فريب : كنكاشی در اسلام پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم

مشخصات كتاب

سرشناسه : ورداني صالح

Wardani، Salih

عنوان و نام پديدآور : فريب: كنكاشی در اسلام پيامبرصلی الله علیه وآله وسلم و اسلام سياست بازان/ نويسنده صالح الوردانی؛

ترجمه: محمدجواد مهری.

مشخصات نشر : قم بنياد معارف اسلامی 1375.

مشخصات ظاهري : 361 ص .

فروست : مركز نشر بنياد معارف اسلامی 74.

شابك : 6000 ريال ؛ 350000 ريال: چاپ دوم-988-7777-964-978 :

يادداشت : چاپ دوم: بهار 1389.

يادداشت : عنوان روي جلد: فريب: كاوشی در اسلام پيامبر و اسلام سياست بازان.

يادداشت : كتابنامه.

عنوان روي جلد : فريب: كاوشی در اسلام پيامبر و اسلام سياست بازان.

موضوع : شيعه -- عقايد

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

شناسه افزوده : مهري محمدجواد، 1326 -، مترجم

شناسه افزوده : بنياد معارف اسلامی

رده بندي كنگره : BP212/5/و4ف 4 1375

رده بندي ديويي : 297/417

شماره كتابشناسي ملي : م 76-7262

کلیه حقوق برای ناشر محفوظ است

قم تلفن 7732009 - 09127688298 - نمابر 763701 ص.پ 768 /37185

www.maaref islami.com

E-mail:info@maaref islami.COM

ص: 1

نویسنده بزرگ مصری : صالح الوردانی

فریب

کنکاشی در اسلام پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و اسلام سیاست بازان

ترجمۀ سید محمد جواد مُهری

ص: 2

مقدمة مترجم

بسم الله الرحمن الرحیم

آقای دکتر تیجانی را که بیشتر کتابهایش را به فارسی برگردانده ام - از نزدیک دیده بودم و زندگینامه اش را همزمان با ترجمه کتابش (آنگاه هدایت شدم) از زبان خودش شنیده بودم؛ ولی آقای صالح الوردانی ، نویسنده محترم کتاب حاضر را نه دیده و نه هیچ آشنائی با شخص ایشان دارم. من ایشان را فقط از لابلای گفته هایش در میان کتابهای گوناگونش که در زمینه پیروی از خط ولایت راستین ، نگاشته و منتشر شده ، می شناسم.

او هم مانند هزاران انسان پاکی است که در جستجوی حقیقت، روزهای هفته ها ، ماه ها و سال ها را گذراند و با افراد گوناگون وعقیده ها وایسم ها و ایدئولوژی ها و گروه ها آشنا شد ، تا اینکه سرانجام راه را از آگاهان بپرسید و همراه با راستگویان شد و از اهل سنت واقعی گردید.

او به فضل ولطف الهی ، صراط مستقیم را از میان ده ها راه انحرافی بازیافت و بی درنگ در آن گام گذاشت . او که حتی در زندان ها نیز پی گمشده اش می گشت. آن را پیدا کرد و همچون دیگر پیروان ولایت ، به عروة الوثقی پیوست و در پیشگاه قرآن و عترت زانو زد تا دیگر هرگز گمراه نشود.

نویسنده کتاب که قطعا از قلبی بیدار ووجدانی پاك برخوردار است ، سخن دلربای رسول خدا صلى الله عليه و آله را به روایت ابو بکر شنید که می فرماید «لا يجوز احد الصراط إلا من كتب له على الجواز»(1) هیچ کس از پل صراط عبور نمی کند جز کسی که از علی علیه السلام گذرنامه گرفته باشد.

آری ، به بهشت برین راه نمی یابد کسی که بدون گذرنامه باشد .

شاید در این دنیا بتواند به صورت قاچاق ، از کشوری به کشوری

ص: 1


1- الصواعق المحرقة ص 126، ط مكتبة القاهرة .

مسافرت کند ولی در آنجا که واحد قهار ، ملك الملوك وحاكم مطلق است، باید گذرنامه معتبر با مهر و امضای علی داشته باشد وگر نه، به جهنم - والعياذ بالله - باید برود.

هیچ فکر کرده اید که علی علیه السلام چه گذرنامه ای را صادر می کند ؟ این گذرنامه مخصوص پیروان حقيقي على است که راه او را دنبال کردند ؛ و این راه را رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم - به امر پروردگار - در حجة الوداع و در سرزمین «غدیر خم» به مردم آموخت و برای آنان با صدای بلند بیان کرد که : «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» وتا آن روز رسالت حضرتش کامل نشده بود «وان لم تفعل فما بلغت رسالته».

صالح الوردانی که می داند زندگی واقعی آنجا است «وان الدار الآخرة لهي الحيوان» دنبال گذرنامه اش رفت و سرانجام آن را در خانه اهل بیت یافت . تو هم ای خواننده عزیز ، اگر تاکنون این گذرنامه را دریافت نکرده ای ، هر چه زودتر ، تا دیر نشده است، آن را برای خود وخانواده ات از دست علی علیه السلام بگیر وگرنه جز خسران وزیان چیزی در انتظارت نیست «خسر الدنيا والآخرة ذلك هو الخسران المبين».| سخن برای گفتن بسیار است ولی در این پیشتگفتار کوتاه ، چاره ای جز لب فرو بستن ندارم و بقیه سخن را به استاد صالح الوردانی می سپارم که بی گمان شما را خشنود خواهد کرد، فقط برای اینکه از دریای بیکران اهل بیت علیهم السلام ، جامی بردارم ، حدیثی را از مسند احمد بن حنبل که جز معتبر ترین و مهمترین کتابهای اهل سنت است یاد آور می شوم، شاید به خواست خداوند نشر این حدیث ، وسیله ای باشد که مقداری از بار سنگین گناهانم را بکاهد ، آمین رب العالمين .

احمد بن حنبل در مسندش از عمرو بن میمون نقل می کند که گفت :

من در کنار ابن عباس نشسته بودم که نه نفر نزد وی آمدند و گفتند : ای ابن عباس ! یا با ما برخیز و یا اینان که در محضرت نشسته اند، مجلس را

ص: 2

خلوت کنند . ابن عباس ، که در آن روز هنوز نابینا نشده بود ، گفت : نه ، من با شما من آیم سپس با آنان بیرون رفت و ما نمی دانیم چه حرفهائی بین آنان رد و بدل شد ولی وقتی برگشت ، با عصبانیت لباسش را تکان می داد و می گفت: اف بر آنان ! تف بر آنان ! شخصی را مورد اهانت قرار می دهند که پیامبر در باره اش فرمود:

همانا فردا کسی را می فرستم که هرگز خداوند او را خوار و ذلیل نمی کند و او خدا و رسولش را دوست می دارد. همه مردم گردن کشیدند تا شاید پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم یکی از آنان را معرفی کند ولی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فریاد زد :

علی کجاست ؟ گفتند: او مشغول آرد کردن گندم است ؟ حضرت با خشم فرمود: چرا یکی از شماها این کار را نکردید ؟ بهر حال علی را خبر دادند .

او در حالی که چشمش بیمار بود (تراخم داشت) و درست نمی دید، به خدمت حضرت رسید. حضرت در دیدگان على فوت کرد و چشمان على خوب شد. آنگاه سه بار پرچم را حرکت داد و آن را به علی سپرد.

. وهمچنین پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فلانی (همین طور در مسند احمد آمده است) را با سوره توبه فرستاد ، اما ناگهان به على امر کرد که برود وسوره توبه را از وی باز ستاند و آنگاه فرمود : هیچ کس این را نمی برد مگر شخصی که از من باشد و من از او باشم.

وهمچنین پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به عموزادگانش فرمود : کدام يك از شما در دنیا و آخرت با من همراه و همگام خواهد بود. علی در کنار او نشسته بود ولی خویشان حضرت حاضر نشدند پاسخش دهند تا اینکه علی گفت : من در دنیا و آخرت با تو خواهم بود. حضرت فرمود: آری ! تو در دنیا و آخرت همنشین و پیر و من هستی . سپس وی را رها کرد و باز به یک نفر از خویشانش روی کرده گفت : کدام یک از شما با من در دنیا و آخرت خواهید بود؟ باز هم سکوت کردند. علی دگر بار گفت : من در دنیا و آخرت همراه تو خواهم بود. حضرت فرمود: آری ! تو با من در دنیا و آخرت همراه هستی .

سپس ابن عباس گفت : على نخستین مرد پس از خدیجه بود که به

ص: 3

پیامبر اسلام آورد . وهمانا پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ردای خود را بر علی وفاطمه و حسن و حسین انداخت و فرمود : «انما یرید الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا» - خداوند می خواهد که شما اهل بیت را از هر رجس و پلیدی دور سازد و پاك وطاهرتان گرداند ...

وهمچنین در غزوة تبوك على علیه السلام به حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم عرض کرد: من همراه تو بیایم. فرمود: نه ! علی گریست .

ناگهان رسول خدا فرمود: آیا راضی نیستی که نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسی باشد جز اینکه تو پیامبر نیستی . همانا سزاوار نیست که من بروم و در اینجا خليفه و جانشینی نداشته باشم وتو خلیفه من هستی.

وهمچنین رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: تو پس از من ولی هر مؤمنی هستی . وفرمود: تمام درهای مسجد را ببندید مگر در خانه على . ابن عباس گفت : ولذا على حتی در حال جنابت نیز از آن در وارد و خارج از مسجد می شد زیرا دری جز آن نداشت.

وهمچنین رسول خدا فرمود: هر که من سرور ومولای اویم ، پس علی مولای او است...(پایان حدیث احمد بن حنبل)..(1)

در پایان ترجمه این کتاب را تقدیم می کنم به روح بلند پدر ، معلم ومريم ؛ همو که مرا با خط اهل بیت آشنا ساخت : مرحوم آية الله حاج سید عباس مهری ، و به روح پاك مادرم که قرآن را به من آموخت وپیوندم را با ثقلین (قرآن وعترت) ناگسستنی کرد.

سید محمد جواد مهری 3 محرم الحرام 117 هجری قمری

ص: 4


1- مسند احمد: ج 1 ص 544 ح 3052، چاپ - دار احیاء التراث العربی - بیروت .

پيشگفتار

ج-س-تجو در يافتن اسلام حقيقى در لابلاى انبوه گفتارها، فتواها، احاديث ورويدادهاى تاريخى ، امرى بس سخت و دشوار بود، از روزى كه رسول اكرم (صلی الله عليه وآله وسلم) رحلت كرد تا امروز، بسيارى از خس و خ-اشاك ها به اسلام چسبيده و حقيقتش را پنهان كرده تا آنجا كه اسلام امروزى چيزى جز اسلامى ب-ود ك-ه پ-يامبر به امت بخشيد، چنين مى نمود كه مساله نياز به پيام رسانى ديگر دارد تا اسلام را دگر بار برانگيزاند.

اين مطلبى بود كه در طول بحث و مطالعه و تجربه هاى طولانيم درمحدوده مركزيت اسلامى در مصر به آن رسيدم و بيش از بيست سال ادامه داشت .

آن-چه از سوى گروه ها و حركت هاى اسلامى در مصر، به آن پى بردم ،اولين و اصلى ترين انگيزه اى بود كه مرا واداشت تا در ميراث اسلامى به بحث و جستجو بپردازم ، چرا كه اسلام منبع اصلى تمام اين گروه ها به شمارمى رفت و از اين راه مى خواستم به علت برخوردهاى اين گروه ها پى ببرم .

اي-ن ب-رخ-وردها را مربوط به امروز نيافتم ، بلكه ، ريشه در گذشته دارد .واكنون اقرار مى كنم كه ب-ح-ث درباره اين برخوردها نياز به يك

ص: 5

شرط اساسى دارد كه در آغاز نبوده است و آن خالى كردن ذه-ن از ق-داس-ت اف-راد اس-ت ،ي-ا به عبارت ديگر : بايد شخصيتى مستقل داشت ، آزاد از پرستش مردان ،چرا كه من وقتى به كنجكاوى در ميراث اسلامى غوطه ور بودم كه در درونم حامل قداستى افزون براى شخصيت هاى پيشين از صحابه تا برسدبه فقيهان بودم .

ول-ى آن ه-ن-گام - كه به فضل الهى - از اين هاله مقدس خود را رها ساختم ، راه را پيشاپيشم براى رس-يدن به حقيقت اسلام ، هموار يافتم و دريافتم كه دراين دين ، سنت پيشينيان محقق گشته و آن ت-س-ل-ط افراد بر نصوص پيامبرپس از آن حضرت است تا آنجا كه امت به اين نتيجه دست يافته ك-ه مى شود دين را از افراد اخذ كرد نه از متن ها و نصوصى كه پيامبر به ارث گذاشته كه سرانجام ، ح-ق-ي-ق-ت اس-لام پ-نهان مى ماند، چنانكه حقيقت دين موسى و عيسى نيز بوسيله احبار و رهبان ب-ن-ى اس-رائيل ، پنهان ماند، همانها كه درباره شان خدا فرمود :«اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ » بنى اسرائيل احبار و رهبان خود را جز خدا، ارباب خود قرار داده بودند.

اي-ن-ج-ا بود كه دنبال نصوص و رويدادها ى تاريخ رفتم با ذهنى خالى ازمردان و شخصيت ها، و به عبارت روشن تر : نصوص را برتر از مردان قراردادم تا به حقيقت رسيدم .

آرى ، آن روش-ى ك-ه شاطبى در كتاب اعتصامش درباره حق و

ص: 6

شخصيت ها، يادآور شده ، آن را اجرا كردم ، آيا مردان با حق شناخته مى شوند يا حق بوسيله مردان ؟

و اگ-ر فقيهان اجماع كرده اند كه مردان بوسيله حق شناخته مى شوند، ولى اين قانون در حقيقت وج-ودى ندارد، نه در ميراث گذشته و نه در حقيقت امر، پس آنان اين را شعار خود در ظاهر قرار دادن-د ول-ى در واق-ع ، عكس آن را اجرا نمودند و همين فرق گذاشتن ميان نص و مردان و تلاش ب-راى درك ن-ص - ب-دون آن-ان - م-را ب-ا حقيقت اسلام آشنا ساخت .اگر به سخنان آنان و تفسير و ت-وض-يحشان درباره نصوص و احاديث ، بسنده مى كردم .

وبه تفسيرهائى كه بيشتر بوى سياست از آن اس-ت-شمام مى شد بسنده مى كردم هرگز به اين حقيقت نمى رسيدم .من براستى از دايره وهم خ-ارج ش-دم وب-ه س-رزمين حقيقت رسيدم آنگاه كه مسير اسلام را پس از رسول خدا (ص )دنبال مى كردم و آن را دوباره خوانى نمودم .

و سرانجام پس از سالهائى طولانى از سرگشتگى و گمراهى ، آرام گرفتم ،آنگاه كه قسمت پنهان ش-ده از تاريخ اسلام و حقيقت مسلمين بر رويم گشوده شد و در راه راست و صراط مستقيم قرار گرفتم .

ه-م-چ-ن-ان ك-ه نور اهل بيت جلوى رويم تابيد، پرده هاى ظلمت پس زده شدو راه راستين برايم گشوده شد و خود را در محدوده اسلام واقعى يافتم .

ص: 7

و آنچه در اين كتاب قلم زده ام ، سخن از بيوگرافى يا تجربه هاى شخصى خود نيست ، بلكه سخن از ع-رض-ه ن-م-ودن واقعيت ها و رد بعضى استدلالهاو بيان حقايقى است كه از مسلمانان پنهان شده است .

و خ-داى را ب-ر اي-ن ه-داي-ت حمد و سپاس مى گويم كه اگر توفيق خداوندنبود، هرگز هدايت نمى شديم .

قاهره

صالح الوردانى

10 جمادى الثاني 1415 هجرى

آدرس پستى : قاهره / رمسيس ص پ 163 - 11794

ص: 8

آغاز راه

اشارة

ص: 9

ص: 10

آغاز راه

بيش از پانزده سال در ميان انقلابيون مسلمان مصرى گذراندم كه ازآغاز دهه 70 ميلادى شروع و ت-ا پ-اي-ان ده-ه ه-ش-تاد، ادامه داشت. درطول اين مدت شاهد پيدايش حركتها و پايان گرفتن ح-ركتهائى بودم . و همچنين رخدادها و شخصيتهاى زيادى را ديدم كه به ميدان آمدند يا از ميدان خ-ارج ش-دند همه اينهارا شاهد بودم درحالى كه هيچكدام نمى توانستند، در آن زمان ، مرا به خود جذب كنند و در بر گيرند، چرا كه خود آنقدر تجربه اندوخته بودم كه مى توانستم بدور از تاثير آنان زندگى كنم .

ت-لاش-هاى زيادى از سوى اخوان المسلمين يا گروه تكفير ياحركت جهاد براى جذب من ش-د ول-ى در م-ق-ابل ، من

ص: 11

مايل بودم باگروههاى اسلامى همكارى داشته باشم ، بدون اينكه عضو رسمى آنها به حساب آيم ، هر چند اين كار نيز گروهها را خرسند مى نمود.از اين روى ، همكاريم از م-ح-دوده اخ-وان ال-م-س-ل-مين و جهاد فراترنرفت ، زيرا ساير گروهها اين نوع همكارى را نمى پسنديدند.

بهر حال ، در همان وقت كه با اين گروه ها رفت و آمد داشتم ،طرح هاى پايه اى و اساسى آنان را نيز ب-ررس-ى م-ى ك-ردم ، ه-م-ان زي-رب-ن-ائى ك-ه ه-م-ه اع-ضا در برابرش تسليم بودند و تنها به فقه گذشته بسنده مى كرد و نسبت به زمان حاضر، اهميتى قائل نبود.

م-ن ن-ه از دي-دگ-اه ه-ا و موضعگيرى هاى اين گروه خرسند بودم و نه اززير بنائى كه مربوط به گ-ذشته بود و بر اساس آن ، برنامه ها وبرخوردهاى خود را تنظيم مى كردم . و همواره آنها را مورد انتقادقرار مى دادم .

اي-ن ب-رخورد من باعث شد كه گروهها از من گله مند شدند وسرانجام با من قطع رابطه كرده و حتى گاهى مرا با چوب الحاد وگمراهى راندند ! هنگامى اين داورى را در حق من اعمال كردند كه من سنى بودم .و در نتيجه چند سؤال برايم پيش آمد:

_آيا چنين حكمى ، نتيجه تعصب كوركورانه است ؟

_آيا اين حكم مبتنى بر استدلالهاى شرعى است ؟

ص: 12

_آيا انديشه من نسبت به طرحهاى آنان ، مرا از اسلام خارج مى سازد؟

و از آن روز آغ-از ش-ك و ت-ردي-د در زندگى من پديد آمد كه سرانجام مرا با خط اهل بيت آشنا ساخت.

بررسى واقعيت

در اوائل ده-ه هفتاد ميلادى ، انجمنهاى خصوصى و روشهاى صوفيگرى در مصر حكمفرما بود كه اين دو خط از دوران عبدالناصر باقى مانده بود و بسيارى از جوانان كه موج ديندارى ، آنان رادر ب-رگ-رف-ت-ه ب-ود، جذب اين انجمن ها مى شدند، چرا كه خط صوفيگرى چندان جاذبيتى برايشان نداشت.(1)

ي-ك-ى از ان-ج-م-نهائى كه بسيارى از جوانان مصرى را به خود جذب كرده بود، گروه ياران سنت م-ح-مدى و انجمن شرعى همكارى عاملين به كتاب و سنت بود، كه گروه ياران سنت محمدى ، ج-اذب-ي-ت بيشترى داشت ، چرا كه انديشه حاكميت و توحيد بر آن حكمفرمابود، و اما انجمن دوم ، ب-يشتر بر عبادات تكيه مى كرد و دخالت درسياست نمى نمود، و در حقيقت ، ميل به تصوف داشت هر چندتبليغاتش در مصر زيادتر بود و مساجدش

ص: 13


1- وهابیت جوانان را به رد سوفیت و پیکار با آن وادار کرد. یادآور می شود که در مصر بیش از هشتاد طريقه تصوف وجود دارد که برخی از آنها را دولت پذیرفته است.

از مساجد دولتى بيشتر.(1)

گ-روه ي-اران س-نت (انصار السنة ) همان گروهى بود كه انديشه وهابيگرى را ميان جوانان ترويج ك-رد و از آغ-از پ-ي-داي-ش در اواخ-رس-ال-ه-اى ب-ي-س-ت ميلادى ، اعضايش طرح وهابيت را براى خود پسنديدند.(2)

ه-نگامى كه انور السادات دستور داد كه زندان هاى سياسى بايدخالى از زندانى شود، ناگهان سه گ-روه از آن-ج-ا ب-ي-رون آم-ده و اع-لام وجود كردند : اخوان المسلمين و تكفير و قطبى .

حركت اخ-وان ال-م-س-ل-مين توانست افراد بيشترى را به خود جذب كند، من جمله دانشجويان بودند كه فعاليت گسترده اى در درون دانشگاه و تحت عنوان جماعت دينى كه بعد از مدتى به جماعت اس-لامى تغييريافت ، آغاز كردند، تا آنجا كه دانشگاه ، تا اواخر دهه هفتاد، زير نظر و سيطره اخوان المسلمين قرار داشت.(3)

گروه تكفير نيز توانست محدوده گسترده اى از جوانان را در بر گيرد و درون دانشگاه و خارج از آن ب-ا اخ-وان به رقابت بپردازد ولى پس از كشته شدن شيخ ذهبى (4) از قدرتش كاسته شد.

ول-ى گ-روه قطبى همواره به مخفيكارى مى پرداخت و لذا مانند اخوان وتكفير نتوانست جا باز كند تا اينكه در سال 1981

ص: 14


1- ر.ك. به کتابمان «الحركة الاسلامية في مصر» که اوضاع دهه هفتاد را بررسی کرده و من یکی از اعضای آن جمعیت در سالهای هفتاد بودم.
2- تاکنون این گروه با پشتوانه وهابیت به فعالیت خود ادامه میدهد و ماهنامه ای به نام « التوحيد » دارد. کار اصلی آنها عبارت است از پیکار باتشیع و تصوف.
3- رك. به کتابمان : الحركة الإسلامية.
4- در حادثه کشته شدن وزیر اوقاف دکتر ذهبی، پنج تن از رهبران گروه تكفير محکوم شدند که در رأس آنان مؤسس گروه شکری مصطفی بود و هر پنج نفر به اعدام محکوم شدند. ر.ک به کتاب الحركة الاسلامية .

متلاشى شد و ازميان رفت.(1)

در م-ي-ان اين سه گروه ، گروه چهارمى نيز پيدا شد كه آن نيز انديشه وهابيت را از گروه انصار ال-س-ن-ة گرفته و در پى چاپ و نشر كتابهاى ابن تيميه و ابن عبدالوهاب و تبليغاتشان در ميان مردم بويژه دانشجويان و جوانان مسلمان در سراسر مصر بود و اين گروه نيز در پى برخورد با ديگر گروهها، از ميان رفت.(2)

در س-ال 1974 اولين گروه جهادى در مصر به رهبرى صالح سريه نشات يافت و با رژيم حاكم برخورد كرد كه به نام حركت فنى نظامى معروف شد و اين حركت، عامل پيدايش گروه جهاد بود.(3)

در م-ي-ان اي-ن گ-روه-ه-ا، گروه اسلامى دولتى نيز كه در الازهر و اوقاف خلاصه مى شد، م-ش-غول به كار بود، اين گروه مورد تنفر و انزجار همگان بود و هرگز نتوانست صفوف جوانان را ب-ش-ك-افد، و لذا انورالسادات را وا داشت در برخورد با گروههاى افراطى و سخت گير اسلامى و گروههاى سياسى اى كه با وى دشمنى مى كردند، ازاخوان المسلمين ، كمك بگيرد و بر آنها تكيه كند.(4) ب-هر حال نزاع و برخورد ميان گروههاى مختلف شدت گرفت واعضاى گروهها - چه در محيط دان-ش-گ-اه و چه خارج از آن -

ص: 15


1- ر.ک به كتاب الحركة الاسلامية.
2- این گروه نیز از زیر نفوذ اخوان المسلمين خارج شد، مصدر سابق.
3- ر.ک به الحركة الاسلامية
4- مصدر سابق.

بايكديگر برخوردها و كشمكش هاى شديدى داشتند، و چه بسا افراد گروه سلفى يا گروه جهادى كه بر اعضاى اخوان المسلمين تعدى و تجاوز مى كردند و كشمكش ب-ه ب-الات-ري-ن درج-ه خ-ود م-ى رس-ي-د .س-پ-س نزاع ها اوج بيشترى گرفت و گروه تكفير با ت-م-ام م-خ-الفين خود به جنگ و درگيرى پرداخت. تازه اين جداى از درگيريهائى بود كه ميان گروه ناصرى و گروه ماركسيستى با گروههاى اسلامى در محدوده دانشگاه ، اتفاق مى افتاد.

گ-روه ن-اص-رى و گ-روه ماركسيستى، گروه اسلامى را متهم به وابستگى به دولت مى كردند و گروه اسلامى آن دو را به كفر والحاد.

و اما من وضعيتم روشن بود، زيرا مستقل مى انديشيدم و فعاليتم مخصوص به خودم بود .من در هر زم-ي-ن-ه اى عقل را داور خود قرارمى دادم و در سايه آن ، به فعاليت مى پرداختم لذا با اوضاع روز و باارتباط با واقعيت هاى موجود، برخوردى واقع بينانه داشتم . و دراين ميان مسافرتهائى در گوشه و ك-ن-ار ش-ه-ره-ا و روس-ت-اه-اى م-ص-رداشتم و در مساجد به سخنرانى مى پرداختم و با جوانان دي-دارمى كردم و با گروهها بحث و گفتگو مى نمودم ، هر چند در آن زمان قيافه ام مانند افراد آن گروهها بود يعنى داراى ريش بلند و لباس

ص: 16

عربى كوتاه !

ب-ه-ر ح-ال بحث ها و گفتگوهايم با اين حركت ها و گروهها چندان نتيجه اى نداشت ، چرا كه آنها ع-ق-ل را قبول نداشتند و اجازه نمى دادند كسى از خط پيشينيان فراتر رود، چه رسد به اينكه آنان رامورد انتقاد قرار دهد.

مى توان گفت : تنها گروهى كه شخصيتهاى پيشين را مورد انتقاد قرار مى داد، گروه تكفير بود ك-ه ب-ه هيچ وجه نمى پذيرفت كسى دربرابر نص قرار گيرد تا آنجا كه عمر را نيز مورد هجوم قرار داد، زي-را در ب-رابر نص، اجتهاد كرده بود. ولى اين گروه انتقاد خود را تنها در زمينه ترويج تئورى خ-ود م-طرح مى كرد. و تئوريش عبارت بود ازاينكه هر كس تقليد كند كافر است . و همين تئورى ه-واخ-واهانش راوا مى داشت كه از تقليد نياكان و پيروى از آنان ، باز دارد و مرا نيز واداشت كه به نصوص بيشتر بيانديشم و به سوى اهل بيت روانه شوم.(1)

اخلاق

گروه هاى اسلامى به استثناى اخوان المسلمين را جوانانى خام وبى تجربه رهبرى مى كردند تا آن-جا كه بيشتر آنان ، چيزى جز

ص: 17


1- به بخش « رهائی از گذشته » و « دین و میراث » همین کتاب مراجعه کن.

معدود كتابهاى وهابيگرى، نخوانده بودند. و آنچه مورد توجه است ، اي-ن اس-ت ك-ه چنين جوانانى نه تنها انديشه وهابيت را تبليغ مى كردند كه اخلاق وهابيگرى را نيز ب-راى خ-ود اخ-ت-ي-ار ك-رده ب-ودند و اين اخلاق ،خلاصه مى شد در خشونت ، تعصب و مهدور الدم دانستن دشمنانشان !

از اي-ن روى، ب-رخوردهاى ميان اين گروه ها از مرز اخلاق فراتر رفته و چنين مى نمود كه پيكارى م-يان دو قبيله جاهلى است كه با اسلام هيچ پيوندى ندارد .من آن هنگام كه زندانى بودم (از سال 1981 تا 1984) هرگز نتوانستم تحمل اختلافهاى هواداران اين گروهها ورفتارهاى پستشان و زد و خوردهاى پايان ناپذيرشان را بنمايم .به همين خاطر بود كه از آنان فاصله مى گرفتم و يا تنها در سلولهاى زندان مى گذراندم و يا همراه با افرادى كه به علت ارتكاب جرمهاى ديگر، زندانى بودند، مى زيستم(1).

ب-ا ك-مال تاسف در ميان اين محكومين ، بيشتر احساس آرامش مى كردم تا در ميان آن گروه هاى اسلامى . و همين باعث شد كه آنان نسبت به من تنفر و انزجار خود را اظهار داشته و با من به ستيز وم-ق-اب-ل-ه ب-رخيزند، چرا كه به اين زندانيان به ديد تحقير مى نگريستندو اين ديد به علت عقيده برترى جوئى بر ديگران بود كه از آن برخوردار بودند.

ص: 18


1- به کتابمان «مذكرات معتقل سياسي» چاپ قاهره، مراجعه کن.

اي-ن ع-ق-ي-ده خ-ود ب-زرگ بينى ، خطرناكترين منشى بود كه گروههاى اسلامى را از توده ها دور م-ى س-اخت . بنابراين فاصله اى كه ميان مردم و اين گروهها در مصر پيدا شده بود، در حقيقت، به خ-اط-ر اي-ن خ-وى ت-ن-د و زش-ت بود كه بر اين گروهها حكمفرما بود . و به همين علت، زندانيان م-س-ل-م-ان را در داخ-ل زن-دان ب-ه عصيان عليه اين گروهها وا مى داشت و آنان را از اسلام دور مى ساخت ، زيرا اين خوى بد و خشن به علاوه كجروى ها، نتيجه اى جز اين نمى توانست داشته باشد.

چ-ه بسا روزهائى كه من و ساير زندانيان در اثر زد و خوردهاى شديد هواداران عمر عبدالرحمن و ه-واداران ع-ب-ود الزمر، از خواب مى پريديم، كه صعيديان (باديه نشينان مصر) طرفدار گروه اول ودري-ان-شينان طرفدار گروه دوم بودند .جالب اينجا است كه در آن زد و خوردها همه چيز به كار م-ى رف-ت ! از ت-ك-ه ه-اى چ-وب-ى ك-ه ازپنجره ها قطع مى كردند تا شير و لوله هائى كه از توالت ها كنده مى شد ! به اضافه قبيح ترين و زشت ترين واژه هاى فحش و ناسزاگوئى.(1)

اگ-ر چ-ن-ي-ن روش ب-رخ-وردى ميان هواداران يك گروه (كه همان گروه جهاد بود) رد و بدل مى شد، ميان طرفداران گروههاى گوناگون ،خدا مى داند كه چه مى گذشت !

ص: 19


1- مصدر سابق.

اي-ن چ-نين حوادثى مرا به اين سؤال وا مى داشت : آيا علت اين درگيريها و برخوردها فقط اخلاق است يا علتهاى ديگر هم دارد؟

پ-س از م-دت-ى انديشه ، به اين نتيجه رسيدم كه علت اين امر، فقط اخلاق نيست ، بلكه انگيزه هاى ف-ك-رى و اي-دئول-وژي-كى نيز دارد كه پشت اين خوى بد پنهان شده است ، انگيزه هائى كه از همان زيربناهاى غلط آن حركتها مى جوشد و چنين رفتارى را براى هوادارانش مى پسندد.

در خ-لال م-ط-ال-ع-ات ت-اري-خيم، موضعگيرى ها و منش ها و خلق وخوهاى خوارج ، مرا به تعجب واداش-ت و چ-ق-در ش-گ-ف-ت زده ش-دم وق-تى دريافتم كه برخوردها و اخلاقى كه طرفداران اين گروههاى اسلامى امروزه دارند، همان برخوردها و اخلاق خوارج است كه متن احاديث در مذمت و نكوهش آنان بسيار وارد شده و امت را از آنان برحذر داشته است.(1)

ب-ى گ-مان ، انديشه و تئورى خوارج همان بود كه آنان را وادار به چنان اخلاق ناپسند و رفتار تند و خوى انحرافى مى نمود، و همچنان انداين افراد.

اگر خوارج شناخته مى شدند به چنان شدت و قسوت قلب ، پس اينان نيز به همان صفات شناخته م-ى ش-ون-د، و اگ-ر ش-مشيرهاى

ص: 20


1- مصدر سابق.

خوارج بر سر مسلمانان فرود مى آمد و نواميس و اموال مسلمين را هتك و پايمال مى كردند، پس هواداران اين گروهها نيز همچنانند.

ت-ف-س-ي-ر اي-ن برخوردها را بايد از وهابيت پرسيد كه اين عناصر، از آن نشات گرفته اند و پايه هاى وهابيت بر دوش گروهى خشن ، خشك ،سنگدل و نادان نهاده شده است كه سنگدلى و جهالت را ب-ه پيروانشان منتقل كرده اند و بدينسان ، اينان نمونه هاى معاصر ازخوارجى هستند كه بر حضرت على علیه السلام خروج كرده و عليه آن حضرت قيام كردند.و اگ-ر وه-اب-ي-ت ، م-خ-ال-ف-ين خود را به شرك متهم ساخته و حرمتهايش را هتك مى كند، اين گ-روه ه-اى اس-لام-ى نيز چنان روشى را به ارث برده اند .

و اگر وهابيت معتقد است كه تنها خود پرچم اسلام رابرافراشته و نماينده اسلام در كره زمين است ، چنين گروههاى اسلامى نيز از همان ايده برخوردارند كه عقده خود بزرگ بينى نيز از آن مى جوشد.

وب-دي-ن-س-ان ، اخ-لاق ، ي-كى از عواملى بود كه مرا به بازنگرى در زيربناى اين گروههاى اسلامى واداش-ت و ي-ك-ى از ع-وام-ل ه-ش-دارده-ن-ده اى ب-ود ك-ه م-را گ-وش-زد كرد كه در راه راست ، گام برنمى دارم.

ص: 21

مسافرتهائى به عراق و كويت

روابط زيادى ميان من و دانشجويان عرب مقيم مصر وجود داشت كه در ميان آنان ، چند نفر شيعه ع-راق-ى ن-ي-ز دي-ده م-ى شدند، و خود اين روابط، مشكلات زيادى براى من - در ميان گروههاى اس-لام-ى - اي-ج-اد ك-رد، زي-را ش-اي-ع-ه ه-ائى پخش شده بود كه من نقش ميانجى بين شيعيان و خانواده هاى مصرى براى اجراى ازدواج موقت (متعه )ايفا مى نمايم!!

البته اين شايعه ها هر چند روابط مرا با احزاب اسلامى گل آلود كرده بود، ولى به آن چندان اهميت ن-م-ى دادم زي-را از اي-ن رواب-ط اس-تفاده زيادى در زمينه آشنايى با شيعيان نمودم ، و اين امكان را برايم فراهم نمود كه دعوت يكى از دوستان عراقى مقيم مصر را براى مسافرت به عراق اجابت كنم . او آقاى دكتر على قرش (1)بود كه مرد بسيار فهميده اى بود و دوره دكتراى خود را در قاهره در سال1977 مى گذراند.

خ-انواده او در عراق ، به مدت بيست روز مهمان نوازى كردند. اين خانواده بزرگوار شيعى عبارت بود از : پدر، مادر، و سه برادر غير ازدوستم، پدر دوستم غالبا در باغچه منزل ، امام جماعت ما بود و م-ا ب-ا او ن-م-از مى خوانديم و در اين ميان برخى از برادران از مصر مى آمدند و با ما به نماز جماعت م-ى اي-س-ت-ادن-د .

پدر دوستم مرد

ص: 22


1- دکتر علي القرش پس از اینکه تحصیلاتش را در مصر به پایان رساند و دکترا دریافت کرد، به «الجزيرة » منتقل شد و اینک در یکی از دانشگاههای آنجا به تدریس مشغول است .

خوش طبع و شوخى بود كه گاهى مسائل اختلافى ميان سنى و شيعه را با شوخى و خنده مطرح ميكرد.

در ط-ول مدت اقامتم در عراق، به زيارت مراقد اهل بيت (علیهم السلام ) در بغداد رفتم و به مساجد شيعه سر زدم و درس ها و سخنرانى ها راگوش دادم و با دوستان دوستم ، به بحث و گفتگو پرداختم .

و در ن-ت-ي-جه، بسيارى از اوهام و تصور هاى باطلى كه در ذهنم نسبت به تشيع بود، متلاشى شد، ال-ب-ت-ه نسبت به برخى از مسائل ، خوشبين نبودم، ولى مهم نبود، زيرا معتقد هستم كه ديد انسان بايد طرح و ايده را به دقت زير نظر بگيرد، نه رفتار افراد را.

از آن پ-س ب-ه دع-وت ي-ك-ى از دوستان سنى ام به كويت مسافرت كردم و در آنجا نيز با مسلمانان زي-ادى روب-رو ش-دم و ب-ه ه-مان نتيجه اى رسيدم كه در مصر به آن رسيده بودم . هر چه در مصر م-ى گذرد، در كويت نيز مى گذرد، و آنچه را مردم مصر مى گذرانند، مردم كويت هم از آن بهره مى برند . و اين چيزى نيست جز يك نواختى انديشه ها و وحدت همگان بر پيروى از پيشينيان .

در س-ف-ر ك-وي-ت نيز با يكى از گروه هاى مربوط با گروه جهيمان عتيبى كه افرادش در سال 1979، مسجد الحرام را مورد حمله قراردادند، آشنا شدم و آنها را مردانى نادان و بسيار خشك

ص: 23

يافتم كه حتى نماز را در مساجد با نعلين مى خواندند و مطالعه روزنامه ها و مجلات را تحريم مى كردند و حتى همراه داشتن گذرنامه يا كارت شناسايى و يا حتى پول را حرام مى دانستند زيرا داراى عكس بود!!(1)

يادم مى آيد كه چند نفر از آنان مى خواستند از مرز كويت عربستان به عنوان عمره بگذرند، در حالى ك-ه ه-ي-چ ك-ارت ش-ن-اس-اي-ى ب-ا خ-ودح-مل نمى كردند و سعودى ها آنها را دستگير كرده و به كويت بازفرستادند!

چ-ق-در از اي-ن وض-عيت و رفتار چندشم مى شد و متنفر بودم ، و تلاش مى كردم از اين سنى گرى خ-ارج ش-وم و ب-ه شيعيان كويت برسم و آنان را بشناسم ، ولى راه رسيدن به آنان برايم ميسر نبود.

سرانجام دريافتم كه شيعيان كويت ، انجمنى دارند تحت نام جمعية الثقافة الاجتماعية كه بدانجا راه يافتم و با برخى از جوانان شيعه كويتى ملاقات نمودم و كتابهاى زيادى را از آنان دريافت كردم كه از جمله كتاب «السقيفة» و كتاب «المراجعات» و كتاب «عقائد الامامية» بود .درآن ايام خبرنگار م-ج-ل-ه كويتى «البلاغ» اسلامى بودم ، كه آن را رها كردم و خبرنگار مجله «الرساله» شدم . پس از مدتى فهميدم كه اين مجله نيز با عراق همكارى دارد، لذا آن را هم رها كردم و استعفادادم.

ص: 24


1- ر.ک. به کتابمان « فقهاء النفط » چاپ قاهره .

يكى از دوستان به نام سعيد از «جمعية الثقافة الاجتماعية» با من رابطه نزديكى داشت . او تلاش ف-راوان-ى ك-رد كه مرا با شيعيان كويت و مراكزشان و فعاليتهايشان آشنا سازد، و همچنين با برخى ازشخصيتهاى شيعه كويتى .

ع-لى رغم ارتباط نزديك با شيعيان كويت، با گروه هاى سنى نيزرابطه داشتم، خصوصا با گروه «اخ-وان المسلمين» و اعضاى مصرى و كويتى اش . و همچنين با «حزب التحرير اسلامى» نيز كه در آن زم-ان، ف-ع-ال-ي-ت گ-س-ت-رده اى در ك-ويت داشت ، رابطه داشتم .و همواره در جلسات اخوان ال-مسلمين مصرى كه در منزل يكى از استادان دانشگاه كويت برگزار مى شد، حاضر مى شدم .در ه-م-ان ح-ال ،م-داوم-ت ب-ر ح-ضور در جلسات اخوان المسلمين كويتى كه در جمعية الاصلاح الاج-ت-م-اع-ي برگزار مى شد، داشتم .و همچنين درجلسات حزب التحرير كه در منزل يكى از اع-ض-اى فعالشان ، منعقدمى شد، حاضر مى شدم .از اينها كه بگذريم با گروه سلفى نيز رفت وآمد داش-تم .حزب التحرير تلاش كرد كه مرا وادار به همكارى كند ولى طرحشان قابل قبولم نبود و از آن روى برگرداندم .

ه-مواره «حزب التحرير» عليه «اخوان المسلمين» تبليغ و فعاليت مى كرد و اخوان نيز عليه آنها ! ب-الات-ر اي-ن-كه اخوان المسلمين كويتى با اخوان المسلمين مصرى درگير شدند و سلفى ها هم با

ص: 25

همه مى جنگيدند . و چيزى نگذشت كه ميان خودشان دو دستگى پديدآمد و گروه هائى متمايل به خط جهيمان يا خط جهاد، اعلام وجود كردند . وبدينسان خودم را در ميان گردبادى از اختلاف ها وكشمكش هائى يافتم كه تصميم بر دور شدن از اين گردباد گرفته بودم .

در آن روز ان-ق-لاب اسلامى داشت در ايران شكل مى گرفت و رويدادهايش ديده گان را خيره مى كرد و سرانجام پيروزى انقلاب اسلامى ، زلزله اى در ميان مسلمين ايجاد كرد و آفاق را در برابر خط اهل بيت علیهم السلام گشود و راه را براى من و بسيارى مانند من به سوى تشيع باز كرد.

ان-ق-لاب اسلامى ايران ضربه دردناكى به گروه سنى كه سالهاى طولانى نداى خلافت سر داده و م-ردم را به آن وعده مى دادند زد. و همچنين كششى بود براى من كه به سرعت به سوى خط اهل ب-ي-ت علیهم السلام كشيده و مجذوب شوم. پيروزى انقلاب، در حقيقت پيروزى طرح تشيع بود و پيروزى طرح تشيع يعنى فرو نشينى و مردود شدن طرحهاى سنى گرى.(1)

ص: 26


1- در آن زمان مقالات زیادی در مجله البلاغ در رابطه با انقلاب اسلامی نوشتم که در آنجا به چاپ رسیده است.

پاورقی ها

1- وهابیت جوانان را به رد سوفیت و پیکار با آن وادار کرد. یادآور می شود که در مصر بیش از هشتاد طريقه تصوف وجود دارد که برخی از آنها را دولت پذیرفته است.

2-ر.ك. به کتابمان «الحركة الاسلامية في مصر» که اوضاع دهه هفتاد را بررسی کرده و من یکی از اعضای آن جمعیت در سالهای هفتاد بودم.

3- تاکنون این گروه با پشتوانه وهابیت به فعالیت خود ادامه میدهد و ماهنامه ای به نام « التوحيد » دارد. کار اصلی آنها عبارت است از پیکار باتشیع و تصوف.

4-رك. به کتابمان : الحركة الإسلامية.

5- در حادثه کشته شدن وزیر اوقاف دکتر ذهبی، پنج تن از رهبران گروه تكفير محکوم شدند که در رأس آنان مؤسس گروه شکری مصطفی بود و هر پنج نفر به اعدام محکوم شدند. ر.ک به کتاب الحركة الاسلامية .

6- ر.ک به كتاب الحركة الاسلامية.

7- این گروه نیز از زیر نفوذ اخوان المسلمين خارج شد، مصدر سابق.

8-ر.ک به الحركة الاسلامية

9- مصدر سابق.

10-به بخش « رهائی از گذشته » و « دین و میراث » همین کتاب مراجعه کن.

11-به کتابمان «مذكرات معتقل سياسي» چاپ قاهره، مراجعه کن.

ص: 27

12- مصدر سابق.

13- مصدر سابق.

14- دکتر علي القرش پس از اینکه تحصیلاتش را در مصر به پایان رساند و دکترا دریافت کرد، به «الجزيرة » منتقل شد و اینک در یکی از دانشگاههای آنجا به تدریس مشغول است .

15-ر.ک. به کتابمان « فقهاء النفط » چاپ قاهره .

16- در آن زمان مقالات زیادی در مجله البلاغ در رابطه با انقلاب اسلامی نوشتم که در آنجا به چاپ رسیده است.

ص: 28

رهائى از گذشته :گروههاى اسلامى مرا وادار به رهائى از گذشته نمودند

اشارة

ص: 29

ص: 30

گروههاى اسلامى مرا وادار به رهائى از گذشته نمودند

هرگز از طرحهاى سلفى ها كه گروه هاى اسلامى آن را پذيرفتند،راضى نبودم و هرگز سلفيت را قبول نداشتم .

اي-ن اي-ده ، گذشته از اينكه مخالف عقل است ، با طبع بشرى نيز سازگار نيست .زيرا گرويدن به آن ، ع-قل مسلمان را دربند گذشته قرار مى دهد، گو اينكه او را اسير پندارهائى باطل مى كند كه ازرفتارش و موضعگيرى هايش دچار تناقضى روشن گردد و اين را جامعه اسلامى به ثبوت رسانده است.(1)

از اي-ن-ج-ا بود كه همواره با ايده سلفيت درگير بودم ، و درنتيجه گروههاى سلفى مرا به الحاد و ف-س-اد ع-ق-ي-ده م-ت-ه-م ساختند.

و به جوانان هشدار دادند كه از من دورى گزينند، و سفارش م-ى ك-ردن-د

ص: 31


1- رجوع کنید به کتابهای العقل المسلم بين اغلال السلف واوهام الخلف".

ك-ه مرا از خود برانند و هيچ پست و مقامى به من واگذار نكنند، و اما من هرگز از آن تهمتها و شايعه ها و داوريها عليه خودم - كه بعدا به صورت يورش و هجوم درآمد هراس و واهمه اى نداشتم زيرا امرى مهمتر مرا به خود مشغول كرده بود . من در پى پيدا كردن راه حلى بودم كه از آن گ-مراهى دردناك رهايم سازد، چرا كه بر اين باور استوار بودم كه در آن ايده و طرح اسلامى - كه در آن زمان اوج داشت - خلل و نقصى وجود دارد.

از آغاز دهه هفتاد تا اواسط آن تقريبا چندين حكم عليه چند كتاب كه در دسترس بود، صادر كردم . در راس آن-ه-ا «ال-ع-قيدة الطحاوية» رامى توان نام برد كه ايدئولوژى اصلى جوانان آن گروه ها را م-ى س-ازد و ك-تاب «العواصم من القواصم» از تاليفات ابن العربي . اين دو كتاب مهمترين كتابهائى ه-س-ت-ند كه عقل مسلمانان آن ديار را مى سازند و بر اساس آن گروه هاى اسلامى متشكل و پديد آمده اند.(1)

به علاوه اين دو كتاب، كتابهاى مكتب حنبلى نيز وجود داشت كه پيشاپيش آن ، كتابهاى ابن تيميه ب-ود و در م-ي-ان م-س-ل-م-ان-ان ، رواج ف-راوان-ى داش-ت .ب-يشتر آن كتابها به رايگان ، خصوصا بين دان-ش-ج-وي-ان تقسيم مى شد و همراه با آنها كتابهاى محمد بن عبد

ص: 32


1- كتاب العقيدة الطحاويه " انگیزه اش وادار کردن مسلمان است به پیروی از عقیده ای که آن خط را دنبال میکند . و کتاب "عواصم هدفش جلوگیری مسلمانان است از تحقیق درباره رویدادهایی که مربوط به صحابه است تا به قول آنان گمراه نشود.

الوهاب نيز بطور گسترده اى پخش مى شد.(1)

شخصيتهاى مسلمان آن زمان و در پيشاپيش آنها، رهبران الازهر و اخوان المسلمين هر چند داراى ق-داس-ت خ-اص-ى نزد طرفداران گروه هاى اسلامى بودند، ولى توان مقاومت در برابر اين س-ي-ل ف-ك-رى ج-اه-ل-ى كه جوانان مسلمان را از دوران معاصر خارج ساخته و به سرعت ، او را در منجلاب هاى بربريت گذشته سرازير مى سازد، نداشتند، بلكه كاملا تسليم اين سيل بنيان كن شده و تنها نظاره گر آن بودند.

گروه تكفير

ه-ن-گ-امى كه گروه تكفير در ميدان حاضر شد و اعلام وجود كرد، خط سلفى را متزلزل ساخت و ط-رح گ-ذشته را زير سؤال برد و به طور غير مستقيم كمك فراوانى در عقب راندن خط وهابيت وگروه هاى همكار با آن نمود .اين گروه ، انديشه تقليد گذشتگان وتمسك جستن به گفتارها را رد ك-رد و ب-ا اي-ن ط-رح متهورانه ، به پيروانش اجازه مستقيم استفاده از كتاب و سنت را داد و به ع-ب-ارت روش-ن-تر : آنان را در بكارگيرى عقل در نصوص و در متون بى آنكه متاثر از شخصيت ها باشند آزاد گذاشت .

و ع-ل-ى رغ-م اي-ن-ك-ه گ-روه تكفير، مقلدين را كافر مى دانست و به

ص: 33


1- دانشجویان مصری عمده ترین طرفداران قیام اسلامی در مصر بودند، و کتابهای سلفی و وهابی از طریق انتشاراتی های مربوط به سلفی ها و اخوان المسلمين چاپ و پخش می شد. رجوع کنید به کتابمان "الحركة الاسلامية في مصر.

آيه كريمه استناد مى كرد كه م-ى فرمايد : «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ » توبه - آيه 31 - علما و راهبان خود را ب-ه م-ق-ام ربوبيت پذيرفتند و خدا را نشناختند، و بدينسان صحابه و فقيهانى را كه از نصوص فراتر رفته و اجتهاد كردند، محكوم مى كرد، با اين حال ، تسليم محض شخصيتهاى اهل سنت و در راس آن-ه-ا ب-خ-ارى و م-سلم و اصحاب سنن شد و احاديث نبوى را طبق قياس و قواعد آنان ، از آنها فرا گ-رفت و آنچه را آنها پذيرفتند، او هم پذيرفت وآنچه را آنها رد كردند، او هم رد كرد . و در نتيجه اي-ن گروه نيز درهمان گمراهى - ولى از راهى ديگر - قرار گرفت. و در طرح خود شكافى ايجاد ك-رد كه در آينده اى نزديك ، آن طرح را نابود ساخت و ديدگاههاى دشمنانش از ساير گروه هاى اسلامى را تاييد وپشتيبانى كرد.

بدينسان بسيارى از جوانان، از گروه تكفير روى برگرفتند و به آغوش گروه سلفى بازگشتند، و اي-ن ب-ار به گروه سابق خويش بيشترچنگ زدند، چرا كه بطلان خط تكفير - طبق نصوص قاطع ن-بوى - برايشان مسلم و غير قابل انكار گشت، و حتى خود هواداران تكفيرهم با استناد به احاديث به اين نتيجه رسيدند.(1)

ول-ى ب-ه-ر ح-ال گروه تكفير، با اين تفكرشان، مرا واداشت كه ازپيشينيان رهائى يابم ، بويژه آنكه م-ى دي-دم م-ح-ت-وا و م-ض-مون

ص: 34


1- بسیار اتفاق می افتاد که طرفداران گروه تکفیر، به برخی از احاديث دست می یافتند که افکارشان را متزلزل می ساخت و برایشان مشکل ایجاد میکرد. و در این میان ناچار بودند یا آن احادیث را تاویل و تفسیر کنند که این کار آنان را با شخصيات سلفي كه مقلدینشان را تکفیر می کردند، یکسان قرار می داد، و یا اینکه این روایت هارا رد کنند که این کار نیز آنها را با مشکل بزرگتری روبرو می ساخت زیرا مجبور بودند به تاویل گرایی در روبرو شدن با حملات دشمنان، چنگ زنند، از این روی، بسیاری از طرفدارانشان متزلزل شده و از سازمانشان فاصله گرفتند، رجوع کنید به کتابمان «الحركة الاسلامية».

انديشه شان ، همان محتوى و انديشه خوارج است كه با امام على علیه السلام جنگيدند و از خط اسلامى آن زمان ، فاصله گرفتند خصوصا فرقه ازارقه.(1)

م-ق-ايسه اى ميان دو گروه تكفير و ازارقه نمودم و اين بحث را در ميان مسلمانان ، پخش و منتشر س-اخ-ت-م و س-ران-ج-ام ت-اثير بسزائى در روحيه بسيارى از جوانان گذاشت و براى خيلى از افراد ش-گ-ف-ت ان-گيز بود چرا كه مى پنداشتند طرح گروه تكفير، طرحى اجتهادى ومستقل است و از مخلفات گذشته ، عارى است .

ه-مچنين كتابى را تحت عنوان «آيا حق در يك گروه منحصرمى شود» نگاشتم و ادعاهاى گروه تكفير كه حق را منحصر در خود شان مى دانستند، رد و محكوم نمودم.(2)

ه-رچند گروه تكفير تزلزلى در ميان مسلمانان مصرى پديد آورد و قسمت منفى تفكر گذشتگان را ب-ر م-لا ن-م-ود و ش-خ-ص-ي-تهاى پيشين رامورد انتقاد قرار داد ولى اين كار، هرگز تاثيرى در روح-ي-ه ط-رفدارانش نگذاشت ، بلكه آنان را به عكس العمل واداشت و نه تنها نسبت به پيشينيان ، ترديد و دو دلى برايشان حاصل نشد، كه نسبت به طرحهاى سلفيان ، تمسك بيشترى پيدا كردند و گويا احساس پشيمانى برايشان حاصل شد كه چرا گذشتگان را مورد انتقاد قرار داده اند!!

ص: 35


1- رجوع کنید به تاریخ گروه خوارج.
2- این کتاب خطی بود و همچنان دست به دست می گشت، که پس از دوری من از سنی ها، کتاب نیز از دستم خارج شد.

آنچه در ايجاد رابطه با عناصر گروه تكفير استفاده كردم ، اين بود كه اينان اگر به اين گروه گره خ-ورده ان-د، فقط به خاطر اين است كه پنداشته اند حق و اسلام راستين در اين حزب مجسم شده اس-ت ،چ-ن-ان-كه ديگر طرفداران حركتها و احزاب همينگونه مى پنداشتند و براى آنان پشتيبانى از اس-لام چندان اهميت نداشت كه دفاع از گروه خودشان ، و اثبات اينكه فقط آنها بر حقند و لا غير، همچنانكه درساير گروهها نيز چنين طرز تفكرى وجود داشت.

گ-اه-ى به من مى گفتند : ما در جستجوى حقيقتيم و اينك به آن رسيده ايم ، و اگر تو دليلى بر بطلان سخن ما دارى ، ما از تو پيروى خواهيم كرد. و اين تصور در حقيقت ، گوياى اين معنى است كه چنين جوانانى اطمينان چندانى به طرحى كه از آن پيروى مى كردند،نداشتند.

ب-ه-ر ح-ال تاكنون در گوشه و كنار، طرفدارانى براى اين گروه يافت مى شود كه نه تنها در مصر بلكه در ساير كشورهاى عربى و اسلامى نيز گسترده شده اند.(1)

انديشه حاكميت

ه-م-چ-ن-ان ك-ه گ-روه ت-كفير، از عواملى بود كه مرا به رهائى از گذشتگان وا مى داشت ، انديشه ح-اكميت نيز از اهميت بسزائى

ص: 36


1- گروه تکفیر به یمن، اردن، عربستان، الجزيره و حتی اروپا نیز سرایت کرد.

برخوردار بود، زيرا تحير و سرگردانى بزرگى كه گروه جهاد در ب-رخورد باحكومت و تزلزلى كه در آنها ايجاد شده بود كه نمى دانستند قيام كنند يا اطاعت نمايند (ب-ه اع-تبار وجوب اطاعت از ولى امر) مرا به شدت تكان داد و ناچار در پى تحقيق در اين امر مهم شدم كه بدانم ديدگاه هاى فقهاى گذشته در برخورد با حكومت ها چه بوده است ،و نتيجه اين بود ك-ه س-رگ-ردان-ى اي-ن اف-راد را جبران ناپذير دانستم ،چرا كه طرحهاى گذشتگان را طرفدارى بى چون و چرا ازهيئت هاى حاكمه يافتم كه حتى براى مشروعيت بخشيدن به چنين اطاعتهائى ، از رواي-ات و اح-ادي-ث زي-ادى اس-ت-ف-اده ك-رده و چ-ه-ره ح-ق به جانب در اطاعت از حكام به خود مى گرفتند.(1)

ط-ب-ي-ع-ى اس-ت ك-ه اي-ن پژوهش ، مسائل زيادى را براى من روشن كرد و يقين حاصل كردم كه دس-ت-ه-اى پ-نهانى ، مرموزانه اسلام را به بازى گرفته و قوانين و احكامش را به خاطر انگيزه هاى سياسى خويش ،تاويل و تفسير نموده اند.

ان-دي-شه حاكميت تاكنون مورد نزاع گروه هاى اسلامى است كه ديدگاه هاى احزاب گوناگون ن-س-بت به آن متفاوت است ، برخى مانند سلفى ها و اخوان المسلمين آن را رد كرده و برخى مانند گ-روه ج-هاد و قطبى آن را پذيرفته اند و اين انديشه عامل اصلى شكست

ص: 37


1- در بخش "دوران تردید این احادیث را مورد بررسی قرار میدهیم.

حركت اسلامى معاصر و ناتوانيش در پيشرفت و حتى بكارگيرى سياست است.(1) و راز آن در اعتماد اين احزاب بر فقه گ-ذشته است به عنوان تنها مصدر و منبعى كه اين انديشه را تفسير مى كند.مثلا : گروه سلفى و اخوان بر ديدگاه فقهاى گذشته كه در كنارحاكمان بوده و با آنها پيوند داشتند، مبتنى است ولى گروه جهاد، ديدگاه ابن تيميه را پيش كشيده كه با برخى از حكام مرتد از ميان مغوليان مسلمان ش-ده ، ب-ه س-ت-يز و دشمنى برخاستند، و اين تئورى در فقه سنى ، كم نظير است .

و اما خط گروه قطبى داراى يك تئورى افراطى بود كه بر اساس اجتهادهاى سيد قطب تنظيم شده بود.(2)

و پ-س از گروه اخوان المسلمين ، اين تنها گروهى بود كه وارد ميدان شد و انديشه حاكميت را در س-ر م-ى پ-روران-د و با حكومت و احزاب وارد بند و بست سياسى شد كه چندان موفقيت آميز نبود. ام-ا گ-روه هاى ديگر، به همان گوشه نشينى خود اكتفا كردند تا جائى كه برخى از آنها وارد شدن درمحيط سياسى را براى مسلمانان ، كفرمى دانستند.(3)

اي-ن دگ-رگونى در شناخت ماهيت حاكميت ، ميان گروه هاى اسلامى معاصر، به دگرگونى و اخ-ت-لاف ن-ظ-ر فقهاى گذشته در شناخت آن بازمى گردد . و حتى وقتى مواجه مى شدند با اين آيه كريمه كه مى فرمايد : « وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ

ص: 38


1- این موضوع را به تفصیل در کتابمان عقائد السنه و عقائد الشيعة و کتابمان الاسلام والعمل السياسي" خواهی یافت.
2- ابن تیمیه فتوای مشهوری دارد که در آن روا می دارد پیکار با حاکمانی که احکام خدا را اجرا نمی کنند، و این فتوا بر اساس نبرد با حاکمان مغولی است که اسلام آوردند ولی به سنت چنگیز چنان باقی ماندند که او در کتابش الياثق قوانین و احکامی را آورده است و در آنها از تورات، انجيل، قرآن و خودش استفاده کرده است. و گروه جهاد به استناد این فتوا، نزاع خود را با حکومت مصر آغاز کرد. به فتاوای ابن تیمیه مراجعه کن و همچنين رجوع کن به کتاب الفريضة الغائبه نوشته محمد عبدالسلام فرج، یکی از پنج نفری که در قضيه ترور انور سادات، اعدام شدند.
3- بیانیه های زیادی از سوی سلفی ها و گروه جهاد پخش شد و مسلمانانی را که دست به کارهای سیاسی می زدند، مورد یورش قرار داد.

الْكَافِرُونَ »مائده - آيه 44 - و هر كه به آنچه خداوند نازل كرده ، حكم نكند، پس آنان خود كافرند، دچار تناقض گوئى شده و گاهى آي-ه رات-ف-سيرهاى ديگرى مى كردند كه غرض اصلى آن را هرگز نمى رساند، مثلا مى گفتند، اين ك-ف-ر، غ-ي-ر از ك-ف-ر ب-ه خ-دا اس-ت . و خلاصه هرگز جرات و شهامت آن را نداشتند كه اين نص بى پرده قرآنى را بر حكام زمانشان تطبيق نمايند . و همين ايده نيز به اسلام گرايان معاصر رسيد كه گ-روه اخوان المسلمين و سلفيان ، آن راپذيرفتند ولى جهادى ها و قطبى ها آن را رد كرده و قائل ش-دند كه حكام امروزه غير از حكام آن زمان است، و اگر حكام آن دوران ، از حدود اسلام پا را فراتر گذاردند، پس بى گمان حكام امروزى نه تنها از آن تجاوز كرده ، كه وارد در محيط كفر شدند كه ف-ق-ه-اى پ-ي-ش-ي-ن ،ك-اف-ر ش-دن را ت-نها مجوز قيام عليه حاكمان دانستند چنان كه درحديث آمده است.(1)

اي-ن چ-ن-ي-ن برخوردهايى كه فقهاى پيشين ، با حاكمان وقت داشتند و برخى روايتهايى است كه م-نسوب به رسول اكرم (صلی الله عليه وآله وسلم) است كه هرگز انسان مؤمن و متعهد به آن قانع نمى شود در درون وج-ودم ايجاد شك و دو دلى كرد و بر اين باور شدم كه سياست در تنظيم اين تئورى ، نقش اساسى داش-ت-ه اس-ت. اگ-ر پيامبر چنان سخنانى برزبان براند، پس نقش اسلام چه خواهد

ص: 39


1- ارتباط حديث در جواز خروج بر حکام باقید:" مگر اینکه کفر صریحی از آنان ببینند، معنایش غیرممکن بودن قیام علیه حاکمان و بستن راه بر قیام کنندگان است. به صحيح مسلم رجوع کن.

بود؟ آيا واقعا اس-لام آم-ده است كه بر ظلم و ستم صحه بگذارد و آن را تصويب كند و حاكم را مطلق العنان قرار دهد كه هر چه بتواند مردم را استثمار نموده و آنهارا مانند بردگان خود به حساب آورد و اموالشان را چپاول و غارت نمايد؟(1)

آرى ، م-وض-ع-گ-ي-رى غ-ل-ط ف-ق-ه-اى گذشته نسبت به حاكمان و صحه گذاشتن بر روش ها و م-ن-ش-هايشان كه صد درصد با اسلام ، تناقض دارد، تاثيرى مستقيم بر حقيقت قيام اسلامى امروز گ-ذارد، و م-واضع آنان را نسبت به وضعيت موجود و حاكمان فعلى، مانند گذشته ،تبيين كرد. و اين ايدئولوژى و احاديث و روايتهائى كه بر آن تكيه كرد، عامل اصلى شكست قيام اسلامى در روبرو شدن با واقعيت ها شد كه به آسانى گروه ها را در قبضه حاكمان چيره قرار داد. و اين نيز خود عامل م-س-ت-ق-ي-م ب-ى ثمر قرار دادن انديشه حاكميت و شكست آن در نظر گروه هاى اسلامى امروزى است.(2)

ب-ر ي-قين قلبيم افزوده شد كه بايد اين چنين احاديث و روايتهائى كه مربوط به حاكمان است را رد ك-نم و همين باعث شد كه سخنان فقهاى پيشين و تفسير و توجيه هايشان را نسبت به اين احاديث ن-ي-ز مردود شمارم و سپس موضع گيريهاى آنها را نسبت به حاكمان زمانشان محكوم كنم كه راه را ب-راى محكوم كردن كامل خود آنان نيز، بر رويم گشود. ترديدى نيست كه اعلام چنين امرى

ص: 40


1- به بخش "دوران تردید مراجعه کن.
2- این احادیث، میان گروههای اسلامی، شکاف انداخت و آنان رابه کشمکش واداشت بویژه میان جهاد و اخوان و سلفیها.

- در آن زم-ان - ن-ه ت-ن-ه-ا مشكل بلكه خيلى خطرناك مى نمود، كه آسان ترين عكس العملش نسبت به خودم ، اين بود كه مرا لقب كافر يا ملحد عطا فرمايند! ولى بهر حال ، بر آن شدم كه اين احاديث را ب-ه گونه اى كه شكى ايجاد نكند و مرا محكوم ننمايند، مورد انتقاد قراردهم ، مثلا: روايتهائى را از رسول اكرم (صلی الله عليه وآله وسلم) نقل كردم كه درست به عكس آن روايت ها است و نه تنها اطاعت از چنان حكامى را م-ردود دان-س-ته ، بلكه ضرورت قيام عليه آنان را اعلام و اظهار مى دارد و فقها چاره اى جز مقيد نمودن و توجيه كردن آن روايتها نداشته اند.(1)

ش-اي-د ب-ارزت-ري-ن نمونه سرگردانى كه اين روايتها براى قيام اسلامى ،ايجاد كرد در گروه جهاد مصرى متجلى شد كه نتوانست موضع گيرى شرعى درستى نسبت به رژيم انورسادات ، ارائه دهد و ح-كم كفرش را صادر نمايد و در ميان گفته ها و نوشته هاى گذشتگان و توجيه و تاويلهايشان در ب-رابر احاديث ، سر در گم شده ، تا اينكه بر فتواى ابن تيميه دست يافت كه معتقد است بايد پيكار با ك-س-ى كرد كه احكام شرعى را اجرا نمى نمايد، و بدينسان موضعش را نسبت به انور سادات ، اعلام كرد و آن حكم را بر وى اجرا نمود و اين داورى وقتى رخ داد كه انور سادات بى دينى خود را اعلام ك-رد و با حجاب ، آشكارا مبارزه نمود و در واپسين

ص: 41


1- به بخش "دوران تردید" رجوع کن.

روزهاى عمر خود،با گروه هاى اسلامى، اظهار دشمنى كرد.(1)

گويا آقايان منتظر بودند كه انور سادات علنا كفر خود را اعلام كند تا بتوانند عليه او، دست به كار شوند و خونش را هدر بدانند.

يا به عبارت ديگر : مى خواستند قوانين و قواعد گذشتگان (سلف ) را درمساله خروج و جهاد با حاكم ، بر انور سادات تطبيق دهند تا هيچ اشكال شرعى به آنان وارد نشود !

پ-س ق-اتل حقيقى انور سادات، ابن تيميه است و خالد اسلامبولى كسى جز يك آلت دست نبود كه س-لاح را كشيد و به سوى سينه او شليك كرد . و لذا حادثه آن روز فراتر از تريبون انور سادات نرفت وگ-رن-ه راه ب-ه سوى كاخ رياست جمهورى گشوده بود، ولى چه كنند كه فقه گذشته ، دست و پاى قيام امروزه را بسته است و همچنان ادامه دارد!

كتابهاى عقيدتى

در دهه هفتاد، با سفارش رهبران گروه هاى اسلامى ، كتابهائى ميان جوانان منتشر شد كه در راس آن-ه-ا ك-تاب «العقيدة الطحاوية» نوشته طحاوى مصرى ، و كتاب العقيدة الواسطية نوشته ابن ت-ي-م-يه ، وكتاب التوحيد نوشته محمد بن عبدالوهاب است . و مانند اين كتابها، تكيه بر مسائلى دارد ك-ه م-رب-وط ب-ه اس-ماء و صفات ،

ص: 42


1- قاتل واقعی سادات ابن تيميه است، زیرا اگر فتوایش نبود، هیچ مجوزی برای قتلش پیدا نمیشد.

و ايمان و شرك است و جوانان را به اين شبهه مى اندازد كه ندانستن اين امور، ممكن است اسلامشان را ضايع كرده و اعمالشان را از بين ببرد.

اي-ن كتابهاى عقيدتى ، مشتمل بر طرحهاى سياسى ، فكرى و اجتهادى زيادى است كه هيچ ربطى ب-ه م-س-ال-ه ع-ق-يده و ايمان و كفرندارد . ولى اينان ، چنين مسائلى را در اين كتابها وارد كرده اند ك-ه م-سلمانان را وادار به باور كردن و حمايت نمودن از آن كرده و درنتيجه به خطى كه برايشان ترسيم نموده اند، دست و پا بسته بكشانند. (1)

من اين كتابها را مطالعه مى كردم ، و براى خودم اين پرسش ها رامطرح مى نمودم :

- چه ارتباطى ميان خلفاى چهار گانه (ابوبكر، عمر، عثمان و على ) باعقيده است؟

- چرا فقهاى پيشين اصرار بر ضرورت معتقد بودن به اينان با اين صورت رباعى (چهار گانه ) دارند ؟

- چه دليل شرعى بر آن وجود دارد؟

- ارت-ب-اط ح-اك-م-ان با عقيده چيست ؟ و چگونه مى توان اطاعت از آنان و نماز پشت سرشان و حج همراهشان و جهاد زير پرچمشان را جزء عقيده دانست.

ص: 43


1- رجوع کن به بخش دوران تردید

چ-را ف-ق-ه-ا م-ى خ-واهند امت را مجبور به اعتقاد به ضرورت نماز پشت سر هر عادل و هر فاجرى بنمايند؟

چرا فقهاى گذشته در اين مورد، به ايده اى روى آورده اند كه با قرآن و عقل تناقض دارد؟ (1)

چ-را فقها اصرار دارند كه امت را بر مفاهيمى تلقين نمايند كه اهل بيت علیهم السلام را محدود و در حاشيه قرار دهد و اين را جزء عقيده مى شمارند؟

چ-را آن ك-ت-اب-ه-اى عقيدتى را با نام نويسنده هايشان ، نامگذارى مى كنند، مانند عقيده طحاوية و عقيده نسفيه و عقيده حمويه وعقيده واسطيه؟ (2)

آي-ا اي-ن نامگذارى مانند نامگذارى مسيحيان نسبت به انجيلهاى مختلفشان نيست ؟ انجيل متى ، انجيل لوقا، انجيل يوحنا، انجيل مرقس و... (3)

از اي-ن پ-رس-ش ها و تاملات به اين نتيجه رسيدم كه تمام اين امور، هيچ ارتباطى با عقيده ندارد و ع-ق-ي-ده واقعى چيزى جز اين مفاهيم و طرحهائى است كه - در حقيقت - سياست ، آنها را تحميل كرده و فقيهان (وعاظ السلاطين) در آغوش گرفته اند.(4)

ولى باز هم به اين نتيجه گيرى ، عطشم را فروكش نمى كرد زيرا مى پنداشتم كه رازى و انگيزه اى ق-وى در م-الامال كردن اين

ص: 44


1- فقهای سنه قائل به روایت ها و نظریه هایی است که مفيد تجسیم وتشبيه حق تعالی است. به کتاب عقائد السنة و عقائد الشيعة رجوع کن.
2- بجز کتاب العقيدة النسفية" سایر کتابها به صورت رایگان در میان مسلمانان در سراسر جهان پخش می شود.
3- بررسی این احادیث رادربخش "دوران تردید مطالعه کن.
4- از این کتابها میتوان به کتاب الفرق بين الفرق بغدادی" و "الملل والنحل » شهرستانی و مقالات الاسلاميين اشعری اشاره کرد.

كتابهاى عقيدتى به چنين مسائلى، نهفته است. و اين تفسير چنانچه روشن است مطلب را تكميل نمى كند، بلكه به نفع اهل سنت است! زيرا گذشته از اينكه اين روايت ، (1)ت-ن-ه-ا دليلى است كه براى اثبات اين ادعا، بدان تمسك مى جويند، از سوى ديگر، دلالتش ظنى است و نمى توان از آن معناى قطعى در اين مورد، استفاده كرد. (2)

و اگر تسليم اين منطق اهل سنت شويم ، معنايش پذيرفتن كفر تمام فرقه هاى ديگر است و حق را در ان-ح-ص-ار آن-ان دان-ستن ، و اين مطلب هرگز مورد پذيرش عقل نيست ، چرا كه آنان نسبت به دي-گران هيچ امتياز و برترى ندارند و آنچه مطرح مى كنند، بيشتر از يك مساله اجتهادى نيست كه احتمال صحت و خطا در آن مى رود. (3)

ك-ت-اب-ه-اى ع-قيدتى ، مقصود اهل سنت را در مورد فرقه ناجيه ، به جوانان تزريق مى كرد و آنان را وام-ى داش-ت ك-ه ت-س-ل-ي-م م-ح-ض ط-رح-هايشان گردند و بدون سؤال و جواب ، و هيچ قيد و ش-رطى ،م-ح-ت-وياتش را بپذيرند، و من مدتها در اين پندار مى گذراندم تا اينكه - به فضل الهى - عقلم مرا به رهائى از آن راهنمائى و هدايت كرد.

و ه-م-ان-ا تئورى «فرقه ناجيه» هرگز با خط بنى اميه و بنى عباس وديگر حكامى كه ايجاد كننده ت-اري-خى بودند كه با ريختن خون پاك مسلمانان رقم زده بود مطابقت و سازش ندارد. و هرگز

ص: 45


1- ابوداود و احمدبن حنبل وابن ماجه، این را روایت کرده اند، و حدیث از روایتهای معاویه است. خوب دقت کن! درگذشت مرحوم دکتر عبدالحليم محمود، شيخ الأزهر این حدیث را در کتاب التفكير الفلسفي في الاسلام مورد انتقاد قرارداد. شیخ غزالی نیز در کتابش المستشرقون از آن انتقاد کرد.
2- رجوع کن به کتابمان "فقه الهزيمة".
3- رجوع کن به کتاب "عقائد السنة و عقائد الشيعة.

با ف-ق-يهانى كه موضعگيرى ها و كردارهاى چنين حاكمانى را صحيح جلوه مى دهند توافق و انسجام ن-دارد. (1)و ه-رگ-ز ب-ا مردمى كه رسول اكرم (صلی الله عليه وآله وسلم) را اهانت كرده و رسوا مى سازند سازگار نيست (2)

چگونه عقل مى پذيرد و چگونه انسان مى تواند به خود بقبولاند كه شخصى مانند يزيد بن معاويه از فرقه ناجيه باشد ؟ آرى ، م-ردم-ى كه داراى چنان رسواگرى ها و غوطه ور شدن درانحرافات و تباهى هستند، هرگز ن-م-ى ت-وان-ن-د از رس-ت-گ-اران ب-اش-ن-د،پ-س ، در اين صورت ، قطعا مقصود از حديث ، مسلمانان ديگرى هستند.

آزادى از پروراندن خيال فرقه ناجيه ، مهمترين عاملى بود كه مرا در رهائى كامل از گذشته با تمام شخصيت ها و طرحهايش ، رهنمون ساخت ، چراكه اين توهم ، موانعى گرداگرد عقل مى ساخت كه آن را از ه-ر تلاش يا شك و ترديدى درباره محتواهاى طرحهاى اهل سنت ، دور مى كرد و همچنين اج-ازه ن-مى داد صحابه پيشين و فقهاى گذشته را مورد انتقاد قرار داد يا گفتار و رفتارشان را با دق-ت ب-ررس-ى ك-رد. پ-س م-ادام كه عقل ، در يك حالت تسليم بى چون و چرا نسبت به گذشته و م-قدس جلوه دادن آن به سر مى برد و آنان را اهل فرقه ناجيه مى داند، بر آن خيلى

ص: 46


1- به بخش "توجيه و تاویل همین کتاب مراجعه کنید .
2- به بخش پیامبر و زنان مراجعه کنید .

دشوار است كه ح-كمى را درباره اش صادر كند، جز اينكه از اين هاله تقدس كه از مفهوم فرقه ناجيه دريافت كرده است، خارج گردد.

بهر حال ، مفهوم فرقه ناجيه (گروه رستگاران يك حالت عصبيتى را ميان جوانان مسلمان ، ايجاد كرده بود كه بر اساس آن ، نسبت به ديگران ، دشمنى مى ورزيدند، بويژه با شيعيان اظهار عداوت و كينه شديد مى كردند، و همين امر نيز باعث شده بود كه خود را با واقعيت هاى زندگى و رخدادها ن-ت-وان-ن-د س-ازش ده-ند و در نتيجه ،همين مساله ، بر قيام اسلامى و ديدگاه هايشان ، تاثير منفى گذاشته بود.

پيروى

آن-چ-ه م-ورد ت-عجب من در مصر مى شد، اين بود كه دايره پيروى را درمحيط مكتب ابن تيميه و پيروانش ، منحصر مى كردند .

و هرگاه دراين امر دقت مى كردم ، اين سؤالها برايم پيش مى آمد:

- چرا پيروى را در دايره ابن تيميه و يارانش ، منحصر مى كنند؟

- نقش ديگر مكتبهاى پيشين (سلفى ) چه خواهد بود ؟

- چرا مساله رد كردن مذاهب به شدت در ميان جوانان

ص: 47

مسلمان ،رواج دارد ؟

ب-ه-رح-ال ب-ر اي-ن ب-اور شدم كه دستهاى مرموزى وجود دارد كه ميخواهد جوانان را به يك مرز مشخص سوق دهد و آنها را شكار آسانى براى گروههايى مرموز قرار دهد.

ه-نگامى كه نقش مرموز وهابيت را پيگيرى كردم ، پاسخ اين پرسشها را دريافت نمودم ، زيرا به اين ن-ت-ي-ج-ه رس-ي-دم ك-ه اي-ن خط، همان خطى است كه در ميان جوانان و گروه ها رخنه كرده و اي-ن چنين تصورها و ايده هايى را كه مبتنى بر كوچك شمردن مذاهب اسلامى و مقدس جلوه دادن اب-ن ت-ي-م-يه و برتر شمردن او را بر سايرفقهاى مسلمين و ناديده گرفتن ساير مكتبهاى اسلامى است ، تغذيه مى كند.

و م-توجه شدم ، همين ها كه نداى رد كردن مذاهب و شخصيتهاى مسلمين را در ميان جوانان سر مى دهند، خود بنحوى مذهبى هستند، هر چند آگاه برآن نمى باشند، زيرا هر چند آنها تعهد افراد رانسبت به مذاهب چهارگانه معروف (حنبلى ، مالكى ، شافعى وحنفى ) رد مى كنند ولى خود، پيرو م-ذه-ب ح-ن-ب-ل-ى ه-س-ت-ن-د و ب-ه آن قسمت متشددش كه ابن تيميه آن را ايجاد كرد و محمد ابن

ص: 48

عبدالوهاب تبليغش نمود، روى مى آورند. (1)

و ه-مچنين متوجه شدم كه هر تلاشى براى محكوم كردن پيروى و تقليد، در حقيقت تلاشى است ب-راى م-ن-ت-ق-ل ك-ردن ش-خ-ص از مكتبى به مكتبى و از تقليدى به تقليدى ديگر، پس اينان كه م-ذه-ب-گرايى وتقليد را رد مى كنند، خود به صورت غير مستقيم ، به مذهب ابن تيميه در آمده اند ب-ل-ك-ه به مذهب منتشر كننده افكار و ايده هايش يعنى محمدبن عبدالوهاب در آمده اند و اينان از ت-ق-ليد و پيروى ابوحنيفه و شافعى و مالك و ابن حنبل به پيروى و تقليد ابن تيميه منتقل شده اند و لذا مطلب جديدى را ارائه نكرده اند، جز اين كه جوانان مسلمان را فريب داده و آنها را از مكتبهاى گ-وناگون اسلامى دور ساخته و در يك دائره محدودى كه از مسلمين فاصله گرفته است ، وارد ساخته اند. (2)

آن گ-اه كه گروه تكفير نداى مخالفت با تقليد را سر داد، در حقيقت دچار همين گمراهى شده ب-ود و پ-يروانش را از تقليد فقهاى معروف به تقليد شكرى مصطفى ، بنيانگذار گروه تكفير، سوق داده بود . و با بررسى و پژوهش در ساير مذاهب و مكتبهاى اسلامى به اين حقيقت ها دست يافتم :

1 - آنچه تمام مكتبهاى سلفى درآن اتحاد دارند، مخالفت و رد كردن مكتب اهل بيت علیهم السلام است.

ص: 49


1- طرفداران قیام اسلامی معاصر، اشتباه بزرگی مرتکب شدند که پنداشتند خط وهابیت، طرح گذشتگان (سلف) را دنبال می کند، که این خط فقط منعکس کننده افکار و اندیشه های ابن تیمیه است و او از حنبلی هایی بود که همواره با مسلمانان مخالف خود در نزاع و کشمکش بود.
2- طرح ابن تیمیه در فقه اهل سنت، طرح غریب و شاذی است. وی از سوی علمای زمانش محکوم شد و حکم به کفرش نمودند و به تشویق فقهای زمان، به زندان افکنده شد تا اینکه در زندان از دنیا رفت .رجوع کنید به کتاب الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة (ج1 /144 /-160)

2 - رد كردن اين مكتب ، تنها به خاطر انگيزه هاى سياسى بوده است.

3 - ب-س-يارى از فقها و در پيشاپيش آنان مالك و ابوحنيفه و شافعى دراين مكتب تحصيل كرده و شاگردان آن اند.

4 - ش-يعيان تنها طايفه اى از مسلمانان هستند كه به اين مكتب پايبند بوده واحكام را از آن فرا مى گيرند.

5 - مكتب حنبلى ها بويژه بخش ابن تيميه ، دشمنان سرسخت و دركمين نشسته اين مكتب اند.

6 - ابن تيميه ، بارزترين فقيه سنى است كه با شيعيان بيشترين دشمنى و عداوت را دارد.

پ-س از اين نتيجه گيرى ها،مطلب برايم روشنتر شد .

خطوط زيادى وجود دارد كه سياست آنها را ايجاد كرده است ويك خط هست كه از سوى تمام خطوط، مورد ستيز قرار گرفته است (1).

آن خطوط، مذاهب هستند، وآن خط، خط اهل بيت علیهم السلام است .

حال اين سؤال برايم پيش مى آيد: چ-را اينقدر با خط اهل بيت مى جنگند و دشمنى مى كنند؟ اين خط چيست ؟ و چه ايده اى را دنبال مى كند؟ ط-بيعى است كه پاسخش را نزد قومم نيافتم ، زيرا سياست ، آنچه از اهل بيت است ، همه را از ميان برده و جز پوسته هايى باقى نگذاشته كه اينها هم به نفع حاكمان وقت بوده است.

ص: 50


1- عباسیان و همچنين صلاح الدين و ظاهر بيبرس، مذاهب را تایید کردند، و انگیزه این پشتیبانی، فقط کوبیدن خط اهل بیت و پیروانشان بود.

از آن روز ك-ه معاويه بر روى كار آمد و بنى اميه حكومت را بدست گرفتند، و امت در خط دشمنى ب-ا اه-ل ب-ي-ت ق-رار گ-رف-ت ، از ل-عن ودشنام على بر روى منابر آغاز و تا كشتن و از ميان بردن فرزندان على و پيروانش و نابود كردن ميراث و علومش ، اين خط ادامه داشت (1).

آن روز ب-ود ك-ه عايشه و ابن عمر و ابوهريره ، به عنوان كسانى كه ازسوى رسول اكرم (صلی الله عليه وآله وسلم) سخن م-ى گ-وي-ند، معرفى شدند و مردم آنان راسخنگويان رسمى اسلام شناختند و امت از آنان پيروى كرده و درخطشان قرار گرفت .

از اي-ن-ج-ا ب-راي-م اطمينان حاصل شد كه برنامه منحصر كردن دايره پيروى در يك مكتب ، زائيده م-راحل پيش از پيدايش مذاهب است ،زائيده دوران پس از وفات رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم است كه بيشتر بدست ام-وي-ان و ب-ه ره-ب-رى م-ع-اوي-ه انجام پذيرفت و معاويه مردم را به سوى شخصياتى سوق داد كه حكومتش را مشروع دانسته و با خطش دشمنى نمى كردند و از آن سوى با شخصيات و اصحابى كه پ-ي-رو خ-ط اه-ل ب-ي-ت علیهم السلام ب-ه ره-ب-رى ام-ام على علیه السلام بودند، دشمنى و پيكار كرد و آنان را از دور خارج ساخت (2)

پ-س م-علوم شد كه پيروى كردن بر اساس خط مشخصى از حكام ،شكل گرفت و امت در آن خط گام گذارد و خط اهل بيت را

ص: 51


1- رجوع کنید به کتاب السيف و السياسة في الاسلام ص 133 - 134.
2- رجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصیات از همین کتاب .

كنار زد و اين طرفدارى با برنامه ريزى و توجيه حاكمان پيش آمد و ام-ت درحالى به اين خط روى آورد كه از حقيقت توطئه كاملا بى خبر بود،سپس حركت اسلامى معاصر نيز در همين دامى افتاد كه برخى ازحاكمان برايش گسترده بودند.

ب-ن-ابر اين ، پس از اين كه به اين خطاى بزرگ رسيدم و تناقض گويى ها برايم روشن شد و از پندار گ-روه رس-ت-گ-اران (ف-رق-ه ن-اجيه )رها شدم و شك وترديد در درونم نسبت به مساله پيروى از م-ك-ت-ب اهل سنت ، ايجاد شد، بر من لازم بود كه از گذشته آزاد شوم و قيد وبندش را از گردنم ب-ردارم ت-ا ب-توانم به آزادى در باره پيروى شرعى ،بحث و جستجو كنم ، كه اين مطلب را در بخش بعدى پى مى گيرم .

ص: 52

پاورقی ها:

1-رجوع کنید به کتابهای العقل المسلم بين اغلال السلف واوهام الخلف".

2- كتاب العقيدة الطحاويه " انگیزه اش وادار کردن مسلمان است به پیروی از عقیده ای که آن خط را دنبال میکند . و کتاب "عواصم هدفش جلوگیری مسلمانان است از تحقیق درباره رویدادهایی که مربوط به صحابه است تا به قول آنان گمراه نشود.

3- دانشجویان مصری عمده ترین طرفداران قیام اسلامی در مصر بودند، و کتابهای سلفی و وهابی از طریق انتشاراتی های مربوط به سلفی ها و اخوان المسلمين چاپ و پخش می شد. رجوع کنید به کتابمان "الحركة الاسلامية في مصر".

4- بسیار اتفاق می افتاد که طرفداران گروه تکفیر، به برخی از احاديث دست می یافتند که افکارشان را متزلزل می ساخت و برایشان مشکل ایجاد میکرد. و در این میان ناچار بودند یا آن احادیث را تاویل و تفسیر کنند که این کار آنان را با شخصيات سلفي كه مقلدینشان را تکفیر می کردند، یکسان قرار می داد، و یا اینکه این روایت هارا رد کنند که این کار نیز آنها را با مشکل بزرگتری روبرو می ساخت زیرا مجبور بودند به تاویل گرایی در روبرو شدن با حملات دشمنان، چنگ زنند، از این روی، بسیاری از طرفدارانشان متزلزل شده و از سازمانشان فاصله گرفتند، رجوع کنید به کتابمان «الحركة الاسلامية». .

5- رجوع کنید به تاریخ گروه خوارج.

ص: 53

6- این کتاب خطی بود و همچنان دست به دست می گشت، که پس از دوری من از سنی ها، کتاب نیز از دستم خارج شد.

7-گروه تکفیر به یمن، اردن، عربستان، الجزيره و حتی اروپا نیز سرایت کرد.

8-در بخش "دوران تردید این احادیث را مورد بررسی قرار میدهیم.

9. این موضوع را به تفصیل در کتابمان عقائد السنه و عقائد الشيعة و کتابمان الاسلام والعمل السياسي" خواهی یافت.

10- ابن تیمیه فتوای مشهوری دارد که در آن روا می دارد پیکار با حاکمانی که احکام خدا را اجرا نمی کنند، و این فتوا بر اساس نبرد با حاکمان مغولی است که اسلام آوردند ولی به سنت چنگیز چنان باقی ماندند که او در کتابش الياثق قوانین و احکامی را آورده است و در آنها از تورات، انجيل، قرآن و خودش استفاده کرده است. و گروه جهاد به استناد این فتوا، نزاع خود را با حکومت مصر آغاز کرد. به فتاوای ابن تیمیه مراجعه کن و همچنين رجوع کن به کتاب الفريضة الغائبه نوشته محمد عبدالسلام فرج، یکی از پنج نفری که در قضيه ترور انور سادات، اعدام شدند.

11-بیانیه های زیادی از سوی سلفی ها و گروه جهاد پخش شد و مسلمانانی را که دست به کارهای سیاسی می زدند، مورد یورش قرار داد.

12- ارتباط حديث در جواز خروج بر حکام باقید:" مگر اینکه کفر صریحی از آنان ببینند، معنایش غیرممکن بودن قیام علیه حاکمان و بستن راه

ص: 54

بر قیام کنندگان است. به صحيح مسلم رجوع کن.

13-به بخش "دوران تردید مراجعه کن.

14- این احادیث، میان گروههای اسلامی، شکاف انداخت و آنان رابه کشمکش واداشت بویژه میان جهاد و اخوان و سلفیها.

15- به بخش "دوران تردید" رجوع کن.

16- قاتل واقعی سادات ابن تيميه است، زیرا اگر فتوایش نبود، هیچ مجوزی برای قتلش پیدا نمیشد.

17- رجوع کن به بخش دوران تردید

18 - فقهای سنه قائل به روایت ها و نظریه هایی است که مفيد تجسیم وتشبيه حق تعالی است. به کتاب عقائد السنة و عقائد الشيعة رجوع کن.

19- بجز کتاب العقيدة النسفية" سایر کتابها به صورت رایگان در میان مسلمانان در سراسر جهان پخش می شود.

20- بررسی این احادیث رادربخش "دوران تردید مطالعه کن.

21- از این کتابها میتوان به کتاب الفرق بين الفرق بغدادی" و "الملل والنحل » شهرستانی و مقالات الاسلاميين اشعری اشاره کرد.

22- ابوداود و احمدبن حنبل وابن ماجه، این را روایت کرده اند، و حدیث از روایتهای معاویه است. خوب دقت کن! درگذشت مرحوم دکتر عبدالحليم محمود، شيخ الأزهر این حدیث را در کتاب التفكير الفلسفي في الاسلام مورد انتقاد قرارداد. شیخ غزالی نیز در کتابش المستشرقون از آن انتقاد کرد.

ص: 55

23- رجوع کن به کتابمان "فقه الهزيمة".

24 - رجوع کن به کتاب "عقائد السنة و عقائد الشيعة

25- به بخش "توجيه و تاویل همین کتاب مراجعه کنید .

26- به بخش پیامبر و زنان مراجعه کنید .

27 - طرفداران قیام اسلامی معاصر، اشتباه بزرگی مرتکب شدند که پنداشتند خط وهابیت، طرح گذشتگان (سلف) را دنبال می کند، که این خط فقط منعکس کننده افکار و اندیشه های ابن تیمیه است و او از حنبلی هایی بود که همواره با مسلمانان مخالف خود در نزاع و کشمکش بود.

28 - طرح ابن تیمیه در فقه اهل سنت، طرح غریب و شاذی است. وی از سوی علمای زمانش محکوم شد و حکم به کفرش نمودند و به تشویق فقهای زمان، به زندان افکنده شد تا اینکه در زندان از دنیا رفت .رجوع کنید به کتاب الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة (ج1 /144 /-160)

29- عباسیان و همچنين صلاح الدين و ظاهر بيبرس، مذاهب را تایید کردند، و انگیزه این پشتیبانی، فقط کوبیدن خط اهل بیت و پیروانشان بود.

30-رجوع کنید به کتاب السيف و السياسة في الاسلام ص 133 - 134.

31-رجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصیات از همین کتاب .

ص: 56

دين و ميراث

اشارة

ص: 57

ص: 58

دین و میراث

همواره از خود مى پرسيدم : آنچه در دسترس ما است دين است يا ميراث گذشته ؟

چنين معروف بود كه آنچه در دست ما است دين است ، و من هم تامدتى همين طرز تفكر را داشتم چ-ون ب-ر اي-ن انديشه رشد كرده بودم ولى با مرور ايام ، و كسب تجربه و رشد بيشتر، توانستم فرق ب-ي-ن م-ي-راث و دي-ن را ب-ي-ابم .و پيش رويم حقيقتى روشن متجلى شد :همانا نبرد فكرى ميان مسلمين ، در حقيقت نبردى است كه براساس ميراث ، مبتنى شده است نه دين ! و بر اين باور شدم ك-ه گروههاى اسلامى ، ايده ها و اصول انديشه خود را بر اساس ايده ها

ص: 59

و طرحهاى ميراثى گرفته اند نه احاديث و متون دينى.

اين امر در اصول فكرى اخوان المسلمين و سلفى ها و جهادى ها وحتى گروه اسلامى مربوط به حكومت نيز بيشتر متجلى گشت .

و اگربه گروه هائى كه از اينان جدا شده اند مانند گروه تكفير بنگريم ،اين امر بيشتر روشن مى شود. (1)

وهمچنين اين مطلب در انبوه فتواها و سخنرانى ها و نوشته هاى رايج در ميان مسلمانان مبارز كه م-ن-ع-ك-س ك-ن-ن-ده اج-تهادات و موضعگيرى هاى فقهاى گذشته است پيش از اينكه منعكس كننده متون باشد، بيشتر متجلى و روشن گشت.

اي-ن-جا بود كه احساس كردم فريب خورده ام و اين طرح اسلامى معاصر را طرحى پر از تقلب و غش دانستم ، و چنين بود كه ميراث را پس زدم و دوباره در جستجوى دين بر آمدم .

پ-ي-ش از ب-ح-ث در اين باره ، بايد مفهوم ميراث و مفهوم دين را مورد بررسى قرار دهيم تا بتوانيم اخ-ت-لاف م-ي-ان آن دو را دري-اب-ي-م ، زي-رابدون اين كار، مطالب به هم آميخته شده و دين ضايع مى گردد.

دين چيست ؟

دي-ن م-ج-م-وع-ه ن-صوص و احاديثى است كه پيامبر آنها را آورد و به مردم ابلاغ كرد.دين ، حركت ارتباطى است ميان انسان و خدا

ص: 60


1- رجوع کنید به کتاب "دعاة لا قضاة که از سوی اخوان المسلمين در رد گروه تکفیر منتشر شد. وهمچنین رجوع کنید به کتاب "الحركة الاسلامية في مصر.

كه نتيحه اش تعهد به عقيده و شريعت هاى الهى است .

ك-ت-اب-ى ك-ه پيامبر مى آورد، حاوى اصول و قوانين اين دين است ، پس تجاوز از آن يا ارتداد از آن ، خروج از دين و كفر به آن ،محسوب مى شود.

تورات، دين يهود را ابلاغ كرد، و انجيل دين مسيحيان را و قرآن ،حاوى دين مسلمانان است.و مادام ك-ه ق-رآن ، ح-اوى دي-ن مسلمانان است، پس همانگونه كه پيامبر آن را تبيين كرده ، تنها منبع اين دين مى باشد و هر تلاشى براى پناه بردن و رجوع به منابع ديگر،معنايش ، انحراف در دين و نابودى آن اس-ت. و در گ-ذش-ت-ه ن-ي-ز ابن تيميه فتوا به كفر مغول داد چرا كه آنان پس از اسلام ،در كنار قرآن ،به كتاب الياثق داورى و حكم مى كردند.

م-ام-وري-ت رسول اكرم (صلی الله عليه وآله وسلم) منحصر است در تبليغ و ترويج وتوضيح قرآن «مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ «و و اين تبيين ، ضمن حدود قرآن بايد باشد.و براى اين كه تعهد پيامبر به حدودش روشن شود، ق-رآن ، نطق و سخن گفتن آن حضرت را، وحى اعلام فرموده است : «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى«إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى »(نجم - آيه 3و4 ) او هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گويد، بلكه تمام حرفهايش وحى است ، و به او وحى مى شود .

و همه اينها به خاطرنگهدارى و محافظت بر نماى دين و قوانين و

ص: 61

اح-ك-ام-ش اس-ت چ-نانكه خداى سبحان اراده فرموده است .

فهميدن نقش حضرت رسول (صلی الله عليه وآله وسلم) مقدمه فهميدن قرآن است .فهميدن قرآن ، معرفت وشناخت دين و احاطه به آن است .نقش پيامبر در ابلاغ و تبيين قرآن ، با وفاتش پايان مى پذيرد ولى نقش قرآن تا روز قيامت همچنان ادامه دارد.

ق-رآن ت-ن-ه-ا منبعى است كه در دسترس ما مى باشد و هيچ اختلافى ميان مسلمانان در مورد آن ن-ي-س-ت ، بلكه اختلاف در ساير منابع است كه پيشاپيش آنها سنت نبوى يا احاديث مى باشد.ولى با پيش آمدن سياستهاى گوناگون ، مناديان قرآن از سوى فقها، متهم به توطئه عليه اسلام شدند.و چ-ن-ان ك-ه س-ن-ت ، مبين قرآن است ، پس اين تبيين نبايد از حدود قرآن تجاوزكند، لذا آنچه را به ح-ض-رت رس-ول (صلی الله عليه وآله وسلم) ن-سبت داده اند و مخالف صريح قرآن است ، محكوم و مردود مى باشد .ولى گ-وي-ا اي-ن ق-وم هر چه را به حضرت رسول (صلی الله عليه وآله وسلم) نسبت داده اند و از نظر خودشان صحتش ثابت است ، مسلمانان را ملزم و مجبور به پذيرش آن مى كنند، هر چند با قرآن مخالفت داشته باشد.

ن-زد آن-ان،ثابت شدن صحت حديث ، براساس سند است ونه براساس ديگر، پس اگر راويان حديث ، ع-ادل و راس-ت-گ-و ب-اش-ن-د - ط-ب-ق م-ع-يار خودشان - حديث صحيح است ، و مخالفتش با قرآن، اش-ك-ال-ى

ص: 62

ظاهرى يا لفظى دارد كه مى توان آن را ناديده گرفت !!تا جايى كه برخى از فقها، احكام قرآن را با حديث منسوخ مى دانند!!

براى نمونه : فقها ازدواج با عمه همسر را بر اساس حديثى حرام دانستند كه صحتش برايشان ثابت شده است ، در حالى كه قرآن وقتى به تفصيل ، محرمات از زنان را بيان مى كند،عمه يا خاله همسر را جزء آنان نمى شمارد. (1)

ت-ردي-دى ن-ي-س-ت ك-ه پ-ي-روى كردن از چنين طرح و ايده اى، بر مفهوم دين ، انعكاس بدى دارد وم-س-ل-م-انان را بين پذيرش احكام قرآن يااحكام پيامبر كه مبين قرآن است ، و بين احكامى كه از رسول اكرم (صلی الله عليه وآله وسلم) روايت شده و مخالف با قرآن مى باشد، گرفتار سردرگمى واختلاف مى سازد.

اگ-ر ب-راى م-ا ث-اب-ت ش-د ك-ه م-ام-وري-ت ح-ضرت رسول (صلی الله عليه وآله وسلم ) تبليغ مسائلى است كه از سوى پ-روردگ-ارش ب-ه او وحى مى شود، حدوددين براى ما روشن مى گردد و پيامبر نمى تواند از نزد خود چيزى رابر احكام قرآن بيافزايد.

ميراث چيست ؟

م-ي-راث ، م-ج-م-وعه اى از اجتهادات است كه در دين پديد آمده است از اقوال و روايات گرفته تا ت-وج-ي-ه ه-ا و ت-اوي-ل ه-اى

ص: 63


1- 2-نص حديث در صحیح بخاری - کتاب النكاح: ج 7 ص 15 این است: "لا تنكح المرأة على عمتها أو خالتها”

گ-ون-اگ-ون ، كه درمحدوده اش ، حديث ، تاريخ ، فقه ، تفسير و ديگر نتيجه گيرى هايى كه عقل در سايه دين بدان رسيده است ، داخل ميشود.

پس ، دين همان حق است .

و ميراث ، متعلقات اين حق است .

دين ثابت است .

ميراث ، متغيراست .

در دين چيزى داخل نمى شود و اضافه نمى گردد.

ميراث محل اخذ و رد مى باشد.

دين ، بلاغ خداوند بسوى انسان است .

ميراث ، اجتهادى است بين انسان و نص .

هر كه با اجتهاد مخالفت كند لازم نيست كه با نص مخالفت كرده باشد.

پ-س ب-ايد فرق ميان نص و اجتهاد را بدانيم . ميان دين و سخنان افراد . ميان نصوص شرعى قرآنى ونصوص وضعى اجتهادى .وبدون آن به حقيقت دين نمى شود رسيد، وعبادت خداوند نادرست خواهد بود.

وقتى در برابر روايتهايى كه از رسول خدا (صلی الله عليه وآله

ص: 64

وسلم) نقل شده وبا قرآن مخالفت دارد توقف كنيم ،معلوم مى شود كه بين نص و اقوال ،فرق گذاشته ايم .

ول-ى اگ-ر س-خنان افراد را مانند نصوص بدانيم ، معنايش اين است كه آنان را پرستيده ايم ، چنانكه ي-ه-ود ون-ص-ارى ، اح-ب-ار و ره-ب-ان و ع-ل-م-اى خود را پرستيدند! و بدينسان بين دين و ميراث ، فرقى نگذاشته ايم .

اي-ن مشكلى بود كه گروههاى اسلامى معاصر، بويژه گروه تكفيردچارش شدند وقتى احكامى را ب-ر اس-اس اج-ت-هادات ميراثى و احاديث نقل شده - كه مورد خلاف است - وضع كرده اند،ونتيجه اين تصورات غلط، همان شكستهاى فكرى و انقلابى بود كه در قيام اسلامى به طور كلى پيش آمد.

حال اين سؤال پيش مى آيد: آيا نص از اجتهاد جلوتر است يا اجتهاد از نص ؟

و طبعا پاسخش اين است كه نص ،پيش از اجتهاد بوده است و اجتهاد، بر آن حادث است .

اگ-ر م-ا اي-ن روش و قاعده را بر ايده هاى اسلامى - در سطح گذشته وحاضر - تطبيق كنيم ، به آسانى به حق مى رسيم .

ب-راى ن-مونه ، به مطلبى اشاره مى كنيم كه در سالهاى هفتاد ميان ما وگروه تكفير مورد گفتگو بود.

ص: 65

گ-روه ت-كفير معتقد به كفر كسى بودند كه اصرار بر گناه دارد و كسى كه مرتكب كبيره (گناه ب-زرگ ) و ك-س-ى ك-ه تقليد مى كند و نيز معتقدبودند كه حق ، منحصر است به حزب خودشان و هجرت واجب است .ما در برابر اين سخنان چنين سؤالى را مطرح كرديم :

آيا اين اقوال ، نص است يا اجتهادى است در برابر نص ؟

اگ-ر اينان ادعا كنند كه اينها نص است ، پس خود كافر شده اند وازدايره اسلام بيرون آمده اند، زيرا هيچ نصى قرآنى يا حتى حديثى نبوى در اين باره نرسيده است .

و اگ-ر ادع-ا ك-نند كه اجتهاد است ، پس ضرورتى ندارد كه همه دربرابرش خاضع باشند، بلكه در دايره قبول يا رد، چرخش داردو براى اخذ و عطا خاضع است . بنابر اين ، هيچ الزامى و ضرورتى براى م-سلمين در فراگيرى و پذيرش آن وجود ندارد .و تكفير كردن يا تحريم نمودن ،بر اساس اجتهاد، اي-ن اج-ت-ه-اد را به منزله نص قرارمى دهد و در نتيجه معتقد به آن يا پيروى كننده از آن ، هر دو داخل در دايره كفر خواهند بود.

و اي-ن همان گمراهى بود كه احبار و رهبان در آن افتادند و يهود ونصارى را در گذشته گرفتار كردند، و امروز نيز مسلمانان دچارهمين بدبختى شدند چرا كه بجاى پذيرش نصوص ، اقوال افراد رامورد عمل و پذيرش قرار دادند.

ص: 66

پس وقتى كه گروه تكفير مى خواست طرفدارانش را از پذيرش اقوال شخصيات و تقليدشان ، آزاد س-ازد، آن-ان را در ت-ق-ل-يدى ديگر و نوعى ديگر از پيروى انداخت ، چرا كه افراد را از تقليد مذاهب وفقهاى پيشين به تقليد مذهبش و پيروى از اجتهادات شكرى مصطفى ، بنيانگذار گروه ، واداشت !

ت-ن-ه-ا م-طلبى كه داشت اين است كه گروهى از مسلمين بجاى پيروى از فقيهانى كه معتقدند، اص-رار ك-ن-نده بر گناه يا مرتكب كبيره و يامقلد و رد كننده هجرت ، كافر نيست ، پيروى از كسى كردند كه آنان را كافر مى دانند!

و ب-ا ال-تزام به قاعده اى كه گروه تكفير آن را ابداع كرده به اين كه : هركس تقليد كند كافر است ، پس خود اين گروه كافر شده و طرحش ،اصلا قابل اجرا نخواهد بود.

ه-ي-چ يك از فقهاى گذشته ادعا نكرده است كه قولش يا اجتهادش ،مسلمانان را ملزم مى كند و م-خالف آن ، كافر است .

ولى گروه تكفيردچار اين اشتباه بزرگ شد چرا كه خيال مى كرد، قولش ، نص ووحى منزل است .

پس اگر مسلمانان ، بين نصوص و متون احاديث و بين سخنان افراد، فرق قائل شوند واصالت را به ن-ص-وص بدهند و اجتهاد راحادث بر آن بدانند، حقيقت روشن مى گردد و دين در

ص: 67

شكل واقعى و زلال-ش ، ن-م-اي-ان مى شود.ولى چه بايد كرد، كه نمى شود اين قاعده را تطبيق نمود چرا كه فقها و سياستمداران در كمين نصوص نشسته اند و هر تلاشى براى آزاد سازى نصوص از قيد وبندهايشان را كنترل مى كنند!

حق وباطل

مذهبيت در اسلام نيست .

در اسلام چيزى به نام شيعه يا سنى يا شافعى يا مالكى يا حنفى وياحنبلى وجود ندارد.

اينها همه نامگذارى هاى تاريخى است كه سياست ، آنها راتراشيده است (1).

حق اين است كه : اسلامى راستين و اسلامى باطل وجود دارد.

اسلامى ربانى و اسلامى حكومتى .

وآن-چ-ه در ت-اريخ پيشرفت داشته ، اسلام حكومتى بوده است و آنچه پنهان شده ، اسلام ربانى بوده است.

در اي-ن-ج-ا اس-ماء ومسميات وجود ندارد .مهم حق است .و در برابرحق اسماء و مسميات متلاشى ميگردد و اهميت به جوهر داده مى شود.

ص: 68


1- همواره حاکمان در پی سوء استفاده از اختلافهای مذهبی هستند تا امت را به اختلاف را دارند و خود در میان آب گل آلود، ماهی بگیرند.

جستجوى حق ، مستلزم جستجوى نص است نه پيروى از سخنان افراد.

پيروى از نص ، انسان را بسوى حق فرا مى خواند.

پيروى از افراد، جستجوگر را در گرو افراد مى گذارد،نه نص .

ن-ص ، م-ع-يار است و مناط تكليف .و مسؤوليت مسلمان در برابرنص است و حساب و كتابش با نص است و رهايى از دوزخ نيز درپيروى از نص است .

م-ق-ص-ود از ن-ص ، م-تن قرآن يا حديث صحيح پيامبر است كه باقرآن و عقل سازگار مى باشد در م-س-ائل-ى ك-ه م-ربوط به غيبيات ، سياست ،اخلاق ، اصول دين ، تولى و تبرا است و اما نصوصى كه م-ت-علق به احكام است ، جاى اجتهاد دارد و دركها در برابرش گوناگون است ،و براى آن ، افرادى شايسته ، معين شده اند كه شرايط اجتهاد وقدرت علمى در آنان وجود دارد.

و ام-ا نصوصى كه مربوط به دعوت ، تبليغ از دين ، اصول دين ، تولى وتبرا، تحديد منبع تلقى احكام ، ره-ب-رى ، س-ل-وك ش-خ-ص-ى و اخ-لاق-ى و رهايى از دوزخ ، مى باشد، تقليد در آن روا نيست و بر مسلمانان است كه با استفاده از عقل ، براى رسيدن به حق ، بهره گيرند.

آرى !اي-ن ام-ت گ-م-راه نشد مگر با تعطيل عقل و سپردن زمام

ص: 69

خود به دست فقيهان گذشته و فقيهان حكومتى حاضر (وعاظ السلاطين )كه دين خود را از آنان فرا گيرد بى آنكه تشخيص بدهد كه چه امورى قابل تقليد است و چه امورى قابل تقليد نمى باشد.

و اگ-ر ف-رصت براى مسلمانان پيش آمده بود كه به دور از فقها،نصوص مربوط به جهاد، سياست ، ح-اك-م-ان ، آي-ن-ده دع-وت و ره-برى راستين را درك كنند، بى گمان صورت اسلام راستين در اذهانشان ترسيم مى شد و آن را معيار حكم بر فقها و امثالشان قرار مى دادند. ول-ى چه كنيم كه آنان فقها را وسيله فهم اين نصوص قرار داده و درنتيجه خود را در گرو خطى محدود افكندند كه اين خط را حاكمان به همراهى چنان فقيهانى برايشان ترسيم نمودند! (1)

ب-نابراين ، رهايى از اين خط، نخستين گام براى رسيدن به حق است و اين معنى محقق نمى شود ج-ز از راه ف-راگ-يرى نصوص .

و اين نصوصى است كه رهبرى خوب و شايسته را براى ما مشخص وم-ع-ي-ن مى كند تا از او پيروى كنيم و دينمان را از او فرا گيريم نه ازرهبرى هاى سوئى كه مى خواهند ما را كه از عقل دورى جسته ونصوص را به فراموشى سپرده ايم ، در دام خود بياندازند.

و ه-ن-گ-ام-ى ك-ه ن-ص-وص ، ره-برى را مشخص مى كند، قضيه خاتمه مى پذيرد و اختلاف رخت ب-رم-ى بندد و التزام و تعهد

ص: 70


1- به بخشهای آينده كتاب رجوع کن.

ضرورت پيدا مى كند .و اين رهبرى است كه منبع حق و سخنگوى حق است .

م-ن در لابلاى بحث و پژوهشم ، به اين نتيجه رسيدم كه يك رهبرى غلط (نادرست )پس از رسول خ-دا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) در م-ي-ان ام-ت پيدا شد، و ازآن رهبرى بد، تمام طرحهايى كه اسلام راستين را پنهان ك-رده ونصوص را وارونه نموده و آنها را از امت دور نگه داشته ، سرچشمه گرفته است .

و سرانجام ب-اط-ل را ج-اي-گ-زين حق نموده و راههاى گوناگونى را براى گمراهى مردم ازصراط مستقيم الهى ،پديد آورد.

و ه-ن-گ-امى كه در جستجوى رهبرى حق ، به آن پى برديم ، رهبرى باطل نيز برايمان مشخص مى گردد، و داورى در مورد نصوص خواهد بود نه شخصيت ها.

اه-م-ي-ت ره-ب-رى و س-ر ن-وشت ساز بودن آن ، هنگامى براى مامشخص مى گردد كه معتقد به خ-ات-م-ي-ت پ-ي-ام-ب-ر (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) ب-اش-يم .وقتى معلوم شد، رسول خدا، آخرين فرستاده خداوند است ، ض-رورت تعيين رهبرى پسنديده كه بعد از وى ، دين را نگهدارد و جاى رسول خدا را در ميان امت پ-ر كند، اجتناب ناپذير خواهد بود و بى گمان ، اين رهبرى ، بايد داراى ويژگيهايى باشد كه بتواند م-ام-وريتش را به نحو احسن انجام بدهد و

ص: 71

بر ديگران برترى داشته باشد تا نزاعى پيش نيايد و امت دچار رهبريهايى ديگر نگردد كه او را به سوى باطل فرا خواند.

اين امر مرا بسيار سرگردان و مشغول ساخته بود.در اين ميان پرسش هاى زيادى پيش مى آمد و با ايده و طرحى كه در دسترسم بود، نمى توانستم پاسخى براى آنها بيابم .

اولين پرسش ، ماهيت و كيفيت حق پس از رسول خدا بود ؟

آيا اين حق ، منحصر در قرآن است ؟

اگر در قرآن منحصر باشد، پس تفسير درست اين قرآن كجااست ؟

ت-اري-خ ق-رآن را ورق زدم ، پ-اسخى نيافتم ، بلكه شك و ترديدم به خاطر روش جمع آورى قرآن ، و اختلافهايى كه ميان اصحاب درمورد جمع و تفسيرش پدپد آمده بود، افزونتر شد. (1)

و آن-چ-ه ك-ار را م-ش-كل تر مى كرد روايتهايى بود كه مربوط به تفسيربرخى از آيات قرآنى است ، و ن-وش-ت-ه ن-شده بود يا اين كه حكم باقى ولى نص برداشته شده بود و يا اين كه نص باقى و حكمش برداشته شده بود. (2)

اي-ن اخ-تلاف ها در مورد قرآن ، مرا قانع كرد كه حتما يك جهت براى رفع اين اشكال ها بايد وجود داشته باشد ولابد آن جهت ،همان رهبرى پسنديده است.

ص: 72


1- رجوع کنید به بخش قرآن.
2- رجوع کنید به بخش قرآن همین کتاب .

ولى اين رهبرى كيست ؟

و چرا ظاهر نشد تا نقش خود را در حفظ دين بر عهده گيرد؟

امت عرب مانند امتهاى گذشته كه پس از ارتحال رسولشان ، گرفتار ارتداد و بازگشت به قهقرا مى شدند و ضرورت آوردن رسول ديگر رخ مى نمود، از اين قانون مستثنى نيستند.ولى كيست كه اين انحراف و كژى را دور سازد ؟

پ-س لازم است پس از رسول خدا، يك رهبرى ايده آل و جامع الشرايط وجود داشته باشد كه امت به او رجوع كند.آن رهبرى كيست ؟

اگر حضرت موسى براى مدتى كوتاه و به خاطر آمدن الواح ، از ميان قومش رفت و به خاطر غيبت كوتاهش ، برادرش هارون را جايگزين و خليفه خود - تا روز بازگشت - قرار داد، آيا سزاوار تر نيست محمد (صلی الله علیه وآله وسلم وسلم ) همين كار را با قوم خود انجام دهد بويژه كه مى داند پس از او پيامبرى نخواهد آمد؟

ب-رخ-ى ممكن است تصور كنند كه رسول خدا، قرآن را در ميان مردم گذاشت و قرآن كه خداوند متعهد به نگهداريش تا روز رستاخيزشده كافى است كه مشكلات مردم را پس از پيامبر رفع و حل كند وهمانا قرآن بهترين رهبر است .ولى در برابر اين نتيجه گيرى ،سؤالهايى خود نمايى مى كند:

ص: 73

پ-يامبران پيشين نيز كتابهايى در ميان قومشان - پس از رحلتشان باقى گذاردند و با اين حال ، آن اق-وام م-ن-ح-رف شدند.بنى اسرائيل - به عنوان نمونه كلمات خدا را عوض كرده و كتاب آسمانى رات-ح-ري-ف نمودند، و اين دليل روشنى است كه كتاب - به تنهايى نمى تواند حركت امت را پس از پيامبر، در مسير مستقيم نگه دارد، زيرا بايد در كنارش ، يك نيروى اجرايى بر گزيده باشد كه امت ، در حال اختلاف و انحراف ، به او روى آورد.

اين نيرو، همان گروه برگزيده از امت اند كه پس از رسول خدا كتاب را ارث برده (و تفسير كتاب ب-ه آنان محول شده است ) چنانكه درامت هاى پيشين نيز چنين بود .خداى تعالى در سوره فاطر، آيه 32مى فرمايد :

«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» - علم كتاب را به برگزيدگان از بندگانمان ، واگ-ذار كرديم .پس اگر كتاب به تنهايى كافى بود، خداى سبحان آن را ميراث برگزيدگان پس از پيامبر قرارنمى داد.

و س-ران-جام خود در تاريخ يافتيم كه قرآن نتوانست ، اختلاف وارتداد فورى مسلمين ، پس از وفات پ-يامبر را فصل كند، بلكه اين امر توسط شمشير، پايان پذيرفت وقرآن مانند كتابهاى پيشين ،همان ح-ال آن-ه-ا را دارد و م-م-ك-ن اس-ت ام-ت از آن روى برگردانده و

ص: 74

منحرف شوند .و همانا قرآن در اخ-تلافهايى كه بر سر خلافت پيش آمد، داورى نكرد و در ميان قبائلى كه مرتد شدند داورى نكرد ت-ا اي-ن-ك-ه مورد قتل عام قرار گرفته ، و در قضاياى ديگر نيز حكمى ننموده (1)بعلاوه كه در ج-مع آوريش ، اختلاف زيادى ميان اصحاب رخ داد .حال اين سؤال پيش مى ايد : قرآنى كه پيامبر، آنرا در ميان امت گذاشت ، نتوانست جلو ارتداد و اختلافها را بگيرد ونزاع ها را حل و فصل كند.آيا اين ارتداد و بازگشت ، به سبب دورى و انحراف از قرآن بود يا انحراف از رهبرى؟

تاريخ ، پاسخ اين سؤال را داده است كه علت مستقيم اين ارتداد، روى تافتن از رهبرى بود نه قرآن .زي-را آن-ان ك-ه م-ان-ع پ-رداخ-ت زك-ات ش-دند، مسلمان بودند، و آنانكه بيعت ابوبكر را رد كردند، مسلمان بودند .آنها مسلمانانى بودند كه متعهد به قرآن و مؤمن به آن بودند ولى اين تعهد نتوانست آن-ان را از انحراف باز دارد .اينجا بود كه دوران جستجوى من براى يافتن رهبرى برگزيده آغاز شد.و اع-تمادم در اين دوران بر نصوص و متون احاديث بود، زيرانصوص ، تنها راه رهايى از اجتهادهاى غ-ل-ط افراد و رسيدن به حق است .و همانا حق تنها با نص شناخته مى شود نه با شخصيتها .و مردان توسط حق شناخته مى شوند نه بالعكس .

و حال كه معتقدم به برترى حق از مردان ، راه جلوى رويم گشوده شده است.

ص: 75


1- رجوع کنید به کتاب " السيف والسياسة وكتب التاريخ".

ميراث سنى و ميراث شيعى

م-س-ائلى وجود دارد كه شيعه و سنى در آنها اشتراك دارند و مسائلى نيز ديده مى شود كه در آنها هيچ برخورد نزديكى نمى توانند داشته باشند.

در خلال دوران طولانى جستجويم در ميراث ، بسيارى از روايات و اجتهادات و سخنان شخصيتها، چه در سطح ميراث سنى و ياشيعى شك و ترديدم را افزونتر مى نمود.

ميراث سنى روايتهاى جعلى زيادى را در بر داشت.و همچنين بودميراث شيعى.

ميراث سنى داراى طرحهاى مختلف ومتفاوت بود، و همچنين ميراث شيعى.

پس چه امرى ، اين دو را از هم متمايز مى سازد ؟

ب-راى پاسخ به اين سؤال ، بايد مظاهر اختلاف اين دو ميراث رابررسى كنيم.اعتماد ميراث سنى بر صحابه است ، در حالى كه اعتماد ميراث شيعى بر اهل بيت.

ميراث سنى ، همگام با حاكمان راه ميرود ولى ميراث شيعى ، اين همزيستى را رد مى كند.

در ميراث سنى ، سخنان شخصيات ، برترى دارد ولى در ميراث شيعى نص برترى دارد .ميراث سنى از يك حالت سازش با

ص: 76

وضعيت موجود، آفريده شده ولى ميراث شيعى از يك درگيرى با آن .

ميراث سنى عقل را تحت فشار قرار مى دهد ولى ميراث شيعى عقل را محترم مى شمارد.

اين مقايسه اندازه اختلاف و فاصله اين دو ميراث را روشن ميسازد .ولى بهرحال ميراث شيعى ، نيز مانند ميراث هاى ديگر، دستخوش تغييرات زيادى در اثر انبوهى سخنان واقوال و اجتهادات است ، ك-ه در ح-د زيادى با ميراث سنى ، شباهت خواهد داشت .و لذا هردوطرف گرفتار روايتهاى جعلى بوده ، و مذاهب در چارچوبه يك انديشه ، يك فكر پيدا شدند.

ميراث سنى بسيارى از روايتها را در بر دارد كه منزلت اصحاب را بالا مى برد و برخى را به اوج مى رس-ان-د و م-ي-راث ش-ي-ع-ى رواي-تهاى زيادى در بالا بردن ارزش و منزلت اهل بيت دارد، و هر دو دچار احاديث جعلى هستند. ولى بهر حال به اين نتيجه رسيديم كه آن روش و قاعده اى كه از سوى ش-ي-ع-ي-ان ب-راى كنترل كردن روايات و جلوگيرى از احاديث جعلى و دروغى ، پديد آمده ، بسيار دقيق تر و ارتباطش با نص بيشتر از روش اهل سنت است .

ش-ي-ع-ي-ان معتقدند كه اگر روايتى با قرآن و عقل سازگار نباشد، بايد به ديوارش بزنند ولى اهل سنت تكيه بر علم رجال و بحث در سند روايت دارد.

ص: 77

شيعه متن روايت را زير ذره بين قرار مى دهد ولى سنى سندش را.

و در سايه روش شيعيان ، بسيارى از روايات در ميراث شيعى رد شد و روايتهاى بى شمارى نيز مورد داورى و در داي-ره ك-ن-ت-رل و غ-ل-ط زدايى قرار داده شد .ولى در سايه روش اهل سنت ، بسيارى از رواي-ات پ-ذي-رف-ت-ه و م-ورد اع-ت-ماد قرار گرفت هر چند با متن قرآن مخالفت داشت و با عقل ناسازگار و علتش هم اين است كه سند روايات و رجالش - به نظر آنان صحيح و سالم بود.يعنى هر گاه عدالت راويان ثابت شد، روايت صحيح است هر چند با قرآن مخالفت داشته باشد!

روش شيعيان ، بى گمان ، ميراث را مورد بازنگرى و غلط زدايى قرار مى دهد ولى قاعده اهل سنت ، م-ي-راث را بهم نمى زند و در نتيجه دورى از قرآن در آن آشكار خواهد بود. اعتقاد شيعيان به مساله ام-ام-ت ، ميراث شيعى را از ميراث سنى ، متمايز ساخت وبسيارى از اجتهادات و نقطه نظرهايى را پ-دي-د آورد ك-ه ب-ر ف-قه ،عقيده و ايده كلى شيعيان ، تاثير گذاشت .از بارزترين دست آوردهايش ، م-نحصر شمردن منبع فراگيرى احكام در دايره اهل بيت بود كه امامت در آنان است ، و رد كردن خ-ط-وط دي-گ-رى كه با خط اهل بيت سازگار نيست و پيشاپيش آنها خط صحابه كه ابوبكر و عمر اركانش را پى ريزى كردند.

ص: 78

م-ه-مترين مساله اى كه بر روش تحكيم قرآن و عقل ، مبتنى است ،كنترل كردن نقش افراد و جدا س-اخ-ت-ن س-خنانشان با نصوص و دقت در اين كه اقوال آنها، نصوص را تحت الشعاع قرار ندهد .و اي-ن اصلى ترين امتيازهاى ميراث شيعى بر ميراث سنى است كه با فقدان چنين قاعده اى ، رجالش ب-ر ن-صوصش برترى يافتند. و همانا دور نمودن و عزل قرآن و عقل از ميراث و بى اعتنايى به نقش آن در دو داورى ت-وط-ئه خ-ط-رن-اكى بود كه سياست عليه اسلام اجرا كرد و هدفش وارد ساختن رواي-ت-ه-اى دروغين و جعلى بود كه اسلام رابه گونه اى ديگر جلوه داد و هويت واقعيش را از آن ج-دا س-اخ-ت وهويتى بى ارزش به آن بخشيد كه فقط منافع حكام را دنبال كرده و حكومتشان را م-ش-روع ج-لوه مى داد .ولى قرآن و عقل را داور قراردادن ، يعنى از نص پيروى كردن نه از ميراث اج-تهادى .و نص داور بر ميراث است نه بالعكس .از اينجا است كه رجال شيعه در مرتبه اى پايين تر از ن-ص ق-رار دارن-د ن-ه ب-الاتر، و اين مطلب مرا اطمينان خاطرداد، زيرا وقتى خط شيعيان را دنبال ك-ردم ، م-ي-راث-ى را ب-ا م-ي-راث دي-گ-ر عوض ننمودم و از پرستش مردانى به پرستش مردان ديگر راه نيافتم ، بلكه تعهد به خط اهل بيت علیهم السلام مرا متعهد به خط نص كرد نه خط رجال.

ص: 79

پاورقی ها

ا- رجوع کنید به کتاب "دعاة لا قضاة که از سوی اخوان المسلمين در رد گروه تکفیر منتشر شد. وهمچنین رجوع کنید به کتاب "الحركة الاسلامية في مصر.

2-نص حديث در صحیح بخاری - کتاب النكاح: ج 7 ص 15 این است: "لا تنكح المرأة على عمتها أو خالتها

3- همواره حاکمان در پی سوء استفاده از اختلافهای مذهبی هستند تا امت را به اختلاف را دارند و خود در میان آب گل آلود، ماهی بگیرند .

4- به بخشهای آينده كتاب رجوع کن.

5-رجوع کنید به بخش قرآن.

6- رجوع کنید به بخش قرآن همین کتاب .

7- رجوع کنید به کتاب " السيف والسياسة وكتب التاريخ".

ص: 80

دوران ترديد : واز تردید یقین می آید پدید

اشارة

ص: 81

ص: 82

و از ترديد، يقين مى آيد پديد

ب-س-ي-ارى از ايده ها و طرحهاى ميراث در سطح فقه ، تفسير، تاريخ وحديث منسوب به رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) م-را ق-ان-ع نمى كرد .از اينجا بود كه خط ترديد و دو دلى را دنبال كردم و آنرا شعار خود قرار دادم و درلاب-لاى ك-ت-اب-ه-اى ميراث براى جستجوى حقيقت ، بحث و كنكاش كردم ، هر چند اين ت-ح-ق-ي-ق ، ك-ار آسانى نبود زيرا سخنان مردان برنصوص افزونتر شده و تميز آن دو از يكديگر، در ن-ه-اي-ت دشوارى بود .ولى اين دشوارى به سرعت از هم مى پاشد اگر جستجوگر، به خط شك و ترديد مسلح شده باشد، زيرا اين خط، بسيارى ازحقايق را درباره ميراث و ايده اسلامى كنونى برايم آشكار ساخت كه آنها را چنين خلاصه گيرى مى كنم:

ص: 83

1 - س-خ-ن-ان خ-ليفه اول و دوم به صورت نصوص قطعى و سنت ابدى در فقه اهل سنت در آمده است .

2 - اج-ماع ، ركن اساسى اين است كه بسيارى از طرحها و ايده هاى ميراث - اگر نگوئيم همه اش - بر آن استوار است .

3 - بسيارى از نصوصى كه به پيامبر نسبت داده مى شود از آنها بوى سياست به مشام مى رسد و با عقل منافات دارد و قواعد و اصول ثابت اسلام ، آنها را رد مى كند.

4 - به نظر مى رسد كه تعمدى در تحقير و كوچك شمردن پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) وجود دارد.

5 - دش-م-ن-ى آش-كارى با تمام طرحها، اجتهادات و حتى شخصيتهايى كه با خط سياسى آن روز، مخالفت داشته ، به چشم مى خورد.

6 - برخى از شخصيات را در برابر شخصيتهاى ديگر قرار داده و آن ها را بزرگ كرده اند.

7 - شبهه هايى سياسى گرداگرد راويان حديث و چگونگى تدوين و گردآورى احاديث ديده مى شود.

8 - ه-مواره حاكمان مد نظر قرار داده شده و از سوى فقيهان حكومتشان مشروع جلوه داده شده است .

9 - آزادى راى و حكم درست و صحيح اسلامى در طول

ص: 84

تاريخ اسلام ، محقق نشده است.اين نتيجه گيرى ها كافى است كه ايجاد شك و ترديد در طرح كنونى اسلام بنمايد و ضرورت بازنگرى درآن و لزوم تلاش در زدودن گرد و غبار تاريخى كه سياست ، آن راساخته و پرداخته و فقها و محدثين و مورخين ، آن را پذيرفته اند و در برابرش تسليم شده اند، به طور جدى ايجاب مى نمايد .هم اكنون برخى از نمونه هاى نصوصى كه مرا به دودلى واداشت ،يادآور مى شوم ، كه من بر اساس اينها، نظر رد ك-ن-ن-ده و م-ح-كوم كننده خود را بر اين ايده و اين ميراث كه مسلمانان بر آن استوارند، استوار نمودم.

بنى اميه

بعضى از احاديثى كه در كتابهاى اهل سنت درباره بنى اميه ، ذكرشده بود، توجه مرا به خود جلب ك-رد. اي-ن رواي-ت-ه-ا، امت را از شر اين گروه بر حذر مى دارد، و پرده از نقشى كه آينده امت را به خطرانداخته ، و اسلام را مورد تاخت و تاز قرار مى دهد بر مى دارد.

ه-ر چ-ن-د ب-ي-ش-تر اين احاديث ، از سوى علماى حديث (اهل سنت )مورد تشكيك و تضعيف قرار گرفته ولى آنچه ديده را خيره مى كند، احاديثى است كه تصحيح شده و نقش مهم و حساس بنى ام-ي-ه را در يارى كردن اسلام !!اعلام مى دارد.از احاديثى كه در

ص: 85

مذمت و نكوهش بنى اميه رسيده اس-ت ، س-خ-ن رس-ول گ-رام-ى اس-لام اس-ت ك-ه فرمود: هلاكت امت من بدست شهوترانانى از قريش است (1).

و در رواي-ت دي-گ-ر: ف-س-اد و ت-ب-اه-ى ام-ت م-ن بدست گروهى از شهوت پرستان نادان قريش است (2).

اب-وه-ريره گويد :اگر مى خواستم نام ببرم مى گفتم :فرزندان فلان وفلان (3)وروايتهاى زيادى در لعن و نفرين حكم بن عاص و فرزندانش نقل شده است (4).

ابو هريره گويد :دو ظرف حديث از رسول خدا حفظ كردم ، كه يك ظرفش را ابلاغ نمودم و اگر از آن ظرف ديگر سخنى بگويم ، اين گلويم بريده خواهد شد ! (5)

ابن حجر، در مورد حكم بن عاص اموى ، عموى عثمان بن عفان ،مى گويد :

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) او را به طائف تبعيد كرد، ولى عثمان - در ايام خلافتش او را به مدينه باز گرداند ن-ق-ل ش-ده اس-ت ك-ه رس-ول خ-دا، او را لعن كرده است ولى اين امر (به قول ابن حجر) به اثبات نرسيده .و روايت شده است كه صحابه بر رسول خدا وارد شدند در حالى كه حضرت ، حكم بن عاص را ل-ع-ن و ن-فرين مى كرد.گفتند : چرا اورا لعن مى كنى ؟

فرمود: من

ص: 86


1- رجوع کنید به بخاری - کتاب الفتن باب سوم -ج9 ص60.
2- همان- ج 1 ص 60ب 3۔ مسند احمد ج 2 ص 304.
3- همان-ج1 ص 60ب 3.
4- این لعن از زبان عایشه نقل شده، چنانکه توضیح خواهیم داد.
5- صحیح بخاری - کتاب العلم - ج 1 ص 41.

با همسرم فلانه - نشسته ب-وديم ، كه او از سوراخ ديوار به ما مى نگريست.گفتند: آيا ما هم او را لعن كنيم؟ فرمود: نه! ولى گويا مى بينم كه فرزندانش بر منبر من بالا و پائين مى روند.

گفتند: يا رسول اللّه !آنها را بگيريم ؟فرمود :نه .ولى پيامبراو را تبعيد كرد!! (1)

ط-ب-ران-ى رواي-ت ك-ند :حكم نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) نشسته بود، پس خواست سخن بگويد، زبانش گ-رف-ت.

رس-ول خ-دا رو به او كرده فرمود : هميشه چنين باش .

از آن پس همواره حكم سخن كه م-ى گ-ف-ت زبانش مى گرفت تا از دنيا رفت. ابن حجر در مورد حديث گويد : در سندش حرف است ! بيهقى نيز اين روايت را نقل كرده ولى در سندش ، ضراربن صرد را آورده است كه او متهم به رافضى بودن است ! (2)

اب-ن ح-جر از نافع بن جبير بن مطعم ، از پدرش نقل كرده كه گفت :بارسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) بوديم ، كه حضرت ، حكم ابن عاص را ديد .پس فرمود : واى بر امت من از نسل اين شخص (3).

رواي-ت ش-ده كه عايشه به مروان گفت : اما تو اى مروان ، پس من گواهى مى دهم كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم و سلم ) پدرت را

ص: 87


1- الاصابة في تمييز الصحابه - ج 1 ص 245 - شماره 1781.
2- همان-ج 1 ص 345
3- همان-ج 1 ص 346

لعن كرد، در حالى كه تو در صلب او بودى (1).

م-س-ل-م از اب-ن ع-ب-اس ن-ق-ل م-ى كند : مسلمانان هرگز با ابو سفيان نمى نشستند و به او نمى نگريستند. (2)

ابن حجر از بغوى نقل ميكند : عمر هر گاه به معاويه مى نگريست مى گفت : اين انو شيروان عرب است (3).

و از اب-ن اب-ى ال-دن-يا نقل مى كند كه عمر گفت :مبادا پس از من اختلاف بكنيد، پس اگر چنين ك-ردي-د، ب-دان-ي-د ك-ه معاويه در شام است ، پس اگر به راى خود بسنده كنيد، او مى داند چطور خلافت را از شمابگيرد. (4)

و ه-م-ان-ا اب-وس-ف-يان و فرزندش معاويه با آنان مانند مؤلفة قلوبهم رفتارمى شد تا اينكه دوران خلافت عمر رسيد، پس او اين سهم راحذف كرد و معاويه را والى شام قرار داد ! (5)

و ام-ا احاديثى كه بنى اميه را مى ستايد: در راس آنها احاديثى است كه شام و اهلش را مدح مى كند در حالى كه شام پايگاه بنى اميه ومركز حكومتشان بود. (6)

از عثمان نقل شده كه گفت : اگر كليدهاى بهشت در دست من بود، آنها را به بنى اميه مى دادم ،تا همه شان وارد بهشت

ص: 88


1- همان-ج 1 ص 346
2- صحیح مسلم کتاب فضائل الصحابه - باب من فضائل ابی سفیان - ج4 ص 1945ح2501.
3- الاصابه - بیوگرافی معاویه - ج 2 ص 434.
4- همان .ج3 ص 434.
5- رجوع کنید به تاريخ عمر بن الخطاب، نوشته ابن الجوزی، و سایر کتب تاریخ.
6- ابن عساکر در تاریخش ج1 ص305 بسیاری از این احادیث را نقل کرده که ضعیف است و به دروغ بودن، نزدیکتر است. احمد در مسندش - ج3 ص 436 وج5 ص 34 و 35 از رسول خدا نقل می کند که:اگر اهل شام فاسد شدند، پس شما هیچ ارزشی ندارید؟

شوند! (1)

كتابهاى سنن تلاش مى كنند، فضائلى را براى معاويه و پدرش بتراشند و آنها را از زبان رسول اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) مورد ستايش قرار دهند و مقامشان را بالا ببرند.

م-سلم (در صحيحش ) از ابو سفيان نقل مى كند كه به پيامبر عرض كرد: اى رسول خدا سه چيز را مايلم كه به من عطا فرمائى

فرمود:اشكال ندارد .گفت : مايل هستم بهترين و زيباترين زنان عرب را ك-ه ام ح-ب-يبه ، دخترم ، مى باشد، به ازدواج تو در آورم.فرمود: آرى .گفت : معاويه را كاتب خود ق-رار دهى.فرمود: آرى .گفت :فرماندهى پيكار با كفار را به من عطا فرمائى چنان كه در گذشته بامسلمين مى جنگيدم .فرمود: آرى اشكال ندارد. (2)

مانند چنين روايتى ، سؤالهايى را بر مى انگيزاند، مانند:

آيا فضيلت ها از راه گدايى به دست مى آيند يا پيامبر از پيش خودعطا مى فرمايد؟!

در اين حديث ، چه فضيلتى براى ابو سفيان ديده مى شود؟

آي-ا اين از منشى اسلامى است كه ابو سفيان ، اينچنين با رسول خدا صحبت كند و دخترش را بر او عرضه نمايد، گويى حضرت فقط در پى دختران زيبا بوده است؟!

وانگهى چگونه رسول خدا، به اين سادگى ، تمام

ص: 89


1- البدایه و النهایه ابن کثیر، مسند احمد - ج 1 ص 62
2- صحیح مسلم کتاب فضائل الصحابه - باب فضل أبي سفيان - ج 4 ص 1945ح 2051.

آرزوهايش راپاسخ مى دهد؟

از س-وى دي-گر، چگونه ابو سفيان به خود اجازه مى دهد فرماندهى مسلمانان را در جنگ ، از رسول خدا در خواست كند، در حالى كه مؤمنين نسبت به او و فرزندانش بدبين و متنفرند؟

ض-م-ن-اً يك مغالطه تاريخى خطرناكى در اين حديث ديده مى شود، زيرا در كتابهاى اهل سنت به اث-بات رسيده است كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم )قبل از هجرت ، با ام حبيبه ازدواج كرد.و اين دليلى قاطع است بردروغ بودن اين حديث و اين كه سياست ، آن را اختراع كرده است ! (1)

م-س-لم در صحيحش نقل مى كند كه ابو سفيان به ديدار گروهى از صحابه رفت كه در ميان آنها س-ل-م-ان و ص-ه-يب و بلال ديده مى شدند، پس آنان - با تعجب گفتند: شمشيرهاى خدا گردن دشمن خدا را نزده است! ابوبكر در آنجا بود، به آنها گفت : اين سخن را در باره بزرگ و سرور قريش مى زنيد؟پس نزد رسول خدا رفت وجريان را به عرض حضرت رساند .رسول خدا فرمود: اى ابابكر !نكند آنها را خشمگين و ناراحت ساخته باشى ، به تحقيق اگر آنان رابه خشم آورى ، پروردگارت را خشمگين ساخته اى.(2)

واي-ن رواي-ت م-انند - روايتهاى - گذشته نشان مى دهد كه ابوسفيان درميان صحابه رسول خدا آب-روي-ى ن-داش-ت و م-ورد اح-ترام

ص: 90


1- به کتابهای سیره رسول خدا رجوع کن. روایت مشهوری در این كتابها دیده می شود راجع به برخوردی که میان ابوسفیان و دخترش هنگام آمدن ابو سفیان به مدینه رخ داد و دخترش نپذیرفت که او را در منزلش استقبال کند، تاريخ الطبري - ج 3 ص 46 و 165.
2- 18 - صحيح مسلم - كتاب فضائل الصحابه - باب من فضائل صهيب و سلمان و بلال - ج 4 ص 1947 ح 2504.

هيچ كس نبوده است جز متعصبين از بى شخصيتهاى قريش و منافقين.اكنون اين سؤال خود نمايى مى كند كه چرا ابوبكر از ابو سفيان دفاع كرد؟

آيا ابوبكر از گذشته تاريك و وضعيت اين مرد، بى خبر بود ؟

آيا باز هم ابوسفيان سرور و بزرگ قريش به حساب مى آمد ؟

ب-ى گ-م-ان پ-اسخ رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) به ابوبكر بزرگترين دليل است بر اينكه موضعگيرى اصحاب ن-س-بت به ابوسفيان ، همان موضعگيرى شرعى و درست است و ابوبكر از اين مسير تجاوز كرد و به بى راهه رفت .

واي-ن ك-ه آقاى بخارى (در صحيحش ) فصلى را براى ستايش معاويه قرار داده ، در حقيقت مطلب ق-ابل ذكرى در اين باره ندارد، چرا كه فقط روايتى را از لسان ابن عباس نقل مى كند كه گاهى به صحابى بودن او گواهى مى دهد و گاهى به فقيه بودنش!!(1)

ابن حجر در حاشيه اى كه بر اين باب (فصل ) زده چنين مى گويد: بخارى در اين باب هيچ فضيلت و مدحى را براى معاويه ذكرنكرده ، جز گواهى ابن عباس بر او كه صحابى فقيهى بوده است و شايد اي-ن دلال-ت ب-ر فضيلت زيادى باشد ! و از اسحاق بن راهويه نقل كرده كه گفت: آنچه در ستايش م-ع-اوي-ه گ-ف-ت-ه شده صحيح نيست .البته درباره معاويه احاديث زيادى نقل شده ولى از طريق اس-ن-اد

ص: 91


1- بخاری - ج 5 ص 25ب 29 - در روایت از زبان ابن عباس نقل می کند که در روایت اول، وقتی معاویه یک رکعت نافله خواند و خادم ابن عباس از آن ناراحت شد، می گوید که ابن عباس گفت: رهایش کن !او یار رسول الله بوده است ! و در روایت دوم می گوید: او فقیه است. لازم به ذکر است که مسلم در ستایش معاویه، مطلبی نقل نکرده است.

روايت صحيحى به چشم نمى خورد و اسحاق بن راهويه و نسائى و ديگران نيز بر اين باورند.(1)

ع-ب-داللّه ب-ن اح-م-د ب-ن حنبل مى گويد: از پدرم پرسيدم : درباره على و معاويه چه مى گويى؟م-ق-دارى ب-يانديشيد، سپس گفت: به تحقيق مى دانم كه على ، دشمن زيادى داشت ، ولى هرچه دشمنانش جستجو كردند، عيب و نقصى براى او نتوانستند پيدا كنند،

پ-س ن-اچ-ار رو به شخصى (معاويه ) آوردند كه با او مى جنگيد و مبارزه مى كرد پس او را ستايش و مدح كردند و به خاطر دشمنى آنان با على ، او را در برابر على قرار دادند.

اب-ن ح-ج-ر ه-م-ين جا مى گويد: و بدينسان او اشاره مى كند به فضائل دروغينى كه براى معاويه تراشيدند و هيچ واقعيتى نداشت (2)

م-س-ل-م روايت كرده كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) ابن عباس را - كه كودكى بود- در پى معاويه فرستاد .

او گ-وي-د: ن-زد م-عاويه رفتم ، وى را در حال خوردن يافتم .باز گشتم.حضرت دوباره مرا فرستاد و ف-رمود: بگوبه معاويه كه نزد ما بيايد.ابن عباس گويد : دوباره رفتم ، باز هم ديدم مشغول خوردن اس-ت ، ب-از گ-شتم و جريان را به حضرت عرض كردم .حضرت فرمود : خداوند

ص: 92


1- فتح الباری - ج 7 ص 83 اسحاق بن راهويه - استاد بخاری - گويد:هیچ منقبت و ستایشی درباره معاویه نرسیده است که صحيح باشد.
2- مصدر سابق. - ج 7 ص 83 و همچنین رجوع کنید به مسند احمد.

شكمش را هرگز سيرنكند. (1)

ت-ع-ج-ب آور است كه برخى خواسته اند اين حديث را، فضيلتى براى معاويه بدانند و اين كه پيامبر چ-ن-ان س-خ-ن-ى درباره اش زده است ،معنايش دعا كردن براى گشوده شدن اشتهاى هميشگى م-ع-اوي-ه اس-ت! ول-ى م-س-لم اين روايت را در فصلى نقل كرده است كه آن را چنين ناميده: باب اشخاصى كه رسول خدا آنان را لعن يا نفرين نموده و يا دشنام داده است و او سزاوار دشنام نبوده! پس برايش رحمت واجر به حساب مى آيد! (2)

وهمانا اين روايت باعث كشته شدن ، حديث گوى معروف ، نسائى ،بدست ياران معاويه در شام شد كه از او خواسته بودند، كتابى را درستايش معاويه بنويسد و او امتناع ورزيده بود.(3)

از اين نقشه ، چنين بر مى آيد كه تلاشهاى مذبوحانه و مايوسانه اى از سوى فقهايى كه پيرو و يار بنى ام-ي-ه ب-ودن-د، وج-ود داش-ت ك-ه اي-ن خ-ان-دان را آب-رودار ك-ن-ند و به برنامه ها و فعاليتهايشان شرعيت ببخشند.

بهر حال ، اين روايات با چنين تفسيرهايى ، انگيزه اصلى بود كه مراوا داشت نسبت به تمام روايتهاى م-دح و ف-ض-ي-ل-ت ، ترديد نمايم وتلاش كنم كه آنها را با ميزان عقل و قرآن ، بسنجم ، تا اين كه به چنين دست آوردهايى دست يابم:

ص: 93


1- صحيح مسلم - كتاب البر والصلة والآداب - باب من لعنه النبي او دعا عليه او سبه - ج 4 ص 2010ح 2604.
2- رجوع کنید به مصدر سابق - ج 4 ص 2007.
3- نسائی بدست یاران معاویه در سال 303 هجری به قتل رسید. همانا وی کتابی نگاشت در مدح حضرت علی که آن را خصائص الامام على علیه السلام نامید و قبول نکرد که درباره معاویه کتابی بنویسد.

1 - اغ-ل-ب رواي-ات-ى ك-ه درب-اره ف-ض-ي-ل-ت اص-حاب نقل شده ، اشاره به فضيلتى روشن و واضح ندارد (1).

2 - بيشتر اين روايات از زبان صاحبانش ، بيان و نقل شده (2).

3 - از ج-س-تجوى بيو گرافى اينان ، بدست مى آيد كه چنين فضيلت هايى مربوط به آنان نيست و شايد مقصود، افراد ديگرى باشند. (3).

4 - اي-ن رواي-ت ه-ا افراد خاصى را مد نظر قرار داده ، در حالى كه شخصيتهاى برازنده اى در ميان اصحاب ديده مى شوند كه داراى نقش هاى حساسى نيز بودند ولى از اين روايات بى بهره اند. (4).

5 - اين ستايش ها بيشتر درباره ياران معاويه و خط بنى اميه ساخته شده است (5).

6 - رواي-ت-هاى روشنى درباره امام على و اهل بيت وجود دارد كه ارزش اينان را روشن مى سازد و ثابت مى كند كه اهل بيت داراى ويژگيهايى بودند كه ساير اصحاب از آن بى بهره اند. (6)

7 - ت-لاش-ه-اى ع-م-دى وج-ود دارد ك-ه ح-ض-رت ع-ل-ى علیه السلام را ن-ك-وهش كرده ويا مقامش را پائين مى آورد. (7)

ص: 94


1- رجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصيات ص 183.
2- رجوع کنید به مصدر سابق ص183.
3- رجوع کنید به مصدر سابق ص183.
4- رجوع کنید به مصدر سابق ص183.
5- رجوع کنید به مصدر سابق ص183.
6- رجوع کنید به مصدر سابق ص183.
7- رجوع کنید به مصدر سابق ص183.

پاورقی ها:

ا- رجوع کنید به بخاری - کتاب الفتن باب سوم -ج9 ص60

2- همان- ج 1 ص 60ب 3۔ مسند احمد ج 2 ص 304.

3-همان-ج1 ص 60ب 3.

4- این لعن از زبان عایشه نقل شده، چنانکه توضیح خواهیم داد.

5- صحیح بخاری - کتاب العلم - ج 1 ص 41.

6- الاصابة في تمييز الصحابه - ج 1 ص 245 - شماره 1781.

7-همان-ج 1 ص 345.

8-همان-ج 1 ص 346.

9-همان-ج 1 ص 346.

10-صحیح مسلم کتاب فضائل الصحابه - باب من فضائل ابی سفیان - ج4 ص 1945ح2501.

11 - الاصابه - بیوگرافی معاویه - ج 2 ص 434.

12.همان .ج3 ص 434.

13-رجوع کنید به تاريخ عمر بن الخطاب، نوشته ابن الجوزی، و سایر کتب تاریخ.

14- ابن عساکر در تاریخش ج1 ص305 بسیاری از این احادیث را نقل کرده که ضعیف است و به دروغ بودن، نزدیکتر است. احمد در مسندش - ج3 ص 436 وج5 ص 34 و 35 از رسول خدا نقل می کند که:اگر اهل شام فاسد شدند، پس شما هیچ ارزشی ندارید؟

15- البدایه و النهایه ابن کثیر، مسند احمد - ج 1 ص 62

ص: 95

16- صحیح مسلم کتاب فضائل الصحابه - باب فضل أبي سفيان - ج 4 ص 1945ح 2051.

17-به کتابهای سیره رسول خدا رجوع کن. روایت مشهوری در این كتابها دیده می شود راجع به برخوردی که میان ابوسفیان و دخترش هنگام آمدن ابو سفیان به مدینه رخ داد و دخترش نپذیرفت که او را در منزلش استقبال کند، تاريخ الطبري - ج 3 ص 46 و 165.

18 - صحيح مسلم - كتاب فضائل الصحابه - باب من فضائل صهيب و سلمان و بلال - ج 4 ص 1947 ح 2504.

19۔ بخاری - ج 5 ص 25ب 29 - در روایت از زبان ابن عباس نقل می کند که در روایت اول، وقتی معاویه یک رکعت نافله خواند و خادم ابن عباس از آن ناراحت شد، می گوید که ابن عباس گفت: رهایش کن !او یار رسول الله بوده است ! و در روایت دوم می گوید: او فقیه است. لازم به ذکر است که مسلم در ستایش معاویه، مطلبی نقل نکرده است.

20 - فتح الباری - ج 7 ص 83 اسحاق بن راهويه - استاد بخاری - گويد:هیچ منقبت و ستایشی درباره معاویه نرسیده است که صحيح باشد.

21- مصدر سابق. - ج 7 ص 83 و همچنین رجوع کنید به مسند احمد.

22 - صحيح مسلم - كتاب البر والصلة والآداب - باب من لعنه النبي او دعا عليه او سبه - ج 4 ص 2010ح 2604.

23-رجوع کنید به مصدر سابق - ج 4 ص 2007.

24 -نسائی بدست یاران معاویه در سال 303 هجری به قتل رسید. همانا وی کتابی نگاشت در مدح حضرت علی که آن را خصائص الامام على علیه السلام

ص: 96

نامید و قبول نکرد که درباره معاویه کتابی بنویسد.

25- رجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصيات ص 183.

26 - تا 31-رجوع کنید به مصدر سابق ص183.

ص: 97

ص: 98

توجيه وتاويل

اشارة

ض-من مطالعاتى كه در لابلاى كتابهاى گذشتگان داشتم ، به متن هاى زيادى بر مى خوردم كه از ق-ي-چ-ى س-انسور آقايان خارج شده ، و درنتيجه مشكل بزرگى براى فقيهان ايجاد كرده و نقطه ض-ع-فى درطرحهايشان پديد آورده بود .ولى بهر حال ، آنان را خوش نيامد كه تسليم اين متن ها و ن-صوص بشوند، لذا آنها را با تاويل و توجيه هاى خود محاصره كردند تا اينكه سرانجام ، تاويل بجاى نص قرارگرفت و بر آن چيره شد.

بدون شك ، هدف از اين توجيه ها، قرنطينه كردن و در خط خويش نگه داشتن مسلمانان بود، و از س-وي-ى دي-گ-ر، بستن در به روى خطهاى مخالف و جلوگيرى از دسترسى آنان به اين متن ها

ص: 99

و استفاده از آنها به نفع خود.

ب-هر حال بن بست اين قوم به حدود متن ، منحصر نمى شود، بلكه به بسيارى از رويدادهاى تاريخى ك-ه ب-ا اص-ح-اب و ت-اب-ع-ي-ن و ح-اك-مان ،ارتباط دارد، سرايت مى كند، كه راه را براى رد كردن ط-رح-ه-اي-ش-ان ي-اترديد نسبت به آنها مى گشايد .اينان به خاطر چاره جوئى به خطتوجيه روى آوردن-د .يعنى ساختن وآفريدن انگيزه هايى كه وقوع حادثه را به نحوى ديگر، غير از آنچه از ظواهرب-رمى ايد، توجيه نمايند .و على رغم برخوردهاى فكرى و ايدئولوژيكى زيادى كه ميان طرح آنان و ط-رح-ه-اى دي-گر - در راستاى تاريخ - اتفاق افتاد،سرانجام طرح آنان ، جاى خود را در ميان عامه م-ردم ب-از ك-رد، چ-ون از پشتيبانى و تاييد مطلق حاكمان برخوردار بود .و بدينسان ، اين قوم ناچار ش-دند كه با سلاح تاويل وتوجيه ، به ميدان بيايند تاپيروان را تقويت نموده و دشمنان را برانند .اين توجيه ها و صحه گذاشتن ها تنها، ميتواند قرصهاى مسكنى باشد كه آقايان ميخواهندبا استفاده از آنها توده هاى مسلمان را آرام كنند و حاكمان را راضى نگهدارند .ولى به هر حال - با گذشت زمان - م-ت-لاش-ى ش-ده و ح-قايق براى همگان روشن خواهد شد چنانكه براى من روشن شد.بالاترين و مهمترين نصوص و متن هايى كه قوم را سر در گم كرده و ناچار به تاويلشان

ص: 100

نموده است ، نصوصى اس-ت ك-ه در ب-اره ح-ضرت على علیه السلام و اهل بيت علیهم السلام وارد شده و اغلب آنها - طبق قواعد خودشان - صحيح است. اين نصوص ، امام را در مرتبه اى بالا و ويژه قرار ميدهد كه برتر از تمام اصحاب ، قلمدادش مى ن-م-اي-د . از سوى ديگر، ثابت مى كند كه على واهل بيت ، نقش خاصى در ميان امت داشتند ، همان ن-ق-ش-ى ك-ه س-ي-است وقت ،مانع از اظهارش شد .اين نتيجه آگاهيم بر توجيهات آنان نسبت به نصوص و توجيه وقايع و رويدادهاى تاريخى بود كه بر يقينم افزود ومطمئن شدم كه آنهاتلاش مى كنند تا نصوص را وارونه جلوه داده و حركت تاريخ را به نفع خويش تغيير دهند.

مسلم در صحيحش ، سخن رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) را نقل مى كند كه حضرت به على فرمود : نسبت تو به م-ن م-ان-ن-د نسبت هارون به موسى است ، جز اينكه پس از من پيامبرى نيست ، سپس بر اين نص ح-اش-ي-ه مى زند و مى گويد : كسانى كه استناد به اين حديث كرده و خلافت را براى على ، پس از رس-ول خ-دا م-ى دانند، از راه حق ،منحرف شده اند، زيرا جانشينى براى خويشان در ايام زندگى ، غيراز خلافت بر امت است پس از وفات! (1)

وهمچنين نقل مى كند كه رسول خدا در روز خيبر فرمود : فردا پرچم را بدست مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست

ص: 101


1- صحیح مسلم (شرح نووی) - کتاب فضائل الصحابه .باب من مناقب على ج15ص 174.

مى دارد و خدا و رسولش ، او را دوست مى دارند.

راوى گويد گردن ها را كشيديم ، كه شايد يكى از ما مقصود حضرت باشد، ولى ناگهان حضرت ف-رم-ود : ب-گوئيد على بيايد.

على را آوردند در حالى كه دچار درد چشم (رمد) بود، پس حضرت آب ده-ان مباركش در چشم على انداخت و سپس پرچم را به دست او داد و خداوند فتح و پيروزى را بوسيله على نصيب مسلمانان كرد.

م-س-ل-م در ادامه حديث ، چنين حاشيه مى زند : اين به خدا عظيم ترين فضايل على و ارزنده ترين مناقبش است.(1)

وهنگامى كه آيه مباهله «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ »(آل عمران : 61) نازل شد، حضرت رسول ، على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و فرمود : بار الها، اينان اهل بيت من هستند. (2)

مسلم نيز روايت كند : روزى رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) در منطقه اى كه آن را خم مى ناميدند و بين مكه و م-دي-ن-ه ق-رار داش-ت ، ب-ه س-خ-ن-رانى پرداخت . پس از حمد و ثناى پروردگار و موعظه و پند به م-ردم ف-رم-ود : اى م-ردم !م-ن هم انسانى مانند شما هستم .زود است كه پيام رسان پروردگارم (ع-زرائي-ل ) بيايد و من هم دعوتش را اجابت كنم .

و همانا در ميان شما دو چيز سنگين و

ص: 102


1- مصدر سابق. این چیزی است که نوری از حدیث، استنباط کرده ولی در حقیقت نمیخواهد اعتراف به منزلت على و نقش ویژه اش بنمايد.
2- همان-ج 15 ص 176.

گرانبها مى گذارم ، نخست ،كتاب خدا است كه در آن هدايت و نوراست ، پس به كتاب خدا تمسك جوئيد، و ه-م-واره ب-ر كتاب خدا مردم را تشويق و تحريض نمود، سپس فرمود : و اهل بيتم.

شما را سفارش م-ى ك-ن-م ب-ه اهل بيتم .شما را سفارش مى كنم به اهل بيتم ، شما را سفارش مى كنم به اهل بيتم .ح-ص-ي-ن ب-ه راوى ك-ه زي-دب-ن ارقم بود گفت : اهل بيتش كيست؟

آيا همسرانش از اهل بيتش نيستند، گفت: چرا! همسرانش از اهل بيتش هستند، گفت: چرا! همسرانش از اهل بيتش هستند ولى مقصود از اهل بيتش در اينجا، كسانى هستند كه پس از او، صدقه برآنها حرام است .

گفت : آنها چه كسانى هستند ؟

راوى گفت : آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس.

گفت : آيا صدقه بر تمام اينها حرام است ؟

راوى گفت : آرى ! (1)در رواي-ت دي-گ-رى ، زيد در پاسخ به سؤال حصين گفت: نه ، به خداقسم ، زن همراه با شوهرش ، م-دت زمانى زندگى مى كند، سپس ممكن است مرد، طلاقش دهد و او به سوى پدرش و قومش بازگردد .ولى اهل بيتش ، اصل و ريشه اش هستند كه پس از او،

ص: 103


1- همان- ج 15 ص 179.

صدقه بر آنها حرام است (1).

بخارى از رسول خدا نقل مى كند كه به على فرمود : تو از من و من از تو هستم (2).

م-سلم سخن على را نقل مى كند كه فرمود : به آن خدايى سوگند كه دانه را شكافت و خلايق را آف-ريد، همانا پيامبر (صلی الله عليه وآله وسلم) به من عهد كرد كه : يا على !هيچ كس جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق تو را دشمن نمى دارد. (3)ن-س-اي-ى و ت-رم-ذى سخن رسول خدا را نقل مى كند كه فرمود: هر كه من مولاى اويم ، پس على مولاى اواست (4).

اب-ن ح-جر، سخن احمد (بن حنبل ) و نسائى و اسماعيل قاضى و ابوعلى نيشابورى نقل مى كند كه گ-ف-ت-ن-د : ب-ا س-ن-د درس-ت ، در حق هيچ يك از اصحاب بيش از آنچه درباره على آمده ، روايت نشده است (5).

ابن سيرين بر اين باور بود كه بيشترين مطالبى كه درباره على نقل ميشود دروغ است (6).

اب-ن ح-ج-ر در ادامه سخن ابن سيرين مى گويد : مقصود از اين سخن ،مطالبى است كه رافضيان درباره على نقل مى كنند كه مشتمل

ص: 104


1- همان-ج 15 ص 181.
2- صحیح بخاری - کتاب فضائل الصحابه - باب مناقب الامام علي - ج 5 ص 22ب 9. و رجوع کن به سنن ابن ماجه - ج 1 ص 44 ح 119.
3- رجوع کنید صحیح مسلم کتاب الایمان - ج 1 ص 86 ح 131 و ترمذی ۔ كتاب المناقب - ج 5 ص 635 ح 2717 و فتح الباری - ج 7، ص57.
4- مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 84- سيوطی گفته است این حديث، متواتراست . خصائص النسائي ص 99 82 ب 27 وترمذی - ج5 ص 633 ح3717.
5- فتح الباری - ج 7 ص57 - الاصابة - ج 2 ص507 شماره 5688 10- همان - ج 7 ص 60.
6- همان - ج 7 ص 60.

برمخالفت با شيخين است (1).

و همچنين ابن حجر در حاشيه بر حديث انت منى بمنزلة هارون من موسى مى گويد :

ب-رخ-ى م-ى خ-واه-ند بوسيله اين حديث ، سزاوارتربودن على را براى خلافت از ديگر اصحاب ثابت ك-ن-ن-د، زي-را ه-ارون ، خ-ل-ي-ف-ه م-وس-ى ب-وده است .و در پاسخ آنها گفته شده به اينكه هارون ج-ان-ش-ي-ن موسى در ايام زندگيش بوده ، نه پس از مرگش ، زيرا قبل از موسى ازدنيا رفته است! (2)

و درب-اره ح-دي-ث راي-ه مى گويد : مقصود حضرت رسول از اين سخن كه على خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش على را دوست مى دارند، چيزى جز اثبات حقيقت محبت نيست ، و گ-رن-ه ه-ر مسلمانى در اين صفت با على شريك است .در حديث اشاره است به سخن خداوند كه م-ى ف-رمايد : «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ » (آل عمران - آيه 31) - بگو اى پيامبر، اگ-ر خ-دارا دوست مى داريد، پس پيروى از من كنيد، خدا هم شما را دوست خواهد داشت گويا ح-ض-رت مى خواهد اشاره كند به اينكه على ،كاملا پيرو حضرت رسول است و لذا به صفت محبت خ-داون-دى برگزيده شده است و از اين رو است كه محبتش

ص: 105


1- مصدر سابق ج 7 ص 60 و در ص 57 ابن حجر گوید: مردم درباره على، سه گروه شدند: اهل سنت و مبتدعین از خوارج و دشمنانش از بنی امیه و پیروانشان. پس اهل سنت به نشر فضایلش پرداختند و بدینسان، ناقلین فضایلش زیاد شدند چرا که مخالفينش بسیار بودند، وگرنه فضایل هر چهار خليفه اگر به میزان عدالت سنجيده شود، خارج از قول اهل سنت نخواهد بود. این سخن ابن حجر هدفی جز تردید در نصوصی که امام علی را ویژگی می بخشد ، ندارد و می خواهد خواننده را متوجه کند که علی هیچ مزیتی بر سه خلیفه دیگر ندارد. وانگهی وقتی گروه های مردم را درباره علی معرفی می نماید، شیعیان را کاملا نادیده میگیرد و آنها را منحصر در خوارج و اهل سنت و بنی امیه میداند و قطعا این سخن تصادفی نیست.
2- فتح الباری - ج 7 ص 60

دليل ايمان و دشمنيش علامت نفاق است!(1)

آن-چ-ه از ح-ديث غدير خم بر مى آيد، نشان مى دهد كه اينان در برابر سخن رسول خدا كه سفارش م-ك-رر درب-اره اهل بيتش كرده است ،دچار سر در گمى و حيرت شده اند، و چون هيچ وسيله اى براى طعن در اين حديث ندارند، مقصود حضرت را از اهل بيت توجيه مى كنند، پس گاهى مانند م-س-لم در تفسير آيه مباهله ، آنها را منحصرمى نمايند در على و فاطمه و حسن و حسين و گاهى آنها را به عنوان آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس ، معرفى مى كنند !

و گ-اه-ى هم فراتر رفته ، همسران پيامبر را هم جزء اهل بيت قرار مى دهند و يا اينكه آنها را خارج م-ى س-ازن-د، چ-ن-ان-كه از دو پاسخ متناقض در يك سؤال و طى يك روايت ، ظاهر مى شود.

انگيزه آن-ان اي-ن اس-ت ك-ه اهل بيت را ناديده بگيرند و آنها را در ميان همسران پيامبر و ديگر بنى هاشم ، پ-ن-ه-ان ن-مايند، و بدينسان رهبرى در ميان امت اسلامى ، مجهول بماند و باب براى رهبرى هاى فاسد گشوده شود كه جاى اهل بيت را بگيرند.

گويا مسلم باز هم قانع نمى شود، تا اينكه روايتى را درباره حجة الوداع نقل كند، در همان جائى كه ذكر غدير خم به ميان آمده ،

ص: 106


1- همان-ج7ص57.

و اسمى از اهل بيت در آن نبرده است (1).

و ب-راى اي-نكه اهل بيت را درست پنهان كنند و آنها را از مسلمانان دور نگهدارند، روايت ديگرى را مى تراشند كه با روايت غدير خم تناقض داشته و سفارش پيامبر را درباره اهل بيت ، به ديوار بزنند.

مالك نقل مى كند كه رسول خدا فرمود : در ميان شما دو چيز باقى گذاشتم كه اگر به آنها چنگ بزنيد، هرگز پس از من گمراه نمى شويد: كتاب خدا و سنتم.! (2)

و اي-ن رواي-ت م-ال-ك بقدرى بر سر زبان ها مى افتد و مشهور مى شود و در كتابها و منابر، نوشته و گ-ف-ت-ه م-ى ش-ود، ت-ا جائى كه حديث مسلم گم شده و به فراموشى سپرده مى شود، بلكه مورد اعتراض قرارمى گيرد ! (3)

وه-نگام روبرو شدن با احاديثى كه مسلم درباره ائمه دوازده گانه نقل كرده ، ناچار مى شوند آن را از م-ع-ن-اى ح-ق-ي-قيش ، منصرف كنند وبه سوى حاكمان بر گردانند، تا اينكه بهانه اى به دست مخالفينشان از شيعيان ندهند. (4)

ف-قيهان قوم ، ائمه اثنا عشرى كه رسول خدا، مردم را به آنان بشارت داده و عزت اسلام را در گرو وج-ود آن-ان ق-رار داده ، در م-حدوده خلفا و حكام بنى اميه ، منحصر كردند كه نخستينشان

ص: 107


1- رجوع کنید به صحيح مسلم - ج 4 ص 1874ح37 روایت منحصر میکند سفارش رسول خدا را به کتاب خدا و لا غير.
2- حاکم در مستدرک نیز آن را آورده است - ج 1 ص 93 - وموطأ مالك - ج2 ص 899ح3.
3- در گفتگوهائی که با بزرگان قوم داشتم، آنان را جاهل به حديث عترت می یافتم، و همه آن را رد می کردند و وقتی متوجه می شدند که این حدیث در صحيح مسلم - ج 4 ص 1874ح37. روایت شده، شگفت زده می شدند و انگشت حیرت به دندان می گرفتند.
4- از این احادیث، سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و سلم است که می فرماید: اسلام همچنان عزت خواهد داشت تا دوازده خليفه... و می فرماید: این امر (دین) تمام نمی شود تا اینکه دوازده خلیفه در میان آنان باشد. رجوع کنید به صحيح مسلم، کتاب الاماره - ج 3 ص 1453ح7 و به صحیح بخاری - کتاب الاحكام - باب 51 ج 9 ص 101 و همچنین به کتاب تاریخ الخلفاء سیوطی ص 10.

ابوبكر اس-ت ،س-پ-س ع-م-ر و عثمان و على ، سپس معاويه و يزيد و پس از او عبدالملك بن مروان و چهار ف-رزن-دش ول-ي-د و س-ل-ي-مان و يزيد و هشام و سپس عمر بن عبدالعزيز و پس از آنها، خلافت بى رنگ شد!! (1)

ب-ا ج-س-تجو در سيره و شرح حال اينان - بجز امام على علیه السلام - براى ما روشن مى شود كه در هيچ يك از اي-ن-ان ، ك-وچ-كترين ويژگيهاى امامت وجود ندارد، و اينان تنها حاكمانى هستند كه فقهاى وقت تحت فشار سياست و براى دور نگه داشتن مسلمانان از ائمه اهل بيت كه نص ، منطبق بر آنان است و س-ي-ره و ب-ي-وگ-راف-ى ش-ان ب-ا ن-ص ي-اد ش-ده س-ازگ-ار اس-ت ، اي-ن م-تن را بر آنان تطبيق مى نمايند. (2)

وب-ر م-ن ث-اب-ت شد كه فقهاى قوم در پى روايتهايى هستند كه درباره اهل بيت علیهم السلام وارد شده تا آنها را ت-وج-ي-ه و ت-اوي-ل كنند و راه هاى شك وترديد را درباره خط و طرح خويش ببندند .مثلا وقتى به اي-ن روايت بر مى خورند كه فاطمه بر ابوبكر خشمگين شد و تا زنده بود با او سخن نگفت ، ابن حجر س-خ-ن ف-ق-ه-ا را ب-ه اي-ن ن-حو بيان مى كند : با او سخن نگفت: يعنى با او درباره آن پول (فدك ) س-خ-ن ن-گ-فت! فاطمه سخن ابوبكر را حمل بر اين كرد كه او از رسول خدا نشنيده و از ديگرى ش-ن-ي-ده اس-ت و لذا خشمگين شد .و اينكه فاطمه گفته با ابوبكر و عمر سخن نمى گويم ، يعنى درباره ميراث

ص: 108


1- رجوع کنید به شرح العقيدة الطحاوية ص488 و فتح الباری - ج13 ص 179 - 183 آخر كتاب الأحكام. صحيح مسلم، شرح نووی ج12 ص 201 و همانا اهل سنت ایمان و اعتقاد به این دوازده تن را از اصول اعتقاد دانستند.
2- ائمه اهل بیت که مقصود حضرت رسول است و اهل سنت تحت تاثیر سیاست، آنان را نادیده گرفتند عبارت اند از: امام علی بن ابی طالب - امام حسن بن علی - امام حسین بن علی - امام على بن الحسين زين العابدين - امام محمد بن على الباقر - امام جعفر بن محمد الصادق - امام موسی بن جعفر الكاظم - امام علی بن موسی الرضا۔ امام محمد بن على الجواد - امام علی بن محمد الهادی - امام حسن بن علی العسکری و امام مهدی منتظر. سیره این امامان را در کتابهای: اعیان الشیعه سید محسن امین و حياه الائمه باقر شريف القرشی و سیره ائمه اثناعشر نوشته هاشم معروف الحسینی و تاریخ اسلامی، مطالعه کن. و همانا آقایان در کتابهای تاریخ، این امامان را تجاهل می کنند یا از آنها به سرعت میگذرند. رجوع کنید به کامل ابن اثير و البداية والنهايه.

سخن نمى گويم! (1)

و از ب-رخ-ى ن-ق-ل ش-ده اس-ت : قهر كردن حضرت فاطمه علیها السلام ، به خاطر ناراحتى از آن ديدار بود و اين ه-ج-ران ن-اپ-س-ن-د ن-يست .و اما علت خشمگين شدنش در مورد احتجاج ابوبكر به آن حديث ، به خ-اط-راي-ن اس-ت ك-ه معتقد بود تاويل حديث ، خلاف آن معنائى است كه ابوبكر اخذ كرده ، گويا معتقد است به تخصيص عام در سخن رسول خدا كه فرمود : ما ميراث باقى نمى گذاريم ، و چنين پ-نداشت منافعى كه از زمين و ملك باقى مانده از پيامبر، مانع از ارث بردن نمى شود ولى ابوبكر به عموم تمسك كرد .و در يك مطلبى كه قابل تاويل است ، اختلاف كردند، و وقتى ابوبكر به راى خود بسنده كرد، فاطمه از او روى بر گرداند ! (2)

از آن گذشته ، ابن حجر روايتى نقل ميكند كه فاطمه با ابوبكر صلح كرد .و سپس مى گويد كه آن حديث هر چند مرسل است ولى اسنادش صحيح مى باشد، و با اين حديث ، اشكال بر طرف مى شودو ثابت مى گردد كه فاطمه تا آخر با ابوبكر قهر نكرده است ! (3)

م-ع-ل-وم اس-ت ك-ه ه-دف از اي-ن ه-مه توجيه ها - چنانكه روشن است - تبرئه ابوبكر و مشروعيت بخشيدن به دشمنى ورزيدنش با اهل بيت مى باشد كه اولين دست آوردش ، محروم نمودن حضرت زه-رااز م-يراث رسول خدا (صلی الله عليه وآله

ص: 109


1- فتح الباری۔ج 4۔ص 151.
2- همان-ج6 ص 151.
3- همان ج6 ص 151.

و سلم) است .

و فقيهان توجيه گر، هيچ انگيزه اى از توجيه و تاويلهايشان ندارند جز عالم و دانشمند جلوه دادن ابوبكر، كه بى گمان جهل و نادانى طرف مقابل را مى رساند و اينكه او از احكام دين و علم رسول خدا چيزى نمى داند، و طرف مقابل كسى جز حضرت فاطمه علیها السلام و امام على علیه السلام نيست (1).

از خطرناكترين دستاوردهاى فقه توجيه گرا همسان قرار دادن معاويه با امام على علیه السلام است ودر نتيجه م-عاويه را مجتهدى قلمداد كنندكه اشتباه كرده و به هرحال چون اجتهاد كرده - هر چند اشتباه ه-م ب-اش-د - بر آن همه تباهيها ومنكرات و جنايتها، ماجور هم ميباشد! ودر اين ميان حديثى را به پيامبر نسبت مى دهند كه گفت : اگرحاكمى حكم كند و اجتهادش مطابق واقع باشد، دو اجر و مزد دارد و اگر اشتباه حكم كرده باشد، يك اجر دارد.(2)

فقهاى توجيه گرا اين نص را در محيط احكام شرعى ، اجرا كردند ولى سياست چنين اقتضا ميكرد كه آنرا در حمايت از موضع معاويه بكار گيرند و به كارهايش مشروعيت بخشند. (3)و اي-ن م-وض-وع ه-م-س-ان قرار دادن على و معاويه ، شك و دودلى را در درونم افزايش داد، و اين ت-ردي-ده-ا ب-يشتر شد، هنگامى كه موضع گيرى شرافتمندانه نسائى - صاحب سنن - را ملاحظه

ص: 110


1- درباره اختلاف در میراث رسول خدا، به تفصيل رجوع کن به کتاب البدایه و النهایه ابن اثیر و کتاب فدک في التاريخ نوشته سید باقر صدر.
2- بخاري - كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة - ج 9 ص 132-133 باب 21.
3- به تاريخ حادثه مفین در کتابهای تاریخ مراجعه کن. و همچنین ملل و نحل ابن حزم و ملل ونحل شهرستانی و العواصم من القواصم ابن عربی.

ك-ردم ك-ه چگونه عمل كرد و حاضر نشد، يك فضيلت هم براى معاويه نقل كند، و اين امر را بسيار م-ن-كر و زشت دانست كه على را با معاويه يكسان قرار دهد. (1)و اينكه معاويه در نظر فقهاى ق-وم ، ج-زء ص-حابه است و صحابه همگى عادل اند، پس بايد تمام فعاليت ها و رفتارهاو اعمال او را توجيه كرد و حمل بر صحت نمود ! (2)

فقهاى قوم همين توجيه غلط را نيز درباره يزيد بن معاويه ، قاتل امام حسين و هتك كننده حرمت هاى مدينه رسول اللّه دارند،چنانكه ابن تيميه و ابن كثير و ابن خلدون ، كردارهاى زشت وپليدش را توجيه كردند .ابن تيميه درباره يزيد مى گويد : او ازجوانان مسلمين بود، و هرگز نه كافر بود و نه ملحد!

پ-س از پ-درش ولاي-ت ام-ر را ب-ر عهده گرفت هر چند برخى ازمسلمين از او ناراضى و گروهى خ-رس-ن-د ب-ودن-د .و او داراى س-خ-اوت وش-ج-اع-ت ب-ود، و ه-رگز مظهر پليدى ها نبود چنانكه دشمنانش درباره اش مى گويند! او دستور قتل حسين را نداد و پس از قتلش اظهار فرح و سرور نكرد، و هيچ وقت با چوب بر لب و دندان حسين نزد و هرگز سر حسين را به شام حمل نكرد !!تنها ك-ارى ك-ه ك-رده ب-ود، اين بود كه دستور داد حسين را نگذارند كه به حكومت

ص: 111


1- نسائی در سال 303 هجری بدست اهل شام به شهادت رسید. رجوع کنید به وفیات الاعیان ابن خلکان، نسائی کتابی را در فضایل امام على نوشت و آن را خصائم نامید و همین کتاب باعث قتلش شد. رجوع کنید به کتاب خصائص.
2- رجوع کنید به کتاب البدایه و النهایه و فتاوی ابن تیمیه ج 3 ۔ص 411 وعواصم من القواصم و تاریخ ابن خلدون، عقاید قوم بر این است که صحابه را جز به خیر باد نکنند. ابن حزم گوید: قطعا همه صحابه اهل بهشت اند. اسفرائینی گوید: آنچه اهل سنت بر آن اجماع دارند، این است که باید هر کسی نام صحابه را خوب بداند و عدالت را برایشان ثابت بشمارد و هیچ ناسزائی به آنان نگوید و آنها را ستایش کند. ابن ابی زرعه عراقی گوید: اگر دیدی شخصی را که به یکی از صحابه رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) توهین میکند، پس بدان که او ملحد و زندیق است. بی گمان خواسته این قوم، همین است که مردم را از توهین کردن به امثال معاويه و دیگر منافقین که در صحابه رخنه کردند، نیز منصرف کنند و آنها را بترسانند.

دست يابد، هر چند ناچار شوند كه با او پيكار كنند! ول-ى ن-م-اي-ندگانش ، از دستورش فراتر رفته و لذا عبيداللّه بن زياد،شمر و ساير سپاهيان را بر او ش-وران-د، پ-س عبيداللّه بن زياد بود كه براو تجاوز كرد، سپس حسين در خواست كرد كه خود به سوى يزيد بيايد !يا به طرف مرز حركت كند و يا اينكه به مكه باز گردد ولى آنها جلوگيرى كردند و ع-مر بن سعد دستور داد با او بجنگند پس او و گروهى از اهل بيتش ، مظلومانه به قتل رسيدند! (1)

ه-م-ان قدر كه در گذشته به اين آقاى ابن تيميه محبت داشتم و او رادر طول دوران زندگى و گذشته ام بسيار مورد ستايش و تقدير قرارمى دادم ، پس از اين طرز تفكرش درباره يزيد ملعون ، از او متنفرشدم و بر او خشمگين گشتم و او را بى ارزش و حقير يافتم

اب-ن ت-ي-م-يه از اين هم فراتر رفته ، آنقدر به بنى اميه تقرب مى جويد كه حسين را خطاكار قلمداد ك-رده و خ-روج-ش ب-ر ي-زي-د را م-ورد ان-ت-ق-ادق-رار مى دهد و او را مسبب و عامل اصلى فاجعه كربلامى داند!! (2)

اب-ن ت-ي-م-ي-ه ن-ه ت-نها از يزيد دفاع مى كند و روايتهايى كه او را مورد سرزنش قرار داده ، محكوم م-ى ن-م-اي-د و از ق-ت-ل ح-س-ي-ن مبرايش

ص: 112


1- رجوع کنید به فتاوى ابن تيميه .ج 3 ص 0410 .
2- همان - ج35.

مى سازد، بلكه حسين را مورد نكوهش قرار داده و او را ت-حقير مى كند و انسانى ذليل و بى فرهنگ - والعياذ باللّه - قلمداد مى نمايد، زيرا روايتى را صحيح م-ى دان-د ك-ه م-ضمونش اين است كه حسين سه پيشنهاد به سپاه يزيد داد كه هر سه او را محكوم كرده و مورد شبهه قرار مى دهد!

آرى! برنامه تاويل و توجيه ، اساسى ترين زير بنايى است كه خط و ايده اين قوم بر آن استوار است ، و اي-ن ه-رگ-ز ي-ك ط-رح ات-ف-اق-ى وتصادفى در مذهبشان نيست ، بلكه سلاحى است كه آن را در ب-راب-ردش-م-ن-ان-شان بلند مى كنند و بى گمان مسلمانان را در برابر رويدادهاو موضعگيرى ها و ح-وادث ت-اريخ ، دچار شك ودودلى مى نمايند .

وهمانا عقيده اى كه بر توجيه گرايى استوار باشد، ع-قيده اى سست وپوچ و بى پايه است كه قطعا روزى عقل سالم آن را به دور خواهدافكند .بخارى از زب-ان ام-ام ع-ل-ى ن-ق-ل مى كند كه گفت : من نخستين كسى هستم كه در روز قيامت ، براى دادخواهى در برابر پروردگارمهربان زانو به زمين مى زنم (1).

ب-خ-ارى اين روايت را در كتاب مغازى ، نقل كرده و آن را به اين آيه ارتباط داده است كه فرموده : «هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ » (سوره حج - آيه 19) و منظور از دو خصم را آنانى قرار

ص: 113


1- رجوع کنید به بخاری کتاب المغازی - باب قتل ابي جهل - ج 5 ص 95.

داده است كه در روز بدر با هم جنگيدند.

ح-م-زه و على و عبيدة بن الحارث در بدر عتبه و شيبه و وليد ابن عتبه ، و توضيح مى دهد كه آيه درباره آنها نازل شده است! (1)ابن حجر در حاشيه اى كه بر سخن امام على علیه السلام زده ، مى نويسد: مراداز اين اولويت ، اولويت دادن به على در ميان ساير مجاهدين امت در جنگ بدر است ، زيرا جنگ بدر، اولين جنگى بود كه در اسلام رخ داد !! (2)

پ-س هر يك از بخارى و ابن حجر، سخن امام را مقيد كرده ومنحصر در جنگ بدرش مى دانند كه راه-ى ب-اش-د ب-راى ف-رار ك-ردن ازمقصود و غرض واقعى امام ، در حالى كه فقهاى قوم شعارى را بلندمى كنند كه مى گويد : عبرت به عموم لفظ است نه خصوص علت.

ص: 114


1- فتح الباری - ج 7.ص 237.
2- همان- ج 7 ص237.

پاورقی ها:

1- صحیح مسلم (شرح نووی) - کتاب فضائل الصحابه .باب من مناقب على ج15ص 174.

2- مصدر سابق. این چیزی است که نوری از حدیث، استنباط کرده ولی در حقیقت نمیخواهد اعتراف به منزلت على و نقش ویژه اش بنمايد.

3-همان-ج 15 ص 176.

4-همان- ج 15 ص 179.

5-همان-ج 15 ص 181.

6۔ صحیح بخاری - کتاب فضائل الصحابه - باب مناقب الامام علي - ج 5 ص 22ب 9. و رجوع کن به سنن ابن ماجه - ج 1 ص 44 ح 119.

7- رجوع کنید صحیح مسلم کتاب الایمان - ج 1 ص 86 ح 131 و ترمذی ۔ كتاب المناقب - ج 5 ص 635 ح 2717 و فتح الباری - ج 7، ص57

8- مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 84- سيوطی گفته است این حديث، متواتراست . خصائص النسائي ص 99 82 ب 27 وترمذی - ج5 ص 633 ح3717.

9 - فتح الباری - ج 7 ص57 - الاصابة - ج 2 ص507 شماره 5688 10- همان - ج 7 ص 60.

11- مصدر سابق ج 7 ص 60 و در ص 57 ابن حجر گوید: مردم درباره على، سه گروه شدند: اهل سنت و مبتدعین از خوارج و دشمنانش از بنی امیه و پیروانشان. پس اهل سنت به نشر فضایلش پرداختند و بدینسان، ناقلین فضایلش زیاد شدند چرا که مخالفينش بسیار بودند،

ص: 115

وگرنه فضایل هر چهار خليفه اگر به میزان عدالت سنجيده شود، خارج از قول اهل سنت نخواهد بود.

این سخن ابن حجر هدفی جز تردید در نصوصی که امام علی را ویژگی می بخشد ، ندارد و می خواهد خواننده را متوجه کند که علی هیچ مزیتی بر سه خلیفه دیگر ندارد. وانگهی وقتی گروه های مردم را درباره علی معرفی می نماید، شیعیان را کاملا نادیده میگیرد و آنها را منحصر در خوارج و اهل سنت و بنی امیه میداند و قطعا این سخن تصادفی نیست.

12- فتح الباری - ج 7 ص 60

13 -همان-ج7ص57.

14- رجوع کنید به صحيح مسلم - ج 4 ص 1874ح37 روایت منحصر میکند سفارش رسول خدا را به کتاب خدا و لا غير.

15۔ حاکم در مستدرک نیز آن را آورده است - ج 1 ص 93 - وموطأ مالك - ج2 ص 899ح3.

16- در گفتگوهائی که با بزرگان قوم داشتم، آنان را جاهل به حديث عترت می یافتم، و همه آن را رد می کردند و وقتی متوجه می شدند که این حدیث در صحيح مسلم - ج 4 ص 1874ح37. روایت شده، شگفت زده می شدند و انگشت حیرت به دندان می گرفتند.

17- از این احادیث، سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و سلم است که می فرماید: اسلام همچنان عزت خواهد داشت تا دوازده خليفه... و می فرماید: این امر (دین) تمام نمی شود تا اینکه دوازده خلیفه در

ص: 116

میان آنان باشد. رجوع کنید به صحيح مسلم، کتاب الاماره - ج 3 ص 1453ح7 و به صحیح بخاری - کتاب الاحكام - باب 51 ج 9 ص 101 و همچنین به کتاب تاریخ الخلفاء سیوطی ص 10.

18- رجوع کنید به شرح العقيدة الطحاوية ص488 و فتح الباری - ج13 ص 179 - 183 آخر كتاب الأحكام. صحيح مسلم، شرح نووی ج12 ص 201 و همانا اهل سنت ایمان و اعتقاد به این دوازده تن را از اصول اعتقاد دانستند.

19- ائمه اهل بیت که مقصود حضرت رسول است و اهل سنت تحت تاثیر سیاست، آنان را نادیده گرفتند عبارت اند از:

امام علی بن ابی طالب - امام حسن بن علی - امام حسین بن علی - امام على بن الحسين زين العابدين - امام محمد بن على الباقر - امام جعفر بن محمد الصادق - امام موسی بن جعفر الكاظم - امام علی بن موسی الرضا۔ امام محمد بن على الجواد - امام علی بن محمد الهادی - امام حسن بن علی العسکری و امام مهدی منتظر.

سیره این امامان را در کتابهای: اعیان الشیعه سید محسن امین و حياه الائمه باقر شريف القرشی و سیره ائمه اثناعشر نوشته هاشم معروف الحسینی و تاریخ اسلامی، مطالعه کن. و همانا آقایان در کتابهای تاریخ، این امامان را تجاهل می کنند یا از آنها به سرعت میگذرند. رجوع کنید به کامل ابن اثير و البداية والنهايه.

20 - فتح الباری۔ج 4۔ص 151.

21-همان-ج6 ص 151.

ص: 117

22- همان ج6 ص 151.

23 - درباره اختلاف در میراث رسول خدا، به تفصيل رجوع کن به کتاب البدایه و النهایه ابن اثیر و کتاب فدک في التاريخ نوشته سید باقر صدر.

24-بخاري - كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة - ج 9 ص 132-133 باب 21.

25-به تاريخ حادثه مفین در کتابهای تاریخ مراجعه کن. و همچنین ملل و نحل ابن حزم و ملل ونحل شهرستانی و العواصم من القواصم ابن عربی

26 - نسائی در سال 303 هجری بدست اهل شام به شهادت رسید. رجوع کنید به وفیات الاعیان ابن خلکان، نسائی کتابی را در فضایل امام على نوشت و آن را خصائم نامید و همین کتاب باعث قتلش شد. رجوع کنید به کتاب خصائص.

27 - رجوع کنید به کتاب البدایه و النهایه و فتاوی ابن تیمیه ج 3 ۔ص 411 وعواصم من القواصم و تاریخ ابن خلدون، عقاید قوم بر این است که صحابه را جز به خیر باد نکنند. ابن حزم گوید: قطعا همه صحابه اهل بهشت اند.

اسفرائینی گوید: آنچه اهل سنت بر آن اجماع دارند، این است که باید هر کسی نام صحابه را خوب بداند و عدالت را برایشان ثابت بشمارد و هیچ ناسزائی به آنان نگوید و آنها را ستایش کند.

ابن ابی زرعه عراقی گوید: اگر دیدی شخصی را که به یکی از صحابه رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) توهین میکند، پس بدان که او ملحد و زندیق است. بی گمان خواسته این قوم، همین است

ص: 118

که مردم را از توهین کردن به امثال معاويه و دیگر منافقین که در صحابه رخنه کردند، نیز منصرف کنند و آنها را بترسانند.

28-رجوع کنید به فتاوى ابن تيميه .ج 3 ص 0410

29- همان - ج35.

30- رجوع کنید به بخاری کتاب المغازی - باب قتل ابي جهل - ج 5 ص 95.

31- فتح الباری - ج 7.ص 237.

32-همان- ج 7 ص237.

ص: 119

ص: 120

پيامبر و زنان

اشارة

من خيال مى كردم مستشرقين ظلم بزرگى به رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) مى كنند*، هنگامى كه او را متهم به زن بازى و شهوترانى مى نمايند، واين تهمت، در حقيقت منعكس كننده كينه صليبيت اس-ت نسبت به اسلام و شخص حضرت رسول ، تا اينكه سرانجام به برخى از روايت ها در كتب سنن برخورد كردم كه اين

*(در این بخش از کتاب مؤلف روایاتی را که در کتب اهل سنّت در مورد رفتار جنسی رسول اکرم (صلی الله عليه وآله وسلم) آمده است مورد بررسی قرار داده است و ثابت کرده است که اینها ساخته و پرداخته واعظان درباری است که می خواسته اند رفتار حاکمان وخلفای جور را توجیه کنند ولی ما بدلیل این که تکرار آن سخنان هم ممکن است هتک مقام رفیع رسالت و ولایت عظمی باشد بخش زیادی از آن را حذف کردیم. مترجم.

ص: 121

تهمت را پشتيبانى كرده و امثال اينان را بى گناه مى داند.

م-دتى طولانى به اين روايت ها خيره شدم و از خود پرسيدم كه چه انگيزه اى براى تراشيدن چنين رواي-ت-ه-اي-ى وج-ود دارد ؟

و آي-ا م-م-ك-ن است چنين منشى با رسول خدا، صاحب خلق عظيم ، مطابقت داشته باشد ؟

من مطمئنم كه - هر مسلمانى هر چند در يك سطح فكرى پائينى باشد - نمى تواند، چنين تهمتى را ن-س-ب-ت ب-ه پ-ي-ام-ب-رش ب-پذيرد. مگر ممكن است رسول برگزيده خدا داراى چنين وضعيت جنسى دريده اى باشد؟!*

در غ-زوه خ-يبر، در ميان اسرا، صفيه دختر حى بن اخطب بود كه سهم دحيه كلبى شد، سپس به پيامبر رسيد و پيامبر او را آزاد كرده و با او ازدواج كرد.(1)

*ب-خ-ارى ن-قل مى كند كه همسران پيامبر در پى فاطمه فرستادند تا از پيامبر بخواهد كه نسبت به دخ-تر ابوبكر نيز به عدالت رفتار كند. بخاری و غیر آن روایاتی در مورد افراط آن حضرت در شهوت جنسی در کتابهای نکاح صحیح بخاری وفتح الباری و صحیح مسلم آورده اند که در متن عربی کتاب آورده شده ولی بدلیل استهجان پیش از اندازه آنها را حذف نمودیم.مترجم

ص: 122


1- صحیح بخاری - ج 5 ص 168 باب غزوہ خیبر، فتح الباری - ج 7 ص 378 وصحيح مسلم ج 2 ص 1047ح 1365.

(يعنى بيش از ديگر همسران با او نگذراند) فاطمه با او سخن گ-ف-ت.پ-ي-ام-بر گفت : دخترم !آيا دوست نمى دارى آنچه را من دوست مى دارم ؟گفت : آرى .ف-اط-م-ه ب-رگشت و جريان را به آنان گفت .گفتند : نزد او باز گرد .فاطمه نپذيرفت .از زينب دخ-ت-ر ج-ح-ش درخ-واست كردند، پس او نزد پيامبر رفت ، و با تندى با وى حرف زد و گفت كه ه-م-س-ران-ت از ت-و مى خواهند با عدالت نسبت به دخترابوبكر رفتار كنى .و صدايش را بلند كرد و عايشه را مورد سب وشتم قرار داد.

عايشه نيز در آنجا نشسته بود، پيامبر رو به عايشه كرد تا عايشه سخن بگويد .عايشه هم شروع به رد كردن زينب كرد تا اينكه او راسر جايش نشاند!!.(1)

وهمچنين رواياتى در مورد مباشرت آن حضرت در دوران قاعدگى همسرانش آمده است كه نقل متن آنها مناسب نيست.

رواي-ات وارده در كتاب سنن اجماع دارند بر اينكه رسول خدا عايشه را در شش سالگى عقد كرد و زفاف او در نه سالگى بود. (2)ابن كثير گويد : رسول خدا مى خواست سوده دختر زمعه را بخاطربزرگسالى طلاق دهد .پس او گفت : يا رسول اللّه ، من سهم

ص: 123


1- صحیح بخاری کتاب مناقب الانصار ج2 ص205، فتح الباری - ج7 ص 157.
2- بخاری - باب تزويج النبي (صلى الله عليه وآله) عائشه ج5 ص 71 وج7 ص 72 فتح الباری - ج 7 ص 179.

خود را به عايشه واگذار مى كنم و تو مرا طلاق نده ، پس رسول خدا با اين شرط از او درگذشت! (1)

ب-خارى نقل مى كند كه رسول خدا - به همسرانش - گفت : مرا در باره عايشه اذيت نكنيد، به خدا قسم وحى برمن نازل شد كه من در بستر هيچيك از شما باشم جز عايشه! (2)

از اي-ن رواي-ت ها(*) متنفر شدم .و چرا متنفر نشوم كه خداوند درباره پيامبرش مى فرمايد: («وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ (4)»0(سوره قلم آيه 4) وهمانا تو داراى منشى والا و عظيم هستى .و اين خلق ع-ظيم كه خداوند رسولش را به آن توصيف كرده است ، دلالت قطعى دارد بربطلان و دروغ بودن م-ان-ن-د چ-نين رواياتى.و بى گمان كسانى كه اين روايت ها را ساخته اند، انگيزه و هدفى جز زير س-ؤال بردن شخصيت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم وسلم) و تحقير نمودن آن حضرت را ندارند، تا اين كه با نسبت دادن چ-نين منشى به آن حضرت ،رفتارهاى زشت و شهوترانى هاى حاكمان خود را توجيه نمايند و بر آنها صحه بگذارند. (3)

م-ن در م-يان شرحهاى فقيهان بر كتب سنن ، در پى حتى يك

(*)متن بعضی از این روایات در اصل عربی آمده است که ما به دليل استهجان بیش از حد آنها در ترجمه حذف کردیم.

ص: 124


1- بدایه و نهابه ابن كثير - ج7.ص144.
2- بخاری - باب فضائل عایشه - ج5 ص37 فتح الباری - ج 7 ص 86.
3- رجوع کنید به کتابمان: فقه الهزيمه، بخش شخصیت حضرت رسول.

فقيه بودم كه لااقل اين روايت ها را م-ح-ك-وم يا مورد انتقاد قرار دهد و ازشخصيت پاك حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم وسلم) دفاع كند، ولى متاسفانه چيزى جز توجيه كردن و تاكيد نمودن بر آن رفتارها نيافتم .

نووى درباره حديث اول چنين گويد : و اما اينكه گفته اند رسول خدا با يك غسل ، بر تمام زنانش وارد مى شده ، احتمال دارد كه ميان هر معاشرتى ، يك وضو مى گرفته است .در سنن ابى داود آمده ك-ه رس-ول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم وسلم) در يك شب بر همسرانش مى گذشت و نزد برخى از آنها، غسل مى كرد! اين رواي-ت ن-ي-ز حمل بر اين مى شود كه رضايت همسرانش را كسب مى كرده و يا اينكه اگر يك نوبت بوده رضايت آن همسر را بدست مى آورده است .(1)

اب-ن ح-جر از عياض نقل كرده كه گويد : فلسفه معاشرت حضرت باتمام زنانش در يك شب ، اين بوده كه مى خواسته آنان را (از ميل به ديگران ) نگهدارى كند.

و ظاهراً اين كار به خاطر ايجاد عدالت بين زنانش بوده هر چند واجب نمى باشد.(2)

ابن حجر درباره سخن عياض مى گويد : علتى كه ايشان ذكر كرده ،چندان هم درست نيست زيرا بر زنان پيامبر حرام بود كه پس از آن حضرت ازدواج كنند و برخى از آنان پنجاه سال يا كمتر پس

ص: 125


1- صحیح مسلم - ج 1 ص 249 ح 309، شرح النووي - ج 3 ص 217 و سنن ابی داود - ج 1 ص 56ح 219.
2- فتح الباری - ج 9 ص 260.

از او زنده ماندند. (1)

و در مورد صفيه دختر حُین ، ابن حجر گويد: وقتى به پيامبر (صلّی الله عليه وآله وسلّم)گفته شد كه صفيه دختر يكى از پ-ادش-اه-ان اس-ت ، ن-ظر حضرت چنين شد كه نمى بايست او را به دحيه بدهند چرا كه درميان ص-ح-اب-ه ام-ث-ال دح-ي-ه و ب-الات-ر از او بسيار بودند ولى در ميان اسرا كمتر كسى مانند صفيه در ب-زرگ-واريش ديده مى شد .پس اگر اين امتياز به دحيه داده مى شد، ممكن بود برخى از اصحاب نگران و ناراحت شوند، پس مصلحت عمومى اقتضا مى كرد كه او را از آن شخص باز گيرد، واينكه حضرت او را به خود اختصاص داد، رضايت همگان راجلب كرد (2)

س-ؤال-ى ك-ه در اي-ن-ج-ا مطرح است: آيا پيامبر از مقام و منزلت صفيه درميان عشيره اش ، اطلاع نداشت ؟

اب-ن ح-ج-ر سخن از اختلافهايى كه در باره تاريخ وفات حضرت خديجه و ازدواج حضرت رسول با ع-اي-ش-ه در نهمين سال ازعمرش ذكر شده ، به ميان آورده است و اينكه آيا ازدواج با عايشه قبل از سوده دختر زمعه بوده است يا پس از او ؟ ماوردى گويد :فقها مى گويند : ازدواج با عايشه پيش از سوده بوده است ولى

ص: 126


1- همان-ج9 ص260.
2- همان- ج 7 ص 379.

محدثان سوده را قبل از عايشه نقل كرده اند. (1)

ابن كثير داستان طلاق دادن حضرت رسول و سوده را به علت بزرگسالى نقل كرده و اينكه چون او روز خود را به عايشه بخشيد،حضرت رهايش كرد .و در اين باره آيه نازل شد : («وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَيْرٌ») (سوره نساء - آيه 128) - و اگ-ر زن-ى ترسيد كه شويش از او دورى كند يا اعراض نمايد، پس اشكال ندارد كه اصلاح كنند ميان يكديگر، و همانا اصلاح بهتراست (2)

فقها همين خط را نسبت به ساير احاديثى كه مربوط به معاشرت پيامبر با همسرانش هست ، دنبال ك-رده ان-د، وت-لاش م-ى ك-ن-ن-د ك-ه اح-اديث را توضيح دهند و اشكالات مربوطه را رفع نمايند، ب-ى آنكه خود متن را زير سؤال ببرند زيرا مادام كه سند صحيح است ،نمى شود كوچكترين طعنه اى در اصل متن زد يا آن را مورد انتقادقرار داد!

واي-ن دي-دگ-اه كه فقها و محدثين بر آن اجماع دارند، راه را براى تحت فشار قرار دادن و زندانى ن-م-ودن ع-ق-ل م-ى گ-ش-ايد، و اين بانسبت دادن نصوصى است به حضرت رسول كه ديگر جاى هيچ اعتراض و اشكالى نمى ماند .وهمچنين راه را جلوى روى امت گشود تا اين احاديث را چشم و گ-وش ب-س-ت-ه بپذيرند و براساس آن ،معتقدات خود را پى ريزى كنند ، همان عقايد و ايده هايى كه

ص: 127


1- همان- ج 7 ص 179.
2- البداية والنهايه - ج 7 ص 144.

همچنان در عقب افتادن مسلمانان و تقويت سلطه حاكمان ، سهيم بوده است .

م-ح-ص-ور ك-ردن انتقاد حديث در دايره سند، توطئه اى است عليه عقل و اسلام .و حتى براى نقد س-ند، قوانين و قواعد ويژه اى وضع كردند كه از آن بوى سياست ، استشمام ميشود، چرا كه منتقد را فرصت طعن در حديث يا رد كردن آن - جز در حدود بسيار كمى نمى دهد. (1)

واي-ن ف-ق-يهان ديدگاه خود را از اين احاديث و ديگر احاديثى كه مربوط به شخص حضرت رسول اس-ت ، ب-ر اس-اس موضعشان نسبت به مساله عصمت ، بنا كرده اند .زيرا آنان عصمت حضرت رسول (ص ) را فقط در محدوده تبليغ احكام ميدانند و در غير آن ،قائل به عصمت حضرت نيستند .با اين اي-ده ، م-ى توانند آن رفتارهاى نسبت داده شده به حضرت با همسرانش را توجيه كنند به اينكه اين رفتار و كردارها مربوط به بخش انسانى از شخصيت حضرت است وهيچ تاثيرى بر بخش پيامبرى او ندارد (2).

ص: 128


1- به بخش بعدی رجوع کن.
2- رجوع کنید به کتابمان فقه الهزيمة.

پاورقی ها:

1-صحیح بخاری - ج 5 ص 168 باب غزوہ خیبر، فتح الباری - ج 7 ص 378 وصحيح مسلم ج 2 ص 1047ح 1365.

2-صحیح بخاری کتاب مناقب الانصار ج2 ص205، فتح الباری - ج7 ص 157.

3- بخاری - باب تزويج النبي (صلى الله عليه وآله) عائشه ج5 ص 71 وج7 ص 72 فتح الباری - ج 7 ص 179.

4- بدایه و نهابه ابن كثير - ج7.ص144.

5- بخاری - باب فضائل عایشه - ج5 ص37 فتح الباری - ج 7 ص 86.

6-رجوع کنید به کتابمان: فقه الهزيمه، بخش شخصیت حضرت رسول.

7- صحیح مسلم - ج 1 ص 249 ح 309، شرح النووي - ج 3 ص 217 و سنن ابی داود - ج 1 ص 56ح 219.

8- فتح الباری - ج 9 ص 260.

9- همان-ج9 ص260.

10- همان- ج 7 ص 379.

11- همان- ج 7 ص 179.

12 - البداية والنهايه - ج 7 ص 144.

13- به بخش بعدی رجوع کن.

14- رجوع کنید به کتابمان فقه الهزيمة.

ص: 129

ص: 130

علم حديث بين متن و سند

اشارة

م-ط-ل-بى توجه ام را جلب كرد و آن اين است كه علماى حديث ، اتفاق نظر دارند بر دست نزدن به م-ت-ن ، و ن-ق-د ح-دي-ث را م-ن-حصر در دايره سند مى دانند و بس. در سايه اين قاعده ، بسيارى از ن-ص-وص م-نسوب به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) را پذيرفتند هر چند با قرآن و عقل منافات دارد و از آن بوى سياست به مشام مى رسد ،امت هم اين ايده را پذيرفتند و به مجرد اينكه سند را طبق قواعد خويش صحيح دانسته ، متعهد به پذيرش صد در صد

ص: 131

آن شدند.

اين ديدگاه ، مرا به ترديد وا داشت .چرا فقط سند مورد نقد قرارمى گيرد بدون اينكه متن را مورد ب-حث قرار دهند ؟ و با جستجوى مطلب ، براى من ثابت شد كه حتى نقد سند نيز طبق قواعد ويژه اى انجام مى پذيرد كه خود آن را وضع كردند و از آن نيز بوى سياست مى آيد.

م-سلم از ابن سيرين نقل كرده كه مى گفت : اهل حديث از اسناد نمى پرسيدند تا اينكه فتنه بر پا ش-د، آن-گاه گفتند : رجال حديث را نام ببريد، پس اگر از اهل سنت بودند، حديثشان را بپذيريد و اگر ازاهل بدعت بودند، حديثشان مورد قبول نيست! (1)از عبداللّه بن مبارك نقل مى كند كه گفت : اسناد جزء دين است ، پس اگر اسناد نباشد، هر كه هر چه خواست مى گويد. (2)وروايت مى كنند : نيكوكاران را در چيزى دروغگوتر از حديث نيافتيم! (3)

م-س-لم از سفيان نقل مى كند: مردم سابقاً از جابر بن يزيد جعفى ،روايت نقل مى كردند، تا اينكه هر آن-چ-ه در درون داش-ت ،ظ-اه-ر ك-رد، پ-س در آن وق-ت ، م-ردم او را در ح-ديثش تهمت زدند، و برخى رهايش كردند .گفته شد : چه بود كه اظهار كرد؟

گفت : ايمان

ص: 132


1- صحيح مسلم - مقدمه ج 1 ص 15.
2- همان ج 1 ص 15 و 17،
3- همان ج 1 ص 15 و 17،

به رجعت (1).

از رق-ب-ه ن-قل مى كند، ابوجعفر هاشمى مدنى ، احاديث حقى را وضع مى كرد كه از رسول خدا نبود ولى به او نسبت مى داد. (2)از يونس بن عبيد نقل مى كند : عمروبن عبيد در گفتن حديث ،دروغ مى گفت (3).

ابن حجر عسقلانى گويد: بيشترين افرادى كه معروف بودند به اينكه ناصبى هستند، مشهور به راس-ت-گ-ويى و تعهد به امور دين بودند، ولى آنان كه رافضى بودند، بيشترشان دروغگو و از گفتن هر نوع حديثى ، پروا نداشتند! (4)

اب-ن ال-م-دي-ن-ى گ-ويد : از يحيى بن سعيد قطان درباره جعفر صادق سؤال شد، گفت : در دلم كراهتى نسبت به او وجود دارد، و همانا مجالد نزد من بهتر از اواست! (5)

ام-ام ج-عفر صادق علیه السلام متهم به دروغ گويى (والعياذ باللّه ) و اختلاق احاديث پيامبر مى شود و اين قوم رواي-ت-ش ران-م-ى پ-ذي-رند، و علتش اين است كه شيعيان با او بودند و حكومت از او راضى نبود، و اصلا بخارى يك روايت هم از او نقل نكرد! (6).

وحديث عمرو بن عبيد را نيز رد كرد چرا كه

ص: 133


1- صحيح مسلم ج 1 ص 20، همواره اهل سنت مسائلی را راجع به رجعت به شیعیان نسبت می دهند که هدفشان وادار ساختن مسلمین به دشمنی با ایشان و کوچک کردن عقایدشان است، از جمله مسلم از سفیان نقل می کند که رافضه -يعني شيعه - معتقدند که علی در ابرها است و روزی خواهد باز گشت و او از همان جا - از بالای ابر۔ شیعیان را رهبری کرده و فرمان میدهد !!البته رجعت را گروهی از شیعیان می پذیرند ولی نه به این معنی که آقایان گفته اند، و الآن جای بحثش نیست.
2- صحيح مسلم ج1/ 22.
3- صحيح مسلم ج1/ 22.
4- تهذيب التهذيب .
5- همان-ج 2 ص 103.
6- چگونه بخاری که به شرق و غرب سفر می کرده و شهرها و دهات را زیر پا میگذاشته تا یک حدیث از رسول الله بدست آورد، آنهم از کسانی که با مشقت زیاد بدانها دسترسی پیدا می کرده و بین آنان و پیامبر، مانند زمین و آسمان فاصله دارد تا جائی که روزی یک نفر را دید که حتی درباره مرکب سواریش نیز دروغ میگوید؛ چگونه این همه تلاش می کند ولی از جعفر بن محمد که بین او و رسول الله فقط چهار نفر قرار دارند (محمد الباقر - علی بن الحسين - حسين بن على و على بن ابی طالب) و هر پنج نفر بزرگان زمان خود بودند که از همه مردم برتری داشتند، روایت نقل نمی کند، بلکه تعمد در ترک روایتش دارد. حال این سؤال مطرح است: بخاری که اینقدر دقت در نقل حديث داشته، و اینقدر خود را پارسا میداند، چرا از ائمه اهل بیت، هیچ نقل نکرده است؟!

معتزلى است (1).

ابن حجر، نواصب (دشمنان اهل بيت ) را تزكيه مى كند ولى شيعيان را متهم به دروغ گويى و عدم تقوا در نقل احاديث مى نمايد. (2)

اب-ن ق-ط-ان به امام جعفر صادق علیه السلام ، اطمينان ندارد و احاديثش را قبول نمى كند و مجالدى را كه نزد اهل حديث ، متهم به دروغگويى است ،بر او مقدم مى دارد. (3).

از ابوبكر بن عياش سؤال شد: چگونه است كه از جعفر روايت نمى كنى با اينكه او را درك كرده اى ؟گ-ف-ت : از او پرسيدم : آيا چيزى از اين احاديث را خودت شنيده اى؟ پاسخ داد: نه ، ولى روايتهايى است كه از پدرانمان روايت مى كنيم (4).

جعفر بن محمدبن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (ع ) كه ملقب به صادق است ، نزد اين ق-وم ام-ي-ن نيست با اينكه بين او وپيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) چهار شخصيت بزرگوار وجود دارد كه مشهور به ع-ل-م ،پارسايى ، اخلاق نيكو و تقوا هستند و فرزندان رسول خدا مى باشند .ولى مجالد و افرادى كه م-ان-ن-د او ه-س-ت-ن-د، و ب-ي-ن آن-ها و بين پيامبر ده ها اشخاص ناشناس مى باشند، روايتش مورد پذيرش آقايان است .

آيا دين و عقل مانند چنين سخنى را مى پذيرد؟

ص: 134


1- تهذيب التهذيب ابن حجر - ج 8 ص 70- 74 و میزان الاعتدال ذهبی - ج3ص273.
2- تهذيب التهذيب.
3- مصدر سابق. بخاری و یحیی بن معین و ابن حنبل او را تضعیف کرده اند.
4- تهذيب التهذيب -ج 2 ص 103.

حال از اين مى گذريم ، و به برنامه ديگرشان روى مى آوريم : اي-نها دو شرط را براى راوى قرار مى دهند كه با اين دو شرط، راوى مورد اطمينان است : عدالت و دقت .

مقصود از عدالت ، دارا بودن اسلام ، عقل ، بلوغ و دورى از تباهى واعمالى كه مروت و جوانمردى را ل-كه دار مى كند. (1)و مقصود ازدقت ، شنيدن حديث طبق ميزانى كه محدثين در چگونگى ش-ن-ي-دن ،ت-ع-ي-ي-ن ك-رده ان-د، ب-ا درك و ح-ف-ظ آن واستقامت بر حفظش تا وقتى كه روايتش كند. (2).

ع-ل-ى رغم اين دو شرطى كه آقايان ذكر كرده اند، در ميدان عمل ،كاملا آنها را زير پا گذارده و از آن ت-ج-اوز م-ى ك-ن-ن-د، زيرا مقيد بودن به اين دو شرط، آنها را در تنگنا قرار مى دهد و در نتيجه ، بسيارى از راويان حديث را از ميدان خارج مى سازد، و اين معنايش نابودى مذهب سنى است .اكنون ن-م-ون-ه ه-اي-ى از اين راويان را بررسى مى كنيم تا معلوم شود كه چگونه خودشان در تناقض قرار گرفته اند و شرطهايى را مقرر كرده اند كه هرگز اجرا نكرده اند.

* اسماعيل بن عبداللّه(ابو اويس) بن عبداللّه اصبحى (ابوعبداللّه مدنی):

ص: 135


1- رجوع کنید به کتب رجال و علم الحديث. جالب است که بیشتر رواتشان، تبهکار و فاسق بودند.
2- مصادر سابق.

ابن معين درباره اش گويد : دو فلس ارزش ندارد !او و پدرش دزدان حديث بودند .او دروغگو است و بى شخصيت .بخارى ومسلم و ابو داود و ترمذى و ابن ماجه ، از او حديث نقل كرده اند.

*بسر بن ارطاة :

ابن معين گويد : مرد بدى بوده است .

ب-سر از ياران معاويه است كه در حجاز و يمن ، دشمنان معاويه را به قتل مى رساند و از بين مى برد.امام على علیه السلام او را نفرين كرده است .ابوداود، ترمذى و نسائى از او روايت كرده اند.

*ثور بن يزيد بن زياد كلاعى حمصى :

احمد (بن حنبل ) گويد : مالك از مجالست با او نهى مى كرد.اوزاعى او را بدگويى كرده است .

او دشمن امام على علیه السلام بود چرا كه حضرت ، نيايش را در صفين به قتل رسانده بود .بخارى و ديگران از او روايت مى كنند.

*جراح بن مليح پدر وكيع استاد شافعى:

ابن حبان گويد: اسانيد را وارونه مى كرده ، و روايات مرسله را،مرفوعه مى دانسته .

اب-ن معين گويد : آدم دروغگويى است كه حديث مى ساخته .

مسلم ،ابو داود، ترمذى و ابن ماجه از او روايت كرده اند.

ص: 136

*حبيب بن ابى حبيب يزيد جرمى انماطى:

ابن معين ، نهى كرد كه رواياتش نوشته شود .مسلم ، ابن ماجه ونسائى از او نقل كرده اند.

*حريز بن عثمان رجى حمصى :

م-تهم به سب امام على عليه السلام و بستن دروغ بر رسول اكرم (صلّی الله علیه وآله وسلم و سلّم)است .بخارى و ديگران از او نقل كرده اند.

*خالد بن سلمة العاص مخزومى معروف به ضاضاء :

جوير گويد : او از مرجئه بود و دشمن على ، و اشعار فرزند مروان رامى خواند.

*زياد بن عبداللّه بن طفيل بكائى عامرى : ابن مدينى گويد : ضعيف است .ابن معين گفته است : ارزشى ندارد .بخارى و مسلم و ديگران از او روايت كرده اند.

*سالم بن عجلان افطس اموى :

ابن حبان گويد : اخبار را وارونه مى كرد، او متهم به كار بدى بود كه به خاطر همان هم كشته شد.عدى گويد : او دعوت به سوى مرجئه مى كرد و طرفدارى از آنان مى نمود.

نووى گويد : از مرجئه است و معاند مى باشد .بخارى ، ابوداود، نسايى و ابن ماجه روايتهايش را نقل كرده اند.

ص: 137

*طارق بن عمرو مكى قاضى ، مولاى عثمان بن عفان :

از س-وى ع-ب-دال-ملك بن مروان ، والى مدينه شد و از واليان ظالم بود. مسلم وابو داود از او روايت كرده اند.

*عمروبن سعيد بن عاص اموى معروف به اشدق :

از س-وى م-ع-اويه و يزيد، والى مدينه بود .بر عبدالملك بن مروان خروج كرد و كشته شد .از واليان ظالم و ستمگر است .مسلم ،ترمذى ، ابن ماجه و نسايى از او نقل كرده اند.

*عمران بن خطان دوسى :

دارق-ط-نى گويد : حديثش متروك است زيرا بد عقيده بوده و داراى مذهبى خبيث .شاعر خوارج اس-ت ك-ه ق-ص-يده اى در مدح ابن ملجم ،قاتل حضرت على عليه السلام ، سروده است .

بخارى ، ابو داود ونسايى از او روايت كرده اند.

*مجالد بن سعيد همدانى كوفى : احمد (بن حنبل ) درباره اش گويد : بى ارزش است .دارقطنى گويد: به او نمى توان اعتماد كرد.ب-خ-ارى ن-ق-ل ك-رده كه ابن مهدى از اوروايت نمى كرده است .مسلم و ديگران از او روايت كرده اند.مجالد همان كسى است كه ابن قطان ، از امام صادق برترش مى داند.

در اي-ن خ-لاصه ، نمى توان بيش از اين راويان فاسد را نام برد،

ص: 138

همان ها كه هرگز صفات راوى ثقه (مورد اطمينان ) بر آنان تطبيق نمى شود، ولى كتابهاى سنن از آنان احاديث زيادى نقل كرده اند.ما فقط اين چند نمونه را ياد آور شديم كه انحراف قوم ثابت شود، وگرنه سخن در اين زمينه بسيار است (1).

آن-چ-ه م-ى ت-وان گفت ، اين است كه آقايان بسيارى از رواتى را كه عدالت نداشته اند، عادل تلقى ك-رده و م-ورد اط-م-ي-نان دانسته اند .و اگر طبق قواعد خودشان ، فقط سند را مورد انتقاد قرار ده-ي-م ،ب-س-ي-ارى از رواياتى را كه در كتابهاى صحاح خود نقل كرده اند، زير سؤال برده و منهدم م-ى ك-نيم .و اگر آنان با جلوگيرى از انتقاد متن حديث ، خواستند مسلمانان را از شك در روايات باز دارند اكنون از راه سندهاى فاسد، مسلمانان را بيشتر به شك و ترديد مى اندازند.

آي-ا ك-اف-ى ن-ي-س-ت ك-ه وال-ي-ان ستمگر و فرماندهان سپاهيانى كه مسلمانان را قتل عام كرده و ن-وام-يسشان را هتك نموده و به خاطرحفظ كرسى اربابان خود، حرث و نسل را نابود ساختند، به ع-نوان راويان احاديث رسول اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم)، مورد اعتماد خويش قرارمى دهند، كه در پيشاپيش آنان ، م-ى ت-وان از بسربن ارطاة و بدتر از او عمربن سعد بن ابى وقاص نام برد كه فرمانده سپاهى بود كه امام حسين و اهل بيتش را در كربلاء، با آن وضع فجيع ، به شهادت رساند، و با اين حال بخارى از وى روايت نقل مى كند.

ص: 139


1- رجوع کنید به هدی الساری، مقدمه فتح الباری در شرح بخاری که بسیاری از نمونه های انتقاد به بخاری را آورده و ابن حجر از راه منطق توجيه!، از آنها دفاع کرده است.

گ-ويا اهل حديث ، آن همه جنايت هاى بى شمار بسر و عمربن سعد را تاويل مى كنند و لابد مدعى اند كه با توجيه اين تجاوز ها و ستمگرى ها، ديگر جاى رد كردن آنان نيست! پس ديگر عيب و نقص نيست كه راوى از حكام ستمگر يا از خوارج پليدى باشد كه مسلمانان را به قتل رسانده است ، مادام كه مشهور به امانت و راستگويى است! همين كافى است!

چگونه ميتواند امين و راستگو باشد كسى كه شمشيرش را بر گردن مسلمانان مى كشد و مسلمين را قتل عام مى كند و فحشا و منكرات را مرتكب مى شود؟!

و چگونه ياران چنين حاكمانى مانند زهرى ، مى توانند امين و صادق باشند؟!

چگونه خوارج جزء راستگويان امين به حساب مى آيند، در حالى كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) آنان را نكوهش ك-رده و ب-ه نام سگهاى دوزخ توصيفشان نموده و در احاديث صحيحه اى كه نزد قوم ، متواتراست ، دستور قتلشان را صادر كرده است؟

پاسخ اين سؤالها يك كلمه است : سياست !اگر نمى خواستند اين خط را دنبال كنند، ديگر اثرى از اه-ل س-نت نبود و حاكمانى همچون بنى اميه و بنى عباس نمى توانستند قد علم كنند .

و اگر اين س-ي-اس-ت نبود، همانا دسترسى به سلاحهايى پيدا نمى كردند كه

ص: 140

دشمنانشان رااز ديگر گروه ها، ت-ه-دي-د كند، (و نيازى به آن احاديثى نبود كه به دروغ به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) نسبت دهند. چون در حقيقت پناهگاه امنى است براى حاكمان!

اگ-ر اي-ن قوم اجازه مى دادند كه متن ها مورد نقد قرار گيرد ومنحرفين از رده خارج شوند، اين ح-دي-ث ب-ه ام-ت ن-م-ى رسيد كه مى گويد : بايد چشم و گوش بسته اطاعت امير كنى هر چند كمرت را بشكند و اموالت را بربايد، باز هم گوش به فرمان باش و اطاعتش كن! (1)

وه-م-چ-نين حديثى كه مى گويد : هر كه اطاعتم كند اطاعت خدا كرده است و هر كه نافرمانيم ك-ند نافرمانى خدا كرده است ، و هر كه اطاعت امير كند، اطاعت من كرده و هر كه از امير و حاكم نافرمانى كند، مرا نافرمانى كرده است! (2)

وح-دي-ثى كه مى گويد : پيشوا سپرى است كه پيكارگران پشت سر اوپيكار مى كنند و به او پناه مى برند، پس اگر به تقواى خداى عزوجل دستور داد و به عدالت رفتار كرد يك پاداش دارد و اگر به چيزديگرى امر كرد، چيزى بر او نيست! (3)

وحديثى كه مى گويد : پس از من خلفاى زيادى خواهند آمد.

گفتند :ما را به چه دستورمى دهيد ؟گ-ف-ت : به بيعت كردن با يكى پس ازديگرى ، و حتما حقشان را ادا كنيد، چرا كه خداوند از

ص: 141


1- صحيح مسلم - كتاب الاماره - باب وجوب طاعة الامراء - ج 3 ص 1465 بخاری کتاب الاحكام - ج 9 ص 77.
2- همان-ج3 ص 1466 ح 1835.
3- صحيح مسلم - ج 3 ص 1471ح 1841.

آنها درباره رفتار با رعيت سؤال مى كند. (1)

و حديثى كه مى گويد: بشنويد و اطاعت كنيد، چرا كه بر آنان است ،آنچه بر دوش مى گيرند و بر شما است آنچه بر دوش مى گيريد. (2)

وح-دي-ثى كه مى گويد : هر كه از حاكمش چيزى ديد كه از آن كراهت دارد، پس بايد صبر كند، زي-را ه-ر ك-ه ي-ك وج-ب از ج-م-اع-ت دورى ب-ج-وي-د و ب-م-ي-رد، ه-م-ان-ا مرگش مانند مرگ جاهليت است (3).

و ح-دي-ثى كه مى گويد : هر گاه كسى بر شما وارد شد و شما كه يك نفر را براى حكومت بر خود انتخاب كرده ايد، پس او خواست شمارا متفرق سازد، او را بكشيد ! (4)

و حديثى كه ميگويد : اگر براى دو خليفه بيعت گرفته شد، پس دومى را حتمابكشيد (5).

و ح-دي-ث-ى كه مى گويد : حاكمانى بر شما حكومت خواهند كرد، پس برخى مى شناسيد و برخى انكار مى كنيد، هر كه شناخت ، رهايى يافت و هر كه انكار كرد، سالم ماند !

ول-ى ب-رخ-ى م-ى پذيرند و پيروى مى كنند .گفتند : آيا با آنها بجنگيم ؟گفت: نه ، مادام كه نماز مى خوانند. (6)

و در روايت ديگرى آمده است : پيشوايان بر شما، آنهايى هستند كه دشمنشان مى داريد و دشمنتان مى دارند و لعنشان مى كنيد

ص: 142


1- صحیح مسلم - ج 3 ص 1471ح 1842.
2- صحيح مسلم - ج 3 ص 1474 1846.
3- صحیح مسلم - ج 3 ص 1477 ح 1849.
4- صحیح مسلم - ج 3 ص 1480 ح 1852.
5- صحيح مسلم ۔ ج 3 ص 1480 ح 1853.
6- صحيح مسلم - ج 3 ص 1480 ح 1854 .

و لعنتان مى كنند.

گ-ف-ت-ه ش-د : ي-ا رسول اللّه !آيا با شمشير با آنان بجنگيم ؟

گفت نه ، مادام كه در ميان شما نماز م-ى گ-ذارن-د .و اگر از ولات و فرمانروايانتان چيزى ديديد كه خوشايندتان نبود، پس آن عمل را ناپسند بدانيدولى دست از اطاعت هرگز بر نداريد (1).

اي-ن احاديثى كه آقايان مى پذيرند و مبارك مى دانند، همين ها هستندكه بنى اميه و بنى عباس و دي-گ-ر ح-اك-م-ان ظالم را ساختند و آنان را برگرده مسلمين سوار كردند و على رغم رفتارهاى ج-اهلى و موضعگيرى هاى غلطشان كه با اسلام و اخلاق و عدالت منافات دارد، حكومت هايشان را مشروعيت بخشيدند و بر آنها صحه گذاشتند. (2)

م-ان-ن-د چ-ن-ي-ن اح-ادي-ثى ، روحيه تجديد و تغيير را در امت اسلامى نابود ساخت و آنان را مانند گ-وس-فندانى قرار داد كه حاكمان ،بدلخواه خود، راست و چپشان كنند ، اينچنين احاديثى هنوز ه-م م-ان-ن-د شمشيرهاى بران ، گردن مسلمين را قطع مى كند و كسى جرات ندارد، آنها را مورد انتقاد يا ترديد قرار دهد.

ف-ق-هاى شكست خورده ، ايده هاى خود را با چنين احاديث وحشتناكى ، پشتيبانى كردند تا اين كه ه-ي-چ ك-س ي-ا ه-ي-چ گروه جرات مخالفت يا رد كردن آن ايده هاى غلط را نداشته باشد .سپس

ص: 143


1- صحیح مسلم -ج3 ص 1481 ح 1855.
2- رجوع کنید به کتابمان: عقائد السنه و عقائد الشیعه.

م-وض-ع خود را با اين حديث منسوب به پيامبر دنبال كردند كه گويد: هر كه دينش را تغيير دهد، پس او را بكشيد ! (1)

و اين سان تروريسم فكرى را در ميان امت پديد آوردند و اين تروريسم رنگ مشروعيت و قانون - با ت-وسل به چنين احاديث غلطى - به خود گرفت و سرانجام صاحبان راى آزاد را يكى پس ازديگرى به اتهام الحاد و ارتداد از دين ، به قتل رساندند و از ميان بردند. (2)

م-ي-ان ح-اكمان و سنت نگارى و پشتيبانى از سنت نگاران بارز پيوندمرموز به چشم مى خورد .در دوران خ-ل-ي-ف-ه اول و دوم ، ت-دوي-ن اح-اديث ممنوع شد و تمام كتابهاى حديث را سوزاندند و به دستور عمر، ابوهريره را كه بسيار روايت از پيامبر نقل مى كرد، در تنگنا و منگنه قرار دادند. (3)ول-ى در دوران بنى اميه ، بويژه در زمان معاويه كه نياز به حديث ، بسيار احساس مى شد، افرادى از صحابه رسول اللّه و در راس آنان ابوهريره را به كار گرفتند تا پيوسته حديث بگويند و بنويسند.

ت-م-ام اح-ادي-ثى كه در دوران بنى اميه تا زمان عمربن عبدالعزيز، منتشر مى شد، و حاكمان آن را پ-ش-تيبانى مى كردند، در خط دشمنى با امام على عليه السلام ، حركت مى كرد، كه قريب به اتفاق آنها براين مسائل تكيه داشت:

ص: 144


1- بخاری - ج 9 ص 19.
2- رجوع کنید به کتابمان: شهداء الرأي في التاريخ الاسلامی، السيف والسياسة ص 191.
3- رجوع کنید به بخش قرآن در همین کتاب.

-ارج نهادن به خلفاى سه گانه و ساختن فضائل درباره آنها.

-مشروعيت بخشيدن به خط بنى اميه .

-زير سؤال بردن حضرت على علیه السلام .

-زير سؤال بردن اصحابى كه پيروى از امام على علیه السلام نموده و او را راهبر خودساختند.

-نقل روايت از شخصيتهايى كه مورد قبول بنى اميه بودند و از آنان پيروى مى كردند، مانند عايشه و عمرو بن عاص و ابن عمر وابوهريره .و هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز به حكومت رسيد، دستور داد اح-ادي-ث را ج-مع و تدوين كنند .برخى گفته اند كه نخستين بار، در دوران بنى عباس ، احاديث تدوين شده است(1) .

م-ا ب-ح-ث-ى نداريم كه چه زمانى ، تدوين احاديث شروع شد، ولى مهم اين است كه بدانيم ، آنان كه تدوين را شروع كردند، بر دو پايه تكيه مى نمودند :

ح-اك-م-ان و رواي-ات-ى ك-ه در م-ي-ان آنان منتشر شد و از دست آوردهاى دوران اموى بود .آنان با پشتيبانى و همكارى حاكمان ، اين روايت ها را گرد آوردند، بى آنكه حسابى براى وضعيتى كه آنها را اي-ج-ادك-رده ب-ود، ب-از ك-ن-ند، و بى آنكه از اطراف ديگر استمداد كنند مانندائمه اهل بيت كه م-عاصرشان نيز بودند، از قبيل على بن الحسين ومحمدبن على و جعفر بن محمد (ع )،

ص: 145


1- رجوع کنید به کتب تراجم.

بلكه اينان م-ورد طعن و تشكيك قرار گرفتند زيرا از سويى خط امام على علیه السلام را دنبال مى كردند و از سوى ديگر، داراى اح-ادي-ث وي-ژه خ-ودش-ان بود كه از امام على علیه السلام نقل مى كردند، و ممكن بود بااحاديثى كه در دوران بنى اميه پديدآمده بود، برخورد داشته باشد.

و اگر به شخصياتى كه در مسير روايت و تدوين احاديث قرار داشتند بنگريم ، شاهد خواهيم بود كه آنان با حاكمان وقت كاملاهمكارى داشتند و بى چون و چرا اطاعتشان مى كردند.

برنامه روايت نگارى بر عهده سه نفر بود كه معاصر رسول اللّه بودند :

1 - عايشه : دشمنى عايشه با حضرت على ، زبانزد خاص و عام بود.

وى رواي-ات بسيارى را از زبان حضرت رسول نقل كرد كه از آن جمله است روايات ويژه حكومت و سياست (1).

2 - اب-ن ع-م-ر : او نيز معروف بود به انحراف و دوريش از خط على و كسى بود كه با معاويه و حتى يزيد و ساير حاكمان بنى اميه ، بيعت كرد. (2)

3 - ابو هريره : اين نيز از دست پروردگان معاويه و يارانش

ص: 146


1- رجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصیات در همین کتاب ص 183.
2- رجوع کنید به مصدر سابق.

بود. (1)

اي-ن-ان بيشترين ، احاديث را نقل كرده اند، هر چند مدت كمى ،معاصر با حضرت رسول بودند، گو اينكه از مقربين حضرت نيز نبودند. (2)

و اما آنان كه روايت ها را تدوين و جمع نمودند و راويان حديث راجرح و تعديل كردند، در راس آنان زهرى ، مدينى ، يحيى بن معين و سفيان ثورى قرار دارند.

زهرى نديم عبدالملك بن مروان بود و با خلفاى پس از وى نيزهمكارى نزديك داشت ، و اين خلفا ه-م-واره زه-رى را م-ورد ع-نايت خاص ! خود قرار داده و پول زيادى در اختيارش مى گذاردند، ت-ااح-ادي-ث را ب-ي-ن م-ردم م-نتشر كند.او نيز سفره هاى رنگين مى انداخت و با نثار پول ، مردم را وامى داشت كه احاديثش را بشنوند و پخش و منتشر كنند. (3)

مدينى و ابن معين ، صاحبان آخرين سخن در باره راويان احاديث هستند، يعنى هر كه را پذيرفتند، م-ورد پ-ذي-رش ق-وم و ه-ر ك-ه را ردك-ردند، مورد رد قوم قرار گرفته است .و هر كه به كتابهاى رجال مراجعه كند، اين مطلب را متوجه خواهد شد. (4)

ح-ال سؤال اين است : چه كسى ابن معين و مدينى را توثيق كرده وآنها را بالاترين حق در داورى نسبت به رجال،

ص: 147


1- رجوع کنید به مصدر سابق.
2- رجوع کنید به مصدر سابق.
3- رجوع کنید شرح حال ابن شهاب زهری در وفیات الاعیان ابن خلكان - ج4 ص 177 شماره (563) و سایر کتب تراجم.
4- تهذيب التهذيب، میزان الاعتدال.

بخشيده است ؟

مروزى در باره مدينى گويد : شنيدم احمد بن حنبل او را تكذيب مى كرد .به ابراهيم حربى گفته ش-د : آي-ا اب-ن م-دينى متهم به دروغ گويى بود ؟ گفت : نه ، وليكن گاهى در احاديث ، مطالبى اضافه مى كرد تا ابن ابى داود از او راضى شود. (1)

و ام-ا سفيان ثورى كه از نظر آقايان بالاترين مقام را در حديث دارد،ذهبى درباره اش گويد : همه درباره اش اتفاق نظر دارند، هر چنداخبار نامعلوم از افراد ضعيف نقل مى كرد .هر چند اين گفته كه اخبار مجهول نقل مى كرد يا از دروغگويان حديث مى نوشت ،چندان معتبر نيست !

اب-و داود درباره اش گويد : اگر او چيزى داشت ، هر آينه فريادمى كرد .(يعنى مطلب قابل قبولى ندارد).

ابن معين گويد : مرسلات سفيان ، مانند باد است (2).

س-ف-ي-ان ث-ورى خود گويد : اگر مى خواستيم ، حديث را آنچنان كه شنيده ايم ، براى شما روايت كنيم ، پس يك حديث هم براى گفتن نداشتيم! (3)

ح-ال س-ف-ي-ان ث-ورى كه از مالك برترش ميدانند، درباره اش چنين مى گويند، پس درباره ساير راويان حديث كه در درجه پائين ترقرار دارند، چه خواهند گفت؟

ص: 148


1- مصدر سابق.
2- تهذيب التهذيب، ج 114 / 4 -115.
3- تذكرة الحفاظ - ج 1 ص205.

واگر قوم ، ابن مدينى را وابن معين همه را زير سؤال ببرند، پس حقيقت كجا است؟

آيا اين وقايع كافى نيست كه اينان را مورد ترديد قرار دهد و اعتماد را از آنان سلب نمايد؟

ص: 149

پاورقی ها:

1.صحيح مسلم - مقدمه ج 1 ص 15.

2 و 3- همان ج 1 ص 15 و 17،

4- صحيح مسلم ج 1 ص 20، همواره اهل سنت مسائلی را راجع به رجعت به شیعیان نسبت می دهند که هدفشان وادار ساختن مسلمین به دشمنی با ایشان و کوچک کردن عقایدشان است، از جمله مسلم از سفیان نقل می کند که رافضه -يعني شيعه - معتقدند که علی در ابرها است و روزی خواهد باز گشت و او از همان جا - از بالای ابر۔ شیعیان را رهبری کرده و فرمان میدهد !!البته رجعت را گروهی از شیعیان می پذیرند ولی نه به این معنی که آقایان گفته اند، و الآن جای بحثش نیست.

5 و 6- صحيح مسلم ج1/ 22.

7- تهذيب التهذيب .

8-همان-ج 2 ص 103.

9. چگونه بخاری که به شرق و غرب سفر می کرده و شهرها و دهات را زیر پا میگذاشته تا یک حدیث از رسول الله بدست آورد، آنهم از کسانی که با مشقت زیاد بدانها دسترسی پیدا می کرده و بین آنان و پیامبر، مانند زمین و آسمان فاصله دارد تا جائی که روزی یک نفر را دید که حتی درباره مرکب سواریش نیز دروغ میگوید؛ چگونه این همه تلاش می کند ولی از جعفر بن محمد که بین او و رسول الله فقط چهار نفر قرار دارند (محمد الباقر - علی بن الحسين - حسين بن على و

ص: 150

على بن ابی طالب) و هر پنج نفر بزرگان زمان خود بودند که از همه مردم برتری داشتند، روایت نقل نمی کند، بلکه تعمد در ترک روایتش دارد.

حال این سؤال مطرح است: بخاری که اینقدر دقت در نقل حديث داشته، و اینقدر خود را پارسا میداند، چرا از ائمه اهل بیت، هیچ نقل نکرده است؟!

10 - تهذيب التهذيب ابن حجر - ج 8 ص 70- 74 و میزان الاعتدال ذهبی - ج3ص273.

11- تهذيب التهذيب.

12 - مصدر سابق. بخاری و یحیی بن معین و ابن حنبل او را تضعیف کرده اند.

13- تهذيب التهذيب -ج 2 ص 103.

14 - رجوع کنید به کتب رجال و علم الحديث. جالب است که بیشتر رواتشان، تبهکار و فاسق بودند.

15- مصادر سابق.

16- رجوع کنید به هدی الساری، مقدمه فتح الباری در شرح بخاری که بسیاری از نمونه های انتقاد به بخاری را آورده و ابن حجر از راه منطق توجيه!، از آنها دفاع کرده است.

17 - صحيح مسلم - كتاب الاماره - باب وجوب طاعة الامراء - ج 3 ص 1465 بخاری کتاب الاحكام - ج 9 ص 77.

18-همان-ج3 ص 1466 ح 1835.

ص: 151

19 - صحيح مسلم - ج 3 ص 1471ح 1841.

20- صحیح مسلم - ج 3 ص 1471ح 1842.

21- صحيح مسلم - ج 3 ص 1474 1846.

22 - صحیح مسلم - ج 3 ص 1477 ح 1849.

23 - صحیح مسلم - ج 3 ص 1480 ح 1852.

24 - صحيح مسلم ۔ ج 3 ص 1480 ح 1853.

25 - صحيح مسلم - ج 3 ص 1480 ح 1854 .

26 - صحیح مسلم -ج3 ص 1481 ح 1855

27-رجوع کنید به کتابمان: عقائد السنه و عقائد الشبعه.

28-بخاری - ج 9 ص 19.

29 - رجوع کنید به کتابمان: شهداء الرأي في التاريخ الاسلامی، السيف والسياسة ص 191.

30- رجوع کنید به بخش قرآن در همین کتاب.

31-رجوع کنید به کتب تراجم.

32-رجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصیات در همین کتاب ص 183.

33 تا 35- رجوع کنید به مصدر سابق.

36-رجوع کنید شرح حال ابن شهاب زهری در وفیات الاعیان ابن خلكان - ج4 ص 177 شماره (563) و سایر کتب تراجم.

37- تهذيب التهذيب، میزان الاعتدال.

38 - مصدر سابق.

39 - تهذيب التهذيب، ج 114 / 4 -115.

40- تذكرة الحفاظ - ج 1 ص205.

ص: 152

صحابه

اشارة

دان-ستن مساله همنشينى پيامبر، مقدمه اى است لازم براى شناخت اسلام و شناخت حقيقت ايده اس-لام-ى م-ع-اص-ر ك-ه ب-ر اس-اس فقه رجال نه فقه متن ها استوار شده است ، چرا كه آقايان تمام اص-ح-اب را عادل مى دانند و بسيارى از آيات قرآنى و احاديث نبوى را به آنان نسبت داده و بر آنان تطبيق ميكنند، و كوچكترين انتقادى نسبت به صحابه را كژروى در دين دانسته و دشمنى با آنان راارتداد از دين و در حكم الحاد مى دانند.و براى اينكه مطلب را به اثبات برسانند و مسلمانان را از رسيدن به حقيقت باز

ص: 153

دارند، مسئله صحابه را در متن عقيده قرار داده اند. (1)

طحاوى در عقيده اش گويد : ما تمام ياران حضرت رسول (صلی الله عليه وآله وسلم) را دوست مى داريم و در محبت هيچ يك افراط و زياده روى نمى كنيم و از هيچ كدام تبرى نمى جوئيم و هر كه آنان را دشمن بدارد يا بابدى ياد كند، دشمن مى داريم ، و جز به خير و خوبى از آنان يادنمى كنيم.همانا حب آنان دين و ايمان و احسان است چنانكه دشمنيشان كفر و نفاق و ستم است (2)ص-در ال-دين حنفى در حاشيه اين سخن گويد : شيخ (طحاوى )اشاره به روافض و نواصب دارد و آن-ان را رد م-ى ك-ن-د، چ-را كه خدا و رسولش ، صحابه را به خوبى ياد كرده اند و از آنها راضى شده و وعده نيكو داده اند .پس چقدر گمراه است كسى كه در قلبش نسبت به مؤمنين برگزيده ، كينه اى باشد، همان ها كه پس ازپيامبران ، برترين اولياى خداى متعال اند. (3)

اح-م-د (بن حنبل ) گويد : روا نيست كسى بديهاى آنها را بازگو كند و يا نسبت به هر يك از آنان انتقاد كند يا عيب و نقصشان را ذكر كند، پس اگر كسى چنان كند، بايد تاديب شود، اگر توبه كرد آزاد و گرنه در زندان چوب بخورد تا وقتى كه بميرد يا باز گردد. (4)اه-ل س-نت بر اين سخن اجماع دارند و هيچ كس مخالفتى ندارد. ولى بهر حال چند اشكال به اين طرح وارد است:

ص: 154


1- رجوع کنید به کتاب العقيدة الواسطيه ابن تيميه ص 236 که در مصر. كثير الانتشار است و به رایگان پخش می شود.
2- شرح العقيدة الطحاويه ص468 چاپ دار الفكر و این کتاب یکی از مشهورترین کتابهایی است که در میان مسلمانان مصری پراکنده است.
3- مصدر سابق ص468.
4- رجوع کنید به کتاب السنه احمدبن حنبل و عقيدة أهل السنه ابن حنبل.

-اين نظريه را ضابطه اى نيست .

-اين ديدگاه مالامال از تهديد است نسبت به مخالفينش .

-خود صحابه يكديگر را انتقاد كرده و برخى ، برخى ديگر را ناسزا ولعن نموده اند.

-اين موضعگيرى با نص صريح قرآن مخالفت دارد.

براى اينكه مطلب روشن تر شود، لازم است ، مفهوم صحابى بودن را از فقه اهل سنت ياد آور شويم :

ابن حجر گويد : صحيح ترين چيزى كه در اين مساله وجود دارد، اين است : صحابى كسى است كه ب-ا پ-ي-ام-ب-ر (صلی الله عليه وآله وسلم ) م-لاق-ات ك-رده درح-الى كه مؤمن بوده و با اسلام از دنيا رفته است ، حال اين ملاقات چه كوتاه باشد و چه طولانى ، چه از او روايت كرده باشد و چه نكرده باشد، چه با او به جنگ رف-ت-ه و چ-ه نرفته ، و حتى كافى است كه او را ديده باشد هر چند با او مجالست نكرده يا به خاطر عارضه اى مانند نابينايى ، نتوانسته او را ببيند. (1)

ابن حجر گويد : برخى از اجنه ايمان آوردند و قرآن را از پيامبر (صلّی الله عليه وآله وسلّم)شنيدند، پس آنها هم صحابه هستند. (2)

اب-ن ح-ن-ب-ل و ب-خ-ارى و واقدى و ديگران هم ، سخن ابن حجر را تاييد كرده اند، پس اين معناى ص-ح-اب-ى ب-ودن است و مورد اتفاق قوم است و اگر كسى با آن مخالفت داشته باشد، از اهل سنت

ص: 155


1- الاصابة في تمييز الصحابة - ج 1 ص 7.
2- مصدر سابق ج 1 ص 7 و 9.

بدور است (1).

اب-ن ح-جر گويد : اهل سنت ، اتفاق نظر دارند بر اينكه همه صحابه عادل هستند و جز برخى افراد ن-ادر و ب-دعتگر، كسى با اين سخن مخالفت ندارد . وى نيز سخن برخى ديگر را چنين نقل مى كند :ع-دال-ت اص-ح-اب ث-اب-ت و ق-ط-ع-ى اس-ت ، زيرا خداوند آنان را عادل قرارداده و خبر از پاكى و ب-رگ-زي-دگ-ى آن-ه-ا داده است !از جمله سخن حق است كه مى فرمايد : («كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ») ب-هترين امتى بوديد كه در ميان مردم ظاهر شديد .و مى فرمايد : («وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ») نخستين مسلمانان از م-هاجرين و انصار وآنها كه با خوبى پس از آنان آمدند، خداوند از آنها راضى و آنها ازخداوند راضى هستند.

ومى فرمايد : («لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ») به تحقيق كه خداوند راضى شد از مؤمنين ، آن هنگام كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند. (2)

روشن است كه چنين تعريفى از مفهوم صحابى بودن ، همه را بدون استثنا داخل در گروه صحابه م-ى ك-ن-د و س-ران-ج-ام آن مرتبه والا را به او مى بخشد و مقامش را در ديد امت بالا مى برد و عادل ق-رارش مى دهد كه چاره اى جز پذيرشش نمى ماند !و همين هدف آقايان از

ص: 156


1- مصدر سابق ج 1 ص 7 و 9.
2- مصدر سابق ج 1 ص 7 و 9.

معنى كردن صحبت و ه-م-ن-ش-ي-ن-ى پيامبر بدان شكل ساده لوحانه بود.و هدفشان نيز همين است كه در پى آن تهديد و ت-رس-اندن افراد نهفته است بگونه اى كه هيچ كس جرات فراتر گذاشتن پا از اين قانون رانداشته باشد.

م-ح-ال است كه جامعه رسول اكرم (صلی الله عليه وآله وسلم) جامعه اى از فرشتگان وملائكه باشد، و اصلا جامعه هيچ پ-ي-ام-ب-رى چ-نين نيست چرا كه پيامبرشان نيامده اند كه مردم را به فرشتگان تبديل سازد بلكه ن-ق-ش آن-ها منحصر است در تبليغ و ارشاد مردم ، و امت هم آزاد است كه دعوتشان را بپذيرد يا رد ك-ن-د . و ح-ت-ى افرادى كه ايمان مى آورند نيز، در درجه تعهدشان ، متفاوت اند . پس انگيزه اعتقاد عدالت تمام اصحاب ، يك انگيزه صد در صد سياسى بوده است ، زيرا اگرعدالت منحصر مى شد در گ-روه م-خ-ص-وص-ى از م-عاصرين رسول خدا، ديگر امكان نداشت براى همگان كه از رسول خدا روايت كنند، جز همان چند نفر، و همچنين محال بود بتوانند اين مقدار زياد از روايت ها را بسازند و ب-ه آن ح-ض-رت ن-س-ب-ت دهند كه حاكمان براى حفظ منصب خود بر آنها تكيه نمودند و فقيهان براى پشتيبانى طرحهايشان و مجبور كردن امت به پيروى ، از آن استفاده كردند.

ص: 157

ه-دف از ان-دي-ش-ه ع-دالت ، داخل ساختن انبوه افراد نادرست در دايره ايمان و تعهد است ، تا امت بيچاره ، بدون حساب و كتاب ،سخنانشان را بپذيرند.

ه-دف ، م-ساوى قرار دادن معاويه با حضرت على علیه السلام است و در نتيجه گمراهى مردم وپيروى امت از معاويه .

و چنين هم شد. (1)

وب-دي-نسان نسلهايى از تابعين و فرزندان تابعين پديد آمدند و چون اعتقاد بر عدالت همه اصحاب ب-ود، ل-ذا ام-ت ت-س-ل-ي-م م-ح-ض ش-خصى مانند معاويه شد و فقيهان زور و تزوير نيز، آن خط را مقدس شمردند، و در نتيجه خط على كنار رفت و در دايره فراموشى قرارگرفت .

ش-گ-فتا كه معاويه ، آشكارا على را بر منابر ناسزا مى گفت و اين خودمخالف است با ايده آقايان كه گ-اه-ى ح-كم به كفر كسى مى كنند كه صحابى را ناسزا بگويد و گاهى به تازيانه زدن يا زندان و گ-اه-ى ه-م به قتل محكوم مى كنند! چگونه آنان را وادار نكرد كه معاويه را رد كنند يا از او دورى بجويند، پس معلوم مى شود توطئه اين است كه خط بنى اميه حاكم باشد و بس .

آرى !هرگز هدف از انديشه عدالت اصحاب ، نگهدارى دين نبود، بلكه انگيزه فقط كوبيدن عادلان حقيقى و پشت پرده قرار دادن آنان بود.

ص: 158


1- رجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصیات ص 183 همین کتاب وكتاب السيف و السياسة ص 115.

و ح-ال ك-ه امت در مسير بنى اميه و بنى عباس قرار گرفته ، پس حتما دينش را از كسانى بايد فرا گ-يرد كه جزء عادلان محسوب مى شوند نه عادلان حقيقى و واقعى .پس بى گمان اگر انديشه ع-دالت و تعريف صحابى بودن بدان نحو نبود، هرگز اثرى از بنى اميه و بنى عباس وجود نداشت و خط اهل بيت و خط حضرت على ، پنهان نمى ماند و از صحنه به دور نمى رفت .

ب-نابر اين ، هدف چيزى جز توطئه عليه دين نبود، كه حاكمان آن را طراحى كردند و توسط يارانى دروغ-ي-ن به مرحله اجرا گذاردند و از آن پس فقيهانى آمدند كه اين خط منحرف را تاييد كنند و كم كم ،حقيقت از سمع و نظر نسلهاى مسلمان ، مخفى و پشت پرده ماند.

ك-س-ى ك-ه س-يره اصحاب را دنبال ميكند، به اين نتيجه مى رسد كه انحرافهاى بزرگى - چه در ح-يات رسول خدا و چه پس از رحلتش - به دست همان اصحاب ، پديد آمد . اين انحرافات ، بسيارى را ازداي-ره عدالت طرد مى كند و جز چند نفرى باقى نمى مانند . و آنچه ترديد را در مساله صحابى ب-ودن و ع-دال-ت ،ب-يشتر مى كند، اين است كه تاكيد توطئه گران بر چند نفر خلاصه مى شود كه معاصر پيامبربودند، و مهمترين و خطرناكترين روايات را - كه

ص: 159

آينده اسلام ومسلمين را مى سازد - ب-وس-ي-ل-ه آنان پخش و منتشر ساختند، مانند روايات مربوط به ضرورت اطاعت از حكام و گوش بفرمانشان دادن كه ابوهريره ، ابن عمر، ابن عاص و ديگر ياران با وفاى معاويه آنها را روايت كردند.

و اح-ادي-ث-ى ك-ه مربوط به زندگى زناشويى پيامبر و ارتباط او با زنان است ، بيشتر آنها را عايشه و ابوهريره و حفصه و ديگر طرفداران خط بنى اميه ، روايت كردند.

و احاديثى كه مقام بنى اميه را بالا مى برد، مردانى از آن خط روايت كردند .حتى معاويه از خودش نيز روايت كرد و مردم پذيرفتند!

و ب-خ-ارى از ط-اي-ف-ه رس-ت-گار شده! از طوايف مسلمين ، حديثى نقل مى كند كه معاويه روزى س-خنرانى مى كرد، در آن سخنرانى چنين گفت : هر كه را خدا خيرش بخواهد، او را فقيه در دين مى كند، و من تقسيم كننده هستم ولى خدا بخشنده است .و همانا مسير اين امت همچنان در خط مستقيم است تا اينكه قيامت برپا شود يا امرخدا فرا رسد ! (1)

ول-ى ك-سى كه دقت در احاديث حذيفة بن يمان و عماربن ياسر و ابوذر غفارى مى كند و ديدگاه ه-اي-ش-ان را ب-ررسى مى نمايد،

ص: 160


1- رجوع کنید به بخاری، کتاب الاعتصام بالكتاب والسنة - ج 9 ص 124۔ 125روشن است از این روایت که معاویه خط فقهی و سیاسی امت را ترسیم نموده است، چنانکه مشخص کرده که طایفه رستگار، همان اهل علم اند، چنانکه بخاری یادآور شده واجماعشان بر این است که در عصر عباسی بوده است. حال معلوم نیست مقصود از اهل علم، همان اهل علمی است که در دوران بنی امیه بودند یا بنی عباس ؟ و اینکه طائفه رستگار شده را منحصر در اهل علم می دانند همچنان که فرقه ناجیه را نیز مشخص کرده اند به خاطر این است که راهی پیدا کرده و روایاتی را بتراشند که معاویه را جزء فقها قرار دهند.

در مى يابد كه اينان طرح ديگرى را مطرح كرده و پرچم ديگرى را ب-لند مى كنند، زيرا اينها ياران مخلص و شاگردان با وفاى حضرت على عليه السلام هستند، از اين روى ، ك-ن-ار زده شدند و افرادى كه هيچ ارزش نداشتند، به ميدان آمدند .و همانا اين قوم ، روايات اي-نان رامورد طعن قرار داده و در آنها تشكيك كردند تا امت را از آنان دورسازند و حتى از شخص امام على نيز دور نمايند. (1)

و همانا كسى كه در كتابهايى مانند بخارى جستجو مى كند، اين مطلب را به خوبى در مى يابد، ومى ب-ي-ند كه چطور بخارى افرادخاصى را مد نظر قرار داده و بيشترين احاديث را از آنان نقل مى كند ول-ى اف-راد دي-گ-رى ك-ه بيشترين ارتباط را با حضرت رسول (ص ) دارند و بالاترين مقام در ميان اصحاب ، آنان را ناديده مى گيرد.

بخارى اين روش خود را - كه ديگر كتابهاى سنن تقريبا از او پيروى مى كنند - بر اساس قواعدى كه گ-ذش-تگان براى روايت وضع كردند،تنظيم مى كند . و او هرگز عقلش را در چنين قواعدى كه بوى سياست از آنها مى آيد، به كار نمى اندازد، بلكه آنها را مطالب قطعى مى داند چرا كه اجماع امت بر آن مبتنى است ، پس او بنا را بر آن مى گذارد و آن را مى پذيرد.

ص: 161


1- رجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصیات.

نخستين مطلبى كه در كتاب بخارى به چشم مى خورد اين است كه او هيچ حديثى را از امام جعفر ص-ادق علیه السلام ن-قل نمى كند و ازحضرت زهرا علیها السلام (دختر پيامبر) فقط يك روايت را نقل مى كند، در حالى كه ازعايشه 242 حديث و از معاويه هشت حديث ، و از ابوهريره 446 حديث و از ابن عمر 270 حديث و از حضرت على علیه السلام تنها 29 حديث روايت مى كند.

و ام-ا ي-اران ام-ام ع-لى كه از گام زدن در خط بنى اميه سر باز زدند،چند حديثى كه از انگشتان دست تجاوز نمى كند، نقل كرده است . مثلا از عماربن ياسر فقط چهار حديث و از بلال سه حديث و ازسلمان فارسى چهار حديث و از مقداد تنها يك حديث و از ابوذرغفارى 14 حديث و از عبداللّه بن جعفر فقط دو حديث نقل مى كند. (1)

و ام-ا اگ-ر ب-ه م-س-ن-د اح-م-دبن حنبل بنگريم ، او سند 818 حديث را به امام على مى رساند كه بيشترشان صحيح است (2).

ب-ه-ر ح-ال رواياتى كه از زبان امام على و فاطمه و سلمان و بلال وديگر ياران امام نقل مى شود، از دايره اخلاق و موعظه فراتر نمى رود و حتى برخى از احاديث ، عليه امام و به نفع دشمنانش است . با كشف اين حقيقت ، متوجه مى شويم كه چرا

ص: 162


1- رجوع کنید به هدی الساری مقدمه فتح الباری.
2- رجوع کنید به مسند احمد بن حنبل. و همانا در روايات مسند بن حنبل نیز، تشکیک می کنند!

كتاب بخارى بر ساير كتابها برترى و مزيت دارد و تاكيد بر آن بيشتر از ديگركتابهاى حديث است !

ب-ه تحقيق كه دنبال كردن نصوص ، ما را به اين حقيقت مى رساند كه عدالت منحصر در دايره اهل ب-ي-ت علیهم السلام اس-ت ، و ه-م-ان-ا آنان هستند كه پيامبر، امت را سفارش كرد كه پس از وفاتش به سوى آنها روى آورد و احكامش را از آنها دريافت كند. (1)

آرى ، هنگامى كه عدالت به ديگران بخشيده مى شود، معنايش اين است كه حقيقت دين بر نسلهاى م-س-ل-م-ان پ-وشيده بماند، چرا كه انبوهى از صحابه ، با ايده هاى گوناگون ، ازرسول خدا حديث ن-ق-ل م-ى ك-ن-ن-د و در نظرشان ، همه عادل اند و در نتيجه بر حاكمان كه دشمنان اهل بيت اند و فقهايشان (وعاظ السلاطين ) آسان است كه آنها را جذب خود كنند . و اين چيزى است كه در مسير تاريخ اسلامى به چشم مى خورد. مگر نه اين است كه نسلهايى آمدند درحالى كه چيزى از اهل بيت علیهم السلام نمى دانند. نسلهايى مسلمان جز صحابه كسى را نمى شناسند و آنان را عادل دانسته و تنها مصدرى هستندكه احكام دين از آنان صادر مى شود . و اينها دست آورد ايده عدالت اصحاب بود.

پ-س رهايى از چنين ايده اى ، سرآغازى است براى شناخت

ص: 163


1- رجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصیات.

دين واقعى كه بر اساس نصوص و متون استوار است .

ع-ل-ى رغ-م ت-لاشهاى فراوان براى دفاع از اصحاب و پوشاندنشان با رداى عدالت ، در كتابهاى قوم رواي-ات-ى پ-راكنده شده است كه با اين مطلب ، مغايرت دارد و ثابت مى كند كه پس از وفات رسول خدا(صلی الله عليه وآله وسلم) انحرافها بلكه ارتداد هايى رخ داده است .

ب-خارى نقل مى كند : پيامبر (صلی الله عليه وآله وسلم) فرمود : مردانى از اصحابم ، در كنارحوض ، نزد من مى آيند ولى آنان را از من دور مى سازند.

پ-س م-ن م-ى گ-وي-م : بار الها، اصحابم؟ خدا مى گويد : تو نمى دانى كه پس از وفاتت چه كارها كردند؟ اينها پس از تو مرتد شدند و به قهقرا بازگشتند. (1)

در روايتى : (حضرت ادامه مى دهد) پس من مى گويم : دورباد. دورباد كسى كه پس از من انحراف ايجاد كرد. (2)

ق-س-ط-لان-ى گ-وي-د : يعنى: در دين انحراف ايجاد كرد . زيرا نفرين حضرت نمى شود، خطاب به گنهكاران باشد جز اينكه كافر باشند، زيرا اگر فقط گنهكار باشند (و در دين تغيير نكرده باشند) حضرت شفاعتشان مى كند و به آنان اهميت مى دهد، و اين مطلب

ص: 164


1- بخاری - کتاب الفتن باب الحوض - ج 9 ص 58.
2- مصدر سابق ج9 ص59.

روشن است (1)

ب-خ-ارى ن-قل مى كند : به براء بن عازب گفته شد : خوشا به حالت ، با پيامبر همنشين بودى و زير درخ-ت ب-ا او ب-ي-ع-ت ك-ردى .گ-ف-ت : فرزند برادرم !تو نمى دانى كه پس از او چه بدعتها ايجاد كرديم (2)

ص: 165


1- رجوع کنید به حاشیه صحیح مسلم - چاپ استانبول وارشاد الساری الشرح صحيح البخاری - ج9 ص340.
2- كتاب الفتن - صحیح بخاری - ج 5 ص 159۔160.

پاورقی ها:

1-رجوع کنید به کتاب العقيدة الواسطيه ابن تيميه ص 236 که در مصر. كثير الانتشار است و به رایگان پخش می شود.

2- شرح العقيدة الطحاويه ص468 چاپ دار الفكر و این کتاب یکی از مشهورترین کتابهایی است که در میان مسلمانان مصری پراکنده است.

3- مصدر سابق ص468.

4-رجوع کنید به کتاب السنه احمدبن حنبل و عقيدة أهل السنه ابن حنبل.

5- الاصابة في تمييز الصحابة - ج 1 ص 7.

6 - تا 8- مصدر سابق ج 1 ص 7 و 9.

9- رجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصیات ص 183 همین کتاب وكتاب السيف و السياسة ص 115.

10-رجوع کنید به بخاری، کتاب الاعتصام بالكتاب والسنة - ج 9 ص 124۔ 125روشن است از این روایت که معاویه خط فقهی و سیاسی امت را ترسیم نموده است، چنانکه مشخص کرده که طایفه رستگار، همان اهل علم اند، چنانکه بخاری یادآور شده واجماعشان بر این است که در عصر عباسی بوده است. حال معلوم نیست مقصود از اهل علم، همان اهل علمی است که در دوران بنی امیه بودند یا بنی عباس ؟ و اینکه طائفه رستگار شده را منحصر در اهل علم می دانند همچنان که

ص: 166

فرقه ناجیه را نیز مشخص کرده اند به خاطر این است که راهی پیدا کرده و روایاتی را بتراشند که معاویه را جزء فقها قرار دهند.

11-رجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصیات.

12-رجوع کنید به هدی الساری مقدمه فتح الباری.

13- رجوع کنید به مسند احمد بن حنبل. و همانا در روايات مسند بن حنبل نیز، تشکیک می کنند!

14- درجوع کنید به بخش بزرگ جلوه دادن شخصیات.

15- بخاری - کتاب الفتن باب الحوض - ج 9 ص 58.

16- مصدر سابق ج9 ص59.

17- رجوع کنید به حاشیه صحیح مسلم - چاپ استانبول وارشاد الساری الشرح صحيح البخاری - ج9 ص340.

18-كتاب الفتن - صحیح بخاری - ج 5 ص 159۔160.

ص: 167

ص: 168

اجماع

اشارة

پژوهشگر در مساله اجماع ، اين حقايق را ملاحظه مى كند : - مساله اجماع ، مورد اختلاف فقهاست .

- اجماع هرگز در هيچ يك از دوران هاى تاريخى محقق نگشته بلكه امكان وقوعش وجود ندارد.

- برخى از انواع اجماع ، شك برانگيز است .

- اجماع به صورت بارز در امور مربوط به سياست وعقايد اهل سنت ،پديد مى آيد.

- م-ع-ناى وقوع اجماع به آن نحو كه اهل سنت اظهار مى دارند، عدم پيدايش مسلكهاى مخالف با اي-ده ش-ان اس-ت .ول-ى ح-ق-يقت ، به عكس آن گواهى مى دهد . چرا كه برخى از صحابه و

ص: 169

تابعين ب-ودن-دك-ه متعهد به خط امام على علیه السلام بودند و از خط موجود كه خط آن قوم است ، دورى گزيدند، و ض-م-ن-اً گ-روه-ه-اى ديگر از قبيل خوارج ،معتزله ، و ساير فرقه ها نيز وجود دارند، كه هر يك در ميان مسلمانان ، پيروانى دارند و همه اينها داراى طرح ها و ايده هاى مخالف با ايده عمومى است كه ب-ا خ-ط ق-وم س-ازگ-ار است . پس اين چه اجماعى است كه از آن سخن به ميان مى آورند؟ پاسخ اي-ن اس-ت كه اجماع اهل سنت ، تنها در قضاياى ويژه اى است كه طرح آنانرا قوت مى بخشد و آنرا بر ساير طرح ها مسلط مى گرداند.

اجماع كردند بر خلافت چهار نفر: ابوبكر، عمر، عثمان و سپس على .

و اجماع كردند بر عدالت تمام اصحاب ، بدون استثناء.

و اجماع كردند بر اطاعت از حاكمان و بر اينكه با آنان هرگزمخالفت نكنند وعليه آنها قيام ننمايند.

و اجماع كردند بر صحيح بودن دو كتاب : بخارى و مسلم .و اجماع كردند بر صحت قرآنى كه عثمان گرد آورده بود.

اج-م-اع اين است و حقيقتش نيز همين! اين اجماع ويژه اين قوم است نه تمام امت اسلامى . و اين اج-م-اع ب-راى آن-ه-ا س-رن-وشت ساز است ، چرا كه مخالفت با آن ، معنايش منهدم ساختن عقايد و

ص: 170

ايده هايشان است . و اگر اين اجماع نبود، نمى توانستند مسلمانان ونسلهاى آينده را نسبت به خط و برنامه شان قانع كنند.

ه-م-ان-ا پ-ژوه-شگر در طرح اسلامى كنونى ، در مى يابد كه اين طرح براجماع استوار است و نه بر ن-ص-وص ، ك-ه اي-ن ن-ي-ز ب-ه ن-ح-وى چ-ي-ره شدن شخصيت ها بر نصوص را مى رساند . و هدف از ت-ث-بيت اجماع همان هدف از تثبيت انديشه عدالت است كه هر دو، امت را وادار به تسليم شدن در ب-راب-ر خ-ط راي-ج و ص-ح-ه گ-ذاش-تن بر آن مى كند . و همانگونه كه طرح عدالت توسط سياست آف-ريده شده است ، انديشه اجماع نيز ساخته دست سياست است و طرح اجماع به عنوان سلاحى به كار گرفته شد كه بر روى صاحبان خطديگر و مخالفانشان كشيده شود و بر اساس آن ، گروه هاى م-خ-ال-ف را از ص-ح-ن-ه خارج ساخته و كنار زدند. و بى گمان ، چنين امرى محقق نمى شد جز با همكارى و پشتيبانى حاكمان كه اين طرح را پشتوانه خود قرار دادند.

م-س-ال-ه اجماع بر خلافت چهار تن، چيزى جز يك بازى سياسى نيست كه هدف اصليش ، كوبيدن خ-ط اه-ل ب-ي-ت علیهم السلام اس-ت .اي-ن ت-ق-سيم بندى كه امام على علیه السلام را در درجه آخر و عثمان كه سر سلسله خاندان بنى اميه است ، مقدم بر او و قبل از او عمر و قبل از عمر

ص: 171

ابوبكر را،قرار داده اند معنايش اين اس-ت كه اين سه نفر افضل از على هستند و اگر چنين باشد، پس على ، يك انسان استثنايى و فوق العاده نيست و مقامى والاتر ندارد !در پى اين گونه تقسيم مراتب و درجات اگر مسلمان به چنين ع-ق-ي-ده اى ب-رس-د، ق-طعا اهل بيت را كوچك مى شمارد و به آنان اهميت نمى دهد، و انگيزه آنان همين است.

و آن-چ-ه ب-ر شك انسان مى افزايد، تعصب در ابراز چنين عقيده اى و تهديد و توبيخ و ارعاب كسانى اس-ت ك-ه ب-ا آن م-خ-ال-فت كنند تا جائى كه اين را جزء اصول اعتقاد در كتابهاى خود قرار دادند، و ب-دي-ن-گ-ون-ه ، م-ط-لب را عنوان مى كنند: خلافت را پس از رسول خدا، نخست براى ابوبكر ثابت م-ى دانيم كه او بر تمام امت مقدم و برتراست ، سپس عمربن خطاب ، و پس از او عثمان بن عفان و آنگاه على بن ابى طالب علیه السلام .

و اينان خلفاى راشدين و امامان هدايت گر هستند. (1)

اب-ن ت-ي-ميه گويد: بهترين مردم پس از پيامبر، ابوبكر است ، سپس عمرو بعد از او عثمان ، و بعد از عثمان على است .

و اهل سنت اجماع دارند بر اينكه عثمان از على افضل و برتر است. و مساله برترى عثمان بر على جزء اصولى نيست كه مخالف آن ، نزد

ص: 172


1- العقيدة الطحاوية ص 473 -488 ط الفكر.

اهل سنت گمراه به حساب آيد ولى آنچه دليل آشكار گمراهى است ،مساله خلافت است ، چرا كه اهل سنت بر اين باورند كه نخستين خليفه ، پس از رس-ول خ-دا، اب-وب-كر، سپس عمر، سپس عثمان و سپس على است ، و هر كس در خلافت يكى از اينان طعن كند، از الاغ گمراه تر است! (1)

خ-ل-يل هراس گويد: و اما مساله خلافت ، پس بايد معتقد بود به اينكه خلافت عثمان ،صحيح بوده است ، چرا كه با مشورت آن شش نفركه عمر براى انتخاب خليفه تعيينشان كرده بود، محقق شده اس-ت .بنابر اين ، اگر كسى ادعا كند كه خلافت عثمان باطل بوده و على سزاوارتر از وى به خلافت بوده است ، انسانى است گمراه و بدعت گرا كه تشيع بر او غلبه دارد، گو اينكه سخنش دلالت بر تحقير وكوچك شمردن مهاجرين و انصار دارد.(2)

واي-ن ق-وم ب-ه حديثى پناه برده اند كه آن را به پيامبر نسبت مى دهند كه مى گويد : بر شما باد به س-نتم و سنت خلفاى راشدين هدايت گرپس از من ، به آنها تمسك جوئيد و بر آن پا فشارى كنيد! (3)

من در اين مساله بسيار كنجكاو شدم و ريشه هايش را دنبال كردم ،تا به چنين نتايجى دست يافتم:

ص: 173


1- العقيدة الواسطية ص 242.
2- شرح العقيدة الواسطية ص 244.
3- حاکم در مستدرک ج 1 ص 96، مسند احمد ج 4 ص 126.

-اي-ن تقسيم بندى چهارگانه ، از اختراعات سياست است و درنصوص ، مطلبى كه آن را تاييد كند، وجود ندارد.

-ام-ام على علیه السلام را پس از آن سه نفر قرار دادن ، به خاطر گم كردن حقايق است ، تا كسى نتواند تشكيك در آن كند.

- خ-ل-ف-اى س-ه گ-ان-ه داراى يك سنت مشترك نبوده اند، بلكه هر يك را سنتى است كه با ديگرى مخالفت دارد.

- سنت امام على علیه السلام با سنت آن سه نفر كاملا مغايرت دارد.

- اهل سنت به آن سه نفر اقتدا و پيروى كردند و از على تبعيت ننمودند.

- خلفاى سه گانه راه را براى بنى اميه هموار ساختند.

- نگهدارى بر اين تقسيم بندى ، يعنى نگهدارى بر خط بنى اميه .

از اينجا روشن مى شود كه تلاش بر شكستن اين عقيده ، مشروعيت بنى اميه را در هم مى كوبد، زيرا ك-وب-ي-دن ابوبكر، نتيجه اش كوبيدن عمر و كوبيدن او بى گمان كوبيدن عثمان است.و كوبيدن عثمان منجر به كوبيدن معاويه مى شود، چرا كه هر يك مشروعيت خود را از ديگرى قرض مى كند. م-لاح-ظ-ه ك-ن-يد كه ابو بكر، عمر را تعيين كرد و عمر عثمان را تعيين نمود و راه را براى

ص: 174

معاویه ، گ-ش-ود و عثمان باتمام قوايش ، معاويه را تقويت و تاييد كرد .پس كوبيدن اين سه نفر، نتيجه اش ي-ارى دادن اه-ل ب-ي-ت اس-ت چ-را كه منجر به زير سؤال بردن و رد كردن مفهوم عدالت و اجماع مى شود و سرانجام طرح آقايان بكلى ويران مى گردد و پس از آن ، حاكمان نيز سقوط مى كنندزيرا سرنوشتشان با اين طرح ، گره خورده است .

ب-ه فرض اينكه حديث "بر شما باد سنتم" كه آقايان به آن متوسل مى شوند، صحيح باشد، سؤالى كه خودنمايى مى كند، اين است كه :پس كجا است سنت على ؟

سنت على در طرح آقايان وجودى ندارد و اين كافى است كه روايت را زير سؤال ببرد، و علت ديگر ب-راى اي-ج-اد ت-ردي-د، اي-ن اس-ت ك-ه ب-خارى و مسلم كه محل اعتماد همه اهل سنت اند، اين را رواي-ت ن-ك-رده ان-د، پس تكيه كردن بر چنين روايتى ، نقض اجماع است ،چنانكه قبلا نيز با اعتماد كردن بر حديث فرقه ناجيه كه آن را برخود اجرا كردند و هيچ يك از بخارى و مسلم آن را روايت نكرده است ، اجماع را نقض و با آن مخالفت كردند.

پ-س ب-ه ت-ح-قيق كه بزرگ كردن اين سه نفر، به خاطر كوچك كردن امام على علیه السلام است و اگر كسى ب-خواهد مقام على را مشخص كند،

ص: 175

بايدآن سه نفر را تحقير نمايد .از اينجا بود كه فاصله ميان امت پديدآمد، زيرا آنان كه خط سه گانه را پذيرفتند، با بنى اميه هم پيمان شدند و آنان كه خط على را برگزيدند، بنى اميه را كنار زدند.

در ب-خارى روايتى وجود دارد كه ديدگاه ما را در مساله خلفاى سه گانه تاييد مى كند .اين روايت مى گويد: در زمان پيامبر، ابوبكر رابرمى گزيديم ، سپس عمر را و پس از او عثمان را، هيچ نامى از امام على علیه السلام در اين ميان نيست (1)

در رواي-ت دي-گ-رى آم-ده اس-ت : م-ا هيچ كس را همسان ابوبكرنمى دانستيم ، سپس عمر، سپس عثمان ، و بعد از آنها ساير اصحاب پيامبر در يك درجه قرار دارند! (2)

اين روايت ديگر نياز به هيچ توضيحى ندارد.

گويا آقايان فهميده اند كه اجماع كافى نيست كه مسلمانان را براين عقيده ، معتقد كند، و لذا خود ح-ض-رت ع-ل-ى علیه السلام را اس-تنطاق كردند تا اعتراف شخصى از وى بگيرند! بر اينكه اين عقيده ، درست وصحيح است .

بخارى از محمدبن حنفيه نقل مى كند كه گفت: به پدرم (على ) گفتم : چه كسى بهترين مردم اس-ت پس از رسول خدا .

گفت : ابوبكر.گفتم: سپس كى ؟ گفت : عمر .ترسيدم كه پس از او نام

ص: 176


1- بخاری - کتاب فضائل الصحابه - باب فضل ابی بکر ج5 ص 5.
2- همان ج5ص18 وص9.

ع-ث-م-ان راب-ب-رد، ن-اگ-ه-ان گفتم : پس تو چه مى شوى ؟ گفت : من يك نفرمعمولى از توده مسلمانانم ! (1)

لاب-د آقايان مجبورند، يكى از عقايدشان را، ايمان به صحيح بودن روايات بخارى و مسلم بجز ديگر ك-ت-ابهاى سنن قرار دهند و بر آن اجماع كنند، تا اين ديدگاه نيز توجيه گردد !چرا كه هر تلاشى ب-راى ان-ت-قاد كردن بخارى و مسلم عقايدشان را كه در اصل ، از اين دوكتاب بر گرفته اند، بكلى ويران مى سازد . و از اينجا روشن مى شودآن پيكار شديد كه در گذشته بوده - و تا امروز ادامه دارد - ع-ل-ي-ه اف-رادى اس-ت ك-ه خ-واسته اند كوچكترين انتقاد نسبت به بخارى يا مسلم داشته باشند ! (2)

ي-ك-ى از ب-ارزترين عوامل ترديد در مساله اجماع ، اجماع آقايان بر اطاعت از حكام و روا نبودن قيام عليه آنان است ، هر چند داراى انحراف ها و كژ رويهاى فراوان باشند كه در بسيارى از موارد منجربه ك-ف-ر ن-ي-ز م-ى ش-ود بوى سياست به صورتى جدى از اين اجماع استشمام مى شود .و همين باعث م-ى ش-ود ك-ه م-ع-ت-ق-د ش-وي-م ت-م-ام م-وارد ديگر اجماع نيز ساخته و پرداخته سياست است ، و همچنين روايتهايى كه گرداگرد اين مساله دور مى زند.

و ب-ه ت-حقيق كه رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم و سلّم ) هشدار داد

ص: 177


1- همان ج5ص18 وص9.
2- رجوع کنید به کتاب السنة و مكانتها في التشريع الاسلامی، نوشته سباعی، و همچنین کتاب ابوهریره راوية الاسلام، نوشته عجاج. و کتاب ابو هريرة و اقلام الحاقدين. اینها کتابهایی است که به خاطر رد بر کسانی که متعرض روایات پیامبر شده اند، نوشته شده است.

از اين كه دروغى را به او نسبت دهند يا رواياتى را از زب-ان-ش ب-س-ازن-د، و دل-ي-ل اين هشدار همين است كه حضرت مى دانسته است كه اين امر، واقع خواهد شد.

م-س-ل-م از ع-لى (عليه السلام ) نقل مى كند كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) فرمود : نسبت دروغ بر من ندهيد چرا كه هر كس دروغ ب-ر من بگويد، در دوزخ فرو خواهد رفت .و در روايت ديگرى ، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) فرمود : دروغ گفتن بر من ، مانند دروغ گفتن بر كسى ديگر نيست ، هر كه عمداً بر من دروغ بگويد، جايگاه خود را در دوزخ بيابد. (1)

اي-ن ح-دي-ث ك-ه نزد اهل سنت به تواتر رسيده ، قطعا آنها را به بازنگرى و كم و زياد كردن روايات ب-س-ي-ارى واداش-ت ك-ه ب-ه پ-يامبرنسبت مى دهند . اينان كه معتقد به اجماع اهل سنت بر نظريه عدالت تمام اصحاب هستند، پس قطعا - طبق نظرشان - نمى شود نسبت دروغ به اصحاب مستقيم پ-يامبر داد، بلكه اين مساله فقط منطبق است بر تابعين و فرزندان تابعين . همين مبناى غلط است ك-ه مانع ازانتقاد احاديث حتى از طريق سند شد.و مادام كه قاعده جرح و تعديل ، صحابى را در بر نمى گيرد، پس لازم است آنچه را به پيامبر نسبت مى دهند - چه گفتار باشد و چه كردار - همه را

ص: 178


1- صحیح مسلم - ج 1 ص 9 ح 1 - (1) (المقدمة) وص10 ح 4 - (4) (المقدمة) وص10ح 2 - (2).

پذيرفت . ازسوى ديگر، اين مبنى ، تاثير مثبتى بر راويان حديث دارد، چرا كه تعديل را مقدم بر جرح مى داند، يعنى صحابه عادل هستند هر چندمرتكب هزاران گناه و موجب فسادها و فتنه هاى زياد ش-ده ب-اشند وانحراف ها و كژروى هاى زيادى از آنها پديد آمده باشد !پس با اين تصور، حال راويان چگونه خواهد بود؟ بدون شك لزومى ندارد كه روايتشان را مورد بررسى قرار داد!!

از اينجا معلوم مى شود چرا اهل سنت اهميت به منش سياسى نمى دهند، مانند همكارى با حاكمان و ك-ش-ت-ار م-س-ل-م-ان-ان و رف-ت-اره-اى غلط اجتماعى مانند بخل ، و اخلاق بد و سرعت خشم ، و داي-ره اه-ميت را منحصر در محيط راستى و امانت مى دانند و لاغير . چراكه اهميت دادن به منش سياسى و اجتماعى با بى اعتنايى نسبت به اين منش در زندگى اصحاب تناقض دارد.

آرى ، سياست ، علم حديث اهل سنت را كاملا در بر گرفت ، تا جائى كه امت اسلامى ، احاديث رسول گرامى اسلام را از خوارج و تبهكاران و قاتلين فرزندان رسول خدا (صلّی الله عليه وآله وسلّم) فرا گرفتند.

ص: 179

پاورقی ها:

1- العقيدة الطحاوية ص 473 -488 ط الفكر.

2- العقيدة الواسطية ص 242.

3- شرح العقيدة الواسطية ص 244.

4- حاکم در مستدرک ج 1 ص 96، مسند احمد ج 4 ص 126.

5- بخاری - کتاب فضائل الصحابه - باب فضل ابی بکر ج5 ص 5.

7 - 6- همان ج5ص18 وص9.

8-رجوع کنید به کتاب السنة و مكانتها في التشريع الاسلامی، نوشته سباعی، و همچنین کتاب ابوهریره راوية الاسلام، نوشته عجاج. و کتاب ابو هريرة و اقلام الحاقدين. اینها کتابهایی است که به خاطر رد بر کسانی که متعرض روایات پیامبر شده اند، نوشته شده است.

9 ۔ صحیح مسلم - ج 1 ص 9 ح 1 - (1) (المقدمة) وص10 ح 4 - (4) (المقدمة) وص10ح 2 - (2).

ص: 180

بزرگ جلوه دادن شخصیتها

اشارة

ص: 181

ص: 182

بزرگ جلوه دادن شخصيتها

ت-ئورى ب-زرگ ج-لوه دادن شخصيتها، يكى از مهمترين مسائلى است كه در طرح اهل سنت آمده اس-ت ، چ-را ك-ه بر اساس آن ، توانستند امت را به سوى خط ديگرى كه دشمن اهل بيت علیهم السلام است ، سوق دهند.

اگ-ر ن-بود آن مقامى كه براى ابوبكر ساختند و او را بر تمام شخصيتهاى امت برترى دادند، و اگر ن-ب-ود م-نزلتى كه براى عمردرست كردند كه گاهى مقامش را از مقام پيامبر نيز بالاتر دانستند، و اگ-ر نبود مقام عايشه و ابوهريره و ابن عمر، و اگر نبود تئورى عدالت و عشره مبشره ، اگر اينها ن-ب-ود، هرگز مقام امام على علیه السلام اينقدر

ص: 183

پائين نمى آمد .و هرگز درجه ابوذر و سلمان و عمار و حذيفه وديگر ياران و شيعيان على ، كاسته نمى شد.

آرى ، ن-ص-وص-ى كه درباره حضرت على علیه السلام وارد شده است ، تمام اقوال و روايات ديگرى را كه درباره ابوبكر، عمر، عثمان ، عايشه وديگران ، نقل شده است ، ويران و منهدم مى سازد.

از اي-ن-ج-ا ب-ود ك-ه اي-ن ق-وم ، ب-ه خاطر پر كردن نقصى كه در نصوص بودو شخصيتشان را تاييد ن-مى كرد، به تئورى اجماع و تئورى عدالت ،روى آوردند . زيرا با اجماع ، توانستند رواياتى را مطرح كنند كه ديگران را در برابر امام على علیه السلام ، مقام والا بخشند.

ه-دف از بزرگ جلوه دادن اينان ، وادار كردن امت بود كه پيروى ازافراد خاصى نمايد كه خط رايج را دن-ب-ال مى كنند و آنها را مشروع مى دانند. و از سويى ديگر، امت را بقبولانند كه اشخاص معينى رارد ك-ن-د و به فراموشى سپرد، چرا كه با آن خط مخالف بوده وخطرى را برايش ايجاد مى كند، و اين چنين هم شد.

ج-س-ت-ج-وگر از بررسى و تحقيق در سيره و بيوگرافى اين شخصيتها بزرگ جلوه داده شده ، به آس-ان-ى درم-ى ي-ابد كه اينان با امام على علیه السلام دشمنى ورزيدند و از او جدا شدند، و راه را براى بنى اميه هموار ساختند و امويان را يارى كردند.

ص: 184

كوچك كردن شخصيت امام على علیه السلام:

اي-ن-ان ب-ه ب-زرگ ك-ردن ش-خ-صيتهاى خود، بسنده نكردند، بلكه تمام سعى و تلاششان را به كار گرفتند كه امام على علیه السلام را كوچك و تحقيركرده و از مقام و منزلتش بكاهند، و از اين روى رواياتى را از زب-ان رس-ول اك-رم (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) نقل كردند كه على را بى ارزش جلوه داده و امت راقانع مى كند كه به همان منزلتى كه خود برايش وضع كردند، اكتفا كند.

ب-خارى نقل مى كند كه رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم و سلّم) بر منبر مى گفت : فرزندان هشام بن مغيره از من اجازه گرفتند كه دخترشان را به ازدواج على بن ابى طالب، در آورند.

من هرگز اجازه نمى دهم ، اجازه نمى دهم ،اجازه نمى دهم ، مگر اين كه فرزند ابوطالب دخترم را طلاق دهد و دختر آنها را به ازدواج خويش در آورد! چرا كه فاطمه پاره تن من است ، هر كه او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كه او را نگران كند، مرا نگران كرده است (1)

در روايت ديگرى : على دختر ابوجهل را با وجود فاطمه در منزلش ، خواستگارى كرد (2)

و در رواي-ت صحيح مسلم آمده است : فاطمه پاره تن من است ، و من هرگز دوست ندارم كه او را اذي-ت ك-ن-ن-د . ب-ه خ-دا ق-س-م

ص: 185


1- 1- رجوع کنید به بخاری - کتاب النكاح - باب ذب الرجل عن ابنته ج 7 ص 47. و صحيح مسلم - باب فضائل فاطمه ج4 ص 1902 ح93.
2- مصدر سابق ج 4 ص 1903 ح 95، صحیح بخاری ج 4 ص 101.

هرگزنمى شود يك مرد، جمع كند بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا! راوى گويد: و بدينسان ، على دست از خواستگارى كشيد! (1)

اب-ن ح-جر در اين باره گويد : صحيح ترين چيزى كه مى شود اين داستان را بر آن حمل كرد، اين اس-ت ك-ه رس-ول خ-دا، حرام كرد بر على كه جمع كند بين دخترش و دختر ابوجهل ، زيرا علت را اذيت كردن خود دانست ، و اذيت رسول خدا به اتفاق همه فقها حرام است! (2)

اح-م-د (ب-ن ح-نبل ) روايت مى كند: رسول خدا (صلی الله عليه وآله و سلم) بر على و فاطمه وارد شد و آنها را براى نماز بيدار كرد . سپس به خانه اش بازگشت ،و مقدارى از نماز شب را خواند، ولى صدايى از آنها نشنيد. دوب-اره ب-ازگشت و بيدارشان نمود و گفت : برخيزيد، و نماز بگذاريد. علی گويد : من نشستم و چ-ش-مم را با دستم ماليدم و گفتم : به خدا قسم ما نمازى نمى خوانيم جز نماز واجب !! روحمان نيز در دست خدا است ، اگر خواست بيدار شويم ، بيدار مى شويم !(يعنى : هيچ لزومى ندارد كه تو ما را ب-راى نماز بيدار كنى !) رسول خدا ناراحت شد و ازآنجا بيرون آمد، در حالى كه دستش را روى ران خ-ود م-ى زد (و س-خن على را تكرار مى كرد)

ص: 186


1- صحيح مسلم - ج 4 ص 1903 ح96.
2- فتح الباری - ج 9 ص 270.

نمى خوانيم جز نماز واجب ،نمى خوانيم جز نماز واجب! انسان چقدر جدل مى كند. (1)

ت-رم-ذى از ع-ل-ى نقل مى كند كه گفت: زياد مذى از من خارج مى شد! از رسول خدا حكمش را پرسيدم .گفت: منى غسل دارد و اما مذى فقط وضو دارد. (2)

در روايت ديگر، على گويد: همواره از من مذى خارج مى شد، و خجالت مى كشيدم از رسول خدا - ب-ه خاطر مقام دخترش سؤال كنم ، لذا به مقداد فرمان دادم كه او بپرسد .پس پيامبر گفت : آلتش رابشويد و وضو بگيرد! (3)

احمد از على روايت كرده : به نظرم مى رسيد كه باطن پا، بهتر است مسح شود تا ظاهر پا، تا اين كه ديدم رسول خدا را كه ظاهر پا رامسح مى كرد! (4)

ب-خارى نقل مى كند كه از على سؤال شد : آيا چيزى از وحى ، جزآنچه در كتاب خدا است ، نزد شما م-ى ب-اش-د ؟گ-ف-ت : به خدايى كه دانه را شكافت و انسان ها را آفريد، نمى دانم جز فهم و ادراكى ك-ه خ-داون-د ب-ه ش-خ-ص-ى بدهد كه قرآن را بداند يا آنچه در اين صحيفه نوشته شده است .راوى م-ى پ-رس-د : در صحيفه چيست ؟گفت : عقل و آزاد سازى اسير و اين كه هيچ مسلمانى به خاطر قتل كافرى،

ص: 187


1- مسند احمد - ج 2 (مسند الامام علی) ج 1 ص 91.
2- سنن ترمذی ج 1 ص 193 ح 114.
3- مصدر سابق ج1/ 247ح17، صحیح بخاری ج1 ص45 و 55 - 56.
4- - مسند احمد .ج1 ص114 وص95 وص124.

كشته نشود! (1)

ق-ب-لا ن-ي-ز ذك-ر كرديم حديث بخارى را از زبان امام على علیه السلام كه گفت : من تنها يك فرد معمولى از مسلمانانم!

بخارى روايت كرده است كه رسول خدا بر فراز كوه احد رفت ، وهمراه او ابوبكر و عمر و عثمان بود. پس كوه زير پاى آن سه نفر لرزيد . پيامبر خطاب به احد كرد : اى احد! حركت نكن چرا كه اكنون بر روى تو يك پيامبر و يك صديق و دو شهيد ايستاده اند! (2)

بخارى از زبان عمر نقل مى كند كه رسول خدا از دنيا رفت در حالى كه از على راضى بود !! (3)

ب-خ-ارى از ع-ل-ى ن-ق-ل م-ى ك-ند كه پس از به خلافت رسيدن گفت :همانگونه كه قبلا قضاوت مى كرديد، اكنون نيز قضاوت كنيد، چراكه من از اختلاف نگرانم ، تا اين كه مردم با هم باشند يا من هم ماننديارانم كشته شوم ! (4)

و روايت مى كند كه على و عباس وارد بر عمر شدند .عباس گفت :يا اميرالمؤمنين ، بين من و اين ش-خ-ص (على ) قضاوت كن .نزاع آن دو نفر در مورد اموالى بود كه از بنى نضير گرفته شده بود و خدا به رسولش بخشيده بود.

ص: 188


1- بخاری - باب كتابة العلم ج 1 ص 38 و باب فكاك الأسير ج 4 ص83، مسند أحمد.
2- بخاری - کتاب فضائل الصحابه - باب فضائل ابی بکر ج 5 ص 11.
3- بخاری - باب فضائل على ج 5 ص 22.
4- مصدر سابق ج 5 ص 24.

پس على و عباس شروع كردند به هم ناسزا گفتن و فحش دادن! (1)

و از محمد بن حنفيه نقل مى كند كه گفت: از پدرم (على ) پرسيدم :چه كسى برترين مردم است ، پس از رسول خدا ؟

گفت : ابوبكر.گفتم : سپس؟ گفت: عمر . و ترسيدم كه اين بار نام عثمان را ببرد،پس گفتم : تو چه مى شوى ؟ گفت : من تنها يك نفر از مسلمانانم ! (2)

از اين روايات و بسيارى ديگر شبيه اينها كه اكنون جاى ذكرش نيست ، به اين نتايج دست مى يابيم.

- امام على عمداً پيامبر را اذيت كرد و سخنش را گوش نداد كه از او خواسته بود نماز بگذارد.

- امام على علیه السلام با رسول خدا لجاجت كرد و در خواستش را براى نماز خواندن نپذيرفت .

- شهوت جنسى بر امام على علیه السلام غلبه داشت .

- امام على علیه السلام احكام وضو را نمى دانست .

- امام على علیه السلام هيچ چيز از علم پيامبر ارث نبرده بود.

- امام على علیه السلام خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را اقرار مى كرد.

- امام على علیه السلام شهيد نبود.

ص: 189


1- مصدر سابق و همچنین کتاب الفرائض، ج8 ص 185 - 186۔ باب 3- كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة ج 9 ص 121 / باب 5، کتاب النفقات - باب 2- ترمذی، کتاب السیر ج 4 ص 158 ح1610. مسند احمد .ج 1 ص 49.
2- بخاری - کتاب فضائل الصحابه - باب فضائل ابی بکر ج 5 ص 9.

- مشروعيت امام على علیه السلام ، برگرفته از مشروعيت عمر است .

- امام على علیه السلام سنت خلفاى سه گانه پيش از خود را متعهد بود.

- على به خاطر پول ، عموى رسول خدا را دشنام داد.

- ع-ل-ى اع-تراف دارد به برترى ابوبكر و عمر و عثمان بر خويش ، يعنى اعتراف دارد به صحيح بودن خ-لاف-ت-ش-ان . و اي-ن با رواياتى كه خوداهل سنت نقل كرده اند و رخدادهاى تاريخ ، كاملا مغايرت وتناقض دارد (1).

پ-س ه-ي-چ ان-گ-ي-زه اى دن-بال نقل چنين رواياتى نيست جز شكستن قداست امام على در اذهان مسلمين و متزلزل ساختن مقام والايش در قلوب آنان .

ص: 190


1- احمد بن حنبل نقل می کند: از عبدالرحمن بن عوف سؤال شد: چطور شد که با عثمان بیعت کردید و با علی نکردید؟ گفت: من گناهی نداشتم. من اول از علی شروع کردم و به او گفتم: با تو بیعت میکنم بر کتاب خدا و سنت رسول و سیره ابوبکر و عمر. گفت: تا آنجا که بتوانم. سپس بر عثمان عرضه داشتم، او فورا پذیرفت. (مسند احمد - ج2) لازم به ذکر است که عثمان نه تنها به سنت شیخین عمل نکرد که حتی بر کتاب خدا و سنت رسولش نيز خروج نمود و با آنها مخالفت ورزید.رجوع کن به رویدادی که عثمان را از میان آن شش نفر برای خلافت برگزید.

عشره مبشره به بهشت

اشارة

اي-ن ق-وم روايت عشره مبشره را نقل كرده اند كه رسول خدا، اينها را بشارت به بهشت داده است و آن-ان ع-ب-ارت ان-د از: اب-وب-ك-ر، ع-م-ر،ع-ث-م-ان ، امام على علیه السلام ، طلحه ، زبير، سعدبن ابى وقاص ، سعيدبن زي-د،ع-بدالرحمن بن عوف و ابوعبيده جراح . يكى از ياران امام ، ازصحابه رسول خدا در ميان آنان ن-يست . و اين كه امام على علیه السلام را در ميان اينان ذكر كرده اند، فقط به خاطر تاييد كردن ديدگاهشان است ولاغير و به خاطر اين است كه خيلى هم قضيه به رسوايى كشيده نشود، چنانكه او را در آخر خلفاى راش-دي-ن نيز، به همين خاطر قرار دادند . اهل سنت اتفاق نظر دارند بر تعظيم و تكريم اين ده نفرو مقدم دانستنشان بر ديگران (1).

روش-ن اس-ت ك-ه آن نه نفر، دشمنان امام على علیه السلام هستند و حتى يك روزهم هيچ يك از آنان ، امام على علیه السلام را يارى نكرده است .

اي-ن ح-ديث ترديد برانگيز را نه بخارى نقل كرده و نه مسلم ،

ص: 191


1- ابو داود ج 4 ص 211 و 212 حدیث 5649 و 4650، رجوع کنید به العقيدة الطحاويه، شرح العقيدة الطحاوية: ص 489.

بلكه ترمذى و ابو داود و ابن ماجه نقل ك-رده ان-د. و سرانجام حال اين حديث ، مانند حال آن دو حديث گذشته است : حديث فرقه ناجيه و حديث كتاب اللّه و سنتى .

اك-ن-ون اي-ن ح-دي-ث عشره مبشره را به تفصيل يادآور مى شويم تادست و پازدن آقايان در تعيين اصحاب بهشت در ميان عناصرى كه بزرگشان كرده اند، مشخص گردد.

اب-و داود از س-ع-ي-د ب-ن زيد نقل مى كند كه گفت : گواهى مى دهم كه شنيدم رسول خدا را كه م-ى گ-وي-د : ده ن-فر در بهشت اند : پيامبر دربهشت است ، ابوبكر در بهشت است ، عمر در بهشت است ، عثمان در بهشت است ، سعدبن مالك در بهشت است ، عبدالرحمن بن عوف در بهشت است. و اگر بخواهيم دهمين شخص را هم نام مى برم .گفتند : او كيست؟ گفت : سعيد بن زيد! (1)

ترمذى از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند : رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم و سلّم) گفت : ابوبكر در بهشت است. عمر در ب-ه-ش-ت اس-ت. امام على علیه السلام در بهشت است. عثمان در بهشت است ، طلحه در بهشت است. زبير بن ع-وام در ب-هشت است. عبدالرحمن بن عوف در بهشت است. سعد بن زيد در بهشت است. ابوعبيده

ص: 192


1- ترمذی - ج 5 ص 648، ابو داود ج 4 ص 212 ح 4649.

جراح در بهشت است (1).

ن-خ-س-ت-ي-ن مطلبى كه انسان را به شك مى اندازد، بلكه انسان يقين مى كند كه اين روايات فقط ساخته شده كه دشمنان امام على علیه السلام را بزرگ كند، حقايق زير است:

- اين قوم در تعيين ده نفر سر درگم هستند، گاهى سعدبن ابى وقاص را وارد مى كنند و گاهى به جايش سعدبن مالك را نام مى برند.

- رواي-ت اول ن-ام امام على علیه السلام و نام فرزند جراح را نبرده ، پس بشارت دهندگان به بهشت فقط هفت نفرند (چرا كه پيامبر طبعا به حساب نمى آيد)

- وارد كردن پيامبر در ضمن مبشرين به بهشت ، مساله وضع ودروغپردازى را تاكيد مى كند.

- بيوگرافى اين ده نفر - اگر ده نفر باشند - هرگز چنين فضيلتى را براى آنان ، ايجاد نمى كند.

- راوى حديث ، يكى از عشره مبشره است ، يعنى خودش ، خويشتن را به بهشت بشارت مى دهد.

- بخارى و مسلم در باب فضائل و مناقب ، هيچ فضيلتى را براى سعدبن زيد و عبدالرحمن بن عوف، ذكر نكرده اند.

ص: 193


1- مصدر سابق -ج5 ص647.

- ده نفرى كه اهل سنت اتفاق نظر بر تعظيم و تكريمشان دارند،سعدبن مالك ، جزء آنها نيست.

- روايت دوم فقط نه نفر را نام برد و سعد بن ابى وقاص را استثنا كرد.

و آن-چه اين ساختگى و سردرگمى را بيشتر مى كند، اين است كه بوى سياست كاملا از اين روايت اس-ت-شمام مى شود كه بخارى مى گويد : رسول خدا فقط سه نفر را به بهشت بشارت داد: ابوبكرو عمر و عثمان. ملاحظه كنيد.

اب-و م-وس-ى اش-ع-رى گفت : امروز مى خواهم دربان رسول خدا باشم . ناگهان ابوبكر آمد و در را محكم زد.

گفتم : كيست ؟

گفت : ابوبكر.

گفتم : صبر كن .سپس نزد رسول خدا رفتم و گفتم: يا رسول اللّه ،ابوبكر اجازه مى خواهد.

گفت : اجازه اش بده و بشارتش بده به بهشت .

آمدم و به ابوبكر گفتم : داخل شو، اين رسول خدااست كه تو را به بهشت بشارت مى دهد.

سپس بازگشتم .و پس از مدتى ديدم يك نفر در را مى زند .

گفتم :كيست؟

ص: 194

گفت : عمربن خطاب .

گفتم : صبر كن .سپس نزد رسول خدا رفتم و بر او سلام كردم و

گفتم : اين عمربن خطاب است كه اجازه ورود مى خواهد.

گفت : اجازه اش ده و بشارتش ده به بهشت .

آمدم و به او گفتم : داخل شو .رسول خدا تو را به بهشت بشارت مى دهد.

بازگشتم و نشستم، و گفتم: اگر خداوند براى فلان، خير بخواهد، او را اكنون مى آورد !ناگهان ديدم يك نفر در را مى زند.

گفتم كيست ؟

گفت : عثمان بن عفان .

گفتم : صبر كن . آمدم و جريان را به پيامبر عرض كردم .

پ-ي-ام-بر گفت: او را اجازه ورود ده، و به خاطر مصيبتى كه گرفتارش خواهد شد او را به بهشت بشارت ده .

آم-دم و ب-ه او گ-فتم : داخل شو . پيامبر به خاطر مصيبتى كه به تومى رسد، تورا به بهشت بشارت مى دهد! (1)

اي-ن روايت تاكيد دارد كه امام على علیه السلام جزء بشارت داده شدگان به بهشت نيست ، پس قرار دادن او ضمن اين ده نفر، قطعا اشتباه شده است.

ص: 195


1- بخاری ج 5 ص 10 وج9 ص69 و مسلم کتاب فضائل الصحابه - باب فضائل ابی بکر و مناقب عمر و عثمان ج4 ص1868 ح 29.

اقدام اين مردم به اهانت كردن حضرت على علیه السلام با چنين وضعى و تا اين حد، مقام والايش را پائين آوردن ، ب-راى اي-ن-ان خيلى آسان است .آری، حال كه شخص پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) را آنچنان اهانت كردند و به حضرتش جسارت نمودند، خيلى راحت تر است كه اهل بيتش رانيز مورد اهانت قرار دهند.

و حال كه در ذهن مسلمان ، اهانت پيامبر امرى معمولى است و هيچ نگران نمى شود از نسبت دادن چ-ن-ان روايتهاى اهانت آميزى به حضرتش ، پس به آسانى مى تواند روايتهايى را كه اهل بيت پيامبر رامورد اهانت قرار مى دهد، بپذيرد و دم فرو بندد . يعنى تسليم بى چون و چرا شدن خط دشمنى با اهل بيت علیهم السلام .

اك-ن-ون ك-ه رسول خدا و اهل بيتش چنين مورد تاخت و تاز قرارمى گيرند، حال شيعيانشان - از اصحاب - چه خواهد بود؟

آن-چ-ه تاكيد دارد بر تناقض گويى اينان و اين كه انگيزه اى جز بزرگ جلوه دادن شخصيتهائى كه هيچ ارزش ندارند، روايتى است كه مسلم نقل مى كند.

رس-ول خدا گفت : هيچ كس به خاطر اعمالش وارد بهشت نمى شود .گفتند: يا رسول اللّه، حتى شما ؟گفت : حتى من ، جز

ص: 196

اين كه خداوند مرا مورد رحمتش قرار دهد. (1)

در رواي-ت ديگرى : رسول خدا گفت : به خدا نزديك شويد و كارخوب كنيد ولى بدانيد كه اعمال ه-ي-چ ك-س ، او را نجات نمى دهد.گفتند : يا رسول اللّه، حتى شما؟ گفت : حتى من ، جز اين كه خداوندمرا قرين فضل و رحمتش كند. (2)

و در روايت ديگرى : عمل هيچ كدامتان او را به بهشت نمى برد و ازدوزخ نمى رهاند، حتى من ، جز رحمت الهى. (3)

پ-س اگ-ر رس-ول خ-دا، شك دارد كه داخل بهشت مى شود يا نه ،چگونه اينها يقين دارند كه اهل بهشت اند؟!

ب-خ-ارى رواي-ت مى كند كه وقتى عمر ضربه خورد، پيوسته مى گفت :به خدا قسم اگر به اندازه ت-م-ام كوه هاى زمين ، طلا داشتم ، آنهارامى دادم شايد از عذاب الهى - قبل از اين كه او را ملاقات كنم رهايى يابم. (4)

سؤالى كه اينجا مطرح است اين است كه : چرا عمر چنين سخنى رامى گويد؟ مگر او از مبشرين به بهشت نيست ؟

مسلم روايت كرده كه رسول خدا، روزى سخنرانى مى كرد، پس گفت: اى مردم! همانا شما تنها و ب-ا پاى برهنه ، محشور مى شويد وبه ملاقات خدا مى رويد. « كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ

ص: 197


1- صحیح مسلم - كتاب صفة القيامة و الجنة والنار ج 4 ص 2170 ح 75.
2- مصدر سابق ج 4 ص 2170ح76 و ص 2171ح7
3- مصدر سابق ج 4 ص 2170ح76 و ص 2171ح7
4- بخاری - باب مناقب عمر ج 5 ص 16.

وَعْدًا عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ»

-چنانكه در آغاز خلقى را آفريديم ، همچنان او را باز مى گردانيم ،اين وعده ما است و ما حتما چنين خ-واه-ي-م كرد. هان! كه نخستين آفريده اى كه لباس پوشانده مى شود، ابراهيم است .

هان ! مردانى ازام-ت مرا مى آورند، پس آنان را به سوى چپ (دوزخ ) مى برند،مى گويم : بارالها، اصحابم ! به من گ-ف-ت-ه مى شود: نمى دانى اينان پس ازتو، چه بدعتها ايجاد كردند؟ پس من سخن عبد صالح را ت-ك-رار م-ى ك-ن-م . ب-ه من گفته مى شود: آنها همچنان از روزى كه از آنان جدا شدى ، به قهقرا و جاهليت بازگشتند. (1)

اي-ن-ان ك-ه پ-س از رس-ول خ-دا م-رتد شدند، چگونه مى توانند عادل باشند؟ و چگونه وارد بهشت مى شوند؟

اب-وبكر از خويشتن نقل مى كند: به خدا اگر گامى را داخل بهشت بگذارم و گامى بيرون آن ، باز هم از مكر خدا ايمن نخواهم بود!! (2)پس اين هم ابوبكر است كه از رفتن به بهشت ، ترديددارد.

ب-خ-ارى حديث ابواب بهشت رانقل مى كند: درى براى نماز، درى براى جهاد، درى براى صدقه و درى ب-راى روزه . اب-وب-ك-ر ب-ه پ-يامبر گفت: اى رسول خدا، آيا كسى از همه آنها دعوت مى شود؟

ص: 198


1- بخاری ج 6 ص 69 صحيح مسلم ج 4 ص 2194ح58.
2- طبری - ج 2، سیره نبويه ابن هشام كنزالعمال - ج 5.

گفت :آرى، و من اميدوارم كه تو اى ابوبكر، يكى از آنان باشى! (1)

ابن حجر از فقها نقل كرده : رجاء از خدا است و از پيامبر نيز واقع مى شود .و بدينسان اين حديث ، در فضيلت ابوبكر داخل مى شود. (2)

فقهاى قوم مى خواهند متن حديث را به نفع خود كج و راست كنند و رجاء را به معناى يقين بدانند، شايد شبهه عدم دخول بهشت را ازابوبكر نفى نمايند.

و اگر راست مى گويند كه ابوبكر داراى مقام والايى نزد پيامبر است ،پس چرا پيامبر نگفت : آرى ، و تو اى ابوبكر از آنان خواهى بود، تااين شك را از شنوندگان دور سازد!

لازم است اكنون گوشه اى از مناقب ده تن را ياد آور شويم تا معلوم شود چگونه به خاطر دشمنى با اهل بيت ، بزرگسازى انجام مى شود .سپس اين فضائل و مناقب را با فضائل اشخاصى كه ضمن آن ده نفر نيامده اند، مقايسه كن تا مطلب روشن تر گردد.

ب-خ-ارى از رس-ول خ-دا ن-ق-ل مى كند : بهترين مردم از صحابه ، نزد من ،ابوبكراست . و اگر غير از خ-داي-م ، م-ى خ-واستم دوستى براى خودبرگزينم ، هر آينه ابوبكر را برمى گزيدم ولى به هر حال اخ-وت وم-ودت اس-لام-ى ، م-خصوص او است .تمام درهاى مسجد بايد بسته

ص: 199


1- بخاری ج 5 ص7-کتاب فضائل الصحابه - باب فضل ابی بکر.
2- فتح الباری-جام 21

شود جز درب ابوبكر. (1)

اين فضيلت كه بخارى براى ابوبكرنقل كرده است ، مورد نزاع بزرگى ميان فقها است ، زيرا بسيارى از فقها ترديد دارند كه ابوبكرخانه اى نزديك مسجد داشته است ، بلكه ثابت شده كه خانه ابوبكردر س-ن-ح ب-وده ك-ه اط-راف م-دي-ن-ه است . و لذا بعضى از آنان را ناچارساخت كه روايت را توجيه و تاويل كنند و ادعا كنند كه مقصود ازباب (در) خلافت است و امر به بستنش ، كنايه از خواستن است !

و غ-رض از اي-ن توجيه ، نخست ، رفع شك و شبهه از متن حديث است و ديگر بستن راه بر دشمنان ابوبكر.

اب-ن ح-ج-ر س-خن ابن حبان را درباره اين حديث نقل مى كند : و اين حديث ، دليل است بر اين كه خليفه پس از پيامبر، ابوبكر است ، زيرامطلب را تكميل كرد آنگاه كه گفت : تمام درب هاى مسجد راببنديد و بدينسان طمع ديگران را در رسيدن به خلافت قطع كرد . و درباره اين مطلب كه گفته ش-ده ، م-نزل ابوبكر در سنح بود كه از نقاطدور دست مدينه است ، مى گويند اين اسناد ضعيف اس-ت وان-گ-ه-ى چ-ه اش-ك-ال دارد كه يك منزل در سنح داشته

ص: 200


1- بخاری - ج 5 ص 4 - كتاب فضل ابی بکر.

باشد و يك منزل هم كنار مسجد ! (1)

از ن-ظ-ر س-ند، اين حديث مورد اشكال است ، زيرا بخارى آن را از دوراه نقل كرده است : 1 - توس ط ف-ل-يج بن سليمان از ابوسعيد خدرى (2)2 - توسط عكرمه از ابن عباس (3)و اين هر دو نفر(فليج و عكرمه ) از خوارج اند كه مسلمانان را كافر مى دانند و با تمام صحابه دشمنى مى ورزند . و همانا فقهاى اهل سنت و رجال حديث ، آنان را نكوهش كرده اند. (4)

و آن-چ-ه ش-ك را در اين حديث زيادتر مى كند، اين است كه روايات صحيحى به گواهى اهل سنت وج-ود دارد ك-ه ت-اكيد دارند بر اين كه حضرت رسول (ص ) دستور داد تمام درب ها را ببندند مگر درب امام على علیه السلام. (5)

ب-ه ه-ر ح-ال از اي-ن روايات ، ثابت مى شود كه غرض از ساختن چنين فضيلتى براى ابوبكر، فضائل حضرت على علیه السلام را ناديده گرفتن وفضائل دروغين براى ديگران ساختن است .

ب-خ-ارى نقل مى كند كه عمرو بن عاص از پيامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم و سلّم) سؤال كرد : چه كسى نزد تو محبوبتر است ؟گفت : عايشه! پرسيد : از مردان ؟ گفت :پدرش !گفت : سپس چه كسى ؟

ص: 201


1- فتح الباری - ج 7 ص 7 و 21.
2- مصدر سابق ج 1 ص 442-443.
3- مصدر سابق ج 1 ص 442-443.
4- ابن معین در باره فليج گويد: ثقه نیست. احمد گوید: او معتقد به عقاید صفريه از خوارج بود. عكرمه را ابن عمر تکذیب کرده و همچنین ابن المسيب و يحيى بن سعيد و ابن سیرین، میزان الاعتدال ج 2 ص 93-97 وص365.
5- ترمذی ج 5- ح 3732 - كتاب المناقب، ممسند احمد - ج 1، ص 175

گفت : عمر! سپس مردانى را نام برد. (1)

ب-راى رد ك-ردن اين روايت همين كافى است كه روايت كننده اش عمروبن عاص است ، همو كه يار هميشگى معاويه بود و برنامه پيكار با امام على علیه السلام را پى ريزى و اداره كرد و همو بود كه نقشه بالابردن قرآن ها بر سرنيزه ها را در جنگ صفين ، طراحى نمود. (2)

و اص-لا م-ع-ق-ول اس-ت ك-ه كسى از پيامبر بپرسد از محبوبترين انسانها نزد وى ، و او پاسخ بدهد : ه-م-س-رم !اين پاسخ ، پيامبر را بين دو امرقرار مى دهد : يا اين كه سؤال را درك نكرده و يا اين كه آنقدر عاشق عايشه بوده است كه هرگز از خيالش بيرون نمى رفته است!

و ب-ى گ-م-ان اي-ن م-ع-ن-اى دوم ، م-ق-صود اهل سنت است ، چرا كه سرانجام اين عشق و علاقه ، برگشتش به پدر عايشه است و اين غرض آنان است .

وانگهى چه حكمتى در اين است كه اينها تلاش مى كنند برترى ابوبكر را از زبان پيامبر آن هم به اين روش بيان كنند، جز اين كه همواره مى خواهند امام على را تحقير و كوچك نمايند ؟ !

ب-ى گ-مان كسى كه روايات فضائل ابوبكر و عمر و عثمان را بررسى مى كند، بر او دشوار است كه آن-ها را بپذيرد و روانش آرام بگيرد،ولى اينان وقتى مسلمانان را منع كردند، بلكه تحريم كردند

ص: 202


1- بخاری - ج 5 ص 6- باب فضل ابی بکر.
2- رجوع کنید به کتابمان السيف و السياسة في الاسلام ص129. و همچنین به بیوگرافی عمرو بن العاص در کتب تراجم طبقات ابن سعد - ج 3 ص 32.

بر آنهاكه در روايت ، خصوصا آنچه را بخارى و مسلم روايت مى كنند،بحث و بررسى كند، راه را جلوى عقولشان نيز بستند.

بخارى از ابوهريره نقل مى كند كه گفت : شنيدم رسول خدا را كه مىگفت:

چ-وپ-ان-ى در م-يان گوسفندانش بود كه گرگى بر آنها حمله ور شد ووگوسفندى را گرفت . چوپان از گرگ همى التماس مى كرد، ناگهان گرگ رو به او كرده گفت : گوسفندان را روزى ه-س-ت ك-ه درن-ده اى برآنها حمله كند، و امروز آنان را چوپانى جز من نيست !و همچنين يك نفر گ-اوى را ب-ا خود مى برد و بر آن ، بارى گذاشته بود، گاو رو به او كرده گفت : من براى باربرى آف-ري-ده نشده ام ، بلكه براى شخم كردن !مردم گفتند : سبحان اللّه !پيامبر گفت : من به اين دو داستان ايمان دارم و همچنين ابوبكر و عمر! (1)

جدا عقل دچار حيرت مى شود ،اين روايت چه انگيزه اى را دنبال مى كند؟

و چه فضيلتى براى ابوبكر در اين داستان نهفته است؟

آيا ايمانش به سخن گفتن گرگ وگاو ؟

پس چرا پيامبر اين ايمان را منحصر دايره خودش و ابوبكر و عمرمى كند؟

ص: 203


1- بخاری - ج 5 ص 6- كتاب فضل ابی بکر.

آيا به اين معنى است كه ساير مسلمين ، به آن سخن پيامبر كفر ورزيدند ؟

گ-وي-ا اه-ل سنت مى خواهند با ساختن اين روايت ، فضيلتى را براى ابوبكر دست وپا كنند و چنين ن-ت-ي-جه بگيرند كه تمام مستمعين حكم به تكذيب اين روايت پيامبر كرده و آن را رد مى كنند جز ابوبكر وعمر تا بگويند قطعا در بين تكذيب كنندگان اين حكايت ، على نيز وجود دارد !!

عجيب اينجا است كه در روايت مسلم آمده است كه هنگام روايت اين داستان ، ابوبكر و عمر اصلا در آنجا نبودند ! (1)بخارى نقل مى كند كه نزاعى بين ابوبكر و عمر اتفاق افتاد، پس ابوبكر وارد شد در حالى كه گوشه ل-ب-اس-ش را ب-الا ب-رده ب-ود ت-ا آن-ج-ا ك-ه زان-ويش پيدا شده بود . پيامبر گفت : اين دوست شما (ابوبكر) شهامت به خرج داده است. بالاخره ابوبكر سلام كرد و گفت : يارسول اللّه ! بين من و فرزند خ-ط-اب چ-ي-زى ب-ود، م-ن به سرعت به او حمله ور شدم ولى ناگهان پشيمان گشتم ، پس از او خ-واس-تم كه مرا ببخشد و او نپذيرفت . حال بسوى تو روى آورده ام . پيامبر سه بارگفت : خدا تو را ب-خ-ش-ي-د اى ابوبكر . سپس عمر پشيمان شد، پس به منزل ابوبكر آمد و پرسيد: آيا ابوبكر در منزل اس-ت ؟ گ-فتند: نه ! پس به سوى پيامبر آمد .

صورت پيامبر

ص: 204


1- مسلم - ج 4 ص 1857 ح13 - کتاب فضائل الصحابه - باب من فضائل ابی بکر.

(از شدت خشم ) در هم شد تاجايى كه اب-وب-كر سخت نگران گشت ! پس عمر دو زانو در برابرپيامبر نشست و دو بار گفت : يا رسول اللّه ! م-ن ظ-ل-م ك-رده ام . پ-ي-ام-ب-رگ-ف-ت : خ-داون-د م-را به سوى شما مبعوث كرد و شما گفتيد: دروغ م-ى گ-وئى ! ول-ى ابوبكر گفت : راست مى گوئى. ئو او با مال و جانش مرا يارى كرد!! پس آيا دوستم را برايم نمى گذاريد؟و دست از دوستم برنمى داريد؟

راوى گويد : پس از آن ديگر كسى ابوبكر را اذيت نكرد !(1)چ-ن-ي-ن رواي-تى ابوبكر و عمر را نكوهش مى كند نه مدح ، زيرا معلوم مى شود اختلاف اين دو تنها اخ-ت-لاف ل-ف-ظى نبوده ، بلكه درگيرى بوده است !البته راويان اصل ماجرا را نمى گويند و حتى وق-ت-ى ت-فسيرمى كنند هم ، حقيقت را توضيح نمى دهند اما ظاهر روايت نشان مى دهد كه ابوبكر، عمر را توهين كرده و عمر ابوبكر را، و اين خودنقص هر دو طرف را نشان مى دهد.

و ب-از ه-م آنچه از روايت بر مى آيد، اين است كه پيامبر طرفدارى ازابوبكر مى كرده و بر عمر فشار مى آورده است ، و اين طرفدارى هيچ معنايى ندارد جز اين كه آقايان مى خواهند، با آن ، آبروى ابوبكر رابه حساب عمر بخرند يعنى مقام ابوبكر را با بى اعتنايى كردن به عمر، بالا ببرند!

ص: 205


1- بخاری - ج 5 ص 6 باب فضل ابی بکر.

پاورقی ها:

1- رجوع کنید به بخاری - کتاب النكاح - باب ذب الرجل عن ابنته ج 7 ص 47. و صحيح مسلم - باب فضائل فاطمه ج4 ص 1902 ح93.

2- مصدر سابق ج 4 ص 1903 ح 95، صحیح بخاری ج 4 ص 101.

3- صحيح مسلم - ج 4 ص 1903 ح96.

4- فتح الباری - ج 9 ص 270.

5- مسند احمد - ج 2 (مسند الامام علی) ج 1 ص 91.

6۔ سنن ترمذی ج 1 ص 193 ح 114.

7- مصدر سابق ج1/ 247ح17، صحیح بخاری ج1 ص45 و 55 - 56 8- مسند احمد .ج1 ص114 وص95 وص124.

9- بخاری - باب كتابة العلم ج 1 ص 38 و باب فكاك الأسير ج 4 ص83، مسند أحمد.

10۔ بخاری - کتاب فضائل الصحابه - باب فضائل ابی بکر ج 5 ص 11.

11۔ بخاری - باب فضائل على ج 5 ص 22

12- مصدر سابق ج 5 ص 24.

13- مصدر سابق و همچنین کتاب الفرائض، ج8 ص 185 - 186۔ باب 3- كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة ج 9 ص 121 / باب 5، کتاب النفقات - باب 2- ترمذی، کتاب السیر ج 4 ص 158 ح1610. مسند احمد .ج 1 ص 49.

14- بخاری - کتاب فضائل الصحابه - باب فضائل ابی بکر ج 5 ص 9.

15 - احمد بن حنبل نقل می کند: از عبدالرحمن بن عوف سؤال شد: چطور

ص: 206

شد که با عثمان بیعت کردید و با علی نکردید؟ گفت: من گناهی نداشتم. من اول از علی شروع کردم و به او گفتم: با تو بیعت میکنم بر کتاب خدا و سنت رسول و سیره ابوبکر و عمر. گفت: تا آنجا که بتوانم. سپس بر عثمان عرضه داشتم، او فورا پذیرفت. (مسند احمد - ج2) لازم به ذکر است که عثمان نه تنها به سنت شیخین عمل نکرد که حتی بر کتاب خدا و سنت رسولش نيز خروج نمود و با آنها مخالفت ورزید.رجوع کن به رویدادی که عثمان را از میان آن شش نفر برای خلافت برگزید.

16- ابو داود ج 4 ص 211 و 212 حدیث 5649 و 4650، رجوع کنید به العقيدة الطحاويه، شرح العقيدة الطحاوية: ص 489.

17- ترمذی - ج 5 ص 648، ابو داود ج 4 ص 212 ح 4649.

18 - مصدر سابق -ج5 ص647

19 - بخاری ج 5 ص 10 وج9 ص69 و مسلم کتاب فضائل الصحابه - باب فضائل ابی بکر و مناقب عمر و عثمان ج4 ص1868 ح 29

20- صحیح مسلم - كتاب صفة القيامة و الجنة والنار ج 4 ص 2170 ح 75.

21 و 22 - مصدر سابق ج 4 ص 2170ح76 و ص 2171ح7

23- بخاری - باب مناقب عمر ج 5 ص 16.

24- بخاری ج 6 ص 69 صحيح مسلم ج 4 ص 2194ح58

25- طبری - ج 2، سیره نبويه ابن هشام كنزالعمال - ج 5.

26- بخاری ج 5 ص7-کتاب فضائل الصحابه - باب فضل ابی بکر.

27- فتح الباری-جام 21

ص: 207

28- بخاری - ج 5 ص 4 - كتاب فضل ابی بکر.

29- فتح الباری - ج 7 ص 7 و 21.

30 و 31- مصدر سابق ج 1 ص 442-443.

32- ابن معین در باره فليج گويد: ثقه نیست. احمد گوید: او معتقد به عقاید صفريه از خوارج بود. عكرمه را ابن عمر تکذیب کرده و همچنین ابن المسيب و يحيى بن سعيد و ابن سیرین، میزان الاعتدال ج 2 ص 93-97 وص365

33 - ترمذی ج 5- ح 3732 - كتاب المناقب، ممسند احمد - ج 1، ص 175

34 - بخاری - ج 5 ص 6- باب فضل ابی بکر.

35- رجوع کنید به کتابمان السيف و السياسة في الاسلام ص129.

و همچنین به بیوگرافی عمرو بن العاص در کتب تراجم طبقات ابن سعد - ج 3 ص 32.

36-بخاری - ج 5 ص 6- كتاب فضل ابی بکر.

37 - مسلم - ج 4 ص 1857 ح13 - کتاب فضائل الصحابه - باب من فضائل ابی بکر.

38-بخاری - ج 5 ص 6 باب فضل ابی بکر.

ص: 208

عمر

اشارة

بخاری سخن ابن عباس را نقل می کند که گفت: هنگامی که عمربن خطاب ضربه خورد و بر تختخوابش، او را گذاشته بودند، من در میان مردم ایستاده بودم که دیدم یک نفر پشت سر من دستش را بر دوشم گذاشته و می گوید: خدا رحمتت کند، من امیدوارم خدا تو را همراه با دو دوستت قرار دهد، چرا که بسیار از رسول خدا می شنیدم که میگفت : من و ابوبکر و عمر با هم بودیم.یا من و ابوبکر و عمر این کار را کردیم، یا من و ابوبکر و عمر رفتیم .پس امید دارم خدا تو را با آن دو قرار دهد.

ص: 209

ابن عباس گوید: نگاه کردم دیدم او علی بن ابی طالب است. (1)

این روایت نیز مانند روایت قبلی است که از امام اعتراف می گیرند به مشروع دانستن خلافت آن خلفا، و انگیزه ای جز این ندارد که توسط امام على علیه السلام به خلافت ابوبکر و عمر مشروعیت بخشند و از زبان امام على علیه السلام فضیلت آنان را اثبات کنند.

واضح است که آقایان برای اینکه راه هر گونه شبهه و تردیدی را ببندند، چنین روایتهائی را به شیعیان امام على علیه السلام نسبت می دهند. مثلا دیده شده است که مانند این احادیث را به ابن عباس، ابوسعید خدری، جابر بن عبدالله، عمار بن یاسر، محمدبن حنفیه و دیگر شیعیان علی نسبت داده اند .

فضایل عمر نیز مانند فضايل ابوبكر است، چرا که بیشتر روایات فضایل، این دو در آنها مشترک اند، زیرا می خواهند نشان بدهند که هر دو یک مقام و منزلت دارند.

ولی اگر این نتیجه گیری درست است، پس چرا ابوبکر همواره بر عمر مقدم است ؟

تلاش برای ارتباط دادن میان ابوبکر و عمر نیز از بازی های سیاست است.

ص: 210


1- بخاری - ج 5 ص 14- کتاب فضائل الصحابه - باب مناقب عمر بن الخطاب.

پژوهشگری که حوادث پس از وفات پیامبر را بررسی می کند، در می یابد که این دو نفر هیچ امتیازی بر سایر اصحاب نداشتند وگرنه بين آنها در سقیفه بنی ساعده نزاعی رخ نمی داد. (1)

ابوبکر روزی که به خلافت رسید، روبروی مردم ایستاد و اعلام کرد: من بر شما ولایت پیدا کردم ولی بهتر از شما نیستم.(2)

در هر صورت رفتارهای عمر و موضعگیری هایش چه در زمان حیات حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) چه پس از وفاتش جبهه ای علیه ابوبکر گشوده بود، تا جائی که برخی از اصحاب، ابوبکر را سرزنش کردند که چرا، خلافت پس از خویش را به او واگذار کرده و به او به صورت اعتراض گفتند: تو شخصی را بر ما حاکم میکنی که تند خو بد اخلاق و قسی القلب است.(3)

آنچه انسان را آرامش می بخشد، این است که این دو، مشروعیت خویش را یکی از دیگری گرفته اند و اگر با هم برنامه ریزی نکرده بودند، هرگز نمی توانستند بر مسلمانان سیطره پیدا کنند. گو اینکه شخصیت ابوبکر و عمر بیشتر از دیگران آمادگی دارد که بنی امیه را مشروعیت بخشند.(4)

برای این که مطلب روشن تر شود، برخی از روایات ویژه عمر را مورد بررسی قرار میدهیم:

ص: 211


1- رجوع کنید به کتابمان السيف و السياسة. و سایر کتابهای تاریخی طبری ج3 ص 218- 223.
2- 3- به کتب تاریخ مراجعه کن. تاریخ طبری ج3 ص 0210.
3- کتابهای سیره و تاریخ را مطالعه کن. تاریخ طبری - ج 3 ص 433 وكنز العمال - ج 5 ح14178.
4- رجوع کنید به کتابمان السيف و السياسة.

بخاری از جابر بن عبدالله نقل می کند که پیامبر گفت: در خواب دیدم که وارد بهشت شده ام، ناگهان رمیضا همسر ابوطلحه را مشاهده کردم. سروصدائی شنیدم، گفتم : کیست ؟ گفت: این بلال است. ناگهان کاخی را دیدم که زن زیبایی در حیاتش به چشم می خورد، گفتم: این زن از آن کیست؟ گفته شد: عمر اپس خواستم وارد کاخ شوم و به آن بنگرم ولی ناگهان غیرتت را ای عمر به یاد آوردم، و داخل نشدم !!

عمر گفت: پدر و مادرم به قربانت، من نسبت به تو دیگر غیرتی نشان نمیدهم !(1)حقیقتی که برای هر خردمندی، هنگام خواندن این داستان، کشف می شود این است که مقام عمر خیلی بالاتر از مقام پیامبر است، چرا که دارای کاخی در بهشت است که وقتی پیامبر، آن را می بیند، شگفتزده می شود و می خواهد وارد آن شود ولی از غیرت عمر، می ترسد و عقب نشینی می کند.

آیا روا است چنین سخنی را درباره پیامبر نقل کنند ؟

وانگهی آیا در آخرت غیرت هم وجود دارد؟

از این حدیث بگذریم، و به حدیث دیگری سربزنیم که باز هم بخاری آن را نقل می کند: رسول خدا گفت: در خواب دیدم که

ص: 212


1- 6-بخاری-ج 5 ص 12 باب مناقب عمر.

مشغول آشامیدن شیر هستم تا جائی که شیر از میان ناخن هایم جاری شد. سپس آن را به عمر دادم که بیاشامد. اصحاب گفتند: تفسیر و تاویل این خواب چیست ؟ گفت: علم ! (1)

اگر این روایت درست باشد، معنایش این است که عمر از تمام اصحاب، من جمله ابوبکر، اعلم است. ولی هرگز اهل سنت این را نمی پذیرند. البته قبول دارند که بر دیگران برتری دارد و فقیه تر است ولی بر ابوبکر قبول ندارند!

اما حقیقت چیست ؟ حقیقت این است که عمر در مواردی اجتهاد کرده و مردم را گرفتار مشکل نموده است. وانگهی آنقدر اشتباه دارد که هرگز دلیل برخورداری عمر از علم و دانش فراوان نیست .(2)

اگر براستی عمر فقیه بود، پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) در کوچه های مدینه راه نمی افتاد و فریاد نمی زد که پیامبر هرگز نمرده است و بر می گردد و دست و پاهای مردانی را قطع می کند تا این که ابوبکر آمد و حقیقت امر را به او گفت، آنگاه آرامش پیدا کرد (3)

و اگر عمر فقیه بود، هرگز به علی نمی گفت: اگر علی نباشد،

ص: 213


1- مصدر سابق - ج 5 ص 13.
2- رجوع کنید به کتاب النص والاجتهاد. وكتابمان فقه الهزيمه.
3- بخاری - ج 5 ص 9- باب فضل ابیبکر.

عمر هلاک می شود. (1)

و اگر عمر فقیه بود بر منبر نمی رفت و سخنی نمی گفت که یک زن او را تخطئه کند و او ناچار فریاد بزند: عمر اشتباه کرد و یک زن راه صحیح را پیمود.(2)

و اگر فقیه بود، از فقه دیگران مستغنی می شد و ناچار نمی شد که بزرگان اصحاب را در مدينه تحت نظر قرار دهد تا از آنها استمداد جسته و فتوا بخواهد. (3)

بخاری از قیس نقل می کند که عبدالله گفت: از روزی که عمر اسلام آورده، وضع ما خوب شده است. (4)

بدون شک، مانند چنین روایتی که عزت اسلام را به عمر ربط میدهد، ضربه دردناکی را به امام علی علیه السلام وارد می سازد و نقش او را در تاریخ اسلام محو می کند.

خدای را شکر که چنین سخنی را از زبان یک صحابی نقل کرده اند نه از زبان پیامبر !

در هر صورت، پژوهشگری که سیره رسول اکرم (صلّی الله عليه وآله و سلّم) را مورد بررسی قرار می دهد، نقش مهمی را برای عمر نمی یابد که با عزت اسلام ارتباط داشته باشد. او کسی بود که در غزوہ احد، فرار کرد. و هنگام مبارز طلبی عمرو بن عبدود در غزوه

ص: 214


1- رجوع کنید به تاريخ عمر بن الخطاب ابن الجوزی ص 144 - طبقات ابن سعد - ج 2 ص 339. عمر همواره میگفت: فهمیده ترین ما در احکام على است. سعید بن مسیب گوید: عمر میگفت: خداوند مرا در مشكله ای نیاندازد که ابوالحسن با من نباشد.
2- رجوع کنید به تاریخ الخلفاء سیوطی و سایر کتب تاریخ.
3- عمر بزرگان اصحاب را به بهانه مشورت، تحت نظر قرار داده بود گویا انگیزه های دیگری هم برای این کار داشته است. به کتاب تاریخ عمر نوشته ابن الجوزی و سایر کتب تاریخ مراجعه کنید..
4- بخاری-ج5 ص 14 - باب مناقب عمر.

خندق، جرأت نکرد با او روبرو شود ولی امام علی با او مبارزه کرد و او را به قتل رساند و باب خیبر بر دست عمر گشوده نشد، بلکه امام على علیه السلام آنرا فتح کرد.

بخاری نقل می کند که عمر بر پیامبر وارد شد، دید حضرت مشغول صحبت کردن با زنانی از قریش است. تا عمر داخل شد، زنها فورة برخاستند و حجاب خود را پوشیدند. عمر گفت: ای دشمنان خویشتن، آیا از من می ترسید ولی از رسول خدا نمی هراسید؟ گفتند: آری ! تو از پیامبر خشن تر و بد اخلاق تری! پیامبر گفت: هان ای فرزند خطاب، به خدا قسم هرگز شیطان تو را نیافت که در راهی گام برداری، جز این که او در راه دیگر رفت!.(1)

این حدیث، عمر را نمی ستاید بلکه مذمت می کند، چنانکه از قول زنان می گوید: تو ای عمر بد اخلاق تر و خشن تری، و اگر عمر آنچنان بود که روایات در باره اش اقرار دارد، زنان چنان جرأتی نداشتند که با او با آن تندی سخن بگویند.

عقل متحیر می شود که چگونه میان سخن زنان و سخن پیامبر به او سازش بدهد که گفت: هرگز شیطان تو را در رهی نیافت جز این که از راهی دیگر رفت. چه رابطه ای میان این رویداد و شیطان وجود دارد؟ نکند پیامبر میخواهد بگوید که زنان،

ص: 215


1- مصدر سابق - ج 5 ص 13.

شیاطین اند چون از عمر ترسیدند و لذا پیامبر نیز عمر و شیطانش را به یاد می آورد؟!

گویا راوی نتوانسته خوب روایتش را بتراشد. اگر این دو حادثه را از هم جدا می کرد و برای هر یک، روایتی مستقل وضع می نمود بهتر بود. به هر حال در صحیح مسلم روایتی هست که این روایت را تکذیب می کند و تناقض گویی آقایان را در نسبت دادن احادیث دروغ به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) بر ملا می نماید.

مسلم از عایشه نقل می کند که گفت: شبی پیامبر از خانه بیرون رفت، غیرت زنانگی من گل کرد. وقتی بازگشت، وضعیت مرا دید گفت: چه شده است تو را ای عایشه، آیا غیرتت نسبت به من جوش آمد؟ گفتم: آری، مانند من باید نسبت به مانند تویی غیرت ورزد! گفت: آیا شیطانت نزد تو آمده؟ گفتم: یا رسول الله، مگر من هم شیطان دارم؟ گفت: آری. گفتم: و با هر انسانی هست؟ گفت: آری. گفتم: تو هم یا رسول الله شیطان داری؟ گفت: آری ولی پروردگارم به من کمک کرده، پس او مسلمان شد!!

و در روایتی دیگر: مرا دستور نمی دهد جز به خوبی! (1)

پس اگر هر انسانی شیطان دارد، حتی ام المؤمنین عایشه، چرا عمر از آن مستثنی می شود؟ و اگر پیامبر شیطانی دارد که خدا

ص: 216


1- مسلم ۔ ج 4 ص2168ح70.كتاب صفة القيامة والجنة والنار.باب تحريش الشيطان.

کمکش کرده، چه کسی عمر را کمک کرده که شیطانش از او بگریزد هر گاه او را می بیند؟!

بخاری از ابوهریره نقل می کند که پیامبر گفت: پیش از شما، اشخاصی در بنی اسرائیل بودند که وحی بر آنان نازل می شد با این که پیامبر نبودند، و اگر در امت من احدی باشد، همانا او عمر است و بس! (1)

کسی که سیره فقهی عمر را دنبال می کند، می بیند که چقدر دروغ در این روایت نهفته است. عمر هرگز از سخنوران یا فیلسوفان یا حکیمان نبود، و اگر چنین بود، او سزاوارتر می شد که خلافت را پس از رسول خدا در برگیرد نه این که راه را برای ابوبکر بگشاید و اعلام جنگ علیه دشمنانش از انصار و دیگران بنماید.

احمد و ترمذی و ابن حبان نقل می کنند که پیامبر گفت: اگر پس از من پیامبری بود، همانا عمر بود و بس !

ابن حجر گوید: علت این که پیامبر، عمر را به این ویژگی، مفتخر ساخته، این است که در زمان پیامبر، بیشتر از دیگران سخنش با قرآن سازش داشت ولی چه شد که ابوبکر بر عمر تقدم جست ؟.(2)

و اصلا آیا ممکن است که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و سلم فرض کند که پس از خودش نیز پیامبری ممکن است باشد، در حالی که می داند خود،

ص: 217


1- بخاری - ج 5 ص 15 -باب مناقب عمر.
2- فتح الباری - ج 7 ص 41.

خاتم الانبیا است؟

مسلم از زبان عمر نقل می کند که گفت: در سه مورد با پروردگارم توافق داشتیم: در مقام ابراهیم، در حجاب و در موضوع اسیران بدر (1)

ابن حجر گوید: با خدا توافق داشتیم یعنی قرآن نازل شد، طبق نظر من! ولی به خاطر ادب، موافقت را به خودش اسناد داد. (2)

این سخن معنایی ندارد جز این که بگوئیم: قرآن با نظر عمر نازل میشد !!

یعنی عمر بر پیامبر نیز تفوق و برتری داشته است. از سویی انسان را به شک وامی دارد که این چه قرآنی است که طبق رأی عمر نازل می شده است !(و از اعتبار آن بسیار کاسته می شود)

هرگز نصوص نبوی این امر را نمی پذیرد، زیرا قرآن نازل نمیشد جز به فرمان الهی بر رسول خدا که رسول خدا نیز به مردم ابلاغ می کرد. و حتی خود پیامبر نیز علم نداشت به چیزی که می خواهد نازل شود، و اگر واقعا توافقی وجود داشته باشد ، پس پیامبر به آن سزاوارتر است تا عمر.

ص: 218


1- صحيح مسلم - ج 4 ص 1865 ح 24 - كتاب فضائل الصحابه - باب من فضائل عمر بن الخطاب.
2- فتح الباری - ج1/ 401.

مسلم گوید: وقتی عبدالله بن ابی سلول از دنیا رفت، فرزندش عبدالله نزد پیامبر آمد و از او درخواست کرد که پیراهنش را به وی بدهد تا پدرش را در او کفن نماید. پیامبر هم پیراهنش را به وی داد. سپس از پیامبر خواست که بر او نماز بخواند، پس پیامبر برخاست که نماز بخواند، ناگهان عمر لباس پیامبر را کشید و با خشم گفت: یا رسول الله إبر او نماز می گذاری در حالی که پروردگارت تو را منع کرده که بر او نماز بخوانی ؟ پیامبر گفت: ولی خدایم مخیرم کرده و گفته است: برای آنها استغفار بکنی یا استغفار نکنی، اگر هفتاد بار هم استغفار کنی (خدا آنها را نمی آمرزد و من بر هفتاد بار می افزایم . عمر گفت: او منافق است.پس رسول خدا بر او نماز خواند. ناگهان این آیه نازل شد:

"«وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ » - هرگز بر یکی از آنان که مرده است نماز مخوان و کنار قبرش مرو.(1)

این حدیث اشاره به مسائل بسیار خطرناکی دارد که هرگز به نفع عمر نیست بلکه او را در یک موقعیت سختی ازنظرشرعی قرار می دهد. اهل سنت خواستند برای عمر، منقبتی ذکر کنند، ولی پیامبر را مورد نکوهش و طعن قرار دادند.

ص: 219


1- صحیح مسلم - ج 4 ص 1865 ح 25 - فضائل عمر.

می خواستند سخن او را با قرآن سازش دهند، ولی پیامبر را نادان - پناه بر خدا به حساب آورند !

وانگهی از این حدیث معلوم می شود که:

- پیامبر خبر از نهی الهی نداشت، و عمر آن را متذکر شد!

- پیامبر اصرار ورزید بر مخالفت قرآن و خدا!

- عمر لباس پیامبر را کشید تا او را از ارتکاب این مخالفت با پروردگار برحذر دارد!

- پیامبر قرآن را مورد مسخره قرار داد و کلاه شرعی برای خود درست کرد .

که گفت: بیش از هفتاد مرتبه استغفار می کنم!!

- قرآن مطابق نظر عمر نازل شد!

و آنچه شک انسان را بیشتر می کند، این است که آیه نهی از خواندن نماز بر منافقین ، درست وقتی نازل گشت که عمر با پیامبر درگیر شد و به پیامبر گفت: تو چطور بر او نماز می گذاری در حالی که خدایت تو را نهی کرده، و این سخن عمر قبل از نزول آیه نهی بود. پس لابد عمر، علم غیب می دانست ؟ یا این که پیوسته در ارتباط با وحی بود؟

ص: 220

آری مانند چنین موضعگیری از عمر - اگر فرض کنیم که این روایت، درست است - عمر را در گروه منافقین قرار می دهد، زیرا چگونه ممکن است یک نفر صحابی با این روش خشن، به پیامبر اعتراض کند و او را با آن سخن تند، مورد خطاب قرار دهد با این که وحی، مخصوص پیامبر است و او به امر ونهی خدا، قطعا آگاه تر است از دیگران. وانگهی مگر پیامبر امر و نهی را نمی دانست که عمر پیراهنش را به آن شکل بکشد ؟! آیا این رفتار، رسالت پیامبر را زیر سؤال نمی برد و هیبتش را در نظر مسلمانان، پائین نمی آورد و او را کوچک نمی سازد ؟ و چگونه است که خداوند این رفتار عمر را با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) می پذیرد و قرآن را طبق نظر عمر نازل می سازد ؟ آیا این بدان معنی نیست که اعتماد الهی بر پیامبرش کم شده است ؟!

مسلم از عایشه نقل می کند که گفت: همسران پیامبر، شبها برای قضای حاجت به "مناصع "می رفتند که صحرای وسیعی بود .عمر روزی به رسول الله گفت: دستور بده که زنهایت حجاب بپوشند ولی پیامبر گوش نمی داد !!!

شبی از شبها سوده دختر زمعه، همسر پیامبر که زن بلند قامتی بود، برای قضای حاجت از منزل خارج شد، ناگهان عمر

ص: 221

صدایش زد و گفت: هان! سوده تو را شناختیم. و با این سخن می خواست اصرار بر حجاب نماید !!!عایشه گفت: و بدینسان آیه حجاب نازل شد!(1)

در روایت دیگر، عمر به سوده گفت: به خدا نمی توانی خود را از ما پنهان کنی، پس ببین چگونه بیرون می روی؟! سوده برگشت و سخن عمر را به پیامبر بازگو کرد. (2)

قسطلانی درباره این حدیث گوید: در این، ستایش عظیمی نسبت به عمر دیده می شود. و فضلا و بزرگان را هشدار می دهد که مواظب منافع و مصالح خود باشند و آنان را نصیحت و موعظه می نماید!.(3)

ابن حجر گوید: خلاصه مطلب این است که عمر ناراحت و نگران بود که بیگانگان، چشمشان به زنان پیامبر بیافتد، تا آنجا که برای پیامبر تصریح کرد و گفت: زنانت را بپوشان. و آنقدر تاکید کرد تا سرانجام آیه حجاب نازل شد!! (4)

این حدیث نیز عمر را در موقعیت دشواری قرار می دهد، چرا که اینان به خاطر تراشیدن منقبتی برای عمر و اثبات این که قرآن با رأی او توافق و سازش داشت، پیامبر و همسرانش را مورد اهانت آشکار قرار می دهند. و با تأمل در حدیث، به چنین نتایجی دست می یابیم:

ص: 222


1- صحیح مسلم - ج 4 ص 1709ح18 - كتاب السلام.
2- مصدر سابق - ج 4 ص 1709ح17، حاشية ارشاد السارى لشرح البخاري - ج 8 ص 475.
3- مصدر سابق - ج 4 ص 1709ح17، حاشية ارشاد السارى لشرح البخاري - ج 8 ص 475.
4- فتح الباري - ج 8 ص 431.

- عمر، رسول خدا را امر کرده است که زنانش را بپوشاند!

- پیامبر موضوع حجاب را نادیده میگرفته!

- عمر زنان پیامبر را اذیت و آزار می داده!

- عمر شبها، رفت و آمد زنان پیامبر را زیر نظر داشته !

- وحی مطابق نظر عمر نازل میشده!

سؤالی که اکنون مطرح است: آیا آنقدر عمر اهمیت به نزول احكام از آسمان می داده که او را وادار به تجسس شبانه در کارهای زنان پیامبر می نموده و آنها را مورد اذیت و آزار قرار می داده تا خجالت بکشند و شب از خانه بیرون نیایند، و در مورد حجاب آنقدر به پیامبر اصرار می ورزیده تا این که خداوند به خاطر او، آیه حجاب نازل می کند!

این مطلب بزرگترین اهانت به مقام والای رسول گرامی اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) است، زیرا او را بدون غیرت، تصور کرده و غیرت عمر را نسبت به همسران پیامبر بیشتر از غیرت پیامبر دانسته، تا آنجا که به قول ابن حجر - عمر از خارج شدن زنان پیامبر بدون حجاب، آنقدر ناراحت و متأثر می شده در حالی که پیامبر، هیچ اهمیتی به این معنی نمیداده است.

گویا افرادی که این روایت را وضع کردند، آن را خوب تراشیدند چرا که سوده را تعریف کردند که زن بلند قامت یا چاقی

ص: 223

بوده است، و اگر چنین نمی گفتند، شاید مردم به تردید می افتادند که چگونه عمر در دل شب توانست زن پیامبر را درست تشخیص دهد؟!

به همین مقدار از روایات که در تعریف عمر آمده است بسنده می کنیم و در فصل بعد به بررسی موقعیت عثمان می پردازیم.

ص: 224

پاورقی ها:

1- بخاری - ج 5 ص 14- کتاب فضائل الصحابه - باب مناقب عمر بن الخطاب.

2- رجوع کنید به کتابمان السيف و السياسة. و سایر کتابهای تاریخی طبری ج3 ص 218- 223.

3- به کتب تاریخ مراجعه کن. تاریخ طبری ج3 ص 0210

4- کتابهای سیره و تاریخ را مطالعه کن. تاریخ طبری - ج 3 ص 433 وكنز العمال - ج 5 ح14178

5-رجوع کنید به کتابمان السيف و السياسة.

6-بخاری-ج 5 ص 12 باب مناقب عمر.

7- مصدر سابق - ج 5 ص 13.

8-رجوع کنید به کتاب النص والاجتهاد. وكتابمان فقه الهزيمه.

9-بخاری - ج 5 ص 9- باب فضل ابیبکر.

10-رجوع کنید به تاريخ عمر بن الخطاب ابن الجوزی ص 144 - طبقات ابن سعد - ج 2 ص 339. عمر همواره میگفت: فهمیده ترین ما در احکام على است. سعید بن مسیب گوید: عمر میگفت: خداوند مرا در مشكله ای نیاندازد که ابوالحسن با من نباشد.

11-رجوع کنید به تاریخ الخلفاء سیوطی و سایر کتب تاریخ.

12. عمر بزرگان اصحاب را به بهانه مشورت، تحت نظر قرار داده بود.

گویا انگیزه های دیگری هم برای این کار داشته است. به کتاب تاریخ عمر نوشته ابن الجوزی و سایر کتب تاریخ مراجعه کنید.

ص: 225

13-بخاری-ج5 ص 14 - باب مناقب عمر.

14- مصدر سابق - ج 5 ص 13

15۔ مسلم ۔ ج 4 ص2168ح70.كتاب صفة القيامة والجنة والنار.باب تحريش الشيطان.

16-بخاری - ج 5 ص 15 -باب مناقب عمر.

17- فتح الباری - ج 7 ص 41.

18 - صحيح مسلم - ج 4 ص 1865 ح 24 - كتاب فضائل الصحابه - باب من فضائل عمر بن الخطاب.

19- فتح الباری - ج1/ 401.

20- صحیح مسلم - ج 4 ص 1865 ح 25 - فضائل عمر.

21۔ صحیح مسلم - ج 4 ص 1709ح18 - كتاب السلام.

22 و 23 - مصدر سابق - ج 4 ص 1709ح17، حاشية ارشاد السارى لشرح البخاري - ج 8 ص 475.

24 - فتح الباري - ج 8 ص 431.

ص: 226

عثمان

اشارة

بعد از بررسى شخصيت ساختگى عمر به كنكاش پيرامون موقعيت عثمان مى پردازيم:

مسلم روايت مى كند: رسول خدا در منزل عايشه ، دراز كشيده بود،در حالى كه لباس را بالا زده و رانهايش پيدا بود . ابوبكر اجازه خواست ، حضرت به او اجازه داد و ابوبكر در همان حال بر پيامبر وارد شد. سپس عمر اجازه خواست و با همان حال بر پيامبر وارد شد .سپس عثمان اجازه ورود خواست ، ف-وراً پ-ي-ام-ب-ر ن-شست و لباسش را درست پوشيد. عايشه از علت اين كار پرسيد . پيامبرگفت: آيا خجالت نكشم از مردى كه فرشتگان از او خجالت

ص: 227

مى كشند؟(1)

ب-ار دي-گ-ر اينان را مى بينم كه بخاطر بزرگ كردن شخصيت يك نفر،رسول خدا را توهين كرده و ت-ح-ق-ير مى كنند. اين قوم ، رسول خدا رامرد بى حيائى معرفى مى كنند كه رانش را برهنه كرده و درازم-ى كشد، ولى وقتى عثمان مى آيد، از او خجالت مى كشد! آيا اين بدان معنى نيست كه پيامبر ه-ي-چ اه-ميتى به ابوبكر و عمر نمى دهدكه در كنارش نشسته اند ولى فقط عثمان را محترم مى شمارد؟

آيا اين روايت نشان نمى دهد كه مقام و منزلت عثمان ، بالاتر و برتراز مقام شيخين (ابوبكر و عمر) است؟

ب-خ-ارى رواي-ت كرده كه مردى از اهل مصر، نزد ابن عمر آمد و از اودر باره عثمان پرسيد.سپس گفت : آيا مى دانى كه عثمان در روز احد، فرار كرد؟

ابن عمر گفت : آرى ! مرد گفت : آيا مى دانى كه عثمان در غزوه بدرحاضر نشد؟

گ-ف-ت: آرى! مرد گفت : آيا نمى دانى كه عثمان از بيعت رضوان سرباز زد و حاضر نشد؟ گفت: آرى! م-رد ب-ا ت-عجب گفت : اللّه اكبر.سپس ابن عمر گفت: بيا تا مسائل را برايت توضيح دهم: اما ف-رارش از غ-زوه اح-د، پ-س من گواهى مى دهم كه خداوند او را بخشيد!!! و

ص: 228


1- مسلم - ج 4 ص 1866 ح 36 - كتاب فضائل الصحابه - باب من فضائل عثمان.

اما عدم حضورش در ج-ن-گ ب-در، پ-س ب-دان كه او همسر دختر رسول خدا بود و همسرش در آن وقت بيمار بود. و لذا پ-ي-ام-ب-ر ب-ه او گ-فت: همانا براى تو است پاداش كسى كه در جنگ بدر شركت كرده است! و اما غ-يبتش از بيعت رضوان ، پس اگر كسى در مكه ازعثمان عزيزتر بود، به تحقيق كه پيامبر او را به جاى عثمان مى فرستاد. پس رسول خدا عثمان را به مكه فرستاد و در همان وقت ، بيعت رضوان رخ داد. آن-گ-اه حضرت دست راست خود رابلند كرد و گفت : اين دست عثمان است و سپس آن را به دس-ت ديگر خود زد و گفت : اين هم به جاى عثمان ! پس از آن ابن عمرگفت : حالا برو كه راحت شدى!(1)

اينچنين روايتى ما را جلوى حقيقت هايى قرار مى دهد:

-دفاع كننده از عثمان ، ابن عمر است .

آن سه سؤال نشان مى دهد كه ديدگاه هاى مخالف با عثمان وجودداشت .

- ابن عمر اقرار كرد به فرار عثمان در جنگ احد.

- راوى حديث در ترتيب رويدادها اشتباه كرده لازم بود اول بپرسداز جنگ بدر، سپس از جنگ احد، زيرا حادثه احد پس از حادثه بدراتفاق افتاده است.

ص: 229


1- بخاری - ج 5 ص 18- کتاب فضائل الصحابه - باب مناقب عثمان.

و چنين مطلب روشنى نمى بايست از بخارى و فقهاى قوم ، مخفى بماند، چرا كه روايت را زير سؤال مى برد !

آن-چه از نظر تاريخى ، به ثبوت رسيده اين است كه پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) جز فاطمه دخترى نداشته و همانا رقيه و ام كلثوم و زينب ، ربيبه هاى حضرت بوده اند.

- ازدواج ع-ثمان با رقيه و ام كلثوم ، مورد اختلاف است و صحيح تراين است كه چنين ازدواجى رخ نداده .

- ثابت نشده است كه پيامبر در ايام بيعت رضوان ، عثمان را به مكه فرستاده باشد.

اب-ن ح-ج-ر رواي-تى را از بزار نقل مى كند كه عثمان ،عبدالرحمن بن عوف را سرزنش كرد و به او گ-ف-ت : ت-و صدايت را بر من بلندمى كنى؟ پس عبدالرحمن آن سه مطلب را تكرار كرد: غيبتش از ب-در و فرارش از احد و تخلفش از بيعت رضوان . ولى عثمان همانگونه كه ابن عمر پاسخ داد، او را پاسخ داد. (1)

رواي-ت ب-زار ت-ه-مت هاى مربوط به عثمان را تاكيد مى كند زيرا كسى كه او را متهم كرده ، يكى از ي-اران نزديكش است و همان كسى است كه او را براى رسيدن به حكومت ، يارى داده است ، پس او كسى است كه تاريخ گذشته عثمان را خوب به ياد دارد !

به هرحال آنچه در كتب حديث بويژه بخارى و مسلم ديده

ص: 230


1- فتح الباری - ج 7 ص47.

مى شود، تكرار احاديثى است كه خلفاى س-ه گ-ان-ه را به هم مربوطمى سازد، هر چند سخن از فضايل و مناقب هر يك، جداگانه ، به ميان مى آيد.

مثلاً: حديث احد استوار باش كه يك پيامبر و يك صديق و دوشهيد بر تو قرار دارند يا حديث او را اج-ازه ده و ب-ش-ارت ب-ه ب-ه-ش-ت-ش ب-ده ي-ا ح-دي-ث در زم-ان پ-ي-امبر كسى را برتر از ابوبكر نمى دانستيم سپس عمر و بعد از او عثمان ، و ساير اصحاب پيامبر را رها مى كرديم.

و ح-ديث محمدبن حنفيه و حديث اميدوارم خدا تو را با دو دوستت قرار دهد اين احاديث كه هر س-ه خليفه را ستايش مى كند نشان دهنده اين مطلب است كه متعمدانه تلاشهايى شده است تا هر س-ه را ب-ا ي-ك-دي-گر ربط دهد، بگونه اى كه نشود، بين آنها فاصله انداخت .پس اگر نسبت به يكى ، ت-ردي-دى پ-ي-دا شد، آن ديگرى او را پشتيبانى مى كند تا شك بر طرف گردد .و چون غالباً شك و ش-ب-ه-ه م-ردم ن-سبت به عثمان بيشتر است چرا كه پيشينه و بيوگرافيش آنچنان نيست كه او را داراى م-ق-ام و منزلتى كند كه برايش ساخته اند، و لذا پيوند دادن او و دو خليفه ديگر، موضعش را محكم مى سازد و عيوبش را پنهان مى نمايد!

ص: 231

و از اي-ن كه هر گونه تلاشى براى زير سؤال بردن عثمان ، نتيجه اش زير سؤال بردن ابوبكر و عمر اس-ت ، ل-ذا آقايان هشدار هاى سخت داده اند كه كسى حق نداشته باشد، درباره عثمان حرفى بزند و انتقادى كند، زيرا اين هشدارها عين هشدار هايى است كه مردم را از سخن گفتن درباره ابوبكر و عمر بر حذر مى دارد.

از اينجا بود كه خلفاى سه گانه را در يك هاله مقدسى قرار دادند ونصوص فراوانى را تراشيدند كه از هر گونه انتقاد يا حتى انديشه انتقادى درباره اينان ، سخت جلوگيرى و محكوم نمايد.

و اما درباره امام على ، هر چند او را خليفه چهارم قرار دادند، ولى هرگز احترامش نكردند و چنانكه آن سه نفر را تعظيم و تقدير نمودند، براى او هيچگونه حرمتى قائل نشدند، و همين بس كه او را در درجه چهارم قرار داده ، گو اين كه روايات زيادى را نقل كردند كه از عظمت او بكاهد و در علميت و مقامش ، تشكيك كنند.و هنگام بحث از مناقب امام در روايات اهل سنت ، خواهيم دانست چرا او را كمترين درجه و منزلت داده اند و آخرين خليفه - از نظرمقام - به حساب آورده اند.

اي-ن ام-ر ن-ش-ان دهنده اين است كه مساله خلفا به اين وضعيت

ص: 232

نيز ازبازى هاى سياست است زيرا وقتى اين مساله را مى خواهند با ستون احاديث سازش دهند اينان را دچار سر در گمى كرده است .

مسلم روايت كرده : از عايشه سؤال شد : اگر پيامبر مى خواست ،خليفه اى تعيين كند، چه كسى را خليفه خود قرار مى داد ؟ عايشه گفت : ابوبكر . گفته شد : پس از ابوبكر ؟ گفت : عمر .گفته شد : چه كسى بعد از عمر ؟ گفت : ابو عبيده جراح .

آنچه از اين روايت بر مى آيد، اين است كه عايشه در ميان آن سه نفر خليفه كه همه اهل سنت بر آنها اج-م-اع دارن-د، ع-ث-م-ان را ك-نار زد و بجايش ابوعبيده را نصب كرد، و بدينسان تمام رواياتى كه ع-ثمان را پس از عمر قرار مى دهد، نقض كرد. حال چه كسى را تصديق كنيم : عايشه يا ساير قوم را؟!

ح-اكم در مستدركش از ابوهريره نقل ميكند كه گفت : رقيه دختر رسول اللّه ، همسر عثمان وارد ش-د و در دستش شانه اى بود .گفت :رسول خدا نزد من بود و داشتم سرش را شانه مى كردم ، پس ب-ه من گفت : ابا عبداللّه عثمان را چگونه مى يابى ؟سپس گفت: او را احترام كن زيرا او شبيه ترين اصحاب از نظر اخلاق به

ص: 233

من است!(1)

حاكم در آخر روايت مى گويد: سند حديث صحيح است ولى متن ،بى پايه است زيرا رقيه سال سوم ه-ج-رى - هنگام فتح بدر - از دنيا رفته و ابوهريره سال هفتم هجرى يعنى بعد از فتح خيبر، اسلام آورده است!.(2)

ذه-ب-ى گويد : متن اين حديث ، قابل قبول نيست زيرا رقيه در سال بدر وفات كرده و ابوهريره در سال خيبر، اسلام آورده است.(3)

م-ان-ن-د اي-ن روايات ، كه شبيه آن در كتابهاى قوم زياد ديده مى شود،دليل تلاشهاى فراوان براى بزرگ ساختن شخصياتى بى ارزش مى باشد . و اين سرگردانى آقايان به سرگردانى در مورد انكار س-ند ياانكار متن باز مى گردد . مثلا اين بار، سند را - طبق معمول - انكارنكرده بلكه متن را مورد ان-ك-ار خ-ود ق-رار دادند، و اين اوج تناقض گويى است . و اى كاش با روايات ديگر نيز همين گونه رف-ت-ار مى كردند، تا ما را از شر روايتهاى ساختگى زيادى كه فقط براى بزرگ جلوه دادن بعضى از اشخاص ، وضع كرده اند، رها سازند.ولى سياست نمى گذارد!

ام-ا راجع به ساير ده نفرى كه به بهشت بشارتشان

ص: 234


1- مستدرک حاکم - ج 4 ص48.
2- مستدرک حاکم - ج 4 ص48.
3- تلخيص المستدرک ج 4 ص 48.

داده اند، روایاتی نقل کرده اند که بر سرگردانی افزوده و درجه شک و تردید را نسبت به اصل مسأله بالا برده است. بخاری و مسلم در کتاب فضائل الصحابه در باره زبیر بن عوام، یکی از آن ده نفر، از مروان بن حکم نقل می کنند که گفت: نزد عثمان بودم که شخصی آمد و به او گفت: جانشین برای خودت قرار ده. گفت: آیا شخصی را معین کرده اند؟ گفت : آری زبیر را، گفت: به خدا قسم، او بهترین شما است (سه بار) !

این روایت دلیل هیچ منقبتی نیست جز این که عثمان به نفع وی گواهی داده است. و این شهادت هیچ ارزشی برای زبیر ندارد چرا که از کسی صادر شده است که خود نیاز به شخصی دیگر دارد که او را ارج نهد!

همین بس که راوی این روایت مروان بن حکم است، همو که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) او را لعن کرد در حالی که هنوز در صلب پدرش بود.

بخاری روایت کرده که پیامبر گفت: هر پیامبری، حواری دارد و حواری من زبیر بن عوام است. و همچنین نقل کرده که پیامبر به زبیر گفت: پدرم و مادرم فدایت باد !!!

طبیعی است که غرض از حواری قرار دادن زبير، مخالفت با

ص: 235

امام علی علیه السلام است که دارای آن مقام والا نزد حضرت رسول (صلی الله عليه وآله و سلم) است. وانگهی تعمیم دادن این فضائل (بر بسیاری از اصحاب) می تواند تردید را از تخصیص فضائل به گروه خاصی، نفی کند.

مسلم نقل می کند که پیامبر گفت: هر امتی، امینی دارد و امین این امت ابو عبیده جراح است!

مسلم از سعد بن ابی وقاص نقل می کند که گفت: عایشه گوید: شبی پیامبر خوابش نمیبرد، پس گفت: ای کاش یک مرد صالح از اصحابم امشب می آمد و مرا حراست و نگهبانی می کرد!! عایشه گوید: چیزی نگذشت که صدای اسلحه شنیده شد. پس پیامبر گفت: این کیست؟ جواب داد: من سعدبن ابی وقاص هستم، یا رسول الله، آمده ام که تو را حراست کنم!! عایشه گوید: آنگاه رسول خدا آرام شد و به خواب عمیق فرو رفت!

این روایت، چند سؤال بر می انگیزاند:

1- آیا پیامبر از چیزی وحشت و ترس داشت؟ آن چه چیزی است؟

2- بقیه اصحاب کجا بودند؟ و چرا پیامبر را بدون حراست گذاشتند؟

ص: 236

3- بودن عایشه در کنار او، آیا به این معنی است که او در منزلش بود یا این که در یکی از غزوات؟ اگر در منزلش بود، چرا می ترسید؟ و اگر در یکی از غزوات بود، سایر اصحاب کجا بودند و چه کار می کردند؟!

4- چه شد که سعد، حراست ایشان را به عهده گرفت ؟ آیا این بدین معنی نیست که امام علی، از حراست وی سرباز زد؟!

بخاری نقل می کند که اشخاصی از سعد سعایت کردند نزد عمر و گفتند که: سعد نماز خواندن هم بلد نیست.

و اما درباره طلحه، بخاری روایت می کند که عمر گفت:پیامبر از دنیا رفت در حالی که از طلحه راضی بود.

و از ابو حازم نقل می کند که گفت: دست طلحه را دیدم که از پیامبر دفاع کرد در حالی که توسط دشمنان از کار افتاده بود.

و اما سایر عشره مبشره، سعید بن زید و عبدالرحمن بن عوف، پس بخاری و مسلم، هیچ چیز در ستایششان نقل نکرده اند، بنابر این، اگر هیچ فضیلتی ندارند، چطور شد که جزء آن ده نفر قرار گرفتند؟

حال سری بزنیم به اصحابی که پیروان امام بودند مانند بلال، سلمان، عمار، حذیفه، مقدادو ابوذر، می بینیم که این قوم، آنچنان از

ص: 237

اینها بی اعتنا گذر کردند که گویی هیچ نقشی در اسلام نداشته و هیچ منزلتی ندارند.

بخاری را می بینیم که یک باب برای معاویه می گشاید و آن را "باب ذکر معاویه "نام می نهد ولی از مناقب ابوذر غفاری لب فرو می بندد. و عمار و حذیفه، هر دو را در یک باب جمع کرده و تنها یک روایت درباره آنها نقل می کند؟

بخاری درباره عمّار و حذیفه از علقمه نقل می کند که گفت:

به شام آمدم. دو رکعت نماز خواندم. سپس گفتم: خدایا، انیس خوبی برای من بفرست.

آنگاه به سوی گروهی آمدم و در کنارشان نشستم. ناگهان پیرمردی آمد و کنارم نشست. گفتم: این کیست ؟ گفتند: ابوالدرداء .گفتم: من گفته بودم، از اهل کوفه. گفت: آیا، ابن ام عبد، صاحب نعلین و بالشت پاک، نزد شما نیست ؟ آن کسی که خدا او را از شیطان دور کرده است . چنانکه پیامبر گوید - یعنی عمار، نزد شما نیست ؟ رازدار پیامبر که کسی جز او، نام منافقین را نمی دانست، یعنی حذيفه، نزد شما نیست؟(1)

بخاری از عمر درباره بلال نقل می کند که گفت: ابوبکر سرور

ص: 238


1- بخاری - ج 5 ص 31-کتاب فضائل الصحابه - باب مناقب عمار و حذيفه .

ما است که سرور ما (یعنی بلال) را آزاد کرد.(1)

و همچنین روایت کرده که بلال به ابوبکر گفت: اگر مرا برای خودت خریده ای، پس مرا نزد خود نگهدار و اگر برای خدا خریده ای، بگذار برای خدا کار کنم.(2)

و از پیامبر نقل می کند که درباره بلال فرمود: صدای نعلینت را در بهشت شنیدم.(3)

و اما مسلم درباره بلال، همان روایت قبلی را نقل کرده و درباره ابوذر راجع به اسلامش و دیدار با پیامبر (صلی الله عليه وآله و ستم ) در مکه یک روایت نقل کرده و چیزی درباره فضائل حذيفه یا عمار یا دیگر اصحاب نقل ننموده ولی یک باب مستقل در فضایل ابوهریره و ابن عمر و ابوسفیان دارد !(4)

مسلم درباره بلال و سلمان و صهیب نیز، همان روایتی را نقل می کند که قبلا ذکر شد. هنگامی که ابوبکر با آنان درگیر شد که چرا به ابوسفیان اهانت می کنند، و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) به او فرمود: اگر تو اینان را خشمگین نموده بودی، همانا خدایت را خشمگین می ساختی.

به هر حال، از این روایات، چنین نتیجه گیری می کنیم :

۔ حذیفه و عمّار دارای مقام ویژه ای هستند، چرا که اولی رازدار پیامبر و دومی نگهدار از شر شیطان است. با این حال، این

ص: 239


1- بخاری - ج 5 ص 33 - 34 - كتاب فضائل الصحابه - باب مناقب بلال.
2- بخاری - ج 5 ص 33 - 34 - كتاب فضائل الصحابه - باب مناقب بلال.
3- مصدر سابق - ج 5 ص 32 و مسلم - ج 4 ص 1910 - کتاب الفضائل - باب من فضائل بلال.
4- مصادر گذشته، صحیح مسلم - ج 4 ص 1938 و 1927 و 1945.

قوم آن دو را در جایگاه ویژه خود قرار ندادند. چرا؟

- اینان به ما نگفتند چرا حذیفه، راز دار پیامبر شد و نام منافقین را فقط او می دانست نه دیگر اصحاب.

- روایت بخاری درباره بلال، از زبان عمر، هیچ مقامی برای بلال در بر نداشت، بلکه بیشتر به نفع ابوبکر بود نه بلال.

- گفتگوی بلال با ابوبکر اشاره به درگیری ای دارد که میان آن دو، پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) رخ داد.(1)

- سخن پیامبر درباره بلال تاکید بر این دارد که بلال بشارت به بهشت داده شده است، پس چرا او را جزء عشره مبشره قرار ندادند؟

- روایت مسلم درباره بلال و سلمان و صهیب، تاکید دارد بر این که مقام این سه نفر بالاتر از مقام ابوبکر است.

ص: 240


1- این درگیری در ایام خلافت ابوبکر بود که بلال قبول نکرد پس از وفات رسول خدا، برای دیگری اذان بگوید، و تصمیم بر ترک مدینه گرفت ولی ابوبکر می خواست او را منع کند. مانند چنین حدیثی دلالت دارد بر اینکه اصحاب امام، موضعگیری های خاصی نسبت به ابوبكر و عمر دارند. به کتابهای تاریخ مراجعه کن. و به کتاب فتح الباری - ج 7 ص 99 وطبقات ابن سعد ج 2 ص 236.

پاورقی ها:

1- مسلم - ج 4 ص 1866 ح 36 - كتاب فضائل الصحابه - باب من فضائل عثمان.

2-بخاری - ج 5 ص 18- کتاب فضائل الصحابه - باب مناقب عثمان.

3- فتح الباری - ج 7 ص47

4- 5- مستدرک حاکم - ج 4 ص48.

6- تلخيص المستدرک ج 4 ص 48

7۔ بخاری - ج 5 ص 31-کتاب فضائل الصحابه - باب مناقب عمار و حذيفه .

8 - 9- بخاری - ج 5 ص 33 - 34 - كتاب فضائل الصحابه - باب مناقب بلال.

10- مصدر سابق - ج 5 ص 32 و مسلم - ج 4 ص 1910 - کتاب الفضائل - باب من فضائل بلال.

11- مصادر گذشته، صحیح مسلم - ج 4 ص 1938 و 1927 و 1945

12- این درگیری در ایام خلافت ابوبکر بود که بلال قبول نکرد پس از وفات رسول خدا، برای دیگری اذان بگوید، و تصمیم بر ترک مدینه گرفت ولی ابوبکر می خواست او را منع کند. مانند چنین حدیثی دلالت دارد بر اینکه اصحاب امام، موضعگیری های خاصی نسبت به ابوبكر و عمر دارند. به کتابهای تاریخ مراجعه کن. و به کتاب فتح الباری - ج 7 ص 99 وطبقات ابن سعد ج 2 ص 236.

ص: 241

ص: 242

طرح و ايده تشيع

اشارة

ص: 243

ص: 244

عوامل جذب

عوامل زیادی باعث شد که من به خط اهل بیت و طرح تشیع جذب شوم. از این عوامل، برخی مربوط است به طرح اهل سنت و برخی به موقعیت اسلامی و برخی مسائل شخصی است و برخی نیز مربوط به طرح تشیّع است.

اما آنچه مربوط به ایده و طرح اهل سنت است، پس همانطور که تذکر و توضیح دادیم، این طرح، دست آورد سیاست می باشد که فقه رجال را بر فقه متون مقدم داشته است. و این اشكال واقعی است که اهل سنت نمی خواهند آن را برطرف سازند.

و اما آنچه مربوط به موقعیت اسلامی است، این هم خلاصه می شود در تجربه طولانی که با گروه های مختلف اسلامی داشتم و

ص: 245

از نزدیک شاهد عمق مشکلات فکری و انقلابی آنان بودم و علتش همان تبعیت از ایده اهل سنت بود و اما شخص خودم، پس در دورانی که ستی بودم، شعار عقل را برافراشتم ولی در میان اهل سنت، جایگاهی برای آن نیافتم، و بدینسان تهمت ها و شایعه ها و اهانت ها دنبالم بود، و بعدا فهمیدم که استفاده از عقل نزد اینان، به معنای زندقه، الحاد و گمراهی است، ولی به تحقیق دریافتم که کنار گذاری عقل، معنایش ذوب شدن در گذشته است که سرانجام، انسان از شخصیت خویش باید دست بردارد واقعیت ها را نادیده بگیرد.

به یاد می آورم وقتی که زندانی بودم در اوائل سالهای هشتاد، برخی از رهبران گروه جهاد به من پیشنهاد کردند که با آنها همکاری فکری داشته باشیم و زیر نظر آنان در زندان فعالیت کنم، ولی من این پیشنهاد را به این علت رد کردم:

* من هیچ کاری را بدون دقت و بدون تفکر و تعقل انجام نمی دهم و این به نفع شما نیست.

* من اگر با شما موافقت کنم، بین دو امر، مخیّر خواهم بود:

یا این که با ایده ای که خود دارم، با ایده شما مخالفت کنم و یا این که تسلیم ایده شما گردم و به زبان شما سخن بگویم که در این حالت، چیزی اضافه نشده است. و همانا مسلح شدن به سلاح عقل،

ص: 246

انسان را قدرت اختیار می بخشد و بدینسان، با این سلاح، به سوی خط اهل بیت کشیده شدم و آن را برگزیدم. و بی گمان این امر، محقق نمی شد اگر مسلح به سلاح خرد نمی شدم که آن مرا بر شکستن و درهم فرو ریختن قيودی که ایده تستن مرا در بند و گرفتار نموده بود، یاری نمود.(1)

و امّا آنچه مرا به سوی خط اهل بیت کشاند و مجذوب تشیّع نمود، طرح تشیّع است که آن را در مطالب زیر خلاصه می کنم:

قرآن و عقل

خداوند قرآن را نازل کرد که میان مردم داوری کند و دستور زندگیشان باشد. ولی مردم در طول دوران ها و سالهای زیاد، وارث بسیاری از روایت ها و اجتهادها شدند که بر زندگیشان غلبه کرد، پس آن را بر گرفتند و دینشان را از آن اخذ کردند و سر انجام قرآن را رها نمودند. و آنچه این حالت را رشد داد و این وضعیت را تقویت کرد، حكام بودند که آن را وسیله تخدير و تسکین مسلمانان قرار داده و وادار به اطاعت خویش ساختند. چه این که آن همه روایتی که اطاعت حاکمان را واجب کرده، با قرآن تناقض و مخالفت دارد، از این روی بود که قرآن را از متن زندگی مسلمانان دور ساختند. و هر که خواست خود را از این وضعیت، رها کند و عقلش را داور

ص: 247


1- به کتابمان العقل المسلم بين أغلال السلف و اوهام الخلف مراجعه کن.

قرار دهد، پس به الحاد و زندقه متهم می شد تا به آسانی از او رها شوند و دعوتش را در نطفه خفه کنند.

و چه بسا مسلمانانی که در این راه، توسط حاکمان و فقیهان (و عاظ السلاطين) شهید شدند.(1) بی گمان اگر قرآن و عقل، نقش خود را در مسیر اسلام از دست نمی دادند، امت به این وضعیت که امروز رسیده است نمی رسید ؛ چه وضعیتی که همواره باید خضوع کند و متفرق و پراکنده باشد و مردان را بپرستد!

در غیاب قرآن بود که بسیاری از روایتهای گمراه کننده ساخته شد.

و در غیاب عقل بود که این روایت ها جای قرآن را گرفت .

در غیاب قرآن بود که اسلامی نوین ساخته شد.

و در غیاب عقل بود که فقیهان، آن را توجیه کردند .

در غیاب قرآن بود که میراث، دین شد.

و در غیاب عقل بود که فقها این میراث را تایید کردند .

و در غیاب قرآن و عقل بود که ما اسیر دست حاکمان و فقهای گذشته شدیم.

و اما تشیّع که قرآن و عقل را در دایره ایده خود تثبیت نمود، آن را قدرت و توانی بخشید که همواره محتوایش تجدید شود و با وضعیت روز و واقعیت زمان سازگار گردد. ولی ایده تسنن

ص: 248


1- 2-به کتابمان شهداء الرأي في التاريخ الاسلامی" مراجعه کن.

همچنان خشک و سربسته باقی ماند زیرا در برابر قرآن و عقل ، سر فرود نیاورد، و بدینسان به طور غیر مستقیم، تقدسی برای تمام محتوای طرحشان پدید آوردند، که پیشاپیش آنها کتب احادیث و بویژه بخاری و مسلم بود که از قداست خاصی نسبت به سایر کتابها برخوردار شدند.

در میان اهل سنت، سلاح تكفير عليه هر تلاشی که روایات بخاری و مسلم را زیر سؤال می برد، برداشته می شود. مثلا برخی از عقلای اهل سنت خواستند احادیث مربوط به سحر شدن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را که در بخاری آمده است، انتقاد کنند ولی ناگهان با تهدید مواجه شده و نزدیک بود برچسب گمراهی والحاد به آنان زده شود، که ناچار عقب نشینی کردند. و کار به جایی رسید که دانشگاه الازهر "یکی از استادان خود را اخراج کرد زیرا بعضی از این احادیث را مورد بررسی قرار داده و انکار کرده بود!

همانگونه که گفته شد اهل سنت، داوری قرآن در احادیث را رد می کنند، و بدینسان قانون خطرناکی را ابداع و اختراع می کنند که روایت را همسان با قرآن قرار دهد، زیرا روایت را مورد اعتماد قرار میدهند هر چند با قرآن سازگار نباشد، کافی است که طبق قواعد خودشان، صحيح باشد. تو گوئی که این قواعد را نیز به منزله احادیث بالا برده اند. و به تحقیق اگر عقل نزد آنان نقش و احترامی

ص: 249

داشت، اینچنین، قواعد و نظریاتی را به دیوار می کوبید.

از اینجا بود که طرح و ایده تشیع به این قاعده مزین گشت:

قاعده احترام و داور قرار دادن قرآن و عقل و آن را در جایگاه شرعیش که نصوص قرآنی، مقرر کرده، قرار دادن و تثبیت نمودن . مرا خرسند کرد که این قانون در تمام کتابهای حدیث و آنچه از روایات و اقوالی که از پیامبر و ائمه اهل البيت با فقهای شیعه رسیده است، سرایت کرده و تسلط دارد.(1)

امام على

هنگام مطالعه کتابهای اهل سنت، سخن ابن حنبل توجهم را جلب کرد که می گوید: علی دارای دشمنان زیاد است، پس دشمنانش در جستجوی عیبی برای او بودند، چیزی نیافتند، ناچار شخصی را پیدا کردند که با علی دشمن است، پس به خاطر عداوت و کینه با علی او را ستایش و مدح کردند. این سخن حرکت تاریخ را خلاصه کرده است حرکتی که مربوط است به نزاع اهل بیت با دشمنانشان. و اگر ابن حنبل، مقصودش از دشمن علی، معاویه است پس وی از آن سوی تاریخ تسنن را محکوم کرده هر چند غرضش این نبوده است. چرا که تاریخ اهل سنت، بر اساس تایید حکام بنی امیه و بنی عباس که خط اهل بیت را نابود و

ص: 250


1- اخيرأ كتابهایی منتشر شده که نخستین کتاب حديث شيعيان، يعني "كافی را خلاصه کرده و احادیث ضعیف و ساختگیش را برطرف نموده است. و همچنین کتابی منتشر شده که من لا يحضره الفقيه" يعني دومین کتاب شیعیان را خلاصه و بازسازی نموده است. به هر حال فقهای شیعه کتابهای زیادی در این زمینه نوشته اند.

ائمه شان را به شهادت رساندند، استوار گشته است.

و همچنین بر اساس تایید میراثی بر پا شده است که به خاطر سازش بین آنان و این حاکمان زائیده شده است ؛ همان میراثی که فعالیتش مبتنی بر تحقیر امام علی و اهانت به اهل بیت است. ارتباط اهل سنت باخط حاکمان، آنان را مجبور ساخت که روش دشمنی با امام علی و اهل بیت را، روش و وجهه خود قرار دهند و این طبیعی بود، چرا که این حکام، خود دشمنان علی و اهل بیت اند.

آنان بودند که ابوبکر و عمر و عثمان را مقدم بر علی دانستند.

آنان بودند که مقام ابوسفیان و فرزندش معاویه را بالا بردند و او را همسان با على قرار دادند.

آنان بودند که نصوص وارده درباره امام علی و اهل بیت را، برخلاف معنای واقعیش ، توجیه و تاویل نمودند.

و اینچنین دیدگاههائی، دلیل طرفداری کامل آنان و تایید بی چون و چرای دشمنان امام و اهل بیت می باشد.

من این دیدگاه ها را از آقایان می یافتم و از خود می پرسیدم :

راز این موضعگیری ها چیست ؟ و چه انگیزه ای پشت سر آن است و چه شده است که حضرت علی، اینچنین مورد ستم دشمنانش قرار گرفته است؟

ص: 251

سخن ابن حنبل، پاسخی به یک گوشه از این سؤال بود، ولی پاسخ کامل آن که او نتوانست آن را بر زبان بیاورد، این است که این قوم، پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) عليه امام توطئه کردند، و این توطئه، آنان را واداشت که نصوص وارده درباره آن حضرت و اهل بیت را، توجیه نموده و یا نابود سازند، بلکه روایاتی بر خلاف آن، بسازند.

با این حال، و علی رغم چنین دیدگاهی، گاهی سخن می گویند که تردید انگیز است، مثلا ملاحظه کردم که اینان واژه "امام را فقط بر علی بجز دیگر اصحاب، اطلاق می کنند. وانگهی ادعا می کنند که امام علی، افرادی را که معتقد به الوهیتش بودند، در آتش سوزاند. من هر گاه به این دو مطلب برخورد می کردم، از خود می پرسیدم: چرا اینان واژه "امام را ویژه حضرت قرار داده اند ؟ و چگونه الوهیت او را بجز دیگر صحابه، یاد آور شده اند؟

پاسخ این دو سؤال، وقت بسیاری از من گرفت که به تحقیق و بررسی پرداختم تا این که به نصوصی دست یافتم که امام را بالاتر از دیگر افراد، قرار می داد. و این ویژگی از زبان قرآن و رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) بیان شده است. این ویژگی، طهارت از رجسی است که او را لایق جانشینی حضرت رسول قرار می دهد و مسئولیت امامت را پس از پیامبر به او می سپارد. و این چیزی است

ص: 252

که این قوم از علی دریافتند ولی سیاست آن را پشت پرده قرار داد و تنها چیزی که از آن باقی ماند، همین یک واژه "أمام "بود که بر علی، اطلاق می شد. و این بود که برخی قائل به الوهیت او شدند زیرا معجزات زیادی را از آن حضرت دیدند ؛ این در صورتی است که ما قائل به صحت چنین روایتی باشیم.(1)

اینان به ما نگفتند که چرا برخی علی را پروردگار خود خواندند؟

گویا آنان هر چند این روایت را ذکر می کنند ولی غرضی جز این ندارند که از این راه، شیعیان امام علی را مورد طعن و انتقاد قرار دهند و هر تصوری که در ذهن مسلمانی درباره ویژگی امام علی پیدا شود، آن را از بین ببرند.

گویا با نقل این روایت می خواهند ثابت کنند که امام نیز آن خط رایج را تایید می کرده و هر کس از آن خط فراتر می رفته و او را از دیگران متمایز می ساخته، حضرت با دست خود او را می سوزانده است . پس دعوای الوهیت امام، خود آن را در نطفه خفه کرده و پس از آن هیچ ادعائی پدید نیامده که امام را از دیگران، مشخص نماید. و اما شیعیان گروهی هستند که هیچ اصالتی ندارند

ص: 253


1- بخاری ج 9 ص 19 در باب "حكم المرتد و المرتده" چنین آورده است:بعضی از ملحدين را نزد على آوردند، و على آنانرا سوزاند. پس به ابن عباس خبر دادند. او گفت: اگر من به جای علی بودم، هرگز چنین کاری را نمی کردم چرا که پیامبر (صلی الله عليه وآله وسلم) نهی کرد از این که مردم را به عذابی که خدا آنان را به آن عذاب می کند، گرفتار کنیم؟ ولی آنها را به قتل می رساندم چرا که پیامبر (صلی الله عليه وآله وسلم) گفته است: "هر که دینش را تبدیل کند (مرتد شود) او را بکشید.احمد بن حنبل نیز در مسندش، ج 1، ص 217 نقل کرده است. روشن است که با این روایت می خواهند امام علی را از زبان ابن عباس بکوبند و محکوم کنند، وانگهی در فقه و علم علی تشکیک و تردید نمایند. آیا معقول است که على عليه السلام حکم روشنی را که پیامبر صادر کرده است نداند؟ و آیا معقول است که ابن عباس، از علی اعلم باشد؟!

و دشمنان اسلام، این گروه را پدید آورده اند! (1)

از آن که بگذریم هر وقت اهل سنت نام امام را می برند، پس از آن میگویند "كرم الله وجهه ". و وقتی از معنای این سخن سؤال کردم گفتند: معنایش این است که : على هرگز برای بتی، سجده نکرده، هر چند تمام اصحاب برای بت سجده کرده اند. در دل خود گفتم : این ویژگی که از لسان اینان بیان شده، قطعا تاکید بر مقام و منزلت والا و موقعیت شرعی حضرت دارد چنانکه روایت ادعای الوهیت و توصیف وی به "امام نیز چنین مطلبی را به اثبات می رساند.

لذا سخت مرا منزجر کرد که اهل سنت علی را آنچنان بی ارزش و انسان معمولی، معرفی می کنند .

مرا سخت متأثر و نگران کرد که عثمان را على رغم کارهای زشت و قبیحش بر او مقدم میدارند.

مرا بسیار متنفر کرد که او را با معاویه آزاد شده و حقیر، همسان می دانند.

مرا بسیار منزجرو خشمگین ساخت که گناه های کوچک و بزرگ را گاهی به آن حضرت، نسبت می دهند.

و همه اینها مرا واداشت که از فقه آنان و ایده شان، متنفر شوم و در جستجوی حقیقت باشم، تا این که بر طرح تشیّع دست یافتم و

ص: 254


1- اهل سنت شخصیت کاذبی را تحت عنوان عبدالله بن سبا " تراشیدند که يهودي الاصل است و او را به شیعیان مربوط ساختند تا بدینسان تاریخ تشیع را زیر سؤال برده و ایده شان را محکوم نمایند. و تا امروز نیز این قوم، ابن سبا را به شیعیان وابسته می دانند ! رجوع کنید به كتاب السبئية و السبئيون.

در آن چیزی یافتم که روانم را آرامش بخشید .

در این طرح نوین، ویژگی و مقام والای امام على علیه السلام را یافتم .

در این طرح، علم و دانش امام على علیه السلام را - که اهل سنت پنهانش کرده بودند - یافتم.

در این طرح، امام على علیه السلام را آن امام معصوم یافتم که صفت عصمت، منعکس کننده ویژگی او است و بر این اساس، تمام اموری که در فقه اهل سنت - درباره امام - برایم ایجاد اشکال کرده بود، حل شد.

فهمیدم که چرا درباره اش می گویند: امام؟

و چرا می گویند: کرم الله وجهه ؟

و چرا برخی او را خدای خود می دانند ؟

مقام والای امام، همچو خورشیدی تابناک می درخشد، هر چند این قوم بخواهند با توجیه های خود آن را از دیدگان مسلمين پنهان کنند. و من یکی از آنها بودم که آفتاب حقیقت بر وجودم تابید و راه را به سوی صراط مستقیم، صراط اهل بیت عصمت و طهارت، روشن کرد و تمام قید و بندها و خس و خاشاکهائی که آن قوم برای دربند نمودن خرد و پنهان کردن حقایق، برایم فراهم کرده بودند، در هم کوبید.

ص: 255

اجتهاد

مطلب دیگری که در طرح تشیّع، توجهم را جلب کرد، باز بودن باب اجتهاد بود که نزد طرف دیگر، قرنها است بسته است.

بنیاد دینی معاصر نزد تشيع دارای عده ای مجتهد والا مقام است که در بسیاری از مسائل و احکامی که طرف سی، در آن سردرگم است، اجتهاد و پیشرفت علمی کرده است و در رأس آنها مسائل مربوط به ربا و بانک ها است.

اجتهاد نزد شیعیان، محکوم به نص است، نه با آن برخورد دارد و نه از آن فراتر می رود، یعنی مانند اهل سنت نیست که مبتنی است بر روش «در نص اجتهاد نیست»

هر چند خود آن را نقض کرده، چرا که اجتهادات عمر بن خطاب در نصوص را مورد تایید قرار داده است، و آن را نوعی ویژگی برای شخص عمر می داند چرا که او جزء راشدین است و پیامبر او را ستوده است !(1)

ادله استنباط نزد شیعه عبارت است از : کتاب و سنت (صحیح) و عقل .

و بدینسان، مصادر دیگری را که اهل سنت، بر مصادر تشريع اضافه کرده اند مانند اجماع، قیاس، استحسان وو ..نمی پذیرد ؛ این مصادری که راه را برای بدعت و ساختن احکامی

ص: 256


1- رجوع کنید به کتاب "النص والاجتهاد" تالیف مرحوم سید عبدالحسين شرف الدين.

که همچنان صورت اسلام را بد جلوه می دهد، گشود.

در طرح شیعی، بر مردم عوام واجب است که طبق قاعده "تقلید اعلم "از مجتهدین تقلید کنند و لذا هیچ انسان شیعی را نمی یابی جز این که از یکی از مراجع مجتهد زمان تقلید می کند.(1)

معنای تقلید این است که در مسائل فقهی از مجتهد تقلید کند نه این که پیروی مطلق داشته باشد. و همچنین واجب است بر مقلد، خمس و زکات اموالش را به مرجع تقلیدش بپردازد.

مسائل فقهی نزد شیعیان، مختص مجتهدین و فقها است و روا نیست بر مردم عوام که در آن اظهار نظر کنند، و این مسأله نوعی انضباط و نظم در میان شیعیان پدید آورده است که جلوگیری می کند از پیدایش بدعت ها و کژرویها نزد اهل تشیع، در حالی که اهل سنت همواره گرفتار تعدد گروه ها و افزایش ایسم ها و مکتب ها و بالا گرفتن نزاعهای مذهبی، هستند زیرا دارای ضوابطی برای پیروی و فراگیری نیستند، وانگهی مسلمانان چندان اعتمادی به فقهای اهل سنت ندارند در حالی که مجتهد نزد اهل تشیع، همواره مورد اعتماد است .

جالب است که تقلید بستگی به زنده بودن مجتهد دارد، پس اگر مجتهد مرجع تقلید از دنیا برود، بر مقلد است که از مجتهد اعلم زنده تقلید نماید.

ص: 257


1- هر مرجعی دارای نمایندگانی در سراسر مناطقی است که شیعیان در آنجا دیده می شوند. و هر مرجعی نیز دارای یک رساله عملیه است که مسائل مربوط به عبادات و معاملات را در آن گرد آوری نموده اند. و این رساله ها تقریبا به یکدیگر شباهت دارند جز در برخی از مسائل که مورد اختلاف است خصوصا مسائل مستحدثه مانند ربا و بانکداری.

این بدان معنی است که مقلد با قضایای زندگی، ارتباط مستقیم دارد و نظرش پیوسته به سوی امروز و فردایش دوخته است . بنابر این، تقلید میت یعنی کهنه پرستی و باقی ماندن بر یک خط ثابت که بی گمان نتیجه اش، تعصب و درجازدن است که این را نزد اهل سنت به تحقیق می یابیم چرا که هنوز باقی بر فتاوای اهل قبور است. یکی از مهمترین دست آوردهای باز بودن باب اجتهاد نزد شیعیان، پیشرفت در رود و شدن با واقعیت ها و ارتباط با آن است، و لذا شیعیان را نیافتم که درگیر مسائل جزئی و سطحی باشد ؛ همان مسائلی که تمام وقت اهل سنت را پر کرده است، مانند مسأله ریش و لباس عربی و نقاب زنانه و تحریم هنر و فرهنگ و دوری از سیاست و جدال با مسیحیان و دیگر قضایایی که علتش دور بودن از واقعیت های زندگی است.

بنياد مذهبى

آنچه بنیاد مذهبی را نزد شیعیان، مشخص می سازد استقلال و دور بودنش از سیطره حکومت ها است. از این روی همواره دارای دیدگاه ها و مواضع سیاسی شجاعانه ای بوده که در جامعه، ایجاد تحول و تحرک و تغییر می کرده است.

و این استقلال، به ارتباط بنیاد مذهبی با توده های مردم

ص: 258

باز می گردد که اطاعتش می نمایند و اموالشان را به او می سپارند و در برابر احکام و قوانینش، خضوع می کنند.

به عنوان مثال، هیچ مجتهدی را نمی یابی که در منزلش یا دفتر کارش نشسته باشد و روبرویش عکس حاکمی از حكام نصب شده باشد، که حتی طلبه های حوزه های علمیه نیز چنین کاری را نمی کنند.

از رویدادهایی که ارتباط مستقیم توده ها را با بنیاد مذهبی تشیع روشن می سازد، انقلاب تنباکو است که یکی از مراجع به خاطر قطع منافع شرکتهای بیگانه، فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد و توده های مردم، بدون چون و چرا اطاعت کردند و بدینسان با یک فتوای کوچک، بزرگترین منافع اقتصادی شرکتهای بیگانه در ایران، قطع و نابود شد.(1)

و همچنین می توان از انقلاب قانون اساسی (مشروطه) نام برد که برخی از فقها در سال 1906 میلادی آن را بر پا نمودند و در نتیجه قانون اساسی ایران صادر شد که دولت را مجبور به تبعیت از احکام شریعت مقدس می نمود و مجتهدین را حق تسلط بر قوانین می بخشید.(2)و بی گمان انقلاب اسلامی ایران نیز به خاطر همین ویژگی، پیروز شد.

ص: 259


1- فقهای شیعه قائل به تحریم تنباكو نیستند ولی این فتوا تحت شرايط خاصی در سال 1891 میلادی صادر شده که میرزای شیرازی (قدس سره) به خاطر کوبیدن منافعی که شرکت انگلیسی که حق استثمار تنباکوی ایران به مدت پنجاه سال تمام به آن شرکت واگذار شده بود، این فتوا را صادر کرد و فرمود: "استعمال تنباكو حرام و به منزله محاربت با امام زمان سلام الله علیه است".
2- این حق قانونی پس از تظاهرات و درگیری های زیادی رخ داد که تحت فشار فقها و ملت، مظفرالدین شاه مجبور به پذيرش قانون اساسی شد و در روز 1906 / 8 / 15 میلادی فرمان قانون اساسی صادر شد و مذهب شیعه را مذهب رسمی دولت اعلام کرد.

و اگر ارتباط مستقیم مجتهدین با تودهها نبود هرگز چنین انقلابی که آنها رهبریش می کردند پیروز نمی شد.

به هر حال، بازگشت این رابطه معنوی با مردم، به مسأله امامت منتهی می شود، چرا که شیعیان، مرجع تقلید را نائب امام غائب مفترض الطاعه به شمار می آورند و لذا اطاعتش را بر خود واجب و لازم می دانند. در حالی که بنیاد مذهبی نزد اهل سنت، درست به عکس این است ؛ چرا که آن بنیادی است وابسته به حکام و تحت نفوذ و سیطره آنان اداره می شود، و فقهای اهل سنت، حقوق خود را از حاکمان وقت دریافت می کنند. از این روی، ارتباطشان همواره با حاکم است نه مردم. و فتوایی که صادر می کنند نیز، منافع حاكم را مد نظر قرار می دهد نه ملت. و به همین خاطر بود که گروه های اسلامی گوناگون، این بنیاد دینی را محکوم کردند چرا که آن را بنیادی حکومتی دانسته که در خدمت حاکم است نه اسلام.

بنابر این، بنیاد مذهبی اهل سنت گرفتار مشکلی بزرگ است که حیثیتش را تهدید و آینده اش را به خطر می اندازد. از یک سوی اعتماد ملت های مسلمان را از دست داده و از سوی دیگر قدرت هیچ نوع اداره ای ندارد چرا که هم اسیر حاکم است و هم اسیر فقه گذشتگان .

ص: 260

پاورقی ها:

1-به کتابمان العقل المسلم بين أغلال السلف و اوهام الخلف مراجعه کن.

2-به کتابمان شهداء الرأي في التاريخ الاسلامی" مراجعه کن.

3- اخيرأ كتابهایی منتشر شده که نخستین کتاب حديث شيعيان، يعني "كافی را خلاصه کرده و احادیث ضعیف و ساختگیش را برطرف نموده است. و همچنین کتابی منتشر شده که من لا يحضره الفقيه" يعني دومین کتاب شیعیان را خلاصه و بازسازی نموده است. به هر حال فقهای شیعه کتابهای زیادی در این زمینه نوشته اند.

4- بخاری ج 9 ص 19 در باب "حكم المرتد و المرتده" چنین آورده است:

بعضی از ملحدين را نزد على آوردند، و على آنانرا سوزاند. پس به ابن عباس خبر دادند. او گفت: اگر من به جای علی بودم، هرگز چنین کاری را نمی کردم چرا که پیامبر (صلی الله عليه وآله وسلم) نهی کرد از این که مردم را به عذابی که خدا آنان را به آن عذاب می کند، گرفتار کنیم؟

ولی آنها را به قتل می رساندم چرا که پیامبر (صلی الله عليه وآله وسلم) گفته است: "هر که دینش را تبدیل کند (مرتد شود) او را بکشید.

احمد بن حنبل نیز در مسندش، ج 1، ص 217 نقل کرده است.

روشن است که با این روایت می خواهند امام علی را از زبان ابن عباس بکوبند و محکوم کنند، وانگهی در فقه و علم علی تشکیک و تردید نمایند. آیا معقول است که على عليه السلام حکم روشنی را که پیامبر صادر کرده است نداند؟ و آیا معقول است که ابن عباس، از علی اعلم باشد؟!

ص: 261

5- اهل سنت شخصیت کاذبی را تحت عنوان عبدالله بن سبا " تراشیدند که يهودي الاصل است و او را به شیعیان مربوط ساختند تا بدینسان تاریخ تشیع را زیر سؤال برده و ایده شان را محکوم نمایند. و تا امروز نیز این قوم، ابن سبا را به شیعیان وابسته می دانند ! رجوع کنید به كتاب السبئية و السبئيون.

6-رجوع کنید به کتاب "النص والاجتهاد" تالیف مرحوم سید عبدالحسين شرف الدين.

7- هر مرجعی دارای نمایندگانی در سراسر مناطقی است که شیعیان در آنجا دیده می شوند. و هر مرجعی نیز دارای یک رساله عملیه است که مسائل مربوط به عبادات و معاملات را در آن گرد آوری نموده اند. و این رساله ها تقریبا به یکدیگر شباهت دارند جز در برخی از مسائل که مورد اختلاف است خصوصا مسائل مستحدثه مانند ربا و بانکداری.

8- فقهای شیعه قائل به تحریم تنباكو نیستند ولی این فتوا تحت شرايط خاصی در سال 1891 میلادی صادر شده که میرزای شیرازی (قدس سره) به خاطر کوبیدن منافعی که شرکت انگلیسی که حق استثمار تنباکوی ایران به مدت پنجاه سال تمام به آن شرکت واگذار شده بود، این فتوا را صادر کرد و فرمود: "استعمال تنباكو حرام و به منزله محاربت با امام زمان سلام الله علیه است".

9- این حق قانونی پس از تظاهرات و درگیری های زیادی رخ داد که تحت فشار فقها و ملت، مظفرالدین شاه مجبور به پذيرش قانون اساسی شد و در روز 1906 / 8 / 15 میلادی فرمان قانون اساسی صادر شد و مذهب شیعه را مذهب رسمی دولت اعلام کرد.

ص: 262

دو اشكال در طرح تشيع: عصمت وغیبت

اشارة

ص: 263

ص: 264

عصمت وغيبت

هنگامی که در مسیر پژوهش در محیط تشیع بودم، با دو مسأله برخورد کردم که تا مدت زمانی عقلم را سرگردان کرده بود:

عصمت وغیبت.

در طرح تشیّع پاسخ بر اشکالهای زیادی را یافتم که در ذهنم خطور می کرد، جز این دو مسأله که پاسخشان را در چند کتابی که نزدم بود، نیافتم و اگر مطلبی بود چندان كفایت نمی کرد که مرا از سرگردانی و تحیر بیرون آورد. وانگهی حمله ها و کینه ها و طعنه های مخالفین تشیّع، بیشتر روی این دو مطلب تکیه می کرد. و

ص: 265

همچنین چپی ها و لیبرالها و روشنفکرها نیز این دو مسأله را، نقطه ضعفی در ایده تشیع میدانستند.

بهر حال راجع به این دو مطلب، با سؤالهای زیادی روبرو می شدم که لازم بود، تحقیق بیشتری در این زمینه بنمایم تا به راه حل دست یابم.

در طول دوران تحقیق، گاهی به نتیجه هایی میرسیدم ولی چندان قانع کننده نبود.

جايگاه اشكال

پس از مدت زیادی از تأمل و تحقیق، سرانجام به این نتیجه رسیدم که دیدگاهم نسبت به این دو مساله، اشتباه بوده است، چرا که من این دو مسأله را دو مطلب مستقل می پنداشتم و آنرا از طرح اهل بیت، جدا فرض میکردم و لذا با دیگر مخالفینی که این دو مسأله را زیر سؤال می بردند و آن دو را جدای از طرح اهل بیت، بحث می کردند، هم فکر شده بودم.

بی گمان عصمت و غیبت، دو مطلب اند که ارتباط مستقیم و ناگسستنی با قضیه امامت دارد و اصولا برانگیخته شده از امامت اند.

و اگر مسأله امامت بدرستی روشن نشود بدون شک این دو مسأله

ص: 266

نیز روشن نخواهد شد.

امامت اصل است، و عصمت و غیبت دو فرع از فروع آن اند.

دانستن امامت، انسان را به دانستن عصمت و غیبت سوق می دهد.

جهل به مسأله امامت، انسان را به رد کردن این دو مسأله می کشاند.

از این رو، بار دیگر به بحث و کنکاش در مسأله امامت پرداختم، و به نتیجه مهمی دست یافتم و آن این که قرار دادن امامت، به عنوان اصلی از اصول دین، از نظر شرعی و عقلی، مطلب درستی است زیرا امامت ستون اصلی اسلام است که اسلام بدون امامت، سیمایش پنهان و هویتش ناشناخته است و بدینسان به آسانی تحریف می شود و متونش تغییر می یابد. و به هیچ وجه ممکن نیست، مسأله امامت خوب درک شود جز این که آن را اصلی از اصول اسلام بدانیم. پس نگریستن به آن، به عنوان یک مطلب حاشیه ای، بی ارزش خواهد بود که این قوم چنین کردند و به آن اهمیت ندادند، پس لازم است نظری بیافکنیم بر دیدگاه فقهای اهل سنت نسبت به این مسأله مهم.

ص: 267

شهرستانی گوید :در اسلام هیچ قانون دینی مورد تاخت و تاز قرار نگرفت چنان که امامت قرار گرفت. (1)

این ژک گویی از شهرستانی ثابت می کند که قضیه امامت، یک قضیه مهم و خطرناک است و دارای مقامی است والا، و تاکید می نماید بر این که نباید آن را بی اهمیت دانست یا از مضمون واقعیش، جدایش کرد. ولی این قوم بین امامت و خلافت، فرق گذاشتند و امامت را مفهومی دانستند که منحصر در حکم است، و این چیزی است که مورد نظر شهرستانی می باشد.

پس در نظر فقهای اهل سنت، امامت چیزی جز یک منصب اجتماعی نیست که هدفش حکومت کردن بر امت است، و هیچ شرطی در امام لازم نیست باشد جز قرشی بودن و توانایی حکومت کردن. و اما مسأله عدالت شرط نیست، پس ممکن است یک فاسق تبهکار نیز بر مسلمانان حکومت کند و واجب است از او اطاعت کردن هر چند ظلم و ستم در میان امت روا دارد و بی گناهان را تازیانه زند و اموال بیت المال را چپاول کند، و هرگز روا نیست، از اطاعتش دست بردارند چه رسد به این که علیه او قیام کنند.(2)

این تصویری است از امام در نظر اهل سنت. و همانگونه که پیداست تصویری است زشت و قبیح که نه تنها برای این منصب احترامی قائل نیست بلکه آن را در دایره شک و تردید قرار می دهد.

ص: 268


1- رجوع کنید به الملل و النحل - ج 1 ص 30.
2- رجوع کنید به روایات وارده در باره حكّام.

اگر امت پیرو چنین امامانی باشد، و اگر اسلام در گرو مانند این امامان باشد، پس اسلام و امت اسلامی بر باد خواهد رفت !

و همینطور هم شد. پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خلفای اموی و عباسی و دیگر حکام مسلمین که در نظر آقایان، امامان امت هستند و پیامبر بشارت به قدومشان داده و اطاعتشان را بر مردم واجب دانسته، چه بر سر امت آوردند؟ چه شد؟ جز این که اسلام ربانی از میان رفت و اسلام دیگری جایگزینش شد. مسأله امامت نزد اهل سنت، دستخوش سیاست شد و تمام متونی که در باره اش وارد شده بود، به نحوی که در خدمت حاکمان باشد و مشروعیت به حکومتشان بخشد، تاویل و توجیه شد.

مسلم - در صحیحش - از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که گفت : این امر تمام نمی شود جز این که دوازده خلیفه در میان آنان باشد و در روایت دیگر : "اسلام همچنان عزیز خواهد ماند تا دوازده خلیفه".(1)

اینک فقهای اهل سنت دچار سردرگمی می شوند که چگونه این دوازده امامی را که منظور نظر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) است، تعیین نمایند؟ ولی در نهایت، چنین تعیینشان کردند:

ص: 269


1- صحيح مسلم ج 1452/3 و 1453 ح5، 7، 8- کتاب الاماره - باب الناس تبع لقريش.

اول ابوبکر - دوم عمر سوم عثمان - چهارم علی - پنجم معاویه - ششم فرزندش یزید! سپس عبدالملک بن مروان و چهار فرزندش، من جمله عمربن عبدالعزيز!.(1)

منحصر نمودن دوازده امام در میان بنی امیه، بوی سیاست از آن، استشمام می شود، وانگهی قرار دادن یزید بن معاویه در میان این امامانی که پیامبر بشارت به قدومشان داده است، با آن همه فساد و تباهی والحاد - به شهادت خود اهل سنت به معنایش این است که قضیه امامت در فقه ایشان، قضیه بی ارزشی است و از هیچ اساس و اصلی برخوردار نمی باشد. و این امر ثابت می کند که سیاست، نقش خود را در طرح اهل سنت خوب پیاده کرده است.

اینک چند سؤال پیش می آید:

چرا اهل سنت عدالت را از شروط امام نمی دانند؟

چرا اسلام را در گرو مانند چنین حاکمانی قرار می دهند؟

چرا خلافت و امامت را اینچنین با هم مرتبط می سازند؟

در بررسی رویدادهای تاریخ، چنین بر می آید که با این فساد و تباهی که در میان حکامی که فقهای قوم آنان را ائمه مسلمین قرار داده اند، دیده می شود، انسان را قانع می سازد که مقصود از امامانی که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) بشارت به قدومشان

ص: 270


1- رجوع کنید به شرح العقيدة الطحاوية ص493.

داده است، افراد دیگری غیر از این حاکمان می باشند. و تلاش برای ربط دادن این روایات با حکام و ربط دادن خلافت با امامت و چشم پوشی از شرط عدالت در حاکم، هدفی ندارد جز باز کردن راه برای این حاکمان که در جایگاه امامان واقعی قرار بگیرند، و امامان شرعی مورد نظر پیامبر از صحنه خارج گردند.

و اگر اینان، عدالت را پذیرفته بودند و آن را درست اجرا کرده بودند، اینچنین حاکمانی که آنها را امام خود قرار دادند، هرگز به حکومت بر مسلمین دست نمی یافتند، زیرا بیوگرافی اینان مالامال است از فسق و ظلم و خونریزی و تجاوز و غصب حقوق و هتک نوامیس مسلمین که آنان را از دایره عدالت خارج می سازد. و بی گمان امثال چنین حاکمانی، هرگز نسبت به اسلام توجه ندارند، بلکه تمام هم و غمشان دنیا و کرسی حکومتشان است. اینان اسلام را به فقهای دست نشانده شان واگذار کردند که آن را به بازی بگیرند و تنها وقتی که احساس خطر می کردند به سراغش می آمدند!

و اگر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آخرین پیامبر است و پس از او رسولی نخواهد آمد، پس بی گمان نیاز فراوان است که پس از آن حضرت، افرادی برای حفظ اسلام و نگهداری آن

ص: 271

برخیزند و به زبان حضرتش سخن گویند. بنابر این، هرگز معقول نیست که چنین حاکمانی، حافظان دین باشند بلکه باید گروهی برگزیده و رهبرانی والا، این نقش مهم را پس از رحلت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) بر عهده گیرند، و مورد پذیرش مردم باشند.

اینجا است که رخ زیبا و جلوه حقیقی امامت، نمایان می گردد.

اینجا است که معلوم می شود، اماست، ادامه دهنده راه رسول الله است.

و اگر امامت در راستای نبوت است، پس لازم است که امام دارای ویژگیهای منحصر بفرد باشد و مورد محبت و تعظیم و تکریم مسلمانان باشد تا به سوی او روی آورند و از او پیروی کنند و اسلام را با اطمینان خاطر از او دریافت کنند.

از این روی، وقتی بر طرح اهل بیت آگاه شدم و تئوری امامت را نزد اهل سنت و اهل بیت مقایسه کردم، بر من روشن شد که امامت اهل بیت، امامت مشروع است و این قوم تلاش کردند که آن را پشت پرده قرار دهند و مسلمانان را از آن دور سازند. و همانا منظور رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) از خلفای دوازده گانه - در حدیثی که گذشت - ائمه اهل بیت است و بس.

ص: 272

و بی گمان این امامان والا مقام دارای صفات و ویژگیهای مخصوصی هستند که آنان را سزاوار چنین مقامی می کند، و با یک مقایسه کوتاه میان آنان و حاکمان زمانشان، آنان را بدون حرف، مقدم می دارد. اصلا ممکن نیست که کفه ترازوی ابوبکر و عمر و عثمان بر کفه ترازوی امام على علیه السلام سنگینی کند، و هرگز قابل قبول نیست که معاویه با امام على علیه السلام یا امام حسن علیه السلام، مساوی باشند و محال است یزید بن معاویه با امام حسین علیه السلام یا هشام بن عبدالملک با امام على علیه السلام بن الحسين مساوی باشند.

و نمی شود مقایسه کرد بین هشام و امام محمد باقر علیه السلام.

و بین منصور و امام جعفر صادق علیه السلام.

و بين هارون الرشید و امام موسی کاظم علیه السلام.

و بين مأمون و علی بن موسی الرضا علیه السلام.

و بين معتصم و امام محمد الجواد علیه السلام.

و بين معتز و امام على الهادی علیه السلام.

و بين معتمد و امام حسن عسکری علیه السلام.

ما قدر این امامان و منزلتشان را نمی توانیم بفهمیم جز پس از شناخت طرف مقابل یعنی آن حاکمانی که جای آنان را غصب کردند.

ص: 273

هر گاه فسق و فجور اینان را بدانیم، تقوا و پارسایی امامان اهل بیت را خواهیم دانست.

و هرگاه به هوای نفس و دنیاپرستی اینان پی ببریم، به ارتباط کامل امامان با آخرت و علاقه شان به جهان جاویدان پی می بریم.

و هرگاه شدت انحراف اینان را از اسلام ببینیم، شدت محبت و تمایل ائمه را با اسلام در می یابیم.

و هرگاه اسلام این حاکمان را بشت ، اسلام امامان را می توانیم شناخت.

و هرگاه می بینیم این حاکمان و فقهایشان (وعاظ السلاطين) در ناز و نعمت و امن و امان زندگی می کنند و ائمه اهل بیت در تنگنا و فشار دایم به سر می برند، می توانیم پی ببریم به فرق میان اسلام امامان و اسلام حاکمان.

اینچنین امامانی که پیوسته مواجه با ظلم و ستم بودند و در میان دریای متلاطم فتنه ها، در ناامنی بسر بردند، قطعا دارای چنان ویژگی هستند که حاضر نمی باشند تسلیم هوا و هوس حكام شوند و اسلام را دستخوش انحراف نمایند.

اینجا است که مسأله عصمت هویدا می گردد؛ مسأله ای که مربوط به بزرگترین نقش امامان پس از رحلت رسول خدا در میان امت است.

ص: 274

عصمت

با نگرشی سطحی و زودگذر به مسأله امامت، چنانکه از فقهای قوم فرا گرفتیم، نمی گذارد که مسأله عصمت درست شناخته شود.

و رهائی از این دیدگاه، انسان را به پذیرش تئوری عصمت وامیدارد. زیرا تا وقتی که انسان معتقد باشد به این که حاکمان، همان امامان می باشند و اشکالی ندارد که فاسق و فاجر باشند و پیامبر به همین حال، بشارت به قدومشان داده است، هرگز نمی تواند قضیه عصمت را بپذیرد. و اگر طرح امامت پوشیده باشد و مسلمان چیزی از آن نداند و جز این تئوری که فقها وضع کرده اند، نداند، چطور می تواند مسأله عصمت را درک کند؟

پیش از مسأله عصمت، مسأله تئوری اهل سنت در باره امامت، برایم مطرح بود، سپس مسأله امامت نزد اهل بیت که در آغاز پژوهشم از یادم رفت.

این نمونه غلط از امامان که در کتب اهل سنت مطرح است، قطعا ایجاد شک و تردید میکند و وجود نمونه ای دیگر را ضروری می نماید. زیرا معقول نیست آینده اسلام در گرو این نمونه فاسد باشد. و هنگامی که فقها، قضیه امامت را با حاکمان مربوط ساختند، امت را در میان دو مطلب مخیّر کردند:

ص: 275

اول - امت دین خود را از حاکمان در یافت کند.

دوم - امت دین خود را از فقیهان اخذ نماید.

و امت اختیار دوم را پذیرفت هر چند در حقیقت، مجبور به پذیرش اختیار اول شد، چرا که فقها دین را در خدمت حکّام قرار دادند !

و هر دو طرف (فقیهان و حاکمان) از پر کردن فاصله ای که در اثر نبودن امامان واقعی ایجاد شده بود، ناتوان ماندند.

بنابر این، درک کردن عصمت، مستلزم دانستن نقش امام واقعی نیز هست. آیا آن حکم و ریاست است؟ یا سخن گفتن به نام اسلام است؟ یا هر دو است؟

اگر پیامبرانی پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواستند بیایند ممکن بود، پاسخ اول را بپذیریم یعنی نقش امام را منحصر در حکومت و ریاست بدانیم ولی چون رسول خدا، خاتم پیامبران الهی است، پس باید منصب امامت دارای ویژگی هایی باشد که شکاف و فاصله پس از رسول خدا را پر کند و مانع از بازگشت مسلمین به قهقرا و ارتداد از اسلام.

امام آن الگوی پیامبری است که پس از رسول خدا، امت از پرتو وجودش بهره مند می گردد. و مادام که او نمونه پیامبر است، باید دارای همان ویژگی ها و خصوصیات و اخلاق پیامبری باشد.

ص: 276

ولی اگر به نظریه فقهای قوم معتقد شویم و امامت را بر هر کس منطبق بدانیم، آن را به مسخره گرفته ایم و نقش امامت را بی اثر و بی فایده پنداشته ایم. و اگر امامت بر هر فاسق و فاجری منطبق باشد، پس از هر تاثیری تهی خواهد بود. زیرا چگونه می تواند یک امام فاسق تبهکار، امت را رهبری کند؟

این فقها نه تنها امامت را از اهل بیت علیهم السلام جدا کردند و حکام را به جای آنان نصب نمودند، بلکه امامت را از اسلام نیز جدا ساختند. و بدینسان حکومت و دین هر دو به دست سیاستمداران افتاد و در نتیجه، اسلام در میان هوا و هوس آنان، قطعه قطعه شد و قربانی آن، مسلمانان بودند.

حال که معلوم شد نقش امام، نگهداری دین است و پس از رسول خدا،صلی الله علیه وآله وسلم رهبری امت را به جای آن حضرت بر عهده دارد، پس لازم است که امام دارای عصمت باشد؛ چرا که اگر مانند سایر مردم باشد، ممکن است از خط رسول الله منحرف گردد و در نتیجه تکلیفش را درست انجام ندهد.

اگر امام با مردم یکسان باشد، هیچ امتیازی بر دیگران نخواهد داشت و بدینسان خصوصیت رهبری از او زدوده می شود.

اگر امام با مردم یکسان بود، هر آینه رسول خدا،صلی الله علیه وآله وسلم آخرین پیامبر نمی توانست باشد، چرا که باید پس از او پیامبرانی می آمدند

ص: 277

که دارای همان خصوصیات و امتیازها باشند و دارای ملکه عصمت نیز باشند تا مردم به آنان اطمینان کنند و احکامشان را از آنها فراگیرند.

امت عرب مانند دیگر امتها هستند، پس باید آنچه بر آنان گذشته، بر اینان نیز بگذرد، و آنان همه دچار انحراف و ارتداد پس از رحلت پیامبرانشان شدند، پس همچنان که خدای سبحان، در امتهای گذشته افرادی را می فرستاد که جلوگیری از ارتداد و انحراف مردم کنند، در امت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز باید کسانی را تعیین کند که این نقش مهم را بر عهده گیرند. و این وظیفه امام است. و اینجا نقش امام ثابت می شود.

تا به این حقیقت رسیدم، مسأله عصمت برایم حل شد و از دائره شک به دائره پذیرش و یقین گام گذاشتم.

برای من ثابت شد که عصمت در وجود هر یک از ما هست، ولی درجه عصمت از هر فردی با فرد دیگر تفاوت دارد و هر چه ایمان و تقوای انسان بیشتر باشد، درجه عصمتش بالاتر است.

آن کسی که در مسیر مسجد گام می گذارد، و در راه بر میخانه ها و مراکز فساد عبور می کند ولی هرگز به سوی آنها روانه نمی شود، بلکه راه خود را مستقیم به طرف مسجد می پیماید، این انسان،

ص: 278

معصوم است و همین مقدار از عصمت است که او را از رفتن به درون مراکز فساد باز داشت و به مسجد کشاند.

آن جوانی که با داشتن شهوت، در برابر هواها و هوسهای دنیا مقاومت و ایستادگی می کند؛ زنا نمی کند، دزدی نمی نماید و لب به می نمی زند معصوم است و آن زن جوان با عفتی که دامن خود را هرگز آلوده به گناه نمی کند و چون کوه، در برابر شهوات و فتنه ها، ایستادگی می نماید، معصوم است.

مانند این الگوها که روزانه شاهدشان هستیم ولی نمی توانیم وضعیتشان را درک کنیم، در حقیقت نمونه هایی زنده از عصمت میباشد که همواره نظاره گرشان هستیم.

بهر حال، هرکس می تواند درجه عصمت خود را با تعهد بیشتر نسبت به احکام دین، بالا تر ببرد، پس اگر نماز بیشتری بخواند و پیوسته خدا را یاد کند، بی گمان وقت خود را بیشتر در کار خیر گذرانده و از کار بد کاسته است. و اگر انسانی دست خود را از دزدی باز دارد و گامش را در راه خدا بردارد و زبانش را با ذكر الهی عادت دهد، بر درجه والایی از عصمت استوار است.

پدری که خوب فرزندش را تربیت کند، او را از انحراف بازداشته و به همان اندازه که او را تربیت و تادیب نموده، به همان اندازه بر عصمتش افزوده است.

ص: 279

پس پدر معصوم، فرزندانش را عصمت می بخشد، همچنانکه پدر تبهکار، فرزندانش را تباه می سازد.

اگر اینچنین است حال افراد معمولی، پس چگونه خواهد بود حال امامان؟

قطعاً درجه عصمت امام بسیار بالاتر و والاتر از درجه عصمت افراد معمولی است زیرا :

1۔ امام برگزیده از سوی خداوند است، چرا که خداوند پیامبر را بر می گزیند و پیامبر امام را.

2 - امام در خاندان نبوت، تربیت یافته است.

3۔ امام بر بالاترین قله تقوا و دانش قرار گرفته است.

غيبت

مساله غيبت هم مانند مساله عصمت است ، نمى شود آن را جداى ازمساله امامت دانست يعنى اگر ب-خ-واه-يم به آن پى ببريم بايد امامت راخوب درك كنيم. غيبت مربوط به امام دوازدهم ، حضرت مهدى عجل اللّه فرجه است. و ايمان به يازده امام ، ضرورت ايمان به امام دوازدهم را مى رساند، زيرا او ف-رزن-د ام-ام ي-ازده-م اس-ت. پ-س اگ-ربخواهد در اين مطلب ، جداى از امامت ،

ص: 280

بحث کند، به جایی نخواهد رسید و عقلش از ادراک مطلب باز خواهد ایستاد.

و اصلاً بحث کردن درباره این مطلب با کسی که چیزی از امامت نمی داند یا آن را قبول ندارد، خود، جهالت و نادانی است بلکه همان جدالی است که هیچ نتیجه ای نخواهد داشت.

و همانا دانستن امامت، مقدمه ای است برای دانستن عصمت، و عصمت مقدمه دانستن غیبت است. پس رابطه ای قوی میان این دو مسأله وجود دارد. وانگهی نیاز امام زمان به عصمت، در حال ظهورش خیلی زیادتر است از نیاز امامان گذشته، چرا که آن حضرت با فتنه ها و هواهای زیادی در دوران مواجه خواهد شد که بی گمان، فتنه های دوران های گذشته در برابرش ناچیز است. از آن گذشته، نقشی که امام زمان در دوران خویش بر عهده دارد، نقشی است جهانی و فرا گیر که نتیجه اش برخوردی همه جانبه با تمام دنیا است. پس وظیفه و مسؤليتش، مسئولیتی بین المللی و جهانی است نه منطقه ای چنان که امامان قبل از او از آن برخوردار بودند.

و پشت پرده بودن امام، اهمیت زیادی نسبت به وظیفه خطیرش دارد، چرا که وجودش در خارج محدوده زمان، او را

ص: 281

قدرتی بسیار به رودررویی و برخورد و ایستادگی و مقاومت، که در اهل زمان، وجود نخواهد داشت، می بخشد. پس او گویا از جهانی دیگر آمده است که مقیاس مادی در آنجا نیست و آنچه هست تقوا و ایمان مطلق است. و از تمام خس و خاشاک مادیات زمان به دور است، و لذا هرگز میل به دنیا و تجملاتش و زينتهای مادیش نمی کند.

و همانا اگر امام زمان در میان ما زندگی می کرد و مردم او را می شناختند، چنانکه امامان پیش از او را نیز می شناختند، ظهورش برای همگان شناخته شده بود و قطعاً دشمنانش در تلاش می شدند که او را از بین ببرند و در نتیجه نمی توانست دنیا را پر از عدل و داد کند، گو این که حالت انتظار از بین می رفت و اصلاحاتش به کندی می انجامید.

یازده امام گذشته، مردم را آماده استقبال از امام مهدی نمودند و این آمادگی، میراث جاودانی است که از خط اهل بیت باقی مانده است. پس غیبت امام مهدی معنایش غیبت خط اهل بیت نیست، چرا که این خط پیوسته باقی است و امت را آماده استقبال از آن حضرت می کند و آنها را به پیروی و تبعیت از ایشان فرا می خواند.

ص: 282

غیبت، مدد و کمکی معنوی است برای مؤمنین متعهد به خط اهل بیت در طول زمانها و دورانها. و اگر هر آینه امام مهدی ظهور کرده و مانند سایر امامان از دنیا رفته بود، این مدد و یاوری متوقف می شد و نسلهائی که می خواستند پس از او بیایند، از این جرعه های ایمان که از حالت انتظار برای روز رهایی از ظلم و فساد بر دست امام منتظر، بر می آید، باز می ماندند.

اگر غیبت و انتظاری نبود، پس حال مؤمنین مانند حال رمه بی چوپانی بود که هیچ امیدی به اصلاح و پیشرفتش نیست. و این همان حالتی است که آن طرف دیگر دارد، چرا که از ارزش انتظار تھی مانده و قربانی پیروی های گوناگون از حکام و گاهی از فقها و یا از گروه های سیاسی شده است.

خود نومیدی از امکان تحول و برخورد با نیروهای مستکبر و طاغوتی زمین و حالت شکست همیشگی که گروه های اسلامی دارند و از بین رفتن اعتماد و اطمینان نسبت به حکام اسلامی که خود . در حقیقت - در راستای همان نیروهای طاغوتی قرار دارند، همه اینها ما را به این باور می کشاند که تغییر و تحولی می تواند، این نیروها را از بین ببرد که زیر نظر رهبری ربانی است و فراتر از دائره زمان است.

ص: 283

امتها در طول زمان، همواره منتظر مصلحی جهانی بوده اند که آنان را رهبری کند و از دایره ظلم و ستم و بردگی به دایره عدل و عزت و آزادگی بکشاند.

پس اگر امت معاصر، این انتظار را هم نداشته باشد، چه برایش می ماند؟!

ما هرگز ارزش انتظار را نمی توانیم درک کنیم، جز این که حال کسی که از این ارزش به دور است را، بدانیم.

ما هرگز این ارزش را درک نخواهیم کرد، جز این که مقدار زیانی که در صورت نبودن این ارزش، وارد می آید، درک کنیم.

نهضتها هرگز به پیروزی نمی رسند جز با کمک افرادی بسیج شده و آماده به خدمت که تا مصلح جهانی قیام کند و ظهور نماید، از این افراد یاری بطلبد تا وظیفه و مسئولیت خویش را به اتمام برساند. ولی اگر آن مصلح رهایی بخش، ظهور کند و مردم را به خواب فرو رفته بیابد، چه می تواند برای آنان بکند؟ و چگونه می تواند نقش فعال خود را انجام دهد؟

و این تفاوت میان کسانی است که انتظارامام را می کشند، و کسانی که منتظرش نیستند.

آنان که به انتظارش نشسته اند، بسیج شده و آماده اند.

ص: 284

و آنان که در انتظارش نیستند، به خواب رفته و غافل اند.

آنان که منتظرند، همواره در پی اصلاح اوضاع فاسدند.

و آنان که منتظرش نیستند، خوارند و تسلیم اوضاع موجود.

و بر اساس انتظار بود، که انقلاب اسلامی ایران بر پا شد و به پیروزی رسید.

و بر اساس عدم انتظار بود که نیروی باطل تقویت شد و روح انقلاب (در میان مخالفین انتظار) کشته شد.

بی گمان اگر تئوری انتظار در میان تمام مسلمین حکمفرما بود هرگز دولتمداران دیروز و امروز نمی توانستند مسلمانان را اینچنین تحت فشار قرار دهند و بر آنان چیره شوند. اصلا این حاکمان نمی توانستند ادامه حیات دهند اگر وعاظ السلاطین نیامده بودند و روایتهای وارده در مورد جماعت و ائمه را تطبيق بر آنها نکرده بودند.(1)

قطعاً ایمان به نقش اهل بیت و مسئولیت مقدسشان، انسان را به ایمان به مسأله غیبت وا می دارد. زیرا آن مقام والایی که شارع مقدس برای آنان در نظر گرفته، ویژگیهای خاصی را به ایشان بخشیده است، آنها الگوهای ویژه ای هستند، پس عجیب نیست، اگر آخرین امام ذخیره ای باشد و مسئولیتی داشته باشد که کمتر از مسئولیت پیامبران نیست.

ص: 285


1- اهل بيت چنانکه در روایات آمده است، عبارتند از: علی، فاطمه، حسن، حسین و نه امام از ذریه حسين سلام الله عليهم.

اما مسأله طول عمر امام، این خود یکی از مسائلی بود که مدتها خواب را از دیدگانم ربوده بود و نتوانستم راه حلش را بیابم مگر وقتی که متوسل به آیات قرآن شدم، پس در قرآن شواهد زیادی یافتم که خبر از معمرین می دهد.

داستان حضرت نوح را یافتم که 950 سال، امتش را دعوت می کرد.(1)

داستان صاحب قریه را خواندم که خداوند صد سال او را کشت و سپس زنده اش کرد.(2)

داستان يأجوج و مأجوج را خواندم که همچنان از روزی که سد بر آنان ساخته شد، در حال غیبت زندگی می کنند.(3)

داستان اهل کهف را یافتم که سیصد سال در کهفشان ماندند، آنگاه دوباره برانگیخته شدند.(4)

شاید گفته شود که عمر نوح نمی تواند مورد استدلال باشد زیرا او پیامبر بود و مهدی پیامبر نیست، پس نمی شود حضرت مهدی را با حضرت نوح مقایسه کرد؟

این سؤال دلیل نادانی نسبت به نقش اهل بیت و مقامشان است ولی بهر حال ما بنا نداریم مقایسه ای میان مقام نوح و مقام مهدی کنیم بلکه این استدلال فقط به خاطر پذیرفتن امکان

ص: 286


1- از این احادیث است: "هر که به اندازه یک وجب باجماعت اختلاف داشته باشد، و بمیرد، مرگش مرگ جاهلیت است، و هر که بمیرد و در گردنش بيعت نباشد، مرگش، مرگ جاهلیت است. و هرکه بمیرد و امام زمان خودرا نشناسد، مرگش مرگ جاهلیت است. در اینجا پیامبر بین امام و جاهلیت، به عنوان دو طرف مخالف یکدیگر، مرتبط ساخته است، یعنی هر که پیروی از امام کند، داخل در محيط اسلام است و هر که پیروی نکند، داخل در دایره جاهلیت است، گویا پیامبر امام را ملاک قرار داده است که تنها پیروی از او، پیروی از اسلام است. و از این روایت، معلوم می شود که مقصود، حاکمان نیستند، چنانکه اهل سنت ادعا می کنند، زیرا حاکمان خود در رأس جاهلیت قرار داشتند، بلکه مقصود امام شرعی معصوم است که ائمه منحصر میشود در امامان دوازدگانه.
2- سوره عنکبوت - آیه 14.
3- سوره بقره . آیه 259.
4- سوره کهف - آیه 98-94.

طول عمر است و این مطلب، خیلی روشن است ولی در هر صورت لازم به دانستن است که نقش امام مهدی در آخر الزمان خیلی مهم تر و به مراتب عظیم تر از نقش حضرت نوح است در زمان خویش.

البته شباهتی میان نقش حضرت نوح و حضرت مهدی و شرایط قیامشان وجود دارد. دعوت حضرت نوح در آغاز پیدایش بشر و دعوت حضرت مهدی در پایان دوران بشر است، و هر دو قرنها زندگی کرده اند.

کسی که داستان صاحب قریه را با دقت مطالعه کند، به این نتیجه دست می یابد. این داستان یک منظور بیشتر شاید نداشته باشد و آن به اثبات رساندن اعجاز الهی در محیط مرگ و بعثت.

زیرا صاحب قریه، تعجب کرد از شهر خراب شده ای که تمام ساختمانهایش ویران گشته است و بعید دانست که خداوند این شهر را دوباره زنده کند؛ پس خداوند روحش را قبض کرد و تا یکصد سال مرده بود تا این که به او فهماند که میراندن و زنده کردن برای او تفاوتی ندارد. قطعا صاحب قریه خودش اولین و آخرین استفاده کننده از این حادثه است، چرا که در جامعه اش هیچ تأثیر اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی ندارد و فقط ابعادش منحصر

ص: 287

می شود، در بعد عقائدی. خداوند برای این که قدرت خود را ثابت کند، چنین کاری را بر سر صاحب قریه در آورد. پس اگر خداوند فقط به خاطر اثبات قدرت الهيش يكصد سال، مردی را می کشد و سپس او را زنده می کند، سزاوار نیست که عمر امامی را طولانی کند که بالاترین نقش را در آینده اسلام و بشریت ایفا خواهد کرد؟! و اگر خدای متعال يأجوج و مأجوج را صدها سال زنده نگه داشت تا در آخرالزمان خارج شوند و فساد در زمین بکنند، آیا سزاوار نیست مهدی موعود را چند صد سال زنده نگه دارد تا زمین را از فساد و ظلم، پاکسازی کند و امور جهان را اصلاح نماید؟! (1)

و اگر به امر خداوند، اهل کهف، سیصد سال می میرند، سپس زنده می شوند، و هیچ هدفی برای آن کار، جز اظهار قدرت و اعجاز الهی نمی باشد، چرا که این جوانان هیچ نقشی را در دعوت ایفا نکردند، نه این که جامعه نخستین را در دین خدا وارد کردند و نه جامعه ای که در آن زنده شدند را متحول ساختند، زیرا جامعه با ایمانی بود، آیا سزاوار نیست این معجزه الهی در مورد حضرت مهدی اعمال شود که دین خدا را در کره زمین، اعلام خواهد کرد؟ و اگر خداوند عمر ابلیس را - که الگوی شر و بدی است. تا

ص: 288


1- سوره کهف - آیه 24.

قیام قیامت (یا تا روز موعود) طولانی می گرداند، آیا سزاوارتر نیست که عمر مهدی را - که خود بارزترین الگوی خیر است . تا آخرالزمان نگه دارد؟

و این که خداوند می فرماید: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه».(1) خداوند رسولش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر تمام ادیان ظاهر سازد؛ این آیه دلالت مهمی برای آینده دارد. زیرا اسلام - که دین حق است - در هیچ وقت و هیچ زمانی بر تمام ادیان نمایان نگشت و غالب نشد؛ نه در زمان حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم ) و نه پس از آن حضرت، پس معلوم است نیرویی از سوی خدای سبحان ظاهر خواهد شد که ظهور و بروز اسلام را در زمین و بر تمام ادیان، محقق خواهد ساخت یعنی جز اسلام، هیچ دینی باقی نخواهد ماند. و بی گمان کسی کاندیدای این نقش مهم جز حضرت مهدی نیست.

آیا این هدف والا دلیلی نیست برای طول عمر حضرتش؟

بهر حال، با وجود این نتیجه گیریها، همواره در ذهنم این سؤال پیش می آمد: چه لزومی دارد که خداوند حضرت مهدی را در طول این قرنها زنده نگه دارد، با این که خود توانا است که از مردم

ص: 289


1- رجوع کنید به سوره توبه، فتح وصف.

آن زمان، مردی را برانگیزاند تا آن نقش را ایفا کند و دین را غالب بر سایر ادیان نماید؟ آیا بهتر نیست...؟!

با نخستین دیدگاه پژوهشگرانه در وضعیت گذشته و حاضر اهل سنت به من گوشزد می کرد که این سؤال از اصل، مردود است و اصلا قابل پاسخ دادن نیست، چرا که این آقایان معتقدند که مهدی، اهل همان زمانی خواهد بود که در آن ظهور می کند، یعنی هنوز زاده نشده است او علی رغم چنین عقیده ای، هیچ اثری از این عقیده در میانشان دیده نمی شود، پس هیچ حکمتی در ظهور و پیدایشش نیست. آری اینها خواباند و در حال غفلت، و هیچ خبری از مهدی ندارند، گویا او ابداً ظهور نخواهد کرد! و برخی نیز در ظهورش تردید کرده و روایات وارده درباره اش را انکار نمودند.

مگر نه این است که اگر کسانی منتظر قدوم مهدی هستند، باید آمادگی برای ظهورش داشته باشند و بشارت به قدومش بدهند و اعلام تبعیت و پیروی از او بکنند. ولی وضعیتشان درست به عکس این است، زیرا چنان که گفتیم آنها همچنان به خواب غفلت فرو رفته اند، گذشته از این که حامی را تأیید و پشتیبانی می کنند که دشمن مهدی اند، و بدینسان تلاش در کوبیدن خط و سیرش دارند.

ص: 290

چنین قومی با این گذشته و حاضرشان، روا نیست که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در میان اینان ظهور کند، چرا که اوضاعشان چنین نویدی نمی دهد که یک شخصیت بزرگی مانند حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)در میانشان پدید آید. و اگر ظهور کند، زیر سؤال خواهد رفت. و شاید همین علت پیدایش شخصیتهای زیادی در میان آنان باشد که همه ادعای مهدی بودن میکنند و به زودی دروغشان برملا می گردد. پس نه اینان قوم مهدی اند و نه این وضعیت قیام و ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است؟

پس حال که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قطعاً از اینان نیست،

و حال که قطعا مهدی باید این نقش مهم و سرنوشت ساز را که مشابه با نقش حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم و سلم است، ایفا کند، باید چنین شخصیتی، انسانی برگزیده و از گروهی ویژه انتخاب شده باشد.

و باید خارج از دایره این زمان باشد، چرا که او آخرین سلاله از گروه برگزیده - اهل بیت است و خداوند او را زنده نگه داشته تا آن روز که قیام و ظهور نماید، و این طول عمر هم از باب اعجاز الهی است و هم برای آزمایش امت.

ص: 291

پاورقی ها:

1- رجوع کنید به الملل و النحل - ج 1 ص 30.

2- رجوع کنید به روایات وارده در باره حكّام.

3- صحيح مسلم ج 1452/3 و 1453 ح5، 7، 8- کتاب الاماره - باب الناس تبع لقريش.

4- رجوع کنید به شرح العقيدة الطحاوية ص493.

5- اهل بيت چنانکه در روایات آمده است، عبارتند از: علی، فاطمه، حسن، حسین و نه امام از ذریه حسين سلام الله عليهم.

6- از این احادیث است: "هر که به اندازه یک وجب باجماعت اختلاف داشته باشد، و بمیرد، مرگش مرگ جاهلیت است، و هر که بمیرد و در گردنش بيعت نباشد، مرگش، مرگ جاهلیت است. و هرکه بمیرد و امام زمان خودرا نشناسد، مرگش مرگ جاهلیت است. در اینجا پیامبر بین امام و جاهلیت، به عنوان دو طرف مخالف یکدیگر، مرتبط ساخته است، یعنی هر که پیروی از امام کند، داخل در محيط اسلام است و هر که پیروی نکند، داخل در دایره جاهلیت است، گویا پیامبر امام را ملاک قرار داده است که تنها پیروی از او، پیروی از اسلام است. و از این روایت، معلوم می شود که مقصود، حاکمان نیستند، چنانکه اهل سنت ادعا می کنند، زیرا حاکمان خود در رأس جاهلیت قرار داشتند، بلکه مقصود امام شرعی معصوم است که ائمه منحصر میشود در امامان دوازدگانه.

7- سوره عنکبوت - آیه 14.

8- سوره بقره . آیه 259.

9- سوره کهف - آیه 98-94.

10 - سوره کهف - آیه 24.

11- رجوع کنید به سوره توبه، فتح و مف.

ص: 292

پس از تشيع

اشارة

ص: 293

ص: 294

تشيّع من در مصر از نیمه های سالهای هشتاد، و پس از آزادی از زندان، آغاز شد. آن روزها مصر آکنده از دشمنی با تشیع و ایران بود، چرا که جنگ عراق و ایران در اوج خود قرار داشت، و مصر با تمام قوا در طرفداری و پشتیبانی از عراق بسر می برد، و لذا تمام رسانه های خبری مصر علیه ایران بسیج شده بود و روزنامه ها کاملا مجاز بودند که هر چه می خواهند علیه تشیع و ایران تبلیغ کنند. سپس وهابیت و عراق با هم و در کنار هم در مصر به تبلیغات دامنه دار خود و با زیر پوشش گرفتن روزنامه ها، مجله ها، انتشارات، شخصیتهای اسلامی و گروه های انقلابی مسلمان مصری و حتی منابر و مقاله نویسان چپی و لیبرالی، ادامه دادند، و همه اینان بسیج شده بودند که شیعه و ایران و خصوصا امام خمینی را بکوبند و بد جلوه دهند.(1)

دیده ها از هر سوی و از هر کوی بر ما دوخته شده بود.

دیدگان حکومت!

دیدگان اطلاعات و دستگاه امنیت و

ص: 295


1- مطلب را به تفصیل در کتابهایمان: حرکت اسلامی در مصر، تشيع در مصر، مصر و ایران و نبرد امنیت و سیاست دنبال کنید.

دیدگان روزنامه ها و مجلات و تبلیغات!

دیدگان سایر کشورها بویژه عراق!

و سرانجام دیدگان آمریکا و اسرائیل!

همه اینان در کمین شیعه در مصر نشسته بودند. و بالاخره ضربه های متوالی سختی بر پیکره این گروه تازه رشد یافته به خاطر نابود کردن و در نطفه خفه کردنش، فرود آمد.(1)

و همچنین دشمنی ها و کینه توزی ها علیه شیعیان و ایران در طول سالیان جنگ ادامه داشت. و چقدر عجیب بود که تا جنگ خاتمه یافت، این حمله نیز پایان پذیرفت، گویی با هم پیوند خورده بود. و از آن روز فشارهای سازمان امنیت مصر، عليه شیعیان، به تدریج کم شد.

شخصيت مصرى

لازم است حال که سخن از، مرحله پس از تشیّع به میان آمده نگرشی کوتاه بر شخصیت انسان مصری داشته باشم، چرا که اکنون این شخصیت نیز وارد در فرقه شیعیان شده است و می توان ادعا کرد که امروزه تشیعی مصری با شرایطی مخصوص به خود و مربوط به جامعه مصری، پدید آمده است.

من از ایجاد تغییر در شخصیت مصری، چه در سطح تشیّع و

ص: 296


1- در سالهای 1987 و 88 و 89 شیعه دچار ضربه های توان فرسائی شد.

چه در سطح تسنّن رنجها کشیدم، چرا که نه شیعه و نه سنی این شخصیت را نتوانستند متحول سازند.

شخصیت انسان مصری به گونه ای است که عقاید تازه رسیده را می خواهد طبق شرایط و وضعیت خودش فراگیرد، نه این که خود را طبق آن عقاید، سازش دهد. و در نتیجه یک نمونه اسلامی با اعتبارهای مخصوص مصری، ساخته می شود.

از این رو، پدیده نرمش به روشنی در نمونه انسان مسلمان مصری دیده می شود، چه آن نمونه ای که دولتی است و چه آن که مربوط به گروه های اسلامی است. هر چند در جامعه مصر، طرح خشن وهابیت پدید آمد و توانست در میان گروه های اسلامی جا باز کند ولی با این حال، این گروهها رفتار دیگری با آن داشتند که این رفتار با طبیعت انسان مصری سازگار است.

و از این روش، مستثنی نیست جز گروه های کوچکی که با اعتماد بر روش تند وهابیت، بنا را بر خشونت و برخورد با جامعه قرار داد ولی بهر حال عمر این گروه ها کوتاه بود، زیرا جامعه مصری پذیرش چنین وضعیت تندی را ندارد.

یکی دیگر از ویژگیهای طبع انسان مصری، کهنه پرستی و میل به گذشته است که این صفت نیز بر اسلام مصری حکمفرما است، مثلا الگوهای متدین و متعهد مصری معمولاً خود را با روش

ص: 297

زندگی شخصیتهای گذشته، سازش میدهند، و هر چه الگوی اسلامی، متعهدتر به وضعیت گذشتگان باشد، بیشتر در میان مردم مصر، تأثیر می گذارد. و شاید این طبع میل به گذشته، به خاطر تنفر از وضعیت موجود و تلاش بر رهایی از آن، ایجاد شده است، و شاید همین عامل پخش شدن مواد مخدر میان مردم عوام باشد که با پناه بردن به مواد مخدر، می خواهند، واقعیت موجود را به فراموشی بسپارند. و هر چند مشروب از مواد مخدر، به مراتب ارزان تر است ولی کمتر میان مردم معمولی، رواج دارد و این باز هم به خاطر متدین بودن مردم است. زیرا اهل مصر، تناقضی میان دینداری و مواد مخدر نمی بینند ولی این تناقض را میان دین و شرب خمر به روشنی مشاهده می کنند.

و از دیگر ویژگیهای مردم مصر، گوشه نشینی است. ملت مصر، ملتی است منعزل و گوشه نشین که از حرکت و رفت و آمد خیلی خوششان نمی آید، بلکه بیشتر مایل اند در جا بزنند هر چند این کناره گیری چندان مناسب زندگیشان نباشد و آنان را از نظر رزق و روزی در مضیقه و تنگنا قرار دهد ولی بالاخره این پدیده تنها به خاطر روزی بیشتر تغییر پیدا کرد، لذا اگر هم مصریها مسافرت کنند، هیچ انگیزه ای جز کار کردن و پول در آوردن ندارند و لذا مصری را نمی یابیم که به خارج از کشورش مسافرت کند جز

ص: 298

با ویزای کار، چرا که انسان مصری هرگز به فکر بیرون رفتن از وطنش نیست مگر این که قرار داد کار رسمی داشته باشد و اجرتش را تضمین نماید و لذا هیچ وقت انسان مصری را نمی یابیم که مثلا به یک کشور آفریقایی هجرت کند زیرا ضمانت کاری در آنجا ندارد. و حتی هنگامی که انسان مصری به خارج از وطنش - و برای کار - مسافرت می کند، تنها در محدوده کارش می اندیشد و به فکر پیشرفت در کار و تغییر وضعیت زندگیش یا دست و پا کردن تجارتی پیشرفته و یا قصد توطن کردن در کشور بیگانه نیست.

هرگز این مسائل او را مشغول نمی کند، بلکه تنها به فکر وطنش است که با دستی پر به آنجا بازگردد و خانه ای در قریه اش یا آپارتمانی در شهرش بسازد سپس به محل کار خود برگردد و کار خود را ادامه دهد.

خطرناکترین صفت از صفات انسان مصری، رنگ به رنگ شدن و تغییر ماهیت دادن است. این شخصیت با تغییر اوضاع سیاسی و اجتماعی، فورا تغییر می کند. شخصیت انسان مصری در دوران پادشاهی غیر از دوران ناصری است و همچنین در دوران سادات مثلا، فورا طبق اوضاع روز، شخصیت مصری تغییر می کند و امروز باز یک شخصیت جدایی دارد غیر از شخصیت آن دوران ملت مصر خیلی سریع به سوی فساد روی می آورد و به زودی نیز

ص: 299

می توان او را به راه صلاح آورد. یعنی حکومتش می تواند او را بدترین و تبهکارترین انسانها تربیت کند، همچنانکه می تواند او را فورا به بهترین انسانهای روی زمین تبدیل نماید.

از دیگر صفات أهل مصر اتکالی بودن است. یعنی با تکیه کردن بر دیگران و به پشتیبانی قدرتهای دیگر، زندگی کردن.

همچنان که انسان مصری در طول تاریخش تکیه بر نهر نیل دارد و در کنارش زندگی می کند، و اگر آبهایش زیاد شد گشایش در روزیش پیدا می شود و اگر آبهایش کم شد، به قحطی روی می آورد، بر حکومتها نیز تکیه دارد. مردم مصر آنچنان بر حاکمان خود تکیه میکنند که معتقدند همه چیز بدست آنها است و لذا چشم و گوش بسته خود را در اختیار حاکمان قرار میدهند و به امید رهایی به دست آنان هستند.

و شاید به همین علت باشد که مصریها مایل اند، کار حکومتی داشته باشند و آن را بر کارهای دیگر ترجیح میدهند زیرا بنظرشان رزق و روزی حکومت ثابت و قطعی است ولی روزی در جای دیگر ضمانت ندارد.

خلاصه "رزق" و روزی مهمترین چیزی است که ایده کلی مصری ها را نسبت به زندگی، بیان می کند. و لذا همه چیز حتی دین را خاضع برای این ایده میدانند. و هر چه با "رزق" منافات

ص: 300

دارد، از نظر آنان مردود و محکوم است. پس اگر روزی انسان مصری مختل شود، همه چیز نابود می گردد و در راه بدست اوردن آن، همه کاری ممکن است انجام دهد.

و همین اندیشه است که روح تهور در بدست آوردن روزی را نزد آنان کشته است، چرا که ممکن است این تهور باعث نابودی روزی گردد. و به خاطر همین اندیشه است که برخورد با حاکم را مردود می دانند.

از نظر تاریخی، معروف است که بیشتر رهبریهای مصر - اگر نگوییم همه شان - از خارج آمده اند و گویا خود مصری ها برایشان حکومت کردن چندان اهمیت ندارد، فقط آنچه برایشان مهم است، بدست آوردن روزی است، پس تا وقتی که روزی می رسد، هیچ مشکلی وجود ندارد. انور السادات هم از همین نقطه ضعف مصری ها استفاده کرد، وقتی که اسرائیل را به رسمیت شناخت زیرا به مردم مصر اعلام کرد که صلح با اسرائیل کشور را به به روزی و رفاه می اندازد و همین انگیزه بزرگ! بود که مصریها را وادار به پیوند با سادات کرد و اندیشه اش را مورد تأیید قرار داد.

آنچه این عقیده را می پروراند ( عقیده روزی و بی اهمیت دادن به رفتارهای حاکم) این است که ملت مصر، مخلوطی است از جنسهای گوناگونی که ریشه های عمیق در خود مصر ندارد. و لذا

ص: 301

عمق وطن پرستی مصریها اگر با دیگر ملتها مقایسه شود، بسیار ضعیف است.

دینداری مصری نیز تو خالی و قشری است و لذا به آسانی می توان مصریان را وادار کرد به بلند کردن هر شعاری اسلامی، چه از سوی دولت باشد یا از سوی گروه های اسلامی.

و همین پدیده قشری بودن باعث تجارت کردن از راه دین شد، که این نوع تجارت نیز در جامعه مصری رواج زیادی پیدا کرد.

و از همین راه شرکتهای سرمایه گذاری که تحت پوشش اسلام، متولد شده بودند، و شرکتهای سیاحتی که از راه حج و عمره نان در می آورند، شروع به کار و سوء استفاده کردند. احزاب سیاسی نیز به خاطر جذب مسلمانان، از راه شعارهای اسلامی وارد شدند و شروع به تجارت در روادید حج از طریق عربستان کردند و از همین راه شرکتهای سیاحتی، این روادید را به قیمتهای بالا تحت عنوان "حج سیاحتی" به مردم فروختند.(1)

بهر حال این منش های مخصوص به مصریان، دینداری آنان را نیز منقلب کرد که طبق اوضاع روز، متحول شود و گاهی هم همرنگ سیاست حکومت در آید! و لذا على رغم شهرت دینداری مصریان، امروزه چیزی که این مطلب را به اثبات برساند، مشاهده نمی شود. مثلا گروه بسیار کمی از مردم مقید به خواندن نمازهای

ص: 302


1- احزاب و گروه های اسلامی در مصر، هر ساله تعداد زیادی ویزای حج و عمره از سفارت عربستان دریافت می دارد در حالی که امروزه نرخ حج سیاحتی، بیش از پنجهزار جنيه مصری است.

یومیه هستند ولی بیشتر مردم مداومت بر نماز جمعه دارند! و همه مردم عاشق زیارت خانه خدا و زیارت قبر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) هستند، ولی محقق شدن آن، چیزی بر رفتار و کردارشان نمی افزاید، چرا که انسان کج همواره کج است و تارک الصلاة همیشه بی نمازاست.

جالب است بدانید که مردم مصر زیاد تکیه بر حج و روزه دارند و بیشتر مردم به این دو فریضه دینی روی می آورند زیرا معتقدند حج و روزه، گناهان گذشته را پاک می کند پس هر گاه ماه رمضان فرا رسید، آنها خوب به عبادت و نماز و تلاوت قرآن و روزه می پردازند ولی تا ماه به پایان رسید، به حالت گذشته خود باز می گردند او حاجی که به مکه می رود نیز معتقد است که حج او تمام گناهان گذشته اش را پاک می کند و او مانند کسی است که تازه از مادر زائیده شده است!!

و حتی محبت اهل بیت که در اعماق قلوب مصریان ریشه دارد، به خاطر تاثیرگذاری حکومت است بویژه دوران فاطمیان، لذا این محبت، سطحی است و به ولایت حقیقی منتهی نمی شود. و شاید همین محبت باعث منتشر شدن روش های صوفیگری در میان مصریان بود که پس از مدتی به صورت یک گروه اسلامی

ص: 303

اصلی در مصر در آمد. (1)

و در سطح تشیّع نیز، مصریها ریشه هایی از گذشته دارند که تلاش کردند آن را نیز به رنگ خویش در آورند. و لذا تشعشان مانند تشیع در زمان بنی امیه است که بسیار مقید به تقیه و پنهان کردن مذهب هستند و این با واقعیت فعلی منافات دارد. و همچنین آنان تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران قرار گرفتند نه بخاطر ایمانشان به خط انقلابی بلکه به خاطر امید به تغییر مانند چنین انقلابی در وضعیت زندگیشان که حتی همین امید نیز برای آنها گران تمام شد و دولت برای این آرزو نیز بازخواستشان کرد.(2)مثلاً اندیشه امام غایب، مصریان را خیلی تحت تأثیر قرار داد چرا که این اندیشه با خواسته های درونیشان و آرزوی تحول از طریق دیگران، سازگار است. وانگهی حضرت مهدی قطعا دارای یک نیروی فوق العاده است و مورد تأیید پیوسته پروردگار می باشد، پس پیروزیش حتمی است. بنابر این، طبیعت نرمش و اتکالی بودن و کهنه پرستی، آنان را به سوی تشیع ممکن است سوق دهد.

همچنان که تجارت از طریق دین، در روش اهل سنت، وجود دارد، در سطح تشیع نیز، این تجارت دیده می شود. شگفت زده شدم وقتی که دیدم برخی از افرادی که خود را منسوب به تشیّع

ص: 304


1- در مصر بیش از هفتاد طريقت صوفیگری معروف، غير از طريقتهای ناشناس وجود دارد. برخی از آنان، در بعضی از نظراتشان با شیعیان توافق دارند. بهر حال بیش از ده میلیون نفر طرفدار صوفیان هستند.
2- یکی از تهمت هایی که به ما زدند و ما را دستگیر کردند و رژیم، ما را بعنوان گروه شیعی خمینی قلمداد می کرد، این بود که می گفتند ما می خواهیم طبق روال انقلاب اسلامی، رژیم را در مصر، تغییر دهیم.

می دانند، این تشیّع را به خاطر رسیدن به آرزوهای شخصی خویش، می پرورانند.

از روزی که متعهد به خط اهل بیت شدم، و می خواستم، گناهان سالیان گذشته را پاک کنم، بر خود واجب دانستم که با هر یک از مسلمانانی که در گذشته با وی آشنایی داشتم، بحث کنم و او را نسبت به طرح و ایده اهل سنت، بدبین نمایم. از این روی، با من رفتاری خشن داشتند و بدون این که به من نزدیک شوند، از دور به من سنگ می زدند. تنها افراد معدودی بودند که از این سیاست دست برداشته و به من نزدیک شدند و وقتی حقایق بر آنها روشن شد، به سوی اهل بیت روی آوردند.

و بحمدالله توانستم در مدتی کوتاه بسیاری از عناصر را از گروه های مختلف اسلامی مصر، به تشیع فرا خوانم؛ از گروه تکفیر گرفته تا جهاد و تا اخوان و حتی از گروه های سلفی. و همچنان که در ایام سنی بودنم، نقش رهبری را بازی می کردم، تشیع مرا ناچار کرد که این نقش را ادامه دهم زیرا تشیع در آغاز سالهای هشتاد میلادی، تازه به میدان آمده بود و نیاز به این داشت که به مردم درست شناسانده شود.

حرکت تشیع نیاز داشت به یک پشتیبانی تبلیغاتی قوی و نیرومند که از یک سوی، تبلیغات دشمنان را خنثی کند و از سوی

ص: 305

دیگر، مؤمنین را رشد فکری بخشد و آنان را درست هدایت نماید.

و چون در زمینه مسائل تبلیغاتی، تجربه داشتم، این وظیفه را بر عهده گرفتم و توانستیم بخواست خداوند، یک، مؤسسه انتشاراتی کوچکی تحت عنوان "البداية" تأسیس کنیم. این کار در اواخر سال 1986 انجام پذیرفت که این مرکز با همکاری و یاری برخی برادران شیعه عرب که در مصر اقامت داشتند، با مدیریت اینجانب بر پا شد و سر انجام با شرکت این مؤسسه در نمایشگاه بین المللی قاهره، در سال 1987، مایه شگفتی شیعیان و دشمنانشان بود.

بهر حال، این مرکز از سوی گروه سلفی وهابی مورد هجوم قرار گرفت و نشریات زیادی علیه آن مرکز منتشر کردند و مسلمانان را از هرگونه همکاری با آن، هشدار دادند و لزوم دوری از آن را اعلام داشتند؟

مهمترین نشریات آنان علیه مرکز، جزوه ای بود به نام " آغاز شر و خط وحشیان" که در آن جزوه، هجومی شدید علیه اینجانب چاپ شده بود، و کتابها و نوشتجات مرا که قبلاً پخش شده بود، مورد انتقاد قرار داده و با استدلالهایی واهی، می خواست مردم را قانع کند که انتشارات البدایه" از سوی ایران تغذیه می شود.

ص: 306

در هر صورت این یورش علیه "دار البدایه" از سوی گروه وهابی سلفی، دلیل پیروزی ما بود. ولی آنچه ما را زجر می داد، حمله نابخردانه و دشمنی عجیب و غریبی بود که از سوی برخی شیعیان نسبت به ما می شد که می پنداشتند این فعالیت تبلیغاتی، حرکت تشیع را در مصر تهدید می کند و باعث می شود که دعوت به سوی تشیع در نطفه خفه شود!

ولی من فکر می کردم که باید دعوتمان را آشکار کنیم، زیرا:

اولاً: - هیچ معنی ندارد که دعوت را پنهان کنیم و منتظر بهبودی اوضاع باشیم، زیرا این بدین معنی است که حرکت تشیع در گرو یک امر احتمالی قرار داده شود.

ثانياً: - حرکت ما هیچ دشمنی با اوضاع روز یا با حکومت ندارد، و هیچ راهی نیست برای اثبات مدعایمان جز با حرکت تبلیغاتی که در حقیقت حرکتی است علنی و آشکار.

ثالثاً: - نمی توان اندیشه روبرو شدن با واقعیت ها را تأخير انداخت و آن را گام به گام اجرا کرد زیرا تصورات هرگز در برابر سیاست گام به گام، خاضع نمی شود.

رابعاً: - آینده دعوت را نمی شود در گرو گروهی خاص یا افرادی معدود قرار داد. و هرگز آینده حرکت تشیع در مصر، وابسته به ما نیست تا اینقدر در تقه و پنهان نگه داشتن حقایق، مبالغه کنیم.

ص: 307

خامساً: - پیروزیهایی که دعوت در طول زمان به دست آورده است، از راه آشکار شدن بوده است و روبرو شدن با واقعیت ها بوده است نه گوشه گیری و کناره نشینی و دوری از صحنه.

و اینچنین هم شد، زیرا فعالیت گسترده تبلیغاتی ما، دشمنان را واداشت که علیه ما اعلام جنگ بکنند، و این در نتیجه، عکس العمل بزرگ تبلیغاتی ایجاد کرد که در حقیقت تبلیغ بزرگ به نفع تشیع بود و ما حتی تصورش را هم نمی کردیم.

بهر حال کتابها، مقالات، سخنرانی ها و مطالب زیادی علیه تشیع بر پا شد و حکومت نیز در دو سال پی در پی (89 - 1988) شیعه را مورد حمله قرار داد و دارالبدایه را منحل کرد و ما را متهم نمود که به خاطر طرفداری از ایران، علیه حکومت، فعالیت و تلاش می کنیم. ولی این قضیه به زودی رو شد و بی گناهی ما ثابت شد و چندی نگذشت که ما را رها کردند، پس از آنکه دشمنان، بزرگترین هدیه به ما مرحمت نمودند، زیرا حرکت و تبلیغات ما همگانی و زبانزد مردم شد و دائره دعوتمان گسترش بی سابقه ای پیدا کرد، و بدینسان از این محنت، باصلابتی افزون و استقامتی بیشتر و سرمایه ای زیادتر، خارج شدیم و هرگز این امر محقق نمی شد اگر

ص: 308

این قیمت کم را نمی پرداختیم. و این است سنت همیشگی دعوتها.

و هرگز نمی شود حق را گدایی کرد و آزادی را آسان بدست آورد، که باید با فعالیت و تلاش، آن را از دیگران گرفت. و من در طول سالها تجربه این مطلب را درک کرده ام و هر خردمند با تجربه ای باید به آن معتقد باشد. برای این که بتوانیم حق خود را بستانیم و آزادی خود را در افشای عقیده مان بدست آوریم، باید آشکار در میدان باشیم و با مخالفین خود به بحث و استدلال بپردازیم تا پرده شک و تردید را بدرانیم و اعتماد دیگران را به خویش محقق سازیم.

و بدینسان مهمترین دست آوردهای رودرروئی تبلیغاتی در این میان، عبارت بود از:

- برطرف شدن شبهه ها نسبت به تشیع نزد بسیاری از فرهنگیان و روشنفکران مصری از گروه های اسلامی و دیگران.

- جذب شدن بسیاری از مردم بسنوی خط اهل بیت.

- گستردگی انتشار کتابهای شیعیان

- کشش بسیاری از عناصر به مکتب تشیع.

- تغییر دیدگاه حکومت و سازمان امنیت نسبت به تشیّع.

و قطعاً چنین دست آوردهایی بدست نمی آمد، اگر ما

ص: 309

همچنان مخفیکاری می کردیم و اعتماد مردم نیز به ما جلب نمی شد.

پس از انحلال "دارالبدایه"، بنیاد دیگری را به نام "دارالهدف" تأسیس کردیم که همچنان ادامه دارد و هر سال در نمایشگاه بین المللی کتاب قاهره شرکت می کند، و در حقیقت مرکز تبلیغاتی شیعیان در مصر به شمار می رود.

باز هم اظهار تأسف می کنم که برخی از شیعیان علیه این بنیاد نیز جبهه گرفتند و عامل وقفه ای کوتاه در فعالیتهایش، برای مدت زمانی شدند، و این در حالی بود که دولت از آغاز پیدایش این بنیاد - سال 1989۔ تاکنون، هیچ مخالفتی اظهار نداشته است؟

بهر حال، چون من رودرروی دولت و گروه های اسلامی و سایر گروه های سیاسی، ایستادم و مقاومت کردم، سازمان امنیت پیوسته مرا زیر نظر گرفته، و به عنوان شخصیت شماره یک شیعیان به حساب می آورد، و از این هم فراتر رفته مرا وابسته ایران در مصر می داند و چنین تبلیغ می کند که من به نفع اطلاعات و امنیت ایران، همکاری می کنم (جاسوس ایران هستم)!

البته این موضعگیری دولت نسبت به من بی حساب هم نیست بلکه بازگشتش به تاریخ گذشته من و همکاری با حرکت اسلامی و ارتباط با گروه های اسلامی و فعالیت گسترده ام در

ص: 310

سالهای هفتاد و هشتاد میلادی است، به علاوه این که بیش از سه سال در زندان بسر برده ام.

بحمدالله توانستم با سازمان امنیت به بحث و گفتگو بپردازم تا شک و تردیدشان نسبت به من شکسته شود و شبهه ارتباطم با ایران محو گردد. چرا که دولت بر این باور بود که ایران پشتیبان شیعیان مصر است و ما ثابت کردیم که این مطلب، عاری از صحت است و چنین امری، وجود خارجی ندارد.(1)

و همچنان که با سازمان امنیت به گفتگو می پرداختیم، با گروه های سیاسی مانند مارکسیستها و ملی گرایان و ناصریستها نیز بحث و گفتگو می کردیم. بهر حال این گروه ها به این نتیجه رسیدند که ایدئولوژی تشیع، با واقعیت های موجود، سازش بیشتری دارد و در برابر رویدادها، بیشتر مقاومت می کند و سرانجام، تشیع اسلام دیگری را عرضه می دارد غیر از اسلام هراس انگیز و وحشت زایی که آن گروه های سلفی عرضه می دارند، و گروه های سیاسی با آن سخت در ستیزند.

در هر صورت، این گفتگوها به اینجا منتهی شد که گروههای سیاسی موجود، موضعگیری مسالمت آمیزی نسبت به تشیع پیدا کردند و کتابهای شیعیان را مورد استقبال قرار دادند و از ما درخواست کردند که در کنفرانسها و نشست های خود، با آنان

ص: 311


1- سازمان امنیت معتقد بود که ایران پشت سر گروه های اسلامی است، و رویدادها و حوادث عکس این تصور را به اثبات رساند. رجوع کنید به كتابمان مصر و ایران.

مشارکت و همراهی کنیم.

این برخوردهای فرهنگی و گفتگوهای سازنده با گروه های گوناگون، نه تنها شیعه را معرفی کرد و شبهه ها را نسبت به طرح تشيع زدود، بلکه به نفع جمهوری اسلامی نیز واقع شد، و سیاست جمهوری اسلامی را در برگرفت.

امروز در سراسر مصر بویژه در میان فرهنگیان، سخن از جمهوری اسلامی ایران به میان می آید، تا آنجا که بحث در باره تشیع به معنی بحث در باره ایران است، و سخن از ایران گفتن، یعنی در باره تشیع حرف زدن.

امروز در ذهن انسان مصری با فرهنگ، به ثبوت رسیده است که رابطه ای قوی و سرنوشت ساز میان ایران و تشیع، نه تنها در سطح مصر، بلکه در سطح تمام جهان، وجود دارد. از این روی، در تمام بحثهای مربوط به تشیع، بحث از ایران، خودنمایی می کند.

و به خواست خداوند، توانستیم بسیاری از شبهه ها و اندیشه های غلطی که در ذهن روشنفکران مصری نسبت به ایران بود، برطرف نمائیم.(1)

یادم نمی رود که یکی از اندیشمندان روزی به من گفت: در این زمینه، باید پوزش ما را بپذیرید زیرا چندان اطلاعات درستی راجع به ایران نداریم، گو این که پیوسته تبلیغات منفی و مستمر،

ص: 312


1- مسافرتهایم به خارج از کشور بویژه ایران، و برخوردم با شخصیتهای مختلف شیعیان، بر سرمایه فکریم افزود و مرا کمک کرد تا وجهه واقعی و نمای حقیقی جمهوری اسلامی را به اندیشمندان مصری منتقل سازم.

نسبت به ایران وجود دارد، و بلندگوهای مخالف، همواره عليه ایران، تبلیغ می کند.

حق این است که دعوت به سوی تشیع در مصر، تنها و تنها به برکت اهل بیت علیهم السلام پیش می رود وگرنه هیچ امکانات و برنامه های سودمندی برای پیشبرد این نقش تبلیغاتی - که همواره در حال پیشرفت است - به چشم نمی خورد. و نه تنها یک پشتوانه ثابت و رهبری قدرتمندی برای تشیع وجود ندارد، بلکه از نظر کتاب نیز، واقعأ کمبود دارد و تنها جایگاهی که منبع اصلی کتاب به شمار می آید، نمایشگاه کتاب است که سالی یک بار برگزار می شود، و تنها روزنه ای است برای تبلیغ کتابهای تشیع.

انجمن شيعيان

پیشرفت و دامنه دار شدن تبلیغات و دعوت بسوی تشیع در استانهای مختلف مصر، تشکیل یک انجمن برای شیعیان را .

ضروری و لازم می دانست. از این روی، اندیشه تشکیل انجمن تشیع را مطرح کردیم و مورد قبول همگان قرار گرفت، سپس

ص: 313

گامهای لازم برای عملی ساختن آن برداشتیم.(1)

و به خاطر همگامی با واقعیت موجود و طرز تفکر اهل مصر نسبت به تشیع و حساسیت دستگاه حاکم و سازمان امنیت نسبت بهر فعالیت اسلامی بویژه فعالیت شیعیان، چار چوب این انجمن و فعالیتهایش را منحصر در امور اجتماعی دانستیم، و اینچنین، اهداف آن را اعلام کردیم:

- انجمن تمام مؤمنین را در سراسر استانهای مصر در بر می گیرد، و سخنگوی رسمی آنان در همه ادارات رسمی و غیر رسمی به شمار می آید.

- ایجاد رابطه میان مؤمنین و همکاری در مسائل گوناگون اجتماعی.

- تأسیس مساجد و مراکز مذهبی.

- انتشار روزنامه ای که سخنگوی انجمن باشد.

- برپائی کتابخانه های عمومی عام المنفعه.

- بر پائی و بزرگداشت مناسبتهای اسلامی.

- تأسیس صندوق خمس و زکات.

- انتشار کتابها و بحثهایی که خط اهل بیت علیهم السلام را برای مردم شناسایی و معرفی کند.

ص: 314


1- مجله كثير الانتشار مصری روز اليوسف" خبر تأسیس انجمن تشيع.مصری را منتشر کرد. لازم به ذکر است که این مجله، قبلا نیز مطالبی راجع به تشیع در مصر، منتشر کرده بود که این هم به خاطر تماس با ما بود.

- به راه انداختن کاروانهای حج و زیارت عتبات مقدسه.

این انگیزه ها و اهداف انجمن بود که آن را فقط یک بنیاد اجتماعی قلمداد می کند و معلوم می شود هیچ برخورد سیاسی ندارد. و اینچنین انجمنی، فعلا با اوضاع مردم مصر بیشتر سازش دارد.

باز هم در اینجا اظهار تأسف میکنم که برخی از شیعیان، موضعگیری خوبی نسبت به انجمن نداشتند، و شاید علتش همین باشد که انسان مصری بهر حال، بیشتر به سازشکاری و ملایمت روی می آورد و از هر گونه برخوردی هراس دارد. و همچنین حالت یأس و نومیدی که جزء کیان و شخصیت انسان مصری است، برخی از شیعیان را وادار به گوشه نشینی و دوری از مردم و در نتیجه مخالفت با اصل تاسیس انجمن واداشت.

امروزه در میان شیعیان مصری، بسیاری از ثروتمندان وجود دارند که می توانند خدمات قابل توجه و ارزنده ای نسبت به تبلیغات تشیع انجام دهند و آن را به پیش ببرند ولی متأسفانه خود را کنار کشیده اند، گویی این امر هیچ ارتباطی با آنان ندارد، و این نیز در حقیقت، برگشتش به ماهیت و طبیعت انسان مصری است که فقط می خواهد گلیم خود را بیرون بکشد! ولی من این معنی را به

ص: 315

هیچ وجه نمی پذیرم. معقول نیست که پس از سالها رنج در میان اهل سنت و آن تجربه طولانی که مرا از سنی بودن، به تشیع رساند؛ همه را نادیده بگیرم و در صف نظاره کنندگان باشم که فقط نقش بیننده را به خود بگیرم و هیچ فعالیتی انجام ندهم!

اینجا بود که تصمیم گرفتم، راه تأليف و نشر و تبلیغ را دنبال کنم و هر چه در توان دارم، در طبق اخلاص بگذارم، و دفاع از خط اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نمایم و این خط را تا آخر، دنبال و پشتیبانی کنم و خس و خاشاکها را از میان بردارم و همت و غیرت را در نفوس مؤمنین برانگیزانم تا این دعوت مقدس را همواره دنبال کنند و تبلیغ نماینده.(1)


1- در دوران اشغال کویت، کتاب "حركة آل البيت في مصر" از سوی اینجانب منتشر شد. پس از آن كتاب الشيعة في مصر" را منتشر کردیم و همچنین کتاب عقائد السنه و عقائد الشيعه و این بحثي مقارنه ای است، و همچنین نوشته های دیگری نیز در این زمینه، منتشر کردیم.

ص: 316

پاورقی ها:

1- مطلب را به تفصیل در کتابهایمان: حرکت اسلامی در مصر، تشيع در مصر، مصر و ایران و نبرد امنیت و سیاست دنبال کنید.

2- در سالهای 1987 و 88 و 89 شیعه دچار ضربه های توان فرسائی شد.

3- احزاب و گروه های اسلامی در مصر، هر ساله تعداد زیادی ویزای حج و عمره از سفارت عربستان دریافت می دارد در حالی که امروزه نرخ حج سیاحتی، بیش از پنجهزار جنيه مصری است.

4- در مصر بیش از هفتاد طريقت صوفیگری معروف، غير از طريقتهای ناشناس وجود دارد. برخی از آنان، در بعضی از نظراتشان با شیعیان توافق دارند. بهر حال بیش از ده میلیون نفر طرفدار صوفیان هستند.

5- یکی از تهمت هایی که به ما زدند و ما را دستگیر کردند و رژیم، ما را بعنوان گروه شیعی خمینی قلمداد می کرد، این بود که می گفتند ما می خواهیم طبق روال انقلاب اسلامی، رژیم را در مصر، تغییر دهیم.

6- سازمان امنیت معتقد بود که ایران پشت سر گروه های اسلامی است، و رویدادها و حوادث عکس این تصور را به اثبات رساند. رجوع کنید به كتابمان مصر و ایران.

7-مسافرتهایم به خارج از کشور بویژه ایران، و برخوردم با شخصیتهای مختلف شیعیان، بر سرمایه فکریم افزود و مرا کمک کرد تا وجهه واقعی و نمای حقیقی جمهوری اسلامی را به اندیشمندان مصری منتقل سازم.

8- مجله كثير الانتشار مصری روز اليوسف" خبر تأسیس انجمن تشيع

ص: 317

مصری را منتشر کرد. لازم به ذکر است که این مجله، قبلا نیز مطالبی راجع به تشیع در مصر، منتشر کرده بود که این هم به خاطر تماس با ما بود.

9- در دوران اشغال کویت، کتاب "حركة آل البيت في مصر" از سوی اینجانب منتشر شد. پس از آن كتاب الشيعة في مصر" را منتشر کردیم و همچنین کتاب عقائد السنه و عقائد الشيعه و این بحثي مقارنه ای است، و همچنین نوشته های دیگری نیز در این زمینه، منتشر کردیم.

ص: 318

قرآن

اشارة

اگر عثمان قرآن ها را نسوزانده بود, بنى اميه وجودى نداشتند.

ص: 319

ص: 320

بسيارى از متن هاى قرآنى مرا به حيرت و شگفتى واداشت ، و درميان كتابهاى تفسير،نتوانستم راه ح-ل-ى ب-راى آن ش-گ-ف-تيهايم بيابم .

بالاترين متنى كه مرا به انديشه و تفكر واداشت ، آيه«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » بود .

زيرا اين آيه را يافتم كه در ميان آيات م-خ-صوص زنان پيامبر در سوره نساءجا داده شده است واين به معناى مخفى نگه داشتن حقيقت اهل بيت است ، و شايد موضع اهل سنت را تقويت كند كه معتقدند زنان پيامبر نيزجزء اهل بيت اند! و از س-وى دي-گ-ر، اي-ن م-طلب شك برانگيزاست زيرا قرآن در سوره تحريم برخى از همسران پيامبر ران-ك-وه-ش ك-رده است و اين نكوهش اشاره به اين است كه اينان ،مقصود از آيه تطهير نيستند، و افرادى كه منظور نظر آيه است ،كسانى ديگرند.

از اينجا بود كه در ترتيب و تدوين قرآن ، نيز شك كردم زيرا معتقدشدم برخى از اصحاب ، در اينجا ن-ي-ز خ-واس-ت-ه اند، شخصيت و مقام اهل بيت و نقش آنان را پشت پرده نگه دارند .

و اهل سنت نيز

ص: 321

بر همین منوال به تفسیر قرآن پرداختند، خصوصا آیات مربوط به اهل بیت را که طبق هوای خود تفسیر نمودند.

و بدینسان تحقيق من در تاریخ قرآن، یکی از عواملی بود که مرا در ایده و طرح اهل سنت، به تردید می انداخت. و اینک خلاصه ای از تحقیقم را یاد آور می شوم:

جمع قرآن

از زمان حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) تا دوران عثمان، قرآنهای زیادی در دست اصحاب بود، و هیچ یک از اصحاب یا حتی خلیفه اول و خلیفه دوم اعتراضی در مورد این قرآنها نداشتند، تا این که عثمان سر کار آمد و دستور داد تمام قرآنها را بسوزانند و فقط قرآنی که خود جمع آوری کرده بود، در دسترس باشد. سئوالی که خود نمایی می کند این است: چرا عثمان این کار را انجام داد؟ و آیا این کار واقعا اختلاف ها را از میان برد و وحدت امت را حفظ کرد یا نه؟

اگر به این مطلب معتقد شویم، معنایش این است که عثمان آغازگر اختلافها بود، و اما ابوبکر و عمر، هیچکدام در این زمینه فعالیتی نداشتند، ولی این امر اشاره به مسائل دیگری دارد.

ص: 322

مشهور است نزد اهل سنت که عثمان، مسلمانان را بر یک قرائت متحد نمود و قرائتهای دیگر را منع کرد.

ولی این تفسیر، ناتمام است زیرا احادیث صحیحه ای نزد اهل سنت وجود دارد که قرائتهای هفتگانه قرآن را می پذیرند و تا امروز به آن معتقدند. پس اگر عثمان قرائتهای دیگر را منع نمود و امت را مجبور به یک قرائت کرد، چرا قرائتهای دیگر تا امروز مانده اند؟

و آیا این کار عثمان مخالفت آشکار با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) نیست که می فرماید: "قرآن بر هفت حرف (قرائت) نازل شده است، پس هر چه می توانید از قرآن بخوانید (1)

اینک شبهه دیگری درباره موضوع قرائتها مطرح می شود و آن این است که: اگر رسول خدا اجازه داده است که قرآن را با هفت حرف مختلف (یعنی هفت قرائت) بخوانند، پس این خود مبری است بر نبودن هیچ اختلافی، ولی چون واقعا اختلاف بوده است، پس معلوم می شود مسئله قرائتها یک مسئله اجتهادی است که نصی در آن رسیده است.

و حق هم این است که تردید زیادی نسبت به احادیث مربوط به قرائتها چه از نظر سند و چه از نظر متن وجود دارد. و

ص: 323


1- ر. ک. بخاری ۔ج288/6 کتاب فضائل القرآن .باب انزل القرآن على سبعة احرف.

اختلاف آشکاری میان اهل تفسیر درباره این قرائتها هست که آیا این قرائتها توفيقيه است یا اختیاریه. و این اختلاف دلیل است بر این که هیچ نصی در این زمینه وارد نشده است.(1)

از اینجا می توان گفت که مسئله قرائتها، مطلب مهمی نبوده است که عثمان را وادار به سوزاندن قرآنها کرده، بلکه علت دیگری وجود دارد.

این شبهه مرا وادار کرد که به گذشته باز گردم و جمع قرآن را با تحقیق بیشتری بررسی کنم، چرا که روایات دلالت دارد بر این که عمر، ابوبکر را وادار کرد که قرآن را جمع آوری کند.

بخاری نقل می کند که عمر به ابوبکر گفت: در نبرد یمامه، بسیاری از قراء قرآن کشته شدند، و من هراس دارم که در جای دیگر نیز قراء به قتل برسند، و بسیاری از آیات قرآن از بین برود.

لذا پیشنهاد میکنم که دستور بدهی قرآن را جمع آوری کنند: ابوبکر گفت: چگونه کاری بکنیم که رسول الله انجام نداده است؟ عمر گفت: به خدا این کار خوبی است. ابوبکر گوید: و پیوسته عمر مرا یاد آور می شد تا خداوند قلبم را بر این کار گشود و نظرم، با نظر عمر، مطابقت کرد.(2)

از این روایت، نتیجه می گیریم که :

ص: 324


1- ر. ک. فتح الباری، شرح البخاری - ج 9 ص 23
2- ر. ک. بخاری - ج6 / 225 کتاب فضائل القرآن - باب جمع القرآن.

- پیامبر امت را رها کرد در حالی که قرآن فقط در سینه های مردم بود.

- به خاطر جنگ یمامه، قرآن تهدید به نابودی شد!

- ابوبكر اهمیتی به این امر نمیداد.

- عمر، ابوبکر را به اهمیت و ضرورت این امر یادآورشد.

- ابو بکر استدلال کرد که پیامبر این کار را انجام نداده است.

- عمر در این امر، بسیار پافشاری کرد.

این نتیجه گیری ها تاکید بر یک نکته دارد و آن این که پیامبر در مسئولیتش -والعياذ بالله - کوتاهی کرد و قرآن را نامرتب میان سینه ها رها کرد تا جایی که ممکن بود قرآن از میان برود! و این بی گمان تهمت زدن به پیامبر به کوتاهی در امر رسالت است؟ ولی با بررسی روایت ها از زبان رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) ثابت می شود که قرآن در زمان آن حضرت جمع آوری شده، و گروهی از مشهورين اصحاب، کاتبان وحی بوده اند که یکی از آنان حضرت علی علیه السلام است. و بسیاری از روایات از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) وارد شده که امت را تشویق به تمسک جستن به قرآن و اصرار بر خواندن قرآن و اهمیت دادن به

ص: 325

آن می نماید.(1)

بنابر این، شبهه کوتاهی کردن آن حضرت، بکلی از میان می رود، ولی شبهه دیگری به میان می آید و آن موضع ابوبکر و عمر نسبت به قرآن است. پس حال که قرآن وجود داشته و جمع آوری شده بوده، چرا عمر اصرار بر جمع و گردآوری آن دارد و به قضیه نبرد يمامه، متوسل می شود؟

این که ابوبکر به مسأله جمع قرآن، اهمیت نداده است، معلوم می شود که مقصود از جمع قرآن، مطلب دیگری است. و اگر مطلب مربوط می شد به آینده قرآنی که پیامبر آن را در میان مردم می گذارد، ابوبكر لحظه ای درنگ روا نمی داشت، زیرا این مسأله تردید ندارد و نیازی هم ندارد که کسی یاد آورش شود چه رسد به این که اصرار ورزد. ولی معلوم می شود، انگیزه از گردآوری قرآن چیز دیگری است.

و اصلاً معقول نیست که ابوبکر، از زید بن ثابت بخواهد که قرآن را جمع کند و به او بگوید : تو جوان خردمندی هستی و مورد تهمت قرار نگرفته ای و در زمان پیامبر، از نویسندگان وحی بوده ای، پس در پی جمع آوری قرآن باش! و او نیز گوید که: قرآن را از لیفه های درخت خرما و پوست حیوانات و از سینه مردم

ص: 326


1- از جمله این روايتها سخن رسول گرامی اسلام است که فرمود: "بهترین شما کسانی هستند که قرآن را فرا گرفته و به دیگران یاد دادند. و سخنش با ابن عمر که به او فرمود: "درچند روز قرآن را می خوانی؟" و تأكيد حضرتش بر قرائت و تلاوت قرآن ملاحظه کن حدیث ثقلین را:كتاب الله و عترتی.

جمع آوری می کردم تا این که آخر سوره توبه را فقط نزد ابو خزیمه انصاری یافتم، و نزد کسی دیگر آنرا نیافتم! و بدینسان قرآنها نزد ابوبکر بود تا این که از دنیا رفت، سپس نزد عمر بود و پس از عمر، نزد حفصه دختر عمر!(1)

بی گمان چنین گردآوری قرآن، انسان را به شک و دو دلی می اندازد. شاید برخی از آیات فراموش شده و یا جا به جا شده باشد؛ چرا که بشر آن را جمع کرده است. و لذا می بینیم که برای اثبات صحت آیه، دو شاهد می آورند!(2)

سرانجام، در این روش گرد آوری، بدست می آید که:

- تنها زید دنبال جمع آوری قرآن بوده است.

- آیات قرآن در میان ليفههای درخت خرما و پوست حیوانات و سینه مردم، پراکنده بوده است.

- آخر سوره توبه فقط نزد یک نفر (ابو خزیمه) بوده.

- قرآن پس از گرد آوری در اختیار ابوبکر، سپس عمر و پس از او حفصه بوده.

اینک چنین سؤالهایی نیز خودنمایی می کنند:

آیا کافی است فقط زید بار سنگین جمع آوری قرآن را بر عهده گیرد؟

ص: 327


1- ر. ک. به بخاری - ج 225/6 کتاب فضائل القرآن - باب جمع القرآن.
2- ابوبکر و عثمان دو شاهد بر آیاتی که اختلاف در آنها بود، میگرفتند.ر.ک. به فتح الباری - ج 9- كتاب فضائل القرآن.

چرا ابوبکر یا عمر خود این وظیفه مهم را عهده دار نشدند؟ چه معنی دارد که آخر سوره توبه فقط نزد خزيمه باشد؟ آیا این بدان معنی است که آیات قرآن، تقسیم بر اصحاب می شده و لذا برخی از آیات نزد بعضی از اصحاب بوده، بی آنکه نزد دیگران باشد؟

چرا ابوبکر و عمر چیزی از این قرآن حفظ نکرده بودند؟

چرا ابوبکر قرآن را پس از جمع آوری نزد خود نگه داشت و آن را در میان امت منتشر نساخت؟

چرا عمر همان سیاست را دنبال کرد؟

چه معنی دارد که قرآن سرانجام نزد حفصه نگهداری شود؟

نقش امام علی در این برنامه ها چه بوده است و چرا این نقش کاملا نادیده گرفته می شود با این که خود از نویسندگان وحی است؟

به چنین روایتی معتقد شدن، معنایش این است که گردآوری قرآن، هدفی جز نگهداری آن بوده، چرا که هرگز در آن دوران بین مردم منتشر نشده است (همانگونه که روایت می گوید) و امت اسلامی از این همه تلاشی که در زمینه جمع قرآن شده بود، هیچ استفاده ای نکردند و قرآن را اصلا ندیدند! و این خود ممکن بود که

ص: 328

به یک انقلاب و برخورد با ابوبکر بیانجامد که قرآن را نزد خود احتکار کرده بود. ولی هیچ تاریخ از این برخورد سخن نمی گوید؟ علتش هم مانند آفتاب روشن است، چرا که قرآن در میان مردم بود و نزد بسیاری از اصحاب بطور کامل، وجود داشت.

بنابراین، معلوم می شود که جمع قرآن توسط ابوبکر، نحوه خاصی بوده و خط ویژه ای را دنبال می کرده است. از اینجا است که باید نقش واقعی عثمان را در مورد جمع آوری قرآن، درک کنیم.

فقهای اهل سنت روایت کرده اند که وقتی عثمان می خواست قرآن را جمع کند، در پی حفصه فرستاد و از او خواست که تمام صفحات قرآن را برای وی بفرستد. حفصه هم پذیرفت!(1)

در روایت دیگری آمده: حفصه در آغاز قبول نمی کرد مگر این که عثمان تعهد کند که آنها را پس بفرستد، آنگاه پذیرفت.(2)

این سؤال پیش می آید: چرا عثمان قرآن حفصه را درخواست کرد؟ مگر جز آن، در مدینه قرآنی وجود نداشت؟ و اگر قرآن منحصر به آن بود، پس قرآنهای دیگر در سایر بلاد مسلمین از کجا آمده بود؟ و چرا حفصه قبول نمی کرد مگر این که عثمان متعهد شود که آن را پس بفرستد؟

بی گمان دلیل پیدایش قرآن در سایر بلاد، این بود که در

ص: 329


1- بخاری-ج266/6 ، فتح الباري ج 9/ 15.
2- ر. ک. تاريخ القرآن نوشته زنجانی ص 73 و عبد الصبور شاهين .

مدینه، قرآنهای دیگری نیز وجود داشت و از آنجا به سایر شهرها و بلاد اسلامی منتقل شده بود. پس اصحاب قرآنهای مخصوص خود داشتند که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) آن را اخذ کرده بودند.

و از اینجا نیز معلوم می شود قرآنهای دیگری غیر از قرآن حفصه وجود داشته، و با این حال عثمان سراغ آنها نمی رود و فقط دنبال قرآن حفصه است.!

وانگهی عثمان پس از آنکه یک نسخه از قرآن حفصه بر میدارد، قرآن حفصه را به وی باز می گرداند و دستور می دهد فقط همان قرآن را تکثیر کنند و تمام قرآنهای دیگر را می سوزاند!(1)

بنابر این، عثمان امت را بر یک قرآن جمع کرد و آن قرآنی بود که ابوبکر آن را گردآوری کرده بود و تمام قرآنهای دیگری که نزد اصحاب بود از بین برد.

باز هم این سؤال خودنمایی می کند: چه شد که عثمان را به عکس العمل واداشت تا جایی که دستور بدهد تمام قرآنهایی که نزد اصحاب است باید سوزانده شود؟

برای پاسخ این سؤال، لازم است، قرآنهای اصحاب را مورد بررسی قرار دهیم:

ص: 330


1- ر. ک. فتح الباری - ج 9 ص 16-17، البخاري ج226/6 .

قرآنهای اصحاب

یکی از قرآن ها مخصوص حضرت علی بود و یکی هم أبي ابن کعب داشت. و قرآنی هم نزد ابن عباس بود و یکی در اختیار ابن مسعود. اینها مشهورترین قرآنهایی است که در اختیار اصحاب - تا زمان عثمان - بود.

قرآن على، ترتیب زمانی داشت و از سوره (اقرأ) آغاز میشد و هفت جزء بود:

اول - به مقداری از سوره بقره تا سوره بیّنه.

دوم - از آغاز سوره آل عمران و منتهی می شد به سوره قریش.

سوم - از سوره نساء آغاز می شد و پایانش سوره نمل بود.

چهارم - از سوره مائده آغاز و با سوره کافرون پایان می یافت.

پنجم - از سوره انعام آغاز می شد و نهایتش سوره تكاثر بود.

ششم - از سوره اعراف تا سوره نصر.

هفتم - از سوره انفال شروع می شد و پایانش به معوذتین ختم می شد.

و اما قرآن ابی بن کعب، از سوره فاتحه شروع می شد و به

ص: 331

سوره ناس پایان می پذیرفت با اختلافی در ترتیب سوره ها که عددش 105 سوره بود.

و اما قرآن ابن مسعود، 108 سوره بود که فاتحه و معوذتین جزء آنها نبود.

و قرآن ابن عباس از سوره اقرأ آغاز می شد و مشتمل بر 114 سوره بود.

اینچنین قرآنها هیچ زیانی به مسلمانان نمی رساند، زیرا طبق اجتهاد اصحاب، تقسیم و ترتیب داده شده بود و همه از رسول خدا اخذ کرده بودند. ولی آنچه عثمان را عصبانی می کرد، تفسیرهایی بود که بسیاری از اوهام و شبهه ها را در مورد بسیاری از آیات قرآنی، برطرف می ساخت. ولی مصحف حفصه هیچ یک از این تفسیرها را نداشت و ترتیب سورهایش نیز با بقیه مصحف ها فرق میکرد.

تردیدی نیست که جدا شدن قرآن از این تفسيرها، فهم و درک نص قرآنی را تا اندازهای مشکل می ساخت و راه را برای اختلاف درباره این نصوص میگشود و مردم را به تفرقه و پراکندگی وامی داشت، چنانکه چنین هم شد. و اگر عثمان با سوزاندن قرآنها می خواست وحدت مردم را حفظ کند، ملاحظه

ص: 332

میکنیم که هرگز چنین هدفی محقق نشد زیرا بسیاری از اصحاب من جمله ابن مسعود، عليه عثمان قیام کردند، و جمع آوری قرآن او را نپذیرفتند. (1)

بخاری نقل می کند: روزی ابن مسعود سخنرانی می کرد، در میان خطبه اش چنین گفت: به خدا سوگند هفتاد و چند سوره را از شخص رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم )دریافتم. به خدا سوگند اصحاب پیامبر می دانند که من هر چند بهترینشان نیستم ولی نسبت به کتاب خدا از همه داناترم! شفيق (راوی حدیث ) گوید: من در میان مردم نشسته و منتظر بودم کسی ردش کند ولی هیچ کس او را رد نکرد.(2)

در روایت دیگری ابن مسعود گوید: به خدایی که جز او پروردگاری نیست سوگند، من بیشتر از همه، شأن نزول آیات را میدانم.

و اگر می دانستم کسی بیش از من به کتاب خدا آشنایی دارد، باهر مشقتی خود را به او می رساندم و از او استفاده می کردم !(3)

این موضعگیری ابن مسعود، پس از برنامه عثمان بود که از روی منبر کوفه با او مخالفت ورزید و چنانکه روایت می گوید، هیچ کس او را رد نکرد.

ص: 333


1- فتح الباری - ج 38/9 باب القرّاء من أصحاب النبي . اصحاب، عثمان را سوزاننده مصاحف نام نهادند.
2- بخاری-ج 229/6 کتاب فضائل القرآن. باب القراء من أصحاب النبي.
3- بخاری - ج 230/6 .

و وقتی بدانیم که ابن مسعود در زمان ابوبکر و عمر، جزء کسانی نبوده است که برای جمع آوری قرآن از آنها استمداد شده، عمق موضعگیری او را درک خواهیم کرد. او می خواهد به مردم بفهماند که مطلب فراتر از مسأله قرائتهای قرآن است چنانکه آقایان می خواهند آن را مبرر برنامه عثمان بدانند. و برای روشن تر شدن مطلب، روایات دیگری را از لسان ابن مسعود یاد آور می شویم:

ابو داود و نسائی نقل کرده اند که روزی ابن مسعود در سخنرانی می گفت : قرآنهایتان را مخفی کنید! چطور به من دستور میدهید که طبق قرائت زید بن ثابت، قرآن را بخوانم، در حالی که من قرآن را از زبان رسول خدا شنیده ام.

ابن حجر (1)گوید: وقتی امر صادر شد که قرآنها تغییر یابد، عبدالله بن مسعود خیلی نگران شد و گفت : هر که می تواند قرآنش را پنهان کند. آیا رها کنم آنچه را از رسول خدا شنیده ام (2)

و در روایت دیگری ابن مسعود گوید: من به تحقیق که قرآن خود را پنهان میکنم، پس هر که توانست این کار را انجام دهد.(3)

و روایت دیگری می گوید: به خدا قسم، قرآنم را به عثمان

ص: 334


1- فتح الباری - ج 9 ص39.
2- فتح الباری - ج 9 ص39.
3- فتح الباری - ج 9 ص39.

نمیدهم. رسول خدا این قرآن را برای من خوانده است. (1)مقصود ابن مسعود از همه این روایتها این است که اصحاب، قرآن را مخفی کنند تا به عثمان نرسد و آنها را نسوزاند.

البته اهل سنت به خاطر فریب دادن مردم، روایتی را ساخته اند و از آن چنین فهمیده می شود که ابن مسعود از کار عثمان ناراحت بود ولی سرانجام با او موافقت کرد ! وانگهی می گویند که ابن مسعود حافظ قرآن نبوده است و افرادی - در این زمینه - از او برتر بوده اند و لذا سخنش مورد اعتماد قرار نمی گیرد؟

ابن حجر گوید: وقتی قرآن عثمان به کوفه رسید، ابن مسعود از قرائت خود دست بر نداشت و قبول نکرد که قرآن خود را بسوزاند. و لذا مصحف او با مصحف قرآن فرق داشت. و شکی نیست که قرآن عثمان، مناسبترین قرآنها بوده است !(2)

چگونه ابن حجر حکم می کند که قرآن عثمان مناسبترین قرآنها بوده است؟!

بخاری گوید: مردی از عراق نزد عایشه آمد و گفت: با ام المؤمنین، مصحفت را به من نشان بده. گفت: چرا؟ گفت: برای این که قرآن را طبق آن بنویسم، زیرا قرآن موجود در عراق) مرتب نیست. عایشه گفت: چه ضرر دارد که آیات را بخوانی! آیاتی در

ص: 335


1- فتح الباری - ج 9 ص39.
2- فتح الباری - ج 9 ص 32.

مکه نازل شد در حالی که من کودکی بازیگوش بودم. سپس مصحفش را آورد و آیات سوره ها را بر وی تلاوت کرد. (1)

هدف از این روایت، کوبیدن مصحف ابن مسعود است. زیرا این مرد از عراق جایگاه ابن مسعود) می آید و با تردید در مصحف های موجود در عراق، از عایشه می خواهد که مصحفش را به او بنمایاند. و روایت اشاره دارد به این که مصحف ابن مسعود، مرتب نیست.

بهر حال اگر این روایت را قبول کنیم، معنایش این است که غیر از قرآن حفصه و قرآن عثمان، قرآن عایشه نیز وجود دارد. و این روایت خود محکوم کننده عثمان است زیرا در کار خود به هیچ یک از قرآنها حتی قرآن عایشه نیز اعتماد نکرده است. و هیچ شنیده نشده که قرآن عایشه همراه با سایر قرآنها سوزانده شده باشد.

بخاری می گوید: از ابن عباس سؤال شد: آیا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) چیزی از خود باقی گذاشت؟ گفت: آنچه مابین دو جلد کتاب خدا است.

از محمد بن حنفيه سؤال شد، او هم گفت: چیزی نگذاشت

ص: 336


1- بخاری - ج 228/6 باب تاليف القرآن.

جز آنچه ما بین دو جلد است. (1)

سپس ابن حجر حاشیه ای بر این روایت می زند که آن را نقل میکنیم:ابن حجر گوید: مقصود این نیست که پیامبر قرآن را بصورت مرتب و جمع آوری شده ما بین دو جلد، بجای گذاشت، زیرا این سخن منافات دارد با آنچه قبلا یاد آور شدیم که ابوبکر و سپس عثمان قرآن را جمع کردند!

این مطلب رد بر کسانی است که ادعا کردند بسیاری از آیات قرآن به خاطر مرگ نگهدارندگانش، از میان رفته است. و این از ساختگی های رافضی هااست، برای تصحیح ادعایشان که معتقدند نص بر امامت على و سزاوارتر بودنش برای خلافت و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم )، برای همگان ثابت بوده وصحابه آن را مخفی نگه داشته بودند. و این ادعا باطل است زیرا هرگز صحابه پنهان نکردند روایاتی از قبیل "انت منی بمنزله هارون من موسى" و دیگر احادیثی که مدعیان امامتش به آنها تمسک می جویند. و همچنین پنهان نکردند آنچه که با آن معارضه دارد یا عامش را تخصیص میدهد یا مطلقش را مقید می سازد. و همانا نویسنده کتاب (بخاری ) لطف کرده در استدلال بر رافضیان به آنچه از محمدبن حنفیه فرزند علی بن ابی طالب علیه السلام نقل کرده که یکی از

ص: 337


1- بخاری - ج 234/6 باب من قال لم يترك النبی الامابين الدفتين. ومعنایش این است که قرآنها در آن وقت نوشته بوده است.

امامانشان است و ادعای امامتش را دارند!؟

پس اگر چیزی مربوط به پدرش بود، او سزاوارتر بود که بر آن اطلاع پیدا کند تا دیگران. و همچنین ابن عباس که پسر عموی علی است و بیش از همه با او همراه و همگام بوده و از احوالش با خبر بوده است. و منافاتی ندارد این سخن با سخن علی که می گوید: آنچه نزد ما است، کتاب خدا می باشد و آنچه در آن نوشته شده است. زیرا مقصود علی، احکامی بوده است که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) نقل کرده و نوشته، و نفی نمی کند که نزد او مسائل دیگری نیز از احکام هست که آنها را ننوشته است. و اما پاسخ ابن عباس و ابن حنفیه، این است که مقصودشان از قرآن، همان بوده که تلاوت می شده است یا این که آنچه مربوط به امامت است یعنی چیزی را رها نکرده است از مسائل امامت جز آنچه در دسترس مردم است. و در تأیید این مطلب، ثابت شده است از برخی اصحاب که آیاتی از قرآن نازل شده، سپس تلاوتش منسوخ شده (رد شده) و حکمش باقی مانده. مگر نمانده است حدیثی مانند حديث ابن عمر که می گوید: "والشيخ والشيخه اذا زنيا فارجموهما البتهً ". اگر مرد و زن پیر زنا کنند، حتما آنها را سنگسار کنید. و روایت انس در داستان قاریانی که در

ص: 338

چاه "معونه" کشته شدند. پس خداوند درباره شان نازل کرد. "بلغوا عنا قومنا أنا قدلقينا ربنا"- به قوممان پیغام ما را برسانید که ما خدایمان را ملاقات کردیم.

و همچنین حديث ابی بن کعب که گوید: سوره احزاب به اندازه سوره بقره بود. و حديث حذیفه که درباره سوره توبه گوید:

یک چهارم آن را بیشتر نمی خوانند.

همه این احادیث صحیح است!! و همانا ابن الضريس از ابن عمر نقل کرده که می گفت: او را خوش نمی آمد اگر کسی ادعا می کرد که تمام قرآن را خوانده است ! و می گفت: جزیی از قرآن وجود ندارد! و در این نیز هیچ معارضه ای نیست با روایتی که مورد بحثمان است (پیامبر رها نکرد جز آنچه ما بین دو جلد قرآن است ) زیرا تمام آن آیات در زمان خود پیامبر منسوخ شده است! (1)

از این سخن ابن حجر، نتیجه میگیریم که :

- ابن حجر تلاش می کند که نص روایت یاد شده را تحریف نماید تا از آن فهمیده نشود که پیامبر تمام قرآن را به طور کامل و مرتب رها کرده، زیرا این معنی منافات دارد با کار ابوبکر و عثمان در مورد قرآن.

- ابن حجر نقل می کند که قبل از مصحف ابوبکر، مصحفی نیز وجود داشته است.

ص: 339


1- فتح الباری - ج 9 ص 54.

- ابن حجر بر این باور است که محتوای نص باید با کار ابوبکر مطابقت داشته باشد، نه بالعکس.

- ابن حجر سخن خودش را نیز نقض کرده که می گوید :این نص رد بر کسانی است که معتقدند با مرگ حافظين قرآن، بسیاری از آیات قرآن از بین رفته است. زیرا معنای سخنش این است که قرآن مرتب و کامل بوده است و جای طعنها و شبهه های مخالفين نبوده که در آن طعن کنند، در حالی که خودش این ترتیب قرآن را نفی می کند و جمع آوریش را به ابوبکر نسبت می دهد.

- بسیاری از نصوص وجود دارد که دلالت می کند بر این که آیاتی از قرآن بوده که در قرآن جای نگرفته است.

- شیعیان که ابن حجر آنان را "رافضی" ها می خواند، هرگز ادعا نمی کنند که در قرآن آیاتی مربوط به امامت على هست و اصحاب آنها را کتمان کرده اند.

- اهل سنت بسیاری از احادیث مربوط به اهل بیت خصوصاً حضرت علی را نقل کرده اند و آنها را پنهان نداشته اند، ولی مورد تردید قرار داده و آنها را به خاطر دور کردن مسلمانان از اهل بیت، به دلخواه خود، نه آنچه حقیقت دارد، تأويل کرده اند.

۔ احتجاج بخاری به سخن ابن عباس یا ابن حنفیه، عليه

ص: 340

شیعیان، احتجاج غلطی است، زیرا به آسانی می شود روایاتی را از زبان ائمه شیعه، ساخت. و همانا در بخاری و دیگر کتابهای حدیث اهل سنت، روایاتی از زبان شخص حضرت علی ساخته شده که شیعیان خود را مورد نکوهش قرار می دهد و دشمنانش را می ستاید. پس باید خود روایات را مورد بررسی قرار داد.

- هرگز شیعیان ادعا نکرده اند که محمدبن حنفیه یکی از امامانشان است، چنانکه ابن حجر ادعا کرده است.

- ابن حجر روایت نقل شده از علی را نیز تحریف می کند و میگوید مقصود على از سخنش (ما عندنا الا كتاب الله ) محدوده احکام وارده از رسول خدا است. گویا می خواهد بگوید که علی، تمام قرآن را از زبان رسول خدا ننوشته و فقط آیات احکام را نگاشته است.

- ابن حجر مقصود از سخن ابن عباس و ابن حنفیه را محدوده آنچه از قرآن تلاوت می شود، می داند، یا محدوده آیات امامت ! و این مطلب اشاره به این است که قرآن مورد نظر، کامل نیست و فقط برخی از آیاتش است و بس.

- آنچه ابن حجر در مورد آیات منسوخ شده، یادآور شده است، اعتماد بر روایات صحیحه ای دارد، البته به ادعای

ص: 341

خودش! ولی مگر ممکن است با وجود یک روایت، آیاتی را منسوخ دانست؟!

و به عبارت دیگر: مگر می شود احادیث را مقدم بر قرآن دانست؟ آری! اینان تمام امور را وارونه جلوه دادند و مطالبی آوردند که با شرع و عقل، منافات و تناقض دارد، زیرا روایات را حاکم بر قرآن دانستند. ادعا کردند که گاهی روایات، آیه ای را بر می دارد و یا حکمش را منسوخ میکند و با تلاوتش را برمی دارد ولی حکمش را باقی می گذارد ! و همچنین روایاتی را می آورند که ادعای نقصان در برخی سوره های قرآن دارد، چنانچه ابن حجر یادآور شد. و بی گمان تمام این مطالب نسبت به قرآن مردود و محکوم است.

و گویا ابن حجر، نکته مهمی را فراموش کرده است.

سؤالهایی که از ابن عباس و ابن حنفیه و حضرت علی در مورد ما ترک پیامبر شده است، در حقیقت اشاره به خطی دارد که معتقداست پیامبر چیز مخصوصی را رها کرده و پرسش کنندگان، دنبال آن حقیقت اند. و این سؤالها تصادفی نبوده است.

مهمترین چیزی که از روایت ابن عباس و ابن حنفیه استفاده

ص: 342

می شود این است که هر یک، مصحفی داشته است. و این به تنهایی کافی است که ادعاهای ابن حجر و دیگر فقهای قوم را رد کند که تلاش می کنند مقام ابوبکر و عمر را با جمع قرآن بالا ببرند؟ بار دیگر می پرسیم : چه شد که عثمان از این قرآنها استفاده نکرد؟ و چرا به مصحف امام على علیه السلام روی نیاورد؟

ترتیب قرآن

از آنچه گذشت، نتیجه می گیریم که مصحف عثمان با سایر مصحف های اصحاب، تفاوت دارد. و همانا اصحاب و در رأس آنان ابن مسعود با او مخالفت کردند و شاید امام على علیه السلام نیز مخالفت کرده باشد هر چند روایات اهل سنت، به آن اشاره ای ندارد، بلکه به عکس آن را ثابت می کند، یعنی که حضرت على علیه السلام با عثمان همکاری کرده و در مورد جمع آوری قرآن از سوی عثمان، او را ستایش کرده است!(1)

البته طبیعی است که اهل سنت هیچ نوع اختلافی را میان امام على علیه السلام و عثمان درباره قرآن، یادآور نشوند، زیرا این مطلب نه به نفع عثمان است و نه به نفع قرآنش و نه به نفع خطی که پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) حاکم بوده است.

ص: 343


1- اهل سنت از زبان حضرت علی علیه السلام نقل می کنند که گفته است: اگر من هم به جای عثمان بودم، نسبت به قرآنها همان کار را انجام می دادم. به کتاب تاریخ قرآن مراجعه کن.

و از این که مصحف ها در مورد ترتیب سور، با یکدیگر اختلاف دارند، مسأله ترتيب سور را مورد بحث قرار می دهیم که آیا این مطلب توقیفی است یعنی به دستور وحی است ) یا اختیاری؟

در روایت عایشه که نقل شد، وی به عراقی سؤال کننده می گوید: چه ضرر دارد که هر آیه ای را بخوانی؟ و این به صراحت اشاره دارد به این که مسئله ترتیب سور، اختیاری است نه توقیفی ابن حجر از ابن بطال نقل می کند که گفت: کسی را سراغ ندارم که معتقد به وجوب ترتيب سور در قرائت قرآن باشد، چه در نماز و چه در غیر نماز (1)همچنین نقل می کند که ترتیب سور اختیاری است و از سوی پیامبر دستوری در آن مورد نیامده است. و این قول عموم اهل سنت است که قاضی باقلانی نیز آن را پذیرفته و می گوید:

ترتیب سور واجب نیست، چه در نماز و چه در درس و چه در تعلیم قرآن، و لذا مصحفها اختلاف دارند و هنگامی که مصحف عثمان نوشته شد، آن را همانگونه که الآن در دسترس است، ترتیب

ص: 344


1- 22 - فتح الباری - ج 9 ص 32 باب تالیف القرآن.

داده شد.(1)

همچنین از باقلانی نقل شده که گوید: احتمال دارد که خود پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) قرآن را به این نحو، مرتب کرده باشد.و احتمال هم دارد که اجتهاد صحابه باشد ولی رجحان با رأی اول است. (2)

ابن حجر گوید: بعید نیست که ترتیب سوره ها نسبت به یکدیگر یا بیشتر سوره ها، توقیفی (الهی) باشد، هر چند ممکن است برخی از آنها، اجتهاد بعضی از اصحاب باشد. (3)

احمد، نسائی، ترمذی و حاکم از ابن عباس نقل کرده اند که گوید: به عثمان گفتم چه شد که سوره انفال را - که از مثانی است . و سوره برائت (توبه) را - که از مبين است - کنار یکدیگر قرار دادید و بسم الله الرحمن الرحیم را از میانشان برداشتید و آنها را جزء سوره های، هفتگانه طولانی قرار دادید؟ عثمان گفت: چه بسا سوره ای بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) نازل می شد که اعداد آیاتش نیز مشخص بود، پس گاهی بعضی از آیاتش که نازل می شد، حضرت به نویسندگان می فرمود: این آیات را در فلان سوره قرار دهید. و انفال از نخستین سوره هائی بود که در مدینه نازل شد و سوره برائت در آخر قرآن بود، و داستانش شبیه به انفال بود، پس

ص: 345


1- فتح الباری - ج 9 ص 32.
2- فتح الباری - ج 34/9 .
3- فتح الباری - ج 34/9 .

من خیال کردم این جزئی از آن سوره است، و رسول خدا از دنیا رفت در حالی که چیزی از این مطلب به ما نفرمود!! (1)

ابن حجر بر این روایت حاشیه می زند و می گوید : این دلالت دارد بر این که ترتیب آیات در هر سورهای بدستور وحی توقیفی) بوده است. و چون در مورد سوره انفال، پیامبر مطلبی نفرموده بود، عثمان طبق اجتهاد خویش، آن را به سوره انفال اضافه کرد! (2)

بنابر این روایت، می توان گفت: وقتی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) دستوری داد که فلان آیه را در فلان سوره قرار دهید، معنایش این است که جمع و ترتیب قرآن زیر نظر خود حضرت بوده است . پس رسول خدا قرآن را جمع آوری شده و مرتب رها کرد و از دنیا رحلت فرمود. پس ابوبکر و عثمان چه کاری کرده بودند؟! وانگهی چگونه پیامبر از دنیا رفت و تکلیف سوره برائت را مشخص نکرد؟!

این سرگردانی، ابن حجر را به تناقض واداشته است. زیرا علی رغم این که وی معتقد است که ترتیب قرآن توقیفی و به امر رسول خدا است، اجتهاد عثمان را نیز در ترتیب سوره برائت و قرار دادن آن پس از سوره انفال، نفی نکرده و کارش را مورد تأیید

ص: 346


1- فتح الباری - ج 34/9 .
2- فتح الباری -ج 25/9 .

قرار می دهد، و او با این سخن، عمل ابوبکر و عثمان را محکوم می نماید زیرا در قرآن دخالت ناروا کردند و با رسول خدا در این مورد مخالفت نمودند، زیرا ترتیب قرآن نمی شود اختیاری باشد، پس چگونه عثمان قرآن را طبق روش خود، ترتیب داد؟ و اگر ترتیب قرآن، توقیفی باشد، عثمان نمی بایست این کار را انجام بدهد و عملش تحریف صریح قرآن می باشد و کسی با او در این زمینه موافقت ندارد، بلکه جرأت نیز ندارد با او همراهی کند.

بخاری روایت کرده که جبرئیل هر سال یک بار، قرآن را بر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) عرضه می داشت، ولی در آن سالی که حضرت قبض روح شد، دو بار قرآن را عرضه داشت. (1)

این روایت با تمام کار این آقایان مخالفت دارد، و ما را میان دو امر قرار میدهد: یا این که در کنار ابوبکر و عثمان قرار بگیریم، و مصحف عثمان را بپذیریم. و یا این که روایتهائی را که مواضع آنان را مورد تأیید قرار می دهد، ردکنیم، و در نتیجه مصحف عثمان را نیز رد نمائیم. مثلا این روایت تاکید دارد که قرآن مورد اعتنای جبرئیل و پیامبر بوده و حضرت رسول تا روز رحلت، به آن اهمیت می داده است. پس فرصتی برای دیگران نمی ماند که پس از پیامبر، در آن دخالت بنمایند، چرا که قرآن، کامل است و

ص: 347


1- بخاری-ج 229/6 باب كان جبريل يعرض القرآن على النبي.

مرتب است و هیچ کم و زیادی ندارد.

از اینجا است که دیده ها متوجه حقیقتی است که این قوم می خواهند آن را پنهان کنند. حقیقت این است که قطعا رسول خدا قرآن را به صورت کامل و ترتیب یافته، به یکی از اصحابش واگذار کرده که صفات نگهداری و توان محافظت آن را دارا بوده و امانت را در رساندن قرآن به مردم، حفظ کرده است. و در میان اصحاب پیامبر، کسی که دارای چنین صفاتی باشد، جز علی بن ابی طالب نیست.

من وقتی به این حقیقت رسیدم، راز رابطه ای که پیامبر میان قرآن و عترت قرار داده را درک کردم. این رابطه دلالت دارد به این که قرآن فقط نزد عترت است و بس، و اگر اندیشه عترت از ذهن مسلمانی خارج شود، حقیقت قرآن از ذهن او خارج شده است و بی گمان آماج تیرهای شک و تردید و سرگردانی در میان انبوه روایتهای متناقض در مورد قرآن کریم، قرار خواهد گرفت.

و اگر اندیشه اهل بیت، در قرآن جمع آوری شده توسط عثمان، روشن بود، هرگز بنی امیه نمی توانستند آنان را کنار بزنند و از مردم دور سازند و علومشان را پنهان کنند. و هرگز چنین روایتهای باطلی دیده نمی شد که قرآن را پشت پرده قرار دهد و

ص: 348

حاکمان را تایید کند و میان مسلمانان و اهل بیت علیهم السلام تفرقه و اختلاف اندازد .

و اگر خط اهل بیت،علیهم السلام روشن بود، چنین فقیهانی پیدا نمی شدند که بنی امیه را مشروعیت بخشند و مورد استناد حاکمان اموی قرار گیرند.

جدا ساختن قرآن از تفسیر هائی که از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و سلم نقل شده، همراه با ترتیب مغرضانه از سوی عثمان، بزرگترین پشتوانه را برای حاکمان بنی امیه و سایر حکّام پس از آنان، قرار داد، ولذا اگر مصحف عثمان نبود، اثری از بنی امیه باقی نمی ماند و خطشان بر مردم حکومت نمی کرد.

انگیزه عثمان در جمع آوریش، چیزی جز کنار زدن قرآن موجود نبود که همان قرآن اهل بیت علیهم السلام می باشد و صحابه آن را از امام على تحویل گرفتند، ولی مسلمانان را وادار به هجرانش کردند.

توضيح مترجم:

نکته ای که لازم است در متن گنجانده شود، این است که همین قرآن موجود، قرآنی است کامل و هیچ تحریفی در آن روا نیست و خداوند خود متعهد به نگهداری و محافظتش شده «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» و هیچ کم و زیادی در آن وجود

ص: 349

ندارد، و مقصود نویسنده محترم، تفسیرهائی است که از اهل بیت درباره قرآن شده و این تفسيرها مهجور و متروک مانده است و دلیل جدا نبودن قرآن از عترت، طبق فرموده رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) همین است که آنان باید مفسر قرآن باشند و بس .

چرا که اهل البيت ادرى بما في البيت". و اگر تحریفی دیده می شود، در کتابهای اهل سنت است، چنانکه برخی از آنها را ملاحظه کردید و آیات دیگری نیز در کتابهایشان نوشته شده که معتقدند از قرآن موجود، حذف شده است ولی ما هرگز چنین عقیده ای را نمی پذیریم، و بر این باوریم که هیچ باطلی به هیچ نحو در قرآن راه ندارد «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ »

ص: 350

پاورقی ها :

1- ر. ک. بخاری ۔ج288/6 کتاب فضائل القرآن .باب انزل القرآن على سبعة احرف.

2- ر. ک. فتح الباری، شرح البخاری - ج 9 ص 23

3-ر. ک. بخاری - ج6 / 225 کتاب فضائل القرآن - باب جمع القرآن.

4- از جمله این روايتها سخن رسول گرامی اسلام است که فرمود: "بهترین شما کسانی هستند که قرآن را فرا گرفته و به دیگران یاد دادند. و سخنش با ابن عمر که به او فرمود: "درچند روز قرآن را می خوانی؟" و تأكيد حضرتش بر قرائت و تلاوت قرآن ملاحظه کن حدیث ثقلین را:كتاب الله و عترتی.

5-ر. ک. به بخاری - ج 225/6 کتاب فضائل القرآن - باب جمع القرآن.

6- ابوبکر و عثمان دو شاهد بر آیاتی که اختلاف در آنها بود، میگرفتند.ر.ک. به فتح الباری - ج 9- كتاب فضائل القرآن.

7-بخاری-ج266/6 ، فتح الباري ج 9/ 15.

8-ر. ک. تاريخ القرآن نوشته زنجانی ص 73 و عبد الصبور شاهين .

9-ر. ک. فتح الباری - ج 9 ص 16-17، البخاري ج226/6 .

10- فتح الباری - ج 38/9 باب القرّاء من أصحاب النبي . اصحاب، عثمان را سوزاننده مصاحف نام نهادند.

11-بخاری-ج 229/6 کتاب فضائل القرآن. باب القراء من أصحاب النبي.

12- بخاری - ج 230/6 .

13 - 16 - فتح الباری - ج 9 ص39.

17- فتح الباری - ج 9 ص 32.

ص: 351

18- بخاری - ج 228/6 باب تاليف القرآن.

19 - بخاری - ج 234/6 باب من قال لم يترك النبی الامابين الدفتين.

ومعنایش این است که قرآنها در آن وقت نوشته بوده است.

20 - فتح الباری - ج 9 ص 54.

21 - اهل سنت از زبان حضرت علی علیه السلام نقل می کنند که گفته است: اگر من هم به جای عثمان بودم، نسبت به قرآنها همان کار را انجام می دادم. به کتاب تاریخ قرآن مراجعه کن.

22 - فتح الباری - ج 9 ص 32 باب تالیف القرآن

23 - فتح الباری - ج 9 ص 32.

24 تا 26 - فتح الباری - ج 34/9 .

27 - فتح الباری -ج 25/9 .

28-بخاری-ج 229/6 باب كان جبريل يعرض القرآن على النبي

ص: 352

پس گفتار

پس گفتار

سرگردانی فکری که در دوران سنی بودنم مرا احاطه کرده بود، همواره مرا وامی داشت که بر این عقیده استوار باشم: باید قواعدی را استنباط کرد که مسلمان را در شناخت حق و رفع اشکال میان متن و شخصیتها یا میان دین و میراث، یاری بخشد. و همانا این کتاب چنین قواعدی را در بر داشت که برای تعمیم فایده، آنهارا در چند خط خلاصه می کنیم:

* حق منحصر در قرآن است.

* احادیث نبوی باید سازگار با قرآن باشد.

* گفتار و کردار و رفتار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم) همواره سازگار و مطابق با قرآن است.

* امام على علیه السللام مقياس و معیار حق است.

* میراث حادث بر نص است.

* نص بالاتر از شخصیات است.

* حق با نص شناخته می شود.

* فراگیری از عقل در نص، شرعا واجب است.

* همه اصحاب عادل نیستند.

ص: 353

قرآن شالوده و اساسی است که اسلام بر آن بنیان نهاده شده است و تنها مصدر حقی است که هیچ شک و تردید و باطلی در آن راه ندارد و باید روایات نبوی با آن معیار حق سنجيده شود.

و عقیده بر آن است که نقش حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم و سلم ) تبلیغ و تبیین احکام است نه اضافه کردن یا با قرآن مخالفت نمودن. و همانا امام علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام، گروه برگزیده ای هستند که برای امامت و رهبری امت پس از پیامبر، انتخاب شده اند. و باید فرق گذاشت میان دین و میراث و میان نص و شخصيات و همانا مردان بوسیله حق شناسایی می شوند و بی گمان عدالت و قداست تمام اصحاب، مسئله باطلی است. تمام این امور مقدمه ای هستند ضروری برای رسیدن به حق و بدون این مقدمه، مسلمان راه خود را گم میکند و دست و پا بسته، به سخنان شخصیات معتقد می شود و در زنجیرهای میراث زندانی و مقید می شود و رأی را مقدم بر نص میداند!

وضعیت کنونی مسلمانان گواه این حالت گمراهی است که مسلمین در سایه طرحهای اسلامی موجود، زندگی می کنند؛ این وضعیت کژی که همواره گروه ها و اندیشه های باطل از آن زائیده شده و صف مسلمین را بر هم می زند و اتحاد را از بین می برد و

ص: 354

تفرقه و پراکندگی را در میان مسلمانان ایجاد میکند. و همچنین پیدایش این افکار و تصورهای ناروا است که مسلمانان را به عقب می راند و آنان را کج فهم و نادان جلوه می دهد. و بی گمان همه اینها زائیده برتری دادن به سخنان شخصیات و پشت پرده ماندن نصوص و متون است.

ص: 355

ص: 356

فهرست منابع

ارشاد الساري لشرح صحيح البخاری - دار احیاء التراث العربي - بيروت .

الاصابة في تمييز الصحابة - دار احیاء التراث العربي - بيروت.

البداية والنهاية «ابن کثیر» - دار الفكر - بيروت.

تاریخ الخلفاء «سیوطی» - مطبعة الفجالة الجديدة - القاهرة .

تاريخ الطبري - دار سویدان - بيروت لبنان.

تاريخ عمر بن الخطاب «ابن جوزي» - دار احیاء علوم الدين - دمشق.

تاریخ قرآن «زنجانی» سازمان تبلیغات اسلامی.

تاريخ مدينة دمشق «ابن عساکر» - دار الفكر - بيروت .

تذكرة الحفاظ - دار احیاء التراث العربي - بيروت.

تلخيص المستدرك «ذهبي» - دار المعرفة - بيروت .

تهذيب التهذيب - دار صادر - بيروت.

الجامع الصحيح «ترمذي - دار احیاء التراث العربي - بيروت، لبنان.

خصائص النسائي - مكتبة المعلا - الكويت.

الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة - دار الجيل - بيروت .

سنن ابن ماجة - دار الفكر - بيروت.

سنن أبي داود - دار احیاء التراث العربي - بيروت.

ص: 357

السيف والسياسة - دار الحسام - القاهرة.

شرح العقيدة الطحاوية - دار الفكر - .

شرح العقيدة الواسطية - دار الهجرة - الرياض.

صحيح البخاري - دار احیاء التراث العربي - بيروت، لبنان.

صحیح مسلم - دار احیاء التراث العربي - بيروت، لبنان.

صحیح مسلم بشرح النووي - دار احیاء التراث العربي - بيروت، لبنان.

طبقات ابن سعد - دار صادر، دار بيروت.

فتاوی ابن تيمية - سعودية.

فتح الباري - دار احیاء التراث العربي - بيروت .

كنز العمال - مؤسسة الرسالة - بيروت.

مستدرك الحاكم - دار المعرفة - بيروت، لبنان .

مسند أحمد - دار الفكر - الملل والنحل - منشورات الرضي - قم، الطبعة الثانية .

موطأ مالك - دار احیاء التراث العربي.

میزان الاعتدال «ذهبي» - دار المعرفة - بيروت .

وفيات الأعيان «ابن خلکان» - دار صادر - بيروت.

ص: 358

فهرست مطالب:

مطلب صفحه

پیشگفتار ... 5

آغاز راه ... 11

بررسی واقعیت... 13

اخلاق ... 17

مسافرتهائی به عراق و کویت ...22

رهایی از گذشته

گروههای اسلامی مرا وادار به رهائی از گذشته نمودند ... 31

گروه تکفیر ...33

اندیشه حاکمیت ...36

کتابهای عقیدتی...42

پیروی...47

دین و میراث...59

دین چیست ...60

میراث چیست ...63

حق و باطل ...68

میراث سنی و میراث شیعی...76

ص: 359

دوران تردید

واز تردید، يقين می آید پدید...83

توجيه و تأويل ...99

پیامبر و زنان ...121

علم حدیث بین متن و سند ...131

صحابه ...153

اجماع ...169

بزرگ جلوه دادن شخصیت ها...183

کوچک کردن شخصیت امام علی...185

عشره مبشّره به بهشت ...191

عمر ...209

عثمان ...227

طرح و ایده تشیّع

عوامل جذب ...245

قرآن و عقل ...2447

امام علی ...250

اجتهاد ....256

بنیاد مذهبی ...258

ص: 360

دو اشکال در طرح تشیع

عصمت و غیبت....265

جایگاه اشکال ...266

عصمت ...275

غیبت ....280

پس از تشیع

شخصیت مصری ...296

انجمن شیعیان ...313

قرآن

جمع قرآن ...322

قرآن های اصحاب ...331

ترتیب قرآن ...343

توضیح مترجم ...349

پس گفتار...353

ص: 361

منشورات فارسی

بنیاد معارف اسلامی

1- آنگاه هدایت شدم دکتر محمد تیجانی تونسی

2- همراه با راستگویان دکتر محمد تیجانی تونسی

3- از آگاهان بپرسید دکتر محمد تیجانی تونسی

4 - اهل سنت واقعي دکتر محمد تیجانی تونسی

5 - در جستجوی حقیقت دکتر أسعد وحيد القاسم

6- حق جو وحق شناس (ترجمة المراجعات) علامة سيد شرف الدین موسوی

7- پیشینه سیاسی فکری وهابیت محمد إبراهيم انصاری

8- تناسب آیات آية الله شیخ محمد هادی معرفت

9 - خاطرات مدرسه سید محمد جواد مُهري

10۔ فریب: کنکاشی در اسلام راستین نویسنده بزرگ مصری صالح الوردانی ترجمه سید محمد جواد مُهری

ص: 362

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109