مزاري نامه

مشخصات كتاب

سرشناسه:كتابخانه مجازي افغانستان ،1392

عنوان و نام پديدآور:مزاري نامه/ مرتضي بهبودي .

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان ، 1392.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: شخصيت

شهيد مزاري و انديشه تفاهم و تغيير در افغانستان

شهيد مزاري و انديشه تفاهم و تغيير در افغانستان

نويسنده: رضا ضيايي

راه حل افغانستان تفاهم است نه حذف يكديگر. تشكيلات گذشته ظالمانه بوده و بايد تغيير كند! «شهيد مزاري»

در اين دو جمله از گفته هاي رهبر شهيد، پيامها و زيبايهاي نهفته است كه با عنايت به مباني فكري، و هم اگاهي و دقت ايشان در انتخاب واژه ها ميشود به شرح انها بپردا خت، بدينسان و براي روشن شدن اهداف و لطافت هاي بياني كه در ارتباط با دو جمله ياد شده مي تواند وجود داشته باشد، سخن را با پرسش هاي آغاز و پنجره شرح و بحث را اين گونه باز مي نمايم.

آيا در ديدگاه استاد مزاري ميان واژه تفاهم و كلمات چون: مصالحه و آشتي تفاوت و جود داشته است؟ آيا كاربرد كلمه مصالحه در تعاملات سياسي و اجتماعي آنگونه كه در عرف مردمي افغانستان معروف است وسيله براي گذشتن از آب مي باشد؟ آيا آشتي صرف يك روي كرد عاطفي و احساساتي با قضايا مي باشد؟ اينها پرسش هايي است گرچه ساده ولي پاسخ جدي مي طلبد.

روشن است كه مصالحه و آشتي از خانواده صلح و شهيد مزاري هم صادق ترين حامي صلح در افغانستان بوده است، اما برفرض بر قراري صلح و امنيت در يك كشور، عدالت هم تأمين و مردم به حقوق شهر وندي شان دست مي يابند؟

اين سوال به ان خاطر مطرح

مي گردد كه،درگفتمان مزاري شهيد انچه مهم است عدالت واحقاق حقوق ضايع شده مردم مي باشد و بدين دليل دغدغه اصلي ايشان تفاهم نيروهاي سياسي و ايجاد تغييرات همه جانبه وعميق در مناسبات اجتماعي حاكم در افغانستان بوده است.او با شفافيت ضمن طرح تفاهم،خوا هان تغيير در ساختار وتشكيلات دولتي مي باشد،به تعبير ديگر شهيد مزاري مصلح معترض اما اماده تفاهم باطرف است، او عليرغم اينكه متعهد به دفاع از حيثيت و هويت مردم خود مي باشد و نمي خواهد بر سرحقوق انها با صاحبان قدرت و حاكميت مصالحه واشتي نمايد، اما حاضر است كه براي رسيدن به اصول مشترك انساني و عادلانه با مخالفين خود تفاهم نمايد.بنظر مي رسد كه شهيد مزاري با شناخت كه از عرف و فرهنگ مردمي افغانستان دا شته به ريز ترين مسايل اجتماعي ان نيز واقف بوده و كار بردهاي واژه ها رانيز با ظرافت و خردمندي مراعات مي نموده اند،گوي ايشان باور داشته اند كه مصالحه در عرف سياسي ومردمي افغانستان بيشتر به عنوان ابزرا بوده در دست حاميان وضع موجود لذا در مسايل بنيادين از جمله درجريان دشوار مطالبات عادلانه مردمي ومحقق ساختن ارمانهاي انها، نمي تواند كار ساز باشد، دراينباره پاسخ مردم وعرف انها نيز واضح است كه مصالحه واشتي تداعي گر بازيهاي سياسي، عاطفي واحساساتي زود گذراست نه يك سخن جدي، استراتژِيك و دگر گون كننده.

بهر حال از آموزه ها و سخنان سنجيده شده ي شهيد مزاري در مي يابيم كه، ايشان با نگاه متفاوت از ديگران به مسايل سياسي، روابط و چالشهاي اجتماعي در افغانستان ديده و با

زبان خاص از انها سخن به ميان اورده است.ازجمله مسايل كه با جديت و حساب شده در سخنان و رهنمود هاي ايشان مطرح وبيان گرديده، همين مفاهم سياسي و اجتماعي،تفا هم وتغيير مي باشد (راه حل افغانستان تفاهم است نه حذف يكديگر) (تشكيلات گذشته ظالمانه بوده و بايد تغيير كند) گويا اين مطالب مورد مطالبه ايشان يعني ضرورت تفاهم وتغييرات در ساختار نظام سياسي در نگاه شهيد مزاري از اهميت ويژه برخور دار بوده و رسيدن به ان يك ضرورت و خواست سياسي تلقي ودسته بندي گرديده است.

اهميت و پيام تفاهم و ويژگيهاي اجتماعي ان در چيست؟ بنظر ما در تفاهم اولين چيز كه مهم است شناخت جايگاه و حرمت دو طرف مي باشد،مهمتر از همه در تفاهم جديت وجو د دارد همان چيزي كه براي هر ديگرگوني لازم مي باشد و شهيد مزاري هم در راستاي سخنان وارمانهاي خود از جمله در باره تفاهم وتغيير، انسان است جدي و مصمم:ما عاشق قيافه ي هيچ كسي نيستيم؛ حقوق ملت خود را مي خواهيم هر كس اين حقوق را براي ملت ما قائل شود،ما دست او را مي فشاريم.و يا اينكه مي گويند:

اينجا براي شما واضح مي گويم در افغانستان دشمني مليتها فاجعه بزرگي است،در افغانستان برادري مليتها مطرح است. حقوق مليتها يعني برادري مليتها ، دو برادري كه در يك خانه زندگي مي كنند چطور برايشان حق قائل اند كه در اين خانه من هم حق دارم آنهم حق دارد،اين برادري است نه دشمني. شهيد مزاري به حيث يك رهبر رهايي بخش،داد خواه،مصلح سياسي و انديشمند اجتماعي مي خواهد بگويد كه تغيير در بنياد هاي

اساسي يك كشور خصوص تغيير دادن تشكيلات دولتي و ساختارهاي اجتماعي،با مصالحه واشتي هاي كه در عرف افغاني تعريف گرديده بدست نمي ايد لذا تفاهم را كار امد تر مي بيند وبه طرح ان مي پردازد.شهيد مزاري در عرصه و بايد هاي تغيير نيز نگاه متفاوت از ديگران دارند، او مي خواهد كه مردم افغانستان بطور مساويانه در شون سياسي كشور شركت داشته و همگي داراي حق و فرصتهاي يكسان و در كشور شان صاحب تصميم باشند، از جانب ديگر تغيير و بدنبال ان تأمين عدالت را در پرتو تغييرات فكري و اگاهي جمعي جامعه ميسر مي ديده و رسيدن به ارمانها وارزشهاي،يك جامعه عادلانه را نيز منوط به تغيير انديشه هاي مردم مي دانسته است، بدين خاطر در بيشترين سخنان خود و با اشاره به منابع ديني و پيامهاي اسماني مردم را به تغييرات نفوس و خود باوري دعوت كرده و به ديگر گوني و رشد خرد اجتماعي مردم همت مي گماشته و مي گفت اين نداي دين است كه مي گويد: خدا وند سر نوشت هيچ ملتي را تغيير نمي دهد مگر اينكه ان ملت نفوس ودرون خود را تغيير داده باشد.استاد مزاري با اين باور كه همز مان با تلاش ومبارزه سياسي براي ايجاد تغييرات در ساختارهاي اجتماعي، مردم حق طلب وعدالت خواه نيز بايد ضمن تغيير دادن تفكرات ومنش اجتماعي خود، براي تغييرات و اتخاذ تصميم سر نوشت ساز عزم واراده نموده وفرصتهارا ارجگذاشته ودريابند، و زمان را با هوشياري وچالاكي بنفع خود شكار نمايند:

(تاريخ بعد از محروميتهاي زياد ورنجهاي زيادبراي يك قوم شانس مي دهد

كه سر نوشت شان را خود شان تعيين كند اين شانس اكنون براي شما داده شده است) شهيد مزاري گويا باور داشته است كه زمان وتاريخ زور گويان وانحصار به پايان رسيده لذا با جديت و متانت مي خواهد اين باور وايمان را به ديگران نيز تكثير نمايد و مردم را براي ايجاد تغييرات ساختاري واساسي اماده كنند و مي گويند:تا وقتي كه حقوق مليت هاي مسلمان كشور،تأمين نگردد، مشكل افغانستان واختلافات سياسي حل نمي گردد.اينكه يك حزب يا يك مليت، سر ديگران حكومت كرده و بر آنان زور بگويد دورانش گذشته است.) شهيد مزاري به عنوان يك رهبر و متفكر بزرگ سياسي با صداقت وصميمت خاص خود با شناخت از گذشته و درك عصر خود وپيشبيني اينده مردم وكشورخود،اينچنين از همپذيري وتفاهم ميان ملت افغانستان سخن مي گويد:

(راه حل مسئله افغانستان، پذيرش يكديگراست،همه اقوام ساكن در افغانستان حداقل سه صد سال در كنار يكديگر زندگي كرده اند و با همديگر برادر بوده اند، امروز هم بيايند وحرف يكديگررابرادر وار بپذيرند ودر كنار يكديگر زندگي كنند.) در راستاي همين عرصه و روند يعني پروسه تفاهم وتغيير قا طعانه اظهار مي دارد:(ما مي خواهيم ستمهاي چندين قرنه بر مردم افغانستان پايان يابد و جامعه اي بوجود آيد كه در آن از تبعيض، برتري گري، تفاخر و افزونخواهي، خبري نباشد و كليه مردم افغانستان از هر قوم، نژاد و با هر رنگ و زبان، برادرانه و برابر زندگي كنند و حقوق حقهء تمامي مليت هاي افغانستان تأمين گرديده و آنها بتوانند متناسب با ميزان حضور و نقش شان در جهاد چهارده ساله ضد روسي، در تعيين

سرنوشت سياسي شان، سهم بگيرند. «هرمليتي به تناسب و اقعيت و جودي و حضور خود در اين كشور، در سرنوشت سياسي خود سهيم باشد و اين مربوط به يك مليت خاصي نيست، مليت هاي مختلف دراين كشور وجود دارند، مامي خواهيم همه مليت ها همانگونه كه در جهاد سهم داشتند و تكاليفي كه در طول جهاد پيش آمد، سهم داشتند، شهيد دادند و آواره شدند؛ بايد در آينده اين ممكلت هم سهم داشته باشند».

«ما مي خواهيم كه كليه مليت هاي مسلمان اين سرزمين، هويت سياسي داشته باشند و با توافق و شركت آنها حكومت آينده كشور، سازماندهي شود» اخر الامر مزاري ابر مرد انديشه وسياست، و طلايه دار نيك انديشي، تفكر عدالت خواهي، اموزگار وحامي تغييرات سازنده ومعمار اينده افغانستان بجرم دفاع از افغانستان سر بلند،ازادانديشدن، فرياد نمودن،مورد انتقام كينه جويانه نفرت افكنان و دشمنان استقلال افغانستان قرار گرفت وبه شهادت رسيد،راهش سبز ويادش بلند باد.

هزاره هاي گمشده، با آمدن مزاري پيدا شدند

هزاره هاي گمشده، با آمدن مزاري پيدا شدند

نويسنده: يعقوب يسنا

مزاري؛ آگاهي و انتخاب

بحران، امري است كه يك قوم در تاريخ واقعي شان و در روان شان به آن رو به رو استند. هزاره ها هنوز، از نظر موقعيت سياسي و رواني در بحران به سر مي برند، و موقعيت تاريخي شان هنوز هم به طور ملموس تهديد مي شوند كه نمونه آن تجاوز هر ساله كوچي است كه با يك اراده بوم زدايي از هزاره ها صورت مي گيرد.

هزاره ها قومي استند داري مذاهب متفاوت. اكثر هزاره ها شيعه دوازده امامي استند، چندين ولسوالي ديگر در افغانستان، از جمله كه من مي دانم در پروان،

بغلان، بدخشان و پنجشير، سني مذهب استند، و در بين اسماعيلي ها هم، اكثريت پيروان اين فرقه مذهبي، هزاره ها استند. اين تفاوت مذهبي، گسست قومي و فرهنگي در بين هزاره ها به ميان آورده است. اين گسست، در تاريخ هزاره ها قبل از عبدالعلي مزاري، مشهود بود اما مزاري به عنوان بزرگ ترين رهبر هزاره ها (كه از ميان هزاره ها برخاسته بود، بي هيچ ترديد او يك بچه هزاره بود يعني هزاره اي بود كه در حقيقت ظاهر و باطنش نمايندگي از زندگي هزاره ها مي كرد) اين گسست، زدوده شد. مزاري، فراتر از اين تفاوت هاي مذهبي به اين امر توجه كرد كه هزاره ها بنابه قوميتي كه دارند مورد توهين و تحقير قرار گرفته اند، نه بنابر مساله ديگر. از اين روي او معيار خودي بين هزراه ها، هزاره بودن را قرار داد. چنين درك مزاري به عنوان يك رهبر، سبب ايجاد هويت هزارگي به عنوان يك قوم و به عنوان يك هويت فرهنگي شد اما پس از مزاري، كمتر به اين مساله توجه صورت گرفت و هزاره بودن به عنوان خودي، بيشتر معيار شعيه بودن را هم با خود حمل كرد. رهبران هزاره، نتوانستند، پوشش فرهنگي و قومي هويت هزارگي را كه با مزاري به ميان آمده بود، گسترش بدهند. در حالي كه ما هزاره ها براي ايجاد هويت هزارگي فراتر از هر روبناي ديگر به آن نيازمنديم، زيرا با اين هويت مي توانيم از يك طرف به اقتدار رواني به عنوان يك انسان تاريخي در اين كشور خود را بشناسيم و از سوي ديگر با اين اقتدار رواني، به

حقوق انساني و شهروندي خويش در اين كشور، نيز دست مي يابيم.

هزاره ها؛ قومي اسطوره و تاريخ زدايي شده

انسان هيچگاهي از اين پرسش آسوده نخواهد شد: من كيستم و پيشينه ام به چه زماني، به كي و به كجا برمي گردد؟ همين طور كه انسان به يك هويت قومي نياز دارد، به يك هويت فرهنگي و به يك هويت بومي هم نياز دارد. هزاره ها بنابه جبر تاريخ، فاقد چنين هويت ها شده است. از نظر تباري و قومي تاريخ شان مسخ شده است، از نظر زماني، تاريخ شان مسخ شده است، از نظر بومي هم از تاريخ بومي شان تاريخ زدايي شده است. اين ها آسيبي است كه هزاره ها را بي پشتوانه رواني كرده است و اقتدار رواني را از هزاره ها گرفته است. موقعي كه انسان اقتدار رواني نداشته باشد، غروري كه انسان در برخورد اجتماعي و سياسي اش با ديگران بايد داشته باشد، ندارد. اين مساله را عملا در برخورد روشنفكران و سياستمداران و دولتگران هزاره مي بينيم، كه در برابر ديگران كم رويي مي كنند.

پس براي هزاره ها ضرور است تا براي يك هويت همگاني، سياستگذاري فرهنگي داشته باشند. اين سياستگذاري، بايد تاريخ بومي، زماني و تباري هزاره ها را بسازد و بعد هويت انسان مدرن هزاره را پي بيافگند. امروز، براي همگان قابل باور شده است كه هزاره ها بومي ترين مردم افغانستان است كه قبل از قبايل مهاجمي مشهور به آريايي، در افغانستان بوده اند. هزاره ها مردم ديرينه آسيايي اند يعني قبل از اين كه هويت تبار تركي، مغولي، چيني و ژاپني شكل بگيرد هزاره

ها، به افغانستان آمده اند بنابراين هزاره ها از نژاد زرد است اما ترك و مغول نيست. اين تاريخ بايست به طور علمي تدوين و ارايه شود تا به حيث يك سند مكتوب براي نسل بعد از ما قابل دسترس باشد و براي ديگران هم قابل اعتبار.

اما هويت مدرن ما چگونه مي تواند شكل بگيرد؟ ما كه نمي توانيم اسطوره اي قومي يا امر تاريخي و فرهنگي ديگري را از دل تاريخ بدر آريم و به آن چنگ بزنيم . پس آنچه كه براي ما قابل دسترس است و براي ما مهم هم است، همين شخصيت مزاري است كه همگان به عنوان رهبر، مزاري را دوست دارند. ظهور و حضور او در تاريخ سبب اقناع رواني انسان هزاره مي شود. مزاري پس از مرگ در ذهن و روان هزاره به عنوان يك اسطوره زنده، جا باز كرده است و هر لحظه مي تواند به عنوان يك اسطوره به سوي ما رجعت كند و با اين رجعت كردن ها اساس و اقتدار رواني ما را در تاريخ به عنوان يك قوم تاريخي و فرهنگي، ايجاد كند. در حقيقت ما آنچه را كه به عنوان يك قوم و يك هويت فرهنگي به نام هزاره مي شناسيم، ناشي مي شود از شخصيت تاريخي و سياسي مزاري. پس مزاري را بايد مبناي تاريخ مدرن هزاره قرار داد و تاريخ سياسي هزاره را با شخصيت مزاري اساس بگذاريم.

اسطورگي مزاري براي هزاره ها

شايد تصور كنيم يكي از ويژگي هاي اسطوره اين است كه يك حادثه تاريخي نباشد اما چنين نيست. انسان جانوري است اسطوره ساز، از حادثه هاي كه به

طور عميق با سرنوشت و زندگي يك قوم يا در كل به زندگي و سرنوشت بشر ارتباط داشته باشد و تداوامش در ذهن يك قوم يا انسان بتواند تاثير بر سرنوشت تاريخي يك قوم و يا يك جامعه داشته باشد، به اسطوره تقرب مي كند.

شخصيت، زندگي و مرگ مزاري با سرنوشت قوم هزاره نه تنها ارتباط عميقي پيدا كرده است بلكه هويت انسان هزاره پس از خود، را جان بخشيده است. آنچه كه ما امروز هزاره مي گويم، هويت اش را از شخصيت، زندگي و مرگ مزاري مي گيرد. تاثير مزاري به عنوان يك امر رواني در وحدت هزاره ها و در تعيين سرنوشت هزاره ها از هر سياست مدار زنده و برحال هزاره، بيشتر است. مزاري به عنوان يك نياز رواني در روان هزاره ها حلول كرده است و هزاره ها، آنچه را كه قبل از مزاري به عنوان يك امري رواني يعني خلاي يك رهبر و خلاي يك اسطوره داشتند با مزاري و بعد از مزاري اين خلا ديگر پر شده است. پس آنچه كه ما مي توانيم انجام بدهيم تحكيم اين امر رواني است براي هويت هزارگي ما، نه كار بيشتر. زيرا چنين امر رواني به زور و ساختگي نمي تواند ايجاد شود. فداكاري بزرگي، در كار است تا بر روان انسان تاثير بگذارد، خوشبختانه اين تاثير با فداكاري هاي مزاري به ميان آمده است و اين تاثير بعد از مزاري به عنوان يك امري رواني جنبه فرهنگي پيدا كرده است چنان جنبه فرهنگي اي كه مي تواند محسوس باشد بنابراين كار ما تحكيم اين جنبه فرهنگي است.

بنا به تاثيرگذاري

مزاري بر روان هزاره، مزاري، يك اسطوره مدرن شده است. اين اسطوره مدرن، هزاره ها را از درد بي اسطورگي رهبري، رهايي بخشيده است. آنچه كه هم از نظر تاريخي و هم از نظر اسطوره اي، از تاريخ هزاره ها نيست شده با زندگي و مرگ مزاري، تاريخ و اسطوره در زندگي تاريخي، سياسي و فرهنگي هزاره، هست شد. زندگي مزاري يك واقيعت تاريخي را در عرصه سياسي زندگي هزاره ها شكل داد و مرگ مزاري، در زندگي رواني هزاره ها، به حقيقت اسطوره اي، جان بخشيد.

مزاري؛ آگاهي و انتخاب

انسان هاي بزرگ با آگاهي اي كه دارند تاريخ ساز مي شوند، هم انسان تاريخي و هم انسان اسطوره اي. انسان بزرگ، در ناگزيري كه قرار مي گيرد و سرانجام اين ناگزيري را پيش بيني مي كند. اين ناگزيري براي انسان بزرگ، دو انجام دارد: 1- زنده ماندن اما در ذلت و خواري، با يك نابودي ابدي. 2- فداكاري با مرگ؛ جاويدانگي و رجعت ابدي به سوي زندگي، يعني هميشه تاثير گذار بر زندگي و سرنوشت انسان ها. اگر در اين رابطه به موردهاي تاريخي و نيمه تاريخي توجه كنيم، به طور دقيق مي بينيم كه انسان ها، امر جاويدانگي را دريافته بوده اند.

در ايلياد و اوديسه هومر و اسطوره هاي يوناني، آخليوس (آشيل) بنابه آگاهي كه از سرنوشت خود دارد با آن هم، انتخاب خطير مي كند. تتيس خداي درياها و مادر آشيل مي داند كه آشيل با كشتن هكتور، كشته مي شود اما اگر هكتور را نكشد، آشيل زنده مي ماند، در پيري و گمنامي مي ميرد. هر دو صورت مردن آشيل، براي مادر

آشيل دردآور است با آن كه نمي خواهد پسرش كشته شود اما از گمنام شدن و مردن پسرش در گمنامي هم مي ترسد. بنابراين، بين اين دو صورت مردن پسرش، نمي تواند هيچ صورت آن را به طور جدي انتخاب كند. اما موقعي كه پاتروكلس، دوست آشيل در جنگي با هكتور كشته مي شود، آشيل تصميم كشتن هكتور را مي گيرد با آن كه مي داند زندگي و مرگ او با زندگي و مرگ هكتور ارتباط دارد اما بنابه قرار گرفتن در يك موقعيت ناگزيرانه، با آگاهي كه از سرنوشتش دارد، او انتخاب خطير مي كند يعني به قصد كشتن هكتور اقدام مي كند. تتيس مادر آشيل در مراسم پاتروكلس با حوري هاي درياي حاضر مي شود، به آشيل هوشدار مي دهد تا از كشتن هكتور صرف نظر كند اما آشيل قبول نمي كند و مي گويد او مي خواهد كه ديگر زنده نباشد، زيرا آرزو مرگ را دارد. آشيل به خاطر دوستش پاتروكلس، بزرگترين فداكاري را انجام مي دهد و هكتور را در يك جنگ تن به تن مي كشد. بنابراين خودش هم كشته مي شود، و در يك مراسم باشكوه از مرگ آشيل سگواري صورت مي گيرد. بنا به اين فداكاري بزرگ و انتخاب آگاهانه اي كه كرده بود خدايان اولمپ، آشيل را جاويدانه مي كنند.

مي دانيم جاويدانگي به عنوان زندگي ابدي و بيولوژيك امر ناممكن است اما زندگي جاويدانگي و ابدي همان تاثيري گذاريي است كه از يك مرده در روان زندگان بنا به فداكاري و انتخابي را كه كرده است، باقي مي ماند و اين تاثير، مي تواند در موقع هاي

سرنوشت ساز، بيشتر شود و تاثيرگذاري اش هم بر سرنوشت مردم و قومي، در موقع يك بحران، سرنوشت ساز عمل كند و حتا اين قوم بنا به تاثير رواني كه از اين فرد انساني، دارد اين فرد انساني بر فرد فرد اين قوم مي تواند تجلي كند، و سبب قوت قلب فرد فرد اين قوم شود. داستان هاي نيمه تاريخي در شاهنامه فردوسي، هم برخورادر از چنين فداكاري است كه انتخاب آن براي شخص انتخاب كننده جاويدانگي بخشيده است.

رستم پهلوان سيستاني، در پايان زندگي پهلواني اش، در يك موقعيت ناگزيرانه قرار مي گيرد. رستم يا بند و تسليم را كه از طرف اسپنديار پيشنهاد شده است بپذيرد يا با اسپنديار (كه پسر شاه است و پهلوان گسترش دهنده كيش زردشتي و مرد مقدس و رويين تن) بجنگد. عواقب جنگ با اسپنديار و كشته شدن اسپنديار، از طرف سيمرغ پيشگويي مي شود: كسي كه اسپنديار را بكشد، تا زنده است زندگي خوش ندارد و پس از مرگ، در جهان ديگر، هم روي خوش نخواهد ديد. يعني هم خوبي هاي زندگي اين جهان را از دست مي دهد و هم از آن جهان (آخرت) را از دست مي دهد. اما رستم براي جاويدانگي نام و نشان خود، در اين جهان، ناگزير مي شود تا انتخاب خطير كند. كه اين انتخاب، كشتن اسپنديار است زيرا رستم نمي خواهد بند و تسليمي را بپذير و با اين قبول بند و تسليمي، تمام كارنامه پهلواني اش را برباد بدهد. بنابراين، رستم، سرانجام اسپنديار را مي كشد. با وصفي كه كشتن اسپنديار، براي رستم نفرين ديني را و نفرين شاهزاده

كشي را در زندگي به همراه داشت، با اين هم، اين انتخاب او براي بشر ناخواسته تحسين برانگيز شد و سبب جاويدانگي اش گشت.

اين داستان، خيلي هم، تاريخي نيست. ممكن است چنين موردي اتفاق افتاده باشد يا نيفتاده باشد اما روان بشر، براي جاويدانه شدن آرمان هاي قهرمانانه پرستي، چنين موردهاي را ايجاد و تكامل بخشيده اند، تا خواري، پست همتي و ذليلانه زيستن را نكوهش كرده باشند.

مزاري، انسان تاريخي است. اما تاريخ او را در موقعيت ناگزيرانه اي كه قرار داد، و سرانجام انتخاب خطيري را كه او كرد، باعث اسطورگي و جاويدانگي او شد. اين انتخاب او با گذشت زمان، تحسين ديگران را هم برانگيخت، براي اين كه، انتخاب او براي تكامل بخشيدن به مفهوم زيستن عادلانه بود كه ارتباط مي گيرد به آرمان رواني و واقعيت سياسي زندگي بشر.

مزاري انسان تاريخي كه در برابر تاريخ ايستاد و با ايستادنش، اين اراده تاريخي را در افغانستان به ميان آورد كه تاريخ را بايد عقلاني و عادلانه رونق داد. يعني خلق پشتون نبايد فريب كابوسي را بخورد كه چند شخص از برادران پشتون آن را براي تداوم حاكميت شان، ايجاد كرده است و خلق پشتون را در يك دلهره و هراس هميشگي قرار داده اند به اين معنا اگر شما حاكميت را در اين كشور از دست بدهيد، همه چيز را از دست مي دهيد. در حالي كه چنين نيست يك نظام سياسي شهروند مدار، قوم مدار نيست و همه در اين نظام سياسي بنا به اين كه شهروند است از تمام حقوق انساني اش بهرهمند مي شود.

مزاري، براي اين

كه هزاره بود، به دفاع از حقوق هزاره نپرداخت. براي اين كه هزاره انسان بود و مزاري هم انسان بود، به دفاع از حقوق انسان محروم (هزاره) پرداخت.

ژان پل سارتر را فيلسوف فلسطين ها مي گفت در حالي كه سارتر يك فرانسوي و يك غربي بود اما دريافت انساني سارتر، سارتر را مدافع حقوق انسان فلسطيني مي كرد. در افغانستان هم، اگر سخن از عدالت باشد و سخن از شهروندانه زيستن باشد، ارتباط مي گيرد به زندگي هزاره ها و ازبك ها. پس هر روشنفكري كه مي خواهد در عرصه سياست عادلانه و زندگي شهروندانه فعاليت كند، ناگزير است مدافع حقوق انساني باشد كه از چنين حقوق محروم بوده، بي هيچ ترديد اين انسان هزاره است. اما در افغانستان چنين نيست زيرا روشنفكران افغانستاني، آش داغ تر از كاسه استند يعني از يك سياست مدار متعصب كرده متعصب تر استند. كدام شخص را در تاريخ افغانستان ديده ايد كه ادعاي روشنفكربودن را داشته و از حقوق انسان محروم هزاره دفاع كرده باشد. اما هزاره اي كه مي خواهد از حقوق انساني هزاره دفاع كند به او برچسپ نشنلست زده مي شود در حالي كه او روشنفكر است. آيا به لوتركينك، نژادپرست بگويم يا مدافع حقوق انسان! مزاري هم نمونه ديگري از لوتر كينك است اما در افغانستان. آرمان مزاري هم مانند آرمان لوتركينك است كه لوتركينك، در آخرين سخن راني اش، ابراز كرد: من يك رويا دارم. آن رويا اين بود كه بچه انسان سياه هم در كنار بچه انسان سفيد به مكتب برود. مزاري هم همين را مي خواست: بچه هزاره مكتب برود

و برابر با بردران ديگر شان در افغانستان باشد نه اين كه هزاره بخيزد و حق ديگران را پايمال كند. طوري كه پشتون بودن توهين برانگيز و محقر نيست، تاجك بودن توهين برانگيز و محقر نيست، هزاره بودن و ازبك بودن هم نباشد. اما شرايط افغانستان، شرايط جنگي بود. همه مي دانند اين شرايط جنگي، اراده مزاري و هزاره نبود بلكه اراده ديگران بود. مزاري ناگزير بود تا براي دفاع از حقوق انسانيي، انسان به نام هزاره، دفاع كند. اما در افغانستان بايد هنوز انتظار گذر زمان بيشتر بود تا انسان افغانستاني، جايگاه مزاري و اراده مزاري را دريابد و قبول كند.

سرانجام، تاريخ مزاري را به آزمون بزرگي رو به رو كرد و با اين رو به رويي، حقيقت مزاري براي انسان هزاره و در كل براي انسان، آشكار شد. اين آزمون، همان موقعيت ناگزيرانه اي انسان بزرگ، در تاريخ يا در روان و تفكر بشر است. مزاري، در اين آزمون، انتخاب خطير را انجام داد و با اين انتخاب، به زندگي خويش آگاهانه پايان بخشيد، براي اين كه سرنوشت مردمي را در تاريخ رقم بزند، كه چنين هم شد. هزاره امروز، نتيجه همين انتخاب خطير مزاري است. همه مي دانيم زندگي انسان خيلي كوتاه است اما اراده انسان بزرگ، برابر به زندگي بشر است. بنابراين، مزاري سرانجام از اين جهان رفتني بود اما او مي دانست كه چگونه يك انسان مي تواند از زندگي اش به عنوان انرژي براي تداوم اراده اش استفاده كند. مزاري با انتخابي كه كرد، در حقيقت نيروي براي تداوم اراده اش شد.

عنوان يكي از كتاب هاي مشهور

نيچه اراده معطوف به قدرت نام دارد. در اين كتاب نيچه هستي و جهان را هيولاي مي داند كه ميل به اراده قدرت دارد اگر اين اراده از اين هيولا گرفته شود، هستي و جهان به ركود رو به رو مي شود بنابراين اين ميل يا اراده به قدرت در هستي هست كه هستي براي به ظهور رسيدن قدرتش، تداوم مي يابد. اين برداشت نيچه را از قدرت، مبناي فاشيستي هيتلر دانسته اند. اگرچه نيچه از اراده به قدرت، منظور هستي شناختي دارد، طوري كه شوپنهاور از جهان همچون اراده و تصور، دارد. اما مي تواند يك ديدگاه فلسفي، تعبيرهاي متفاوت شود و در افراد متفاوت، تاثير متفاوت بگذارد.

منظور از اشاره به اين ديدگاه فلسفي در باره قدرت اين بود تا به چگونگي اراده قدرت بپردازم. قدرت، دو گونه اراده مي كند:

1- اراده قدرت براي قدرت: در اينجا اراده از قدرت همان اراده طبيعي قدرت است كه معيار تنها زور است كه قدرت را تامين مي كند و براي تامين قدرت مبارزه مي كند، فرق نمي كند كه چه اتفاق مي افتد. بايستي، زور، قدرتش را تامين كند. به اين اراده قدرت براي قدرت، مي توان نمونه: هيتلر، حتا استالين را آورد. معمولا اراده قدرت براي قدرت از بالا بر مردم و جامعه و بشر، تطبيق مي شود، كه قصد از اين اراده قدرت، اصلاح نيست بلكه يك شخص با اراده به قدرت مي خواهد قدرتش را تجربه كند، نوعي از آزمايش است، فرقي نمي كند كه اين آزمايش چه ميزان قرباني دارد.

2- اراده قدرت براي عدالت: اراده قدرت براي عدالت، از

پايين به بالا، اراده مي شود. اين اراده در حقيقت همين اراده قدرت براي قدرت را مي خواهد از وضعيت طبيعي به درآورد و ماهيت اجتماعي به آن ببخشد، تا از قدرت هستي و انساني، براي ارزش هستي و زندگي انسان، استفاده مناسب و مثبت صورت بگيرد. نمونه اراده قدرت براي عدالت را در اراده مهاتما كاندي در هند، نلسون ماندلا در افريقا، لوتركينك در امريكا، و عبدالعلي مزاري در افغانستان، بايد دانست.

اراده قدرت براي عدالت ارتباط دارد به انتخابي كه يك قهرمان با آگاهي كه دارد اين انتخاب را انجام مي دهد و با قدرتي كه دارد انتخابي را كه كرده است به انجام آن اراده مي كند. اگر مزاري در آخرين مرحله زندگي اش، نمي توانست اراده قدرت به عدالت را انتخاب كند، با وصفي كه مزاري زنده هم مي ماند ديگر فاقد اين اراده مي شد. بنابراين، با انتخابي كه كرد، پس از مرگ به يك اراده بدل شد؛ اراده قدرتي كه براي عدالت و عدالت خواهي، تداوم يافته است.

هزاره، پس از مزاري

تصور من اين است كه هزاره، به مفهومي كه ما امروز از آن اراده داريم قبل از مزاري وجود نداشت. يعني قبل از مزاري اين كلمه، مفومي غير از آنچه را داشت كه امروز ما از آن اراده مي كنيم. اين كلمه قبل از مزاري، كلمه اي بود كه براي توهين و تحقير، به گروه اي از مردم به كار مي رفت كه حتا براي مردمي كه هزاره خطاب مي شد، تصور شان از هزاره همان برداشتي بود كه ديگران از اين كلمه داشتند. مزاري با شايستگي و بردباري كه

داشت، به هزاره ها اين باور را بخشيد كه اين كلمه و اين نام با هيچ توهين و تحقيري همذات نيست. و به ديگران، نشان داد كه از كلمه و نامي كه شما براي توهين و تحقير استفاده مي كنيد و با چنين استفاده اي، نقض حقوق انسان را فراهم مي كنيد، از اين نام و كلمه مي شود براي عدالت خواهي و براي تامين حقوق انسان، استفاده كرد. مزاري نه تنها با مفهوم بخشي به اين كلمه، انسان هاي تحقير شده و حق تلف شده را گرد كرد و به آنان هويت بخشيد، بلكه مفهوم اين كلمه را به عنوان يك اصطلاح سياسي در نظام سياسي افغانستان گسترش داد، يعني تامين عدالت و عدالت خواهي. براي مزاري، مفهوم هزاره و هزاره گي، يعني عدالت خواهي بود و بعد نامي بود براي كساني كه حق سياسي و اجتماعي شان در طول تاريخ افغانستان (تاريخ سياسي كه با عبدالرحمان خان شكل گرفت) سازمان دهي شده و مهندسي شده، نقض مي شد.

اراده مزاري براي عدالت خواهي، باعث مفهوم مثبت اين نام وكلمه شد. مردم پراگنده اي با اين نام، هويت تاريخي و سياسي، در افغانستان پيدا كردند. امروز اين نام براي شان مفهوم توهين و تحقير را ندارد بلكه نامي است براي يكي از قوم هاي تاريخي افغانستان. زيرا مزاري به اين نام جنبه فرهنگي بخشيد و گروه هاي انساني اي كه داراي مذهب هاي متفاوت بودند، با قبول مذهب شان به اين هويت فرهنگي، نيز چسپيدند و اين هويت (هزاره) براي شان يك هويت سياسي – قومي شد. براي ديگران يعني در كل براي افغانستان،

يك اصطلاحي شد كه پيام حكومت عادلانه و زندگي شهروندانه را تداعي مي كند.

هزاره ها پس از مزاري، وارد تاريخ سياسي افغانستان شدند و مراحلي را كه يك قوم براي قوم شدن، سپري بايد كند، سپري كردند يعني براي نخستين بار در زندگي سياسي، فرهنگي و قومي شان، رهبري، ظهور كرد. فقري را كه هزاره ها در تاريخ رواني شان براي رهبر داشتند با ظهور مزاري اين فقر از ميان رفت و هزاره ها به اقتدار رواني رسيدند. رهبر، كسي است كه يكبار در تاريخ ظهور مي كند اما حضورش در تاريخ به عنوان اقتدار رواني، در روان پيروان اش هميشگي است. بنابراين، هزاره ها با حضور مزاري در تاريخ براي هميشه از رنج بي رهبري بي نياز شدند. پس از مزاري ديگر هيچ نيازي نمي رود كه ما رهبر داشته باشيم بلكه هركسي كه در زندگي سياسي هزاره ها فعاليت مي كند نه رهبر بلكه كسي است كه خط مزاري را دنبال مي كند

يك رهبر، تنها زندگي اش براي پيروان اش مفهوم ساز نيست بلكه مرگ يك رهبر بيش از زندگي اش براي قوم اش مفهوم ساز است. زندگي و مرگ مزاري، مفهوم امروزي هزاره را به كمال رسانيد. كه اين كمال، شامل اين مفاهيم « نگراني، تقصير، بحران، وحدت و تجلي» مي شود.

نگراني، رهبر، پس از مرگ اش هم در باره سرنوشت مردم اش نگراني دارد و اين نگراني، رجعت او را به سوي زندگي تامين مي كند، سبب مي شود تا در مرحله هاي سرنوشت ساز، تاثيرگذار باشد.

تقصير، امري رواني است كه به عنوان عذاب وجدان پيروان يك رهبر،

نسبت به رهبر شان در ذهن دارند. اين كه چرا رهبر ما كشته شد و ما كه اين همه زنده بوديم و زنده هستيم، نتوانستيم هيچ كاري را براي جلوگيري از كشته شدن رهبر خود انجام دهيم. يا آنچه را كه رهبر اراده داشت ما هنوز نتوانستيم اراده و نيت او را در زندگي خود عملي كنيم. بنابراين، اين تقصير، مردم را به رهبر نزديك مي كند. نگراني رهبر براي سرنوشت مردم و تقصير مردم براي ادا نشدن ديني كه سزاوار رهبر است، نقطه وصل رواني رهبر و مردم در تاريخ فكري و رواني مردم مي شود.

بحران، امري است كه يك قوم در تاريخ واقعي شان و در روان شان به آن رو به رو استند. هزاره ها هنوز، از نظر موقعيت سياسي و رواني در بحران به سر مي برند، و موقعيت تاريخي شان هنوز هم به طور ملموس تهديد مي شوند كه نمونه آن تجاوز هر ساله كوچي است كه با يك اراده بوم زدايي از هزاره ها صورت مي گيرد. درك از بحران، و بحران، شامل حال تمام مردم يك قوم شدن، سبب تحكيم روابط افراد قوم مي شود و براي قوم، تاريخ ساز عمل مي كند.

وحدت، وحدت پس از درك يك قوم از بحران كه تمام اين قوم را تهديد مي كند به ميان مي آيد. در حقيقت نقطه وصلي است كه يك قوم در همين نقطه كه بحران و وحدت به هم مي رسند، شكل مي گيرد و ايجاد مي شود. بنابراين، شناخت بحران، زمينه ساز وحدت مي شود تا بحران شناخته نشود وحدت هم به ميان نمي

آيد.

تجلي، تجلي موقعيت رواني رهبر در ذهن مردم اش است. موقعي بحران، رهبر از ذهن مردم اش، مي تواند تجلي كند. يعني در كل، ناخودآگاه جمعي يك قوم را براي پيروزي و رستگاري در موقع هاي خطرناك تاريخ، مي سازد. اين همه مفاهيم براي ايجاد هويت هزاره با زندگي و مرگ مزاري به كامل رسيد بنابراين، تاريخ هويت و تاريخ سياسي هزاره، فراتر از تفاوت هاي مذهبي با مزاري و پس از مزاري به ميان آمده است.

هزاره ها پس از مزاري، با آنكه در نظام سياسي افغانستان سهمي داشته اما اين سهم يك سهمي بنيادي نبوده است بلكه سهمي بوده كه به عنوان وسيله از هزاره ها در حاكميت در نظر گرفته شده يعني ديگران از هزاره، براي اين كه بتواند حاكميت را براي شان حفظ كرده باشد، استفاده كرده است. سردمداران حاكميت، هنگامي كه دچار مشكل در حفظ حاكميت قومي شان شود به هزاره ميل مي كند اما موقعي كه اين دچار مشكل شدن، براي حاكميت رفع شد، كم كم هزاره را مي زند كنار. هم در نظام و هم در برخورد وكيلان مجلس، كنار زدن مهندسي شده هزاره ها از صحنه قدرت سياسي افغانستان، مشهود است. هزاره ها به كانديد وزيران كرزي راي داد اما وكيلان طرفدار كرزي به كانديد وزيران هزاره راي نداد در حالي كه كرزي بيشتر از صد وكيل طرفدار از قوم پشتون در مجلس دارد. حاكميت، هزاره ها را با اين كار، به مرگ مي گيرد تا هزاره به تاو راضي شود.

در تاريخ هرودت آمده است كه كروش در آغاز قدرت خود با رهبران چندين قوم جنگيد و

پس از كشت و خون زياد اين اقوام را مطيع خود ساخت اما بعد از مطيع ساختن دو باره قدرت را به همان كسان واگذار كرد كه از قبل رهبري قوم شان را به دست داشتند. طرفداران كروش از اين كار كروش تعجب كردند و گفتند چه حاجت به اين همه جنگ، كه دو باره قدرت را به همان كساني دادي كه از قبل به قدرت بودند. كروش گفت: تفاوت اينجا است كه اين قدرت را من به ايشان دادم. همه چيز شان را تصرف كردم و از طرف خود به ايشان بخشيدم. بعد از اين، اينها نه تنها مديون كروش بلكه بايد هميشه از كروش سپاس گذاري هم مي كردند. هزاره ها را هم دوستان اش، مي خواهد در همين وضعيت قرار بدهند در صورتي كه بار سوم به كانديد وزيران هزاره، وكيلان كرزي راي بدهد! بنابراين، هزاره بايد در سياست فعلي شان، تجديد نظر كنند يا هم سياست فعلي شان را سنجيده شده تحكيم ببخشند. هزاره پوش نوشابه نيست كه موقعي گرمي، نوشابه سرد آن را نوشيد، و بعد پوش آن را دور انداخت. وضعيت ما اگر از حق نگذريم، درست همين طور بوده است. امنيت ملي كه استراتيژي سياسي يك كشور را در درازمدت تعيين مي كند، از هزاره كسي نيست. رهبران هزاره به چنين موارد بنيادي توجه ندارند فقط بازار خود شان را بنا به رخدادهاي روزانه و ناپايدار گرم نگاه مي كنند و بس.

لازم نبود با چنين برخورد حاكميت، در مجلس با كانديد وزيران هزاره، رهبران سياسي هزاره ديگر كانديد وزير معرفي مي كردند. مي گذاشتند تا دنيا بار

ديگر تعصب نظام را مشاهد كند. هزاره ها بيشتر، رجوع مي كردند به مطبوعات و آزادي بيان، فقط آمار تعصب نظام را در برابر هزاره ها در نبود هزاره ها در كابينه حكومت نشر و ثبت مي كردند. و روي تنظيم روابط سياسي شان در نظام سياسي آينده افغانستان كار مي كردند. امروز، در افغانستان همه مي داند كه سهم هزاره ها در تغيير و حفظ حاكميت حتمي است. بنابراين هزاره ها بايد از اين سهم شان به طور جدي و بنيادي استفاده كنند نه اين كه ديگران از اين سهم شان به طور وسيله براي خودشان استفاده كند.

مزاري در افغانستان، نظام سياسي عادلانه و ارزش هاي شهروندي را فراتر از معيارهاي سياسي قومي و معامله گرانه مي خواست. هزاره بايد اين آرمان سياسي مزاري را هميشه در نظر داشته باشند تا ديگران را به سياست عادلانه و ارزش شهروندي وا دارند. تا كه ديگران به سياست عادلانه و ارزش هاي شهروندي باور پيدا نكند، هزاره هم بايد مواظب آينده سياسي شان باشد. هزاره نه با معامله بلكه با تصيميم خردمندانه سياسي، مي تواند آرمان عادلانه سياسي مزاري را پياده كند. تصميم خردمندانه سياسي هزاره ها هميشه به اين بايد معطوف باشد كه افغانستان را بتوانند از يك هراس حاكميت و يك كابوس حاكميت برهاند تا حاكميت بنابه ارزش هاي شهروندي و خرد سياسي شكل بگيرد.

مزاري و نظام سياسي افغانستان

در نظام سياسي افغانستان، دو انسان بزرگ، قرباني نظام سياسي عادلانه و شهروندانه براي افغانستان شده اند. اولين انسان، در آغاز نظام كمونستي، طاهر بدخشي بود. و انسان دوم، در آغاز نظام جمهوري اسلامي، عبدالعلي

مزاري بود.

اين هر دو، نماينده هاي مردم مظلوم افغانستان بودند. در تمام كشورها پيشينه مبارزه براي نظام عادلانه از ميان توده هاي مظلوم برخواسته است. كساني كه بر سر اقتدار و قدرت اند، طبعا متوجه مظلوميت مردم نمي شوند و اگر متوجه هم شوند نمي خواهند منفعت شان را براي رفع مظلوميت مردم از دست بدهند. اين انسان مظلوم است كه براي رفع مظلوميت در يك كشور به مبارزه بر مي خيزد زيرا اين مبارز مي داند كه چه كار بايد كند. او مي داند كه اگر ما كاري را انجام بدهيم كه تا هنوز ديگران انجام داده است بازهم مظلوميت از زندگي انساني ما دور نمي شود. در حالي كه چين طرز فكر زندگي، جريان دارد پس بايست، به ديگران فهماند كه از ظلم دست بردارند و در يك وضعيت عادلانه زندگي كنند اين تنها روشي است كه يك جامعه را از ظلم و مظلوميت مهندسي شده و عامدانه به دور مي سازد.

طاهر بدخشي و مزاري همين را مي خواستند. طاهر بدخشي متاسفانه زود رهسپار زندان شد و اعدام شد اما مزاري براي اين ديدگاه مبارزه كرد و براي ديگران فهماند كه با برخورد ظالمانه نمي توان تا آخر پيش رفت. بنابراين، نظام سياسي كنوني افغانستان و سعي براي ايجاد يك نظام عدلانه و شهروند مدار متاثر از حضور عبدالعلي مزاري در تاريخ سياسي افغانستان است. پس فعالان سياسي افغانستان جداي از مسايل قومي، آرمان مزاري را در نظر بگيرند زيرا وقتي ما افغانستان شمول مي شويم كه به كساني ارج بگذاريم كه آنها افغانستان شمول يا براي شهروندي در افغانستان فكر

مي كرد. تا كه به اين فكر باشيم كه مزاري هزاره بود او نمي تواند به عنوان يك الگو تاريخ سياسي افغانستان براي عدالت خواهي تبديل شود و تاريخ سياسي عادلانه افغانستان با مزاري نمي تواند آغاز شود، طبعا وضعيت افغانستان مانند قبل خواهد ماند.

چرا از شهادت مزاري تجليل مي كنيم

چرا از شهادت مزاري تجليل مي كنيم

نويسنده: محمد علي حيدري

افغانستان با گذشته درخشان علمي، ادبي و هنري با آنكه در طول تاريخ بشريت سرآمد مدنيت خاورزمين بوده و فرهنگ و تمدن باشكوهي را به جهانيان عرضه داشته است اما متأسفانه در طول دو قرن اخير از قافله علم و تمدن عقب مانده و حوادث و مشكلات فراواني بر مردمان اين كشور رخ داده و يا بعضاً تحميل شده است. در اين ميان نقش ناكارآمدي نظام هاي سياسي و عدم شايستگي حاكمان اين كشور را كه بعضاً موجبات دخالت و تجاوز بيگانگان را فراهم نموده مي توان نام برد. نظام سياسي ناكارآمد و مستبد، عدم لياقت و شايستگي حاكمان موجب شده كه ظلم و ستم، بي عدالتي و استبداد در كشور ريشه دوانيده و جامعه را با بحران بي ثباتي، بي عدالتي و بي هويتي مواجه نموده و در ضمن در مقابل تجاوز و لشكركشي هاي خارجي آسيب پذير نمايد.

عنصر استبداد در حاكميت هاي سياسي افغانستان پيشينه تاريخي طولاني داشته و يگانه وسيله حكمروايي اين حاكميتها بوده است كه ريشه هاي آن را در نظام هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگ حاكم بر جامعه مي توان جستجو كرد. اين بدان معناست كه فرهنگ جوامع مختلف مطابق به روند تكامل خود ساختار سياسي همان جوامع را ايجاد مي كند؛ چنانچه فرهنگ

نظام قبيلوي، بدون ترديد ساختار سياسي قبيلوي خويش را بوجود مي آورد، كه ويژگي چنين نظامي چيزي جز استبداد چيزي ديگري نمي تواند باشد.

ظلم، ستم، بي عدالتي، قتل عام هاي دسته جمعي، قوم گرايي و طايفه سالاري از شاخصه هاي نظام هاي استبدادي اند كه در رابطه با اقوام محروم اين كشور اعمال مي شده اند. هزاره ها به عنوان يكي از اقوام چنانچه از تمام تواناييها و پتانسيل هاي بالقوه علمي، فرهنگي و اجتماعي برخوردار بوده و مي باشد و بيشترين سهم را در مبارزات ضد استعماري و حفظ استقلال كشور داشته اند، اما به دليل محروميت مضاعف و قتل عامهايي كه توسط حاكمان مستبد و مزدور بيگانگان بر اين قوم صورت گرفت؛ (چنانچه در دوره امير عبدالرحمن خان 62% از اين قوم قتل عام و آواره شدند)، هيچگاه از امتيازات مساوي و برابر با ديگر اقوام اين سرزمين برخوردار نبوده است.

اين مجموعه دلايل باعث شده كه كشور ما توسعه چنداني در زمينه هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي پيدا نكرده و زمينه رشد و توسعه را با بحران مواجه ساخته است.

در اين رابطه كوشش هاي فرهنگي و سياسي، مقاومت هاي فداكارانه نظامي توسط افراد ميهن پرست و عدالتخواه زيادي در طول تاريخ معاصر كشورمان صورت گرفت تا مسير عدالت و توسعه را هموار نمايند. گرچه اين خيزشها و تلاشها هيچكدام نتوانستند به تنهايي جنبش هاي وسيع اجتماعي و سياسي را در جامعه برانگيزند و ساختار سياسي ظالمانه كشور را به چالش بكشد، اما در نوع خود بسيار ارزشمند بوده و راه را براي ايجاد و ادامه جنبش هاي مردمي و عدالتخواهانه

در دهه هاي گذشته مساعد نموده است.

حركت هاي عدالخواهانه و اصلاحي كه توسط ميريزدان بخش، شهيد عبدالخالق، محمد ابراهيم خان گاوسوار و علامه شهيد بلخي(ره) كه در طول بيش از يك و نيم قرن گذشته صورت گرفته نقطه عطفي در تاريخ مبارزات حق طلبانه و عدالتخواهانه مردم در تاريخ معاصر كشورمان به حساب مي آيد. تمام اين حركتها و خيزشها سرانجام با جنبش عدالتخواهانه اي كه با رهبري شهيد مزاري(ره) در غرب كابل پايه گذاري شد كه از آن به «مقاومت غرب كابل» تعبير شده است، اين نوع حركتهاي اصلاح طلبانه و عدالتخواهانه را به اوج رساند و باعث شكست و از هم پاشي فرهنگ استبداد و انحصار در كشور گرديد و زمينه را براي مشاركت تمام اقوام در قدرت و امتيازات زندگي مساعد نمود. فرهنگ استبداد و انحصار و ظلم و ستمي كه در طول بيش از دو قرن بر مردمان اين كشور سايه افكنده و در لايه هاي فرهنگي و اجتماعي جامعه نفوذ كرده بود با تلاشها و مقاومت هاي بي نظير شهيد مزاري(ره) (1373-1371) در غرب كابل به فرهنگ مشاركت، عدالت و شايسته سالاري تبديل گرديد.

رهبر شهيد مزاري(ره) در طول سه سال «مقاومت غرب كابل» مشاركت سياسي و عدالت اجتماعي را كه گم شده اقوام محروم در كشور بود فرياد زد و براي اينكه به آن جامه عمل بپوشاند يك خيزش و جنبش عظيم مردمي را عليه انحصار و استبداد سازماندهي نمود كه مطالبات آنها عدالت اجتماعي در كشور و مشاركت همه اقوام در تصميم گيري در قدرت بود. تلاشها و مبارزات شهيد مزاري(ره) در غرب كابل كه

با تكيه بر سنت هاي الهي و خواست و اراده مردمش در مقابل تمام انحصار طلبان تاريخ انجام گرفت توانست فرهنگ استبداد و انحصار را از ريشه متزلزل نموده و ادامه آن را با چالش جدي مواجه نمايد.

اكنون كه پانزده سال از شهادت آن بزرگمرد تاريخ معاصر كشورمان مي گذرد انديشه ها و آرمانهاي مبتكرانه اش بيش از پيش در جامعه ريشه دوانيده و كم كم در لايه هاي فرهنگي و سياسي جامعه نهادينه مي گردد. بنابراين او طراح تغيير، تفاهم و مشاركت بر مبناي عدالت اجتماعي در كشور بود و هر روز كه مي گذرد انديشه هايش روزنه جديدي را براي حل مشكلات و بحرانهاي اجتماعي و سياسي كشور مي گشايد. او تعريف جديدي از حاكميت و نظامهاي سياسي و اداري كشور نمود كه محور آن را مشاركت و عدالت اجتماعي تشكيل مي دهد. تحقق مشاركت و عدالت اجتماعي است كه مسير توسعه و پيشرفت را هموار نموده و ما را از بن بست و چرخه باطلي كه در طول بيش از دو قرن توسط نظامهاي سياسي قوم گرايانه ايجاد شده نجات خواهد داد.

مزاري با شهادتش، خود و آرمانهايش را وسيله اي براي پشتوانه تاريخ عدالت خواهي قرار داد. بنابراين مزاري شايسته تجليل است. تجليل از مزاري تجليل از عدالت است.

مزاري قرباني آرمان هاي عدالت خواهي

مزاري قرباني آرمان هاي عدالت خواهي

نويسنده: خانم ثمر گل حبيبي

با نام كه آغاز كنم بعد خدا؟ سخن از كه برم تا كه باشد شايسته فرزانگان؟ شب بود و تاريكي، ظلم و بود سياهي، محروميت بود و بي عدالتي. تبعيض در اين سرزمين بيداد مي كرد.

جور زمانه و ستم طاغوتيان بيش از اندازه بر مردم فزوني گرفته بود. تبعيض و بي عدالتي قانون جامعه شده بود. مردم خسته تر از خسته بودند از زندگي شان. پدران و مادران ما اينها را خوب به خاطر مي آورند. با وجود بي عدالتي روح اميد از پدران، مادران و فرزندان اين وطن گرفته شده بود.

دريا متلاطم شده بود، تلاطم امواج سرگرداني، بي هويتي بيشتر و بيشتر مي شد. در اين ميان دلير مرد مي خواستيم. پيشوا و رهبر مي خواستيم. گوئيا يزدان پاك نداي حق طلبي مان را شنيد. گوئيا پروردگارمان وظيفه خطير رهبري را شايسته مزاري مي ديد.

رهبر، با انديشه آمد، با انديشه عدالت خواهي، با انديشه استبداد ستيزي و انحصار طلبي. در آن جايي كه سياهي تيره و تيره تر مي شد. در آنجايي كه اميد اميدش را مي باخت. در آن جايي كه نياز مبرم به چراغ راه مي رفت. در آن بحبوحه استبداد، ظلم، بي عدالتي و جنگ هاي تحميلي كه هر كس فقط و فقط به فكر خودش بود تنها يك مرد پيدا شد كه به خود نينديشيد بلكه به همه انديشيد. او بابه مزاري بود؛ پدر محرومان و مظلومان اين سرزمين.

مزاري با سخنان گهربارش خون را در رگهاي ما به وجد آورد. نفس به تن خسته مي داد، با چهره اي نوراني و صيابتي با صلابت، با قدمهاي استوار و افكار روشن بينانه، اميد را در دلهايمان زنده مي كرد. او همه را به سمت يك راه هدايت مي كرد؛ راه عدالت خواهي و تعيين سرنوشت. او فرياد مي كرد كه عدالت گشمده اين مردم در

اين سرزمين است و بايد در كشوري كه اقوام گوناگون زندگي مي كنند عدالت بوجود آيد. مزاري عدالت را در مشاركت مي دانست، مشاركت آگاهانه بر مبناي نفوس نه بر مبناي منطق ديگر. مزاري گفت كه ما حق داريم سرنوشت خود را خود تعيين كنيم و اين حق هر انساني است كه در اين كره خاكي زندگي مي كند. او تعيين سرنوشت را بر مبناي استقلال خواهي در كشور مي دانست. نه اينكه بيگانگان و ديگران براي ما تعيين سرنوشت كنند.

مزاري آرمان عدالت خواهي بود. او در سه سال مقاومت غرب كابل عدالت خواهي را فرياد زد و گامهاي استوار براي عدالت خواهي برداشت.

او قرباني عدالت و آرمان هاي عدالت خواهي شد. او قرباني شد تا ديگران درس شهامت و ايثار را از او ياد بگيرند. او به ديگران ياد داد كه براي تحقق عدالت بايد خون داد. بايد از جان گذشت تا نهال عدالت و عدالت خواهي در كشور استبداد زده مان آبياري شود.

او براي مبارزه با استبداد تاريخي چند قرنه مقاومت را برگزيد. مقاومت در برابر همه استبداد تاريخ. او در مقاومت غرب كابل نشان داد كه حقيقتاً رهبر شهيد است. او پدر و حامي محرومان و مظلومان است. هنگامي كه گفت: من هيچ منافعي غير از منافع شما ندارم صداقت، حقانيت خود را براي رهبري نشان داده بود.

مزاري بعد از سه سال مقاومت و پايمردي، بابه شهيد مردم شد و از غزنه تا بلخ راه دراز عدالت و آزادي را با خونش به گستردگي زمان ترسيم نمود.

آري او مزار بود و مزاري، او يگانه بود و غريب.

مزار بود چون امتداد شهيدان راه آزادي وكرامت انسان است. مزاري بود چون از مرزبانان مرز انسانيت انسان بود. يگانه بود چون مزاري تجسم آرمانهاي مردم بود و در اين عرصه همتايي نداشت. غريب بود چون كسي در زمان حياتش او را خوب نشناختند. اكنون كه بعد از پانزده سال از شهادت او ياران همرزمش مي گذرد، هنوز هم انديشه هايش درك نشده است.

شهيد مزاري با انديشه عدالت خواهي و عدالت طلبي مقاومت نمود. پس چه خوب است تحليل گر انديشه ي بابه مان باشيم نه تجليل گرش. مزاري به اسطوره ها پيوسته و جاودانه شده است. وجود او را در تك تك خانه هاي مردمش مي توان حس كرد. روح بابه مزاري در قلب هر فرزند جامعه اش يادگار صداقت و درستكاري است. هيچ كاخ و ثروتي از رهبري او به يادگار نمانده است. هيچ حساب بانكي اي به خانواده اش ميراث نگذاشته است. هيچ عضو خانواده اش نان نام مزاري را در سياست و حاكميت نمي خورد. مزاري نام آشناي ايمان، صداقت و صفاي يك ملت است. مزاري معنويتي به گستردگي پاكي و بي آلايشي يك تاريخ است. مزاري تبلور صد سال مقاومت يك ملت در برابر سياهي و تباهي است.

تو شهيدي بابه، تو گواهي بابه- تو افتخاري بابه- تو رهبري اي پدر مهربان من- تا جان در بدن هست نمي گذارم قطره اي از قطره هاي خونت پايمال به ناحق شود- تا نفسي مي آيد و مي رود - نامت از يادها پاك نمي شود.

تا استبداد و انحصارطلبي در اين سرزمين هست٬ مزاري در هر لحظهء اين تاريخ با

تكه تكه شدن جانش و ريخته شدن خونش گواه عدالت خواهد بود و در بيست و دوم حوت هر سال، دروازهء هر خانهء مردمش را دق الباب خواهد كرد تا بر حقانيت راهش شهادت دهد، ايمانش به آزادي و عدالت را بر آنان باز خواند و تا هنگام آزادي و عدالت آنان را به مقاومت و پايداري فراخواند.

در پايان ضمن تبريك و تسليت به مناسبت پانردهمين سالياد رهبر شهيد مزاري(ره) و ياران باوفايش بر ادامه راه آن بزرگمرد و تحقق آرمان هايش در جامعه تأكيد مي نمايم. در پايان شعري از شاعر تواناي كشورمان محمد بشير رحيمي تقديم شما حضار محترم مي شود.

ورقها خورد دنيا و دو چشمت همچنان زنده است

برغم آب و باد و خاك و آتش، آسمان زنده است

كسي در خاطر آيينه ي تاريخ، روشن نيست

فقط تصوير خونين تو در ذهن زمان زنده است

به دوش بادها گم مي شود هر لحظه فانوسي

و تنها چلچراغ چشم تو در اين ميان زنده است

تو و تحليل رفتن در مه و شب؟ نيست امكانش

نفسهاي تو تا صبح قيامت بي گمان زنده است

شعاع هيچ موجي را توان بر تو بودن نيست

صدايت در ميان بوق و كرناي زمان زنده است

شهادت بارهايت زنده تر گرداند و مي بينند

كه بعد از مرگ بودا، سنگ و چوب باميان زنده است

شهيد مردمي بي خانمان گشتي و بعد از آن

چراغي در تمام خانه هاي شهرمان زنده است

عبدالعلي خان! دير مي شود

عبدالعلي خان! دير مي شود

نويسنده: سخيداد هاتف

برگرفته شده: از وبلاگ وي

اين مطلب در باره ي عبدالعلي مزاري است. اگر كسي به هر علت يا دليلي (پيوسته به عشق يا نفرت) نمي تواند آن را بخواند ، نخواندش.

در زمستان سال 1373 من و هم صنفي ام امين علي پور پيش روي ليليه

ي دانشگاه بلخ بوديم. گفتم : امين ، شنيدي كه سخن گوي طالبان با بي بي سي گفت كه مزاري در دست طالبان اسير شده؟ گفت : بلي. گفتم : چه كار خواهند كرد؟ گفت : تو نمي فهمي؟ فورا مي كشندش. قبول نكردم. فرداي اش از همان بي بي سي شنيديم كه مزاري را كشته اند. من نمي فهميدم. امين مي فهميد. من بيشتر كتاب خوانده بودم. امين بيشتر تجربه داشت.

از آن سال ها تا امروز در باره ي مزاري سخنان بسياري گفته شده. پيروان و دوست داران اش از او مهري در دل دارند وصف ناپذير و شهيد و قهرمان و نماد آزاده گي و عزت اش مي دانند. مخالفان و دشمنان اش او را يكي از جنايت كاران مي شناسند و در باره اش جز با نفرت سخن نمي گويند.

من در اين نوشته نه اقوال عاشقان او را تكرار مي كنم و نه از ديد منكران به كارنامه ي او نظر مي اندازم. فقط مي خواهم به يك مساله ي مناقشه انگيز در زنده گي مزاري اشاره كنم:

عبدالعلي مزاري مشهور به «بابه مزاري» است. ممكن است كلمه ي «بابه» در نزد پيروان او معناهاي ديگري هم داشته باشد، اما ترديدي نيست كه ريش بلند و سفيد او و قيافه ي بسيار پيرتر از سن اش نيز در مناسب افتادن اين لقب در باره ي او تاثير داشته اند. با اين همه، او زماني كه از دنيا رفت فقط چهل و هفت سال داشت.

حال، مزاري در چهل و چهار سال عمر ِ خود روياي حكومت عدل اسلامي را در سر پرورانده بود. جزوه

ي «حكومت اسلامي» آيت الله خميني _ كه در آن بنيان نظري ولايت فقيه شرح داده شده بود، براي مزاري هم دلربا بود. براي بر پا شدن حكومت اسلامي زحمت هم كشيده بود. در مدارس ديني درس خوانده بود و در سال هاي جهاد به عنوان يك مسلمان شيعه ي وفادار به آرمان حكومت اسلامي جنگيده بود.

اما با ورود مجاهدين به كابل _ در سال 1371 شمسي _ و حوادث بعدي، چهل و چهار سال عمر مزاري در ترازوي امتحاني گذاشته شد كه مزاري شخصا براي اش آماده گي نداشت. او گيج شده بود. هم رباني و مسعود و سياف به او مي گفتند كه حكومت اسلامي برپا شده و او بايد سر اطاعت فرود بياورد و هم شيخ آصف محسني و ديگر همراهان شيعه مذهب اش. مزاري به پشت سر خود كه نگاه مي كرد گيچ تر مي شد. چهل و چهار سال عمر خود را مرور مي كرد و هنوز به روشني نمي دانست كه قصه از چه قرار است. پس از آن كه مسعود و سياف مردم هزاره را در افشار قتل عام كردند، مزاري ابتدا در اشاره يي گذرا _ در يك سخنراني در ميان پيروان خود گفت كه شما مردم يك گام پيشتر از رهبران خود حركت مي كنيد. معناي اين سخن جز اين نبود كه من پس از اين چهل و چهار سال زنده گي اين مسايل را به اندازه ي شما روشن نمي ديدم. شايد در همين زمان مزاري در پايان يك گفت و گوي دروني طولاني با خود گفت: «عبدالعلي خان! دير مي شود».

اين است كه تصميم

گرفت فيلترهاي مدرسه، روحانيت، مذهب و مرامنامه ي حزب را مدتي به كناري بگذارد و با چشم عريان بر تجربه ي زنده گي مردم خود نظر كند. نتيجه؟: «در افغانستان شعار ها مذهبي است و عملكردها نژادي». يعني اين كه آدم عاقل پشت شعار نمي رود، پشت عملكرد مي رود. يعني اين كه ولايت مطلقه ي فقيه در خطر نيست، امام جعفر صادق در خطر نيست، شهريه ي فلان طلبه در قم در خطر نيست، مراسم محرم و عاشورا در خطر نيستند. جوالي شهر در خطر است؛ نانواي سر كوچه در خطر است؛ قصاب «بيني پچق» دهمزنگ در خطر است. كودك ساجق فروش كنار جاده در خطر است. جرم شان؟ هزاره بودن. همين.

مزاري در سه سال اخير عمر خود بر توهمات چهل و چهار ساله ي خود چليپا كشيد. اين كار آساني نيست و شجاعت بسيار مي خواهد. شايد بزرگ ترين خدمت مزاري به جامعه ي هزاره نيز همين باشد. پيام او در واقع اين بود: هر وقت كه گيچ شديد و نمي دانستيد كه قصه از چه قرار است، ببينيد در زنده گي واقعي مردم چه مي گذرد. آن گاه اگر واقعيت ها توهمات تان را نفي كردند، از توهمات تان «حتا اگر چهل و چهار ساله هم شده باشند» بگذريد.

اين پيام در ظاهر ساده مي نمايد، اما تمرين كردن محتواي آن در عمل چهل و چند سال آماده گي مي برد. شايد حالا كه نمونه ي مزاري در برابر ماست، اين تمرين قابل فهم تر و ساده تر شده باشد.

شهيد مزاري چه مي خواست؟

شهيد مزاري چه مي خواست؟

نوسنده: نبي قانع زاده از فنلند

شناخت رهبر شهيد استاد

مزاري نياز به شناخت جامعه يي دارد كه درآنجا او وانديشه اي او مبارزه مي نمايد. پيش ازآنكه ما دنبال شخصيت آن شهيد برويم جامعه ومردمي را بشناسيم كه او، ازآن جامعه ومردم برخواسته است وازآنها نمايندگي ميكند. مزاري رهبري است برخواسته از متن توده هاي فقير ورنج ديده كه 250 سال شلاق استبداد را بردوش دارد.

مزاري رهبريست كه رنج به زنجيركشيدن مردم خود را با پوست و استخوان خود درك كرده است. اوهرلحظه صداي شكستن استخوانها و ناله جوانان مردمش از سياه چالهاي و زندانهاي عبدالرحمان خان و... را مي شنيده است. اواسارت جوانان ،دختران وزنان هزاره را كه در بازارهاي قندهار كه به قيمت دو پيسه فروخته مي شده ودر صفحات تاريخ اينها را مي ديده سخت او را آزار مي داده است.

برهمين مبناست شخصيت او با ديگر بنام رهبران فرق دارد. او فرياد درگلو خفه شده 250 ساله مردم دربند كشيده خود است. براين اساس است خواسته هايش براي قشري دلنشين و براي قشري ديگر دشوار وسنگين تمام مي شود.

درهمينجاست كه فريادهاي اوچنان الهام بخش بوده كه براي اكثريت مردمش مقتدا ورهبرميگردد وبراي عده اي اين فريادها چنان كوبنده و سخت تمام مي شود كه تصميم به تخريب و نابوديش مي گيرند.

اينجاست اگربخواهيم مزاري را بشناسيم اول بايد در درون جامعه هزاره رفته،آرزوها وحرمان تاريخي اين قوم را درك كنيم يعني قوم ايكه حداقل درصدسال گذشته تحقير و توهين شده مردم ايكه 62 درصد شان قتل عام شده مردي ازهمين تبار براي نجات شان فرياد مي زند به نمونه هاي آن خواسته توجه ميكنيم:

ما براي مردم خود فقط اين را

مي خواهيم كه ديگر هزاره بودن جرم نباشد.

درهمين راستا درجاي ديگر چنين مي گويد:

مادر افغانستان هيچ چيزي نداشته ايم و هيچ چيزي اضافي نمي خواهيم ما فقط خواسته ايم كه غول انحصار رابشكنيم.

و يادرجاي ديگرچنين گفته است:

ما عاشق قيافه هيچكسي نيستيم؛ فقط مي خواهيم مردم ما درتصميم گيري سياسي اين كشور سهيم باشند.

كسيكه مفهوم اين فريادها را درك نكند شناخت مزاري براي او بس دشوار خواهد بود. آنانيكه دنبال واقعيت ها هستند، قبل از شناخت مزاري بايد محتوي اين جمله را خوب بفهمند (من ديگرنمي خواهم هزاره بودن جرم باشد).

متوجه شود كه اين جمله داراي چه مفهوم و معناست؟ و اين نيم سطر جمله چه پيامي دارد؟

آنانيكه معنا ومفهوم اين جمله رانمي دانند قضاوت شان نسبت به اين رهبر مانند ديگر بنام رهبر جهادي و غيرجهادي خواهد بود.

بلي! ملاك، معيار و قضاوتها نسبت به شهيد مزاري را ميتوان همين جمله را قرارداد. تعدادي درد و رنج هزاره را درك نكرده و نمي كند شخصيت بابه مزاري براي آنها يك رهبرخشن، افراطي و جنگ افروز خواهد بود. ولي آنانيكه درد و رنج هزاره را مي فهمند و ستم تاريخي شانرا ميدانند خواسته هاي مزاري كاملا برايشان روشن و منطقي است.

بلي! مزاري از درون آن جامعه برخواسته است كه آن جامعه او را رهبر دلسوز، حق طلب و عدالت خواه و بالآخره براي خود منجي ميدانند.

ستمديدگان و قتل عام شدگان تاريخ كشور اين فرياد رسا را با پوست ،گوشت واستخوان خود پذيرفتند كه بلي هزاره بودن جرم نيست.

آري! در كشوريكه به همين جرم يك قوم قتل عام سيستماتيك شده است درعين حال اين قتل عامها

بطور گسترده كتمان شده است، مبارزه وعدالت خواهي درچنين وضعيتي دشوار نخواهد بود؟

جامعه ايكه حداقل صد سال شكنجه ، اسارت ، قتل ،غارت ، دربدري وزندان را ديده ، آيا اينگونه ستم هاي تاريخي اثرنامطلوبي برروح وروان انها نگذاشته است ؟

قوم ايكه صد سال گذشته اي خود را بتاراج رفته وخودرا شكست خورده حس ميكرده است و براي خودش جايگاهي نمي ديده و با او نه باديد يك شهروند كه با ديد فردي درجه چندم برخورد شده است بود بدترين كلمات مانند هزاره موش خور ،هزاره دو پيسه گي ، هزاره.....و دراين اواخر هزاره قلفك چپات و دهها كلمه تبعيض آميز ديگرو.... براي اين مردم حواله شده است . مبارزه كردن درچنين شرايط چگونه خواهد بود؟

اين قوم درهيچ معادله اي حضورنداشته براين اساس تعدادي زيادي از هزاره ها هويت خودرا كتمان كردند وخودرا به مليتهاي ديگرنسبت دادند ويادر جوامع ديگرحل شدند ، ويادرحالت بي سرنوشتي وبي هويتي ماندند.

مواردي زيادي ديده شده كه هزاره ها شهامت اين را نداشته كه بگويد من هزاره استم هرچند قيافه هاي شان نشان ميداده وشواهد ديگروجوداشته كه هزاره بوده و .......ولي هيچگاه حاضرنمي شد كه خودرا هزاره بگويند چرايكه هزاره بودن دراين كشورجرم بوده!!

درچنين وضعيت مردي ازهمين قبيله آمده وگفته كه من مي خواهم كه ديگر هزاره بودن جرم نباشد او امده گفته كه اين جرم برطرف گردد وديگر از هزاره بودن خودكسي خجالت نكشد ايا چنين رهبري حيثيت منجي ومقتدا راندارد؟

اوبه مردمش شخصيت ،باورواعتماد به ارمغان آورد امروز كمترهزاره اي پيدا شود كه به كتمان هويت خودبپردازد.

رهبري آمده اين فرياد انساني را زده وخواستارعدالت ،برابري وبرادري دركشورشده است

اودرمقابل تبعيض وزور گويي ايستاده آيا چنين رهبر از منجيان مردم و پيشگان عدالتخواهي نخواهد بود؟

اودرزمانيكه احزاب بنياد گراي پشاور تصميم گيرنده سرنوشت كشور شد وگفتند كه ما درباره حقوق زن ، هندو وهزاره بعدا تصميم مي گيريم واين موضعگيري بنياد گرايان وتماميت خواهان پشاور نشين برتصميم هاي آينده اش تاثيربسزايي داشت وشجاعانه نسبت به باورهاي قبلي اش نسبت به اين گروه هاي افراطي تجديد نظركرد.

دراين راستا چنين ابرازنظرمي كند:

ريشه اصلي تمام فاجعه ها دركشورانحصارطلبي وناديده گرفتن حقوق ديگران است.

درچنين وضعيتي مزاري آمده است و گفته است كه اين مردم مي خواهند در سرنوشت اين كشور سهيم گردد با ديگر اقوام برابر و برادر باشند وچنين خواسته اي ازديد انحصارگران،متعصبان،تنگ نظران ومتحجرين يك خواسته نامشروع تلقي شد و آيا چنين خواسته اي نا مشروع و غيرملي است ؟

انهاييكه با معيارهاي انساني وملي قضاوت ميكنند وآنهاييكه اعتقاد به معيارهاي ديني واسلامي دارند بيايند وبگويند كه كجايي اين خواسته ها مشكل دارد ؟

درعين حال او هيچگاه وحدت ملي كشوررافراموش نكرد وبامعيارقراردادن وحدت ملي به افراطيون وتماميت خواهان چنين توصيه ميكرد:

اگركسي روي وحدت ملي فكرمي كند كسي راحذف نكند.

كسانيكه رنج ودردي تبعيض وبي عدالتي را چشيده اند و يا كسانيكه با عدالت خواهان ومحرومان تاريخ همدرد وهمنوا مي شوند بستر مبارزاني استاد مزاري بهترين زمينه براي حق خواهي وعدالت طلبي خواهد بود رهبرشهيداستاد مزاري را از ديد جمعي نا اگاه ، مغرض ، متحجر ، تبعيض پيشه وانحصارطلب نمي توان شناخت آنها با حيله ،تزوير ، زورگويي وتوطئه رقيب خودرا متهم كرده وميكنند.

اگرميخواهي مزاري رابشناسي دربين توده هاي محروم وستم ديده تاريخ كشوررفته آرمان وآرزوهاي استادمزاري

را دربين آنها به جستجو گرفت.

بااندك تامل آن شهيد عدالتخواه رابا عناصرزمان ،مكان،رقيب و دشمن بهترميتوانيم بشناسيم كه درموضع گيريها وشخصيت اواين عناصرتاثيرداشته است بادرك وشناخت از اين عناصر به خواسته هاي اساسي مردم خود شجاعانه پرداخت

اما از نظرزمان ومكان اومقاومت عدالتخواهي غرب كابل را چنان رهبري كرد كه اين جنبش دركشورفراگيرشد گروه هاي همسو طرفداراين خواسته بامحوريت اين حركت منسجم وشناسايي شدند وجمعي هم درمحك آزمايش قرارگرفتند كه متاسفانه امتحان خوب داده نتوانستند كه با جبهه عدالتخواهي كشور جنگيدند نالايقي خودرا درتاريخ كشورثبت كردند وخيانت بزرگي را به جبهه عدالت خواهي كشورنمودند تنگ نظري وانحصارطلبي خودرا به جامعه محروم كشور درقالب جنگهاي داخلي كابل به مردم تحميل كردند.

دشمنان مردم زحمتكش ومحروم كه درگذشته گاهي درپوشش مذهب گاهي هم دربسترقوم برتر اين مردم را قتل عام كرده بودند اينبار با نام جهاد وشوراي حل عقد به كشتار شان آمدند.

اينجاست كه شهيد مزاري دقيق ترين جمله اي تاريخي اش را بيان مي كند وجبهه انحصاررا بااين بيان رسوا مي كند ودو رويي آنها را روشن مي سازد ودراين راستا چنين مي گويد:

درافغانستان شعارهامذهبي ولي عملكرد ها نژادي است.

دشمنان زيرك، رقباي اورا با تطميع وتحريك درقالب تسبيح ،طلاوتيغ تبديل به دشمن نمودند اين رقباي احمق وخرمقدس بزرگترين آسيب را به جنبش عدالتخواهي پابرهنگان تاريخ كشور وارد كردند واتحاد نامقدس انحصارگريان، پيمان شكنان،متحجرين،بيگانگان وخودباختگان باعث شد كه جبهه عدالت خواهي كشور رهبريش درتاريخ 22حوت 1373 برابربه 13مارچ 1995 دريك توطئه منطقه اي بدست جانيتكارترين گروه درتاريخ افغانستان شربت شهادت نوشيد.

اوهرچند وجودفزيكي اش ازمردم گرفته شد ولي انديشه اش ماندگارشد حداقل اين خواسته او تاحدي پذيرفته شده

كه هزاره بودن جرم نيست.

والسلام

ياد و خاطره اش را در چهاردهمين سالگرد شهدادتش گرامي ميداريم!

ما جان بفنا داديم تا زنده شما باشيد!

ما جان بفنا داديم تا زنده شما باشيد!

نوسنده: قاسم علي بهسودي

استاد عبدالعلي مزاري از جمله اشخاصي بود كه عمرگرانبهاي خود را در داخل افغانستان سپري كرده بود و مدت را هم كه دور از وطن بود از اوضاع سياسي كشور آگاهي كامل داشت. در ضمن تعصبات قومي، نژادي و مذهبي را از نزديك به خوبي لمس كرده بود كه مانند ساير هزاره ها در دوران گذشته ها تحقير شده بود. طوريكه در زنده گينامه اش نوشته شده است وي يكي از برجسته ترين جوانان هزاره بود كه ازدوران طفوليت تا جواني در داخل كشور زنده گي كرده و حتي خدمت سربازي را نيز در داخل افغانستان سپري كرد. دراوايل خدمات عسكري خود در شهر پلخمري ولايت بغلان و بعداً درولايت كنوني خوست كه آن زمان يكي از ولسوالي هاي پر آشوب بود عسكري كرده بود.

در جريان جهاد استاد مزاري در بين رهبران جهادي مانند گلبدالدين حكمتيار از شهرت زياد برخوردار نبود و آن هم دور نگهداشتن هزاره ها ازديد جامعه جهاني توسط قدرتمندان ان زمان بود. ولي هزاره ي كه سال هاي متمادي و حتي قرن ها از زمان حكومت امير عبدالرحمن خان الي ظهور مجاهدين در كشور از حقوق مساوي مانند ساير ديگر اقوام برخودار نبود ، آمدن مزاري و پسران شجاع غرب كابل يك امر ضروري و لازم پنداشته ميشد. در اوايل حكومت مجاهدين كه حكومت صبغت الله مجددي منحيث رئيس جمهوري انتخاب گرديد ، هزاره ها در شهر كابل از جاي و موقف خوب و استراتيژي

مناسب برخوردار نبود كه بنده آن زمان را به خوبي به ياد دارم. ساحات غرب كابل به دست نيروي حزب اتحاد اسلامي به رهبري عبدالرب رسول سياف و قسمت هاي ديگر زير فرمان نيروي هاي جمعيت اسلامي به رهبري برهان الدين رباني و احمد شاه مسعود بود.

هزاره ها يك ملت آرام بي غرض و صادق بود ولي در اثر به شهادت رساندن يك تعداد از مردم فقير و كار گر هزاره ها استاد مزاري و هزاره ها متوجه شدند كه چه حالت جريان دارد. گرچه اين حالت براي هزاره ها معمول بود ولي اين بار هزاره ها مانند گذشته نبوده بلكه اسلحه در دست داشتند و براي بدست آوردن حقوق شان مبارزه حق خواهي را شروع كردند.

استاد مزاري هميشه مي فرمود :"ما دشمن هيچ قوم در اففانستان نيستيم ولي انها نيز براي ملت ما مانند ساير اقوام بايد حقوق قايل باشند." و در بيانيه ديگر خويش مي فرمود:" ما وحدت ملي را در افغانستان يك اصل ميدانيم.". از اين طور حرف ها گوش هاي همه پر شده بود و آن زمان وقتي نبود كه همه از حقوق و قلم حرف بزنند. زمان زمان اسلحه بود و جامعهء جهاني نيز مردم افغانستان را به حالت خودش رها كرده بود. در آن زمان فرهنگ اسلحه خيلي محكم بين تمام اقوام ساكن در افغانستان حكمفرما بود. ايجاب ميكرد تا جامعهء جهاني مردم افغانستان را ياري رساند اما ديگر خيلي دير شده بود. استاد مزاري در شمال غرب كابل در ساحهء علوم اجتماعي آن وقت و كنوني براي خودش دفتر ايجاد كرده و براي حقوق شهروندان هزاره مبارزه

ميكرد. در اوايل جنگ هاي كوچه به كوچه ، اين پوسته و آن پوسته بود ولي بعد ها دامنه هاي جنگ وسيعتر گرديد و استاد مزاري و جبهه مقاومت غرب كابل به يك مبارزه تدافعي كشانده شدند. هزاره ها در ساحات مختلف شهر كابل زنده گي ميكردند ولي در آن زمان اين ساحات شكل قومي را به خود گرفت و هزاره ها در غرب كابل (مركز مقاومت )تجمع كردند و غرب كابل به نام مناطق هزاره ها مسما گرديد.

پسران آن زمان غرب كابل پسران شجاع ، دلير و صادق بودند كه اكثريت شان سنين كمتر از 20 سال داشتند ولي عشق و تعهدي كه به عدالت خواهي جبهه مقاومت غرب كابل و مردم خود داشتند به كمك سنگر دوستان ساير مناطق هزارستان مانند ، سربازان ، باميان ، دره صوف ، مزار شريف، غزني، بهسود و غيره ساحات مسلح گرديدند. در جنگ هاي ناخواسته و تحميلي آن زمان شجاعت خاصي از خود نشان دادند و ان باعث گرديد كه جامعهء جهاني متوجه گردد كه يك ملت ديگر نيز به نام هزاره در افغانستان سكونت دارد. در جنگ هاي تحميلي غرب كابل باشنده آن زمان از فاميل هاي خود زياد شهيد و زخمي دادند و هدف آن دفاع از حقوق و ناموس بود. باشندگان غرب كابل اين را به خوبي درك ميكردند كه ايشان مرز با هيچ جايي و حتي با مناطق هزارستان مركزي نداشتند ولي آن زمان وقتي بود كه همه با جان خويش بايد بازي ميكردند و ثبت تاريخ ميشدند تا به همه عدالت خواهان بگويند كه هزاره ها نيز ميتوانند

كه حقوق خويش را از همه بخواهند.

در آن زمان قوماندان و عساكر شجاع در بين هزاره ها وجود داشت كه ايشان هيچ گاهي خود شان را متعلق به يك حزب يا يك گروهي نمي دانستند و آنها مثل مدافع حقوق و وزيران دفاع هزاره ها بودند. بنده چندين تن از قمندانان ان زمان را از نزديك ديده بودم .ايشان با عشق و علاقه مندي خاص نسبت به مردم شان داشتند و نسبت به آينده و عدالت خواهي رويا هاي داشتند و ميگفتند روزي شود كه هزاره بودن در داخل افغانستان جرم نباشد و اين جلمه را از مولاي شان مزاري بزرگ آموخته بودند.

بنده خودم در منطقه تپه سلام دهمزنگ كه اكثريت آن منقطه را مردمان غير هزاره تشكيل ميداد، تولد گرديدم و تعصبات آن زمان رابه خوبي به ياد داشته و لمس كردم. بعد از اوايل جنگ ها از آن منطقه نسبت خط اول جنگ آن منطقه را ترك كرده بوديم روزي به منطقه تپه سلام با برادر بزرگم كه يك شخص مشهور در منطقه بود رفتيم آن وقت يك مرد شجاع ، دلير با مو هاي دراز و پاهاي برهنه را ديدم و با برادرم احوال پرسي كرد و بعداً از برادرم پرسيدم كه اين مرد كي بود؟ برادرم به جوابم گفت كه اين قومندان غازي است، قومندان غازي باشنده اصلي ولسوالي يكاولنگ ولايت باميان بود كه مسئول منطقه خط اول تپه سلام دهمزنگ آن وقت بود. آن جوان مردان تاريخ از جمله اشخاصي بود كه چهره اش را تا حالا به ياد دارم و با عشق خاصي كه داشت صادقانه خدمت

ميكرد.

بالاخره جنگ هاي تحميلي باعث گرديد تا جامعهء جهاني ، كشور هاي دنيا و به خصوص اقوام ساكن داخل افغانستان متوجه گرديدند كه هزاره ها مردم اهل ادب ، اهل علم ، اهل تحليل و اهل حقوق خواهي ميباشند و در تشكل حكومت هاي بعدي بايد اين مردم نيز سهم فعال داشته باشند تا در آينده ها براي شان درد سر و جنجال درست نشود. كه موافقتنامه بن كشور آلمان يكي از حاصلات مبارزه آن زمان غرب كابل بود.

در واقعيت جنگ هاي غرب كابل براي ساير مردم اين ذهنيت اين را داد تا حقوق هزاره ها را ناديده نگيرند و در ضمن براي خود هزاره ها نيز يك درس عبرت و مقاومت بود و در آينده ها از اين دروس كه قهرمانان جان هاي شان را باختند و تجربهء خوبي براي هزاره ها قرن هاي بعدي باشد:

قسم كه شاعر عزيز ميفرمايد:

ما جان به فنا داديم تا زنده شما باشيد

بر خاك مزار ما دايم به دعا باشيد

فاميل هاي ساكن غرب كابل از پسران شان ميگذرند تا درس آزادي خواهي را در تاريخ ثبت كنند. و بعداً اين درس آزادي خواهي در ساير نقاط كشور در دوران حكومت طالبان تجربه گرديد و همه دانستند كه پسران غرب كابل چه شجاعانه با خون خويش بازي كردند.

هزاره ها از مدت ها منتظر ظهور يك رهبر قاطع ، شجاع و صادق را داشتند تا از حقوق شان در دولت و ساير مجالس بين المللي دفاع كند و از نبود يك رهبر واحد و شجاع حقوق خواه رنج ميبردند ولي "مزاري" اين انتظار

چندين ساله و قرن ها را به پايان رساند و خود يك سپر مقابل ديگران شد و ناگفته نبايد گذاشت كه رهبران مانند مزاري را تا قرن هاي ديگر نيز نميتوان يافت.

از شهادت مزاري و همسنگران با وفايش چهارده سال ميگذرد ولي خاطرات آن بزرگمرد تاريخ در دلها ها جاويدانه است. ولي رهبران فعلي ما در شرايط كه جامعه جهاني نقش مهم در تصميم گيري و ياري رساني مردم افغانستان را دارند نمي توانند در مقابل چند طالب كه ظاهراً به اسم كوچي در مناطق هزاره جات به ظلم شان ادامه ميدهند نمي توانند كه يك تصميم قاطع گرفته و به خصوص از ساكنين ولسوالي بهسود دفاع نمايند.

بنده از سال زيادي به اين طرف در پروژه هاي مختلف مؤسسات دولتي و بين المللي كار ميكنم و مردمان غير هزاره از من بار بار پرسيدند كه شما هزاره قبلاً در مقابل دولت حقوق خواهي ميكرديد ولي حالا در مقابل چند خانه اندك كوچي ها عاجز مانده ايد علت آن چيست؟ بنده نتوانستم كه كدام جواب قانع كننده براي شان ارائه كنم. و ان هم نبود يك رهبر قاطع ميباشد كه نمي توانند تصاميم مناسب اتخاذ نمايند. گرچه شرايط آن زمان تا اكنون فرق زياد دارد ولي ميتواند با جواب هاي قانع كننده و قاطع از ساكنين بومي مردمان شان در هر نقظه كشور و خارج از كشور دفاع كرد.

حق تحفه الهي است كه گرفته ميشود و رهبران پيشگامان جامعه هستند تا مردم را به مسير درست رهنمايي كنند و از حقوق شان تا پاي جان مثل "مزاري بزرگ"

دفاع كنند. ياد ما باشد كه رهبري عكس ها و شهرك هاي بزرگ ، شكم هاي كلان و معاملات و گپ هاي كلان نيست.

سال ها و حتي قرن ها نياز است تا زمان و تاريخ مزاري ديگر بزايد و مظلومان ، گرسنگان و يتيمان باز صاحب "بابه مزاري " شوند كه از حقوق شان در همه جا دفاع كند كه حالا فرش سرخ قالين هاي رهبران ما ، عكسش قاب ديوار هاي مردم شده اند تا با آن فقط خود را به رخ يكديگر بكشند.

ولي مكتب مزاري دروس آزادي و عدالت خواهي را براي همه آموخت تا همهء مردمان ساكن در كشور به خصوص هزاره ها راه آن بزرگ مرد تاريخ را تعقيب و پيروي كنند تا باشد از حقوق مساوي مثل ساير اقوام برخوردار شوند و در تصاميم آينده كشور نيز دخيل شوند.

و من الله توفق

برگرفته شده: از جمهوري سكوت

مؤلفه هاي جامعه مدني در انديشه شهيد مزاري

مؤلفه هاي جامعه مدني در انديشه شهيد مزاري

نوسنده: اسدالله جعفري

جامعه مدني چيست؟

مؤلفه هاي جامعه مدني چيست؟

بنا نداريم جامعه مدني را بطور كلاسيك وبه سبك اكادمي بيان كنيم وشرح بدهيم چون اين كار با اصل مقاله كه بنابر اختصار مي باشد تناسب ندارد. اما جامعه مدني در اين نوشته به معناي:

جامعه مدني جامعه ي است كه در آن جامعه ،انسان بما هو انسان از حرمت وحقوق انساني وحق شهروندي متساوي برخوردار مي باشد.

بنا بر اين تعريف از جامعه مدني ،پرسشي كه در جان ها جوانه مي زند وذهن را مشغول مي سازد اين است كه مؤلفه هاي اين جامعه مدني چيست؟

بعضي ازمؤلفه هاي چنين جامعه ي عبارت است:

1 -قانون مداري

2 - تصويب قانون

در شوراي مركب از نمايندگان تمام ساكنين ملت اعم از مرد وزن واقليت هاي ديني وقومي، بر اساس انتخابات آزاد.

3 - مشاركت شهروندان در ساختار حكومت.

4 – وحدت ملي بر محور قانون اساسي وتماميت ارضي.

5 – تقصيم قدرت سياسي بر اساس حقوق شهروندي.

6 -آزادي بيان

7 – تعدد احزاب

از اين مؤلفه ها به مؤلفه هاي سه تا هفت را در انديشه شهيد مزاري جست وجوي گذرا مي كنيم:

3 - مشاركت شهروندان در ساختار حكومت.

مشاركت شهروندان در ساختار حكومت از اساسي ترين مؤلفه هاي جامعه مدني وحكومت مردم سالار مبتني بر رأي آزاد ملت است .

مشاركت شهروندان در ساختار حكومت،زماني صادق است كه حكومت، حق شهروندي متساوي براي شهر وندان قائل باشد واگر چنين نباشد ،مشاركت شهروندان معنا ندارد واگر هم مشاركتي باشد مشاركت نيست بلكه معاملت است نه مشاركت براي ساختن يك جامعه دموكراتيك بلكه همان مشاركت معاملتي است .معامله ي براي رسيدن به منافع شخصي نه ساختن جامعه ساختار مند.

به هر حال اين مؤلفه جامعه مدني را شهيد مزاري در زماني مطرح مي كرد كه جامعه ما از جامعه مدني هيچ تصوري نداشت وگروهي از مجاهدين، حكومت را حق طبيعي وخدايي خود مي دانستند وهمين انحصار گرايي ومطلق انديشي دگماتيسمي بود كه افغانستان را به خاك سياه نشاند.

اما شهيد مزاري در همان فضاي تاريك دگم انديشي از مشاركت همه ي شهروندان افغانستان در ساختار حكومت سخن مي گفت:

ما مردم افغانستان هستيم. هيچ نژادي را نمي خواهيم نفي كنيم. تركمن است هزاره است تاجيك است افغان است ايماق است و ديگر اقوام هستند. همه انها بيايند در اين مملكت برادروار زندگي

كنند و هر كسي به حقوق شان برسند و هر كسي درباره سرنوشت خود تصميم بگيرد.

زنان از كليه حقوق انساني برخوردار هستند و مي توانند در همه ي عرصه هاي حيات اجتماعي، سياسي كشور فعال باشند انتخاب شوند و انتخاب كنند.

4 – وحدت ملي بر محور قانون اساسي وتماميت ارضي.

يكي ديگر از مؤلفه هاي حياتي جامعه مدني وحدت ملي بر محور قانون اساسي وتماميت ارضي كشور است.بر اساس وحدت بر محورقانون اساسي ودفاع از تماميت ارضي كشور است كه حق شهروندي ودفاع از كشور بر مبناي مصلت عام حيات اجتماعي بر همه ي شهروندان بطور تساوي واجب مي گردد ووقتي يك جامعه ،زير ساخت اجتماعيش چنين باشد؛ هم وحدت ملي تحقق مي يابد وهم تماميت ارضي آن كشور ازتجاوز بيگانگان مصون ومحفوظ مي ماند.

شهيد مزاري در اين زمينه مي گفت:

وحدت ملي را ما در افغانستان يك اصل مي دانيم.

خواست ما تأمين عدالت برابري و برادري ميان مردم افغانستان است.

هر كس براي نفاق و دشمني مليتها حرف بزند خاين ملي افغانستان است. در افغانستان دشمني مليتها فاجعه بزرگي است در افغانستان برادري مليتها مطرح است حقوق مليتها يعني برادري مليتها

5 – تقصيم قدرت سياسي بر اساس حقوق شهروندي.

هيچ حكومتي نيست كه مركب از نهاد هاي قدرت نباشد واين نهاد هاي قدرت وهرم اداره كشور ،زماني ساختار طبيعي وقانونمند دارد كه اين نهادها براساس شايسته سالاري وبه مناسب حق شهروندي بين قوميت هاي يك ملت كثير القوميت تقصيم گردند تا هيچ قوم واقليت ساكن در آن كشور احساس بيگانگي وحقارت وبردگي نكنند.

لذا شهيد مزاري با توجه به همين مسئله مي گفت:

هر مليتي به تناسب

واقعيت وجودي و حضور خود در اين كشور، در سرنوشت سياسي خود سهيم باشد

6 – آزادي بيان

آزادي بيان نه تنها از مؤلفه هاي اساسي يك جامعه قانونمد ومبتني بر جمهوريت است بلكه آزادي بيان آيينه تمام نماي از انسانيت انسان ها است وانسان تازماني كه آزادي بيان نداشته باشد مسؤليت هم ندارد .

انسانيت انساني شهروندان جامعه مدني همين آزادي بيان مي باشد واگر شهروندي آزادي بيان نداشته باشد از بزرگترين وطبيعي ترين حق انساني وحقوق شهروندي خود محروم شده است ودر قبال جامعه هيچ گونه مسؤليتي ندارد به جز بر اندازي آن حكومت وگسستن زنجير دكتاتوري واستبداد.

شهيد مزاري همين حق انساني وحقوق شهروندي را اين چنين تشريح مي كرد:

از نظر تمدن بشري و قوانين بين المللي من فكر مي كنم كه امروز يك مسله ي پذيرفته شده در سطح جهان است كه مطبوعات آزاد باشد و هر كس بايد طبق برداشتهاي سياسي و عقيدتي اش، عقيده خود را منعكس نمايد.

7 – عدد احزاب.

جامعه زماني ساختار مند وقانون مدار مي شود كه تعدد احزاب در آن جامعه رسميت داشته باشند واحزاب سياسي داراي شناسنامه وطرح وبرنامه در چهار چوب قانون اساسي اجازه فعاليت داشته باشند تا هرگاه حكو مت حق وحقوق شهروندي شهروندان را نقض نمود ويا به سمت استبداد ودكتاتوري حركت كرد،احزاب سياسي جلوحكومت را بگيرند ومردم را به سرپيچي از حكومت فراخوانند وحكومت را از كجروي بازدارند.

شهيد مزاري مسئله تعدد احزاب را از ضرورت هاي يك جامعه قانون مدار مي دانست ومعتقد بود كه منازعات سياسي زماني به صورت خرد مندانه حل وفصل مي شود كه

احزاب سياسي داراي شناسنامه ومعتقد به قانون اساسي وتماميت ارضي ،در كشور وجود داشته باشند:

مساله افغانستان وقتي حل مي شود كه مردم و احزاب همديگر را تحمل بكند. در صدد حذف يكديگر نباشند. راه حل براي افغانستان تفاهم است نه حذف يكديگر.

كليه مليتهاي اين سرزمين اعم از تاجيك، هزاره، ازبيك هويت سياسي داشته باشند و با توافق و شركت آنها حكومت اينده اي كشور سازمان دهي شود.

بايدها و نبايد هاي سالياد شهيد مزاري

بايدها و نبايد هاي سالياد شهيد مزاري

نوسنده: اسدالله جعفري

اي كه جمالت چراغ هر خانه

شمعي و صدهزار پروانه

«حيراني»

درست چهار ده سال پيش در چنين هنگامه هاي سوز وسرماي زمستاني بود كه بلوغ شهادت بشكوفه نشست ،گل سرخ باغ ايمان ،يگانه مرد از جنس باران وشبنم، با ديگرمرداني از تبار نور ،راه آسمان در پيش گرفتند وبال پرواز گشودند وتا معراج شهادت عروج كردند كه در سدرة المنتهي وصال آشيان گزينند ،نماز حضور بخوانند ،شراب لبان يار نوشند ،خمار چشم نگار گردند ،چنگ درزلف دلدار زنند ،آستين افشانند ،مقام فنا يابند وباقي به بقاي غمزه ليلي ي خويش باشند.

درست چهار ده سال پيش در همچنين شبانه روز هاي بود كه «چراغعلي» ازاين قشلاق كوچ كرد ،قبيله را به خدا سپرد ، سرخ روي سفرنمود تا عزت اين قوم بيمه گردد وسعادت نسل فرداي اين مغضوبين زمين وخار چشم سلاطين در بهار آزادي به بار وبر نشيند.

چهارده سال پيش آنگاه كه كمپيرك زمستان، بقچه اش را زير بغل گرفته از كوتل سرما بالا مي رفت ودر غرب روسيايي در مي غلطيد،وبهار برموكب از گل وريحان برنشسته ودامن افشان وچرخ زنان ورقص كنان وگيسوفروهشته وقامت آراسته از نوروز آباد

به سوي رويش آباد راه مي پيمود ونويد زندگي مي داد،روح مجسم بهار،بلوغ رويش،سحاب آسمان صداقت،خورشيد خود شناسي،پروين چرخ حكمت وسياست و سردارسربدار، مزاري بزرگ، لاله جامه ي شهادت بر تن نمود و براق شهود را تا عرش حضور ركاب زد.

آري سخن از مزاري است از همان مزاريي كه گاه چنان خشين وعبوس بود كه حتي شير پنجشير هم جرئت نگاه به چشمان آبي او را نداشت واز رو برو شدن با او ابا مي ورزيد وبا ياران پنجشيريش گفته بود:

نشستن در حضور مزاري رعشه بر اندام مي اندازد.

ولي همين مزاري گاه ديگر چنان پرعاطفه و مهربان مي شد كه پير مرد قامت خميده هزاره را در آغوش مي كشيد وگرم مي بوسيد،جانش را چنان گرما مي بخشيد كه در زمستان چهل درجه زير صفرغرب كابل، باغ جانش پراز شكوفه ي باور به خويشتن خويش مي شد وبهار انسانيت خود را بي خزان مي ديد:

آن راكه برلوح دل نقشي زمحبت نيست

اوصورت ديوار است باوربكني يانه «جلال الدين همائي»

آري سخن از همان مزاري است از همان مزاريي كه نشست وبر خاست او با يارانش تداعي گر نشست وبرخاست امين قريش،سفير حق، خاتم رسولان ،اشرف اولاد آدم ،فرزند بطحاء وزمزم ، رحمت امم ،جلوه جمال خدا وحشمت جلال الهي، محمد مصطفي(ص) بود . همان محمدي(ص) كه وقتي چون نگين در حلقه ياران مي نشست وتازه وارد نا آشنا وارد مي شد ،نمي توانيست محمد را از يارانش باز شناسد وبا صداي بلند ندا در مي داد كه :

كدامتان محمد هستيد؟

امين قرن ما، نماد همان امين خدا بود كه

وقتي پير زني با او رو به رو مي شد واز حشمت وشكوه محمد(ص) زبانش مي گرفت وپيكر نحيفش به رعشه مي افتاد، محمد(ص) او را گرم در آغوش مي گرفت ومي گفت :

من همان محمد وفرزند همان زني هستم كه بادستانش بز مي دوشيد ،آسوده باشيد، من هم مثل شما هستم واز شما.

امين قرن ما، نيز وقتي با آن پير زن قامت خميده ساده دل غرب كابل رو برو مي شد با تمام قامت در برابرش قيام نموده از مهر قيامت مي كرد وپرطنين وآهنگين وپراز لطف ومهر مي گفت:

من فرزند زني هستم كه بادستانش جوراب مي بافد تا دستان كريمش پيش نا مردان ولئيمان دراز نباشد.آسوده باشيد كه من از شما ومثل شما هستم و مباد آن روزي راكه منِ مزاري، چوكي قدرت را بر اين كفش هاي پرپينه شما ترجيح بدهم وآن روزي كه من از اين صورت ترك خورده شما روي بر تابم ،آن روز روز مرگ مزاري است چون مزاري را خدا نيا فريده است كه برشما فخر فروشد، خدا مزاري را براي آن آفريده است كه كرامت به غارت برده شما را از فرعون هاي زمانه باز پس بگيرد.

چون او مردي مردستان بود نه از اين خاكستان كه ريشه در خاك داشت وسر بر افلاك مي ساييد وجان رهيده ازخاك داشت. چون جان ديگر داشت جهانش نيز جهان ديگر بود:

آدمي درعالم خاكي نمي آيد بدست

عالمي ديگر ببايد ساخت ازنو آدمي «حافظ»

آري سخن از همان مزاري است همان مزاريي كه در آخرين سخنراني قبل از شهادت خويش چنين شهادت داد:

اما امروز چرا آمديم شما را در

وقت روزه مزاحم شدم و خواستم با شما صحبت بكنم، براي اينكه شايعه پخش شده بود كه آقاي حكمتيار نيروهاي خود را كشيده، تبليغات مي كنند در بازار، در آنطرف، ايادي خود را در اينجا فرستاده كه ما هم از بين شما فرار كرديم و در بين شما نيستيم از اين جهت براي شما تشويش پيش آمده بود، خواستم كه با شما صحبت بكنم و اين تشويش را رفع بكنم. براي شما من اينجا مي گويم كه، من هيچ منافعي غير از منافع شما ندارم. اگر من مي خواستم روي منافع شخصي خود فكر مي كردم، در اين دو سال و هشت ما هم در كنار شما نمي نشستم.(تكبير حضار) و اين را هم براي شما اطمينان مي دهم كه كمك و ياري از خداست. به اميد شما و رحمت الهي. از خدا هيچ وقت نخواستيم كه من بدون شما در جايي بروم، شما را در معركه بگذارم و خودم جان خود را نجات بدهم، نه اين را از خدا نخواستيم.(تكبير حضار) خواستيم كه در كنار شما خونم اينجا بريزد؛ در بين شما كشته شوم؛(تكبير حضار) و در خارج از كنار شما هيچ زندگي برايم ارزشي ندارد....

و اين ها كه در آن طرف (تايمني) تبليغ مي كنند، خيال خود شان كردند كه فرار كردند و رفتند در آنجا گفتند كه خانه اين دولت آباد كه ما را در اينجا پناه داد اگر نه كجا مي شديم(خنده حضار) آنها براي خود شان است. و شما مطمئن باشيد ما اينجا هستيم در كنار شما و از خدا خواستيم كه در زندگي خود حقوق شما را

هم از همه بگيرم. آن روزي كه حقوق را گرفتم، آن روز از خدا مي خواهم كه براي ما توفيق بدهد، توفيق شهادت را كه در بين شما شهيد بشوم(تكبير حضار) آخرين سخنراني رهبر شهيد - 24 دلو 1373

ياشيوه زندگي علي(ع)واربگير

ياچون پسرش حسين مردانه بمير

ياجان بدهم براه آزادي خلق

ياتادم مرگ تن به ذلت ندهم «خوشدل»

او صداقت را باخون خويش امضاء نمود واين پيام را نقش تاريخ ارزشي بني آدم كرد:

من نمي گويم سمندر باش ياپروانه باش

چون بفكر سوختن افتاده ئي مردانه باش «حافظ»

او اگر شهادت را برزيستن در شهرت ترجيح داد، براي اين بود كه او معناي زندگي را در مكتب علي آموخته بود وارباب معنا شده بود:

بردرارباب معني زندگاني چيست داني؟

يابه عزت زيستن ،ياباشرافت جان سپردن

برنتابد همت آزاده باربندگي را

گرشود آزاد ماندن،ورنشد،آزادمردن «پژمان بختياري»

مردن بنام خوبتر اززندگي به ننگ

كان عزت وغنابود اين ذلت وفنا (حالت)

مرامرگ بهتر از اين زندگي

كه سالار باشم كنم بندگي «فردوسي»

بله اكنون سخن از همان مزاري وسال ياد همان زنده هميشه جاويد است.

او كه تا جام شهادت را سرنكشيده بود،متهم به ارتداد ومحارب بالله وخلق الله شد وانگ التقاط بر پيشاني بلند وبي مرز او حك كردند واو را با خدا والتجاء به در گاه خدا بيگانه ناميد .

اويي كه در همان آخرين سخنراني يعني شهادت نامه قبل از شهادت خود چنين لب به سخن گشوده بود:

ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم.

....و اين را هم براي شما اطمينان مي دهم كه كمك و ياري از خداست.

...و اين ماه، ماه خداست. و ماه

رحمت است و ماهي است كه همه بندگانش را خدا به مهماني دعوت كرده و ماه اجابت دعا است، ما از شما تقاضا مي كنم كه در مسجدها، شب ها جمع شويد، احياء بداريد، و دعا بكنيم كه خدا شما را ياري بكند و اين ذلت گذشته سر شما تكرار نشود.

سخن از همان مزاريي است كه چنان باران بي غل وغش وچون اشك دوشيزگان«حرم سِرّ و عفاف ملكوت) طاهر وبي تظاهر ومثل درختان خودروي هزارستان گردن فراز وآزاده بود وستارگان به عشق چشمان او تهجد داشتند واو خود ساجد بود.

او ، به قول شهيد دكتر علي شريعتي:

آنان كه رفته اند«يعني شهيدان» كارحسيني كردند وآنان كه مانده اند«يعني ماي بازمانده از قافله شهادت» بايد كاري زينبي كنند واگرنه همه يزيدي اند»

آري مزاري رسالت حسيني خود را انجام داد واكنون ما بايد رسالت زينبي خويش را به سامان رسانيم واگرنه به قول شهيد راه قلم وعلم ،شريعتي،همه يزيدي خواهيم بود.

سال ياد هاي شهيد مزاري چگونه باشد؟

اين سؤالي است كه ازمدت ها پيش ذهني بسياري از ياران راستين شهيد مزاري را به خود مشغول داشته است اما بدلايلي نتوانسته بيان كنند وچون بغض گلو گير در حنجره اش در كمون مانده است.

به اميد لطف ورحمت خدا وفيض روح مطهر پيشواي شهيدان مزاري بزرگ ، مي خواهم اين سؤال در كمون را آفتابي كنم وبه اندازه عقل وسواد خويش به سايه روشن هاي از پاسخ اين سؤال اشاره كنم واميد وارم كه فرزندان مكتب شهادت وشهامت وصداقت آن شهيد راه خدا وخلق ، وفرهيختگان قوم وعالمان رسالت بدوش وروشنفكران ملي ومذهبي جامعه ،نارسائي هاي اين

نوشته را سامان دهند ومشعل دانايي وآگاهي را برفرا راه نسل آزادي خواه وطن بر افروزند واين برادر كوچك خود را به سلام وكلامي راهنمايند وكج تابي هاي عبارتي را عيار كنند وباروايتي درايتي پيش كش دارند .

اين سال ياد ها شايسته ي مزاري بزرگ نيست

من از سال ياد هاي كه براي بزرگداشت ياد پيشواي شهيدان بابه مزاري در خارج از افغانستان وايران ،دركشور هاي مهاجر نشين اروپا وامريكا، برگزار مي شود اطلاع دقيقي ندارم لذا در اين نوشته اگر سخني از اين بزرگداشت ها به اشارت وعبارتي گفته ام نه از سر اطلاع است بلكه مجملي است از آن اجمال ،روايتي است از آن حكايت .

درست چهارده سال است كه آن پيشواي سرخ جامگان تاريخ ،از اين خاكستان بار سفربسته ودر جوار رحمت حق سلسبيل بقا مي نوشد وخدمت مولاي مقربان حق علي مي كند.

در طول اين چهارده سال از فراق تو تم قبيله واسطوره همه ي خوبي ها وزيبايي ها ،مزاري بزرگ،در گوشه گوشه جهان ، سال ياد در بزرگداشت او وياران يك دل ويك رنگ او برگزار مي گردد وتجمعي پديد مي آيد سخن هاي گفته مي شود وآخوندي فخر فروشي ها مي كنند ورهبران هارت وپرتي به راه مي اندازند ونازك دلانش در جلوت اشك مي ريزند ودر خلوت بر ريش ملت مي خندند ودر دنياي شهوت خويش مي لولند .

اما ،آيا اين بزرگداشت ها واقعا در شأن آن شهيدان از خودرهيده وبه خدا پيوسته هستند؟

آيا ملت هزاره ،آن گونه كه بايد وشايد اين سال ياد ها را پاس دارند ،پاس داشته اند؟

رهبران سياسي جامعه هزاره چقدر به راه

وآرمان شهيد مزاري وفادار مانده اند؟

رهبران سياسي در پيام هاي كه در سال گرد شهيد مزاري مي دهند،چقدر باور وايمان دارند وبه محتواي آن چقدر آگا هند وعمل هم مي كنند؟

چرا سال گرد ها روز به روز كم رنگ تر مي شود؟

چرا رهبران سياسي براي بزرگداشت شهيد مزاري يك افغاني مصرف نمي كنند اما براي دختران سوگلي وپسران خرسك شكم خود ميليون ميليون افغاني خرج عياشي شان مي كنند؟

چرا رهبران براي سال نامه هاي بزرگداشت شهيد مزاري يك افغاني هزينه نمي كنند؟

چرا رهبران سياسي ما حاضر نيستند خاطرات ،گفته ها،سخنراني هاومصاحبه هاي

به ياد گار مانده شهيد مزاري را چاپ كنند؟

چرا رهبران سياسي هزاره گند كاري هاي خود را مستند به شهيد مزاري مي كنند اما از وفا وتعهد شهيد مزاري خبري نيست كه نيست؟

چرا رهبران سياسي به بهانه وحدت ملي ،از بيان حقيقت ها ترفه مي روند؟

چرا روشنفكران ما مداح رهبران سياسي شده اند وبعنوان يك روشنفكر به كالبد شكافي انديشه هاي شهيد مزاري نمي پردازند وعمل كرد سياسي واجتماعي رهبران سياسي ما را با عمل وانديشه هاي شهيد مزاري عيار نمي كنند وبه نقد نمي كشند؟

چرا ما در تمام طول سال در خواب زمستاني به سر مي بريم وفقط در روز 22 حوت از خواب بيدار مي شويم وياد مزاري را لقلقه زبان مي كنيم ؟

چرا آناني كه ديروز مزاري را مرتد مي گفت، امروز مهربان تر از دايه شده اند؟

چه اتفاقي افتاده است ، آناني كه تا ديروز عليه مزاري سخن مي گفت امروز در كشور هاي اروپا وامريكا براي سخنراني كردن در بزرگداشت مزاري سفر هاي آن چناني

مي كنند وبا ريختن اشك تيمساح وبنام مزاري جيب مهاجرين را خالي مي كنند ودر افغانستان وايران به خوشگذراني مي پردازند؟

چرا آناني كه برسر سفره مسيحي نشسته واقامت كشورهاي اروپايي را گرفته اند امروز ازمبلغان دوآتشه شهيد مزاري شده اند؟

چرا آناني كه جاسوس همسايگان درميان مهاجرين هستند امروزه سخن گويان مزاري در ايران واروپا شده اند؟

چرا آناني كه در هرات وفراه هزاره فروشي مي كردند امروز سخنرانان مراسم سال ياد پيشواي شهيدان مي شوند؟

چرا آناني كه قلم وقدم شان در خدمت نيات ومفكوره شخصي رهبران سياسي هستند ، درايام بزرگداشت پيشواي شهيدان،بنام مزاري سينه چاك مي زنند وفلان رهبر سياسي را ناجي مي نامند ؟

چرا نويسندگان ما ، مقالات خود را بانام مزاري شروع مي كنند اما سخن از مدح وثناي فلان وبهمان رهبرسياسي است؟

چرا روحانيون ما همچنان در خواب خرگوشي به سر مي برند؟

چرا روحانيون ما از راه مزاري ومكتب مزاري سخني نمي گويند؟

چرا روحانيون ما به رسالت خود در برابر خون مزاري وشهيدان راه عزت ما ، عمل نمي كنند؟

چراروحانيون ياد مزاري را حتي در حد همان يك عكس زدن بر در وديوار خانه هاي شان گرامي نمي دارند؟

چرا هيچ روحاني در جامعةالمصطفي العالميه يك پايان نامه در باره شهيد مزاري و راه شهيد مزاري ونقد رهبران سياسي ما بعد از دوران شهادت شهيد مزاري ونقد رهبري شهيد مزاري ،نمي نويسند وننو شته اند؟

چرا روحانيون از اين مسئله نمي گويند كه اگر جهاد وپايداري سه ساله ي شهيد مزاري در غرب كابل نبود ما امروز همين جايگاه نيمه بيمارسياسي واجتماعي را نداشتيم؟

چرا روحانيون ما براي مردم ما تبيين نمي

كنند كه اگر مزاري حقوق هزاره را مطرح مي كرد نه حقوق شيعه را بر چه مبناي فلسفه سياست روزگار ما بود؟

چراروحانيوني كه اين همه دم از شيعه مي زنند، براي قانون مند كردند فقه شيعه در قالب تدوين قانون احوال شخصيه شيعيان ،اقدام نكردند؟

چرا روحانيون ما كه مزاري را متهم به سيد ستيزي وشيعه گريزي مي كنند، وقتي فرزندان دانشور شيعه هزاره وسيد، قانون احوال شخصيه اهل تشيع افغانستان را با خون دل تدوين وتبويب نمودند، هيچ مردي پيدا نشد كه اين مردان مرد را به عزت وكرامت تكريم وتقدير كنند؟آيا اگر مزاري زنده بود واين رستاخيز علمي وتقنيني خلق مي شد ،مزاري اين فرزندان عزت وفضيلت هزاره را تكريم نمي كرد؟مورد تقدير قرار نمي داد؟اين رستاخيز علمي وتقنيني را بعنوان احقاق حق انساني، بر پيشاني خورشيد نمي نوشت؟وبه شكرانه محقق شدن اين آروزي به گور برده شده نسل هاي ديروز ما ،مزاري جشن تاريخي بر پا نمي كرد؟پس چرا مدعيان شيعه وهزاره از اين فرزندان هزاره تكريم وتقديري نكردند؟ ونمي كنند؟ولي همين قانون را هرروز به ريش همديگر مي چسپانند ودر بدر سفارتخانه هاي خارجي ميبرند تاچيزي گيرشان بيايند.

چرا روحانيون ما حتي اگر مزاري را قبول هم نداشته باشند ،مزاري را به نقد نمي كشند؟نقد مزاري نقد جامعه ما نيست؟پس اگر تعالي جامعه را مي خواهيد بايد مزاري را نقد بي طرفانه وعالمانه كرد وكاركرد مزاري را با دو رويكرد فلسفه تاريخ وفلسفه سياست نقد كرد.ودر آن صورت نبايد مشاوران شهيد مزاري را نقدكرد؟

امروز اگر كريم خليلي ومحمد محقق وشيخ قربانعلي عرفاني نمي گزارند كه دوران رهبري شهيد مزاري با

دو رويكرد فلسفه تاريخ وفلسفه سياست نقد شود ،غير از اين است كه گند كاري هاي اين خداوندگاران تزوير وريا، رو مي شوند؟چرا كريم خليلي وعرفاني بيش تر از محمد محقق نگراني نقد شهيد مزاري هستند؟غير از اين است كه محمد محقق در شمال بودند نه در كابل وباميان ؟ونقد مزاري بيش تر دامن همين دو خداوندگار تزوير وريا ،را مي گيرد تا دامن محمدمحقق؟

چرا روحانيون ما مثل شهيد مزاري از وحدت مرجعيت حضرت آيت الله العظمي محقق كابلي سخن نمي گويند؟

چرا روحانيون ما مثل شهيد مزاري مرجعيت آيت الله العظمي محقق را فصل الخطاب سياست نمي دانند ورهبران سياسي ما را به فصل الخطاب بودن ايشان دعوت نمي كنند؟

اگر مرجعيت آيت الله العظمي محقق فصل الخطاب بود آيا غائله كوچي وكوچيگري بادورويكرد متفاوت از طرف رهبران سياسي ما روبرو مي شد؟

اگر مرجعيت آيت الله العظمي محقق كابلي فصل الخطاب منازعه رهبران سياسي ما نبا شد،امسال غائله كوچي دوباره تكرا نمي شود؟وباز رهبران سياسي ما اگر يكي اعتصاب كنند ديگري درخانه اش به ريش اين ملت نمي خندند؟

چرا روحانيون ما به اين سؤال پاسخ نمي دهند كه چرا مزاري در غرب كابل تنهاي تنها ماند؟رهبران سياسي ما كدام شان در غرب كابل در كنار شهيد مزاري بودند؟وكه ها به پاكستان وايران عليه مزاري امضاءجمع مي كردند؟وكدام يك از رهبران سياسي ما شب شهادت مزاري از پاكستان اعلام كردند كه ما با طالبان هيچ مشكلي نداريم؟

چرا روحانيون ما به اين سؤال پا سخ نمي دهند كه چرا ماجراي شهادت مزاري پيگري نشد ونمي شود؟ با اين كه طالبان در دوران

عمارت خود اعلام كرده بودند كه ماحاضريم با حزب وحدت در روشن شدن شهادت عبد العلي مزاري ،همكاري كنيم وهيئتي از طرف حزب وحدت به رهبري مرحوم استاد علي اكبر مهدوي به قندهار رفته بودند،اما چرا هيچگاه اين ملاقات اعلام نشد ؟چرا نتيجه آن مذاكره هيچگاه مكتوب نشد وبه مردم وخانواده شهيد مزاري اعلام نشد؟چراديگر هرگز تكرار نشد؟در آن مذاكره طالبان چه گفتند؟شهادت مزاري را به چه كساني نسبت دادند؟چه كس وكساني در شهادت مزاري با طالبان همدست شده بودند؟چه كس وكساني از طالبان خواسته بودند كه مزاري را به سرعت به شهادت برساند؟

چرا هيچگاه از روشن شدن شهادت مزاري سخن گفته نمي شود؟

چرا هيچگاه شش هزار اسير حزب وحدت در دست طالبان معلوم نشد كه چه شد؟ووقتي طالبان به طارا بورا فرار كردند ،سرنوشت مردم هزاره ي در بند طالبان چه شد؟چرا حزب وحدت هيچگاه به خانواده هاي اين مفقودين وياشهيدان پاسخ گونبوده ونيست؟

امروز كدام جناح حزب وحدت پاسخ گوي اين مسئله است؟چرا هنوز مردم ما نمي دانند كه شش هزار هزاره ي در بند طالبان ويك ونيم هزار هزاره ي دربند در پنجشير سرنوشتش چه شد ؟

والبته ده ها اما وچرا هاي ديگر وديگر وديگر...

اين بزرگداشت ها واقعادر شأن آن شهيدان

از خودرهيده وبه خدا پيوسته هستند؟

شهيد مزاري ويارانش شهيدان راه عزت وآزادي ملت وآئين ما است ونبايد ياد آنان را با ديگر بزرگداشت ها اشتباه گرفت وخداي ناكرده تا حد يك فاتحه به رسم وعادت وننگ زمانه تقليل داد.

ياد بودي در شأن آن پرندگان سبك بال عاشق است كه توأم با خود

آگاهي وخود شناسي باشد ، نه خود ناشناسي وراه گم كردن.

آن شهيدان جان دادند تا ما آزاد از قيد وبند استبداد سياسي ومذهبي باشيم وبعنوان يك انسان داراي كرامت انساني وبعنوان يك شهروند داراي حرمت شهروندي وداراي حقوق شهروندي متساوي باشيم.

پس سال ياد ها وبزرگداشت هاي در شأن آن شهيدان است كه مادر آن سال ياد ها وبزرگداشت ها به زمان شناسي در متن زندگي دست يابيم ودرد آگاهي وآگاهي درد پيداكنيم وروح جمعي ما به بار وبر نشيند ، نه آن كه خود خواهي هاي كور وبنياد سوز وكيان برباد دهي ما بر افروخته گردد.

بنا بر اين در اين چهار ده سال بزرگداشت شهيد مزاري ما به اين دست آورد هاي شهادت مزاري دست نيافته ايم ،پس اين بزرگداشت ها وسال ياد ها در شأن شهيد مزاري نبوده ونيست وبايد رجعت دوباره كنيم وفصل عاشقي را دوباره بخوانيم وروايتي رااز سر آغازيم ودرايتي بجوييم وحكمتي بدرويم.

ملت هزاره ،آن گونه كه بايد وشايد اين

سال ياد ها را پاس دارند ،پاس داشته اند؟

ملت هزاره ملتي بود كه از هيچ گونه حقوق شهروندي بهره ي نداشت ودر امتداد تاريخ نقش آفرينان بي نقش بودند.

ملت هزاره با اين كه از ساكنان بومي وباستاني افغانستان بودند وآثار باستاني وتمدني اين ملت در وجب به وجب خاك مقدس افغانستان، قامت آراسته وشكوه بخشيده وافغانستان را در رديف گهواره تمدن قرار داده است واز تمامت ارضي اين كشور دربرابر هجوم بيگانگان دفاع كرده اند وبا خون خويش بستان هاي كشور را لاله زار وعطرآگين نموده است.امااز مواهب خداداد وحقوق مدون وحق حيات كرامتمندانه هيچ نصيبي نداشتند ودر

برهه ي از تاريخ بعنوان برده وغلام وكنيز به كشور هاي همجوار فروخته شدند ودر داخل كشور هم حق حيات انساني نداشتند .

اما مزاري تنها رهبري بود كه داعيه باز گشت به حقوق طبيعي انساني وحق شهروندي متساوي بر اساس نفوس را داشت وبراي محقق شدن اين حقوق اساسي ملت هزاره از جواني وعشق به زن وفرزند گذشت وفرياد مي زد كه :

تعهد كرده ام كه دررابطه با حقوق سياسي ومذهبي شما هيچ وقت وارد معامله نشوم وخيانت نكنم.

هر كس اين خيال خام را كرده كه ... مي تواند صاحب اصلي اين انقلاب را حذف كند، اين خيال خامي بيش نيست. ما فقط نمي خواهيم كه آشوب كنيم. ما نمي خواهيم كه دنيا بگويد كه در انقلاب شان خيانت كرد، سر چوكي مي جنگند. ولي هستيم، كسي قدرت حذف كردن اينجا را ندارد، بشرط كه شما مردم آگاه باشيد، تزلزل از خود نشان ندهيد، براي خوش خبري و موزه پاكي باز دسته دسته براي اين حكومت وارداتي تبريكي نرويد.((سخنراني رهبر شهيد هنگام ورود به كابل 371 1) )

من معتقدم در اينجا در طول تاريخ گذشته افغانستان حكومت ملي و اسلامي بوجود نيامده. اما يك خاندان و تعداد قدرت طلب بالاي مردم ظلم كرده است. اكر ما در اينجا بياييم يك حكومت اسلامي كه مردم ما مي خواهند به وجود آوريم كه در آن حق همه مليتها تعيين شده باشد، اين باور، باور درستي مي باشد. ولي سلسله تاريخ وقتيكه آورده بود بالاي ما هم قبولاند. اينجا براي شما واضح مي گويم در افغانستان دشمني مليتها فاجعه بزرگي است. در افغانستان برادري مليتها مطرح است. حقوق

مليتها يعني برادري مليتها. دو برادري كه در يك خانه زندگي مي كنند چطور برايشان حق قائل اند كه در اين خانه من هم حق دارم آنهم حق دارد. اين برادري است نه دشمني. بلي اين عناصر قدرت طلب و جاه طلب است كه در اين مسأله به عنوان نژاد و غيره استفاده مي كنند براي سيادت شان.(( سخنراني رهبر شهيد - 8 / 2 /1372 ))

در آيه اي كه قرائت كردم، قرآن كريم خطاب مي كند به «ناس» يعني «مردم»، «ياايهاالناس» يعني «اي مردم!» در اينجا نمي گويد كه اين «مردم» مؤمن است يا غير مؤمن. نمي گويد كه مردم پيرو مسيح است يا پيرو اسلام، يا پيرو موسي. يا اصلاً پيروي از اديان را قبول ندارد. قرآن صدا مي زند: «اي مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم» يعني اگر مسيحي هستيد، اگر مسلمان هستيد، اگر يهودي هستيد، همة تان را از يك مرد و زن خلق كرديم. لهذا در خلقت تان هيچ تبعيضي نيست. اينجا نمي گويد كه تعدادي را از دو مرد و يك زن خلق كرديم يا از دو زن و يك مرد. مي گويد از يك مرد و يك زن خلق كرديم؛ آنگاه شما را شعبه، شعبه و قبيله، قبيله قرار داديم؛ حرف در اينجاست: اسلام مي آيد اين را كه قيافه ها فرق دارد و نژادها فرق دارد، صحه مي گذارد و مي گويد كه ما شما را قبيله، قبيله خلق كرديم. ما چرا قبيله، قبيله خلق كرديم؟ «لتعارفوا»: تا يكديگر را بشناسيد. پس در اينجا مي بينيم كه اسلام اين قوم و آن قوم

را و اين كه هر كسي بنام قوم و طايفه اش ياد شود، صحه گذاشته است و اين جرم نيست. اگر ما مي گوييم: هزاره، يا تاجيك، يا پشتون، يا ازبك، اين امر از نظر اسلام هيچگونه محكوميتي ندارد.

مشكل افغانستان هم بر سر اين مسأله است. اگر اقوام ساكن در افغانستان، هويت و شخصيت و حقوق همديگر را نفي نكنند، اگر كسي در اينجا ظلم نكند، حق ديگري را ضايع نكند، ديگر مشكلي وجود ندارد. تمام جنجال ها و درگيريها بر سر همين مسألة امتياز طلبي و حذف همديگر است. اين امتياز طلبي يكدفعه در چهرة مذهب است، يك دفعه چهرة نژاد است. اما ما معتقديم آنچه كه فعلاً در افغانستان جريان دارد، بخاطر مسألة نژاديست. تضاد مذهبي است اما كم رنگ است. تضاد اصلي بخاطر نژاد است.((سخنراني رهبر شهيد - 5 /10/ 1373))

ما سرزمين افغانستان را سرزمين مان مي دانيم. اين خاك را براي آزاديش بيش از يك ميليون شهيد داديم، وجب به وجب از اين ميهن را دفاع مي كنيم و بدين معني نيست كه ما حق نداشته باشيم، ما سرنوشت خود را تعيين نكنيم. اگر بي تفاوت باشيم، اتحاد خود را حفظ نكنيم، مي توانند ما را 300 سال ديگر باز حذف كنند، آنوقت براي «جوالي گري» باشيم!!

خيال خامي در سر دارند، امروز مردم قهرمان ما سبب تحولي بزرگ شده اند. جهان را متحول ساخته اند. و بايد اين مردم محروم حق زندگي كردن، حق تعيين سرنوشت خود را داشته باشند و خواهند داشت. ((سخنراني رهبر شهيد در جمع مردم مزارشريف))

اين مزاري بود واين گونه حق مي خواست ، حق

متساوي براي همه،وجامعه ي مي خواست كه همه با هم در كنار هم ،همه باهم برادرباشند نه ارباب وبرده.

او جامعه ي را مي خواست كه حكومت براي همه حق قائل باشد وهمه در حكومت نقش وحضور داشته باشند.

اين چيزي است كه دشمنان آن را انكار نمي كردند وجنگ آنان نيز با مزاري براي همين بود.آن ها با مزاري براي آن مي جنگيد كه مزاري براي هزاره ها حق حكومت مي خواست:

جناب آقاي احمدزي وزير به اصطلاح داخله يكي از بچه هاي دوازده سالة اسير ما را مي گيرد با سيلي به صورتش مي زند كه : شما حكومت مي خواهيد! سخنراني رهبر شهيد - 19 / 3 / 1372

رهبران سياسي جامعه ي هزاره چقدر

به راه وآرمان شهيد مزاري وفادار مانده اند؟

پاسخ به اين سؤال بسيار دشوار است وهم بسيار آسان .دشوار است چون رهبران، وجدان روحانيون وقلم ودهان روشنفكران ما را خريده اند وامروزه وجدان روحانيون ودهان وقلم روشنفكران ما در خد مت رهبران سياسي ما هستند واين دو جماعت به قلب تاريخ مشغول اند وبراي رهبران سياسي ما معجزه مي تراشند چنان كه شنيده شده است كه سيد محمود هاشمي ارزگاني در مراسم بزرگداشت مرحوم سيد مصطفي كاظمي ،در بيان كرامات ومعجزات مرحوم سيد مصطفي گفته بود:

من شهادت مي دهم كه علم شهيد كاظمي در اقتصاد علم لدوني بود.

عده ي از روحانيون وروشنفكران ما هم براي رهبران سياسي معجزه مي تراشند وقلب تاريخ مي كنند.

لذا پاسخ به اين سؤال بسيار دشوار است وبه شق القمر مي ماند.

اما آسان است ،چون رفتار وعمل كرد شهيد مزاري بسيار روشن وشفاف است

ومجموعه سخنراني ها ومصاحبه هاي كه از آن عزيز بياد گار مانده است مانيفيست مزاري است وبسان خورشيد مي درخشند وفهم راه وانديشه مزاري فقط دو چيز مي خواهد1 – ايمان 2 تعهد.

واين دو چيز چيزي است كه نياز به سال ها درس خواندن ومغالطه بازي ندارد ومردم ما هم اين دو را دارند.

پس خود مي توانند قضاوت وداوري كنند كه رهبران سياسي جامعه ي هزاره چقدر

به راه وآرمان شهيد مزاري وفادار مانده اند.

رهبران سياسي در پيام هاي كه در سال گرد شهيد مزاري مي دهند،چقدر باور وايمان دارند وبه محتواي آن چقدر آگا هند وعمل هم مي كنند؟

دراين باره مي توانم با ايمان ويقين قاطع بگويم كه رهبران سيا سي ما به محتواي پيام هاي خود هيچ گونه تعهد وايمان ندارند چون هيچ گاه اين پيام ها را خود شان نمي نويسند ودر نتيجه نمي خوانند واگر مي خوانند ايمان ندارند ودر نتيجه تعهد هم ندارند.

در اين رابطه همين قدر بگويم كه پيام هاي رهبران سيا سي ما كه در سال ياد شهيد مزاري در مشهد خوانده مي شود توسط روحانيون وروشنفكران اجير شده رهبران سياسي در همين مشهد مقدس نوشته مي شود .

اگر روزي مصلحت وشرايط اقتضاء كرد ، من آن افرادي را كه براي سال گرد شهيد مزاري بنام آقاي كريم خليلي ،محمد محقق وشيخ قربانعلي عرفاني پيام مي نويسند براي مردم خواهم نوشت.

اگر بنا باشد به تك تك آن سؤالات مطرح شده پاسخ داده شود ،مثنوي هفتاد من كاغذ مي شود واين از توان يك نفر بر نمي آيد.بنا بر اين ،به

يك مسئله اساسي مي پردازيم وآن اين كه چه بايد كرد؟

چه بايد كرد؟

در پاسخ به اين سؤال چند طرح را براي مردم ورهروان آن شهيد راه آزادي وكرامت انساني پيش كش مي كنم:

1 – نهادي تحت عنوان مزاري شناسي ايجاد شود .

2 – نهاد ويا مركز مزاري شناسي ،در درجه اول سخنراني ها ومجموعه مصاحبه ها ودست نوشته هاي مزاري را جمع آوري كند ودردرجه دوم اين نوشته هارا به زبان هاي زنده دنيا ترجمه كند وبه دانشگاه هاي بزرگ دنيا وكتابخانه هاي جهان هديه كند تا دنيا با مزاري وانديشه مزاري آشنا شوند وروي آن كاركنند.

3 – مركز مزاري شناسي،سايت تخصصي مزاري شناسي داشته باشد.

آيا جاي سؤال نيست كه برادران تاجيك ما چندين سايت با محوري انديشه هاي احمدشاه مسعود دارند وما چرا تاهنوز يك سايت آبرو مندي كه بتواند هويت ما وانديشه هاي شهيد مزاري را باز تاب دهد نداريم؟

4 – بخشي از وجوهات شرعي به اين مركز اختصاص داده شود.

5 – اين مركز از طرح هاي مزاري شناسي حمايت كنند.

6 – مركز مزاري شناسي طرح هاي براي مزاري شناسي و راهكار هاي براي شيعه شناسي وهزاره پژوهي به جهان ارا يه كند.

7 - مركز مزاري شناسي مراكز تحقيقاتي وپژوهشي در سراسر ولايات كشور وكشور هاي اروپايي مهاجر پذير وهزاره نشين ايجاد كند.

8 – مركز مزاري شناسي واحد تحت عنوان باز شناسي استعداد هاي درخشان نسل هزاره ايجاد كند واستعداد هاي درخشان را باز شناسي نموده مورد حمايت قراردهد.

9 – بورسيه هاي دانشگاهي هيچ گاه نصيب فرزندان بي بضاعت وكم بضاعت نمي شود ،مركز مزاري شناسي واحد تحت همين عنوان ايجاد كند

وفرزندان بي بضاعت وكم بضاعت جامعه را تحت پوشش بگيرد.

-10 مزاري به تاريخ افغانستان وسرگذشت جامعه هزاره بسيار اهتمام داشت ،مركز مزاري شناسي واحد تحت عنوان تاريخ شناسي ايجاد كند واين واحد، واحد ديگر ،واحد شخصيت شناسي را بعنوان زير مجموعه خود ايجاد كند.

سال ياد هاي شهيد مزاري چگونه باشند؟

1 – سال ياد هاي شهيد مزاري از اين حالت بيرون شود وبدل به يك بزرگداشت بين المللي گردد.

2 - خائنين به مردم حق سخنراني در بزرگداشت هاي شهيد مزاري نداشته باشند.

3 – خائنين فقط آناني كه در غرب كابل از پشت خنجر به قلب ملت زدند ،نيست. بلكه خائنين كساني هستند كه درهرات وفراه دست به هزاره فروشي مي زدند وبنام معامله زمين خون ملت را مي مكيدند وكساني كه جاسوس بيگانگان هستند ونقاب مزاري خواهي را برچهره زده اند.

4 – در بزرگداشت هاي شهيد مزاري از شخصيت هاي نهضت هاي آزادي بخش جهان دعوت شود تا از مزاري ونهضت بين المللي مزاري سخن بگويند.

5 – پيام هيچ رهبري خوانده نشود مگر اين كه آن رهبر تمام هزينه هاي سال ياد مزاري را تقبل كنند ويك ويژه نامه تحقيقي وكاربردي چاپ كنند.

6 – كميته ي براي بزرگداشت سال گرد شهيد مزاري ايجاد شود كه اين كميته برنامه هاي سال ياد هاي سال بعد را قبلا اعلام كند وبراي سال ياد مزاري فراخوان مقاله وكتاب بدهد.

7 – كميته بزرگداشت شهيد مزاري با هماهنگي مركز مزاري شناسي سمينار هاي مزاري شناسي ونقد عمل كرد هاي دولت ها در قبال مردم هزاره برگزار كنند.

8 – كميته بزرگداشت شهيد مزاري ،هرسال نرم افزارهاي را

در باره مبارزات وانديشه هاي شهيد مزاري تهيه نموده به شركت كنندگان اهدا كند.

9 – هزاره هاي ارو پانشين داراي امكانات وآزادي هاي بيشتري هستند،بزرگداشت شهيد در اين كشور ها بصورت سمينار وكنفرانس برگزار شوند.

10 – هزاره هاي مقيم امريكا واروپا ،سخنرانان پولي دعوت نكنند وبراي بزرگداشت شهيد مزاري فراخوان مقاله وكتاب بدهند واز صاحب اثر برگزيده براي سخنراني دعوت كنند تا عياشان ومفت خوران طوطي صفت دست شان از سر مردم كوتاه گردند.

11 – بزرگداشت مزاري بايد باز تاب دهنده هويت عقلاني وعاطفي ما باشد.

12 – بزرگداشت مزاري بايد پيوند دهنده وحدت هزاره هاي جهان باشد.

43 – بزرگداشت مزاري در داخل افغانستان بايد بر محور انديشه هاي وحدت ملي وعزت هزارگي شهيد مزاري باشد.

14 – بزرگداشت مزاري تبديل به يك فرهنگ شود.

چراغعلي _ اين تعبير از برادر عزيز و شاعر گرانقدر وطن حسين حسين زاده «ارژنگ» سراينده شعر ماندگار «چراغعلي» است

گل سرخ

گل سرخ

نوسنده: اسدالله جعفري

اشاره:

من اين متن را در دومين سال ياد گل سرخ باغ ايمان، شهيد مزاري نوشته بودم و در همان سال ياد ،محبوبه عزيز كه در آن روزگاران كودك خورد سال بود ،اين متن را در مشهد ودر ميان عزاداران خواندند.

اكنون اين متن را براي بزرگ داشت چهاردهمين سال ياد گل سرخ باغ ايمان مان مزاري بزرگ در آلمان تقديم مي كنم واميد وارم كه اين متن را بتول ساعدي ويا مهران وبهزاد همكار براي عزاداران گل سرخ بابه مزاري بخواند انشاءالله

با احترام _ اسدالله جعفري

گل سرخ

كبوتر سفيد بال من، مرا ميان بال هاي لطيف خود بپيچاند وبه قلب گلستان وطنم فرود آورتا چون بلبلان غزل

بخوانم وچون حاجيان احرام حضور پوشم و طواف گل سرخ كنم ورقصي بسوي خداكنم

هان كبوتر قشنگم !تعجب مي كني كه چگونه در فصل سوز وسرما گلستان وطنم بي خزان باشد وپر گل ومست از غزل خواني بلبلان وترانه قمريان قمرستان؟

هاه تعجب مي كني!؟

نازنينم!

حق داري تجب كني كه چگونه ممكن است در زمستان گل، برويد وبلبل بوسه از روي گل برگيرد؟

ولي نمي داني كه گلستان وطن من هرگز لحاف سفيد زمستاني را بر سرنمي پيچاند وبه خواب زمستاني نمي رود.

گل هاي گلستان وطنم هرگز پژمرده وپرپر نمي شود.

آخر تو نمي داني كه گل هاي وطنم رنگ سرخ شهادت دارند ورستنگاهش مزار شهيدان است.

گلي كه رنگ از شهادت داشته باشد وبر مزار شهيدان به نماز ايستد ،سپاه خزان را بر او ظفر نيست .

بيا بيا كبوتر قشنگم ،مرا به مزار گل سرخ ببر .

گل سرخ مزار ،مزار گل سرخ است وگل سرخ مزار مزاري ومزاري گل سرخ.

مرا به مزار گل سرخ ببر تا پيچگ دلم را به گرد رويش سلسله كنم

گل سرخ مزار ومزار گل سرخ، گل روي باي يتيمان،پناه بيوه زنان،اميد محرومان،پشواي شهيدان ويگانه مرد قهرمان جهان بابه مزاري است.

مرا به مزار گل سرخ ببر تا با پدر از درد يتيمي قصه كنم تا با پدر از درد يتيمي قصه كنم

از فراقش با دمبوره دل بنالم ودوبيتي فراق بخوانم ودل آرام به آئين صفدري سرايد وبه آهنگ داوودي بخواند.

با گلاب اشك غبار غربت ويتيمي را ازچهره ترك خورده ام واز مزار غريبش بشويم.

مزار گل سرخم را گرم در آغوش گيرم واز كتاب غربتم آيتي بخوانم وبگويم بابه مزاري باباي مهربان كودكان وطن،بعد از تو

زينب كوچكت اندوه جانكاه زينب،قهرمان زن تاريخ ،نخل سرو قامت كربلا،پيغمبر خون وقيام ،خواهر حسين شهيد را با تمام وجودش حس كرد واز گرمي اشكش بر گونه هاي گلگون خويش ،غم سكينه را دريافت.

بيا بيا اي كبوتر قشنگم مرا به مزار گل سرخ ببر تا با پدر بگويم كه پدر من رقيه هاي غرب كابل را در خرابه دلم غريب زيارت كردم.

اسيري زينب هاي هزاره را بارگ رگ عشق وايمانم تجربه كردم.

آري گل سرخ بابه مزاري

مبارزات رهبر شهيد در عرصه هاي سياسي و فرهنگي

مبارزات رهبر شهيد در عرصه هاي سياسي و فرهنگي

نوسنده: طاهره ابراهيم زاده

در امتداد تاريخ بشري مبارزاتي را شاهد هستيم كه مردم براي رسيدن به اهداف و آرمان ها ي خود داشته اند در تمامي مبارزات ، چه شرقي و چه غربي فردي به عنوان رهبر و راهنما، مردم را هدايت مي كند كه شكست يا پيروزي مبارزه رابطه اي زيادي با آن رهبر داشته است . برخي از رهبران شخصيتي پويا ، زنده و هميشگي دارند . يكي از اين رهبران كه رهبري مردمي وشخصيتي پويا و جاودان است استاد شهيد عبدالعلي مزاري است.

ما استاد مزاري را به عنوان انساني آزاده ، متواضع، متعهد و يك عالم ديني مي شناسيم . ايشان به عنوان يك عالم ديني كه عقيده راسخ به احكام اسلامي داشتند ، خود را خدمتگزار مردم مي دانستند، چه در آن زمان كه به عنوان يك طلبه مبارزه مي كردند و چه به عنوان دبيركل حزب و در لباس رهبري هيچ گاه به خود اجازه ندادند كه از مقام و موقعيت خود سوء استفاده كرده و از بيت المال

و اموال مجاهدين براي خود و خانواده صرف كنند و كسي هم جرئت چنين كاري را نداشت زيرا استاد شهيد را فردي سازش ناپذير در اين مسئله مي دانستند.

شهيد مزاري انساني متواضع بودند و با آن جايگاه و مقام از كارهاي سخت ابايي نداشتند به طور مثال به گفته يكي از همراهان ، استاد در سال 70 ، در فراه ، د ربيرون كردن ماشين هابه كمك براي مجاهدين از رودخانه به قدري تلاش مي كردند كه حد نداشت گاهي ريسمان در كمر انداخته و ماشين را مي كشيد .

ايشان خود نان مي پختند ، وسايل را جابجا مي كردند و پياده راه مي رفتند هميشه از ماشين هاي مدل بالا ، اسكورت ؛ غذاي خوب ، استراحت ؛ لباس نو و مانند اينها د وري مي كردند.

ايشان يك عالم ديني مردم گرا بودند مي خواستند توده هاي مردمي خود قيام كرده و يك جنبش خود جوش داشته باشند . در شهيد مزاري هيچ گاه نفع طلبي و هوس راني ديده نشد او يكي از يگانه انسان هايي بود كه مانند ش كم پيدا مي شود .

اينجا ما قسمتي از مبارزات اين بزرگ مرد تاريخ را مورد بررسي قرار مي دهيم . مبارزات رهبر شهيد را مي توان 2 دسته كرد . مبارزات فرهنگي و مبارزات سياسي.

مبارزات فرهنگي:

مجموعه اي از علوم و دانش ها ، اعتقادات ، عادات و رسوم ، هنرها، افكار و عقائد ، صنايع ، اخلاق ، قوانين و مقررات ، رفتار و سخن را فرهنگ مي گويند. هر جا معه فرهنگ مخصوص خود را

دارد و تأثير پذير از عوامل تشكيل دهند ه ي خوداست.

زماني كه يك جامعه به گوشه اي رانده شده و منزوي شود فقر فرهنگي عارض آن جامعه مي شود . اين فقر فرهنگي باعث مي شود انديشه هاي افراد به بلوغ نسبي خود نرسيده و آن ها را درابتدايي ترين مشغله هاي زندگي و ساده ترين نيازهاي جامعه نگه دارد . آن وقت است كه افراد به خود هيچ حقوق شهروندي و حق سهيم بودن در سر نوشت خود و تصميم گيري هاي جامعه را نمي دهند. در حالي كه اسلام چنين چيزي را ناپسند شمرده است. جامعه ي افغانستان متشكل از قوميت ها و مليت هاي مختلف است. هر قوميت فرهنگ خاص خود را دارد فقر فرهنگي يك يا چند قوميت باعث محو شدن آن از صحنه هاي مختلف و عرصه هاي سياسي مي شود. رهبر شهيد با مطالعه عميق و تأمل در وضعيت حاكم اين نياز را در جامعه ي خود احساس كرد كه لازمه ي تحول در جامعه غني شدن فرهنگ آن است. از اين روايشان آن قدر كه در توان داشتند براي آگاهي مردم تلاش مي كردند تشكيل كلاس هاي دوره اي و تربيتي براي طلاب و مجاهدين مطرح جهان براي مجاهدين و طلاب داخل، تشويق نويسندگان و كاتبان داخلي، جمع آوري متون قديمي كه درباره ي هزاره ها نوشته شده بود. جمع آوري نامه هاي عبدالرحمان به منطقه هزاره جات و... از جمله مبارزات فرهنگي رهبر شهيد بود.

ايشان غني شدن فرهنگ و نهادينه شدن تفكر گرايي را هدف قرار داده بودند تامردم با روحي پويا و تفكري باز

بتوانند خود شان حقوق خود را بشناسند و متناسب بازمان پيش روند تا بتوانند راه كارهاي رسيدن به اهدا ف خود را پيدا كنند . رهبر شهيد بر مسئله تحصيل تأكيد فراوان داشتند به طوري كه توانستند زمينه ي تحصيلات عالي را در ايران براي مهاجرين و براي اولين بار فراهم كنند.

مبارزات سياسي ، زماني كه در كشوري متشكل از قوميت هاي مختلف نقش بعضي قوميت ها كم رنگ شود ، بي شك شاهد حذف آن دسته و انحصار طلبي و زياده خواهي هستيم . در جامعه افغانستان تا حد زيادي به خاطر موقعيت جغرافيايي خاص توزيع قدرت در حكومت به صورت نا عادلانه صورت گرفته بود. البته به طور كلي قدت در افغانستان در همه ي زمينه ها به خاطر دلايل فراواني به همين نحو پراكنده شده و چه بسا در نقطه هايي جمع شده بود.

در اين زمينه نيز شهيد مزاري به عنوان نياز جامعه مسئله عدالت اجتماعي را مطرح نمودند كه مي توان ايشان را مبتكر در اين زمينه دانست چون تا آن زمان چنين بحثي كم نظير يا حتي بي نظير بود. ايشان براي تحقق اين امر مبارزاتي انجام دادند و بارها مواضع خود را اعلام كردند تا خواسته هاي ايشان مورد تحريفات و بازتاب هاي معكوس قرار نگيرد . اما از حق نگذريم كه تحريفات و مخالفت ها هميشه وجود داشته است . يكي ا ز اهداف شهيد مزاري اثبات موجوديت هزاره ها بود زيرا به گفته ايشان « كسي كه موجوديتش در خطر باشد بايد قبل از هر چيزي از موجوديتش د فاع كند » ([1])ايشان نه

تنها خواستار حق براي همه هزاره ها بلكه براي تمامي اقوام در افغانستان بودند رهبر شهيد در اين باره مي گويد : « حزب وحدت اسلامي مي خواهد كه در افغانستان هيچ مليتي ، هيچ قومي و هيچ نژادي حق شان ضايع نشود و به ديگران ظلم هم نكند.([2]) بلكه چنين چيزي را نفي مي كردند طبق گفته ايشان « اگر كسي بيايد و نژاد خود را حاكم بسازد ديگران را نفي بكند اين فاشيستي است([3]) . سپس ايشان بعد از خواستن موجوديت هزاره ها و مشاركت شيعه ها در آن زمان خاص كه طبق گفته ايشان : « شعارها مذهبي بود و عملكرد ها نژادي([4]) » طرح عدالت اجتماعي را دركشور مطرح نمودند . ايشان عدالت اجتماعي را مهم ترين و لازم ترين اصل در جامعه ي افغانستان مي دانستند و در اين راستا مشاركت تمام اقوام در امور مملكتي و حكومتي را مي خواستند وقتي تمام اقوام بتوانند سهم طبيعي و مسلم خود را داشته باشند و زياده خواهي هم نكنند ، فضاي مناسبي براي بروز استعدادها ، انديشه ها و عملكرد هاي مؤثر به وجود مي آيد كه باعث پيشرفت و ترقي و باعث ايجاد جامعه ي مدني و قانون مند مي شود وقتي اين احساس وجود داشته باشد كه كسي نمي خواهد . حقي را از ديگري سلب كند و يا قانوني وجود دارد كه همه به حقوق خود برسند مسلما تمامي توان فرد فرد جامعه براي شكوفايي صرف خواهد شد و اين آرز وي شهيد مزاري بود . همان طور كه گفته شد مشاركت اقوام ، عدالت اجتماعي

را در كشور ممكن مي سازد در اين جا معيار نفوس است كه مي تواند ميزان مشاركت اقوام باشد شهيد مزاري معيار نفوس را براي ايجاد دموكراسي مطلق در نظر داشتند يعني هر قومي به تناسب جمعيت خود مي تواند نماينده به پارلمان بفرستد تا به طور مستقيم د رامور دولتي سهيم باشند .

با پياده شدن عدالت اجتماعي ، مشاركت اقوام و شكوفايي استعدادهاي فردي وجود وحدت ملي جامعه را به جامعه اي ايده آل تبديل مي نمايد و يك كشور متمدن پديد مي آورد . وحدت ملي يگانه بودن جامعه را مطرح مي كند و در فرد احساس آرامش و امنيت ايجاد مي شود و باعث مي شود كه چون گذشته پشتون ، هزاره ، ازبك و تاجيك در مقابل هم احساس خصومت نكنند و برادروار زندگي كردن را تجربه كنند.

در پايان مقاله به بررسي يك مورد مي پردازيم:

پيام شهادت استاد مزاري و وظايف ما؛

زندگي درغربت و مهاجرت محاسن و معايب فراواني دارد . معايب آن را همه ما و مهاجرين مي دانيم اما آنچه در اين جا قابل توجه است اين است كه مهاجرت براي ما چند پيامد خوب داشته است: اززمان شهادت استاد تا كنون سال هاي زيادي را پشت سر گذاشته ايم د رخلال اين سال ها فرصت كرده ايم با ديد نسبتا باز تري به جهان امروز و وقايع و پيشرفت هاي آن بنگريم و مسائل ديني خود را بهتر درك كنيم . مردم ما بيدار تر شده اند و با چشيدن سختي ها ، درس هاي زيادي گرفته و تجربه كسب كرده اند . حال

كه اين فرصت را داشته ايم و قت آن رسيده كه در اين زمان خطير و سر نوشت ساز با مسائل سياسي خود بيشتر آشنا شويم تا ديگر از صحنه هاي سياسي رانده نشويم. به مردم خود ، كشور خود و جامعه ي خود با ديد بهتري بنگريم و همديگر را برادر وخواهر ديني هم بدانيم . تكروي و فرد گرايي را رها كرده ، روح جمعي را در خود تقويت كرده و همه با هم نسبت به خط شهيد مزاري و يارانش احساس مسئوليت كنيم .تا هويتي كه استاد برايش تلاش كرده را زنده نگهداريم بياييم شهيد مزاري را به عنوان اسطوره ي ملي خود ارج نهيم تا خودمان از ياد نرويم.

تهيه كننده: طاهره ابراهيم زاده

تاريخ: 11/12/1387

[1] - احياي هويت ص 171

[2] - همان – ص 275

[3] - همان –ص 33

[4] - هان – ص 176

سلام بر مزاري

سلام بر مزاري

سلام بر مزاري كه شعر نابِ ناب زندگي بود

سلام بر بابه كه پيوند دهنده خاك وخدا بود

سلام بر پشواي شهيدانِ ازتبار ريسمان بدوشان تاريخ

از شهيد بايد گفت واز مزاري بايد قصه كرد وحكايتي روايت.

از او بايد گفت، همو كه گل سرخ مزار بود و امتداد تاريخ سرخ رويان حيات معقول

فرزند هزاره بود و ابر مرد هزاره سوم واولين فرياد گر عدالت درتاريخ مغضوبين زمين.

از نسل مردان مرد بود وشاهنامه آرزو ي ما را رستم داستان

از خيبر واُحُد نشان داشت واز علي ومحمد اجازت پيشوايي ومدال سرداري

سربدار بود وسيد الشهداي كربلاي افغانستان

ذوالفقار علي در كمرداشت و وقار محمد در رخسار

حلم حسن داشت وخون حسين در رگ رگش مي جوشيد

ازگلوي زينب فرياد مي كرد وبا زبان سجاد

مناجاد

تاريخ را بدوش مي كشيد وحق مي خواست وعزت مي طلبيد

سپيده بر پيشاني داشت و منظومه نجات مارا درسينه

داغ در دل داشت وپيام در مشت

رسالتش نجات اولاد آدم بود ومكتبش تشيع سرخ علوي

ناي «ني » نينوا در گلو داشت وقوت عباس در بازو

رشادت ابوالفضل داشت وجوانمردي علي اكبر

شيعه راستين علي بود وراه پيماي حسين

از شبنم وگل مي گفت واز جنس باران بود

سينه اش قافستان عاشقي بود وپيشانيش عروج گاه نگاه خدا

آري او،

او كه مزار بود ومزاري

مزار بود چون امتداد شهيدان راه آزادي وكرامت انسان بود

مزاري بود چون از مرزبانان مرز انسانيت انسان بود

يگانه وبود غريب

يگانه بود چون تجسم همه ي زيباي هاي خدايي بود

اما غريب چون همه ي مي گفتتند:

مزاري سرداربي سر است و ملاي بي قيد و قيود و بدون ذي ملايي اما او براستي كه يگانه بود و از جنس باران و از نسل سپيده بدوشان سرخ جامه يعني كه شهيد بود و فرزند شهيد و پيشواي شهيدان وامت شهيد!

قافله سالار عدالتخواهي

قافله سالار عدالتخواهي

نويسنده: حسين ورسي

دوستان عزيز!

امروز گرد هم آمده ايم، تا ياد و خاطره اي داشته باشيم از دوازدهمين سالروز شهادت يكي از بزرگترين رهبران تاريخ افغانستان. 22 حوت ، براي جنبش عدالتخواهي در افغانستان يك روز خونين و فراموش ناشدني است. روزي كه متحجرترين چهره ها از آنسوي مرزها در كسوت طالب سر برآوردند وبراي خدمت به ولي نعمتان شان با قساوت ، بيرحمي و تعصب آشكار هزاره ستيزي ، استاد عبدالعلي مزاري وياران وفادارش را به شهادت رسانيدند. از لحظه ء انتشار اين خبر غم انگيز ، مزاري نه تنها به عنوان قافله سالار

جنبش عدالتخواهي ، بلكه منحيث برجسته ترين هدايتگر اين جنبش ، هويت يافت. جنبشي كه در افغانستان ظاهراً نام ونشان رسمي نداشته است اما به موازات تاريخ اين كشور استبداد زده ، سيماهاي بزرگي به ميدان آمدند ودر برابر خود كامگان ومستبدان قامت فراز كردندو براي رسيدن به آزادي وعدالت اجتماعي ، مرگ را پذيرفتند ، اما درفش عدالتخواهي را به زمين نگذاشتند. هنوز صداي مولوي سرور واصف ، يكي از پيشگامان جنبش مشروطيت ، در هنگام كه در دهن توپ قرارش ميدادند ، ازكنگره ء تاريخ بلند است كه:

ترك جان و ترك مال و ترك سر

در ره ء آزاده گي اول منزل است

مزاري وقتي به كابل مي آيد، تبلوري از قاطعيت و جسارت است، زيرا او بايد ملتي را احياي هويت نمايد كه حد اقل در صد سال تمام براي نابودي فزيكي اش كمر بسته بودند. قوام دهي اين هويت بخشي به آن ساده گي ميسر نمي شد تا چهره مصممي چون مزاري در صحنه حضور نمي داشت. ملتي كه مزاري بدان تعلق داشت از بطن فاجعه برخاسته بود و تمام قتل عام ها ي كه بر اين جامعه تحميل شده بود با نيت نابودي كامل اش انجام ميگرفت. زماني كه همه كمر براي نابودي تو بسته باشند ، توبايد شهامت اين را داشته باشي ، با آنهايي كه ميخواهند تورا نفي كنند واز صحنه ء هستي بردارند ، مقابله نمايي . دفاع از خود آنهم دريك نبرد نابرابر در واقع دفاع از حق و عدالت ودفاع از هويت تاريخي و فرهنگي خود است. از همين منظر است كه گاهي از ما

پرسيده ميشود كه چه دلايلي ميتوانيد داشته باشيد كه از مزاري با چنين كلمات قدر شناسانه ياد مينماييد. بلي ما نبرد عدالتخواهي مزاري را بمثابه هويت بخشي تاريخي و فرهنگي خود ميدانيم واين مزاري بود كه آن همه زنگارهاي حجيمي كه بر سيماي جامعه ء هزاره پاشيده بودند، سترد و در يك كلمه حضور اجتماعي هزاره ها را در افغانستان مسجل ساخت. آيا اين كار عظيمي براي يك ملت محروم به شمار نمي رود؟

دوستان محترم!

مزاري ، نو آورترين سيماي هست كه به ويژه در سه سال آخرحيات خويش ، طرح هاي جديدي كه ميتوان به آن عنوان خط مزاري را داد وارد ترمنولوژي سياسي افغانستان نمود. از ديد اين قلم ، محور اصلي خط رهبر شهيد ، مشاركت ملي و سياسي جامعه ء هزاره مطابق به شعاع وجودي اش ، بود. چيزي كه امروز تا حدودي از آن غافل شده ايم. در حاليكه تا اكنون هم اين مشاركت عادلانه ء سياسي تامين نگرديده است اكنون اگر مشاركت ناچيزي در قدرت سياسي داريم ، از بركت طرح مزاري فقيد است . اگر مزاري مطرح نميكرد كه هزاره ها در افغانستان 25 در صد نفوس كشور را تشكيل ميدهد و مطابق به تعداد نفوس خويش خواستار مشاركت سياسي است در حال ، اين چند وزير را هم نميداشتيم. بلافاصله بايد گفت كه من هيچگاهي داشتن چند وزير در كابينه را مشاركت عادلانه ء سياسي جامعه ء هزاره تلقي نميكنم. زيرامشاركت در تمام بدنه هاي قدرت از وزارت تا رياست از رياست تا سفارت واز سفارت تا مديرت در دولت ، آنهم مطابق به نفوس

يك جامعه را ميتوان مشاركت عادلانه اي سياسي ناميد. چون آخرين احصاييه اي كه در اين روزها منتشر شده است ، نشان ميدهد كه هزاره ها پنج در صد مشاركت سياسي در قدرت دولتي دارند. در حاليكه در كنفرانس بن تعداد نفوس هزاره ها را 19 در صد محاسبه كرده بودند. اما جالب اين است كه در اين اواخر برخي از رسانه ها تعداد نفوس هزاره ها را 9 در صد تخمين زده اند. آنهاي كه اين احصايييه اي كاذب را به خورد رسانه ها داده اند ، بار ديگر روحيه اي كينه ورزي خود را نسبت به جامعه ء هزاره نشان داده ، چنانچه در فلم كابل اكسپرس اين كينه ورزي كاملاً آشكار بود. بحث در اين بود كه پايه اي ترين طرح رهبر شهيد ، مشاركت عادلانه اي سياسي جامعه هزاره در قدرت بود. چون مزاري فقيد به اهميت اين مشاركت پي برده بود و ميدانست كه با مشاركت در قدرت ميتوان بر نارسايي هاي اجتماعي ، خدماتي و اقتصادي غلبه نمود . اما اين بدان معنا نبود كه گويا مزاري تنها خواستار مشاركت عادلانه اي ملي و سياسي جامعه ء هزاره در قدرت باشد ، برخلاف مزاري به عنوان يكي از رهبران تاريخ افغانستان خواهان مشاركت عادلانه اي تمام اقوام و قبايل افغانستان ، مطابق به تعداد نفوس شان بود و اين را ، يگانه راه ء حل دشواري هاي عمده اي چون : جنگ ، تنش هاي ملي ، ستيزه هاي قومي و سمتي ، در كشور مي دانست. او باور داشت كه با تعميل مشاركت عادلانه اي ملي است

كه همه همديگر را مانند يك شهروند در كنار خويش پذيرفته و برخوردهاي فرقه اي كه همواره با فاجعه تواميت داشته است ، زايل ميگردد از سوي ديگر امكانات مادي دولت در تمام محلات افغانستان بدون امتياز و تمايز در اختيار اتباع كشور قرار گرفته ودر وازه هاي تحصيل و تعليم بروي همگان باز مي شود. بدين ترتيب صدها سهولت ديگر از فيض مشاركت عادلانه اي ملي و سياسي دستياب ميگردد.

دوستان گرامي!

رهبر شهيد دقيقاً مي دانست كه ارا ئه اي چنين طرحي با خطر هاي بزرگي همراه است. اما مزاري جسور است ، مزاري عدالت خواه است ، مزاري از تسلسل تاريخي نبرد عدالت خواهانه آگاه هست. مزاري خوب ميداند كه استبداد پيوسته طناب دار عدالتخواهان را مي بافد. مزاري رسالتمند و متعهد است ، پيام آور روشنايي و آزادي است. آزاده گان وعدالتخواهان همواره سينه به طوفان داده اند و شناوران مسير هاي مخالف بوده اند. مزاري وقتي هزاره گفت در همان فردايش اورا نصيحت كردند كه " شيعه " بگو. مزاري وقتي از محروميت تاريخي جامعه ء هزاره سخن ميگفت ، فضلاي كرام برايش گفتند كه چرا از محروميت تاريخي شيعه حرف نمي زني. اما پاسخ مزاري چنين بود كه:

من هيچ وقت نه شيعه گفته ام، نه سني، ونه هم بعد ازاين مي گويم؛ چون به اعتقاد من، شيعه، سني و اين مسايل را مطرح كردن يك نوع بازي است.

مزاري از سرنوشت تاريخي عدالتخواهان كه تير هاي زهر آلود استبداد سينه هاي شان را مشبك كرده بودند ، آگاه بود. مير يزدان بخش بهسودي كه همه ء هزاره جات را وحدت بخشيده

بود ، تو سط توطئه اي دربار فريب داده ميشود و سرانجام به وسيله ء عمال اين " تو طئه " در روز روشن در برابر ديده گان همگاما نش به طور علني به قتل مي رسد. خالق شهيد آن اسوه ء مقاومت كه علي الرغم شكنجه هاي وحشتناك قرون وسطايي تا طناب دار يك كلمه در مورد همرزمانش حرف نزد و يك جوان 17 ساله در برابر دم و دستگاه رعب آور سلطنتي وقت ، به تنهايي به مقاومتي دست زد كه شايد نظير اين حماسه ء آفريني را در تاريخ سراغ نداشته باشيم. براتعلي تاچ يكي از برجسته ترين سيماي مشروطه خواهي سوم ، سالها در زندان ميماند وبعد به گونه ء مرموزي با زنده گي وداع مينمايد. ابراهم خان گاو سوار در برابر پرداخت جبري " روغن زرد " حتي از مواشي غير شيرده ازسوي هزاره ها به دولت وقت ، دست به قيام مردمي ميزند پس از آن تمام زمين و جايدادش ضبط ميشود وبه بغلان تبعيد ميگردد و تا پايان حيات زير نظارت دولت قرار ميداشته باشد. سيد اسماعيل بلخي آن عالم سخنور ويك از پيشگامان رنسانس اسلامي در عصر ما ، سالها زنداني ميشود وبعد با خوراندن زهر به شهادت ميرسد. به همين ترتيب رهبر شهيد از سرنوشت تاريخي عدالتخواهان آگاه هست . اما راهش را آگاهانه برگزيده بود تا برود در راه ء آرمان عدالتخواهي مردمي پيكار نمايد كه در ابتدايي ترين حالت آن هويت انساني شان را انكار ميكردند ، چه رسد به حقوق اجتماعي ، ملي وسياسي شان.

مزاري فقيد تعهد كه

با مردمش بسته بود در عمل به آن وفا دار ماند و گفت كه : " من تا آخر در كنار شما هستم و افتخار مينمايم تا خونم در جمع شما بريزد " مزاري همان طور كه گفت ، همانگونه عمل كرد و تا پاي جان با مردمش ماند و جانش را فدا نمود.وقتي به رهير شهيد ، به تعهد و صداقت او ، به خط وحركت او ، به تفكر و عملكرد او ، به آگاهي و جسارت او ، به دور انديشي ومقاومت او انديشه ميكنيم ، بلادرنگ در برابر چند پرسش قرار مي گيريم:

آيا ما واقعاً در خط عدالتخواهي مزاري گام هاي همآهنگ بر مي داريم؟

آيا آن شور و شعور ، آگاهي ، جسارت وسنجشگري سياسي را كه مزاري براي ما به ميراث گذاشته است ، در ما تجلي دارد ويا خير؟

آيا الگوي رفتاري مارا در فرايند كار و فعاليت ما ، چه به عنوان هدايت گران جامعه و چه به عنوان هدايت شونده گان ، تقوا و پرهيز گري مزاري فقيد، تشكيل ميدهد ويا خير؟

آيا آن سعه ء صدر وبلند نظري كه در مزاري تبلور داشت ، در ما هم اثر گذار بوده است ويا برعكس ما رهروان ديد گاهاي تنگ محلي هستيم كه فقط زادگاه ي ما از همه نقاط ديگر دنيا برتر است؟

يكي از مهم ترين و برازنده ترين خصوصيت مزاري در اين بود كه براي انسجام دهي جامعه اي خويش از همه امكانات بهره مي گرفت واو به هيچ عنواني تمايز هاي آيد يالوژيك را در نظر نميگرفت ، چنانچه وقتي مشموليت هزاره ها در

كابينه اي وقت مطرح گرديد ، براي همه روشن است كه او چگونه دست به انتخاب هوشيارانه زد. مزاري در شرايطي اين فرايند را پياده كرد كه رقابت هاي آيديا لوژيكي در اوج خويش قرار داشت. اما مزاري به اين باور رسيده بود كه عملكرد از مسير تنگ آيديالوژيكي ، پي آمد هاي ناگوار و بدفرجامي را در قبال دارد. پرسش در اين جا است كه در شكستگي كنوني اين رقابت ، آيا ما باز هم نظري به سوي آن بازار كساد شده داريم ومتاع خودرا از "آنجا " گزينه ميكنيم ويا برعكس؟

در آن فرصت كوتاه ، در اوضاع واحوال كه از زمين وزمان آتش مي باريد ، شهر كابل ويران ميگرديد و هزاران انسان در مرگ عزيزان شان مويه ميكردند مزاري تمام هم خودرا بكار برد تا از سرمايه هاي فرهنگي ، فكري ، سياسي ، نظامي و ملي جامعه خود بدون استثنا و مجزا سازي ، بهره گيري نمايد و ازاين طريق توانست در " احياي هويت " جامعه سود اعظمي بگيرد. آيا ما در حال ، اين راه ادامه ميدهيم ويا اينكه هنوز در چرخه ء باطل " خودي " و " غير خودي " مي چرخيم؟

پاسخ مثبت ويامنفي به اين پرسشها بر ميگردد به عملكرد ما كه در ترازوي قضاوت مردم وتاريخ محك زده مي شود.

دوستان گرانقدر!

اكنون ما 12 سال از رهبر شهيد آستاد عبد العلي مزاري ، فاصله داريم. در اين دوازده سال حوادث گوناگون به وقوع پيوسته است كه از هر لحاظ براي افغانستان به عنوان يك كشور استبداد زده ، فقير وويران

شده از اهميت تاريخي برخور دار است. جامعه ء بين المللي در افغانستان حضور نيرومند سياسي و نظامي دارد. سرمايه هاي هنگفتي وارد كشور ميشود افغانستان رخ به سوي دگرگوني دارد كه اگر اين تعبير درست باشد كشور از خواب زمستاني برمي خيزد. تغيرات مثبتي رونما گرديده كه نبايد اين دگر ديسي هارا دست كم گرفت. اما با تمام اينها ما در وضعيت خيلي حساس بسر ميبريم . كشور روزهاي سخت ودشواري را تجربه مي كند. نيروهاي واپسگرا در هيئت القاعده وطالب هر روز در جنوب ، شرق و جنوب غرب كشور بيداد مينمايند. عمليات انتحاري شدت يافته و صدها قرباني را درپي دارند. متاسفانه بنا بر نبود يك استراتژي سنجشگرانه كه نبرد نيروهاي خارجي و داخلي را در جهت سركوب قاطع طالبان و القاعده تواميت مي بخشيد ، سبب گرديد كه طالبان با حمايت حلقات معين پاكستاني ، جان تازه بگيرند و امنيت در كشور را به چالش بخواند. اما مناطق هزاره جات كه مكان امني به شمار ميروند ، با دريغ كه از لحاظ باز سازي نه تنها مورد بي مهري قرار گرفته ، بلكه اعمال تبعيض آشكارا در اين مناطق مشهود است. فقط براي ثبوت اين واقعيت اگر يكبار به شهر تاربخي و تمدني باميان نگاهي انداخته شود ، همه چيز هويدا ميگردد واين خود ميتواند به عنوان مشت نمونه ء خروار در سراسر هزاره جات تعميم داده شود.

دوستان والا قدر!

جامعه ء ما بيش از هروقت ديگر نياز به همآهنگي دارد. اين همآهنگي از هر طريق كه براي ما ميسر باشد ، نبايداز آن جلو گرفت ، زيرا

زمان ما نياز هاي خود را دارد وبايد اين سعه ء صدر در وجود هاديان و رهبران اين جامعه ريشه گرفته باشد تا نسل فرهنگي وسياسي اين جامعه در كنار ساير جوامع ، بستر كاري نيرومندي را ايجاد نموده و همگام با نهادهاي سياسي ، فرهنگي و اجتماعي مربوط به اين جامعه فرازهاي از آرمان هاي استاد مزاري را در ابعاد وسيع آن تبلور داده و زمينه هاي عملي آنرا مساعد سازد. ايجاد بستر هاي جديد نبايد به معناي تقابل جديد تعبير گردد. اگر به ماهيت قضيه نگاه نماييم ما به اين بستر ها نياز داريم. چون در افغانستان همه به گونه اي حركت هاي شان را در ابعاد گو ناگون مسير داده اند تا در عرصه ء سياست به غيبت تسلسل حضور شان دچار نگردند.

نكته ء ديگر ناگفته نبايد بماند كه مزاري شهيد بمثابه يكي از مدافعان سختكوش وآگاه ء وحدت ملي در افغانستان است و او بار ها در طي صحبت هاي خويش تاكيد داشت كه آنهاي كه به تفرق قومي ، مذهبي وسمتي دامن ميزنند ، خاينين ملي اند. مزاري فقيد منوط به همه اي مليت ها واقوام افغانستان است ومحدود نمودن مزاري به مليت ويا قوم خاص ، جفا ي به راه و انديشه ي اوست زيرا رهبران تاريخ ، رهگشايان نه يك قوم ، نه يك ملت بلكه هاديان بشريتي است كه در نبرد آزادي و عدالت در جهت شكستاندن زنجيرهاي استبداد و خودكامگي به چنين رهبران نياز دارند. برهمين مبنا ، حضور شما دوستان گرامي حاضر در محفل امروزي ، پيشنهادي دارم كه توجه تان را به آن جلب

مينمايم:

ارها به اين واقعيت تاكيد داشته ايم كه شخصيت چند بعدي مزاري شهيد ، آنطوريكه لازم بوده است تعريف نشده است. فعاليت هاي فرهنگي كه در زمينه صورت گرفته ، متشتت و پراگنده بوده ويا صرف جنبه ء تعارفي بخود گرفته است. براي اينكه توانسته باشيم نسبت به ابعاد شخصيت رهبر شهيد به آگاهي دقيق دست يابيم. سال آينده يعني در آستانه ء سيزدهمين سالروز رهبر شهيد دوويا يك روز قبل از مراسم عمومي سالروز شهادت آن بزرگوار ، سمينار علمي و پژوهشي را در يكي از كشورهاي اروپايي براه بياندازيم ودر اين سميناراز دانشمندان ، پژو هشگران ، استادان دانشگاهي ، فرهنگيان تمامي قوميت هاي افغانستان دعوت به عمل آيد تا در زمينه شخصيت چند بعدي استاد مزاري مقالات ، نوشته هاي پژوهشي ويا سخنراني هاي علمي شان را در اين سمينار ارائه نمايند. بعد مجموع اين نوشته ها وسخنراني ها به عنوان يك "كتاب " به چاپ برسد و به زبانهاي زنده ء بين المللي ترجمه شود. از ديد من عملي شدن اين پيشنهاد به ميزان بسيار بلندي حايز اهميت است و مزاري فقيد نه تنها به صورت علمي شناختانده ميشود بلكه در ابعاد ملي وبين المللي به عنوان يك سيماي تابناك عدالتخواهي تعريف خواهد شد وهمزمان با آن جامعه ء كه مزاري از آن برخاسته بود، بهتر شناختانده خواهد شد.

اين پشنهاد ، بيشتر متوجه ار بابان معرفت اند كه به همياري همه پيروان ومحبان رهبر شهيد و به ويژه تاجران مسئول ومتعهد ، بتوانند به اين مامول مقدس نايل آيند. اين را از روي تعمد در آخر آوردم ، چون از

قديم گفته اند كه سخن آخر در اذهان باقي ميماند.

درود به روان پاك رهبر شهيد استاد مزاري فقيد!

درود به همه رهروان راه ء عدالت و آزادي!

تشكر از توجه شما خوهران وبرادران گرامي

21 حوت 1385 خورشيدي

12 مارچ 2007 ميلادي

مزاري، نگاه جديد به مردم، فرهنگ و عدالت اجتماعي

مزاري، نگاه جديد به مردم، فرهنگ و عدالت اجتماعي

نويسنده: محمد رضا ضيايي

در دوازده همين، سالياد و همايش گرامي داشت، افكار و خاطرات رهبر شهيد استاد مزاري، ضمن ادأ احترام به روح بلند و جاويدانه اي او ، از اشتراك كنندگان و دوستان برگزار كننده، صميمانه تشكر نموده براي شان ارزوي موفقيت وسر بلندي مي نمايم. به همين مناسبت، نوشته اي ر ا با استفاده ازگفته ها وانديشه هاي بالنده و بارور رهبر شهيد تدوين نموده و به حضور دوستان و مهمانان عزيز تقديم مي نمايم.

در اين مقاله، سه مورد مهم و سه حوزه موثر در امور اجتماعي از ديدگاه بابه مزاري مورد بررسي وتحليل قرار گر فته است:

جايگاه و نقش، برازنده مردم در ديدگاه و تفكر سياسي بابه مزاري

جايگاه بنيادي، فرهنگ و امور فر هنگي در انديشه و رفتار سياسي بابه مزاري

قرأت وتجلي، عدالت در تفكر و زندگي سياسي بابه مزاري

سه حوزه و عر صه اي ياد شده، از مواضع مهمي ميباشد كه استاد مزاري با ، گفتار و رفتار خود روي انها تكيه نموده اند ، بگو نه اي كه مي توانيم بگويم ، اين سه مورد از جمله مواضع، استرا تيژيك و اموزه هاي اساسيي مي باشد كه، در مكتب فكري و سياسي او بر جستگي خاص داشته و در سخنان اموزنده ورفتار اجتماعي شان

انعكاس يافته است.

اولين ومهمترين مورد، از موضوعات انتخابي ما جايگاه مردم در باور سياسي واجتماعي بابه مزاري است، كه بدين شكل اغاز مي گردد.

مردم، منبع مشرو عيت و اقتدار قانوني

مزاري، بعنوان يك رهبر اگاه ، نسبت به مقام و حقوق انساني مردم جايگاه خاص و بلندي را قايل بوده و در مقام عمل نيز، واقعيت و حقيقت، افكار وارمان ، مردم را با جديت و اخلاص احترام مي نمودند. او ضمن اينكه مردم، يعني مجمو عه اقشار ، طبقات و اصناف جا معه را منبع ايجاد، مشرو عيت و قانو ني بودن دولتها مي دانند، عقيده دارند كه مردم بحيث يك حقيقت موثر و ماندگار در تحولات سياسي وفر هنگي ملتها، دو لتها و تمد نها، نقش اول و اساسي را دا رد لذا ، مردم و خواست انها هميشه در محور انديشه و تلا شهاي استاد مزاري، قرار گرفته و نسبت به نقش و جايگاه موثر انها، باور ورفتار شفاف داشته اند.

استاد مزاري، در يكي از سخنراني ها اي مهم خود با اشاره به اين مورد چنين مي گويند:

»باور من اينست كه، مردم كار ساز است. احزاب به هر اندازه كه مسلط باشند و سلاح و قدرت داشته با شند، در برابر قدرت مردم موثير نيست»

تأكيد چنين روشن وقاطع، بر اهميت و نقش سازنده مردم در مسايل اجتماعي و سياسي كه با كلمه، باور من اينست ادا مي گردد بيانگر چند مسله مهم، مي باشد.

اولين مسله كه، دراين گفتار جلوه خاص مي يابد اينست كه مزاري، مردم را

مسول وقادر به سامان دهي امور زندگي شان مي دا نند.

دوم اينكه، مزاري بعنوان يك عالم متعهد وبارز درعلوم انساني، حقوقي و قضايي از نگاه حقوقي مردم را، داراي اختيار و تصميم اصلي دانسته وقدرت و اقتدار را نيز در دست انها مي دانند. او به اراي، مردم اهميت داده و مشروعيت هر رهبري و نظام سياسي را نيز منوط به، ارأ مستقيم و ازادا نه مردم مي دانند.

استاد مزاري وقتيكه، در جهت قانوني بودن حكو مت و دولت سخن مي گويند، اينچنين شفاف و مشخص از حق اراده ونقش اساسي مردم براي مشرو عيت دادن ان ياد مي نمايند.

«دولت مردمي، وقتي به و جود مي ايد كه، انتخا بات بر گزار شود و اين انتخابات ازاد باشد و مردم ازادانه راي بدهند كه، در اين صورت دولت پايه ي مردمي پيدا مي كند»

نكته جالب تر اينكه، استاد مزاري ضمن اينكه، روي ا رأ و انتخاب مردم تأ كيد مي نمايند به، قو انين و مرا جع معتبر بين المللي بعنوان حا مي و پشتبان عزم مردم، نيز اهميت خاص قايلند، يعني اينكه خواست و نقش اساسي مردم را يك مسله جهان قبول و بين المللي دانسته وباعث ثبات و مشروعيت دولتها مي شمارد و مي گويند.

«ما معتقديم كه، حكو مت اينده نبايد روي مذهب و نژاد بوجود ايد. بايد در حكو مت اينده همه به حقوق خود برسند و ما معيار نفوس را كه يك معيار بين المللي مي دانيم و بر همان اساس نفوس ، از دولت و حكو مت اينده خو استار

حق خود مي باشييم و ما نمي خو اهيم روي كسي ظلم كنيم و نخواهيم، گزاشت كسي ديگري بر ما ظلم كند».

و اخر اينكه، بنا بر گفته اي خودشان، مبناي همه ا ي تصميم گيريهاي بابه مزاري بعنوان يك رهبر ومصلح ملي، مصالح و منافع مردم بوده است و روي ان تكيه نموده و مي فر مايند.

«ما بر اساس مصالح ومنافع مردم خود تصميم مي گيريم»

حوزه دوم، فرهنگ و امور فرهنگي در نگاه بابه مزاري

فرهنگ و امور فر هنگي، در زندگي و ديدگاه انساني و سياسي مزاري انچنان اهميت مي يابد كه اساس همه اي پيشر فتها و تمدنهاي بشري را بر مايه هاي فنا نا پذير فرهنگ و امورات فر هنگي استوار مي دانند،حتي تأ مين استقلال و اقعي كشور را نيز منوط به تلا شها و شكو فا يي فرهنگي يك ملت ميدانند وميفرمايند:

«مبارزه بايد در شكل هاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي صورت بگيرد تا زمينه اي استقلال فراهم شود».

استاد مزاري، از اولين روزهاي كه در مسايل اجتماعي و سياسي قدم گزاشته اند، بالا ترين سر مايه گزاري و توجه عميق شان معطوف، توسعه و همگاني كردن مسايل فرهنگي، اموز شي و تحصيلي مردم وفرزندان ان بوده است.

تأسيس مكاتب، نشريات و رسانه ها و مراكز فرهنگي،مهم جامعه اي ما، بدون ترديد از بركات اقدا مات و بستر سازيهاي حساب شده و تو جهات بي شايبه استاد مزاري به، اهميت استرا تيژيك و سر نوشت ساز بودن اين حوزه تمدن ساز مي باشد.

نمو نه هاي چون، انتشار پيام مستضعفين، مجله وزين حبل الله،

تأ سيس وفعال نمودن مركز نويسندگان افغانستان، تأسيس مجتمع اموزشي حقوق درسطح دانشكده، طرح تأسيس دانشگاه با ميان، طرح تأسيس راديوي با ميان، احيا يي، تاريخ نويسي در ميان هزاره ها، تصحيح، چاپ وانتشار كتب تاريخي از جمله كتاب مهم سراج التواريخ راه اندازي هفته نا مه وحدت، تأسيس جريده امروز ما و دها نشريه مهم و پر تيراژ ديگر كه، امروزه جزء منابع فر هنگي و زخاير غني و سود مند ، ملي محسوب مي گردد، از نمو نه ها و موارد، مي باشد كه توسط شخص او طرح وبعضا به فر جام رسيده اند.

بروز فراز مندانه اي فر زندان هزاره در عر صه هاي فر هنگي و هنري ، اداره و رهبري ده ها روزنامه و مجله چاپي و ساختن ده ها فيلم زيبا و ماندگار ومديريت صد ها رسانه يي انتير نيتي وصد ها تشكل فرهنگي توسط انها، ضمن اينكه، بيانگر توانمندي ، تلاش و اقتدار فكري هزاره ها مي باشد، نشانه اي از منبع نوري است كه اين انديشه هاي ابشار گو نه از ان سر چشمه گر فته اند، وان چشمه سار جوشان و پاك و جود مزاري است.

مسأله ديگر كه، در اين راستا يادش زيبا كننده اين بحث مي گردد، حضور بهارين وساختار شكن زنان ودختران هزاره در مسايل اجتماعي ، فرهنگي وهنري مي باشد. ايجاد چنين تحول در كشور بسته و سنتي، چون افغانستان از زمينه هاي حساس و قابل تأملي است كه بايد، بطور شايسته اي توسط روشنفكران جامعه ما، شكا فته و بررسي

گردد،تا راز رشد و شكو فا يي سريع استعداد هاي سر كوب شده اي انها يشتر روشن گردد؟ و چگونه شد كه با ظهور مزاري در جامعه اي ما بعلاه، بو جود امدن تحولات شگرف ديگر ، زنان و دختر ان هزاره ، از كنج خا نه هاي گيلين برون امده و ميدان دار واقعي حمايت از مزاري و آرمان هاي او مي گردند كه زنان و دختران غيور و با همت هزاره، در كنار مزاري ضمن اينكه، شخصيت انساني و استعداد بشري شان را بالنده مي سازند، سهم بزرگي را در رهبري و اداره امو رات فرهنگي و تبليغي هزاره ها در داخل و خارج كشو،ر بعهده داشته، و از موفقترين نيروهاي هزاره بحساب مي ايند.

و امروز همگي مي دانندكه نشريات، ويبسايتها و وبيلاگهاي زنان و دختران هزاره در كشور وجهان، از بر جستگي خاص و نماياني در ميان زنان وطن ما، بر خوردار مي باشند.

در مجموع، اين بالندگي و طراوت فرهنگي، عزم واستواري فرهنگيان و هنر مندان ما، ضمن اينكه بيانگر ، زنده بودن ملت صبور وبا عشق هزاره است. نشان دهنده، حضور دستان توانمند وچشمان پر اشاره وبيدارگر مزاري، در حيات و جريان ذ لالين فرهنگي هزاره نيز مي باشد، دليل بر اين مهم تأثير پذيري مستقيم ادبيات نوين هزاره از افكار ،مزاري مي باشد. مزاري كه، طراح و مبتكر اصول وادبيات و حدت ملي، عدالت اجتماعي ، مشاركت همگاني و همپذيري ملي بود. افكارش در ادبيات امروز هزاره بخوبي انعگاس يافته و ادبيات هزاره

را مايه و شكل خاص بخشيده است، ادبيات هزاره ادب برابري و همزيستي شده است، انگونه كه مزاري ادبيات سياسي افغانستان را بسوي زيبايي معنويت و دل انگيزي عقلا نيت تغيير داد، امروزه فرزندان فرهنگي او همين مفا هيم و پيا مهاي نوين يعني فلسفه اي سياسي مزاري، كه از شاه فرد هاي شعر سبز او مي باشدرا، به شكل جديد از ادبيات فرهنگي و هنري در اورده و با توانمندي خاص، در واقعيت جامعه اي شان جاري ساخته اند.

از طرف ديگر، فرزندان فرهنگي مزاري مو فق گرديده اند كه بنا بر اموزه هاي با به اي شان ابشار عدالت خو اهي را به عنوان يك جريان زنده ، در بستر تاريخ ، جاري ساخته و مزاري و افكار اورا به ارمان ملي و ماندگارتبديل نمايند. امروزه موج را كه هنر مندان و نويسندگان هزاره ايجاد كرده اند بدون شك ما را بسوي سا حل دو ستي ، عشق وزندگي شرافتمندانه و مطمين، ملي نزديكتر مي سازند. اخلاق ادبي ونوشتاري فرزندان مزاري الگوي مناسب و خوبي است براي نسل فرهنگي كشور ما.

از طرف ديگر توجه و عطش، فرهنگي هزاره ها و صدا قت و تعهد ملي كه در ادبيات و انديشه هاي انها جلوه گر است ، بخاطر ان مي باشد كه، معلم چون مزاري دارند او كه در باره مقام دانش وفرهنگ دلسوزانه و اميدا وارانه مي گويد:

«اميد وارم كه، در افغانستان قهرمان و سربلند نيز، منطق دانش و فرهنگ جاي تنگ نظري، قلدري

و بي ثباتي را بگيرد».

و در جاي ديگر به مردم، مي آموزاند كه، احترام و قدر دا نشمندان و رو شنفكران جا معه خو د را بدانند و حفظ نمايند. و از گفته هاي او است.

حقوق و حرمت انديشمندان، آزاد فكران و روشنفكران خود را در نظر داشته باشيد.

مهمتر از همه اينكه، مزاري تنها متحول ساختن، فرهنگ و امور فرهنگي متعارف ومعمولي رادر نظر نداشته، او مي خواست و توانيست كه فرهنگ حاكم در روابط اجتماعي مردم افغانستان را نيز تغيير داده و بدنبال ان قضا وت مردم حتي روشنفكران و انديشمندان جا معه را نسبت به اقوام و تو ده هاي محروم چون هزاره ها، معتدل نموده و انها را نسبت به پندار هاي خو دشان مردد، نمايند، بگونه كه ديگر هزاره بي استعداد و نا لايق تبديل به افسا نه گرديده است.

مزاري در اين نبرد ، تنها با حاكمان ستم و فرهنگ خشن و نفرت زا ي، انها طرف نيست ، او در قدم اول، مردم كه پيرامونش گيرد امده اند را مخاطب قرار داده و نسبت به باورهاي كشنده و خود فرا موشي و ترس وهراس از ظلم و شاه، را از ذهن و وجود هزاره به بيرون مي ريزد.

او با نگا هي عميق و جا معه شناسانه ا ي خود، به درون جامعه هزار،ه، عوامل بازدارنده داخلي وخرافات رواج يا فته در ميانشان را شنا سايي و براي زدودن انها با، حكمت و تدبير سنجيده شده اقدام مي نمايند. و در اين راه، ضمن بستر سازي مناسب براي اغاز،

يك نهضت اگاه هي بخش فكري و انسجام ، نيرو هاي جوان فرهنگي وبخروش اوردن نيروي لا يزال مردم از نيرو و تو انمندي خودشان، كه فرا موش گرديده و يا در چا له هاي سرد ، ترس خرافه ها دفن گرديده بود بهر ه مي برند.

او در كو تا ه ترين زمان ممكن موفق مي گردد كه، جا معه هزاره را به روشن كده ملي و مناره عدالت خواهي تبديل نموده و از نگاه فر هنگي و سياسي متحولشان بسازند و با نگاهي جديد به سرنوشت وتو انمندي مردم، افقها ي نوين و جذاب را براي انها بنمايانند. او در فر صت بسيار كم، مو فق مي شود كه با درايت و شجاعت بي نظيرش اقيانوس ارام و ساكت هزاره را به موج و تلاطم در بياورد. او تو انيست كه، هزاره اي به زاويه رانده شده، گوشه گير و خود كتمان گر را، در متن واقعه وقضيه سر نوشت ساز ملي و تاريخي بكشاند،و باقدرت تفكر و شجا عت خود، سياهي وستم را تحت تعقيب، قرارداده و در شبكده حيا ت اجتماعي هزاره خورشيد اگاهي، تفكر و انديشه را علمدارگرداند.

مزاري با سنجش دقيق از، توانمندي هاي هزاره ها انها را به تحرك هدفمند و ثمر بخش در اورده و ازصفوف پرا كنده شان امواج نيرو مندي ساخت ك هيبت تلاطم ان اساس و ابهت پوشالي حا كميت و ستم تاريخي را به مرگ ونا بودي تهديد نمود. ودر عرصه هاي ديني ومذهبي نيز چنان اصلا حات را

در ميان هزاره ها ايجاد نمود كه در تاريخ انها نمو نه ي نداشته است.

او با جو هره اگا هي ومنطق دين راستين وازادي بخش، حجابهاي تيره و زمخت دروغ،فريب،ريا و تزوير را از روي ريا كا ران سياسي ومذ هبي بر داشته و اجحا فها و حق كشيهاي تاريخي ستم گران و بهشت فروشان معامله گر را با روشن بيني بر ملا ساخت، و جهت تصحيح و روشن نمو دن، مسير اينده سياسي و ديني هزاره ها در قرأت ديني و سياسي انها تغييرات محسوس و اساسي ايجاد و انگاه با پشتباني وحمايت بيدرييغ مردم هزاره، خواهان اصلاحات ريشه اي، درساختار هاي ملي و دولتي ومشاركت عا دلانه همه اقوام افغانستان در ا داره اي كشور گرديد.

مزاري، با ناخن گزاشتن روي تارهاي عصب و سازمان ديد ، بينش ديني ، رواني و تفكرات ، اجتماعي مردم هزاره، نهضت ملي و ماندگاري را در جهت بيداري و خود باوري انها اساس گزاري نموده و به راه مي اندازد، واين نهضت مردمي چنان اساسي و فرا گير است كه بطور روشن، با عث بيداري سياسي و خود با وري ملي لا يه هاي مختلف جا معه هزاره مي گردد.

مزاري، با القاي شجا عت و غيرت براي هزاره ها ، عشق و خود گزري را ، در ميان انها ايجاد مي نمايند چنانكه، در پيمودن راه بسوي ازادي و عدالت هيچ كسي احساس خستگي ننموده و همه با فداكاري مي كوشند تا خود را به قله هاي كه مزاري رسيده بر سانند و افقهاي كه او ايجاد كرده را به

تماشا وپرواز بپردازند ، مزاري، با منهج ومشروع نوين رهبري خود ضمن اينكه فرهنگ و قضاوت مردم را نسبت به هزاره تغيير داد به هزاره ها هم گفت:

«مردم ضرورت دارد كه استعداد هاي خويش را از قوت به فعليت بر ساند كه اين يك ضرورت اجتماعي وملي است».

آري، صداقت و معجزه، بيان و زبان با محبت و بيدارگر مزاري بود كه به هزاره قدرت ايستا د شدن و توان اعتراض و تصميم گيري رابخشيد. بدين گونه است كه مي بينيم هزاره اي كه از نام يك عسكر مي ترسيدو حكومت و سياست را كار حرام تلقي مي نمودند ، سياست كردن و تفكر براي اينده و سر نوشت خودرا بالا ترين، تكليف ديني يا فتند.و از طرف ديگر همان هزاره اي گوشه گير و تر سان با دم مسيحا يي مزاري، در برابر انواع ستم و ظلمهاي قديم و جديد مردانه، مي ايستد و سر نوشت تاريخ كشور شان را با اگاهي و اقتدار خود بنفع منافع ملي ومصلحت عمومي همه اقوام كشور تغيير مي دهند. و دراين راستا است كه، فرهنگ و منش هزاره وبه همين مقياس فرهنگ عامه و حاكم در فضايي عمو مي ، افغانستان نيز نسبت به هزارهها در حال تغيير يافتن است و هيچ ظالم، از گزشته هاي نا روا ي خود نسبت به حقوق لكد مال شده هزاره، دفاع كرده نمي تواند، ودر عرصه ديگر امروزه حد اقل فرصت فرياد زدن براي هزاره محكوم و مغضوب، به وجود امده است.

هزاره با توا نمندي و جرأت تماشايي خود ، در عر صه هاي فرهنگي و

هنري، در سطح جهان نتنها جايگا خود بلكه، مقام بلندي را براي پرچم كشور شان نيز بدست اورده اند، و هنر وفكر هزاره بعد از سالهاي نكبت و بلا چهره انساني و زيباي هنري و فرهنگي افغانستان را براي مردم دنيا بنمايش مي گزارد.

عدا لت و عدالت خواهي در ديد گاه مزاري

اين عرصه، از مهمات و اصول حياتي و تجليگاه عشق جوشان مزاري به حساب مي ايد، لذا هر چه توان و سر مايه داشت در پاي سپيد دار عدالت وافق خورشيد زاي زندگي تاريخ خود گزاشت، جان خود را نيز در جهت باروري و جان گرفتن و توسعه يا فتن عدالت در، افغانستا ن هزينه نمود و گفت:

«حزب وحدت اسلامي از هر طرحي كه منجر به عدالت اجتماعي در جامعه اي افغانستان گردد و حقوق مليتهاي محروم را اعاده كند استقبال مي كند. براي ما مهم نيست كه لويه جرگه تشكيل شود و يا مجلس ملي، مهم اينست كه حقوق مردم در نظز گرفته شده به تناسب حضور و ميزان جمعيت شان در تصميم گيريها سهيم با شند».

مزاري، عدالت اجتماعي را درافغانستان، نظام حكو متي و ساختار دولتي ان يك اصل ميدانيست، درنظر او عدالت اجتماعي در افغانستان گزينه دوم نداشت و ندارد، او به اميد و بار دهي درخت عدالت مي زيست .او عدالت را اساس و مايه نظم و سامان يابي امور اجتماعي و ضرورت زندگي جمعي انسانها و دليل حيات شان مي دانستند.

مزاري ضمن بيان ارمان عادلانه خود ومردمش در حقيقت مي خواهد كه از عدالت و مفهوم سياسي و اجتما عي ان تعريف ملي

وجديد ارايه نمايد . او درانجام وپرورش اين عزم، تاريخي خود موفق هم مي گردد.وبا صراحت مي گويد:

«ما خوا هان عدالت سياسي و اجتماعي هستيم ما حقوق مردم خود را مي خوا هيم و انحصار را نفي مي كنيم و لو از طرف هر كسي باشد».

عدالت اجتماعي وسياسي در ديدگاه مزاري ودر بستر بنام افغانستان و جامعه افغاني، تأمين حقوق ضايع شده مردم ورفع ستم از انها و درنهايت شكستاندن انحصار قدرت سياسي و نفي جدي ان مي باشد.

بابه مزاري، از ستم و ظلم تاريخي كه ملت افغانستان خصوص هزاره ها قرنها بردوش شان حمل كرده بودند ، خوب اگاه بود و تمامي، رنجهاي فرساينده وكشنده اي مردم خود را، لمس كرده بود به همين خاطر او شايسته ترين انسان براي بيان و تبين عدالت در افغانستان ومدعي بر قراري آن بود. استاد مزاري در يك جمله كو تاه مي فر مايند:

«خواست ما تأ مين عدالت و برابري و برادري ميان مردم افغانستان است».

و در جاي ديگر مي گويند كه:

«ما مي خواهيم ستمهاي چندين قرنه بر مردم افغانستان پا يان يابد و جا معه اي بو جود ايد كه دران از تبعيض، برتري گري و تفاخر و افزون خواهي خبر ي نباشد و كليه مردم افغنستان از هر قوم ونژاد و با هر رنگ وزبان، برادارنه و برابر زندگي كنند وحقوق حقه تمامي مليتهاي افغانستان تأ مين گردد».

استاد مزاري با تعريف روشن و زيبا از شهروند وحقوق شهرونديي، شهر وندان افغانستان ضمن قدر گزاشتن به اراده ازاد مردم از كثرت گراي و مشاركت همگاني وهمپذ يري ملي در سا ختار

سياسي دولت و حكو مت بعنوان تنها راه رسيدن به ، بر قراري عدالت اجتماعي در جامعه افغا ني ياد نموده و تأ كيد كرده اند.

رعايت اصل عدالت از ارمانهاي استيراتيژيك و غير قابل تغيير مزاري بود ، او عدالت را نه يك راه و نه يك رويش بلكه تمام زندگي مي د انيست و عدالت در ديدگاه او ريشه و شيره حيات اجتماعي را مي سازد وبه روابط انساني واجتماعي مردم نظم ونسق انساني و عقلاي مي بخشد و زندگي را زيبا و دلپذير مي سازد.

و آخر اينكه مزاري از ارمانهاي زيباي چون برادري و عدالت اجتماعي و ارزوهاي تابناكي چون تحمل وهمپذيري مردم افغانستان ، دفاع مي نمايد كه در صورت جاري شدن، ان در جامعه همه اقشار و شهر وندان افغانستان بطور يكسان و مساوي از فر صتها و زمينه هاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي ان تفكرو انديشه، بهره مند مي گرديدند.

و حال اين سوال مطرح است كه طرح و حمايت از اصل عدالت و برابري ملي، با كدام دين و با كدام عنعنه ملي و يا كدام بخش از استقلال و عزت افغانستان در تضاد و مخالفت بود كه بجرم طرح و حمايت از ان، مزاري را كشتند؟

اين سوال در تاريخ افغانستان همچنان با قي خواهد ماند تا از جانب وجدان حقيقي اين سر زمين جواب خودرا بيابد اما فعلا چنان چيز در دست ما نيست بغير از اينكه سخن شاعر بزر گ و معاصر كشور مان ابوطالب مظفري راكه در رثاي بابه مزاري سروده اند تكرار وبه پيام ان اقرار

نمايم كه:

ترا بجرم بلندي زباغ ببريدند

زسر فرازيت اي سرو سبز ترسيدند

تو كوهوار سرريشه سخت مي ماندي

به رغم باور طوفان درخت مي ماندي

سرش زگردش اين چرخ پير بالا بود

زتوش وتاب شب سر بزير بالا بود

كلام كوه شكافش كه سر اعظم داشت

زهضم هاضمه هاي حقير بالابود

يادش بخير و گرامي باد!

امستردام هالند نقل قول از سخنان استاد از مشاركت ملي شماره 21 سال 1385 چاپ كابل

20 حوت 1385

باز خواني يك آرمان

باز خواني يك آرمان

نويسنده: بيانيه طلاب و دانشجويان مقيم قم _ ايران

بيش از يك دهه است كه از شهادت رهبر شهيد مزاري بزرگ مي گذرد و سوگواري در سالياد شهادت او اينك به سنت اجتماعي بدل شده است كه هر سال از سوي مردم عدالت خواه، به ويژه هزاره ها در افغانستان و ساير نقاط جهان برگزار مي شود. هزاره ها در داخل و خارج از افغانستان، در هر گوشه و كنار جهان از پير و جوان، زن و مرد، كنار هم جمع مي شوند و در ماتم فقدان مزاري اشك مي ريزند. اين اقدام بر بنياد هر عاملي استوار باشد، بيش از همه بيانگر آن است كه پيوند هزاره ها با مزاري پيوند واقعي و ناگسستني است.

نمي شود هزاره بود و با مزاري نسبتي نداشت و نمي توان از تاريخ هزاره ها سخن گفت و از مزاري ياد نكرد. هزاره ها تاريخ، سرنوشت و آرمان هايش به گونه اي گسست ناپذيري با مزاري يكي شده است و او روح مطهر و شكوهمندي است كه سراسر تاريخ، جامعه و آرمان هاي هزاره ها را فرا گرفته است. مزاري بخشي از تاريخ هزاره ها نيست بلكه كليتي تام و جامعي

از تاريخ هزاره هاست كه با او هم مي توان گذشته را به خوبي درك كرد، به شناختي از وضعيت امروز رسيد و خطوط، جهت گيريها و چشم اندازهاي آينده را نيز معين نمود. سالياد شهادت مزاري براي هزاره ها، تنها تداعي كننده ي يك خاطره ي جانكاه، غم ناك و فاجعه آميز نيست، بلكه بازخواني يك آرمان، يك خط و يك تاريخ نيز هست؛ يك آرمان، يك خط و يك تاريخي كه همگي به مزاري منتهي مي شود و خون جاري مزاري به آنها حيات و ماندگاري مي بخشد. مزاري، تنها تاريخ هم نيست، بلكه مايه ي حيات تاريخي هزاره ها نيز هست، او نه فقط به تاريخ نپيوسته بلكه تاريخ را پاينده، با نشاط و سرزنده نگهداشته است.

اما از سوي ديگر، آيا هزاره ها نيز توانسته اند به تاريخ، آرمان هاي شان و مزاري وفا دار بمانند؟ آيا در طول بيش از يك دهه، كه مزاري در ميان آنها نيست، توانسته اند، از آنچه را كه مزاري براي آنها به ارمغان آورده و به ميراث گذاشته بود پاسداري نمايند؟ آيا آنها رهروان و وارثان صديقي براي تاريخ و مزاري بوده اند؟ يا آنكه بر اثر دلبستگي هاي زود گذر زندگي، تن آسايي و منفعت طلبي روز افزون به آرمانها و تاريخ خويش پشت نموده و مزاري را به يك امر نمادين صرف، كه تنها ديوارها، خيابانها و شعارهايشان را تزيين مي كند بدل نموده اند؟ بدون شك، نمي شود كلي قضاوت كرد. در گام اول بايد حساب نخبگان، به ويژه نخبگان سياسي، در مقام جهت دهندگان رفتارها و فعاليت هاي سياسي و جمعي

مردم در سطح جامعه ي هزاره و تعاملات گسترده تر ملي را از مردم عامه جدا كرد و آنگاه ديد كه هر كدام چه نوع تعامل و نسبتي با تاريخ، آرمانها و مزاري داشته اند؟ اما در هر صورت، اين پرسشي است كه اينك هر هزاره در سالياد شهادت پدر خويش بايد خود را مخاطب آن احساس كند و ميزان پايبندي خود را پس از يك دهه به رهبر، تاريخ و آرمانهاي خود بسنجد. سالروز شهادت رهبر شهيد فرصتي بدست داده است تا نكاتي را با هم مرور كنيم:

1.سنت برگزاري مراسم سوگواري در هر سالياد شهادت رهبر شهيد، از سوي مردم، هر چند به خوبي عمق عواطف و احساسات پاك مردم نسبت به او را به خوبي آشكار مي كند، اما براي نشان دادن پايبندي واقعي و پاسداري جدي از آرمان، خط و راهي كه او براي ما به ميراث گذشته كافي نيست.

زماني مي شود گفت كه ما وارثان خوبي براي مزاري بوده ايم كه فعاليت ها و برنامه هاي فردي و اجتماعي ما متعهدانه در همان مسيري قرار داشته باشد كه از او براي ما به ميراث مانده است.

مردم و نخبگان سياسي، در كنار برپايي مراسم سوگواري ها در طول بيش از ده سال، اينك بايد به اين پرسش پاسخ دهند، كه در اين مدت چقدر توانسته اند تعهد خود نسبت به آرمانها و خط بابه ي شهيد را نگه دارند؟

2.در تاريخ افغانستان جامعه ي هزاره، دست كم، با دو نوع صف بندي و نابرابري در سطح ملي و جامعه مواجه بوده است. قوميت، عاملي است كه اشكال متنوع نابرابري ها، تبعيض ها، خصومت

ها و صف گيري هاي سياسي و اجتماعي در قبال هزاره ها در سطح كلان ملي، به آن قابل ارجاع است. در سطح جامعه اما نابرابري و صف بندي از بنياد و وجهه ي ديگري برخوردار است، كه هر چند قوميت محتوا و ماهيت آنرا تشكيل مي دهد، اما همواره از طريق كانال هاي مذهبي و اعتقادي عمل نموده است.

مبارزه ي درخشان مزاري براي عدالت، آزادي و كرامت انساني هر چند رخنه هاي جدي در بنيادهاي نابرابري در سطح ملي ايجاد نمود، اما شاهكار اساسي او افشا سازي لايه ها و وجوه پنهان صف بنديها و نابرابري هايي بود كه بر اساس آن گروهي خاص ايمان و اعتقادات پاك مردم را دستاويز معاملات، منافع و دسايس اجتماعي و سياسي خويش قرار داده بودند.

او در زمان خود نه تنها با شيوه هاي استفاده ابزاري از مذهب و عناصري كه شيادانه از مذهب و باورهاي ديني به سود مطامع و منافع گروهي خويش بهره كشي مي كردند، مبارزه نمود، بلكه با حمايت از نهاد اصيل مرجعيت مذهبي، زمينه را براي شكل گيري نهاد سالم مذهبي در جامعه نيز فراهم نمود. بنابر اين، مبارزه با اشكال انحرافي و سوء استفاده از باورهاي مردم، يك امر مقطعي و كوتاه مدت نيست، بلكه همواره به هوشياري، آگاهي، جديت و استمرار از سوي آحاد جامعه نياز دارد.

3.يكي از اهداف و آرمانهايي كه رهبر شهيد جان خود را براي تحقق آن فدا نمود، شكل گيري حاكميت ملي، مبتني بر عدالت، آزادي، كرامت و فضيلت انساني بود. عدالت خواهي، مبارزه با تبعيض و احقاق حقوق قوميت ها، جوامع و قشرهاي محروم مفاهيم و

ارزشهايي اند كه براي نخستين بار در تاريخ افغانستان به وسيله ي شهيد مزاري وارد ادبيات سياسي افغانستان شد.

از اين روي، جريان عدالت خواهي در افغانستان با ياد و نام مزاري به طور گسست ناپذيري گره خورده است. در دوران جديد هر چند بهبودي صوري به لحاظ امنيت، ثبات و آزادي به وجود آمده، اما لايه هاي بنيادين نابرابري در سطح ساختارها، نهادها و توزيع امكانات و فرصت هاي اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي به ويژه در قبال هزاره ها همچنان دست نخورده باقي مانده است. صرف نظر از گذشته ها، در طول شش سال گذشته، با آنكه هزاره ها بيشترين مشاركت را در تمامي عرصه هاي سياسي، فرهنگي، اجتماعي و امنيتي در سطح كلان ملي از خود نشان داده اند و هزاره جات يكي از امن ترين نقاط كشور بوده، اما هيچ پروژه انكشافي در سطح هزاره جات اجرا و تطبيق نشده است. اين در حالي است كه بنا به گزارش بنياد انكشافي ملل متحد، هزاره جات نه تنها در گذشته بر اثر سياست هاي تبعيض آميز حاكميت ها با محروميت مضاعف مواجه بوده، بلكه امروزه نيز يكي از محروم ترين و آسيب پذير ترين مناطق افغانستان به شمار مي آيد. از سوي ديگر، وضعيت هزاره ها در مناطق شهري، به جز كابل نيز بگونه اي است كه از هيچ نوع امنيت جاني و مالي برخوردار نيستند. در مزار شريف، نه فقط چهره ها و شخصيت هاي ذي نفوذ مانند مرحوم حاجي اشرف رمضان ترور مي شود بلكه اموال و املاك مردم عامه نيز توسط عواملي كه براي چيزي جز منافع باندي خود فكر

نمي كنند، آشكارا و بي حساب و كتاب مصادره مي شود.

عين همين وضعيت كما بيش در هرات نيز وجود دارد. چشم پوشي دولت بسادگي در برابر تمامي اين مسائل نشان مي دهد كه سياست ها و برنامه هاي كلان ملي در قبال هزاره ها هنوز دچار دگرگوني جدي نشده است و مبارزه براي احقاق حقوق هزاره ها و ارتقاي آنها تا سطح شهروندان درجه يك در كشور، در آغاز راه است. در عين حال، ما ضمن حمايت از دولت و ساختارهاي كنوني كشور بار ديگر مصرانه خواهان آنيم كه دولت به انديشه ها، آرمانها و مؤلفه هاي عدالت خواهانه ي رهبر شهيد مبتني بر توزيع عادلانه ي فرصت ها و امكانات شهروندي و رفع محروميت از قوميت ها و اقشار محروم، به ويژه هزاره ها به عنوان محرومترين قشر ملي در افغانستان، توجه جدي نمايد.

اين امر بدون ترديد، از طريق افزايش مشروعيت مردمي و اجتماعي به استحكام پايه هاي حاكميت مركزي در برابر بحران هاي ناشي از تروريزم و مداخلات بيگانگان مي انجامد.

ياد و روح شهيد مزاري جاودانه و شاد و راهش پر رهرو باد!

والسلام عليكم و رحمت الله

طلاب و دانشجويان افغانستاني مقيم قم

جمعه 18 حوت 1385 هجري شمسي

شهيد مزاري؛ هويت و وحدت ملي

شهيد مزاري؛ هويت و وحدت ملي

نوسنده: توسلي غرجستاني

بعد از به قدرت رسيدن مجاهدين در كابل و ايجاد دولت اسلامي توسط مجاهدين چند صباحي نگذشته بود كه بخشي از جامعه مورد بي مهري برخي از مجاهدين و قوماندانان پرنفوذ جهادي قرار گرفت كه در رأس اين اين بخش شهيد مزاري و اطرافيان ايشان قرار داشت. مقاومت سه ساله شهيد مزاري در غرب كابل نمادي

است از ايستادگي در برابر نابرابري، بي عدالتي و احياء و تثبيت هويت مردم ما. بگذريم و بگذاريم آن چه در اين مقطع تاريخي براي مردم ما پيش آمد و آنچه بر اين قوم محكوم رقم خورد. قضاوت اين فصل از تاريخ را به آيندگان واگذار مي كنيم.

مقاومت شهيد مزاري ارمغان و ثمراتي داشت كه براي ما بسيار ارزشمند و سود مند بوده و هست. ما در اينجا به دو نتيجه مهم و دو فاكتور اساسي از آن نتايج مي پردازيم:

شهيد مزاري و هويت ملي

شهيد مزاري در واقع نه تنها احياگر هويت براي جامعه ي هزاره و شيعه بود، بلكه احياگر هويت براي تمام اقوام محكوم در كشور بحساب مي آيد. ايشان در تمام موضع گيري هاي خود خواهان اعاده و احقاق حقوق تمام اقوام محروم كشور بود و راه حل بحران كشور را از همين مجرا قابل تأمين مي دانست. شهيد مزاري و استراتيژي مورد نظر او بود كه توانست اين باور اشتباه " كه اقوام محروم و محكوم كشور در سال هاي متمادي بايد همچنان محكوم و محروم باشند" را از اذهان زدود و مردم ما را به اين حقيقت رساند كه هزاره ها، ازبگ ها، تركمن ها، ايماق ها، تاجيك ها و پشتون ها در اين سرزمين حق دارند و بايد همانند ديگران در سرنوشت كشور و در حاكميت شريك و سهيم باشند. استاد شهيد در يكي از سخنراني هايش مي گويد: ( ما مردم افغانستانيم هيچ نژادي را نمي خواهيم نفي كنيم. تركمن است، هزاره است، تاجيك است، افغان است، ايماق است و ديگر اقوام هستند. همه آنها

بيايند در اين مملكت برادر وار زندگي كنند و هر كس به حقوق شان برسند و هر كس درباره اي سرنوشت خودش تصميم بگيرد. اين حرف ماست. اگر كسي بيايد و نژاد خود را حاكم بسازد ديگران نفي بكند اين فاشيستي است. استاد شهيد در جاي ديگر چنين مي گويد: ما سرزمين افغانستان را سر زمين مان مي دانيم. اين خاك را براي آزاديش بيش از يك ميليون شهيد داديم، وجب به وجب از اين ميهن دفاع مي كنيم و بدين معني نيست كه ما حق نداشته باشيم، ما سرنوشت خود را تعيين نكنيم. اگر بي تفاوت باشيم، اتحاد خود را حفظ نكنيم، مي توانند ما را 300 سال ديگر باز حذف كنند، آن وقت براي جوالي گري باشيم!! " احياء هويت" مجموعه سخنرانيهاي استاد شهيد ص33 و 21 ).

اگر بعد از چند دهه بحران و درگيري؛ قانون اساسي كه تأمين كننده منافع و مصالح ملي و تمام اقوام ساكن در كشور بوده و حقوق ملي و مذهبي آن ها را به رسميت شناخته است؛ به وجود مي آيد و توسط نمايندگان مردم به تصويب مي رسند، از نتايج ثمر بخش تلاش ها و كوشش هاي آن شهيد و امثال ايشان مي باشند. البته سعي و تلاش شخصيت ها، رهبران جهادي و بزرگان قوم را نمي توان در تصويب قانون اساسي از نظر دور داشت اما با تحليل و ارزيابي دقيق مي توان به اين نتيجه رسيد كه اين قانون اساسي حاصل تحمل مشكلات و زحماتي است كه شهيدان بزرگوار و گمنام كشور از جمله شهيد مزاري و يارانش در

اين مسير كشيده اند.

شهيد مزاري و وحدت ملي

شهيد مزاري بر اين اعتقاد بود كه تا زمان كه وحدت ملي در كشور به وجود نيايند و منافع ملي بر منافع شخصي و قومي فايق نشود، بحران و بي ثباتي افغانستان برطرف نخواهد شد. مؤلفه هاي وحدت ملي از ديد ايشان بسيار روشن و صريح مي باشند كه بدون در نظر گرفتن اين مؤلفه ها و رعايت نكردن اين مقوله ها وحدت ملي بيش از پيش دچار خسران و زيان خواهد گرديد.

1- ايجاد يك سيستم و حاكميت كه بتواند حقوق تمام مليت هاي ساكن كشور را به نحوي عادلانه تأمين كند. در تعيين و نصب وزراء، معاونين ، واليان ولايات، ولسوال ها، قضات، ثارنوالي ها، اردو و پليس ملي، استخدام در ادارات دولتي و حكومتي براساس عدالت و شايستگي بايد انجام شود نه براساس قومي و منطقوي. استاد شهيد براي اين منظور ايجاد سيستم فدرالي را راه مناسب مي ديد و از آن ايده دفاع مي كرد. (تنها راه حل كه هم افغانستان را از تجزيه نجات مي دهد و هم مليت ها را قانع مي سازد و هم حقوق شان را در دستهايش مي دهد، يك سيستم فدرالي در افغانستان است كه در آن توافق مليت ها در نظر گرفته شود، عنعناتش در نظر گرفته شو، و خود شان تصميم گير باشد. " احياء هويت" مجموعه سخنرانيهاي استاد شهيد ص38)

2- تقسيمات اداري كشور بايد بر مبناي نفوس باشد. امري كه تا آلان كه در حدود سه سال و اندي از عمر حكومت بعد از طالبان مي گذرد، هنوز جامه عمل نپوشيده و ادارات

كشور بر مبناي همان تقسيمات فرتوت و ظالمانه ي قديم به كار خود ادامه مي دهد. حتي دولت مردان امروزي نمي دانند كه نفوس فلان ولايت يا ولسوالي چند نفر است. با توجه به اينكه در امر برنامه ريزي و خدمت رساني يكي از فاكتورهاي مهم، آمار دقيق و شفاف تعداد ساكنين حوزه خدمت رساني است تا براساس آن به نحوي مطلوب ارائه خدمت در ساحه معارف، صحت عامه و كار آفريني صورت گيرد. شهيد مزاري با درك حساسيت اين موضوع چنين مي گويد: (در رابطه با مسأله آينده چيزي روشن است كه از نگاه بين المللي همه روي اين مسأله قناعت دارند كه حكومت آينده را رأي مردم بايد تعيين كند و باهركس كه در اين روزها مطرح مي سازيم مي گويند خوب اگر مردم شما زياد بود، نفوس شما زيادبود در آينده مردم برايتان رأي مي دهد. ولي ما و شما مي دانيم كه در كشورهاي آسيايي و كلا در شرق رأي مردم تعيين كننده نيست. قدرتي كه در رأس حكومت است تعيين كننده است... ما در زمان ظاهر چهار دوره رأي گيري داشتيم. وكيل در پارلمان مي آمدند، از تمام هزاره جات كه هر ولسوالي اش يك صد و شصت هزار نفر داشت سه نفر وكيل مي آمد و از جنوبي و مشرقي كه نفوس هر ولسواليش پانزده هزار نفر بود يك يك وكيل مي آمد. تا دو هزار و هشتصد نفر هم يك وكيل داشت... در منطقه دره صوف كه يك ولسوالي است قبل از انقلاب در زمان ظاهر چهل و سه هزار نفوس داشت. ولايتش كه مركز بود هيجده

هزار نفر نفوس داشت آن وقت يك نماينده از ولايت مي آمد و يك نماينده از ولسوالي. در كنار اين چهل و سه هزار نفوس يك ولسوالي ديگر از برداران اهل تسنن بود كه دوازده هزار باشنده داشت. پس دوازده هزار هم يك رأي داشت و چهل و سه هزار هم يك رأي. " احياء هويت" مجموعه سخنرانيهاي استاد شهيد ص36و37)

شهيد مزاري در مورد وحدت ملي هم چنين مي گويد:(ما مردم افغانستانيم هيچ نژادي را نمي خواهيم نفي كنيم. تركمن است، هزاره است، تاجيك است، افغان است، ايماق است و ديگر اقوام هستند. همه آنها بيايند در اين مملكت برادر وار زندگي كنند و هر كس به حقوق شان برسند و هر كس درباره اي سرنوشت خودش تصميم بگيرد. اين حرف ماست. اگر كسي بيايد و نژاد خود را حاكم بسازد ديگران نفي بكند اين فاشيستي است. اين بر خلاف رسوم بين المللي است. بناءا ما تكرار مي كنيم ما نياز به اين همبستگي داريم و نياز به اين كمك داريم. همان ص33)

فرجام اين مقال را با گفتار از شهيد مزاري كه در آخرين روزهاي زندگي خويش خطاب به مردم بيان كرد؛ مزين مي كنيم.

از خدا خواستم كه خونم در كنار شما بريزد:

( اما امروز چرا آمديم شما را در وقت روزه مزاحم شدم و خواستم با شما صحبت بكنم، براي شما من اينجا مي گويم كه من هيچ منافعي غير از منافع شما ندارم، اگر من مي خواستم روي منافع شخصي خود فكر مي كردم در اين دوسال و هشت ماه هم در كنار شما نمي نشستم، خواستم كه در كنار

شما خونم اينجا بريزد، در بين شما كشته شوم، و در خارج از كنار شما هيچ زندگي برايم ارزشي ندارد. " احياء هويت" مجموعه سخنرانيهاي استاد شهيد ص 222

رهبر شهيد و توليد مفاهيم ارجمند در ادبيات سياسي

رهبر شهيد و توليد مفاهيم ارجمند در ادبيات سياسي

نويسنده: حمزه واعظي _ مارچ 2002 ناروي

ساختار سياسي _ اجتماعي جامعه افغانستان به گونه اي توليت شده كه در دوصد سال گذشته كمتر مجال و زمينه باز توليد ارزش هاي فرازمند را در ادبيات سياسي و گفتمان ملي پيدا كرده است. تكرار و تداوم حاكميت هاي تماتخواه و خرد انديش عامل اصلي چنين سكون و سكوتي در مفاهيم و مأخذ ادبيات سياسي بوده است.

رهبر شهيد يك پديده در ادبيات سياسي جامعه افغانستان بود. او جسورانه مفاهيم و مصادقي را در گفتمان ملي ارايه نمود كه منشاء توليدات جديد و موجب ابداع واژگان بديع در ابيات سياسي گرديد. ديدگاه ها و باز آوري هاي كه در آن رهبر فرزانه در جهت پوياي ساختار ايستاي اجتماعي و پردازش مؤلفه هاي حاكميت ملي مطرح نمود، به عنوان گزينه هاي فخيم يك انديشه كلان سياسي قابل مطالعه و پژوهش است.

مفاهيمي را كه استاد شهيد در تعامل پرتنش و خردگريز سياسي معاصر افغانستان باز توليد كرد، نه يك مقوله روشنفكري، بلكه يك تدبير و فهم جامعه شناسانه در حوزه سياست علمي مي باشد كه ناظر بر درك عالمانه فراگردهاي ساختاري و ايجاد تغييرات مقبول و مفيد در سازمان سياسي جامعه ي ساكن و ساكت افغانستان بوده است. تلاش هاي بليغ او در جهت همگاني كردن فهم سياست و كوشش هاي مجدانه اش بخاطر بسط همسازي و همساني ارزش هاي سياسي در عرصه

اي ملي، نخستين بار در ادبيات سياسي ما تدبير، طرح، توليد و ارايه شده است.

توليد مفاهيم و ارزش هاي چون عدالت طلبي، برابري و توزيع ارزش ها،حقوق اقليت ها، خويشتن يابي و ديگر باوري مليت ها، توزيع عادلانه قدرت و حاكميت سياسي براي تمام اقوام، اصلاحات اداري، هم پذيري و ديالوگ سياسي ميان صاحبان قدرت، ايجاد جرأت و جسارت اجتماعي براي توده هاي محروم و محكوم، افغانستان فدراليزم و... براي اولين بار و به صورت گسترده و شجاعانه در ادبيات سياسي ما صورت گرفته است. آنچه كه در بررسي اين موضوع اهميت اساسي دارد، طرح و توليد مبتكرانه و هوشمندانه اي چنين مفاهيمي در ادبيات سياسي به عنوان آموزه ها و نمادهاي ارجمند است تا كاربردهاي آن همگاني گرديده و ذهنيت عمومي نسبت به آن ها گشايش پيدا نمايد و در نتيجه مأنوس ساختن اذهان و افكار نسبت به اين مفاهيم به ارتقاي فهم و شعور سياسي عامه انجامد. فرايند طبيعي اين سيره و ثمره، گسترش و توسعه و غناي واژگان ادبيات سياسي در سطح ملي خواهد بود. بنابر اين، شناخت جايگاه و پايگاه رهبر شهيد يك ضرورت اجتناب ناپذير اجتماعي و تاريخي براي نسل حقيقت جوي امروز است ت چرا كه اين نيسل در معرض فهم ناگزير سياست و تحول گريز ناپذير مفاهيم سياسي قرار دارد، شناخت مزاري شهيد به معناي درك حقايق بخش مهمي از تحولات و تطورات حساس تاريخ سياسي معاصر است. تأمل بر آموخته ها و ساز و كارهاي فرهمند آن بزرگ در عرصه سياست، به روشن شدن بسياري از نيازها و آرزوهاي گمشده اي اين نسل خواهد انجاميد.

داده هاي او

در ادبيات سياسي، اكنون كه كشور در آستانه تحولات جديد قرار گرفته، به آشكاري در تعامل ملي تطبيق و بازگويه مي شود و اين، اولاً جامعيت و كلان نگري انديشه هاي سياسي _ اجتماعي آن رهبر جاودانه را در حوزه آرمان ها و گفتگوهاي ملي قابل تطبيق مي سازد و ثانياً هوشمندي، دقت و آينده نگري بي بديلش را در پيشگويي و داوري حقايق و واقعيت هاي پيچيده اي جامعه افغانستان مي نماياند. اكنون همه شاهيديم گه گفته هاي آن شهيد مبني بر اصلاحات اداري، حقوق اقليت ها و مشاركت اقوام در ساختار سياسي بر زبان همگان جاري است و همه طرف هاي داخلي و جامعه بين المللي شرط اصلي تحقق و ثبات و صلح در افغانستان را تأمين حقوق شهروندان و مشاركت اقوام مي دانند.

كلام آخر اينكه، رهبر شهيد مفاهيم غني و فخيمي در حوزه اي ادبيات سياسي ارايه و نيز تاريخ معاصر را پيش بيني پذير نمود. شناخت و فهم اين مفاهيم و تاريخ، از يكسو دايره واژگان ادبيات سياسي فسيل شده اي ما را گسترده مي سازد و از سوي ديگر، توانايي، درك و تحليل نسل امروز و آينده را از داده هاي سياست و عناصر ادبيات سياسي بطور فوق العاده اي غنا و فربي مي بخشد.

با درود و بدرود _ حمزه واعظي 1380

مزاري، پلوراليزم، مانيفست عدالت

مزاري، پلوراليزم، مانيفست عدالت

نويسنده: معلوم نيست

انسان موجودي اجتماعي است و همزيستي مسالمت آميز در كنار همنوعان آرزوي هميشگي او بوده است . اما بشر در كنار همه توفيقات گوناگونش در طول تاريخ، درك ناصحيحي از بعضي خصوصيات دروني خود داشته كه بارها و بارها زندگي او و

همنوعانش را دچار مخاطره نموده است. يكي از اين ويژگيهاي دروني حب ذات است و ميل به قدرت و برتري طلبي نمودهاي آشكار آن. تاريخ گواه روشني است بر اين مدعا و تاريخ افغانستان مصداق بارزي از قربانيان مستقيم و غير مستقيم اين شاخصه را در خود دارد كه اقشار عظيمي از توده ها را در كام خود كشيده است.

انسانها با ايده ها، علايق، نگرشها و خواسته هاي متفاوتي جوامع بشري را تشكيل داده اند و به طور طبيعي در شماري از گروههاي ديني، اجتماعي، اقتصادي و سياسي منسجم شده اند. تمامي اين گروهها با ويژگيهاي خاص خود و ايدئولوژيهاي متفاوت ، همه و همه زمينه را در اكثر ملل دنيا از جمله افغانستان براي تفرقه ، تشنج و واگرايي سياسي- اجتماعي فراهم نموده اند.

در اروپاي قرن 19 با پشت سرنهادن جنگهاي صليبي و بسياري از تنازعات قومي ، قبيله اي بسياري از روشنفكران برآن شدند تا در دنياي جديد با ديدي بازتر نسبت به همه گروههاي انساني آنها را صاحب حق دانسته و با گسترش ديدگاه كثرت گرا براي همه گروهها، شخصيت و اراده حقيقي قائل شوند كه پيامد آن شراكت در حاكميت بود. اين احترام متقابل و به رسميت

شناختن حقوق متقابل ميزان اصطكاك ميان جوامع بشري را بسيار تقليل داد و در ايجاد وحدت و همگرايي بسيار موفق ظاهر شد.

با نگاهي به شرايط افغانستان اين امر كاملا مشهود است كه افغانستان امروز همچنان به سمت مدرنيته به پيش ميرود و نمودهايي از آن نيز متجلي است. اما واقعيت اين است كه جامعه به لحاظ رشد اجتماعي و سياسي و انديشه حاكم برآن همچنان

سنتي و گرفتار در سنتها است. از طرفي سطح پائين آگاهيهاي سياسي و اجتماعي زمينه را براي بسياري از چالشهاي بزرگ و اختلافات عظيم فراهم كرده است اما نياز مبرم جامعه براي رهيدن از اين چالشها نگرشي پلوراليستي يا كثرت گرا است كه در آن براي تمامي افراد جامعه و تمامي اقوام و مذاهب حقوق يكسان در نظر گرفته و همه خود را در حاكميت محق و شريك بدانند و تنها داعيه دار اين انديشه در فضاي سياسي ناهمگون كشور استاد مزاري بود.

اولين اقدام مزاري هنگامي بود كه در سال 1367 احزاب مستقر در پيشاور دولتي را به رياست احمد شاه احمدزي تشكيل دادند اما در اين دولت از اقوام هزاره و ازبك به عنوان شريك سياسي در دولت دعوت به عمل نيامد. اين حركت با شكست مواجه شد اما بعد يك شوراي مشورتي بوجود آمد كه براي هر گروه مستقر در پيشاور 60 نقر نماينده در نظر گرفتند و براي كل هزاره ها 60 نفر همچنين در زمانيكه موافقتنامه پيشاور در اواخر سال 1370 و اوايل سال 1371 مطرح شد هزاره ها هيچ مشاركتي نداشتند.

شهيد مزاري نهايت سعي خود را به كار برد تا به تمام مردم افغانستان تفهيم نمايد كه اشتراك در تاريخ، فرهنگ، مليت و سرنوشت اقتضا مي كند تا يك زندگي مسالمت آميز و برادرانه داشته باشيم. يعني كسي در آينده به خاطر تعلق به قوميت خاص مورد ستم قرار نگيرد و همانند ديگران از حقوق برابر و هويت ملي و سياسي يكسان برخودرار باشد. هيچ يك از گروههاي قومي احساس نكنند كه از ساختار سياسي حذف شده اند و همه

اينها زماني تحقق مي يابد كه عدالت به عنوان اساس طرحها و تصميمات سياسي- اجتماعي مورد توجه قرار گيرد.

اين طرز تفكر استاد محدود به يك قوم، يك فرهنگ، يك نژاد يا يك محدوده سرزميني خاص نشد بلكه تفكري فراگير و جهاني بود كه همه تشنگان عدالت و برابري را مخاطب قرار مي داد. اما پرواضح بود كه وقتي اين تفكر مزاري در عمل پياده شد و خواستار نظام سياسي شد كه تمام اقوام در آن شركت داشته باشند، اولين بار كساني به حمايت او برخاستند و به دعوت او پاسخ دادند كه سالها و قرنها طعم تلخ بي عدالتي را چشيده بودند و از ستمها و تبعيضها رنج برده بودند. همانطوركه سالها و قرنها به جرم تعلقات قومي و مذهبي مورد نسل كشيه______اي بي سابقه قرن قرار گرفته بودند و از دوست و دشمن زخمها خورده بودند همانهايي كه نسل اندر نسل چيزي جز تحقير، ظلم و بي عدالتي به ارث نبرده بودند. آري قشر هزاره ، تشنه ترين قشر عدالت، اولين بار در غرب كابل به نداي منادي عدالت لبيك گفت. تاريخ آغاز مقاومت در غرب كابل از ناديده انگاشتن حق گروهي از مردم افغانستان بود كه در قرارداد پيشاور مورد بي توجهي قرار گرفته بود و از عرصه حاكميت سياسي افغانستان حذف شده بود و آتش اين ظلم تا آنجا پيش رفت كه فاجعه اي بس عظيم تر از نسل كشي عبدالرحمن خان را در دل تاريخ حك كرد، فاجعه اي كه در قرن بي سابقه بود. بدين ترتيب عدالت كه مبناي عقيدتي و فكري مزاري بود از اساسي ترين نياز عصر او

نشات گرفت و بهاي چنين آرماني سالها رنج مقاومت و ايستادگي بود كه بزرگترين ارمغان آن تجديد حيات و تولد نوين جامعه هزاره بود.

او مرد حق و به دنبال احقاق حق بود مي فرمود: براي بدست آوردن حقتان اقدام كنيد، براي حقتان شهيد بدهيد و براي حقتان ايثار كنيد تا عدالت برقرار شود. اين مفهوم عدالت مسلما مزاري را خار چشم دشمنان عدالت و حاكمان وقت مي نمود.

او هيچوقت خود را جداي از مردمش نمي دانست از بطن مردم برخاست با مردم بود و براي مردم بود. مي فرمود: من هيچ منافعي غير از منافع شما ندارم و از خدا هيچ نخواسته ام كه من بدون شما در جايي ديگر بروم و شما را در معركه تنها بگذارم . خواستم كه در كنار شما خونم اينجا بريزد و بين شما كشته شوم. و او اين را به مردمش اثبات نمود. مرد حق و منادي عدالت با نهايت قساوت و در اوج مظلوميت به شهادت رسيد. كشته عدالت حتي در مرگ خويش نيز نهايت بي عدالتي را تجربه نمود. او را كه سلّاخي كردند عدالت نيز با او سلاخي شد. عدالت نيز همانند داعيه دارش در خاك آرميد!!!

بعد از مزاري كسي عدالت را فرياد نكرد، كسي از حقي دفاع ننمود و براي حق خويش نيز مقاومت نكرد.

كسي كه براي ميليونها افغان هويت آفريد و شخصيت انساني و جايگاه اجتماعي آنان را زنده نمود و ارزشها قابليتها و توانائيه____اي آنان را به خودشان و ديگران شناساند. او كه محزوف شدگان تاريخ افغانستان را دوباره به تاريخ بازگرداند و گامهايي بس رفيع در حك نمودن واژه عدالت

در قاموس تاريخ افغانستان برداشت آيا پس از او كسي براي زنده نگه داشتن مفهوم عدالت و پير مكتب عدالت كاري كرد؟؟ آيا توانستيم مزاري را بشناسيم و اگر آري، توانستيم او را به عنوان يك اسطوره افغان به دنيا بشناسانيم؟ آيا توانستيم انديشه جاويد او را در دنيا بسط دهيم؟ يا حتي براي مكتب و آرمان او تحقق عدلت بهايي پرداخته ايم؟ آيا هدف روشن و آرمان او را در دل نسلهاي بعد از خود حك كرده ايم؟ آيا او را همچنان زنده و جاويد نگه داشته ايم؟ آيا و آيا و آيا .....

مزاري ابر مرد تاريخ ساز افغانهاست . افغانها او را قهرمان ملي و اسطوره عدالت خواهي مي دانند. در سوگش ميليونها افغان گريستند و پيكر پاكش را از غزني تا مزار شريف پياده تشييع نمودند. و اين پايان بود. امروز مزاري در سالگردها خلاصه شده است، آيا مزاري نيازمند يك روز آه و افسوس ماست ؟ يا ما نيازمند او و زنده نگه داشتن مكتب او هستيم؟ او به خاطر عدالت زيست، به خاطر عدالت قيام كرد و به خاطرعدالت مقاومت نمود و رفت تا عدالت بماند. امروز ما مانده ايم مديون مزاري و مديون مديون عدالت.

اندوه بي پايان پدر

اندوه بي پايان پدر

نويسنده: دختر رهبر شهيد، زينب مزاري

28 /5/ 1385

به نام خدايي كه انسان را آفريد و به دنبال آن انسانيت را.

خوشا آنان كه با عزت ز گيتي

بساط خويش برچيدند و رفتند

ز كالاهاي اين آشفته بازار

شهادت را پسنديدند و رفتند

خوشا آنان كه از پيمانه ي دوست

شراب عشق نوشيدند و رفتند

شب بود. آري، شب... حياط خانه سايه روشن بود. باران تندي مي

آمد. جهان سراسر شيون بود. اندود عطر كاهگل در ناودان خانه مي پيچيد. گويا صداي گريه مي آمد. كسي در فكر رفتن بود. دوست دارم از آبي سقف نيلگون لاجوردي بنويسيم. دوست دارم از درياي خوش رنگ زندگي سخن گويم، اما در آسمان ابري قلبم، جز احساس كمبود مهر پدري و مادري چيز ديگري نمي يابم. لحظه اي به كوهستان پر تلاطم زندگي ام سركي كشيدم. باد سرد يتيمي را احساس كردم. پدر! با اينكه چشم هايم هيچ وقت، نگاه هاي پر مهرت را نديد، اما وقتي به قاب عكست مي نگرم، چشم هاي تو شعله هاي آتش اندوه را در جان و جهانم مي ريزد...

شب ها بر بالين مادرم مي نشستم و از خدا مي خواستم به احترام آبرويت، به احترام قداستت، و به خاطر قلب شكسته ي دختر يتيمي كه چشمانش فقط به مادرش دوخته شده و بعد پدر فقط به مادر اميد دارد، مادر را از من دريغ نكند. پدر! اينك دختر يگانه ي تو در سكوت سرد سايه هاي تنهايي فقط با ياد تو زندگي مي كند.

وقتي ابرهاي آسمان خونين دلم هواي باريدن مي كند، بغض خود را به درون فرو مي دهم. پدرم! اگر در سال هاي پيش قلبم سرشار از كمبود مهر پدر بود، حال دل من خونين تر از ديروز است. اگر تا ديروز درياي وجود من از خستگي سال هاي فراق تو پر بود، اكنون غمي ديگر بر غم هايم افزوده شده است. زيرا اگر تنه ي خشكيده ي وجود من، پدر نداشت، تمام دلخوشي من به مادري بود كه آيينه دار درد ها و

عاطفه ها ي تو بود. و تنها به اميد و عشق دختر يتيمش زندگي ميكرد. آري، پدر! زينب تو آنقدر خسته از غمهاي اين روزگار است كه ديگر توان و قدرت ايستادن ندارد. پدر، اي مهر رخشان خاطراتم! من، هرگز تو را و كبودهاي پيكر پاك و درهم شكسته ات را از ياد نمي برم. پيكر آغشته به خون تو كه بر بالهاي زخمي فرزندانت حمل مي شد از يادم نمي رود. انسانيت بيدار نيز هيچگاه رشادت ها و جانفشاني هاي تو را در راه تحقق ارزشهاي انساني از ياد نمي برد، هر چند غرق شدگان در قدرت و فريب خوردگان اسير در زرق و برق دنيا با تمام وجود تلاش مي كنند، تا خاطره ي مجاهدت هاي خالصانه ات را از ذهن ها پاك كننند. پدر! تو تا ابد ستاره ي منور سحر در آسمان عشق، خواهي ماند، هر چند دنيا پرستان بي خبر از عشق و شب زده هاي كوچه هاي آكنده از غفلت و فساد كه دست شان به چلچراغ كهكشان شهادت نمي رسد، رزم پر شكوه تو و يارانت را دوران غمباري وانمود كنند كه بر سينه ي تاريخ نشسته است. من بعنوان تنها يادگار تو و بعنوان يكي از اعضاي نسل مزاري، دوست دارم به آنها بگويم: شما از ديدن انوار ستاره هاي آسمان معرفت و معنويت عاجزيد. شما هيچگاه روح بلند شهيدان سرزمين عشق را نمي فهميد و نمي دانيد كه چرا آنان از آرامش و آسايش دنيوي گذشتند و به آرامش و لذت ابدي رسيدند. بار ها از خود پرسيده ام كه واقعاً مزاري كي بود؟ مزاري چي

شد؟ مزاري كه مي توانست همه چيز را براي خود بخواهد، چرا هيچ چيز را براي خودش نخواست؟ و در جواب اين سئوالات فقط يك خط مي توان نوشت: در خارج از كنار شما هيچ زندگي برايم ارزش ندارد. بياييد دست هايمان را در دست يكديگر قرار دهيم تا بتوانيم ياد و آرمان آن شهيد بزرگوار را زنده نگاه داريم و راه او را ادامه دهيم. اهدافي كه پدرم به خاطر آن نداي حق را لبيك گفت و براي رسيدن به آن حتي از حلاوت فرزند سه ساله اش گذشت، چيزي جز گرفتن حق هزاره و تحقق عدالت اجتماعي در جامعه ي ما بود.

شهيد مزاري و طرح انساني كردن سياست

شهيد مزاري و طرح انساني كردن سياست

نوسنده: علي اميري

29 /6/ 1385

هميشه در جهان چند تن الهام يافته وجود دارد كه ارزش آشنايي با آنها از حد و اندازه بيرون است. (افلاطون)

شهيد عبدالعلي مزاري در ميان نسل معاصر افغانستان چهره برجسته اي است. اين برجستگي صرفاً به دليل كوششهاي سياسي و نظامي او نيست كه سر انجام به شهادتش در راه هدف و مقصود منجر شد و بدين ترتيب حل شدن در هدف را به عنوان پاراديم تازه در عرصه ي رهبري اجتماعي ارائه داد، بلكه بيشتر از آن جهت است كه او براي نخستين بار در تاريخ معاصر، اقدام به بهم زني مناسبات غير انساني حاكم بر روابط حكومت و مردم در جامعه ي افغانستان كرد. جامعه اي كه نه تنها سلوك سياسي حاكمان آن، بل تمام رفتار و روابط اجتماعي در آن از لحاظ انساني مريض و معيوب بود.

زندگي سياسي مزاري مانند هر سياستمدار ديگر و نهايتاً مانند هر

رهبر مبارز ديگر آكنده از مجموعه اي كوشندگي ها و فعاليتها و در نهايت مرگ است.

اما ميراث يك پيشاهنگ سياسي و اجتماعي هيچگاه سلسله اي از كوشش ها و مبارزات نيست. بلكه در پس اين همه، نگرش، طرح و انديشه اي قرار دارد كه روي هم رفته سؤال و پرسش اصلي شخص رهبر را آشكار مي دارد. "نقش تاريخي" يك رهبر پرسشي است كه او در برابر زمانه ي خود مي گذارد. نقش تاريخي يك پيشوا همان دغدغه ي اصلي او است كه بدان سبب نظام اجتماعي موجود را زير سؤال قرار داده و آنگاه فعاليتها و كوشش هاي خود را متوجه ويراني آن مي كند تا بر ويرانه ي آن، نظام مورد نظر خويش را استقرار بدهد. شخصيت رهبر نيز در همين نقشها و يادگارهاي تاريخي تجلي مي كند. شخصيت رهبر مطابق به نقشي است كه در تاريخ از خود زده است و اين نقش البته كه مجموعه اي كار و كوشش و فعاليت و مبارزه و حتي كشته شدن نيست، بلكه اين همه ظهورات دغدغه ي اصلي او است.

اكنون اگر راه و آرماني براي مزاري قايل هستيم و اگر مدعي ادامه ي اين راه مي باشيم، بايد از نقش تاريخي او به عنوان يك رهبر سياسي و اجتماعي سؤال كنيم. و با همين سؤال است كه مي توانيم رمز شناسايي شخصيت او را به دست گيريم. مقام او را در تاريخ معاصر بازشناسيم و ميزان نياز و احتياج خود را به او و راه و آرمان او مشخص كنيم. راه او همان نقشي است كه خود در تاريخ زده است و ما بايد

آن را كشف كنيم. تلاش و مبارزه و رنج و شكنجه، بي سابقه نمي باشد و صف شهيدان تاريخ بشريت چندان كوتاه نيست و لذا كوشش هاي سياسي و نظامي و فرهنگي مزاري از صدر مبارزه عليه قواي تعرضگر خارجي گرفته تا قيام و مقاومت سه ساله ي غرب كابل با تمام طول و عرض و ارزش و اهميتي كه دارد، تنها مي تواند بازتاب و نشانه هايي از هدف اصلي او باشد. پس نقش تاريخي او چيست؟

نقش او "انساني كردن سياست" و به تبع آن مجموعه ساختمان وجودي و رفتار و روابط اجتماعي و اخلاقي جامعه است.در تاريخ معاصر افغانستان او يگانه كسي است كه اقدام به انساني كردن سياست و مجموعه ي روابط اجتماعي نموده است. درك درست تر از اين نقش، زماني ميسر است كه متوجه باشيم كه مزاري مشكل اصلي جامعه ي افغانستان را در چه مي بيند. زيرا گروههاي مختلف مبارزه جو در اين جامعه بر اساس نوع مشكل شناسي خاصي كه داشته اند، هر كدام از طريق شيوه ي مخصوصي اقدام به معالجه ي درد اجتماعي اين جامعه كرده اند. درك نقش تاريخي هر يكي از اين گروهها نيز مبتني است بر درك ديدگاههاي آنان در باب معضل اجتماعي و مشكل اصلي ملت افغانستان.

نقش مزاري را نه تنها با شناخت مشكل اصلي از نظرگاه او كه در يك افق باز هم وسيعتر، يعني در پرتو شناخت مجموعه ي كوشش هاي اصلاح طلبانه و مشكلاتي كه اين كوشش ها را ناگزير كرده است، به درستي مي توانيم دريابيم. و اين كار، ما را از اشارتي نه چندان مفصل به تاريخ

جنبش هاي مبارز و اصلاح طلب ناگزير مي سازد.

از قريب دو قرن و اندي پيش كه قدرت سياسي در انحصار انديشه هاي تبعيضي و نژادي درآمد، سعي گرديد كه اين مفكوره ها در عرصه هاي سياسي و اجتماعي توسعه يافته و بر تمام شئون جامعه استيلا پيدا كند كه نتيجه ي آن نفاق اجتماعي در سايه ي حاكميت مطلق العنان طائفوي بود. پروژه ي استقرار حاكميت يك طائفه بر اقوام و مليتهاي مختلف و در مجموع بر ساكنان يك سرزمين توسط امير عبدالرحمان تحقق پذيرفت. آنچه كه اين امير پولادين استقرار داده بود اختناق بود. اين اختناق سنت سياسي هر حاكميتي شد كه پس از وي در عرصه ي سياسي اين جامعه به ظهور نشسته است و از اين پس تاريخ اجتماعي ما در كنش و واكنش يك سيستم منحط و غير انساني با مجموعه اي از نيروها و حركتهاي پراكنده اي كه به صورت معارض قدرت و سلطه ي بي چون و چراي استبداد و ستم تظاهر يافته است، خلاصه مي شود.

درك درست از همين نيروهاي معارض يگانه پيش شرط لازم براي شناخت دقيق كوشندگي هاي سياسي و نظامي و در نهايت "نقش تاريخي" مزاري و آشكار شدن اهميت او نه تنها به عنوان يك چهره ي برجسته در تاريخ معاصر كه بعنوان تنها ايجادگر عهد تازه ي تاريخي از اهميت بسزا برخوردار است.

تعارض عليه قدرت و تغلب مستقر، نه بر بغاوت و عصيان و نفسانيت مبتني بوده و نه بر ستيزه جويي و طغيانكاري تاريخي. بلكه صرفاً مبتني بر حقانيتي بود كه تصور مي رفت از عيب و اشكال نظام منحط حاكم ناشي

شده و مجوز تعرض و تقابل عليه آن را فراهم كرده است. اما اين تعارضات و تقابلها كه به صورت سلسله اي از جنبش هاي شبه روشنفكرانه از مشروطيت گرفته تا ماركسيسم و اسلامگرايي جديد را شامل مي شود از طرح مشكل اساسي جامعه ي افغانستان ناتوان بوده اند. زيرا اين جنبش ها به سبب جهلي كه راجع به زمان جديد داشتند، نتوانستند به فعاليتهاي خويش عمق بخشيده و آن را از مرحله سطح به ظاهر فراتر ببرند و به يك حركت عميق و ريشه دار و طبعاً مانا و پرثمر مبدل سازند. برخي از اين دست جنبش ها كه هنوز هم حيات خود را از كف نداده و حضور خود را در جامعه دوام بخشيده اند، برغم گذشت سالهاي فراوان از عمر آنها هنوز از اهداف خود فاصله اي دراز دارند.

جنبش هاي معارض افغانستاني چنانكه تاريخ گواهي مي دهد يكسره در پي تطبيق و اجراي ايده ها و ذهنيتهاي شخصي و مورد علاقه خود در جامعه بوده اند و كمتر كوشش كرده اند تا از راه طرح مشكل اصلي اين جامعه در پي علاج دردها و نابساماني هاي آن برآيند. خطوط كوشش هاي اين گروهها البته كه داراي تفاوتهاي بيش از حد است و همين امر شايد به زعم برخي مانع از آن باشد كه جنبش هاي روشنفكري را اعم از مشروطيت و ماركسيسم و اسلامگرايي ماهيتاً يكي بخوانيم. اما از آنجا كه اين گروهها برغم مشارب متفاوت و اشكال و ساختار گوناگوني كه از آن برخوردارند، در غفلت از طرح مشكل اصلي ملت افغانستان و غفلت از فقدان انسانيت به عنوان نشانه و

سمبل از حاكميت و استيلاي تبعيض و انحطاط در جامعه، با همديگر اشتراك حاصل مي كنند، مي توان آنها را ماهيتاً يكي خواند. اينان هر كدام "از ظن خود يار" اين جامعه شدند و اسرار آن را از درون آن جويا نگشتند.

جنبش مشروطيت استقرار نظام مشروطه را تنها احتياج واقعي مردم مي دانست، بدون آنكه وسايل لازم را جهت ورود مردم به اين مرحله تمهيد كرده و يا مكانيزم استقرار آن را به درستي تشريح و از پايه هاي ارزشي آن درك و دريافت درستي داشته باشد. جنبش كمونيستي همّ خود را مصروف ايجاد بهشت موعود كمونيسم كرد. آنان چنان شيفته و شيدا و دلداده ي مرام شان بودند كه تحقق و همچنين حقانيت و درستي آن را در برابر تباهي و نابودي حتي يك نسل آرزو مي كردند و لذا از هيچ نوع كُشت و كشتار ابا نداشتند. چون مطمئن بودند كه بهشت زميني را تأسيس خواهند كرد و رفاه و آباداني و امنيت و آسايش را حداقل براي نسلهاي بعدي به ارمغان خواهند آورد.

اسلامگرايي نيز در كشور ها كارنامه ي درست و درخشاني ندارد. جنبش هاي جهادي هر يك براي حكومتهاي اسلامي مزعوم خود و در واقع تحميل و تحقق ذهنيت هاي شان بر جامعه، خون ملت را ريخته اند. حكومت اسلامي كه مجاهدين شعار آن را مي داد هيچ معلوم نمي داشت كه مردم در آن از چه جايگاهي برخوردارند. گروههاي متعدد جهادي هر يك مي پنداشتند كه مشكل جامعه ي افغانستان همانست كه او فكر مي كند. برجسته ترين نمونه هاي حكومت اسلامي از نوع مجاهدين "دولت اسلامي" برهان الدين رباني

و "امارت اسلامي" ملا محمد عمر آخوند است.

مزيد بر آنچه كه گفته آمد اين جنبش ها عيب و اشكالهاي خرد و ريز ديگر فراوان دارند كه اكنون فرصت بازگويي آن نيست، و من هم فعلاً در مقام آن نيستم كه عواقب و پيامدهاي بسط و توسعه ي انديشه هاي انفسي و انتزاعي را در جامعه بررسي كنم. اين كار طالب مقال و مجال ديگري است. فقط همين توصيف مجمل كه از ماهيت مبارزات اجتماعي آورده شد به خوبي كمك مي كند كه اهميت و نقش شهيد مزاري را در تاريخ معاصر درك كنيم. اين اهميت چنانكه پيشتر نيز يادآور شديم نه در كوشندگي هاي سياسي و نظامي و حتي شهادتش خلاصه مي شود كه صرفاً از اين جهت است كه او مدل حل مشكل را عوض كرده است. اهميت مزاري در شناخت مشكل جامعه و نيز در ارائه مدلي كه براي حل اين مشكل كرده است، مي باشد. او چون دركش از مشكل اصلي جامعه و نياز اجتماعي ملت با ديگران متفاوت است. او الگويي تازه ايجاد مي كند و در پي تطبيق ذهنيت هاي خود بر جامعه برنمي آيد كه بدين ترتيب انحصاري را جايگزين انحصار ديگري كند و از استبدادي به استبداد ديگري پناه آورد و به جاي اصلاح ابرو چشم راكور كند. بلكه او پيشاپيش در پي درك و شناخت معضل اصلي جامعه برمي آيد و فقدان روابط و مناسبات انساني را مورد تأمل قرار مي دهد. از ديدگاه مزاري صرفاً از راه بازگرداندن انسانيت در جامعه و مدار قرار گرفتن انسان است كه مي توان بر معضل اجتماعي ملت افغانستان فايق

آمد.

مزاري فقدان رفتار و روابط انساني و استيلاء جور و جهل و تبعيض بر مناسبات آدميان در جامعه را يگانه معضل اين جامعه مي دانست. لذا با الهام از آموزه هاي توحيدي اسلام، پيام برادري، برابري و كرامت انساني را سر مي داد و حل مشكل را در گرو احياء انسانيت، احترام به انسان و اعتقاد به برابري انسان مي ديد. پيام او پيام انسانيت است. درست است كه او يك هزارهء شيعه مذهب بود. اما او نه نژادگرا بود و نه به بازيهاي فرقه اي و مذهبي علاقه نشان مي داد. هزاره به عنوان يك انسان تحقير شده كه بايستي از او رفع تبعيض و تحقير گردد براي او مطرح بود و كيش تشيع به عنوان باور اعتقاد انسان، از نظرگاه او ارجمند و شايستهء احترام بود و لذا مي بايد همسان با ساير مذاهب اسلامي داراي رسميت و آزادي در كشور باشد.

با انساني شدن سياست و به تبع آن انساني شدن "رفتار" و "مناسبات اجتماعي" و مدار قرار گرفتن "تقوي" و "كرامت" به جاي "زبان" و "نژاد" و نابودي انديشه هاي تبعيضي و نژادي است كه دين و مذهب جايگاه شايستهء خود را در وجود آدمي باز مي يابد.

اكنون كه مجمل اشارتي به نقش تاريخي مزاري و ميراث و پيام اصلي او براي نسل معاصر كشور كرديم، لازم است پايان اين گفته اي پريشان و مجمل را به تبيين اهميت اين پيام كه در واقع پاسخي است به يك پرسش، اختصاص دهيم. آن پرسش اين است: آيا الگويي كه مزاري مطرح كرده است مي تواند ره آموزي ما در اين وادي حيرت و

ظلمت قرار گيرد.؟

مي كوشم پاسخي هر چند مجمل و كوتاه براي اين پرسش بيابم. بدين قرار كه:

اكنون با گذر دو دهه از ظهور عيني بحران در جامعه و قريب به نيم قرن تلاش و مبارزهء مستمر سياسي و قسماً نظامي، ما با انبوهي از تجربيات روبرو هستيم. و كار و كارنامهء جنبش هاي بزرگ مدعي اصلاح و نوسازي را از قبيل "مشروطيت" و "ماركسيسم"و "اسلامگرايي" تجربه كرده ايم. اما از لحاظ پايان بحران و حل مشكلات همچنان در نقطهء ابهام به سر مي بريم. فعلاً كه كمابيش اين فرصت را يافته ايم كه به صورت آفاقي تر مدلهاي مبارزاتي تجربه شده را مورد تأمل قرار دهيم. توجه به الگويي كه آقاي مزاري ارائه مي دهد نيز اهميت و ضرورت لازم را پيدا كرده است. توجه به مدل مبارزاتي او كه خود بر شناخت ويژه از مشكل اصلي مردم افغانستان مبتني است، مزاري را به عنوان يگانه شخصي كه كوشش كرده است عهد تازه اي از تاريخ جامعهء ما را آغاز كند و تبعيض و انحطاط را منحيث مدار و محور تاريخ گذشته از ميان بردارد و انسانيت و رفتار و روابط انساني را به جاي آن استقرار بدهد، آشكار مي دارد.

آنكه داناي گذشته و حال است مي تواند كه سازندهء آينده نيز باشد. فردا را كسي مي سازد كه دانندهء وضع ديروز و امروز باشد. مزاري بزرگترين داناي درد امروز و راز آگاهترين مرد روزگار تيرهء كنوني ماست. و بناً مي تواند سازندهء آينده نيز باشد و لذا ما به او نياز داريم و بايد از طريق تمسك به راه و پيام او خود را

از ظلمت كنوني برهانيم. راه خروج از ظلمت، ايمان به انسانيت و قبول برابري انسانها بدون مد نظر داشتن تعلقات لساني و مذهبي و قومي است. و اين را مزاري به ما تعليم داده است و راه نجات همين است. او خود نيز توانست در محيطي كه وحشت حكومت مي كرد، انسان خوار و بي مقدار بود و انسانيت به چيزي گرفته نمي شد و افتخارات كاذب و دروغين مثل "خون" و "خاك" و "نژاد" و "زبان" جاي كرامت و حيثيت انساني را اشغال كرده بود، صداي انسانيت را بلند كند و از عداوت و نامردي ها و سنگ اندازي ها نهراسد. اين مدل مبارزاتي و اين پيام انساني تنها ميراثي است كه از آن شهيد زنده ياد داريم. و تنها راهي است كه نسل معاصر مي تواند با تمسك به آن، خود را از گرداب هايل كنوني به ساحل نجات برساند.

پيام او پيام كرامت انساني وارج و احترام گذاشتن به انسان است. و اين پيام كهنگي ناپذير است و نسل امروز سخت به اين پيام نيازمند است. و اهميت مزاري نيز در همين پيام اوست. نه در اينكه او يك رهبر جهادي اس يا يك فعال و كوشندهء سياسي. مزاري به عنوان يك انسان مظلوم اما مؤمن و وفادار به انسانيت يك نظام ناعادلانه و غير انساني را زير سؤال برده و كوشيده كه با احياء انسانيت و احترام به انسان، سياست را در جامعه انساني نموده و آن را حق گذار انسان و پاسدار كرامت او قرار دهد.

تجربيات شكست خوردهء مشروطيت و ماركسيسم و اسلامگرايي كه هر يك در پي استقرار ذهنيت هاي

شخصي و حداكثر حاكميت ايدئولوژي هاي معيني در جامعه بودند، راهي را كه مزاري جان خود را بر سر آن گذاشت، يعني احترام به انسان و قبول كرامت انساني همهء افراد بدون در نظر داشتن تعلقات نژادي، زباني و مذهبي، به حيث يگانه راهكار حل معضلات جاري پيشاروي نسل معاصر قرار مي دهد. ما هيچ راهي جز قبول انسانيت همهء افراد و در نتيجه قبول حق مساوي براي همهء افراد نداريم. و با اين مرحله البته كه ما فاصلهء زياد داريم.

باداري و بردگي بي مورد و امتيازخواهي هاي واهي هنوز هم در جامعهء ما به اندازه اي است كه عليه برابري و برادري و آزادي و عدالت قد علم كند. مزاري در هنگام حيات خود معروض حقد و حسد همين آقايي طلبان بي جهت و شريف نژادان قرار داشت و اكنون نيز سعي مي شود كه راه و پيام او را با انگ ها و برچسب هاي مختلف بپوشانند و گم كنند. و با هزاران طعن و تكفير و تهمت و توطئه به استقبال او بروند و او را به الحاد و كمونيسم و نژادگرايي و هر بد و بيراهه و ياوه و گزافه اي كه بلدند و خود هزاران بار بدان آلوده اند متهم مي دارند. در حالي كه او فقط خواسته است از راه احياء انسانيت و احترام به انسان و اعتقاد به برابري انساني، بدون در نظر داشت نژاد و زبان و مذهب، سياست را انساني كنند و در خدمت انسان قرار دهد كه سرانجام جان خويش را نيز در همين راه از دست داد:

راه انسانيت.

من و غم هجران تو

من و غم هجران تو

نويسنده: ذاكره

طاهرى

05 /7/ 1385

در سكوت سرد سايه هاى تنهايى سر به ديوار غربت نرم نرمك ابر آسمان خونين دل من هواى باريدن كرده است. عقربه هاى ساعت نگران و سريع مى روند و با هر رفتنى نيم نگاهى به عقب كه من تنها مانده ام مى كنند و دعوتم برخاستن و همراه شدن مى كنند، اما مى گويم صبر كنيد تا عقده ى دل حداقل براى شما واكنم و بگويم:

زمانى كه مهياى آشنايى با واژه اى كه غريبى اش سخت آزارم مى داد، شدم و از بازترين پنجره قلبم با او سخن گفتم، مصلحت!! نبود كه مكتوبه احساسات كودكانه ام بدستش برسد. حرف هايم مثل يك آينه روشن و مانند يك رود زلال و آشنا براى تمام بى پدران، درست مثل آشنايى هوا با تن برگ بود ولى مصلحت انديشان جوابم را اينگونه دادند، گفته هاى شما عين واقعيت است ولى مصلحت نيست كه در هفته نامه وحدت چاپ شود!! و من تا امروز ندانستم كه بيان و ابراز احساس يك دل پاك كودكانه فرزند شهيدى به كدام مصلحتى آسيب مى رساند؟!!

بابه صد پاره ام! بابه قهرمانم! من امروز از هزاره نيلگون سخن مى گويم، امروز از دل دردمندتر از ديروزم سخن مى گويم، امروز قلب من صد چاكتر از ديروز است. ديروزى كه اگر مرا پدرى نبود به عشق وجود تو زنبق سيراب بودم، با تو سبز بودم و سرشار از تراوش هاى سبز.

تو مرا تا بيكران خود باورى، تا انتهاى سرچشمه ناب ها، تا بدانجا كه نگين هويتم را بيابم مى بردى.

بابه خوبم! به فواره شهامتت سوگند كه محبت گمشده پدر شهيدم را

در تو مى ديدم، در دستان تو درياى متلاطم مهر و صفا بود و در برابر قامت استوارت، بابا و هندوكش را خميده مى ديدم.

وزش قداست تو بود كه خستگى سال ها فراق را از حس تنهايم مى سترد. چشم بر چشمهايم كه مى دوختى، تا عمق وجودم رخنه مى كردى. انگار براى تو هيچ حصارى وجود نداشت. متين و آرام مى آمدى و پا بر خاك دلم مى گذاشتى و باغچه دلم را كه زير و رو مى كردى من مى دانستم باران اخلاص و يكرنگى ات را نثار كوير عطشناك بى كسيم مى كنى و بذر صفاى تو تا عمق هستى ام ريشه مى دواند و آن وقت بود كه تنه خشكيده بى كسم را با هزاران نهال جوان تازه قد كشيده، پيوند مى زدى و من مى ماندم و اعجاز دست هاى تو!

دستهايى كه وقتى بالا مى رفت براى قنوت عشق، تا اجابت نمى شد پايين نمى آمد. اصلاً آن روزها تو تمام عشق بودى و نگاهت عشقى شيواتر، يك آسمان راز بودى و يك صحرا نياز نشكفته و انعكاس تمام آيينه هايى كه التهاب كوچه هاى خاطره را در خود داشت و من هميشه ميهمان بودم.

تو على زمان بودى و ما جمله يتيمان تو. و من از اين خلوت دور به تو دل بسته بودم و با غرور و اميد در كوچه پس كوچه هاى تنگ غربت گام هايم محكم و استوار براى نيل به آينده اى روشن، به آينده اى زيبا كه و وعده اش را داده بودى بر مى داشتم. بر زمين و زمان فخر تو را مى فروشم

كه مرا پدرى چون بابه مزارى است، مرا پير و مرادى على گونه است. من امروز مرشد و مولا و مقتدا دارم، من از آن حقارت و بى هويتى قرن ها بيرون آمده ام و گل هاى وجودم را با نور كلام و با قطرات شبنم، نيمه شب هاى بابه ام پرورش خواهم داد.

و آنروز كه زمزم عروج، چشمهايت را پر كرد من ماندم و يك دنياى وابستگى، من ماندم و يك عالمه ترديد كه در برابر يقين تو ذوب مى شد، تو مى خواستى بروى، حس عروج نه چشمهايت كه تمام هستى ات را پر كرده بود و من كه غرق در شادى هايم بودم به ناگه تمام رؤياهايم در سايه بهت فرو رفت و سخت در حسرت پرواز طيف شمع وجودت ماندم و قلبم كه نه بگذار بهتر بگويم قلبهايى را كه فقط به شوق ديدار تو و وجود تو آبشار حيات را روانه كرده و طريق زندگى مى پيمودند راكد و ساكن نمودى و حيات جاودانگى را به تفسير كشيده و مفهوم طپيدن را براى قلب هاى مالامال از درد فراق به تصوير كشيدى و گفتى كه از تنگى قفس آهنى سراى فانى به تنگ آمده اى و زمان وصال با محبوب اَزليت فرا رسيده است.

بخدا، امروز اگر ياسر و سميه مى بودند بر استقامت و پايداريت بر دين خدا و رسولش سر تكريم و تمجيد فرو مى آوردند چرا كه تو نيز سخت ترين شكنجه هاى زمانت را از جانب كافران دورانت متحمل شدى.

تو را هم فرق شكافتن، تو را هم سيلى زدند، تو را هم قطعه قطعه كردند، تو را

هم گلو بريدند، بگذار نگويم كه گفتنش هم برايم غير قابل تحمل است و به راستى اگر يادآورى مصائب ائمه نبود نمى توانستم نظاره گر تصاوير صد چاك تو باشم.

بابه جان! مزارى بزرگ! چه مظلومانه زيستى و مظلومانه رفتى، قسم به مظلوميتت كه تو على زمان بودى براى تمام امت بى پناهت.

بابه غيورم! من امروز بر داغ هجرانت اشك نمى ريزم من بر زخم هاى پيكر خونين ات گريه نمى كنم، من امروز دردى دارم كه اگر مى بودى حق گريستن مى دادى، من امروز خون سرخ تو و پدرم را بر لبان و ناخن هاى زنان و دختران مدعيان ادامه دهنده راهت مى بينم، من امروز گام هاى آلوده شان را بر قلب هاى شكسته تمام فرزندان شهدا مى بينم و اين قلبم را دردمندتر از ديروز كرده و گلبرگ هاى وجودم را پژمرده و لبخند را براى هميشه تحريم كرده است.

آن روز كه فرزندانت تابوت آغشته به خون تو را بر شانه هاى زخمى شان حمل كردند و چون شيران ژيان در پى عاملين يتيمى شان بودند آن مدعيان براى در امان بودن از خشم فرزندان غيورت گفتند: قسم به خون بابه مزارى تان كه بيرق آزادى خواهيش را بر زمين نخواهيم گذاشت ولى در آن روزها در خفا و امروز عيان كردند و مى كنند آنچه را كه خود مى خواستند و ديديم كه بابهاى خون تو و تمام يارانت سر و گردن زنان و دخترانشان را مزين به زر و زيور كردند و شروع به خريد اماكن براى تك تك فرزندان و تقسيم دلار براى به دست آوردن منافع شخصى كردند

و بر ايشان مهم نبود كه بيوه زنان و يتيمان شكم گرسنه سر بر بالين مى گذراند.

مجلل ترين ميهمانى ها و عروسى ها را براى اقوام و خويشان به راه مى انداختند و مى اندازند و ميليون ميليون خرج خوشگذرانى هاى دنيوى خويش مى كنند، فرزندانشان را با زور پول و دلار راهى دانشگاه ها و مراكز آموزشى غير انتفاعى مى كنند در حاليكه يك فرزند شهيد كه با قابليت و توانايى خويش وارد دانشگاه دولتى شده توان تهيه جزوات و كتب درسى خود را ندارد و بايد دستيار مستخدمين دانشگاه مربوطه شود تا بتواند قِرانى چند به دست آورد و روزگارش را بگذراند و كجايى بابه مزارى كه صادق سياه ها باز هم پيغام بدهند كه به بابه مزارى بگوئيد صادق سياه كالا ندارد.

آه! بابه خوبم از كجا و از كدامين درد جانفرسا بگويم كه اندكى تهى شوم، واژه ها ابراز ناتوانى مى كنند از غم و اندوه فراوانى كه بر من و ما مى گذرد در داغ هجرانت.

تو كه رفتى زيبايى تنها شد، عزّت و مردانگى بى كس شد و غيرت و غرور رفت. آسمان براى هميشه گلگون ماند و ابرها مدام در حال گريستن.

خورشيد براى هميشه آسمان وطن را از تابش اشعه هايش تحريم كرد.

در باغ آرزوهايمان گلبوته هاى احساس، گلبرگ هاى اميد، غنچه هاى لبخند و ياس هاى محبت همه پژمردند و دل شقايق ها براى هميشه خونين شد، بلبل و قنارى جز غزل هجران هيچ نمى خوانند.

آنچه هست كوير است و برهوت، ماهيان عطشناك و در حال مرگ.

خارهاى نامردى فراوان و پاهاى خليده بس زياد و من تنها نشسته ام

و چشم بر جاده دوخته ام، اين جاده آبى پيش چشمان لرزان و اشك آلوده ام چون دريايى مواج است و به اين مى انديشم كه روزى كه رفتى گفتم كه در اولين نم نم باران برخواهى گشت، گفتم با اولين بوسه باران بر گونه هاى تب دار فرسوده زمين در سپيده اى از سپيده دمان بر خواهى گشت و از آن روز من با باور انديشه ام مسافر غريب كوچه مرامت شدم و تا حزن آلوده ترين كلبه شهر ستاره ها سفر كرده و با سوز دل ستاره هاى گريان هزار هزار غزل نا سروده سرائيدم و با كاروان خاطرات خوب با تو بودن تا آسمان بيكران مهربانيت هجرت كردم.

همه جا بوى تو هست، همه جا بوى تو را دارد، بوى تو در افشار كابل، در باميان و در همه جا عطر و صفاست و هر جا كه خاطره اى از تو باشد هواى تازه براى نفس كشيدن من است. رنگ آبى درياى من رنگ عروج توست و از آن همه آب دريا سهم من همين است.

هر روز و هر لحظه خاطرات بودنت را مرور مى كنم و دلم را بر شانه هاى سنگين خانه فراق مى گذارم و لحظه ى نسيم حضورت را در فضايى كه حاضرم آرزو مى كنم.

بابه شهيدم! هر چه بگويم از سختى روزگار بعد از تو كم گفته ام نمى توانم زمانه را و فصل سرد و يخبندان زمستانى را و چنگال گرگ هاى گرسنه و قباحت باتلاق نامردى را به تصوير كشم چرا كه شنيدن داغ سخت و داغ ديدن سخت تر و بسان كوره اى است كه

قواى جسمى و روحى را حتى اگر آهن و فولادهم باشى ذوب مى كند.

سينه ام مالامال درد است و مى دانم كه آهنگ اشتياق دل دردمند و رميده سر در كمند را تو فقط مى توانى بشنوى و درك كنى كه اين مرغ خسته جان را كه در هواى محبوب از آشيان جدا گشته، اندوه چه كرده و غم به كجا رسانده چرا كه تويى كه آسمان آبى و آرام و روشن زندگيش بودى رفته اى و او مانده و شب و ظلمت كه شبها ستاره هاى غم هجران تو را چون كبوترى زخمى دانه چين مى كند.

بابه ملكوتى ام! آرام و صميمانه از اين خانه رفتى و بردبار و آهسته از غبار گذشتى، تو از صخره هاى ساحل خاموشى مثل موج انفجار گذشتى، تو با پاى نسيم مهربان و عاشقانه رفتى.

و من اكنون چنان در آتش هجران تو افتاده ام كه جز خاكستر هيچ در زمين و آسمان يافت نمى شود چرا كه آن جرأت پهناورى كه براى خورشيد پيمايى از وجود تو مى گرفتم از دست داده ام و يك كبوتر بى بال و پرى بيش نيستم كه با وجود فرصت ولى توان پرواز ندارم.

و اى گل هاى خوشبو و داغ ديده باغ بابه مزارى بيائيد من و شما، ما شويم و نگذاريم غنچه هاى لاله و سوسن سرخ و شقايق گرفتار دام فناى خارهاى وحشى و نافرجام شوند، بيائيد با درد بزرگ يتيمى كمر همت ببنديدم و سجادها و زينب يان زمان شويم و گوشه نشينى و زانوى غم در بغل گرفتن را كنار بگذاريم و شاهد تاخت و تاز نامردان و

قدرت طلبان و بوالهوسان بر خون پاك و بناحق ريخته بابه شهيد و ديگر يارانش نباشيم.

بيائيد با مدد از محبوب قلب ها و استمداد از ارواح پاك به خون خفتگان راه عشق و الهام از اهداف بزرگ بابه قهرمانمان باغ بى باغبان وطن را سر سبز و معطر به عطر گل هاى سعادت و حريت و مردانگى و يكرنگى كنيم تا باشد كه در روز حشر و در محضر بابه بزرگوارمان خجل و شرمسار نباشيم..!

مزاري فرياد درد تاريخ يك ملت

مزاري فرياد درد تاريخ يك ملت

نويسنده: حسين ورسي

12 مارچ 2006

به نام خداوند جان آفرين حكيم سخن برزبان آفرين _ خداوند بخشنده دستگير كريم خطابخش پوزش پذير.

در تاريخ معاصر افغانستان، حوادثي به وقوع پيوسته اند كه هر كدام در مقياس هاي مختلف از ارزش هاي ويژه اي برخوردار بوده اند. يكي از اين حوادث مهم ، ظهور ابرمردي به نام مزاري بود كه در پيكار نابرابر ، درفش عدالتخواهي جامعه اي را بدوش گرفت كه حد اقل در طي يك سده ، براي نابودي هويت ملي اش ، از سوي حاكميت هاي مستبد ، دكتاتور و خودكامه ، طرح هاي در دست اجرا قرار گرفت و تداوم اين تراژيدي تا نسل ما نيز كشانيده شد.

رهبر شهيد عبدالعلي مزاري تجسم فرياد در گلو خفته اي جامعه ء بود كه نه تنها با سيما ، انديشه و سرزمين آن خصومت مي ورزيدند ، بلكه هويت انساني اين جامعه را نيز انكار ميكردند. توجه نماييد ، وقتي كه تو در يك كشور ودر يك محدوده ء جغرافيايي باسايرجوامع زنده گي نمايي ، در روزهاي دشوار ستيز و تجاوز بيگا نگان ، همسان با ديگران

، شمشير بزني ، ماليه بپردازي ، فرزندانت را به سربازي بفرستي ، به موجوديت كشورت فخر نمايي ، نيت تجاوز و غصب سرزمين هاي ساير اتني هارا نداشته باشي ، اما بر خلاف گروه ، گروه از مردمت ات را به كشتار گاها بفرستند ، از فروش تو به عنوان " برده " ماليه ء دولتي اخذ نمايند ، به خلقت خداوندي ات نه تنها شك نمايند ، بلكه استهزا نيز بكنند ، سرزمين ات رادر زير سم ستوران كوچيها در هم بكوبند ، كمترين صداي اعتراض ات را به وسيله ء حكومت هاي محلي با ضرب شلاق و زندان خفه نمايند ، هزاران انسان بي گناهت را به جرم " هزاره بودن " در سياهچالهاي مخوف بپوسانند ، خانواده هايت را مجبور به ترك سرزمين آبايي شان بكنند و در عوض كساني ديگري را مالك زمين هايت بسازند ، در وازه هاي تحصيل و تعليم را به رويت ببندند ، با فرمانهاي علني

، فرزندانت را اجازه ندهند كه تحصيلات نظامي داشته باشند ،از لحاظ معنوي در طي فرايند گسترده ء تبليغاتي ، ساختار نژادي تورا به ننگ تو تبديل نمايند و تورا تا آن حددر محروميت ، فقر و غربت نگهدارند كه ناگزير شوي كه شهرنشيني ات را از " گاراج " هاي اريستوكراتهاي كابل ، آغاز نمايي و براي اريستوكرات زاده ها ، غذا بپزي و لباس هاي شان را تميز نمايي و سر انجام با تحميل اين همه دردو محروميت هويت انساني تورا به عنوان يك " اتني " انكار نمايند.

آري دوستان ! ازهمين منظر است كه حضور مزاري به مثابه

ابر مرد تاريخ افغانستان ، از آن جهت بر جسته مي گردد كه او درد تاريخي ملت اش را با تمام وجود احساس مي نمايد به طور آشكارا در عرصه ء پيكار نظامي و سياسي از هويت ملي جامعه ء هزاره سخن مي گويدو لحظه ء هم در دفاع از هويت مردم اش غفلت نمي ورزد. در بحث هاي داغ همان وقت ، در مصاحبه ها با خبر نگاران داخلي و خارجي ، در گفتگو هاي رسمي و غير رسمي ،در صحبتهاي راديو يي ، در تماسهاي تيليفوني ، در مذاكره با شخصيت هاي سياسي و اجتماعي ، خلاصه در همه جا و در همه احوال ، از هويت جامعه اش به عنوان يك مليت مساوي الحقوق ، حرف ميزند و دفاع مي نمايد. چنانچه او در يكي از صحبت هايش مي گويدكه:

" حالا درست است كه ما در اين جا كاري نكرديم ، جايي نگرفتيم ، حكومتي تشكيل نداديم ، ولي با مقاومت ، با فداكاري مردم خود ، يك عزت و هويت پيدا كرديم و آن عزت اين است كه مي گوييم : ما يكي از اقوام افغانستان هستيم ، در اين خانه ء مشترك ،ديگر هزاره بودن ، ننگ نباشد0 اگر افغانها ، تاجكها ،ازبكها و تركمن ها به اسلام فخر ميكنند ، ما هم مسلمان هستيم به اسلام فخر ميكنيم ؛ اگر آنها به نژاد شان فخر كنند ، ماهم يك نژآد هستيم ، به نژاد خود فخرميكنيم ؛ به هر صورتش ما در اين خانه شريك هستيم. "

رهبر شهيد مزاري ، مي داند كه در پهنه ء پر فراز و

فرود تاريخ افغانستان ، حاكميت هاي مستبد و هزاره ستيز ، پيوسته تلاش كرده اند كه كلمه ء " هزاره " را از لحاظ معنوي در ذهن هر افغانستاني به كلمه ء ننگ و نفرين مبدل نمايند و در اين جنگ رواني سعي كردند تا هويت نژادي هزاره هارا هويت بيروني بدهند كه گويا اين اتني به طور تصادفي در افغانستان زنده گي مي نمايد و از هر گونه اصالت تاريخي و فرهنگي محروم است.

استاد مزاري در سخنان خويش به عمق مسئله اشاره مي كند: يكي اينكه هزاره بودن ننگ نباشد و دوم اينكه هزاره ها مانند هر نژاد ديگر در افغانستان حق دارند كه به نژاد خود افتخار نمايند.

دوستان محترم !

اگر بحث را به اصالت تاريخي ، فرهنگي وتمدني جامعه ء هزاره بكشانيم ، مثنوي هفتاد من كاغذ مي شود. اما به طور گذرا به پاسخ آنهاي كه هنوزهم در نوشته ها ، صحبت ها ، يادداشتها و سخن پراگني هاي وقيح شان ، به " اجنبي " بودن هزاره ها اشاره مي كنند ، بايد گفت كه هزاره ها تركيبي از نژاد ترك و مغل واز ساكنان بومي افغانستان هستند. اگر نگاهي به كتاب جامع التواريخ انداخته شود در صفحه ء 109 اين اثر ارزشمند تاريخي ، در 1500 سال قبل از ميلاد مسيح ، از " اوغوزخان " فاتح كبير مغل و فرزندان 24 گانه ء او نام برده مي شود و قبايل كه بار اول در جهانگشايي با او سهم گرفتند ، اقوام : اوليغور ، قا نقلي ،قبچاق ، قارلق ، قليچ ، آغا جري يا باغچري ، بودند كه

اين نام ها تا هنوز درميان جامعه ء هزاره مروج است. از قرن ششم قبل از ميلاد تا قرن اول ميلادي ، هزاره جات مورد تجاوز خارجيها قرار مي گيرد و مردمان آن با دليري وشهامت از سر زمين شان دفاع مي نمايند. در اين راستا مي توان از حمله ء " كوروش كبير " اولين حكمران مقتدر " هخامنشيان " بين سالهاي 536 - 545 قبل از ميلاد ، ياد نمود. گرچه او توانست هزاره جات را كه در آن وقت " ستاگيديا " ناميده مي شد ، فتح نمايد ، اما كوروش ، از سوي قبيله ء " دهايي " ( قبيله ء ترك و مغل ) ، زخم برداشت.

سكندر مقدوني ، با اعتماد به سواركاران ماهر خويش به سرزمين هزاره جات كه درآن وقت " اراكوزيا " ناميده ميشد ، حمله برد كه با مقاومت سرسخت مردمان آنجا ، مواجه گرديد. بطليموس دانشمند ، كه در ركاب سكندر قرار داشت مي نويسد :

" سكندر در گذشتن به شمال يك نوع انسانهاي جديدي را ديد كه بي نهايت سركش بودند و در پناه ء خانه هاي گلي مي زيستند. "

سكندر در جنگهاي چهار ساله موفق به تسخير كامل ولايات اراكوزيا ( هزاره جات ) نگرديد.

امپراطوري مقتدر كوشانيها بين سالهاي 40 تا 220 ميلادي ، مدنيت بزرگي در هزاره جات بنياد نهاد. كوشاني ها را به نام اقوام " يوچي " مي نامند كه يكي از شرقي ترين قبايل نيرومند ترك و مغل از شاخه ء " كميستي " يا " سيتي " است. در دوران كوشاني ها تمدن آسياي ميانه به اوج خود

ميرسد. " كد فيزس " بنيانگذار سلسله ء كوشانيها و بعد پسرش " ويما كدفيزس " در سالهاي 90 ميلادي امپراطوري وسيعي را به وجود آوردند. دومين خاندان كوشاني ها كه بنياد گذار آن " كنيشكاي كبير " است، از قبيله ء كوشان، از جمله ء اقوام ترك و مغل ويكي از قبايل مهمي تشكيل دهنده ءاجداد هزاره ها در تاريخ شرق مي باشد.

بعد از انقراض امپراطوري كوشاني ها ، بين سالهاي 425 - 566 ميلادي ، امپراطوري سوار كاران وتير اندازان " زاولي " يعني سلسله اي شاهان زاولي يا هياطله ، قد مي افرازند. قبايل دلير زاولي هزاره ، كه بخش از اجداد هزاره ها اند ، مانند برادران كوشاني شان از اقوام و قبايل سيتي يا كميستي هستند كه هم اكنون هزاره هاي زاولي در جنوب غرب هزاره جات در ارزگان ، مالستان ، جاغوري ، حدود اجرستان ، در حوالي كابل و غزنه به نام مشخص " هزاره ء زاولي " زنده گي مي نمايند.

زاول يا زاولستان كه فعلاً به نام ولايت زابل در غرب ولايت غزني ، قرار دارد ، زماني مركز حكمروايي زاولشاه مقتدر ترين شاه ء سلسله ء زاولي در حدود قرن 5 ميلادي بود. اكثريت قبايل زاولي توسط عبد الرحمن اين مستبد خون آشام ، از بين رفتند و تعداد كثيري از اين قبايل ، مانند سياه پوستان افريقا ، در بازارهاي برده فروشي ، تا ايالت پنجاب و مهارا اتراي هندوستان ، به فروش رفتند.

هيوان تسنگ راهب وزاير چيني در عصر شاهان زاولي در برگشت از هندوستان در ماه ء جون 644 ميلادي چنين مي نويسد

:

" تمام مردم زاول معبد سوناگر را پرستش مي كنند و هر سال اشراف و شهزاده گان در جشن آن ،طلا ، نقره ، اسپ ، گوسفند و اجناس گرانبها به پاي آن نثار مي نمايند و احدي جرئت تصاحب آها را ندارد " او ، حدود زاول را 700 لي ، يعني معادل 2500 ميل مي نويسد و مي گويد كه مركز زاول هوسي نه ( غزنه ) و شهر معروف آن " هوساله " ( شهر هزاره ) ذكر مي كند.

از آغاز امپراطوري زاولي ها تا عهد غز نويان هزاره جات ، شاهان مستقل و خودمختار داشته اند. فردوسي در يك مصراع از شاهنامه مي سرايد:

شه ءغرچكان بود بر سان شير كجا ژنده پيل بود ، آوريدي به زير

خلاصه اينكه ، كنت كورت و بطليموس مورخين عهد سكندر كبير ، فريبه جهانگرد فرانسوي ، هنري فيلد كريستياتس محقق دنماركي و جورج راورتي ، از مورخان غربي . مقدسي ، مولف گمنام حدودالعالم در 959 ميلادي ، ابي بكر مشهور به ابن فقيه ، ابن خرداد در 920 ميلادي ، ناصر خسرو بلخي از مورخين اسلامي و همچنان هيوان تسنگ راهب چيني از موجوديت غرج الشار ، غرجه ، غرجستان ، شاران غرجستان و موجوديت هزاره ها در غرجستان به كرار ياد نموده اند. من باب مثال هيوان تسنگ در سال 630 ميلادي در باره ء هزاره جات مي نو يسد :

" در اين ناحيه مردمي سكونت دارند كه داراي زبان متفاوت و قيافه ء چيني هستند . او اين ناحيه را " هوساله " مي نامد كه به نام هزاره نزديك است.

آقاي عبدالحي

حبيبي مورخ نامدار كشور در باره ء لفظ هزاره ميگويد كه اين كلمه ريشه ء تاريخي دارد واز " هوساله " مشتق شده است.

مرحوم صديق فرهنگ نويسنده اثر تاريخي " افغانستان در پنج قرن اخير " به اين نتيجه مي رسد كه : نه تنها خوارزم شاهيان ، بلكه سلاطين غوري نيز مربوط به نژاد هزاره مي باشند. ( * )

با اين اشارات مختصر از تاريخ باستان هزاره ها ،دو نكته مطمح نظر بوده است :

نخست اينكه حضور جامعه ء هزاره در افغانستان ، تصادفي نبوده ، بلكه داراي هويت تاريخي وتمدني است كه به شهادت منابع معتبر تاريخي در اصالت بومي بودن اين جامعه نمي توان شك كرد. ثاني اينكه جامعه ءهزاره با داشتن چنين پيشينه ء طولاني تاريخي در به وجود آوردن ارزشهاي بزرگ فرهنگي و تمدني در كشور نقش برجسته داشته كه مي توان بدانها افتخار نمود و هر نوع كتمان كاري در اين راستا ، به جز از " هزاره ستيزي " معناي ديگري نميتواند داشته باشد. اگر كشورما ميراث دارتمدن كهن است ، هزاره ها مانند ساير مليتهاي افغانستان در پيدايش و پرورش اين تمدن نقش ارزشمند و حياتي داشته اند. بدان علت ما نگاهي به گذشته ء تاريخي جامعه ء هزاره داشتيم تا پرده هاي سياه ء از تقلب و نيرنگ را كه بر چهره ء درخشان اين تاريخ افگنده بودند ، دريده باشيم.

رهبر شهيد استاد مزاري ، با درك روشن از اين پيشينه ء تاريخي ، در شرايط رهبري جامعه ء هزاره را به عهده گرفت كه از زمين و آ سمان خون و آ تش مي باريد.

كابل لحظه به لحظه ويران مي گرديد. كينه ، عداوت ، افترا ، بهتان ، دسيسه و نيرنگ در ابعاد مختلف آن ، به عنوان فرهنگ جنگ ، مسلط بود. عصبيت قومي توام با خشونت و قهر در بالاترين حد خود رسيده بود. مزاري اين اسوه ء مقاومت و ستيغ تفكر ملي در چنين اوضاع نا به سامان مانند يك صخره ء استوار ، بدون دلهره و ترس در خط مقدم مقاومت ، جامعه ء خود را را از لحاظ سياسي و نظامي رهبري مي نمود.

مزاري بزرگ در خط فكري خويش ، مدافع راستين آزادي و عدالت ملي در كشور بود. او براي رهايي از جنگ ، استبداد و خود كامگي طرح هاي بسيار دقيق داشت و پيوسته مي گفت كه عدالت اجتماعي تنها با مشاركت ملي تمام اقوام افغانستان تحقق پذير است. اين مشاركت سبب ميگردد تا دولت ملي بر اساس اراده ء آزاد مردم ايجاد گردد و دولت ملي خود عامل همبستگي ملي ويا به اصطلاح ديگر ، عامل وحدت ملي در كشور مي گردد. اگر مشاركت ملي عادلانه در تمام نهاد هاي قدرت صورت نپذيرد ، حرف زدن از عدالت اجتماعي ووحدت ملي ، آب در هاون كوبيدن است.

استاد مزاري ، براي تحقق انديشه هايش ، در آغاز ، تمام گروهها را به دور حزب وحدت ، متحد ساخت. بي جا نخواهد بود كه مزاري را يك شخصيت " كاريز ماتيك " بناميم. زيرا درآن وقت ، آتش نفسان و سخن گويان زيادي در ميان اين گروه ها وجود داشتند ، اگر جاذبه ء فكري ، اتوريته ء سياسي ، درك ملي

، قاطعيت و استواري ، جسارت و بي باكي استاد شهيد نمي بود ، بدون شك ، كسي ديگري از ميان اين آتش نفسان در راس حزب وحدت ، قرار مي گرفت. اما جاذبه ء شخصيتي و راهكار هاي فكري استاد مزاري كه به او هويت يك انسان كاريزماتيك را داده بود ، سبب گرديد كه همه گي به اتفاق نظر اورا به عنوان رهبر خود ، انتخاب نمايند. رهبر شهيد ، در عمل ثابت نمود كه در نبرد عدالتخواهي بايد سرسخت ترين مقاومت را در ابعاد سياسي و نظامي سازمان داد و براي ثبوت حقانيت هويت ملي خويش در برابر انحصار و استبداد قرباني بايد داد. استاد مزاري ، به مثابه يك رهبر در وجود جامعه ء خويش مستحيل شده بود و جامعه در وجود او حلول كرده بود. به همين دليل مردم يك پارچه از مزاري به حيث رهبر خود چه در دوران حيات و چه در زمان شهادتش دفاع نمودند.

هرگاه پرسشي مطرح شود كه در نفس اين مقاومت ايثارگرانه چه منطقي نهفته بود ؟

پاسخ به اين پرسش براي كساني كه كه از بيرون به جامعه ء هزاره نگاه مي كنند ويا طفيليا ني كه از دست رنج هزاره ها چاق چله مي شوند ، مقاومت دليرانه ء مزاري را نوعي از ماجراجويي تلقي مي كنند. اماجامعه ء هزاره كه رنج و تراژيدي پياپي تاريخي راتجربه كرده است ، مي داند كه مزاري بااين مقاومت شجيعانه ء خويش به مردمي هويت بخشيد كه در افغانستان ، انسان بودن اين مردم ، انكار مي گرديد. مزاري به خوبي مي دانست كه با پيروزي آزادي

و عدالت ، نخستين مردما ني كه ثمر آن را مي چشند ، جامعه ء هزاره است. مزاري مي دانست كه جامعه ء هزاره را آگاهانه شقه ، شقه كرده اند. عده ء را به نام اسماعيليه ، عده ء را به نام سني و عده ء را به نام شيعه ء اثني عشر ، از هم جدا كرده اند ، تا با اين نفاق بتوانند از حضور جمعي و تاريخي هزاره ها جلوگيري نمايند. بهترين زمين هاي هزاره جات را به غير هزاره توزيع كرده اند. در ساختارهاي اداري سرزمين جامعه ء هزاره ، تغيرات فاحش وارد كرده و تقريباً همه ولايات هزاره نشين را درساختار هاي ديگر شامل ساختند تا ازوحدت سرزمين هزاره ها به مثابه يك " ايا لت " جلو گيري نموده باشند. به اين هم بسنده نكردند ، بلكه همه ساله ، كوچيها را از آن سوي مرزها به هزاره جات كشانيدند تا مواشي آنها از علفچرهاي اين مناطق ، استفاده كنند.

خلاصه حاكميت هاي مستبد با آگاهي تمام سعي نمودند تا هزاره هارا از لحاظ اداري ، سياسي و فرهنگي در بحران و محروميت نگهدارند. پس يك جامعه ء بحران زده ، فقير وابسته به اقتصاد بدوي ، محصور با طبيعت سرد و خشن ، فاقد مرز هاي بيروني ، به ساده گي مي تواند محل تاخت و تاز نظام هاي توتاليتر ، خود كامه و مستبد ، واقع گردد. اما اين مزاري بود كه به مثابه عصاره ء تاريخ محروميت ها و شكنجه هاي يك ملت ، باصلابت و شكوهمندي تمام ، درد مردمش را فرياد كرد.

دوستان گرانقدر !

به چند طرح دقيق و تاريخي رهبر شهيد استاد عبدا لعلي مزاري گوش فرادهيد:

- براي نخستين بار ، استاد مزاري مطرح نمود كه هزاره ها در افغانستان 25 در صد نفوس كشور را تشكيل مي دهند.

- نخستين شخصيتي كه با صداي رسا از ايجاد نظام فدرالي در افغانستان ، سخن گفت استاد مزاري بود. و او در اين راستا طرح هاي را نيز آماده كرده بود.

- استاد مزاري ، شركت در حيات سياسي افغانستان را منوط به شعاع وجودي تمام اقوام وقبايل افغانستان مي دانست.

- استاد مزاري ، با تقسيمات ملكي و اداري كنوني كشور مخالف بود ودر اين رابطه به همكاري دانشمندان كارتو گرافي ، طرحي از تقسيمات ملكي واداري جديد را ، ريخته بود.

- استاد مزاري ، به مثابه رهبر ملي وتاريخي افغانستان ، با تمام نيرو از جامعه ء ازبك و تركمن در كشور به دفاع برخاست و هر نوع اتهام را در قبال رهبري اين جوامع ، مردود دانست.

- استاد مزاري ، قبل از هر كسي ، طرفدار قطع و ختم جنگ بود و نيز او بود كه گفت :

" براي رهايي از جنگهاي تنظيمي ، مردم بايد به صحنه بيايند ، همان طوريكه اجنبي هارا شكست دادند ، به جنگ نيز خاتمه ببخشند. "

اما رهبر شهيد ، خار چشم سياست بازان و حاميان منطقوي شان بود. چنانچه هنگامي كه طالبان ، اين سپاه ء جهل ووحشت به كابل رسيدند ، بلا درنگ مزاري بزرگ وياران صديقش را به شهادت رسانيدند ، تا پاسخي مثبت به باداران خارجي شان داده باشند.

خواهران و برادران گرامي !

مرا عقيده بر اين است كه از

استاد مزاري ، نبايد يك چهره ء مقدس بسازيم چون زيان تقدس گرايي در اين است كه نفس پيام شهيد در غبار از تجليل و تكريم نابود خواهد شد. امام حسين ( ع ) در كنار پيام هاي والا ي خويش يك پيام عمده داشت كه : " با استبداد در آويز وبا مظلوم نمايي خويش به ظالم ، مشروعيت نه بخش ! " اساسي ترين پيام استاد مزاري ، تثبيت و دفاع از هويت ملي و انساني جامعه ء هزاره بود كه او حضور اين " هويت " را در مشاركت همه جانبه ء سياسي مي دانست. اگر تاريخ را ورق بزنيم ، عبدا لرحمن به دليلي به جنگ هزاره ها رفت كه آنها خواستار مشاركت ملي و سياسي در حاكميت آن وقت ، گرديده بودند. مزاري درميعاد گاه ء شهادت به خاطر شكنجه مي شود كه او حق مردم خودرا ميخواست تا با دستيابي بدان ، بتوانند در حاكميت سياسي افغانستان ، سهيم گردند.

مشاركت ملي وقتي شكل عملي به خود مي گيرد كه تمام مليتهاي افغانستان متناسب به تعداد نفوس شان در تمام نهادهاي قدرت دولتي و ملي سهيم گردند. تنها با اشتراك چند وزير در كابينه ، مشاركت ملي تامين شده نميتواند و نبايد هم بسيار دل خوش كننده باشد. نهادهاي قدرت ، از كابينه گرفته تا ولايات ، ولسواليها ، علاقه داريها ، سفارت خانه ها ، نهاد هاي قضايي ، شهر داريها ، بدنه هاي كاري و اجرايي وزارت خانه ها ، غيره وغيره ، همه را احتوا مي نمايند. اگر در همه ء اين نهاد هاي قدرت ، حضور

كادر هاي ملي تمام جوامع افغانستان ، مطابق به شعاع وجودي شان ، تامين نشود نبايد از مشاركت ملي و عدالت اجتماعي ، سخن گفت.

دوستان محترم ، ميدانند كه ما كاملاً در شرايط جديدي قرار داريم. نيروهاي بين المللي در كشور ما حضور فعال سياسي و نظامي دارند. صدها ميليون دالر به خزانه ء دولت سرازير مي شود. اوضاع منطقه ء ما بسيار حساس است. استراتژي جهاني از حضور طويل المدت كشورهاي كمك كننده در افغانستان ، خبر مي دهد. انتخابات رياست جمهوري و پارلماني به فرجام رسيد. افغانستان تمرين دموكراسي مي نمايد. احزاب مختلف با خواستگاهاي متفاوت ، سر بلند كرده اند. نشرات گونه گون در داخل كشور فعال هستند. و ما در آستانه ء پايه گذاري يك فرهنگ جديد هستيم. پرسش عمده اي كه در برابر ما قرار مي گيرد اين است كه آيا ما از اين شرايط جديد به وجه درست استفاده كرده مي توانيم ويا خير ؟

فراموش نگردد كه منطق جنگ ، زور گويي و قلدري ، آهسته ، آهسته جايگاهش را به عرصه ء فعاليت هاي سياسي ، فر هنگي و اجتماعي ، خالي مي كند. افكار و انديشه هاي سياسي در ميان مردم افغانستان وبه ويژه در جامعه ء هزاره سير صعودي دارد. هر گاه ما ازاين سير صعودي به سود مردم خويش بهره نگيريم ، به ياد داشته باشيم كه با غفلت تاريخي مواجه خواهيم شد. با توجه به اين اصل ، باور من اين است كه هم آهنگي و فعاليت منسجم سياسي ، مارا قادر مي سازد كه سهمي در مشاركت ملي داشته باشيم و هم در

ايجاد دولت ملي كه نخستين خواستگاهش دموكراسي و عدالت اجتماعي است ، نقش بازي نماييم. از سوي ديگر ضمانتي براي تكرار نشدن تاريخ راكمايي خواهيم كرد. براي توفيق در اين راستا ، ما به گذشت ، انعطاف ، همدلي ، تحمل ، شكيبايي ، ارزش دهي به ديگر انديشي ، مدارا ، تساهل ، صعه ء صدر و غيره نياز داريم. بدون اينها شايد از جايگاه ء كه حركت كرده بوديم ، در همان جا متوقف خواهيم ماند و هيچگونه دست آوردي به نفع جامعه ء خويش ، نخواهيم داشت.

نكته ء ديگري كه به طور گذرا بدان اشاره مينمايم ، اين است كه اگر ادبيات ، فرهنگ و سياست ما در خدمت جامعه ء كه ما از آن سر بلند كرده ايم ، قرار نداشته باشد ، مسير حركت ما بسيار آيد يالي و آرمانگرايانه خواهد بود. شايد گفته شود كه ميعاد گاه ء ما " انسان " است نه نژاد و مليت. حرفي زيبا است. اما فراموش نگردد كه هر نژاد ومليت از " انسانها " شكل گرفته است. اگرنژادي ، فقط عدالت بخواهد نه برتري ، فكر ميكنم كه معناي نژاد پرستي را نمي دهد.گذشته از آن اگر به انسانيت اين نژاد شك كرده باشند ، ادبيات ، فرهنگ و سياست ما بايد در گام نخست " انسانيت " اين نژاد را به ثبوت برساند. از ديد اين قلم بزرگترين داده هاي فرهنگي ، تاريخي ، ادبي و سياسي متعلق به اين جامعه ، اين خواهد بود كه حس اعتماد به نفس ، باور به خويشتن و رهايي از " خود حقير بيني

" را به تصوير بكشند تا انسان اين جامعه ، خودرا نه برتر و نه كهتر ، بلكه برابر با انسانهاي جوامع ديگر ، بداند.

دوستان عزيز !

آيا ما تمام ظرفيت هاي سياسي و فرهنگي خودرا به عنوان يك مجموعه ء به هم بسته با حفظ تنوع انديشه ها ، چه در داخل و چه در خارج به كار بسته ايم ؟ به نظر من ، متاسفانه ما تا هنوز به اين مامول ، توفيق نيافته ايم. در حاليكه ما تمام اين ظرفيت ها را داريم. چهره هاي برجسته و بليغ فرهنگي به ويژه از ميان جوانان جامعه ء ما سر بلند كرده اند. آثار فرهنگي آنها در زمينه هاي شعر ، داستان ، تاريخ ، نثر ،ترجمه و پژوهش هاي گونه گون ، بدنه ء مهمي از فرهنگ جديد در حال نضج كشور مارا شكل مي بخشد. شخصيت هاي برازنده ء سياسي جامعه ء هزاره با ديد گاههاي باز و فراگير به حيث مدافعان دموكراسي و عدالت اجتماعي در قوام گيري فرهنگ جديد سياسي نقش برجسته دارند. اما پرسش بي پاسخ اين است كه هم آهنگي اين مجموعه هاي فرهنگي و سياسي به وجود نيامده است. آيا زمان آن فرا نرسيده است كه ما با استفاده از شكل گيري اوضاع جديد در افغانستان ، تمام همت خودرا به كار اندازيم تا اين مجموعه ها بتوانند حد اقل در مسير از تفاهم و همدلي قرار بگيرند و در طي بحث هاي مفيد ، ديدگاهاي شان را به هم نزديك بسازند تا در فرايند مشاركت سياسي به خاطر سهم گيري در راستاي تحقق دموكراسي و عدالت اجتماعي

در افغانستان همديگر را ياري نمايند. ساده مي گويم كه محور اين نزديكي و تفاهم را گذشت متقابل و پرهيز از " خود نگري " تشكيل مي دهد. به معناي ديگر ، استوانه ء حيات اين همبستگي در گرو " انعطاف پذيري متقابل " است و بس. بلا درنگ اذعان مينمايم كه سخنان فوق رخ به سوي آگاهان جامعه دارد. آنهاي كه قلب شان به خاطر جامعه ء استبداد زده ء شان مي طپد و آرزو دارند كه اين جامعه در كنار ساير جوامع افغانستان از حقوق برابر سياسي ، اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي ، بهره مند شود. از سوي ديگر تجربه به ثبوت رسانيد كه در هنگامه ء چينه زني هاي سياسي ، شخصيت ها و نهادهاي ساير جوامع ، با تمام تفاوت هاي آيد يالوژيكي ديروز در كنار هم قرار گرفته ا ند و چون تن واحد عمل كرده اند. چسپيدن به آيد يالوژي ، متاسفانه يكي از درد هاي است كه برخي از افراد جامعه ء ما ، بدان مهر تقدس زده اند. مختصر بايد تذكر دهم كه منافع ملي جامعه ء هزاره نبايد قرباني " ايد يالوژي پرستي " گردد. آنهم در عصري كه بارزترين ويژه گي آن " ايديالو ژي زدايي " است. از جانب ديگر ايديالوژيها در تاريخ ، تراژيدي هاي بزرگي آفريده اند كه به وسيله ء نظام هاي توتاليتر و خود كامه اي ايديالوژيكي ، هدايت مي شده اند.

دوستان والا قدر !

مردم ما در انتخابات پارلماني يك بار ديگر شعور سياسي شان را به نمايش گذاشتند ، و نماينده گان شان را به مهم ترين مرجع

صداي ملت فرستادند. لزومي ندارد كه در اينجا از فعل و انفعالات كه در انتخاب هيئات ريئسه ء پارلمان ، صورت گرفت ، مكثي داشته باشم. اما پارلمان افغانستان در برابر پرسشهاي جدي ملي قرار دارد و زمان به ثبوت خواهد رسانيد كه نماينده گان ملت به اين پرسشها چگونه پاسخ مي دهند. در ذيل به چند نكته ء كه از ديد اين قلم ، رئوس مسايل را تشكيل مي دهد به گونه ء گذرا اشاره مي كنم كه از پارلمان افغانستان خواهان تصويب مي باشند :

1 - حل مسئله " خط ديورند " به حيث محور تشنج و كشمكش بين افغانستان و پاكستان. چنانچه وقتي از آقاي كرزي ، در اين بار ه پرسيده شد ، در پاسخ اين مسئله را به پارلمان افغانستان موكول نمود.

2 - آغاز احصاييه گيري نفوس و توزيع تذكره ء وطنداري ( يا تابعيت ) براي تمام شهر وندان افغانستان بدون تمايز و امتياز هاي اعزا زي.

3 - بالا بردن اختيارات شوراهاي ولايتي ، ولسوالي ، علاقه داري و قريه وي.

4 - رعايت عدالت در باز سازي تمام مناطق افغانستان ، در جهت انكشاف متوازن اقتصادي.

5 - باز پرسي از نحوه ء مصارف پولهاي وارد شده به افغانستا ن و پاسخ دهي دولت از سيستم عوايد و مصارف.

6 - استيضاح سيتماتيك وزراي كه اداره ء شان بر بنياد فساد مالي و اداري ، چرخش دارد و عزل آنها از مقام هاي شان.

7 - جلوگيري از تسلط اقتصاد مافياي مواد مخدر در افغانستان و تصويب قوانين جدي و شفاف در اين زمينه.

8 - تغير در ساختار هاي اداري و تقسيمات

ملكي. برگرداندن زمين هاي غصب شده به وارثان اصلي شان.

9 - تصويب فراخوان مردم افغانستان به رفراندم عمومي به مقصد گزينش نوع " نظام سياسي " در كشور.

10- جلوگيري و باز پرسي از موسسات داخلي و خارجي كه پول هاي وارد شده به نام مردم افغانستان را ، حيف و ميل كرده ويا ميكنند.

دوستان گرا نمايه !

نكته ديگري قا بل ياد آوري اين است كه طالبان از بستر منش هاي قبيلوي و افراط گرايي مذهبي برخاسته اند كه باتمدن و فرهنگ تكامل يافته ء انساني ، با دست آوردهاي تكنالوژي معاصر ، با دموكراسي و عدالت اجتماعي ، با حقوق بشر و ميثاقهاي بين المللي از جمله اعلاميه ء جهاني حقوق بشر ، با حضور زنان افغانستاني ، در تقابل قرار دارند. طالبان در دوران حاكميت شان ميراث هاي تمدني كشوررا يكي پي ديگر نابود ميكردند كه تخريب مجسمه هاي عظيم بودا در باميان ، نمونه ء بارز آن است. طالبان به نسل كشي دست يازيدند ، چنانچه قتل عام هاي يكاولنگ ، باميان ، مزار شريف و شمالي و تحميل سياست زمين سوخته از سوي آنها چيزي نبوده كه از ديد رسانه هاي جهاني ، مخفي مانده باشد. طالبان در اجراي اين سياست ها ، يك پارچه و متحد عمل كردند. پس در ميان آنها ، تند رو ، ميانه رو و كند رو ، وجود ندارد. هر نوع مذاكره به نام طالبان ميانه رو ، وجه دولتمردان افغانستان را به پايين ميكشد و هيچگونه توجيهي در آن وجود ندارد ، به جز ء اينكه خواستگاهاي مشترك قبيلوي برخي از متنفذان دولتي را به

نمايش بگذارد.گذشته از آن طالبان و شبكه ء تروريستي القاعده دو همزاد به هم چسپيده اند. چنانچه طالبان " بن لادن " را تا آخرين روزهاي سقوط شان ، تسليم مراجع بين المللي نكردند. پس با رهبري طالبان نه تنها مذاكره صورت نگيرد ، بلكه آنها به حيث عاملان " جينو سايد " در افغانستان به ميز محاكمه ء بين المللي كشانيده شوند.

دوستان عزيز ! جامعه ء هزاره به حيث ساكنان بومي افغنستان ، به استقلال ، تماميت ارضي و حاكميت ملي كشور افتخار مي نمايد. بدون شك رسيدن به وفاق ملي منوط به شركت تمام اقوام ، قبايل و تبارهاي خورد و بزرگ ، مطابق به تعداد نفوس شان در حيات سياسي كشور مي باشد. با بكار گيري اين اصل نه تنها برخوردار از وحدت ملي مي گرديم ، بلكه در فرايند آن صاحب يك دولت ملي خواهيم بود. جامعه ء هزاره با درس هاي كه از گذشته ء تاريخي خود گرفته است به درستي درك مي نمايد كه ضمانت هاي بين المللي در جهت تحقق دموكراسي ، عدالت اجتماعي ، رعايت حقوق انساني در كشور ما به وجود آمده است. پيدايي اين ضمانت ها در كنار ثمرات مختلف خويش ، اين اميد را تقويت مي كند كه تاريخ بار ديگر بر ما تكرار نشودو مردم ما گروه ، گروه در مذبح عصبيت هاي قومي و قبيلوي به كشتار گاها ، نروند. اما اين بدان معنا نيست كه ما در يك غفلت تاريخي به سر ببريم. اگر توفيقي در اين راستا به ما دست بدهد از چشمه ء فياض وحدت دروني ما خواهد بود

و بس. با بكارگيري اين همبستگي و اتحاد ، راه ء رهبر شهيدمان استاد عبدا لعلي مزاري را ، دنبال خواهيم كرد. زيرا در محور طرح هاي استاد شهيد دو طرح از تجلي ويژه اي برخوردار بود : نخست تثبيت هويت ملي جامعه ء هزاره . ثاني مشاركت ملي اين جامعه در حيات سياسي افغانستان.

اگر ما از وضع جديد به سود جامعه ء خود بهره گرفته نتوانيم در برابر عصر كنوني وآينده ، پاسخي نخواهيم داشت. آخر اينكه تاريخ ملت ما با خون صدها هزار انسان بي گناه نوشته شده است و با اين درس عبرت ، نگذاريم كه اين تاريخ بر ما ونسل هاي بعد از ما تكرار شود.

درود به روان پاك رهبر شهيد استاد عبد العلي مزاري !

سر بلند باد جامعه ء كه آگاهانه براي عدالت و دموكراسي مي رزمد !

زنده باد ميهن پر افتخار و عزيز ما افغانستان !

از توجه شما تشكر!

دولت در انديشه سياسي شهيد مزاري

دولت در انديشه سياسي شهيد مزاري

نويسنده: اكرم عارفي

نظريه دولت در انديشه سياسي شهيد مزاري از معادله سه مجهولي: شريعت، عدالت ومردم تشكيل شده است. اين معادله چار چوپ اصلي انديشه شهيد مزاري را در مورد حكومت تشكيل ميدهد.

بنابراين بررسي انديشه شهيد مزاري در مورد دولت وحكومت با همين معادله مي بايد صورت بگيرد. نكته مهم در انديشه مزاري پايه گذاري شالوده يك نظريه جديد بر مبناي مفاهيم نو در الگوي حكومت پس از دوران مبارزه است كه زير بناي نظام مردم سالار افغانستان عصر مجاهدين شكل ميدهد.اين نظريه تصوير عقل گرايانه از دموكراسي اسلامي جامعه چند قومي افغانستان ارايه ميدهد. نظريه مذكور با نگاه نقادانه از حكومت هاي گذشته

آغاز مي شود و با عبور از مفاهيم كلاسيك ديني و بهره وري از تجربه هاي سياسي-اجتماعي دوران مقاومت ماهيت كاملا نوگرا پيدا مي كند. در اين معادله عنصر شريعت تبارز دهنده هويت ديني حكومت است، و عدالت بناي رفتار حكومت با شهروندان را به نمايش مي گذارد و عنصر مردم خاستگاه مشروعيت دولت را كه بر پايه هاي رضايت مردمي استوار يافته است تجلي مي بخشد. در اينجا تفسير و الگويي كه از حكومت و دولت ارايه مي شود با نظام خلافت و امارت در انديشه اهل سنت بسيار متفاوت خواهد بود. الگوي حكومت ديني احزاب هفتگانه جهادي كه در اواخر رژيم نجيب الله ارايه شد عمدتا با عناصر قوميت، شريعت و حزب استوار يافته بود.

عدالت به عنوان يك اصل هيچگاه نتوانست در ساختار فكري نظام سياسي مجاهدين نفوذ كند. همچنين مردمي بودن نظام نيز با توجه به رهيافت قومي و گرايش هاي خوني، متناسب با يك دولت مردم سالار مورد توجه قرار نگرفت. در واقع جايگاه مردم در چار چوپ مذهب و مليت خاص كه با ساز و كار دولت ملي در عصر نوين همخواني نداشت تعريف مي گرديد. بنابر اين تنها اصل بنيادين و محوري در دولت احزاب جهادي، اصل شريعت بود كه اين اصل نيز به دليل قرائت فرقه اي نتوانست روح عام گرايي به وفاق بخشي را در سطح جامعه حفظ كند .

بدين تر تيب شريعت بجايي القا نقش هويت ساز و وحدت آفرين در عرصه اي ملي شكافهاي سياسي و اجتماعي را بيش از بيش تشديد بخشيده و جامعه را به واگرايي و ستيزه جويي گروه ها مبتلا نمود.

دولت احزاب جهادي هفت گانه از لحاظ نظري، روند فكري نظام سلطنتي گذشته را تا حدودي زيادي ادامه داد. نظامهاي قبلي بر معادله سه عنصري شريعت، سلطنت و قبيله شكل يا فته بود و همين معادله با تغييرات اندكي زير بناي دولت مجاهدين را نيز رقم ميزد. تفاوت جدي در دولت مجاهدين تغيير در عنصر سلطنت و قبيله است كه به احزاب و قوم، توسعه مي يابد بر اين اساس مباني نظري دولت مجاهدين را شريعت، احزاب و قوميت تشكيل ميدادند. در هر دو نظام شريعت با تفسير فرقه اي و قومي زير ساخت نظام حقوقي دولت را شكل ميداد. و در هر دو مقطع، شريعت نتوانست هويت فرا ذهني و فرا قرائتي خود را به عنوان دين فراگير بشري و حتي افغاني بدست آورد. مذهبيون اخير بدون موفقيت در باز خواني مفاهيم شريعت و اصول شريعت سلطنتي، قرائت پيش را با مفر وضات حزبي و قومي تداوم بخشيدند .

گويا روند توسعه سياسي پس از سه دهه جدال سخت و خونين پيشرفت اندكي بسوي حكومت ملي بدست آورده بود زيرا جامعه دراين مدت تنها توانسته بود از مرحله نظام قبيله اي كه نهاد سلطنت حافظ منافع آن شمرده مي شد به مر حله نظام قومي كه احزاب از آن نمايند گي مي كرد ارتقا يابد .

در دولت مجاهدين نيز، شريعت همچنان تحت تأثير باورهاي قومي و حزبي باقي ماند و تا آخر نتواست نقش واقعي خود را در ايجاد وفاق ملي و ثبات سياسي ايفا نمايد. اين نوع شريعت مانع رشد حقوق شهروندي گرديده و سر انجام جريان شكل گيري دولت ملي را در

عصر مجاهدين به بن بست روبرو كرد .

مزاري با نگاه تجربي تاريخي و نظامهاي قبلي و معاصر كشور، آنها را داراي ماهيت استبدادي و غير ملي دانسته و عاري از روح اسلامي مي خواند .

او مي گويد: (( نه حكو مات ظالم گذشته سر چشمه از اسلام گرفته بودند و نه امروز بلكه اسلام را وسيله قرارداده بود، و مسئله نژاد را باز وسيله ديگري براي بر قراري حكومت شان قرار داده بودند. امروز عين همان مسئله در افغانستان تكرار مي شود و امروز مي آيند و مدعي اسلامي بودن بيشتر از ديروز هستند و اينهايي كه روايت را بيشتر از آنها مي خوانند و خود را بعنوان رهبر نهضت اسلامي مي خوانند ولي مي بينيم كه براي قدرت طلبي و انحصار طلبي اين همه ظلم را براي مردم شان به سرمايه خود اين مردم، روا ميدارند .))

(شهيد مزاري، منشور برادري، ........... بنياد رهبر شهيد بابه مزاري ، 1379 ، ص 208)

باز گشت دو باره استبداد در عصري دولت مجاهدين، مزاري را به باز انديشي در ريشه يابي عوامل استبداد وادار كرد. او كه تا كنون استبداد را محصول سلطنت و حاكميت گروه قومي خاص (پشتون) ميدانست، اكنون به اين نتيجه ميرسيد كه استبداد بيش از اينكه ريشه هاي نژادي داشته باشد، ريشه اي قبيله اي و فردي دارد زيرا جابجايي در حاكميت قومي كه پس از سال 1371 در كابل رخ داد. تغييري در ساختار قدرت بوجود نياورد و استبداد همچنان ادامه يافت. ( منبع قبلي ص 207 - 209)

از ديدگاه مزاري دولت مجاهدين نتوانست به وضعيت حقوق فردي و شهروندي بهبودي بخشد

بلكه مراتب مختلفي از شهروندي در آن وجود داشت كه مرزهاي آنرا مرزهاي خوني و نژادي تشكيل ميداد مزاري با طرح انديشه جديد كه رويكرد ملي داشت سعي كرد بناي نظري دولت را متحول ساخته و متغيير هاي تازه اي وارد انديشه سياسي نمايد. بر اساس اين متغيير ها دولت به عنوان نهاد مسئول در برابر مردم مطرح مي شد و نقش مردم از حالت انفعالي و پيرو به حالت فعال و پيشرو تغيير مي كرد گستره آن از حوزه قومي به حوزه ملي توسعه مي يافت. اين متغيير ها همان معادله سه عنصري شريعت، عدالت ومردم است .

شريعت

شريعت يكي از مهم ترين عناصر اين نظريه را تشكيل مي دهد. به اين دليل كه شريعت و اسلاميت هدف اصلي نهضت اسلامي به شمار مي رود و همچنين اسلام، هويت واقعي جامعه افغانستان را شكل مي دهد او مي گويد:

ما جهاد را آغاز كرديم تا اولا اين حكومت ملحد را از بين ببريم تجاوز روسها را سركوب كنيم و ثانيا يك حكومت اسلامي كه منافع همه مردم ما را تامين كرده و عدالت اجتماعي را تحقق بخشد و حقوق پايمال شده كليه مليتهاي مظلوم و محروم جامعه را اعاده نمايد در افغانستان بوجود آوريم.

(عبدالعلي مزاري، فرياد عدالت، قم، موسسه فرهنگي تحقيقاتي شهيد سجادي،1373،ص30.)

در مورد ديگر مي گويد: ما از اسلام منكر نمي شويم مردم و كشور ما اسلامي است چهارده سال براي اسلام مبارزه كرديم و مي خواهيم اسلام را در افغانستان پياده كنيم .

( منبع قبلي ص 279 ).

مزاري مهم ترين راهكار تحقيق شريعت را در تغيير نظام حقوقي به ويژه قانون اساسي بر

مبناي قوانين اسلامي مي دانست او در پيامي كه در سال 1371 به كنگره شهيد علامه بلخي داد نوشت كه: ضرورت پاسخگويي به اين نياز عمده و اساسي(ارايه تصوير روشن از نظام اسلامي)ايجاب مي كند كه صاحب نظران مسائل اسلامي، متخصصين، كارشناسان حقوق اسلامي و ساير انديشه گران مسايل سياسي به توجه واقعيت انكار ناپذير جامعه افغانستان و مقتضيات فرهنگي سياسي و اقتصادي اين سر زمين و نيز ملاحظه دقيق و همه جانبه سنت ها ،آداب،علايق و پيشنيه هاي تاريخي و ساير عوامل تعيين كننده در رابطه با تدوين قانون اساسي كه ساختار شكلي و محتواي اعتقادي نظام اسلامي آينده را مشخص ساخته و راه را براي تشكيل يك حكومت اسلامي مستقل و متكي به اراده آزاد و آگاه مردم باز نمايند،اقدام جدي به عمل آورده و بدور از جو سازي هاي كاذب سياسي،دستورات ديكته اي،مسوليت عظيم و بزرگ شان در برابر خدا، مردم و خون هاي مطهر شهداي مقاومت را به انجام رسانند.

(منشور برادري،پيشين،ص 294)

گرچه رهيافت ديني به حكومت در جامعه افغانستان پد يده جديدي نيست اما ارايه قرائت تازه ازشريعت و نظام ديني مي تواند رهيافت نو به شمار آيد. مزاري شريعت را از انحصار مذهب حاكم كه ماهيت اقتدارگرا و تحكم آميز به آن بخشيده بود، خارج كرده و آن را رهكار توسعه اجتماعي و سياسي در خدمت طبقات فرو دست جامعه قرار داد.

شريعت در قرائت جديد،عناصر ارزشي حكومت آرماني صدر اسلامي و نوگرايي عصر مدرنيسم را با هم در خود جمع كرده بود. تجربه تلخ اندوهبار او از حاكميت استبداد ديني در دوران عبدالرحمن و احزاب بنياد گراي مقيم پيشاور،

او را به رويكرد نوگرايانه به شريعت وادار نمود، شريعت در قرائت او ماهيت فرقه اي مقيم پيشاور، او را به رويكرد نوگرايانه به شريعت وادار نمود، شريعت در قرائت او ماهيت فرقه اي و پيكار جويانه خود را از دست داده و به آيين آشتي جويانه و تكثرگرا تبد يل مي شود او مي گويد:

((اختلاف جزئي فقهي بين تمام مذاهب وجود دارد ومذاهب چهار گانه اهل سنت مالكي، شافعي، حنبلي و حنفي در بين خود اختلاف برداشت دارند حالا مذهب جعفري نوع برداشت خود را دارند. برداشتها از متون اسلامي نزد مذاهب مختلف، گوناگون است.اختلافات جزئي فقهي باعث نمي شود كه اين گونه موجب اختلاف و نفاق شود.))

(فرياد عدالت،پيشين 257).

از ديدگاه او ويژگي هاي اساسي شريعت فردگرا عبارتند از:

1- ماهيت صلح آميز داشتن.

2- فرا ذهني فرا قومي و فرا جناحي بودن.

3- سازگار با واقعيتهاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي جامعه.

4- عدالت محور بودن.

5- مردم سالار بودن.

6- كثرت گرا بودن.

عدالت

عنصر دوم نظريه دولت مزاري،((عدالت))است.او عدالت را عالي ترين پايه در حكومت تلقي مي كند مي گويد:

((هذف ما تشكيل يك حكومت اسلامي، مردمي، فراگير و مبتني بر عدالت اجتماعي در افغانستان است ما مي خواهيم ستم هاي چندين قرنه بر مردم افغانستان پايان يابد و جامعه اي بوجود آيد كه در آن از تبعيض، برتري گري، تفاخر و افزون خواهي خبري نباشد و كليه مردم افغانستان از هر قوم و نژاد و با هر رنگ زبان برادرانه و برابر زندگي كنند.))

(همان ص 68)

طرح عنصر عدالت در نظريه دولت، تحولي مهم در انديشه سياسي عصر مجاهدين به شمار مي رود.اين تحول با هدف باز نگري در نظريه سلطنت

كه بر عناصر مذهب، قبيله و سطنت استوار يافته بود بوجود آمد. زيرا نظريه سلطنت فاقد عنصر عدالت در خويشتن بود و همين فقدان و خلاً در دولت مجاهدين نيز و جود داشت زيرا دولت انتقالي و موقت مجاهدين در پيشاور و كابل بر مبناي اقتدار عمدتاً تك مليتي مليت پشتون و يا تاجيك كه تنها بخشي از جميعت كشور را تشكيل مي داد بوجود آمده بودند. عدالت در انديشه مزاري مفهوم صرفاً سياسي نبود بلكه او عدالت را در يك حوزه بسيار وسيع تر كه تمام ابعاد حيات جمعي را در برگيرد بكار مي برد. گسترده عدالت، زير مجموعه هاي ذيل را در بر مي گرفت:

1- عدالت سياسي كه اصل مشاركت برابر همه قوميتها در دولت را مطرح مي كرد.

2-عدالت اجتماعي كه بر خورداري برابر و غير تبعيض آميز شهروندان از حقوق شهرندي را بيان مي كرد.

3-عدالت فرهنگي كه برگزاري مراسم مذهبي و به رسميت شناخته شدن مذهب و به رسميت شناخته شدن مذهب جعفري را در كنار مذهب حنفي مطرح مي كرد.

4- عدالت اداري كه مساله مهم تقسيمات اداري به تناسب توزيع جميعت در گسترده جغرافيايي كشور ارايه مي داد

مردم

رهيافت دموكراتيك و مردم سالارانه به حكومت در چند دهه اخير از سوي برخي جريانهاي فكري و سياسي كشور مطرح شده است اما قدرت و نفوذ جريانهاي مخالف دموكرسي تاكنون مانع از تحقيق ايده نظام مردم سالار در اين سرزمين گرديده است. در تحولات سياسي دهه اخير كه پس از سقوط رژيم كمونيستي آغاز مي شود دو جريان فكري طرفدار و مخالف نظام مردم سالار مجدداً رو در روي هم قرار گرفتند.

در اين

صف بندي اخير، مزاري از بزرگ ترين طراحان نظريه دولت مردم سالار در دهه 1370 شناخته مي شود.او مي گويد:

ما تنها راه حل مساله افغانستان را در انتخابات مي دانيم........ما معتديم كه انتخابات بايد كاملاً آزاد باشد و همه مردم افغانستان بتوانند در آن شركت كنند. ما سيستم انحصار را به هر شكل و شيوه آن رد مي كنيم و طرفدار شركت كليه مردم افغانستان اعم از زن، مرد، پير، جوان و........براي تعيين سر نوشت سياسي شان هستيم اين عادلانه نيست كه مردان حق دارند كه در انتخابات شركت داشته باشند ولي زنان ازاين حق مسلم انساني اسلامي شان محروم باشند همه حق دارند كه در انتخابات شركت نمايند.

(همان،ص32)

مزاري نه تنها مردم سالاري را با شريعت در تعارض نمي يابد بلكه آن را جزء شريعت قلمداد كرده و مي گويد: ((بايد همه مليت هاي كشور در حكومت اسلامي آينده بر طبق نفوس شان سهيم باشند در غير اين صورت حكومت آينده اسلامي نخواهد بود.))

(همان،ص 120.)

نكته مهم در نظام مردم سالار مورد نظر مزاري نقش مردم در حكومت را برخاسته از قرار داد اجتماعي و حقوق و ضعي نمي داند بلكه آن را بر خاسته از حقوق طبيعي افراد جامعه مي داند از اينرو پيروزي و شكست نظامي نمي تواند باعث اثبات و يا سلب حقوق سياسي و مدني شهروندان و مليتها گردد. از نظر او حق طبيعي همه مردم و مليتها است كه در سر نوشت آينده شان سهيم باشند .

(( فرياد عدالت ص 120 .))

در انديشه سياسي شهيد مزاري ((عدالت)) حلقه ارتباط شريعت و مردم شمرده مي شود. زيرا عدالت شريعت رااز ابزار

گونگي در دست حاكميتهاي اسبتدادي خارج و به ابزار مدافع منافع و حقوق مدني شهروندان تبديل مي كند. بنابر اين عدالت، محورانتقال داده هاي شريعت واقعي در سطح مردم است. هر ايده ديني ميبايد پس از رنگ پذيري از عدالت به مردم منتقل شود و اگر شريعت از مسير عدالت نگذرد و چهره غيرعادالانه و يا ضد عدالت بخود بگيرد مردم نه تنها مسئوليتي در برابر چنين شريعتي ندارد بلكه حق مقابله با آن را نيز بدست خواهد آورد. بنابر اين با متلاشي شدن اين حلقه ارتباطي و ميانه، شريعت بخوبي قادر نيست پيام آزادي، رفاه سعادت و نجات بخشي خودرا بمردم منتقل كند بلكه با تاثير پذيري ارزشها و افكار ديگر ماهيت مردمي و الهي خود را از دست خواهد داد و راه را براي شريعت گريزي و يا حتي شريعت ستيزي مردم نيز هموار خواهد كرد

ساختار دولت

بحث ساختاري دولت علي رغم اهميتي كه كسب كرده است. به نظر ميرسد در تفكر مزاري پديده درجه دو تلقي مي شود او ساختار را ابزاري براي تامين عدالت، شريعت و مردم سالاري مي داند. از اين رو هيچ گاه التزام پايدار بر ساختاري خاص در انديشه او مشاهده نمي شود ، او در دوران حيات سياسي خود از سه نوع ساختار دولت سخن بميان اورده هست يكي بدوران جهاد بر ميگردد و دو تاي ديگر به دوران پيروزي مجاهدين و اقتدار او به عنوان سخنگوي اكثريت مردم شيعه ي افغانستان. ما در اينجا صرفا به دو نوع اخير اشاره خواهيم كرد.

1- ساختار فدرالي

2- ساختار متمركز

مزاري در سال 1371 طرح سيستم فدرالي را براي اداره

سياسي كشور پيشنهاد كرد :

(( ما سيستم فدرالي را كه در آن حقوق همه مردم افغانستان رعايت شده و سيستم انحصاري قدرت را در هم مي شكند مناسب ترين ساختار سياسي براي اينده سياسي افغانستان مي دانيم ))

( فرياد عدالت ص 113)

زيرا از ديدگاه مزاري سيستم فدرالي تنها راه حفظ تماميت ارضي، وحدت ملي و اقناع افكار عمومي است

((احياي هويت ص 39)).

طرح فدرالي بر مبناي بافت جمعيت قومي كشور كه قلمرو سكونت چهار گروه قومي عمده را تبارز مي داد تنظيم گرديده بود .

اين سيستم به دليل اعطاي حق خود مختاري نسبي به اقوام تشكيل دهنده ايالات دولت فدرالي، مي دانست حقوق سياسي، اجتماعي و فرهنگي مليتها، مردم را در جهت احياي هويت و تقويت پلوراليسم فرهنگي و حقوقي كه مزاري بر انها پافشاري مي ورزد بهتر تضمين نمايد. از اين جهت فدراليسم مناسب ترين ساختار در جامعه چند قومي افغانستان تلقي مي شد. زيرا به اعتقاد او:

(( در سيستم فدرالي حقوق مليتها بهتر تامين خواهد شد وحدت ملي نيز به صورت اصولي تحقق خواهد يافت ))

( فرياد عدالت ص69

ساختار ديگري كه مزاري از آن نام ميبرد ساختار متمركز است او با توجه به اصلاحات لازم در مكانيسم توزيع قدرت، شيوه مشاركت مليتها و ساختار اداري دولت، از ساختار متمركز حمايت به عمل آورد در اين ساختار قوه هاي سه گانه مستقل بر اساس اصول جمهوريت مورد توجه قرار گرفته بود. اما قدرت ميان گروههاي سياسي قومي به ترتيب ارائ كه بدست مي آورد تقسيم شده هيچ حزبي بيش از يك پست كليدي را نمي تواست در اختيار بگيرد .

(( فرياد عدالت ص 241))

فرمول توزيع

قدرت و شكل گيري دولت فراگير عبارتست از :

راي مردم + تر كيب قومي = دولت وسيع البنياد

نظريه اي كه بطور مشخص مي توان آن را به مزاري نسبت داد نظريه ((دولت چند قومي)) است. با توجه به اين مبنا ساختار مبتي بر مذهب و نژاد خاص كه منجر به استبداد مذهبي و قومي مي شود از ديد گاه او مردود شناخته مي شود او مي گويد :

((ما معتقد يم حكومت آينده نبايد روي مذهب و نژاد بوجود بيايد. در حكو مت آينده همه به حقوق خود برسند و ما معيار نفوس را كه يك معيار بين المللي است معتبر مي دانيم))

((همان ص 241))

او ساختار چند قومي كه با شيوه هاي دموكراتيك روي كار آمده باشد حمايت مي كرد در اين

ساختار چهار گروه قومي اصلي كشور به تناسب جميعت خود در قدرت مشاركت پيدا مي كند او مي گويد:

در افغانستان مليت ها و نژادهايي وجود دارد كه هيچ كدام داراي اكثريت نمي باشند ولي در مجموع چهار تا قوم عمده وجود دارد هزاره، پشتون، تاجيك و ازبك كه ما نيز به عنوان يكي از اقوام عمده كشور روي تعداد نفوس بايد در دولت آينده و تصميم گيري ها نقش داشته باشيم.

((احياي هويت، مركز فرهنگي نوسندگان افغانستان، قم،انتشارات سراج،1374،ص39.))

مكانيسم تشكيل دولت

مزاري با توجه به گرايشهاي انقلابي كه تا اواخر دهه 1360 هجري داشت از ساز و كار انقلابي براي ايجاد دولت حمايت ميكرد. ظلم زدايي و استبداد زدايي او تقويت كننده ساز و كار انقلابي و مبتني بر زور و براندازي حكومت بود.

((احياي هويت،پيشين،170_171.))

اما از اوايل دهه 1370 هجري كه احزاب جهادي قدرت را در

دست گرفتند مزاري در تفكر انقلابي خود تجديد نظر نموده و شيوه هاي معتدل تر و دموكراتيك تري را براي تاسيس دولت در پيش گرفت.

او از دو مكانيسم براي تشكيل دولت نام مي برد:

1- مكانيسم نمايندگي

2- مكانيسم انتخاباتي

در مكانيسم نمايندگي، مردم نقش مستقيم در تعين نظام سياسي ندارد بلكه احزاب سياسي كه عملا سازماندهي مردم را در دوران جهاد به عهده داشته اند به عنوان نمايندگان مردم ، دولت آينده را انتخاب مي كنند. مشروعيت عملكرد احزاب در امر تشكيل دولت برخاسته از آزادي مردم نيست بلكه بر خاسته از پيشينه جهادي و مبارزاتي آنهاست .

به اين معنا سابقه جهادي و نقش فعال آنها در مبارزات استقلال خواهانه، مبناي مشروعيت رفتار سياسي آنها در مرحله پس از پيروزي قرار مي گيرد .

(منشور برادري ص 102 -105)

شيوه نمايندگي به دو روش به اجرا در مي آيد :

الف: توافق احزاب بر اساس پيشنيه مبارزاتي مبارزاتي، توان نظامي و قلمرو سياسي (جمعيت و سر زمين) كه در اين صورت ميزان مشاركت احزاب در قدرت با توجه به پايگاه مردمي آنها تعين مي شود .

ب: توافق چهار حزب عمده سياسي متعلق به چهار گروه قومي عمده كشور كه در اين صورت تعيين خواهد كرد .

( فرياد عدالت ص 263)

اما مكانيسم انتخاباتي مبتني برآراي مستقيم مردم است كه در آن شهروندان افغانستان كه داراي تابعيت افغاني باشند ميتوانند در تعيين دولت مردان مشاركت نموده وبا آراي مستقيم خود دولت را انتخاب كنند. مكانيسم انتخاباتي از تمام ويژگي هاي يك نظام ديموكراتيك بر خوردار است .

او تابعيت را تنها معيار مشاركت شهروندان در سر نوشت سياسي شان ميدانند و هر

نوع تبعيض نژادي، مذهبي و جنسي را در انتخابات مردود تلقي مي كند. دغدغه هاي جدي كه از سوي برخي احزاب جهادي در باره مشاركت زنان ابراز مي شد هرگز مورد تاييد مزاري قرار نگرفت. او مخالف هر نوع تبعيض جنسي بوده و آن را نا سازگار با آموزه هاي ديني مي دانست .

نكته قابل توجه در ساز و كار انتخاباتي مورد نظر مزاري اين است كه او تمام افغانستان را يك حوزه انتخاباتي بزرگ در نظر گرفته كه همه شهروندان در هر نقطه ار كشور و حتي خارج از كشور كه باشند به كانديداهاي حزب مورد علاقه خود راي مي دهد .

احزاب به تناسب كل آرايي كه در سراسر كشور بدست مي آورند تعداد نمايندگان خود را بر اساس فرمول نسبت راي پيش بيني شده براي هر نماينده تقسيم بر افراد نماينده به دولت و مجلس معرفي مي كنند .

( فرياد عدالت ص 288-241)

ويژگيهاي اساسي شيوه اتنخاباتي به شرح ذيل است :

- فراگير بودن

- مشاركت برابر زنان با مردان

- لغو حوزه هاي انتخاباتي متعدد بر اساس واحد هاي اداري قبلي و بوجود آوردن يك حوزه انتخاباتي وسيع كشور

- توزيع قدرت بر مبناي تركيب قومي به تناسب ترتيب آراي بدست آورد .

مشروعيت

مزاري مشروعيت حكومت را اساسا ناشي از عدالت ميداند. عدالت تنها ارزيابي حقانيت دولت به شمار مي رود زيرا اگر عدالت تامين شود، جايگاه مردم در قدرت و مشاركت ملي نيز تحقق خواهد يافت مزاري مردم سالاري و اسلاميت نظام را با شاخص عدالت تجزيه و تحليل مي كند مفهوم جامع و فراگيري است كه اسلاميت نظام و مردمي بودن نظام را

نيز به تصوير مي كشد او ميگويد :

((در زماني كه همه اي مردم مسلح هستند و در حكومت عدالت اجتماعي رعايت نمي شود و آن حكومتي كه روي كار است همه جانبه نيست، طبيعي است كه جنگ پيش مي ايد و حل ريشه جنگهاي فعلي در تشكيل يك حكومت وسيع البنياد است و در صورتي كه براي مردم افغانستان حقوق عادلانه در نظر گرفته شود، جنگ بكلي خاتمه مي يابد ))

(- منشور عدالت ص 249-)

فقدان مشروعيت نظامهاي گذشته و همچننين دولت مجاهدين در كابل، ناشي از فقدان عدالت در حكومت بود. اما عدالت مجاهدين در كابل، ناشي از فقدان عدالت در حكومت بود. اما عدالت در جامعه افغانستان بر پايه مشاركت برابر و برادرانه قوميتها با در نظر داشت اعتقادات و باورهاي فرهنگي آنها در ساختار دولت استوار مي بايد و تنها در اين صورت است كه تفسير روشن از عدالت بدست مي آيد .

براين اساس مي توان چنين جمع بندي نمود كه نظريه دولت در انديشه سياسي شهيد مزاري مبتني بر اصل عدالت با همياري شريعت و مردم است و دو مفهوم شريعت و مردم تفسير واقعي خود را در پرتو مفهوم عدالت بدست مي اورد وبرايند ان در جامعه افغانستان دولت چند قومي بر پايه عدالت متولد مي شود .

بنا براين مزاري اگر نه طراح، حداقل قوي ترين حامي نظريه دولت چند قومي در افغانستان به شمار مي رود .

پيام كانون توسعه و تعاون افغانستان

پيام كانون توسعه و تعاون افغانستان

نويسنده: اعضاي كانون

مارچ 1996

در طول تاريخ، بشر نسل اندر نسل بخاطر رسيدن به آزادي و عدالت و برابري مبارزه نموده و در راه حق و خواستهاي مشروع

و انساني خويش بهاي سنگيني را پرداخته اند. اگر امروز در بخشي از جهان عدالت، برابري و صلح و همزيستي مسالمت آميز برقرار است، نتايج تلاشها و مبارزات زنان و مردان آزاده و عدالتخواه است كه زندگي خويش را فداي اين اهداف شايسته و انساني نموده و با تحمل شكنجه، زندان، شهادت، آزادي ، عدالت و برابري را به ارمغان آورده اند.

يكي ازاين شخصيتهايي فداكار، رهبر شهيد استاد مزاري است، كه در يكي از تاريكترين دوره اي تاريخي افغانستان، فرياد دل نشين عدالت اجتماعي، برابري و برادري اقوام، مشاركت تمام شهروندان، وحدت ملي را سرداد و در اين راه گامهاي استواري را برداشت و سر انجام با اعتماد به همين باورش توسط شبكه القاعده و طالبان به شهادت رسيد.

استاد مزاري، اين شخصيت ملي، اولين رهبر سياسي بود كه بدست دشمنان ملت افغانستان به شهادت رسيد. او در راه مبارزاتش براي عدالت اجتماعي، برابري، برادري، وحدت ملي و صلح پايدار كه اساس آنرا عدالت واقعي تشكيل مي دهد، جانش را فدا نمود و بدست كثيف ترين چهره جامعه بطور غير انساني و المناك شهيد گرديد. اين ابر مرد تاريخ افغانستان در راه اعتماد ملي تلاش نمود، همان خلاي بزرگي كه هنوز هم در جامعه افغانستان احساس مي شود و دشمنان ملت يكپارچه و متحد افغانستان از همان خلاها وارد شده و فاجعه ها مي آفرينند.

آري، افغانستان بعنوان كشوري چند قومي و زباني نياز مبرم به تحقق عدالت اجتماعي و برابري و مشاركت تمام اقوام ساكن افغانستان بدون تبعيض درامور سياسي، فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و نظامي داشته است. چنانكه امروز به هشياري مردم دلسوز ما

و به كمكي جامعه بين المللي در اين راه، گامهاي اساسي و قابل توجه و ارزنده اي برداشته شده است و مي رود تا اعتماد ملي در كشورما به وجود آيد. اين خواست اساسي رهبرشهيد مزاري بود و در همين راه به شهادت رسيد.

يكي از راههاي مداخله بيگانگان به كشور ما، استفاده از مذهب بوده است. اعراب وهابي، ايرانيها، پاكستانيها و غيره، پيوسته توانسته اند از راه مذهب به جامعه ي ما نفوذ كنند و وحدت ملي ما را متزلزل بسازند. استاد مزاري با درك صحيح از عوامل و ريشه هاي بدختي جامعه ي ما، با اين تاكتيك بيگانگان مبارزه كرد و ديري نگذشت كه عوامل بيگانه از اطراف وي جدا شده به جبهه اي مخالف وي يعني با آقاي سياف و آقاي رباني پيوستند. اين اقدام استاد مزاري بخاطر حفظ وحدت ملي افغانستان و همزيستي مسالمت آميز پيروان مذهب تشيع و تسنن افغانستان بدور از مداخلات خارجي و عوامل تفرقه افگن بيگانه بود. اين اقدام استاد مزاري باعث شد تا جامعه تشيع افغانستان جلو مداخلات خارجي را بگيرد و منافع ملي، استقلال و تماميت ارزضي افغانستان را اساس سياستهاي كاري خود قرار دهند.

هر روز كه ملت افغانستان بسوي اعتماد ملي و وحدت ملي از طريق رعايت حقوق بشر، دموكراسي و آزادي و برابري نزديكتر مي شود، محبوبيت رهبر شهيد استاد مزاري بيشتر شده و حقايق بر ملت شريف افغانستان روشنتر مي گردد.

ياد اين شخصيت ملي افغانستان و منادي عدالت اجتماعي و آزادي و برابري و برادري هميشه گرامي باد

كانون توسعه و تعاون افغانستان

ملت سازي در انديشه شهيد مزاري

ملت سازي در انديشه شهيد مزاري

نويسنده: غلام سخي حليمي

قم

1373

ملت پديده اي تاريخي و حقوقي است كه با گذشت زمان و در اثر پيشرفت علم، صنعت، فروپاشي نظامهاي امپراتوري و نيازهاي ضروري جامعه بشري به وجود آمد. هدف از پيدايش ملت تحقق يك سلسله آمال و آرزوهاي بود كه انسان عصر جديد در سر مي پروراند و تاحدودي توانست از اين طريق به حركت رو به رشد و تكاملي جوامع انساني سرعت بخشيده، جلو پراكندگي و نا بسامانيهاي اجتماعي را بگيرد و انسانها را در يك واحد سياسي- اجتماعي بنام "ملت" گرد هم آورده و منسجم نمايد.

انديشه ملت سازي پديده نوي است كه براي اولين بار در اروپاي قرون وسطي آغاز شد و از آنروز تاكنون سير تكاملي داشته و دست آوردهاي مثبتي را براي بشريت عرضه كرده است.

تشكيل حكومتهاي ملي و همبستگي اقوام و گروههاي سياسي در چهار چوب دموكراسي و حقوق برابر ملتها از جمله نتايج ملت سازي، در اروپاي آنروز و عصر حاضر است. امروزه ملت سازي بعنوان مهمترين انديشه سياسي و حقوقي مطرح مي باشد و كشورهاي مختلف جهان سعي دارند از اين پديده اي عصر جديد نهايت استفاده و بهره برداري را نمايد. چون ملت بزگترين نهاد سياسي- اجتماعي و حقوقي است، كه در فرايند آن استعداد و توانمندي افراد شكوفا گرديده، زمينه و بستر مناسب براي توسعه سياسي، اقتصادي، فرهنگي و هم گرايي ملي فراهم مي شود.

ملتهايي كه در اين جهت سرمايه گذاري كرده اند، امروزه از نگاه فكري و فرهنگي به مرحله اي از رشد، پيشرفت و تكامل دست يافته اند كه هر روز شاهد ظهور ملتي در صحنه جغرافياي سياسي، با مقياس كشوري و حتي قاره اي مي باشيم.

قبل از

بررسي اين پديده اي تاريخي و روند ملت سازي در افغانستان لازم است نظر كوتاه به مفهوم واژه "ملت" داشته باشيم. واژه ملت (ناسيون) در فرهنگ لغت عبارت مي باشد از:

"مجموعه افراديكه كه تشكيل يك دولت - كشور دهند و به عنوان كليت اجتماعي مشخص در برابر حكومت در نظر گرفته شوند، ملت را تشكيل مي دهند"(1)

اما در مفهوم حقوقي و سياسي ملت بين دانشمندان چند نظريه ارائه گرديده است:

(الف): ملت بر اساس عناصر عيني و واقعي جامعه مثل اشتراك سرزمين، نژاد، زبان، تاريخ و فرهنگ به وجود مي آيد و روي اين مبنا در تعريف مبنا گفته شده:

ملت يك قضيه تاريخي است كه واجد كيفيت عيني مي باشد. بر اين اساس ملت عبارت است از دسته جات و گروههاي انساني كه به وسيله عناصر مختلف در نظام تاريخي (زمان، جغرافيايي مكان) و اقتصادي (فعاليت براي ادامه حيات) و احياناً عناصر زباني و نژادي وحدت يافته اند و اين عناصر عيني مشهود موجب پيدايش آمال و ارزوها و سر نوشت مشترك گرديده است.(2)

(ب): گروه ديگر بر اين عقيده اند كه امور معنوي، اداري، آگاهي به سرنوشت و احساس تعلق به سرزمين معين عامل اصلي در پيدايش ملت به حساب مي آيد و در تعريف مفهوم آن مي گويند:

"گروه انساني كه اعضاي آن احساس كنند به وسيله عوامل پيوندهنده مادي و معنوي بهم وابسته اند و با ديگر گروه بنديهاي انساني كه خود را متعلق به يك جامعه كل و يك جامعه سياسي متمايز مي دانند و سرنوشت خود را با سرنوشت ساير افراد عضو آن جامعه پيوند يافته مي بينند، مي توانند عامل

تشكيل يك ملت باشند، ملت با احساس تعلق تحقق مي يابد.(3)

(ج): نظريه سوم اين است كه عناصر معنوي و حقيقي، هر دو در ايجاد ملت نقش دارند و ليكن احساس سرنوشت مشترك و اراده جمعي از عمده ترين عوامل پيدايش ملت به شمار مي آيد و بقيه عوامل از شروط كافي براي ملت است و نه از شروط لازم. بطور نمونه مي توان به عامل جغرافيا در باره ملت يهود اشاره كرد و با وجوديكه ملت يهود ساليان متوالي در اقصي و نقاط جهان پراكنده بودند و سرزمين معيني نداشتند، معذلك يك ملت بودند، بدون اينكه سرزمين مشخص داشته باشند، و همين طور است زبان و نژاد. اين سير تاريخي در ملت سازي نشان مي دهد كه ملت در مسير تكاملي خود بر دو پايه "واقعيت و علايق" بر زندگي مشترك استوار بوده است.

"ارنست رنان" از جمله طرفداران اين نظريه است و او در باره تعريف ملت مي گويد "ملت يك روال است، يك اصل روحاني. دو چيز كه در واقع يك چيزند اين روال را مي سازند... يكي داشتن ميراث مشترك غني از خاطره ها و ديگر سازش واقعي، ميل به زيست با يكديگر و خواست تكيه كردن كامل به ميراث مشترك".(4)

سير تاريخي ملت سازي در جهان:

چگونگي پديد آمدن ايده اي ملت سازي و تشكيل حكومتهاي ملي را درجهان بايد در رفتار نظامهاي فيودالي و ارباب سالاري در نظامهاي گذشته و دوره قرون وسطي جستجو كرد، زيرا اعمال فشار، شكنجه، قتل و غارت و ظلم و ستم بالاي افراد جامعه توسط زمامداران خود كامه و مستبد سر انجام آنها را وادار كرد كه با

تشكيل ملت بسوي همبستگي روي آورده و دولتهاي ملي را به وجود آورند.

اروپائيان چنانكه در امروز گامهاي اساسي را در جهت ملت واحد اروپايي بر داشته اند در آن شرايط نيز سهم بزرگي در تشكيل ملتهاي اروپايي بر عهده داشتند. آنها براي اولين بار در تاريخ موفق شدند با مبارزه عليه ستمهاي كليسا و امپراتوري در اروپا احساس ناسيوناليستي و همبستگي ملي را در مردم زنده كنند.

در قرن نوزدهم ميلادي نهضتهاي ناسيوناليستي، استقلال طلبي و ملي در اروپا گشترش پيدا كرد و با سقوط نظام فئودالي هسته هاي اوليه ملت به وجود آمد و اروپائيان با تشكيل حكومتهاي ملي و مشاركت سياسي دست يافتند. در اينجا لازم است به عوامل تاريخي كه موجب توسعه و پيدايش ملت سازي در جهان شد اشاره كنيم:

(1) جنگهاي صليبي: با زوال تمدنهاي يونان و روم، جنگيدن و كشته شدن در راه دفاع از وطن جنبه تقدس خود را از دست داده بود و آنچه كه جنگجويان را به جنگ عليه دشمنان خارجي ترغيب مي كرد امور مادي بود و نه معنوي. ولي جنگهاي صليبي (قرن 11تا 13م) احساسات ناسيوناليستي را زنده كرد و جنگ در راه وطن تقدس پيدا نمود.

دوصد سال جنگهاي ويرانگر صليبي و تقويت انديشه اي ناسيوناليستي باعث شدند تا مردم عليه حكومت پاپ و سلاطين اروپايي دست به قيام زده و تحت عنوان ملت بسوي وحدت ملي گامهاي موثري را بردارند و سر انجام با معاهده وستفاليا (م 1648) ملت بعنوان يك واحد انساني جايگاه حقوق سياسي و بين المللي خود را پيدا كرد.

(2) انشعاب دين مسيح (ع): بعد از جنگهاي صليبي مسيحيت گرفتار تفرقه

شد و دين مسيح به دوشاخه كاتوليك و پروتستان تقسيم شد. اين حوادث روي پرورش روحيه ملي گرايي و ناسيوناليستي در اروپا تاثير فراوان داشت و سبب شد كه اروپا به ملت سازي رو آورده و مليتهاي بزرگ و واحدي را به وجود آورند.

(3) ناسيوناليسم: ناسيوناليسم كه گرفته شده از واژه ناسيون بعمني ملت مي باشد و مفهوم ناسيون، "مذهب سياسي اصالت ملت" است. گرايش ناسيوناليستي كه اساس آن همبستگي ملي و برتري دولت مي باشد بدون ترديد مصايب و مشكلات زيادي را براي جهان پديد آورد و معذلك موجب رهايي ملتهاي اروپايي در قرن نوزده و بعدها باعث آزادي ملتهاي ديگر از قيد و بند اسارت و ايجاد دولتهاي ملي گرديد.

(4) عنصر تاريخ: عناصر تاريخي در ملت سازي و گرايش ناسيوناليستي نقش عمده اي را ايفا مي كند؛ زيرا ملتها معمولا به سابقه تاريخي و افتخارات كه از خود بر جاي گذاشته اند مباهات مي كنند و سعي دارند تا عنعنات و استوره هاي تاريخي خود را به يك سمبول ملي تبديل نموده و براي نسلهاي بعد مدتها زنده نگهدارند.

آموزش تاريخ و معرفي قهرمان تاريخي براي دانش آموزان در نظام آموزش و پرورش كشورهاي مختلف جهان در همين راستا صورت مي گيرد و اين امر بطور قطع در ايجاد احساس ملي گرايي و ملت سازي تاثير قابل ملاحظه اي دارد.

(5) انزجار از دشمن: ترويج و تبليغ نفرت از دشمنان عامل ديگري است كه در احياي علايق ملي و توسعه ملت كمك مي كند. بطوريكه در بسيار از موارد علايق ديگر نمي تواند در مقابل وابستگي هاي ملي و ميهني مقابله نمايد. اين نشان مي دهد كه

علاقه به سرزمين مشترك و منافع ملي از ديگر گرايشات افراد در جامعه مقدم است.

روي اين اساس، وقتي كشور مورد تهديد و يا حمله دشمن خارجي قرار مي گيرد، تمام افراد آن جامعه با كنار گذاشتن اختلافات قومي، زباني و سياسي شان عليه آن متحد مي شوند و استادگي مي كنند.

حفظ ارزشهاي ديني، ملي و سنتهاي اجتماعي مشترك از مهمترين عواملي است كه در ايجاد همبستگي ملي كمك مي كنند. اين علاقه و دلبستگي در صورتي كه با اراده زيست جمعي همراه باشد، پايه هاي اوليه ملت واحد و قدرتمند را در جامعه تشكيل مي دهد و مردمان يك منطقه و سر زمين به اين باورمندي خواهند رسيد كه بدون هويت سياسي و ملي مشترك نمي توان به حيات سياسي، فرهنگي و اقتصادي خود را ادامه دهند.

روند ملت سازي در افغانستان:

افغانستان كشوري است كه اقوام، طوايف و مليتهاي بسياري با نژاد، زبان، رسومات، عنعنات و فرهنگهاي بعضاً متفاوت در آن زندگي مي كنند و اين ساختار اجتماعي قومي و قبيله اي اين كشور را، كسي نمي تواند اينكار كند. ملت سازي در كشورهاي كثيرالمليتي مثل افغانستان، در درجه اول از اهميت قرار دارد؛ براي اينكه ايجاد ملت واحد نه تنها جلو هرج و مرج داخلي را كه در اكثر موارد زمينه نفوذ دشمن خارجي را فراهم مي آورد مي گيرد، بلكه سبب مي شود تا اقوام بجاي تشديد رقابتهاي منفي و تنشهاي قومي و نژادي، به هويت ملي، توسعه سياسي، فرهنگي، اقتصادي و پيشرفت كشور شان فكر نمايند.

البته غرض از ملت سازي و ترجيح منفعت ملي بر منافع ديگر، به اين معنا نيست كه بقيه اقوام و گروههاي سياسي در يك نظام نا عادلانه

و ناپايدار اجتماعي به قوم حاكم و يا نظام سياسي حاكم ادغام شود، بلكه هدف اين است كه ما علاوه بر پيوند و اشتراكات تاريخي، جغرافيايي، فرهنگي، زباني، ديني، عنعنات و رسومات اجتماعي، باور به زندگي مشترك و برادر وار را براي مردم افغانستان به وجود بياوريم.

حكومتهاي افغانستان در گذشته عليرغم اينكه تلاشهاي را براي ايجاد يك حكومت متمركز به كار بردند، ولي در عمل بخاطر نقايصي كه در ساختار و عملكرد آن حكومتها وجود داشت، با ناكامي در جامعه رو برو شدند و از پي ريزي پايه هاي اوليه يك حكومت متمركز و ملي كه بر مبناي ملت واحد، برادر و برابر نهاده شده باشد ناتوان ماندند.

"انتوني هيمن" كه تحقيقاتي فراواني را در باره افغانستان انجام داده در اين زمينه مي نويسد: "حس ميهن پرستي با مليت در دل اتباع او{افغانستان} به وجود نيامده. آنها بصورت تابع باقي ماندند و جنبه همشهريگري در يك ملت واحد در آنها پديدار نشد... احساس ميهني پرستي آنطوريكه در اروپا متداول است نمي تواند در ميان افغانها وجود داشته باشد، زيرا يك كشور براي آنها وجود ندارد. بجاي حس ميهن پرستي، حس جوشان و خروشان آزادي فردي در آنها موجود است كه با الطبع موجب طغيان عليه سردمداران حكومت مي گردد."(5)

در تاريخ سياسي افغانستان تنها قومي كه انسجام دروني خود را حفظ كرده و به فكري ملت سازي � در درون جامعه پشتون- بوده است قبايل مختلف پشتون مي باشد. مير محمد صديق فرهنگ در اين باره مي نويسد: "جامعه پشتون از نظر افقي به اتحاديه يا فدراسيوني از قبايل شباهت داشت كه اجزاي آن از طريق

باور داشتن به وابستگي نسبي با يكديگر و پايبندي با عادات و رسوم و بالاخره زبان مشترك بهم ديگر مربوط بودند و در مقابله با دشمن خارجي تمام و يا بخشي عمده آن مي توانست به اقدام دستجمعي بپردازند."(6)

ولي اين نحوه از ملت سازي قطعا نا كافي بوده و نمي توانست براي تمام مردم افغانستان يك هويت ملي كه تمايلات، نژادي، قومي، لساني و منطقه اي را تحت شعاع قرار بدهد، ايجاد بكند.

بررسي تاريخ گذشته افغانستان نشان مي دهد كه اين كشور از سال 1747 ميلادي تاكنون از ناحيه اختلافات داخلي و فقدان ملت واحد و منسجم خسارات زيادي را متحمل شده است و بطور نمونه مي توان به جنگهاي خانمانسوز داخلي دو سده اي اخير، فقر فرهنگي، اقتصادي و عقب ماندگي كشور اشاره كرد.

متأسفانه به اين نكته بايد اعتراف كرد، هنوز هم ميل به تشكيل يك ملت واحد در جامعه افغانستان نتوانسته بر روابط قبيله اي، قومي و خويشاوندي فايق آيد و آنها وجود دولت و ملت واحد، مستقل و كار آمد افغانستان را بر تمام اين عوامل برتر بدانند. پس ملت افغانستان تا هنوز شكل نگرفته است.(7)

حكام و زمامداران قبلي اين كشور كمتر به مسايل اساسي و زير بنايي كشور، مشاركت همگاني، وفاق ملي . ايجاد ملت واحد توجه از خود نشان دادند. براي همين يك نوع تضاد آشكار بين هنجارهايي كه دولت در پيش گرفته بود، با ارزشهاي اجتماعي و فرهنگي مردم در جامعه احساس مي شد، و اين مسئله جدايي بين دولت و جامعه را روز به روز افزايش مي داد.

بسياري از آنچه كه دولت مي خواست در جامعه پياده كند براي مردم قابل هضم نبود و

اين امر سبب شد كه كشور افغانستان شكل سنتي خود را حفظ كرده و در مقابل برنامه هاي دولت مركزي مقابله نمايند. پس سياستهاي اقتدار گرايانه و انحصاري در گذشته، از يكطرف به فاصله مردم با دولت انجاميد، چنانكه "اوليور روا" كار شناس و صاحب نظر در مسايل افغانستان مي گويد: "جدايي دولت از جامعه امري است مسلم و محتوم. وابستگان به دولت با تمام معنا داراي علامت و نشانه اند. آنان كه خود نيز با طرز رفتار خاص (محل زندگي، طرز لباس پوشيدن، نحوه صحبت كردن) تمايز نمادين را عرضه مي دارند، بكلي از جامعه فاصله گرفته اند."(8)

از طرف ديگر سيستم ظالمانه گذشته سوء ظن هايي را در جامعه موجب شده، شكافهاي عميق قومي، قبيلوي، زباني و ... را پديد آورد و بگونه اي كه اقوام اين كشور رو در روي هم قرار گرفتند و بجاي تشريك مساعي به منازعات پرداختند. "انتوني همين" كه شناخت دقيق ازبافت جامعه افغانستان دارد، به اين معضل چنين اشاره مي كند:

"رقابت و نفاق در نتيجه هرج و مرج مزمن در جامعه افغانستان ابتدا بين طوايف مختلف وجود داشته، حتي اين رقابت بين طوايف بزرگتر نفوذ كرده بود و قبايل پشتون نيز گرفتار نفاق و رقابت بين خود بودند."(9)

بدون ترديد تمام اين مشكلات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و... از اينجا نشئت مي گيرد كه نخبگان سياسي جامعه ما، در گذشته يك فكر اساسي در باره آينده بهتر، تآمين رفاه و آسايش مردم افغانستان و ايجاد ملت واحد، متحد و برادر كه از حقوق شهروندي بهرمند باشند، نكردند.

البته بعد از انقلاب اسلامي 1357، بخاطر فشارهاي تجاوز خارجي و احساس نياز بهم ديگر، حس

همبستگي مردم افغانستان رشد چشمگيري داشت و براي اقوام مختلف اين فرصت را بوجود آورد كه با كنار گذاشتن علايق قومي و منطقوي به فكر نجات سرزمين خود از اشغال شوروي و تأمين منافع ملي شان باشند. بنا بر اين مهمترين ارمغان جنگ رهايي بخش براي مردم افغانستان، "آغوش گشودن بسوي دنيا و لزوم تكيه بر تماميتي وسيعتر از سوي گروههاي كوچك محلي است تا بتوانند در سطح سياست ملي حرفي براي گفتن داشته باشند. اين امر به ظهور پديده اي تازه كه بدون ترديد قبل از جنگ در حالت جنيني بوده، اما امروز قدم به عرصه وجود نهاده، ياري داده است."(10)

درك همبستگي ملي و احساس سرنوشت مشترك در ايجاد يك ملت واحد مي تواند تأثير شگرف داشته باشد و اين روزنه اي است كه آينده روشن و همراه با ملت جديد و واحدي را براي مردم ما نويد مي دهد.

شهيد مزاري و ملت سازي:

شهيد مزاري (ره) از جمله رهبران دردمند سياسي جامعه ما بود كه با منش و رفتار خود به توسعه سياسي در چوكات ملت واحد افغانستان همت گماشت و بر اين باور بود كه با كتمان هويت سياسي و اجتماعي برخي اقوام نمي توان مشكل اين كشور را حل كرد، بعقيده او، افغانستان در صورتي مي تواند امنيت و آرامش را به آغوش كشيده و به سوي دنياي جديد، رفاه و آسايش و پيشرفت علم و دانش قدم بر دارد كه مردم اين كشور به وحدت ملي برسند و هويت سياسي يكديگر را كتمان نكنند و " كليه مليتهاي مسلمان اين سرزمين{اعم از پشتون، تاجيك، هزاره، ازبك، تركمن، غزلباش و ...} هويت سياسي داشته باشند و

با توافق و شركت آنها حكومت آينده كشور ساماندهي شود".(11)

ملت واحد و مبتني بر عدالت اجتماعي در هر جامعه، يك ضرورت مي باشد و زماني تحقق مي يابد كه افراد آن جامعه به اراده مشترك رسيده و احساس تعلق به سرزمين واحد و مشتركات تاريخي، فرهنگي و عنعنوي، آنان را گردهم آورده باشد. تازمانيكه روحيه اي همگرايي و باور به زندگي مشترك و احترام به شخصيت حقيقي و حقوقي يكديگر، به خاطر عوامل حقيقي و يا معنوي در اين افراد جامعه احياء نگردد، بعيد است كه ملت واحد و مستقلي در افغانستان شكل بگيرد. شهيد مزاري رحمت الله عليه به اين نقطه واقف بود و مي خواست از طريق رعايت حقوق برابر افراد در جامعه، عرصه را براي ايجاد ملت واحد، انسجام ملي و تأمين حقوق شهروندي آماده نمايد، وملتي را به وجود بياورد كه در آن تفاوتهاي زباني و نژادي مطرح نباشد و هيچ يك "از اقوام افغانستان هيچگونه خصومت و دشمني را با اقوام ديگر نداشته باشد و پشتونها را برادرش بداند و ازبكها را برادرش بداند و هزاره را برادرش بداند، همينطور بلوچ و نورستاني و باقي اقوام افغانستان، اينها برادرند، اينها در يك خانه مشترك زندگي مي كنند، دست به دست هم بدهند و مشتركاً اين خانه خراب و جنگ زده خود شان را بسازند و بر اين جهت از گذشته كرده، حالا اميدوار هستيم كه خصومت ها كم شده و بسوي وحدت ملي پيش مي رود."(12)

اظهار چنين ديدگاههاي نشان مي دهد كه شهيد مزاري (ره) با درك درست از دردهاي تاريخي جامعه افغانستان به سرنوشت مشترك مي انديشيد و باورمند بود. اگر ما خواسته باشيم سرزمين

آباد و متحد و يكپارچه داشته باشيم، بايد "منطق اصالت زور و حكومتهايي كه مي خواهند با زور بر مردم حكومت نمايند نابود گردد."(13)، چون مقتضاي حاكميت سلطه و زور با ايجاد آشوب و افزايش تنشهاي قومي و منطقوي در بين افراد جامعه مي باشد، تا بدين واسطه بتواند چند روزي بر حيات سياسي خود ادامه دهد؛ اما با ازبين رفتن منطق زور، فشارهاي اجتماعي قهراً كاهش مي يابد و در نتيجه اين فرصت براي اقوام مختلف پيش مي آيد كه بر طبق لياقت و شايستگي در عرصه هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و ... حضوري مشترك و فعال پيدا كنند. حضور مشترك اقوام در نهادهاي سياسي و اجتماعي حداقل اين دست آورد را به همراه دارد كه احساس همبستگي و پيوندهاي اجتماعي افراد در جامعه افزايش پيدا كرده و هسته اي اوليه ملت و دولت متمركز با هدف تأمين امنيت و حفظ منافع ملي شكل بگيرد.

شهيد مزاري (ره) با ارائه طرح مليتهاي برادر در افغانستان، مفهوم تئوري ملت سازي در اين كشور را توسعه داد و مي خواست با ايجاد ملت واحد و يك پارچه، دروازه تمدن، پيشرفت، توسعه سياسي و دموكراسي را به روي افغانستان باز كند. روي اين جهت با عواملي كه تنش در كشور را افزايش مي داد و به وحدت ملي و عدالت اجتماعي صدمه وارد مي كرد، شديداً مخالف بود و باور داشت كه اينگونه مسايل جلو پيشرفت كشور را مي گيرد و لذا بطور شفاف و روشن اعلان نمود:

"حزب وحدت اسلامي از هر طرحي كه منجر به عدالت اجتماعي در جامعه افغانستان گردد و حقوق مليتهاي محروم را اعاده كند استقبال مي كند. براي ما

مهم نيست كه لويه جرگه تشكيل شود و يا مجلس ملي، مهم اين است كه حقوق مردم در نظر گرفته شده، به تناسب حضور و ميزان جمعيت شان در تصميم گيريها سهيم باشند."(14)

اين ديدگاه ايشان زير ساختهاي اوليه ملت سازي در افغانستان را كه برخورداري افراد از حقوق عادلانه در جامعه باشد پي ريزي مي كند. شهيد مزاري تنها به ارائه نظرات اصلاح گرايانه اي خود در اين جهت بسنده نكرده و بلكه خود عملاً راه كارهايي را براي رسيدن به ملت واحد و انسجام ملي دنبال نمود و ما در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

(1) همبستگي ملي: وفاق و همگرايي ملي مهمترين عنصر در پيدايش ملت واحد، همبستگي اقوام و ايجاد ساختار سياسي عادلانه به شمار مي آيد. يك ملت وقتي مي تواند ظهور مؤثر و قدرتمند در سطح جهاني داشته باشد كه گرايشهاي قومي، زباني و منطقوي را مهار نموده و به تفاهم و تعامل كامل رسيده باشد. البته وجود يك چنين ملت متحد و يك پارچه همانگونه كه در رفع منازعات داخلي موثر است، براي دشمنان خارجي و مخالفان وحدت ملي آن كشور نيز نگران كننده مي باشد. لذا برخي عناصر خارجي و داخلي سعي كرده اند كه ملت سازي در افغانستان بر مبناي واقعيتهاي موجود در جامعه زير سئوال برده و با استفاده سوء از تركيب اقوام و بافت اجتماعي اين كشور بجاي "برادري مليتها "، "دشمني مليتها" را مطرح كنند. شهيد مزاري (ره) به اين نقطه واقف بود و با آگاهي كامل از توطئه دشمان مردم افغانستان و پيامدهاي مخرب نفاق ملي، اصالت وحدت ملي را در سطح ملي و گروههاي

سياسي مطرح كرد و گفت:

"ما با همه ي تنظيمها سر جنگ نداريم، دوست هستيم، با همه اي ملتها سر دشمني نداريم و دوست هستيم و وحدت ملي را ما در افغانستان يك اصل مي دانيم."(15)

شهيد مزاري مي خواهد بگويد نفاق ملي فاجعه بزرگي است و بايد ريشه هاي آنرا كه سابقه اي طولاني در جامعه دارد، خشكاند و ملت جديدي را بر پايه برادري و مشاركت سياسي، فرهنگي و اقتصادي اقوام ساكن در كشور به وجود آورد.

در حوزه ملت سازي شهيد مزاري، تفكر و انديشه اي فراقومي و فرا جناحي را دنبال مي كرد و لذا روي واژه هاي؛ "حكومت ملي"، "عزت و كرامت ملي"، "منافع ملي"، "رعايت حقوق مليتها"، "عدالت اجتماعي" و ... اصرار داشت. چون مي دانست كه اين واژه گان علاوه بر بار معنوي و ماديي كه دارد، در بطن شان انديشه اي سياسي نهفته است، كه مي تواند بستر خيزش دموكراسي و روي كار آمدن يك حكومت ملي در افغانستان شود؛ زيرا او به اين واقعيت پي برده بود كه، "امروز جامعه ملي در بين تمام گروههاي انساني از همه محكمتر است، بدين معني كه در صورت وجود تعارض بين همبستگي چند گروه اجتماعي، علايق ملي بر ديگران فايق آمد."(16)

شهيد مزاري (ره) اختلاف و نفاق ملي را مانع عمده در راه ايجاد ملت واحد، توسعه سياسي و گسترش علايق ملي مي دانست و معتقد بود، تا زماني كه نخبگان سياسي جامعه ما از دلبستگيهاي نژادي و گروهي خود دست بر ندارند، محال است كه وحدت ملي و يك ساختار سياسي فراگير و فراقومي و فراجناحي در افغانستان به وجود آيد.

بر اين اساس رهبران

سياسي و حقوق دانان جامعه ما بايد توجه داشته باشند كه، "حكومت را بايد با سعه صدر تشكيل دهند، تاهم مردم خود را شريك آن بدانند و هم براي تحكيم پايه هاي آن تلاش نمايند و اين ممكن نيست مگر اينكه از قالبهاي محدود حزبي بيرون رفته و روي منافع و مصالح ملي تفكر صورت گرفته و تصميم گرفته شود."(17)

(2) مشاركت در نظام سياسي كشور:

مردم شناسان و صاحب نظران مسايل افغانستان بر اين عقيده اند كه اين كشور بعلت تلاقي اقوام گوناگون در طول تاريخ، اقوام و نژادهاي زيادي را به خود جاي داده است. بدون شك افغانستان امروزه يكي از نادر كشورهايي مي باشد كه مليتهاي كثيري در آن زندگي مي كنند، وليكن روابط بين اينها همواره در طول تاريخ در نوسان و بعضاً خصمانه بوده است.

اگر چه مردم افغانستان مشتركات فراوان دارند و اسلام بعنوان دين اكثريت مردم جايگاه ويژه اي در جامعه سنتي و قبايلي اين كشور دارد، ولي آنگونه كه از اين اشتراكات ديني و فرهنگي براي وحدت و انسجام افراد جامعه استفاده مي گرديد، بهره برداري نشده است. بدين لحاظ مفاهيم همچون: سرنوشت مشترك، زندگي برادرانه، مشاركت سياسي و ايجاد ملت واحد و ... نه تنها براي اكثريت افراد اين كشور ناشناخته باقي مانده بلكه تعدد اقوام و گروههاي نژادي باعث شد تا زمينه براي انحصار گرايي و بر خوردهاي خصمانه در جامعه فراهم گردد.

شهيد مزاري نهايت سعي خود را بكار برد تا براي تمام مردم افغانستان بفهماند كه ما تاريخ، فرهنگ، مليت و سرنوشت مشترك داريم و اين مشتركات اقتضا دارد تا در كنارهم زندگي مسالمت آميز و برادرانه

داشته باشيم؛ يعني در آينده كسي بخاطر تعلق داشتن به قومي خاصي مورد ستم و بي مهري قرار نگيرد و همانند ديگران از حقوق برابر و هويت ملي و سياسي يكسان برخور دار باشد؛ يعني ملتي در افغانستان شكل بگيرد تا ضمن بهره مندي از آزاديهاي اجتماعي، سياسي، فردي و اجتماعي مبتني بر دو ويژگي باشد:

1- هيچ يك از گروههاي قومي احساس نكنند كه از ساختار سياسي آينده حذف شده اند، روي همين جهت در شرايطي كه بسياري از گروههاي مجاهدين بعد از پيروي بر حكومت نجيب الله در سال 1371، مايل نبودند تا جنبش ملي اسلامي در دولت آينده حضور داشته باشد، ولي شهيد مزاري قاطعانه از حقوق سياسي جنبش حمايت كرد و گفت: "جنبش ملي اسلامي يك واقعيت نيرومند در جامعه افغانستان بوده و از بخش عظيمي از مردم ساكن در كشور نمايندگي مي كند، لذا هر طرحي كه در زمينه حذف جنبش از روند مذاكره و تصميم گيريهاي اساسي كه مربوط به آينده كشور باشد، منجر به شكست خواهد گرديد."(18)

2- حضور و مشاركت در نظام سياسي آينده بايد بر اساس واقعيتهاي موجود در كشور صورت بگيرد. كسي و يا كساني خيال نكنند، حقوق و امتيازاتي در خور شأن براي آنها در نظر گرفته نشده است. شهيد مزاري، ميزان نفوس اقوام و تناسب وجود فيزيكي آنها را بعنوان يك راه حل در اين زمينه مطرح كرد و گفت:

"هر مليتي به تناسب واقعيت وجودي و حضور خود در اين كشور در سرنوشت سياسي خود سهيم باشند."(19)

3 _ كنار نهادن مسايل اختلاف بر انگيز:

مردم افغانستان در طور تاريخ گذشته با جنگهاي داخلي و

تجاوزات خارجي درگير بوده است. عده اي از دشمنان خارجي مردم افغانستان همواره در اين فكر بوده اند كه با حاد نمودن مسايل، نژادي، زباني، منطقوي و مذهبي، نگذارند كه اقوام ساكن در اين كشور به وحدت و انسجام ملي دست يابند؛ زيرا اين مسئله را به ضرر و منفعت ملي شان تلقي مي كردند. شهيد مزاري، به ظلمي كه از اين ناحيه بر مردم افغانستان رفته بود، رنج مي برد و مي خواست در اين كشور وضعيت و فضاي به وجود آيد كه ديگر، دستهاي خارجي و مسايل اختلاف بر انگيز ديگر نتواند جلو پيوندهاي عميق تاريخي، فرهنگي و ديني مردم اين كشور را كه سبب پيدايش ملت واحد و يك پارچه مي شود بگيرد. ايشان با آگاهي كامل از خطرات و پيامدهاي منفي عوامل اختلاف بر انگيز در آينده، سعي داشت تا جلو اينگونه مسايل را سد نمايد و براي هيچ كسي اجازه داده نشود تا در بين مردم افغانستان تفرقه ايجاد نمايد. "هركس بيايد در بين شما، مسئله گروه، قوم، نژاد، تفرقه را تبليغ بكند، جلو اش را بگيريد."(20). "من هيچ وقت نه شيعه گفتم و نه سني، نه بعد از اين هم مي گويم، چون شيعه، سني و اين مسايل بازي است."(21)؛ "در اسلام نه هزاره مطرح است، نه افغان{نه پشتون}، نه ازبك مطرح است، نه تاجيك مطرح است، فقط در اسلام مسئله لا اله الله و تقوا مطرح است. "(22)

شهيد مزاري در صدد اين بود تا ملت سازي در افغانستان با نگرش نو و تحكيم پايه هاي وحدت ملي و عادلانه تحقق پذيرد و بر مبناي آن، "جامعه اي به وجود آيد كه در

آن از تبعيض، برتري گري، تفاخر و افزون خواهي خبري نباشد و كليه مردم افغانستان از هر قوم و نژاد و با هر رنگ و زبان برادرانه و برابر زندگي كنند."(23)

افغانستان و فضاي جديد سياسي:

تحولات سياسي- نظامي فعلي افغانستان كه بعد از 11 سپتمبر 2001 به وجود آمده، يكصدو هشتاد درجه مسير جامعه را تغيير داده است و اين كشور هم اكنون با حمايت جامعه جهاني، قدمهاي نخست را در راه تحقق ملت واحد، دموكراسي و مردم سالاري بر مي دارد.

بدون شك امضاي توافقنامه "بُن" يك فرصت طلايي و تاريخي را براي مردم افغانستان به وجود آورده است. هم اكنون با گذشت نزديك به 3 سال از امضاي توافقنامه تاريخي "بُن" مردم ما مرحله جديدي از تاريخ سياسي كشور خود را آغاز كرده اند و جامعه بطرفي ثبات، امنيت، استقرار صلح دايمي و حكومت ملي پيش مي رود. آنچه كه امروز در افغانستان جريان دارد، اميدوار كننده است و اگر روند پروسه صلح به همين كيفيت دوام يابد، در اين كشور دموكراسي و نظام سياسي مردم سالار، با كمك جامعه جهاني و مشاركت كليه اقوام و گروههاي سياسي بوجود خواهد آمد.

ما اميدوار هستيم كه بازسازي زير ساختهاي سياسي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي كشور، با بازسازي نهادهاي اجتماعي و ملي همراه بوده و ملت جديد افغانستان بر پايه وحدت ملي، حفظ استقلال و منافع ملي، علايق و پيوندهاي حقيقي و معنوي شكل بگيرد.

بجاست كه مردم افغانستان با پشت سرگذاشتن تجربيات تلخ گذشته و قريب به سه دهه جنگ و درگيري، اختلافات خود را كنار بگذارند و براي افغانستان آزاد، آباد و مستقل

تلاش نمايند. به اين نكته بايد اذعان كرد، افغانستان عليرغم پيشينه اي تاريخي و فرهنگي كه دارد، امروز نيز اين كشور از سرمايه هاي علمي، فرهنگي، اقتصادي اثار تمدني و باستاني فرواني برخوردار مي باشد كه در صورت استفاده درست و بهينه ازين امكانات مادي و معنوي و نيروهاي فكري- فرهنگي به توسعه افغانستان سرعت بخشيده و اين كشور را در زمره كشورهاي پيشرفته و توريستي جهان قرار خواهد داد.

مردم و نخبگان جامعه افغانستان در اين مدت نهايت تلاش خود را بكار بردند تا با كمك جامعه جهاني و مهار نمودن تنشهاي گذشته؛ ملت جديدي را با قاعده هاي وسيع ملي پايه ريزي نمايند. بطور نمونه مي توان به تشكيل لويه جرگه قانون اساسي در سال 1382 و تصويب قانون اساسي جديد افغانستان اشاره كرد. قانون اساسي كه نمايندگان منتخب ملت در 6 جدي 1382 تصويب كرد، يكي از مهمترين و جامع ترين قانون اساسي است كه تاكنون در اين كشور تدوين و تصويب شده است.

هم اكنون مردم ما در آزمون بزرگ ديگري قرار گرفته اند و مي روند تا با انتخاب يك رئيس جمهور كار آمد، با كفايت و مردمي، آينده كشور و قانون اساسي نوين شان را بيمه نمايند.

م___آخ___ذ:

1. ابوالفضل قاضي، حقوق اساسي و نهاد هاي سياسي جلد اول (انتشارات سمت، تهران، چاپ دوم 1370) ص 205.

2) حشمت الله عاملي، مباني علم سياست، جلد اول انتشارات ابن سينا، 1351، ص 263

3) ابوالفضل قاضي، حقوق اساسي و نهاد هاي سياسي جلد اول (انتشارات سمت، تهران، چاپ دوم 1370) ص 205.

4) داريوش آشوري، دانش نامه سياسي (انتشارات مروارد، چاپ پنجم، تهران، 1378)

ص 308

5) انتوني هيمن، افغانستان در زير سلطه شوروي، ترجمه اسد الله طاهري (انتشارات شب آويز، چاپ سوم، بي جا، 1367) ص 7-6

6) مير محمد صديق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخير جلد يك (ناشر موسسه مطبوعاتي اسماعيليان، قم، سال 1371) ص 47

7) انتوني هيمن، افغانستان در زير سلطه شوروي، ترجمه اسد الله طاهري (انتشارات شب آويز، چاپ سوم، بي جا، 1367) ص 9

8) اوليور روا، افغانستان، اسلام و نوگرايي سياسي، ترجمه ابوالحسن سرو قد مقدم (مشهد، انتشارات استان قدس رضوي، سال 1369) ص 39

9) انتوني هيمن، افغانستان در زير سلطه شوروي، ترجمه اسد الله طاهري (انتشارات شب آويز، چاپ سوم، بي جا، 1367) ص 5

10) مجموعه مقالات افغانستان جنگ و سياست، ترجمه محمد حسين يزدي (ناشر مترجم، مشهد سال 1372) ص 26

11) مجموعه مصاحبه هاي استاد مزاري، فرياد عدالت، به كوشش عبدالغفار لعلي (موسسه فرهنگي تحقيقاتي و آموزشي شهيد سجادي، قم، 1373) ص 101

12) مجموعه مصاحبه هاي استاد مزاري، فرياد عدالت، به كوشش عبدالغفار لعلي (موسسه فرهنگي تحقيقاتي و آموزشي شهيد سجادي، قم، 1373) ص 339

13) مجموعه مصاحبه هاي استاد مزاري، فرياد عدالت، به كوشش عبدالغفار لعلي (موسسه فرهنگي تحقيقاتي و آموزشي شهيد سجادي، قم، 1373) ص 78

14) منشور برادري، به ياد رهبر شهيد بابه مزاري، سال 1379، ص 374

15) احياي هويت، مجموعه سخنرانيهاي استاد شهيد، تهيه و تنظيم: مركز فرهنگي نويسندگان افغانستان، (انتشارات سراج، قم، سال 1374) ص 146

16) حشمت الله عاملي، مباني علم سياست، جلد اول انتشارات ابن سينا، 1351، ص 285

17) منشور برادري، به ياد رهبر شهيد بابه مزاري، سال 1379، ص466

18) منشور برادري، به ياد رهبر شهيد

بابه مزاري، سال 1379، ص 317

19) مجموعه مصاحبه هاي استاد مزاري، فرياد عدالت، به كوشش عبدالغفار لعلي (موسسه فرهنگي تحقيقاتي و آموزشي شهيد سجادي، قم، 1373) ص 25

20) احياي هويت، مجموعه سخنرانيهاي استاد شهيد، تهيه و تنظيم: مركز فرهنگي نويسندگان افغانستان، (انتشارات سراج، قم، سال 1374) ص 69

21) منشور برادري، به ياد رهبر شهيد بابه مزاري، سال 1379، ص 174

22) منشور برادري، به ياد رهبر شهيد بابه مزاري، سال 1379، ص 12

23) مجموعه مصاحبه هاي استاد مزاري، فرياد عدالت، به كوشش عبدالغفار لعلي (موسسه)

تبلور صد س__ال م__ق__اوم__ت _ به مناسبت سالگرد شهيد بابه مزاري

تبلور صد س__ال م__ق__اوم__ت _ به مناسبت سالگرد شهيد بابه مزاري

نويسنده: جعفر عطايي

اين روزها مصادف با دهمين سال شهادت بابه مزاري است . شهادت مردي كه در نزد بخش بزرگي از مردم افغانستان احترام و محبوبيت بسيار دارد . تحليل مقاومت غرب كابل و جنبه هاي مختلف شخصيت بابه مزاري با توجه به جايگاهي كه در درون مردمش يافته است در يك نوشته ممكن نيست و در توان يك قلم هم نمي باشد . در اين نوشته بيشتر به چگونگي آغاز مقاومت غرب كابل پرداخته مي شود .

خروج شوروي از كشور و به دنبال آن سقوط دولت نجيب الله ، باعث تشديد جنگ ميان گروه هايي شد كه هر كدام به نحوي تلاش مي ورزيدند تا قدرت را به صورت انحصاري در دست گيرند . حزب اسلامي از درون جامعه پشتون و جمعيت اسلامي از درون جامعه تاجيك دو جريان مشخص بود كه هر دو به قصد انحصار قدرت وارد جنگ ٬ بعد از سقوط دولت نجيب الله شدند . وابستگي قومي اين دو حزب جهادي ٬ جنگ را بيشتر

به صورت جنگ قدرت ميان پشتون ها و تاجيك ها ساخته بود و در نزد بسياري ها در دو طرف اين جنگ و خارج از اين دو جريان چنين تصور مي شد كه اين ادامهء جنگ حبيب الله سقا زاده و نادر خان است و برد و باخت اين جنگ نيز در همان قالب تحليل و بررسي مي شد . باخت جمعيت به مفهوم حاكميت انحصاري پشتون بود و باخت حزب اسلامي به مفهوم حاكميت انحصاري تاجيك .

جريان سومي كه در كنار دو قدرت عمدهء فوق به ميدان آمده بود ، حزب وحدت اسلامي از ميان هزاره ها و جنبش ملي اسلامي از درون ازبيگ ها و تركمن ها بودند . اين جريان ها نه به قصد انحصار قدرت و تشكيل دولت و حاكميت انحصاري كه به هدف مشاركت سياسي و جلوگيري از تكرار محروميت گذشته خويش به بازي مي پرداختند . ترس از تكرار گذشته ، عدم پذيرش و حضور آنان در دولت موقت مجاهدين در پاكستان ، خشونت و اعلان جنگ گروه هاي متعصب ، بنيادگرا و انحصارطلب باعث شده بود كه حزب وحدت و جنبش ملي اسلامي و هواداران شان در جنگ ها و بازي هاي سياسي مقاومت و جديت بيشتري نشان دهند . در وجود اين دو جريان - حزب وحدت و جنبش - بيش از هر چيزي ترس از تكرار محروميت گذشته و جلوگيري از انتقام و كشتار بود كه به چشم مي آمد .

مشاركت سياسي به هدف جلوگيري از استبداد و محروميت گذشته ، در آغاز حزب وحدت و جنبش اسلامي را در كنار شوراي نظار قرار داد

. اين دو جريان با قبول برادر بزرگي شوراي نظار و پذيرش رياست شوراي نظار بر شوراي مشترك سه جانبه در جبل السراج به فكر جلوگيري از بازگشت انحصار و استبداد قومي پشتون ها در كشور بودند . در آغاز سقوط دولت نجيب ٬ در بين هزاره ها و ازبيگ ها حزب اسلامي حكمتيار و حاكميت استبدادي دوباره پشتون ها خطر جدي تلقي مي شد و تمام هم و غم آنان جلوگيري از تسلط حزب اسلامي و تكرار محروميت گذشته بود . در همين راستا حزب اسلامي با همياري شوراي نظار ، جنبش ملي اسلامي و حزب وحدت از مناطق شمالي تا چهار آسياب در مدت كوتاهي پاكسازي شد و پايتخت عملا در كنترل اين سه جريان غير پشتون بود .

در آغازين روزها تخم بدبيني ميان شوراي نظار و حزب وحدت پاشيده شد . بر خلاف توافقات سه جانبهء جبل السراج ، شوراي نظار از ورود نيروهاي حزب وحدت به كابل جلوگيري نمود و در شهر كابل هم شوراي نظار نسبت به جمعيت بزرگ هزاره هاي كابل رفتار خصمانه داشت و آن دوستي و صميميتي كه حزب وحدت و هزاره ها در قبال آنان داشتند در رفتار طرف مقابل به صورت عقده گشايي ، تنگ نظري و خصومت انعكاس مي يافت .

ديري نپاييد كه حزب وحدت و كمي ديرتر جنبش ملي اسلامي با واقعيت تلخي روبرو شدند . آنچه آنان در مورد حزب اسلامي و استبداد و انحصار طلبي پشتون ها فكر مي كردند ، نمونهء تنگ نظرانه تر ، مسخره تر و فاسد تر آن را در قالب حاكميت انحصاري يك ولسوالي

در وجود شوراي نظار به تجربه نشستند . ديگر اين پشتون ها و حزب اسلامي نبود كه براي حذف حزب وحدت و جنبش اسلامي جنگ بپا كنند و مانع مشاركت اين دو در دولت شوند ، بلكه دشمن درجه يك مشاركت سياسي آنان در حاكميت و مانع عمده در مسير تشكيل يك حاكميت فراگير ملي شوراي نظار بود . همان جرياني كه آنان متحد استراتژيك خويش مي پنداشتند و براي جلوگيري از تكرار تاريخ و محروميت گذشته دست كمك و همياري به سويش دراز كرده بودند .

چهره گشايي سكتاريسم شوراي نظاري و تشديد جنگ از سوي آنان به هدف حذف حزب وحدت و جنبش ملي اسلامي نه تنها باورهاي سياسي هزاره ها و ازبيگ ها را تغيير داد كه منجر به تشكيل جبههء عجيب ديگري نيز شد . حزب وحدت اسلامي ، جنبش ملي اسلامي و حزب اسلامي در قالب شوراي هماهنگي بر ضد سكتاريسم و انحصار طلبي سياف - مسعود - رباني متحد شدند . ترسي كه هزاره ها و ازبيگ ها از تكرار تاريخ توسط حزب اسلامي و پشتون ها داشتند به صورت غير مترقبه توسط شوراي نظار و اتحاد سياف در افشار ، چنداول ، قلعه زال و غيره تكرار و تمثيل شد . بر خلاف تصور ، در آن وقت مانع اساسي در مشاركت سياسي آنان در حاكميت هم دولت سكتاريستي آقاي رباني بود .

بالا آوردن هزاره ها تا به سرحد يك طرف عمده و غير قابل انكار بازي در افغانستان كاري ساده وآسان نبود . تبديل ساختن جامعه اي كه صد سال محروميت ، سركوب ٬ تبعيض و خصومت

بي رحمانه حاكميت را چشيده بود به يك طرف عمده و مستقل بازي در آغاز نه تنها غير قابل تصور كه در چشم بسياري ها به يك طنز مسخره سياسي مي ماند . قتل هزاره ها در چهار راهي پايتخت با نيشخند چوكي كليدي سر گرمي عساكر اتحاد سياف و شوراي نظار شده بود . در آغاز تحولات كابل ، كمتر كسي يافت مي شد كه به تركيب غير معمول هزاره و وزارت ريشخند تمسخر يا بي باوري نزده باشد . اما چه شد كه هزاره اي كه در اسلام آباد به بهانه جمعيت دو في صدي و بعضا شيعه هاي رافضي حق سياسي اش كتمان شده بود ، سنگر دار شكست ناپذير خط اول مقاومت بر ضد انحصار و سكتاريسم حاكم گشت ؟ چگونه جبهه اي در پايتخت سه و نيم سال در ميان خون و آتش قد برافراشت كه تا ديروز حتي كسي حضور فيزيكي اش را اعتراف نمي كرد ؟

مزاري ، معمار فداكار اين مقاومت بود . معماري كه جانش را بر سر مقاومتي گذاشته بود كه مشاركت را بر انحصار ، عدالت را بر ظلم ، وحدت ملي را بر سكتاريسم و تحمل همديگر را بر حذف ديگري ترجيح مي داد . مزاري با ايمان راسخ به اين اصول موفق شده بود تا جبهه اي بسازد كه نه براي مردمش و نه براي دشمنانش قابل باور و تصور بود .

روزي كه مزاري وارد غرب كابل شد ، در موقعيت بسيار دشواري قرار داشت . در سطح كشور تمام طرف هاي بازي يا به چشم خصومت به حزب

وحدت مي نگريستند و يا اينكه نسبت به توانش شك و ترديد داشتند و از تعامل موثر با آن پرهيز مي كردند . در عرصهء سياسي با بايكوت و كتمان عمومي و گسترده روبرو بود . كشورهاي خارجي ذينفع نيز هيچكدام منافعشان را در قالب حزب وحدت جستجو نمي كردند و عموما به حمايت از مسعود و يا حكمتيار مي پرداختند . در كنار اين ، حزب وحدت فاقد هرگونه انسجام سازماني هم بود و تمام اتكايش به نيروي مردم بود كه بايد روحيه و احساسات و خواسته هاي آنان گرم و زنده نگه داشته مي شد تا اينكه در صحنه فعال بمانند . هزاره جات به عنوان پشت جبههء غرب كابل بي تفاوت و بعضا در خصومت با مقاومت قرار داشت . علاوه بر اينها ٬ مزاري به اميد همكاري سه جانبه ٬ ميان حزب وحدت ، شوراي نظار و جنبش ملي اسلامي به كابل آمده بود و اين اميد هم در آغازين روز ها به ياس تبديل شده بود . در يك و نيم سال اول ، فاصله با حزب اسلامي هم بيش از آني بود كه منجر به ائتلاف و همسويي شود . جنبش ملي اسلامي هم بيشتر گرفتار مشكلات خودش بود تا اينكه بتواند نقطه اتكايي براي حزب وحدت باشد . بدتر از همه ، وسعت تمام جبههء غرب كابل محدود به چند ساحه شهر مي شد كه از لحاظ سوق الجيشي در برد آتش كامل دشمن قرار داشت و از هر سو در محاصره بود . شكستن يك و يا دو خط مقاومت به مفهوم از دست رفتن تمام ساحه

بود . مزاري هم 24 ساعته در چندين خط مجبور به جنگ با كساني بود كه امكانات نظامي و مالي حزب وحدت با آنان هيچ قابل مقايسه نبود و هم اينكه بايد به فكر اكمال جبهه و زد و بندهاي سياسي به منظور تقويت مقاومت مي بود . جنگ در جبهه نظامي ، تعامل در ميدان سياسي ، مقابله با دسيسه سازي و اعمال اپراتيفي و خريد و فروش هاي معمول سياسي و نظامي آن روز همه واقعيت هايي بود كه فقط با معجزه و توان فوق العاده رهبري چون مزاري قابل تحمل و حل مي نمود .

ايجاد جبهه اي شكست ناپذير در ميدان جنگ ، تغذيهء ديپلماسي موفقي كه منجر به شوراي هماهنگي شد و ايجاد يك شبكهء فعال و كارآمد استخباراتي و اطلاعاتي كه تا قلب دشمن نفوذ كرده بود از مزاري رهبري تصوير مي كند كه از هيچ به اوج رسيده بود .

از زاويه ديگر بايد آگاهي ، اراده و فداكاري مردمي را ستود كه به بالندگي توانايي و بالفعل سازي استعداد مزاري در غرب كابل كمك بسيار كردند . بدون ترديد اگر پايمردي مردم نمي بود مقاومتي به عظمت مقاومت غرب كابل شكل نمي گرفت .

مزاري از هيچ به اوج رسيده بود و مردمي را كه حتي در حاشيه هم مطرح نبودند به متن تعيين كننده سياست در افغانستان داخل ساخته بود و اگر ظهور غير مترقبه و آني و رشد سماروقوار طالبان منجر به اخلال تمام برنامه و تدابير سنجيده شدهء مزاري نمي شد ، مقاومت غرب كابل حاكميت انحصاري را عملا به پايانش نزديك ساخته بود .

روزهاي سخت مقاومت سپري شده بود . عوامل مسعود در 23 سنبله تصفيه گشته بود . جبهه گسترده ملي براي همسويي و همكاري ايجاد شده بود . وضعيت در هزاره جات هم هر روز به سود حزب وحدت تغيير مي كرد . مهمتر از همه مزاري و حزب وحدت محور اصلي مخالفين دولت رباني نيز شده بود .

حاكميت انحصاري رباني به غير از تداوم يك جنگ فرسايشي و كور ديگر هر گونه ابتكار عملي را در برابر مقاومت غرب كابل از دست داده بودند .

اما به صورت غير قابل پيشبيني ، با آمدن طالبان تمام تدابير و برنامه هاي مزاري نابود شده مي نمود . مسعود به ميدان شهر رفت تا با تسليم تفنگچه خود به ملا بورجان ، طالبان را ترغيب به نابودي حزب وحدت كند . ايراني ها و پاكستاني ها هم مقاومت غرب كابل را استخواني در گلوي سياست مداخله گرايانهء خويش مي ديدند . زيرا حزب وحدت نه با ايراني ها همسو بود كه تن به سلطهء انحصاري دولت رباني بدهد و نه به يك حاكميت دلخواه پاكستان متعهد مي شد كه مورد رحمت و شفقت پاكستان واقع شود . حتي كشورهايي چون عربستان سعودي نيز نابودي شيعه هاي رافضي را وظيفه شرعي سياست خارجي خود در افغانستان مي دانست . در كنار اين تمام راه هاي اكمالاتي حزب وحدت با شكست حزب اسلامي از بين رفته بود و در كنترل طالبان قرار داشت . مسعود هم با آگاهي از روزگار دشوار مزاري به شديد ترين حملات خويش از زمين و آسمان دست زد و مزاري تا آنجا

در تنگنا بود كه براي كاستن از فشار دست به تبليغاتي از قبيل حمله موشكي دوستم به كابل مي زد كه فقط جنگ رواني بود و هيچگونه پشتوانه عملي نداشت .

مزاري يك ماه قبل از سقوط غرب كابل متوجه تغييرات شگرفي شده بود كه در اطرافش در حال پديد آمدن بود . در آغاز با فرستادن نيروهاي زبده اي چون غند دوي شفيع به غزني به جنگ با طالبان پرداخت تا شايد مانع از پيشروي طالبان شود . اين بخاطر عدم همكاري مردم محل به شكست انجاميد و نتيجه نداد و طالبان تا ميدان شهر و چهار آسياب پيشروي كرد . مذاكرات با مسعود تا آخرين روزهاي مقاومت ادامه داشت ، اما هيچ تغييري در موضع آنان مشاهده نمي شد و با درك تنگناي مقاومت غرب كابل جري تر هم شده بودند . مزاري فقط دو گزينه برايش مانده بود . غرب كابل را رها كند و به هزاره جات و يا مزار برود كه با وجود دلبستگي به مردم غرب كابل و اخلاق شخصي اش به اين عقب نشيني تن نداد و تا آخرين روز در غرب كابل ماند و با وجود اينكه بسياري از اعضاي سياسي و نظامي حزب وحدت صحنه را ترك كرده بودند او به روحيه دادن به مردم ادامه مي داد و اميدوار بود كه كاري براي نجات غرب كابل انجام دهد . گزينهء آخري ، مذاكره با طالبان بود كه در ميدان شهر از طريق مقصودي و در پيشاور و قندهار از طريق واعظي شهرستان و خليلي جريان داشت . برآيند اين مذاكرات منجر به پيماني شد

كه بين طالبان و حزب وحدت امضاء شد . متاسفانه طالبان از اين مذاكرات و پيمان ها به عنوان يك حيله و فريب براي گرفتن مناطق غرب كابل و بعد اسارت رهبر شهيد استفاده كردند .

مزاري با چند تن از يارانش به اسارت طالبان درآمدند و بعد به صورت مرموزي به شهادت رسيدند . باز هم مير يزدان بخش ديگري به دست حاجي خان زمان بر پاي عهد و پيماني شهيد شد . مزاري بعد از سه و نيم سال مقاومت و پايمردي ، بابهء شهيد قومش شد و از غزنه تا بلخ راه دراز عدالت و آزادي را با خونش به گستردگي زمان ترسيم نمود .

مقاومت غرب كابل بازي تلخ زمان و تصادف است . از لحاظ زماني درست در آستانهء صد سالگي مقاومت هزاره جات در برابر امير عبدالرحمان آغاز شد . مزاري براي جلوگيري از انحصار حزب اسلامي و حاكميت تك قومي پشتون ها به غرب كابل آمده بود ، اما عملا سه و نيم سال در برابر شوراي نظار و حاكميت سكتاريستي آن مقاومت كرد . بر خلاف تصور و باور همه در آخر نه به دست شوراي نظار و حاكميت سكتاريستي آن كه به دست طالبان و شؤونيسم پشتون به شهادت رسيد . اين بازي تلخ زمان و تصادف با مردي است كه ماوراي باورها و سنت ها كار سياسي و زندگي شرافتمند و افتخار آفرين انساني داشت .

مزاري به اسطوره ها پيوسته است . او را در همه خانهء مردمش مي توان حس كرد . روح بابه در قسم هر فرزند جامعه اش يادگار صداقت

و درستي است . هيچ كاخي از رهبري او به يادگار نمانده است . هيچ حساب بانكي اي به خانواده اش ميراث نگذاشته است . هيچ عضو خانواده اش نان نام مزاري را در سياست و حاكميت نمي خورد . مزاري نام آشناي ايمان ، صداقت و صفاي يك قوم است . مزاري معنويتي به گستردگي پاكي و بي آلايشي يك تاريخ است . مزاري تبلور صد سال مقاومت يك مردم در برابر سياهي و تباهي است . مزاري شهيد شده است تا به زشتي و پلشتي فرهنگي شهادت دهد كه امير مؤمنانش ملا عمر است ٬ برجسته ترين چهرهء تاريخش امير عبدالرحمان خان است ٬ باباي ملتش ظاهر شاه است و بنيانگذار حاكميتش احمد خان ابدالي . تا تاريخ در اين بستر مي تازد و تا ملا عمر و عبدالرحمان خان در اين فرهنگ زاده مي شود و فربه مي گردد ٬ مزاري در هر لحظهء اين تاريخ با تكه تكه شدن جانش و ريخته شدن خونش گواه عدالت خواهد بود و در بيست و دوم حوت هر سال ٬ دروازهء هر خانهء مردمش را دق الباب خواهد كرد تا بر حقانيت راهش شهادت دهد و ايمانش به آزادي و عدالت را بر آنان باز خواند و تا هنگام آزادي و عدالت آنان را به مقاومت و پايداري فراخواند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109