سلفیه بدعت یا مذهب نقدی بر مبانی وهابیت

مشخصات کتاب

سرشناسه : بوطی محمدسعید رمضان

Buti, Muhammad Said Ramadan

عنوان قراردادی : السلفیه مرحله زمنیه مبارکه لامذهب اسلامی

عنوان و نام پدیدآور : سلفیه بدعت یا مذهب نقدی بر مبانی وهابیت محمدسعید رمضان البوطی ترجمه حسین صابری با مقدمه ای از واعظزاده خراسانی

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی 1375.

مشخصات ظاهری : 297 ص

شابک : 35000 ریال: چاپ سوم 978-964-444-916-1 :

یادداشت : چاپ سوم: 1387.

یادداشت : کتابنامه ص [284] - 286.

یادداشت : نمایه.

موضوع : بدعت و بدعت گذاران

موضوع : سلفیه موضوع : اسلام -- فرقه ها

شناسه افزوده : صابری حسین 1345-، مترجم

شناسه افزوده : واعظ زاده خراسانی محمد، 1304-

شناسه افزوده : بنیاد پژوهش های اسلامی

رده بندی کنگره : BP207/5/ب 9س 8041 1375

رده بندی دیویی : 297/416

شماره کتابشناسی ملی : م 75-6603

مقدمه

ای-ن ک-ت-اب در ب-ردارن-ده هیچ نقدی درباره آرا و اندیشه هایی که سلفیه بدانها شناخته می شوند نیست , همچنان که نه تایید این گروه را در بردارد و نه رد آن را.

آن-چه در این کتاب آمده چیزی با اهمیت تر از این است , کتاب این پرسش را مطرح می کند: بدعت ن-هادن یک چهارچوب تازه برای یک گروه نوخاسته در متن امت اسلامی واحد, یعنی همان که از آغازین روزهای عصر سلف به نام اهل سنت و جماعت شناخته می شده است چه حکمی دارد؟ بدعت نهادن , این چهارچوب تازه برای این گروه نوخاسته چه حکمی دارد و چه آثاری را در جهان اسلام و در زمینه دعوت اسلامی برجای می نهد؟ و اگر بخواهیم عصر سلف را چراغی فرا

راه خود بداریم , آیا در این عصر چیزی خواهیم یافت که بدعت نهادن این لقب برای یک مذهب اسلامی تازه را ک-ه ت-ن-ه-ا ح-ق را در باورهای خود و باطل را دردیدگاهها و آرای دیگران خلاصه می کند روا بشمرد بسم اللّه الرحمن الرحیم خ-داون-د را س-ت-ایشی که حق نعمتهای او را ادا کند و سزاوار لطف فزون او باشد.

پروردگارا تو را س-پ-اس و س-ت-ای-ش , آن س-ان که شایسته جلال مقام تو و سلطنت والای تو است .

پروردگارا, تو منزهی , ستایشت ازتوانم بیرون است .

تو آن گونه ای که خود, خویشتن راستوده ای .

پ-روردگ-ارا, آن-چه سودمندمان می افتد به ما بیاموز, از آنچه به ماآموخته ای بهره مندمان ساز, بر دان-ش م-ا بیفزای , ما را از لغزشگاههای هلاکت بدور دار و اخلاص نسبت به ذات با کرامت خویش راروزیمان کن , ای بزرگوارترین مسئلت شدگان و ای مهربانترین مهربانان .

پیشگفتار

قسمت اول

معنی لغوی و اصطلاحی سلف سلف در دوران کوتاه خود بیش از خلف در دوران طولانی خویش پیشرفت و تحول داشته اند.

بنابراین در دو زمینه تحول و ثبات معیار پیروی ازسلف چیست ؟ اگر مقصود از واژه ((سلف )) معنی لغوی آن باشد, این واژه - درست همانند واژه ((قبل )) - دارای معنایی نسبی است که در زمانهای متوالی , هر زمان نسبت به زمان قبل از خود صدق می کند, چه , ه-ر زمانی نسبت به زمانهایی که پس از آن آمده ((سالف )) [سلف یا گذشته ] و نسبت به زمانهایی که قبل از آن آمده و پیشترسپری شده , ((خلف )) است .

البته این واژه معنی اصطلاحی

ثابتی - جز این معنی - یافته که از همین مفهوم که اصطلاح شده ] ف-راترنمی رود و به مفهومی دیگر جز آن انتقال نمی یابد.

این واژه هنگامی که معنی اصطلاحی آن مورد نظر باشددر مورد شایسته ترین عصر اسلامی و سزاوارترین آنها به اقتدا و پیروی از آن به کار می رود.

م-ع-ن-ی اص-ط-لاح-ی ث-ابت و مشخص این واژه , همان سه قرن نخست حیات امت اسلامی , امت سرورمان محمد(ص ) است .

منشا این اصطلاح نیز فرموده رسول خدا(ص ) است که بنابر روایت ابن مسعود به نقل بخاری و مسلم فرمود: ((بهترین مردم , [مردمان ] قرن من هستند, سپس کسانی که در پ-ی ای-ش-ان می آیند وسپس دیگرانی که در پی آنان می آیند.

پس از ایشان مردمانی می آیند که گواهی هر یک سوگندشان وسوگند هر کدام گواهیشان را نقض می کند)).

ام-ا م-قصود از این ((سه قرن اولیه )) که رسول خدا به ترتیب پیش گفته , به ((برتری آن گواهی داده چ-یست ؟آیا مقصود مجموعه مسلمانانی است که در آن قرنها زندگی می کرده اند و بنابراین ح-ک-م ب-ه ب-رت-ری مربوطبه مجموعه آنان - صرف نظر از وضعیت برخی یا بسیاری از افراد آنان - خ-واه-د ب-ود ی-ا آن ک-ه مقصود از آن تک تک افراد مسلمانی است که در آن دوران می زیسته اند و ب-دین ت-رتیب هیچ ک-س از مسلمان-ان آن دوران نخواهد بود که این حکم به برتری شامل او نشود؟ در ای-ن زم-ی-ن-ه اخ-ت-لاف ن-ظر مشهوری وجود دارد: جمهور اکثریت علمای اهل سنت ] بر این عقیده اند که ((برتر بودن )) برای همه افراد آن سه

قرن نخستین - البته با اختلافی که آنان در رتبه خ-وی-ش ب-ا ه-م-دی-گردارند و با تفاوتی که در درستکاری و صحت عقیده دارند - ثابت است .

در م-ق-ابل , ابن عبدالبر(363-463 ه . ق .

) بر این باور است که این حکم برای مجموعه مسلمانان آن سه قرن ثابت است , ولی درمورد افراد ممکن است این ((برتر بودن )) بر برخی از آنان صدق نکند و چه بسا در قرنهای بعدی کسانی بیایند که از این ((برخی )) برتر باشند.

((1))

ب-ی ت-ردید, سبب این برتر بودن آن است که مسلمانان این سه قرن نخستین حلقه های زنجیری را ک-ه ب-ه س-رچ-ش-م-ه ن-ب-وت و تعالیم رسالت می رسد تشکیل می دهند و از همه به این سرچشمه ن-زدی-ک-ت-رند, چه ,نخستین حلقه این زنجیر مظهری از آن طلیعه داران نخستین است که عقاید اس-لامی و اصول دین رامستقیما و بلاواسطه از رسول خدا(ص ) گرفتند و احکام و آداب آسمانی ای-ن دی-ن , پ-ی-راسته از شائبه های بدعت و ناخالصیهای وسوسه ها و توهمات , در دل و اندیشه آنان ج-ای گ-رف-ت .

دومین حلقه نیز مظهری ازتابعین , یعنی همان کسانی است که روشنی خورشید نبوت آنان را در میان گرفته بود, چرا که از اصحاب رسول خدا پیروی کردند و در پرتو هدایت آنان راه ج-س-تند و از نورانیتی کسب فیض کردند که اصحاب ازرؤیت رسول خدا, همنشینی با او و اثر پ-ذیرفتن از سفارشها و اندرزهای او به دست آورده بودند.

بالاخره سومین حلقه که نشانگر تابعین ت-اب-ع-ین است , اعلام پایانی بود بر دوران صفای اندیشه و خلوص فطرت اسلامی از شائبه هایی که

ن-اخ-وان-ده ب-ر آنها وارد شد, چه این که در عین دوران ظهور گسترده و آشکاربدعتها آغاز شد و ف-رق-ه های گمراه یکی پس از دیگری از مسیر آن عصرهای سه گانه منحرف شدند و هری-ک راه ک-ج--ی از آن ج--اده م-س-ت-ق-ی-م و پ-ه-ن ج-دا ک-ردند و بر سر آن راه ایستاده , دیگران را بدان دع--وت ک-ردن--د و ب-دی-ن س-ان با فرموده خداوند مخالفت کردند که : ((این صراط مستقیم من اس--ت , پ-س از آن پ-ی-روی ک-نید و در پی راهها[ی دیگر] نروید که در نتیجه شما را از راه او جدا س--ازد.

ای--ن چ-ی-زی اس--ت ک-ه خ-داون-د ش-م-ا را ب-دان سفارش می کند, امید که پروا کنید)) (انعام /153).

پ-س از آن دوران ت-ن-دباد تمایلات نفسانی , بدعتها و گمراهی ها, عصری در پی عصر دیگر تا زمان ح-اض-رپ-ی-وس-ته فزونی و گسترش یافت و مصداق این فرموده رسول خدا شد که - بنابر روایت شیخین بخاری ومسلم از انس بن مالک , فرمود: ((...

هیچ زمانی بر شما فرا نمی رسد مگر این که زمان بعدش از آن بدتراست )).

اما این حقیقت که هیچ تردیدی در آن نیست ما را به چه چیز فرا می خواند؟ این حقیقت ما را بدان فرا می خواند که اندیشه و نیز شیوه رفتار خویش را به رشته وفاداری نسبت ب-ه س-ل-ف پیوند دهیم , به آنان اقتدا کنیم , در فهم متون دینی براساس قواعدی که آنان آورده اند ع-مل کنیم , به همه اصول اعتقادی و احکام عملیی پایبندی نشان دهیم که همه یا اکثریت آنان بر آن ات-ف-اق نظر داشته اند وبالاخره هر چه را مخالف این

اصول و احکام است و گمراه کنندگان یا نادانان آنها را بدعت گذاشتند رهاسازیم .

ب-لکه آنچه این حقیقت ما را بدان فرا می خواند حدیث صحیح رسول خداست , حدیثی که ترمذی , اب-ن م-اج-ه و اب-وداوود ب-ه ط-رق متعدد و به صورت مرفوع آن را روایت کرده اند فرمود: ((...

بنی اس-رائیل پس ازموسی به هفتادودو فرقه تقسیم شدند و امت من نیز پس از من به هفتادوسه فرقه تقسیم می شوند که همه جز یک فرقه در آتشند)).

گفتند: ((آن فرقه کدام است ؟)) فرمود: ((آنچه من و اصحابم بر آن هستیم )).

((2))

ال-ب-ت-ه ای-ن مهم , به نحوی که با تمسک به کتاب خدا و هدایت یافتن به سنت رسول او هماهنگ ب-اش-د, ممکن نمی شود مگر با پایبندی به همان شیوه ای که سلف صالح در فهم کتاب خدا و سنت رس-ول او ب-دان چ-ن-گ زدن-د, چ-ه اینکه پیروی از سلف تنها بدان سبب که آنان در ترتیب زمانی , پ-یشینیان این امت بوداند نه مقصود است و نه مطلوب , بلکه تنها بدان سبب مطلوب است که آنان س-زاوارت-رین مردم نسبت به فهم کلام خداوند و سنت رسول او(ص ) بودند, زیرا سلیقه عربی آنان ه-ن-وز از ش-ائبه های لکنت در گفتار و نادرستی و نارسایی در فهم پاک و پیراسته بود و به همین دل-ی-ل ن-ی-ز س-زاوارت-رین مردم در فهم معانی و مقاصد کلام خداوند ((عربی مبین )) بودند, آنان ه-م-چ-ن-ین نزدیکترین مردم به زندگانی رسول خدا(ص ) و معاشرت با او,و به همی-ن دلیل نیز سزاوارترین مردم بدان بودند که حقایقی را از زبان او بفهمند و آنگاه به دیگران

برسانند.

آنان علاوه ب-ر ای-ن از ن-ظ-ر دی-ن-ی صادقترین و برخوردار از پاکترین فطرت و پیش از همه از مظاهرتکلف و ظ-اه-رس-ازی و روی آوردن ب-ه بدعت گذاری دور, و به همین سبب شایسته ترین مردمی بودند که می توانستند مورد اطمینان و اعتماد قرار گیرند.

فهم هر کدام از کتاب و سنت بدون پایبندی به شیوه معینی امکان پذیر نبود, شیوه ای که به همین منظورترسیم شده و در قواعدی متجلی است که ناگزیر می بایست در تفسیر متون دینی و ایجاد هماهنگی وسازگاری میان آنها در صورت تعارض و اختلاف , بویژه پس از آن که عجمه [دوری از س-ب-ک خ-الص عربی ] فراگیر و ذوق عربی در نزد بسیاری از مردم کم رنگ و ضعیف شد, مبنای ع-مل قرار گیرند.

به همین سبب , نیز آن نخستین طلیعه داران مسلمان که به همه آن صفاتی که ی-اد ک-ردیم آراسته بودند بهترین کسانی بودند که می توانستند این شیوه را برای مسلمانان ترسیم ک-ن-ن-د و آن-ان را ب-ه اص-ول و ق-واعدش آگاه سازند ونسبت به چگونگی استنباط اصول و احکام برمبنای این قواعد به آنان آموزش دهند.

چ-نین است که می گوییم : پیروی از سلف در مقید شدن به ظاهر جزء به جزء الفاظ و کلماتی که آن-ان اداک-رده یا مقید شدن به موضعگیریهای خاص و موردی که آنان در پیش گرفته اند نخواهد ب-ود - , چ-را که آنان خود نیز چنین کاری را انجام ندادند - بلکه تنها به رجوع به قواعدی است که آن-ان در ت-ف-س-ی-ر و تاویل متون دینی معیار و میزان قرار داده بودند و نیز به اصولی که آنان برای

اجتهاد و تامل و استدلال در اصول واحکام داشتند.

مراجعه به این اصول و قواعد وظیفه مسلمانان در همه عصرهاست و نمی توان گفت رجوع به آنها وق-اعده مند شدن براساس آنها تنها وظیفه یک نسل است و نه نسلهای پس از آن , بلکه این مبنای مشترک وریسمان واحدی است که همه گروههای مسلمان را - با تفاوت زمانها و مکانهایی که در آن می زیسته اند آبر محور خویش گرد می آورد و در این موضوع , سلف با خلف هیچ تفاوتی ندارند ج-ز آن ک-ه ام-ت-ی-از ت-وج-ه ی-افتن به این قواعد و تشخیص میزان نیاز بدانها و سپس پرداختن به استخراج و تدوین آنها از سلف است و همان ویژگیهایی که آنان داشتند و بدان اشاره کردیم زمینه و وس-ی-له ای را در اختیار آنان قرار می داد که موفقیتی کامل در استخراج قواعد و اصول این شیوه ب-رای آن-ان ف-راهم کرد و آنان را موضع اعتماد همه امت در یقین به ضرورت این مهم قرار داد که م-ی بایست آنچه را آنان استخراج و تدوین کرده اند مبنای عمل قرار داد و آن را - برطبق آنچه آنان انجام داده اند - مشعل راه فهم متون دینی , تفسیر آنها و استخراج اصول و احکام از آنها, ساخت .

اگ-ر آنچه گفتیم روشن است - و گمان نمی کنم بر کسی پوشیده باشد - بسیار خطا خواهد بود ب-ه ک-لمه ((سلف )) متوسل شویم , و از آن اصطلاحی جدید بسازیم که در تاریخ شریعت اسلامی و اندیشه اسلامی امری نوظهور است , و آن را که چیزی جز سلفیه [یا سلفی گری

] نیست یک عنوان م-ش-خ-ص و ج-داک-ن-نده قرار دهیم , به گونه ای که در ذیل آن گروه معینی از مسلمانان جای گ-ی-رن-د, گروهی که برای خود بتنهایی ازاین عنوان مفهومی خاص برداشت می کند و در آن بر فلسفه ای متمیز از دیگر فلسفه ها استناد می ورزد.

چنین گروهی می تواند به موجب همین فلسفه و همین برداشت , در ردیف گروههای رو به افزایش مسلمان که در این عصر به صورت تاسف باری ب-ا ی-ک-دی-گ-ر درگ-یرند, در قالب یک گروه اسلامی جدیدخودنمایی کند گروهی که با افکار و ت-م-ای-لات خ-ود, بلکه حتی با طبیعت روحی و معیارهای اخلاقی خویش , آن گونه که ام-روز در صحن-ه عم-ل نی-ز ش-اه-د آنیم , از دیگر مسلمانان جدا می شود و با آنان تفاوت می یابد.

ب-ل-ک-ه ح-ت-ی اگ-ر بگوییم اختراع این اصطلاح با مضامین تازه ای که به آن اشاره کردیم بدعتی ن-وظ-هور در دین است که نه سلف صالح این امت با آن آشنایی داشته اند و نه خلف پایبند به روش آن-ان , ب-از هم از حقیقت گام فراتر ننهاده ایم , چه این که سلف - رضوان اللّه علیهم - از مفهوم این کلمه در حد ذات آن مظهری وعنوانی برای هیچ شخصیت متمایز از دیگران و یا هیچ وجود فکری و اع-ت-قادیی که خاص آنان باشد وآنان را از دیگر مسلمانان جدا کند قرار ندادند و ذره ای از یقین اعتقادی یا پایبندیهای رفتاری و اخلاقی خویش را در چهارچوب یک گروه اسلامی دارای فلسفه و شخصیت فکری مستقل درنیاوردند, بلکه میان آنان و کسانی که امروز آنها را خلف می نامیم

, در ذی-ل ح-اکمیت همان روشی که بر آن اتفاق کردند وآن را معیار داوری قرار دادند, بالاترین تاثیر و ت-اث-ر م-تقابل و تبادل فهم و داد و ستد فکری برقرار بود وهرگز به ذهن متقدمان یا متاخران آن س-ل-ف خطور نمی کرد که بعدها دیواری - ساخته و پرداخته گروهی ازمسلمانان - میان ایشان و خ-ل-ف ب-رپ-ا خ-واه-د ش-د تا سلسله نسلهای اسلامی را به دو گروه تقسیم کند که هرکدام رنگ م-خ-ص-وص-ی از اف-ک-ار, ان-دیشه ها و تمایلات و جهت گیریهای مستقل را بخود می گیرد.

بلکه ک-ل-م-ه سلف در اندیشه آنان , ورای منضبط شدن به روشی که بدان اشاره کردیم , معنایی بیش از ی--ک ت-رت-ی--ب زم--انی , درس-ت هم-انند ترتیب زمانی میان دو واژه ((قبل )) و ((بعد)) به دست نمی داد.

با وجود این می توانیم کوتاه آمده , از باب مماشات در جدل بپرسیم : اکنون ما می خواهیم به سلک ای-ن گ-روه درآییم و عضوی از آن شویم .

بفرمایید اساسنامه این گروه که اگر از آن پیروی کنیم عضوی از این گروه می شویم و صبغه و نشان عضویت در آن را به دست می آوریم چیست ؟ ای-ن ن-ی-س-ت ک-ه ی-ک-ی از ای-ن دو پاسخ را خواهیم شنید, چه این که حصر منطقی پاسخ سومی رانمی پذیرد.

قسمت دوم

پ-اس-خ اول آن ک-ه ب-ه ما گفته شود: راه این کار پایبندی به ظاهر جزء به جزء گفته ها و کرده ها, ب-رخ-وردها وعادتهایی است که سلف بدانها ملتزم بودند و عمل می کردند, بی آن که چیزی بر آن بیفزاییم , چیزی بکاهیم و تغییری در آن دهیم .

در ای-ن

ص-ورت ناگزیر باید به آنان بگوییم : اما سلف نیز خود به گفته ها و کرده ها و برخوردهایی ک-ه از آن-ان ص-ادر م-ی ش-د چ-ن-ین نگاه خشک تقدسی نداشتند که به موجب آن می بایست میخ ج-اودان-گ-ی ب-ر آن گفته ها وکرده ها بکوبند و در مقابل آن برخوردی به سان برخورد با یک شهر ط-ل-س-م شده داشته باشند! بلکه آنان چنین نگاه ثابت و جانبدارانه ای را تنها به آن دسته از اصول ک-ل-ی و اح-کامی که به صورت صریح و قاطع در کتاب خداوند عزوجل بر آنان نازل شده یا رسول خدا(ص ) ایشان را بدان مخاطب ساخته بود و پس از آن همراه با آنچه مقتضای علل احکام و سنت ت-ح-ول در ح-یات و نیز عوامل پیشرفت علمی و منطق عبور مستمر از صالح به اصلح بود به پیش رف-ت-ن-د و ه-م-چنین با عرف و شرایطی که از عصری به عصر دیگرتحول می یابد یا در سرزمینی نسبت به سرزمین دیگر تغییر می کند.

- تا آن زمان که همه آنچه گفتیم درورای دیوارهای متون دینی حاکم که همه چیز را تحت سیطره خویش دارد جای می گرفت - همگامی کردند.

شاید آنان خ-ود ن-ی-ز در م-ش-خص کردن بسیاری از ضوابطی که مفهوم پای بندی به متون دینی رامشخص م-ی ک-ن-د و ک-یفیت این پای بندی را تبیین می نماید با همدیگر اختلاف داشتند, بویژه هنگامی که این ضوابط خود, محل نظر و اجتهاد باشد.

پ-ی-ام-ب-ر(ص ) و اص-ح-اب ای-شان در مکه دارای آداب و رسوم و عادات خاص خویش بودند که با ه-م-ان-هانشات یافته و با همانها سر و کار داشتند و چون

به مدینه منوره هجرت کردند در آنجا با ع-ادت-ه-ایی غیر ازآنچه با آن خو گرفته بودند و با شرایطی جز آنچه تاکنون با آن آشنا شده بودند روب-رو شدند, خواه آنچه به لباس و مسکن مربوط می شد و خواه آنچه به شرایط ناشی از برخورد با دی-گ-ران و ض-رورت-های رویاروی شدن با آنان و یا همکاری با ایشان مربوط می شد.

آنها در آغاز در حالتی که از همه این آداب و شرایط جدید آگاهی می جستند و با آن آشنا می شدند به استقبال آنها رفتند و پس از آن نیز با خشنودی و تاثیرپذیری از این عادات و شرایط جدید, بدان دل نهادند.

در مکه اکثر مسلمانان با لباس دوخته آشنا نبودند, ولی چون در مدینه مستقر شدند و مردم دیگر ش-هرهانام و آوازه آنان را از همدیگر شنیدند و با آنان درآمیختند, لباس دوخته و حله های یمنی و غیر عربی فاخر بر تن کردند...

, در خانه های آنان در مکه چیزی به نام توالت وجود نداشت , اما چون ب-ه م-دی-ن-ه آمدندآن را در خانه های خود ساختند و از آن استفاده کردند, آنان از سینی و ظروف ش-ی-شه ای استفاده نمی کردندو با آنها آشنا نبودند و آن گونه که در حدیث صحیح از انس روایت شده ظرف آب رسول خدا(ص ) ازچوبی سخت بود, اما بعدها صحابه با سینی ها و ظروف شیشه ای آش-نا شدند و از آنها استفاده کردند, ((3))

پیامبر(ص ) در خلال مدتی که در مکه سپری کرد و نیز ب-یشتر دوران زندگی خویش در مدینه منوره انگشتر به دست نمی کرد, اما چون شنید پادشاهان

ن-ام-ه ای ک-ه بر آن مهر زده نشده باشد نمی خوانندانگشتری از نقره که بر آن در سه سطر عبارت ((م-ح-م-د رس-ول اللّه )) ن-ق-ش ک-رده ب-ود انتخاب کرد و از آن پس بدین انگشتری نامه ها را مهر م-ی کرد, ((4))

او هفت یا هشت سال در مسجد خود در حالی که به تنه درختی تکیه داشت خطبه ج-معه می خواند, اما پس از آن - بنابر آنچه بخاری از جابر روایت کرده - زنی نزد آن حضرت آمد و گ-فت : ای رسول خدا, آیا مایلی چیزی برای این که بر آن بنشینی برایت تهیه کنم ؟ که من غلامی دارم ک-ه ن-ج-ار اس-ت .

ح-ض-رت ف-رمود: ((...

اگر خواسته باشی ...

)).

بدین ترتیب منبری برای او س-اخ-ت-ه ش-د و چ-ون ج-م-ع-ه فرا رسید وی بر همان منبری که برایش ساخته شده بود نشست , م-س-ل-م-ان-ان در م-که به خواندن و نوشتن اهتمامی نمی ورزیدند, اما چون پیامبر(ص ) به همراه اصحابش به مدینه هجرت کردندوی اصحاب خویش را به فراگیری خواندن و نوشتن فرا خواند و خانه مخرمة بن نوفل به عنوان مدرسه انتخاب شد ((5))

و رسول خدا(ص ) - چنان که معروف است - زن-ان و م-ش-رک-ان را برای انجام ماموریت تعلیم خواندن و نوشتن و گسترش دادن آن در میان ص-حابه به کار گماشت ...

, رسول خدا(ص ) مسجد خویش رااز خشت و سقف آن را از تنه درختان خرما ساخت و زمین آن را خاکی رها کرد, اما چون دوران خلافت عثمان فرا رسید همین مسجد با سنگ و گچ تجدید بنا شده , کوچه های مدینه تنگ و باریک و

خانه های آن کم ارتفاع بود, اما چون خ-لاف-ت عمر فرا رسید و فتوحات در هر سو گسترش یافت و عراق در حوزه حاکمیت اسلام قرار گ-رفت , عمر به تهیه نقشه ای برای بنای شهر کوفه پرداخت و در این نقشه ضوابطتازه ای را برای ع-رض خ-ی-اب-انهای اصلی و کوچه های فرعی و میزان ارتفاع ساختمانها مشخص کرد که باشرای ط ج-دی-د م-ت-ن-اس-ب ب-وده و ب-ا ت-ح-ولات ع-م-رانی تازه در آن سرزمین های متمدن و دوردست ه-م-اه-نگی داشته باشد...

, در طول دوران صحابه هیچ کس مانع بنای ساختمان در هر قسمت از اراض-ی م-ن-ا - خ-واه ب-ه ع-ن-وان ملکیت و خواه به عنوان اجاره - نمی شد, اما چون دوران عمربن ع-ب-دال-عزیز فرا رسید و حجاج رو به فزونی نهادند, او نامه ای به مکه فرستاد که در آن - به منظور ف-راهم ساختن آسایش بیشتری برای حجاج آساختن هر گونه بنایی در منا را منع کرد...

((6))

, ما ن-شنیده ایم که کسی ازصحابه به گواهی کودکان نابالغ درهیچ یک از انواع نزاعها و قضاوتها اعتنا ک-رده باشد, اما چون دوران تابعین شد, عبدالرحمن بن ابی لیلی آفقیه تابعی مشهور - چنین نظر داد ک-ه ج-ای-ز اس-ت گواهی اطفال را علیه یکدیگر در مورد جراحات و یا پاره کردن لباس که در اث-ن-ای ب-ازی-های آنان رخ می دهد, مشروط به آن که متفرق نشده باشند, بپذیریم - زیرابسیار کم اتفاق می افتاد مردان یا زنان عادل بالغ در محل بازیهای کودکان حضور یابند یا با آنان درآمیزند و ب-ن-اب-رای-ن اگ-ر ب-ا ای-ن وج-ود ص-ح-ت شهادت متوقف بر ادای آن از سوی بزرگسالان عادل ب-اش-دمشکلاتی

که کودکان با همدیگر دارند حل نمی شود - ((7))

, علاوه بر این فقهای تابعی در ف-ت-اوا و داوریهای شرعی خویش احکام و مسائل تازه ای را مطرح کردند که صحابه هیچ ذهنیت و آگاهی نسبت به آنهانداشتند و در این مورد همین روایت کافی است .

که ابن سعد آن را از سفیان ب-ه ن-ق-ل از ه-اش-م به نقل ازبحتری روایت کرده آنجا که می گوید: ((8))

نزد شریح رفتم و به او گ-فتم : چرا احکام تازه ای در قضاء به وجودآورده ای ؟ و او گفت : دیگران نوآوری کردند و من نیز نوآوری کردم .

صحابه - رضوان اللّه علیهم - به تسلیم در برابر نصوص قرآن و سنت , بویژه در مسائل عقیدتی , بی آن که در هیچ چیز از آنها به جدل روی آورندگرایش داشتند و چون کسی جرات به خود می داد و به بحث می پرداخت و سعی می کرد شبهه ای را که به ذهن او آمده است مطرح کند, او را از ای-ن ک-ار ن-ه-ی م-ی ک-ردن-د و در گ-ف-ت-ار ب-ا او درش-ت-ی نشان می دادند و حتی او را به ب-دع-ت گ-ذاری م-ت-ه-م می ساختند...

, اما چون عصر شکوفایی تابعین فرا رسید, بازار [مباحث ] علمی آنان رواج و رونق یافت , شمار صحابه رو به کاستی نهاد, فتوحات گسترش یافت و بسیاری از پ-ی-روان ادی-ان دیگر - از قبیل آیین یهود, مسیحیت , مانویه و زرتشتی - در حالی به اسلام روی آوردن-د ک-ه ب-اری گران از شبهات و مغلطه های ادیان خویش را در اذهان خود داشتند و در این ش-رای-ط چ-اره

ای جز آن نبودکه به شبهه ها ومشکلات آنان گوش فرا داده شود و فتنه گری این ش-ب-ه-ات و م-ش-کلات با منطق علمی ازاندیشه های آنان دور گردد.

این کاری است که اکثریت ص-ح-اب-ه ب-ه انجام آن پرداختند, چه بسیار عبداللّه بن عباس به رد شبهات و توهماتی پرداخت که م-راج-عان به او در اذهان خود داشتند و چه بسیاری علی بن ابی طالب (ع ) به بحث در قضا و قدر و م-سائل مربوط به جبر و اختیار می پرداخت و این , علاوه بر همه مناظرات و مباحثات علمیی است به نمونه هایی از ای-ن گ-ون-ه ک-ه در کت-اب الاسماء والصفات و ی-ا دیگ-ر کتب آمده نگاهی دوب-اره تژ بن داشت-ه باشیم .

آنچه گذشت نمونه هایی اندک است از مظاهر گوناگون و متنوع تحول و پیشرفتی که در دوران حیات سلف صالح - رضوان اللّه علیهم - پیش آمد و بلکه بیشتر این مظاهر در خلال نخستین قرن از قرون سه گانه ای پدیدار گشت که به گواهی رسول خدا(ص ) دوران اعصار اسلامی نمونه است .

ب-دی-ن ترتیب روشن می شود که نخستین پاسخ به پرسشی که مطرح کردیم پاسخی بیهوده و بی م-ع-ناست که هیچ وجهی برای هر گونه هماهنگی میان آن با واقعیت عصر سلف وجود ندارد, چه ای-ن ک-ه خ-ود سلف خویشتن را گرفتار زندان جمود و پایبندی جزء به جزء گفته هایی که از آنان ص-ادر شده بود نکردند, آن سان که تنها به صورت و ظاهر اعمال و عاداتی که داشتند, دل نبستند ت-ا ب-ر ه-م-ان ع-ادات و ب-ا ه-مان اعمال بمانند و هیچ تحول و تغییری را از

آن به صورتی دیگر و ش-ای-س-ت-ه ت-ر نپذیرند, بلکه آنچه در این نمونه های اندک دیدیم دقیقا نقیض چنین چیزی است .

ب-ن-اب-رای-ن چ-گ-ونه می توانیم در کاری از آنان تقلیدکنیم که خود آن را انجام نداده و بلکه راهی مخالف آن در پیش گرفته بودند.

و یا دست کم در بسیاری ازضوابط و معیارهای مربوط به بیان معنی ((پیروی کردن )) و ((بدعت گذاشتن )) با همدیگر اختلاف داشتند.

پاسخ دوم آن که به ما گفته شود راه درآمدن در سلک این جماعت و همرنگ ایشان شدن آشنایی یافتن باهمان شیوه ای علمی است که این جماعت برای تفسیر متون دینی , استنباط احکام و معین ک-ردن اص-ول تفکر و اجتهاد, آن را تدوین و ترسیم کرده اند و در قدم بعدی پایبندی دقیق به این ش-ی-وه در ه-نگام تلاش برای فهم کتاب خدا و سنت رسول او و نیز هر تلاشی که به منظ-ور ف-رق گذاشتن بین دو نوع ثابت ومتحول از احکام این شرع استوار و مستقیم به عمل آید.

در صورت اظهار چنین پاسخی از سوی آنان ناگزیر باید بگوییم : اما - بنابر آنچه برای همه عالمان واه-ل ت-ح-ق-ی-ق و پ-ژوه-ش روشن است - این روش هیچ زمان اساسنامه یا نشانی مشخص برای گ-روه-ی خ-اص ازگروههای مسلمانان - چه سلفیین و چه دیگران - نبوده است .

بلکه می دانیم ن-ی-می از دوران سلف در حالی سپری شده است که اثری از وجود این روش چه در حد اصطلاح و چه در مرحله تدوین و چه در حداتفاق بر آن و پایبندی بدان وجود نداشته است .

و در فهم و درک [و برداشت از متون

دینی تنها و تنهاسلیقه عربی رکن و معیار اساسی در قاعده مند شدن براساس اص-ول و اح-ک-ام ب-وده اس-ت ...

ب-ل-ک-ه ع-ص-رتابعین نظاره گر نزاعهایی فکری و اجتهادی میان سردمداران دو مکتب ((رای )) و ((حدیث )) بوده و این درحالی است که این هر دو گروه مظهری از متن عصر سلفی هستند, عصری که رگ حیات گروه سلفیه شمرده می شود, گروهی که امروز برای خود وجودی متمایز از سایر مسلمانان و بدور از اوضاع و احوال و شیوه سلوک علمی و عملی آنان قائل است .

اختلاف و نزاعی که گفتیم تا آن حد بالا گرفته بود که دانشمندان و پیشوایان آن ع-ص-ر و در راس همه امام شافعی - رضی اللّه عنه - به استنباط قواعدی برای تفسیر متون دینی و ن-یز فهم و تدوین قواعدی برای اجتهاد و استدلال پرداختند و در این اصول و قواعدطبیعت زبان ع-رب-ی و روش ف-ه-م آن و ب-رخ-ورد ب-ا آن را اص-ل غ-ال-ب ق-رار دادن-د و در ای-ن م-هم از درک صاحبان سلیقه های پاک و بی آلایش در میان اعراب جاهلیت و صدر اسلام پیروی کردند.

اینجا بود ک-ه ب-رای ه-م-ه م-س-ل-مانان یک معیار عربی صحیح فراهم گشت که آرای اجتهادی سالم تابع م-ق-ت-ضیات متون دینی وحاکمیت آن را قاعده مند می کرد و آنها را از آرای تابع جریان شهوات و خ-واسته های نفسانی که خود را برمتون دینی تحمیل می کند یا به حیله با آنها برخورد می نماید و از ک-ن-ار آن-ها می گذرد جدا می ساخت .

این معیار از همان عصر راه فهم و درک متون دینی برای همه مسلمانان در هر جا

و در هر زمانی بود, بی آن که به سلفی جدای از خلف یا به گروهی جدای از گ-روه دی-گ-ر اخ-ت-صاص داشته باشد, بدان گونه که اگر هرصاحب نظر و تحقیقی در علوم ش-رع-ی از چ-یزی از این قواعد که بر آن اتفاق داشتند تخطی می کرد دین رابه بازی گرفته و به ن-ی-رن-گ در آن وارد شده بود و بلکه چنین تخطی و تخلفی از ناحیه او عنوان زندقه ومخالفت با ج-وه-ر و ل-ب اس-لام داش-ت و در م-ق-اب-ل , ه-ر کس پایبند آن دسته از قواعد و اصولی که بر آن ات-ف-اق دارن-د ب-اشد و اجتهاد خود و تاویل و تفسیری را که برای متون دینی مطرح می کند بر این اصول مبتنی سازدمسلمان و پایبند به کتاب خدا و سنت رسول او و فردی از همان جماعتی است که رسول خدا با فرموده ((آنچه من و اصحابم بر آن هستیم )), ((9))

همگان را به درآمدن در سلک این جماعت فرا خوانده است , خواه آن که در عصر سلف زندگی کنند و خواه در عصر خلف , و خواه گروهی که خود را ((سلفیه )) می نامند اور افردی از خود بدانند و خواه او را فردی گمراه و دور از ای-ن ج-م-اع-ت ب-ش-م-رند, چه معیار درستی فهم این امت از کتاب و سنت یکی است و متعدد نمی شود و هر کس بدان پایبند باشد از هدایت یافتگان هدایتگری است که به فضل و توفیق خداوند در دایره اهل سنت و جماعت جای دارد و هر کس از این معیار یا ازبخشی از آن منحرف و دور شود از م-ن-ح-رف-ان

و گ-مراهان و دور شدگان از این دایره است .

و ممکن نیست که تفاوت عصرها و ن-س-ل ها یا دسته ها و گروههایی که برای خود کیان اسلامی متمایز از دیگران قائل شده اند, بتواند کوچکترین تعدیلی در این میزان بوجود آورد و یا التقاطی در آن پدید آورد یا چیزی راجایگزین آن نماید.

آری , ت-ن-ها مساله ای که وجود دارد آن است که فهم پاره ای از این قواعد تابع اجتهاد می باشد و از ه-م-ی-ن ج-است که در این باره میان عالمان و پیشوایان مسلمین اختلاف افتاده و پس از بحث و مناظره و کنکاش نیز به توافقی در این مورد نرسیده اند.

ان شاءاللّه در بخش آینده کتاب نمونه های فراوانی از این اختلاف راذکر خواهیم کرد.

قسمت سوم

ام-ا ب-ی تردید عقاید و آرای خلاف یکدیگری که از پنهان بودن این مسائل و تابع اجتهاد بودن آنها ناشی شده , همه - به فضل و کرم خداوند - در دایره التزام و پایبندی به این معیار کلی جای دارد و ص-اح-بان این آرا همه در درون گروه نجات یافتگان که ((اهل سنت و جماعت )) نامیده می شود ج-ای م-ی گ-یرند.

به طورطبیعی هر یک از صاحبان این دو یا چند رای در مسائل اجتهادی حق دارد مطمئن باشد که آنچه وی بدان رسیده همان نظریه درست و صائب است , اما حق ندارد یقین ک-ن-د که کسانی که با او مخالفت کرده و آرای دیگری را اظهار داشته اند گمراه و از شمار هدایت یافتگان بیرونند, چه اگر واقعیت چنین می بود هرگزدرست و سزاوار نبود در این مسائل چندان اب-ه-ام و غ-م-وض-ی وجود

داشته باشد که آنها را به صورت مسائلی اجتهادی درمی آورد و در این صورت به هیچ وجه اختلافی در آنها به وجود نمی آمد.

اما از آنجاکه این امر ثابت و روشن است که در این مسائل چنان خفا و ابهامی وجود دارد که مانع هر اجماع و اتفاق نظری درباره آنها می شود, این خود دلیلی است بر آن که این مسائل در ردیف مسائل اجتهادی جای دارندو با چنین شرایطی ای-ن از م-ظ-اه-ر آش-ک-ار خود محوری و استبداد فکری خواهد بود که صاحب یکی از آرادر چنین م-س-ائل-ی اج-تهادی , به خود حق اظهارنظر و انتخاب موضعی که دوست می دارد بدهد و همین حق را از دیگر کسانی که از نظر شایستگی برای داشتن حق اجتهاد و نظر همانند اویند بازدارد, در شرایطی که بی تردید هیچ یک از دو یا چند مجتهد در مساله ای اجتهادی برای تحمیل رای خویش ب-ر دی-گران از آنان سزاوارتر نیست , چه اگر چنین می بود حق اجتهاد برای هر یک از آن دو وجود نمی داشت .

ب-دی-ن ت-رت-ی-ب هر مجتهدی در مسائلی از مسائل مربوط به ((شیوه )) مورد بحث که در فهم آن اس-ت-دلال واخ-تلاف رای پدیدار شده , حق دارد از این جهت که به درستی نظر خویش اطمینان دارد م-جتهد دیگر راتخطئه کند و خداوند نیز رای هر کدام از ((مخطی ء)) مجتهدی که رای او خ-لاف واقع بوده و ((مصیب )) مجتهدی که رای او با واقع تطابق داشته را - پس از آنی که وی هر تلاشی را که در توان داشته به عمل آورده و در فهمی که

برای رسیدن به آن تلاش داشته تنها و ت-نها خدا را قصد کرده - مورد قبول قرار می دهدو - آن سان که پیامبر مصطفی (ص ) فرموده - به مخطی یک پاداش و به مصیب دو پاداش ارزانی می دارد.

ام-ا ه-رگ-ز ه-یچ مجتهدی حق ندارد دیگری را به گمراهی , خروج از دین , بدعت گذاری و یا ان-ح-راف از خطسلف صالح و راه هدایت آنان متهم کند, چه این که خط سلف صالح تنها پیروی از همان ((شیوه )) موردبحث است و اختلاف در هر کدام از مسائل مربوط به این شیوه در دایره خود آن قرار می گیرد.

ب-خ-واس-ت خ-دا, در ب-خ-شی که پس از این پیشگفتار پیش روی دارید بسط و توضیح این سخن خواهدآمد.

از آن-چه بیان کردیم به این حقیقت می رسیم که واژه ((سلفیه )) از نظر مضمون علمی یا واقعیت اسلامی به گونه ای نیست که تنها بر یک گروه از مسلمانان منطبق شود, به نحوی که آن گروه را از ص-ب-غه مشخص وتمایز دهنده ای و از نشانی ویژه برخوردار سازد که آن را از سایر مسلمانانی ک-ه ب-ه خداو رسول او ایمان دارند و در تمسک به منابع و اصول اسلام اخلاص دارند جدا کند, چه ای-ن ک-ه ت-اک-ن-ون روش-ن شد سلف صالح که واژه سلفیه به آنان منسوب است در سه قرن حیات خ-وی-ش و ب-ل-ک-ه ح-ت-ی در ی-ک ق-رن از آن خود رادر بند جمود و پایبندی به ظاهر جزء به جزء گ-ف-ت-ه ه-ای-ی که از ایشان صادر می شد یا واقعیت آرایی که ابرازمی کردند و عاداتی که داشتند گ-رف-ت-ار ن-ساختند, به نحوی که

این جمود شرط و قانون پیوستن به آنان و نام نوشتن در حزب ایشان باشد.

- البته مشروط به آن که بگوییم آنان حزبی داشته اند که ایشان را از سایرمسلمانان جدا می ساخته است .

همچنین روشن شد شیوه ای که آنان برای فهم کتاب خدا و سنت رسول اوبه کار ب-ستند, یعنی همان چیزی که امروز اصول فقه یا قواعد تفسیر متون دینی خوانده می شود, شیوه همه مسلمانان برای درک و اجرای اسلام است , به گونه ای که اگر مسلمانی فاقد این شیوه باشد در واق-ع ب-ره-ان پ-ای بندی به اسلام را از دست داده است .

بنابراین این شیوه نیز نشان مخصوص واب-ستگی به یک گروه اسلامی معین و جدا از عموم مسلمانان نیست , بلکه طریقی است که همه م-سلمانان در فهم متون کتاب وسنت و تطبیق مقتضیات آنها و تسلیم در برابر احکام آنها ناگزیر از آن-ن-د و وض-ع-ی-ت این شیوه دقیقا همان وضعیت اجرای قواعد زبان عربی است و بنابراین اگر ام-ک-ان داش-ت-ه باشد که اجرای این قواعد که در زبان عربی همگان از آن پیروی می کنند نشان و آی-ی-ن ن-ام-ه م-شخصی برای متمایز ساختن گروهی خاص در میان عموم مسلمانان باشد این نیز م-م-ک-ن و روا خ-واهد بود که اجرای قواعد اصول فقه و تفسیر متون دینی آیین نامه خاص و تمایز بخش گروهی خاص در میان مسلمانان باشد.

تنها یک نکته مانده است و آن این که بگوییم : آن سه قرن نخست از تاریخ این امت اسلامی در یک چ-یز بردیگر زمانهای پس از آن امتیاز دارد و این نیز همان چیزی است که رسول خدا(ص )

با واژه ((ب-رت-ری داشتن )) از آن یاد کرد.

این برتری ناشی از عواملی است که در آغاز این پیشگفتار بدانها اشاره کردیم والبته این عوامل قدرت شکل دادن به بافت جدا و مستقلی برای مردمان آن سه قرن ن-دارد و ن-م-ی ت-وان-دم-ردم-ان این قرون را در قالب یک گروه اسلامی معین در مقایسه با سایر گروههای نوظهور و ناسازگار بایکدیگر که هر کدام خود را اسلامی می نامند قرار دهد.

در طرف م-ق-ابل نیز مفهوم (شریه ) ((بدتر بودن ))همین وضع را دارد, آنجا که در حدیث پیشین به نقل از رس-ول خ-دا(ص ) گ-ذشت که ((هیچ زمانی بر شما فرانمی رسد مگر این که زمان بعد از آن از آن ب-دتر است )).

((10))

بنابراین اگر بنا بود ((برتر بودن )) مردمان سه قرن نخستین از آنان گروهی خاص و متمایز از بقیه مسلمانان بسازد, ((بدتر بودن )) مردمان پس از آنها نیز درمقایسه با ایشان م-ی ت-وانست از آنان گروهی خاص و متمایز از سایر مسلمانان بسازد, بلکه در این صورت مردم هر ع-ص-ری می بایست - با توجه به این که نسبت به مردمان عصر بعد صفت ((برتری )) دارند آگروه خ-اص-ی را در م-یان مسلمانان تشکیل دهند و در چنین فرضی مشاهده می گردید امت اسلامی به صدها گروه گریزان از همدیگر تبدیل شده است .

ب-ا ای-ن همه می گوییم : تمامی آنچه تاکنون گفتیم خلاصه برهانی است بر این که ((سلفیه )) در ه-ر ح-ال ج-ز به معنی یک مرحله زمانی که اینک سپری شده نیست و حداکثر مطلب آن است که رس-ول خدا(ص ) این مرحله زمانی را به وصف ((برتربودن

)) ستوده است , آن سان که هر عصری را ن-س-ب-ت به عصر بعد از آن برتردانست .

بنابراین اگر از این واژه گروهی اسلامی و دارای شیوه و ب-رنامه معین و خاص خود اراده شود تاهر کس بخواهد آن را دستاویز قرار دهد و بدان وسیله خود را ب-ه سلف منسوب دارد و خود را در تحت لوای آنان قرار دهد, این یکی از بدعتهای تازه به وجود آمده پس از رسول خدا(ص ) خواهد بود.

بیان مفصل این حقیقت به توفیق خداوند عزوجل در بخشهای آینده این کتاب خواهد آمد

بخش اول :عوامل پیدایش قانون علمی شناخت و آشنایی مختصری با آن

دو ویژگی اصحاب رسول خدا(ص )

دو وی-ژگ-ی وج-ود دارد که اصحاب رسول خدا (ص ) بدان متصف بودند و سپس در طی اعصار ب-عدبتدریج کم رنگ شد و کاملا از میان رفت و دیگر هیچ گروهی از مسلمانان آراسته به این دو وی-ژگی یا یکی از آنها نماندند.

این دو ویژگی همان چیزی است که اصحاب رسول خدا(ص ) را - ب-وی-ژه درص-در اس-لام - از روی آوردن ب-ه شیوه ای علمی و داور قرار دادن آن و پیروی از آن در شناخت اصول عقیده و جزئیات احکام ماخوذ از کتاب خدا و سنت رسول او, بی نیاز ساخته بود.

این دوعبارت بودند از: الف : سلیقه عربی پیراسته از شائبه های غیر عربی .

ب : فطرت پاک اسلامی که آنان را به تسلیم [در مقابل آنچه ظاهر متون دینی است فرامی خواند.

روش-ن اس-ت ک-ه ن-یاز به داور قرار دادن هر گونه معیار علمی در استنباط از کتاب و سنت تنها ازض-ع-ف در ش-ناخت زبان عربی و ادبیات آن و یا از جدلی ناشی می شود که در مسیر تلاش برای

ف-هم کتاب و سنت و اظهارنظر درباره آن از سوی طرفهای مختلف مطرح می شود و این در حالی اس-ت که هیچ کدام از این دو سبب بویژه سبب نخست در عصر صحابه وجود نداشته است

اگر در ک-ن-ارای-ن م-ساله این حقیقت را نیز مورد توجه قرار دهیم که مسائل دینیی که صحابه در مرحله ع-م-ل ب-ا آن مواجه بودند و شناخت حکم دین درباره آنها ذهن ایشان را به خود مشغول می داشت ان-دک وم-ح-دود ب-ود و غ-ال-ب-ا از دای-ره متون صریحی که در قرآن و سنت آمده فراتر نمی رفت , خ-واه-ی-م ت-وانست به درک واقعیت شرایط و اوضاعی نایل آییم که آن طلیعه داران نخستین را از ج-س-ت-ج-وی ه-رگونه معیار علمی که در مقام استدلال و استنباط آن را داور قرار دهند بی نیاز س-اخ-ت-ه ب-ود, چ-ه ای-ن که آنان به بحث و کنکاش نمی پرداختند تا در نتیجه درصدد یافتن آنچه ب-ت-وانند آن را داور و معیارقرار دهند برآیند, و از هیچ ضعفی در ملکه زبانی و ذوق عربی نیز رنج ن-م-ی بردند تا بدین ترتیب درحیرتی قرار گیرند که آنان را به چنگ زدن و استناد به یک معیار و ک-م-ک گرفتن از آن ناگزیر سازد.

علاوه بر آن رخدادهای تازه و مسائل نو نیز در اطراف آنان آن ق-در ف-راوان ن-ب-ود ک-ه آنها را نیازمند به کمک گرفتن از سلطه قیاس و رای کند.

افزون بر این , ذخیره سرشار دینیی که دلهای ایشان رامی آکند روح تسلیم در برابر همه متون و الفاظ متشابهی را ب-ه آنان بخشیده بود که بیشتر صاحبان اندیشه و استدلال به شناخت کنه آن و

پرده برداشتن از حقیقتی که مقصود از آن است چشم می دوزند و طمع می بندند, زیرا آنچه بیش از هر چیز با ایمان ژرف ای-شان تناسب داشت این بود که بدان متون - همان گونه که خداوند فرموده و همان گونه ک-ه او خواسته است - ایمان آورند و سپس بی آن که گرفتار تعطیل , تاویل , تشبیه , یا بیان کیفیت حقایق بیان شده در آیات و متون دینی شوندآنها را پشت سر گذارند.

از ای-ن-ج-ا ب-ود که نوعی ناخشنودی نسبت به ((راءی )) و اجتهاد در دین در میان آنان پدیدار شد وگ-س-ت-رش ی-اف-ت , چ-ه , در ع-صر ایشان ((راءی و نظر)) جز غور کردن غیر ضروری در معانی ک-ل-م-ات ,خ-ود را به تکلف افکندن و تضییع وقت در چیزهایی که هیچ نیازی بدانها نیست و هیچ س-ودی را ن-ی-زدر برندارند مفهوم دیگری نداشت .

آثار و اخباری که نشان از این ناخشنودی دارند ف-راوان وم-شهورند و نیازی به طرح آنها یا تذکر دادن نسبت بدانها نیست .

بعلاوه , این آثار تنها به اواخ-ر ع-ص-رص-ح-اب-ه , ی-ع-نی زمانی که عوامل جدیدی خود را در صحنه آشکار ساخت و رو به گسترش و چیرگی نهاد, مربوط می شود, و درصدر آن عصر کسانی وجود نداشته اند که به اظهار راءی در دین روی آورند یا راءی دیگران را مورد بحث قرار دهند تا به هشدار دادن نسبت به این کار و اعلام ناخشنودی و تنفر از آن و از کسانی که بدان دامن می زنند نیاز باشد.

در م-ورد آث-اری که در زمینه نهی از فراوان پرسش کردن آمده نیز باید گفت : این

صحیح نیست ک-ه ن-ه-ی-ی م-ط-ل-ق از این آثار برداشت شود, چه این که صحابه به طور مطلق از پرسش کردن خودداری نمی ورزیدند و به طور مطلق نیز از آنان خواسته نشده بود پرسشی نکنند, بلکه چنان که ق-اضی ابوبکر بن عربی اظهار داشته و ابن حجر نیز در فتح الباری ((11))

آن را تایید کرده , صحیح آن اس-ت که نهی موجود در این اخبار تنها به پرسش در اموری مربوط می شود که شرع از حکم آن سکوت گزیده است , آن هم در شرایطی که هنوز نزول وحی ادامه دارد و رسول خدا(ص ) در میان اص-ح-اب خ-وی-ش [به ابلاغ وحی الهی و تبیین آن مشغول ] است , چه , در این گونه شرایط چنان پ-رس-ش-ه-ایی معنایی جز تکلف و شتاب ورزیدن در امری زودتر از موقع آن نداشت , زیرا شارع در ط-ول دوران ن-زول وح-ی ت-ن-ها به خاطر گشایش بیشتر بر بندگان و از روی مهرورزی باآنان , درب-اره آن-چه خواسته سکوت کرده , این سکوت نیز مصداقی از گشایش و رحمت است چرا که از دیدگاه شرع اصل اولی در همه اشیا اباحه است و هر گاه خداوند بخواهد این وضعیت را در مورد چیزی تغییر دهد وحیی حاکی از حکم خاص شرعی آن نازل می کند [و به همین سبب تا زمانی که ش-رع درب-اره چ-یزی سکوت گزیده بندگان می توانند به استناد اصل اباحه خود را به تکلیفی در م-ورد آن م-ل-زم ن-دان-ند وبدین ترتیب از این ناحیه در گشایش باشند.

گواه این مطلب حدیث م-رفوع بخاری از سعدبن ابی وقاص است که می گوید: ((گناهکارترین مسلمانان

کسی است که درب-اره چ-ی-زی ک-ه حرام نشده بپرسد و آن چیز به سبب همین پرسش او حرام شود)), همچنین ح-دی-ث م-رف-وع ابوثعلبه که دارقطنی آن را نقل کرده است , آنجا که [به نقل از رسول خدا(ص ) می گوید: ((خداوند برای شما واجباتی مقرر ساخته , آنها را مورد تضییع و بی اعتنایی قرار ندهید, و حدودی برای شما معین فرموده , ازآنها تجاوز نکنید, و درباره چیزهایی نیز از سر مهربانی با شما و بی آن که فراموش کرده باشدسکوت گزیده , از آنها پرس و جو نکنید)).

پ-رس-ش از ام-ور غ-یبی که شرع ضرورت ایمان بدانها را - به همان نحو که خود از آن خبر داده و ب-دون ه-ی-چ-گ-ون-ه درن-گ و پرسشی درباره کیفیت آنها - تصریح کرده , از همین نوع پرسشها و ب-ل-ک-ه شایسته ترین نوع پرسشی است که می تواند مورد نهی قرار گیرد.

به عنوان نمونه برای این گ-ون-ه پ-رس-ش م-ی ت-وان از ح-قایقی یاد کرد که در متون شرعی از آنها خبر داده شده , ولی در دای-ره محسوسات نمی گنجند و در خزانه خیال انسان نیز نظیری برای آنها نیست , حقایقی جون روح ,ک-یفیت محشور شدن جسم , اغلب رخدادهای قیامت و خبرهایی که از آن داده شده , و نظایر آن ک-ه ت-ن-ه-ا از ط-ری-ق ن-قل می توان به شناخت آنها رسید و عقل مجرد را به فرورفتن در عمق جزئیات آنهاراهی نیست .

دلیل آنچه هم گفتیم روایت مرفوع بخاری از ابوهریره [به نقل از رسول خ-دا(ص )]است که فرموده : ((مردم آن قدر پرس و جو کنند تا زمانی که گفته شود: آری

خداوند خ-ل-ق راآفریده , اما خدا را چه کسی آفریده است )).

پوشیده نیست که مقصود از خبری که در این روایت داده شده محکوم کردن چنان رخدادی است .

از ای-ن ن-وع پ-رسشها که بگذریم , سایر پرسشهایی که نیازهای موجود بشر او را بدانها فرا می خواند آام-وری از ق-بیل پرسش از مفهوم یک نص شرعی , بحث و کنکاش در مورد دلالت نصی بر حکمی ازط-ری-ق ی-ک-ی از انواع معتبر دلالت , پرسش از آنچه در زمینه اعتقادات یا احکام عملی نصی در م-وردآن ن-ی-ام-ده - همه و همه مطلوب بلکه واجب است و صحابه نیز بی هیچ مخالفتی از سوی دیگران درباره همه اینها پرسش و فحص می کردند و از این نوع است پرسش از حکم ذبح به وسیله ن-ی پ-رس-ش از وج-وب ف-رم-ان-بری از زمامداران در صورتی که به غیر حق فرمان دهند, پرسش پ-یرامون بسیاری از حالاتی که در قیامت رخ می دهد و یا ((ملاجم )) و فتنه هایی که پیش از آن به وق-وع م-ی پ-ی-ون-دد و ن-ی-ز آن-چ-ه ان-ج-امش در آن هنگام بر هر مسلمانی واجب است , پرسش از ((ک-لال-ه )),ش-راب , قمار, جنگ در ماه حرام , پرسش درباره یتیمان , پرسش درباره حیض , صید و اموری ازاین قبیل که همه از سوی صحابه صورت گرفته [و در قرآن بدانها پاسخ داده شده است ].

ب-الات-ر ازاین آن که : طرح چنین پرسشهایی معیار و موجب ستایش و تقدیر از پرسش کنندگان و دل-ی-ل اهتمام آنان به دین خویش به شمار می رفته است .

به همین سبب نیز - چنان که در حدیث ص-حیح آمده

است - عایشه زنان انصار را بدان خاطر که شرم آنان را از پرسش کردن درباره احکام دینی خویش بازنمی دارد مورد ستایش قرار می داد.

ال-ب-ت-ه ج-لال و هیبت مقام نبوت و ادب فراوانی که صحابه در مقابل پیامبر(ص ) داشتند مانع از آن م-ی ش-د ک-ه ح-تی در طرح این گونه پرسشهای مطلوب نیز خود را آزاد و رها احساس کنند.

ای-ن ح-ق-ی-ق-ت-ی ثابت و روشن است و نیاز به هیچ تاکید یا استدلالی ندارد, چرا که , شان اصحاب رس-ول خ-دا(ص ) در برابر او چنین چیزی را اقتضا می کرد و هیچ عاقلی نیست مگر این که بااندک تامل واندیشه و اندک اعمال ذوق وجدانی خود این شرم و آن هیبت را درک می کند.

از ه-م-ی-ن ج-اس-ت ک-ه صحابه : رضوان اللّه علیهم - در انتظار آمدن اعراب بادیه نشین نزد رسو ل خ-دا(ص ) ب-ودن-د و آن-گ-اه ه-م-راه ب-ا آن-ان به مجلس رسول خدا (ص ) می شتافتند و به آنچه اع-راب درب-اره مسائل دینی و معانی قرآن از آن حضرت می پرسیدند گوش فرا می دادند تا از این پ-رس-ش-ه-ا وپاسخهایی که بدانها داده می شود بهره ای از دانش برگیرند, چه این که اعراب بادیه ب-ی-ش از آن-ان درط-رح پ-رس-ش-های خود و توضیح خواستن پیرامون آنچه دوست دارند جرات و جسارت داشتند.

ش-ی-خ-ی-ن ب-خ-اری و م-س-ل-م در حدیثی به نقل از انس آورده اند که گفت : ((بسیار دوست می داشتیم مردی اهل اندیشه و خرد از بادیه نشینان [نزد رسول خدا(ص ) بیاید و از او پرسشی کند و مابشنویم .

)) احمد نیز در مسند خویش از ابوامامه روایت کرده

که گفت : ((چون آیه : ای کسانی که ایمان آورده اید, درباره چیزهایی نپرسید که اگر برایتان روشن شود شما را آزرده خاطر خواهد س-اخ-ت (م-ائده /101), ن-ازل ش-د م-ا از ای-ن ک-ه چ-یزی از رسول خدا(ص ) بپرسیم پروا و پرهیز م-ی کردیم .

دراین میان یکی از اعراب بادیه نشین به میان ما آمد و ما نیز بردی به او رشوه دادیم و ب-ه وی گفتیم ازپیامبر(ص ) بپرس .

)) ابویعلی نیز از براء نقل کرده است که گفت : ((بتاکید گاه ی-ک س-ال بر من می گذشت و در همه این مدت قصد آن داشتم درباره چیزی از رسول خدا(ص ) بپرسم , اما شرم می کردم و واقعا نیز آرزوی اعراب بادیه نشین , یعنی آمدن آنان را داشتیم تا درباره چیزی بپرسند وما نیز پاسخ پرسشهای آن اعراب را بشنویم و از آنها بهره مند شویم .

)) از آن-چ-ه گ-ف-ت-ی-م روش-ن م-ی ش-ود آن وی-ژگ-ی-هایی که در حیات اصحاب رسول خدا(ص ) خ-ودن-م-ای-ی م-ی ک-رد و آنان را از مرجع و معیار قرار دادن هر گونه روشی علمی در استدلال و استنباط بی نیازمی ساخت یک اصل یا یک مبنای مشخصی را تشکیل نمی داد که آنان - از آن جهت ک-ه مسلمانند آبه پایبندی بدان ملزم شده باشند, بلکه تنها فضلی از جانب خداوند بود که فقط به ایشان - و نه به کسانی که پس از آنان آمده بودند - ارزانی شده بود.

از همین جاست که می گوییم وضعیتی که آنان داشتند, یعنی این که از وارد شدن به میدان ((رای و نظر)) و از کنکاش و غور

در عمق اخبار غیبی ومفاهیم پیچیده ای که از وحی می گرفتند دوری می گزیدند, این که در همان ح-د که ظاهر نص بود آبدون هیچ تعطیل و یا تشبیهی - توقف می کردند و این که خود را در طرح ه-ر س-ؤال و پرسشی , بویژه در مورد آنچه هنوز نیازی بدان نداشتند, آزاد و رها نمی دیدند, همه و همه تنها حالتهایی بود که برآنان گذشت و یا عصر ایشان از آنها گذر کرد و تنها می توان گفت به سبب تفاوت اوضاع و شرایط وتغییر عوامل و زمینه ها و نیز به سبب کم رنگ شدن و از میان رفتن تدریجی ویژگیهایی که از آنهاسخن گفتیم آنان این حالتها را پشت سر نهادند یا آن که این حالتها آنان را پشت سرگذاشت .

اک-ن-ون ج-ای ای-ن پ-رس-ش اس-ت ک-ه چ-گ-ون-ه ای-ن شرایط و اوضاع تغییر و تفاوت یافت و چه ع-وامل جدیدی مطرح شد.

این پرسشی است که به توفیق خداوند در صفحات و سطور آینده بدان پاسخ می دهیم

شرایط و عواملی که به تحول انجامید

قسمت اول

گ-ف-ت-ی-م وض-ی-ع-ت-ی ک-ه صحابه در صدر دوران حیات خویش بدان شناخته می شوند - و در س-طورپیشین خلاصه ای از آن را ذکر کردیم - تنها حالتی بود که بر آنان گذشت یا عصری که در آن م-ی زیستند از آن گذر کرد.

طبیعتا این وضعیت اصل یا مبنایی را تشکیل نمی داد که آنان - به ع-ن-وان ط-ل-ی-ع-ه داران م-س-ل-م-ی-ن - بدان ملزم شده باشند تا الگوی آیندگان خویش در این موضوع باشند.

دل-ی-ل ای-ن م-ط-ل-ب نیز آن است که این حالت برای آنان چندان دوامی نیافت و بلکه تحت تاثیر اوض-اع ج-دی-د و

ع-وام-ل ت-ازه از میان رفت و آنان خود بسیاری از اسالیب فکری , طرق تربیتی و عادات رفتاری خویش را تغییر دادند.

اک-ن-ون ش-ای-س-ت-ه اس-ت - هر چند به صورت خلاصه - به طرح اهم عوامل و شرایطی که به این ت-حول انجامید بپردازیم .

ما می توانیم علل این تحول را در عواملی بیابیم که شرایط جدید جامعه آن روزرا ایجاد کرد.

عامل اول : گسترش دایره فتوحات اسلامی : این گسترش مبنای پیدایش و شکل گیری فرهنگ وتمدنی با زیرساختها و نهادهای تکامل یافته - که شناخت شاخه ها و مجموعه های مختلف علمی و ف-ره-ن-گ-ی آن ن-خ-س-ت-ین و اساسی ترین رکن آن بود - قرار گرفت و ناگزیر می بایست ظهور ای-ن ف-ره-ن-گ و تمدن - در بعد فرهنگی - عاداتی تازه , مهارتهایی جدید و گونه ای نو از عمران و آبادی ونهادهای معیشتی و نیز اصول حیات اجتماعی و اقتصادی را در پی آورد و نیز می بایست در ب-ع-دع-لمی به ظهور حلقه های تعلم و تعلیم و بحث جدلی در مسائل و موضوعات مختلف دینی , ادب-ی وج-ز آن ب-ی-ن-ج-ام-د.

در چ-ن-ین شرایطی مسلمانان - یعنی همان کسانی که پیش از این م-ی ت-وان-س-ت-ن-د از سرتسلیم به همه متشابهات , آیات غیب و متون پیچیده غامض و مبهم ایمان ب-ی-اورن-د و با دلی سرشاراز اطمینان و اندیشه ای آکنده از یقین بگویند: شنیدیم و باور داشتیم و ف-رمان بردیم - گریزی از آن نداشتند که به غور و تامل در متشابهات , پیچیدگیها و نکات غامض م-ت-ون دی-نی و آیات و نیز حقایق شگفت غیبی بپردازند.

این چیزی است که اجتهاد را می طلبد

و مقتضای اجتهاد آن است که به پدیدآمدن اختلاف بینجامد...

علاوه بر این , می بایست کسانی که به این مباحث می پردازند تدوین نتایجی را که بدان می رسند و نیز تدوین آنچه را از گزیده این بحث و جدلها مناسب می بینند برعهده گیرند.

ع-ام-ل دوم : گ-رای-ش ب-س-ی-اری از پیروان ادیان دیگر به اسلام : بسیاری از یهودیان , مسیحیان , م-ان-وی م-س-ل-ک-ان , زرتشتیان , برهمائیان , صابئین و جز آنان به اسلام گرویدند...

و در میان این افرادبسیاری از عالمان دینی این مکاتب نیز دیده می شدند.

این گروه پس از آن که به اسلام روی آوردن-دو اح-ک-ام آن را فرا گرفتند و تعالیم آن را دریافتند به حکم ضرورت و به اقتضای سرشت روانی به اندیشیدن در تعالیم دین قبلی خویش و مقایسه آن با اسلام پرداختند و همین امر موضوع بحث وگفت و شنود میان آنان و بسیاری از صحابه - با تفاوتهایی که داشتند - قرار گرفت .

ح-ت-ی م-ا ای-ن را ن-ی-ز بعید نمی دانیم که در میان این تازه واردان کسانی نیز وجود داشته اند که هنوزعلاقه مند و بلکه فریفته برخی از چیزهایی که در دین قبلی خویش داشتند, بوده اند چنان که احمدامین ((12))

این فریضه را مطرح می کند و بلکه آن را ترجیح می دهد و به همین دلیل نیز در م-ح-اف-ل وم-جالس زمینه بحث همان عقاید و احکام دین قبلی خود را فراهم می آورده اند, آنگاه لباس اسلام رابر تن این عقاید و احکام پوشانده و با دستاویز قرار دادن همین رنگ اسلامی به دفاع از آنهابرمی خاسته اند.

این امر وضعیتی تازه را پدید

آورد و اقتضا داشت تا هر مسلمان غیرتمندی را ک-ه ن-س-ب-ت به دین الهی و به دعوت مردم بدان و آشنا ساختن دیگران با آن علاقه شدید دارد به ن-ق-ض ش-بهه های این تازه واردان و از میان بردن توهمات و وسوسه هایی که در اذهان آنان وجود داش-ت آصرف نظر از انگیزه های پنهانی که آنان در این پرسشها و مباحث داشتند - به بحث با آنان , به شیوه ای که آن را درک می کنند و بلکه به طریق و به زبانی که با آن خو گرفته اند بپردازد.

ای-ن ک-اری اس-ت که بیشتر صحابه آن راانجام دادند و البته آنان چنان اختیاری نداشتند که با آن تازه واردان همنشین نشوند و از آنان روی برتابند و ایشان را همچنان به حال خود واگذارند تا هر جامی روند و هر جا می نشینند شبهه های خود را در میان مردم پخش کنند.

ب-ی ه-ی-چ ت-ردی-دی این اقدام صحابه اقتضا می کرد تاآنان به جای داشتن حالت تسلیم و سکوت ن-اش-ی از ای-م-ان و اط-مینان , به معیار قرار دادن علم , قواعد زبانی و اصول استدلال و نیز فراهم آوردن دلای-ل-ی عقلی که ذهن را بیدار می کند و به حق متوجه می سازد و بالاخره به گشودن در بحث و جدل با آن تازه مسلمانان - براساس همان موازینی که اشاره شد - روی آورند.

ع-ام-ل س-وم : گ-روی-دن گ-روه گروه , هزاران , بلکه میلیونها تن از مردم سرزمینهای مجاور و ن-ی-زس-رزمینهای دور به اسلام : این مساله موجب شد بسیاری از صحابه در آن سرزمینها پراکنده ش-ون-دتا تازه مسلمانان را به احکام

اسلام آگاه و به آداب آن آشنا و بر اعتقاد به اصول آن و به سر بردن درپرتو هدایت آن استوار سازند.

ای-ن ص-ح-اب-ه ه-ن-گ-امی که خود را در سرزمینی جز آنچه شناخته بودند, رویاروی با عاداتی جز آن-چ-ه ب-دان خو گرفته با مشکلاتی که تاکنون تجربه ای از آنها نداشتند, یافتند ناگزیر شدند در راءی و نظررا - پس از آن که زمانی بسته بود - بگشایند و پس از آن که زمانی مبنا قرار دادن , راءی و ن-ظ-ر و پیش رفتن براساس آن کاری مردود و زشت شمرده می شد, آن را مبنا و مورد عمل قرار دهند.

از م-ش-ه-ورت-ری-ن ص-ح-اب-ه ک-ه در م-راک-ز مختلف پراکنده شدند و پرچم حرکت در این راه را برافراشتندمی توان از خلفای راشدین , عبداللّه بن عمر و عایشه در مدینه , عبداللّه بن عباس در مکه , ع-بداللّه بن مسعود در کوفه , انس بن مالک و ابوموسی اشعری در بصره , عبادة بن صامت و معاذبن جبل در شام و عبداللّه بن عمرو بن عاص در مصر را نام برد.

ع-ام-ل چ-ه-ارم : گسترش زندقه و ظهور کسانی که شبهات , فن جدل و اصول و طرق استدلال رادس-تمایه خود قرار داده بودند تا اذهان مسلمانان را آلوده سازند و زمینه های تردید و دودلی را درراه فهم عقیده اسلامی به وجود آورندلا ای-ن ع-ام-ل در اواخ-ر دوران ص-ح-اب-ه ب-ه ص-ورت-ی م-ح-دود ب-روز کرد, اما پس از آن همراه با گ-س-ت-رش ف-ت-وح-ات اس-لام-ی و افزایش شمار کسانی که به اسلام می گرویدند این عامل نیز گسترده بیشتری پیدا کرد.

ع-ام-ل ج-دی-د ت-وج-ه ب-س-ی-اری از ص-حابه و تابعین را

به خود معطوف ساخت و در آنان نوعی اح-ساس نگرانی و نیز مسئولیت و همچنین احساس غیرت نسبت به عقاید اسلامی - در مقابل این که مباداغبار تیرگی این شبهه ها و وسوسه ها و افکار باطل چهره آن را بپوشاند - برانگیخت .

ال-ب-ت-ه آن-ان ب-ا دق-ت و تامل دریافتند که پرده این اوهام تنها تحت حمایت آنچه دلیل علمی و یا ب-ره-ان م-نطقی نامیده می شود در مقابل درک و دیده مردم قرار گرفته و یا این اوهام به اندیشه آن-ان راه ی-اف-ته و عقل و درک بیشتر مردم در برابر اسلوب ساختار علمی و ظاهر براهین منطقی ت-سلیم و منقادمی شود, هر چند همه این ((ساختار علمی )) و ((برهان منطقی )) تنها قالبی میان تهی و توهمی باشدکه به سیمای حقیقت درآمده و لباس حقیقت بر آن پوشانده شده است , چه این که مردم , آن سان که غزالی می گوید, فرمانبر اوهامند, مگر آن کس که خداوند او را [از این آسیب ] حفظ کرده و درنتیجه وی در مقابل این اوهام به معیارهایی پناه برده که پرده از چهره هر تزویری برمی گیرد و حق وباطل را از یکدیگر جدا می کند.

ب-دی-ن ت-رت-ی-ب آن ع-ال-مان خود رانیازمند این دیدند که با همان سلاحی به حل مشکل اوهام و ش-ب-ه-ات بپردازند که این اوهام و شبهات , خود بدان وسیله اذهان و اندیشه ها را مورد تهاجم قرار داده بودند.

آنان مشاهده کردند که هیچ گریزی از گشودن در بحث و استدلال متقابل و جدل با ش-ک-اکان و یا منکران , آن هم با همان اسلوبها و موازینی که آنها با

آن آشنایید و با غیر آن هیچ آشنا ن-ی-س-ت-ند,وجود ندارد.

درباره همین مشکل است که - بنابر آنچه بخاری روایت کرده - علی (ع ) ف-رم-وده :((ب-ام-ردم ب-دانچه می شناسند سخن گویید و آنچه را با آن آشنا نیستند واگذارید, آیا می خواهید خداو رسول او مورد تکذیب قرار گیرند؟)).

((13))

ب-دین سان , جدل پیرامون مسائل عقیدتی که زمانی اثری از آن نبود معمول شد و اهل تحقیق در ای-ن م-باحث , پس از آن که عادت آنان تسلیم [در برابر متون دینی ] و پناه بردن به آرامش ناشی از ای-مان و دژ استوار این عقیده که اینها ((همه از پیشگاه پروردگار ماست )) (آل عمران /7) بود, به استفاده ازدلایل علمی و براهین منطقی شتافتند و این خود مقدمه ای طبیعی برای پیدایش علم کلام شد.

هیچ کدام از پژوهشگران و یا آشنایان با تاریخ صحابه و تابعیت در این تردیدی ندارند که این عوامل چ-ه-ارگ-انه تقریبا به صورت همزمان بروز کردند و با ظهور آنها برای آن سلف صالح آرضوان اللّه علیهم - این امکان برجای نماند که در برخورد با اندیشه و زندگی بر همان شیوه نخست خود ثابت و پ-ای-دار ب-م-ان-ند تا این ثبات و پایداری که هیچ تحول و تغییری در آن راه ندارد صورت معیار و الگویی به خود بگیرد و همه مسلمانانی که پس از آن می آیند موظف به پیروی از آن باشند.

ب-ل-ک-ه , م-س-ل-م-انان ناگزیر بودند به اقتضای عواملی که ذکر شد روشهای دیگری را در زمینه ب-رخ-وردب-ا زن-دگ-ی و مسائل آن جایگزین روش قبلی خود سازند و در زمینه فرهنگ و علوم و ش-ی-وه ه-ای ش-ن-اخ-ت

و اندیشه , به جای سبکهای فطری که قبلا با آن آشنایی داشتند, سبکهای پیچیده تازه ای را در پیش گیرند.

اک-ن-ون م-ن-اس-ب م-ی دانیم به ترسیمی گذرا و موجز از تحولات تازه ای بپردازیم که در نتیجه ع-وام-ل ذک-ر ش-ده به وجود آمد و این عوامل در فاصله زمانی نیمه عصر صحابه تا پایان قرن سوم , ی-ع-ن-ی ت-اپ-ای-ان ن-س-لهای سه گانه ای که رسول خدا(ص ) به برتری آنان گواهی داده بود این پدیده های تازه رابر زندگی مسلمانان به طور کامل تحمیل کرد: در زمینه مسائل عمرانی , عادات اجتماعی و فعالیتهای اقتصادی شیوه های جدید فراوانی به وجود آم-د که اصحاب رسول خدا(ص ) تا آن زمان با آنها آشنایی نداشتند و در اینجا به ذکرنمونه هایی از آنها می پردازیم : زم-ان-ی خ-ان-ه ه-ا ت-ن-ه-ا ب-ا ن-ی و شاخ و برگ درختان خرما بنا می شد و گاهی نیز برای تقویت دی-واره-اخ-شت نیز مورد استفاده قرار می گرفت و با چوب اذخر و همانند آن پوشش می شد.

اما بتدریج مسلمانان به ساختن خانه هایی محکمتر با خشت و سنگ و گچ روی آوردند.

زمامداران نیز ب-ه س-اخ-ت-ن ق-ص-رهایی مستحکم و مجلل و باشکوه پرداختند تا در آنها وظایف حکومتی خویش راان-ج-ام ده-ن-د و ام-ور م-س-ل-م-انان را اداره کنند.

مهندسان نیز مشغول تهیه نقشه هایی برای س-اخ-ت-ن ش-ه-رهایی با استحکام و نظم لازم شدند.

کوفه و بصره بارزترین نمونه چنین شهرهایی ه-س-ت-ن-د, چه ,طراحان این دو شهر به طراحی خیابانهایی اصلی با عرض چهل ذراع , خیابانهایی ف-رع-ی ب-ا عرض سی ذراع و کوچه هایی با عرض هفت ذراع پرداختند و آیین نامه مشخصی نیز

در م-ورد ارتفاع ساختمانها برحسب نقطه ای که در آن قرار گرفته وضع کردند...

و این مهم به اجازه , بلکه باراهنمایی عمر انجام گرفت .

((14))

زم-ان-ی ت-جارت از دیدگاه اعراب کاری پست شمرده می شد و نبطیان و عجمها این کار را برای آن-ان ان-ج-ام م-ی دادن-د, اما در میان صحابه رسول خدا(ص ) کارهای تجاری رونق آشکاری یافت .

اب-ن ال-ح-اج در المدخل روایت می کند: ((عمربن خطاب در دوران خلافت خویش روزی به بازار رف-ت ودر اغلب موارد کسی جز نبطیان در بازار ندید و به همین سبب اندوهگین شد.

قسمت دوم

هنگامی که م-ردم اج-ت-ماع کردند آنها را از این امر آگاه ساخت و بر رها کردن بازار و کارهای تجاری ملامت ک-رد.

آن-ان در پ-اس-خ گفتند: خداوند به غنایم و فتوحاتی که به ما ارزانی داده از بازار بی نیازمان س-اخ-ت-ه اس-ت .

ام-ا او گفت : به خداوند سوگند اگر به این کار ادامه دهید مطمئنا مردانتان به مردان آنان وزنانتان به زنان ایشان [ غیر مسلمانان ] نیازمند خواهند شد.

)) ((15))

((ه-ن-ر و ص-ن-عت زمانی نزد اعراب مساله ای فراموش شده بود و بیشتر کسانی که درصدر اسلام ب-دان می پرداختند مهاجران رومی , نبطی و یا ایرانی بودند, اما بعدها صنعت نزد مسلمانان شکوفا ش-د وب-ت-دریج در میان صحابه و نسلهای بعد گسترش یافت .

بدین ترتیب تحت تاثیر عواملی که ی-ادآورش-دی-م اوض-اع ت-ازه ای ب-ه وج-ود آمد.

از جمله , در دوران خلافت عثمان , سال 29 ه .

ق , م-س-ل-م-انان عرب موفق به اختراع آسیاب بادی شدند.

این آسیاب به وسیله بادهایی که در مسیر محفظه های معین و یا لابلای صفحه های متعددی

جریان می یافت کار می کرد)).

((16))

زمانی کار زرگری در نزد اعراب کاری پست و بی ارزش شمرده می شد و اغلب یهودیان آن راانجام می دادند, اما مسلمانان بتدریج به این حرفه روی آوردند و برخی نیز در این رشته مهارت خاصی به دس-ت آوردن-د که از جمله می توان از ابورافع صائغ [ زرگر] که نامش نفیع است به عنوان یکی از برجسته ترین آنان یاد کرد.

ابن حجر در الاصابة شرح زندگانی او را آورده و از جمله روایتی به نقل از اب-راه-ی-م ح-ربی و درباره همین ابورافع نقل کرده که می گوید: ((عمر گاه به عنوان شوخی به من می گفت : دروغگوترین مردم زرگر است که پیوسته می گوید: امروز, فردا)).

((17))

ه-م-چ-ن-ی-ن در اواخ-ر ع-ص-ر ص-حابه و از آن به بعد فنون و حرفه های دیگری از قبیل نجاری , ت-زی-ی-ن ک-اری و س-اخ-تن نقوش و نقاشی از موجودات فاقد روح در میان آنها رواج یافت .

بخاری ازس-ع-یدبن ابی الحسن - برادر حسن بصری - روایت کرده که گفت : ((نزد ابن عباس بودم و در ه-م-ی-ن زم-ان م-ردی به حضور وی آمد و گفت : ای پسر عباس , من فردی هستم که با دسترنج خ-وی-ش زندگی ام را تامین می کنم و کارم نقاشی است .

ابن عباس در پاسخ او گفت : جز آنچه از رس-ول خ-دا(ص ) شنیدم برایت نقل نمی کنم , از آن حضرت شنیدم که می گوید: هر کس نقاشیی ت-رس-ی-م ک-ندکه از صاحبان روح باشد خداوند او را در عذاب خواهد گذاشت تا زمانی که در آن ن-ق-ش روح بدمدو البته هرگز نمی تواند

در آن روح بدمد.

با شنیدن این سخن لرزشی بر اندام آن مرد افتاد و رنگ ازچهره اش پرید.

در این هنگام ابن عباس گفت , چه نگرانی ؟! اگر کاری جز این را نمی پسندی از این درخت و یا از هر چیز دیگری که روح ندارد نقاشی کن .

)) ((18))

ع-لاوه ب-ر ای-ن ص-ن-ای-ع غذایی تحول یافت و به روشهای جدیدی تهیه می شد, به این ترتیب آنها ن-ان ل-واش و زودپ-خ-ت را ک-ه از آرد سفید و بدون سبوس تهیه می شد و نیز انواعی از حلوا را که خ-بیص وپالوده ((19))

نامیده می شد در ردیف غذاهای خود گنجاندند.

آنان در ابتدای آشنایی با آرد س-فید آن رااز شام و دیگر سرزمینها وارد می کردند, اما دیری نپایید که خود موفق به تهیه آن شدند و این صنعت را متحول ساختند.

این همه در حالی است که می دانیم روایات رسیده از سلف ح-ک-ای-ت ازآن دارد ک-ه آن-ها در دوران نخستین سبوس آرد را از آن جدا نمی کردند و این کار را بدعت می دانستند.

((20))

ترمذی در الشمائل از سهل بن سعید چنین نقل کرده که از او پرسیدند: آیا رسول خدااز آرد بدون سبوس خورد؟ سهل پاسخ داد: رسول خدا(ص ) به ملاقات خدا رفت و در همه عمرخویش آرد سفید ندید.

((21))

از ای-ن-ه-ا که بگذریم در زمینه علوم و معارف و ظهور آثار مدون و گسترش دایره راءی و اجتهاد نیزتحولاتی پدید آمد که به ذکر نمونه هایی از آنها می پردازیم : در ن-خ-س-ت-ی-ن دوره ح-ی-ات ص-حابه چیزی به نام آثار مدون برای آنها شناخته شده نبود و جز ک-ت-اب خدای

عزوجل , هیچ کتاب مدونی که میان دو جلد جای گرفته باشد در میان آنان وجود ن-داش-ت وه-ی-چ گ-اه به خود اجازه نداده و در این اندیشه برنیامده بودند که چیزی از معارف و ع-ل-وم-ی را که ممکن است بدان نیاز داشته باشند با کتاب خدا مقایسه کنند [و در نتیجه همانند قرآن در کتابی گردآورند].

حدیث هم در این دوران تنها به صورتی متفرق نوشته می شد و هرگز ج-مع آوری مدونی نداشت , علاوه بر این که اصل نوشتن حدیث پس از گذشت حداقل سه سال از آغاز نزول وحی بررسول خدا(ص ) شروع شد.

البته این وضع ادامه نیافت و پس از آن آثار مدونی ظهور کرد و پی درپی , برحسب نیازها وزمینه ها, م-ن-تشر شد.

شاید نخستین اثر مدون در عصر صحابه همان ((دیوان مستمری )) است که درزمان خلافت عمر با راهنمایی او و به وسیله عقیل بن ابی طالب , مخرمة بن نوفل و جبیربن مطعم تدوین شده است .

((22))

اف-زون ب-ر ای-ن نظر مسلمانان به تدوین علوم مختلفی جلب شد که از یکدیگر فرامی گرفتند.

این ک-اردر آغ-از ب-ا ممنوعیت و محکومیت مواجه شد, اما دیری نپایید که مخالفان موضع موافقی در پیش گرفتند و بلکه به تشویق آن نیز پرداختند.

ابن سعد در همین مورد در کتاب طبقات به نقل از م-عمر و اواز زهری روایت می کند که گفت : ((ما نوشتن علم راناخوشایند می دانستیم تا آن که ای-ن زم-ام-داران م-ا را ب-دان وادار ک-ردن-د, پس مصلحت دیدیم که هیچ کدام از مسلمانان از آن بازداشته نشوند.

)) ((23))

زم-ان-ی ک-ه ص-ح-اب-ه در ش-ه-ره-ای مختلف پراکنده شدند, به سبب عادات

و آداب جدید و نیز روش-های تازه ای که در زندگی پیش آمده و مسلمانان تا آن زمان با آنها آشنایی نداشتند, امواجی ازپرسشهای گوناگون پیرامون مسائل و احکام فقهی آنان را در میان گرفت .

در چنین شرایطی ب-س-ی-ارط-ب-یعی و بلکه گریزناپذیر بود که صحابه , برحسب تفاوت شهرهایی که در آنها سکونت داشتند ازحیث دوری یا نزدیکی به طبیعت جزیرة العرب و منزلگاه وحی و رسالت , فتاوای مختلفی را درپ-اس-خ ای-ن پ-رسشها ارائه دهند, به عنوان مثال فتاوای صحابه و تابعینی که در شام و حجاز اقامت داشتند به التزام دقیق به عین متون موجود در کتاب و سنت نزدیکتر و - تا جایی که در توان ب-اشد آاز رای و اجتهاد رهای از نصوص و ظواهر دورتر بود, زیرا در این مناطق عادات و آداب تازه ون-اآش-ن-ای ک-م-تری وجود داشت و در آن حد از فراوانی نبود که از حوزه آن احکام و فتاوایی که دردای-ره م-ت-ون ش-رع-ی ج-ای م-ی گیرد فراتر رود, علاوه بر این در میان آنان تعداد فراوانی از علمای سنت و حافظان حدیث می زیستند, اما برخلاف فتاوای این گروه , فتاوای صحابه و تابعین م-ق-ی-م مصر و عراق به اجتهاد مرسل و استناد به رای و بصیرت نزدیکتر و در بسیاری از مسائل و اح-ک-ام ازپ-ایبندی به مدلول مستقیم متون شرعی دورتر بود, زیرا در آن سرزمینها عادات تازه و مظاهرشهرنشینی و تمدن - با آنچه آن صحابه بدان خو گرفته بودند و متفاوت به نظر می رسید - ب-ی-ش-تر وفراگیرتر بود, علاوه بر آن عالمان سنت و حافظان حدیث در آن مناطق کمتر بودند و احادیث

کمتری حفظ داشته و نسبت به مضامین احادیث درک کمتری داشتند.

از ای-ن ره-گ-ذر, پ-دی-ده اج-ت-ه-اد ب-ه رای ک-ه زمانی صحابه همدیگر را به دوری گزیدن از آن ت-وص-یه می کردند و از دامن زدن به آن پرهیز داشتند گسترش یافت و بلکه در پی همین تفاوت م-وج-ود م-ی-ان سرزمینهای مختلف , دو گونه فتوا و دو روش برای مطالعات و بررسیهای فقهی پ-دی-دار ش-د ک-ه ی-کی رنگ راءی و اجتهاد داشت و جوانب فراوانی از آن را مبنای عمل قرار داد و دیگری پای بند به متون بود و تا حد امکان از معیار قرار دادن راءی و اتکای به آن دوری می گزید.

در پ-ی ظ-ه-ور ایندو شیوه مخالفتهای فراوانی میان فقهای معتقد به هر یک از این دو شیوه با مکتب پ-دید آمد و نقدهایی تند ازسوی طرفین بر ضد یکدیگر صورت گرفت و این در حالی است که هر دو گ-روه از ه-مان سلف صالحی بودند که رسول خدا(ص ) آنان را مورد ستایش قرار داد, بلکه از برگزیدگان رجال سلف واز بهترین آنان بودند! از آن-چ-ه گ-فتیم برای خوانندگان روشن می شود آن اختلافی که در پی پخش شدن صحابه در ش-هرهاو سرزمینهای مختلف پدید آمد یک ضرورت بود که هیچ گریزی از آن وجود نداشت و به ه-مین سبب باید گفت هر یک از دو گروه مذکور, در آنچه واقعیت آنها را بدان ناگزیر ساخته و شرایطایشان را بدان واداشته بود معذور بودند و کارشان توجیه شده است .

ای-ن وض-ع-ی-تی است که در فتاوا, احکام و مسائل فقهی مشاهده می شود.

اما در مورد اصول دین ن-ی-زکه در عقاید اسلامی متبلور است

, از آنچه تاکنون در بحث از چهارمین عامل تحول گذشت روش-ن شد که گسترش حوزه حاکمیت اسلام و فراوانی کسانی که در هر جای و در هر منطقه به اس-لام گ-ردن ن-ه-ادند آثار فراوانی را در پی داشت که برجسته ترین و مهمترین آنها ظهور تعداد ف-راوانی اززندیقان و نیز کسانی بود که شبهات را دستمایه سودای خویش قرار داده , به فن جدل م-ن-ط-ق وشیوه های استدلال دامن می زدند, زیرا یا می خواستند اندیشه های مسلمانان را آلوده و اذه-ان آن-ان راگ-رفتار تردید سازند و یا آن که این شیوه شیوه برگزیده آنان بود و در اخذ علوم و رونق بخشیدن به نفوذ عقاید خویش بدین شیوه خوی گرفته و با آن نشو و نما کرده بودند.

در ای-ن ش-رای-ط ن-اگزیر می بایست کسانی که مخلصانه به اسلام خدمت می کنند و دفاع از آن را درم-قابل هر مکری به عهده دارند در استدلال و جدل با این گروهها را بگشایند و درباره شبهات وم-ش-ک-لات-ی ک-ه آنان دارند با همان شیوه ای با ایشان سخن گویند که آنها درکش می کنند و با همان طریقی وارد بحث شوند که آنها بدان خو گرفته اند, و بدین ترتیب این فرمان الهی را به اجرا درآورندکه ((با حکمت و پندهای نیکو آنان را به راه پروردگارت بخوان و با همان شیوه که نیکوتر است باآنان مجادله کن )) (نحل /125).

بدین ترتیب گام نهادن در این راه که گریزی از آن نبود, چنان اقتضا کرد که مسلمانان پس از آن ک-ه زم-انی با اطمینان و تسلیم از کنار متون دینی می گذشتند به بحث در

آنها بپردازند و پس از آن دره-م-ان ح-د ظ-اهر متن توقف می کردند و هیچ چیز بر آن نمی افزودند و تعطیل نیز اختیار ن-می کردند به ریشه یابی بسیاری از عقاید بپردازند و عامل اندیشه و استدلال عقلی را بر آن حاکم سازند.

پس ازاین مرحله آنان ناگزیر بودند به منظور برخوردار ساختن عقیده اسلامی که یک حق اس-ت در مقابل باطل تردید افکنان و انحراف آفرینان , از همان شیوه ها و معیارهایی عقلی استفاده کنند که آن تردیدافکنان و انحراف آفرینان خود را به تکلف می انداختند و وانمود می کردند که آن م-ع-یارهاتکیه گاه ایشان است , در حالی که همه آنها در ظاهر, بدعتهایی تازه در حیات مسلمین ب-ود وم-س-لمانان پیش از این با آنها سروکار نداشتند و حتی به اندیشه هیچ یک از آنان خطور نیز نمی کردو اگر اتفاقا کسی به میان آنان راه می یافت و با این گونه از کلام و جدل آنان را مخاطب بحث خویش قرار می داد از او اظهار تنفر و با گفتار او و رنگ مباحث او احساس بیگانگی می کردند وه-م-ه ب-ه س-رزن-ش و تادیب او می پرداختند و او را ناگزیر می ساختند یا سکوت گزیند و یا آن که مجازاتی بازدارنده خواهد دید.

ام-ا چ-ن-دی ب-ع-د, ه-ن-گ-ام-ی ک-ه ت-اب-ع-ی-ن ب-ا صحابه درآمیختند, همین صحابه به رغم آن برخوردهای قبلی شیوه خویش را دگرگون ساختند و آغوش خود را برای بحث و جدل در همه مسائل اعتقادی و در راس همه بر جدل در همان مسائلی گشودند که تا دیروز, بدون هیچ بحث و ج-دل-ی س-ر تسلیم در برابر آنها فرود

می آوردند و آنها را می پذیرفتند.

بدین ترتیب بسیاری از آنها ای-ن م-س-ائل را ((م-ع-ضلاتی )) دیدند که نیازمند به استدلال و بحث است , مسائلی از قبیل آیات م-ت-شابه ,مساله قضا و قدر, خلق افعال انسانها, این مساله که آیا رستاخیز پس از معدوم شدن اشیا خواهدبود و یا پس از متلاشی شدن و از هم پاشیدن آنها و ...

الخ .

در چنین شرایطی ناگزیر صحابه وت-اب-ع-ی-ن , ب-راس-اس ه-م-ان معیارهای عقلی و استدلالهای منطقی و با همان روشی که طرح ک-نندگان مباحث و پرسشها بدان تمسک می جستند و آن را می فهمیدند, در این گونه مسائل و در م-ق-ابل بی عقیدگان و گمراهان سرگردان به جدل پرداختند: آیا نه این است که علی (ع ) به مناظره با یکی ازقدری مسلکان درباره قضا و قدر پرداخت و بحث و مناظره ای طولانی را با او در این باره مطرح کرد؟ آیا نه این است که پس از بازگشت از صفین پیرمردی درباره جبر و اختیار در زن-دگ-ی انسان ازاو پرسید و او نیز به شرح این مساله با همان روشی که آن مرد اشکال کرده بود پ-رداخ-ت و پ-س از آن ب-ه جدل و بحث با او ادامه داد؟ آیا نه این است که همو عبداللّه بن عباس را م-ام-ور کرد تا با یکی ازخوارج درباره شبهات و عقاید انحرافی اش مناظره کند پس از این که خود ن-ی-ز ب-ه مناظره با بسیاری از آنان پرداخت ؟ آیا نه این است که عبداللّه بن مسعود با یزیدبن عمیره درباره ایمان و مسائل دشوارپیرامون آن مناظره کرد؟ ح-س-ن ب-ص-ری ک-ه از ب-زرگان تابعین است

مسائل عقیدتی را مورد بحث و بررسی قرار داد, از آن-ه-ادف-اع ک-رد و ب-ه ش-ب-ه-ات ان-ح-راف افکنان پاسخ گفت , حوزه درس او سرتاسر, مقابله با ب-دع-ت-ه-ای بدعت گذاران و نامه هایی که به این سو و آن سو می فرستاد نیز پر از مسائل کلامی و م-شکلات عقیدتی بود.

قسمت سوم

او خود گاه بگاه عواملی را متذکر می گشت که گذشتگان متاثر از آنها و ن-اگ-زی-ر به بحث و جدل در مسائل کلامی و مشکلات عقیدتی نبودند و اکنون همین عوامل او و ام-ث-ال او را ب-ه پ-رداختن و تعمق در چنین مباحثی ناگزیر ساخته می ساخت .

او در نامه ای که به ع-ب-دالملک بن مروان و یا حجاج نوشته - دو روایت در این باره وجود دارد - و در آن از قضا و قدر بحث می کند:((...

و هیچ یک از سلف نه از اینها سخن می گفتند و نه درباره آنها جدل می کردند, زی-را آنان وضعیتی یکپارچه داشتند و همه بر یک عقیده بودند.

ما نیز تنها هنگامی که مردم از این ع-قایداظهار ناخشنودی و با آنها مخالفت کردند مباحثی در این باره مطرح کردیم و آن هنگام که ب-دعت گذاران بدعتهای خویش را در دین به وجود آوردند, خداوند برای تمسک جویان به کتاب خ-وی-ش آن چ-ی-زی را پ-دی-د آورد که بتوانند بدان وسیله بدعتها را ابطال کنند و از آنچه موجب هلاکت است دوری گزینند)).

((24))

م-ی دان-ی-م ح-س-ن ب-ص-ری از بزرگان سلف است که قدوه و اسوه اند, بنابراین آنچه در آغازنامه حسن بصری و از زبان او آمده - آنجا که می گوید: ((و هیچ یک از سلف نه از

اینها سخن گفته )) - م-ب-ادا ای-ن گمان خلاف را به وجود آورد که دوران حسن بصری چیزی بیرون از ((عصر سلف )) است ...

, زیراهمان گونه که در آغاز پیشگفتار متذکر شدیم واژه سلف و خلف دارای معنایی نسبی هستند وحسن بصری نیز در این گفته خویش همین معنی نسبی را مورد توجه قرار داده است و بر این اساس , دورانی که حسن بصری در آن می زیسته نسبت به دوران قبل از آن خلف و نسبت به زمان بعد سلف شمرده می شود, بلکه حتی صحابه ای که در خردسالی پیامبر(ص ) را درک کرده و س-ال-ه-اپ-س از پ-ای-ان ع-مر همتایان خویش زیسته اند نسبت به کسانی که پیش از آنان زندگی م-ی ک-رده اندخلف [و نسبت به آیندگان سلف ] شمرده می شوند.

پیش از این دانستید که توجه به این مساله وآنچه بر آن مترتب می شود محور بحث ما در این کتاب است .

در ای-ن-ج-ا ش-ای-س-ته تذکر است به همان نحو که گسترش عوامل ایجاب کننده اجتهاد مرسل و اع-مال رای و اندیشه در مباحث و مسائل فقهی ظهور دو فرقه از علما را در پی داشت که فرقه ای ای-ن روش را م-ی پ-س-ن-دی-د, آن را مبنای کار خود قرار می داد و دیگران را بدان دعوت می کرد و ف-رق-ه ای نیز از آن دوری می گزید, از آن اظهار تنفر می کرد و علنا به مخالفت با آن می پرداخت , ن-اگ-زی-ر م-ی بایست عواملی که به پیدایش بحث در مسائل عقیدتی و مناظره و مناقشه در مورد ع-ق-ای-د بدعت گذاران وسپس به پیدایش علم کلام انجامید

نیز ظهور دو گروه را در پی داشته باشد: گروهی که پرداختن به این مباحث را از طریق استدلال و روشهای علمی نوین می پسندد و گ-روه-ی ک-ه م-وضعی درست مقابل این در پیش گرفته , و همراه شدن با بدعت گذاران را در مسائلی که بدانهادامن زده اند حرام می داند, حتی از گوش فرا دادن به جدلهای آنان و اعتنا کردن ب-ه ش-ب-هات آنها منع می کند و برضرورت ایستادن در مرز همانچه متون دینی گویای آن است , ت-اک-ی-د و ب-ر التزام بدان روح تسلیمی که صدر صحابه - رضوان اللّه علیهم - داشتند و بالاخره بر بازداشتن زمان عقل از چیزهایی اصراردارد که متون دینی قطعی رنج و زحمت پرداختن بدانها را از دوش ایشان برداشته است .

ال-ب-ت-ه ای-ن نکته مهم را نباید از نظر دور داشت که هر دو گروه پیش گفته در ذیل عنوان کلی ((س-ل-ف ص-ال-ح )) که رسول خدا(ص ) جایگاه آنان را متذکر شده و به پیروی از آنان دعوت کرده ج-ای م-ی گیرند, بنابراین اشتباه است که افتخار جای گرفتن در این دایره تنها به یکی از این دو گ-روه اخ-ت-ص-اص ی-ابد و گروه دیگر از آن به دور باشد, چه , در این باره تاکنون به هیچ معیار یا م-قیاسی برای نیل به افتخار این نسبت جز مقیاس همان زمانی که رسول خدا(ص ) آن را مشخص کرده دست نیافته ایم .

اما با چنین خصوصیات و شرایطی , باز هم آنان اختلاف ورزیده اند و چه بسا نیز اختلافات میان آنها در م-ح-دوده و در داخ-ل دای-ره اس-ت-دلال اج-تهادی و یا در چهارچوب جدل

با بدعت گذاران درم-س-ائل ع-ق-ی-دت-ی بوده است و حکم چنین جدلی بسیار بالا می گرفت و گاه نیز اختلافات م-وج-ود درای-ن گونه مسائل انتقادات تندی را از سوی طرفین به دنبال داشت .

بنابراین راه حل چیست ؟ و چه باید کرد؟ ای-ن-جا همان مشکلی رخ می نماید که ما را به سوی مرحله علمی حساسی پیش می برد, مرحله ای ک-ه حل هر معضل و غلبه بر هر مشکل و مساله ای بدان بازمی گردد.

این همان چیزی است که در فصل آینده به بحث از آن خواهیم پرداخت

مشکل بزرگ , و شیوه ای که عهده دار حل آن شد

ت-اک-ن-ون روش-ن ش-د ک-ه آن ع-وام-ل چهارگانه چه تاثیراتی در تحولات عظیمی داشت که در ع-ص-رصحابه پدید آمد, خواه در زمینه های مربوط به آداب , فنون و صنایع ونظام معیشتی و خواه درمسائل مربوط به اجتهاد و رای و استدلال فقهی در پدیده های نوظهور و خواه در مسائل مربوط به عقاید و جدل پیرامون بسیاری از آنها براساس معیارهای منطقی و استدلالهای عقلی .

پ-س از روشن شدن این مهم , اکنون سزاوار است به بررسی حجم مشکل بزرگی بپردازیم که در پ-ی آن ت-ح-ول ب-زرگ و ف-راگ-ی-ر رخ ن-م-ود.

درس-ت است که آن عوامل باعث شد تا صحابه از چهارچوب حیات خاص خود که تنها از درون آن به اسلام و اصول آن می نگریستند پا را فراتر نهند, و ت-ح-ت ت-اث-ی-ر ش-رای-طی ک-ه توان رویارویی با آن و تحت کنترل درآوردن آن را نداشتند, وارد زن-دگ-یی نو باافقهای گسترده تر شوند, اما در این میان مشکلی که پیش روی آنان رخ نمود آن

بود که چون دیدگان خود را به این حیات تازه گشودند آن را با افقهایی دوردست دیدند که هیچ ن-ش-ان و ه-ی-چ م-رزی از آن پ-یدا نبود.

از دیگر سوی آنان در متون دینی قرآن و سنت به معیار و م-ق-ی-اس-ی دس-ت نیافته بودند که حد و مرز این حیات نوین را با آن مشخص سازند و براساس آن ض-وابطی برای حرکت در چنین افقی تازه و مرزهایی برای توقف در پشت آنها تعیین کنند.

همین م-س-ال-ه م-وج-ب آش-ف-ت-گی خاطر و نگرانی و نیز اختلافاتی شدید و بلکه علت پیدایش فرقه ها و گ-روه-های مختلفی شد که هر کدام در آن بیابان پهناور راهی متفاوت , بلکه برخلاف دیگری در پ-یش گرفت .

این مشکلی بود که ناگزیر می بایست تا مدتی نیز به حیات خود در میان آنان ادامه دهد.

اک-ن-ون آداب و عادات جدیدی در خوراک و پوشاک و مسکن و وسایل زندگی و فنون و صنایع پا به صحنه زندگی آنان نهاده بود...

اما آنان تا چه حدی می بایست از این ((تازه ها)) استقبال کنند؟ درکدام مرز و کدام نقطه باید از همراهی با آنها بازایستند؟ در پرتو کدامین نور می بایست در میان ای-ن ت-ازه ه-ا درس-ت را از ن-ادرس-ت ب-ازشناسند؟ و آن معیاری که از ظواهر متون دینی به دست آورده اند ومی بایست در این باز شناختن بدان متوسل شد چیست ؟ ب-ه ع-ن-وان م-ث-ال ن-اگهان چیزی به نام غربال در میان اعراب پیدا شد, در حالی که پیشتر با آن آش-ن-ان-ب-ودن-د, غ-رب-ال از وس-ایل رفاهی در زمینه خوراک بود که اعراب و مسلمانان , پیشتر آن ران-م-ی ش-ن-اخ-ت-ن-د.

اما اکنون در برخورد با

آن چه می بایست می کردند؟ آیا می بایست به همان راه-ی می رفتند که صحابه رفته بودند, و در نتیجه با استناد به این دلیل که غربال یک بدعت تازه است وهر بدعتی نیز گمراهی است , از به کار گرفته این ابزار در الک کردن آرد خودداری ورزند یا آن که بازمان و تحولات آن همراه شوند و از این دیدگاه با مساله استفاده از این ابزار بنگرند که چ-ن-ی-ن استفاده ای از آن دسته از آداب است که نمی توان آن را محکوم به پیروی یا عدم پیروی از س-ل-ف درباره آنها کرد و هیچ ارتباطی با احکام تعبدیی که اسلام مقرر داشته ندارد؟ صرف نظر از این که چه موضعی در پیش می گرفتند معیار یا برهان مورد استناد آنان در این مساله چه بود؟ م-س-ل-مانان مشاهده کردند حکمرانان و پادشاهان جهان از مظاهر ابهت و هیبت در نحوه پوشاک وم-س-ک-ن و در به کار گرفتن دربانان و پاسداران برخوردارند و بدین سان افکار متوجه استفاده ازه-م-ه ی-ا پ-اره ای از ای-ن م-ظاهر شد و بیشتر مردم , و در راس همه دانشمندان و صاحبنظران , پذیرفتندکه برای خلیفه , به منظور پرداختن به وظایف خود در برابر امت , جز آن سزاوار نیست که در ه-ال-ه ای از ه-ی-ب-ت و ابهت و در میان اقدامات حفاظتی به سر برد و این چیزی بود که تنها از ط-ریق ظاهرمناسب با وضع خلیفه , یعنی مسکنی که در آن بتواند گروههای مختلف مردم را به حضور پذیرد وپاسدارانی که می بایست از او حفاظت کنند به دست می آمد.

ام-ا ت-ا چ-ه م-یزان

جایز بود از مرز آنچه صدر صحابه بر آن بودند گذشت و از آن دور شد و معیار وض-واب-ط ت-ح-رک در ای-ن زم-ی-نه چه بود؟...

مشکلی که در برابر چنین پرسشهایی رخ می نمود ه-م-ان ف-ق-دان حد و مرز, معیار و ضوابط بود, زیرا, تنها حد و مرز, معیار و ضابطه ای که سلف در دوران ح-ی-ات خ-وی-ش در اختیار داشتند تمسک به آن چیزی بود که سلف این سلف بدان چنگ م-ی زدن-د.

ب-ه ه-م-ین سبب هنگامی که صحابه متاخر, با پذیرش عوامل و زمینه هایی که مقتضی گذشتن از حداین معیار بود, از این حد گذشتند, خود را در مقابل میدان گسترده ای دیدند که ه-ی-چ م-رز و کرانه ای نداشت , و بدین علت به هر میزان که می خواستند تحت عنوان ((مصلحت و ضرورت )) به تحول وتغییر دست زنند میدان را برای خویش باز می دیدند, و در غیاب معیار و مرز, ن-اگ-زی-ر م-ی بایست آشفتگی پدید آید و از سویی افراط در نوگرایی و رهایی از پایبندی به متون دی-ن-ی و از دیگر سوی تفریط در پایبندی محض و سختگیری با پدیده های نو رخ نماید.

کسانی که راه اف-راط در پ-ی-ش گ-رف-تند در پی مصالحی - بنابر تصور خود - می رفتند که هیچ حد و مرز و ض-اب-ط-ه ای ن-داشت و کسانی که راه تفریط در پیش گرفتند, بدون هیچ علت یابی و یا تاویلی در ح-وادث ص-در اس-لام و از بیم فرورفتن در اوهامی که این ((مصالح )) در پی داشت و از ترس فرو غ-ل-تیدن در پرتگاه این ((مصالح )) که در هیچ جا متوقف نمی شد, به

همان گذشته ای که رسول خدا(ص ) و صدر صحابه داشتند چنگ می زدند و خود را از آن جدا نمی کردند.

از همین جا بود که گ-روه-ی م-دع-ی ش-دند استفاده از انگشترطلا و پوشیدن لباسهای حریر تنها برای حکمرانان و زمامداران , و نه برای دیگران , ((25))

جایز است ,در حالی که , در مقابل , هنگامی که عمربن خطاب شنید سعدبن ابی وقاص در کوفه برای خودقصری ساخته و درهای آن را می بندد و مردم تنها پس از ک-س-ب اج-ازه می توانند بدان وارد شوند,محمدبن مسلمه را روانه کوفه کرد و به او فرمان داد م-س-تقیما به سراغ قصر برود و در آن را آتش بزند.

این فرستاده نیز روانه شد و ماموریت خود را به انجام رساند.

((26))

اک-ن-ون ب-ای-د ب-ه ت-فاوت میان این دو دیدگاه نگریست و به تامل در فاصله فراوان موجود میان ش-ی-وه م-ص-لحت گرایی , که بر دیدگاه نخست مبتنی است , و شیوه التزام کامل به سیره رسول خ-دا(ص ) که بردیدگاه دوم مبتنی می شود پرداخت .

این در حالی است که می دانیم دو دیدگاه م-زب-ور و دو ش-یوه مذکور هر دو در عصر سلف , بلکه در متن این عصر و در دوران آغازین آن پا به صحنه وجودنهادند.

ب-ا ت-وج-ه ب-ه این حقیقت باید گفت : اگر این جهت گیریها و اجتهادهای سلف , به خودی خود ((حجت ))می بود و به نوبه خود دلیل یا برهانی که پشتوانه اش باشد نیازی نمی داشت - چرا که در چ-ن-ان فرض این اجتهادها و جهت گیریها خود, دلیل و برهان محسوب می شوند - در این صورت

لازم م-ی آم-داین دیدگاههای دور از هم و بلکه متناقض با یکدیگر, همه حق و صواب باشند و نیز لازم می آمدبی هیچ تردیدی عقیده به ((تصویب )) را اختیار کنیم .

همچنین در این فرض , آن سلف ص-ال-ح آرض-وان اللّه ع-ل-ی-ه-م - بدان نیازی نداشتند که سرانجام برای رهایی از مشکل تناقض و آش-ف-ت-گ-ی م-وجود, دست به دامان شیوه ای علمی شوند که حد و مرز ((مصلحت )) را برای آنان م-ش-خ-ص سازد وآنان را در راه اجتهاد صحیح قرار دهد, و نیز در این صورت هر کس می توانست بگوید همین که سلف سلفند دلیلی است کافی بر صحت آرا و اجتهادهای آنان , پس بگذارید هر چه م-ی خ-واهندبگویند و هر راهی مصلحت می بینند در پیش گیرند, چراکه هر چه آنان بگویند و هر راه-ی ک-ه درپ-ی-ش گ-ی-رند حق است و صواب , زیرا آنها سلف این امت و قدوه آن پس از رسول خدایند.

ه-م-ی-ن ب-ح-ث , ب-ا م-ث-ال-های فراوان و بی حد, می تواند در مورد مشکلی نیز مطرح شود که از ف-ش-اره-ای اجتماعی سرچشمه گرفت , فشارهایی که از موج مسائل و مشکلات فقهی , در ابواب گ-ون-اگ-ون ف-ق-ه و در زم-ی-نه مسائل مختلف

قسمت چهارم

حلال و حرام , و صحت و بطلان ناشی می شد, و فشارهایی که سرانجام همه انگیزه ها را برای ((راءی و اجتهاد مرسل )) بیدار کرد.

پ-یش از آن تنها منبع اجتهاد در فتاوای فقهی تمسک به ((نص )) و پذیرش آن و مبنای عمل قرار دادن م-دل-ول ظ-اه-ری آن ب-ود و م-س-ل-مانان در آغاز کار جز در سخت ترین شرایط و به منظور

رف-ع ح-س-اس-ت-رین ضرورتها, به قیاس روی نمی آوردند و وسعت کم حوزه حاکمیت اسلام و نیز پ-ی-چیده نبودن اوضاع و تحولات اقتصادی و اجتماعی , با آن تحرک محدود در چهارچوب اجتهاد فقهی هماهنگی داشت و به همین دلیل بسیار کم بدان نیاز می افتاد که در فتاوا و فعالیتهای فقهی خویش از این مرز ((نص )) بگذرند.

ام-ا در گ-ذر زم-ان و ه-م-راه ب-ا رخ-دادهایی که بسرعت و یکی پس از دیگری به وقوع پیوست , اوض-اع ب-ک-ل-ی دگ-رگون شد.

اصحاب رسول خدا(ص ) چشم خود را به دنیایی تازه گشودند تا ب-بینند چگونه دایره کوچک صحرای عرب از هم باز شده و سرزمین حکومت رومیان در شام و نیز ح-وزه ح-اک-م-یت امپراتوری ایران در عراق را در خود جای داده و آن دو حکومت - با همه مظاهر س-رش-ارت-م-دن و فرهنگ و با همه قوانین معیشتی خاص خود و با همه سازمانها و آداب و عادات ن-ام-ان-وس آس-ر در م-ق-اب-ل ه-دایت و حکم اسلام فرود آورده اند.

پس فقیهان در این شرایط چه م-ی ب-ای-س-ت ب-ک-نند؟و با کدامین معیار اجتهادی می بایست با آن قوانین معیشتی و سازمانهای اجتماعی تازه که پیشتر باآنها هیچ آشنایی نداشته اند روبرو شوند و با آنها برخورد کنند؟ آن-ان چ-اره ای ج-ز ای-ن نداشتند که به راءی و استدلال عقلی متوسل شوند و بلکه ناگزیر بودند, متون دینی را با مفاهیم دقیقتر و فراگیرتری دریابند و تفسیر کنند...

اما در این راه از چه قواعدی بایدپیروی کرد و به چه ضوابطی می بایست پایبند بود تا آنان را از انحراف و کجروی نگه دارد؟ ام-ا آن-ان چ-ی-زی از ای-ن ق-واع-د و

ض-واب-ط نداشتند که بتوانند آنها را مقرر و بر آنها اتفاق کنند, مگرسلیقه عربی در فهم نصوص و پی بردن به منظور آنها, چه , آنان پیش از این نیازمند آن نبودند ک-ه ان-دی-ش-ه خود را به استخراج قواعد و اصولی مشغول سازند و وقت خود را در راه پی بردن به چ-ن-ی-ن قواعدی تلف کنند که می توانستند به جای آنها از همان سلیقه عربی که خود بخود از آن ب-رخ-ورداره-س-تند بهره برند, زیرا مسائل مطرح شده محدود بودند و تقریبا هیچ مشکلی در این م-ی-ان وج-ودن-داش-ت و طبعا همان سلیقه برای یافتن پاسخ این مسائل در متون موجود بسنده می کرد.

لیکن اینک , آن سان که گفتیم , اوضاع دگرگون شده و در آن تحولی پدید آمده است .

ب-ن-اب-رای-ن ن-اگ-زی-ر م-ی ب-ای-س-ت اختلاف و آشفتگی بروز کند و در روش رسیدن به راه حلی برای برخورد با مسائل و اوضاع تعارضی پدید آید.

ای-ن چ-ی-زی اس-ت ک-ه در ع-م-ل نیز رخ داد, زیرا گروهی از صحابه و تابعین بودند که همراه با م-ق-ت-ض-یات شرایط تازه و اوضاع جدید به استنباط احکام از طریق استدلال و با استناد به اجتهاد م-رس-ل روی آوردن-د و گ-روه-ی ن-ی-ز بودند که از چنین چیزی دوری می گزیدند و خودداری م-ی کردند, بلکه , از بیم گذشتن از مرز نص و جایگزین کردن چیزی دیگر به جای آن که گرفتار شدن در لغزشهای حساس و جبران ناپذیر را در پی می آورد, شدیدا با به کارگیری نظر و استدلال و مبنای عمل قرار دادن آن مخالفت می کردند.

در ک-ن-ار ای-ن م-س-ائل , عوامل و زمینه های دیگری نیز رخ

نمود و بر پیچیدگی و وسعت مشکل اف-زود.

ی-ک-ی از ای-ن عوامل , همان گونه که قبلا اشاره کردیم , پراکنده شدن عالمان مسلمان در س-رزم-ینها وشهرهای مختلف بود.

عمر, در زمان خود, از عواقب چنین چیزی بیم داشت و اجازه ن-م-ی دادب-زرگ-ان ص-حابه , مگر در مواردی که ضرورت محسوسی وجود داشته باشد, از مدینه ب-یرون روند.

اما وضعیت در دوران عثمان تفاوت یافت و با توجه به گستردگی فتوحات و نیاز به وجود عالمان ومفتیان در سرتاسر آن سرزمینهای جدید اسلامی , به آنان اجازه داده شد این سوی و آن سوی پراکنده شوند.

از ج-م-ل-ه ه-م-ی-ن ع-وامل , رواج نقل حدیث است .

زمانی نقل حدیث کم و به تعداد محدودی از اف-رادث-ق-ه م-نحصر می شد, اما گسترش فتوحات و پخش شدن علمای مسلمان در سرزمینهای مختلف ,همراه با نیاز ملموس به متونی دینی برای استناد به آنها در صدور فتوا, مسلمانان را وادار ساخت که به نقل حدیث و جستجوی عالمان و راویان حدیث در اینجا و آنجا روی آورند.

این مساله خ-ود,بی هیچ تردیدی , ظهور جاعلان حدیث و کسانی که حدیث را بازیچه خود قرار می دهند در پ-ی م-ی آورد, بșʙؙǠآن ک-ه در آن س-رزم-ی-ن-ه-ای دور ب-سیاری از زندیقان و نیز کسانی میان م-سلمانان وجود داشتند که از سر گمراهی و نفاق مطالبی نادرست در لابلای آنچه اسلام آورده ب-ود و درلاب-لای اح-ادی-ث ج-ای می دادند.

مسلمانان آن دوران نیز هنوز تدوین حدیث و تنظیم سلسله راویان آن را آغاز نکرده بودند یا چندان اهتمامی بدان نشان نمی دادند.

ه-م-ه ای-ن ع-وام-ل , دست به دست هم داد و زمینه پیدایش مشکل بزرگی شد که در

اختلافات ج-دی پ-ی-رام-ون ب-سیاری از مسائل فقهی و نیز در جدل و نزاعی پیوسته درباره استدلال نظری (راءی ) ب-ه ک-ارگیری آن , حد و مرز استناد به آن مقداری که می توان به علتهای احکام تکیه کرد, ب-لکه درمواضع متعدد و متفاوتی متجلی شد که گاه یک نفر از صحابه یا تابعین زمانی یکی از آن م-واض-ع وزمانی نیز موضع دیگری را در پیش می گرفت .

از سعیدبن منصور روایت شده است که گ-ف-ت : خ-لف بن خلیفه برایمان نقل کرد و گفت : شعبی برایمان نقل کرد و گفت : ابن مسعود گفت : ((از این که بگویید آیا دیدی آیا دیدی که حکم فلان مساله چه بود, پس حکم این مساله نیز چ-ن-ین استبپرهیزید که پیشینیان شما با همین آیا دیدی آیا دیدی هلاک شدند, و چیزی را بر چ-ی-ز دی-گر]قیاس نکنید که مبادا گامی پس از ثبات بر حقیقت بلغزد, و آن هنگام که از کسی از ش-م-ا درب-اره آن-چه نمی داند پرسشی شود, باید بگوید نمی دانم که همان ثلث علم است )).

همین م-وضع ابن مسعودبعدها تغییر کرد, ابوعبید روایت کرده گفت : ابومعاویه , از اعمش , از عماره , از ع-میر, از عبدالرحمن بن یزید درباره ابن مسعود برایمان نقل کرد و گفت : روزی سخنان فراوانی ب-ه اب-ن م-س-ع-ود ن-س-بت داده بودند.

پس او گفت : ((زمانی بر ما گذشت که در آن نه قضاوت می کردیم و نه در این مقام بودیم , اماخداوند ما را به جایگاهی که می بینید رساند.

از این پس بر هر ک-س م-ساله ای عرضه شود, درباره آن بدانچه در کتاب خداست

حکم کند, و اگر مساله ای نزد او آم-د ک-ه ن-ه در کتاب خداست و نه پیامبراو(ص ) درباره آن حکمی صادر فرموده , در آن خصوص ب-دان-چ-ه ص-ال-ح-ان ح-کم کرده اند حکم کند,و اگر هم مساله ای نزد او آوردند که نه در کتاب خ-داست , نه رسول خدا(ص ) درباره آن حکمی کرده و نه صالحان چنان حکمی کرده اند ((راءی و نظر اجتهادی )) خویش را به کار گیرد و نگویدمی بینم و من می ترسم , چرا که حلال [خدا] روشن و ح-رام ن-ی-ز روش-ن اس-ت و میان آن دو اموری مشتبه وجود دارد پس آنچه را در آن تردید دارید واگذارید و آنچه را در آن تردیدی نداریدبگیرید)).

((27))

ه-مه می دانند ابن مسعود پس از آن که زمانی از طرح فرضیه در مسائل فقهی دوری می گزید و ازق-ی-اس نهی می کرد, خود یکی از پیشوایان مکتب ((اهل راءی )) در عراق بلکه طلیعه دار کسانی ش-د که رای و اجتهاد را در حوزه گسترده ای مطرح کردند, و کسانی چون علقمة بن قیس نخعی وشاگردش ابراهیم نخعی نیز در پی او رفتند.

در ای-ن م-ی-ان , ض-واب-ط و معیارهای روشنی وجود نداشت که بتوان به وسیله آنها ((راءی )) تابع م-ف-اه-ی-م ومقتضیات متون دینی را از راءیی که چیزی را به دین تحمیل می کند و بدور از متون دی-ن-ی و گ-ذش-ت-ه ازحد و مرز آنهاست تشخیص داد, به همین سبب نیز ناهماهنگی و آشفتگی فراوانی در موضعی که می بایست در مقابل رای اتخاذ شود پدید آمد و در زمانی که گروه بزرگی از صحابه و تابعین به مبنای

عمل قرار دادن راءی و استفاده از آن به اقتضای مصلحت , روی آورده بودند, گروه بزرگ دیگری از فقهای صحابه و تابعین درست در نقطه مقابل آنان قرار گرفته , در اج-ت-ه-اد مرسل و راءی رابکلی بستند, از دامن زدن به آن خودداری ورزیدند و در محکوم کردن برخورد آن گروه دیگر هیچ تردیدی به خود راه ندادند.

عبداللّه بن عباس , زبیر, عبداللّه بن عمر بن خ-ط-اب , ع-بداللّه بن عمروبن عاص از صحابه , و سعیدبن مسیب , عروة بن زبیر, عطاءبن ابی رباح , ع-ام-ربن شراحبیل معروف به شعبی از تابعین , از برجسته ترین رجال گروه اخیرند.

این گروه از ک-س-ان-ی ان-د که ((رای )) را به رسمیت نپذیرفته , از دامن زدن به آن و مبنای عمل قرار دادن آن پ-ره-ی-ز می کردند, بلکه آن سان که گفتیم علنا معتقدان به آن را محکوم می کردند و مردم را از پیروی از آنان برحذر می داشتند.

از شعبی روایت کرده اند که می گفت : ((آنچه را این گروه برای شما از رسول خدا بیاورند بپذیرید و آنچه را ازراءی و نظریات خود آنها باشد به چاه افکنید.

)) ب-ی ت-ردی-د, ت-ف-اوت م-ح-یط و اختلاف سرزمینهایی که بنا به اقتضای شرایط علمای صحابه در آن-ه-اپ-راک-ن-ده شدند, نقش مهمی را در این اختلاف طرفین و آشفتگی آرا ایفا کرد...

به هر حال ای-ن آش-فتگی موجب شد که چهارچوب اختلاف در اکثر مسائل فقهی وسعت بیشتری یابد و بلکه ه-م-ی-ن چ-ه-ارچوب در بسیاری از مواقع موضوع جدل و نزاع میان گروهها و یا تک تک فقیهان قرارگیرد.

ای-ن-ه-ا ه-م-ه در حالی است که می دانید این فقیهان

, همه نماینده متن عصر سلفی اند و از همان ن-ی-ک-ان-ی هستند که رسول خدا(ص ) به برتری آنان گواهی داده است .

با این شرایط آیا می توانید ت-صور کنیدصرف همین که آنان از سلف بوده اند دلیل یا برهانی فقهی را تشکیل می دهد یا ترسیم ک-ننده چیزی از شیوه نظر و استدلال است ؟ چگونه می توان چنین تصوری کرد, با آن که آنها خود فاقد معیار وشیوه ای مورد اتفاق همگان بودند که بتوانند به وسیله آن اختلافها و نزاعهای فراگیر خود را به طورکامل از میان ببرند.

ب-ن-اب-رای-ن ای-ن م-س-ال-ه ک-ه س-لف بودن به خودی خود یک حجت دینی و یک شیوه استدلالی دان-س-ت-ه ش-ود ه-یچ معنایی ندارد جز آن که بگوییم مسلمانان نیز پس از عصر سلف [می بایست ] همانند آنان با همدیگر اختلاف ورزند, آن گونه که آنان نزاع کردند, نزاع کنند و در این که آنان به دو گ-روه ((اه-ل راءی )) و ((اه-ل ح-دیث )) تقسیم شدند از آنان تقلید نمایند و همانند ایشان دو فرقه شوند.

ام-اچ-ن-ی-ن ت-ص-وری ن-س-ب-ت ب-ه س-ل-ف و چنین نگرشی به سلف بودن , بی هیچ تردیدی , یک ت-ص-ورنادرست است , زیرا آن سلف - رضوان اللّه علیهم - خود نیز دریافته بودند که واقعیت اوضاع وش-رای-ط آن-ان نتیجه مشکل حساسی است که هر چه سریعتر می بایست به جستن راه حلی برای آن پ-رداخت .

این مشکل همان است که از عوامل چهارگانه ای که قبلا بیان کردیم ناشی شده بود وس-ل-ف ت-وان دفع آن و یا سیطره یافتن بر آن را نداشتند.

البته آنان خیلی زود به راه حل اساسی ای-ن م-ش-ک-ل

دست یافتند و همه آن را پذیرفتند و بدین سان مشکل پایان یافت و مهار شد.

اکنون برای مانیز تنها راه حقیقی و درست اقتدای به سلف آن است که با پیروی از شیوه آنان از همان راه حلی پیروی کنیم که به مشکل مورد بحث ما - که درصدد تحلیل آن و بیان چهره های گوناگون آن هستیم - پایان داد, راه حلی که در ادامه بحث ان شاءاللّه بدان خواهیم پرداخت .

ب-ای-د توجه داشت اوج این مشکل در همان آشفتگی آرایی متجلی است که میان علمای سلف اعم ازص-ح-اب-ه و ت-ابعین - پیرامون موضعی پدید آمد که می بایست در مقابل شبهات مربوط به عقاید درپ-ی-ش گ-رف-ته شود, خواه این شبهات به متون متشابه برگردد و خواه به اشکالات تازه پدید آم-ده ن-ام-ان-وس .

از ی-اد ن-م-ی ب-ریم که این شبهات با همه نوع و گوناگونی تحت تاثیر برخی از عوامل چهارگانه ای زاده شده یا ساخته و پرداخته شده است که آنها را ذکر کردیم و هر یک از آنها را نیز به اختصار شرح دادیم .

آشفتگی آرایی که بدان اشاره شد در دو زمینه تجلی یافته بود: الف : روش و چگونگی برخورد با کسانی که این شبهات را برمی انگیختند.

آیا می بایست دست کم از آن-ان روی گ-ردان-د ی-ا ب-ر آن-ان سخت گرفت و به هر وسیله ممکن حتی بانسبت دادن انحراف وب-دع-ت ب-ه ای-شان خاموششان کرد یا آن که می بایست به شبهه های آنان گوش فرا داد و سپس ازطریق جدل و استدلال علمی آنها را از اذهانشان زدود؟ ب : م-ت-ن م-وض-وعات اعتقادی که محور آن شبهه ها و

اشکالها بود, زیرا امکان نداشت جدلی در ای-ن م-وض-وعها

مطرح شود, مگر این که در میان گروههای فراوانی از مردم درباره آن اختلافاتی رخ م-ی نمود و چه بسا نیز بسیاری از آنان آرا و عقایدی اظهار می کردند که آنها را با سلامت دل و بانیتهایی پاک پذیرفته بودند.

آنچه مسلمانان را به سوی اتخاذ چنین مواضعی پیش می راند بدعتها واش-ک-ال-های مختلفی بود که گروههای بسیاری از تازه واردان به اسلام و نیز کسانی برای طرح آن-هادر مقابل اذهان مسلمین تلاش می کردند که رسوبات سنگینی را از فلسفه چینیها و جدلهای ادی-ان گ-ذشته خویش به همراه داشتند, بی آن که در مقابل , مسلمانان ساده دل از حمایت هیچ شیوه ای علمی در بحث و استدلال برخوردار باشند, مگر همان فطرت پاک اسلامی و یقین راسخی که نسبت به اصول و ارکان ایمان داشتند.

ای-ن-ک ب-ن-گرید که علامه محقق شیخ زاهد کوثری در مقدمه تحقیقی خود بر کتاب تبیین کذب المفتری فیمانسب الی الامام الاشعری در توضیح این مطلب چه می گوید: گ-روه-ی از اح-ب-ار یهودی , راهبان مسیحی و موبدان زرتشتی در عصر [خلفای ] راشدین اظهار اس-لام ک-ردن-د و پس از آن عصر به رواج دادن افسانه های خود در میان اعراب بیابانگرد و غلامان س-اده ان-دی-ش آن-ان ک-ه ب-ه علم آراسته نبودند و به آنان مراجعه ای داشتند پرداختند.

آنها نیز این اف-س-ان-ه ه-ا را از ای-ش-ان گ-رفتند و با همان ساده دلی و سلامت باطن و در حالی که به تشبیه و تجسیمی که در اظهارات آنان در موردخداوند وجود داشت عقیده یافته بودند و هنوز به اعتقادات خ-ود در ج-اهلیت

نیز خو داشتند, این افسانه ها را برای دیگران نقل کردند...

و بدین ترتیب تشبیه , ب-ت-دری-ج , به عقاید طوایف راه یافت و به سان زشتیها رو به گسترش نهاد.

یک بار خالد جهنی از شخصی شنید که گناه کردن را با قضا و قدر توجیه می کرد.

به همین علت نیز, به منظور دفاع از م-ش-روع بودن تکالیف دینی به پاسخگویی او برخاست و این را نفی کرد که قضا و قدر اختیار را در کارهای انسان از میان می برد, در این میان درآوردن مطلب در قالب واژه ها بر او دشوار افتاد و در ای-ن ت-ن-گ-ن-ا گ-ف-ت : ((ه-یچ قضا و قدری نیست و مساله مساله ظرفی است که هیچ آبی در آن نریخته اند)).

پس از آن بود که گروهی معبد را قدری نامیدند...

اول-ی-ن ک-س-ی که به نظریه حادث بودن قرآن مشهور شده جعدبن درهم دمشقی است .

جهم بن صفوان نیز ازکسانی است که این عقیده را از جعد گرفت و آن را بر بدعتهایی که در هر سو پخش م-ی ک-رد و ن-فی خلود[در بهشت و دوزخ ] از آن جمله است افزود.

هنگامی که حارث بن سریج در خراسان علیه امویان قیام کرد و مردم را به کتاب خدا و سنت فرا خواند از پشتیبانی جهم نیز کمک گرفت .

در همین زمان مقاتل بن سلیمان به تبلیغ و نشر یکی از فرقه های معتقد به تجسیم در آن سامان مشغول بود.

جهم به پاسخگویی مقاتل و نفی آنچه او ثابت می دانست پرداخت و در نفی آنها زی-اده روی ک-رد و گ-ف-ت : ((خ-داون-د ب-دان-چ-ه ب-ن-دگ-ان ب-دان م-ت-ص-ف می شوند متصف نمی شود)) ((28))

او در گفته خویش میان اشتراک و همانندی در اسم واشتراک و همانندی در معنا و حقیقت امر تفاوتی نگذاشت ...

قسمت پنجم

از آن پ-س مهدی عباسی به علمای متکلم که در جدل مهارتی داشتند فرمان داد کتابهایی در رد ملحدان وزندیقان تالیف کنند, و آنان نیز براهین روشن خویش را اقامه کردند, شبهه ها را از میان ب-رداش-ت-ن-د, حق راروشن ساختند و خدمت دین گزاردند.

کسانی که زحمت این مدافعات را بر دوش گ-رف-ت-ن-د گ-روه-ی ازمعتزله بودند که البته از طریق طرفهای مناظره کننده با ایشان , م-رضهایی قابل توجه به اندیشه و جان آنان سرایت کرده بود که حاصلش همان بدعتهایی است که بدانها مشهورند.... ((29))

ب-ن-گرید که آن آشفتگی چه تاثیری در پیدایش فرقه هاو مذاهب عقیدتی متفاوت برجای گذاشت وچ-گ-ون-ه برخی از مسلمانان از روی حسن نیت و صفای درون به برخی از این فرقه ها گرویدند وچ-گ-ون-ه ب-رخ-ی دی-گ-ر به منظور واکنش نشان دادن و به منظور اظهار مخالفت شدید خود با عقایدباطل به فرقه هایی دیگر پیوستند و چگونه برخی را زندیقان و بدعت گذارانی رواج دادند که قصدآنها تهمت بستن بر دین خدا یا تشریع چیزهایی بود که خداوند آنها را تشریع نکرده است .

ب-ه ه-ر ح-ال , آن راه درس-تی که رسول خدا(ص ) پیش روی اصحاب خود گذاشت در میان غوغا وآش-وب آن اخ-ت-لاف-ات و کشمکش ها گم نشد و هیچ کدام از نشانه های آن از چشم حق جویانی ک-ه ت-ن-ه-ا در پ-ی ح-ق محض و شناخت درست هستند پنهان نگردید...

با این همه ناگزیر ابزار و وسیله ای می بایست تا بتوان به کمک آن پدیده مصیبت

باری را از میان برداشت که در بوجود آمدن مشکلی که از آن سخن خواهیم گفت ایفای نقش کرد و آشفتگیی را که از آن سخن گفتیم پدید آورد و ب-رخ-ی از ساده اندیشان دارای حسن نیت را قربانی خود ساخت .

اما آن ابزار و وسیله که آن سلف صالح بدان رهنمون شدند چیست ؟ در پاسخ می گوییم )) آن همان ((شیوه علمی شناخت )) و م-ع-ی-ارم-نطقی ((30))

است که حق را از آنچه بدان نیم شباهتی دارد یا بدان درمی آمیزد جدا می کند.

اک-ن-ون پ-س از ش-ن-اخ-ت ع-واملی که بدان تحول بزرگ انجامید و پس از آشنا شدن با مشکلات م-ه-م-ی که در نتیجه این عوامل به وجود آمد و پس از تبیین حجم آن مشکلات و نتایجی که این م-ش-ک-لات در ص-ورت حل نشدن می توانست به بار آورد, زمان آن فرا رسیده است که به صورتی گذرا و به طور خلاصه با آن ((شیوه علمی )) که عهده دار حل آن مشکلات شد آشنا شویم , شیوای ک-ه ت-وان-س-ت ب-ه آن ت-حول وسیع , محتوایی سالم و اسلامی بدهد و هر فرصتی را برای راه یافتن ان-ح-راف بدان ازبین ببرد و نیز بازگشت مسلمانان راستین به دژ استوار وحدت اسلامی و چنگ زدن ب-ه وح-دت ک-لمه را تضمین کند و همه آنان را, دست بدست یکدیگر, بر یک راه مستقیم در عقیده و عمل گردآورد.

ه-دف م-ا از ج-ل-ب توجه خوانندگان به این شیوه و ارائه اندیشه ای موجز درباره آن تاکید مجدد ب-رهمان حقیقتی است که محور اصلی بحث این کتاب و هدف تالیف آن به شمار می رود و آن

این ک-ه پ-ی-روی ما از سلف نمی تواند به اعتبار طبیعت و وضعیت آنان به عنوان انسانهایی باشد که هر نوع خطا و سهو و نسیانی در مورد آنان امکان پذیر است , زیرا آنها از این نظر انسانی مانند ما هستند وه-ی-چ ام-ت-ی-ازی ب-ر دی-گ-ر م-س-ل-م-انان ندارند.

آن فضیلتی هم که آنها بنا بر گواهی رسول خ-دا(ص )بدست آوردند از طبیعت آنان و یا از این ناشی نشده که آنها هویت انسانی دیگری جدای از دی-گ-ران-س-انها داشته اند, بلکه سرچشمه این فضیلت صفای درون و نزدیک بودن آنان به منابع وس-رچشمه های شریعت است و همین نیز مزیتی است که راه آنان را برای رها شدن از مشکلی که درم-ی-ان-ش-ان گ-رفته بود هموار ساخت , چه این که آنان بسرعت به استخراج قوانین و قواعدی پرداختندکه نزد همه عالمان و محققان جای معیاری را می گرفت که می بایست در کار استنباط و استخراج مفاهیم از متون دینی و به منظور محفوظ ماندن از لغزش در دام توهمات و انحرافات و س-رگ-ردان-یهابدان پایبند باشند.

ارزش این معیار و قوانین نیز از آن ناشی نمی شود که کاشفان و ع-م-ل ک-ن-ن-دگان به آن از سلف بوده اند, بلکه این ارزش از آنجا ناشی می شود که بخشی از این معیارها و قوانین که به مبحث الفاظ و مفاهیم خصوصا و به قواعد تفسیر متون دینی عموما مربوط می باشد مورد اتفاق اعرابی که دارای سلیقه عربی خالص بوده اند قرار گرفته و بخشی از آن نیز که گ-اه-ی ع-م-وم-ا به شیوه شناخت و یا خصوصا به اصول عقاید اسلامی برمی گردد, بیانگر اصول شناخت و مقدمات ضروری

آن است .

اس-لام در م-ج-م-وع ب-ر ن-ق-ل ثابت شده ای که در قالب متونی به زبان عربی آمده و نیز بر عقلی م-ب-ت-نی است که از طریق شیوه درست شناخت و اصول و مقدمات ضروری آن شکل گرفته و از ه-م-ین جانیز آن قوانین به صورت معیار مشخص کننده ای در تفسیر حقایق موجود در آن متون درآم-ده وم-رجعی برای درک صحیح معقولات و بازداشتن عقل از شبهه ها و توهمات باطل شده است .

ب-ا ت-وج-ه ب-ه ای-ن ک-ه م-س-لمانان راستین از سلف این امت , پس از رسیدن به این معیار, افکار و ان-دی-ش-ه هاو اجتهادات خود را در چهارچوب این میزان قرار دادند و بدان محک زدند, اکنون و تا قیام قیامت ,پیروی از این معیار تنها مقیاس پیروی از کتاب و سنت و مشعلی در راه چنگ زدن به ح-بل اللّه است ,و این معیار و مقیاسی که از آن میزان برگرفته شده سایه حاکمیت خود را بر همه ن-س-ل-ها و طبقات مسلمانان گسترده است , بی هیچ تفاوتی میان سلف و خلف , صحابی و تابعی و عرب و غیرعرب .

ب-ن-اب-رای-ن ه-ر کس اندیشه و کردار خود را به این معیار پایبند و با آن هماهنگ کند از مسلمانان پ-ای-ب-ن-دب-ه کتاب خدا و سنت رسول او و از چنگ زدگان به حبل اللّه است و, در این حالت و در چ-ه-ارچ-وب ای-ن عضویت عمومی او در جامعه اسلامی , هیچ معنایی برای آن نمی ماند که او را به ع-ص-ری م-ش-خ-ص از اعصار اسلامی , همچون عصر سلف یا خلف , متعلق و منسوب بدانیم , بلکه چ-ن-ی-ن چ-یزی یک بدعت

باطل است که هیچ معنا و یا دلیل و توجیهی ندارد.

اما هر کس پندار و ک-ردار خ-ودرا ب-ا این معیار هماهنگ نکند, ناگزیر این امر, حقیقت پایبندی او و چنگ زدن او به دی-ن خدای عزوجل را خدشه دار خواهد ساخت , و البته مقدار این خدشه دار شدن , بسته به میزان ره-ا ش-دن ازآن م-عیار و پشت کردن به پایبندی بدان و بسته به آن که این پشت کردن چه مقدار موجب تفسیق وتکفیر شخص می شود تفاوت می یابد.

در این حالت , سلب شرف انتساب به سلف یا م-ل-حق دانستن شخص به خلف هیچ معنایی نخواهد داشت , چه , در ورای معیار پایبندی به اصول اس-لام وهماهنگ کردن خود با آن یا عدم پایبندی و هماهنگ نکردن خود با آن هیچ معیار دیگری وجودندارد که بتوان آن را برابر یا جایگزین آن معیار نخست و یا - از باب التقاط - مکمل آن دانست .

ق-ب-ل از ب-ه پ-ای-ان بردن این فصل توجه به این مطلب رانیز مناسب می دانیم که ابن قیم (ره ) در ک-ت-اب اع-لام ال-م-وقعین به بررسی ابعادی از مشکلی که درباره آن سخن می گوییم پرداخته و ب-ی ت-ردی-د ب-ه ح-ساسیت و اهمیت این مشکل خواه در زمینه ادراکات و مباحث علمی و خواه در زم-ی-ن-ه وح-دت ک-لمه و اتحاد روش پی برده است .

اما او به جای توجه دادن به نقش آن شیوه ای ع-ل-می که علمای مسلمان آن عصر [ عصر سلف ] آن راکشف و تدوین کردند و به جای توجه به آن که این معیاربهترین وسیله آنان برای از بین بردن آن مشکل

و صحیحترین راه ایشان برای وحدت آرا و اتحادفرقه ها و نیز یکی کردن و همگون کردن آنها در زیر سایه این شیوه بوده است , تنها بدان بسنده کرده که آرا و نظریات را به سه دسته تقسیم کند: ال-ف - رای و ن-ظ-ری-ه ای ک-ه ب-ی ت-ردی-د ب-اطل است : این خود به پنج نوع دیگر تقسیم می شود: آن-چ-ه مخالف نص باشد, آنچه اظهار نظری درباره دین و مبتنی بر حدس و گمان باشد, آنچه در ب-ردارن-ده ت-ع-ط-ی-ل اسماء, صفات و افعال پروردگار باشد, آنچه سبب پدید آمدن بدعتی شود و آنچه اظهارنظری درباره دین و مبتنی بر استحسان و گمان و یا پرداختن به معماها و مسائل غلط اندازباشد.

ب - رای و ن-ظ-ری-ه ای ک-ه ب-ی تردید ستوده است : این خود به سه نوع دیگر تقسیم می شود: آنچه رای فقها و عالمان صحابه است , آنچه از نص گرفته شده و داخل در مدلول آن است و آنچه امت بر آن ه-م ع-قیده اند و مسلمانان بر آن اجماع دارند و بالاخره آن نظری که پایبند به اصل جستجوی حکم در قرآن , سپس در سنت و سپس در قیاس بر آنچه حکمش در کتاب یا سنت آمده است ,باشد.

ج - آن-چ-ه محل تامل و اشتباه است .

البته ابن قیم در شرح این نوع و نیز از حل مشکلی که در این ن-وع ب-ا آن روب-رو م-ی ش-وی-م س-خ-ن-ی ن-گفته است , چه این که غرق شدن در شرح نامه عمربن خ-ط-اب پ-ی-رام-ون قضاوت او را از این بحث بازداشته است .

وی تقریبا نیمی از کتاب را به همین

ام-راخ-ت-ص-اص داده و پ-س از فراغت از این شرح به بحث از فتوا و تقلید وارد شده و ظاهرا شرح انواع سه گانه آراء و نظریات و بیان حکم خاص هر یک از این سه نوع را که ابتدا درصدد آن بوده از یادبرده و به وعده خویش وفا نکرده است .

((31))

م-هم آن که ابن قیم - (ره ) - خواسته است از همین تقسیم بندی آرا و نظریات به سه نوع , شیوه و م-ع-ی-ارو م-یزانی برای اجتهاد و نظر بسازد.

اما چنین چیزی به هیچ وجه نمی تواند معیار و شیوه ب-اشد, چه این که هر کدام از طرفهای اختلاف و نزاع در حوزه مسائل عقیدتی و یا احکام اجتهادی در ای-ن ک-ه :ه-ر گ-ونه رای و اجتهاد مخالف نص باطل است , سخن گفتن دوباره دین براساس گ-مان و تخمین باطل است , تعطیل در صفاتی که ذات الهی خود را بدان وصف کرده باطل است و...

ت-ردی-دی نداشتند و تنها هنگامی اختلاف به میان آنان راه می یافت که درصدد مشخص کردن معیارها وملاکهای بطلان یا عدم بطلان آرا و نظریات برمی آمدند و گاه در چهارچوب اجتهادها و م-ب-اح-ث خود در مسائل عقیدتی و در احکام عملی , درباره برخی از این معیارها بسیار از یکدیگر دورمی شدند و هر کدام راه خود را در پیش می گرفتند, بی آن که احدی از آنان تصور کند که در رای واج-ت-ه-اد خ-ود با نصی مخالفت کرده , به تعطیل صفات گرفتار آمده و یا سخنی مبتنی بر حدس و گمان درباره دین مطرح کرده است , بلکه هر کدام از آنان بر

این یقین بودند که به اندازه سر سوزنی از مرزآنچه ابن قیم آن را ((نظریات ستوده )) نامیده فراتر نرفته اند.

از ه-مین جاست که می گوییم ناگزیر می بایست در جستجوی معیاری مورد اتفاق همگان برآمد ک-ه ای-ن آراء و ن-ظریات مخالف یکدیگر به محک آن آزموده شود تا ارزش هر کدام روشن گردد و بتوان آنها را از همدیگر تفکیک و مشخص کرد کدامیک ستوده و کدامیک ناستوده است .

چ-ن-ی-ن اس-ت ک-ه تقسیم بندی آرا و نظریات به سه نوع مذکور و جای دادن دسته هایی از عقاید واج-ت-ه-ادات در ذیل هر کدام از این سه نوع , ثمره رجوع به آن شیوه جامع و معیار قرار دادن آن اس-ت ,ن-ه ای-ن ک-ه خ-ود ه-م-ان شیوه باشد.

در واقع بحث طولانی ابن قیم درباره آرا و نظریات , تقسیم بندی آنها و دادن حکم مشخصی به هر نوع جز این بر معلومات ما نمی افزاید که او نیز همان م-شکلی را که ما گفتیم مورد تاکید قرار داده و آن را روشنتر و ابعاد آن را مشخصتر کرده است و همچنین ما رابدین برداشت می رساند که مراجعه به شیوه ای مشخص و مورد اتفاق و استناد به آن ش-یوه در کشف آرای باطل - بدان منظور که از آنها اجتناب شود - و نیز کشف آرای ستوده - بدان منظور که موردپذیرش و مبنای عمل قرار گیرد - امری ضروری است .

اک-ن-ون ه-ن-گ-ام آن ف-را رسیده است که با آن شیوه جامع آشنا شویم و تصویری خلاصه از آن در اختیارخوانندگان قرار دهیم و آنان را به ساختار کلی این شیوه - به صورت

اجمالی - آگاه سازیم و ازپ-رداخ-ت-ن به جزئیات و تفاصیل خودداری ورزیده , آنها را به پژوهشهایی اختصاصی که ما در اینجادرصدد آن نیستیم واگذاریم .

شیوه یا قانون جامع

قسمت اول

پیش از شروع بحث ناگزیر بایست مقدمه ای را طرح کرد: مقصود از شیوه چیست و شرایطی که باید در آن فراهم باشد کدام است ؟ م-ق-ص-ود م-ا از واژه ((ش-ی-وه )) ه-مان مفهومی است که همه استفاده کنندگان از این واژه در پ-ژوه-ش-ه-ا و م-ط-العات علمی خود, از آن در نظر دارند, یعنی راه و روشی که برای پژوهشگر و ج-س-تجوگر تضمین می کند به همان راه حقی که در پی آن است برسد و در رسیدن به آن میان راههای متفاوت سردرگم نشود و نزد او باطل به لباس حق درنیاید تا در نتیجه به گمان این که آن همان حقی است که وی می جوید و برای رسیدن بدان تلاش دارد به آن دل خوش کند, خواه آن حقی که می جوید خبری باشد که می خواهد از صحت آن اطمینان یابد یا به مضمون آن آگاه شود یا نظریه ای علمی باشد که می خواهد به دلایل صحت یا بطلان آن دست یابد.

در م-ورد ش-رایط و ویژگیهای این شیوه نیز می توان آنها را از طریق پی بردن به ماهیت و وظیفه شیوه موردبحث به دست آورد: یکی از ویژگیهای طبیعی این شیوه - هر چه باشد - آن است که این شیوه ((کشف شدنی )) است , ن-ه آن ک-ه پژوهشگران و اندیشمندان آن را ابداع و وضع کنند.

به عبارت دیگر, این شیوه حقیقتی است ثابت که عقل بدان تکیه می زند و به

سمت آن می رود و فطرت انسانی خودبخود بر آن اساس ع-م-ل م-ی ک-ند, بی آن که به وادار کردن عقل برای گرایش به سمت آن نیازی باشد یا به تربیت نفس بر خوی گرفتن و آشنا شدن با آن یا پذیرش و مبنای عمل قرار دادن آن حاجتی وجود داشته ب-اشد.

البته تنها مساله ای که در این میان وجوددارد آن است که بسیاری از حقایقی که عقل با آن س-روک-ار دارد و دل ب-دانها می گرود از صحنه ادراکات واحساسات آشکار انسانی غایب , بلکه در ژرف-ای ف-ط-رت و نهفته های طبیعت پنهان است , گرچه انسان براساس خوی و سرشت خویش و ت-ح-ت ت-اث-ی-ر فطرت , هر جا که شرایط اقتضا کند با همین نهفته هاسروکار می یابد و با آنها پیش می رود.

همین غایب و پنهان بودن می تواند راه را بر عوامل اشتباه و مظاهرمکر و نیرنگ بگشاید تا آن ع-وام-ل و مظاهر انسان را از برخورد و کنشی سالم با آن حقایق نهفته بلکه ازراه یافتن بدان و پذیرش و عمل کردن به آنها - در بسیاری از مواقع - بازدارد.

ب-نابراین انسان بدان نیازمند بوده و هست که مراحل این شیوه را در اعماق اندیشه خویش تعقیب ک-ن-د,آثار آن را در سرای وجدان خویش و در صحنه درک و احساس خود بجوید و سپس آن را به ق-الب عبارتهایی دقیق و قواعدی مشخص درآورد و آنگاه آن را مشعلی در راه رسیدن به معرفت و دس-تاویزی محکم برای محفوظ نگه داشته خویش از درغلتیدن به پرتگاه گمراهی و سرگردانی ق-رار ده-د.

ای-ن گ-ونه است که تحول یافتن شیوه فطری معرفت -

از احساس و کنشی پنهان در اع-ماق دل و اندیشه , به قواعدی مدون , مشخص و عینی - می تواند اندیشه های پراکنده را برگرد خویش جمع کند و عوامل اشتباه و مکر وتلبیس را از راه یافتن به ساحت معرفت و حوزه استدلال و نظر و داوریهای مبتنی بر عقل که در ذهن انسان صورت می گیرد دور سازد, در حالی که اگر آن شیوه فطری تنها در قالب یک احساس نهفته در دل ویک فطرت پنهان در اعماق اندیشه بماند ای-ن ام-ک-ان وج-ود خ-واهد داشت که شائبه ها بدان راه یابند وعوامل ابهام و تردید آن را در میان گیرند و منادیان باطل پرده ای زینت یافته به گفته های رنگارنگ و ادله خوش منظر باطل بر آن آویزند.

ب-ن-اب-رای-ن یکی از مهمترین شرطهای سلامت و صحت یک شیوه آن است که در اعماق اندیشه و درس-رچ-ش-م-ه ف-طرت اصیل انسانی دارای وجودی مستقل و اصیل باشد, درست همانند اصول ب-دیهی و فطری در میان معارف اساسی و اولیه ای که به دست پروردگار صاحب نعمت و تفضل و از ه-م-ان آغ-از پیدایش انسان در اندیشه او کاشته شده است تا نخستین بذری باشد که در فرایند کاشت و رویش گریزی از آن نیست .

ب-دی-ن ت-رتیب است که در آنچه حقیقتا - در حوزه مباحثی که بدان می پردازیم - نامگذاری آن به ((ش-ی-وه ))صحیح است , تنها نقش اندیشه انسانی در تعقیب , سپس اکتشاف , و پس از آن به قالب مشخص و مدونی در آوردن خلاصه می شود.

اما این که اندیشه انسان بخواهد در این صحنه ابداع و اخ-ت-راع کند, باید

گفت :آن شیوه بسیار از این دور است که نتیجه چنین عملکردی برای اندیشه ان-س-ان ب-اش-د.

چ-گونه می توان چنین گفت , در صورتی که اگر به وجود آمدن شیوه شناخت از طریق ابداع و اختراع امکان می داشت , آن فراینداختراع و ابداع نیز, به نوبه خود, به شیوه و قانونی ن-ی-از داشت که معیاری برای آن باشد و سلامت آن را ازاشتباه و وهم تضمیمن کند.

در این فرض اگ-ر ان-دی-ش-ه به ابداع شیوه و قانونی برای کنترل آن شیوه روی می آورد ناگزیر می شد شیوه و قانون سومی نیز اختراع و ابداع کند تا به وسیله آن بتواند شیوه قبل رامحک زند, و به همین ترتیب ت-س-لسل بی نهایتی پیش می آید که برای محک زدن و از اشتباه مصون داشتن هر شیوه و قانون به قانون و شیوه دیگری نیاز است و این در حالی است که از دیگر سوی می دانیم تسلسل عوامل و علل غیر ذاتی از دیدگاه احکام بدیهی عقل محال و باطل می باشد.

گفتنی است ما بدان دلیل به بیان معنای مورد نظر از واژه شیوه و بیان طبیعت آن پرداختیم که در میان منادیان تجدد و تحول کسانی هستند که چون می بینند اصول و احکام شرعی به ضوابط و معیارهای شیوه ای که برای آنها مشخص شده پایبند است و به همین دلیل نیز نمی تواند تغییری در آنها ایجاد کند وآنها را بازیچه خود قرار دهد, توجه و تلاش خود را به اصل آن شیوه و قانون متوجه س-اخ-ته , می گویند: اگرناگزیر می بایست خود را تابع آن شیوه و قانون بدانیم , سر

در مقابل آن ف-رود آوری-م و ب-ا احکام آن هماهنگ باشیم , پس بیایید تا اصل آن قانون و شیوه را متحول سازیم .

جهان امروز ما شاهد دعوت به گونه ای حیرت آور از این قبیل تجدید و تحول طلبی است .

ش-ای-د ای-ن گروه گمان دارند آن پیشوایانی که مطالعات و اجتهادات خود را به قانون شناخت و اص-ول آن م-ق-ی-د و پایبند کردند, این قانون یا شیوه را آن سان که خود خواسته بودند ((وضع )) و س-پ-س ن-تایج و احکامی را که آمال و آرزوهای ایشان را برآورده می ساخت از آن استخراج کردند.

بنابراین , کسانی که بعدها نیزآمده اند حق دارند مستقل از آنان , خود به وضع قانونی که می خواهند بپردازند تا بدین وسیله به خواسته هایی که دارند برسند! ب-ی ت-ردی-د این گروه بیش از آنچه در دام تردید اعتقادی و یا انحراف دینی گرفتارند, در ورطه ج-ه-ال-ت ع-ل-م-ی و بحران فرهنگی فرو رفته اند, چه از ساده ترین و پیش پا افتاده ترین مقتضیات م-ع-رف-ت و ف-ره-ن-گ آن بوده که نخست معنی کلمه ((شیوه یا قانون )) را در این مقوله روشن و م-شخص کنند و از عقل خود بپرسند که برای انسان تا چه میزان امکان دارد, برحسب میل و اراده خ-وی-ش , ش-ی-وه یا قانونی را اختراع کند که ((32))

می خواهد راههای شناخت را مشخص سازد و محکی برای آن باشد.

اکنون پس از مقدمه کوتاهی که گذشت می گوییم : انسان برای در پیش گرفتن اسلام حقیقی در صحنه عقیده و عمل , ناگزیر می بایست مراحل سه گانه ذیل را پشت سر گذارد: الف

- کسب اطمینان از صحت صدور متونی که از سرورمان محمد (ص ) نقل شده و به ما رسیده است آخواه نصی که از او نقل شده قرآن و خواه حدیث باشد - , به گونه ای که شخص یقین یابد آن نص با سلسله سندی متصل به او می رسد و به دروغ به او نسبت داده نشده است .

ب - ب-ه دس-ت آوردن آگاهی دقیق از مضمون و مفاد این متون , به گونه ای که شخص مطمئن شود واقعا مرادو مقصود کسی که این گفته از او صادر شده , چیست .

ج - عرضه داشتن آن مضامین و مفاهیم نهایی که بدانها رسیده و از آنها اطمینان یافته , بر موازین م-ن-ط-ق وعقل , ((33))

تا این مضامین و مفاهیم به محک آن موازین آزموده شود و دیدگاه عقل نسبت به آنها مشخص گردد.

پ-ش-ت س-ر ن-هادن این مراحل سه گانه تنها به کمک یک ((ابزار)) امکان پذیر می شود و این ابزار ه-م-ان است که ما برای آن واژه ((شیوه و قانون )) به کار برده ایم .

البته پیش از این , براساس آنچه توضیح دادیم , برای خوانندگان روشن شده است که اصحاب رسول خدا(ص ) افتخار استثنا شدن از ای-ن ((ن-یاز)) را داشتند, و براین اساس باید گفت آنان بدان حد از سرچشمه معارف اسلام دور نبودند که برای رسیدن به آن نیازمندپشت سر نهادن این مراحل باشند.

بنابراین , قانون شناخت اسلام و پایبند شدن براساس اصول و احکام آن از سه بخش تشکیل شده و ه-رب-خ-ش-ی ع-ه-ده دار گذراندن شخص از یک سوم راه است و از به هم

پیوستن این سه بخش , تدریجا با همان ترتیبی که گذشت , سفر به شناخت اسلام و پایبندی به آن در صحنه عقیده و عمل به پایان می رسد.

بخش اول شامل کل قواعد و معلوماتی است که انسان را با معیارها و موازین

صحت و سقم یک خبر آش-نامی سازد و او را از مرتبه صحت یک خبر صحیح , براساس موازین نظر و استدلال عقلی , و این که تا چه میزان می توان از آن تاثیر پذیرفت آگاه می کند.

ب-خ-ش دوم ش-امل کل قواعد و معلومات مربوط به نحوه دلالت و بیان است

که از مطالعه این که اع-راب درگ-فتگوها و تبادل اندیشه های خویش از چه گفته هایی چه مفاهیمی را درمی یابند به دست آمده و از همین ((نحوه فهم اعراب )) فرهنگهای عربی متداول , اصول نحوه دلالتهای زبانی و ق-واعد بیان گردآوری شده وسپس از همین مجموعه , شیوه علمی دقیقی برای تفسیر متون و شناخت معانی و مفاهیم آنها پدید آمده است

ب-خ-ش س-وم ن-یز شامل مجموعه ای از موازین منطقی و عقلی صرف است که از مطالعه در سیر اندیشه انسانی در طریق معرفت و شناخت و از نحوه نقد و ارزیابی عقل از فرضیه ها و ادعاهایی که م-مکن است نزد آن مطرح شود به دست آمده است .

از آنجا که عقل تنها ابزاری است که انسان در ت-لاش ب-رای رس-ی-دن به شناخت در اختیار دارد, تنها همان موازینی که عقل با آنها سروکار دارد می تواند محک معیاری برای ارزیابی فرضیه ها وادعاهای علمی باشد.

ش-ای-د پ-س-ن-دیده , و بلکه ضروری باشد که در این فصل

خلاصه ای در مورد بخشهای اول و دوم ق-ان-ون ش-ن-اخ-ت اسلام مطرح کنیم و بخش سوم را به منابع منطقی خاص آن واگذاریم .

امروز بسیاری هستند که ازاسلام و مسلمین سخن می گویند و بر تقسیم مسلمانان به سلفی و خلفی یا بدعتگزار - علاوه بر تقسیمات بدعت آمیزی که متاسفانه در میان مسلمانان گسترش یافته است - اص-رار دارن-د, و در ع-ی-ن حال ممکن است از این قانون جز اندکی ندانند و شاید هم برای آن هیچ ارزشی قائل نشوند و معتقد به نقش ووظیفه ای برای آن نباشند.

بخش اول ب-خش اول این قانون , نخستین بخشی بود که خود را تحمیل کرد, چه این بخش نخستین چیزی ب-ود ک-ه نیازها, پذیرش آن و استناد ورزیدن بدان را گزیرناپذیر ساخت , زیرا به مرور زمان کسانی پیدا شدند که در ثبت و ضبط و روایت کردن حدیث به صورت دقیق سستی و اهمال می ورزیدند و ب-ل-ک-ه کسانی پا به عرصه نهادند که جعل حدیث می کردند و در کنار این عامل , زندقه و اسباب و زم-ی-نه های آن نیز گسترش یافت و در این میان , فاصله زمانی میان مسلمانان و رسول خدا(ص ) ک-ه روزب-روز ب-یشتر می شد به مؤثرواقع شدن این

عوامل کمک کرد و بدین ترتیب , اختلاف میان مسلمانان در مورد روایات و نحوه پذیرش احادیث رو به افزایش نهاد و عمیق تر شد.

اک-نون باید پرسید آن شیوه و قانونی که آنان خود را بدان ملزم ساختند, و توانست افتخار دفع این فتنه را ازآنان داشته باشد و سپس افتخار قرار دادن متون دینی را در ورای دژی

که دست نیرنگ و به بازیچه گرفتن بدان نمی رسد از آن خود سازد چه بود.

آن-ان ای-ن ح-ق-یقت را دریافتند که لازم است روایاتی که از رسول مصطفی (ص ) می رسد, از نظر میزان اعتبار و مقدار اطمینان به آنها, به سه نوع تقسیم شود: [ال-ف ] در راس همه انواع , روایتی قرار دارد که جمع بسیاری از مردم که عقل همدستی آنان را بر ط-رح یک دروغ محال می داند, آن را از رسول خدا(ص ) برای جمعی دیگر که به نوبه خود همانند آن ج-م-ع ن-خ-س-ت اس-ت ن-ق-ل ک-رده ان-د و این جمع هم آن را برای جمعی سوم و همانند خود بازگفته اند و این نقل با همین کیفیت ادامه یافته تا زمانی که حدیث در کتب مدون و مکتوب ثبت شده است .

این نوع از حدیث را ((خبر متواتر))می نامند و موضع عقل نیز نسبت به این نوع موضعی م-ب-ت-ن-ی بر پذیرش و اعتراف است , صرف نظر از آن که این عقل کدامین عقل و یا از آن کیست و صاحب آن چه عقیده و مسلکی دارد, چه این که عقل انسانی درصحت خبری تردید نمی کند که از همان آغاز و از منبع خود از طریق جمعهای انبوه و به صورت پیوسته به یکدیگر رسیده است , یعنی ب-ی آن که در ابتدا یا وسط و یا انتهای سلسله آن گسستگیی به وجود آمده باشد.

حتی باید گفت ع-ق-ل در م-ورد چ-نین خبری هیچ اختیاری از خود ندارد و به اقتضای طبع خویش به سوی جزم یافتن نسبت به آن می رود.

[ب ] نوع دوم که در رتبه

بعد جای می گیرد, خبری است که جمعی فراوان آن را از جمعی فراوان و همانندخود نقل نکرده باشند, بلکه افرادی از صحابه آن را از رسول خدا(ص ) و افرادی از تابعین آن را ازص-حابه , و به همین ترتیب , نقل کرده اند, اما همه این افراد عادل و دقیق بوده اند و سلسله ات-صال میان راویان , از پیامبر(ص ) تا آخرین فرد آنها یعنی تا عصر فراگرفتن یا تدوین احادیث , در ه-ی-چ ج-ا ق-طع نشودو نص یا خبری هم که نقل کرده اند با نص یا خبر دیگری همانند خود که از طریق مورد اعتمادی نقل شده مخالفتی [در حد تباین ] نداشته باشد.

ای-ن نوع دوم را ((خبر صحیح )) می نامند و موضع عقل انسانی نیز نسبت به آن موضعی مبتنی بر اط-م-ینان واعتماد است , با ترجیح بیشتر, نه به طور جزم و یقین , زیرا عقل پیوسته این احتمال را می دهد که شائبه وهم و گمان - به سبب فراموشی , اشتباه یا غفلت برخی از راویان - به حدیث راه ی-افته باشد, هر چند این احتمال , به علت فراهم بودن همه شروط صحت در روایت , بعید باشد, اما ب-از ه-م ب-ه عنوان یک احتمال مطرح خواهد بود و امکان آن به کلی و به گونه ای از میان نخواهد رف-ت ک-ه چنین احتمالی در ردیف محال قرار گیرد.

از همین جاست که می گوییم خبر صحیح می تواند به بالاترین درجه ظن و گمان برسد, اما درهمین حد متوقف می شود و به درجه بالاتر از آن , ی-ع-نی درجه جزم و یقین نمی

رسد.

ناگفته نماند که درپذیرش این نوع از حدیث , آحاد مردم م-ع-ی-ار و م-قیاس نیستند, زیرا در میان آنها افرادی مورد اطمینان وجود دارند که از گفته آنان ی-ق-ی-ن ح-اص-ل می شود, بلکه آنچه مقیاس است همان موضع عقل - به معنای عمومی آن که در استقرای عقول مردم متجلی می گردد - و موضع همگانی عقول درباره این نوع از اخبارمی باشد و این در حالی است که از دیگر سوی می دانیم موضع عمومی عقل نسبت به این نوع , ترجیح دادن آن و حصول گمان قوی نسبت به آن است .

این نوع از خبر, حجت الزام آوری را در زمینه عقاید تشکیل نمی دهد, به گونه ای که اگر انسان با مضمون خبر صحیحی که به حد تواتر نرسیده و هنوز در همان مرز خبر واحد مانده مخالفت ورزد به دامن کفردرغلتد, بلکه انسان می تواند نسبت به چنین حدیثی جزم و یقین نداشته باشد, بی آن که این امر درسلامت ایمان و اسلام او خدشه ای وارد کند, هر چند ممکن است احیانا در عدالت او خدشه کند و موجب فسق او شود.

دلیل این مطلب آن است که خداوند هیچ کس را به بیشتر از آنچه در توان اوست مکلف نمی سازد و در ای-ن ه-یچ تردید و خلافی نیست , و از دیگر سوی اعتقاد یک ((انفعال )) غیر اختیاری است نه ی-ک ((ف-ع-ل ))اختیاری , بنابراین اگر عقل چیزی را پیش روی خود ببیند که او را به انفعال و به یقین در مساله ای وادارسازد, ناگزیر رنگ آن انفعال و یقین را به خود می گیرد, بی آن

که در این ام-ر هیچ گونه اختیاری داشته باشد, اما اگر چیزی را در مقابل خود نیابد که او را به این انفعال و ی-ق-ی-ن وادارد, چ-اره ای ج-ز ش-ک و گمان نسبت به آن چیز و ایستادن در همین حد برای خود ن-می بیند, بی آن که در این امر نیز از خود اراده و یااختیاری داشته باشد.

قسمت دوم

به همین دلیل در چنین ح-التی اگر - بی آن که موجبات و اسباب و زمینه های جزم ویقین را برای عقل فراهم سازیم - آن را به چنین جزم و یقینی مجبور کنیم عقل را به ((آنچه در توانش نیست )) ناگزیر ساخته ایم , با آن که دین الهی از چنین چیزی مبرا است .

((34))

ام-ا در م-ورد اح-ک-ام عملی , اعم از عبادات , معاملات و جز آن , خبر یقینی متواتر به نقل از رسول خ-دا(ص )بر این دلالت دارد که هر مسلمانی می تواند ادله ظنی را مبنای تعبد خویش قرار دهد و بنابراین اگر حدیثی از رسول خدا(ص ) بیابد که در بردارنده حکمی از احکام شرعی در عبادت و یا جز آن است و به علت وجود شرایط صحت در حدیث گمان بیشتری به صدق و درستی آن باشد - ب-راس-اس ه-مان دلیل یقینی متواتر که گذشت - بر او واجب خواهد بود به چنین حدیثی تمسک جوید, از هدایت آن بهره مند شود و به مفاد آن پایبند باشد.

دلیل یقینی این الزام هم نقل متواتر این خبر در مورد رسول خدا(ص ) است که افرادی از صحابه را ب-ه س-رزم-ینها و آبادیها و به میان قبایل دور و

نزدیک می فرستاد تا مردمان آن آبادیها و قبایل را از اح-کام شرعی اسلام , اعم از عبادت و غیر عبادت , آگاه سازند.

این در حالی است که قبلا دانستیم عقل انسان درمورد آن افراد هرگونه احتمال سهو و اشتباه و فراموشی را روا می داند.

اما با همین وج-ود پ-ی-ام-بر(ص )مردمان آن آبادیها و قبایل را فرمان می داد از راهنماییهای این ((افرادی که فرستادگان اویند و در میان آنان پخش شده اند پیروی کنند.

بدین ترتیب گویا رسول خدا(ص ) با این کار خود به مردم می فرمود: هرگاه این فرستادگان درباره مساله ای از مسائل دینتان به شما خ-ب-ری ب-ده-ن-د که به حوزه عمل و رفتار مربوطمی شود و گمان قوی به راستی گفتار ایشان داشته باشید بر شما واجب است آن خبر را بپذیرید و به مفادآن عمل کنید.

((35))

[ج ] ن-وع سوم تحت عنوان حدیث ((ضعیف )) جای می گیرد و خود شامل اقسام فراوانی است .

اما این اقسام همه یک حکم دارند و آن این که حدیث ضعیف نه در حوزه عقاید ارزش و اعتباری دارد و ن-ه در حوزه احکام عملی , گرچه برخی این عقیده را اختیار کرده اند که حدیث ضعیف بر قیاس ب-رت-ری دارد, ام-ا ای-ن ت-ن-ها یک نظریه می باشد و راهی که در مرحله عمل در پیش گرفته شده ب-رخ-لاف آن اس-ت , و ش-ای-د درم-باحث آینده - به خواست خداوند - به بیان جزئیاتی در این باره بپردازیم .

ال-ب-ت-ه بنابر عقیده اکثر علمای حدیث , عمل به خبر ضعیف در حوزه اعمال مستحب جایز است , م-ش-روط ب-ه آن که به آخرین حد ضعف

نرسیده و بعلاوه راوی حدیث به صحت آن عقیده نداشته باشد.

((36))

در راه ع-مل به این قانون [در این بخش ] بزرگترین مشکل (نظری ) همان دست یافتن به روشی اس-ت که باآن بتوان به احوال راویان حدیث که بسیار فراوانند و در هر شهر و آبادی و هر سرزمین ب-ه چ-ش-م می خورندآشنا شد و به واقعیت سیره آنان پی برد و از خلق و خوی پنهان از انظار آنان پرده برداشت تا در نتیجه گونه های مختلف سند حدیث شکل گیرد و بر این اساس میزان و اعتبار هر گونه نیز مشخص شود.

آری , ای-ن م-شکل بزرگی است , اما همان گونه که گفتم مشکلی نظری است .

در مرحله عمل , خداوند پس ازآن که اخلاص نیت و دلسوزی فراوان علمای آن عصر در محفوظ نگه داشتن کتاب خ-دا و س-ن-ت رسول (ص ) از مکر و کید بدخواهان و از خطر بازیچه قرار گرفتن در دست آنان را دی-د, پشت سر نهادن این مشکل را بر آنان آسان ساخت و ایشان را به تدوین ((فنی )) بزرگ در این ب-اب م-وف-ق گ-ردان-ید که همه تمدنها و فرهنگهای جهان تا آن زمان ندیده و برای هیچ کدام از ص-اح-ب-ان ع-ل-م و ان-دیشه در دوره های بعدنیز پرداختن به چنین کاری میسر نشده بود.

آن فن ((ج-رح و ت-ع-دی-ل )) اس-ت که در ذیل و در خدمت بخش نخست از قانون جامعی که از آن سخن م-ی گ-وی-یم قرار می گیرد.

امروزه کتبی که در این فن نوشته شده مشتمل بر اسامی همه دست اندرکاران ((نقل و روایت )) است و به بیان دقایق احوال آنان

و نیز رتبه ای می پردازد که هر کدام در م-ی-دان درس-ت-ی ع-قاید و میزان اعتماد به آنان از آن خود ساخته اند.

این کتب , بی هیچ تردیدی , ح-اص-ل تلاشهای شگفت آوری است که اگر آن اخلاص فراوان و آن دلسوزی بسیار نسبت به دین خدا وجود نداشت هرگز آن تلاشها صورت نمی گرفت و چنان نتایجی نیز به بار نمی آورد.

بخش دوم پ-س از کسب اطمینان علمی از متن از نظر صحت سند آن , بی تردید, مرحله توجه به متن و دقت ورزی-دن در آن به منظور درک صحیح و کامل آن فرا می رسد.

[همین مرحله خاستگاه بسیاری از اختلافات است ],چه این که بخش عمده ای از اختلاف آرا و نزاع شدیدی که در اجتهادات و فتاوای ف-ق-هی و مسائل اعتقادی پدیدار شده بود به فقدان یک معیار مورد اتفاق در فهم متون و مشخص ک-ردن مفاد و مدلول آنهابرمی گردید, و این معیار و میزان همان است که بعدها موفق به کشف و ت-دوی-ن آن ش-دن-د و همان است که دومین ستون بنای قانونی پیشرفته , در شناخت دین و احکام اعتقادی و عملی آن شد.

ای-ن م-عیار شامل سه قسمت : مقدمه , متن , و ضمایم است که اینک هر یک از این سه را به صورت خلاصه شرح می دهیم : مقدمه مقدمه در بردارنده بیان منبعی است که همه اصول و احکام اسلام , اعم از اعتقادی و عملی , از آن گرفته می شود.

در ای-ن ج-ا ناگزیریم بحث کوتاهی مطرح کنیم و خلاصه ای از مطالبی را در آن بگنجانیم که در ک-تب پرحجم و دایرة

المعارفهای مربوط به این موضوع - که یا به صورت عمومی قانون شناخت را مورد بحث قرار داده و یا به صورت خاص از این مقدمه بحث کرده اند - آمده است : ت-ردی-دی ن-ی-ست که مجموع اصول و احکام اسلام از حوزه اعلام و خبردهی و یا امر و نهی بیرون نیست وبدین ترتیب یا خبر است یا انشاء.

در این نیز تردیدی نیست که اطلاع یافتن از یک خبر یا آگاه شدن از یک امر یا نهی چیزی نیست ک-ه ازط-ری-ق ((ت-جربه و مشاهده )) یا از طریق ((دلالت حس )) و ادراکهای شخصی قابل تحقق ب-اش-د, ب-ل-که تنها راه آن , ((متن خبر دهنده )) است .

این متن یا حاکی از رخدادهایی است که در گ-ذش-ت-ه یا زمان حاضر و یا آینده اتفاق افتاده و یا می افتند, و یا آن که مخاطب را از طریق امر یا نهی به رفتار معینی متوجه می سازد.

در این میان , عقاید اسلامی همه از طریق نخست , یعنی اعلام و اخبار به ما رسیده و فرمانها و احکام آن از طریق دوم یعنی امر و نهی به ما رسیده است .

بنابراین , پی بردن به هیچ کدام از مسائل اعتقادی و یا عملی اسلام ممکن نیست مگر از طریق یک متن خبری یا انشایی و یا از طریق چیزی که در همان حد از قدرت و اعتبار است و یا چیزی که این ق-درت واع-ت-بار از مقتضیات آن باشد, از قبیل استدلال به یک متن و یا قیاس براساس آنچه مفاد ی-ک متن است .

به همین دلیل نیز اظهار عقیده درباره اسلام , براساس رای

و نظر, از این که بتواند به حقیقت اسلام ربطی داشته باشد بسیار دور است و همین معیار نیز اساس تفاوت میان دین حق یعنی اسلام و سایر ادیان وآیینهای جعلی دیگر و آرا و عقاید ساختگی بشر است .

همین مطلب نیز مقصود سخن امام شافعی است که در باب علم از کتاب الرساله می گوید: اجتهاد تنها برای رسیدن به یک ((مطلوب )) صورت می گیرد و مطلوب هم همیشه یک حقیقت ع-ی-نی وواقعی است که با دلیلی که از آن حکایت می کند و یا با تشبیه به یک حقیقت عینی دیگر می توان بدان رسید...

همین نیز مقصود سخن دیگر اوست که در ادامه می گوید: وق-ت-ی چ-نین باشد هر عالمی موظف خواهد بود تنها براساس علم سخن گوید, و اساس علم نیز خبرالزام آور و قیاس به واسطه دلایل است ...

تا آنجا که می گوید: بنابراین اگر عالمی بدون استناد به خبری الزام آور و یا قیاس سخنی گوید گناه او بیش از گناه ک-س-ی خ-واه-دبود که بدون علم چیزی درباره دین می گوید...

و خداوند برای هیچ کس پس از رس-ول خ-وی-ش (ص ) ای-ن حق را قرار نداده است که جز براساس علمی که قبل از او آمده سخنی [درب-اره دی-ن ] بگوید, و اساس علم نیز پس از پیامبر(ص ) کتاب , سنت , اجماع , اخبار و گونه ای از قیاس بر این منابع است که پیش از این گفتیم .

((37))

ب-دی-ن ت-رت-ی-ب دانستیم که مسلمان حق ندارد درباره اسلام سخنی گوید مگر از طریق علم , و ط-ری-ق ع-ل-م ن-یزدر اینجا خبری است که به ما رسیده است

, زیرا این حقیقت اثبات شده و هیچ تردیدی در آن نمانده که منبع و تکیه گاه ((خبر)) قرآن کریم بوده آن نیز کلام خداوند است .

قرآن م-ت-ن-ی اس-ت دی-ن-ی که از اموراعتقادی خبر می دهد و احکام عملی را نیز انشاء می کند, لیکن با م-راجعه به قرآن ملاحظه می کنیم که این کتاب الهی ما را بدان فرمان می دهد که گفتار و کردار رس-ول خدا(ص ) را نیز به عنوان توضیح و تبیین آنچه در قرآن به صورتی غامض و پیچیده آمده به ع-ن-وان شرح و تفصیلی بر آنچه در این کتاب , مجمل آمده بپذیریم , بلکه با مراجعه به قرآن روشن م-ی شود که این کتاب ما را بدان فرا می خواند که در هر چه رسول خدا(ص ) می گوید, هر چند در ق-رآن م-سکوت نیز مانده باشد, از او فرمان بریم .

از همین جاست که سنت بنا به حکم قرآن منبعی دوم و متفرع بر این کتاب را برای شناخت اسلام تشکیل داده است .

همچنین بامراجعه به قرآن این م-ط-ل-ب ن-یز روشن می شود که این کتاب ما را به پیروی از امور دینی و احکامی که مسلمانان در م-ورد آن-ها وحدت اراده و اتفاق نظر دارند فرمان می دهد, آنجا که می گوید: ((هر کس پس ازآن ک-ه راه ه-دای-ت ب-ر او روش-ن شده با رسول خدا به مخالفت برخیزد و راهی جز راه اهل ایمان در پ-ی-ش گ-ی-رد, او را ب-ه ه-م-ان ض-لالت که در پیش گرفته واگذاریم و به جهنم افکنیم که بد م-نزلگاهی است )) (نساء/115).

بدین ترتیب به حکم قرآن و به مقتضای احادیث

((38))

فراوانی که به حد تواتر معنوی رسیده ,((اجماع )) نیز سومین منبع شناخت احکام اسلام را تشکیل داده است , م-ن-ب-ع-ی ک-ه متفرع و مبتنی بر اصل ضرورت گردن نهادن به فرمان خدا در آیات محکم کتاب اوست .

با تامل بیشتری این نیز به دست می آیدکه قرآن ما را به آگاهی از علل احکام شرع و سپس اج-رای آن احکام در هر جا که آن علل وجود داردفرمان می دهد, آنجا که می گوید: ((پس عبرت گیرید, ای صاحبان بصیرت (حشر /2) یا ((ای صاحبان خرد)) (بقره /179 و چند جای دیگر) معنی ای-ن آی-ات آن اس-ت ک-ه از ظ-اهر مقید حکم خاص یک حادثه درگذرید و حکم را به هر حادثه یا مساله ای دیگر که در وجود علت خاص حکم , با آن شباهت داردتعمیم دهید.

آن-چه گفتیم در حدیث مشهور رسول خدا(ص ) با معاذبن جبل نیز بخوبی مشهود است , آنجا که در ه-ن-گ-ام اع-زام وی ب-ه ی-من از او پرسید: چگونه قضاوت می کنی ؟ او گفت : بدانچه در کتاب خ-داس-ت حکم می کنم .

فرمود: اگر در کتاب خدا نبود؟ گفت : به سنت رسول خدا(ص ).

فرمود: اگر در سنت رسول خدا نباشد؟گفت : نظر خویش را به کار می گیرم و از اجتهاد دریغ نمی دارم .

م-ع-اذ م-ی گ-وید: پس رسول خدا(ص ) دستی بر روی سینه ام نهاد و فرمود: سپاس خدایی را که فرستاده فرستاده خداوند را به چیزی موفق ساخت که رسول او را خشنود می سازد.

((39))

آن گ-ونه که شارحان گفته اند مقصود از عبارت ((نظر خویش را به کار می گیرم ))

آن است که مساله راازطریق قیاس به آن مضمونی که از کتاب و سنت استفاده می شود برمی گردانم .

ب-دی-ن ت-رت-ی-ب روش-ن ش-د ک-ت-اب خدا که منبع و پایه دین است ما را به پیروی از سنت رسول خ-دا(ص ), گ-ردن ن-ه-ادن ب-دان-چه مسلمانان بر آن اجماع دارند - مقصود از مسلمانان در اینجا علمای مسلمین است که عامه باید ناگزیر از آنان تبعیت کنند - فرمان داده و پس از آن به اجتهاد در کشف علل احکامی که در متون دینی آمده و پس از آن به تعمیم و توسعه دایره این احکام به هر یک از فروع و جزئیات که این علل در آنهاوجود دارد فرا خوانده است .

ای-ن م-ن-اب-ع چ-هارگانه شناخت احکام اسلامی است که همه آنها به قرآن یعنی آن منبع اولیه و اساسی بازمی گردد.

ه-ر ان-سان مسلمانی پس از درک کامل این مقدمه و پس از اطمینان یافتن و یقین کردن به آن و پ-س ازرس-ی-دن ب-ه ای-ن یقین که کتاب خدای تعالی سرچشمه تمام این دین است , می بایست به اقتضای قانون علمی ((شناخت )) همه همت و توان خود را مبذول آن بدارد که در الفاظ این کتاب الهی و در جملات وسبک متون آن تامل ورزد تا بدین ترتیب به صورت صحیح به معانی مقصود از ای-ن ال-ف-اظ برشد, و نیزمی بایست در راه رسیدن به این هدف در سنت نبوی و در گفتار و کردار پ-ی-ام-ب-ر(ص ) ب-ه تامل پردازد, چه ,همه گفتار و کردار آن حضرت تنها تبیین و ترسیم جزئیات اموری است که خداوند مقرر داشته و بدان حکم کرده است .

انسان

مسلمان پس از طی این مرحله , ناگزیر می بایست به حقایق این دین که دین کتاب خداست علم پیدا کند.

اینجاست که وی مشاهده خواهد کرد این علم به دو بخش تقسیم می شود: ب-خ-ش اول : ع-ل-می که همه مردم , با اختلاف درک و شناخت خود و با جایگاه علمی متفاوتی که دارن-د, ت-ازم-ان-ی که عاقل و رشیدند, بدان می رسند.

بنابراین هیچ کس در جاهل بودن نسبت به چنین حقایقی معذور نیست و راهی برای طرح هیچ گونه شبهه و تاویل در آن و یا اختلاف در فهم آن و ی-ا اش-ت-ب-اه در ن-ق-ل آن وجود ندارد.

این علم شامل کلیات عقاید و اولیات واجبات و فرایض م-ی ش-ود, از قبیل علم به وجوب نمازهای پنجگانه , علم به وجوب روزه بر مردم در شهر رمضان و ح-ج خ-ان-ه خ-دا در ص-ورت استطاعت , وعلم به این که زکات اموال واجب است و علم به این که خداوند ربا, زنا, قتل , سرقت و شراب را حرام کرده است .

ای-ن ب-خ-ش از ع-لوم و حقایق در کتاب خدا بصراحت آمده و همه مسلمانان از آن آگاهند وعوام م-ردم آن رااز یکدیگر و از گذشتگان خود نقل می کنند, همچنین آن را از رسول خدا(ص ) روایت می کنند و در نقل آن و یا در وجوب این احکام اختلافی ندارند.

راه رس-یدن به این بخش از علوم و حقایق همان چیزی است که آن را به عنوان ((قطعی الدلالة و الثبوت ))می شناسند, و آن هر متنی است که از طریق تواتر به ما برسد و ساختار آن و نیز دلالت آن بر معنا و

مضمون مورد نظر به گونه ای باشد که هیچ تاویلی و یا هیچ خطایی در فهم را نپذیرد.

ی-ک-ی از اح-کام این نوع از علم آن است که مردم همه مکلف به آنند و هیچ انسان بالغی که دیوانه ن-ب-اش-د دراین معذور نخواهد بود که نسبت به چیزی از آن جاهل باشد.

از دیگر احکام این نوع آن است که اجتهاد درآن جایی ندارد, چه این که اجتهاد در بسیاری از موارد مجتهد را به حدی فراتر از گمان و ظن نمی رساند وگاهی ممکن است در آن خطایی صورت گیرد, علاوه بر این , مردم در ق-درت ب-ر اج-ت-هاد و در نتایجی که ازطریق اجتهاد بدان می رسند با یکدیگر تفاوت دارند, در حالی که این نوع علم - آن گونه که گفتیم - از همه اینها مبراست .

قسمت سوم

((40))

بخش دوم : علمی است که تنها گروهی از خاصان بدان می رسند, یعنی کسانی که به سبب اهتمام پ-ی-وس-ت-ه ب-ه ک-ار علم و مطالعه و پژوهشهای پیگیر خود از سطحی که عامه در آن هستند فراتر رف-ت-ه ان-د.

ای-ن ب-خش ازعلم به آنچه غیر از کلیات اعتقادی و اصول احکام ضروری است , مربوط م-ی ش-ود از ق-بیل تفاصیل وجزئیات و فروع آن احکام کلی و نیز ادله ای غیر یقینی که درباره آنها آمده است .

بدین ترتیب هر خبری که از نظر سند به حد تواتر نرسیده باشد - و این نوعی است که آن را خبر واحد می نامند - و نیز انواع قیاسهادر این بخش قرار می گیرد.

در ای-ن ب-خ-ش , ب-س-ی-اری از م-ردم ت-ن-ها در همان حد گمان می مانند و گاه

نیز ممکن است پ-ژوهشگری ژرف نگر پس از تحقیق و مطالعه و تاملی فراوان , در این باره به حد یقین - یقینی تنها در حق خود او آبرسد.

از احکام این بخش از علوم آن است که خداوند همه بندگان خویش را, و حتی همه خاصان را نیز ب-ه رس-یدن به آن و فراگیری علمی که شامل این بخش بشود مکلف و موظف نساخته , بلکه تنها گ-روه-ی راب-دان موظف کرده که این بار مسؤولیت را از شانه همگان برمی دارند و نیازی که در آگاه کردن مردم به مسائل لازم در انجام واجبات و وظایف اسلامی خویش - حتی بر اساس تقلید و پیروی از عالمان آوجود دارد به وسیله آنان مرتفع می شود.

از دیگر احکام این بخش از علوم آن است که این گونه آگاهیها به خودی خود یک حجت الزام آور ش-رع-ی ب-ر ه-م-ه بندگان محسوب نمی شود تا بدین ترتیب بتوان همگان را به عقیده داشتن به مقتضای آن مجبورساخت و - آن سان که در بخش اول چنین است - اگر آنها را ندانند تکفیرشان ک-رد, ب-لکه بندگان می توانندنسبت به این بخش در جهل و یا در تردید باشند تا زمانی که همان گ-روه-ی که بسنده می کند - و بدانان اشاره کردیم - آن علم را کاملا فرا بگیرند وسپس به ارشاد م-ردم و آگ-اه-ی دادن و ت-علیم دادن به آنان درزمینه آنچه انجامش برای آنها لازم یا بهتر است بپردازند.

((41))

ه-م-چ-نین از دیگر احکام این بخش مشروعیت تعبد و ملزم شدن به مفاد آنها, بویژه تعبد به خبر واح-د,است .

معنای این سخن آن است که بسیاری از

مسائل این بخش از علوم از حد گمان فراتر ن-م-ی رود, و ش-ان ب-سیاری از مسائل و امور اجتهادی , و در راس همه آنها خبر واحد, چنین است .

بنابراین در شرایطی که خداوند - با توجه به این حقیقت که اعتقاد براساس رغبت و تمایل و اختیار شخص حاصل نمی شود, بلکه تنها از ادله و براهینی یقینی و به صورتی گریزناپذیر پدید می آید - به ب-ندگان خویش لطف کرده و آنان رابه معتقد شدن به مقتضای ادله ظن آور که تکلیفی جرح آور می باشد مکلف نساخته , از مقتضیات لطف ورحت او به دور خواهد بود که بندگان را به مقتضیات چنین ادله ای و به الزام عملی به آنها متعبد نسازد,بلکه آنچه از خبر یقینی متواتر استفاده می شود آن اس-ت که تعبد مسلمان در زمینه احکام عملی به خبرواحد و آنچه در حکم خبر واحد می باشد, از قبیل ادله اجتهادی لازم است , ادله ای اجتهادی چون قیاسهاو استنباطهای ممکن از منطوق و ظاهر نصوص و یا از مفهوم آنها که در بیشتر موارد مجتهد را از مرتبه گمان فراتر نمی برد.

از روش-نترین ادله قطعی بر حجیت چنین ظنی , آن است که خداوند در آیات صریح کتاب خویش ما رابدان فرمان داده که شهادت عدلین [ گواهی دو گواه عادل ] را بپذیریم , و این در حالی است که می دانیم صحت چنین گواهیی امری ظنی است و نه یک مساله یقینی , چرا که احتمال خطا یا دروغ , هر چند به صورت ضعیف , در گواهی آن دو وجود دارد, همچنین خداوند به ما

فرمان داده است در صورت دور بودن از کعبه رو به سمتی که کعبه در آن قرار دارد نماز بگزاریم , با آن که در چ-ن-ی-ن حالتی احتمال توجه حقیقی به کعبه , آن هم به صورت دقیق امری ظنی است و احتمال ان-حراف از کعبه وجود دارد, همچنین رسول خدا(ص ) افرادی را برای تعلیم احکام دینی به مردم , ب-ه ش-ه-رها و نواحی دور می فرستاد, و این در حالی است که خبر هر یک از این افراد که خبر واحد است از حد ظن و گمان فراتر نمی رود.

ب-راساس این ادله قطعی متواتر ثابت می شود که خداوند از طریق این ادله به مردم می فرماید: هر ج-اب-راس-اس شیوه اجتهادی درستی این گمان برای شما حاصل شد که شما را به چیزی امر یا از چ-ی-زی ن-ه-ی ک-رده ام ب-ر شما واجب است به آن گمان عمل کنید و براساس مقتضای آن پیش روید.

((42))

اینها احکام مربوط به بخش یا نوع دوم علم است .

ال-ب-ته معنی این که گفتیم انسان با ندانستن این بخش از علوم یا تردید در آنها کافر نمی شود آن ن-ی-ست که دانستن یا ندانستن و تردید داشتن یا تردید نداشتن نسبت به این علوم همسان یکدیگر اس-ت , زی-ر ن-ج-ات از ک-ف-ر لزوما به معنی نجات از فروغلتیدن در فسق یا بدعت یا نوعی دیگر از گمراهی نیست .

این امر برهمگان روشن است که بسیاری از فرقه ها هستند که از کتاب خدا و راه اهل سنت و جماعت منحرف شده اند, اما نمی توانیم به صرف انحراف آنان از این مسیر, آنها را تکفیر ک-ن-یم ,

هر چند تردیدی نداریم که آنان به فسق و عصیان و بدعت گذاری روی آورده اند.

به نظر ن-گ-ارنده , آنچه می توانسته این فرقه ها را ازآنچه گفتیم نجات دهد پیروی از همان شیوه یا قانون جامعی بوده است که اکنون از آن سخن می گوییم .

بنابراین اگر در میان آنها رجالی وجود نداشته ک-ه از م-ل-ک-ه ع-ل-م-ی ک-اف-ی برای فهم و به کارگیری این شیوه وقانون برخوردار باشند, آنان م-ی ت-وان-سته اند در پی توده مسلمانان و در راه جماعت مسلمین حرکت کنند واین آیه را مصداق عینی بخشند که : ((پس اگر نمی دانید از اهل ذکر بپرسید)) ((43))

متن پس از این مهم زمان آن می رسد که شخص از مقدمه بگذرد و وارد متن شود.

مقصود ما از متن - در اینجا - در مجموعه قواعدی متجلی است که بر زبان عربی حاکم است و در ت-فسیرمتون دینی که بدین زبان است باید به آنها پایبند بود, قواعدی که برای هیچ عربی رسیدن به معانی الفاظعربی و ترکیبات آنها جز در پرتو هدایت آن ممکن نیست .

این قواعد به دو بخش تقسیم می شود: دلالت , تبیین .

قواعد دلالت : مقصود از قواعد دلالت همان اصولی است که در دلالت الفاظ بر معانی حاکم است , این اصول خود به چهار دسته تقسیم می شوند: ال-ف - اص-ول مربوط به نحوه دلالت لفظ بر معنا, و تقسیم کیفیت دلالت به گونه های حقیقت و م-ج-از ومشترک , و منطوق و مفهوم , همراه با بیان شرطهایی که برای بیرون بردن کلمه از معنی حقیقی آن واستعمال آن در معنی مجازی و نیز

بیان تعریف ((مفهوم )) و ((مشترک )) و کیفیت و شرطهای دلالت لفظ برمعنی از طریق مفهوم و لفظ مشترک .

ب - اصولی که براساس آنها نحوه دلالت الفاظ بر معانی , از لحاظ ضعف و قوت , به مراتب مختلفی از ق-ب-ی-ل ((م-ح-ک-م )) و ((م-فسر [یا متشابه ])), ((نص )) و ((ظاهر)) و ((خفی )) و ((مشکل )) و ((مجمل )) تقسیم می شود.

همچنین اصول و قواعدی که در صورت تعارض دو یا چند مرتبه از این مراتب با یکدیگر, در مضمون ودلالت , باید از آنها پیروی کرد.

ج - اصولی که به موجب آن , جمله به خبر و انشاء تقسیم می شود, همراه با بیان این اصل که ((خبر ت-ن-ه-ابرای دلالت بر احکام وضعی که مبنا و اساس احکام تکلیفی می باشد صلاحیت دارد)) و نیز بیان این اصل دیگر که ((انشاء چیزی است که برای دلالت بر احکام تکلیفی از آن استفاده می شود و اب-زار ای-ن ان-شاء نیزصیغه امر یا نهی است )) و سرانجام بیان معنایی که هر کدام از صیغه های امر و نهی در صورت مجرد بودن ازقراین بر آن دلالت می کند.

د - اص-ول-ی ک-ه میزان شمول و فراگیری دلالت را بیان می کند و براساس آنها لفظ به دو گونه ((خ-اص )), دارای دلال-ت م-حدود, و ((عام )), دارای دلالت گسترده , و نیز ((مطلق )), حاکی از فردی غیر معین , و ((مقید)), حاکی از فرد یا افرادی متصف به صفتی معین , تقسیم می شود.

قواعد تبیین : مقصود از آن توجه به اصول و قواعدی است که در حالتهای ذیل مراعات می

شود: الف - تعارض جزئی میان لفظی ((خاص )), دارای دلالتی محدود بر یک معنای خاص و محدود, با لفظی ((عام )), با دلالتی گسترده و غیر محدود در زمینه همان حکمی که در خاص وجود دارد.

در چ-ن-ی-ن م-وردی ,ق-واعدی در زبان عربی وجود دارد که از طریق آنها تعارض ظاهری موجود برداشته می شود و میان دودلالت خاص و عام سازگاری و هماهنگی ایجاد می گردد.

ب - ت-ع-ارض جزئی میان ((مطلق )) و ((مقید)).

در اینجا نیز قواعدی برای ایجاد هماهنگی میان مدلول چنین دو دلیلی وجود دارد.

ج - ب-روز ع-وام-ل-ی که مقتضی تاویل کلمه یا عبارتی و مقتضی بیرون بردن آن از معنی ظاهری خ-ویش است .

در زبان عربی قواعد مشخص و معینی حاکی از معیارها و موازینی وجود دارد که در چ-ن-ین حالتی باید به آنها رجوع کرد, معیارهایی که بیان می کند در کجا می توان و یا باید به تاویل کلمه ای پرداخت و درکجا نمی توان هیچگونه تاویلی را مطرح کرد.

د - به هنگام برخورد با کلمه ای مجمل یا مبهم که معنی مقصود از آن تنها با رجوع به قراین و ادله دیگرروشن می شود.

در چنین فرضی پیروی از اصول و قواعدی که بدین منظور وضع شده ابهام و اجمال کلمه یا جمله را از بین می برد و معنی و مقصود از آن را روشن می سازد.

ضمایم ای-ن بحث , خاص کسانی است که می خواهند احکام شرعی را از منابع آنها استخراج کنند, مفاهیم ودلالتهای مستفاد از متون دینی را روشن سازند و میان دلایل متعارض و مخالف سازگاری ایجاد کنند,چه این که هر مسلمانی قادر به

فهم مقصود اصلی چنین متونی نیست .

ای-ن م-تمم ها شرایطی را که با حصول آنها, انسان به درجه اجتهاد می رسد, و نیز احکام مربوط به م-ج-ت-هد رادربردارد و علاوه بر این ما را با کسی که به این درجه نرسیده , یعنی همان که پیرو یا مقلد خوانده می شودو نیز با راهی آشنا می سازد که مقلد می بایست برای فهم دین و احکام دینی و نیز اجرای تکالیف الهی که متوجه اوست در پیش گیرد.

این متمم ها همچنین در بردارنده احکام فتوا و استفتاء و شروط هر کدام از این دو است , و بالاخره ای-ن م-ت-م-مات ترتیب ادله , در هنگام استدلال برای کشف احکام , و اصول ترجیح , در هنگام بروز تعارض میان ادله , را بیان می کند.

آن-چ-ه گذشت همان معیار و میزانی است که هر مسلمانی را به این آگاهی می رساند که چگونه می تواند به دین خود استناد کند و به درک آن خواه در زمینه امور اعتقادی و خواه در زمینه احکام عملی نایل آید.

این معیار, همان گونه که بیان داشتیم مرکب از سه بخش مقدمه , متن و متممات اس-ت .

ال-بته هر سه بخش درذیل آنچه ((علم اصول فقه )) یا ((علم قواعد تفسیر نصوص )) نامیده می شود جای می گیرد.

ای-ن ت-نها معیاری است که می تواند مقدار التزام یک مسلمان به دین خویش و مقدار پایبندی اوبه س-ن-ن ه-دایت و رشد را روشن سازد و از ناخالصیها و گمراهیهای هواپرستان و از انحراف آنان از ص-راط م-س-تقیم هدایت پرده بردارد, با قطع نظر از این که هر کدام ازاین گروهها در

چه عصر و دورانی می زیسته اند.

ب-ن-ابراین هر کس به این معیار پایبند باشد, پیرو کتاب خدا و پایبند و مقید به سنت رسول اوست , خ-واه درعصر سلف زندگی کند و خواه در عصرهای پس از آن , و هر کس به مقتضیات این معیار پ-ای-بند نباشد, ازکتاب خدا دور شده و کناره گیری کرده و از سنت رسول او(ص ) فاصله گرفته اس-ت , حتی اگر از همان پیشگامان نخستین بوده و لحظه ای از حضور رسول خدا(ص ) دور نشده باشد

نقاط اتفاق و اختلاف در این معیار

قسمت اول

ناگفته نماند که قواعد و قوانین موجود در این معیار, همه , مورد اتفاق علمای این عرصه نیست .

ه-ن-گ-ام-ی که می گوییم ((علمای این عرصه )), مقصود ما در درجه نخست و به طور مستقیم , علمای زبان عرب و فقه این لغت است , چه ((قواعد تفسیر متون دینی )) قواعدی بیطرف و مستقل است که از اصول دلالتهای زبانی و از فقه اللغه سرچشمه می گیرد و بازگشت آن به زبان شناسان و ص-اح-بان تخصص درباره زبان عربی است .

از دیگر سوی با توجه به این که متون قرآن و سنت به زب-ان ع-رب-ی است , بی هیچ تردیدی ,از قواعد دلالت و بیان در این زبان تبعیت می کند.

این قواعد ص-رفا به زبان مربوط می شود و تحت تاثیرهیچ گرایش دینی یا مذهب فکری قرار ندارد, و همین نیز معنی این سخن است که گفتیم ((این قواعدقواعدی بیطرف و مستقل است )).

هر چند بخشی از این قواعد مورد اتفاق ائمه لغت است , اما قواعدی نیز در این میان وجود دارد که م-ح-ل اختلاف نظر و تامل

آنان قرار گرفته و این اختلاف , ناگزیر, در اجتهادهای پژوهشگران در متون دینی ,یعنی علمای کلام و علمای شریعت فقه اسلامی تاثیر گذاشته است .

اکنون به بررسی مثالهایی از این قواعد می پردازیم : مثال اول : ع-ل-مای زبان عربی بر این اتفاق کرده اند که اصل در تفسیر متون آن است که هر واژه ای به معنی ح-ق-ی-ق-ی خ-ود تفسیر شود و تنها ((در صورتی می توان به سراغ معنی مجازی رفت که ضرورت ت-وس-ع , ی-ا تاکید و یاتشبیه در کار باشد, اما در صورت فقدان این اوصاف تنها معنی ممکن همان معنی حقیقی است )).

((44))

ای-ن اج-م-اع به میان علمای شریعت اسلامی نیز کشیده شده و در تفسیر متون دینی مراعات این اصل رالازم می شمرند, و بنابراین هرگز در تفسیر کلمه ای از کلمات کتاب خدا و یا احادیث رسول او(ص ) به سراغ معنی مجازی نمی روند مگر این که یکی از سه ضرورت مذکور وجود داشته باشد.

ال-ب-ت-ه ع-ال-م-ان زب-ان ع-رب ای-ن را نیز گفته اند که ((مجاز چون فراوان شود به رتبه حقیقت ب-رس-د)) ((45))

, ی-عنی وقتی که استعمال کلمه یا جمله ای در معنی مجازی در عرف عرب رایج شود و چنین استعمالی میان مردم گسترش یابد, آن مجاز ویژگی حقیقت را به خود می گیرد و ش-رط ض-رورت ک-ه ب-رای گذر از معنی حقیقی کلمه به معنی مجازی آن لحاظ می شد از اعتبار م-ی اف-ت-د, چ-ه ای-ن ک-ه شیوع استعمال مجازی برای یک کلمه یا جمله , آن استعمال را در ردیف حقیقت قرار می دهد.

ه-نگامی که علما می خواستند همین قاعده الحاقی را

که علمای زبان عرب بدان معتقد شدند, به مرحله اجرا درآورند, در این که چه راهی برای پی بردن به این شیوع وجود دارد, و به عبارت دیگر, در ((تحقیق مناط مجاز شایع )) با یکدیگر اختلاف کردند: ب-رخی کثرت و شیوع مجاز را بدان تفسیر کردند که معنی حقیقی مهجور, و از اعتبار ملغی شود, ه-ماننداین که گفته می شود: ((از این درخت خوردم )) یا ((از این دیگ خوردم )).

در این مثالها, هر شنونده ای بخوبی می داند که معنی حقیقی این دو جمله مهجور و از اعتبار ملغی است و معنی م-ج-ازی ج-ای آن راگ-رفته , و آن خوردن از میوه درخت و غذای میان دیگ است .

این نظریه ای است که شافعیه , حنابله , واکثریت فقهای اسلام آن را اختیار کرده اند.

برخی دیگر کثرت و شیوع مجاز را بدان دانسته اند که عرف مردم معنی مجازی را از کلمه بفهمد و اذه-ان ب-ه ای-ن معنا پیشی گیرد, هر چند معنی حقیقی مهجور نباشد وکسانی هم در میان مردم ب-اش-ن-د ک-ه از ک-لمه یاجمله معنی حقیقی آن را می فهمند و مبنا قرار می دهند, همانند این که گ-ف-ته شود: ((از نهر نوشیدم )), ((پا درخانه فلانی نگذاشتم )).

در مورد این دو جمله آنچه میان مردم شایع و نزد آنان متعارف است نوعی توسع در فهم این دو جمله و اخذ معنی مجازی آنهاست , و ع-رف م-ردم از ج-مله نخست می فهمد که گوینده مقداری از آب نهر در لیوانی و یا همانند آن ن-وش-ی-ده است , و از جلمه دوم نیز می فهمد که گوینده - به همان معنایی

که معروف و متعارف اس-ت - وارد خ-انه فلانی نشده است , و بنابراین حتی اگر گوینده پای خویش را نیز آن طرف در خانه گذاشته , ولی به طور کامل با همه بدن وارد خانه نشده باشد باز هم این عمل اوموجب دروغ بودن گفته اش نیست

با وجوداین می دانیم معنی حقیقی دو جمله فوق کاملا متروک نشده , بلکه گاه کلمه یا جمله در آن م-ع-نی نیز به کار برده می شود, بنابراین ممکن است کسی سوگند یاد کند که ((هرگز از نهر ن-می نوشم )), و مقصودوی معنی حقیقی کلمه باشد که دهان خویش را روی نهر نمی گذارد و با ای-ن طریق از آن آب نمی خورد

به همین نحو اگر کسی بگوید ((در خانه فلانی پای نگذاشتم )), یا ((ب-ه خ-داون-د س-وگند پای خویش را در خانه او نمی گذارم )) می تواند از این گفته خود معنی ح-قیقی آن را اراده کند, و در چنین صورتی حتی اگر پای خویش را به خانه او بگذارد [بی آن که وارد خانه شود] سوگند خود را شکسته است .

ح-نفیه از کسانی اند که کثرت و شیوع مجاز را بدین گونه تفسیر کرده اند.

آنان تفسیر کردن یک گ-ف-ت-ار را ب-ه م-ع-نای مجازی آن به صرف گسترش و رواج معنی مجازی در میان مردم و خو گرفتن مردم بدان معنا ومتعارف شدن آن , جایز دانسته اند, هر چند هنوز هم بتواند معنی حقیقی از آن گفتار اراده شود.

((46))

از م-ط-ال-ب-ی ک-ه گ-فتیم روشن شد که منشا اختلاف در این جا, نوع تفسیری است که از سوی کسانی چون ابن فارس , ابن

جنی و سیبویه , درباره ((کثرت )) استعمال در زبان عربی به عمل آمده [ک-ه ض-اب-ط-ه کثرت چیست ؟] و بر همان اساس , قاعده ((چون مجاز فراوان شود به رتبه حقیقت رسد)) را وضع کرده اند.

امامی توان گفت - آن گونه که از گفتار ابن جنی در الخصائص برمی آید و ب-دان اش-اره خ-واه-ی-م کرد - از تامل درکلام عرب روشن می شود که آنان خود نیز در مشخص ک-ردن م-ع-ن-ی ((کثرت )) و ضابطه و معیاری که در این باره باید موجود باشد, با یکدیگر اختلاف ورزیده اند.

ی-کی از مهمترین نتایج مترتب بر این قاعده , در هر دو بخش مورد اتفاق و مورد اختلاف آن , معیار یاشیوه ای است که می بایست در تاویل یا عدم تاویل ظاهر کلام از آن پیروی کرد.

می دانیم آنچه احتمال تاویل را, از نظر کلی , بپذیرد ((ظاهر)) نامیده می شود و این بدان معناست که درمقابل آن , آنچه ((نص )) نامیده می شود پذیرای هیچ تاویلی نیست و هیچ احتمال تاویلی در آن وج-ودن-دارد, و همین نیز معنی نص بودن آن است .

در مورد ((ظاهر)), لزوما می بایست همان معنایی را که الفاظدر آن ظهور دارند از آن برداشت کرد و هیچ تاویلی در آن روا ندانست , مگر این که دو شرط در آن وجودداشته باشد: الف - این که لفظ از نظر کلی و اصولی پذیرای تاویل مورد نظر باشد, به این ترتیب که میان لفظ و م-ع-ن-ی م-ورد ن-ظ-ر م-ا از تاویل آن مناسبت و رابطه ای وجود داشته باشد, خواه این مناسبت در ((وض-ع )) ل-غ-وی , خ-واه در

((ع-رف )) اس-تعمال باشد, یا لزوما ((علاقه )) و رابطه ای میان معنی ح-قیقی کلمه و معنی مجازی آن وجودداشته باشد.

اما در صورتی که هیچ کدام از این مناسبتها و راب-طه ها وجود نداشته باشد هر گونه تاویل وبرداشت معنی غیرحقیقی از کلمه یا جمله نادرست خ-واه-د ب-ود, ه-م-انند این که کسی کلمه ((شیر)) را به معنی ((الاغ )), ((رودخانه )) را به معنی ((کوه )) و یا ((درخت )) را به معنی ((انسان )) تفسیر کند.

ب - ع-لاوه بر این صلاحیت و پذیرش , دلیلی نیز می بایست وجود داشته باشد که اقتضا کند معنی راج-ح وم-ت-ب-ادر به ذهن از آن کلمه , مرجوح و ضعیف , و معنی ضعیف و مرجوح آن قوی و راجح دان-س-ت-ه شود.

این دلیل در اکثر موارد دلیلی لغوی است , چه این که اگر عربها استعمال الفاظ یا ت-رک-ی-ب-های معینی را در معانی مجازی خود مرسوم سازند و این نوع کاربرد در میان آنان رایج و ف-راگ-یر شود, - در چنین صورتی - آنچه زمانی معنی مجازی بوده جایگزین حقیقت می شود و بر م-ردمانی که بعدها می آیند لازم است آن الفاظ وترکیبها را به همان نحو که سنت عرب بر آن قرار گ-رف-ت-ه اس-ت به کار برند و آنها را به همان معانی متعارف ومتداول میان اعراب تاویل و تفسیر ک-نند, نه آن که برای این الفاظ و ترکیبها اصطلاح لغوی جدیدی بدعت گذارند , بدین طریق که آنها را در همان معانی حقیقی قدیمی خود به کار برند, معانیی که اعراب یعنی همانها که اصطلاح و نحوه کاربرد آنان یک حجت و دلیل محسوب می

شود, آن را ترک گفته اند, به همین دلیل چنین برداشت و برخوردی نوعی از ((لحن )) (نادرست سخن گفتن ) محسوب خواهد شد.

ب-ه ع-ن-وان مثال عربها می گویند: ((قامت الحرب علی ساق )) جنگ بر روی پا ایستاد, ((حمی ال-وط-ی-س )) تنور گرم شد و ((هذا یصغر فی جنب کذا)) این در بر فلان کوچک می شود, اما ه-ی-چ کس معنی حقیقی قدیمی این عبارات و آن معنایی را که قبلا از ظاهر آنها استفاده می شده ق-صد نمی کند و بلکه ساق را به معنی شدت , و طیس را به معنی جنگ و ((جنب )) را به معنی در مقایسه با چیزی می دانند.

((47))

زب-ان ع-ربی سرتاسر آکنده از چنین اصطلاحات و ترکیباتی است و تنها راه شناخت آنها و آگاهی یافتن ازآنها تتبع در گفته ها و ترکیبهای موجود نزد آنان و رسیدن به معانی مقصود از آنهاست .

صاحب الخصائص در این زمینه بحث مفیدی را مطرح و توجه همگان را به اهمیت درک درست و جزء به جزء کلام عربی و شناخت وجوه آن جلب کرده است .

او باب مستقلی تحت عنوان ((بابی در اع-ت-ق-ادات-ی دینی که علم عربیت آن را تامین و تضمین می کند)) نوشته و در آغاز آن باب گفته است : بدان این باب از شریفترین ابواب این کتاب است , نه بهره ای که از آن برده می شود را پایانی است و ن-ه اصل آن را کرانه ای , چه بیشتر کسانی از اهل شریعت که از اعتدال در امر شریعت بیرون رفته و از راه گ-زی-ده ای که بدان می رسد به بیراهه

کشیده شده اند تنها ضعف آنان در این زبان شریف و ک-ریم آنها را به گمراهی کشانده و خردمندی ایشان را به سبک خردی مبدل ساخته است , زبانی که همگان با آن مورد خطاب [آسمانی ] قرار گرفته اند و بهشت و دوزخ به وسیله همین زبان و در پیچ و خم عبارات آن معرفی شده است .

((48))

ن-اگ-ف-ت-ه نماند ((دلیل لغوی )), که از آن سخن گفتیم , خود نیز مشمول تفاوت است و دارای ق-اع-ده و ض-واب-طک-ام-لا دقیقی نیست , چه رواج و شیوع معانی مجازی ترکیبهایی از آن نوع که گ-ف-ت-ی-م , نسبت به ترکیبهای دیگر نیست , بلکه در برخی از ترکیبها به هیچ وجه تفسیر متن بر ظ-اه-ر [ م-عنی حقیقی ] آن امکان پذیرنیست و در برخی دیگر چنین تفسیری ممکن , ولی دور از عرف و غیر متداول است .

از همین جاست که میان علما اختلاف پدید آمده , برخی احتیاط ورزیده , و رواج و ش-یوع را بدان دانسته اند که امکان تفسیرلفظ بنابر معنی ظاهر حقیقی آن وجود نداشته ب-اش-د, و ب-رخ-ی ن-ی-ز در ت-جویز تاویل به همین بسنده کرده اندکه معنی تاویل شده یعنی معنی مجازی , نزد اعراب متداول و معروف باشد.

از ه-م-ین جاست که , به رغم حاکمیت اصول و قواعد مورد اتفاق بر علم اصول فقه , باب تاویل در آن گشوده شده , و در صحنه عمل و در اجرای قواعد و اصول , اختلافات فراوانی در میان پیشوایان آن پ-دیدآمده است .

این امر به طبیعت دلیل مورد استناد آنان برمی گردد, دلیلی که از معیارهای حاکم بر نحوه دلالت

در زبان عربی و از تتبع و جستجوی عادات عرب در استعمال حقیقت یا مجاز در گفتارشان اخذشده است .

ب-ه اق-تضای طبیعت این دلیل , علمای این فن نتوانسته اند بیشتر و دقیقتر از آنچه کرده اند راهی ب-رای قاعده دار کردن تاویل و پیوند زدن کلام به ریسمان معانی مقصود شارع یا هر متکلمی دیگر در ک-لام خویش بیابند.

آنان تاویل را پس از فراهم بودن دو شرط مذکور در آن به چند نوع تقسیم ک-رده ان-د: تاویل قریب , و آن تاویل و تفسیری است که قراین و دلایل و موجبات آن آشکار باشد, به گ-ون-ه ای ک-ه تقریبااختلافی درباره آن مشاهده نشود, تاویل بعید و آن در جایی است که قراین و دلای-ل-ی ک-ه م-وج-ب ت-رج-ی-ح اب-قا بر معنی ظاهر می شود آشکار باشد, به نحوی که تقریبا هیچ پژوهشگری دلیلی بر تاویل نیابد, تاویل محتمل , و آن در جایی است که تاویل میان دو طرف مذکور ق-رار داش-ت-ه ب-اش-د, نه دلایل قریب بودن کاملاحکمفرما باشد و نه علایم بعید بودن کاملا بر آن انطباق یابد, بلکه تاویل همچنان میان این دو وصف مرددباشد.

در چنین نوعی است که از دیدگاه ب-رخ-ی از م-ج-ت-هدین , همان معنی غیر حقیقی یا همان تاویل قصدواقعی متکلم یا شارع دانسته می شود و از دیدگاه بسیاری از مجتهدان دیگر تفسیر لفظ بر ظاهر خویش همان حقیقتی است که با مراد متکلم سازگاری دارد.

((49))

ی-ادآور می شویم که تعیین مصداقهای تاویل قریب و بعید و متردد نیز مساله دیگری است که خود درب-س-ی-اری از م-وارد و ن-سبت به بسیاری از نمونه ها محل اختلاف گروه زیادی از

عالمان قرار گ-رف-ت-ه است , چه گاه ممکن است از دیدگاه برخی از عالمان , آنچه را بسیاری از پیشوایان در ردیف تاویل بعید قرارداده اند, واقعا چنین نبوده و بلکه در شمار تاویل قریب و یا متردد باشد.

م-ا در آی-ن-ده - ب-ه خواست خداوند - مثالها و نمونه هایی از این نقاط اختلاف را در زمینه عقاید و همچنین احکام عملی خواهیم آورد.

مثال دوم عالمان درباره معتبر بودن ((مفهوم مخالف )) و این که آیا دلالتی که از طریق مفهوم مخالف باشد در زب-ان ع-رب-ی دارای اص-ال-ت-ی است و بدان اعتنا می شود و یا این که قابل اعتنا نیست , اختلاف ورزیده اند.

قسمت دوم

م-ف-ه-وم م-خالف آن است که شنونده از این که متکلم تنها از یک شی ء نام برده و حکمی برای آن آورده اس-ت ,نفی این حکم را از آنچه جز آن است بفهمد.

منشاء اختلافی که در این باره پدید آمده نیز آن است که اغلب علمای عربیت , از قبیل سیبویه , ابن انباری , ثعالبی , ابن جنی و دیگران چنین اظ-هار داشته اند که ((دلالت لفظ)) در هر زبانی , تنها از طریق نقل متواتر آن از صاحبان آن زبان , ب-دون ه-ی-چ ت-ردید و یا اختلافی در این نقل , ثابت و پذیرفته می شود.

اما درباره حجیت آنچه تنها برخی از اهل زبان آن را نقل کرده باشند وشروط تواتر در آن وجود نداشته باشد اختلاف شده است .

اکثریت بدان گرویده اند که چنین ((دلالتی )) تنها((ظن آور)) است .

برخی نیز مدعی شده اند این دلال-ت ((علم آور)) است - و البته به عقیده ما این گمانی

نادرست است , چرا که در دلالت مفهوم م-خ-ال-ف , ت-ردید راه دارد - و برخی نیز مدعی شده اند در صورت همراه بودن این دلالت با قراین دیگر, علم آور است و در غیر این صورت علم آور نیست .

((50))

از آنجا که عالمان علوم شریعت براساس همین دیدگاهی که از سوی علمای زبان و ادبیات عرب مطرح شده , دلالت مفهوم مخالف را مورد ارزیابی قرار داده اند, دو مسلک را در پیش گرفته اند: ال-ف - م-س-لک نخست : مسلکی که اکثریت بدان گرویده اند و آن این که چون متکلم تنها از یک شی ء نام بردو حکمی را همراه با یکی از قیود معتبر لغوی , از قبیل شرط, صفت و مانند آن , برای آن ش-ی ء ب-ی-اورد, ای-ن خ-ود دلالتی لغوی و ثابت به تواتر خواهد داشت , بر این که حکم بیان شده در گ-ف-ت-ار متکلم از غیر آن شی ءمذکور منتفی است .

معتقدان به این مسلک ادله لغوی فراوانی در اثبات نظریه خود مطرح و بدانها استنادمی کنند.

ب - م-س-ل-ک دوم : م-سلکی است که حنفیه و برخی از شافعیه از قبیل امام غزالی , و استاد او امام ال-ح-رم-ین آن را اختیار کرده اند, و آن این که چنین اختصاص به ذکری هیچ دلالتی لغوی بر نفی ح-ک-م از غ-ی-ر آن شی ءمذکور ندارد.

دلیل عمده این گروه بر نظریه خود آن است که نقل چنین دلالتی از عرب آن هم به نحومتواتر ثابت نشده , و زمانی که متکلم در بیان حکمی تنها از یک شی ء [ م-وض-وع ] ن-ام ب-ب-رد ای-ن احتمال وجود

دارد که چنین اختصاص به ذکری در بردارنده فواید و مدلولهایی دیگر غیر از مفهوم مخالف باشد,و از دیگر سوی چون چنین احتمالی پیش آمد, تا زمانی ک-ه قراین دیگری در کار نباشد, نمی توان به آنچه به عنوان مفهوم مخالف از کلام استفاده می شود استدلال کرد.

((51))

همین اختلاف دیدگاه , سبب اختلافات دیگری در پاره ای از مسائل دلالت الفاظ در میان علمای شریعت اسلام شده است , همان عالمانی که بر ضرورت پیروی از یک قانون و شیوه جامع در تفسیر متون دینی واستنباط احکام از آنها اتفاق کرده اند.

از این جمله است اختلاف آنان در دلالت صیغه امر, به هنگامی که از هر گونه قرینه خارجی برهنه ب-اش-د.

در ای-ن م-س-اله اکثریت بدان گرویده اند که در چنین صورتی صیغه امر بر وجوب دلالت می کند, و امام رازی نقل کرده که همین , مسلک اکثریت فقها و متکلمان و نظریه مورد قبول امام شافعی است .

اما در مقابل ,گروهی از پیشوایان و از جمله امام غزالی این مسلک را برگزیده اند که ب-ه ه-ی-چ دلالتی نهفته در صیغه امرجزم و یقین نکنند, مگر آن که قراینی خارجی در کار باشد و معنی مقصود از کلام را روشن کند.

((52))

دل-یل این گروه آن است که دلیلی که بتواند به طور قطع بیان کند صیغه امر برای وجوب وضع ش-ده یا برای استحباب یا برای اباحه , چنین دلیلی , یا دلیل عقلی و یا دلیل نقلی لغوی خواهد بود.

ای-ن در حالی است که عقل در اثبات معانیی در زبان جایی ندارد و نقل نیز یا نقل متواتر و یا نقل به خ-ب-ر

واحد خواهد بود, امالغت کاربردها و معانی کلمات و ترکیبها در زبان به وسیله خبر واحد اث-ب-ات ن-می شود و خبر متواتری نیزثابت نشده که بگوید صیغه ((افعل )) برای وجوب وضع شده است .

بنابراین لازم است به هیچ مدلولی برای این صیغه قطع و جزم نداشته و در پی مدلول قراین خارجی باشیم .

((53))

مثال سوم دلال-ت ص-ی-غه نهی بر چیزی بیشتر از طلب ترک قطعی و به عبارت دیگر بر چیزی ورای تحریم م-ح-ل اخ-تلاف و نظر است , یعنی آن که آیا صیغه نهی , به خودی خود, بر ((فساد)) یا ((بطلان )) فعلی که از آن نهی شده دلالت می کند, به گونه ای که آثار شرعی چنین فعلی بر آن مترتب نشود, یا آن که تنها مدلول صیغه نهی آن است که انجام دهنده آن , خود را در معرض و مجازات و مؤاخذه ق-رار داده , و صحت یا بطلان وفساد فعل مساله ای است که نسبت به آن سکوت شده و حکم آن را باید در ادله و قراین دیگر جست .

در ای-ن م-س-ال-ه , اکثریت علما عقیده دارند از دلیل لغوی نهی , بیش از این استفاده نمی شود که ف-ردی ک-ه م-رت-کب فعل مورد نهی شده خود را در معرض مؤاخذه و مجازات قرار داده است زیرا ص-ی-غ-ه ن-هی هنگامی که از مقام برتر به آن که پایینتر است صادر می شود بر طلب قطعی ترک از س-وی او دلال-ت خواهد داشت ,اما این که آن فعل مورد نهی اگر انجام شد از نظر صحت و بطلان چه حکمی دارد, این چیزی است که صیغه نهی

مستقلا بر آن دلالت نمی کند.

به همین سبب , عالمان در پی قراین خارجی و به دست آوردن نظر شارع در مورد افعالی برآمده اند که به رغم نهی شرعی از آن گاه انجام می شوند, افعالی از قبیل بیع , نکاح , نماز, طلاق و مانند آن که دارای وجودی شرعی هستند و شرع برای آنها قوانین خاصی را وضع کرده و صحت و بطلان در آن-ها راه دارد.

آنان پس از این جستجو به نقاط اتفاقی دست یافته و در پاره ای دیگر از مسائل که از شروط لازم برای اتفاق بر آنها برخوردار نبوده است , اختلاف ورزیده اند.

به عنوان مثال بر این اتفاق کرده اند که هر جا نهی به چیزی تعلق گیرد و این نهی به خاطر امری ع-ارض ب-رآن چ-ی-ز نباشد, بلکه به واسطه ذات آن باشد, در چنین موردی , چنانچه شخص همان ک-اری را ک-ه از آن نهی شده است انجام دهد, علاوه بر آن که خود را در معرض مجازات و مؤاخذه ق-رار داده آن ک-ار نیز باطل است , یعنی آثاری که شارع برای آن فعل , در فرض صحت , جعل کرده اس-ت ب-ر آن مترتب نمی شود, چنان که مثلا کسی بدون وضو نماز بخواند, یا با یکی از محارم خود ازدواج کند و یا چیزی را که ملک او نیست بفروشد.

ام-ا در ای-ن م-س-ال-ه اختلاف کرده اند که چنانچه شیئی نه به خاطر خود آن , بلکه به سبب امری ع-ارض ب-ر آن وقابل انفکاک از آن مورد نهی قرار گیرد چه حکمی خواهد داشت , به عنوان مثال ش-ارع ان-س-ان را از

این نهی کرده که بدون اجازه مالک خانه ای آن را اشغال کند, یا در حالی که بر پرداخت بدهیهای خود قدرت دارداز بدهکاران فرار کند و یا خود را به جای پرداخت بدهی به کار دیگری مشغول سازد.

حال اگر کسی بدون اجازه صاحبخانه ای وارد آن شود و در آنجا نماز بگزارد, ن-م-از او م-ورد نهی خواهد بود, نه به خاطرخود نماز, بلکه به سبب امری عارض که با نماز همراه ش-ده و بدان پیوسته است و آن این که با نماز خود درملک غیر و بدون اجازه او تصرف کرده است , ام-ا این مانع عارضی قابل انفکاک از اصل نماز است .

یا اگربدهکاری مشاهده کند طلبکار به سراغ او م-ی آی-د, ول-ی به خاطر فرار از او خود را به نماز مشغول کند.

دراین جا نیز نماز مورد نهی قرار گ-رف-ت-ه است .

خرید و فروش در هنگام اذان ظهر جمعه و ذبح گوسفند باچاقویی که صاحبش راضی نیست از آن استفاده شود مثالهایی دیگر از این نوع ((نهی عارضی ))هستند.

در ای-ن م-س-ال-ه , اک-ثریت برآنند که چنین افعالی صحیح هستند و نتایج شرعی خاص آنها بر آنها م-ترتب می گردد, هر چند فردی که مرتکب آن شده در معرض مجازات قرار می گیرد.

دلیل این نظریه نیز آن است که در چنین مواردی آنچه موجب نهی شده , عین آن افعال نیست , بلکه صفاتی است که با آن افعال همراه شده و از نظر شرع مذموم است .

ام-ا امام احمد - رضی اللّه عنه -- , جبائی و برخی از متکلمین با اکثریت مخالفت کرده و گفته اند: ن-ه-ی شارع به بطلان

فعل نیز می انجامد, چرا که رسول خدا(ص ) در حدیث صحیح فرموده است : ((آن-چه امر ما بر آن نباشد مردود است )).

((54))

البته اکثریت نیز در صحت این حدیث و در مورد اس-ت-ن-اد قرار دادن آن شک وتردید نورزیده اند, ولی آنان براساس تتبع و استقرایی که در احکام و م-وارد دی-گ-ر داش-ت-ه ان-د, از این حدیث چنین برداشت کرده اند که مقصود از ((آنچه امر ما بر آن نباشد)) چیزی است که نهیی به خاطر ذات آن بدان تعلق گرفته باشد - و این همان نوع اول است ک-ه علما در آن هیچ اختلافی نداشتند - اما آنچه در اصل مطلوب و مشروع بوده و سپس به خاطر وص-فی که بر آن عارض شده مورد نهی قرار گرفته است , چنین چیزی از این که مضمون حدیث شاملش گردد بسیار دور است , و آنچه مشمول این مضمون می باشد تنهاهمان وصفی است که بر ف-ع-ل ع-ارض ش-ده و این وصف همان چیزی است که می توان درباره آن گفت : ((امرشارع بدان تعلق نگرفته است )).

ب-ر اس-اس ه-مین تفاوت دیدگاه , نماز در زمین غصبی , و خرید و فروش در هنگام نماز جمعه از نظر امام احمد و پیروان او باطل , و از نظر سایر ائمه [فقه اهل سنت صحیح است .

مثال چهارم ع-ل-م-ا ب-ر ای-ن اتفاق دارند که لفظ به انواعی چون خاص و عام , و مطلق و مقید تقسیم می شود.

ه-م-چ-نین برتعاریف این الفاظ و مصادیق آنها, یعنی همان الفاظی که این اوصاف بر آنها انطباق م-ی ی-اب-د, ات-ف-اق دارن-د ودر م-ش-خص کردن آنچه خاص یا

عام و یا مطلق یا مقید است اختلاف نکرده اند.

آن-ان در مرحله بعد بر این مساله اتفاق کرده اند که اگر لفظی عام در سیاق حکمی از احکام بیاید ه-م-ان ع-مومیت از آن استفاده می شود و حکمی که لفظ عام موضوع آن قرار گرفته شامل همه اف-راد ع-ام م-ی گردد.

اما اگر در این میان حکمی مخالف بیاید که فردی خاص از افراد آن عام را ش-ام-ل م-ی ش-ود, در این صورت بنابر اتفاق عالمان آن حکم دوم به منزله استثنایی از حکم عام یا ه-م-ان ح-ک-م اول اس-ت و ب-دی-ن ت-رت-یب آن فرد خاص از عموم حکم عام خارج می شود و حکم اختصاصی خویش را می گیرد.

ه-م-چ-ن-ین بر این اتفاق کرده اند هر لفظی که به صورت مطلق در سیاق حکمی بیاید, به همان ص-ورت م-ط-لق تفسیر می شود و جایز نیست قیدی برای آن آورده شود که می تواند دایره حکم را ت-نگتر کند و حکم را به برخی از افراد آن مطلق , محدود سازد.

البته ناگفته نماند که در این میان اصل لغوی ((هر لفظی که مطلق آورده شود به معنی فرد کاملی از آن ماهیت می باشد)) یک معیار ح-اک-م ش-م-رده م-ی ش-ود و براساس آن لفظمطلق شامل فردی از افراد ماهیت مدلول این لفظ ن-م-ی گ-ردد ک-ه آن م-اه-ی-ت در آن فرد به طور کامل محقق نباشد, یعنی در آن عیب , نقص یا خدشه ای وجود داشته باشد که به سبب آن , اطلاق نام ماهیت موردنظربر آن فرد, باطل و نادرست ش-م-رده ش-ود.

ب-ن-اب-راین به عنوان مثال کلمه ((دینار)) بر یک دینار معیوب وخورد شده صدق ن-م-ی ک-ن-د

و ک-ل-م-ه ((ن-م-از)) ب-ر ن-م-ازی ک-ه ف-اقد ارکان صحت یا شروط مصحح آن باشد اطلاق نمی گردد, و خانه ای که فاقد امکاناتی اصلی چون حمام , دستشویی و آب باشد مصداقی از ((خانه ))نمی شود.

اینها همه اصولی است که علمای این علم [ اصول فقه ] بر آن اتفاق دارند.

با وجود این آنها خود در پاره ای از مسائل که در ورای این نقاط اتفاق قرار دارد اختلاف کرده اند, و از آن جمله است : ال-ف - آی-ا لفظ عام ((چنان که در مرحله وضع برای دلالت بر عموم به شکل قطعی )) وضع و قرار داده ش-ده اس-ت , در م-رح-له استعمال نیز همین دلالت بر عموم به شکل قطعی , ادامه دارد یا در خ-لال ب-ه ک-ار گ-رف-تن لفظچنین دلالتی از صورت قطع و یقین آوری به صورت گمان تنزل می یابد؟ در پ-اس-خ ب-ه ای-ن پرسش , گروه عمده حنفیه نظریه نخست را اختیار کرده اند و عموم شافعیه , مالکیه وحنبلیه نیز نظریه دوم را برگزیده اند.

این اختلاف نتیجه مهمی را در پی داشته است و آن ای-ن ک-ه م-ع-تقدان به نظریه قطعی بودن دلالت عام بر عموم در خلال استعمال , در نتیجه اتخاذ ه-م-ین نظریǠبدان گرویده اند که آن احکام خاصی که گاه ممکن است معارض با بخشی از عام دی-ده ش-ود, نمی توانند عام را تخصیص بزنندو دایره آن را محدودتر کنند مگر در صورتی که خود ن-ی-ز در ث-ب-وت و در دلالت قطعی باشند.

بنابراین ازدیدگاه این گروه تخصیص عام موجود در کتاب [ قرآن ] به واسطه خبر واحد صحیح نیست , زیرا دلالت قرآن

قطعی و دلالت خبر واحد ظنی اس-ت .

اما کسانی که عقیده دارند دلالت لفظ عام در مقام استعمال دلالتی ظنی است , هیچ مانعی در ای-ن ن-می بینند که عام را با هر دلیل یا متن ظنی دیگر تخصیص زنند, و این عقیده ای است که اکثریت آن را اختیار کرده اند.

((55))

ب - در ف-رض ت-ع-ارض م-ی-ان ق-ی-اس م-عتبر و دارای ارکان و شرایط لازم , با یک عام , آیا چنین ق-ی-اس-ی م-ی ت-وان-د ع-ام را تخصیص بزند؟ و آیا عرف - با دو نوع قولی و عملی - می تواند موجب تخصیص عام گردد؟ ع-ال-م-ان در این باره اختلاف کرده و برخی گفته اند: قیاس فرع بر دلیل نقلی یا اقتباس از همان ن-ص اس-ت وف-رع نمی تواند بر اصل خویش حاکم شود و تخصیص یا تقییدی در آن به وجود آورد.

ب-رخ-ی دی-گر که همان اکثریت هستند نیز گفته اند: حکم قیاس صحیح , در رتبه حکم مستفاد از ن-ص اس-ت , چ-را که از نتایج ولوازم نص می باشد.

به همین دلیل نیز مفاد قیاس در رتبه مفاد نص قرار می گیرد و همانند آن می تواندعامی را تخصیص بزند یا مطلقی را مقید سازد.

((56))

اگ-ر ت-خ-ص-ی-ص ع-ام و ت-ق-یید مطلق را نوعی از تاویل یا همان تفسیر به مجاز در متن بدانیم , درخ-واهیم یافت که آنچه چنین تاویل یا تفسیر مجازیی را برای متن تجویز می کند یا حکمی لغوی خ-واه-د بود که قبلا درتوضیح آن سخن گفتیم , و یا دلیلی شرعی خواهد بود که می تواند موجب ت-خ-ص-یص یا تقیید باشد.

درچنین صورتی ((عام مخصوص )) [ لفظ عامی

که تخصیصی در آن به وج-ود آم-ده ] و ه-م-چنین مطلقی که به واسطه دلیلی دیگر تقییدی بر آن عارض شده در ردیف الفاظ تاویل شده [الفاظی که در معنی مجازی به کار رفته اند] قرار خواهد گرفت .

ب-دی-ن ت-رت-یب , با تامل در مثالهایی که گذشت - و به گمان من همین مثالها نیز بسنده است - روش-ن م-ی ش-ودکه آنچه علمای شریعت اسلامی و امامان دین بر آن اتفاق کرده و نیز آنچه در آن اخ-ت-لاف ورزیده اند, خواه در زمینه عقاید و خواه در زمینه فقه عملی و احکام آن , همه و همه در س-ای-ه آن ق-ان-ون جامع و به مقتضای طبیعت آن قانون و به مقتضیات واقعیت آن صحیح و کامل است .

قسمت سوم

در اینجا نیازی نمی یابیم که نقاط اتفاق این قانون جامع را متذکر شویم , زیرا این نقاط اتفاق اصل و م-بنای اولیه و تکیه گاهی است که در حد امکان نباید در پی جایگزینی برایش رفت .

اما لازم است توجه همگان را به اسباب و عواملی جلب کنیم که سبب اختلاف در امثله گذشته و موارد همانند آن شده است : آی-ا م-ی ت-وانیم چنین تصور کنیم که اختلاف پدید آمده در آن مسائل از انحراف و فاصله گرفتن م-خ-ال-فان ازهمان شیوه ای ناشی شده است که میان عالمان مرسوم بوده و به اختصار به بیان آن پرداختیم ؟ ب-ی ت-ردی-د ه-رگز چنین تصوری نمی توان کرد, زیرا, چنان که در مثالهای گذشته دیدیم , همه اخ-ت-لاف-ات ع-المان تنها در داخل دایره همین شیوه و قانون و در انطباق و اجرای آن بر مصادیق خارجی و

پایبند شدن به احکام آن به وقوع پیوسته است .

بنابراین آیا می توانیم , در هر یک از اختلافهایی که به آنها اشاره رفت تنها یکی از دو طرف اختلاف رابدان متهم سازیم که از راه مستقیم حق فاصله گرفته و به همین سبب از حدود آن قانون لازم الات-ب-اع ف-راتررفته است ؟ اگر چنین حقی داشته باشیم بر مبنای کدامین معیار و براساس کدام قانون می توان چنین حکمی کرد؟ و چه کسی می تواند چنین داوری را برعهده بگیرد و در حکمی که صادر می کند بیطرف هم باشد؟ چ-ه چ-ی-زی می تواند گروه متهم یا همان گروهی را که به خروج آنان از این قانون و شیوه حکم ک-رده ایم بازدارد که چنین حکمی را نسبت به گروه مخالف خود صادر نکنند و مدعی نشوند که طرف مخالفت آنان از حق فاصله گرفته و از آن قانون منحرف شده است ؟ روش-ن است که هیچ کدام از دو طرف اختلاف حق ندارند چنین حکمی را نسبت به طرف مقابل خ-ودص-ادر ک-ن-ن-د, چ-را ک-ه تحرک و استدلال و تامل هر دو گروه در دایره همان قانون جامع صورت می گیرد؟ بنابراین باید گفت آنچه اختلاف عالمان در مسائل و نقاط مورد اختلاف را سبب شد, آن است که قواعدآن شیوه یا قانون جامع چنین چیزی را می طلبیده و یا - دست کم - این قانون نتوانسته است زم-ینه های اتفاق کامل در همه مسائل را فراهم آورد و هیچ روزنه ای برای اختلاف باقی نگذارد, و در این امر نیزخداوند را حکمتهایی شگفت آور است که هیچ هوشمند با انصافی از درک

آنها ناتوان نمی ماند.

ای-ن م-ط-ل-ب که گذشت معنی ((اجتهادی بودن )) یک مساله است و اجتهادی بودن یک مساله بدان معناست که دلایلی حاکی از حکم مساله مزبور از شائبه و احتمال پیراسته نیست .

چ-ن-ی-ن م-سائلی اجتهادی واقعا نیز وجود دارند و در عرصه اعتقادات و احکام عملی پراکنده اند.

بنیانگذارشریعت نیز وجود چنین مسائلی را تاکید کرده و عالمان و اهل تحقیق را مطمئن ساخته ک-ه در اخ-ت-لاف کردن با یکدیگر در این گونه مسائل هیچ ایرادی بر آنان نیست , و بلکه همه آنان ثواب و پاداش می برند,چنان که - بنابر روایت مورد اتفاق شیخین - رسول برگزیده (ص ) فرموده : ((چون کسی حکمی کند و دراین حکم براساس اجتهاد پیش رود و صواب گوید برای او دو پاداش است و اگر خطا گوید برای او یک پاداش .

)) ((57))

ناگفته نماند که در این میان , فایده پایبند شدن به آن قانون یا شیوه جامع در این متجلی است که بسادگی می توان ((راءیی را که در زیر چتر قواعد و احکام آن شیوه قرار دارد - خواه قواعد و احکام م-ورد اتفاق وخواه قواعد و احکام مورد اختلاف - از راءیی که از آن احکام و قواعد فاصله گرفته و دور شده است بازشناخت .

رای ن-خ-ست , در پاره ای از موارد, راءیی مقبول است , خواه با اجتهاد ما موافق و خواه با آن مخالف ب-اشد,بدان معنا که هر رایی که با اجتهاد ما مطابق نباشد ما از آن پیروی نمی کنیم و آن را در حق خود صحیح هم نمی دانیم , اما در عین حال اطمینان داریم

آن رای برای مجتهدی که بدان رسیده ح-ق است و او نسبت به این اجتهاد خویش معذور بوده و وظیفه ای را که در این زمینه بر دوشش ب-وده تا حد امکان ادا کرده است ,چنان که ما نیز وظیفه ای را که بر دوش داشته ادا کرده و خود را در پ-ی-روی از آن-چه آن را ((درست )) یافته ایم معذور و موضع خویش را موجه ساخته ایم .

بنابراین , ه-ی-چ ط-رف اخ-تلافی حق ندارد طرف مقابل خود رابه سبب اجتهادی که داشته است به فسق , ب-دع-ت , و یا انحراف از حق متهم و محکوم کند, صرف نظر از این که طرفهای اختلاف چه کسانی هستند و یا در کدامین عصر زندگی می کنند و به کدام طبقه منسوبند.

راءی دوم , ه-م به صورت اجمال و هم به صورت تفصیل , باطل و مردود است , چرا که چنین راءیی راءی-ی ب-دون ق-اعده و معیار است و به قواعد و قوانین حاکم بر تفسیر متون دینی و اجتهاد و نظر پ-ایبند نیست .

گفتنی است میزان گناه داشتن و خطرآفرین بودن این گونه آراء متفاوت است و ن-س-ب-ت ب-ه م-ی-زان گ-مراهی وانحراف موجود در آنها و برحسب نتایج مترتب بر این انحراف و گ-م-راه-ی خ-واه در زم-ی-ن-ه اع-ت-قادات و خواه در زمینه احکام عملی , تفاوت می یابد و از حد بدعت گذاری آغاز و تا حد فسق و سپس به کفر می انجامد,صرف نظر از این که صاحب آن راءی و ی-ا کسی که به آن رای تمسک می کند چه کسی باشد, در کدام عصرزندگی کند و به کدام طبقه وابسته

باشد.

ب-ن-اب-رای-ن هر کس راه استوار آن قانون و شیوه جامع را در زمینه اعتقادات و نیز احکام عملی در پ-ی-ش گیرداز اهل سنت و جماعت و از کسانی است که به فضل و توفیق خداوند در راه هدایت و رش-د حرکت می کنند,خواه آن کس از نخستین طلیعه داران و از سلف این امت باشد, خواه در پی آنان آمده و در عصر حلف یاخلف خلف زندگی کرده باشد, و هر کس نیز به این راه پایبند نباشد و زمام اندیشه خود را رها کند, دور ازضوابط و قواعد مورد اتفاق و یا مورد اختلاف آن قانون و شیوه ج-ام-ع , هر اعتقادی که می خواهد در پیش گیرد و هر گونه که دوست دارد حکم تشریع کند, - چ-ن-ین کسی - از سنت و جماعت بیرون است و از صراطمستقیم خداوندی فاصله گرفته است , خواه از سلف باشد و خواه از خلف .

این حقیقتی بسیار روشن است .

ب-ا وجود این شایسته است اکنون که این بخش را به پایان می بریم بخشی دیگر را به توضیح بیشتر ای-ن حقیقت اختصاص دهیم و در آن مسائلی را که باید گفت به طور مشخص و با مصادیق عینی آن ب-ی-ان ک-نیم واز مرحله بیان نظری واضح و آشکار [که در آن بودیم ] به مرحله تعیین مصادیق واق-ع-ی و زن-ده ه-م-ی-ن م-سائل نظری که مورد بحث قرار گرفت وارد شویم تا بدین وسیله هر روزنه ای را که ممکن است برای راه یافتن وسوسه به ذهن و یا به لباس حق درآمدن باطل از طریق آن وجود داشته باشد ببندیم , و از خداوندیاری می

جوییم

بخش دوم : مصادیق عملی از قانون جامع

اشاره

مقدمه 2- ه-دف ما در این بخش از کتاب عبارت است از: نشان دادن تاثیر این قانون یا شیوه جامع در حیات علمی وعملی مسلمانان , از نظر مقدار پایبندی آنان به حقیقت اسلام و حرکت در صراط مستقیم آن , و ن-ی-ز ب-ی-ان ای-ن ح-قیقت که همین قانون , خواه در بخش مورد اتفاق وخواه در بخش مورد اخ-تلاف آن - چنان که نمونه هایی از هر دو بیان شد - تنها معیار در تشخیص معنی حقیقت چنگ زدن به ریسمان خداوند آعزوجل - و تنها حجتی است که از انحراف منحرفان از راه اسلام و بدعت گذاری بدعت گذاران و گمراهی از راه برون رفتگان سخن می گوید.

اگر بخواهیم تاثیر این قانون جامع در مشخص کردن نشانه های راه یافتگی و گمراهی و نیز توجه دادن همگان به حد و مرز میان این دو را روشن سازیم , راهی جز آن نیست که به صورت موجز, به بیان خلاصه ای از نتایج و دستاوردهای سه گانه ای بپردازیم که حاکمیت بخشیدن به قانون مزبور آنها را در پی داشته است : ال-ف - اص-ول اع-ت-ق-ادات و ک-ل-یات مبادی فقه و احکام عملیی که در حق بودن آنها جایی برای اخ-ت-لاف ن-یست .

این اصول و کلیات شامل مجموعه قواعد و نکات مورد اتفاقی است که در قانون جامع کاملا بیان شده است .

ب - آن-چ-ه در گ-مراهی بودن و انحراف بودن آن از راه خدای عزوجل که به پیروی از آن فرمان ی-اف-ته ایم هیچ اختلافی وجود ندارد, خواه در مسائل مربوط به عقیده و خواه در مسائل مربوط به احکام ,

و صرف نظر ازمیزان خطر این گمراهی و از مقدار دوری آن از کتاب خدا و سنت رسول او, و کفر و فسق و بدعتی که ممکن است بر آن مترتب گردد.

ج - آن-چ-ه در ف-ه-م آن و در ب-رداشت از آن بیش از یک توجیه امکان دارد.

این امر نیز از آن ناشی می شود که اصل و منشا این گونه مسائل , آن دسته از قواعد و اصول آن قانون جامع است که محل نظر و اختلاف قرارگرفته است و پیش از این با نمونه ها و مثالهایی از این نوع آشنا شدیم .

همچنین قبلا روشن شد که نظریات مختلفی که در این نوع سوم قرار می گیرند تنها در ضمن دایره همان قانون جامع جای دارند.

به عبارت دیگر اختلافی که در این نوع وجود دارد از طبیعت قواعد موجود در آن ق-ان-ون و ش-یوه جامع سرچشمه می گیرد و از بیرون این دایره بدان تحمیل نشده است .

از ه-م-ین جاست که هیچ کدام از طرفهای اختلاف حق ندارد مدعی شود که رای او بیش از دیگران مستند بدان قانون و پایبند به آن است , چرا که تحرک وتقابل این آراء با یکدیگر تنها در دایره همان قانون صورت می گیرد, و این چیزی است که پیشتر به شرح آن پرداختیم .

پس از بررسی بیشتر به این یقینمان افزوده خواهد شد که این قانون تنها معیار و مقیاسی است که م-ی ت-وان براساس آن مردم را از نظر وضعیت اعتقاد و سلوک عملی به گروههای مختلف تقسیم ک-رد, ص-رف نظر ازاین که در کدام عصر

این محوری است که همه مباحث ما در

این کتاب پیرامون آن قرار می گیرد.

پ-س اک-نون جای آن دارد که به بررسی موجزی از نتایج سه گانه پیش گفته بپردازیم , هر چند ای-ن ای-ج-ازگ-ویی مانع از آن خواهد بود که در مواردی که به تفصیل و بیان جزئیات نیاز است از چنین چیزی خودداری کنیم

اصول و احکامی که جایی برای اختلاف در آنها نیست

قسمت اول

م-ا در ای-ن-ج-ا ب-راس-اس م-قتضیات آن قانون جامع برخی از این اصول و احکام را می آوریم و هر پژوهشگری می تواند با توجه به اصول و احکامی که در اینجا ذکر می کنیم به نظایر آنها راه یابد.

آن اصول و احکام , به ترتیب , عبارتند از: 1 - ی-ق-ی-ن ب-ه ای-ن که اسلام همان دینی است که خداوند به صورت قاطع بندگان خویش را به پیروی از آن وچنگ زدن به شاخسار آن فرمان داده است , و این دین , با همه اصول اعتقادی , احکام ع-ملی و آداب موجود در آن , از کتاب خداوند - عزوجل - و سنت پیامبرمان محمد(ص ) و احادیث ص-ح-ی-ح م-ن-ق-ول ازصحابه و تابعین و ائمه حدیث و بالاخره آنچه علمای مسلمین بر آن اجماع کرده اند برگرفته می شود.

((58))

2 - یقین به این که خداوند در ذات , صفات و افعال یگانه است , بنابراین نه خالقی جز او وجود دارد و ن-ه ک-س-ی ج-ز او س-ودی و یا زیانی تواند رساند, آنچه نیز در این عالم ((سبب )) نامیده می شود خداوند آن را به مشیت خود چنین قرار داده و بنابراین سببی وضعی و قراردادی است .

3 - یقین به این که همه صفات خداوند از قبیل سمع , بصر, علم ,

قدرت و اراده برای او ثابت است , ب-ه اثبات آنها برای ذات خویش از سوی او, پس این صفات با او مباین نیست و به قدم ذات او قدیم است .

کلام او نیزاز صفات او و به همین سبب قدیم و غیر مخلوق است .

((59))

4 - ی-ق-ی-ن به این که خداوند در ذات , صفات و افعال خویش نظیر و شبیه ندارد, و این بخشی از یگانگی اوست و او همان است که درباره ذات خویش فرموده : ((نه چیزی از او زاده و نه او از چیزی زاده و ن-ه ب-رای او ه-م-تایی است )) (اخلاص /3-4).

ما هر چه را که او ذات خویش را بدان متصف ک-رده و یا از آن برای خودخبر داده است , و از ظاهر آن تجسیم یا تشبیه لازم می آید, برای او ثابت می دانیم )) چنان که او این گونه صفات را برای خود ثابت دانسته است .

البته او را از داشتن شبیه , نظیر, تخیر و تجسم منزه می دانیم , چنان که او خود, خویش را از چنین چیزی منزه دانسته است .

آی-ات ذی-ل ص-فاتی از این قبیل را برای او اثبات می کند: ((خداوند رحمان بر کرسی استقرار یافت (ط-ه /5), ((و چهره پروردگارت , آن که دارای جلال واکرام است باقی می ماند)) (الرحمن /27), ((...

برای آنچه به دست خویش آفریدم )) (ص /75), ((به چشمان ما جریان می یابد)) (قمر /14), ((و پ-روردگ-ارت و فرشتگان صف به صف آمدند)) (فجر/22) و((ما از رگ گردن به او نزدیکتریم )) (ق /16).

5 - ی-قین به این که همه چیز مخلوق خداوند

است و به واسطه خلق شدن از سوی او پدید می آید, وب-نابراین ((خیر)), ((شر)) و ((فعل انسان )) و همه پدیده های دیگر به مشیت و خلقت خداوندی ص-ورت م-ی پذیرند.

این - ضرورتا - بدان معناست که هر چیزی جز خداوند بالضروره حادث است : زی-را ه-ر چ-یزی جز او مخلوق است و از دیگر سوی هر چه مخلوق باشد آغازی دارد.

کلام الهی در موارد متعدد گویای این حقیقت است , و از آن جمله این که می فرماید: ((بگو در زمین سیر کنید و ب-ن-گرید چگونه خلق را آغازکرده است ...

)) (عنکبوت /20), ((او خلق را آغاز می کند و سپس آن را دوباره بازمی گرداند)) (یونس /4),و ((آیا چه کسی خلق را آغاز می کند و دوباره باز می گرداند)) (نمل /64).

6 - یقین به این که همه چیز به قضا و قدر الهی وابسته است و هدایت مؤمنان به توفیق و لطف او, و گ-مراهی منکران نیز به اضلال و گمراه کردن آنان و مهر زدن بر دلهای ایشان از سوی اوست , البته همراه با ((کسب )) و((اختیاری )) که به هر دو طایفه داده است ونیز یقین به این که هر چه را خداوند نسبت به بندگانش انجام می دهد, حق است .

7 - ی-ق-ی-ن به این که هیچ کدام از اهل قبله که ارکان ایمان در اندیشه و دل آنان شکل گرفته به واسطه ارتکاب گناه , خواه صغیره و خواه کبیره , تکفیر نمی شوند.

البته در اعمال او تامل و بررسی م-ی ش-ود, چنانچه گناهی که شخص مرتکب آن شده از قبیل دزدی و زنا یعنی از

اموری باشد که ح-رم-ت آنها به ضرورت دین دانسته می شود, و شخص علاوه بر ارتکاب آن فعل معین آن را حلال ن-ی-ز ب-داند و به تحریم آن از جانب خداوندمعتقد نباشد به همین سبب که حرام را حلال می داند خ-واه-د ش-د, ول-ی نه بدان سبب که کار حرام را انجام داده است .

بنابراین چنانچه شخص حرام را ان-ج-ام ده-د و در ه-مان حال به حرمت آن نیز یقین و اعتراف داشته باشد به واسطه این کار خود گناهکار و فاسق خواهد بود [و نه کافر], ((60))

وی به همین سبب و چنان که خداوند هشدار داده و از گ-ن-اه برحذر داشته است , در معرض عذاب خداوند قرار خواهد داشت , هر چنددر عین حال اح-تمال مشمول عفو خداوند شدن نیز درباره او, احتمالی وارد است و بدان امید می رود,چنانچه خ-داون-د خ-ود, از چ-نین حقیقتی درباره خویش و از شمول و گسترش فضل و غفران خود خبر داده است , از جمله این که می فرماید: ((خداوند نمی آمرزد که بدو شرک ورزیده شود و آنچه را جز این است برای هر که بخواهد می بخشد)) (نساء/48) و ((و دیگرانی که به امر خدا واگذار شده اند و خ-داون-د ی-ا آن-ان راعذاب می دهد و یا توبه آنان را می پذیرد, و خداوند علیم و حکیم است )) (توبه /106).

8 - ی-ق-ی-ن ب-ه این که خداوند در روز قیامت با چشم دیده می شود, چنانچه بدر در شب مشاهده م-ی گردد.

البته تنها مؤمنانی او را می بینند که حیاتشان به نیکی خاتمه یافته است و همانانند که درباره شان می فرماید: ((چهره

هایی در آن روز شاداب و پرطراوت است و به پروردگار خویش نظر می کند)) ((61))

(قیامت /21-22).

اما کافرانی که حیاتشان به کفر - و از آن به خداوند پناه می بریم - خ-اتمه یافته است ازرؤیت پروردگار خویش محرومند, چنان که فرمود: ((هرگز چنین نیست : آنان از پروردگار خویش محرومند)) (مطففین /14).

ما یقین داریم که از این رؤیت هیچ کیفیت و یا تحیز در جهت لازم نمی آید,زیرا خداوند می تواند بندگان خویش را از نیروی خاصی برای چنان رؤی-ت-ی ب-رخ-وردار س-ازد, بی آن که لازمه ای از قبیل آنچه گفته شد را در پی داشته باشد, و در نتیجه آنان او را به واسطه این نیرو ببینند, بی آن که تحیز و یا کیفیتی در کار باشد.

9 - ی-ق-ین به پرسش دو فرشته در قبر و یقین به عذاب قبر و نیز گشایشی که در آنجاست , چنان که احادیث صحیح فراوانی در این باره وارد شده و این احادیث به حد تواتر معنوی رسیده , یقین به رستاخیز وبرانگیخته شدن جسم و روح پس از مرگ , یقین به حساب , میزان , صراط, جای گرفتن اه-ل سعادت دربهشت , و جای گرفتن اهل شقاوت در دوزخ , یقین به این که جماعتی از مؤمنان گ-ن-اه-ک-ار تا زمانی که خدابخواهد در دوزخ عذاب می بینند و پس از آن و در حالی که در آتش س-وخ-ت-ه ان-د از دوزخ ب-یرون آورده می شوند, یقین به شفاعت محمد(ص ) در روز قیامت درباره بسیاری از گناهکاران و نافرمانان , یقین به این که چنین شفاعتی ارمغان خداوند به پیامبر خویش اس-ت ک-ه

ب-دان وس-ی-له او را گرامی بداشته و از سایرپیامبران و رسولان تمایز بخشیده است , و [ب-الاخ-ره ] یقین به این که هیچ کس حق ندارد در حق دیگری شفاعت کند مگر آن که خداوند به وی اجازه دهد.

10 - ج-زم به ضرورت دوستی با سلف , خواه طبقه نخست سلف که خداوند آنان را برای همدمی با پیامبرخویش برگزید و خواه سایر طبقات سلف که رسول خدا(ص ) به برتر بودن عصر آنان بر همه اعصار بعدگواهی داد, اعتقاد جازم به این که امام فاضل پس از رسول خدا(ص ) ابوبکر صدیق , پس از او عمربن خطاب , سپس عثمان بن عفان و سپس علی بن ابی طالب - رضی اللّه عنهم و ارضاهم جمیعا - است , و این امر برای همه آنان به همین ترتیب که ذکر شد, براساس بیعتی صحیح و مبتنی بر طرح این مساله نزد همه صحابه صورت پذیرفته , و در این میان بیعت سرورمان علی - رضی اللّه عنه - با امامان سه گانه قبل از خودبزرگترین دلیل است بر ثبوت امامت آنان به همین ترتیب که خ-داون-د ت-قدیرش کرده بود.

این دلیل بویژه نزد کسانی قویتر و روشنتر خودنمایی می کند که به ع-صمت اهل بیت , و در راس همه علی - رضی اللّه عنه آرا از هر گناه و اشتباهی عقیده دارند, چه در این صورت بیعت او با امامان سه گانه قبل از خود به منزله نصی شرعی بر ضرورت امامت آنان ب-ه ه-م-ی-ن ترتیب است , و بی تردید عقیده به عصمت او - رضی اللّه عنه آبا عقیده به عدم صحت

امامت خلفای قبل از او تناقضی آشکار است که به هیچ وجه عقل آن رانمی پذیرد.

((62))

م-ا در کنار این اعتقاد جازم همه اصحاب رسول خدا(ص ) را به دوستی می گیریم و از دامن زدن ب-ه آن-چ-ه م-ی-ان آن-ان ج-ریان یافت خودداری می ورزیم و به این حقیقت ایمان داریم که امامان چهارگانه , خلفای راه یافته و رهنمون شده و فاضلند و هیچ کس در فضل با آنان برابری نمی کند.

11 - ی-ق-ی-ن ب-ه این که وحدت بخشیدن به امور مسلمین و گردآوردن همه آنان بر محور اصول هدایت و رشداز مهمترین اهداف و مبانی دین است و از همین جا نیز بر همه مسلمین واجب است از ط-ری-ق پیروی ازآنچه خداوند برای ما تشریع کرده و آن را راه رسیدن به خویش قرار داده و به پ-ی-روی از آن-ه-ا ف-رمان داده است برای رسیدن به این هدف تلاش کنند.

از این جمله است روی آوردن ب-ه ن-مازهای جمعه و جماعت وعید, و نماز گزاردن پشت سر هر انسان نیک و جز آن , که ه-مین نیز سیره سلف صالح بود, از همین قبیل است دعا کردن برای صلاح پیشوایان و زمامداران مسلمین , چنان که احادیث صحیحی در این باره رسیده است , و همچنین نشوریدن علیه آنان , هر چ-ن-د ک-ه ن-شانه های فسق و مظاهر دور شدن از درستی عقیده و عمل در آنان پدیدار شود, بلکه م-ی ب-ای-س-ت خیرخواه آنان باشیم و امر به معروف و نهی از منکر رادر حد توان خویش در صفوف خاصه و عامه ترویج کنیم .

12 - یقین و اعتراف به علامات و نشانه های

((قیامت )) که قرآن یا رسول صادق مصدق (ص ) از آنها خبرداده است , از قبیل خروج دجال , نزول عیسی - علیه الصلاة والسلام - و ظهور یاجوج وماءجوج و((داب-ة الارض )) ...

, و ی-ق-ی-ن به این که عیسی - علیه الصلاة والسلام - کشته نشد و نمرده , بلکه خ-داون-د او را آچ-ن-ان ک-ه در آیات محکم کتاب خویش فرموده است - نشانی برای ((قیامت )) یا ع-لامتی برای نزدیک شدن زمان آن قرار داد.

او به زمین خواهد آمد و براساس قرآن و سنت مطهر حکم خواهد کرد.

او صلیب را درهم می شکند و خوک را می کشد, و در عصر او همه ملتها بر محور ح-ق گرد می آیند, و سپس خداوند او رابه سوی خود می برد, براساس همان مبنای عامی که هیچ تخلف نمی پذیرد, چنان که می فرماید: ((تومرده ای و آنان نیز مرده اند)) (زمر /30).

13 - یقین به این که بدعت گذاشتن در دین خداوند, بهتان به دین و تجاوز به حریم آن می باشد, ب-دع-ت دری-ک کلمه جامع , عبارت است از تحمیل چیزی به دین که در آن نبوده است , خواه این تحمیل در باورها ومعتقدات ذهنی باشد و خواه در مبادی و احکام عبادی .

بنابراین , افزودن چیزی ب-ه دی-ن ک-ه در اص-ل در آن نبوده جایز نیست , و برای مراعات این مهم لزوما می بایست [از شرع ] ((پ-ی-روی )) ک-رد.

البته حکم پدیدآوردن وسایل جدید و ابزارهای تازه در زمینه معیشت , علوم , و ف-ع-ال-ی-تهای مختلف اجتماعی منوط به مصالح و مفاسدی است که این وسایل و ابزار می

تواند به دنبال داشته باشد.

14 - ی-ق-ی-ن ب-ه این که امامان اربعه [فقه اهل سنت ] : محمد بن ادریس شافعی , احمدبن حنبل , مالک بن انس , و ابوحنیفه نعمان بن ثابت , تمامی حیات خویش را وقف تدوین احکام شرع ساختند و در ت-بیین وتهذیب آنها تلاش کردند, همچنین یقین به این که همه امت بر علو منزلت و جایگاه رفیع آنان در علوم شریعت اسلامی و در اجتهاد برای شناخت احکام آن , و بر این که آنان آرای دقیق و روشنی در فقه تدوین کردند اجماع دارند, آن سان که این پیشوایان نیز بر این اجماع کرده اند که جایز است هر کس به درجه اجتهاد نرسیده است از هر کدام از مذاهب فقهی که می خواهد تقلید و بدان عمل کند, همچنان که می توانداز میان این مذاهب مذهب خاصی را اختیار کند و بدان ملتزم شود و یا به هیچ مذهبی به طور خاص ملتزم نگردد.

اما زمانی که شخص به حدی از بصیرت برسد که بتواند منابع شریعت اسلامی را بشناسد و زمانی که از ملکه علمی کافی در معرفت همه احکام و یا برخی از آنها - با استناد به ادله و براهین خاص خویش آبرخوردار شود, در چنین زمانی تنها برای وی ج-ای-ز خ-واهد بود که اجتهاد کند و برای استنباط احکام مستقیما به ادله و منابع آنها مراجعه کند.

15 - یقین به این که تلاش برای رسیدن به شناخت , و تغذیه عقل با علوم , با انواع مختلفی که دارد, ام-ری م-ش-روع و موجه است , البته تا زمانی که شخص در این راه

بیدار باشد, به معیارها و موازین ح-ق-ی-ق-ت ت-وج-ه داشته باشد و خواسته ها و منافع شخصی خود را معیار و ملاکی بر دانسته ها و اط-لاع-ات خ-ود قرار ندهد.

از میان این علوم تنها سحر استثنا شده , هر چند سحر از نظر برخی از م-ردم علم نامیده شده , ولی اجماع مسلمین بر حرمت فراگیری آن و پرداختن بدان قرار گرفته زی-را در آیات صریح کتاب الهی و در سنت صحیح رسول او - علیه الصلاة والسلام - از این کار نهی شده است .

((63))

ام-ا منطق و فلسفه یونان و فراگیری آن مورد اختلاف مسلمین است , به همین دلیل باید در نوع س-وم ازم-سائلی که در این باب مطرح می شود از آن بحث کرد, چنان که در جای خود آن را مورد بحث قرارخواهیم داد.

16 - و آخ-ری-ن اص-ل , جزم و یقین به این که دین حق , همان دینی که خداوند بندگان خویش را ب-دان ملزم ساخته است از ایمان , اسلام و احسان تشکیل می یابد.

ایمان همان گوهر اصلی اسلام و ی-ق-ی-ن قلبی است که جایگاهش عقل و اندیشه و یقین قلبی انسان می باشد و در یقین به خداوند, فرشتگان , کتب الهی ,پیامبران خدا و سرای آخرت و قضا و قدر در خیر و شر, متجلی می گردد.

اما اسلام جایگاه و جلوه گاهش ظاهر وجود انسان است و در به زبان آوردن ((لااله الا اللّه )) و ((محمد رس-ول اللّه )), اذعان و پذیرش فریضه برپای داشتن نماز, دادن زکات , روزه ماه رمضان و حج خانه خدا - در فرض استطاعت - متجلی می شود.

اسلام به

گونه ای مستقل و جدای از ایمان , آثار خاص خ-ود را, ال-بته تنها در این دنیا, در پی می آورد, و باشخصی که به ظاهر اسلام آورده به عنوان یک م-س-لمان و مؤمن برخورد می شود, بدون هیچ کم و کاستی وبدون هیچ تفاوتی میان او و دیگران .

ال-ب-ت-ه آنجا که خداوند بندگان خود را در قیامت مورد محاسبه قرارمی دهد و آنجا که سرنوشت ش-خص در سرای دیگر مطرح است , اسلام و ایمان ملازم یکدیگرند و از هم جدایی ندارند.

بنابراین ن-زد خ-داون-د هیچ مسلمانی بدون ایمان قلبی نجات نمی یابد, چنان که هیچ مؤمنی هم به ارکان اسلام اذعان نکرده و به سبب تکبر و سرپیچی شهادتین را بر زبان نیاورده نجات نخواهدیافت .

مبنای این عقیده نیز احادیث صحیحی از رسول خداست حاکی از آن که وی اصحاب خود را ملزم س-اخ-ت ه-نگامی که داوری و حکمی می کنند براساس ظاهر اشخاص حکم کنند و باطن و درون آن-ان را ب-ه خداوندواگذارند.

خلفای راشدین نیز در احکام و داوریهای خود این امر را عملا مورد اح-جاع قرار داده اند.

عمرهنگامی که وضعیت جماعتی او را به شک و تردید انداخت و قصد داشت درب-اره آنان حکمی صادر کند,به آنان گفت : اکنون براساس آنچه از شما برای ما ظاهر شده است ح-ک-م می کنیم و باطن شما را به خداوندوامی گذاریم .

از آنجا که تنها اسلام است که حال ظاهر ان-س-ان را ن-ش-ان می دهد, و حقیقت ایمان امری پنهانی است که دیگران از آن اطلاعی نمی یابند, واجب است با هر مسلمانی برحسب ظاهری که دارد,یعنی همان اسلام , برخورد شود.

ام-ا م-رتبه احسان

آن است که شخص مصداق این سخن شود که پیامبر (ص ) فرموده : ((...

این که خ-داون-د راچ-ن-ان ب-پ-رس-ت-ی ک-ه گ-وی-ا او را م-ی ب-ی-ن-ی , زیرا اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند.

قسمت دوم

)) ((64))

بی تردید, چنین حالتی انسان و کیان انسانی را به مرتبه ای بالاتر از ایمان و اسلام می برد.

معیار این حالت نیز آن است که یقین عقلی شخص به خداوند - عزوجل - بر همه احساسهای وجدانی او سایه گسترد و این یقین در همه جان او رسوخ کند.

در این هنگام است که برخورد شخص با پدیده های ع-الم هستی و دیدن آنها او را به یاد خداوند می اندازد, در حالی که پیش از این پدیده های مزبور او را از خداوند بازمی داشت ,- و در این صورت است که به هیچ یک از پدیده های آفریده خدا - با همه اخ-تلاف و تنوعی که دارند آنمی نگرد مگر این که در آنها مظهری از تجلی صفات خداوند و دلایل وح-دانیت و ربوبیت او را می بیند.

چنین انسانی هنگامی که به نماز می ایستد اندیشه های دنیوی و م-ظاهر پدیده های عالم هستی حجابی میان او و خداوند نمی شود, چرا که این پدیده ها او را بیشتر به یاد خدا می اندازد همچنین وی را به صفات ربوبیت و وحدانیت او, به سیطره و قدرت افزون او, و ب-ه ح-کمت سراسر عظمت او توجه می دهد و بدین ترتیب وی می تواند خداوند را چنان پرستش کند که گویا او را می بیند.

راه رس-ی-دن ب-ه ای-ن درج-ه یعنی درجه احسان , آن

است که شخص با زیاد گفتن ذکر - خداوند ع-زوج-ل آت-زکیه نفس و مراقبت بر ذکر و جهاد با نفس کند تا آن را از هوی و هوس رها سازد و از وابستگی به زندگی دنیا آزاد کند و از آن بالاتر برد.

در این راه به کار گرفتن هر وسیله ای مشروع که در آن بدعت و یا انحراف از راه مستقیم کتاب و سنت نباشد مجاز و مورد قبول است .

م-ه-م آن اس-ت ک-ه همانند سلف این امت و نیکان و برگزیدگان آن بدانیم که جز در دژ احسان ن-ت-وان ای-م-ان ران-گ-ه داشت و از آن به طور کامل مراقبت کرد.

بنابراین , هر کس در تلاش برای رسیدن به این درجه کوتاهی ورزد, از این ایمن نخواهد بود که ایمان جای گرفته در دل و اندیشه او دس-تخوش تندبادهای شهوتها و خواسته های دل شود و فرو غلتیدن در عوامل مشغول کننده و بازدارنده دنیوی بنیاد آن رابراندازد.

ه-م-چ-ن-ی-ن ظلمت نفس و خواسته های نفسانی خطرناکترین چیزی است که ایمان را در میان گ-رف-ته و تهدیدمی کند, و این خطر تنها با آن تزکیه ای از میان می رود که خداوند بارها در آیات محکم کتاب خود بدان فرمان داده است , و راه این تزکیه نیز جهاد با نفس و کمک گرفتن در این طریق از بسیار گفتن ذکر خداوند- عزوجل - و مراقبت دائمی بر ذکر است .

ای-نها برجسته ترین اصول و احکامی است که مورد اتفاق مسلمانان می باشد و حتی نزد کسانی که خ-ود رابه پیروی از شیوه و قانون جامع ملزم می دانند فهم دین خداوند - عزوجل - و

شرایع اسلام از منابع و متونی که از طریق معتبر به ما رسیده و نیز مدلول و مفهوم آنها, آسان است و هیچ جایی برای اختلاف در این اصول و احکام نیست , هر کس نیز به مواد آن قانون جامعی که در باب قبل آن را ب-ه اخ-تصار بیان کردیم مراجعه کند و براساس آنها در ادله این اصول و احکام تامل ورزد برایش روشن می شود که چگونه درپرتو آن قانون جامع - در بخش مورد اتفاق اصول و مبانی آن - منابع و متون اسلامی بر این اصول و احکام دلالتی قطعی دارد.

ب-یم نداشتیم که از بحث اصلی خود دور افتیم به طور مفصل به بیان این مطلب می پرداختیم که چ-گ-ون-ه ب-اتوجه به معیارها و موازین آن قانون جامع , منابع و متون به طور قطعی بر آن اصول و اح-ک-ام ک-ه م-ورداتفاق اند دلالت می کند.

اما پرداختن به این امر ما را از بحث اصلی خود, که این ک-ت-اب را ب-دان ه-دف و به منظور روشن کردن حقیقت در این زمینه تالیف کرده ایم , بسیار دور می سازد.

یادآور می شویم اصول و احکامی که بیان کردیم و این حقیقت را درباره آنها مورد تاکید قرار دادیم ک-ه بنابر آن قانون جامع هیچ جایی برای اختلاف در آنها وجود ندارد, آن گونه نیستند که ضرورتا م-س-تلزم تکفیر هر کسی باشند که همه آنها نپذیرفته , بلکه از برخی از آنها منحرف شده و از دایره آنچه مورد اتفاق است بیرون رفته و باکی نداشته از این که به قواعد این شیوه جامع و مقتضیات آن پایبند نباشد.

پ-اره ای از ای-ن

اصول و احکام هستند که ممکن است انکار آنها ناگزیر به کفر بینجامد, اما پاره ای دیگر ازآنها چنین نیستند.

از دیگر سوی می دانیم انکار یک حکم مورد اجماع به معنی کفر نخواهد ب-ود, م-گرزمانی که آن حکم از احکامی باشد که به ضرورت دین دانسته می شود, در حالی که در اص-ول و اح-ک-امی که گفتیم اصول و احکام بسیاری است که هر چند اجماع در مورد آنها منعقد ش-ده و م-ب-ت-نی بر قواعد و موادآن شیوه و قانون جامع است , اما حکم آنها به علم ضروری از این دانسته نشده است .

ب-ه ع-نوان مثال می گوییم : انکار امامت شیخین , که مذهب بسیاری از شیعیان است , کفر نیست , هر چندخروج از اجماع و خروج از آن قانون جامع و مقتضیات آن است , همچنین عقیده به این که انسان آفریننده افعال خویش است , که مذهب معتزله می باشد, سبب تکفیر نیست , هر چند تحمیل ن-ظری به آن قواعدمورد اتفاق همگان است , چرا که معتزله در کنار این عقیده همچنان بر این امر ت-اکید می ورزند که خداوندخالق همه قوا و آفریدگار قضا و قدر است ((65))

و این نوعی تناقض می باشد.

عقیده به ((منزلت میان دومنزلت )) هم که از اصول پنجگانه معتزله است , تکفیر شمرده نمی شود, همچنان که رد این عقیده نیز چیزی نیست که به ضرورت از دین دانسته شود.

هر کس ن-ی-ز معنی ((احسان )) را نداند و هیچ اهمیتی برایش قائل نباشد, به این سبب کافر و منکر دانسته ن-خ-واه-د ش-د, هر چند عقیده داشتن به ((احسان )) و اهمیت دادن

به آن از مقتضیات و لوازم آن ش-ی-وه و ق-انون جامع می باشد.

علت این امر نیز آن است که این مساله هم بمانندسایر مسائلی که گ-ذش-ت از چیزهایی نیست که ضروری و بدیهی دین باشد تا شناخت آنها و یقین یافتن نسبت به آنها برای هر مسلمانی میسر شود.

ال-بته در این نیز تردیدی نداریم که انکار اصلی از اصول و یا ناآگاهی نسبت به آن , هر چند به کفر نینجامد,ناگزیر مستلزم فسق , بدعت گذاری و انحراف منکران از راه هدایت و رشد خواهد بود, و همین امور درگمراهی و انحراف آنان بسنده است , چه انکار هر اصل از این اصول با آن اصل مورد توافق همگان درتناقض است که لزوما می بایست در تفسیر متون دینی و استنباط اصول و احکام از منابع شرعی , مواد آن قانون جامع را معیار و ملاک قرار داد.

از دیگر سوی دانستید که ما در ذکر آن اص-ول و اح-کام تنها به آنهایی پرداخته ایم که از مواد مورد اتفاق آن قانون جامع ناشی می شود و بر آن-ه-ا مبتنی است .

به همین دلیل , اگربپذیریم که استناد به آن قانون جامع مساله ای مورد اتفاق می باشد و هیچ اختلافی در آن وجود ندارد, دراین نیز تردیدی نخواهد ماند که پذیرش این اصول و اح-ک-ام , که بر آن قانون و بلکه بر بخش مورد اتفاق آن - هم در برداشتی که از آن می شود و هم در لزوم اجرای آن - مبتنی می باشد نیز یک مساله مورد اتفاق همگان است و هیچ جای اختلافی در آن نیست , صرف نظر از این

که مخالفت با اصلی از این اصول به کفرمی انجامد یا به کفر نمی انجامد

انحرافهایی که تردیدی در بطلان آنها نیست

قسمت اول

آن س-ان ک-ه در ارائه اص-ول و احکام مورد اتفاقی که راهی برای انکار آنها و یا عذری در بی طرفی ن-س-بت به آنها وجود ندارد, ملاک و معیار ما پیروی از آن دسته از قواعد و مواد مورد توافق قانون ش-ناخت واستنباط احکام بود, در حکم به انحراف آرا و عقایدی که به طرح آنها خواهیم پرداخت و ت-وج-ه ش-ما رابدان مبذول خواهیم ساخت , نیز معیار و مستند ما ضرورت پیروی از همین قانون است , قانونی که ضرورت تمسک و استناد بدان را روشن ساختیم و توضیح دادیم که چگونه علمای م-س-ل-م-ان در ب-سیاری از قواعد و احکام آن با یکدیگر اتفاق نظر و در برخی از جزئیات و مصادیق عملی آن اختلاف دارند.

م-ا ه-ر اخ-تلاف نظر و تفاوت دیدگاهی را که انعکاسی از اختلاف علما در آن جزئیات یا مصادیق ع-م-ل-ی آن قانون جامع است انحراف و گمراهی نمی شمریم , بلکه چنان اختلاف و تفاوتی را یک م-س-اله طبیعی می دانیم که از اختلاف در ریشه های مساله و اصول و مبانی آن ناشی می شود, هر چند ما این آرا ودیدگاههای متفاوت را بر ترازوی داوری می نهیم و این آرا را که نتیجه اجتهاد هر یک از ماست از نظرضعف و قوت به دسته هایی چند تقسیم می کنیم .

م-ه-م آن ک-ه م-ا هیچ کدام از این آرای متفاوت و مختلف با یکدیگر را در ذیل عنوان ((انحراف و خروج ازقاعده و قیاس )) قرار نمی دهیم , بلکه آنها را در

ردیف نوع سوم از آرا جای می دهیم که در جای خود به تفصیل از آن سخن خواهیم گفت .

ع-لاوه ب-رای-ن , آن آرای ب-رخ-لاف قاعده و قیاس و نظریات انحراف آمیز و بیرون از مقتضیات آن ق-ان-ون ج-ام-ع , همه به صورت ضروری مستلزم کفر صاحبان آنها و خروج از دین نیست , بلکه در ب-رخ-ی از آن-هاانحراف به حد انکار آنچه به ضرورت از دین دانسته می شود می رسد و در نتیجه به آنچه رسول خدا(ص )آن را ((کفر آشکار)) نامیده است می انجامد.

در برخی از آنها این انحراف تنها ن-وع-ی س-رپ-یچی از قواعد وقوانین مورد اتفاق علمای لغت و همچنین علمای شریعت است و در ن-ت-یجه مستلزم بدعت , و احتمالا فسق و روی گرداندن غیر موجه از حق می باشد, و در برخی از آن-ها نیز انحرافی که وجود دارد در حد میان مرتبه کفر و مرتبه فسق و بدعت قرار می گیرد و یک پ-ژوهشگر منصف نه دلیلی استوار برای تکفیر می یابدو نه از سویی دیگر می تواند مطمئن شود که ای-ن ان-ح-راف انحرافی جزئی است که موجب اتهام فرد یا افرادگرفتار آن و یا خروج آنان از دایره اس-لام نمی شود.

ما در مورد این نوع از انحرافها و گمراهیهای فکری ترجیح می دهیم که احتیاط در پیش گیریم , و احتیاط در اینجا آن است که همچنان از این زاویه به مردم بنگریم که در داخل دای-ره اسلام جای دارند و در زیر چتر آن به سر می برند, چه , خطایی که احتمالامی تواند در حسن ظ-ن به مردم وجود داشته باشد بمراتب آثار سوء کمتری

خواهد داشت تا خطایی که درسوءظن به م-ردم و ن-س-ب-ت دادن آنان به کفر و ارتداد می تواند وجود داشته باشد.

البته در کنار این نکته , ما ازای-ن ن-یز دریغ نمی ورزیم که روشن کنیم چگونه صاحبان چنین آرا و نظریه هایی فاسق شده , و بدعتهایی که خداوند بدان اذن نفرموده در دین پدید آورده , و از قانونی که همه علمای امت بر آن اتفاق کرده اندسرپیچی نموده اند, و از این نیز دریغ نداریم که مردم را از گرفتار آمدن به دام مکر آنان و فریب خوردن ازایشان برحذر داریم .

م-ط-لب دیگر آن است که همه انحرافات و گمراهیهایی که تردیدی در گمراهی و انحراف بودن آنها وهمچنین توجیهی برای آنها وجود ندارد, و در این نوع دوم قرار می گیرد, یا نتیجه رد و انکار حقیقت اسلام به عنوان حقیقت اسلام است , یا نتیجه غلوی است که از تعصب و خواسته های نفس ن-اش-ی شده , و یا ثمره تاویل و تفسیر نادرستی است که هیچ دلیل و توجیه لغوی و یا شرعی ندارد.

ال-بته چنین تفسیر و تاویلی نیز - پس از ریشه یابی و بررسی - می بایست به عامل قبل از خود یعنی ت-ع-ص-ب و خ-واسته های نفس برگردد که آن هم زاییده و پرورده ضعف ایمان حقیقی به خداوند عزوجل است .

ای-نها سه عامل به وجود آورنده و یا تشدید کننده آن انحرافات فکری است که هیچ توجیه و دلیلی ب-رای آن-ه-ا وجود ندارد, و گمان نمی کنیم افزون بر این سه عامل , عامل دیگری نیز وجود داشته باشد, و در این هم تردیدی نداریم که

هر سه این عوامل به پیروی از خواسته های نفس برمی گردد.

آن-چ-ه از ع-امل نخست ناشی شده , انواع کفر را که در الحاد, شرک و ادیان باطل متجلی است در ب-رم-ی گ-ی-رد.

ت-م-امی مکاتب ساختگی دست بشر و نیز آنچه آن را - بنادرست - مکاتب آسمانی نامیده اند در ردیف این نوع از انحرافات جای دارد.

در این گونه باصطلاح مکاتب آسمانی ماهیت و ج-وه-ره آن-ه-ا از اسلامی که خداوند پیامبران و رسولان را بدان برانگیخته بیرون نیست , اما چنان تحریفی در آنها ایجاد شده و چنان در آنها چهره دین تغییر یافته و سخنان باطلی مطرح شده است ک-ه آن-ه-ا را از اسلام جدا کرده و در ردیف دیگر مکاتب ساختگی قرار داده که اندیشه بشر همراه با گ-ذشت زمان آنها را اختراع کرده است .

البته درچنین باصطلاح مکاتب آسمانی , تنها طایفه ای از احکام مربوط به برخوردهای محدود به دنیا استثنامی شود.

انواع مختلف کفر و حجودی که بدانها اشاره شد همه , با اصول اساسی و فهم قانون شناخت تعارض دارد وتنها منشا رشد و پیدایش آن تعصب و خواسته های نفسانی است .

آن-چ-ه در ت-ح-ت ع-امل دوم قرار دارد مسائلی است از قبیل انکار امامت شیخین , نادیده گرفتن اجماعی که براین امر صورت گرفته , دادن صفات و ویژگیهای خاص مقام نبوت , از قبیل وحی و ع-صمت و جز آن , به سرورمان علی - رضی اللّه عنه - مذمت اصحاب رسول خدا(ص ) که مصاحبت آنها با او ثابت شده و همه سلف صالح به صلاح و درستی عقیده و تقوای آنان گواهی داده اند.

از ه-م-ین قبیل

است اعتقادی که برخی از مریدها نسبت به شیوخ و بزرگان خود دارند و آنان را م-عصوم ومنزه می دانند, به گونه ای که تصور می کنند اعمال و رفتار شیوخ و بزرگانشان دلیلی حاکم بر متون شرعی است , به جای آن که به این حقیقت که هیچ نزاع و تردیدی در آن نیست روی آورن-د ک-ه م-ت-ون ش-رع-ی دل-یلی حاکم بر همه چیز است .

گاه نیز از این گونه اعتقادات باطل ب-اوره-ای مختلف و بدعتهای باطلی پدیدمی آید که نه در پرتو برهانی قرار می گیرد و نه قانون و ش-یوه ای آن را تایید می کند, بلکه تنها غلوی است که - چنانکه گفتیم - بر خاک تعصبات حماقت آمیز می روید.

از ه-مین قبیل است عقیده به آن که ارتکاب گناه کبیره مستلزم کفر و ارتداد از اسلام است .

این ن-ظ-ریه حاصل غلوی است که خوارج بدان گرفتار آمدند.

از این بالاتر, بسیاری از خوارج , از جمله ازارقه عقیده دارند ارتکاب هر معصیتی , از هر نوع که باشد و حتی در صورتی که انسان به خطا و یا در پ-ی اجتهادی معین بدان کشیده شود, مستلزم کفر و خروج از اسلام است .

این گروه به همین دل-ی-ل ع-لی - رضی اللّه عنه آرا به سبب پذیرش حکمیت کافر خواندند, با آن که وی حکمیت را با ناخشنودی و با جبر و اکراه پذیرفت و در این راه به اجتهاد خود عمل کرد.

از ه-م-ی-ن ن-وع اس-ت ای-ن اعتقاد که برخی با توسل به قیاس بر کفر که با وجود آن هیچ طاعتی سودمندنمی افتد اظهار داشته اند, با وجود ایمان گناه -

هر گناهی که باشد - ضرری نمی رساند.

ای-ن م-ذه-ب-ی اس-ت که مرجئه خالصه یعنی کسانی از قبیل یونس بن عون , ابومعاذ تؤمنی و بشر مریسی آن را اختیارکرده اند.

((66))

آنچه سبب گمراهی گروه اخیر شد افراط و غلو آن به عنوان عکس العملی در برابر غلو خوارج بود و ای-ن در ح-ال-ی اس-ت ک-ه نه این گروه , برای اثبات نظریه انحراف آمیز خود, دلیل یا شبه دلیلی م-ب-تنی بر تاویل و یابدون تاویل در اختیار دارند و نه آن گروه , بلکه تنها مستند آنان همان غلوی است که هیچ ارتباطی با هیچ گونه دلیلی ندارد, غلو تنها حالتی روانی است که هر فرد گرفتار به خود را, تحت تاثیر حماقتها وخواسته های نفسانی و خود محوری , به افراط و تکلف می کشاند, و در نتیجه اگر وی برای مدعای غلوآمیزی که بدان چنگ آویخته دلیلی نیابد و از دیگر سوی بتواند بر این مدعا برهانی ساختگی از عدم پدیدآورد, هیچ چیز او را از این امر بازنمی دارد.

چه بسا نیز برخی برای هموار کردن راه خود در رسیدن به چنین دلایلی ساختگی دروغ گفتن را مجاز بدانند, و بی تردید همین مجاز دانستن دروغ نخستین حلقه در سلسله ساختن و پرداختن دلایل مجعول است , و داستان بسیاری از احادیث جعلی نیز همین گونه است , احادیثی که بدون پایبندی به معیار و یا س-ند صحیحی , جز آنچه نتایج و نمودهایی از همین غلواست , به بسیاری از اهل بیت رسول خدا - رضوان اللّه علیهم - و بلکه به خود آن حضرت نسبت داده شده است .

آن-چ-ه از س-ومین

عاملی که گفته ایم ناشی می شود شامل هر تصور یا اعتقاد و یا رفتاری است که ش-خ-ص م-ع-ت-ق-د بدان برای اثباتش به تاویل کردن متنی از متون قرآن و یا سنت می پردازند, به طریقی که قواعد زبان عربی , بنابر هیچ کدام از نظریه های موجود در این باب , آن را تایید نمی کند.

گ-م-راه-ی-ها و انحرافاتی که دراین دسته جای می گیرند فراوانند و بیشتر آنها به عقاید و اصول اندیشه اسلامی و برخی نیز به فروع عملی اسلامی برمی گردند.

ما در اینجا تنها به ذکر نمونه هایی از انحرافاتی که از این نوع است می پردازیم و درصدد برشمردن همه آنها نیستیم , چرا که هدف ما از تالیف کتاب حاضر پرداختن به این امر نیست .

از این قبیل است تاویل بسیاری از آیات مربوط به صفات خداوند به گونه ای که مستلزم تعطیل در ص-فات خداوند - نسبت به این صفات - می باشد.

همانند این که برخی ((دست )) را از خداوند نفی می کنند, با آن که خود چنین چیزی را برای خویش ثابت دانسته و فرموده است : ((بلکه دو دست او گ-ش-وده است ))(مائده /64).

برخی استقرار یافتن استواءرا از خداوند نفی می کنند, با آن که او آن را ب-رای خود ثابت دانسته و فرموده است : ((خدای رحمان بر عرش استقرار یافت )) (طه /5), و برخی نیز آمدن را از خداوندنفی می کنند با این که او خود چنین چیزی را به خویش نسبت داده و فرموده است : ((و پروردگارت وفرشتگان صف به صف آیند)) (فجر /22).

کسانی که چنین اموری را از خداوند نفی

می کنند به این دلیل استناد می ورزند که تنزیه ذات الهی از مظاهر تشبیه و لوازم حدوث واجب است , اما آنان از سویی دیگر بااستناد به چنین دلیلی به چیزی گرفتار می آیند که با ن-س-ب-ت دادن دروغ به خداوند, در این که چنین صفاتی برای خویش آورده , یا چنان اموری را به خ-ود ن-سبت داده است , شباهت دارد, در حالی که نسبت دادن دروغ به خدا خطرات و یا بدیهایی کمتر از تشبیه و تجسیمی را در برندارد که آنان می خواستند از آن بگریزند.

ش-ای-د ت-اکنون به معنی تعطیل , که هر فرد گرفتار خود را به چنان ورطه خطرناکی می افکند و ب-لکه گاه وی رابه پرتگاه کفر می کشاند, پی برده باشید.

منظور از تعطیل این است که در فرضی ک-ه اح-ت-مال معنی حقیقی ,یعنی همان معنیی که لفظ در لغت برای آن وضع شده , وجود داشته ب-اش-د, ل-فظ از معنی حقیقی خود, و دراین فرض که بنابر قراین و به اقتضای ضرورت آنها معنی مجازی مورد نظر باشد, لفظ از معنی مجازی خود تهی شود, در چنین حالتی نه کلمه به حال خود گذاشته می شود تا چنانچه ممکن و متناسب با مقام باشد بر معنی حقیقی خویش دلالت کند و نه ب-ه م-عنی مجازیی برگردانده می شود که ضرورت آن را اقتضامی کند و ادله و نصوص دیگر از آن ح-ک-ای-ت دارد.

ب-ی تردید چنین برخوردی با واژه ها, تعطیل و بازداشتن آنها و همچنین تعطیل و ب-ازداش-تن متن قرآنی از دلالت بر معنایی است که آن واژه ها و یا این متن برای دلالت بر آن

آمده است .

در ای-ن باب در مقابل تعطیل , تشبیه و تجسیم قرار می گیرد و آن این که آیات حاکی از صفات و امور موردبحث به همان ظاهر خود رها و از آنها همان چیزی استنباط شود که در حیات پدیده های م-خ-لوق وحادث متداول و آشناست .

به عنوان مثال , در چنین صورتی از ((دست )) همان عضوی ف-ه-م-ی-ده م-ی ش-ود که خداوند برای ما نیز آفریده است , از استقرار یافتن همان معنایی فهمیده م-ی شود که در نشستن یک انسان بر روی صندلی یا تخت متجلی است , و از آمدن همان حرکت از م-ک-ان-ی به مکان دیگر فهمیده می شود و به همین ترتیب ...

بی تردید چنین برداشتی از این گونه آیات قرآن شخص را بدان وادار می سازد که آیات دیگر دال بر تنزیه خداوند از شبیه و نظیر را که به ن-ح-وی ق-اط-ع ب-ر ای-ن ح-ق-یقت دلالت دارند تاویل کند تابدین ترتیب میان این آیات با تشبیه و ت-ج-س-یمی که از رهگذر فهم سطحی خود از آیات قرآن به خداوندنسبت داده است سازگاری و توافق برقرار سازد.

در ت-اری-خ فرقه ها و ادیان , گروههای فراوانی از اهل تعطیل و اهل تجسیم وجود دارند و تردیدی نیست که هر یک از این دو دسته به آن شیوه و قانون جامعی که از آن سخن گفتیم پشت پا زده و از آن ت-خطی کرده اندو از همین روی نیز هر دو دسته در اعتقاد خود منحرف و در تفکر و اجتهاد خویش از راه اهل سنت وجماعت بیرونند.

از ه-م-ین قبیل عقاید انحراف آمیز است که معتزله منکر رؤیت خداوند از

سوی مسلمانان در روز ق-یامت شده اند و همگام با این عقیده کلمه ((ناظر)) در آیه ((وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره )) (قیامت /22-23)را به ((منتظره )) تفسیر کرده اند.

این در حالی است که می دانید و هر عرب دارای فطرت سالم نیز می داند که نظر چیزی غیر از انتظار است و میان این دو کلمه چنان اختلاف کلی و ت-ب-ای-ن-ی وج-ود دارد ک-ه بر ذوق هیچ عربی پنهان نمی ماند.

به همین دلیل برگرداندن کلمه ن-خ-س-ت از م-عنی وضعی خود و دادن معنی کلمه دوم به آن تاویل و تفسیری باطل است و هیچ م-ن-اسبت و رابطه مجازی نزدیک و یا دوری میان این دو معنی وجود ندارد و نه می توان آن را در ردیف تفسیر مجازی نزدیک و نه تاویل مجازی دور - که پیش از این توضیح دادیم - جای داد, بلکه بی هیچ تردیدی می بایست آن را تاویلی باطل شمرد.

از همین انحرافات است که گروه فوق واژه ((رسول )) در آیه : وما کنا معذبین حتی نبعث رسولا, ((ما عذاب نمی کنیم مگر پس از آن که رسولی برانگیزیم )) (اسراء /15) را به معنی عقل دانسته اند تا ب-دی-ن ت-رت-ی-ب ب-ت-وانند آیه را بر این عقیده خود دلیل آورند که چون عقل حسن یا قبح فعلی را ت-شخیص دهد بر شخص شرعا واجب خواهد بود در مقابل حکم عقل تسلیم شود و آنچه را عقل به ق-بحش حکم کرده ترک کند وآنچه را به حسنش حکم کرده انجام دهد, هر چند پیامبری مبعوث نشده باشد تا از چنین حکمی خبردهد.

اما حقیقت آن است که آیه چنین تاویل

و تفسیری را نمی پذیرد و کلمه ((رسول )) نیز نمی پذیرد از م-عنی شایع خود برگردانده شود, معنیی که این واژه به رغم تکرار فراوان در قرآن برای افاده غیر آن نیامده است .

ع-لاوه ب-ر این , آیات کتاب الهی راه را به طور کامل بر چنین تاویلی می بندد, چه , این کلمه در آیه دی-گ-ری ن-ی-ز ب-ا اسلوبی متفاوت با اسلوب آیه قبل به کار رفته و همان معنی لغوی مستفاد از آیه ن-خست را که قبل ازظهور معتزله مسلمانان بر دلالت کلمه رسول بر آن معنا اتفاق کرده اند مورد تاکید و تایید قرار می دهد.

آن آیه چنین است : ((رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی اللّه حجة بعد الرسل و کان اللّه عزیزاحکیما)) ((پیمبرانی [بودند] نویدآور و بیم رسان , تا مردم را پس از این پیامبران , در برابر خداوند بهانه ای نباشد و خداوند نیرومند است و فرزانه )) (نساء /165).

قبل از این آیه نیز آمده است : ((و پیمبرانی دیگر که حکایتشان را از این پیش , برای تو گفته ایم و پیمبرانی که حکایتشان را برای تو نگفته ایم و خداوند باموسی سخن گفت سخن گفتنی )) (نساء /164).

ای-ن دو آی-ه ب-ه ص-ورت قاطع و تردیدناپذیر بر این دلالت دارد که مقصود از رسولانی که خداوند ب-اب-ران-گ-ی-خ-تن آنها بهانه را از مردم گرفت تا در روز قیامت نتوانند عذری مطرح کنند, همان م-ردان-ی اس-ت ک-ه خ-داون-د م-اج-راه-ای ایشان را برای پیامبر خود محمد(ص ) حکایت و از نقل م-اج-راه-ای ش-مار فراوانی ازآنان خودداری کرده است , و محال است عاقل ژرف اندیش و درست

ف-ه-می بیابی که این رسولان , که خداوند ماجراهایشان را برای محمد(ص ) حکایت کرده است , به عقلی تفسیر کند که از آغاز با انسان بوده و هنوز نیز بشر از آن برخوردار است .

از ه-م-ین قبیل است این که بسیاری از مردم در تفسیر متون قرآن یا سنت , به اسم تصوف یا علم ب-اطن , درپی تخیلات و اوهام و خیالبافیهای خود می روند, بی آن که به ضابطه ای از ضوابط زبان عربی , یا اصلی ازاصول حاکم بر نحوه دلالت و یا قاعده ای از قواعد تفسیر متون پایبند باشند.

قسمت دوم

آل-وس-ی در ت-فسیر خود نمونه هایی از این گونه تاویلها را به نقل از برخی از کسانی که به دروغ و ن-اروا خ-رقه تصوف بر تن می کنند آورده است .

از جمله این که کلمه ((مجمع البحرین )) را که در س-وره ک-هف آمده به ((محل به هم پیوستن ولایت شیخ و ولایت مرید)), کلمه ((صخره )) [ تخته س-نگ ] را که موسی و همدمش بدان پناه گزیدند به ((نفس )), کلمه ((حوت )) [ ماهی ] را به قلب آم-یخته به محبت دنیا و جلوه های آن , کلمه ((سفینه )) [ کشتی ] را به شریعت , ((خرق )) [ سوراخ کردن ] سفینه را به ترک ظاهر و پیروی از باطن وبالاخره ((غلام )) را به نفس اماره و ((قتل )) او را به کشتن نفس اماره به شمشیر ریاضت تفسیرکرده اند.

((67))

از ه-مین قبیل است که بنابر آنچه به من رسیده برخی از این شعبده بازان کلمه ((عصا)) را در آیه قرآن که اززبان موسی

می گوید: ((این عصای من است , بر آن تکیه می زنم و بدان گوسفندانم را م-ی ران-م و م-را در آن فوایدی دیگر است [خداوند] گفت : ای موسی آن را بیفکن )) به دنیا تفسیر کرده و گفته اند عصایی که خداوند موسی را به افکندش فرمان داد همان دنیاست ! مستشرقان , بویژه مستشرقان مغرض که چه بسیارند, با شادی و سرور فراوان از این پنداربافیهای کاملالجام گسیخته گروهی شعبده باز مدعی مسلمانی استقبال کرده و از این پنداربافیها هر چه خ-واس-ت-ه ب-رگ-رف-ت-ه و از آن-ها مجموعه بزرگی گرد آورده و کتب و مؤلفات خویش را از آنها آک-ن-ده اند.

نمی دانم , شاید هم آنان در این میان چیزهایی نیز از تراوشات تخیل سرشار خود به این مجموعه ها افزوده و سپس آنها را از زبان کسانی که صوفیشان می نامند مطرح کرده باشند, و شاید هم کسی از آنان با خود گفته باشد: چه تفاوتی وجود دارد؟ آیا همه تخیل و اوهام نیست ؟ گلدتسهیر می گوید: صوفیان , در تعقیب معنی باطنی , این عقیده را اختیار کرده اند که مقصود از ((ق-ری-ه )) درآیه ((واضرب لهم مثلا اصحاب القریه )) ((برای آنها مثلی بزن : مردم آن قریه را)) (یس /13) جسم انسان ومقصود از سه رسولی [که در آیه بعد به آنان اشاره رفته ] روح و قلب و عقل است .

((68))

ب-ه ه-ر ح-ال , امانت علمی اجازه نمی دهد چنین تاویلهای خیالی و باطلی را به صورت عمومی به ص-وف-ی-ه ن-سبت دهیم , چنان که شیوه بسیاری از نویسندگان و در راس آنان مستشرقین چنین اس-ت

, چ-ه اه-ل ت-ح-ق-ی-ق , بلکه همه کسانی که اندک بهره ای از فرهنگ عمومی اسلامی دارند م-ی دان-ن-د که در تاریخ این امت گروههای متفاوتی از زنادقه و باطنیه پدید آمده اند که از طریق ت-ص-وف و رن-گ آن را ب-ه خود گرفتن و ژنده پوشیدن اندیشه های انحراف آمیز خود را در درون ان-دیشه های اسلامی جای داده اند, در حالی که ازحقیقت تصوف یا اسلام هیچ بهره ای نداشته اند, ب-ل-ک-ه اسلام و تصوف را به عنوان نقابی بر چهره زده اند تامردم را به توهم اندازند و آنان را به نام ((حقیقت )), به ((مذهب اباحه و بی بندوباری )) و به نام ((وجد و فناء))به انواعی از زندقه و عقیده به حلول و تجسم سوق دهند.

ام-ا ت-ص-وف ب-ه معنی حقیقی و سلیم آن لب اسلام و جوهر نهفته در اعماق قبل مسلمان است و ب-دون آن ,اسلام تنها صورت مجردی از آداب و مراسم و شعائر و مظاهر است که مردم در مراعات آنها خود را به تکلف می اندازند.

ای-ن ج-وه-ره ن-ی-ز در ((رغبت )) و ((رهبتی )) متجلی است که محبت خداوند و بیم از او, بر دل مسلمان سلطه می گسترد و آن را در اختیار خویش می گیرد, و در نتیجه , دل انسان مسلمان از زن-گار کینه ها و دشمنیها ودوستی دنیا پاک می شود و بدین سان پروا و مراقبت از نفس او در برابر خ-داون-د و ت-م-س-ک او ب-ه شرایع واحکام الهی بیشتر می گردد, و بر ترک حرام و انجام واجب و ش-ت-اف-ت-ن ب-ه ادای حقوق مردمان قدرتی فزونترمی یابد.

شایسته ترین اسوه در

این راه سرورمان رسول خدا(ص ) و پس از او نخستین طلیعه داران این امت یا همان اصحاب نیک و بزرگوار اوست .

آراسته شدن به زیور این لب و لباب , درصدر اسلام , یک ((مسمی )) و یک حقیقت بود که اسمی جز اسلام حقیقی نداشت , اسلامی که از هر گرونده به خویش می خواهد که در تزکیه نفس و رسیدن ب-ه مرتبه ((احسان )) بکوشد, اما زمانی که لفظ ((اسلام )) تنها به صورت یک نام و یک شعار درآمد ک-ه ب-سیاری از مردم , در ظاهر خود را بدان می آرایند, کسانی برخاستندکه دوست داشتند اسلام ح-قیقی را بازشناسند و بدان بازگردند, اسلامی که هنوز نیز بذر ((حب )) و((خشیت )) را در دل م-ع-ت-ق-دان ب-ه خویش می کارد و پیوسته پیروانش با یاد خدا و ارتباط مستمر باپروردگار, آن را حیاتی تازه می دهند.

در ای-ن زم-ان دیگران , آنان را ((متصوفه )) نامیدند و این تعهد قلبی را ((تصوف )) خواندند.

امروز ه-ی-چ ایرادی نیست - بلکه همین نیز گزیده تر است و من بدان فرا می خوانم - که از این ((اسم )) درگذریم تا درک کنیم که در ورای آن لباب و مغزی است که جوهر و روح اسلام می باشد و نباید ک-ه آن را م-ورد اه-م-ال ق-رار دهیم ودر آن سستی و کوتاهی ورزیم و تنها به ظواهر و صورتهایی ب-س-نده کنیم که ثابت شده است که هرگزنتوانسته اصحاب خویش را در رسیدن به آمال دنیوی خویش سودی بخشد و یقینا در آخرت نیز, به طریق اولی , سودشان نخواهد بخشید.

((69))

ای-ن چنگ زدگان به اسلام ناب

و اینها که به جوهر اسلام آراسته اند, از این والاتر و بالاترند که به ن-ام ((تاویلهای صوفیانه )) یا ((تعمق در باطن )) به گرداب بازیچه قرار دادن کتاب خداوند تعالی دراف-ت-ن-د, ب-لکه ما از آنان چیزی جز تمسک بسیار به متون دینی و احتیاطی کامل در تفسیر آنها ن-دی-ده ای-م .

ای-ن ت-فسیر امام قشیری ((70))

است که از امامان و پیشوایان صوفیه می باشد, در آن ب-ن-گرید, آیا چیزی جز حداکثر پایبندی به قواعد تفسیر متون و حداکثر هشدار و برحذر داشتن از یاوه گوییهای بی عقیدگان می بینید؟ همچنین رساله مشهور او را که به مثابه قانون آداب تصوف ش-م-رده م-ی شود بخوانید, آیا در آن چیزی جزهشدارهای پی درپی نسبت به هر گونه انحراف از میزان شرع و از حکم آن و چیزی جز تاکید بر این حقیقت می یابید که مقصود از شرع همان چیزی اس-ت ک-ه در ن-صوص قرآن و سنت صحیح آمده و تنها راه فهم این نصوص فهم آنها در پرتو قانون جامع شناخت و قواعد حاکم بر تفسیر متون دینی است ؟ ب-دی-ن ت-رتیب , اگر در کنار این گروه کسانی را نیز ببینید که نقاب تصوف و وجد الهی بر چهره می زنند وآنگاه در پس این نقاب متون شرعی و احکام دینی را به بازی می گیرند تا بدین طریق از ب-ن-د ای-ن م-تون واحکام رها شوند و خود را از قیود آن آزاد سازند.

باید بدین نکته نیز توجه داشته باشید که این گروه نیزحکم کسانی را دارند که نقاب فقاهت در دین و احکام دینی به چهره خود م-ی زن-ن-د و س-پس دین

و احکام دینی و دلایل و منابع آن را به بازی می گیرند و درست با همان ش-ی-وه ت-اویل باطل و پشت سر نهادن متون الزام آور تحت عنوان آنچه نام ((روح رها از قید و بند شریعت اسلامی )) را بر آن می نهند, این کار رامی کنند.

ب-ن-اب-راین , اگر وجود چنین جماعتی در زیر لوای فقه - که به نحوی آشکار دین و احکام دینی را ب-ازی-چ-ه قرار می دهند - دلیلی بر آن باشد که فقه , به خودی خود, علمی بدعت گذاشته شده و مجموعه ای از احکام باطل است , این نیز صحیح خواهد بود که بگوییم : بازیچه قرار دادن آن متون , ت-ح-ت ل-وای تصوف , از سوی جماعتی زندیق و بی عقیده , دلیلی است بر آن که مضمون این کلمه [تصوف ], به خود خود, کفر و بدعتی باطل است که هیچ اصلی و مبنایی برایش نیست .

ای-ن-ک ب-ه بحث اصلی خود یعنی ارائه نمونه هایی از تاویل باطلی بازمی گردیم که به هیچ وجه با ق-ان-ون ج-ام-عی که از آن بحث شد سازگاری ندارد, نه در مواد و بندهای مورد اتفاق آن , و نه در بندها و موادی که مورد اختلاف قرار گرفته است .

از ای-ن ق-بیل است این نظریه فلاسفه اشراق که ماده به نوع خود قدیم است , معاد جسمانی وجود ندارد و ازهمین قبیل است که بسیاری از این فلاسفه منکر علم خداوند به جزئیات شده اند.

چنین نظریه ای فلاسفه را بدان کشانده که متون دینی حاکی از حقایقی خلاف این نظریه را تاویل کنند.

از ج-م-ل-ه نصوصی که به صورت قاطع

بر این دلالت دارد که خلقت اشیاء, از عدم می باشد این آیه اس-ت ک-ه می فرماید: ((کما بداءنااول خلق نعیده , چنان که نخستین خلق را برای بار نخست پدید آوردی-م , آن را اعاده نیز می کنیم )) (انبیاء/104), همچنین این آیه که می گوید: انه یبداء الخلق ثم یعیده , ((اوست که از نخست خلق می کند و سپس خلق خویش را بازمی آورد)) (یونس /4).

دلالت ق-ط-ع-ی ای-ن دو آیه , در کلمه ((بداءنا)) و ((یبداء)) نهفته است ,چه بنابر فرض امکان تاویل کلمه ((خ-لق )) به صفتی الهی و قدیم که مستلزم مخلوق بودن اشیاء در ماده اصلی بعید آنهاست , کلمه ((بدء)) راه را بر چنین تصوری خواهد بست , زیرا این واژه این یقین را در پی می آورد که مخلوق از نقطه زمانی معینی پدیدار شد, و همین مدلول تخلف ناپذیر کلمه ((بداء)) است .

از نصوصی که به صورت قاطع بر معاد جسمانی دلالت می کند این آیه است که : ((و برای ما مثلی آورد وخ-لقت خویش را از یاد برد, گفت : چه کسی این استخوانها را که پوسیده اند زنده می کند؟ ب-گ-و: ه-م-ان که برای نخستین بار آن را از نیستی پدید آورده آن را زنده خواهد کرد و همو به هر خلقتی آگاه است )) (یس /78-79), و همچنین این آیه که : ((آیا انسان گمان می کند استخوانهای او را فراهم نخواهید آورد, چرا,تواناییم که انگشتانش را بسازیم )) (قیامت /3-4).

همچنین از نصوصی که به صورت قطعی بر تعلق علم خداوند به کلیات و جزئیات دلالت می کند این آیه است :

((گنجینه های غیب نزد اوست , هیچ کس جز او غیب نمی داند, هر چه را در خشکی و دریا هست می داند, هیچ برگی نیفتد مگر آن که می داند, نه دانه ای در ظلمات زمین هست و نه خشکی و نه تری , مگراین که در نامه ای روشن است )) (انعام /59).

ه-ی-چ ع-رب-ی ک-ه از آگ-اهی عمومی نسبت به قواعد زبان عربی برخوردار باشد در این تردیدی نمی کند که هیچ راهی برای تحمیل تاویلی سالم به این نصوص , به منظور از بین بردن دلالت آنها بر مفاهیمی که یقینااین الفاظ برای دلالت بر آنها وضع شده اند, وجود ندارد.

ابن تیمیه در برابر نصوصی که بر حدوث عالم دلالت می کند موضعی عجیب اتخاذ کرده که کاملا ب-ه آن-چه درباره او می گویند, مبنی بر این که فلسفه را مورد حمله قرار می داد و آن را سفاهت و س-ب-ک خ-ردی می شمرد و به حرمت فراگیری و آموختن آن به دیگران عقیده داشت - چنان که تفصیلا و در جای خود به خواست خداوند خواهیم گفت - , در تنافی است .

ام-روز ن-ی-ز کسانی هستند که عقیده ای نزدیک به نظریات این اشراقیین اختیار کرده و با قطع و ی-ق-ی-ن م-دع-ی شده اند عذابی که خداوند کافران و منکران را بدان تهدید کرده , صرفا یک عذاب نفسانی محض است و درزبونی و خواریی تجلی می یابد که از شدت حسرت و ندامت کافر نسبت به ک-وتاهیی که در حق خداوندکرده است به او می رسد اما زمانی که این جماعت رودرروی نصوص قرآنیی قرار داده می شوند که به

صورت قاطع بر این دلالت می کند که عذاب آخرت هم جسمانی و ه-م روح-انی است , از ظاهر این آیات درمی گذرند و آنها را به گونه ای که با تخیلات و اوهامشان س-ازگ-اری داش-ت-ه باشد تفسیر می کنند, بی آن که در این تفسیر و تاویل هیچ گونه پایبندی یا اه-ت-مامی به زبان عربی و قواعد آن داشته باشند.

کاش می دانستم چگونه آیاتی از این قبیل تاویل می پذیرد که بصراحت می گوید: ((هر چه پوست آنان بسوزد,پوست دیگری بر آنان برویانیم )), آیه دی-گر:((بگو پیشینیان و پسینها به وعده روزی معین گرد آورده شوند, و آنگاه شما.

ای گمراهان اهل تکذیب , از درخت زقوم می خورید و شکمها را از آن پر می کنید وروی آن آب جوشان می نوشید و چون شتران تشنگی زده می نوشید در روز جزا این حاصل کارهای آنان است )) (واقعه /49-56).

از همین قبیل است اقدام بسیاری از پژوهشگران و علمای معاصر که هر نص قرآنی یا حدیث نبویی را ک-ه ظ-اه-رش خ-وش-ای-ن-د آنها نیست و بدان سبب که با آنچه در حیات غربیها شناخته شده و ه-م-چ-ن-ین بازمینه های فرهنگی غرب سازگاری ندارد, آنها را تاویل می کنند, گویا که درک و ب-رداش-ت غربی معیارصحت و بطلان حقایق و احکامی است که متون قرآنی یا احادیث ثابت شده نبوی از آنها حکایت می کند.

از ه-مین قبیل است تاویل آنها از ((ملائکه )) در آیه : اذتستغیثون ربکم فاستجاب لکم انی ممدکم ب-ال-ف من الملائکة مردفین , ((آنگاه که از پروردگار خویش کمک می خواستید پس به شما پاسخ داد ک-ه ش-م-ا را ب-ه ه-زار ف-رش-ت-ه

که ردیف در ردیفند مدد می رسانم )) (انفال /9), به ((روحیه م-ع-نوی )).

دلیل چنین تاویلی نیزصرفا تنافی ظاهر این کلام با اندیشه غربی است که ممکن است وج-ود چنین مخلوقهایی را باور نکند وسخن گفتن از آنان را نوعی خرافه و توهم بداند, پس باید م-قصود خداوند از کلمه ((ملائکه )) روحیه ای معنوی باشد که در صحابه قرار داد و همین روحیه آنان را به جهاد و فداکاریهای فزونتری کشاند.

ای-ن در حالی است که بر هیچ عربی - هر چند با کمترین اطلاعات از این زبان - پوشیده نیست که ک-ل-مه ((ملائکه )) هیچ گونه دلالت نزدیک یا دوری , به طریق حقیقت یا مجاز, بر روحیه معنوی ندارد, و بنابراین تفسیر ملائکه به روحیه چیزی نیست مگر به بازی گرفتن کلام خداوند عزوجل .

ای-ن ح-قیقت هنگامی روشنتر می شود که توجه کنیم در آیات کلام الهی کلمه ((ملائکه )) به عدد خ-اص ((ه-زار))نیز قرین و به چنین قیدی مقید شده است .

چگونه می توان با وجود این قید چنان ت-ف-سیری را روا دانست , در حالی که این قید راه هر تصوری عقلی نسبت به چنان تفسیری را سد می کند و امکان هر گونه بحث در این مورد رااز بین می برد, زیرا عدد از لوازم اشیای مادیی است ک-ه م-ق-ول-ه ((کم )) را می پذیرند, و این حقیقتی روشن است .

از دیگر سوی می دانیم اموری چون قوت و ضعف و غضب و جمال در مقوله ((کم )) جای نمی گیرد ونمی توان گفت : فلانی از پنجاه ق-وت ب-رخ-وردار اس-ت , ی-ا ف-لانی از بیست ضعف رنج می برد.

اگر

در این آیه تامل ورزیم روشن م-ی ش-ود که فلسفه تقیید ملائکه در اینجا به عددی معین , آن بوده که راه بر چنین بازیی با کلام خ-داون-د ج-ل ج-لال-ه بسته شود و روشن گردد که چگونه این گونه مردم در نهان دل خویش ک-لام خ-داون-د ع-زوج-ل را س-بک می شمرند و جراءت به بازی گرفتن آن را برحسب تمایلات و خواسته های نفسانی خود, دارند.

از همین نوع است که ((طیر ابابیل )) را در سوره فیل به ((آبله )) تفسیر کرده اند تا بدین طریق این ب-ی-ان ال-ه-ی رااز دلال-ت ب-ر آن پدیده خارق العاده و شگفت برگردانند که یک انسان غربی از آن احساس تنفر می کند واندیشه اش به هیچ صورت آن را نمی پذیرد! اما آیا در قوانین زبان عربی هیچ راه مشروع یا نامشروعی برای تاویل کلمه ((طیر ابابیل )) به آبله وجود دارد؟ و آیا عقل هیچ انسانی , ه-ر ک-س ک-ه ب-اش-د, ای-ن رامی پذیرد که خداوند با چنان واژه ای از چنین معنایی تعبیر کند؟ آیا ن-م-ی ت-وان گ-ف-ت آن کس که کلمه ای قرآنی را چنین تاویل می کند, در پوشش تظاهر به فهم و تفسیر, یقین عقلی و احساس درونی خویش رادروغ می شمارد؟

ع-لاوه ب-ر ای-ن , اگ-ر آن-چه راه ابرهه و سپاهش را بر ویرانی کعبه بست بیماری آبله ای بود که در خ-لال چ-نددقیقه در صفوف آنان پخش شد, بی آن که پرنده ابابیل و یا سنگهایی از سجیل وجود داشته باشد, - در این صورت - همین خود, سندی بسیار قوی در دست مشرکان قریش می بود که حمله ابرهه به

مکه را مشاهده کردند, تا با استناد بدان مدعی شوند محمد(ص ) خلاف واقع سخن می گوید و قرآن , برخلاف آنچه اومدعی است , کلام پروردگار جهانیان نیست , بلکه خیالبافیهای اوس-ت ک-ه واقعیتهای معروف و مشهور نزدبزرگان مکه آن را تکذیب می کند, بزرگانی که خود ش-اهد حادثه ای بوده اند که در آن نه , چنان که اومی گوید, پرنده ای بود و نه سنگ سجیلی , بلکه ت-ن-ه-ا مرضی بود که در میان سپاهیان جای گرفت و آنان رااز هدفی که به خاطر آن آمده بودند بازداشت و به خود مشغول ساخت .

قسمت سوم

اگر چنین فرضی وجود داشته باشد باید پرسید پس کجا بودند آن س-ران م-ش-رک-ی ک-ه رس-ول خ-دا را تکذیب کردند و قرآنی را که بر آنان تلاوت می کرد دروغ ش-م-ردن-د, در ح-ال-ی که می دانیم آنان همان کسانی اند که پیوسته در جستجوی هر راه ووسیله ممکن برای از میان بردن آوازه رسول خدا(ص ) و سلب اعتماد عامه اطرافیان او از اوبودند.

ه-م-ه آنچه از تاریخ جاهلیت به ما رسیده بر همان مضمون صریح آیات قرآن تاکید دارد, و آن این که خداوند بر ابرهه و سپاه او لشکری از پرندگان فرستاد که آسمان را تاریک کرد و این پرندگان ب-ارانی ازریگهای بیابانی بر سر آن سپاه فرو ریختند و هر یک از این دانه های شن همان کاری را با آن-ان ک-رد که امروز از گلوله های سربین ساخته است ...

بسیاری از شاعران جاهلیت نیز در قصاید م-ع-روف-ی ک-ه در ج-ای ج-ای کتب تاریخ و ادب به چشم می خورد, به وصف این حادثه عجیب و

خارق العاده که خود مشاهده کردند پرداخته اند.

((71))

در ای-ن میان شاید بشنوید کسانی در دفاع از این تاویل و معتقدان به آن چنین اظهار دارند که در م-ی-ان ع-ل-مای تاریخ و سیره نیز کسانی هستند که گفته اند خداوند سپاه ابرهه را در آن سال به بیماری آبله مبتلاساخت , و بنابراین معاصرانی که چنین تفسیری از آیه به عمل آورده اند نخستین کسانی نیستند که چنین نظریه ای را اظهار کرده و یا چنین تفسیری به عمل آورده اند.

امکان دارد چ-نین سخنی شما را بفریبد و درنتیجه , چنین گمان کنید که در میان علما و پیشوایان این امت نیز کسانی هستند که عملا به تفسیر ((ابابیل ))به بیماری آبله گرویده اند.

باید دانست که اکثریت علمای تاریخ و سیره گفته اند در آن سال بیماری آبله در سپاه ابرهه افتاد, بلکه این مضمون خبر صحیحی نیز هست , چه ابن اسحاق از یعقوب بن عتبه روایت کرده است که م-ی گ-وی-د:ن-خستین باری که در سرزمین عرب بیماری آبله و حصبه مشاهده شد آن سال بود.

ع-ک-رم-ه ن-ی-ز این روایت را به طریقی معتبر روایت کرده است .

اما هیچ کدام از کسانی که چنین قضیه ای را روایت کرده اند نگفته اندکه مقصود از ((طیر ابابیل )) در آیه , و یا مقصود از سنگهایی که ب-ه گفته قرآن بر سر آنان فرو می ریخت همین مرض آبله است , بلکه همه این صاحب نظران کلمه ((اب-اب-یل )) و ((حجاره )) را بر همان ظاهر خویش تفسیرکرده اند, ظاهری که هیچ گریزی از آن نیست و هیچ راهی برای تاویل آن وجود ندارد و از

همین جاست که می گوییم ظهور بیماری آبله در آن س-ال پدیده ای دیگر بوده که خداوند سپاه ابرهه را علاوه بررویارویی با آن آیت بزرگ که به هلاکتشان انجامید بدان نیز مبتلا ساخت .

از ه-مین قبیل است تاویل کلمه ((دجال )) که نامش در بسیاری از احادیث صحیح که به حد تواتر م-ی رس-دآم-ده و در این احادیث از او سخن رفته است .

آنان این کلمه را چنین تفسیر کرده اند که مقصود از آن تمدن غرب و اختراعات علمی جدید است !...

این در حالی است که متونی که درباره او رس-ی-ده و م-ا را ب-ا او آش-ن-امی سازد چنین تاویلی را به هیچ وجه پذیرا نیست و از این جمله است فرموده رسول خدا(ص ) درحدیث نواس بن سمعان که مسلم , ابوداوود, ترمذی , ابن ماجه و احمد آن را ن-ق-ل کرده اند, در این حدیث پیامبر(ص ) دجال را برای اصحاب خود چنین توصیف می کند: ((او ج-وانی با موهای مجعد و چشمانی نابیناست گویا او را شبیه عبدالعزی بن مطن می بینم .

هر کس از شما که او را درک کند آیات نخستین سوره کهف را بر او بخواند.

او در سرزمینی بی درخت میان شام و عراق طغیان می کند و در جانب راست وچپ خود فتنه به پا می سازد.

ای بندگان خدا پایدار باشید.

)) از ه-مین قبیل است تاویل متون قرآنی دال بر این که حضرت عیسی (ع ) هنوز زنده است و اندکی ق-بل ازقیام قیامت به زمین برخواهد گشت , و از همین قبیل است اعراض آنان از احادیث صحیح ف-راوان-ی ک-ه این مضمون را با عباراتی

صریح و کاملا غیر قابل تاویل و توجیه بیان می کند, اعراض آنها به این دلیل است که اخبار مزبور خبر واحد هستند.

ت-اویل کنندگان عبارت ((متوفیک )) را در آیه : انی متوفیک و رافعک الی , ((من تو را می گیرم و به سوی خودمی برم )) (آل عمران /55) را به ((ممیتک )) (یعنی تو را می میرانم ) تفسیر کرده و به اق-ت-ض-ای آن ع-ب-ارت ((راف-عک الی )) را نیز به معنی رفعت در رتبه دانسته اند, ولی به این توجه ن-ک-رده ان-د ک-ه ب-نابر چنین تفسیری ,کلمه ((الی )) اقتضا می کند رتبه عیسی (ع ) پس از مرگ به ان-دازه ای ب-الا رف-ت-ه باشد که به حد تساوی با رتبه خداوند عزوجل برسد!...

و همین دلیل روشن , ب-س-نده است برای دلالت بر این که چگونه براساس همه معیارهای لغوی و نیز دینی چنین تاویلی فاسد است .

م-ع-ن-ی درست آیه فوق این است که ((من روزهای وجود تو در زمین را به پایان می رسانم و تمام م-ی کنم وتو را به آسمان می برم ...

)) و این تفسیر مستلزم مرگی نیست که از معانی مجازی کلمه وفات باشد بلکه ازمفاهیم متنافی با آن می باشد.

((72))

از روشنترین دلایلی که احتمال مجاز را در این کلمه نفی می کند آیه دیگری است که می گوید: و ق-ولهم اناقتلنا المسیح عیسی بن مریم رسول اللّه و ماقتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم و ان الذین اختلفوا فیه لفی شک منه مالهم به من علم الا اتباع الظن و ماقتلوه یقینا بل رفعه اللّه الیه , ((و این گفته آنان که

ما عیسای مسیح پسر مریم و رسول خدا را کشتیم , در حالی که نه او را کشتند و نه ب-ر دار ک-ش-ی-دن-د, بلکه امر بر آنان مشتبه شدو کسانی که در این اختلاف کردند نسبت بدان در تردیدند و هیچ آگاهیی مگر پیروی از گمان خویش ندارند و بیقین او را نکشتند, بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برد)) (نساء /157 و 158).

در ای-نجا معنی متعینی که درباره آیه )) وماقتلوه یقینا( بل رفعه اللّه الیه , وجود دارد و هیچ تفسیر دی-گ-ری ران-یز نمی توان جایگزین آن ساخت این است که خداوند پیامبر خویش را به آسمان برد و ب-دین طریق ازدیدگان آنان پنهان کرد و در نتیجه آنان به عیسایی دست نیافتند تا او را بکشند یا بر دار کشند.

دل-ی-ل م-ا بر چنین تفسیری از آیه این است که کلمه ((بل )) جز میان دو نقیض واقع نمی شود, و ب-ن-اب-رای-ن ی-ک ع-رب ن-می تواند بگوید: لست جائعا بل انا مضطجع , ((گرسنه نیستم بلکه دراز ک-شیده ام )) او تنها می تواندبگوید: بل انا شبعان , ((بلکه سیرم )).

چنان که نمی تواند بگوید: ما مات خالد بل هو تقی , ((خالد نمرد بلکه او پرهیزکار است )), تنها می گوید بگوید: ((بل هو حی )) بلکه او زن-ده اس-ت .

ه-مچنین نمی تواند بگوید: ماقتل الامیر, بل هو ذو درجه عالیة عنداللّه , ((امیر کشته ن-ش-د, بلکه او دارای مرتبه ای بلند نزد پروردگاراست , چرا که ثبوت چنین درجه ای برای شخص نزد خداوند با کشته شدن او تنافی ندارد, و بنابراین تنهامی توان گفت : بل هو ما

زال حیا, ((بلکه او هنوز زنده است )).

بنابراین , ناگزیر معنی آیه چنین است : یهودیان , چنان که پندارند, او را نکشتند, بلکه خداوند او را زنده ازمیان آنان در ربود و به آسمان برد.

این , همان گونه که مشاهده می کنید, نصی صریح است ب-ر آن که عیسی (ع ) هنوز زنده است .

این تفسیر هنگامی که به آیه بعدی نیز توجه کنیم روشنتر و قویتر می نماید,آنجا که می گوید: ((وان من اهل الکتاب الا لیؤمنن به قبل موته و یوم القیامة یکون علیهم شهیدا, ((هیچ یک از اهل کتاب نیست مگر این که پیش از مرگ او به او ایمان می آورد و روز ق-یامت نیز او بر آنان گواه خواهدبود)) (نساء /159).

می دانیم که ضمیر ((قبل موته )) در اینجا به ح-ض-رت عیسی (ع ) برمی گردد, و این نصی دیگر است بر این که عیسی (ع ) نمرده است .

در اینجا مقصود از اهل کتابی که به او به عنوان یک پیامبر وبنده ای از بندگان خدا ایمان خواهند آورد نیز ک-سانی از اهل کتابند که در وقت نزول وی از آسمان با اوزندگی می کنند و در آن زمان هستند, چنان که احادیث صحیح فراوانی بر این مطلب تاکید دارد.

ای-ن-ک ش-ای-د ه-مین نمونه های متنوعی که آوردیم حقیقت را رسانده باشد و بتواند ما را از ذکر تمامی انحرافات بی نیاز کند.

اگ-ر ب-ه بررسی عواملی بپردازیم که باعث شد کسانی در تفسیر نصوص دینی از مقتضیات قانون ج-ام-ع وم-ورد اتفاق موجود در این زمینه منحرف شوند و از محدوده آن بیرون روند و تاویلهایی فاسد, از قبیل آنچه

ذکر کردیم , مطرح سازند, می توانیم تمامی این انگیزه ها و عوامل را در دو عامل اساسی خلاصه کنیم : عامل اول : غ-ل-و و اف-راط در حاکمیت دادن عقل بر نص صحیح و خبر صادق , یعنی وادار کردن عقل بدانچه برتر از توان آن است , و کشیدن آن به بیابانهایی ناشناخته که جز در پرتو خبری یقینی که در همان نصوص دینی متجلی است نتوان در آن راه پیمود.

ای-ن ب-رج-س-ته ترین خطا در روشها و برنامه هاست که اندیشه اعتزال در کوران جوشش و انقلاب خ-ود,ت-ح-ت ت-اث-یر فلسفه یونانی بدان درغلتید, فلسفه ای که به خاطر در اختیار نداشتن دلایل ص-ح-ی-ح م-ن-قول چیزی برای اسناد و اتکای بدان پیش روی خود نمی یابد جز معقولاتی که گاه درب-ردارن-ده اح-کام قطعی وگاه نیز در بردارنده ظن و احتمال و گاه هم در بردارنده توهماتی محض می باشد, و بدین ترتیب در این فلسفه و در اندوخته آرای آن آمیزه ای از این هر سه نوع گرد هم می آید.

ه-م-ین نیز از برجسته ترین خطاها در شیوه و روش است که امروز شیفتگان و دلباختگان ظواهر ف-ره-ن-گ وت-م-دن غ-رب ب-دان درم-ی غلتند, فرهنگ و تمدنی ((73))

که بر محور و مدار ماده می چرخد و در آنچه آن را نظام طبیعت می نامد.

سلطه و حاکمیتی مطلق بر همه هستی می بیند, ام-ا ن-س-بت به حقایق غیبی ماورای آن - که در ریشه های پنهان تجلی می یابد - که سر این نظام و دست قاهر و توانمند اداره کننده آن , چنان که خودمی خواهد در آن نهفته است - نه اهمیتی قائل

اس-ت , ن-ه ب-دان ت-وجهی دارد و نه خود را به زحمت تامل در آن می اندازد.

این شیفتگان که هنوز خ-ی-ره ب-ه ج-ری-ان این فرهنگ و تمدن چشم دوخته اند در برابر متونی که برای آنان از عالم غیب س-خن می گوید واز سلطنت بزرگ و پنهانی که نظام پدیده های عالم هستی را اداره می کند, خبر م-ی ده-د شدیدا خود را دچار مشکل و در تنگنا می بینند و راهی برای خروج از این تنگنانمی یابند ب-ه-ت-ر از آن ک-ه در ظ-اه-ر ب-ه ای-ن ن-صوص احترام گذارند و در عمل و در باطن , با ساختن و پرداختن تاویلهایی که به هیچ قاعده و قانونی پایبند نیست و بر هیچ روشی استوار نمی باشد - چنان ک-ه در م-ث-ال-های ارائه شده در صفحات قبل مشاهده کردیم - از حد آنچه این نصوص گویای آن است تخطی کنند.

از ه-مین جا ملاحظه می کنید که نقطه ضعف اندیشه اعتزال در گذشته تاریخ و اندیشه شیفته و ف-ری-ف-ت-ه ف-ره-ن-گ و تمدن غرب در عصر حاضر دقیقا یکی است و آن عبارت است از واگذاری م-سؤولیتهای فراتراز توان عقل به آن و کشاندن آن به بیابان سرگشتگی و پیچ و خمهای مسائلی ک-ه در توان و تخصص عقل نیست , مسائلی که تیرگی و ظلمت آن از میان نمی رود و خطوط آن روش-ن ن-م-ی گ-ردد و خ-ود نمی نماید مگربا تکیه بر خبر صادقی که از ناحیه خداوند آفریدگار هستی رسیده باشد.

عامل دوم دوم-ی-ن ع-ام-ل در احساسها و یافته هایی متبلور است که در اذهان برخی از صوفی نمایان جریان می یابد وآنان را به تخیلات

و تصورات باطنیی می کشاند که از مفاهیم و قیود و مدلولهای شناخته ش-ده و ث-اب-ت آن ن-ص-وص گ-ریخته و رهاست .

این جماعت در نتیجه این امر همراه با تخیلات و ت-ص-ورات خود روانه می شوند و تا هر جا که احساسها و وجدانهای رها از قیودشان آنان را پیش برد می روند و چون بادیوارهای استوار نصوص برخورد کنند هیچ از دین پروا نمی کنند که این دیوارها را ب-ا ک-لنگ تاویل ویران سازند, چنان تاویلی که به دهان آنان شیرین و به چشمانشان زیبا آید, هر چند با همه اصول زبان وقواعدی که در این زمینه وجود دارد تعارض و تنافی داشته باشد, پیش از این مثالهایی از این گونه تاءویلها را مورد بحث قرار دادیم .

ای-ن-ک پ-س از ط-رح ای-ن ن-م-ون-ه ه-ا و بررسی این عوامل , به محور بحث و موضوع سخن اصلی خ-ودب-ازم-ی گ-ردی-م و ب-ه حقیقت روشنی می رسیم که نباید از ذهن و اندیشه هیچ پژوهشگر و ان-دی-ش-م-ن-دی دوربماند و آن این که انحراف و گمراهی که در تمامی مثالهای مطرح شده در ص-ف-ح-ات ق-بل نهفته است , ازمخالفت با گرایش به سلف , بدین عنوان که سلف می باشد, ناشی ن-ش-ده اس-ت , چ-ه در میان سلف نیز کسانی وجود داشتند که به بسیاری از انحرافاتی از نوع آنچه م-ثال زده شد گرفتار آمده بودند.

روشنترین مثال برای این حقیقت , فرقه معتزله است : می دانیم پیشوایان این فرقه نمایندگان متن عصر سلف در آن قرون سه گانه نخستین به شمار می رفتند, اما, بی تردید, سلف بودن آنان نتوانسته است هیچ چیز از انحرافات وگمراهیهای فکری

آنان را که بدان شناخته شده اند بپوشاند.

همچنین حقانیت اصول و عقایدی که گفتیم هیچ جای تردیدی در آنها وجود ندارد و از ضرورت ت-ق-لید ازسلف , به عنوان سلف , ناشی نشده است , چه در شرایطی که مشاهده می کنیم آن عصور س-ه گ-ان-ه آکنده ازکسانی است که با آن اصول و عقاید یا با بسیاری از آنها مخالفت داشتند, اگر ب-پ-ذی-ریم که حقانیت اصول وعقاید مزبور از چنان ضرورتی ناشی می شود, ناگزیر می بایست هر کس که بخواهد از آن سه عصر,مقیاس و معیاری برای پیروی از آن و نیز قانونی برای شناخت حق از ب-اطل به دست آورد در این تحیربماند که آیا در حالی که آنان همه از رجال و ارکان سلفند تنها از گروه خاصی از آنان پیروی کند یا درحالی که اکثریتی از سلف بدین اصول و معتقدات پایبندی ن-ش-ان دادن-د و گروه اندکی در مقابل آن اصول ومعتقدات ایستادند و از آنها فاصله گرفتند, از همه آنان پیروی کند! ت-ردیدی نیست که صحت آن اصول و معتقدات و نیز بطلان این انحرافها و گمراهیها, تنها و تنها در پ-رت-وه-م-ان قانون جامعی متجلی می گردد که اصول عمومی شناخت و قواعد خاص تفسیر م-تون دینی رادربرمی گیرد.

بنابراین هر کس در پرتو این قانون حرکت کند و ضوابط و معیارها و ق-واعد آن را بپذیرد به راه مستقیم خداوند رهنمون می شود و از مؤمنان راه یافته است , خواه برای او تقدیر شده باشد که در عصرسلف زندگی کند و خواه تقدیر الهی درباره او آن باشد که در عصر خ-لف زیدها و هر کس خود را

از ضوابطو احکام این قانون رها بداند و از نور و روشنگری و از مفاد آن ف-اصله گیرد, در وادی گمراهی و ضلالت خواهد بود و به پرتگاه شبهه و بدعت خواهد لغزید, خواه او را در صدر عصر سلف ببینید و خواه درآخرین قرن عمر این روزگار به او دست یابید.

ب-ن-اب-رای-ن ب-رت-ر ب-ودن ص-ال-ح-ان عصر سلف بر دیگران , تنها بدان سبب نیست که در آن عصر زن-دگ-ی م-ی ک-رده ان-د, بلکه بدان خاطر است که , خواه برحسب فطرت و خواه براساس درک و آگاهی و درایت , به آن قانون جامعی که با آن آشنا شدیم پایبندی داشتند.

البته شکی در این نیست ک-ه آن-ان ع-لاوه ب-ر این مزیت دیگری نیز داشتند و آن عبارت است از نزدیک بودن به عصر رسول خدا(ص ) و این مزیتی است که اهمیت آن در سهولت پایبندی و هماهنگی آنان با این قانون جامع و ن-یز دوری آنان از شائبه هایی تجلی می یابد که بعدها ظهور یافت و صفا و وضوح این قانون را مکدر ساخت .

همچنین بدی یا انحراف بسیاری از کسانی که در عصرهای پس از عصر سلف آمدند از این اقبال بد آنان ناشی نشده است که در عصری متاخر از عصر سلف زندگی می کردند, بلکه سبب این بدی یا ان-حراف بی اعتنایی آنان به قانون جامع مورد بحث ما در طریق معرفت و شناخت بود و همین بی اع-ت-ن-ای-ی باعث می شد خواسته های نفسانی , آنان را از راه حق دور سازد و به چنگال گمراهی و ان-ح-راف گ-رف-ت-ار کند.

البته ,در این تردیدی نیست که این گروه , افزون

بر این سبب , فاقد آن م-زی-ت-ی ن-یز بودند که آن طلیعه داران نخستین از آن بهره می بردند و همین خود سبب گردید گ-ردب-اده-ای شهوتها و تمایلها و فرقه ها و مذاهب باطلی آنان را در برگیرد که در عصرهای بعد ظهور و تکامل یافت .

ای-ن ح-قیقت زمانی روشنتر خواهد شد که به بررسی مسائلی بپردازیم که دلایل و اصول و قواعد آن-ها ازشائبه احتمالها و تفسیرهای مختلف پیراسته نبوده و به همین سبب نیز اجتهادات مختلفی از س-وی ع-ل-م-ادر زم-ی-ن-ه آنها به عمل آمده و اظهار شده است .

البته خواهیم دید که آرای این مجتهدان , به رغم همه اختلاف و تفاوت خود, از دایره قانون جامع مورد اتفاق همگان فراتر نرفته و در ب-راب-ر آن ن-ی-ز ق-رار نگرفته ,بلکه این اختلاف نظر و تفاوت آرا تنها تحت سیطره آن قانون و در ضمن دایره آن ظهور یافته است , چه همه این عالمان بر صراط مستقیم الهی اند و در پرتو قواعد آن ب-رن-ام-ه و ق-انون جامع راه می جویند و هیچ گروهی از آنان از دیگری سزاوارتر نیست که دعوی پ-ی-روی و ال-تزام کند, چنان که هیچ گروهی بدان سزاوارتر نیست که متهم به سرکشی و بدعت گ-ذاری ش-ود - ال-بته مشروط به آن که چنین چیزی را بتوان درمورد هر یک از گروههای آنان تصور کرد.

اکنون جای آن دارد که به آخرین فصل این باب وارد شویم .

بخش سوم : سلفیه به عنوان یک مذهب بدعتی است که با پیروی از سلف سازگاری ندارد

تفاوت میان مذهب ساختن و پیروی راستین از مذهب

1- چ-ک-یده آنچه در دو بخش قبلی گذشت این است که پیروی از سلف صالح و گام نهادن بر جای پ-ای آنان درفهم قرآن و سنت و عمل به این دو بر

هر انسان مسلمان , به مقتضای مسلمان بودن و ب-ه م-قتضای پایبندی به کتاب خدا و رهنمود پیامبر خدا(ص ), واجب است , چه , خداوند بندگان خ-ویش را به طاعت پیامبرفرمان داده است , آنجا که می فرماید: ((آنچه پیامبر به شما فرمان داده اس-ت ب-پ-ذی-ری-د و از آنچه شما را نهی کرده است دست بدارید)) (حشر/7).

پیامبر هم مردم را به پیروی از سنت خود و سنت خلفای راه یافته راشدین و دنبال کردن سیره صالحان قرون سه گانه پ-س از خ-ود فرمان داده و فرموده است : ((از بدعتهای نوخاسته بپرهیزید که گمراهی است , پس ه-ر ی-ک از ش-م-ا ک-ه با چنین بدعتهایی روبرو شود بر او باد به سنت من و سنت خلفای راه یافته راش-دی-ن , اس-توار بدان چنگ زنید)).

((74))

همچنین فرمود: ((بهترین مردم [مردم ] قرن منند, سپس کسانی که در پی آنان می آیند و سپس کسانی که در پی این گروه می آیند)).

((75))

روشن اس-ت ای-ن اع-لان ب-رتری هیچ معنایی جز آن ندارد که فرمانی است به مردم درباره پیروی از آنان واقتدا کردن به ایشان .

ه-م-چنین دریافتیم ساختن و در پیش گرفتن مذهبی تازه به نام ((سلفیه )) که براساس تعصب وخ-ود گروی در انتساب به سلف استوار است , چیزی جدای از پیروی از سلف است و هیچ ربطی ب-ه آن ن-دارد و ب-ل-ک-ه ,چ-ن-ان که در بسیاری از جزئیات و مصادیق دیدیم , هیچ با آن سازگاری نمی یابد.

اما آیا تفاوتی میان ساختن مذهبی که امروزه خود را ((سلفیه )) می خواند با پیروی از سلف هست ؟ اگرچنین تفاوتی هست چیست ؟ م-ی

گ-وی-م : تفاوت میان این دو شبیه همان تفاوتی است که میان ((محمدیین )) و ((مسلمین )) وجوددارد.

می دانیم اطلاق واژه ((محمدیین )) بر مسلمانان مساله ای است که گروه بزرگی از پژوهشگران وخاورشناسان بیگانه بر آن اصرار دارند, و همچنین می دانیم از دیدگاه اسلام و براساس واقعیتی که مسلمانان راستین در آن می زیند چنین نامی مردود است , چه , واژه ((محمدیین )) از انتساب و وابستگی مسلمانان به شخص پیامبر(ص ) و گردآمدنشان بر پیرامون او و تعصبشان نسبت به افکار و ان-دی-ش-ه ه-ای خاص او حکایت دارد, در حالی که واژه ((مسلمین )) از گردن نهادن به حکم و س-ل-ط-ن-ت خداوند و پذیرش آنچه از طریق پیامبرش محمد(ص ) از جانب او رسیده است حکایت می کند.

بنابراین گرد آمدن مسلمانان بر گرد پیامبر خدا(ص ) تنها از آن روی است که از طریق او ف-رم-ان خ-داون-د را بگیرند, چنان که اطاعت آنان از او در حقیقت چیزی جز اطاعت از خداوند و دوستی آنان نسبت به او هم چیزی جز دوستی با خداوند نیست , چرا که او پیامبر خداست .

ای-ن ت-ف-اوت آش-کار که میان دو واژه ((محمدیین )) و ((اسلامیین )) دیده می شود درست همان تفاوتی است که میان مذهب ساختن از سلف و انتساب به سلف , و پیروی از آنان وجود دارد.

م-ذه-ب س-اخ-تن از عنوان سلف , یعنی آن که سلف مذهبی ویژه خود داشته اند که از شخصیت و ک-ی-ان ج-م-ع-ی آن-ان ح-کایت می کند, همچنین به معنی آن است که اینها که بدین مذهب ویژه درآم-ده اند تنها کسانی هستندکه , از میان همه

مسلمانان , حقیقت اسلام را نشان می دهند و حق آن را ادا م-ی ک-ن-ن-د.

بنابراین , براساس چنین برداشت و چنین فهمی , اسلام تابعی از این مذهب و پ-ی-روان-ی می شود, هر جا بروند در پی آنان می رود و هر اصول و احکام و آدابی را که آنان پذیرفته باشند می پذیرد و با هر اصول و احکام و آدابی که آنان پیکار کرده باشند می ستیزد.

ای-ن در ح-ال-ی اس-ت ک-ه پ-یروی از سلف یعنی گرامی داشتن آن کسانی که در قرون سه گانه ن-خ-س-ت-ی-ن دین خودرا برای خدا خالص داشتند و براستی به ریسمان الهی چنگ زدند و رسول خدا(ص ) به گرامی داشتن آنان فرمان داده است , همچنین بدان معناست که باید در فهم قرآن و سنت و استنباط اصول و احکام همان شیوه ای را در پیش گرفت که آنان ترسیم کرده اند.

بنابراین آن-چ-ه در ح-ق-ی-قت ((متبوع )) و ((متبع )) است اسلام است و محور و اساس این پیروی نیز شیوه خ-اص آن در ب-رداش-ت و ف-ه-م می باشد.

سلف صالح هم که دین خود را برای خدا خالص داشتند درح-ق-ی-قت تنها راهنما و نشانی در راه آن اساس و آن محورند, و به اقتضای میزان همین دین و ق-انون شناخت آن است که کسانی از سلف ارزشی والا یافته اند و کسانی دیگراز آنان ارزش خود را از ک-ف داده و از دای-ره س-لف صالح بیرون رفته اند, هر چند که در آن عصر هم می زیسته اند, و آن گ-ون-ه که امیر عمربن خطاب - رضی اللّه عنه - گفته , همین معیار است که کسانی از

آنان رابالا برده و کسانی دیگر را پایین آورده است .

این تفاوتی است که میان مذهب ساختن از عنوان سلف و در پیش گرفتن مذهبی به نام سلفیه از ی-ک س-وی با پیروی از سلف صالح به منظور تحقق بخشیدن به سفارش رسول خدا(ص ) از سویی دیگر وجوددارد.

روشن است که دو پدیده پیش گفته , دومی از جوهره و از متن دین و نیز از پایه های سنت مطهر اس-ت ک-ه رس-ول خ-دا(ص ) مردمان را به سوی آن فرا خواند, و اولی بدعت نهادن چیزی است که خ-داوند اجازه نفرموده , و تخیل و پنداری است که هیچ واقعیت خارجی در تاریخ اسلام ندارد, چه ن-خ-س-تین عصرهای سه گانه صدر اسلام هرگز شاهد ظهور مذهبی خاص به نام مذهب سلف یا مذهب سلفی در قلب امت اسلامی نبوده است , مذهبی با عناصر و اجزا و ویژگیهای خاص خود که آن را از دی-گ-ر مسلمانان جدا ومتمایز می سازد, و به سلف مرتبه ای اختصاصی از بلندی و شرافت م-ی ده-د ک-ه دی-گ-ران , ی-ع-ن-ی آنان که افتخار وابستگی به این مذهب و عضویت در این فرقه را نداشته اند از آن محروم و بی بهره اند.

البته آنان مزیتی یگانه داشته اند که هیچ کس در آن به ایشان ن-زدی-ک ن-ت-وان-د ش-د و ب-ه رقابت با ایشان نتواند برخاست وآن عبارت است از رنگ دین به خود گرفتن , آن هم با راستی , و سپس فهم آن و عمل کردن به آن براساس قانون و معیاری که پیش از این در دو بخش قبلی کتاب درباره آن سخن به میان آمد.

پس هر

که به افتخاراین مزیت نایل آمد آن ج-ایگاه والا را بحق در دنیا و آخرت از آن خود ساخت و بدین سان یک فرد, بلکه یک عضو مؤثر در جمع امت اسلامی واحد شد, آن گونه که زمان و مکان او را از ایشان جدا نکند, و هر که افتخار ای-ن م-زی-ت را ن-ی-افت و در برابر اسلام قامت آراست و از اصول و شیوه ها و معیارهای آن در فهم وب-رداش-ت روی برتافت به سبب همین انحراف از دیوارهای جماعت اسلامی بیرون افتاده و دیگر ب-اجماعت اسلامی پیوندی ندارد و هیچ گاه تقدم زمانی , برخورداری از موقعیت مکانی متمیز, یا ن-زدی-ک ب-ودن ب-ه رس-ول خ-دا, و ی-ا زیستن در متن عصر سلف شفیع او نمی شود و او را سودی ن-م-ی بخشد, چنان که دیدیم عصر سلف , خود دربردارنده گروهها و دسته هایی است که از معیار ح-اکم و قانون متبع منحرف شدند و هیچ گاه سلف بودن به آنان سودی نبخشید و بسیار بدتر از بدعت گذارانی بودند که در عصرهای بعدی آمدند.

ب-ن-ابراین , بر هر انسان آگاه و هشیاری آسان است که بداند چهارچوبی که دایره جماعت اسلامی اس-توار برراه خداوند را مشخص می کند پایبندی به قواعد و اصول مورد اتفاق در فهم متون عربی ب-ه ش-ک-ل ع-ام ومتون قرآن و سنت به طور خاص , و همراه با آن پایبند بودن به قانون شناخت در ت-فاوت نهادن میان عقایدو اندیشه های باطل و نادرست و عقیده درست و سالم و استوار بر اصول م-ن-ط-ق و دانش است .

بر این اساس , هر کس بدان قواعد و اصول که

بر آنها اتفاق نظر است پایبند باشد و در آن دسته از قواعد و اصولی که موضوع اجتهاد قرار گرفته اجتهاد کند, هر که باشد و در هر عصری که بزید, از آنانی است که در دایره جماعت اسلامی جای دارند, و در این میان تنها امتیاز س-ل-ف ص-الح بر این گروه آن است که به دلیل نزدیک بودن به رسول خدا(ص ) از بینشی زلال و پ-ی-راسته درباره اصول اسلام و متون قرآن و سنت برخوردار وبحق در چگونگی پایبندی به قانون ش-ناخت و نیز چگونگی اجرای قواعدی که در تفسیر متون نهاده شده است استاد و الگوی نسلهای پ-س از خ-ود ب-ودن-د, درست همانند نخستین طلیعه داران عرب که بحق در فهم و اجرای قواعد ع-ربی و حدود و چگونگی عمل به آنها استاد و الگوی عالمان علوم و قواعد زبان عربی درزمانهای بعد بودند.

در همین جا تفاوت موجود میان درپیش گرفتن مذهبی که امروز خود را ((سلفیه )) می خواند, با پ-یروی ازآن طلیعه داران نخستین روشن می شود, کسانی که در چگونگی فهم دین و در آگاهی دادن به شیوه وقانونی که می بایست در فهم و در عمل کردن به دین بدان پایبند بود, بحق , استاد و ال-گ-و و م-ع-ی-ار ن-سلهای پس از خود بودند, و از همین جا روشن می شود که ساختن و در پیش گرفتن چنان مذهبی یک پندار ویک بدعت است و در عصر سلف صالح - رضوان اللّه علیهم - هیچ نشانی از آن نبوده , و در مقابل , پیروی ازسلف امری واجب است که رسول خدا, آن سان که گفتیم و شرح

دادیم , آن را بر همگان مقرر داشته است .

اگ-ر درس-ت ب-ود کسانی که مذهبی به نام سلفیه ساختند و خود را بدان منسوب داشتند و از آن ب-رای خودنشانی ساختند که آنان را از دیگر مسلمانان جدا می کند, و اگر روا بود اینان از واقعیت عمومی اسلام ومسلمانان در عصر سلف برای خود چنین مذهبی بسازند, این نیز - به طریق اولی - روا ب-ود ک-ه دی-گران براساس واقعیتهای جاری در عصر خلفای راشدین برای خود مذهبی اختیار ک-نند و خود را پیروان آن بخوانند و نام ((راشدیین )) (یعنی پیروان خلفای راشدین ) بر خود نهند.

ش-ای-د چ-ن-ی-ن گروهی - اگر تشکیل می شد - دلیلی استوارتر در برابر کسانی داشت که خود را س-ل-ف-ی م-ی ن-ام-ن-د, چ-ه رس-ول خدا فرمود: ((بر شماباد به سنت من و سنت خلفای راه یافته راش-دین )), و نفرمود: ((بر شما باد به سنت سلفیین )), بلکه اگر چنین چیزی صحیح بود, این نیز روا ب-ود ک-ه گ-روه س-ومی از واقعیت عصر صحابه مذهبی استخراج کنند و خود رابدان منسوب بدارند و خود را ((صحابیین )) (منسوبین به صحابه ) بنامند! اگر چنین می شد بدعت گذاران این یا آن مذهب از آن ناتوان نبودند که اجتهادات و آرای خاصی را درزم-ی-ن-ه های نظری و عملی , به عنوان عناصر تکوین شخصیت و هویت مستقل خویش گرد آورند و بدین وسیله چهارچوب و خطوط کلی مذهب خود را ترسیم و یکدست کنند و همین مرز - م-ب-ارک ! - م-ش-خ-ص ش-ود م-ی-ان این مذهب و آن عنوان فراگیر اهل سنت و جماعت که همه مسلمانان را در

برگرفته است .

ب-ی ت-ردی-د, در چ-نین صورتی پیروان هر یک از مذاهب منادیان و پیروان مذهبهای دیگر را نادان وب-دع-ت-گزار می خوانند و از اختلاف نظرهای اجتهادی و آرا و دیدگاههایی که شخصیت فرقه ای آنان راتشکیل می دهد سلاحی می سازند تا به وسیله آن در برابر دیگران بایستند و آنان را به بدعت و انحراف وگمراهی متهم کنند! ت-ردی-دی ن-داریم که هر یک از فرقه ها در اتهامی که به دیگری وارد می کند برحق است , زیرا همه ای-ن فرقه ها, در گرایشی که دارند, از شیوه استوار اسلامی بیرونند, شیوه ای که سلف صالح , خواه آن-ان ک-ه درع-ص-ر صحابه و خلفای راشدین می زیستند و خواه آنان که بعدها آمدند, بر آن بودند.

س-ل-ف ص-الح , هم بی تردید با یکدیگر اختلافهایی داشتند, اما هرگز به تعداد آرا و مذاهب خود به گروهها و فرقه های گوناگون تقسیم نشدند, چه آنان همه بر محور یک شیوه گرد آمده بودند و اخ-ت-لاف-ه-ای اجتهادی آنان نیزمحکوم سلطه همان شیوه بود و نمی توانست آنها را به گروهها و دسته های مختلف تقسیم کند, بلکه این اختلاف با سرعت در گرمای آشتی و الفتی که در جامعه اسلامی وجود داشت اثر خود را از دست می داد.

به همین دلیل نشنیده ایم در عصر سلف مجهتدی اج-تهاد مخالف خود را نابخردی و مجتهد دیگر را گمراه وبدعت گذار خوانده باشد, و از مجموع آرای خ-اص خ-ود م-ظ-ه-ری از یک شخصیت مذهبی ویژه برای خودو کسانی که به او می پیوندد ب-س-ازد و آن-گ-اه در دفاع از مذهب و نظریه خویش به جنگ اجتهادها ومجتهدان دیگر

برود.

آری , هرگز نشنیده ایم که مجتهدی در آن عصر چنین کرده باشد, چرا که آنان همه در خطهمان قانون جامع شناخت و تفسیر متون دینی بودند.

اما آنان که از این میزان فاصله گرفتند - همانند فرقه هایی که از دایره اهل سنت و جماعت بیرون رفتند آبی تردید همین فاصله گرفتن آنهاست که پرده هایی سنگین میان ایشان و عامه اهل سنت و ج-ماعت افکنده و آنها را از پیکره ((جماعت اسلامی )) جدا ساخته است و بدین ترتیب به صورت فرقه هایی مستقل و مذهبهایی دارای خواسته های نفسانی و تعصب و غلو در باطل درآمده اند.

یگانه ج-ای-گ-زینی که آنان برای آن قانون برگزیده اندتعصب ورزیدن نسبت به خود و آرای خود, و خود گروی است .

ن-ک-ن-د گمانی به ذهنتان برسد و بگویید: این سلف صالحند که در احکام فقهی اجتهاد کردند و اخ-تلافهای اجتهادی آنان را بدانجا رساند که به مذاهب فقهی متفاوت - که دست کم باید مذاهب فقهی چهارگانه راپذیرفت - تقسیم شدند.

چه می گوییم : این مذاهب تنها بیانگر مجموعه ای از آرای اجتهادی بود که صاحبانش پس از بحث و ت-ام-ل و ب-ررس-ی بدان رسیده بودند و از نظر شرعی جاره ای برای آنان نبود جز این که بدان آراء ع-م-ل ک-ن-ن-د و آنها رامبنا قرار دهند.

اما رابطه ای که پیشوایان این مذاهب با یکدیگر داشتند در ب-ه-ترین وضعیت بود: دایره گروه اسلامی واحد همه آنان را در برمی گرفت و سلطه آن قانون و ش-ی-وه ج-ام-ع ک-ه در اجتهاد و تفسیر متون دینی مورد پذیرش همه بود, آنان را به یکدیگر پیوند می داد افزون بر این

, هر کدام از آنها یاور دیگران در کاراجتهاد بودند و همه بخوبی درک می کردند که هر فرد موظف است بدانچه اجتهادش بدان رسیده است عمل کند.

این روح همکاری و همیاری کجا, و آن کجا که کسانی از مجموعه آراء و اندیشه های اجتهادی خود درزم-ی-نه عقیدتی یا عملی عنوانی برای شخصیت اسلامی جداگانه ای بسازند که آنان را از دیگر م-س-ل-م-انان دور می کند, و آنگاه از این آرا و اندیشه ها خاکریزها و دژهای استواری بیافرینند و از درون آنها با هرکس با اجتهاد و رای آنان مخالفت ورزد بجنگند, هر چند به اصول و قواعد اجتهاد که مورد اتفاق نظرپیشوایان و عالمان سلف و خلف قرار گرفته پایبند باشند! پیش از این دسته ای از م-س-ای-ل اجتهادی را که می توان در دایره تمسک به کتاب و سنت , بیش از یک رای درباره آنها اظهار داشت و به همین سبب سلف پیرامون آنها با یکدیگر اختلاف کرده اند یادآور شدیم .

اما در این میان چگونه و با کدامین دلیل آنان که خود را ((سلفیه )) می خوانند تنها یک دیدگاه و یک نظر را ک-ه خ-ود خوشایند داشته اند برگزیده , بدان تکیه زده و حق را تنها در آن دانسته اند؟ و پس از آن چ-گ-ونه همین دیدگاه را عنوان دین حق و برهانی برگمراهی و نابخردی همه مخالفان خویش ق-رار داده ان-د, ب-ی آن ک-ه به موازین و قواعد و اصولی که بیش ازیک اجتهاد و بیش از یک رای را م-ی پذیرند توجه کنند و در نظر داشته باشند که سلف هم خود در بسیاری از این

مسایل با یکدیگر اختلاف ورزیده اند! ت-ا اینجا اجمالا روشن شد که چه تفاوتی میان پیروی از سلف و اختراع مذهبی به نام سلفیه وجود دارد وچگونه نخست جزئی جدا نشدنی از آداب فهم اسلام و رفتار اسلامی است و دیگری پدیده ای نوخاسته وتصوری عارض بر حقیقت اسلام و مفاهیم اسلامی است , که هستی اش به تقسیم کردن مسلمانان به گروههایی چند است .

ای-ن-ک باید دید دلیل تفصیلی ما بر این مطلب چیست که ساختن در پیش گرفتن مذهبی به نام س-ل-فیه پدیده ای جدید و نوخاسته در اسلام است و به همین دلیل نیز بدعتی است که با پیروی از سلف هیچ سازگاری و همسویی ندارد.

در گفتاری که فرا روی دارید به خواست خداوند به بیان این مهم می پردازیم

دلیل این حقیقت که مذهبی به نام سلفیه بدعت است

قسمت اول

مذهب ساختن از نوع سلفیه از چه هنگام آغاز شد؟ ب-رای ه-م-ه م-ا روشن است که عصر سلف گروههای مختلف بیرون از اسلام , خواه اهل کتاب و خواه دیگران , و همچنین گروهها و دسته هایی منسوب به اسلام و مسلمین را دربرمی گرفت که ب-ه دلایل وعوامل گوناگون - که بیرون از بحث ماست - از شیوه مورد قبول و مورد استناد عامه علما و پیشوایان مسلمانان در فهم و تفسیر متون دینی روی برتافتند و همین روی برتافتن آنان را ب-ه دام گ-مراهیها وسرگشتگیهای گوناگون لغزاند و در گذر آن گمراهیها از هم پراکند.

در ن-تیجه هر کدام به سویی رفتند ومذاهبی چون معتزله , مرجئه , خوارج و جز آن پدید آمدند.

سپس ه-ر ی-ک از ای-ن فرقه ها در درون خود هم به دسته ها و گرایشهای متفاوت

تقسیم شدند و هر یک دیگری را کافر خواندند.

دوران س-ل-ف در کنار این آمیخته ناهمگون , توده و اکثریت مسلمانان را هم در خود جای می داد.

آنان همان شیوه ای را داور قرار داده بودند که آن را از طریقه رسول خدا(ص ) و اصحاب او در فهم م-ت-ون و ازش-ی-وه آنان در تفسیر و تاویل و استدلال و اجتهاد برمی گرفتند.

آنان بر این طریقه و شیوه یکی شدند وبراساس آن میان عقل و نقل آشتی (و به تعبیر درست تر) هماهنگی ایجاد کردند و بحق نام ((اهل سنت وجماعت )) را از آن خود ساختند.

ما در اینجا با کسانی که گمراه شدند - هر چند گمراهی و انحراف آنان با همدیگر متفاوت است - ک-اری ن-داری-م و ت-ن-ها سخن ما از همان توده و اکثریت است که ((اهل سنت و جماعت )) نامیده می شوند.

آی-ا ب-ه گمان شما چه چیزی معیار برخوردار شدن آنان از این صفت است و کدامین سر است که آنان را - دربرابر دیگران - همان ((جماعت مسلمانی )) قرار می دهد که پیامبر خدا(ص ) در احادیث فراوانی که به حدتواتر معنوی رسیده و برخی از آنها را تاکنون آورده ایم , بدان اشاره و از آن تمجید کرده و به پیروی از آن وگرد آمدن بر پیرامون آن فرمان داده است ؟

از دیدگاه نگارنده آنچه معیار و مناط برخوردار شدن آنان از این لقب بوده پایبندی آنان به همان قانون جامع شناخت است , قانونی که بر هماهنگی دقیق میان حکم عقل و دلالت نقل استوار است و ای-ن ه-ماهنگی نیز چیزی است که قرآن بدان اشاره

کرده , مسلمانان را بدان راه نموده , و هم بر اس-اس آن م-س-لمانانی استوار عقیده پرورده است .

معیار و مناط دیگر پایبندی آنان به قواعد زبان ع-رب-ی است که درتفسیر متون دینی بر آنها تکیه می شود.

برداشت رسول اللّه (ص ) از کتاب خدا و اج-ت-ه-ادهای صحابه درتفسیر و تاویل آیات قرآن بهترین نمونه عملی از اجرای این قواعد و از آن پایبندی پیش گفته است .

بنابراین , آن مرزی که اهل سنت و جماعت را از دیگر فرقه های مخالف جدا کرده , وحدت این فرقه راتجلی بخشیده و آن را بر راه راستی داشته که هیچ کژی و آشفتگی در آن نیست , پرچم گرایش ف-رق-ه ای نبوده که آنان بر بالای سر خود برافراشته و آنگاه به همین وسیله خود را از هر که در زیر ای-ن پ-رچ-م گ-ردن-یاید متمایز سازند و به دیگر سخن , از ((سلف بودن )) یک مذهب و یک فرقه بسازند و خود را ((سلفیه ))بخوانند, بلکه اساسا چنین چیزی هرگز به ذهن آنان نیز نگذشته بود, چ-ه اگ-ر آن-ان ب-ا چنین نشان و عنوانی وحدت مذهبی و اهل جماعت بودن خویش را ابراز کرده ب-ودند بسیاری از دیگر فرقه های دور شده ازحق و فاصله گرفته از کتاب خدا و سنت رسول , حق داش-ت-ند خود را اهل جماعت و جزئی از همین گروه بدانند, چرا که آنان نیز بسان گروه نخست ن-ش-ان س-ل-ف ب-ودن را بر خود داشتند خواه آن که جزئی از اهل جماعت نیز باشند یا جزئی از این گ-روه ن-ب-اش-ند.

بلکه اساسا همه این گروهها خود ((سلف )) بودند, نه این که

مذهبی که اختیار ک-رده اند ((سلف )) باشد.

به دیگر سخن آنان با همه گروهها و دسته هایی که داشتند اصل وریشه م-ذه-ب ((سلف )) بودند, بی آن که در این مساله میان راه یافته و گمراه یا بین درستکار و بدکار تفاوتی باشد.

ام-ا هر خردمندی می داند این پرچم و این عنوان و همچنین مذهب ساختن از عنوان سلف - یعنی همان چیزی که امروز رایج است - در ابراز وحدت جامعه اسلامی , یعنی همان که بعدها اهل سنت و ج-م-اع-ت ن-ام گ-رفت - و در دور داشتن این جماعت از دامهای گمراهی گمراهان و سست ع-ق-ی-دگان هیچ نقش و سهمی نداشته و آنچه این وحدت را تجلی بخشیده و دایره آن را ترسیم ک-رده و گمراهان را از آن بیرون رانده تنهاو تنها پایبندی آن مردمان به قانون جامعی بوده است که در درجه نخست در اصل شناخت و در مرحله بعد در فهم متون قرآن و سنت و در مرحله سوم نیز در اصول اجتهاد و قواعد آن به کار می آید.

ب-دی-ن س-ان , ه-رک-س به آن قانون پایبند باشد در دایره آن وحدتی است که عنوان ((اهل سنت و ج-م-اعت )) رابر خود دارد, هر چند در آخرین قرن زندگی بشر بر کره خاکی بزید, و در برابر, هر ک-س هم بدان قانون پایبند نباشد از دایره آن وحدت جامع بیرون است , هر چند در نخستین سده ظهور اسلام زیسته باشد.

از ای-ن روی ثابت می شود مذهب ساختن از عنوان سلف و پیروی از مذهبی به نام سلفیه که امروز در ذه-ن و ان-دی-شه بسیاری کسان جای آن معیار جامع

را اشغال کرده نه در نزد سلف صالح اهل س-نت در سه قرن خجسته نخستین شناخته شده بوده و نه گرد آمدن زیر چنین پرچمی به ذهن کسی از آنان می رسیده است .

این وضعیت به همان نحو که گفتیم در قرنهای بعد نیز ادامه یافت , چه در هر عصری هم کسانی وجودداشتند که در برداشتها و در کردارهای اسلامی خود به همان قانون پیش گفته پایبند بودند و در ای-ن پ-ای-ب-ندی از پیشگامان و سابقان از اهل سنت و جماعت پیروی می کردند, و هم کسانی وج-ود داشتند که دربرداشت از اسلام و یا در رفتارهای خود خواه به صورت جزئی و خواه به طور ک-ام-ل از آن ق-ان-ون ف-اصله گرفته بودند.

گروه نخست که در همه عصرها توده امت اسلامی را ت-ش-کیل می داده در گذر همه قرنها عنوان ((جماعت مسلمین )) را بر خود داشته و دیگر فرقه ها بسته به اندازه دوری از آن قانون مورد اتفاق از این دایره بیرون بوده اند.

م-ا در ه-مه آن قرنهای گذشته کسی را سراغ نداریم که بر ساختن و پایبند شدن به مذهبی با نام س-لفیه راجایگزین آن قانونی که پیوسته مرز جدایی گمراهان و ره یافتگان بوده و هنوز نیز هست ساخته باشد, به گونه ای که وابستگی به این مذهب - یعنی سلفیه - نشان جای داشتن در دایره راه یافتگان و درست پنداران و وابسته نبودن به این مذهب معیار روی نهادن به گمراهی و کجروی و بدعت آوری باشد.

ما بسیار جسته ایم , بسیار نگریسته ایم و بسیار گوش سپرده ایم , اما هرگز نشانی از چنین مذهبی در آن

دوره ه-ای گ-ذش-ت-ه ن-دی-ده و نشنیده ایم و کسی را هم نیافته ایم که بگوید: مسلمانان در دوره ای از دوره های گذشته به دو دسته تقسیم می شده اند: دسته ای که خود را سلفیه می خواند و شخصیتهای مذهبی خود را به آرایی مشخص که خود منادی آن است و نیز به روحیه ای ویژه که خ-ود رنگ آن را دارد محدود می کند, ودسته ای دیگر که از دیدگاه دسته نخست ((بدعتگذار)), ((گمراه )), ((خلفی )) و همانند آن خوانده می شود...

بلکه همه آنچه شنیده و شناخته ایم آن است ک-ه راس-تی و درستی مسلمانان و بر حق بودن آنان و یا درمقابل کژی و دوری از حق به پیروی از آن ق-ان-ون ج-ام-ع - یعنی همان چیزی که در رفتار سلف صالح تجلی و تجسم یافته است - و یا به ان-ح-راف از آن ب-ه گونه ای از گونه ها برمی گردد.

پیروی از سلف نیز چیزی نیست مگر همرنگ شدن با همه مسلمانان , و این نیز میسر نمی شود مگر با رهنمود گرفتن از شیوه رفتار وعلوم سلف در فهم این قانون و همچنین به دست آوردن ورزیدگی در اجرای آن به گونه ای درست .

در ای-ن میان چونان که بر سلف صالح روا بود که در زیر چتر گسترده پیروی از آن قانون جامع با همدیگراختلاف ورزند برای دیگران نیز که پس از آنان آمدند و از ایشان پیروی کردند - بی تردید - این حق وجوددارد که بسان آنان در زیر همین چتر با یکدیگر اختلاف کنند.

ه-مچنین , آن سان که اختلاف سلف در جزئیات , وحدت اسلامی

آنان را درهم نمی شکست و آنان را ب-ه دوپ-اره ((پایبند)) و ((گمراه )) تقسیم نمی کرد, اختلاف پس آیندگان نیز در وحدت آنان شکاف ایجاد نمی کند واز آنها دو پاره ((سلفی )) و ((بدعتگذار)) نمی سازد.

در چنین وضعیتی تاریخ چهارده قرن اسلام گذشت , بی آن که از هیچ کدام از عالمان و پیشوایان ای-ن چهارده قرن بشنویم که معیار درست اندیشی و بر راه راست بودن در وابسته بودن به مذهبی ک-ه خود را((سلفیه )) می خواند متجلی است , و هر که بدین مذهب وابسته نباشد و ویژگیهای آن را به خود نگیرد و به ضوابط آن گردن ننهد بدعتگذار و گمراه است .

ب-نابراین جای این پرسش است که از چه زمان مذهبی به چنین نامی خودنمایی کرد؟ مذهبی که امروزه آن را در برابر دیدگان خویش می یابیم و می بینیم که خصومتها و نزاعهایی را در بسیاری از ن-قاط جهان اسلام برانگیخته و بلکه در بسیاری از سرزمینهای اروپایی هم که اروپاییان فراوانی به فهم اسلام روی می آورندو به مسلمان شدن اظهار تمایل می کنند رقابتها و آشوبها و آشفتگیهایی را برپا کرده است .

ش-ای-د ب-ت-وان گ-ف-ت : نخستین بار ظهور شعار ((سلفیه )) در مصر بود, زمانی که انگلستان این

سرزمین را دراشغال داشت و در برابر آن حرکت ((اصلاح دینی )) به رهبری جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده شکل گرفته بود, چه ظهور این حرکت با بالا گرفتن شعار ((سلفیه )) و بازگشت به سلف همراه شد.

ع-ل-ت این مساله هم به اوضاع مصر در آن دوران بازمی گردد: در آن زمان به رغم وجود الازهر

و ع-ل-مای آن و نیز حرکت علمی فعالی که در جای جای این دانشگاه بزرگ و بلکه در سرتاسر مصر ج-ری-ان داشت ,مصر خاستگاه انواع فراوانی از بدعتها و خرافه های روزافزونی بود که در گوشه و ک-ن-ار این کشور و بلکه در زوایای خود الازهر با نام تصوف و در زیر حمایت بسیاری از طریقه های ت-ص-وف فزونی می یافت ورشد می کرد, طریقه هایی که هیچ اصل و ریشه ای دینی نداشتند و تنها م-ی ت-وان-س-ت-ن-د گاه عنوان شعبده وتردستی و گاه عنوان لهو و خودپسندی و اباحیت به خود گیرند.

در داخل الازهر نیز فعالیتهای زنده علمی به آداب و رسومی صوری و جامد و دروغین تبدیل شد و ب-ه صورت ستیزه جویی و لجبازی و صیغه ها و عبارتهایی که از گذشتگان به ارث رسیده و میراث ب-اس-ت-ان اس-ت درآمد که هیچ پیوندی با زندگی و هیچ رابطه ای با واقعیت مردم نداشت .

عالم و دانشجوی الازهر نه فقط از جامعه بریده بود.

بلکه احساس نمی کرد که رسالت اصلاح و تغییر هم بر دوش اوست .

این همه گذشته از آلودگیهایی است که جای جای دانشگاه الازهر و صحن و رواق و ح-ت-ی ک-وچ-ه ه-ای پ-ی-رام-ون آن را آکنده بود و اشمئزاز و دلزدگی و ناخوشایندی را در مردم برمی انگیخت .

م-ردم در ب-راب-ر ای-ن واقعیت زشت و رسوا دو گروه شده بودند: گروهی بر این عقیده شدند که م-ی ب-ای-س-ت به کاروان تمدن غرب پیوست و از باقیمانده قیدها و ضوابط و حتی از افکار اسلامی رهایی جست , وگروهی بر این باور بودند که می بایست با بازگرداندن مردم به دامن

اسلام ناب و پ-یراسته از همه خرافه ها,بدعتها و توهمات و نیز با رهایی بخشیدن اسلام از انزوایی که بسیاری از ش-ی-وخ الازه-ر ب-ه آن ت-ح-میل کرده بودند و سرانجام با پیوند دادن این دین به کاروان پر شتاب زن-دگ-ی ن-وین و جستن راههایی برای همزیستی میان آن و تمدن تازه وارد, اوضاع مسلمانان را اصلاح کرد.

ش-یخ محمد عبده و سید جمال الدین اسدآبادی افغانی پیشگامان گروه اخیر به شمار می رفتند و با جدیت و راستی پرچم این اصلاح طلبی را بر دوش می کشیدند.

((76))

ب-ا ت-وج-ه به این که می بایست حرکت اصلاح طلبی دارای نشانی روشن در میان محافل باشد که ح-قیقت ومعنای این حرکت را بخوبی بیان کند و بتواند

مردم را از این طریق به خود جلب کند و پیرامون خویش گرد آورد, سردمداران این حرکت نشانی برای خویش برگزیدند.

این نشان چیزی جز ((سلفیه )) نبود, بدان معنا که می بایست همه رسوباتی را که پاکی و صفای اسلام را به تیرگی مبدل ساخته و همه بدعتها وخرافه ها و خزیدن در کنج عزلت و فاصله گرفتن از زندگی را دور ک-رد, ب-دان گونه که مسلمانان در فهمیدن اسلام و در درآمدن به رنگ این آیین به دوران سلف صالح - رضوان اللّه علیهم - برگردند و از آنان پیروی کنند و همان شیوه ایشان را در پیش گیرند.

حقیقتی که اینان در بازگشت به دوران و سیره سلف بر آن اصرار داشتند رهایی یافتن از بدعتها, اوه-ام و خ-راف-ه هایی بود که پس از عصر سلف انبوهی یافته و پس ازآن در نهاد بیشتر جامعه های اس-لام-ی و در ک-ش-وره-ای

م-خ-ت-لف رسوب کرده و جایگزین شده است .

آنان بدین حقیقت فرا م-ی خواندند که پس از این مرحله می بایست دین اسلام به عنوان دین کار و تلاش وزندگی مورد توجه قرار گیرد, نه دستورالعملی برای خواب و بیداری و دوری از درگیریهای زندگی .

برای آن پیشگامان این امکان وجود داشت که این مفاهیم بلند و درست را که در هر عصری بیانگر حقیقت اسلام است با نام و نشان دیگری جز واژه ((سلفیه )) یا ((سلف )) پیوند دهند.

آیا اساسا نامی نزدیکتر از نام ((اسلام )) و راست تر از این واژه برای اشاره به آن حقیقت وجود داشت ؟ اسلام ناب و پ-ی-راسته از همه شائبه هایی که رخ نموده بود و افزوده هایی نادرست که به جامه این دین درآمده بود.

قسمت دوم

ب-ا وجود این برای سردمداران آن حرکت چنین پسندیده بود که با مقایسه ای فکری میان واقعیت اس-لام وم-س-لمانان در عصر تابناک نخستین و واقعیت این دین با مسلمانان در عصر تیره و سیاه ح-اضر غیرت دینی مسلمانان را برانگیزند و ناخشنودی آنان را نسبت به وضعیتی که مسلمانان در دوران ح-اض-ر ب-دان رس-یده بودند زنده سازند, و پس از آن پیوند اسلام با عصر سلف را به عنوان م-ع-ی-ار ه-ر س-عادت و پیشرفت ودرستی معرفی کنند.

بدین ترتیب برای ادامه آن حرکت اصلاح ط-ل-بانه نام ((سلف )) یا ((سلفیه )) برگزیده شد, به انگیزه همان مقایسه و با این امید که انتخاب ای-ن ن-ام در دل-ه-ای-ی ک-ه هنوز افتخارات گذشته اسلام رامی ستایند و به قهرمانیهای نخستین طلیعه داران اسلام و نسل نخست مسلمانان افتخار می کنند تاثیری مثبت بر جای

نهد.

ب-ن-ابراین در آن دوران و به دلایلی که گفته شد, شعار و نام ((سلفیه )) زاده شد و برای نخستین ب-ار س-ران ح-رک-ت اص-لاح طلبی و در راس آنان محمد عبده , جمال الدین اسدآبادی , رشید رضا, عبدالرحمن کواکبی و امثال ایشان از این نام و از این شعار استفاده کردند.

البته این شعار در آن زمان یک مذهب اسلامی نبود که منادیانش وابسته به آن باشند و پرچم آن را ب-ردوش ک-ش-ن-د.

برخلاف آنچه امروز از سوی بسیاری از مردم دیده می شود, بلکه این شعار تنها ع-ن-وان یک ((دعوت )) و آشنا کننده با یک شیوه و برنامه و, به طریق مفهوم مخالف , بیانگر شدت ف-رو رف-ت-ن ب-یشتر مردم در دامن بدعتها و خرافه ها و دوری آنان از اسلامی بود که سلف صالح - رضوان اللّه علیهم - بدان آراسته بودند.

در ک-ن-ار ای-ن م-ساءله باید دانست آن حرکت اصلاح طلبانه به رغم این که شعار سلفیه را نشان و ع-نوان خودقرار داده بود, و در همان زمان که در یک جنبه , یعنی در آنچه به بدعتها, شعبده ها و خ-راف-ه ه-ا م-رب-وطم-ی ش-ود, تلاش کرد تا به سلف نزدیک شود, از سویی دیگر نیز در بسیاری از جنبه های دیگر از سلف و ازواقعیت موجود نزد آنان روی گرداند و از آن فاصله گرفت .

((77))

ح-رک-ت اص-لاح دی-ن-ی تاثیر فراوانی در گستراندن و رواج دادن واژه ((سلف )) و ((سلفیه )) در محافل فرهنگی و اجتماعی عمومی داشت , در حالی که پیش از آن این واژه دارای مفهوم و معنایی محدود بود و جز درمناسبتهای علمی محدودی به کار نمی

رفت .

ت-ا ای-نجا دیدیم چگونه در اوایل این قرن واژه ((سلف )) و ((سلفیه )) از حدود علمی مشخص خود ف-رات-ررف-ت , و ن-ام ب-رخی از مجله ها و عنوان برخی از چاپخانه ها و مؤسسه های نشر شد, همانند م-ؤس-س-ه ن-ش-ر وچ-اپ-خ-ان-ه ((س-لفیه )) که هر دو در مصر از شهرتی برخوردارند و مدتی آقای م-ح-ب ال-دی-ن خ-ط-یب مدیریت آنها را برعهده داشت .

بدین سان این واژه در محافل گوناگون درخ-ش-ی-د و آوای نام آن در گوشها طنین افکند و با همان ستایشی همراه شد که حرکت اصلاح دینی از سوی پرچمدارانش از آن برخوردار شده بود.

در همین زمان مذهب وهابی , منسوب به بنیانگذاران شیخ محمد بن عبدالوهاب (1115-1206 ه .

ق .

/1703-1792م ) در ن-ج-د و در ب-رخ-ی از اط-راف جزیرة العرب گسترش یافته بود, و این خود عوامل شناخته شده ای داشت که اکنون مجال پرداختن به آنها نیست .

از سویی میان مذهب وهابی و دع-وت اص-لاح دی-ن-ی در م-صر وجه مشترکی وجود داشت و آن عبارت بود از پیکار با بدعتها و خرافه ها و بویژه بدعتهای صوفیان .

بدین سان , از گذر همین پلی که میان آن مذهب و این حرکت وجود داشت واژه ((سلف )) و((سلفی )) میان پیروان مذهب وهابی رواج یافت و دلهای بسیاری از آن-ان را م-ت-وج-ه خ-ود س-اخ-ت .

و ای-ن درحالی بود که آنان از واژه ((وهابیت )) که نشان می داد س-رچ-شمه این مذهب - با همه ویژگیها و مزایای خود آتنها محمدبن عبدالوهاب است ناخشنود ب-ودن-د, و ه-م-ی-ن ام-ر ن-یز آنها را بر آن داشت که واژه ((سلفیه )) راجایگزین این نام کنند.

آنان

بدین ترتیب به تبلیغ این لقب جدید به عنوان نامی برای مذهب قدیم خودپرداختند تا از این رهگذر ب-ه م-ردم ب-گ-وی-ن-د اف-ک-ار و اندیشه های این مذهب , به آنچه محمدبن عبدالوهاب دارد محدود ن-م-ی ش-ود, ب-ل-ک-ه ب-ه سلف برمی گردد, و اینک پیروان این مذهب , در بنیانگذاری و پیروی از این مذهب , امانتداران عقیده و افکار سلف و نیز شیوه آنان در فهم و اجرای اسلام هستند.

چ-نین بود که این واژه از نامی که به منظور تبلیغ برای حرکتی اصلاح طلبانه و دفاع از آن بر این ح-رک-ت ن-ه-اده ش-ده بود به لقبی تبدیل شد که این مذهب تازه آن را از آن خود کرد, مذهبی که پ-ی-روانش معتقدند ازمیان همه مسلمانان تنها آنها برحقند و تنها آنهایند که امین بر عقیده سلف هستند و شیوه آنان در فهم واجرای اسلام را بیان می کنند.

برگزیدن مذهبی به نام سلفیه بدعتی است که پیش از این نبوده است

اینک می گوییم : مشخص کردن امت نجات یافته در روز قیامت , به فضل و توفیق خداوند, به این که مقصود از آن همان اهل سنت و جماعت یا همان چیزی است که می تواند از میان همه گروهها و فرقه ها به عنوان ((توده انبوه امت )) خوانده شود, این خود مساله ای است که به سنت پیامبر(ص ) و به بیان خود او ونیز به تعبیری برمی گردد که به اجماع پیشوایان مسلمانان و نیکان سلف صالح در این باره شده است .

((78))

ازاین روی اگر امروز مسلمانی خود را به این عنوان تعریف کند که فردی از ((اهل سنت و جماعت )) است هیچ وصف و عنوانی دینی برای خویش بدعت نگذارده است

که نتوان در کتاب و سنت تاییدی بر آن به دست آورد, بلکه با این تعریف خود را به جماعتی نسبت داده ک-ه پ-ی-ام-بر خدا(ص ) مسلمانان را به پیوستن به آن پس از دوران حیات خویش فرمان داده است , و محور اساسی آن نیز پیروی از کتاب خدا و پایبندی به رهنمود رسول خداست .

نمونه والای ش-ای-سته تقلید در این پیروی و پایبندی همان چیزی است که رسول خدا(ص ) و اصحاب و پیروان آن حضرت - پس از او - داشتند.

اما اگر مسلمانی خود را چنین تعریف کند که وابسته به مذهبی است که امروز ((سلفیه )) نامیده می شوند,بی تردید بدعتی گذاشته است , زیرا اگر مقصود او از واژه ((سلفیه )) همان چیزی باشد که واژه ((اهل سنت وجماعت )) بر آن دلالت می کند, برای جماعت مسلمانان نامی جز آنچه سلف ب-ر آن اج-م-اع ک-رده ان-د گ-ذاش-ت-ه و بدین ترتیب بدعتی به میان آروده است .

چنین نامگذاری بدعت آمیز بی دلیلی را همین بس که می تواندآشفتی و درهم آمیختگی و شکافی در میان صفهای م-س-ل-م-انان در پی آورد.

اگر هم مقصود از سلفیه چیزی برابر نهاده عنوان اهل سنت و جماعت ن-باشد - که واقعیت نیز همین است - در این صورت تردیدی نخواهد بود که استفاده از این واژه و ج-ایگزین ساختن آن - به مفهوم باطل خود - با واژه ((اهل سنت وجماعت )) که سلف صالح بر آن اج-م-اع داش-ته اند بدعت است , چونان که این نیز بدعتی دیگر است که این واژه با مدلول و مفهوم بدعت آمیخته خود عنوانی قرار داده شود بر

یک گروه اسلامی تازه که خود را ازپیکر امت اسلامی واحد, یعنی همان که نام اهل سنت و جماعت را بر خویش نهاده و به مفهوم این نام نیزپایبند است جدا می کند و به کنار می کشد.

ام-روزه از دیدگاه صاحبان این بدعت , سلفی کسی است که به فهرستی از آرای اجتهادی معین , خ-واه درزمینه عقیدتی و خواه در زمینه فقهی , پایبند باشد و از آنها دفاع کند, و هر که را از دایره ای-ن آرا ب-ی-رون ب-اش-د ن-اب-خ-رد و بدعت گذار بخواند.

ما پیش از این درباره بسیاری از این آرای اج-ت-ه-ادی س-خن به میان آوردیم و توضیح دادیم که سخن آخر درباره حکم کسی که به این آرا پ-ای-ب-ند نشده و از اجتهادهایی دیگرپیروی کرده , از آن همان قانون جامع شناخت و تفسیر متون دی-ن-ی اس-ت ک-ه س-ل-ف ب-دان پایبند بوده اند.

اگراین قانون به گونه ای است که پیروی از آرای گوناگون را اجازه می دهد, همه ماجورند و پاداش می برند واختلاف نظر درباره این آرا هیچ کدام از طرفها را از دایره امت یا جماعت اسلامی واحد بیرون نمی کند.

در بخش پیشین دیدیم فهرست آرای اجتهادیی که شخصیت یک ((سلفی )) را تشکیل می دهد و از دی-دگاه سلفیه , مرز میان راه یافتگان و گمراهان به شمار می رود, خود تنها یکی از احتمالهاست که به حکم قانون جامع تفسیر متون دینی , در هر یک از متون مورد استناد برای آن آرا وجود دارد و از آن سوی آرای مخالف هم احتمال دیگری در برداشت از این متون است [و بنابر آن قانون جامع هر یک

از دو طرف حق دارند برداشت خاص خود را داشته باشند].

ب-ن-ابراین , هر کس به رغم این حقیقت که آن قانون جامع اجتهادهای گوناگون را می پذیرد تنها رای ودی-دگ-اه-ی را ک-ه خود به آن رسیده است حق بشمرد و دیگر آرا را باطل و صاحبان آنها را بدعت گذار وگمراه بخواند خود مصداق درست بدعت گذار, و کسی است که امت اسلامی را به ت-ف-رق-ه م-ی خواند, بی هیچ دلیل و بی هیچ عذری میان آنان کینه و دشمنی می افکند و از اجماع مسلمانان شانه تهی می کند, زیرا وی با طرح چونان ادعایی از قانون معیار در میان همه اهل سنت و ج-م-اعت در همه اعمال و افکار اجتهادی روی برتافته و این در حالی است که آن قانون توانسته اس-ت دو گروه بزرگ از بزرگان سلف صالح را پس از آن که دیرزمانی دو راه متفاوت را در پیش گرفته و از هم دور شده بودند, یعنی ((اهل حدیث )) و ((اهل رای )) را در زیر چتر خود جای دهد, و ب-دین سان اختلافهای آن دو گروه , در سایه پیروی از این قانون صورت یک همکاری برادرانه و شایسته در راه حق و در طریق شناخت آن به خود گیرد.

اینان از این قانون و شیوه که سلف بدان پ-ای-ب-ن-د ب-ودن-د و ات-فاق نظر و اختلاف نظرشان نیز در دایره حاکمیت آن جای می گرفت روی ب-رم-ی تابند و تعصب و خودمحوری و عناد مذهبی خویش را جایگزین آن می سازند و ازآن پس هر ک-ه را ب-ه م-خ-ال-ف-ت ب-ا آنان برخیزد به بدعت و خروج از دین متهم می

کنند! اینک می گوییم : آیابدعت گذاشتن در دین خدا مصداقی روشنتر و آشکارتر از این هم دارد؟ ش-ب-ی در ی-ک-ی از ک-ش-وره-ای ع-رب-ی ه-م-راه با گروهی از اهل علم و اندیشمندان نماز عشا می گزاردیم .

یکی ازما پس از نماز دست به دعا برداشت و دیگران نیز آمین گفتند: در این هنگام یکی از حاضران - که سلفی مذهب بود - برخاست و از دیگران دور شد تا این منکر را نبیند و در آن ب-ا م-ا ش-ری-ک ن-ب-اش-د, ب-ه او گ-ف-تم : چه دلیلی برای منع از این کار وجوددارد؟ گفت : شیوه پیامبر(ص ) آن نبود که پس از نماز دعا کند, بلکه وی در اثنای نماز دعا می کرد! در ای-ن-جا چیزی که آن را بدعت می یابیم و کاری را که از این مرد و از افرادی همانند او ناشایست م-ی ب-ینیم نه آن است که بدین نظریه گرویده که دعا در حال نماز مستحب است و نه پس از آن , زی-را ک-س-ان-ی ازپ-یشوایان و بزرگان که چنین نظری برگزیده اند به حدیث سعدبن ابی وقاص اس-ت-ناد جسته و آن را تاویل کرده اند.

حدیث سعد را بخاری و ترمذی - هر دو - روایت کرده اند که سعد چونان که معلمی کودکان راخواندن و نوشتن می آموزد این کلمات را به فرزندان خود تعلیم می داد و می گفت : ((ان رسول اللّه کان یتعوذبهن دبر الصلاة )) [رسول خدا - بنا به تاویل آنان - در ح-ال نماز به وسیله این کلمات به خداوند پناه می برد], و آن کلمات چنین بودند: ((پروردگارا از بخل به تو پناه

می برم , از ترس به تو پناه می برم از این که به فرومایه ترین زندگی بازگردانده شوم به تو پناه می برم , از فتنه دنیا به تو پناه می برم , و از عذاب قبر به توپناه می برم )).

کسانی که به این حدیث استناد جسته اند واژه ((دبرالصلاة )) را به معنای اواخر نماز تفسیر وتاویل کرده و گفته اند: پیامبر در خاتمه نماز خود و پیش از سلام دادن این دعاها را می خواند.

اما در برابراین گروه , توده ف-ق-یهان بر این نظر شده اند که مقصود از ((دبر الصلاة )) پس از نماز است .

گروه اخیر بر این نظر خ-ود ب-ه ل-غت و همچنین به حدیث ام سلمه استناد کرده اند.

این حدیث را احمد و ابن ماجه از ام س-ل-م-ه ن-قل کرده اند که گفت : پیامبر(ص ) هنگامی که نماز صبح می گزارد چون سلام می داد می گفت : ((پروردگارااز تو دانشی سودمند, روزیی پاک و کرداری پذیرفته می خواهم .

)) م-ی گ-وی-م : آنچه در رفتار آن مرد, بدعت و ناروا بود نه این است که به یکی از این دو رای که در دای-ره ام-ت واحد اسلامی اظهار شده است بگرود, بلکه آنچه بیقین بدعت بود این است که یکی از این دو نظر رابرگزیند و سپس همین انتخاب را برهانی بر آن بداند که خود برحق است و دیگران ب-ای-د از آنچه او می گویدپیروی کنند, و در برابر این را هم که دیگران نظر دیگری را برگزیده اند دلیلی بشمرد بر این که آنها برباطلند و می بایست از آنچه آنان اختیار کرده

اند جدا شد, و سپس در م-رح-ل-ه بعد برخیزد و از جماعتی که به نماز ایستاده بودند دور شود تا بدین ترتیب عقیده و نظر آنان را محکوم کند و آنان را بدین نکته و به این دیدگاه خاص خود توجه دهد که آنها دیگر عضوی از آن گ-روه یا امت اسلامی نجات یافته که همه بایدبدان بگروند نیستند! اکنون می پرسیم : کدام ی-ک از ع--ال-م-ان س-ل-ف چ-ن-ین شیوه شگفت آوری را در پیش گرفته و با از هم دریدن وحدت مسلمانان آرای اجتهادی آنان را, آن هم به چنین شیوه زشتی , نابخردانه خوانده است ؟ چ-ه بسیار هم ما و هم بسیاری از مسلمانان اهل سنت و جماعت به بدعت گذاری و خروج از دین م-ت-هم شده اند, تنها به این دلیل که به همان دیدگاه توده علمای سلف گرویده اند, و آن این که هیچ اشکالی نداردکسی آهنگ زیارت مرقد و مسجد پیامبر(ص ) کند! این نظریه ای است که توده ف-ق-ی-ه-ان اه-ل سنت و درپیشاپیش همه , فقیهان حنبلی بدان گرویده اند - از دیدگاه سلفیه - ب-اط-ل-ی اس-ت که می بایست از آن دوری گزید.

چرا؟ زیرا نظر گروهی به نام سلفیه برخلاف آن است ! بنابراین هر چند کسانی دیگر در میان مسلمانان با این دیدگاه مخالفت ورزیده باشند و هر اندازه دستاویزابن تیمیه در این مساله ((79))

ضعیف و بلکه به حکم میزان لغت و شرع واهی و بی اساس ب-دان-ن-د, ام-ا همچنان تنها این نظر نظر حق است و نظر مخالف نظری باطل , زیرا سلفیه تصمیم برگشت ناپذیر خود را گرفته است و آن این که

آهنگ زیارت رسول خدا(ص ) کردن بدعت است ! چنین است که اختلاف در این مساله - برخلاف آنچه پیشتر در چنین مواردی وجود داشته است - ب-ه س-لاحی تبدیل می شود که وحدت امت یگانه اسلامی را برهم می زند و این امت را به دو گروه ت-ق-س-یم می کند: ((سلفیه )) که تنها گروهی است که حق را شناخته و بدان پایبند شده است , و ((ب-دعت گذاران )) که ازحق خارج شده اند و در وادی گمراهی سرگردانند.

اینک می توانید در عصر سلف تامل کنید و بپرسید:کدام یک از مردان آن روزگار چنین سلاحی در کف گرفت تا به ک-م-ک آن ان-س-جام مسلمانان را از هم بگسلد و یگانگی امت را به تفرقه بدل کند؟ مطمئنا در آن روزگاران حتی یک تن نخواهید یافت که برچنین کاری اقدام کرده باشد.

روزی در ی-ک گ-ردهمایی به سخنرانی یکی از آنان گوش می دادم که در آن ویژگیهای مذهب سلفی راتعیین می کرد و از برجسته ترین شخصیتهای سلفی در تاریخ و افکار سلفیی که به وسیله آن-ه-ا از دی-گران جدا شده اند سخن می گفت .

وی در میان این شخصیتها از احمدبن حنبل و ابن تیمیه یاد کرد و گفت : یکی از برجسته ترین نمادهای سلفی بودن شخصیت نخست , موضع وی در م-س-ال-ه ((خ-ل-ق ق-رآن )) و ت-حمل محنتی است که در این راه دید.

سخنران همچنین گفت : از ب-رج-سته ترین نمادهای سلفی بودن ابن تیمیه دیدگاههای فقهی ویژه اوست که به وسیله آنها از دیگران تمایز یافته , و یکی از مهمترین این دیدگاههای فقهی این فتواست که اجرای سه طلاق

به یک لفظ, یک طلاق محسوب می شود! م-ن در آن-چ-ه در پ-اس-خ وی گ-ف-ت-م - و وی نیز به من قول داد با توجه به آنها بر سخنان خود حاشیه ای بزند آچنین اظهار داشتم : اگر این نظریه که واقع کردن سه طلاق به وسیله یک صیغه یک طلاق محسوب می شود از ویژگیهای مذهب سلفی است , بی تردید باید گفت احمدبن حنبل س-ل-ف-ی نبوده است , زیرا بنا به فتوای او چنین طلاقی , خود, سه طلاق است .

بلکه دیگر پیشوایان م-ذاه-ب ف-ق-هی نیز سلفی نیستند, زیراآنها هم بر این اجماع کرده اند که این طلاق سه طلاق به ش-م-ار م-ی رود [همچنین به او گفتم :] اگر موضعی که امام احمدبن حنبل در مساله خلق قرآن داش-ت و ب-رای وی آن م-ح-نت را به بار آورد از ویژگیهای مذهب سلفی است , پس بی تردید باید گ-ف-ت امام شافعی - که معاصر امام احمد است - سلفی نبوده است , زیرا او دراین مساله موضعی همانند موضع امام احمد نداشت .

همه می دانیم اهل سنت و جماعت , و پیشاپیش آنها ائمه مذاهب چهارگانه , بر این اتفاق دارند که ک-لام خ-داون-د نه مخلوق است و نه حادث .

اما آنچه در این میان آن محنت را تنها برای امام احمد پ-یش آورد ورع و پارسایی شدید او بود که اجازه نمی داد وی لفظ و معنا را در این مساله از یکدیگر جدا کند و به هر یک حکمی خاص بدهد, و بدین ترتیب تقسیمی را پدید آورد که می تواند در اذهان ع-ام-ه م-ردم اب-ه-ام-ه-ا واشتباههایی را در پی

آورد و آنان چیزی به او نسبت دهند یا از گفته او ب-رداشت کنند که حق نیست , وبدین سان او در روز قیامت بار گناه ایشان را بر دوش کشد.

اصولا اص-ح-اب رس-ول خ-دا (ص ) ن-یز همانندتابعین و نسلهای بعد در اندازه پارسایی و پرهیزگاری و اح-ت-یاطورزی با یکدیگر تفاوت داشتند, اماهرگز این تفاوت آنها را به دسته ها, گروهها و احزاب مختلف تقسیم نمی کرد.

ب-دی-ن ت-رت-ی-ب ب-رای خ-وانندگان محترم روشن می شود و هیچ تردیدی در میان نمی ماند که ((س-ل-ف-ی-ه )) م-ذه-ب-ی تازه و اختراع شده در دین است و بنیان آن گردآمده ای از پاره ای آرای اج-ت-ه-ادی در زم-ی-ن-ه ه-ای عقیدتی واحکام عملی است که صاحبان این مذهب آنها را براساس خ-واس-ت و ب-ه اق-ت-ض-ای طبع و تمایلات خویش ازمجموعه بسیار گسترده و گوناگون آرایی اجتهادی که از سوی بسیاری از عالمان سلف و برگزیدگان اهل سنت و جماعت ابراز داشته شده است , گرد هم آورده اند و آنگاه چنین اعلام کرده اند که آنچه آنان بر بنیان این آرای گرد هم آمده - ک-ه ت-ن-ه-ا براساس طبع و تمایل آنان شکل گرفته است - استوار ساخته اند تنهاچیزی است که م-ی ت-وان-د همه ((گروه نجات یافته اسلامی )) را که در پرتو کتاب و سنت پیش می روند درخود ج-ای ده-د, و ه-ر ک-ه از ای-ن دایره بیرون رود و آرای اجتهادی دیگری برگزیند بدعت گذار و گمراه است .

اک-نون می پرسیم : ((آیا چنین ادعایی زورگویانه و بدعت آمیز, که نه قرآن آن را مجاز شمرده و نه س-ن-ت آن را روا دان-سته است و نه در

دوره ای از دوره های حیات سلف یا خلف سابقه و همانندی دارد, یکی اززشت ترین و رسواترین مظاهر بدعت و برساختن در دین نیست ؟ ب-ه آی-ی-نم سوگند اگر این همه بدعت در دین نباشد برای بدعت چه معنایی می ماند و در کدام نمونه و کدام پدیده می توان برایش مصداقی یافت ؟ ای-ن ه-م-ه صرف نظر از پیامدهای زیانباری است که از پس این بدعت - که خاستگاهش تعصبهای ن-اروا و ب-ه اصطلاحی که ما می گذاریم خودمحوری گروهی است - در کالبد امت اسلامی جای م-ی گیرد و گسترش می یابد, این چیزی است که در گفتار آینده به آن اشاره خواهیم کرد واین بخش را که آخرین بخش کتاب است , با آن به پایان خواهیم برد.

پیامدهای زیانبار این بدعت برای امت اسلامی

قسمت اول

این پیامدهای زیانبار بسیار و شناخته شده است و سخن گفتن از آنها نیز سری دراز دارد و سینه را ب-ه دردم-ی آورد, تا آنجا که روزی در این اندیشه بودم که این پیامدها را در کتابی مستقل گرد آوردم و نتایج وابعاد دینی , اجتماعی و انسانی گوناگون آن را بیان کنم .

ام-ا دی-دم ای-ن پ-یامدها - به رغم همه انبوهی و حساسیت - از لوازم حتمی پیدایش و گسترش و م-ش-روع پ-نداشتن این مذهب است و بنابراین توجه دادن به بدی و حساسیت آنها اهمیت چندانی ن-دارد, م-گر ازطریق آگاهی دادن نسبت به بدعتی که در این مذهب نهفته است , چونان که این مهم در بخشهای پیشین این کتاب مورد توجه قرار گرفت .

در چنین صورتی است که توجه دادن ب-ه آن پیامدها کاری سودمند, وبلکه تاکیدی خواهد بود بر

مفهوم بدعتی که در این مذهب نهفته اس-ت و ه-م-چ-ن-ین خودمحوری اجتماعی که در افراد پیرو این مذهب و یا در شکل گروهی آن خودنمایی می کند.

این از نخستینهای پژوهشهای روانشناسی است که خودمحوری و خودخواهی , ک-ه اسلام آن را نکوهیده و مردم را از آن برحذر داشته ,تنها در قالب فردی نمود نمی کند, بلکه به همان معنا و با همان حساسیت - و بلکه چه بسا شدیدتر - درقالب دسته و گروه نیز, آن هنگام که ب-ن-ی-اد آن از مجموعه ای از افکار و اندیشه و جهت گیریهای معینی فراهم شود, خودمی نماید, و چنین بنیادی زمینه ای آماده برای برخاستن و بروز کردن ((خودخواهی وخودمحوری گروهی )) می شود, چیزی که می تواند اوج سرکشی را به نمایش گذارد, بیشترین حساسیت را داشته باشد و ب-الات-ری-ن پ-ی-ام-ده-ای م-ن-ف-ی را در ج-ام-ع-ه اس-لامی از خود برجای گذارد.

از میان رفتن چ-ن-ی-ن خودخواهیی محال است ,مگر در شعله اخلاص نسبت به دین خداوند, و پایبندی به شرع م-قدس , و درکنار آن , واداشتن خود به اصول و عوامل تزکیه , آن هم به صورتی پیگیر و همیشگی , چونان که خداوندفرمان داده و شیوه و چگونگی آن را نیز بیان داشته است .

ب-ا ای-ن مقدمه اکنون که مفهوم بدعت آمیز این عنوان و نیز اصل بدعتی که در ساختن و پرداختن ی-ک گ-روه اس-لامی تازه آن هم با شیوه و با بنیادهای ویژه خود, به صورتی روشن بیان شد و جز ب-رای آن-ان ک-ه درب-ندخودخواهی فردی یا گروهی اند در این باره تردیدی نماند, توجه دادن به پ-ی-امدهای منفی چنین مذهبی برای جامعه

اسلامی , می تواند سودمند باشد و آنچه را پیشتر بیان شد تایید و تقویت کند.

اینک به بیان این پیامدها می پردازم و تنها به دو مورد در این باره بسنده می کنم , شاید همین دو ما را اززیاده گویی و برشمردن بی نیاز سازد.

م-ورد اول : بیماری گسترده و گوناگونی که در پی پیدایش این فتنه و برخاستن این بدعت در کالبد امت اسلامی جای گرفت , چه این فرقه از همان آغاز به پیکار با وحدت مسلمانان برخاست و ک-وش-یدهماهنگی این امت را به پراکندگی از هم , و همکاری آنان را به گریز از هم و ستیز با هم ت-بدیل کند.

مردم همه می دانند هیچ آبادی و هیچ شهر و روستایی نیست که از ترکش این بلا, و از دش-م-نی و تفرقه وپراکندگیی که به دنبال می آورد مصون مانده باشد.

حتی هیچ گاه نمی توان خبری از خیزش و بیداری عظیمی که شرق و غرب را درنوردیده و از گوشه و کنار اروپا و آمریکا و آسیا می رسد و دل را آرام می کندو امید به آینده ای روشن را برمی انگیزد, شنید و دید, مگر این که در ک-نارش خبرهایی از این فتنه ناخوشایند که به آن سرزمینها هم کشانده شده است و شنیدنش دل را پر از اندوه می کند و ظلمت ناامیدی و بدبینی را فراروی انسان می نهد نیز شنیده می شود.

در س-ال 1406 ه- . ق .

یکی از میهمانانی بودم که از سوی ((انجمن جهان اسلام )) برای شرکت در یک مراسم فرهنگی دعوت شده بودم و فرصت آن یافتم که با بسیاری از میهمانان

دیگر انجمن که از آم-ریکا و اروپا وآسیا و آفریقا آمده بودند آشنا شوم .

بیشتر این کسان در شهرهای خود سرپرستی مراکز دعوت اسلامی رابرعهده داشتند و یا در چنین مراکزی کار می کردند.

نکته شگفت آوری که دل ه-ر م-س-لمان مخلصی را ازاندوه می آکند این بود که از هر کدام از آنها که درباره سیر دعوت اس-لامی در شهر و سرزمین آنان می پرسیدم پاسخی همانند می شنیدم که با تلخی و اندوه از سینه آن-ان ب-رم-ی خ-اس-ت , و خ-لاصه آن پاسخ این بود: تنها مشکلی که داریم اختلافها و درگیریهای فرساینده ای است که گروه ((سلفیه )) در میان ما به وجود می آورند.

ای-ن درگ-یریها از چند سال پیش در مسجد واشنگتن تا آن اندازه بالا گرفت که نیروهای دولتی آمریکاناگزیر شد دخالت کند و برای چند ماه درهای مسجد را ببندد.

این درگیریها و دشمنیها در یکی از مسجدهای پاریس نیز بالا گرفت و تا ((80))

از سه سال پیش آن ان-دازه گ-سترش یافت که پلیس فرانسه ناگزیر شد مسجد را به اشغال خود درآورد.

آنچه هم درد و اندوه و هم خنده انسان را برمی انگیزاند این است که چون یکی از مسلمانان طرف درگیری مشاهده کرد پلیسی باکفش وارد مسجد شده است تحت تاثیر غیرت جاهلانه خود نسبت به دین و ح-رم-ت م-سجد قرار گرفت وبر سر وی فریاد کشید که یا از مسجد بیرون رود و یا کفش خود را درآورد.

ام-ا وی ب-ا ن-واخ-ت-ن سیلیی برصورت آن مسلمان به وی گفت : آیا کسی جز شما سبک خردان ما را ناگزیر به ورود مسجد به این صورت کرد؟ در ی-کی

از سرزمینهای دور, جایی که گروهی از مسلمانان راستین از هویت اسلامی و از وطن و س-رزمیت غصب شده خود دفاع می کنند, تیرهای اتهام به شرک و بدعت آوری از سوی گروههای س-ل-ف-ی به سمت آنان افکنده می شود و با این بهانه که اهل زیارت قبر و توسل هستند پی درپی به ح-رم-ت پشتیبانی از آنان با هر گونه کمک مادی یا معنوی فتواهایی مؤکد صادر می شود.

یکی از ع-ال-م-ان آن ملت مجاهد وستمدیده برمی خیزد و در میان صاحبان آن فتواها و کسانی که چنان ت-ه-م-ت-هایی را متوجه ایشان می کنندفریاد می زند که : شگفتا از برادرانی که ما را به شرک متهم م-ی کنند, با آن که ما هر روز پنج بار در پیشگاه خداوند می ایستیم و می گوییم : ایاک نعبد و ایاک ن-س-تعین [فاتحه /5]...

اما آن فریاد گم می شود و در فضامی پراکند, بی آن که کسی در آن تدبری کند یا به آن پاسخی گوید.

م-ن در ای-ن ت-ردی-دی ن-دارم ک-ه آن برادران سلفی درباره در پیش گرفتن آن مواضع دردآور و ت-اس-ف ان-گ-ی-ز بایکدیگر تفاوت دارند, و شاید در میان آنان هم کسانی باشند که از این کردارهای عجیب و نابخردانه , به آن اندازه که ما احساس درد و اندوه می کنیم و شاید نیز بیشتر از آن احساس درد و ان-دوه داشته باشند...

امااین چه سودی می تواند داشته باشد؟ و چنین دردمندیی , پس از آن ک-ه ب-ه چ-نین بدعتی - صرف نظر از هرقضاوت دیگری درباره آن - مشروعیت داده اند چه کاری م-ی ت-وان-د ب-رآورد؟ در ح-ال-ی ک-ه همه می دانیم

آنچه آنان به عنوان مذهب آورده اند یک پدیده ن-وخ-اس-ته در دین است که نه در عصر سلف شناخته شده بود, و نه در عصر خلف , و افزون بر این هیچ اثری نیز بر جامعه اسلامی به بار نمی آورد مگر این که امت راپاره پاره کند و پس از آن هر یک از این پاره ها را دشمن دیگری قرار دهد.

م-حکوم کردن چنین نابخردیهای رسواکننده تنها به معالجه آنها امکان پذیر و معنادار است , و این م-ع-ال-جه نیز تنها با بستن راهی ممکن می شود که این فتنه از آن درآمده است , و این راه نیز هیچ نیست , مگر جداکردن گروهی مستقل از پیکره امت اسلامی , دادن نامی ویژه و بدعت نهاده شده ب-ر آن , و س-پ-س پ-رورش روح ت-ع-ص-ب و خودخواهی گروهی در آن به کمک عناصر, شیوه ها و روحیه ها و طرز رفتارهای خاص ومتمایز, تا بدین وسیله از وجود مستقل خود دفاع کنند, و بلکه از ای-ن نام سلاحی بسازند و در برابردیگران به مقاومت ایستند و آنگاه هم که وضع اقتضا کند آنان را بدون هیچ ملاحظه ای به هر چه خودمی پسندند متهم سازند.

ب-ن-اب-رای-ن م-ح-ک-وم کردن آن نابخردیها تنها به وسیله بستن همان دری امکان پذیر می شود که چنین پدیده هایی از آن به درون آمده است .

البته بستن این در لزوما به معنی دست کشیدن این برادران از آرا و اندیشه های اجتهادی خود که ب-ه ع-ن-وان برداشت به آنها رسیده و آنها را پذیرفته اند نیست , بلکه آنچه به اقتضای اصول و مبانی ش-رع مقدس از آنان انتظار

می رود این است که به آنچه در نتیجه تلاشهای درست اجتهادی خود ب-دان رس-ی-ده اند پایبندی نشان دهند - و راهی جز این نیز ندارند, و من نیز شخصا بسیاری از این ان-دیشه ها و آرا را پذیرفته ام و باور دارم و با دلایل و برهانهای علمی که در اختیار دارم از آنها دفاع می کنم .

ام-ا در ای-ن م-ی-ان از آن-ان ان-ت-ظار می رود در دایره گروه یگانه اسلامی که تنها یک چهارچوب , ی-عنی چهارچوب اهل سنت و جماعت تعیین کننده آن است به این آرا و دیدگاهها پایبندی نشان ده-ن-د و دیگران را بدان فرا خوانند, و البته در کنار آن صاحبان آرا و اندیشه های مخالف را هم در آن-چ-ه ب-دان رس-یده اندمعذور بدارند, چه , اینها به خودی خود مسایلی اجتهادی هستند و چنین نیست که دلایل موجود در شرع تنها یکی از آنها را اثبات کند.

م-ا در ب-خ-شهای اول و دوم این کتاب معیارهایی را که می توان به حکم آنها مسایل و موضوعهای اج-ت-هادی را از مسایل و موضوعهای غیر اجتهادی که هیچ جای اجتهاد در آنها نیست بازشناخت ب-تفصیل بیان داشتیم و دانستیم که این معیارها به قواعدی اساسی برمی گردد که در اصول فقه ش-ن-اخ-ت-ه ش-ده است وامروزه به نام ((قواعد تفسیر متون دینی )) خوانده می شود.

در بخشهای پیشین افزون بر توضیح , نمونه های گوناگونی نیز از هر دسته مسایل و موضوعها را آوردیم .

این سیره مسلمانان پایبند به رهنمود کتاب و سنت است که از دیرباز تاکنون در مسایل اجتهادی , اع-م ازم-س-ای-ل عقیدتی و یا احکام عملی , به اجتهاد

و بحث و کنکاش می پرداخته اند و سپس در ب-رخ-ی به دیدگاههای مشترک می رسیده و در برخی دیگر اختلاف می ورزیده اند, بی آن که این اخ-تلاف نظرهای اجتهادی آنان را از دایره گروه یگانه اسلامی بیرون برد, و بی آن که گروهی از آنان از آرای اجتهادیی که بدانها رسیده و آنها را پذیرفته قالبی بسازد که از آن , و به همان اندازه که در ای-ن ق-ال-ب م-ی گ-نجد, یک گروه اسلامی نوظهور زاده شود, و آنگاه بر این گروه نامی نو و برساخته نهاده شود و پس از آن میان این گروه ودیگر مسلمانان اهل سنت و جماعت [و همچنین دیگر فرقه ها] جنگی فرساینده برپا شود و در آن سلاحهایی چون کافر خواندن , بدعت گذار خواندن و مشرک خواندن به کار رود.

آری , م-ا سیره سلف صالح - رضوان اللّه علیهم - را خواندیم و بارها به آن برگشتیم و در آن تدبر و تامل کردیم , اما هیچ کسی از آنان را نیافتیم که چنین کرده باشد.

می گویم : ((سلف صالح ما)), تا ب-دی-ن وس-ی-ل-ه گ-روههایی پراکنده چون خوارج و هم مسلکان آنان را که در طول تاریخ اسلام سربرآوردند و از راه خداوند کناره گرفتند و از اوامر و احکام الهی منحرف شدند و تهمتهای تکفیر و گ-م-راه خ-واندن نسبت به دیگر مسلمانان ره آورد اختلاف آنان شد از دایره سخن بیرون رانده ب-اشیم , چونان که هم پیش از ظهوراین گروهها و هم پس از دوران حیات آنها اجماع امت بر این معتقد شده است که با کردار و افکار خود ازدایره قواعد و بنیادهای

شرع و مهمترین احکام و مبانی آن ب-ی-رون رفته اند و از همین روی نه می توان ازآنان پیروی کرد و نه اختلاف و انحراف آنان را به حساب آورد و یا به آن استناد کرد.

م-ورد دوم : آنچه برای همگان شناخته شده , این است که صاحبان گرایشها و اندیشه های چپ در ظ-هورگروهی جدید در میان مسلمانان که خود را سلفیه می نامد, زمینه ای مناسب و چشمه ای زاینده یافتند تا به وسیله آن تحلیلهای مارکسیستی دیالکتیک خود درباره تاریخ و فرهنگ و تمدن را تکمیل کنند.

ت-وض-ی-ح آن ک-ه از دی-دگاه ماتریالیسم دیالکتیک , حرکت تاریخ - هر تاریخی که باشد - نوعی از ((شدن مستمر)) است , یعنی حرکتی برخاسته از ذات و ماهیت تاریخ .

برای نمونه , تاریخ اسلام , در ق-ال-ب ع-صرجاهلی , بعثت نبوی , فتح اسلامی , خلافت راشدین , عصر اموی و ...

, خود یک ((شدن م-س-ت-م-ر)) اس-ت ک-ه درگذر تاریخ از خود به سوی یک شکل انسانی و اجتماعی کاملتر تجلی م-ی ی-اب-د, چ-ه آن ت-اری-خی اصیل ومستمر و به معنی پیوند و همبستگی دو سویه ای است که در زن-ج-ی-ره ت-ح-ولات و گوناگونیها و رخدادهای پی درپی تاریخ نهفته است .

این تاریخ , همچنین ت-اریخی نو و معاصر است , بدان معنا که در هر عصری ارزشها, رویکردها و رخدادهای مناسب با آن را در دامن می پروراند.

ای-ن دی-دگ-اه که آنان درباره حرکت تاریخ دارند درست همان چیزی است که فرهنگ و تمدن و میراث فرهنگی رانیز براساس آن تحلیل می کنند.

از دیدگاه آنان میراث فرهنگی اسلام شامل قرآن و سنت و همه علوم

و آثاری است که از این دو سرچشمه گرفته است .

در این میان , انطباق این دیدگاه دیالکتیکی بر حرکت تاریخ اسلام شرطی اساسی را می طلبد که پ-ی-ش-وای-ان و ط-رف-داران م-اتریالیسیم دیالکتیک بر آن اصرار دارند, و آن عبارت است از تضاد و ک-ش-م-ک-ش م-ی-ان پ-دی-دارهای متناقضی در درون رخدادهای تاریخی , چه آن ((شدن و تحول مستمر)) خود نتیجه تناقضها وتضادهای مستمری است که ناگزیر می بایست به عنوان یک شرط برای دوام تحول و پیشرفت , که ویژگی جدایی ناپذیر تاریخ است , وجود داشته باشد.

پ-رسشی که در اینجا مطرح می شود آن است که : در لابلای تاریخ اسلام پس از استقرار فتوحات و پس ازگسترش آرامش و ثبات در جوامع اسلامی و روی آوردن آنها به همکاری بی نظیری در راه اصلاح وآبادانی سرزمینهای خود, در کجا می توان آن تضادها و کشمکشها را یافت ؟ ن-ظ-ری-ه پردازان ماتریالیسم دیالکتیک درصدد یافتن تضاد و تناقض مطلوب خود در تاریخ اسلام ب-رآمدندتا به کمک آن این تاریخ را تفسیر کنند و در چهارچوب دیدگاههای مادی خاص خود که م-ح-رک آغ-ازی-ن و پ-ایانی تاریخ بشر است جای دهند.

آنان زمان درازی را در این جستجو صرف ک-ردن-د...

تا این که سرانجام گمشده گرانبهای خود را که می توانست مشکل آنان را برگشاید و آن-ان را از تنگنا درآوردیافتند...

, و آن چیزی نبود مگر گرایش سلفی که - از دیدگاه آنان - ستون ف-ق-رات تناقضی پردامنه و درازمدت را تشکیل می دهد که از آغاز سپیده دم اسلام تا امروزه ادامه داش-ته و توانسته درگیری با اندیشه های سهل گیرانه و نرمش جویانه اسلامی را

شدت بخشد, و نمادی شود از تضاد و کشمکشی گریزناپذیر که هماره میان نو و کهنه صورت می پذیرد.

آن-ان بر این اساس گفتند: تاریخ اسلام از همان روزهای آغازین دو گرایش متضاد و رویاروی هم را درخ-ود ج-ای داده اس-ت : ی-کی در این تجلی می یابد که می بایست ((کهنه ))ها را نگه داشت و سختگیرانه ازنشانه ها و صورتهای جامد و به ارث رسیده از گذشتگان فراتر نرفت , و دیگری در این ک-ه م-ی بایست ((نو))را پذیرفت و هضم کرد و زندگی را متناسب با چشمداشتها و نیازهای نوین بشر متحول ساخت .

از دی-دگاه این مفسران حرکت تاریخ بر اساس قانون حتمی خود از همین تضاد و کشمکش پیگیر م-یان این دو گرایش پدید آمده , و بر همین اساس فرهنگ و تمدن اسلامی شکل گرفته و سپس رشد کرده وپدیدارها و صورتهایی را که امروز بدان شناخته می شود به دست آورده است

بسیار جالب است کشف جدیدی که نظریه پردازان ماتریالیسم دیالکتیک به برکت بدعت گذاران م-ذه-ب س-ل-ف-ی , و ب-لکه با همکاری آنان بدان دست یافته اند! این همکاری گرچه یک همکاری ب-رن-امه ریزی شده وخواسته شده نباشد, اما دست کم یک همکاری عملی و هماهنگی و همسویی ه-س-ت , چ-ه در سویی سلفیه این وظیفه را بر دوش داشته اند که چنین عنوانی و چنین معنایی و چ-ن-ین گروهی بدعت گذارند و آن را بزوردر یکی از مراحل تاریخ اسلام جای دهند, و در سویی دی-گ-ر منادیان ماتریالیسم دیالکتیک این وظیفه راکه بی هیچ درنگی به این میدان بتازند و تاریخ اس-لام-ی را از ه-م-ان آغ-از ت-ا ام-روز

ب-ه رنگ این بدعت نوخاسته وعارض شده درآورند و سپس پیروزمندانه و با شادمانی به شرح این مقوله برای مردم پردازندکه چگونه اندیشه اسلامی همراه با دس-ت-اورده-ای فرهنگی آن از تضاد شرایط و منافع بشری متناقض باهمدیگر پدید آمده و چگونه کشمکش میان دو گرایش سلفی و آزاداندیشی تنها ابزاری مادی بوده است برای تحقق بخشیدن به آن شدن و تحول مستمر در تاریخ .

چ-ه بسیار کتابهای پرحجم و یا کم حجمی خوانده ایم که با تکیه بر این بدعت نوخاسته - که برای دان-س-ت-ن بی ریشه بودن آن در گذشته دور و نزدیک تاریخ این امت و یا در تاریخ تشریع اسلامی ن-ی-ازی ب-ه دانش وفرهنگ و بررسی و پژوهش بسیاری نیست - نوشته شده و در آنها برای تجسم ب-خ-ش-یدن به خیال باطل ماتریالیسم دیالکتیک و برای دمیدن روح حیات و حقیقت در کالبد آن تلاش شده است .

قسمت دوم

این حقیقت که نظریه ماتریالیسم دیالکتیک نظریه ای باطل است به هر اندازه روشن و آشکار باشد, امااین گروه با بدعتی که به وجود آورده اند به گونه ای فعال در پیش آوردن موجبات اشتباه و در دادن ای-ن ام-ک-ان به بی عقیدگان و باطل گروان شرکت جسته اند که حقیقت و تاریخ را به بازی گ-ی-رند و دست کم دربرابر دیدگان ساده اندیشان , پرده ای سیاه و آلوده از توهمهای نادرست بر چهره تاریخ اندیشه و بلکه تاریخ تشریع اسلامی بکشند.

در ای-ن میان سخت ترین مصیبت آن است که این برادران که خود را با نشان سلفیه از دیگران جدا م-ی ک-ن-ن-د,خود و اندیشه خود را در دایره بسته تفکر سلفی محدود

کرده اند, و نه در ورای آن به عقل و فکر خویش مجال حرکتی می دهند و نه چیزی جز آنچه در این دایره بسته هست می خوانند.

از همین روی نیز از آنچه بی دینان با دستاویز قرار دادن افکار آنان انجام می دهند و همچنین از این ح-ق-یقت تلخ غافل و بی خبرند که چگونه آنان افکار و شعارهای بدعت آمیز این گروه را مورد سوء اس-ت-ف-اده قرار می دهند و به استناد آنهاچهره حقایق اسلامی را باژگونه می نمایند و تاریخ را در چهارچوب همان تفسیری جای می دهند که خود بدان علاقه دارند.

البته سوء استفاده آن بی دینان از این بدعت و همچنین پیامدهای این سوء استفاده به همین اندازه م-ح-دودن-م-ی ش-ود, بلکه از این نیز فراتر می رود و به صورت برهانی بر اثبات این پندار نادرست درمی آید که اسلام نه یک واقعیت و پدیدار مستقل از تفکر انسان , بلکه محصول افکار و اندیشه هایی ان-س-ان-ی است که در گذرتاریخ با یکدیگر در رویارویی و کشمکش بوده و سپس با همدیگر پیوند خ-ورده و آن-گ-اه در این چهارچوب مقدس دینی نهاده شده است .

طبعا به نظر آنان , هیچ گواهی روش-ن-ت-ر از ن-زاعی نیست که میان دوگروه دیده می شود: گروهی دارای گرایش سلفی که با اص-رار می گویند: اسلام , یعنی همان دینی ازلی ومقدس در آرا و شروحی متبلور است که آنان از م-ت-ون دی-ن-ی م-ی ف-ه-مند و می پذیرند, و گروهی دیگر که دراین نگرش با گروه پیش گفته م-خ-ال-ف-ند و آرا و شروح و برداشتهای آن گروه را دارای ارزشی نمی دانند.

((بنابراین , تنها وجه

م-شترک میان این دو گروه آن است که هر کدام بدانچه اندیشه او را به عنوان یک اندیشه انسانی که بر طبیعت و انگیزه های بشری دارای کنش متقابل با زندگی و شرایط در حال دگرگونی آن اس-توار است شکل می دهد و روشن می کند پناه می برد! این همه اسلام است , همه واقعیت و همه تاریخ آن ! ی-گ-ان-ه پاسخ علمی که به این پندار نادرست در اختیار داریم - با تاسف از سوء استفاده و واژگونه ن-م-ای-ی ک-ه در آن ص-ورت پ-ذیرفته - تاکید بر این نکته است که این شعار مذهبی , که مورد سوء اس-ت-فاده واقع شده , باهمه عناصر و ویژگیهایش یک بدعت است که بر اصول ثابت و تاریخ کهن اسلام عارض شده است , و چه بسیار شائبه ها و پدیدارهای فاقد اصالت که در گذر تاریخ پردامنه و درخ-ش-ان ای-ن دی-ن ب-ر دامن آن نشسته اند, گرچه همانند انگلی که بر تنه درختی تنومند روید ه-رگ-ز نتوانسته اند با آن درآمیزند و رنگ آن را به خود گیرند, و از همین روی نیز هماره شائبه بودن و بی اصالت بودن آنها روشن و آشکار مانده است .

ن-ک-ت-ه ای دی-گر که باید در پاسخ افزود این است که سرچشمه این دین نصوصی است که به حکم برهان علمی , نه حاصل اندیشه های بشری , بلکه محصول وحی الهی است و فهم آنها نیز در گروی قانون جامع تفسیر متون دینی یا همان قواعد مستقل زبان عربی است که در یقین مقصود و مدلول ه-ر متن به آنهامراجعه شده است .

بر این اساس هر حکم از

احکام و معانی آن متون که مورد اتفاق ع-ال-م-ان ق-رار گ-رف-ت-ه ت-نهااز آن روی بوده که قانون وارد در این خصوص بدور از هر ابهام و پیچیدگی بوده است , و آنچه هم در آنهااختلاف شده تنها از این روی بوده که شیوه و قانون مورد اس-ت-ن-اد در آن خصوص خود موضوع بحث واختلاف عالمان ادبیات عرب بوده است .

در برابر این ی-گ-ان-ه م-ع-ی-ار برای فهم متون دینی و چگونگی عمل به آنها, آن وجود پندارین و بدعت آمیخته کشمکش میان اندیشه سلفی و دیگر اندیشه ها از میان می رود, وهیچ توجیهی نیز برای درغلتیدن ب-ه ی-کی از دو دام تفریط و افراط برجای نمی ماند.

شاید به یادداشته باشید که در دو بخش پیشین کتاب این حقیقت مستقل را بروشنی و با همه جزئیات شرح دادیم , و اکنون نیز یادآور می شویم که ه-م-ان ق-انون جامع سپری است برای هر که بخواهد با کمک آن و با اندیشه مستقل وآزاد خود از ب-ی-هوده گویی و سوء استفاده منادیان مادیت و ماتریالیسم دیالکتیک در امان بماند, بلکه آنچه در ب-خ-ش-ه-ای پیشین شرحش گفتیم می تواند دستاویز نجاتی برای آنانی باشد که در باتلاق افکار م-ادی ک-ف-رآم-یز فرو رفته اند, و شاید بدعت سلفیه آنان را عملا به اشتباه افکنده و بر این گمان ش-ده ان-د ک-ه ن-زاع وکشمکش اندیشه سلفی با دیگر اندیشه ها کشمکشی دیرپای و کهن در تاریخ ان-دی-ش-ه اس-لام-ی و یگانه منبع اصول , مبانی و احکام اسلام است و از این روی , اسلام چیزی جز م-جموعه ای از برانگیخته های کشمکشهای تاریخیی نیست که در طول تاریخ اسلام و

تاریخ عرب , بر همان شیوه که امروز دیده می شودو وجود دارد وجود داشته است .

چ-نین است که می گوییم بازگشت به آنچه در دو بخش پیشین آوردیم , و دوباره اندیشیدن در آن-چ-ه درآن-ج-ا ب-ا استقلال و بیطرفی کامل مطرح کردیم می تواند برای هر دوی آن گروهها که یادآور شدیم سپری استوار در برابر آشفتگی و درغلتیدن به دام توهمات و تفکرات انحرافی باشد.

خداوند خود توفیق می دهد و یاری می رساند

سخن آخر و چکیده آنچه گذشت

اک-نون در پایان این کتاب شایسته است بازگردم و توجه خوانندگان را به این نکته جلب کنم که در هیچ جای این کتاب درصدد آن نبوده ام به تحلیل و بررسی و نقد جزئی آرا و افکار گروهی که خ-ود را س-لفیه می نامند و آنها را پذیرفته و از آنها دفاع کرده اند بپردازم و آنها را رد کنم یا بپذیرم , چه اگر می خواستم به بررسی این جزئیات و داوری درباره آنها بپردازم می دیدید که سلفیه را در ب-س-یاری یا در برخی از آنچه برگزیده اند تایید می کنم , البته در دایره همان شیوه و قانون اجتهاد ک-ه ب-ه ح-م-د و لطف خداوند هیچ کدام ازطرفهای اختلاف در چهارچوب آن از دایره اسلام و از حوزه اهل سنت و جماعت بیرون نیستند.

ت-ن-ه-ا ه-دفی که در مباحث این کتاب در پی اش بوده ام توجه دادن به این حقیقت بوده است که ای-ن زش-ت ت-ری-ن ب-دع-ت و م-همترین مایه همه فتنه ها و بدیها برای مسلمانان است که گروهی مجموعه ای ازاجتهادها و آرای معین در حوزه اصول و احکام دینی را گرد آورند, از

آن یک مذهب بسازند و برای آن نامی چون سلفیه که سلف صالح هیچ آشنایی با آن نداشته اند ابداع کنند و سپس ای-ن م-ذهب ساختگی رامظهر دین حق و نماد عقیده درست قرار دهند و بدین عنوان بدان چنگ زنند و مردم را به آن فرا خوانند, به گونه ای که همین مذهب جایگزین شیوه ای گردد که اصحاب رس-ول خ-دا(ص ) در فهم و تفسیر متون دینی و برگرفتن اصول و احکام از آنها داشتند و خود به صورت یک ملکه , سلیقه و طبع درآید و بر این اساس ادعا شود که هر کس آنچه را این مذهب بدان ف-را م-ی خ-واند بپذیرد مسلمانی راستین و مؤمنی صادق و ازنجات یافتگان روز قیامت است و هر کس نیز از آن روی برتابد و به اجتهاد و یا رای و دیدگاه دیگری روی آورد گمراه و گمراه کننده و بدعت گذار, بلکه در بسیاری از مواقع کافر و مشرک است , صرفنظر ازاین که آن قانون جامع که اص-حاب رسول خدا(ص ) بدان عمل می کرده اند چه می گوید و چه چیز را تاییدو یا رد می کند, و نیز صرفنظر از این که گاه یک مسلمان راستین این حق را دارد که این یا آن اجتهاد رابرگزیند و ب-ه ای-ن ی-ا آن دی-دگ-اه گرود, بی آن که از این روی آوردن و برگزیدن بدعت یا گمراهی و یا کفرلازم آید.

دل-ی-ل ای-ن س-خ-ن خود را - که در بخشهای پیشین برایتان گشودم و شرح کردم - اینک در این خلاصه می کنم که تنها ویژگیی که رسول خدا ((گروه نجات یافته ))

را بدان متصف کرده , چنگ زدن به آن چیزی است که پیامبر(ص ) و اصحابش بر آن بوده اند, و آن عبارت است از آنچه به اجماع ب-ه ن-ام ((اه-ل س-ن-ت و ج-ماعت ))خوانده شده است , نامی برگرفته از سخن رسول خدا(ص ) و روای-ت-ه-ای ف-راوان ن-قل شده از او که در مجموع به حد تواتر معنوی رسیده است , و در فصلهای پ-ی-ش-ی-ن این کتاب به برخی اشاره کردیم .

بنابراین , قراردادن نام سلفیه در جای نامی که رسول خدا(ص ) به گروه نجات یافته داده است و سپس سلف صالح بر آن اجماع و اتفاق کرده اند بدعتی روشن است که در بدعت بودنش هیچ تردید و ابهامی وجود ندارد.

چنین جایگزینی , درست همانند آن اس-ت ک-ه ک-س-ی ن-ام ((م-ح-مدیین )) را که گروهی از خاورشناسان و مبشران برگزیده اند ج-ای-گ-زی-ن ن-ام ((م-سلمین )) کند, نامی که خداوند بندگان خویش و گروندگان به فرمان و دع-وت خ-ود و س-ر ف-رود آوردگ-ان در برابر حاکمیت الهی را بدان خوانده است , چه آن سان که آوردن ن-ام ((م-ح-م-دی-ی-ن )) ای-ن ای-ه-ام را در پی می آورد که مسلمانان تنها به شخص حضرت م-ح-م-د(ص ) انتساب دارند واز شیوه ای یا مذهبی پیروی می کنند که او خود بنیان گذارده و از پیش خود برای آنان برگزیده است ,بدعت نهادن نام ((سلفیه )) نیز چنین ایهامی دارد و اگر تامل شود هیچ تفاوتی میان این دو نام بدعت آمیزیافت نخواهد شد.

افزون بر این می پرسیم : آیا نسبت دادن به سلف در واژه ((سلفیه )) مشروعیت و حقانیت خود را از ای-ن م-ی

گ-یرد که سلف در آن عصرهای سه گانه (عصر صحابه , تابعین و تابعین تابعین ) آفریده ش-ده و در آن س-ه دوره روزگ-ار گ-ذرانیده اند, یا از این که آنان در عقاید و هم در رفتار خویش تسلیم کتاب خدا و سنت پیغمبر(ص ) بوده اند؟ اگ-ر م-ش-روع-ی-ت ای-ن نسبت بر معنای نخست استوار باشد باید گفت : با توجه به این که عصر س-ل-ف م-ج-م-وع-ه ای از م-سلمانان , بدعت گذاران , زنادقه , کافران و گروههایی گوناگون از گمراهان و سرگشتگان رادر خود جای داده است , باید همه اینان برای آنها که خود را منسوب به سلف می دانند و سلفی می خوانندالگو و اسوه و پیشوا باشند.

اما اگر این نسبت بر معنای دوم استوار باشد تردیدی نیست که نمی تواند عنوانی برای یک گروه خ-اص باشد, زیرا تردیدی نیست گروه بزرگی از گمراهان و بدعت گذاران مدعی اند که تسلیم ک-ت-اب و س-ن-ت ه-س-تند و به فرمان این دو پایبندند و آنها که به نام اهل سنت و جماعت خوانده می شوند بیش ازایشان پایبندی ندارند و تسلیم نیستند.

در این میان تنها چیزی که می تواند مساله را پایان دهد و دروغگویی این مدعیان و صدق سخن اهل سنت و جماعت را روشن کند همان قانون و ش-ی-وه ای اس-ت ک-ه اصحاب رسول خدا(ص ) به حکم سلیقه و ملکه عربی خود آن را معیار قرار م-ی داده ان-د, و پ-س از آن-ان نیز به کشف وبررسی و تدوین آن پرداخته اند و معیار قرار داده شده است , همان شیوه و قانونی که امروز با نام ((قواعدتفسیر متون دینی

)) خوانده می شود.

ب-ن-اب-رای-ن , ی-گانه معیاری که درست را از نادرست جدا می کند همان قانون زنده است که راه را روش-ن م-ی س-ازد, راس-ت-ی چ-ن-گ آویختگان به کتاب و سنت را آشکار می کند, و پرده از تزویر و گ-م-راه-ی دروغ-گ-وی-ان و ن-ی-رنگ بازان برمی دارد, نه آن واژه و نام مرده که هیچ واقعیتی جز آم-ی-خته ای از طبایع وآرای گوناگون مردمان ندارد.

به دیگر سخن , هر کس به آن قانون چنگ زن-د م-س-ل-مان و در راه خداست ,خواه در عصر سلف بزید و خواه در عصر خلف , و هر کس از این قانون منحرف شود, گمراه و بدعت گذارو گاه نیز کافر است , خواه او نیز در عصر سلف روزگار بگذراند و خواه در عصر خلف .

در ب-خ-شهای پیشین این کتاب دانستیم که پاره ای از قواعد و اصول که در این قانون وجود دارد م-ورد ات-فاق و اجماع عالمان عربیت و پیشوایان شریعت است و پاره ای دیگر نیز در میان آنان مورد اخ-ت-لاف اس-ت وب-ی-ش از یک نظر یا وجه درباره آنها ممکن است .

آن قواعد و اصول که از گونه نخست است احکام و نتایج فرعی برگرفته از آنها نیز مورد اتفاق و اجماع می باشد, بدان معنا که هر کس از آنها روی برتابد بدعت گذارو یا نادانی خواهد بود که نیازمند به آموختن است .

اما آن دسته از ق-واع-د و اص-ول ت-فسیر متون دینی که ازگونه دوم است احکام و نتایج فرعی برگرفته از آنها مورد اتفاق و اجماع نمی باشد و درباره آنها بیش ازیک نظر یا وجه ممکن است , و هر

اختلافی که از س-وی ع-المان و مجتهدان و در دایره همان قواعد و اصول محتمل و با توجه به آنها به میان آورده ش-ود اخ-ت-لاف-ی پ-ذی-رف-ته شده است و هیچ یک از طرفهای اجتهادنمی توانند طرف دیگر را به ب-دع-ت گ-ذاری یا فسق متهم کنند.

این , حکم آن قانون استوار و همان چیزی است که عالمان و پیشوایان سلف صالح در این باره مقرر داشته اند.

ب-ا ع-نایت به آنچه گفته شد اگر در آرا و افکاری که سلفیه امروز خود را به آنها می شناسند و هر کس را که باهمه یا برخی از آنها مخالفت ورزد گمراه و فاسق می خوانند تامل ورزید خواهید دید ب-ی-ش-ت-ر آن-ها اجتهادهاو آرای مورد اختلافی است که از سوی پیشوایان و صاحبان دیدگاههای م-ختلف مطرح شده و آنان خوداز این اجتهادها و آرا, گذشته و همدیگر را در اختلاف درباره آنها م-ع-ذور دان-س-ت-ه ان-د.

هیچ گاه نخواهید دیدکه هیچ کدام از آرا و اجتهادهایی که سلفیه مطرح م-ی ک-ن-د ت-نها یک شیوه اجتهادی داشته و از مسایل مسلم و مورد اتفاق باشد تا بتوان در پی آنها ک-س-ان-ی را ک-ه از زیر چتر سلفیه بیرونند و اجتهاد و رایی جز آن برمی گزینند فاسق و گمراه و بدعت گذار خواند.

ه-ن-گ-ام-ی که بدانید گردآمدن زیر پرچم یک نشان مذهبی مبتنی بر بدعتی همانند سلفیه چه ان-دازه م-ی ت-وان-دروح تعصب را برانگیزد و احساسی از خودخواهی و خودمحوری گروهی در پی آورد و اف-زون ب-ر ای-ن ,ت-م-ایل به دفاع از خود و خواسته های خود را, بی هیچ توجهی به مقتضای موازین عدالت و بیطرفی و بدون توجه به این که

تنها اصول اسلامی و شیوه های اجتهاد و استدلال ن-ظر در آنهاست - نه اصول مذهب سلفی - که می تواند در آنچه می بایست بر آن اتفاق شود و آنچه م-ی ت-وان-د م-وض-وع اختلاف قرار گیرد معیار ومرجع باشد, در شخص زنده می کند - در چنین ه-ن-گ-امی - بسانی راز نهفته در این حقیقت را درخواهیدیافت که چرا سلفیه تنها حق را به دایره دیدگاهها و اجتهادهای خود محدود و منحصر دانسته اند.

خ-ود م-ی ت-وان-ی-د ت-جسم این حقیقت را در گفتار یکی از بزرگان سلفیه ببینید که در یکی از ک-ت-اب-ه-ای خ-ود به هجومی همه جانبه و گستاخانه برضد یکی از مسلمانان اهل سنت که نه در ن-وش-ت-ه های او و نه در واقعیت زندگی او چیزی جز آنچه بر اطمینان انسان نسبت به دینداری و درس-تی عقیده و درستکاری او افزایدتوان دید دست یازیده و او را به کفر و گمراهی متهم کرده اس-ت .

وی در ک-ت-اب خ-ود درب-اره ای-ن مسلمان چنین می گوید: ((من زهری را که این گمراه گ-م-راه کننده و شوریده بر عقیده سلفیه در لابلای آثار خودمی پراکند پی گرفته ام ...

)).

((81))

سرتاسر کتاب آکنده از عبارتهایی شدیدتر از این است , و هدف ما از آوردن این نمونه نه این است که همراه با خواننده این مبالغه در هجوم و متهم کردن را بستاییم , بلکه هدف آن است که توجه دهیم چگونه در اندیشه مؤلف آن کتاب و هم بر قلم و بر زبان او واژه ((عقیده سلفیه ))جایگزین ((عقیده اسلامی )) شده است ! و به دیگر سخن , آنچه این نویسنده را به چنین

هجومی سخت و به چنین شور و التهابی در گمراه خواندن و کافر خواندن دیگران واداشته دفاع از عقاید عمومی اسلامی که همه اه-ل ق-ب-ل-ه و اه-ل سنت و جماعت را دربرمی گیرد, نیست , بلکه دفاع از مذهب سلفیه است که ای-نک برای او جزئی جدا نشدنی از شخصیتش شده است .

با تاملی اندک مشاهده می کنید این مرد چگونه با کینه درونی برافروخته ای که در دفاع از خود و خودخواهی و خود محوری گروهی زبانه م-ی کشد به میدان آمده و با سخنانی از این دست دوستان و هم مسلکان خویش را به صف آراستن در برابر مردی که به عقیده او سخنانی به میان آورده که خدشه و توهینی در بنیان مذهبی ایشان م-ی باشد, فرا خوانده است بی آن که توجه کند آن مرد, خود مسلمانی از اهل سنت و جماعت است که نه چیزی از ضروریات دین راانکار کرده و نه در پندار و یا کردار به گمراهی و یا گناه هلاکت باری گرویده است , و اگر هم با برخی ازعقاید و دیدگاههایی که سلفیه آنها را می پذیرند و جزئی از اج-زای ت-ش-ک-ی-ل ده-نده و قوام بخش مذهب خود می شمرند مخالفتی ورزیده , مخالفتش در م-س-اله ای اجتهادی بوده که بیش از یک رای و یک وجه درآن ممکن و محتمل است .

با این همه , این تعصب مذهبی بدعت آمیخته است که در خلال چنین عبارتهایی می گوید: بگذار چنین باشد, ام-ا آی-ا با این وجود چنین مخالفتی یک توهین به ساحت مقدس مذهب سلفی نیست ؟ اگر چنین است باید در برابر او ایستاد,

بر او شوریده او را گمراه و کافر خواند و صاحبان قدرت وسلطه را در برابر او به یاری طلبید! ب-ه ع-قیده نگارنده صحنه غمباری که در این عبارت ترسیم و تجلی یافته است , بتنهایی می تواند داستان بدعت سلفیه را با همه ابعاد و نتایج مصیبت بار و اندوهناکش خلاصه و بیان کند.

همچنین به عقیده نگارنده , هر کس از سلطه تعصب مذهبی و خودخواهی و خودمحوری رها باشد ب-خ-وب-ی درک م-ی کند که اسلام , یعنی همان آیینی که دلهای گریزان را با یکدیگر انس و آشتی م-ی ده-د و صفهای پشت کرده به هم را با هم یکی می کند و به مردم می آموزد که بندگان خدا و برادران همدیگر باشند و درآنچه با یکدیگر اتفاق دارند همکاری کنند و در آن مسایل اجتهادی که اختلاف دارند نیز همدیگر رامعذور بشمارند, همین آیین این را به طور کامل رد می کند که از پیکر امت اسلامی پاره ای گرانبها جداشود و با بریدن و کناره گزیدن از پیکره امت در دایره یک مذهب ب-دع-ت نهاد محدود گردد و پس از آن عوامل کینه و دشمنی میان دو پاره امت که در اصل خود ام-ت-ی ی-گ-انه بوده برانگیخته گردد, و از هر سوی تیرهای اتهام به کفر و گمراهی به سوی دیگر افکنده شود.

آری , اسلام , یعنی همان آیین که دیروز قبایل عرب درگیر جنگ و دشمنی را با همدیگر یکی کرد و از آنهاالگویی در اتحاد و همدلی ساخت , نمی تواند امروز همان چیزی باشد که امت واحد را فرقه ف-رق-ه م-ی ک-ن-د,ع-وامل کینه و دشمنی میان آنان

را برمی انگیزد و نشر اتهامهای کفر و شرک و گ-م-راه-ی م-یان گروهها و افرادپیرو این فرقه ها را روا و گوارا می شمرد.

اما درد اینجاست که ب-س-ی-اری از مردم در پی آنند که به نام اسلام خواسته های نفسانی خود را توجیه کنند و به تبلیغ تعصبهای ناروا و افکار و اندیشه های خودبپردازند.

ک-وت-اه سخن این که ما از این برادران نمی خواهیم که از آرای اجتهادی خود که به آنها رسیده اند دست بردارند, بلکه حتی حق نداریم چنین خواسته ای به میان آوریم , و بالاتر این که آنان خود نیز به حکم شرع حق ندارند تا زمانی که در برداشتهای علمی خود نسبت به این دیدگاهها و آرا صادق هستند کاری جزپایبندی به آنها و دفاع از آنها انجام دهند.

اما به این برادران یادآور می شویم که نمی بایست این آرا و اجتهادهای خود را تنها در نماد دین حق ک-ه جدایی و انحراف از آن جز کفر و شرک و گمراهی نیست بدانند, بلکه می بایست - با عنایت به ای-ن ک-ه این دیدگاهها در حوزه مسایل اجتهادی غیر اجماعی است - به این حقیقت توجه داشته باشند که مسلمانان می توانند در چنین مسایلی , اگر اهل اجتهاد باشند به آنچه نتیجه اجتهاد خود آن-هاست و در دایره قانون اجتهاد و استنباط بدان رسیده اند پایبند باشند و هیچ بر آنان لازم نیست ک-ه در نتیجه اجتهادهای خود به دیدگاههایی مورد اتفاق برسند یا با همدیگر اختلاف کنند, چه , همه این اجتهادها به لطف و رحمت خداوند نزد او پذیرفته است و پاداش دارد.

همچنین به این برداران یادآور

می شویم مناط اجتهاد در این گونه مسایل چیزی نیست که عنوان س-لفیه ,از آن جهت که مذهبی برساخته و نوخاسته و استوار بر اندیشه ها و افکار و شیوه های خاص خ-ود اس-ت ,ب-دان ح-ک-م می کند, بلکه مناط اجتهاد در این مسایل تابع اصول و قواعدی است که پیشوایان دو مکتب راءی و حدیث در میان سلف صالح بر آن اتفاق نظر داشته اند, و سپس نزد عامه و خ-اصه مسلمانان اهل سنت و جماعت , از طریق بحث و اجتهاد مقبول افتاده و تا امروز به حیات خود ادامه داده است .

اما آیا آن برادران که هماره دیگران را از بدعت برحذر می دارند و حق را می جویند و دیگران را هم ب-دان م-ی خ-وان-ن-د ب-ه ای-ن دع-وت پاسخ می دهند؟ یا آن که همچنان متاسفانه در دام تعصبها و خ-ودمحوریهای خویش - به جای دفاع از حق و راه حق - می مانند و به دامن بسیاری از بدعتها که مردم را از آن برحذرمی دارند فرو می غلتند؟ آی-ا در آن-چ-ه در خ-لال ف-ص-ل-ه-ای ای-ن کتاب گفتیم تدبر می کنند تا در نتیجه از تعصبها و از ت-ن-درویهای خودرهایی یابند و اکنون که با ضرورتی از ضرورتهای دین مخالفت نورزیده اند و در دایره اهل سنت وجماعت جای دارند به دامن امت اسلامی واحد بازگردند و شکافی را که در این امت افتاده التیام بخشند وپراکندگی را به یکی بودن بدل کنند و دلهای خود را به مهربانی و فهم و ارج گذاری متقابل میان همه گروههای این امت بگشایند؟ بر برداران مسلمان ما جز این گمان نرود.

خداوند خود

توفیق دهد, و همو در ورای هر خواسته است

کتابنامه

فتح الباری بشرح صحیح البخاری , ابن حجر عسقلانی , احمدبن علی , چاپ المیمنیه .

الاصابة فی تمییز الصحابه , ابن حجر عسقلانی , احمدبن علی الجامع الصحیح , بخاری , محمدبن اسماعیل .

الشمائل , ترمذی , محمدبن عیسی , همراه با شرح شیخ علی قاری تاریخ الامم والملوک , طبری , محمدبن جریر اعلام الموقعین , ابن قیم , محمدبن ابی بکر.

تهذیب التهذیب , ابن حجر عسقلانی , احمدبن علی .

الاستیعاب فی معرفة الاصحاب , ابن عبدالبر, یوسف .

المواعظ والاعتبار فی ذکر الخطط والاثار (الخطط), مقریزی , تقی الدین , چاپ بولاق .

ت-ب-یین کذب المفتری فیما نسب الی الامام الاشعری , ابن عساکر, علی بن حسن , همراه با مقدمه شیخ زاهدکوثری .

المبسوط فی الفقه , سرخسی , محمدبن احمد عوامل و اهداف نشاءة علم الکلام , فرغل , یحیی هاشم حسن .

الاعتصام , شاطبی , ابواسحاق ابراهیم بن موسی الطبقات الکبیر, ابن سعد, ابوعبداللّه محمد, چاپ لیدن , و چاپ قاهره ضحی الاسلام , احمد امین البدایة والنهایة , ابن کثیر, اسماعیل مدخل الشرع الشریف علی المذاهب الاربعه , ابن الحاج , ابوعبداللّه محمد التراتیب الاداریه فی الاسلام , کتانی , عبدالحی الاتجاهات الوطنیه فی الادب المعاصر, د.

محمد محمدحسین .

حوار مع المالکی فی رد منکراته و ضلالاته , ابن منیع , عبداللّه بن سلیمان .

الاسلام ملاذ کل المجتمعات الانسانیه , بوطی , سعید رمضان الحیوان , جاحظ, ابوعثمان .

اساس البلاغه , زمخشری , ابوالقاسم محمودبن عمر.

الاسماء والصفات , بیهقی , ابوبکر احمدبن حسین , با پاورقی شیخ محمد زاهد کوثری مناوی , ابن

تیمیه .

معالم السنن , خطابی , چاپ حمص .

المقدمه , ابن خلدون , عبدالرحمن , چاپ بولاق .

مناقب الامام مالک , زواوی .

تاریخ بغداد, خطیب بغدادی , ابوبکر احمدبن علی .

المنیة والامل , ابن مرتضی .

مناقب الامام الشافعی , رازی , فخرالدین محمدبن عمر الکامل فی التاریخ , ابن اثیر, عزالدین ابوالحسن علی .

السنن الکبری , بیهقی , ابوبکر احمدبن حسین .

الام , شافعی , محمدبن ادریس .

نقد مراتب الاجماع , در حاشیه مراتب الاجماع ابن حزم .

مناهج البحث عند مفکری الاسلام , سامی نشار, علی .

پی نوشتها

1- ر.ک . فتح الباری بشرح صحیح البخاری , چاپ المیمنیه , ج7 , ص 4.

2- این حدیث بدین لفظ, حدیث مرفوع عبداللّه بن عمر و به روایت ترمذی است .

در سند این روایت 3- ام-ا در مورد رسول خدا(ص ) در حدیث صحیحی نیامده که او در ظرف یا لیوانی شیشه ای آب 4- بخاری این حدیث را در صحیح خود به نقل از انس آورده است .

5- ر.ک . ابن عبدالبر, الاستیعاب , ج4 , ص 150.

6- ر.ک . ابن سعد الطبقات , ج5 , ص 268.

7- ر.ک . سرخسی , المبسوط, ج3 , ص 153.

8- ابن سعد, الطبقات , چاپ لیدن , ج4 , ص 19.

9- ق-ب-لا متن کامل این حدیث که با عبارت ((آنچه بر بنی اسرائیل گذشت بر امت من نیز خواهد 10- رجوع کنید به همین حدیث در ص 5.این حدیث به نقل از انس و مورد اتفاق است .

11- فتح الباری , ج13 , ص 106.

12- ضحی الاسلام , ج1 , ص 7.

13- ای-ن ح-دی-ث را ب-خاری به صورت موقوف از

علی (ع ) روایت کرده , ولی ابومنصور دیلمی در 14- ابن کثیر, البدایة والنهایة , ج7 , ص 75 و پس از آن .

15- ابن الحاج , المدخل , ج4 , ص 105.

16- کتانی , عبدالحی , التراتیب الاداریه , ج2 , ص 66.

17- الاصابة , ج4 , ص 47.

18- ب-خ-اری , ال-ج-ام-ع الصحیح , باب ((فروش تصاویر موجودات فاقد روح )) و فتح الباری , ج4 , 19- التراتیب الاداریه , ج2 , ص 159.

20- ابن الحاج , المدخل , ج4 , ص 166.

21- ترمذی , الشمائل همراه با شرح شیخ علی قاری , ج1 , ص 239.

22- مقریزی , الخطط, چاپ بولاق , ج1 , ص 92.

23- ابن سعد, الطبقات , چاپ قاهره , ج4 , ص 200.

24- اس-ت-اد ی-حیی هاشم حسن فرغل , عوامل و اهداف نشاءة علم الکلام فی الاسلام به نقل از ابن 25- شاطبی , الاعتصام .

26- تاریخ طبری , ج4 , ص 47.

27- ر.ک . ابن قیم , اعلام الموقعین , ج1 , ص 57 و 62.

28- ب-ه اقتضای اظهارات مؤلف این سطور چنین برمی آید که همین سخن جهم را دلیلی بر نفی

29- نقل با تلخیص از مقدمه شیخ محمد زاهد الکوثری بر تبیین کذب المفتری ابن عساکر, ص 9 -

30- مقصود ما از منطق در اینجا منطق عام و به معنی اندیشه منظم و سازمان یافته است .

31- ر.ک . اعلام الموقعین , ج1 , ص 67 و پس از آن .

32- بدیهی است که مقصود ما از کلمه شیوه و قانون ((روش تحقیق )) نیست , چه , این مفهوم که

34- از

همین جاست که خداوند ما را به توجه دادن ذهن و به کارگیری اندیشه در ادله اعتقادی

35- ر. ک . غ-زالی , المستصفی , چاپ بولاق , ج1 , ص 146.گفتنی است در همه احکامی که این جا

36- ر. ک .

سیوطی , تدریب الراوی , ص 197.

37- شافعی , الرسالة , چاپ حلبی , به تحقیق احمد شاکر, ((باب استحسان )), ص 503, 507 و 508.

38- از ای-ن قبیل است احادیث ((امت من بر گمراهی متفق نمی شوند)) - ابن ماجه این حدیث را

39- ترمذی و نیز ابوداوود این حدیث را به سند خود از اصحاب معاذ روایت کرده است .البته برخی

40- ر. ک . شافعی , الرسالة , ((باب علم )), ص 357.

41- همان ماخذ.

42- برای اطلاع بیشتر از جزئیات ادله متواتر و قطعی حاکی از این که خداوند بندگان خویش را 43- آن-چ-ه ت-اک-ن-ون گذشت از آن حکایت دارد که به عقیده مؤلف مسلمانان در دوران پس از 44- ابن جنی , الخصائص , ج2 , ص 142, و سیوطی , المزهر, چاپ بولاق , ج1 , ص 169.

45- الخصائص , ج2 , ص 447.

46- اس-نوی , مسلم الثبوت , ج1 , ص 202, شرح المنهاج , با تعلیقات بخیت المطیعی , ج2 , ص 170, 47- ب-ن-اب-رای-ن م-ع-ن-ی م-تداول و متعارف جملات فوق - به ترتیب - عبارتند از جنگ با شدت 48- ابن جنی , الخصائص , ج3 , ص 245.

49- برای اطلاع کاملتر از این انواع رجوع کنید به آمدی , الاحکام , ج3 , ص 126, محلی , شرح جمع 50- سیوطی , المزهر, ج1

, ص 56.

51- سرخسی , اصول , ج1 , ص 255, غزالی , المستصفی , ج2 , ص 193.

52- اس-ن-وی , ش-رح ال-منهاج , ج2 , ص 251 و پس از آن , محلی , شرح جمع الجوامع , ج1 , ص 213, 53- نقل باختصار از: غزالی , المستصفی , ج1 , ص 423.

54- برای اطلاع از جزئیات این مساله رجوع کنید به شرح مختصر المنتهی تالیف ابن حاجب , ج2 , 55- ر.

ک : شیرازی , ابواسحاق , شرح اللمع , ص 145, و مسلم الثبوت , ج1 , ص 365.

56- ش-رح اب-ن حاجب , ج2 , ص 145, غزالی , المستصفی , ج2 , ص 222.

برای آشنایی با جزئیات این 57- بخاری در باب ((اعتصام )) و مسلم در باب ((قضاوتها)) این حدیث را روایت کرده اند.

58- خ-وان-ن-دگان به این حقیقت توجه دارند که اولا از دیدگاه شیعه سنت چیزی اعم از سنت 59- در این مورد نیز - در جزئیات و در پاره ای از اصول - میان فرقه های مختلف اختلافاتی وجود 60- البته در این موضوع تنها امام احمد ترک کننده نماز را کافر می داند, هر چند منکر آن نباشد.

61- ال-ب-ت-ه ای-ن م-س-اله نیز به سان برخی دیگر از مسائل مورد اشاره مؤلف از مسائل مورد اتفاق 63- ال-ب-ت-ه آنچه رسیده درباره حرمت این کار است , اما این که آیا کسی که به این کار دامن زند 64- م-س-ل-م این حدیث را به نقل از عمربن خطاب , و بخاری نیز آن را با الفاظی نزدیک به الفاظ 65- ر.

ک : بصری , ابوالحسین , المعتمد, ج1

, ص 363, فصل ((تقسیم بندی افعال مکلفین به اقسام 66- بغدادی , عبدالقاهر, الفرق بین الفرق , ص 302 و پس از آن .

67- تفسیر آلوسی , ج16 , ص 23 و پس از آن .

68- گلدتسهیر, العقیده والشریعة , ص 157.

69- علاقه مندان به اطلاع بیشتر از این بحث مراجعه کنند به کتاب الاسلام ملاذ کل المجتمعات 70- لطائف الاشارات عنوان این تفسیر است .

71- از این جمله است قصیده ای از ابوقیس بن اسلت صیفی بن عامر, که در آن می گوید: 72- ر.ک .

زمخشری , اساس البلاغه , ص 684.

73- می گوییم فرهنگ و تمدن غرب , به طور عام و صرف نظر از سردمداران و رجال این فرهنگ 74- ترمذی این حدیث را در ((کتاب العلم )), ابن ماجه آن را در ((مقدمه )) سنن , و ابوداوود آن را 75- احمد, بیهقی , و ترمذی این حدیث را به همین لفظ از ابن مسعود روایت کرده اند و مسلم نیز 76- ر.ک . د.

محمد محمد حسین , الاتجاهات الوطنیه فی الادب المعاصر, ج1 , ص 300 و پس از آن .

77- از آن ج-م-له است فتواهای جسورانه ای که با اصول اسلام و با دلایل آمده در این دین - تا چه 78- البته تاریخ اسلام از آغاز تا امروز نظاره گر نزاعی گسترده درباره تعیین ((امت یا فرقه نجات 79- دس-ت-اوی-ز اب-ن ت-یمیه حدیث مشهور: لاتشد الرحال الا الی ثلاثة مساجد: المسجد الحرام , و 80- پیش از تالیف کتاب , یعنی 1407 ه .ق . - م .

81- عبداللّه بن سلیمان بن منیع , حوارمع المالکی فی

رد منکراته و ضلالاته , ص 8.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109