مبلغ بهايي در محضر آيت الله آقاي آقا شيخ محمد خالصي زاده

مشخصات كتاب

چاپخانه: گلبهار
مؤلف: عبدالحسين آيتي
به ضميمه سؤال و جواب راجع به امور جاريه در اين زمان كه در يزد واقع گرديد

مبلغ بهائي

بيست سال قبل چند نفر از شيادان بهائي درصدد اغواء بعضي از افسران ارشد ارتش بودند افسران هشيار گول آن‌ها را نخورده و آنان را براي مذاكره به محضر آيةالله عظمي آقاي آقاشيخ محمد خالصي در تهران دعوت نمودند و قرار گذاشتند اگر آقاي آيةالله مجاب شدند تصديق بهائيان بنمايند و اگر آنان مجاب شدند توبه و تبري نمايند و مسلمان بشوند و در نتيجه مذاكره نور حق هويدا و ظاهر گرديد گمراهي و ظلمت و خرافات و ضلالت بهائيان برطرف و نابود شد اين مذاكره در تهران و ساير شهرستان‌ها و در خارجه مكرر به طبع رسيد مناسبت تشريف فرمائي آيةالله عظمي آقاي خالصي به يزد تكرار طبع و نشر مي‌شود. در مطبعه گلبهار يزد به زيور طبع رسيد سنه 1366 [ صفحه 2]

مقدمه طبع كتاب در يزد

تشريف فرمائي آقاي آية الله عظمي آقاي آقا شيخ محمد خالصي در يزد يكي از نعماء الهي است كه از اداي شكرانه آن عاجز هستيم. با اينكه علماء فاصل و دانشمند در يزد وجود دارند متأسفانه در نتيجه فشارهاي ضد دين در بيست سال اخير در ايران همه مرعوب گشته و گوشه‌نشيني اختيار نمودند و ميدان عمل براي دشمنان دين اسلام در يزد بلامعارض پيدا شد مسيحيان و زردشتيان و يهوديان و مائرياليست‌ها هر يك به نوبه خود تبليغات گوناگون برضد ديانت اسلام شروع نمودند و از احدي جواب و ردي نشنيدند. بهائيان كه طبيعت يهود را دارند و از هر حادثه‌ي مي‌خواهند برخلاف دين مبين اسلام استفاده كنند زمينه‌ي مساعدي ديدند به اغواء مردمان ساده‌لوح كه از هر گونه معلومات عاري و از دنيا بي‌خبرند سعي بليغي كردند، تصور كردند كه مي‌توانند به واسطه عدم معارضي عده كثيري را از اين ساده‌لوحان اغوا و گول بزنند حال بدين منوال بود، كه لطف و منة الهي شامل اهالي يزد شد و آقاي آية الله خالصي قهرا يا اختيارا به اين شهرستان وارد و اهل اديان مختلفه را دعوت به دين مبين اسلام نمودند و بر منبر در مصلي و مسجد ملا اسماعيل كه از بزرگترين مراكز ديني مي‌باشند بر حقانيت دين اسلام و بطلان سائر اديان از طريق برهان حسي و وجدان و علوم جديده و مكتشفات حدسيه و بديهيات اوليه و فطرت انساني استدلال نمودند و براي احدي عذر و بهانه‌اي باقي نگذاشتند اگر كسي بعد از استماع فرمايشات ايشان به دين اسلام نگرود و از هر ديني غير از او تبري نجويد فقط محض عناد و لجاج بود در اين صحبت‌ها [ صفحه 3] به شياطين بهائيان عطف عنان نمودند و خرافات آن‌ها را چنان آشكار كردند كه هر ذيشعوري از آن بيزار شد و بعد آن‌ها را براي مذاكره در هر جائي كه اختيار نمايند دعوت نمودند و لكن احدي اجابت نكرد و نتيجه آن شد تمام اشخاص مشوش فهميدند كه به جز شيادي و طراري و تمسك به خرافات و پيروي از خرافي‌ها و مخالفت با حس و وجدان و تمام علوم و مكتشفات بهائيان چيز ديگري ندارند و معلوم گشت كه دين الهي به اسلام منحصر و ما عداي آن محض ضلالت و گمراهي است و مصلحت و سعادت بشر تأمين نمي‌گردد مگر به تطبيق دين اسلام و محال است كه عالم با مكتشفات سريعه و استخدام و تسخير بعض قواي طبيعي اداره شود مگر به عمل به تعاليم حقه اسلامي و قوانين موضوعه و ديانات سابقه بشر را به نيستي و نابودي سوق مي‌دهند و چون بهائيان اجابت دعوت نمودند ما شروع كرديم به چاپ كتاب مناظره‌ائي كه در بيست سال پيش و در محضر ايشان در تهران شده است كه اهالي يزد بيشتر به حقايق پي ببرند و خرافات را از خود دور سازند. تفصيل اين مناظره اين است كه مرحوم سرتيپ لطفعلي خان با چند نفر از افسران ارتش نزد آقاي آية الله عظمي آقاشيخ محمد خالصي آمدند و چند نفر ديگري را معرفي نمودند كه اين‌ها مبلغ بهائي مي‌باشند و ما مي‌خواهيم معلوم كنيم كه اين‌ها چه مي‌گويند و قرار گذاشتيم كه مذاكره نوشته شود و طبع و نشر گردد. ابتداءا مبلغين بهائيان از نوشتن امتناع نمودند مرحوم سرتيپ لطفعلي خان و آقاي غلامحسين خان شهباز اظهار نمودند كه قرار بر مكاتبه بود مبلغين بهائي را ملزم نمودند كه تن به مكاتبه در دهند بالنتيجه از طرف بهائيان عبدالله تحقيقي و از طرف مسلمانان آقايان علي اكبر اعلم و شيخ حسين لنكراني و شيخ حسين افصح المتكلمين لنگرودي شروع به نوشتن مذاكرات نمودند كه عينا نقل و از چاپ سيم اين مذاكرات كه در كرمانشاه به طبع رسيده منتشر مي‌كنيم عقلا و خوانندگان بخوانند و قضاوت كنند. عبدالحسين حائري [ صفحه 4] مقدمه به قلم فاضل دانشمند معظم آقاي آقاشيخ حسين لنكراني طهراني مدير مكرم جريده شريفه اتحاد اسلام دام فضله

برادرها

(بسم الله الرحمن الرحيم) ما طرفدار وحدت كلمه و اتفاقيم و هميشه براي ايجاد و تعميم اين منظور سعي و مجاهدت كرده و مي‌كنيم. دول استعمار براي اجراي نقشه‌هاي ظالمانه‌ي خود القاء اختلاف كلمه و نفاق و دوئيت را بهترين وسيله مي‌دانند و خوب هم فهميده‌اند چنانچه گفته‌اند (فرق تسد) جدائي بينداز آقائي كن، به همين نظر است كه در هر جا به رنگي و هر نقشه به شكلي اسباب چيني كرده و از هيچ چيز هم فروگذار نمي‌نمايند اين‌ها هميشه سعي مي‌كنند كه جنگ داخلي ايجاد كنند، نقشه‌ي اساسي آن‌ها قضيه‌ي شيعه و سني بوده كه بحمدالله در اثر توجه مسلمين تقريبا مرتفع شده است ولي بعد از اين همه خانه خرابي‌ها و در هر يك از بلاد و ممالك اسلامي هم مناسب وضعيات آنجا يك چيزي ايجاد مي‌كنند. مثلا در هند به عنوان هندو و مسلمان و عنوان اسمعيلي و اخيرا عنوان قادياني و در ايران به عنوان حيدري و نعمتي، شيخي و متشرع و عنوان بابي و بهائي و امثال اين‌ها القاء اختلاف و ايجاد بغضاء و نفاق مي‌كنند. اين‌ها تدابيري است كه به عنوان دين براي نيل به مقاصد استعماري خود اجرا مي‌نمايند و دسائسي كه به عناوين ملي، وطني، سياسي و امثال اين‌ها اجرا شده و مي‌شود فعلا از موضوع بحث ما خارج و انشاءالله در آتيه تعقيب خواهيم كرد و راستي خجالت‌آور [ صفحه 5] است كه در قرن بيستم، عصر علم و اكتشافات يكدسته از مردماني كه بيانات يك نفر مبلغ مبرز آن‌ها ترهاني است كه ذيلا مي‌خوانيد بتوانند در اين دوره (آن هم در ميان يك ملتي كه بزرگان عالم خواهي نخواهي در مقابل حقايق ديني آن‌ها تعظيم و فلاسفه قرن بيستم به فهميدن فلسفه‌ي دستورات عاليه ديانت آن‌ها افتخار مي‌كنند) موفق به اظهار اين گونه مهملات و مزخرفات و دعوت به اين گونه اوهام و خرافات شوند. ما براي اينكه بفهمانيم آن عبارات مسلسلي كه با لحن مخصوص از ماشين‌هاي تدليس اين شياطين اجتماعي و يا آلات سياسي اجانب براي مشوش كردن فكر مردمان بي‌اطلاع خارج و در كمال عجله رديف كرده و تحويل مردم مي‌دهند وقتي كه به كاغذ آمده و تنظيم مي‌شود چه حرف‌هاي بي‌معني و تركيبات خنده‌آوري است و مطلب از چه قرار است عين مذاكراتي را كه خود متكلم و عده‌ي كثيري از حضار آن را امضاء كرده‌اند بدون تصرف به معرض افكار عمومي مي‌گذاريم. (تا بداند مؤمن و گبر و يهود) (كاندرين صندوق جز لعنت نبود) بخوانيد و بخنديد. بخوانيد و گريه كنيد، بخوانيد و عبرت بگيريد بخوانيد و اعتراف كنيد كه بشر چقدر مي‌تواند مهمل بگويد و آنهائي كه مسخر اين مسخره‌ها مي‌شوند چقدر بيچاره و بدبخت هستند. اين‌ها عنوان عدم آزادي را بهانه‌ي مظلوميت خود قرار داده و در مقابل مردمان ساده قيافه حق به جانب به خود گرفته (نه‌نه من غريبم) در مي‌آورند. ولي خوشبختانه اين مجلس كه در كمال آزادي شروع و با نهايت اخلاق خاتمه يافت اين عذر مجعول را هم از دست آقايان گرفت. معمول آقايان اين است كه همين كه كار به جاي باريك مي‌رسد يك دعوائي راه مي‌اندازند كه مطلب از بين برود ولي بحمد الله در اثر توجه مردم ديگر موفق به اين تدبير نمي‌شوند چنانچه ملاحظه مي‌كنيد و انشاءالله آتيه هم در سايه متانت و بردباري [ صفحه 6] كه ملت شعار خود قرار داده‌اند راه استفاده از هياهوي جاهلانه بر اين‌ها و امثال اين‌ها مسدود است. مقام منيع نابغه اسلام و شرق آية الله العظمي آقاي شيخ محمد خالصي دامت بركاته اجل و اوقات ذي قيمت ايشان اهم از اين است كه صرف اين گونه امور بي‌اهميت و مباحثه با اين گونه از مردم و مواجهه با اين مهملات شود ولي متأسفانه گاهي اضطرار و تنگي قيافه و وظيفه نشناسي سايرين اشخاص بزرگ را مجبور مي‌كند كه اين گونه زحمات را هم شخصا عهده‌دار شوند. آقاي خالصي نظر به اينكه اهميتي نمي‌دادند راضي به نشر آن نمي‌شدند ولي ما بنا به مصلحتي اقدام به نشر آن كرديم. اي كاش ملل شرقي خصوصا امت اسلام بالاخص ملت ايران متوجه مصلحت شده به اين مرگ تدريجي خاتمه داده و بيش از اين فداي دسائس اجانب و بازيچه‌ي دست متمدنين (!) آدم‌خوار نشوند (اتحاد الاسلام)

خطابه‌ي بليغ خالصي

كه در پايان همان مجلس به منبر رفته و ايراد فرموده‌اند خاتمه مي‌يابد. در اول اظهارات مربوطه‌ي به هر يك از آقايان اسم صاحب آن نوشته شده است مجلس تحقيق و يافتن حق از آنجائي كه گفتگو و مباحثه در ميان مردم براي پيدا كردن طريق حق و اديان [ صفحه 7] مختلفه خيلي شيوع دارد يك عده از آقايان كه عبارتند از آقاي لطفعلي آقاي سرتيپ و آقاي ميرزا محمد علي (مجتهد طهراني) و آقاي ميرزا عبدالله خان تحقيقي و آقاي غلامحسين خان سلماني و آقاي ماشاء الله خان خياط در محضر حضرت آقاي آية الله خالصي حاضر شدند. آقاي آقاشيخ حسين لنگراني و آقاي مكرم السلطان و آقاي آقا شيخ محمد حسين افصح المتكلمين واعظ لنگرودي و آقاي آقا سيد محمد كشميري و آقاي آقا سيد مهدي واعظ ملايري خراساني و آقاي ميرزا كوچك عطار طهراني نيز حضور داشتند و تدريجا افراد ديگري (به مناسبت اينكه منتهي به شب يكشنبه كه موقع درس عمومي است) گرديده حضور يافتند. ميرزا عبدالله خان تحقيقي طرف صحبت و مذاكره با آقاي خالصي بود مذاكره‌ي بين طرفين شروع گرديد مقدمتا از طرف آقاي خالصي اظهار گرديد كه شرط اساسي تحقيق اين است كه ذهن انسان از هر گونه تعصب و تقليد خالي بوده بدون هيچ شائبه‌ي شروع به مذاكره شود و بنا بر گفته‌ي حكيمي «در مقام يافتن حق. ذهن و گوش انسان بايد به منزله‌ي زمين منبت بي‌غل و غش باشد كه بذر حقيقت به ثمره سعادت و حقانيت منتج و منتهي گردد.» «آقاي عبدالله خان - شش كتاب است در عالم يكي زند و پا زند كه متمسكين آن آن‌ها را من جانب الله و از گفته‌ي زردشت مي‌دانند همين طور عده‌اي به اسم كليمي كتابي دارند به اسم تورات و نسبت آن را به موسي داده و من جانب الله مي‌دانند كتابي عيسوي‌ها معتقدند موسوم به انجيل و از جانب خدا مي‌دانند و معتقد به عيسي هستند و در ظل آن كتاب خود را ناجي مي‌شمارند و همين طور جمعي هستند كمه معتقدند به قرآن و اين كتاب را از جانب خدا مي‌دانند و نسبت به محمد مي‌دهند و در سايه آن خود را رستگار و ناجي مي‌دانند. كتابي است به اسم اقدس كه مي‌گويند حضرت بهاء الله گفته عده‌ي زيادي از تمام ملل در جميع دنيا به او سجده مي‌كنند و مي‌پرستند آيات [ صفحه 8] آن دلالت دارد كه از جانب خدا است دلايل زيادي هم دارند كه اين كتاب من عند الله است و براهين (عقليه و منطقيه‌ي) هم بر او دلالت دارد. عقلا مطلقا عرض مي‌كنم كه مشروحه‌ي آسماني كه عرض كردم بالتمامه من جانب الله است يا بعضي از آن‌ها من جانب الله است و بعضي نيست. آقاي خالصي - در مقدمه عرض كرديم وقتي كه شخص درصدد تحقيق حق است بايد ابتداء فرض كند كه هيچ نديده و هيچ نشنيده كانه تازه به دنيا آمده و در مقام تحقيق بر آمده است سئوال آقا با آن مقدمه مطابقت ندارد كانه فراموش فرمودند زيرا كه سئوال از كتب من عند الله متوقف بر مسائلي است كه هنوز ثابت نشده و ما بدوا مشغول تحقيق آن هستيم و آن اين است كه آيا خدائي هست يا نيست و اگر باشد داراي چه اوصافي است و بعد از آن بايد تحقيق كرد كه آيا لازم است آن خدا كسي از جانب خود بفرستد و پيغمبر لازم است يا نيست و اگر عقلا ثابت شد كه فرستادن پيغمبر بر خدا لازم است آن وقت در مرحله‌ي سيم ثابت كرد كه كدام يك از آن‌ها پيغمبر است و هر گاه نبوت يك پيغمبري ثابت شد در مرتبه‌ي چهارم كتاب او را بايد ثابت كرد از اينجا معلوم شد كه سئوال آقا در مرتبه‌ي چهارم است اگر سائل عقيده به خدائي ندارد يا قائل به اوصاف خدا نيست يا معتقد به وجود پيغمبر نباشد اين سئوال موضوعي ندارد و اگر به وجود خدا قائل و به اوصاف او معتقد است و به لزوم ارسال رسول هم عقيده دارند استدعا دارم بيان بفرمائيد كه آيا خدائي هست و صفاتش چيست آيا پيغمبري لازم دارد يا نه تا در مرتبه چهارم تحقيق كنم كه آن پيغمبر كيست و كتاب حق كدام است در اين جواب معذرت مي‌خواهم اعتراض به نظر رسيده با كمال توقير اظهار مي‌دارم كه قرار ما در ابتداء امر بر لغو تعصب است كه مانع از تحقيق حق مي‌باشد حضرت سائل به زودي اين نكته را فراموش كردند زيرا كه كتاب اقدس را با كمال تجليل ذكر كردند و اين مسئله را نسبت به ساير كتب [ صفحه 9] مراعات نكردند تمنا دارم در اسئله آتيه اين مسئله را در نظر داشته باشند تا بدون تعصب بتوانيم داخل تحقيق شويم. «عبدالله خان - سئوال به عكس مي‌كنم اظهاري كه در كتاب اقدس شد در نهايت بي‌طرفي نظر به زمينه اوليه براي تحقيق حق بود در اين صورت به قانون منطق و صبحت جائز است. (!) آقاي خالصي غرض بنده ايراد بر حضرت سائل نبود غرض من رعايت بي‌طرفي و الغاء تعصب است عبارت سئوال حاكي است كه بي‌طرفي نبود اگر حضرت سائل مي‌فرمايند با كمال بي‌طرفي بود با كمال خوشحالي قبول مي‌كنم هر چند عبارتشان مساعد نيست و خواهشمندم كه در آتيه كاملا تعصب لغو شود دو سه كلمه ماند در سئوالشان و آن (سئوال به عكس است و در قانون منطق جايز است) با اينكه من اول مدرس علم منطق در شرق هستم و منطق جديد و قديم را تدريس مي‌كنم و تأليفاتي دارم معذرت مي‌خواهم كه معناي اين عبارت را نفهميدم زيرا در كتب منطق جديد و قديم همچه عبارت نيست عكس نقيض و عكس مستوي و رد السئوال در كتب منطقي قديمه هست اما به اين مسئله ومطلب ما ارتباط ندارد علي اي حال حضرت سائل به ذيل جواب من نظر كردند هنوز از صدر جواب من فرمايشاتي ننمودند مستدعيم اين نزاع‌هاي لا طائل را دور انداخته و از اصل جوابي كه عرض كردم جواب بدهند. (عبدالله خان - اولا در عرايض بنده در جملات قبل به هيچ وجه تباين با اصل زمينه و اظهار ندارد سئوال به عكس هم نظر به اظهار خود آقا جائز است و اين هيچ مربوط تعصب ندارد زيرا كه كاملا بي‌طرفي را منظور مي‌كنم وسياق ظاهري عرايض من دال بر اين است كه به هيچ وجه شائبه تعصب در او مترتب نخواهد بود و اين منطقي كه منظور نظر شده است يعني صحبت صحيح كه سياق او در نزد اهل صحبت و محاوره ثابت و محقق باشد و چون مقصود بنده تحري حقيقت است آنچه را كه [ صفحه 10] اديان در عالم بشر وجود دارد و دين مي‌گويند وعده‌ي هر يك در ظل آن دين متمسك و معتقدند در اين صورت اظهار كتاب اقدس كردن با جملات مذكوره قبل و با زمينه اوليه كه طرح شده است به هيچ وجه تباين و تخالف نخواهد داشت. آقاي خالصي - از لغو تعصب كه از آقاي سائل ظاهر شد كمال تشكر دارم خوب است به حرف‌هاي خالي از معني خودمان را مشغول نكنيم تكرار مي‌كنم عرايض خود را مي‌گويم جواب از سئوال بدهيد و مجددا تكرار سئوال مي‌كنم - فرموديد كدام يك از كتب پنج گانه (كه حضرت عالي شش فرموديد) كدام يك بر حق است فرع سه مطلب اول است اعتراف به خدا قائل شدن به صفات او معتقد شدن به لزوم ارسال رسل آيا در اين سه مطلب اعتقاد داريد يا نه اگر معتقد نبوديد چرا سئوال از مرتبه چهارم نموديد اگر معتقد هستيد به چه نحو اعتقاد داريد مستدعي هستم بدون اشتغال به حرف‌هاي غير مفيد اين سئوال را جواب بفرمائيد. عبدالله خان - اولا معتقد به وحدانيت حضرت الوهيت و به حكم عقل لزوم مربي براي كافه بشر از نقطه نظر وجود مطلق و فضل منبسط قائلم ولي صحبت من نظريه تحري حقيقت در محضر آقا براي تعدد انبياء است كه تمام آن‌ها كه قبلا نذكر و معروض شد همان مقام مربي را دارا خواهند بود من جميع آثار و صفات يا اينكه بعض من دون بعضا. آقاي خالصي - مستدعي هستم از حضرت سائل بعد از اين عباراتي واضح‌تر بفرمايند كه هر كس آن‌ها را بفهمد و به هيچ وجه نوع غموض و ابهام نداشته باشد حضرت سائل معترف به وحدانيت الهي جل و علا هستند بنده هم معترفم در بين سئوال فرمودند كه مربي داراي صفات الهي است كلا يا من بعض الجهات در اينجا ناچارم به مناسبت همين عبارت از حضرت سائل سئوال كنم كه معناي وحدانيت چيست و آيا معتقد شدن به وحدانيت نافي شرك است يا نه و آيا غير از ذات حق جل و علا كه [ صفحه 11] احاطه‌ي تام و تمام به تمام موجودات خود دارد الهي هست يا نه و آن صفاتي كه فرمودند مربي دارد يا ندارد مراد چيست؟ (عبدالله خان - به حتي الامكان اطاعت مي‌شود - اگر نباشد مربي نخواهد زيرا كه در عرض بشر است معناي وحدانيت يعني هستي كه قائم به نفس باشند و آن اختصاص به نفس الوهيت است نظر به اظهار و جوابي كه در جمله قبل مبانيتي ندارد مطلقا و ابدا. آن صفاتي كه بايد مربي داشته باشد مستجمع جميع صفات كماليه‌ي الهيه بايد باشد به حكم عقل اگر نباشد مربي نخواهد بود و در عرض خلق. آقاي خالصي - بنده جواب فرمايشات آقا را مي‌دهم و قطع دارم از آن‌ها در اين محل جواب ندارند لهذا مهلت مي‌دهم هر قدر كه مي‌خواهند براي آوردن جواب به اختيار خودشان است فرمودند بوحدانيت معتقد هستند يعني خدا واحد است باز فرمودند معناي وحدانيت هستي كه قائم به نفس خود مي‌باشد و باز فرمودند مربي بايد مستجمع جميع صفات كماليه‌ي الهيه باشد اين حرف از غرائب حرف‌هائي كه در عالم مي‌شنوم و تازه دارم مي‌شنوم تصور مي‌كنم قبل از اين اگر به طور نقل شنيده باشم كه كسي همچو حرفي زده باور نمي‌كردم انسان چگونه در اين اشتباهات واقع مي‌شود البته اين حرف بر كمال بي‌مطالعه‌گي ابتناء دارد حقيقتا حيرانم راستي نمي‌توانم باور كنم كسي اين حرف را زده باشد خيلي غريب است بشر اين قدر هم دور مي‌شود از حرف منتظم بشر اين قدر مي‌تواند تناقض صريح در يك مجلس بگويد سبحان الله اين بي‌فكري چيست طول دادم به عرض خود خيلي معذرت از سائل مي‌خواهم اما حق دارم ميل دارم هميشه برادران خود و ساير افراد بشر با فكر و مشعر و عقل باشند ميل ندارم كه يكي از افراد همچو حرفي در همچو مجلسي بگويد حيف است بشر اين طور حرف بزند خود مطلب را عرض مي‌كنم و از حضرت سائل معذرت مي‌خواهم متأثر شدم و الا اينطور جسارت نمي‌كردم مطلب مي‌گويم و معذرت مي‌خواهم و از [ صفحه 12] خداوند متعال كه من و حضرت سائل معتقد هستيم توفيق خود و سائل را مسئلت مي‌نمايم. آقاي عزيزم فرموديد كه خدا يكي است باز فرموديد جميع صفات كماليه او در مربي هست به بينيم صفات الهي چيست. خدا واحد است پس مربي هم بايد واحد بشود وقتي كه هر يك واحد شدند دوئيت و وحدت جمع مي‌شود و يك وقت و يك شخص اگر به دوئيت قائليد نافي وحدت است و بالعكس اين چه فرمايشاتي بود از حضرت عالي. از جمله‌ي صفات الهي قديم است قديم يعني قبل از هر چيز اگر اين صفت هم در مربي باشد كدام يك اولند آيا خدا است يا مربي؟ از جمله صفات كماليه الهي ابدي است يعني آخر ندارد آيا اين صفت در شخص ديگر باشد كدام يك آخر خواهند بود خدا يا مربي؟ از جمله صفات كماليه الهي سرمدي است يعني قبل از هر چيز و بعد از هر چيز و هميشه هست اگر اين صفت در شخص ديگر باشد كدام يك سرمديت دارند آيا او يا مربي؟ از جمله صفات كماليه الهيه خالق است آيا اگر اين صفات از مربي باشد بگو ببينم آقاي سائل كدام يك خالقند و كدام يك مخلوق اين چه تناقض است هر دو خالق هم هستند يا يكي خالق ديگري يا هر يك هم خالق هم مخلوق يا هيچ خالقي در بين نيست الله كدام است مربي كدام است؟ از جمله صفات كماليه الهي محيط است يعني به تمام موجودات و مخلوقات خود احاطه دارد پس هر چيزي كه غير از الله باشد محاط است و الله محيط است هرگاه اين صفت در مربي باشد لازم مي‌آيد كه مربي هم محيط و محاط باشد و الله هم محيط و هم محاط باشد و اين عين تناقص است (اين تناقص از كجا است؟) [ صفحه 13] از جمله صفات كماليه الهي رازق است اگر اين صفت در مربي باشد خدا هم رازق است هم مرزوق و مربي هم رازق است و هم مرزوق. از جمله صفات كماليه‌ي الهي قيوم است يعني خدا بر هر موجودي تسلط و تدبر دارد اگر اين صفت در مربي باشد پس مربي هم قيوم و مقام عليه مي‌شود و خدا هم قيوم و هم مقام عليه مي‌شود. از جمله صفات كماليه‌ي الهي باقي است اگر اين صفت در مربي باشد پس بايد مربي هم باقي باشد و هم خدا. خلاصه صفات كماليه الهي كه لا (تعد و لا تحصي) اگر بخواهيم ذكر بكنيم اين مجلس گنجايش آن را ندارد بايد مختصر اكتفا بكنيم و عرض مي‌كنم اگر قائل بشويم كه صفات كماليه الهي در مخلوق ديگري مي‌شود آن مخلوق خالق مي‌شود زيرا كه خالق از جمله صفات الهي است و خدا واحد نمي‌شود زيرا كه واحد از جمله صفات او است و در مربي موجود است برحسب فرض اين ادعا گذشته از اينكه اين ادعا نفي توحيد مي‌كند به ذات خود متناقض است و امتياز اله را باطل مي‌نمايد علاوه بر اين اله و خالق را مثل مالوه و مخلوق مي‌كند گذشته‌ي از اين اين خلاف واقع است زيرا كه ما مي‌بينيم از جمله‌ي صفات الهي لا يتغير است و مشاهده كرديم برأي العين مربي را هم هر كه فرض كنيم حمل بود بچه بود بزرگ شد بالاخره مرد و از اين دار منتقل شد و اين تغيير محسوس است. پس مربي هر كه باشد فاقد آن صفت كماليه است به اين مختصر خاتمه مي‌دهم جواب خود را و از حضرت سائل معذرت مي‌خواهم خدا گواه است اين تأثري كه از من مشاهد است مبني بر تعصب نيست فقط از نقطه‌ي نظر حب بشر و ميل مفرطي كه در سعادت و نجات تمام برادرهاي خود دارم و اگر حضرت سائل تحقيقي در اين مسئله دارند بفرمايند كه بنده مستفيض شوم و اگر به مناسبت طول مجلس [ صفحه 14] ميل دارند كه بعدها جواب بدهند باز بنده در خدمتشان هستم هر وقت كه تعيين مي‌فرمايند. و از خدا مسئلت مي‌نمايم كه من و ايشان در نتيجه اين تحقيق به راه سعادت و هدايت برسيم؛ عبدالله خان - در اين جمله قبل كه فرموديد جواب اين مطالب را بدهم بنده تا صبح وقت دارم و حاضرم جواب هر يك را با ادله (عقليه) كه منجر به بديهيات گردد جواب بگويم. آقاي خالصي - خيلي تشكر دارم بنده هم وقت دارم. سئوال اول مي‌گويم خالق كيست خدا است يا مربي؟ (كاتب كه آقاي مكرم السلطان است براي عذري برخاستند بروند زيرا كه كار داشتند ولي منصرف شدند و ماندند). (آقاي ميرزا محمد علي[مجتهد طهراني]براي رفتن به مسجد استجازه براي حركت فرمودند ولي تصميمي اتخاذ نشد) (حسين لنگراني تقاضاي حضار را اجابت و مشغول تحرير است) عبدالله خان - به نظري خدا است به نظري مربي!!! آقاي خالصي - به آن نظري كه خدا خالق است مربي مخلوق آن است يا نه؟ و به آن نظري كه مربي خالق است خدا مخلوق آن است يا نه؟ و كدام نظر كامل‌تر است آن نظر كه نسبت به خالقيت خدا است يا آن نظري كه نسبت به خالقيت مربي است؟ و آيا از يك نقطه نظر صفت خالقيت ممكن است هم براي خدا بشود و هم براي مربي يا ممكن نيست؟ عبدالله خان - 1- از حيث عالم جسماني مخلوق است ولي من حيث مظهريت واحد است زيرا كه مظهر بدون مظهر تحقق نيابد و شمس بدون پرتو متصور نگردد زيرا مستلزم عالم شمس پرتو است و لازمه مظهر و لازمه آن چرا كه در مظهر است [ صفحه 15] به حكم عقل بايد بنمايد در مظهر جامع باشد زيرا كه اين دو اصل مسلم بداهتش به حكم عقل بديهي و واضح است! 2- اين جواب را در زمينه و عرايض قبل كه حضورتان معروض گرديد با التمامه دارا است چنانچه اعتراض داريد در مطرح قبليه به قانون منطق و عقل برهان مطرح كنيد! 3- در قبل معروض شد كه خدا مقصود همان مظهر كه معروض شد و معروض هم شد كه مظهر مظهري كه مي‌گويم بايد جامع جميع جهات مظهريت باشد تا اطلاق مظهر به قانون صحبت و عقل در او تحقق يابد بنابراين تا مظهر گفتم مظهر مي‌خواهند تا مظهر اظهار شد ايجاد مي‌كند لزوم مظهري را لذا به حكم عقل مظهر مقدم است بر مظهر چنانچه شمس تا وجودش تحقق نيابد پرتو نيفكند لذا نفس پرتو عين شمس است و عين شمس نفس پرتو است و اين مسئله از بديهيات (عقلي) است 4- اين جواب در قسمت قبل كاملا معروض شد! آقاي خالصي - فرمايشات سركار عالي را كاملا اصغا كردم ناچارم يك كلمه‌ي را متذكر شوم كه قبلا هم عرض كردم و آن اين است غرض از اين مجلس پيدا كردن حقيقت است نه عناد و لجاج حالا من و حضرت عالي بر اين معني متفقيم خوب است الفاظ ساده و واضح مطرح بشود عرض كردم الفاظ معما و مبهم دور بيندازيم كه بهتر به فهمم غرض عبارت پردازي نيست از تمام جواب حضرت عالي با اينكه خيلي دقت كردم هيچ چيزي نفهميدم حالا ناچارم سئوال‌هاي فوق را به عبارت واضحتر تكرار كنم و مستدعيم سركار عالي هم به عبارت واضحتر و عوام فهم جواب بدهيد بلكه حقيقت را پيدا كنيم از عبارات سابقه يعني[عقلا و منطقا]،[از بديهيات اوليه]، و[جواب قبلا داده شده است]، و امثال اين‌ها خودداري بفرمائيد صريح و واضح بعد از هر سئوال جواب بفرمائيد من و شما معتقديم كه خدا خالق [ صفحه 16] است آيا مربي؟ مخلوق است يا نه به لا و نعم جواب بفرمائيد. عبدالله خان - من حيث مخلوقيت در عرض بشر است من حيث خالقيت در قسمت مظهريت خالق است زيرا كه خالقيت صفت مظهر است بنابراين مظهر هم بايد دارا باشد اگر غير از اين باشد مظهر و مظهر من جميع الجهات معني ندارد. آقاي خالصي - معلوم مي‌شود كه حضرت عالي از تصريح به عقيده خودداري مي‌كني مي‌خواهم بفهمم كرارا عرض كردم عبارت واضح بفرمائيد حضرت عالي خودداري مي‌كنيد هميشه از جواب ساده به الفاظ زياد مي‌پردازيد عرض كردم نفهميدم باز عين فرمايشاتتان را تكرار مي‌فرمائيد حالا ناچارم بگويم چرا نفهميدم و مدلل بسازم كه خوب فهميدم ولي حرف معني نداشته زيرا مي‌فرمائيد مظهر بايد داراي جميع صفات مظهر باشد اين عين مدعا است من مي‌گويم مظهر نيست كه داراي صفات باشد هر چه هست مخلوق آن است به چه دليل مي‌گوئيد مظهر است كه احكام مظهر را بر او بار مي‌كنيد گذشته از اين مظهريت معني ندارد چون تناقض لازم مي‌آيد زيرا كه آنچه اسمش را مظهر مي‌گذاريد مي‌بايد هم خالق هم مخلوق باشد پس مظهريت در كار نيست چون تناقض باطل است من منكر مظهر هستم. خواهش دارم اثبات كنيد چگونه ممكن است مظهر هم خالق و هم مخلوق باشد باز تكرار مي‌كنم ساده بفرمائيد مربي مخلوق است يا نه؟ عقيده تا واضح نشود ممكن نيست اعتقاد بدان پيدا شود. عبدالله خان - 1- عرايضات قبل بنده دال بر اين است آنچه را كه معروض شده برخلاف اين اظهار است آنچه را كه بنده عرض كردم در نهايت سادگي و وضوح است نسبت به توجه جواب خودم زيرا كه جملات اجازه مي‌دهد براي توضيح اين سمت راه ديگر مسدود است چنانچه راهي در نظر مبارك باشد ساده‌تر از اين تعبير بفرمائيد كه من بعد نعم البدل را اتخاذ كنم جواب اين قسمت در قبل مشروحا [ صفحه 17] معروض شد! و اين سه جمله تناقضش در برابر فكر بنده بديهي و مبرهن است و توضيح بنده هم متكي به همين مدعي بوده است اگر مظهر نباشد من جميع اسماء و صفات كماليه كه در مظهر بايد ثابت و محقق باشد بنابراين محقق است زيرا كه آن چيزي را كه عالم تناقض است مستلزم ذاتي عالم خلق است پس بدين جهت مربي بايد جامع جميع صفات كمالات باشد كه مقام تربيت را نسبت به عالم خلق دارا باشد اين جواب در قسمت قبل كاملا با دلائل (عقليه) ثابت شد تناقضش در صورتي است كه مقام مظهريت در او ثابت نباشد و ما با ادله عقليه (ثابت) كرديم كه مربي و يا مظهري كه موضوع بحث ما بود بايد داراي جميع صفات مظهريت باشد از قبل عرض شد كه در قسمت بشريت و هيكل عنصري مخلوق است و مثل عامه بشر است ولي من حيث مظهريت مستجمع جميع صفات كماليه مظهر بايد باشد و الا او مربي حقيقي نخواهد بود و در عرض بشر است جواب اين مطلب در قسمت قبل و ما قبل قبل كاملا با ادله عقليه معروض شد با آن دلائلي كه در قسمت قبل مشروحا معروض گرديد مراجعه فرمائيد تا مطلب مبرهن و مشهود آيد بيان اين قسمت در قبل با ادله عقليه مكرر در مكرر كاملا معروض گرديد چنانچه باز هم ميل مبارك باشد ولو اينكه صد سال در اين موضوع باشد بنده هم در نهايت روح ريحان و ادب خواهم معروض داشت. (بنده افصح لنگرودي شروع به تحرير نمودم) آقاي خالصي - باز تكرار مي‌كنم كه فرمايشات حضرت عالي خيلي مورث تعجب و حيرت است عرض مي‌كنم مطلب حضرت عالي معلوم نيست و جواب ساده بدهيد به مقصد نائل نمي‌شوم هر چه سئوال مي‌كنم از حضرت عالي مي‌فرمائيد جوابش قبلا با ادله عقليه داده شده است فراموش نفرمائيد كه اين مجلس اول مجلس ما است قبلي نداشته در اين مجلس هم هيچ جوابي از هيچ سئوالي نداديد هر چه هست [ صفحه 18] الفاظ بوده معني نداشته يا من نفهميدم من و شما بياني كرديم كه حقيقت را بجوئيم و بياييم من هر چه ساده مي‌گويم شما الفاظ مي‌گوئيد تعجب در اين است كه هيچ يك از اين مسائل را جواب نداديد و مي‌فرمائيد اگر صد سال و سئوال هم باشد جواب مي‌دهم ولي من سئوال‌هاي زيادي كردم كدام يك از اين‌ها را جواب داده‌ايد كه دوباره سئوال مي‌كنم خواهش دارم ساده بفرمائيد مي‌گويم مظهر نيست و مربي مخلوق است يا نه؟ جواب اين دو سئوال را ساده و واضح بفرمائيد. (عبدالله خان - عرايضات قبل خودم را حكم قرار مي‌دهم به علاوه از مطالعه‌كنندگان محترم تقاضا مي‌نمايم از نقطه نظر بي‌طرفي ثالث در صحت و سقم اظهار فوق بنده گردند آنچه را كه عرض كردم به چه دليل غير معلوم است اگر غير معلوم است پس آنچه را كه غير معلوم است كدام است مستدعي معلوم را معين فرمائيد آنچه را كه بنده عرض كردم متضمن برهان بود تعجب از اين دارم كه مطالب برهاني بنده را چطور ملتفت نشديد دليل بر اثبات مدعاي من مكاتبه است كه در ذيل سئوال و جواب معروض گرديد و كاتب سئوال وجواب شاهدي است ناطق آنچه را كه عرض كردم موقوف به زمينه قبل است كه مكاتبه آن در حضور شخص كاتب دلالت مي‌كند بر صدق قول بنده معني كه مقصود شخص سائل و مسئول است ناگزيرم كه در قالب الفاظ افراغ كنم تا معني مبرهن آيد پس آنچه كه الفاظ گفته شد مقصود معني است اگر راه ديگر غير از اين راهي كه بنده عرض كردم در نظر مبارك باشد بيان بفرمائيد تا سبب تنبه بنده گردد اين عين مقصود و منظور نظر بنده است و آنچه را كه تاكنون عرض كردم مبني بر اين پايه است جواب اين مسئله در قبل مكرر در مكرر معروض شد در اين صورت تكرار سئوال از نقطه نظر ادب گمان نمي‌كنم مورد داشته باشد آنچه را كه عرض كردم به چه دليل جواب نيست اگر جواب است صد سئوال ديگر هم كه بنده متذكر شدم بعون الله تعالي عرض [ صفحه 19] خواهم كرد آنچه را كه بنده جواب عرض كردم برهانا جواب جميع سئوالات حضرت بندگان عالي است و تعجب از اين است كه دو ساعت تمام بلكه بيشتر در حضور يك عده آنچه را كه عرض شد جواب سئوالات حضرت مستطاب بندگان عالي بوده است و جواب اين مسئله مكرر در مكرر در قبل كاملا معروض گرديد جواب اين مسئله مكرر از قبل برهانا مكرر در مكرر معروض گرديد لذا اين سئوال مورد ندارد. آقاي خالصي - جواب قبلا هيچ نداديد اگر داده باشيد محذور ندارد كه دوباره بفرمائيد مي‌گويم فرموديد مظهر داراي صفات خدا است گفتيم يكي از صفات خدا خالق است مظهر هم داراي اين صفات باشد بنابر فرمايش شما پس مظهر خالق است لازم مي‌آيد كه خدا مخلوق باشد چون هر چيزي غير از خالق مخلوق است پس خدا مخلوق مظهر است مظهر هم مخلوق خدا است حالا من نمي‌دانم مظهر كيست اگر ميرزا حسينعلي طهراني نوري باشد پس او خالق خدا است قبل از او خدا نبوده آن وقت حيرت مي‌كنم كه ميرزا حسينعلي را كه خلقت كرده چون خدا است ميرزا حسينعلي هم مخلوق خدا است چون خدا خالق آن است پس قبل از خدا ميرزا حسينعلي نبوده لازم مي‌آيد از اين فرمايشات حضرت عالي نه خدا هست نه ميرزا حسينعلي در صورتي كه به خدا معتقديم چنانچه فرموديد و ميرزا حسينعلي را خيلي ديده‌اند علي اي حال بنابر حرف شما خدا هم مخلوق است و هم خالق ميرزا حسينعلي هم خالق است و هم مخلوق اين يكي از چندين سئوالاتي است كه از شما كرده‌ام خواهش دارم قبلا نفرمائيد فعلا جواب بدهيد ما عناد نداريم مطلب داريد بفرمائيد و الا بحق اعتراف كنيد خدا همگي را توفيق دهد و هدايت فرمايد. عبدالله خان - چندين جواب در مقابل سئوالات قبل با بينه و برهان عقلي كه مكاتبه شده است برهان است بر صدق قول و جواب‌هاي بنده در اين صورت اين [ صفحه 20] چه بي‌حرمتي و بي‌لطفي است زيرا كه بداهت جواب‌هاي قبل بنده در حضور آقايان كه تشريف فرما هستند و استماع كردن شاهدي است ناطق مكرر در مكرر معروض داشتم جواب سئوالات حضرت مستطاب بندگان عالي بود مع ذالك اين قسمت را معروض مي‌دارم تا ثابت و مدلل و محكم بدارد جواب‌هاي قبل بنده را و حال در اين صورت پس از چندين دادن جواب كه متضمن بينه و برهان عقلي بود باز هم حاضرم كه آنچه را كه سئوال بفرمائيد از نقطه نظر اخلاق با بينه و برهان عقلي معروض دارم اگر نباشد مظهر نخواهد بود زيرا كه مظهر در قبل كاملا تعريف شد كه مستجمع جميع كمالات مظهر بحكم عقل بايد باشد تا اطلاق مظهريت در هيكل او صادق آيد و الا مظهر نخواهد بود چنانچه در قبل دلايل منطقيه در اين موضوع مشروحا بيان گرديد و حال هم چون موضوع معقول است ناچاريم در قالب مثال افراغ كنيم تا مطلب مبرهن و مشروح آيد و آن اين است كه اين شمس ظاهري كه پرتوش عالم وجود را احاطه كرده است شناسائي او از پرتو او است و پرتو مسلما از شمس است زيرا كه شمس بدون پرتو تحقق نيابد و پرتو بدون شمس مسلم نگردد بنابراين پرتو شمس بداهتا عين شمس است و شمس عين پرتو است در اين صورت پرتو و شمس حكم واحد دارند و اين مثل است براي مثلي كه از قبل مطرح ما بود چون اين مطلب توضيح داده شد و مسلم گرديد پس مظهر شناخته مي‌شود از آثار مظهر چنانچه پرتو شناخته شد از شمس بنابراين دلايل بديهيه ثابته پس مظهر عين مظهر است و مظهر عين مظهر است جواب اين مسئله كاملا با بينه و برهان كاملا معروض گرديد و اين جواب در طي چندين جواب قبل كه در همين موضوع واحد معروض و بيان گرديد در اين صورت تمني مي‌نمايم كه اين چندين جوابي كه با بينه و برهان در اين موضوع واحد بيان گرديد آيا كافي خواهد يا باز محتاج به جواب اندر جواب است بنده حرفي ندارم كه چندين جواب ديگر هم در همين موضوع واحد [ صفحه 21] معروض دارم ممكن است ديگر از نقطه نظر ادب سئوال مي‌نمايم مورد دارد يا خير بديهي است ربطي به موضوع قبل ما ندارد اين جواب در قبل با بينه و برهان ثابت و محقق شد به هيچ وجه ربطي به اين سئوال ندارد و مطلب ما همان است كه از قبل مفصلا مشروحا بيان گرديد در اين صورت اين سئوال با آن دلايل قبل به كلي مباين و مخالف است پس معلوم مي‌شود كه اين همه تعريفي كه در باب مظهر شد سمع مبارك حضرت مستطاب آقا به هيچ وجه عطف توجه و بذل مرحمت نسبت به عرايض اين بنده مصروف نگرديده است اولا زمينه تحقيق با لحن مطلق بود و ابدا خصوصيتي را در بين نداشته و در اين صورت اين سئوال به كلي از موضوع بحث ما خارج است جواب اين مسئله عرايضاتي كه در قبل اظهار و بيان شد كاملا مشمول و متضمن است در اين صورت صحبتي كه موضوع بحث ما نيست و ابدا سابقه نداريم سئوال مي‌كنم كه اين اظهار با عدم سابقه از روي چه منطقي است و جواب اين مسئله به طريق تكرار در قبل معروض گرديد لذا تعجب مي‌دارم كه سئوالي كه چندين مرتبه رد شده است كه به هيچ وجه موضوع بحث ما نيست و زمينه اوليه ما كه روي كاغذ آمده است شاهدي است ناطق و برهاني است قاطع اين تناقض فرمايشات حضرت بندگان جسارتا عرض مي‌كنم و اجازه مي‌طلبم لطفا و فضلا سمع مبارك حضرت بندگان آقا گويا با زمينه اوليه ما كه اين سه ساعت و نيم صحبت مبني و متكي بر آن زمينه است به كلي مباينت و مخالفت دارد بنابراين تقاضا مي‌كنم اگر زمينه اوليه ما ناقص بوده است آنچه را كه تاكنون در مدت اين سه ساعت و نيم صحبت شده است واضح است كه ناقص است در اين صورت اگر در رشته كمال صحبت مي‌داشتيم با اين زمينه ناقص مخالفت دارد و اين مسئله به هيچ وجه ربطي به زمينه اوليه ما ندارد زيرا كه ما در مطلق صحبت مي‌كنيم مكرر در مكرر در قبل معروض شد كه اين مسئله به هيچ وجه با موضوع بحث ما به كلي مخالف است زيرا كه مكررا عرض مي‌كنم كه زمينه اوليه [ صفحه 22] ما به طور مطلق بوده است در اين صورت اختصاص غير معقول است و آن مسئله 3 يا 4 مرتبه در قبل استدعا فرموديد بنده هم اجابت كردم در اين صورت تكرار و تجديدش بي‌مورد است مع ذلك كله بي‌ميل نيستم همين موضوع واحد كه سئوال فرموديد و جواب مكرر در مكرر داده شده است. اين از عادت ديرينه بنده است به حكم ضرورت زيرا كه يكي از صفات كماليه حضرت الوهيت محبت است زيرا كه وجود كائنات قائم به محبت است لذا لازم است كه نمونه از اين صفت واحده كماليه در هر فردي از افراد بشر موجود باشد چنانچه نباشد حكم حيوان در اين موضوع واحد در آن ثابت است بنابراين صفت (كماليه) در بنده موجود است در اين صورت نبايد عنادي باشد آنچه را كه ما گفتيم غير حق است اگر غير حق است دليل اقامه كنيد اگر حق است به حكم عقل بايد تسليم شود اين هم عقيده بنده است هميشه دست تضرع به آستانه الوهيت دراز است. آقاي خالصي - آقاي افصح طرز سؤال و جواب ما با آقا منتظم نيست سؤال مختصر مي‌كنم كه جواب صريح و مختصر بدهند. آقاي آقا ميرزا عبدالله خان قبول دارد يا نه؟ ج - در حد امكان آقاي خالصي - در عقايد صحبت مي‌كنيم البته گفتن عقيده ممكن است. عبدالله خان صحيح است. آقاي خالصي - مظهر هست يا نيست؟ عبدالله خان - مظهر الوهيت بلي. آقاي خالصي - به چه دليل؟ عبدالله خان - حضرت آقا سابقه‌ي مظهريت داريد يا نداريد؟ آقاي خالصي - خير ندارم. [ صفحه 23] عبدالله خان - در صورتي كه نداشته باشيد پيغمبري را هم در عالم در دست نداريد. آقاي خالصي - پيغمبر مخلوق خدا است هيچ يك از صفات خدا ندارد مظهر نيست. عبدالله خان - به چه دليل. آقاي خالصي - كسي كه انكار يك مطلبي مي‌كند دليل از او نمي‌خواهند من مي‌گويم نيست شما مي‌گوئيد هست دليل بياوريد. عبدالله خان - اين جواب گفته شد بنا شد شما اثبات بفرمائيد كه نيست اظهار قبل شما مثبت مدعاي من است! آقاي خالصي - اين حرف معني ندارد. عبدالله خان - مدرك بنده مكاتبه موجوده است مراجعه كنيد تا صدق از كذب ممتاز گردد. آقاي خالصي - زبان داريد حرف بزنيد. عبدالله خان - زبان بنده اظهار خودتان است كه بالاترين مدعاي من است يا رد كنيد اظهار حاليه خودتان را يا ناگزيريد بپذيريد زيرا كه اگر اين دو جهت را منظور بفرمائيد مسلم است كه صحبتتان تناقض است تناقض پس از آن كه ثابت شد در اين صورت چه جواب منطقي داريد. آقاي خالصي - از مطلب پرت شديد. عبدالله خان - به چه دليل؟ آقاي خالصي - به دليل اينكه ما صحبت مي‌كنيم در وجود صفات الهي در مظهر من منكرم تو مدعي مدعي بايد دليل بياورد دليل بياوريد اگر داريد. عبدالله خان - اين مسئله با آن تناقضي كه در فرمايشات حضرت آقا در حضور اين جمع ثابت كردم چه مربوط به اين سئوال است و اين تناقض بايد قبلا حل [ صفحه 24] شود تا اينكه به موضوع ديگر بپردازيم. آقاي خالصي - طفره مي‌خواهيد از مطلب بكنيد تناقض نگفتم به دليل مكاتبه دليل بياوريد طفره نكنيد. عبدالله خان - مدرك بنده در مكاتبه خود حضرت آقا است مراجعه مي‌كنيد اگر تناقض بود تكليف چيست و اگر تناقض نبود بنده اثبات مدعاي خودم را مي‌كنم. آقاي خالصي - مكاتبه منتشر خواهد شد اگر تناقض دارد خوانندگان مي‌دانند مطلب ما اين نيست مطلب ما وجود صفات الهي در مظهر است دليل بياوريد طفره نكنيد. عبدالله خان - فهم درباره‌ي صحبت‌هاي خودمان موقوف به تصديق سايرين است در خارج يا راجع به اين مجلس هم هست. آقاي خالصي - طفره نكنيد دليل داريد بياوريد موكول به فهم ديگران نكنيد من و شما درصدد تحقيق حق هستيم. عبدالله خان - سؤالي كه كردم در حضور اين عده حاضره او را جواب بدهيد كه طفره از طرف من نباشد حالا خودتان ميل داريد به طفره برويد مختاريد زيرا كه آنچه كه بنده جواب مي‌دهم مطابق سؤال شما است تمنا مي‌كنم به قانون صحبت جواب مطابق سئوال من بدهيد عرض مي‌كنم موضوع قبلي شما تناقض است و دليل بر اثبات اين مدعي مكاتبه است كه الساعه در حضور اين جمع به عمل آمده است يا تصديق كنيد كه صحبت شما تناقض است و الا مراجعه به مكاتبه الساعه مي‌كنم تا صدق از كذب ممتاز گردد. آقاي خالصي - به تطويل كلام و رجوع به مكاتبه مي‌خواهيد مجلس را طول بدهيد و وقت را بگذرانيد مكاتبه منتشر مي‌شود اگر تناقض دارد يا ندارد رأي عمومي حكم خواهد شد مطلب ما اين نيست مطلب ما وجود صفات الهي است در [ صفحه 25] مظهر اگر دليل داريد بياوريد وقت را به حرف لا طائل ضايع نكنيد اگر دليل داريد بياوريد طفره هم نكنيد. عبدالله خان - وجدان آقاياني كه در اين محضر حضور دارند حكم قرار مي‌دهم فرمايشات حضرت آقا طفره بود يا عرايضات بنده به هيچ وجه مطابقه با آن قيدي مي‌كند كه عرض كردم جواب را مطابق سئوال بدهيد از وجدان آقايان تقاضا مي‌كنم كه در اين موضوع حكم باشند و به هيچ وجه ملاحظه نسبت به من و حضرت مستطاب آقا نفرمايند. آقاي خالصي - به طول كلام وقت را ضايع نكنيد دليل داريد بياوريد طفره نكنيد و الا تسليم بشويد. - عبدالله خان - حكم وجدان آقايان حاضرين است در اين صورت مراجعه به وجدان آقايان حاضرين كنيد. آقاي خالصي - زبانتان همراهتان است دليل بياوريد طفره نزنيد. عبدالله خان بنده عرضي ندارم و حكم وجدان آقايان است. آقاي خالصي - تاريخ بگذاريد و بدهيد حضار امضاء كنند. مجلس تقريبا از دو نيم به غروب شنبه 5 جمادي الاخر 1345 شروع و تخمينا چهار ساعت از شب گذشته ختم شد. صورت امضاها مجتهد طهراني - ميرزا عبدالله خان تحقيقي - اقل حسن - مهدي الموسوي الخراساني واعظ - محمد الخالصي - ش. حسين لنگراني - غلامحسين شهباز سلماني - علي - حسينعلي - اصغر خورشيد - سيد احمد - محمد - ميرزا حسن - محمد علي بوترابي - محمد حسين الحسيني الشهشاني - عبدالحسين الخالصي - محمد ابن‌احمد الموسوي سيد علي - ميرزا عباس بزازي - محمد احمدزاده - اسماعيل - حسن جلال الدين - حسين خراساني محمدحسين افصح المتكلمين لنگرودي - كوچك عطار [ صفحه 26] علاءالدين ضياء الحق - محمد نقي - سيد ابراهيم - آقا رضا - جواد لنگراني - محمد نجم - ما شاء الله - صولت لشگر - علي اكبر اعلم - محمد رضا - اقل هدايتي مرتضي الحسيني الشهشاني - حدائقي - استاد اسماعيل - محمود - محمدحسين خراساني - لطف علي - اكبر زدند - غلام) آقاي خالصي منبر خواستند و در بالاي منبر خطابه‌ي ذيل را ايراد فرمودند

نطق آيت الله خالصي

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و هو السميع العليم «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين» يعني آن چيزي را كه به آن مأمور شدي تبليغ كن به طريقي كه در قلوب اثر غير قابل التيامي ايجاد كند مانند شكافي كه در شيشه پيدا شود و از مشركين اعراض كن ما دفع كرديم از تو شر مستهزئين را (ان القلوب اذاتنا فرودها مثل الزجاجة صدعها لا يجير) هرگاه عواطف قلبي مردم جريحه‌دار شود ديگر التيام نمي‌پذيرد مثل شكافي كه در شيشه حادث شود. صدع شكافي است كه در شيشه پيدا مي‌شود خدا مي‌فرمايد (فاصدع بما تؤمر) يعني اي محمد [ص] طوري تبليغ كن كه اثر آن در قلوب مثل شكافي باشد كه در شيشه پيدا مي‌شود همان طوري كه شكاف شيشه ملتئم نمي‌شود حرف ديگران هم در مقابل آنچه تو تبليغ كردي بلا اثر باشد. خداوند متعال موانع را در نظر گرفت و فرمود به مشركين اهميتي نده زيرا كه حقيقت بر جهالت غالب است هر قدر هم كه معارضين حق قوي باشند اين است كه مي‌فرمايد (انا كفيناك المستهزئين) ما دفع كرديم از تو شر استهزاءكنندگان را. [ صفحه 27] به چه وسيله مستهزئين رانده شدند؟ آيا صاعقه بر آن‌ها نازل كرد؟ خير يگانه وسيله ارغام مستهزئين همان حقيقت لا اله الا الله بود قبل از اسلام مردم در تاريكي جهل بودند و غالبا بت مي‌پرستيدند و مي‌گفتند اين‌ها مظهر خدا هستند.! آيا ممكن است سنگ و چوب و فلز و بالاخره جماد مظهر الهي شود؟! يوناني‌ها بت‌هائي براي خود مي‌تراشيدند و مي‌گفتند اين‌ها مظهر الهي هستند تا اينكه بزرگان آن‌ها پيدا شدند و گفتند سنگ حقير مظهر خدا نمي‌شود خدا به تمام موجودات محيط است چطور يك سنگ حقير مظهر خدا مي‌شود؟ فلاسفه ملتفت شدند كه سنگ قدرت بر تصريف و تدبير موجودات ندارد ولي از قصور فكر دچار خبط ديگري شده براي هر ستاره‌ي خدائي قائل شده گفتند خداي آسمان. خداي زمين، خداي مريخ، خداي مشتري و غيره تا سقراط حكيم پيدا شد گفت مبدأ قابل تعدد نيست و توحيد را در يونان انتشار داد ولي چون علم ترقي كلي نداشت قائل به عقول عشره شدند (كه در حقيقت مبني تعدد الهه است) چون افكار يوناني‌ها قبل از نشر فلسفه‌ي توحيد به تعدد الهه متوجه بود بعد از انتشار توحيد هم نتوانستند خود را از تعدد الهه رها كنند و توحيد را به صورت شرك در آوردند. اما مصري‌ها قائل به خدائي پادشاهان خود بودند نه اينكه آن‌ها را خدا مي‌دانستند بلكه مظهر خدا مي‌دانستند تا وقتي كه نور هدايت حضرت موسي كليم الله (ع) طاوع و تمام مردم را دعوت به توحيد و شرك را برطرف كرده و واژگون ساخت. بني‌اسرائيل موحد شدند و خداي قادر فرعون را كه بنده عاجزي بود در درياي مصر (رود نيل) غرق كرد و براي اينكه نگويند به آسمان رفت و صعود مبارك شد محض اثبات عجز او برخلاف عادت و انتظار به خواست خدا بدن فرعون در كنار دريا پيدا شد. (مي‌گويند مريس موميائي شد همان فرعون است) [ صفحه 28] علي اي حال خدا براي عبرت مخلوق خود ثابت كرد كه اين عبد ذليل مظهر من نيست. چنانچه مي‌فرمايد [فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون.] اتباع موسي (ع) موحد شدند ولي بر توحيد خود باقي نماندند و بواسطه افساد و قصور فكري به شرك برگشتند و قائل شدند كه خدا پسري دارد چنانچه خدا مي‌فرمايد (و قالت اليهود عزير بن الله) اين انصراف از راه حق باعث اختلافات داخلي و منجر به تسلط بابلي‌ها بر اورشليم (بيت المقدس) شد كه آن‌ها را معذب ساخته دولت و قوت و شوكت آن‌ها را مضمحل نمود تا حضرت عيسي ابن‌مريم (ع) ظاهر و مردم را دوباره به سوي توحيد دعوت نمود و چند نفر معدودي او را متابعت نمودند تا در سن شباب از بين مردم رفت طولي نكشيد كه اين توحيد هم مبدل به شرك شد پيروان مسيح برخلاف دستور مسيح قائل به تثليث شدند چنانچه خدا مي‌فرمايد (لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلثة) قصور فكري است كه آن‌ها را وادار به اين خرافات كرد كه بگويند عيسي (ع) مظهر خدا است؛ پسر خدا است و غير ذلك چنانچه مي‌فرمايد (و قالت النصاري المسيح بن الله) ولي ما مي‌گوئيم عيسي [ع] روح الله است نه اينكه حقيقتا روح خدا است بلكه روحي است از خدا يعني (روح من الله) و اين اختصاص براي اين است كه از مادر به تنهائي متولد شد و پدر نداشت چنانچه خدا مي‌فرمايد (ان مثل عيسي عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون) و باز مي‌فرمايد (يا اهل الكتاب لا تغلوا في دينكم و لا تقولوا علي الله الا الحق انما المسيح عيسي بن مريم رسول الله و كلمته القيها الي مريم و روح منه فآمنوا بالله و رسله و لا تقولو ثلثة انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد سبحانه ان يكون له ولد له ما في السموات و ما في الأرض و كفي بالله وكيلا) خداوند متعال كه خالق جميع موجودات است اجل و ارفع از اين است كه به مخلوقات خود تشبيه شود يا اينكه مظهر داشته باشد. عقيده‌ي مظهريت براي عصر [ صفحه 29] ظلمات و قرون جهالت مناسب بود كه انسان در خمول فكري بود، و غير از محسوسات خود چيزي را تصور نمي‌كرده است و اگر هم خدائي مي‌خواست قبول كند به خدائي بشري قائل مي‌شده است غافل از اينكه تشبيه خدا به بشر نسبت دادن عجز و تنزل دادن خدا از مرتبه‌ي الوهيت است و الا چه فرق ما بين خالق و مخلوق باقي مي‌ماند. (كاميل فلا ما ريون - در مقدمه كتاب (ديودان لا ناتور) به كشيش‌ها و اناجيل مجعوله‌ي فعلي استهزاء كرده مي‌گويد «انجيل گفته است ما بين چشم راست و چشم چپ پدر مهربان (يعني خدا) سي هزار فرسنگ است جاعلين انجيل وقتي به خدا قائل شدند او را از پستي تجسم و عجز تحديد منزه نساختند و خيال كردند بزرگي به اين است كه بين دو چشم او سي هزار فرسنگ فاصله باشد غافل از اينكه اگر ميلياردها فرسنگ هم باشد كوچكتر است از ساحت مختصري از اين فضائي كه نهايتش معلوم نشده است سپس مي‌گويد مخترعين انجيل خواستند رومي‌ها را به سوي توحيد دعوت كنند خرافاتي جعل كردند كه شايسته‌ي قصور فكري اهل آن زمان است.» بشر اگر در عصر ظلمات قائل به آن عقايد خرافي شود چندان تعجبي ندارد اما در اين زمان كه فكر انساني به اندازه‌ي ترقي كرده كه مرغ‌هاي فلزي كوه پيكر را در فضا پرواز مي‌دهد و درياها و زير زمين را تسخير و اسرار طبيعت را كشف نموده ديگر اظهار اعتقاد به اين گونه خرافات فوق‌العاده معجب و تأسف‌آور است. انسان امروزه مي‌داند كه در وراء آفتاب ما ميليونها آفتاب است و هر يك از آن‌ها چندين ميليون بزرگتر از خورشيد ما است انسان كه مي‌داند ماوراء تمام آن آفتاب‌ها (سديم) است و هر ذره از ذرات آن سديم خورشيدي است چندين ميليون بزرگتر از خورشيد ما. انسان كه مي‌داند سفيدي كهكشان انعكاس نور ميليونها خورشيد است كه هر يك چندين ميليون برابر خورشيد ما است انسان كه مي‌داند نور در هر ثانيه چهل و هشت [ صفحه 30] هزار فرسنگ طي مي‌كند و مي‌داند خورشيدهائي در فضا وجود دارد كه نور آن‌ها در دو هزار سال هم به ما نمي‌رسد و بعضي از خورشيدها هست كه فقط نور آن‌ها به وسيله تخته شفاف فتوگرافي درك مي‌شود و اگر مقدار بعد آن آفتاب‌ها را بخواهيم تعيين كنيم هيچ محاسبي قدر احصاء آن را ندارد (قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفذ البحر قبل ان تنفذ كلمات ربي و لو جئنا بمثله مددا) انسان كه اين مراتب را در اين زمان ادراك نموده اگر بگويد مصرف تمام اين عوالم در شكم يك زن محصور بوده بچه بوده بزرگ شده و بالاخره مرده يا به دست سربازها در تهران اسير شده و در محبس بغداد حبس شده تا بادرنه تبعيد و در زندان آنجا محبوس شده و بالاخره در حيفا مرده و در آنجا مدفون شده آيا مي‌توان او را ذي شعور دانست؟! آيا مصرف عوالم با اين عظمت اين قدر عاجز و حقير و ذليل است؟! و يا مظهر او اين اشخاص قاصر حقيرند؟! بشر در اين زمان بالخصوص چگونه در اعتقاد به اين گونه خرافات معذور است؟! ترقيات علمي عصر حاضر اين خرافات را پايمال مي‌كند علم اين هذيان‌ها را واژگون ساخته و بشر را به خوبي فهمانيده است كه اين هذيان‌ها افسانه‌هائي است كه فقط براي موقع خواب اطفال عصور ظلمت و جهالت گفته مي‌شده است. در اواسط قرن نوزدهم كه علماء عظمت اين عوالم را مشاهده نموده و اسرار طبيعت را كشف كردند غير از خرافات انجيل و شرك و بت‌پرستي از اديان چيزي در دست نديدند و به خوبي ملتفت شدند كه اين مزخرفات با اصول علمي هيچ موافقت ندارد كاملا از ديانت منصرف و به عقائد مادي و طبيعي قائل شدند زيرا دين صحيحي در دست نداشتند و توحيد خالص اسلام هم در اروپا منتشر نشده بود. مروج فكر مادي در آن عصر در اروپا (داروين) بوده و اتباع او امثال (بخز) در آلمان و[سبنسر]در انگلستان و امثال آن‌ها مذهب مادي داروين [ صفحه 31] را ترويج نمودند هر چند داروين در واقع موحد بوده زيرا در موقع بحث از طبقات جسم صراحتا مي‌گويد در اينجا نمي‌توانم اعتراف نكنم كه قوه‌ي عاقله و مديره در طبقات جسم نباشد زيرا كه هميشه براي ديد اختيار اصلح مي‌كند و مواظبت كامل دارد. در يكي از ادعيه‌ي يوميه ماه رجب كه سيد بن طاوس در اقبال از حضرت صادق (ع) روايت كرده همين معني موجود است. بالاخره اين حال ما بين علما بود تا اول قرن بيستم كه علم ترقي كرده و افكار علماء بيشتر دقيق شد غالب علماي اروپا قائل به توحيد خالص شدند و خود را از ضلالت ماديت رها ساخته و فهميدند كه در هر موجودي قوه‌ي الهي وجود دارد و هر يكي از راه علم خود توحيد را درك كرده و اثبات نمودند. فلكي اوضاع افلاك را دليل توحيد خود قرار داده تصديق كرده كه فلك مي‌گويد (لا اله الا الله). فيزيكي به علم خود بر توحيد استدلال و اعتراف كرده كه حكمت طبيعي مي‌گويد (لا اله الا الله). فيزيولوژي - (علم منافع الاعضاء) - به خوبي تشخيص داد كه هر عضو از اعضاء انسان و حيوان به زبان فصيح مي‌گويد (لا اله الا الله). ژيولژي[علم طبقات الارض]در هر ذره خاكي دليل غير قابل انكار دارد كه در هر لحظه‌ي از لحظات ادوار زمين در كمال صراحت مي‌گويد (لا اله الا الله). طبيب در طب خود. جراح در تيغ جراحي خود، عالم ثبات در تمام اشكال ثباتي و ادوار آن به رأي العين كلمه (لا اله الا الله) را مي‌بيند و به گوش خود آواز خوش (الله خالق كل شي‌ء) را مي‌شنود. محي الدين اعرابي مي‌گويد: فانظره في حجر و انظره في شجر و انظره في كل شيئي انه الله [ صفحه 32] حاجي سبزواري مي‌گويد: موسئي نيست كه دعواي انا الحق شنود ورنه اين زمزمه در هر شجري نيست كه نيست ولي ما مي‌گوئيم موسي‌هاي علم نه از هر شجر بلكه از هر موجودي به گوش خود زمزمه (انا الحق) مي‌شنوند و در هر مخلوقي به چشم خود كاسه (لا اله الا الله) را مي‌خوانند. كامپل (فلاماريون) كه مبرزترين علماي فرانس و در علم هيئت مرتبه اول را دارا است كتاب‌هائي در توحيد منزه از شرك نوشته و از طريق علوم مختلفه كه در دست بشر امروزي است ثابت كرده كه قدرت و تدبير خداي واحد در تمام آن علوم و در هر مسئله‌ي از مسائل محسوس و مشاهد است نه خداي انجيل فعلي كه سه مي‌باشد، نه خداي بودائي‌ها كه مظهر آن سنگ حقيري است و نه رب زردشتي‌ها كه يكي مالك خير و ديگري مالك شر است و نه الهي كه در تنگناي زندان با كمال عجز محبوس مي‌شود. بلكه خداي قرآن است كه اول ندارد. آخر ندارد و مكان معيني نيست و هيچ مكاني هم از او خالي نيست و از هيچ موجودي جدائي ندارد. مصرف و مدبر تمام موجودات و حوادث و منزه‌ي از جسميت و پستي ماده است. نه حدي دارد و نه صنفي. نه ملايمي دارد و نه منافري. نه مثلي دارد و نه ضدي. به تمام موجودات احاطه دارد قدير است و عليم بذاته. سميع است و بصير نه به آلت سمع و بصر و هيچ يك از مسموعات و مبصرات بر او مخفي نيست. امثال (كامپل فلاماريون) كه حالا شايد پيروان و تابعين او در اروپا و آمريكا بيشتر از سي ميليون است فوق‌العاده شايان تقدير و تقديس هستند كه به وسيله علم به اين حقايق برجسته رسيده‌اند كه دين ديانت اسلام است بدون اينكه از ديانت اسلام اطلاع كافي داشته باشند و فقط علم است كه اين‌ها را به اين حقايق رسانيده است. اين حقايق مدت قصيري در قصور جاهليت پيدا مي‌شد ولي به جهة قصور فكري [ صفحه 33] اهالي آن زمان باقي نمي‌ماند و تبديل مي‌شد به بت‌پرستي و قائل شدن به اله محسوس و مظهر و امثال ذلك. مدتي بشر در درياي جهل غوطه‌ور بود تا نور هدايت محمدي (ص) طالع و عامه بشر را دعوت به توحيد نمود و به قدري به آن اصرار و جديت كرد كه در هيچ يك از كتب آسماني و غيره در هيچ مطالبي آن قدر اصرار و تأكيد نشده است. توحيد محمدي (ص) كه منزه از هر گونه شائبه شرك است به سرعت برق در دنيا منتشر و ظهور اسلام سبب شد كه مدنيت و علم يونان قديم كه محو و نابود شده بود به وسيله‌ي بزرگان اسلام جمع‌آوري و اصلاح و تجديد و منتشر شده تا به اروپا رسيد و مدنيت حاضره‌ي غرب را ايجاد نمود. مدنيت حاضره‌ي اروپا مديون ديانت محمدي (ص) و مخلوق اين توحيد و به همين جهت است كه مدنيت حقيقي و علوم و اكتشافات آن شروع به تأييد توحيد خالص اسلامي كرده به وسيله‌ي علومي كه در دست بشر امروزي است اين توحيد تقويت و ترويج و ميليون‌ها از مبرزين علماي عصر حاضر و متخصصين علوم مختلفه قائل به توحيد خالص هستند برادر عزيزم عبدالله خان - خدا گواه است كه من غير از نفع بشر چيز ديگري در نظر ندارم و اگر به بينم يك بشر اين اندازه تناقض بگويد و اين درجه بي‌فكر باشد متأثر مي‌شوم و حق هم دارم. گفتم عظمت اين عوالم دلالت قطعي دارد بر وجود خالق عظيم لا يتناهي اين دلالت محسوس و غير قابل انكار است شما هم به آن اعتراف داريد، چگونه متأثر نشوم اگر ديدم يك بشر مي‌گويد آن عظمت لا يتناهي در شكم يك زن يا در يك بچه 25 ساله يا در محبسي و يا در تابوت بلور محصور مي‌شود؟! اگر از حضرت مسيح علي نبينا و آله و عليه‌السلام به بچه بيست و پنج ساله تعبير مي‌كنم بي‌جا نيست زيرا در مقابل عظمت لا يتناهي الهي است پس توهين نيست [ صفحه 34] و بلكه عين تعظيم است. آقاي عبدالله خان - بشر عاجز ممكن نيست داراي صفات لا يتناهي خدا (كه ذات او است) باشد. شما به شمس و پرتو تمثيل مي‌كنيد من مي‌گويم شمس يكي از مخلوقات حقيره الهي است عظمت لا يتناهي خالق را به اين مخلوق حقير نمي‌توان تمثيل كرد - شمس اجزا دارد از او منتشر مي‌شود كه او را پرتو مي‌گوئيم. خالق قدير اجزائي ندارد و الا مخلوق مي‌شود. شما چگونه خدا را تشبيه‌ي به مخلوق مي‌كنيد؟! گاهي مي‌گوئيد آفتاب مقدم است گاهي مي‌گوئيد پرتو عين آفتاب است. اين حرف‌هاي متناقض اگر صحيح هم باشد تازه به مطلب ما چه ربطي دارد و چگونه ممكن است مثال براي مبحث ما بشود؟! آقاي من! مخلوق غير از خالق است پس اگر پرتو داشتن صفت شمس و پرتو مظهر او است لازمه‌ي آن اين است كه خداوند متعال مظهر نداشته باشد زيرا خالق از صفات مخلوق منزه است پس خالق مظهر ندارد. برادر عزيزم! خيال نكنيد كه شما يك حرف منتظم گفتيد تمام فرمايشاتتان كاملا بي‌معني بود ولي من نظر به عشق حقيقت و شدت تمايل به هدايت شما به حكم (و جادلهم بالتي هي أحسن) كاملا گوش دادم با اينكه مقتضي نبود كه حرف خالي از معني در اين محل بلكه در هر جا گفته شود. آقاي من! چگونه ممكن است صفات خالق در يك مخلوق قرار بگيرد و يا يك مخلوق داراي صفات خالق باشد پس فرق ميان خالق و مخلوق چيست؟ مردم دنيا از مسيح (ع) دست كشيد و تثليث مجعول را ترك كردند به چه سبب شما در قرن بيستم، در عصر علم يك بشر عاجزي را كه خيلي عاجزتر از فراعنه مصر بوده بلكه ابدا طرف قياس نيست مجانا صفات كماليه الهي را به او مي‌دهيد؟! [ صفحه 35] ايراد مي‌كنيم بر مصري‌ها كه در قرون توحش و بربريت و عصر ظلمات پادشاهان عظيم الشأن مقتدر خود را ستايش مي‌كردند. خيلي غريب است كه در اين عصر اشخاصي پيدا مي‌شوند كه مردم را دعوت به ستايش يك بشر عاجزتري مي‌كنند آن هم در ايران مركز علم و مهد توحيد در ايراني كه در عصور سابقه (خيلي قبل از ظهور اسلام) هم قائل به توحيد بوده است. شما نمي‌دانيد كه عقايد پهلوي‌هاي قديم راجع به توحيد در كتب حكمتي موجوده منقول و موضوع بحث حكماي اسلام و متكلمين است. شما خبر نداريد كه مذهب فرس قديم هم توحيد بوده است. تعجب است بعد از اينكه تمام دنيا به توحيد قائل مي‌شوند تازه شما خيال مي‌كنيد كه ايراني‌ها ممكن است اين حقيقت را آن هم در اين عصر از دست داده پايمال كنند؟! چه اشتباه بزرگي؟! برادر عزيزم! چرا سعي در انتشار جهالت و ترويج خرافات ميان افراد ايراني مي‌كنيد؟ چرا از جان اين ملت فقير بيچاره دست نمي‌كشيد؟ چرا آلت دست اجانب و چماق دستي آن‌ها مي‌شويد؟ آيا وزارت معارف ما و تشكيلات سرتاپا غلط و پرگرام مزخرف آن و فقدان مدارس صحيحه و كتب متناسيه و معلمين لايق براي انتشار جهل در بين ملت ايران كافي نيست كه شما هم سربار شده مي‌خواهيد اين بيچاره مردم را به وسائل ديگري در اقيانوس جهالت و ناداني غرق كنيد؟!! ولي اشتباه مي‌كنيد و نمي‌دانيد كه علم بيرق فتح خود را بر روي آوار بناهاي پوسيده‌ي جهل نصب كرده و بشر را خواهي نخواهي به زير سايه‌ي خود خواهد كشيد. برادر عزيزم! چرا ايجاد اختلافات بين ملت خودتان مي‌كنيد؟ آيا اين اختلافاتي كه داريم براي اضمحلال ما كفايت نمي‌كند كه شما هم آتش اختلاف و [ صفحه 36] و تفرقه را دامن مي‌زنيد؟ آن فتنه‌هاي شديدي كه در زمان ناصرالدين شاه ايجاد گرديد سبب شد كه رنود براي مغالطه از موقع استفاده كرده عده‌ي زيادي از متنورين ايران را هم در اثناي كشمكش با شما ضمنا از بين بردند. مثل اينكه شما مخصوصا براي همان مواقع كه مي‌خواست بيداري ملت شروع شود ايجاد و تحريك شده بوديد كه آب را گل كرده و وسيله مغلطه و خلط قضايا شده راهي براي جنگ با افكار صالحه و احساسات حسنه‌ي نوزاد آن ايام براي دشمنان ايران باز كنيد. منشأ يك قسمت از بدبختي‌هاي فعلي ايران و يكي از جهات نتيجه نگرفتن اين ملت بدبخت از آن همه زحمات و يكي از وسائل ايجاد سوءظن و بدبيني و احساسات متضاد جاهلانه‌ي فعلي شمائيد. اشتباه نكنيد و اين را دليل كمترين اهميت براي خود قرار ندهيد. شما فقط آلت بلا اراده‌ي اجانب هستيد خودتان خودتان را خوب مي‌شناسيد و مي‌دانيد كه به غير از هو خبري نيست. سياست استعمار بود كه شما را وسيله القاء اختلاف و ايجاد جنگ داخلي (كه مهمترين حربه آن‌ها براي امحاء ملل و تسلط بر آن‌ها است) قرار داد ولي خوب دقيق شويد و چشم خود را باز كنيد به بينيد كه ضمنا با خود شما هم همان معامله را اجرا كردند و خود شما را هم احتياطا چند قسمت كرده و در مقابل هم واداشته‌اند. حقيقتا ارتكاب خيانت بزرگي كرديد. شما راهزن جاده‌ي تجدد و وسيله توقف و بلكه تقهقر ايران شديد. ولي خوشبختانه كوس رسوائي شما زده شد و شمشير علم اين رمق مختصر و حشاشه شما را هم تقريبا خاتمه داده است. [ صفحه 37] در دو صفحه‌ي كتاب اقدس دو سطر نوشته شده در يك صفحه خطاب به تهران كرده مي‌نويسد (و سيئوبد سريرك بمن يحكم فيك بالعدل) يعني تخت تو تأييد مي‌شود به كسي كه به مقتضاي عدل در تو حكم مي‌كند در صفحه ديگر هم مي‌گويد[و سيحكم فيك جمهور الناس]در تو جمهور مردم حكم خواهند كرد. حالا نمي‌پرسيم يك نفر ايراني چرا كتاب آسمانيش به زبان عرب است؟ ما اعتراض نمي‌كنيم تناقض بين اين دو عبارت براي چيست زيرا همه مي‌دانند كه مقصود شما از اين چند پهلوگوئي‌ها چيست. محمد علي ميرزا كه شاه شد عبارت اول را وسيله استفاده قرار داده گفتيد مقصود او است و محمد علي شاه از ما است و خود را ميان انداخته مشغول فتنه و القاء اختلافات شديد او كه رفت و احمد ميزا شاه شد گفتيد احمد شاه از ما است و مقصود از اين عبارت او است و باز مشغول رويه‌ي معمولي خود شديد تا وزارت جنگ و رياست وزرائي شاه حاليه شروع شد گفتيد پهلوي از ما است و مقصود از اين عبارت او است و باعث ايجاد نفرت و نفاق شديد تا صداي جمهوري بلند شد فورا از مجعولات احتياطي خود استفاده كرده و عبارت دوم را به ميان كشيديد و استشهاد به آن كرديد و باز خود را ميان انداخته شروع به القاآتي كه باعث خصومت بين ملت و دولت شود نموديد اتفاقا راه استفاده از عبارت دومي هم بر شما مسدود و مشت شما باز شد بالاخره احمد شاه هم رفت و تخت سلطنت نصيب شاه فعلي شد. شما چون به خيال خود ضمنا اين حقه‌بازي‌ها و انتصابات را رشوه حساب و طمع استفاده از اثرات آن را داشتيد. همين كه مشاهده كرديد كه اين تدابير اثر معكوس بخشيد و پهلوي هم مثل سايرين به حمايت شما مي‌خندد برعكس سابق شروع به اشاعات ديگري كرديد و مخصوصا بعد از قضيه جهرم متحد المآل‌ها بر ضد او صادر و باز آتش اغتشاش و جنگ داخلي را دامن مي‌زنيد. [ صفحه 38] در متحد المآل‌هاي اخير كه به امضاي شوقي رسيده بر عليه سلطنت فعلي سخن گفته و ابراز سوءظن شديد مي‌نمائيد (واقعا هيچ چيز شما را دليل هيچ چيز نمي‌توان قرار داد) عجب در اين است كه نمي‌خواهيد اين افتضاحاتي را كه متوجه شما شده به روي خود بياوريد و حاضر نيستيد باور كنيد كه اين دسائس براي شما فائده ندارد. آخر اين چه كاري است كه شما پيش گرفته‌ايد؟ اسم هر كس كه برده شود فورا مي‌گوئيد از ما است. فرديناند پادشاه بلغار را بعد از اينكه ده سال از عزل او گذشته بود نمي‌دانستيد كه معزول شده و مي‌گفتيد از ما است حالا هم ملكه‌ي روماني را مي‌گوئيد از ما است. اسم هر يك از علماء كه برده مي‌شود مي‌گوئيد از ما است. مثلا شيخ مرتضي انصاري و ميرزاي شيرازي عليهما رحمت الله را هم مي‌گوئيد از ما بوده‌اند هيچ بعيد نيست كه بگوئيد بودا و برهما هم از ما هستند؟! آقايان بس است چرا بازيچه‌ي دست اجانب شده‌ايد؟ چرا ايجاد اختلافات مي‌كنيد؟! مگر نمي‌بينيد كه ابدا شما از اين كارها استفاده نمي‌كنيد. سابق شايد گفته مي‌شد كه اگر شما فائده نمي‌بريد محركين شما فائده مي‌برند ولي حالا كه ديگر همه فهميده‌اند مطلب چيست و حتي مردمان خيلي بي‌اطلاع هم تشخيص دادند كه غير از هو و جنجال خبري نيست و كوس رسوائي شما بر سر بازار زده شده چرا دست نمي‌كشيد؟!! خوب است يك جاي مهري هم براي خودتان باقي بگذاريد زيرا وقتي كه لياقت آلت شدن هم از شما سلب شود ديگر آن مقاماتي كه مي‌دانيد هم اعتنائي به شما نمي‌كنند گويا اگر دقيق شويد خوب حس مي‌كنيد كه كاملا بي‌اعتباري شما نزد آن‌ها هم شروع شده به اين جهت شروع به فرستادن مبلغين قادياني به ايران براي حفظ سنگر و نشاندن آن‌ها در جاي شما نموده‌اند. [ صفحه 39] آقايان! بس است دست از سر ملت بكشيد برويد دست از اين حركات برداريد، برويد از خدا بترسيد به ملت خودتان رحم كنيد و هر قدر مي‌توانيد در مقام جبران اعمال گذشته خود برآئيد گر چه خسارات شما قابل جبران نيست ولي در هر حال از خدا نبايد نااميد شد. يگانه سرمايه‌اي كه در دست ايراني‌ها است و مي‌توانند به وسيله‌ي آن در مقابل اروپائي‌ها مقاومت كنند حقيقت توحيد است كه علوم فعلي بشر را وادار و مجبور اعتراف به آن كرده و مي‌كند. شما چرا مي‌خواهيد آن را هم از دست اين ملت بدبخت بگيريد؟ شما مي‌خواهيد اين يك علم هم مانند ساير علوم (رياضيات، طبيعيات، نجوم، طب و و و...) كه اروپائي‌ها از ايراني‌ها اخذ كرده‌اند بالكل از ايران به اروپا منتقل شده و اين ملت از آن هم محروم بماند. آخر اين چه دشمني است كه شما با ايران داريد؟ شما جنايات بزرگي نسبت به علم و اخلاق مرتكب شديد. شما خيانت اجتماعي عظيمي را ارتكاب نموديد، من متأثرم كه شما كمك بزرگي به نشر جالت كرديد ولي من از تشكيل اين مجلس خرسندم و باز خرسندم كه شما درصدد تحقيق حق برآمديد. گمان مي‌كنم حالا بايد اعتراف كنيد كه خالق متعال بزرگتر از اين است كه يك مخلوقي متصف به صفات او شود از اين بي‌فكري و جهالت دست بكشيد و عوض ترويج نفاق و اختلاف درصدد خدمت به ايران برآئيد و معترف شويد بشر عاجزي كه به دست ناصرالدين شاه تبعيد شده و در حبس يك سرباز مانده و بالاخره مرده است داراي صفات يك مرد قوي نيست چه رسد به صفات خالق اين همه موجودات محير العقول. (عبدالله خان اظهار كرد صحيح است بديهي است) حقيقتي كه در تفسير آيه‌ي (فاصدع بما تؤمر) گفتم كه در تمام قلوب ايجاد صدع مي‌كند همان حقيقت توحيد خالص منزه از تمام شوائب شرك است و تمام [ صفحه 40] مخلوقات بلااستثناء مقهور قدرت الهي هستند. اگر افراد مبرزي در ميان بشر از انبياء و اولياء موجود شدند تبرز و تعالي آن‌ها نسبت به سايرين است. اين‌ها داراي مقام شامخ ارجمند و قدر عظيم بوده‌اند ولي كوچكتر از اين‌اند كه دسترس به صفات الهي (كه عين ذات او است) داشته باشند. آيات قرآنيه اصرار زيادي در نشر اين حقيقت نموده است. و اولين امري كه حضرت رسول (ص) بشر را دعوت به آن نمود همان توحيد خالص است كه فرياد مي‌زند (قولوا لا اله الا الله تفلحوا) كلية قوانين اجتماعي كه براي بشر وضع فرمود تمام بعد از توحيد بوده است. ترقي علم و توسعه افكار حقيقت توحيد را تأييد كرده و خواهد كرد و زماني نخواهد كشيد كه سلطان حقيقي و حاكم علي الاطلاق روي زمين كلمه (لا اله الا الله) خواهد شد. چيزي نمي‌گذرد كه بشر را متوجه معناي (انا كفيناك المستهزئين) مي‌شود. خوب است دست از اين جهالت برداريد و حاضر نشويد كه بيش از اين جنايت بر علم و اخلاق وارد شود. برويد دست از جان اين ملت نيم مرده برداريد و بيش از اين بر ضد وطن و ملت خود نكوشيد و زمينه‌اي براي صيادان سياسي تهيه نكنيد و بيش از اين به خود و سايرين زحمت ندهيد كه براي شما فائده ندارد و بدانيد كه خدا معارضين حقيقت توحيد را به وسيله علوم و اكتشافات عصر حاضر منكوب و مخذول ساخته و خواهد ساخت. خداوند همه را موفق بدارد. و من الله التوفيق و السلام عليكم. [ صفحه 41]

سؤال و جواب‌هائي كه آقاي عبدالحسين حائري از حضرت آقاي حجة الاسلام و المسلمين آية الله العظمي آقاي شيخ محمد خالصي متع الله المسلمين بطول بقائه نمود

چون عده‌اي از اهالي محترم يزد اصرار فرمودند كه كتاب مناظره با مبلغ بهائيان كه در تهران بين حضرت آقاي آية الله عظمي حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاي شيخ محمد خالصي اعاده طبع شود لازم دانستم سؤال‌هايي چند از حضرت آية الله بكنم و نظريات عاليه آن يگانه عالم رباني و حكيم صمداني و فيلسوف عالم اسلام را در معرض افكار عمومي قرار دهم تا آنكه از اين راه خدمتي به عالم اسلام و ذخيره‌اي براي روز (لا ينفع مال و لا بنون) تهيه كرده باشم. و الله لا يضيع اجر من احسن عملا اينك نص اسئله و اجوبه را درج مي‌نمايم اميدوارم عموم مسلمين از آن استفاده شاياني بكنند. س - آيا نتيجه عملي از اين مناظره گرفته شد؟ و بعد از آن مذاكره چه شد؟ ج - شنيدم كه عبدالله تحقيقي مواجبي داشته از بهائيان و او را پس از اين مذاكره طرد كردند و حقوق آن را قطع نمودند و خيلي مفلوك شد و لكن طبق نوشته‌ي آقاي آيتي عبدالله تحقيقي كه در رساله منتشر است همان عبدالله مطلق بود كه بعد از يك سال فوت شد [1] و نتيجه عملي آن مناظره اين شد كه بعضي از فضلائي كه به بهائي‌گري متهم بودند حقيقتا فقط با آن‌ها معاشرت داشتند و به خرافات آن‌ها قائل نبودند نشاط و جديت كامل در اظهار خرافات بهائيان كردند مثل دانشمند محترم و فاضل معظم جناب آقاي عبدالحسين آيتي يزدي تفتي كه سه مجلد كتاب كشف الحيل با ضميمه آن در اظهار خرافات و شيادي و طراري بهائيان نوشته و مانند فاضل [ صفحه 42] ارجمند و فيلسوف نيرومند آقاي آقا ميرزا حسين نيكوي بروجردي كه چهار مجلد كتاب فلسفه نيكو در عين موضوع نوشته و مانند فاضل محترم آقاي صبحي كه در خانه عباس افندي تقريبا تربيت شده و كتابي مبني بر نااميدي از آن خانواده، به نام صبحي نوشته و طبع و نشر كرد و مانند بانو قدسي ايران كه زن ياور رحمة الله علائي بوده و از شوهر خود جدا و مسلمان گشت و به ديگري ازدواج نمود و كتاب بارقه حقيقة درباره فجائع ناموسي بهائيان و اباحي بودن و پيروي از كمونيست‌ها در اعراض و ناموس طبع و نشر نمود و همچنين جوان پاك نهاد آقاي صالح اقتصاد كه از اعمده بهائيان بود كتاب ايقاظ را بر تأييد كشف الحيل تأليف و طبع نمود و مانند آن‌ها خلق كثيري هستند كه از بهائيت منصرف شده اگر سواد داشتند به نظم و نثر فساد بهائيت را اعلام مي‌نمودند و آنان كه سواد نداشتند - ساكنا به كنار رفتند و شاه سابق پس از آنكه اطلاع پيدا كرد دبستان‌هاي بهائيان را بست و متحد المآل صادر نمود كه احدي از آنان در دوائر دولتي اعم از كشوري و لشكري مستخدم نشود و سرلشكر علائي كه معروف به بهائي‌گري و آن وقت سرتيپ و متصدي امور مالي قشون بود از شغل خود منفصل گشت و امثال اين امور بسيار واقع شد. س - چه سري است كه بهائي‌گري در عربستان و ساير بلاد هيچ اثري ندارد و فقط چند نفر بي‌مغز ايراني به آن گرويدند؟ ج - اسباب مختلفي دارد اول اين است كه اعراب همين كه كتاب‌هاي باب و عبدالبهاء كه به زبان عربي نگاشته‌اند مي‌بينند حالت تهوع به آن‌ها دست مي‌دهد و از اين عربي نخراشيده نتراشيده چنان منزجر و متنفر مي‌شوند كه حاجتي به دليل ديگري براي بطلان آن خارج از سخنان خود او ندارند اما ساير بلاد غير عربي چون بر دو قسم منقسم مي‌شوند اول قسم عقلا و دانشمندان آن‌ها البته پيغمبر عصر اتم خداي قرن بيستم يعني جناب بهاء كه از مازندران طلوع كرده و بادرنه از طرف عثمانيان [ صفحه 43] تبعيد شد و در عكا پس از چند سال الوهيت زير جلي و ناله از سجن و زندان عاقبت زير خاك رفته و از آنجا به دار مجازات الهي نزول اسفل نموده مسخره و استهزاء مي‌نمايند قسم دوم مردمان ساده‌لوح و خوش عقيده كه به مليت و عقايد آباء و اجداد پابند هستند مثل هندوها و ساكنين بعضي از بلاد افريقا آن قسم هم هرگز گاو و بت را از دست نمي‌دهند و به خداي مازندران معتقد نمي‌شوند. اما ايراني زبان عربي نمي‌داند كه بفهمد چه نامربوطي گفته‌اند و دانشمنداني هم ندارد كه مدعيات بهاء را به سخريه و استهزاء مواجه كنند از بين عامه هم آن حسن عقيده كه در ساير بلاد هست وجود ندارد همچناني كه خود بهاء آن‌ها را وصف كرده به اغنام الله. اين است كه صداي گوساله بني‌اسرائيل در آن اغنام تأثير مي‌كند سبب ديگري كه موجب تشويش و اضطراب و زيادي اختلاف در ايران است آن است كه به طور عموم فعلا ايران بين جهل و علم مانده نه جهل ساده و مطلق دارد كه شيادان را به حسن عقيده و سادگي رد كنند و نه علمي دارند كه مشبهين و بازيگران شياطين را به ادله علمي جواب دهند. گويند بقالي به آخوندي رسيده او را مخاطب ساخت و گفت آشيخ نجس كجا مي‌رويد شيخ متأثر شد و نزد عالم بلد شكايت كرد كه بقال چنين جسارتي نموده پس از احضار و سئوال بقال به اين جسارت اعتراف كرد عالم گفت به چه دليل او را نجس مخاطب ساختي بقال گفت از تو شنيدم زيرا در درس گفتي آب انگور طاهر است همين كه به غليان و نشيش درآمد نجس مي‌شود و بعد به سركه كه رسيد طاهر مي‌شود اين شخص بقال مثل من طاهر بود عمامه بر سر گذاشت به تحصيل اشتغال يافت هنوز به درجه شما نرسيده كه طاهر شود حال او حال آب انگوري است كه به جوش آمده و به درجه سركه نرسيده عالم خنديد و بقال را معذور داشت. حال ايرانيان فعلا اين طور است پس از انقلاب مشروطيت از خواب غفلت بيدار [ صفحه 44] شدند و به درجه علم هنوز نرسيدند حال آب انگور در حال جوشش قبل از سركه شدن را دارند همين بي‌علمي كه در ايران هست سبب پيدايش بهائي‌گري شد زيرا ايرانيان عقيده به جزاء و حساب روز قيامت كه سابقا داشتند از دست دادند و چون هنوز معلومات كافي براي اينكه به مفاسد افراط در شهوات و گسستن نظم خانواده پيدا نكردند شيادان بهائي از اين فرصت استفاده و براي انجام شهوات مهلكه انواع وسائل را به كار بردند و از قيود فضيلة و حدود الهي تجاوز نموده و مانند اباحيهاي كمونيست هر چيزي را براي انجام شهوات غير محدود جايز دانستند ارباب شهوات كه ترس عذاب الهي ندارند عملا با آن‌ها متفق شدند ولو اينكه با عقايد آن‌ها هم موافق نيست زيرا اين‌ها منظوري به جز انجام شهوات حيواني مهلكه به واسطه اين دسته ندارند و باك از آنچه كه به آن‌ها بگويند ندارند همين كه سطح معلومات ايراني‌ها بالا برود اسمي از بهائي‌ها در ايران برده نخواهد شد. س - آيا تصور مي‌فرمائيد كه مجامع اسلامي كه در غالب شهرستان‌هاي ايران تشكيل شده ممكن است جلو مفاسد بهائي‌ها و امثال آن‌ها را بگيرد؟ ج - هر نفع و صلاحي منوط به علم و هر فسادي مولود جهل است اگر قائدين اين مجامع عالم باشند البته بهائيگري و غيره نابود و ريشه‌كن مي‌شود و لكن من بيست سال از تهران دور بودم و بعد از برگشتن به تهران مجامعي كه به نام اسلام بعد از حادثه (20 شهريور) تشكيل شد ديدم و خيال مي‌كردم كه براي اصلاح ايران از هر جهت مي‌شود و مي‌توان از آن‌ها استفاده كرد ولي چيزهاي عجيب و غريبي از اين مجامع ديدم كه از اين‌ها متأسفانه مأيوس شدم زيرا كه قائدين اين مجامع اولا جاهل مركب هستند و از دنيا بي‌خبرند و از دين اسلام هيچ بهره و اطلاعي ندارند و حقايق اسلامي را نمي‌دانند. ثانيا دعوتي كه به نام دين اسلام در تهران مشاهده كردم به ضرر اسلام بيشتر تمام [ صفحه 45] مي‌شود به جهت اينكه مسلمانان را به قهقرا مي‌كشاند و خرافات را به نام دين منتشر مي‌كند مخصوصا به واسطه مدارسي كه به نام تعليمات اسلامي در تهران تأسيس شده اين مدارس به جاي اينكه محل تدريس و تعليم حقايق اسلامي باشد جايگاه ترويج و تشويق به خرافات است خداي نخواسته اگر ادامه پيدا كند ممكن است كه از طريق ديگر موجب ضعف و سستي ديانت و شدت اختلاف كلمه بشود. ثالثا در اين مجامع قوه مفكره و عاقله وجود ندارد و تعصب در جهل مركب اين‌ها را اداره مي‌كند. رابعا بعضي از افراد اين مجمع مشبه الحالند و حسن نيتي در اين‌ها مشاهده نمي‌شود علاوه بر جهلي كه دارند مخصوصا اشخاصي كه از هند يا بين النهرين آمده‌اند و بعض اين مجامع را اداره مي‌نمايند روي هم رفته بوي خيري از اين مجامع تهران كه به نام دين تشكيل شده نمي‌آيد يا متصديان اين‌ها صرفا ديوانه‌اند يا مغرض و منظوري به جز تضعيف مباني دين اسلام ندارند كسي كه به اعمال اين‌ها مي‌نگرد ترديدي در يكي از اين دو چيز پيدا نمي‌كند. براي مثال بعضي از اقدامات آن‌ها را يادآوري مي‌كنم در بازار و مسجد شاه و مسجد جمعه ساده‌لوحان را اغرا و اغوا مي‌نمايند كه جلو زنان بي‌حجاب را بگيرند و از ورود آن‌ها ممانعت كنند در صورتي كه دوائر دولتي مخصوصا وزارت دارائي پر از زن بي‌حجاب و استخرهاي منظريه و امجديه براي شناي مختلط و باشگاه‌هاي افسران و تماشاخانه‌ها براي رقص مختلط زن و مرد آماده مي‌باشد و مبرزترين زنان ايران كه مقام اول را دارا هستند نه فقط در ايران بي‌حجاب بلكه مابين مسكو و امريكا پرواز مي‌كنند و رياست و عضويت بزرگترين مؤسسات را مانند جمعيت شير و خورشيد سرخ و غيره دارا هستند و خانم آقاي امام جمعه از مبرزات بي‌حجاب‌هاي تهران است با اينكه خود امام جمعه پيش نماز و از آقايان طرفدار حجاب مي‌باشد و رئيس مدرسه سپهسالار كه مربي طلاب علوم ديني است دست زن بي‌حجاب خود را گرفته به آرايشگاه براي [ صفحه 46] توالت مي‌برد و بيشتر علماء تهران در محراب‌ها براي پيش نمازي مي‌روند در صورتي كه زنان و دختران ايشان به شكل زنان فرنگي در خيابان‌ها و سينماها مي‌گردند و روزنامه‌هاي زنانه منتشر مي‌شود و دانشگاه‌هاي حقوق و غيره پر از زن بي‌حجاب است و مؤسسات فحشاء در انحاء ايران آشكار و رسميت دارد نمي‌دانم منظور اين ديوانه‌ها از جلوگيري از ورود زنان بي‌حجاب به بازار و مساجد چيست و چه نتيجه مي‌خواهند بگيرند اين اختلاف و تفرقه كلمه و تباين اخلاق و افعال كه در ايران به حد انتها رسيده ايران را به چه گودال عميق هلاكت خواهد كشيد به جز اينكه اهل بازار را از خريد و فروش زنان محروم بكنند و ثروت آن‌ها را به كسبه ارمني و يهودي در خيابان لاله‌زار و غيره اختصاص بدهند و ساير مسلمان‌ها را از آن‌ها محروم كنند چيز ديگري نيست و اگر اتفاقا زني كلمه و يا حرفي يا مسئله شرعي در مسجد بشنود از آن هم محروم باشد. تهران به دو قسم منقسم مي‌شود جنوب كثيف متعفن شهر مختص دين‌داران جاهل مطلق و شمال زيبا و پرثروت شهر مختص بي‌دينان و جاهل مركب و باثروت تهران بازار كثيف متعفن نصيب دسته اول و دوائر دولتي و بنگاه‌ها و مؤسسات تجارتي نصيب دسته دوم و دسته اول با كمال تملق و خضوع در دوائر دولتي جلو همان زنان بي‌حجاب كه آن‌ها را از ورود به مسجد منع مي‌كند سر فرود مي‌آورند و تقاضاي انجام مطالبي كه دارند مي‌نمايند. مثال ديگر اين دسته ديندار مصنوعي بر ضد بهائيان تظاهر مي‌كنند در بازار كسب تهران يا در مساجد جنوب شهر و فكر نمي‌كنند كه تمام احتياجات خود تقريبا به دست بهائيان است براي نمونه اين را عرض مي‌كنم نعمت الله علائي رئيس سيلو كه گندم تهران و خوراك همان دينداران دست او است و سمندريان مدير قند و شكر و چاي كه همه ايران و همان دينداران حتي براي قند و شكر و چائي روضه‌خواني و مجامع ديني احتياج به او دارند و سرهنگ [ صفحه 47] ايادي پسر ابن‌ابهر كه ميرزا حسين علي جد و پدر او را ايادي امر ناميده و اين خانواده به اين اسم كثيف مفتخرند كه جان شاهنشاه جوانبخت محبوب ايران در دست او است چونكه پزشك مخصوص اعلي حضرت مي‌باشد و امثال آن‌ها كه در دوائر دولتي هستند و همان دينداران شب و روز چه براي امور تجارتي يا اداري به آن‌ها تملق و چاپلوسي و خضوع و خشوع مي‌نمايند. اين تظاهرات به دينداري با اين اعمال توافق ندارد مگر اينكه اين‌ها بر جنون حمل كنيم و ممكن نيست تصور كنيم كه اين‌ها درصدد خدمت اسلام هستند زيرا كه برخلاف دين اسلام احكامي براي ايجاد اينگونه مفاسد اختراع مي‌كنند اما فقط در مسجد شاه و مسجد جمعه تأثير دارد و حال آنكه اسلام كشف وجه و كفين و قدمين را مباح كرده و كسي كه قائل به كشف سينه و ساق و ران زن مي‌باشند مخالف دين اسلام است. س - آيا تصور نمي‌فرمائيد كه جاهلند و يك هادي مي‌خواهند؟ ج - هرگز زيرا كه بنده كتابي راجع به حجاب نوشته و مدلل نمودم كه آيات قرآن و احاديث شريفه و اجماع علماء و سيره مسلمين و عمل زنان پيغمبر و ائمه اطهار عليهم‌السلام همه دلالت بر اباحه كشف وجه و كفين و قدمين دارد اين مغرضين كه معلوم نيست چه نظر دارند همان كه فهميدند اين كتاب بهانه‌ي در دست اين‌ها باقي نگذاشته است با مخارج بسياري كتاب را كه به مطبعه فرستاده بودم سرقت نمودند و از نشر آن ممانعت كردند و در روزنامه دنياي اسلام به عكس نظريات من و احكام شرعيه مطالبي را نشر نمودند كه گويا من به چادر و چاخچور قائل هستم و تكذيبي كه نوشتم براي روزنامه فرستادم از نشر آن ممانعت نمودند پس چگونه مي‌توانم تصور كنم كه جهل اين‌ها باعث اين اقدامات است اگر جاهل هستند بايد علم بياموزند و اگر طالب حقايق اسلام مي‌باشند همين كه معلوم شد اشتباه رفتند بايد منقاد حكم اسلام بشوند نه آنكه آن را رد كنند و از نشر آن ممانعت نمايند براي بنده شبهه‌اي [ صفحه 48] نيست كه اين‌ها غرض ديگري دارند اگر ديوانه نباشند. س - آيا كتابي كه اشاره فرموديد فعلا نسخه‌اي از آن داريد؟ ج - دوباره بهتر از اول نوشتم و به تهران فرستادم و انشاءالله قريبا طبع و نشر مي‌شود س - از قراري كه ذكر فرموديد بهائيان در ايران خيلي خطرناك شده‌اند چون كه زمام بعضي امور در دست آن‌ها است؟ ج - بعد (از خنده ممتد) هيچ خطري از وجود اين‌ها نيست براي اينكه امر بهائيان در ايران مردد بين دو امر است يا علم رواج مي‌گيرد و بهائيان نابود مي‌شوند يا آن‌هائي كه فعلا استفاده سياسي و جاسوسي و شهواني از بهائيان مي‌كنند نيازمنديشان تمام شود در اين صورت هم بهائيان تمام مي‌شوند. اضافه بر اين شما تصور مي‌كنيد كه پانزده ميليوني ضعيف ناتوان جاهل در عالم اثري دارند كه از بودن بهائيان در آن خطري متصور بر اسلام بشود مطمئن باشيد كه بشريت و اهل عالم نيازمند به قوانين اسلام هستند زيرا محال است با مخترعات تازه عالم اداره شود مگر به تطبيق احكام اسلام چون كه شرايع سابقه و قوانين ناقصه بشري از اداره كردن بشر اين عصر عاجزند چه كه قسمتي از مكنونات طبيعت كه بر اسلاف مستور بود براي اخلاف كشف شده و براي نظم و سعادت و اداره كردن بشر چاره‌اي نيست به جز عمل به قوانين اسلام و الا بشريت بلكه زمين مسكونه آن نابود خواهد شد اگر مقدر اين باشد كه بشر روي زمين باقي بماند نه فقط بهائيت نابود خواهد شد بلكه هر چه غير از دين اعم از شرايع سابقه و قوانين موضوعه همه جزء حوادث تاريخي بايد بشوند ديگر چه خطري از بهائيان و مانند آنان متصور است مگر عاقل ممكن است در اين عصر نوراني به صنايع قناعت كند كه ميرزا حسين علي خدا و عباس افندي پسر خدا است آن‌هائي كه اسم بردم و شما تصور كرديد كه زمام امور در دست آن‌ها است خيال نكنيد كه عقيده به بهائي‌گري [ صفحه 49] دارند بلكه اين‌ها مردماني هستند كه پدران ساده‌لوح و عوام اغفال شده داشتند و به بهائي‌گري صد سال پيش تقريبا گرويده بودند و اولاد اين‌ها كه رفتند و تحصيل ناقص حقوقي يا اداري كردند پي بردند كه پدرانشان بر خطا رفته بودند و لكن چون در خانواده‌هاي بهائي تربيت شدند از اسلام بي‌خبر شدند و هم مسلك بهائي‌گري را از دست دادند و هم دين اسلام را و بي‌دين شدند اباحي محض و منكر هر ديني و هر آئيني گشتند نه ميرزا حسين علي را خدا مي‌دانند و نه خدائي را براي عوالم قائلند و غرض اولي ايجاد بهائي‌گري در ايران همين بود كه وسيله بشود براي رواج بي‌ديني و ماترياليستي چنانچه شد و در افرادي چند تأثير كرد اگر اسم اين‌ها را بدانيد به خوبي مي‌فهميد كه آن‌ها به واسطه بهائي‌گري به ماترياليستي رسيدند دقت كنيد سرهنگ آزمايش و برادرانش و سرلشكر علائي و برادرانش و سرهنگ ايادي و برادرانش و فتح اعلم و كسانش و شيخ حسن دبير مؤيد و احمد صميمي و چند زني كه زير دست دارند و امثال آن‌ها آيا تصور مي‌كنيد كه اين‌ها عقيده دارند كه ميرزا حسين علي خدا است يا مظهر اعظم خدا است يا اينكه رجعت حسيني شده يا اينكه دعاي بهاء تعيين ماه‌ها براي خود جهان نموده يا به دعاي بهاء عقيده دارند البته اين‌ها خودشان بيشتر از مسلمان‌ها و اهل ساير اديان اين حرف‌ها را مسخره مي‌دانند ولكن فتح اعلم بيچاره چه كند جد او سيد فتح علي اردستاني دهقان ساده‌لوح بود خيال كرده صاحب الزمان ظهور كرده و او ميرزا حسين علي است بعدا شنيد صاحب الزمان گرسنه در عكا مانده و در فشار سني‌ها كه منكر صاحب الزمان هستند زيست مي‌كند از نان خويش براي صاحب الزمان به خيالش فرستاده ميرزا حسين علي كه آن وقت خيلي گرسنه بود خيلي خوشحال شد و براي تشويق اين مردم عوام لقب فتح اعلم به او داد آن هم خيلي خوشحال بود كه لقب از صاحب الزمان براي او آمده پسري داشت اسمش سيد شهاب الدين بيشتر با مردم معاشر بود مي‌ديد كه پول پدرش بيهوده از دست [ صفحه 50] رفت و بايد از بهائيان به هر وسيله است عوض گرفت اين بود كه مروجين بهائي همين پسر را خدمت شاه سابق گماشتند اين سيد شهاب كه به توسط پدرش دين اسلام را از دست داده بود اگر هم عقيده به بهائيت نداشته و لكن براي نان از اسمي كه روي پدرش بود استنكاف نداشت آري براي اين سيد شهاب الدين پسري متولد شد به نام سيد نورالدين اين شخص تا اندازه‌اي تحصيلات ناقصي كرده و نسبي كه پدرش داشت به او رسيد و بهائي‌گري به او متعلق شد و با وجود اين بدنامي عضو محاسبات دربار شاهنشاهي شد به نام فتح اعظم جدش حالا خيال مي‌كند كه سيد نورالدين فتح اعظم به خدائي ميرزا حسين علي و عباس افندي قائل است البته نه و لكن براي اينكه طرفداراني داشته باشد كه گاهي او را به دربار بچسبانند و گاهي در اداره پست جايش را باز گذارند به بهائي‌گري چسبيده و ديني ندارد كه از اين اسم تبري بجويد و شايد براي محافظت كارهايش كه تاكنون از آن بهره برده و يك بچه لات دهاتي ميليونر شده اين اسم را لازم بداند همه بهائيان كه متصدي مناصب هستند از اين قبيل اشخاص مي‌باشند مثلا دكتر خوش بين كه تحصيل حقوق كرده و دنيا را تا يك اندازه ديده پسر نديم باشي عوام است قضاياي اين پسر و پدر به عين قضاياي فتح اعظم و پدرش مي‌باشد تمام اين‌ها عقيده به بهائي‌گري ندارند زيرا بهائيت چيزي نيست كه شخص عاقل به آن عقيده پيدا كند و لكن براي مقاصد شومي كه بهائي‌گري براي آن ايجاد شده هر خيانت و جاسوسي را ارتكاب مي‌نمايند و براي تكميل خيانت اشغال مناصب عاليه لازم است به هر حيله و وسيله‌اي است آن مناصب را كسب مي‌كنند و بي‌شبهه سبب قطع رابطه مابين ملت و شاه سابق همين اين‌ها بودند و فعلا اشخاصي كه در دربار هستند نمي‌گذارند ما بين اعلي حضرت و ملت رابطه روي صميميت و محبت بشود من در مدت توقف در تهران بسيار كوشيدم كه رابطه ما بين اعلي حضرت و ملت روي صميميت مستحكم بشود كه مردم شاه خود را [ صفحه 51] بشناسند و شاه ملت خود را بشناسند و لكن با وجود فتح اعظم و سرهنگ ايادي در دربار و افراد ديگر در قشون كه مأموريت تفرقه دارند آيا ممكن است اين امر بشود نتيجه كوشش من اين شد كه يزدي شوم و آن مأمورين جنايت بايد در دربار بمانند خدا انشاء الله دربار شاهنشاه را و شخص شاه را از شر اينان محفوظ بدارد. س - آيا تصور مي‌فرمائيد براي تبعيد شاه سبب ديگري يا دست ديگري وجود داشته باشد؟ ج - گمان نمي‌كنم زيرا كه قبل از تبعيد احضاريه‌اي از دادگاه فرمانداري نظامي به من رسيده بود تعجب كردم زيرا نه من نظامي بودم و نه چاقوكش و نه با احدي طرفيت شخصي دارم و نه با دولت معارضه‌اي داشتم و بالعكس در دفع مفاسد حركات آذربايجان بر ضد دولت و ملت و كمك به دولت در دفع آن غائله به قدر توانائي شركت داشتم بعد از دفع آن غائله انتظار نمي‌رفت كه دادگاه نظامي با من كار داشته باشد از هويت دادستان آن دادگاه تحقيق كردم معلوم شد سرهنگ آزمايش بود در جواب احضاريه به جز پاره كردن آن چاره‌اي نداشتم و به مقامات لازمه تلفن كردم بهائيان دادگاه نظامي را وسيله اجراء مقاصد شوم خودشان قرار مي‌دهند و محال است يك نفر مسلمان آن هم به لباس روحاني جلو يك نفر بهائي در معرض سئوال و جواب واقع بشود بعد از آن مكرر احضاريه از آن دادگاه رسيد اعتناء نكردم و بالاخره منجر به تبعيد گرديد و شايد بعضي آخوندهاي بي‌سواد و خرافي هم از تبعيد من خوشحال باشند. س - آنچه فرموديد در خصوص مضمحل شدن بهائيان كه موقوف است به بالا رفتن سطح معلومات ايرانيان صحيح است ولي اين امر طول زمان مي‌خواهد آيا چاره‌اي سريعتر و نزديكتر به نظرتان نمي‌رسد؟ ج - البته نابود كردن اين مفاسد كار مشكلي نيست و خيلي آسان است و آسان‌تر [ صفحه 52] از تمام وسائل آن است كه دولت ابتداءا يا بر طبق درخواست ملت سران اين دسته مفسدين را حاضر و از اين‌ها بازجوئي كند كه مقصود اين دسته چيست اگر ادعاء دين تازه‌اي در قرن بيستم مي‌نمايند مجلس مذاكره آزادانه تهيه نمايند و اشخاصي كه اطلاع كافي از حقه‌بازي‌ها و دسائس و خرافات آن‌ها دارند از قبيل آقاي عبدالحسين آيتي و آقاي ميرزا حسن خان نيكو و جمعي ديگر از اين مطلعين را دعوت كنند تا مدلل شود كه چيزي كه در ادعاي اين‌ها نيست دين است و معلوم شود كه غرضي به جز محو استقلال ايران و از بين بردن حكومت ملي ندارند و مواد قانون مجازات عمومي براي اشخاصي كه بر عليه امنيت عمومي و استقلال مملكت و حكومت ملي قيام كنند در حق آنان تطبيق بنمايد و از راه قانون مجازات عمومي كه حقا بر آنان منطبق است و طبق مدارك رسمي كه در دست هست به حكم محاكم صالحه از مفاسد اين‌ها جلوگيري شود: س - براي حل اختلاف متظاهرين به ديانت با متظاهرين به تجدد و آزاديخواهي مخصوصا در قسمت حقوق زنان كه اهم مسائل مي‌باشد چه نظر داريد؟ ج - نظر از خودم ندارم ديانت اسلام تكليف اين را كاملا معين كرده بايد عده‌ائي علاقمند به دين اسلام كه به حقايق اسلام آشنا باشند و تابع خرافات مجعوله نباشند خواه از دولت خواه از بين افراد ملت يا از نمايندگان مجلس كاملا جديت كنند و قانون اسلامي كه براي زن مقرر مي‌باشد تطبيق بنمايند و از مفاسد آزاديخواهان دروغي كه زن را بازيچه شهوات خود قرار دادند و همچنين از مداخله جهال از معممين و غيره هم به نام ديانت در امور ديني جدا جلوگيري كنند در اين صورت زن در ايران ارجمندترين مقامي پيدا مي‌كند و به حقوقي تمتع خواهد كرد كه اروپا و آمريكا در خواب نديده است كتاب حقيقت حجاب در اسلام كه قريبا منتشر خواهد شد اين معني را واضح مي‌كند ساير مسائل كه موضوع اختلاف ما بين طبقات ايراني و [ صفحه 53] دولت و ملت است از اين قبيل است يعني به تطبيق قانون اسلام همه حل و تصفيه مي‌شود و وحدت ملي حقيقي ايجاد مي‌گردد و مجالي براي بازيگران كمونيستي و غيره باقي نمي‌گذارد. س - من خيلي متأسفم كه افكار عاليه و فرط علاقه‌مندي به عالم اسلام مخصوصا ايران كه از جنابعالي مشهود است در همچنين روزي در يزد حبس شده و عالم اسلام و دولت و ملت ايران از اين افكار استفاده نمي‌كند و مي‌خواهم جسارت كرده عرض كنم كه اگر شما تساهل بفرمائيد در بعضي مطالب بيشتر مي‌توانيد خدمت كنيد. ج - بعد از (خنده ممتد) چطور مي‌خواهيد تساهل كنم كه بتوانم مثلا در تهران يا كاظمين مقر خودم باشم بايد بگويم دربار شاهنشاهي دين پرور است در صورتي كه سرهنگ ايادي پزشك مخصوص شاه و فتح اعظم در محاسبات دربار است فرضا من گفتم راديو فورا تكذيب مي‌كند در حالتي كه ممكن است اعلي حضرت ابدا اين اشخاص را بدين صفت نشناسند هنگامي كه در مساجد مسلمانان با كمال علاقه‌مندي مشغول دعاخواني به ذات ملوكانه بودند راديو تهران مژده داد به مسلمانان كه پزشك مخصوص شاهنشاه سرهنگ ايادي است آيا موافق انصاف و مروت است مردمي كه با اين علاقه‌مندي مشغول دعاخواني به شاه خود هستند از طرف دربار به اين فاجعه مواجه شوند تساهل چه جور مي‌خواهيد بكنم با اينكه اشخاصي كه به دين و اسلام احكام مي‌بندند كه از آن‌ها دين اسلام مبرا است درباره آن‌ها چه بگويم كه تساهل بناميد بگويم ديندارند در صورتي كه آن‌ها مي‌گويند در اسلام چادر و چاخچور براي زن مقرر شده و حديثي مي‌خوانند كه علي ابن ابي‌طالب (ع) قبل از محمد (ص) قرآن خوانده است اگر با اين دو دسته تساهل كنم بايد دين اسلام را از دست بدهم و دين اسلام عزيزتر است از اينكه عاقل آن را از دست بدهد فرضا اگر بخواهم تساهل كنم و برخلاف دين اسلام با اين دو دسته بسازم خودم از دين اسلام خارج مي‌شوم [ صفحه 54] و افكار اسلامي كه دارم و صلاح بشر بر آن موقوف است مورد استفاده نخواهد شد من مي‌گويم صلاح و اداره بشر موقوف به دين اسلام است و بايد حقايق اسلام را ظاهر كنم همين كه حقايق اسلام را ظاهر كردم ملاهاي خرافي و دينداران جاهل و متجددين مفسد افراطي و درباري كه به بهائيان محاط است همه بر عليه من قيام مي‌كنند و به يزد مرا مي‌فرستند و افكار مرا خفه مي‌كنند چون كه همه اين‌ها حقايق اسلام را نمي‌دانند (و المرء عدو لما جهل) پس بايد مسلمان باشم و در يزد بمانم يا كافر باشم و در تهران البته شق اول مقدم است مخصوصا كه بنده در يزد فقط به مطالعه و نوشتن كتاب كه در آن قوانين اسلام را شرح بدهم اشتغال دارم و چاره‌اي نيست غير از آن شايد اين كتاب دست افراد مفكر بيفتد و محل استفاده بشود. س - روزنامه باباشمل در شماره 134 نوشته است كه جنابعالي بر عليه زردشتيان در يزد قيام كرديد و اظهار مي‌كند كه بيم آن مي‌رود كه حدوث فتنه و پايمال كردن حقوق اقليت از اين اقدام وجود داشته باشد و نيز روزنامه توفيق مي‌نويسد شما بر ضد بهائي‌ها تهيج افكار مي‌نمائيد در صورتي كه من به يزد آمده‌ام عكس آن را مشاهده مي‌كنم و شما به تمام طوائف واديان و غير اديان مهرباني داريد و همگي را دعوت به خير و صلاح از روي ادله كافيه مي‌كنيد سر اين تهمت در روزنامه مذكور چيست آيا مي‌دانيد؟ ج - اين دو روزنامه از روزنامه‌هاي جهالي است كه با علم و علما دشمن هستند (و الجاهلون لاهل العلم اعداء) و لكن شنيدم خصوصيت ديگري اين دو روزنامه دارند كه بهائيان هميشه خلط مبحث مي‌كنند هنگامي كه به يزد وارد شدم و مشاهده كردم كه عده‌اي از ساده‌لوحان در يزد گول بهائيان خوردند اين‌ها را هدايت نمودم و از بهائي‌گري تبري گردند و بهائيان را دعوت نمودم بيايند آزادانه هر حرف دارند بزنند و حرف ما را بشنوند تا حق از باطل مجزي گردد سران بهائيان [ صفحه 55] نيامدند چون حرف حسابي نداشتند برحسب عادت ديرينه شروغ به خلط مبحث نمودند و در دو روزنامه مذكور نوشتند آنچه نوشتند به منظور اينكه افكار را مشوش كنند و از راه دولت از تبليغات اسلامي و اظهار حق جلوگيري كنند چون اسم بهائي خيلي مبتذل است نام زردشتيان را بردند كه زياد مفتضح نشوند. سئوال - از فرمايشات جنابعالي معلوم مي‌شود كه ضرر دسته بهائي به ايران از تمام اضرار متوجه به اين مملكت شديدتر است بناء عليه معدوم و نابود كردن اين‌ها براي حفظ استقلال ايران از هر چيز واجب‌تر است لكن شما جلوگيري كرديد وقتي كه يك نفر مسلمان به دست بهائيان مضروب شد و مسلمانان جمع شدند كه بهائيان را قتل عام كنند و محفل و مؤسسات آن‌ها را بسوزانند و از بين ببرند جلوگيري كرديد و جدا آتش فتنه را خاموش كرديد و حتي مجبور كرديد پدر و كسان مضروب را رضايت بدهند و بهائيان را به سرعت از حبس مستخلص كرديد با اينكه مضروب در مريض خانه مخاطر است فعلا هم بر منبر توصيه مي‌كنيد كه مسلمانان در مقابل تعديات بهائيان خاموش باشند ممكن است بفرمائيد علت اين اقدام شما كه برخلاف مصلحت ايران و اسلام به نظر مي‌آيد چيست خيلي جسارت كردم معذرت مي‌خواهم. ج - به نظر اين جانب اقدام من عين صواب و صلاح است زيرا كه دين اسلام به سلاح دليل و برهان و حس و وجدان و مصلحت فردي و نوعي بشر مسلح است و احتياج به چوب و چماق ندارد و در غير اين صورت دفاع نبايد به شمشير متوسل بشود. بهائيان وقتي كه فسادشان آشكار مي‌گردد فتنه، ايجاد مي‌كنند و مسلمانان را عصباني مي‌كنند كه بهائيان را بزنند و بعد كميسيون به بهائي‌ها اظهار مظلوميت بنمايد و حرف نه‌نه من غريبم به راه مي‌اندازد و به اين وسيله سرپوشي روي مفاسد خودشان مي‌گذارند و از تبليغات اسلامي جلوگيري مي‌كنند در يزد كاملا مفاسد و خرافات آن‌ها آشكار [ صفحه 56] شد مسلمانان را زدند و توطئه ايجاد فتنه و آشوب كردند از اين جهت لازم شد كه از حدوث فتنه جلوگيري كنم پس از اينكه دو روزنامه كه اشاره كرديد از تهران آمد دسائس و فتنه‌انگيزي و توطئه خطرناك بهائيان آشكار گرديد زيرا از يك طرف مسلمان را زدند و عموم اهالي به هيجان انداختند و تصور كردند كه مسلمانان به آن‌ها هجوم خواهند كرد از طرف ديگر روزنامه‌ها را وادار كردند كه اظهار بيم و هراس از حدود فتنه در يزد بنمايند براي اينكه بعدها بگويند پيش‌بيني حدوث فتنه نموديم و ادعاي علم غيب بنمايند به واسطه اينكه از حدود فتنه جلوگيري شد دسيسه بهائيان باطل و تبرشان به سنگ خورد و اين عين صلاح ايران و اسلام است. س - معذرت مي‌خواهم بهائيان و دسته و كميسيون آن‌ها كوچكتر از اين است كه وقت جنابعالي را به صحبت در اطراف دسائس آن‌ها مشغول كنم اجازه مي‌خواهم كه از اوضاع عمومي عالم سؤال كنم ملاحظه مي‌فرمائيد كه فساد در تمام روي زمين شيوع دارد به نظر جنابعالي راه اصلاح عالم چيست. ج - ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلهم يرجعون سوره دوم ترجمه ظاهر شد فساد در خشكي و در دريا به سبب آنچه مردم ارتكاب نمودند(از گناهان و جنايات) خدا آن‌ها را بچشاند اندكي از آنچه كردند (به صلاح و خير) فساد در تمام عالم منتشر شد براي آنكه به افكار ناهنجار بشري عمل كردند و قوانين اجتماعي و اقتصادي وضع نمودند و آن قوانين الهي صرف نظر كردند و محال است كه اين فساد به صلاح مبدل گردد مگر اينكه مردم روي به خدا بيايند و قوانين اجتماعي و اقتصادي الهي يعني دين اسلامي معمول بر بشر بشود اروپا از سرما و گرسنگي در حال هلاكت است كمونيست‌ها مي‌خواهند به وسايل تخريب و تدمير بدبختي اروپا را زياد كنند. كمونيست‌ها در روسيه فاقد آزادي شخصي و نوعي و نان و لباس هستند و بدبختي از [ صفحه 57] هر جهت به آن‌ها احاطه نموده است انگليس‌ها زير بار سنگين اقتصادي مي‌نالند و آن بار سنگين آن‌ها را به ناتواني و ضعف و سستي سوق مي‌دهد تمام اهالي آسيا بدبخت و سرگردان هستند بدبختي نيم كره شرقي بار سنگيني است بر نيم كره غربي كه اگر تدارك نشود زود است آن را هم به هلاكت اندازد و بالنتيجه تمام عالم مضمحل مي‌شود براي خلاصي از هلاكت عالم چاره منحصر به فرد اين است تمام قوانين امريكا و اروپا و ساير قوانين موضوعه خصوصا قوانين اقتصادي لغو و متروك شود و قوانين اجتماعي و اقتصادي اسلامي به موقع عمل و تطبيق گذارده شود و به واسطه قوانين الهي صلاح و سعادت و مساوات و عدالت و آزادي حقيقي تمام بشر تأمين گردد و صلح عمومي بر اصول محبت و برادري كه در دين اسلام مقرر است شامل روي زمين بشود. س - قوانين اسلامي كه اشاره كرديد در كجا ممكن است بيابيم و چرا تاكنون ميان بشر شايع نشده ج - قوانين مذكوره در قرآن كريم و احاديث صحيحه موجود است و سبب عدم شيوع آن‌ها چند امر مي‌باشد اول كتب فقهيه بر حسب احتياجات قرن اول و دوم اسلام تنظيم شده و خيلي از احكام ام ولد و تدبير و امثال آن‌ها فعلا محل احتياج نيستند و احكام زيادي كه فعلا محل احتياج است مانند احكام اقتصادي و قوانين شهرداري و غيره در كتب فقه مذكور نشده و در قرآن و احاديث مانده به اين واسطه كسي كه به كتب فقه تنها مراجعه مي‌كند احكام و قوانين محل احتياج اين عصر در آن‌ها نمي‌يابد براي نشر احكام و قوانين محل اسلامي لازم است كه ترتيب و تنسيق كتب فقهيه تغيير و بر طبق احتياجات اين عصر تنظيم و تصويب شود آن وقت اهل عالم مي‌فهمند كه با اختراعات و اكتشافات اين عصر بدون قوانين اسلامي محال است عالم اداره شود و نظم بگيرد سبب دوم اين است كه مسلمين بر دو قسم هستند قسمي باب اجتهاد را مسدود كرده‌اند و متابعت از چهار مجتهد صدر اسلام نموده‌اند و قسم ديگر كه باب اجتهاد را مفتوح مي‌دانند در فقه عملا مقلد شده‌اند و جرأت ندارند كه تغييري [ صفحه 58] در كتب قدما مانند صدوق و شيخ طوسي و كليني بدهند و مخالفت با يكي از آن‌ها بنمايند ولو اينكه قرآن و سنت مخالف فتواي اين‌ها باشد اين قسم عملا مقلد هستند ولو اينكه قولا باب اجتهاد را مفتوح مي‌دانند و از مرحله تقليد هم تجاوز كرده‌اند و به احتياط رسيدند احكام اصلي را از دست دادند و به جاي آن احوط اين است و اين احتياط ترك نشود نوشتند و غالب ابواب فقه هم كه در قديم بوده از دست دادند و رساله‌اي عملي فقط به چند باب از ابواب عبادات و از احكام ديگر اختصاص دادند و بقيه فقط متروك نمودند امر سوم اين است كه عده زيادي از جهال به احكام فقه و شرايع اسلام به لباس علماء ملبس و ادعاي پيشوائي دين نمودند اين‌ها بلاي به جان اسلام و بشريت شدند به راديو و گرامافون مي‌رسند مي‌گويند حرام است و طياره و اتومبيل به نظرشان خلاف شرع است و فيزيولوژي و فن تشريح به نظر آن‌ها مخالف دين است هر كهنه و قديم خوب مي‌دانند ولو اينكه از عادات فراعنه و قياصره باشد و هر جديد و حديث بد مي‌دانند ولو اينكه منصوص قرآن و سنت متواتره باشد اين دسته منبر و محراب اسلامي را غصب نمودند و براي علماي حقيقي راهي نمي‌دهند همان دسته مروج خرافات هستند و كمك به بهائيان وغيره بر ضد دين اسلام مي‌دهند احكام و دين اسلام ما بين اين دسته نمي‌يابيد بيشتر اين‌ها در تهران تمركز كردند و مانع شدند از اينكه مسلمين به حقايق دين اسلام عمل كنند و بيگانگان بر احكام اسلامي اطلاع پيدا كنند به طور قطع بدانيد اگر اين موانع نبود عموم اهل عالم مسلمان بودند چون كه دين اسلام محل احتياج عموم بشر است. سخن به اينجا كه رسيد زياد متأثر شدم و به سئوالات خود خاتمه دادم از خداوند متعال مسئلت مي‌نمايم كه بشر را هدايت كند و اين موانعي كه ما بين بشر و دين اسلام سد شده مرتفع كند عين سئوال‌ها و اجوبه اين‌ها است كه منتشر شد. تحريرا في ذيحجة الحرام سنه 1366 عبدالحسين حائري [ صفحه 59] (به قلم آقاي آيتي) (هر كس براي خود سر زلفي گرفته است زنجير از آن كم است كه ديوانه پر شده است) حضور حضرت آية الله آقاي خالصي ادام الله ايام افاضاته معروض مي‌رود در اين موقع كه جمعي از خيرانديشان با اجازه جنابعالي به تجديد طبع رساله مناظرات پرداخته‌اند همان مناظراتي كه هيجده سال قبل در تهران بين حضرت عالي و عبدالله تحقيقي دروغي و مطلق تحقيقي [2] از مبلغين مبرز بهائي در حضور جمعي صورت گرفت و پس از خاتمه مناظرات بر منبر رفته مطالبي در پند و نصيحت اين قوم پرفضيحت بيان فرموديد و عبدالله نامبرده خواه و ناخواه اعتراف بر صحت فرمايشات جنابعالي و قصور خويش كرد و اينكه مي‌شنوم آن رساله پس از آنكه 4 مرتبه چاپ شده باز برحسب نياز جامعه داوطلبان براي پنجمين بار با اضافاتي تجديد طبع مي‌نمايند لازم مي‌دانم نكاتي چند موجز و منجز براي اندماج در آن رساله عرض كنم باشد كه برادران اسلامي را فايدتي عايد گردد و ليس ذالك علي الله بعزيز. اولا عادت ديرينه اين قوم پرلوم بر اين بوده و هست كه هر جا حريفي در برابر ديدند نخست به قدر امكان مي‌كوشند كه طرف نشوند و صحبت نكنند و حتي اگر مجلس هم منعقد شده به بهانه‌ي منحل نموده بر هم زنند تا سخن حق به گوش مردم نرسد و راه مغالطه و دروغ پردازي و استدلال غلط در دين سازي براي مجالس ديگر باز باشد ثانيا اگر نتوانستند مجلس را به هم بزنند سعيشان اين است كه اثبات مدعا را به گردن نگيرند و حتي المقدور اثبات را بر طرف محاوره تحميل كنند و با اينكه ايشان مدعيند و قانونا و منطقا اثبات مدعا به عهده ايشان است مبحث را مي‌پيچانند تا خود را از اثبات بركنار دارند مثلا مي‌گويند در اسلام با وجود موعود با شما همراهيم براي اينكه شما اعتراف كنيد كه آري من مسلمانم يا منتظر ظهور موعودم [ صفحه 60] به مجرد اعتراف به حقيقت اسلام فوري اثبات را به طرف شما يا بنده يا هر كس طرف است مي‌گرداند و مي‌گويد با كدام دليل حقيقت اسلام يا ظهور موعود صحيح است تا شما شروع كنيد به اثبات و هر دليلي مي‌آوريد او خدشه‌اي وارد كند و مجلس را بي‌نتيجه به انتها برساند و فرار كند و نزد هم قطارانش بگويد چنين و چنان گفتم و حتي به اطراف بنويسند كه فلان شخص محترم از جواب ما در ماند بحث عبدالله در آن روز از اين سيستم بود و اين شما بوديد كه در محاوره مهارت داشتيد و بيخ گلويش را گرفتيد و نگذاشتيد مغالطه كند و اين بود كه درماند و تقريبا اعتراف به خطاي خود كرد و هر كس ديگر بود باخته بود ولي شما برديد و لكم القدح المعلي غرض اين است كه اشخاصي كه علم محاوره ندارند نبايد به ميدان اين حقه بازان بروند بلكه متحيرم كه اصلا چرا مردم بدون اينكه لزومي داشته و ضرورتي ايجاب كرده باشد به مجالس ايشان مي‌روند و با كمال ناشيگري مباحث ناقص را انجام مي‌دهند و بابي‌هائي كه شب و روز مشق حقه‌بازي كرده و درس تبليغ كه جز حيله‌هاي عرقوبي و دروغ‌هاي شاخدار نيست فرا گرفته‌اند و فنشان همين دليل‌تراشي و نقيض‌گوئي يعني نقض كردن ادله و ابطال حرف حق است آن‌ها را بر خود جري مي‌سازند؟! بايد هر كس يك ذره غيرت و دين و ناموس دارد هر كس آبروي خود را دوست مي‌دارد و نمي‌خواهد عصمت و ناموس خود را در معرض مبادله گذارد به اين طايفه نزديك نشود نه به دوستي نه به دشمني بلكه آن‌ها را كان لم يكن و ناديده بگيرد باري به موضوع خود بازگرديم ثالثا اگر نتوانستند مجلس را به هم زنند و نتوانستند از اثبات فرار كنند و ملزم هم شدند و مانند عبدالله مطلق اعتراف هم كردند كه حرف شما صحيح است بايد يقين كرد كه اين اعتراف مقدمه فرار است و ديگر حاضر نخواهد شد كه مطلب به جائي برسد چنانكه عبدالله فرار كرد حتي كرارا ديده شده كه اگر مجلس مناظره در منزل خودشان است همين كه يقين كردند حريف در كمين است از فردا [ صفحه 61] در را مي‌بندند و مي‌گويند محفل موقوف شد در حالتي كه موقوف نشده و از آن خانه به خانه‌ي ديگري منتقل شده در اين صورت نبايد منتظر بود حتي خيال يا تصور كرد كه اين مفحم و مجاب شدگان از باطل منحرف گردند زيرا اهل تحقيق نيستند اهل دين نيستند اهل منطق نيستند بلكه دانسته پيروي از باطل مي‌كنند و به زبان حال مي‌گويند (نظم) باطلي گر حق كنم منكر نگردد كس مرا ور حقي باطل كنم عالم مرا گردد مقر چنانچه بنده گمان مي‌كردم بعد از سه جلد كشف الحيل و چهار جلد فلسفه‌ي نيكو و دو جلد ايقاظ و يك جلد كتاب صبحي كه از مطلعين داخلي تأليف و طبع شده و كتاب‌هائي مانند بز بگير و دزد بگير از شيراز و چهار شب جمعه از تهران و بابي‌ها چه مي‌گويند از قم كه اين‌ها هم اگر چه از طرف خارجين از حوزه در اين سال‌هاي اخير نشر شده باز در كمال درستي و متانت است و با ادله‌ي كافيه بطلان بهائيت ثابت شده مي‌گفتم ديگر شوقي افندي و دستيارانش كه اعضاي محفل روحاني يا شيطاني تهرانند پس از آن همه رسوائي خجالت مي‌كشند حرف‌هاي پنجاه سال قبل را تكرار كنند و دروغ‌هاي دوره ميرزا عباس را كه هر يك از آن دروغ‌ها به كمال وضوح گوشزد مردم شده و از قلم و زبان جمعي از اعمده و اساتين و مبلغين خودشان سر زده تجديد نمايند و بنابراين يا ساكت خواهند شد يا اقلا رنگي تازه به كار مي‌برند ولي متأسفانه مي‌بينم عين آن دروغ‌هاي شاخدار را با شاخ و برگي پژمرده‌تر و ركيك‌تر تكرار كرده‌اند چنانكه در سال گذشته كه به تهران آمدم و حضرت عالي هم در تهران تشريف داشتيد مجله‌اي به دستم رسيد به نام آهنگ بديع شماره اول و بالاخره پس از مطالعه شرحي در معرفي آن با ادله‌ي كذابيت ايشان به قلم بنده و مشروحه‌اي به قلم آقاي نيكو در روزنامه شريفه آئين اسلام كه خدايش پايدار دارد درج شد حتي اشعاري در انتقاد از اسم آهنگ بديع با مفهومي نازيبا از قريحه يكي از شعراي تهران در غير آئين اسلام نشر شد و از آن پس ديگر اثري از آهنگ بديع ديده نشد و اگر چه [ صفحه 62] به طور حتم نمي‌دانم ولي احتمالا شماره اولش به دوم نرسيد تا اينكه امسال تهران رفتم باز ديدم مجله‌اي به نام اخبار امري نشر نشده با همان آسمان و ريسمان‌ها و دانسته شد اخبار امري جانشين آهنگ بديع است كه اولين شماره‌اش يكي از بهائيان برگشته برايم آورد و او كسي است كه تا اين ساعت جزو اعضاي محفل است... و رابطه را قطع نكرده براي مصلحتي باز در يزد مي‌بينم شماره پنجم اخبار امري در دست مردم است و اين دفعه بي‌باكانه به مسلمين هم داده‌اند چون مردم بي‌خبرند و كم سواد ممكن است از هزار دروغ يكي را صدق پندارند و همان يكي بس است براي تزلزل جوانان بي‌تجربه و بلهوس اين است كه نمي‌دانم با اين قوم لجوج عنود چه بايد كرد قومي كه نام صلح عمومي و وحدت بشر را ننگين كرده‌اند زيرا به نام صلح جنگ و فساد ايجاد مي‌كنند و به عنوان وحدت بشر اختلاف و دوئيت مي‌اندازند و به اسم انسان دوستي دشمني با بشر مي‌كنند دانسته يا ندانسته و به دستاويز حديث و آيه با قرآن و اسلام و پيشوايان دين خصومتي مي‌كنند كه هيچ ملحد زنديقي نكرده در دنياي امروز شرك را به جاي توحيد ترويج مي‌نمايند و يك بشر محدود را كه در حياتش از زندان ناليده و بسمي المسجون گفته خدا مي‌دانند و جل ذكره و عز اسمه كه خاص ذات الهي است در حق او مي‌نويسند باري عجالتا در نظر دارم به اجازه حضرت عالي از اين شماره اخبار امري حلاجي كاملي بكنم و چون در طي رساله مناظرات حضرت عالي روا ندارم جسارت كنم و ميدان هم وسعتي ندارد فقط يكي دو موضوع از ترهات آن مجله را براي نمونه تقديم و بقيه را در نشره جداگانه به نام (طلسم باطل السحر) انشاء الله منتشر مي‌سازم اينك اخبار امري بطوري كه عين مجله را ملاحظه فرموديد چنين آغاز سخن پراكني كرده است. صفحه اول بي‌شماره است - مي‌گويد - فقط براي احبا است (سمت چپ صفحه) اكليل اعمال و منتهي آرزو و آمال و مغناطيس تاييد رب متعال انجام اين فريضه [ صفحه 63] اوليه و ايفاي اين وظيفه مقدسه و تنفيذ اين نقشه بديعه در ميعاد و ميقات معين است... حضرت ولي امر الله. اين براعت استهلال يا برائت استحلال بود كه نمي‌دانم به سليقه خود آقازاده تنظيم شده يا به مهارت مريدان آقا و مديران مجله؟! اگر خود آقا كه گوينده اين كلمات و مراد قوم است در زير كلمات خود نوشته است (حضرت ولي امر الله) حقيقتا اين مراد خيلي خر است و اگر مريدان اين طور تنظيم كرده‌اند منصب خريت به ايشان مي‌رسد! ببخشيد مقصود توهين نيست زيرا در فارسي خر به معني بزرگ است خرگوش يعني بزرگ گوش خرچنگ يعني بزرگ چنگ خرمهره يعني بزرگ مهره خرگاه يعني تخت بزرگ پس خر در همه جا الاغ نيست بلكه بسيار جاها به معني بزرگ است منتهي بعضي بزرگان را نمي‌توان خر گفت ولي بعضي را مي‌توان چنانكه مي‌گويند يكي پرسيد آيا مريد خرتر است يا مراد گفتند اگر ارادت و گفتار مريدان را با ورد ارد مراد و الا مريد حالا بحث لفظي را به كنار مي‌گذاريم و به معني مي‌پردازيم آيا معني سه نقطه مطلع چيست و آيا مقصود از ابتداء به ساكن كدام است؟ آيا اين جملات بي سر و ته چه معني مي‌دهد؟ و غرض از اين الفاظ مترادفه سرد و خنك چيست و سه نقطه آخر چه معني دارد؟ شما خوانندگان كه قطعا اگر هزار بار تكرار كنيد عاقبت معني و مفهوم آن را نمي‌يابيد زيرا آشنا نيستيد و اين از معجزات كلمات حضرت آقا است كه احدي نفهمد مي‌خواست چه بگويد يادش بخير يك سياح انگليسي كه عربي و فارسي خوب مي‌دانست در بيروت آمد به محفل بهائيان آن‌ها هم هر پير و استادي داشتند به خرج دادند گاهي لوح عربي بلغور كردند گاهي فارسي مضمضه كردند گاهي تركي استفراغ نمودند هي خواندند و هي سياح شنيد و خنديد و سر تكان داد و گاهي هم وري گودي تحويل داد تا خواست برود پرسيدند مستر از اين كلمات چه فهميديد؟ گفت: حقيقت معجزه است همه گوش‌ها تيز كردند يك دفعه گفت زيرا ما [ صفحه 64] هرگز نديده‌ايم آدمي كه در آن واحد هم اسهال داشته باشد هم قيض اما اين بهاء الله شما اين دو حال متضاد را داشته كه در لفظ به اسهال مبتلا بوده و در معني قيض و اين بزرگترين معجزه ايشان است كه يك دفعه رنگ از روي محفليان پريد و همه بور شدند و سياح عبارت ديگري هم گفت كه چون ركيك‌تر است به نقل قول هم تكرار نمي‌كنم باري مقصود ارسال مثال بود نه جسارت به آن جمال اكنون اگر از لفظ و معني خاصيت بيان جمال قدم در كلمات آقا شوقي رباني باشد جاي دوري نرفته بابه اقتدي عدي في الكرم آري مراد اصلي گوينده در اين كلمات بر نگارنده معلوم است و انشاء الله در طلسم باطل السحر شرح داده خواهد شد منتهي اين كلمات آن معني را در بر ندارد و بايد گفت المعني في بطن الشاعر - بعد از اين براعت يا برائت باز تناقض يا سخنان خرانه چنين آغاز مي‌شود كه اولا مي‌نويسد اخبار امري سپس نشريه محفل روحاني ملي بهائيان ايران آن گاه تاريخ از ماه‌هاي نوزده گانه مي‌نويسد شهر الاسماء شهر العزه (ماههاي هشتم و نهم نوزده روزه) 104 يعني يكصد و چهارمين سال از فتنه باب همان نقطه فسادي كه صريحا وعده داده بود كه سر صد سال (مائة اولي) امرش عالمگير مي‌شود و اكنون چهار سال هم علاوه شد و امرش از توي همان پستو كه بوده قدم بيرون نگذاشته و شوقي خيال دارد پنجاه سال ديگر هم اگر عمرش وفا كرد به اين وعد و نويدها كه قسمتي از اين در همين اخبار امري به نظرتان خواهد رسيد اين گوسفندان بي‌فكر را نگاه دارد تا خداي حقيقي چه خواهد شماره پنجم (باز اخبار امري مي‌گويد - قسمت آثار مباركه شهريور 1326 اول صورت توقيع صنيع مبارك (!) مورخ دوم شهر الكلمات سنه 104 كه در جواب عرائض اين محفل صادر و طي جزوه‌ي علي حده نيز قبلا منتشر گرديده است (خوب دقت كنيد كه محفل كلمات زير را به عنوان توقيع شوقي افندي معرفي كرد يا عنوان قسمت آثار مباركه) (شوقي مي‌گويد) تهران محفل مقدس روحاني ملي بهائيان ايران [ صفحه 65] شيد الله اركانه!! نامه‌هاي عديده آن امناي رحمن مورخه 14 شهر العلم و 15 شهر القدرة و 5 و 13 شهر المسائل و 3 و 6 و 19 شهر الشرف و اول و 4 و 11 و 15 شهر السلطان و 2 و 4 و 9 شهر الملك و 4 ايام‌ها و 13 و 9 و 11 شهر العلاسنه 103 و اول و 9 و 10 شهر البهاء و 11 و 15 شهر الجلال و 11 و 14 و 16 شهر الجمال و 2 و 8 و 17 و 18 شهر العظمه و 5 و 5 و 10 و 11 و 17 شهر النور سنه 104 (33 نامه است در مدت 12 ماه) به ساحت مقدس مبارك حضرت ولي امر الله ارواحنا فداه واصل و بلحاظ اطهر فائز: متوجه شديد چه شد؟ شوقي افندي خودش به خودش گفت ساحت مقدس مبارك حضرت ولي امر الله ارواحنا فداه؛ چنانكه در براعت استهلال هم زير كلمات مبهم بي‌معني خودش نوشت (حضرت ولي امر الله) از اخبار امري اين طور مستفاد مي‌شود حالا مقصد اين بوده يا نبوده به ما مربوط نيست ما عباراتي را كه روي كاغذ آمده مي‌بينيم و ناچار وقتي كه اين طور شد بايد بگوئيم يا شوقي افندي خيلي بزرگ است (همان بزرگي كه گفتيم) يا اين بزرگي به محفل مي‌رسد سبحان الله كه هوي و هوس چه طور چشم انسان را كور مي‌كند كه حتي از فرط عجله و شتاب مجال تعمق و فكر را از انسان مي‌گيرد كه اقلا عبارتي كه روي صفحه مي‌آيد ولو باطن آن پر از فساد و دروغ است ظاهرش را از عيوب به اين رسوائي بپيرايند! آيا از چنين مردم (بزرگ) ما چه توقع داريم باز شما مردم شما مسلمانان برويد و بگوئيد رفتيم ببينيم چه مي‌گويند؟ رفتيم تماشا كنيم! باري بعد از آنكه اين ماه‌هاي نوزده روزه را كه باب اسامي آن را با دعاي سحر ماه مبارك اسلامي تطبيق كرده يعني نتوانسته اسمائي از خود اختراع كند و همان اسماء دعاي سحر را دزديده و بر روي ماه‌هاي جعلي بي‌مزه خود نهاده به طوري كه در بالا ديديد در اخبار امري بدون لزوم تكرار شد تازه مي‌رسيم به اصل مطلب كه به تقليد بهاء كه به ميرزا آقاجان كچل كاشي مشهور به خادم الله مي‌گفت بنويس - فرمودند اينجا هم شوقي كه از بزرگي بهاء دوم است به نور الدين زين كه بزرگ پنجم است مي‌گويد بنويس [ صفحه 66] و او هم مي‌نويسد كه - فرمودند بنويس اوراق و كتب و سواد خلاصه مذاكرات و راپورت‌هاي (كذا) مختلفه متعدده و سوادنامه‌هاي آن محفل مقدس كه به ضميمه متتابعا مترادفا! عبارت را تماشا كنيد. به ضميمه متتابعا مترادفا - در اين اشهر اخيره ارسال ارض اقدس نموده‌اند كل سالما و اصل با وجود ازدياد مشاغل و غوائل به كمال دقت مطالعه گرديد علت تأخير در جواب اشتغال و انهماك در مسائل دقيقه عديده و قضاياي خطيره متنوعه و مخابرات و مراسلات مستمره متزايده با افراد جامعه... و و تا آنجا كه افكار ليلا و نهارا - در حل قضاياي مهمه بين‌المللي!!! اي نفرين بر جان تو اي پيغمبر رقاص كه به قول خودت كه قلمداد كرده‌اي بعد از آنكه سي و سه نامه محفل در مدت 12 ماه بياني كه نه ماه آدم‌ها است از گوسفندان تهران به تو رسيده يك جواب مي‌نويسي و اين يك جواب (مسائل دقيقه است و قضاياي خطيره است و مراسلات مستمره است و حتي قضاياي مهمه بين‌المللي است!! اي لعنت بر دروغ و دروغگو اگر همه مردم ندانند آواره ديروز و آيتي امروز نيكو مي‌داند كه شوقي جز با تهران و محفل خرانه آن هيچ نقطه ديگر مكاتبه مستقيم ندارد شايد يكي دو نامه هم به امريكا بده پانزده نفر پيره‌زن يا دختران پير شده مأيوس و يكي دو نامه هم به لندن براي چهارده نفري كه من به چشم ديده‌ام كه احباي بريتانياي كبير را همين 14 زن و مرد پير اكپير تشكيل مي‌دهند بنويسد حالا فرض كنيم در سال 12 نامه بنويسد و الله بسيار روزها من در يك روز 12 نامه نوشته‌ام بلكه سي و چهل هم شده در سن هشتاد و به كلاس درس هم رفته‌ام كارهاي زندگي هم رواج داده چند صفحه هم از تأليفات خودم مانند تفسير نبي و تاريخ يزد و ترجمه العقل الباطن و فرهنگ و روش نگارش و تاريخ فلاسفه و ساير مؤلفانم و آن روز كه مجله مي‌دادم چند صفحه از نمكدان تحرير و تنظيم كرده‌ام و حاضرم مطالب آن‌ها را با مطالب اين آقاي بزرگ در ميدان مسابقه بگذارم تا دنيا تصديق كند كه هرگز چنين هفوه و لغزش [ صفحه 67] زشت مهوع و چنين تناقض‌گوئي پليد از خامه‌ام سر نزده و با وجود اين هيچ گاه شكوه از كثرت مشاغل نكرده و ادعاي حل قضاياي بين‌المللي!! ننموده‌ام زيرا در انديشه حقه‌بازي و دروغ پردازي و فريب دادن يك مشت زن و مرد يهودي و زردشتي و مسلمان بدتر از يهودي نبوده‌ام اما شوقي كه اين دروغ‌ها را منظم مي‌كند براي اين است كه مي‌بيند از اين دروغ‌ها بهره برده راستي كرارا با آقاي نيكو با هم گفته‌ايم شوقي تقصيرش به قدر مريدانش بزرگ نيست زيرا بشري كه پررو شد و پول و پارتي و پلو مفت مي‌خواهد مانند شوقي كه مي‌بيند اين‌ها را دو دستي به او مي‌دهند با بعضي چيزهاي زير جلي و نگفتني چرا يكي دو ساعت صرف دروغ پردازي نكند؟ آري همين دروغ‌ها با آن عنقريب‌هاي عن فريب را گوسفندان صددرصد صدق مي‌پندارند زيرا از خانه خودشان هم خبر ندارند تا چه رسد از دنيا ويژه عكا و حيفا كه دنياي بهائيت است ولي چيزي كه در آنجا نيست بهائي است و اين حرف‌ها همه مخصوص ايران است و ريشه‌هايش تهران كه هر وقت از تهران ريشه كن شود ديگر در دنيا خبري نيست باري اگر اهل بهاء خبر داشتند كه اين همه ناله مشاغل دروغ است و شوقي جز عيش و كيف چه در حيا و چه در آنترلاكن سويس كار ديگري ندارد و همين نامه‌ها هم آن پيرمرد لات گرسنه كه نامش نورالدين زين است پس از پنجاه سال مشق لوح نويسي زير دست عباس افندي اينك براي شوقي مي‌نويسد و مشاغل مهمه ولي امر الله و ان امر الله كان مفعولا همين امضاي مبهم است باشين نكره كه مي‌گويد بنده‌ي آستانش شوقي (استان كه معلوم نيست؟!) باري من چه گويم يك رگم هشيار نيست (ولي باز هم از شوقي هشيارتر است) چشم باز و گوش باز و اين عما حيرتم از چشم بندي خدا لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم آذان لا يسمعون بها و لهم اعين لا يبصرون بها - ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم در انجيل مي‌فرمايد عاصي خجالت نمي‌شناسد راستي هم همين‌طور است [ صفحه 68] انهماك نه انهماكي كه شوقي به مشاغل نسبت داده بلكه انهماك در شهوات كه خاص ذات عديم البركات ايشان است و استغراق در درياي كفر و زندقه چنان حيا را از رو مي‌برد كه بي‌خجالت هر چه دلش مي‌خواهد مي‌گويد و بساز هر كس مي‌خواهد مي‌رقصد سابق در تاريكي و حالا ديگر در روشنائي مي‌رقصد پس چه نيكو گفته شاعر عرب فلان رتب بنقصي ان رقصي علي مقدار ايقاع الزمان سخن به درازا كشيد و هنوز كلمه‌ئي از آنچه منظور بود مسطور نگشت پس اجازه فرمائيد در اينجا به همين چند سطر و صفحه كه مقدمه بيش نيست قناعت كرده به فهرست مطالبي كه در بيست و يك صفحه اخبار امري است و ما فقط يك صفحه آن را شرح داديم سخن را به پايان رسانيم و ان شاء الله توضيح از بيست صفحه ديگر را كه در اين فهرست اشاره مي‌شود بنشره‌ي (طلسم باطل السحر) تخصيص داده به خواست خدا به زودي آن را به برادران اسلامي اهداء كنيم 1- عبارات شگفت انگيز صفحه 2 - 2 راجع به جزوه فيضي و اشراق خاوري 3- طردد و تكفير 4- مهاجرت و تقويم مهاجرت خواند نيست 5- راجع به معاملات 6- اشتراك مجله اخبار امري 7- وحدت بهائي 8- نقشه چهار ساله بي‌لطف نيست 9- ترقي نسوان 10- كوك و كلكهائي كه در تكثير آمار به كار رفته 11- اخبار امري خارج ايران خواندني است 12- فوجيتاي ژاپني خيلي خنده‌دار است 13- گرسنگي احباب آلمان يا لزوم پول براي آنان 14- اخبار جزاير بريطانيا كه خيلي آبدار است 15- دروغ‌هاي واضح نسبت به كشورها و شهرهائي كه اسامي آن را بلد شده‌اند 16- پايان سخنان منتقد و السلام. المجاهد لله و في الله و في سبيل الله - عبدالحسين آيتي

پاورقي

[1] به مقاله آقاي آيتي مراجعه شود.
[2] شنيده‌ام و العهدة علي الراوي كه عبدالله طرف مناظره همان عبدالله مطلق مبلغ مشهور بوده به نام عوضي (تحقيقي) خود را شناساند و او پس از يك سال تقريبا روحش به شاخسار بهشت عباس افندي پريد!!.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».