگر ب_ماند، خيلى كم مىشود، چنانچه مقدارى باشد كه خشك آن به 207/847 كيلوگرم برسد، زكات آن واجب است و اگر بعد از خشك شدن، به آن خرما نگويند زكات واجب نيست. مسأله 2028: گندم، جو، خرما و كشمش كه زكات آن را داده است، اگر چند سال نيز نزد او بماند زكات ندارد. مقدار زكات مسأله 2029: اگر گندم، جو، خرما و انگور از آب باران يا نهر آبيارى شود، يا از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن يك دهم (10٪) است. و اگر با دلو و مانند آن آبيارى گردد، زكات آن يك بيستم (5٪) است. و اگر مقدارى از باران يا نهر و يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبيارى با دلو و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن، يك دهم و زكات نصف ديگر آن، يك بيستم مىباشد، يعنى (5/7٪) يا از چهل قسمت، سه قسمت آن را بايد بابت زكات بدهد. مسأله 2030: اگر گندم، جو، خرما و انگور، هم از آب باران آبيارى شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طورى باشد كه بگويند آبيارى با دلو و مانند آن غلبه داشته، زكات آن يك بيستم (5٪) است و اگر بگويند آبيارى با آب نهر و باران غلبه داشته، زكات آن يك دهم (10٪) است، بلكه اگر نگويند آب باران و نهر

غلبه داشته، ولى آبيارى با آب باران و نهر بيشتر از آب دلو و مانند آن باشد، بنا بر احتياط واجب، زكات آن يك دهم مىباشد. مسأله 2031: اگر شك كند آبيارى با آب باران و آب دلو، به يك اندازه بوده يا آب باران غلبه داشته، مىتوان از نصف آن، يك دهم و از نصف ديگر آن، يك بيستم بدهد. و نيز اگر شك كند هردو به يك اندازه بوده يا آبيارى با دلو غلبه داشته، مىتوان زكات تمام آن را يك بيستم بدهد. مسأله 2032: اگر گندم، جو، خرما و انگور، با آب باران و نهر آبيارى شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد، ولى با آب دلو نيز آبيارى گردد و آب دلو به زياد شدن محصول كمك كند، زكات آن يك دهم است و اگر با دلو و مانند آن آبيارى شود و به آن نهر و باران محتاج نباشد، ولى از آب نهر و باران نيز استفاده كند و به زياد شدن محصول كمك كند، زكات آن، يك بيستم است. مسأله 2033: اگر زراعتى را با دلو و مانند آن آبيارى كنند و در زمين پهلوى آن، زراعتى كنند كه از رطوبت آن زمين، استفاده نمايد و محتاج به آبيارى نباشد، زكات زراعتى كه با دلو آبيارى شده، يك بيستم و زكات زراعت پهلوى آن، يك دهم مىباشد. مسأله 2034: مخارجى كه براى گندم، جو، خرما و انگور كرده است، حتى مقدارى كه از قيمت وسايل و لباس كه بر اثر زراعت كم شده، مىتواند از حاصل كسر كند و چنانچه باقيماندهٴ آن به 207/847 كيلوگرم برسد،

بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2035: تخمى را كه براى زراعت مصرف نموده، اگر از خودش باشد، به مقدار وزن آن، مىتواند از حاصل كسر كند و اگر خريده باشد، مىتواند قيمتى را كه براى خريد آن داده، جزو مخارج حساب نمايد. مسأله 2036: اگر زمين و وسايل زراعت، يا يكى از اين دو، ملك خود او باشد، نبايد كرايه آن را جزو مخارج، حساب كند و نيز راى كارهايى كه خودش كرده يا ديگرى بىاجرت انجام داده، چيزى از حاصل، كسر نمىشود. مسأله 2037: اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، بنا بر احتياط قيمت آن جزو مخارج نيست ولى اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد، پولى كه براى آن داده، جزو مخارج حساب مىشود. مسأله 2038: اگر زمينى بخرد و در آن، گندم يا جو بكارد، پولى كه براى خريد زمين داده، بنا بر احتياط جزو مخارج حساب نمىشود، ولى اگر زراعت را بخرد، پولى كه براى خريد آن داده مىتواند جزو مخارج، حساب نمايد و از حاصل كم كند، اما بايد قيمت كاهى را كه از آن به دست مىآيد، از پولى كه براى خريد زراعت داده كسر نمايد، مثلاً اگر زراعتى را پانصد تومان بخرد و قيمت كاه آن، صد تومان باشد، فقط چهار صد تومان آن را مىتواند جزو مخارج حساب نمايد. مسأله 2039: كسى كه بدون گاو و چيزهاى ديگرى كه براى زراعت لازم است، مىتواند زراعت كند، اگر آن را بخرد، مىتواند پولى كه براى خريد آن داده، جزو مخارج حساب نمايد. مسأله 2040: كسى كه بدون گاو يا چيزهاى ديگرى كه براى زراعت

لازم است، نمىتواند زراعت كند، اگر آن را بخرد و بر اثر زراعت به كلى از بين برود، مىتواند قيمت آن را جزو مخارج حساب نمايد و اگر مقدارى از قيمت آن كم شود، مىتواند آن مقدار را جزو مخارج حساب كند، ولى اگر بعد از زراعت چيزى از قيمت كم نشود، بنا بر احتياط نبايد چيزى از قيمت آن را جزو مخارج حساب نمايد. مسأله 2041: اگر در يك زمين جو، گندم و چيزى مانند برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، مخارجى كه كرده، بايد بر هر دو، قسمت نمايد، مثلاً اگر هردو به يك اندازه بوده، مىتواند نصف مخارج را از جنسى كه زكات دارد، كسر نمايد. مسأله 2042: اگر براى شخم زدن يا كار ديگرى كه تا چند سال فايده دارد خرجى كند، مىتواند آن را جزو مخارج سال اول حساب نمايد. مسأله 2043: اگر انسان، در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها، در يك وقت به دست نمىآيد گندم، يا جو، يا خرما و يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يكسال حساب شود، چنانچه چيزى كه اول مىرسد به اندازه نصاب يعنى 207/847 كيلو گرم باشد، بايد زكات آن را موقعى كه مىرسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت، بدست مىآيد ادا نمايد و اگر آنچه اول مىرسد به اندازه نصاب نباشد، در صورتى كه يقين دارد، با آنچه بعد به دست مىآيد به اندازه نصاب مىشود، باز هم واجب است، زكات آنچه را كه رسيده، همان وقت و زكات بقيه را موقعى كه مىرسد بدهد و

اگر يقين ندارد كه همه آنها، به اندازه نصاب شود، صبر مىكند تا بقيه آن برسد، پس اگر روى هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود، زكات آن واجب نيست. مسأله 2044: اگر درخت خرما يا انگور، در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روى هم، به مقدار نصاب باشد، بنا بر احتياط زكات آن واجب است. مسأله 2045: اگر مقدارى خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن، به اندازه نصاب مىشود، چنانچه به قصد زكات مقدارى از تازه آن را به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتى باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد. مسأله 2046: اگر زكات خرماى خشك يا كشمش بر او واجب باشد، نمىتواند زكات آن را از خرماى تازه يا انگور بدهد و نيز اگر زكات خرماى تازه يا انگور، بر او واجب باشد، نمىتواند زكات آن را از خرماى خشك يا كشمش بدهد، اما اگر يكى از اينها يا چيزديگرى را به قصد قيمت زكات بدهد، مانعى ندارد. مسأله 2047: كسى كه بدهكار است و مالى دارد كه زكات آن واجب شده، اگر بميرد، بايد اول تمام زكات را از مالى كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند. مسأله 2048: كسى كه بدهكار است و گندم، يا جو، يا خرما و يا انگور نيز دارد، اگر بميرد و پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگرى بدهند، هركدام كه سهمش به 207/847 كيلوگرم برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آنكه زكات اينها

واجب شود، قرض او را ندهند و براى طلبكارها نيز ضمانت دين را نكرده باشند، با رضايت آنها، چنانچه مال ميّت فقط به اندازه بدهى او باشد، واجب نيست زكات اينها را بدهند. و اگر مال ميّت، بيشتر از بدهى او باشد، در صورتى كه بدهى او به قدريست كه اگر بخواهند ادا نمايند، بايد مقدارى از گندم، جو، خرما و انگور را نيز به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبكار مىدهند، زكات ندارد و بقيه، مال ورثه است و هركدام كه سهمش، به اندازهٴ نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2049: اگر گندم، جو، خرما و كشمشى كه زكات آن واجب شده، خوب و بد دارد، بنا بر احتياط واجب زكات هركدام از خوب و بد را، از خود آن بدهد. نصاب طلا مسأله 2050: طلا دو نصاب دارد، نصاب اول: بيست مثقال شرعى است و هر مثقال آن هيجده نخود مىباشد. پس وقتى طلا به بيست مثقال شرعى كه پانزده مثقال معمولى است برسد، اگر شرايط ديگر را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك چهلم (5/2٪) آن را كه نه نخود مىشود زكات بدهد. و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست. نصاب دوم: چهار مثقال شرعى كه سه مثقال معمولى مىشود، يعنى اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام هيجده مثقال را از قرار يك چهلم: 5/2٪ بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات پانزده مثقال را بدهد و زيادى آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود. يعنى اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات

آن را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده زكات ندارد. نصاب نقره مسأله 2051: نقره دو نصاب دارد، نصاب اول: يكصد و پنج مثقال معمولى است، اگر نقره به يكصد و پنج مثقال برسد و شرايط ديگر را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك چهلم (5/2٪) آن را كه دو مثقال و پانزده نخود است، زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست. نصاب دوم: بيست و يك مثقال است، يعنى اگر بيست و يك مثقال به يكصد و پنج مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام يكصد و بيست و شش مثقال را همانگونه كه گفته شد، بدهد. و اگر كمتر از بيست و يك مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات يكصد و پنج مثقال را بدهد و زيادى آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود، يعنى اگر بيست و يك مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آن را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده و كمتر از بيست و يك مثقال است زكات ندارد، بنا بر اين اگر انسان يك چهلم (5/2٪) هرچه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتى را كه بر او واجب بوده داده و چه بسا بيشتر از مقدار واجب نيز داده است. مثلاً كسى كه يكصد و ده مثقال نقره دارد، اگر يك چهلم (5/2٪) آن را بدهد، زكات يكصد و پنج مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقدارى نيز براى پنج مثقال آن داده كه واجب نبوده است. چند مسأله مسأله 2052: كسى كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب

است، اگرچه زكات آن را داده باشد، تا وقتى از نصاب اوّل كم نشده، هر سال بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2053: زكات طلا و نقره در صورتى واجب مىشود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رايج باشد، اگرچه سكه آن نيز از بين رفته باشد. مسأله 2054: طلا و نقره سكه دارى كه زنها، براى زينت بكار مىبرند، زكات آن واجب نيست. مسأله 2055: كسى كه طلا و نقره دارد، اگر هيچكدام آنها، به اندازه نصاب اول نباشد، مثلاً يكصد و چهار مثقال نقره و چهارده مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست. مسأله 2056: زكات طلا و نقره در صورتى واجب مىشود كه انسان، يازده ماه، مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست. مسأله 2057: اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اى را كه دارد، با طلا يا نقره و يا چيز ديگرى، عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست، ولى اگر براى فرار از زكات چنين كند، بنا بر احتياط مستحب زكات را بپردازد. مسأله 2058: اگر در ماه دوازدهم، طلا و نقره را آب كند. بايد زكات آن را بدهد و چنانچه به سبب آب كردن، و زن يا قيمت آن كم شود، بايد زكاتى را كه پيش از آب كردن، بر او واجب بوده بدهد. مسأله 2059: اگر طلا و نقره اى كه دارد، خوب و بد داشته باشد، مىتواند زكات هركدام از خوب و بد را ازخود آن

بدهد، ولى بهتر است زكات همه آن را از طلا و نقره خوب بدهد. مسأله 2060: طلا و نقره اى كه بيشتر از اندازه معمول، فلز ديگر دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد. و چنانچه شك دارد خالص آن به اندازهٴ نصاب هست يا نه، بايد با آب كردن، يا از راه ديگرى، مقدار خالص آن را معلوم كند. مسأله 2061: اگر طلا و نقره اى كه دارد، به مقدار معمول، فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمىتواند زكات آن را از طلا و نقره اى بدهد كه بيشتر از معمول، فلز ديگر دارد، ولى اگر به قدرى بدهد كه يقين كند، طلا و نقرهٴ خالصى كه در آن هست، به اندازهٴ زكاتى مىباشد كه بر او واجب بوده، اشكال ندارد. زكات شتر، گاو و گوسفند مسأله 2062: زكات شتر، گاو و گوسفند به غير از شرطهايى كه گفته شد، دو شرط ديگر نيز دارد، اول: بايد حيوان در تمام سال بيكار باشد. دوم: بايد در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقدارى از آن، از علف چيده شده، يا از زراعتى كه ملك مالك يا ملك شخص ديگرى است بچرد، زكات ندارد. مسأله 2063: اگر انسان براى شتر، گاو و گوسفند خود، چراگاهى كه كسى آن را نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براى چراندن در آن باج بدهد، بنا بر احتياط بايد زكات را بپردازد. نصاب شتر مسأله 2064: شتر دوازده نصاب دارد، اول: پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شمارهٴ

شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد. دوم: ده شتر و زكات آن دو گوسفند است. سوم پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است. چهارم: بيست شتر، زكات آن چهار گوسفند است. پنجم: بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است. ششم: بيست و شش شتر و زكات آن يك شترى است كه داخل سال دوّم شده باشد. هفتم: سى و شش شتر و زكات آن يك شترى است كه داخل سال سوم شده باشد. هشتم: چهل و شش شتر و زكات آن يك شترى كه داخل سال چهارم شده باشد. نهم: شصت و يك شتر و زكات آن يك شترى است كه داخل سال پنجم شده باشد. دهم: هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شترى است كه داخل سال سوم شده باشد. يازدهم: نود و يك شتر و زكات آن دو شترى است كه داخل سال چهارم شده باشد. دوازدهم: صد و بيست و يك شتر و بالاتر، كه بايد يا چهل چهل، حساب كند و براى هر چهل، يك شترى بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه پنجاه، حساب كند، و براى هر پنجاه، يك شترى بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد، و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولى در هر صورت، بنا بر احتياط طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مىماند، از نه شتر بيشتر نباشد، مثلاً اگر يكصد و چهل شتر دارد، بايد براى صد، دو شترى كه داخل سال چهارم شده و براى چهل، يك شترى كه داخل سال سوم شده بدهد. مسأله 2065: زكات

بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شمارهٴ شترهايى كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده است نرسيده، فقط بايد زكات پنج شتر آن را بدهد. و همچنين است در نصابهاى بعد. نصاب گاو مسأله 2066: گاو دو نصاب دارد، اول: سى . وقتى شمارهٴ گاوها به سى رسيد، اگر شرايطى را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك گوساله كه داخل سال دوم شده بابت زكات بدهد. دوّم: چهل و زكات آن يك گوساله ماده اى است كه داخل سال سوّم شده باشد. و زكات بين سى و چهل، واجب نيست، مثلاً كسى كه، سى و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سى گاو را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد، تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل گاو را بدهد و هنگامى به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اول است، بايد دو گوساله كه داخل سال دوّم شده، بدهد و همچنين هرچه بالا رود، بايد يا سى سى حساب كند يا چهل چهل، يا با سى و چهل حساب نمايد و زكات آن را بپردازد. ولى بنا بر احتياط طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مىماند از نه بيشتر نباشد، مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد و سى و چهل حساب كند و براى سى گاو آن، زكات سى و براى چهل گاو آن زكات چهل را بدهد، امّا اگر سى و سى حساب كند، ده گاو زكات نداده مىماند. نصاب گوسفند مسأله 2067: گوسفند پنج نصاب دارد، اول: چهل. و زكات آن

يك گوسفند است و تا شمار گوسفندان به چهل نرسد زكات ندارد. دوم: صد و بيست و يك و زكات آن دو گوسفند است. سوم: دويست و يك و زكات آن سه گوسفند است. چهارم: سيصد و يك و زكات آن چهار گوسفند است. پنجم: چهار صد و بالاتر، كه بايد آنها را صد صد حساب كند و براى هر صد گوسفند يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگرى بدهد، يا طبق قيمت گوسفند، پول و يا جنس ديگرى بدهد، كافى است. مسأله 2068: زكات بين دو نصاب، واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندها از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد، تا به نصاب دوّم كه صدو بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل گوسفند را بدهد و زيادى آن زكات ندارد و همچنين است در نصابهاى بعد. چند مسأله مسأله 2069: زكات شتر، گاو و گوسفند اگر به مقدار نصاب برسد واجب است، چه همهٴ آنها نر باشند يا ماده، يا بعضى نر باشند و بعضى ماده. مسأله 2070: در زكات، گاو و گاوميش، يك جنس حساب مىشود، و شتر عربى و غير عربى، يك جنس است و همچنين بز و ميش در زكات باهم فرق ندارند. مسأله 2071: اگر براى زكات، گوسفند بدهد، بايد حداقل هفت ماه كامل داشته باشد و بنا بر احتياط مستحب داخل سال دوم شده باشد و اگر بز بدهد بايد حداقل يك سالش كامل شده و بنا بر احتياط مستحب داخل سال سوم شده باشد. مسأله 2072: گوسفندى كه بابت زكات مىدهد، اگر قيمتش مختصرى از

گوسفندهاى ديگر او، كمتر باشد اشكال ندارد. ولى بهتر است گوسفندى بدهد كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر باشد و همچنين است در گاو و شتر. مسأله 2073: اگر چند نفر، باهم شريك باشند، هركدام كه سهمش به نصاب اول رسيده، بايد زكات بدهد و بركسى كه سهم او كمتر از نصاب اول است، زكات واجب نيست. مسأله 2074: اگر يك نفر در چند جا، گاو، يا شتر و يا گوسفند داشته باشد و روى هم، به اندازهٴ نصاب باشد بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2075: اگر گاو، گوسفند و شترى كه دارد، بيمار و معيوب باشد، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2076: اگر گاو، گوسفند و شترى كه دارد، همه بيمار، يا معيوب و يا پير باشد، مىتواند زكات را از خود انها بدهد، ولى اگر همه سالم، بى عيب و جوان باشد، نمىتواند زكات آن را از بيمار، يا معيوب و يا پير بدهد، بلكه اگر بعضى از آنها سالم، بعضى بيمار، دسته اى معيوب، دسته ديگر عيب، مقدارى پير و مقدارى جوان باشد، بنا بر احتياط براى زكات آن، سالم، بىعيب و جوان بدهد. مسأله 2077: اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو، گوسفند و شترى را كه دارد، با چيز ديگرى عوض كند، يا نصابى را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست. مسأله 2078: كسى كه بايد زكات گاو، گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات ان را از پول، يا طلا و نقره بدهد، تا وقتى شمارهٴ آن

از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات بدهد. و اگر از خود آن بدهد و از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست، مثلاً كسى كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش، زكات آن را بدهد، تا وقتى كه گوسفندهاى او از چهل كم نشده، هرسال بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد، تا وقتى به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست. مصرف زكات مسأله 2079: زكات در هشت مورد مصرف مىشود، اول: فقير. يعنى كسى كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد، اما كسى كه صنعت، يا ملك و يا سرمايه اى دارد كه مىتواند مخارج سال خود را تهيه كند فقير نيست. دوّم: مسكين يعنى كسى كه از فقير سخت تر مىگذراند. سوم: كسى كه از طرف امام معصوم(ع) يا نايب امام مأمور است زكات را جمع و نگهدارى نمايد، به حساب آن رسيدگى كند و آن را به امام(ع) يا نايب امام يا فقرا برساند. چهارم: كافرهايى كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مىشوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مىكنند. و همچنين مسلمانانى كه دين آنها ضعف دارد. پنجم: خريد برده ها و آزاد كردن انان. ششم: بدهكارى كه نمىتواند بدهى خود را بدهد. هفتم: سبيل الله، يعنى كارهايى كه منفعت عمومى دينى دارد، مانند ساختن مسجد و مدرسه اى كه علوم دينيه در آن خوانده مىشود، يا براى مسلمانان منفعت دنيايى داشته باشد. هشتم: ابن السبيل، يعنى مسافرى كه در سفر درمانده شده است. مسأله 2080: جايز است به فقير و مسكين، بيشتر از مخارج سال خود

و عيالاتش يك مرتبه از زكات بدهد و اگر فقير يا مسكين كاسب باشد و مقدارى پول يا جنس دارد، بنا بر احتياط واجب، بايد فقط به اندازه كسرى مخارج يك سالش به او زكات بدهد. مسأله 2081: كسى كه مخارج سالش را داشته، اگر مقدارى از آن را مصرف كند و بعد شك كند آنچه باقى مانده، به اندازهٴ مخارج سال او هست يا نه، نمىتواند بدون تحقيق زكات بگيرد. مسأله 2082: صنعتگر، يا مالك و يا تاجرى كه در آمد او از مخارج سالش كمتر است، مىتواند براى كسرى مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار، يا ملك و يا سرمايهٴ خود را براى مخارج زندگى مصرف نمايد. مسأله 2083: فقيرى كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اى دارد كه ملك اوست و در آن نشسته، يا مال سوارى دارد، چنانچه بدون آنها نتواند زندگى كند، اگرچه براى حفظ آبرويش باشد، مىتواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه، ظرف، لباس تابستانى و زمستانى و چيزهايى كه به آن احتياج دارد. و فقيرى كه اينها را ندارد، اگر به آن احتياج داشته باشد، مىتواند از زكات خريدارى نمايد. مسأله 2084: فقيرى كه ياد گرفتن صنعت، براى او مشكل نيست، بنا بر احتياط واجب، بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگى نكند، ولى تا وقتى مشغول ياد گرفتن است، مىتواند زكات بگيرد.. مسأله 2085: به كسى كه قبلاً فقير بوده و مىگويد فقيرم، اگرچه انسان از گفتهٴ او اطمينان پيدا نكند، مىشود زكات داد. مسأله 2086: كسى كه مىگويد فقيرم و قبلاً فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير

بوده يا نه، چنانچه از گفتهٴ او اطمينان پيدا نشود، بنا بر احتياط واجب بدون تحقيق به او زكات ندهند. مسأله 2087: كسى كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيرى طلبكار باشد، مىتواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند. مسأله 2088: اگر فقيرى بميرد و مال او، به اندازهٴ قرضش نباشد، انسان مىتواند طلبى كه از او دارد، بابت زكات حساب كند، ولى اگر مال او به اندازهٴ قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند، يا به جهت ديگرى انسان نتواند طلب خود را بگيرد، بنا بر احتياط واجب، نبايد طلبى كه از او دارد، بابت زكات حساب كند. مسأله 2089: چيزى كه انسان بابت زكات به فقير مىدهد، لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است به عنوان هديه و پيشكش بدهد، ولى بايد قصد زكات نمايد. مسأله 2090: اگر به خيال اينكه كسى فقير است، به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روى ندانستن مسأله به كسى كه مىداند فقير نيست، زكات بدهد، چنانچه چيزى كه به او داده باقى باشد، بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، چنانچه كسى كه آن چيز را گرفته مىدانسته زكات است، انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمىدانسته زكات است، نمىداند چيزى از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد. مسأله 2091: كسى كه بدهكار است و نمىتواند بدهى خود را بدهد، اگرچه مخارج سال خود را داشته باشد، مىتواند براى

دادن بدهى خود، زكات بگيرد، ولى بايد مالى را كه قرض كرده، در گناه خرج نكرده باشد. مسأله 2092: اگر به بدهكارى كه نمىتواند بدهى خود را بدهد زكات بپردازد، بعد بفهمد قرض را در گناه مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد، مىتواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند، ولى بنا بر احتياط واجب اگر از آن گناه توبه نكرده، چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب نكند. مسأله 2093: كسى كه بدهكار است و نمىتواند بدهى خود را بدهد، اگرچه فقير نباشد، انسان مىتواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند. مسأله 2094: مسافرى كه خرجى او تمام شده، يا سوارى او از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر گناه نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزى خود را به مقصد برساند، مىتواند زكات بگيرد، اگرچه در وطن خود فقير نباشد، ولى اگر بتواند در جاى ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزى، مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقدارى كه به آنجا برسد، مىتواند زكات بگيرد. مسأله 2095: مسافرى كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، هنگامى كه به وطنش رسيد، اگر چيزى از زكات زياد آمده باشد، بنا بر احتياط آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد: زكات است. شرايط مستحق زكات مسأله 2096: كسى كه زكات مىگيرد بايد شيعهٴ دوازده امامى باشد و اگر انسان كسى را شيعه بداند و به او زكات بدهد، بعد معلوم شود شيعه نبوده، بايد دوباره زكات بدهد، مگر از سهم چهارم: (مؤلفه قلوب) داده باشد. مسأله 2097: اگر طفل يا

ديوانه اى از شيعيان فقير باشد، انسان مىتواند، به ولىّ او زكات بدهد، به قصد اينكه ملك طفل يا ديوانه، شود. مسأله 2098: اگر به ولىّ طفل و ديوانه دسترسى ندارد، مىتواند خودش يا توسط يك نفر امين، زكات را براى طفل يا ديوانه مصرف كند و بايد هنگام مصرف زكات، نيّت زكات كند. مسأله 2099: مىتوان به فقيرى كه گدايى مىكند، زكات داد، ولى نمىشود به كسى كه زكات را در گناه مصرف مىكند، پرداخت. مسأله 2100: به كسى كه آشكارا گناه كبيره، بجا مىآورد، بنا بر احتياط واجب زكات ندهد. مسأله 2101: به كسى كه بدهكار است و نمىتواند بدهى خود را بدهد، مىشود زكات داد، اگرچه مخارج او، بر انسان واجب باشد. مسأله 2102: انسان نمىتواند به كسانى كه خرجشان بر او واجب است مانند اولاد، زكات بدهد، ولى اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مىتوانند به آنها زكات بدهند. مسأله 2103: اگر انسان، به پسرش زكات بدهد كه خرج زن، نوكر و كنيز خود نمايد، اشكال ندارد. مسأله 2104: اگر پسر به كتابهاى علمى دينى، احتياج داشته باشد، پدر مىتواند براى خريدن آن، به او زكات بدهد. مسأله 2105: پدر مىتواند به پسرش زكات بدهد تا براى خود زن بگيرد، پسر نيز مىتواند براى آنكه پدرش زن بگيرد زكات خود را به او بدهد. مسأله 2106: به زنى كه شوهرش مخارج او را مىدهد، يا خرجى نمىدهد ولى مىتوان او را به دادن خرجى مجبور نمود، نمىشود زكات داد. مسأله 2107: زنى كه صيغه شده (ازدواج موقّت) اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مىتوانند به او زكات بدهند، ولى اگر شوهرش

در ضمن عقد، شرط كند مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگرى، دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتى كه بتواند مخارج آن زن را بدهد، نمىشود به آن زن زكات داد. مسأله 2108: زن مىتواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگرچه شوهر، زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد. مسأله 2109: سيّد نمىتواند از غير سيّد زكات بگيرد، ولى اگر خمس و ساير وجوهات، مخارج او را كفايت نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد، مىتواند از غير سيّد زكات بگيرد. مسأله 2110: به كسى كه معلوم نيست سيّد است يا نه، مىتوان زكات داد. نيّت زكات مسأله 2111: انسان بايد زكات را به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند بدهد و بنا بر احتياط، بايد در نيّت معيّن كند آنچه را مىدهد زكات مال است، يا زكات فطره، ولى اگر مثلاً زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معيّن كند، چيزى را كه مىدهد زكات گندم است يا زكات جو. مسأله 2112: كسى كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقدارى زكات بدهد و نيّت هيچكدام نكند، چنانچه چيزى را كه داده هم جنس يكى از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مىشود و اگر هم جنس هيچكدام نباشد، بر همهٴ آنها قسمت مىشود، پس كسى كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلاً يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيّت هيچكدام نكند، زكات گوسفند حساب مىشود، ولى اگر مقدارى نقره بدهد، بر زكاتى كه براى گوسفند و طلا بدهكار است، تقسيم مىشود. مسأله 2113:

اگر كسى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، هنگامى كه زكات را به آن وكيل مىدهد، بنا بر احتياط واجب، بايد نيّت كند آنچه را وكيل او به فقير خواهد داد زكات باشد، وكيل نيز وقتى زكات را به فقير مىدهد، بايد از طرف مالك نيّت زكات نمايد. مسأله 2114: اگر مالك يا وكيل او، بدون قصد قربت، زكات را به فقير بدهد و پيش از آنكه آن مال از بين برود، خود مالك نيّت زكات كند، زكات حساب مىشود. مسائل متفرقهٴ زكات مسأله 2115: بنا بر احتياط، هنگامى كه گندم و جو را از كاه جدا مىكنند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد يا از مال خود جدا كند. و زكات طلا، نقره، گاو، گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم، بايد به فقير بدهد يا از مال خود جدا نمايد، ولى اگر منتظر فقير معيّنى باشد، يا بخواهد به فقيرى بدهد كه از جهتى برترى دارد، مىتواند دادن زكات را تاخير بيندازد. مسأله 2116: بعد از جدا كردن زكات، لازم نيست فورا آن را به مستحق بدهد، ولى اگر به كسى كه مىشود زكات داد، دسترسى دارد، بنا بر احتياط مستحب دادن زكات را تاخير نيندازد. مسأله 2117: كسى كه مىتواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد و به سبب كوتاهى او از بين برود، بايد عوض آن را بپردازد. مسأله 2118: كسى كه مىتواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آنكه در نگهدارى آن كوتاهى كند از بين برود، چنانچه دادن زكات

را به قدرى تاخير انداخته كه نمىگويند فورا داده است، بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تاخير نينداخته، مثلاً دو سه ساعت تاخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده، در صورتى كه مستحق حاضر نبوده، چيزى بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده، بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2119: اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مىتواند در بقيهٴ آن تصرّف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مىتواند در تمام مال تصرّف نمايد. مسأله 2120: انسان نمىتواند زكاتى را كه كنار گذاشته براى خود بردارد و چيز ديگرى، به جاى آن بگذارد. مسأله 2121: اگر از زكاتى كه كنار گذاشته، منفعتى ببرد، مثلاً گوسفندى كه براى زكات گذاشته بره بياورد، مال فقير است. مسأله 2122: اگر هنگامى كه زكات را كنار مىگذارد مستحقى حاضر باشد، بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسى را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتى بهتر باشد. مسأله 2123: اگر بدون اجازهٴ حاكم شرع، با مالى كه براى زكات كنار گذاشته، تجارت كند و ضرر نمايد، نبايد چيزى از زكات كم كند، ولى اگر منفعت كند، بنا بر احتياط واجب بايد آن را به مستحق بدهد. مسأله 2124: اگر پيش از آنكه زكات بر او واجب شود، چيزى بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمىشود و هنگامى كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزى كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير نيز بر فقر خود باقى باشد، مىتواند چيزى را كه

به او داده بابت زكات حساب كند. مسأله 2125: فقيرى كه مىداند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است، پس موقعى كه زكات بر انسان واجب مىشود، اگر آن فقير بر فقر خود باقى باشد، مىتواند چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب كند. مسأله 2126: فقيرى كه نمىداند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمىتواند آن را بابت زكات حساب كند. مسأله 2127: مستحب است در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران، اهل علم و كمال را بر غير آنان و كسانى را كه اهل سؤال و گدايى نيستند، بر اهل سؤال مقدّم بدارد. و زكات گاو، گوسفند و شتر را به فقيرهاى آبرومند بدهد، ولى اگر دادن زكات به فقيرى از جهت ديگرى بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد. مسأله 2128: بهتر است زكات را آشكارا و صدقهٴ مستحب را به طور مخفى بدهد. مسأله 2129: اگر در شهر كسى كه مىخواهد زكات بدهد، مستحقى نداشته باشد بعد مستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگرى ببرد و به مصرف زكات برساند و مىتواند مخارج بردن آن را از زكات بردارد و اگر زكات بدون كوتاهى تلف شود ضامن نيست. مسأله 2130: اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مىتواند زكات را به شهر ديگرى ببرد، ولى مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر با اجازهٴ حاكم شرع برده باشد. مسأله 2131: اجرت وزن

كردن و پيمانه نمودن گندم، جو، كشمش و خرمايى كه براى زكات مىدهد با خود اوست. مسأله 2132: كسى كه دو مثقال و پانزده نخود نقره يا بيشتر، بابت زكات بدهكار است، بنا بر احتياط، بايد كمتر از دو مثقال و پانزده نخود نقره به يك فقير ندهد و نيز اگر غير از نقره، چيز ديگرى مانند گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به دو مثقال و پانزده نخود نقره برسد، بنا بر احتياط بايد به يك فقير، كمتر از آن ندهد. مسأله 2133: مكروه است انسان، از مستحق درخواست كند زكاتى را كه از او گرفته به او بفروشد، ولى اگر مستحق بخواهد، چيزى را كه گرفته بفروشد بعد از قيمت كردن آن، كسى كه زكات را به او داده مىتواند آن را بخرد. مسأله 2134: اگر شك كند زكاتى كه بر او واجب بوده داده يا نه، بايد زكات بدهد، هرچند شك او براى زكات سالهاى پيش باشد. مسأله 2135: فقير نمىتواند، زكات را به كمتر از مقدار آن، صلح كند يا چيزى را گرانتر از قيمت آن، بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد، ولى كسى كه زكات زيادى بدهكار است و فقير شده و نمىتواند زكات را بدهد، چنانچه بخواهد توبه كند، حاكم شرع مىتواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد و بهتر است زكات را از او بگيرد و به او قرض بدهد و او را وكيل نمايد، هر مقدار كه متمكّن شد، تدريجا به فقرا بدهد. مسأله 2136: انسان مىتواند از زكات (از سهم سبيل الله) قرآن،

يا كتاب دينى و يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگرچه بر اولاد خود و بر كسانى وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و همچنين مىتواند توليت وقف را براى خود و اولاد خود قرار دهد. مسأله 2137: انسان نمىتواند از زكات، ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كسانى كه مخارج آنان بر او واجب است، وقف نمايد كه در آمد آن را براى مخارج خود مصرف كند. مسأله 2138: فقير مىتواند براى رفتن به حج، زيارت و مانند آن زكات بگيرد، ولى اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، بنا بر احتياط براى زيارت و مانند آن زكات نگيرد. مسأله 2139: اگر مالك، فقيرى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه آن فقير احتمال دهد قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير، از زكات بر ندارد، نمىتواند چيزى از آن براى خودش بردارد. و اگر يقين داشته باشد قصد مالك اين نبوده، براى خودش نيز مىتواند بردارد. مسأله 2140: اگر فقير شتر، گاو، گوسفند، طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهايى كه براى واجب شدن زكات گفته شد، در آن نيز جمع شود، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2141: اگر دو نفر، در مالى كه زكات آن واجب شده باهم شريك باشند و يكى از آنان، زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش، زكات سهم خود را نداده، تصرّف او در سهم خودش، اشكال ندارد. مسأله 2142: كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره، نذر و مانند آن نيز، بر او

واجب است و قرض نيز دارد، چنانچه نتواند همهٴ آنها را بدهد، اگر مالى كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد. و اگر از بين رفته باشد، مىتواند خمس يا زكات را بدهد و يا كفاره، نذر و قرض خود را ادا نمايد. مسأله 2143: كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند آن نيز، بر او واجب است و قرض نيز دارد، اگر بميرد و مال او براى همهٴ آن كافى نباشد، چنانچه مالى كه خمس و زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيهٴ مال او را، به چيزهاى ديگرى كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالى كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس، زكات، قرض، نذر و مانند آن قسمت نمايند، مثلاً اگر چهل تومان خمس، بر او واجب است و بيست تومان به كسى بدهكار مىباشد و همهٴ مال او سى تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان بابت قرض او بدهند. مسأله 2144: كسى كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مىتواند براى معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم، واجب يا مستحب باشد، مىتوان به او زكات داد. و اگر تحصيل آن علم، واجب يا مستحب نباشد، زكات دادن به او، اشكال دارد. احكام زكات فطره مسأله 2145: كسى كه موقع غروب شب عيد فطر، بالغ، عاقل و هشيار است، فقير و بردهٴ ديگرى نيست، بايد براى خودش و

كسانى كه نان خور او هستند، هر نفرى يك صاع، كه تقريبا سه كيلوست، گندم ، يا جو، يا خرما، يا كشمش، يا برنج يا ذرّت و يا مانند آن را به مستحق بدهد و اگر پول يكى از اينها را بدهد كافى است. مسأله 2146: كسى كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبى نيز ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند، فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست. مسأله 2147: انسان بايد فطرهٴ كسانى كه در غروب شب عيد فطر، نان خور او حساب مىشوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهرى ديگر. مسأله 2148: اگر كسى كه نان خور اوست و در شهر ديگرى است وكيل كند كه از مال او فطرهٴ خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد فطره را مىدهد، لازم نيست خودش فطرهٴ او را بدهد. مسأله 2149: فطرهٴ مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و در موقع هلال شوال آنجا بوده، بر صاحب خانه واجب است. مسأله 2150: فطرهٴ مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر، بدون رضايت صاحبخانه وارد مىشود و مدتى نزد او مىماند، بنا بر احتياط، واجب است و همچنين است فطره كسى كه انسان مجبور شده است خرجى او را بدهد. مسأله 2151: فطره مهمانى كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مىشود، بر صاحبخانه واجب نيست، اگرچه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در

خانه او نيز افطار كند. مسأله 2152: اگر كسى هنگام غروب شب عيد فطر، ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره، بر او واجب نيست. مسأله 2153: اگر پيش از غروب يا مقارن با غروب بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد و يا فقير غنى شود، در صورتى كه تمام شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره بدهد. مسأله 2154: كسى كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره، بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد، شرطهاى واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره بدهد. مسأله 2155: كافرى كه بعد از غروب شب عيد فطر، مسلمان شده فطره بر او واجب نيست. ولى مسلمانى كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره بدهد. مسأله 2156: كسى كه فقط به اندازه يك صاع، كه تقريبا سه كيلوست، گندم و مانند آن دارد، مستحب است، زكات فطره بدهد. و چنانچه عيالاتى داشته باشد و بخواهد فطره آنها را نيز بدهد مىتواند به قصد فطره، آن يك صارع را به يكى از عيالاتش بدهد و او نيز به همين قصد به ديگرى بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر، چيزى را كه مىگيرد به كسى بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكى از آنها صغير باشد، ولىّ او به جاى او مىگيرد. و بنا بر احتياط مستحب چيزى را كه براى صغير گرفته، به كسى ندهد. مسأله 2157: اگر بعد ازغروب شب عيد فطر، بچه دار شود و يا كسى نان خور او حساب شود،

واجب نيست فطرهٴ او را بدهد، اگرچه مستحب است فطرهٴ كسانى كه بعد از غروب، تا پيش از ظهر روز عيد، نان خور او حساب مىشوند بدهد. مسأله 2158: اگر انسان نان خور كسى باشد و پيش از غروب يا مقارن با غروب، نان خور ديگرى شود، فطرهٴ او، بر كسى كه نان خور او شده واجب است، مثلاً اگر دختر پيش از غروب به خانهٴ شوهر رود، شوهرش بايد فطرهٴ او را بدهد. مسأله 2159: كسى كه ديگرى بايد فطره او را بدهد، واجب نيست فطرهٴ خود را بدهد. مسأله 2160: اگر فطرهٴ انسان بر كسى واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان، واجب نمىشود. مسأله 2161: اگر كسى كه فطرهٴ او بر ديگرى واجب است، خودش فطره را بدهد از كسى كه فطره بر او واجب شده ساقط مىشود، مانند ميهمان اگر خودش فطره را بدهد، بر صاحب خانه لازم نيست فطرهٴ او را بدهد. مسأله 2162: زنى كه شوهرش مخارج او را نمىدهد، چنانچه نان خور ديگرى باشد، فطره اش، بر آن شخص واجب است و اگر نان خور ديگرى نيست، در صورتى كه فقير نباشد، بايد فطرهٴ خود را بدهد. مسأله 2163: كسى كه سيّد نيست، بنا بر احتياط، نمىتواند به سيّد فطره بدهد، حتى اگر سيّدى نان خور او باشد، نمىتواند فطرهٴ او را به سيّد ديگرى بدهد. مسأله 2164: فطرهٴ طفلى كه از مادر يا دايه شير مىخورد، بر كسى است كه مخارج مادر يا دايه را مىدهد، ولى اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بر مىدارد، فطرهٴ طفل بر كسى واجب

نيست. مسأله 2165: انسان اگرچه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطرهٴ آنان را از مال حلال بدهد. مسأله 2166: اگرانسان كسى را اجير نمايد و شرط كند مخارج او را بدهد، بايد فطرهٴ او را نيز بدهد، ولى چنانچه شرط كند مقدار مخارج او را بدهد، مثلاً پولى براى مخارجش بدهد، واجب نيست فطرهٴ او را بدهد. مسأله 2167: اگر كسى بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطرهٴ او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطرهٴ او و عيالاتش را از مال او بدهند. مصرف زكات فطره مسأله 2168: اگر زكات فطره را در يكى از هشت موردى كه سابقا براى زكات مال، گفته شد مصرف نمايند كافى است، ولى بنا بر احتياط مستحب آن را، فقط به فقراى شيعه بدهند. مسأله 2169: اگر طفل شيعه اى فقير باشد، انسان مىتواند زكات فطره را براى او مصرف كند، يا به ولىّ طفل بدهد و ملك طفل نمايد. مسأله 2170: فقيرى كه زكات فطره به او مىدهند، لازم نيست عادل باشد، ولى بنا بر احتياط واجب به شرابخوار و كسى كه آشكارا گناه مىكند، زكات فطره ندهند. مسأله 2171: به كسى كه فطره را در معصيت مصرف مىكند، نبايد فطره بدهند. مسأله 2172: بنا بر احتياط واجب به يك فقير، كمتر از يك صاع، كه تقريبا سه كيلوست، زكات فطره ندهند، ولى اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد. مسأله 2173: اگر از جنسى كه قيمتش دوبرابر قيمت معمولى مىباشد، مثلاً از گندمى كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولى است، نصف صاع

بدهد، كافى نيست، ولى اگر آن را به قصد قيمت زكات فطره بدهد، خلاف احتياط است. مسأله 2174: انسان نمىتواند نصف صاع از يك جنس، مثلاً گندم و نصف ديگر را از جنس ديگر، مثلاً جو بدهد، ولى اگر آن را به قصد قيمت زكات فطره بدهد، خلاف احتياط است. مسأله 2175: مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير، سپس همسايگان فقير، سپس اهل علم فقير را، بر ديگران، مقدّم بدارد، ولى اگر ديگران از جهتى برترى داشته باشند، مستحب است آنها را مقدّم بدارد. مسأله 2176: اگر انسان به خيال اينكه شخصى فقير است، به او زكات فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالى كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خود، فطره بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتى كه گيرندهٴ زكات فطره، مىدانسته آنچه گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد و اگر نمىدانسته، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره زكات فطره را بدهد. مسأله 2177: اگر شخصى بگويد فقيرم، نمىشود به او زكات فطره داد، مگر از گفتهٴ او اطمينان پيدا شود، يا انسان بداند فقير بوده است. مسائل متفرّقهٴ زكات فطره مسأله 2178: انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند بدهد و هنگام پرداخت آن، نيّت زكات فطره نمايد. مسأله 2179: اگر پيش از ماه رمضان زكات فطره را بدهد، صحيح نيست، و بنا بر احتياط در ماه رمضان نيز فطره را ندهد. ولى اگر پيش از ماه رمضان

يا در ماه رمضان، به فقير قرض بدهد و بعد از آنكه زكات فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره، حساب كند، اشكال ندارد. مسأله 2180: گندم يا چيز ديگرى كه براى زكات فطره مىدهد، بايد با جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريبا سه كيلوست برسد، يا آنچه مخلوط شده، به قدرى كم باشد كه قابل اعتنا نباشد، اشكال ندارد. مسأله 2181: اگر زكات فطره را از چيز معيوب بدهد، كافى نيست. مسأله 2182: كسى كه زكات فطره را مىدهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطرهٴ بعضى را گندم و فطرهٴ ديگرى را جو بدهد، كافيست. مسأله 2183: كسى كه نماز عيد فطر مىخواند، بنا بر احتياط مستحب، زكات فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولى اگر نماز عيد نمىخواند مىتواند دادن فطره را، تا ظهر تاخير بيندازد. مسأله 2184: اگر به نيّت زكات فطره، مقدارى از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد، به مستحق ندهد، بنا بر احتياط واجب هر وقت آن را مىدهد نيّت زكات فطره نمايد. مسأله 2185: اگر هنگامى كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعد بايد بدون نيّت ادا و قضا فطره را بدهد. مسأله 2186: اگر زكات فطره را كنار بگذارد، نمىتواند آن را بردارد و مال ديگرى را، براى فطره بگذارد. مسأله 2187: اگر انسان مالى داشته باشد كه قيمتش، از زكات فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيّت كند كه مقدارى از

آن مال براى فطره باشد، اشكال ندارد. مسأله 2188: اگر مالى كه براى زكات فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه به فقير دسترسى داشته و دادن فطره را تاخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر به فقير دسترسى نداشته، ضامن نيست. مسأله 2189: اگر در محل خودش مستحق پيدا شود بنا بر احتياط مستحب، زكات فطره را به جاى ديگر نبرد و اگر به جاى ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

احكام خمس

مسأله 1906: در هفت چيز خمس واجب است، اول: منفعت كسب. دوم: معدن. سوم: گنج. چهارم: مال حلال مخلوط با حرام. پنجم: جواهرى كه به وسيله غواّصى، يعنى فرو رفتن در دريا به دست مىآيد. ششم: غنيمت جنگ. هفتم: زمينى كه كافر ذمّى از مسلمان بخرد. 1 _ منفعت كسب مسأله 1907: هرگاه انسان از تجارت، يا صنعت و يا كسبهاى ديگر، مالى بدست آورد، اگرچه مثلاً نماز و روزه ميتى را بجا آورد و از اجرت آن، مالى تهيّه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس، يعنى يك پنجم آن را به دستورى كه گفته مىشود بدهد. مسأله 1908: اگر از غير كسب، مالى به دست آورد، مثلاً چيزى به او ببخشند و از مخارج سالش زياد بيايد، بنا بر اقوى خمس آن را بدهد. مسأله 1909: مهرى كه زن مى گيرد خمس ندارد. و همچنين ارثى كه به انسان مىرسد، ولى اگر مثلاً با كسى خويشاوندى دورى داشته باشد و نداند چنين خويشى دارد، بنا بر احتياط واجب، خمس ارثى را كه از او مىبرد بدهد. مسأله 1910:

اگر مالى به سبب ارث به او برسد و بداند كسى كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر در خود آن مال، خمس نباشد، ولى انسان بداند كسى كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار بوده، بايد خمس را از مال او بدهد. مسأله 1911: اگر به سبب قناعت كردن، چيزى از مخارج سال، زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1912: كسى كه ديگرى مخارج او را مىدهد، بايد خمس تمام مالى را كه به دست مىآورد بدهد. مسأله 1913: اگر ملكى را بر افراد معينى، مثلاً بر فرزندان خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك، زراعت و درختكارى كنند و از آن، چيزى به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند، بلكه اگر طور ديگرى نيز از ملك نفع ببرند، مثلاً اجاره آن را بگيرند، بايد خمس مقدارى را كه از مخارج سالشان زياد مىآيد بدهند. مسأله 1914: مالى كه فقير گرفته و از مخارج سالش زياد آمده، اگر از بابت صدقه مستحب بوده، بنا بر احتياط واجب خمس آن را بدهد و اگر از بابت خمس و زكات بوده، احتياطا خمس آن را بدهد. و اگر از مالى كه به او داده اند منفعتى ببرد، مثلاً از درختى كه بابت خمس به او داده اند ميوه اى به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1915: اگر با عين پول خمس نداده جنسى بخرد، يعنى به فروشنده بگويد: اين جنس را

با اين پول مىخرم، چنانچه حاكم شرع، معاملهٴ يك پنجم آن را اجازه بدهد، معاملهٴ آن مقدار صحيح است و انسان بايد يك پنجم جنسى را كه خريده به حاكم شرع، بدهد و اگر اجازه ندهد، معاملهٴ آن مقدار باطل است، پس اگر پولى كه فروشنده گرفته از بين نرفته، حاكم شرع خمس همان پول را مىگيرد و اگر از بين رفته، عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مىكند. مسأله 1916: اگر جنسى را بخرد و بعد از معامله، قيمت آن را از عين پول خمس نداده بدهد، معامله اى كه كرده صحيح است، ولى به مقدار يك پنجم از پول به فروشنده بدهكار مىباشد و پولى را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته، حاكم شرع، يك پنجم همان را مىگيرد و اگر از بين رفته، عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مىكند. مسأله 1917: اگر مالى را كه خمس آن داده نشده بخرد، چنانچه حاكم شرع، معامله يك پنجم آن را اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مىتواند يك پنجم آن مال را بگيرد و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار يك پنجم پول آن را به حاكم شرع، بدهد و اگر به فروشنده داده، مىتواند از او پس بگيرد. مسأله 1918: اگر چيزى را كه خمس آن داده نشده به كسى ببخشند، يك پنجم آن چيز، مال او نمىشود. مسأله 1919: اگر از كافر يا كسى كه به خمس عقيده ندارد، مالى به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد. مسأله 1920: تاجر، كاسب، صنعتگر و مانند

اينها، از وقتى كه شروع به كاسبى مىكنند، يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه كه از خرج سالشان زياد مىآيد بدهند و كسى كه شغلش كاسبى نيست، اگر اتفاقا منفعتى ببرد، بعد از گذشت يك سال از موقعى كه فايده برده، بايد خمس مقدارى را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد. مسأله 1921: انسان مىتواند در بين سال، هر وقت منفعتى به دستش آيد، خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را، تا آخر سال، تاخير بيندازد. مسأله 1922: كسى كه مانند تاجر و كاسب، بايد براى دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتى به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا هنگام مرگش را، از آن منفعت كسر كنند و خمس باقى مانده را بدهند. مسأله 1923: اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده، بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال، قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته، بر او واجب نيست. مسأله 1924: اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده، بالا رود و به اميد اينكه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال، آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته، بر او واجب نيست. مسأله 1925: اگر غير از مال التجاره، مالى داشته باشد كه خمسش را داده، يا خمس ندارد، چنانچه قيمتش بالا رود و آن را بفروشد، بنا بر احتياط خمس مقدارى كه بر قيمتش اضافه شده است، بدهد و چنانچه مثلاً درختى كه خريده ميوه دهد، يا گوسفند چاق شود، در صورتى كه مقصود او از نگهدارى آن كاسبى بوده، بايد

خمس آنچه زياد شده بدهد و اگر مقصودش كاسبى نبوده بلكه گذراندن زندگى بوده، بايد خمس مقدارى كه از مخارج ساليانه، زياد مىآيد بدهد. مسأله 1926: اگر باغى احداث كند براى آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و رشد درختها را بدهد و اگر باغ را نيز فروخت، بايد خمس زيادى قيمت آن را بدهد، ولى اگر قصد دارد ميوهٴ آن را بفروشد بايد خمس ميوه را بدهد و بنا بر احتياط خمس باغ را نيز بدهد. مسأله 1927: اگر درخت بيد، چنار و مانند آن را بكارد، بايد خمس آن را بدهد، ولى اگر مثلاً از شاخه هايى كه معمولا هر سال مىبرند، براى گذراندن زندگى استفاده اى ببرد و به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسبش، از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1928: كسى كه چند رشته كسب دارد، مثلاً اجاره ملك مىگيرد، خريد و فروش و زراعت نيز مىكند، بايد خمس آنچه در آخر سال از مخارج او زياد مىآيد بدهد. و چنانچه از يك رشته، نفع ببرد و از رشتهٴ ديگر ضرر كند، مقدار ضرر را از نفع بيرون كند و خمس زيادى را بدهد. مسأله 1929: خرجهايى را كه انسان براى به دست آوردن فايده مىكند، مانند دلالى و حمالى، مىتواند آن را جزو مخارج ساليانه، حساب نمايد. مسأله 1930: آنچه از منافع كسب، در بين سال براى خوراك، پوشاك، اثاثيه، خريد منزل، عروسى، جهيزيهٴ دختر، زيارت و مانند آن مصرف مىكند، در صورتى كه بيشتر از شان و لياقت او نباشد و زياده روى نيز

نكرده باشد، خمس ندارد. مسأله 1931: مالى كه انسان براى نذر و كفار مصرف مىكند، جزو مخارج ساليانه است و نيز مالى كه به كسى مىبخشد يا جايزه مىدهد، در صورتى كه بيشتر از شان او نباشد، از مخارج ساليانه حساب مىشود. مسأله 1932: اگر انسان در شهرى باشد كه معمولا هر سال مقدارى از جهيزيه دختر را تهيه مىكنند، چنانچه در بين سال، از منافع آن سال جهيزيه بخرد، خمس ندارد. و اگر از منافع آن سال، در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد، بايد بنا بر احتياط خمس آن را بدهد. مسأله 1933: مالى كه خرج سفر حج و زيارتهاى ديگر مىكند، از مخارج همان سالى حساب مىشود كه در آن سال، شروع به مسافرت كرده، اگرچه سفر او تا مقدارى از سال بعد، طول بكشد. مسأله 1934: كسى كه از كسب و تجارت فايده اى برده، اگر مال ديگرى نيز دارد كه خمس آن واجب نيست، مىتواند مخارج سال خود را فقط از فايدهٴ كسب حساب كند. مسأله 1935: اگر آذوقه اى كه براى مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد، بنا بر احتياط بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بپردازد، در صورتى كه قيمتش از وقتى كه خريده زيادتر شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند. مسأله 1936: اگر پيش از دادن خمس، از منفعت كسب، اثاثيه اى براى منزل بخرد و احتياجش از آن برطرف شود، خمس دارد و همچنين است زيورآلات زنانه، اگر وقت زينت كردن زن با آن گذشته باشد و در شان او نباشد. مسأله 1937: اگر در يك سال

منفعتى نبرد، نمىتواند مخارج آن سال را از منفعتى كه در سال بعد مىبرد، كسر نمايد. مسأله 1938: اگر در اول سال، منفعتى نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال، منفعتى به دستش آيد، مىتواند مقدارى كه از سرمايه برداشته از منافع، كسر كند. مسأله 1939: اگر مقدارى از سرمايه، از بين برود و از باقى ماندهٴ آن منافعى ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد، مىتواند مقدارى كه از سرمايه كم شده، از منافع بر دارد. مسأله 1940: اگر غير از سرمايه، چيز ديگرى از اموال او از بين برود، نمىتواند آن را از منفعتى كه به دستش مىآيد كسر كند، ولى اگر در همان سال، به آن احتياج داشته باشد، مىتواند در بين سال از منافع كسب، آن را تهيه نمايد. مسأله 1941: اگر در اول سال، براى مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال، منفعتى ببرد، مىتواند مقدار قرض خود را از آن منفعت، كسر نمايد. مسأله 1942: در تمام سال، منفعتى نبرد و براى مخارج خود قرض كند، مىتواند از منافع سالهاى بعد، قرض خود را ادا نمايد، ولى بنا بر احتياط خمس آن را بدهد. مسأله 1943: اگر براى زياد كردن مال، يا خريدن ملكى كه به آن احتياج ندارد قرض كند، نمىتواند از منافع كسب، آن قرض را بدهد، ولى اگر مالى كه قرض كرده و چيزى كه از قرض خريده، از بين برود و ناچار شود قرض خود را بدهد، مىتواند از منافع كسب، قرض را ادا نمايد. مسأله 1944: انسان مىتواند خمس هرچيز را، از همان چيز بدهد يا

به مقدار قيمت خمس، پول بدهد. مسأله 1945: كسى كه قصد دارد خمس بدهد، اگر خمس را به گردن خود بگيرد، با دست گردان مىتواند در آن تصرّف كند. مسأله 1946: كسى كه خمس بدهكار است، نمىتواند آن را به گردن بگيرد، يعنى خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1947: كسى كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع، مصالحه كند، مىتواند در تمام مال، تصرّف نمايد و بعد از مصالحه، منافعى كه از آن به دست مىآيد، مال خود او است. مسأله 1948: كسى كه با ديگرى شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد، از مالى كه خمسش را نداده، براى سرمايهٴ شركت بگذارد، شخصى كه خمس داده، مىتواند در آن تصرّف كند. مسأله 1949: اگر بچه صغير، سرمايه اى داشته باشد و از آن منافعى به دست آيد، بنا بر احتياط هنگامى كه بالغ شد، بايد خمس آن را بدهد، يا ولىّ او خمس را بپردازد. مسأله 1950: انسان نمىتواند، در مالى كه يقين دارد، خمسش را نداده اند تصرّف كند، ولى در مالى كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه، مىتواند تصرّف نمايد. مسأله 1951: كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر ملكى بخرد و قيمت آن بالا رود، بايد خمس مقدارى كه آن ملك ارزش دارد بدهد. مسأله 1952: كسى كه از اوّل تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب، چيزى كه به آن احتياج ندارد، خريده

و يك سال از خريد آن گذشته، بايد خمس آن را بدهد. و چنانچه اثاث خانه و چيزهاى ديگر كه به آن احتياج دارد، مطابق شان خود خريده، چنانچه بداند در بين سالى كه در آن سال فايده برده آنها را خريده، لازم نيست خمس آن را بدهد. و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنا بر احتياط واجب، با حاكم شرع مصالحه كند. 2 _ معدن مسأله 1953: اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاى ديگر، چيزى به دست آورد، در صورتى كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1954: نصاب معدن پانزده مثقال معمولى طلا يا يكصد و پنج مثقال معمولى نقره است، يعنى اگر قيمت چيزى كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارج آن به پانزده مثقال طلا يا يكصد و پنج مثقال نقره برسد، بايد خمس آن را بدهد و بنا بر احتياط واجب، بايد زكات نقدين را مراعات بنمايد. مسأله 1955: استفاده اى كه از معدن برده، اگر قيمت آن به پانزده مثقال طلا يا يكصد و پنج مثقال نقره نرسد، خمس آن در صورتى لازم است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او، از مخارج سالش زياد بيايد. مسأله 1956: گچ از چيزهاى معدنى نيست و كسى كه آن را بيرون مىآورد، در صورتى بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده، به تنهايى يا با منافع ديگر كسبش، از مخارج سال او زياد بيايد. مسأله 1957: كسى كه از معدن چيزى به

دست مىآورد، بايد خمس آن را بدهد، چه معدن، روى زمين باشد، يا زير آن، در زمينى باشد كه ملك است و يا در جايى باشد كه مالك ندارد. مسأله 1958: اگر نداند قيمت چيزى كه از معدن بيرون آورده به يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا مىرسد يا نه، بنا بر احتياط واجب، بايد با وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند. مسأله 1959: اگر چند نفرى از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجى كه براى آن كرده اند، قيمت آن به پانزده مثقال طلا يا يكصد و پنج مثقال نقره برسد، اگر سهم هركدام آنها اين مقدار باشد، بايد خمس آن را بدهند. مسأله 1960: اگر معدنى را كه در ملك ديگريست بيرون آورد، آنچه از آن به دست مىآيد، مال صاحب ملك است و به جهتى كه صاحب ملك، براى بيرون آوردن آن خرجى نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد. 3 _ گنج مسأله 1961: گنج كه به آن خمس تعلّق مىگيرد، مالى است كه در زمين، درخت، كوه يا ديوار پنهان باشد به طورى كه به آن، گنج بگويند و كسى آن را پيدا كند. مسأله 1962: اگر انسان در زمينى كه ملك كسى نيست، گنجى پيدا كند، مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1963: نصاب گنج، اگر طلا و نقره باشد همان اولين نصاب آنهاست كه در احكام زكات ذكر مىشود. و بعد از كم كردن مخارجى كه كرده، اگر به حد نصاب برسد، بايد خمس آن را بدهد. مسأله

1964: اگر در زمينى كه از ديگرى خريده، گنجى پيدا كند و بداند مال مالكين قبل نيست، مال خود او مىشود و بايد خمس آن را بدهد، اما اگر احتمال دهد مال يكى از آنان بوده، بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، به قبلى اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام مالكين قبل خبر بدهد و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نبوده، مال خود او مىشود و بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1965: اگر در ظرفهاى متعددى كه در يكجا دفن شده، مالى پيدا كند و قيمت آن روى هم يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا باشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد، ولى چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، هركدام كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است و گنجى كه قيمت آن، به اين مقدار نرسيده خمس ندارد. مسأله 1966: اگر دو نفر گنجى پيدا كنند كه قيمت آن به يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا برسد، خمس بر آنها واجب نيست. مسأله 1967: اگر كسى حيوانى را بخرد و در شكم آن، مالى پيدا كند، چنانچه احتمال دهد مال فروشنده است، بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست، بايد به ترتيب، صاحبان قبلى آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود مال هيچ يك آنان نيست، اگرچه قيمت آن يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا نباشد، بايد خمس آن را بدهد. 4 _ مال حلال مخلوط با حرام مسأله 1968: اگر

مال حلال با مال حرام، طورى مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيهٴ مال حلال مىشود. مسأله 1969: اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند، ولى صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد. مسأله 1970: اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند، ولى صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضى نمايند و چنانچه صاحب مال راضى نشود، در صورتى كه انسان بداند چيز معيّنى مال اوست و شك كند كه بيشتر از آن نيز مال او هست يا نه، بايد چيزى كه يقين دارد مال اوست به او بدهد. و بنا بر احتياط مستحب مقدار بيشترى كه احتمال مىدهد مال اوست، نيز به او بدهد. مسأله 1971: اگر خمس مال حلال مخلوط با حرام را بدهد و بعد بفهمد مقدار حرام، بيشتر از خمس بوده، بنا بر احتياط واجب، بايد مقدارى كه مىداند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن، صدقه بدهد و در مصرف، لازم است احتياط نمايد و آن را به سيّد فقير بدهد. مسأله 1972: اگر خمس مال حلال مخلوط با حرام را بدهد، يا مالى كه صاحبش را نمىشناسد، به نيّت او صدقه دهد، هنگامى كه صاحبش پيدا شد، در صورت اول، بنا بر احتياط مستحبى كه تركش سزاوار نيست، به مقدار مالش به او بدهد و در صورت دوم، بنا بر اقوى بايد به

مقدار مالش، به او بدهد، اگر خودش به نيّت او صدقه داده باشد. مسأله 1973: اگر مال حلالى با حرام مخلوط شود و مقدار حرام، معلوم باشد و انسان بداند صاحب آن، از چند نفر معيّن بيرون نيست، ولى نتواند بفهمد كيست، بنا بر احتياط واجب، بايد همه را راضى كند و اگر راضى نشوند، بايد آن مال را به طور مساوى بين آن چند نفر، تقسيم كند. 5 _ جواهرى كه از دريا به دست مىآيد مسأله 1974: اگر به وسيلهٴ غوّاصى، يعنى فرو رفتن در دريا، لؤلؤ، مرجان يا جواهر ديگرى بيرون آورد، روييدنى باشد و يا معدنى، چنانچه بعد از كم كردن مخارج بيرون آوردن آن، قيمتش به هيجده نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهد، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشد يا در چند نوبت و آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد، يا از چند جنس. مسأله 1975: اگر بدون فرو رفتن در دريا، به وسيله اى جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارج آن، قيمتش به هيجده نخود طلا برسد، بنا بر احتياط، خمس آن واجب است. ولى اگر از روى آب دريا يا از كنار دريا جواهرى بگيرد، تنها در صورتى بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده، به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او، از مخارج سالش زيادتر باشد. مسأله 1976: خمس ماهى و حيوانات ديگرى كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مىگيرد، در صورتى واجب است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او، از مخارج سالش زيادتر باشد. مسأله 1977:

اگر انسان بدون قصد اينكه چيزى از دريا بيرون آورد، در دريا فرو رود و اتفاقا جواهرى به دستش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد و اگر هنگامى كه جواهر به دستش آمده قصد حيازت و تملّك نموده باشد، بنا بر اقوى بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1978: اگر انسان در دريا فرو رود، حيوانى را بيرون آورد و در شكم آن جواهرى پيدا كند كه قيمتش هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه معمولا در شكمش جواهر هست، بايد خمس آن را بدهد و اگر اتفاقا جواهرى بلعيده باشد، در صورتى خمس آن واجب است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او، از مخارج سالش زيادتر باشد. مسأله 1979: اگر در رودخانه هاى بزرگ، مانند دجله و فرات فرو رود و جواهرى بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مىآيد، بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1980: اگر در آب فرو رود و مقدارى عنبر بيرون آورد كه قيمت آن هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روى آب و يا از كنار دريا به دست آورد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است. مسأله 1981: كسى كه كسبش غواصى يا بيرون آوردن معدن است، اگر خمس آن را بدهد و چيزى از مخارج سالش، زياد بيايد بنا بر احتياط دوباره خمس آن را بدهد. مسأله 1982: اگر بچّه اى معدنى را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط با حرام داشته باشد، يا گنجى پيدا كند و يا به سبب فرو رفتن در

دريا جواهرى بيرون آورد، بنا بر احتياط ولىّ او بايد خمس آن را بدهد. 6 _ غنيمت مسأله 1983: اگر مسلمانان به دستور امام معصوم(ع) يا نايب او، حتى اگر فقيه جامع الشرايط باشد با كفّار جنگ كنند و چيزهايى در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مىشود و مخارجى را كه براى غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهدارى، حمل و نقل آن و نيز مقدارى را كه امام معصوم(ع) صلاح مىداند، به مصرفى برساند و چيزهايى كه مخصوص به امام(ع) است بايد از غنيمت، كنار گذاشته شود و خمس بقيهٴ آن را بدهند. 7 _ زمينى كه ذمّى از مسلمان بخرد مسأله 1984: اگر كافر ذمّى زمينى را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهد. و اما اگر خانه، دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، وجوب خمس آن، در اين صورت محل اشكال است. و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست. و حاكم شرع نيز كه خمس را از او مىگيرد، لازم نيست قصد قربت نمايد. مسأله 1985: اگر كافر ذمى زمينى را كه از مسلمان خريده، پيش از پرداخت خمس آن، به مسلمان ديگرى بفروشد، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلمانى آن زمين را از او ارث ببرد بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهد. مسأله 1986: اگر كافر ذمّى هنگام خريدن زمين شرط كند خمس ندهد، شرط باطل است، اما اگر شرط كند فروشنده خمس آن را بدهد، شرط صحيح است. مسأله 1987: اگر مسلمان، زمينى را به

غير از خريد و فروش، ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد، مثلاً با او صلح نمايد، بنا بر احتياط خمس آن را بدهد. مسأله 1988: اگر كافر ذمى صغير باشد و ولىّ او برايش زمينى بخرد، بنا بر احتياط بايد خمس آن را بدهد. مصرف خمس مسأله 1989: خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن (سهم سادات) است و بايد به سيّد فقير، يا سيّد يتيم فقير و يا سيّدى كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام(ع) است، كه در اين زمان، بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، يا به مصرفى كه او اجازه مىدهد برسانند. مسأله 1990: سيّد يتيمى كه به او خمس مىدهند، بايد فقير باشد، ولى به سيدى كه در سفر درمانده شده، حتى اگر در وطنش فقير نباشد، مىشود خمس داد. مسأله 1991: سيّدى كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر گناه باشد، بنا بر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهند، مگر توبه نموده باشد. مسأله 1992: به سيّدى كه عادل نيست، مىشود خمس داد، ولى به سيّدى كه دوازده امامى نيست، نبايد خمس بدهند. مسأله 1993: به سيدى كه گناهكار است، اگر خمس دادن كمك به گناه او باشد، نمىشود خمس داد و به سيّدى كه آشكارا گناه مىكند، اگرچه دادن خمس، كمك به گناه او نباشد، بنا بر احتياطى كه تركش سزاوار نيست، نبايد خمس بدهند. مسأله 1994: اگر كسى بگويد سيّدم، نمىشود به او خمس داد، مگر دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم معروف باشد كه سيد است. مسأله

1995: به كسى كه در شهر خودش مشهور باشد (سيّد) است، اگرچه انسان به سيّد بودن او يقين نداشته باشد، مىشود خمس داد. مسأله 1996: كسى كه زنش سيّد است، بنا بر احتياط واجب، نبايد به او خمس بدهد تا براى مخارجش مصرف نمايد، ولى اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است شوهرش به او خمس بدهد تا براى آنان مصرف نمايد. مسأله 1997: اگر مخارج سيّدى كه زن انسان نيست، بر انسان واجب باشد، بنا بر احتياط واجب نمىتواند از خمس، خوراك و پوشاك او را بدهد. مسأله 1998: به سيّد فقيرى كه مخارجش بر ديگرى واجب است و او نمىتواند مخارج آن سيّد را بدهد، مىشود خمس داد. مسأله 1999: بنا بر احتياط واجب بيشتر از مخارج يك سال، به يك سيّد فقير، خمس ندهند. مسأله 2000: اگر در شهر انسان، سيّد مستحق نباشد و احتمال ندهد پيدا شود، يا نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگرى ببرد و به دست مستحق برساند و مىتواند مخارج بردن آن را از خمس بر دارد و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهى نكرده، چيزى بر او واجب نيست. مسأله 2001: هرگاه در شهر خودش مستحق نباشد، ولى احتمال دهد كه پيدا شود، اگرچه نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مىتواند خمس را به شهر ديگرى ببرد و چنانچه درنگهدارى آن كوتاهى نكند و تلف شود، نبايد چيزى بدهد، ولى نمىتواند مخارج بردن آن را

از خمس بردارد. مسأله 2002: اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز مىتواند خمس را به شهر ديگرى ببرد و به مستحق برساند، ولى مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتى كه خمس از بين برود، اگرچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد ضامن است. مسأله 2003: اگر با اجازه حاكم شرع، خمس را به شهر ديگرى ببرد و از بين برود، لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسى بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده تا خمس را بگيرد و از آن شهر، به شهر ديگرى ببرد. مسأله 2004: اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگرى بدهد، بايد به قيمت واقعى آن جنس حساب كند و چنانچه جنسى را كه بابت خمس، به مستحق مىدهد گرانتر از قيمت واقعى حساب كند، اگرچه مستحق، به آن قيمت راضى شده باشد، بايد مقدارى را كه زياد حساب كرده بدهد. مسأله 2005: كسى كه از مستحق طلبكار است، مىتواند طلب خود را بابت خمس حساب كند. مسأله 2006: مستحق نمىتواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولى كسى كه مقدار زيادى خمس، بدهكار است و فقير شده و مىخواهد بدهكار اهل خمس نباشد، اگر مجتهد راضى شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد اشكال ندارد.

احكام اعتكاف

مسأله 1892: (اعتكاف) عبارت از ماندن در مسجد جامع است، به قصد عبادت و تقرّب به درگاه الهىو اين كار، مستحب و داراى اجر و ثواب بسيار زيادى مىباشد. مسأله 1893: پشت بام مسجد، زير زمين و محراب آن جزو مسجد است

و همچنين اگر مسجد توسعه پيدا كرده باشد. و فرقى نمىكند در حال اعتكاف، ايستاده باشد يا نشسته، بيدار باشد يا خواب. مسأله 1894: هر وقتى كه روزه گرفتن صحيح باشد، اعتكاف نيز صحيح است و بهترين اوقات آن، ماه رمضان مىباشد. مسأله 1895: در اعتكاف چند چيز شرط مىباشد: 1 _ ايمان 2 _ عقل 3 _ نيّت قربت 4 _ روزه گرفتن 5 _ كمتر از سه روز نباشد. مسأله 1896: روزه گرفتن در حال اعتكاف شرط است. و حد اقل آن سه روز مىباشد، چه روزه مستحب باشد و چه واجب، حتى با روزه قضا و روزه استيجارى نيز اعتكاف صحيح است. مسأله 1897: در اعتكاف اجازه پدر و مادر نسبت به فرزند، در صورتى كه اعتكاف، باعث اذيت آنها شود و اجازه شوهر به زن و مولا به غلام خود، لازم است. مسأله 1898: حداقل اعتكاف، سه روز است و اگر فقط يك روز و يا دو روز نيّت كند، اعتكاف باطل است، امّا بيشتر از سه روز اشكال ندارد. مسأله 1899: در مدّت اعتكاف، بايد در مسجد به قصد اعتكاف بماند، مگر براى انجام كارى لازم و ضرورى، يا براى انجام كارى واجب، مانند شهادت دادن و يا كارى مستحب، مانند تشييع جنازه مؤمن يا صله ارحام بيرون رود و اگر از روى ندانستن مسأله و يا فراموشى از مسجد بيرون برود، اشكال ندارد. مسأله 1900: بهتر است اعتكاف، در يكى از اين مساجد باشد: مسجدالحرام، مسجدالنبى(ص)، مسجد كوفه و مسجد بصره. مسأله 1901: چند چيز بر شخص معتكف حرام است و اعتكاف را باطل مىكند: 1 _ جماع. و

بنا بر احتياط در مدت اعتكاف، مرد و زن نمىتوانند، يكديگر را ببوسند و يا لمس كنند. و همچنين استمناء نيز حرام و بنا بر احتياط اعتكاف را باطل مىكند. 2 _ بوييدن عطر و چيزهاى خوشبو مانند گلها به منظور لذّت. 3 _ مجادله و بحث كردن، براى اظهار فضل، علم و برترى، اما اگر براى ثابت كردن حق باشد، اشكال ندارد. 4 _ خريد و فروش و بنا بر احتياط واجب از هر نوع تجارت اجتناب نمايد، مگر براى كارهاى ضرورى مانند خريد خوردنى و آشاميدنى براى خود. مسأله 1902: چيزهايى كه بر معتكف حرام است، فرق نمىكند كه شب مرتكب شود يا روز، و چيزهايى كه روزه را باطل مىكند و در احكام روزه بيان شده، اعتكاف را نيز باطل مىنمايد. مسأله 1903: مىتوان اعتكاف مستحب را در دو روز اول قطع نمود، ولى اگر دو روز گذشت روز سوم واجب مىشود. مسأله 1904: جايز است در هنگام نيّت اعتكاف، شرط كند هر وقت خواست، حتى در روز سوم، از اعتكاف رجوع نمايد. مسأله 1905: اگر شخص معتكف در مسجد جنب شود، از مسجد خارج شود و غسل نمايد.

احكام تولّى و تبرّى

مسأله 2320: دوست داشتن خداوند، پيامبران، ائمه معصومين (عليهم السلام)، حضرت زهرا(ع) و اولياء خدا واجب است. مسأله 2321: دشمن داشتن دشمنان خداوند، دشمنان پيامبران و ائمهٴ اطهار (عليهم السلام) و حضرت زهرا(عليهاالسلام) و اولياى خدا واجب است. مسأله 2322: انسان بايد دوستى خود را با خدا، پيامبران، ائمه و حضرت زهرا(عليهماالسلام) و همچنين دشمنى خود را، با دشمنان آنان، اظهار دارد. مسأله 2323: اگر انسان نتواند، دوستى خود را اظهار كند،

مثلاً در بلاد كفر باشد و مىداند اگر اسلام خود را اظهار كند كشته خواهد شد، يا مجبور شود انكار كند، مانعى ندارد، چنانچه قرآن مىفرمايد: (مگر كسى كه مجبور شده، ولى قلب او مطمئن به ايمان باشد). سوره نحل: 106. مسأله 2324: دوستى با مؤمنان و دشمنى با دشمنان آنها، در قول و عمل واجب است. مسأله 2325: دوستى با دشمنان دين، هرگاه به جهت تقيّه يا مصلحت اهمّ باشد، اشكال ندارد. مسأله 2326: دوستى با مؤمنان و دشمنى با دشمنان آنها چند مرتبه دارد: 1 _ دوستى يا دشمنى قلبى. 2 _ اظهار دوستى و دشمنى به زبان. 3 _ اظهار دوستى و دشمنى با عمل، مانند آنكه با مؤمنان رفيق و از كفار دورى جويد. مسأله 2327: نيكى كردن به كفار، هرگاه به جهت كفر آنها نباشد، بلكه به جهتى كه در انسانيت با او شريكند مانعى ندارد، چنانچه قرآن مىفرمايد: (خداوند شما را از كسانى كه با شما جنگ نكرده اند، منع نمىكند). سوره ممتحنه: 8. مسأله 2328: طلب آمرزش براى كفار جايز نيست، ولى طلب هدايت، جايز است. مسأله 2329: بجا آوردن اعمال خيريه، براى ارحامى كه كافر هستند، چنانكه در بعضى از روايات تصريح شده مانعى ندارد، بلكه براى تمام انسانها، خوب است. مسأله 2330: كسى كه يكى از اصول دين، يا ضرورى دين را منكر باشد از دشمنان به شمار مىآيد و بايد سعى نمود تا هدايت شود. مسأله 2331: منافقى كه در ظاهر، مسلمان و در باطن كافر است، از دشمنان به شمار مىآيد. مسأله 2332: سزاوار است، مؤمنان نسبت به يكديگر، رحيم، نرم و مهربان بوده

و نسبت به كفار در موارد لازم سختگير باشند. وگرنه اصل در اسلام، سلم و مهربانى است حتى با كفار، همانطورى كه از سيرهٴ پيامبر(ص) و امير مؤمنان(ع) به دست مىآيد. مسأله 2333: كسى كه منكر پيامبرى يكى از پيامبران پيش از اسلام، يا پيامبرى حضرت خاتم الانبيا(ص) باشد از دشمنان به شمار مىآيد و بايد كوشش كرد تا هدايت شود.

احكام امر به معروف و نهى از منكر

مسأله 2300: (معروف) چيزى است كه اسلام آن را واجب كرده، مانند نماز و روزه. و يا آن را مستحب دانسته است، مانند صدقه دادن و اطعام كردن. مسأله 2301: (منكر) چيزى است كه اسلام آن را حرام كرده، مانند شراب، زنا و ربا، و يا آن را مكروه دانسته است، مانند رفتن در مجالس بيكاره ها وخوردن در حال سيرى. مسأله 2302: امر به معروف، نسبت به واجبات، واجب و نسبت به مستحبات، مستحب است. مسأله 2303: نهى از منكر، نسبت به محرمات، واجب و نسبت به مكروهات، مستحب است. مسأله 2304: امر به معروف و نهى از منكر چند شرط دارد: 1 _ شخص آمر به معروف و ناهى از منكر، معروف و منكر را بشناسد. 2 _ احتمال تأثير بدهد، پس چنانچه بداند اگر شخصى را امر به معروف كند، به گفتهٴ او عمل نخواهد كرد، واجب نيست. 3 _ شخص مرتكب منكر، يا تارك معروف، اصرار بر عمل خود داشته باشد، پس اگر شخصى عمل منكرى را انجام داده، ولى پشيمان شده است و بنا دارد آن را ترك كند، نهى او از منكر واجب نيست. 4 _ براثر امر به معروف ، يا نهى از منكر، ضررى به

انسان متوجه نشود. مسأله 2305: امر به معروف و نهى از منكر، از واجبات (كفايى) است و اگر بعضى آن را انجام دهند، از ديگران ساقط مىشود و چنانچه هيچكس انجام ندهد، همه گناه كرده اند. مسأله 2306: اگر شخصى امر به معروف كند، ولى گفتهٴ او تأثير نكند امّا شخص ديگرى، احتمال بدهد كه گفته اش تأثير مىكند، امر به معروف بر او واجب است، هرچند بر ديگرى واجب نباشد. مسأله 2307: احتمال تاثير، يعنى انسان احتمال بدهد كه مثلاً يكى از صد نفرى را كه نهى از منكر مىكند تحت تأثير گفتهٴ او قرار گرفته و عمل منكر را ترك مىكنند، هرچند بداند تنها گفتهٴ او مؤثّر نبوده، بلكه جزو تأثير كنندگان مىباشد. مسأله 2308: در صورتى كه اسلام در خطر باشد، امر به معروف بر همه واجب است، به اين معنى كه بايد اسلام را از خطر نجات دهند، هرچند كه ضرر جانى داشته يا موجب هلاك گردد. مسأله 2309: يكى از اقسام امر به معروف، امر به عمل نمودن به كليه احكام اسلام است مانند: قوانين تجارت، زراعت، رهن، وقف، امور زناشويى، طلاق، قضاوت، شهادت، احكام ارث، حقوق، قصاص، ديات و غير آن. و همچنين امر به پياده كردن آزاديهاى اسلامى، اخوت اسلامى و امت واحدهٴ اسلامى لازم مىباشد. مسأله 2310: يكى از اقسام نهى از منكر، نهى از عمل كردن به قوانين غرب و شرق است، مانند قوانينى كه امروزه در كشورهاى اسلامى حكم فرما است، همچون جلوگيرى از آزاديهاى مشروع مردم، بيگانه خواندن مسلمانان، استبداد در جامعه، تصرف و مصادره اموال ديگران، مالياتها، تجسّس بر مردم و مرزهاى جغرافيايى

بين كشورهاى اسلامى. مراتب امر و نهى مسأله 2311: امر به معروف و نهى از منكر، سه مرتبه دارد: 1 _ انسان فقط اظهار نفرت كند، مانند اينكه صورت را ترش نمايد، يا از تارك واجبات، اجتناب كند و يا مانند آن. 2 _ انسان با زبان انكار كند و با وعظ و ارشاد، نفرت خود را آشكار نمايد. 3 _ عملا انكار كند، مثلاً مرتكب حرام را بزند. مسأله 2312: هريك از اين سه مرتبه، درجاتى دارد كه انسان بايد در ابتدا، خفيف تر از همه را اختيار كند و اگر فايده نبخشيد، به مرتبهٴ بالاتر رود. مسأله 2313: بر هر مكلّفى واجب است، منكرات را به قلب خود انكار نمايد، چه بتواند انكار و نفرت خود را اظهار كند، يا نتواند. مسأله 2314: انكار عملى در صورتى جايز است كه به حد جرح و كشتن نرسد وگرنه اجازهٴ حاكم شرع لازم است. چند مسأله مسأله 2315: اگر مرتكب منكر معذور باشد، مثلاً مردارى را در حال اضطرار بخورد، نهى او واجب نيست، زيرا اين فعل، در اين حال منكر نمىباشد. مسأله 2316: هرگاه مرتكب منكر، جاهل يا غافل باشد، چنانچه انسان بداند شارع مقدس به هيچ وجه نمىخواهد آن منكر واقع شود، نهى او از باب ارشاد جاهل و تنبيه غافل واجب است، ولى اگر چنين نباشد، نهى او واجب نيست. مسأله 2317: امر به معروف و نهى از منكر، فقط بر اهل علم واجب نيست، بلكه همهٴ مسلمانان موظفند كه به معروف، امر كرده و از منكر، نهى نمايند. مسأله 2318: هرگاه بعضى بتوانند امر به معروف كنند و ديگران نتوانند، مثلاً

اگر دولت بتواند نهى از منكر كند، ولى ملّت نتواند در اين صورت، فقط بر كسانى كه مىتوانند امر به معروف كنند، واجب خواهد بود. مسأله 2319: هرگاه عملى به عقيده كسى كه آن را انجام مىدهد جايز و نزد ديگرى حرام باشد، امر يا نهى او واجب نخواهد بود، در صورتى كه عقيدهٴ فاعل آن، بر مبناى شرعى باشد.

احكام جهاد

مسأله 2250: جهاد بر دو قسم است: 1 _ جهاد با نفس، يعنى انسان خود را بر بجا آوردن واجبات و خوبيها و ترك محرّمات و بديها وادار نمايد. 2 _ جهاد با كفّار و بغات. مسأله 2251: جهاد با نفس، واجب عينى است، يعنى بر هر مسلمانى واجب است، امّا جهاد با كفّار و بغات در صورتى كه شرايط آن جمع شود واجب كفايى است، يعنى اگر عدّه اى به مقدار كفايت آن را انجام دهند از ديگران ساقط مىشود و چنانچه هيچكس قيام نكند، همه گناه كرده اند. مسأله 2252: جنگ در اسلام، بسيار محدود، پاكيزه و با شرايط خاصى بوده است و حتىالمقدور بايد از خون ريزى و جنگ افروزى اجتناب شود و تمام جنگهاى پيامبر(ص) و امير مؤمنان(ع) دفاعى بوده است، گرچه جنگ ابتدايى نيز در بعضى موارد جايز مىباشد. مسأله 2253: جنگ، صلح، و مانند آن، از مسائلى كه به تمام مردم مربوط مىشود، بايد زير نظر شوراى فقهاى مراجع باشد. مسأله 2254: جهاد با كفّار، يا ابتدايى است، يعنى مسلمانان طبق شرايط خاصى، براى جهاد با كفّار لشكر كشى مىنمايند و يا دفاعى است، يعنى براى دفاع از كشور اسلامى، جنگ مىكنند. مسأله 2255: وجوب جهاد بر انسان

چند شرط دارد: 1 _ بلوغ 2 _ عقل 3 _ آزاد بودن 4 _ مرد بودن 5 _ پير نبودن 6 _ كور يا زمين گير نبودن و همچنين نبايد مرضى داشته باشد كه مانع رفتن به جهاد شود 7 _ داشتن اسلحه براى جهاد 8 _ اجازهٴ امام معصوم(ع) يا نايب او. و درعصر حاضر، بايد با اجازهٴ شوراى فقهاى مراجع باشد. مسأله 2256: در چهار ماه حرام، يعنى رجب، ذىالقعده، ذىالحجة و محرّم جهاد ابتدايى حرام است، اما اگر كفّار هجوم كنند، دفاع واجب مىشود. مسأله 2257: جهاد ابتدايى تنها براى گسترش قوانين حيات بخش الهى و نجات مظلومين جهان مىباشد، البته در صورتى كه مسلمانان تمكّن داشته و شوراى فقهاى مراجع، اجازه بدهند و راه ديگرى جز جهاد وجود نداشته باشد. مسأله 2258: كسانى كه با آنها جهاد مىشود عبارتند از: 1 _ كفار محارب، يعنى كافرهايى كه با مسلمانان در حال جنگند، كتابى باشند يعنى يهود، نصارى و مجوس. و يا غير كتابى، مانند بقيه كفار. 2 _ اهل ذمّه، يعنى كفارى كه در ذمّه و پناه اسلام بوده، اگر به شرايط مقرره عمل نكنند. 3 _ كسانى كه بر عليه امام معصوم(ع) خروج كرده اند، مانند اهل جمل، صفين و نهروان. 4 _ كسانى كه مصداق آيه شريفه (فان بغت احداهما على الاخرى) باشند. مسأله 2259: برخورد اسلام با كفّار، بهترين برخورد انسانى و اخلاقى مىباشد. و با مراجعه به سيرهٴ پيامبر(ص) و امير مؤمنان(ع) روشن مىشود كه چگونه كفّار و اقليتهاى مذهبى با كمال آسايش در كشورهاى اسلامى زندگى مىكردند و اگر جنگى نيز در مىگرفت، با كمترين

تلفات و خونريزى به پايان مىرسيد كه نه پيش از پيامبر(ص) و امير مؤمنان(ع) و نه بعد از آن دو بزرگوار، در تاريخ هرگز سابقه نداشته است. مسأله 2260: كفّار از نظر اسلام برچند قسمند: 1 _ كفّار معاهد، يعنى كفارى كه با مسلمانان معاهده و پيمان داشته باشند. 2 _ كفار محايد، يعنى كفارى كه كار به كار مسلمانان نداشته باشند. 3 _ كفّار محارب، يعنى كفارى كه با مسلمانان جنگ داشته باشند. 4 _ كفّار اهل ذمّه، يعنى كفارى درذمّه و پناه مسلمانان باشند. و تنها با كفّار محارب، جنگ مىشود. مسأله 2261: چنانچه كفّار اهل كتاب با مسلمانان طرف شوند، بين چند چيز مخيّر مىباشند. 1 _ اسلام بياورند. 2 _ جزيه بدهند. يعنى در هر سال مبلغى به حاكم اسلامى بپردازند تا در پناه مسلمانان زندگى كنند. 3 _ اگر به هيچ كدام راضى نشدند طبق نظر شوراى فقهاى مراجع، با آنها جنگ مىشود. مسأله 2262: بنا بر مشهور، از كفّار غير اهل كتاب، جزيه قبول نمىشود، گرچه بعيد نيست در حكم اهل كتاب باشند. مسأله 2263: مقصود از اهل كتاب: مسيحيان، يهوديان و مجوسيان مىباشد. مسأله 2264: ستاره پرستان، هندوها، كنفوسيوسها و بودائيان از اهل كتاب نيستند، گرچه ظاهرا صائبه در اصل داراى دين بوده اند. مسأله 2265: جزيه، مالى است كه دولت اسلامى، از كفّار ذمّى، طبق قرارداد فيمابين، در مقابل حمايت خود از آنان، مىگيرد. و همانگونه كه بر مسلمانان، خمس و زكات واجب است، از كفّارى كه در پناه اسلام هستند جزيه دريافت مىشود، تا جان، ثروت و ناموس آنها در امان باشد، پيامبر اسلام(ص) فرمودند: كسى

كه كافر ذمّى را آزار دهد مرا آزار داده است. مسأله 2266: قرارداد ذمّه داراى شرايطى است، از جمله: 1 _ هر سال مقدارى از اموال خود را طبق توافق حاصله بپردازند و در مقابل، از آنها خمس و زكات دريافت نمىشود. 2 _ به قوانين عمومى كشور اسلامى، احترام بگذارند مانند قانون رانندگى. 3 _ مسلمانان را اذيت نكنند. 4 _ تظاهر به محرّمات ننمايند، مثلاً در اماكن عمومى شرابخوارى نكرده، گوشت خوك نخورند، ولى در محدودهٴ خود، آزادند و در مواردى كه قانون الزام، شامل آنها مىشود، مىتوانند به قوانين خود، عمل نمايند. مسأله 2267: كسانى كه عليه امام معصوم(ع) خروج كنند، هرگاه جمعيتى را تشكيل دهند، در حكم كفّار مىباشند و چنانچه جمعيت و حزبى را تشكيل نمىدهند، در صورت وقوع جنگ تنها بايد آنها را متفرّق نمود، از اين رو كسانى را كه از جنگ فرار مىكنند، نبايد كشت و نبايد مجروحين و اسيران را از بين برد. مسأله 2268: در صورت جنگ با كفار، فرار جايز نيست، مگر براى امور زير: 1 _ جاى وسيعترى بيابد، تا بهتر بتواند جنگ كند. 2 _ اسلحهٴ خود را اصلاح كند. 3 _ نزد آب باشد و يا به آفتاب پشت كند. 4 _ به ديگر مسلمانان ملحق شود، و دسته جمعى جنگ كنند. 5 _ براى آنچه باعث پيروزى شود. مسأله 2269: در زمان جنگ، كندن درختها، مسلّط كردن آب، آتش زدن، سم پاشى كردن و شبيخون زدن، مكروه مىباشد. مسأله 2270: بچه ها و زنهاى ياغيان را نمىتوان به بردگى گرفت و اموالى كه لشكر اسلام بر آن مسلّط نشده، به

ملك كسى در نمىآيد. مسأله 2271: كشتن بچه ها، زنها و مانند آنها جايز نيست. و همچنين كشته هاى كفّار را نبايد تكه تكه كرد. مسأله 2272: از بچه ها، اشخاص ابله، ديوانه، زنها، سالخوردگان، نابينايان و كسانى كه بر اثر بيمارى زمين گير هستند، جزيه گرفته نمىشود. مسأله 2273: كمترين مقدار جزيه، اندازه اى است كه اسم جزيه، بر آن صدق كند و بالاترين حد آن، به اندازهٴ توان آنهاست و بايد زير نظر شوراى مراجع باشد. مسأله 2274: كسى كه براى عموم كفّار قرار داد ذمّه مىبندد و به آنها پناه مىدهد، بايد از طرف امام معصوم(ع) يا نايب او باشد و در او بلوغ و عقل شرط است. مسأله 2275: فرد مسلمان مىتواند براى بعضى از كفّار، عقد ذمّه ببندد و بگويد: (تو در ذمّه و پناه اسلام هستى). مسأله 2276: اگر كافر حربى، به خيال امان، يعنى گمان كند مسلمانان به او امان داده اند، وارد كشور اسلامى شود، نمىتوان او را كشت و بايد به جاى خود، باز گردانده شود. مسأله 2277: هرگاه كفّار ذمّى به دارالحرب ملحق شوند، مدّت امان آنها تمام مىشود. مسأله 2278: اموال، بچه ها و خانوادهٴ اهل ذمه، محترم و حكم خود ذمى را دارند. مسأله 2279: اگر كافر ذمّى يا غير ذمّى، مسلمان شود، اسلام او قبول مىشود و در حكم بقيهٴ مسلمانان خواهد بود. مسأله 2280: اسلام، يعنى: شهادت دادن به يگانگى خدا و پيامبرى حضرت محمد(ص) و التزام به احكام اسلام. مسأله 2281: بدون هيچ اشكال و اختلافى، اسلام آوردن كفّار پذيرفته مىشود، بلكه يكى از ضروريات مىباشد و در اين مورد

فرقى بين اقسام كفر و يا اقسام اسلام نيست، امّا در فرقه هاى اسلامى كه به كفر محكوم هستند، انتقال از كفر به يكى از اين فرقه ها، انتقال از كفر به كفر است و احكام كفر جديد بر آن پياده مىگردد، مثلاً اگر يك مسيحى، مسلمان ناصبى شد، جزيه از او ساقط و احكام ناصبيان را دارد. مسأله 2282: عنوان اسلام بر كسى كه مذهب خود را تغيير دهد جارى و پابرجاست، مثلاً اگر كسى از تسنّن به تشيّع و برعكس، يا از حنفى به مالكى و بر عكس، و يا از اثنى عشرى به شش امامى و برعكس منتقل شود، حكم اسلام بر او باقى خواهد ماند. مسأله 2283: كسى كه ازاسلام به كفر بگرود، احكام مرتدّ فطرى يا ملّى بر او جارى مىشود و مرتدّ فطرى نيز توبه اش مقبول است. مسأله 2284: كافرى كه دينش را تغيير دهد، چنانچه از يكى از اقسام اهل كتاب به يكى ديگر از آنها بگرود، يا از غير اهل كتاب به دين اهل كتاب در آيد، پذيرفته خواهد شد، امّا عكس آن قبول نمىشود، مثلاً اگر يك مسيحى مشرك گرديد، پذيرفته نخواهد شد، مگر از موارد قانون الزام باشد. احكام غنيمت مسأله 2285: اموالى كه مسلمانان در جنگ به دست مىآورند به آن غنيمت گفته مىشود و هنگامى كه غنيمت به دست مىآيد، اول بايد مقدارى كه امام معصوم(ع) صلاح مىداند به مصرف معيّنى برسد، جدا نموده و آنچه مخصوص به امام معصوم(ع) است كنار بگذارند، سپس بقيه را به پنج قسمت، تقسيم نمايند: خمس آن را، همان گونه كه در (احكام خمس) گذشت مصرف

نموده و چهار قسمت ديگر را به نحوى كه بيان مىشود بين مسلمانان تقسيم نمايند. مسأله 2286: غنيمتى كه مسلمانان در جنگ به دست مىآورند، چنانچه قابل نقل باشد بايد بين كسانى كه جنگ كرده اند به اين صورت تقسيم شود: به اشخاص پياده يك سهم، به سواره دو سهم و به كسى كه مركبهاى متعدّد دارد سه سهم داده شود. مسأله 2287: زمينى كه مسلمانان به دست مىآورند پنج قسم است، اول: زمينهايى كه با جنگ به دست مىآمده و در وقتى كه آن را به تصرف در آورده اند، آباد بوده كه در اين صورت ملك مسلمانان مىشود. دوّم: زمينهايى كه با جنگ به دست آمده، ولى در وقتى كه آن را به تصرّف در آورده اند آباد نبوده كه در اين صورت ملك امام معصوم(ع) مىباشد. سوّم زمينهايى كه صاحبانش با مسلمانان صلح كرده اند تا زمينها ملك خودشان باشد، در اين صورت ملك خود آنهاست. چهارم: زمينهايى كه صاحبانش با مسلمانان صلح كرده اند كه زمينها به تصرف مسلمانان در آيد، در اين صورت ملك مسلمانان خواهد بود. پنجم: زمينهايى كه صاحبان آن اسلام آورده اند، در اين صورت بر ملك خود آنها باقى خواهد ماند. مسأله 2288: زمينى كه با جنگ يا صلح به دست مسلمانان در آيد، قابل فروش، بخشش و وقف نيست، بلكه امام معصوم(ع) يا نايب او، آن را اجازه داده، مال الاجاره را در مصالح مسلمين مصرف مىكند. مسأله 2289: امام معصوم(ع) يا نايب او مىتواند با اعراب بيابان نشين در صورت صلاح، قرار دادى ببندد، مبنى بر اينكه از جاى خود هجرت نكنند و جهادى

بر آنان نباشد و اگر از آنان براى جهاد، استمداد و كمكى خواسته شد، در مقابل، مزدى دريافت كنند. و سزاوار است دفترى براى ثبت نام مرزبانان و عشاير باز گردد كه در آن حقوق و مزاياى اين افراد نوشته شود و براى هر عشيره اى ناظر و معرفى بگمارند و علامتى مخصوص براى آنان گذاشته و پرچمهاى معيّنى براى هركدام از آنان قرار دهند. مسأله 2290: اگر كفار، اموال مسلمانان و افراد آزاد آنان را تصاحب كردند، مسلمانان اسير شده، بر آزادى خود باقى مىمانند. و اگر مسلمانان توانستند آنان را برگردانند، به آزادى خود باز مىگردند. و اگر مسلمانى آنان را از كفّار، به عنوان برده خريد، خريدار، مالك آنان نخواهد شد، چه بداند يا نداند. و به طور كلى هيچگونه ملكيتى در بارهٴ افراد آزاد تحقق پذير نيست، چه با خريدن و چه با صلح و غير آن. همچنين ارث از كافر و ديگر انواع ملكيت، مانند رهن و غيره بر چنين افرادى واقع نخواهد شد. مسأله 2291: مالك مسلمان، گرچه بيّنه اى در دست نداشته باشد، مىتواند به زور يا مخفيانه، اموال خود را از غنيمت كننده، باز گيرد. مسأله 2292: اگر كسى اموال دزيده شدهٴ مسلمانى را از كافرى، با خريدن، هديه و يا به وسيلهٴ ديگرى تحت ملكيّت خود در آورد، مالك واقعى مىتواند اموال خود را باز گيرد. و اگر شخصى كه اموال به دستش رسيده جريان را بفهمد، واجب است آنها را به مالك واقعيش برگرداند. مسأله 2293: اگر مسئول تقسيم غنايم جنگى، پيش از قسمت بفهمد كه غنايم به دست آمده مال مسلمانى است، جايز نيست

آنها را قسمت كند و بر او واجب است آنها را با صاحب مسلمانش برگرداند. مسأله 2294: اگر مشركى اسلام آورد و اموال مسلمانى را در اختيار داشته باشد كه از راه نامشروع به دست آورده و يا آنها را به طور معمول خريده است، ولى فروشنده، آنها را از مسلمانى غصب كرده باشد، بنا بر احتياط، آنها را به صاحبش برگرداند. مسأله 2295: اگر مسلمانان چيزى را به غنيمت بگيرند كه آثار اسلام بر آن باشد، اشكالى ندارد و آنها را مانند ديگر غنايم تقسيم مىكنند، ولى اگر دانستند كه اين غنايم از مسلمانى دزيده شده است اما او را نمىشناختند، اين اموال در حكم (مجهول المالك) مىباشد. مسأله 2296: نوشته هايى كه بر روى اموال غنيمت شده يافت مىشود و به اسم مسلمان يا معاهدى باشد، ارزش قانونى ندارد، مگر دليلى وجود داشته باشد. مسأله 2297: بردهٴ غنيمت شده، اگر ادعا كند متعلق به مسلمان يا معاهدى است، قبول نخواهد شد، گرچه مسلمانى نيز او را تصديق كند، مگر دليلى در كار باشد. مسأله 2298: اگر مال غنيمت شده در دست مسلمانى به صورت، اجاره يا رهن باشد، در حكم ملك است. مسأله 2299: اگر بردهٴ يك مسلمان به سراى كفر فرار كند و آنها او را بگيرند، او را مالك نخواهند شد، بلكه درملك مالك اصلى باقى مىماند و اگر بردهٴ كافر، از سراى كفر به سراى اسلام فرار كند و او را بگيرند، اگر با آن كفار معاهده دارند طبق معاهده و قرارداد عمل مىشود، در غير اين صورت طبق صلاح ديد حاكم شرع با او رفتار مىشود.

مع__ام_لات

احكام مضاربه

مسأله 2452:

عقد (مضاربه) يعنى مالك با عامل چنين معامله كند: مقدارى از مال خود را، به عنوان سرمايه به او مىدهد تا با آن تجارت كند و به مقدار قرار داد، از سود آن مىگيرد. مسأله 2453: عقد مضاربه احتياج به ايجاب از طرف مالك و قبول از طرف عامل دارد، ولى اگر مالك به قصد مضاربه، سرمايه را به عامل بدهد و او نيز به همين قصد بگيرد، مضاربه صحيح است. مسأله 2454: مالك و عامل، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده باشد و قصد مضاربه داشته باشند، پس اگر به شوخى بگويد: اين مال را بگيرد و با آن تجارت كن، مضاربه تحقّق نمىپذيرد. مسأله 2455: در عقد مضاربه چند چيز معتبر است، گرچه بعضى از آنها، از باب احتياط مىباشد. 1 _ بايد مالك، سرمايه را معيّن كند. و اگر بگويد: (با يكى از اين دو مال مضاربه كن) و هردو به يك مقدار باشد، صحيح خواهد بود. 2 _ بايد مقدار سرمايه و خصوصيات آن را تعين كند، مثلاً بگويد: (هزار اشرفى طلا). 3 _ بايد سهم عامل را تعيين كند، امّا اگر بگويد: (با اين مال تجارت كن، هر قدر فلانى به عامل خود مىدهد، براى تو باشد) در صورتى كه مقدار آن را ندانند صحيح نيست. 4 _ بايد سهم عامل مشاع باشد، يعنى نصف يا ثلث و مانند آن، پس اگر بگويد: (با اين مال تجارت كن و صد تومان از سود را بردارد) صحيح نيست. 5 _ بايد فقط مالك و عامل در سود شريك باشند، پس اگر مقدارى از آن را براى شخص

ديگرى قرار دهند، باطل است، مگر به نحو شرط باشد. 6 _ بايد عامل، مال را در تجارت صرف كند، پس اگر پولى را به عامل بدهد تا آن را در زراعت مصرف نمايد و در سود شريك باشند مضاربه نيست، گرچه معامله صحيح است. مسأله 2456: لازم نيست سرمايه، طلا يا نقرهٴ سكه دار باشد. و اگر با جنس يا طلا و نقره اى كه سكه نخورده است و يا پولهاى رايج امروزى مضاربه كند صحيح است و همچنين لازم نيست پولى كه صاحب مال مىدهد، عين موجود باشد و اگر بدهى بر گردن عامل داشته باشد، مىتواند آن را سرمايه قرار دهد. مسأله 2457: صاحب مال و عامل، هر وقت بخواهند، مىتوانند معامله را بر هم بزنند، خواه قبل از شروع درعمل باشد، يا بعد از آن، سودى حاصل شده باشد، يا نه. مسأله 2458: اگر صاحب مال يا عامل بميرد، معامله بهم مىخورد. مسأله 2459: عامل اگر در نگهدارى پول، كوتاهى و زياده روى ننمايد و اتفاقا سرمايه تلف شود، ضامن نيست و چنانچه مالك ادعا كند كه عامل در حفظ مال كوتاهى كرده، عامل مىتواند قسم بخورد و تبرئه شود. مسأله 2460: اگر در مضاربه، تجارت خاصى را تعيين كنند، عامل نمىتواند تجارت ديگرى در پيش گيرد و چنانچه تجارتى تعيين نكرده باشند، عامل بايد سرمايه را در تجارتى كه معمول است، صرف نمايد. مسأله 2461: اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد، در مضاربه نباشد، مالك مىتواند سرمايه را به عامل فروخته و آنچه را كه مىخواهند، به صورت شرط در خريد و فروش ذكر نمايند.

احكام شفعه

مسأله 2444: اگر

دو نفر در جنسى شريك باشند و يكى از آنها سهم خود را به شخص سوّمى بفروشد، شريك مىتواند آن را ازدست او گرفته و قيمتش را بدهد، اين را (اخذ به شفعه) مىگويند. مسأله 2445: حق شفعه، هشت شرط دارد: 1 _ شريك قسمت خود را به شخص سوم، با فروختن انتقال دهد، اما اگر با ارث، يا صلح و يا مهريه به او منتقل شود، شريك حق شفعه ندارد. 2 _ هردو، شريك در جنس باشند، پس در مجاورت، حق شفعه نيست. 3 _ فقط دو نفر باشند، پس اگر سه نفر يا بيشتر در جنسى شريك باشند و يكى از آنها، سهم خود را بفروشد، بقيّه حق شفعه نخواهند داشت. 4 _ شريكى كه جنس را از خريدار پس مىگيرد، بتواند پول آن را بپردازد. 5 _ اگر مشترى مسلمان است، شريكى كه مىخواهد اخذ به شفعه كند نيز مسلمان باشد و چنانچه كافر باشد، حق شفعه ندارد. 6 _ شريك همهٴ قسمتى را كه مشترى خريده، از او بگيرد و چنانچه مثلاً بخواهد نصف آن را بگيرد، حق نخواهد داشت. 7 _ شريك وقتى كه مىخواهد اخذ به شفعه كند، قيمت آن جنس را بداند، بنا بر اين اگر قيمت را نمىداند، در آن حال نمىتواند اخذ به شفعه كند، اگرچه بگويد: (به هر اندازه كه باشد، من اخذ به شفعه مىكنم). 8 _ جنس قابل قسمت باشد، مانند: باغ و زمين، امّا در جنسى كه قابل قسمت نيست، خلاف است. مسأله 2446: شريكى كه مىخواهد اخذ به شفعه كند، اگر در وقت فروختن حاضر نباشد، هنگامى كه حاضر مىشود، مىتواند

اخذ به شفعه كند، هرچند مدت زيادى بر آن گذشته باشد. مسأله 2447: سفيه، بچهٴ نابالغ و ديوانه حق شفعه دارند، پس اگر جنسى، ملك سفيه و شخص ديگرى باشد و آن شخص سهم خود را بفروشد، قيّم بر سفيه مىتواند براى او اخذ به شفعه كند. مسأله 2448: كسى كه مىخواهد سهم شريك را، از خريدار بگيرد، بايد قيمت آن را به همان مقدارى كه او خريده بپردازد، چه قيمت حقيقى آن سهم، همان مقدار باشد يا نباشد. مسأله 2449: اگر دو شريك مال خويش را تقسيم كنند و بعد، يكى از آنها سهم خود را بفروشد، ديگرى نمىتواند اخذ به شفعه كند، زيرا اخذ به شفعه در صورتى است كه مال، تقسيم نشده باشد. مسأله 2450: حق شفعه فورى است و چنانچه شريك، بدون عذر آن را تاخير بيندازد، ديگر نمىتواند اخذ به شفعه كند. مسأله 2451: اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد در اخذ به شفعه نباشد، شريك نمىتواند اخذ به شفعه كند، بنا بر اين مواردى كه قانونهاى غربى اخذ به شفعه را اجازه مىدهد، هرگاه يكى از اين شرايط نباشد، باطل و حرام خواهد بود.

احكام شركت

مسأله 2426: اگر دو نفر بخواهند باهم شريك شوند، چنانچه هركدام مقدارى از مال خود را با مال ديگرى، طورى مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربى يا به زبان ديگر، صيغهٴ شركت را بخوانند، يا كارى كنند كه معلوم باشد مىخواهند با يكديگر شريك شوند، شركت آنان صحيح است. مسأله 2427: اگرچند نفر در مزدى كه از كار خود مىگيرند با يكديگر شريك شوند، مثلاً اگر دلاكها قرار

بگذارند هرقدر مزد گرفتند، باهم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست، ولى اگر با رضايت، آنچه را مزد گرفته اند تقسيم كنند اشكالى ندارد. مسأله 2428: اگر دو نفر با يكديگر شريك شوند كه هركدام به اعتبار خود جنسى بخرد و قيمت آن را خود بدهكار شود، ولى در جنسى كه هركدام خريده اند و در استفادهٴ آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست، امّا اگر هركدام ديگرى را وكيل كند كه جنس را براى او نسيه بخرد، بعد هر شريكى جنس را براى خود و شريكش بخرد كه هردو بدهكار شوند، شركت صحيح است. مسأله 2429: كسانى كه به جهت عقد شركت باهم شريك مىشوند، بايد بالغ و عاقل باشند و از روى قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرّف نمايند، پس آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مىكند، چون حق ندارد در مال خود تصرّف نمايد، اگر شركت كند، صحيح نيست. مسأله 2430: اگر در عقد شركت شرط شود، كسى كه كار مىكند، يا بيشتر از شريك ديگر كار مىكند، بيشتر سود ببرد بايد طبق شرط عمل شود، بلكه اگر شرط شود كسى كه كار نمىكند، يا كمتر كار مىكند، بيشتر سود ببرد، شرط و شركت صحيح است. مسأله 2431: اگر قرار بگذارند همهٴ استفاده را يك نفر ببرد، يا تمام ضرر و يا بيشتر آن را يكى از آنان بدهد، شركت باطل است. مسأله 2432: اگر شرط نكنند يكى از شريكها بيشتر سود ببرد، چنانچه سرمايهٴ آنان يك اندازه باشد، سود و ضرر را نيز به يك اندازه مىبرند و اگر سرمايه

آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلاً اگر دو نفر شريك شوند و سرمايهٴ يكى از آنان، دو برابر سرمايهٴ ديگرى باشد، سهم او از سود و ضرر، دو برابر سهم ديگرى است، چه هردو به يك اندازه كار كنند، يا يكى كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند. مسأله 2433: اگر در عقد شركت شرط كنند هردو باهم، خريد و فروش نمايند، يا هركدام به تنهايى معامله كند، يا فقط يكى از آنان معامله كند، بايد به قرار داد عمل نمايند. مسأله 2434: اگر معيّن نكنند كدام يك از آنان، با سرمايه، خريد و فروش نمايد، هيچ يك از آنان بدون اجازهٴ ديگرى نمىتواند با آن سرمايه معامله كند. مسأله 2435: شريكى كه اختيار سرمايهٴ شركت با اوست، بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد و يا جنس را از محل مخصوصى بخرد، بايد طبق قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قرارى نگذاشته باشند، بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدى نمايد كه براى شركت ضرر نداشته باشد. مسأله 2436: شريكى كه با سرمايهٴ شركت معامله مىكند، اگر بر خلاف قراردادى كه با او شده، خريد و فروش نمايد و ضررى براى شركت پيش آيد، ضامن است و نيز اگر با او قراردادى نشده باشد و برخلاف معمول معامله كند، ضامن مىباشد. مسأله 2437: شريكى كه با سرمايهٴ شركت معامله مىكند، اگر زياده روى ننمايد و در نگهدارى سرمايه، كوتاهى نكند و اتّفاقا مقدارى از آن و يا تمام آن

تلف شود، ضامن نيست. مسأله 2438: شريكى كه با سرمايهٴ شركت معامله مىكند، اگر بگويد (سرمايه تلف شده است) و پيش حاكم شرع قسم بخورد، حرف او قبول مىشود، مگر دليلى بر خلاف آن باشد. مسأله 2439: اگر تمام شريكها از اجازه اى كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمىتوانند در مال شركت تصرّف كنند و همچنين اگر يكى از آنان از اجازهٴ خود برگردد، شريكهاى ديگر حق تصرف ندارند. مسأله 2440: هر وقت يكى از شريكها، تقاضا كند كه سرمايهٴ شركت را قسمت كنند، اگرچه شركت، مدّت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند. مسأله 2441: اگر يكى از شريكها بميرد، يا ديوانه شود، شريكهاى ديگر، نمىتوانند در مال شركت تصرف كنند و همچنين است اگر يكى از آنان سفيه شود كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نمايد. مسأله 2442: اگر شريك، چيزى را نسيه براى خود بخود، نفع و ضررش مال خود اوست، ولى اگر براى شركت بخرد، نفع و ضررش مال هردوى آنان است. مسأله 2443: اگر با سرمايهٴ شركت معامله اى كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه حتى اگر مىدانستند شركت درست نيست، به تصرّف در مال يكديگر راضى بوده اند، معامله صحيح است و سود آن، مال همهٴ آنهاست، اما اگر اين گونه نباشد و كسانى كه به تصرّف ديگران راضى نبوده اند، بگويند (به آن معامله راضى هستيم) معامله صحيح وگرنه باطل مىباشد و در هر صورت هركدام كه براى شركت كارى كرده است، اگر به قصد مجانى كار نكرده باشد، مىتواند مزد زحمتهاى خود را به اندازهٴ معمول از شريكهاى ديگر

بگيرد.

احكام خريد و فروش

مسأله 2334: در خريد و فروش چند چيز مستحب است، اول: ياد گرفتن احكام آن بيش از مقدارى كه مورد حاجت و ابتلاست، اما يادگيرى به مقدار حاجت، واجب است، حضرت امام صادق(ع) فرمودند: (كسى كه مىخواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از يادگرفتن احكام آن، خريد و فروش كند، بر اثر معامله هاى باطل و شبهه ناك به هلاكت مىافتد). دوم: در قيمت جنس بين مشتريهاى مسلمان فرق نگذارد. سوم: در قيمت جنس سختگيرى نكند. چهارم: چيزى را كه مىفروشد زيادتر بدهد و آنچه را مىخرد كمتر بگيرد. پنجم: كسى كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند معامله را برهم بزند، بپذيرد. مسأله 2335: اگر انسان نداند معامله اى كه كرده صحيح است يا باطل، چنانچه بعد از معامله باشد، مىتواند در مالى كه گرفته تصرف نمايد. مسأله 2336: كسى كه مال ندارد و مخارجى بر او واجب است، مانند خرج زن و بچه، بايد كسب كند، اما براى كارهاى مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيرى از فقرا، كسب كردن مستحب است. معاملات مكروه مسأله 2337: عمدهٴ معاملات مكروه از اين قرار است: 1 _ ملك فروشى. 2 _ قصابى. 3 _ كفن فروشى. 4 _ معاملهٴ با مردمان پست. 5 _ معاملهٴ بين اذان صبح و اول آفتاب. 6 _ كار خود را خريد و فروش گندم، جو و مانند آن قرار دادن. 7 _ براى خريد جنسى كه ديگرى مىخواهد بخرد، داخل معاملهٴ او شدن. معاملات حرام مسأله 2338: معاملات حرام شش قسم است:

اول: خريد و فروش عين نجس، مگر سگ شكارى و عبد كافر. و چنانچه عين نجس منفعت عقلايى داشته باشد و آن منفعت، حلال باشد معاملهٴ با آن صحيح است. دوم: خريد و فروش مال غصبى. سوم: خريد و فروش چيزى كه مال نيست، مانند بعضى از حيوانات درنده، البته براى منفعت عقلايى اشكال ندارد. چهارم: معاملهٴ چيزى كه منافع معمولى آن فقط كار حرام باشد، مانند وسايل قمار. پنجم: معامله اى كه در آن ربا باشد. ششم: فروش جنسى كه با چيز ديگرى مخلوط است، در صورتى كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده نيز به خريدار نگويد، مانند فروختن روغنى كه با پيه مخلوط شده است، اين عمل را (غش) مىگويند، پيامبر اكرم(ص) فرمود: (از ما نيست كسى كه در معالمهٴ با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند و با تقلّب و حيله نمايد و هركه با برادر مسلمان خود غش كند خداوند بركت را از روزى او مىبرد و راه معاش او را، مىبندد و او را به خودش واگذار مىكند). مسأله 2339: فروختن چيز پاكى كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن باشد، اشكال ندارد. و اگر مشترى آن چيز را براى كارى بخواهد كه شرط آن پاك بودن است، مثلاً لباس است و مىخواهد با آن نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد فروشنده، نجس بودن آن را به او بگويد. مسأله 2340: اگر چيز پاكى مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست، نجس شود، چنانچه آن را براى كارى بخواهد كه شرطش پاك بودن است، مثلاً روغن نجس را براى خوردن بخواهد، فروش

آن حرام است و اگر براى كارى بخواهد كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلاً بخواهد نفت نجس را بسوزاند، فروش آن اشكال ندارد. مسأله 2341: خريد و فروش دواهاى نجس، در صورت اضطرار، اشكال ندارد. مسأله 2342: خريد و فروش روغن، دواهاى روان و عطرهايى كه از كشورهاى غير اسلامى مىآورند، اگر نجس بودن آن معلوم نباشد، اشكال ندارد، اما روغنى را كه از حيوان، بعد از جان دادن آن مىگيرند، چنانچه در شهر كفار، از دست كافر بگيرند و از حيوانى باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مىكند، نجس است و معاملهٴ آن، در صورتى كه آن را براى كارى بخواهند كه شرطش پاك بودن است، باطل مىباشد. مسأله 2343: اگر روباه را به غير از دستور شرعى، كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن اشكال دارد. مسأله 2344: خريد و فروش گوشت، پيه و چرمى كه از كشورهاى غير اسلامى مىآورند، يا از دست كافر گرفته مىشود باطل است، ولى اگر انسان بداند كه، از حيوانى است كه به دستور شرعى كشته شده، خريد و فروش آن اشكال ندارد. مسأله 2345: خريد و فروش گوشت، پيه و چرمى كه از دست مسلمان گرفته مىشود، اشكال ندارد، امّا اگر انسان بداند آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرعى كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و معامله باطل است. مسأله 2346: خريد و فروش مسكرات، يعنى چيزهايى كه انسان را مست مىكند، حرام و معاملهٴ آن باطل است. مسأله 2347: فروختن مال

غصبى باطل است و فروشنده بايد پولى را كه از خريدار گرفته، به او برگرداند. مسأله 2348: اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد، معامله اشكال دارد. مسأله 2349: اگر مشترى بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد، معامله صحيح است، ولى بايد مقدارى كه بدهكار است از مال حلال بدهد. مسأله 2350: خريد و فروش آلات لهو، مانند تار و ساز، حتى سازهاى كوچك، حرام است. مسأله 2351: اگر چيزى را كه مىتوان استفاده حلال از آن برد، به قصد اين بفروشد كه در حرام مصرف شود، مثلاً انگور را به قصد تهيه شراب بفروشد، معاملهٴ آن حرام و باطل است. مسأله 2352: ساختن و خريد و فروش مجسّمه كراهت دارد، اما اگر براى عبادت باشد حرام است. مسأله 2353: خريد چيزى كه از قمار، يا دزدى و يا از معاملهٴ باطل، تهيه شده حرام است و اگر كسى آن را بخرد، بايد به صاحب اصليش برگرداند. مسأله 2354: اگر روغنى را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معيّن كند، مثلاً بگويد اين يك من روغن را مىفروشم، معامله به مقدار پيه آن باطل مىباشد، و پولى كه فروشنده براى پيه آن گرفته، مال مشترى و پيه مال فروشنده است و مشترى مىتواند، معاملهٴ روغن خالصى را نيز كه در آن است برهم بزند، ولى اگر آن را معين نكند بلكه يك من روغن بفروشد، بعد روغنى كه پيه دارد بدهد، مشترى مىتواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد. مسأله 2355: اگرمقدارى از جنسى كه با وزن يا پيمانه مىفروشند را، به زيادتر

از همان جنس بفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر از هفتاد مرتبه زنا با محرم مىباشد، بلكه اگر يكى از دو جنس، سالم و ديگرى معيوب، يا جنس يكى خوب و جنس ديگرى بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقدارى كه مىدهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، بنا بر اين اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج صدرى را بدهد و بيشتر از آن به رنگ گرده بگيرد و يا طلاى ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاى ناساخته بگيرد، ربا و حرام مىباشد. مسأله 2356: اگر چيزى كه اضافه مىگيرد غير از جنسى باشد كه مىفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من گندم و يك ريال بفروشد باز هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزى زيادتر نگيرد، ولى شرط كند خريدار كارى براى او انجام دهد، ربا و حرام مىباشد. مسأله 2357: اگر كسى كه مقدار كمتر را مىدهد چيزى ضميمه كند، مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد به شرطى كه معامله عقلايى باشد و در نزد عقلا كلاه حساب نشود و همچنين است اگر از هردو طرف چيزى زياد كنند، مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد. مسأله 2358: اگر چيزى كه مانند پارچه با متر و ذرع مىفروشند، يا چيزى كه مانند گردو و

تخم مرغ با شماره معامله مىكنند را، بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلاً ده تخم مرغ بدهد و يازده بگيرد، اشكال ندارد. مسأله 2359: جنسى كه در بعضى از شهرها با وزن، يا پيمانه مىفروشند و در بعضى از شهرها با شماره معامله مىكنند، در شهرى حكم خود آن شهر را دارد. مسأله 2360: اگر چيزى كه مىفروشد و عوضى كه مىگيرد از يك جنس نباشد، زيادى گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است. مسأله 2361: اگر جنسى كه مىفروشد و عوضى كه مىگيرد، از يك چيز تهيه شده باشد، بايد در معامله زيادى نگيرد، اما اگر يك من روغن بفروشد و در عوض يك من و نيم پنير بگيرد، اشكال ندارد گرچه خلاف احتياط است. و اگر ميوهٴ رسيده را با ميوهٴ نارس معامله كند زيادى نگيرد و يا مصالحه كند. مسأله 2362: جو و گندم در ربا يك جنس حساب مىشود، پس اگر مثلاً يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتى گندم را مىدهد، مانند گرفتن زيادى بوده و حرام مىباشد. مسأله 2363: اگر مسلمان ازكافرى كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد، اشكال ندارد و نيز پدر و فرزند و زن و شوهر، مىتوانند از يكديگر ربا بگيرند. شرايط فروشنده و خريدار مسأله 2364: در فروشنده و خريدار اجمالا چند شرط لازم است، ، اول: بالغ باشند. دوم: عاقل باشند.

سوم: سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند و همچنين نبايد حاكم شرع، آنها را از تصرّف در اموالشان، منع كرده باشد. چهارم: قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلاً به شوخى بگويد: مال خود را فروختم، معامله باطل است. پنجم: كسى آنها را مجبور نكرده باشد. ششم: جنس و عوضى را كه مىدهند مالك باشند. و تفصيل آن در مسائل زير بيان خواهد شد. مسأله 2365: معامله با بچهٴ مميز نابالغ، اگر پدر يا جدّ آن بچه، به او اجازه داده باشند اشكال ندارد و همچنين اگر طفل، وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند، معامله صحيح است، زيرا در واقع دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند. مسأله 2366: در جايى كه معامله با بچه صحيح نيست، اگر از بچهٴ نابالغ چيزى بخرد، يا چيزى به او بفروشد، بايد جنس يا پولى را كه از او گرفته، به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمىشناسد و براى شناختن او نيز وسيله اى ندارد، بايد چيزى را كه از بچه گرفته، از طرف صاحب آن، ردّ مظالم بدهد. مسأله 2367: در جايى كه معامله با بچه صحيح نباشد اگر كسى با بچهٴ نابالغ معامله كند و جنس، يا پولى كه به بچه داده از بين برود، نمىتواند از بچه يا ولىّ او مطالبه نمايد. مسأله 2368: اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضى شود

و بگويد راضى هستم، معامله صحيح است و لازم نيست دوباره صيغهٴ معامله خوانده شود. مسأله 2369: اگر انسان مال كسى را بدون اجازهٴ او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضى نشود و اجازه ندهد، معامله باطل است. مسأله 2370: پدر و جدّ پدرى طفل و نيز وصىّ پدر و وصىّ جدّ پدرى، مىتوانند در صورتى كه ضررى در كار نباشد، مال طفل را بفروشند، مجتهد عادل نيز مىتواند با شرايط خاصى مال ديوانه، طفل يتيم و كسى را كه غايب است، بفروشد. مسأله 2371: اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال، معامله را براى خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و چيزى كه غصب كننده، به مشترى داده و منفعتهاى آن از هنگام معامله، ملك مشترى است و چيزى را كه مشترى داده و منفعتهاى آن از موقع معامله، ملك كسى است كه مال او را غصب كرده اند. مسأله 2372: اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد، به قصد اينكه پول آن مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه ندهد، معامله باطل است و اگر براى كسى كه مال را غصب كرده اجازه نمايد، صحيح بودن معامله اشكال دارد. شرايط جنس و عوض آن مسأله 2373: جنسى كه مىفروشند و چيزى كه عوض آن مىگيرند، چند شرط دارد، اول: مقدار آن با وزن، يا پيمانه، يا شماره و مانند آن معلوم باشد. دوم: بتوان آن را تحويل داد، بنا بر اين فروختن اسبى كه فراركرده صحيح نيست، ولى اگر اسبى را كه فرار كرده با چيزى كه مىتواند تحويل دهد، مثلاً

با يك فرش بفروشد، اگرچه آن اسب پيدا نشود، معامله صحيح است. سوم: خصوصياتى كه در جنس و عوض هست و بر اثر آن ميل مردم نسبت به معامله فرق مىكند، معيّن نمايند. چهارم: در جنس، يا در عوض آن، كسى حقّى نداشته باشد، پس مالى را كه انسان پيش ديگرى گرو گذاشته، بدون اجازهٴ او نمىتواند بفروشد. پنجم: بنا بر احتياط خود جنس را بفروشد، نه منفعت آن را، اما اگر مثلاً منفعت يك سالهٴ خانه را بفروشد بنا بر احتياط صحيح نيست، ولى چنانچه خريدار به جاى پول، منفعت ملك خود را بدهد، مثلاً فرشى را از كسى بخرد و عوض آن، منفعت يك سال خانهٴ خود را به او واگذار كند، اشكال ندارد. مسأله 2374: جنسى كه در شهرى با وزن يا پيمانه معامله مىشود، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد ولى مىتواند همان جنس را در شهرى كه مثلاً با ديدن معامله مىكنند، با ديدن خريدارى نمايد. مسأله 2375: چيزى كه با وزن خريد و فروش مىشود، با پيمانه نيز مىتوان معامله كرد، به اين صورت كه مثلاً اگر مىخواهد ده من گندم بفروشد، با پيمانه اى كه يك من گندم مىگيرد، ده پيمانه بدهد. مسأله 2376: اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد، در معامله نباشد معامله باطل است، ولى اگر خريدار و فروشنده راضى باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند، تصرّف آنها اشكال ندارد. مسأله 2377: معاملهٴ چيزى كه وقف شده باطل است، اما اگر طورى خراب شود كه نتواند از آن استفاده كرد، مثلاً حصير مسجد، طورى پاره شود كه نتوانند روى آن

نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد و در صورتى كه ممكن باشد، بايد پول آن را در همان مسجد براى چيزى مصرف كنند كه به مقصود وقف كننده، نزديكتر باشد. مسأله 2378: هرگاه بين كسانى كه مال را براى آنان وقف كرده اند، اختلاف پيدا شود به طورى كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال، يا جان شخصى تلف شود، مىتوانند آن مال را بفروشند و در موردى كه به مقصود وقف كننده، نزديكتر است مصرف نمايند. مسأله 2379: خريد و فروش ملكى كه آن را به ديگرى اجاره داده اند، اشكال ندارد، ولى استفاده از آن ملك در مدت اجاره، مال مستاجر است و اگر خريدار نداند آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اينكه مدت اجاره كم است، ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مىتواند معاملهٴ خود را برهم بزند. صيغهٴ خريد و فروش مسأله 2380: در خريد و فروش لازم نيست صيغهٴ عربى بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسى بگويد: (اين مال را به صد تومان فروختم) و مشترى بگويد: (قبول كردم) معامله صحيح است، ولى خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعنى به گفتن اين دو جمله، مقصودشان خريد و فروش باشد. مسأله 2381: اگر هنگام معامله صيغه نخوانند، ولى فروشنده در مقابل مالى كه از خريدار مىگيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هردو مالك مىشوند. خريد و فروش ميوه ها مسأله 2382: فروش ميوه اى كه گل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن، صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت،

اشكال ندارد. مسأله 2383: اگر بخواهد ميوه اى را كه بر درخت است، پيش از آنكه دانه ببندد و گلش بريزد بفروشد، بنا بر احتياط بايد چيزى از حاصل زمين، مانند سبزيها را با آن بفروشد، يا با مشترى شرط كند ميوه را پيش از دانه بستن بچيند، يا ميوهٴ بيش از يك سال را به او بفروشد. مسأله 2384: اگر خرمايى را كه بر درخت است و زرد يا سرخ شده، بفروشد اشكال ندارد، ولى نبايد عوض آن را از خرماى همان درخت قرار دهد، اما اگر كسى يك درخت خرما در خانه يا باغ ديگرى داشته باشد، در صورتى كه مقدار آن را تخمين بزند و صاحب درخت، آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن خرما بگيرد، چنانچه خرمايى را كه مىگيرد كمتر يا زيادتر از مقدارى كه تخمين زده نباشد، اشكال ندارد. مسأله 2385: فروختن خيار، بادنجان، سبزيها و مانند آن، كه سالى چند مرتبه چيده مىشود، در صورتى كه ظاهر و نمايان شده باشد و معيّن شود كه مشترى در سال، چند دفعه آن را بچيند، اشكال ندارد. مسأله 2386: اگر خوشهٴ گندم و جو را بعد از دانه بستن، به چيز ديگرى غير از گندم و جو بفروشد، اشكال ندارد. نقد و نسيه مسأله 2387: اگر جنسى را نقد بفروشد، خريدار و فروشنده پس از معامله، مىتوانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند، و تحويل دادن خانه، زمين و مانند آن به اين است كه آن را در اختياط خريدار بگذارد كه بتواند در آن تصرّف كند. و تحويل دادن فرش،

لباس و مانند آن اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارد و اگر بخواهد آن را به جاى ديگر ببرد، فروشنده جلوگيرى نكند. مسأله 2388: در معاملهٴ نسيه بايد مدت، كاملاً معلوم باشد، پس اگر جنسى را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد و عرفا اين مدّت مجهول باشد، چون مدّت كاملاً معيّن نشده، معامله باطل است. مسأله 2389: اگر جنسى را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، نمىتواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد. ولى اگر خريدار بميرد و از خود مالى داشته باشد، فروشنده مىتواند پيش از تمام شدن مدت، طلبى را كه دارد از ورثهٴ او مطالبه نمايد. مسأله 2390: اگر جنسى را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، مىتواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد. مسأله 2391: اگر به كسى كه قيمت جنس را نمىداند، مقدارى نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد، معامله باطل است. مسأله 2392: اگر به كسى كه قيمت نقدى جنس را مىداند نسيه بدهد و گرانتر حساب كند، مثلاً بگويد: جنسى را كه به تو نسيه مىدهم، تومانى يك ريال، از قيمتى كه نقد مىفروشم گرانتر حساب مىكنم و او قبول كند، اشكال ندارد. مسأله 2393: كسى كه جنسى را نسيه فروخته و براى گرفتن پول آن، مدّتى قرار داده است، اگر مثلاً بعد از گذشتن نصف مدّت، مقدارى از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد، اشكال ندارد. معاملهٴ سلف مسأله 2394: معاملهٴ سلف،

يعنى مشترى، پول را بدهد كه بعد از مدتى جنس را تحويل بگيرد. اين معامله صحيح است، مثلاً مىگويد: اين پول را مىدهم تا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرد. و فروشنده مىگويد: قبول كردم، يا فروشنده پول را مىگيرد و مىگويد: فلان جنس را فروختم تا بعد از شش ماه تحويل بدهم. مسأله 2395: اگر پولى را به صورت سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد معامله باطل است، ولى اگرجنس را به صورت سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد معامله صحيح است. مسأله 2396: معاملهٴ سلف شش شرط دارد: اول: خصوصياتى را كه قيمت جنس، بر اثر آن فرق مىكند معيّن نمايد، ولى دقّت زياد لازم نيست و همين كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافى است. دوم: پيش از آنكه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن، از فروشنده طلبكار باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد و چنانچه مقدارى از قيمت آن را بدهد، اگرچه معامله به آن مقدار صحيح است، ولى فروشنده مىتواند همهٴ معامله را برهم بزند. سوم: مدت را معيّن كنند، اما اگر مثلاً بگويد: تا اول خرمن جنس را تحويل مىدهم و عرفا مجهول باشد چون مدت معلوم نشده معامله باطل است. چهارم: وقتى را كه براى تحويل جنس، معيّن مىكنند، جنس به قدرى كمياب نباشد تا فروشنده نتواند آن را تحويل دهد. پنجم: مكان تحويل جنس را معين نمايند، ولى اگر از حرفهاى آنان مكان معلوم باشد، لازم

نيست اسم آنجا را ببرند. ششم: وزن يا پيمانهٴ آن را معيّن كنند و جنسى را كه معمولا با ديدن معامله مىشود اگر به صورت سلف بفروشند اشكال ندارد ولى بايد مانند بعضى گردوها و تخم مرغها، تفاوت آن به قدرى كم باشد كه مردم به آن اهميّت ندهند. مسأله 2397: انسان نمىتواند جنسى را كه به صورت سلف خريده، پيش از تمام شدن مدت بفروشد، ولى بعد از تمام شدن مدت، اگرچه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد، ولى فروختن غله، مانند: گندم و جو، پيش از تحويل گرفتن آن مكروه است. مسأله 2398: در معاملهٴ سلف، اگر فروشنده همان جنسى را كه قرار شده است، بدهد، مشترى بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آن را بدهد و طورى باشد كه از همان جنس حساب شود و منّتى نباشد، مشترى بايد قبول نمايد. مسأله 2399: اگر جنسى را كه فروشنده مىدهد، پست تر از جنسى باشد كه قرار شده است، مشترى مىتواند قبول نكند. مسأله 2400: اگر فروشنده، به جاى جنسى كه قرار شده، جنس ديگرى بدهد، در صورتى كه مشترى راضى شود، اشكال ندارد. مسأله 2401: اگر جنسى را كه به صورت سلف فروخته، هنگام تحويل ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشترى مىتواند صبر كند تا فروشنده آن را تهيه نمايد و مىتواند معامله را برهم بزند و چيزى را كه داده پس بگيرد. مسأله 2402: اگر جنسى را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتى، تحويل دهد و پول آن را نيز بعد از مدتى بگيرد، معامله باطل است. فروش طلا و نقره،

به طلا و نقره مسأله 2403: اگر طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشد يا بىسكه، در صورتى كه وزن يكى از ديگرى زيادتر باشد، معامله حرام و باطل است. مسأله 2404: اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوى باشد. مسأله 2405: اگر طلا يا نقره را، به طلا و يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از جدا شدن از يكديگر، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از آن را تحويل ندهند، بيع باطل است و بايد مصالحه شود. مسأله 2406: اگر فروشنده و يا خريدار، تمام چيزى را كه قرار گذاشته اند تحويل دهد و ديگرى مقدارى از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگرچه معامله آن مقدار صحيح است، ولى كسى كه تمام مال به دست او نرسيده مىتواند معامله را برهم زند. مسأله 2407: اگر خاك نقرهٴ معدن را، به نقرهٴ خالص و خاك طلاى معدن را، به طلاى خالص بفروشد، معامله باطل است و چنانچه مصالحه شود، اشكال ندارد و همچنين فروختن خاك نقره، به طلا و خاك طلا به نقره، اشكال ندارد. برهم زدن معامله مسأله 2408: حق برهم زدن معامله را (خيار) مىگويند. وخريدار و فروشنده در يازده صورت، مىتوانند معالمه را برهم بزنند، اول: از مجلس معامله، متفرّق نشده باشند و اين خيار را (خيار مجلس) مىگويند. دوم: مغبون شده باشند (خيار غبن). سوم: در معامله قرار بگذارند كه مدّت معيّنى، هردو يا يكى از آنان بتواند

معامله را برهم بزند (خيار شرط). چهارم: فروشنده يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه هست، نشان دهد طورى كه قيمت مال، در نظر مردم زياد شود (خيار تدليس) پنجم: فروشنده يا خريدار، شرط كند كارى انجام دهد، يا شرط كند مالى را كه مىدهد به طور مخصوصى باشد و به آن شرط عمل نكند، در اين صورت ديگرى مىتواند معامله را برهم بزند (خيار تخلّف) شرط ششم: در جنس يا عوض آن، عيبى باشد. (خيار عيب). هفتم: معلوم شود مقدارى از جنس فروخته شده، مال ديگرى است، كه اگر صاحب آن، به معامله راضى نشود، خريدار مىتواند همهٴ معامله را برهم بزند، يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد. و نيز اگر معلوم شود مقدارى از عوض، مال ديگرى است و صاحب آن راضى نشود، فروشنده مىتواند معامله را برهم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد (خيار شركت) هشتم: فروشنده خصوصيات جنس معيّنى را بگويد كه مشترى نديده است، بعد معلوم شود طور ديگرى است، كه دراين صورت مشترى مىتواند معامله را برهم بزند. و نيز اگر مشترى خصوصيات عوض معيّنى را كه مىدهد، بگويد، بعد معلوم شود طورى كه گفته نبوده است، فروشنده مىتواند معامله را برهم بزند (خيار رؤيت). نهم: مشترى پول جنسى را كه نقد خريده، تا سه روز ندهد و فروشنده نيز جنس را تحويل ندهد، كه اگر مشترى شرط نكرده باشد دادن پول را تاخير بيندازد، فروشنده، مىتواند معامله را برهم بزند. ولى اگر جنسى را كه خريده مانند بعضى از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مىشود، چنانچه تا آن

مدت پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تاخير بيندازد، فروشنده مىتواند معامله را برهم بزند (خيار تاخير). دهم: حيوانى را خريده باشد كه در اين صورت، تا سه روز، مىتواند معامله را برهم بزند. و اگر در عوض حيوانى كه خريده، حيوان ديگرى داده باشد، فروشنده نيز تا سه روز، مىتواند معامله را برهم بزند (خيار حيوان). يازدهم: فروشنده نتواند جنسى را كه فروخته تحويل دهد، مثلاً اسبى را كه فروخته فرار نمايد، كه در اين صورت، مشترى مىتواند معامله را برهم بزند (خيار تعذر تسليم). مسأله 2409: اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا هنگام معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولى آن بخرد، چنانچه به قدرى گران خريده كه مردم به آن اهميت مىدهند، مىتواند معامله را برهم بزند. و نيز اگر فروشنده، قيمت جنس را نداند، يا هنگام معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد، در صورتى كه مردم به مقدارى كه ارزان فروخته اهميّت بدهند، مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2410: در معاملهٴ بيع شرط كه مثلاً خانهٴ هزار تومانى را به دويست تومان، مىفروشند و قرار مىگذارند اگر فروشنده سر مدت، پول را بدهد، بتواند معامله را برهم بزند، در صورتى كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند، بيع صحيح است. مسأله 2411: در معاملهٴ بيع شرط، اگرچه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدّت پول را ندهد، خريدار ملك را به او پس مىدهد معامله صحيح است، ولى اگر سر مدّت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه

كند. مسأله 2412: اگر چاى اعلا را با چاى غير اعلا، مخلوط كند و به نام چاى اعلا بفروشد، مشترى مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2413: اگر خريدار بفهمد، مالى را كه گرفته عيبى دارد، مثلاً حيوانى بخرد و بفهمد يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله بوده و او نمىدانسته، مىتواند معامله را برهم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را معيّن كند و به نسبت تفاوت آن، از پولى كه به فروشنده داده، پس بگيرد، مثلاً مالى را كه چهار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است، در صورتى كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون تفاوت سالم و معيوب، يك چهارم مىباشد، مىتواند يك چهارم پولى را كه داده، يعنى يك تومان، از فروشنده بگيرد. مسأله 2414: اگر فروشنده بفهمد در عوضى كه گرفته عيبى هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله بوده و او نمىدانسته، مىتواند معامله را برهم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را به كيفيتى كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد. مسأله 2415: اگر بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن مال، عيبى در آن پيدا شود، خريدار مىتواند معامله را برهم بزند و نيز اگر در عوض مال، بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبى پيدا شود، فروشنده مىتواند معامله را برهم بزند، ولى اگر بخواهند، تفاوت قيمت بگيرند، با رضايت طرفين اشكال ندارد. مسأله 2416: اگر بعد از معامله، عيب مال را بفهمد و فورا معامله را برهم نزند، بنا بر احتياط ديگر حق برهم زدن معامله را

ندارد. مسأله 2417: هرگاه بعد از خريدن جنس، عيب آن را بفهمد، اگرچه فروشنده نباشد، مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2418: در چهار صورت، اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد، نمىتواند معامله را برهم بزند و يا تفاوت قيمت را بگيرد، اول: هنگام خريدن، عيب مال را بداند. دوم: به عيب مال راضى شود. سوم: در وقت معامله بگويد: اگر مال عيبى داشته باشد، پس نمىدهم و تفاوت قيمت نيز نمىگيرم. چهارم: فروشنده در وقت معامله بگويد: اين مال را با هر عيبى كه دارد مىفروشم، ولى اگر عيبى را معيّن كند و بگويد: (مال را با اين عيب مىفروشم) و بعد معلوم شود عيب ديگرى نيز دارد، خريدار مىتواند براى عيبى كه فروشنده معيّن نكرده، مال را پس بدهد يا تفاوت قيمت آن را بگيرد. مسأله 2419: در سه صورت، اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد، نمىتواند معامله را برهم بزند، ولى مىتواند تفاوت قيمت را بگيرد: اول: بعد از معامله در مال تصرّف كند. دوم: بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و تنها حق برگرداندن آن را ساقط كرده باشد. سوم: بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگرى در آن پيدا شود، ولى اگر حيوان معيوبى را بخرد و پيش از گذشتن سه روز، عيب ديگرى در آن پيدا شود، ولى اگر حيوان معيوبى را بخرد و پيش از گذشتن سه روز، عيب ديگرى پيدا كند، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد، باز هم مىتواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار، تا مدتى حق برهم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدّت، مال عيب ديگرى پيدا

كند، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد، مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2420: اگر انسان مالى داشته باشد كه آن را نديده است، اما ديگرى خصوصيات آن را براى او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشترى بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد بهتر از آن بوده، مىتواند معامله را برهم بزند. مسائل متفرقهٴ خريد و فروش مسأله 2421: اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشترى بگويد، بايد تمام چيزهايى را كه بر اثر آن، قيمت، كم يا زياد مىشود بگويد، اگرچه به همان قيمت يا كمتر از آن بفروشد، مثلاً بگويد كه نقد خريده است يا نسيه. مسأله 2422: اگر انسانى جنسى را به كسى بدهد و قيمت آن را معيّن كند و بگويد: (اين جنس را به اين قيمت بفروش و هرچه زيادتر فروختى، مال خودت باشد) هرچه زيادتر از آن بفروشد، مال دلال است و همچنين اگر بگويد (اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم) و او بگويد (قبول كردم) يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او نيز به قصد خريدن بگيرد، هرچه زيادتر از آن قيمت بفروشد، مال خود اوست. مسأله 2423: اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاى آن، گوشت ماده بدهد گناه كرده است، پس اگر آن گوشت را معيّن كرده و گفته اين گوشت نر را مىفروشم، مشترى مىتواند معامله را برهم بزند و اگر آن را معين نكرده، در صورتى كه مشترى به گوشتى كه گرفته راضى نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد. مسأله 2424: اگر مشترى به بزّاز بگويد:

(پارچه اى مىخواهم كه رنگ آن نرود) و بزّاز پارچه اى به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشترى مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2425: قسم خوردن در معامله، اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است.

احكام مزارعه

مسأله 2531: عقد (مزارعه) يعنى مالك با زارع اين گونه معامله كند: زمين را در اختيار او بگذارد، تا زراعت كند و مقدارى از حاصل آن را به مالك بدهد. مسأله 2532: مزارعه چند شرط دارد، اول: ايجاب و قبول، يعنى صاحب زمين به زارع بگويد: (زمين را به تو واگذار كردم) و زارع بگويد: (قبول كردم)، يا بدون اينكه حرفى بزنند مالك، زمين را واگذار كند و زارع قبول نمايد، ولى در اين صورت تا زارع مشغول كار نشده، مالك و زارع مىتوانند معامله را برهم بزنند. دوم: صاحب زمين و زارع هردو بالغ و عاقل باشند، با قصد و اختيار خود، مزارعه را انجام دهند و سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده صرف نكنند. سوم: مالك و زارع از تمام حاصل زمين سهم داشته باشند، پس اگر مثلاً شرط كنند آنچه اول يا آخر مىرسد، مال يكى از آنان باشد مزارعه باطل است و بايد تصالح شود. چهارم: سهم هركدام نصف يا ثلث حاصل و مانند آن باشد، پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هرچه مىخواهى به من بده، صحيح نيست. پنجم: مدّتى را كه زمين در اختيار زارع است، معيّن كنند و بايد مدّت به قدرى باشد كه در آن مدت، به دست آمدن حاصل ممكن باشد. ششم: زمين قابل زراعت باشد و

اگر زراعت در آن ممكن نباشد، اما بتوانند كارى كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است. هفتم: اگر منظور هركدام آنان زراعت مخصوصى است، چيزى را كه زارع بايد بكارد معين كنند، ولى اگر زراعت معينى را در نظر ندارند يا زراعتى را كه هردو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معين نمايند. هشتم: زمين را معيّن كنند، پس كسى كه چند قطعه زمين دارد و باهم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد: در يكى از اين زمينها زراعت كن، مزارعه باطل است. نهم: خرجى كه بر عهدهٴ هركدام است معين نمايند، ولى اگر معلوم باشد، لازم نيست به آن تصريح نمايند. مسأله 2533: اگر مالك با زارع قرار بگذارد مقدارى از حاصل، براى او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند بعد از برداشتن آن مقدار، چيزى باقى مىماند، مزارعه صحيح است. مسأله 2534: اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضى شود با اجاره يا بدون اجاره، زراعت در زمين او بماند و زارع نيز راضى باشد مانعى ندارد و اگر مالك راضى نشود، مىتواند زارع را وادار كند زراعت را بچيند و اگر براى چيدن زراعت ضررى به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولى زارع اگرچه راضى شود كه به مالك چيزى بدهد، نمىتواند مالك را مجبور كند، كه زراعت در زمين بماند. مسأله 2535: اگر بر اثر پيش آمدى زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلاً آب زمين قطع شود، مزارعه بهم مىخورد. و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او

بوده و مالك در آن تصرفى نداشته است، بايد اجارهٴ آن مدت را به مقدار معمول، به مالك بدهد. مسأله 2536: اگر مالك و زارع صيغهٴ مزارعه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمىتوانند مزارعه را برهم بزنند و نيز اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسى واگذار كند، بعد از آنكه عامل مشغول عمل شد، جايز نيست بدون رضايت يكديگر معامله را برهم بزنند، ولى اگر در ضمن خواندن صيغهٴ مزارعه شرط كرده باشند كه هردو يا يكى از آنان حق برهم زدن معامله را داشته باشد، مىتوانند طبق قرارداد، معامله را برهم بزنند. مسأله 2537: اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمىخورد و وارثشان به جاى آنان است، ولى اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع، زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مىخورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگرى نيز كه زارع داشته، به ورثه اش مىرسد و در اين صورت نمىتوانند مالك را مجبور كنند كه زراعت، در زمين باقى بماند. مسأله 2538: اگر بعد از زراعت بفهمند مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر، مال مالك بوده، بنا بر مشهور حاصلى كه بدست مىآيد نيز مال اوست و بايد مزد زارع، مخارجى را كه كرده و كرايهٴ گاو يا حيوان ديگرى را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده، به او بدهد و اگر بذر، مال زارع بوده بنا بر مشهور زراعت نيز مال اوست و بايد اجارهٴ زمين و خرجهايى را كه مالك كرده و كرايهٴ گاو

يا حيوان ديگرى كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده، به او بدهد، امّا بعيد نيست كه هردو به نسبتى كه عرف تعيين مىكند شريك باشند. مسأله 2539: اگر بذر، مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضى شوند كه با اجرت يا بى اجرت، زراعت در زمين بماند، اشكال ندارد و اگر مالك راضى نشود، پيش از رسيدن زراعت نيز مىتواند زارع را وادار كند زراعت را بچيند و زارع اگرچه راضى شود، چيزى به مالك بدهد، نمىتواند او را مجبور كند تا زراعت را بچيند و زارع اگرچه راضى شود، چيزى به مالك بدهد، نمىتواند او را مجبور كند تا زراعت در زمين بماند و نيز مالك نمىتواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقى بگذارد. مسأله 2540: اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه، ريشهٴ زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك و زارع از زراعت صرف نظر نكرده باشند، حاصل سال دوم را نيز، بايد مانند سال اول قسمت كنند.

احكام جعاله

مسأله 2521: عقد (جعاله) يعنى انسان قرار بگذارد در مقابل كارى كه براى او انجام مىدهند مال معيّنى بدهد، مثلاً بگويد: (هركس گمشدهٴ مرا پيدا كند، ده تومان به او مىدهم). مسأله 2522: به كسى كه اين قرار را مىگذارد (جاعل) و به كسى كه كار را انجام مىدهد (عامل) مىگويند و فرق بين جعاله و اجير نمودن شخص، اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام

دهد و كسى كه او را اجير كرده، اجرت را بدهكار مىشود، ولى در جعاله، عامل مىتواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمىگردد. مسأله 2523: جاعل بايد بالغ و عاقل باشد، از روى قصد و اختيار، قرارداد ببندد و شرعا بتواند در مال خود تصرّف نمايد، بنا بر اين جعالهٴ آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مىكند صحيح نيست. مسأله 2524: كارى را كه جاعل مىگويد براى او انجام دهند، بايد حرام يا بىفايده نباشد، پس اگر بگويد هركس شراب بخورد، يا در شب به جاى تاريكى برود، ده تومان به او مىدهم، جعاله صحيح نيست. مسأله 2525: اگر مالى را كه قرار مىگذارد بدهد معيّن كند، مثلاً بگويد هركه اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مىدهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست، ولى اگر مال را معيّن نكند، مثلاً بگويد: كسى كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مىدهم، بايد خصوصيات آن را معيّن نمايد. مسأله 2526: اگر جاعل، مزد معيّنى براى كار قرار ندهد، مثلاً بگويد: هركه بچهٴ مرا پيدا كند، پولى به او مىدهم و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه كسى آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را، به مقدارى كه كار او در نظر مردم ارزش دارد، بدهد. مسأله 2527: اگر عامل پيش از قرارداد، كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرارداد، به قصد اينكه پول نگيرد انجام دهد، نسبت به مزد حقّى ندارد. مسأله 2528: پيش از شروع عامل به كار، جاعل و عامل،

مىتوانند جعاله را برهم بزنند، امّا بعد از آنكه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را برهم بزند، اشكال دارد. مسأله 2529: عامل مىتواند عمل را ناتمام بگذارد، ولى اگر تمام نكردن عمل، باعث ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد، مثلاً اگر كسى بگويد: (هركه چشم را عمل كند فلان مقدار به او مىدهم) و دكتر جراحى، شروع به عمل كند، چنانچه طورى باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مىشود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتى كه ناتمام بگذارد، حقى بر جاعل ندارد و اگر ضررى بر او وارد شود ضامن است. مسأله 2530: اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مانند پيدا كردن اسب باشد كه تا تمام نشود، براى جاعل فايده ندارد، عامل نمىتواند چيزى مطالبه كند و همچنين است اگرجاعل مزد را براى تمام كردن عمل قرار دهد، مثلاً بگويد هركس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مىدهم، ولى اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد، براى آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقدارى كه انجام شده به عامل بدهد، اگرچه بنا بر احتياط با مصالحه، يكديگر را راضى نمايند.

احكام اجاره

مسأله 2475: عقد (اجاره) يعنى منفعت مالى را با شرايطى به ديگرى تمليك كند و در مقابل چيزى بگيرد، مثلاً خانه اى را به كسى اجاره دهد تا در آن سكونت كند و در عوض، پولى از او بگيرد. مسأله 2476: اجاره دهنده و كسى كه چيزى را اجاره مىكند بايد بالغ و عاقل باشند، به اختيار خودشان، اجاره را انجام دهند

و نيز بايد در مال خود، حق تصرّف داشته باشند، بنا بر اين سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده، مصرف مىكند، حق ندارد چيزى را اجاره كند يا اجاره دهد. مسأله 2477: انسان مىتواند از طرف ديگرى وكيل شود و مال او را اجاره دهد. مسأله 2478: اگر ولىّ يا قيّم بچه، مال او را اجاره دهد و يا خود او را اجير ديگرى نمايد، اشكال ندارد و اگرمدتى از زمان بالغ شدن او را، جزو مدت اجاره قرار دهد، بعد از آنكه بچه بالغ شد، مىتواند بقيهٴ اجاره را برهم بزند، ولى اگر مقدارى از زمان بالغ بودن بچه را، جزو مدت اجاره نمىكرد، برخلاف مصلحت بچه بود، بنا بر احتياط نمىتواند اجاره را برهم بزند. مسأله 2479: بچهٴ صغيرى كه ولىّ ندارد، بدون اجازهٴ مجتهد، نمىشود او را اجير كرد و كسى كه به مجتهد دسترسى ندارد، مىتواند از چند نفر مؤمن كه عادل باشند، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد. مسأله 2480: اجاره دهنده و مستاجر، لازم نيست صيغهٴ عربى بخوانند، بلكه اگر مالك به شخصى بگويد: ملك خود را به تو اجاره دادم، و او بگويد: قبول كردم، اجاره صحيح است. و نيز اگر حرفى نزنند و مالك به قصد اينكه ملك را اجاره دهد، آن را به مستاجر واگذار كند و او نيز به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح مىباشد. مسأله 2481: اگر انسان بدون خواندن صيغه، بخواهد براى انجام كارى اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد، اجاره صحيح است. مسأله 2482: كسى كه نمىتواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند ملك را اجاره

داده يا اجاره كرده، صحيح است. مسأله 2483: اگر خانه يا دكان و يا اطاقى را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آن استفاده نمايد، مستاجر نمىتواند آن را به ديگرى اجاره دهد و اگر شرط نكند، مىتواند آن را به ديگرى اجاره دهد، ولى اگر بخواهد زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده اجاره دهد، بايد در آن، كارى مانند تعمير و سفيدكارى انجام داده باشد يا به غير از جنسى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلاً اگر با پول، اجاره كرده به گندم يا چيز ديگرى، اجاره دهد. مسأله 2484: اگر اجير با انسان شرط كند فقط براى خود انسان كار كند، نمىشود او را به ديگرى اجاره داد و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزى كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، نبايد زيادتر بگيرد و اگر به چيز ديگرى اجاره دهد، مىتواند زيادتر بگيرد. مسأله 2485: اگر غير از خانه، دكان، اطاق و اجير، چيز ديگرى، مثلاً زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگرچه بيشتر از مقدارى كه اجاره كرده، آن را اجاره دهد، اشكال ندارد. مسأله 2486: اگر خانه يا دكانى را مثلاً يك ساله صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مىتواند نصف ديگر آن را صد تومان اجاره دهد، ولى اگر بخواهد نصف آن را زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده، مثلاً صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كارى مانند تعمير انجام داده باشد. شرايط اجاره مسأله 2487: مالى

را كه اجاره مىدهد چند شرط دارد. اول: معيّن باشد، پس اگر بگويد: يكى از خانه هاى خود را اجاره دادم درست نيست. دوم: مستاجر آن را ببيند، يا كسى كه آن را اجاره مىدهد طورى خصوصيات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد. سوم: تحويل دادن آن ممكن باشد. پس اجاره دادن اسبى كه فرار كرده، باطل است. چهارم: آن مال بر اثر استفاده از بين نرود، پس اجاره دادن نان، ميوه و خوردنيهاى ديگرى صحيح نيست. پنجم: استفاده اى كه مال را براى آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براى زراعت در صورتى كه آب باران كفايت نكند و از آب ديگرى نيز استفاده نشود، صحيح نيست. ششم: چيزى كه اجاره مىدهد مال خود او باشد، امّا اگر مال ديگرى را اجاره دهد، در صورتى صحيح است كه صاحبش رضايت دهد. مسأله 2488: اجاره دادن درخت براى استفاده از ميوه اش، اشكال ندارد. مسأله 2489: زن مىتواند براى شير دادن اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولى اگر بر اثر شير دادن، حق شوهر از بين برود، بدون اجازهٴ او نمىتواند اجير شود. مسأله 2490: استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مىدهند، چهار شرط دارد، اول: حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن دكّان براى شراب فروشى يا نگهدارى آن و كرايه دادن حيوان، براى حمل و نقل شراب باطل است. دوم: پول دادن براى آن استفاده، در نظر مردم بيهوده نباشد. سوم: اگر چيزى را كه اجاره مىدهند چندين استفاده دارد، استفاده آن را معيّن نمايند، مثلاً اگر حيوانى را كه سوارى

مىدهد و بار مىبرد اجاره دهند، در موقع اجاره معيّن كنند كه سوارى يا بارگيرى و يا همهٴ استفاده هاى آن، مال مستاجر است. چهارم: مدّت استفاده را معيّن نمايند. و اگر مدّت معلوم نباشد، ولى عمل را معيّن كنند، مثلاً با خيّاط قرار بگذارند كه لباس معيّنى را، به طور مخصوصى بدوزد كافى است. مسأله 2491: اگر ابتداى مدت اجاره را معيّن نكنند، ابتداى آن بعد از خواندن صيغهٴ اجاره مىباشد. مسأله 2492: اگر خانه اى را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداى آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند، اجاره صحيح است، اگرچه موقعى كه صيغه مىخوانند، خانه در اجارهٴ ديگرى باشد. مسأله 2493: اگر مدّت اجاره را معلوم نكند و بگويد: هر وقت در خانه نشستى اجارهٴ آن، ماهى ده تومان است، بنا بر مشهور اجاره صحيح نيست. مسأله 2494: اگر به مستاجر بگويد: خانه را ماهى ده تومان به تو اجاره دادم، يا بگويد: خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن نيز هر قدر بنشينى اجارهٴ آن ماهى ده تومان است، در صورتى كه ابتداى مدّت اجاره را معيّن كنند يا ابتداى آن معلوم باشد، اجاره ماه اول، صحيح است. مسأله 2495: خانه اى را كه زوّار و افراد غريب در آن منزل مىكنند و معلوم نيست چقدر در آن مىمانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبى يك تومان بدهند و صاحب خانه راضى شود، استفادهٴ از آن خانه، اشكال ندارد، ولى چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند، اجاره نبوده و صاحبخانه هروقت بخواهد، مىتواند آنان را بيرون

كند. مسأله 2496: مالى كه مستاجر، بابت اجاره مىدهد بايد معلوم باشد، بنا بر اين اگر مانند گندم با وزن معامله مىشود، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر مانند تخم مرغ با شماره معامله مىشود، بايد شمارهٴ آن معيّن باشد و اگر مانند اسب و گوسفند است، بايد اجاره دهنده آن را ببيند يا مستاجر خصوصيات آن را به او بگويد. مسأله 2497: اگر زمينى را براى زراعت جو يا گندم، اجاره دهد و اجرت را جو يا گندم همان زمين قرار دهد، بنا بر احتياط اجاره صحيح نيست. مسأله 2498: كسى كه چيزى را اجاره داده، تا آن را تحويل ندهد، حق ندارد اجارهٴ آن را مطالبه كند و نيز اگر براى انجام عملى اجير شده باشد، پيش از انجام عمل، حق مطالبهٴ اجرت ندارد. مسأله 2499: هرگاه چيزى را كه اجاره داده تحويل دهد، اگرچه مستاجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدّت اجاره، از آن استفاده نكند، بايد اجرت آن را بدهد. مسأله 2500: اگر انسان اجير شود كه در روز معيّنى، كارى انجام دهد و در آن روز، براى انجام آن كار حاضر شود، كسى كه او را اجير كرده اگرچه آن كار را به او مراجعه ندهد، بايد اجرت او را بپردازد، مثلاً اگر بنّايى را در روز معيّنى، اجير نمايد و بنّا در آن روز آمادهٴ كار باشد، اگرچه به او كار ندهد، بايد اجرتش را بپردازد. مسأله 2501: اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره، معلوم شود اجاره باطل بوده، مستاجر بنا بر احتياط اجرت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلاً اگر

خانه اى را يك ساله صد تومان اجاره كند، بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجارهٴ آن خانه معمولا پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان بدهد و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقدارى از مدّت اجاره، معلوم شود اجاره باطل بوده، بايد اجرت آن مدّت را به مقدار معمول، به صاحب ملك بدهد. مسأله 2502: اگر چيزى كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده و در استفاده از آن نيز زياده روى ننموده، ضامن نيست و همچنين اگر پارچه اى را كه به خياط داده از بين برود، در صورتى كه خياط زياده روى نكرده و در نگهدارى آن كوتاهى ننموده باشد، لازم نيست عوض آن را بدهد. مسأله 2503: هرگاه صنعتگر، چيزى را كه گرفته ضايع كند، ضامن است. مسأله 2504: اگر قصاب، سر حيوانى را ببرد و آن را حرام كند، چه مزد گرفته باشد و چه مجانى سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد. مسأله 2505: اگر حيوانى را اجاره كند و معيّن نمايد چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود، ضامن است و همچنين اگر مقدار بار را معيّن نكرده، اما بيشتر از معمول، بار كند و حيوان تلف شود يا معيوب گردد، ضامن مىباشد. مسأله 2506: اگر حيوانى را براى بردن بار شكستنى اجاره دهد، چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست، ولى اگر بر اثر زدن و مانند آن كارى كند كه

حيوان زمين بخورد و بار بشكند، ضامن است. مسأله 2507: مستاجر و مالك، با رضايت يكديگر مىتوانند معامله را برهم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هردو يا يكى از آنها، حق برهم زدن معامله را داشته باشد، مىتواند طبق قرارداد، اجاره را برهم بزند. مسأله 2508: اگر اجاره دهنده، يا مستاجر بفهمد مغبون شده است، چنانچه در هنگام خواندن صيغه، متوجّه نباشد مغبون است، مىتواند اجاره را برهم بزند، ولى اگر در صيغهٴ اجاره شرط كنند اگر مغبون نيز باشند، حق برهم زدن معامله را ندارند، نمىتوانند اجاره را برهم بزنند. مسأله 2509: اگر چيزى را اجاره دهد و پيش از تحويل، شخصى آن را غصب نمايد، مستاجر مىتواند اجاره را برهم بزند و اجرتى كه به اجاره دهنده، داده پس بگيرد يا اجاره را برهم نزند و اجرت مدتى كه در تصرف غصب كننده بوده به اندازهٴ معمول از غاصب بگيرد، پس اگر حيوانى را يك ماهه، به ده تومان اجاره نمايد و كسى آن را ده روز غصب كند و اجارهٴ معمولى ده روز آن پانزده تومان باشد، مىتواند پانزده تومان از غصب كننده بگيرد. مسأله 2510: اگر چيزى را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد، ديگرى آن را غصب كند، نمىتواند اجاره را برهم بزند و فقط حق دارد، كرايهٴ آن چيز را به مقدار معمول، از غصب كننده بگيرد. مسأله 2511: اگر پيش از تمام شدن مدت اجاره، ملك را به مستاجر بفروشد، اجاره بهم نمىخورد و مستاجر بايد اجرت را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگرى بفروشد. مسأله 2512: اگر

پيش از ابتداى مدت اجاره، ملك طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مىشود و پولى كه مستاجر به صاحب ملك داده به او بر مىگردد، بلكه اگر بتواند استفادهٴ مختصرى نيز از آن ببرد، مىتواند اجاره را برهم بزند. مسأله 2513: اگر ملكى را اجاره كند و بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره، طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجارهٴ مدتى كه باقيمانده باطل مىشود، بلكه اگر بتوان استفادهٴ مختصرى نيز از آن ببرد، مىتواند اجارهٴ مدت باقيمانده را، برهم بزند. مسأله 2514: اگر خانه اى را كه مثلاً دو اطاق دارد، اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فورا آن را بسازد و هيچ مقدار از استفادهٴ آن از بين نرود، اجاره باطل نمىشود و مستاجر نمىتواند اجاره را برهم بزند، ولى اگر ساختن آن به قدرى طول بكشد كه مقدارى از استفادهٴ مستاجر از بين برود، اجارهٴ آن مقدار، باطل مىشود و مستاجر مىتواند اجارهٴ باقيمانده را نيز برهم بزند. مسأله 2515: اگر اجاره دهنده يا مستاجر بميرد، اجاره باطل نمىشود، ولى اگر خانه، ملك اجاره دهنده نباشد، مثلاً ديگرى وصيت كرده كه تا اجاره دهنده زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتى كه مرده اجاره باطل است، مگر مالك، اجاره را امضا كند. مسأله 2516: اگر صاحب كار، بنا را وكيل كند كه براى او عمله بگيرد، چنانچه بنّا

كمتر از مقدارى كه از صاحب كار مىگيرد به عمله بدهد، زيادى آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولى اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براى خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگرى بدهد، در صورتى كه كمتر از مقدارى كه اجير شده به ديگرى بدهد، زيادى آن بر او حلال مىباشد. مسأله 2517: اگر رنگرز قرار بگذارد مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگرى رنگ نمايد، حق ندارد چيزى بگيرد. مسأله 2518: اگر كسى بچه اى را ختنه كند و ضررى به آن بچه برسد يا بميرد، چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد، ضامن نيست. مسأله 2519: اگر دكتر به دست خود به بيمار دارو بدهد، چنانچه در معالجه خطا كند و به بيمار ضرر برسد يا بميرد، دكتر ضامن است، اما اگر درد و داروى بيمار را بگويد و بيمار دارو را بخورد، حكم به ضمان مشكل است، مگر آنكه سبب از مباشر اقوى باشد. مسأله 2520: هرگاه دكتر به بيمار يا ولىّ او بگويد: اگر ضررى به بيمار برسد، ضامن نيستم، در صورتى كه دقّت و احتياط لازم را بنمايد و به بيمار ضرر برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

احكام صلح

مسأله 2462: عقد (صلح) يعنى: انسان با ديگرى سازش كند كه مقدارى از مال يا منفعت مال خود را ملك او نمايد، يا از طلب و يا حق خود بگذرد، كه او نيز در مقابل، مقدارى از مال، يا منفعت مال خود را به او واگذار

نمايد، يا از طلب و يا حقّى كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون گرفتن عوض مقدارى از مال، يا منفعت مال خود را به كسى واگذار كند، يا از طلب و يا حق خود بگذرد، صلح صحيح است. مسأله 2463: دو نفرى كه چيزى را با يكديگر صلح مىكنند، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند. مسأله 2464: لازم نيست، صيغهٴ صلح به زبان عربى خوانده شود، بلكه با هر لفظى كه بفهماند باهم صلح و سازش كرده اند، صحيح است. مسأله 2465: اگر كسى گوسفندهاى خود را به چوپان بدهد، كه مثلاً يك سال نگهدارى كند و از شير آن استفاده نمايد و مقدارى روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاى چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است، ولى اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض، مقدارى روغن بدهد، اشكال دارد. مسأله 2466: اگر كسى بخواهد طلب يا حق خود را، با ديگرى صلح كند، در صورتى صحيح است كه او قبول نمايد، ولى اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد، بنا بر مشهور قبول كردن او لازم نيست. مسأله 2467: اگر انسان مقدار بدهى خود را بداند ولى طلبكار نداند، چنانچه طلبكار، طلب خود را به كمتر از مقدارى كه هست صلح كند، مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادى آن براى بدهكار حلال نيست، مگر مقدار بدهى خود را به او بگويد و او را راضى كند، يا طورى باشد

كه اگر مقدار طلب خود را مىدانست، باز هم به آن مقدار صلح مىكرد. مسأله 2468: اگر بخواهند دو چيزى كه از يك جنس است و وزن آنها معلوم مىباشد به يكديگر صلح كنند، بنا بر احتياط وزن يكى بيشتر از ديگرى نباشد، ولى اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگرچه احتمال دهند و زن يكى بيشتر از ديگرى است صلح صحيح است. مسأله 2469: اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاى خود را با يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس است و وزن آنها يكى باشد، مثلاً هردو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحهٴ آنان صحيح است و همچنين اگر جنس طلب آنان يكى نباشد، مثلاً يكى ده من برنج و ديگرى دوازده من گندم طلبكار باشد، صلح صحيح است، ولى اگر طلب آنان از يك جنس بوده و چيزى باشد كه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مىكنند، در صورتى كه وزن يا پيمانه آنها مساوى نباشد، مصالحهٴ آنان بنا بر احتياط اشكال دارد. مسأله 2470: اگر از كسى طلبى دارد كه بايد بعد از مدتى بگيرد، چنانچه طلب خود را، به مقدار كمترى صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقدارى از طلب خود گذشته و بقيه را نقد بگيرد، اشكال ندارد. مسأله 2471: اگر دو نفر چيزى را باهم صلح كنند، با رضايت يكديگر مىتوانند صلح را برهم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله، براى هردو يا يكى از آنان، حق برهم زدن معامله را قرار داده باشند، در اين صورت كسى

كه آن حق را دارد، مىتواند صلح را برهم بزند. مسأله 2472: تا وقتى خريدار و فروشنده، از مجلس معامله متفرّق نشده اند، مىتوانند معامله را برهم بزنند و نيز اگر مشترى حيوانى را بخرد، تا سه روز، حق برهم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسى را كه نقد خريده، تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مىتواند معامله را برهم بزند، ولى كسى كه مالى را صلح مىكند، در اين سه صورت، حق برهم زدن صلح را ندارد، اما در هشت صورت ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد، مىتواند صلح را برهم بزند. مسأله 2473: اگر چيزى را كه با صلح گرفته معيوب باشد، مىتواند صلح را برهم بزند، ولى اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد، مگر با رضايت طرفين. مسأله 2474: هرگاه مال خود را با كسى، صلح نمايد و با او شرط كند اگر بعد از مرگ وارثى نداشتيم، بايد چيزى را كه با تو صلح كردم وقف كنى و او قبول كند، عمل به اين شرط لازم است.

احكام هديه

مسأله 2581: هديه، يعنى انسان چيزى را به كسى، مجانى و بدون عوض ببخشد. و در اين عقد، ايجاب و قبول لازم است. و اگر چيزى را به قصد هديه، به كسى ببخشد و او نيز به همين قصد بگيرد، هديه واقع مىشود. مسأله 2582: كسى كه هديه مىدهد، بايد بالغ و عاقل باشد، از روى قصد و اختيار، هديه نمايد و بتواند در مال خود تصرف كند، بنا بر اين اگر سفيه يا مفلّس ، مال

خود را به كسى ببخشد، صحيح نيست. مسأله 2583: كسى كه به او چيزى بخشيده مىشود بايد با اجازهٴ صاحب مال، آن را تحويل بگيرد، اگرچه در غير از مجلس هديه باشد. مسأله 2584: اگر طلبكار، طلب خود را به بدهكار ببخشد، ديگر نمىتواند آن را از بدهكار مطالبه كند. مسأله 2585: اگر انسان چيزى را به كسى ببخشد و او نيز آن را تحويل بگيرد، بخشنده مىتواند هديه را برهم زده و مال را پس بگيرد، مگر در چند صورت: 1 _ اگر كسى كه به او بخشيده است، با انسان خويشى داشته باشد، خواه نزديك باشد، خواه دور، مانند پدر، مادر، پسر عمو و پسر خاله. 2 _ اگر زن به شوهر، يا مرد به همسر خود، بخشيده باشد. 3 _ اگر تمام يا قسمتى از هديه، تلف شده باشد. 4 _ اگر هديهٴ معوّضه باشد، يعنى چيزى بخشيده و در عوض، چيزى دريافت كرده باشد، مانند آنكه خانه اى را كه ده هزار تومان مىارزد، در مقابل يك تومان، به كسى ببخشد. 5 _ اگر بخشنده، در هديه قصد قربت كند. 6 _ اگر بخشنده يا كسى كه به او بخشيده شده، بميرد. 7 _ اگر كسى كه به او چيزى بخشيده شده، در آن هديه تصرّف كند، مثلاً آن را بفروشد يا گندم را آرد كند. مسأله 2586: اگر چيزى را كه بخشيده، زياد شود، مانند آنكه گوسفند، فربه گردد و يا بچه بزايد، سپس بخشنده هديه را برهم بزند، زيادى و بچه، مال كسى است كه به او بخشيده شده است. مسأله 2587: برهم زدن هديه آن است كه بخشنده

بگويد: هديه را برهم زدم، يا آن را پس بگيرد و يا بفروشد و لازم نيست كه به او بخشيده شده، بداند كه بخشنده هديه را برهم زده است. مسأله 2588: اگر بخشنده يا كسى كه به او بخشيده شده است، بعد از عقد و قبل از تحويل گرفتن بميرد، هديه بهم مىخورد. مسأله 2589: بخشيدن به قوم و خويش، يكى از اقسام صلهٴ رحم و از مستحبات اسلامى است و ثواب آن دوبرابر بخشيدن به غير فاميل است. مسأله 2590: مكروه است انسان، در بخشش، بعضى از بچه هاى خود را، بر بعضى ديگر ترجيح دهد، حتى در بوسيدن و مانند آن، بنا بر اين ترجيح دادن پسرها بر دخترها، در هديه، وقف و مانند آن، اگر براى فايدهٴ دينى و دنيوى نباشد، مكروه است، امّا اگر ترجيح دادن، باعث فساد يا دشمنى شود، چه بسا حرام خواهد شد.

احكام اقرار

مسأله 2572: اقرار، يعنى انسان اعتراف كند حقى بر او هست، مثلاً بگويد: محمد از من هزار تومان طلب دارد، يا اعتراف نمايد كه بركسى حقى ندارد، مثلاً بگويد: على هيچ بدهى به من ندارد. مسأله 2573: اعتراف در صورتى نافذ و صحيح است كه به صورت جزم و صريح يا طاهر باشد، بنا بر اين اگر بگويد: ممكن است جعفر از من ده تومان طلب داشته باشد، صحيح نخواهد بود و نيز بايد چيزى كه به آن اعتراف مىكند برضرر او باشد، پس اگر بگويد: من از زيد ده تومان طلب دارم، بايد دليل بياورد. مسأله 2574: اعتراف بچه، ديوانه، سفيه نسبت به مال خود، كسى كه مجبورش كرده اند، برده و

كسى كه قاصد نباشد، باطل است. مسأله 2575: اگر به چيز مجهولى يا مردّدى اعتراف كند، مثلاً بگويد: حسن از من چيزى مىخواهد، يا بگويد: تقى از من يكى از اين دو مال را طلب دارد، يا شخصى كه براى او اعتراف مىكند، مجهول يا مردّد باشد، مثلاً بگويد: شخصى يا يكى از اين دو نفر از من ده تومان طلب دارد، در همهٴ اين موارد اعتراف او صحيح است. مسأله 2576: مقرّله، يعنى كسى كه براى او اعتراف مىشود، بايد بتواند مالك شود، مثلاً بگويد: چيزى را كه در دست دارم ملك زيد يا وقف اين مسجد است، پس اگر بگويد: چيزى را كه در دست دارم ملك اين حيوان است، چون حيوان مالك نمىشود، صحيح نخواهد بود. مسأله 2577: اگر بگويد: تقى از من هزار تومان مىخواهد، سپس انكار كند، بايد هزار تومان را بدهد، ولى اگر بگويد: تقى از من هزار تومان طلب دارد، سپس مقدار معقولى را استثنا كند، مثلاً بگويد: مگر ده تومان، قبول مىشود. مسأله 2578: اگر بگويد: اين خانه مال كاظم است، سپس بگويد: مال رضاست، بنا بر احتياط مصالحه كنند. مسأله 2579: اگر بگويد: حسين پسر من است، يا بگويد: زينب خواهر زن من است، قبول مىشود و چنانچه بميرد حسين از او ارث مىبرد، همچنين نمىتواند تا زمانى كه خواهر زينب زن اوست، زينب را به عقد خود در آورد و در اين مسأله تفصيلى است كه در (الفقه) بيان كرده ايم. مسأله 2580: حكم بيمار در اعتراف، حكم صحيح است، مگر در مرضى كه با آن مرض مىميرد بگويد: مقدارى به كسى بدهكار است. و

متّهم باشد كه گفتهٴ او براى ضرر زدن به ورثه است، در اين صورت بايد مقدارى را كه معيّن كرده از ثلث او بدهند.

احكام وكالت

مسأله 2555: عقد (وكالت)، يعنى انسان كارى را كه مىتواند شخصا انجام دهد، به ديگرى واگذار نمايد، تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسى را وكيل كند تا خانهٴ او را بفروشد، يا زنى را براى او عقد نمايد، بنا بر اين سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده، مصرف مىكند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، نمىتواند براى فروش آن، كسى را وكيل گرداند. مسأله 2556: در وكالت لازم نيست، صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگرى بفهماند او را وكيل كرده و او نيز بفهماند قبول نموده وكالت صحيح است، مثلاً مال خود را به كسى بدهد كه براى او بفروشد و او آن را بگيرد. مسأله 2557: اگر انسان كسى را كه در شهر ديگرى است وكيل نمايد، براى او وكالتنامه بفرستد و او قبول كند، اگرچه وكالتنامه بعد از مدتى برسد، وكالت صحيح است. مسأله 2558: موكّل ، يعنى كسى كه ديگرى را وكيل مىكند و نيز كسى كه وكيل مىشود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روى قصد و اختيار اقدام نمايند. مسأله 2559: كارى را كه انسان نمىتواند انجام دهد، يا شرعا نبايد انجام دهد، نمىتواند براى انجام آن، از طرف ديگرى وكيل شود، مثلاً كسى كه در احرام حج است، چون نبايد صيغهٴ عقد زناشويى را بخواند، نمىتواند براى خواندن صيغه، از طرف ديگرى وكيل شود. مسأله 2560: اگرانسان كسى را ، براى انجام تمام كارهاى خود

وكيل كند صحيح است، ولى اگر براى يكى از كارهاى خود وكيل نمايد و آن كار را معيّن نكند، وكالت صحيح نيست. مسأله 2561: اگر وكيل را عزل نمايد، يعنى از كار بركنار سازد، بعد از رسيدن خبر به او نمىتواند كارى را كه وكالت داشته، انجام دهد، ولى اگر پيش از رسيدن خبر، آن كار را انجام داده باشد، صحيح است. مسأله 2562: وكيل مىتواند خود را از وكالت، بركنار كند، حتى اگر موكّل غايب باشد. مسأله 2563: وكيل نمىتواند براى انجام كارى كه به او واگذار شده، ديگرى را وكيل نمايد، ولى اگر موكّل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، همان طورى كه به او دستور داده، مىتواند رفتار نمايد، بنا بر اين اگر گفته بود: براى من وكيل بگيرد، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمىتواند كسى را از طرف خودش وكيل كند. مسأله 2564: اگر انسان با اجازهٴ موكّل، كسى را از طرف او وكيل كند، نمىتواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد يا موكّل، اوّلى را عزل كند، وكالت دومى باطل نمىشود. مسأله 2565: اگر وكيل با اجازهٴ موكّل، كسى را از طرف خود وكيل سازد، موكل و وكيل اول، مىتوانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد، يا عزل شود، وكالت دومى باطل مىگردد. مسأله 2566: اگر چند نفر را براى انجام كارى وكيل سازد و به آنها اجازه دهد كه هركدام، به تنهايى در آن كار اقدام كنند، هريك از آنان مىتواند، آن كار را انجام دهد و چنانچه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمىشود، ولى

اگر نگفته باشد باهم يا به تنهايى انجام دهند، يا گفته باشد باهم انجام دهند، نمىتوانند به تنهايى اقدام نمايند و در صورتى كه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مىشود. مسأله 2567: اگر وكيل يا موكّل بميرد، يا ديوانه شود، وكالت باطل مىگردد، اما اگر بيهوش شود اشكالى ندارد و نيز اگر چيزى كه براى تصرف در آن وكيل شده، از بين برود، مثلاً گوسفندى كه براى فروش آن وكيل شده، بميرد، وكالت باطل مىشود. مسأله 2568: اگر انسانى كسى را براى كارى وكيل كند و چيزى براى او مقرّر سازد، بعد از انجام آن كار، چيزى را كه قرار گذاشته، بايد به او بدهد. مسأله 2569: اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار اوست، كوتاهى نكند و غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى ننمايد و اتفاقا آن مال از بين برود، ضامن نيست. مسأله 2570: اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار اوست، كوتاهى كند يا غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است، بنا بر اين اگر لباسى را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2571: اگر وكيل، غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى بكند، مثلاً لباسى را كه گفته اند، بفروش، بپوشد و سپس تصرفى بنمايد كه به او اجازه داده بودند، آن تصرّف صحيح است.

احكام مساقات

مسأله 2541: عقد (مساقات) يعنى انسان با كسى معامله كند كه در ختهاى ميوه اى را كه ميوهٴ آن

مال خود اوست يا اختيار ميوه هاى آن با اوست، تا مدّت معيّنى به آن شخص واگذار كند تا آن را تربيت نموده، آب دهد و به مقدارى كه قرار مىگذارند از ميوهٴ آن بردارد. مسأله 2542: معاملهٴ مساقات در درختهايى كه مانند بيد و چنار، ميوه نمىدهد بنا بر احتياط صحيح نيست و در مانند درخت حنا كه از برگ آن استفاده مىكنند، اشكال ندارد، امّا در جاهايى كه مزارعه و مساقات صحيح نيست، مىتوان مصالحه نمود. مسأله 2543: در معاملهٴ مساقات، لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات، آن را واگذار كند و كسى كه كار مىكند، به همين قصد مشغول كار شود، معامله صحيح است. مسأله 2544: مالك و كسى كه تربيت درختها را بر عهده مىگيرد، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده، مصرف نكنند. مسأله 2545: مدت مساقات، بايد معلوم باشد و اگر اول آن را معيّن كنند و آخر آن را موقعى قرار دهند كه ميوهٴ آن سال بدست مىآيد، صحيح است. مسأله 2546: در مساقات بايد سهم هركدام، نصف يا ثلث حاصل و مانند آن باشد، اما اگر قرار بگذارند مثلاً صد من از ميوه ها، مال مالك و بقيه مال كسى باشد كه كار مىكند، مساقات باطل است و مىتوان به عنوان صلح معامله كرد. مسأله 2547: بايد قرار معاملهٴ مساقات، پيش از ظاهر شدن ميوه، باشد و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، اگر كارى مانند آبيارى كه براى تربيت درخت لازم

است، باقى مانده باشد، معامله صحيح است. وگرنه اشكال دارد، گرچه احتياج به كارى مانند چيدن ميوه و نگهدارى آن داشته باشد امّا مىتوان به عنوان صلح معامله كرد. مسأله 2548: معاملهٴ مساقات، در بوتهٴ خربزه، خيار و مانند آن صحيح است. مسأله 2549: درختى كه از آب باران يا رطوبت زمين، استفاده مىكند و آبيارى احتياج ندارد، اگر به كارهاى ديگرى، مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، مساقات نبوده و مىتوان به عنوان صلح معامله كرد. مسأله 2550: دو نفرى كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مىتوانند معامله را برهم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغهٴ مساقات، شرط كنند هردو، يا يكى از آنان، حق برهم زدن معامله را داشته باشد، در اين صورت طبق قرارداد، برهم زدن معامله اشكال ندارد، بلكه اگر در معامله شرطى كنند و عملى نشود، كسى كه براى نفع او شرط كرده اند، مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2551: اگر مالك بميرد، معاملهٴ مساقات برهم نمىخورد، و ورثه اش به جاى او هستند. مسأله 2552: اگر كسى كه تربيت درختها به او واگذار شده، بميرد، چنانچه در عقد شرط نكرده باشند خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش به جاى او هستند و چنانچه خودشان انجام ندهند و اجير نگيرند، حاكم شرع از مال ميّت، اجير مىگيرد و حاصل را بين ورثهٴ ميت و مالك، قسمت مىكند و اگر شرط كرده باشند خود او درختها را تربيت نمايد، پس اگر قرار گذاشته اند به ديگرى واگذار نكند، با مردن او معامله بهم مىخورد، اما اگر قرار نگذاشته اند، مالك مىتواند عقد را برهم

بزند يا راضى شود ورثهٴ او يا كسى كه آنها اجيرش مىكنند، درختها را تربيت نمايد. مسأله 2553: اگر شرط كند تمام حاصل براى مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مىباشد و كسى كه كار مىكند، نمىتواند مطالبهٴ اجرت نمايد، زيرا در حكم كسى است كه كارى را مجانى انجام دهد، ولى اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگرى باشد، مالك بايد مزد آبيارى و كارهاى ديگر را به مقدار معمول، به كسى كه درختها را تربيت كرده بدهد. مسأله 2554: اگر زمينى را به ديگرى واگذار كند كه در آن، درخت بكارد و آنچه عمل مىآيد مال هردو باشد، معامله صحيح است. و در صورت باطل بودن معامله، اگر درختها مال صاحب زمين بود، بعد از تربيت نيز مال اوست و بايد مزد كسى كه آنها را تربيت كرده بدهد. و اگر مال كسى بوده كه آنها را تربيت كرده، بعد از تربيت نيز مال اوست و مىتواند آنها را بكند، ولى گودالهايى كه بر اثر كندن درختها پيدا شده بايد پر كند و اجارهٴ زمين را، از روزى كه درختها را كاشته، به صاحب زمين بدهد و مالك نيز مىتواند او را مجبور نمايد كه درختها را بكند و اگر بر اثر كندن درخت، عيبى در درخت پيدا شود، لازم نيست عوض آن را بدهد، اما اگر خود مالك زمين، درختها را بكند، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد و صاحب درخت نمىتواند او را مجبور كند با اجاره يا بدون اجاره، درخت را در زمين باقى بگذارد.

احكام رهن

مسأله 2631: رهن، يعنى بدهكار مقدارى از

مال خود را به عنوان وثيقه و گرو نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد، طلبش را از آن مال، بردارد. مسأله 2632: در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و اگر بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار نيز به همين قصد بگيرد، رهن صحيح است. مسأله 2633: گرو دهنده و كسى كه مال را گرو مىگيرد، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند. مسأله 2634: انسان مالى را مىتواند گرو بگذارد كه شرعا بتواند در آن تصرف كند و اگرمال ديگرى را گرو بگذارد، در صورتى صحيح است كه صاحب مال بگويد: به گرو گذاشتن راضى هستم. مسأله 2635: چيزى را كه گرو مىگذارند بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند، درست نيست. مسأله 2636: استفادهٴ چيزى را كه گرو مىگذارند، مال كسى است كه آن را گرو گذاشته است. مسأله 2637: طلبكار و بدهكار نمىتوانند مال گرو گذاشته شده را، بدون اجازهٴ يكديگر ملك كسى كنند، مثلاً آن را ببخشند يا بفروشند. ولى اگر يكى از آنان، آن را ببخشد يا بفروشد، سپس ديگرى بگويد: راضى هستم، اشكال ندارد. مسأله 2638: اگر طلبكار چيزى را كه گرو گرفته، با اجازهٴ بدهكار بفروشد، پول آن نيز مانند خود مال، گرو مىباشد. مسأله 2639: اگر هنگامى كه بدهكار بايد بدهى خود را بدهد، طلبكار مطالبه كند و او نپردازد، طلبكار مىتواند مالى را كه گرو گرفته، بفروشد و طلب خود را بردارد و بايد

بقيه را به بدهكار بدهد. و اگر به حاكم شرع دسترسى دارد، بايد براى فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد. مسأله 2640: اگر بدهكار، غير از خانه اى كه در آن نشسته و چيزهايى كه مانند اثاثيهٴ خانه مورد احتياج اوست، چيز ديگرى نداشته باشد، طلبكار نمىتواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولى اگر مالى را كه گرو گذاشته، خانه و اثاثيه باشد طلبكار مىتواند آن را بفروشد و طلب خود را بردارد.

احكام حواله

مسأله 2620: حواله، يعنى انسان بدهى خود را به ديگرى واگذار كند. مسأله 2621: اگر بدهكار، طلبكار خود را حواله بدهد كه طلبش را از ديگرى بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از درست شدن حواله، كسى كه به او حواله شده بدهكار مىشود و طلبكار نمىتواند طلب خود را از بدهكار اولى مطالبه نمايد. مسأله 2622: بدهكار، طلبكار و كسى كه به او حواله شده، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند. مسأله 2623: حواله دادن به كسى كه بدهكار نيست، در صورتى صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسى كه جنسى بدهكار است، جنس ديگرى حواله دهد، مثلاً به كسى كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند، حواله صحيح نيست. مسأله 2624: طلبكار مىتواند حواله را قبول نكند، اگرچه كسى كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله نيز كوتاهى ننمايد. و هنگامى كه انسان حواله مىدهد بنا بر مشهور بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهد از

كسى قرض كند، تا وقتى از او قرض نكرده، نمىتواند او را به ديگرى حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مىدهد از او بگيرد، گرچه صحّت اين حواله بعيد نيست. مسأله 2625: حواله دهنده و طلبكار، بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند، پس اگر مثلاً ده من گندم و ده تومان پول، به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد: يكى از دو طلب خود را از فلانى بگيرد و آن را معين نكند، حواله درست نيست. مسأله 2626: اگر بدهى در واقع معين باشد، ولى بدهكار و طلبكار در هنگام حواله دادن، مقدار يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است، مثلاً اگر طلب كسى را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر، حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مىباشد. مسأله 2627: اگر به كسى حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله، مىتواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد، ولى اگر طلبكار، طلب خود را به مقدار كمترى صلح كند، كسى كه حواله را قبول كرده همان مقدار را مىتواند از حواله دهنده مطالبه نمايد. مسأله 2628: بعد از درست شدن حواله، حواله دهنده و كسى كه به او حواله شده، نمىتوانند حواله را برهم بزنند و هرگاه كسى كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، اگرچه بعد فقير شود، طلبكار نمىتواند حواله را برهم بزند و همچنين است اگر هنگام حواله، فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولى اگر نداند فقير است و بعد

بفهمد، اگرچه پولدار شده باشد، طلبكار مىتواند حواله را برهم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد. مسأله 2629: اگر بدهكار، طلبكار و كسى كه به او حواله شده، يا يكى از آنان براى خود، حق برهم زدن حواله را قرار دهد، مطابق قرارى كه گذاشته اند، مىتوانند حواله را برهم بزنند. مسأله 2630: اگر حواله دهنده، خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به درخواست كسى باشد كه به او حواله شده است، مىتواند چيزى را كه داده ازاو بگيرد و اگر بدون خواهش او داده و قصد داشته عوض آن را نگيرد، نمىتواند چيزى را كه داده، از او مطالبه نمايد.

احكام قرض

مسأله 2602: قرض دادن، از كارهاى بسيار مستحب است كه در آيات قرآن و روايات، سفارش زيادى بر آن شده است، پيغمبر اكرم(ص) فرمودند: هركس به برادر مسلمان خود قرض بدهد، مال او زياد مىشود، ملائكه بر او رحمت مىفرستند، اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مىگذرد. و كسى كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مىشود. مسأله 2603: در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزى را به نيّت قرض به كسى بدهد و او نيز به همين قصد بگيرد، صحيح است، امّا مقدار آن بايد كاملاً معلوم باشد. مسأله 2604: هر وقت بدهكار، بدهى خود را بدهد، طلبكار بايد قبول نمايد. مسأله 2605: اگر در هنگام قرض، براى پرداخت آن مدتى قرار دهند، واجب است طلبكار پيش از تمام شدن مدت، طلب خود را مطالبه نكند، ولى اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هر

وقت بخواهد، مىتواند طلب خود را مطالبه نمايد. مسأله 2606: اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد، بايد فورا آن را بپردازد و اگر تاخير بيندازد، گناهكار است. مسأله 2607: اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته، اثاثيهٴ منزل و چيزهاى ديگرى كه به آن احتياج دارد، چيزى نداشته باشد، طلبكار نمىتواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند، تا بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد. مسأله 2608: كسى كه بدهكار است و نمىتواند بدهى خود را بدهد، چنانچه بتواند كاسبى كند، بنا بر احتياط واجب بايد كسب نمايد و بدهى خود را بدهد. مسأله 2609: كسى كه به طلبكار خود دسترسى ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد او را پيدا كند، بايد با اجازهٴ حاكم شرع، طلب او را به فقير بدهد و اگر طلبكار او سيّد نباشد، واجب نيست كه طلب او را به غير سيد بدهد، بلكه مىتواند به سيد فقير نيز بدهد. مسأله 2610: اگر مال ميت، بيشتر از خرج واجب كفن، دفن و بدهى او نباشد، بايد مال را براى آن مصرف نموده و به وارث او چيزى نمىرسد. مسأله 2611: اگر كسى مقدارى پول، طلا يا نقره، قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته، پس بدهد كافى است، ولى اگر هردو به غير آن راضى شوند، اشكال ندارد و در بعضى موارد مصالحه لازم است. مسأله 2612: اگر مالى را كه قرض كرده، از بين نرفته باشد و صاحب مال، آن را مطالبه كند، بنا بر

احتياط مستحب بدهكار، همان مال را به او بدهد. مسأله 2613: اگر كسى كه قرض مىدهد، شرط كند كه زيادتر از مقدارى كه مىدهد بگيرد، مثلاً يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد بدهكار كارى براى او انجام دهد، يا چيزى را كه قرض كرده، با مقدارى جنس ديگر پس دهد، مثلاً شرط كند يك تومانى را كه قرض كرده، با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است. و نيز اگر شرط كند قرض را به طور مخصوصى پس دهد، مثلاً مقدارى طلاى نساخته به او بدهد و شرط كند، ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مىباشد. ولى اگر بدون شرط، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد، اشكال ندارد، بلكه مستحب است. مسأله 2614: ربا دادن مانند ربا گرفتن حرام است و كسى كه قرض ربايى گرفته مالك آن نمىشود و نمىتواند در آن تصرف كند، ولى چنانچه طورى باشد كه اگر ربا قرار نبود، صاحب پول نسبت به تصرف آن، راضى بود، قرض گيرنده مىتواند در آن تصرّف نمايد. مسأله 2615: اگر گندم، يا چيزى مانند آن را به صورت قرض ربايى بگيرد و با آن زراعت كند، حاصلى كه از آن به دست مىآيد، بنا بر مشهور مال قرض دهنده است. مسأله 2616: اگر لباسى را بخرد و سپس از پولى كه به قرض ربايى گرفته، يا از پولى حلالى كه با ربا مخلوط است، به صاحب لباس بدهد، پوشيدن آن لباس و

نماز خواندن با آن اشكال ندارد، ولى اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مىخرم، پوشيدن آن لباس حرام است و اگر بداند پوشيدن آن حرام است، نماز نيز با آن باطل مىباشد. مسأله 2617: اگر انسان مقدارى پول، به كسى بدهد كه در شهر ديگرى از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را (صرف برات) مىگويند. مسأله 2618: اگر مقدارى پول، به كسى بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگرى زيادتر بگيرد، مثلاً نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز، در شهر ديگرى هزار تومان بگيرد، ربا و حرام است، ولى اگر كسى كه زيادى را مىگيرد در مقابل زيادى، جنسى بدهد يا عملى انجام دهد اشكال ندارد. مسأله 2619: اگر در مقابل طلبى كه از كسى دارد، سفته يا چك داشته باشد و بخواهد طلب خود را پيش از سر رسيد آن به كمتر از آن بفروشد، اشكال ندارد.

احكام صدقه

مسأله 2591: صدقه دادن از كارهاى مستحب است و در روايات اسلامى سفارش زيادى برآن شده، چنانچه در حديث شريف آمده: (صدقه موجب زيادى مال، دفع بلا و سبب شفا، مىشود). مسأله 2592: صدقه در صورتى موجب ثواب است كه صدقه دهنده، قصد قربت كند. مسأله 2593: چنانچه به قصد صدقه، مال خود را به كسى بدهد و او نيز به همين قصد آن را بگيرد، صدقه واقع مىشود و بعد از آنكه فقير صدقه را گرفت، صدقه دهنده نمىتواند آن را برهم زده و مال خود را مسترد دارد. مسأله 2594: كسى كه سيّد نيست نمىتواند زكات خود را به سيد

بدهد و در زكات فطره تأمّل است، اما نسبت به صدقه هاى مستحب و ديگر صدقه هاى واجب، غير سيّد مىتواند به سيّد بپردازد. مسأله 2595: صدقهٴ مستحب را مىتوان به شخص ثروتمند، سنى و كافر داد. مسأله 2596: اگر انسان چيزى را به فقير صدقه دهد، بعضى فرموده اند: نمىتواند آن را از او بخرد، يا به عنوان هديه قبول كند، ولى بنا بر مشهور مكروه است، البته اين در صورتى است كه آن صدقه، زكات نباشد وگرنه جايز نيست، زيرا سبب تضيع حقوق فقير مىشود. مسأله 2597: اگر كسى از انسان بخواهد چيزى به او بدهد، مكروه است او را ردّ نمايد هرچند گمان كند فقير نيست. مسأله 2598: گدايى كردن در صورت احتياج مكروه و در صورتى كه احتياج نداشته باشد، بعيد نيست حرام باشد. مسأله 2599: مستحب است انسان واسطهٴ رساندن صدقه شود و صدقهٴ مستحب را اگر مخفى بدهد، بهتر است مگر به جهتى، علنى دادن بهتر باشد. مسأله 2600: مستحب است انسان زياد صدقه بدهد، به ويژه در اوايل روز و اوايل شب و همچنين مستحب است دستى را كه با آن صدقه داده، ببوسد. مسأله 2601: مستحب است انسان، در صدقه دادن، قوم و خويش و همسايگان را بر ديگران مقدم بدارد.

احكام امانت

مسأله 2677: امانت، يعنى انسان چيزى را نزد ديگرى بگذارد تا از آن نگهدارى نمايد. مسأله 2678: اگر انسان مال خود را به كسى بدهد و بگويد: نزد تو امانت باشد. و او نيز قبول كند، يا بدون اين كه حرفى بزند به صاحب مال بفهماند مال را براى نگهدارى به او مىدهد و

او نيز به قصد نگهدارى كردن بگيرد، در اين صورت بايد به احكام وديعه و امانت دارى كه بيان مىشود عمل نمايد. مسأله 2679: امانت دار و كسى كه مال را امانت مىگذارد، بايد هردو بالغ و عاقل باشند، پس اگر مالى را پيش بچه يا ديوانه، امانت بگذارد، يا ديوانه و بچه مالى را پيش كسى امانت بگذارند، صحيح نيست. مسأله 2680: اگر از بچه يا ديوانه، چيزى را به صورت امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد. و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است، به ولىّ او برساند و چنانچه در رساندن مال، به آنان كوتاهى كند و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2681: كسى كه نمىتواند امانت را نگهدارى نمايد، بنا بر احتياط واجب نبايد قبول كند. مسأله 2682: اگر انسان به صاحب مال بفهماند براى نگهدارى مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسى كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست. ولى بنا بر احتياط مستحب اگر ممكن باشد آن را نگهدارى نمايد. مسأله 2683: كسى كه چيزى را امانت مىگذارد، هر وقت بخواهد، مىتواند آن را پس بگيرد و كسى كه امانت را قبول مىكند، هر وقت بخواهد مىتواند آن را به صاحبش برگرداند. مسأله 2684: اگر انسان از نگهدارى امانت، منصرف شود و امانت را برهم بزند، بايد هرچه زودتر مال را به صاحب آن، يا وكيل و يا ولىّ صاحبش برساند و يا به آنان خبر دهد كه براى نگهدارى حاضر نيست و اگر بدون عذر، مال را به آنان نرساند

و خبر نيز ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2685: كسى كه امانت را قبول مىكند، اگر براى آن، مكان مناسبى ندارد، بايد جاى مناسب تهيّه نمايد و طورى آن را نگهدارى كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و يا در نگهدارى آن كوتاهى نموده است. و اگر در جايى كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2686: كسى كه امانت را قبول مىكند، اگر در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تعدّى، يعنى زياده روى نيز ننمايد و اتفاقا آن مال تلف شود شود ضامن نيست، مگر از قبل شرط شده باشد. و اگر آن را در جايى بگذارد كه گمان مىرود، ظالمى بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد. مسأله 2687: اگر صاحب مال، براى نگهدارى مال خود، جايى را معيّن كند و به كسى كه امانت را قبول كرده بگويد: (بايد مال را در اينجا حفظ كنى و حتّى اگر احتمال بدهى از بين برود، نبايد آن را به جاى ديگر ببرى) چنانچه امانت دار احتمال دهد در آنجا، از بين برود و بداند چون آنجا در نظر صاحب مال، براى حفظ بهتر بوده، گفته است نبايد از آنجا بيرون برود، مىتواند آن را به جاى ديگرى ببرد و اگر در آنجا ببرد و تلف شود ضامن نيست، ولى اگر نداند به چه جهت گفته به جاى ديگر نبر، چنانچه به جاى ديگر ببرد و تلف شود، بنا بر احتياط واجب عوض آن را بدهد. مسأله 2688: اگر صاحب مال براى نگهدارى

مال خود، جايى را معين كند ولى به كسى كه امانت را قبول كرده نگويد آن را به جاى ديگر نبر، چنانچه امانت دار احتمال دهد در آنجا از بين برود، مىتواند آن را به جاى ديگرى كه مال در آنجا محفوظ تر است ببرد و چنانچه مال در آنجا تلف شود، ضامن نيست. مسأله 2689: اگر صاحب مال ديوانه شود، كسى كه امانت را قبول كرده بايد فورا امانت را به ولىّ او برساند و يا به ولىّ او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعى، مال را به ولىّ او ندهد و از خبر دادن نيز كوتاهى كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2690: اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند، يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را، به وارث او ندهد و از خبر دادن نيز كوتاهى كند و مال تلف شود ضامن است، ولى اگر براى آنكه بفهمد كسى كه مىگويد من وارث ميّتم، راست مىگويد يا نه، يا ميّت وارث ديگرى دارد يا نه، مال را ندهد و خبر نرساند و مال تلف شود، ضامن نيست. مسأله 2691: اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسى كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همهٴ ورثه بدهد، يا به كسى بدهد كه همهٴ آنان قبول دارند، پس اگر بدون اجازهٴ ديگران، تمام مال را به يكى از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است. مسأله 2692: اگر كسى كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود، وارث يا ولىّ او بايد هرچه زودتر

به صاحب مال اطلاع دهد و يا امانت را به او برساند. مسأله 2693: اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است، بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست، بايد آن را به حاكم شرع، بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسى ندارد، در صورتى كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند وگرنه بايد وصيّت نمايد، شاهد بگيرد، به وصىّ و شاهد اسم صاحب مال، جنس، خصوصيات مال و محل آن را بگويد. مسأله 2694: اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اى كه در مسألهٴ پيش گفته شد، عمل نكند و بيمارى او خوب شود يا بعد از مدتى پشيمان شود و وصيّت كند چنانچه آن امانت از بين برود، اگرچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد بنا بر احتياط، عوض آن را بدهد.

احكام كفالت

سأله 2672: كفالت، يعنى انسان ضامن شود هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، به دست او بدهد. و به كسى كه اين گونه ضامن مىشود (كفيل) مىگويند. مسأله 2673: كفالت در صورتى صحيح است كه كفيل، به هر لفظى اگرچه عربى نباشد، به طلبكار بگويد: من ضامن هر وقت بدهكارِ خود را بخواهى به دست تو بدهم و طلبكار نيز قبول نمايد. مسأله 2674: كفيل بايد بالغ و عاقل باشد، او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسى را كه كفيل او شده، حاضر نمايد. مسأله 2675: كفالت با يكى از پنج چيز به هم مىخورد. اول: كفيل، بدهكار را به دست

طلبكار بدهد. دوّم: طلب طلبكار داده شود. سوّم: طلبكار از طلب خود بگذرد. چهارم: بدهكار بميرد. پنجم: طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند. مسأله 2676: اگر كسى به زور، بدهكار را ازدست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسى به او نداشته باشد، كسى كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به دست طلبكار بدهد.

احكام ضمانت

مسأله 2659: ضمانت، يعنى انسان بدهى كسى را برگردن بگيرد. مسأله 2660: اگر انسان بخواهد ضامن شود تا بدهى كسى را بدهد، بايد بر هر لفظى اگرچه عربى نباشد، به طلبكار بگويد: من ضامن شده ام طلب تو را بدهم، يا كارى كند كه بر ضمانت او دلالت داشته باشد و طلبكار نيز رضايت خود را بفهماند، ولى راضى بودن بدهكار شرط نيست. مسأله 2661: ضامن و طلبكار، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند، ولى اين شرطها در بدهكار نيست، مثلاً اگر كسى ضامن شود كه بدهى بچه يا ديوانه را بدهد، صحيح است. مسأله 2662: هرگاه براى ضامن شدن خود، شرطى قرار دهد، مثلاً بگويد: اگر بدهكار قرض تو را نداد من مىدهم، اشكال ندارد. مسأله 2663: كسى كه ضامن بدهى او مىشوند بايد بدهكار باشد، پس اگر كسى بخواهد از ديگرى قرض كند، تا وقتى قرض نكرده، انسان نمىتواند ضامن او شود. اما اگر بگويد: به فلانى قرض بده و من ضامن هستم، صحيح مىباشد. مسأله 2664: بنا بر احتياط در صورتى انسان مىتواند ضامن شود كه طلبكار، بدهكار و جنس بدهى، معيّن باشد، پس اگر دو نفر از

كسى طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم طلب يكى از شما را بدهم، چون معين نكرده طلب كدام را مىدهد، ضامن شدن او اشكال دارد و نيز اگر كسى، از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد: من ضامن هستم بدهى يكى از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معيّن نكرده بدهى كدام را مىدهد ضامن شدن او اشكال دارد. و همچنين اگر كسى از ديگرى، مثلاً ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد: من ضامن يكى از دو طلب تو هستم و معيّن نكند ضامن گندم است يا ضامن پول، بنا بر احتياط صحيح نيست. مسأله 2665: اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمىتواند از بدهكار چيزى بگيرد و اگر مقدارى از آن را ببخشد، نمىتواند آن مقدار را مطالبه نمايد. مسأله 2666: اگر انسان ضامن شود بدهى كسى را بدهد، نمىتواند از ضامن شدن خود برگردد. مسأله 2667: ضامن و طلبكار، مىتوانند شرط كنند هر وقت بخواهند، ضمانت را برهم بزنند. مسأله 2668: هرگاه انسان در هنگام ضمانت، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگرچه بعد فقير شود، طلبكار نمىتواند ضامن بودن او را برهم زند و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد، ولى طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضى شود. مسأله 2669: اگر انسان در هنگامى كه ضامن مىشود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد متوجه شود، مىتواند ضامن بودن او را برهم بزند و اگر پيش از آنكه طلبكار متوجه شود، ضامن قدرت پيدا كرده باشد،

چنانچه بخواهد ضمانت او را برهم بزند، اشكال ندارد. مسأله 2670: اگر كسى بدون اجازهٴ بدهكار، ضامن شود بدهى او را بدهد، نمىتواند چيزى از او بگيرد. مسأله 2671: اگر كسى با اجازهٴ بدهكار، ضامن شود بدهى او را بدهد، مىتواند مقدارى كه ضامن شده، از او مطالبه نمايد، ولى اگر به جاى جنسى كه بدهكار بوده، جنس ديگرى به طلبكار او بدهد، نمىتواند چيزى را كه داده ازاو مطالبه نمايد، مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده برنج بدهد، نمىتواند برنج از او مطالبه نمايد، اما اگر خودش راضى شود كه برنج بدهد، اشكال ندارد.

احكام حجر

مسأله 2641: حجر، يعنى انسان به جهت يكى از هفت امرى كه بيان مىشود، نتواند در تمام يا قسمتى از اموال خود، تصرّف كند: 1 _ بچه بودن. 2 _ ديوانه بودن. 3 _ سفيه بودن. 4 _ مفلّس بودن. 5 _ بيمار بودن. 6 _ برده بودن. 7 _ مردن. و تفصيل آن در مسائل زير بيان مىشود. مسأله 2642: بچّه اى كه هنوز به سنّ بلوغ شرعى نرسيده، يا بالغ شده امّا رشيد نيست، نمىتواند در مال خود تصرّف كند، هر چند تصرّفش صحيح باشد. نشانه هاى بلوغ مسأله 2643: نشانهٴ بالغ شدن يكى از سه چيز است: 1 _ روييدن موى درشت زير شكم بالاى عورت، ولى موى نازك علامت بلوغ نيست. 2 _ محتلم شدن و بيرون آمدن منى و اين علامت در زنها بسيار كم است. 3 _ تمام شدن پانزده سال قمرى در مرد و تمام شدن نه سال قمرى در زن. مسأله 2644: روييدن موى درشت در صورت،

پشت لب، سينه و زير بغل و خشن شدن صدا و مانند آن، نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان بر اثر آن به بالغ شدن يقين كند. مسأله 2645: ولىّ بچه، يعنى كسى كه مىتواند در مال او تصرّف كند، در درجهٴ اول پدر و جدّ پدرى طفل است و در صورتى كه آنها موجود نباشند، قيّم از جانب آنها و اگر او نيز نبود، حاكم شرع مىباشد. مسأله 2646: پدر و جدّ پدرى، هركدام مىتوانند، در مال طفل تصرّف كنند، اگرچه جدّ پدرى خيلى دور باشد و در صورتى كه هردو در آن تصرف كنند، كسى كه اوّل تصرّف نموده مقدّم است. مسأله 2647: ديوانه نمىتواند در مال خود تصرّف كند و در بقيهٴ احكام مانند بچه است، ولى بنا بر احتياط واجب، اگر بعد از بلوغ ديوانه شده باشد، حاكم شرع با پدر يا جدّ، باهم در امور او رسيدگى كنند. مسأله 2648: كسى كه گاهى عاقل و گاهى ديوانه است، تصرفى كه هنگام ديوانگى، در مال خود مىكند، صحيح نيست. مسأله 2649: انسان مىتواند در مرضى كه با آن بيمارى از دنيا مىرود، هرمقدار از مال خود را براى خود، عيال، مهمان و كارهايى كه اسراف نيست، مصرف نمايد و نيز اگر مال خود را به قيمت آن بفروشد، يا اجاره دهد، اشكال ندارد، بلكه اگر مال خود را به كسى ببخشد يا ارزانتر از قيمت آن بفروشد، خواه مقدارى را كه بخشيده يا ارزانتر فروخته، به اندازهٴ ثلث مال او بوده، يا بيشتر باشد، تصرف وى صحيح و در صورتى كه بيشتر از ثلث باشد، احتياج به اجازهٴ ورثه ندارد. مسأله

2650: سفيه، يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده صرف مىكند، نمىتواند در مال خود تصرف نمايد و ولايت بر او، به عهدهٴ پدر و جدّ پدرى است اگر قبل از بلوغ سفيه باشد، ولى اگر بعد از بلوغ، سفيه شده باشد، ولىّ او حاكم شرع است به همراه پدر يا جدّ پدرى بنا بر احتياط. مسأله 2651: تصرفات سفيه، در بعضى از موارد صحيح است و تفصيل آن را در (الفقه) بيان نموده ايم. مسأله 2652: مفلّس، يعنى كسى كه به اصطلاح امروز (ورشكست) شده و حاكم شرع، روى املاك او دست گذاشته است، مفلّس پيش از آنكه حاكم شرع، او را مفلس بشناسد، مىتواند در اموال خود تصرّف كند، هرچند قرضهاى او چند برابر ثروتش باشد. مسأله 2653: مفلّس با چهار شرط نمىتواند در اموال خود تصرّف كند: 1 _ قرضهاى او شرعا ثابت شده باشد. 2 _ ممتلكات و طلبهايى كه از مردم دارد، كمتر از بدهى او باشد، البته خانه و چيزهاى ديگرى كه در احكام قرض، استثنا شده در اينجا نيز مستنثى است. 3 _ مدت قرضهايى كه كرده است، تمام شده باشد، يا آن مقدارى كه مدتشان تمام شده، بيش از املاك او باشد. 4 _ طلبكارها از حاكم شرع، بخواهند كه نگذارد در مال خود تصرف كند. مسأله 2654: بعد از آنكه حاكم شرع، حكم نمود مفلّس در اموال خود تصرف نكند، حق طلبكارها به آن اموال تعلّق گرفته و بايد آنها را بفروشند و به طلبكارها بپردازند. مسأله 2655: قسمت كردن اموال مفلّس در بين طلبكاران، به نسبت طلب آنها صورت مىگيرد، مثلاً اگر مفلّس

فقط سى تومان دارد و يكى از او صد و ديگرى پنجاه تومان طلب داشته باشد، بيست تومان به كسى كه صد تومان طلب دارد و ده تومان به ديگرى مىدهند. مسأله 2656: اگر انسان در مرضى كه به سبب آن از دنيا مىرود، مقدارى از مال خود را مجّانى مصرف كند، مثلاً آن را به كسى ببخشد يا چيزى كه هزار تومان مىارزد به صد تومان بفروشد، اين تصرفات از اصل مال، خارج مىشود و آن را (منجزات مريض) مىنامند. مسأله 2657: تصرفاتى را كه برده، بدون اجازه آقاى خود مىكند، باطل است و در اين كه آيا برده مالك چيزى مىشود يا نه، خلاف است و بنا بر اقوى مالك مىشود. مسأله 2658: اگر كسى وصيّت كند بعد از مردنش، مقدارى از اموالش را به كسى ببخشند، چنانچه بيشتر از ثلث نباشد يا اگر بيشتر از ثلث است ورثه اجازه بدهند، بايد به وصيّت عمل كنند و اگر بيشتر باشد و ورثه اجازه ندهند، بايد به وصيّت عمل كنند و اگر بيشتر باشد و ورثه اجازه ندهند فقط به مقدار ثلث صحيح و نسبت به بقيه باطل است و همچنين ديگر وصيّتهايى كه واجب شرعى مالى نباشد، مانند وصيت به خيرات و مبرّات.

مسائل متفرقه زناشويى

مسأله 2797: كسى كه به جهت نداشتن زن به حرام مىافتد، واجب است زن بگيرد. مسأله 2798: اگر شوهر در عقد شرط كند زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود باكره نبوده، مىتواند عقد را برهم بزند. مسأله 2799: ماندن مرد و زن نامحرم، در مكان خلوتى كه كسى در آنجا نيست و ديگرى نيز نمىتواند

وارد شود حرام است، چه به ذكر خدا مشغول باشند يا به صحبت ديگر، خواب باشند يا بيدار، ولى اگر طورى باشد كه ديگرى بتواند وارد شود يا بچه اى كه خوب و بد را مىفهمد در آنجا باشد، اشكال ندارد. مسأله 2800: اگر مرد، مهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است، ولى مهر را بايد بدهد. مسأله 2801: مسلمانى كه منكر خدا يا پيامبر(ص) شود، يا حكم ضرورى دين، يعنى حكمى كه همهٴ مسلمانان آن را جزو دين مىدانند، مانند واجب بودن نماز و روزه را انكار كند، در صورتى كه بداند آن حكم، ضرورى دين است و منكر شدن آن، به انكار خدا يا پيامبر(ص) برگردد، مرتد مىشود. مسأله 2802: اگر زن پيش از آنكه شوهر، با او نزديكى كند، مرتد شود، عقد او باطل مىگردد. و همچنين است اگر بعد از نزديكى، مرتد شود و يائسه باشد، يعنى اگر سيده است شصت سال وگرنه، پنجاه سال او تمام شده باشد، اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستورى كه در (احكام طلاق) گفته خواهد شد عدّه نگهدارد، پس اگر در بين عدّه، مسلمان شود عقد باقى و اگر تا آخر عده، مرتد بماند، عقد باطل است. مسأله 2803: مردى كه مسلمان زاده است اگر مرتد شود، زنش بر او حرام مىشود و زن بايد به مقدارى كه در (احكام طلاق) گفته مىشود، عدهٴ وفات نگهدارد. مسأله 2804: مردى كه از پدر و مادر غير مسلمان، به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر پيش از نزديكى با همسرش مرتد شود، عقد او باطل

مىگردد و اگر بعد از نزديكى مرتد شود، چنانچه زن او در سن زنهايى باشد كه حيض مىبينند، بايد به مقدارى كه در (احكام طلاق) گفته مىشود، عدّه نگهدارد، پس اگر پيش از تمام شدن عده، شوهر او مسلمان شود، عقد باقى وگرنه باطل است. مسأله 2805: اگر زن در عقد، با مرد شرط كند او را از شهرى بيرون نبرد و مرد نيز قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد، مگر با رضايت او. مسأله 2806: اگر زن انسان، از شوهر ديگرش دخترى داشته باشد، انسان مىتواند آن دختر را براى پسر خود كه از آن نيست عقد كند و نيز اگر دخترى را براى پسر خود عقد كند، مىتواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد. مسأله 2807: اگر زنى از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه را سقط كند. مسأله 2808: اگر كسى با زنى كه شوهر ندارد و در عدهٴ كسى نيز نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اى از آنان پيدا شود، در صورتى كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است. مسأله 2809: اگر مرد نداند زن در عده است و با او ازدواج كند، چنانچه زن نيز نداند و بچه اى از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعا فرزند هردو مىباشد، ولى اگر زن مىدانسته در عده است و ممكن باشد بچه از شوهر باشد، شرعا بچه از اوست ولى در هردو صورت، عقد آنان باطل و به يكديگر حرام مىباشند. مسأله 2810: اگر زن بگويد يائسه ام يا شوهر ندارم، حرف او

قبول مىشود، مگر مورد اتهام باشد. مسأله 2811: اگر بعد از آنكه انسان با زنى ازدواج كرد، كسى بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشته ام، چنانچه شرعا ثابت نشود زن شوهر داشته، حرف زن قبول مىشود. مسأله 2812: تا هفت سال از دختر تمام نشده، پدر نمىتواند او را از مادرش جدا كند. و پسر را پيش از تمام شدن دو سال، نبايد از مادر جدا كرد. مسأله 2813: مستحب است در شوهر دادن دخترى كه بالغ است، يعنى به سنّ تكليف رسيده عجله كنند. حضرت امام صادق(ع) فرمودند: (يكى از سعادتهاى مرد آن است كه دخترش در خانهٴ او حيض نبيند). مسأله 2814: اگر زن مهر خود را با شوهر صلح نمايد تا زن ديگرى نگيرد، واجب است زن مهر را نگيرد و شوهر نيز با زن ديگرى ازدواج نكند. مسأله 2815: كسى كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه اى پيدا كند، آن بچه حلال زاده است. مسأله 2816: هرگاه مرد در روزهٴ ماه رمضان يا در حال حيض زن خود، با او نزديكى كند گناه كرده، ولى اگر بچه اى از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است. مسأله 2817: زنى كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عدهٴ وفات كه در (احكام طلاق) گفته خواهد شد، شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد، بايد از شوهر دوّم جدا شود و به شوهر اول حلال است، ولى اگر شوهر دوم با او نزديكى كرده باشد، زن بايد از شوهر دوم جدا شده و عدّه نگهدارد و شوهر دوّم بايد مهر او

را مطابق زنهايى كه مانند او هستند بدهد، ولى خرج عده ندارد.

احكام نگاه كردن

مسأله 2787: نگاه كردن مرد به زن نامحرم و حتّى دخترى كه نه سالش تمام نشده ولى خوب و بد را مىفهمد و همچنين نگاه كردن به موى آنان، چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است. و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذّت باشد حرام است، بلكه بنا بر احتياط بدون قصد لذّت نيز به آن نگاه نكند و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم، حرام مىباشد. مسأله 2788: اگر انسان بدون قصد لذّت، به صورت و دستهاى زنهاى اهل كتاب، مانند زنهاى يهود و نصارى، نگاه كند در صورتى كه نترسد به حرام بيفتد، اشكال ندارد. و بنا بر احتياط واجب به غير صورت و دستهاى آنان نگاه نكند. مسأله 2789: زن بايد بدن و موى خود را از مرد نامحرم بپوشاند، بلكه بنا بر احتياط واجب بدن و موى خود را از پسرى كه بالغ نشده، ولى خوب و بد را مىفهمد، بپوشاند. مسأله 2790: نگاه كردن به عورت ديگرى، حتى عورت بچهٴ مميّزى كه خوب و بد را مىفهمد حرام است، اگرچه از پشت شيشه، يا در آينه، يا اب صاف و مانند آن باشد، ولى زن و شوهر مىتوانند به تمام بدن يكديگر، نگاه كنند. مسأله 2791: مرد و زنى كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذّت نداشته باشند، مىتوانند غير از عورت، به تمام بدن يكديگر، نگاه كنند. مسأله 2792: مرد نبايد با قصد لذّت، به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن نيز به

بدن زن ديگر، با قصد لذّت حرام است. مسأله 2793: مرد نبايد عكس زن نامحرم را بيندازد، چنانچه موجب نگاه كردن به آن زن يا عكس آن زن باشد و اگر زن نامحرمى را بشناسد، نبايد به عكس او نگاه كند و نيز در مورد عكس زنى كه نمىشناسد، بايد احتياط نمايد. مسأله 2794: اگر در حال ناچارى و اضطرار، زن بخواهد زن ديگر و يا مردى غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب كشد، بايد چيزى در دست كند كه دستش به عورت او نرسد. و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگرى يا زنى غير از زن خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد. مسأله 2795: اگر مرد براى معالجهٴ زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند، اشكال ندارد، ولى اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند، نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند. مسأله 2796: اگر انسان براى معالجهٴ كسى ناچار شود كه به عورت او نگاه كند و چاره اى جز آن نباشد اشكال ندارد.

احكام ازدواج

مسأله 2714: به سبب عقد ازدواج، زن به مرد حلال مىشود. و ازدواج بر دو قسم است: دائم و غير دائم، عقد دائم يعنى مدت زناشويى در آن معين نشود. و زنى را كه به اين قسم عقد مىكنند (دائمه) گويند. و عقد غير دائم يا موقّت، يعنى مدت زناشويى در آن معين شود، مثلاً زن را به مدت يك ساعت، يا يك روز، يا يك

ماه، يا يك سال و يا بيشتر، عقد نمايند و زنى را كه به اين قسم عقد كنند (متعه) و (صيغه) مىنامند. مسأله 2715: در زناشويى چه دايم و چه غير دايم، بايد صيغهٴ عقد خوانده شود و تنها راضى بودن زن و مرد كافى نيست. و صيغهٴ عقد را يا خود زن و مرد مىخوانند و يا ديگرى را وكيل مىكنند كه از طرف آنان بخواند. مسأله 2716: وكيل لازم نيست مرد باشد، زن نيز مىتواند براى خواندن صيغهٴ عقد از طرف ديگرى، وكيل شود. مسأله 2717: زن و مرد تا يقين نكنند وكيل آنها صيغه را خوانده است، نمىتوانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اينكه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمىكند، ولى اگر وكيل بگويد: صيغه را خوانده ام، كافى است. مسأله 2718: اگر زنى شخصى را وكيل كند كه مثلاً ده روز، او را به عقد مردى در آورد و ابتداى ده روز را معين نكند، وكيل مىتواند هر وقت بخواهد، او را ده روز، به عقد آن مرد در آورد، ولى اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معينى را قصد كرده، بايد عقد را مطابق قصد او بخواند. مسأله 2719: يك نفر مىتواند براى خواندن صيغهٴ عقد دائم، يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود. و نيز مىتواند از طرف زن وكيل شود و او را براى خود، به صورت دائم يا غير دائم عقد كند، ولى بنا بر احتياط مستحب، عقد را دو نفر بخوانند. كيفيت خواندن عقد دائم مسأله 2720: اگر صيغهٴ عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند، بايد

پس از تعين مهر، اول زن بگويد: (زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَىالصِّداقِ الَمعْلُوم) يعنى (خود را به ازدواج تو در آوردم به مهرى كه معين شده است)، پس از آن بدون فاصله مرد بگويد: (قَبِلْتُ التَّزْويجَ) يعنى (قبول كردم ازدواج را) در اين صورت عقد صحيح است. مسأله 2721: اگر زن و مرد، ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغهٴ عقد را بخواند، چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن، فاطمه باشد و وكيل زن بگويد: (زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتى فاطِمَه مُوَكِّلَكَ اَحْمَد عَلَى الصِّداقِ الْمَعْلُوم)، پس بدون فاصله، وكيل مرد بگويد: (قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي أحْمَد عَلَى الصِّداق) صحيح مىباشد. مسأله 2722: واجب نيست لفظى را كه مردمى گويد، با لفظى كه زن مىگويد مطابق باشد، بنا بر اين اگر زن (زَوَّجْتُ) بگويد، مرد مىتواند (قَبِلْتُ التَّزْويجَ) يا (قَبِلْتُ النِّكاحَ) بگويد. كيفيت خواندن عقد موقت مسأله 2723: اگر خود زن و مرد، بخواهند صيغهٴ عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آنكه مدت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد: (زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلى المَهْرِ المَعْلُوم)، بعد بدون فاصله، مرد بگويد: (قَبِلْتُ) صحيح است. و اگر ديگرى را وكيل كنند، اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد: (مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتى مُوَكِّلَكَ فِي الْمدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلى المَهْرِ المَعْلُوم)، پس بدون فاصله، وكيل مرد بگويد: (قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي هكَذا) صحيح مىباشد. شرايط عقد مسأله 2724: عقد ازدواج چند شرط دارد، اول: به زبان عربى صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند، صيغه را به عربى صحيح بخوانند، چنانچه ممكن باشد، بنا بر احتياط واجب بايد كسى را كه مىتواند به عربى صحيح بخواند، وكيل كنند

و اگر ممكن نباشد، خودشان مىتوانند به غير عربى بخوانند، اما بايد لفظى بگويند كه معناى (زوّجت) و (قبلت) را بفهماند. دوم: مرد و زن، يا وكيل آنها كه صيغهٴ عقد را مىخوانند، قصد انشاء داشته باشند، يعنى اگر خود مرد و زن صيغه را مىخوانند، زن به گفتن (زوّجتك نفسى) قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن (قبلت التّزويج) زن بودن او را براى خود قبول نمايد. و اگر وكيل مرد و زن، صيغه را مىخوانند، به گفتن (زوّجت) و (قبلت) قصد شان اين باشد كه مرد و زنى كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند. سوم: كسى كه صيغهٴ عقد را مىخواند بالغ و عاقل باشد، چه براى خودش بخواند يا از طرف ديگرى وكيل شده باشد. چهارم: اگر وكيل زن و شوهر يا ولىّ آنها، صيغهٴ عقد را مىخوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند، مثلاً اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند، پس كسى كه چند دختر دارد، اگر به مردى بگويد: (زوّجتك احدى بناتى) يعنى يكى از دخترانم را به ازدواج تو در آوردم، و او بگويد: (قبلت) يعنى قبول كردم، چون در هنگام عقد، دختر را معين نكرده اند، عقد باطل است. پنجم: زن و مرد به ازدواج راضى باشند، ولى اگر زن در ظاهر با كراهت اجازه دهد و معلوم باشد قلبا راضى است، عقد صحيح است. مسأله 2725: اگر در عقد ازدواج يك حرف غلط خواند شود كه معناى آن را عوض كند، بنا بر احتياط عقد باطل است. مسأله 2726: كسى كه

دستور زبان عربى را نمىداند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناى صيغهٴ عقد را بداند و آن را قصد نمايد، مىتواند عقد بخواند. مسأله 2727: اگر زنى را براى مردى، بدون اجازهٴ آنان عقد كنند و بعد زن و مرد بگويند به آن عقد راضى هستيم، عقد صحيح است. مسأله 2728: اگر زن و مرد يا يكى از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد، راضى شوند و بگويند به آن عقد راضى هستيم، بنا بر احتياط دوباره عقد را بخوانند. مسأله 2729: پدر وجدّ پدرى مىتوانند براى فرزند نابالغ يا ديوانهٴ خود كه در حال ديوانگى بالغ شده است همسر بگيرند. و بعد از آنكه طفل بالغ شد، يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجى كه براى او كرده اند، مفسده اى نداشته، بنا بر احتياط نمىتواند آن را برهم بزند، امّا اگر مفسده اى داشته، مىتواند آن را برهم بزند. مسأله 2730: دخترى كه به سنّ بلوغ رسيده و رشيده است، يعنى مصلحت خود را تشخيص مىدهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بنا بر احتياط بايد از پدر، يا جدّ پدرى خود اجازه بگيرد، اما اجازهٴ مادر و برادر، لازم نيست. مسأله 2731: اگر پدر و جدّ پدرى غايب باشند، به طورى كه نتواند از آنها اجازه گرفت، يا دختر باكره نباشد اجازه پدر و جدّ لازم نيست. مسأله 2732: اگر پدر يا جدّ پدرى، براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بعد از بالغ شدن، بايد خرج آن زن را بدهد. مسأله 2733: اگر پدر يا جدّ پدرى براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر

در هنگام عقد، مالى داشته مهر زن را بدهكار است و اگر در موقع عقد، مالى نداشته، بنا بر احتياط بايد پدر يا جدّ او، مهر زن را بدهند. برهم زدن عقد ازدواج مسأله 2734: اگر مرد بعد از عقد بفهمد زن، يكى از اين هفت عيب را داراست مىتواند عقد را برهم بزند، اول: ديوانگى. دوم: بيمارى خوره. سوم: بيمارى برص. چهارم: كورى. پنجم: زمين گير بودن. ششم: افضا بودن، يعنى راه بول و حيض، يا راه حيض و غايط زن يكى شده باشد. هفتم: گوشت، يا استخوانى در فرج او باشد كه مانع نزديكى شود. مسأله 2735: اگر زن، بعد از عقد بفهمد شوهر او ديوانه است، يا آلت مردى ندارد، يا مرضى دارد كه نمىتواند نزديكى نمايد و يا تخمهاى او را كشيده اند، مىتواند عقد را برهم بزند. مسأله 2736: اگر مرد يا زن، به جهت يكى از عيبهايى كه در دو مسألهٴ پيش گفته شد، عقد را برهم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند. مسأله 2737: اگر به جهت آنكه مرد نمىتواند نزديكى كند، زن عقد را برهم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولى اگر به جهت يكى ديگر از عيبها، مرد يا زن، عقد را برهم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكى نكرده باشد، چيزى بر او نيست، اما اگر نزديكى كرده، بايد تمام مهر را بدهد. زنهايى كه ازدواج با آنها حرام است مسأله 2738: ازدواج با زنهايى كه با انسان محرم هستند، حرام است، مانند مادر، دختر، خواهر، مادر زن، عمّه، خاله، مادر بزرگ، نوه دختر برادر، دختر خواهر، زن پدر و زن

پسر. مسأله 2739: اگر كسى زنى را براى خود عقد نمايد، اگرچه با او نزديكى نكند، مادر، مادر مادر آن زن و مادر پدر او هرچه بالا روند، با آن مرد محرم مىشوند و نمىتواند با آنها ازدواج كند. مسأله 2740: اگر زنى را عقد كند و با او نزديكى نمايد، دختر و نوهٴ دخترى و پسرى آن زن هرچه پايين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعد به دنيا بيايند، با آن مرد محرم مىشوند. مسأله 2741: اگر با زنى كه براى خود عقد كرده، نزديكى نكرده باشد، تا وقتى آن زن در عقد اوست، نمىتواند با دختر او ازدواج كند. مسأله 2742: عمه و خالهٴ پدر، عمه و خالهٴ پدر پدر، عمه و خالهٴ مادر و عمه و خالهٴ مادر مادر، هرچه بالا روند با انسان محرمند. مسأله 2743: پدر و جدّ شوهر، هرچه بالا روند و پسر و نوهٴ پسرى و دخترى او هرچه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا بعد به دنيا بيايند، با زن او محرم هستند. مسأله 2744: اگر زنى را براى خود عقد كند، چه دائم باشد و چه موقت، تا وقتى كه آن زن در عقد اوست، نمىتواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد. مسأله 2745: اگر زن خود را به صورتى كه در احكام طلاق گفته مىشود (طلاق رجعى) دهد، در بين عدّه نمىتواند خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عدّهٴ (طلاق باين) نيز كه بعد بيان مىشود، بنا بر احتياط با خواهر او ازدواج نكند و اما اگر زنى را متعه نمايد، بايد از ازدواج با خواهر او، حتى در مدت

عده، هرچند مدت متعه گذشته و يا متمتّع مدت را بخشيده باشد، خوددارى نمايد. مسأله 2746: انسان نمىتواند بدون اجازهٴ زن خود، با خواهر زاده و برادر زادهٴ او ازدواج كند. و اگر بدون اجازهٴ زنش آنان را عقد نمايد و بعد زن بگويد به آن عقد راضى هستم، اشكال ندارد. مسأله 2747: اگر زن بفهمد شوهرش، برادر زاده و يا خواهر زادهٴ او را عقد كرده و حرفى نزند، چنانچه بعد رضايت ندهد، عقد آنان باطل است. مسأله 2748: اگر انسان پيش از ازدواج با دختر عمه يا دختر خالهٴ خود، با مادر آنان زنا كند، ديگر نمىتواند با آنان ازدواج نمايد. مسأله 2749: اگر با دختر عمه يا دختر خالهٴ خود، ازدواج نمايد و پيش از آنكه با آنان نزديكى كند با مادرشان زنا نمايد، بنا بر احتياط از آنها جدا شود. مسأله 2750: اگر بازنى، غير از عمه و خالهٴ خود، زنا كند، بنا بر احتياط با دختر او ازدواج نكند، اما اگر زنى را عقد نمايد و با او نزديكى كند، سپس با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمىشود و همچنين است اگر پيش از آنكه با او نزديكى كند با مادر او زنا نمايد، گرچه بنا بر احتياط مستحب، از آن زن جدا شود. مسأله 2751: زن مسلمان نمىتواند به عقد كافر در آيد، چه اهل كتاب باشد يا كتاب نداشته باشد، مرد مسلمان نيز نمىتواند با زنهاى كافر كه اهل كتاب نيستند ازدواج كند، ولى ازدواج با زنهاى اهل كتاب يعنى يهود، نصارى و مجوس، به عقد دائم يا موقت، مانعى ندارد. مسأله 2752: اگر

با زنى كه در عدّهٴ طلاق رجعى است، زنا كند آن زن بر او حرام مىشود و اگر با زنى كه در عدهٴ متعه، يا طلاق باين و يا عدهٴ وفات است زنا كند، بعداً مىتواند او را عقد نمايد، اگرچه بنا بر احتياط مستحب با او ازدواج نكند. و معناى (طلاق رجعى)، (طلاق باين)، (عدهٴ متعه) و (عدهٴ وفات) در احكام طلاق گفته خواهد شد. مسأله 2753: اگر با زن بىشوهرى كه در عدّه نيست زنا كند، بعد مىتواند آن زن را براى خود عقد نمايد، و همچنين است اگر ديگرى بخواهد آن زن را عقد كند. مسأله 2754: اگر زنى را كه در عدهٴ ديگرى است براى خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكى از آنان بدانند كه عدهٴ زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه، حرام است، آن زن بر او حرام مىشود، اگرچه مرد بعد از عقد، با آن زن نزديكى نكرده باشد. مسأله 2755: اگر زنى را براى خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه بوده، چنانچه هيچ كدام نمىدانسته اند زن در عدّه است و نمىدانسته اند عقد كردن زن در عده حرام است، در صورتى كه مرد با او نزديكى كرده باشد، آن زن بر او حرام مىشود. مسأله 2756: اگر انسان بداند زنى شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود. و بعد نيز او را براى خود عقد نكند. مسأله 2757: زن شوهردار، اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمىشود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقى باشد، بهتر است شوهر

او را طلاق دهد، ولى بايد مهرش را بدهد. مسأله 2758: زنى را كه طلاق داده اند و زنى كه متعه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتى دوباره شوهر كند و بعد شك كند هنگام عقد شوهر دوم، عدهٴ شوهر اول تمام بوده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند. مسأله 2759: مادر، خواهر و دختر پسرى كه لواط داده بر لواط كننده حرام است، اگرچه بنا بر احتياط لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولى اگر گمان كند كه دخول نشده، يا شك كند دخول شده يا نه، بر او حرام نمىشوند. مسأله 2760: اگر با مادر، يا خواهر و يا دختر كسى ازدواج نمايد و بعد از ازدواج، با آن شخص لواط كند، آنها بر او حرام نمىشوند. مسأله 2761: اگر كسى در حال احرام كه در احكام حج گذشت، با زنى ازدواج نمايد عقد او باطل است. و چنانچه مىدانسته زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمىتواند آن زن را عقد كند. مسأله 2762: اگر زنى كه در حال احرام است با مردى كه در حال احرام نيست ازدواج كند، عقد او باطل است و اگر زن مىدانسته ازدواج كردن در حال احرام حرام است، بنا بر احتياط واجب بعداً با آن مرد ازدواج نكند. مسأله 2763: اگر مرد (طواف نساء) را كه يكى از اعمال حج است بجا نياورد، زن بر او حرام مىشود و نيز اگر زن (طواف نساء) نكند شوهرش بر او حرام مىشود، ولى اگر بعد (طواف نساء) را انجام دهند، يا نايب بگيرند كه آن

را انجام دهد، به يكديگر حلال مىشوند. مسأله 2764: اگر كسى دختر نابالغى را براى خود عقد كند و پيش از آنكه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكى كند، در صورتى كه افضا نشده باشد بنا بر احتياط مستحب از مقاربت با او خوددارى كند. مسأله 2765: زنى را كه در سه نوبت طلاق داده اند، بر شوهرش حرام مىشود، ولى اگر با شرايطى كه در احكام طلاق گفته مىشود، با مرد ديگرى ازدواج كند سپس طلاق بگيرد، شوهر اول مىتواند دوباره او را براى خود عقد نمايد. احكام عقد دائم مسأله 2766: زنى كه به عقد دائم در آمده، نبايد بدون اجازهٴ شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براى هر لذّتى كه او مىخواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعى از نزديكى كردن او جلوگيرى نكند و اگر در اينها از شوهر اطاعت نمايد، تهيهٴ غذا، لباس و منزل او، بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند چه توانايى داشته باشد يا نداشته باشد، به زن بدهكار است. مسأله 2767: اگر زن در كارهايى كه در مسألهٴ پيش گفته شد، از شوهر اطاعت نكند، گناهكار است و حق غذا، لباس، منزل و همخوابى ندارد، ولى مهر او از بين نمىرود. مسأله 2768: مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه، مجبور كند. مسأله 2769: مخارج سفر زن، اگر بيشتر از مخارج وطن باشد، بر شوهر نيست، ولى اگر شوهر مايل باشد زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد. مسأله 2770: زنى كه از شوهر اطاعت مىكند و شوهر خرج او را نمىدهد، در صورت

امكان مىتواند خرجى خود را بدون اجازه، از مال او بردارد و اگر ممكن نيست، چنانچه ناچار باشد معاش خود را تهيّه كند، در موقعى كه مشغول تهيهٴ معاش است، اطاعت شوهر بر او واجب نيست. مسأله 2771: بنا بر مشهور بين علما (قدّس الله ارواحهم) مرد بايد در هر چهار شب، يك شب نزد زن دائمى خود بماند، اما بعيد نيست كه واجب نباشد، مخصوصا در صورتى كه يك زن داشته باشد. مسأله 2772: شوهر نمىتواند بيش از چهار ماه، با زن دائمى خود نزديكى نكند. مسأله 2773: اگر در عقد دائمى، مهر را معيّن نكند، عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكى كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهايى كه مانند او هستند، بدهد. مسأله 2774: اگر هنگام خواندن عقد دائم، براى دادن مهر، مدتى معيّن نكرده باشند، زن مىتواند پيش از گرفتن مهر، از نزديكى كردن شوهر جلوگيرى كند، چه شوهر توانايى دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد، ولى اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكى راضى شود و شوهر با او نزديكى كند، ديگر نمىتواند بدون عذر شرعى، از نزديكى شوهر جلوگيرى نمايد. احكام عقد موقّت مسأله 2775: متعه كردن زن، اگرچه براى لذّت بردن نباشد، صحيح است. مسأله 2776: بنا بر احتياط واجب، شوهر نبايد بيش از چهار ماه، نزديكى با متعهٴ خود را ترك كند. مسأله 2777: زنى كه متعه مىشود اگر در عقد شرط كند شوهر با او نزديكى نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مىتواند لذّتهاى ديگر از او ببرد، ولى اگر بعد به نزديكى راضى شود، شوهر

مىتواند با او نزديكى نمايد. مسأله 2778: زنى كه متعه شده اگرچه آبستن شود، حق خرجى ندارد. مسأله 2779: زنى كه متعه شده حق همخوابى ندارد، از شوهر ارث نمىبرد و شوهر نيز از او ارث نمىبرد. مسأله 2780: زنى كه متعه شده اگر نداند كه حق خرجى و همخوابى ندارد، عقد او صحيح است و براى آنكه نمىدانسته، حقى بر شوهر پيدا نمىكند. مسأله 2781: زنى كه متعه شده، مىتواند بدون اجازهٴ شوهر، از خانه بيرون رود، ولى اگر بر اثر بيرون رفتن، حق شوهر از بين مىرود، بيرون رفتن او حرام است. مسأله 2782: اگر زن، مردى را وكيل كند تا به مدت و مبلغ معيّن، او را براى خودش متعه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد، يا به غير از مدت يا مبلغى كه معيّن شده، او را متعه كند، وقتى آن زن فهميد، اگر فورا بگويد: راضى هستم، عقد صحيح وگرنه باطل است. مسأله 2783: اگر پدر يا جدّ پدرى، براى محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زنى را به عقد پسر نابالغ خود در آورد كافى است و نيز مىتواند دختر نابالغ خود را براى محرم شدن، به عقد كسى در آورد و بايد آن عقد براى دختر نفعى داشته باشد. و لازم نيست مدّت زنا شويى را قدرى قرار دهند كه شوهر بتواند از زن لذت ببرد. مسأله 2784: اگر پدر يا جدّ پدرى، طفل خود را كه در جاى ديگرى است و نمىداند زنده است يا مرده، براى محرم شدن به عقد كسى در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مىشود

و چنانچه بعد معلوم شود هنگام عقد، آن دختر زنده نبوده، عقد باطل است و كسانى كه بر اثر عقد به ظاهر محرم شده بودند نامحرمند. مسأله 2785: اگر مرد مدت متعه را ببخشد، چنانچه با زن نزديكى كرده، بايد تمام مهر را به او بدهد و اگر نزديكى نكرده باشد، بايد نصف آن را بپردازد. مسأله 2786: مرد مىتواند زنى را كه متعه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده، به عقد دائم خود در آورد.

احكام عاريه

مسأله 2695: عاريه، يعنى انسان مال خود را به ديگرى بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزى از او نگيرد. مسأله 2696: لازم نيست در عاريه، صيغه بخوانند و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه، به كسى بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است. مسأله 2697: عاريه دادن چيز غصبى و چيزى كه مال انسان است ولى منفعت آن را به ديگرى واگذار كرده، مثلاً آن را اجاره داده، در صورتى صحيح است كه مالك چيز غصبى يا مستاجر بگويد: به عاريه دادن راضى هستم. مسأله 2698: چيزى كه منفعتش مال انسان است، مثلاً آن را اجاره كرده، مىتواند عاريه بدهد، ولى اگر در اجاره شرط كرده باشند خودش از آن استفاده كند، نمىتواند آن را به ديگرى عاريه بدهد. مسأله 2699: اگر ديوانه و بچه، مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، امّا اگر ولىّ بچه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد و بچه آن مال را به دستور ولىّ، به عاريه كننده برساند، اشكال ندارد. مسأله 2700: اگر در نگهدارى چيزى كه عاريه كرده كوتاهى

نكند و در استفادهٴ آن نيز زياده روى ننمايد و اتفاقا آن چيز تلف شود، ضامن نيست، ولى چنانچه شرط كنند اگر تلف شود، عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزى كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2701: اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود، ضامن نيست. مسأله 2702: اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزى را كه عاريه كرده، به ورثهٴ او بدهد. مسأله 2703: اگر عاريه دهنده طورى شود كه شرعا نتواند در مال خود تصرف كند، مثلاً ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالى كه عاريه كرده، به ولىّ او بدهد. مسأله 2704: كسى كه چيزى عاريه داده، هر وقت بخواهد مىتواند آن را پس بگيرد و كسى كه عاريه كرده، هر وقت بخواهد مىتواند آن را پس دهد. مسأله 2705: عاريه دادن چيزى كه استفادهٴ حلال ندارد، مانند آلات قمار، باطل است. مسأله 2706: عاريه دادن گوسفند، براى استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براى كشيدن بر ماده، صحيح است. مسأله 2707: اگر چيزى را كه عاريه كرده به مالك، يا وكيل و يا ولىّ او بدهد و بعد، آن چيز تلف شود، عاريه كنند و ضامن نيست، ولى اگر بدون اجازهٴ صاحب مال، يا وكيل و يا ولىّ او، آن را به جايى ببرد كه صاحبش معمولا به آنجا مىبرده، مثلاً اسب را در اصطبلى كه صاحبش براى آن درست كرده، ببندد و بعد تلف شود، يا كسى آن را تلف كند ضامن است. مسأله 2708: اگر چيز

نجس را براى كارى كه شرط آن پاكى است عاريه دهد، مثلاً لباس را عاريه دهد كه با آن نماز بخوانند، بنا بر احتياط واجب، بايد نجس بودن آن را به كسى كه عاريه مىكند بگويد. مسأله 2709: چيزى را كه عاريه كرده، بدون اجازهٴ صاحب آن نمىتواند به ديگرى اجاره، يا عاريه بدهد. مسأله 2710: اگر چيزى را كه عاريه كرده، با اجازهٴ صاحب آن به ديگرى عاريه دهد، چنانچه شخص اوّل بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومى باطل نمىشود. مسأله 2711: اگر بداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمىتواند به عاريه دهنده بدهد. مسأله 2712: اگر مالى را كه مىداند غصبى است عاريه كند و از آن استفاده ببرد و در دست او از بين برود، مالك مىتواند عوض مال و عوض استفاده را از او و يا از كسى كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمىتواند چيزى را كه به مالك مىدهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد. مسأله 2713: اگر نداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او نيز مىتواند آنچه را به صاحب مال داده، از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولى اگر چيزى را كه عاريه كرده، طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود، عوضش را بدهد، نمىتواند چيزى را كه به صاحب مال مىدهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

احكام ايلاء

مسأله 2935: ايلاء

يعنى مرد قسم بخورد با همسر دائمى خود كه بعد از عقد با او نزديكى كرده، تا ابد يا بيشتر از چهار ماه، به قصد ضرر رساندن به او، نزديكى نكند، بنا بر اين اگر قسم بخورد با همسر موقّت خود يا كنيز خود نزديكى نكند، يا قسم بخورد كمتر از چهار ماه با او نزديكى نكند، يا زنى را كه هنوز با او نزديكى نكرده، ايلاء كند و يا به قصد ضرر رساندن نباشد، بلكه براى مصلحتى بوده، مثلاً اگر آبستن شدن براى زن ضرر دارد، قسم بخورد كه با او نزديكى نكند، ايلاء نخواهد بود. مسأله 2936: اگر شرايط ايلاء موجود نباشد، قَسَم او صحيح است، ولى حكم ايلاء ندارد، بلكه آثار قَسَم كه در احكام قسم خوردن گفته مىشود بر آن مترتّب مىگردد. مسأله 2937: در ايلاء بايد به يكى از اسمهاى خداوند، كه به غير ذات مقدّس او گفته نمىشود قسم بخورد، مانند (الله) و همچنين اگر به اسمى قسم بخورد كه غالباً بر خدا گفته مىشود اگرچه گاهى به غير خدا نيز بگويند، صحيح است. مسأله 2938: اگر ايلاء انجام شود، مرد نمىتواند با زن خود نزديكى كند و در اين صورت، چنانچه زن صبر كند، چيزى بر شوهر واجب نيست، و گرنه بايد به حاكم شرع مراجعه كند و حاكم شرع چنانكه در احكام ظهار گفته شد، عمل مىنمايد. مسأله 2939: اگر شوهر بعد از ايلاء با زن خود نزديكى كند، بايد كفاره بدهد، زيرا به قسم خود عمل نكرده است. مسأله 2940: كسى كه ايلاء مىكند بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد و اختيار ايلاء

كند.

احكام ظهار

مسأله 2927: ظهار، يعنى مرد زن خود را به پشت مادر خويش تشبيه كند و اگر مرد با زن خود (ظهار) كرد، آن زن بر او حرام مىشود، و اگر بخواهد به او رجوع نمايد، بايد كفّاره بدهد. مسأله 2928: صيغهٴ ظهار آن است كه مرد به زن بگويد: (انت على كظهر امّى) يعنى: تو بر من مانند پشت مادرم هستى، يا به جاى (انت) بگويد: (زوجتى) يا (هذه) يا (فاطمة) اگر اسم زن فاطمه باشد و چنانچه به غير از پشت تشبيه كند، مثلاً بگويد: (انت على كبطن امّى) يعنى: تو بر من مانند شكم مادرم هستى، در آنكه ظهار مىشود يا نه، خلاف است و بنا بر احتياط واقع مىشود. مسأله 2929: اگر زن خويش را به يكى از محارم، غير از مادر تشبيه كند، مثلاً بگويد: (انت على كظهر اختى) يا (عمّتى) يا (خالتى) ظهار واقع مىشود. مسأله 2930: كسى كه با زن خود ظهار مىكند بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد و اختيار ظهار كند و بايد زنى كه با او ظهار مىكند در حال حيض يا نفاس نباشد و در آن پاكى با او نزديكى نكرده باشد، چنانچه در احكام طلاق ذكر شد. و بنا بر احتياط بايد بعد از عقد با او نزديكى كرده و دو مرد عادل، صيغهٴ ظهار را بشنوند. مسأله 2931: در ظهار لازم نيست، زن را به عقد دائم گرفته باشد، بلكه زنى كه در عقد موقّت او مىباشد يا كنيز انسان است، ظهار او صحيح مىباشد. مسأله 2932: كسى كه ظهار مىكند نمىتواند پيش از آنكه كفاره بدهد،

با زن خود نزديكى نمايد و چنانچه بدون كفاره با او نزديكى كند، بايد دو كفاره بدهد، امّا بعد از كفاره، نزديكى مانعى ندارد. مسأله 2933: كفارهٴ كسى كه ظهار مىكند، يك برده آزاد كردن است و اگر نمىتواند دو ماه پى در پى روزه بگيرد و اگر از اين نيز عاجز است، بايد شصت فقير را اطعام دهد. مسأله 2934: اگر كسى با زن خود ظهار كند، چنانچه زن صبر كند، چيزى بر شوهر واجب نيست، ولى اگر صبر نكند، بايد به حاكم شرع مراجعه نمايد و حاكم شرع در اين مورد، شوهر را نسبت به يكى از دو امر مخيّر مىسازد: يا كفاره بدهد و به زن خود رجوع نمايد و يا زن را طلاق دهد، امّا اگر هيچ يك را اختيار نكند، او را زندان نموده تا يكى از آن دو را اختيار نمايد و اگر زندان نيز نتيجه نداشت، در صورتى كه زن مطالبهٴ طلاق كند، حاكم شرع مىتواند او را طلاق دهد.

احكام طلاق

مسأله 2871: مردى كه زن خود را طلاق مىدهد، بايد بالغ و عاقل باشد، به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند زنش را طلاق دهد، طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغهٴ طلاق را به شوخى بگويد، صحيح نيست. مسأله 2872: زن بايد در وقت طلاق، از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكى، با او نزديكى نكرده باشد. مسأله 2873: طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس، در سه صورت صحيح است، اول: شوهرش بعد از ازدواج، با او نزديكى

نكرده باشد. دوم: معلوم باشد كه آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهر، در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، بنا بر احتياط دوباره او را طلاق دهد. سوم: مرد به جهت غايب بودن نتواند بفهمد كه زن، از خون حيض يا نفاس پاك است يا نه. مسأله 2874: اگر بداند زن از خون حيض پاك است و طلاقش بدهد، بعد معلوم شود موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است. مسأله 2875: كسى كه مىداند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود، مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدّتى كه معمولا زن از حيض يا نفاس پاك مىشود، صبر كند. مسأله 2876: اگر مردى كه غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگرچه از روى عادت حيض زن يا نشانه هاى ديگرى باشد كه در شرع معيّن شده، بايد تا مدّتى كه معمولا زن از حيض يا نفاس پاك مىشوند، صبر كند. مسأله 2877: اگر با همسرش كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولى زنى را كه نه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكى طلاق دهد اشكال ندارد. و همچنين است اگر يائسه باشد، يعنى اگر سيّده است بيش از شصت سال و

اگر سيّده نيست، بيش از پنجاه سال، داشته باشد. مسأله 2878: اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند و در همان پاكى، طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود هنگام طلاق آبستن بوده بنا بر احتياط، بايد دوباره او را طلاق دهد. مسأله 2879: اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد بايد به قدرى كه معمولا زن بعد از آن پاكى، خون مىبيند و دوباره پاك مىشود، صبر كند. مسأله 2880: اگر مرد بخواهد زن خود را كه به جهت بيمارى، حيض نمىبيند، طلاق دهد، بايد از وقتى كه با او نزديكى كرده، تا سه ماه، از جماع با او خوددارى نمايد و بعد او را طلاق دهد. مسأله 2881: طلاق بايد به صيغهٴ عربى صحيح، خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند. و اگر خود شوهر بخواهد صيغهٴ طلاق را بخواند و اسم زن او، مثلاً فاطمه باشد، بايد بگويد: (زَوْجَتي فاطِمَة طالِق) يعنى زن من فاطمه رهاست. و اگر ديگرى را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: (زَوْجَةْ مُوَكِّلي فاطمَة طالِق). مسأله 2882: زنى كه متعه شده، مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند، طلاق ندارد و رها شدن او، به اين است كه مدّش تمام شود، يا مرد مدّت را به او ببخشد، يعنى بگويد: (مدّت را به تو بخشيدم) و شاهد گرفتن و پاك بودن او از حيض لازم نيست. عدّهٴ طلاق مسأله 2883: زنى كه نه سالش تمام نشده و زن يائسه عدّه ندارد، يعنى اگرچه

شوهرش با او نزديكى كرده باشد، بعد از طلاق مىتواند فورا شوهر كند. مسأله 2884: زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهرش با او نزديكى كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگه دارد، يعنى بعد از آنكه در پاكى طلاقش داد، صبر كند تا دوبار حيض ببيند و پاك شود و همينكه حيض سوم را ديد، عدهٴ او تمام مىشود و مىتواند شوهر كند، ولى اگر اصلا با او نزديكى نكرده باشد و طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعنى مىتواند بعد از طلاق، فورا شوهر كند. مسأله 2885: زنى كه حيض نمىبيند، اگر در سنّ زنهايى باشد كه حيض مىبينند، چنانچه شوهرش او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق، سه ماه، عدّه نگه دارد. مسأله 2886: زنى كه عدّهٴ او سه ماه است، اگر اوّل ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه قمرى، يعنى از موقعى كه ماه ديده مىشود، تا سه ماه عدّه نگهدارد و اگر در بين ماه، طلاقش بدهند، بايد باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسرى ماه اوّل را از ماه چهارم، عدّه نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد، بايد نه روز باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگهدارد و بنا بر احتياط مستحب از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگهدارد، تا با مقدارى كه از ماه اول عدّه نگهداشته، سى روز شود. مسأله 2887: اگر زن آبستن را طلاق دهد، عدّه

اش تا به دنيا آمدن يا سقط شدن بچهٴ اوست، بنا بر اين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق، بچه به دنيا آيد، عدّه اش تمام مىشود. مسأله 2888: ابتداى عدهٴ طلاق از وقتى است كه خواندن صيغهٴ طلاق تمام مىشود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن زمان عدّه، بفهمد او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگه دارد. عدّهٴ ازدواج موقّت مسأله 2889: زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر متعه شود، مثلاً يك ماهه يا يك ساله شوهر كند، چنانچه شوهرش با او نزديكى نمايد و مدّت آن زن تمام شود يا شوهر مدت را به او ببخشد، بايد عده نگه دارد، پس اگر حيض مىبيند بايد به مقدار دو حيض، عده نگه دارد و شوهر نكند، و اگر حيض نمىبيند، بنا بر احتياط واجب، چهل و پنج روز از شوهر كردن، خوددارى نمايد. مسأله 2890: زن يائسه، يعنى زنى كه اگر سيّده است بيش از شصت سال و اگر سيّده نيست بيش از پنجاه سال داشته باشد، چنانچه متعه شود و همچنين زنى كه كمتر از نه سال دارد و زنى كه اصلا شوهر با او نزديكى نكرده است، عدّه ندارند و پس از تمام شدن مدت متعه، يا بعد از آنكه شوهر مدّت را بخشيد، فورا مىتوانند شوهر كنند. عدّهٴ زن شوهر مرده مسأله 2891: زنى كه شوهرش بميرد اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد، يعنى از شوهر كردن خوددارى نمايد، اگرچه يائسه يا متعه باشد و يا شوهرش با

او نزديكى نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عدّه نگه دارد، ولى اگر قبل از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش، صبر كند. اين عدّه را (عدّهٴ وفات) مىگويند. مسأله 2892: زنى كه در عدّهٴ وفات مىباشد، حرام است لباس زينتى بپوشد، سرمه بكشد و همچنين كارهاى ديگرى كه زينت حساب مىشود، بر او حرام است. مسأله 2893: اگر زن يقين كند شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّهٴ وفات، شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوّم، جدا شود. و در صورتى كه آبستن باشد، به مقدارى كه در عدّهٴ طلاق گفته شد، براى شوهر دوّم، عدّهٴ طلاق و بعد براى شوهر اول عدهٴ وفات نگهدارد و اگر آبستن نباشد، براى شوهر اول عدهٴ وفات و بعد براى شوهر دوم، عدهٴ طلاق نگهدارد. مسأله 2894: ابتداى عدّهٴ وفات از موقعى است كه زن از مرگ شوهر، باخبر شود. مسأله 2895: اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبل مىشود، اول: مورد تهمت نباشد. دوم: از طلاق يا مردن شوهرش، مدّتى گذشته باشد كه تمام شدن عدّه، ممكن باشد. طلاق بائن و رجعى مسأله 2896: طلاق بائن، يعنى: مرد بعد از طلاق، حق ندارد بدون عقد جديد، به زن خود رجوع كند. مسأله 2897: طلاق بائن، پنج قسم است، اول: طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد. دوم: طلاق زنى كه يائسه باشد، يعنى اگر سيّده است بيشتر از شصت سال و اگر

سيّده نيست، بيش از پنجاه سال داشته باشد. سوم: طلاق زنى كه شوهرش، بعد از عقد، با او نزديكى نكرده باشد. چهارم: سوّمين طلاق زنى كه او را در سه نوبت طلاق داده اند. پنجم: طلاق خلع و مبارات كه بعد گفته خواهد شد. مسأله 2898: طلاق رجعى، يعنى بعد از طلاق، تا وقتى زن در عده است، مرد مىتواند بدون عقد جديد به زن رجوع نمايد و غير از موارد ياد شده در مسألهٴ قبل، طلاق رجعى است. مسأله 2899: كسى كه زنش را طلاق رجعى داده، حرام است او را از خانه اى كه هنگام طلاق در آنجا بوده بيرون كند. و نيز حرام است زن براى كارهاى غير لازم، از آن خانه بيرون رود، امّا در بعضى موارد كه در (الفقه) بيان نموده ايم بيرون كردن زن اشكال ندارد. احكام رجوع كردن مسأله 2900: در طلاق رجعى مرد، به دو صورت مىتواند به زن خود برگردد، اول: حرفى بزند كه دلالت كند او را دوباره زن خود قرار داده است. دوم: كارى كند كه بفهمند رجوع كرده است. مسأله 2901: براى رجوع كردن، لازم نيست مرد شاهد بگيرد يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اينكه كسى بفهمد، بگويد، به زن خود رجوع كردم، صحيح است. مسأله 2902: مردى كه زن خود را طلاق رجعى داده، اگر مالى از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، حق رجوع او از بين نمىرود. مسأله 2903: اگر زنى را سه بار طلاق دهد و در بين آنها به او رجوع كند و يا بعد از دو طلاق

اول عقدش كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام مىشود، امّا اگر زن بعداز طلاق سوم، با ديگرى شوهر كند، با چهار شرط، به شوهر اول حلال مىشود، يعنى مىتواند آن زن را دوباره عقد نمايد، اول: عقد شوهر دوم دائمى باشد و اگر مثلاً يك ماهه يا يكساله او را متعه كند، بعد از آنكه از او جدا شد، شوهر اول نمىتواند او را عقد كند. دوم: شوهر دوم با او نزديكى و دخول كند و بنا بر احتياط منى بيرون آيد. سوم: شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد. چهارم: عدهٴ طلاق يا عدهٴ وفات شوهر دوم، تمام شود. طلاق خلع مسأله 2904: طلاق زنى كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مىبخشد تا طلاقش دهد، طلاق (خلع) است. مسأله 2905: اگر شوهر بخواهد صيغهٴ طلاق خلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد، مىگويد: (زَوْجَتي فاطِمة خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ) و افزودن (هِيَ طالِق) بهتر است. مسأله 2906: اگر زن كسى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر نيز همان شخص را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلاً اسم شوهر محمّد و اسم زن فاطمه باشد، وكيل صيغهٴ طلاق را اين گونه مىخواند: (عَنْ مُوَكِّلَتي فاطِمَة بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكِّلي مُحَمَّد لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ) پس از آن بدون فاصله مىگويد: (زَوْجَةُ مُوَكِّلي خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ، هِيَ طالِق) و اگر زن، شخصى را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگرى به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد، وكيل بايد به جاى كلمهٴ (مَهْرَها)

آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده، بايد بگويد: (بَذَلَتْ مائةَ تُومان). طلاق مبارات مسأله 2907: اگر زن و شوهر، يكديگر را نخواهند و زن مالى به مرد بدهد كه او را طلاق دهد (طلاق مبارات) نام دارد. مسأله 2908: اگر شوهر بخواهد صيغهٴ طلاق مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه، باشد، بايد بگويد: (بارَأْتُ زَوْجَتي فاطِمَة عَلى مَهْرِها فَهِي طالِق) يعنى مبارات كردم زن خود فاطمه را در مقابل مهرش پس او رهاست. و اگر ديگرى را وكيل كند، و كيل بايد بگويد: (بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلي فاطِمَة عَلى مَهْرِها فَهِي طالِق ) و در هردو صورت اگر به جاى كلمهٴ (عَلى مَهْرِها) (بِمَهْرِها) بگويد، اشكال ندارد. مسأله 2909: صيغهٴ طلاق خلع و مبارات، بايد به عربى صحيح خوانده شود، ولى اگر زن براى بخشيدن مال خود به شوهر، مثلاً به فارسى بگويد: (براى طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم) اشكال ندارد. مسأله 2910: اگر زن در بين عدهٴ طلاق خلع، يا مبارت، از بخشش خود برگردد، شوهر مىتواند رجوع كند و بدون عقد، دوباره او را زن خود قرار دهد. مسأله 2911: مالى كه شوهر براى طلاق مبارات مىگيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولى در طلاق خلع، اگر بيشتر باشد اشكال ندارد. چند مسأله مسأله 2912: اگر با زن نا محرمى، به گمان اين كه همسر خود اوست، نزديكى كند، چه زن بداند او شوهرش نيست يا گمان كند شوهرش مىباشد، بايد عده نگهدارد. مسأله 2913: اگر با زنى كه مىداند همسرش نيست زنا كند، چه زن بداند آن مرد شوهر او نيست يا گمان كند شوهرش مىباشد،

لازم نيست عدّه نگهدارد. مسأله 2914: اگر مرد، زنى را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق و عقد آن زن صحيح است، ولى هردو مرتكب گناه بزرگى شده اند. مسأله 2915: هرگاه مرد در ضمن عقد لازم، زن خود را بر طلاق خودش در مدّت معيّنى وكيل نمايد، مثلاً از هنگام عقد ازدواج، تا مدّت پنجاه سال، به شرطى كه زن وكالت را اجرا ننمايد و خود را طلاق ندهد مگر بعد از آنكه مثلاً شوهرش مسافرت طولانى نمايد و يا مثلاً شش ماه نفقهٴ او را ندهد، اين وكالت صحيح است و زن در صورتى كه آن شرط محقّق شود، اختيار طلاق دارد. مسأله 2916: زنى كه شوهرش گم شده است، اگر بخواهد با ديگرى شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل، يا وكيل مجتهد برود و به دستور او عمل نمايد. مسأله 2917: پدر و جدّ پدرى ديوانه، مىتوانند زن او را طلاق دهند، در صورتى كه ديوانگى او، به زمان قبل از بلوغ متّصل باشد. مسأله 2918: اگر پدر يا جدّ پدرى، براى طفل خود زنى را متعه كنند، اگرچه مقدارى از زمان تكليف بچه، جزو مدّت متعه باشد، مثلاً براى پسر چهارده سالهٴ خود، زنى را دوساله متعه نمايند، پدر يا جدّ پدرى مىتوانند در صورتى كه مصلحت بچّه باشد مدّت متعهٴ آن زن را ببخشند، ولى زن دائمى او را نمىتوانند طلاق دهند. مسأله 2919: اگر انسان از روى نشانه هاى شرعى، دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگرى كه آنان را عادل نمىداند، بنا بر احتياط واجب

نمىتواند آن زن را بعد از تمام شدن عدّه اش، براى خود يا براى ديگرى عقد كند. مسأله 2920: اگر شخصى زن خود را بدون اينكه او بفهمد، طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مانند وقتى كه زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد: يك سال پيش تو را طلاق دادم و شرعا نيز ثابت كند، مىتواند چيزهايى را كه در آن مدّت براى زن تهيّه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولى چيزهايى را كه مصرف كرده، نمىتواند مطالبه نمايد. مسأله 2921: اگر زن شوهر خود را نخواهد و مالى به مرد بدهد كه طلاقش دهد، آن را (طلاق خلع) مىگويند، و در آن، همهٴ شرايط طلاق كه قبلاً گذشت، لازم مىباشد. مسأله 2922: در طلاق خلع پس از آنكه زن صيغهٴ بخشش مال را خواند، مرد بايد فورا طلاق بدهد و اگر مرد در صيغه، مالى را تعيين كند كه زن آن را به او بدهد و فورا زن قبول كند، صحيح است. مسأله 2923: هرچيزى كه ماليّت دارد، مىشود مورد بخشش خلع قرار گيرد، خواه عين باشد يا منفعت. و همچنين جايز است بخشش خلع، تمام يا بعضى از مهر باشد و اگر بيشتر از مهر نيز بود، اشكال ندارد. مسأله 2924: اگر بين زن و مرد كدورتى نباشد و مرد طلاق خلع بدهد، خلع واقع نمىشود، ولى طلاق صحيح است، پس چنانچه مورد طلاق رجعى است، رجعى وگرنه طلاق باين واقع مىشود. مسأله 2925: زن مىتواند كسى را وكيل كند كه بخشش را بدهد، چنانچه جايز است بخشش دين و بدهى باشد، مثلاً بگويد:

در مقابل آنكه فلان مقدار مديون تو باشم، مرا طلاق خلع بده. مسأله 2926: طلاق مبارات در تمام احكام مانند طلاق خلع است، مگر در سه چيز كه باهم فرق دارد، اوّل: طلاق مبارات در صورتى است كه زن و شوهر، هريك ديگرى را نخواهد، ولى در طلاق خلع، فقط زن از شوهر بدش مىآيد. دوم: مالى كه شوهر، براى طلاق مبارات مىگيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد. سوم: اگر شوهر طلاق را به صيغهٴ (مبارات) بخواند، بايد بعد از آن، صيغهٴ طلاق را نيز بگويد، مثلاً اگر بگويد: (بارئتك...) بايد فورا بگويد: (فانت طالق).

احكام شيردادن

مسأله 2818: اگر زن با شرايطى كه در مسأله 2828: گفته مىشود بچه اى را شير دهد، آن بچه با افراد زير محرم مىشود، اول: خود زن، و او را مادر رضاعى مىگويند. دوم: شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعى مىگويند. سوم: پدر و مادر آن زن، هرچه بالا روند، اگرچه پدر و مادر رضاعى او باشند. چهارم: بچه هايى كه از آن زن، به دنيا آمده اند، يا به دنيا مىآيند. پنجم: بچه هاى اولاد آن زن هرچه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده و يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند. ششم: خواهر و برادر آن زن، اگرچه رضاعى باشند، يعنى بر اثر شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند. هفتم: عمو و عمّه آن زن، اگرچه رضاعى باشند. هشتم: دايى و خالهٴ آن زن، اگرچه رضاعى باشند. نهم: اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هرچه پايين روند اگرچه

اولاد رضاعى او باشند. دهم: پدر و مادر شوهر ان زن كه شير مال آن شوهر است، هرچه بالا روند. يازدهم: خواهر و برادر شوهرى كه شير مال اوست، اگرچه خواهر و برادر رضاعى او باشند. دوازدهم: عمو، عمه، دايى و خالهٴ شوهرى كه شير مال اوست هرچه بالا روند، اگرچه رضاعى باشند. و نيز عدهٴ ديگرى كه در مسائل بعد گفته خواهد شد، به سبب شير دادن محرم مىشوند. مسأله 2819: اگر زن با شرايطى كه در مسأله 2828 گفته مىشود بچه اى را شير دهد، پدر آن بچه نمىتواند با دخترهايى كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمىتواند دخترهاى شوهرى را كه شير مال اوست، اگرچه دخترهاى رضاعى او باشند براى خود عقد نمايد، ولى جايز است با دخترهاى رضاعى آن زن ازدواج كند، اگرچه بنا بر احتياط مستحب با آنان ازدواج نكند و نگاه محرمانه، يعنى نگاهى كه انسان مىتواند به محرمهاى خود كند، به آنان ننمايد. مسأله 2820: اگر زن با شرايطى كه گفته مىشود بچه اى را شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است، به خواهرهاى آن بچه محرم نمىشود، ولى بنا بر احتياط مستحب با آنان ازدواج ننمايد. و نيز خويشان شوهر، به خواهر و برادر آن بچه محرم نمىشوند. مسأله 2821: اگر زن بچه اى را شير دهد، به برادرهاى آن بچه محرم نمىشود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اى كه شير خورده، محرم نمىشوند. مسأله 2822: اگر انسان با زنى كه دخترى را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكى نمايد،

ديگر نمىتواند آن دختر را براى خود عقد كند. مسأله 2823: اگر انسان با دخترى ازدواج كند، ديگر نمىتواند با زنى كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد. مسأله 2824: انسان نمىتواند با دخترى كه مادر يا مادر بزرگ انسان، او را شير كامل داده ازدواج كند. و نيز اگر زن پدر انسان، از شير پدر او، دخترى را شير داده باشد، انسان نمىتواند با آن دختر ازدواج نمايد. و چنانچه دختر شيرخوارى را براى خود عقد كند، سپس مادر، يا مادر بزرگ و يا زن پدر او، آن دختر را شير دهد، عقد باطل مىشود. مسأله 2825: با دخترى كه خواهر يا زن برادر انسان، او را شير كامل داده، نمىشود ازدواج كرد. و همچنين است اگر خواهر زاده، يا برادر زاده، يا نوهٴ خواهر و يا نوهٴ برادر انسان، آن دختر را شير داده باشد. مسأله 2826: اگر زن، بچهٴ دختر خود را شير كامل دهد، آن دختر بر شوهر خود حرام مىشود. و همچنين است اگر بچه اى را كه شوهر دخترش، از زن ديگرى دارد شير دهد. ولى اگر بچهٴ پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است، بر شوهر خود حرام نمىشود. مسأله 2827: اگر زن پدر دخترى، بچهٴ شوهر آن دختر را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مىشود، چه بچه از همان، دختر يا از زن شوهر او باشد. شرايط شير دادنى كه باعث محرم شدن است مسأله 2828: شير دادنى كه باعث محرم شدن مىشود، هشت شرط دارد، اول: بچه، شير زن زنده را بخورد، پس اگر از

سينهٴ زنى كه مرده است شير بخورد فايده ندارد. دوم: شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اى را كه از زنا به دنيا آمده به بچهٴ ديگر بدهند، بر اثر آن شير، بچه با كسى محرم نمىشود. سوم: بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوى او بريزند، نتيجه ندارد. چهارم: شير، خالص بوده و يا چيز ديگرى مخلوط نباشد. پنجم: شير از يك شوهر باشد، پس اگر زن شير دهى را طلاق دهند، بعد شوهر ديگرى كند و از او آبستن شود و تا هنگام زاييدن، شيرى كه از شوهر اول داشته باقى باشد و مثلاً هشت دفعه پيش از زاييدن، از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زاييدن، از شير شوهر دوم به بچه اى بدهد، آن بچه با كسى محرم نمىشود. ششم: بچه به جهت بيمارى، شير را قى نكند. و اگر قى كند، بنا بر احتياط كسانى كه بر اثر شير خوردن با آن بچه محرم مىشوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه نيز به او ننمايند. هفتم: پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طورى كه در مسأله بعد گفته مىشود، شير سير بخورد، يا مقدارى شير به او بدهند كه بگويند از آن شير دهند، بنا بر احتياط مستحب كسانى كه بر اثر شير خوردن، با او محرم مىشوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه نيز به او ننمايند. هشتم: دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند با كسى محرم نمىشود. بلكه اگر مثلاً پيش از

تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه شير بخورد، به كسى محرم نمىشود ولى چنانچه از هنگام زاييدن زن شيرده، بيشتر از دو سال گذشته و شير او باقى باشد و بچه اى را شير دهد كه هنوز دوسال او تمام نشده، آن بچه بنا بر احتياط واجب، با كسانى كه گفته شد، محرم مىشود. مسأله 2829: بايد بچه در بين يك شبانه روز، غذا يا شير زن ديگرى را نخورده، ولى اگر كمى غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده، اشكال ندارد. و نيز بايد پانزده مرتبه، از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه، شير زن ديگرى را نخورده و هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولى اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمى صبر كند كه از اوّلى كه پستان در دهان مىگيرد تا وقتى سير مىشود، يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد. مسأله 2830: اگر زن از شير شوهر خود، بچه اى را شير دهد، بعد شوهر ديگرى كند و از شير آن شوهر نيز بچهٴ ديگرى را شير دهد، آن دو بچه با يكديگر محرم نمىشوند، اگرچه بهتر است باهم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند. مسأله 2831: اگر زن از شير يك شوهر، چندين بچه را شير دهد، همهٴ آنان به يكديگر و به شوهر و به زنى كه آنان را شير داده، محرم مىشوند. مسأله 2832: اگر كسى چند زن داشته باشد و هركدام آنان، با شرايطى كه بيان شد، بچه اى را شير دهد، همهٴ آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد

و به همهٴ آن زنها محرم مىشوند. مسأله 2833: اگر كسى دو زن شيرده، داشته باشد و يكى از آنان بچه اى را مثلاً هشت مرتبه و ديگرى هفت مرتبه شير بدهد، آن بچه با كسى محرم نمىشود. مسأله 2834: اگر زنى از شير يك شوهر، پسر و دخترى را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر، با خواهر و برادر آن پسر، محرم نمىشوند. مسأله 2835: انسان نمىتواند بدون اجازهٴ زن خود، با زنهايى كه بر اثر شير خوردن، خواهر زاده يا برادر زادهٴ زن او شده اند ازدواج كند. و نيز اگر با پسرى لواط كند، بنا بر احتياط واجب دختر، خواهر، مادر و مادر بزرگ رضاعى آن پسر را، يعنى كسانى كه بر اثر شير خوردن، دختر، خواهر و مادر او شده اند، براى خود عقد نكند. مسأله 2836: زنى كه برادر انسان را شير داده، با انسان محرم نمىشود، اگرچه بنا بر احتياط مستحب با او ازدواج نكند. مسأله 2837: انسان نمىتواند با دو خواهر، اگرچه رضاعى باشند، يعنى به جهت شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند، ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتى كه عقد آنان در يك وقت بوده، هردو باطل است و اگر در يك وقت نبوده، عقد اوّلى صحيح و عقد دوّمى باطل مىباشد. مسأله 2838: اگر زن از شير شوهر خود، افراد زير را شير دهد، شوهرش بر او حرام نمىشود، اگرچه بهتر است احتياط كند و آنها را شير ندهد. اول: برادر و خواهر خود زن. دوم: عمو، عمه، دايى و خالهٴ خود زن.

سوم: اولاد عمو و اولاد دايى آن زن. چهارم: برادر زادهٴ آن زن. پنجم: برادر شوهر، يا خواهر شوهر آن زن. ششم: خواهر زادهٴ آن زن، يا خواهر زادهٴ شوهرش. هفتم: عمو، عمه، دايى و خالهٴ شوهرش. هشتم: نوهٴ زن ديگر شوهرش. مسأله 2839: اگر كسى دختر عمّه يا دختر خالهٴ انسان را شير دهد، به انسان محرم نمىشود، ولى بنا بر احتياط مستحب از ازدواج با او خوددارى نمايد. مسأله 2840: مردى كه دو زن دارد، اگر يكى از آن دو زن، فرزند عموى زن ديگر را شير دهد، زنى كه فرزند عموى او شير خورده، به شوهر خود حرام نمىشود. آداب شير دادن مسأله 2841: براى شيردان بچه، بهتر از هركس مادر اوست. و مستحب است مادر، از هردو پستان خود، به نوزاد شير بدهد. مسأله 2842: سزاوار است مادر، براى شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مىتواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد. مسأله 2843: مستحب است دايه اى كه براى طفل مىگيرند، دوازده امامى، داراى عقل، عفّت و صورت نيكو باشد. و مكروه است كم عقل، يا غير دوازده امامى، يا بد صورت، يا بد خلق و يا زنازاده باشد و نيز مكروه است دايه اى بگيرند كه از زنا بچّه دار شده و شيرش از زنا باشد. مسأله 2844: مستحب است نگذارند زنها هر بچه اى را شير دهند، زيرا ممكن است فراموش شود به چه كسانى شير داده اند و بعد دو نفر محرم با يكديگر، ازدواج نمايند. مسأله

2845: كسانى كه به سبب شير خوردن، خويشى پيدا مىكنند، مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولى از يكديگر ارث نمىبرند و حقوق خويشاوندى كه انسان با خويشان خود دارد، براى آنان نيست. مسأله 2846: در صورتى كه ممكن باشد، مستحب است، بچه را دو سال تمام شير بدهند و پس از دو سال او را از شير بگيرند. مسأله 2847: بهترين شير براى نوزاد، شير مادر است، اگرچه بر مادر واجب نيست نوزاد خود را شير دهد، بلكه سير كردن نوزاد به عهدهٴ پدر است، بنا بر اين، مادر مىتواند در مقابل شير دادن به نوزاد خود از پدر نوزاد، اجرت مطالبه نمايد، اما اگر پدر نوزاد مرده باشد و يا پدر، امكان سير كردن فرزند يا پرداخت اجرت را نداشته باشد، بر مادر واجب است، به نوزاد خود شير دهد. مسأله 2848: اگر فرزند داراى مال و ثروت باشد، پدر مىتواند از مال فرزند، اجرت شير دادن او را بپردازد. مسأله 2849: اگر مادر حاضر شود مجانى و يا به اندازه اى كه ديگران اجرت مىگيرند، به نوزاد شير دهد، پدر نمىتواند فرزند را از مادر بگيرد. مسأله 2850: مادر حق دارد، فرزند پسر را تا دو سال و دختر را تا هفت سال، تربيت كند، البتّه اگر مادر، مسلمان، آزاد، عاقل، امين و همسر پدر همين نوزاد باشد، در اين صورت پدر نمىتواند در اين مدّت، فرزند را از مادر جدا كند. مسأله 2851: بعد از مدّت ياد شده در مسأله پيش، حق تربيت و نگهدارى فرزند به پدر مىرسد و اگر پدر مرده باشد، بنا بر احتياط اين حق، به مادر

باز مىگردد و وصىّ نمىتواند، مزاحمتى براى مادر به وجود آورد. مسائل متفرّقهٴ شير دادن مسأله 2852: اگر بر اثر شير دادن، حقّ شوهر از بين نرود، زن مىتواند بدون اجازهٴ شوهر، بچهٴ شخص ديگرى را شير دهد، ولى جايز نيست نوزادى را شير دهد كه بر اثر شير دادن به او، بر شوهر خود حرام شود، مثلاً اگر شوهر او دختر شيرخوارى را براى خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهر مىشود و بر او حرام مىگردد. مسأله 2853: اگر كسى بخواهد زن برادرش، با او محرم شود، بايد دختر شيرخوارى را با شرايطى كه بيان شد، براى خود متعه كند و زن برادرش آن دختر را شير دهد. مسأله 2854: اگر مرد پيش از آنكه زنى را براى خود عقد كند، بگويد: به جهت شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلاً بگويد: شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمىتواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن نيز حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكى نكرده باشد، يا نزديكى كرده باشد ولى در وقت نزديكى، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكى بفهمد بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايى كه مانند او هستند، بدهد. مسأله 2855: اگر زن پيش از عقد، بگويد: به جهت شير خوردن برمردى حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمىتواند با

آن مرد ازدواج كند، امّا اگر بعد از عقد بگويد، مانند آن است كه مرد بعد از عقد بگويد و حكم آن، در مسأله پيش گفته شد. مسأله 2856: شيردادنى كه سبب محرم شدن مىباشد، با دو چيز ثابت مىگردد، اول: خبر دادن عدّه اى كه انسان، از گفتهٴ آنان يقين پيدا كند. دوم: شهادت دو مرد عادل، يا چهار زن عادل، كه بنا بر احتياط بايد شرايط شير دادن را نيز بگويند، مثلاً بگويند: ما ديده ايم فلان بچه يك شبانه روز كامل از سينهٴ فلان زن، شير خورده و چيزى نيز در بين آن نخورده است. مسأله 2857: اگر شك كنند، بچه به مقدار محرم شدن، شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند به آن مقدار شير خورده و يا گمان داشته باشد كه شير نخورده، نوزاد با كسى محرم نمىشود ولى بهتر است احتياط كنند. آداب نوزاد مسأله 2858: مستحب است، نوزاد را هنگام تولّد، غسل دهند، اذان در گوش راست، اقامه در گوش چپ او بگويند، كام كودك را با آب فرات و تربت حضرت سيّدالشهدا(ع) باز كنند، به او جامهٴ سفيد بپوشانند و براى وى نامى خوب انتخاب نمايند، مانند نام پيامبران و ائمّه و حضرت زهرا(عليهاالسلام). همچنين مستحب است در روز هفتم سر نوزاد را بتراشند و به وزن موى او طلا يا نقره صدقه بدهند و اگر روز هفتم اين كار انجام نشود، استحباب آن ساقط مىشود. مسأله 2859: مستحب است، در روز هفتم براى نوزاد، گوسفند يا شترى را عقيقه كنند، عقيقه هرچه بزرگتر و نيكوتر باشد، بهتر است. و مستحب است پا و كفل عقيقه

را به قابله دهند و اگر قابله اى نداشته باشد، آن را به مادر نوزاد بدهند تا به هركسى كه مىخواهد ببخشد. و اگر قابله يهودى باشد كه از قربانى مسلمانان نمىخورد، يك چهارم قيمت گوسفند را به وى دهند. و مستحب است قسمتى از گوشت حيوان ذبح شده را، صدقه داده و بقيهٴ آن را پخته و ده نفر از مؤمنان را به اطعام دعوت كنند، البته هرچه بيشتر دعوت كنند بهتر است. و بعضى از علما، به وجوب عقيقه فتوا داده اند. مسأله 2860: اگر در روز هفتم براى نوزاد عقيقه نكنند، تا آخر عمر و بلكه پس از مرگ وى نيز مستحب است عقيقه نمايند. مسأله 2861: بهتر است عقيقهٴ پسر، حيوان نر و عقيقهٴ دختر، حيوان ماده باشد، اگرچه اصل عقيقه كافى است و در عقيقه، شرايط گوسفند قربانى كه در احكام حج بيان شده، لازم نيست. مسأله 2862: اگر عقيقه اى يافت نشد، بايد صبر كنند تا پيدا شود و كفايت نمىكند كه قيمت آن را صدقه بدهند. مسأله 2863: مكروه است پدر و مادر از عقيقهٴ فرزند خود بخورند، بلكه خوردن عقيقه بر كسانى كه تحت كفالت پدر هستند نيز كراهت دارد، امّا كراهت خوردن عقيقهٴ فرزند براى مادر بيشتر است. مسأله 2864: بهتر است عقيقه را قطعه قطعه كنند ولى استخوانهاى آن را نشكنند، اما آنچه بين عوام شهرت دارد كه بايد استخوان عقيقه را دفن كنند، دليلى براى آن نيافتيم. مسأله 2865: جايز است عقيقه را قطعه قطعه كنند و به همسايگان و ديگران هديه نمايند، اما بهتر است عقيقه را پخته و جمعى از مؤمنان را

براى اطعام دعوت نمايند. مسأله 2866: عقيقه، تنها به فقرا، اختصاص ندارد، بلكه جايز است آن را به ثروتمندان نيز بدهند و همچنين جايز است عقيقه را به سادات بدهند، اگرچه عقيقه دهنده سيّد نباشد. مسأله 2867: اگر پدرى براى فرزندش عقيقه نكرد، بر خود فرزند مستحب است عقيقه بدهد و قربانى كردن در روز عيد قربان به جاى عقيقه كفايت مىكند. مسأله 2868: مستحب است براى نوزادى كه تا روز هفتم زنده مىماند، عقيقه دهند، اگرچه بعد از ظهر روز هفتم بميرد، امّا اگر پيش از ظهر روز هفتم بميرد، عقيقه ساقط مىشود. مسأله 2869: مستحب است، نوزاد را در روز هفتم ختنه كنند، بلكه بنا بر احتياط بايد ولىّ، پيش از بلوغ بچه، او را ختنه كند و اگر ختنه را انجام نداد، بر خود طفل واجب است وقتى بالغ شد ختنه نمايد. مسأله 2870: مستحب است، هنگام ختنه كردن، اين دعا را بخوانند: (اللّهُمَّ هذِهِ سُنَّتُكَ وَ سُنَّةُ نبَيِِّكَ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اتِّباعُ مِنّا لَكَ وَلنَبِيِّكَ بِمَشيَّتِكَ و بَإرادَتِكَ وَقَضائِكَ لأمْرٍ أرَدْتَهُ وَ قَضاءِ حَتَمْتَهُ وَأمْرٍ أنْفَذْتَهُ و أذَقْتَهُ حَرَّ الْحَديدِ في خِتانِهِ وَ حِجامَتِهِ لأمْرِ أنْتَ أعْرَفُ بِهِ مِنّي، اللّهُمَّ فَطَهِّرْهُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ زِدْ في عُمْرِهِ وَادْفَعِ الآفات عَنْ بَدَنِهِ وَالأوْجاعَ عَنْ جِسْمِهِ وَ زِدْهُ مِنَ الْغِنى وَادْفَعْ عَنْهُ الْفَقْرَ، فَإنَّكَ تَعْلَمُ وَلا نَعْلَمُ). از امام صادق(ع) روايت شده است: اگر اين دعا را در هنگام ختنه كردن نخوانده باشد، مستحب است پيش از رسيدن، به بلوغ اين دعا را بر نوزاد قرائت كنند، زيرا خداوند گرمى آهن مانند كشته شدن را، از نوزاد دفع مىكند.

احكام تدبير

مسأله 2983: تدبير، يعنى مولا به بردهٴ خود بگويد: (انت حرّ دبر وفاتى) يعنى: بعد از مردن من تو آزاد هستى. در اين صورت بايد پس ازمرگ مولا، برده اش را از ثلث مال آزاد كنند و چنانچه مولا بدهى داشته باشد، بايد اول، بدهى را از مجموع مال خارج كنند و بعد، برده را از ثلث، آزاد نمايند. مسأله 2984: جايز است انسان از تدبير خود برگردد. مسأله 2985: اگر كنيزى را كه آبستن است تدبير كند، يعنى به او بگويد: تو بعد از مردن من آزاد هستى، تدبير نسبت به كنيز صحيح است، ولى بچهٴ او بر بردگى باقى است، مگر دليلى باشد كه بچه را نيز تدبير كرده است. مسأله 2986: كسى كه تدبير مىكند بايد بالغ و عاقل باشد، از روى قصد و اختيار تدبير كند و مالك برده باشد، پس اگر انسان بردهٴ ديگرى را تدبير كند صحيح نيست. و در مورد صحّت تدبير بچه اى كه ده سال دارد، روايت صحيحى وارد شده است. مسأله 2987: اگر برده اى كه تدبير شده، از دست صاحب خود فرار كند، تدبير او باطل مىشود. مسأله 2988: اگر كسى بر بردهٴ تدبير شده جنايتى وارد سازد، ديهٴ آن مال مولاست و اگر بردهٴ تدبير شده جنايتى بكند، ديه به عهدهٴ خود برده تعلّق مىگيرد، ولى مولا مىتواند ديهٴ او را بدهد.

احكام بردگى

مسأله 2971: موضوع بردگى در اسلام، مورد مناقشه هاى بسيار واقع شده، از اين جهت لازم است به قسمتى از مقاله هاى كه چند سال پيش نوشته بودم، اشاره شود: (اسلام از روى حكمت و براى مصلحت بزرگى،

قانون بردگى را كه قبل از اسلام وجود داشت، اما به مقدار محدود، با كيفيّت مخصوص، با آداب و شرايط خاص، با بهترين و پاكترين روش، آن را اجازه داده است. موارد بردگى در اسلام منحصر به كفّارى است كه با مسلمانان جنگ مىكنند و اگر مسلمانان در جنگ پيروز شوند، مىتوانند طبق نظر حاكم شرع اسراى جنگ را بردهٴ خود قرار دهند و بدون شك اين كار بهتر از آن است كه آنها را زندان كنند، يا بكشند و يا آزاد بگذارند، زيرا زندان كردن موجب بىكاره شدن آنها مىشود، مخارج بسيارى را بر گردن دولت اسلامى گذارده و مضرّات بسيارى را در بر دارد. و كشتن، آنها را فانى مىگرداند و آزاد گذاردن، موجب مزيد تخريب مىشود. قوانين امروز با اسيران جنگى، يكى از اين سه كار را مىكند، در صورتى كه هرسه مورد، مخالف عقل و فطرت است، امّا اسلام به جاى اينكه آنها را نابود سازد، يا زندان و يا آزاد گذارد، به آنها آزادى محدودى مىدهد كه از آن به بردگى تعبير مىشود تا از خير آنها استفاده شده و از شرشان ايمن باشند. البته بردگى كه دردنياى امروز لغو شده، غير از بردگى است كه اسلام آن را تجويز كرده است، در نظر اسلام بردگى كه در غرب وجود داشت يكى از بدترين انواع توحّش بود، دين اسلام هرگز چنين بردگى را تجويز نمىكرد. اضافه بر اينكه در اسلام، برده، بر گردن آقاى خود حقوق بسيارى دارد و آقا وظيفه دارد با او به طور انسانى برخورد نمايد و روايات بسيارى در فضيلت آزاد سازى بردگان موجود است. مسأله

2972: اگر شخص بالغ و عاقل، با قصد و اختيار خود اعتراف كند برده است، چنانچه يقين نداشته باشيم دروغ مىگويد، گفتهٴ او قبول مىشود و نيز اگر كسى بگويد آزاد است، چنانچه شاهدى بر برده بودن او نباشد، گفتهٴ او قبول مىشود. مسأله 2973: انسان مالك پدر و مادر خود نمىشود، هرچند بالا روند، مانند جدّ و جدّ پدرى. و نيز مالك فرزندان خود نمىگردد، هرچند پايين آيند، مانند نوه و همچنين انسان، مالك محرمهاى خود نمىشود و در اين حكم، رضاع در حكم نسب است. مسأله 2974: مستحب است انسان بردهٴ خود را آزاد كند و اگر قصد قربت نمايد ثواب زيادى خواهد داشت و اين استحباب نسبت به برده هايى كه هفت سال يا بيشتر در بردگى او بودند تأكيد بيشترى دارد. و صيغه آزاد كردن چنين است: (انت حرّ) يعنى: تو آزادى. مسأله 2975: در مورد اينكه برده مىتواند مالك چيزى شود يا نه، اختلاف است و بنا بر اقوى مالك مىگردد. مسأله 2976: اگر برده كور شود، يا مرض جذام بگيرد، يا زمين گير شود و يا صاحب او چشم يا گوش او را قطع كند، آزاد مىشود و همچنين است اگر پيش از آقاى خود اسلام بياورد. مسأله 2977: مولا مىتواند به مجردى كه كنيزى خريدارى كرد، با او نزديكى كند و احتياج به عقد ندارد، اما اگر زن، برده اى را بخرد، نمىتواند با او همبستر شود. مسأله 2978: اگر مولا، دختر خود را به عقد برده اش در آورد و بعد مولا بميرد و آن برده به عنوان ارث به دختر برسد، عقد بهم مىخورد. مسأله 2979:

اگر مولا كنيز خود را براى كسى تحليل كند، يعنى بگويد: اين كنيز برتو حلال است، آن شخص مىتواند با شرايط خاصى با او نزديكى كند، چنانچه در احكام ازدواج گفته شده است. مسأله 2980: اگر با كنيز خود نزديكى كند و از او صاحب فرزندى گردد، ديگر مولا نمىتواند او را بفروشد، مگر در مواردى كه در (الفقه) بيان كرده ايم. مسأله 2981: كسى كه بردهٴ خود را آزاد مىكند بايد عاقل و مالك باشد و از روى قصد و اختيار بردهٴ خود را آزاد كند و چنانچه پيش از بلوغ، بردهٴ خود را آزاد نمايد محل خلاف است. مسأله 2982: اگر انسان مثلاً نصف يا ثلث برده اش را آزاد كند، آزادى به همهٴ او سرايت مىكند.

احكام مسابقه

مسأله 2956: مسابقه كردن با اسب، قاطر، الاغ، شتر و فيل جايز است و چنانچه در اين مسابقه ها چيزى براى شخص سابق (برنده) معيّن كنند، اشكال ندارد. مسأله 2957: شرط كردن مال در مسابقهٴ با شمشير، تير و حربهٴ متعارف روز اشكال ندارد. مسأله 2958: شرط كردن مال، در بقيهٴ انواع مسابقه جايز نيست، ولى خود مسابقه، اگر عنوان حرامى برآن صدق نكند، مانعى ندارد، مانند: كشتى، قايق رانى، ماشين سوارى، هواپيما، دو، شنا، فوتبال، وزنه بردارى، سنگ پرانى و ... مسأله 2959: اگر در يكى از مسابقه هايى كه در مسألهٴ پيش گفته شد جعاله اى قرار دهند، چون به عنوان شرط نيست، اشكال ندارد. مسأله 2960: مسابقه بوكس كه در اين زمان معمول شده، چنانچه در آن شرط نشود و موجب ضرر به كسى نباشد حلال است، ولى اگر در آن

شرط كنند يا موجب ضرر حرامى شود، جايز نخواهد بود. مسأله 2961: گاوبازى كه در بعضى از شهرها معمول است، چنانچه موجب ضرر حرام باشد، جايز نيست. مسأله 2962: در مسابقه، بايد صيغه خوانده شود، ولى لازم نيست كه به لفظ عربى باشد، بلكه به هر لفظى صحيح است. مسأله 2963: كسانى كه مسابقه مىدهند، بايد بالغ و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مسابقه دهند. مسأله 2964: در مسابقه هايى كه شرط كردن جايز است، پولى را كه شرط مىكنند بايد معيّن باشد و جايز است آن را يكى از آنها، يا هردو، يا بيت المال و يا شخصى سوّمى بدهد. مسأله 2965: در مسابقه لازم نيست داور قرار دهند، يعنى كسى كه ميان آنها حكم كند. مسأله 2966: در مسابقه بايد مقدار مسافت، ابتدا و انتهاى آن معين باشد و نيز بايد چيزى را كه بر آن مسابقه مىدهند تعيين كنند و لازم است هريك احتمال داشته باشد سبقت پيدا كند، پس اگر يكى از آنها به قدرى ضعيف باشد كه يقينا سبقت نمىگيرد، مسابقه او صحيح نيست. مسأله 2967: در مسابقهٴ تيراندازى بايد تعداد تيرها، تعداد رسيدن به هدف و چگونگى آن معين باشد، مثلاً بايد معلوم باشد كه ده تير بزنند و در اين ده تير، چند عدد از آنها به هدف برسد و هدف را پاره كرده، خارج آن بيفتد، يا فقط آن را پاره كند و نيز بايد دورى هدف از تيرانداز، مقدار هدف و جنس كمان معين باشد. مسأله 2968: چنانچه مسابقه تمام شود، كسى كه سبقت گرفته و برنده شده است، عوضى را كه قرار

داده اند، مالك مىشود و جايز است بر آن عوض مصالحه كند يا آن را هديه نمايد. مسأله 2969: اگر عوضى كه براى مسابقه تعيين كرده اند، چيز معينى باشد، مثلاً كتابى را كه در جلوى آنهاست، عوض قرار دهند و بعد از مسابقه معلوم شود آن كتاب مال ديگرى است، بايد مثل يا قيمت آن را بپردازند و اگر چيز كلى را عوض قرار دهند، مثلاً بگويند: يك كيلو گندم، چنانچه بعد معلوم شود يك كيلو گندمى را كه دارند، مال ديگرى است، بايد يك كيلو گندم ديگر بدهند. مسأله 2970: اگر شخصى يا انجمنى، كاپ يا مدالى، به شخصى سابق (برنده) بدهد، اشكال ندارد و جايز است آن را در ضمن عقد لازمى، مانند خريد و فروش، به صورت شرط ذكر كنند.

احكام لعان

مسأله 2941: لعان از واژهٴ (لعنت) گرفته شده و مراد، آن است كه هريك از زن و مرد، يكديگر را به كيفيّت و شرايط مخصوصى لعن كنند. مسأله 2942: لعان دو مورد دارد، اول: مرد ادّعا كند زن او زنا داده است. دوم: مرد، بچه اى را كه ممكن است بچهٴ او باشد و در فراش او به دنيا آمده، نفى كند، يعنى بگويد: بچهٴ من نيست. مسأله 2943: مرد نمىتواند به همسر خود به گمان، شك و گفتهٴ مردم، حتى قول شخص موثّق، نسبت زنا بدهد، مگر يقين پيدا كند و در صورتى كه يقين داشته باشد، چنانچه او را متّهم كند، گفتهٴ او قبول نمىشود مگر زن اقرار نمايد يا چهار شاهد عادل با شرايط خاصى شهادت دهند. مسأله 2944: اگر شوهر به زن خود نسبت زنا بدهد،

چنانچه چهار مرد عادل، يا اقرار زن دركار نباشد و زن مطالبه كند، بايد هشتاد تازيانه به شوهر بزنند، ولى اگر بين زن و مرد با شرايط و خصوصياتى (لعان) واقع شود، كيفر از مرد برداشته مىشود. مسأله 2945: اگر كسى به زن خود نسبت زنا بدهد، چنانچه چهار شاهد عادل (بيّنه) داشته باشد نمىتواند لعان كند، ولى اگر بيّنه ندارد، مىتواند لعان نمايد. مسأله 2946: مردى كه به زن خود نسبت زنا مىدهد، در صورتى مىتواند لعان كند كه ادعا نمايد به چشم خود ديده است، پس اگر كور باشد يا ادعاى ديدن نمىكند، حق لعان ندارد. مسأله 2947: لعان چند شرط دارد: 1 _ زنى را كه به زنا نسبت مىدهد همسر او باشد، پس اگر غير از همسر را، چه محرم باشد و چه غير محرم، به زنا نسبت بدهد، نمىتواند لعان بكند. 2 _ زن دائمى او باشد، پس در متعه، لعان صحيح نيست. 3 _ بعد از عقد با او نزديكى كرده باشد، پس در زنى كه با او مقاربت نكرده، لعان ثابت نمىشود. 4 _ زن مشهور به فاحشه و زنا نباشد. مسأله 2948: در مواردى كه لعان صحيح نيست، چنانچه مرد به كسى نسبت زنا بدهد، اگر چهار شاهد نياورد بايد او را حدّ بزنند و يا تاديبش نمايند. مسأله 2949: اگر از زن، فرزندى شود كه ممكن است از شوهرش باشد، شوهر نمىتواند ادّعا كند كه از او نيست و اگر چنين ادّعايى نمايد بايد لعان كند، خواه بچه به دنيا آمده باشد، يا نه. مسأله 2950: اگر شوهر ادّعا كند بچه اى را كه زن آورده،

بچهٴ او نيست، در صورتى مىتواند لعان كند كه قبلاً به فرزندان اعتراف نكرده باشد، پس اگر قبلاً اعتراف كرده، چه صريح گفته باشد: اين فرزند من است، يا هنگامى كه مردم به او گفته اند: مبارك باشد، او در جواب (آمين) يا (انشاءالله) گفته باشد، نمىتواند لعان كند. مسأله 2951: لعان در صورتى واقع مىشود كه نزد حاكم شرع يا نايب او، صورت بگيرد. مسأله 2952: اگر شوهر به زن خود نسبت زنا بدهد، يا بچه اش را انكار كند، بايد در محضر حاكم شرع و پس از آنكه حاكم، به آنها صيغهٴ لعان را القاء مىكند، يكديگر را لعن كنند و در حال لعان، بايد هردو ايستاده باشند. مسأله 2953: صيغهٴ لعان آن است كه مرد بگويد: (اُشْهِدُ اللهَ أنّي لَمِنَ الصّادِقينَ فيما قُلْتُ مِنْ قَذْفِها أوْ مِنْ نَفْي وَلَدِها) يعنى: خدا را شاهد مىگيرم كه راست مىگويم در نسبت دادن زن خود به زنا، يا انكار كردن بچه اى كه آورده است. و اين عبارت را بايد چهار مرتبه تكرار كند، سپس يك مرتبه بگويد: (لَعْنَةُ اللهِ عَلَيَّ إنْ كُنْتُ مِنَ الْكاذِبينَ) يعنى: لعنت خدا بر من باد اگر دروغ گفته باشم. و پس از آنكه مرد چنين گفت، زن بگويد: (اُشْهِدُ بِاللهِ إنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبيَن في مَقالَتِهِ مِنَ الرَّمْي بِالزِّنا أوْ نَفْيِ الْوَلَد) يعنى: به خدا قسم كه او دروغ مىگويد در نسبت دادن زنا و يا انكار بچهٴ من. و اين عبارت را بايد چهار مرتبه تكرار كند، سپس يك مرتبه بگويد: (إنَّ غَضَبَ اللهِ عَلَيَّ إنْ كانَ مِنَ الصّادِقينَ) يعنى غضب خدا بر من باد، اگر او راست گفته

باشد. مسأله 2954: اگر شوهر به زن خود نسبت زنا بدهد يا بچهٴ او را انكار كند، چنانچه لعان نكند بايد حدّش بزنند و چنانچه مرد لعان كند ولى زن لعان نكند بايد زن را حدّ بزنند، زيرا لعان مرد همانند بيّنه و شاهد است. مسأله 2955: اگر لعان با همهٴ شرايط و خصوصياتش واقع شود، چهار امر بر آن مترتّب مىشود، اول: ازدواج آنها بهم مىخورد و بايد از هم جدا شوند، چه براى انكار بچه لعان كرده باشند، يا براى نسبت دادن به زنا. دوم: آن زن تا ابد بر اين مرد حرام مىشود و ديگر آن مرد حق ندارد به هيچ وجه آن زن را به عقد خود در آورد، چه براى انكار بچه لعان كرده باشند، يا براى نسبت دادن به زنا. سوم: اگر مرد لعان كند، حد تهمت (قذف) از او ساقط مىشود و اگر زن لعان كند حدّ زنا، از او ساقط مىگردد. چهارم: اگر به جهت انكار بچه لعان كرده باشند، شرعا بچه به مرد ملحق نمىشود، بنا بر اين اگر مرد بميرد، بچه از او ارث نمىبرد و اگر بچه بميرد، مرد از او ارث نمىبرد، ولى اگر بعد از لعان، مرد به بچه اقرار نمايد، چنانچه مرد بميرد، بچه ارث مىبرد، ولى اگر بچه بميرد، مرد از او ارث نمىبرد.

احكام اماكن عمومى

مسأله 3030: از جمله چيزهايى كه مردم در آن شريك هستند: راه، مسجد، مدرسه، آب، جنگلها، كوهها و معادن مىباشد. و جاهايى كه مختص به فقرا، زايران و مانند آنهاست براى آنان مشترك مىباشد. مسأله 3031: راههاى عمومى، مال همهٴ مردم است و كسى

نمىتواند در آن، خانه اى بسازد يا چاهى بكند، ولى راه خصوصى كه در رو ندارد (بن بست)، مال كسانى است كه در آن، خانه دارند و كسى نمىتواند بدون اجازهٴ آنها، آن را به تصرف در آورد، بلكه اگر كسى ديوارى در آن داشته باشد بدون اجازه آنها، نمىتواند درى از آن باز نمايد. مسأله 3032: خوابيدن، نماز گذاردن و معامله كردن در راههاى عمومى اشكال ندارد، بلكه اگر آن را محل بساط و دكان خود قرار دهد جايز است، به شرط آنكه به مردمى كه عبور و مرور مىكنند، صدمه اى وارد نسازد. و اگر كسى زودتر از همه، در آن بساط پهن كند، ديگران نمىتوانند مزاحم او شوند. مسأله 3033: راه عمومى به چند سبب پيدا مىشود، اول: كسى ملك خود را، راه قرار دهد. دوم: چند نفر زمينى را آباد كنند و قرار بگذارند فلان زمين، راه آن باشد. سوم: مردم در زمين بيكاره اى، عبور و مرور كنند تا آنكه راه عمومى شناخته شود و دراين صورت، كسى حق ندارد اطراف آن را به مقدارى كه براى راه احتياج است آباد كند و همچنين اگر فرد، يا شركت، يا گروه و يا دولتى راه سازى كند. مسأله 3034: اگر راه، از راه بودن بيفتد، مثلاً ديگر كسى در آن عبور و مرور نكند، حكم راه، از آن برطرف شده و به حال سابق باز مىگردد. مسأله 3035: يكى از چيزهايى كه بين مسلمانان مشترك مىباشد مسجد است و مسلمانان هركارى را كه منافات با مسجد بودن نداشته باشد، مىتوانند در آن انجام دهند، ولى حق نماز مقدّم بر كارهاى ديگر

است. مسأله 3036: اگر كسى در جايى از مسجد قرار گيرد، ديگرى نمىتواند جاى او را غصب نمايد و چنانچه از جاى خود برخيزد و چيزى باقى نگذارد، حق او ساقط مىشود و اگر چيزى باقى گذارد، ولى آن قدر طول بدهد كه موجب تعطيل آن مكان شود، در صورتى كه مردم به آن احتياج داشته باشند، مىتوانند آن را تصرف نمايند، امّا اگر طول ندهد حق او باقى خواهد ماند. مسأله 3037: حرمهاى مطهر امامان معصوم(ع) حكم مسجد را دارد، ولى معلوم نيست نمازگزار مقدّم بر زاير باشد، يا زوّار مقدم بر مجاور باشند. مسأله 3038: مدرسه هاى دينى، مشترك بين طلاب است و كسى كه زودتر از ديگران حجره اى را تصرف كند، مقدّم بر ديگران است، مگر مثلاً سفر او به طول انجامد، يا مخالف شرط واقف باشد. مسأله 3039: جاهايى كه براى فقرا اختصاص دارد و آن را (رباط) مىگويند در حكم مدارس دينى است و همچنين خانه هاى بين راه. مسأله 3040: آبها و معادن، بين مردم مشترك است، پس اگر كسى در زمينهاى مباح، معدنى استخراج كند يا نهرى حفر نمايد، مالك آن مىشود. مسأله 3041: اگر چند نفر نهرى حفر كنند يا زمينى را آباد نمايند، هريك به اندازهٴ سهم خود، در آن شريك خواهد بود. مسأله 3042: آب، معادن و زمينهاى بىكاره، ملك دولت نيست، بلكه دولت نيز مانند ساير مردم، اگر زمين را آباد كند يا معدن را استخراج نمايد به شرطى كه حقوق ديگران از بين نرود، مالك آن مىشود وگرنه بر حال خود باقى خواهد بود. مسأله 3043: در معادن، خمس واجب است، چنانكه

در احكام خمس بيان شد.

احكام زمينهاى موات

مسأله 3019: زمينهاى بىكاره اى كه فعلا مالك ندارد، چه اصلا مالك نداشته، مانند بيشتر صحراها، يا قبلاً مالك داشته و خراب شده، مانند شهرهايى كه از بين رفته است (موات) نام دارد و هركسى آن را آباد كند، مالك آن مىشود. مسأله 3020: كسى يا دولتى حق ندارد بر زمين هاى موات، دست گذاشته و مانع آبادى و احياى آن شود و همچنين دريافت هرگونه عوارض و مالياتى بابت آن جايز نيست، بلكه مردم آزادند به مقدارى كه حق ديگران از بين نرود، زمينها را آباد سازند. مسأله 3021: اگر زمينى ملك شخصى باشد و بعد خراب شود، چنانچه مالك از آن اعراض كند، حكم موات را خواهد داشت، ولى اگر اعراض نكرده و آبادش نيز نمىكند بايد احتياط مراعات شود. مسأله 3022: كسى كه زمينى را آباد مىكند، مقدارى از اطراف آن، عنوان حريم دارد و قابل تملك ديگران نيست. و حريم هر چيزى مقدار مخصوصى است، مثلاً حريم خانه، مقدارى است كه خاكها و خاكروبه ها را در آن مىريزند. و راه رفت و بازگشت به خانه، حريم آن محسوب مىشود، بنا بر اين اگر كسى در صحرا خانه بسازد، ديگران نمىتوانند در حريم آن، تصرّف كنند. مسأله 3023: حريم نهر، مقدارى است كه گل و خاك نهر را در آن مىريزند و حريم چاه مقدارى است كه براى آب دادن حيوانات و مانند آن، لازم است و حريم ده، مقدارى است كه اهل آن براى زراعت و چرا احتياج دارند و همچنين... مسأله 3024: حريم در صورتى است كه انسان در زمينهاى بىكاره، مثلاً

خانه بسازد يا چاه بكند، ولى اگر در زمينهاى آباد، خانه اى بخرد يا باغى احداث كند، حريم نخواهد داشت. مسأله 3025: اگر كسى زمينى را سنگ چين كند، ديگرى نمىتواند آن را آباد سازد و اگر كسى آن را به تصرّف در آورد، غاصب است. سنگ چين كردن، يعنى مثلاً زمين را صاف كرده و دور آن را علامت بگذارند. مسأله 3026: سنگ چين كردن زمين، در صورتى مانع از تصرّف ديگران است كه شخصى كه آن را سنگ چين كرده، بتواند آن را آباد كند، ولى اگر نمىتواند، سنگ چين كردن او اثرى نخواهد داشت. مسأله 3027: اگر سنگ چينى شخص باطل شود، حق او نيز باطل مىگردد و ديگران مىتوانند آباد كنند و اگر كسى كه سنگ چيده آن را آباد نكند، در صورتى كه ديگران بخواهند آن را آباد كنند، حاكم شرع مىتواند او را مجبور كند يا آن را آباد نمايد و يا دست از آن بردارد. مسأله 3028: كسى كه زمين را سنگ مىچيند و يا آباد مىكند بايد قصد تملّك داشته باشد، پس اگر براى بازى چاهى را حفر كند و يا زمينى را سنگ چينى نمايد، ديگران مىتوانند آن را تصرّف كنند. مسأله 3029: كسى كه سنگ چيده بنا بر اقوى مالك زمين مىشود، پس اگر آن را بفروشد معامله صحيح است و همچنين اگر زمين را آباد نمايد مالك آن خواهد شد.

احكام غصب

مسأله 2999: غصب، يعنى انسان از روى ظلم بر مال و يا حق كسى مسلّط شود، غصب يكى از گناهان بزرگ است و اگر كسى مرتكب آن شود، در قيامت به عذابى

سخت گرفتار مىشود، از حضرت پيامبر(ص) روايت شده است: (هركس، يك وجب زمين از ديگرى غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقهٴ آن مانند طوق، به گردن او مىاندازند). مسأله 3000: اگر انسان نگذارد مردم، از مسجد، مدرسه، پل و جاهاى ديگرى كه براى عموم ساخته شده، استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و همچنين اگر كسى در مسجد، جايى براى خود بگيرد و ديگرى نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد. مسأله 3001: چيزى را كه انسان، پيش طلبكار به عنوان گرو مىگذارد، بايد نزد طلبكار بماند كه اگر طلب او را ندهد، طلب خود را از آن بردارد، پس اگر بدهكار پيش از پرداخت بدهى، آن چيز را بدون رضايت، از او بگيرد، حق او را غصب كرده است. مسأله 3002: مالى را كه نزد كسى گرو گذاشته اند، اگر ديگرى غصب كند، صاحب مال و طلبكار مىتوانند چيزى را كه غصب كرده، از او مطالبه نمايند و چنانچه آن را از او بگيرند، باز هم در گرو مىباشد و اگر از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض نيز مانند خود آن چيز، گرو خواهد بود. مسأله 3003: اگر انسان چيزى را غصب كند، بايد به صاحبش بر گرداند و اگر از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد. مسأله 3004: اگراز چيزى كه غصب كرده، منفعتى به دست آيد، مثلاً از گوسفندى كه غصب كرده بره اى پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسى كه مثلاً خانه اى را غصب كرده، اگرچه در آن ننشيند بايد اجارهٴ آن را بدهد. مسأله 3005:

اگر از بچه يا ديوانه چيزى را غصب كند، بايد آن را به ولىّ او بدهد و اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بپردازد. مسأله 3006: هرگاه دو نفر باهم چيزى را غصب كنند، اگرچه هريك به تنهايى مىتوانسته آن را غصب نمايد، هركدام، ضامن نصف آن هستند. مسأله 3007: اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند، مثلاً گندمى را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آن ممكن است، اگرچه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و صاحبش برگرداند. مسأله 3008: اگر ظرف طلا، نقره يا چيز ديگرى را كه ساختنش حرام است، غصب كند و خراب نمايد، لازم نيست مزد ساخت آن را به صاحبش بدهد، ولى اگر مثلاً گوشواره اى را كه غصب كرده خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختش به صاحب آن بدهد و چنانچه براى اينكه مزد ندهد، بگويد آن را مانند اولش مىسازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد و مالك نيز نمىتواند او را مجبور كند كه آن را مانند اولش بسازد، اگرچه بنا بر احتياط باهم مصالحه نمايند. مسأله 3009: اگر چيزى را كه غصب كرده، طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، مثلاً طلايى را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمىتواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازهٴ مالك حق ندارد، آن را به صورت اولش در آورد و اگر بدون اجازهٴ او آن چيز را مانند اوّلش كند، بايد مزد ساختن آن را نيز به صاحبش بدهد،

اگرچه احتياط در اين مسأله نيز، مصالحه است. مسأله 3010: اگر چيزى را كه غصب كرده، طورى تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود و صاحب مال بگويد: بايد آن را به صورت اول در آورى، واجب است آن را به صورت اولش در آورد و چنانچه قيمت آن بر اثر تغيير كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايى را كه غصب كرده، اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد: بايد به صورت اولش درآورى، در صورتى كه بعد از آن كردن، قيمت آب از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد. مسأله 3011: اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند، بنا بر مشهور زراعت، درخت و ميوهٴ آن، مال خود اوست، ولى بنا بر احتياط مصالحه شود. و چنانچه مالك زمين راضى نباشد زراعت و درخت در زمين بماند، كسى كه غصب كرده، بايد فورا زراعت يا درخت خود را، اگرچه ضرر نمايد از زمين بكند. و نيز بايد اجارهٴ زمين را در مدتى كه زراعت و درخت در آن بوده، به مالك زمين بدهد و خرابيهايى را كه در زمين پيدا شده، درست كند، مثلاً جاى درختها را پر نمايد و اگر بر اثر آن قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را نيز بپردازد و نمىتواند مالك زمين را مجبور كند زمين را به او بفروشد و يا اجاره دهد. و نيز مالك زمين نمىتواند او را مجبور كند درخت يا زراعت را به او بفروشد. مسأله 3012: اگرمالك زمين، راضى شود زراعت و درخت، در زمين او

بماند، كسى كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولى بايد اجارهٴ آن زمين را از وقتى كه غصب كرده، تا وقتى كه صاحب زمين راضى شده بدهد. مسأله 3013: اگر چيزى را كه غصب كرده از بين برود، در صورتى كه مانند گاو و گوسفند باشد كه قيمت اجزاى آن باهم فرق دارد، مثلاً گوشت آن يك قيمت و پوست آن قيمت ديگرى دارد، بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت وقت تسليم، يعنى روز پرداخت را بدهد و بنا بر احتياط مستحب بالاترين قيمت را از زمان غصب تا وقت تسليم بپردازد. مسأله 3014: اگر چيزى را كه غصب كرده و از بين رفته، مانند گندم و جو باشد كه قيمت اجزايش باهم فرق ندارد، بايد مانند همان چيزى كه غصب كرده بدهد، ولى چيزى كه مىدهد بايد خصوصياتش مانند چيزى باشد كه غصب كرده و از بين رفته است. و بعيد نيست معيار در مثلى و قيمى، عرف باشد. مسأله 3015: اگر چيزى را كه مانند گوسفند، قيمت اجزاى آن باهم فرق دارد، غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد، ولى در مدّتى كه پيش او بوده، مثلاً چاق شده باشد، بايد قيمت وقتى را كه چاق بوده بدهد. مسأله 3016: اگر چيزى را كه غصب كرده، ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مىتواند عوض آن را از هريك از آنان بگيرد، يا از هركدام مقدارى از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مال را از

اولى بگيرد، اولى مىتواند آنچه را داده از دومى بگيرد، ولى اگر از دومى بگيرد، او نمىتواند از اولى مطالبه نمايد. مسأله 3017: اگر چيزى را كه مىفروشند يكى از شرطهاى معامله در آن نباشد، مثلاً چيزى را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند، بدون وزن معامله نمايند، آن معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار، با قطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، اشكال ندارد وگرنه چيزى را كه از يكديگر گرفته اند مانند مال غصبى است و بايد آن را برگردانند. و اگر مال هريك، در دست ديگرى تلف شود، چه بدانند معامله باطل است و چه ندانند، بايد عوض آن را بدهند. مسأله 3018: هرگاه مالى را از فروشنده بگيرد كه آن را مدّتى نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتى كه آن مال تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

احكام مكاتبه

مسأله 2989: مكاتبه، يعنى: مولا با بردهٴ خود قرار بگذارد كه در مقابل پرداخت مقدار معيّنى آزاد شود و صيغهٴ آن چنين است كه مولا بگويد: (كاتبتك ايّها العبد على مائة دينار _ مثلاً _ فاذا ادّيتها فانت حرّ) يعنى با تو قرار داد گذاشتم كه مثلاً در مقابل پرداخت صد دينار آزاد باشى، پس اگر آن را بپردازى، آزاد خواهى بود. مسأله 2990: جايز است در صيغهٴ مكاتبه شرط كنند مال را يك مرتبه بدهد، يا به صورت اقساط بپردازد. مسأله 2991: مكاتبه دو قسم است: 1 _ مكاتبهٴ مطلقه كه ذكر شد، 2 _ مكاتبهٴ مشروطه كه مولا در ضمن عقد شرط كند اگر برده نتواند

همهٴ مال را كاملاً بپردازد، بر بردگى خود باقى مىماند، پس مولا بعد از خواندن صيغهٴ مكاتبه بايد بگويد: (فان عجزت فانت ردّ فىالرّقّ) يعنى: و چنانچه نتوانى مال را بدهى بر بردگى باقى هستى. مسأله 2992: اگر برده اى كه با مولاى خود مكاتبهٴ مطلقه كرده، نتواند همهٴ مالى را كه قرار گذاشته اند بپردازد، به همان مقدارى كه پرداخته آزاد خواهد شد، مثلاً اگر نصف مال را بدهد، نصف او آزاد مىشود و اگر ثلث مال را بدهد، ثلث او آزاد مىشود و دراين صورت مولا نمىتواند مكاتبه را برهم بزند و چنانچه برده نتواند باقيماندهٴ مال الكتابه را بدهد، امام معصوم(ع) يا نايب او از سهم رقاب زكات، او را آزاد مىكند. مسأله 2993: اگر برده اى كه مكاتبهٴ مطلقه شده بميرد، چنانچه چيزى از مال الكتابه را نداده باشد، هرچه مال دارد به مولا ارث مىرسد و اگر مقدارى از آن را داده است، به نسبتى كه پرداخت نكرده، به مولا ارث مىرسد، مثلاً اگر نصف مال را داده باشد، نصف ارث او به مولا مىرسد و باقيماندهٴ ارث، به بازماندگان برده مىرسد. مسأله 2994: برده اى كه مكاتبهٴ مشروطه شده است، تا همهٴ مال الكتابه را ندهد، آزاد نمىشود. مسأله 2995: اگر برده اى كه مكاتبهٴ مشروطه شده، بميرد، چنانچه تمام مال الكتابه را نداده باشد، همهٴ ارثش به مولا مىرسد، هرچند مثلاً نصف يا ثلث مال الكتابه را، پرداخته باشد. مسأله 2996: برده اى كه مكاتبه مىكند، بايد بالغ و عاقل باشد و با قصد و اختيار خود مكاتبه كند، زيرا مكاتبه احتياج به قبول دارد و قبول بدون

اين شرايط صحيح نيست، ولى برده اى را كه مولا مىخواهد آزاد كند لازم نيست عاقل يا بالغ باشد، بلكه بچه و ديوانه را نيز اگر آزاد كند صحيح است. مسأله 2997: مال الكتابه، دين و بدهى است و بايد معلوم بوده، وقت آن نيز معيّن گردد. مسأله 2998: اگر برده با مولاى خود مرافعه كند، بايد به حاكم شرع مراجعه شده و به قوانين مرافعات عمل كنند.

احكام نذر و عهد

مسأله 3126: نذر يعنى انسان، بر خود واجب كند كار خيرى را براى خدا بجا آورد. يا كارى كه نكردن آن بهتر است براى خدا ترك نمايد. مسأله 3127: در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست به عربى بخوانند، پس اگر بگويد: چنانچه بيمارى من خوب شود، بر من است كه براى خدا ده تومان به فقير بدهم، نذر او صحيح است. مسأله 3128: نذر كننده بايد بالغ و عاقل باشد و با اختيار و قصد خود نذر كند، بنا بر اين نذر كسى كه او را مجبور كرده اند، يا بر اثر عصبانى شدن بىاختيار نذر كرده صحيح نيست. مسأله 3129: سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده صرف مىكند، اگر مثلاً نذر كند، چيزى به فقير بدهد، صحيح نيست. مسأله 3130: اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيرى نمايد، زن نمىتواند نذر كند و اگر با جلوگيرى شوهر، نذر كند نذر او باطل است. مسأله 3131: اگر زن با اجازهٴ شوهر نذر كند، شوهرش نمىتواند نذر او را برهم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر باز دارد. مسأله 3132: اگر فرزند با اجازهٴ پدر نذر كند، بايد

به آن نذر عمل نمايد. بلكه اگر بدون اجازهٴ او نذر كند، بنا بر احتياط عمل كردن به آن نذر واجب است مگر پدر نذر او را باز كند و همچنين اگر شوهر نذر زن را باز كند. مسأله 3133: انسان مىتواند كارى را نذر كند كه انجام آن، برايش ممكن باشد، بنا بر اين كسى كه نمىتواند پياده به كربلاى معلا برود، اگر نذر كند پياده برود، نذر او صحيح نيست. مسأله 3134: اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهى انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبى را ترك كند، نذر او صحيح نيست. مسأله 3135: اگر نذر كند كار مباحى را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه بجا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوى باشد، نذر او صحيح نيست. و اگر انجام آن از جهتى بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلاً نذر كند غذايى بخورد كه براى عبادت نيرو بگيرد، نذر او صحيح است. و نيز اگر ترك آن از جهتى بهتر باشد و انسان براى همان جهت نذر كند آن را ترك نمايد، مثلاً براى اينكه دخانيات مضرّ است نذر كند آن را استعمال نكند، نذر او صحيح مىباشد. مسأله 3136: اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايى، بخواند كه بخودى خود، ثواب نماز در آنجا زياد نيست، مثلاً نذر كند نماز را در اطاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتى بهتر باشد، مثلاً بر اثر خلوت بودن، انسان حضور قلب پيدا مىكند، نذر او صحيح است. مسأله 3137: اگر نذر كند عملى را انجام دهد، بايد همانطور كه نذر

كرده بجا آورد، پس اگر نذر كند روز اول ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد و يا نماز اول ماه بخواند، چنانچه قبل از آن روز و يا بعد از آن بجا آورد، كفايت نمىكند. و نيز اگر نذر كند وقتى بيمار او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آنكه خوب شود، صدقه بدهد كافى نيست. مسأله 3138: اگر نذر كند روزه بگيرد، ولى وقت و مقدار آن را معين نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد، كافى است. و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتى بخواند، كفايت مىكند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند، اگر چيزى بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر خود عمل كرده است و اگر نذر كند، كارى براى خدا بجا آورد، در صورتى كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد يا چيزى صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است. مسأله 3139: اگر نذر كند روز معيّنى روزه بگيرد، بايد همان روز روزه بگيرد و سفر در آن روز مشكل است و اگر بر اثر مسافرت روزه نگيرد، بنا بر احتياط بايد گذشته از قضاى آن روز، كفاره نيز بدهد يعنى بنا بر احتياط، يك برده آزاد كند، يا به شصت فقير طعام دهد و يا دو ماه پى در پى روزه بگيرد، ولى اگر ناچار شود مسافرت كند، يا عذر ديگرى مانند بيمارى يا حيض براى او پيش آيد، قضاى تنها كافى است. مسأله 3140: اگر انسان از روى اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد

به مقدارى كه در مسئله پيش گفته شد، كفاره بدهد. مسأله 3141: اگر نذر كند تا وقت معينى، عملى را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت، مىتواند آن عمل را بجا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت، از روى فراموشى يا ناچارى انجام دهد، چيزى بر او واجب نيست، ولى باز هم لازم است كه تا آن وقت، آن عمل را بجا نياورد و چنانچه پيش از رسيدن آن وقت، بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد كفاره بدهد. مسأله 3142: كسى كه نذر كرده عملى را ترك كند و وقتى براى آن معيّن نكرده است، اگر از روى فراموشى، يا ناچارى و يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد، كفاره بر او واجب نيست، ولى بعداً هر وقت از روى اختيار آن را بجا آورد، بنا بر احتياط بايد كفاره بدهد. مسأله 3143: اگر نذر كند در هر هفته، روز معينى، مثلاً روز جمعه روزه بگيرد، چنانچه يكى از جمعه ها، عيد فطر يا عيد قربان باشد يا در روز جمعه، عذر ديگرى مانند حيض براى او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و بنا بر احتياط قضاى آن را بجا آورد. مسأله 3144: اگر نذر كند مقدار معينى صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند. مسأله 3145: اگر نذر كند به فقير معينى صدقه بدهد، نمىتواند آن را به فقير ديگرى بپردازد و اگر آن فقير بميرد، بنا بر احتياط به ورثهٴ او بدهد. مسأله 3146: اگر نذر كند به زيارت يكى از امامان معصوم(ع) مثلاً به زيارت

حضرت امام حسين(ع) مشرّف شود، چنانچه به زيارت امام ديگرى برود، كافى نيست. و اگر بر اثر عذرى نتواند آن امام را زيارت كند، چيزى بر او واجب نيست. مسأله 3147: كسى كه نذر كرده زيارت برود ولى غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده باشد، لازم نيست آنها را بجا آورد. مسأله 3148: اگر براى حرم يكى از امامان معصوم(ع) يا امام زادگان، چيزى نذر كند، بايد آن را در تعمير، روشنايى، فرش حرم و مانند آن مصرف كند، يا به زائران و يا خادمان حرم بدهد. مسأله 3149: اگر براى خود امام عليه السلام چيزى نذر كند، چنانچه مصرف معينى را قصد كرده، بايد براى همان مصرف كند و اگر مصرف معيّنى را قصد نكرده، بايد به فقرا و زوّار بدهد، يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را هديهٴ آن امام(ع) نمايد و همچنين است اگر چيزى را براى امام زاده اى نذر كند. مسأله 3150: گوسفندى كه براى صدقه يا براى يكى از امامان(ع) نذر كرده اند، اگر پيش از آنكه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچه بياورد، مال كسى است كه نذر كرده، ولى پشم گوسفند و مقدارى كه چاق مىشود جزو نذر است. مسأله 3151: هرگاه نذر كند اگر بيمار او خوب شود يا مسافر او بيايد، عملى را انجام دهد، چنانچه معلوم شود پيش از نذر كردن، بيمار خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل به نذر لازم نيست. مسأله 3152: اگر پدر يا مادر نذر كند دختر خود را، به سيّد شوهر دهد، بعد از آن كه دختر به سنّ تكليف رسيد،

اختيار با خود اوست و نذر آنان اعتبارى ندارد. مسأله 3153: هرگاه با خدا عهد كند اگر به حاجت شرعى خود برسد، كار خيرى را انجام دهد، بعد از آنكه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آنكه حاجتى داشته باشد، عهد كند عمل خيرى انجام دهد، آن عمل بر او واجب مىشود. مسأله 3154: در عهد نيز مانند نذر بايد صيغه خوانده شود و نيز كارى كه عهد مىكند آن را انجام دهد، بايد يا عبادت باشد مانند نماز واجب و مستحب، يا كارى باشد كه انجام آن بهتر از تركش است. مسأله 3155: اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد، يعنى شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد و يا يك برده آزاد كند.

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

مسأله 3110: خوردن گوشت مرغى كه مانند شاهين چنگال دارد، حرام است ولى پرستو حلال مىباشد و خوردن گوشت هدهد، كراهت دارد. مسأله 3111: اگر چيزى كه روح دارد، از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقدارى گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مىباشد. مسأله 3112: خوردن پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت، حرام است: 1 _ خون، 2 _ فضله، 3 _ نرى، 4 _ فرج، 5 _ بچه دان، 6 _ غدد (دشول)، 7 _ تخم (دنبلان)، 8 _ چيزى كه در مغز كله است و به شكل نخود مىباشد، 9 _ مغز حرام كه ميان تيرهٴ پشت است، 10 _ پى كه دو طرف تيرهٴ پشت است، 11 _ زهره دان، 12 _ سپرز (طحال)، 13 _ بول دان (مثانه)،

14 _ حدقهٴ چشم، 15 _ چيزى كه ميان سم است و (ذات الاشاجع) نام دارد. مسأله 3113: خوردن سرگين، بول حيوان، آب دماغ و چيزهاى خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن متنفّر است حرام مىباشد، ولى اگر پاك باشد و مقدارى از آن طورى با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود، خوردن آن اشكال ندارد. مسأله 3114: خوردن خاك حرام است، ولى خوردن كمى از تربت حضرت سيّدالشهداء(ع) براى شفا و خوردن گل داغستان و گل ارمنى براى معالجه، اشكال ندارد. مسأله 3115: فرو بردن آب بينى و خلط سينه كه در دهان آمده، حرام نيست و نيز فرو بردن غذايى كه موقع خلال كردن، از لاى دندان بيرون مىآيد، اگر طبيعت انسان از آن متنفر نباشد، اشكال ندارد. مسأله 3116: خوردن چيزى كه براى انسان، ضرر زياد دارد حرام است. مسأله 3117: خوردن گوشت اسب، قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسى با آن نزديكى نمايد حرام مىشود و بايد آن را از شهر بيرون ببرند و در جاى ديگر بفروشند. مسأله 3118: اگر با حيوان حلال گوشتى، مانند گاو و گوسفند نزديكى كند، بول و سرگين آن نجس مىشود و آشاميدن شير آن نيز حرام است و بايد فورا آن حيوان را بكشند سپس بسوزانند و كسى كه با آن نزديكى كرده، پول آن را به صاحبش بدهد. مسأله 3119: آشاميدن شراب، حرام و در روايات، بزرگترين گناه شمرده شده است. و اگر كسى آن را حلال بداند چنانچه موجب تكذيب پيامبر(ص) شود در حكم كافر است. حضرت امام جعفر صادق(ع) فرمودند: (شراب ريشهٴ بديها

و منشا گناهان است، كسى كه شراب مىخورد، عقل خود را از دست مىدهد، در آن موقع خدا را نمىشناسد، از هيچ گناهى باك ندارد، احترام هيچكس را نگه نمىدارد، حق خويشان نزديك را رعايت نمىكند، از پليدى آشكار رو نمىگرداند، روح ايمان و خداشناسى از او بيرون مىرود، روح خبيثى كه از رحمت خدا دور است در او مىماند، خدا، فرشتگان، پيامبران و مؤمنين او را لعنت مىكنند، تا چهل روز نماز او قبول نمىشود، روز قيامت روى او سياه است، زبان از دهانش بيرون مىآيد، آب دهان او به سينه اش مىريزد و فرياد تشنگى او بلند است). مسأله 3120: نشستن بر سر سفره اى كه در آن شراب مىخورند، اگر انسان يكى از آنان حساب شود، حرام مىباشد و خوردن چيزى از آن سفره نيز حرام است. مسأله 3121: بر هر مسلمان واجب است، مسلمان ديگرى كه نزديك است از گرسنگى يا تشنگى بميرد، آب و نان داده و او را از مرگ نجات دهد. مستحبات غذا خوردن مسأله 3122: چند چيز در غذا خوردن مستحب است: 1 _ هر دو دست را پيش از غذا بشويد. 2 _ بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند. 3 _ ميزبان پيش از همه، به غذا خوردن شروع كند و بعد از همه دست بكشد. 4 _ اول غذا (بسم الله) بگويد، ولى اگر سر يك سفره، چند نوع غذا باشد، در وقت خوردن هرنوع از آن، گفتن (بسم الله) مستحب است، 5 _ با دست راست غذا بخورد. 6 _ با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و

با دو انگشت نخورد. 7 _ اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هريك از غذاى جلوى خود بخورد. 8 _ لقمه را كوچك بردارد. 9 _ سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد. 10 _ غذا را خوب بجود. 11 _ بعد از غذا خداوند را شكر كند. 12 _ انگشتها را بليسد. 13 _ بعد از غذا خلال نمايد، ولى با چوب انار، چوب ريحان، نى و برگ درخت خرما خلال نكند. 14 _ آنچه بيرون سفره مىريزد جمع كند و بخورد، ولى اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مىريزد، براى پرندگان و حيوانات بگذارد. 15 _ اول روز و اول شب غذا بخورد و بين روز يا شب غذا نخورد. 16 _ بعد از خوردن غذا بر پشت بخوابد و پاى راست را روى پاى چپ بيندازد. 17 _ قبل و بعد از غذا نمك بخورد. 18 _ ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد. مكروهات غذا خوردن مسأله 3123: چند چيز در غذا خوردن مكروه است: 1 _ در حال سيرى غذا خوردن. 2 _ زياد خوردن، در روايت است: خداوند بيشتر از هرچيز از شكم پر بدش مىآيد. 3 _ نگاه كردن به صورت ديگران هنگام غذا خوردن. 4 _ خوردن غذاى گرم. 5 _ دميدن در چيزى كه مىخورد يا مىآشامد. 6 _ پاره كردن نان با كارد. 7 _ گذاشتن نان زير ظرف غذا. 8 _ پاك كردن گوشتى كه به استخوان چسبيده، طورى كه چيزى در آن نماند. 9 _ پوست كندن ميوه هايى كه بتوان با پوست خورد. 10

_ دور انداختن ميوه، پيش از خوردن كامل آن. مستحبات آشاميدن آب مسأله 3124: در آشاميدن آب چند چيز مستحب است: 1 _ آب را به طور مكيدن بياشامد. 2 _ در روز ايستاده اب بياشامد. 3 _ پيش از آشاميدن آب (بسم الله) و بعد از آن (الحمد لله) بگويد. 4 _ به سه نفس آب بياشامد. 5 _ از روى ميل آب بياشامد. 6 _ بعد از آشاميدن آب، حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) و اهلبيت مظلوم ايشان را ياد كرده، قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد. مكروهات آشاميدن آب مسأله 3125: زياد آشاميدن آب، آشاميدن آن بعد از غذاى چرب و در شب در حال ايستاده مكروه است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاى شكستهٴ ظرف و دستهٴ آن مكروه مىباشد.

احكام شكار و سر بريدن حيوانات

مسأله 3064: اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه گفته خواهد شد، سر ببرند، وحشى باشد يا اهلى، بعد از جان دادن، گوشت آن، حلال و بدن آن پاك است. مسأله 3065: حيوانى كه انسان با آن نزديكى كرده و همچنين حيوانى كه نجاستخوار شده و به دستور شرعى، استبراء نشده باشد، بعد از سر بريدن، گوشت آن حلال نيست. مسأله 3066: حيوان حلال گوشت و وحشى، مانند آهو، كبك و بز كوهى و حيوان حلال گوشتى كه اهلى بوده و وحشى شده، مانند گاو و شتر اهلى كه فرار كرده و وحشى شده است، اگر به دستورى كه گفته خواهد شد، آنها را شكار كنند، پاك و حلال است، ولى حيوان حلال گوشت اهلى، مانند گوسفند و مرغ خانگى و حيوان حلال گوشت

وحشى كه بر اثر تربيت، اهلى شده است، با شكار، پاك و حلال نمىشود. مسأله 3067: حيوان حلال گوشت وحشى، در صورتى با شكار پاك و حلال مىشود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنا بر اين بچهٴ آهو اگر نمىتواند فرار كند و جوجهٴ كبك اگر نمىتواند پرواز نمايد، با شكار پاك و حلال نمىشود. و اگر آهو و بچه اش را كه نمىتواند فرار كند، با يك تير شكار نمايد، آهو حلال و بچه اش حرام است. مسأله 3068: حيوان حلال گوشتى كه خون جهنده ندارد مانند ماهى، اگر به خودى خود بميرد پاك است، ولى گوشت آن را نمىشود خورد. مسأله 3069: حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن حلال نمىشود، ولى مردهٴ آن پاك است. مسأله 3070: سگ و خوك، بر اثر سر بريدن يا شكار پاك نميشود و خوردن گوشت آن نيز حرام است. و حيوان حرام گوشتى كه درنده و گوشتخوار است، مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستور شرعى سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولى گوشت آن حلال نمىشود، امّا اگر با سگ شكارى شكار كنند، پاك شدن بدنش اشكال دارد. مسأله 3071: فيل، خرس، بوزينه و مانند آن، اگر خون جهنده داشته باشد و به خودى خود، بميرد نجس است، امّا اگر سر آن را ببرند يا آن را شكار نمايند، پاك مىشود ولى حلال نمىگردد. مسأله 3072: اگر از شكم حيوان زنده، بچهٴ مرده اى بيرون آيد، يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است. دستور سر بريدن حيوانات مسأله 3073:

براى سربريدن حيوان، بايد چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين بر آمدگى زير گلو، به طور كامل ببرند و اگر آن را بشكافند كافى نيست. مسأله 3074: اگر بعضى از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد، سپس بقيه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار نيز صبر نكنند، امّا به صورت معمول، چهار رگ را پشت سرهم نبرند، اگرچه پيش از جان دادن حيوان، بقيهٴ رگها را ببرند، بنا بر احتياط اشكال دارد. مسأله 3075: اگر گرگ گلوى گوسفند را، طورى بكند كه از چهار رگ گردن چيزى نماند، آن حيوان حرام مىشود، ولى اگر مقدارى از رگ گردن او را بكند و چهار رگ باقى باشد يا جاى ديگر بدن را بكند، در صورتى كه گوسفند زنده باشد و به دستور شرعى، سر آن را ببرند حلال و پاك مىباشد. شرايط سر بريدن حيوانات مسأله 3076: سر بريدن حيوان پنج شرط دارد، اول: كسى كه حيوان را سر مىبرد، مرد باشد يا زن، بايد مسلمان باشد و با اهل بيت پيامبر(ص) اظهار دشمنى نكند. دوم: سر حيوان را با چيزى ببرند كه از آهن يا ديگر فلزات باشد. سوم: در هنگام سر بريدن، صورت، دست، پا و شكم حيوان رو به قبله باشد. چهارم: وقتى مىخواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيّت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه (بسم الله) بگويد كافى است. پنجم: حيوان بعد از سر بريدن، حركتى بكند، اگرچه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد و يا پاى خود را بر زمين

بزند. مسأله 3077: بچهٴ مسلمان اگر مميّز باشد، يعنى خوب و بد را بفهمد، مىتواند سر حيوان را ببرد. مسأله 3078: اگر براى سر بريدن حيوان، آهن يا فلز ديگرى پيدا نشود و چنانچه سر حيوان را نبرند مىميرد، با چيز تيزى كه چهار رگ آن را جدا كند، مانند شيشه و سنگ تيز، مىتوان سر آن را بريد. مسأله 3079: كسى كه مىداند بايد رو به قبله حيوان را سر ببرد، اگر عمدا حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مىشود. ولى اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است و يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد. مسأله 3080: اگر بدون قصد سر بريدن حيوان، نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمىشود و گوشت آن حرام است، ولى اگر از روى فراموشى، نام خدا را نبرد اشكال ندارد. دستور كشتن شتر مسأله 3081: براى كشتن شتر، اضافه بر پنج شرطى كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد، بايد كارد يا چيز برندهٴ ديگرى كه از آهن و يا ديگر فلزات است در گودى بين گردن و سينه اش فرو كند. مسأله 3082: وقتى مىخواهد كارد را به گردن شتر فرو ببرد، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولى اگر در حالى كه زانوها را بر زمين زده، يا بر پهلو خوابيده و دست، پا و سينه اش رو به قبله است، كارد را در گودى گردنش فرو كند، اشكال ندارد. مسأله 3083: اگر به جاى اينكه كارد را در گودى گردن شتر فرو كند، سر آن را ببرد،

يا گوسفند و گاو و مانند آن را همچون شتر، كارد در گودى گردنش فرو كند، گوشت آن حرام و بدنش نجس مىشود، ولى اگر چهار رگ شتر را ببرد و تا زنده است به دستورى كه گفته شد، كارد در گودى گردنش فرو كند، گوشت آن حلال و بدنش پاك است و نيز اگر كارد در گودى گردن گاو يا گوسفند و مانند آن، فرو كند و تا زنده است، سر آن را ببرد، حلال و پاك مىباشد. مسأله 3084: اگر حيوانى سركش شود و نتوانند آن را به دستور شرعى بكشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرعى ممكن نباشد، هرجاى بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم، جان بدهد حلال مىشود، در اين صورت رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولى بايد شرطهاى ديگر سر بريدن حيوانات را دارا باشد. مستحبات سر بريدن حيوانات مسأله 3085: چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است، اول: هنگام سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاى آن را ببندند و پاى ديگرش را باز بگذارند و هنگام سر بريدن گاو، چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر، دو دست آن را از پايين تا زانو يا زير بغل، به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند. و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند، تا پر و بال بزند. دوم: كسى كه حيوان را مىكشد رو به قبله باشد. سوم: پيش از كشتن حيوان، آب جلو آن بگذارند. چهارم:

كارى كنند كه حيوان، كمتر اذيّت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند. مكروهات كشتن حيوانات مسأله 3086: چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است، اول: كارد را پشت حلقوم حيوان فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود. دوّم: پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدن جدا كنند، ولى اگر از روى غفلت يا بر اثر تيز بودن كارد، بىاختيار سر حيوان جدا شود مكروه نيست. سوم: پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند. چهارم: پيش از بيرون آمدن روح، مغز حرام را كه درتيرهٴ پشت حيوان است ببرند. پنجم: در جايى حيوان را بكشند كه حيوان ديگرى آن را ببيند. ششم: در شب يا پيش از ظهر روز جمعه، سر حيوان را ببرند، ولى در صورت احتياج اشكال ندارد. هفتم: خود انسان چهارپايى را كه پرورش داده است، بكشد. شكار با اسلحه مسأله 3087: اگر حيوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك مىباشد، اول: اسلحهٴ شكار، مانند كارد و شمشير برنده باشد يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه بر اثر تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند، اما اگر به وسيلهٴ دام، چوب، سنگ و مانند آن حيوانى را شكار كنند، پاك نمىشود و خوردن آنها حرام است مگر اينكه آن را زنده گرفته و به دستور شرعى بكشند. و اگر حيوانى را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلولهٴ آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك

و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد، و با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، حلال مىشود و اگر بر اثر حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش اشكال دارد. دوم: كسى كه شكار مىكند بايد مسلمان يا بچهٴ مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسى كه با اهل بيت پيامبر(ص) اظهار دشمنى مىكند، حيوانى را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست. سوم: اسلحه را براى شكار حيوان، به كار برد و اگر مثلاً جايى را نشان كند و اتفاقا حيوانى را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن حرام است. چهارم: در وقت به كار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه عمدا نام خدا را نبرد شكار حلال نمىشود، ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد. پنجم: وقتى به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازهٴ سر بريدن آن، وقت نباشد و چنانچه به اندازهٴ سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است. مسأله 3088: اگر دو نفر حيوانى را شكار كنند و يكى از آنان مسلمان و ديگرى كافر باشد، يا يكى از آن دو نام خدا را ببرد و ديگرى عمدا نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست. مسأله 3089: اگر بعد از آنكه حيوانى را تير زدند، مثلاً در آب بيفتد و انسان بداند بر اثر تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند فقط براى تير بوده يا نه، حلال نمىباشد. مسأله 3090: اگر

با سگ غصبى يا اسلحهٴ غصبى حيوانى را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مىشود، ولى گذشته از اينكه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به مالكش بدهد. مسأله 3091: اگر با شمشير يا چيز ديگرى كه شكار با آن صحيح است، حيوان را دو قسمت كند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتى برسد كه حيوان جان داده باشد، هردو قسمت حلال است. و همچنين است اگر حيوان زنده باشد، ولى به اندازهٴ سر بريدن وقت نباشد، امّا اگر به اندازهٴ سر بريدن، وقت باشد و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند، قسمتى كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر سر آن را به دستور شرعى، ببرند حلال است وگرنه تمام آن حرام مىشود. مسأله 3092: اگر با چوب يا سنگ و يا چيز ديگرى كه شكار با آن صحيح نيست، حيوانى را دو قسمت كند، قسمتى كه سر و گردن ندارد، حرام است و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقدارى زده بماند و سر آن را به دستور شرعى ببرند، حلال است وگرنه تمام آن قسمت حرام مىشود. مسأله 3093: اگر حيوانى را شكار كند يا سر ببرد و بچهٴ زنده اى از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستور شرعى، سر ببرد حلال است وگرنه حرام مىباشد. مسأله 3094: اگر حيوانى را شكار كند يا سر ببرد و بچهٴ مرده اى از شكمش بيرون آورد، چنانچه خلقت آن بچه كامل و مو يا پشم در بدنش

روييده باشد و در اثر كشتن مادرش، مرده باشد و بعد از كشتن حيوان، فورا شكم او را پاره كند، پاك و حلال است. شكار با سگ شكارى مسأله 3095: اگر سگ شكارى، حيوان وحشى حلال گوشتى را شكار كند، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان، شش شرط دارد، اول: سگ طورى تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براى گرفتن شكار بفرستد برود و هر وقت از رفتنش جلوگيرى كنند بايستد و نيز بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولى اگر اتفاقا از شكار بخورد، اشكال ندارد. دوم: صاحبش آن را بفرستد، امّا اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيوانى را شكار كند، خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعد صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند، اگرچه بر اثر صداى صاحبش شتاب كند، بنا بر احتياط بايد از خوردن آن شكار، خوددارى نمايد. سوم: كسى كه سگ را مىفرستد بايد مسلمان يا بچهٴ مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسى كه با اهلبيت پيامبر(ص) اظهار دشمنى مىكند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است. چهارم: وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد و اگر عمدا نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، امّا اگر فراموش كند، اشكال ندارد. پنجم: شكار بر اثر زخمى كه از دندان سگ پيدا شده بميرد، پس اگر سگ، شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست. ششم: كسى كه سگ را فرستاده، وقتى برسد كه

حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازهٴ سر بريدن آن، وقت نباشد و چنانچه وقتى برسد كه به اندازهٴ سر بريدن وقت باشد، مثلاً حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد و يا پاى خود را بر زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد، حلال نيست. مسأله 3096: كسى كه سگ را فرستاده، اگر وقتى برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه مثلاً بر اثر بيرون آوردن كارد و مانند آن، وقت بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولى اگر چيزى همراه او نباشد كه با آن، سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، بنا بر احتياط واجب از خوردن آن خوددارى شود. مسأله 3097: اگر چند سگ را بفرستد و باهم حيوانى را شكار كنند، چنانچه همهٴ آنها داراى شرطهاى ياد شده باشند، شكار حلال است و اگر يكى از آنها داراى شرايط نبوده، شكار حرام است، مگر هنوز شكار زنده باشد و شكارچى طبق دستور شرعى آن حيوان را سر ببرد. مسأله 3098: اگر سگ را براى شكار حيوانى بفرستد و آن سگ حيوان ديگرى را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن را با حيوان ديگرى شكار كند، هردوى آنها حلال و پاك مىباشند. مسأله 3099: اگر چند نفر، باهم سگى را بفرستند و يكى از آنها كافر باشد، يا عمدا نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكى از سگها داراى شرايط نباشد، آن شكار حرام مىشود. مسأله 3100: اگر باز يا حيوان ديگرى، غير از سگ شكارى، حيوانى را شكار كند، آن شكار حلال

نيست، ولى اگر وقتى برسد كه حيوان زنده باشد و به دستور شرعى، سر آن را ببرد، حلال است. صيد ماهى مسأله 3101: اگر ماهى پولك دار را زنده از آب بگيرد و بيرون آب جان دهد، پاك وخوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است امّا خوردن آن حرام مىباشد. و ماهى بى پولك را اگرچه زنده از آب بگيرد و بيرون آب جان دهد، حرام است. مسأله 3102: اگر ماهى از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد و يا آب فرو رود و ماهى در خشكى بماند، چنانچه پيش از آنكه بميرد، شخصى با دست يا با وسيلهٴ ديگرى آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است. مسأله 3103: كسى كه ماهى صيد مىكند، لازم نيست مسلمان باشد و هنگام گرفتن، نام خدا را ببرد، ولى بايد مسلمان به گرفتن آن، اطمينان داشته باشد. مسأله 3104: ماهى مرده اى كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگرچه بگويد، آن را زنده گرفته ام حرام مىباشد، مگر براى انسان اطيمنان حاصل شود. مسأله 3105: لازم نيست از خوردن ماهى زنده، خوددارى كرد. مسأله 3106: اگر ماهى زنده را بريان كند يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشد، لازم نيست از خوردن آن خوددارى نمايد. مسأله 3107: اگر ماهى را بيرون آب دو قسمت كند و يك قسمت آن در حالى كه زنده است در آب بيفتد، لازم نيست از قسمتى كه بيرون آب مانده اجتناب كرد و

مىتوان آن را خورد. صيد ملخ مسأله 3108: اگر ملخ را با دست يا وسيلهٴ ديگرى زنده بگيرد، بعد از جان دادن، خوردن آن حلال است. و لازم نيست كسى كه آن را مىگيرد مسلمان باشد و هنگام گرفتن نام خدا را ببرد، ولى اگر ملخ مرده اى در دست كافر باشد و معلوم نباشد آن را زنده گرفته يا نه، اگرچه بگويد زنده گرفته ام، بنا بر احتياط حلال نيست، مگر براى انسان اطمينان حاصل شود. مسأله 3109: خوردن ملخى كه بال در نياورده و نمىتواند پرواز كند حرام است.

احكام مالى كه پيدا مىشود

مسأله 3044: مالى كه انسان پيدا مىكند، اگر نشانه اى نداشته باشد كه بر اثر آن، مالكش معلوم شود، مىتواند به قصد تملك، آن را بردارد ولى بنا بر احتياط مستحب از طرف مالكش صدقه بدهد. مسأله 3045: اگر مالى پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از 6/12 نخود نقرهٴ سكه دار كمتر است، چنانچه مالك آن معلوم باشد و انسان نداند راضى است يا نه، نمىتواند بدون اجازهٴ او، آن را بردارد و اگر مالك آن معلوم نباشد، مىتواند آن را به قصد تملّك بردارد و بنا بر احتياط هر وقت صاحبش پيدا شد، عوض آن را به او بدهد. مسأله 3046: هرگاه چيزى كه پيدا كرده، نشانه اى دارد كه بر اثر آن مىتواند مالكش را پيدا كند، اگرچه بداند صاحب آن سنى يا كافر محترمى است، در صورتى كه قيمت آن 6/12 نخود، نقرهٴ سكه دار يا بيشتر باشد، بايد در محل اجتماع مردم به طور معمول اعلان كند و بعيد نيست كفايت كند اعلان، تا زمانى كه

از پيدا كردن مالك مايوس شود. مسأله 3047: اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مىتواند به كسى كه اطمينان دارد، بگويد كه از طرف او اعلان نمايد. مسأله 3048: اگر تا مايوس شدن اعلان كند و مالك مال پيدا نشود، مىتواند آن را براى خود بردارد به قصد اينكه هر وقت مالكش پيدا شد، عوض آن را به او بدهد، يا براى او نگهدارى كند كه هر وقت پيدا شد به او بپردازد، ولى بنا بر احتياط مستحب از طرف مالكش صدقه بدهد. مسأله 3049: اگر بعد از آنكه به اندازهٴ لازم اعلان كرد و مالك مال پيدا نشد، مال را براى مالكش، نگهدارى كند و از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى و زياده روى ننموده، ضامن نيست، ولى اگر از طرف مالكش صدقه داده باشد يا براى خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است. مسأله 3050: كسى كه مالى پيدا كرده، اگر عمدا به كيفيّت ياد شده اعلان نكند، گذشته از اينكه گناه كرده، باز هم واجب است اعلان نمايد در صورتى كه احتمال بدهد صاحب آن پيدا شود. مسأله 3051: اگر بچه اى نابالغ چيزى پيدا كند، ولىّ او بايد اعلان نمايد. مسأله 3052: اگر انسان در بين مدّتى كه اعلان مىكند، از پيدا شدن مالك مال نااميد شود و بخواهد آن را صدقه بدهد، جايز است. مسأله 3053: اگر در بين مدّتى كه اعلان مىكند مال از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى يا زياده روى كرده باشد، بايد عوض آن را به مالكش بدهد و اگر كوتاهى نكرده و زياده روى ننموده، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 3054: اگر مالى كه نشانه دارد و قيمت آن به 6/12 نخود، نقرهٴ سكه دار مىرسد، در جايى پيدا كند كه مىداند بر اثر اعلان، مالك آن پيدا نمىشود، مىتواند در روز اول، آن را از طرف مالكش صدقه بدهد و چنانچه مالكش پيدا شود و به صدقه دادن راضى نشود، بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اى كه داده، براى خود اوست. مسأله 3055: اگر چيزى پيدا كند و به خيال اينكه مال خود اوست بردارد، سپس بفهمد مال خودش نبوده، بايد اعلان نمايد و همچنين است اگر مثلاً پاى خود را به گمشده اى بزند و آن را از جاى خودش حركت دهد و به جاى ديگر ببرد. مسأله 3056: لازم نيست هنگام اعلان، جنس چيزى را كه پيدا كرده بگويد، بلكه اگر بگويد چيزى پيدا كرده ام، كافى است. مسأله 3057: اگر كسى چيزى را پيدا كند و ديگرى بگويد مال من است، در صورتى بايد به او بدهد كه نشانه هاى آن را بگويد، ولى لازم نيست نشانه هايى را بگويد كه بيشتر اوقات، مالك متوجّه آنها نيست. مسأله 3058: اگر قيمت چيزى كه پيدا كرده به 6/12 نخود، نقرهٴ سكه دار برسد، چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاى ديگرى كه محلّ اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگرى آن را بردارد، كسى كه آن را پيدا كرده ضامن است. مسأله 3059: هرگاه چيزى پيدا كند كه اگر بماند فاسد مىشود، مىتواند بدون مراجعه به حاكم شرع يا وكيل او، قيمت آن را معيّن نموده و آن را بفروشد

و پولش را نگهدارد و اگر صاحب آن پيدا نشد، از طرف او صدقه بدهد. مسأله 3060: اگر چيزى كه پيدا كرده، هنگام وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتى كه قصد دارد مالك آن را پيدا كند اشكال ندارد. مسأله 3061: اگر كفش او را ببرند و كفش ديگرى به جاى آن بگذارند، چنانچه بداند كفشى كه مانده مال كسى است كه كفش او را برده، مىتواند آن را به جاى كفش خود بردارد، ولى اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت مالك آن پيدا شد زيادى قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، بايد با اجازهٴ حاكم شرع، زيادى قيمت را از طرف مالكش، صدقه بدهد، و اگر احتمال دهد كفشى كه مانده مال كسى نيست كه كفش او را برده، در صورتى كه قيمت آن 6/12 نخود، نقرهٴ سكه دار كمتر باشد، مىتواند براى خود بردارد و اگر بيشتر باشد، بايد اعلان كند و بعد از آن بنا بر احتياط از طرف صاحبش، صدقه بدهد. مسأله 3062: اگر مالى كه كمتر از 6/12 نخود، نقرهٴ سكّه دار ارزش دارد، پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاى ديگر بگذارد، چنانچه كسى آن را بردارد، براى او حلال است. مسأله 3063: اگر مثلاً براى تعمير، چيزى را نزد كسى ببرند و به دنبال آن نيايند، چنانچه پس از جستجو، از آمدن مالك آن نااميد شود، مىتواند آن را، با اجازهٴ حاكم شرع، از طرف مالكش صدقه بدهد.

احكام وصيّت

مسأله 3192: وصيت، يعنى انسان سفارش

كند، بعد از مرگش براى او كارهايى، انجام دهند، يا بگويد: بعد از مرگش چيزى از مال او ملك كسى باشد، يا براى اولاد خود و كسانى كه اختيار آنان با اوست قيّم و سرپرست معين كند. و كسى را كه به او وصيّت مىكند (وصى) مىگويند. مسأله 3193: كسى كه نمىتواند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براى هر كارى مىتواند وصيت كند، اما كسى كه مىتواند حرف بزند، چه در كارهاى كوچك و كم ارزش و چه در كارهاى بزرگ، بنا بر احتياط اشارهٴ او فايده ندارد. مسأله 3194: اگر نوشته اى به امضاء يا مهر ميت ببينند، چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد براى وصيت نوشته، بايد طبق آن عمل شود. مسأله 3195: كسى كه وصيت مىكند بايد بالغ و عاقل باشد و از روى اختيار وصيت كند و نيز در وصيّت به امور مالى بايد سفيه نباشد، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكند، و در وصيّت كردن بچه اى كه ده سال دارد، بين علما خلاف است و رعايت احتياط بهتر است. مسأله 3196: كسى كه از روى عمد، مثلاً زخمى به خود زده يا سمى خورده است كه بر اثر آن يقين يا گمان به مردن او پيدا مىشود، اگر وصيت كند مقدارى از مال او را به مصرف برسانند، صحيح نيست. مسأله 3197: اگر انسان وصيّت كند چيزى به كسى بدهند، آن شخص آن چيز را مالك مىشود، چه بعد از مردن وصيّت كننده آن را قبول كند و چه در زمان زنده بودن او. مسأله 3198: وقتى انسان نشانه هاى

مرگ را در خود ديد، بايد فورا امانتهاى مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است و موقع پرداخت آن رسيده، بايد آن را بپردازد و اگر خود نمىتواند بپردازد يا موقع پرداختن بدهى نرسيده، بايد وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد، ولى اگر بدهى او معلوم باشد، وصيت كردن لازم نيست. مسأله 3199: كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مىبيند، اگر خمس، زكات و مظالم بدهكار است، بايد فورا بپردازد و اگر نمىتواند بپردازد، چنانچه از خودش مال دارد و يا احتمال مىدهد كسى آن را ادا نمايد، بايد وصيت كند. و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد. مسأله 3200: كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مىبيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد وصيت كند كه ازمال خودش براى بجا آوردن آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد، ولى احتمال بدهد كسى بدون آنكه چيزى بگيرد آنها را انجام مىدهد، واجب است وصيت نمايد، و اگر قضاى نماز و روزه، به تفصيلى كه در مسألهٴ 1511 گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد و يا وصيت كند كه براى او بجا آورند. مسأله 3201: كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مىبيند، اگر مالى پيش كسى دارد يا در جايى پنهان كرده است كه ورثه نمىدانند، چنانچه بر اثر ندانستن، حقشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد. و لازم نيست براى بچه هاى صغير خود قيّم و سرپرست معين كند، ولى در صورتى كه بدون قيّم، مالشان از بين مىرود و يا خودشان ضايع

مىشوند، بايد براى آنان سرپرست امينى معين نمايد. مسأله 3202: وصىّ بايد مسلمان، بالغ، عاقل و مورد اطمينان باشد، البتّه بنا بر احتياط در بعضى از اين شرايط. مسأله 3203: اگر كسى چند وصى معيّن كند، چنانچه اجازه داده باشد هر كدام به تنهايى به وصيّت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه هردو باهم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيّت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند با يكديگر به وصيّت عمل كنند، حاكم شرع آنها را مجبور مىكند و اگر اطاعت نكنند همراه با آنان، ديگرى را معيّن مىنمايد. مسأله 3204: اگر انسان از وصيّت خود برگردد، مثلاً بگويد: ثلث مالش را به كسى بدهند، بعد بگويد: به او ندهند، وصيت باطل مىشود و اگر وصيّت خود را تغيير دهد، مانند آنكه قيّمى براى بچه هاى خود معين كند، بعد ديگرى را به جاى او برگزيند، وصيت اول باطل مىشود و بايد به وصيّت دوّم او عمل نمايند. مسأله 3205: اگر كارى كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته است، مثلاً خانه اى كه وصيت كرده تا به كسى بدهند، بفروشد و يا ديگرى را براى فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مىشود. مسأله 3206: اگر وصيّت كند، چيز معينى را به كسى بدهند، بعد وصيّت كند كه نصف همان را به ديگرى بدهند، بايد آن را دو قسمت كنند و به هركدام، يك قسمت بدهند. مسأله 3207: اگر كسى در مرضى كه به آن مرض مىميرد، مقدارى از مالش را به كسى

ببخشد بايد همان مقدار را به آن شخص بدهند، اما اگر وصيت كند بعد از مردن او مقدارى به كسى بدهند، چنانچه بيشتر از ثلث مال او باشد، در بيشتر از ثلث بايد ورثه اجازه دهند. و اگر اجازه ندهند وصيت نسبت به بيشتر از ثلث صحيح نمىباشد. مسأله 3208: اگر وصيت كند ثلث مال او را نفروشند بلكه در آمد آن را به مصرفى برسانند، بايد طبق گفتهٴ او عمل نمايند. مسأله 3209: اگر در مرضى كه به آن مرض مىميرد، بگويد: مقدارى به كسى بدهكار است، چنانچه متهم باشد براى ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقدارى كه معيّن كرده، از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد، بايد از اصل مالش بپردازند. مسأله 3210: كسى كه انسان وصيّت مىكند چيزى به او بدهند، بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيّت كند به بچه اى كه ممكن است فلان زن حامله شود، چيزى بدهند باطل است، ولى اگر وصيّت كند به بچه اى كه در شكم مادر است چيزى بدهند، اگرچه هنوز روح نداشته باشد، وصيّت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه وصيّت كرده، به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد، وصيت باطل مىشود و آنچه كه براى او وصيت كرده، ميان ورثه تقسيم مىشود. مسأله 3211: اگر كسى انسان را وصىّ خود قرار دهد، چنانچه به وصيّت كننده اطلاع دهد كه براى انجام وصيّت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيّت عمل كند، ولى اگر پيش از مردن او نفهمد او را وصىّ كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد

كه براى عمل كردن به وصيّت حاضر نيست، در صورتى كه مشقّت نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد و نيز اگر وصىّ پيش از مرگ، هنگامى متوجّه شود كه مريض بر اثر شدت بيمارى، نتواند به ديگرى وصيت كند، بنا بر احتياط بايد وصيّت را قبول نمايد. مسأله 3212: اگر كسى كه وصيت كرده بميرد، وصى نمىتواند ديگرى را براى انجام كارهاى ميت معين كند و خود از انجام وصيّت كناره گيرى نمايد، ولى اگر بداند مقصود ميت اين نبود كه خود وصىّ آن كار را شخصا انجام دهد، بلكه مقصود فقط انجام گرفتن كار بوده، مىتواند ديگرى را از طرف خود وكيل نمايد. مسأله 3213: اگر كسى دو نفر را وصىّ كند، چنانچه يكى از آن دو بميرد، يا ديوانه و يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاى او معين مىكند و اگر هردو بميرند، يا ديوانه و يا كافر شوند، حاكم شرع، دو نفر ديگر را معيّن مىكند و اگر هردو بميرند، يا ديوانه و يا كافر شوند، حاكم شرع، دو نفر ديگر را معيّن مىكند، ولى اگر يك نفر بتواند وصيّت را عملى كند، معيّن كردن دو نفر لازم نيست. مسأله 3214: اگر وصىّ نتواند به تنهايى، كارهاى ميّت را انجام دهد، حاكم شرع براى كمك او، يك نفر ديگر را معيّن مىكند. مسأله 3215: اگر مقدارى از مال ميّت در دست وصىّ تلف شود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى و يا تعدّى نموده، مثلاً ميّت وصيّت كرده است فلان مقدار، به فقراى فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگرى برده و در

راه از بين رفته، ضامن است و اگر كوتاهى نكرده و تعدى نيز ننموده ضامن نيست. مسأله 3216: هرگاه انسان كسى را وصىّ كند و بگويد اگر او بميرد فلانى وصىّ باشد، بعد از مردن وصىّ اول، و صىّ دوّم بايد كارهاى ميّت را انجام دهد. مسأله 3217: حجى كه بر ميت واجب است و بدهكارى و حقوقى را كه مانند خمس، زكات و مظالم ادا كردن آنها واجب مىباشد، بايد از اصل مال ميت بدهند، اگرچه ميت براى آنها وصيت نكرده باشد. مسأله 3218: اگر مال ميت از بدهى، حج واجب و حقوقى كه مانند خمس، زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقدارى از ثلث را به مصرفى برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مىماند مال ورثه است. مسأله 3219: اگر مصرفى كه ميّت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيّت او در بيشتر از ثلث، در صورتى صحيح است كه ورثه حرفى بزنند يا كارى كنند كه معلوم شود، عملى شدن وصيّت را اجازه داده اند و تنها راضى بودن آنان كافى نيست. و اگر مدتى بعد از مردن او نيز اجازه بدهند، صحيح است. مسأله 3220: اگر مصرفى كه ميّت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او، ورثه اجازه بدهند كه وصيّت او عملى شود، بعد از مردن او نمىتواند از اجازهٴ خود برگردند. مسأله 3221: اگر وصيّت كند از ثلث او خمس و زكات يا بدهى ديگر او را بدهند و براى نماز و روزهٴ او

اجير بگيرند و كار مستحب نيز مانند اطعام فقرا انجام دهند، بايد اول بدهى او را از ثلث بدهند و اگر چيزى زياد آمد، براى نماز و روزهٴ او اجير بگيرند و اگر از آن نيز زياد آمد، براى كار مستحبى كه معيّن كرده مصرف نمايند و چنانچه ثلث مال او، فقط به اندازهٴ بدهى باشد و ورثه نيز اجازه ندهند بيشتر از ثلث مال مصرف شود، وصيّت براى نماز و روزه بنا بر مشهور، و در كارهاى مستحب باطل است. مسأله 3222: اگر وصيّت كند بدهى او را بدهند و براى نماز و روزهٴ او اجير بگيرند و كار مستحب نيز انجام دهند، چنانچه وصيّت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهى او را از اصل مال بدهند و اگر چيزى زياد آمد، ثلث آن را براى نماز، روزه و كارهاى مستحبى كه معين كرده مصرف كنند و در صورتى كه ثلث كافى نباشد، اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيّت او عملى شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث، بدهند و اگر چيزى زياد آمد براى كار مستحبى كه معيّن كرده مصرف نمايند. مسأله 3223: اگر كسى بگويد ميّت وصيت كرده، فلان مبلغ به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفتهٴ او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل نيز گفتهٴ او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادل و يا چهار زن عادل به گفتهٴ او شهادت دهند، بايد مقدارى كه مىگويد به او بدهند. و اگر يك زن عادل شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزى كه مطالبه

مىكند به او بدهند. و اگر دو زن عادل شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادل شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند. و نيز اگر دو مرد كافر ذمّى كه در دين خود عادل باشند، گفتهٴ او را تصديق كنند، در صورتى كه ميّت ناچار بوده است وصيّت كند و مرد و زن عادلى در موقع وصيّت نبوده، بايد چيزى را كه مطالبه مىكند به او بدهند. مسأله 3224: اگر كسى بگويد من وصى ميّتم كه مال او را، به مصرفى برسانم، يا ميّت مرا قيّم بچه هاى خود قرار داده، در صورتى بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل، گفتهٴ او را تصديق نمايند. مسأله 3225: اگر وصيّت كند چيزى به كسى بدهند و آن شخص پيش از قبول يا رد بميرد، تا وقتى ورثهٴ او وصيّت را رد نكرده اند، مىتوانند آن چيز را قبول نمايند، اما اگر وصيت كننده از وصيت خود برگردد حقّى ندارند.

احكام وقف

مسأله 3174: اگر كسى چيزى را وقف كند، از ملك او خارج مىشود و خود او و ديگران، نمىتوانند آن را ببخشند يا بفروشند و كسى نيز از آن ملك، ارث نمىبرد. ولى در بعضى موارد كه در احكام خريد و فروش گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد. مسأله 3175: لازم نيست صيغهٴ وقف را به زبان عربى بخوانند، بلكه مثلاً اگر بگويد: خانهٴ خود را وقف كردم، و كسى كه خانه اى را براى او وقف كرده، يا وكيل و يا ولىّ او بگويد: قبول كردم، وقف صحيح است، ولى اگر براى افراد مخصوصى وقف

نكند، بلكه مانند مسجد و مدرسه براى عموم وقف كند، يا مثلاً براى فقرا يا سادات وقف نمايد، قبول كردن كسى لازم نيست. مسأله 3176: اگر ملكى را براى وقف معين كند و پيش از خواندن صيغهٴ وقف، پشيمان شود يا بميرد، وقف صحيح نيست. مسأله 3177: لازم نيست وقف كننده، قصد قربت داشته باشد اگرچه بهتر است. امّا بنا بر احتياط بايد از هنگام خواندن صيغه، مال را براى هميشه وقف كند. و اگر مثلاً بگويد: اين مال بعد از مردنم وقف باشد چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش، وقف نبوده، بنا بر مشهور صحيح نيست. و نيز اگر بگويد: تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد: تا ده سال وقف باشد و بعد پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد، بنا بر مشهور وقف صحيح نمىباشد. مسأله 3178: وقف در صورتى صحيح است كه آن را، به كسى كه براى او وقف شده يا وكيل يا ولىّ او بدهند. و اگر چيزى را براى اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اينكه ملك آنان شود، از طرف آنها نگهدارى نمايد، وقف صحيح است. مسأله 3179: اگر مسجدى را وقف كند، بنا بر احتياط بعد از آنكه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، حكم وقف جارى مىشود. مسأله 3180: وقف كننده بايد بالغ، عاقل، با قصد و اختيار باشد و شرعا بتواند در مال خود تصرف كند. بنا بر اين سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده صرف مىكند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزى را وقف كند صحيح نيست.

مسأله 3181: اگر مالى را براى كسانى كه به دنيا نيامده اند وقف كند، درست نيست، ولى اگر براى زندگان و بعد از آنها، براى كسانى كه بعد به دنيا مىآيند وقف نمايد، مثلاً چيزى را براى اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان، وقف نوادگان او باشد و هر دسته اى بعد از دستهٴ ديگر از وقف استفاده كنند، صحيح است. مسأله 3182: اگر چيزى براى خودش وقف كند، مثلاً دكانى را وقف كند كه درآمدش را بعد از مرگ، براى او خرج نمايند صحيح نيست، ولى اگر مثلاً مالى را براى فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مىتواند از منافع وقف استفاده نمايد. مسأله 3183: اگر براى چيزى كه وقف كرده متولّى معين كند، بايد طبق قرار او رفتار نمايند و اگر معين نكند، چنانچه براى افراد مخصوصى، مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد و آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با ولىّ آنهاست. و براى استفادهٴ از وقف، اجازهٴ حاكم شرع لازم نيست. مسأله 3184: اگر ملكى را مثلاً براى فقرا يا سادات وقف سازد، يا مالى را وقف كند كه منافعش براى خيرات مصرف شود، در صورتى كه براى آن، متولى معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است. مسأله 3185: اگر ملكى را براى افراد مخصوصى، مثلاً بر اولاد خود وقف كند كه هر نسلى بعد از نسل ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولى، آن را اجاره دهد و بميرد اجاره باطل نمىشود، ولى اگر متولّى نداشته باشد و يك نسل از كسانى كه ملك براى آنها وقف

شده، آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند، اجاره باطل مىشود و در صورتى كه مستاجر كل مبلغ اجاره را داده باشد، باقى را پس مىگيرد. مسأله 3186: اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمىرود. مسأله 3187: ملكى كه مقدارى از آن وقف است و مقدارى از آن وقف نيست، اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولى وقف، مىتواند با نظر اهل خبره (كارشناس) سهم وقف را جدا كند. مسأله 3188: اگر متولى وقف، خيانت كند و در آمد آن را به مصرفى كه معين شده، نرساند، حاكم شرع مىتواند، همراه با او ناظر امينى معين نمايد. مسأله 3189: فرشى را كه مثلاً براى حسينيه وقف كرده اند، نمىشود براى نماز به مسجد ببرند، اگرچه آن مسجد نزديك حسينيه باشد. مسأله 3190: اگر ملكى را براى تعمير مسجد وقف نمايند چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و انتظار نمىرود مدتى احتياج به تعمير پيدا كند، مىتوانند در آمد آن ملك را براى مسجدى كه احتياج به تعمير دارد مصرف كنند. مسأله 3191: اگر ملكى را وقف كند كه در آمد آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسى كه در آن مسجد اذان مىگويد بدهند، در صورتى كه بدانند براى هريك چه مقدار معين كرده، بايد همانطور مصرف كنند و اگر يقين نداشته باشند، بنا بر احتياط اول مسجد را تعمير كنند و اگر چيزى زياد آمد، بين امام جماعت و كسى كه اذان مىگويد به طور مساوى قسمت نمايند و بهتر است دو نفر در تقسيم با يكديگر مصالحه نمايند، ولى

اگر وقف مطلق باشد طبق نظر متولّى عمل مىشود.

احكام كفارات

مسأله 3162: كفاره، چيزى است كه به جهت بجا آوردن حرام يا ترك واجبى، بر انسان واجب مىشود. مسأله 3163: كفارهٴ گناهان بسيار است، از جمله: 1 _ كفارهٴ كشتن مؤمن از روى عمد: بايد يك برده آزاد كند و شصت روز روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند. 2 _ كفارهٴ كسى كه در روز ماه رمضان، با چيز حرامى مانند شراب، روزه اش را باطل كند، همان كفارهٴ كشتن مؤمن از روى عمد است. 3 _ كفارهٴ كسى كه از روى خطا، مؤمنى را بكشد، بايد يك برده آزاد كند و اگر نمىتواند شصت روز روزه بگيرد و چنانچه عاجز باشد، شصت فقير را سير كند. 4 _ كفارهٴ كسى كه با زن خود ظهار كند، همان كفارهٴ كشتن مؤمن، از روى خطاست. 5 _ كفارهٴ كسى كه در قضاى ماه رمضان، بعد از ظهر عمدا كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بايد ده فقير را سير كند و اگر نمىتواند سه روز، روزه بگيرد. 6 _ كفارهٴ كسى كه با چيز حلال، روزهٴ ماه رمضان را باطل كرده است، بايد يك برده آزاد كند، يا دو ماه روزه بگيرد و يا شصت فقير را سير كند. 7 _ كفارهٴ كسى كه به عهد، يا نذر و يا قسم خود عمل نكرده، قبلاً بيان شد. 8 _ كفارهٴ زنى كه گيسوان خود را در مصيبت چيده، مانند كفارهٴ كسى است كه در ماه رمضان، به غير حرام افطار كرده است. 9 _ كفارهٴ كسى كه در روز يا شبى

كه اعتكاف كرده نزديكى كند، مانند كفارهٴ كسى است كه در ماه رمضان، با چيز حلال روزهٴ خود را باطل كرده است. 10 _ كفارهٴ زنى كه در مصيبت گيسوان خود را كنده، يا صورت خود را مجروح نموده و همچنين كفارهٴ مردى كه در مصيبت زن يا فرزند خود، پيراهنش را پاره كرده است، مانند كسى است كه به قسم خود، عمل نكرده باشد. مسأله 3164: برده اى كه در كفاره آزاد مىشود، بايد مسلمان باشد و فرق نمىكند مرد باشد يا زن، بچّه باشد يا بزرگ. مسأله 3165: در كفار نيّت، قصد قربت و اخلاص شرط است و اگر چند كفاره بر او واجب باشد بايد كفّاره را معين نمايد. مسأله 3166: آنچه در حال عجز و ناتوانى معتبر است، وقت اداى كفاره مىباشد نه وقت وجوب آن، پس اگر وقت وجوب كفّاره، مىتوانسته برده اى آزاد كند، ولى وقتى كه مىخواهد كفاره بدهد عاجز شود، بايد روزه بگيرد. مسأله 3167: كسى كه مىخواهد دو ماه روزهٴ كفّاره بگيرد، بايد در بين آن فاصله نيندازد، ولى جايز است سى و يك روز آن را پى در پى روزه گرفته و بقيّه را جدا جدا بجا آورد. و چنانچه در بين سى و يك روز، روزه نگيرد يا روزهٴ ديگرى بگيرد، بايد آن را از سر بگيرد. مسأله 3168: اگر در بين روزهايى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، سفر ضرورى پيش آيد، يا او را مجبور كنند روزه اش را بخورد، يا حيض و يا نفاس ببيند، لازم نيست بعد از برطرف شدن عذر، روزه ها را از سر بگيرد، بلكه آن

را ادامه مىدهد. مسأله 3169: در اطعام كفّاره، بايد شصت فقير را سير كند، يا به هركدام، يك مدّ يعنى تقريبا ده سير (هفتصد و پنجاه گرم) طعام بدهد و بنا بر احتياط واجب، بايد آنها را با نان و قاتق سير نمايد و چنانچه فقط نان باشد، كافى نخواهد بود. و همچنين بايد شصت فقير باشند، پس اگر فقيرى را دو مرتبه سير كند، كافى نيست. مسأله 3170: اگر بچه هاى فقير را به همراه بزرگان سير كند، هر بچه اى يك نفر حساب مىشود، ولى اگر بچه ها را به تنهايى طعام دهد، بايد هر دو بچه را يكى حساب كند. مسأله 3171: لباسى كه در كفاره به فقير مىدهد، بايد به مقدار متعارف باشد، مانند پيراهن و شلوار. مسأله 3172: اگر در كفّارهٴ جمع، نتواند برده اى آزاد كند، برده آزاد كردن ساقط مىشود و چيزى بر او نيست. مسأله 3173: اگر نتواند شصت روز، روزه بگيرد، بايد هيجده روز پى در پى روزه بگيرد، و اگر نتواند، بايد هرچند روز كه مىتواند روزه بگيرد، يا هرچند (مدّ) كه مىتواند به فقير اطعام بدهد، امّا اگر نتواند روزه بگيرد و نه طعام بدهد، بايد استغفار كند.

احكام قسم خوردن

مسأله 3156: اگر قسم بخورد كارى انجام دهد يا ترك كند، مثلاً قسم بخورد روزه بگيرد، يا دخانيات استعمال نكند، چنانچه عمدا مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعنى يك برده آزاد كند، يا ده فقير سير نمايد، يا آنان را بپوشاند و اگر نتواند، بايد سه روز روزه بگيرد. مسأله 3157: قسم چند شرط دارد، اول: كسى كه قسم مىخورد بايد بالغ و عاقل باشد

و از روى قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه، ديوانه، مست و كسى كه مجبورش كرده اند، درست نيست و همچنين است اگر در حال عصبانى بدون قصد قسم بخورد. دوم: بايد كارى كه قسم مىخورد انجام دهد، حرام يا مكروه نباشد و كارى كه قسم مىخورد ترك كند، واجب يا مستحب نباشد. و اگر قسم بخورد كه كار مباحى را بجا اورد، بايد ترك آن در نظر مردم، بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كار مباحى را ترك كند، بايد انجام آن در نظر مردم، بهتر از تركش نباشد. سوم: به يكى از نامهاى خداوند قسم بخورد كه به غير از ذات مقدس او گفته نمىشود، مانند (خدا) و (الله). و نيز اگر به اسمى قسم بخورد كه به غير از خدا نيز بگويند ولى به قدرى به خدا گفته مىشود كه هر وقت كسى آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مىآيد، مانند (خالق) و (رازق)، صحيح است. چهارم: قسم را بر زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند، صحيح نيست، ولى اگر شخص لال با اشاره قسم بخورد صحيح است. پنجم: عمل كردن به قسم براى او ممكن باشد و اگر موقعى كه قسم مىخورد ممكن باشد و بعد از عمل به آن عاجز شود از وقتى كه عاجز مىشود قسم او به هم مىخورد و همچنين است اگر عمل كردن به نذر به قدرى مشقت پيدا كند كه نشود آن را تحمل كرد. مسأله 3158: اگر پدر از قسم خوردن فرزند، جلوگيرى كند، يا شوهر از قسم خوردن

زن، جلوگيرى نمايد، قسم آنان صحيح نيست. مسأله 3159: اگر فرزند بدون اجازهٴ پدر و زن بدون اجازهٴ شوهر، قسم بخورد، پدر و شوهر مىتوانند قسم آنان را به هم بزنند. مسأله 3160: اگر انسان از روى فراموشى يا ناچارى به قسم عمل نكند، كفاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد. و قسمى كه شخص وسواس مىخورد، مانند اينكه بگويد : والله الان مشغول نماز مىشوم، و بر اثر وسواس مشغول نشود، اگر وسواس او طورى باشد كه بىاختيار به قسم عمل نكند، كفاره ندارد. مسأله 3161: كسى كه بر ادعاى خود قسم مىخورد، اگر حرف او راست باشد، قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد، حرام و از گناهان كبيره مىباشد، ولى اگر براى اينكه خود يا مسلمان ديگرى را از شر ظالمى نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهى واجب مىشود، اما اگر بتواند (توريه) كند، يعنى هنگام قسم خوردن طورى نيت كند كه دروغ نشود، بنا بر احتياط مستحب، بايد توريه نمايد، مثلاً اگر ظالمى بخواهد كسى را اذيت كند و از انسان بپرسد او را نديده اى؟ و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، بايد بگويد او را نديده ام و بنا بر احتياط مستحب قصد كند از پنج دقيقه پيش نديده ام.

احكام قصاص

مسأله 3337: قصاص يا در جان است، مثلاً كسى را بكشند. و يا در اعضاست، مثلاً چشم كسى را بيرون بياورند و يا گوشش را قطع كنند. مسأله 3338: قتل بر سه قسم است، اول: قتل عمد، يعنى كسى عمدا و

به نا حق ديگرى را با حربه اى كه كشنده است بكشد، يا قصد كند با حربه اى كه غالباً كشنده است، او را بزند هرچند قصد كشتن نداشته باشد، دوم: قتل شبيه عمد، يعنى قصد زدن داشته باشد، نه قصد كشتن، مثلاً بچه اى را به جهت تاديب بزند و اتفاقا بميرد. سوم: قتل خطاى محض، يعنى نه قصد زدن داشته باشد و نه قصد كشتن، مثلاً براى صيد آهو تير بيندازد و اشتباها به انسانى بخورد و او را بكشد، يا شخصى در خواب با پاى خود، كسى را پرت كرده و از بالا بيندازد و موجب مرگ او شود. مسأله 3339: اگر كسى عمدا و به ناحق ديگرى را بكشد، ولىّ مقتول مىتواند با شرايط خاصى قاتل را بكشد، بلكه مىتواند ديه (خون بها) بگيرد. مسال 3340: ولىّ مقتول با پنج شرط مىتواند قاتل را بكشد، اول: اگر قاتل، آزاد است، مقتول نيز آزاد باشد، پس اگر شخص آزادى برده اى را بكشد، ولىّ مقتول نمىتواند او را بكشد. دوم: اگر قاتل، مسلمان است مقتول نيز مسلمان باشد، پس اگر مسلمان كافرى را بكشد، ولىّ او نمىتواند از قاتل قصاص كند. سوم: قاتل پدر مقتول نباشد، پس اگر پدرى فرزند خود را عمدا بكشد، نبايد او را بكشند. چهارم: قاتل بالغ و عاقل باشد، پس اگر بچه يا ديوانه، كسى را بكشد، نبايد از او قصاص كرد. پنجم: مقتول، مهدورالدم نباشد، يعنى از كسانى نباشد كه قتل آنها جايز است، پس اگر كسى را كه در شرع، قتل او جايز است بكشد، نبايد او را بكشند. مسأله 3341: اگر كسى شخصى را

از روى عمد بكشد، چه او را خفه كند، يا با كارد و مانند آن بكشد، يا ديوارى روى او خراب كند، يا او را از بلندى بيندازد، يا غرق كند، يا بسوزاند، يا به قدرى او را با چوب بزند تا بميرد، يا هوا يا غذا را مسموم كند و بر اثر آن او را تلف كند و يا شيرى بر او مسلّط نمايد كه او را بدرد و مانند آن. و همچنين اگر كسى ديگرى را طورى مجروح كند كه بميرد. در همهٴ اين اقسام ولىّ مقتول، حق دارد با دارا بودن تمام شرايط، قاتل را بكشد. مسأله 3342: اگر كسى شخصى را بگيرد و ديگرى او را بكشد و شخص سومى ايستاده، آنها را تماشا نمايد و چيزى نگويد، قاتل را مىكشند، كسى كه او را گرفته حبس ابد نموده و چشمهاى كسى كه آنها را ديده و چيزى نگفته است، بيرون مىآورند. مسأله 3343: اگر مسلمانى، كافرى را بكشد، ولىّ مقتول نمىتواند قاتل را بكشد، هرچند كافر ذمّى باشد، بلكه بايد هر قدر كه حاكم شرع صلاح مىداند، قاتل را تازيانه بزنند و بايد قاتل ديه مقتول را بپردازد اما اگر كافر، مسلمانى را بكشد، ولىّ مقتول مىتواند كافر را بكشد و اگر كافر، كافر ديگرى را بكشد ولىّ مقتول مىتواند قصاص كند و اگر كافر ذمّى مسلمانى را از روى عمد بكشد، بايد قاتل را با همه اموالش به ولىّ مقتول، بدهند و او مىتواند او را برده كرده يا بكشد. مسأله 3344: اگر پدرى فرزند خود را عمدا بكشد، به دستورى كه در احكام ديه گفته مىشود، ديه مىپردازد

و هر قدر حاكم شرع صلاح مىداند، او را تازيانه مىزنند، اما اگر قاتل يكى ديگر از خويشان باشد، ولىّ مقتول مىتواند قاتل را بكشد، اگرچه مثلاً مادرى فرزند خود را بكشد، پدر مىتواند او را بكشد. مسأله 3345: اگر بچه يا ديوانه، شخصى را بكشد، ولىّ مقتول نمىتواند او را بكشد و ديهٴ مقتول بر (عاقله) يعنى ارحام پدرى قاتل خواهد بود، زيرا كارى كه بچه يا ديوانه از روى عمد انجام مىدهد، خطا حساب مىشود. و اگر مردى بچه اى را بكشد، ولىّ مقتول مىتواند قاتل را بكشد، امّا اگر كسى ديوانه اى را بكشد، بايد ديه بدهد، مگر ديوانه به او هجوم كرده باشد و او وقتى مىخواسته او را دفع كند بميرد. كه در اين صورت، خونش هدر است. مسأله 3346: ديهٴ زن، نصف ديهٴ مرد است، بنا بر اين اگر دو زن يك مرد را بكشند، ولىّ مقتول مىتواند بدون آنكه چيزى به ورثه زنها رد كند، هردو را بكشد، اما اگر دو مرد، يك مرد را بكشند، ولىّ مقتول در صورتى مىتواند هردو را بكشد كه به ورثهٴ هريك نصف ديه را بپردازد. مسأله 3347: اگر چند نفر شخصى را بكشند، ولىّ مقتول مىتواند همهٴ آنها را بكشد، ولى بايد ديه اى كه زيادتر از جنايت آنها است، به ورثه شان بپردازد، مثلاً اگر پنج نفر دسته جمعى، يك نفر را بكشند ولىّ مقتول مىتواند همهٴ آنها را بكشد و مقدار چهار ديه، به ورثهٴ آنها بپردازد و مىتواند بعضى را بكشد و از بعضى ديگر به اندازهٴ جنايت آنها ديه بگيرد و در اين صورت بايد به ورثهٴ

آنهايى كه كشته است، زيادى بر جنايتشان را ديه بپردازد. مسأله 3348: اگر چند زن، مردى را بكشند، اگر ولىّ مقتول همهٴ آنها را بكشد، بايد زيادى بر ديهٴ دو زن را به ورثهٴ آنها بدهد، زيرا ديهٴ هركدام آنها پانصد دينار است. مسأله 3349: اگر يك مرد و يك زن، شخصى را بكشند، چنانچه ولىّ مقتول هردوى آنها را بكشد، بايد نصف ديه را به ورثهٴ مرد بدهد ولى لازم نيست به ورثهٴ زن چيزى بدهد و چنانچه فقط زن را بكشد، مىتواند نصف ديه را از مرد بگيرد و اگر فقط مرد را بكشد، بايد نصف ديه را به ورثهٴ مرد بدهد و نصف ديه را از زن بگيرد. مسأله 3350: اگر برده و آزادى، يك نفر آزاد را بكشند، ولىّ مقتول مىتواند هردوى آنها را بكشد و در اين صورت، بايد نصف ديه را به ورثهٴ آزاد بدهد و چنانچه قيمت برده، بيش از پانصد دينار كه نصف ديه است باشد، بايد اضافى را به مالك برده بپردازد، مثلاً اگر قيمت برده، ششصد دينار باشد، بايد صد دينار به مالك برده بدهد. مسأله 3351: قتل از سه راه ثابت مىشود، اول: خود قاتل، در صورتى كه شرايط اقرار در او باشد، به قتل اقرار كند. دوم: دو نفر عادل شهادت بدهند. سوم: باقسامه به فتح قاف، يعنى قسمتهايى كه بر اولياى مقتول تقسيم مىشود، پس اگر ادعا شود شخصى قاتل است، چنانچه دليلى باشد كه موجب ظن به درستى گفتهٴ مدعى شود، مثلاً قاتل را، در حالى كه اسلحهٴ خون آلودى به دست دارد، نزد مقتول ديده باشند، يا مقتول را در

خانه اى ببينند كه در آن خانه كسانى باشند، يا يك نفر عادل شهادت داده باشد و يا چند نفر فاسق شهادت دهند، در اين صورت (قسامه) ثابت مىشود. ولى اگر دليلى نباشد، منكر مىتواند يك قسم بخورد و تبرئه شود و چنانچه قسم نخورد، اگر مدعى قسم بخورد، ثابت مىشود منكر قاتل است. مسأله 3352: در صورت اول كه دليل ظنى هست، اگر مدعى و خويشان او پنجاه قسم ياد كننده كه متّهم قاتل است، قتل ثابت مىشود. و چنانچه قوم و خويش نداشت باشد، يا كمتر از پنجاه نفر باشند يا بعضى از آنها حاضر نباشند قسم بخورند، كسانى كه قسم مىخورند بايد مكرر قسم بخورند، مثلاً اگر كسانى كه آمده اند و حاضرند قسم بخورند بيست و پنج نفر باشند بايد هركدام، دو مرتبه قسم بخورد و اگر ده نفر باشند، بايد هركدام پنج قسم بخورد كه متهم، قاتل است. و چنانچه مدعى قسم نخورد، اگرچه خويشان او حاضر باشند قسم بخورند، اگر منكر و خويشان او پنجاه مرتبه قسم بخورند كه متّهم مبراست، قتل ثابت نمىشود و اگر خويشان او قسم نخورند، متّهم بايد پنجاه مرتبه قسم بخورد. مسأله 3353: اگر كشته اى بين دو ده پيدا شود، چنانچه كشته به يكى از آنها نزديكتر باشد، ورثهٴ مقتول مىتوانند با (قسامه) اهل دهى كه به آن نزديكتر بوده محكوم كنند، ولى اگر نسبت به هردو، يك اندازه باشد، ورثهٴ مقتول مىتوانند با اهل هردوى آنها، با (قسامه) رفتار كنند. و اگر كشته اى در صحرا، يا بازار و مانند آن پيدا شود، ورثه حق ندارند با كسى (قسامه) نمايند، زيرا دليلى

نيست كه موجب ظن به گفتهٴ مدعى شود. مسأله 3354: اگر يكى از طرفين يقين نداشته باشد، نمىتواند قسم بخورد، چنانچه (قسامه) در صورتى صحيح است كه دو شاهد عادل در كار نباشد. مسأله 3355: اگر كسى عمدا و به ناحق ديگرى را بكشد، ولىّ كشته مىتواند قاتل را بكشد و مىتواند او را عفو كند و مىتواند مقدارى كه در احكام ديه گفته مىشود از او به عنوان (ديه) بگيرد، به شرط آنكه قاتل راضى شود. و اگر ولىّ براى گذشت از قصاص، بيشتر از ديه بخواهد اشكال ندارد و در اين صورت قاتل مىتواند با دادن اضافى، خود را از مرگ نجات دهد، چنانچه جايز است قاتل با ورثه مقتول به كمتر از ديه، مصالحه كند. مسأله 3356: حق قصاص به كسى كه از مال ارث مىبرد، ارث مىرسد، مگر شوهر و زوجه. و در اينكه برادران مادرى ميّت، از حق قصاص ارث مىبرند تردّد است، بنا بر اين اگر كسى را به قتل برسانند و پيش از آنكه ولىّ او را قصاص كند فوت شود، حق قصاص به ورثهٴ ولىّ مىرسد. مسأله 3357: اگر ولىّ مقتول بخواهد قصاص كند، بايد با شمشير يا چيزى كه حاكم شرع اجازه دهد، قاتل را بكشد. و جايز نيست او را قطعه قطعه كنند، چه او مقتول را با شمشير كشته باشد يا به وسيله مسموم كردن هوا و يا غذا، يا آتش زدن و يا غرق كردن و مانند آن كشته باشد. مسأله 3358: اگر ولىّ مقتول چند نفر باشند، بايد همگى به قصاص مطالبه كنند و اگر بعضى ديه بطلبند و قاتل نيز بپردازد،

بقيه مىتوانند ديه بگيرند يا قصاص كنند، ولى اگر قصاص كنند، بايد به مقدارى كه به عنوان ديه به بقيه داده است به او بپردازند. مسأله 3359: اگر پيش از آنكه از قاتل قصاص كنند وى بميرد، ولىّ مقتول مىتواند ديه را از ارث قاتل بگيرد. مسأله 3360: اگر قاتل به حرم مكهٴ مكرّمه پناه ببرد، نبايد از او قصاص كنند، بلكه در غذا و آب بر او تنگ مىگيرند، تا از حرم خارج شده و از او قصاص نمايند، امّا اگر در حرم كسى را بكشد، او را نيز در حرم مىكشند. مسأله 3361: اگر كسى يكى از اعضاى شخصى را ناقص كند، آن شخص مىتواند از او قصاص كند، به شرطى كه همهٴ شرايط قصاص، موجود باشد. مسأله 3362: اگر كسى گوش شخصى را بكند، يا چشم كسى را بيرون بياورد، يا زبانش را قطع كند، يا بينى كسى را ببرد، يا دست و يا پايش را قطع نمايد، مجنى عليه مىتواند متقابلا از او قصاص نمايد، مثلاً اگر چشمش را بيرون آورده او نيز چشمش را بيرون آورد و فرقى بين كندن و بريدن نيست. مسأله 3363: اگر كسى دست راست شخصى را قطع كند، دست راست او را قطع مىنمايند و اگر دست چپ او را قطع كرده، دست چپش را قطع مىكنند و همچنين است پا. و اگر شست كسى را ببرد، مىتوانند شست او را ببرند و چنانچه جنايت كار مثلاً دست راست ندارد و جنايت بر دست راست واقع شده، مجنى عليه مىتواند دست چپ او را به جاى دست راست قطع كند. مسأله 3364: كسى كه يك

چشم دارد، چنانچه يك چشم كسى را كه دو چشم او سالم است كور كند، مجنى عليه مىتواند چشم او را كور نمايد، هرچند موجب كورى كامل او شود و نيز اگر جانى يك پا داشته باشد و پاى كسى را قطع كند مجنى عليه مىتواند، پاى او را قطع كند، هرچند موجب زمين گير شدن اوشود. و اگر مجنى عليه، يك چشم داشته باشد و جانى آن را كور نمايد، فقط يك چشم جانى را مىتواند كور نمايد. و همچنين است در پا، دست و مانند آن. مسأله 3365: اگر قصاص كردن در گيسوان ممكن باشد، مثلاً مويى كه مىرويد در مقابل مويى كه جانى تراشيده و مىرويد بتراشند، يا مويى كه نمىرويد در مقابل مويى كه تراشيده و معمولا نمىرويد بتراشند، مجنى عليه مىتواند قصاص كند. مسأله 3366: قصاص كردن در كفل، آلت، دندان، تخمها و مانند آن جارى است. مسأله 3367: مجنى عليه، مىتواند با جانى سازش و صلح كند كه در عوض قصاص، به مقدار ديه يا بيشتر يا كمتر، از او پول بگيرد. مسأله 3368: هر عضوى كه قصاص دارد، چنانچه جانى آن را نداشته باشد بايد ديهٴ آن را بپردازد. مسأله 3369: در قصاص، بزرگ وكوچك فرق نمىكند، البته بعد از بلوغ، بنا بر اين اگر پير مردى دست جوانى را قطع كند، مجنى عليه مىتواند دست او را قطع نمايد و همچنين است اگر جوانى دست پيرى را قطع كند. و نيز عالم و جاهل و شريف و غير شريف در قصاص يكسانند. مسأله 3370: اگر زن دست مردى را قطع كند، مرد بدون آنكه از او چيزى

بگيرد مىتواند دستش را قطع كند، ولى اگر مرد دست زن را قطع كند، زن در صورتى مىتواند قصاص كند كه تفاوت بين ديهٴ دست مرد را كه پانصد دينار است. و بين ديهٴ دست زن كه دويست و پنجاه دينار، است يعنى دويست و پنجاه دينار به مرد بدهد. مسأله 3371: اگر شخصى انگشت كسى را جدا كند و بعد دست شخص ديگرى را قطع نمايد، بايد اول انگشت او را براى جنايت اول ببرند، سپس براى جنايت دوم دستش را قطع نمايند. و در اين صورت بايد ديهٴ يك انگشت را به دومى بدهند و اگر برعكس باشد، يعنى اول دست كسى را قطع نمايد و بعد انگشت ديگرى را جدا كند، بايد دستش را براى اولى قطع نمايند و ديهٴ انگشت را به دومى بدهند. مسأله 3372: اگر مسلمانى دست كافر ذمّى را قطع كند، ذمّى نمىتواند از او قصاص كند و همچنين اگر آزادى دست برده اى را جدا نمايد، برده نمىتواند دستش را جدا كند. بلكه بايد ديه بپردازد و تفصيل مسأله را در (الفقه) بيان كرده ايم. مسأله 3373: در شدّت گرما يا شدّت سرما نمىتوان براى اعضا قصاص كرد. و همچنين قصاص با وسيلهٴ غير صحيحى جايز نيست، زيرا احتمال سرايت وجود دارد و حال آنكه بايد در قصاص منتهاى دقت به عمل آيد. مسأله 3374: اگر كسى بر ديگرى جراحتى وارد آورد، مجنى عليه مىتواند قصاص كند، به شرط آنكه عمق جراحت و طول و عرض آن را ملاحظه كرده و به همان انداز قصاص كند. و اضافه بر آن حرام است و در اين صورت فرق

نمىكند، بدن جانى بزرگتر باشد يا كوچكتر، مثلاً اگر شخص لاغرى مقدار چهار انگشت از دست آدم فربهى پاره كند، مجنى عليه مىتواند به همان اندازه، از دست او پاره كند، هرچند چهار انگشت در دست لاغر مثلاً به اندازهٴ نصف دستش باشد. مسأله 3375: اگر جراحتى كه در قصاص، بر جانى وارد ساخته زيادتر از جنايت او باشد، مجنى عليه ضامن است، خواه از روى عمد بوده يا از روى جهل باشد. مسأله 3376: اگر زن آبستن، كسى را بكشد، تا وقتى كه بچه به دنيا نيامده و كاملاً از مادر بىنياز نشده، نبايد او را بكشند، ولى اگر دست كسى را قطع كند يا جراحتى بر شخصى وارد سازد، چنانچه قصاص كردن ضررى بر بچه وارد نسازد، مىتوانند دستش را قطع كنند يا به مقدار آن جراحت او را مجروح كنند وگرنه جايز نيست. مسأله 3377: اگر كسى كه دستش سالم است، دست جذام دارى را قطع كند، مجنى عليه، مىتواند دست او را قطع نمايد و همچنين اگر كسى كه قوهٴ شامهٴ دارد، بينى كسى را كه قوه شامه ندارد، ببرد اگر بينى او را ببرند مانعى ندارد. ونيز اگر كسى كه گوش شنوا دارد، گوش كرى را قطع نمايد، مجنى عليه حق دارد گوش او را، هرچند كه شنواست، قطع نمايد. مسأله 3378: اگر كسى بر طفل يا ديوانه جنايت كند، ولىّ با حاكم شرع نسب به قصاص، ديه و مانند آن، توافق مىكنند. مسأله 3379: اگر كسى به وسيله اى از وسايل پزشكى، كبد، يا قلب، يا كليه و يا ريهٴ كسى را قطع كند، مجنى عليه نمىتواند ازاو قصاص

كند، بلكه مىتواند ديه بگيرد. و احتمال دارد قصاص با شرايط خاصى، جايز باشد.

احكام حدود

مسأله 3323: دين اسلام براى جلوگيرى از مفاسد فردى و اجتماعى، حدود و تعزيراتى را مقرّر نموده است، البته اسلام مفساد و مشكلات را به طور اساسى حل نموده تا انسان به طرف فساد رو نياورد. در روايات وارد شده است: پياده كردن حدود باعث مىشود مردم كار نامشروع نكنند، دنيا و آخرت آنان را حفظ مىكند و سودش براى آنان بيشتر است از اينكه چهل روز باران ببارد. مسأله 3324: اجراى حدود داراى شرايط بسيارى است كه در (الفقه) بيان نموده ايم. و در اينجا تنها به خود حدود و قوانين كيفرى اسلام اشاره مىكنيم. مسأله 3325: اگر كسى با يكى از محرمهاى خود كه مانند مادر و خواهر با او نسبت دارند زنا كند، به حكم حاكم شرع، كشته مىشود. و همچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان، زنا كند. مسأله 3326: اگر مرد آزادى زنا كند، به حكم حاكم شرع او را صد تازيانه مىزنند و چنانچه سه مرتبه زنا كند و هر دفعه تازيانه اش بزنند، دفعهٴ چهارم او را مىكشند، ولى كسى كه زن عقدى دائمى دارد و در حالى كه بالغ، عاقل و آزاد بوده با او نزديكى كرده و هر وقت نيز بخواهد، مىتواند با او نزديكى كند، اگر با زنى كه بالغ و عاقل است زنا كند او را سنگسار مىنمايند. مسأله 3327: اگر مرد ببيند كسى با زن او زنا مىكند، چنانچه نترسد به او ضررى بزنند، مىتواند هردو را بكشد و اگر آنان را نكشد آن زن بر

او حرام نمىشود. مسأله 3328: اگر مرد بالغ و عاقلى با مرد بالغ و عاقل ديگرى لواط كند، هردوى آنان را مىكشند و حاكم شرع مىتواند لواط كننده را با شمشير بكشد، يا سنگسار كند، يا زنده با آتش بسوزاند، يا دست و پاى او را ببندد و از جاى بلندى به زير اندازد و يا ديوارى را روى او خراب كند. مسأله 3329: اگر شخصى ديگرى را امر كند كه به ناحق كسى را بكشد، در صورتى كه قاتل و كسى كه به او دستور داده، هردو بالغ و عاقل باشند، قاتل را مىكشند و كسى كه او را امر كرده حبس ابد مىنمايند. مسأله 3330: اگر فرزند، پدر يا مادر را عمدا بكشد، او را مىكشند، ولى اگر پدرى فرزند خود را عمدا بكشد، به دستورى كه در احكام ديه گفته مىشود، ديه مىپردازد و هر قدر حاكم شرع صلاح مىداند او را مىزنند. مسأله 3331: هرگاه كسى پسرى را از روى شهوت ببوسد، حاكم شرع از سى تا نود تازيانه هر قدر صلاح داند، به او مىزند و روايت شده است خداوند، زبانه اى از آتش به دهان او مىزند، ملائكهٴ آسمان و زمين و ملائكهٴ رحمت و غضب بر او لعنت مىكنند و جهنم براى او مهيّا خواهد بود، ولى اگر توبه كند توبهٴ او قبول مىشود. مسأله 3332: اگر كسى مرد و زن را براى زنا، يا مرد و پسر را براى لواط، بهم برساند، چنانچه آن شخص زن باشد، هفتاد و پنج تازيانه به او مىزنند و اگر مرد باشد، بعد از هفتاد و پنج تازيانه، سر او را

تراشيده، در كوچه و بازار مىگردانند و از محلى كه در آنجا اينكار را كرده، بيرونش مىكنند. مسأله 3333: اگر كسى بخواهد با زنى زنا كند، يا با پسرى لواط نمايد و بدون آنكه او را بكشند، جلوگيرى از او ممكن نباشد، كشتن او جايز است. مسأله 3334: اگر كسى به مرد يا زن مسلمانى كه بالغ، عاقل و آزاد است، نسبت زنا يا لواط بدهد و يا (ولدالزنا) بگويد، هشتاد تازيانه از روى لباس به او مىزنند. مسأله 3335: كسى كه بالغ و عاقل است، اگر از روى اختيار شراب بخورد، در دفعه اول و دوم، تمام بدنش را غير از عورت، برهنه كرده و هشتاد تازيانه به او مىزنند و در دفعهٴ سوّم و يا چهارم او را مىكشند. مسأله 3336: كسى كه بالغ و عاقل است اگر چهار نخود و نيم طلاى سكه دار يا چيز ديگرى كه به اين مقدار ارزش دارد بدزدد، چنانچه شرطهايى كه در شرع معين شده دارا باشد، در دفعهٴ اول چهار انگشت دست راست او را مىبرند و كف دست و شست او را باقى مىگذارند و در دفعهٴ دوم بنا بر احتياط پاى چپ او را از وسط قدم مىبرند و در دفعهٴ سوم او را زندان ابد مىنمايند تا بميرد و چنانچه مال دارد، خرج او را از مال خودش و اگر ندارد از بيت المال مىدهند و در صورتى كه در زندان نيز دزدى كند او را مىكشند.

احكام قضاوت و شهادت

مسأله 3285: قاضى بايد بالغ، عاقل، شيعهٴ دوازده امامى، حلال زاده ، مرد، عالم و عادل باشد. و نيز بايد فراموشى زياد نداشته

باشد، پس كسى كه زياد فراموش مىكند نمىتواند قاضى شود. و چنانچه مقلد، از روى فتواى مجتهد خود قضاوت كند، بعضى فرموده اند، صحيح و بعضى فرموده اند باطل است. مسأله 3286: مستحب است قاضى، نشست خود را در مكانى كه وسط شهر است قرار دهد و در وقت قضاوت پشت به قبله بنشيند. مسأله 3287: مكروه است قاضى در وقت كه در حال غضب، يا گرسنگى و يا تشنگى است قضاوت كند و همچنين مكروه است در وقتى كه بسيار غمناك و يا بسيار شاد است حكم كند. و نيز مكروه است قاضى، حاجب و دربانى براى خود بگمارد. مسأله 3288: سزاوار است قاضى با علما زياد نشست و برخاست كند و هميشه در اين فكر باشد كه خصوصيات دقيق و ريزه كاريهايى كه در قضاوت مدخليت دارد، كشف كند. و نيز سزاوار است شاهدها را جدا نموده، از هركدام به تنهايى سؤال كند و احوالات قاضيها و كيفيت حكم آنها را مطالعه نمايد، به ويژه قضاوتهاى حضرت اميرالمؤمنين(ع)، كه براى او بسيار مفيد خواهد بود. مسأله 3289: به جهتى كه قضاوت كار بس سنگين و پر خطرى است، سزاوار است قاضى در قضاوت خود، از خداوند كمك بخواهد، زيرا روايت شده: (قاضى بر لب جهنّم است) و (قاضى ميان دو گل آتش مىباشد). مسأله 3290: اگر در يك شهر، چند قاضى باشد، اشكال ندارد و در اين صورت، حكم هركدام نافذ و صحيح است. مسأله 3291: قضاوت كردن به غير احكام و قانونهاى اسلامى در هر صورتى كه باشد، حرام و باطل است، خداوند متعال در قرآن مىفرمايد: (و من لم يحكم بما

انزل الله فاولئك هم الكافرون) يعنى: كسانى كه به قوانين الهى حكم نمىكنند كافر هستند. مائده: 44. مسأله 3292: رشوه گرفتن در حكم، حرام است اگرچه برحق حكم كند. و همچنين رسومى كه در دادگاههاى اين زمان مرسوم شده، حرام مىباشد. مسأله 3293: اگر مدّعى، از قاضى بطلبد كه طرف دعوى را احضار نمايد، بر قاضى واجب است اجابت نموده و طرف را احضار كند و چنانچه طرف دعوى، زن عفيفه يا بيمار باشد، بايد قاضى كسى را نزد او بفرستد تا بين آنها داورى كند. مسأله 3294: قاضى بايد به عدالت رفتار كند و سزاوار است با طرفين دعوى، به يك اندازه صحبت كند و در سلام، نگاه كردن و گوش دادن، بين آنها فرق نگذارد. مسأله 3295: اگر شخص منكر، اعتراف كند، قاضى بايد بر طبق ادعاى مدعى حكم كند و چنانچه مدعى از قاضى بخواهد حكم را در دفترى ثبت كند، قاضى بايد در صورتى كه مدعى را بشناسد يا دو نفر عادل او را بشناسند، آن را ثبت نمايد. مسأله 3296: اگر كسى ادعا كند كه مبلغى از شخصى طلب دارد و طرف اعتراف كند، ولى بگويد: (پول ندارم) چنانچه مدعى گفتهٴ او را تصديق نمايد يا دو نفر شاهد بر طبق قول او شهادت دهند، قاضى او را مهلت مىدهد. مسأله 3297: اگر مدعى عليه، انكار كند، چنانچه مدعى شاهد بياورد قول او قبول شده و مدعى عليه، بايد حق او را بپردازد و اگر مدعى شاهد نداشته باشد، چنانچه منكر قسم بخورد، گفتهٴ منكر قبول مىشود و چيزى بر او نخواهد بود، امّا اگر منكر قسم نخورد، بعضى فرموده

اند: بايد به گفتهٴ مدعى حكم شود و بعضى فرموده اند: بعد از آنكه مدعى عليه قسم نخورد، بايد مدعى قسم بخورد. مسأله 3298: اگر مدعى عليه قسم بخورد، مدعى نمىتواند چيزى از مال او را بدون اجازه، به عنوان (مقاصه) بردارد. مسأله 3299: اگر كسى بگويد: من از ميّت چيزى طلبكارم، در صورتى بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل، گفتهٴ او را تصديق نمايند و قسم بخورد. مسأله 3300: اگر مدعى عليه، سكوت نمايد، يعنى نه اعتراف كند و نه رد نمايد، چنانچه بر اثر بيمارى باشد، بايد به وسيلهٴ اشاره و غير آن، از دل او با خبر شد، ولى اگر از روى عناد ساكت باشد، او را زندان مىنمايند تا حرف بزند. مسأله 3301: قسم خوردن، به غير اسم خداوند متعال صحيح نيست و چنانچه قسم دادن كافر ذمّى به مقدّسات او مفيدتر باشد، جايز است به غير اسم خداوند، قسمش دهند و بعضى از فقها فرموده اند: قسم دادن به هرچيزى كه حق را ظاهر كند و حق بر آن توقّف داشته باشد، اشكال ندارد هرچند به غير اسم خدا باشد. مسأله 3302: مستحب است پيش از آنكه قسم بخورند، حاكم آنها را از قسم بترساند، تا قسم دروغ نخورند و چنانچه حاكم از مدعى عليه بخواهد قسم غليظى بخورد، يا در مكان مقدّس و يا زمان محترمى، مانند روز جمعه يا ماه رمضان قسم ياد كند اشكال ندارد، ولى مدعى عليه مىتواند قبول نكند و احتمال دارد حاكم حق داشته باشد از او قسم غليظ بخواهد. مسأله 3303: كسى كه قسم مىخورد، بايد در مجلس قضاوت

حاضر باشد. مسأله 3304: قسم خوردن لال با اشاره است. مسأله 3305: كسى كه قسم مىخورد، بايد قاطعانه قسم بخورد، مثلاً اگر بگويد: والله شايد فلان طور باشد، صحيح نيست، ولى اگر بخواهد عمل ديگرى را نفى كند، مثلاً اگر بخواهد بگويد: على كارى نكرده است و چنين بگويد: والله من خبر ندارم كه على چنين كارى انجام داده باشد، در بعضى موارد اين چنين قسم، كافى مىباشد. مسأله 3306: بعضى از فقها فرموده اند: جايز نيست قاضى چيزى به يكى از طرفين دعوى ياد بدهد و يا به طرفى ياد بدهد كه چگونه طرف خود را مجاب كند. مسأله 3307: قاضى نبايد شاهد را در غلط بيندازد، مثلاً در حرف او حرف بدواند، بلكه بايد صبر كند تا حرفهايش تمام شود. مسأله 3308: كسى كه در مجلس قضاوت حاضر نيست، چنانچه مدّعى بيّنه اقامه كند، قاضى مىتواند حكم غيابى در بارهٴ او صادر نمايد، اين در صورتى است كه حقوق مردم باشد، اما در حقوق الله مانند حدود، حكم غيابى صادر نمىشود. مسأله 3309: مدعى بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد و اختيار اقامهٴ دعوى كند و نيز بايد براى خود يا كسى كه بر او ولايت دارد، مانند صغير و موكّل و مانند آن، اقامهٴ دعوى نمايد. مسأله 3310: اگر ادّعا كند فلان چيز مال من است، چنانچه دست كسى بر آن نباشد و كسى نيز با او منازعه نكند، آن را به او مىدهند. مسأله 3311: شاهد يا گواه، بايد بالغ، عاقل، مؤمن، عادل و حلال زاده باشد و نيز بايد متهم نباشد، ولى شهادت اطفال، در بعضى از

موارد كه در (الفقه) بيان نموده ايم قبول مىشود و همچنين شهادت كافر ذمّى در وصيّت، در صورتى كه ميّت ناچار بوده وصيت كند و مرد و زن عادلى نيز در آن هنگام نبوده باشند، قبول مىشود. مسأله 3312: شخصى كه قبلاً فاسق بوده، اگر توبه كند، گواهى او قبول مىشود. مسأله 3313: شهادت و گواهى اشخاص زير قبول نمىشود: 1 _ شهادت شريك براى شريك خود در مالى كه شريك هستند. 2 _ شهادت وصىّ در چيزهايى كه تحت اختيار اوست. 3 _ شهادت فرزند عليه پدر. 4 _ شهادت دشمن عليه دشمن خود. 5 _ شهادت قذف كننده، كه مثلاً به كسى نسبت زنا داده است. 6 _ شهادت برده عليه ارباب خود. 7 _ شهادت زنها در ثبوت ماه، حدود و طلاق، امّا شهادت زن به ضميمهٴ مرد در اموال و حقوق قبول مىشود. مسأله 3314: شهادت زن بدون ضميمهٴ مرد، در چهار مورد قبول مىشود: 1 _ در باكره بودن. 2 _ در عيبهاى زنان كه بر اثر آن عيبها مرد مىتواند عقد را برهم بزند. 3 _ در وصيت، مثلاً اگر كسى بگويد كه ميّت وصيّت كرده، فلان مبلغ را به من بدهند، چنانچه يك زن به گفتهٴ او شهادت دهد، يك چهارم چيزى را كه مطالبه مىكند بايد به او بدهند و اگر دو زن شهادت دهند نصف و اگر سه زن شهادت دهند سه چهارم و اگر چهار زن شهادت بدهند، بايد همهٴ آن را به او بدهند. 4 _ در زنده بودن طفل هنگام ولادت كه اگر قابله بگويد: بچه زنده به دنيا آمد سپس مرد، بايد

يك چهارم ارث پدرش را، اگر پدر مرده باشد، به بچه بدهند. مسأله 3315: جايز نيست شاهد آنچه را كه مىداند، كتمان كند، به شرطى كه يقين داشته باشد و از شهادت ضرر زيادى كه مستحق آن نيست به او نرسد. مسأله 3316: هرگاه كسى را براى گواهى خواستند، بايد حاضر شده و شهادت را متحمّل شود، ولى اگر كسانى كه شهادت آنها قبول مىشود متحمّل آن شدند، از ديگران ساقط مىشود و چنانچه عده اى را براى تحمّل آن طلبيدند و هيچ يك اجابت نكردند، همه گناه نموده اند. مسأله 3317: شهادت دادن انسان به چيزى كه از آن خبر ندارد، حرام است، اما اگر كسى اعتراف كند مثلاً كتابى كه در دست دارد مال زيد است، شاهد مىتواند به گفتهٴ او شهادت دهد، هرچند يقين نداشته باشد كه راست مىگويد يا دروغ. مسأله 3318: اگر دو نفر به چيزى شهادت دهند و بعد، از گفتهٴ خود رجوع كنند، مثلاً بگويند: اين خانه مال حسن است، سپس بگويند ما دروغ گفتيم، چنانچه هنوز قاضى حكم نكرده باشد، نبايد طبق شهادت آنها حكم كند و اگر بعد از حكم، رجوع كنند، نبايد حكم را برهم زد. و در اين صورت، دو شاهد ضامن خواهند بود. مسأله 3319: اگر چند نفر شهادت دهند مثلاً (زيد فلانى را كشته) و بعد از آنكه زيد را قصاص كرده و او را كشتند، شاهدها از گفتهٴ خود رجوع كنند چنانچه ادعا نمايند خطا كرده اند، بايد ديهٴ زيد را به ورثه اش بدهند و اگر بگويند: دروغ گفته بوديم، ورثهٴ زيد مىتوانند آنها را قصاص كنند و همچنين اگر

دو نفر شهادت دهند (فلانى مالى را دزديده است) و بعد از قطع دست او، شاهدها بگويند: خطا كرديم، بايد ديهٴ دست را به آن شخص بدهند. مسأله 3320: كسانى كه به ناحق گواهى مىدهند، بايد به اندازه اى كه قاضى مصلحت مىداند مجازات كنند و آنان را در همهٴ محافل، به دروغ گفتن، رسوا و معرّفى نمايند. مسأله 3321: اگر انسان چيزى نزد كسى داشته باشد مىتواند، آن را به هر صورتى كه شده بگيرد، مگر موجب مفسده اى شود و اگر انسان مالى از كسى طلب داشته و او منكر شده، مىتواند بدهى خود را بىاجازهٴ منكر، از مال او بردارد و بنا بر احتياط واجب، بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد. مسأله 3322: اگر كسى عملى را به كسى نسبت بدهد كه موجب حدّ مىشود، چنانچه شاهد نياورد، گفتهٴ او قبول نمىشود و بر منكر لازم نيست قسم بخورد و اگر كسى ادّعا كند، فلانى دزدى كرده، چنانچه شاهد نياورد، منكر بايد قسم بخورد و در اين صورت، چيزى بر او لازم نمىشود.

احكام ارث

مسأله 3226: كسانى كه به جهت خويشى ارث مىبرند سه دسته اند: دستهٴ اول: پدر، مادر و فرزندان ميت مىباشند. و با نبودن اولاد، فرزندان اولاد هرچه پايين روند، هركدام كه به ميت نزديكتر است ارث مىبرد و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته دوم ارث نمىبرد. دستهٴ دوم: جدّ يعنى پدر بزرگ، جدّه يعنى مادر بزرگ، خواهر و برادر مىباشند و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان، هركدام كه به ميت نزديكتراست ارث مىبرد و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته سوم

ارث نمىبرند. دستهٴ سوم: عمو، عمه، دايى، خاله و فرزندان آنان مىباشند و تا يك نفر از عموها، عمه ها، دايىها و خاله هاى ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمىبرند، ولى اگر ميّت، عموى پدرى و پسر عموى پدر و مادرى داشته باشد، ارث به پسر عموى پدر و مادرى مىرسد و عموى پدرى ارث نمىبرد. مسأله 3227: اگر عمو، عمه، دايى، خالهٴ خود ميت، اولاد آنان و فرزندان اولاد آنان نباشند، عمو، عمه، دايى و خالهٴ پدر و مادر ميت ارث مىبرند. و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مىبرند و اگر اينها نيز نباشند، عمو، عمه، دايى و خالهٴ جدّ و جدّه ميت ارث مىبرند و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مىبرند. مسأله 3228: زن و شوهر به تفصيلى كه گفته مىشود، از يكديگر ارث مىبرند. ارث دستهٴ اول مسأله 3229: اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته اول باشد، مثلاً پدر، يا مادر، يا يك پسر و يا يك دختر باشد، همهٴ مال ميت به او مىرسد و اگر فقط چند پسر يا چند دختر باشد، مال را سه قسمت مىكنند، دو قسمت به پسر و يك قسمت به دختر مىرسد. و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را بطورى قسمت مىكنند كه به هر پسرى دو برابر دختر برسد. مسأله 3230: اگر وارث ميت، فقط پدر و مادر او باشد، مال سه قسمت مىشود، دو قسمت به پدر و يك قسمت به مادر مىرسد، ولى اگر ميّت دو برادر، يا چهار خواهر و يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همهٴ آنان از يك پدر باشند،

خواه مادرشان نيز با مادر ميّت يكى باشد يا نه، اگرچه، تا ميّت پدر و مادر دارد اينها ارث نمىبرند، اما بر اثر بودن اينها، مادر يك ششم مال را مىبرد و بقيه را به پدر مىدهند. مسأله 3231: اگر وارث ميت، فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميّت دو برادر، يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدرى نداشته باشد، مال را پنج قسمت مىكنند، به پدر و مادر، هركدام يك قسمت و به دختر سه قسمت مىرسد. و اگر دو برادر، يا چهار خواهر و يا يك برادر و دو خواهر پدرى داشته باشد، مال را شش قسمت مىكنند، به پدر و مادر هركدام يك قسمت و به دختر سه قسمت مىرسد. و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مىكنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مىدهند، مثلاً اگر مال ميّت را 24 قسمت كنند، پانزده قسمت آن را به دختر و پنج قسمت آن را به پدر و چهار قسمت آن را به مادر مىدهند. مسأله 3232: اگر وارث ميت، فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مىكنند، به پدر و مادر هركدام يك قسمت و به پسر چهار قسمت مىرسد. و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوى بين خودشان قسمت مىكنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طورى تقسيم مىكنند كه به هر پسر دو برابر دختر برسد. مسأله 3233: اگر وارث ميّت، فقط پدر و يك پسر، يا مادر و يك پسر باشد،

مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت آن را به پدر و يا مادر و پنج قسمت را به پسر مىدهند. مسأله 3234: اگر وارث ، پدر يا مادر و پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر مىبرد و بقيه را طورى قسمت مىكنند كه به هر پسرى دو برابر دختر برسد. مسأله 3235: اگر وارث ميت، فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مىكنند، يك قسمت آن را به پدر يا مادر و بقيه را به دختر مىدهند. مسأله 3236: اگر وارث ميت، فقط پدر و چند دختر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مىكنند، يك قسمت به پدر يا مادر مىرسد و چهار قسمت به طور مساوى بين دخترها تقسيم مىشود. مسأله 3237: اگر ميّت اولاد نداشته باشد، نوهٴ پسرى او، اگرچه دختر باشد، سهم پسر ميت را مىبرد و نوهٴ دخترى او اگرچه پسر باشد، سهم دختر ميّت را مىبرد، مثلاً اگر ميّت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مىدهند. ارث دستهٴ دوم مسأله 3238: دسته دوم از كسانى كه به جهت خويشى ارث مىبرند، جدّ يعنى پدر بزرگ، جدّه يعنى مادر بزرگ، برادر و خواهر ميت مىباشند. و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مىبرند. مسأله 3239: اگر وارث ميت، فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همهٴ مال به او مىرسد اگر فقط

چند برادر پدر و مادرى، يا فقط چند خواهر پدر و مادرى باشند، مال به طورى مساوى بين آنان قسمت مىشود. و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى با هم باشند، به هر برادر دو برابر خواهر مىرسد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادرى دارد، مال را پنج قسمت مىكنند، به هريك از برادرها دو قسمت و به خواهر يك قسمت مىرسد. مسأله 3240: اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادرى دارد، برادر و خواهر پدرى كه از مادر با ميّت جداست ارث نمىبرد و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدرى داشته باشد، همهٴ مال به او مىرسد و اگر فقط چند برادر يا فقط چند خواهر پدرى داشته باشد، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مىشود و اگر هم برادر و هم خواهر پدرى داشته باشد، به هر برادر دو برابر خواهر مىرسد. مسأله 3241: اگر وارث ميّت، فقط يك خواهر يا يك برادر مادرى باشد كه از پدر با ميّت جداست، همهٴ مال به او مىرسد و اگر چند برادر مادرى يا چند خواهر مادرى يا چند برادر و خواهر مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود. مسأله 3242: اگر ميّت، برادر وخواهر پدر ومادرى و برادر و خواهر پدرى و يك برادر يا يك خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمىبرند و مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت به برادر يا خواهر مادرى و بقيه را به برادر وخواهر پدر و مادرى مىدهند و به هر برادر دو

برابر خواهر مىرسد. مسأله 3243: اگر ميّت، برادر و خواهر پدر و مادرى و برادر و خواهر پدرى و برادر و خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمىبرند. و مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت آن را به برادر و خواهر مادرى مىدهند تا مساوى بين خود تقسيم كنند و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مىدهند و به هر برادر دو برابر خواهر مىرسد. مسأله 3244: اگر وارث ميّت، فقط برادر و خواهر پدرى و يك برادر مادرى يا يك خواهر مادرى باشد، مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت به برادر يا خواهر مادرى مىرسد و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مىدهند و به هر برادر دو برابر خواهر مىرسد. مسأله 3245: اگر وارث ميّت، فقط برادر و خواهر پدرى و چند برادر و خواهر مادرى باشد. مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت بين برادر و خواهر، به طور مساوى تقسيم مىشود و بقيه به برادر و خواهر پدرى، به هر برادر دو برابر خواهر مىرسد. مسأله 3246: اگر وارث ميّت، فقط برادر، خواهر و زن او باشد، ارث زن به تفصيلى است كه گفته مىشود وارث خواهر و برادر، همان طورى است كه در مسائل گذشته گفته شد. و نيز اگر زنى بميرد و وارث او فقط خواهر، برادر و شوهر او باشد، به شوهر نصف مال مىرسد وارث خواهر و برادر، به طورى كه در مسائل پيش گفته شد مىباشد. و چون زن يا شوهر، ارث مىبرد از سهم برادر و خواهر مادرى، چيزى كم نمىشود ولى از سهم برادر و

خواهر پدر و مادرى يا پدرى كم مىشود، مثلاً اگر وارث ميّت شوهر، برادر و خواهر مادرى و برادر و خواهر پدر و مادرى او باشد، نصف مال به شوهر مىرسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادرى مىدهند و آنچه باقى مىماند مال برادر و خواهر پدر و مادرى است، پس اگر همهٴ مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر، دو تومان به برادر و خواهر مادرى و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادرى مىرسد. مسأله 3247: اگر ميّت، خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مىدهند و سهم برادر زاده و خواهر زادهٴ مادرى به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود و سهمى كه به برادر زاده و خواهر زادهٴ پدرى يا پدر و مادرى مىرسد، به هر پسر دو برابر دختر مىرسد. مسأله 3248: اگر وارث ميّت، فقط يك جدّ يا يك جدّه است، چه پدرى باشد يا مادرى، همهٴ مال به او مىرسد و با بودن جدّ ميّت، پدر جدّ او ارث نمىبرد. مسأله 3249: اگر وارث ميّت، فقط جدّ و جدّهٴ پدرى باشد، مال سه قسمت مىشود، دو قسمت به جدّ و يك قسمت به جدّه، مىرسد و اگر جدّ و جدّهٴ مادرى باشد، مال به طور مساوى بين آنها تقسيم مىشود. مسأله 3250: اگر وارث ميّت، فقط يك جدّ يا جدّهٴ پدرى و يك جدّ يا جدّهٴ مادرى باشد، مال سه قسمت مىشود، دو قسمت به جدّ يا جدّهٴ پدرى و يك قسمت به جدّ يا جدّهٴ مادرى مىرسد. مسأله 3251: اگر وارث

ميّت، جدّهٴ پدرى و جدّه و جدّهٴ مادرى باشد، مال سه قسمت مىشود، يك قسمت بين جدّ و جدّهٴ مادرى، به طور مساوى تقسيم مىشود و دو قسمت آن را به جدّ وجدّهٴ پدرى مىدهند و به جدّ دو برابر جدّه مىرسد. مسأله 3252: اگر وارث ميّت، فقط زن، جدّ و جدهٴ پدرى و جدّ و جدهٴ مادرى او باشد، ارث زن به تفصيلى است كه گفته مىشود و يك قسمت از سه قسمت اصل مال، به طور مساوى بين جد و جدهٴ مادرى تقسيم مىگردد و بقيه را به جد و جدهٴ پدرى، مىدهند و به جدّ دو برابر جده مىرسد. و اگر وارث ميّت، شوهر جدّ و جده باشد، به شوهر نصف مال مىرسد و ارث جدّ و جدّه، به دستورى است كه در مسائل گذشته گفته شد. ارث دسته سوّم مسأله 3253: دستهٴ سوم: عمو، عمه، دايى، خاله و اولاد آنان هستند و به تفصيلى كه گفته شد اگر از طبقهٴ اول و دوم كسى نباشد، اينها ارث مىبرند. مسأله 3254: اگر وارث ميت، فقط يك عمو يا يك عمه است، چه با ميّت از يك پدر و مادر باشد و چه پدرى يا مادرى باشد، همهٴ مال به او مىرسد. و اگر چند عمو يا چند عمه، باشند و همه از يك پدر و مادر، يا همه از يك پدر باشند، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مىشود و اگر عمو و عمه هردو باشند و همه از يك پدر و مادر، يا همه از يك پدر باشند، عمو دو برابر عمه مىبرد، مثلاً اگر وارث ميّت دو عمو و

يك عمه باشد مال را پنج قسمت مىكنند، يك قسمت را به عمه مىدهند و چهار قسمت، به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود. مسأله 3255: اگر وارث ميت، فقط چند عموى مادرى، يا چند عمهٴ مادرى و يا عمو و عمهٴ مادرى باشد، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود. مسأله 3256: اگر وارث ميّت، عمو و عمه باشد و بعضى از پدر و بعضى از مادر و بعضى از پدر و مادر باشند، عمو و عمهٴ پدرى ارث نمىبرند، پس اگر ميّت يك عمو يا يك عمهٴ مادرى دارد، مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت را به عمو يا عمهٴ مادرى و بقيه را به عمو و عمهٴ پدر و مادرى، مىدهند و عموى پدر و مادرى، دو برابر عمهٴ پدر و مادرى مىبرد. و اگر همه عمو و هم عمهٴ مادرى دارد، مال را سه قسمت مىكنند، دو قسمت را به عمو و عمهٴ پدر و مادرى، مىدهند و به عمو دو برابر عمه مىرسد و يك قسمت را به طور مساوى بين عمو و عمه مادرى تقسيم مىكنند. و بنا بر احتياط در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند. مسأله 3257: اگر وارث ميّت، فقط يك دايى يا يك خاله باشد، همهٴ مال به او مىرسد و اگر هم دايى و هم خاله باشد و آنها پدر و مادرى، يا پدرى و يا مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود. و بنا بر احتياط در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند. مسأله 3258: اگر وارث ميّت، فقط يك دايى يا يك خالهٴ مادرى و دايى و خالهٴ پدر

و مادرى و دايى و خالهٴ پدرى باشد، به دايى و خالهٴ پدرى ارث نمىرسد و مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت به دايى يا خالهٴ مادرى و بقيه به دايى و خالهٴ پدر و مادرى، مىرسد و بنا بر احتياط در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند. مسأله 3259: اگر وارث ميّت، فقط دايى و خالهٴ پدرى، دايى و خالهٴ مادرى و دايى و خالهٴ پدر و مادرى باشد، دايى و خالهٴ پدرى ارث نمىبرد و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت به طور مساوى بين دايى و خالهٴ مادرى تقسيم نمايند و بقيه را به دايى و خالهٴ پدر و مادرى بدهند و بنا بر احتياط در تقسيم، با يكديگر مصالحه كنند. مسأله 3260: اگر وارث ميّت، يك دايى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت را به دايى يا خاله و بقيه را به عمو يا عمه مىدهند. مسأله 3261: اگر وارث ميت، يك دايى يا يك خاله و عمو و عمه باشد، چنانچه عمو و عمه از يك پدر و مادر يا از يك پدر باشند، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت به دايى يا خاله مىرسد و از بقيه، دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مىدهند، بنا بر اين اگر مال را سه قسمت كند، به قسمت به دايى يا خاله و چهار قسمت به عمو و دو قسمت به عمّه مىدهند. مسأله 3262: اگر وارث ميّت، يك دايى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمهٴ مادرى و عمو و عمهٴ پدر

و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت آن را به دايى يا خاله مىدهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مىكنند، يك قسمت را به عمو يا عمهٴ مادرى و بقيه را به عمو و عمهٴ پدر و مادرى يا پدرى، مىدهند و به عمو دو برابر عمه مىرسد. بنا بر اين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت به دايى يا خاله و يك قسمت به عمو يا عمهٴ مادرى و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمهٴ پدر و مادرى يا پدرى مىدهند. مسأله 3263: اگر وارث ميّت، يك دايى يا يك خاله و عمو و عمهٴ مادرى و عمو و عمهٴ پدر و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت به دايى يا خاله مىرسد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مىكنند، يك سهم به طور مساوى بين عمو و عمهٴ مادرى، تقسيم مىشود و دو سهم ديگر بين عمو و عمهٴ پدر و مادرى يا پدرى، قسمت مىنمايند و به عمو دو برابر عمه مىرسد، بنا بر اين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت آن، سهم خاله يا دايى و دو قسمت، سهم عمو و عمهٴ مادرى و چهار قسمت، سهم عمو و عمهٴ پدر و مادرى يا پدرى مىباشد. مسأله 3264: اگر وارث ميت، چند دايى و چند خاله باشد، كه همه پدر و مادرى يا پدرى يا مادرى باشند و عمو و عمه نيز داشته باشد، مال سه سهم مىشود، دو سهم آن به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد، بين عمو و

عمه، تقسيم مىشود و يك سهم به طور مساوى بين دايىها و خاله ها، قسمت مىگردد. مسأله 3265: اگر وارث ميّت، دايى يا خالهٴ مادرى و چند دايى و خالهٴ پدر و مادرى يا پدرى و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مىشود، دو سهم به دستورى كه گفته شد بين عمو و عمه تقسيم مىشود، پس اگر ميّت، يك دايى يا يك خاله مادرى دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مىكنند، يك قسمت را به دايى يا خالهٴ مادرى مىدهند و بقيه را به دايى و خالهٴ پدر و مادرى يا پدرى مىدهند و بنا بر احتياط در تقسيم آن باهم مصالحه كنند. و اگر چند دايى مادرى، يا چند خالهٴ مادرى و يا هم دايى مادرى و هم خالهٴ مادرى دارد، آن يك سهم را سه قسمت مىكنند، يك قسمت، به طور مساوى بين دايىها و خاله هاى مادرى تقسيم مىشود و بقيه را به دايى و خالهٴ پدر و مادرى يا پدرى مىدهند و بنا بر احتياط در تقسيم باهم مصالحه نمايند. مسأله 3266: اگر ميّت، عمو، عمه، دايى و خاله نداشته باشد، مقدارى كه به عمو و عمه مىرسد، به اولاد آنان و مقدارى كه به دايى و خاله مىرسد، به اولاد آنان داده مىشود. مسأله 3267: اگر وارث ميّت، عمو، عمه، دايى و خالهٴ پدر و عمو، عمه، دايى و خالهٴ مادر او باشند، مال سه سهم مىشود، يك سهم به طور مساوى بين عمو، عمه، دايى و خالهٴ مادر ميّت تقسيم مىشود و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مىكنند، يك قسمت را به طور

مساوى به دايى و خالهٴ پدر ميّت داده و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمهٴ پدر ميّت، مىدهند و به عمو دو برابر عمه مىرسد. ارث زن و شوهر مسأله 3268: اگر زن بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همهٴ مال به شوهر او و بقيه به ورثهٴ ديگر مىرسد. و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگرى، فرزند داشته باشد، يك چهارم همهٴ مال به شوهر و بقيه به ورثهٴ ديگر مىرسد. مسأله 3269: اگر مرد بميرد و فرزند نداشته باشد، يك چهارم مال او به زن و بقيه به ورثه مىرسد. و اگر از آن زن يا از زن ديگر، فرزند داشته باشد، يك هشتم مال به زن و بقيه به ورثهٴ ديگر مىرسد. مسأله 3270: زن از زمين و از قيمت آن ارث نمىبرد و همچنين از خود متعلّقات به زمين مانند بنا و درخت ارث نمىبرد، ولى از قيمت آنها ارث مىبرد. مسأله 3271: اگر زن بخواهد در چيزهايى كه از آن ارث نمىبرد، مانند زمين، تصرف كند، بايد از ورثهٴ ديگر اجازه بگيرد و نيز بنا بر احتياط واجب ورثه تا سهم زن را نداده اند، درچيزهايى كه زن از قيمت آنها ارث مىبرد، مانند بنا و درخت، بدون اجازهٴ او تصرف نكنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن، آن را بفروشند در صورتى كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح وگرنه باطل است. مسأله 3272: اگر بخواهند بنا، درخت و مانند آن را قيمت نمايند، بايد حساب كنند كه اگر بدون اجاره، در زمين بماند تا وقتى از بين برود، چقدر ارزش دارد، سپس

سهم زن را از قيمت آن بدهند. مسأله 3273: مجراى آب قنات و مانند آن، حكم زمين دارد. و آجر و چيزهايى كه در آن به كار رفته، در حكم ساختمان است. مسأله 3274: اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه فرزند نداشته باشد، يك چهارم مال و اگر اولاد داشته باشد، يك هشتم مال، به شرحى كه گفته شد، به طور مساوى بين زنهاى او تقسيم مىشود، اگرچه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعضى از آنان نزديكى نكرده باشد. ولى اگر در مرضى كه به آن مرض از دنيا رفته، زنى را عقد كرده و با او نزديكى نكرده است، ان زن از او ارث نمىبرد و حق مهر نيز ندارد. مسأله 3275: اگر زن در حال بيمارى، شوهر كند و به همان بيمارى بميرد، شوهرش اگرچه با او نزديكى نكرده باشد، از او ارث مىبرد. مسأله 3276: اگر زن را به ترتيبى كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعى بدهد و در بين عدّه بميرد، شوهر از او ارث مىبرد و نيز اگر شوهر در بين عدهٴ زن بميرد، زن او ارث مىبرد، ولى اگر بعد ازگذشتن عدّهٴ رجعى يا در عدّهٴ طلاق باين، يكى از آنان بميرد، ديگرى از او ارث نمىبرد. مسأله 3277: اگر شوهر در حال بيمارى، همسرش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه، بميرد زن با سه شرط از او ارث مىبرد، اول: در بين اين مدت شوهر ديگرى نكرده باشد. دوم: به جهت بىميلى به شوهر خود، مالى به او نداده باشد كه او را طلاق دهد، بلكه اگر چيزى

نيز به شوهر ندهد، ولى طلاق به تقاضاى زن باشد، ارث بردنش، محل اشكال است. سوم: شوهر در مرضى كه در آن زن را طلاق داده، بر اثر آن بيمارى يا به جهت ديگرى بميرد، امّا اگر از آن بيمارى خوب شود و به جهت ديگرى از دنيا برود، زن از او ارث نمىبرد. مسأله 3278: لباسى كه مرد براى پوشيدن زن خود گرفته و به زن نبخشيده، اگرچه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزو مال شوهر است. مسائل متفرقهٴ ارث مسأله 3279: قرآن، انگشتر، شمشير ميّت و لباسى كه پوشيدهٴ مال پسر بزرگتر است و اگر ميت، از اين چهار چيز بيشتر از يكى دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر دارد، بنا بر احتياط پسر بزرگ در آن با ورثهٴ ديگر مصالحه كند. مسأله 3280: اگر پسر بزرگ ميّت، بيش از يكى باشد، مثلاً از دو زن او در يك وقت، دو پسر به دنيا آمده باشد، بايد لباس، قرآن، انگشتر و شمشير ميّت را به طور مساوى بين آنها تقسيم كنند. مسأله 3281: اگر ميّت بدهى داشته باشد، چنانچه بدهى به اندازهٴ مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزى نيز كه مال پسر بزرگتر است و در مسألهٴ پيش گفته شد، بابت بدهى او بدهند. و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بايد از آن چهار چيز نيز به نسبت، بدهى او را بدهند، مثلاً اگر همهٴ دارايى او شصت تومان است وبه مقدار بيست تومان آن، چيزهايى است كه مال پسر بزرگتر است و سى تومان نيز بدهى دارد، پسر بزرگ بايد به مقدار ده

تومان از آن چهار چيز بابت بدهى ميّت بدهد. مسأله 3282: مسلمان از كافر ارث مىبرد، ولى كافر اگرچه پدر يا پسر ميّت باشد از مسلمان ارث نمىبرد. مسأله 3283: اگر كسى يكى از خويشان خود را، عمدا و به ناحق بكشد، از او ارث نمىبرد، ولى اگر از روى خطا باشد، مثلاً سنگ را به هوا بيندازد و اتفاقا به يكى از خويشان او بخورد و او را بكشد، از او ارث مىبرد، ولى بنا بر اقوى از ديهٴ قتل، ارث نمىبرد. مسأله 3284: هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براى بچه اى كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مىبرد، سهم دو پسر را كنار مىگذارند، ولى اگر احتمال بدهند بيشتر است، مثلاً احتمال بدهند كه زن، به سه بچه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مىگذارند و چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، زيادى را بين ورثه تقسيم مىكنند.

احكام ديه

مسأله 3380: اگر كسى عمدا و به ناحق ديگرى را بكشد، ولىّ كشته مىتواند قاتل را عفو كند، يا بكشد و يا مقدارى كه در مسأله بعد گفته مىشود از او ديه بگيرد، اما در قتل شبيه عمد و در قتلى كه خطا مىباشد، مثلاً بر حيوانى تير بيندازد و اشتباها كسى را بكشد، ولىّ كشته، حق ندارد قاتل را بكشد، بلكه مىتواند ديه بگيرد. مسأله 3381: ديه اى كه قاتل در قتل عمد مىپردازد، يكى از شش چيز است، اول: صد شتر. دوم: دويست گاو. سوم: دويست حلّه و هر حله دو پارچه اى است كه در يمن مىبافند. چهارم: هزار گوسفند،

پنجم: هزار دينار كه هزار مثقال شرعى طلا و هر مثقال هيجده نخود است. ششم: ده هزار درهم نقره و هر درهمى 6/12 نخود نقره سكه دار مىباشد. و بايد ديه را در يك سال بدهد. و چنانچه قبلاً گفته شد، در صورتى قاتل مىتواند ديه بدهد كه با ولىّ مقتول به توافق رسيده باشد وگرنه ولىّ مقتول در چنين قتلى مىتواند قاتل را بكشد، چنانچه اگر ولىّ مقتول ديه را اختيار كند قاتل مجبور نيست قبول كند. مسأله 3382: ديهٴ قتل شبيه عمد، همان شش چيز است، با اين فرق كه شترها بايد چنين باشد: سى و سه (بنت لبون) يعنى شتر ماده اى كه دو سال به بالا داشته باشد و سى و سه (حقه) يعنى شترى كه سه سال به بالا باشد و سى و چهار (ثنيّه) يعنى شترى كه پنج سال به بالا داشته باشد. و بعيد نيست آنچه شتر نام دارد كافى باشد. و اين ديه را در مدت دو سال بايد بپردازد. مسأله 3383: ديهٴ قتل خطاى محض، همان شش چيز است، با اين تفاوت كه شترها بايد چنين باشد: بيست (بت مخاض) يعنى شترى كه داخل سال دوم شده و بيست (ابن لبون) يعنى شتر نرى كه دو سال به بالا داشته باشد و سى (بنت لبون) يعنى شتر ماده اى كه دو سال به بالا باشد و سى (حقه) يعنى شترى كه سه سال به بالا داشته باشد. و بعيد نيست آنچه شتر ناميده مىشود كافى باشد. و اين ديه را درمدت سه سال بايد بپردازد. مسأله 3384: ديهٴ قتل عمد و ديهٴ شبيه عمد را بايد

از مال قاتل بدهند، ولى ديهٴ خطاى محض را بايد (عاقله) يعنى كسانى كه از طرف پدر و مادر يا فقط پدر به قاتل مىرسند، مانند پدران، فرزندان و مانند آنها بدهند. مسأله 3385: در قتل عمد و شبيه به آن، اختيار با قاتل است و هركدام از شش چيزى كه خود او بدهد، بايد قبول كنند و در قتل خطاى محض، اختيار با (عاقله) است. مسأله 3386: ديهٴ زن نصف ديهٴ مرد است، يعنى پنجاه شتر، يا صد گاو، تا آخر. مسأله 3387: ديهٴ خنثى، سه چهارم ديهٴ مرد است يعنى هفتاد و پنج شتر، يا يكصد و پنجاه گاو، تا آخر. مسأله 3388: ديهٴ برده، قيمت اوست و در صورتى كه قيمت او بيشتر از ديهٴ آزاد باشد، قاتل بايد همان ديهٴ آزاد را بدهد. و ديهٴ كنيز قيمت اوست، مگر بيشتر از ديهٴ زن آزاد باشد كه در اين صورت، قاتل فقط ديهٴ زن آزاد را بايد بدهد. و در ديهٴ كافر ذمّى خلاف است و بايد طبق نظر حاكم شرع عمل شود و همچنين ديهٴ ديگر كفّارى كه محارب نيستند. مسأله 3389: اگر كسى در يكى از ماههاى حرام يعنى: ذىالقعده، ذىالحجه، محرّم و رجب، كسى را بكشد، بايد به مقدار ثلث ديه براى هتك حرمت اين ماهها، اضافه بدهد. مسأله 3390: ديهٴ چند چيز مانند ديهٴ كشتن است كه مقدار آن بيان شد. اول: دو چشم كسى را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد. و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديهٴ كشتن را بدهد. دوم: دوگوش كسى را ببرد، يا كارى

كند كه هردو گوش او كر شود. و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف ديهٴ كشتن را بدهد و اگر نرمهٴ گوش او را ببرد، بايد ثلث ديهٴ كشتن را بدهد. سوم: تمام بينى يا نرمهٴ بينى كسى را ببرد. چهارم: زبان كسى را از بيخ ببرد. و اگر مقدارى از آن را ببرد بايد به نسبت آن، ديه بدهد، مثلاً اگر نصف زبان را ببرد بايد نصف ديهٴ كشتن را بدهد. پنجم: تمام دندانهاى كسى را از بين ببرد. و ديهٴ هركدام از دوازده دندان جلوى دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مىباشد، پنجاه مثقال شرعى طلاست. و هر مثقال شرعى هيجده نخود است. و اگر يكى از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آن بالا و هشت عدد پايين است از بين ببرد، بايد بيست و پنج مثقال شرعى طلا بدهد. ششم: هر دو دست كسى را از بند جدا كند. و اگر يك دست را از بند جدا كند، بايد نصف ديهٴ كشتن را بدهد. هفتم: ده انگشت كسى را ببرد. و ديهٴ هر انگشت، يك دهم ديهٴ كشتن است. هشتم: پشت كسى را طورى بشكند كه ديگر خوب نشود. نهم: هردو پستان زنى را ببرد. و اگر يكى از آنها را ببرد، بايد نصف ديه كشتن را بدهد. دوازدهم: طورى به كسى آسيب برساند كه عقل او از بين برود. سيزدهم: به كسى صدمه اى بزند كه ديگر بوى خوب و بد را نفهمد، يا منى از او خارج نشود. و غير از اين مواردى كه گفته شد، موارد ديگرى نيز هست

كه در (الفقه) بيان نموده ايم. مسأله 3391: اگر اشتباهاً كسى را بكشد، بايد ديهٴ او را بدهد و يك برده آزاد كند و اگر نتواند برده آزاد كند، دو ماه روزه بگيرد و اگر نتواند، شصت فقير را سير كند. و اگر عمدا و بناحق بكشد، در صورت عفو يا گرفتن ديه، بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك برده آزاد نمايد. مسأله 3392: كسى كه سوار حيوان است، اگر كارى كند كه آن حيوان به شخصى آسيب برساند، ضامن است و اگر ديگرى كارى كند كه حيوان به سوار خود يا به شخص ديگرى صدمه بزند، ضامن مىباشد. مسأله 3393: اگر انسان كارى كند كه زن حامله سقط كند، چنانچه سقط شده (نطفه) باشد، ديه اش بيست مثقال شرعى طلاست، كه هر مثقال آن هيجده نخود مىباشد. امّا اگر (علقه) يعنى خون بسته باشد، چهل مثقال. اگر (مضغه) يعنى پارهٴ گوشت باشد، شصت مثقال. اگر استخوان شده باشد، هشتاد مثقال. اگر گوشت آورده، ولى هنوز روح در او دميده نشده، صد مثقال. و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر باشد، ديهٴ او هزار مثقال. و اگر دختر باشد، ديهٴ او پانصد مثقال شرعى طلاست. مسأله 3394: اگر زن حامله كارى كند كه بچه اش سقط شود، بايد ديهٴ آن را به تفصيلى كه در مسألهٴ پيش گفته شد، به وارث بچه بدهد و به خود زن چيزى از آن نمىرسد. مسأله 3395: اگر كسى زن حامله را بكشد، بايد ديهٴ زن و بچه را بدهد. مسأله 3396: اگر پوست سر يا صورت مردى را پاره

كند، بايد يك شتر به او بدهد، اگر به گوشت برسد و قدرى از آن را هم ببرد، بايد دو شتر بدهد. اگر خيلى از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد. اگر به پردهٴ نازك استخوان برسد، چهار شتر. اگر استخوان نمايان شود، پنج شتر. اگر استخوان بشكند، ده شتر. اگر بعضى از ريزه هاى استخوان از جاى خود بيرون ايد، پانزده شتر و اگر به پردهٴ مغز سر برسد، بايد سى و سه شتر بدهد. مسأله 3397: اگر به صورت كسى سيلى يا چيز ديگر بزند، طورى كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعى طلا، كه هر مثقال هيجده نخود است بدهد. اگر كبود شود، سه مثقال. و اگر سياه شود بايد شش مثقال شرعى طلا بدهد، ولى اگر جاى ديگر بدن كسى را بر اثر زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد. مسأله 3398: اگر به حيوان حلال گوشت كسى زخم بزند، يا چيزى از بدن آن ببرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به مالكش بدهد. مسأله 3399: اگر انسان، سگ شكارى، يا سگى كه خانه را نگهدارى مىكند، يا سگ گله و يا سگى كه زراعت را پاسبانى مىكند بكشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بپردازد. مسأله 3400: اگر حيوانى زراعت يا مال كسى را از بين ببرد، چنانچه صاحب حيوان در نگهدارى آن كوتاهى كرده باشد، بايد مقدارى كه ضرر زده به صاحب مال، يا زراعت بدهد. مسأله 3401: اگر بچه يكى از گناهان كبيره را انجام دهد، ولىّ يا معلّم او مىتواند

به قدرى كه ادب شود و ديه واجب نگردد او را بزند. و تفصيل مسأله را در (الفقه) بيان نموده ايم. مسأله 3402: اگر كسى بچه اى را طورى بزند كه ديه واجب شود، ديه مال طفل است و اگر آن بچه بميرد، بايد به ورثهٴ او بدهد. و چنانچه مثلاً پدر، بچه را به قدرى بزند كه بميرد، ديهٴ او را ورثهٴ ديگرش مىبرند و به خود پدر، از ديه چيزى نمىرسد.

برخي از واژه هاي شرعي رساله

آب جاري: آبي كه بر زمين جريان دارد، مانند آب چشمه، قنات و رودخانه، به مسأله 31 مراجعه شود.

آب كُر: آبي كه اگر در ظرفي بريزند در مجموع 27 وجب يا بيشتر شود.

آب قليل: آبي كه از كر كمتر باشد و از زمين نجوشد.

آب مضاف: آبي كه از چيزي گرفته شود و يا با چيزي مخلوط گردد.

آب مطلق: آب خالص، كه نه از چيزي گرفته شده و نه با چيزي مخلوط گشته است.

اثنا: وسط، در بين.

اجمالا: به طور كلّي، قطع نظر از جزئيّات.

اجير: كسي كه در مقابل دريافت مزد، كاري انجام دهد.

احتمال عقلايي: احتمالي كه در نظر عقلا و مردم بجا باشد.

احتياط مستحب: احتياطي كه بهتر است به آن عمل شود و مي توان آن را ترك كرد.

احتياط واجب: احتياطي كه بايد به آن عمل كرد.

احتياطاً: بنابر احتياط.

احوط: بنابر احتياط.

احوط اوّلي: احتياطي كه سزاوار است رعايت شود.

آداب: مستحبّات و مكروهات.

اذن: اجازه.

ارحام: خويشان.

استبراء: عمل مستحبّي كه مردها بعد از بول انجام مي دهند، به مسأله 77 مراجعه شود.

استبراء حيوان: پاك نمودن حيواني كه به خوردن نجاست عادت كرده باشد.

استمتاع: لذّت بردن، بهره بردن.

استنشاق: بالا كشيدن آب در بيني.

اشتباهاً: از روي اشتباه.

اصول دين: پايه هاي

اعتقادي دين، كه عبارت است از: توحيد، عدل، نبوّت، امامت و معاد.

اضطرار: ناچاري.

اطفال: كودكان.

اعاده: دوباره بجا آوردن.

اكل ميته: خوردن مردار.

امام جماعت: پيشنماز.

آمر: امركننده.

امساك: خودداري.

امين: شخص مورد اطمينان.

اهل كتاب: كفّاري كه داراي كتاب آسماني هستند، يعني: مسيحيان، يهوديان و زردشتيان.

اولاد: فرزندان.

اولياء: جمع وليّ، سرپرستان.

ايذاء: آزار، اذيّت.

باطن: داخل، درون.

بعيد: دور.

بُغاة: كساني كه عليه امام معصوم (عليه السلام) قيام كنند.

بول: ادرار.

بيّنه: دو شاهد عادل.

تارك: ترك كننده.

تامّ الاجزاء: داراي اجزاي كامل.

تامّل: تردّد.

تخلّي: بول و غايط كردن.

تذكيه: كشتن حيوان به دستور شرعي.

تربت امام حسين (عليه السلام): خاك حرم امام حسين (عليه السلام).

تروك حايض: آنچه بر حايض لازم است ترك كند.

تصاحب: به ملكيّت در آوردن.

تضييع: از بين رفتن.

تطهير: پاك كردن.

تعدّد: چندبار.

تعدّي: تجاوز، زياده روي.

تقييد: قيد كردن.

تكليف: وظيفه شرعي.

تلف: از بين رفتن.

توطّن: جايي را وطن خويش قرار دادن.

تيمّم بدل از غسل: تيمّم به جاي غسل.

تيمّم بدل از وضو: تيمّم به جاي وضو.

ثِقه: شخص مورد اطمينان.

ثُلث: يك سوّم.

جاهل: نادان، كسي كه چيزي را نمي داند.

جاهل قاصِر: كسي كه چيزي را نمي داند و در ندانستن، كوتاهي نكرده است.

جاهل مُقَصِّر: كسي كه چيزي را نمي داند ولي در ندانستن كوتاهي كرده باشد.

جبيره: چيزي كه با آن زخم يا شكستگي را مي بندد، يا دارويي كه بر زخم مي گذارند، به مسأله 369 مراجعه شود.

جدّ: پدر بزرگ.

جدّه: مادر بزرگ.

جُعاله: جايزه.

جماع: نزديكي و مقاربت.

جُنُب: كسي كه غسل جنابت بر او واجب است.

جهل: ناداني، ندانستن.

حاجت: نياز.

حاشيه قرآن: گوشه هاي قرآن، كنار صفحه ها.

حاكم شرع: مرجع تقليد، مجتهد جامع الشرايط.

حدّ: اندازه.

حدّ شرعي: كيفري كه دين اسلام نسبت به بعضي گناهان مقرّر فرموده است.

حَدَث: چيزي كه وضو را باطل مي كند.

حدث اصغر: چيزي كه وضو را باطل مي كند.

حدث اكبر: چيزي كه غسل را واجب مي كند.

حرام:

كاري كه بايد ترك شود و انجام آن جايز نيست.

حرام گوشت: حيواني كه خوردن گوشت آن جايز نيست.

حلال: جايز.

حلال گوشت: حيواني كه خوردن گوشت آن جايز است.

حيات: زندگاني.

خطا: اشتباه.

خطيب: گوينده.

دارالحرب: كشوري كه در حال جنگ با مسلمانان است.

دُبُر: پشت.

ديه: خون بها.

ذبح: كشتن.

ذراع: تقريباً نيم متر.

ذرع: تقريباً نيم متر

ذمّه: عهده.

رجاي مطلوبيّت: به اُميد آنكه مورد خواست خدا باشد.

رجوع: برگشت.

ردّ تحيّت: جواب سلام.

رطوبت: نم.

زراعت: كشاورزي.

زوال نجاست: برطرف شدن نجاست.

سجده تلاوت: سجده اي كه براي آيه هاي سجده دار قرآن، واجب مي شود.

سهواً: از روي اشتباه، غير عمدي.

سوره توحيد: سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَد).

شارع: خداوند متعال، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمّه معصومين (عليهم السلام) كه احكام شرعي ا دستور فرموده اند.

شُرب خمر: شراب خواري.

شرعاً: از نظر شرع.

شك: ترديد.

شك عقلايي: شكي كه درنظر عقلا معتبر باشد.

شهادتين: (أَشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه).

صاع: تقريباً سه كيلوگرم.

صحّت: صحيح بودن.

صغير: كودك، بچّه نابالغ.

صيغه عقد: لفظ مخصوصي كه در عقد خوانده مي شود.

طهارت: پاكي.

ظاهر: روي، آشكار.

ظاهراً: آنچه از ظاهر روايات استفاده مي شود.

ظنّ: گمان.

عاجز: ناتوان.

عدم: نيستي، نبودن.

عرفاً: در نظر مردم.

عُسر و حرج: سختي، تنگنا.

عفو: بخشش.

عمداً: از روي عمد.

عمل: كار.

عناد: لجاجت.

عهد: پيمان بستن با خدا.

عيال: همسر.

عيالات: كساني كه نان خور انسان مي باشند.

عين نجس: چيزي كه ذاتاً نجس است، مانند بول و خون.

غايط: مدفوع.

غفلت: بي توجّهي.

فحص: بررسي، تحقيق، جستجو.

فرادا: نمازي كه به تنهايي خوانده مي شود، نه با جماعت.

الفقه: بزرگترين دائرة المعارف فقه شيعه در بيش از 150 جلد، از برادر مؤلّف محترم آية اللّه العظمي سيدمحمّد شيرازي «اعلي اللّه درجاته».

قُبُل: فرج.

قسم: سوگند.

قصد قربت: براي انجام فرمان خداوند و تقرّب به درگاه الهي.

قضا كند: بعداً بجا آورد.

قلباً: در قلب.

قول: گفته،

سخن.

قوّه شامّه: حسّ بويايي.

قيّم: سرپرست.

كبائر ضروريّه: گناهاني كه به روشني، كبيره بودن آنها ثابت شده است.

لاابالي: كسي كه به چيزي اهميّت نمي دهد.

مؤكَّد: تأكيد شده.

مال التجاره: سرمايه.

مأموم: كسي كه در نماز، به امام جماعت اقتدا كرده است.

مُباح: كاري كه انجام و ترك آن يكسان است، غير غصبي.

مبطلات وضو: چيزهايي كه وضو را باطل مي كند.

متعارف: معمول.

متمكّن: دارا.

متنجّس: چيزي كه نجس شده است.

متولّي: كسي كه توليت چيزي را به عهده دارد.

مجتهد: كسي كه مي تواند احكام شرعي را استنباط كند.

مجني عليه: كسي كه جنايتي بر او شده است.

محاسن: ريش، موي صورت.

مُحتلم: كسي كه در خواب، مني از او بيرون آيد.

محذور شرعي: اشكال شرعي.

محلّ تامّل: مورد اشكال.

مخرج: محلّ بيرون آمدن، جاي خروج.

مُدّ: تقريباً 750 گرم.

مدّعي: ادّعا كننده.

مدّعي عليه: كسي كه عليه او ادّعايي شده است.

مرتدّ: كسي كه از دين برگشته است.

مسّ: لمس كردن.

مستأجر: كسي كه چيزي را اجاره مي كند.

مستحب: كاري كه انجام آن بهتر است.

مستراح: توالت، دستشويي.

مستمعين: شنوندگان.

مسح: كشيدن دست.

مُسلّم: حتمي و يقيني.

مشاهد مشرّفه: حرمهاي امامان معصوم (عليهم السلام).

مشتمل: در برگيرنده.

مشقّت: سختي.

مشكوك: مورد شك و ترديد.

مشهور علما: آنچه بيشتر علما بر آن عقيده دارند.

مضطر: ناچار، كسي كه ضرورتي براي او پيش آيد.

مضمضه: گردانيدن آب در دهان.

مطلق: بدون قيد و شرط.

مطهَّرات: پاك كننده ها.

معتكف: اعتكاف كننده.

معذور: كسي كه داراي عذر مقبولي است.

معيوب: داراي عيب.

مغبون: گول خورده.

مفسده: ضرر، آنچه موجب فساد مي شود.

مقارن: همراه.

مقتول: كشته.

مُقلِّد: كسي كه از مجتهد تقليد مي نمايد و به دستور او عمل مي كند.

مكروه: كاري كه ترك آن بهتر است.

مكلّف: شخص بالغ و عاقلي كه مورد تكليف الهي قرار مي گيرد.

ملاعبه: بازي كردن.

مُلاقي: ملاقات كننده، برخوردكننده.

منازعه: نزاع، درگيري.

مُنجِّس: نجس كننده.

مُنفرد: كسي كه نماز را تنها مي خواند نه با جماعت.

منفعت: سود.

مُنكِر: انكار

كننده.

منكَر: ناپسند، بدي.

منكرات: بديها، زشتيها.

مَني: مايعي كه هنگام شهوت از انسان خارج مي شود، به مسأله 393 مراجعه شود.

مَوات: زمين خشك و باير، زميني كه مالك نداشته باشد.

موازين: معيارها.

موجب: سبب.

موكِّل: كسي كه ديگري را وكيل خود مي نمايد.

ميّت: مرده.

نافله: نماز مستحب.

ناهي: نهي كننده.

نايب: كسي كه كاري را به جاي ديگري انجام دهد.

نجس العين: انسان يا حيواني كه ذاتاً نجس است، مانند كافر، سگ و خوك.

نذر: پيمان بستن با خدا.

نقدَين: طلا و نقره.

نماز ادا: نمازي كه در وقت خود بجا آورده شود.

نماز قضا: نمازي كه خارج از وقت آن، خوانده شود.

نماز يوميّه: نمازهاي واجب شبانه روز، كه در مسأله 797 گذشت.

نيّت: قصد انجام كار.

نيّت رجاء: به قصد اينكه اگر خداوند دستور داده باشد، اين كار را انجام مي دهم.

نيّت قربت مطلقه: تنها به قصد تقرّب به درگاه الهي، بدون اينكه خصوصيّتي را قيد نمايد.

هتك: بي احترامي.

واجب: كاري كه بايد انجام شود.

واجب كفايي: واجبي كه اگر يكي، آن را انجام دهد، از ديگران ساقط مي شود.

وارث: كسي كه ازانسان ارث مي برد.

وجه تقييد: فقط آنچه را نيّت كرده، نه چيز ديگر.

ورثه: جمع وارث، كساني كه از انسان ارث مي برند.

وصي: كسي كه انسان به او وصيّت مي كند.

وطي: نزديكي و مقاربت.

وقت تعلّق كفّاره: وقتي كه كفّاره بر او واجب مي شود.

وليّ: كسي كه اختيار انسان با اوست، سرپرست.

يائسه: زني كه ديگر خون حيض نمي بيند، يعني اگر سيّده است شصت سال و اگر سيّده نيست پنجاه سال او تمام شده باشد، به مسأله 484 مراجعه شود.

مسائل جديد

مسأله 3425: حكم مسافرت با وسايل نقليهٴ جديد، همان حكم مسافرت با وسايل قديمى مىباشد، پس اگر روزه دار با هواپيما، كشتى، قطار، ماشين يا سفينه هاى فضايى مسافرت كند

و هشت فرسخ مسافت را طى نمايد، افطار بر او واجب و نمازش شكسته مىشود. مسأله 3426: مسافرت شرعى با پيمودن هشت فرسخ تحقّق مىيابد، چه اين مسافت در خطى افقى، يا عمودى و يا مورّب باشد، چه در كرهٴ زمين يا فضا يا آب و چه در كرات آسمانى ديگر باشد. پس اگر شخصى با هرنوع وسيله اى، مسافت هشت فرسخ را در فضا، به طور عمودى بپيمايد، يا رفت و برگشتش هشت فرسخ شود، لازم است روزه اش را بخورد و نمازش را شكسته بخواند و اگر شخصى با هر نوع زير دريايى مسافت هشت فرسخ را به طور عمودى در عمق آب پيمود و يا رفت و برگشتش هشت فرسخ گرديد، افطار بر او واجب شده، نمازش شكسته مىشود و همچنين است حكم مسافرت دركرات ديگر يا بين آنها. بنا بر اين زمان هيچ اعتبارى در تحقق مسافرت شرعى و پياده كردن احكام آن ندارد، بلكه مسافت معتبر است. مسأله 3427: حدّ ترخص، يعنى جايى كه مسافر بايد احكام شرعى مسافرت را پياده كند، با طى مسافتى كه پس از آن، ديوارهاى شهر ديده نشود و صداى اذان به گوش نرسد تحقق پذير است. البته اين امر در جايى است كه مسافرت در خطى افقى باشد، ولى اگر ديوارها و صداى اذان، حتى با طى مسافت معتبر مخفى نشد، مثلاً به علت اينكه شهر غير عادى و ساختمانهاى بسيار بلندى داشت يا صداى اذان غير طبيعى بود و با بلندگوهاى متعدد و قوى پخش مىشد و يا به علّت اينكه مسافرت در خط عمودى بود، در تمام اين موارد، همان مسافت معتبر

است و اين علايم، اعتبارى ندارد. مسأله 3428: حد ترخّص با طى مسافت معمولى كه ديوارها و اذان مخفى گردد، تحقق مىيابد و فرقى نمىكند مبدا مسافرت، شهر كوچك، يا بزرگى بوده باشد. مسأله 3429: اگر ظهر شرعى، در شهرى تحقّق يافت و مسافر نماز خود را در آن شهر خواند، سپس با وسيله اى به مسافرت پرداخت و به جايى رسيد كه هنوز ظهر نشده بود، واجب است دوبار نماز بخواند. و همين حكم نسبت به ساير اوقات و بقيهٴ نمازها نيز جارى است. مسأله 3430: اگر كسى با وسيله اى روى زمين يا در فضا مسافرت كرد كه با حركت خورشيد و با همان سرعت حركت مىنمود، طورى كه هميشه در يك موقعيت ثابتى در مقابل خورشيد قرار داشت، اين شخص بايد در هر 24 ساعت، پنج نماز بخواند. و همين نسبت در مورد كمتر از 24 ساعت يا بيشتر نيز بايد رعايت شود. مسأله 3431: اگر روزه دار در شهرى قرار داشت و خورشيد غروب كرد و او افطار نمود، سپس به شهرى مسافرت كرد كه هنوز خورشيد غروب نكرده بود، بنا بر احتياط، واجب است امساك كند و همچنين اگر روزه دار در شهرى بود و صبح شد و روزهٴ خود را آغاز نمود سپس به شهر ديگرى مسافرت كرد كه هنوز فجر نشده بود، جايز است تا وقتى كه فجر طلوع نكرده، افطار كند. مسأله 3432: در افقهايى كه هميشه شب است و همچنين در افقهايى كه شب، يا روز 24 ساعت يا بيشتر باشد واجب است نماز و روزه و بقيهٴ عباداتى كه وقت معيّن دارد، به طور معمول

برگزار شود. مسأله 3433: در افقهايى كه شب يا روز به 24 ساعت يا بيشتر مىرسد، آيا واجب است نماز و عبادات ديگر را به وقت مكه مكرمه، يا به وقت خط استوا، يا به وقت شهرى كه شخص از آن شهر، به اين اماكن مسافرت كرده و يا نزديكترين شهر طبيعى به آنجا تنظيم نمود؟ در اين مسأله احتمالاتى وجود دارد و بعيد نيست آخرين احتمال معتبر باشد. مسأله 3434: خريد و فروش قرآن، بنا بر احتياط جايز نيست، بلكه به عنوان هديه معامله شود. مسأله 3435: كليهٴ مسلمانان، در تمام كشورهاى اسلامى، در سفر، اقامت، زراعت، ساختمان، كار، تجارت، نشر كتاب، مجله، روزنامه، استفاده از راديو، تلويزيون، تشكيل احزاب سالم و انجمنها، تاليف، سخنرانى، ازدواج و تمامى فعاليتهاى اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى، سياسى و غيره _ مگر در محرّمات شرعيه _ آزاد مىباشند و هيچ كس حق جلوگيرى از آزاديهاى مذكور را ندارد. مسأله 3436: به غير از حقوق شرعيه (خمس، زكات، جزيه و خراج) دريافت هيچ نوع عوارض و مالياتى جايز نيست. مسأله 3437: جايز است انسان در وسايل نقليهٴ زمين پيما يا هوا پيما سوار شود، گرچه بداند تمام وقت نماز را، در حركت خواهد بود و نمىتواند براى انجام نماز از آن خارج شود، در اين صورت بايد نماز را در همان وسيلهٴ نقليه به كيفيّت ممكن بخواند. مسأله 3438: كسى كه به فضا مسافرت كند، قبلهٴ او كرهٴ زمين خواهد بود، پس كسى كه در سفينه هاى فضايى يا در يكى از كرات آسمانى، مانند ماه يا مريخ يا غيره باشد، واجب است هنگام نماز، به سوى كرهٴ زمين توجّه

كند. مسأله 3439: حكم كسى كه در كرات ديگر ساكن است، مانند حكم كسى است كه در كرهٴ زمين، سكونت دارد و تمام احكام را كه به طلوع و غروب مربوط است، بايد در محل خود و طبق افق خود عمل كند، مگر از حد متعارف خارج باشد، در اين صورت حكم افقهاى قطبى را پيدا مىكند. مسأله 3440: كسى كه در كره اى زندگى مىكند كه خورشيد ديگرى غير از خورشيد منظومهٴ ما بر آن طلوع مىكند، واجب است اعمال خود را با حركت همان خورشيد وفق بدهد، مگر از حد متعارف خارج باشد. مسأله 3441: كسى كه در كره اى زندگى مىكند كه دو خورشيد يا خورشيدهاى متعددى بر آن طلوع مىكند، جايز است براى تعيين وقت عبادتهاى خود، حركت يكى از آن خورشيدها را انتخاب كند. اين در صورتى است كه مسافت كره او با آن دو خورشيد يا خورشدها مساوى باشد، اگر نه واجب است حركت خورشيدى را انتخاب كند كه كره مسكونى او، گرد آن مىچرخد. مسأله 3442: كسى كه در كره اى زندگى مىكند كه دو ماه يا بيشتر بر آن طلوع مىكند، براى تعيين وقت عبادتهايى كه با حركت ماه انجام مىپذيرد، مانند روزه، خمس، زكات و غيره، جايز است حركت هركدام از آنها را انتخاب كند. اين در صورتى است كه ماهها، به طور مساوى از كرهٴ او دور باشند، اگر نه حركت ماهى را انتخاب كند كه نسبت به بقيه نزديكتر است. مسأله 3443: تيمّم بر خاك كرات ديگر كافى است، اگر اسم خاك بر آن صدق كند، در غير اين صورت احتمال كفايت آن خاكها،

با احتمال لزوم تيمّم بر خاك زمين در صورتى كه عسر و حرج نباشد، مساوى است. مسأله 3444: اگر معدّل سن بلوغ در جايى از زمين يا در كرات ديگر، تاخير يا تقديم يافت، در اين صورت آيا سن تنها، دليل بر بلوغ خواهد شد، يا هركدام از احتلام و روييدن موى بالاى آلت، يا حيض متاخر و متقدم نيز، دليل بر بلوغ خواهد شد؟ در اين مسأله دو احتمال مىباشد و دومى بعيد نيست. يعنى احتلام يا روييدن مو يا حيض نيز دليل بر بلوغ است. مسأله 3445: حاكميت در اسلام، نسبت به غير معصومين(ع) به اكثريت آراء بوده و شورايى است و بايد ساير شرايط شرعى نيز فراهم باشد و استبداد در حكومت جايز نيست. مسأله 3446: اگر طول روز، يا ماه و يا سال، در بعضى از كرات بيشتر يا كمتر از زمين باشد، همان معيار مىباشد، مگر تفاوت زياد بوده، مانند اينكه يك ماه آن مساوى با دو ماه زمين، يا يك روز آن معادل نصف روز در زمين باشد كه بايد به موازين زمين و در صورت امكان بر طبق وقت مكهٴ مكرّمه رفتار كرد. مسأله 3447: حركت كرات آسمانى، براى ساكنان آنها، مسافرت به حساب نمىآيد، مگر طورى باشد كه عرفا براى آنها سفر حساب شود، مانند اينكه حركت انتقالى نداشته، ناگهان به طور موقت حركت انتقالى پيدا كند، يا به اندازه اى كوچك باشد كه بيشتر به يك سفينه فضايى شباهت داشته باشد تا به يك كره، در صورتى كه سفر بر آنها صدق كند. مسأله 3448: اگر در اثر دارو و درمان، نشانه هاى بلوغ از وقت

مقرّر خود جلو يا عقب بيفتد، مثلاً دارويى مصرف كند كه احتلام يا روييدن مو و يا حيض را تقديم يا تاخير نمايد، بايد به اينها عمل شود، به ويژه حيضى كه در سنين يائسگى ايجاد مىكنند و بالاخص اگر قابليت حاملگى زن در آن سنين ادامه يابد، مگر اين تقديم و تاخير خيلى خارق العاده بوده، مانند اينكه كودك خردسالى را با دارو، وادار به احتلام كنند. مسأله 3449: پيوند نمودن منى زن با منى شوهر خود جايز است و فرزند به آنها ملحق مىشود. مسأله 3450: پيوند نمودن منى زن و مرد اجنبى، جايز نيست و در نتيجه، فرزند از حلال نخواهد بود، مگر پيوند از روى اشتباه انجام پذيرد كه در اين صورت احكام (ولد شبهه) را مىگيرد. مسأله 3451: پيوند حيوانات به پودر شرهٴ منى، جايز است. مسأله 3452: پيوند زدن منى زن و شوهر در لولهٴ آزمايشى كه در نتيجه، فرزندى به وجود آيد، جايز است. مسأله 3453: حكم فرزندى كه در غير رحم خلق مىشود حكم فرزندى است كه در رحم به وجود مىآيد، پس اگر از منى زن و شوهر شرعى باشد فرزند حلال است و اگر از زن و مرد اجنبى باشد، حلال نخواهد بود. و اگر از زن و مرد اجنبى باشد ولى از روى اشتباه اين كار انجام شده، به (ولد شبهه) ملحق خواهد شد. مسأله 3454: رعايت حقوق بشر، به نحوى كه اسلام دستور فرموده، واجب است. مسأله 3455: جلوگيرى دايمى از باردار شدن جايز نيست، چه با از كارانداختن بعضى آلات تناسلى مرد يا زن باشد و چه با ايجاد مصونيت در مقابل

سلولهاى زنده در مرد يا زن، ولى جلوگيرى موقّت جايز است. مسأله 3456: سقط جنين گرچه نطفه باشد جايز نيست، مگر امر مهمترى در ميان باشد، مثلاً اگر حيات مادر بر سقط جنين بستگى داشته باشد جايز است و چنانچه از باب دفاع باشد، پرداخت ديه لازم نيست. مسأله 3457: جايز نيست زن خود را در معرض برخورد با منى مرد بيگانه قرار دهد، اگر حامله گردد، مانند اينكه در حمام يا جايى بنشيند كه در آنجا منى بيگانه اى باشد و اگر چنين كارى از روى علم كرد، فرزندش از حلال نخواهد بود، اما نسبت به منى شوهر خودش جايز است و فرزند حلال و از او خواهد بود. و اگر به طور غير عمد و از روى اشتباه اين كار را نسبت به منى مرد بيگانه انجام دهد، فرزندش (ولد شبهه) خواهد بود. مسأله 3458: جايز نيست مرد، آلت پلاستيكى زنانه استعمال كند و همچنين جايز نيست عروسكهاى پلاستيكى كه به شكل زن ساخته اند، استعمال نمايد، همانطور كه براى زن نيز جايز نيست، آلت پلاستيكى مردانه و عروسكهاى پلاستيكى مردانه را استعمال كند. و همچنين در صورتى كه باعث برانگيخته شدن شهوت باشد، جايز نيست آنها را لمس كند. مسأله 3459: استمناء به وسيلهٴ خواب مصنوعى و مانند آن جايز نيست، ولى محتلم شدن در خواب طبيعى، حتى در صورتى كه مىداند چنانچه بخوابد محتلم خواهد شد، جايز است. مسأله 3460: براى مرد استمناء جايز نيست، مگر با همسر خود. و براى زن نيز جايز نيست مگر با شوهر خود، چه با دست، يا نگاه به عكس، يا بازى با مجسّمه يا

عروسك و يا تخيّل باشد و چه با خوردن چيزى كه به آن منجر گردد. مسأله 3461: هرگونه مصادرهٴ اموال، دستگيرى افراد، تبعيد و زندانى نمودن آنها _ در غير موارد مقرّرهٴ شرعى _ جايز نيست وموجب ضمان مىگردد و در موارد شرعى واجب است به كيفيّت شرعى عمل شود. مسأله 3462: خوردن موادى كه در درون انسان به مشروب مبدّل شود، جايز نيست. مسأله 3463: هرچيزى كه به چيز ديگرى منقلب گردد، به صورتى كه ديگر، آن چيز اوّل نباشد، احكام چيز دوّم را در بر خواهد گرفت. پس هر حرامى كه به حلال منقلب گردد، مثلاً گوشت حرام يا نجاست، خاكستر گردد و يا نجاست، صابون شود حلال خواهد شد. و حلالى كه به حرام منقلب گردد، مانند سركه اى كه شراب شود حرام خواهد شد. و چيز پاكى كه به چيز نجس، يا نجسى كه به پاك منقلب گردد حكم همان را پيدا خواهد كرد. مسأله 3464: هرگونه اعمال خشونت و تندروى كه باعث ايذاء مردم يا بدنامى اسلام و مسلمين مىشود جايز نيست. مسأله 3465: تشريح بدن مرده جايز نيست و ممكن است طب را با تشريح بدن حيوانات و با استفاده از پيكره هاى پلاستيكى كه به شكل و خصوصيات انسان درست كرده اند آموخت. مسأله 3466: اگر جزئى از بدن (نجس العين) مانند سگ يا كافر را، به بدن مسلمانى پيوند زدند، پاك خواهد شد. و اگر جزئى از بدن حيوان يا انسان پاكى را به بدن نجس العين پيوند زدند نجس خواهد شد، البته اين در صورتى است كه جزو پيوند شده، عرفا از اجزاى دومى به حساب

آيد. مسأله 3467: پيوند زدن اعضاى حيوان به انسان، جايز است، مانند تقديل بيضتين يا قلب يا ساير اعضاى آن. مسأله 3468: مرزهاى جغرافيايى بين كشورهاى اسلامى، صحيح نيست و تمامى كشورهاى اسلامى، يك كشور مىباشد و مسلمانان در سراسر بلاد اسلامى، باهم بيگانه نبوده و ازكليهٴ حقوق، به طور مساوى برخوردارند، مگر در مواردى كه شارع استثنا فرموده است. مسأله 3469: سرمايه گذارى خصوصى در خدمات عامه، مانند جاده سازى، برق رسانى، آب، گاز، تلفن، فرودگاهها، بنادر كشتيرانى، راه آهن و غيره، براى عموم مردم جايز مىباشد. مسأله 3470: تكثير فرزند به وسيلهٴ دارو جايز است، مانند اين كه زن دارويى بخورد كه منجر به باردار شدن دو يا چندين فرزند شود، چنانچه جايز است كارى كنند كه زن، سالانه بيش از يك بار باردار گردد. مسأله 3471: جايز است جنين را از رحم مادر، به خارج آن منتقل كنند و همچنين جايز است آن را از خارج، به رحم زن نقل دهند. البته در صورتى كه منجر به مرگ جنين يا رسيدن ضررى به او يا به زن نگردد. مسأله 3472: جايز نيست زن در مورد فرزند، تشريك نمايد، يعنى از دو مرد باردار گردد، گرچه هر دو منى هنگام جدا شدن از دو مرد براى زن حلال باشد، مثلاً اگر منى شوهر اول او را در لولهٴ آزمايشى نگهدارى كنند و پس از طلاق دوباره شوهر كند و سرانجام منى نگهدارى شده را با منى شوهر دوّم مخلوط كنند و در يك بار آن را به زن تلقيح كنند و اگر چنانچه چنين كارى انجام دهند، فرزند (ولد شبهه) خواهد شد. مسأله

3473: جايز نيست منى شوهر را پس از طلاق و جدايى به زن پيوند زنند و همچنين بنا بر احتياط، جايز نيست منى شوهر را اگر پيش از ازدواج گرفته و نگهداشته باشند، به زن پيوند زنند. مسأله 3474: جايز نيست منى حيوانى را به زن پيوند زنند. مسأله 3475: هر عضوى كه از حيوان يا انسانى به ديگرى نقل داده شود، مانند قلب و چشم و كبد و بيضه و غيره، پس از انتقال از اعضاى منقول اليه يعنى شخص دوّم به حساب خواهد آمد. مسأله 3476: اگر در صورت امكان، سر انسانى را به ديگرى پيوند زنند، مانند اينكه سر انسان محتضرى را قطع كرده، بر بدن انسانى قرار دهند كه مثلاً از سر درد شكايت دارد، ظاهرا انسان جديدى خواهد و در اين صورت، احكام صاحب سر و احكام صاحب بدن بر او جارى نخواهد شد. و در اين مسأله فروع و احتمالات بسيارى است كه به جهت اختصار، از آن صرف نظر مىكنيم. مسأله 3477: قطع عضو مردهٴ محترم، به نفع انسان زنده جايز است يا نه؟ بعضى از علما فرموده اند: اگر زندگى انسان زنده يا تماميت آن، بر اين كار متوقّف است، با اجازهٴ قبلى مرده مىتوان اين كار را انجام داد، مثلاً اگر سعيد اجازه داد كه پس از مرگش، چشمش را قطع كرده و به احمد پيوند زنند، جايز است. مسأله 3478: زنده كردن مردگان با روشهاى علمى در صورت امكان جايز است. و روشن است كه حيات از خداى توانا و با الهام اوست و انسان تنها وسيله اى است براى اجراى ارادهٴ پروردگار. مسأله 3479:

اگر انسانى را پس از مرگش زنده كردند، احكام جديدى بر او مترتّب مىشود و اين مسأله داراى فروع و احتمالات بسيارى است كه به جهت اختصار، از آن صرف نظر مىشود. مسأله 3480: خون گرفتن از زنده جايز است، ولى خون گرفتن از مرده جايز نيست. مسأله 3481: جايز نيست مرد را به زن و زن را به مرد، تبديل كنند، البته در مورد حيوانات جايز است. مسأله 3482: در مورد پيوند زدن آلت، مرد، به بدن زن يا آلت زن به بدن مرد، دو احتمال وجود دارد و احتياط مراعات شود. مسأله 3483: اگر شوهر يا زن، عضوى از اعضاى مرد و زن بيگانه اى را به خود پيوند زند، از اجزاى خود آنها، محسوب خواهد شد. مسأله 3484: جايز است علم و دانش را، به وسيله اى، از مغزى گرفته و به مغز ديگرى منتقل نمود و اگر اين كار تصرّف در مغز دوّمى به حساب نيايد، احتمال دارد رضايتش لازم و احتمال دارد لازم نباشد، ولى اگر تصرف به حساب آيد، اجازهٴ او قطعا شرط است. مسأله 3485: آزمايش تمام تجارب علمى بر حيوانات جايز است، حتى اگر آنها را در معرض بيمارى يا دردهاى روانى يا بدنى قرار دهد. مسأله 3486: اجراى تمام آزمايشها بر انسان، با اجازهٴ او جايز است، در صورتى كه ضررى به او نرسد. اما اگر براى او ضرر داشته باشد، حتى با اجازهٴ او نيز جايز نيست، مگر ضرر كمى باشد، يا اينكه امر مهمترى از نظر شرع، در نظر باشد. مسأله 3487: تجسّس بر مسلمانان و گماردن جواسيس بر آنها حرام مىباشد. مسأله 3488:

استفاده از تمام وسايل نوين، مانند راديو و تلويزيون اگر برنامه هاى آن از حرام پاك باشد جايز است. مسأله 3489: تماشاى فيلم يا نمايشنامه هايى كه هيچگونه حرامى در آن نباشد جايز است. مسأله 3490: بيمه كردن زندگى يا ساير اموال انسان جايز است، مثلاً مىتوان كشتى در دريا، يا هواپيما در فضا را بيمه كرد، زيرا معامله اى است عقلايى و عموم آيهٴ (أوفوا بالعقود) شامل آن مىشود. مسأله 3491: حقوق چاپ، ترجمه، نقل، تاليف، حتى حق انحصارى مخترعان و غيره اگر از نظر عرف، به عنوان حق شناخته شده باشد، شرعا نيز بايد آن را مراعات نمود. مسأله 3492: تمام معاملات بانكها حلال است، مگر (ربا) كه هم گرفتن و هم پرداختن آن حرام مىباشد، البته اگر بر بعضى از معاملات بانكى، عنوان حرامى منطبق گشت، آن نيز حرام خواهد شد. مسأله 3493: جوايزى كه تجّار براى تشويق فروش كالاهاى خود، يا مؤسّسات و يا افراد مختلفى براى تشويق در هر كار حلالى، قرار مىدهند، حلال مىباشد. مسأله 3494: بليطهاى شانسى، از نوع قمار و حرام محسوب مىشود، مگر گردانندگانش آن را طبق موازين شرعى، وضع كنند كه در اين صورت، حلال خواهد شد. مسأله 3495: مسابقهٴ اسب دوانى كه امروزه از آن به (ريسز) تعبير مىكنند حرام است، مگر به شكل مسابقه اسب دوانى شرعى باشد كه در احكام مسابقه و تيراندازى ذكر شده است. مسأله 3496: واگذارى پول اجاره به اجراء جايز نيست و اگر مستاجر اين كار را كرد و صاحب ملك راضى نبود، غصب خواهد بود. مسأله 3497: نماز خواندن در زمينهاى زراعتى غصبى جايز نيست، همچنانكه تصرف

و كار در كارخانه هاى غصبى جايز نمىباشد. مسأله 3498: تصرّف در زمينها يا كارخانه هايى كه دولت بدون رضايت مالكان، آنها را مىگيرد و به كشاورزان يا كارگران مىدهد، جايز نيست. مسأله 3499: پولى كه به نام (سرقفلى) گرفته مىشود، اگر مالك آن را بگيرد جايز است و همچنين اگر مستاجر آن را در مقابل اثاث دكان بگيرد يا اينكه عنوان حلال ديگرى بر آن صدق كند جايز مىباشد. مسأله 3500: سلامى كه از طريق تلفن شنيده مىشود، جوابش واجب و سلامى كه از راديو و تلويزيون شنيده مىشود، جوابش واجب نيست. مسأله 3501: حضور بر تشريح مرده، گرچه براى تعليم يا تعلّم باشد جايز نيست. مسأله 3502: نگاه كردن به عكس زنان شناخته شده و معروف جايز نيست. و در مورد نگاه به عكس زن ناشناخته نيز، بايد احتياط كرد. مسأله 3503: نگاه كردن به نقاشى خيالى زنان اگر شهوت برانگيز نبوده و در نگاه كردن به آن مفاسد ديگرى نباشد اشكال ندارد. مسأله 3504: كاستن قيمت سفته حقيقى، جايز و كاستن قيمت سفته غير حقيقى، جايز نيست. مسأله 3505: حواله دادن پول كشورى، به كمتر يا بيشتر از آن، در كشور ديگر جايز است، مانند حواله دادن دينار يا تومان به كمتر از قيمت واقعى آن در غير كشورى كه پول در آن رايج است، زيرا اين امر، نتيجهٴ اختلاف ارزش پول است و (ربا) نمىباشد. مسأله 3506: همكارى با حكومتهاى ظالم جايز نيست. مسأله 3507: گوش دادن به سخنانى كه از راديو و تلويزيون پخش مىشود و همچنين سخنرانى در آنها جايز است و نگاه كردن به عكسهاى حلالى كه از

صفحه تلويزيون نمايش داده مىشود جايز مىباشد، البته حلال بودن همهٴ اين امور در صورتى است كه حرام ديگرى در كار نيايد و محذور شرعى ديگرى در ميان نباشد. مسأله 3508: جايز است براى رفع و منع منكرات با دولتها تماس گرفت، حتى اگر دولت، آن منكرات را از راههاى شرعى رفع نكند، مانند زندان كردن دزد، البته اين كار در صورتى جايز است كه ضررش كمتر از نفعش باشد و از راههاى ديگر ممكن نباشد. مسأله 3509: اگر كشته اى در خانهٴ كسى پيدا شود و او ادعا كند خود مقتول، خود كشى كرده است، اين امر (لوث) حساب مىشود و بايد احكام (قسامه) كه در مبحث قصاص گذشت، عملى گردد. مسأله 3510: شكنجه در اسلام حرام است و اعتراف گرفتن از كسى كه در باره اش، احتمال جرمى داده شده است، به وسيلهٴ زدن و شكنجه جايز نيست و اگر در اين حال اعتراف كرد اعتبارى ندارد، بلكه بايد از راه هاى شرعى به آن دست يافت. مسأله 3511: قانون گذارى از روى استناد به (مصالح مرسله) صحيح نيست، ولى حكومت اسلامى كه زير نظر شوراى مراجع است مىتواند امورى را كه به مصالح مسلمين لطمه وارد مىسازد منع كند، مثلاً مىتواند رفت و آمد وسايل نقليه را براى رفاه حال مردم، طبق اصل صحيح وضع كند. اين صلاحيت از قانون (دفع ضرر) و (رفع عسر و حرج) و (اهم و مهم) و غير آن استفاده مىشود. مسأله 3512: اگر امر به معروف و نهى از منكر، به مجروح ساختن شخصى يا تلف نمودن مالى منجر شود احتياج به اجازه حاكم شرع دارد

و ظاهرا در مواردى كه اين امور جايز باشد، ضمانتى در بر نخواهد داشت. مسأله 3513: حكم شهيد بر كسى كه درجنگهاى غير اسلامى كشته مىشود جارى نيست، بلكه احكام مرده بر او جارى مىشود، بنا بر اين در صورت امكان بايد او را غسل بدهند وگرنه واجب است او را تيمم داده، حنوط و كفن كنند، سپس بر او نماز بخوانند حتى اگر بر قطعه هاى پراكنده و نامشخص او باشد، سپس او را دفن كنند. مسأله 3514: نقاشى روح داران به وسيلهٴ قلم يا چتكهٴ نقاشى مكروه است و عكسبردارى و تهيّهٴ فيلم با دوربين و مانند آن جايز است. مسأله 3515: اگر فتنه و آشوبى بر مسلمانان وارد آمد كه در اثر آن، گروه زيادى از آن مرتدّ شدند و سپس به اسلام باز گشتند، ظاهرا حكم مرتد بر آنها جارى نمىشود، بنا بر اين جدايى ابدى همسران، تقسيم اموال و كشتن آنها اجرا نخواهد شد و اميرالمؤمنين(ع) اين احكام را بر كسانى كه در بصره و صفين و نهروان بر عليه او خروج كردند، حتى پس از دست يافتن بر آنها، اجرا نكرد. مسأله 3516: توبهٴ مرتد فطرى نيز قبول مىشود. مسأله 3517: در مانند اين زمان واجب نيست، با گنه كاران قطع رابطه كرد، بلكه لازم است با آنان مدارا نمود، تا از گمراهى باز گردند، حتى اگر نماز را ترك كرده يا ساير گناهان را مرتكب شده باشند، مگر در معاشرت با آنان محذور ديگرى باشد. مسأله 3518: اگر با زن پنجم، پس از مرگ زن چهارم ازدواج كند، سپس زن چهارم زنده شود، زن پنجم، زن او به

حساب آمده و زن زنده شده، زن او نخواهد بود. مسأله 3519: اگر پس از عدّه گرفتن زن، شوهر مرده اش زنده گرديد، زن نمىتواند به شوهر برگردد، مگر با عقدى جديد، ولى اگر در حال عدّه زنده شود دو احتمال وجود دارد. مسأله 3520: مسلمان حق ندارد، برادر مسلمان خود را بيگانه بخواند، هرچند كه اختلافى در نژاد، صورت، زبان و كشور داشته باشند و بيگانه در نظر اسلام فقط كسانى مىباشند كه از دين اسلام خارجند. مسأله 3521: هيچ كس حق ندارد مسلمانى را از كشور اسلامى خارج كند، گرچه از كشور ديگرى بوده و يا زبان ديگرى داشته باشد. مسأله 3522: خودكشى به هيچ وجه، در اسلام جايز نيست. مسأله 3523: انسان حق ندارد خودش را بكشد، گرچه بداند پس از چندى فوت خواهد كرد، مانند كسى كه به سرطان مبتلا باشد. و يا از بيمارى در شدّت و ناراحتى بسيار باشد. مسأله 3524: الكل و ادكلن و مانند آن كه نجس بودنش ثابت نيست، محكوم به طهارت است. مسأله 3525: گذاردن موى سر، مانند هيپى ها اگر تشبّه به كفّار باشد بنا بر احتياط اشكال دارد. مسأله 3526: زدن آمپول مقوّى براى روزه دار جايز است. مسأله 3527: طواف كعبه مكرمه دورتر از بيست و شش ذراع خصوصا در حال اضطرار جايز است. مسأله 3528: اگر زن دارويى آشاميد كه حيضش تاخير بيفتد، حكمش در اعمال حج، حكم زن پاك مىباشد. مسأله 3529: نمىتوان به خبر دادن مغز الكترونى نسبت به اول ماه، يا متهم بودن و برائت اشخاص و مانند آن اعتماد كرد. مسأله 3530: جايز نيست، انسانى كه بيمارى

مسرى دارد در اجتماعات و اماكن عمومى حاضر شود. و اگر چنين كرد و شخصى به سبب او بيمار و يا تلف شد، ضامن است. مسأله 3531: اگر شخص بيمار، بداند اگر به پزشك مراجعه نكند بيماريش شدّت مىكند و به او ضرر مىرساند، جايز نيست مراجعه نكند و واجب است دارويى كه پزشك مىدهد، مصرف كند. مسأله 3532: تشخيص احكام عامّه، موضوعات آن و عناوين ثانويهٴ عامه و پياده كردن آن در جامعه، متوقّف بر تأييد شوراى فقهاى مراجع مىباشد. مسأله 3533: كشتن حيوانات موذى مانند موش، پشه، مگس و غيره با مواد سمى، جايز است. مسأله 3534: اگر انسان در كرهٴ ماه يا ديگر كرات آسمانى سكونت كرد، در تمامى احكام، مانند نماز، روزه، ازدواج، طلاق، حدود، ارث، معاملات و ديگر احكام، مانند انسانهاى ساكن كرهٴ زمين مىباشد. مسأله 3535: داد و ستد ميان ما و انسانهاى ديگر كرات آسمانى، همانند داد و ستد ميان ما و افراد كرهٴ زمين است و از نظر ازدواج، ارث و ديگر مسائل، تكليف يكى است. مسأله 3536: توليد ماهى در دريا و استخرها جايز است، همان گونه كه امروزه در ميان ملتهاى پيشرفته متداول مىباشد و غذايى كه به ماهيها مىدهند حتى اگر حرام باشد تاثيرى در حرمت ماهى نخواهد نمود، اما اگر خوراك نجس به ماهى بدهند كه موجب (جلاله) گرديدن ماهى شود، بايد ماهى را طبق دستور شرعى تطهير و استبراء نمايند. مسأله 3537: اگر ماهى از خوراكى تغذيه نمايد كه موجب ريختن پولكهايش گردد، گوشت آن حرام نخواهد شد، حتى اگر اين موضوع به نسل آن ماهى نيز سرايت كند، ولى چنانچه به

نوع ديگرى از ماهيهاى بدون پولك تبديل شود حرام خواهد شد. مسأله 3538: اگر ماهى بدون پولك از خوراكى تغذيه نمايد كه سبب درآوردن پولك گردد، ظاهرا حلال نخواهد شد، هرچند كه اين موضوع به نسل آن ماهى انتقال يابد، مگر به نوع ديگرى از ماهيهاى پولك دار تبديل شود كه در اين صورت، حلال خواهد شد. مسأله 3539: اگر بر اثر بمبهاى باران زا، ايجاد ابر و باران نمايند، حكم آن باران در طهارت، حكم بارانهاى طبيعى است. مسأله 3540: مسافرت نمودن به كشورهاى كفّار به منظور تحصيل دانش، جايز است، به شرطى كه انسان مرتكب محرّمات نگردد، مانند خوردن گوشتى كه غير مسلمان ذبح كرده و به شرطى كه به چيزهايى كه نگاه كردن آن حرام است نگاه نكند، مانند زنان و دختران و نبايد با دختران و زنان طرح دوستى بريزد و بايد واجبات خود را، مانند نماز و روزه بجا آورد. مسأله 3541: دانشجويانى كه به كشورهاى غربى مسافرت مىكنند، مىتوانند با دختران اهل كتاب، يعنى مسيحى، يهودى و زردشتى، به عقد موقّت و يا عقد دائم ازدواج كنند، به شرطى كه صيغهٴ عقد به طور صحيح اجرا گردد و مىتوانند با كشورهاى اسلامى تماس گرفته و كسانى به وكالت از طرف مرد و زن، صيغه را اجرا نمايند، اما ازدواج با غير اهل كتاب، از ديگر كفّار جايز نيست. مسأله 3542: دانشجويانى كه به كشورهاى غربى مسافرت مىكنند، در صورتى كه در مقابل آنان به دين اسلام حمله نمايند، بر آنان واجب است با شرايط امر به معروف و نهى از منكر از اسلام دفاع كنند و چنانچه نتوانند از

عهدهٴ پاسخ برآيند، بايد در تهيهٴ پاسخ اشكالات، از كشورهاى اسلامى، كمك بگيرند. مسأله 3543: شركت نمودن در مسابقات شناى طولانى كه به اختيار انسان، سبب از بين رفتن نماز خواهد شد جايز نيست، ولى اگر از اول بدون توجه، به شنا پرداخت و در بين شنا متوجه شد كه وقت مىگذرد، چنانچه دسترسى به قايق يا خشكى دارد بايد از آب بيرون آمده و نماز خود را بخواند، امّا اگر دسترسى نيست يا وقت بسيار تنگ است، در همان حالت شنا به هر ترتيب كه مىتواند، نمازش را بخواند و براى ركوع و سجود، با سر اشاره كند. و ديگر مسابقات نيز به همين ترتيب است، مانند دوچرخه سوارى، اتومبيل رانى، قايق رانى، خلبانى و ... مسأله 3544: سپردن امتياز به شركت و يا فردى، درمورد چيزهايى كه همهٴ مردم در آن مساوى هستند، يا در مواردى كه با قانون (تسلط مردم بر اموالشان) منافات دارد، جايز نيست. مسأله 3545: اگر كافر، عضوى از بدن خود مانند چشم، قلب و كليه را بفروشد كه بعد از مرگش يا در حال زندگيش از بدن او جدا كنند و به بدن ديگرى پيوند بزنند، اشكال ندارد. و اگر شخص مسلمانى بخواهد عضوى از بدن خود را بفروشد بعضى از علما، جدا كردن آن عضو را نسبت به بعد از مرگ اجازه داده اند، اما در حال زندگى چنانچه ضرورتى در كار باشدجايز است. سبحان ربّك ربّ العزّة عمّا يصفون، و سلام على المرسلين، والحمد لله ربّ العالمين و صلّى الله على محمد و آله الطاهرين

مسائل متفرّقه

مسأله 3403: اگر ريشهٴ درخت همسايه، در ملك انسان بيايد،

مىتواند از آن جلوگيرى كند و چنانچه ضررى از ريشهٴ درخت به او برسد مىتواند از صاحب درخت بگيرد. مسأله 3404: جهيزيه اى كه پدر به دختر مىدهد، اگر به سبب صلح يا بخشش و مانند آن ملك او كرده باشد، نمىتواند از او پس بگيرد و اگر ملك او نكرده باشد، گرفتن آن اشكال ندارد. مسأله 3405: اگر كسى بميرد، ورثهٴ بالغ او مىتوانند از سهم خودشان، خرج عزادارى ميّت نمايند، ولى از سهم صغير براى عزادارى و مانند آن نمىشود چيزى برداشت. و همچنين است تصرّف در سهم صغير، مگر به اندازهٴ متعارف، در صورتى كه ولىّ يا قيّم صلاح بداند و رعايت احتياط بهتر است. مسأله 3406: اگر انسان مؤمنى را غيبت كند، بنا بر احتياط اگر مفسده اى پيدا نشود، از آن مؤمن خواهش كند او را ببخشد. و چنانچه ممكن نباشد، بايد براى او طلب آمرزش كند. و اگر به سبب غيبت، مسلمانى اهانت شده، در صورت امكان، بايد آن اهانت را برطرف نمايد. مسأله 3407: انسان نمىتواند بدون اجازهٴ حاكم شرع از مال كسى كه مىداند خمس نمىدهد، خمس را بردارد و به حاكم شرع برساند. مسأله 3408: آوازى كه مخصوص مجالس لهو و بازيگرى است، غنا و حرام مىباشد. و اگر نوحه يا روضه و يا قرآن را نيز با غنا بخوانند حرام است، ولى اگر آن را با صداى خوب بخوانند كه غنا نباشد، اشكال ندارد. مسأله 3409: موسيقى كه غالباً با آلات لهو نواخته مىشود يا مشتمل بر غناست حرام مىباشد. مسأله 3410: كشتن حيوانى كه اذيت مىرساند و مال كسى نيست، اشكال ندارد. مسأله 3411:

جايزه اى را كه بانك، به بعضى از كسانى كه در صندوق پس انداز، حساب دارند مىدهد، چون براى تشويق مردم است و از حساب بانك پرداخت مىشود و ضرر آن به كسى نمىرسد، حلال است. مسأله 3412: اگر چيزى را به صنعتگرى بدهند كه درست كند و صاحب آن نيايد آن را ببرد، چنانچه صنعتگر جستجو كند و از پيدا كردن صاحب آن نااميد شود، مىتواند آن را به نيّت صاحبش صدقه بدهد. مسأله 3413: سينه زدن در كوچه و بازار، با اينكه زنها عبور مىكنند، اشكال ندارد. و نيز اگر جلوى جمعيت عزادار بيرق و مانند آن ببرند، مانعى ندارد، ولى بايد آلات لهو استعمال نشود. مسأله 3414: كليهٴ انواع عزادارى براى حضرت امام حسين(ع) جايز، بلكه مستحب مىباشد. مسأله 3415: گذاشتن دندان طلا و دندانى كه روكش طلا دارد، براى زن مانعى ندارد و براى مرد خلاف احتياط اولى است. مسأله 3416: حرام است انسان استمناء كند، يعنى با خود كارى كند كه منى از او بيرون ايد. و استمناء زن و شوهر با يكديگر مانعى ندارد. مسأله 3417: تراشيدن ريش و ماشين كردن آن، اگر مانند تراشيدن باشد حرام است. و حكم خدا با مسخرهٴ مردم تغيير نمىكند، پس كسى كه اول تكليف اوست يا اگر ريش نتراشد، مردم او را مسخره مىكنند، چنانچه بتراشد يا طورى ماشين كند كه مانند تراشيدن باشد حرام است. مسأله 3418: بنا بر احتياط واجب پيش از آنكه بچه بالغ شود ولىّ او، بايد نسبت به ختنه اش اقدام نمايد. و اگر او را ختنه نكند، بعد از بلوغ برخود بچه، واجب است. مسأله 3419:

اگر پدر و مادر فقير باشند و نتوانند كاسبى كنند، چنانچه فرزند آنان بتواند، بايد خرجى آنان را بدهد. مسأله 3420: اگر كسى فقير باشد و نتواند كاسبى كند، پدر او بايد خرجى او را بدهد و اگر پدر ندارد، يا پدرش نمىتواند خرجى او را بدهد، چنانچه فرزندى نيز نداشته باشد كه بتواند خرجى او را بدهد، جدّ پدرى او بايد خرجى او را بپردازد و اگر جدّ پدرى ندارد، يا مادرش نمىتواند خرجى او را بدهد، بايد مادر پدر و مادر مادر و پدر مادر باهم خرجى او را بدهند و اگر مادر پدر و مادر مادر ندارد، پدر مادر، بايد خرجى او را بدهد. مسأله 3421: ديوارى كه ملك دو نفر است، هيچ كدام از آنان حق ندارد بدون اجازه شريك ديگر، آن را بسازد، يا سر تير يا پايهٴ ساختمان خود را روى آن ديوار بگذارد، يا به ديوار ميخ بكوبد، اما كارهايى كه معلوم است شريك راضى است، مانند تكيه دادن به ديوار و لباس انداختن روى آن اشكال ندارد و اگر شريك او بگويد به اين كارها راضى نيستم، انجام آن جايز نيست و مىتواند براى تقسيم مال، به حاكم شرع مراجعه كند. مسأله 3422: عكاسى و نقاشى صورت جايز است. مسأله 3423: درخت ميوه اى كه شاخهٴ آن از ديوار باغ بيرون آمده، اگر انسان نداند صاحبش راضى است، نمىتواند از ميوهٴ آن بچيند و اگر ميوهٴ آن، روى زمين ريخته باشد، نمىتواند آن را بردارد، مگر در (حق الماره) كه در (الفقه) بيان نموده ايم. مسأله 3424: مستحب است در روز اولى كه بچه به دنيا مىآيد

يا پيش از آنكه بند نافش بيفتد، در گوش راست او (اذان) و در گوش چپش (اقامه) بگويند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109