دفاع از مذهب اهل بيت (ع)

مشخصات كتاب

نويسنده :سيد محسن حجت

ناشر : مركز تعليمات اسلامي واشنگتن

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

حدود سه چهار سال پيش از اين در بعضى از سايتهاى اينترنتى عربى به كتابى با نام (لله ثم للتاريخ : كش_ف الاس_رار و تبرئ_ة الأئم_ة الأطهار ) برخ_وردم ، ن_ام كت_اب تقريبا جالب بود ، چند صفحه از آن_را مطالع_ه نم_ودم اما با كمال تعجب متوجه شدم كه كتاب نه تنها براى دف_اع از ائمه عليهم السلام نوشته _ نشده است بلكه درست در نقطه مقابل مذهب اهل بيت _ عليهم السلام و ب_راى خدشه وارد نمودن به اي_ن مذهب برشته تحرير در آم_ده است .

از همان اول متوجه شدم كه مؤلف كتاب يك وهابيست كه حتى از حقيقت مذهب خودش هم خبر ندارد ،تا چه رسد به مذهب تشيع . اما براى عوام فريبى خود را از علماء و مجته_دان شيع__ه معرفى ميكن_د كه از نظر علم و فقاهت همطراز علماى بزرگ ب_وده و در نج_ف اش_رف سكونت دارد .

منتهى از افشاى نام خود خجالت كشيده و زير پوشش نام مستعار « سيد حسين موس_وى » ب_ه مي_دان آم_ده و نداى هل من مبارز سر داده است .

او در كتاب خودش به عنوان يك عالم شيعه مى كوشد خرافاتى را كه در مذهب تشيع وجود دارد ، مورد نقد و بررسى قرار بدهد و خلاصه كه در صدد اصلاح مذهب و

پاك كردن آن از خرافات است .

آنهم عالمى ك_ه ساليان مت_مادى در ح_وزه علميه نجف اشرف تحصيل و تحقيق نموده و با بزرگان و اكابر ح_وزه نشست و برخاست داشته است . اما با مطالعه اولين سطور از مقدمه كتاب ،

روشن ش_د كه شخص مذكور ، ازعلما و مجتهدان شيعه كه نيست حتى از غير علما و عوام شيعه هم نميتواند باشد .

زيرا او حتى با ابجديات حوزه علميه هم آشنائى ندارد .

نه روش تحصيل را ميداند ،نه كتب درسى را ميشناسد و نه فرق بين سيد و شيخ را ميفهمد !!!! .

بلكه حتى بعضى از اصطلاحات بسي_ار ساده و پي_ش پا افتاده حوزوى را بلد نيست ، اما براى اينكه بت_واند اهل سنت و مخصوصا وهابيت را به قوت مذهبشان و ض_عف

مذهب تشيع قناعت ده___د و نيز تهمت ها و دروغ هاى شاخدارى را كه در كتابش به مذهب تشيع و ب_زرگان آن نسبت داده است ، صحيح و موجه جلوه دهد ، خ_ودش از علما بلكه از مجتهدان شيعه معرفى ميكند .

روشن است كه اگر يك عالم سنى مذهب تشيع را ب_ه باد انتقاد بگيرد يا ب_رعكس يك عالم شيعه ب_ه مذهب و طريقه اهل تسنن اشكال كند ، خيلى تأثير نخواهد ك_رد

اما اگر به عنوان يك فرد شيعى آنهم ن_ه يك ف_رد عادى بلكه مجتهدى كه عمرش را در حوزه علميه نجف اشرف سپرى نموده است ، وارد ميدان شود ،گفتار و انتقادش

بيشتر قابل قبول خواهد بود .

ما ان شاءالله ضمن بررسى مقدمه و ديگر مطالب كتاب دروغها و تدليس ها و تهمتهاى او را ب__راى عم_وم برملا خواهيم كرد ، و خوانندگان عزيز متوجه خواهند شد ك_ه چگونه بينى اين فرد متقلب وخائن به خاك ماليده شده و روى همدستانش سياه ميشود .

البته اين كتاب در همان اوايل چاپ و نشر ،چون به زبان عربى ب__ود و در كشور كوي_ت هم

منتشر شده ب_ود ، از سوى فضلاى عرب زبان جواب هاى مفصل داده شد . و

پس از آن دولت كويت امر ب_ه جمع آورى كت_اب م_ذكور و ضبط آن نمود ، اما وهابيها كه فكر ميكردند با اين نقشه و دسيسه ميتوانند ، مذهب اهل بيت را زير سؤال ببرند از هرطريق ممكن اقدام به پخش كتاب و ترجم__ه آن ب_ه ديگر زبانها مخصوصا زبان فارسى نمودند و دوسال پيش از اين در عربستان سعودى در موسم حج و بي_ن حج_اج فارسى زبان به طور گسترده پخش نمودند .

جالب اينجاست كه مترجم ني_ز با نام مستعار « ج___واد منتظرى » اقدام ب_ه ترجم_ه كتاب نم_وده است ، تا اي_ن چنين وانمود كن_د كه او ني_ز از شيعيانى هست ك_ه تازه بيدار شده و در فكر اصلاح است . !!

مترجم پس از ترجم_ه نام كتاب را ( اهلبيت از خود دفاع ميكنند) گذاشته و مؤلف كتاب را آيت الله العظمى دكت_ر سيد حسين موسوى معرفى ميكند . ما وقتى ترجمه فارسى كتاب را ديديم ، برآن ش_ديم ت_ا به حول قوه خداوند متعال جوابى به اندازه توان خودمان بر كتاب مذكور نوشته و در دسترس خواه_ران و ب_رادران ايمانى قرار دهيم ، تا هم دَي_ن خود را به اهلبيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ادا نموده باشيم و ه_م باطل بودن مطالب كتاب مذكور را ثابت نمائيم ، تا هيچ شبهه در ذهن هيچ فردى باقى نماند .

لازم به ذكر است كه قصد ما از نوشت__ن اي_ن كتاب فقط دفاع از مذهب اهل بيت عليهم السلام است و بس ، و به هيچ عنوان در

صدد انتقاص از مذاهب برادران سن__ى

مذهب خود نيستيم ، و اگر در مواردى از اين كتاب انظار و فتاواى علماى مذاهب اربعه را نقل مي_كنيم يا رواياتى را از كتب معتبره اهل سنت مى آوريم ،به جهت دف___ع

شبهه مؤلف كتاب مورد نقد است و نه غير آن . ما با نام مستعار هم به ميدان نيامده ايم تا اگ_ر كس_ى سؤالى برايش پيش آمد يا توضيحى ميخواست ، بتواند

راحت وآسان تماس برقرار كند . اميد واريم كه اين عمل ناچيز مورد قبول و رضاى خداوند متعال و خشن_ودى حضرت ولى عصر عليه السلام ق__رار بگيرد .

ما در اين كتاب از مؤلف كتاب مذكور به دكت_ر و از مترجم به مترجم و از خود به

نويسنده تعبير ميكنيم .

سيدنى - استراليا

مسجد و مركز اسلامى المهدى

بهار 1383 شمسى

اپريل 2004 ميلادى

سيد محسن حجت

مترجم چه ميگويد ؟

قسمت اول

قبل از آنكه به نقد و بررسى خود كتاب بپردازيم لازم است نظرى كوتاه به مقدمه مترجم داشته باشيم . ت_ا با نظرات ايشان هم آشنا شويم .

مترجم خود را طرفدار وحدت مسلمين معرفى نموده و از ايجاد تفرقه بشدت بيزار است . !!!

نويسنده : بهمين جهت است كه مت_رجم كتاب ( لله ثم للتاريخ)را ترجمه نموده است ،تا با متهم كردن ي_كى از بزرگترين مذاهب اسلامى به خرافات، بين مسلمانان وحدت و همدلى ايجاد كند !!

مترجم : « اين اثر ناچيز را به تمام حق جويان تقدي_م ميدارم ، آنانيكه هم_واره حق را ب_ر باطل ، تحقي_ق را بر تقليد ، وحدت را بر تفرقه ، حق طلبى را بر ننگ و ع_ار

ترجيح ميدهند . كسانى كه به تعبير قرآن تمام سخنان را مى شنوند

و آنگاه بهترين آنرا پيروى ميكنند . »

نويسنده : اما در اينكه اثر ناچيز بلكه بى چيز است! شكى وجود ندارد ، ولى آيا مترجم حق جوى ما خودش تقليد را كنار گذاشته و تحقيق را مقدم نموده است ؟ .

آيا قبول كردن صد در صد مطالب كتابى كه توسط دكت__ر مجهول الحال و مجهول الاسم نوشته شده ، تقليد ك_ور كورانه نيست ؟ . آيا بدنام كردن و متهم نمودن مذهبى كه نزديك به 200 ميليون مسلمان از آن پيروى ميكنند ، ترجيح وحدت ب__ر

تفرقه و حق طلبى بر ننگ وعار است ؟! آيا واقعا مترجم دنبال پيروى از سخنان خوب است ؟ .

مترجم، پس از آنكه از گرفتاريهاى اسلام و مسلمين و دشمنيهاى يه_ود و نصارى و مشركين در ص_در اسلام سخن ميگويد و جنگها و شورشهاى در زمان خلفا را ب_ه

عنوان قيامهاى بر اندازى حكومت معرفى ميكند،و اينكه دشمنان شكست خورده اسلام در صدد بودند از هر راه ممكن به اسلام و مسلمين ضربه وارد كنند ، مينويسد:

« از آن جائيكه هم_ه امت اسلامى ه_م چنانك_ه با خ_ود رسول گرامى صلى الله عليه وآله وسلم محبت دارن_د ، طب_عاً با خان_واده و بلكه تك تك اف_راد خان_واده و آل بي_ت

ايشان صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين محبت دارند آن_ها ( دشمن_ان اس_لام ) سعى ك_ردن_د از همينجا آغ_از كنند و ب__ه بهانه حب اه_ل بيت عليه_م السلام در ميان

امت تخم تفرقه بپاشند ،تأكيد ميكنم كه محبت آل بيت عليهم السلام جزو ايمان هر مسل_مان است ، ام_ا آنان گويا چنين وانمود كردند كه عده مخصوصى اهل بيت را

دوست دارند و بقيه با

آنان دشمن هستند ، متأسفان_ه اين دسيسه آنان تا حدى در مي_ان بعضى از مسلمان_ان ساده آنزمان كارگر افتاد و امت متحدو يكپارچه اسلامى

زخم بزرگى برداشت » .

نويسنده:كاش آقاى مترجم يك سند تاريخى درست ارائه ميكرد كه اولين كسانى كه قدم در راه ايجاد تفرقه برداشتند چه كسانى بودند ؟.

اگ_ر از سقيف_ه بنى ساع_ده بگ_ذريم حتما م__راد ايشان

قيام و خروج ام المؤمنين عائشه،طلحه و زبير از يكطرف و معاويه از طرف ديگر درمقابل على عليه السلام است و كاش معاوي_ه پسر ابى سفي_ان را ب_ه خاطر جنگيدنش با على عليه السلام كه از اهلبيت است بيدين ميخواند

زيرا محبت اهل بيت طبق اق_رار خ_ود ايشان جزو اي_مان هر مسلمان است .

در هر حال ما از مترجم سؤال ميكنيم :اگر همه اهلبيت عليهم السلام را دوست داشتند ،چطور يكعده به بهانه محبت اهل بيت دست به توطئه و دسيسه زدند ؟.

آيا ميشود در كشور اسلامى كه همه مسلمان و عامل به اسلام هستند ، چند نفر بيايند و بگوين_د از اس_لامى كه كسى به آن عمل نميكند دفاع كنيم ؟.

وانگهى آيا تنها محبت اهلبيت عليهم السلام جزء ايمان است ، يا محبت به خاطر پيروى از آنان ؟.

ا ز حديث شريف ثقلين كه مورد قبول طرفين اس_ت اين چنين بر مى آيد ، كه رسول خدا بعد از خودش ما را امر به تمسك به قرآن و اهل بيت مى نمايد ، و تمسك

عبارت از پيروى توأم با محبت است نه محبت تنها .

خوانندگان محترم ميتوانند براى تفصيل بيشتر به كتاب ( تشيع چيست ؟و شيعه كيست؟) مراجعه نمايند .

مترجم،در مطلب اول مقدمه خود چند كلمه را

معنى

كرده است ، از جمله گفته است : « رافضي: مَن رَفَضَ آل البيت ، كسيكه اهل بيت را ترك كند ».

نويسنده : اگر آقاى مترجم كتاب لغتى را كه رافضى را اينگونه معنى كرده است ،معرفى ميكرد بسيار خوب بود ، اما كتابى كه اين چنين معنى ك_رده باش_د نيست و اين معنى فقط تولد يافته در ذهن خود مترجم است .

ضمنا او خواسته است با بيان كردن معناى دلخواه خ_ود به مخالفان شيعه بگويد ، كه اگ_ر ما شيعيان را رافضى ميگوئيم از اينجهت است كه آنها اهل بيت را ترك ك_رده اند ، ولى مسلماً اين نقشه در نطف_ه خفه ش_ده است زيرا همه ميدانن_د كه شيعيان پيروى آل بيت رسول خ_دا صلى الله عليه وآله وسلم را بعد از آن حضرت بر هر فرد واجب ميدانند و به همين جهت است ك_ه م_ذهب اه_ل بيت عليهم السلام را پذيرفته و طبق آن عمل ميكنند .

مترجم : « سبائى : پيروان عبدالله بن سبأ » .

نويسنده : كاش مترجم از كتابهايى ك_ه اي_ن فرق_ه را

تعريف ك_رده و ج_زء ف_رق اسلامى دانست__ه ان__د ، چن_د تايى را نام مى برد ، تا فض_ل و دان_ش ايشان بر همگان روشن مى گرديد ، و به دروغ فرقه دي_گرى را بر فرقهاى

اسلامى اضافه نمى كرد و آگاهانه ب_راى تب__ر دشمن_ان اسلام دست_ه نمى ساخت .

مترجم : « پ_س مسلم_ان كسى است كه ع_لاوه از از پايبندى به اصول اعتقادى از سنت رسول اك_رم صلى الله عليه وآله وسلم و سنت اصح_اب و ياران با وفاي_ش رض_وان الله عليهم اجمعي_ن و سن_ت اهل بيت اطه_ارش عليهم

السلام كه عين سنت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم است پيروى نمايد ، و تمام آنان_را دوست داشت_ه باشد و از هي__چ فردى از آنان كينه ب_ه دل نداشته باشد چنين شخصى ه_م شيع_ه ه_م سنى و ه_م مسلم_ان كامل است و چنين مسلمانى نه رافضى نه سب_ائى و نه ناصبى است ، پس هر شيعه خوب هم سنى و هم مسلم_ان است و ه___ر سن_ى خ_وب ه_م شيع_ه و ه_م مسلمان است » .

نويسنده : سنت را در لغت ب_ه روش و طريق_ه معنى كرده اند كه شامل گفتار و رفتار و تقرير ميشود،و سنت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم يعنى روش آن حض_رت اعم از الفاظ كه از دهان مباركش صادر شده است ي____ا كارهاى كه انجام داده است و يا امضاى اعم_ال و گفت_ار ديگران كه در محضر آنبزرگوار ب_وده است و اصط_لاحاً ب_ه

آن تقرير گفته ميشود . از نظر عقل و نقل اطاعت از سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم واجب است و در اين شكى نيست .

اما از نظر عقل چ_ون آنحضرت معص_وم است و هرچ_ه از معصوم به عنوان گفتار يا رفتار يا امضا وتقرير صادر ش_ود ص_د درصد صحيح است و بايد از چيزى كه صحي_ح است پيروى كرد ، البته با اي_ن توضيح كه از گفت_ار اكث_ر اوق_ات وجوب يا استحباب يا ديگر احكام تكليفيه معلوم ميگردد چ_ون اگر امر فرم_ود وج_وب و اگ_ر نهى ف_رمود ح_رمت و همينطوردر مورد ساير احكام ، اما رفتار و امض_اء اع_م از حلي_ت ، استحباب ،وجوب و كراهت است و فقط حرمت را شامل نمى ش_ود

و چ_ون پيامب_ر صلى الله عليه وآل_ه وسلم مكروه را هم مرتكب نمى شدن__د پس فع_ل اعم از وجوب ، اباح__ه و استحباب است ، اما تقرير مكروه را نيز شامل ميگردد . و اما از نظر شرع پس آياتى كه در قرآن كريم وجود دارد و ما را امر ب__ه اطاعت از رس_ول الله صلى الله عليه وآله وسلم ميكند خود بزرگترين دليل بر اين وجوب است . و اما اطاعت از اهل بيت مطهرين عليهم السلام ك_ه در آيه تطهير خداوند اراده فرموده است كه آنان از هر گن_اه و پليدى پاك باشند و پيامب_ر صلى الله عليه وآله وسلم نيز در حديث متفق عليه بين طرفين م_ا را ب__ه پيروى از آنان دستور ميدهد ، در صورت معصوم بودن آنان نه تنها از گناه بلك_ه از خطا و اشتباه ، ب_ر ه_ر مسلم_ان واج_ب است ،زيرا به همان دليل عقلى كه قبل از اين بيان شد كسيكه خطا و اشتباه ندارد گفتار و رفت_ارش صد در ص_د صحيح است و بايد از او اطاعت ش_ود ، ام_ا كسانى ك_ه لغتاً كلمه اهل بيت شام_ل شان ميش_ود وليهي_چ يك از فرق اسلامى معتقد به عصمت آنان نيستند ، دليلى

بر وجوب اطاعت از آنان هم وجود ندارد . و اما اطاعت بدون قيد و شرط از صحابه رضى الله عنهم در حاليك_ه هم_ه ام_ت اسلامى اتف_اق بر ع_دم عص_مت

آنان از خطا و اشتباه و حتى گناه دارند ، روى چه اصلى باي_د واجب باش_د ، مخصوصا ك_ه بع_ضى از كسانى ك_ه كلم_ه صحابى بر آنان اطلاق ميش_ود ، م_رتكب گن_اه_ان بزرگى شده اند .

با توضيح كه عرض شد ما فقط ملزم به اطاعت پيامب_ر و ائمه اطهار عليهم السلام هستيم و بس ، چون ميدانيم كه بر خلاف رضاى خدا قدمى بر نداشته اند . اما پي_روى از سنت اصحاب معن_ايش اينست كه با على

عليه السلام دشمن باشيم و آنحضرت را دشنام دهيم چون معاويه اين چنين ميكرد و او از اصحاب بود !.

يا كسانى كه در زمان حضرت على عليه السلام بودن__د بايد با او ميجنگيدند ، چون طلحه و زبير كه از اصح__اب و عائشه كه از نظر لغوى از اه_ل بيت هستن_د با آنحضرت ميجنگيدند

از نظر مترجم و هم دستانش هم بايد ب__ه حضرت على عليه السلام ، رضى الله عنه گفت و هم به معاوي__ه در حاليكه اين دو با هم جنگيده ان_د و هزاران انس_ان ج__ان خود را در آن جنگ از دست داده اند و امكان ندارد ، ه_ر دو طرف جنگ بر حق باشند ، و خداوند هيچگاه از باطل

راضى نخواهد شد .

از نظر مترجم و كسانى كه با او همنظر هستند ، ه__م بايد معاويه را دوست داشته باشيم و هم حجربن عدى را زيرا هردو صحابى اند در حاليكه معاويه قاتل حجر ب_ن عدى است و امكان ندارد كه قاتل و مقتول هر دو خ_وب باشند و درستكار ، خداوند ميفرمايد : « وَمَن يَقْت_ُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَ_دَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا ، و هر كس فرد با ايمانى را از روى عم_د ب_ه قت_ل برساند ،مجازات او دوزخ است در حاليكه جاودان_ه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب

ميكن_د و او را از رحم_تش دور مى س_ازد و ع_ذاب عظيمى ب_راى او آم_اده ساخت_ه است » .

آيا دوست داشتن كسيكه طب_ق نص صريح ق_رآن كري__م جاودانه در دوزخ است و ملعون و مغضوب خداون_د است صحيح است ؟!

وانگهى دليل وجوب دوست داشتن هم_ه صحاب_ه حتى اگر بعضى از آنها خلاف مصالح اسلام و مسلمي_ن قي_ام نموده باشند چيست ؟ و آيا اين تكليف فقط شامل ديگر مسلمين مى شود يا صحابه ه_م مكلف اند هم ديگر را دوست داشته باشند و كينه هم ديگر را به دل نداشت_ه باشند ؟ و اگر تكليف عام هست ، چرا كسانى را كه با على عليه السلام جنگيدند،يا او را دشنام دادند دوست داشته باشيم ؟ .

مگر مسلم در صحيح به سندش از رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم روايت نميكند كه على را دوست ن_دارد

مگر مؤمن و با او دشمنى نميكند مگر منافق .

حال كسانى كه با وصف صحابى بودن ، با اميرالمؤمنين عليه السلام جنگيدند ، دوست او بودند يا دشمن او ؟ اگر دوست بودند چرا جنگيدند و اگر دشمن بودن_د طبق

حديث صحيح فوق منافق اند و منافق دشمن خ_داست و جايگاهش در درك اسفل از آتش است ، و آي_ا دوست داشتن منافق جايز است ؟ .

پس مسلمان كسى است كه مؤمن را مؤمن بداند و با او دوستى كند و منافق را منافق بداند و از او دورى كند نه اينكه مؤمن و منافق را در يك درجه ببيند و ه_ر دو را دوست داشته باشد .

مترج_م : « با توجه به اي__ن گفتار ن__ه هي__چ سنى ناصبى ونه هيچ

شيعه رافضى و سبائى است مشروط به آنكه نه سنى با اهل بيت (ع)كينه داشته باشد و نه شيعه با صحابه (رض) اگر سنى ديديم كه با اهل بي__ت عليهم السلام يا حتى يك فرد آنان كين__ه داشته باش_د او سنى نيست بلك_ه ناصب_ى است و اگ____ر شيع__ه اى ديديم كه با اصحاب پيامبر رضوان الله عليهم اجمعين ي__ا حتى يك ف_رد آنان كين_ه داشته باش_د او شيع_ه نيست

بلكه رافضى و سبائى است » .

نويسنده : طبق اين گفتار ، ام الم_ؤمنين عائش___ه ، طلح__ه ، زبي__ر ، معاوي_ه و عمرو ب_ن عاص هم_ه ناصبى هستند ، چون همه اينها با على عليه السلام جنگيدند

و تا آخر هم كينه آن حضرت را به دل داشتند و از جن__گ با آن بزرگوار هم ابراز پشيمانى نكردند .

و على عليه السلام هم رافضى است چون با آنان ك__ه صحابى گفته ميشدن_د جنگيد و هيچ وقت ه__م از جنگ خود با آنان اظهار ندامت و پشيمانى نكرد . حال ما بر سر دو راهى قرار ميگيريم ،اگر كسانى را كه با على عليه السلام جنگي_دن__د دوست بداري_م و از آنان كينه اى به دل نداشته باشيم ناصبى مى شويم ،چون

دوستى ب_ا دشمن_ان اهل بيت عليهم السلام دشمن_ى با خود اهل بيت عليهم السلام است .

و اگ_ر ع_لى عليه السلام را دوست داشت__ه باشي__م و دشمنان او را دشمن بداريم ، رافضى مى شويم . به كدام طرف برويم ؟ چون امكان جمع بين ه_ر دو طرف

نيست ، نميشود هم رافضى باشيم و هم ناصبى .

چاره اى نداريم جز اينكه قضاوت را به دست رسول خ_دا صلى الله عليه

وآله وسلم بسپاريم و هر كدام از اين دو راه را كه آن بزرگوار معين نمود پيروى كنيم .

مناوى از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسل_م رواي_ت مى كند كه فرم__ود : « انا و على حجة الله على عباده ، من و على حجت خداوند بر بندگانش هستيم » .

قسمت دوم

هم چنين خطيب بغدادى محب طبرى و متقى هن_دى از رس_ول خ__دا صلى الله عليه وآله وسلم روايت ميكنند كه فرمود : « انا و هذا (علي) حجة على امتى يوم

القيامة ،من و اين (علي) حجت خدا هستيم بر ام__ت در روز قيامت .

حاكم نيشاب_ورى و غي__ر او از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل ميكنند كه فرمود : « من اطاعنى فق_د اطاع الله و م_ن عصانى فق_د عصى الله و م_ن اطاع علياً فقد اطاعنى و من عصى عليا فقد عصانى ، هر ك___ه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت نموده ، و هر كه م_را معصي__ت كن_د خدا را معصيت نموده است و هركه على را اطاعت كن_د مرا اطاعت نموده ، و هرك__ه على را معصيت كند م__را معصيت نموده است » .

ترمذى ،حاكم ،فخ_ر رازى در ذيل تفسيربسمله در تفسير كبير ،خطيب بغدادى ،هيثمى ،مناوى و متقى هن_دى از پي_امب_ر صلى الله علي_ه و آله و سلم روايت مى كنند كه فرم_ود : « على مع الح_ق و الح_ق مع على ، على با حق و حق با على هست » .

هم چنين حاكم ، مناوى ،متقى هيثمى

ابن حجرو شبلنجى از نبى اك_رم صلى الله عليه وآله وسلم روايت مى كنند كه فرمود : « عل_ى

م_ع الق_ران

والقران مع على ، على با قران و قران با على است ». با وجود اين همه روايت كه از كتب و علماى اه_ل سنت نقل نموديم ، امكان ندارد ك_سانى را ك_ه با على علي__ه السلام جنگيدند و با او دشمنى كردن_د دوست داشت__ه باشيم هركه ميخواهد باشد و در ه_ر مقامى هم ق__رار

داشته باشد . چون امكان ندارد انسان آزاد انديش ، درست و نادرست حق و باطل را با هم دوست داشته باشد ، و به هر دو عشق بورزد .

آرى ما با على هستي__م و باطل را رفض مى كنيم و ب_ه رافضى بودن خود افتخار مى كنيم .

وانگهى ما شيعيان نسبت ب_ه صحابه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم همان نظر را داريم كه خ_ود صحابه نسبت به همديگر داشتند ، يعنى قائل ب_ه عدالت همه صحابه نبودند ، ما هم قائل به عدالت همه آنها نيستيم

و صحبت باپيغمبر را صلى الله عليه وآله وسلم شرافتى ميدانيم بالا و با ارزش ام_ا بش_رط داشت_ن ايمان و دورى از معصيت و گناه ، زي__را گناهكار گناهكار است هركس كه باشد،تكاليف شرعيه هم براى همه انسانها يكسان است و تفاوتى وجود ندارد .

مترجم در مطلب دوم تحت عنوان تحقيق را جانشين تقليد كنيم به چند نكته (به قول خود او ) اشاره ميكند : « اول : دي_ن الهى بوي_ژه ب_خش اعتق_ادات خ_ارج از

دائره تقليد است ......... » .

نويسنده : اگر مترجم يك نگاه گذرا به كتاب توضيح المسائل فارسى ميكرد متوجه ميشد كه همه فقه__اى شيعه بالاتفاق فتوى داده اند ، كه تقلي_د در اص_ول دي_ن جايز نيست ،

بلكه هر مسلمان بايد آنرا از روى دليل ب_ه دست بياورد،تا به آنچه معتقد است از روى يقين و علم معتقد باشد .

اما در بخش فروع دين همه نميتوانند مجتهد باشند ب__ه همان دليل كه همه نميتوانند دكتر يا مهندس يا خياط يا نجار باشند ، زيرا استخراج احكام كه اصطلاحا استنب_اط گفته ميشود ، از مدارك آن نياز به فراگيرى علومى دارد تا بعد از ياد گرفتن قواعد، فرديكه تمكن از استنب_اط دارد احكام الهى را از ق_رآن و سن_ت و ديگر مدارك است_خراج كند ، و براى بدست آوردن اين قوه سالها درس خ_واندن و تحقيق لازم است ، و اگر همه بخواهن_د خ_ود مجته_د شوند ، بايد كارهاى ديگر را تعطيل كنند كه خود اين كار سبب اختلال در نظم جامعه ميشود .

از طرف ديگر ، تقليد در فروع دين امر جديد يا مختص به يك طائفه يا مذهب نيست ، مگر حنفى ها و شافع_يها و مالكيها و حنبليها صدها سال نيست كه از ائمه اربع_ه

تقليد ميكنند ؟.

ولى كاش مترجم نيز در ترجمه كتاب م_ورد نق__د تحقيق را بر تقليد مقدم ميكرد و كور كورانه،هرچه را كه صاحب نوشته بود قبول نميكرد ؟ .

مترجم در نكته دوم ،از جنبش اصلاح طلبى مذهبى دم ميزند كه يقينا شامل مذهب حق_ه جعفرى نخواه_د شد زيرا اين مذهب ، مذهب اهل بيت عليهم السلام

است و چي_زى در آن اضافه يا از آن ك_م نش_ده است ت_ا احتياج به اصلاح داشته باشد .

بلكه ظه__ور ابن تيميه و اب_ن عبد الوهاب و پشت پا زدن ب__ه تمام اق_وال و آراء علماى گذشته اهل سنت حكايت از

لزوم اصلاح درمذاهب غير وابسته به اهل بيت عليهم السلام را دارد .

مترجم در نكته سوم ميگوي_د : « مسئوليت همه ما اي_ن است ك__ه ب__ه ان_دازه ت_وان خ_ودم_ان س_عى كني__م مسلمي_ن را ب_ه مح_ور و ص_ل كني_م و روش_ن است ك_ه محور فقط قرآن است » .

نويسنده : مترجم در عبارت فوق خودش را در نقط_ه مقابل رسول خ_دا صلى الله عليه وآله و سلم ق_رار داده است ،زيرا آن بزرگوار طبق روايات صحيحه و م_ورد اتفاق

طرفين مح_ور را ، ق_رآن و عترت و طب_ق بعضى از روايات مح_ور را ق_رآن و سنت معرفى ك_رده است ، اما اي_ن آقا ميگويد فقط ق_رآن و بس ، و اگر سنتى باشد در حاشيه

قرار دارد !!!.

وانگهى سيره اصحاب را نيز در عرض سنت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ذكر ميكند كه باي_د پرسيد ، دليل و مدرك لزوم تبعيت از سيره اصحاب چيست ؟

آيا اگ_ر مسلمانى به ديگر مسلمانان دشن_ام داد و دليل بر جواز اين_كار را سيره معاويه (كه على عليه السلام را دشنام ميداد ) ذكر كرد ، از نظر اين آقا قبول است ؟

نكته چهارم او تكرار نكته سوم است ، و ما با جوابى كه داديم روشن شد ، كه در برابر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ، قرار نمى گيريم بلكه طب_ق فرمان آن

حضرت قرآن و عترت را محور ميدانيم .

مترجم در نكته پنجم مى گويد : يك قاعده ثابت اسلامى را خ_دمت شما عرض كن_م و آن اينكه هر اصل اعتقادى حتما بايد در قرآن با صراحت ثابت ش_ده باش_د

نا ممكن است كه چي_زى جزو اص_ول اعتقادى

باشد ام_ا در قرآن آشكار بيان نشده باشد ، بنا براين ه_رآنچه ك_ه در قرآن با صراحت نيامده باشد عقيده نيست » .

نويسنده : دليل ثابت بودن اين قاعده ،از نظر مت_رجم

چيست ؟ عقل است يا نقل ؟ اگر عقل است ، آن قاعده عقلى كه قاعده فوق را ثابت

ميكند كدام قاعده است ؟ و اگر نقل است چرا مترجم يك آيه از قرآن يا يك رواي_ت صحيح السند كه مورد قبول همه مسلمانان باش_د ، در باره ثابت بودن اين قاعده ارائ_ه نكرده است ، تا حجيت اين قاع__ده را اثب_ات كند ، در غير اين صورت قاعده ثابت و مسلم نيست ؟

مترجم در نكته ششم ، از خوانندگان كتاب ميخواهد ك_ه باي__د براى شناخت هر مذهبى ب_ه كتب آن م_ذهب مراجعه كرد .

نويسنده : حرف خوبى است اما باي_د مبانى واص_ول مورد قبول پيروان آن مذهب را نيز در نظر گرفت . مثلا شيعيان ،بجز قرآن كريم هيچ كتابى را از اول تا آخر صحيح نميدانند و به همين جهت نام صحي_ح را ب_ر هي_چ كتابى اطلاق نمى كنند .

پس وجود روايتى در اصول يا فروع كافى يا ديگر كتب به هيچ عنوان دليل نمى شود كه شيعه معتقد به مضمون آن باشد مگر اينكه از نظر سند و متن مشكلى نداشته و مبتلى به معارض هم نباشد ، ضمنا فحص از مخصص و مقيد نيز بحد يأس صورت گرفته باشد ، در اين ص__ورت است كه ميشود ن_ام آن رواي_ت صحيح يا موثق گذاشت و به آن استدلال كرد، اما روايتى كه اصلا در كتب شيعه نيست به شيعه نسبت دادن يا

روايات ضعيف را مستند قرار دادن و يا در متن روايت دستكارى نمودن و يا نيمى از روايت را خواندن و نيم ديگر را به پشت سر انداختن و با اين روشهاى غير انسانى ، شي_ع_ه را مح_كوم ك_ردن بر خلاف وجدان و دين و تقوا و انسانيت است

مترجم در مطلب سوم تحت عنوان كداميك ؟ شيع_ه يا سني؟ميگويد :«اسم مهم نيست محتوا مهم است»

نويسنده :پس اين آقا برود اسمش را يهودى يا هندو بگذارد زيرا اسم برايش مهم نيست ولى ما چون شيعه هستيم و شيعه يعنى پيرو اه_ل بيت عليهم السلام و

اهل بيت عليهم السلام هم عبارت اند از :پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين و نه امام بعد از امام حسين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ،اسم براى ما مهم است و ما به اين اسم افتخار ميكنيم و ب_ه هي_چ عن_وان با هيچ اسم ديگرى عوض نخواهيم كرد .

مترجم:«هيچ صفتى از صفات پرودگار بزرگ از جمله علم غيب را به بندگانش ندهد .»

نويسنده : اولاً از نظر اين آقا باي_د كسى را رحي_م ي_ا غفور يا رؤوف يا مهربان و غيره نگوئي_م و توصيف به اين صفات نكنيم چون صفات خداوند متعال ميباشد .

ثانياً اين آقا به چند آيه از قرآن كريم استدلال كرده تا ب_ه خوانندگان كتابش بگويد كه عقيده شيعيان در رابط_ه ب_ا علم داشتن پيامبر و ائمه عليهم السلام به غيب غلط و باطل است .

در حاليكه شيعيان هيچ وقت ادعا نكرده و نمى كنند كه آن بزرگواران مستقلاً و بدون اراده خداوند غيب مي__دانند يا هر مقدار كه بخواهند ميدانند ،بلكه شيعيان معتقدن_د

كه عل_م غيب م_خصوص خداون_د متعال است و او هركه را بخواهد و به هر مقدارى بخواهد از آن آگاه ميسازد . چه خوب بود كه مترجم اين آيه از قرآن كريم را نيز م_ورد

دقت و مطالعه قرار ميداد : « عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا ، دان_اى غي_ب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگ__اه نمى س_ازد مگر رسولانى كه آنان را بر گزي_ده و مراقبانى از پيش رو

و پشت سر براى آنها قرار ميدهد . » . زيرا در اين آي_ه مباركه خداون__د با صراحت بيان ميكند كه بهر كه بخواهد و هر مقدار كه بخواه_د از اسرار غيبيه و امور مربوط به آن را بيان ميدارد ، و ما هم بيشتر از اي_ن چيزى معتقد نيستيم تا مترجم و امثال او كه از حقي_قت مذهب خود آگاه نيستند بيايند م_ذهب اهل بيت را مورد انتقاد و اشكال قرار دهند .

مترجم:«كتاب روى دست در واقع اولين كتابى است كه تا كنون در موضوع موردنظر نوشته شده است گرچه نواقصى دارد اما در مجم__وع كت__اب بسي_ار ج_البى براى محققان بخصوص نسل جوان است ، چون مؤلف محترم چنانكه در مق_دم_ه ايشان ملاحظ_ه خواهي_د فرمود براى تهيه اين كتاب سالها زحمت كشيده اند .»

نويسنده : اولاً ، كتاب مذكور اولين كتاب در راه ايجاد اخت_لاف و شگاف بي_ن مسلمانها نبوده و آخ_رين آن ه_م

نخواهد بود . ثانياً ، نه تنها نواقص دارد بلكه سر تا پا نقص است ، كه ان شاء الله در ضمن ردود ما دوستان

متوجه مى شون_د كه كتاب مذكور ،تهداب و اساسش كذب و دروغ است .

ثالثاً ، كت_اب ب_راى محقق_ان جالب نيست زيرا ب_ر اساس تحقيق و تتبع نوشت_ه نش_ده است ، بلكه جالبيت كتاب مذكور براى دسيسه گران و نفاق اندازان است و بس .

رابعاً ، جم_ع آورى مطال_ب دروغ و بى اس_اس و نسب_ت دادن آن به پيروان يك مذهب سالها زحمت نمى خواهد مگر اينكه نويسنده بسيار الدنگ و بى مغز باشد .

مترجم : « لذا مهمت_رين خصوصيت كت_اب حاض_ر اي_ن است كه خواننده خودش را در مقاب_ل دانشمن_د بزرگ و محقق توانائى ميآبد كه از خودش ح_رف نمى زند بلك_ه مطالبش را با سن_د مط_رح مى كند و خواننده را در برابر حقاي_ق غي_ر قابل انكارى قرار ميده_د كه مجبور است يا قبول كند يا به سراغ منابع برود » .

نويسنده :ان شاء الله خوانندگان عزيز پس از خواندن ردود ما بر كتاب مذكور متوجه خواهند شد كه نويسن_ده كتاب ، نه تنها يك محق_ق نيست ، بلكه ك_لاه ب__ردارى است ك_ه با ارائ__ه مطال_ب دروغ و ضعيف و يا دستكارى شده ، ميخواه_د ديگران را نسبت ب__ه مذهب اهل بيت عليهم السلام بدبين نموده و از آب گل آل_ود بنفع خود و مذهب خود ماهى بگيرد .

مترجم : « در اين رابطه چند نكته قابل تذكر است زيرا در ترجمه كتاب تصرفات جزئى كرده ام كه در همين جا به نكات مهم آن اشاره خواهم كرد » .

نويسنده : امانت اقتضاء ميكرد كه تصرف نشود .

مترجم : « 1- اسم عربى كتاب ( لله ث_م للتاريخ ، كشف الاسرار و تبرئة الائمة

الابرار ) است كه بن_ده اسم ( اهلبيت از خ_ود دفاع ميكنند ) را براى آن انتخاب كردم ».

نويسنده : تنها چيزى كه در كتاب دي__ده نمى شود دفاع اهل بيت عليهم السلام از خود شان است !.

مترجم:« 2- جز هفت عنوان اصلى كتاب بقيه تيترها و عناوين جانبى از سوى مترجم اضافه شده است ».

نويسنده : غرض ما سياه كردن روى دروغگو ميباشد مترجم باشد يا نويسنده اصلى ، فرقى نميكند .

مترجم:« 3-بخشهايى از كتاب كه مترجم آنرا با ذوق خوانن_دگانش سازگار ندانست_ه و ب__ه وح__دت مسلمي_ن كمك نميكرده حذف كرده است » .

نويسنده :اولاً ايكاش آن بخشها را نيز مترجم ترجمه ميك_رد تا خوانن_دگان بيشتر متوج_ه جهالت صاحب كتاب ميشدند .

ثانيا مطالب حذف شده بحدى سخي_ف و بى پايه است كه مترجم نيز متوجه آن شده و حذف كرده است .

ثالثا مگ_ر مطالب موج_ود پس از ترجم_ه ، سبب وح_دت مسلمانان مى شود كه مترجم اقدام به ترجمه آن كرده است .

مترج_م : « 5- بعضى جملات اين كتاب واقعا زننده خلاف ادب و چ_ه بسا منافى ايمان و وج_دان است ، اما مترجم از ترجمه آنها ناگزير بوده است » .

نويسنده : از مترجم تشكر مى كنيم كه اقرار بزرگى

نموده است و با اين اقرار خود و نويسنده اصلى كتاب را بى ادب و بى وجدان و بى ايمان معرفى كرده است .

مترجم :«چنانكه از متن كتاب ملاحظه خواهيد فرمود مؤلف محترم از بزرگترين چهره هاى علمى معاصر نجف اشرف است ، اما متأسفان_ه شراي_ط دش_وار محيط ب_ه ايشان اج__ازه ن_داده ك_ه اسم اصلى خود را بر ملا كنن_د بنا بر اين

اسم روى جل__د و ه___م چنين در داخ__ل كتاب اسم مستعار ايشان ميباشد » .

نويسنده : وقتى كسى اسم اصلى خود را نميگوي_د و با اسم مستعار به ميدان مى آيد از كجا بدانيم ك__ه از ساكنين نجف اشرف است ، تا چ_ه رس_د ب__ه اينكه از

چهره هاى علمى نجف اشرف باشد . آيا مؤلف نميتوانست از نجف بيرون ش__ده ساكن امارات يا سعودى يا يك كشور سومى شود ، و اسم و نسب خود را كاملا بيان كن_د ، ت_ا خوانن_دگان كتابش ب_ه خاطر شناختى كه از او دارند گفته هايش را قبول كنند ؟ .

مترجم : « سن ايشان اكن__ون نزدي_ك ب_ه ن_ود س_ال است ، زيرا ايشان قب_ل از وفات علامه حسين كاشف الغطاء فارغ التحصيل شده و علامه كاشف الغطاء در 18

ذيقعده 1373 قمرى وفات نموده است البته رتبه علمى ايشان آية الله العظمى است ولى چ_ون دكترا هم دارند ما ايشان را فقط دكتر خوانديم » .

نويسنده : اينكه دكتر چند ساله هست بع_داً در نق_د مقدمه خود او روشن خواهد ش_د ، اما سؤالى اين_جا هست و آن اينك_ه يك م_رد نود ساله ك_ه براى خدا قيام

نموده است و داراى هدف بزرگى نيز مى باشد چرا نام و نسب خود را آشكارا براى ديگران نميگويد و از مرگ در راه خدا ترسان وگريزان است ؟ مگر چند سال ديگر مى

خواهد زندگى كند ؟! . اما اينكه او آية الله العظمى باشد به ادعا ثابت نميشود

بلكه بيشتر به اين نتيجه ميرسيم كه فرد نادان و هابى است ، كه حتى از م_ذهب خود هم بيخب_ر است تا چ_ه رسد به

مذهب ديگران .

و اينك مى پردازيم به نقد وبررسى كتاب ( اهل بيت از خود دفاع ميكنند ) و بعد از اين از نويسنده كتاب مذك_ور

به " دكتر " و از خود به " نويسنده " تعبير ميكنيم .

نقد مقدمه دكتر

دكتر بعد ازحمد خدا و صلوات بر پيامبر و آل و اصحاب مى گويد : « داستانى كه اينك ميخوانيد ثم_ره تلاش سالها بحث و تفك_ر و مطالع_ه و تحقيق است و آرزويى

جز اين ندارم كه تا زنده هستم و در كفن پيچانده نشده ام پرودگارم از من خوشنود گرديده و خواهران و ب_رادران مسلمانم از آن بهره مند گردند » .

نويسنده : ان شاء الله و بح_ول و قوه خداوند متعال خوانندگان عزيز متوجه خواهندشد كه ثمره سالها بحث و تحقيق اين دكتر مجتهد چگونه و با چند كلمه بطلان و نادرست بودن آن بر همه واضح و روشن ميگردد .

دكتر : « {شناسنامه} بنده در كربلا و در محيطى كاملاً شيعى متولد شده ام ، و در دام_ن پ_در و مادرى متدين پرورش يافته ام ، تا سن جوانى در مدارس شهر خ_ود مان تحصيل ك_ردم و سپس پ_درم م_را ب_ه ح_وزه علميه نج_ف اشرف ك_ه بزرگت_رين ح_وزه در جهان است فرستاد تا از محض_ر علما و مراج_ع عاليقدرى چ_ون امام

سي_د محم_د حسين آل كاش_ف الغطاء و دي_گران كسب فيض نمايم » .

نويسنده:ما در حوزه هاى شيعى عالمى مجتهد كه نود ساله و از اهالى كربلا باشد و تا سن جوانى هم در مدارس شهر كربلا درس خوانده باشد سراغ نداريم ، و مردم كربلا نيز از وجود عالمى با اي_ن اوصاف بط_ور كلى

بيخبر هستند .

دكتر به سن و سال خ_ود نيز تص_ريح ن_كرده و بلكه از بعض مطالب كتاب او سنهاى مختلفى براى او استفاده ميشود ، او يكجا مى گويد كه با " احمد صافى نجفى " شاع_ر مع_روف رفاقت داشته است ولى شاع_ر مرح_وم از او 30 سال بزرگتر بوده است ، اگر به اين نكته دقت كنيم پس باي_د دكتر در موق_ع نشر كتاب در سال 1420 ق 76 سال از عمر خودش را سپرى كرده باش_د ،چ_ون صافى نجفى در سال 1314ه_ ق متولد شده و درسال 1379 ه_ ق از دنيا رفته است .

دكتر در جاى ديگر كتابش مى گويد زمان ب__ودن او در نج_ف اشرف مق_ارن ب__وده ب_ا زيارت سي_د عب_د الحسين شرف الدين موسوى قدس سره و زيارت آن سي_د جليل

القدر از نجف اشرف در سال 1355ه_ ق بوده است و اگر دكتر در آن موقع 20 ساله بوده در موقع نشر كتاب مورد نقد 85 سال از عمر را پشت سر گزاشته است .

اما مهمتر آنكه دكتر در متن عربى كتاب مطلبى دارد كه سن او را بسيار و اضح و روشن بيان ميكند ، و چون مترجم در ترجمه آن مورد را آنط_ور كه بايد ترجمه نك_رده

است ، ما ناگزيريم اول متن عربى دكتر را نقل و سپس ترجمه كنيم تا خوانندگان عزيز اين اُعجوبه را بطور كامل بشناسن_د ، وى در مت_ن عربى ميگويد : ( فى زيارتى للهند التقيت السيد دلدارعلى فأهدانى نسخة من كتابه (اساس الاصول) ) " در سفرى كه به هند داشتم با سيد دلدار على دي_دار نمودم . ايشان نسخه از كتابش

( اساس الاصول) را به من اهداء كرد " .

مرحوم سيد دلدار على نق_وى صاحب كتاب ( اساس الاصول ) در سال 1235 ه_ ق دار فانى را وداع نم_وده و بسراى باقى شتافته است واگر عمر دكتر در وق_ت ملاقات با مرحوم سيد دلدار 20ساله ب_وده پس در وقت نشر كتابش يعنى 1420 ه_ ق 205 ساله بوده است،و اي_ن عمر غي_ر طبيعى است كه قابل باور نيست و دروغ بودن قضيه ملاقات را به اثبات مى رساند ، و نتيجه تنها يك چيز است و آن اينكه دكت_ر هرگ_ز شيعه نبوده است و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ! .

اشتب_اه ب_زرگ ديگرى ك_ه دكت_ر مرتكب شده و سبب ميشود كه بيشتر با ماهيتش آشنا شويم اطلاق كلم_ه " سيّد " بر علمايى است كه " شيخ " بوده ان_د و حتى اسم مرح_وم كاشف الغطاء را چندي_ن بار غلط مينويسد مثلا ميگويد : ( سيد محمد آل الحسين كاشف الغطاء ) در حاليكه ايشان سي_د نب_وده و شي_خ بوده ان_د و اسم ايشان هم (محمد حسين آل كاشف الغطاء ) است .

البته مترجم زرنگ ت_ر از دكت_ر ب_وده زيرا اسم مرح_وم كاشف الغطاء را درست نوشته است اما او نيز فرق بين سيد و شيخ را متوج_ه نشده است ، در حاليك_ه لق_ب سيد در ع_رف شيعى مختص ب_ه ذريه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است .

البته ممكن است گفته شود : چون "سيد" در عربى مرادف كلمه " آقا " در فارسى ميباشد و دكتر هم عرب است ، به اين لحاظ اين كلمه را بكار ب_رده

است كه در در جواب مى گ_وئيم كسى ك_ه مدعى علم و فقاهت و تحصيل در ح_وزه علميه هست ، باي_د ب_ه اصطلاحات و فرهنگ حوزه آشنائى كامل داشته باشد

دكتر : « { وسوسه ها } پس از مدتى تحصي_ل در ح_وزه احساس ك_ردم ك_ه نص_وص زيادى م_را ب_ه خ__ود مشغول مى كن__د و مسائ_ل مختلفى م__را ب__ه حيرت و

شگفت وا مي_دارد ، اما من خ__ودم را هميش_ه ب_ه ك_ج فهمى و ضعف ادراك متهم ميكردم » .

نويسنده : خود همين عبارت مى رساند كه اي_ن آدم روش تحصي_ل و ت_دريس در ح_وزه هاى علمي_ه شيع_ه را نميدانسته است ، زيرا كه طلبه علوم دينى چند سالى را بايد مشغول مقدمات باشد تا دستور زبان عربى را به طور كامل فرا بگيرد و بعد از آن چن_د سال باي_د مشغ_ول دروس سطوح اوليه و متوسطه و عالى شود كه در اي_ن دوره كارى به نصوص و تحقيق در آن ندارد .

اما دكتر غافل از همه جا فك_ر مى ك_رده است كه در حوزه علميه نجف و قم نيز مثل مراكز علمى اهل سنت كتب حديث تدريس مى شود .

شگفت آور تر آنكه اين آقا فكر ميكرده هرچه در كتب شيعه پيدا شود صد در صد مورد قبول است و به همين جهت بدون آنكه متوجه ضعف حديث يا مبتلا بودن آن به معارض باشد ، شروع به استدلال به احاديث ضعيف ب_ر ضد شيعه نموده است . غافل از آنكه شيعه كتابى ب__ه نام صحيح ندارد و اين يعنى به ه_ر حديثى ك_ه در كتاب هاى ما نوشته شده است ، تمسك و استلال صحيح

نيست مگ_ر بع_د از مطمئن ش_دن از تحقق تمام شرايط حجيت حديث كه در علم اصول فقه بيان گرديده است .

دكتر : « وقتى دي_دم وضعيت ادامه پيدا كرد تصميم گرفتم مسايل را با يكى از اساتيد بزرگ ح_وزه در جريان بگذارم اما او مرد زيركى بود و فهميد كه اين بيمارى مرا چگونه علاج كند و اين وسوس_ه ها را چط_ور در نطف_ه خف_ه كن_د بسي_ار ساده و با كلم_اتى كوتاه بمن خطاب كرد و فرمود :در حوزه چه ميخوانى ؟ گفتم طبعا مذهب

اهلبيت عليهم السلام فرم_ود : آيا در م_ذهب اهل بيت شك داري؟گفتم : معاذ الله! فرمود : پس اي_ن وسوسه ها را از خودت دور كن ، تو از پيروان اهل بيتى و اهلبيت عليهم السلام علمشان را از ج_دشان محمد صلى الله عليه وآله ، و حضرت ختمى مرتبت عل_م خ_ويش را از پروردگارش گرفته است .

اندكى خاموش ماندم سپس گفتم : خيلى متشكرم كه م_را از اين وسوسه ها نج_ات دادي_د ، آنگاه ب_ه درس خ_ودم ب_از گشت_م ، اما سؤالات و وسوس_ه ها مج_دداً هجوم آورد ، هرچه درسم جلوتر مى رفت پرسش ها و سردرگميها بيشتر ميشد » .

نويسنده : اين بخش از گفتار دكتر مجتهد نما بيشتر دلالت دارد كه او ه_رگز حوزه علميه را ندي_ده و از برنامه هاى درسى حوزه خبرى ندارد ، او گمان كرده است هر ك_ه وارد ح_وزه شد مذه_ب اهل بي_ت عليهم السلام را ميخواند ، در حاليكه عل_وم مقدماتى و منط_ق و فلسفه هيچ ربطى به مذهب اهلبيت عليهم السلام ندارد .

بلكه ه_دف غائى از تحصيل در ح_وزه علم

پي_دا كردن به مذهب اهلبيت عليهم السلام و استخراج احكام دين مطابق قواعد اين مذهب ميباشد ، نه اينك_ه هرك_ه وارد

ح_وزه شد ف_وراً طريقه استنباط حكم و قواعد اجتهاد را تحصيل كند ،به همين جهت وقتى از فردى كه مشغول تحصيل در حوزه است سؤال شود كه چه ميخواند؟ ، او در ج_واب اسم كتاب يا مرحل_ه اى را ميگويد كه مشغول تحصي_ل و خوان_دن آن هست و نميگوي_د كه مذهب اهل بيت عليهم السلام را ميخواند .

دكتر : « {كنجكاوي} خلاصه اينكه درسم را ب_ه پايان رساندم و مدرك علمى خودم را در نيل بدرجه اجتهاد و از ف_ريد عص_رش سي_د محم_دحسي_ن آل كاش_ف الغطاء رئيس حوزه نجف اشرف حاصل نمودم » .

نويسنده : اينه_م اقرار ضمنى ديگرى از دكتر مجتهد نما ك_ه بيخب_رى او را از قواني_ن ح_وزه و فرهنگ آن ثاب_ت ميكند ، اين بيچاره فكر ميكرده ،حوزه هم مثل دانشگاه است كه بعد از فارغ شدن از تحصيل حتما مدركى براى محصل داده ميشود و چون در حوزه فراغ تحصيل پس از نيل به اجتهاد است پس حتما مدرك ه_م اج_ازه اجتهاد است ، در حاليكه مدرك گرفتن يا براى م_درك تحصيلى درس خواندن ه_دف نيست ، و چ_ه بسيارند مجتهدان عالى مقدارى كه از هيچ مجتهدى اجازه اجتهاد ندارند .

البته گاهى هم كسانى اجازه اجتهاد در يافت ك_رده و ميكنند ،ولى در صورت ادعا فرد مدعى باي_د اجازه اش را ارائه كند تا ديگران او را تصديق كنند ، و دكتر ادعايش اينست اما دليلى وجود ندارد كه اين ادعا را اثبات كند .

دكتر : « اينك بط_ور جدى در

اين موضوع شروع به انديشيدن كردم كه چگونه ما امور شريعت را ميخواني_م تا اينك_ه توسط آن خ_دا را بپرستيم ، اما در همين كتابها نصوص ص_ريح و آشكارى وج__ود دارد كه كف_ر ب_ه خ_دا را ثابت ميكند ؟! » .

نويسنده : دكتر آنچه را كه فكر كرده ميتوان_د از آن بر ضد م_ذهب اهلبيت عليهم السلام استفاده كن_د در اين كت_اب آورده است و ان شاء الله خوانن_دگان عزيز مت_وجه خواهند شد ، كه يا آن نص_وص و رواي_ات از نظ_ر سندى ضعيف و غي_ر قاب_ل اعتماد هستن_د و يا اصلا در كتابهاى شيعه وجود ندارند و از جعليات دكتر ميباشند و يا اينك_ه توسط دكتر دستكارى و تحريف شده ان_د ، و يا ب_ا آوردن نيم روايت و نياوردن نيم ديگر آن و يا غلط معنى كردن و كارهاى از اين قبيل ميخواسته است كه مذهب اهلبيت عليهم السلام را خدشه نموده و پيروان اين مذهب را از

مذهب شان روى گ_ردان كند ، اما غافل از آنكه خ_داون_د متعال در كمين خائنان و ستمگران است

مدعى خواست كه از بيخ كند ريشه ما

دست غيب آم_د و ب_ر سين_ه نامح_رم زد

دكتر : « آرى بخدا سوگند گيجم نميدانم ما چ_ه مى خوانيم ؟ آيا واقعا ممكن است مذهب اهل بيت عليهم السلام همين باشد ؟ اين قضيه انسان را دچار تناقض و سردرگمى ميكند ، چگونه ممكن است كه از يك سو خدا پرستيده شود و در عين حال تكذيب گردد ؟! چگونه ممكن است كه هم از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم پيروى شود و هم به ايشان طعن وارد گردد ؟! چگون_ه

ممكن است كه شخصى از اهل بيت پيروى كند ،با آنها محبت داشت_ه باشد و مذهب شان را ت_دريس كن__د در حاليكه او آنان را دشنام مى دهد و به آنها توهين مى كند ؟ ! » .

نويسنده : در اينكه اقرار ك_رده است گي_ج است ما هرگز شك نخواهيم كرد ،زيرا اقرار هر عاقلى بر خودش نافذ است و آنچه را كه شخص گيج بن_ويس_د از اعتبار و ارزش ساقط است و ان شاءالله خوانندگان عزيز متوجه خواهند شد كه تناقض در كجاست ، و كى كفر ميگويد وكى مشرك است ، چناچه ثابت خواه_د ش_د ك__ه در مذهب اه_لبيت عليهم السلام هيچگون_ه تناقضى وجود ندارد ، و حتى يك مورد ه_م طع_ن يا توهي_ن نسبت به پيامبر وائم_ه صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين دي_ده نميشود ،بلكه ثاب_ت خواه_د شد كه چه كسانى توهين كرده ان_د و طعن وارد نموده اند ، پس تا آخر كت_اب با ما باشيد تا حقيقت براى شما آشكار گردد .

دكتر:«خدايا رحمت و لطف ترا ميخواهم اگر با رحمت خودت مرا در نيابى حتماً از گمراهان وبلكه از زيان كاران خواهم بود ، مجدداً برميگردم و از خ_ودم مى پرسم ك_ه موضع اي_ن هم_ه علماى ب_زرگ و رهب_ران گذشت_ه ما در اين باره چه بوده است ؟ آيا چيزى كه من الآن دارم مى بينم آنها نمى ديدن_د ، آنچ_ه من اكن_ون خوان_ده ام آنها نمى خوانده اند ؟! .

آرى نه تنها نخوانده اند بلكه آنچ_ه ك_ه بسيار دردناك و تأسف آور است اينكه بسيارى از اين كتاب ها نوشت_ه خود آنهاست اين چيزى بود كه مرا خيلى

رنج ميداد من به شخصى احتياج داشتم كه با او درد دل كن_م و غ_م و پريشانى خودم را به او باز گويم » .

نويسنده :موضع علما و رهبران گذشته شيعه موضع علما و رهبران موجود شيع_ه است و هي_چ فرقى از اين لحاظ وجود ندارد ، بلك_ه اين دكتر مجته_د نما و ياران او هستند كه نتوانسته ان_د پويائى و جاذبه مكتب اهلبيت عليهم السلام را تحمل كنند ، و ل_ذا ب_ه فكر توط_ئ_ه ب_ر آم_ده و با دروغ و تزوير خواست_ه اند به اين مذهب لطمه وارد نمايند.

خصوصا بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و ب__ه رهبرى حضرت آية الله العظمى امام خمينى قدس سره كه باعث ش_د تم_ام جهان و خص_وصا مسلمانان مذهب تشيع را يك مذهب بيدار و آگاه بشناسند كه ميتواند در عصر حاضر جامع_ه را ب_ه تحرك وادارد و حكومت تشكيل ده__د و در سر تا سر جه_ان ب_راى خ_ودش ط__رف_دارن و هواداران بيشمارى داشته باشد ، دشمنان مذهب اهل بيت عليهم السلام به اين فكر افتادند كه هر طور ش_ده بايد اين مذهب وپيروان آنرا يك جورى بد نام كنن_د ، لذا طى اين چند سال كارهاى متعددى انجام دادند و كت_اب هاى مختلفى نوشتند از جمله كتابهاى نوشته ش_ده و نشر شده كتاب ( وجاء دور المجوس) " دوران آتش پرستها دوباره آمد " و كتاب ( لله ثم للتاريخ ) است .

البته براى كتابهاى نوشته شده جواب هاى متعددى كه همه مبتنى بر قواعد علميست داده شده است .

كتاب مورد نقد هم كه در فارسى ب_ه نام ( اه_ل بيت از خود دفاع ميكنند )

چنانكه خوانندگان عزيز توجه دارند ترجمه كتاب ( لله ثم للتاريخ ) است ، كه مؤلف آن با دروغ و جوسازى خواسته خودش و يارانش را به مقصد شومى كه دارند نزديك سازند .

ما در اين جوابيه باطن خبيث و حقيقت كثيف او را بحول و قوه خداوند متعال آشكار خواهيم ساخت ، و با جوابها و ردود علمى و احياناً نقضى نقشه هاى اين جاهلان و دشمنان ددمنش را نقش بر آب خواهيم كرد .

تحقيق از كجا و چگونه ؟

دكتر : « {آغاز تحقيق} سرانجام طرح جالبى بذهن_م رسيد ، و آن اينكه آنچ_ه خوان_ده ام مج__دداً آن را با دي_د محققان_ه باز خوانى كن_م بنا بر اين همه مصادر معتبر را خواندم نصوص و مسائل زيادى توجه مرا جلب مى ك_رد ك_ه احساس مى ك_ردم باي_د چي_زى در پاى آن بن_ويسم شروع به ياد داشت و حاشيه نويسى نم_ودم ،هنگامى كه مطالعه مصادرمعتبر را تمام كردم ديدم ياد داشتهاى فروانى در كتابخانه ام انباشت_ه شده است ،آنها را جمع و ج_ور ك_ردم و در ج_ايى نگه_دارى نم_ودم ب_ه امي_د آنكه شاي_د خ_داون_د شرايطى ف_راه_م كن_د ك_ه بت_وان از آن_ها استفاده كرد » .

نويسنده :كسى كه مدعيست كتابش را در سن 80 سالگ_ى نوشت_ه است و ح_د اقل پنجاه سال است ك_ه مجتهد است و قبل از مجتهد شدن در رابط_ه با م_ذهب و كتابهاى آن و نص_وص و مسائ_ل آن شك داشته است چطور همه شكيات او به يك كتابچه ص_د و چن_د صفح_ه جمع آورى شده است ، و روى چه حسابها در آن كتابها و منابع فقط روايات ضعيف را دي_ده است و هرگ_ز روايات

و احاديث صحيح را نديده است و چگونه ش_رح و توضيح هاى علماى شيعه را كه در شروح مختلف ، اكثر روايات را شرح وتوضيح داده اند مراجعه نكرده است .

آيا نتيجه تحقيقات شصت ساله يك مجتهد 75 يا 90 ي_ا 205 سال_ه تحوي_ل دادن مشتى دروغ و ته_مت است كه با تمسك به چند روايت ضعيف كامل شده است ؟ .

دكتر : « رواب_ط م_ن كما كان با هم_ه علما و م_راج_ع دين_ى حسن__ه ب__ود و با اي_ن امي_د با آن_ان نشست و برخواست مى ك_ردم ك_ه ب_ه نتيج_ه برس_م تا اگ_ر روزى تصميم دشوارى گرفتم به من كمك كنند مسائل بسيار شده ب_ود ، تا اينك_ه بالاخره ص_د در صد قان_ع ش_دم ك_ه تصميم دشوار خودم را بگيرم ، اما فق_ط در انتظار فرصت مناسبى بودم » .

نويسنده :اينكه روابط او با علما و مراجع حسنه بوده مهم نيست بلكه مهم آنست كه آيا دكت_ر با آنان بحث و مناظره داشته است يا خي_ر ؟ او در اين زمينه ،اشاره يا تصريحى ندارد ، چون اگر مى نوشت با فلان مرجع چ__ه گفتم و او چه گفت دروغگوئى اش بيشت_ر براى ديگ_ران آشكار ميگشت .

دكتر :« {همفكران} دوست عزيزم علامه سيد دكتر موسى موسوى را نمونه بسيار جالبى مى ديدم ك_ه از پذي_رش انحرافى كه در م_ذهب شيع_ه ب_وجود آم_ده بود خ_ود دارى نم_ود و علناً مخالفت خ_ودش را اعلان ك_رد و تلاش هاى ك_ه ايشان براى تصحيح اي_ن انحرافات انجام داد بسيار قابل تحسين است .

چندى بع_د كتاب ( تطور الفكر الشيعى ) " رش_د انديش_ه تشيع " از ب_رادر عزي_ز مان

انديشمن_د ت_وانا سي_د احم_د كاتب به بازار آم_د ، پس از مطالع_ه آن دريافتم ك_ه اينك فرصت آن ف_را رسي_ده است ، ك_ه ح_ق را ظاه_ر كن_م و برادران و خواهران فريب خورده ام را آگاه نمايم.... »

نويسنده : جاى بسى تعجب است كه مجتهدى 85 يا 205 ساله دوشخص مذك_ور را رهب_ر و رهنما و الگوى خود معرفى كن_د ، در حاليكه فقيه بايد تابع رأى و نظر خودش باشد نه اينكه ديگران او را بهر طرف كه دوس_ت داشتند سوق دهند .

وانگهى آنچه را سيد موسى موسوى و احم_د كاتب نوشته اند ، بطلانش بر همگان واض_ح است و ج_وابهاى مختلفى در رد آنان نوشته شده است ، مخصوصا احمد كاتب كه اعتقادش در رابط_ه با حضرت مه_دى عجل الله فرجه الشريف ،مخالف با اجماع تمام امت اسلام است زيرا او ميگوي_د نه حضرت مه__دى متولد شده است و نه بعداً متولد خواهد شد .

دكتر : « اسلوب من در طرح اندوخته هايم با اسلوب آقايان "موسوى و كاتب " اندكى متف_اوت است شاي_د علتش روش متفاوتى باش_د ك_ه ه_ر يك از ما در هنگام تحقيق و مطالعه در پيش گرفته است » .

نويسنده : در اينكه روش دكتر با نامبردگان متفاوت است بحثى نيست ،زيرا آندو نفر شناخته شده هستند و همه مى دانن_د ك_ه آن_دو قبلاً شيع_ه بودن_د و منح_رف شدند ، حالا يا بخاطر مطامع دنيا يا بخاطر شبهاتى ك_ه در ذهن آنها پيداشده بود .

اما دكتر ماهيتش شناخته ش_ده نيست ، قوانين و قواعد حوزه را هم نميداند ،شيخ و سيد را هم نميتوان_د تمييز دهد و به همين

لحاظ جزم پيدا ميشود ك_ه او قبلا به هيچ عنوان شيعه نبوده است .

دكت__ر : « اي_ن را هم عرض كنم كه شرايط زندگى دوستان مذكور نيز با شرايط من تفاوت كلى دارد چونكه هردوى آنان موفق شده ان_د منطق_ه را ت_رك گوين_د و در يكى از كش_ور ه_اى غربى زن_دگى كنن_د و كارشان را از آنجا آغاز نمايند ولى بنده هنوز در داخل عراق و در خ_ود نجف اشرف بس_ر مى ب_رم و طبع_اً امكاناتى ك_ه م_ن در اختيار دارم با امكانات آنان همخوانى ندارد ، خيلى فكر كردم كه چه بايد كرد؟آيا من راه هجرت را در پيش گيرم يا اينكه همينجا بمانم ؟ سر انجام تصميم گرفتم ك_ه ب_ا توكل به خدا از كشورم بيرون نروم و همينجا كار كنم».

نويسنده : اينكه فعلاً دكتر در داخل عراق است فقط يك ادعا بيشتر نيست زيرا دليلى براى اثبات وجودن_دارد در ضمن اگر او اه_ل سنت را ح_ق و اهل تشيع را باطل ميدانست بر او لازم بود كه مهاجرت كند و ب_ا بيان كامل اسم ونسب خويش جهاد بزرگى نموده و مسلمانان را با زبان و قلم خود ارشاد ميكرد ، با توجه به اين نكته كه در مذهب اهل تسنن تقيه بدعت است ،چگون_ه حق را كتمان نموده و در زاويه عزلت به زندگى پ_ر از ذلت خ_ود ادامه ميدهد .

وانگهى ماندن او در نجف اشرف اثرى ندارد زيرا خ_ود او را مردم نمى شناسد و كتابش هم با نام مستعار ب_ه چاپ ميرسد ، پس چه كسى قبول خواهد ك_رد ، چنين شخصى در نجف اشرف وجود دارد .

دكتر : «

{خوشخبري} مضافا اين را هم بداني_د ك_ه عده زيادى از اقشار مختلف مردم ما به خصوص در ميان روشنف_كران و دانش_گاهي_ان و حتى بعض_ى از علم_ا و طلبه به علت آنچه كه بر خلاف واقعيت مى بينند و مى شنوند و در كتابها مى خوانن_د و ب_ر آن سكوت مى كنند وجدان شان شديدا ناراحت است ، و هر ك_دام آنان در انتظار فرصت مناسبى بسر مى برند ، كم_ا اينك_ه ع_ده زي_ادى از آنان س_رگ_رم مطالع_ه و تحقي_ق هستن_د ، از خداوند بزرگ مسئلت دارم كه اين كتاب م_را وسيل_ه اى قرار دهد كه آنان بتوانند از آن استفاده كنند و بر اساس تحقيق و استدلال راه خودشان را انتخاب كنند ، زيرا كه عمر كوت_اه است و كسيكه ح_ق را بشناسد و از پزيرش آن سر ب_از زن_د ، حجت بر او تم_ام ش__ده است و ديگ_ر عذرى ندارد » .

نويسن_ده : اولاً اگر قضيه اي_ن چنين است كه دكت_ر ميگويد پس چرا خودش را مخفى ميكند وبا نام مستعار كتاب مى نويسد ، چنانچه اي_ن همه مردم اعم از طلبه

و دانشجو و ديگر اقشار با او هم فكر و هم نظر هستند آيا سزاوار نيست كه خ_ود را ظاه_ر كن_د و بر تع_داد حق جويان بيشتر از پيش بيافزايد ؟ .

ثانيا درقسمت دعائى كه نموده و از خدا خواسته كه كتاب او را وسيله استفاده قرار دهد ، بايد بگوئيم : اي_ن دعا مستجاب شد اما نه آنطور كه دكتر ميخواست بلكه

آنطور كه خدا مى خواست و بق_ول مع_روف " ع_دو شود سبب خير گر خدا خواهد " زي_را بسيارى از خ_وانن_دگان

كتاب دكتر پس از آنكه متوج_ه دروغ ه_ا و تزوي_ر ه_اى او شدند ايمانشان به مذهب حق_ه اهلبيت عليهم السلام محكم تر شد و در اثر تحقيق و مطالعه كژيهاى مذاه_ب مختلف ديگر برايشان بيشتر روشن تر گرديد .

دكتر : اين خوشخبرى را ه_م ب_ه سمع مباركتان برسانم كه عده از مراجع و اساتذه محترمى ك_ه ب_ا آنان رابطه نزديك ترى دارم بحمد الله دعوتم را پذيرفته اند و حقايقى كه من به آنها دست يافته ام از دي_د و مطالع_ه آنها نيز گذشت_ه است و م_دتى است ك_ه آنان مشغ_ول دعوت و روشنگرى هستند ....... » .

نويسنده : عدئى از مراجع و اساتذه دعوت ايشان را پذيرفته اند اما هيچ كدام وجود خارجى ندارند و خود آقا هم با داشت_ن اي_ن هم_ه مري_د و پي_رو كه حتى مراجع و اساتذه نيز در بين آنان هستند ، هنوز هم در سي_ه چال ضلالت و ب_دبختى خ_ودش را مخفى نم_وده است .

اگر قضيه چنان بود كه دكتر ميگويد پس بايد در عراق ديگر شيعه باقى نمى ماند !! .

دكتر : « {پيش بيني} با اينكه مي_دانم ك_ه اي_ن كتاب غوغاى فروانى بپ_ا خواه_د ك_رد و اتهام_ات بسي_ارى ب_ه سوى من سرا زير خواهد شد اما بنده هم_ه اينه_ا را در نظر گرفته ام و هيچ باكى ندارم طبيعى است ك_ه نوك_ر اسرائيل و آمريكا معرفى شوم و اين كه دين و و جدان_م را به مبلغ اندكى از دنيا فروخت_ه ام ، اي_ن چي_زى تعجب آورى نيست ، قبلا ب_ه دوستم_ان علام_ه دكت_ر م_وسى موسوى نيز چنين اتهاماتى وارد كرده اند ....... » .

نويسنده : اولا

دكتر از كجا مى فهميد كه در رابطه با او چه ميگويند و چه اتهاماتى وارد ميكنند ،آيا علم غيب را منحصر به خدا نميداند ؟ .

ثانيا كتابى كه سر تا پايش دروغ و بهت_ان است باي_د سر و صدا و غوغا ايجاد كند

ثالثا ما دليل در مقابل دليل اقامه مى كنيم و با دليل گفته هاى خصم را باطل مى سازيم ، اينكه او چه ك_اره است و از كجا ارتزاق ميشود مربوط ما نيست .

رابعا كسى كه در خفا بسر مى برد و با نام مستعار به ميدان آمده است از تهمت ها و سرو صداها چرا بايد ترس و هراس داشته باشد ؟ .

خامسا ن_ه موسى موس_وى را و ن_ه احم_د كات_ب را كسى جز به جهل و نادانى به چيز ديگرى مته_م نك_رده است .

دكتر : «{مسير اصلاح طلبان} شايد هم اينك در پى قت_ل بن_ده باشند همچنانك_ه كسان ديگ_رى را ك_ه قب_لاً زبان به ح_ق گشودن_د كشت_ه ان_د ، يكى ازچهره هاى بسيار مه_م و مع_روفى ك_ه ب_ه قت_ل رسان_ده ان_د فرزن_د رشي_د ام_ام راح_ل آي_ة الله العظ_مى سي_د اب_و الحسن موسوى اصفهانى (پدر دوست مذكور مان دكتر موسى موسوي) بود آية الله بزرگ به راستى ك_ه او ن_ور چش_م همه علماى شيعه بالاتفاق بود ، با اين وج_ود هنگامى كه تصميم گرفت م_ذهب شيع_ه را اصلاح و خرافات را از دامن تشيع بزدايد ، تحملش نك_ردن_د و ب_راى آنكه او را از برنامه اصلاحيش باز دارند ، فرزن_د ع_زي_زش را مانن_د گوسفندى در داخل محراب سر بريدند .

كما اينكه پيش از آن " احم_د كسروى " را ك_ه او

ني_ز بيزارى خودش را از انحراف و كج_روى اعلان ك_رده ب_ود و در پى تصحيح مذهب تشيع برآمده بود ، كشتن_د و تك_ه تكه ك_ردن_د ، ( آية الله بزرگ سيد ابو الفض_ل برقع_ى را سر نماز تير كردند و چنانكه خود ايشان ميفرمود (600) نفر از روحانيون تومارى امضا ك_ردن_د ك_ه بر قع_ى يهودى است و ني_ز دكت_ر على مظف_ريان شي_رازى است_اد رض_ا زنگنه اصفهانى ) و كسان ديگ_رى ك_ه ب_ه س_ر ن_وشت مشابهى گرفتار ش_ده ان_د تع_داد شان ك_م نيست ه_ر كس كه از پذيرش خرافات و عقائد باطلى كه به مذهب رخنه كرده است سرباز زده حتى الامكان تصفي_ه ش_ده است ، بن_ده هم بعيد نميدانم كه قربانى چنين توطئه كور و تعصب آميزى شوم » .

نويسنده : كسى كه خودش را معرفى نمى كن_د و اس_م مستع_ار بر خ_ودشميگذارد ترس از كشت_ه شدن براى او معنايى ندارد ،چون نه او را كسى مى شناس_د و نه از آدرس او خبر دارد تا اقدام به قتل او كند .

مگر شيعيان تا حالا چند بار اقدام ب_ه قت_ل موسوى و احمد كاتب نموده اند كه دكتر اين چنين ترسيده است؟ آيا آنها محافظانى دارند ؟ .

شيعه در طول تاريخ با استدلال دشمن_ان خ_ود را ب_ه شكست محكوم نموده است .

كشت و كشتار و تكفير و آزار ك_ار وهابي_ان است ك_ه هركس به مدينه و مكه مشرف ش_ده باش_د ميدان_د كه چگونه آنان بر مردم زور ميگويند و با قلدرى مى خواهن_د راه غلط خود شان را بر ديگران بقبولانند .

كما اينكه كشتار هزاران نفر شيعه در افغانستان چه به امر عبدالرحمن خان و

چه به دستور طالبان و حاميان آنان خود دليل بزرگى بر شناسائى قاتلان و آدم كش_ان است و صفحات تاريخ نيز گواه ماست .

حملات هرساله دشمنان شيع_ه در شهرهاى كويت_ه و پاراچنار و ديگر مناطق شيعيه نشين پاكستان كه ه_ر محرم ده ها كشته و مجروح بجاى ميگ_ذارد و حتى اي_ن حملات در داخل مساجد و امكنه مقدسه صورت ميگيرد خود شاهد زنده ديگرى بر مدعاى ما است .

آنچه راجع به آية الله العظمى اصفهانى ق_دس س_ره نوشته است كام_لا بى پاي_ه و بى اساس است و هي_چ دليل و مدركى ندارد .

بلكه م_ا باره_ا قضي_ه قت_ل پس_رايشان را از زبان والد مرح_وم م_ان حض_رت آي_ة الله العظمى مي_ر عل_ى احم_د حجت قدس سره ، رهب_ر فقيد شيعيان افغانست_ان ك_ه خود از شاگردان مرحوم آية الله اصفهانى بود و در موق_ع قتل پسر ايش_ان در نج_ف اش_رف مشغول تحصي_ل ب_ود شنيده ايم و مطلب فقط جنبه پولى و مالى داشت ن__ه چيز ديگر .

در رابطه با احمد كسروى بايد گفت كه او ميخواست اصل اسلام را از بين ببرد زيرا عقايد ماركسيست_ى او را جزب احزاب كمونيستى نموده بود و توهين هاى صري_ح او به اسلام و آتش زدن كتاب مفاتيح الجنان سبب قت_ل او گرديد .

قضيه برقعى و دكتر على مظفريان و غيره از اس_اس غلط و دروغ و جعلى است به همين لح_اظ دكت_ر از اي_ن اسمها بى خبر بود و گرنه خودش در متن كتاب آنرا مى نوشت و نوبت به مترجم نميرسيد تا آنرا اضافه كند .

دكتر : « {آمادگي} البته بنده هيچ واهم_ه اى ن_دارم ب_راى م_ن همي_ن افتخ_ار كاف_ى

است ك_ه ب_رادران و خواهرانم را نصيحت كنم و راه ح_ق و حقيقت را ب_ه آنان نشان دهم و ديگر هيچ آرزوى ندارم ، بن_ده اگر مطامع دنيا را در نظر ميداشتم صيغ_ه و خمس برايم كافى بود همچنانكه آقايان ديگر از همين راه توانسته اند سرماي_ه هاى هنگفتى جمع كنند وماشين هاى آخرين سيستم سوار شوند ، اما بن_ده بحم_د الله پس از اينك_ه ح_ق را شناختم نخواست_م جي_ب م_ردم را بيشت_ر خالى كنم و اينك بخور نميرى براى خودم و خانواده ام از راه حلال و پيشه شريف تجارت بدست مى آورم » .

نويسنده : كسى كه خود را معرفى نميكند از چ_ه و چرا واهمه داشته باشد .

آدمى كه سنش به نود رسيده است متعه براى چ_ه اثرى خواهد داشت .

مراجع تقليد ، زاهدان نمونه

مراج_ع بزرگ_وار تقلي_د هرگ_ز ماشي_ن هاى مدل بالا و آخرين سيستم نداشت_ه ان_د و مراج_ع نجف اشرف اصلا ماشين نداشته اند .

خمس را نيز مراجع تقليد قبض ميكنند ت_ا ب_ه مصارف شرعى آن برسانند كه مى رسانند و اگر آنان براى خود مى گرفتند و جمع ميكردند كه باي_د ام_روزه از ملياردرها مى بودند ، ما خود شاهد زندگى مراجع عظام در قم و نجف و ساير شهره_ا ب_وده اي_م و كسانى ك_ه ب_ه شه_ر هاى قم و مخصوصا نجف اشرف سفر ك_رده ان_د ميدانند كه مراجع تقليد زاه_دان نمونه هستن_د ، كه زيارت آنان چه_ره ه_اى ن_وران_ى انبي_اء و ائم_ه صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين را تداعى ميكند .

خنده آور اينست كه دكتر ميگويد با تج_ارت مصارف و خود و خانواده اش را بدست مى آورد ك__ه اولا در

ع_راق تا قبل از سقوط صدام تجارتى نبود و ثاني_ا او از ج_وانى به قول خودش مشغول تحصيل بوده پس سرمايه اى را كه با آن به تجارت مشغول است از كجا آورده است .

مدت زمانى را كه باخمس ارتزاق ك_رده و ك_ار ديگرى كه از آن طريق امرار معاش كند نداشته ،چند سال بوده است و آيا آن اموال را به صاحبان اصليش ب_رگ_ردان_ده يا خير ،چون طبق نظر ايشان خمس گرفتن و تصرف در آن حرام و ضمان آور است .

دكتر : بن_ده سعى ك_ردم در اي_ن كت_اب مطال_ب مشخصى را عن_وان كن_م تا ب_رادران و خواهران_م بتوانن_د حقيقت را آنگونه ك_ه هست دريابن_د و براى هي_چ كس اشكالى و ابهامى باقى نماند،و ان شاءالله تصميم دارم كتاب هاى ديگرى نيز در زمين_ه هاى مخت_لف ب_ه رشت_ه تأليف در آورم تا اينكه همه مسلمين حقايق را دريابند و هركس آگاهانه راه خودش را انتخاب كند » .

نويسنده : اولاً ان شاءالله خوانندگان محت_رم ماهي_ت و حقيقت كتاب مورد نقد را درك خواهند ك_رد و دروغ ها و تهمت هاى دكتر را كه بر مذهب اهل بيت وارد نم_وده است متوجه خواهند شد .

ثانيا كتابى كه نتيجه پنج_اه سال تلاش باش_د و اي_ن چنين سخيف و بى پايه از آب در بيايد ، حال كتب بعدى هم معل_وم است ، از ط_رف ديگر مگر كتاب ها و مت_ون حديثى و تفسيرى و تاريخى شيعه موجود نيست ؟ يا تنه_ا در اختي_ار دكتر است تا ب_خواهد حقايقى را آشكار سازد،اگر آشكار كردن حقايق از راه دروغ و تهمت است پس آن حقيقت مال خود دكتر

و يارانش باشد .

دكتر : « {اميد واري} مطمئنم كه اي_ن كتاب من از س_وى طالب_ان ح_ق و عاشق_ان حقيقت ك_ه تعداد شان بحمد الله بسيار است ب_ه گرمى استقب_ال خواه_د ش_د

روى سخن م_ا ني_ز بيشت_ر ب_ا همي_ن ع_ده است و ام_ا آقايانى كه زندگى مرفه و ......... » .

نويسنده : اما اينكه آيا كسى از كتاب دكت_ر استقبال كرده است يا خير قضاوت را بدست خوانندگان عزيز مى سپاريم و لاف گزافها در ميدانهاى علمى اج_ازه دخال_ت ندارد و از ارزش واعتبار ساقط است .

واما اينكه علما ومراجع عظام را آنچنان مورد تمسخر و استهزاء قرار داده است دليل بر بى تجربگى و جوانى و نه پختگى است و جاى تعجب است ك_ه دكتر خ_ود را 75 و 85 و حتى 205 ساله مع_رفى مى كند و بعدچون نوجوانى نه پخته براى امور خيالى و ذهنى خود جش_ن پيش از رسيدن به مطلوب مى گيرد ! .

به همين لحاظ ما نه تمام آنچ_ه را كه در بخش گفته نقل كرديم و نه خود را ملزم به ج_واب دادن آن ميداني_م زي_را ك_ه ما تاب_ع استدلال منطقى و دليل هستيم ، اما چرندي_ات و ح_رفه_اى بى معنى و بى دليل ن_اشى از عق_ده هاى حق_ارت و مسائ_ل روانى است و ج_واب آن فقط دعا براى هدايت گوينده و نويسنده آنست و بس .

عبد الله ابن سبأ افسانه يا حقيقت ؟

اشاره

دكتر : « {فصل اول – عب_د الله ابن سبأ افسانه يا حقيقت} آنچه در نزد ما شيعيان راي_ج است اينست كه عب_د الله اب_ن سبأ ي_ك شخصيت خيالى است كه هي_چ حقيقتى ندارد و اهل سن_ت ب_راى وارد ك_ردن طع_ن بر

شيعه و معتقدات آنان اين افسانه را اختراع كرده اند ، و آغاز تشيع را به او نسبت مى دهن_د تا اينكه م_ردم را از شيعيان و مذهب اهل بيت عليهم السلام باز دارند ».

نويسنده : درست برعكس آنچه كه دكتر مجته_د نما ادعا مى كند مشهور و مع_روف بي_ن شيع_ه آنست ك_ه عبدالله بن سبأ وجود داشت_ه است و علماى بزرگ_وار ما در كتب شان از او نام برده اند و او را ب_ه زندقه و كف_ر و غلو توصيف كرده اند .

علامه حلى قدس سره درباره او گفته است:" غالى ملع_ونى كه امير المؤمنين عليه السلام او را ب__ه آتش سوزانيد ، او گمان مى كرد على عليه السلام خ_دا و او پيغمبر است "

ابو عمرو كشى يكى از علماى رجال در باره او چنين گفته است : " عب_د الله ابن سبأ ادعا ميكرد ك_ه خودش پيغمبر و على عليه السلام خدا هست ، پس حضرت او

را امر ك_رد توب_ه كن_د و سه روز ب_ه او فرصت داد و چ_ون توبه نكرد او را با هفتاد نفر ديگر در آتش سوزانيد ".

در ديگر كت_ب رجالى شيعه ني_ز از او نام برده ش_ده و سپس مورد طع_ن و لعن قرارگرفت_ه است و خوانن_دگ_ان ع_زي_ز مى توانن_د ب_راى اط_لاع ب_ه كتب و من_ابع شي_عى خصوصاً كتب رجال و تراجم مراجعه كنند .

آنچه م_هم است اينست ك_ه شيعي_ان در ط_ول تاريخ بيزارى خود را از اين شخص اعلام كرده اند و م_ذهب ما كه مذهب اهلبيت عليهم السلام است هيچگونه ارتباط با اين شخص مذموم و بدنام تاريخ ندارد .

دكتر :«بنده از علامه محمد حسين

آل كاشف الغطاء در باره ابن سبأ پرسيدم ايشان فرمودن_د : " ابن سبأ افسانه اى است كه اموى ها و عباسى ها بخاطر كينه اي ك_ه با اه_ل بيت اطه_ار عليه_م السلام داشت_ه ان_د اختراع كرده اند بنا بر اين يك شخص عاقل نبايد خودش را با اينگونه افسانه ها مشغول كند » .

نويسنده : ما تا حال دروغهاى زيادى از دكتر شني_ده ايم ،بنا بر اين گفته هاى بدون مدرك و سند او را چطور ميتوانيم باور كنيم در حاليكه نميداني_م آيا كاشف الغطاء را ديده است و از او چيزى شنيده است يا خير ؟ .

برفرض قبول هم مشكلى پيدا نخواهد شد چون يك محقق ممكن است با دلي_ل و برهان ثابت كن_د ك_ه مثلاً فلان شخص با اين نام و نسب در هزار سال پيش ازاين وجود نداشته است يا داشته است،و اين قضيه يك نظر شخصى است و ربطى به كل شيعه ندارد .

دكتر : « اما در كتاب معروف ايشان ( اصل الشيعة و اصولها ص 40-41 ) مطلبى ديدم كه بر وجود اين شخص دلالت ميكند مى فرمايد :" اما عبد الله بن سبأ،كسانى كه او را به شيع_ه و شيع_ه را به او مى چسپانن_د - بايد بدانند - كه همه كتب شيعه بطور كلى لعن خود ش_ان را بر او و بيزارى از او را اعلان ميكنند ..... " » .

نويسنده : بين اين فرمايش مرحوم كاشف الغطاء و آنچه را كه دكتر قبلا به ايشان نسبت داد ، هيچ تض_اد و تناقضى ديده نمى ش_ود چون ممكن است او خود قبول نداشت_ه ك_ه شخصى ب_ا

اي_ن ن_ام ب_وده است و در كتاب مذكور هم نظر علماى پيش از خود را ذكر كرده باشد و اينكه آنان وجود چنين شخصى را انكار نكرده اند و راه او را غلط و كفر دانسته اند و به همين لحاظ هم او را لعن و طعن نموده اند .

برفرض كه گفته شود خود او هم وج_ود چنين كسى را در تاريخ پذيرفته است ، باز دردى از دكت_ر دوا نخواه_د شد ، چون اولاً تبديل رآى و نظر بين علما يك امر عادى است مگ_ر علماى اه_ل سنت گاهى در يك مسئل_ه دو نظر يا بيشتر ندارند ؟ مگر شافعى جديد و قديم ندارد ؟ و ثانيا وجود چنين شخصيتى كه همه شيعه ازاو بيزارى جسته و او را لعنت ميكنند چه ربطى به شيعه دارد

دكتر :«بدون شك اين اعتراف به وجود اين شخصيت است ، وقتى از خ_ود ايشان ( كاشف الغط_اء ) توضي_ح خواستم فرمودند : "آنچه من گفته ام تقيه است ،چون ك_ه كتاب مذك_ور مخاطبانش اه_ل سنت هستن_د لذا در ادامه نوشت_ه ام ك_ه : ( بعيد ب_ه نظ_ر نمى رسد گفت_ه كسى كه مدعى است عب_د الله ابن سبأ - و امثال آن - همه افسانه هاى است ، كه داستان سرايان و خي_ال بافان اختراع كرده اند ) » .

نويسنده : اعتراف ب_ه وجود شخصى ب_ه نام عبد الله ابن سبأ كه شيعه در طول تاريخ از او اعلان بيزارى كرده است چ_ه ربطى ب_ه تقيه دارد آنهم در كتابى كه م_ؤلف آن مرحوم كاشف الغطاء عقايد شيعه را كه مخالف نظ_ر اهل سنت است بى پروا گنجانيده

است .

دكتر : « آقاى مرتضى عسكرى كت_ابى تألي_ف ك_رده بن_ام عب_د الله ابن سبأ و افسان_ه هاى ديگ_ر ك_ه در آن وجود چنين شخصيتى را انكار ك_رده است چنانك_ه آقاى محمد جواد مغنيه در مقدمه اش بر كتاب مذكور از وجود عبد الله ابن سبأ منكر شده است ، اما اگر كتب معتبر خ_ود م_ان را ورق ب_زني_م مى بيني_م ك_ه اب_ن سب_أ ي_ك شخصيت حقيقى است گرچه علماى ما تعدادى از آنان وجودش را منكر شوند » .

نويسنده : در مسائل تاريخى هميشه اختلاف نظر وجود داشته و خواهد داشت و انگهى همان طوريكه در اول تذكر داديم ب_ر خلاف گفته دكتر ، مشهور بين علما آنست كه عبد الله ابن سبأ وجود داشته است ،در قبال مشه_ور هم عدئى هستن_د ك_ه با دليل و برهان ثاب_ت مى كنند كه ابن سبأ وجود خارجى نداشته است بلكه از افسانه هاى سيف ب_ن عمر است ، و اي_ن دسته از علما منحصر در علماى شيعه نيستند بلكه از علماى ما آق_ايان آي_ة الله العظمى خ_وئى ق_دس سره ، و سي_د مرتضى عسكرى و مرحوم شيخ محم_د جواد مغنيه و از علماى اهل سنت ، دكتر طه حسين در كتاب ( علي و فرزندانش ) ميگويد : " من ب_ر اين عقيده هستم كه ابن سوداء يعنى عبد الله ابن سب_أ يك شخصيت م_وهومى بوده " و شيخ محمود اب_و ريّ_ه در چ_اپ دوم كت_اب ( اضواء على السنة المحمدية ) نيز وجود او را انكار ميكن_د همين قسم دكتر عبد العزيز هلابى و احمد عباس صالح از نويسندگ_ان مص_ري كسانى هستن_د ك_ه وجود عبد

الله ابن سبأ را قبول ندارند .

در هر صورت ب_ودن يا نب_ودن ابن سبأ چيزى را ع_وض نمى كند ، چ_ون شيعيان مذهب شان را از اهل بي_ت عليهم السلام گرفت_ه ان_د نه از ابن سبأ ، و در كتب ما حتى يك روايت هم پيدا نمى شود كه عبد الله ابن سبأ از راويان آن باشد و از آن رواي_ت يكى از احكام فقهى ي_ا قواع_د اصولى ي_ا مورد ديگرى استفاده شود .

شيعيان هم حض_رت على عليه السلام را خ_دا و ابن سبأ را پيغمبر نميدانند، تا وجود او در تاريخ و عقيده اش

براى ما مضر باشد .

ابن سبأ در روايات

دكتر : « {ابن سبأ در عم_ق روايات}1- كسى ازامام باقر عليه السلام روايت ميكن_د ك_ه فرمودند : " عبد الله ابن سبأ مدعى نب_وت ب_ود و عقيده داشت كه نعوذ بالله

امير المؤمنين خودش خداست ، وقتى ب_ه اميرالمؤمنين خبر رسيد او را فرا خواندند ، و در م_ورد از وى پرسيدند اعتراف كرد و گفت : آرى ،تو خدائى، در دلم آمده است كه تو خدائى و من پيامبرم ، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودن_د : هلاكت برت_و باد ، شيطان ت_را مسخ_ره كرده است ، مادر مرده ! فوراً برگ_رد و توب_ه كن وى انكار ك_رد او را زندان كردند و سه روز ب_ه او مهلت دادن_د ك_ه توب_ه كند ولى توبه نكرد بنا بر اين امي_رالمؤمنين او را به آتش انداختند و فرمودند: شيطان او را فريب داده بود و چنين كفرياتى را در دلش وسوسه مى كرد " رجال كشى 1/70

نويسنده : اولاً از روايت ربطى بين مذهب تشي_ع و عبدالله ابن سبأ

استفاده نمى شود ثانياً از نظر سن_دى نيز ضعيف است زيرا محمد ابن سنان عبدى و پ_درش از راويان اي_ن روايت هستن_د و براى هر دو توثيقى در كتب رجالى وجود ندارد ، پس روايت ساقط و استدلال ب_ه آن درست نيست .

دكتر : «2-و از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمودند : " خداوند لعنت كند عبد الله ابن سبأ را كه در باره امير المؤمنين عليه السلام ادعاى ربوبيت ميكرد و به خدا سوگند كه اميرالمؤمنين عليه السلام جز بنده فرمانبردارى براى خدا نبود هلاكت باد بر كسى كه برما دروغ ميبندد ، عده در باره ما چيزهاى را ادعا ميكنند كه خود مان در باره خود ادعا نكرده ايم ،از آنان بيزاريم و به خدا پناه مى جوئيم " رجال كشى 1/71 » .

نويسنده :اين روايت هم چيزى جز وجود شخصى به نام عبدالله ابن سبأ را ثابت نمى كند و دلالت دارد كه او غالى و ملعون بوده و حضرت على عليه السلام او را در آتش سوزانيده است ، و اين همان چيزى است كه بين علماى ما مشهور است و هركه نامى از او برده ، لعنت و نفرين را نيز فراموش نكرده است .

دكتر : «3- مامقانى مى فرمايد : " عبدالله ابن سب_أ كسى است كه به كفر باز گشت و اظهار غلو نم_ود " و مى فرمايد: " غالى مطعونى است كه اميرالمؤنين او را در آتش سوزانيد ، وى معتقد بود كه على عليه السلام خدا و خودش پيامبر است " تنقيح المقال ج 2/ 183-182 » .

نويسنده : دكتر با نقل اين

قول چه مى خواهد بگويد عبدالله ابن سبأ بوده يا نبوده چيزى را عوض نميكند .

بلك_ه عبارت منقول از تنقيح المقال ، ب_ه نف_ع شيع_ه است و خود همين دو عبارت كه مرح_وم مامقانى از دو تن از بزرگان شيعه مثل مرحوم شيخ طوسى و مرح_وم علامه حلى نقل ميكند دلي_ل ب_ر اينست كه شيعيان نيز چون امامان شان از هر عقيده خرافى و غلط بيزار اند .

دكتر : « 4 – نوبختى ميفرمايد : " سبائيها به امامت على قائل بودند و اعتقاد داشتند كه امامت فرض است و از سوى خدا تعيين مى گردد ، آنها پيروان عبد الله ابن سبأ هستند،ابن سبأ از كسانى بود كه بر ابوبكر و عمر و عثمان و ديگر صحابه آشكارا طعن وارد ميكرد و از آنان بيزارى مى جست و م_دعى بود ك_ه على عليه السلام او را به اين كار مكلف ك_رده است ، امير المؤمنين از وى در اين باره توضيح خواستند ، او اعتراف نمود ، بنا بر اين دستور ب_ه قتلش دادن_د ، م_ردم سراسيم_ه پيش امير المؤمنين رفتند و گفتند : آيا كسى را مى كشى كه به محبت شما اهلبيت دع_وت ميكن_د و بسوى ولايت شما و بيزارى از دشمنان شما مى خوان_د بنا بر اي_ن او را ب_ه مداين تبعيد كردند " » .

نويسنده : اولاً فرقه اى بنام سبأئى وجود نداشت_ه و ندارد و اگر چنانچه ميبود لا اقل اف_رادى ك_ه منتسب ب_ه اين فرقه بودند شناخته ميشدند مثل پيروان ساير اديان و مذاهب كه حتى پس از انقراض هم تاريخ آنها و اف_راد سرشناس شان مشخص و

شناخته شده هستند .

ثانيا بر فرض كه چنين فرقه بوده باشد دليل بر ارتباط آن با شيعه نمى شود ، چون خوارج نهروان كه با على عليه السلام جنگيدند و آنحضرت را تكفير نمودند معتقد به نبوت پيامبر اسلام بودن_د و خلفاى ثلاث_ه را ني_ز قب_ول داشتند ، آيا صحيح است گفته شود اهل سنت مذهب شان را از خوارج گرفته اند چون در اكثر موارد اعتقادى و فقهى با آنان هم عقيده هستند .

ثالثا مرح_وم نوبختى اشتباه ك_رده در آنچه ك_ه گفت_ه است و اين نكته ميرساند ك_ه او اي_ن مطلب را از كسى ديگر گرفته باشد زيرا مطالبى در آن گفتار هست كه به هيچ عنوان نميشود آنرا قبول كرد ،چون حكم كسى كه به اصحاب طعن كند ، قتل نيست و بر فرض كه باشد با خواست مردم تغيير نمى كند و از همه مهمتر در روايات و اقوال ديگر علما ابن سبأ غالى و ملعون و كسى كه على عليه السلام او را در آتش سوزانيد مطرح ش_د ، و اما در گفتار مرحوم نوبختى او فقط به مداين تبعيد شده و بس ، كه اين تعارض جلى گفتار وى را از اعتبار ساقط مى كند .

دكتر : « 5- نيز ميفرمايد (نوبختي) :"عده اى از اهل علم حكايت كرده اند كه عبد الله ابن سبأ مردى يهودى بود ك_ه مسلمان شد و با على (ع) دوستى كرد او قبلاً كه هن_وز يه_ودى بود در باره يوشع اب_ن ن_ون ك_ه پ_س از موسى عليه السلام آمد همين مقوله را ميگفت، وقتى مسلمان شد در باره على بن ابى طالب (ع) نيز

چنين ادعائى كرد ،او اولين كسى بود كه از فرض بودن امامت على عليه السلام و اظهار بي_زارى از دشمنانش سخن گفت از اينجاست كه كسانى كه با شيعه مخالفند مى گويند اصل رفض از يهوديت است " فرق الشيعة ص 32 – 44 » .

نويسنده : اين عده اى از اهل عل_م ك_ه حكايت كرده اند كى هستند؟معلوم نيست و اگر چه مرحوم نوبختى آن_ان را ب_ه عن_وان اصح_اب امي_ر المؤمني_ن علي_ه السلام توصيف نموده است و اين چنين گفته است : ( و حكى جماعة من اهل العلم من اصحاب امير المؤمنين عليه السلام ) " و حكايت كرده ان_د جماعتى از اه_ل عل_م از اصح_اب امي_ر المؤمنين عليه السلام"اما دكتر جمله [من اصحاب......] را حذف كرده است تا ب_ر داشت ش_ود ك_ه مراد از اهل علم ، علماى شيعه هستند و در هر صورت صرف ب_ودن آن جماعت از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام دليل بر وثاقت آنان نيست علاوه بر اين ن_وبختى با زمان حض_رت على عليه السلام بسيار فاصله دارد و او نمى تواند اين خبر را بدون واسطه شنيده باشد و چون واسطه را ذك_ر نكرده است پس اين كلام از مدار اعتبار خارج است .

دكتر : « 6- سعد بن عبد الله اشعرى قمى در آغاز سخنش از سبائيت ميفرمايد : " سبائيها پيروان عبدالله ابن سبأ هستند ، او عبدالله ابن وهب راسبى همدانى است ، عبدالله بن خرسى و ابن أسود كه از معتمدترين ي_ارانش بودن_د او را در اي_ن كار يارى كردن_د ، وى اولين كسى بود كه بر ابوبكر و عمر آشكارا طعن وارد كرد

و از آنان اعلان بيزارى نمود " المقالات والفرق ص 20 »

نويسنده : مرحوم سعد ابن عب_د الله براى آنچه كه گفته است سن_دى ارائه نكرده است ، پس گفتارش را از چه مأخذى گرفت_ه است معل_وم نيست و ب_ه همين جهت ارزش استدلال را ندارد ، علاوه ب_ر اين با روايات و اقوالى كه قبلا نقل شد كاملا در تضاد و تناقض است و مهمتر آنكه عبد الله اب_ن وهب راسبى همدانى رهب_ر و سر دسته خوارج بود كه در جنگ نه_روان ب_ه درك واصل شد و او غير از عبد الله ابن سبأ است كه غلو كرد و ب_ه فرمان على عليه السلام در آتش سوزانيده شد ، پ_س آنچه را كه مرحوم سعد ابن عبد الله اشعرى قمى نق_ل كرده است اضافه بر ارسال خلاف تحقيق نيز هست .

در اينجا خوبست به مطلبى كه در بعضى كتب اه_ل سنت آمده است اشاره كنيم .

ابن اثير از ام المؤمنين عائشه نقل مى كند كه او بر ضد عثمان شعار داده و به مردم گفت : ( اقتلوا نعثلا قتل الله قتل الله نعثلا ) " نعثل را بكشيد خداوند او را بكشد " .

خليل در العين و ابن منظور در لسان العرب ذيل ماده نَعثَلَ گفته اند كه مراد از اين كلمه پيرمرد احمق است .

طبرى نقل مى كند كه وقتى عثمان كشته شد ، ام المؤمنين عائشه در حال باز گشت از مكه بود بين راه با عبد ابن ام كلب برخورد كرد پرسيد: "چه خبر است ؟ " گفت : " عثمان را كشتند " عائشه پرسيد : " بعد چ_ه

كردند ؟ " گفت : " در بهترين پيش آمدها كه براى اه_ل مدينه اتفاق افتاد آنان متفقاً با على بن ابى طالب (ع) بيعت كردند "عائشه پس از شنيدن اين خبر گفت: " اى كاش آسمان بر زمين مى آمد آگر آنچ_ه ميگوئى درست باشد ! مرا به مكه باز گردانيد " و از باز گشت به مدين_ه منصرف شد و گفت : ( قتل والله عثمان مظلوما والله لاطلبن بدمه) "به خدا سوگند عثمان مظلوم كشته شد والله من خون وى را طلب خواهم كرد" و به مكه برگشت .

ابن ام كلب گفت : "ب_ه خدا سوگند نخستين كسى كه حرف خود را تغيير داد تو هستى ت_و قبلا مى گفتي: ( اقتلوا نعثلا فقد كفر) "نعثل(منظورش عثمان بود) را بكشي_د كه كافر شده است"

سؤال ما از دكتر مجتهد نما و مترجم و ديگر يارانش اينست ك_ه ام المؤمنين عائشه در اي_ن طع_ن آشكارى كه به دو خليفه و دو صحابى كرده است ، آيا به عبدالله ابن سبأ و يارانش اقتدا نموده است ؟ .

يا اينكه عبد الله ابن سبأ در طعن بر خلفا به عائش_ه اقتدا كرده است ؟ .

دكتر :« 7- ابن ابى الحديد تصريح كرده كه "در حالى كه على عليه السلام خطبه ميخوان_د عب_د الله ابن سبأ بلند شده و گفت: ( اَنت اَنت) "تويى تويى " چندين بار اين جمله را تكرار كرد حضرت على فرمودند : " نفرين بر ت_و باد من كيستم ؟ گفت : ( انت الله ) " ت_و خدايى " دست_ور دادند كه او را با پيروانش دستگير كنند " شرح نهج

البلاغة ج 5/5 » .

نويسنده : اولا ابن ابى الحدي_د سنى معتزلى است ثانيا دكتر با نقل اين قول چه را ميخواهد ثابت كند ؟ .

دكتر : « 8- آقاى نعمة الله جزائرى ميفرماي_د : " عبد الله ابن سبأ به امير المؤمنين گفت:تو اله بر حقى،امي_ر الم_ؤمني_ن او را ب_ه مدائ_ن تبعي_د كردن_د ، او از يهوديت مسلمان شده بود ، و مانند آنچ_ه ك_ه ب_ه حضرت على عليه السلام گفت ، در يهوديت ب_ه يوشع اب_ن ن_ون و موسى عليه السلام مى گفت " الانوار النعمانية ج 2/234 » .

نويسنده :اين كه عبد الله ابن سبا چه عقيده داشته و چه ميگفته معلوم نيست و اگر او حضرت على را خ_دا ميدانسته حضرت چرا او را به مداين تبعيد كرد بلكه بايد او را به قتل ميرسانيد .

مرحوم سيد نعمت الله اين جملات را از كس دي_گرى نقل مى كند به عنوان نظرى از انظار و نه ب_ه عنوان نظر خودش ، منتها دكتر مجته_د نما با حي_له و نيرنگ طورى وا نمود ميكند ك_ه گويا نظ_ر خ_ود مرحوم سي_د نعمة الله اين چنين بوده است .

نتيجه ميگيريم

دكتر : « {نتيجه گيري} اين بود چن_د تا روايت از كتب معتبر و متنوع كه در علم رجال و فقه و فرق بود ،بخاطر آنكه مطلب زياد طولانى نشود از روايات بيشمار ديگرى كه در كتب مختلف وجود دارد صرف نظر كرديم كه هم_ه آنها شخصيتى را ثابت مى كنند كه اسمش عبدالله ابن سبأ است ، بعد از اين ديگر ممكن نيست كه از وجود او منكر شويم ، خصوصا اينك_ه امير المؤمنين عليه

السلام او را به خاطر مقوله كف_ر آميزى ك_ه گفت_ه بود عذاب داد معناى اين سخن آن است كه حضرت اميرالمؤمنين عبد الله اب_ن سبأ را دي_ده است ، و اي_ن خ_ود ب_راى اثب_ات شخصيت او كافيست ، كه ديگر جاى انكار ب_اقى ن_مى ماند » .

نويسنده:دكتر اينجا دچار تناقض گوئى عجيبى شده است ، از يكطرف مى گويد " آن_چه نزد ما شيعي_ان رايج است اين_ست ك_ه عب_د الله اب_ن سبأ ي_ك شخصي_ت خي_الى است كه هيچ حقيقتى ندارد " از طرف ديگر اين همه اقوال و گفتار علما را با احاديث نق_ل مى كن_د ك_ه نتيجه آن ، وج_ود شخصى ب_ه نام عب_د الله اب_ن سبأ در تاريخ است پس معلوم ميشود ك_ه باي_د يكى از اي_ن دو مطلب دروغ باش_د و چ_ون مشه_ور بي_ن ما وج_ود آدمى به نام ابن سبأ در صحنه تاريخ است ، پس او در اول دروغ گفته است .

البته همانطوريكه گفته شد چند نف_ر از محققين كه قبلاً اسامى آنها را متذكر شديم دربين علماى شيع_ه و سنى وج_ود دارد ك_ه ثابت كرده ان_د كسى به اين نام و نشان هرگز متولد نشده است .

ولى مهم اينست كه چه عبدالله ابن سبأ بوده باشد چه نبوده باشد ، ب_ه مذهب تشيع كه مكتب اهل بيت عليهم السلام است كوچك ترين خللى وارد نميشود .

زيرا اين مذهب همان راه و روش رس_ول خ_دا حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم و عين اسلام محمدى است ، اسلامى ك_ه از ق_رآن و اهل بيت عليهم السلام گرفته شده است .

دكتر : « آنچه از نصوص گذشته بر ميايد اين

است .

1- اثبات شخصيت ابن سبأ و وجود فرقه اى ك_ه او را يارى ميكردند و حرف او را ميزدند كه اي_ن فرق_ه سبائيت نام دارد » .

نويسنده : برفرض كه عبدالله ابن سبأ وج_ود داشت_ه اما وجود فرقه اى به نام سبائيت قابل قب_ول نيست زيرا در هيچ كتاب معتبرى چنين اسمى نيامده است .

دكت_ر : « 2- ابن سبأ مردى يهودى بود كه مدعى اسلام شد گرچه او تظاهر به اسلام نم_ود ، اما حقيقت اينست ك_ه او ب_ر يه_وديتش باقى مان_د و ب_ر اساس آن سمپاشى كرد » .

نويسنده : اين مطلب هم مدرك درستى ن_دارد بلكه روايت شده از سيف بن عمر دروغگو است كه طبرى از او در تاريخ خود نقل ميكند .

دكتر:«3- او اولين كسى بودكه بدعت طعن بر ابوبكر و عمر و ديگر صحابه رضوان الله عليهم را اختراع كرد » .

نويسنده : اين مطلب هم مبتنى ب_ر مدرك و اساس درستى نيست بلكه گرفته شده از سيف بن عمرتيمى دروغگو است و هيچ كس در دروغگوئى او شك و ترديد ندارد ، ضمنا مطلبى را قبلاً از ام المؤمنين ع_ائش_ه در طعن بر على عليه السلام و خليفه سوم نقل كردي_م و سؤال ما هم اين بود كه آيا عبد الله بن سبأ از او پي_روى كرده است يا او از عبد الله بن سبأ ؟ .

ه_م چنين مسلم در صحيح در بخش فضاي_ل صح_ابه باب فضاي_ل على اب_ن ابى طالب عليه السلام ح_دي_ث 4420 روايت ميكند كه معاوية بن ابى سفيان ، از سع_د خواست كه على عليه السلام را سب و دشنام دهد .

حالا بايد

گفت كه پس اولين نف_ر يا از افراد اول فرق_ه سبائيت معاوية بن ابى سفيان بوده است كه تنها خ_ود او به بزرگترين صحابى رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم سب و دشنام نمى داد بلكه ديگران را هم به اين كار وادار مى كرد .

دكت_ر : « 4- او اولين كسى بود كه از امامت امي_ر المؤمنين عليه السلام سخن گفت » .

نويسنده : اين ديگ_ر از آن دروغهاى شاخدارى است كه هيچ كس جز متعصبان كور دل آن را نمى پذيرد .

على اولين خليفه پيامبر (ص)

از نظ_ر شي_عي_ان و طب__ق ادل_ه و م_دارك م_وج_ود در قرآن و سنت و عقل و اجماع امامت على علي_ه السلام بعد از رسول خدا محرز و مسلم است و ما بعضى از آن ادله را در كتاب تشيع چيست ؟ قبلا نوشته ايم كه حق جويان مى توانند مراجعه كنن_د و اينجا هم به ذك_ر چن_د حديث از كتب برادران اهل سنت اكتفا مى كنيم .

1- در غدير خم پيامبر بزرگ_وار اسلام صلى الله عليه وآله وسل_م دست على علي_ه السلام را بلن_د نم_وده و فرمود : ( من كنت مولاه فهذا على مولاه ) " هركه من مولاى او هستم على مولاى اوست .

2- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموند : ( ان عليا منى و انا منه و هو ولى كل مؤمن بعدى ) " على از من و من از على هست_م و او ولى و سر پرست و امام ه_ر مؤمن بعد از من است

3- حديث شريف ثقلين كه ق_رآن و اهل بي_ت را رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم

بعن_وان دو خليف_ه و جانشين بعد از خود معرفى ميكنند .

4 – احاديث خلفاى بعد از من دوازده نفر هستند كه فقط به امامت على و يازده فرزند معصوم آن بزرگ_وار صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين قابل تطبيق است.

5- حديث ش_ريف من_زلت ك_ه رسول خ_دا صلى الله عليه و آله وسلم خطاب ب_ه على عليه السلام فرم_ود : ( اما ترضى أن ت_كون منى بمنزلة هارون من موسى الا ان_ه ليس بعدى نبيّ ، انّه لا ينبغى أن أذهب الا و انت خليفتي) " آيا راضى نيستى كه براى من مثل هارون براى موسى باشى مگر اينك_ه بع_د از م_ن پيامب_رى نمى آي_د ، ب_درستى ك_ه س_زاوار نيست من بروم مگر اينكه تو جانشين من باشى

دكتر : « 5- و او اولين كسى بود كه مدعى شدامير المؤمنين وصى پيامبر صلى الله عليه و آله است طبع_ا اين مقوله را از يهوديت نقل كرده بود » .

نويسنده : دكتر با اين بيان مى خواهد بگويد كه اگر شيعه معتقد است كه على عليه السلام وصى پيامب_ر صلى الله عليه وآله وسلم است سنگ تهداب اين بنا را عبد الله ابن سبأ گذاشته است در حاليكه طب_ق نصوص وارده در كتب فريقين سنگ تهداب اين بنا را خود حضرت ختم_ى م_رتبت محم_د مصطف_ى صلى الله علي_ه و آله و سلم گذاشته است نه كسى ديگر .

براى اثبات اين قضيه و سياه كردن روى دروغگو يكى دو حديث از منابع اهل سنت نقل مى كنيم .

على (ع) وصى پيامبر (ص)

1- حديث دار در ي_وم الانذار : پيامب_ر صلى الله عليه وآله وسلم بعد از نزول آيه مباركه (انذر عشيرتك

الاقربين ) به على عليه السلام فرمان داد كه طعامى آماده كند و از سران بنى هاشم و اق_وام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دعوت نمايد تا پيامبر نب_وت خ_ود را براى آنان ابلاغ نمايد .

وقتى همه جمع شدند و طعام صرف شد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم آنانرا از نبوت خود خب_ر داده و فرمود : هر كدام از شما كه در اين امر مرا نصرت و يارى رساند و وزير من باشد ، او برادر و وصى و جانشين من خواهد بود .

در حاليكه همه سر ها را بزير انداخته و ساكت بودند على عليه السلام از جايش حركت نم_وده و اعلام ك_رد كه حاضر است در راه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم جان فشانى كند .

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند : ( انّ هذا اخى و وصييّ و خليفتى فيكم فاسمعوا له واطيعوا ) " اي_ن على برادر ، وصى و جانشين من در ميان شما ميب_اشد پس فرمان او را بشنويد و از او اطاعت كنيد .

2 – محم_د ابن حمي_د رازى از سلم_ه اب_رش از ابى اسح_اق از ابى سعي_د ايادي از اب_ن بري_ده از بري_ده از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده است كه فرمود : ( لكل نبى وصى و وارث و ان وصيى و وارثى على بن ابى طالب ) " هر پيامبر وصى و وارثى دارد و وصى و وارث من على بن ابى طالب است .

البته اين حديث را وقتى ذهبى در ميزان الاعتدال در احوال شريك ذكر ميكند تكذيب نموده و احتمال

مي_دهد كه شريك آنرا نقل نكرده باشد و ميگويد : " محمد اب_ن حميد رازى ثقه نيست " اما جوابى كه داده شده از اين مطلب اينست كه : " احمد بن حنبل و ابوالقاسم بغوى و ابن جرير طبرى و ابن معين و غير اينها از ائمه جرح و تعديل اهل سنت محمد بن حميد رازى را توثيق كرده و از او روايت ميكنند ، كما اينك_ه خ_ود ذهبى ني_ز ب_ه اي_ن نكته در ميزان الاعتدال در ترجمه محمد ابن حميد رازي اعتراف ميكند " .

3- طب_رانى با سن_د از اب_و ايوب انصارى از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى كند كه فرم_ود : ( يا فاطمه أما علمت أن الله ع_زّ وج_ل إطلع على أه_ل الارض فاخت_ار منهم اباك فبعث_ه نبياً ثم إطلع الثانية فاختار بعلك فاوحى اليّ فانكحتكه واتخذته وصيا ) " فاطمه جان آيا ميدانى كه خداون_د متعال نظر كرد بر اهل زمين و از بين آنها پدرت را انتخاب نموده و بعنوان پيامبر مبعوث گردانيد و دوب_اره نظر ك_رد بر آنان و از ميان آنان شوهرت را برگزيد و بمن وحى كرد تا تو را به او تزويج كنم و او را وصى خودم برگزينم .

نا گفته نماند كه روايات داله بر وصايت على ابن ابى طالب عليه السلام به مراتب بيش از حد تصور است كه براى اختصار به همين چند روايت اكتفا نموديم .

خوانندگان عزيز متوجه شدند كه ما فقط بنقل روايات موجود در كتب اهل سنت بسنده كرديم و ضمنا در اي_ن چند روايت ، و هم چنين در روايات ديگر دلالت كننده ب_ر

وصايت على عليه السلام ، نام عبد الله ابن سبأ را در جم_له راويان نديديم مگر اينكه دكتر ادعا كند ، مصنفان و نويسندگان و حافظان اه_ل سنت هم_ه شاگردان عبد الله اب_ن سبأ بوده ان_د و اگرنه معنى ن_دارد چيزى روايت كنن_د ك_ه او آنرا اختراع كرده است !!! .

در ضمن ، دكتر در اين قسمت گفته هاى ديگرى ني_ز داشت كه بعلت تكرارى بودن و روشن شدن جواب آن از مطالب گذشته از نقل و نقد آن صرف نظر كرديم .

شيعيان تنها پيروان اهل بيت (ع)

اشاره

دكتر : «{فصل دوم – تشيع و مذهب اهل بي_ت (ع)} در ن_زد ما شيعي_ان مع_روف است كه فق_ط ما پي_روان و دوستداران اهل بي_ت (ع) هستي_م ، وم_ذهب شيع_ه ب_ا ادعاى ما بطور كلى بر محبت اهلبيت (ع) استوار است چونك_ه تبرّى ما از عامه – يعنى اهل سنت – به șǘǙƙǠمحبت اهل بيت (ع) است ، بيزارى ما از صحابه بويژه خلفاى ثلاثه وام المؤمنين عائشه بنت ابوبكر رضوان الله عليهم به بهانه محبت اهلبيت (ع)است و آنچه در ذهن و ΙʘǙĠهمه شيعيان اعم از كوچك و بزرگ ، عالم و جاهل و مرد و زن ،جاى گرفته و نهادينه شده اين است كه صحابه (رض) به اهل بيت (ع) ظلم كرده و خ_ونشان را ريخته اند !و اينكه همواره در قبال اهل بيت (ع)موضع گيرى خصمانه داشته اند » .

نويسنده : 1- در نزد ما شيعيان تنها راه نجات بع_د از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پي_روى از قرآن و اهلبيت آن بزرگوار است كه طبق حديث متوات_ر ثقلين و مورد قبول فريقين ثابت و

لازم است ، بنا بر اين اگر نظ_ر فردى از صحابه با گفتار يكى از اهل بيت عليهم السلام در تعارض وتضاد قرار بگيرد ، كلام اهل بيت در نزد ما ب_ر نظر صحابى مق_دم است ، زي_را رس_ول خ_دا صلى الله عليه وآله وسلم ما را امر به رجوع به آنان نموده و اه_ل بيت را عدل قرآن كريم معرفى نموده است .

پس پي_روان اهلبيت عليهم السلام كسانى هستن_د كه هميشه قول و فعل و تقري_ر آن بزرگ_واران را بر آراء و انظار ديگران مقدم بدارند و ديگران را بر آنان هرگز مقدم نكنند .

اما دوستداران اه_لبيت عليهم السلام منحصر ب_ه ما شيعيان نشده ، بلكه اكثريت پيروان مذاهب اهل سنت ( به جز وهابيها ) ب_ه اه_ل بيت عليهم السلام محبت و علاقه دارند و باديده تكريم و احترام به آنها نگاه نموده و از آن بزرگواران با تجليل ياد مى نمايند .

ولى دوست داشتن اعم از پيروى ك_ردن است و اگ_ر كسى ادعاى دوستى اهلبيت را كند معنايش پي_روى از آنان نيست .

اين نكته با مراجعه به كتب حديثى ،عقيدتى ،فقهى و تفسيرى مذاهب اهل سنت كاملا مشهود است .

به عنوان مثال بخارى بالاترين حاف_ظ اه_ل سنت ك_ه اميرالمؤمنين در علم حدي_ث لقب گرفت_ه است در تم_ام صحيح يك حديث از امام صادق عليه السلام نقل نكرده است و از امام حسن عسكرى عليه السلام كه معاص_ر او بوده است يك ح_ديث نقل نك_رده است اما در مقاب_ل از عمران اب_ن حطان خارجى كه ابن ملجم را توصي_ف و ستايش كرده است ، روايت نقل ميكند ، حالا از كجا ب_ه وثاقت

خارجى اعتماد پيدا كرده است خدا ميداند .

پس ما شيعيان هيچ وقت نگفته و نميگوئيم ك_ه تنها ما دوستداران اهلبيت عليهم السلام هستيم و بس اما در اينكه پيروان مذهب اه_ل بيت عليهم السلام منحصر به شيعيان ميشود جاى شكى نيست ،چون نه خلفاى سه گانه و نه ائمه اربعه مذاه_ب اهل سنت هيچ ك_دام از اهل بيت بحساب نمى آيند .

2- از دكتر و مترجم و يارانشان مى خواهيم ،يك م_ورد مستند بياورن_د ك_ه ثابت كن_د شيعي_ان از صحاب_ه رضى الله عنهم ،يا از اهل سنت بيزارى جسته باشن_د زيرا كلمه صحاب_ه به تمام كسانيكه با رسول خ_دا صلى الله عليه و آله و سلم هم صحبت بوده ان_د ،اطلاق مى ش_ود ، و امكان ندارد مسلمانى از تمام صحاب_ه بيزارى بجويد ، يا آن_ان را بط_ور كلى م_ورد طعن قرار دهد

صحابه از نظر شيعيان

ما شيعيان معتقديم كه صحابه مثل ديگ_ر مسلمانان هستند و تنها بشرف صحبت نائل آمده اند ، اگر اعمال حسنه داشتند خداوند ب_ه آنها پاداش عطا ميكن_د و اگ_ر گناهى از آنان سرزد مورد عتاب و مؤاخذه قرار ميگيرند .

مسلم در صحيح باب صفات منافقين حديث 4983 از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اين روايت را نقل ميكند كه فرمود :"در ميان اصحاب من دوازده نفر منافق هستند كه هشت نفر آنها هرگز داخل بهشت نخواهن_د شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگزرد " .

آيا بيزار بودن از اين دوازده نف_ر ك_ه پيامب_ر آنها را جزء اصحاب خود معرفى ميكند واجب نيست ؟ .

يا اينكه هركه نام صحابى بر او صدق كرد ،اجازه دارد هركارى بخواهد بكند ، حلال

خدا را حرام و حرام خدا را حلال كند چون صحابى است ، قتل نفس كند چ_ون از اصحاب است ، در برابر خليفه مسلمين خروج كند و ب_ه خاطر حفظ جاه و مقام خويش آشوب و فتنه راه بياندازد چون صحابى گفته ميشود ؟ .

اما در مقابل ديگران هيچ نگويند و انتق_اد هم نكنند و گناه را در رابطه با آنان گناه ندانند !!.

در حاليكه گناه ، گناه است از هركه باشد و گناهك_ار گناهكار است هركه باشد .

آيا اجتهاد مخصوص صحابه است

3- در رابط_ه با بيزارى شيعيان از خلفاى ثلاثه و از ام المؤمنين عائشه ، بايد گفت : نه شيعيان و نه سنيان هيچ كدام قائل به عصمت اين چه_ار نفر نيستن_د و آنانرا معصوم نميدانند ، و وقتى از اهل سنت سؤال شود ك_ه در رابطه با خروج ام المؤمنين عائشه در برابر امام على عليه السلام چه بايد گفت ؟ مى گوين_د : ام المؤمنين در اجتهاد خود خطا كرد ، و مجته_د اگ_ر مصيب باشد دو اجر و اگ_ر خطا كن_د يك اجر خواه_د داشت ، پس بر او حرجى نيست ، همين قسم اگر سؤال شود: نظر شما در باره آن ع_ده از صحاب_ه چيست ، كه در قتل خليف_ه سوم شركت داشتند و در بين آنها دست طلحه و زبي_ر و ام المؤمنين هم ديده مى شد و مسلماً آنها از خليفه سوم و كار او بيزار بودند كه يا در قت_ل يا در مقدم_ات آن دخيل بودند ؟ ، ميگويند : آنها مجتهد بودند و خطا كردند هم چنين اگر سؤال شود : خالد ابن وليد چرا مالك ابن

نويره را بقتل رسانيد و در همان شب با همسر او ك_ه بخاطر از دست دادن شوهرش عزادار و در عده وفات بود ، هم بستر شد ؟ ،جواب ميدهند كه خالد دراجتهاد خود خطا كرد و لا اقل يك اجر را دارد ، و اگر پرسيده شود كه چرا خليفه اول حد را بر خالد جارى نكرد با اينكه خليف_ه دوم اصرار مى كرد ، جواب مى دهند كه خليف_ه اول در عدم اجراى حد و يا عمر بن الخطاب در اصرار بر اجراى حد در اجتهاد خود خطا كرده ان_د و ح_د اقل از يك اجر بى بهره نمى مانند .

و اگر س_ؤال ش_ود ك_ه شما براى على عليه السلام هم رضى الله عن_ه مى گوئي_د ، و براى معاويه اب_ن ابى سفيان هم رضى الله عنه مى گوئيد ، در حاليكه اين دو با هم جنگيده اند و خ_ون ه_زاران نف_ر در آن جنگ بزمين ريخته است و امكان هم ندارد كه هردو بر حق باشند و چون امكان ندارد ك_ه على عليه السلام ب_ر باطل باش_د پس حتما طرف مقابل او بر باطل است و شما چرا ح_ق و باطل را به يك چشم مى بينيد و به يك ان_دازه احترام و تكريم ميكنيد ؟ ، جواب ميدهند كه معاويه مجتهد ب_ود و خطا كرد پس على عليه السلام دو اج_ر و معاوي_ه يك اجر در پيشگاه خدا دارد .

و اگر گفته شود كه شما اولين صحابى را كه حضرت ابو طالب عليه السلام باشد حكم به كفرش مى كنيد و بلكه بالاتر ، حض_رت عبد الله و حض_رت آمنه سلام

الله عليهما پدر و مادر حضرت محم__د صلى الله عليه و آله و سلم را كافر ميدانيد در حاليكه اقلا احتمال ايمان در آنها ميرود اگر يقين به ايمانشان پيدا نشود ؟ ، ميگويند : م_ا تحقيق كرديم ، نصوص را بر رسى كرديم و طبق ادله و براهينى كه در دست داريم ،حكم به كفر آنان مى كنيم اگر حكم ما مطابق با واقع بود دو اجر و اگر مخالف با آن شد لا اقل يك اجر خواهيم داشت و مجتهد را ب_ه خاطر خطا نه سرزنش ميكنند و نه گناهكار حساب ميشود .

و اگر سؤال كني_م آيا اجته_اد مخصوص صحابى است يا اينكه فقط اهل سنت ميتوانند اجتهاد كنند ، و اولي_ن صحابى و ياور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و هم چنين پدر و مادر آن بزرگوار را كافر بدانند يا اينكه هر مسلمان ديگر هم اجازه اجتهاد دارد ؟ .

مسلماً جواب مى دهند كه اجته_اد براى همه است و مختص به افراد خاصى نيست .

مى گوئيم : وقتى اجتهاد براى عموم آزاد بود ما هم طبق ادله اى كه در دست داريم حكم صادر مى كنيم و مسلماً از دو حال خارج نخواه_د ب_ود ، يا به واقع تطابق خواهد كرد كه در اين صورت دو اجر خواهيم داشت و ي_ا در اجتهاد خود خطا كرده ايم كه در اين صورت يك اجر را داريم و گناهى هم مرتكب نشده ايم .

وانگهى شيعيان حكم به كفر حتى يك نفر از صحابه نمى كنند ، ولى اهل سنت حكم به كفر ابوطالب اولين ياور و صحابى رسول خدا

صلى الله عليه و آله و سل_م مى نمايند .

حالا خود قضاوت كني_د ، آيا حكم به فسق بعضى از صحاب_ه ( بع_د از آنكه او را مسلمان مى داني_م ) در اث_ر گناهى كه از او صادر شده است مطاب_ق ع_دل و انصاف است يا حكم به كفر بعض از صحابه ، در حاليكه احتمال ايمان در باره او موجود است ؟ .

بخارى در صحي_ح در باب فرائض حديث 6230 روايت ميكند : وقتى فاطم_ه سلام الله عليها سهم الارث خ_ود را از خليفه اول طلب نمود و ابوبكر با خواندن حديثى كه خودش آنرا نقل ميكرد و مضمونش اي_ن بود ك_ه پيامبران بعد از خود ارث نميگزارند آن بانو را از ارث محروم كرد آن مخدره بر او غضب نموده و تا زنده بود با او تكلم نكرد .

مسلم نيز در صحيح كتاب جهاد و سير حديث 3304 نقل ميكند : وقتى ابوبكر فاطم_ه سلام الله عليه_ا را از ميراث منع كرد ، پس آن بانو بر او غضب نموده و تا زنده بود با او سخن نگفت ، و حضرت زه_را شش ماه بع_د از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم زندگى كرد وچون وفات يافت على عليه السلام او را در شب دف_ن نم_وده و ابوبكر را مطلع نساخت و خودش بر آن بانو نماز خوان_د و على عليه السلام ت_ا فاطم_ه زن_ده ب_ود در بي_ن م_ردم جايگاه خاصى داشت ، اما بعد از وفات حضرت فاطم_ه ديگر آن جايگاه خاص را نداشت و مردم از اينكه او در آن شش ماه بيعت نكرده بود ،او را بديده استنكار نگاه

مى كردند ،پس آنحضرت براى بيعت با ابابكر كسى را نزد او فرستاد و پيغام داد كه ابوبكر تنها بيايد ، چ_ون از حض_ور عمر در آن جلسه كراهت داشت .

بنا بر اين آيا شيعيان حق ندارن_د از كسانيك_ه فاطمه زهرا سلام الله عليها از آنها قهر كرده و تا آخر عمر خ_ود با آنها سخن نگفت_ه ، و على علي_ه السلام ني_ز طب_ق وصيت همسرش آنه_ا را در تشييع و نم_از جنازه فاطم_ه اجازه شركت نداده ، و حضور بعضى را در جلسه بيعت ممنوع نموده است ، اعلان بيزارى كنند ؟ ،زيرا بر فرض اشتباه ، اين كار فقط خطاى در اجتهاد است و بس .

ظلم بعضى از صحابه به اهلبيت (ع)

4 – اما در رابط_ه با ظلم صحابه به اهل بيت عليه_م السلام باز هم يك نفر شيعه پيدا نميشود كه ادعا كن_د همه صحابه به اهلبيت ظلم كردند ، ولى ظلم بعضى از صحابه را به اهل بيت عليهم السلام نميتوان انكار كرد .

آيا خروج و قيام معاويه ضد على عليه السلام ، ظلم نيست ؟ و آيا معاويه از اصحاب نيست ؟ پس بعضى از اصحاب به اهلبيت ظلم كرده اند .

ابن ابى شيبه كه از مشايخ بخارى است بسند خود از زيد بن اسلم و زيد از پدرش اسلم كه آزاد ك_رده عم_ر بود روايت مى كند : وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت و ابى بكر براى خلافت از مردم بيعت گرفت ، على و زبير در خان_ه فاطم_ه دخت_ر رس_ول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با هم مشوره ميكردند كه چه بايد

بكنند ، وقتى خبر به عمر رسيد ، خودش را به فاطمه رسانيده و گفت : " اى دختر رسول خدا هي_چ كس را بعد از پدرت به اندازه تو دوست نميدارم ،اما اين را بدان ، بخدا قسم اگر اين جماعت اين جا جمع ش_وند خانه را آتش خواهم زد .

طبرى نيز با سند ديگرى روايت مى كند ك_ه عمر ابن خطاب به منزل على آمد ، و در آنجا طلحه و زبي_ر بودن_د پس گفت به خدا قسم يا خانه را آتش مى زن_م يا براى بيعت خارج ش_وي_د ، زبي_ر در حاليك_ه شمشيرش را در دست داشت بيرون آمد پس به او حمله نموده و س_لاح را از او گرفتند .

بلاذرى با سند نقل مى كن_د كه ابوبكر فرستاد دنبال على كه بيايد و بيعت كند و او بيعت نكرد ، پس عم_ر در حاليكه فتيله در دست داشت به خانه على آمد ،فاطمه او را دم دروازه خانه دي_ده و گفت : اى پسر خطاب آي_ا ميخواهى در خانه مرا آتش بزنى ؟ ، گفت : بلى .

ابن عبد ربه روايت ميكند كه على و عباس و زبي_ر در در خانه فاطمه نشسته بودند ، تا اينكه ابوبكر كسى را دنبال آنها ف_رستاد و گفت : اگ_ر نيام_دن_د با آنان بجنگ پس ( فرستاده ابوبكر ) شعل_ه از آتش را گ_رفت تا خانه را بر آنها آتش بزند ،فاطمه او را ديده گفت : ميخواهى خان_ه ما را آتش بزني ؟ گفت : بلى ، مگ_ر اينكه داخل شويد در آنچ_ه امت داخ_ل ش_ده ان_د ، يعنى بيع_ت با ابوبكر .

ابو

فدا مورخ مشهور روايت مى كند كه ابوبكر گفت : اگر آنان برا ى بيعت نيامدن_د با آنها بجنگ .

بعد ميگويد : عمر مق_دارى آتش باخود ب_ر داشت ت_ا خانه را آتش بزند .

و حالا س_ؤال مى كني_م : آيا ته_دي_د على و فاطم_ه سلام الله عليهما بسوزانيدن خانه آنها ( حتى اگ_ر فقط يك تهديد بوده باشد) آنهم در روز هاى اول وفات رسول خ_دا صلى الله عليه و آله و سلم ك_ه آنان عزادار ب_ودن_د ظلم به اهل بيت عليهم السلام حساب نمى شود ؟ .

ناصبى كيست ؟

دكتر :«لذا خيلى طبيعى مينمايد كه ما آنانرا نواصب لقب دهيم و هميشه براى آنكه احساسات و عواط_ف مردم را داغ نگهداريم ، از مظلوميت اهل بيت ( ع ) و شيعي_ان سخ_ن براني_م ، و از شه_ادت مظلومان_ه امام حسين (ع) ناله كنيم و روضه بخوانيم و اشك بريزيم ».

نويسنده : مثل اينكه دكتر مجتهد نما كه 70 سال را در حوزه علميه نجف اشرف سپرى نموده است ، هن_وز فرق بين ناصبى و اهل سنت را ياد نگرفته است .

ناصبى در نزد ما شيعيان عبارت اند از كسانى كه ب_ا اهلبيت اطهار سلام الله عليهم اجمعي_ن عداوت داشت_ه و به آنها سب و دشنام ميدهند .

ما ناصبى را كافر و نجس ميدانيم چنانك_ه ديگر ف_رق اسلامى نيز حكم به كفر و نجاست آنان ميكنند .

اما اه_ل سنت را برادران و خواه_ران مسلم_ان خ_ود ميدانيم كه خون ، جان ،مال و ناموس آنان محترم است ازدواج با اهل سنت را جايز ميدانيم در حاليكه با ناصبى را جايز نميدانيم و اين خود مى رساند كه ناصبى

غير از اهل سنت است .

آيا اهلبيت (ع) از شيعيان خود رنج برده و اذيت شده اند ؟

قسمت اول

دكتر : « اما كتب معتبرى كه در دست داريم حقيقت را بگونه ديگرى بيان ميكنند و ثابت مينماين_د كه اهلبيت صلوات الله عليهم چگونه از شيعيان شان رنج ميبردند و شيعيان نخستين با اهل بيت چگون_ه رفتار مى كردن_د و چه مصيبتها بر سر شان آورده اند و روشن مى كنند كه چه كسانى خ_ون اهل بيت عليهم السلام را ريخت_ه و باعث شهادت آنان گرديده و حرمت آنان را پاس نداشته اند » .

نويسنده : ما جواب آنچه را كه دكتر از كتب نقل مى كند در جاى خودش خواهيم داد اما آنچه اينجا ميگوئي_م سؤالى است كه بايد دكتر و همدستانش جواب دهند .

آيا يزيد بن معاويه ، عبيدالله بن زي_اد و هم چنين عمر بن سع_د ، شمر بن ذى الجوشن و محم_د بن اشعث كن_دى و غي_ر اينها ك_ه در كربلا بودن_د ، و در قت_ل امام حسين علي_ه السلام دست داشتند و امير و فرمانده سپاه بودند ، از پيروان كدام مذهب بودند ؟ چون كسى نه گفته كه اينها شيعه بوده اند .

مسلماً همه اينها از كسانى هستند كه اصطلاحاً به آنها اهل سنت گفته مى شود و علماى اهل سنت نه تنها اينها را محك_وم نكرده ان_د بلكه برايشان جاي_زه ه_م داده اند ، براى روشن ش_دن مطلب به يك م_ورد اشاره و اكتفا ميكنيم .

ابن اثير ميگويد : "وقتى امام حسين (ع) به شهادت رسيد عمر بن سعد ع_ده اى را فرمان داد ك_ه س_وار ب_ر اسپها شوند و بدن امام حسين را پامال كنند " .

اين آدم با اين

همه شرارت م_ورد وث_وق علماى اه_ل سنت بوده از او روايت نقل ك_رده و بنق_ل او اعتماد مى كنند .

در كتاب معرفة الثقات ميخوانيم : " عمر بن سعد بن ابى وقاص مدنى،ثقه و مورد اطمينان است،او از پدرش احاديثى نقل ميكند و مردم از او نقل ميكنند و او كسى است كه امام حسين را بقتل رسانيد " .

بعد صاحب كتاب ميگويد: "او امير لشكر بود و مباشر قتل نبود " .

در تقريب التهذيب مينويسد : "عمر بن سعد بن ابى وقاص ساكن كوفه و صدوق (بسيار راستگو ) بود ، اما او را بخاطر امير بودنش بر سپاهى كه با حسين جنگيد سرزنش كردند " .

مزى در رابطه با او مى گويد : عمر بن سع_د بن ابى وقاص قرشى زهرى ابوحفص مدنى ساكن كوفه و برادر عامر بن سعد ميباشد .

او از پدرش سعد بن ابى وقاص و ابى سعي_د خ_درى روايت نقل مى كند ، و ابراهيم پسرش و يزي_د بن مريم سلولى و سعد بن عبيده از او روايت نقل ميكنند " .

تا آنجا كه ميگويد : " ابن سعد كسى است كه امام حسين را به قتل رساني_د و او تابعى و مورد اطمينان و وثوق است " .

دكتر : « {تشيع از ديدگاه اهل بيت (ع) – رأى امي_ر المؤمنين (ع) – لاف و گزاف }"اگر شيعيان خودم را ج_دا كنم آنان را جز لاف زنان و خود ستايانى نخواهم يافت و اگر امتحانشان كنم جز مرتدانى و اگر غربالشان كن_م از هزار نفر يك نفر خالص نخواهم يافت " روضة الكافى 8/338 » .

نويسن_ده : اولا رواي_ت

از على علي_ه السلام نق_ل نشده بلكه از امام كاظم عليه السلام نق_ل شده است اما چون در روايت كلمه (ابى الحسن) آمده است آق_اى دكتر كه ادعاى تشيع و اجتهاد را دارد نفهميده كه م_راد از كلمه(ابى الحسن)در روايات امام كاظم عليه السلام است نه حضرت امير المؤمنين عليه السلام .

ثانيا حديث از نظر سندى ضعيف است ،زيرا در سن_د محمد بن سليمان بصرى ديلمى و ابراهيم ب_ن عب_د الله صدفى و موسى بن بكر واسطى وج_ود دارن_د كه هي_چ توثيقى ندارند بلكه محمد بن سليمان تضعيف هم شده است ، بنا بر اين حديث اعتبارى ندارد .

وانگهى بر ف_رض صحت سن_د ، رواي_ت در ص_دد بيان فرق بين شيعيان اهل بيت و دوستان آنها ميباشد، زي_را بسيارند كسانيكه ادعاى تشيع ميكنند اما اين ادعا تنها در محبت به اهلبيت عليه السلام است ،نه در پيروى از آنان ، مث_ل همين آقاى دكتر و مترجم و ساير يارانشان كه خود را شيعه معرفى ميكنند ولى شيعه نيستند .

دكتر : « {شما مردم دون !}"اى ن_ه م_ردان به صورت مرد اى كم خردان ناز پرورد! كاش شما را نديده ب__ودم و نمى شناختم كه به خدا پايان اين آشن_ائى ن_دامت ب_ود و دستاورد آن اندوه و حسرت خدايتان بميراناد !ك_ه دل_م از دست شما پرخون است ، و سينه ام مالامال خش_م شما مردم دون كه پياپى جرعه اندوه به كامم ميري_زي_د و با نافرمانى و فروگذارى جانبم ، ك_ار را ب_ه ه_م در مى آميزيد تا آنجا كه قريش ميگويد پسر ابوطالب دلير است اما علم جنگ نميداند .........اما آنرا كه فرمان نبرند سر

رشته كار از دستش بيرون است " نهج البلاغة خطبه 27 ترجمه شهيدى

{شما مردم دون}"گرفتار شما شده ام كه سه چي_ز داريد و دوچيز نداريد كرانيدبا گوشهاى شن_وا ، گنگاني_د با زبانهاى گويا كورانيد با چشم هاى بينا نا آزادگانيد در روز جنگ و نه به هنگام بلا برادران يكرنگ.......پسر ابى طالب را واگذاريد چون زن –كه وقت زادن – ميان رانهاى خود را مى گشايد" نهج البلاغة خطبه 97 ترجمه شهيدي » .

نويسنده : در اين جملات نامى از شيعه برده نش_ده كه دكتر مجته_د نما بيايد و از آن ب_ر ضد شيعه استفاده كند بلكه تنها موردى ك_ه در ح_ديث فوق ديده مى شود اينست كه حضرت ارتش كوفه را م_ورد ملامت ق_رار داده و آنها را بخاطر تنبلى و تن پرورى توبيخ نموده است .

ارتش كوفه ه_م ، ارتش باقى مان_ده از دوره خلفاى قبل است و اگر همه آنها اهل سنت نبودند ب_دون شك اكثريت قريب به اتفاق آنها از اهل سنت بودند و چنانچه دكتر و طرفدارانش بر ادعاى خود پ_افشارى كنن_د، آن_گاه سؤال مى كنيم كه پس اهل سنت در آنزمان كجا بودند اگر با على عليه السلام بودند كه اين روايت شامل آنها ه_م ميشود ، و اگر با آنحضرت نبودند ، پس يا با مع_اويه ب_ودند و با على عليه السلام مى جنگيدند كه اين خ_ود سبب روسياهى دارين است ، و يا با هيچ كدام نبودند كه باز در اين صورت مجرم هستند زيرا انسان مسلم_ان وظيف_ه دارد كه از حق دفاع كند و بر باطل بشورد .

دكتر : « انگي_زه چني_ن سخنانى اي_ن ب_ود ك_ه

آن_ان از حم_ايت ايشان دست كشيدن_د و ب_ه وى غ_در و خيان_ت كردند ايشان سخنان زيادى در باره شيعيانشان فرموده كه واقعا عبرت انگيز است »

نويسنده : با بيانى كه گذشت معلوم شد كه در اين سخنان مخاطب شيعيان نيستند بلكه ارتش كوفه مورد خطاب و عتاب قرار گرفته است و در ضمن اگر دكتر غي_ر از آنچه نقل كرد مطالب ديگرى ميداشت يقينا ارائه مى كرد و چون چيزى نداشت با لاف و گزاف به ميدان آمد .

دكتر : « {رأى ام_ام حسن(ع) – روانشناس م_وف_ق} " بخدا قسم من معاويه را براى خ_ودم از اينها بهت_ر مى بينم ، آنها مدعى اند كه شيعيان منند در حاليكه در پى كشتن من هستند وچشم به مال من دارند بخدا قسم اگر بتوان_م با معاوي_ه كن_ار بياي_م و خون_م و خان_واده ام را حفاظت كنم بهتر از اين است كه مرا بكشند و اهلبيت_م ضايع شود ، بخدا سوگند اگ_ر با معاوي_ه بجنگم اينها مرا زنده با دست خودشان تحويل او خواهن_د داد و باز بخ_دا سوگند اگر عزتمند با معاويه صلح كنم بهتر از اين است كه در اسارت مرا بكشند" احتجاج طبرسى ج2ص10».

نويسنده : اولا روايت مرسله است چون سند متصل ندارد و ثانيا اين روايت در ذم شيع_ه نيست بلكه حضرت كسانى را محكوم ميكند كه خودشان را شيعه ناميده و زير كار جاسوسان معاويه بودن_د ، چنانكه در گفتار ام_ام عليه السلام كاملا واضح و مشخص است ( آنها مدعى اندكه شيعيان منند درحاليكه درپى كشتن من هستند) پس آنها شيعه نبودند بلكه ادعاى تشيع ميكردند و اگ_ر به اين قسمت

از كلام امام عليه السلام ( بخدا سوگند اگر ب_ا معاوي_ه بجنگ_م آنه_ا م_را زن_ده با دست خ_ودشان تحوي_ل او خواهن_د داد ) ت_وجه ش_ود كاملا مطلب واض_ح مى شود كه آنان مزدوران معاويه بودند و دنب_ال فرصتى مى گشتند كه ضربه كارى را بر ام_ام عليه السلام وارد سازند ، و ثالثا سؤال قبلى باز اينجا مطرح است كه اگر امام حسن عليه السلام را شيعيان يارى نكردند پس در آن روزگار اه_ل سنت كج_ا بودن_د و چ_را در مقاب_ل فرزن_د رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم قرار گرفته بودند .

دكت_ر : « { رأى امام حسي_ن (ع) – دعاى خي_ر } "پروردگارا ! اگر به آنان تا مدتى مهلت دادى ب_ه چن_دين گ_روه متف_رقشان ك_ن تا اينكه با يكديگر درآوي_ز باشن_د و هرگ_ز اولي_اى امورش_ان را از آنان خوشن_ود مگ_ردان زي_را آنان ما را فرا خواندندك_ه نصرتمان كنند اما بر ما ظلم روا داشته و ما را كشتند" الارشاد از مفيد ص 241 .

{نفري_ن ب_ر طاغ_وت} " ام_ا شما در بيعت م_ا همچون پرنده (الدباء) از عجله كار گرفتيد و همانند پروانه شتاب زده شديد و بلافاصله عهدتان را شكستيد پس نفرين و هلاكت و نابودى باد بر طاغوت هاى اي_ن امت و گروهى هاى ديگ_ر و آنانيك_ه كت_اب را ب_ه فرام_وشى سپ_ردن_د و شما هم كه داريد ما را خوار ميگذاريد و مى كشيد هان لعنت خدا بر ستمگران باد"احتجاج طبرسى ج9ص42 ».

نويسنده :اولا امام حسين عليه السلام در اين گفتار لشكر يزيد را ك_ه ب_ه ام_ر عبي_د الله زي_اد از كوف_ه حركت كردند تا مانع ورود آن حضرت بكوفه شوند

و در كربلا او و يارانش را محاصره كردند ، ملامت و سرزنش مى كن_د و هيچ نامى از شيعه نمى برد .

ثانيا خوب بود دكتر يا مترج_م كتاب ح_د اقل چند نفر شيعه را نام ميبردند كه در لشكر ابن سع_د و در مقاب_ل امام حسين عليه السلام ق_رار داشته ان_د اما چون خود آنها هم مى دانستن_د كه اي_ن قضيه فق_ط يك اتهام بى اساس است ، پس به ذكر همان تهمت اكتفا كردند .

ولى ما اسم چند نف_ر از اهل سنت را مينويسم ك_ه در كربلا جزء امرا و فرماندهان لشكر يزيد بودند .

1- عبيدالله بن زياد بن ابيه .

2- عمر بن سعد بن ابى وقاص .

3- شبث بن ربعى .

4- قيس بن اشعث .

5- يزيد بن حارث .

6- عمر بن حجاج زبيدى .

7- يزيد بن رويم .

8- محمد بن عمر تميمى .

9- حجاج بن ابجر .

10- شمر بن ذى الجوشن مرادى .

11- سنان بن انس نخعى .

12- حرملة بن كاهل اسدى .

13- منقذ بن مرة عبدى .

14- ابى الحتوف جعفى .

15- مالك بن نسر كندى .

16- عبدالرحمن جعفى .

17- قثعم بن نذير جعفى .

18- بحر بن كعب بن تيم الله .

19- زرعة بن شريك تميمى .

20- صالح بن وهب مرى .

21- خولى بن يزيد اصبحى .

22- حصين بن تميم .

و اگر بحث بدرازا نمى كشي_د اف_راد بيشترى را نام ميبرديم ، آيا اين افراد كه جزء اهل سنت بودند در سپاه ابن سعد چه ميكردند و با كى مى جنگيدند ؟

و ايكاش دكتر ديگر جملات امام را ني_ز از كتاب ارشاد شيخ مفيد نقل ميكرد و مترجم هم ترجمه ميكرد تا

آنان را خوبتر مى شناختيم .

اما براى توضيح و روشن ش_دن مطلب ما آنرا ترجم_ه مى كنيم ،امام عليه السلام فرمودند : " اگر شما شك داريد در گفتار ،من آيا شك مى كنيد ك_ه من پسر دختر پيغمبر شما هستم !پس بخدا قسم كه در بين مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبرى غير از من دي_ده نمى ش_ود واى بر شم_ا ، آي_ا كسى از شم_ا را كشت_ه ام ك_ه مى خواهيد مرا به جاى او بكشيد ، يا مالى از شما را ناب_ود كرده ام يا زخمى بر شما وارد نموده ام كه مى خواهيد انتقام بگيريد و قصاص كنيد" و چون آنان در جواب چيزى نگفتند امام حسين عليه السلام صدا زدند : "اى شبث بن ربعى اى حجار بن ابجر اى قيس بن اشعث اى يزي_د بن حارث آي_ا شما براى من نن_وشتيد ك_ه ميوه ه_اى ما رسيده و پخته شده اند و لشكر تو آماده هستن_د ، پس به سوى ما بشتاب "در آنهنگام قيس بن اشعث گفت : "ما نمى دانيم تو چ_ه ميگوئى ؟ اما از ت_و مى خواهي_م ك_ه س_ر ب_ر فرمان پسر عموهايت ب_گ_ذارى ( چ_ون بنى امي_ه با بنى هاشم به عبد مناف ميرسند) زيرا ك_ه آنان خي_ر و صلاح ترا مى خواهن_د " پس امام عليه السلام فرمودند :" ن_ه بخدا سوگند ، نه ذلت ميپزيرم و ن_ه چون غلامان از برابر شما ميگريزم " .

اگر اين جملات را در كنار جملاتى كه دكت_ر نقل ك_رد بگذاريد يقينا متوجه خواهيد ش_د ك_ه امام عليه السلام از كه شكايت داشته و چرا با آنان اين

گونه سخن گفته است .

همين جا از دكتر و ياران او مى خواهي_م ك_ه چنانچه در ادعاى خود مصر هستن_د فق_ط نام يك نف_ر شيع_ه را با ذكر مدرك ارائه كنند كه در لشكرابن سعد بوده باشد يا لااقل نام يك نفر از اهل سنت را بنويسن_دكه در ركاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيده باشد .

ثالثا چرا دكتر و مترجم اين جمل_ه مع_روف امام علي_ه السلام را كه روز عاشورا خطاب به دشمنانش فرمودن_د و در كتب اهل سنت هم آمده است نقل نكردند " واى برشما اى شيعيان آل ابى سفيان ، اگر دين نداريد و از قيامت نمى هراسيد لااقل در دنياى تان جوانمرد باشيد و خوى خاصيت عربى را فراموش نكنيد .

اگر آنان شيعه اهلبيت عليهم السلام بودند چرا امام عليه السلام آنها را شيعه آل ابى سفيان ميخواند ؟ .

دكتر : « اين سخنان درد ناك بخوبى برايم_ان روشن مى كن_د ك_ه قاتلان حقيقى ام_ام حسي_ن عليه السلام شيعيان كوفه بودند ، پس چرا مسؤليت شهادت ايشان بر دوش ديگران مى اندازيم » .

نويسنده : با بيان سابق ب_طور واض_ح معلوم ش_د كه قاتلان حقيقى امام حسين عليه السلام همانها ب_ودن_د كه دربرابرش صف آرائى كردند و به آن بزرگوار و اصح_اب و حتى طفل شير خوارش رح_م نكردن_د و جهت توضي_ح بيشتر به مطالب زير كه در كتب اهل سنت ام_ده است توجه فرمائيد .

ابن اثير مى نويسد : " سپس عمر بن سعد در ميان لشك_ر خ_ود ص_دا زد : كى حاض_ر است ب_دن حسين را پامال سم اسپ كند ، پس ده نفر داوطلب شدند كه

در بين آنها اسحاق بن حيات حضرمى نيز ديده ميش_د و او همان كس است كه پيراهن آن ب_زرگ_وار را براى خودش برداشت و خداون_د او را ب_ه مرض پيس مبتلا ك_رد ، بعد آمدند و با اسپهاى خود بدن امام را پامال كردند" .

كاش دكتر براى ما ميگفت كه اين ده نف_ر و از جمل_ه اسحاق بن حيات حضرمى شيعه بودند يا سنى ؟ .

ابن كثير در تاريخ خود مى نويسد :"پس سنان و غير او مشغول غارت اموال شدند و هرچه ب_ود بغ_ارت بردن_د حتى لباسهاى قيمتيى كه زنان اهلبيت داشتند".

آيا سنان بن انس و غير او شيعه بودند يا سنى ؟ .

دكتر : « { و شهد شاه__د من اهلها} " بيست ه_زار نف_ر از مردم عراق با امام حسين عليه السلام بيعت كردند اما به او خيانت نمودند و عليه او شوري_دن_د و درحالى ك_ه بيعت وى را بگ_ردن ش_ان داشتن_د ايشان را ب_ه شهادت رساندند " اعيان الشيعه قسمت اول ص 34 » .

نويسنده : در اينكه بيست هزار نفر يا كمتر و بيشت_ر از مردم ع_راق با امام حسين عليه السلام بيعت كردن_د و بعد بيعت شكستند بلكه با آن بزرگوار جنگيدن_د بحثى نيست ، بلكه همين بيعت كردن آنها خود دليل واضح و روشنى بر شيعه نبودن آنهاست ، چون طبق اعتقاد م_ا شيعيان ام_ام از جانب خداون_د متعال منصوب است و با بيعت به امامت نمى رسد ، اما در اعتق_اد اه_ل سنت بايد امام را با بيعت انتخاب كرد ، و جمله را كه دكت_ر از مرحوم سيد محسن امين نقل ك_رد فق_ط بيانگر بيوفائى بيعت

كنن_دگ_ان است ، ن_ه ثاب_ت كنن_ده ع_ه_د شكنى شيعيان .

در مجموع ما همه قتله امام حسين عليه السلام و تمام كسانى را كه با آن حضرت جنگيدن_د و عرص_ه را بر او تنگ كردند لعنت ميكنيم و از خداوند مى خواهيم كه عذاب شان را بيش از پيش بگرداند .

دكت_ر :« {رأى ام_ام زي_ن العاب_دي_ن (ع) - ازامت من نيستيد} "آيا ميدانيد كه شما به پدرم نامه نوشتي_د و با او عهد و پيمان بسته بوديد ، او را كشتيد و خ_وار كرديد به چ_ه رويى ب_ه چه_ره نازني_ن پيامب_ر صلى الله علي_ه و آله نگاه خواهيد كرد هنگامى كه به شما بگويد اهلبيتم را كشتي_د و حرمت م_را پاس ن_داشتي_د پس از امت م_ن نيستيد . " احتجاج 2/32 .

{زرنگ بايد بود} " اينها بر ما گريه مى كنند مگر ما را جز اينها چه كسى كشته است" احتجاج 2/29 » .

نويسنده :روايت از حيث سند ضعيف و استلال به آن غلط است ، وانگهى روايت در م_ذمت و سرزنش م_ردم كوفه است نه شيعيان و قبلا توضيح داديم ك_ه اكث_ريت قريب به اتفاق مردم كوف_ه در آن زمان اهل سنت بودن_د و به همين لحاظ هم يك نفر شيعه را در بين لشكر ابن سعد نمى توانيد پيدا كنيد .

دكتر : « {رأى امام باقر (ع)-خدا را شكر }" اگر همه مردم هم شيعه ما ميبودند ، حتما سه چهارم شان در باره م_ا شكاك (شك كنن_ده) و يك چه_ارم دي_گر شان احمق ميبودند" رجال كشى ص79 » .

نويسنده : اولا چون در سن_د روايت سلام بن سعي_د جحمى و اسلم آزاد ش_ده

محم_د حنفي_ه وج_ود دارن_د و هر دونفر مجهول الحال هستند ، روايت ضعيف و اعتماد به آن ناممكن است .

قسمت دوم

ثانيا ب_ر فرض صحت سند ، رواي_ت دلالت بر ذم و ب_د گوئى شيعيان به هيچ وجه ندارد چون مراد از (ناس) در روايت غير شيعيان هستند زيرا آنهاى ك_ه شيع_ه بودن_د معنى ندارد كه دوباره شيع_ه شون_د و م_راد اينست ك_ه اگر مردمى كه شيعه نيستند همه شيعه شوند، نتيجه چنين و چنان خواهد بود .

ثالثا معناى اين روايت مثل اين آيه مبارك_ه است كه ( لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا) "اگر در آسمان و زمين جز الله خدايان ديگرى ب_ود ، فاسد مى شدند" انبياء 22 . يعنى چ_ون فاس_د ش_دن زمي_ن و آسم_ان ممتنع است پس وجود چن_د خدا هم ممتنع است معناى روايت ه_م اين ميشود كه چون ممتنع است سه چه_ارم شيعه شكاك و يك چهارم آن احمق باشد ، پس شيع_ه ش_دن هم_ه مردم نيز ممتنع خواهد بود .

دكتر:«{رأى امام صادق (ع)-تا اين حد}"بخدا سوگند اگر سه نفر مؤمن از ميان شما بيابم كه سر مرا كتم_ان كنند هيچ سخنى را از آنها پنهان نخواهم داشت" اصول كافي 1/496 » .

نويسنده : در رواي_ت هيچ نقص و عيبى براى شيع_ه متصور نيست ، زي_را ك_ه از متن آن پي_داست ، مخاط_ب امام علي_ه السلام افراد بخصوصى هستند ،ن_ه شيعيان بطور عم_وم ، براى آنكه راوى روايت ميگويد : " شني_دم امام صادق عليه السلام به ابو بصير ميفرمود ........ " و ظاهرا ابوبصي_ر ه_م در ميان همان جماعت م_ورد خطاب قرار داشته است ، و اگر خطاب

عام بود معنى ن_داشت كه راوى بگويد (شنيدم كه به ابو بصير ميگفت) بلك_ه در آن صورت باي_د روايت ميك_رد (شني_دم كه ميگفت) يعنى براى عموم .

علاوه بر آنچه گفته ش_د ، در روايت هرگز نفى ايمان نشده است تا دكتر و طرفدارانش طبل بردارند و برقصند بلكه در روايت اشاره به عدم تحمل در كتمان سر است يعنى در ميان شما سه نفر نيست ك_ه بتوانن_د سر م_را كتمان كنند و آنچه كه ميشنوند در سينه هاى خود نگه دارى نمايند

و چه خوب بود دكتر و دار و دسته اش قبل از اشكال بر شيعه اين روايت را كه مسلم در صحيح در كتاب حج حديث 2372 روايت ميكند و فخر رازى نيز آنرا دليل خ_ود بر جواز تقيه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم قرار ميدهد مطالعه ميكردند .

پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به عائشه فرم_ود : " اگر قوم تو قريب العهد به جاهليت (و در روايت ديگر به كفر ) نبودند ، امر ميكردم خانه كعبه را خراب كنند پس داخل ميكردم آنچه را كه خارج قرار داده اند ....... .

سؤال : اگر مراد از ق_وم عائشه همه عرب در آن_زمان بوده يعنى كه همه ضعيف الايمان بودند و اگر نه خوف و تقي_ه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بى معنى خواهد بود و اگر مراد از قوم عائشه تنها قبيله بنى تي_م باشد چنانكه ظاه_ر حديث هم همين است ، پس باي_د گفت : در قبيله بنى تيم طبق اي_ن حديث صحيح كسى ج_ز ام المؤمنين عائش_ه داراى ايم_ان ق_وى نب_وده حتى

ابوبكر و طلحه نيز ايمانشان ضعيف بوده است ،و اگر ن_ه معنى ندارد رسول خدا صلى الله علي_ه و آل_ه و سلم از آنان تقيه كند .

دكتر : «{رأى فاطمه صغرى (س)-اين هم افتخار بود ؟!} "اى اهل كوفه اى اهل غدر و مكر و تكبر خداوند م_ا اه_لبيت را با شما و شما را با ما گرفتار كرده است و ما را خوب در آزمايش قرار داده است ،ما را تكذيب كرديد و تكفير نموديد ،جنگ با ما را حلال دانسته و اموال مان را ت_اراج كردي_د ، كما اينك_ه دي_روز ج_د م_ا را ب_ه شه_ادت رسانديد ، خون ما از شمشير هاى شما دارد مى چك_د هلاكت بر شما ، منتظر لعنت و عذاب باشيد گويا اينك_ه ع_ذاب بر شما لازم شده است ، خداون_د شما را تنبي_ه سختي خواه_د ك_رد ، در ع_ذاب درد ن_اك روز قي_ام_ت هميشه خواهيد ماند اين به سبب ظلمى است ك_ه ب_ر ما روا داشتي_د ، خب_ر دار ! لعنت خ_دا ب_ر ستمگران باد هلاكت باد بر شما اى اهل كوفه چقدر ... سپس به برادرش على ابن ابى طالب و جدم حضرت حسين و اهلبيت اطهارش خيانت كرديد "يكى از اهل كوفه افتخار كنان گفت :"آرى على وفرزن_دانش را ما با شمشيرهاى هندى و سر نيزه كشتيم و زنان شان را كني_ز گرفتي_م " احتجاج 2/28 .

{رأى حضرت زينب (س)-جواب داريد ؟!} " اما بعد اى اهل كوفه اى اهل مكر و غدر وخذلان ! مثال شما مانند زنى است كه با زحمت ن_خ ميريسد و با دست خ_ودش خرابش ميكند ، آيا در شما ج_ز

تكبر و خ_ود خ_واهي و كينه توزى و دروغ وج_ود دارد ؟ شما براى ب_رادرم گري_ه مى كنيد ؟ ! تعجب است پس زيادتر گريه كنيد و كمت_ر بخندي_د ، مگ_ر شما نمى دانيد ننگ تلف ك_ردن او را ب_ر پيشانى داريد؟!چگونه به خود اجازه داديد كه ن_وه خات_م الانبياء را به شهادت برسانيد؟! " احتجاج 2/ 29-30 » .

نويسنده : ما هم يك ص_دا و هم ن_وا با زينب كبرى و فاطمه صغرى سلام الله عليهما بر آن ظالمان خون خوار و مكاران غدار لعنت و نفرين مى فرستيم ك_ه ب_ه خاط_ر كشته هاى شان در بدر و اح_د و خيبر و خن_دق ب_دست شير خدا على مرتضى عليه آلاف التحية والثنا ، دست به انتقام زدند ، و نام سياه خود را بعنوان جنايتكار تري_ن جانيان تاريخ به ثبت رسانيدند .

آرى ج_ز باز مان_دگان همان كاف_ران مقت_ول ب_ه ضربت ذوالفقار حيدرى چه كسى جرئت ميكند كه بگويد :"آرى على و فر زندانش را ما با شمشير هاى هندى كشتيم و زنان شان اسير نمودي_م " و آيا اي_ن مطلب عين همان شعرى نيست كه يزيد ترنم ميكرد و ميگفت :

ق_د اخ_ذن_ا من على ثارنا وقتلنا الفارس الليث البطل

و قتلنا القوم من ساداتهم و ع_دلن_اه ب_ب_در فانع__دل

" ما امروز از فرزندان احمد انتقام گرفتي_م و شجاع تري_ن آنانرا بقتل رسانديم و بزرگان ايشان را كشتيم تا انتق_ام كشته هاى بنى اميه را در بدر و...... گرفته باشيم"

ناگفته نماند كه دكتر تحت عنوان نتيجه گيري ، چند سطرى نوشته بود و چون جواب آن از مطالب بالا بط_ور كامل مشخص بود از نقل و نقد

آن صرف نظر شد .

افتخار كنيم كه رافضى هستيم

دكتر : « { الله سماكم الرافضة} بنا ب_ه همين دلايل است كه نزد امام صادق عليه السلام آمدند و گفتن_د : " چ_ه كنيم ما به لقبى متهم شدي_م ك_ه پشت ما را سنگين كرد و دلهاى ما دارد ميتركد و حاكمان خونم_ان را بخاطر آن حلال مى دانن_د ؟ " فرمودن_د : " الرافض_ة ؟ ! منظ_ور رافضه است ؟ " گفتند :"بلى " فرمودند :" خداوند شما را رافضه خوانده است ! " اصول كافى 5/34 » .

نويسنده : اولا روايت ضعيف و غير قابل اعتماد است زيرا از راويان آن سهل بن زياد و محمد بن سليمان و پدرش سليمان هستند كه هرسه توثيقى ندارند ، بلكه سهل بن زياد به ضعيف و فاسد الرواية نيز توصيف شده است ، پس روايت فاقد ارزش و اعتبار است .

ثانيا بر فرض صحت روايت ، امام عليه السلام شيعه را در آن ستايش كرده است نه مذمت و به همين جهت دكتر همه روايت را نقل نكرد بلكه جمله از آن را كه فك_ر

مى كرد بنفع او باشد نقل ك_رده و خواست_ه است از راه تزوير به مطلوب خودش دست ياب_د ، غافل از آنكه خ_دا اين تزوير و خيانت او را آشكار خواهد ساخت .

م_ا اينك مق_دارى از روايت را نق_ل مى كني_م تا هم_ه بخوانن_د و ببينن_د ك_ه در اي_ن ح_دي_ث امام ص_ادق علي_ه السلام شيعيان را تا چه ح_د بالا ب_رده ، و رافضى بودن را يك افتخار براى آنان ميداند نه يك مذمت .

" ابوبصير درحاليكه نفسش گرفت_ه بود بر امام صادق عليه السلام

وارد شد وقتى نشست امام خطاب ب_ه او فرمود :اين نفس تنگى براى چيست؟گفت قربانت گردم عمرم زياد شده ،استخوانم توان ندارد و اجلم نيز نزديك شده و در عين حال نميدانم كه براى آخرتم چه كرده ام امام عليه السلام فرمود : اى ابا محمد ت_و اين سخن را ميگوئى ؟ گفت : قربانت گردم چگونه اين چنين نگويم ؟ امام عليه السلام فرمود : اى ابو محم_د آيا نميدانى كه خداى متعال جوانهاى شما را گرامى داشته و از پي_ران تان حيا ميكند ؟ گفت : قربانت گردم چگون_ه ؟ فرمود : خداوند ، لطف ، ك_رم و احسانش در ب_اره جوانهاى شما اينست كه آنها را عذاب نمى كن_د و از پي_ران شما حي_ا ميكند كه از آنان حساب بگيرد . گفتم فدايت شوم ، اين مزيت تنها براى ما (شيعيان) است يا شامل همه اه_ل توحيد ميشود ؟ ف_رمود : بخ_دا قسم ك_ه تنها مخصوص شماست نه همه گفت : فدايت ش_وم ، ما را ملقب ب_ه لقبى ك_رده ان_د ك_ه از آن متضرر شده اي_م و پشت ما را شكسته است و دلهاى ما از غم و غصه م_رده است و بخاطر آن لقب حاكم_ان خ_ون ما را حلال ميدانند فرمود: مرادت لقب رافضه است؟گفت : بلى امام عليه السلام فرمود : به خدا قسم آنان اين لقب را ب_ه شما نداده اند بلك_ه خداون_د متع_ال شما را ب_ه اي_ن لقب ملقب نم_وده است ،آيا نميدانى كه هفتاد نف_ر از بنى اسرائي_ل وقتى گمراهى فرعون و يارانش بر آنان آشكار شد او و ق_وم او را رفض كردن_د و از

او روى برگردانيدند ، پس ملحق به موسى علي_ه السلام شدن_د ، وقتى فهميدن_د ص_راط او مستقيم است ،و اين هفت_اد نفر در لشكر موسى عليه السلام رافضه ناميده ميشدند زي_را فرعون را ترك گفت_ه و به موسى عليه السلام پيوسته بودند و عابدترين آنان و باعلاقه ترين شان به موسى و هارون عليهما السلام و ذريه آنها بودن_د ، پس خداون_د متعال ب_ه موسى وحى كرد كه اين اسم (رافضه) را در ت_ورات براى آنان ثبت كن زيرا كه من آنانرا رافضه ناميدم موسى عليه السلام اين نام را براى آنان ثبت نمود ، و خداون_د اين لقب را براى شما شيعيان ذخيره نم_ود تا ب_ه شما ارزانى كن_د ، اى ابو محمد ، ديگران خير را ترك كردند و شما شر را ت_رك كرديد ،مردم دسته دسته و شعبه شعبه شدند و شما به طرف اهل بيت پيامبرتان آمدي_د و داخ_ل در حزب آنان شدي_د و راه آنان را رفتي_د و اختيار كردي_د كسانى را ك_ه خداون_د براى شما اختي_ار كرده ب_ود و خواستي_د آنچ_ه را كه خداوند خواسته بود "

ناگفته نماند كه روايت بسيار طولانى و تمام آن در م_دح شيعيان اهلبيت عليهم السلام است و ما همين مق_دار را نقل نموديم ، تا روى دكتر و مترجم و ديگر ت_زوير گران را سياه كرده باشيم .

در ضمن دكتر اينجا مكررا بعضى از مطالب گذشته را آورده بود كه چون قبلا بطورمفصل جواب داده ايم و تكرار نيز ممل خواهد بود ، از عزيزان خوانن_ده مى خواهيم ت_ا چنانچه به آن مطالب برخوردند ،جواب را در لابلاى آنچ_ه تا كنون در اين

باب نوشته ايم قرائت كنند .

كى به پيامبر و ائمه (ع) توهين كرده است؟

قسمت اول

دكت_ر : « { توهين ب_ه پيامب_ر صلى الله علي_ه و آل_ه و سلم – الاغ و حديث} از امي_ر المؤمني_ن علي_ه السلام روايت است كه غفير – اسم الاغ پيامبر ص – به ايشان گفت : " (پدر و مادرم فدايت باد) اى رسول خدا ! پدرم از پدر بزرگم و او از پدرش و او از پدر بزرگش روايت مى كنندكه ( انه كان مع نوح فى السفينة فقام اليه نوح فمسح على كفله ث_م قال : يخرج من صلب هذا الحمار حمار يركبه سيد النبيين و خاتمهم فالحم_د لله الذى جعلنى ذلك الحمار) او با ن_وح عليه السلام در كشتى بود ، نوح پشت او را دست كشيد و فرم_ود : از نسل اين الاغ ، الاغى پيدا خواهد شد كه سرور و خاتم پيامبران بر او سوار ميشود پس خ_دا را سپاس ميگوي_م كه اين افتخار را به من بخشيد " اصول كافى 1/237» .

نويسنده : روايت بر علاوه ارسال از جمل_ه راويان آن سهل بن زياد است كه تضعيف شده است و از دكتر كه ادعاى اجتهاد ميكند تعجب است كه چطور تا حالا ف_رق بين روايت ضعيف و موثق را نفهميده است با اينكه عمر درازى را در حوزه علميه گذرانده است .

دكتر : « {نتيجه گيري} 1- الاغ حرف ميزند » .

نويسنده : چه اشكال دارد كه الاغ حرف بزند مگر در ق_رآن داستان ح_رف زدن (هدهد) با سليمان نبى علي_ه السلام نيامده است ؟ يا اينكه دكتر قرآن نخوانده تا ب_ه اين نكته توجه ميكرد ؟ .

دكت_ر : « 2 -

الاغ ب_ه پيامب_ر صلى الله علي_ه و آل_ه و سلم خطاب ميكند : پدر ومادرم فدايت باد ! در حاليكه اي_ن مسلمانان هستن_د ، كه پ_در و م_ادر شان را ف_داى رسول خدا ميكنند » .

نويسنده :جمله(پدر و مادرم بفدايت باد)براى احترام و تجليل گفته ميشود و فرقى نميكند كه گوين_ده انسان يا حيوان باشد ،زيرا پدر و مادر براى فرزندش مهم است حتى در عالم حيوانات و براى هر موجودى پدر و مادرش عزي_ز است و برفرض صحت روايت آن الاغ هم عزيز ترين و محبوب تري_ن كسان خ_ود را ف_داى رس_ول خ_دا ك_رده است پس اشكال چيست ؟ .

دكتر : « الاغ ميگويد : (حدثنى ابى عن جدي) تا جد چهارمش ، در صورتيكه بين نوح و پيامبر مان صلى الله عليه و آله هزاران سال است پس چگونه الاغ مى گويد كه ج_د چهارمش ب_ا ن_وح علي_ه السلام در كشتى ب_وده است مگر الاغ چقدر عمر ميكند ! ؟ » .

نويسنده : كسى كه خداوند را قادر مطلق بدان_د اين اشكال برايش حل است ، و هيچ برايش عجيب نيست كه الاغى هزاران سال عمر كند .

البت_ه پس از بي_ان ضعف رواي_ت از حي_ث سن_د جايى براى اشكالات واهى دكتر باقى نمى ماند و ما جواب را بر فرض صحت روايت نوشتيم .

در اينجا به دكتر و همدستانش نصيحتى مى كنيم و آن اينكه ، كسى كه خانه اش از شيشه است به خانه ديگران سنگ نميزند چ_ون اگر طرف مقاب_ل ناراحت ش_د خانه شيشه اى او را بر سرش خورد خواهد كرد .

خوب دكت_ر و يارانش قب_ل از پي_دا كردن روايات

ضعيف در كتب شيعه و نشر آن اول به كتب خ_ود مراجع_ه مى كردند تا مطمئن مى شدند كه امثال اين روايات در كتب آنها روايت نشده است .

ابن كثير از ابى منظور روايت ميكند كه خداوند متعال وقتى خيبر را براى پيامبرش فت_ح ك_رد در ضمن اشيائى كه به آنحضرت رسيد ، الاغى سياه و فربه بود ، حضرت از آن الاغ پرسيد : نامت چيست؟گفت : يزيد بن شهاب و خداوند از نسل جد من شصت الاغ بوجود آورده است كه تمام آنها را انبيا سوار شده اند و از نسل جدم باقى نمانده است مگر من و از انبيا باقى نمانده است مگر تو پس من ميخواهم كه تو بر من سوار شوى ، من قبل از اين ملك مردى يهودى بودم و خ_ودم را عم_دا زمين مى زدم كه او بيافتد و او مرا بخاطر اينكار كتك مى زد ، پس پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : من نام ترا بعد از اين يعفور گذاشتم ، اى يعفور ،گفت : لبيك ،فرمود : آيا ميل به الاغ ماده دارى ؟ گفت : نه ، پس رسول خ_دا صلى الله عليه وآله وسلم هر وقت نياز بود سوار او مى شد و وقتى پياده ميگرديد او را ميفرست_اد ،خانه كسى ك_ه با او كار داشت ، الاغ دم در خان_ه آن شخ_ص رف_ت_ه با سر خود در را باز ميكرد و آنگاه به صاحب خان_ه اشاره مى ك_رد كه پيامب_ر را استقبال كن_د ، وقتى رسول خ_دا صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت ، آن الاغ

بر سر چاهى كه از ابى ميثم بن نبهان بود آمد ، و خ_ود را بين چاه انداخت و از فراق رسول الله دست بخود كشى زد و همانجا هم قبر او شد .

جاى بسيار تعجب است از دكت_ر و يارانش ك_ه روايت مشتمل بر كلمه (فدايت گردم ) را ك_ه الاغى ب_ه پيامب_ر ميگويد ، اهانت و توهين به آن بزرگوار حساب مى كنن_د اما روايات متعددى را كه بخارى و مسلم در دو صحيح و دو كتاب معتبر بعد از قرآن نقل ميكنند و توهين به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در آنها قطعى است ، ه_رگ_ز نديده اند يا نمى خواهند ببينند ؟ .

بخارى در صحيح ، كتاب وضوء حديث 217 ب_ا سند از حذيفه نقل ميكند كه پيامبر صلى الله عليه وآله و سل_م به مزبله قومى رفته و ايستاده ادرار كرد !!! .

در حاليكه هيثمى در مجمع الزوائ_د ، كتاب الطهارة باب البول قائما ، از عمر نقل ميكن_د ك_ه گفت : از وقتى اسلام آورده ام ايستاده ادرار نكرده ام ،هيثمى ميگويد: اين روايت را بزار نقل كرده و روات آن ثقات هستند .

مسلم در صحيح كتاب الامارة حديث 3535 از ان_س ابن مالك روايت ميكند كه : روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بر ام حرام دختر ملحان وارد ش_د و او زن عبادة بن صامت ب_ود ، آن زن براى رسول خ_دا طعام آورد و وقتى آنبزرگوار مشغول صرف طعام شد ،ام حرام نيز شروع كرد به تجسس و كشتن شپش هايى كه در سر رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بود !!!

.

آيا پيامبرى ك_ه نظافت را جزء ايمان ميدان_د سرش را شپش ميزند ؟ !! .

علاوه بر آنچه گذشت ،مسلم در صحيح كتاب فضائل بابى دارد تحت عنوان ( وجوب امتثال ما قاله شرعا دون ماذكره من معايش الدنيا ) " متابعت از پيامبر فقط در امور دين واجب است اما در امور مربط به دني_ا واجب نيست " يعنى يك مسلمان ميتوان_د در امور دنيائى خلاف نظ_ر پيامبر رفتار كند و با آنبزرگوار مخالفت نمايد !! .

دكت_ر : « بارى با چن_د نف_ر از دوستان طلب_ه خ_دمت امام خوئى اصول كافى ميخوانديم ، ايشان در شرح اين حديث فرم_ودن_د : اي_ن معج_زه را ببيني_د ك_ه ن_وح علي_ه السلام هزاران سال پيش از تولد پيامبرمان ب_ه ايشان و نبوتش بشارت ميدهد ! . » .

نويسنده : اولا حديث چنانكه گفته شد ضعيف است و استلال به آن نيز درس نيست .

ثانيا طلاب شيعه در حوزه هاى علمي_ه ، كتب حديث را پيش كسى نميخوانند بلكه اين مطلب در مراكز اه_ل سنت مرسوم است كه كتب حديث تدريس ميگ_ردد ، و اين قضيه نيز يكى از مواردى است كه ثابت ميكند دكت_ر هرگز شيعه نبوده و درحوزه علميه درس نخوانده است.

ثالثا كسى كه ب_ه مبانى م_رحوم آي_ة الله خوئى آگاه باشد مى داند كه از نظر ايشان اين روايت ضعيف و غير قابل اعتماد است و بهمين جهت امكان استدلال ب_ه آن هرگز وجود ندارد .

رابعا بر فرض صحت سند روايت چه اشكالى دارد كه گفته شود : حضرت نوح هزاران سال پيش از تولد پيامبر مان به ايشان و نبوتشان بشارت داده است .

دكتر : «

{حتى پيامبر ؟!-پسر عموى ناز ! :} از امي_ر المؤمنين (ع) روايت است كه "خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدم ، دي_دم ابوبكر و عم_ر خدمت ايشان نشسته اند ( فجلست بينه و بين عائشة ، فقالت عائشة ما وجدت الا فخذى و فخذ رسول الله ؟ فقال مه يا عائشة ) بي_ن او و عائش_ه نشستم ، عائشه گفت : جز ران م_ن و ران رسول خ_دا جاى ديگرى را نيافتى ؟ پيامبر فرمودند : عائشه ساكت باش ! " البرهان فد تفسير القران 4/225 » .

نويسنده : 1- روايت ضعيف است ، زيرا در بين راويان آن كسانى چون ابو محمد فحام و عمويش عمربن يحى و اسحاق بن عبدوس و محم_د بن بهار ب_ن عمار وج_ود دارند كه همه از مجاهيل هستند و توثيقى ندارند . 2- متن روايت نه دلالت بر بى ادبى امير مؤمنان دارد و نه در آن توهينى به پيامبر بزرگوار اسلام است ، بلكه از حسد و كين_ه ام المؤمني_ن نسبت ب_ه امي_ر المؤمني_ن خبر مى دهد ، چون در روايت آمده ك_ه امير المؤمني_ن بين عائشه و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نشست و اصلا اشاره به ضيقى مكان و نشستن روى رانهاى او و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نشده است ، و اي_ن عائشه است كه آن سخن را ميگويد .

مسئله كينه و عداوت ام المؤمنين عائشه نسبت به على عليه السلام امرى نيست كه كسى بتواند از كنار آن براحتى رد شده و انكار كند بلكه در كتب صحيح اهل سنت نيز نقل شده است .

در صحيح مسلم

كتاب الصلاة باب الاستخلاف حديث 630 از عائشه روايت مى كندكه رسول خ_دا صلى الله عليه و آله و سلم در خانه ميمونه مريض ش_د و از ديگ_ر زنهايش اجازه خواست ك_ه در خان_ه م_ن استراحت كن_د انها نيز اجازه دادند پس خارج شد در حاليكه يك_دستش بر شانه فضل بن عباس و دست ديگرش بر شانه مردى ديگر بود و پاهايش بزمين كشيده ميشد ، عبيد الله ك_ه از راويان خبر است ميگوي_د : وقتى اي_ن خبر را براى ابن عباس نقل كردم ، گفت : آيا ميدانى آن م_رد ديگرى كه عائشه از او نام نبرده است على ميباشد ؟ .

و قتى شدت كراهت به حدى باشد كه حتى از ذك_ر نام على عليه السلام خ_ود دارى كن_د يقينا از نشستن آنحضرت در كنار رسول الله صلى الله عليه و آله و سل_م نيز ناراحت شده و هرچه بخواهد مى گويد .

دكتر : « {مرا آزرده مكن !:} "بارى ديگر جايى نيافت پيامبر صلى الله عليه وآله اشاره كردن_د : اينجا ، يعنى پشت سرشان ، و عائشه در حالى ك_ه چادرى بر سر داشت پشت سر پيامبر ايستاده بود ، على آمد و بين رسول خدا و عائشه نشست عائشه در حاليكه ناراحت شده بود گفت :جز بغل من جايى نيافتى كه بنشيني؟ رسول خدا صلى الله عليه وآله ناراحت شدند وفرمودند: حميرا ! با آزردن برادرم مرا آزار مكن" كتاب سليم بن قيس ص 179 » .

نويسنده : اين حديث نيز مثل حديث قب_ل مشتمل هيچ توهينى به رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم نيست بلكه حكايت از كينه

و عداوت ام المؤمنين عائشه نسبت به على عليه السلام ميكن_د و اينك_ه او ايستاده ب_ود ك_ه على علي_ه السلام نشست پس چگون_ه امكان دارد كه در بغل عائشه نشسته باشد ؟ .

دكتر : « {حق خادم } "با رسول خدا صلى الله عليه و آله ب_ه مسافرت رفت_ه بودي_م ، ج_ز من خ_ادم ديگرى نداشتند و يك لحاف بيشتر نبود ،عائشه نيز هم__راه ما بود ، رسول خدا بين من و عائشه خوابيد ،روى هر سه نفر مان يك لحاف بود هرگاه پيامبر براى نماز تهج_د بلند مى شدند بادستشان لحاف را بي_ن م_ن و عائشه پايين ميزدند كه به فرش پايينى ميرسيد" بحارالانوار 40/3» .

نويسنده : روايت مرسله و ضعيف است در عين حال هي_چ گون_ه دلالتى ب_ر توهي_ن ب_ه رس_ول خ_دا صلى الله عليه و آله و سلم ندارد ، چنانكه دلالت نمى كند على علي_ه السلام نزديك عائش_ه خوابي_ده باش_د ، بلكه ب_ر ف_رض صحت سن_د ، ممكن است لح_اف ب_زرگ ب_وده و فاصله بين على عليه السلام وعائشه زي_اد ب_وده است وانگهى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ميدانست ك_ه على به نا مح_رم نگاه نمى كن_د و مى دانست ك_ه هم على و هم عائشه هردو از آن قسم گناهى ك_ه در فك_ر دكتر و هم فكرانش وجود داشته ،پاك و مبرى هستند .

بسيار جاى تعجب است كه دكت_ر و يارانش پيامب_ر و على عليهما السلام را چون افراد عادى مى دانند !! و فكر مى كنند كه زوجات پيامبر رضى الله عنها مثل ديگر زنان عادى هستند كه هر نوع احتمالى در باره آنها داده شود ! عجيب

است كه خود علناً توهين مى كنند و خم به ابرو نمى آورند اما ديگران را بيجهت متهم مينمايند .

علاوه بر آنچه گفته شد هيثمى از علماى بزرگ اهل سنت در مجمع الزوائد بخش فضايل باب مناقب زبير بن عوام روايت ميكند كه زبير ب_ن ع_وام نيز در زير يك لحاف با پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم و بعضى از زنهايش خوابيده است .

آن وقت اي_ن قضيه براى زبي_ر از من_اقب است و چ_ون هيثمى نقل كرده است توهين به پيامبر نيست ،اما اگر ناقل شيعه باشد هم توهين است و هم از مثالب ! .

دكتر : « آيا رسول خ_دا صلى الله عليه و آله در ب_اره ناموسشان ننگ و غيرت نشان نميدهند ك_ه راضى مى شوند پسر عموى شان كه نامحرم است دربغل همسر شان بنشين_د ؟ ! يا با او در ي_ك بست_ر بخواب_د وانگهى امي_ر المؤمنين چگونه تن ب_ه چنين ح_ركت غي_ر اخلاقى مى دهد » .

نويسنده : اولا ضعف اين روايات از نظ_ر شيع_ه ثابت است و استدلال به اين قسم روايات عليه شيعيان غلط و فاقد ارزش علمى است .

ثاني_ا در رواي_ات نق_ل ش_ده ت_وسط دكت_ر هيچ گ_ون_ه دلالتى ب_ر نشستن على عليه السلام در بغ_ل عائش_ه وجود ندارد بلكه روايت مى گويد : آن بزرگوار بين پيامب_ر و عائشه نشست خصوص_ا در رواي_ت دوم تصري_ح ش_ده است كه عائشه ايستاده بود ، پس چگون_ه امكان دارد على عليه السلام در بغل او نشسته باشد .

ضمنا بخارى در صحيح روايتى را نقل مى كند كه مع الاسف دكتر و يارانش آنرا يا نديده اند يا اينكه خود

را به كورى زده و از كن_ارش گذشته ان_د و بهيچ عن_وان بخارى و كسانى را كه معتقد به صحت كتاب او هستن_د مته_م به توهين و اهانت به رسول خ_دا صلى الله عليه و آله و سلم نكرده اند .

بخارى در صحيح در كتاب تفسير قرآن ذيل آيه (واتخذوا من مقام ابراهيم مصلي) حدي_ث 4123 و در ذيل آي_ه ( لاتدخلوا بيوت النبى ) حديث 4416 از عمر نقل ميكند كه خداون_د و من ، در سه چيز با هم توافق كرديم ، و مطلب دوم را اين چنين نقل ميكند : عمر به رسول خدا گفت :" خوب و بد به خانه تو رفت و آمد دارند پس اگ_ر امهات مؤمنين را امر كنى به رعايت حجاب !و خداوند آيه حجاب را نازل كرد" !! عجبا پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم زنه_ايش حج_اب ندارن_د و او ه_م ابا ن_دارد از اينك_ه دي_گران آنها را ببينند و بنقل بخارى غيرت عمر بمراتب بيشت_ر از غي_رت پيامبر است و بلكه خدا هم وقتى غيرت ميكند كه عم_ر غيرت كند !! .

آنگاه دكتر از كنار اين روايت به راحتى ميگذرد و هيچ كس را متهم نميكن_د اما به رواياتى ك_ه خود شيعه آنها را قبول ندارد تمسك نموده و شيع_ه را مته_م به توهين ب_ه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مينمايد

قسمت دوم

دكتر : « {توهين به امير المؤمنين (ع)- كار شناسى قضايي} از ام_ام ص_ادق عليه السلام رواي_ت است ك_ه فرمود : "يك زن كه بمردى از انصار عاشق شده بود نزد عمر آورده شد ، زن براى بدام انداختن مرد انصارى تخم مرغى

را شكسته و سفي_دى آن_را به لباسها و بي_ن ران هايش ماليده ب_ود ، حضرت على - كه مستشار قضايى عمر بود – بلند شده وبين رانهايش را نگاه كرد ! و او را متهم نمود " بحار الانوار 4/303

آيا واقعا ممكن است امي_ر المؤمني_ن بي_ن رانه_اى زن نامحرمى را نگاه كنند ؟! و آيا با عقل جور در مى آيد كه امام صادق چنين روايتى را نقل كنند؟آيا كسيكه با اهل بي_ت پيامب_ر صلى الله علي_ه و آل_ه محبت داشت_ه باش_د چنين سخنى را ميگويد ؟ » .

نويسنده : ه_م دكتر و هم مترج_م هر دو دروغگ_و و خائن هستند كه ما ضمن رد آنچه گفته اند اي_ن نكت_ه را روشن خواهيم ساخت .

روايت را دكتر غلط نقل ك_رده بلك_ه براى رسي_دن ب_ه هدفى كه دارد روايت را دستكارى نموده و مطابق مي_ل خودش نقل كرده است .

اينك ما متن روايت را از بحار الانوار نقل مى كني_م تا حقيقت براى همه روشن شود .

امام صادق عليه السلام ميفرمايد : زنى را نزد عمر آوردند كه عاشق مردى انصارى شده بود ،و بر حيله اى كه او را جذب كند قادر نب_ود ، پس آن زن تخم مرغى را شكسته زردى آن_را دور انداخت_ه و سفيدى آنرا به لباس هاى خود و بين رانهاى خود ريخت ، بعد نزد عمر آمده و گفت :اى امير مؤمنان اين مرد با من در فلان مكان فلان عمل را انجام داد ، عمر خواست م_رد انصارى را عق_اب كند ، اما آن انص_ارى پشت سرهم قسم مى خ_ورد ك_ه بيگناه است و امير المؤمنين عليه السلام نشسته

ب_ود مرد انصارى گفت : يا اميرالمؤمنين قضيه مرا روشن كن و چون زياد الحاح كرد ، عمر به اميرالمؤمنين عرض نمود اى ابوالحسن چه مى بينى ، آن حضرت بر آن سفيدى كه در لباسهاى آن زن و بين رانهايش بود نظر كرده و آن زن را متهم نموده فرمود : او حيله كرده است و دست_ور داد آب داغى كه در حال جوشيدن باش_د بياورن_د و روى سفيدى ها بريزند ، پس در اثر داغى آب آن سفيدى ها پخته شد و امير المؤمنين آنرا مزه نموده و زن را از حيله اش خبر داد ، آن زن نيز اعتراف كرد و خداون_د عقوبت را از آن جوان انصارى دفع نمود .

اولا در روايت كلمه(حضرت على بلند شد)وجود ندارد بلكه از روايت استفاده مى شود كه على علي_ه السلام نشسته بود و نگاه كرد و اين تدليس اول دكت_ر و مترجم است كه شيطنت كرده اند تا به هدف خود برسند .

ثانيا در روايت آمده است كه(عمر گفت يا ابا الحسن تو چه ميبنى - يعنى در رابطه با حكم اين قضيه - پس آنحضرت نظر كرد بر لباسها و بين رانهاى او را ) و هرگ_ز در روايت نيامده است كه على عليه السلام بلن_د شده باشد وبعد نشسته باشد ، سؤال اينست ك_ه آيا آن زن بدون لباس نشسته بود كه هر ك_ه آنجا ب_وده او را ديده و بين رانهايش را نگاه كرده است يا آنكه با لباس بوده ؟ كه مسلما فرض دوم درست است و بنا بر اين پس نظر على عليه السلام هم بين رانهاى آن_زن را

از روى لباس بوده است و در اين صورت هيچ اشكالى نيست .

ثالثا مرحوم مجلسى روايت را از كافى نقل مى كن_د و در كافى اين چنين آمده است ( وبين فخذيها على ثيابها) " و نظر كرد بين رانهاى او را از روى لباسهايش" و در بحار اين كلمه سهوا نوشته نشده است ، و در هر دو صورت چه اين كلمه باشد و چ_ه نباش_د معنى روايت واض_ح و روشن است .

رابعا كلم_ه (مستشار قضايي) در روايت نيست و در متن عربى كتاب هم وجود ن_دارد و اي_ن كلمه از افادات مترجم است .

دكتر : «{اموزش دشنام از منبر }از امام ص_ادق عليه السلام روايت است ك_ه فرم_ود : " بارى امي_ر المؤمنين عليه السلام بر سر منبر ب_ود و داشت خطبه مي_داد ك_ه زن بد اخلاقى بلند شد و گفت :اين قاتل دوستان است حضرت امير به طرف وى نگاه كرد و فرمود :اى زن بيباك و پررو ! اى بد زبان شبيه مردان ! اى كسيكه بر فرجش آشكارا چيزى آويزان است ! " بحار الانوار 41/293

آي_ا ممكن است امي_ر المؤمني_ن علي_ه السلام چني_ن سخنان زشتى از زبان شان بيرون كنند و آيا امام صادق (ع) چني_ن سخ_ن پوچى را نق_ل مى كنن_د ؟ اگر اينگونه روايات مسخره در كتب اهل سنت ميبود ، غوغا بپا مى كرديم و آنها را رسوا مى نمودي_م اما متأسفان_ه در كتب خود ما شيعيان است » .

نويسنده : 1- سند روايت مشتمل است بر ع_ده اى از مجاهيل مثل عمر بن عبدالعزيز ، عيسى بن سليمان و بكار بن كردم كه توثيقى در كتب

رجال ندارند و رواي_ت ساقط از اعتبار است .

2- بر فرض صحت سند ، امير المؤمنين عليه السلام به عربى سخن گفته و در زبان عربى اي_ن كلمات زشت و دشنام حساب نمى ش_ود بلكه سخن گفتن ب_ه كنايه يكى از اسلوبهاى متعارف در زبان عربى است .

3- روايت را تنها محدثي_ن شيع_ه نقل نكرده ان_د بلكه همين حادث_ه يا شبيه آن را ، حاك_م حسكانى حنفى از علما وحفاظ اهل سنت نيز نقل ك_رده است و هيچگون_ه اعتراضى كسى بر او وارد ننموده است ،او روايت را اين گونه نقل ميكند كه"امير المؤمنين در مسجد كوفه بود و زنى كه از شوهرش شكايت داشت ، ب_ر آن حضرت وارد شد ،قضاوت حضرت بنفع شوهر او تمام شد و آن زن در حاليكه غضبناك بود خطاب به على عليه السلام گفت: بخدا قسم كه تو به حق قضاوت نكردى و حكمت موافق عدل نبود ، و در رعيت عدالت نك_ردى و حكمت م_رضى خداوند نيست .

حضرت نگاهى به او نموده فرمود : دروغ ميگوئى اى فحاشه سليط_ه اى كسيكه حيض ميبيند از غي_ر طري_ق معمول ، پس آنزن پا بفرار گذاشت ،در بين راه عمرو بن حريث او را دي_ده و گفت : سخنانى ب_ه على گفتى و تا يك كلمه ب_ه تو گفت پا به فرار گ_ذاشتى ؟ گفت : بخدا قسم على مرا بحق خبر داد از چيزى كه حتى شوهرم از آن بى اطلاع است،عمرو به مسجد بر گشته حض_رت را از آنچه شنيده بود خب_ر داده و گفت : يا اميرالمؤمنين ما شما را بعنوان كاهن نمى شناختيم ، حضرت فرمود:

واى

بر تو اين كهانت نيست،خداوند متعال در قرآن كريم فرم_ود : ( إن فى ذلك لايات للمتوسمين) " در اي_ن سرگ_ذشت عبرت انگيز نشانه هايى است براى هوشياران حجر75 پس رسول الله صلى الله عليه وآله همان متوسم است و من بعد او هستم و ائمه كه همه از صلب من هستند متوسمين يعنى هوشيارانند،وقتى به آن زن دقت كردم او را از قيافه اش شناختم" .

چه خوب بود دكتر و همدستانش قبل از آنكه بيايند و با روايات ضعيف السند موجود در كتب شيعه بر ضد آنان استلال كنند ، يك نگاهى گذرا هم ب_ه صحيحين بخارى و مسلم ميكردند و بعد حكم صادر مى نمودند .

بخارى در صحيح كتاب الشروط - الشروط فى الجهاد حديث 2529 در روايتى طولانى نقل ميكند : ( فقال ابوبكر الصديق : امصص ببظر اللات ) " ابوبكر صديق گفت: آلت لات را ب_چ_وش " و اب_ن حجر در فت_ح البارى در شرح ح_ديث مى گويد : " در اي_ن حديث دليل است ب_ر جواز نط_ق و تكلم ب_ه الفاظ زشت عليه كسيكه شروع نموده است .

و خوب بود كه اين روايت را در مسند احم_د بن حنبل مسند انصارحديث 20285 مى خواندند كه احمد از ابى بن كعب صحابى معروف نقل ميكند : شخصى در حضور او به بعضى از امور مربوط ب_ه دوران جاهليت افتخار ك_رد ابى به او گفت:آلت پدرت بر دهانت باد و وقتى حاضرين از شنيدن اين كلمه تعجب كردند خطاب به آنها گفت: از رس_ول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شني_دم كه اگر كسى افتخارت دوران جاهليت را ب_ر

زب_ان آورد ، اينگون_ه او را پاسخ دهيد" .

آيا نظر دكتر در رابطه با اين روايات چيست ؟ و آي_ا از نظر او و همدستانش اين روايات هم مشتمل بر توهين و اهانت است يا خير ؟و آيا قبول كردند كه ما اين روايات را قبل از اين ديده بوديم و هيچگاه از آن به عنوان حربه اى بر ضد برادران خود استفاده نكردي_م ، زيرا در اينگونه روايات سخن بر اساس كنايه است و هيچگونه اهانت و توهينى در آن مشاهده نمى شود .

دكتر : « {طناب انداختند} طبرسى در احتجاج روايت ميكند كه " عمر و كسانى كه دور و بر او بودند طناب به گ_ردن امي_ر المؤمنين انداختن_د و كشان كشان او را ن_زد ابوبكر بردند تا جائيكه او ف_رياد مى كشيد ( يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى ) !!! " .

آيا امير المؤمنين تا اين حد بزدل و ترسو بودند ؟ »

نويسن_ده : اميرالمؤمنين عليه السلام ب_زدل و ترسو نبودن_د ، و مخالف و مواف_ق همه بر شجاعت آن بزرگ_وار اعتراف و اذعان دارند ، بلكه كلام در معن_اى شجاعت و و دلاورى است به اين بيان كه آيا شجاعت عبارت است از تابع احساسات و عواطف بودن ،يا اينكه در ه_ر قضي_ه تمام جوانب را در نظر گرفتن و بعدكارى را كه به صلاح و مصلحت باشد انجام دادن است كه مسلما معن_اى دوم درست است ، و صبر و بردبارى از اوصاف مردان شجاع مى باشد .

ما معتقديم كه على عليه السلام طبق آنچ_ه پيامب_ر صلى الله عليه و آل_ه و سلم ب_ه او خب_ر داده

ب_ود ، م_ى دانست كه اگر دست به شمشير ببرد و با جنگيدن حق خود را بدست بياورد ،اين كار منجر به جنگ داخلى بي_ن مسلمانان خواهد شد و اسلامى كه چن_د سال بيشت_ر از عمرش نگذشته است ضعيف شده و ب_راى دشمن_ان خارجى فرصت خوبى جهت حمل_ه ب_ه اسلام و ناب_ودى آئين محمدى پيدا خواهد شد ، و چ_ون حف_ظ اسلام از هر عملى واجب تر بود ، آن بزرگوار صبر پيشه نمودند و با تحمل رنجها و مصايب حفظ اصل اسلام را مقدم بر خود و حق خود دانستند .

معمولا كسانى كه مثل اشكال دكتر را مطرح ميكنند على عليه السلام را به خود قياس مى نمايند كه اكث_را مصالح شخصى خود را مقدم داشته و بيگدار به آب زده و لحظه اى عمل ميكنند .

از قي__اسش خن___ده آم__د خل__ق را

كو چه خود پنداشت صاحب دلق را

ك_ار پ_اك_ان را قي_اس از خ_ود مگي__ر

گرچ_ه باش_د در نبشتن شير شي_ر

دكت_ر : « {مته_م كيست ؟} ه_م چني_ن در احتج_اج طبرسى آمده است كه فاطمه سلام الله عليها به امي_ر المؤمنين عليه السلام فرمود : " اى پسر اب_و طالب ( ما اشتملت شيمة الجنين و قعدت حجرة الظنين ) "خلق و خوى انسان در تو نيست! و اينك متهم و غير قابل اعتماد هستي».

نويسن_ده : دكت_ر و مترجم هر دو ك_ذاب و حيله گ_ر و و فريبكار هستند ، دكتر كلمه (شملة) را (شيمة) نق_ل ميكند و مترجم بر اساس همان نقل معنى را غلط ارائه مى نمايد .

در حاليكه كه حتى اگ_ر كلمه (شيمة) را جاى كلم_ه (شلمة) بگذاريم ،معنى اين مى شود كه"

خلق و خوى جنين را گرفته اي" كنايه از اينكه زانوها را به بغل گرفته و نشسته اى و هيچ كارى نمى كنى ، اما مترجم براى اينكه خواننده را گمراه كند ترجم_ه مى كند ك_ه (خلق و خوى انسان در تو نيست) و اگر جمله را آن طور ك_ه در احتجاج آم_ده است ( اشتملت شملة الجني_ن) نقل كنيم معنى اين ميشود كه " لباس جنين در ب_ر ك_رده اى " يعنى در اين موقعيت در گوشه اى نشسته اى و دست به كارى نمى زنى .

مترجم جمله دوم (وقعدت حجرة الظنين) را نيزغلط معنى كرده ك_ه (اين_ك مته_م و غي_ر قاب_ل اعتماد هستي) در حاليكه بايد اينطور (و نشسته اى در گوشه خان_ه چ_ون ضعيفى كه متهم باشد) معنى شود .

قسمت سوم

در هرصورت در اين دو جمله آن چنان كه معنى ش_د هيچگونه توهينى و جود ن_دارد و حضرت زه_را سلام الله عليها نيز اميرالمؤمنين عليه السلام را متهم نمى كند .

دكتر : « {فقط خنده رو ؟!.} و نيز فاطم_ه سلام الله عليها ميگوين_د : " زنان قريش در باره او به من ميگويند: او ( على علي_ه السلام ) م_ردى است ب_ا شك_م ب_زرگ دستان دراز ،مفاصل درشت ،موهاى دوطرف پيشانيش ريخت_ه ، چشمان ب_زرگ ، شان_ه هايش همچون ك_وهان شتر بالا آمده و خنده رو اما مال و ثروتى ندارد " تفسير قمى 2/336 » .

نويسنده : اولا روايت ضعيف است چون ه_م مرسله و هم مرفوعه است زيرا على بن ابراهيم ميگويد :(پدرم از بع_ض دوست_انش رواي_ت كرده است كه فاطمه سلام الله عليها اين چنين گفت) بعضى از

دوستان پ_در او كى بوده نمى شناسيم و به اين علت روايت مرسله گفت_ه ميشود كه حجيت ندارد ، وانگهى بين دوست پدر على ابن ابراهيم و حضرت زه_را سلام الله عليها ص_دها سال فاصله است و كسانى كه بين او و حضرت زهرا بوده اند معرفى نشده اند كه به همين لحاظ روايت مرفوعه مى شود و اين هم علت دوم سقوط آن از حد اعتبار است .

ثانيا بر فرض صحت سند هم در روايت هيچ مشكلى وج_ود ندارد زي_را حضرت زهرا عليها السلام خودش امي_ر المؤمنين عليه السلام را آنگون_ه توصيف نمى كن_د بلكه نظ_ر زنان قريش را خدمت پدر بزرگوارش نقل مى كن_د و شايد به اين جهت كه رسول خ_دا صلى الله عليه وآله و سلم پس از شنيدن نظر زنان قريش ، از زبان مب_اركش آنچه را كه خداوند به على عليه السلام از فضل و كمال و برترى داده است بيان نمايد ، تا سبب روشنى چشم دوستان و كورى چشم دشمنانش شود .

ثالثا : صفاتى كه در اين روايت ذكر شده براى مردان عيب و نقص به حساب نمى آي_د و بعضى از اي_ن صفات را ، علما و حفاظ اهل سنت براى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيز ثبت كرده اند ،مثلا (طويل الذراعين – دست_ان دراز ) اب_ن منظ_ور در لسان الع_رب ذي_ل م_اده " شبح " مينويسد: ( و فى صفة النبى صلى الله عليه وسلم : أنه كان مشبوح الذراعي_ن ، اى طويلهما) "در بيان صفات رسول خدا صلى الله علي_ه و آله و سلم آم_ده است ك_ه آن حض_رت زراعهاى بلند

داشت و نتيجه همان داشتن دست_ان دراز است .

يا (ضخم الكراديس – مفاصل درشت و قوي) ت_رمذى در سن_ن از على عليه السلام نقل مى كند ك_ه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله ( ضخ_م الكراديس) ب_ود يعنى مفاصل آن حضرت ضخيم و قوى بود .

يا مثلا چشمان بزرگ داشتن بر علاوه آنك_ه عيب ب_ه حساب نمى آيد ، ابن سعد در طبقات رسول خدا را ب_ه همين وصف توصيف ميكند .

ضمنا در عبارت موجود در تفسير قمى اين جمله هم وجود دارد ( لمنكبه مشاش كمشاش البعير) كه اولا مترجم آن را غلط معنى كرده و خود دكتر هم غلط فهميده وگر نه از آن به عنوان وسيله بر ضد شيعه استفاده نميكرد .

معنى جمله فوق اين ميشود " آنحضرت داراى شانه هاى عظيم و قوى بوده است " .

ثانيا ابن سعد از اكابر علماى اهل سنت ، اين صفت را براى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيز رواي_ت نموده است .

دكت_ر : « { پي_ر م_رد حقه باز - دروغ ديگ_رى ملاحظه فرمائيد:} " پ_درم روز جمع_ه م_را با خودشان ب_ه مسجد بردند ، ديدم كه على بر بالاى منبر خطبه ميخواند ، پي_ر مردى كچل با پيشانى برآمده شانه هاى عريض ، حق_ه از چشمانش نمايان بود » .

نويسنده : جملات فوق از كتاب مقات_ل الطالبيين ك_ه از تأليفات ابوالفرج اصفهانى است نقل شده و او شيعه نيست تا هرچه در كتابش پيدا شود ب_ر ضد شيعه از آن استفاده شود بلكه اموى و از علماى اهل سنت و مورد وثوق و اطمينان آنان است .

بلى او را

متهم به شيعه بودن نموده اند و ذهبى ب_ه اين نكته تصري_ح و تعجب ميكن_د از اينكه او شيعه باشد چون ميگويد : "ابوالفرج نزد شيعيان مورد اطمينان نبوده و رواياتش ن_زد آنان ضعيف است " اما خ_ود ذهبى او را صدوق توصيف ميكند .

ابن حجر نيز از كسانى است كه او را صدوق نامي_ده و از شيعه بودنش تعجب ميكند .

پس روايات او مورد قبول شيع_ه نيست تا از آن علي_ه شيعه استفاده شود .

وانگهى عبارتى را كه ابوالفرج دارد به هيچ عن_وان در آن توهينى ديده نميشود و اين دكتر و مترجم است ك_ه ب_ا فهم غلط و ترجمه غلط برداشت غلط نموده و آنرا ب_ه ديگران ارائه ميكنند .

نه كلمه "حقه باز " از گفته او استخراج ميشود و ن_ه "كچل" و نه " پيشانى برآمده" ، بلكه در عبارت او كلمه "اصلع" كه به معنى كسى است كه م_وى جل_و سرش رفته باشد و كلمه "نأتى الجبهة " يعنى داراى پيشانى بلن_د و "فى عين_ه اطرغشاش" يعنى كسيكه در چش_م او آثار خوب شدن از مرض باشد ، آمده است و بس و اين صفات براى مردان از صفات ذم نيست اولا و ثانيا در چشم آنحضرت آثار خوب شدن درد چشمى بود ك_ه روز جنگ خيبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با آب دهان خويش آنرا مداوا كردند و آثار آن باقى ماند تا همه از آن معجزه با خبر باشند و بعد در اث_ر سؤال از علت آن متوج_ه جانب_ازى و رشادت شاه ولاي_ت در ميدان نبرد با قوى ترين شجاعان عرب گردند .

دكتر :

« {چشمان خي_ره !:} " او عليه السلام سبزه چهار شانه بود،كه به كوتاهى نزديك تر بود،شكم بزرگ موى سر ريخته و پيشانى بالا آمده " مقاتل الطالبيين ص 27 » .

نويسنده : ترجمه عبارت ابوالفرج اي_ن چني_ن است " آنبزرگوار سبزه ، متوسط القامه كه به كوتاهى نزديك تر بود ، داراى شكم بزرگ ،انگشتان قوى و محكم ، بازوان توانا و پاهاى استوار كه در چشم مباركش اثر درد باقى مانده بود ، ريش انبوه و موهاى پيش روى سر ريخت_ه و داراى پيشانى بلند بود " .

پس اولا دكتر و مترجم تا حد توان از تحريف استف_اده نموده بودند و ثانيا در اين صفات هيچگون_ه مذمتى براى مردان نيست و ثالثا ب_ر فرض ك_ه باشد عبارات از كسى است كه شيعه او را قبول ندارد و رابعا ، اگر دكتر و ديگر يارانش به كتب معتبر اهل سنت م_راجعه ميكردن_د مى ديدن_د ك_ه علماى آن_ان ، رس_ول خ_دا و على م_رتضى سلام الله عليهما و ديگر خلف_ا را با همين الفاظ توصي_ف نموده اند .

دكت_ر : « طورى كه آقايان مدعى هستند ، اگر امي_ر المؤمنين عليه السلام داراى همين صفات بود ، حضرت زهرا (س) چگونه به ايشان راضى شد ؟! » .

نويسنده : اين آقا فكر كرده است حضرت زهرا سلام الله عليها كه سيده نساء عالميان است ، چون دختران و زنان عادى در درجه اول به مال و منال و بعد ب_ه ساي_ر امور مادى و دنيايى مى انديشد ، و روى همين حساب هم براى ازدواج تصميم مى گيرد ، در حاليكه آن حضرت على عليه السلام

را بخاطر آنكه على هست ب_ه عنوان همسر خود انتخاب مينمايد و به داشتن شوهرى كه در سابقه ، شجاعت ، علم ، تقوى ، زهد ، صبر ، فداكارى در راه خدا و تمامى صفات ارزنده انسانى ،بعد از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ، اولين م_رد جه_ان انسانيت است و كسى در آن صف_ات ب_ه پاى آن بزرگوار هم نميتواند برسد ، بر عالم و آدم افتخار ميكند.

دكتر : « {توهين به حضرت فاطمه (س) !- قه_رمانى !:} ابوجعفر كلينى در اصول كافى نقل مى كن_د ك_ه : " فاطمه از شانه هاى عمر گرفت ، و او را بط_رف خ_ودش كشيد" .

{ج_ر و بحث} و در كتاب سليم ب_ن قيس آم_ده است كه : " او سلام الله عليها در قضي_ه ف_دك پيش اب_وبكر و عمر رفت و با آنان جر و بحث كرد و در ميان م_ردم ف_رياد كشيد تا اينكه مردم بدورش جمع شدند !" كتاب سليم بن قيس ص 253 .

آيا حضرت زه_را سلام الله عليها دخت_ر گرامى رسول خ_دا صلى الله علي_ه و آل_ه ممك_ن است چني_ن ح_ركتى بكنند ؟ ! » .

نويسنده : اما حديثى را كه از كافى نقل ميكند چون در سندش عب_د الله بن محم_د جعفى و صالح بن عقب_ه كه هر دو ضعيف هستند وجود دارند ، روايت ضعيف و از اعتبار ساقط است .

بر فرض صحت سند ، نيز دلالت ب_ر اهانت يا توهينى نميكن_د و حكايت از ارتكاب ح_رامى توسط حض_رت زه_را سلام الله عليها ندارد زيرا :

اولا خانه آنحضرت چسبي_ده ب_ه مسج_د بود و درى

از آن خانه ب_داخل مسج_د باز ميشد پس آنحضرت از خان_ه خود به مسجد آمده اند .

ثانيا ح_ق خ_ود و شوهرش را از دست رفت_ه ميدي_د و در اسلام واجب است كه انسان تا وقتى ك_ه ت_وان دارد ز حق خود دفاع كند .

ثالثا مترجم "تلابيب"را به شانه ها معنى كرده است در حاليكه بمعنى گرفتن از يخه است ن_ه از شانه ها و مراد از آن در اينجا نه آنست ك_ه واقعا آنحضرت يخه او را گرفته باش_د ، بلكه كناي_ه از مجرم شناختن او و مج_رم معرفى كردن اوست ،چنانكه در عرف فارسى هم گفته مى شود : فلانى يخه فلانى را گرفت_ه است يعنى او را مجرم ميداند .

رابعا حتى اگر از شانه ها يا يخه او گرفته باشد ، باز مشكلى نخواهد داشت ، زيرا براى حفظ جان شوهرش اميرالمؤمنين عليه السلام اين كار لازم بوده است .

خامسا از دكتر و يارانش تعجب بايد كرد كه فرسخها راهى را ك_ه ام المؤمنين عائشه ب_راى جنگي_دن با على طى نمود ، و هزاران انسان از دو طرف بخاطر شورشى كه او آنرا رهبرى كرد بقتل رسيدن_د ،كار درست دانسته و بخاطر نقل اين قضيه در كتب اهل سنت آنها را مته_م به توهين و اهانت به زوجه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نمى كنند .

در حاليكه ميشود سؤال كرد : آيا ممكن است زوج_ه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چنين كارى انجام دهد ،آنهم نه براى حقى كه از او ضايع شده باشد بلكه قرار گرفتن در برابر حقى ك_ه ب_ه اجماع همه مسلمانان اطاعت از

او بر هر مسلمان (هركى مى خواه_د باش_د) واجب است .

و اما حديثى را كه از كتاب سليم بن قيس نقل كرده بايد گفت كه هم دكتر و هم مترجم ، باتحريف و تدليس حديث را نقل و ترجمه كرده اند .

زيرا در آن حديث هرگز كلمه " جر بحث " يا كلمه اى كه معنى آن " فرياد كشيدن باشد " وجود ندارد .

بلكه احتجاجى است از فاطمه سلام الله عليها براى حقى كه از آنحضرت غصب شده است .

وانگهى حتى اگر فرياد هم كشيده باشد و م_ردم را دور خود جمع نم_وده باش_د ، باز كارى برخلاف شريعت نيست تا گفته شود : نسبت اين مطلب ب_ه او نادرست و توهين است .

خداوند متعال در قرآن كريم ميفرمايد : (لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم) " خداوند دوست ندارد كسى ب_ا سخنان خ_ود بديها را اظهار كن_د ، مگر آنكه م_ورد ست_م واقع شده باشد " .

پس براى كسيكه م_ورد ظلم واقع ش_ده داد كشيدن و مردم را دور خود جمع نمودن جايز است و خود اين كار نوعى دفاع از حق است و دفاع هم واجب است .

رضايت از ازدواج

دكتر : «{عدم رضايت ؟!} آقاى كلينى در فروع كافى آورده است ك_ه : " حضرت زه_را سلام الله عليه_ا از ازدواجش با على راضى نبود ! چ_ون پدرش داخل خان_ه گرديد ، ديد گريه ميكند فرمود : چرا گريه مى كنى بخدا قسم اگر در فاميل من بهتر از او كسى را پي_دا ميكردم او را دامادم ميكردم ، من ترا به زنى او نداده ام ،خداوند تر به

زنى او داده است " » .

نويسنده : براى آنكه تدليس دكت_ر و هم چنين پابن_د نب_ودن او و مترجم كتابش ب_ه اصول و قوانين شريعت ب_ر همگان روشن گردد،ما متن كامل روايت را از كافى نق_ل و ترجمه ميكنيم .

عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن على بن اسباط عن داود عن يعقوب بن شعيب قال : " لما زٌوج رسول الله صلى الله علي_ه و آله و سلم عليا فاطمة (ع) دخل عليها و هى تبكى ، فقال لها : ما يبكيك فوالله ل_وكان ف_ى اهلى خير من_ه ما زوجتكه و ما انا زوجتكه و لكن الله زوجك و اصدق عنك الخمس مادامت السماوات و الارض .

" چون پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فاطمه را ب_ه على سلام الله عليهما تزويج نم_ود ، وارد بر او شد در حاليكه گريه ميكرد ، فرمود : چ_را گريه مى كنى ، بخ_دا قسم اگر در بين خانواده ام بهتر از او بود ترا به او تزوي_ج نميكردم و بدانكه من ترا به زنى او نداده ام ،خداوند ترا به زنى او داده است و خمس را مهر تو ق_رار داده است تا وقتيكه آسمانها و زمين باشد "

اولا يعقوب بن شعيب قضيه را نقل ميكن_د و روايت را ب_ه معصومى از معصومين متصل نمى نمايد پس رواي_ت حجيت ندارد .

ثانيا در روايت اين جمله(حضرت زهرا سلام الله عليها از ازدواجش با على راضى نبود) وجود ندارد ،اما دكتر در متن عربى كتاب اين جمل_ه را در روايت اضافه نم_وده ت_ا از آن بنفع خودش و براى كوبيدن شيعه استفاده كند .

ثالثا

از روايت هرگز استفاده نميشود كه گريه فاطمه سلام الله عليه_ا بخاط_ر ازدواجش با على عليه السلام ب_وده باش_د بلك_ه مم_كن است بجهت دور ش_دن از پ_در بزرگوارش بوده ، ك_ه معمولا دختران جوان پس ازدواج ت_ا مدتى ، وقتى پدر يا مادر را ببينند گريه ميكنند ، يا اينكه چ_ون شب زف_اف ب_وده از باب حي_ا ك_ه باز م_رسوم بي_ن دختران است گريه كرده است ، و اين احتمال را تأيي_د ميكند روايتى كه عبدالرزاق صنعانى ازحفاظ اهل سنت در همين راستا به سندش از ابن عباس نقل نموده ك_ه ما ترجمه آنرا ذكر ميكنيم تا دكتر و يارانش از آنچه كه در كتب خودشان آمده است نيز با خبر شوند .

" فاطمه سلام الله عليه_ا رويش را برگرداني_د و چ_ون على علي_ه السلام را نشسته در كن_ار پيامب_ر صلى الله عليه و آله و سلم ديد از شدت حيا شروع به گريه نمود پس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم او را ن_وازش نم_ود ، و از اينكه مبادا گري_ه اش ب_ه خاطر نادارى علي باشد فرمود :چرا گريه ميكنى ؟من آنچه به صلاح تو بود انجام دادم ، و براى تو بهترين ف_رد از اف_راد خانواده ام را انتخاب نمودم و ت_را ب_ه كسى تزويج نمودم ك_ه در دني_ا سعادت مند و در آخرت از صالحين است .

ضمنا دكت_ر روايت را ب_دون آدرس جل_د و صفح_ه نق_ل مى كن_د ، تا كسى براحتى پيدا نكن_د و دروغ او آشكار نگردد ، غافل از آنكه خداوند هميشه در كمين خائن_ان و ستم كاران است .

دكتر : « {شكايت؟!:}"پس از ازدواج كه حضرتش

صلى الله عليه وآله با بري_ده ن_زد حضرت زه_را (س) رفتن_د ت_ا پدرش را ديد چشمانش اشك آلود شد حضرت فرمودن_د : دخترم چرا گريه ميكنى ؟ فرم_ود : بدليل قلت طع_ام و شدت غمها و در روايت ديگرى هست كه فرم_ود : بخ_دا قسم ناراحتي_م شدت گرفت_ه تنگدستيم زياد ش_ده وبيماريم طولانى گرديده است" كشف الغمة 1/149-150 » .

نويسنده : هردو روايت ، قب_ل از مرح_وم اربلى در كتب سنت نقل شده است .

در ضمن خ_ود مرح_وم اربلى در كشف الغم_ة تصري_ح كرده است ك_ه روايت اول را از مناقب خوارزمى و دوم را از مسند احمد نقل كرده است اما دكتر كه در فكر پيش بردن هدف خود است هرگ_ز ب_ه اين نكته اشاره نكرده و فقط كوشيده است انتقاد را متوجه علماى شيعه ك_رده و از اين طريق مذهب اهلبيت عليهم السلام را خ_دشه دار نمايد ، در حاليكه اگر اشكالى در اين زمينه باشد در درجه اول متوج_ه احم_د بن حنبل و طبرانى و هيثمى و غير آنها از علماى اهل سنت خواهد بود .

شكايت ني_ز در رواي_ت از فق_ر و مشكلات ديگ_ر است نه از ناراضى بودن از ازدواج .

كجاى اين روايت توهين است

دكتر : « {توهين به امام حسين (ع)! - حسين نمى خواهيم } آقاى كلينى دركافى نقل ميكند كه :"حضرت جبريل بر محمد صلى الله عليه وآله فرود آمد و گفت : اى محم_د ! خداون_د ت_را ب_ه فرزن_دى م_ژده ميدهد كه از فاطمه متولد خواهد شد ، امت تو او را پس از تو خواهد كشت ، فرمود اى جبريل ! به پروردگارم سلام برسان و بگو من چنين

فرزندى نمى خواهم ك_ه از فاطم_ه مت_ولد ش_ود و امت_م پس از م_ن او را بكشد ، جبريل بالا رفت و برگشت و سخن اول را باز گو نم_ود دو مرتب_ه اين گفتگو تكرار شد ، بار سوم جبريل فرمود : اى محمد ! پروردگار سلام ميگويد و ترا مژده مى ده_د ك_ه امامت و ولايت و وصيت را در نسل او قرار خواهد داد ، فرمود : من راضى شدم ، آنگاه نزد فاطمه فرستاد و فرمود : خداوند ترا ب_ه فرزندى مژده ميدهد كه از ت_و متول_د خواه_د شد و امت من او را پس از من خواهند كشت ،گفت : من به چنين فرزندى احتياج ندارم ، دوباره فرستاد و فرمود : امامت و ولايت و وصيت را در ذري_ه او ق_رار داده ، گفت : پس من راضى هستم (فحملته كرها و وضعته كرها) با دل نا خواسته حامله شد و او را تح_مل ك_رد و با دل ناخواسته او را زاد و هرگ_ز حسين (ع) از فاطم_ه (س) شي_ر نخ_ورد و نه از هي_چ زن ديگرى ، او را ن_زد پي_امب_ر مى آوردن_د ، ايشان انگشت ابه_ام خ_ود را در دهانش مى گ_ذاشتن_د ك_ه او مى مكيد و تا دوسه روز برايش كافى بود " » .

نويسن_ده : در سن_د عبارت (عن رجل من اصحابنا ) يعنى " م_ردى از اصحاب ما "دي_ده مى شود كه از دكت_ر ،مترجم و يارانشان مى پرسيم :آيا اين"مردى از اصحاب ما" را شناخته انديا خير ؟ اگ_ر شناخت_ه ان_د چرا معرفى نكرده اند و اگر نه پس چرا روايت مرسله اى را كه

سند متص_ل ندارد ، دست آويز خود قرار داده اند ؟ .

آيا مجتهد 90 يا 200 ساله نمى دانستن_د كه روايات مرسله حجيت و سنديت ندارد ؟ .

برفرض صحت سند ه_م ، چيز قاب_ل انكارى در روايت بچشم نمى خورد زيرا :

1- مرحوم مجلسى ميگوي_د : ظاهر حديث ميرسان_د كه مراد از آمدن و بشارت دادن جبريل اين بوده كه قبول قضيه بر وجه اختيار است و نه بر وج_ه حتم و غير قابل تغيير و وقتى بر وجه اختيار باشد ، ردى از ط_رف پيامبر و فاطمه سلام الله عليهما برخداون_د متع_ال تص_ور نمى شود .

2- كرهى كه در روايت بحضرت زهرا سلام الله عليها نسبت داده شده به جهت مصايبى است كه ب_ر حضرت امام حسين عليه السلام وارد ميگرديد نه به جهت آنكه از حامله شدن به آن بزرگوار كراهت داشته باشد .

در قضيه حضرت مريم سلام الله عليها نيز شبي_ه اين حالت را خداون_د در قرآن كريم ذكر ميكن_د آنگاه ك_ه وقت به دنيا آمدن عيسى عليه السلام ميشود ، او ميگويد : " اى كاش پيش از اين مرده بودم و بكلى فرام_وش مى شدم" .

آيا مى شود گفت : اي_ن كلام ب_ه خاطر ع_دم رضايت به قضاى الهى از آن بانوى بزرگوار صادر شده است ؟ .

3- آيا دكتر اين آيه مباركه را خوانده است كه خداوند بشكل عام ميفرمايد : ( و وصينا الانسان بوالديه احسانا ، حملته امه كرها و وضعته كرها) "ما انسان را توصيه كرديم به پدر و مادرش احسان كند ، مادرش او را با ناراحتى حمل كرد و با ناراحتى بر زمين گذاشت"

.

پس طبق استدلال دكت_ر تمام حملها و زايمان ها ب_ر اساس كراهت است ، چون آيه مباركه بطور عم_وم اي_ن مطلب را بيان ميكند .

جاى بسى تعجب است كه اين آيه ب_ه ط_ور كامل و تام در خود حديث فوق آورده شده است اما نه دكتر ب_ه ديگر موارد آن اشاره نموده و نه مترجم بفكر ترجم_ه آن افتاده است ،زيرا اگر مى خواستند همه آيه را بياورن_د و كامل هم ترجمه كنند ،نقشه آنها رو شده و هرگ_ز آنچه كه مقصود شان بود نمى توانستند ب_ه ديگران بقبولانن_د به همين لحاظ از نقل و ترجمه نيمى از روايت صرف نظر كرده و حتى به آن اشاره هم نكردند .

4- ارتزاق نم_ودن ام_ام حسين عليه السلام از شيره جان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم (ب_ر فرض صح_ت) بزرگوارى آنحضرت را ميرساند و هرگز اهانت نيست .

ازدواج عمر با ام كلثوم

دكتر : «{توهين به ام كلثوم (ع) ! – چاره اى نبود؟} هنگامى ك_ه امي_ر المؤمني_ن عليه السلام دخت_رشان ام كلثوم را به نكاح عمر بن خطاب دادند چرا دشمنى اهل بيت را مانع وصلت نداستن_د !؟ ابوجعفر كلينى از امام صادق عليه السلام نق_ل مى كن_د كه ايشان در باره آن ازدواج فرمودند (ان ذلك فرج غصبناه)!!! " آن فرجى ب_ود كه از ما غصب شد" فروع كافى 2/141 .

از گوينده اين سخن مى پرسيم :آيا عمر با ام كلث_وم ازدواج شرعى كردند ؟ يا اينكه او را بزور غصب نمود ؟ .

كلام ص_ادق عليه السلام معن_ايش آشكار است ، آيا ممكن است اب_و عبد الله چني_ن سخ_ن پ_وچى را در باره بيت طاهره حضرت على عليه

السلام بفرمايند ! .

وانگهى اگر عمر ام كلثوم را غصب نمود ،پدرش اسد الله صاحب ذوالفقار و قهرمان قريش چگونه ب_ه اين ذلت تن داد و از ناموسش دفاع نكرد . ! ؟ » .

نويسنده : در مورد ازدواج ام كلثوم سلام الله عليها دو نظري_ه وج_ود دارد ، عده اى معتقدن_د ك_ه اي_ن ازدواج هرگز تحقق پيدا نكرده است ، زيرا در اي_ن قضي_ه روايات نيز بين نافى و مثبت است و چون با هم تعارض ميكنند و تساقط ، نتيجه برگشت به اصل عقلائى عدم است و نظريه دوم قبول اين قضيه است .

اگ_ر ق_ول اول را بپذيريم چنانكه خالى از ق_وت نيست تمام اشكالات ساقط است براى آنكه ازدواجى نبوده ت_ا بعد صحبت از چون و چراى آن شود .

اما اگ_ر ق_ول دوم را پذيرفتي_م آن وقت براى دفع آنچه دكتر بعنوان اشكال مطرح كرد ميگوئيم

1- عمر اميرالمؤمنين عليه السلام را مجبور نمود كه به اين ازدواج راضى شود ،چون از احاديث وارده از ائمه عليهم السلام استف_اده ميشود ك_ه على عليه السلام نخست اين ازدواج را رد نموده و نپذيرفت ، اما با تهدي_د خليفه دوم روبرو گرديد ، چنانكه مرحوم كلينى در همان بابى كه روايت فوق را نق_ل ك_رده است ، از امام صادق عليه السلام روايت ميكند :وقتى عمر خواستگار حضرت ام كلثوم شد حضرت على عليه السلام فرم_ود : كوچك است ، پس عمر عباس بن عبد المطلب عموى امام را ديده و گفت : " از پسر برادرت دخترش را خواستگارى كردم ، مرا جواب رد داده است ، بخدا قسم اگر موافقت نكند... هيچ كرامتى

براى او باقى نخواهم گذاشت و دو شاهد اقامه مى كنم كه دزدى كرده و دستش را قط_ع ميكن_م "پس عباس خدمت آنحضرت رفت_ه و ايشان را در جريان گذاشت و از آنحضرت خواست تا ك_ار را بدست او بسپارد .

پس مراد از غصب شدن نه به اين معناست كه عقد شرعى واقع نشده يا اينكه عمر آمده باشد و دست ام كلثوم را گرفته با خود ب_رده باشد بلكه م_راد از غصب در روايت يعنى اينكه با طيب خاطر صورت نگرفته است .

گذشته از آنچه گفته شد ، اگ_ر سن ام كلثوم سلام الله عليها كه در آنوقت هنوز به بل_وغ نرسي_ده ب_ود و سن خليفه را كه حدود هفده سال بزرگتر از خ_ود على عليه السلام بوده در نظر بگيريم ، جذابيتى براى اي_ن ازدواج به چشم نمى خورد تا با طيب خاطر صورت بگيرد .

ضمن آنكه ابن اثير (در الكامل فى التاريخ در باب ذكر نامهاى فرزندان و زوجات عمر) مى نويسد : عمر اول ام كلثوم دختر ابوبكر را از ام المؤمنين عائشه خواستگارى نمود و ام كلثوم جواب رد داده گفت: او (عمر) در زندگى داراى خشونت و نسبت ب_ه زن_ان سر سخت است پس ام المؤمنين براى خلاصى از اين ماجرا از عمرو بن عاص كمك خواست و او با خليفه ملاقات نم_وده گفت : اي_ن دخت_ر كوچ_ك است و تح_ت حماي_ت امي_ر المؤمني_ن در آسايش و آرامش زن_دگى ك_رده است ، و در ت_و غلظتى وج_ود دارد ك_ه حتى ما از ت_و مى ترسيم و نمى تواني_م اخلاق ترا عوض كنيم پس او با تو چگونه زندگى خواه_د

كرد ، و اگر مخالفتى از او سر بزند و تو با او ب_ه درشتى رفت_ار كنى نمى توانى سر پ_رست خوبى براى فرزن_دان ابوبكر باشى و من ت_را راهنمائى ميكنم بسوى كسيكه بالات_ر از دخت_ر اب_وبكر است ، و آن ام كلثوم دخت_ر على ميباشد .

مسلما با اين وصف ، هيچ ازدواجى نمى توان_د دليل بر صفا و صميميت ميان دو خانواده باشد .

2- اما اينك_ه حض_رت على علي_ه السلام با توانائى و شجاعت و ذوالفقار چگونه حاضر شد برخلاف ميلش به اين ازدواج تن ده_د و چرا ذوالفق_ار از غلاف بيرون ني_اورد جواب اينست كه شجاع كسى است كه منافع عموم و مصلحت جام_ع_ه و دي_ن را در ن_ظ_ر ب_گي_رد ، و اگ_ر على عليه السلام دست به شمشير مى برد و مى خواست كه با زور در برابر زور ايستاده شود در آن دوران كه چن_د سالى بيش از عمر اسلام نگذشته بود و دشمنان قوى خارجى هر لحظه در صدد حمله بودند تا اسلام و پيروان اين دين الهى را ناب_ود كنن_د ، يقينا جنگ داخلى بيشتر به ضرر اسلام تمام ميشد ، على عليه السلام منافع دين و جامعه اسلامى را مقدم بر منافع خود نموده و تسليم خواست خليفه ش_د با اينكه در قلب خ_ود مايل به اين ازدواج هرگز نبود اما چاره اى جز قبول نداشت .

3- شبهات دكتر كه چ_را على چنين ك_رد و چرا چن_ان نكرد ، استبعاد است و استبعاد دليل عقلائى نيست .

دكتر : « {دست_ور محبت باكي؟:} مگ_ر در حديث اب_و بصير نمى خوانيم كه زنى خدمت امام صادق (ع) آمد و در

باره ابوبكر و عمر (رض) پرسيد ، فرمودند : " ( توليهما) آن دو نفر را دوست داشته باش " زن ميگوي_د : پس در روز قيامت كه من با پرودگارم رو برو شدم بگويم كه (انك امرتنى ب_ولايتهم_ا) " ت_و م_را ب_ه دوستى آنان ام_ر كردى ؟ " فرمودند : "بله" روضة الكافى 8/101 » .

نويسنده : براى اثبات تدليس دكتر و مترجم ناگزيريم متن روايت را از كافى نقل و سپس ترجمه كنيم .

"ابان عن ابى بصير قال : كنت جالسا عند ابى عبدالله (ع) اذ دخلت علينا ام خالد التى كان قطعها يوسف بن عمر تستأذن عليه ، فقال : اب_و عبدالله (ع) أيسرك أن تسمع كلامها ، قال : قلت : نع_م ، قال : فأذن له_ا قال : و أجلسنى معه على الطنفسة ، قال : ثم دخلت فتكلمت ، فإذا امرأة بليغة ، فسألته عنهما ، فقال لها توليهما ، قالت : فأق_ول لربى اذا لقيته : انك أمرتنى بولايتهما ، قال نعم ، قال فإن هذا الذى معك على الطنفسة يأمرنى بالبرائة منهما و كثير النوا يأمرنى بولايتهما ،فايهما خير و احب اليك ؟ ق_ال :ه_ذا والله احب الى من كثيرالنوا واصحابه ان هذا تخاصم فيقول : وم_ن لم يحكم بما انزل الله فاؤلئك ه_م الكافرون وم_ن لم يحكم بما انزل الله فاؤلئك هم الظالمون و من لم يحكم بما انزل الله فاؤلئك هم الفاسقون" .

1- ابو بصير ميگويد :"خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه ام خالد اجازه ورود خواست ،حضرت بمن فرمود دوست دارى گفتار او را بشنوى گفتم بلى ،وآن زن وارد شد و شروع

به سخن گفتن نمود ، او را زنى با بلاغت ديدم ، او در رابطه با آن دو نفر پرسيد ؟ حضرت فرم_ود : دوست شان داشته باش ، گفت روز قيامت بخدايم مى گويم كه تو مرا بدوست داشتن شان امر نمودى فرمود: بلى درست است ، بع_د آن زن ب_ه من (اب_وبصير) اشاره نموده گفت : اينكه كنار تو نشسته است مرا امر ميكند كه از آن دو نفر بيزار باشم ، اما كثير الن_وا (فرد ديگري) مرا امر ميكند كه آƠدو نفر را دوست داشته باشم ، از اين دونفر (ابوبصير و كثير النوا) كدامشان ن_زد شما بهتر و محب_وب تر است ،امام عليه السلام فرم_ود :اين يعنى (ابوبصير) نزد من محبوب تر است از كثير الن_وا و يارانش زيرا كه اين (ابوبصير) استدلال و احتجاج مى كند به اين آيات از قرآن كريم ( كسيكه مطابق آنچه كه خداوند نازل نموده است حكم نكند كافر ، ظالم و فاسق است ) " .

2- سن_د روايت بقرينه روايت قب_ل در كافى از اين قرار است ( حسين بن محمد اشعرى از معلى بن محم_د از وشاء از أبان از ابوبصير) و معلى بن محمد را نجاشي و ابن غضائرى از علماى جرح و تعديل تضعيف كرده اند .

3- ب_ر ف_رض صحت سن_د ، در روايت نامى از ابوب_كر و عمر برده نشده است ، بلكه آنزن ( ام خالد) مى پرسد آن دو نفر را دوست داشته باشد؟اما آن دونفر كيستند؟ خليفه وقت و وزير اوست ؟ يا حاكم مدين_ه و همكار او ؟ يا كسانى ديگر ؟ مرده هستند يا زن_ده

؟ هيچ اشاره در روايت به اين جهات نشده است ، حالا دكتر ومترجم از كجا فهميده اند كه مراد از آن دونفر اب_وبكر و عم_ر است خدا مى داند ، شايد اين دو علم غيب دارن_د ! شايد ام خالد را در خواب ديده اند يا زنده شده و خبر داده است يا روح او را احضار كرده اند؟ !!! . معلوم نيست ؟ .

4- در روايت بطور وضوح ديده مى شود كه امام عليه السلام گفتار ابوبصير را مبنى بر بيزارى جستن از آن دو نفر مطابق قرآن مى داند و براى ام خال_د با استدلال به آيات قرآن ميفرمايد :آن دو نفر بر خلاف ما انزل الله حكم كرده اند و طبق آيات فوق،كافر ،ظالم و فاسق هستند.

5- اينكه امام عليه السلام مستقيما جواب نميدهند بلكه با كنايه و در ضمن نظ_ر ابوبصير جواب خ_ود را بي_ان ميكنند براى آنست كه آنحضرت براى مصلحتى كه خ_ود مى دانسته است ، از ج_واب دادن مستقي_م خ_ود دارى نموده است تا بعد درد سرى برايش درست نشود .

دكتر : « {تناقض كجاست!؟}حالا دقت كنيد ك_ه امام صادق عليه السلام چگونه ميفرمايند "آن فرجى بود كه از ما غصب شد توسط كي ؟ توسط عم_ر " و از طرف ديگر ميفرمايند : " با آن دو نفر دوستى كني_د ، ك_دام دو نفر ابوبكر وعمر " اين معما را چگونه بايد حل كرد » .

نويسن_ده : حل معما بسيار ساده وآسان است بلكه معمايى ديده نميشود زيرا تناقضى وجود ندارد ،البته در صورتيكه همه روايت از اول تا آخر آن خوانده شود ، بلى وقتى

قضيه صورت معما به خود ميگيرد كه روايت قيچى شده و مطابق هواى نفس معنى گردد .

دكتر :«هنگامى كه از امام خوئى در باره اين فرموده ام_ام ص_ادق پرسي_دم ك_ه فرم_ودن_د : " با اب_وبكر و عم_ر دوستى كني_د " جواب اين ب_ود كه : "امام صادق از روى تقيه چنين فرموده اند !!" .

اينج_است اى خ_وئى بزرگ_وار مگر ن_ه اينست ك_ه زن سؤال كنن_ده از شيعي_ان اه_ل بيت عليهم السلام و ابو بصير از اصحاب امام صادق عليه السلام بود ، پس اينجا چه لزومى به تقيه بود ؟ ! بنا براين اج_ازه بفرمائيد كه بگ_وي_م : اي_ن توجي_ه آي_ة الله العظمى خوئى ن_ادرست است » .

نويسن_ده : اولا طب_ق مبانى مرح_وم آية الله خ_وئى روايت ضعيف است ، و وقتى ضعيف ب_ود نيازى به حمل آن بر تقيه نيست بلكه به علت ضعف مردود است .

ثانيا بر فرض صحت روايت ، حمل آن بر تقيه حتى در صورتيكه شنونده و سؤال كننده هم شيعه باشن_د هيچ اشكالى ندارد ، زيرا اين تقيه نه بجهت آنستكه از ط_رف آنان دچار مشكلى شود بلكه از آن جهت استكه گاهى آنان متوج_ه نش_ده و مطلب را اينجا و آنجا نق_ل ك_رده و براى خود و ديگران ناخواسته درد سر درست كنن_د .

مگر قوم عائشه مسلمان نبودند كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از آنان تقيه ميكند و خانه كعبه را چ_ون اولش بنا نمى كند .

ثالثا اصلا در روايت بحث تقيه مطرح نيست زي_را امام عليه السلام وقتى نظر ابوبصير را تأييد ميفرمايند ، نظ_ر خود آن بزرگوار نيز مشخص و واضح ميشود .

رابعا قبل

از اين گفتيم ك_ه در روايت نامى از اب_وبكر و عمر برده نشده است و براى همين جهت روايت را نقل كرديم تا دروغ دكتر و يارانش بر همه معلوم گردد .

خامسا از كج_ا باور كني_م ك_ه دكت_ر از مرح_وم آية الله خوئى سؤال كرده است و ايشان هم جوابى آنچنان كه دكتر نق_ل ميكند داده است ، در حاليكه ج_واب با مبانى آن مرحوم سازگارى ندارد .

دروغى ديگر

قسمت اول

دكتر : « {توهين به امام حسن مجتبى (ع)! – بدون لباس !:} " اه_ل كوفه چنان ايشان را محاصره كردن_د و دائ_ره را بر ايشان تنگ نمودن_د - نه تنها لباسهايشان را ك_ه حتى - جانماز را از زير پايش كشيدند ، سر انج_ام حضرت مجب_ور ش_د شمشيرش را حماي_ل كن_د و ب_دون لباس بنشيند !!" ارشاد مفيد ص 190 .

آيا شايسته بود كه امام حسن مجتبى عليه السلام تا اي_ن ح_د م_ورد ظلم وست_م ق_رار گي_رد كه مجبور شود لخت مادر زاد جلو مردم بنشيند ، اين است محبت اهل بيت ! ؟ » .

نويسنده : دكتر در اينجا خواسته با يك تي_ر دو نشان بزند ، اول اينكه مردم كوف_ه ( كه بزعم او شيعه بودند ) به امام حسن عليه السلام بيوفائى كردند ،و دوم اينكه مرحوم شيخ مفيد به آن بزرگوار توهين ك_رده است زي_را نوشته است كه او لخت مادر زاد جلو مردم نشست .

ما براى آنكه در هردو مورد دروغ دكتر و مترجم را ب_ا مدرك براى همه ثابت كنيم عبارت مرحوم شيخ مفيد را در هردو مورد نقل ميكنيم .

اما در مورد اول مرحوم مفيد مينويسد : ( و

مع_ه اخلاط من الناس بعضهم شيعة له و لابي_ه ، و بعضهم محكم_ة يؤث_رون قتال معاوية بكل حيلة ، و بعضهم اصحاب فتن و طمع فى الغنايم ،و بعضهم شكاك ، و بعضهم اصحاب عصبية اتبعوا رؤساء قبايلهم ، لا يرجع_ون الى دين ) " كسانى كه با آن بزرگوار بودند ، به چند دسته تقسيم ميشدن_د ، بعضى از آنه_ا شيعي_ان آن حض_رت و و شيعيان پدرش على عليه السلام بودند و بعضى تنه_ا خواستار جنگ با معاويه از هر طريق ممكن بودند ( و نه طرف_دار ام_ام حسن عليه السلام ) و بعضى اف_راد فتن_ه جويى بودن_د كه فق_ط براى بدست آوردن غناي_م جنگ را ترجيح ميدادند و بعضى هم افراد متعصبى بودند كه ج_ز براى قبيله خود فكر ديگرى نداشتند و تنها گوش ب_ه امر رؤساى قبايل خود بودند و متابعت از دين نداشتند".

اگر كسى اين عبارت را بخواند بوضوح متوجه خ_واهد شد كه حمله كنندگان به امام حسن عليه السلام جزء طوايف غير شيعه بوده براى آنكه روى اعتقاد ب_ه امامت آن امام بزرگ_وار نمى جنگيده ان_د و وقتى متوج_ه شدند امام عليه السلام بر اساس مصالح مسلمين ميخواهند جنگ را متاركه نمايند ، دست به شورش زدند .

و اما در مورد دوم ، مرحوم شيخ مفيد مى نويسد : ( فقالوا كفر والله الرج_ل ! ث_م ش_دوا على فسطاط_ه وانتهبوه حتى اخذوا مصلاه من تحته ثم شد عليه عبدالرحمن بن جعال الازدى فنزع مطرفه عن عاتق_ه فبقى جالسا متقل_دا السيف بغير رداء ) " پس ( آنهاى كه مخالف او بودند) گفتند بخدا قسم اين مرد كافر شده و ب_ه

خيمه اش حمله نم_وده حتى جانماز ايشان را از زير پايش غارت كردند ، عبدالرحمن بن جعال ازدى ب_ه طرف آنبزرگوار رفته و (مطرف) ردا (شال بزرگى كه روى شانه ها انداخته ميشود) يا عبايش را از گردن آنحضرت گرفت پس آنحضرت در حاليكه شمشيرش را ب_ه گ_ردن آويخته بود نشست " .

در تم_ام اي_ن عبارت شما يك كلم_ه نمى تواني_د پيدا كنيد كه دلالت كن_د ، امام حسن عليه السلام ، لخت و بدون لباس يا بقول دكت_ر و مترجم ( لخت مادر زاد) جلو مردم نشسته باشد ، بلكه در عبارت فوق خواندي_د : آن ملعون ناصبى (مطرف) يعنى ردا يا عباى ام_ام حسن را از روى شانه و يا دور گ_ردن ايشان بر داشت و ب_رد ، ن_ه اينكه لباسهاى آنحضرت را برده باشد تا مجبور شود ك_ه لخت و بدون لباس جلو مردم بنشيند ، و عب_ا يا ردا روى ديگر لباسها پوشيده ميشود ن_ه اينك_ه بعنوان لباسهاى از آن استفاده شود كه اگ_ر نب_ود انسان لخت مادر زاد و عريان شود .

تعجب است از دكتر كه ادعاى اجته_اد دارد و بيش از 90يا 200 سال از عمرش گذشته است و ساليان سال در حوزه علميه مشغول تحقيق بوده است و هنوز ف_رق بين عبا و لباسهاى ساتر بدن را نميداند !!! .

چه خوب بود دكت_ر ومترجم و ديگ_ر يارانشان ، قبل از آنكه به دروغ متوسل شوند و شيعه را متهم كنن_د ، يك نگاه گذرا به صحيحين بخارى و مسلم كه صحيح ترين و معتب_ر تري_ن كتابه_ا در ن_زد آنان بع_د از ق_رآن كريم است مى نمودند تا بفكر

علاج عيب خود ميشدند .

بخارى در صحي_ح ، بخش غسل ، باب ( م_ن اغتسل عريانا ...) حديث 269 روايت ميكند : (حدثنا اسحاق بن نص_ر قال حدثنا عبدالرزاق ع_ن معمر ع_ن همام بن منبه ع_ن ابى هريرة ع_ن النبى صلى الله عليه وسلم قال : كانت بنواسرائيل يغتسلون ع_راة ينظر بعضهم الى بعض و كان موسى صلى الله عليه وسلم يغتسل وحده فق_الوا والله ما يمنع موسى ان يغتسل معنا الا انه آدر فذهب مرة يغتسل ف_وضع ثوبه على حج_ر فف_ر الحج_ر بثوبه فخ_رج موسى فى اث_ره يقول ثوبى يا حجر حتى نظرت ب_نو اسرائيل الى موسى فق_الوا ما بم_وسى م_ن بأس و اخذ ثوبه فطفق بالحجر ضربا فقال ابوهريرة والله ان_ه لندب بالحج_رستة او سبعة ضربا بالحجر) " ابوه_ريره از رس_ول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت ميكند كه :بنى اسرائيل برهنه غسل ميكردند و هم ديگر را برهنه ميديدن_د اما موسى عليه السلام تنهايى غسل ميكرد (وكسى او را برهنه نمى ديد) بنى اسرئيل بين خود گفتند : چرا موسى ب_ا ما غسل نميكند مگر اينكه مبتلا به "فتق" باش_د ، پس موسى عليه السلام گاهى كه براى غسل رفت ،جامه خويش را بر سنگى گذاشت ، اما سنگ شروع ب_ه ف_رار نموده و موسى عليه السلام بدنبالش (برهنه) مي_دوي_د و ميگفت : لباسم را ب_ده اى سنگ ، تا وقتى كه بنى اسرائيل تمام بدن او را ديدند و متوجه شدندكه او مبتلا به فتق نيست پس موسى عليه السلام سنگ را م_ورد ضرب قرار داده شش يا هفت ضربه به آن وارد كرد "

خوب آيا اين حديث

توهين به يكى از پيامبران بزرگ و الوالعزم نيست ؟ .

مسلم درصحيح كتاب الطهارة باب حيض حديث 515 روايت ميكند : ( حدثنا زهير ب_ن ح_رب حدثنا روح ب_ن عب_ادة حدثنا زكرياء بن اسحق حدثنا عمرو ب_ن دينار قال : سمعت جابر ب_ن عبد الله يحدث : أن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان ينق_ل معه_م الحج_ارة للكعبة و عليه ازاره ، فقال له العباس عمه : يابن اخى لو حللت ازارك فجعلته على منكبك دون الحجارة ، قال فحله فجعله على منكب_ه فسق_ط مغشيا عليه ، قال : فما رأى بع_د ذلك الي_وم عريانا ) " جابر بن عبد الله روايت ميكند : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ب_ا ديگران سنگها را براى كعبه حمل ميكردند و ازار ( لباس مخصوص كه ساتر اندام پائين است و ب_ه آن در فارسى تنبان يا لنگ يا بيجامه يا زير شلوارى گفت_ه ميشود) آن حضرت به همراهش بود ، پس عباس عمويش گفت : اى پسر برادر اگر ازارت را بين شانه و گردنت بگذاري و (كه اذيت نشوي) بهتر خواهد بود ، آنحضرت چنين كرد پس روى زمين بيه_وش افتاد و بع_د از آن روز ديگر هرگ_ز عريان و برهنه ديده نشد " .

از اين توهين بالاتر هم وجود خواهد داشت كه گفت_ه شود : پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم حتى براى يك بار هم برهنه ديده شده است !!! .

دكتر : « {خوار كننده مؤمنان} سفيان ب_ن ابى ليلى خدمت امام حسن مجتبى در منزل ايشان رفت و گفت (السلام عليك يا مذل المؤمنين ) سلام عرض مى

كنم اى خوار كنن_ده مؤمنان !! فرم_ود : از كجا فهمي_دى ك_ه مؤمنان را خوار كردم؟گفت:مسؤليت امت را بتو سپردند و تو از آن شان_ه خالى كردى و ب_ه اين سركش سپردى كه به غير قانون خدا حكم كند ؟!!رجال كشى ص 103

آيا امام حسن مجتبى خ_وار كننده مؤمنان ب_ود !؟ ي_ا اينكه ع_زت دهن_ده مؤمنان كه جلو خ_ونريزى را گرفت و مديري_ت حكيمان_ه و دي_دگ_اه زي_ركان_ه اش در آن شراي_ط بحرانى امت را متحد گرداني_د ؟ اگر حضرت مجتبى عليه السلام با معاوي_ه بر سر خلافت مى جنگيد چ_ه دريايى از خون براه مى افتاد و خدا ميداند كه چقدر مسلمان از دم تيغ ميگذشت !؟ » .

نويسنده : 1-روايت ضم_ن آنكه مرسله است از روات آن على بن حسين طويل است كه توثيقى ندارد ، پ_س از اعتبار ساقط است .

2- شيعيان معتق_د بعصمت مطلق براى انبياء و ائم_ه صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين هستند پس امكان ندارد كه فردى شيعه باشد و بع_د به امام معصوم خرده بگيرد و اعتراض كند .

3 - بر فرض كه سفيان بن ابى ليلى شيعه ب_وده ، ما او را گناهكار دانسته و محكوم ميكنيم و اگ_ر در پيشگاه خداوند توبه نكرده باشد مورد باز خواست و حتى عقاب قرار خواهد گرفت.

3- اگر نقل اين روايت در كتب شيعه ، توهين به امام حسن عليه السلام قلمداد ميشود ،پس اهل سنت نيز به آنبزرگوار توهين كرده اند زيرا كه اين خبر در كت_ب آنها نيز آمده است منتها ب_ه جاى سفيان ب_ن ابى ليلى سفيان بن ابى ليل نوشته شده است .

دكت_ر : « {توهين

به امام صادق (ع)!} ايشان آزار و اذيت هاى فراوانى ديده و هيچ كار زشتى نب_وده ك_ه به ايشان نسبت نداده باشند .

از زرارة بن اعين روايت است كه گفت : " ازابوعبدالله در باره تشهد پرسيدم فرمود : التحيات و الصلوات ....... مجددا در باره تشهد پرسيدم فرمود :التحيات و الصلوات هنگامى ك_ه خارج ش_دم ( ضرطت فى لحتي_ه ) به ريشش گوزيدم و گفتم : (لن يفلح ابدا)" هرگز رستگار نخواهد ش_د " رجال كشى ص 142 » .

نويسنده : روايت هم از نظر روات ضعيف است و هم سن_د متصل تا زراره را ندارد ، ب_ه همين لحاظ از درج_ه اعتبار ساقط است و صرف نق_ل آن در كتاب كشى دليل ب_ر صحت آن نمى ش_ود ، بنا بر اين حرفهاى را ك_ه دكتر بعد از نق_ل روايت براى گرم ك_ردن بازار خ_ود مى نويسد هيچگونه ارزش علمى ندارد .

دكتر : «متأسفانه حدود هزار سال است كه از تأليف كتاب كشى مى گ_زرد و تمامى علماى شيعه ما در هر زمان آنرا ديده و خوانده اند ،اما نديدم كه يكى از آنان بر اين سند رسوائى اعتراض كرده باشد » .

نويسن_ده : اين دروغى ديگ_ر از دروغهاى اين مجتهد نماى به ظاهر محقق است .

مرحوم مير داماد متوفاى سال 104ه_ ق درشرحى كه بر كتاب اختيار معرفة الرجال دارد ،حديث را ب_ر ف_رض صحت سند معنى كرده و توضيح داده است ك_ه م_راد از شخصى كه زراره ب_ه او توهين نم_وده است امام صادق عليه السلام نيست .

مرحوم صاحب معالم متوفاى سال1011 ه_ ق ح_ديث را بطور كام_ل منك_ر شده و گفته

است : " از اين حديث بوى دروغ به مشام مى رسد" .

مرح_وم مامقانى متوفاى سال 1351ه_ ق نيز حديث را مردود دانسته و گفته است : "مثل اين كلام نميتواند از زراره باشد " .

تعجب است از كسى كه ادعاى اجتهاد ميكن_د و اين كتب را نديده است .

دكتر : « {لغزش عالم!:} حتى امام خوئى هنگامى كه كتاب بزرگش (معجم رجال الشيعة) را شروع به تأليف كرد بن_ده يكى از همكاران ايشان در تأليف اي_ن كتاب ضخيم ب_ودم ك_ه روايات را از مي_ان كتابها جم_ع آورى مى ك_ردم وقتى ك_ه ب_ه اين روايت رسي_دم و آن_را برايشان خوان_دم اندكى فكر كرد و فرم_ود : " هيچ عالمى از لغزش خالى نيست !" همين و بس ، يك كلمه ديگر اضافه نكرد » .

نويسن_ده : دكت_ر مى گوي_د از آية الله خوئى پرسيده است و ايشان هم پاسخ داده اند كه لغزش ب_وده است اما مدرك و سند هم خود دكتر است و بس و لذا امكان قبول اين مطلب به هيچ عنوان نيست ،زيرا تا حالا از او دروغهاى زيادى شنيده ايم .

ثانيا افرادى كه با مرح_وم آي_ة الله العظمى خ_وئى در در جمع آورى روايات كتاب (معجم رجال الحديث) همكار بوده نامهايشان در مقدمه كتاب مذكور نوشته شده است و آنان افراد شناخته شده ومعروفى هستند .

ثالثا مرحوم آية الله خوئى در كتاب مذكور بع_د از نقل حديث فوق الذكر ميگويد : " تعجب مى كن_م از شيخ و كشى ك_ه اي_ن روايت غلط و نادرست را نق_ل نموده ان_د كه هيچ مناسبتى با مقام زراره نداشته مقطوع الفساد است خصوصا كه

راويان آن هم_ه مجاهيل و ضعفا ء مى باشند "

وقتى كسى اصل روايت را قبول ندارد و من_كر آنست ديگر آنرا توجيه نميكند و با بيان فوق معلوم شد ، روايت مورد انكار مرحوم آية الله خوئى است ، پس چطور بيايد و آنرا توجيه كند ، بلكه راحت آنرا انكار ميكند .

قسمت دوم

دكتر : « {از همان زنديق!:} ثقة الاسلام كلينى مى فرماي__د : هشام ب_ن حك_م و حم_اد از زراره نق_ل مى كنند كه گفت:"در دلم گفت_م پير مردى است كه در باره خصومت هيچ علمى ندارد منظور امام صادق (ع) است در شرح اين حديث نوشته اند كه : اي_ن شيخ پير مردى است كه عقل ندارد و روش صحبت كردن با رقيب را بلد نيست » .

نويسنده : اولا مراد از ابوجعفر در روايات ،امام محمد باقر عليه السلام است نه امام صادق عليه السلام ام_ا مجتهد 90 يا 200 ساله قضيه را نمى فهميده است .

ثانيا آنچه را زراره با خودش گفته ،مربوط به وسوسه نفس است و هيچ ف_رد شيعى معتق_د ب_ه عصمت زراره نيست تا او را مبرّاى از خطا ، اشتباه ، وسوسه و غيره بداند .

ثالثا وقتى ام_ام عليه السلام او را از آنچه در دل_ش خطور كرده بود با خبر ميسازد ، عذر خواسته و ميگويد: بخدا قسم من علم به قوانين خصومت و احتجاج ندارم.

رابعا اين ادعاى دكتر كه در ش_رح اي_ن حديث نوشته اند ( شيخ پير مردى كه عقل ندارد ) دروغ مح_ض است زيرا هيچ عاقلى جمله (شيخ لا علم له بالخصومة) را به جمله " پير مردى كه عقل ندارد

" معنى نميكند .

خامسا آقاى دكت_ر ومترج_م ك_ه زراره را ب_ه خاطر يك وسوسه نفس حتى زنديق لقب دادند ،چرا توهين ها و شك و شبه هاى ديگران را در رابطه با پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم ننوشته و بدفاع از آن حضرت كه از همه آدم و عالم برتر است ، بر نخواستند ؟ .

بخارى در صحيح ،كتاب الجهاد و السير حديث 2825 روايت مى كن_د ك_ه : ابن عب_اس رضى الله عن_ه ، از روز پنجشنبه ياد ميك_رد و اشك ميريخت و ميگفت : آن_روز مريضى رس_ول خ_دا صلى الله عليه و آله و سلم شدت گرفت_ه ب_ود فرم_ود : كاغ_ذ و قلمى بياوري_د تا براى شما بنويس_م چي_زى را ك_ه بع_د از من گم_راه نشوي_د ، پس اصحابى كه در آن لحظه حاضر بودند ، با ه_م ب_ه ن_زاع پرداخته و گفتند : پيامبر هذيان مى گويد .....

اگر دكتر و مترجم و ديگر يارانشان احاديث م_رب_وط به آنروز را در صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتب ، ب_ررسى و تحقيق مى كردن_د ، حتما متوجه مى شدن_د ك_ه چ_ه كسى اتهام هذيان را بر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم وارد نموده است ؟ .

دكتر : « {توهين ادام_ه دارد- حضرت عباس (ع) !: } كشى روايت ميكند كه اين ارشاد خداوندى ( لبئس الم_ولى و لبئس العشير) در باره او يعنى عب_اس علي_ه السلام نازل شده است رجال كشى ص 54 » .

نويسنده :روايت از حيث سند ضعيف است زيرا كه از راويان آن ، محمد بن عبد الله بن محمد يمانى و حسين بن خطاب و

طاووس است كه هم_ه از مجاهيل هستن_د پس استدلال به اين روايت از اصل ساقط است .

وانگهى بر ف_رض كه روايت صحيح باشد ممكن است مراد از نزول آيه در رابطه با عباس ، قبل از اسلام آوردن او باشد ،چون مسلم است كه او در سالهاى اول بعثت مسلمان نشده و در بعضى از جنگها بطرف كفار بوده و وايمان او در روز بدر يا فتح مكه نوشته شده است .

دكتر : « و اين ارشاد خداوندى ( و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلا ) (الاسراء 27 ) ، ( و لا ينفع_ك_م نصحى ان اردت أن أنص_ح لك_م ان كان الله يريد ان يغويكم ه_وربكم و اليه ترجعون) ( هود 34 ) ه_م در باره او ن_ازل ش_ده است رجال كشى ص 52 و 53

نويسنده :اين روايت نيز ضعيف است زي_را كه از روات آن جعف_ر ب_ن مع_روف است ك_ه ت_وثيقى در كتب رجاليه ندارد ، و بر فرض كه صحيح باشد حتما قبل از مسلمان ش_دن عباس نازل شده است ، و شكى نيست كه اگر در حال كفر باقى ميماند ،نتيجه اش هلاكت ابدى بود .

دكت_ر : « {فرزن_دان عباس} هم چنين كشى از امي_ر المؤمنين عليه السلام روايت مى كن_د ك_ه ايشان ب_راى عبدالله بن عباس و برادرش عبيدالله دعاى بد فرمودند : ( اللهم الع_ن ابنى فلان - يعنى عبد الله وعبيد الله- و اع_م ابصارهما كما عميت قل_وبهما و اجع_ل عمي ابصارهما دليلا على عمي قلوبهما ) پروردگارا دو فرزند عباس - عبد الله و عبيد الله - را لعنت كن

و چشمان شان را كور گردان چنانكه دلهايشان ك_ور گشته است ، و ك_ورى چشم شان را دليلى ب_ر ك_ورى دلشان بگردان ! رجال كشى ص 52 » .

نويسنده : اولا روايت ضعيف و غير قابل اعتماد است

ثانيا در روايت نامى از عباس و دو پسرش برده نشده است بلكه فقط دارد (اللهم العن ابنى فلان ......) خدايا پسران فلانى را لعنت كن ..... حالا فلانى و پسران او كى بوده اند ؟ خدا ميداند .

ثالثا مرحوم كشى روايات مدح و ذم را باهم در رابطه با افراد نقل كرده است ،آنوقت چطور شده كه دكتر تنها روايات ذم را ديده است ؟ گمان ميرود كه او يك چشمه ب_وده و فق_ط چشم چپ او بينا ب_وده زي_را كه تنها روايات ضعيف را ديده است .

دكتر : «{حضرت عقيل (ع) !:} ثقة الاسلام ابو جعفر كلينى از امام باقر عليه السلام روايت ميكن_د كه در باره امير المؤمنين فرمود : " با او دو م_رد ضعيف ذلي_ل ت_ازه مسلمان باقى مانده بود ، عباس وعقيل " فروع كافى 8/235 » .

نويسنده : اگر عباس و عقيل با حم_زه و جعف_ر م_ورد مقايسه قرار گيرند ، يقينا ضعيف بوده اند ،چون در هي_چ كتابى از كتب تاريخ نقل نشده است ك_ه آندو در جنگى شمشير زده باشند و چون هر دو اول توسط مسلمانان اسير و بعد آزاد شده بودند پس ذلت اسارت را نيز ديده بودند و بهمين لحاظ است كه كلمه ضعيف و ذليل ب_راى آندو بكار گرفته شده است .

وانگهى بزرگى و بزرگوارى در اسلام به حسب يا ب_ه نسب نيست بلكه ايمان

و عمل صالح و تق_وى و سابقه و ..... است كه انسان را بزرگ ميسازد .

تعجب از دكتر است كه اعتقاد داشتن به كفر حضرت عبد المطلب و عبد الله و آمن_ه و ابى طالب را توهين به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خان_دان او نميدان_د اما اگر در روايتى آمد كه عقيل و عباس ، ضعيف و ذليل بودند ، آن وقت داد و فرياد راه انداخته و ناقل را محك_وم مى كند در حاليكه ميان كاف_ر و ضعيف تفاوت از زمين تا آسمان است .

در ضمن نقل اين آيات در رابط_ه با عباس و پسرانش هيچ وقت دليل بر اعتقاد به كفر آنها نيست .

ناگفته نماند كه شيعيان عبدالله بن عباس رضى الله عنه را (حبر امت و مفسر قرآن) و از شاگردان و اصحاب خاص امير مؤمنان عليه السلام ميدانند .

دكتر : «{امام زي_ن العابدين (ع) !} كلينى روايت مى كند كه " يزيد بن معاويه از او خواست كه غلام او باشد او عليه السلام پزيرفت و در جوابش فرم_ود : ( ق_د اق_ررت لك بما سألت ، أنا عبد مكره فإن شئت فأمسك و إن شئت فبع ) آنچ_ه از من خواستى قبول كردم ، من اكنون غلام بى اختيار تو ام اگر خواستى مرا نگهدار و اگر خواستى بفروش "! روضه كافى 8/235 » .

نويسنده : اولا چون در سن_د حديث ابو ايوب خراز كه براى او توثيقى نق_ل نشده است ق_رار دارد ، اعتماد ب_ه روايت ممكن نيست ،و ثانيا از روايت استفاده مى شود ك_ه يزي_د در دوران خلافتش ب_ه قص_د ح_ج از

شام خ_ارج شده و چون وارد مدينه گرديد از امام زين العابدين عليه السلام خواست كه به عنوان غلام با او بيعت كن_د و آن حضرت ني_ز با گفتن جمله ف_وق ف_رمان او را پذيرفت ، در حاليكه يزي_د در دوران خلافت ك_وتاهش ه_رگز به مك_ه و مدينه سفر نكرد ، تا با امام زي_ن العاب_دين عليه السلام ديدار كرده و آن حضرت را وادار نموده باشد كه به عنوان غلام با او بيعت كند .

دكتر : « اگر خواسته باشيم همه آنچ_ه را كه در باره اهل بيت آمده جمع آورى كني_م ، سخن بسيار به درازا ميكشد چ_ون هيچ ف_ردى از آنان نيست كه كلمه زشت يا كردار بدى به او نسبت داده نشده باش_د ، مصادر و مراجع ب_زرگ مان متأسفان_ه از اينگونه اهانت ها و الفاظ ركيك و پ_وچ در باره اه_ل بيت اطهار عليه_م السلام پ_ر است » .

نويسنده : در اينكه مصادر و مراجع بزرگ دكتر و ديگر همدستانش از اهانت و الفاظ ركيك نسبت ب_ه پيامب_ر و اهل بيت طاهرينش پر است شكى نيست ، ما بعضى از روايات صحيحين و ديگر مصادر او را ك_ه توهين حساب مى شوند نقل كرده ايم و بعد از اين هم مواردى متذكر خواهيم شد .

اما در مص_ادر و مراج_ع شيعيان ، اولا رواياتى از قبيل آنچه دكتر نقل كرد ، بسيار كم است و اگر بيشتر از اين ب_ود يقينا دكت_ر و ه_م دستانش تا حالا داستانها درست كرده بودند .

ثانيا هرچه روايت از اين قبيل است يا سنداً ضعيف و و از در جه اعتبار ساقط است و يا

اينكه دلالت بر اهانت ندارد و دكت_ر و يارانش از آن اهانت فهميده ان_د كه فه_م آنان براى ما حجت نيست .

ثالثا نقل روايت در كتابى دلالت بر اهانت مؤلف كتاب و پيروان آن مذهب ، بر پيامبر و اهل بيت عليهم السلام نمى كند ، مگر آنكه مؤلف يا ديگر هم كيشان او معتق_د به صحيح بودن تمام روايات آن كتاب باشند ، كه ما قبلاً تذكر داديم و باز دوباره مى گوئيم : از نظر شيعيان هيچ كتابى بجز قرآن كريم ، از اول تا آخر صحيح نيست و ل_ذا ما هيچ كتابى را به نام صحيح نام گذارى نكرده ايم .

دكت_ر : « {چ_ه مى خواهن_د؟ !:} از امام صادق عليه السلام روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تا صورت فاطمه را نمى بوسيدند نمى خوابيدند . بحار الانوار 43/44 » .

نويسنده : بر فرض كه روايت از نظر سن_د هم صحيح مى بود چه اشكالى داشت ؟ آيا حضرت زهرا سلام الله عليها دختر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نبود ؟و آي_ا بر پدر حرام است كه صورت دخترش را ببوسد ؟!! .

دكت_ر : « حضرت ص_ورتش را بي_ن پست_انهاى او مى گذاشتند ( و كان يضع وجهه بين ثدييها!) بحارالانوار 43/87 ».

نويسنده : اولا اين ح_ديث مثل ح_ديث سابق مرسل است ب_ه اي_ن معنى كه سند متصل ن_دارد پس از اعتبار ساقط است .

ثانيا چه اشكالى دارد ك_ه پدرى از روى محبت پ_درى صورتش را روى سينه دخترش بگذارد

ثالثا آيا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در نزد دكتر و ديگر يارانش

(العياذ بالله) آدم بد و فاسد و....

است كه فوراً در رابطه با او گمان بد پيدا شود ؟ .

رابعا ابن حج_ر از ابن بطال نقل ميكن_د كه :"بوسيدن فرزند كوچك و بزرگ ، از هر قسمت بدنش ،در نزد اكث_ر علما جايز است و گذشت در مناقب فاطمه س_لام الله عليها كه رسول خ_دا آن بان_و را مى بوسيد و ه_م چنين ابوبكر دخترش عائشه را مى بوسيد .

دكتر : « فاطمه سلام الله عليها زن بالغه اى بود ،آيا با عقل جور در مى آي_د كه رسول خ_دا صلى الله عليه و آله و سلم صورتشان را بين پستانهاى او بگذارن_د ؟! اگر اين حال پيامبر و فاطمه باشد پس بقيه چكار كنند؟! » .

نويسنده : با اينكه قبلاً ج_واب مفصل داديم باز جواب ميدهيم كه مراد از گذاشت_ن ص_ورت بين پستانها ن_ه آن معناى فاسدى است كه در ذه_ن دكت_ر و يارانش وج_ود دارد و لذا وقيحانه ميگويد : (اگر اين حال پيامبر و فاطمه باشد پس بقيه چكار كنند؟!) بلكه م_راد گذاشتن صورت روى سينه است ، و اينكار هيچگون_ه اشكال شرعى و عقلى ندارد .

وانگهى ما شيعيان ، پيامبر و فاطمه و امامان عليهم السلام را حتى از سهو و خطا و اشتباه معصوم ميدانيم تا چه رس_د به گن_اه يا فكر گناه ، پس اي_ن اشكال بر ما وارد نيست بلكه اين دكتر و يارانش هستند كه در درجه اول پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مثل افراد بد و و گناهكار فرض نموده و بعد اين اشكال را وارد مينماين_د ضمنا چنانكه گفته ش_د ، احاديث

م_ورد استشهاد دكت_ر همه مرسله و ساق_ط از اعتبار است .

ولى آيا دكت_ر با احاديثى از اي_ن قبي_ل يا حتى بالات_ر كه در كتب خ_ودشان آم_ده است چه نظرى دارد ؟ و آي_ا علماى اهل سنت را به خاطر نوشتن اين احاديث متهم به توهين و اهانت به رسول خ_دا صلى الله عليه و آله و سلم ميكند يا خير ؟ .

محب الدين طبرى از ام المؤمنين عائشه نقل ميكن_د كه گفتم : " اى رسول خدا ، ترا چه ميشود كه وقتى فاطمه را مى بوسى زبانت را در ده_ان او ميگذارى مثل اينكه ميخواهى عسل نوش جان كني" فرمود : " وقتى به معراج ميرفتم ، جبريل مرا وارد بهشت نمود و ميوه از ميوه هاى بهشتى را بمن داد ، آن ميوه را خوردم ، پس نطفه فاطمه در پشت من قرار گرفت ، و چون ب_ه زمين برگشتم با خديجه همبستر شدم و فاطم_ه از آن نطف_ه به دنيا آم_د، و هروقت كه مشتاق آن ميوه بهشتى مى شوم او را مى بوسم و رواياتى غير از اين روايت كه ما براى اختصار به همين يكى اكتفا مى كنيم .

دكت_ر : « {توهين ب_ه امام رضا(ع) !} ب_زرگان ما در نسب محم_د قانع شك كرده ان_د ك_ه آيا وى فرزن_د امام رضا هست يا اينكه فرزند (.....)!! ملاحظه فرمائيد » .

نويسنده : ما نمى دانيم مراد از بزرگانى كه دكت_ر به آنها اشاره ميكند كيست ، كاش از آنان نام مى برد زيرا در كلام بزرگان تشيع از اول تا حالا ،شكى در اين قضيه ديده نشده است ، بلكه همه

از اول تا آخر معتقدن_د كه امام جواد عليه السلام امام نهم و فرزند امام رضا علي_ه السلام ميباشد .

داستان نه واقعيت

دكتر : « {يك داستان – يك جنايت ! :} از على بن جعفر باقر روايت است كه:"به حضرت رضا عليه السلام گفته شد : در ميان ما -اهلبيت -رنگ سياه نب_وده است فرمود او پسر من است ، گفتند : رسول اكرم صلى الله عليه و آله در هنگام ل_زوم از قيافه شناس كار ميگرفتن_د بنا ب_راين بهتر است قيافه شناس بين ما و شما قضاوت كند ... همه را در باغ جمع كردند و خواهران و ب_رادران و پسرعموهايش را بصف نشاندند ،آنگاه حضرت رضا عليه السلام را در حالى احضار كردن_د ك_ه عب_ايى پشمى ب_ر تن ، كلاهى بر سر و بيلى بر شانه داشت ، ب_ه ايشان گفته بودند: خود را كارگرى ظاهر كند كه در باغ كار مى كن_د ، آنگاه ابوجعفر را آوردن_د و گفتن_د : پ_در اين پسر را شناسائى كن ،گفت: پدرش در ميان حضار نيست ،اين عم_وى پ_درش و آن يكى عم_ويش و آن يكى عم_ه اش هستند ، اگر پدرش داخ_ل اي_ن باغ ش_د ج_ز اين باغبان كسى ديگرى نيست چونكه پاهاى هردو كاملا مثل هم است ، آنگاه قبول كردند كه حضرت رضا پدر محمد قان_ع است " اصول كافى 1/322 » .

نويسنده : اولا زكريا بن يحى بن نعمان صيرفى يكى از راويان اين روايت است و چون توثيقى ندارد پس از درجه اعتبار ساقط است .

ثانيا اگر بعضى از بنى هاشم چنين شكى كرده باشند ، چه ربطى به همهشيعيان دارد و

آيا بنى هاشمى همه بايد معصوم باشند ، در بين بنى هاشم هم مثل ساير طوائف و قبايل افراد خوب ، بد و هم چنين عاقل ، عالم ، شكاك ، ساده لوح و حتى كافر پيدا ميشود ،مگر ابولهب كه خداوند او را در قرآن مذمت

ميكند بنى هاشمى نبود ؟ گيريم يكى دو نفر چنين شكى كردند ، خود آنها گناهكارند و هيچ ربطى به همه شيعيان ندارد .

دكتر : « {تقليد از منافقين} پس شيعيان حضرت رضا شك كردند كه محمد قانع فرزند ايشان باشد !! و با وجود اينكه حضرت ميفرمايند او فرزند من است ، آنها باور نمى كنند و براى اثبات مدعاى خود دست بدامن قيافه شناس مى زنند » .

نويسنده : گفته شد كه اولا روايت ضعيف است و ثانيا شكى كه در روايت ذكر شده است مربوط بعضى از بستگان امام عليه السلام است نه همه شيعيان زيرا در روايت كلمه در (ميان ما) وجود دارد كه به وضوح ميرساند شكاك جزء طائفه بنى هاشم بوده است .

از طرف ديگر شيعيان در يك شهر و يك منطقه جمع نبودند كه همه شك كنند و بعد دست بدامن قيافه شناس بزنند بلكه اگر خبر صحيح ميبود معنايش شك چند نفر معدود از بنى هاشم بود و بس و هيچ وقت شك چند نفر به همه نسبت داده نمى شود و ما هم قائل به عصمت هركه از بنى هاشم هست نيستيم آنها هم كه شك كردند اشتباه يا فوقش گناه كردند كه بايد توبه ميكردند ، و چنانچه توبه كرده باشند ، خداوند از گناه شان ميگذرد .

دكتر :

« ترديدى نيست كه اين برخورد طعن آشكار در آبرو و حيثيت حضرت رضا عليه السلام است ، گويا همسرش را آشكارا متهم كردند و در عفت و پاكى او شك نمودند ( همانگونه كه منافقين به آبروي رسول گرامى صلى الله عليه و آله حمله كردند و همسرش را متهم نمودند) » .

نويسنده : دكتر سر بى صاحب مى تراشد ، گفتيم روايت ضعيف است و روايت ضعيف چيزى را ثابت نمى كند تا بعد مضمون آن مورد توجه قرار گيرد ، پس اين روايت را ميزنيم به كله دكتر تا از گيجى بيرون بيايد .

دكت_ر : « ممكن است در باره كس ديگرى چنين اتهامى مطرح شود شايد هم مردم آنرا باور كنند ،اما به اهلبيت عليهم السلام چنين تهمت ظالمانه اى روا داشتن ، كمال پستى و رذالت را مى رساند ولى متأسفانه مصادر علمى ما كه ما مدعى هستيم علوم اهلبيت عليهم السلام را برايمان نقل كرده اند پر از امثال اين گونه اباطيل و خرافاتند » .

نويسنده : اگر مصادر علمى ما پر از امثال اين گونه اباطيل و خرافات ميبود ، حتما دكتر به روايت ضعيف كه بر مقصود او هم دلالت نمى كند و تنها حكايت از حركت نابجاى بعضى از بنى هاشم دارد ، تمسك نميكرد بلكه از روايات صحيح السند استفاده ميكرد ،اما همين اصرار بيش از حد به تمسك به اين روايت مى رساند كه او در اين ادعا دروغگويى بيش نيست .

وانگهى دكتر قبل از آنكه مصادر شيعه را ببيند و مجبور شود براى غرض سوئى كه دارد به روايات ضعيف تمسك كند و

مبانى شيعه را در حديث شناسى مورد دقت قرار ندهد ، خوب بود يك مراجعه به صحيح بخارى و ديگر كتب صحاح سته مى كرد ، تا چشمش از ديدن خرافات و اباطيل خيره ميشد .

از باب خالى نماندن عريضه يك روايت را از صحيح مسلم نقل ميكنيم تا كسى فكر نكند كه ما نديده ايم و يا نمى توانيم اشكال كنيم ، با توجه به اينكه صحيحين بخارى و مسلم از اول تا آخر مورد قبول پيروان مذاهب اربعه ميباشد زيرا كه تمام روايات اين دوكتاب را صحيح مى نامند

مسلم در باب فضايل صحابه بخش فضايل عثمان بن عفان حديث 4414 از ام المؤمنين عائشه نقل مى كند كه : " پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حاليكه دراز كشيده و رانهايش يا ساقهايش برهنه بود با ابوبكر و عمر ملاقات نمود ، اما وقتى عثمان خواست با آن بزرگوار ديدار كند ، نشست و لباسهايش را مرتب نمود و به او اذن داد ، چون خارج شد عائشه ميگويد : عرض كردم اى رسول خدا با ابوبكر و عمر آنچنان ملاقات نمودى اما وقتى نوبت به عثمان رسيد نشستى و لباست را مرتب كردى ؟ فرمود : آيا حيا نكنم از كسى كه ملائكه از او حيا ميكند " .

آيا پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با اينكه الگوى اخلاق و صفات پسنديده است با ديگران حيا را در نظر نمى گيرد و فقط از عثمان حيا ميكند ؟ .

و آيا با رانهاى برهنه در برابر ديگران نشستن كه يك طرف احتمال در اين روايت است ، كار درستى است

؟

حافظ شمس الدين ذهبى نقل ميكند كه وقتى وفد بنى عبد القيس بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد شدند ،بين آنها جوان خوشگلى بود و آنحضرت او را پشت سر خود نشانده فرمود : گرفتارى داود پيامبر از نظر كردن بود .

آيا در اين روايت توهين آشكار بدو پيامبر خدا عليهما سلام الله نشده است ؟ .

دكتر : « {تحليل شاخدار } هنگامى كه در حوزه اين روايت را خوانديم ، علما ومراجع با كمال خونسردى از كنار آن گذشتند ، هنوز تحليل آقاى خوئى را بياد دارم كه وقتى از ايشان در باره اين روايت جويا شدم به نقل از آقاى كاشف الغطاء فرمودند : "آنها به اين دليل چنين سوء ظنى به حضرت رضا عليه السلام نمودند تا اينكه نسل شان هميشه پاك بماند " » .

نويسنده : دكتر هرچه بيشتر كوشش ميكند خودش را از شيعيان نشان دهد ، بيشتر دروغش ظاهر ميگردد براى آنكه :

1- قبلا گفتيم كه در حوزه هاى شيعى روايات درس داده نمى شود بلكه در بحثهاى خارج فقه و اصول به روايت استلال ميشود ، البته بعد از تماميت سند و دلالت و ديگر شروط حجيت روايت

2- دكتر گمان كرده است كه در حوزه هاى شيعى همه مراجع مى نشينند تا ديگران روايات را بخوانند .

3- ميگويد (مرحوم آقاى خوئى از مرحوم كاشف الغطاء نقل كرد) در حاليكه مرحوم آية الله خوئى پيش ايشان درس نخوانده بود بلكه با ايشان معاصر بود و مرحوم كاشف الغطاء هم مطلب گفته شده را در كتابى ننوشته است تا مرحوم آقاى خوئى از ايشان نقل كرده

باشد و كسى ديگرى نيز چنين مطلبى را به آن مرح_وم نسبت نداده است .

4- خود دكتر كه ادعاى شاگردى مرحوم آقاى كاشف الغطاء را دارد و تا سرحد اجتهاد از ايشان استفاده كرده است چرا چنين قولى را از ايشان نقل نمى كند كه به مرحوم آقاى خوئى نسبت ميدهد ، گرچه كه اگر خود او هم نقل ميكرد باز قابل قبول نبود زيرا كه مدرك نقل به خود او منتهى ميشد .

5- اگر كسى بخواهد نظر مرحوم آية العظمى خوئى را در رابطه با روايت فوق بداند ،بايد به كتب خود ايشان مراجعه كند و نظر مرحوم آقاى خوئى در رابطه با روايت فوق كاملا با آنچه كه دكتر از ايشان نقل كرد متفاوت است .

ايشان در رابطه با روايت فوق فرموده اند :اولا روايت ضعيف است و ثانيا مخالف ضرورت مذهب است براى آنكه در روايت آمده است كه خواهران امام و عمه هاى آنحضرت خودشان را به قيافه شناس نشان دادند و اين كارى حراميست كه هرگز امام معصوم عليه السلام به آن راضى نمى شوند و اگر گفته شود اين كار از باب گ_ر ضرورت بود روا باشد است زيرا كه ضرورتها حرمتها را بر ميدارند ، جواب داده ميشود كه شناخت فرزند بودن امام جواد عليه السلام متوقف بر احضار زنان نبود و ثالثا اگر آن جماعت معتقد به امامت امام رضا بودند كه ديگر نيازى به قيافه شناس نبود ، زيرا وقتى امام بفرمايد او فرزند منست ، بايد صد در صد قبول شود نه اينكه مخالفت نموده و دنبال قيافه شناس بروند ، زيرا اين كار كسى

است كه امامت امام رضا عليه السلام را قبول نداشته باشد ،پس مى بينيد كه هيچ كدام از اشكالات دكتر مبتنى بر يك اصل ثابت و قطعى نيست .

اينهم تدليسى ديگر

دكتر : « {باز تهمت} بلكه علاوه بر آن حضرت رضا عليه السلام را متهم كردند كه :"به دختر عموى مأمون عاشق بود و او نيز به حضرت عاشق شده بود" عيون اخبار الرضا ص 153 » .

نويسنده : عبارت كتاب(عيون اخبار الرضا) از اين قرار است كه : " ذوالرياستين (فضل بن سهل) وزير مأمون به خاطر آن محبت و ارادت ظاهرى مأمون به امام رضا عليه السلام ، نسبت به آن امام بزرگوار عداوت و حسد ميورزيد ( فاول ما ظهر لذى الرئاستين من ابى الحسن الرضا (ع) أن ابنة عم المأمون كانت تحبه و كان يحبها و كان ينفتح باب حجرتها الى مجلس المأمون و كانت تميل الى ابى الحسن الرضا (ع) و تحبه و تذكر ذا الرئاستين و تقع فيه ) " پس اول چيزى كه از امام رضا عليه السلام بر ذوالرئاستين آشكار شد ، اين بود كه مأمون دختر عمويى داشت كه او مأمون را دوست داشت و مأمون او را و پنجره اطاق او به مجلس مأمون باز ميشد و آن دختر ميل و علاقه به امام رضا عليه السلام داشت و ياد مى كرد ذوالرياستين را نزد مأمون و از او بد ميگفت " .

اولا در روايت كلم_ه ( تعشق_ه و يعشقه_ا ) نيام_ده است ت_ا معنى شود به اينكه دختر عموى مأمون عاشق او بود و او عاشق دختر عموى مأمون بلكه در روايت آمده است (

تحبه و يحبها ) آن دختر او را دوست ميداشت و او آن دختر را .

ثانيا ضمير در ( تحبه ) به مأمون بر ميگردد بجهت آنكه قبل از اين كلمه اسم مأمون برده شده است نه اسم امام رضا عليه السلام و نيز به جهت آنكه در يك سطر بعد دوباره ذكر شده است كه آندختر تمايل و محبت به امام رضا عليه السلام داشت و اگر ضمير اول به امام رضا عليه السلام برميگشت ذكر اين جمله در آخر لغو و بى معني بود ، و چون آن دختر امام رضا عليه السلام را دوست داشت - و خداوند ما را امر ميكند به دوستى خاندان رسالت ( قل لا أسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ) " بگو من از شما به خاطر رسالتم چيزى نمى خواهم جز دوستى خاندانم را " _ به همين لحاظ از امام رضا عليه السلام حمايت ميكرد و از فضل بن سهل ، نزد مأمون شكايت داشت ، و چون مأمون نيز به آن دختر علاقه داشت به حرف او گوش ميداد و امام رضا عليه السلام را تكريم مينمود و به دسائس فضل بن سهل توجه نمى كرد ، و اين مطلب بر فضل بن سهل گران تمام ميشد .

بهتر است تتمه روايت را معنى كنيم تا مطلب كاملا واضح و روشن شود .

" پس وقتى اين خبر ( يعنى بد گوئى آن دختر از فضل بن سهل نزد مأمون) به ذوالرياستين رسيد ، به مأمون گفت : خوب نيست اين پنجره كه بطرف اطاق زنها است باز باشد ، مأمون دستور داد پنجره

را ببندند پس يك روز مأمون خدمت امام رضا عليه السلام مى آمد و يك روز امام به مجلس او ميرفت و منزل امام رضا در كنار منزل مأمون بود ، پس چون امام آن پنجره را بسته ديد علت آنرا از مأمون پرسيد ، جواب داد نظر فضل بن سهل است ، او بدش مى آيد اين پنجره باز باشد ،امام عليه السلام فرمود :انا لله و انا اليه راجعون فضل چكاره است كه بين خليفه و حرمش حايل شود مأمون پرسيد چكنم ؟ فرمود : پنجره را باز كن و به نزد دختر عمويت برو و به حرف فضل بن سهل گوش نده مأمون امر كرد پنجره را باز كردند و وارد بر دختر عموى خود شد و اين خبر وقتى به فضل بن سهل رسيد غمگين كرديد " .

اين تمام روايت بود كه دكتر با تحريف و تدليس معنى آنرا واژگونه نشان داد ، اما خداوند متعال لعنت و نفرين خود را بر دروغگو نازل كرده و او را رسوا نمود .

دكتر : « {توهين به جعفر(ع)} حضرت جعفر را كه برادر امام حسن عسكرى (ع) است _ به جعفر كذاب ملقب كردند و او را سب و شتم نمودند و آقاى كلينى ميفرمايد : " او فاجرى بود كه فسقش را آشكار ميكرد شهوترانى كه به شدت معتاد عرق خوردن بود ، در ميان مردان مثل او كسى را نديدم كه خودش آبروى خود را بريزد و در باطن ، خويشتن را حقير و سبك شمارد " اصول كافى 1/540 .

آيا واقعا در ميان اهل بيت عليهم السلام چنين شخصى وجود

داشته كه فاسق و فاجر و شهوتران و عرق خوار باشد ؟! » .

نويسنده : اولا كلمه اهلبيت در نزد اهل سنت فقط بر پنج تن آل عبا _ محمد ، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام و امهات مؤمنين رضى الله عنها اطلاق ميشود نه بر كسان ديگر و در نزد اهل تشيع اهلبيت عبارت از چهارده نور مقدس كه پنج تن آل عبا و نه امام از صلب امام حسين عليهم السلام باشد اطلاق مى شود و بس كه بنا بر هردو قول (جعفر) از جمله اهلبيت مطهرين كه خداوند در قرآن از آنها ياد كرده ،نيست .

ثانيا كلماتى را كه دكتر نقل كرد از مرحوم كلينى نيست بلكه او گفتار احمد بن عبيدالله بن خاقان را نقل كرده است كه يكى از وزراى دولت عباسى بود .

ثالثا هيچ شيعه اى در تمام عالم معتقد به وثاقت يا عدالت يا عصمت تمام فرزندان امامان نيست بلكه حكم به عدالت يا وثاقت تابع دليل است و اگر نه صرف فرزند امام بودن دليل نمى شود كه حتما بايد مؤمن ، عادل و زاهد باشد .

رابعا قرآن كريم با صراحت پسر حضرت نوح نبى عليه السلام را كه از پيامبران اولوالعزم بود منحرف و كافر مى خواند .

دكتر : « {قاتل اهل بيت كيست؟!} اگر خواسته باشيم در اين زمينه تفصيل بيشترى بدانيم بايد مراجع معتبر خودمان را بخوانيم تا اينكه بدانيم در حق بقيه اهلبيت عليهم السلام چه ظلمى روا داشته ! و ذريه طاهره آنان چگونه به شهادت رسيده اند ، و قاتل آنان چه كسانى هستند ؟! .

عده زيادى

از آنان در مناطق شيعه نشين بدست خود شيعيان به شهادت رسيده اند ، اگر ترس آن نبود كه كتاب از حجم تعيين شده بزرگتر شود ، اسماء كسانى كه از اهلببيت به شهادت رسيده اند و اسماى كسانى كه آنانرا به شهادت رسانده اند در اينجا درج مى كردم ، ولى خواننده محترم را به كتاب مقاتل الطالبيين اصفهانى ارجاع ميدهم ، چه او بفدر كافى بيان مطلب كرده است .

در پايان اين مبحث ياد آور مى شوم كه امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام بيش از بقيه مورد طعن و تمسخر قرار گرفته اند و اكثر مسايل مانند تقيه و متعه و لواطت با زنان و اعاره فروج و غيره را به آنان نسبت داده اند ، در حاليكه ساحت مقدس آنان بطور كلى از اينگونه افتراءات پاك است » .

نويسنده : الف - اگر دكتر بيشتر از اين در چنته داشت يقينا برشته تحرير در مى آورد ،چه تا حالا ديديم

كه او حتى از روايت سازى و تغيير الفاظ و ترجمه به غلط هم دست بردار نبود و در بخش هاى آينده نيز بيشتر روشن خواهد شد .

ب - همه ميدانند كه اهلبيت عليهم السلام و ذريه طاهره آنها توسط خلفاى جور از امويان و عباسيان به شهادت رسيده اند و در اين هيچ جاى شكى نيست دكتر هم براى ادعاهاى كه كرد هيچ دليل و مدركى ندارد و فقط كتاب (مقاتل الطالبيين) را كه تأليف ابو الفرج اموى اصفهانى است برخ ما ميكشد كه از نظر شيعه سنديت و اعتبارى ندارد و تازه در آن كتاب هم آنچنانكه

دكتر ادعا ميكند ،چيزى بر ضرر شيعه وجود ندارد ، اهل تحقيق مى توانن_د به خود كتاب مذكور مراجعه كنند تا حقيقت كاملا براى آنان روشن شود .

ج - به اين علت كه اكنون در تمام شهرهاى كه مراقد ائمه عليهم السلام يا امام زاده گان قرار دارد بجز مدينه و سامرا ،شيعيان زندگى ميكنند ، دكتر جاهل به تاريخ گمان كرده است كه در زمان شهادت آن بزرگواران نيز در اين شهرها شيعيان زندگى ميكردند ، در حاليكه بعضى از اين شهرها مثل نجف و كربلا در زمان شهادت امامان عليهم السلام و تا سالها بعد از شهادت آنان شهر نبوده بلكه بيابان بود و بعدها چون شيعيان به آن مناطق بديده تقديس و احترام نگاه مى كردند و به خاطر دوست داشتن زندگى در جوار ائمه اطهار عليهم السلام تبديل به شهر شد و بسيارى ديگر از اين شهر ها هم در زمان شهادت آن بزرگواران سنى نشين بوده و حتى پايتخت حكومت هاى مبتنى بر اساس خلافت را تشكيل مى داد .

د- نسبت به مطالبى كه دكتر در دو سه سطر اخير از مطلب فوق نوشت چون قضيه متعه و تقيه و ....... هر كدام را در جاى خودش مفصل بحث خواهيم كرد و ان شاء الله بطلان تمام ادعاهاى دروغ و بى پايه او براى خوانندگان عزيز و هم چنين تدليس ها و تحريف هايش روشن و واضح خواهد شد .

متعه يا عقد موقت

توضيح

دكتر : « {فصل سوم - ازدواج موقت} دوست داشتم عنوان اين مبحث را بگذارم " زن از ديدگاه تشيع " اما منصرف شدم چون ديدم همه رواياتى كه مكتب

ما نقل كرده اند ، به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين و امام صادق و ديگر ائمه عليهم السلام نسبت داده شده است بنا براين نخواستم كه آنها مورد طعن قرار گيرند ، چونكه در روايات آنقدر زشتى و كثافت به چشم ميخورد كه حتى فردى از ما حاضر نيست آنرا براى خودش روا دارد ،چه رسد به اينكه اينگونه سخنان زشت را به پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام نسبت داده شود ؟! » .

نويسنده : بعدا ثابت خواهد شد كه هيچ سخن زشتى در اين رابطه وجود ندارد و هيچ زشتى و كثافتى به چشم نمى خورد ، چنانكه ثابت خواهيم كرد حليت متعه حكم خدا و پيامبر است و نسخ آن ثابت نيست و چيزى را كه خدا و پيامبرش حلال كرده باشند تا بروز قيامت حلال است و كسى نميتواند آنرا حرام كند ، اما بايد دانست كه شيعه معتقد به حليت متعه است نه وجوب آن ، تا مجبور به انجام آن باشد يا نتواند آنرا ترك كند بلكه مثل ديگر مباحات است كه اختيار ترك يا فعل آن بدست خود مكلف است ، بلكه حتى مكلف ميتواند از آن متنفر باشد و بد ببرد مثل بعضى از حلال هاى ديگر كه بسيارى از مسلمانها حاضر به انجام آن نيستند و حتى بدشان مى آيد ، مثلا تعدد زوجات در دين مقدس اسلام آزاد است ، اما زنها كه نيمى از مسلمانان جهان را تشكيل ميدهند و عده اى از مردان اين حكم را نمى پسندند و از عمل

كردن به آن جلو گيرى نموده حتى تنفر خودشان را ابراز مينمايند اما اين به معناى حرام شدن يا غلط بودن اين حكم نيست .

ازدواج مرد 70 ساله با دختر نوجوان در اسلام جايز و مباح است ، اما اگر واقعا مردى كه سنى از او گذشته است با دختر 15 يا 16 ساله اى ازدواج كند ، ديگران او را بديده ملامت و سرزنش نگاه ميكنند و از كار او ابراز تنفر و انزجار مينمايند ، در حاليكه هيچگونه حرمتى در اين مثال تصور نمى شود ، بلكه فعل مباحى است كه ترك و فعل آن مساوى است ، بر انجامش ثوابى و بر تركش عقابى مترتب نخواهد شد .

دكتر : « از صيغه يا ازدواج موقت بسيار استفاده سوء به عمل آمده و از اين راه بدترين اهانت ها به زن روا داشته شده است ، لذا مى بينيم كه خيلى ها خواهشات خود شان را زير پوشش ازدواج موقت ! و به اسم دين ارضا مى كنند گويا به گمان خودشان به اين آيه كريمه عمل ميكنند كه ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً ) (النساء:24) روايات زيادى درترغيب صيغه آورده اند، و پاداش و ثواب !بسيارى جعل كرده اند وبراى كسى كه به آن عمل نكند عذاب و عقوبت سختى در نظر گرفته اند، بلكه چنين شخصى را مسلمان بحساب نمى آورند! » .

نويسنده : بايد بحث اساسى بر سر حليت و حرمت متعه باشد وگرنه مسئله سوء استفاده در هر حلالى يا حتى واجبى هم ممكن است اتفاق بيافتد و هيچ كس هم حكم به حرمت نميكند ،

مگر از ازدواج دائم سوء استفاده نمى شود ، چه بسيار اند زنانى كه قربانى توطئه ها و شهوترانى هاى مردان طماعى قرار گرفته اند كه به نام ازدواج دائم با آنان ازدواج نموده اند و بعد از مدتى آنها را بدون سر نوشت رها كرده و خود به كشور ديگرى رفته اند تا باز زن ديگرى را بدبخت بسازند پس چرا دكتر و همدستانش حكم به حرمت ازدواج دائم را صادر نمى كنند .

متأسفانه دكتر و هم كيشان او فكر ميكنند كه چون در مذهب تشيع متعه حلال است پس شيعيان هميشه و در هر زمان صيغه ميكنند ،در حاليكه شيعيان معتقد به جواز آن هستند و بس و لازمه اعتقاد به جواز عمل به آن نيست وانگهى از دكتر و يارانش سؤال مى كنيم : اهل سنت اجماع دارند بر اينكه متعه براى مدتى در زمان رسول خدا حلال بوده است و حتى رواياتى دارند كه چندين بار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متعه را حلال نموده است ، آيا پيامبر در آنروزگار به زنان توهين نموده است ؟ و آيا آنحضرت مردم را به كارى كه از آن سوء استفاده ميشد آزاد گذاشته بود ؟ و آيا صحابه اى كه صيغه ميكردند ،خواهشات خود شان زير پوشش ازدواج موقت و به اسم دين ارضا ميكردند ؟.

اما دلالت آيه كريمه بر حليت متعه تنها نظر شيعيان نيست تا دكتر لبه تيز انتقادش را متوجه پي_روان اهلبيت عصمت و طهارت بگرداند ، و اين چنين مسخره آميز سخن بگويد ، بلكه بسيارى از علماى اهل سنت نيز بر اين مطلب اذعان

كرده اند

از نظر ما شيعيان متعه مثل نكاح دائم است كه به جهت عروض عوارض ممكن است گاهى واجب و زمانى مستحب و وقتى حرام و در مواقعى مكروه باشد اما حكم اولى آن حليت است ، بنا براين هيچ شيعه در هيچ جاى عالم نگفته و نخواهد گفت كه هركه صيغه نكند ، به عذاب سخت گرفتار خواهد شد يا از اسلام خارج خواهد شد ،همانطوريكه اگر كسى ازدواج دائم را ترك كند ، هيچ كس حكم نميكند كه او عقوبت ميشود يا از اسلام خارج است و ان شاء الله بطلان گفته هاى دكتر در طى بحث هاى آتيه كاملا روشن خواهد شد .

دكتر : « {شرط ايمان!:} صدوق از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند: ( إن المتعة دينى و دين آبائى فمن عمل بها عمل بديننا و من أنكرها أنكر ديننا و اعتقد بغير ديننا) " يعنى صيغه دين من و دين پدران من است كسى كه به آن عمل كند به دين ما عمل كرده وكسيكه آنرا انكاركند دين ما را انكاركرده و به دين ديگرى غير از دين ما معتقد شده است " من لا يحضره الفقيه 3/366

ملاحظه فرماييدكه بنابراين روايت هركس متعه نكند يا آنرا قبول نداشته باشد كافر است ! » .

نويسنده : اين روايت نه در كتاب من لايحضره الفقيه و نه در هيچ كتاب ديگر از كتب شيعه وجود ندارد و فقط دكتر است كه با ذهن شيطانيش روايت ميسازد و بعد نام كتاب و جلد و صفحه را هم مينويسد تا خواننده شكى در آن پيدا نكند .

دكتر : «

{ثواب صيغه!} ازامام صادق عليه السلام پرسيده شد: آيا صيغه ثواب دارد ؟ فرمود : " اگر مقصودش از آن رضاى خدا باشد ،در ازاى هر كلمه اى كه با او صبحت كند يك نيكى برايش نوشته مى شود و هر باريكه به او نزديك شود خداوندگناهى را از او ميبخشد ، وهرگاه غسل كند به انداره قطرات آبيكه بربدنش ريخته خداوند گناهانش را مى آمرزد " من لايحضره الفقيه3/366 » .

نويسنده : اولا از راويان اين حديث صالح بن عقبه و پدرش هستند كه هيچ كدام شان توثيقى ندارند و به همين لحاظ روايت غير قابل استدلال است و ثانيا ثوابى كه در روايت بيان شده است براى متعه نيست بلكه براى كسى است كه با اين عمل رضاى خداوند را اراده ميكند و عملا با كسانى كه حلال خدا را حرام نموده اند به مبارزه بر مى خيزد .

دكتر : « پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودن _ د! : ( من تمتع بإمراة مؤمنة كأنما زار الكعبة سبعين مرة) " كسى كه يك مرتبه با زن مسلمانى صيغه كند گويا هفتاد مرتبه خانه كعبه را زيارت كرده است! " .

دقت كنيد ، آيا واقعا يك مرتبه صيغه كردن ثواب هفتاد زيارت كعبه را دارد ؟! .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند : ( من تمتع مرة أمن من سخط الجبار) " كسى كه يكبار صيغه كند از غضب خداى جبار در امان مى ماند" و كسى كه دو بار صيغه كند با ابرار محشور ميگردد وكسيكه سه بارصيغه كند در بهشت دوشادوش من خواهد بود ، من لا يحضره

الفقيه 3/ 366 » .

نويسنده : هر دو حديث فوق در كتب معتبر شيعه وجود ندارد و از جعليات دكتر است .

ناگفته نماند كه كارل ماركس و پيروان او براى آنكه به هدف برسند هر وسيله اى را مباح ميدانند ، و دكتر نيز در اين مطلب كاملا از ماركس پيروى كرده و به دروغ متوصل شده است تا به هدفش كه بدنام كردن مذهب اهل بيت عليهم السلام است نايل آيد .

دكتر : « {ارتقاى درجه!} آقاى فتح الله كاشانى در تفسير منهج الصادقين از پيامبرصلى الله عليه و آله روايت مى كند كه : " فرمودند كسى كه يك مرتبه صيغه كند به مقام امام حسين عليه السلام ميرسد و كسى كه دو مرتبه صيغه كند به مقام حضرت امام حسن عليه السلام مى رسد، وكسى كه سه مرتبه صيغه كند به درجه مولا على عليه السلام مى رسد وكسى كه چهار مرتبه صيغه كند به درجه من مى رسد " » .

نويسنده : اين حديث نيز در كتب معتبر شيعه موجود نيست تا اعتبارى پيدا كند وانگهى دكتر آنرا بدون سند ذكر كرده است ، و اگر مى بود هم قابل قبول و تصديق نبود چون رسيدن به مقام پيامبر و امامان عليهم السلام براى عابد ترين انسانهاى روى زمين هم ممكن نيست .

دكتر : « دقت كنيد كه طبق اين روايت اگر يك انسان پليدى يك مرتبه صيغه كند ارتقاء درجه ميكند و به مقام شامخ امام حسين عليه السلام مى رسد، واگر دو بار سه بار و چهار بار صيغه كند به ترتيب درجات امام حسن و امير المؤمنين و

رسول اكرم صلى الله عليه و آله را كسب مى كند ؟! .

آيا مقام و منزلت رسول اكرم و ائمه اطهار تا اين حد آسان است كه باچنين فعل پستى ! بدست آيد؟! حتى اگر اين صيغه كننده از نظر ايمانى به مرتبه بلندى رسيده باشد آيا ممكن است درجه او به امام حسين يا برادر يا پدر يا جد بزرگوارش برسد ؟! .

منزلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وائمه اطهار عليهم السلام بسيار بالاتر و ارزشمندتر از آن است كه كسى بتواند به آن دسترسى پيدا كند هر چند كه از نظر ايمان و عمل ترقى كند » .

نويسنده : وقتى اصل حديث وجود نداشت ديگر اين حاشيه زدن ها بى معنى و بى مفهوم خواهد بود .

وانگهى در كتب معتبر برادران اهل سنت رواياتى است كه دلالت دارد بر اينكه بعضى از اعمال، انسان را با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در يك درجه قرار مى دهد .

ترمذى در باب مناقب على عليه السلام نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : " كسيكه مرا دوست داشته باشد و حسن و حسين را دوست داشته باشد و پدر و مادر آندو (على و فاطمه) را دوست داشته باشد ، روز قيامت با من و در درجه من است .

لازمه اين حديث اينست كه همه مسلمانها ، روز قيامت هم مرتبه و هم درجه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم باشند ، چون همه مسلمانها اين پنج نفر را دوست دارند .

پس اگر فردى پست و رذل باشد ولى اين پنج نور

مقدس را دوست داشته باشد ، طبق اين حديث با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در يك درجه قرار خواهد داشت !!! .

آيا ممكن است كسى بخاطر دوست داشتن اين پنج نور مقدس به آن مقام بلند و عالى برسد ؟ .

آيا ممكن است انسانى كه نماز و روزه و ديگر اعمال شرعى را ترك نموده و فقط پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين را دوست ميدارد با مقام رسالت كبرى هم درجه باشد ؟.

دكتر : « حتى صيغه كردن با زنان هاشمى يعنى زنان اهل بيت عليهم السلام را جايز شمرده اند! . تهذيب طوسى ج 2/ 193 .

خوب دقت كنيد، زنان هاشمى كه سلاله طاهره نبوت و از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله هستند از اين هجوم محفوظ نمانده اند، در حالى كه بعيد است اهل بيت اطهار به چنين عمل زشتى تن در دهند » .

نويسنده : اولا چنانكه قبلا تذكر داديم كلمه اهلبيت درفرهنگ دينى معناى خاص بخ_ود را دارد و تمام ذرارى و نسل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را اهل بيت نمى گويند .

ثانيا اگر در شريعت مقدسه اسلام كارى جايز اعلام شد ديگر فرقى بين هاشمى و غير هاشمى نيست و اگر چيزى حرام شد باز فرقى بين هاشمى و غير هاشمى نيست ، چنانكه نكاح دائم هاشميه با غير هاشمى جايز است ،مگر اينكه دليل خاصى اقامه شود كه مستفاد از آن حرمت براى عده اى يا جواز براى عده اى باشد ، مثل حرمت اخذ صدقه براى هاشمى

.

ثالثا اگر صيغه حلال باشد كه هست توصيف آن به كثيف غلط است و اگر نه بايد دكتر و ياران او ملتزم شوند كه صحابه كبارى كه با اجازه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صيغه كرده اند ،عمل كثيفى را انجام داده اند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز اجازه انجام عمل كثيفى را داده است .

دكتر : « آقاى كلينى صيغه كردن را حتى براى يك بار مضاجعت! نيز جائز شمرده است . فروع كافى ج5/460 » .

نويسنده : بايد دانست كه كتاب كافى كتاب روايت است نه فتوا پس هرچه در آن نقل شده است معنايش اين نيست كه صاحب كتاب هم به آن فتوى داده باشد ولى مجتهد 90 يا 200 ساله كه هفتاد سال حداقل در حوزه علميه نجف اشرف درس فقه خوانده تا مجتهد شده است هنوز فرق بين كتاب روايت و كتاب فتوا را نمى داند !! .

وانگهى متعه عبارت از عقديست كه زمان در آن قيد شده است و مسئله يك بار مضاجعت يا بيشتر هرگز دخالت در تحقق آن ندارد ، پس اگر حلال باشد يك بار و دو بار و چند بار ندارد ، و آيا مطابق روايات اهل سنت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صيغه را چندين بار حلال نموده است ، قيد بيش از يك بار مضاجعت در آن مى كرده است ؟ .

سن ازدواج

دكتر : « {سن صيغه} اين را هم بدانيدكه براى زن صيغه شونده شرط نيست كه به سن بلوغ رسيده باشد، بلكه دختر ده ساله ! را

نيز مى توان صيغه كرد!.

از امام صادق عليه السلام پرسيده شد : دختر كوچك را هم مى توان صيغه كرد ؟ فرمودند : " بله مگر اينكه خيلى كوچك باشد كه فريب بخورد، پرسيده شد در چه سنى فريب نمى خورد ، فرمود : در ده سالگي" فروع كافي(5/ 463) و تهذيب ( 7 / 255) .

در اين روايت كه به امام صادق عليه السلام نسبت داده شده حد أقل سن صيغه ده سال در نظر گرفته شده ولى بنده مى گويم بعضى ها معتقدند كه دختر شير خوار! را نيز مى توان صيغه كرد! .

نويسنده : در فقه شيعه نكاح به دو قسم موقت و دائم تقسيم ميشود و فرقى در سن ازدواج بين نكاح دائم و موقت نيست ، پس چنانكه عقد دائم با دختر ده ساله يا كمتر از آن جايز است ،عقد موقت نيز با او جايز خواهد بود ، و در فقه اهل سنت نيز سن خاصى براى عقد نمودن قيد نشده است .

بخارى در صحيح در كتاب نكاح ، باب تزويج الاب ابنته حديث 4739 از ام المؤمنين عائشه روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را در حاليكه شش ساله بود به عقد خود در آورده و در نه سالگى با او عروسى نمود .

آيا نكاح دختر شيرخوار ،به طور دائم درفقه اهل سنت جايز نيست كه بيايند و در متعه اشكال كنند ؟ .

سرخسى از علماى بزرگ حنفى ميگويد : اگر مردى داراى دو زن يكى بزرگ و ديگرى شيرخوار باشد و زن بزرگ سال از شوهر قبلى اش شيردار

باشد و شوهر فعلى هنوز با او همبستر نشده باشد ،زن اول كه بزرگ است زن دوم را شير دهد ، هر دو بدون طلاق از شوهر خود جدا مى شوند .

اگر نكاح دائم نسبت به شيرخوار جايز باشد ، نكاح متعه هم جايز خواهد بود .

توضيح اين نكته لازم است كه قبل از بلوغ فقط عقد غير بالغه با اذن ولى جايز است اما همبستر شدن تا زمان بلوغ ، در فقه شيعه ممنوع و حرام است .

ضمنا اين نكته نيز ناگفته نماند كه اگر ولى ، طفل نابالغ خود را بعقد كسى درآورد ، طفل بعد از بلوغ حق دارد كه آن عقد را بپذيرد يا رد كند .

دكتر : « {فتواى امام خميني} امام حتى صيغه كردن بادختر شيرخوار را نيز جايز مى دانستند ، لذا فرموده اند: " نزديكى با زوجه قبل از تمام شدن نُه سال جايز نيست و اما ساير لذت ها مانند لمس نمودن با شهوت و بغل گرفتن و تفخيذ حتى در شيرخوار اشكالى ندارد!! " تحرير الوسيله جلد سوم با ترجمه فارسى مسأله12 » .

نويسنده : اولا دكتر در متن عربى عبارت را تحريف نموده و با وارد آوردن تغييراتى در آن خواسته است كه ذهن يك عده را نسبت به مذهب تشيع بدبين بسازد و در ترجمه سابق كتاب ، مترجم نيز عين عبارت عربى دكتر را ترجمه نموده است ، اما بعدا چون متوجه دروغ شاخ دار دكتر شده ، عين ترجمه عبارت كتاب تحرير الوسيله را آورده است ، ولى مترجم هم در تدليس دست كمى از دكتر ندارد ، زيرا فتواى مرحوم

امام خمينى در باب ازدواج دائم است نه ازدواج موقت و اين فتوا هم اختصاصى به امام خمينى يا مذهب تشيع ندارد و چنانكه خواهد آمد مورد اتفاق همه علماى اسلام است .

براى آنكه دغل بازى هاى دكتر و مترجم كاملا روشن شود ، ما ناگزير عين عبارت دكتر را از متن عربى كتاب نقل و سپس معنى مى كنيم ، همان معنايى را كه مترجم نيز در ترجمه قبلى خود آورده بود .

دكتر در متن عربى مينويسد : ( و كان الامام الخمينى يرى جواز التمتع بالرضيعة ، فقال : " لابأس بالتمتع بالرضيعة ضما و تفخيذا - اى يضع ذكره بين فخذيها - و تقبيلا " انظر كتابه تحرير الوسيلة 2/241 مسألة رقم 12 ) " امام خمينى صيغه با دختر شيرخوار را نيز جايز ميدانستند و لذا فرموده اند : كه تمتع با دختر شيرخوار مثل بغل گرفتن و تفخيذ -بين رانهايش گذاشتن – و بوسيدن مانعى ندارد .

اما وقتى كه به تحرير الوسيله مراجعه كني_م متوج_ه مى شويم كه امام خمينى قدس سره هرگز يك چنين فتوائي در باب عقد موقت و صيغه ندارند و آنچه را كه ايشان در باب نكاح دائم فتوا داده اند ، از نظر الفاظ و كلمات كاملا با آنچه كه دكتر نقل كرده است متفاوت است .

ايشان در اول بحث نكاح كه در رابطه با نكاح دائم و احكام آن مواردى را بيان ميكنند ، ازجمله ميفرمايند : " نزديكى با زوجه قبل از تمام شدن نُه سال جايز نيست و اما ساير لذت ها مانند لمس نمودن با شهوت و بغل گرفتن و تفخيذ

حتى در شيرخوار اشكالى ندارد "

و همانطور كه ملاحظه ميفرماييد اين فتوا در باب نكاح دائم است نه در بخش نكاح منقطع يا صيغه .

براى توضيح مطلب و جواب از اعتراض نا بجاى دكتر و ديگر همدستانش بايد به چند نكته اشاره كرد .

1- مشهور بين همه علماى اسلام اعم از شيعه و سنى اينست كه در صورتى كه زوجه نه ساله باشد همبستر شدن با او مانعى ندارد ، اما قبل از تمام شدن نه سال ، همبستر شدن با او حرام است .

2- اگر جوانى با دختريكه هنوز نه ساله نشده است و با اجازه پدرش با او نامزد شد و براى محرم شدن با دختر و مادرش صيغه عقد دائم يا موقت جارى شد ،اين جوان طبق بيان قبل نميتواند با او همبستر شود ، اما ساير تمتعات و لذتهايى كه بين زن و شوهر است براى او جايز و مباح است

3- مسائل فقهى اكثرا بصورت تئورى و فرضيه بيان ميشود يعنى بر فرض كه چنين موردى اتفاق افتاد حكم آن از نظر شرعى چنين است ، نه اينكه حتما بايد اين كار تحقق پيدا كند .

چنانكه در ديگر علوم نيز شبيه اين مطلب زياد است مثلا وقتى طبيبى ميگويد : فلان غذا يا خوراكى براى مردها يا زنها خوب و مفيد است يا بر عكس مضر است معناى اين حرف اين نيست كه خود او حتما اين غذا را خورده است يا مى خورد يا كسانى حتما بايد بخورند يا خورده اند .

4- اگر دكتر و مترجم و يارانشان به فقه اهل سنت مراجعه ميكردند ، متوجه ميشدند كه علماى مذاهب

اربعه نيز ، تمام استمتاعات را با زوجه صغيره حتى اگر شيرخوار باشد جايز ميدانند .

ابن قدامه حنبلى مى گويد : "دختر خورد سالى كه امكان همبستر شدن با او نيست ، از احمد بن حنبل روايت شده كه مباشرت با او به قصد لذت بردن از قبيل بوسيدن و ساير استمتاعات جايز است" .

نووى در شرح صحيح مسلم در رابطه با سن زوجه در وقت هم بستر شدن مى گويد : " اگر شوهر و ولى طفل با هم در موردى كه بر ضرر طفل نباشد ، توافق كردند به آن عمل مى شود و احمد و ابوعبيد گفته اند : اگر نه ساله بود مجبور به هم بستر شدن با شوهرش مى شود و مالك و ابوحنيفه و شافعى گفته اند : براي هم بستر شدن حد و مرز يا سن خاصى و جود ندارد بلكه حد آن توانائى و تحمل است و وقت تحمل در اطفال نيز مختلف بوده در بعضى زودتر و در بعضى ديرتر است و اين فتوا اشكالى ندارد .

بنا به فتواى مالك و شافعى و ابوحنيفه پس اگر در طفل شيرخوار نيز تحمل هم بستر شدن بود ، شوهر مى تواند كه با او هم بستر شود تا چه رسد به ديگر لذت ها و استمتاعات .

ابن نجيم مصرى مى گويد : علما در وقت دخول بر زوجه كه صغيره باشد با هم اختلاف كرده اند ،بعضى بر ممنوعيت آن در دوران قبل از بلوغ فتوا داده اما دخول در زمان نه سالگى را جايز دانسته اند و گفته شده كه اگر دختر خورد سال زير نه سال

، چاق و فربه بوده و طاقت هم بستر شدن را داشته باشد ، دخول و هم بستر شدن با او مانعى ندارد .

پس از نقل اين فتاوى از علماى بزرگ اهل سنت و از كتب فقهى آنان ديگر گمان نمى كنم كه اشكالى در رابطه با فتواى مرحوم امام خمينى باقى مانده باشد .

دكتر : « {قسم خوردم} بارى در دفتر آقاى خوئى خدمت ايشان نشسته بودم ،كه دوتا جوان كه گويا باهم اختلافى داشتند و قرار شده بود آقاى خوئى را داور قرار دهند وارد دفتر شدند ، يكى از آنان پرسيد آقا نظر شما در باره صيغه چيست؟ حلال است يا حرام ؟ ايشان كه گويا احساس كردند كه اين سؤال منظورى دارد پرسيدند شما ساكن كجا هستيد ؟ جوان گفت بنده ساكن موصل هستم، و اينك حدود دو سه ماهى است كه در نجف سكونت دارم ، آقا فرمودند: پس شما سنى هستى ؟ جوان گفت بله ، آقا فرمودند صيغه از نظر ما حلال است ولى در نزد شما حرام است » .

نويسنده : اين قصه اصل و اساسى ندارد زيرا تنها كسى كه ناقل قصه است خود دكتر است و او هم با اسم مستعار به ميدان آمده است ، پس از كجا بدانيم كه او كى هست ، راست ميگويد يا دروغ ؟ .

از طرف ديگر ملاقات هاى مردم با مرحوم آية الله خوئى در بيرونى منزل ايشان صورت مى گرفت و آن مرحوم دفترى نداشت تا از مردم در آنجا استقبال كند .

دكتر : « جوان گفت : من در اين شهر غريب هستم ممكن است از

شما خواهش كنم تا مدتى كه اينجا هستم با دختر شما صيغه كنم ؟ آقا نگاهى به جوان كردند و فرمودند : من سيد هستم ،و اين كار بر سيدها حرام است ، اين چيز فقط براى عموم شيعه حلال است ، جوان نگاهى به آقاى خوئى كرد ولبخند زد نگاهش مى گفت كه گويا فهميده بود كه آقا تقيه كرده است ، آنگاه آن دو جوان خدا حافظى كردند و رفتند » .

نويسنده : اولا دروغ بودن اين قصه بحدى است كه براى احدى قابل قبول نيست ، براى آنكه حتى در مورد ازدواج دائم هم كسى جرئت نميكند در اولين ديدار و در هرجا كه بود به پدر دخترى بگويد كه دخترت را بمن عقد كن تا با او ازدواج كنم ،بلكه خواستگارى رسومات خاص خودش را دارد .

ثانيا اگر اين سؤال از سوى يك نفر از اهل سنت مطرح شود معنايش اينست كه او به مذهب خود پايبند نيست و الا چطور ممكن است كه ، مذهبش صيغه را زنا بداند و بعد با اعتقاد به آن مذهب از يك فرد شيعى تقاضاى صيغه كند و اگر اين سؤال واقعا از مرحوم آقاى خوئى شده بود ايشان با كمال متانت جواب مى داد كه چون در مذهب شما صيغه حرام است و ما هم به همه

مذاهب احترام ميگذاريم پس جواب شما از اول منفى خواهد بود .

نه اينكه بگويد من سيد هستم و ...... زيرا در توضيح المسائل ايشان و ديگر فقهاى شيعه هيچ جا گفته نشده كه عام نمى تواند با سيده ازدواج دائم يا موقت كند بلكه همه قائل به

جواز هستند .

از همه مهمتر ، دختر عاقل بالغ را كه پدر نمى تواند بدون اذن و مشورت با او بكسى عقد كند تا آن جوان از مرحوم آقاى خوئى چنين تقاضاى نمايد .

ثالثا متأسفانه برادران و خواهران اهل سنت ما فكر مى كنند كه چون شيعيان صيغه را حلال مى دانند پس بايد انجام بدهند در حاليكه حلال يا مباح بودن بمعناى اختيار داشتن مكلف در ترك و فعل است و حتى ممكن است كه مسلمانى از كار حلالى متنفر باشد و بدش بيايد ، وانگهى در اينكه صيغه مدتى در زمان رسول خدا (طبق نظر اهل سنت) حلال بوده جاى بحثى نيست حال اگر در همان زمان مسلمانى پيش يكى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميرفت و بسيار مؤدبانه از او خواهش مى كرد كه يكى از دخترانش را به او صيغه كند چون در آن زمان حلال بود ، او چه جوابى ميداد ؟ .

رابعا طلاق امريست كه همه مذاهب اسلامى آن را مباح ميدانند يعنى شوهر ميتواند زن خود را طلاق دهد حتى اگر آن زن راضى هم نباشد ، حال اگر يك فرد شيعه پيش يك نفر از بزرگان اهل سنت رفته بگويد : از شما خواهش ميكنم كه زن تان را طلاق دهيد تا بعد از اتمام دوران عده من با او ازدواج كنم ، جواب آن عالم در اين جا چه خواهد بود ؟ .

خامسا دكتر ميگويد كه مرحوم آقاى خوئى تقيه كرد در حاليكه اينجا تقيه معنى ندارد ، زيرا فقهاى شيعه به شمول ايشان همه فتوا بر جواز متعه را

در كتب فتوايى خود نوشته اند پس از كى و براى چه تقيه كند .

صيغه هرگز حرام نشده است

قسمت اول

دكتر : « {تحريم صيغه} واقعيت اين است كه صيغه در عصر جاهليت مباح بوده است وقتى كه اسلام آمد تا مدتى آنرا بر حكم اباحتش باقى گذاشت و آنگاه در غزوه خيبر براى هميشه حرام گرديد ، آما آنچه در نزد ما شيعيان اعم از عوام و فقهاء معروف است اين است كه صيغه را عمر بن خطاب حرام كرده است ، در حالى كه خود حضرت رسول صلى الله عليه وآله در غزوه خيبر حرام بودن آنرا اعلان فرموده اند » .

نويسنده : 1- اينكه صيغه يكى از انواع نكاح در زمان جاهليت بوده ، ادعايى بدون دليل است ، زيرا مورخان آنرا جزء نكاحهاى مرسوم در زمان جاهليت درج نكرده اند و دكتر هم دليلى بر اين مدعا اقامه نكرده است .

2- در اينكه متعه در زمان خلافت خليفه دوم و به دستور او حرام شده است ، نه تنها شيعيان بلكه بسيارى از علما و محققان و حفاظ اهل سنت نيز در كتب تاريخى و جوامع حديثى خود به اين قضيه تصريح كرده اند و ما به عنوان نمونه به چند مورد به طور گذرا اشاره مى كنيم .

اول :فاضل قوشجى از متكلمين اهل سنت در رابطه با توجيه تحريم متعه از ناحيه عمربن خطاب ميگويد: اين صدور تحريم از خليفه موجب قدح و طعن در او نميشود زيرا مخالفت مجتهدى با مجتهد ديگر در مسائل اجتهادى بدعت محسوب نشده و امرى رايج است يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم طبق اجتهاد آنرا

حلال و عمربن خطاب طبق اجتهاد خودش آنرا حرام اعلام نموده است .

بيهقي ،فخر رازي ، طحاوى ، جصاص ابن حزم ،سرخسى ، و غير آنها از خليفه دوم نقل كرده اند كه گفت : " دو متعه در زمان رسول خدا بود كه من از هردو نهى ميكنم و مرتكب هردو را عقاب مى كنم ، يكى متعة الحج و ديگرى متعة النساء " .

دوم : مسلم در صحيح ، كتاب النكاح باب نكاح متعه حديث 2496 با سند از عطا نقل ميكند كه مردم از جابر ابن عبدالله در باره متعه سؤال كردند ، گفت : بلى ما در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ابوبكر و عمر متعه ميكرديم .

سوم : در همان باب حديث 2497 باز از جابر بن عبد الله نقل كرده است كه گفت : ما با يك قبضه خرما و آرد در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ابوبكر متعه مى كرديم تا اينكه عمر در رابطه با عمرو بن حريث ، آنرا ممنوع اعلام كرد .

چهارم : در همان باب حديث 2498 از ابى نضره نقل ميكند كه گفت : نزد جابر بن عبدالله بودم ،كسى خبر آورد كه ابن عباس و ابن زبير ، بر سر متعه حج و متعه نساء با هم اختلاف كرده اند ، جابر گفت : ما در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم متعه ميكرديم بعد عمر ما را از آن نهى كرد .

پنجم : عبدالرزاق ، طبرى ، سيوطى و فخر رازى از على عليه السلام

روايت كرده اند كه : اگر نهى عمر از متعه نبود ، زنا نمى كرد مگر فرد شقي براى اينكه ديگر نيازى به زنا نبود و مردمى كه دچار فشار شهوت بودند ، راه حلال و شرعى در پيش روى خود داشتند .

ششم : قرطبى در تفسير از ابن عباس نقل ميكند كه : متعه رحمتى بود از ناحيه خداوند متعال و اگر نهى عمر از آن نبود ، زنا نميكرد جز شقي .

هفتم : بلك_ه تحري_م متعه را جزء اوليات عمر حساب كرده اند يعنى كارهايى كه او اول انجام داده و قبل از او كسى انجام نداده است .

دكتر هم به احاديثى استدلال ميكند تا تحريم متعه را مستند به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كند كه يكى يكى دليل هاى او را مورد بررسى و نقد قرار ميدهيم .

دكتر : « {حديث اول :} اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند : ( حرم رسول الله صلى الله عليه وآله يوم خيبر لحوم الحمر الأهلية و نكاح المتعة ) تهذيب 2/186 استبصار3/142 وسائل الشيعة 14/441 » .

نويسنده : از روايان اين حديث حسين بن علوان و عمرو بن خالد است كه توثيقى ندارند و بنا براين روايت ضعيف است و با روايت ضعيف امكان ندارد قرآن كريم نسخ شود يا حلال ثابتى بسبب آن حرام گردد .

دكتر : « {حديث دوم :} از امام صادق عليه السلام پرسيده شد: " آيا مسلمانان در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله بدون شاهد ازدواج ميكردند؟ فرمودند نخير" . تهذيب 2/189 » .

نويسنده : اين حديث به هيچ عنوان دلالت بر حرمت

متعه نمى كند ، بلكه قسمتى را كه دكتر نقل كرده است دلالت دارد ، ب_ر اينكه مسلمانه_ا در زم_ان پي_امب_ر صلى الله عليه و آله و سلم بدون شاهد ازدواج نمى كردند ، پس وجوب شاهد گرفتن غير از حرام بودن متعه است ، و بايد بحث شود كه آيا حضور شاهد در عقد چه دائم و چه موقت واجب است يا خير ؟ ا گر ثابت شد واجب است ، فرقى بين دائم و متعه نخواهد بود و اگر هم ثابت شد كه واجب نيست باز فرقى بين دائم و متعه نخواهد بود ، و در مذهب ما شيعيان حضور شاهد مستحب است نه واجب چه در عقد دائم و چه موقت .

وانگهى دكتر روايت را كامل نقل نكرده و فقط تا آنجا كه فكر ميكرده به نفعش است نقل كرده است و بس بنا براين لازمست كه روايت را كاملا خوانده و معنى كنيم تا براى همگان معلوم شود كه در اين روايت هرگز سخنى در رابطه با تحريم متعه گفته نشده است .

( الحسين بن سعيد عن صفوان عن ابن مسكان عن المعلى بن خنيس قال: قلت لابى عبدالله عليه السلام: ما يجزى فى المتعة من الشهود؟ فقال: رجل وامرأتان يشهدهما قلت: ارأيت ان لم يجدوا احدا؟ قال: نعم قال: قلت جعلت فداك كان المسلمون على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله يتزوجون بغير بينة؟ قال: لا.)" معلى بن خنيس مى گويد : از امام صادق عليه السلام پرسيدم ،چند شاهد براى متعه كفايت ميكند فرمود : يك مرد و دو زن عرض كردم ، اگر كسى را پيدا نكردند

،جايز است بدون شاهد عقد را بخوانند ؟ فرمود بلى ، عرض كردم آيا در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مسلمانان بدون شاهد ازدواج ميكردند ؟ فرمود نه " .

اگر كسى اين روايت را بخواند متوجه مى شود كه شاهد گرفتن مستحب است نه واجب و اگر نه حضرت نمى فرمودند كه بدون شاهد هم جايز است و اينكه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ازدواجها بدون شاهد نبوده است ، دلالت بر وجوب آن ندارد چون فعل پيامبر يا امضاى او فقط جواز را مى رساند و وجوب يا حرمت را نمى شود از فعل و ترك يا تقرير و امضا به دست آورد مگر اينكه قرينه اى براى تعيين جهت خاص وجود داشته باشد ، پس اگر بخواهيم طبق اين روايت فتوا صادر كنيم ، ميگوئيم شاهد گرفتن مستحب است و اگر كسى عقد را بدون شاهد اجرا كرد باطل نيست چنانكه دائم بودن يا منقطع بودن عقد نيز دخلى در اين مسئله ندارد .

دكتر : « طوسى در توضيح اين روايت مى فرمايد : " منظور از سؤال نكاح دائم نيست بلكه ازدواج مؤقت است، لذا اين روايت را در باب متعه آورده است » .

نويسنده : دكتر بر علاوه آنكه دروغگو است خنگ و احمق هم تشريف دارد ، زيرا در خود روايت خوانديد كه سائل در رابطه با نكاح منقطع و متعه سؤال مى كند ديگر توضيحى لازم نيست وانگهى شيخ طوسى قدس سره نيز سخنى را كه دكتر به ايشان نسبت داد نگفته است ، نه در كتاب تهذيب

و نه در استبصار بلكه دكتر اين عبارت را خودش ساخته و به مرحوم شيخ الطائفه نسبت داده است .

شرح و توضيح شيخ طوسى رضوان الله عليه در هر دو كتاب مربوط به مسئله شاهد گرفتن است ، ما كلام ايشان را از تهذيب نقل ميكنيم .

شيخ مى فرمايد : " در اين خبر منع از متعه بدون شاهد نيست بلكه در حديث آمده است كه مسلمانان در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدون شاهد ازدواج نمى كردند و شاهد گرفتن بهتر است اما معناى روايت اين نيست كه اگر در اين زمان شاهد گرفته نشود ، حرام باشد چنانكه ميدانيم بسيارى از مباحات و غير آن در آن زمان استعمال نمى شد اما عدم استعمال هيچگاه دلالت بر حرمت و منع ندارد و احتمال ميرود كه روايت دلالت بر احتياط كند نه وجوب ،تا زن اگر مسئله را نمى داند فكر نكند كه نكاح بدون شاهد جايز نيست " .

در تمام اين گفتار ، سخنى كه دكتر به مرحوم شيخ نسبت داد ، وجود ندارد .

دكتر : « بدون شك اين دو روايت براى نسخ حكم متعه وابطال آن حجت قاطع بشمار ميآيد، وامير المؤمنين عليه السلام حكم تحريم آنرا از خود نبى اكرم صلى الله عليه و آله نقل فرموده است ، پس امير المؤمنين نيز از روز خيبر حكم حرام بودن صيغه را دانسته وابلاغ فرموده است ، وبقيه ائمه اطهار نيز بعد ازايشان اين حكم را دانسته ونقل كرده اند، اينجاست كه ما بين دو امر متضاد قرارمى گيريم از يك سو روايات صريح و روشن كه

حرمت متعه را ثابت ميكند وازسوى ديگر رواياتى كه باز هم به ائمه اطهار منسوب است و عمل و بلكه ترغيب به آنرا ثابت مى كند، پس مسلمان بايد چه كند !؟ » .

نويسنده : اينجا دكتر بدون آنكه خودش بفهمد ،اقرار به ثبوت حليت براى متعه در اسلام نموده است ، زيرا مى گويد (براى نسخ حكم متعه) پس معلوم است ك_ه متعه بوده تا بايد نسخ شود ، وقتى اصل جواز قطعى و مسلم بود ، نسخ هم بايد با دليل قطعى و مسلم يا حد اقل حديث صحيح السند و بدون معارض ثابت شود در حاليكه حديث مروى از اميرمؤمنان عليه السلام از حيث سند ضعيف بود و حديث دوم هم دلالت بر حرمت متعه نميكرد بلكه شاهد گرفتن يا نگرفتن را مطرح كرد كه گفته شد : مستفاد از روايت بهتر بودن شاهد گرفتن است اما بدون شاهد هم عقد درست است و اشكالى ندارد .

اما مجتهد 90 يا 200 ساله طبق كدام قانون پيش مى رود و براى خودش فتوا مى دهد ؟ معلوم نيست .

دكتر : « حقيقت اين است كه متعه حرام است چنانكه نقل صريح اميرالمؤمنين آنرا حرام ثابت ميكند واما روايات متناقضى كه به أئمه اطهار منسوب است درست نيست بلكه همه اينها رواياتى است كه به نام آنان جعل شده است ، چگونه ممكن است چيزى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله آنرا حرام فرموده و اميرالمؤمنين اين حكم را نقل كرده آنها با او مخالفت كنند، در حالى كه أئمه علم خود شان را از همين منبع گرفته اند، نسل در نسل اين

علم به آنها منتقل شده است پس ممكن نيست أئمه به چيزى امر كنند كه رسول خدا از آن منع فرموده است ، اگر امام صادق عليه السلام حكم حرام بودن متعه را نمى دانست نمى فرمودند : " نكاح بدون شاهد درست نيست " بويژه اينكه سؤال اختصاصا در باره متعه است ، و ابو جعفر طوسى چنانكه ذكر كرديم آنرا درباب متعه آورده است » .

نويسنده : دكتر وقتى كتاب خودش را مى نوشته و مترجم هم وقتى آنرا ترجمه ميكرده ، فكر ميكرده اند كه اين كتاب را آدمهاى احمقى مثل خود آنها ميخوانند و بعد هم هرچه در آن بود تصديق ميكنند ! .

روايتى كه سندش ضعيف است ، چگونه مى شود به آن استدلال كرد يا حلال و حرام را از آن استخراج نمود هم چنين روايتى كه به اقرار خود دكتر در رابطه با شاهد گرفتن است ، چه ربطى به حرام شدن متعه دارد ، بر فرض كه مستفاد از آن روايت وجوب شاهد گرفتن باشد مى گويد شاهد داشته باش ، نمى گويد متعه در اسلام حرام شده است .

از طرف ديگر دكتر يك روايت از رواياتى را كه دلالت بر جواز متعه ميكند نقل نكرده و در عين حال ميگويد آن روايات متناقض است و مجعول ، در حاليكه خود او تا اينجا چندين روايت جعل نموده و به ائمه عليهم السلام نسبت داده است و ما براى عزيزان خواننده همه را يك به يك روشن نموديم و باز دروغها و جعليات ديگرى از او را نيز در آينده براى شما روشن خواهيم ساخت .

براى توضيح

بيشتر بايد گفت : بر فرض كه روايات منع از هر جهت مساوى روايات جواز ميبود ، باز هم حكم به حرمت متعه نميشد ، بلكه با هم تعارض مى كردند و طبق قاعده ، يا روايات دال بر جواز بخاطر مطابقت با قرآن كريم ترجيح داده شده و حكم به جواز ميشد يا اگر از قرآن كريم هم جواز فهميده نميشد هر دو دسته پس از تعارض تساقط مى كردند و قاعده رجوع به اصل عملى اباحه و حليت يا استصحاب بقاى حليت يا اصل عدم منع بود ، نتيجه اينكه در هر صورت دليلى براى حرمت وجود ندارد .

دكتر : « {بدعت گذار كيست؟} پس ناممكن است كه امام صادق عليه السلام و أئمه قبل و بعد از ايشان چيزى را حلال كنند كه رسول صلى الله عليه وآله آنرا حرام كرده است ، يا نعوذ بالله بدعتى پديد آورند كه در عهد رسول خدا نبوده است » .

نويسنده : ما شيعيان معتقديم كه امامان عليهم السلام همان چيزى را گفته اند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم از جانب خداوند آورده است و چون ثابت نشد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متعه را حرام كرده باشد پس ائمه عليهم السلام نيز آن را حرام نگفته اند .

بلكه تحريم متعه طبق رواياتى كه از كتب اهل سنت نقل نموديم ،كار خليفه دوم عمر بن خطاب است و اين را ما نمى گوئيم بلكه خود علما و محققان اهل سنت به او نسبت مى دهند ، و چون چيزى را رسول خدا صلى الله عليه و

آله و سلم حلال كرده باشد تا روز قيامت حلال است و بهمين لحاظ ،منعى كه بعد از فوت پيامبر توسط ديگران صورت بگيرد ، ارزش شرعى ندارد و الزام آور نيست و مخالفت با آن واجب و لازم است .

ضمنا براى آنكه ثابت شود متعه در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و توسط آن حضرت حرام نشده است ، توجه خوانندگان محترم را به آنچه كه ابن حزم اندلسى يكى از فقهاى اهل سنت مى گويد جلب مى نمايم .

ابن حزم مى گويد : " جماعتى از سلف ،قائل بودند كه متعه حلال است ، در ميان صحابه كسانى مثل اسماء بنت ابى بكر و جابر بن عبدالله و ابن مسعود و ابن عباس و معاوية بن ابى سفيان و عمرو بن حريث و ابو سعيد خدرى ، و سلمه و معبد پسران امية بن خلف مى توان نام برد و جابر حليت متعه را در زمان رسول خدا و خلافت ابى بكر و تا آخر خلافت عمر از تمام صحابه روايت كرده است بعد ميگويد و از تابعين هم كسانى كه قائل به جواز متعه بودند عبارت اند از : طاووس و عطا و سعيدبن جبير و سائر فقهاى مكه .

قرطبى نيز در تفسير ، عمران بن حصين و بعضى ديگر از صحابه را كه ابن حزم نام نبرده است اضافه مى كند و از ابن عبدالبر نقل ميكند كه او اصحاب ابن عباس را از اهل مكه و يمن ، بر قائلين به جواز متعه اضافه نموده است .

هم چنين ابن خلكان نقل ميكند كه مأمون عباسى

در زمان خلافتش گفت متعه حلال است و مى خواست منع را بردارد ، و محمد بن منصور و ابو العيناء بر او وارد شده ديدند غضبناك است و اين گفتار عمر را كه ( دو متعه در زمان رسول خدا بود كه من از آن دو منع مى كنم ) زمزمه مى كرد و مى گفت : تو كيستى كه نهى كنى از چيزى كه پيامبر و ابوبكر از آن نهى نكرده اند ، و بالاخره يحى بن اكثم بر او وارد شده و او را از برداشتن منع و مخالفت با نهى خليفه دوم بر حذر داشت ، چون او را از خوف فتنه و آشوب ترسانيد .

ناگفته نماند كه از مشهور ترين فقهاى مكه مكرمه و از اهل سنت كه قائل به حليت متعه بود عبد الملك بن عبد العزي_ز معروف ب_ه ابن جري_ج مكى مى باشد كه در سال 149 ه_ ق فوت نموده است و او از فقهاى بزرگ و از بزرگان تابعين و جزء ثقات و محدثين و از رجال صحيح بخارى و مسلم است ، در رابطه با او نوشته اند : با 90 زن متعه نمود .

و چون حليت متعه تا دوران خلافت عمر بن خطاب جزء مسلمات است ، بعضى از علماى اهل سنت در صدد توجيه منع خليفه برآمده اند تا ثابت كنند كه منع او بر خلاف حكم خدا و رسول نبوده است ، و اگر حرمت و منع از متعه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اتفاق مى افتاد ديگر نيازى به اين توجيهات نبود .

مثلا فخر رازى

در تفسير كبير ذيل آيه مباركه ( فما استمتعتم به منهن .....) ميگويد : " تنها راه رفع اشكال از عمر اينست كه گفته شود مراد از جمله ( من از آن نهى ميكنم ) يعنى تنها نسخ براى من ثابت است ميباشد .

مسلما اين توجيه ، توجيه خنده دارى است كه براى هيچ يك از اصحاب نسخ ثابت نباشد و فقط براى او ثابت باشد ، و بعد از گذشت حدود 10 سال از رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم حكم به حرام بودن آن نمايد .

نووى نيز بعد از نقل گفتار خليفه دوم در رابطه با نهى از متعه ميگويد : كسانى كه در زمان ابوبكر و عمر متعه مى كردند يا آنرا جايز مى دانستند ، نسخ به آنها نرسيده بود .

اين توجيه نيز از عجايب روزگار است و قطع پيدا كردن به حرمت و نسخ ، با اينكه دليل منع ثابت نيست و خليفه ميگويد كه من نهى مى كنم عجيب تر .

در هر صورت باز ميگوئيم كه قائل بودن به جواز متعه معنايش حتما انجام دادن آن نيست ، چنانكه در اسلام عقد دائم جائز است ، اما كسانى پيدا مى شوند كه تا آخر عمر ازدواج نمى كنند و كسانى هم هستند كه دو بار يا بيشتر ازدواج ميكنند ، بلكه اگر انسان از چيزى كه حلال است بدش بيايد گناهكار نميشود ،چنانكه بعضى از گوشت مرغ يا ماهى بد ميبرند و هيچ كس حكم به گناهكار بودن آنان نكرده است .

دكتر : « بنابرين مشخص شد كه رواياتى كه به متعه يا صيغه ترغيب

مى كند يك حرف آن از أئمه اطهار عليهم السلام ثابت نيست بلكه نيروهاى ستون پنجم و دشمنان قسم خورده اسلام كه منظور شان بد نام كردن اهل بيت عليهم السلام و توهين به آنان بوده است اين گونه روايات را جعل كرده اند، و إلا چگونه بايد توجيه كرد كه هر كس متعه نكند كافر است !، در حالى كه حتى از يكى از أئمه اطهار و حتى يك مرتبه هم ثابت نيست كه متعه كرده باشند، يا اينكه به حلال بودن متعه حكم داده باشند، آيا نعوذ بالله آنها دين ديگرى غير از دين اسلام داشته اند ؟ .

پس ديديم كه جعل كنندگان اين روايات جز دشمنان اسلام ودشمنان اهل بيت نمى توانند باشند و إلا نعوذ بالله از اين روايات تكفير اهل بيت ثابت ميشود ! خوب دقت كنيد » .

نويسنده : اولا ثابت شد كه متعه مطابق نص خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم حلال است و منعى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيامده است حكم آن نيز حكم نكاح دائم است و چنانكه كسى با ترك نكاح دائم كافر نميشود با ترك نكاح متعه هم كافر نخواهد شد ، و هيچ فقيهى از فقهاى شيعه حكم به كفر تارك متعه نكرده است ، يك روايت نيز در كتب ما پيدا نمى شود كه دال بر كفر تارك متعه باشد ، بلكه اين نوع تبليغات و دروغ سازى ها كار دكتر و دارو دسته اش هست كه به اقرار خودش از نيروهاى ستون پنجم و دشمنان قسم خورده اسلام هستند .

ثانيا روايات

دلالت كننده بر جواز متعه تقريبا متواتر است و روايات دلالت كننده برمنع يا ضعيف السند هستند و يا اينكه منع را به خليفه دوم نسبت ميدهند كه در هر دوصورت نمى توانند در برابر روايات جواز مقاومت كنند .

قسمت دوم

ثالثا با وجود ادله و روايات دلالت كننده بر جواز، ثبوت نقلى تحقق يافته و مسلم است و با ثابت بودن نقلى نيازى به ثبوت عملى از ناحيه ائمه عليهم السلام نداريم ،چون ترك يا فعل معصوم هيچگاه دليل بر حرمت يا وجوب نمى شود .

رابعا دكتر از كجا فهميده كه امامان عليهم السلام متعه نكرده اند ، آيا او شب و روز با آنها بوده است ؟ و آيا امامان عليهم السلام تمام خصوصيات و كارهاى شخصى و خصوصى خود را به ديگران نقل ميكردند ؟ .

خامسا دكتر و يارانش بايد فتوا بدهند كه ساعت 10 پيش از ظهر ، هم بستر شدن شوهر با زن دائميش حرام است ، چون از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل نشده است كه حتى يكبار اين كار را در ساعت 10صبح انجام داده باشد .

دكتر : « {يك روايت متناقض} آقاى كلينى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه : " زنى نزد عمر ابن خطاب آمد و گفت ( من زنا كرده ام عمر دستور داد سنگسار شود ، به امير المؤمنين عليه السلام خبر رسيد، پرسيد چگونه زنا كردى ؟ گفت به صحرا رفته بودم خيلى تشنه شدم ، از يك اعرابى آب خواستم گفت تا مرا إرضا نكنى آب نمى دهم، وقتى خيلى تشنه شدم و ترسيدم هلاك

شوم مجبوراً به خواسته او تن دادم ، امير المؤمنين فرمود ) (تزويج و رب الكعبه ) قسم به پروردگاركعبه اين ازدواج است !" فروع الكافى 2/198 » .

نويسنده : 1- روايت جدا ضعيف است ، زيرا از روايان اين حديث عبدالرحمن بن كثير و على بن حسان و نوح بن شعيب مى باشند كه هر سه نفر توثيقى ندارند .

2- از نظر متن هم امكان قبول اين حديث نيست چون اولا در نكاح نياز به اجراى صيغه عقد است و در حديث نيامده است كه اعرابى صيغه عقد را جارى كرده باشد و ثانيا زن در اين قصه راضى نبوده و روى مجبوريت تن به آن كار داده است ، در حاليكه نكاح متوقف بر رضايت طرفين است و ثالثا ظاهر روايت مى رساند كه آن زن شوهر داشته ،چون عمر حكم به رجم او كرده است و سنگسار حد زناى محصنه يعنى مرد و زنى كه با داشتن همسر زنا كرده اند ميباشد و رابعا مرحوم كلينى روايت را در باب نوادر آ ورده است و اين به آن معناست كه روايت مورد قبول و عمل شيعه نيست بلكه يا بايد تأويل شود و يا اينكه مردود دانسته شود و خامسا در روايت نامى از متعه برده نشده است بلكه كلمه تزويج بكار رفته است .

3- بر فرض چشم پوشى از ضعف سند و مستقيم نبودن متن و ديگر اشكالات ، ممكن است روايت حمل شود بر اينكه چون آن زن مضطر بوده و چاره اى نداشته پس زانيه حساب نمى شود تا بر او حد زناى محصنه كه رجم و سنگسار است

جارى گردد بلكه براى آن زن حكم تزويج را دارد ، اما مردى كه از اين موقعيت سوء استفاده نموده است زنا كار محسوب ميگردد .

دكتر : « همچنانكه روشن است متعه يا صيغه با رضايت و خشنودى طرفين انجام مى گيرد، اما در اين روايت زن مجبور است ، و براى آنكه جان خودش را نجات دهد به چنين كارى تن در مى دهد ، پس اينكه در حكم زنا نيست كه از عمر بخواهد او را سنگسار كند! ،عمر هم فورا دستور صادركند! » .

نويسنده : پس از آنكه سند و متن روايت هردو غير قابل قبول بودند ، فضولى هاى دكتر بى فائده است و چيزى را عوض نخواهد كرد .

علاوه بر اين اگر زنى در يك همچه حالتى خودش را زانيه فكر كند ، از آن جهت است كه حكم خدا را در اين مورد نمى دانسته است و بسيارند مردمانى كه احكام را در بسيارى از موارد نمى دانند .

اما اينكه خليفه فورا دستور صادر كرده مشكلى ببار نمى آورد چون به اجماع امت اسلامى ، خليفه دوم معصوم نبوده است و غير معصوم از اشتباه و خطا و حتى گناه خالى نيست .

دكتر : « جالب اينجاست كه رȘǙʘʠتحريم متعه را در خيبر خود امير المؤمنين از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده اند باز چگونه اين روايت را به ايشان نسبت داده اند؟! » .

جالب اينجاست كه ما علت ضعف روايت تحريم متعه در خيبر را در همين چند صفحه گذشته بيان كرديم ولى مجتهد 90 يا 200 ساله اين علت را در دوران دراز مجتهد

بودن خود نفهميده است و متوجه نشده كه استدلال به روايت ضعيف درست نيست .

جالبتر اينجاست كه در اين روايت اسمى از متعه برده نشده و مجتهد 90 يا 200 ساله اين روايت را به روايات متعه متصل ميكند .

دكتر : « {بعضى مفاسد صيغه} 1- مخالف با نصوص شرعى است، زيرا كه اين به مثابه حلال كردن چيزى است كه خداوند آنرا حرام كرده است » .

نويسنده : بر عكس حكم به تحريم ،حرام كردن چيزى است كه خداوند آنرا حلال نموده است و جواز آن طبق نص قرآن كريم و روايت صحيحه در كتب فريقين ثابت است و قبلا به بعضى از آن اشاره كرديم .

دكتر : « 2- اين ديدگاه باعث شده كه روايات دروغينى ساخته شود وبه ائمه أطهار عليهم السلام منسوب گردد درحالى كه در اين روايات آنقدر توهين نسبت به آنان روا داشته شده كه اگر كسى ذره اى ايمان در دل داشته باشد جرأت چنين اهانت هايى را به آنان ندارد » .

نويسنده : اگر مراد دكتر از روايات دروغين همان دو سه روايتى باشد كه خود او درست كرده وبه شيعه نسبت داده بود كه قبلا جواب داديم و دروغگوئى او را آشكار نموديم و اگر مرادش روايات ديگرى است ، چرا يكى دوتاى از آنها را نقل نمى كند ، تا با دليل و برهان گفتارش را به اثبات برساند ، زيرا شعار دادن بى فايده است و حق با كسى است كه دليل دارد و اگر مراد او از روايات ساختگى ، رواياتى است كه دلالت بر جواز متعه ميكند كه آن روايات در كتب

اهل سنت و حتى در صحيح بخارى و مسلم هم نقل شده است ، و آيا دكتر آن روايات را هم ساختگى و توهين به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميداند ؟ .

دكتر : « 3- در اين روايات حتى صيغه با زن شوهردار كه شوهرش زنده و موجود است جايز دانسته شده كه اين خود براى ريشه كن كردن بنياد خانواده كافى است ، دراين صورت هيچ مردى نمى تواند به همسرش اعتماد كند ، چون هر زمانى ممكن است او با مرد ديگرى صيغه كند ، اين جنايت آنقدر بزرگ است كه ابعاد آنرا نمى توان تصور كرد ، اگر مردى بداند كه همسرش با مرد ديگرى صيغه كرده واكنشش چه خواهد بود؟! » .

نويسنده : اگر دكتر يا مترجم يا هركس ديگر از مخالفين مذهب اهل بيت عليه السلام يك روايت در كتب شيعه پيدا مى كردند كه مفاد آن جواز صيغه با زن شوهر دار بود ، حتما اينجا و آنجا مى نوشتند و از آن سندى بر ضد شيعه درست ميكردند .

اما لاف زدن و گزافه گفتن را عقلاى عالم هرگز يك دليل عقلى و منطقى نمى دانند .

آخر دروغ هم حدى دارد ، چطور اين افراد خجالت نمى كشند كه پشت سرهم دروغ ، آنهم شاخدار مى گويند ، آيا ممكن است انسان عاقلى در عالم پيدا شود و اين دروغها را تصديق كند ؟ .

بايد همه با هم و يك صدا بگوئيم : ألا لعنة الله على الكاذبين .

دكتر : « 4- پدران وديگر اولياى خانواده نيز نمى توانند بر دختران باكره شان مطمئن

باشند، چون ممكن آنان بدون اطلاع و رضايت خانواده باكسى صيغه شوند و چه بسا ناگهان پدر متوجه ميشود كه دخترش قبل از ازدواج حامله است چرا و چگونه ؟ نمى داند، آنچه مشخص است اين است كه از يك مرد حامله شده اما اوگذاشته و رفته ! چون با چنين وضعى احساس مسئوليت ندارد » .

نويسنده : اولا مشهور بين فقهاى شيعه بلكه قول اكثر اينست كه : ازدواج دختر باكره ، دائم يا موقت بايد با اذن پدر باشد و شرط صحت عقد را اذن پدر ميدانند .

ثانيا اشكال دكتر در ازدواج دائم هم هست به اين بيان كه اگر دخترى بدون اطلاع پدر و ديگر بستگانش با مردى ازدواج دائم كرد و بعد از آنكه حامله شد آن مرد او را طلاق داده و رفت ، آنگاه پدر كه با شكم بالا آمده دخترش روبرو شده چه كند ؟ زيرا فقط ميداند كه از يك مرد حامله شده است و او هم گذاشته و رفته ، چون احساس مسئوليتى ندارد ، پس بايد دكتر بخاطر اين مفسده ، حكم به حرمت ازدواج دائم هم صادر كند .

خصوصا كه در بين مذاهب اهل سنت اقوال معتبرى وجود دارد كه دختر مى تواند بدون اذن ولى ازدواج كند ابن رشد از ابوحنيفه و زفر و شعبى وزهرى نقل مى كند كه اگر دخترى بدون اذن ولى و سرپرست ، خودش را بعقد مردى كه كفو او باشد در آورد ، عقد صحيح است .

ثالثا سوء استفاده از قانون يا برخلاف شرع و قانون قدم بر داشتن چه ربطى به تشريع قانون دارد ، ممكن

است فردا كسانى پيدا شوند و شراب را به نام نوشابه به مردم بفروشند ، آيا اينجا دكتر و ياران او فتوا بحرمت هرچه نوشابه است صادر ميكنند ؟ .

دكتر : « 5- اكثر آقايانى كه صيغه مى كنند براى خودشان اجازه ميدهند با آبروى مردم بازى كنند اما اگر كسى براى صيغه با دختر يا يكى از نزديكانشان با آنان صحبت كند ، هرگز موافقت نخواهند كرد و راضى نخواهند شد، چونكه اين ازدواج ! را مثل زنا مى دانند و آنرا براى خودشان باعث ننگ و عار مى پندارند ، اگر واقعا صيغه حلال و تا اين حد باعث اجر و ثواب و بلكه شرط ايمان است پس چرا حاضر نمى شوند بقيه مردم با دختران آنان صيغه كنند ؟! » .

نويسنده : 1- اكثر آقايان ى كه صيغه مى كنند كى هستند و در چه شرايطى صيغه كرده اند و با آبروى كى بازى كرده اند ؟ چرا دكتر يك مورد را بعنوان مثال ذكر نكرد ؟ چون ما شيعيان هرگز بياد نداريم كه فرد يا افرادى صيغه كرده باشند و با صيغه كردنشان با آبروى ديگران بازى كرده باشند .

2- دكتر و يارانش مى پندارند كه شيعيان چون صيغه را مباح ميدانند پس مرتب در حال صيغه كردن هستند در حاليكه معنى مباح دانستن ، انجام دادن نيست .

3- عقد هر زن يا دخترى كه بالغه و رشيده باشد منوط به اذن خود اوست و اگر كسى دخترش راضى به عقد دائم يا موقت با كسى نباشد ، پدر نمى تواند او را مجبور كند و به زور به عقد كسى

ديگرى در بياورد .

4- مردم بسيارى چيزها را براى خود مى خواهند اما در رابطه با ديگران محكوم ميكنند و حتى مانع ميشوند مثلا بسيارى از مردانى كه دوزن يا بيشتر اختيار ميكنند به هيچ عنوان حاضر نيستند كه دامادهاى آنها هم زن دوم انتخاب كنند و برسر دختر يا خواهر آنها هوو بياورند آيا دكتر به خاطر اين جهت ، تعدد زوجات را هم حرام اعلام ميكند ؟ يا افراد مسنى هستند كه با دختران جوانى ازدواج ميكنند اما اگر فرد با سن و سالى از دختر جوان خود آنها خواستگارى كند ، ناراحت شده و او را از منزل خود اخراج ميكنند ، آيا دكتر و يارانش ازدواج مردان مسن را با دختران جوان هم به خاطر علت فوق تحريم ميكنند ؟ .

5- حتى در نكاح دائم هم مردمانى هستند كه خود با خانوادهاى ازدواج نموده واز آنان دختر ميگيرند اما به هيچ عنوان حاضر به دختر دادن به آنها نيستند ، پس حتما دكتر و يارانش ازدواج دائم را نيز حرام خواهند كرد بخاطر آنكه كسى كه دوست ندارد به ديگران دختر بدهد چرا خودش از ديگران دختر مى گيرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز خود با دختران ابوبكر و عمر ازدواج كرد ، اما وقتى آنها از او دخترش فاطمه سلام الله عليها را خواستگارى كردند به آنها جواب رد داد . آيا دكتر بر پيامبر هم اشكال وارد ميكند ؟ .

6- چنانكه قبلا گفته شد باز هم تذكر مى دهيم كه عقد متعه مثل عقد دائم امريست مباح يعنى حكم اولى آن حليت وجواز

است ، نه مستحب يا واجب كه اگر كسى آنرا ترك كرد گناهكار شده يا مزيتى را از دست بدهد و هيچ فقيهى فتوا به استحباب يا وجوب آن نداده است ، و در ظروف و شرايط خاص هم مثل عقد دائم ممكن است به ديگر احكام خمسه تكليفيه متصف شود

وقتى چيزى مباح شد كسى نميتواند ديگرى را براى انجام آن ملزم كند وگرنه بايد دكتر و يارانش لباسهاى خود را از تن در بياورند و بايك شورت كه از ناف تا زانوى آنها را پوشانيده باشد در خيابانها راه بروند ، براى آنكه اين كار از نظر آنها جايز است .

ضمنا مسلم در صحيح كتاب الرضاع حديث 2636 باب رضاعة الكبير از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى كند كه به سهله بنت سهيل زن ابو حذيفه دستور داد ، سالم را كه شخص بزرگ سال و در جنگ بدر شركت كرده بود شير دهد تا با او محرم شده وابو حذيفه از رفت و آمد سالم به خانه اش ، ناراحت نشود .

طبق اين روايت و بنا بر نظر دكتر كه هركه قائل به حلال بودن كارى شد بايد آن را انجام دهد ، چرا پيروان مذاهب اربعه اجازه نميدهند كه زنان شان مردان بزرگ سال را شير دهند ؟ و چرا شروع به محرم سازى نمى كنند ؟ آيا غير ازاين است كه ميگويند از اين روايت فقط جواز استفاده ميشود و بس .

البته بايد تذكر داد كه در مذهب اهل بيت عليهم السلام شيرخوردنى كه نشر حرمت ميكند و شيرخوار را به شيردهنده محرم ميسازد ،

بايد قبل از دوسالگى باشد و بعد از آن نشر حرمت نخواهد كرد ، و شير دادن به پسرى كه بالغ شده است حرام است .

7- رواياتى را هم كه دكتر دليل بر شرط ايمان بودن متعه يا ترتب اجر و ثواب برآن ذكر كرد ، قبلا جواب داديم كه آن روايات در كتابهاى ما موجود نيست و از ترشحات ذهن دكتر است .

قسمت سوم

دكتر : « 6- صيغه نه گواه دارد و نه اعلان ، و نه رضايت سرپرست زن شرط است ، ونه هم زن از مردى كه او را صيغه كرده ميراث مى برد، بلكه صرفا او يك متاع كرايه اى است چنانكه اين ديدگاه را به امام صادق عليه السلام منسوب كرده اند » .

نويسنده : همانطوريكه در نكاح دائم ايجاب و قبول و رضايت طرفين و تعيين مهر و اذن پدر اگر دختر باكره باشد و اينكه زن بايد در حباله نكاح مرد ديگر و در حال عده طلاق يا وفات نباشد ، شرط صحت عقد است ، در نكاح منقطع يا متعه نيز تمام اين شرايط وجود دارد ، اما شاهد گرفتن در مذهب اهلبيت عليهم السلام چنانكه گذشت مستحب است نه واجب و در بين فقهاى اهل سنت نيز وجوب اشهاد يك امر اجماعى نيست و مالك عقد نكاح را بدون شاهد صحيح ميداند از احمد بن حنبل نيز جواز عقد بدون شاهد نقل شده است چنانكه روايت ميكنند كه ابن عمر و حسن بن على و ابن زبير و غير اينها بدون شاهد عقد نكاح را جارى كرده اند .

اما روايتى كه دكتر به آن اشاره كرد

از نظر سند ضعيف و غير قابل اعتماد و استدلال به آن خلاف قواعد علمى است .

مسئله توارث هم جزء لوازم لاينفك زوجيت نيست كه اگر در جاى منتفى شد ، اصل زوجيت از بين برود چنانكه بين مرد مسلمان و زن كتابيه اگر ازدواجى واقع شود كتابيه از شوهر مسلمان خود ارث نمى برد علاوه بر اين اگر در حين عقد متعه ،زوجين شرط توارث و نفقه نمايند ، شرط لازم ميشود و تخلف از آن حرام است .

دكتر : « 7- صيغه راه را براى زنان و مردان اوباش باز كرده تا اينكه هر فسق و گناهى را به دين بچسبانند كه در نتيجه آبروى دين و دينداران به تاراج رفته است».

نويسنده : اولا كسانى كه ملتزم به شريعت نبوده و اهل گناه باشند ، مرتكب گناه ميشوند چه صيغه حلال باشد يا حرام .

ثانيا ممكن است مرد و زن بدكارى ببهانه اينكه زن و شوهر دائمى هستند بين مردم به زندگى عادى خود بپردازند و حتى ممكن است زن از نزد شوهر قبلى خود فرار كرده باشد و اسناد و مداركى هم جعل كرده باشند كه ثابت كند آنها زن وشوهر واقعى هستند پس بايد دكتر و يارانش بخاطر اين مفسده ، نكاح دائم را نيز حرام اعلام كنند .

ثالثا در فصل حج كسانى كه مشرف شده اند ديده اند كه بسيارى از فسقه و فجره در مشعر ومنى و حتى در حال طواف مرتكب فسق ميشوند ، مردانى كه خود را به زنان مى چسپانند و غيره ..... و هم چنين در حال طواف ، افرادى كه از كثرت جمعيت سوء

استفاده نموده و پولهاى ديگران را ميدزدند ، پس چرا دكتر و يارانش حكم به حرمت حج رفتن صادر نمى كنند ؟ .

دكتر : « از خلال آنچه ذكر كرديم به مضرات و مفاسد دينى واجتماعى واخلاقى صيغه ميتوان پى برد، به همين دليل صيغه حرام گرديده است ، اگر درآن خير و مصلحتى مى بود حرام نمى شد، علت اينكه رسول اكرم صلى الله عليه وآله و امير المؤمنين عليه السلام آنرا حرام كرده اند همين مفاسد و مضراتى است كه آشكارا در آن بچشم مى خورد » .

نويسنده : احكام شرعى تابع دليل است نه تابع آنچه كه در ذهن دكتر و همدستانش خلق مى شود .

وانگهى دكتر با بيان مطالب فوق به شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم توهين كرده است زيرا شكى در حليت متعه در مدتى از زمان رسول خدا بين اهل سنت وجود ندارد و بلكه مسلم بابى را در صحيح خود عنوان ميكند كه ميرساند چندين بار حلال و حرام شده است و بعضى اوقات مدت حليت آن نيز طولانى بوده است ،آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چيزى را كه اين همه مفاسد داشته است حلال نموده بوده و بمردم اجازه آنرا داده است ؟ .

ضمنا تمام آنچه را كه دكتر به عنوان مفاسد متعه مطرح كرد ، يك يك جواب داديم و اميد واريم كه براى خوانندگان عزيز مطلب واضح شده باشد .

دكتر : « {تأويل بى دليل} ازامام خوئى پرسيدم كه در باره فرموده امير المؤمنين درتحريم متعه در روز خيبر چه مى فرماييد ؟ گفتند : "

فرمايش امير المؤمنين عليه السلام جنبه اختصاصى دارد يعنى تحريم در همان روز مراد است نه تحريم دائم! " .

و پرسيدم كه در باره فرمايش امام صادق عليه السلام چه مى فرماييد؟ يعنى ازدواج بدون شاهد آيا در عهد پيامبر صلى الله عليه وآله رائج بوده است ؟ فرمودند : " جوابيكه ايشان به سؤال كننده دادند از روى تقيه بوده است همه فقها بر اين امر اتفاق نظر دارند" » .

نويسنده : هر دو مطلبى را كه دكتر به مرحوم آقاى خوئى نسبت ميدهد دروغ است زيرا روايت تحريم متعه در روز خيبر سندش ضعيف است و وقتى ضعيف بود نياز به توجيه و تأويل ندارد ، بلكه فاقد اعتبار است .

در روايت دوم هم تقيه معنى ندارد تا ايشان بفرمايد امام از روى تقيه چنين فرموده اند بلكه امام عليه السلام صريح و روشن به سائل ميگويند كه اگر شاهد نبود ، عقد جايز است و هيچ فقيهى اينجا احتمال تقيه نميدهد تا چه رسد بر اينكه فقها در آن اتفاق نظر داشته باشند .

دكتر : « متعه همزمان باگوشت الاغ حرام شده ، و گوشت الاغ از روز خيبر براى هميشه حرام شد لذا از همان روز شنيده نشده كه كسى گوشت الاغ خورده باشد و تا قيامت هم حرام خواهد بود » .

نويسنده : يكى از لغزشهاى دكتر همين جاست ، او كه خود را شيعه معرفى ميكند نميداند كه گوشت الاغ در مذهب تشيع خوردنش مكروه است نه اينكه حرام باشد ، و روايتى كه دلالت بر حرمت متعه و گوشت الاغ مى كند چنانكه گفتيم از حيث سند ضعيف

است و با روايت ضعيف هم چيزى ثابت نمى شود .

دكتر : « {خاطره يك خانم} زنى از اتقافى كه برايش پيش آمده بود از من نظر خواست ميگفت: آقاى سيد "....... بيست سال پيش با او صيغه كرده و از او حامله شده است، مدتى بعد از صيغه حاجى آقا با او دخترى متولد مى شود ، قسم خورد كه اين دختر از اوست چون در آن روزها كس ديگرى با او صيغه نكرده است، سالها بعد كه دختر بزرگ مى شود وبالغ ميگردد روزى مادرش احساس مى كند كه دختر حامله است وقتى علت را مى پرسد مى گويد آقاى سيد! ....... با او صيغه كرده ! و از او حامله شده است ، مادر بهت زده شده وحواسش را باخته بود نمى دانست چه كند داستان را براى دخترش بازگفت، او بيشتر گيج شده بود كه چگونه پدرش با او صيغه كرده است؟!" » .

نوييسنده : قصه شبيه قصه هاى هزار و يك شب است و مدرك قصه هم خود دكتر است و دكتر هم دروغگو است ، پس از كجا و چگونه باور كنيم ، وانگهى ده ها سؤال ديگر پيدا ميشود ، چرا اين زن از اول به دختر خود نگفته بود كه پدر دارد ؟ و چرا دختر از مادر خود در باره پدرش چيزى نپرسيده بود ؟ و چرا آن زن قصه خودش را براى دكتر فقط نقل كرد و هيچ كس ديگرى را در جريان نگذاشت ؟ و . بالاخره ألالعنة الله على الكاذبين .

آيا در قرآن صيغه حرام شده است

نويسنده : دكتر به يكى دو آيه و چند حديث استلال به

حرمت متعه ميكند كه يكى يكى به بررسى و نقد آن مى پردازيم .

دكتر : « {آيهء اول :} (وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكَاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ) (النور:33) " كسانى كه به ازدواج دسترسى ندارند بايد صبر كنند و خودشان را پاك نگهدارند تا وقتى كه خداوند از فضل خودش آنان را غنا بخشد " .

پس علاج اين است كه انسان صبر كند و خودش را از آلوده كردن به چيزهاى ديگر پاك نگهدارد تا خداوند شرايط ازدواجش را ميسر كند، اگر صيغه حلال مى بود ديگر لزومى نبود كه به استعفاف وانتظار امركند آشكارا مى فرمود صيغه كنيد » .

نويسنده : كلمه نكاح شامل نكاح دائم و موقت ميشود و كسانى كه دسترسى به ازدواج ( نه دائم و نه موقت ) ندارند بايد صبر كنند ، البته بايد توضيح داد كه متعه مثل آب خوردن آسان نيست تا دكتر بگويد " اگر صيغه حلال مى بود ديگر لزومى نبود كه به استعفاف و انتظار امر كند " براى آنكه صيغه هم مثل عقد دائم گاهى شرايطش فراهم نيست .

دكتر : « { آيهء دوم:} ( وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَأَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ) (النساء:25) "و هركس ازشما توانايى مالى نداشته باشد كه بازنانى آزاد مؤمن ازدواج كند بهتر است

با ملك يمين هايتان از كنيزان مؤمن تان ازداوج كنيد وخداوند به ايمان شما داناتر است همه از يكديگريد پس با اجازه سرپرست شان با آنان ازدواج كنيد و مهرهايشان را به وجه پسنديده به ايشان بدهيد در حاليكه پاكدامنان غير پليد كار باشند ودوست گيران نهانى نباشند، آنگاه چون ازدواج كردند اگر مرتكب كار ناشايستى - زنا- شدند مجازات آنان به اندازه نصف مجازاتيست كه بر زنان آزاد مقرر است ،اين حكم - ازدواج با كنيزان- براى كسى از شما است كه از آلايش گناه بترسد و شكيبايى - و پاكدامني- پيشه كردن برايتان بهتر است وخداوند آمرزگار مهربان است " .

پس خداوند حكيم در كلام پاكش كسانى را كه به علت كمبود امكانات به ازدواج دسترسى ندارند دستور داده باكنيزها ازدواج كنند اگر به آن هم دسترسى نداشتند صبر كنند، اگر متعه حلال ميبود چرا دراينجا به عنوان آسانترين راه حل كه هر كس در هر شرايطى ميتواند به آن دسترسى داشته باشد طرح نگرديد؟! » .

نوييسنده : اين آيه بعد از آيه 24 سوره نساء كه جواز متعه را ميرساند ، آمده است و چون نكاح دائم و متعه با زنان آزاد ، احيانا توقف دارد بر بذل مهريه هاى سنگين و غير قابل تحمل ، خداوند متعال ميفرمايد : اگر امكان ازدواج (دائمى يا موقتي) با زنهاى آزاد نبود ، با كنيزان ازدواج كنيد . زيرا كه مؤنه زياد لازم ندارد و ازدواج با آنان نسبت به ازدواج با زنان آزاد كم مصرفتر است .

از اين آيه به هيچ عنوان حرمت نكاح متعه استفاده نميشود بلكه اصلا آيه در صدد بيان

حرمت نيست .

دكتر : « {رأى امام صادق(ع)} ائمه اطهار عليهم السلام اين واقعيت را به خوبى مى دانستند و در پرتو همين واقعيت و فهم عميقى كه از قرآن داشتند ارشادات و فرمايشاتشان در تحريم متعه صريح و روشن است ملاحظه فرماييد : عبدالله بن سنان ميگويد ازامام صادق عليه السلام درباره متعه پرسيدم فرمودند : ( لا تُدنّس نفسك بها) نفس خود را با آن كثيف مگردان . بحار الانوار100/ 318 .

اگرمتعه حلال مى بود و اينقدر فضليت! مى داشت و شرط ايمان مى بود (و اعتقد بغير ديننا) چرا امام صادق عليه السلام چنين تعبيرى از آن بفرمايند ؟ » .

نويسنده : ما هيچ دليلى حتى غير صريح هم از ائمه اطهار عليهم السلام در رابطه با تحريم متعه نداريم تا چه رسد به دليل صريح و اين نكته از خلال رد ما بر دكتر بطور كلى واضح خواهد شد .

اولا قبلا تذكر رفت كه متعه كردن شرط ايمان نيست و رواياتى را كه دكتر به آنها استدلال كرد همه ساخته و پرداخته خود او بود .

ثانيا با اغماض از سندحديث ،از دكتر و مترجم سؤال مى كنيم ، از كجا فهميديد كه جمله ( لا تُدنّس نفسك بها) معنايش ميشود " نفست را با آن كثيف مگردان " چون كلمه ( دنس ) موارد استعمال مختلفى دارد و شما روى چه قرينه اى آنرا بر معنى كثافت حمل كرديد ؟ .

يكى از موارد استعمال (دنس) چنانكه ابن منظور در لسان العرب ذيل همين ماده ذكر مى كند : بدگوئى مردم است ، زيرا ميگويد : ( دنّس الرجل عرضه اذا فعل

ما يشينه) " انسان آبروى خودش را برده است زمانى كه كارى انجام دهد و بسبب آن مورد ملامت مردم قرار گيرد .

و چون در زمان امام صادق عليه السلام ، حكومت عباسى متعه را حرام مى دانست و عامل آنرا مجازات مى كرد و مردمى كه اكثرا شيعه نبودند نيز عامل را سرزنش مى كردند چون اين كار او را طبق مذهب خود گناه مى دانستند ، حضرت او را برحذر ميدارد تا مبادا به اين سبب گرفتار ظلمه شود و مورد باز خواست آنها قرار گيرد ،و همينكه ما اين معنى را احتمال هم بدهيم ديگر استدلال به حديث از اصل ساقط ميشود .

دكتر : « حضرت به اين نيز اكتفا نكردند بلكه با صراحت حكم حرام بودن آنرا بيان فرمودند : از عمار روايت است كه گفت امام صادق عليه السلام فرمودند: ( قد حرمت عليكم المتعة) " تحقيقا متعه برشما حرام شده است " فروع كافى 2/48 ،وسائل الشعية 14/450 » .

نويسنده : دكتر هرجا روايتى را دست كارى نموده است ، آدرس آنرا نيز غلط نوشته است تا خواننده اگر خواست روايت را پيدا كند ، آسان به دست نيايد و در نتيجه دنبال آن نگردد و دروغ دكتر هم آشكار نشود .

روايت فوق در كافى جلد پنجم ودر ص 467 است نه جلد دوم كه مربوط به اصول دين است نه فروع آن و روايت هم آنچنانكه دكتر نقل ميكند نيست بلكه هرگز در آن بحث از حرمت متعه نشده است و اينك تمام آن روايت را نقل مى كنيم :

( عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن

على بن أسباط، ومحمد بن الحسين جميعا، عن الحكم بن مسكين، عن عمار قال: قال أبوعبدالله (ع) لى ولسليمان بن خالد: قد حرمت عليكما المتعة من قبلى مادمتما بالمدينة لانكما تكثران الدخول على فأخاف أن تؤخذا، فيقال: هؤلاء أصحاب جعفر.) " عمار مى گويد : امام صادق عليه السلام به من و سليمان بن خالد فرمودند : من از طرف خودم متعه را بر شما دو نفر مادامى كه در مدينه هستيد حرام مى كنم (اجازه نداريد تا وقتى در مدينه هستيد متعه كنيد) چون شما زياد با ما رفت و آمد ميكنيد و من ميترسم كه دستگير شويد و آنگاه بگويند كه اينها از اصحاب جعفر ميباشند " يعنى چون از نظر حكومت وقت حرام است ، شما براى من درد سر درست نكنيد .

اما دكتر آمده ( حرمت عليكما ) " حرام كردم بر شما دو نفر " را به ( حرمت عليكم ) " بر شما حرام شده است " تغيير داده و با نقل همين جمله كوتاه بدون نقل تمام روايت آنهم با تدليس و تحريف ، خواسته است واقع را بپوشاند و باطل را بجاى حق بنشاند .

پس روايت دلالت بر حليت متعه ميكند ، زيرا كه امام عليه السلام ميداند اصحاب او متعه ميكنند و آنها را از آن بطور كامل نهى نميكند و فقط آن دو نفر را تا وقتى كه در مدينه هستند منع ميفرمايد تا مبادا براى خود يا امام از جهت حكومت وقت گرفتارى درست كنند .

ضمنا روايت بخاطر سهل بن زياد و حكم بن مسكين كه از جمله راويان آن ميباشند ضعيف و غير

قابل اعتماد است .

دكتر : « علاوه برآن امام صادق عليه السلام اصحاب خودشان را همواره سرزنش مى كردند واز صيغه كردن بر حذر مى داشتند لذا مى فرمودند : " آيا يكى از شما خجالت نمى كشد كه در جاى پنهان و شرم آورى ديده شود آنگاه اين كردار ناپسند او به حساب برادران و ياران صالح و نيكو كارش گذاشته شود؟! " فروع كافى 2/44. وسائل الشيعة 14/ 450 » .

نويسنده : اين روايت نيز ضمن آنكه در آدرس دكتر نه در كافى و نه در وسائل وجود ندارد و در جلد پنجم كافى ص 453 نقل شده است از اين قرار است : (على بن محمد، عن صالح بن أبى حماد، عن ابن سنان، عن المفضل بن عمر قال:سمعت أبا عبدالله (ع) يقول فى المتعة: دعوها أما يستحيى أحدكم أن يرى فى موضع العورة فيحمل ذلك على صالحى إخوانه وأصحابه) " مفضل بن عمر مى گويد : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه در رابطه با متعه فرمود : " رها كنيد متعه را آيا حيا نمى كند يكى از شما كه در جايى ديده شود و مردم او را سرزنش كنند و سبب ضرر وارد كردن بر خود و برادران و دوستان خود گردد " .

اولا روايت بخاطر وجود ابن سنان در بين راويان آن ضعيف و از درجه اعتبار ساقط است .

ثانيا اگر متعه حرام بود ، حضرت بايد به آنها ميفرمود اين كار حرام است مرتكب آن نشويد و انگهى چطور آنها تا آن وقت نفهميده بودند كه حرام است ؟ .

ثالثا امام عليه السلام به آنها ميفرمايد

: اينكار را رها كنيد زيرا كه موجب ملامت و سرزنش شما مى شود يعنى براى تان درد سر درست مى كند كه مفهوم آن اينست ، اگر درد سرى نداشت اشكالى ندارد .

رابعا در آنزمان و مخصوصا در مدينه توسط حكومت هاى وقت اين كار ممنوع و زنا تلقى مى شد و عامل را مجازات ميكردند و بين مخالفين مشهورش مى كردند و حتى دوستانش را مورد آزار و اذيت قرار ميدادند و لذا حضرت به آنها مى فرمود : متعه كردن را بخاطر اين گرفتاريها ترك كنند .

دكتر : « {رأى امام رضا(ع)} هنگامى كه على بن يقطين از امام رضاعليه السلام درباره متعه پرسيد جواب دادند : (ما أنت وذاك ؟ قد أغناك الله عنها ) "تو را بامتعه چه سروكارى است خداوند تو را از آن بى نياز كرده است" فروع كافى 2/43، وسائل الشعية 14/449 .

آرى خداوند مردم را با ازدواج شرعى از متعه بى نيازكرده است ، لذا ثابت نشده كه كسى با زنى از اهل بيت (ع) صيغه كرده باشد ، اگر حلال مى بود و اينقدر فضيلت ! وثواب! ميداشت آنها حتما اينكار را ميكردند » .

نويسنده : مجتهد 90 يا 200 ساله هنوز نفهميده است كه هر جا در روايات كلمه (ابوالحسن) بطور مطلق ذكر شود مراد امام كاظم عليه السلام است نه امام رضا عليه السلام تا چه رسد به اينكه در روايت پس از كنيه نام مبارك امام كاظم (موسي) هم ذكر شده باشد ولى كسيكه 70 سال درس فقه خوانده هنوز نفهميده است كه مراد از (ابالحسن موسي) امام كاظم است نه اما

رضا سلام الله عليهما ، و انگهى با قيچى كردن روايت ، آن قسمت از روايت را كه دلالت صريح بر حليت متعه دارد نياورده است تا به مقدارى كه آورده بتواند بر حرمت متعه استلال كند .

ضمنا روايت در جلد پنجم كافى ص 452 نقل شده نه در جلد دوم كه مربوط به روايات اصول دين است .

اما روايت آنطور كه در كافى نقل شده اينست (على بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبى عمير، عن على بن يقطين قال: سألت أبا الحسن موسى (ع) عن المتعة فقال: وما أنت وذاك فقد أغناك الله عنها، قلت: إنما أردت أن أعلمها، فقال: هى فى كتاب على (ع)، فقلت: نزيدها وتزداد؟ فقال: وهل يطيبه إلا ذاك) "على بن يقطين (وزير هارون الرشيد) ميگويد: از امام كاظم عليه السلام در باره متعه پرسيدم فرمود : ترا با متعه چكار خداوند ترا بى نياز گردانيده است از آن ، عرض كردم ميخواهم حكم آنرا بدانم ، فرمود : حليت متعه در كتاب على عليه السلام مذكور است ، گفتم : ميتوانم مهر را زياد كنم كه زن نيز مدت را زياد كند ؟ فرمود : خوبى متعه به همين است" .

حالا دكتر از كجاى اين روايت ميخواهد حرمت متعه را ثابت كند ؟ اگر نظر او به جمله (فقد اغناك الله عنها) " خداوند ترا از آن بى نياز كرده است " باشد اين جمله را به كسى كه يك زن دارد و ميخواهد با زن دوم ازدواج كند نيز ميتوانيم بگوييم كه ترا با زن دوم چكار ، خداوند ترا با داشتن يك زن از دومى بى

نياز كرده است ، پس بايد به نظر دكتر گرفتن زن دوم و سوم و چهارم نيز حرام باشد.

بلكه حضرت مى خواهد بفرمايد كه تو چون در حال تقيه هستى (چون سمت وزارت هارون را دارى و او نمى داند كه تو شيعه هستي) و در مذهب اهل سنت متعه حرام است و تو هم با مقام وزارت و مكنتى كه دارى هم زنهاى دائمى متعدد دارى و هم كنيزان مختلف پس كارى نكن كه هارون متوجه شيعه بودن تو شود و ترا از مقامت عزل كند و گرفتار عذاب و عقوبت او شوى و شيعيان هم حامى و مدافعى خود را در دستگاه حكومت از دست بدهند .

اما اينكه " ثابت نشده كسى با زنى از اهل بيت (ع) صيغه كرده باشد " و دكتر اين مطلب را دليل بر حرام بودن متعه گرفته است ،جوابش بسيار ساده است و آن اينكه ثابت نشده (بلكه خلافش ثابت است) كه يكى از زنان اهل بيت عليهم السلام با يك سياه آفريقائى يا يك پشتون يا يك بلوچ و ..... ازدواج دائم كرده باشد ، پس بايد دكتر فتوا دهد كه ازدواج يك زن مسلمان با مثل اين مردان حرام است و همين قسم يقين داريم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با زن مسلمانى از چين ازدواج نكرده بود پس بايد به نظر دكتر و يارانش ازدواج مرد مسلمان بايك زن مسلمان اهل چين حرام باشد .

دكتر : « {رأى امام باقر (ع)} وقتى عبد الله بن عمير به امام باقر- عليه السلام- گفت : ( أيسرّك أنّ نساءك وبناتك و أخواتك

وبنات عمك يفعلن ؟–اى يتمتعن- فأعرض عنه ابوجعفر- عليه السلام- حين ذكر نساءه و بنات عمه) " آيا خوشحال مى شوى كه همسران و دختران وخواهران و دختران عمويت اينكار را بكنند؟! يعنى متعه كنند، امام باقر عليه السلام وقتى اين را شنيدند چهره خود شان را برگرداندند " فروع كافى 2/42،تهذيب 2/ 186 » .

نويسنده : روايت در جلد پنجم كافى ص 449 (و هفتم تهذيب ص 250) اين چنين نقل شده است : (على عن أبيه، عن ابن أبى عمير، عن عمربن اذينة، عن زرارة قال: جاء عبدالله بن عمير الليثى إلى أبى جعفر (ع) فقال له: ماتقول فى متعة النساء؟ فقال: أحلها الله فى كتابه وعلى لسان نبيه (صلى الله عليه وآله) فهى حلال إلى يوم القيامة فقال: يا أبا جعفر مثلك يقول هذاو قد حرمها عمر ونهى عنها؟! فقال وإن كان فعل، قال: إنى اعيذك بالله من ذلك أن تحل شيئا حرمه عمر، قال: فقال له: فأنت على قول صاحبك وأنا على قول رسول الله (صلى الله عليه وآله) فهلم الاعنك أن القول ما قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) وأن الباطل ما قال صاحبك، قال: فأقبل عبدالله ابن عمير فقال: يسرك أن نساءك وبناتك وأخواتك وبنات عمك يفعلن، قال: فأعرض عنه أبوجعفر (ع) حين ذكر نساء ه وبنات عمه) " زراره مى گويد : عبدالله بن عمر ليثى خدمت امام باقر عليه السلام آمده گفت: نظر شما در رابطه با متعه چيست ؟ آنحضرت فرمود : خداوند آنرا در قرآن حلال نموده و توسط پيامبرش به مردم ابلاغ كرده است گفت : اى ابوجعفر آيا شخصى مثل تو حكم

به حليت ميكند در حاليكه عمر آنرا حرام كرد و از آن نهى نمود ، حضرت فرمود : اگرچه عمر از آن نهى كرده باشد ، گفت : ترا پناه ميدهم بخدا از اينكه حلال كنى چيزى را كه عمر حرام كرده است حضرت فرمود : تو همان نهى عمر را قبول كن اما من از گفته رسول خدا سرپيچى نميكنم و بايد بدانى كه حق همان گفتار رسول خداست و تحريم عمر باطل است پس عبدالله رويش را بجانب آنحضرت نموده گفت : آيا براى تو خوشايند است كه زنان و دختران و خواهران و دختران عمويت اين كار را انجام دهند ، حضرت پس از شنيدن اين سخن ، از او اعراض نموده و رويش را از او بر گردانيد" .

با دقت در اين روايت معلوم ميشود كه : اولا شخص مذكور از امام باقر عليه السلام ميخواهد كه از تحريم عمر پيروى كرده متعه را حلال نداند و پس از آنكه حضرت مى فرمايد : گفتار پيامبر بر هركس ديگر مقدم است ، او بى ادبانه آن سخن را بر زبان مى آورد ، امام هم با توجه به اين آيه كريمه (واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) سكوت نموده باكرامت و بزرگوارى از او اعراض ميكنند .

ثانيا در خود همين روايت مسئله حليت متعه مطرح شده است چون حضرت مى فرمايد : خداوند آنرا حلال و رسولش ابلاغ نموده است .

ثالثا معنى حلال بودن اين نيست كه هركه چيزى را قبول داشت ، فورا اهل بيت خود يا ديگران را بر انجام آنكار مجبور كند .

رابعا ميشود از دكتر پرسيد : در

دورانى كه رسول خدا طبق نظر اهل سنت متعه را حلال كردند ، آيا خود آنحضرت يا كسى از اعضاى خانواده او صيغه كردند ؟ اگر جواب بلى باشد دليل اثبات ندارد و اگر نه باشد پس چرا براى ديگران فرمودند متعه حلال است ولو در همان زمان محدود .

خامسا در اسلام اگر كسى زنش را طلاق دهد و آن زن برود شوهر ديگر اختيار كند هيچ كدام كار نادرستى نكرده اند ، پس چرا دكتر و همفكرانش زن يا زنهاى خود را طلاق نمى دهند تا ديگران با آنها ازدواج نمايند .

و خلاصه آنچه كه بايد شود و فردى ميتواند طرف مقابل خود را ملزم به انجام آن كند واجبات است و بس .

اشكال چيست ؟

دكتر : « {حديث بخوانيم} مثلا طوسى روايت مى كند كه از امام باقر عليه السلام پرسيده شد : (الرجل يحلّ لأخيه فرج جاريته؟ قال: نعم لا بأس به، له ما أحل له منها) " آيا ممكن است كسى فرج كنيزش را براى برادرش حلال كند؟ فرمود بله ، اشكالى ندارد ، هر چه براى او از آن حلال بوده براى برادرش نيز حلال است " الاستبصار 3/136 » .

نويسنده : آيا در فقه اهل سنت اگر كسى كنيزى داشته باشد مى تواند او را به ديگرى بفروشد يا خير ؟ .

وآيا پس از فروش تمام تصرفاتى كه براى بايع قبل از فروش حلال بود براى مشترى حلال ميشود ياخير ؟ .

در هر دو سؤال جواب مثبت است و جاى شكى نيست كه كنيز براى صاحب خود حلال است

چنانكه يكى از راه هاى انتقال مملوك يا مال از شخصى به

شخص ديگر بيع است ، يكى از راه ها هم هبه و بخشش است به اين معنى كه اگر كسى كنيزش را به ديگرى بخشيد ، كنيز ملك او مى شود و تصرف در ملك براى او جايز است .

در روايت فوق هم به همين نكته اشاره شده است و بس ، يعنى انسان ميتواند كنيزش را به برادر مؤمنش هبه كند .

دكتر : « كلينى و طوسى از محمد بن مضارب روايت مى كنند كه گفت: امام صادق عليه السلام به من فرمودند : (يامحمد خذ هذه الجارية تخدمك وتصيب منها، فاذا خرجت فارددها الينا) " يعنى اين كنيز در اختيار توباشد هم خدمت ترامى كند و هم خود را با او ارضا ميكني!هروقت خواستى بروى او را به ما برگردان! " فروع كافى 2/ 200 استبصار 3/136 » .

نويسنده : مستفاد از روايت اينست كه امام عليه السلام كنيزى را به او مى سپارد تا خدمت او را انجام دهد اما اينكه او را ارضا كند ، در روايت اشاره اى به آن نشده است و اگر دكتر يا مترجم كلمه (تصيب منها) را دليل براى نظر خود بگيرند در جواب ميگوئيم كه مراد از آن حظ و فائده است كه اين حظ و فائده براى او از خدمت كردن آن كنيز تحقق مييابد .

چون معنى اين دو روايت واضح شد ديگر نيازى به نقل ياوه گوئى هاى دكتر كه در ذيل اين دو روايت گفته و همه بى پايه و بى اساس است و بر رسى و نقد آن نيست .

البته ناگفته نماند كه دكتر در متن عربى و در همين قسمت

تهمت بسيار ناروا و زشتى به شيعه وارد نموده است كه چون مترجم هم آنرا دروغ ميدانسته ، از ترجمه آن خود دارى كرده است ، خلاصه آنچه كه دكتر در آنجا ميگويد اينست كه شيعيان زنان خود را به همديگر عاريه و امانت ميدهند و اگر مهمانى براى آنها بيايد ، هر چند روزى كه در خانه آنها باشد ، زن صاحب خانه در اختيار مهمان است و مطالبى از اين قبيل كه بايد بگوئيم از همين كلمات استفاده ميشود كه او نه قبلا شيعه بوده و نه حتى با شيعيان در يك شهر زندگى كرده است و الا چنين تهمت ناروا و ضد انسانى را به شيعه نسبت نمى داد ، اما مترجم چون شيعيان را از نزديك ديده و به آنها شناخت داشته نتوانسته است اين دروغ را بپزيرد و لذا از ترجمه خود دارى نموده است .

جماع نه لواط

دكتر : « {مشروعيت لواط !} قضيه تا همين جا تمام نمى شود لواط را نيز جايز شمرده اند و رواياتى نيز بافته و به اهل بيت عليهم السلام منسوب كرده اند .

طوسى از عبد الله بن يعفور روايت ميكند كه : "از امام صادق عليه السلام پرسيدم اگر مردى از "دُبُر" بازن نزديك شود چه حكمى دارد؟! فرمودند ( لابأس إذا رضيت ) " اگر زن راضى باشد اشكالى ندارد"! گفتم پس معنى آيه كريمه ( فاتوهن من حيث أمركم الله ) چيست؟ فرمودند: اين در صورتى است كه فرزند خواسته باشند فرزند از جايى بخواهيد كه خداوند به شما دستور داده است لذا خداوند مى فرمايد : ( نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا

حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ ) (البقرة:223) .

{قوت استدلال} طوسى از موسى بن عبد الملك از مردى روايت ميكند كه گفت : " از امام رضا عليه السلام پرسيدم كه اگر مردى از عقب در دبر زن به او نزديك شود چه حكمى دارد؟فرمودند: ( أحلّتها آية من كتاب الله ) آيه اى از كتاب خدا آنرا حلال كرده است از قول حضرت لوط عليه السلام كه فرمود: ( هولاء بناتى هن أطهرلكم) او مى دانست كه آنها فرج را نمى خواهند! " الاسبتصار 3/243 .

و طوسى از على بن الحكم روايت ميكند كه گفت : " از صفوان شنيدم كه ميگفت: به امام رضا عليه السلام گفتم: يكى از مخلصين شما مى خواهد از شما مسأله اى بپرسد اما خجالت ميكشد فرمود : مسأله چيست ؟ گفت آيا جايز است كه كسى در دبر باهمسرش نزديكى كند؟ فرمود: بله جايز است " الاستبصار 3/243 » .

نويسنده : اولا اطلاق كلمه لواط اينجا هم از نگاه شرع و هم از نگاه لغت و اصطلاح غلط است ، زيرا لواط يعنى جمع شدن مردى با مرد ديگر ، اما جمع شدن مرد با زن چه از قُبل باشد يا دُبر ، لواط گفته نميشود بلكه به آن كلمه جماع اطلاق مى گردد و به همين لحاظ است كه اگر مردى با زن نامحرمى از راه دُبر جمع شود ، طبق نظر همه مذاهب اسلامى حد زنا بر او جارى ميشود نه حد لواط ، و اين نكته براى آن عرض شد كه خوانندگان عزيز بدانند آقاى دكتر مجتهد نماى 90 يا 200 ساله تا چه حدى از فقه

و قوانين آن با خبر است .

ثانيا از رواياتى كه نقل كرد ، روايت دوم بعلت ارسال مردود است ، چون روايت از مردى بدون نام و نشان نقل شده است كه ما او را نمى شناسيم .

ثالثا در تمام روايات دلالت كننده بر جواز قيد رضايت زن درج شده است ، و اين يعنى در صورت عدم رضايت ممنوع است و در صورت رضايت هم فقهاى ما بالعموم حكم به كراهت آن صادر كرده اند .

رابعا مسئله جماع از دُبر يك مسئله اختلافى بين علما اعم از شيعه و سنى بوده واين طور نيست كه اهل سنت همه آنرا حرام بدانند بلكه بين اهل سنت قول به حرمت بعد از قرن چهارم هجرى پيدا شده و قبل از آن عده اى از صحابه و تابعين و بعضى از ائمه مذاهب اهل سنت قائل به جواز آن بوده اند .

ابن عربى ميگويد : ابن شعبان جواز را نسبت داده است به تعداد كثيرى از صحابه و تابعين و مالك در كتاب (جماع النسوان و احكام القرآن) و طبرى نيز از محمد بن كعب قرظى جواز آنرا نقل كرده است .

ابن قدامه از فقهاى حنبلى ميگويد : اباحه اتيان نساء از دبر روايت شده از ابن عمر و زيد بن اسلم و نافع و مالك ، و از مالك روايت شده كه گفت : در بين كسانى كه در دين خود به آنان اقتدا ميكنم ، پيدا نكردم كسى را كه شك در حلال بودن آن داشته باشد .

در رابطه با آيه (نسائكم حرث لكم ........) سيوطى و طبرى در تفاسير خود رواياتى از ابن عمر

نقل كرده اند كه نزول آيه را در رابطه با جواز اتيان نساء از دبر بيان ميكند .

دكتر : « {مخالفت بانص قران} اميدوارم خوانندگان عزيز به من اجازه دهند كه جسارت كنم و به عرض برسانم كه روايات مذكور با نص صريح قرآن مخالف است زيرا خداوند مى فرمايد : ( وَيَسْأَلونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِى الْمَحِيضِ وَلا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ ) (البقرة:222) اگر نزديكى با همسر در دبر جايز مى بود خداوند فقط دستور دورى كردن از فرج را صادر مى فرمود و ميگفت : (فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِى الْمَحِيضِ) (البقرة:222) " درحال حيض از نزديك شدن به فرج همسرخودارى كنيد " .

اما چونكه نزديكى به "دبر" حرام است خداوند مطلق فرمود : ( وَلا تَقْرَبُوهُنَّ )(البقرة:222) "وبه زنان نزديك نشويد " آنگاه خداوند بيان فرمود كه مرد چگونه به همسرش نزديك شود (فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ ) (البقرة:222) "هرگاه آنان پاك شدند از همان راهى كه خداوند به شما دستور داده به آنان نزديك شويد".

خداوند فرموده : ( نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ)(البقرة:223) " همسران شما براى شما كشتزارند هر طورى كه خواستيد ميتوانيد به كشتزار خود نزديك شويد"و كشتزار جايى است كه ازآن اميد فرزند ميرود» .

نويسنده : اگر اين استدلال درست باشد پس بايد در حال حيض تمام استمتاعات حتى بغل گرفتن و بوسيدن را هم دكتر و يارانش حرام بدانند زيرا به قول اين مجتهد 90 يا 200 ساله خداوند فرموده است (ولاتقربوهن ....) .

در حاليكه ابن كثير در تفسير ميگويد : (فاعتزلوا النساء فى المحيض) يعنى از فرج زيرا از

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است كه هركارى را ميتوانيد انجام دهيد جز وطى و به همين جهت بسيارى از علما فتوا داده اند كه مباشرت حائض در غير فرج جائز است و از طريق عكرمه از بعضى از زنهاى پيامبر روايت شده است كه اگر كسى خواست از زنش در حال حيض لذت ببرد ، فرجش را بپوشاند .

قرطبى مى گويد : علما در مباشرت حائض و آنچه كه در حال حيض مباح است ، اختلاف كرده اند بعد ميگويد : ثورى و محمد بن حسن و بعضى از اصحاب شافعى گفته اند : فقط از موضع و جاى خون (فرج) بايد اجتناب شود .

بخارى در صحيح باب مباشرة الحائض حديث 290 و 291 و 292 از ام المؤمنين عائشه و ام المؤمنين ميمونه روايت ميكند ، پيامبر با آنها در حاليكه حائض بودند مباشرت ميكرد .

اما در رابطه با آيه (فإذا تطهرن .....) و (نسائكم حرث ......) بايد گفت : كه به هيچ عنوان در اين دو آيه منع از وطى در غير فرج استفاده نميشود ، زيرا اين دو آيه در صدد حلال كردن چيزى است كه در حال حيض حرام شده بود .

در كلمه ( انى شئتم ) هم بين علما اختلاف است كه آيا مراد از اين كلمه (هرگونه خواستيد) است يا (هر جا خواستيد) يا (در قُبل و دُبر) .

دكتر : « {خلاف فطرت} مفهوم روايت ابويعفور از امام صادق عليه السلام اين است كه فرج فقط براى طلب فرزند است اما ارضاى غريزه و لذت بردن در" دبر" است يا حد اقل

براى ارضاى غريزه از هر دو ميشود استفاده كرد! در حالى كه اين امر به طور كلى غلط است ، و تنها فرج است كه هم براى طلب فرزند و هم براى ارضاى غريزه مورد استفاده قرار مى گيرد اين سنت خداوندى و فطرت بشرى از آغاز تاريخ تاكنون است ، و تاقيامت ادامه خواهد داشت، امام صادق عليه السلام بسيار پاك تر و شأنشان بلندتر از آن است كه نعوذ بالله اينگونه چرت وپرت بگويند، ايشان كه از بارزترين و آگاه ترين علماى قرون طلايى اسلام و از ماهرترين شخصيتها به قرآن و علوم قرآنى بودند چگونه اين آيه كريمه با اين وضاحت و صراحت را نمى توانند بفهمند ( فاذا تطهرن فاتوهن من حيث امركم الله ) ؟! » .

نويسنده : روايت عبدالله بن ابى يعفور را قبلا ديديم بسيار واضح و روشن است ، از امام عليه السلام سؤال شد : آيا جماع در دُبر جايز است؟ فرمود : در صورت رضايت زن جايز است ، اما اگر فرزند ميخواهيد حتما بايد جماع از قُبل صورت بگيرد و لذا حضرت به آيه مباركه استشهاد فرمودند .

اگر كسى با آيه ( فاذا تطهرن فاتوهن من حيث امركم الله ) استدلال كند به منع جماع از دُبر ، بايد به ممنوعيت ديگر استمتاعات هم كه در غير فرج صورت ميگيرد فتوا دهد زيرا كه از آن طرق هم فرزند بوجود نخواهد آمد .

قائلين به جواز را هم قبلا از صحابه و تابعين و بعضى از ائمه مذاهب اربعه نام برديم .

پس امام صادق عليه السلام همان چيزى را مى فرمايند كه از آيه استفاده

ميشود .

مشكل دكتر اينجاست كه نظر خودش را فقط موافق فطرت مي بيند و بعد حكم ميكند كه ديگر انظار همه خلاف فطرت است در حاليكه او اول بايد حق بودن نظر خود و باطل بودن نظر مخالف را به اثبات برساند و بعد بيايد بحث كند كه چه موافق فطرت و چه مخالف آنست .

دكتر : « اگر فرض كنيم كه در دُبر هم مى تواند كسى ارضاشود قُبُل هم كه طبعا هست راه سومى هم كه وجود ندارد بنابراين آيه كريمه و امرى كه در آن آمده و آنرا مقيد به طهارت كرده كلامى بى معنى ميشود ! .

از آنجايى كه يكى از دو راه مذكور حرام بود و ديگرى حلال ضروت پيش آمد كه راه حلال را كه گاهى مؤقتاً حرام مى شود بيان فرمايد، پس خداوند دستور داد كه از كشتزار استفاده كنند و كشتزار همان جايى است كه از آن اميد فرزند برده ميشود علاوه برآنكه هر دو همسر را ارضاء هم ميكند » .

نويسنده : وقتى خداوند ما را از چيزى نهى كند و سپس به آن امر نمايد ، از اين امر وجوب چيزى كه به آن امر شده ايم و انحصار حليت در همان چيز فقط استفاده نميشود ، بلكه مستفاد از اين امر فقط حليت است .

مثلا خداوند متعال ميفرمايد : (واذا حللتم فاصطادوا) " و زمانيكه از احرام بيرون آمديد صيد كنيد " اينجا بصورت امر گفته شده ولى معناى آن وجوب نيست بلكه فقط نهى را بر ميدارد يعنى ديگر صيد كردن كه ممنوع شده بود مانعى ندارد .

در آيه مباركه ( فاذا تطهرن

فاتوهن من حيث امركم الله ) هم خداوند مى فرمايد : پس از آنكه زن از حيض پاك شد مجامعت با او از قُبل مانعى ندارد و شما آزاد هستيد نه اينكه بايد همين كار را انجام دهيد و بس و اگر حكم حرمت به همين سادگى مى بود كه دكتر صادر كرد عده اى از صحابه و تابعين معتقد به حليت نمى شدند .

دكتر : « {راهزني} و اما روايتى كه به امام رضا عليه السلام منسوب كرده اند كه لواطت با زنان را جايز ميشمارد و به قول حضرت لوط عليه السلام استشهاد كرده اند ، بنده عرضم اين است كه تفسير آيه مذكور (هَؤُلاءِ بَنَاتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ )(هود:78) در آيه ديگرى آمده است ، آنجايى كه خداوند مى فرمايد : ( وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ أَإِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ )(العنكبوت:29) راهزنى تنها آن نيست كه دزدان راهزنى مى كنند ، خير، اينكه كسى خودش را در غيرجاى مشروع ارضا كند و نسل را قطع كند نيز راهزنى گفته مى شود، اگر همه مردان فقط خودشان را از دبر ارضا نمايند و راه طلب فرزند را رها كنند نسل بشرى منقرض مى گردد .

پس معناى آيه كريمه روشن است و اين معنا از امام رضا عليه السلام مخفى نبوده است بنابراين دروغ بودن اين روايت از زبان امام ارضا عليه السلام روشن و آشكار است » .

نويسنده : اولا روايت مذكوره همانطور كه گفته شد مرسله است و از اعتبار ساقط .

آيه دوم را كه دكتر بعنوان تفسير كننده آيه اول

آورد به هيچ عنوان مفسر آيه اول نيست ، زيرا معناى آيه اول اينست كه حضرت لوط عليه السلام به آنها فرمود: "اينها دختران من و براى شما پاكيزه تر اند " و معناى آيه دوم اينست كه : " و لوط را فرستاديم هنگامى كه به قوم خود گفت : شما عمل بسيار زشتى را انجام ميدهيد كه هيچ يك از مردم جهان پيش از شما آنرا انجام نداده اند آيا شما به سراغ مردان مى رويد و راه را قطع ميكنيد .

آيه اول بيانگر آنست كه لوط عليه السلام دختران خود را عرضه مى كند به كسانى كه آنان خواستار وطى در فرج نبودند ، بلكه اراده لواط با مردان را داشتند و لوط عليه السلام به آنها فرمود : بياييد با دختران من ازدواج كنيد و به خواسته خود از راه حلال برسيد ، كه خود اين نكته حليت وطى در دُبر را افاده مى كند حال آنكه در آيه دوم لوط عليه السلام ، مردان را بخاطر انجام عمل لواط كه وطى در دُبر مرد است ملامت و سرزنش ميكند ،پس دو آيه داراى دو موضوع مختلف است و نمى تواند يكى مفسر ديگرى باشد .

علما و مفسرين اهل سنت نيز كلمه (وَتَقْطَعُونَ ا لسَّبِيلَ) را به قطع نسل انسان تفسير نكرده اند .

ابن كثير ميگويد : مراد آنست كه آنان قطاع الطريق بودند راه را بر مردم مى بستند و اموالشان را غارت نموده خود آنها را مى كشتند .

طبرى ميگويد : مراد آنست كه آنان راه را بر مسافرين مى بستند و بعد با آنان عمل لواط را انجام

ميدادند .

وانگهى دكتر با اين استدلال بايد جلوگيرى از حامله شدن را به تمام طرق آن ، و ارضا شدن مرد را از غير جماع در قُبل بطور كامل حرام بداند ، در حاليكه هيچ كس قائل به حرمت نيست و اين براى آنست كه امكان ندارد همه مردها و زنها در همه عالم از حمل جلوگيرى كنند چنانكه امكان ندارد همه مردها خود را از طريق غير جماع در قُبل ارضا نمايند ، بلكه با جايز دانستن وطى در دُبر باز هم مسئله وطى در قُبل هست و خصوصا كه هيچ زنى رضايت وطى در دُبر را نميدهد و قبلا هم گفتيم كه بدون رضايت زن ممنوع است يعنى مرد نمى تواند او را براى اينكار ملزم كند .

و خلاصه كه بحث در حليت و حرمت است نه اينكه اگر حلال شد ، ديگر همه مردها وطى در قُبل را ترك نموده و وطى در دُبر را شروع كنند .

آيا خمس مباح شده است؟

اشاره

دكتر : « {فصل چهارم- خمس يا كليد بانكها!} از خمس نيز سوء استفاده زيادى بعمل آمده است ،وبوسيله آن سرمايه هاى كلانى اندوخته شده است گرچه نصوص شرع گوياى اين حقيقت است،كه برشيعيان چيزى بنام خمس واجب نيست بلكه يك امر مباح است كه همانند بقيه اموالشان هرجورى كه خواستند مى توانند در آن تصرف كنند » .

نويسنده : حالا فهميده شد كه دكتر چرا از شيعه و تشيع كينه دارد و چرا ميكوشد كه تهمت هاى نا روا را براى تضعيف اين مذهب وارد نمايد و با دروغ و جوسازى چهره مذهب اهلبيت عليهم السلام را زشت جلوه دهد.

واقعا كسيكه پيرو مذهب

اهل بيت نيست و در عين حال شاهد پيشرفت و ترقى اين مذهب است ، رنج مى برد از اينكه چرا ديگر مذاهب از امتيازاتى كه اين مذهب دارد ، برخوردار نيستند ؟ .

از مهمترين امتيازات مذهب اهل بيت عليه م السلام اينست كه بهيچ عنوان وابسته به سلاطين و قدرتمندان نبوده و مجبور نيست كه اعمال خلاف شرع آنانرا بخاطر حفظ و بقاى خودش مرتب امضا كند .

تمام اين اقتدار و استقلال فكرى و فرهنگى بخاطر غنى بودن اين مذهب از نظر مالى است و علت اين غنا و استقلال هم مسئله وجوب خمس است كه نصف آن به عنوان سهم امام عليه السلام بيشتر صرف ترويج احكام و حفظ حوزه هاى علميه و خدمات عمومى براى عموم مردم مى شود و نصف ديگر آن به عنوان سهم سادات به سادات فقير و يتيم و درمانده داده مى شود تا مشكلات مادى آنها رفع گردد ، زيرا صدقه كه عبارت از زكات باشد بر سادات حرام است .

در اصل وجوب خمس در اسلام بين مسلمانها اعم از شيعه و سنى اختلافى وجود ندارد ، بلكه اختلاف در موارد خاصى مثل چيزهاى كه به آن خمس تعلق ميگيرد هست ، كه در ضمن مباحث آتيه روشن خواهد شد .

اما اين ادعا كه خمس بر شيعيان مباح شده و چيزى بنام خمس بر آنان واجب نيست ، يك ادعاى بى دليل و بلكه در مقابل قرآن كريم است .

آيا ممكن است خمسى را كه خداوند در قرآن واجب نموده است ،مباح باشد و وجوب آنرا كسى نفى كند.

خداوند متعال ميفرمايد : (وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ

فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ) " بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر، و براى ذى القربى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آنها) است " .

تعجب از دكتر است كه خود را مجتهدى 90 يا 200 ساله معرفى مى كند ، ولى تا هنوز نفهميده است كه تمسك به روايات ضعيف السند يا روايتى كه مبتلى به معارض است يا ذيل روايت را گرفتن و صدر آن را رها كردن يا نادرست معنى نكردن ،به هيچ عنوان سبب استخراج حكم خداوند بطور صحيح نخواهد شد .

دكتر : « براى آنكه حقيقت خمس روشن گردد و خواننده عزيز با خمس و چگونگى عملكرد با اين پديده نوين آشنايى بيشتر و بهتر پيدا كند ما در اينجا نگاهى گذرا به پيشينه اين كليد بانكها خواهيم داشت البته در پرتو روايات شرعى و اقوال و فتاواى علماء و مجتهدين معتبرى كه مردم آنانرا به رسميت مى شناسند واز آنان تقليد ميكنند » .

نويسنده : اگر دكتر آيه مباركه (وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم ......) را قرائت كرده بود ، هرگز خمس را پديده نوين نمى گفت و اگر بروايات صحيحه مراجع ميكرد ، متوجه ميشد كه انكار آن به اين سادگى نيست .

خمس از ديدگاه اسلام ثابت و جزء ضروريات دين به حساب مى آيد و در مذهب تشيع هم طبق روايات وارده به چيزهايى تعلق ميگيرد كه بعدا دليل آنرا خواهيم گفت و همه علما ومجتهدين معتبرى كه مردم آنها را برسميت مى شناسند و از آنان تقليد ميكنند ، خمس را بر هر مسلمان

واجب مى دانند كه در ضمن نقل اقوال روشن خواهد شد .

ائمه(ع) خمس را مباح نكرده اند

دكتر : « {خمس از ديدگاه ائمه (ع)} 1- از ضريس كنانى روايت است كه امام صادق عليه السلام پرسيدند : زنا از كجا دربين مردم راه يافت ؟ گفتم جانم فداى شماباد نميدانم ، فرمودند : (من قِبَل خُمسناأهل البيت الا شيعتنا الطيبين فإنه مُحلّلٌ لهم لميلادهم) " يعنى از طريق خمس ما اهل بيت مگر شيعيان خوب ما زيرا كه خمس براى آنان حلال است تا اينكه نسل شان پاك بماند " . اصول كافى 2/502 باشرح شيخ مصطفى » .

نويسنده : اولا ضريس كنانى نيست بلكه كناسى است .

ثانيا چه كناسى باشد و چه كنانى هر دو غير قابل اعتمادند زيرا كناسى توثيقى ندارد و كنانى تضعيف شده است .

ثالثا بر فرض صحت هم ، روايت دلالت بر مباح بودن خمس نميكند ، زيرا كه امام عليه السلام در اين روايت فقط تصرف در كنيزى را كه يا از طريق جنگ به اسارت مرد شيعه درآمده است يا اينكه او را از ديگرى خريده است ، حلال مينمايد ، زيرا در هردو صورت تا خمس آنرا نپردازد ، مالك مستقل نخواهد شد و قبل از حصول ملك بطور استقلال هم تصرف در مالى كه مشترك است بدون اذن شريك حرام است ، و چون خمس را نپرداخته پس امام عليه السلام و ساير مستحقان خمس با او شريك هستند و اگر با آن كنيز مجامعت كند تصرف در مال مشترك بدون اذن شركاء شده است و اگر طفلى بدنيا بيايد حلال زاده نخواهد بود ،و لذا امام عليه السلام ميفرمايند

: تصرف در اين مورد را براى شيعيان خود حلال نموديم تا نسل شان پاك و حلال زاده بماند .

اين نكته بسيار به وضوح از خود روايت استفاده مى شود زيرا امام عليه السلام مى پرسد ك زنا از كجا در بين مردم راه يافت ؟ و وقتى راوى مى گويد : نمى دانم امام عليه السلام ميفرمايد : از طريق خمس و پرواضح است كه ازدواج مرد آزاد با زن آزاد اين مشكل را ندارد زيرا كه به زن آزاد خمس تعلق نمى گيرد بلكه ازدواج با كنيز است كه تا خريدار يا اسارت كننده خمس او را نپرداخته است ، تصرف در او برايش حرام است .

پس تحليل امام عليه السلام تحليل در تصرف است نه اينكه اصل خمس را مباح اعلام نموده باشد و دليل ما هم روايات صحيحى است كه بعدا نقل خواهيم كرد .

دكتر : « 2- از حكيم موذن بن عيسى روايت است كه گفت : از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم تفسير آيه كريمه ( وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى) چيست ؟ (الأنفال:41) ،آن امام اندكى فكر كردند سپس فرمودند: (هى والله الإفادة يوما بيوم الا أن أبى جعل شيعته فى حل ليزكوا) ...... ولى پدرم شيعيان خودش را از آن معاف كرده است تا اينكه پاك شوند . اصول كافى 2/499 » .

نويسنده : روايت بخاطر وجود محمد بن سنان در بين راويان آن ضعيف است و حكيم مؤذن بن عيسى نيز توثيقى ندارد .

از نظر متن هم در روايت دلالتى بر مباح كردن خمس نيست بلكه چون غنيمت عبارت است

از فائده بردن از كسب و كار ،هر روز و پشت سرهم ، پس بايد خمس را هم پس از بدست آوردن فائده و بدون معطلى پرداخت كرد،منتهى امام باقر عليه السلام شيعيان را در مضيقه قرار نداده و اجازه داده است كه بعد از گذشت سال حساب كنند و از مازاد بر مئونه و مصرف ، خمس را بپردازند يعنى شيعيان مى توانند منافع كسبى را كه خمس به آن تعلق گرفته است ،قبل از تمام شدن سالى كه فائده در همان سال بدست آمده است بعنوان قيمت خانه و ماشين يامهريه و امثال آن بپردازند و بعد كه سال تمام شد در صورت باقى ماندن چيزى از آن ، خمس يعنى يك پنجم آنرا در مواردى كه معين شده است بپردازند .

دكتر : « 3- از عمر بن يزيد روايت است كه گفت مسلم را در مدينه ديدم كه در آن سال خدمت امام صادق عليه السلام مبلغى پول آورده بود، امام پولش را به خودش برگرداند و فرمود : (يا أبا سيار قد طيبناه لك و أحللناك منه فضم إليك مالك و كل مافى أيدى شيعتنا من الأرض فهم فيه محللون حتى يقوم قائمنا) " ابو سيار! ما اين خمس را به توبخشيديم و ترا از اداى آن معاف كرديم، اين مالت را بردار و تمام آنچه كه شيعيان ما دارند تا وقتى كه امام قائم ظهور نفرموده براى آنان حلال است" اصول كافى 2/268 » .

نويسنده : اولا نام راوى مسمع است نه مسلم .

ثانيا امام عليه السلام ، خمسى را كه مسمع (ابو سيار) از مال خودش جدا كرده و

خدمت آقا آورده بود امام براى او بخشيده است زيرا كه فرمود : " ما بتو بخشيديم و ترا از اداى آن معاف كرديم " و اين ربطى به معاف كردن همه شيعه ندارد .

ثالثا در مورد ديگر شيعيان ، هم امام عليه السلام نفرموده است ( تمام آنچه كه شيعيان ما دارند ) بلكه فرمودند : (و كل مافى أيدى شيعتنا من الأرض فهم فيه محللون حتى يقوم قائمنا) " و هر مقدار زمين كه در دست شيعيان ما هست تصرف در آن را برايشان حلال نموديم تا امام قائم عجل الله فرجه الشريف ظهور كنند ، اما مترجم و دكتر مثل اينكه يا كلمه (ارض) را كه در روايت است نديده اند يا اينكه معناى آنرا نمى فهميدند كه آنرا بمعناى (تمام آنچه كه دارند) معنى كرده اند .

چون زمينهاى كه در دست شيعيان بود از انفال بوده و انفال متعلق به رسول خدا و ائمه بعد از آنحضرت است و حضرت براى آنكه آنها مشكلى پيدا نكنند ، تصرف در آن زمينها را حلال نموده است ، پس در اين روايت بهيچ عنوان سخن از تحليل خمس نيست ، بلكه اباحه تصرف در اراضى انفال است و بس .

دكتر : « 4- از محمد بن مسلم از يكى از دو امام عليهما السلام روايت است كه فرمود : سخت ترين حالتى كه مردم در آن قرار دارند اين است كه صاحب خمس برخيزد و بگويد: (يارب خمسى وقد طيبنا ذلك لشيعتنا لتطيب ولاداتهم و لتزكوا ولاداتهم) " پروردگارا ! خمس من درحاليكه ما خمس رابراى شيعيان خودحلال كرديم تا اينكه نسلشان و

فرزندانشان پاك بماند " اصول كافي2/502 » .

نويسنده :از راويان اين روايت محمد بن سنان و صباح ازرق است كه اولى ضعيف و دومى مجهول است .

برفرض صحت سند نيز ،روايت دلالتى بر حليت خمس در جميع موارد ندارد بلكه چون مسئله نسل و طهارت مولد در آن ذكر شده است فقط شامل مناكح ميشود و بس آنهم حليت در تصرف و نه حليت خود خمس .

دكتر : « 5-ازامام صادق عليه السلام روايت است كه فرمودند : (ان الناس كلهم يعيشون فى فضل مظلتنا إلا أننا أحللنا شيعتنا من ذالك) " من لا يحضره الفقيه 2/243 » .

نويسنده : روايت ضعيف است چون در طريق شيخ صدوق رضوان الله عليه به داود رقى كه راوى خبر است افراد مجهول الحال وجود دارند و بر فرض صحت سند هم معنايش حليت تصرف در امورى است كه مربوط به نسل و طهارت مولد و اراضى ميشود .

دكتر : « 6-از يونس بن يعقوب روايت است كه گفت : خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه مردى وارد شد و گفت" جانم فدايت باد اى امام! مال و سرمايه زيادى از تجارت و راههاى ديگر بدست ما مى رسد و ما مى دانيم كه شما در اين مال حق داريد، وما در اين حق شما مقصريم فرمودند : ( ماأنصفناكم إن كلفناكم ذلك ) " اگر ما شما را به آن مكلف كنيم در حق شما از انصاف كار نگرفته ايم من لايحضره الفقيه 2/23 » .

نويسنده : اولا روايت به خاطر اشتمال سند بر حكم بن مسكين كه در طريق صدوق به يونس بن يعقوب قرار

دارد ، ضعيف است .

ثانيا روايت حتى اگر سندش هم صحيح بود ، حليت خمس را ثابت نمى كرد بلكه وجوب خمس را مى رساند زيرا راوى به امام عليه السلام عرض ميكند كه ما در حق شما مقصريم از اينكه سر موقع پرداخت نكرديم يا در اصل پرداخت خمس تعلل كرديم كه همين نكته ميرساند كه شيعيان معتقد بوجوب خمس بودند وگرنه معنى ندارد كه طرف از امام صادق عليه السلام عذر خواسته و خودش را مقصر بداند و امام عليه السلام نيز به او نمى فرمايد كه تو يا شما مقصر نيستيد بلكه در تخفيفى كه براى آنان قائل مى شود ، وجوب تعلق خمس را در فوائد كسب و كار مشخص ميفرمايد .

ثالثا امام عليه السلام طبق روايت فوق اينگونه مى فرمايند : ( ماأنصفناكم إن كلفناكم ذلك اليوم ) " اگر شما را امروز به آن مكلف كنيم در حق شما از انصاف كار نگرفته ايم زيرا وقتى راوى عذر ميخواهد معلوم است كه مشكلى داشته كه نمى توانسته خمس را بپردازد و اين مشكل هم عمومى بوده و حضرت به او و ديگران كه مثل او دچار مشكل بودند فرموده است : امروز شما را تكليف به پرداخت آن نمى كنم و شكى نيست كه امام يا نائب او مى توانند مدتى براى كسانى كه خمس به گردن آنها تعلق گرفته است مهلت دهند .

اما دكتر كه خود را مجتهد مينامد براى رسيدن به هدف و مقصودش كلمه (اليوم) را كه دنباله روايت است نقل نميكند تا بتواند از روايت به نفع خود استفاده كند .

دكتر : « 7- از

على بن مهزيار روايت است كه گفت : در نامه اى از امام باقرعليه السلام خواندم كه شخصى خدمت ايشان آمد و از ايشان خواست كه وى را از پرداخت خمس معاف كنند، امام با خط خودشان نوشتند : (من أعوزه شيء من حقى فهو فى حل) " كسى كه بر اثر تنگدستى به چيزى از حق من نياز داشته باشد برايش حلال است " من لايحضره الفقيه 2/32 » .

نويسنده : اين روايت نيز ضمن اينكه خمس را مباح اعلان نميكند از ادله وجوب خمس است و اينكه شيعيان از همان اول ميدانستند كه خمس به اموال آنها تعلق مى گيرد وگرنه معنى ندارد كه از امام تقاضاى معافيت كنند ، امام عليه السلام نيز خمس را براى او يا ديگران حلال نمى كنند بلكه براى كسانى كه در مضيقه قرار دارند به مقدارى كه از آنان رفع مشكل شود ، تصرف در اموال خمس را جايز مى دانند .

دكتر : « 8- مردى خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمد وگفت : مال فراوانى جمع كرده ام و حب آن درونم را سوزانده است ،آيا توبه من قبول ميشود؟ فرمودند: خمس مرا احضار كن، وقتى خمس را احضار كرد امام فرمودند : (هولك ،الرجل اذا تاب، تاب ماله معه) " اين مال ،مال توست چونكه هرگاه انسان توبه كند مالش نيز با او توبه ميكند " من لا يحضره الفقيه 2/22 » .

نويسنده : اين روايت در عين حال كه مرسله است و مرحوم صدوق آنرا بدون سند نقل كرده هيچ گونه دلالتى بر نفى وجوب خمس ندارد بلكه درست در نقطه مقابل نظر

دكتر است ، زيرا فردى كه خدمت اميرالمؤمنين آمده تا مشكل خود را حل كند ، آدمى بوده كه با كار و كسب حلال و حرام مقدارى پول بدست آورده است و بعداً از اينكه حلال و حرام را باهم مخلوط نموده و صاحبان اموال را هم نمى شناخته تا مالهاى آنها را كه از حرام تملك كرده است به آنها برگرداند ، پشيمان بوده و از حضرت حل مشكلش را ميخواهد ، حضرت هم به او مى فرمايد كه خمس آن مال را بده تا بقيه براى تو حلال شود و لذا پس از گرفتن خمس مى فرمايد (هو لك) يعنى آن باقى مانده از آن تست نه اينكه (اين مال از آن تو باشد) چون معناى كلمه (هو) اين نيست بلكه آن است و مترجم و دكتر (هو) را بجاى (هذا) گرفته اند كه جاى بسى تعجب است .

وجوب خمس در قرآن و سنت

براى اينكه مطلب واضح تر شود و خوانندگان گرامى متوجه حقيقت و واقع شوند ، ادله وجوب خمس را از قرآن و سنت صحيحه بطور مختصر مى نگاريم .

خداوند متعال ميفرمايد : (وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ) " بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر، و براى ذى القربى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آنها) است " .

اين آيه در سال دوم هجرى نازل شده است وقتى به آيه و معنى آن دقت كنيم متوجه ميشويم كه اصل وجوب خمس ، جزء ضروريات دين مقدس اسلام است به اين معنى كه احدى نميتواند آنرا انكار

كند و انكار آن مستلزم انكار ضرورى و خروج از دين اسلام خواهد بود .

پس در اصل خمس اختلافى بين مسلمانان وجود ندارد و اختلاف فقط در بعضى از متعلقات و موارد مصرف خمس است .

مگر ممكن است مسلمان منكر چيزى شود كه خدا آنرا در قرآن صريحا واجب نموده است ، منتها بايد ديد مراد از غنيمت در آيه مباركه چيست ؟ آيا فقط غنائم جنگى است يا اينكه شامل ديگر فائده ها و استفاده ها هم مى شود ؟ .

وقتى به لغت عرب مراجعه ميكنيم مى بينيم غنيمت به معنى مطلق فائده و سودى است كه انسان بدست مى آورد ، اعم از آنكه در جنگ باشد يا از كار و كسب بدست آمده باشد .

از كلمات علماى علم لغت عربى نيز استفاده ميشود غُنم كه غنيمت از آن مشتق شده است بمعناى ظفر پيدا كردن و دسترسى پيدا نمودن بچيزى است زيرا غُنم در مقابل غُرم استعمال ميشود و اين مثل مشهور است كه ( من كان له الغُنم كان عليه الغُرم ) " فائده از آن هركسى كه باشد ضرر هم متوجه او خواهد بود " و در آيه مباركه هم كلمه غنيمت آمده است ، پس شامل همه موارد فائده و استفاده ميشود ، و تنها منحصر به آنچه كه در جنگ بدست مى آيد نيست ، بلكه غنيمت جنگى را هم به همين جهت كه فائده است غنيمت ناميده اند .

البته بعضى گفته اند كه آيه در قضيه بدر نازل شده و همين جهت سبب ميشود كه اختصاص به غنايم جنگى پيدا كند ولى در جواب بايد گفت :

اولا (واعلموا) خطاب به جميع است و ثانيا كلمه (ما) در (انّما) موصوله و مطلق است و (من شئ) بيان آن ميشود يعنى هرچه را بعنوان استفاده بدست بياوريد اعم از آنكه در جنگ باشد يا از منافع كسب و كار و ثالثا مورد نزول سبب تخصيص نمى شود و رابعا حتى اهل سنت نيز كلمه غنيمت را در اينجا تعميم ميدهند چون اگر فقط شامل غنايم جنگى ميشد معنى نداشت كه در چيز ديگرى قائل بوجوب خمس شوند ، پس يا بايد خمس شامل همه فوائد شود يا اينكه از غير غنائم جنگى بطور كامل نفى گردد ؟.

بخارى در صحيح كتاب المساقات باب من حفر بئرا لم يضمن حديث 2194 باسند از رسول خدا نقل ميكند كه فرمود : (المعدن جبار والبئر جبار والعجماء جبار و فى الركاز الخمس) " يعنى اگر كسى در معدن يا چاهى از بين برود يا حيوانى او را بكشد ديه ندارد و در ركاز - يعنى چيزى كه در اثر كاوش و كندن زمين بدست مى آيد- خمس است بنا بر اين كسى نميتواند كه ادعا كند در اسلام خمس نيست يا اگر هست مخصوص غنائم جنگ است .

بنا بر اين روايت صحيحه اى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است (ليس الخمس الا فى الغنائم) " خمس نيست مگر در غنيمت ها " معنايش اعم از غنائم جنگى و مطلق فائده است ، چون به اتفاق همه مسلمانان در ركاز خمس است و ركاز جزء غنائم جنگ نيست .

اما روايات صحيحه اى كه از ائمه عليهم السلام نقل شده و دلالت بر وجوب خمس دارند

زياد است و ما به عنوان نمونه چند روايت را نقل مى كنيم .

1- شيخ صدوق با اسناد از ابو بصير روايت ميكند كه گفت : "به امام باقر عليه السلام عرض كردم : آسانترين چيزيكه بنده بسبب آن وارد جهنم ميشود چيست ؟ امام فرمودند : كسيكه يك درهم از مال يتيم را بخورد و ما يتيم هستيم ، و دلالت آن بر وجوب خمس كاملا روشن است .

2- صحيحه ربعى بن عبدالله از امام صادق عليه السلام كه فرمود : هر وقت كه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم غنيمت مى آوردند ، خالص آن مال را بر ميداشت و آن براى خود آنحضرت بود و مابقى را پنج قسمت نموده ،خمس آنرا مى گرفت و چهار قسمت ديگر را بين جنگجويان تقسيم ميكرد ، بعد خود خمس را نيز پنج قسمت نموده خمس الله را خودش اخذ مينمود و چهار قسمت ديگر را بين ذوى القربى و ايتام و مساكين و در راه ماندگان تقسيم ميكرد

دلالت اين حديث هم در وجوب تعلق خمس بر غنائم جنگى غير قابل خدشه است .

3- صحيحه محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام كه گفت : " سؤال كردم از آنحضرت از معادن طلا و نقره و مس و آهن و سرب ، فرمود : در تمام اينها خمس تعلق مى گيرد دلالت اين حديث هم بر وجوب خمس در معادن روشن تر از آنست كه كسى انكار كند " .

4- صحيحه عبيدالله بن على حلبى است كه از امام صادق عليه السلام پرسيد : " در گنج چه مقدار حق

واجب است فرمود : خمس آن " كه وجوب خمس را در گنج ميرساند .

5- صحيحه حلبى كه از امام صادق عليه السلام در باره عنبر و لؤلؤ سؤال كرد حضرت فرمودند : خمس به آن تعلق ميگيرد كه وجوب خمس را در اشيائى كه بسبب غواصى بدست مى آيد ثابت ميكند .

6- موثقه سماعه كه گفت : " سؤال كردم از امام كاظم عليه السلام از خمس كه به چه چيزهايى تعلق مى گيرد فرمود : در تمام فوائدى كه به دست مردم مى رسد كم باشد يا زياد " .

7- صحيحه على بن مهزيار كه گفت : " بعضى از اصحاب نوشت به امام محمد تقى عليه السلام كه آيا خمس به همه چيز تعلق ميگيرد فرمود بلى بعد از اخراج مصارف سال و مؤنه -5- كه دلالت اين دو روايت هم بر تعلق و وجوب خمس بمطلق فائده كاملا روشن است .

البته روايات زياد است و اهل تحقيق ميتوانند به كتب روائى شيعه از جمله وسايل الشيعه كتاب الخمس مراجعه كنند .

آنوقت دكتر اين همه روايت صحيح را ناديده گرفته و به چند روايت ضعيف يا ناقص از حيث دلالت يا قيچى شده و تحريف شده خواسته است كه وجوب خمس را كه جزء ضروريات دين است منكر شود و با اينكار خود گمان كرده است كه ميتواند شيعيان از مسير عمل به مذهبشان باز دارد ، اما زهى خيال باطل .

علما و وجوب خمس

قسمت اول

دكتر : « {فتاواى عدم وجوب خمس} 1- علامه محقق نجم الدين جعفر بن حسن الحلى متوفى 676 ق مى فرمايد: (لايجب إخراج حصة الموجودين من أرباب الخمس منها) "كسانى

كه صاحب خمس هستند پرداخت خمس بر آنان واجب نيست " شرائع الاسلام ص182- 182 » .

نويسنده : دكتر عبارت كتاب شرايع الاسلام بريده و نيم بيشتر عبارت را نياورده است ، تا نظر غلط خودش را به كرسى بنشاند و ما اينك همه عبارت را نقل و ترجمه مى كنيم : (الثالثة: ثبت إباحة المناكح والمساكن والمتاجر فى حال الغيبة وإن كان ذلك بأجمعه للامام أو بعضه، ولا يجب إخراج حصة الموجودين من أرباب الخمس ) " سوم : ثابت شده است مباح بودن مناكح (ازدواج باكنيزان) ، مساكن (زمينهاى كه از طريق انفال مربوط به امام عليه السلام ميشود) و متاجر (مثل لباسها خوردنيها و فرش كه خريده شده و فروخته نمى شود) پس اينها همه يا بعضى از امام عليه السلام است و واجب نيست كه خمس اين امور به صاحبان آن پرداخت شود " ، كجاى اين عبارت دلالت بر مباح بودن خمس دارد ؟ . بلكه فقط عبارت در صدد بيان تحليل در سه مورد مناكح و مساكن و متاجر است .

دكتر : « 2- علامه يحيى بن سعيد الحلى متوفى 690 ه_ ق : از نظر ايشان خمس و ديگر وجوهات به عنوان ضيافت و بقاياى ما يحتاج أئمه عليهم السلام بر شيعيان حلال است و آنان از پرداخت آن معاف هستند الجامع للشرائع ص151 » .

نويسنده : عبارت كتاب الجامع للشرايع اين چنين است (ولا يجوز لأحد التصرف فى ذلك إلا بإذن الإمام حال حضوره. فأما حال الغيبة، فقد أحلوا لشيعتهم التصرف فى حقوقهم من الأخماس، وغيرها من المناكح، والمتاجر، والمساكن) " براى احدى تصرف در اموال خمس

بدون اذن امام عليه السلام در حال حضور جايز نيست و اما در حال غيبت پس امامان عليهم السلام حلال كرده اند براى شيعيان خود شان از خمس و غير آن امورى را كه مربوط به مناكح و متاجر و مساكن ميشود " يعنى فقط تصرف در اين سه چيز مباح است و نه بيشتر .

دكتر : « 3- علامه حسن بن المطهر الحلى كه در قرن هشتم مى زيسته صاحب كتاب معروف منهاج الكرامه فتوا داده است كه : "خمس براى شيعيان حلال است و آنان از پرداخت آن معاف هستند" تحرير الاحكام ص/75 » .

نويسنده : اولا مفتاح الكرامه است نه منهاج الكرامه و ثانيا كتاب مفتاح الكرامه از مصنفات مرحوم سيد جواد عاملى است نه علامه حلى و ثالثا عبارت مرحوم علامه در كتاب تحرير الاحكام اينست (السابع: اختلف علماؤنا فى الخمس فى حال غيبة الإمام. فأسقطه قوم. ومنهم من أوجب دفنه. ومنهم من يرى صلة الذرية وفقراء الشيعة على وجه الاستحباب. ومنهم من يرى عزله، فإن خشى من الموت وصى به إلى من يثق بدينه وعقله ليسلمه إلى الإمام إن أدركه، وإلا وصى به كذلك إلى أن يظهر. ومنهم من يرى صرف حصته إلى الأصناف الموجودين أيضا، لأن عليه الإتمام عند عدم الكفاية، وهو حكم يجب مع الحضور والغيبة وهو أقوى.) " هفتم : علما در رابطه با خمس در زمان غيبت اختلاف كرده اند پس قومى قائل به سقوط آن شده و بعضى فتوا بوجوب دفن داده و عده اى صرف آنرا در رفع نيازهاى ذريه طاهره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و فقراى شيعه مستحب دانسته

و جمعى فتوا به جدا كردن خمس و نگهدارى آن تا زمان ظهور امام عليه السلام داده اند و گفته اند چون وقت مرگ آن شخص فرا رسد بديگرى وصيت كند تا آن اموال را نزد خود نگهدارد و بعضى گفته اند : حصه امام عليه السلام ، صرف ديگر اصناف و مستحقين از قبيل ايتام ومساكين و در راه ماندگان شود ، زيرا كه در صورت عدم كفايت بر امام عليه السلام است كه مصارف آنانرا از حصه خودش پرداخت نمايد و اين حكم شامل زمان حضور و غيبت مى شود " پس مرحوم علامه قائل است كه سهم امام را نيز بايد صرف ديگر مستحقين خمس كرد نه اينكه اصل خمس مباح شده باشد .

دكتر : « 4- علامه شيهد ثانى، متوفى 966 ق : ايشان بطور مطلق خمس را براى شيعيان مباح دانسته و آنانرا از پرداخت آن معاف فرموده است ، و در پايان مى فرمايد : ( أن الأصح هو ذلك كما فى كتاب مسالك الافهام) مجمع الفائدة والبرهان 4/355-358 » .

نويسنده : اما در كتاب مجمع الفائدة و البرهان ، رآى شهيد ثانى مبنى بر اباحه خمس به نحو مطلق وجود ندارد و در مسالك الافهام هم كلامى كه دال برا ين مدعا باشد نديديم بلكه هركه نظر ايشان را در مسالك و شرح لمعه مطالعه كند متوجه ميشود كه ايشان قائل به وجوب خمس هستند و نه سقوط آن .

دكتر : « 5- علامه مقدس اردبيلى متوفى 993 ق از دانشمندترين فقهاى عصر خويش بود لذا مقدس لقب يافت : ايشان تصرف در اموال غائب را براى شيعيان

بويژه در صورتيكه احتياج وجود داشته باشد مطلقا حلال ميداند، و ميفرمايد: (إن عموم الأخبارتدل على السقوط بالكلية فى زمن الغيبة والحضوربمعنى عدم الوجوب والحتم لعدم وجود دليل قوى على الارباح و المكاسب و لعدم وجود الغنيمة) "عموم اخباردال برآن است ، كه در زمان غيبت خمس بطوركلى ساقط ميشود يعنى پرداخت آن واجب و حتمى نيست چونكه دليل محكمى وجود ندارد كه ازفوائد كسب وكار خمس گرفته شود، غنيمت هم كه وجود ندارد" .

بنده اضافه مى كنم كه اين ديدگاه عالمانه ايشان از آيه كريمه: (وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ ( (لأنفال:41) استنباط گرديده است، سپس در ادامه ميفرمايد: رواياتى ازخود امام زمان ثابت است كه مى فرمايد: (أبحنا الخمس للشيعة) " ما خمس را براى شيعيان مباح قرار داديم » .

نويسنده : اولا در اينكه مرحوم مقدس اردبيلى از فقهاء بزرگ و نامى شيعه هست بحثى نيست اما لقب مقدس را به ايشان به جهت علم كثير ايشان نداده اند چون اين لقب دلالت بر علميت نمى كند و هر وقت علما بخواهند ايشان از نظر علمى تمجيد كنند مى گويند محقق اردبيلى بلكه لقب مقدس از جهت زهد و تقوا و طهارت روحى ومعنوى به ايشان داده شده است .

ثانيا دكتر و مترجم براى رسيدن به مقصود خود شان هيچ وقت دست از دروغ و تدليس بر نميدارند و حتى در عبارت كتاب دستكارى مى كنند و كلماتى را حذف يا اضافه مى كنند ، بهمين لحاظ ما ناگزيريم كه عبارت اين عالم جليل را از كتاب مجمع الفائده بطور كامل نقل كنيم تا جاهاى را كه توسط دكتر دستكارى و تحريف

شده كاملا مشخص شود ، و ضمنا چهره واقعى دشمنان راه و مذهب اهلبيت عليهم السلام هم شناخته شود .

(واعلم أن عموم الاخبار الاول يدل على السقوط بالكلية زمان الغيبة والحضور بمعنى عدم الوجوب الحتمى فكأنهم عليهم السلام أخبروا بذلك فعلم عدم الوجوب الحتمى فلا يرد أنه لا يجوز الاباحة لما بعد موتهم عليهم السلام، فانه مال الغير مع التصريح فى البعض بالسقوط الى القائم ويوم القيامة. بل ظاهرها سقوط الخمس بالكلية حتى حصة الفقراء ايضا واباحة اكله مطلقا سواء أكل من فى ماله ذلك أو غيره. وهذه الاخبار هى التى دلت على السقوط حال الغيبة وكون الايصال مستحبا كما هو مذهب البعض. مع ما مر من عدم تحقق محل الوجوب الا قليلا، لعدم دليل قوى على الارباح والمكاسب وعدم الغنيمة ) .

حالا ببينيد كه فقيه 90 يا 200 ساله براى استنباط حكمى مطابق هواى نفسش دست به چه تزوير ها و تحريف ها ميزند ، او از اول عبارت كلمه ( واعلم) و هم چنين كلمه (الاُول) و عبارت هاى ميانى گفتار را حذف نموده بعد آخر گفتار ايشان را به اول متصل كرده اين عبارت را درست ميكند (إن عموم الأخبارتدل على السقوط بالكلية فى زمن الغيبة والحضوربمعنى عدم الوجوب والحتم لعدم وجود دليل قوى على الارباح و المكاسب و لعدم وجود الغنيمة) و بعد به مرحوم مقدس اردبيلى نسبت مى دهد و مترجم هم همين عبارت را معنى ميكند كه (عموم اخباردال برآن است كه در زمان غيبت خمس بطوركلى ساقط ميشود يعنى پرداخت آن واجب و حتمى نيست چونكه دليل محكمى وجود ندارد كه ازفوائد كسب وكار خمس گرفته شود غنيمت

هم كه وجود ندارد) در حاليكه هرگز نظر مرحوم مقدس اردبيلى اين نبوده است .

ما اولا عبارت مرحوم مقدس اردبيلى معنى نموده و سپس نظر شخص ايشان را از كتاب مجمع الفائدة نقل مينمايم " بدانكه عموم احاديثى كه اول ذكر شد (يعنى احاديث دو دسته هستند) دلالت ميكند بر سقوط خمس در زمان غيبت و حضور امام به اين معنى كه وجوب حتمى ندارد ، پس مثل اينكه آن بزرگواران خبر داده اند به اين قضيه و دانسته شده است عدم وجوب حتمى پس اين اشكال وارد نيست كه جايز نيست مباح كردن خمس حتى بعد از مرگ امامان عليهم السلام زيرا كه خمس مال غير است با تصريح در بعضى از موارد به سقوط تا به قيام قائم عج الله فرجه و روز قيامت ، بلكه ظاهر اخبار اوليه سقوط خمس بطور كلى حتى نسبت به حصه فقرا و اينكه خوردن مال خمس جايز است هم براى كسيكه خمس به اموالش تعلق گرفته و هم براى غير او و اين اخبار (كه اول ذكر شد) دلالت ميكند بر سقوط در حال غيبت و اينكه رساندن خمس مستحب است چنانكه بعضى از فقهاء اين مسلك را انتخاب كرده و با آنچه كه گذشت از عدم تحقق محل وجوب مگر بسيار كم بخاطر نبودن دليل قوى بر تعلق گرفتن خمس به فوائد كسب و كار و نبودن غنيمت در زمان حاضر " پس از ترجمه متوجه مى شويم كه مرحوم مقدس به عنوان يك فقيه محقق ميخواهد همه جوانب قضيه را مورد بررسى و تحقيق قرار دهد تا حكم مقتضى را صادر كند بنا بر

اين لازم است كه اخبار و انظار را مورد تحقيق قرار دهد تا بعد نظر خودش را از مجموع ادله و از ميان اقوال و انظار بيان كند .

ايشان هم بعد از تحقيق كه كرده نظر خود را اين گونه اعلام نموده است (ولكن ينبغى الاحتياط التام وعدم التقصير فى اخراج الحقوق خصوصا حصة الاصناف الثلاثة من كل غنيمة عدوها، لاحتمال الآية على الظاهر، وبعض الروايات، وأصل عدم السقوط، وبعد سقوط حقهم، مع تحريم الزكاة عليهم وكون ذلك عوضها (عوضا خ)، وبعد اسقاطهم عليه السلام ذلك مع عدم كونه مخصوصا بهم عليهم السلام بظاهر الآية والاخبار. وعدم صحة كل الاخبار وصراحتها بذلك، واحتمال الحمل على العاجز كما مر، والتقية فى البعض والتخصيص بحقوقهم بعد التصرف، وعدم امكان الايصال وغير ذلك وكذا من باقى الاقسام مع الشرائط المذكورة من غير نظر الى ما ذكرناه من الشبهة المحتملة، والعمل بالامر الثابت حتى يعلم المسقط)

خلاصه ترجمه : اما سزاوار آنست كه احتياط تام شود در اخراج حقوق خصوصا حصه ايتام و مساكين و در راه ماندگان و تقصيرى صورت نگيرد ، از هر غنيمت و فائده اى كه بدست آورده مى شود زيرا اولا مقتضاى ظاهر آيه (واعلموا انما غنمتم ......) جميع فوائد است و ثانيا بعضى از روايات كه دلالت بر وجوب خمس ميكنند و ثالثا اصل عدم سقوط وجوب كه در صورت شك در سقوط جارى ميشود و رابعا بعيد است كه امامان عليهم السلام خمس را ساقط كرده باشند با اينكه زكات بر آنها حرام شده است و خامسا خمس تنها حق آنان نيست و فقراى از سادات نيز در آن سهيم هستند چنانكه از

آيه و روايات استفاده مى شود و سادسا اخبارى كه دلالت بر سقوط ميكرد همه صحيح نيستند تا مورد تمسك و استدلال قرار گيرند و در تمام اخبار تصريح به سقوط نشده است و سابعا احتمال ميرود كه سقوط در رابطه با كسانى باشد كه از پرداخت خمس عاجز اند و ثامنا بعضى از روايات دلالت كننده بر سقوط در حال تقيه صادر شده و حجيت ندارند و تاسعا از بعضى از آن اخبار استفاده ميشود كه سقوط فقط مخصوص حق خود امامان باشد آنهم در صورتى كه رساندن به آن بزرگواران ناممكن باشد و احتمالات ديگر و عاشرا از نظر عقلى بايد به امرى كه معلوم و قطعى است عمل شود تا زمانيكه به مسقط علم پيدا شود " .

اگر آدم با انصافى اين عبارات را بخواند متوجه ميشود كه مرحوم اردبيلى حكم به مباح بودن خمس نكرده است بلكه ايشان قائل به وجوب هستند و آنچه را كه دكتر با تحريف نقل كرد شبهه اى بوده كه مرحوم اردبيلى در حال تحقيق آنرا مورد بررسى قرار داده است تا بعدا جواب دهد بلكه در صفحه بعد ميفرمايد (لكن ان امكن الايصال الى الفقيه العدل المأمون فهو الاولى) -1- " اگر امكان رساندن خمس به فقيه عادل و امين باشد بهتر است كه خمس به او ارسال شود " .

و اما اينكه دكتر گفت : " بنده اضافه ميكنم كه اين ديدگاه عالمانه ايشان از آيه كريمه (واعلموا انما غنمتم.........) استنباط گرديده است " جواب اينست كه اولا آن ديدگاه از ايشان نبود بلكه يك احتمال بود و ثانيا مرحوم مقدس اردبيلى در آنجا

كه نظر خود را بيان كردند و ما مفصل نقل كرديم فرمودند : " ظاهر غنيمت در آيه شامل تمام در آمدها ميشود " .

دكتر : « 6- علامه سالار مى فرمايد: "ائمه خمس را در زمان غيبت فقط بخاطر نوازشى كه برشيعه داشتند بخشيدند" كتاب المراسيم ص/633 » .

نويسنده : اولا سالار نيست و سلاّر است ، ثانيا مراسيم نيست و مراسم است ، ثالثا چنين عبارتى در كتاب مراسم وجود ندارد .

دكتر : « 7- سيد محمد طباطبائى كه دراوايل قرن يازدهم ميزيسته ميفرمايد : (إن الأصح هو الاباحة) " درست تر همين است كه خمس مباح است " مدارك الافهام/ 344 .

يعنى واجب نيست بلكه بخشيده شده است مگر اينكه كسى باميل خودش خواسته باشد بپردازد كه باز نصوص گذشته از آن منع ميكند » .

نويسنده : اولا مرحوم صاحب مدارك موسوى است نه طباطبائى و مجتهد نماى 90 يا 200 ساله هنوز فرق بين موسوى و طباطبائى را نمى فهمد و ثانيا مدارك الاحكام است نه مدارك الافهام و ثالثا نظر مرحوم صاحب مدارك مربوط به سهم امام است نه كل خمس و رابعا ايشان قائل به اباحه تصرف در مناكح و مساكن و متاجر هستند نه قائل به حليت خمس .

عبارت ايشان در مدارك چنين است (والاصح إباحة ما يتعلق بالامام عليه السلام من ذلك خاصة) " صحيح تر آنست كه مباح باشد آنچه كه متعلق به امام عليه السلام است از مناكح و مساكن و متاجر و بس " .

قسمت دوم

دكتر : « 8- شيخ محمد باقر سبزوارى كه در اواخر قرن يازدهم وفات كرده مى فرمايد : "آنچه

از روايات زيادى كه در مبحث ارباح(يعنى فايده كسب وكار) آمده برميآيد مانند صحيح حارث بن مغيره و صحيح الفضلاء و روايت محمد بن مسلم و روايت داود بن كثير و روايت اسحاق بن يعقوب و روايت عبدالله بن سنان و صحيح زراره و صحيح على بن مهزيار و صحيح كريب، از همه چنين برميآيد كه خمس برشيعه بخشيده شده است " آنگاه بعضى اشكالاتى را كه در اين زمينه آمده رد ميكند وميفرمايد : "روايات اباحت صحيح تر وصريح تر است بنابراين نبايد ازآنها گذشت وبه روايات مذكور توجه كرد." خلاصه اينكه نظريه اباحت خمس در زمان غيبت از قوت خالى نيست ذخيرة المعاد /292 » .

نويسنده : چرا دكتر عبارت مرحوم سبزوارى را تا آخر نقل نكرده است ؟ جواب روشن است زيرا در آنصورت امكان نداشت كه نظريه مباح بودن خمس را به ايشان نسبت دهد ، ايشان در آخر فرمايش خود مى فرمايند : (ولكن الاحوط عندى صرف الجميع فى الاصناف الموجودين بتولية الفقيه العدل الجامع لشرايط الافتاء) " احوط در نزد من آنست كه خمس به مصرف اصناف موجود از مستحقان آن (ايتام و مساكين و در راه ماندگان از سادات) برسد آنهم زير نظر فقيه امين و عادل كه جامع تمام شرايط فتوا باشد " .

دكتر : « 9- محمد حسن فيض كاشانى اين ديدگاه را برگزيده كه آنچه به امام زمان تعلق ميگيرد ساقط است وميفرمايد : "زيرا كه أئمه عليهم السلام آنرا براى شيعيان حلال دانسته اند" مفاتيح الشريعه ص229 مفتاح 260 » .

نويسنده : اولا مفاتيح الشريعه نيست بلكه مفاتيح الشرايع است .

ثانيا نظر مرحوم فيض

در كتاب مذكور اينست (الاصح عندى سقوط ما يختص به عليه السلام لتحليلهم ذلك لشيعتهم و وجوب صرف حصص الباقين الى اهلها لعدم مانع عنه و لو صرف الكل اليهم لكان احوط و احسن و لكن يتولى ذلك الفقيه المأمون بحق النيابة كما يتولى عن الغائب ) " صحيح تر نزد من سقوط حصه امام عليه السلام است زيرا كه آن بزرگواران سهم خود را براى شيعيان خود حلال نمودند و واجب است كه سهم ديگر اصناف بخودشان پرداخت شود ، چون مانعى وجود ندارد و اگر تمام خمس در بين اصناف موجود از مستحقين مصرف شود ، بهتر و مطابق احتياط است منتها بايد تحت نظر فقيه امين عادل كه نائب امام است به مصرف برسد همانطوريكه او متولى امور غائب عجل الله فرجه ميباشد " .

نتيجه اين ميشود كه اولا مرحوم فيض قائل به سقوط سهم امام عليه السلام است نه خمس بطور كلى .

ثانيا مصرف همه خمس حتى سهم امام را در اصناف موجود از مستحقان مطابق احتياط ميداند ، اما دكتر فقط قسمتى از عبارت او را گرفته و مابقى را ناديده انگاشته تا بتواند مدعاى خودش را حتى اگر از طريق تحريف و تدليس باشد بكرسى بنشاند .

دكتر : « 10- شيخ جعفركاشف الغطاء متوفى 1227 ق تصريح فرموده است كه : "خمس براى شيعيان بخشيده شده وپرداخت آن بر آنان واجب نيست " كشف الغطاء/ 364 » .

نويسنده : فرمايش مرحوم كاشف الغطاء در صفحه مذكوره اين چنين است : (و كل شئ يكون بيد الامام مما اختص أو اشترك بين المسلمين ، يجوز اخذه من يد حاكم الجور

بشراء او غيره من الهبات و المعاوضات و الاجارات ، لانهم احلوا ذلك للامامية من شيعتهم) " هر چيزيكه اختصاصا از امام عليه السلام است يا مال همه مسلمانان است و در دست حكام جور قرار دارد ، جايز است گرفتن آن از حاكم ظالم با خريدن يا غير آن از قبيل بخشش (جايزه گرفتن) و معاوضه و كرايه زيرا كه ائمه عليهم السلام اين معامله را براى شيعيان خود اجازه داده و مباح نموده اند " .

پس مراد ايشان مباح بودن اخذ از حاكم جور است نه حليت خمس در زمان غيبت .

بلكه در رابطه با سهم امام عليه السلام كه حصه امام از خمس است و نيمى از آن را شامل مى شود ميفرمايد : (و سهم الامام يوصل اليه مع حضوره و امكان الوصول اليه و مع عدم الامكان لتقية او نحوها او غيبته يعطى للاصناف الثلاثة على الاقوى و يتولى أمره المجتهد) " سهم امام عليه السلام فرستاده مى شود براى آنحضرت در صورتيكه ممكن باشد اما اگر ممكن نبود يا زمان غيبت بود در اصناف سه گانه (ايتام ،مساكين و ابناء السبيل از سادات) به مصرف ميرسد و متولى اين كار نيز فقيه جامع الشرايط است" .

دكتر : « 11- علامه محمد حسن نجفى متوفى 1266ق: باقاطعيت ميفرمايد : " خمس در زمان غيبت براى شيعيان بخشيده است، و اخبار و روايات دراين زمينه متواتر است " جواهر الكلام 16/141 » .

نويسنده : عبارت فوق در جواهر الكلام وجود ندارد و نظر صاحب جواهر اينست : ( واما حقه (عليه السلام) فالذى يجول فى الذهن، أن حسن الظن برأفة مولانا

صاحب الزمان روحى لروحه الفداء يقضى بعدم مؤاخذتنا فى صرفه على المهم من مصارف الاصناف الثلاثة الذين هم عياله فى الحقيقة، بل ولا فى صرفه فى غير ذلك من مصارف غيرهم مما يرجح على بعضها وإن كان هم أولى وأولى عند التساوى، أو عدم وضوح الرجحان، بل لا يبعد فى النظر تعين صرفه فيما سمعت بعد البناء على عدم سقوطه، إذ غيره من الوصية به أو دفنه أو نحوهما تعريض لتلفه وإذهابه من غير فائدة قطعا، بل هو إتلاف له ) " اما حق امام عليه السلام پس آنچه به ذهن ميرسد اينست كه رحمت و رأفت آنبزرگوار اقتضا ميكند كه اگر ما سهم آنحضرت را صرف در مصارف ديگر اصناف از مستحقان خمس كنيم كه در واقع عيال او حساب ميشوند هيچ مشكلى نخواهد داشت ، بلكه ممكن است در مصارف مهمتر از مصارف آنان نيز مصرف شود اگر چه اصناف ثلاثه (ايتام و مساكين و در راه ماندگان) اولويت دارند و اگر بين آنان و غيرشان تساوى باشد يا رجحان غير معلوم نباشد ، اولويت آنان صد در صد است بلكه نظر قريب همين است كه بگوئيم معين است صرف سهم امام عليه السلام در امورى كه ذكر شد بعد از بنا بر اينكه از گردن مكلفين ساقط نشده است ، زيرا غير از اين نظر ، وصيت كردن به سهم امام يا دفن و غيره تلف كردن آنست بدون آنكه استفاده اى از آن شده باشد" .

پس ايشان هم قائل به سقوط نبوده بلكه حتى صرف سهم امام عليه السلام را در مورد اصناف ديگر واجب و لازم ميداند .

دكتر : «

12- مطلب را باديدگاه شيخ رضا همدانى متوفى 1310 ق به پايان ميبرم، ايشان مى فرمايد : "خمس در زمان غيبت بخشيده است" مصباح الفقيه همدانى ص/155 .

در حاليكه ايشان خيلى متاخر است و فقط چيزى بيش از يك قرن از عصر ايشان ميگذرد » .

نويسنده : براى آنكه روى دروغگو سياه شود ما عين عبارت مرحوم فقيه همدانى را نقل ميكنيم : (قد عرفت فى مبحث خمس الارباح انه لابد من حمل عمومات اخبار التحليل إما على حقوقهم المغصوبة فى ايدى المخالفين كما هو منصرف اغلبها او غير ذلك من المحامل الغير المنافية لوجوب الخمس بالفعل على الشيعة فيما يستفيدونه من ارباح التجارات و غيرها مما يتعلق به الخمس ) "در مبحث خمس ارباح متوجه شدى كه گفتيم ، ناگزيريم از حمل اخبارى كه به عموم خود دلالت بر تحليل ميكنند يا بر حقوق غصب شده از امامان عليهم السلام كه در دست مخالفين است چنانكه اكثر آن روايات بهمين نكته نظر دارند (يعنى اگر كسى از دست مخالفين چيزى را به بيع يا ديگر معاوضات بدست مى آورد ، تصرف در آن شئ براى او حلال است) يا بر محامل ديگر از قبيل مناكح و متاجر و مساكن ،تا منافات نداشته باشد با وجوب بالفعل خمس برشيعيان ، از آنچه استفاده ميكنند از فوائد تجارʙǘǠو ساير شغلها كه خمس به آن تعلق ميگيرد" .

دكتر : « پس ملاحظه فرموديد كه معاف بودن شيعه از خمس ، وعدم الزام به پرداخت آن در ميان فقهاى متقدمين و متأخرين شيعه قولى بسيار مشهور و معتبر است ، تقريبا تا اوايل قرن چهاردهم قمرى يعنى صد

و چند سال پيش به آن عمل ميشده است » .

نويسنده : پس از بررسى روايات و اقوال و انظار بطور قطع و يقين مى شود گفت : قول مشهور و معتبر بين فقهاى شيعه از متقدمين و متأخرين و از اول تا امروز وجوب خمس است ونه تحليل آن و ديديم كه آنچه را دكتر به فقهاى شيعه نسبت داد همه خلاف واقع و دروغ بود ، زيرا عين كلمات آنبزرگان را نقل نموديم و ديديم كه فتواى به حليت بطور مطلق هرگز از آن عبارات استفاده نشده بلكه موراد تحليل منحصر به چند مورد خاص بود .

دكتر : « {رأى مفصل شيخ مفيد} ميفرمايد : " گروهى از اصحاب ما در باره خمس درزمان غيبت اختلاف كرده اند، هر گروه ديدگاهى را برگزيده است ( سپس ديدگاههايش مختلف را ذكر ميكند از جمله ميفرمايد:) بعضى اين ديدگاه را كه خمس را بايد براى آمادگى ظهورامام زمان پرداخت، نمى پذيرند،بعضى ذخيره كردن آنرا واجب ميدانند يعنى آنرا در زمين دفن كند، و اين روايت را كه ميگويد: "زمين در هنگام ظهور امام زمان كنزهايش را ظاهر ميكند و هرگاه امام قيام فرمايد خداوند ايشان را راهنمايى ميكند كه آن كنزها را درهرجايى كه باشد برگيرند" اين روايت را تأويل ميكند " آنگاه از ميان ديدگاههاى مختلف يك ديدگاه را برگزيده است ميفرمايد: " خمس را براى صاحب امريعنى امام مهدى كنارگذاشته شود اگرترسيد كه قبل از ظهور امام بميرد و نتواند آنرا به ايشان بسپارد، به شخص ديگرى كه به عقل و ديانتش اعتماد دارد واگذاركند تا اينكه او به امام بسپارد،او اگرظهورامام را

دريافت كه به ايشان بسپارد و الا به شخص ديندار و قابل اعتمادى واگذار كند وبه همين ترتيب تا اينكه امام قيام فرمايد " سپس مى فرمايد: " اين قول ازديگر ديدگاهها بنظر من آشكارتر است، چونكه خمس حق غائب است، ايشان هم قبل از غبيت روش مشخصى تعيين نفرمودند كه از آن پيروى شود" سپس مى فرمايد: " اين نيز همانند زكات است كه در هنگام فرا رسيدن فرصت ،مستحقين آن حاضر ميشوند، بنابراين وقتى كه مستحق آن وجود داشته باشد ساقط نمى شود" و ميفرمايد: " اگر كسى اين بخش از خمس را كه سهم خالص امام است به نحويكه ما ذكر كرديم اداء گرداند يعنى امانت بگذارد وهمچنان اولى به دومى و دومى به سومي.....بسپارد و قسمت ديگر خمس را براى ايتام آل محمد صلى الله عليه وآله ومسافران ، و مساكين آنان به ترتيبى كه در قرآن كريم آمده مصرف كند ازحق دور نگرديده است (بل كان على الصواب) بلكه او بر حق است." اما بهرحال (اختلف اصحابنا فى هذا الباب) اصحاب ما در اين باب اختلاف نظر داشته اند. المقنعه ص/46 » .

نويسنده : آنچه دكتر از مرحوم شيخ مفيد نقل كرد بر نفى خود او دلالت دارد نه بر تحليل خمس ، زيرا از نظر ايشان استغاده ميشود كه خمس در زمان غيبت براى شيعيان حلال نشده بلكه واجب است پرداخت آن منتها نصف خمس را كه سهم سادات است بايد بين سادات مستحق تقسيم كرد و نصف ديگر آن كه سهم امام مى باشد جدا شده و به امانت نگهدارى شود تا امام زمان عج الله فرجه ظهور

نمايند ، و اين نظر ايشان بوده است در هر صورت مدعاى دكتر تحليل خمس است و نظر مرحوم مفيد وجوب و عدم سقوط آن .

دكتر : « {رأى مفصل شيخ طوسي} پس ازآنكه احكام خمس را بيان ميكند ميفرمايد : (هذا فى حال ظهورالامام) يعنى خمس در حال ظهور امام حكمى دارد و در حال غيبت ايشان حكم ديگرى، سپس ميفرمايد: (فأما فى حال الغيبة فقد رخّصوا لشيعتهم التصرف فى حقوقهم من المناكح و المتاجر و المساكن) " و اما درحال غيبت ائمه عليهم السلام براى شيعيان شان اجازه داده اند كه درحقوق آنان اعم از حقوق نكاح وتجارت ومسكن هر جورى كه خواستند تصرف كنند در غير آنچه عرض كرديم ، به هيچ عنوان درخمس كه به ائمه عليهم السلام مربوط ميشود در زمان غبيت تصرف جايز نيست ، ديدگاههاى اصحاب ما در اين باره متفاوت است گرچه نص مشخصى وجود ندارد ولى درمجموع هركدام از فقهاى ما ديدگاهى دارد كه مفاد آن احتياط است " آنگاه شيخ طوسى ديدگاههاى فقهاى شيعه را در چهار نكته خلاصه ميكند:

1- خمس در زمان غيبت مانند ديگر چيزها از قبيل حق ازدواج و حق تجارت و غيره براى شيعيان مباح است واين صحيح ترين اقوال است چونكه موافق با نصوصى است كه از ائمه عليهم السلام روايت شده ، وبسيارى از فقهاى مابرهمين نظرند .

2- واجب است كه شخص صاحب مال ، خمس را تا زمانيكه زنده است حفاظت كند وقتى كه نزديك وفاتش بود به كس ديگرى از برادران مسلمانش كه به او اعتماد دارد وا گذار كند تا اينكه به صاحب امر اگر حاضر

شد بسپارد و او نيز به همين صورت .

3- واجب است كه خمس دفن گردد ، زيرا در هنگام خروج قائم ، زمين همه آنچه را كه در خود پنهان دارد آشكار ميكند.

4- واجب است كه خمس به شش قسمت تقسيم شود، سه قسمت آن براى امام كه يا دفن گردد و يا نزد شخص معتمدى وديعت گذاشته شود ، وسه قسمت ديگر را براى مستحقان كه يتيمان و فقراء و مسافران آل محمد صلى الله عليه و آله هستند تقسيم گردد ، اين چيزى است كه بايد به آن عمل شود ، و اين قول موافق بافتواى شيخ مفيد است كه خمس را بر زكات قياس كرده است.

سپس مى فرمايد: "اگر انسان جانب احتياط را بگيرد،وبه يكى از اقوال گذشته عمل كند گنهكار نخواهد شد" » .

نويسنده : مرحوم شيخ طوسى اباحه را منحصر مى كند به مناكح و مساكن و متاجر و اين هم اباحه در خود خمس نيست بلكه اباحه در تصرف است كه قبلا تذكر داديم اما در غير اين سه چيز ميفرمايد : "اما غير از اين سه چيز (مناكح ومساكن و متاجر) از امور ديگر پس تصرف در چيزهاى كه خمس به آن تعلق گرفته در هيچ حالى جايز نيست (چيزهاى كه خمس به تعلق گرفته است عبارت است) از گنجها و معادن و غير آن و اقوال در آن مختلف است .

1- بعضى گفته اند كه تصرف در غير از مورد مناكح و متاجر و مساكن نيز مباح است ، لكن عمل به اين قول جايز نيست زيرا كه ضد احتياط است و تصرف در مال غير است

بدون آنكه اذن داده باشد .

2- واجب است حفظ خمس تا وقتى كه خود شخص زنده است و چون نزديك مرگش شود بديگرى وصيت كند و دومى به سومى و ........ تا امام عج الله فرجه ظهور كند و به آنحضرت تحويل داده شود .

3- واجب است دفن ، براى آنكه زمين گنجهايش را وقتى امام ظاهر شود آشكار ميكند .

4- خمس به شش قسمت تقسيم شده ، سه قسمت مربوط به امام عليه السلام دفن شود يا به امانت نزد كسى گذاشته شود و سه قسمت ديگر بين ايتام و مسافران و مساكين آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم تقسيم شود" .

در آخر ميفرمايد :" اگر كسى به دو قول دفن يا وصيت

كردن عمل كند اشكالى نيست ، اما قول اول (كه گفته شود خمس بطور مطلق مباح است) عمل به آن بهيچ عنوان جايز نيست .

پس اولا نسبتى را كه دكتر در قول اول به مرحوم شيخ داد و گفت : (واين صحيح ترين اقوال است چونكه موافق با نصوصى است كه از ائمه عليهم السلام روايت شده ، وبسيارى از فقهاى مابرهمين نظرند) نادرست است بلكه مرحوم شيخ طوسى اين نظر را خلاف احتياط دانسته و عمل به اين قول را جايز نمى داند .

ثانيا از مجموع فرمايش مرحوم شيخ طوسى مباح بودن خمس در زمان غيبت به هيچ عنوان استخراج نمى گردد ،بلكه چه پرداخت شود يا دفن گردد يا به آن وصيت شود در هرسه صورت وجوب اخراج خمس از اموال را معين ميداند .

در نتيجه نظر مرحوم شيخ نيز چون نظر مرحوم مفيد مدعاى دكتر مجتهد

نما را رد ميكند نه اثبات .

دكتر : « پس شيخ طوسى تصرف درخمس را درزمان غيبت به اين ديدگاههاى چهارگانه منحصر فرموده است و خودش قول چهارم را برگزيده است كه قول بسيارى از فقهاء نيز هست ، ملاحظه مى فرمائيد كه ديدگاههاى چهارگانه مذكور گرچه در تفاصيل اندكى باهم تفاوت دارند اما در مجموع همه بريك چيز متفقند كه ما ميخواهيم به آن برسيم و آن اينكه اين مال وسرمايه ايكه سهم امام غائب است ، يا سهم بقيه ، به كس ديگرى داده نميشود، حتى اشاره اى هم نميتوان يافت كه مؤيد پرداخت خمس به امثال بنده باشد » .

نويسنده : اولا دكت_ر اول ب_ه مرح_وم شي_خ نسبت داد كه قول اول از چهار قول صحيح ترين اقوال است و اينجا ميگويد كه شيخ قول چهارم را بر گزيده است و اين تناقضى است آشكار .

ثانيا چنانكه ما كلام شيخ طوسى رضوان الله عليه را نقل كرديم ، ايشان قول اول را مردود دانسته و نپزيرفت پس كاملا با سه قول ديگر متفاوت است .

ثالثا اگر قول چهارم قول بسيارى از فقهاى ما هست پس دكتر روى چه معيارى قول به اباحه و حليت را به فقهاى شيعه نسبت داد زيرا در قول چهارم هرگز سخن از اباحه و حليت نيست بلكه وجوب حتمى خمس را بيان ميكند و فقط در قسمت سهم امام ميگويد كه يا دفن شود و يا به ديگرى در حفظ آن وصيت شود تا امام عليه السلام ظهور كند ، اما سه قسمت ديگر خمس كه به سهم سادات مشهور است بايد به اصناف مستحق از سادات

پرداخته شود .

رابعا هيچ يك از مجتهدين معروف و مشهور فتوا به حليت مطلق خمس نداده اند بلكه مراد از تحليل ، جواز تصرف در مناكح و مساكن و متاجر است كه قبلا توضيح داده شد .

خامسا در كلمات بيشتر فقهاى ما اشاره يا تصريح شده است كه متولى سهم امام زمان عج الله فرجه در زمان غيبت ، فقيه جامع الشرايط است .

دكتر : « پرسش اين است كه خود شيخ طوسى و فقهاء ومجتهدين بيشمارى كه قبل وبعد از ايشان به ديدگاههاى چهارگانه عمل كرده اند وفتوا داده اند و چندين قرن به آن عمل شده آيا همگى در اشتباه بوده اند؟!. » .

قسمت سوم

نويسنده : 1- آنچه متابعتش لازم است دليل است و ما تابع دليل هستيم نه اقوال و انظار ، چون هيچ شيعه اى قائل به عصمت فقها نشده و اقوال فقهاء نيز جزء مدارك احكام بحساب نمى آيد .

2- وجود اقوال مختلف به هيچ عنوان دلالت نمى كند كه كسى به آن عمل كرده است يا ميكند بلكه بسا اوقات است كه چندين قول ونظر وجود دارد اما عمل به يكى يا دوتاى از آن اقوال متعين است و نقل اقوال فقط ثمره علمى دارد نه عملى .

دكتر : « {چرخش انديشه!} اين بود فتواى اولين رئيس و رهبر و بنيانگذار حوزه علميه در جهان تشيع شيخ طوسى در قرن پنجم هجرى و اينك ملاحظه فرماييد فتواى آخرين رهبر و رئيس حوزه علميه استاد بزرگوارمان امام راحل ابوالقاسم خوئى در قرن پانزدهم هجرى ، ايشان در توضيح مستحقين خمس و چگونگى مصرف آن مى فرمايند : "خمس در زمان

ما كه زمان غيبت است به دوقسمت تقسيم ميشود ، (نصف لامام العصر الحجة المنتظر- عج و جعل ارواحنا فداه -ونصف لبنى هاشم ايتامهم و مساكينهم وابناء السبيل ...) در ادامه ميفرمايد: " نصف ان به امام(عج) متعلق است ، در زمان غيبت به نائب ايشان تعلق ميگيرد، ونائب ايشان هرفقيه امانت دارى است كه بداند چگونه آنرا مصرف كند (إما بالدفع اليه أوالإستذان منه) يا به او واگذار شود ، يااينكه از او اجازه مصرف آنرا گرفته شود...." ضياء الصالحين مسئله 1259ص/347.

پس فتواى امام خوئى با فتواى شيخ طوسى مخالف است ، شيخ طوسى به هيچ عنوان اجازه نميدهد كه خمس يا جزئى از آن به فقيه مجتهد يا نائب امام ! داده شود ، واين فتوا در زمان ايشان مورد عمل تمامى شيعيان بوده است ، امام خوئى برعكس اين ديدگاه راه را براى استفاده از خمس هموار ميكند!! » .

نويسنده : اولا اختلاف بين فقها امرى نيست كه مايه تعجب يا انكار شود ، مگر ائمه اربعه اهل سنت با هم اختلاف ندارند و حتى اختلاف نظر و تضارب آراء بين پيروان مذهب واحد از آن مذاهب وجود ندارد ؟ .

ثانيا قبل از مرحوم آية الله خوئى هم علماى زيادى بوده اند كه فتوا داده اند ، سهم امام عليه السلام بايد به فقيه امانت دارى كه جامع شرايط فتوا باشد ، داده شود يا با اجازه او به مصرف برسد

از جمله مرحوم محقق حلى متوفاى سال 673 ه_ ق در شرايع مى فرمايند : (الخامسة يجب ان يتولى صرف حصة الامام فى الاصناف الموجودين من اليه الحكم بحق النيابة كما يتولى

اداء ما يجب على الغائب) "پنجم واجب است صرف حصه امام از خمس در اصناف موجودين ، زير نظر فقيه جامع الشرايط صورت پزيرد ،زيرا كه او متولى امورى است كه بر غائب عج الله فرجه واجب است" .

ثالثا چون در مسئله سهم امام عليه السلام نص خاصى وجود ندارد ، پس اختلاف فقها يك امر طبيعى به نظر ميرسد و در مثل چنين مواردى بايد عمل شود به آنچه را كه مورد رضاى امام عليه السلام است و شكى نيست ك_ه دف_ن ك_ردن سه_م ام_ام م_وج___ب ات_لاف آن و وصيت كردن به آن ه_م ني_ز مشكل ت_ر از دفن خواهد بود زيرا در طول ساليان دراز ممكن است مقادير بيش از حد تصور از اموال خمس نزد فردى جمع شود كه او قادر به حفظ آن نباشد و حتى بيشتر آن اموال در اثر گذشت ايام و سالها فاسد شده از بين برود كه يقينا امام زمان عليه السلام با اين نظر موافق نيست ، بلكه مقتضاى احتياط آنست كه در اصناف ثلاثه و مورا د ديگرى كه مورد رضايت و نظر آقا امام زمان عجل الله فرجه الشريف مى باشد به مصرف برسد .

رابعا مجتهد 90 يا 200 ساله فرق بين كتاب ضياء الصالحين كه كتاب دعا و از تأليفات مرحوم آقاى خوئى نيست و كتاب منهاج الصالحين كه رساله عمليه بزبان عربى و از تأليفات ايشان است ، نكرده است و اين از عجائب روزگار است .

دكتر : «{خلاصه تحول در ديدگاه خمس - مرحله اول} پس از انقطاع سلسله امامت و غيبت امام زمان ديدگاه رايج اين بود كه خمس حق

امام غائب است و هيچ كس حقى در آن ندارد ، به همين دليل بود كه بيش از بيست نفر ادعا كردند كه نائب امام هستند تا بتوانند خمس را بگيرند ودر آن تصرف كنند و گفتند ما با امام غائب ملاقات داريم ومى توانيم خمس را به ايشان برسانيم

نويسنده : از قديم گفته اند كه دروغگو حافظه ندارد دكتر تا حالا ادعا ميكرد كه ائمه عليهم السلام خمس را بخشيده اند و حالا ادعا مى كند كه عده اى نزديك به بيست نفر ادعاى نيابت كردند تا بتوانند خمس را بگيرند خوب اگر ائمه عليهم السلام خمس را بخشيده بودند چطور در اوايل غيبت كه مردم همه(چنانكه دكتر ميگويد) قضيه را ميدانستند عده اى ادعاى نيابت كرده و به جمع آورى خمس مشغول شدند ، اگر بنا بر حليت بود مردم به گفته آنها اعتنا نميكردند و مى گفتند ما خود از امامان شنيده ايم كه مباح شده است ، خصوصا كه در اوايل غيبت كسانى بودند كه لا اقل امام نهم و دهم و يازدهم را ديده بودند .

پس حتما مردم ميدانستند كه در صورت غيبت امام بايد خمس را به نائب او داد و الا چگونه ممكن است كسانى بيايند و ادعاى نيابت كنند و طالب اخذ خمس باشند ؟ .

از طرف ديگر در دوران غيبت صغرى بيست نفر ادعاى نيابت نكرده اند بلكه نواب خاص آنحضرت همان چهار نفر معروف هستند كه عبارت اند از :

1- ابو عمرو عثمان بن سعيد عمروى .

2- ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمروى .

3- ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى .

4- ابوالحسن على بن

محمد سمرى .

البته غير از اين چهار نفر ، چند نفر معدودى ادعاى نيابت كردند كه از 6 يا 7 نفر تجاوز نميكنند و همه آنان مورد طعن ولعن امام زمان عجل الله فرجه الشريف قرار گرفتند ، ضمن آنكه فقط يك نفر از اين 6 يا 7 نفر دروغگو به خاطر مال و ثروت ادعاى نيابت كرد كه محمد بن على بن بلال باشد و ديگران ادعاى شان بخاطر نفوذ بين شيعيان و پيدا كردن وجهه و جايگاه ادعاى نيابت كردند كه بهيچ عنوان از طرف شيعيان پذيرفته نشدند .

دكتر : « اين زمان غيبت صغرى بود ،تا حدود دو قرن پس از آن اين ديدگاه همچنان رائج بود و خمس به كسى داده نميشد، در اين دوران صحاح چهارگانه پديد آمد، وتمام آنها رواياتى نقل كردند كه ائمه عليهم السلام خمس را برشيعيانشان بخشيده اند و آنان را از پرداخت آن معاف كرده اند ، هيچ فتوايى در اين دوران وجود نداشت كه خمس بايد پرداخت » .

نويسنده : اولا شيعيان به (كافى ، استبصار ، تهذيب و من لايحضره الفقيه) كتب اربعه ميگويند نه صحاح اربعه اما چون دكتر هرگز شيعه نبوده است فكر مى كرده كه شيعيان نيز مثل اهل سنت كتابهاى مهم را صحيح مى گويند و اين يكى از لغزشهاى دكتر است كه خودش را به دروغ شيعه معرفى ميكند .

ثانيا اكثر فقهاى شيعه در رابطه با سهم امام گفته اند كه بايد زير نظر فقيه جامع الشرايط مصرف شود و به بعضى از آن فتاوى هم قبلا اشاره كرديم .

ثالثا در رابطه با نصف خمس كه سهم سادات

است شكى نيست كه بايد به مستحقان از سادات رسانده شود ، پس چطور دكتر ادعا ميكند كه در آنزمان فتوايى وجود نداشته و دلالت آيه مباركه را ناديده ميگيرد .

رابعا خود دكتر از مرحوم شيخ مفيد كه سالها قبل از آنكه شيخ طوسى زعيم شيعه شود ، زعامت شيعه را بعهده داشت ، نقل كرد كه او معتقد به سقوط خمس و حليت آن حتى در سهم امام هم نبود ، بلكه ميگفت يا بايد دفن شود و يا از طريق وصيت نگهدارى گردد .

خود همين فتوا آنهم در اوايل غيبت قويترين دليل بر عدم حليت خمس است كه ادعاى دكتر را باطل ميكند .

دكتر : « {مرحله دوم} سپس مرحله ديگرى پديد آمد و پس از مرحله اول كه شيعيان از پرداخت خمس معاف بودند عده اى آمدند و گفتند : برشيعيان واجب است كه خمس بپردازند ، چونكه افراد مغرض و فرصت طلب ميخواستند از آنچه درمرحله اول بدان عمل ميشد خود شان را نجات دهند لذا گفتند : اخراج خمس واجب است بشرطى كه در زمين دفن گردد تا زمانيكه امام غائب ظهور فرمايد » .

نويسنده : وجود نواب اربعه و هم چنين ادعاى نيابت از سوى كسانى كه به دروغ خود را نائب امام زمان مى ناميدند بهترين و قويترين دليل است بر اينكه ائمه عليهم السلام خمس را حلال نكرده بودند وگر نه معنى نداشت كه كسانى بيايند و خمس را از مردم اخذ كنند و مردم هم بدون اعتراض خمس درآمد خود را به آنان بدهند .

مسئله دفن خمس يا وصيت به آن اولا فقط در سهم امام

عليه السلام است نه در همه خمس و ثانيا از زمان شيخ مفيد به بعد بعنوان يك نظر مطرح شده است نه اينكه اول خمس حلال شده و بعد نظريه دفن يا وصيت پيدا شده باشد .

بلكه وجوب اخراج خمس و بخشيده نشدن آن جزء ضروريات مذهب بوده و است ،فقط در زمان مرحوم شيخ مفيد بخاطر نبودن نص خاص و قطع شدن ارتباط بنحو مستقيم با امام زمان عليه السلام اين اختلاف پيدا شد كه با سهم امام عليه السلام چه كنيم ، عده اى قائل بدفن يا وصيت شدند و اكثر هم فتوا داند به صرف آن در امور اصناف ثلاثه يا غير آن از امور مهمه ، تحت نظر فقيه جامع الشرايط زيرا كه متولى امور امام غائب است .

دكتر : « {مرحله سوم} در اين مرحله گفتند بله اخراج خمس واجب است بشرط اينكه نزد شخص امانت دارى گذاشته شود، و بهترين كسانيكه ميتوان در اين زمينه به آنها اعتماد كرد فقهاء هستند با اين ياد آورى كه اين امر استحباب است ونه واجب و الزامى ، و فقيه نميتواند درآن تصرف كند بلكه بايد آنرا نگهدارى كند تا زمانيكه بدست امام زمان برسد » .

نويسنده : قبلا ثابت كرديم كه در هيچ زمانى خمس بخشيده نشده است ، تا دفن كردن يا به امانت گذاشتن آن يكى از مراحلى باشد كه بعدا پيدا شده است بلكه از اول تا حالا خمس واجب بوده و در زمان مرحوم شيخ مفيد عده اي در سهم امام عليه السلام كه نصف خمس است و نه در همه خمس ،معتقد شدند كه بايد يا

دفن شود يا به وصيت نزد كسى گذاشته شود تا بعد از ظهور امام به آن حضرت تقديم گردد .

دكتر : « در اينجا نكته مهمى قابل توجه است و سؤال بسيار بجايى مطرح مى شود و آن اينكه كسانى كه همواره اين امانت به آنها تعلق گرفته تاكنون چه كسى آنرا سالم به كسان ديگرى سپرده ، تا اينكه او نيز آنرا به ديگران بسپارد ؟! » .

نويسنده : قبل از هر سخنى بر دكتر لازم بود كه ثابت كند كسانى به اين فتوا عمل كرده اند و خمس را نزد كسى به امانت گذاشته اند و لا اقل يك نفر را نام ميبرد و بعد سؤال بسيار نابجايش را مطرح ميكرد .

اما اگر يك نظر فقط در همان مرحله نظر باقى مانده و كسى به آن عمل نكرده است ،ديگر جايى براى سؤال باقى نمى ماند .

دكتر : « تصور نمى كنم ، بنده نه شينده ام و نه در جايى خوانده ام كه چنين شخصى يا شخصيتى تاكنون اين شهامت را از خود نشان داده باشد، و مال امانت خمس را كه مردم نزد او امانت گذاشته اند به كس ديگرى بعد ازخود سپرده باشد ، بلكه درست و متأسفانه حقيقت تلخ اين است كه هميشه ورثاى اين بزرگان بعد از آنان نشسته اند و اين مال امانت را درست مانند اينكه ملك شخصي! حاجى آقا باشد بين خودشان تقسيم كرده اند،بدين ترتيب خمس امام بدون هيچ پرسش ومحاسبه اى به جيب ما ريخته ميشود، اين در صورتى است كه بنده خودم امانت دار باشم و شخصا درآن تصرف نكرده باشم و

آنرا مال خودم نپنداشته باشم! » .

نويسنده : با بيان سابق جايى براى اين شبهه باقى نمى ماند زيرا بعد از غيبت امام زمان عليه السلام مؤمنين سهم سادات را اكثرا خوشان به سادات فقير و مستحق پرداخته اند و سهم امام عليه السلام را نيز به فقها كه نائبان آنحضرت است رسانده اند تا زير نظر آنان در مصالح اسلام و مسلمين از قبيل حفظ حوزه هاى علميه ، طبع و نشر كتب و تأسيس مراكز دينى ، علمى و پژوهشى و غيره به مصرف برسد و تا هنوز سراغ نداريم كه كسانى اموال خمس را جمع نموده باشند و بعد از آنها وارثان شان به ارث برده باشند بلكه اكثر مراجع بعد از فوت يا بدهكارند كه توسط مرجع بعد قروضشان ادا ميشود زيرا بسيارى از اوقات مصارف حوزه ها و ديگر امور دينى زير نظر آنان بيشتر از در آمد است و يا اگر در دست آنها چيزى از اموال خمس مانده باشد زير نظر مرجع بعد به مصارف شرعى ميرسد .

شيعيان هم اكثرا با طرز زندگى زاهدانه مراجع تقليد آشنائى كامل دارند و ميدانند كه آنان بهيچ عنوان اهل دنيا و دنيا خواهى نيستند .

دكتر : « {يك پرسش مهم} قاضى ابن بهراج اولين كسى بود كه اين امر را از استحباب به وجوب كشاند و گفت : " واجب است سهم امام را نزد كسى از فقهاء ومجتهدين كه به وى اعتماد مى شود گذاشته شود تا اينكه او اگر امام غائب را دريافت به ايشان بسپارد، يا اينكه وصيت كند تا بعد از وى اين مال به كسى سپرده

شود كه معتمد باشد و او اين وظيفه را انجام دهد ، وبه همين ترتيب كه بدون شك اين گام بسيار مهمى بشمار ميرود" المهذب 8/180 » .

نويسنده : اولا ابن بهراج نيست و ابن براج است .

ثانيا قبل از ايشان مرحوم ابو صلاح حلبى قائل به اين نظريه بود .

ثالثا در اين نظريه قيد فقيه را نداريم بلكه گفته شده نزد شخص امينى به امانت گذاشته شود .

رابعا اين نظريه فقط در رابطه با سهم امام است و نه همه خمس .

خامسا خود همين نظر دليل بر عدم حليت خمس از سوى ائمه عليهم السلام است پس ربطى به مراحل خيالى دكتر ندارد .

قسمت چهارم

دكتر : « {مرحله چهارم} سپس علماى متاخرين آمدند و گام مهم ديگرى برداشتند وگفتند: " پرداخت خمس به فقهاء واجب است تا اينكه بين مستحقين آن كه ايتام و مستمندان اهل بيت عليهم السلام هستند تقسيمش كنند" غالبا فقيه ابن حمزه اولين كسى بود كه در قرن ششم چنين ديدگاهى را مطرح كرد و اضافه كرد كه " اين روش بهتر از آنست كه خود صاحب مال شخصا آنرا توزيع كند بويژه اگر وى تقسيم آنرا بلد نباشد" الوسيلة فى نيل الفضلية ص 682 » .

نويسنده : اولا مرحوم ابن حمزه در رابطه با سهم سادات فرموده است .

ثانيا نفرموده : پرداخت بطور مطلق به فقها واجب است بلكه ميگويد : بايد تقسيم عادلانه بين مستحقين كاملا رعايت شود (تا آنجا كه ميگويد :) (والرابع يكون الى الامام إن كان حاضرا و إلى من وجب عليه الخمس إن كان الامام غائبا و عرف صاحبه المستحق و احسن القسمة و

إن دفع الى بعض الفقهاء كان افضل وإن لم يحسن القسمة وجب عليه ان يدفعه الى من يحسن القسمة من اهل العلم من الفقه) " چهارم تقسيم با امام است اگر حاضر باشد و در صورت غيبت به عهده كسى است كه خمس بر او واجب شده است در صورتيكه مستحق را بشناسد و تقسيم را بلد باشد و اگر به بعضى از فقها بدهد تا از طريق او تقسيم شود بهتر است ،اما اگر خودش تقسيم درست را بلد نبود واجب است كه به عالم فقه پرداخت نمايد " .

ثالثا در رابطه با سهم امام كه نصف ديگر خمس است ميفرمايد : (واذ لم يكن الامام حاضرا فقد ذكر فيه اشياء والصحيح عندى ان يقسم نصيبه على مواليه العارفين بحقه من اهل الفقر والصلاح و السداد) " در صورتيكه امام عليه السلام حاضر نباشد پس در سهم آنحضرت اقوال و انظارى وجود دارد كه صحيح در نزد من صرف آن در مصارف شيعيان فقير از اهل دين و تقوا ميباشد" .

پ_س آنچ_ه را ك_ه م_رح_وم ابن حم_زه ف_رم_وده است از وجوب پرداخت به فقيه آنهم در صورتيكه خود شخصى كه خمس بر او واجب شده است تقسيم را بلد نباشد در سهم سادات است نه در سهم امام عليه السلام كه مورد نفى و اثبات است .

و اين نظريه قبل از ايشان هم بوده و توسط فقهاى ديگر هم مطرح شده است و ربطى به مراحل خيالى دكتر ندارد .

دكتر : « {مرحله پنجم} اين تحول در قرون متأخر همچنان ادامه يافت، تقريبا تا حدود يك قرن پيش كه آخرين گام برداشته شد وآخرين

مرحله از اين تحول بزرگ وتاريخى در اين بخش ازمكتب تشيع تكميل گرديد و راه براى استفاده بهينه! از اين دسترنج مردم هموارگرديد بعضى فقهاء گفتند فقيه ميتواند در سهم امام هر جور كه صلاح ببيند تصرف كند، مانند انفاق برطلبه واقامت شعائر دينى و غيره " اين فتوايى بود كه شيخ محسن الحكيم صادر فرمود " مستمسك العروة الوثقى 9/584 » .

نويسنده : اولا شيخ محسن حكيم نيست بلكه سيد محسن حكيم است و ظاهرا اين بار مترجم است كه با اين لغزش ثابت مى كند كه شيعه نبوده و به اصطلاحات شيعى وارد نيست ، وگرنه مرحوم آية الله العظمى حكيم كه از مراجع بزرگ شيعه بود ، در بين شيعيان معروف است و همه ميدانند كه او سيد بوده نه شيخ .

ثانيا مسئله سهم امام عليه السلام چون از اموريست كه نص خاص ندارد ، اختلاف انظار و اقوال در آن يك امر طبيعى است .

اما مشهور بين فقهاى اماميه از اول تا حالا وجوب اخراج خمس و پرداخت سهم سادات به اصناف مستحق آنست ، در سهم امام هم مشهور بين فقها صرف آن در مصارف اصناف ثلاثه و ديگر موارد مهمى است كه فقيه جامع الشرايط بعنوان نيابت از امام زمان عجل الله فرجه آنرا لازم ميداند و آنچه مرحوم آية الله حكيم فرموده است فتواى مشهور بين فقهاى اماميه هم همان است و اين قضيه هيچ ربطى به مراحل خيالى دكتر ندارد .

دكتر : « {علت تولد خمس} اين در حالى است كه از سوى ديگر گفتند: در اينكه سهم امام چگونه به مصرف برسد لزومى به پرسش از

فقيه و مجتهد نيست، معنى سخن اين است كه سهم مجتهد مقوله اى است كه در عصور بسيار متأخر پديد آمده است » .

نويسنده : ما اصلا مقوله اى بنام سهم مجتهد نداشته و نداريم نه در عصور متقدمه و نه متأخره بلكه نصف خمس ، سهم امام عليه السلام است و نصف ديگر آن سهم سادات مستحق .

نظر بعضى از فقها به عدم لزوم اجازه يا پرسش از فقيه در رابطه با مصرف سهم امام در جائيكه فرد خودش رضاى امام زمان عجل الله فرجه را تشخيص مى دهد به آن جهت است كه دليل خاصى در مسئله وجود ندارد كه جهت خاصى را مشخص كند ، پس هر جا نظر و رضاى امام زمان حاصل شود مصرف آن بلا اشكال است و شكى نيست كه پرداخت آن به فقها يا مصرف با اجازه و زير نظر آنان از موارد اتم و اكمل و از مصاديق بارز احراز رضايت امام زمان ارواحنا فداه ميباشد ، زيرا آنان بخاطر زهد و تقواى كه دارند ، آنرا در مواردى كه به صلاح اسلام و مسلمين است به مصرف مى رسانند و شكى نيست كه امام زمان عليه السلام به صرف سهم خود در راهى كه سبب اعلاى كلمه توحيد و نشر علوم و معارف اهلبيت و دفاع از دين و دفع شبهات منافقين باشد ، صد در صد راضى هستند .

در ضمن چون اصل وجوب اخراج خمس محرز و يقينى است پس بر هر مسلمان لازم است كه يقين به انجام اين تكليف پيدا كند زيرا كه اشتغال يقينى نياز به تحصيل برائت علمى و فراغ

ذمه يقينى دارد و در مسئله سهم امام وقتى انسان يقين به فراغ ذمه پيدا ميكند كه آنرا به مجتهد پرداخت كند يا با اجازه او به مصرف برساند .

دكتر : « پس مقوله خمس از مراحل زيادى عبور كرده تا سرانجام بدينجا رسيده است كه پرداخت خمس "كسب وكار" به فقهاء و مجتهدين واجب است ، بنابراين ملاحظه مى فرماييد كه هيچ نصى در باره خمس كسب و كار وجود ندارد، نه كتاب نه سنت و نه قول امام ، بلكه اين ديدگاهى است كه در عصور بسيار متأخر توسط بعضى فقهاء پديد آمده است و كاملا باقرآن وسنت و اقوال ائمه عليهم السلام وفتاواى فقهاء و مجتهدين معتبرمخالف است » .

نويسنده : هيچ فقيهى نه در گذشته و نه در حال ادعا نكرده است كه پرداخت خمس كسب و كار به فقها و مجتهدين واجب است ، زيرا كه نصف خمس كسب و كار سهم سادات است و آنرا بايد به سادات مستحق كه از گرفتن زكات محرومند پرداخت كرد ، و نصف ديگر كه سهم امام عليه السلام باشد ، همانطوريكه گفته شد مشهور آنست كه بايد زير نظر فقيه جامع الشرايط به مصرف برسد ، و اين نكته منحصر به سهم امام در خمس حاصل از منافع كسب نيست بلكه شامل غوص و گنج و معدن و مال حلال مخلوط به حرام و غيره هم مى شود .

اما در رابطه با پرداخت خمس كسب و كار و وجوب آن با اينكه قبلا دليل صحيح را ذكر كرديم اما براى روشن شدن ذهنها و ثابت كردن دروغگوئى دكتر يكبار ديگر تكرار ميكنيم

.

موثقه سماعه كه گفت : " سؤال كردم از امام كاظم عليه السلام از خمس كه به چه چيزهايى تعلق مى گيرد فرمود : در تمام فوائدى كه به دست مردم مى رسد كم باشد يا زياد " .

صحيحه على بن مهزيار كه گفت : " بعضى از اصحاب نوشت به امام محمد تقى عليه السلام كه آيا خمس به همه چيز تعلق ميگيرد فرمود بلى بعد از اخراج مصارف سال و مؤنه .

ملاحظه مى فرمائيد كه در دو اين روايت كه از نظر سند و دلالت هم اشكالى ندارند ، وجوب تعلق خمس به تمام انواع در آمدها مشخصا بيان شده است .

ناگفته نماند كه عبارت عربى دكتر در اينجا قسم ديگر است و مترجم آنرا قسمى معنى كرده است كه بطلان گفتار او كاملا و براى همه روشن نباشد .

او در متن عربى كتاب ميگويد : (وبذلك تبين لنا أن الخمس لم ينص عليه كتاب و لا سنة و لا قول امام بل هو قول ظهر فى الزمن المتأخر..) "با آنچه گفتيم آشكار شد كه در رابطه با خمس نصى در كتاب و سنت و قول امامى وجود ندارد" .

در حاليكه آيه مباركه (وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ) " بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر ، و براى ذى القربى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آنها) است " نص صريح در رابطه با وجوب خمس است و رواياتى را كه قبلا نقل كرديم نيز دلالت بر وجوب خمس و تعلق آن به همه

انواع فوائد بر همگان روشن شد اما تعجب است از كسى كه ادعاى اجتهاد ميكند و هنوز آيه خمس را در قرآن كريم نديده است !! .

دكتر : « {رأى امام خميني} لازم ميدانم كه قول امام راحل آية الله العظمى امام خمينى را در اينجا ذكر كنم ايشان طى سخنرانى هاى فراوانى كه سال 1389ق در حوزه علميه نجف در جمع اساتيد و طلبه كه بنده نيز افتخار شركت در آنها را داشتم ايراد فرمودند و سپس آنها را به شكل كتابى نيز بانام حكومت اسلامي( يا ولايت فقيه) منتشر كردند، از جمله فرمودند: " اين كوتاه نظرى است اگر بگوييم كه تشريع خمس صرفا جهت تأمين معاش ذريه ى رسول الله صلى الله عليه وآله بوده است" فرمودند: " گوشه اى از اين سرمايه بسيار كلان براى معاش آنان كافى است ، خمس بازارهاى تجارى بزرگى چون بغداد، تهران، وغيره به نظر شما چه سرمايه هنگفتى را تشكيل ميدهد اين سرمايه چگونه ب_اي_د مص__رف ش_ود ؟ ! " سپس ف__رم_ودن_د : " ب__ه ن_ظ_ر بنده حكومت اسلامى عادل به سرمايه هاى گزافى احتياج ندارد كه به كارهاى پيش پا افتاده و مصالح شخصى مصرف كند" سپس مى فرمايند « خمس مالياتى نبوده كه صرفاً جهت تأمين ضروريات آل بيت رسول الله صلى الله عليه وآله واجب شده باشد ، يا زكات براى آن فرض نشده كه فقط بين فقراء و مساكين تقسيم گردد ، بدون شك خمس و زكات خيلى بيشتر از حاجت طبقات مذكور است ، پس آيا اسلام ما زاد خمس وزكات و ديگر وجوه شرعى را به مردم واگذار ميكند

يا اينكه به دريا ميريزد ؟ يا راه حل ديگرى وجود دارد ؟ تعداد سادات اهل بيت عليهم السلام در آن زمان-صدر اسلام- از صد نفر متجاوز نبوده، اگر فرض كنيم كه تعداد شان نيم ميليون هم ميبود ، آيا باعقل جور در ميآيد كه بگوييم هدف از مشروعيت خمس ، اين سرمايه رو به رشد -كه هر روز با رشد تجارت وصنعت افزايش مييابد چنانكه امروز مشاهده ميكنيم -فقط بخاطر آن بوده است كه آل رسول صلى الله عليه وآله اشباع شوند؟! هرگز نميتواند چنين باشد"حكومت اسلامى چاپ نجف ص/39-42 » .

نويسنده : منظور امام خمينى رضوان الله عليه اينست كه خمس اولا بدو قسمت تقسيم ميشود ،نصف آن سهم امام و نصف ديگر آن سهم سادات است و اگر سهم سادات از مصارف سادات فقير اضافه آمد ، بايد چون سهم امام در مصالح اسلام و مسلمين مصرف شود و ثانيا در مصرف سهم امام و اگر از سهم سادات هم اضافه ماند ، بايد رضايت آقا امام زمان عليه السلام كاملا در نظر گرفته شود ، و اين مطلبى است كه همه گفته و ميگويند .

دكتر : « پس ملاحظه فرموديد كه امام باصراحت ميفرمايند: " اموال خمس سرمايه بسيار كلانى است " اين سخن در آن زمان بود، امروز پس از حدود سى سال اين سرمايه چقدربايد بيشتر شده باشد؟! وهمچنين ديديم كه امام تصريح فرمودند كه جزء كوچكى - شما فرض كنيد يك هزارم 1/1000شايد هم كمتر- براى تأمين معاش آل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله كافى است پس بقيه اين سرمايه هنگفت و سرسام آور را چه بايد

كرد؟؟! » .

نويسنده : اولا مرحوم امام نفرمودند كه يك هزارم آن براى مصرف سادات كفايت ميكند و ثانيا همه خمس سهم سادات نيست بلكه نصف آن سهم امام است كه صرف ديگر مصارف مربوط به اسلام و مسلمين ميشود و ثالثا همه كسانى كه خمس بر آنها واجب شده است نمى پردازند همچنانكه تمام كسانى كه نماز بر آنها واجب است نميخوانند و هميشه عده اى قابل توجهى از مسلمانان از اطاعت اوامر و نواهى الهى سرباز ميزنند و رابعا در اين سى سال اخير بخاطر وجود جنگ در بعضى از كشورهاى اسلامى ، شيعيان ساكن در آن بلاد كسب و كار درستى كه درآمدى داشته باشد نداشتند تا خمس مازاد بر مصرف خود را بپردازند ، مثلا در افغانستان جنگ حاكم بوده و در لبنان هم همين طور و عراق زير سلطه صدام حسين ، اقتصادش بسيار پائين آمده و در ايران بخاطر فشارهاى خارجى ناشى از تحريم هاى آمريكا و همدستانش وضع مالى مردم خوب نبوده است ، و كشورهاى هم كه اين گرفتاريها را نداشتند مقدار خمس آنها صرف مصارف مناطق جنگ زده و رفع گرفتارى آورگان و حل مشاكل بيچارگان شده است ، و مقدارى هم كه بدست مجتهدين ميرسيد ، صرف حفظ و اداره و سائر شؤنات مربوط به حوزه هاى علميه ميشده است و خامسا همه ميدانند كه در اسلام زكات هم واجب است و شيعه و سنى به وجوب آن معتقدند و تعداد مسلمانانى كه زكات بر آنها واجب ميشود كم نيستند ، آيا دكتر و همدستان و يارانش ميتوانند بگويند كه با بقيه اين سرمايه عظيم

و هنگفت چه كرده اند و به كجا مصرف ميشود ؟؟؟ .

ضمنا دكتر اينجا مطالبى ديگرى هم داشت كه بخاطر واضح شدن جوابهاى آن از مطالب گذشته از نقل و نقد آن صرف نظر كرديم .

قرآن تنها كتاب آسمانى مسلمانان

قرآن تنها كتاب آسمانى مسلمانان1

شيعيان همه متفق القول بر اين اعتقادند كه فقط يك كتاب بر پيغمبر اسلام از طرف خداوند نازل شده است و آن قرآن مجيد است و كتاب آسمانى ديگرى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل نشده است ، تفصيل اين مطلب را در ضمن رد دروغهاى دكتر بيشتر بعرض خواهيم رساند .

دكتر : « فصل پنجم – بازى با كتابهاى آسماني} هيچ مسلمانى شك ندارد كه پس از صحائف آسمانى وسه كتاب معروف ديگر كه همگى منسوخ هستند قرآن كريم يگانه كتاب آسمانى است كه بر پيامبر اسلام حضرت محمد صلى الله عليه وآله نازل شده است ، اما بنده طى مطالعاتى كه داشته ام پى بردم كه فقهاء و روحانيون ما از كتابهايى سخن ميگويند كه گويا علاوه از قرآن كريم بر پيامبر بزرگوار مان صلى الله عليه وآله نازل شده و ايشان اين كتابها را به طور اختصاصى در اختيار اميرالمؤمنين عليه السلام گذاشته اند! » .

نويسنده : هيچ فقيه و عالمى از فقها وعلماى شيعه نگفته و ننوشته اند كه غير از قرآن كريم ، كتاب ديگرى براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است ،بلكه عقيده شيعيان براين است كه كتبى را كه دكتر نام ميبرد يا املاء رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بوده كه توسط امير مؤمنان عليه السلام نوشته شده

و يا املاء ملك بوده و يا نوشته خود حضرت على عليه السلام است .

دكتر : « {1-الجامعة} أبوبصير از امام صادق عليه السلام روايت ميكند كه ايشان فرمودند: " در نزد ما جامعه است آنها چه ميدانند كه جامعه چيست؟! گفتم جانم فداى شماباد جامعه چيست؟ فرمودند: صحيفه اى است كه طول آن هفتادگز است با اندازه گيرى خود رسول خدا صلى الله عليه وآله و املاى ايشان و از زبان خود ايشان ، كه علي(ع) آنرا بادست خودش نوشته است، در آن حكم هر حلال و حرامى درج گرديده است و در آن هرچيزى هست كه مردم تا روز قيامت بدان احتياج داشته باشند حتى جزاى زخمى كه كسى برداشته باشد» اصول كافى 1/239، بحار الانوار26/22

در اين باره روايات بسيارى وجود دارد كه ما بخاطر اختصار از ذكر آن صرف نظر مى كنيم: نگا : كافى،بحار بصائرالدرجات ، وسائل الشيعة و غيره » .

نويسنده : همين روايت دروغ دكتر را آشكار ساخت زيرا او ادعا كرد كه فقها و روحانيون مى گويند :"كتابهاى ديگرى غير از قرآن بر پيامبر نازل شده است" در حاليكه روايت فوق دلالت ميكند كه جامعه را رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم املاء فرموده و على عليه السلام نوشته است و اين مطلب هم هيچ اشكالى در آن تصور نمى شود .

چنانچه هزار روايت هم مثل روايت بالا باشد ، هيچ كدام ثابت نميكنند كه جامعه از آسمان نازل شده باشد بلكه همه دلالت دارند كه مطالب آن كتاب از دهان مبارك رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خارج شده و على

عليه السلام نوشته و در اين وسط دكتر آمده كه فضولى كند و بگويد چرا پيامبر گفت و على نوشت ؟ .

دكتر : « اينكه جامعه اكنون در كجاست؟ و با اين همه علمى كه در آن نهفته ، بلكه شامل تمام آن چيزهايى است كه مردم تا قيامت به آن محتاجند ؟ چرا پنهان داشته شده، چرا ميليونها انسان از استفاده آن محرومند، بنده جوابى براى اين سؤالات نيافتم؟! » .

نويسنده :طبيعى است كه دكتر جوابى براى سؤالات مغرضانه خود پيدا نكرده باشد و الاّ معنى نداشت كه با مذهب اهلبيت عليهم السلام به مخالفت بر خيزد ، اما براى ما جوابها از قبل موجود است و گذشتگان مان براى آيندگان تعليم داده اند ، ما ميدانيم كه جامعه اكنون نزد امام زمان عليه السلام است و چيزهاى را كه مردم به آن احتياج داشتند و دارند از امور مربوط به معاش و معاد شان ، توسط ائمه عليهم السلام بيان شده است و الان در كتب حديثى شيعه موجود است .

پنهان بودن جامعه به معنى پنهان بودن تمام علوم آن نيست ، وگرنه اينهمه روايت از ائمه عليهم السلام در علوم و فنون مختلف چگونه بدست ما رسيده است بلكه آنچه از كتاب جامعه مخفى مانده مطالب خاصى است كه مخصوص خود ائمه عليهم السلام است .

آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مجاز نبوده اند كه بعضى مطالب را مخصوص اوصيا و جانشينان خود بفرمايند ، مطالبى كه فقط براى آنها باشد و وظائف شان را در مواقع لزوم به آنان گوشزد نمايد ؟ .

دكتر : « { 2-صحيفهء

الناموس } از حضرت رضا عليه السلام در حديث علامات امام آمده است كه فرمودند: "

درنزد امام صحيفه اى خواهد بود كه ( فيها اسماء شيعتهم إلى يوم القيامة) "در آن نام تمام شيعيانشان تا روز قيامت درج خواهد بود و صحيفه ديگرى كه ( فيها اسماء اعداءهم إلى يوم القيامة) در آن نام تمامى دشمنانشان تاروز قيامت درج خواهد بود" بحار الانوار 25/117 و ج 16

نويسنده : در اين روايت هم از نازل شدن كتابى از آسمان سخنى به ميان نيامده است ، در حاليكه مدعاى دكتر اين بود كه شيعيان معتقدند اين كتب چون قرآن از آسمان نازل شده است .

دكتر : « نميدانم چه جور صحيفه اى است كه بتواند اسماى همه شيعيان جهان را از آغاز تا قيامت در خود جاى دهد؟!! و نميدانم آن چگونه صحيفه اى خواهد بود كه بتواند اينهمه دشمنان آل بيت عليهم السلام!!را درخود جاى دهد؟!! بنظرشما همه كامپيوترها و عقل هاى الكترونى دنيا ميتوانند اين عدد خيالى را بشمارند و در خود جاى دهند؟ اگر معجزه هم خواسته اند ثابت كنند ، آن فقط در اختيار پيامبران قرار ميگيرد ، آنهم در اشياى ملموس نه چيزهاى غيبي؟! اينكه چه لزومى بوده كه دروغ به اين گنده اى از زبان أئمه و اهل بيت عليهم السلام گفته شود ما كه سر در نياورديم! و خدا كند كه اين رسوايى هاى ما به دست دشمنان اسلام نيفتد و گرنه بهانه هاى خيلى خوبى براى استهزاء و انتقام بيشتر از اسلام و مسلمين خواهد بود!. » .

نويسنده : ترمذى در سنن باب القدر عن رسول الله حديث 2067

روايت ميكند كه " روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزد اصحاب آمد در حاليكه دو كتاب در دستان مبارك آنبزرگوار بود و خطاب به آنان فرمود : ميدانيد در اين دو كتاب چيست ؟ عرض كردند نه يا رسول الله مگر اينكه شما خبر دهيد ، فرمود : اين كتابى كه در دست راست من است و از طرف خداوند است ، در آن اسامى اهل بهشت و اسامى پدران و قبيله هاى آنها ذكر شده است ، پس نه اسمى به آن اضافه ميشود و نه اسمى از آن كم خواهد شد ، و اين كتابى كه در دست چپ من است و از طرف خداوند است ، در آن اسامى اهل دوزخ و اسامى پدران و قبيله هاى آنان نوشته شده است و چيزى به آن اضافه يا از آن كم نخواهد شد" .

اين حديث را تعداد كثيرى از حفاظ و مفسرين و علماى اهل سنت در كتب خود نقل كرده اند

خوب حالا از دكتر و ياران و همفكرانش ميپرسيم آيا اسامى شيعيان تا به روز قيامت بيشتر است يا اسامى اهل بهشت ، چون مسلما اين تنها شيعيان نيستند كه بهشت ميروند و آيا اسامى دوزخيان بيشتر است يا دشمنان شيعه چون مسلما ايت تنها دشمنان شيعيان نيستند كه اهل دوزخ اند ؟ .

اگر دشمنان اسلام اين روايت را در كتب اهل سنت بخوانند چه خواهند گفت ؟ .

و انگهى آيا دكتر آيه مباركه (ان الله على كل شئ قدير) كه چندين بار در قرآنكريم تكرار شده و دلالت بر قدرت غير محدود خداوند متعال ميكند خوانده

است يا خير ؟ .

يقينا اگر خوانده بود اين اشكال را كه (بنظرشما همه كامپيوترها و عقل هاى الكترونى دنيا ميتوانند اين عدد خيالى را بشمارند و در خود جاى دهند) هر گز مطرح نميكرد .

دكتر : « { 3-صحيفةالعبيطة : } از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمودند: " بخدا قسم در نزد من صحيفه هاى زيادى از رسول خدا صلى الله عليه وآله و اهل بيت ايشان موجود است در آن ميان صحيفه اى است كه العبيطة ناميده ميشودكه شديدتر از آن بر عربها وارد نشده است در آن اسم شصت قبيله عرب است كه خون آنان مباح دانسته شده ، وگفته شده كه آنها هيچ سهمى در دين خدا ندارند" .

اين روايت به هيچ عنوان قابل قبول نيست و نه باعقل جور در ميآيد ، اگر اينهمه قبائل هيچ سهمى در دين اسلام نداشته باشند ، معنايش اين است كه در ميان تمام عربها مسلمان وجود ندارد ، علاوه برآن از اختصاص قبائل عرب به اين برچسپ ظالمانه بوى ناسيوناليستى به مشام ميرسد » .

نويسنده : اولا در روايت كلمه اى كه دلالت كند اين صحيفه از آسمان نازل شده است وجود ندارد .

ثانيا سند روايت مشتمل است برعده اى از ضعفا و مجاهيل كه اعتماد به آنرا ناممكن ميسازد .

ثالثا اگر سند هم صحيح ميبود هيچ مشكلى پيدا نمى شد براى اينكه در روايت گفته نشده كه 60 قبيله از قبايل آنزمان بلكه مراد تا روز قيامت است و يقينا عرب تا روز قيامت صدها وبلكه هزاران قبيله پيدا خواهد كرد و اگر گفته شود از اين همه قبيله 60

تاى آن چنين و چنان هستند هيچ اشكالى نخواهد داشت .

رابعا اينكه گفته شود 60 قبيله از عرب نصيبى از اسلام ندارند معنايش اى نيست كه غير عرب همه صد در صد مسلمان خواهند بود .

دكتر : « {4-صحيفه ذؤابة السيف :} ابو بصير از امام صادق عليه السلام نقل ميكند كه : " در غلاف شمشير رسول الله صلى الله عليه وآله صحيفه كوچكى بود كه در آن حروف مخصوصى نوشته شده بود كه هر يك ازآن حروف هزار حرف ديگر را مى گشود" ابوبصير ميگويد امام صادق عليه السلام فرمودند "تاكنون از آن دو حرف بيشتر باز نشده است" بحار الانوار 26/56

آيا ما ميتوانيم بپرسيم ،كه حروف ديگر كجاست؟ آيا نبايد آنها را نيز بيرون آورند تا اينكه ما شيعيان اهل بيت(ع) از آن استفاده كنيم، يا اينكه تا ظهور امام زمان اين علم پوشيده خواهد ماند؟!

نويسنده : 1- در روايت هيچ اشاره اى به نزول اين صحيفه يا كتاب از آسمان نشده است .

2- چون در سند روايت قاسم بن محمد و على بن حمزه بطاينى وجود دارند ، روايت ضعيف است .

3- بر فرض صحت معناى روايت اينست كه اسرارى را كه مخصوص اهل بيت عليهم السلام بوده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى آنها بيان نموده است و مسلم است كه نه پيامبر و نه ائمه و نه هيچ عالمى از علما وظيفه ندارند كه هرچه ميدانند براى ديگران بگويند.

4- آيا دكتر ميخواهد براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وظيفه تعيين كند و بگويد كه آنبزرگوار حق نداشته مطالبى را بطور خصوصى براى

اوصيا و خلفاى بعد از خود بيان كند كه مخصوص آنها باشد و بس ؟ .

5- آيا دكتر هيچ وقت از خودش پرسيده است كه چرا معانى صد در صد حروف مقطعه را پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى عموم مسلمانها بيان نكرد ؟ آيا نبايد همه مراد واقعى را مى فهميدند تا اين همه اختلاف در انظار و اقوال پيدا نميشد ؟ .

آيا جواب اين نيست كه بكسى اين فضولى ها نيامده است ، بلكه خداوند آنچه را كه بشر از قوانين و احكام لازم داشته فرستاده است ، و مخصوص دانستن عده اى به بعضى از اسرار مشكلى در دستگاه آفرينش درست نخواهد كرد .

دكتر : « { 5. صحيفه على عليه السلام :} از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: " درغلاف شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله صحيفه اى يافته شد كه در آن نوشته بود بسم الله الرحمن الرحيم: سركش ترين مردم در روز قيامت كسى خواهد بود كه بجاى قاتلش كس ديگرى را بكشد، و بجاى كسى كه او را زده كس ديگرى را بزند ،كسى كه بجاى مولايش با كس ديگرى دوستى كند يقينا برآنچه برمحمد صلى الله عليه وآله نازل شده كافرگرديده است وكسى كه بدعتى پديد آورد يا بدعت گذارى را پناه دهد خداوند هيچ عبادت او را در روز قيامت قبول نخواهد كرد " بحار الانوار 27/65، 104،375 » .

قرآن تنها كتاب آسمانى مسلمانان2

نويسنده : ضمن اينكه در روايت هيچ اشاره اى بنزول اين صحيفه از آسمان نشده است در روايت اشاره اى به اينكه اين صحيفه از على عليه السلام

بوده هم نشده است بلكه متن روايت ميگويد صحيفه در غلاف شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيدا شد .

وانگهى چه مشكلى خواهد داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صحيفه اى بنويسند و در غلاف شمشير خود بگذارند ، مخصوصا كه مطالب اين صحيفه كاملا مطابق عقل و نقل است و آيا پيامبر بزرگوار اسلام اگر خواستند مطلبى بنويسند و در غلاف شمشير خود بگذارند بايد از دكتر و يارانش اجازه بگيرند ؟ !! .

دكتر : {6 . الجفر :} و آن بردوقسم است جفر سفيد و جفر سرخ ،از ابوالعلاء روايت است كه گفت: " از امام صادق عليه السلام شيندم كه ميفرمود: در نزد من جفر سفيد است، گفتم در آن چيست؟ فرمودند : زبور داؤد و تورات موسى و انجيل عسيى و صحف ابراهيم عليهم السلام و حكم حلال و حرام ، و فرمود در نزد من جفر سرخ است ، گفتم در آن چيست ؟ فرمود سلاح كه فقط براى خونريزى باز ميشود و صاحب شمشير براى كشتن آنرا باز خواهد كرد" .

{كينه با اهل بيت} عبد الله بن ابى يعفور گفت أصلحك الله: " آيا فرزندان امام حسن مجتبى از اين امر اطلاع دارند؟ فرمود: بخدا سوگند بله، همچنانكه شب را شب و روز را روز ميدانند اما حسد و حرص دنيا ! آنها را وادار ميكند كه انكار كنند ، اگر حق را باحق جستجو ميكردند، حتما براى آنان بهتربود " اصول كافى 1/24» .

نويسنده : در اينكه خداوند بر انبياى پيشين كتبى نازل كرده بود بحثى نيست و همه ما

مسلمانها اعتقاد داريم كه تورات ،انجيل،زبور و صحف ابراهيم عليه السلام از طرف خداوند آمده است ، حالا چه اشكالى خواهد داشت اگر آن كتب دست نخورده و بصورت اصلى نزد امامان عليهم السلام باشد كه آنان بوراثت از جد مطهر شان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن كتب را نزد خود داشته باشند و هم چنين چه اشكالى خواهد داشت كه آنان اسلحه اى داشته باشند كه هر وقت دشمن به آنها هجوم آورد ، از خود دفاع نمايند ؟ .

وانگهى هيچ شيعه اى ادعا نكرده است كه تمام منتسبين به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جزء اهلبيت مطهرين هستند تا همه معصوم باشند و هيچ خطائى از آنان سر نزند و اينكه در روايت آمده (فرزندان امام حسن مجتبى عليه السلام) مراد فرزندان بلا فصل نيستند بلكه مراد احفاد امام حسن عليه السلام است كه گاهى در بعضى از موارد به مخالفتهاى جزئى با امام زمان خودشان بر مى خواستند و آنان هم كه معصوم نبودند تا لغزش و خطا و حتى گناهى از آنان صادر نشده باشد ، و آيا قرآن كريم كه پسر نوح عليه السلام را كافر ميخواند توهين به حضرت نوح است تا اگر گفته شد پسر فلان امام يا نوه او از روى حرص و حسد چنين كرد توهين به خود آن امام تلقى گردد ؟ .

دكتر : « {انتقام از اهل سنت!} از امام راحل امام خوئى پرسيدم كه جفر سرخ را چه كسى باز خواهد كرد و خون چه كسى ريخته خواهد شد؟ فرمودند: " امام زمان عجل

الله فرجه الشريف آنرا باز خواهند كرد و خون عامه اهل سنت را خواهند ريخت ، آنها را تكه تكه خواهند فرمود ، و چنان كشتارى در آنان براه خواهند انداخت كه همچون دجله و فرات خون جارى شود و از دو صنم قريش- ابوبكر وعمر- و دخترانشان – عائشه و حفصه- ونعتل – عثمان- و بنى اميه و بنى عباس انتقام خواهند گرفت و قبرهايشان را يكى يكى نبش خواهند فرمود " نميدانستم كه در جواب امام خوئى چه واكنشى داشته باشم من باور نميكنم كه آل بيت عليهم السلام اينگونه اخلاق و رفتارى داشته باشند و اصلا باطينت پاك آنان جور درنمى آيد كه قبرى را كه قرنها ازآن ميگذرد نبش كنند و مرده اش را بيرون آورند! ائمه عليهم السلام با كسانى كه به آنها بدى ميكردند برخورد خوش داشتند و به آنها احسان ميكردند و آنها را ميبخشيدند و از تقصيرات آنها در ميگذشتند پس اين حديث قلابى را چگونه بايد توجيه كرد. سفاكترين انسانها نيز از اين گونه كردار زشت إباء ميورزند، آن انسانهاى مقدس كه خون نبوت در وجود آنان جارى بوده واز منبع زلال رسالت علم و اخلاق آموخته اند چگونه ممكن است كه چنين حركت زشتى از آنان سرزند؟!پس اين روايات از كجا آمده؟! » .

نويسنده : انچه دكتر به مرحوم آية الله خوئى رضوان الله عليه نسبت داده بهيچ عنوان درست نيست و خبرى است كه سندش خود دكتر است و دروغگوئى او بكرات و مرات براى ما ثابت شده است ، بلكه مرحوم آية الله خوئى و ديگر فقهاى شيعه همه حكم بكفر و نجاست

غلاة و نواصب ميكنند ، و شكى نيست كه ناصبى غير از اهل سنت است ، زيرا ناصبى يعنى كسيكه با پيامبر و اهلبيت او دشمنى كند و به آنان ناسزا بگويد ، در حاليكه همه ميدانيم اهل سنت به اهل بيت علاقه دارند و از آنان به تجليل ياد ميكنند .

معناى روايت همان بود كه ما عرض كرديم و اگر دكتر و يارانش حرفى دارند بايد با مدرك ارائه كنند وگرنه متهم كردن هركسى به هر سخنى و حركتى كار چندان مشكلى نخواهد بود .

دكتر : « {7- مصحف فاطمه: } از على بن سعيد روايت است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: " در نزد ما مصحف فاطمه است ، يك آيه از قرآن هم در آن نيست، رسول الله صلى الله عليه وآله املاء كرده و على عليه السلام آنرا با دست خودش نوشته است " بحار الانوار 26 / 41

و از محمد بن مسلم از يكى از دو امام روايت است كه : " حضرت فاطمه سلام الله عليها مصحفى بجاى گذاشته كه قرآن نيست اما كلام خداوند است كه برايشان نازل شده است آنرا رسول الله صلى الله عليه وآله املاء كرده و حضرت على عليه السلام با دست خود نوشته اند" بحار الانوار 26/42

ازعلى ابن ابى حمزه روايت است كه: " امام صادق عليه السلام فرمودند: در نزد ما مصحف فاطمه است كه بخدا قسم يك حرف از قرآن در آن نيست، با املاى رسول الله صلى الله عليه وآله و خط على نوشته شده است » بحارالانوار26/48 » .

نويسنده : با اغماض از اسناد روايات فوق ، چيزى

كه سبب انكار شود در آنها ديده نمى شود بلكه مى رساند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مطالبى را املا كرده اند و على عليه السلام نوشته اند و در روايات بحث نزول اين مصحف از آسمان به عنوان كتاب آسمانى مطرح نشده است .

دكتر : « اگر اين مصحف را رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم املاء فرموده و على عليه السلام آنرا نوشته است پس چرا از امت پنهانش داشته اند، مگر نه اين است كه خداوند پيامبرش صلى الله عليه وآله را دستور ميدهد كه آنچه مأمور تبليغ آن شده برساند و گرنه رسالت او را ابلاغ نكرده است ( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ )(المائدة:67) پس چگونه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم اين قرآن را از امت پنهان ميدارد وحضرت امير و ديگر ائمه عليهم السلام چگونه آنرا از شيعيانشان پنهان داشته اند؟! » .

نويسنده : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وظيفه دارد آنچه را كه مأمور به تبليغ آنست بمردم ابلاغ كند كه بنحو احسن ابلاغ نموده است ، اما آيا هرچه خدا به پيامبرش فرموده است وظيفه دارد به مردم بگويد ؟ دليل بر وجوب يا استحباب يا حتى جواز آن نداريم وگرنه چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اسامى منافقينى را كه بين صحابه بودند بهمه ابلاغ نكردند ؟ .

وانگهى مصحف فاطمه سلام الله عليها قرآن نيست و كتابيست غير از قرآن و شايد مربوط به مطالبى بوده كه خاص فاطمه و على و ديگر

امامان سلام الله عليهم ميشده و بس يعنى وظايف خاص به خود آنبزرگواران در آن تذكر داده شده است و مطالبى كه حتما بايد به مردم گفته ميشد ، از طريق روايات زيادى كه موجود است بيان كرده اند و دكتر نميتواند اثبات كند كه آنها هر چه را كه بايد ميگفتند نه گفته اند .

ضمنا نه دكتر و نه هيچ كس ديگرى حق ندارند كه براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و جانشينان بحق آنحضرت تعيين تكليف و وظيفه كنند .

دكتر : « {8- تورات و انجيل و زبور:} از امام صادق عليه السلام روايت است كه:" ايشان تورات و انجيل و زبور را بازبان سريانى مى خواندند " اصول كافى 1/207 باب أن الأئمة عندهم جميع الكتب التى نزلت من الله و إنهم يعرفونها كلها على إختلاف ألسنتها » .

نويسنده : اولا در باب مذكور دو روايت است كه هردو از نظر سند ضعيف هستند .

ثانيا اگر ائمه عليهم السلام كتب آسمانى را به همان زبانى كه نازل شده است بخوانند چه اشكالى دارد كه دكتر نتوانسته است آنرا هضم كند .

امروزه و در عصر ما مگر كسانى كه زبان مادرى آنها انگليسى است قرآن را بزبان عربى نميخوانند ؟ .

از طرف ديگر ما معتقديم كه خداوند متعال بقدرت خود انبياء و ائمه عليهم السلام را به امورى قادر ساخته كه ديگران از انجام آن عاجزند ، و آيا خداوند بر هركارى قادر نيست ؟ و اگر جواب مثبت است كه بايد باشد پس ايراد گرفتن غلط است .

قرآن هرگز تحريف نشده است

شيعيان به تبعيت از ائمه اهل بيت صلوات الله و

سلامه عليهم اجمعين معتق د ند كه قرآن كريم موجود بين مسلمانان همان قرآنى است كه خداوند بر پيامبرش صلى الله عليه و آله و سلم نازل كرده است و نه چيزى از آن كم و نه چيزى به آن اضافه شده است ، بلكه قرآن در زمان خود رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به صورت كتاب در آمده و به امر خود آنبزرگوار و زير نظر ايشان جمع آورى شده است .

البته تفصيل مربوط به اين عقيده را در ضمن مباحث آتيه بيان خواهيم كرد تا براى احدى شبهه اى باقى نماند و ايرادات دكتر هم جواب داده شود .

دكتر : « {9- قرآن كريم :} در حالى كه قرآن كريم بدون هيچ گونه شك و شبهه اى كلام خداوند است و خداوند حفاظت آنرا به عهده گرفته است متأسفانه فقهاء و روحانيت ما نصوص و رواياتى ارائه داده اند كه ميگويد قرآن كريم تحريف شده ودست خورده است! » .

نويسنده : اگر بخاطر نقل چند روايت ضعيف السند يا قاصر الدلاله كه ظاهر آن دلالت بر تحريف كند بخواهيم پيروان مذهبى را متهم به تحريف كنيم ، پس بايد بگوئيم كه اهل سنت صد در صد قائل به تحريف هستند زيرا در صحيحين بخارى و مسلم كه بعد از قران صحيح ترين كتابها در نزد آنان است و همه روايات آنرا صحيح ميدانند رواياتى وجود دارد كه دلالت ميكند قرآن كم شده و نه تنها آيات بلكه سوره هاى از آن از بين رفته است .

ما معتقديم حتى اگر روايت صحيح السند هم دلالت بر تحريف كند بايد آن

روايت را مردود بدانيم زيرا كه در مقابل كلام خداوند قرار ميگيرد .

دكتر : « {بادليل بايد گفتن} محدث بزرگ ما شيخ نورى طبرسى در اثبات تحريف قرآن كتاب ضخيمى نوشته و آنرا ( فصل الخطاب فى اثبات تحريف كتاب رب الارباب ) نام گذاشته است كه در آن حدود دو هزار روايت جمع آورى كرده كه دال بر تحريف قرآن است و درآن اقوال تمام فقهاء و علماى ما را كه باصراحت تحريف قرآن را بيان مى كنند درج كرده و ثابت نموده است كه تمام علماء و فقهاى متقدم و متأخر شيعه معتقدند كه قرآن كنونى كه در دست مسلمين است تحريف شده است! » .

نويسنده : 1- كتاب فصل الخطاب تأليف مرحوم ميرزا حسين نورى متوفاى 1320 ه_ ق از سه مقدمه و دوباب و 375 صفحه تشكيل يافته و داراى حجم متوسط است نه ضخيم چنانكه دكتر ميگويد .

2- در آن كتاب اقوال وانظار و رد و ايراد و احتجاجاتى زيادى نقل شده و خود مرحوم نورى اشكالاتى نموده و جواب داده است ، پس چگونه ميتواند مشتمل بر 2000 حديث باشد .

3- روايات زيادى را هم از كتب اهل سنت نقل كرده است كه به نظر او دلالت بر تحريف دارد .

4- وى كسانى را بعنوان قائلان به تحريف نام ميبرد كه روايات دال بر تحريف را در كتب خود نقل كرده اند و به اين جهت فكر كرده است كه آنها قائل به تحريف بوده اند حال آنكه اگر صرف نقل روايت در كتابى دليل بر اعتقاد صاحب كتاب به مضمون آن روايت باشد ، بايد بگوئيم كه جمع

كثيرى از حفاظ و محدثين و مفسرين اهل سنت قائل به تحريف هستند زيرا كه روايات دال بر تحريف را در كتب خود نقل كرده اند .

5- مرحوم نورى معتقد بود كه اين قرآن موجود همان قرآن جمع شده در زمان عثمان بن عفان است و اگر تحريف صورت گرفته قبل از آن تاريخ بوده است .

6- محدث نورى در مقدمه دوم تحريف را اين چنين بيان ميكند : ( إن زيادة سورة و تبديلها بالاخرى امر ممتنع و زيادة آية على القران او تبديل آية باخرى هو ايضا منتف بالاجماع ، اما زيادة كلمة فى القران ممكنة كزيادة <عن> فى قوله تعالى "يسألونك عن الانفال " و نقصان كلمة فى القران ككلمة <علي> فى كثير من الايات و تبديل الكلمات مثل كلمة آل محمد بآل عمران و كنقصان همزة من قوله تعالى " كنتم خير امة....." ) " زياد شدن سوره و تبديل آن به سوره ديگر امريست ممتنع و زياد شدن آيه اى يا تبديل آن به آيه ديگر بالاجماع منتفى است ، اما زياد شدن يك كلمه مثل كلمه (عن) در آيه " يسألونك عن الانفال " يا كم شدن كلمه اى مثل كلمه (علي) در بسيارى از آيات و تبديل كلماتى مثل (آل محمد) به (آل عمران) و كم شدن حرفى مثل كم شدن (همزه) از آيه "كنتم خير امة" ممكن است .

7- رواياتى را كه مرحوم نورى نقل نموده و بخاطر آن قائل به تحريف در مقدار مذكور شده بيشتر از 50 در صد آن رواياتيست كه توسط حفاظ و علماى اهل سنت در كتب شان نقل شده است .

8-

آنمقدار تحريفى را كه مرحوم نورى معتقد بوده ،در صحاح اهل سنت به صحابه كبار نيز نسبت داده شده است و حفاظ اهل سنت رواياتى را نقل ميكنند كه دلالت بر جابجايى كلمات يا حتى حذف آيه و كم شدن آياتى از يك سوره يا اضافه شدن كلماتى را بيان ميكند بلكه حتى از نا پديد شدن بعضى سور خبر ميدهند .

متأسفانه اين احاديث در كتب اهل سنت زياده از حد تصور است چنانكه آلوسى به آن اعتراف ميكند .

اينك بعضى احاديث را از كتب معتبر اهل سنت نقل مى كنيم .

1- احمد بن حنبل و غير او از عبد الله بن مسعود و پيروانش نقل ميكنند كه وى معتقد بود به اينكه معوذتين (قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس) از قرآن نيست و لذا او و پيروانش اين دو سوره را از قرآنهاى خود حك مى كردند .

2- بخارى از ابودردا نقل ميكند كه سوره والليل را اين چنين قرائت ميكرد ( والليل اذا يغشى و النهار اذ تجلى و الذكر و الانثي) و ميگفت از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين گونه شنيده است .

3- احمد بن حنبل از عبدالله بن مسعود روايت ميكند كه آيه (انى انا الرزاق ذوالقوة المتين) را تغيير داده و مى خواند (ان الله هو الرزاق) .

4- از خليفه دوم عمر بن خطاب نقل شده است كه آيه مباركه (اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله) را ميخواند (فامضوا الى ذكر الله) يعنى بجاى كلمه (فاسعوا) كلمه (فامضوا) را مى آورد بلكه وقتى شنيد اُبى بن كعب (فاسعوا) ميخواند

گفت : اُبى منسوخ را تلاوت ميكند و ناسخ (فامضوا) است .

اين روايت داراى اسناد و طرق كثيرى ميباشد كه به الفاظ مختلف نقل شده است و حاكى از آنست كه خليفه معتقد بود كه بايد كلمه (فامضوا) بجاى كلمه (فاسعوا) خوانده شود .

5- سيوطى با سند از اُبى ابن كعب نقل ميكند كه سوره احزاب برابر سوره بقره بود و ما در آن اين آيه را مى خوانديم (الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة نكالا من الله و الله عزيز حكيم) پس حذف شد از آن آنچه حذف شده است .

6- هم چنين از ام المؤمنين عائشه روايت ميكند كه سوره احزاب در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم 200 آيه بود و وقتى عثمان قرآن را جمع آورى كرد پيدا نكرد از آن سوره جز همين مقدار موجود را .

7- باز از بخارى نقل ميكند كه حذيفه گفت : سوره احزاب را بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خواندم و از آن 70 آيه را فراموش كردم .

8- باز از ابن عباس و حذيفه و عمر بن خطاب روايت ميكند كه سوره توبه بمراتب بيشتر بود از آنچه الان در قرآن مى بينيد .

9- مسلم در صحيح كتاب زكات حديث 1740 از ابوموسى اشعرى نقل كرده اند كه گفت : سوره اى را در قرآن مى خواندم كه در طول و شدّت ، شباهت به سوره برائت (توبه) داشت مگر اينكه من آنرا فراموش كرده ام و فقط اين آيه بيادم مانده است (لوكان لابن آدم واديان لابتغى واديا ثالثا و لايملأ جوفه الا التراب)

و همين قسم سوره ديگرى را مى خوانديم كه به يكى از مسبحات تشبيه ميكرديم پس آنرا نيز فراموش كرده و اين آيه را از آن بخاطر دارم ( يا أيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتكتب شهادة فى أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة) .

10- سيوطى نقل ميكند كه دو سوره بنام هاى (الحفد) و (الخلع) در مصحف اُبى بن كعب و ابن عباس ثابت بوده و على عليه السلام به آندو تعليم داده بود و عمر بن خطاب آندو سوره را در قنوت مى خواند و ابو موسى نيز قرائت ميكرد .

11- ابن ماجه از ام المؤمنين عائشه نقل ميكند كه گفت : آيه رجم و آيه رضاع كبير نازل شده و در صحيفه اى زير بالش من قرار داشت ، پس چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فوت نمودند و ما مشغول تجهيز و تكفين و عزادارى شديم ، گوسفندى كه در خانه بود آنرا خورد .

12- ابن تيميه ميگويد : اقوال در اينكه بسم الله از قرآن است يا نيست مضطرب است ، بعضى آنرا از قرآن دانسته و بعضى نفى كرده اند .

13- باز مى گويد : كثيرى از سابقين بسم الله را جزء حمد دانسته و ميخواندند و بسيارى هم جزء حمد ندانسته و آيه (انعمت عليهم) را آيه هفتم حساب مى كردند چنانكه ابوهريره در حديث صحيح نقل كرده است .

14- باز مى گويد : با اين اختلاف نافين پشت سر مثبتين و بر عكس نماز مى خواندند مثل ابوحنيفه و اصحابش و شافعى و غير ايشان كه به امام جماعت مالكى

اقتدا ميكردند ، با اينكه بسم الله را قرائت نميكرد نه بلند و نه آهسته .

البته ما بعنوان نمونه اين چند روايت را ذكر نموديم وگر نه رواياتى از اين قبيل در كتب اهل سنت بيش از آنست كه در يكى دو كتاب گنجانيده شود .

آنوقت دكتر اين همه روايت و اين همه محرّف را نديده و به خاطر عقيده و نظر يك فرد شيعى همه شيعه را متهم به قول به تحريف نموده است در حاليكه شيخ نورى نه نمايندگى از تمام مذهب تشيع ميكند و نه از ائمه مذهب و نه از اساطين آنست ، بلكه رأى او رأى خودش هست و بس ، اما صحابه اى كه از آنان روايات تحريف نقل شده است و بعضى از آن روايات هم قابل خدشه نيست همه از پايه هاى مذهب در نزد اهل تسنن حساب ميشوند .

حقيقت امر اينست كه تمام مسلمانان اعم از شيعه و سنى بالاتفاق معتقدند كه قرآن موجود همان قرآنى است كه خداوند متعال بر پيامبرش حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل نموده است و نه چيزى از آن كم و نه چيزى به آن اضافه شده است ، و مخالفت يك يا دو نفر با اين اعتقاد بخاطر بعضى از شبهاتى كه در ذهنشان پيدا شده است بهيچ عنوان لطمه اى به اين اتفاق وارد نخواهد كرد .

رواياتى هم كه به نوعى مثبت تحريف است و داراى سند صحيح مى باشند يا بايد تأويل شوند به امورى كه علما تأويل كرده اند مثل اينكه بعضى از آن روايات نوعى تفسير براى قرآن كريم هستند و

غيره و يا بايد طرد شوند زيرا كه در معارضه قرآن با حديث ، شكى نيست كه قرآن مقدم است و وقتى خداوند شبهه تحريف را رد ميكند و مى فرمايد : (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون) " ما قرآن را نازل كرده ايم و ما خود حافظ آن هستيم " پس هر حديثى كه دلالت بر تحريف كند و امكان تأويل آن نباشد بايد مردود دانسته شده و از درجه اعتبار ساقط گردد زيرا كه در برابر كلام خداوند قرار گرفته است و اين خود دليل بر عدم صدور آن روايت است .

از امامان بزرگوار شيعه عليهم السلام نيز نقل شده است كه : گفتار مخالف كلام خداوند را ما نگفته ايم و هرچه از ما به شما رسيد و مخالف كلام خداوند بود آنرا بديوار بزنيد .

به همين لحاظ است كه علماى شيعه كلا قرآن را اصل دانسته و صحت و سقم متن روايات را با آن مى سنجند و در صورت موافقت با قرآن به آن عمل ميكنند .

اقوال علما و اساطين مذهب تشيع در نفى تحريف قرآن

قسمت اول

براى آنكه خوانندگان عزيز بطور كامل متوجه عقيده شيعيان در رابطه با قرآن كريم شوند و اتهام دكتر و غير او كه ساليان متماديست بر شيعه وارد ميكنند دفع شود انظار و اقوال عده اى از بزرگان و اساطين مذهب شيعه را در رابطه با قرآن كريم نقل مى نمائيم .

1- شيخ صدوق رضوان الله عليه متوفاى سال 381 ه_ ق ميگويد : " اعتقاد ما آنست كه قرآنى را كه خداوند بر پيامبرش نازل فرموده است ، همين قرآن موجود در بين دو جلد است كه امروزه در دست

مسلمانان قرار دارد و سورهاى آن نيز 114 سوره است" .

2- شيخ مفيد رضوان الله عليه متوفاى سال 413 ه_ ق ميگويد : "جماعتى از اماميه ميگويند : از قرآن كريم چيزى كم نشده است بلكه حذف شده از تأويل آن و تفسير معانى قرآن بر حقيقت تنزيل آن كه در مصحف امير المؤمنين عليه السلام بوده است و آن قرآن نيست و اين قول را مى پزيريم" .

3- سيد مرتضى علم الهدى رضوان الله عليه متوفاى سال 436 ه_ ق ميگويد : " علم به صحت نقل قرآن مثل علم به شهرها و حوادث بزرگ و وقايع عظيم و كتابهاى مشهور و اشعار مسطور عرب است ، زيرا توجه و عنايت خاصى و دواعى مختلفى وجود دارد براى نقل و حراست از اين امور تا از بين نروند و چون قرآن كريم معجزه نبوت و مأخذ احكام شريعت و علوم دينيه است و علماى مسلمين ، منتهى درجه عنايت را براى حفظ وحراست از آن بكار بسته اند ، پس چگونه ممكن است كه تغيير كند يا نقصى بر آن وارد شود (تا آنجا كه ميگويد:) قرآن كريم در زمان خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همين طور كه الان است ، جمع شده و مرتب بود" .

ناگفته نماند كه اين گفتار سيد مرتضى آنچنان از او مشهور است كه حتى بزرگان اهل سنت نيز نقل كرده اند ، ابن حجر از ابن حزم اندلسى نقل ميكند كه :"سيد مرتضى امامى بود و معتقد بود كسى كه معتقد شود از قرآن چيزى كم شده يا به آن افزوده شده يا چيزى

از آن تبديل شده است ، كافر است " .

4- شيخ الطائفه طوسى رضوان الله عليه متوفاى سال460 ه_ ق ميگويد : "زياده و نقصان در كلام خداوند راه ندارد زيرا اجماع قائم است كه به قرآن چيزى اضافه نشده است و مسلمانان معتقدند كه از آن چيزى كم نشده است ، و مذهب ما همين است ( بعد ميگويد ( رواياتى در كتب شيعه و سنى آمده است كه دلالت بر نقصان بسيارى از آيات و نقل بعضى از آن از جايى بجاى ديگر ميكند ، اما چون روايات همه خبر واحد هستند و موجب علم نمى شوند ، عمل به آنها ممكن نيست و بهتر است كه از آنها اعراض شود و اگر امكان تأويل نبود طرد شوند ، و اگر آن روايات صحيح السند هم باشند باز موجب طعن در قرآن نخواهند شد ، زيرا كه صحت آن مورد اتفاق همه مسلمانان است .

5- امين الاسلام طبرسى رضوان الله عليه متوفاى سال 548 ه_ ق نويسنده تفسير مجمع البيان ميگويد : " در قرآن كريم چيزى اضافه يا از آن كم نشده است ، اما چيزى اضافه نشده است چون اجماع مسلمين است و از نظر مذهب ما از قرآن چيزى كم هم نشده است" .

6- سيد بن طاووس رضوان الله عليه متوفاى سال 664 ه_ ق ميگويد : " قرآن كريم مصئون از زياده و نقصان است " .

7- علامه حلى رضوان الله عليه متوفاى سال 726 ه_ ق ميگويد : " حق آنست كه در قرآن كريم تبديل و تقديم و تأخيرى واقع نشده است و پناه ميبرم به خداوند

از كسى كه معتقد باشد بر وقوع تحريف ، زيرا كه موجب شك ميشود در معجزه رسول عليه و آله السلام كه نقل آن متواتر است " .

8- شيخ زين الدين بياضى عاملى رضوان الله عليه متوفاى سال 877 ه_ ق ميگويد : " تواتر قرآن جملةً و تفصيلاً معلوم است و اگر چيزى به آن اضافه يا از آن كم ميشد هر عاقلى متوجه مى گرديد حتى اگر حافظ قرآن هم نمى بود ، به جهت مخالفت با اسلوب و فصاحت قرآن " .

9- شيخ فتح الله كاشانى رضوان الله عليه متوفاى سال 988 ه_ ق در رابطه با رواياتى كه دال بر نقص قرآن است ميگويد : اگر حديثى بر خلاف دليل يا سنت متواتر يا اجماع بود و تأويلش ممكن نبود و امكان حمل بر وجوه ديگر را نداشت ، واجب است طرح و اعراض از آن" .

10- سيد نور الله شوشترى رضوان الله عليه معروف به قاضى شهيد يا شهيد ثالث كه در سال 1019 ه_ ق به شهادت رسيده است در كتاب مصائب النواصب ،بحث امامت و كلام بالصراحه عقيده تحريف را از مذهب اهل بيت نفى ميكند .

11- فيض كاشانى رضوان الله عليه متوفاى سال 1019 ه_ ق در ذيل آيه مباركه (انا له لحافظون) ميگويد : " يعنى از تحريف و تغيير و زياده و نقصان " .

12- شيخ بهاء الدين عاملى رضوان الله عليه معروف به شيخ بهائى متوفاى سال1030ه_ ق ميگويد :" صحيح اينست كه قرآن كريم از زياده و نقصان محفوظ است چنانكه آيه مباركه (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون) دلالت ميكند

و آنچه كه گفته ميشود از ساقط شدن اسم على عليه السلام در بعض از مواضع مثل (ياايها الرسول بلغ ما انزل اليك - فى علي-) و غير آن ،نزد علما معتبر نيست" .

12- فاضل تونى رضوان الله عليه متوفاى سال 1071 ه_ ق ميگويد : "مشهور آنست كه قرآن كريم محفوظ و مضبوط است همانطوريكه نازل شده است و خداوند حكيم حافظ آنست چنانكه فرمود : (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون) " .

13- حر عاملى رضوان الله عليه متوفاى سال 1104 ه_ ق ميگويد :"هركسى كه در اخبار و آثار تتبع و تحقيق كند ،علم قطعى پيدا ميكند كه قرآن كريم اعلى درجه از درجات تواتر را دارا است و هزاران نفر از صحابه آنرا حفظ و قرائت كرده اند و در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جمع شده و به صورت كتاب بود " .

14- علامه مجلسى رضوان الله عليه متوفاى سال 1111 ه_ ق در ردّ اخبار دلالت كننده بر نقصان ميگويد : " اين اخبار ، اخبار آحاد هستند و قطع به صحت آنها پيدا نمى شود " .

15- شيخ جعفر كبير رضوان الله عليه معروف به كاشف الغطاء متوفاى سال 1228ه_ ق ميگويد :" شكى نيست كه قرآن كريم محفوظ از نقصان بحفظ خداوند ديان است همانطوريكه صريح قرآن و اجماع علما بر اين نكته دلالت دارد " .

16- سيد محمد طباطبائى رضوان الله عليه مشهور به مجاهد متوفاى سال 1242 ه_ ق مى گويد : " شكى نيست كه قرآن در اصل،اجزاء ،محل ،وضع و ترتيب متواتر است و اين مطلب

را محققان از اهل سنت نيز قبول دارند زيرا قرآن معجزه بزرگ ، اصل دين و صراط مستقيم است و دواعى مختلف بر حفظ آن وجود دارد" .

17- شيخ ابراهيم كلباسى رضوان الله عليه متوفاى سال 1262 ه_ ق ميگويد :" نقصان در قرآن كريم بهيچ عنوان راه ندارد " .

18- سيد محمد شهشهانى رضوان الله عليه متوفاى سال 1289 ه_ ق در كتاب العروة الوثقى ميگويد : " در قرآن كريم تحريف واقع نشده است " و اين مطلب را به جمهور مجتهدين نسبت ميدهد .

19- سيد حسين كوه كمرى رضوان الله عليه متوفاى سال 1299 ضمن تصريح به عدم تحريف براى حفظ قران از تحريف به امور ذيل استدلال ميكند :

الف : اصل عدم تحريف زيرا كه تحريف مشكوك است وحادث پس با اجراى اصل عدم نفى ميشود .

ب : اجماع بر عدم تحريف .

ج : منافاة تحريف با معجزه بودن قرآن .

د : آيه مباركه (لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه) .

ه_ : اخبار ثقلين (كه دلالت ميكند بر اينكه قرآن بصورت كتاب در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جمع آورى شده بود ) .

و : رواياتيكه ما را به تمسك به قرآن و پيروى آن امر ميكند (و اگر تحريف در آن راه داشت امر به اخذ و تمسك لغو بود) .

20- شيخ محمد جواد بلاغى رضوان الله عليه متوفاى سال 1352 ه_ ق ميگويد : " اگر شنيدى كه بعضى از روايات شاذ و نادر دلالت ميكند بر تحريف قرآن و از بين رفتن بعضى از آيات آن ،پس به اين روايات

اعتنا نكن زيرا روات آن ضعيف و متن آن مضطرب و سست است" .

21- شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء رضوان الله عليه متوفاى سال 1373 ه_ ق كه دكتر ادعاى شاگردى ايشان را دارد ميگويد : "كتاب موجود در دست مسلمانان همان كتابيست كه خداوند متعال آنرا براى تحدى و اعجاز و تعليم احكام و تمييز حلال از حرام نازل فرمود ، در اين كتاب نه چيزى اضافه و نه از آن كم شده است و نه تحريف در آن راه دارد و بر اين مطلب اجماع مسلمين است .

اگر كسى ادعا كند كه قرآن تحريف شده يا از آن چيزى كم شده است ، خطا كرده است و اين آيه مباركه (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون) او را رد ميكند و احاديثى كه از طريق شيعه و سنى نقل شده در نقص يا تحريف قرآن ، احاديث شاذ و ضعيف و اخبار آحاد هستند كه موجب علم و عمل نخواهد شد ، پس بايد تأويل يا به ديوار زده شود" .

22- سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى رضوان الله عليه متوفاى سال 1377 ه_ ق ميگويد : "قرآن عظيم و ذكر حكيم از طرف ما متواتر است به جميع آيات و كلمات و سائر حروف وحركات و سكنات به تواتر قطعى از امامان اهل بيت عليهم السلام و هيچ كس در آن شك ندارد و ائمه اهلبيت نيز از جدشان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و آنبزرگوار از خداوند متعال نقل كرده است و در اين هم جاى شكى نيست ، ظواهر و نصوص قرآن همه حجتهاى

خداوند و دليل اهل حق است بحكم ضرورت اوليه از مذهب اماميه ، روايات صحيحه نيز در اين زمينه بنحو متواتر از طريق عترت طاهره سلام الله عليهم زياد نقل شده است ، و لذا شيعيان هر روايت مخالف قرآن را حتى اگر صحيح هم باشد ، بديوار ميزنند و به آن اعتبارى قائل نمى شوند ، و قرآن كريم در زمان خود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جمع شد همانطوريكه الان هست بدون كوچك ترين تغيير و زياده و نقصان " .

23- امام خمينى رضوان الله عليه متوفاى سال 1409 ه_ ق ميگويد : " كسيكه مطلع باشد بر توجه مسلمانان به جمع ، حفظ ، ضبط ، كتابت و قرائت قرآن متوجه خواهد شد كه روايات دلالت كننده بر تحريف باطل است زيرا آن روايات يا ضعيف است و استدلال به آنها صحيح نيست و يا جعلى و ساختگى است كه علامات جعل و ساختگى بودن در آنها كاملا مشخص است ، يا غريب است كه موجب تعجب ميشود ، و اگر صحيح بود بايد تأويل شود " .

24- آية الله العظمى خوئى رضوان الله عليه متوفاى سال 1413 ه_ ق ميگويد : " معروف بين مسلمانان عدم وقوع تحريف در قرآن است و اينكه قرآن موجود در نزد ما همان قرآن منزل بر نبى اعظم صلى الله عليه و آله و سلم است و بر اين مطلب بسيارى از اعلام از جمله رئيس المحدثين مرحوم صدوق بن بابويه تصريح نموده اند و قول به عدم تحريف را از معتقدات اماميه حساب كرده اند " .

قسمت دوم

باز ميگويد :

" قصه تحريف قرآن جزء خرافات و خيالات است و به تحريف قائل نميشود مگر كسى كه عقلش ناقص باشد يا درست تأمل و تفكر نكرده باشد يا اينكه بخاطر علاقه اش به قول به تحريف معتقد به آن شده باشد زيرا كه علاقه به چيزى انسان را كور و كر ميكند اما آدم عاقل منصف متدبر شكى در باطل بودن يا خرافاتى بودن تحريف ندارد " .

اگر اين مبحث بيش از حد طولانى نميشد اقوال ديگر علماى شيعه را كه ننوشتيم هم تذكر ميداديم اما از باب مشت نمونه خروار بهمين مقدار اكتفا مينماييم و در يك كلام براى چندمين بار ميگوييم كه شيعيان بالاتفاق قائل به صيانت قرآن كريم از تحريف هستند و معتقدند كه قرآن در زمان خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جمع آورى ومرتب شده است .

بنا براين به گفتار كسانى كه تعداد آنها بسيار اندك و كمتر از تعداد انگشتان دست ميباشد و بين هر دو مذهب تشيع و تسنن وجود دارند توجه نميشود .

تعجب از دكتر است كه اين همه اقوال و انظار را ناديده گرفته و بخاطر كتاب فصل الخطاب همه فقها و علماى شيعه را متهم به قول به تحريف نموده است .

البته در بين پيروان هر مذهبى اقوال شاذ و نادر وجود دارد حتى اعتقاد به امورى كه باطل است ، اما هيچ وقت نميتوانيم بخاطر يك نظريه شخصى همه پيروان يك مذهب را متهم كنيم وگرنه در بين اهل سنت هم كسانى قائل به تحريف شده اند .

رافعى مى گويد : " پس جماعتى از اهل كلام از كسانى كه جز

به تأويل و گمان تمسك نمى كنند و كار شان جدل و مجادله در هر حكم است معتقد شده اند به اينكه امكان دارد چيزى از قرآن ساقط شده باشد به خاطر آنچه كه در جمع قرآن اتفاق افتاده است " .

يا حتى ميشود اعتقاد به نسخ تلاوت را كه از معتقدات اهل سنت است و بر همين اساس معتقدند كه آياتى در قرآن بوده كه تلاوت آن نسخ شده و فعلا در قرآن نيست اما حكم آن باقى و غير منسوخ است ، نيز يكى از مصاديق تحريف دانست و آنگاه نه يك يا دو نفر بلكه همه را متهم به اعتقاد به تحريف كرد ، زيرا آياتى را كه معتقد به نسخ تلاوت آن شده اند ، هيچ روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا حتى اصحاب وجود ندارد كه دلالت بر نسخ آن آيات كند ، علاوه بر اين سؤال ميشود كه پس احكامى كه در آن آيات بوده كجا است و آياتى كه نا سخ تلاوت آن آيات هستند كدامند ؟ .

خصوصا كه همه معتقدند كه قرآن به خبر واحد نسخ نمى شود و بعد اخبار آحادى را نقل كرده و استلال بر نسخ تلاوت آياتى ميكنند كه فعلا در قرآن وجود ندارد .

دكتر : « سيد هاشم بحرانى ميفرمايد: " پس از بحث و بررسى آثار و روايات، بنده به وضوح ميتوانم بر اين قول (تحريف قرآن) صحه بگذارم و بلكه بايد گفت: كه اعتقاد به آن از ضروريات مذهب تشيع است و از بزرگترين مقاصدى كه خلافت بخاطر آن غصب گرديده است ، دقت كنيد!"

مقدمة البرهان ص/49 .

نعمت الله جزائرى در رد كسانى كه تحريف قرآن را قبول ندارند ميفرمايد: " پذيرفتن اينكه قرآن متواتر از وحى الهى است و اينكه همه آن بر جبرئيل عليه السلام نازل شده منجر به اين ميگردد كه بسيارى از روايات معتبر ما دور ريخته شوند، در حالى كه اصحاب ما برصحت آنها و باور به آنها تاكيد كرده اند " الانوار النعمانية 2/357 » .

نويسنده : با بيان اعتقا د شيعيان و اينكه اجماع علما بر عدم تحريف است مخالفت يكى دونفر ، اشتباه خود آنها را ميرساند نه اينكه همه شيعه را بخاطر نظريه يك عالم از علماى شيعه متهم كرد و قول يك يا دو نفر را به همه شيعه نسبت داد .

ما ميگوئيم هركه معتقد به تحريف باشد اشتباه كرده و نظرش غلط است .

براى آنكه مطلب روشن تر شود و از هرجهت رفع شبهه شده و حقيقت را بيشتر درك نمائيم ، اسامى عده اى از علماى شيعه را كه كتابهاى در رد مرحوم محدث نورى طبرسى نوشته اند با اسامى كتابهايشان در اينجا متذكر ميشويم .

1- كشف الارتياب فى عدم تحريف كتاب رب الارباب تأليف محمود بن ابى القاسم مشتهر به معرب تهرانى متوفاى سال 1313 ه_ ق ، تاريخ طبع كتاب 1303 ه_ ق يعنى چهار سال بعد از نشر كتاب فصل الخطاب .

2- حفظ الكتاب الشريف عن شبهة القول بالتحريف تأليف هبة الدين سيد محمد حسين شهرستانى متوفاى سال 1315 ه_ ق .

3- تنزيه التنزيل ، تأليف على رضا حكيم خسروانى اين كتاب در تاريخ 1371 ه_ ق تأليف شده است .

4- الحجة على فصل

الخطاب فى ابطال القول بتحريف الكتاب ، تأليف عبدالرحمن محمدى هيدجى كه در سال 1372 ه_ ق برشته تحرير در آمده است .

5- البرهان على عدم تحريف القران ،از تأليفات مرحوم ميرزا مهدى بروجردى كه در سال 1374 ه_ ق تأليف شده است .

6- آلاء الرحيم فى الرد على تحريف القران ، تأليف ميرزا عبدالرحيم مدرس خيابانى كه در تاريخ 1381 ه_ ق نوشته شده است .

7- صيانة القران عن التحريف ، تأليف محمد هادى معرفت كه در سال 1416ه_ ق طبع و نشر شده است .

8- القران الكريم فى روايات المدرستين از تأليفات سيد مرتضى عسكرى طبع شده در سال 1420 ه_ ق .

9- اكذوبة تحريف القران بين الشيعة والسنة ، تأليف رسول جعفريان ، تاريخ طبع 1413 ه_ ق .

علاوه بر آنچه گفته شد ،كتب ديگرى كه بعد از كتاب فصل الخطاب نوشته شده است و مؤلفين در مواقع مناسب ، ردود و اشكالات خود را بر نظريه مرحوم نورى نوشته اند عبارت است از :

آلاء الرحمن فى تفسير القران از تأليفات مرحوم شيخ جواد بلاغى كه در مقدمه كتاب از بى اساس بودن نظريه نورى سخن گفته و قول به تحريف را باطل ميسازد .

البيان فى تفسير القران از مرحوم آية الله خوئى كه بطور تفصيل مسئله مورد بحث قرار گرفته است .

تهذيب الاصول ، تقرير درس خارج اصول مرحوم امام خمينى در مبحث حجيت ظواهر كتاب ، و دها كتاب ديگر كه ذكر همه آن كتابها سبب طولانى شدن مطلب خواهد شد .

با اين همه تأكيد و نقل اقوال و اسامى كتب و علما تعجب از دكتر و همدستانش هست

كه چطور اين اقوال و كتب را نديده اند و تنها كتاب فصل الخطاب را پيدا كردند يا دونظريه از دونفر را كه صد در صد هم از آن تحريف فهميده نمى شود و بعد آنرا برخ همه شيعه كشيده اند !! .

نا گفته نماند كه بعضى از منصفين علماى اهل سنت مثل مرحوم علامه رحمة الله هندى ميگويد : " بدرستى كه قرآن مجيد در نزد جمهور علماى شيعه اماميه اثناعشريه ، از تغيير و تبديل محفوظ است و كسيكه از آنها قائل بوقوع نقصان باشد ، قولش در نزد آنان مقبول نيست .

دكتر : « لذا امام باقر عليه السلام چنانكه جابر از ايشان روايت ميكند ميفرمايند: " هيچ كسى ازمردم ادعا نكرده كه همه قرآن را جمع نموده مگر اينكه دروغگو است، آنگونه اى كه قرآن نازل شده هيچ كسى جز على ابن ابى طالب و ائمه بعد از ايشان آنرا حفظ و جمع آورى نكرده است" اصول كافى 1/26

بدون شك اين روايت براى اثبات تحريف قرآنى كه اينك در اختيار مسلمانان است بسيار صريح و روشن است ، لذا قرآن حقيقى بطور كامل فقط در نزد حضرت امير و ديگر ائمه بوده است !تا اينكه سرانجام بدست امام قائم رسيده است! » .

نويسنده : دكتر هم خودش مى برد و هم خودش ميدوزد در حاليكه بارها شيعيان گفته اند كه وجود روايت يا رواياتى در كتابى دليل بر مقبول بودن آن نيست ، زيرا كتب مشتمل بر صحيح و ضعيف ، حق و باطل ميباشند .

بنا بر اين ميگوئيم : اولا روايت از نظر سند ضعيف و از درجه اعتبار ساقط

است .

ثانيا بر فرض صحت سند احتمال ميرود مراد از جمع قرآن ، تنها جمع آورى آيات آن نباشد بلكه جمع آيات و آنچه در رابطه با تأويل و تفسير آن آمده است مراد باشد چنانكه در همان باب روايت ديگرى است كه (هيچ كس بغير از ائمه عليهم السلام نمى تواند ادعا كندكه در نزد او جميع قرآن ، ظاهرش و باطنش وجود دارد) .

ثالثا بر فرض صحت سند هم ، از روايت تحريف قرآن و اينكه قرآن حقيقى نزد ائمه عليهم السلام بوده است و سرانجام بدست امام قائم عجل الله فرجه الشريف رسيده است ، استفاده نمى شود ، زيرا روايت ميگويد كه قرآن را آنگونه كه نازل شده است و معناى اين جمله جمع بر اساس نزول است يعنى مكى قبل از مدنى و ناسخ بعد از منسوخ در آن مرتب شده است

ابن سعد و ابوداود و غير ايشان از محمد بن سيرين نقل ميكنند كه"وقتى رسول خ_دا صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت ، على عليه السلام از بيعت ابوبكر كناره گرفت ، پس ابوبكر او را ديده و گفت : از بيعت بامن كراهت دارى ؟ گفت : نه ، اما قسم خورده ام كه ردا بر شانه ام نيندازم جز براى نماز تا قرآن را جمع كنم ، پس گمان كردند كه او قرآن را بر اساس تنزيل جمع ميكند " محمد بن سيرين گفت : اگر به اين كتاب برسم در او علم وجود دارد .

سيوطى نيز از ابن اشته اين روايت را بطريق ديگرى از ابن سيرين نقل ميكند و در آن آمده

است كه على عليه السلام در آن قرآن ناسخ و منسوخ را نوشته بود و ابن سيرين گفت : من اين كتاب را جستجو كردم و به مدينه هم نوشتم كه برايم پيدا كنند اما پيدا نشد .

ضمنا دكتر در آخر اين فصل بعضى گفته هاى خود را دو باره تكرار نموده است كه چون جواب آن از مطالب گذشته كاملا روشن و واضح است از نقل و نقد آن صرف نظر گرديد .

اهل سنت از ديدگاه شيعيان

اهل سنت از ديدگاه شيعيان1

دكتر : « {فصل ششم – اهل سنت از ديدگاه شيعه} هنگامى كه ما شيعيان كتب معتبرمان را ميخوانيم و به اقوال فقهاء و مجتهدين خودمان برميگرديم ميبينيم كه يگانه دشمن شيعه، اهل سنت هستند، لذا اسماء و القاب زيادى براى آنان گذاشته ايم گاهى عامه گاهى نواصب و گاهى با نامهاى ديگرى به آنها اشاره ميكنيم هنوز بعضى شيعيان ما معتقدند كه اهل سنت دم دارند و اگر كسى خواسته باشد يكى را دشنام دهد، و خشم خودش را براو فرونشاند، ميگويد" استخوان سنى در گور پدرت باد"، "ياعمر" و از اين قبيل حرفها!. علت اين امر آنست كه ما سنى را بقدرى نجس و پليد ميدانيم كه اگر هزار بار هم شست وشو داده شود نجاستش از بين نميرود و پاك نميشود! » .

نويسنده : ما شيعيان اهلبيت عليهم السلام ، اهل سنت را مسلمان ، پاك و برادر خود ميدانيم ، جان ، مال و ناموس و آبروى آنها را محترم دانسته و با آنها بعنوان مسلمان رفت و آمد و دوستى مينمائيم .

ممكن است اين گفته دكتر را اهل سنتى كه با شيعيان رفت و آمد نداشته

اند و هرگز با شيعه از نزديك آشنائى ندارند باور كنند ، اما اهل سنتى كه با شيعيان زندگى كرده اند و حتى ازدواج هاى مشترك بين شان صورت گرفته است ، هرگز سخنان دكتر را باور نخواهند كرد ، ضمنا هيچ يك از فقهاى ما اهل سنت را بعنوان دشمن شيعه معرفى نكرده و حكم به نجاست آنها نداده اند ، چنانكه هيچ شيعه نگفته و نخواهد گفت كه اهل سنت دم دارند يا اگر خواست دشنام دهد بگويد استخوان سنى يا استخوان عمر در گور پدرت باد ، اينها من درآوردى هاى دكتر و ياران اوست كه ميخواهند به اين وسيله بين مسلمانان ايجاد نفاق و تفرقه كنند .

كلمه نواصب كه جمع ناصبى ميباشد ، در نزد ما شيعيان هرگز بر اهل سنت اطلاق نشده و نخواهد شد بلكه ناصبى يعنى كسيكه با اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دشمنى وعداوت كند و معلوم است كه اهل سنت به اهلبيت عليهم السلام علاقه و محبت دارند و دشمنى با آنها را سبب خروج از اسلام و كفر ميدانند .

اطلاق كلمه عامه بر اهل سنت ، نه توهين است و نه ناسزا بلكه كلمه عامه در برابر خاصه است و خاصه بر اقل و عامه بر اكثر اطلاق ميشود و چون اهل سنت نسبت به شيعيان بيشتر هستند و اكثريت مسلمانان را تشكيل ميدهند به اين لحاظ به آنان عامه و به شيعه خاصه گفته ميشود .

عبدالله بن سنان در روايت صحيح از امام صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود : " شما را سفارش ميكنم بتقوا و

بر حذر ميدارم از چاپلوسى ، بدرستى كه خداوند فرموده است ك بامردم به خوبى سخن بگوئيد".

بعد فرمود : " به عيادت مريضهاى اهل سنت برويد و در تشييع جنازه ايشان شركت كنيد و به نفع و ضرر آنان شهادت دهيد (يعنى همانطور كه بنفع و ضرر شيعيان شهادت مى دهيد) و با آنان در مساجد ايشان نماز بخوانيد " .

و در روايت ديگرى آمده است كه راوى به امام صادق عليه السلام عرض ميكند : "ما امام جماعتى داريم در مسجد كه با ما از نظر مذهبى مخالف است و او از همه ما بد ميبرد " امام عليه السلام فرمود " تو به كار او كار نداشته باش و اگر راست ميگوئى تو به مسجد سزاوار تر از او هستى ، پس اول كسى باش كه به مسجد داخل مى شوى و آخر كسى باش كه از مسجد خارج ميگردى " و دها روايت ديگر كه ما را به حُسن معاشرت با برادران و خواهران اهل سنت امر ميكند .

تعجب اينجاست كه دكتر قبل از خواندن فتاواى بعضى از علماى متعصب اهل سنت ، اقدام به متهم نمودن شيعه نموده است .

ما براى آنكه برادران اهل سنت را متوجه بعضى از اين فتواها بسازيم ، چند تائى از آن را نقل ميكنيم .

بخارى ميگويد : " براى من فرق نميكند كه پشت سر جهمى و رافضى نماز بخوانم يا پشت سر يهود و نصارا و به آنان سلام نبايد داد ، و با آنان رفت و آمد نبايد كرد ازدواج با آنان ممنوع و شهادت براى آنان نا جايز و خوردن ذبيحه آنان

حرام است " .

احمد بن يونس كه از نظر احمد بن حنبل شيخ الاسلام است ميگويد : " اگر گوسفندى را يهودى ذبح كند و گوسفند ديگرى را رافضى ، من ذبيحه يهودى را مى خورم و از ذبيحه رافضى دورى ميكنم زيرا كه مرتد از اسلام است " .

ابن حزم ظاهرى اندلسى ميگويد : " اينكه نصارا مى گويند روافض مدعى تبديل قرآن هستند ، بايد بدانند كه روافض مسلمان نيستند بلكه فرقه اى هستند كه بيست و پنج سال بعد از رسول خدا پيدا شده اند و در كذب و كفر مثل يهود و نصارا هستند " .

سمعانى ميگويد : " امت اجماع دارند بر تكفير اماميه زيرا كه آنان معتقد هستند به ضلالت صحابه و منكر اجماع صحابه هستند و نسبت ميدهند به آنها چيزهاى را كه سزاوارشان نيست " .

ابن تيميه ميگويد : " شيعيان بدتر از همه اهل اهوا هستند و سزاوارتر به جنگ اند تا خوارج "

ابوحامد محمد مقدسى ميگويد : " بر هيچ آدم آگاهى پوشيده نيست كه عقايد رافضه كفر صريح و عناد با جهل قبʘ͠است و هيچ كس در تكفير آنان و حكم به خروج آنان از دين توقف نميكند " .

خلال ميگويد : " از احمد بن حنبل سؤال شد كه فردى رافضى بامن همسايه است و بمن سلام ميكند آيا جواب سلامش را بدهم ؟ گفت : نه " .

ابن حجر ميگويد : " مالك حكم به كفر رافضه كرده و شافعى نيز با او موافقت نموده است "

و ده ها فتواى ديگر كه از طرف علماى Řʘ٘՘Ƞاهل سنت بر تكفير شيعه يا بنام

رافضه يا شيعه و اماميه صادر شده است ، ولى ما هيچ وقت اين فتواها را به حساب عموم نگذاشته و فقط صاحب فتوا و كسى كه به فتواى او عمل كند را محكوم ميكنيم .

آيا هنوز هم دكتر و همدستانش اصرار دارند كه بگويند شيعيان اهل سنت را كافر ميدانند ؟ .

اين در حاليست كه دكتر و هم دستان او يك فتوا در بين علماى شيعه نميتوانند پيدا كنند كه دلالت بر كفر اهل سنت داشته باشد بلكه فتاوى علماى شيعه همه در رابطه با كفر نواصب است كه قبلا معناى آنرا بيان كرديم و ناصبى را اهل سنت نيز كافر و از اسلام خارج ميدانند و تمام مراجع تقليد شيعه كافر را اينگونه معنى ميكنند : " ك_اف_ر ي_عنى كسى كه معترف به خدا يا به يگانگى او نباشد و همچنين غلاة ( يعنى آنهايى كه يكى از ائمه عليهم السلام را خدا خوانده يا بگويند خدا در او حلول كرده است ) و خوارج و نواصب ( يعنى آنهايى كه ب_ه ائم_ه ع_ل_ي_ه_م ال_سلام اظهار دشمنى مى نمايند ) نجسند ، و همچنين است كسى كه نبوت يا يكى از ض_رورى دي_ن ( ي_عنى چيزى را كه مثل نماز و روزه مسلمانان جزء دين اسلام مى دانند ) چنانچه بداند آن چيز ضرورى دين است منكر شود " .

در اين تعريف بروشنى معلوم است كه مراد از نواصب اهل سنت نيستند .

دكتر : « {1-اختلاف با عامه واجب است!} شيخ صدوق از على بن اسباط روايت ميكند كه گفت به امام رضا عليه السلام گفتم: " گاهى مسئله اى پيش ميآيد كه

فهميدن آن لازم است، و در شهرى كه من هستم كسى از شيعيان شما نيست كه از او فتوى بگيرم، امام فرمودند: نزد فقيه همان شهر برو و از او فتوى بخواه هرچه جواب داد بر عكس آن عمل كن كه حق در همين است" عيون اخبار الرضا1/275چاپ تهران » .

نويسنده : روايت بخاطر وجود احمد بن محمد يسارى در بين روات آن ضعيف و از اعتبار ساقط و استدلال به آن غلط است .

دكتر : « و از حسن ابن خالد روايت شده كه گفت: " از امام رضا عليه السلام نقل گرديده كه فرمودند: شيعيان ما كسانى هستند كه حرف ما را ميپذيرند، و بادشمنان ما مخالفت ميكنند ، كسى كه چنين نباشد از مانيست" الفصول المهمة 225 چاپ قم » .

نويسنده : شيعه يعنى پيرو و كسى كه خودش را شيعه امامان و اهل بيت عليهم السلام ميداند و از غير آنان پيروى ميكند ، شيعه نيست ، اگر كسى خودش را شيعه ميداند بايد با دشمنان اهلبيت دشمن باشد و با دوستان آنان دوست وگرنه شيعه نخواهد بود ، اما نكته اساسى اينجاست كه دكتر از كجا فهميده است كه مراد از دشمنان اهل بيت اهل سنت هستند ؟ چون در خود روايت هيچ اشاره اى به اين جهت نشده است .

دكتر : « {2- موافقت باعامه جايز نيست!} اين عنوان بابى است كه حرعاملى در كتاب خودش وسائل الشيعه بسته است ، ميفرمايد: " احاديث در اين باره متواتر است از جمله قول امام صادق عليه السلام در باره دو حديث متعارض كه فرمودند: آنها را با روايات عامه مطابقت

دهيد، آنچه با روايات آنان موافق بود تركش كنيد وآنچه با روايات آنان مخالف بود به آن عمل كنيد" همچنين فرمودند: "هرگاه دو حديث متعارض به شما رسيد، به آنچه مخالف آنهاست عمل كنيد" نيزفرمودند: "به آنچه خلاف عامه است عمل كن،و فرمود: آنچه مخالف عامه باشد سعادت درآن است" همچنين فرمودند: " بخدا سوگند هرگز خداوند در پيروى از غير ما براى كسى هيچ خيرى نگذاشته است،كسيكه موافق ما عمل كند مخالف دشمن ماست،و كسيكه درگفتار يا كردارى موافق دشمن ما باشد نه او از ماست ونه ما از او هستيم" » .

نويسنده : اولا اين باب در وسايل الشيعه نيست بلكه مرحوم حر عاملى اين باب را در كتاب (الفصول المهمة فى اصول الائمة) مطرح ميكند .

ثانيا عنوان باب (موافقت با عامه جايز نيست) نبوده بلكه عنوان باب اين چنين است (باب عدم جوازالعمل بما يوافق العامة و طريقتهم و لو من احاديث الائمة عليهم السلام مع المعارض) " در صورت تعارض روايات ، عمل به روايت موافق رأى و نظر عامه جايز نيست " .

پس نه حر عاملى و نه هيچ عالم ديگر نگفته اند كه بطور مطلق مخالفت با عامه واجب است يا موافقت آنان جايز نيست ، بلكه بحث مخالفت يا عدم موافقت در صورت تعارض روايات است .

توضيح مطلب اينست كه گاهى در فقه برواياتى بر ميخوريد كه داراى صحت سند هستند و در عين حال با همديگر در حال تعارض و نزاع ميباشند ، به اين معنى كه روايتى دلالت بر وجوب چيزى ميكند و در مقابل روايت ديگرى همان چيز را حرام معرفى ميكند يا يكى حكم

به وجوب كارى ميكند در حاليكه ديگرى همان كار را جايز ميداند يا روايتى دلالت بر بطلان عملى دارد و در مقابل روايت ديگرى همان عمل را صحيح ميداند .

در اين صورت اگر تعارض بدوى بود مثل تعارض عام با خاص يا مطلق با مقيد كه با اندك تأملى تعارض از بين رفته و فقيه با تخصيص عام يا تقييد مطلق حكم را استنباط ميكند و اگر چنانچه تعارض هم از قبيل نص با ظاهر بود باز با حمل يكى بر ديگرى تعارض منتفى شده و عمل معين ميگردد ، اما اگر تعارض استمرار پيدا كرد به اين معنى كه دو روايت متعارض از هرجهت با هم برابرى ميكردند و امكان دست برداشتن از يكى يا حمل يكى بر ديگرى نبود ، فقيه ناگزير از اعمال قواعد باب تعارض است كه آن قواعد توسط ائمه عليهم السلام قبلا بيان شده و در دسترس عموم قرار دارد ، و چون از امامان عليهم السلام بهيچ عنوان دو حكم متضاد كه يكى ديگرى را نفى كند صادر نشده است زيرا كه آنان معصوم از اينگونه خطاها و لغزشها مى باشند ، فقيه يقين پيدا ميكند كه يكى از اين دو روايت صد در صد دروغ است و از امام عليه السلام صادر نشده است يا اينكه در حال تقيه صادر شده است ، اما كدام يكى صد در صد صحيح است و كدام غلط ؟ اينرا هيچ فقيهى نميتواند تشخيص دهد و بهمين جهت ناگزير از اعمال قواعد باب تعارض ميشود و اين قواعد روايتى را كه بايد مورد عمل قرار گيرد و روايتى را كه بايد

طرد گردد معين ميكند .

از مرجحات در باب تعارض يكى موافقت متن روايت با قرآن كريم است كه اگر دو روايت با هم تعارض كردند آنكه موافق قرآن است بر مخالف قرآن ترجيح دارد و بايد مورد عمل و مدرك فتوا قرار گيرد ، و از مرجحات ،شهرت بين اصحاب است كه روايت مشهور اخذ و روايت شاذ ترك ميگردد ، و يكى از مرجحات در آن باب مخالفت با عامه است يعنى اگر دو روايت بدست ما رسيد كه با هم در حال تعارض و نزاع بودند و يكى مخالف عامه و ديگرى موافق عامه بود ، روايت مخالف عامه بر موافق ترجيح داده شده و طبق آن حكم صادر مى شود زيرا احتمال صدور روايت موافق از روى تقيه احتماليست عقلائى و وقتى احتمال آمد استدلال باطل مى شود نه اينكه مخالفت عامه خودش دليل مستقلى باشد چنانكه از گفتار پيشين دكتر استفاده مى شود .

اهل سنت از ديدگاه شيعيان2

ضمنا بعضى از رواياتى را كه دكتر متذكر شد از حيث سند ضعيف است مثل روايت آخرى اما در هر حال در آن روايت گفته نشده است كه با عامه مخالفت كنيد بلكه امام عليه السلام شيعيان را از متابعت دشمنان اهلبيت بر حذر ميدارند و ما هرگز اهل سنت را دشمنان اهلبيت نميدانيم .

دكتر : « امام رضا عليه السلام فرمودند: "هرگاه دو حديث را متعارض يافتيد، ببينيد كدام يك باعامه مخالف است به آن عمل كنيد، و آنچه با روايات آنان موافق بود آنرا بگذاريد" همچنين از قول امام صادق عليه السلام نقل شده كه : " بخدا قسم جز استقبال قبله در نزد آنها

چيزى از حق نمانده است " الفصول المهمة ص 325 - 326 » .

نويسنده : اما روايت اول بر گشت دارد به مطلبى كه در رابطه با توضيح تعارض و انتخاب روايت مخالف عامه نوشتيم .

اما روايت دوم را اولا مرحوم حر عاملى بدون سند متصل و بنحو ارسال نقل ميكند كه از نظر سند ضعيف و عمل به آن ممكن نيست و ثانيا اين حديث موافق است با آنچه كه بزرگان اهل سنت در كتب معتبر و صحيح خود نقل كرده اند .

بخارى در كتاب مواقيت الصلاة باب تضييع الصلاة عن وقتها حديث499 از زهرى نقل ميكند كه گفت در دمشق بر انس بن مالك واردشدم در حاليكه گريه ميكرد ، پس سبب گريه اش را جويا شدم گفت : (لااعرف شيئا مما ادركت الاّ هذه الصلاة و هذه الصلاة قد ضُيّعت) " از آنچه در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود باقى نمانده جز اين نماز و نماز هم ضايع شده است " .

و در حديث 498 همان باب از انس نقل ميكند كه گفت : " از آنچه در عهد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود هيچ چيز نمانده است ، گفته شد : نماز ؟ گفت : آيا نماز را ضايع نكرده ايد ؟ .

دكتر : « حر عاملى در باره اينگونه روايات ميفرمايد: " از حد تواتر گذشته است تعجب است كه بعضى متأخرين خيال كرده اند كه دليل ما در اينجا خبر واحد است" همچنين ميفرمايد: " آنچه از اين احاديث متواتره ثابت ميشود اين است كه اكثر قواعد اصوليى كه

در كتب عامه وجود دارد باطل است" الفصول المهمة 326 » .

نويسنده :اخبار متواتر باشد يا نباشد اگر سند صحيح بود جزء مرجحات باب تعارض ميشود و شكى نيست كه يكى از مرجحات در باب تعارض مخالفت با عامه است زيرا احتمال صدور از باب تقيه در روايت موافق عامه وجود دارد و همين احتمال سبب بطلان استدلال به آن ميشود تا چه رسد به جايى كه علم به صدور روايت از باب تقيه پيدا شود .

اما اينكه مرحوم حر عاملى فرمود :" اكثر قواعد اصوليى كه در كتب عامه وجود دارد باطل است" بنا بر مبناى خود اوست زيرا كه او محدث است و قواعد عقليه را حجت نميداند بخلاف اصولى كه قائل به حجيت قواعد عقليه ميباشد .

دكتر : « {3- باعامه مشترك نيستيم!} نعمت الله جزائرى ميفرمايد: " ما با آنان در هيچ اصلى مشترك نيستيم !نه در إله نه در پيامبر و نه در امام ، زيرا آنها معتقدند پروردگارشان ذاتى است كه پيامبرش محمد و خليفه اش ابوبكر است، در حالى كه ما چنين خدايى را قبول نداريم و نه چنين پيامبرى را ( لا نقول بهذا الرب ولا بذلك النبي) پروردگاريكه خليفه پيامبرش ابوبكر باشد خداى ما نيست وآن پيامبرهم پيامبر ما نيست (إن الرب الذى خليفة نبيه ابوبكر ليس ربنا ولا ذلك النبى نبينا) " الانوار النعمانية 2/278 » .

نويسنده : اولا مرحوم سيد نعمت الله اشتباه كرده كه چنين چيزى گفته است .

ثانيا آن مرحوم ،امام يا رئيس مذهب يا از اساطين آن نيست كه سخنش را بشود به همه شيعه نسبت داد .

ثالثا او چون معتقد

است كه ابوبكر را خدا خليفه مقرر نكرده است و او را پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز انتخاب ننموده است ، چنين سخنى را ميگويد و در واقع ميخواهد خلافت ابوبكر را نفى كند و بس .

دكتر : « (باب نورفى حقيقة دين الامامية و العلة التى من اجلها يجب الأخذ بخلاف ما تقوله العامة) شيخ صدوق ازابواسحاق ارجانى روايت ميكند كه گفت: " امام صادق عليه السلام فرمودند: آياميدانى چرا به شما دستور داده شده برخلاف اهل سنت عمل كنيد؟ گفتم نميدانم فرمود : زيراكه علي(ع) هيچ كارى نبوده كه انجام دهد مگر اينكه امت ! با او مخالفت ميكرد، تااينكه امر او را باطل كنند، از آنچه نميدانستند از اميرالمؤمنين عليه السلام مى پرسيدند،اما هرچه ايشان فتوا ميداد آنها ازپيش خودشان براى آن ضدى مى تراشيدند، تااينكه حق را براى مردم وارونه جلوه دهند (أتدرى لم أمرتم بالأخذ بخلاف ماتقوله العامة فقلت لاندرى ، فقال إن عليا لم يكن يدين بدين الا خالف عليه الأمة! إلى غيره إرادة لإبطال أمره وكانوا يسألون أميرالمؤمنين- رضيالله عنه- عن الشيء الذى لايعلمونه فإذا أفتاهم جعلوا له ضدا من عندهم ليلبسوا على الناس) علل الشرائع ص531 چاپ ايران » .

نويسنده : روايت ضعيف است زيرا بر علاوه عدم اتصال سند به معصوم عليه السلام بعضى از روات آن نيز توثيقى ندارد ، پس استدلال به آن باطل است .

دكتر : « اينجا سؤالى مطرح ميشود، فرض كنيم كه در مسئله اى حق با عامه است آيا با اين وجود واجب است كه برخلاف قول آنان عمل كنيم؟ بارى سيد محمد باقر صدر در

جواب اين سؤال بنده چنين فرمودند: " بله واجب است كه برخلاف قول آنان عمل كنيم چون مخالفت با آنان حتى اگر بر خلاف حقيقت باشد بهتر از آن است كه با آنان موافق باشيم! " » .

نويسنده :اولا همانطوريكه گفته شد مخالفت با عامه در صورت تعارض دو روايت با هم لازم است به اين معنى كه خبر موافق عامه را ترك نموده و خبر مخالف عامه را اخذ و به مضمون آن عمل ميكنيم نه اينكه مخالفت عامه بطور مطلق و در همه جا و همه چيز لازم باشد و چگونه ممكن است فقيهى به اين مطلب فتوا دهد در حاليكه حق را بايد صد در صد متابعت كرد هرجا باشد .

ثانيا سخنى كه را دكتر به مرحوم سيد محمد باقر صدر نسبت داد ،دروغ محض است خصوصا كه دكتر براى اين ادعا مدركى ذكر نكرده و به كتابى مستند ننموده است و مرحوم شهيد صدر هم در قيد حيات نيست تا از ايشان سؤال شود .

ثالثا دكتر از راه دروغ شيعه را متهم نمود كه مخالفت با اهل سنت را واجب مى دانند حتى اگر حق هم با آنها باشد ولى ما مواردى را بعنوان مثال (و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل) از فتاوى علماى اهل سنت كه مخالفت با شيعه را حتى اگر حق نيز با آنها باشد لازم ميدانند ذكر ميكنيم .

ابن تيميه ميگويد : "اگر در فعل مستحبى مفسده پيدا شد ديگر مستحب نيست و روى همين لحاظ است كه فقها حكم ميكنند بترك بعضى از مستحبات كه شعار آنان (شيعيان) قرار گرفته است ، زيرا

(در صورت عمل به آن مستحبات) سنى از رافضى تشخيص داده نخواهد شد " .

زمخشرى ميگويد : " اگر گفته شود (صلى الله على النبى و آله) مشكلى ندارد اما اگر صلوات را تنها براى فردى از اهل بيت پيامبر بگوئيم (مثل صلى الله على فاطمه)مكروه است زيرا كه موجب اتهام به رافضى بودن ميشود" .

رافعى ميگويد : "افضل در شكل قبر آيا تسطيح است (چهار گوشه) يا تسنيم (پشت ماهى كردن) ؟ " بعد ميگويد : "ظاهر مذهب آنست كه تسطيح افضل است اما مالك و ابوحنيفه به افضليت تسنيم فتوا داده اند دليل ما آنست كه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم قبر فرزندش ابراهيم را مسطح كرد و از قاسم بن محمد نقل شده كه قبر پيامبر و ابوبكر و عمر را مسطح ديده است اما ابن ابى هريره ميگويد : در اين زمان افضل آنست كه از تسطيح عدول كنيم به تسنيم زيرا كه تسطيح شعار روافض است ، پس اولى مخالفت با آنان و صيانت ميت و اهل او از اتهام بدعت است ، و مثل همين نكته است آنچه حكايت شده در جهر به بسم الله اگر شعار آنان شده باشد ،مستحب است آهسته گفته شود تا با آنان مخالفت شود " .

محمد بن عبدالرحمن دمشقى نيز تسنيم را در قبر افضل از تسطيح ميداند به آن جهت كه تسطيح شعار رافضه شده است .

و موراد ديگرى كه در كتب اهل سنت ذكر شده مثل انگشتر بدست چپ كردن با اينكه استحباب در دست راست است فقط بخاطر آنكه شيعيان به اين استحباب عمل ميكنند پس بايد با

آنان مخالفت شود كه ما بذكر همين چند مورد اكتفا ميكنيم .

آنچه مايه تعجب است اينكه در موارد فوق علماى كه فتوا به مخالفت شيعه داده اند همه اذعان دارند كه حق با شيعيان است اما در عين حال مخالفت با آنان را واجب دانسته حتى سنت نبوى را در رابطه با تسطيح قبر به تسنيم آن مبدل كرده اند .

آنوقت دكتر ميگويد چرا فقها گفته اند در دو روايت در حال تعارض مخالف عامه را اخذ و موافق آنان را ترك كنيد تازه آنهم در جائى كه صد در صد حق معلوم نباشد و الا اگر حق مشخص باشد مخالفت با آن را همه فقهاى شيعه بالاتفاق حرام ميدانند چه آنكه موافق عامه باشد يا مخالف آنان و در دو روايت متعارض هم اگر ثابت شود روايت موافق عامه مطابق با حق است پزيرفتن آن واجب است زيرا حق بايد متابعت شود هرجا كه باشد

منزلت صحابه از ديدگاه شيعه

قسمت اول

شيعيان صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به ديده احترام نگريسته و نائل شدن آنانرا به اين شرافت عظيم كه درك صحبت و رؤيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باشد فضيلتى بزرگ براى آنان ميدانند ، اما قائل به عصمت و عدالت همه صحابه نبوده و اعتقاد دارند كه صحابه مثل بقيه مسلمانان هستند كه اگر به تكاليف شرعى خود عمل نمودند براى آنان اجر و ثواب است و اگر از جاده شريعت پا را فراتر گذاشتند مورد مؤاخذه و حتى عقاب قرار خواهند گرفت زيرا قوانين شرعى و احكام الهى براى همه يكسان است و كسى از اين قوانين

استثنا نشده است .

دكتر : « {دشمنى با صحابه} دشمنى با أهل سنت امر تازه اى نيست بلكه ريشه بسيار طولانى دارد حتى به قرن اول ميرسد، يعنى باخود صحابه پيامبر كه ما معتقديم همه آنان از دائره اسلام خارجند! بجزسه نفر كه ثقة الاسلام كلينى دركتاب ارزشمندش كافى آنها را استثناء كرده است چنانكه ميفرمايد: " همه مردم بعداز پيامبر صلى الله عليه وآله مرتد شدند بجزسه نفر، مقداد بن اسود ، سلمان فارسى و ابوذرغفارى " روضة الكافى 8/246

راستش بنده سردر نياوردم كه اين چه معمايى است يعنى دستاورد پيامبر در تمام بيست و سه سال زندگى رسالت و دعوت فقط سه نفر بوده ؟ چرا پيامبر عظيم الشان اسلام صلى الله عليه وآله باچنين مشكلى مواجه شدند؟! » .

نويسنده : از بزرگترين تهمتها كه دشمنان شيعه به شيعيان وارد مى كنند اتهام دشمنى با صحابه است در حاليكه اين قضيه هيچ مدرك و سندى ندارد و كسانى هم كه در طول تاريخ ، شيعه را به اين اتهام متهم كرده اند هيچ مدرك و سندى واضح و روشنى ارائه نكرده اند چون در هيچ كتابى از كتب شيعه و در هيچ فتوائى از فتاوى علماى شيعه نيامده است كه دشمنى با صحابه را لازم بداند يا آنانرا از دائره اسلام خارج كند .

همانطوريكه تذكر داده شد ، شيعيان با اينكه صحبت با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و هم نشينى با آن حضرت را شرفى بزرگ و فضيلتى عظيم ميدانند و به آنان كه به اين شرافت و فضيلت نائل آمدند بديده تكريم و احترام نگاه ميكنند ، صحبت

با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را موجب عصمت يا عدالت اصحاب ندانسته بلكه صحابى بودن را مانع از گناه كردن نميدانند و اعتقاد دارند كه صحابه مثل ساير مسلمانان هستند كه در بين آنان هم افراد متقى و زاهد و عالم و هم كسانى كه پاى بندى به دين و قوانين آن نداشته اند پيدا ميشود و اين مطلبى است كه تاريخ نيز به آن گواهى ميدهد و خود صحابه نيز به همين اعتقاد در رابطه با اصحاب بوده اند ، وگرنه جنگ و ستيزهاى بين آنان و تكفيرها و تفسيق ها و امثال آن بايدبين آنان اتفاق نمى افتاد .

روايتى را هم كه دكتر از روضه كافى نقل كرد ، هرگز دلالت بر كفر يا ارتداد صحابه نميكند ، زيرا مراد از كلمه (ردة) كه در روايت موجود است ، مرتد بمعنى شرعى نيست بلكه مراد ارتداد بمعناى لغوى است يعنى رجوع و برگشت از بيعت با اميرمؤمنان عليه السلام ، زيرا ثابت است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در روز خم غدير از همه كسانى كه در آن واقعه حاضر بودند براى على عليه السلام بعنوان جانشين و خليفه بعد ازخود بيعت گرفت و چون آنبزرگوار از دنيا رحلت نمود ، بيعت كنندگان بيعت شكستند و به عهد و پيمان خود وفادار نماندند ، اين نكته از خود روايت هم استفاده ميشود اما دكتر تتمه روايت را نياورده است تا بتواند كلمه (ردة) را مطابق ميل خود معنى كند و ما اينك بقيه روايت را براى واضح شدن مطلب نقل مى كنيم : ( وقال:

هؤلاء الذين دارت عليهم الرحا وأبوا أن يبايعوا حتى جاؤوا بأمير المؤمنين (ع) مكرها فبايع وذلك قول الله تعالى: " وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم ومن ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا وسيجزى الله الشاكرين " ) " فرمود : آنهائيكه با على عليه السلام بودند از بيعت امتناع كردند تا وقتى كه على عليه السلام مجبور به بيعت شد و با اكراه بيعت كرد و اين كلام خداوند است كه (محمد فقط فرستاده خداست و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند ، آيا اگر او بميرد يا كشته شود شما به عقب بر ميگرديد ؟ و هركس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضررى نخواهد زد و خداوند بزودى شاكران را پاداش خواهد داد) " .

دكتر : « اگر از يهود بپرسند كه در دين شما بهترين افراد پس از پيامبر شما چه كسانى هستند خواهند گفت: ياران حضرت موسى، نصارى خواهند گفت : حواريون حضرت عيسى ،ولى اگر از ما شيعيان بپرسند كه بدترين افراد دردين شما پس از پيامبر صلى الله عليه وآله چه كسانى هستند ؟ خواهيم گفت: اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله! براستى من از اين معما سر در نمى آورم، بزرگترين اصحاب پيامبر كه در واقع دين را پس از رحلت ايشان نه تنها حفاظت كه از آن دفاع كردند و آنرا تا اقصى نقاط جهان رساندند، مورد بدترين حمله ها قرار گرفته اند » .

نويسنده : اولا كى از يهود و نصارا چنين سؤالى كرده است تا جواب فوق را شنيده باشد ؟

.

ثانيا چه ملازمه اى هست بين اصحاب موسى و عيسى عليهما السلام و اصحاب پيامبر ما صلى الله عليه و آله و سلم تا اگر آنان بهترين افراد بودند اينها نيز بهترين افراد باشند ؟ .

ثالثا آيا تعداد اصحاب موسى و عيسى عليهما السلام به اندازه اصحاب حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم بوده است ، تنها در واقعه غدير گفته شده 120000 صحابى وجود داشته است و آيا ممكن است كسى ملتزم شود كه در بين اين جمعيت بزرگ يك نفر هم غير عادل وجود نداشته است ؟ .

رابعا كى از شيعيان و در كجا پرسيده است كه بدترين افراد در دين شما بعد از پيامبر كيست ؟ تا آنان جواب داده باشند : اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ؟ آيا خود طرح اين سؤال يك مسئله خيالى نيست ؟ .

خامسا اگر كسى از شيعه سؤال كند بهترين افراد بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم چه كسانى هستند ؟ جواب ميدهند كه اهلبيت آنبزرگوار و اگر از بدترين افراد سؤال شود ، با ذكر نام و نسب جواب ميدهند و هرگز صحابه رضى الله عنهم را بعنوان بدترين افراد معرفى نخواهند كرد .

سادسا چرا اهل سنت اولين صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يعنى ابوطالب عليه السلام را كافر مى دانند كه حمايت و دفاع او از پيامبر زبان زد خاص و عام است و آيا حكم به فسق بعضى از صحابه جرم است اما حكم به كفر بعضى از آنها جرم نيست ؟ .

سابعا ما سؤال را

متوجه خود اهل سنت ساخته و اين چنين مطرح ميكنيم : اگر از يهود بپرسند كه حضرت موسى عليه السلام در چه خانواده اى بدنيا آمد ؟ جواب ميدهند : در خانواده اى با ايمان و اگر از نصارا بپرسند كه حضرت عيسى عليه السلام در چه خانواده اى بدنيا آمد ؟ جواب ميدهند : در خانواده اى با ايمان ، اما اگر از اهل سنت پرسيده شود كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم در چه خانواده اى بدنيا امد ؟ جواب ميدهند در خانواده اى كافر و بت پرست !!

اگر از يهود و نصارا در رابطه با مادران موسى و عيسى عليهما السلام سؤال شود جواب ميدهند كه آن دو از زنان پاك و مطهرى بودند كه وصف شان در قرآن شما مسلمانها هم آمده است و اگر از اهل سنت راجع به مادر حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم سؤال شود جواب ميدهند كه كافر و بت پرست بدنيا آمد و كافر و بت پرست از دنيا رفت .

دكتر : « حتى همسران پيامبر كه اهل بيت درجه اول ايشان هستند وطبق فرمان الهى مادران مؤمنانند ( و اَزواجُه أُمهاتهُم) از توهين و ناسزا محفوظ نمانده اند، لذا در دعاى معروف ما كه بنام" دعاى صنمى قريش" شهرت دارد و دركتب معتبر ما از قبيل بحار الانوار ومفتاح كفعمى و غيره درج گرديده چنين آمده است (اللهم العن صنمى قريش و جبتيهما و طاغوتيهما و ابنتيهما) كه منظوراز دو صنم قريش و دو جبّت و دو طاغوت ابوبكر و عمر پدر زنان پيامبر و منظور از

ابنتيهما عائشه و حفصه سلام الله عليهم اجمعين همسران پيامبر صلى الله عليه وآله هستند امام راحل امام خمينى هر روزصبح بعد از نماز اين دعا را ميخواندند ! » .

نويسنده : 1- دكتر از كجا فهميده كه مراد از دو صنم قريش ابوبكر و عمر هستند ؟ هيچ دليلى بر اين مدعاى خود اقامه نكرده است .

2- مدركى كه ثابت كند اين دعا را هر روز مرحوم امام خمينى مى خوانده ، در گفتار دكتر ديده نمى شود .

3- شيعه معتقد به عدالت كل صحابه نيست ، بنا بر اين اگر از كسى گناهى صادر شده باشد او را گناهكار ميداند و اگر مستحق لعن باشد او را لعن ميكند .

همانطوريكه اهل سنت معتقد به مسلمان بودن همه صحابه نيستند و به همين لحاظ حكم به كفر ابوطالب كرده اند با اينكه از اولين اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است .

4- كسانى را كه اهل سنت از بزرگان اسلام ميدانند ما از بزرگان اسلام نميدانيم و خلافت را امرى الهى مى دانيم كه بايد خداوند خليفه و جانشين پيامبر را انتخاب و نصب نمايد و به همين لحاظ على عليه السلام را خليفه بلافصل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ميدانيم و هركه حق آنبزرگوار را غصب كرده باشد ظالم به حساب مى آيد .

5- در رابطه با ام المؤمنين عائشه نيز شكى نيست كه او با على عليه السلام جنگيده است و در آن جنگ عده اى از دو طرف كشته شده اند و حتما يكى از دو طرف جنگ بر حق و طرف ديگر بر باطل

بوده است .

روايات موجود در كتب فريقين على عليه السلام را در آن قضايا حق معرفى ميكند ، پس طرف مقابل آنحضرت بر باطل بوده و گناهكار است .

6- مراد از ام المؤمنين بودن حرمت نكاح همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با ديگر مسلمانان پس از رحلت پيامبر است نه اينكه آنان چون مادر اصلى به همه مسلمانان محرم باشند طوريكه نياز به حجاب بين مسلمانان نداشته باشند .

7- اگر براى صحابه و امهات مؤمنين رضى الله عنهم باب اجتهاد باز بوده كه با هم ديگر بجنگند و همديگر را بكشند و دشنام بدهند ، و اگر خطا كردند لااقل يك اجر را در پيشگاه خداوند داشته باشند ، براى ما هم بايد باز باشد زيرا اولا در تكاليف با آنان مشترك هستيم و ثانيا دليلى بر بسته شدن باب اجتهاد براى ديگران را نداريم و اگر در اجتهاد خود خطا كرديم يك اجر را حتما داريم .

دكتر : « از حمزه بن محمد طيار نقل شده كه فرمود: "در مجلس امام صادق عليه السلام بوديم كه صحبت از محمد پسر ابوبكر بميان آمد فرمودند: "خدايش رحمت كناد"، روزى خطاب به امير المؤمنين عليه السلام فرمود: " دستتان را بدهيد كه با شما بيعت كنم" پرسيدند: مگربيعت نكرده اى ؟ فرمود: چرا بيعت كرده ام ولى براى امر ديگرى ميخواهم بيعت كنم، اميرالمؤمنين دستشان را دراز كردند، محمد دست حضرت امير را گرفت وفرمود : ( أشهد انك امام مفترض طاعته و أن أبى فى النار!) " گواهى ميدهم كه شما امام واجب الاطاعت هستى و پدرم در دوزخ است! "

رجال كشى ص/61 » .

نويسنده : روايت ضعيف است چون حمزه ابن طيار در كتب رجاليه توثيقى ندارد و مهمل است و برفرض صحت هم حكايت از اعتقاد محمد بن ابى بكر نسبت به پدرش دارد و اگر او چنين اعتقادى داشته ربطى بما ندارد .

دكتر : « از شعيب نقل گرديده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: "هيچ خانواده اى نيست مگر اينكه درآنها شخص نجيبى از خودشان وجود دارد ، و نجيب ترين شخص از بدترين خانواده! ، محمد بن ابوبكر است "

رجال كشى ص/61 » .

نويسنده : اولا روايت بخاطر موسى بن مصعب كه از روات آنست ضعيف است و ثانيا متن آن نيز مخالف عقل و اعتبار است براى آنكه خانواده هاى پيدا ميشوند كه افراد نجيبى از خود شان به يادگار نگذاشته اند در حاليكه روايت بنحو نفى و اثبات وجود نجيبى را در هر خانواده اى لازم ميداند .

دكتر : « و اما مرد شماره دوى اسلام پس از پيامبر صلى الله عليه وآله عمر بن خطاب رضوان الله عليه آقاى نعمت الله جزائرى ميفرمايد: "عمر بن خطاب در عقبش مبتلا به مرضى بود كه جز به آب مردان تسكين نمى يافت! " الانوار النعمانية 1/63 » .

قسمت دوم

نويسنده : 1- ما اجماعى بين مسلمانها نداريم كه عمر مرد شماره دوم اسلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باشد بلى اهل سنت اين چنين مى پندارند اما پندار آنها براى ما دليل نميشود بلكه از نظر شيعه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام و فاطمه زهرا سلام

الله عليها و يازده امام ديگر عليهم السلام بالاترين و برترين مخلوقات عالم هستى هستند و بس .

2- دكتر همه آنچه را كه مرحوم سيد نعمت الله در كتاب مذكور نوشته است نياورده تا اين چنين وانمود كند كه اين حرف را خود او گفته است در حاليكه هركس به كتاب الانوار النعمانية در صفحه مذكور مراجعه كند متوجه ميشود كه ايشان قضيه را از جلال الدين سيوطى در حواشى قاموس در تصحيح لغت اُبنه و از ابن عبدالبر و ابن اثير نقل ميكند .

3- در عباراتى كه مرحوم سيد نعمت الله از نامبردگان نقل ميكند ، اشاره شده است كه اين قضيه مربوط به زمان جاهليت بوده و در آن دوره عمر مسلمان نبوده تا مورد ملامت و سرزنش قرار بگيرد ، زيرا بسيارى از حرامها براى اهل جاهليت حلال بوده و اين اسلام است كه قبل از خودش را مى پوشاند (الاسلام يجب ماقبله) .

دكتر : « علاوه برآن اين واقعيت را حد أقل ايرانيان ميدانند كه درشهركاشان زيارتى است كه به نام بابا شجاع شهرت دارد و بسيارى از مردم از دور و نزديك براى ديدن اين زيارت مى آيند ،تقريبا چيزى شبيه قبر سرباز گمنامى است كه در بعضى كشورهاى غربى وجود دارد اين قبرخيالى گويا قبر ابولؤلؤ مجوسى قاتل عمر بن خطاب(رض) است ، بر درو ديوار اين زيارت كلماتى از قبيل مرگ برابوبكر مرگ بر عمر مرگ برعثمان را ميتوانيد مشاهده كنيد .

بويژه ايرانيان كه بسيارى از آنان حقيقت را نميدانند خيلى به اين زيارت ميروند و پولها و نذرانه هاى زيادى هم ميريزند، بنده شخصا اين زيارت را

ديده ام و در سالهاى اول انقلاب وزارت ارشاد زيارت بابا شجاع! را توسعه و ترميم كرده بود، وكارتهاى تبريكى هم چاپ كرده بودند كه عكس زيارت بابا شجاع بر روى آنها مشاهده ميشد! » .

نويسنده : دكتر در متن عربى كتاب ادعا كرده كه اين زيارتگاه در باغ (فين) كاشان است ولى مترجم چون ديده كه اين دروغ را كسى قبول نخواهد كرد چون در باغ فين زيارتگاهى نيست ، در ترجمه فارسى عبارت را تغيير داده و نوشته در شهر كاشان كه مسلما اينكار مترجم خلاف امانت است ، در گذشته هم بعضى از مواردى را كه مترجم يا اصلا ترجمه نكرده يا تغييراتى در آن بوجود آورده بود تذكر داديم و جاى بسى تعجب است كه مترجم با اينكه در چند مورد ازجمله مسئله امانت دادن زنها و جواز لواط با مردان و همين مورد يعنى وجود زيارتگاه در باغ فين متوجه بوده كه مؤلف كتاب لله ثم للتاريخ دروغگو است ولى در عين حال اقدام به ترجمه كتاب نموده كه خود همين نكته ميرساند ،دكتر و مترجم فقط در فكر ضربه زدن به مذهب اهلبيت بوده اند از هر راهى كه برايشان ممكن باشد به اين گمان كه كسى متوجه نخواهد شد غافل از آنكه خداوند در كمين ظالمانو دروغگويان است .

در هر حال بنده چندين بار به كاشان سفر نموده و باغ فين را نيز از نزديك ديده ام و زيارتگاهى را كه دكتر بيان كرد نديده ام و از كسى هم تا حالا نشنيده ام كه قبر ابولؤلؤ در كاشان باشد ، زيرا او در مدينه بود و بعد

از حمله به خليفه دوم چطورى و كى به كاشان آمد و چه وقت فوت كرد ، به هيچ عنوان معلوم نيست .

شايد اگر قبرى بنام بابا شجاع باشد مربوط به فرد ديگرى باشد غير از ابولؤلؤ .

اما اينكه دكتر ادعا ميكند كه آنجا شعار مرگ بر فلان و مرگ بر فلان نوشته شده است ، دروغ محض است زيرا كسى كه مرده و زنده نيست گفتن مرگ بر او چه اثرى خواهد داشت ؟ .

اگر چنانچه وزارت ارشاد آنجا را ترميم و توسعه كرده باشد شايد بخاطر آنبوده كه مكان مذكور جزء آثار و ميراث فرهنگى به حساب مى آمده است ، چون قبر ابو لؤلؤ را كسى نميداند كه كجا هست .

دكتر : « ثقة الاسلام كلينى از امام باقر عليه السلام روايت ميكند كه فرمودند: " شيخين -ابوبكر و عمر- در حالى از دنيا رفتند كه آنچه با اميرالمؤمنين كرده بودند بياد نياوردند و ازآن توبه ننمودند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم برآنان باد » روضة الكافى 8/246 » .

نويسنده : در روايت كلمه ابوبكر وعمر نيامده است حالا دكتر از كجا فهميده كه مراد از شيخين ابوبكر وعمر است ، خدا ميداند

البته دكتر تا حالا هرجا روايتى كه در آن كلمه آندو نفر يا شيخين يا رجلين امده است بر ابوبكر و عمر حمل نموده است و حتما روايتى را كه مسلم در صحيح كتاب البر و الصلة و الآداب باب من لعنه النبى ... حديث 4705 از ام المؤمنين عائشه نقل ميكند كه "دو نفر خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند و با

آن حضرت صحبت نمودند كه من نفهميدم چه گفتند ، پس آنحضرت را غضبناك كردند جوريكه آندو نفر را لعنت كرده و سب و دشنام داد " هم بر ابوبكر و عمر حمل ميكند چون از نظر او هرجا كلماتى از قبيل آندونفر و رجلان و شيخين باشد مراد ابوبكر وعمر هستند .

دكتر : « و اما عثمان بن عفان كه دو دختر پيامبر صلى الله عليه وآله را به همسرى گرفته بود، از على بن يونس بياضى روايت است كه :"عثمان نامرد بود كه با او بازى مى شد " الصراط المستقيم 2/30 » .

نويسنده : عبارت عربى اين روايت اين چنين است (يلعب به و كان مخنثا) يعنى او را فريب ميدادند و او چون زنان نرم خوى و عاطفى بود و هرگز معناى عبارت (نامرد بود كه با او بازى ميشد) نيست .

ابن منظور در لسان العرب ذيل ماده خنث ميگويد : (والانخناث التثنى و التكسر و خنث الرجل خنثا فهو خنث و تخنث و انخنث تثنى و تكسر و الانثى خنثة و خنثت الشئ فتخنث اى عطفته فتعطف و المخنث من ذلك للينه و تكسره) " انخناث عبارت است از نرم بودن و عاطفى بودن مثل زنان و اگر براى مردى اين صفت آورده شود يعنى او چون زنان زود زير تأثير احساسات ميرود و ميشكند و مخنث گفته ميشود بخاطر نرمى و شكستگى كه در او هست .

ابن عبد البر نيز ميگويد : (ليس المخنث الذى تعرف فيه الفاحشة خاصة و تنسب اليه و انما المخنث شدة التأنيث فى الخلقة حتى يشبه المرأة فى اللين و الكلام و النظر و

النغمة و فى العقل و الفعل) " مخنث تنها به معناى فحشا و نامرد بودن نيست بلكه مراد از مخنث چون زنان نرم بودن و عاطفى بودن است در گفتار و كردار " ، و شكى نيست كه مروان بن حكم عثمان را بازى ميداد و خيلى از فتنه ها را همو براه انداخت و عثمان چون نرمى و عاطفه اش غلبه بر قوه عقليه اش داشت قدرت تصميم گيرى نداشت كه كار را از دست مروان بگيرد و خود به رتق و فتق امور بپردازد .

دكتر : « و اما عائشه همسر پيامبر كه چند آيه از سوره نور در إثبات پاكدامنى ايشان نازل شد ، ابن رجب البرسى ميگويد: "عائشه چهل دينار از خيانت ! جمع كرده بود" مشارف انوار اليقين ص/86 » .

نويسنده : 1- اولا روايت بخاطر اشتمال سندش بر افراد مجهول ضعيف و ساقط است .

2- دكتر و مترجم خيانت را غلط معنى كرده اند بلكه اين كلمه در مقابل كلمه امانت است .

3- شيعيان تمام همسران انبياء عليهم السلام را از ارتكاب عمل شنيع معصوم ميدانند و حتى اين عصمت را در همسران نوح و لوط عليهما السلام نيز معتقدند با آنكه آندو كافر بودند و ايمان نياوردند .

4- خداوند زنان نوح و لوط عليهما السلام را توصيف به خيانت ميكند : ( ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا ) " خداوند براى كسانى كه كافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به

آن دو خيانت كردند" و هيچ عالمى از علماى اسلام خيانت را در اينجا به فحشا معنى نكرده است .

مرحوم طبرسى در مجمع البيان ذيل آيه ميگويد : از ابن عباس روايت شده كه زن نوح كافر بود و به مردم گفت كه نوح ديوانه شده است و زن لوط هم مردم را خبر داد كه براى شان مهمان آمده است و اين خيانت آندو نفر بود و زن هيچ پيامبرى عمل شنيع را انجام نداده است ، و مرحوم شيخ طوسى نيز همين مطلب را مينويسد .

بخارى در صحيح كتاب احاديث الانبياء حديث 2083 از ابوهريره نقل ميكند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:"اگر حواء نبود هيچ زنى به شوهرش خيانت نمى كرد " .

از دكتر مى پرسيم : آيا بخارى را بخاطر نقل اين حديث متهم به وارد كردن اتهام فحشاء به حضرت حواء ميكند ؟ اگر جوابش نه است كه بايد باشد پس روايتى را كه در رابطه با ام المؤمنين عائشه نقل شده است به چه دليل غلط معنى كرده است ؟ .

در هر صورت مراد از روايت مذكور آن نيست كه دكتر اراده كرده است بلكه اگر سند صحيح ميبود معنايش تصرف در اموال مسلمين بدون جواز شرعى بود .

دكتر : « سؤال بنده بعنوان يك مسلمان آزاده اين است كه اگر خلفاى سه گانه داراى چنين صفاتى بودند پس چرا اميرالمؤمنين عليه السلام با آنان بيعت كرد ، و چرا در تمام مدت خلافت آنان به عنوان يك وزير مشاور با آنان همكارى كرد، آيا از آنان مى ترسيد ؟! و چرا دخترش ام كلثوم

را به ازدواج عمر داد! در حالى كه عمر چنين بيماريي! داشت، يا اينكه اميرالمؤمنين ازاين بيمارى عمر اطلاع نداشت ، اما آقاى نعمت الله جزائرى اطلاع پيدا كرد!؟ .فقط اندكى فكر و تأمل لازم است مسأله بسيار روشن است بشرطيكه كسى بخواهد از عقل كار بگيرد » .

نويسنده :1- اما بيعت امير مؤمنان با ابوبكر شش ماه بعد از خليفه شدن او بود و آن بيعت نيز با اكراه و اجبار تحقق يافت چنانكه قبلا رواياتى را در اين رابطه از كتب اهل سنت نقل كرديم .

2- ما قبول نداريم كه على عليه السلام بعنوان وزير مشاور خلفاى پيش از خود بوده باشد و دكتر هم براى اين مدعا دليلى ارائه نكرده است و آن مقدار كه ثابت است اينست كه على عليه السلام در مواقعى كه اسلام در خطر بود يا حقى ضايع ميشد يا بنا بود بيگناهى كشته شود ، دخالت ميكرد .

3- بحث ترس از كسى نبود ، بلكه يكى از معانى شجاعت آنست كه انسان بتواند مطابق مصلحت عمل كند نه اينكه تابع احساسات باشد .

4-چنانكه تذكر داده شد مرحوم سيد نعمت الله از پيش خود چيزى ننوشته است بلكه از خود كتب اهل سنت نقل كرده و بر فرض صحت ، قضيه مربوط به قبل از اسلام است .

5- ازدواج ام كلثوم سلام الله عليها با عمر صد در صد معلوم و ثابت نيست و بر فرض ثبوت هم قبلا توضيحات لازم را نوشتيم .

دكتر : « آقاى كلينى حديث نقل ميكند كه : " جز شيعيان ما همه مردم نطفة زنا هستند!!" روضة الكافى 8/135 » .

نويسنده :

اولا روايت ضعيف است و ثانيا در روايت كلمه (زنا) وجود ندارد ، بلكه متن روايت اين چنين است (الناس كلهم اولاد البغايا ما خلا شيعتنا) " مردم همه اولاد بغايا هستند بجز شيعيان ما " و ابن منظور در لسان العرب ذيل ماده (بغا) مى گويد : (البغايا يعنى الاماء ) " بغايا يعنى كنيزان پس مراد از اولاد بغايا نطفه زنا نيست و ثالثا ما شيعيان وقتى حكم به صحت نكاح اهل كتاب و نواصب وخوارج و غلاة مى كنيم ، چگونه ممكن است كه نكاح مسلمان را باطل بدانيم ؟

دكتر : « به همين علت است كه علماى ما خون و مال سنى ها را مباح دانسته اند!،از داود ابن فرقد روايت است كه گفت خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم كه نظر شما در باره كشتن ناصبى چيست ؟ فرمودند: " حلال الدم است ، ولى ميترسم به تو ضررى برسانند ، اگر بتوانى او را زير ديوار كنى يا در آب غرق كنى كه برعليه تو گواهى ندهد اين كار را بكن" وسائل الشيعة 18/463،بحار الانوار27/231 » .

نويسنده : هيچ يك از علماى ما خون و مال اهل سنت را مباح نداسته اند و نمى دانند .

روايتى را كه دكتر نقل كرد ، كلمه ناصبى در آن وجود دارد و ناصبى غير از اهل سنت است و قبلا هم تذكر رفت كه ناصبى يعنى كسيكه با پيامبر و اهل بيت آن بزرگوار دشمنى و عداوت ميكند .

دكتر : « خلاصه اين بخش از كتاب را با مطلبى جامع و مهم ازآقاى نعمت الله جزائرى در باره حكم نواصب بپايان

ميبرم ، ايشان ميفرمايد: ( إنهم كفار! أنجاس! بإجماع! علماء الشيعة الإمامية و إنهم شر من اليهود! و النصاري! و إن من علامات الناصبى تقديم غير على عليه فى الامامة!) " آنها به اجماع علماى شيعه امامى كافر و نجس هستند و از يهود و نصارى بدترند ، از علامات ناصبى اين است كه غير على را در امامت بر او مقدم دارد!" الانوار النعمانية ص /206و 207 »

نويسنده : دكتر با تدليس و تحريف و وارد آوردن تغيير در كلام مرحوم سيد نعمت الله خواسته است كه گفتار قبلى خودش را بكرسى بنشاند در حاليكه مرحوم سيد اين چنين ميگويد : " اما ناصبى و احوال و احكام مربوط به او تمام نخواهد شد مگر بابيان معناى ناصب كه در اخبار و روايات نجس و كافر و بدتر از يهودى و نصرانى و مجوسى معرفى شده است و به اجماع علماى شيعه اماميه كافر است ، پس آنچه را كه اكثر اصحاب گفته اند اينست كه مراد از ناصبى يعنى كسيكه با اهل بيت پيامبر عليهم السلام دشمنى كند و بغض خود را نسبت به آنان آشكار نمايد ، چنانكه اين ويژگى در خوارج و بعضى از مردمان ماوراء النهر موجود است ، و علما اين احكام را در باب طهارت و نجاست ، كفر و ايمان ، جواز نكاح و عدم آن حمل كرده اند برناصبى به معناى دشمن اهل بيت عليهم السلام (تا آنجا كه ميگويد: ) و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه علامت نواصب مقدم كردن غير على عليه السلام بر آنحضرت است (بعد

ميگويد) اين خاصيت يك صفت مخصوص براى هركه غير على عليه السلام را بر او مقدم كند نيست بلكه ممكن است ارجاع به معناى اول داده شود به اينكه مراد تقديم غير على عليه السلام بر او باشد بر وجه جزم و اعتقاد تا از روايت خارج شود مقلدها و مستضعفين و كسانى كه به خاطر تقليد از پدران و گذشتگان و علماى شان غير على عليه السلام را بر او مقدم داشته اند وگرنه خودشان اطلاع كامل و جزم از روى دليل پيدا نكرده اند ، و خلاصه مقصود او اينست كه اگر كسى با علم به اينكه على عليه السلام مقدم است غير آنحضرت را بر او مقدم كند ، ناصبى گفته مى شود زيرا پس از حصول علم به مقدم بودن آنحضرت تقديم غير او بر او جز كينه و عداوت با آنبزرگوار معناى ديگرى نخواهد داشت .

تشيع مولود طبيعى اسلام

تشيع مولود طبيعى اسلام1

ما در كتاب تشيع چيست ؟ و شيعه كيست ؟ كه قبلا به طبع رسيده است ، به تفصيل در بيان اعتقادات شيعيان و ادله آن از كتب خود اهل سنت سخن گفته ايم و براى آنكه عزيزان خواننده متوجه حقيقت امر شوند آنها را به مطالعه آن كتاب سفارش و توصيه ميكنيم .

در اين كتاب هم تذكر ميدهيم كه طبق ادله موجود در كتب فريقين شيعه و سنى تشيع درخت پربارى است كه توسط خود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در زمين مقدس اسلام غرس شده و بعد از آن بزرگوار نيز توسط جانشينان بحق او آبيارى و حراست شده است و هيچ عاملى غير از پيامبر و اهل

بيت آنحضرت سلام الله عليهم در آن نقشى نداشته و نخواهد داشت و اين نكته در ضمن مباحث آتيه اى كه در رد سخنان دكتر مينويسيم كاملا روشن خواهد شد .

دكتر : «{فصل هفتم- نقش بيگانگان در انحراف تشيع} » .

نويسنده : دكتر در ابتداى اين فصل به بعضى از مطالب گذشته اشاره كرده و با تكرار بعضى از ادعاهاى سابق خود چند خطى مينگارد كه چون قبلا آن مطالب را نقد كرده و جواب داده ايم از جواب دادن دوباره آن بخاطر اختصار صرف نظر ميكنيم و خوانندگان در پيدا كردن جواب گفته هاى دكتر به بخشهاى قبلى كتاب ارجاع ميدهيم .

دكتر : « {هشام بن الحكم} احاديث هشام در كتب صحاح هشت گانه ما بسيار بچشم مى خورد، همين هشام بن الحكم بود كه سبب زندانى شدن امام كاظم عليه السلام و سپس شهادت ايشان گرديد ، ملاحظه فرمائيد: (هشام بن الحكم گمراه و گمراه كننده بود ،در خون امام كاظم عليه السلام شريك بود) رجال كشى ص/229 » .

نويسنده : اولا ما كتابى به نام صحيح نداريم تا چه رسد به صحاح هشت گانه بلكه ( كافى ، من لا يحضره الفقيه ، تهذيب و استبصار ) را كتب اربعه ميگوئيم .

ثانيا آنچه را دكتر بين پرانتز نقل كرد (هشام بن الحكم گمراه و گمراه كننده بود ،در خون امام كاظم عليه السلام شريك بود) سخن امام عليه السلام نيست بلكه راوى به امام عرض ميكند كه اين جمله را شما گفته ايد يا خير و بعد مى پرسد : آيا هشام بن الحكم را دوست داشته باشيم ؟ امام ميفرمايد بلى

او را دوست بداريد و چون دوباره سؤال كرد ، امام عليه السلام فرمود بلى و وقتى بتو چيزى گفتم به آن عمل كن و برو بمردم بگو كه هشام را دوست داشته باشند ، پس اين روايت در مدح هشام است نه مذمت او .

دكتر : « هشام به امام كاظم- عليه السلام -گفت مرا نصيحت كنيد، امام فرمودند: « نصيحت من به تو اين است كه در باره خون من از خدا بترسي! » رجال كشى ص/226 » .

نويسنده : در روايت بر فرض صحت سند چيزى كه با آن بشود هشام را متهم كرد وج_ود ن_دارد ب_لكه اگ__ر اي_ن

روايت صادر شده باشد امام عليه السلام با اين بيان او را متوجه وخامت اوضاع نموده و از او ميخواهد كه تقيه كند ، اما اينكه هشام سبب قتل شده باشد هرگز دلالت نميكند .

دكتر : « تاجائيكه امام كاظم عليه السلام از او خواسته بودند كه حرف نزند ، يكماه صبر كرد ، اما مجددا شروع به حرف زدن كرد ، امام به او فرمودند: " اى هشام آيا خوشحال ميشوى كه در خون يك شخص مسلمان شريك شو ى ؟ گفت خير ، فرمودند: پس چگونه در ريختن خون من دارى كمك ميكنى ، ساكت ميشوى يا اينكه راضى هستى مرا سر ببرند ؟ ساكت نشد تااينكه امام عليه السلام را بشهادت رساندند" رجال كشى ص/231

آيا يك دوستدار اهل بيت عليهم السلام كه واقعا مخلص باشد قصداً باعث شهادت امام معصومى مى شود » .

نويسنده : اولا روايت ضعيف است زيرا كه از راويان آن جعفر معروف است كه توثيقى ندارد و

اسماعيل بن زياد واسطى است كه مهمل است ، پس روايت از درجه اعتبار ساقط و استدلال به آن غلط است .

دكتر : « از محمد بن فرج الرخجى روايت است كه گفت به امام كاظم عليه السلام نامه نوشتم و پرسيدم كه در باره قول هشام بن الحكم در"جسم" و قول هشام بن سالم جواليقى در "صورت" چه مى فرماييد؟ نوشتند: (دع عنك حيرة الحيران ، و استعذ بالله من الشيطان ، ليس القول ما قال الهشامان) " به سرگردان توجه نكن و ازشر شيطان به خداوند پناه بجوى ، آنچه دو هشام گفته اند درست نيست ، اصول كافى 1/105 بحار الانوار 3/288 الفصول المهمة ص/ 51 .

هشام بن الحكم معتقد بوده كه خداوند جسم است و هشام بن سالم ميگفته خداوند صورت است » .

نويسنده : روايت بخاطر آنكه مرفوعه است و سند متصل ندارد محكوم به ضعف است و استدلال به آن فقط جهل دكتر را بقواعد علم رجال و درايه ميرساند و بس .

وانگهى بر فرض صحيح ميبود دلالت بر اشتباه هشام ميكرد كه امام عليه السلام آنرا اصلاح نموده است و هيچ شيعه اى در عالم قائل به عصمت هشام بن حكم نيست و اينكه به خاطر يكى دو روايت ضعيف حكم شود كه هشام چه عقيده اى داشته است كارى بسيار نا بجا و بى اساس است .

دكتر « و از ابراهيم بن محمد الخراز و محمد بن الحسن روايت است كه گفتند:"خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و پرسيدم : در باره روايتى كه ميگويد حضرت محمد صلى الله عليه وآله پروردگارش را بشكل جوانى شاداب و

سى ساله ديده است كه (رجلاه فى خصره) پاهايش در كمرش بوده چه ميفرماييد ؟ وگفتيم كه "هشام بن سالم و شيطان طاق و ميثمى ميگويند خداوند تا ناف تو خالى است و بقيه اش"صمد" است (إنه أجوف! إلى السرة والباقى صمد) " اصول كافى 1/101 بحار الانوار 4/40

اين دقيقاً عقيده يهود است در توارت تحريف شده در سِفر تكوين آمده است كه "خداوند عبارت از انسانى است كه ضخامت بزرگ دارد " .

پس اين عقايد يهوديت است كه توسط هشام بن حكم و هشام بن سالم و شيطان طاق و على بن اسماعيل ميثمى مؤلف كتاب امامت ،به تشيع رخنه كرده است ، اگر به كتب معتبر ما بويژه صحاح هشت گانه دقت كنيم مى بينيم كه روايات اينگونه افراد منحرف در رأس قرار دارد ! » .

نويسنده : اولا حديث ضعيف است چون از روايان آن ابراهيم بن محمد خزاز و بكر بن صالح و حسين بن حسن است كه اولى مهمل و دومى ضعيف و سومى در كتب رجاليه اسمى از او برده نشده است ، و جاى تعجب است كه مجتهد نماى 90 يا 200 ساله اين جهت را متوجه نشده است .

ثانيا چون شيعيان به اين عقيده معتقد نيستند پس اين سخن دكتر كه (اين عقايد ....رخنه كرده است) غلط است زيرا تشيع تنها مذهبى كه رؤيت و ديدن خداوند را در دنيا و آخرت نفى ميكند چون جسميت را نفى ميكنند پس چگونه ممكن است عقيده به تجسيم در عقايد اين مذهب رخنه كرده باشد ؟ .

ثالثا دكتر چرا قبل از تفحص كتب شيعه يك بررسى سرسرى از كتب

مذهب خودش نكرده است و بقول معروف كور خود و بيناى مردم شده است ؟ .

حفاظ اهل سنت از ام طفيل و ابن عباس نقل ميكنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرودگار خود را بصورت جوانى خواب ديد كه از حيث طول وعرض داراى بدن كامل بود و موى سرش مجعد و زياد و پاهايش در كمرش بود .

در روايت ديگر آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : " پروردگارم را در منى بر شترى قهوه اى رنگ ديدم كه جبه اى بر دوش داشت" .

بخارى در صحيح ، كتاب التوحيد حديث 6886 از ابو سعيد خدرى نقل ميكند كه گفت : " محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرديم كه آيا ما خداى خود را در روز قيامت مى بينيم ؟ فرمود : آيا در ديدن آفتاب و ماه وقتى آسمان صاف باشد باهم اختلاف مى كنيد ؟ گفتيم : نه يا رسول الله فرمود : پس بدرستى كه اختلاف نخواهيد كرد در ديدار پروردگارتان در روز قيامت همانطوريكه در ديدار ماه و خورشيد اختلاف نداريد (در ادامه حديث آمده است كه) بعد از آنكه يهود و نصارا بخاطر عبادت عزير و مسيح داخل جهنم ميشوند ، خدا پرستان اعم از خوب و بد در صحراى محشر باقى مى مانند ، پس به آنان گفته مى شود چرا توقف كرده ايد ؟ ميگويند : شنيديم كه منادى ندا كرد هر قومى به معبود خود ملحق شود و ما منتظر خداى خود هستيم ، پس خداوند مى آيد به صورتى

غير از آن صورت كه آنها او را بار اول ديده بودند و ميگويد : من پروردگار شما هستم !! ميگويند : تو پروردگار ما هستى ؟ پس هيچ كى با خدا تكلم نميكند مگر انبياء و خداوند مى پرسد : آيا بين شما و خدا علامت و نشانه اى هست كه بسبب آن او را بشناسيد ؟ ميگويند : ساق خدا علامت است ، پس خداوند ساقش را برهنه ميكند و تمام مؤمنين او را سجده ميكنند " .

از دكتر سؤال ميشود كه چرا حكم نكرد اين روايات ساخته شده توسط يهود است كه بسبب عمال آنها در كتب روائى معتبر ديگر مذاهب وارد شده است ؟ .

رابعا روى چه حسابى دكتر فقط رواياتى را كه بر ذم هشام بن الحكم بود نقل كرد و با اينكه از نظر سند نيز اعتبارى نداشتند به آنها استدلال نمود ، اما رواياتى را كه در مدح هشام بن الحكم است و اسناد صحيح دارند و در همان رجال كشى نقل شده است ، ناديده گرفته و حتى يكى از آن روايات را هم نقل نكرد ؟ .

خامسا آيا مجتهد نماى 90 يا 200 ساله نميدانست كه اگر بين دو طائفه از روايات تعارض واقع شود و هردو هم از هرجهت مساوى باشند آنجا حكم تساقط است و اگر يكطرف ترجيح داشت ،بر طرف ديگر مقدم ميشود .

سادسا روايات هشام بن الحكم و مؤمن طاق و على بن اسماعيل ميثمى جمعا در حدود 200 روايت يا كمى بيشتر از آن است ، پس چگونه مى تواند در رأس قرار بگيرد ؟ .

دكتر : « {زراة بن اعين}

شيخ طوسى ميفرمايد: " زراره از خانواده اى نصرانى است ، پدربزرگش سنسن است كه يك راهب نصرانى بود، پدرش غلامى رومى در خدمت مردى از بنى شيبان بود » الفهرست ص/114» .

نويسنده : ترجمه سخن مرحوم شيخ طوسى اين چنين است " زرارة بن اعين اسمش عبدربه و كنيه اش ابوالحسن و لقبش زراره است ،اعين بن سنسن غلامى رومى بود كه تعلق بمردى از بنى شيبان داشت و قرآن را ياد گرفت ، صاحبش او را آزاد نمود (تا آنجا كه ميگويد) سنسن در بلاد روم راهب بود" پس مرحوم شيخ نگفته كه زراره از خانواده اى نصرانى بود ، بلكه پدر او بخاطر ياد گرفتن قرآن كريم از قيد غلامى آزاد شد .

وانگهى اگر بنا باشد كسى را به خاطر خانواده اش قبل از مسلمان شدن مورد مذمت قرار داد ، پس همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از جمله خلفاى ثلاثه از خانواده هاى مشرك و بت پرست بودند ، و مگر در بين صحابه كسانى كه از خانواده يهودى يا نصرانى بودند وجود ندارد ؟ و چرا دكتر و يارانش احاديث كعب الاحبار و تميم دارى و غير او را مى پزيرند و هيچ وقت آنانرا بخاطر آنكه از خانواده هاى يهودى و نصرانى و يا بت پرست بوده اند مذمت نميكنند .

دكتر : « اين همان زراره است كه ميگفت: « از امام صادق درباره تشهد پرسيدم ....چون بيرون آمدم به ريشش گوزيدم و گفتم هرگز رستگار نخواهد (ضرَطتُ فى لحِيَتِهِ و قُلتُ لَن يُفلِحَ أبداً) رجال كشى ص/142 » .

نويسنده : قبلا جواب داديم كه اولا

روايت ضعيف است و ثانيا بر فرض صحت ، مراد از (بريشش گوزيدم) ريش كسى است كه با امام صادق عليه السلام مخالف بوده و در اين قضيه در مقابل آنحضرت قرار گرفته است .

دكتر : « همچنين زراره ميگويد : " بخدا سوگند اگر همه آنچه كه از امام صادق عليه السلام شينده ام بيان كنم (لانتفخت ذُكورُ الرِّجالِ عَلى الخَشَب) آلت تناسلى مردان بر چوب نهوض خواهد كرد "يعنى نعوذ بالله امام آنقدر مسائل جنسى تحريك كننده اى به اين آقا گفته اند كه اگر روايت كند مردان نمى توانند خود را كنترل كنند ومجبور خواهند شد حتى اگر بر روى چوب هم كه شده خودشان را ارضاء كنند رجال كشى / 123 » .

تشيع مولود طبيعى اسلام2

نويسنده : معلوم ميشود كه نه دكتر عرب بوده و نه مترجم عربى را خوب مى فهميده وگرنه عبارت زراره را آنطور كه معنى كرده اند معنى نمى كردند و بعد از نقل روايت آن توضيح مسخره را هم نمى نوشتند .

در اين جمله (ذكور) اضافه شده است به (رجال) از باب اضافه صفت بر موصوف از آن جهت كه مبالغه در وصف رجوليت و مردانگى باشد و مراد از ذكور الرجال يعنى مردان قوى و محكم نه اينكه (ذكور) جمع (ذكر) و بمعناى آلت تناسلى باشد چون لفظ (ذكر) از الفاظ مشترك است و در هرجا معناى خاص خودش را دارد و خوب بود كه دكتر و مترجم آيه مباركه (للذكر مثل حظ الانثيين) را نديده بودند ، اگر نه اينجا هم (ذكر) را به آلت تناسلى معنى ميكردند .

بلكه مراد از عبارت (لانتفخت ذُكورُ الرِّجالِ عَلى

الخَشَب) اين ميشود كه اگر تمام آنچه را كه از امام صادق عليه السلام شنيده ام بگويم ، مردان قوى نيز بدار آويخته خواهند شد چون نمى توانند آن اسرار را نگه دارند و اين جا و آن جا نقل ميكنند و بدن هاى آنان بر بالاى دار نفخ و ورم خواهد كرد .

وانگهى نهوض آلت رجوليت بر چوب معنى ندارد و مردان هم خود را بر روى چوب نمى توانند ارضا كنند مگر اينكه دكتر و همدستانش طريقه ارضا كردن بر روى چوب را بلد باشند .

دكتر : « از ابن مسكان روايت است كه از زراره شيندم كه ميگفت: " خداوند رحمت كند امام باقر را، و اما ، امام صادق در باره او در دلم چيزى دارم! گفتم چرا زراره چنين موضعى گرفته؟ گفت: به اين دليل كه امام صادق رسوايى هاى او را آشكار كرده است" رجال كشى ص/131 » .

نويسنده : روايت بخاطر آنكه در بين راويان آن جبريل بن احمد فاريابى و محمد بن عيسى عبيدى قرار دارد از اعتبار ساقط و محكوم به ضعف است ، پس استدلال به آن از نظر قواعد علمى غلط و ساقط است .

دكتر : « لذا امام صادق- عليه السلام- فرمودند: ( لعن الله زرارة) " خداوند لعنت كند زراره را " » .

نويسنده : اولا دو روايت به اين مضمون موجود است كه مرحوم سيد بن طاووس در رابطه با سند روايت اول ميگويد : " محمد بن ابى القاسم از روايان اين روايت معاصر بوده با مرحوم شيخ صدوق و در عين حال روايت از زياد بن ابى الحلال كه

معاصر امام صادق عليه السلام است نقل ميكند و چون بين زمان راوى اول و زمان محمد بن ابى القاسم بيش از 200 سال فاصله است ، امكان ندارد كه او روايت را از زياد بن ابى الحلال بدون واسطه نقل كرده باشد و چون واسطه را نمى شناسيم پس روايت محكوم به ارسال و ضعيف است" .

اما روايت دوم مشتمل بر لعن نيز ضعيف است ، زيرا محمد بن عيسى از راويان آنست و حتى اگر يقطينى هم باشد باز در وثاقت او اختلاف است .

ثانيا بر فرض صدور اينگونه روايات در باره زراره يا غير او از اصحاب خاص ائمه عليهم السلام ، چيزى از شأن و جلالت آنها كاسته نمى شود زيرا ضمن معارض داشتن و سقوط در اثر تعارض ، جهت عمده در صدور اين احاديث حفاظت آنان از شر اشرار و حكومت وقت بوده است كه هميشه مترصد بودند تا دوستان خاص اهلبيت را به هر طريق ممكن از بين ببرند ، ائمه عليهم السلام با بيان اينگونه روايات ، تنفر و انزجار خود را به ظاهر از آنان نشان ميدادند و دشمنان هم فكر مى كردند كه اينها از دوستان امامان نيستند و به همين لحاظ از خطر محفوظ مى ماندند .

لذا مرحوم كشى از عبدالله بن زراره نقل ميكند كه امام صادق عليه السلام بمن فرمود : " پدرت را سلام برسان و بگو اگر گاهى من ترا بد ميگويم ، مى خواهم جان ترا حفظ كنم زيرا دشمنان ما به هركس كه بما نزديك باشد صدمه و آسيب وارد ميكنند " .

دكتر : « و فرمودند: "پروردگارا

اگر دوزخ به اندازه يك بشقاب هم بيشتر نباشد اميدوارم آل اعين بن سنسن را در خود جاى دهد" رجال كشى ص/133 » .

نويسنده : از راويان روايت ابوالحسن محمد بن بحر كرمانى ميباشد كه علاوه بر نداشتن توثيق ، در بعضى از كتب رجاليه مذمت به غلو هم شده است ،پس اعتبار ندارد و استدلال به آن غلط است .

دكتر : « همچنين فرمودند: ( لعن الله بريدا، لعن الله زرارة) "خداوند بُريد و زراره را لعنت كند" همچنين فرمودند: " زراره نخواهد مرد مگرسرگردان ، لعنت خدا بر او باد" همچنين فرمودند: " بخدا قسم زراره بن اعين از كسانى است كه خداوند آنها را در كتابش چنين توصيف كرده است : ( وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُوراً)(الفرقان:23) "و به هرگونه كارى كه كرده اند مى پردازيم و آنرا هيچ و پوچ مى گردانيم " رجال كشى ص/126 » .

نويسنده : روايت اول بخاطر محمد بن عيسى و دوم بخاطر جبريل بن احمد فاريابى و سوم بخاطر ارسال و جبريل بن احمد كه توثيقى ندارند قابل اعتماد نبوده و امكان استدلال به هرسه روايت نيست .

دكتر : « هم چنين امام صادق عليه السلام فرمودند: " زراره از كسانى است كه ايمان به آنها امانت داده ميشود و سپس از آنها سلب ميگردد، در روز قيامت به آنها"امانت داران" ( المعارون ) گفته ميشود، بدانيد كه زراره ابن اعين از آنها است» رجال كشى ص/414 » .

نويسنده : از راويان روايت محمد بن على بن حداد است كه توثيقى ندارد و استدلال به آن غلط است .

دكتر : «

هچنين فرمودند: " اگر مريض شد حالش را نپرسيد ، اگر مُرد در جنازه اش شركت نكنيد، كسى با تعجب پرسيد: زراره ؟ فرمودند بله زراره ، از يهود و نصارى بدتر است، كسى كه گفته است خداوند يكى از سه تاست ( ثالثُ ثَلاثة عقيده مسيحيان است) خداوند سرنگون كند زراره را ، وفرمودند: زراره در امامت من شك كرد" رجال كشى ص/138 » .

نويسنده : دكتر اينجا جملاتى را از سه روايت ضعيف السند سرهم كرده و نقل كرده است ، روايت اول به جهت ارسال و روايت دوم بخاطر وجود يوسف بن سخت و محمد بن جمهور و روايت سوم بخاطر حسن بن على بن موسى و ابويحى ضرير و احمد بن هلال عبرتائى كه در اسناد اين روايات قرار دارند ، از درجه اعتبار ساقط و از نظر علمى ارزش استدلال را ندارند .

دكتر : « حالا بنده نميدانم كه بعد از درج بخشهايى از زندگى طلايى زراره بن اعين راوى بزرگ و شايد بزرگترين راوى حديث ما كه در تمامى كتب حديث ميتوانيد رواياتش را ملاحظه كنيد چه كنم؟! باور كنيد از شرمندگى قلم كشيدن هم برايم دشوار است! چنين شخصى چه مى خواهد براى اسلام تقديم كند و آنچه او بنام حديث نقل مى كند چگونه مى تواند دين قرار بگيرد؟! » .

نويسنده : خوانندگان گرامى متوجه شدند ، رواياتى را كه دكتر در ذم زراره رضوان الله عليه نقل كرد همه از حيث سند ضعيف و از اعتبار ساقط بودند .

وانگهى مجتهد 90 يا 200 ساله هنوز قواعد تعارض را نمى دانسته است كه بداند در جائيكه روايات

متعارض بودند چه كند و از همه مهمتر او فقط روايات دلالت كننده بر مذمت زراره را ديده است اما رواياتى كه او را ستايش ميكنند و از نظر سند نيز صحيح هستند ، نديده است و به همين جهت احساس شرمندگى كرده است چون ميدانسته كه روزى دروغهاى او آشكار خواهد شد .

يكى از آن روايات را كه مرحوم كشى نيز نقل مى كند ، صحيحه جميل بن دراج است كه گفت از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود : " بشارت بده به بريد بن معاويه عجلى و ابوبصير ليث بن بخترى مرادى و محمد بن مسلم و زراره كه مطمئنا اهل بهشت هستند و نجبا و برگزيدگان و امناى خداوند بر حلال و حرام او ميباشند و اگر اينها نبودند آثار نبوت از بين ميرفت " .

در فضل زراره همين روايت كفايت ميكند و ما بجلالتشأن و علو مقام او پى ميبريم تا چه رسد به رواياتى ديگرى كه از امامان عليهم السلام در ستايش و مدح او و اضرابش صادر شده است و متأسفانه دكتر يك چشم آنها را نديده است .

دكتر : « {ابوبصير مرادي} اين همان ابوبصير است كه به امام موسى كاظم عليه السلام توهين كرد روزى پرسيد اگر مردى بازن شوهر دارى ازدواج كند چه حكمى دارد؟ امام فرمودند:" سنگسار ميشود البته اگر كسى چيزى نداند عيبى نيست " ابوبصير استهزاء كنان گفت : " طورى كه معلوم ميشود دوستمان هنوز علمش كامل نشده! " رجال كشى ص/154 » .

نويسنده : روايت ضعيف است زيرا در سند آن على بن محمد و محمد بن احمد و

محمد بن الحسن قرار دارند كه هيچ كدام توثيقى ندارند ، البته بنا به فرمايش مرحوم آية الله العظمى خوئى دو روايت ديگر را با سند معتبر مرحوم شيخ نقل ميكند كه مراد از ابوبصير در آندو روايت يحى بن قاسم است نه ليث مرادى .

دكتر : « روزى ابن ابويعفور با أبو بصير(ليث ابن البختري) درباره دنيا گفتگو ميكردند ابوبصير گفت: " اگر دوست شما(امام جعفر صادق عليه السلام ) دسترسى پيداكند دنيا را به كس ديگرى نخواهد داد!! ناگهان متوجه شد –ابوبصير- ديد سگى در كنار او پايش را بالا گرفته ميخواهد بشاشد، حماد بن عثمان بلند شد كه آنرا بترساند ابن ابواليعفور گفت بگذارش ، او آمده است كه در گوش ابوبصير بشاشد!! " رجال كشى ص/154 .

پس چونكه او به امام صادق عليه السلام توهين كرد و حضرتش را به محبت دنيا و علاقه به جمع آورى آن متهم نمود خداوند براى تنبيه او سگى فرستاد كه در گوشش بشاشد » .

نويسنده : اولا روايت ضعيف است زيرا از راويان آن على بن احمد است كه توثيقى ندارد و محمد بن احمد است كه مجهول است .

ثانيا صاحب معالم در حاشيه تحرير طاووسى احتمال داده است كه مراد از ابوبصير در اين روايت يحى بن قاسم باشد نه ليث بن بخترى مرادى .

ثالثا در روايت كلمه (صاحبكم) يا به تعبير مترجم (دوست شما) آمده است و معلوم نيست كه مراد امام صادق عليه السلام باشد بلكه اگر مراد آنحضرت ميبود بايد گفته ميشد (صاحبنا) يعنى سيد و مولاى ما ، پس احتمال ميرود كه مراد شخصى بوده كه با مخاطبين گوينده

در ارتباط بوده است .

دكتر : « از حماد ناب نقل شده كه گفت: " ابوبصير دم دروازه امام صادق عليه السلام نشسته بود تا اينكه برايش اجازه ورود داده شود، امّا اجازه نميرسيد گفت اگر ما هم دست پُرى ميداشتيم حتما به ما اجازه ميداد، در اين اثنا سگى آمد و برچهره ابوبصير شاشيد !!، ابوبصير ( كه نابينابود) گفت : اٌف اٌف اين چيست ؟ كسى كه با او نشسته بود گفت اين سگى بود كه برچهره ات شاشيد! " رجال كشى ص/155 » .

نويسنده : اولا در سند روايت افرادى چون جبريل بن احمد فاريابى و غير او كه از ضعفا هستند قرار دارند و ثانيا مراد از ابوبصير در اين روايت يحى بن قاسم است زيرا كه او نابينا بوده و نه ابوبصير ليث بختري و جاى تعجب است از مدعى اجتهاد 90 يا 200 ساله كه هنوز اين نكته را نمى دانسته است .

دكتر : « ابوبصير از نظر اخلاقى نيز مرد پستى بود چنانكه خودش عليه خود گواهى ميدهد و ميگويد: " زنى را درس قرآن ميدادم ، روزى با او شوخى نامناسبى كردم ، او خدمت امام باقر عليه السلام آمده و از من شكايت كرد ، امام فرمودند: " ابوبصير به زن چه گفتي؟ بادستم اشاره كردم و گفتم اينطور كردم و چهره ام را از خجالت پوشيدم ، امام فرمودند: دو باره تكرار نكني" رجال كشى ص/145 توخود خوان تفصيل اين مجمل » .

نويسنده : اولا در سند روايت ، عبيدى وجود دارد كه از نامهاى مشترك است و چند نفر به اين نام وجود دارد

و معلوم نيست كه اينجا كدام آنهاست ، پس روايت ضعيف است .

ثانيا در روايت از آمدن آن زن پيش امام باقر عليه السلام و شكايت او سخنى گفته نشده است و دكتر اين جمله را از پيش خود اضافه نموده است بلكه امام عليه السلام (برفرض صحت روايت) با قدرت امامت متوجه شده اند .

ثالثا شايد ابوبصير متوجه حرمت آن نوع مزاح نبوده و امام او را منع فرموده تا حرمت را بيان فرمايد .

رابعا شايد اصلا آن مزاح حرام نبوده و امام عليه السلام او را منع فرموده تا كار از مزاح كوچك به مزاح بزرگ و از مكروه به حرام نكشد ، و با اين همه احتمال استدلال به يك جهت خاص باطل ميشود .

وانگهى تعجب است از دكتر و هم فكرانش كه خالد بن وليد را بخاطر هم بستر شدنش با زن مالك بن نويره آنهم در شبى كه شوهر او را بقتل رسانيده است مورد ملامت و مذمت قرار نميدهند و زناى او را از استنباطات اجتهادى او ميدانند و رواياتش را بدون هيچ مشكلى مى پزيرند ، سنتش را واجب الاتباع و اقتداء به او را سبب اهتداء ميدانند ، اما بخاطر يك روايت ضعيف السند كه حكايت از يك شوخى دارد ، ابوبصير را محكوم نموده و جزء عوامل نفوذى بيگانگان مى شمارند .

دكتر : « ابوبصير در روايت حديث نيز مخلط بود از محمد بن مسعود نقل شده كه گفت : " از على بن حسن در باره ابوبصير پرسيدم فرمود: ابوبصير قبل از اين به ابومحمد شهرت داشت و غلام آزاد شده بنى اسد بود و

درهمان زمان نابينا بود ،پرسيدم كه آيا به "غلو" هم متهم شده؟ فرمود"غلو" نه هيچ وقت متهم نشده اما " مخلط "بوده است " رجال كشى /145 » .

نويسنده : خيانت دكتر را ملاحظه فرمائيد ، اول روايت را نقل نميكند تا بتواند خواننده را فريب داده و ابوبصير مرادى را كه از اجلاى اصحاب ائمه عليهم السلام است متهم و بدنام كند .

اول روايت اين چنين است : " محمد بن مسعود گفت از على بن حسن فضال در رابطه با ابوبصير سؤال كردم گفت : اسم او يحى بن قاسم است ........... در حاليكه ابوبصير مورد بحث اسمش ليث مرادى است و آنكه نابينا بوده يحى بن قاسم است نه ليث مرادى .

دكتر : « حالا جاى تأمل است كه با توجه به احاديث زيادى كه اين آقايان و امثال اينها روايت كرده اند چگونه بايد تشخيص داد و فهميد كه چقدر عجايب و از آن دست روايات! در دين داخل كرده باشند؟ اين سؤالى است كه جوابش را چند كتاب تحقيقى مستقل بايد بدهد، به اميد آنكه علماء و دانشمندان محقق و دلسوز ما كه بحمد الله كم نيستند اين خالى گاه را نيز پركنند البته خالى گاه زياد است اما از تعداد محققين بيشتر نيست » .

نويسنده وقتى ضعيف بودن رواياتى را كه دكتر به آنها استدلال كرد ثابت نموديم ديگر همه ياوه گوئيهاى او بى اثر و باطل است و اگر محققين ديگر هم مثل او باشند كه بايد گفت : " بر عكس نهند نام زنگى كافور " اگر تحقيق اينست كه روايات ضعيف و مبتلى به معارض مورد

استدلال قرار گيرد و بين ابوبصير يحى بن قاسم و ابوبصير ليث مرادى فرق گذاشته نشود پس ضد تحقيق را بايد چه نام گذاشت ؟ .

كتب روائى شيعه هرگز دست نخورده است

قسمت اول

محققين و علماى شيعه در طول تاريخ حافظ آثار علمى و روائى بزرگانى بوده و هستند كه معارف اهلبيت عليهم السلام را جمع آورى نموده و در دسترس ديگران قرار داده اند ، به همين لحاظ است كه متون و مراجع مذهبى شيعه همانطوركه توسط نويسندگان آن نوشته شده است امروزه در دسترس ما قرار دارد و نسخه هاى دست نويس متعددى كه در كتابخانه هاى شيعى وجود دارد مؤيد اين مدعاست ، بنا براين تشكيك هاى افرادى چون دكتر و امثال او هرگز از قدر و قيمت اين كتب چيزى نخواهد كاست .

البته اين به آن معنى نيست كه هرچه در آن كتب وجود دارد صحيح است ، زيرا هيچ شيعه اى در عالم اين ادعا را در رابطه با هيچ كتابى جز قرآن كريم ندارد ، بلكه معناى سخن ما اينست كه بعد از خود صاحبان آن كتب كسان ديگرى نتوانسته اند كه در آن كتب دست ببرند و مطابق دلخواه خود چيزى به آن بيفزايند و اين مطلب در ضمن بحثهاى آتى بيشتر روشن خواهد شد .

دكتر : « {دزدى فرهنگي} اين يك پهلوى قضيه است اساليب ديگرى نيز وجود دارد كه بيگانگان توانسته اند از خلال آن در تشيع رخنه كنند، آنها توانسته اند با مهمترين كتب و بزرگترين مراجع مابازى كنند ، اينك چند نمونه ذكر ميكنم كه خواننده ميتواند از خلال آن حجم اين خيانت آشكار به مكتب تشيع را تخمين بزند »

.

نويسنده : ما كه آن پهلوى قضيه را ديديم متوجه شديم كه دكتر چيزى در چنته ندارد بلكه آدم بيسوادى است كه به كمك چهار نفر مثل خود قصد ضربه زدن به مذهب اهلبيت عليهم السلام را داشته اما شرش را خداوند به خودش برگردانيده است و براى آنكه نادرستى گفتار او را به اثبات برسانيم ،مطالبى را كه در اين پهلوى قضيه مى نويسد بررسى و نقد نموده باطل بودن ادعاى او را بحول و قوه خداوند بر همگان روشن ميكنيم .

ضمنا مترجم قبل از اين قسمت از ترجمه مطالب زيادى كه دكتر در متن عربى كتاب خود نوشته است صرف نظر كرده و اشاره اى هم ننموده است ، شايد به آن جهت كه او نيز نتوانسته درستى آن گفتار را تصديق كند و ما تعجب ميكنيم از مترجم كه پس از ثابت شدن بعضى از دروغهاى دكتر براى او چطور اقدام به ترجمه بقيه مطالب كتاب كرده است ، و آيا دروغ را فسق و دروغگو را فاسق نمى دانسته و آيا اين آيه قرآن را نخوانده بود كه خداوند ميفرمايد : (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ) " اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد! " .

دكتر : « {منزلت اصول كافي} همه ميدانيم كه كتاب كافى بزرگترين مصدر حديثى شامل در مذهب تشيع است،كه از طرف امام زمان هم تأييد شده است چون وقتى ثقة

الاسلام كلينى آنرا تأليف كردند وبه حضرت عرضه شد فرمودند: ( الكافى كاف لشيعتنا ) "كافى براى شيعيان ما كافى است". مقدمه كافى ص/25 .

علامه محقق شيخ عباس قمى ميفرمايند: " كافى ارزشمندترين كتاب اسلامى و بزرگترين مرجع اماميه است كه بعد ازآن كتاب مهم ترى براى اماميه نوشته نشده است " مولا محمد امين استرآبادى ميفرمايد: " از علماء ومشايخ مان شنيده ايم كه در اسلام كتابى تصنيف نشده كه با كافى رقابت كند يا همدست آن باشد" الكنى و الالقاب 3/98 » .

نويسنده : در اينكه كتاب كافى از بزرگترين و جامع ترين مصادر ما به حساب مى آيد بحثى نيست ، اما آيا كتاب كافى به حضرت حجت عجل الله فرجه الشريف عرضه شده است يا خير ؟ ثابت نيست بلكه گفته شده بعضى از علما اينگونه اعتقاد داشته ، حالا از كجا و چگونه معلوم نيست و براى ما ثابت نميشود ، علاوه بر اينكه كتاب كافى براى شيعه كافى نبوده وگرنه بايد ديگر كتابها نوشته نمى شد .

ناگفته نماند كه مترجم اينجا عين عبارت عربى دكتر را ترجمه نكرده است ، او ميگويد : (لما الف الكلينى كتاب الكافى عرضه على الامام الثانى عشر فى سردابه فى سامراء) " چون كلينى كتاب كافى را تأليف كرد عرضه كرد آنرا بر امام دوازدهم در سردابش در سامراء " در حاليكه اولا در مقدمه كافى اين چنين نوشته نشده است و ثانيا نه خود مرحوم كلينى و نه غير او ادعا كرده اند كه عرضه كننده خود كلينى بوده است بلكه بعضى از علما اعتقاد داشته كه كتاب عرضه شده است و

ثالثا هيچ شيعه اى اعم از علما و غير علما معتقد نيست كه امام زمان عجل الله فرجه الشريف ساكن در سرداب در سامراء باشند تا در آنجا كتاب به ايشان عرضه شده باشد و اين نكته نيز مى رساند كه دكتر شيعه نبوده و به عقايد شيعيان آگاهى نداشته است .

در ضمن مرحوم شيخ عباس قمى محدث است و به همين جهت از او بعنوان محدث قمى نام برده ميشود نه علامه محقق كه اين خود دليل ديگر بر نا آشنائى دكتر به اصطلاحات مرسوم در حوزه هاى علميه ميباشد .

دكتر : « {كافى چاق ميشود!} حالا با توجه به اين مكانت رفيع و شأن و منزلت فوق العاده اى كه كافى دارد ملاحظه فرمائيد: علامه خوانسارى ميفرمايد: " در باره كتاب روضه كه مجموعه اى از ابواب را در بر ميگيرد اختلاف نظر وجود دارد، كه آيا بخشى از كتاب كافى است كه بدست ثقة الاسلام كلينى تأليف گرديده يا اينكه بعدها به آن اضافه شده است " روضات الجنات 6/118 » .

نويسنده : همينكه مرحوم نجاشى و شيخ الطائفه طوسى كتاب روضه را جزء كتب كافى حساب كرده و در تأليفات مرحوم كلينى ذكر نموده اند و سند متصل خود را تا به مرحوم كلينى بيان كرده اند كفايت ميكند كه اسناد كتاب روضه به مرحوم كلينى ثابت شود .

دكتر : « شيخ ثقة سيد حسين بن سيد حيدركركى عاملى متوفى 1076قمرى ميفرمايد: " كتاب كافى پنجاه كتاب است كه هر حديث آن باسند متصل به أئمه عليهم السلام ميرسد" روضات الجنات 6/114 .

در حالى كه ابوجعفر طوسى متوفى 460قمرى ميفرمايد: «كتاب

كافى سى كتاب است » الفهرست ص/ 161 .

از اقوال مذكور به روشنى مشخص ميشود كه حدود بيست كتاب كه هر كتاب چندين باب را در برميگيرد يعنى چيزى حدود چهل درصد كل كتاب طى قرنهاى پنجم تا يازدهم قمرى به اصل كتاب كافى افزوده شده است!! اين علاوه بر ديگر تغييراتى است كه در كتاب آورده شده از قبيل تبديل روايات ، تغيير الفاظ ، حذف بعضى جمله ها واضافه كردن جمله هاى ديگر .

حالا چه كسى كافى را به اين روزگار رسانيده است؟! آيا واقعاً كسى ياكسانى كه چنين خيانتى كرده اند ميتوانند انسانهاى پاكى بوده و دوستدار اهل بيت عليهم السلام باشند؟! اين خدمت به اهل بيت و مكتب آنان است؟! آيا بنده يا هر شيعه ديگرى حق داريم بپرسيم كه آيا اكنون هم كافى از نظر حضرت معصوم مورد تأئيد است؟! كاش ميتوانستيم از خود معصوم بپرسيم! » .

نويسنده : 1- دكتر مرحوم سيد حسين كركى را شيخ ثقه توصيف ميكند ، در حاليكه اگر كسى فقط با شيعيان مدتى زندگى كرده باشد ميداند كه در اصطلاح شيعى سيد را شيخ نميگويند تا چه رسد به اينكه هردو كلمه به يك نفر اطلاق شود .

2- عبارت مرحوم شيخ الطائفه طوسى در كتاب فهرست اينگونه است : " كتاب كافى مشتمل بر سى كتاب است ، كتاب العقل و فضل العلم ، كتاب التوحيد كتاب الحجة ، كتاب الايمان و الكفر ، كتاب الدعا ، كتاب فضل القرآن ،كتاب الطهارة و الحيض ،كتاب الصلاة ، كتاب الزكواة ، كتاب الصوم ، كتاب الحج ، كتاب النكاح ، كتاب الطلاق ، كتاب العتق

و التدبير و المكاتبة ، كتاب الأيمان و النذور و الكفارات ، كتاب المعيشة ، كتاب الشهادات كتاب القضايا و الاحكام ، كتاب الجنائز ، كتاب الوقوف و الصدقات ،كتاب الصيد و الذبايح ،كتاب الاطعمة و الاشربة كتاب الدواجن و الرواجن ، كتاب الزى و التجمل ، كتاب الجهاد ، كتاب الوصايا ، كتاب الفرائض ، كتاب الحدود كتاب الديات و كتاب الروضة ، اخرين كتاب " .

بنا براين ميگوئيم : اولا در كافى بيشتر از اين كتب كه مرحوم شيخ نامبرده است وجود ندارد .

ثانيا اگر بخواهيم تمام كتابها را جدا جدا نام ببريم بيشتر از چهل كتاب ميشود و شايد نظر مرحوم سيد حسين كركى هم به اين جهت بوده ، چون مرحوم شيخ گاهى سه كتاب را يك كتاب و گاهى دو كتاب را يك كتاب ذكر كرده است ، مثلا كتاب العتق و التدبير و المكاتبة سه كتاب است كه مرحوم شيخ آنرا يك كتاب حساب نموده و هم چنين در باقى موارد .

ضمنا مرحوم شيخ دو كتاب ديگر(كتاب العشرة و كتاب العقيقة) را كه مرحوم نجاشى جزء كتب كافى نام ميبرد در فهرست نام نبرده است و دو كتاب (وقوف و الصدقات) را كه مرحوم شيخ جزء كتب كافى ميداند ، در حال حاضر در كافى موجود نيست ، و خلاصه اگر همه اين كتب را بطور جدا جدا بنويسيم تعداد آن به چهل و پنج كتاب مى رسد كه تقريبا همان تعدادى است كه مرحوم كركى ادعا ميكند .

3- پس چهل در صد كتاب كافى به آن افزوده نشده بلكه از اول موجود بوده است و اختلاف در نحو

حساب كردن است و بس .

4- ساير اشكالات دكتر از قبيل تغيير الفاظ و اضافه شدن بعضى از عبارات و غيره ، همه دعاوى بدون دليل است و سخن مدعى بدون بينه و دليل ارزش علمى و عقلائى ندارد علاوه بر اينكه در بين حفاظ و محدثين اعم از شيعه و سنى مرسوم است كه گاهى حديثى را با الفاظ مختلف و طرق متعدد نقل ميكنند .

5- آيا آقاى دكتر و هم دستانش اين مطلب را در رابطه با صحيح بخارى كه آنرا صحيح ترين كتاب بعد از قرآن مى دانند ،خوانده اند كه :اُحيدر بن ابى جعفر ميگويد :"روزى محمد بن اسماعيل بخارى به من گفت : "بسا حديثى را كه در بصره شنيدم و در شام نوشتم و بسا حديثى را كه در شام برايم نقل شده و در مصر ياد داشت كردم " گفتم : تمام حديثى را كه شنيده بودى ياد داشت كردى بخارى ساكت شد و چيزى نگفت" .

بنا براين آيا دكتر ويارانش فكر نمى كنند كه بسيارى از احاديث موجود در صحيح بخارى ناقص باشد و شايد الفاظى تغيير كرده و در نتيجه معنى نيز تغيير كرده باشد و بالاخره با آمدن اين احتمال كه از نظر عقلائى بعيد نيست ، استدلال به احاديث بخارى صحيح نباشد ؟ .

دكتر : « {كدام چاق تر است!؟} بياييم نمونه ديگرى را بررسى كينم، كتابى كه بعد از كافى بالاترين مرتبه را داراست و يكى ديگر از صحاح أربعه است" تهذيب الاحكام" از شيخ طوسى بنيانگذار حوزه علميه نجف اشرف : شمار رواياتى كه اكنون در تهذيب است بنابر گفته علماء و

محقيقين ما حدود سيزده هزاروپانصدونود (13590)حديث است، در حالى كه خود مؤلف كتاب طورى كه در عدة الاصول است ميفرمايد: " روايات تهذيب چيزى بيش از پنج هزار (5000) حديث است" پس چه كسى بيش از كل احاديث كتاب را به آن افزوده است؟! » .

نويسنده : هرگز مرحوم شيخ طوسى نفرموده است كه روايات تهذيب بيش از 5000 روايت است بلكه يا دكتر سخن ايشان را نفهميده يا خودش را به نفهمى زده است كه احتمال اول اقوى بنظر ميرسد .

مرحوم شيخ اين چنين ميگويد : " به تحقيق آورده ام آنچه از ائمه عليهم السلام وارد شده است از احاديث مختلفه (متعارضه) كه اختصاص به فقه دارد در كتاب معروفم استبصار و در كتاب تهذيب الاحكام چيزى بيشتر از پنج هزار حديث و در اكثر آن اختلاف طائفه در عمل به آنها را ياد آور شده ام " .

اگر كسى اين عبارت بخواند متوجه مى شود كه اولا نظر شيخ تنها به كتاب تهذيب نيست بلكه هردو كتابش را (تهذيب و استبصار) را بيان ميكند و ثانيا اين عدد از حديث را فقط در رابطه با روايات مختلفه يعنى متعارضه بيان ميكند نه همه احاديث هردو كتاب و مراد آن مرحوم اينست كه رواياتى كه با هم متعارض هستند و هم ديگر را نفى ميكنند ، تعداد شان در در دو كتاب استبصار و تهذيب بيش از پنج هزار حديث است ، نه اينكه تمام روايات تهذيب يا تهذيب و استبصار بيش از 5000 باشد .

اما دكتر چون هم مغرض است و هم از اصطلاحات علمى بى خبر عبارت را آنطور كه معنى

ميدهد متوجه نمى شود ، در ضمن ما صحاح اربعه نداريم و كتب اربعه داريم .

دكتر : « {مسئول كيست؟} علاوه برآن با توجه به عجايباتى كه اكنون در كافى و تهذيب وجود دارد، ميتوان باقاطعيت گفت كه دستهاى پنهانى در كار بوده كه با نام اسلام و در لباس دوستدار اهل بيت عليهم السلام مرتكب چنين خيانتهاى شگفت انگيزى شده و چيزهايى را بنام اسلام در كتابهايمان درج كرده كه اسلام از آن بيزار است » .

نويسنده : اولا در كافى و تهذيب و ديگر كتب روائى ما عجايباتى وجود ندارد .

ثانيا روايت صحيح را از ضعيف تشخيص دادن و ضعيف را طرد نمودن و به صحيح عمل كردن ، كاريست كه علماى بزرگوار ما در طول اعصار و قرون انجام داده اند و بعد از اين هم انجام ميدهند .

قسمت دوم

ثالثا هيچ عالمى از علماى شيعه كه قول و فعلش اثرى در جامعه داشته باشد ادعا نكرده است كه تمام روايات موجود در تمام كتابها صحيح و عمل به آنها بلا مانع است و به همين لحاظ هيچ كتابى يا كتابهاى در بين شيعيان به نام صحيح يا صحاح ناميده نمى شود .

رابعا عبارت دكتر را ميتوان متوجه خود او و يارانش كرد به اين بيان كه با توجه به عجايباتى كه اكنون در صحيح بخارى ومسلم وجود دارد ميتوان با قاطعيت گفت كه دستهاى پنهانى در كار بوده كه با نام اسلام و در لباس دوستداران صحابه رضى الله عنهم مرتكب چنين خيانتهاى شگفت انگيز شده و جيزهاى را بنام اسلام در اين كتابها درج كرده است كه اسلام از آن بيزار

است .

دكتر : « اين وضعيت دوتا از چهار مرجع بزرگى است كه در قرنهاى چهارم و پنجم نوشته شده و تقريبا تمامى تأليفات ديگر علماى ما كه بعد از قرن دهم نوشته شده از اين چهار مرجع سرچشمه ميگيرد (چون از قرن پنجم تايازدهم هيچ تأليف مهمى نداشته ايم) اگر بقيه را بررسى كنيم چه خواهيم يافت؟! » .

نويسنده : كسيكه قصد فتنه انگيزى دارد ، صدها و هزارها حديث خوب و آموزنده و صحيح السند را نمى بيند و تنها چند حديث ضعيف السندى را كه خود علماى شيعه ميگويند ضعيف السند است و طرد ميكنند ، برخ اين و آن ميكشد تا فتنه انگيزى كند ، واينكه ديگر كتابه ا چه خواهد بود ، ادعاى است بى دليل و خوشبختانه كه همه كتابها موجود است و اهل تحقيق متوانند براحتى مراجعه كنند و مخصوصا كه بيشتر كتابها را در هر جاى دنيا كه باشند ميتوانند از طريق سايتهاى اينترنتى شيعه باز و مطالعه كنند .

دكتر : « {اعتراف شجاعانه} 1-لذا سيد هاشم معروف حسنى ميفرمايد: « داستان سرايان شيعه در مقابل روايات دروغينى كه دشمنان أئمه عليهم السلام جعل كرده بودند داستانهاى دروغين مشابهى به نفع أئمه عليهم السلام جعل كردند، كه متأسفانه اين تعداد بسيار است!! »

2-همچنين ميفرمايد: " پس از بحث و بررسى روايات موجود در كتب حديثِى مانند كافى و وافى و غيره در مييابيم كه كسانى كه درباره أئمه عليهم السلام غلو و افراط ميكردند، و از آنان كينه به دل داشتند هيچ راهى را نگذاشته اند مگر اينكه از آن داخل شده وبراى فاسد كردن احاديث أئمه

و خراب كردن آبروى آنان تلاش كرده اند" الموضوعات ص/165-253 » .

نويسنده : تمام علماى شيعه در طول تاريخ اين سخن را گفته و ميگويند كه در همه كتابها صحيح و سقيم وجود دارد و براى شناختن صحيح از ضعيف قواعد و قوانينى وجود دارد كه با آن صحيح را تشخيص داده و طبق مضمون آن حكم ميكنند ولى اين مطلب بمعناى سقوط كتابها از اعتبار و سنديت نيست وانگهى مگر در كتب اهل سنت روايات دروغين و داستانهاى جعلى وجود ندارد ؟ و آيا اهل سنت همه كتابهاى را كه پيروان مذاهب اربعه نوشته اند صحيح ميدانند ؟ كه مسلما جواب منفى است ، ولى در عين حال آن كتابها در مراكز علمى جزء متون و مراجع حساب شده و وجود چند حديث ضعيف يا قصه غلط از اعتبار علمى آن نميكاهد .

دكتر : « 3-شيخ طوسى نيز در مقدمه تهذيب به اين امر اعتراف كرده و ميفرمايد:" بعضى دوستان در باره احاديث اصحاب ما با من گفتگو كردند ، كه چرا اينقدر اختلاف و تفاوت و تضاد و منافات بين روايات وجود دارد تاجايى كه تقريبا هيچ روايتى نيست مگر اينكه در مقابل آن روايتى در تضاد با آن قرار دارد ، و هيچ حديثى وجود ندارد مگر اينكه در مقابل حديث ديگرى آنرا نفى ميكند همين تناقضات باعث شده كه مخالفين آنرا به عنوان بزرگترين وسيله براى طعن بر مذهب ما استعمال كنند " متأسفانه باهمه حرص شديدى كه شيخ طوسى داشته ، كتاب ايشان از تحريفات و تناقضات مصون نمانده است » .

نويسنده : علت اختلاف فتاوى در بين فقهاى اهل

سنت چيست كه حتى در مذهب واحد هم وجود دارد ؟ تا چه رسد به پيروان مذاهب متعدد ، و چرا فقه حنبلى با فقه حنفى آنهمه اختلاف دارد ؟ و چرا در فقه حنفى يكى از پايه هاى استخراج احكام قياس است ؟ و چرا شافعى قديم و جديد دارد ؟ و چرا در مواردى ابويوسف و زفر و شيبانى بر خلاف استادشان فتوا داده اند ؟ و چرا مالكى ها با ديگر مذاهب اختلاف دارند ؟ .

آيا جواب اين همه چراها فقط يك كلمه نيست ؟ و آن اينكه روايات مختلف و متعارض وجود دارد و هر فقيهى طبق مبانى خودش روايتى را صحيح دانسته و طبق آن فتوا ميدهد .

پس مسئله تعارض اخبار اختصاص به شيعه نداشته و در كتابهاى تمام فرق اسلامى به چشم ميخورد اما وجود اين تعارض سبب نميشود كه فقها فتوا ندهند يا نتوانند صحيح را از سقيم تشخيص دهند .

اما آنچه را دكتر در رابطه با كتابهاى شيخ طوسى گفت ، قبلا بطلان آنرا ثابت كرديم و نياز به تكرار نيست .

دكتر : « 4-آقاى دلدار على از علماى اماميه در هند ميفرمايد: "احاديث مأثور از أئمه عليهم السلام واقعا خيلى متناقض است تقريبا هيچ حديثى نيست مگر اينكه در مقابل حديثى وجود دارد كه آنرا نفى ميكند وهيچ روايتى نيست مگر اينكه در مقابل روايتى متضاد با آن قرار دارد " اساس الاصول ص/51 .

شايد همين امر باعث شده كه بسيارى از آگاهان و روشنفكران و چه بسا از خود روحانيون از مذهب ما دست بكشند » .

نويسنده : 1- دكتر در متن عربى كتاب چنانكه

در اول گفتيم اينجا كه ميرسد ادعاى ملاقات با مرحوم سيد دلدار على را ميكند و اينكه آنبزرگوار نسخه اى از كتاب اساس الاصولش را به دكتر اهداء نموده است ، در حاليكه مرحوم سيد دلدار على نقوى در سال 1235 ه_ ق از دنيا رفته است و اگر دكتر ايشان را ملاقات كرده باشد و در وقت ملاقات با او 20 ساله بوده باشد الان بالاى 200 سال عمر دارد و اين از عجايب روزگار و دروغهاى شاخدار است كه حتى مترجم هم از ترجمه عين گفتار دكتر خجالت كشيده است .

2- آنچه از مرحوم سيد دلدار على نقوى نقل شده تفاوتى با سخن مرحوم شيخ در مقدمه تهذيب ندارد و ما هم گفتيم كه هيچ شيعه اى ادعاى صحت جميع احاديث را در جميع كتابها نكرده است و بهيچ عنوان دليل نمى شود كه كتب مذهب دكتر از وجود روايات متعارضه خالى باشد ، اما علما با قواعدى كه دارند احاديث صحيح را از احاديث ضعيف و جعلى تشخيص داده و مشكلى از اين ناحيه بوجود نخواهد آمد .

مثلا مسلم در صحيح كتاب الجنائز باب الميت يعذب ببكاء اهله حديث 1547 روايت مى كند كه " به ام المؤمنين عائشه گفته شد : عبدالله بن عمر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت ميكند كه ميت به در قبر به خاطر گريه اهلش عذاب ميشود ، ام المؤمنين گفت : غلط است بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : ميت در قبر بخاطر گناهانش عذاب ميشود پس عذاب او بخاطر گريه اهلش نيست بلكه اهل

او بعد از مرگش برايش گريه مى كنند و گريه بعد از مرگ ، گناه ميت نيست تا بخاطر آن عذاب شود .

مسلما يكى از دو روايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صادر نشده است ، چون امكان صدور هردو وجود ندارد و در عين حال هردو روايت هم در يكى از صحيح ترين كتب اهل سنت روايت شده است .

3- اگر دكتر اسم سه نفر از افراد معروف و عالم و سرشناس را كه مذهب تشيع را ترك كرده و به ديگر مذاهب گرويده اند ياد آورى ميكرد تا حدودى حرفش اعتبار پيدا ميكرد اما ادعاى بدون دليل فقط بدرد قال و قيل ميخورد و بس ، و اينكه خود او شيعه بوده و سنى شده است نه براى ما و نه براى هيچ عاقل ديگرى قابل قبول نيست زيرا كسيكه خودش را معرفى نميكند تا شناخته شود ادعايش نيز مساوى با هيچ و پوچ است وانگهى قراين آشكارى در كلمات او وجود دارد كه ثابت ميكند او برعلاوه آنكه شيعه نبوده با شيعيان نشست و بر خاست و رفت وآمد هم نداشته است و از همه مهمتر ملاقات او در هند با مرحوم سيد دلدار على نقوى است كه بايد 210 ساله باشد تا چنين ملاقاتى صورت گرفته باشد .

4- بر فرض كه چند نفر شيعه سنى شده باشند آيا سنى هاى وجود ندارند كه شيعه شده باشند ؟ پس بايد بپرسيم كه چرا شيعه شدند ؟ و آيا اگر چند نفرى از مذهبى به مذهبى و حتى از دينى به دينى ديگرى گرايش پيدا كردند دليل بطلان

مذهب يا دين اول است؟.

دكتر : « آرى صحبت از نقش بيگانگان در منحرف كردن مذهب اهل بيت عليهم السلام بود. مسئله تحريف قرآن را نگاه كنيد هيچ مسلمانى نيست كه معتقد باشد قرآن دست خورده است حتى امروز در تمام جهان تشيع من گمان نميكنم يك فردى هم وجود داشته باشد كه بگويد قرآن كريم دستخوش تحريف شده است ، بااين وجود ميبينيم در كتب ما رواياتى وجود دارد كه ثابت ميكند قرآن تحريف شده است نه از امروز بلكه از همان قرن اول اين روايات وجود دارد » .

نويسنده : دكتر قبل ازين گفت كه بيگانگان مذهب تشيع را منحرف كردند پس بنا براين شيعيان عقايدشان را از جمله اعتقاد به تحريف قرآن را از بيگانگان گرفته اند و حالا ميگويد كه هيچ شيعه اى الان در عالم پيدا نمى شود كه معتقد به تحريف قرآن باشد ، پس بنا بر اين گفته او ، تحريف قرآن جزء عقايد شيعيان نيست و بيگانگان نيز اين مذهب را منحرف نكرده اند و نمى توانند منحرف كنند ، اما تناقض در گفتار اول و آخر دكتر كاملا مشخص و روشن است .

وانگهى اگر وجود رواياتى كه دلالت كننده به تحريف است دليل بر انحراف مذهبى يا نقش بيگانگان در آن مذهب باشد ، روايات دلالت كننده بر تحريف بيشتر از كتب شيعيان در كتب اهل سنت و بلكه در صحيحين بخارى و مسلم نيز وجود دارد و ما قبلا در بحث نفى تحريف مواردى بعنوان مثال ياد آور شديم ، آيا از نظر دكتر و هم فكرانش آن مذاهب نيز دست خوش انحراف بسبب نقش

بيگانگان شده اند .

ما ميگوئيم نقل روايت دليل بر اعتقاد به مضمون آن نيست و شيعه و سنى متفقا در طول تاريخ قرآن را معجزه نبوى دانسته و معتقد بوده و هستند كه خداوند اين كتاب آسمانى را از هرجهت حفاظت ميكند .

دكتر : « اولين كتابى كه از تحريف قرآن سخن گفت كتاب سليم بن قيس هلالى متوفى 76 هجرى قمرى است، اين اولين كتابى است كه براى مذهب شيعه نوشته شده ، دراين كتاب دو روايت در باره تحريف وجود دارد، اما اگر به كتب معتبر ماكه قرنها بعد از كتاب سليم بن قيس نوشته شده برگرديم مى بينيم پر از روايات تحريف است ، چنانكه اشاره كرديم كه عالم و فقيه معروف مان شيخ نورى طبرسى توانسته است حدود دوهزار(2000) روايت جمع كند وثابت نمايد كه قرآن تحريف شده است(فصل الخطاب) » .

نويسنده : 1- دكتر اينجا ميگويد كتاب سليم بن قيس اولين كتابى است كه در مذهب تشيع نوشته شده ولى بعد از چند سطر ميگويد كتاب سليم بن قيس در واقع تأليف ابان ابن ابى عياش است .

2- در رابطه با تحريف قبلا جواب مفصل داديم و گفتيم كه اولا رواياتى را كه مرحوم نورى طبرسى جمع آورى كرده ، دوهزار روايت نيست و ثانيا همه را از كتب شيعه نياورده است بلكه بيش از پنجاه در صد آن از كتب اهل سنت نقل شده است .

3- وجود روايات دال بر تحريف ، دليل بر اعتقاد به تحريف نميشود و الا بايد همه اهل سنت را متهم به اعتقاد به تحريف كرد زيرا اينگونه روايات در دو صحيح آنها نيز

روايت شده است .

دكتر : « سؤال ما اين است كه اين روايات را چه كسانى جعل كرده اند ؟ با توجه به مطلبى كه قبلا توضيح داديم و نمونه هايى كه ارائه داديم به روشنى در مييابيم كه همه اين روايات خيلى بعد از زمان سليم بن قيس جعل شده است » .

نويسنده : جواب ما اينست كه اين روايات را همان كسانى جعل كرده اند كه روايات دلالت كننده بر تحريف و موجود در صحيحين بخارى و مسلم و ديگر كتب اهل سنت را جعل كرده اند

دكتر : « چون شيخ صدوق متوفى 381 ق ميفرمايد: "هركس مثل اين قول را - تحريف قرآن - به شيعه نسبت دهد دروغگو است" چونكه اين روايات در زمان ايشان وجود نداشته اگر مى بود حتما مى شنيد ورد مى كرد همچنين شيخ طوسى نيز نسبت تحريف قرآن را به شيعه رد ميكند » .

نويسنده : دكتر يكبار ادعا ميكند كه روايات تحريف در كتاب كافى روايت شده است و اينجا ميگويد كه اين روايات در زمان شيخ صدوق و شيخ طوسى وجود نداشته و بعدا جعل شده است در حاليكه كتاب كافى قبل از اين دو كتاب نوشته شده است ، يكجا ميگويد سليم بن قيس اولين كتاب را نوشته است بعد ميگويد اين كتاب سالها بعد از او نوشته شده و به او نسبت داده شده و يكجا ميگويد همه فقهاى ما از متقدم و متأخر قائل به تحريف هستند و اينجا ميگويد كه مرحوم صدوق و مرحوم شيخ طوسى عقيده به تحريف را نفى كرده اند و خلاصه كه اين كلمات پراگنده كه

يكى ناقض ديگرى است فقط دستپاچگى دكتر را ميرساند و اينكه قصد او سرهم كردن چند دروغ براى ضربه زدن به مذهب اهلبيت عليهم السلام بوده است و بس .

دكتر : « اما كتاب سليم بن قيس در واقع تأليف ابان ابن ابى عياش است كه نوشته و به سليم بن قيس منسوب كرده است. ابن مطهر حلى و اردبيلى در باره ابان ميفرمايند: (ضعيف جداً، و ينسب اصحابنا وضع كتاب سليم بن قيس إليه) الحلى ص/206 جامع الرواة اردبيلى 1/9

هنگاميكه حكومت صفويان روى كار آمد فرصت مناسبى بود كه حديث جعل شود و به امام صادق و ديگر أئمه عليهم السلام نسبت داده شود كتابهايى كه در اين دوره نوشته شده بهترين دليل براين مدعاى ماست فعلا مجال تفصيل نيست » .

نويسنده : اولا كسى كه ادعا دارد يك فقيه شيعه است بايد به اصطلاحات شيعى هم وارد باشد و يك فقيه شيعه بلكه حتى يك تازه وارد در حوزه علميه هيچ وقت از مرحوم علامه حلى به ابن مطهر حلى ياد نميكند بلكه كلمه علامه را به كار ميگيرد كه وقتى بطور مطلق گفته شود همه ميدانند كه مراد از آن مرحوم علامه حلى است .

ثانيا : ما كتابى به نام الحلى نداريم تا نوشته شود (الحلى ص/206) بلكه كتاب مرحوم علامه در رجال به نام خلاصة الاقوال يا الخلاصة ياد ميشود .

ثالثا اين مباحث كه آيا فلان كتاب از فلان نويسنده است يا نيست و فلان راوى ضعيف است يا موثق از مسائل مربوط به اجتهاد ونظر مى شود و جز در موارد اتفاق هركس مطابق رأى و نظر خود عمل خواهد

كرد .

رابعا تمام كتب اربعه كه برگرفته از (اصول اربعمأة) است ، صدها سال قبل از حكومت صفويان تصنيف شده و كتبى مثل وسايل الشيعه ، وافى ، مستدرك الوسايل و بحار الانوار و غير اينها از همان كتب اربعه و ديگر كتبى كه در زمان كتب اربعه نوشته شده ،گرفته شده است .

خامسا براى تتميم بحث به يكى دو مورد از گفتار علماى اهل سنت در رابطه با كتب و مؤلفان اهل سنت اشاره ميكنيم ، تا دكتر بداند كه اين قسم سخنان در رابطه با هر كتابى وجود دارد .

ابن حجر از ابن مندة در رابطه با مسلم مؤلف صحيح مسلم نقل ميكند كه : ( كان يقول فيما لم يسمعه من مشايخه : قال لنا فلان . وهو تدليس ) " او چيزهاى را كه از مشايخش نشنيده بود نقل ميكرد و بما ميگفت فلانى چنين گفته است در حاليكه اين كار تدليس است " .

ذهبى از سعيد بردعى نقل ميكند كه گفت : ( شهدت ابا زرعة ذكر عنده صحيح مسلم فقال : هؤلاء قوم ارادوا التقدم قبل أوانه ، فعملوا شيئاً يتسوقون به ) " وقتى نزد ابوزرعه سخن از صحيح مسلم بميان آمد گفت : آنها كسانى بودند كه ميخواستند مقدم باشند و كارى را براى بازار گرمى خود انجام دادند " .

ابن معين در جرح و تعديل ميگويد : ( إن مالكا لم يكن صاحب حديث ، بل كان صاحب رأى ) " مالك اهل حديث نبود بلكه صاحب نظر و رأى بود " .

ليث ميگويد : (أحصيت على مالك سبعين مسألة وكلهامخالفة لسنة الرسول ص ، وقد

اعترف مالك بذلك ) " هفتاد مسئله را براى مالك شمردم كه در تمام آنها بر خلاف سنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فتوا داده بود و مالك نيز به اين مطلب اعتراف كرد " .

پس بايد دكتر حكم كند كه دو كتاب صحيح مسلم و موطاء مالك هردو از اعتبار ساقط هست

ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب باب الميم از ابن حزم اندلسى نقل ميكند كه در الفرائض من الاتصال گفته است "محمد بن عيسى بن سوره يعنى ترمذى مجهول است" .

پس چرا دكتر و يارانش بخاطر اين گفته ابن حزم كتاب سنن ترمذى را از بين صحاح سته حذف نمى كنند ؟ و چرا روايات كتابى را كه جامع آن مجهول است در عقيده و فقه مورد تمسك و استدلال قرار ميدهند ؟ .

حضرت مهدى (عج)

عقيده ما شيعيان در رابطه با حضرت مهدى منتظر حجة بن الحسن العسكرى ارواحنا فداه اينست كه آن بزرگوار در شب نيمه شعبان سال 255 ه_ ق در شهر سامراء كه جزء كشور عراق است ديده بجهان گشود .

روايات صحيحه زيادى كه تا حد تواتر ثابت است وجود دارد كه دلالت ميكند بر ولادت آن بزرگوار و اينكه طبق مصلحت الهى از انظار پنهان است تا آنوقت كه خداوند به او اجازه ظهور و خروج دهد و در كتب فريقين روايات صحيحه زيادى وجود دارد كه آن حضرت پس از خروج جهان را پر از عدل و داد ميكند بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده است .

دكتر : « {وجود خارجى ندارد!؟} مسئله ديگرى كه بايد مطرح ميشد مسئله امام دوازدهم است

كه برادر محترم مان آقاى سيد احمد كاتب در اين باره تحقيق كرده ميفرمايد: " امام دوازدهم وجود خارجى ندارد" بنده لزومى نمى بينم كه جداگانه در اين باره بحث كنم، بحث آقاى كاتب كافى است » .

نويسنده : اولا كتاب احمد كاتب (نه سيد احمد كاتب) را دانشمند معاصر آقاى سيد سامى بدرى در كتاب تحقيقى خود به نام (شبهات و ردود ) جواب علمى و تحقيقى مفصل داده اند .

ثانيا آيا گفتار احمد كاتب و نتيجه تحقيقات او براى دكتر بمنزله و حى منزل است كه ميگويد : (برادرمان ميفرمايد : امام دوازدهم وجود خارجى ندارد) شايد روزى احمد كاتب منكر خدا هم شد و گفت وجود خارجى ندارد آيا آنروز دكتر نيز قول برادرش را مستند خود قرار خواهد و جاى بسى تعجب است از مجتهد 90 يا 200 ساله كه پس از سالها تحقيق در حوزه علميه و رسيدن به مقام اجتهاد از كسى كه ادعاى اجتهاد ندارد ،كور كورانه تقليد ميكند و دليلش بر نبودن امام زمان قول احمد كاتب است مگر قال الله و قال الرسول را چه شده است كه دكتر به قال احمد الكاتب تمسك ميكند .

دكتر : « فقط با اختصار عرض ميكنم كه چگونه ميتواند امام دوازدهمى وجود داشته باشد ؟ آنهم فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام باشد ؟ در حالى كه ايشان بدون فرزند فوت كرد ، حتى براى آنكه مطمئن گردند بعد از فوت ايشان در ميان همسران و كنيزان شان جستجو كردند نه تنها فرزندى نبود كه هيچكدام آنها را حامله هم نيافتند، لذا ميراث حضرت به برادرشان رسيد » .

نويسنده

: دكتر از كجا فهميد كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام موقع شهادت فرزندى نداشتند و اينكه در ميان همسران و كنيزان ايشان كسى را حامله نيافتند از اين جهت بود كه حضرت امام زمان عليه السلام پنج سال پيش از آنروز به دنيا آمده بود ، نه اينكه مادر گراميش در وقت شهادت امام عسكرى عليه السلام حامله باشد .

دادن ميراث امام عسكرى عليه السلام به برادرش از طرف حكومت وقت نيز دليل بر نفى وجود حضرت مهدى عليه السلام نميشود ، براى آنكه آنبزرگوار مخفى بود و حكومت وقت هم از تولد آنحضرت خبر نداشت و فقط عده اى از خواص حضرت امام عسكرى عليه السلام به شرف زيارت آن بزرگوار قبل از شهادت امام عسكرى عليه السلام رسيده بودند .

دكتر : « براى تفصيل بيشتر ميتوانيد به كتابهاى ذيل مراجعه كنيد:كتاب الغيبة از شيخ طوسى ص/74 الارشاد از شيخ مفيد ص/354 ، اعلام الورى از فضل طبرسى ص/380 ، المقالات و الفرق از اشعرى قمى ص/102، اصول كافى ج1 كتاب الحجة ص/505 » .

نويسنده : در تمام كتابهاى كه دكتر نام برد ولادت حضرت مهدى عليه السلام روشن وصريح ذكر شده و در هيچ يك از اين كتابها نفى نشده بلكه با ادله و براهين قوى اثبات شده است .

دكتر : « همچنين برادر عزيزمان آقاى سيد احمد كاتب در باره نواب امام دوازدهم تحقيق كرده ميفرمايد: " آنها گروهى دنيا پرست و فرصت طلب بودند، كه براى استفاده از اموال خمس و ديگر هدايايى كه در قبرستان يا سرداب گذاشته ميشد خودشان را نواب امام معرفى كردند" »

نويسنده : اولا

آنچه از احمد كاتب نقل كرده مدعاى است بدون دليل و اگر بنا باشد هر ادعايى پزيرفته شود پس هيچ چيز در عالم ثابت نخواهد بود .

ثانيا دكتر در بحث خمس ادعا كرد كه ائمه عليهم السلام خمس را براى شيعيان بخشيده بودند ، پس نواب اربعه چطورى براى جمع آورى خمس خود را نواب امام زمان عليه السلام معرفى كردند ؟ كافى بود مردم به آنها بگويند خمس براى ما بخشيده شده است اما از آنجائيكه دروغگو حافظه ندارد ، مى بينيد كه دكتر وجوب خمس را يكجا نفى و در اينجا اثبات كرده است .

ثالثا اگر امام دوازدهمى نبود ، چطور يكعده خودشان را نائب آنحضرت معرفى نمودند ، خصوصا در آنزمان كه امام عسكرى عليه السلام تازه از دنيا رفته بودند و آيا از عجايب نيست كه دكتر و احمد كاتب و غير اينها پس از هزار و اندى سال بگويند امام زمانى وجود ندارد در حاليكه شيعيان موجود در روز وفات امام عسكرى و بعد از آن همه به اعتراف دكتر و احمد كاتب معتقد بوجود امام دوازدهم عليه السلام بودند .

رابعا ما در تاريخ نداريم كه كسى هديه اى در سرداب يا قبرستان گذاشته باشد و يكى از نواب اربعه آنرا برداشته باشد .

خامسا چطور شد كه پس از چهارمين نائب امام زمان عليه السلام كس ديگرى جرئت نكرد خودش را نائب خاص معرفى كند و اگر قبليها با دروغ بميدان آمده بودند بعديها هم ميتوانستند با دروغ بميدان بيايند .

سادسا نواب اربعه رضوان الله عليهم در بين مردم آن زمان به زهد و ورع و تقوا معروف و مشهور

بودند . پس اين احتمال كه بخاطر دنيا خود را نائب امام عليه السلام معرفى كرده باشند اساس و ريشه عقلائى ندارد .

دكتر : « آنچه بيشتر هر مسلمان شيعه را در باره حقيقت امام دوازدهم كنجكاو ميكند ادعاهاى عجيب و غريبى است كه توليد كنندگان روايات ما در باره ايشان مدعى هستند اگر چنين شخصيتى وجود ميداشت بنده اولين غلام حلقه بگوش ايشان ميبودم اما متأسفانه باعقل جور در نميآيد كه امامى از نسل پيغمبر صلى الله عليه وآله براى اصلاح جامعه آمده باشد، شغلش شغل پيامبر باشد اما اينگونه عمل كند: » .

نويسنده : 1- ظاهرا اين قسمت را مترجم از طرف خود و به نيابت از دكتر اضافه كرده است ، در هر صورت وقتى حضرت على عليه السلام كه افضل همه امامان بعد از خود است به خلافت ظاهرى رسيد ، عده اى آن بزرگوار را تحمل نكرده و با او جنگيدند ، بنا براين معلوم نيست كه دكتر و يارانش بعد از ظهور امام زمان عليه السلام با آنحضرت نجنگند و در مقابلش قرار نگيرند .

خ_وش ب_ود گ_ر محك تج_ربه آي_د ب_ه ميان

تا سيه روى شود هركه در او غش باشد

2- شيعيان هميشه در رابطه با امام زمان كنجكاوى ميكنند اما نه به آنجهت كه شك دارند بلكه ميخواهند يقين خود را بيشتر كنند .

3- آنچه را دكتر به امام زمان عليه السلام نسبت ميدهد هر كدام را در جاى خود جواب خواهيم داد .

امام زمان قاتل نيست

خروج امام زمان عليه السلام براى دفع ظالمان و ايجاد صلح و عدالت در جامعه انسانى است نه براى خونريزى و كشتار و اين مطلبى

است كه از روايات صحيحه و موجود در كتب فريقين استفاده ميشود .

دكتر : « {شاهكارهاى حضرت عج 1- كشتار عربها!} علامه ملاباقر مجلسى روايت ميكند كه: « امام قائم باعربها همان كارى را خواهد كرد كه در "جفراحمر" آمده است، يعنى همه را خواهد كشت» بحارالانوار 52/318 » .

نويسنده : بخاطر وجود افراد مجهول و غير موثق در سند اين روايت ، استدلال به آن صحيح نيست .

دكتر : « همچنين روايت ميكند ( مابقى بيننا و بين العرب إلا الذبح ) "بين ما و عربها جز ذبح چيزى نمانده است" بحار الانوار 52/349 » .

نويسنده : اين روايت به هيچ عنوان اشاره به عمل كرد امام زمان عليه السلام ندارد بلكه امام صادق عليه السلام وضعيت زمان خودشان را بيان ميكند ، زيرا كه ابو جعفر منصور خليفه عباسى تعداد زيادى از بنى هاشم را بقتل رساند و حضرت ميفرمايد كه بين ما و آنها يعنى دستگاه خلافت جور فقط ذبح مانده است .

دكتر : « همچنين روايت ميكند : " از عربها بترسيد كه عاقبت بدى دارند،حتى يك نفر از آنان هم با امام قائم نخواهد بود " بحارالانوار 52/333 » .

نويسنده : روايت ضعيف است چون از روات آن موسى الابار است كه توثيقى ندارد ، پس استدلال به آن غلط و خلاف روش علمى و تحقيقى است .

دكتر : « چونكه بسيارى از شيعيان ما عرب هستند ميپرسم آيا امام قائم همه را از دم تيغ خواهد كشيد؟! مگرنه اين است كه پيغمبر و آل پيغمبر همه عرب هستند؟ مگر خودش عرب نيست؟ پدر وپدر بزرگش عرب نيستند؟ پس اين

چه سرى است، آيا نبايد احتمال بدهيم بلكه بايقين فرياد بزنيم كه نه،نه هرگز نميتواند اين كار نوه پيامبر صلى الله عليه وآله و فردى از آل بيت باشد » .

نويسنده : وقتى روايت ضعيف و ساقط بود پس ديگر جائى براى چون و چرا باقى نمى ماند .

ما معتقديم كه امام زمان عليه السلام با كسانى مى جنگند كه در برابر ايشان قرار گيرند و مانع پياده شدن اهداف الهى ايشان شوند ، عرب باشند يا عجم فرقى نميكند .

دكتر : « آقاى مجلسى از اميرالمؤمنين حديث روايت ميكنند كه: «خداوند كسرى را از دوزخ نجات داده است و دوزخ بر او حرام است!!! » بحارالانوار 41/4

چرا ؟! مگر بهشت و دوزخ برچه اساسى تقسيم ميشود؟ اگر بنده خودم اين روايات را نديده بودم شايد بسيار دشوار بود كه باوركنم آيا ممكن است در كتب ما چنين رواياتى وجود داشته باشد؟ اين مسؤليت اول امام قائم بود! » .

نويسنده : با اينكه اين روايت هيچ ربطى به امام زمان عليه السلام و مسئوليت آن بزرگوار ندارد ، در هيچ حديثى نيامده است كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده باشند : " خداوند كسرى را از دوزخ نجات داده است " بلكه حديث فوق قصه ايست كه عمار ساباطى نقل ميكند و در آن آمده است كه "امير المؤمنين عليه السلام وقتى وارد مداين شد به ايوان كسرى رفته و از آنجا بازديد نمود ، تا اينكه جمجمه را ديده به بعض از اصحاب خود فرمود : اين جمجمه را بردار و بياور و جمجمه را در طشت آبى گذاشته از او خواست كه خودش

را معرفى كند ، بقدرت خدا آن جمجمه به سخن آغاز نموده گفت : يا على من پادشاهى عادل بودم كه به احدى ظلم نكردم اما بر دين مجوس بودم و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در زمان حكومت من بدنيا آمد و من به آنحضرت ايمان نياوردم با اينكه نيت داشتم ايمان بياورم اما بخاطر غفلت و گرفتارى سلطنت فراموش كردم تا اينكه مرگ بسراغم آمد و افسوس كه آن نعمت و منزلت (ايمان به پيامبر) از دستم رفت ، پس من از بهشت محروم هستم بخاطر آنكه ايمان نياوردم اما با اينكه كافر بودم و الان در جهنم هستم ، خداوند مرا عذاب نمى كند و آتش را بر من حرام نموده است ببركت عدل و انصافى كه داشتم " .

پس در اين روايت هرگز ذكر نشده است كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده باشند " خداوند كسرى را از دوزخ نجات داده و دوزخ را بر او حرام كرده است" بلكه بودن او در دوزخ و حرام بودن آتش مطرح شده است .

دكتر : « {2- تخريب مسجد الحرام!} مجلسى روايت ميكند كه: " امام قائم مسجد الحرام را خراب ميكند تا كه آنرا به اصلش برگرداند همچنين مسجد نبوى را " بحار الانوار 52/338 كتاب الغيبة از شيخ طوسى ص/282 » .

نويسنده : روايت در بعض از كتب مرسله و در بعضى با سند ضعيف بخاطر وجود على بن ابى حمزه بطاينى نقل شده است و در هردو صورت اعتبارى ندارد تا به آن استدلال شود .

دكتر : « همچنين علامه مجلسى در توضيح اين امر ميفرمايد:

"اولين كارى كه امام قائم انجام ميدهند اين است كه اين دوتا - ابوبكر و عمر- را از قبرهايشان درحالى بيرون مى كند!! كه آنها تازه و شاداب ! هستند ( رطبين غضّين ) آنگاه مثل خاكستر آنها را به هوا ميپاشد، سپس مسجد را ميشكند!! » بحارالانوار 52/386 » .

نويسنده : 1- در حديث هيچ اشاره به اينكه آندو نفر ابوبكر و عمر هستند نشده است بلكه فقط گفته شده آندو را در حالى كه تازه هستند بيرون مى آورد ، پس دكتر از كجا فهميده كه مراد از آن دو نفر ابوبكر وعمر مى باشد ؟ بلكه از كلمه (تر و تازه) استفاده ميشود كه آن دو نفر تازه و در همان نزديك زمان ظهور مرده اند و شايد مراد بعضى از حكماى ظالم همان دوران باشند چون ما الان نميدانيم كه تا آن زمان چه اتفاقاتى خواهد افتاد و چه كسانى به حكومت خواهند رسيد .

2- در روايت آمده است كه (يكسر المسجد) و دو احتمال دارد يكى آنكه مسجَد بفتح جيم يعنى محل سجده باشد و ديگرى آنكه مسجِد بكسر جيم باشد .

احتمال دوم عقلائى نيست زيرا مسجد بكسر جيم شكستنى نيست بلكه اگر مراد مسجد بكسر جيم بود بايد گفته ميشد (ويهدم المسجد يا يخرب المسجد) و احتمال اول معنايش اين ميشود كه سجده گاه را ميشكند و در اين صورت معناى روايت اين ميشود كه آنجا كه قبر آندو نفر ناشناس هست سجده گاه عده اى است كه بطور غير مشروع مى آيند و آنجا سجده ميكنند و شايد علامتى در آن قسمت ميگذارند كه حضرت پس از قيام

آن علامت را كه سجده گاه است ميشكند .

3- مرحوم علامه مجلسى روايت را از بشير نبال نقل ميكند و او توثيقى در كتب رجاليه ندارد ، پس روايت از اصل ساقط و غير قابل اعتماد است .

استنباط جاهلانه

دكتر : « {كعبه جديد!!} طبعا بعضى ها ممكن است بپرسند كه امام زمان چرا اين كار را ميكند؟! بله متأسفانه بايد گفت : بدليل اينكه از ديدگاه ما كعبه در مقايسه باكربلا اهميتى ندارد!! و كربلا از كعبه مهمتر و بهتراست!!

بنابرنصوصى كه فقهاى ما نقل كرده اند نه تنها كربلا مبارك ترين و مقدس ترين منطقه روى زمين است بلكه اين جايگاهى است كه خداوند آنرا از ميان تمامى نقاط جهان برگزيده ، لذا از هر جاى ديگرى بهتر و مهمتر است !! آرى كربلا حرم خدا !ورسول !و قبله ! اسلام و خاك آن شفاست!!.

استاد بزرگوارمان علامه محمد حسين آل كاشف الغطاء هميشه اين بيت را تكرار ميكردند:

وَمِن حَدِيث كَربلاء وَ الكَعَبةِ لَكَ_ربَلاء بانَ عُلُ_وُّ الرّتبَةِ

" آنجايى كه صحبت از كربلاء و كعبه باشد البته بلند بودن منزلت كربلاء آشكاراست! "

شاعر ديگرى گفته است:

هى الطُّفُوفُ فَطُفْ سَبعَاً ِبمَغناها فما لمِكَ_ةَ مَعنى م_ثلَ مَعناها

أَرْضٌ و لكِن_ّها السَّب_عُ الشَّدادِ لهَا دانَ_تْ وَطَأطَأ أعْلاها لأِدْناها

اين است مقام بلند پ_س هفت بار آنرا طواف كن! زيرا مكه اين محتوا را ندارد كه اينجا دارد! زمينى است اما هفت آسمان در مقابل آن بى مقدار شده! آرى بلنديها در برابرآن س_رفرود آورده است!.

نويسنده : 1- اگر از ديدگاه شيعيان كعبه اهميت نمى داشت بايد زيارت كربلا واجب و حج بيت الله را مباح يا مستحب ميدانستند در حاليكه فقهاى شيعه

همه اتفاق دارند كه رفتن به كربلا براى زيارت امام حسين عليه السلام مستحب و حج بيت الله جزء واجبات و ضروريات دين است كه منكر آنرا كافر ميدانند و اگر كسى هزار بار كربلا رفته باشد و حج را با استطاعت از آن ترك نموده باشد اين اعمال مستحبى كفايت از حج واجب نخواهد كرد و اگر كربلا مهمتر از كعبه بود پس بايد شيعيان نماز را بسوى كربلا ميخواندند نه بسوى كعبه .

2- هيچ يك از فقها وعلماى ما كربلا را حرم خدا و حرم رسول خدا و قبله اسلام ندانسته و نميدانند ، بلكه حرم خدا مكه و حرم رسول خدا مدينه است و كربلا حرم امام حسين و ديگر شهداى كربلا است .

3- بلى ما خوردن خاك كربلا را بخاطر رواياتى كه از ائمه عليهم السلام وارد شده است و بخاطر آنكه خون امام حسين عليه السلام در آن ريخته شده است به اذن خداوند متعال شفاى همه امراض ميدانيم ، البته خوردن خاك در فقه ما حرام است ولى خاك كربلا طبق رواياتى كه از امامان عليهم السلام بما رسيده است از اين حرمت استثنا شده است .

اما چرا دكتر از اينكه خاك كربلا به اذن خدا شفاى هر مرضى باشد تعجب كرد ، مگر خاك كربلا كمتر و بى ارزش تر از بال مگس است كه در عين آنكه مگس ناقل ميكروبها و امراض است ميتواند شفا بخش باشد .

بخارى در صحيح كتاب طب حديث 5326 از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل ميكند كه "وقتى مگس بين آب يا شربت شما افتاد ،آن را اول

بين آن آب يا (هر مايع نوشيدنى ديگر) فرو برده سپس بنوشيد زيرا يك بال آن مرض و بال ديگر آن شفا است " .

و مگر خاك كربلا كه با خون عزيز رسول خدا عجين شده است به نظر دكتر و يارانش كمتر و بى ارزش تر از بول و ادرار شتر است كه اثر شفا بخشى دارد .

بخارى در صحيح كتاب طب حديث 5254 روايت ميكند كه "عده اى در مدينه مريض شدند ، پيامبر به آنها دستور داد كه شير شتر و (بول) ادرار شتر را بنوشند پس نوشيدند و خوب شدند" .

4- اما اينكه كربلا از حيث درجه و مقام بالاتر از كعبه باشد - صرف نظر از بررسى روايات - چه اشكالى دارد و آيا جسد مطهر امام حسين عليه السلام افضل و بالاتر است يا حجر الاسود و خشتهاى كعبه ؟ .

ابن جوزى در كتاب بدايع الفوائد ميگويد : " آيا حجره اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آن مدفون است بالاتر است يا كعبه ؟" بعد ميگويد : " ابن عقيل كه از فقهاى حنابله است گفته : سؤال كننده اى از من پرسيد كدام بالاتر است حجره پيامبر يا كعبه ؟ گفتم :اگر تنها خود حجره را ميگوئى پس كعبه بالاتر است ، اما اگر حجره اى را ميگوئى كه جسد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آن است ، پس به خدا قسم حجره بالاتر است و نه عرش و نه حمله آن و نه بهشت عدن و نه افلاك زيرا كه در آن جسدى وجود دارد كه اگر

با هر دو جهان مقايسه شود آن جسد بالاتر و برتر است .

محمد ناصر البانى در حديثى كه سند آنرا حسن و خوب ميداند از عبدالله بن عمر نقل ميكند كه " روزى به كعبه نظر كرده گفت : چه بزرگى و داراى چه حرمت بزرگى هستى ، اما مؤمن حرمتش از تو بزرگتر است " البانى ميگويد اين حديث را ترمذى و ابن حبان نيز نقل كرده اند .

ابن ماجه در سنن كتاب فتن حديث 3922 از عبدالله بن عمر نقل ميكند كه " ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را كه دور خانه كعبه طواف ميكرد و ميفرمود چه بزرگى و چقدر حرمت تو بزرگ است اما بخدا قسم كه حرمت مؤمن در نزد خدا بزرگتر است از حرمت تو و همين قسم حرمت خون و مال او و اينكه به او گمان خير داشته باشيم " .

اگر بنا باشد حرمت مؤمن بالاتر از حرمت كعبه باشد پس امام حسين عليه السلام كه مصداق اتم و اكمل مؤمن است چرا از كعبه بالاتر نباشد ؟ و اگر حجره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بخاطر دفن جسد مطهر آن حضرت بالاتر از كعبه باشد پس حرم امام حسين عليه السلام نيز بخاطر جسد مطهر آن حضرت به حكم حديث نبوى معروف بين فريقين (حسين از من و من از حسين هستم) نيز بالاتر از كعبه خواهد بود .

قضاوت مطابق واقع

در دنيا معمولا قضاوت و صدور حكم مطابق شواهد ظاهرى صورت مى گيرد مثل شهادت دادن شهود و قسم خوردن يكطرف از دو طرف دعوا يا دفاعى كه توسط

وكيل صورت مى گيرد و امثال آن و قاضى هم بر اساس همين ظواهر حكم ميكند و گاهى ممكن است كه حق ناحق و ناحق حق شود ، براى همين جهت است كه هيچ وقت ما به ضرس قاطع نميتوانيم حكم كنيم كه هركه در محكمه و دادگاه محكوم شد حتما در پيشگاه خداوند و واقع هم محكوم است .

اما در آخرت قضاوت بر اساس واقع است زيرا كه خدا هم شاهد است و هم حاكم و ديگر آنجا شهادت شهود يا قسم يا وكيل مدافع معنى ندارد .

از بعضى از نصوص استفاده ميشود كه در زمان داود و سليمان عليهما السلام نيز قضيه از اين قرار بود كه آن بزرگوارن بر اساس شواهد و ظواهر حكم نميكردند بلكه آنچه واقع بود همان را بيان نموده و قضاوت بر اساس واقعيت ميكردند ، اين مقدمه را براى آن نوشتيم تا بعد كه گفته هاى دكتر را در اين بخش رد ميكنيم جواب براى همه واضح و روشن باشد .

دكتر : « {3- حكم آل داود!} آقاى كلينى بابى بسته كه أئمه عليهم السلام هرگاه قدرت بيابند موافق با حكم آل داود قضاوت خواهند كرد ، و گواه نخواهند طلبيد آنگاه از امام صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمودند: (إذا قام قائم آل محمد حكم بحكم داود و سليمان و لايسأل بيّنة) "هرگاه قائم آل محمد ظهور كند مطابق حكم داود وسليمان عليهما السلام حكم خواهد كرد و شاهد نخواهد طلبيد" اصول كافى 1/397 » .

نويسنده : مراد از اين حديث و امثال آن اينست كه امام عليه السلام به علم خود در قضاوت حكم

ميكند و بتعبير رساتر آنحضرت مطابق واقع حكم ميكند ، زيرا كه غرض از ظهور آن بزرگوار طبق روايات طرفين پر كردن زمين از عدل و داد است و وقتى اين قضيه تحقق پيدا ميكند كه در قضاوت حكم مطابق واقع باشد ، زيرا صدور حكم مطابق قسم يا شاهد ، حكم ظاهرى است ، اما آيا در واقع شاهد راست گفته يا قسم خورنده بحق قسم خورده است يا به ناحق،ربطى به اصل صدور حكم ندارد و در ظاهر حكم درست است .

در اين روايت هم گفته شده كه امام عليه السلام از شاهد شهادت نميخواهد بلكه چون داود و سليمان نبى عليهما السلام حكم مطابق واقع را صادر ميكند و هرگز معنى روايت اين نيست كه حضرت عليه السلام اين دين را نسخ كند و دين حضرت داود را كه منسوخ است مورد عمل قرار دهد ، در واقع در اين روايت نوعى تشبيه به كار رفته است بين قضاوت آنحضرت و قضاوت آل داود .

دكتر : « مجلسى روايت ميكند كه: ( يقوم القائم بأمر جديد و كتاب جديد و قضاء جديد) "هرگاه قائم بلند شود امر جديد!،وكتاب جديد !و قضاء جديدى خواهد داشت! بحارالانوار 52/354، الغيبة نعمانى ص/154

اينكه امر جديد چه خواهد بود!؟ مانميدانيم كتابش هم جديد است غير از قرآن، وقضاوتش هم جديد است؟! .

امام صادق- عليه السلام- ميفرمايد : ( لكأنّى أنظرُ إليه بينَ الرَّكنِ والمقامُ يبايعُ الناسَ على كتابٍ جديدٍ ) "گويامن الآن دارم ايشان را ميبينم كه در بين ركن حجر اسود ومقام إبراهيمى دارد با مردم بركتاب جديدى بيعت ميكند بحارالانوار 2/135،الغيبة ص/176 » .

نويسنده :

اولا چون روايت ضعيف است خود به خود از مقام استدلال ساقط است و ثانيا بر فرض صحت مراد از امر جديد نسبت به همان زمان است يعنى عدل و داد كه در اثر زياد شدن ظلم و جنايت از ياد مردم ميرود و با اقامه عدل و داد گويا امر جديدى پياده شده است و مراد از كتاب جديد تفسير واقعى و حقيقى قرآن بر اساس تنزيل است يا اينكه چون در آنزمان دينداران بسيار كم هستند ، قرآن در نظر اكثر مردم بعنوان كتاب جديدى مطرح مى شود كه از آن غافل بوده اند و مراد از قضاوت جديد قضاوت بدون شاهد و مبتنى بر علم خود آنحضرت است كه توضيح داديم .

دكتر : « {اين حديث را حفظ كنيد} اين مطلب را باروايتى دهشت ناك به پايان ميبريم، مجلسى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه ايشان فرمودند: (لو يعلم الناس مايصنع القائم إذا خرج لأحب أكثرهم ألا يروه مما يقتل من الناس.....حتى يقول كثير من الناس ليس هذا من آل محمد ولوكان من آل محمد لرحم) "اگر مردم بدانند كه امام قائم وقتى ظهوركند چه خواهد كرد اكثر آنان آرزو ميكردند كه كاش او را نبينند از بس كه مردم را ميكشد..... حتى بسيارى از مردم خواهند گفت: اين از آل محمد صلى الله عليه وآله نيست اگر از آل محمد ميبود رحم ميكرد!" بحار الانوار 52/353 الغيبة ص/ 153 » .

نويسنده : اولا روايت بخاطر وجود محمد بن على صيرفى كوفى در سند آن ، ضعيف است .

ثانيا اگر آنچنانكه روايات دلالت ميكند به اينكه قبل از ظهور

آنحضرت جهان پر از ظلم و فساد ميشود و آن بزرگوار بخواهد پر از عدل و داد بسازد ، يقينا بدون از بين بردن افراد فاسد كه حتما تعداد شان هم كم نيست ممكن نخواهد بود .

ثالثا در روايت دلالت بر كشتار زياد نيست بلكه عده اى دوست ندارند آنحضرت را ببينند بسبب كشته شدن بعض از مردم ، چنانكه در زمان ما هم بعضى از مسلمان ها هستند كه با اعتقاد به اسلام حكم قصاص و اعدام مرتد و غيره را نمى پسندند و حتى تلاش ميكنند كه اين احكام اجرا نگردد .

دكتر : « وقتى ازآقاى آية الله صدر در باره اين روايت توضيخ خواستم فرمودند: قتلى كه انجام مى گيرد اكثراً در ميان مسلمين خواهد بود آنگاه نسخه اى از كتاب خود شان ( تاريخ بعد ازظهور) را برايم اهداء كردند،در صفحه اولش باخط خودشان نوشته اند اهداء به فلاني...... ايشان در اين كتاب اين مطلب را توضيح داده اند » .

نويسنده : مرحوم آية الله صدر در كتاب مذكور مطلبى را كه مى نويسد غير از آنچيزى است كه دكتر به دروغ به ايشان نسبت ميدهد .

ايشان ميگويد :"كشته شدگان بعد از ظهور طرفداران باطل هستند كه ظهور حضرت مهدى را نمى خواهند و به همين لحاظ از اخبار استفاده مى شود كه آنحضرت نمى كشد مگر دشمنان خدا و منافقين و كسانى را كه انقلاب او را نمى پزيرند و ميگويند برگرد ما احتياجى به فرزندان فاطمه نداريم .

از اين عبارت بخوبى پيداست كه مقتولين ، مسلمان نيستند و به خاطر دشمنى با اسلام ، حاضر نمى شوند با آنحضرت

بيعت كنند بلكه در برابر آنحضرت ايستاده و با ايشان مى جنگند .

ضمنا دكتر در آخر اين بخش چند پرسش مطرح كرده كه چون جوابهاى آن قبلا داده شده است از نقل دو باره آن صرف نظر كرديم .

قبله هرگز تغيير نخواهد كرد

دكتر : « {خوش خبرى براى عراقيها} ماگمان ميكرديم كه امام قائم مسجد الحرام را به حالت اصلى اش كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده است باز خواهد گرداند ولى بعدها فهميدم كه خير منظور از (يرُجِعُهُ اِلى اَساسِه) اين است كه آنرا خراب ميكند و با زمين هموارمى نمايد ، چونكه قبله بسوى كوفه تغيير جهت خواهد داد!. » .

نويسنده : اولا رواياتى كه دلالت بر باز گرداندن مسجد الحرام بحالت اصليش ميكنند همه ضعيف السند بوده و هيچ عالمى به آن استدلال نكرده است ، بر فرض كه اسناد آن روايات هم صحيح ميبود مسلما معنى آن خراب كردن مسجد الحرام نبود بلكه برگرداندن آن به همان حالت اصلى در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود .

ثانيا هيچ عالمى از علماى شيعه ادعا نكرده است و هيچ روايتى وجود ندارد كه دلالت بر تغيير قبله و تحول آن بسوى جاى ديگرى باشد و اين از ادعاهاى باطل و بى اساس دكتر است .

دكتر : « فيض كاشانى روايت ميكند : (يااهل الكوفة)" اى مردم كوفه خداوند كسى را به اندازه شما دوست ندارد لذا امتيازاتى را به شما اختصاص داده است (مصلاكم بيت آدم و بيت نوح و بيت ادريس و مصلى ابراهيم ......) " مصلاى شما خانه آدم و خانه نوح

و خانه ادريس و مصلاى ابراهيم است " (ولا تذهب الايام حتى ينصب الحجر الاسود فيه) " طولى نمى كشد كه سر انجام حجر الاسود در آن نصب خواهد شد " الوافى 1/215 » .

نويسنده : اولا روايت بخاطر ضعيف بودن طريق شيخ صدوق به اصبغ بن نباته ، ضعيف است .

ثانيا حمل حجر الاسود به كوفه معنايش قبله قرار دادن كوفه نيست زيرا قبله بودن كعبه منوط به وجود حجر الاسود نيست كه اگر نبود قبله نباشد .

ثالثا در روايت اصلا نيامده است كه امام عليه السلام حجر الاسود را از كعبه به كوفه منتقل ميكنند بلكه بر فرض صحت ، شايد سنگى سياهى در آن جا نصب شود غير از حجر الاسود كه دكتر بخاطر شباهت اسمى حكم به انتقال قبله را صادر كرده است .

دكتر : « بنابر اين منتقل كردن حجراسود از مكه به كوفه ، وكوفه را مصلاى آدم و نوح و ادريس و ابراهيم عليهم السلام دانستن دليل بر اين است ،كه پس از خراب كردن مسجد الحرام كوفه قبله نماز تعيين خواهد شد، باتوجه به اين روايت تصور اينكه مسجدالحرام را به حالت اصلى قبل از توسعه بازخواهدگرداند تصور درستى نيست، لذا چنانكه در روايات آمده بايد خراب گردد وقبله وحجراسود در كوفه باشد » .

نويسنده : معناى روايات دال بر برگشتاندن مسجد الحرام را بر اساس اولش روشن نموديم ضمن آنكه گفته شد آن روايات ضعيف السند بوده و قابليت استدلال را ندارند اما فقيه 90 يا 200 ساله خودش ميبرد و خودش ميدوزد ، چنانكه توضيح داديم كه قبله شدن كعبه بخاطر حجر الاسود نيست و

در روايت سخن از انتقال حجر الاسود نيست و از همه مهمتر روايت ضعيف است و مراد از مصلا بودن چند پيامبر اين نيست كه آنجا كعبه يا قبله شود وگرنه بايد مدينه منوره هم كه مصلاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بيت اوست قبله ميشد بلكه معناى روايت بر فرض صحت سند ،تقدس و عظمت مسجد كوفه است و بس .

دكتر : « {اين است عدالت!} ما به نوبت خود ميپرسيم راستى امام قائم ازكجا شروع خواهند كرد؟ واز چه كسانى انتقام خواهند گرفت؟ واينهمه خونى كه ميريزد خون كيست؟ بلى چنانكه روايات گوياست و چنانكه آقاى صدر فرمودند، اين خون مسلمين است پس ظهورامام قائم برمسلمين عذابى خواهد بود و نه رحمتى ،بنابرين حق دارند بگويند كه او از آل محمد نيست ! چون آل محمد برمسلمين رحم و شفقت دارند اما اين امام قائم رحم و شفقت ندارد ! » .

نويسنده : همين چند سطر پيش جواب داده شد كه امام عليه السلام با كسانى مقاتله ميكنند كه در برابر ايشان قرار گيرند و مانع پياده شدن اهداف الهى ايشان شوند ، روايات هم همين را ميگويد و بس و مرحوم آية صدر هم نگفته اند كه امام عليه السلام مسلمانان را مى كشند بلكه با نقل عبارات ايشان همين چند سطر قبل از كتاب تاريخ ما بعد الظهور ثابت شد كه دكتر دروغ ميگويد و خداوند هم دروغگو را لعنت كرده است .

دكتر : « وانگهى مگر نه اين است كه ايشان زمين را پس از آنكه ظلم و ستم برآن حاكم بوده، سرشار از عدالت و

برابرى خواهد كرد ؟ پس باكشتن نود در صد(به فرموده شيخ طوسي) مسلمين توسط امام قائم كجاست آن عدالت و برابرى ؟! » .

نويسنده : آيا برپايى عدل و داد بدون سركوب كردن ظالمان و كوتاه كردن دست جنايتكاران و نابود كردن زور گويان ممكن است ؟ پس بايد كسانى كه مانع پياده شدن عدل و برابرى هستند كشته شوند تا جامعه روى عدل و انصاف را ببيند .

وانگهى مرحوم شيخ طوسى نگفته است كه امام عليه السلام نود در صد مردم را ميكشد ، بلكه روايت را دكتر نفهميده يا خودش را به نفهمى زده است كه احتمال اول اقرب است .

روايت اين چنين است (لايكون هذاالامر حتى يذهب تسعة اعشار الناس) "ظهور امام عجل الله فرجه متحقق نخواهد شد تا نُه دهم مردم يعنى نود در صد آنان ازبين برود " يعنى اين مرگ و مير مردم قبل از ظهور آن حضرت است چون در روايت آمده كه اين امر تحقق نخواهد يافت و مراد ظهور امام عليه السلام است ، پس در ازبين رفتن نود در صد مردم امام عليه السلام نقشى ندارد ، زيرا در آنوقت آن بزرگوار هنوز خروج نكرده است .

ممكن است اين مرگ و مير ها بسبب كشتار مردم توسط حكام ظالم و جنگهاى داخلى و فقر و گرسنگى و غيره باشد كه خود همين نكته مؤيد پر شدن جهان از ظلم و جنايت است قبل از ظهور آنحضرت .

دكتر : « از زبان امام صادق عليه السلام روايتى نقل شده كه فرمودند: -البته ايشان ازاين روايت و هزاران روايت ديگرى كه به نام ايشان دست بدست ميگردد

اطلاعى ندارند- (مالمن خالفنا فى دولتنا نصيب إن الله قد أحل لنا دماءهم عند قيام قائمنا) "كسيكه با ما مخالفت كند در دولت ما هيچ سهمى ندارد، بدرستيكه خداوند در هنگام ظهور امام قائم خون آنان را براى ما حلال كرده است" بحار الانوار 52/376 » .

نويسنده : 1- مرحوم مجلسى روايت را از كتاب مزار شيخ محمد بن مشهدى نقل ميكند و مرحوم آية الله العظمى خوئى در باره اين كتاب ميگويد : " اعتبار اين كتاب ظاهر نيست زيرا كه حال خود محمد بن مشهدى ظاهر نبوده بلكه شناخته شده نيست " پس روايت از اعتبار ساقط و استدلال به غلط است .

2- بر فرض صحت روايت ، امام عليه السلام ميفرمايد در زمان ظه_ور ه__ركس با حكومت امام زمان ب_ه مخالفت

برخيزد خونش حلال است و اين مطلبى كاملا درست است زيرا ظهور امام زمان عجل الله فرجه براى برپائى عدالت است و هركس در برابر او قرار گيرد و مانع اجراى عدالت شود و با آن بزرگوار كه طاعتش بر همه واجب است مخالفت كند ، نصيبى هم در آن دولت نخواهد داشت و اين مطلب هم چيزى عجيبى نيست .

3- جاى تعجب است كه چرا دكتر غصه دار مخالفان اهلبيت است كه در دولت اهلبيت عليهم السلام نصيب و سهمى ندارند ، و اگر اهل بيت مخالفان خودشان را سهم و نصيبى ندهند ، دكتر چه مقدار ضرر ميكند كه اين چنين سنگ مخالفان اهلبيت را بسينه ميزند ، بلكه اگر در آن دولت مخالفان اهلبيت سهم داشته باشند ديگر آن دولت از آن اهلبيت عليهم السلام نخواهد بود .

4- در

روايت گفته شده كه خداوند خونهاى آنانرا بر ما حلال كرده است اما گفته نشده كه ما همه آنها را مى كشيم ،چون معنى حلال بودن حتما انجام دادن نيست .

5- كاش دكتر اين اندازه كه سنگ مخالفان اهلبيت را بسينه ميزند يكبار هم سنگ موافقان اهلبيت را بسينه زده بود و اين همه دروغ را براى گمراه كردن مردم سرهم نميكرد ، تا هم آبروى خودش را ببرد و هم آب به آسياب دشمنان اسلام كه مترصد فرصت حمله به اسلام هستند بريزد

نماز جمعه در فقه اماميه

فقهاى شيعه همه بالاتفاق معتقد بوجوب نماز جمعه بوده و هستند و خواهند بود و تا هنوز فقيهى دربين شيعه پيدا نشده كه فتوا به حرمت نماز جمعه يا وجوب تعطيل آن داده باشد و در آينده نيز پيدا نخواهد شد ، بلكه كلام برسر نوع وجوب و شرايط وجوب است كه در ضمن مطالب بعدى روشن خواهد شد .

دكتر : « {نماز جمعه چرا تعطيل شد؟!} ازبزرگترين و روشنترين آثارى كه نقش بيگانگان را در منحرف كردن تشيع از قافله امت اسلامى آشكار ميكند اين ايده است كه نماز جمعه بايد ترك گردد و جز پشت سر امام معصوم نماز جمعه درست نيست ! » .

نويسنده : الف : اگر كسى نماز جمعه خواند چه نفعى عايد دشمنان و بيگانگان خواهد شد تا بيايند و نقش بازى كنند و پيروان مذهبى را از انجام واجبى چون نماز جمعه باز دارند ؟ .

ب : هيچ فقيهى از فقهاى شيعه از اول تا زمان حاضر فتواى به اين مضمون صادر نكرده است كه نماز جمعه بايد تعطيل شود و جز پشت سر

امام معصوم جايز نيست .

ج : بين فقهاى شيعه از متقدمين تا متأخرين و تا متأخرين متأخرين و فقهاى حاضر هميشه دو قول وجود داشته است ، يكى اينكه نماز جمعه در زمان غيبت امام عليه السلام واجب عينى تعيينى است مثل ديگر نماز هاى يوميه و دوم اينكه نماز جمعه در زمان غيبت واجب عينى تخييرى است ، به اين معنى كه مكلف مخير است بين اقامه نماز جمعه يا نماز ظهر .

تعجب است از مجتهد نماى 90 يا 200 ساله كه تا هنوز فتاواى فقهاى شيعه را در طول اعصار و قرون نديده و به فقهاى ما چيزى را نسبت ميدهد كه هرگز به آن فتوا نداده اند .

د : آندسته از فقهاى ما كه نماز جمعه را در زمان غيبت واجب عينى تخييرى مى دانند ، حضور معصوم را جزء شرايط وجوب عينى تعيينى حساب مى كنند .

پس حضور و غيبت امام معصوم عليه السلام هيچگونه دخالتى در اصل وجوب نماز جمعه ندارد .

دكتر : « در اين چند سال اخير بحمدلله فتاوايى منتشر شده كه اقامه نماز هاى جمعه را تاييد ميكند اين واقعا گام بسيار بزرگى در جهت تصحيح مذهب شيعه است، بنده بسيار از پروردگارم سپاسگذارم كه تلاشهاى مرا بى بهره نگذاشت چون به لطف الهى شخصا در تحريك و قانع كردن مراجع محترم جهت برگذارى نماز هاى جمعه نقش كليدى داشته ام كه اميدوارم خداوند مرا از پاداش بزرگ آن محروم نفرمايد » .

نويسنده : هيچ فتوائى از هيچ فقيهى در اين چند سال اخير كه دلالت بر وجوب تعيينى نماز جمعه كند صادر نشده است و تمام

فقهاى معاصر قائل به وجوب تخييرى نماز جمعه بوده اند و هستند .

البته مرحوم آية الله العظمى اراكى از مراجع بزرگوار قم در زمان حكومت پهلوى نيز نماز جمعه را در مسجد امام قم بر گذار ميكرد و هم چنين مرحوم آية الله شيخ غلام حسين ترك در مشهد مقدس از كسانى بود كه سالها قبل از انقلاب نماز جمعه را اقامه مى نمود ، اما فتواى بوجوب تخييرى در بين فقها معروف بلكه در بين جمهور فقهاى اماميه وجود داشته و تغيير نكرده است .

اما اينكه دكتر مراجع عظام را قناعت داده باشد كه نماز جمعه را برگذار كنند ، ادعاى است بلا دليل و غير قابل قبول ، زيرا فقهاى شيعه تابع دليل اند و هرچه مدلول دليل باشد مطابق آن حكم ميكنند ، و دكتر دليلى بر وجوب عينى تعيينى نماز جمعه اقامه نكرد تا بعد ادعا كند كه با اين دليل مراجع را قانع ساختم .

دكتر : « اما پرسش بنده اينست كه چرا ما تاكنون يعنى بيش از هزار سال! به اين ترفند خطرناك پى نبرديم و دهها نسل از مسلمانان شيعه ما از نمازجمعه محروم بوده اند؟! اين چه دست پنهانى دركار بوده كه توانسته است با زيركى و مكارى بر يك مكتب بزرگ چيره شود و ما را از نماز جمعه اى كه بانص صريح قرآن ثابت است محروم گرداند ؟ » .

نويسنده : 1- هم قبلا و هم فعلا فتواى اكثر علماى شيعه وجوب تخييرى نماز جمعه است و الان هم مردم از نظر فقه ما اختيار دارند كه به نماز جمعه حاضر شوند يا نماز ظهر

را بخوانند .

2- در گذشته هم افرادى بنام امام جمعه و مساجدى به نام مسجد جمعه مخصوصا در ايران وجود داشته كه هنوز هم بسيارى از آن مساجد كه بنام مسجد جمعه ياد ميشوند باقى است و اين خود دليل است بر اينكه در گذشته هم نماز جمعه بوده است نه اينكه دكتر آمده باشد و فقهاى شيعه را به برگذارى آن قانع كرده باشد .

3- خواندن نماز جمع ضررى را متوجه دشمنان اسلام نميكند تا آنها بيايند و مسلمانان را از خواندن آن باز دارند مگر اهل سنت كه هميشه و بطور عموم نماز جمعه خوانده اند چه ضربه اى بر دشمنان اسلام وارد كرده اند كه شيعيان در آن سهيم نبوده اند ، يا مگر ملتهاى عرب كه نماز جمعه در بين رعيت و سلاطين آنها ترك نميشود چه گلى بر سر اسلام و مسلمين زده اند ، الان بيش از چهل سال است كه فلسطينى ها زير چكمه هاى صهيونيستهاى جنايتكار ، خورد ميشوند و ملتهاى عرب مشغول عيش و كيف خود هستند ، بلكه با سكوت خود به حكام و سلاطين خود نيز اجاه داده اند كه پشت پرده قول و قرارهاى با دشمنان اسلام را آزادانه انجام دهند .

4- مگر بيگانگان آمدند و به اهل سنت گفتند كه نماز را دست بسته بخوانيد و در وضو پاهاى تان را بشوريد ؟.

5- قرآن كريم ما را به نماز جمعه امر ميكند و در اين شكى نيست و لذا فقهاى ما هميشه نماز جمعه را در عداد نماز هاى واجب حساب كرده اند و فقيهى در بين شيعه وجود ندارد كه حكم

به استحباب يا حرمت نماز جمعه داده باشد ، اما آيا اين وجوب عينى تعيينى است يا عينى تخييرى مطلبى است كه به كمك روايات كه مفسر قرآن كريم هستند روشن ميشود .

روى دروغگو سياه باد

دكتر : « پس از اين سفر خسته كننده اى كه سعى كردم از حقايق مهمى پرده بردارم و لابد شما را هم خسته كردم ، با توجه به شناختى كه از تشيع تحريف شده!پيدا كرديم و با توجه به اينكه خود امام صادق عليه السلام گواهى ميدهند كه شيعيان نخستين رافضه بوده اند و خداوند هم آنان را رافضه خوانده (لرفضهم اهل البيت) "چونكه اهل بيت (ع)را كنار گذاشتند". حد اقل براى خودم مطلب خيلى مهمى باقى مانده است وآن اينكه حالا بايد چه كاركنم؟ آيا باز هم به اصطلاح شيعه باشم!؟ سرجايم باقى بمانم؟ منصبم را حفظ كنم؟ و همچنان سرمايه هاى هنگفتى را از مردم ساده وبيچاره به نام خمس بگيرم و به جيب بزنم؟ و ماشينهاى مدل بالا سوار شوم؟ و(ببخشيد) از زنهاى خوشگل كام بگيرم ؟ يا اينكه از اين محرمات كناره بگيرم و حق را آشكارا بيان كنم زيرا ساكت از حق شيطانى گنگ است ؟! » .

نويسنده : آنچه دكتر در اين چند سطر گفت ، خلاصه تمام مطالبى است كه تا حالا گفته بود و ما هم همه را جواب داديم و اينجا هم بطور اجمال ميگوئيم :

1- امام صادق عليه السلام هيچ وقت نفرموده اند كه خداوند شيعيان را رافضه ناميد بخاطر آنكه اهلبيت را كنار گذاشتند و در هيچ كتابى اين مطلب از امام صادق عليه السلام نقل نشده است بلكه در

صفحه هاى 93 و 94 و 95 همين كتاب روايتى را كه دكتر بشكل تحريف شده و بريده نقل كرد كامل ترجمه نموديم و معلوم شدكه امام عليه السلام ميفرمايند : خداوند شما را رافضه ناميد چون شر و باطل را ترك كرديد و بسوى خير كه اهلبيت پيامبر عليهم السلام هستند آمديد .

2- هيچ سرمايه هنگفتى براى هيچ عالم و فقيه شيعه از طريق خمس بدست نيامده است بلكه فقهاى شيعه زاهدانه زندگى ميكنند و اين چيزى است كه همه شيعيان آنرا ميدانند و خمسى كه دست آنها ميرسد در مصارف شرعى از پيش تعيين شده به مصرف ميرسد .

3- هيچ يك از فقهاى ما ماشينهاى مدل بالا نداشته و ندارند و بلكه اكثر فقهاى ما ماشين ندارند

4- كام گرفتن از از زنهاى خوشگل براى افرادى كه دين را بدنيا مى فروشند بسيار آسان و راحت است .

5- كسيكه مى خواهد حق را آشكارا بيان كند زير پوشش نام مستعار كه كسى او را نشناسد مخفى نمى شود ، زيرا كه آدم ناشناس مساوى با سفر است و گفتارش هيچ اثرى نخواهد داشت ، خصوصا اگر تمام گفته هايش دروغ باشد ، و چنانكه قبلا گفتيم دكتر اگر مرد بود ، مردانه به ميدان مى آمد تا معلوم ميشد كه چه در چنته دارد و آيا واقعا همان كسى هست كه ادعا ميكند يا خير ، اگر كشته هم شده بود بدرجه شهادت مى رسيد يا در صورت ترس از مرگ ميتوانست جاى امنى را انتخاب كند و صدايش را بگوش ديگران برساند .

دكتر : « گرچه تاكنون مخلصانه آنرا خوانده ام وتدريس كرده

ام و از آن دفاع نموده ام ، با اين احساس كه من از مكتب اهل بيت عليهم السلام دارم پيروى ميكنم و نه از ترفندهاى دشمنان آنان ، الحمدلله اكنون هم محبت اهل بيت و پيروى از سيرت ائمه اطهار عليهم السلام البته پس از پيروى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در قلبم دارد موج ميزند ، اما به شدت از دروغهايى كه به آن سلاله طاهره بسته شده متنفرم و از دشمنان واقعى آنان شديداً احساس تنفر و انزجار ميكنم » .

نويسنده : اگر دكتر در حوزه علميه نجف اشرف تحصيل و تدريس كرده بود ، بايد علماى نجف و طلاب حوزه ، عالمى كه اهل كربلا و جزء مجتهدين و مدرسين حوزه باشد بشناسند كه نمى شناسند .

وانگهى كسيكه ادعاى اجتهاد و فقاهت دارد چطور بين روايت ضعيف و صحيح نميتواند فرق بگذارد و چرا نميداند كه در مقام تعارض دو روايت باهم امكان تمسك به هيچ طرف نيست مگر آنكه ترجيحى در بين باشد .

پس معلوم ميشود كه دكتر سابقه شيعه بودن را نداشته چه رسد به اينكه از علماى شيعه باشد ، علاوه بر اينكه تاريخ را هم بلد نيست و ادعاى ملاقات با سيد دلدار على نقوى قدس سره را دارد كه در سال 1235 ه_ ق يعنى 190 سال پيش از اين فوت نموده است .

از تهمت هاى فراوانى كه بر شيعيان وارد نموده است معلوم مى شود كه او حتى با شيعيان عادى هم رفت وآمد نداشته و الا آن تهمت ها را وارد نميكرد مثل امانت دادن زنها كه در بحث متعه از

او نقل كرديم .

دكتر : « {ترس از شمشير قائم؟} از مفضل بن عمر روايت است كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه ميفرمودند: (لوقام قائمنا بدأ بكذابى الشيعة فقتلهم) "هرگاه امام قائم ظهور كند از شيعيان دروغين شروع خواهد كرد و آنان را خواهد كشت" رجال كشي/253 .

چرا امام قائم ازشيعيان دروغين شروع ميكند و اول آنان را ميكشد؟! زيرا تهمتها و دروغهايى كه آنان ساخته اند و به نام دين واهل بيت (ع) به خورد مردم داده اند خيلى زشت است و پيامدهاى خطرناكى دارد مانند صيغه و لواط و خمس و تحريف قرآن و بداء و رجعت وغيره كه متأسفانه همه جزو ايمان! قرار گرفته است، پس چه كسى از شمشير امام قائم نجات خواهد يافت؟! عجل الله فرجه الشريف؟!! » .

نويسنده : مستفاد از روايت آنست كه امام عليه السلام هركى را كه بدروغ ادعاى تشيع كرده باشد مى كشد ، چون آنان با اين ادعا كه شيعه هستند مردم را از طريق اهل بيت عليهم السلام منحرف كردند و مسلما يكى از شيعيان دروغين همين آقاى دكتر مجتهد نماى 90 يا 200 ساله است كه اگر در زمان ظهور امام زمان زنده باشد به شمشير آنحضرت كشته خواهد شد .

حليت متعه و جماع از دُبر را در صورت رضايت زوجه در جاى خودش بحث كرديم و جوابهاى دندان شكنى به دكتر داديم ، اما مسئله (بداء) كه يكى از معتقدات شيعه است معناى آن اينست كه خداوند متعال امرى بر مردم آشكار ميكند پس از آنكه مخفى كرده بود يعنى مردم در اول نميدانستند و بعد فهميدند

اما خداوند متعال از اول عالم بود و ميدانست كه اين حكم را در آينده نسخ ميكند يا فلان مريض را شفا ميدهد و امثال اين مطالب كه دوستان ميتوانند براى اطلاع بيشتر به كتاب تشيع چيست؟ و شيعه كيست؟ ص 292 مراجعه كنند .

دكتر : « و از امام صادق- عليه السلام- روايت است كه فرمودند: ( ما انزل الله سبحانه آية فى المنافقين الا وهى فيمن ينتحل التشيع!! ) " خداوند پاك هيچ آيه اى در باره منافقين نازل نفرموده مگر اينكه بر پيروان تشيع تطبيق ميخورد!! رجال كشى ص/254 بيوگرافى ابو الخطاب .

جانم و پدر و مادرم فداى امام صادق عليهم السلام باد خوب شناخته است! پس وقتى تمام آيات نفاق بركسانى كه از تشيع پيروى ميكنند تطبيق ميخورد چگونه من با آنان همراه باشم؟! آيا بازهم درست است كه ادعا كنند از مذهب اهل بيت عليهم السلام پيروى ميكنند؟ و آيا بازهم ادعاى محبت اهل بيت عليهم السلام صادق است ،اينك پاسخ همه آن پرسشهايى كه همواره مرا به حيرت واداشته و ذهنم را به خود مشغول ميداشت در يافتم » .

نويسنده : با چشم پوشى از سند روايت ، ابن منظور در لسان العرب ذيل ماده (نحل) مى گويد : (انتحل فلان شعر فلان او قال فلان اذا ادعاه انه قائله) "بخود نسبت داد فلانى شعر فلانى را وقتى كه ادعا كرد آن شعر از اوست " پس معناى (ينتحل) كه در روايت آمده است ، ادعا كردن است نه پيروى كردن .

بنا براين معناى روايت اين چنين مى شود " خداوند هيچ آيه اى در باره منافقين نازل نفرموده

مگر اينكه بر كسانى كه مدعى تشيع هستند (اما در واقع شيعه نيستند) تطببيق ميشود " .

مراد از اين حديث آنست كه همانطوريكه در صدر اسلام منافقينى وجود داشتند كه در دل كافر و به ظاهر مسلمان بودند حالا هم كسانى هستند كه در ظاهر خود را شيعه ميگويند اما اعتقادى بمذهب تشيع نداشته و ندارند ، يعنى منافقند و اين كار را براى ضربه زدن به شيعيان و مذهب اهلبيت عليهم السلام ميكنند با اين بيان اين روايت ، دكتر ومترجم و يارانشان را منافقانى معرفى ميكند كه چون عبدالله بن اُبى هميشه به اسلام از پشت خنجر ميزنند ، پس روايت ماهيت دكتر را روشن ميكند و هيچ مذمتى در آن نسبت به شيعيان حقيقى و واقعى ديده نميشود .

دكتر : « {چرا شيعه بودم؟} پس ازآنكه اين حقايق برايم آشكار گرديد و ديگر مسائل روشن شد شروع به بحث و جستجوى ديگرى كردم و آن اينكه بنده چرا شيعه هستم؟ واصلاً خانواده و خويشان من چرا شيعه هستند؟ سرانجام دريافتم كه قبيله ما دربست اهل سنت بوده اند، تقريبا حدود صد و پنجاه سال پيش دعوتگرانى از ايران به جنوب عراق آمده بودند و با بعضى از رؤساى عشاير تماس گرفته بودند و با استفاده از خوش اخلاقى و كم علمى آنان فرصت را غنيمت شمرده و آنان را فريب ميدهند، قبيله ما وبسيارى عشاير ديگر فقط به همين علت شيعه شده اند، و اصلاً چيزى از حقيقت قضايا نميدانند، بخاطر اينكه امانت علمى را رعايت كرده باشم در اينجا اسماى بعضى از اين عشاير را ذكر ميكنم مثل: بنوربيعه، بنوتميم الخزاعل،

الزبيدات، العمير( بطنى از تميم است) خزرج شمَّر، طوكة الدوار، الدفافعة، آل محمد ( از عشاير العمارة) عشاير الديوانية ( آل اقرع و آل بُدير) عفج الجيور، الجليحة، عشيره كعب، بنولام و غيره ، اينها همه از عشاير معروف و اصيل عراقى هستند كه به شجاعت و كرم شان شهرت دارند، وهمه نيز عشاير بزرگى هستند كه متأسفانه طى همين صد و پنجاه سال به دست داعيان ماهرى كه از ايران آمده بودند فريب خورده اند و هركس به نحوى به اين دام افتاده است.

اين عشاير شجاع فراموش كرده اند كه با وجود شيعه بودنشان شميشر امام قائم همچنان منتظر است تاگردنشان را ببوسد چون امام قائم تصميم دارد تمامى عربها را حتى اگر شيعه باشند به بدترين وضع قتل عام كند چنانكه در كتب بزرگمان اين حقيقت روشن است ».

نويسنده : هركس كه كتاب دكتر يا ترجمه او را بخواند متوجه ميشود كه او هرگز شيعه نبوده است تا بعد سنى شده باشد ، و انگهى نام بردن قبايل عراقى حتى براى كسانى كه عراقى هم نباشند كار مشكلى نيست و ظرف يكساعت تحقيق ميتوان نام صدها قبيله را پيدا كرد و بعد هم نوشت كه اينها در صد سال پيش يا هزار سال پيش چنين و چنان بودند و مدركى هم ارائه نكرد ، چنانكه دكتر ادعا ميكند و ميگويد اين قبايل قبل از صد و پنجاه سال سنى بودند ،بعد دعوتگران ايرانى آمده و آنان را شيعه ساختند ، اما مدرك اين سخن چيست فقط خود دكتر است و بس .

ار طرف ديگر اين سؤال پيدا ميشود كه آيا در آن زمان

در عراق شيعه اى وجود داشته يا خير ؟ كه اگر جواب مثبت باشد ، پس چرا شيعيان خود عراق نيامدند اين قبايل را بسوى تشيع دعوت كنند كه ايرانيان فارسى زبان براى شيعه ساختن آنها به عراق سفر كردند كه هم مشكل زبان و هم مشكل فرهنگ هردو موجود است و سؤال ديگر آيا تمام افراد اين صد و پنجاه قبيله نادان و جاهل بودند و يكنفر فهميده نداشتند كه چند نفر فارسى زبان بيايند و مذهبى را كه صد سال در بين آنها حاكم بوده است ظرف چند روز تغيير دهند ؟ .

بهر حال اين داستان دكتر راست باشد يا دروغ سبب نمى شود كه مذهب تشيع باطل و مذاهب ديگر حق باشد ، زيرا حق ، حق است حتى اگر يك نفر پيرو هم نداشته باشد و باطل ، باطل است حتى اگر همه عالم از آن پيروى كنند .

در رابطه با مسائل مربوط به بعد از ظهور امام زمان عليه السلام قبلا مفصل مطالبى گفته شد و اينجا هم ميگوئيم كه آن بزرگوار نه بقصد كشتن عربها و نه ديگر انسانها بلكه براى پياده كردن احكام خدا و برقرارى صلح و صفا ظهور ميكند و اگر كسى در برابرش قرار بگيرد و مانع پياده شدن اهدافش شود ، طبيعى است كه ضرب شصت آنبزرگوار را خواهد چشيد .

دكتر : « {انتخاب كردم} از انجاييكه خداوند از اهل علم عهد و پيمان گرفته است كه حق را برمردم آشكار كنند، وظيفه خود دانستم كه اندوخته هايم را به شما خوانندگان عزيز بازگويم (صلاح مملكت خويش خسروان دانند) من كه راه خودم را

شناختم و انتخاب كردم و با ابلاغ اين مطلب خدمت شما اميدوارم كه بخشى از دين خودم را اداء كرده باشم » .

نويسنده : دكتر از اول كتاب تا اينجا كه آخر كتاب است ، خواست مذهب تشيع را ناحق و باطل جلوه دهد كه به حمد خداى متعال تمام آنچه را كه گفته بود جواب داديم و دروغها ، خدعه ها ، نيرنگها و تدليسهاى او را آشكار نموديم و از لابلاى سخنان او هم متوجه شديم كه هرگز قبل از اين شيعه نبوده تا سنى شده باشد و اگر شيعه هم ميبود باز با سنى شدن او ضررى به مذهب تشيع وارد نميشد مگر كسانى كه اسلام را ترك ميكنند و ماركسيست ميشوند ، ضررى متوجه اسلام ميسازند؟ .

از خداوند متعال خواهانيم كه اين خدمت ناچيز را بكرمش قبول فرموده و ثوابش را به روح پدر و مادر اين حقير ايصال فرمايد ، و هميشه دروغگويان را سياه روى و رسوا نمايد و از خداوند ميخواهيم كه بحق پيامبر و آل پيامبر راه پيامبر و آل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را جاودانه و پر رهرو بگرادند .

الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولاية امير المؤمنين و اولاده المعصومين عليهم السلام و الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا الله و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطيبين و صحبه المنتجبين و لعنة الله على اعدائهم من الان الى يوم الدين .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109