بهائيان ديگر چه مي گويند؟ بي بهائي باب و بها

مشخصات كتاب

سرشناسه : خادمي، محمدعلي

عنوان و نام پديدآور : بهائيان ديگر چه ميگويند؟ بي بهائي باب و بها/ نگارنده محمد علي خادمي.

مشخصات نشر : تبريز:كتابفروشي صابري، 1341.

مشخصات ظاهري : 231ص.

شابك : 60 ريال

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

موضوع : بهائيگري -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : بابيگري -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : بهائيگري -- عقايد

رده بندي كنگره : BP330/خ17ب9 1341

رده بندي ديويي : 297/564

شماره كتابشناسي ملي : 2489212

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم سبوح و قدوسي را تسبيح و تقديس سزد كه كنه ذات غيب الغيوب قدسي سبحانش از همه ي اوصاف و نعوت و اسماء و اذكار و عبارات و اشارات و كنايات و ادراك و عرفان و ذوق و وجدان پيراسته است هيچ مدركي و دركي و مدرك و ادراكي را راه باو نيست. اذا لا اسم و لا رسم لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار. و در مقام معروفيت و ظهور و تجلي و شهود بهر وصف و نعتي منعوت و موصوف و بهر جمال و كمالي معروف و مشهور و براي هر محتجب و غائب و شاهدي مشهود،بي اشاره و المويح بلكه با نهايت تنصيص و تصريح بدور و نزديك خود را معرفي فرموده له الاسماء الحسني و الأمثال العليا. بلكه هر بي شعور و ذيشعوري غرفه درياي نور ظهور اوست. و به هيچ وجه از محضر حضور او دور و مهجور فرض نمي شود. همه او را شناخته و دلباخته همه را مألوده واله. همگي دلدار را ديده، پسنديده؛ دلداده: هستي گرفته ، نيست گشته، هست شده اند. و ان من شي ء الا يسبح بحمده. عجبا عجبا من بخبر، همه اجزاء و جزئيات روح و جسم طلسم

او هستند. بفرستادن پيام آوران راه و رسم پرستش و آئين نيايش و رويه آسايش عباد را با اتمام حجت و اكمال ايضاح محبت بمنطوقه ان علينا للهدي بعهده گرفته و اهل تحقيق و تحري وجد و جهد را بمدلول الذين جاهدوا [ صفحه 3] فينا لنهدينهم سبلنا از عواطف و لطايف معارف و عوارف محروم نداشته . محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را كه روانش از پيروانش شاد باد با معجزه ي باقيه براي آخرين تغليم معنويات بشر مبعوث و دوازده امام كه اول آنها علي بن ابيطالب 4 و آخر آنها (م ح م د) ابن الحسن العسكري است صلوات الله عليهم اجمعين براي صيانت ديانت تعيين نموده و امام دوازدهم را در پرده غيبت طول عمر داده و بتأييد و سديد دعلماء ربانيين در هر دور و كوري چون آفتاب عالمتاب بر بوارق لمعات و شوارق اشراقات از عقب سحاب احتجاب صفوف و صنوف ظلمات شكوك و شبهات و اوهام و خرافات را از هم بريده و دريده و ادراكات و مدارك را مستنير و مستشرق نمايند. فحمداله ثم حمدا له و شكرا ثم شكرا علي ماهد يناو ارشدنا و من الظلمات اخرجنا [ صفحه 4]

سبب تصنيف و وجه تسميه

اشاره

در ديانت اسلام و مذهب جعفري فروع احكام را مردم مي توانند دتقليد كنند يا اجتهاد نمايند ولي در اصول عقايد همه بايد اهل يقين باشند، تبعيت و تقليد بدون يقين كافي نيست. معني تحصيل يقين اينستكه در توحيد، نبوت؛ عدل، امامت و معاد يا از روي ادله تفصيليه يا بدليل اجمالي اين پنج اصل را يقين داشته باشند. براي يقين بتوحيد فقط ادله ي داله ي بر

وحدت حق كافيست و لازم نيست ساير ملل: گاو پرستان ، نيلوفر پرستان، مار پرستان، ماهي پرستان، دريا پرستان، وووووووو را يكي يكي تحقيق كنيم و كاوش و گردش نمائيم و يكايك از امم دنيا را رسيدگي نموده و حرفهاي آنها را زير و رو سازيم تا موحد باشيم. «توحيد را من باب مثال گفتيم ولي در همه عقايد چنين است و يقين اجمالي كفايت مي كند». اصولا يك همچو تكليفي بنحو عموم ممكن نيست براي همه بشر بنحو واجب عيني فرض شود. زيرا كه اگر همه افراد بشر موظف به فحص و تحقيق در همه مذاهب باشند لازم مي آيد كه هيچ كس بهيچ شغل سياسي ، اقتصادي ، طبيعي، فلاحت، زراعت و صناعت نرسد و لازمه ي چنين تكليفي اختلال نظام همه ي بشر است. اما اين وظيفه ممكن است بنحو واجب كفائي و براي يك عده مخصوص كه اهل مناظره با ملل ديگر باشند فرض اينگونه تكليف كه انسان بهمه اديان و مذاهب آشنا باشد و نيك و بد آنان را كاملا تحقيق كرده باشد يك عمر تمام لازم دارد كه فارغ البال با دانستن زبانهاي مختلفه و حتي مسافرتها و سير كردن در امتها صرف نموده و چنين تخصصي پيدا كند در نتيجه مسلمان [ صفحه 5] بايد تحصيل يقين كند اگر چه بدليل اجمالي باشد. با بيان بالاخص بهائيان بعنوان لزوم تحري و تحقيق و فحص و تفتيش و ترك تبعيت و تعصب و تقليد اين و آن را از طريق صواب منحرف مي كنند و مي گويند بيائيد عمر صرف كنيد؛ كلمات ما را به بينيد، تحقيق و تحري كنيد تا حقيقت امر بر شما

منكشف گردد. منجمله اين بنده را مدتها از كار بيكار و بعقب گيري از مقالات خودشان وادار ساختند بالاخره خوب يا بد عمري با بتحري و تحقيق گذرانيدم البته بعد از يك عمر فهميده ام كه از اول لازم نبود 15 سال يا بيشتر عقب اين مقالات بروم تا بعدا بفهمم كه راه باطلي است. ولي هر چه بود شده و اين نتيجه را امروز دارم كه مي توانم يك كتاب بنويسم و اگر ديگري را مثل من بخواهند بعنوان تحري حقيقت سرگرم كنند و عمرش را ضايع نمايند در ظرف يكماه يا كمتر با خواندن اين كتاب 15 سال صرفه عمر باو داده باشم و نگذارم عمرش تلف شود. من مي توانستم بيك حديث صحيح يملا الله الارض قسطا وعد لا بعد ما ملئت ظلما و جورا كه از پيغمبر اكرم درباره حضرت موعود رسيده اجمالا يقين كنم كه او نيامده و اگر آمده بود مسلما زمين پر از عدل و داد شده بود من غفلت گير شدم و باين دليل اجمالي قناعت نكردم و از آن طرف هم از شغل و كسب تجارت دست نكشيدم و مهياي تخصص در عقايد و تحصيل و سياحت نبودم و نمي توانستم يكنفر متخصص در اين فن شوم از يك طرف بايد تأمين معاش كنم و از طرف ديگر از اين سوراخ و آن سوراخ تحقيق و تحري نمايم - باز تكرار مي كنم هر چه بوده گذشته فعلا اين نتيجه را دارم، اين نتيجه 15 سال متوالي زحمت است خوانندگان بايد قدر بدانند. هر كس دم بهائي باو مي رسد و او را ترغيب بتحري و تحقيق مي كند اين [ صفحه 6]

كتاب من براي او ارزش 15 سال عمر دارد. كساني هم كه از دور عشقشان گرفته باشد و بخواهند بفهمند آنها چه مي گفته و مي گويند اين كتاب براي آنها بهترين وسيله اطلاع است. گذشته از اين اينك كه من اين كتاب را مي نويسم درست حدود يكصد و اندي سال از دعوت سيد باب مي گذرد و ممكن است بعد از اين آثار و شواهد تاريخي كه امروز موجود است محو شود و پس از اين محققين اين گوشه تاريخ را تاريك به بينند. من براي تحقيق مداركي دارم كه دوره بعد از من شايد بدستشان نيايد پس اين كتاب براي دوره هاي بعد كاملا يك گوشه از تاريخ تاريك را روشن خواهد كرد. اين كتاب را من باسم (بهائيان ديگر چه مي گويند) ناميده ام. اين عنوان صورت استفهام دارد ولي مدلول حقيقي آن اين است كه گفتنيها گفته شده شنفتنيها شنفته شده؛ پس از صد سال همه پرده ها بالا رفته مطالبي را كه سعي كرده اند مكتوم بماند واضح شده با اين حال ديگر جاي سخني براي آنها باقي نمانده خوب است ديگر زبان بر بندند و نفس فرو كشند و دست از دوز و كلك خود بردارند والا ما مي گوئيم آقايان ديگر چه مي گوئيد و از اين مردم فلك زده چه مي خواهيد ؟ بخواندن داين كتاب ارزش دعوي باب و بها كاملا هويدا شده و معين مي شود كه در بازار علم و معرفت هيچ نمي توان براي آنان ارزشي قائل شد ،نه پيغمبر بوده اند نه امام ولي بوده اند نه خدا و نه ارزش اين را داشته اند كه كسي تبعيت از آنها بنمايد از همين جهت تيتر كتاب را كه

همه مطالب درست در آن صورت تابلو مي گردد ( بي بهائي باب و بها) قرار داده ام. اين كتاب نبايد بعنوان رديه تلقي شود ردها نوشته شده؛ نقص و ابرامها از طرف بنحو كامل در دسترس همه بوده و هست. اين كتاب نتيجه تحري [ صفحه 7] حقيقي است كه خود بهائيان ترغيب بآن مي نمايند. من بعد از تحري و تحقيق آنچه را بدستم آمده در معرض افكار عمومي مي گذارم و همه مردم را اين گونه تحقيق و تحري كه 15 سال عمر تلف كنند و بعد از آن محصول آنها اين باشد جدا منع مي كنم من يكنفر ساعت از هستم اگر اين 15 سال را در مقام تحصيل و تكميل كار خود در مكانيكي عمومي يا مهندسي بكار برده بودم با هوش سرشاري كه داشتم امروز يكي از عناصر مؤثر و مفيد جامعه بودم و اين قدر متأسف بر عمر گذشته خود نبودم. فقط مايه تسلي من اين است كه زود بيدار شدم. منت خداي را هنوز جوانم و بعد از نوشتن اين كتاب مي توانم با خواست پروردگار ترا با بزندگاني خود اميدارباشم. اين است سبب تصنيف و وجه تسميه كتاب.

نتيجه تصنيف

دو نتيجه در دو رتبه از اين كتاب طالبم 1 - البته آرزو است؛ گمان نمي كنم بشود ،ولي آرزو بر جوانان عيب نيست ؛و آن اينستكه خود شخص آقاي شوقي افندي پس از انتشار اين كتاب از يك نفر بازاري اهل تحقيق و تحري و تحصيل كرده در دار التبليغ بهائيان احساس كند كه ديگر كار ازحسابهائي كه خودش مي كند بيرون رفته ( برو بچه ها بيدار شده اند) خيمه شب بازي عمودش شكسته،طنابهايش پاره

شده ،علوم و ادراكات توسعه پيدا كرده ،حقايق آشكار شده پرده از روي كارها برداشته شده ، دروغها رو افتاده ،فروغي براي آن نمانده ؛ديگر كسي عقب دعويهاي بي معني و پوچ نمي رود با احساس اين مطالب دست از سر مردم بردارد ؛قدر پولها را دانسته بهيچ مبلغي مبلغ باينطرف و آنطرف نفرستد زيرا جز ضرور و خسارت چيزي ندارد. حتي دهاتيهاي دور دست هم مطالب را فهميده اند و با اين حال براي او بهتر است [ صفحه 8] مثل يكنفر فهميده و نظير معاويه بن يزيد كه بالاي منبر رفت و گفت پدر و جدم بر خطا رفته بودند و در نتيجه اين عمل همه آنها كه بر پدر و جدش لعن مي كنند تا امروز را با نيكي ياد مي نمايند و لعن وسبي باو نمي نمايند ايشان هم يك لوح صادر كنند بنويسند الا كذب الا كذب همه دروغ بود همه پلتيك بود : همه بي اساس بود،در اين صورت نام خود را براي هميشه زنده خواهند نمود و ايشان را اهل دانش بنام يك نفر اهل حقيقت نام خواهند برد بلي شوقي را باين رويه تشويق مي كنيم بلكه شوقي پيدا كند. گذشته از همه آنچه ذكر شد خودش طرفدار وحدت اديانست يك مذهب هم از دنيا كم كردن يك قدم رو بوحدت اديان دبرداشتن است.چه اندازه خوب است كه اين يك قدم را ايشان بردارند و منتظر اقدام غلام احمد و ووووو نشوند. سايز مذاهب اگر دست از كيش خود بر نمي دارند از اين جهت است كه قيامتي ،حشري ، نشري ،تواني ،عقامي معتقد هستند. براي رستگاري در آن عالم دست از ديانت خود بر

نمي دارند ولي ايشان كه بحمدالله جنت لقا را يافته اند. كاملا هم يافته اند براي ايشان چه فرق مي كند كه بار ولايت را بكشند تيا نكشند؟ اگر اين نصيحت را نپذيرند باز مي گوئيم چنانچه مي بينيد دانشمنداني مانند آقاي آواره آقاي نيكو آقاي مراغه ي و وووو و همه زبان قلم گشوده و بنداي عالم رسا خفتگار را بيدار مي كنند. با اين حال ادامه خيمه شب فايده ي ندارد. جز بي پولي كه از ته بساط مانده تمام مي شود چه بهتر خيلي يواشكي و بي سر و صدا پوها را برداشته و املاك و عماراتيكه بنام ايشان به ثبت رسيده همه را فروخته جا بزنند. بهمان جاها كه سابقه هم دارند بروند عيش كنند، خرج كنند ، كيف كنند ، لذت برند. البته اينها آرزو است گمان نمي كنم بنشر اين كتاب چنان طوفاني حادت شود كه بادش بزخم ايشان بخورد. [ صفحه 9]

نتيجه دوم

آرزو نيست ،امكان پذير است. بلكه محققا واقع مي شود و آن اينكه اغنامي خورده خورده شعور پيدا كنند - صد سال و اندي است از ابتداي اين دعوي گذشته ،دروغ وعده ها ظاهر شده، وعده هاي سيد باب: ليغلبنك علي الارض - ليقهرنك ،ليسخرنك لك همه دروغ در آمد نه غلبه ي ، نه سلطنتي حتي نه غلبه هاي برهاني و نه غلبه معنويتي ديده نشده وعده هائي كه به پيروان خود داده بود كه كوه دماوند را تا دامنه تهران خواهند گرفت بوقوع نه پيوست و بيچاره ها گول خورده خود را بكشتن دادند و خوار و زار لاشه آنها سك خوار شد. دوازده هزار ترك نكشتند و سلطنت مركزي تهران را نگرفتند. زيرا نصرت خدائي نبود ،وعده خدائي نبود. بلكه

بعكس قطع و تين و ماليدن دماغ بزمين بود و خذلان از طرف حضرت رب العالمين. نه فقط وعده هاي سيد باب دروغ در آمد، وعده هاي ميرزا حسينعلي بها كه دولت تزار روسيه عالم را مي گيرد ، سفينه حمراء با علمهاي يا بهاء الابهي از درياي سياه عبور كرده ايران را مي گيرند دروغ در آمد. ناصر الدين شاه با آنهمه كه خدا؛خود خدا، شخص خدا باو نفرين مي كردند تقريبا 60 سال كه در دوره تاريخ كم نظير است سلطنت كرد. وعده هاي آقاي عباس (عبدالبهاء) كه باين ورقا نوشت حتما بايران خواهم آمد وقتي ما وارد ايران خواهيم شد كه ايران در نهايت انقلاب باشد و در آنحال وارد خواهم شد دروغ در آمد آقامردند و بايران نتوانستند بيايند. توجيه خبر دانيال و وعده (اي بنده الهي 1335 سنه مذكوره ابتدايش از هجرت حضرت رسول محمد مصطفي صلي الله عليه و آله در آن تاريخ آثار علو و امتناع [ صفحه 10] و سمو و اعتلا از براي كلمه الله در شرق و غرب حاصل گردد و عليك التحية و الثناء ع ع )دروغ در آمد و باندازه آب دوغ فروغ نداشت. يعني 1335 گذشت و جز چند نفر دهاتي در اين عيد نوروز آنهم با كمال خجلت و سرافكندگي گمان نمي كنم روزه اين كيش را گرفته باشند. پس رفقا - پس از خواندن اين كتاب دمي بهوش آئيد. من نمي گويم گوسفند نباشيم تا معارف ايران باين پايه است ما گوسفند هستيم ولي بهوش باشيم خود را بدست گرگ نسپاريم. نويسنده كار باستدلالهاي مفهومي و منطقي و عقلي و نقلي ندارم. يكنفر ساده بتحقيق و تحري خودش چيز

مي نويسد. گفتند گوسفند باش چشم ،گاو باش ،چشم - شير بده چشم - پنير بده چشم- معجزه نخواه چشم - كرامت مطلب چشم -دعوي بيدليل قبول كن چشم - چشم به بند تا جمال مبارك به بيني چشم - گوش به بند تا نواي مليح بشنوي چشم - نزد دانشمندان مرو دانش حجاب اكبر است چشم از دانشمندان دور باش - چشم خود من بتقيه خوش مي گذرانم تو بر سوائي خجلت زده باش چشم عاشق باش چشم - ديوانه باش چشم. لااقل باندازه يكنفر مرد سياسي كه از نقشه پيش آمد خبر مي دهد و درست مي آيد كاش خبر داده بودند. هر چه اسمش را مي گذاريد ظهور خدا ،ظهور امام ،ظهور پيغمبر - آخر وعده دروغ چرا؟ نويسنده بعد از صد سال ديگر حرف بخرجم نمي رود ،عبارات ،الواح قيمت ندارد. وعده خدائي دروغ در نمي آيد. خدا در جنگ بدر وعده به پيغمبر داد و اذ يعدكم الله احدي الطائفتين و وعده خدائي راست آمد. وعده نصرت در روز حنين داد راست آمد ستدخلن المسجد الحرام گفت راست آمد. سيقول المخلفون گفت راست آمد. غلبه روم را خبر داد راست آمد. فتح ايران و روم را در جنگ خندق [ صفحه 11] پيغمبر بامت خبر داد راست آمد. مسلمانان باعده ي كم باين ممالك كه رو مي آوردند چون ديده بودند همه وعده ها راست آمده با يقين بغله مي آمدند. از محل خود كه حركت مي كردند بعين مثل كسي كه بسمت غنيمت خود مي رود با يقين رو بميدان امپراطوريهاي بزرگ مي رفتند. باري نتيجه دوم از اين كتاب آنست كه در صورتيكه خود آقاي شوقي هم دست برندارند كسانيكه تا بحال

سربزير ،خجلت زده ،گول خورده ،اغفال شده ،بارث بهائي شده هستند از زير بار بيرون آيند.

بيان عقايد مسلمانان، بخصوص مذهب شيعه اثني عشريه

اشاره

چون دعوي سيد باب و بهاء و ازل در مسلمانان و در مذهب شيعه بوده ناچاريم براي اينكه تحقيق و تحري صحيح كرده باشيم اولا به بيان عقايد مسلمانان و مذهب شيعه در آن قسمتي كه تماس با دعوي آنها دارد بپردازيم.البته تمام عقايد مسلمانان و مذهب شيعه در اينجا لازم نيست شرح يابد و اين كتاب براي اين قسمت نيست اما تا همان اندازه كه براي وضوح مطلب لازم است در اينجا ذكر مي شود. و نيز بر خلاف اين عقايد ممكن است ندرتا يافت شود چنانكه اشاره خواهيم كرد ولي ما آنچه ديانت اسلام و مذهب شيعه باو شناخته مي شود مي نويسيم و به نادر كالمعدوم اعتبار نمي كنيم.

اينك خلاصه عقايد مسلمين و شيعه

1 - مسلمان و شيعه اثني عشري عقيده دارند اين عالم را خدائي است عالم ،قادر ،زالي،ابدي ، كه عالم باراده او موجود شده. نواميس و مقررات [ صفحه 12] طبيعت را او قرار داده پس عالم طبيعت در مقابل او عرض اندام نمي تواند بنمايد. خداي عالم از سنخ مخلوقات خود نيست. حلول در مخلوقات پيدا نمي كند. اتحاد با آنها پيدا نمي نمايد. خصوصيت و ارتباط خاصي با مخلوقات ندارد. اگر چه مخلوقات بر حسب رسميت وجود و ضيق آن با يكديگر فرق دارند ولي همه بالنسبه بحضرت او در يك رديف هستند همه ممكن الوجود و او واجب الوجود است. نه ممكن الوجود ترقي مي كند و بمقام واجب مي رسد و نه واجب الوجود تنزل مي كند و بمرتبه ي ممكن الوجود ميايد ،نه خدا خلق مي شود و نه خلق خدا. اشرف مخلوقات كه محمد مصطفي صلي الله عليه و آله است در برابر خداي متعال جز بنده و مخلوقي بيش

نيست و بايد نماز بخواند ،براي خدا سجود كند،خضوع كند ،خشوع كند. پرستش بندگي مخصوص خدا است. اني انا الله گفتن جز او نشايد شجره كوه طور مركز ايجاد صوت اني انا الله بوده و حتي خود شجره عارف بان نبوده نه آنستكه شجره خود اني انا الله گفته، كه نيكبختي يا تيربختي بتقليد او اني انا الله گويد ،همان شجره در وقت سبزي جز درختي بيش نبود و بعد هم جز هيزمي كه براي سوختن بكار مي خورد قيمتي نداشت. پيغمبران را نمي رسد دعوي خدائي كنند چنانچه عمل كاركنان يك دولت عمل دولت است، عمل پيغمبران عمل خدا شمرده مي شود ولي همان طور كه پادشاه را سزاوار است بگويد ما فتح فلان شهر كرديم با اينكه خود شاه حاضر نبوده ولي سرباز حق ندارد بگويد من پادشاهم.خداي مي تواند بفرمايد: و ما رميت اذا رميت و لكن الله رمي ،مي تواند بفرمايد ان الذين يبايعونك يبايعون الله يدالله فوق ايديهم ولي پيغمبر حق ندارد بگويد اني انا الله درست شاه مي گويد قلعه را من گرفتم- دشمن تسليم من شد ،با اينكه سرباز [ صفحه 13] قلعه گرفته، دشمن تسليم سرباز شده ولي سرباز حق ندارد بگويد من شاهم 2 - مسلمانان و شيعه اثني عشري عقيده دارند كه اين عالم را اولي است و آخري ، ازلي نبوده و ابدي هم نيست. بامر خداي غيب موجود شده و بعد از آن اين هم فاني و مضمحل مي گردد، همانطور كه يكنفر انسان «عالم صغير» موجود مي شود مدتي باقي مي ماند، بعد مي ميرد تمام اين عالم ( انسان كبير) موجود شده باقي مي ماند،ميميرد بني نوع انسان ،حيوان ، نباتات، معادن، بالاخره

درياها، كوهها ، آفتاب ماه، ساير ستارگان در آنوقت كه خداي داناست و بس همگي از اين شكل و صورت و هيئت فاني شده بعدا عالمي ديگر مناسب ثواب و عقاب، سزا و مكافات بنا مي شود. و آن عالم را عالم قيامت و رستاخيز مي گويند. و گاهي از آن بقيامت كبري تعبير مي نمايند. مقابل مردن افراد انسان كه قيامت همان يكنفر است كه او را قيامت صغري مي گويند من مات فقد قامت قيامته (حديث نبوي). بعنوان تشبيه و استعاره هر پيش آمد مهمي و هر داهيه و انقلاب بزرگي را نيز قيامت مي گويند. شاعر قامت دلبر خود را قيامت مي خواند زيرا در عالم نفس او انقلاب و رستاخيزي پيدا مي كند ( قيامت مي كند آن سرو قامت)، بحر العلوم واقعه كربلا را قيامت خوانده ( قيامت قيامة اهل البيت وانكسرت). محتشم مي گويد (اين رستخيز عام كه نامش محرم است). قيام امام زمان چنانچه بعدا بيان خواهيم كرد در اخبار قيامت خوانده شده. 3 - قابل دقت عقيده مسلمانان و مذهب شيعه اينستكه روح كسي بقالب ديگري نمي رود مثلا روح امير المؤمنين ، امام حسن ، امام حسين عليه السلام ، سلمان ، اباذر، بقالب ديگران نمي رود چنانيكه قالب ديگري هم روح ديگري را نمي پذيرد، نه خدا قالب كم مي آورد و نه روح زياد مي آورد تا محتاج [ صفحه 14] باشد روحي از قالبي بقالبي ديگر انتقال پيداكند. اگر فرض كنيم كسي در بدي مثل ابوجهل شد يا در خوبي مثل سلمان شد مثل آنها هستند و نه خود آنها. 4 - مسلمانان و شيعه اثني عشري عقيده دارند خدا ايشان را بيهوده نيافريده غايب آفرينش انسان ترقي

اختياري اختياري خود انسان است. كمالات ساير موجودات طبيعيه بدون اختيار آنها است ولي در ميانه ،انسان كمالات اختياري دارد. و خداوند عالم از روي لطف براي ترقي معنوي اختياري انساني پيغمبراني فرستاده كه آخر آنها خاتم پيغمبران محمد بن عبدالله «ص»است. همه ي آنچه براي كمال معنوي انسان تا روز قيامت كبري فرض شود اين پيغمبر بزرگ آورده و ديانت او در هر دور و كوري و بهر رژيم و تشكيلي سازگار و احكام او باقي و برقرار است. پس از او پيغمبري نخواهد آمد و اين نه بواسطه اين است كه فياض علي الاطلاق مسك فيض بفرمائيد بلكه خداوند تبارك و تعالي فيض خود را دائما ميرساند. خاتميت پيغمبر براي اين است كه بشر را بالاتر از اين تعليمي در خور نيست.همانطور كه وجود بشر محدود است قابليت ترقي معنوي او هم محدود است. 5 - با اين اعتقاد مسلمان حق ندارد كه دعوي پيغمبري را پس از محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله گوش بگيرد. زيرا اگر خداوند عالم پس از محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله كه او را در قرآن بخاتم النبيين ستوده و ما ارسلناك الا كافة درباره او فرموده، اگر پيغمبري ديگر بفرستد و مردم ايمان نياورند گناهي بر مردم نخواهد بود ،بلكه اگر خدا پيغمبري ديگر بفرستد اغراء بجهل كرده است. [ صفحه 15]

معجزه لازم است

گذشته از اينكه مدعي پيغمبري پس از محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله بصرف دعوي تكذيب مي شود آنچه خداوند عالم پيغمبر فرستاده است همه را با معجزه براي اثبات دعوي نبوت آنها فرستاده است. بدون معجزه تصديق

هيچ پيغمبري ممكن نيست. معجزه عبارت است از خرق عادت و طبيعت كه مقرون بدعوي نبوت باشد. و اين از آنجهت لازم است كه خود پيغمبر دعوايش عادي و سنخ دعوي عقلا و فلاسفه نيست. امري را دعوت مي كند كه ساير افراد بشر حق آن دعوي را ندارند. قرآن معجزات همه انبياء را طبق تورات و انجيل تصديق نموده، موسي چوبي انداخته و بدون مواد حياتي و بدون سابقه توليد و تناسل و بدون داشتن اجزاء لحميه و شحميه و عظميه و رباطات و شرائين و اورده و مخ و جگر عصاي او اژدها شده. عيسي مرده چندين ساله زنده كرده ،قلج و كور و كرمادر زاد را شفا داده و وووو كه مقدار كمي از آنها كتابها لازم دارد. خود پيغمبر اكرم غير از قرآن معجيزات داشته، بجنود و ملائكه لم تروها تأييد شده ،هفتاد خبر غيب داده كه همه آنها راست آمده سنك ريزه در دستش تسبيح و تحليل گفته. طبق نهج البلاغه درخت را طلبيده و از جاي در آمده و بحضورش رسيده و بعدا بجاي خود برگشته. سوسمار بتصديقش لب گشوده،از جمله معجزات او كه باقي و در دست است قرآن است با اينكه درس نخوانده. ( و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك) قرآني آورده كه همه اهل عالم اعم از آنان كه ايمان آورده اند يا ايمان نياورده اند بعظمت كتاب او اذعان دارند.و اين خود خلاف طبيعت و ساختمان عالم بشريت است. [ صفحه 16] اصولا فرق واضح طبيعي و مادي و الهي اينجا است،اين فرق و امتياز حساس است. شخص طبيعي مافوق عالم طبيعت

قدرتي قائل نيست لذا خرق طبيعت را انكار مي كند ولي شخص الهي چون ناموس طبيعت را بجعل الهي مي داند عالم طبيعت را باز و گير يد قدرت حق نمي شناسد از اين جهعت معجزه را ممكن مي داند. دردين اسلام و مذهب شيعه هر كس دعوي كند ناز جانب خدا تغيير دين سابق مي دهد دعوي پيغمبري آنهم اولوالعزمي كرده خواه خود را باسم پيغمبر بخواند يا نخواند. اين اعتقادات،اعتقادات همه مسلمانان روي زمين كه تقريبا چهارصد مليون هستند مي باشد خصوص شيعيان اثني عشري كه تقريبا 70 مليون از مسلمانان را تشكيل مي دهد معتقدند كه براي صيانت ديانت؛ پيغمبر دوازده امام معين فرموده بدين ترتيب: 1 - علي ع - 2 - حسن بن علي ع - 3 - حسين بن علي ع- 4 - علي بن الحسين ع - 5 - محمد بن علي ع- 6 - جعفر بن محمد ع- 7 - موسي بن جعفر ع - 8 - علي بن موسي ع - 9 - محمد بن علي ع - 10 علي بن محمد ع - 11 - حسن بن علي ع - 12 - (م ح م د) حجة بن الحسين العسكري صلوات الله عليهم اجمعين در موضوع اين 12 نفر و پيغمبر بحكم عقل معتقد هستند كه اشتباه بر آنها روا نيست. و اين خود خرق عادت است و براي اينكه اثبات مقام نبوت و امامت كه مشتمل بر خرق عادت است نيز معجزه ضرورت دارد تا شاهد معصوم بودن و اشتباه برآنها روا نبودن باشد. شيعه معتقدند باينكه امامت اين 12 نفر بنص صريح و اثر معجزه صحيح ثابت شده است. در موضوع اين دوازده

نفر امامت قائل هستند. خواه بر مسند حكومت ظاهري نشسته باشند يا خلفه نشين باشند، خواه در ميانه مردم حضور داشته باشند يا غائب باشند. در خصوص حجة بن الحسن العسكري 4 عقيده دارند كه [ صفحه 17] شيعيان در زمان حضرت امام حسن عسكري و پدران او باندازه ي زياد بودند كه خليفه هائي از قبيل هارون الرشيد؛ مأمون، معتصم، متوكل از نهضت آنها بيمناك بودند با آنهمه كثرت در همان زمان امام حسن عسكري خود حضرت عسكري فرزند خودش را بعلماء و فقهاي شيعه كه جمعي كثير بودند معرفي فرموده و در همان مجلس عثمان بن سعيد را بعنوان نيابت خاصه زمان غيبت معرفي كرده. شيعه بعد از حضرت عسكري اختلاف و خلافي نداشته بتوسط عثمان بن سعيد و بعد بتوسط محمد بن عثمان و بعد حسين بن روح نوبختي و بعد علي بن محمد سمري مسائل مشكله خود را از حجة بن الحسن العسكري 4 سئوال مي كردند و جواب شافي كافي مي گرفتند معجزاتي از آن حضرت بتوسط نواب خاص براي تحكيم ايمان شيعه و دعوت غير شيعه صادر مي شده. در يك هفته قبل از فوت علي بن محمد از دنيا خواهد رفت و پي از آن غيبت كبري شروع شده و كسي ديگر نايب خاص نخواهد بود و هر كس دعوي كند دروغگوست. بلكه هر كس دعوي رؤيت كند باشناسائي تكذيب خواهد شد. در زمان غيبت كبري كه تا بحال طول كشيده مرجع مردم در احكام شرعيه نواب عام امام (فقهاء و عدول شيعه) خواهند بود. شيعه اثني عشريه عقيده دارند همانطور كه بنحو خرق طبيعت حضرت عيسي بدون پدر آفريده شده امام زمان بنحو

خرق طبيعت تا امروز عمر طولاني دارد. شيعه اثني عشري و كثيري از اهل سنت و غير شيعه عقيده دارند كه حجة بن الحسن در وقتي كه خداي داند حتي خود آن حضرت و پدرانش هم نمي دانند ظهور خواهد نمود و عالم را پر از عدل و داد فرمايد پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد. [ صفحه 18] شيعه اثني عشري منتظرند حجة بن الحسن 4 بيايد ترويج از همان دين اسلام كه جدش آورده و بواسطه طول مدت فرسوده و سبب غلبه ظالمين حدود و مقررات و قوانين آن بآن عمل نشده با قوت و قدرت و نيروي خدائي اقامه ي حدود و مقررات بفرمايد.اصولا منتظر وصي هستند نه پيغمبر قبلا هم گذشت كه پيغمبر آخر الزمان محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله را آخرين پيغمبران مي شناسند. منتظرند حجة بن الحسن 4 بيايد و همه روي زمين را بدين اسلام دعوت نمايد. ببرهان،بموعظه حسنه، بجنگ و غلبه. منتظرند كه او بيايد و در هيچ جنگي شكست نخورد و با هيچ قومي قرار داد و معاهده نه بندد و هيچ ديانتي را جز دين اسلام نشناسد و تقرير نكند. (قابل توجه) 1- اين قرآن كه در دست ما است جمع كرده عثمان است برخلاف نزول قرآن .جمع شده فقط نظم و ترتيب آن را چنين داده و سوره هاي بزرگ را پهلوي هم اول قرآن و باالنسبه بعد از آن و سوره كوچك را آخر قرآن آنهم نه از روي دقت قرار داده رعايت نزول و شرح نزول و تقدم و تأخر ننموده. سوره هائي كه در مدينه بعد از 15 -

14 سال از بعثت نازل شده مثل سوره بقره در اول قرآن قرار داده و سوره هائي كه اول بعثت نازل شده مثل سوره اقرء و مدثر در آخر قرآن آورده است. در عين حال ارأيت الذي ينهي ، عبدا اذا صلي كه پيداست كه پس از نزول فاتحه الكتاب و حكم بوجوب نماز و منع كفار آن بزرگوار را از نماز گذاردن اين آيه نازل شده در تتمه سوره اقرء واقع شده و همچنين بسياري از آيات را جلو و عقب آورده و اين امر پيش همه مسلمانان محرز است و در عين حال امامان شيعه با اينكه اين مطالب را همه [ صفحه 19] مسلمين مي دانسته اند براي اينكه مسلمانان داراي دو كتاب و دو دستور نشوند همين قرآن را تقرير فرموده و قرائت آنرا بهمين نحوه مقرر داشته اند. 2 - احكامي در اين قرآن است براي موقعي كه هنوز امر بجهاد نشده بود. ( لكم دينكم ولي دين) احكامي در اين قرآن است براي موقعيكه امر بجهاد شده ولي فتح مكه واقع نشده بود. (الا الذين عاهدتم من المشركين) احكامي در اين قرآن است كه بعد از فتح مكه و قبل از غلبه بر تمام جزيرة العرب بوده ( آنچه از آيات در تقرير يهود و نصاري در جزيرة العرب وارد شده) احكامي در اين قرآن است كه تا زمان ظهور امام زمان عليه السلام بقوت خود باقي است چون غلبه بر تمام روي زمين حاصل نيست. ( احكام قبول ذمه و جزيه و پناه دادن اهل كتاب) احكامي در اين قرآن است كه مخصوص روز غلبه امام زمان است بر همه روي زمين (ليظهره

علي الدين كله) (و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه) احكامي كه براي وقتي است كه غلبه مطلقه نيست احكام تقريريه مي ناميم. ( مثل احكام معاهده و شناختن دول غير اسلامي و قرار ذمه و جزيه و قرار اسير گرفتن و بنده داشتن و احكام مداراة با ساير فرق) 3 - احكامي در دين اسلام است باسم احكام ظاهريه كه در وقت دست نرسيدن باحكام واقعيه بآن عمل مي شود و بنحو قاعده كليه از قرآن و فرمايشات پيغمبر و ائمه بدست آمده كه در صورتي كه دست به امام زمان نرسد باين احكام ظاهريه بايد عمل شود.

شيعه منتظر است

امام زمان بيايد قرآن را بنحو نزول و بطرز جديد بياورد(ياتي بكتاب [ صفحه 20] جديد) اعراب كه انس بجمع عثمان دارند از اين قضيه خيلي نگران خواهند شد ( علي العرب شديد) امام زمان بيايد غلبه مطلقه پيدا كند احكام تقريريه را براندازد. امام زمان بيايد احكام ظاهريه را محو نمايد. شرح قرآن بنحوي كند كه طبق احكام واقعيه آن عمل شود و چون غلبه مطلقه دارد باحكامي كه در وقت غلبه مطلقه است رفتار خواهد كرد پس منتظر نيستند كه دين اسلام را تغيير دهد بلكه منتظرند بآن احكاميكه از اول زمان ظهور اسلام تا امروز بواسطه نبودن غلبه عمل نشده است عمل بشود.

اختلافات شيعه اثني عشري

اشاره

با اينكه شيعه اثني عشريه در عقائدي كه ذكر شد متفق القول هستند. بنحو ندرت و باندازه ي كه قابل ذكر نبوده و نيست اختلافاتي در بين بوده كه زمينه دعوت سيد باب و بها شده است و قبل از بيان دعوت آنها و ارزش آن بايد متوجه اين اختلافات باشيم.

اخباري و اصولي

اختلاف اخباري و اصولي در اعتقادات بهيچوجه نيست فقط اختلاف آنها در كيفيت استفاده احكام فرعيه است. اخباري ها آنها هستند كه بدون مقررات و قواعد اصول استفاده احكام از اخبار آل اطهار مي نمايند و مقيد بقواعد اصوليه نيستند. اين طايفه باندازه ي باخبار جمود دارند كه رأي خود را در هيچ جا بكار نمي اندازند. بعضي از آنها باندازه اي احتياط مي كنند( سادات بحرين بالخصوص صاحب معالم الزلفي سيد هاشم) كه در تفسير قرآن حتي بمقررات [ صفحه 21] علوم ادبيه كه از واضحات است تمسك نمي كند. فقط در ذيل آيات قرآنيه در مقام تفسير اخبار مي نويسد (تفسير برهان) ولي بعضي از آنها بپاره ي از مقررات و قواعد مسلمه تكيه مي نمايند( شيخ يوسف صاحب حدائق) بهر حال مخالفت آنها با اصولين در بين صدها هزار مسائل فقهيه بحدود 60 - 70 مسئله (چنانكه شيخ جعفر كاشف الغطاء جمع كرده) بيشتر نمي رسد. بزرگان اخبار بين مثل ابن بابويه با بزگان اصوليين مثل شيخ مفيد در همان ابتداي زمان غيبت امام بوده و از هم كمال تجليل مي نمودند و همين طور در اواخر يكديگر را بخوبي ياد مي كرده اند،بعض از طبقات نازله آنها بيكديگر تا حدي زبان طعن گشوده اند. بهر حال پس از اينكه آقا باقر بهبهاني اولاد شيخ مرتضي ثانيا كشف مقاصد اصوليين را بطور غير قابل مخالف ت كرده نوعا

اخبار بين براي اصولين مذعن شدند فعلا اخباري مخالف با اصولي خيلي نادر الوجود است. زيرا شيخ مرتضي موفق شد همه مقررات اصول را طبق سنت و كتاب تقرير فرمود از اين جهت در تمام محيط شيعه فعلا يك نفري كه بدون مقررات اصول استفاده احكام كند جز شيخيه كه بعدا بيان خواهد شد وجود ندارد.

اصولي

اصولي طبق مقررات و قواعدي كه در فن اصول محرر كرده از كتاب (قرآن) سنت (اخبار) اجماع و دليل عقل استفاده ي احكام مي كند. براي يك نفر اصولي كه بتواند استفاده احكام كند علومي لازم است. 1 - متن الغه 2 - صرف 3 - نحو (در اين سه علم بحد استادي كه اگر كتابهاي اين سه علم شسته بتوانند املا كنند) 4 - معاني 5 - بيان 6 - بديع 7 - منطق [ صفحه 22] (اين جمله را ادبيات گويند) 8 - علم رجال 9 - دراية 10 - فلسفه (تا مقداري در سه قسمت ا - امور عامه ب - جواهر و اعراض ج - مبدء و معاد) 11 - اصول لفظيه 12 - اصول عمليه و ادله عقليه (اين دو را اصول الفقه خوانند). با اين علوم بايد ورزش در فقه كند تا حدي كه بتواند استفاده ي حكم بتوسط قواعد اين علوم مي نمايد. غير از اين علوم مورد احتياج او فقط مقداري حساب و هندسه و هيئت است براي مسائل ارث و قبله و وقت شناسي و ساير علوم مورد احتياجش نيست ولي اگر تحصيل شود نزد آنها بعنوان فضيلت نام برده مي شود. اصولي بعد از ادبيات اهميت فوق العاده باصول مي دهد نصف بيشتر عمر

خود را در تهذيب و تحرير و تقرير و احراز قواعد اصول صرف مي نمايد. تمام استادي خود را در تحرير و تطبيق مقررات اصول مي داند و همين معني اجتهاد است.

متشرع و عارف

اخباري و اصولي هر دو متشرع نام برده مي شوند.چنانيكه خوانديم آنها در مسائل اعتقاديات با هم مخالفتي نداشته اند، هيچيك مدعي مقام روحانيت و معنويت كه ديگران دست باو ندارند نيستند فقط مدعي همان علوم رسميه كه بتحصيل دست يافته اند هستند. قوه قدسيه براي يك نفر فقيه لازم است و غرض از آن آنستكه بتأييد رباني حسن انتقال بدليل پيدا كند كه پس از استفاده همان حكم را بدليل بگويد. يك نفر طلبه اصولي بيدليل بهيچوجه از استاد سخني نمي پذيرد. استاد نمي تواند. استاد نمي تواند بگويد من بربط خصوصي از استاد سخني نمي پذيرد. استاد نمي تواند بگويد من بربط خصوصي كه خودم( با خدا،با پيغمبر،با امام ،با ملائكه ، با روح القدس) دارم اين مطلب را فهميده ام و تو بايد تعبدا از من قبول كني. منحصرا بايد در مقابل شاگرد دليل اقامه كند. [ صفحه 23] از همين جهت در مجلس تعليم شاگردها حق اعتراض باستاد دارند بلكه اهميت شاگرد باهميت اعتراض اوست. من مي گويم تو گوش كن، حرف نزن در ميانه ي آنها نيست. مجلس درس آنها يك هيئت قضاوت را تشكيل مي دهد كه همه ناظر برآن هستند چه بسا استاد سخني مي گويد شاگرد بقوت برهان او را از حرف خودش بر مي گرداند و او هم صرف نظر مي كند و موافق شاگرد مي شود. اصوليين و متشرعه راهي براي فهم احكام و عقايد جز تحصيل علوم رسميه نمي شناسند. رياضت و تهذيب نفس و كمال معنوي را فقط مدخليت

در ترقي معنوي مي دهند و سبب زيادي تأييد و تسديد مي شمرند كه بتوانند بدليل چيز بفهمند. اگر كسي مقام معنويتي پيدا كند منحصرا ميانه ي خودش و خدا است. حق دعوي ندارد. راه حصول معنويت سرسپردن، دست دادن، تلقين ذكر و عباداتيكه از شرع علنا نرسيده نيست. منحصرا طريق حصول بمراتب عاليه همان عباداتي است كه از شرع بطريق ظاهر رسيده و طبق حسن و قبح عقلي و شرعي بلكه وجداني از اخلاق ذميمه بايد خودداري نمود و باخلاق حسنه كه همه ي آنها عقلا و شرعا كمال وضوح دارد بايد متخلق شد تا معنويت حاصل شود. ارتباط بحق و دعوي آن و موضوعيت براي راهنمائي و تعبد منحصرا براي چهارده معصوم است. دعوي كشف، الهام خواب و خلصه در نزد اصولي ارزش ندارد مدعي اين امور را مادام كه برخلاف شرع اظهاري نكرده معارض نمي شود. زيرا منكر اين نيستند كه مردمي در درجات معنويت ممكن است مقامي داشته باشند بلكه لازم ميدانند كه مردمي باشند كه بهم يديل من الاعداء و ينزل غيث من السماء كه آنها بركت زمين هستند ولي كسي حق دعوي اين مقامات را ندارد. و اگر يك نفر اصولي بمدعي اين مقامات برسد فقط [ صفحه 24] خنده زير لبي مي كنند مادا ميكه اظهاري برخلاف شرع نكرده جفر، رمل، اسطرلاب، كيميا، ليميا، هيميا، شعبده، سحر، طلسمات، نيرنجات، تسخير آفتاب، تسخير جن، تسخير روح، طبايع حروف، وفق اعداد، هيچيك از اينها ملاك استفاده علوم و حقايق نيست بلكه قسمت عده اينها را اغلب حرام مي دانند و از خرافات مي شمرند. حاصل اصولي در فهم عقايد و احكام مثل يك نفر حسابگرد دائما حساب او به

دو دو تا چهار تا است بايد برسد. اصولي مثل يك نفر قاضي خشك دليل مي خواهد حسن قريحه، ذوق استحسان مناسب گوئي همه ي آنها در مقابل دليل بي ارزش است اصولي و اخباري در زمان غيبت كبري براي امام زمان نايب خاص بهيچوجه و بهيچ اسم و رسمي نمي شناسند چنانكه گذشت حتي دعوي رؤيت تكذيب مي شود مگر اينكه در وقت رؤيت نشناخته باشد و حكمي نسبت به آن حضرت ندهد. اصولي و اخباري گم كرده (مرد خدا) ندارد، عقب اهل حق نمي گردد، از سير و سياحت خضر آسا براي بدست آوردن اهل حق بي نياز است تعليم اصولي اين نيست كه بايد مرد راه را بگردي و پيدا كني زيرا كاري باو ندارد و مرد حق هم ميانه ي خودش و خدا مرد حق است كاري بدگيران ندارد هر كس هم خودش مي تواند چنانكه گذشت مرد حق شود پس متشرع گم كرده ي ندارد تا اينكه بخواهد پيدا كند و هر دمي بدامي بيفتد در عين حال چنانيكه گذشت منكر اينكه روي زمين مرد خدا هست نيست . اصولي منتهاي درجه كمال را همان تقوي و اطاعت كامله از احكام شرع مثل اصحاب پيغمبر از قبيل سلمان، اباذر، مقداد، عمار و ساير اصحاب ائمه ميداند. هيچوقت بفكر اينكه در رتبه ولي شود و همسنگ با 14 معصوم گردد نيست. در نظر اصولي قطب عالم همان امام زمان است غوث، نجباء، نقباء [ صفحه 25] ابدال و اوتاد را منكر نيست ولي حق دعوت بعنوان آنها براي كسي نمي شناند. مردمان نيك و دوستان خدا در دنيا هستند كه زينت عالم و بهجت عالم و بركت عالم آنها هستند ولي كسي

حق دعوت ندارد. اصولي و اخباري بهيچ عنوان حلول،اتحاد حق با خلق، حلول روحي از بدني ببدني قائل نيستند. اينها همه شرح معتقدات متشرعه بود. متشرعه در معلومات خود فقط سه قسمت را اهميت مي دهند: 1 - عقايد و اصول دين 2 - فروع احكام ( مقررات و قواعد و قوانين عملي دين اسلام) 3 - اخلاق ساير معلومات سماء و عالم، علم الاشياء، حقيقت روح و نفس، حقيقا اجرام علويه و سفليه و امثال اينها از محط نظر آنها بيرون است. متشرعه جز طبق قواعد صرف، نحو، لغت از الفاظ كتاب و سنت نمي خواهند چيزي بفهمند. آنچه از كتاب و سنت كه دلالت ظاهر طبق آن قواعد دارد اخذ مي كنند و هر چه از ظاهر مراد طبق آن قواعد نفهمند احراز نكرده تأويل هم نمي كنند مي گويند علمش نزد اهل بيت است. تصريح مي كنند ما نمي فهميم العلم عندالله متشرعه تأويل كردن ظواهر را بغير معني ظاهر بهيچوجه جايز نمي دانند مگر براي خصوص امامهاي معصوم، متشرعه دست از ظاهر لفظ ممكن نيست بردارند مگر آنجائيكه دليل قطعي عقلي يا نقلي برخلاف آن باشد كه در اين صورت باز مي گويند العلم عندالله و بالجمله متشرعه بنظر خود و بسليقه خود تأويل روا نمي دارند و خود را مأمور باخذ بظاهر دليل طبق قواعد علميه عربيه مي دانند. [ صفحه 26]

عارف

عرفا يك جامع كه بتوان بهمه افراد آنها بآن جامع اشاره كرد و تعريف و توصيف همه طبقات آنها را بيك عبارت نمود ندارند. بر حسب مسلك و حد تحصيلات خيلي مختلف هستند. گرچه مجموعا نسبت بمحيط جمعيت 70 مليوني شيعه خيلي كم هستند ولي در عين حال همان

عده كم هم باندازه اي شعبه شعبه و فرقه فرقه هستند كه استقصاء و نگارش حالات و اخلاق و عمليات همه آنها و اينكه هر شعبه ي را بمختصات آنها معرفي كنيم بسيار مشكل و چندين جلد كتاب لازم دارد. منحصر جامعي كه براي آنها بگوئيم كه همه ي طبقات آنها را شامل شود بقسمي كه هيچ شعبه ي از آنها بيرون نباشند شايد عبارت اهل تأويل باشد. همه ي طبقات عرفاء اين قسمت را دارند كه فلان عبارت كتاب و سنت را تأويل مي كنند.

تأويل يعني چه؟

تأويل مصدر باب تفعيل از اول است بمعني رجوع. براي فهمانيدن بمردم بازاري مثل خودم چنين شرح مي دهم : مردم شيراز عادت دارند بديوان خواجه حافظ تفأل مي زنند، فال مي گيرند،يكي مي خواهد زن بگيرد، يكي مي خواهد سفر كند، يكي مي خواهد صلح كند، يكي مي خواهد جنگ كند، يكي مي خواهد دكان باز نمايد، ديگري مي خواهد دكان به بندد؛ يكي مي خواهد معامله وووو كتاب حافظ را باز مي كند، غزل اول او را هر يك بميل و اراده خود توجيه بمقصد خودش مي نمايد. در صورتيكه گوينده شعر ممكن است اصولا بهچيك از اين مقاصد شعر نگفته است. اين است معني تأويل. تأويل منجمله در باب تعبير خواب ذكر مي شود مثلا كسي در خواب مي بيند. [ صفحه 27] سوار اسب است تأويل مي كنند كه بر مراد سوار خواهد شد. خلاصه در يك عبارت يا در خواب كه قابل احتمالات عديده است بمناسبت و ذوق و استحسان بدون اينكه قواعد طبيعيه يا قواعد علميه دلالتي داشته باشد بر آن احتمال حمل كردن، معني تأويل است. متشرعه و عرفا هر دو قائلند باينكه قرآن و اخبار معصومين غير از ظاهر لفظ معاني

باطنيه و تأويل دارد بفرق اينكه متشرعه از تأويل ساكت هستند و عرفاء بذوق و سليقه ي خود تأويلاتي مي كنند و چه بسا يك عبارت را دو عارف هر يك بوجه مخالف يكديگر تأويل و توجيه مي نمايند. عرفاء در اغلب متوجه احكام فرعيه نيستند. عمده نظر خود را متوجه عقايد و اخلاق مي نمايند. در اغلب بحث در سماء و عالم و مباحث روح و امور راجعه ي بماوراء طبيعت دارند. در بين عرفا مسلكهائي از قرن دوم هجري كه مسلمانان تماس زيادي بساير ملل پيدا كردند ايجاد شده از قبيل حلول و اتخاذ خدا با خلق، تناسخ: ( روح كسي بقالب ديگري برود). جبر، وحدت وجود، بنحوي كه خدا عين همه اشياء باشد و از همين راه بانضمام عقيده جبر چه بسا بعضي از آنها اني انا الله گفته اند و ليس في جبتي سوي الله سروده اند بلكه همه حركات و متحركات و نداها را از خدا دانسته اند. و بقول سيد جمال الدين اسد آبادي در رساله ي رد نيچريه، طبيعي مذهب هستند و بصورت الهي انكار خدا مي كنند( گردن خودشان) در اغلب عرفاء خود را اهل كشف و الهام و ارتباط خاص با خدا، با امام، مي دانند. عرفاء سعي مي كنند ولي ( شخص كامل) شوند؛ بخلاف متشرعه، سالك در اول امر گم كرده ي دارد، عقب ولي مي گردد و چه بسا در دوره [ صفحه 28] عمر خود بچندين نفر ولي برخورد مي كنند و معتقد مي شوند و دوباره فسخ اعتقاد پيدا مي نمايند. راه پيدا كردن ولي (مرد كامل) رياضيت، خواب، مداومت باوراد و اذكار و امثال آن است. عرفاء بعلوم رسميه اعتنائي ندارند. به جفر، رمل، اسطرلاب، تسخير جن، وفق

اعداد، طلسمات، تسخير روح، تسخير آفتاب وووو كمال اهميت را مي دهند. عبارات آنها اغلب مرموز، مبهم و هر يك از بزرگان آنها طريقه مخصوص خودش دارد. دعوي ولايت در بين آنها بسيار زياد است. در هر خانقاهي باسم سلسله ي ولي بلكه اوليائي خزيده اند. اين بساط در حدود قرن 4 و5 و 6 هجري خيلي زياد بوده روي همين اساس صفويه توانسته اند مملكت گيري كنند و سلطنت دست آرند. صفويه پس از استيلاء تا حدي با سلسله هائي كه مخالف طريقه خودشان بوده مبارزه معنوي كرده اند. بهر حال روي پايه حلول و اتحاد دعوي خدائي در ميانه قطبها،مرشدها بسيار بوده - نويسنده نمي خواهم بگويم همه آنها باين عقايد و به اين روش هستند قبلا ذكر شد كه جامعي ندارند. هر فرقه رويه و طريقه ي با چند نفري مريد دارند.

سرمايه عرفان

در ميانه عرفاء مردمان خيلي فاضل يافت مي شود كه معلومات بسيار دارند ولي آن اندازه از سرمايه ي كه بايد يكنفر مرشد داشته باشد و بدون او ممكن نيست دعوي ارشاد كند سكوت، خمار شدن، آه سرد كشيدن، چشم متوجه آسمان كردن، كم اعتنائي بخلق،كناره گيري از امور اجتماع، سر بجيب تفكر فرو بردن، داشتن چند نفر ابدال كه در حين سكوت مرشد آنها مقاماتي براي مرشد بگويند. [ صفحه 29] درست معني : تا مرد نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد در آنها عملي است. اساس سير و سلوك تبعيت كامل از مرشد، عدم اعتراض حتي اگر افحش افعال از مرشد به بيند بايد خود را تخطئه كند و بگويد مرشد سيرم مي دهد ابدا كسي حق چون چرا ندارد. هر عبارت ناتمامي شنيد بايد ناپختگي نكند

و لسان اعتراض باز ننمايد حتي اصرار براي وصول بمقام كمالي ننمايد. رسيدن بهر مقامي منوط باراده شخص مرشد است. تا كه از جانب معشوقه نباشد كششي - كوشش عاشق بيچاره بجائي نرسد. كه نرسد كه نرسد.

شيخي و اصولي

اشاره

عنوان شيخي خيلي قديم نيست فقط نسبت پيروي از شيخ احمد احسائي كه در سنه 1243 فوت شده است منشأ و پيدايش اسم شيخي است. در اينجا لازم است مختصري در بيان هويت و شرح حال شيخ احمد نوشته شود.

شيخ احمد احسائي كيست و مسلك او چيست؟

در قرن اول و دوم هجري مردمي از ملل ديگر رومي، ايراني، سندي، هندي در ميانه ي مسلمان و شيعه پيدا شدند. بدأب و ديدن ملتهاي سابقه خودشان كه در خصوص پادشاهان، پيغمبران، بزرگان خود غلو كرده و آنها را بخدائي مي ستودند با كسوت اسلام و در دين اسلام همان عناوين را بخود گرفتند. بعنوان حلول حق در خلق يا ارتفاع خلق و رسيدن به مقام حق درباره امامهاي شيعه غلو كردند، امامان شيعه از آنها كاملا بيزاري جستند. مردمي علي را [ صفحه 30] خدا شمردند، علي آنها را عقاب كرد، اين پاكدينان ! ! ! همان عقاب را هم از آثار خدائي علي گرفتند. در زمان جعفر بن محمد 4 او را خدا شناختند و بعرض حج رفتن و زيارت خانه خدا لبيك گويان خانه جعفر بن محمد 4 را طواف مي كردند. امام از آنها بيرازي جست و نفرين كرد و همه آنها را از شيعه طرد نمود و شيعه را از مخالفت آنها منع فرمود. بهمين روش نسبت بموسي بن جعفر و حضرت رضا راويهاي احاديث از شيعه اسم آنها را اهل غلو و ارتفاع گذاشته اخبار آنها را طرح و رد مي كردند و حتي اخباري هم كه در ابواب نماز، روزه و غير آن از آنها نقل شده رد مي شود. در قرن سوم و پس از غيبت صغري باز تتمه ي از

همان اخبار و بسياري هم اخباري كه دلالت بر غلو و ارتفاع داشت جعل كردند ولي چون مدارك اخبار و علم رجال و داريه ي فقهاي متشرع شيعه در نهايت اتقان و ضبط است آن اخبار در كتب معتبره وارد نشد و اگر هم در كتب معتبره آنها را نوشتند طرح ورد كردند. ولي يك طبقه از عرفاء و از اخبار بين همان اخبار را مستمسك قرار داده و معني و تأويل كرده و بمقصد غلو و ارتفاع ذكر كرده اند و گذشته از اين در دوره ي فاطميين مصر «قرن سوم هجري» كه غلبه و استيلاء بر افريقا و مقداري از آسيا پيدا كردند همان اخبار را براي موقع سلاطين فاطمي مصر بكار بردند و معروف بباطنيه شدند و تا اندازه ي غلو كردند كه از عبادات و طاعات دست برداشته و همه را تأويل بامام (سلطان زمان خودشان) كردند. نماز ( شناختن امام) روزه ( زبان بستن در مقابل امام) حج «توجه بامام» و وووو اين قسمت از اخبار در نظر متشرعين از شيعه اثني عشري قيمت و ارزشي ندارد زيرا سند و مدرك آنها مقطوع و غير متصل بعصوم است. در اواسط قرون 6 و 7 و 8 بعض از اخباريين عرفان مسلك شده اند و ذوق [ صفحه 31] و سليقه و تأويل در اخبار بكار برده اند و زياده بر آن در اطراف موضوع ائمه تا مقداري زياد روي كرده اند. اخباري كه در نظر اصوليين ضعيف شمرده مي شده و حتي روات آنها را قدح مي كرده اند و بمناسبت تبري صريح ائمه رد مي نموده اند كه آن اخبار مستمل بر نسبت خدائي بعلي و فرزندان او بوده است. اين

طبقه از اخباريين بهمان اخبار تشبث و تمسك مي كردند. يكي از افراد برجسته آنها شيخ رجب برسي صاحب مشارق الانوار است. خطبه طتنجيه و خطبه البيان كه اصوليين قطع دارند كه كذب است ( بواسطه اشتمال بر كلماتي از قبيل انا خالق السموات و الارضين) و گذشته از اين سند آن تا شيخ رجب برسي قطع مي شود و گذشته از آن چنين خطبه در ملاء اهل سنت كه از علي تبعيت از ابي بكر و عمر را مي خواسته اند قطعا نهايت بعدد دستاويز ايندسته شده است. و چون معاصر با استيلاي صفويه و منشاء غرور ملي شيعه ميشده است بادهاي تندي در اين پرچم افتاده است. بهر حال بوسيله اعداد و طبايع حروف و ذوق و سليقه و استحسان براي اين قسمت اساسهائي گذاشته اند در اين قرن اخير شيخ احمد سرآمد اين سلسله بود. شيخ احمد در فروع موافق خودش از اخباريين از قبيل شيخ احمد آل عصفور، شيخ حسين بحراني بوده است و در اصول عقايد و خصوص باب امامت بهمان مسلك شوب عرفان با اخبار منسلك بوده. شيخ احمد گذشته از مقامات علمي داراي تقوي و زهد در حد قابل اعتنائي بوده است. شيخ احمد ضريح حضرت سيدالشهداء در حين زيارت سر تا پا بلرزه در مي آمده و حالش دگرگون مي شده و او و پيروانش هيچگاه بالاي سر حضرت ابي عبدالله قدم نمي گذاشتند از روي ادب و اينكه شايد قطراتي از خون امام يا اصحاب زير بناها در آنجا باشد از همين جهت اصوليين كه بالاي [ صفحه 32] سر مجالس مي گرفتند آنها را بالا سري و پيروان شيخ را شيخي مي گفتند. شيخ احمد خودش

هيچ دعوي براي خودش در هيچ كتابي از كتابهايش نكرده در مسائل عرفاني ابتكاراتي داشته البته اصوليين چنانكه گفتيم از اين سنخ ابتكارات ساكت بوده اند مادامي كه برخورد بظاهر شرع نمي كرده ولي يك قضيه بسيار مهم پيش آمد كه درست علماء شيعه را بدو قسم منقسم نمود.

تكفير شيخ احمد

چنانكه در موقع خود خواهيد خواند كه دولت تزاري روس پس از حركت سيد مجاهد بفكر خورد كردن و در هم ريختن قواي روحانيت شيعه برآمد زيرا بحدي قواي روس تزاري در آن معركه بلرزش و اضطراب افتاد كه علاجي جز اين براي خود نديد و البته يكي از وسائل بهم ريختن قواي روحانيت و ضعيف كردن آن ايجاد دو دستگي است كه اگر موجود نباشد بايد موجود گردد، اگر موجود باشد و در اقليت است بايد كمك داد چنانچه سابقا اشاره شد در مقابل متشرعه همه فرقه ها در اقليت بوده و هستند (كسروي در يكي از نوشته هاي خود 15 فرقه در ايران ذكر كرده خوب بود يكي از او سئوال مي كرد آيا لااقل همه اين 15 فرقه با هم مي تواند يك مليون از 15 مليون ايران را تشكيل بدهد يا نه ؟ البته جواب منفي است) بالخصوص عرفان باشوب باخبار از ساير قسمتهاي عرفا هم كمتر بوده. پس از انفصال ميرزا تقي خان از نخست وزيري و رسيدن وزارت بيكنفر عارف مسلك قلندر بطبع عرفان برخلاف متشرعه در همه جاي ايران اقدامهائي شد. منجمله شيخ احمد و تبعه او كه ذوق عرفان داشتند مورد توجه اخير فتحعليشاه و نايب السلطنه و بعد از آنها محمد شاه و حاج ميرزا آقاسي شدند. [ صفحه 33] در همان

وقت شيخ احمد مسافرت بايران مي نمايد و در اغلب بلاد ايران با كمال تجليل و احترام عبور نموده من جمله در قزوين (بلي همان قزوين كه سيد مجاهد در آنجا پس از برگشتن از جنگ روسيه بمرض اسهال چنانيكه خواهيم خواند برحمت خدا رفته) بر ملا عبدالوهاب قزويني وارد مي شود، از طرف علي تقي ميرزا ملقب بركن الدوله پسر فتحعلشاه نهايت درجه تجليل از او مي شود. در مجالس ديد و بازديد برخورد بشيخ محمد تقي كه بعد از اين او را خواهيم شناخت (شهيد ثلث، عموي قرة العين) مي نمايد. در موضوع جسد هور قليائي ( قالب مثال، تعين روح) فيما بين آنها كار منازعه مي انجامد و شيخ محمد تقي شيخ احمد را تكفير مي نمايد. شاهزاده مجلس صلح منعقد مي كند در مجلس صلح شيخ محمد تقي رو از شيخ احمد بر مي گرداند و مي گويد: ميانه كفر و اسلام آشتي نخواهد بود. صداي اين مجلس همه ايران و عراق محيط شيعه را فرا مي گيرد. علماي بلاد درست دو دسته مي شوند يكدسته شيخي (طرفداران شيخ احمد) يكدسته اصولي (طرفداران شيخ محمد تقي). شيخ احمد پس از اين پيش آكد در ايران زياد توقف نمي نمايد،بكربلا كه اغلب محل سكونت او بوده ميرود و در منزل سيد قاسم پدر سيد كاظم رشتي سكني مي گيرد. پس از چند وقتي كه در كربلا توطن اختيار كرده بعزم مكه معظمه حركت مي نمايد و تا منزل هديه سه منزلي مدينه طيبه در سن 90 سالگي در اوائل ساال 1243 هجري برحمت خدا مي رود. شيخ احمد دعوي ديدن امام يا نيابت خاصه يار كن رابع بودن، باب الامام بودن بشهادت همه كتب او نداشته. شيخ

احمد خودش ختم نواب خاص را بعلي بن محمد سمري در كتابهاي خودش تصريح كرده. [ صفحه 34] شيخ احمد پس از برگشتن بكربلا رساله ي در شرح اعتقاد خودش طبق مذهب شيعه اثني عشري نوشته. شيخ احمد اعتقاد بامام زمان و غيبت آنحضرت داشته در شرح الزيارة در ذيل و اوصياء نبي الله حديث لوح حضرت فاطمه تا نام همه 12 امام نقل مي كند و پس از آنهم اخباري ديگر و در ذيل و بذلت انفسكم في مرضاته كشته شدن هر يك از معصومين را بنام و نشان ذكر مي نمايد و درباره حجة بن الحسن العسكري مي نويسد غيب الله شخصه فهو الذي يجاب اذ ادعي عجل الله فرجه و رزقنا طاعته شيخ احمد قائل بغيبت امام و اينكه توقيت براي ظهور آنحضرت حرامست و هيچ كس حق وقت معين كردن براي ظهور امام ندارد و اينكه خود امام عليه السلام و پدرانش از وقت ظهور آنحضرت خبر ندارند چندين صفحه در ذيل مرتقب لدولتكم مي نويسد در همان جا مي گويد: و غيبت الحجة من اعظم الابتلاء لطول المدة و عدم التوقيت در همانجا مي نويسد از امير المؤمنين سئوال شد از وقت ظهور آنحضرت فرمود. و الله ما المسؤل باعلم من السائل (قسم بخدا كه پرسنده ي از علي با علي در جهل بوقت ظهور مساويست). شيخ احمد در همان جا تصريح مي كند كه خود امام زمان هم وقت ظهور خود را نمي داند و در آنجا دو صفحه قلم فرسائي مي نمايد كه با اينكه امام عالم بما كان و ما يكون است «بمسلك شيخيه» چگونه امام زمان وقت ظهور خود را نمي داند و در نتيجه از اين اشكال

جواب مي دهد كه خدا خواسته است كه خود امام هم وقت ظهورش را نداند (مخصوصا اين قسمت را در نظر داشته باشيد كه حساس است) [ صفحه 35]

سيد كاظم رشتي كيست؟

نطفه ي دو دستگي بين شيخي و اصولي از همان زمان تكفير شيخ احمد بسته شد كه در هر شهري دو برادر مثل ملا صالح و ملا محمد تقي در قزوين يكي متشرع و ديگري شيخ شد. ولي اين دو دستگي بعد از شيخ احمد برياست. سيد كاظم رشتي درست بحد رشد و كمال رسيد و اين و لوله و آشوب سرتاسر ايران را گرفت. اين تير از تركش توران (روس) بهدف ايران تا پر نشست. توضيح مطلب آنكه در زمان شيخ احمد عنوان شيخي فقط براي دوستان شيخ احمد در مقابل تكفير او بود مغايرتي در اصول و فروع احكام با متشرعه ظاهر نشده بود ولي در زمان سيد كاظم مغايرت مسلك هم در اصول و هم در فروع پيش آمد. مهم تر از همه در دو قسمت: قسمت اول اعتقاد بركن رابع زيرا سيد كاظم چنانيكه بعدا خواهيم خواند اركان اسلام و ايمان را كه سه بوده چهار قرار داد، باين ترتيب ركن اول شهادت ان لا اله الا الله ركن دوم شهادت ان محمدا رسول الله، ركن سوم شهادت ان عليا ولي الله ركن چهارم شناختن كسي كه واسطه ي فيما بين امام زمان و مردم باشد و بعبارت ديگر نايب خاص باشد. اين قسمت چهارم در كلمات شيخ احمد تصريح نشده و خودش هم دعوي نكرده ولي بي اشاره هم نيست. سيد كاظم اصل مطلب را تصريح كرده ولي خود را باين عنوان نشناسانيده و

تصريح نكرده فقط اشاره كرده ولي باك نداشته كه پيروان او بعنوان ركن رابع بودن او را معرفي كنند بلكه خيلي مايل بوده و بسكوت اظهار رضا مي نموده و اما اينكه غير خودش حجتي ديگر و نايب خاص ديگري ممكن نيست. [ صفحه 36] باشد در كلمات او بهيچوجه عين و اثري ندارد، قسمت دوم كه البته عين عبارت تناسخ نيست ولي جلوه گذشتگان در آيندگان كه مثلا كسي جلوه ي موسي شود و ديگري جلوه فرعون مي كند بوده. نويسنده چون بازاري هستم نه خود اينقسمت را فهميده و نه فرق آنرا با تناسخ دانسته ام. بهر حال سيد كاظم جمع شتات و متفرقات اصحاب شيخ احمد را نمود. ايشان دو قسم كتاب دارند كه هر بيننده ي تشخيص مي دهد داراي دو اسلوب مختلف است. يك قسم از قبيل حسينيه كه كاملا شباهت تام و تمام بمقالات شيخ احمد دارد ( بعضي اينقسم از كتب را از خود شيخ احمد مي دانند و مي گويند چون در منزل سيد رشتي سكني داشته پس از فوت او كتابهايش بدست سيد رسيده و او بنام خودش منتشر كرده است). قسم ديگر از قبيل شرح قصيده كه پر است از سنخ ملك صمصاصائيل نام و قمقاقائيل نام و اساس آن مبتني بر تطبيق حروف ابجد و اعداد آن است كه بعدا اشاره خواهد شد و باجمله كيميا ، ليميا، طبايع الحروف، نجوم، احكامي وووو در نزد سيد كاظم اعتبار داشته. بالجمله پس از شيخ احمد دوستي شيخ احمد خورده خورده بصورت يك مسلك و طريقه تازه نامبرده شد. در ابتداي امر همه علما كه دوست شيخ احمد بودند از اطراف بسيد كاظم همه

علاقه پيدا نمودند ولي چيزي نگذشت كه در اثر نشريات سيد كاظم و عقايد او جمع خيلي زيادي از علماء اطراف از او برگشتند و طريقه شيخيه درست يك طريقه در مقابل اصوليين نامبرده شد. حاصل ركن رابع همان كسي است كه حقايق براي او بالخصوص كشف مي شود كه ديگران بايد تعبدا و بدون سئوال لم و بم از او قبول كنند. د راينجا عنوان باب امام - باب احكام - نايب خاص امام درست شد. [ صفحه 37] در مقام جواب از توقيع علي بن محمد سمري كه نايب خاص بعد از آن نبايد باشد گفتند نايب خاص دو قسم است نايب خاص منصوص كه منحصر در آن چهار نفر زمان غيبت صغري بوده اند و نايب خاصي كه از روي اثر شناخته مي شود از همين قبيل كشفياتيكه ذكر خواهد شد و آن شيخ احمد بوده و بعد از او سيد كاظم است. سيد كاظم اصحاب خودش را خيلي تجليل مي كرده و لازم آن اين بوده كه فلان طلبه كه در دستگاه اصوليين در صف نعال هم راه نداشته در دستگاه سيد كاظم عيسي موسي و شعيب مي شده و لازمش اين بوده كه اصحابش سرگرم و سور ( محكم) در همراهي او بشوند و نيز در موضوع شيخ احمد مبالغات خيلي زيادي كرده كه بعد از اين در ضمن بيان تاريخ سيد باب بذكر آن خواهيم پرداخت. ولي در عين حال در هيچ يك از كتابها و نشريات سيد كاظم رشتي و شيخ احمد احسائي بشارتي بظهور سيد باب بهيچ عنوان داده نشده است ( بابيها و بهائيها نسبتهائي نقل مي كنند و شيخ احمد احسائي

و سيد كاظم رشتي را مبشر ظهور باب و بها معرفي مي نمايند) در صورتيكه هر دو بطور صريح در كتابهاي خودشان قائل بوجود حضرت حجة بن الحسن عليه السلام 4 و غيبت آنحضرت و بقاء آنحضرت و حرمت توقيت( وقت ظهور را دانستن و معين كردن) بوده اند كه قبلا ذكر شده و در سخنان بعد نيز بآن اشاره خواهد شد [ صفحه 38]

محيط اجتماعي و سياسي و نسبت آن به اوضاع ديني ايران در آن ايام

اشاره

همه گزارشات فردي و اجتماعي مولود مناسبات محيط است. هر روزگاري بر حسب اعضاء جامعه بشريت و مناسبات آن مقتضياتي پيدا مي كند كه خواهي نخواهي پيش مي آيد. هر كس بخواهد كاملا از يك گوشه تاريخ اطلاع پيدا كند بايد مناسبات محيط آن روز را از هر كجا باشد بدست آورد. از همين نقطه نظر است ما كه مي خواهيم يك قسمت از تاريخ باب و بها را بنويسيم بايد محيط آن روزي را كاملا از چند سال پيش از آن جلو چشم خوانندگان دفيله دهيم: صفويه - صفويه در ابتداي امر بعنوان قطبي و مرشدي و داشتن صوفي و ابدال و تابع، مملكتي را فتح كرده بودند و چندين صد سال بر همه جاي ايران استيلا داشتند. پس از آن افغانان تاخته و ايران را بتشنج و اضطراب انداخته از سمتي دولت روس، از طرفي دولت روم بر اين مزر و بوم حمله و هجوم آورده بودند. پس از آن نادرشاه با يك قدرت و قوت فوق العاده توانست ايران را از اجنبي پاك كند. نادر قدرت ايران را بهمه اطراف نشان داد و از همه همسايگان زهرچشم گرفت. در سال 1161 هجري در گذشت. كريم خان اگر چه همه قلمرو نادر

را نتوانست در تحت استيلا در آورد ولي چون از خارجه ها شكست نخورد [ صفحه 39] آبروي ايران را نبرد در سال 1193 برحمت خدا رفت. آغا محمد خان سر سلسله قاجار پس از خونريزيها و استقرار سلطنت در سال 1210 تاجگذاري كرده، در سال 1211 پاي قلعه ي شوسي كشته شده شايد اگر مي ماند ممكن بود آثار مهمي از خود بگذارد. اشتباه بزرگش اينكه در موقع غلبه بگرجستان فشار بمردم آنسامان زياد آورد، بي عفتيها، بي ناموسيها، قتل و غارتهاي زياد منشأ شد كه اهالي آن سامان اگر چه مسلمان هم بودند مسايل بتبعيت دولت روس شده بودند و اين زمينه بيچارگيهائي بعد است كه خواهيد فهميد در همين جنگ از گرجستان 15 هزار اسير بايران آورد و گرجيها را در بازار ايران بمعرض خريد و فروش آوردند و بذكر آن خواهيم پرداخت. من جمله از اسراء همان جنگ منوچهر خان (كه بچه ي زيبائي بوده و براي خدمت در حرم او را خوجه كرده اند و بعدا متعمد الدوله گرجي لقب يافته گزارش او را مفصلا خواهيد خواند)مي باشد. پس از فتحعليشاه چهل سال سلطنت كرد (1211 تا 1250) فتحعليشاه چنانچه اغلب تواريخ نوشته اند 260 نفر اولاد از صلب خودش داشته از همين نكته اخلاق او كامل معلوم مي شود. اولادهاي او بسن بلوغ بلكه كمتر بايد در يك ناحيه از ايالات و ولايات حكومت كنند اگر چه در تحت نظر اتابكان و دايگان باشند كه بعنوان نايب الحكومه و پيشكار همراه آنها مي رفتند. زيادي شاهزادگان عرصه بر ساير رجال ايران تنگ كرد كار بجائي كشيد كه رجال دولت و وزاري با فكر بعضي كناره گرفته

گوشه ي نشستند و برخي را ببهانه جوئي قلع و قمع نمودند و در اثر اين روش بود كه پرورش بزرگان در ايران نقصان پيدا كرد. مثلا حاجي ابراهيم شيرازي كه بدست او سلطنت آقا محمد خان اولا و سلطنت [ صفحه 40] خود فتعليشاه ثانيا بنيان پيدا كرده و بعقل و فكر و دهاء او فتحعليشاه بر ديگران از عموها و برادرها فائق آمده بود با همه عشيره اش بجرم اينكه هر يك از افراد قبيله اش يك ناحيه از ايران را اداره مي كردند در يك روز در سنه 1215 همه بدستور فتحعليشاه كشته شدند. بعضي از رجال هم فقط باسترضاي شاهزادگان كوشيده در اطراف آنها زندگي مي كردند. شاهزادگان بيكديگر دائما در تقابل بودند و امراء گرفتار. بكدام يك از آنها اعتماد كنند كه ديگري از آنها نرنجد؟ ( قلعه را شاه بمن داده، فتحعليشاه بمن داده) يكي از بازيهاي خوش مزه تا امروز بشمار مي رود و حقيقت جريان آن ايام را نشان مي دهد. هر شاهزاده ي در هر قسمتي كه حكومت مي كرد خود را شاهي مستقل مي خواست و قناعت هم نداشت. فتحعليشاه نمي توانست شاهزادگان را اداره كند كه بهم در نيفتند چون شما هم اگر 200 يا 300 اولاد داشته باشيد و داراي ثروت و مكنت و دولت هم باشيد بهمين درد مبتلا خواهيد بود. چند نفري از شاهزادگان مانند و زراء دربار فتحعليشاه متنفذين محلي از طبقات علماء، اعيان، تجار خيال سلطنت تمام ايران را داشتند و براي پيشرفت مقاصد خود باموري توسل مي جستند كه مختصرا اشاره مي شود. 1 - رمل، جفر، جن گيري، وصلت بدختر شاه پريان، كيميا گري 2 - بيكديگر فشار آوردن و

غلبه ي بر قلمرو يكديگر پيدا كردن3 - از بين بردن رجالي كه همراه با برادر ديگر است 4 - دختر دادن بعلماء و ايلخانيها 5 - حمله بردن بدول همجوار : عثماني، روسيه، افغانستان،تركستان 6 - ربط پيدا كردن بهمين دول همجوار براي وصول بمقصد. بهر حال شما تدريجا در ضمن همين چند كلمه تاريخ حقايق را خواهيد فهميد. در سنه 1213 پسر ارشد فتحعليشاه عباس ميرزا كه نويد وليعهدي داشته [ صفحه 41] و بلقب نايب السلطنه ملقب بوده با تابكي سليمان خان وزارت ميرزا عباس معروف بميرزا بزرگ نوري مازندراني حكومت آذربايجان پيدا مي كند ( ميرزا بزرگ نوري پدر ميرزا حسينعلي بها است، فراموش نفرمائيد و در نظر داشته باشيد) در سال 1217 محمد ولي ميرزا حكومت خراسان يافت و حسينعلي ميرزا فرما نفر حكومت فارس. در سال 1218 (سي سيانوف) ( آش پختر) سردار روسي گنجه را از ايران گرفت و عباس ميرزا مامور جنگ با او شد - در سال 1219 ايروان را هم گرفت و عباس ميرزا شكست خورد و حركت بسوي خوي و تبريز نمود. در سال 1220 در تهران فتحعليشاه به ورد و ذكر و چهله نشستن ميرزا محمد اخباري براي كشته شدن سردار روسي توسل جست. سردار روسي كشته شد (پيداست در ايران چهله نشستن چه اندازه مهم مي شود). در سال 1221 محمد علي ميرزا دولشاهي پسر رشيد و شجاع فتحعليشاه حكومت كرمانشاه و سر حد عثماني پيدا كرد. البته بكشته شدن يك نفر صاحب منصب خارجي دولت روس دست برنداشته در همان سال 1221، در بند، باد كوبه، شيروان از ايران گرفته شد. در سال 1222

روس چون مبتلاي بفرانسه و عثماني و انگليس بود خواستگار صلح از ايران شد. سفير انگليس بعنوان اينكه ناپلئون در قرار داد خود با روس ولايات ايران را پس خواهد گرفت. مانع صلح شد. (علماء هم راضي بصلح نشده فتواي جهاد دادند آيا بتحريك انگليس بود؟ البته مستقيما چنين چيزي نبوده بلكه غير مستقيم و بتحريك اهالي گرجستان و شيوران و داغستان كه بعجز ولابه استغاثه بعلماء براي نجات آنها فتواي جهاد دهند بوده) [ صفحه 42] فتحعليشاه هم قطعا نميتوانست مخالف بنمايد. در اين مرتبه فقهاء خودشان حركت نكردند فقط فتوي دادند. در سال 1223 محمد علي ميرزاي دولتشاهي كه حكومت كرمانشاه داشت باستناد فتواي فقهاء بجنك رويه رفته و فاتح شده است. البته بعباس ميرزا كه حكومت تبريز داشته و در سر حد روسيه بوده خيلي برخورده است. در همين جنك دولتشاهي كه كرج را مي گيرد بسياري از اهالي آنجا را اسير مي آورد. در سال 1226 محمد ولي ميرزا هم بيكار نماند. از خراسان بهرات حمله كرد. در همين سال دوباره محمد علي ميرزا هم چون ديد خورده خورده به بي كفايتي وليعهدي او ست مي شود حمله بروسيه برده و هشتصد اسير مي آورد. در سال 1227 دوباره اردوي روس با كنگرويسكي حمله آورد و عباس ميرزا شكست خورد. در سال 1228 قشون روس لنگران را از شهرهاي ايران گرفت، عباس ميرزا كاري نكرد ولي خود فتحعليشاه حركت كرده وارد تبريز شد. چون روس گرفتار جنگ با نايلئون بود صلح كرد(اين مصالحه نامه بعدنامه گلستان معروف است و در آن آزادي مسيحيان در ايران و آزادي مسلمانان در قلمرو روسيه اعتبار شده است) در

سال 1299 در اثر بيكفايتي عباس ميرزا بتهران برگشت. در همان اوقات ملا محمد زنجاني در تهران بر خلاف صلح نامه خانه هاي عيسويان را خراب كرده و غارت نمود (آيا با چندين واسطه بتحريك انگليسها نبوده كه آتش جنگ تيز شود؟ خدا مي داند) در سال 1231 محمد علي ميرزا دولتشاهي از كرمان حركت كرده بختياري را كه جزء ممالك محروسه ي حسام السلطنه بود ضميمه متصرفات خود نمود. [ صفحه 43] شجاع السلطنه غوريان را گرفت. در سال 1223 قرار صلح عمومي در اروپا كه هيچ دولتي حق غلبه بزور بر دولتي ديگر نداشته باشد انعقاد يافت. در سال 1234 دولتشاهي بسمت عثماني راند، تا بغداد را گرفت. بشفاعت شيخ جعفر كبير از قتل عام در گذشته برگشت. در سال 1235 سفير روس با حوض بلور براي دلجوئي فتحعليشاه بايران آمد( چون باعثماني كه مملكت اسلامي بود جنگ داشت و محمد علي ميرزا توانسته بود تا بغداد برود). در سال 1236 عباس ميرزا هم بيكار ننشست از سمت تبريز بقسمت كردستان عثماني حمله كرده فاتح شد. در سال 1237 محمد علي ميرزا دوباره بسمت عثماني حمله كرد « البته چون بدشمنان نمي توانيم زيان برسانيم بدوستان فشار مي آوريم او هم بدلخوشي ما حوضگي از بلور مي آورد و ما را خوشحال مي سازد !!!» چيزي نگذشت محمد علي ميرزا فوت كرد پسرش عبدالله ميرزا (حشمت الدوله) بجاي او نشست. او نيز كم از پدر نمي آورد. در سال 1238 قشون عثماني براي استرداد قلاع خود پيش آمد. عباس ميرزا با شجاعتهاي (ساري و اسلان) قشون عثماني را شكست داد. روسيه هم كاملا خوشدل بود و انگليس خودشدل تر. عبدالله ميرزا از

كرمانشاه هم نيز حمله كرد و فاتح گرديد ولي بايد ديد در اين جنگهاي ايران باعثماني حال روس و انگليس چيست؟ در سال 1239 پسر ديگر فتحعليشاه حسينعلي ميرزا حكومت اصفهان يافته مردم نپذيرفتند و با حمايت روحانيين برآشفتند و بتهران برگشت. [ صفحه 44] در سال 1240 فتحعليشاه خودش باصفهان رفت با مرحوم حاجي سيد محمد باقر حجة الاسلام و كلباسي سلوكها داشته كه معلوم است خيلي معتقد بآنها بوده سيد كه بحكومت شرعيه از مرتبه تأديب و تعزير و حد تا قتل واجب القتل اقدام مي فرموده و بهيچ مقامي مراجعه نمينموده، فتحعليشاه باو مي گويد خوب است كه قبلا بمأمورين و حكام اطلاع دهيد آنها اقدام خواهند كرد جواب مي فرمايد تا همين اندازه در حدود تأخير جايز نيست. يك قبرستان از كشته شدگان بعنوان قصاص و حد بامر سيد در اصفهان تشكيل يافته. در سال 1241 مسلمانان گنجه و قراباغ و لنگران و شيروانات از فشار روسيه بعلماي عراق و ايران شكايت مي نمايند و آنها براي نجات مسلمانان از دست كفار فتوي بجهاد و دفاع مي دهند و خود مرحوم سيد محمد مجاهد كه مسلم عند الكل و پسر استاد الكل مرحوم سيد علي بوده از عراق بعزم جهاد و دفاع مهياي حركت بايران مي شود. (اول بدبختي ايران و تثبت خارجيان و دست اندازي همسايگان شمالي و جنوبي در همه اوضاع سياسي و اقتصادي تا امروز همين جا است، اختلافات شيخي و اصولي ، عارف و متشرع تا بابي و مسلمانان همه از همين جا سرچشمه مي گيرد تتمه اين بحث را كاملا دقت فرمائيد) حسن مصادفه اعلان جهاد با فوت الكساندر پادشاه روس موافق مي شود.

و نيكلا بجاي او جلوس مي نمايد بطر پورغ «لنينگراد» شورش مي كند. روسيه مبتلاي بجنگ داخلي مي شود. چون در اوايل شوال 1241 سيد مجاهد با تجليلات خيلي زياد بايران ميرسد در يازدهم محرم 1242 با همه شاهزادگان قلعه ي شوسي را محاصره مي نمايند. عباس ميرزا بر حسب نويد فتحعليشاه و سبقت حكومت تبريز خود را وليعهد ميدانسته ولي پسرهاي رشيد ديگر از قبيل : [ صفحه 45] فرمانفرما، شجاع السلطنه ، حسام السلطنه ، حشمت الدوله وووو هر يك در هر قسمت از مملكت كه حكومت داشتند خود را مستقل مي دانستند باينجهت هم عباس ميرزا، هم خود فتحعليشاه بسلطنت عمومي رسيدن عباس ميرزا را مشكل مي پنداشتند. بعضي از فرزندان باندازه اي قوه و قدرت نشان داده بودند كه حتي خود فتحعليشاه از آنها حساب مي برد. علماء جمع مي شوند شاهزادگان از همه جا حاضر شده اند فتواي فقهاء چنان شورشي در مردم ايجاد كره كه سر از پا نشناخته براي جهاد از اطراف حركت مي كنند. شاهزادگان هم بنوبه خود بخيال اين هستند كه نردبان را از زير پاي عباس ميرزا بكشند بلكه اگر دست يابند او را بكشند و از جمله اموريكه بامر فتحعليشاه انجام يافته ايستكه هر يك از شاهزادگان بايد مهماندار يك نفر از روحانيين بزرگ و مربوطين بآنها باشند، ولي چطور مهمانداري ؟ غلام حلقه بگوش ، جانماز بردار ، آفتاله لذار، صف اول جماعت بايست. خود شاهزادگان هم براي بدست آوردن دل آنان در خدمتگذاري بر يكديگر سبقت مي جستند كه مقام سلطنت بعدي خود را بچنين قوه ي كه صدها مرتبه از قوه سلطنت زيادتر بوده است تحكيم كنند. بلي، بلي، بلي در همين سفر است كه

خالصه جات بين روحانيين از طرف دولت و شاهزادگان قسمت مي شود. در همين سفر است كه محمد ميرزا پسر عباس ميرزاي وليعهد كه بعدا محمد شاه مي شود در قزوين مهماندار شخص مرحوم سيد محمد مجاهد است و در همانجا املاك خالصه بسه نفر برادر ملا صالح ( پدر قرة العين) و ملا محمد تقي (شهيد ثالث) كه بدست قرة العين كشته شده و ملا علي مي دهد. در همين سفر است كه بعنوان نامزدي (شال و انگشتر) تاجي از طلا بفرق قرة العين گذارده مي شود و خانم شمس الضحي ملقب بزرين تاج شده و دستور تعليم و تربيت بقسمي كه لياقت خانه ي شاه را پيدا كند برايش داده مي شود. بالجمله [ صفحه 46] شاهزادگان هر يك بفكر روزگار آتيه ي خود هستند. عباس ميرزا هم باك ندارد ثلث ايران، نصف ايران را بروسيه بدهد و شر برادران را از سر خود كوتاه كند. عباس ميرزا فرماندهي قشون پيدا كرده و با همه شاهزادگان و علماء اطراف قلعه ي شوسي را محاصره كرده اند مأمورين باطراف گنجه و قراباغ و شيروانات ميروند، هر روز خبر فتح تازه ي مي آورند، همه بالاديكه در ظرف چهارده سال عباس ميرزا از دست داده از ابتداي محرم 1244 تا اول ربيع الاول دو ماهه بايران بر مي گردد چنان و لوله و زلزله در ممالك روسيه و شيروانات بلكه ساير دول مي افتد كه جنگهاي صليب بلكه رزمهاي اوايل اسلام را بخاطر مي آورد. از همه گوشه و كنارهاي ايران اردو عقب اردو مي رسد. مردم با كمال ميل املاك خانه هاي خود را مي فروشند كه بپول آنها بروند و جهاد في سبيل الله كنند. افراد ايراني براي مدافعه از قطعات

مملكت خايران كه بدست روسيه افتاده از هيچ چيزي مضايقه ندارند. همه جان بر سر دست گرفته براي رسيدن بفيض شهادت و تمناي كشته شدن در راه خدا رو بفرونت جنگ حركت مي كنند. دست از زن و فرزند و خانه و زندگي كشيده براي رسيدن بثواب آخرت و حيات باقيه جاوداني بميدان جنگ نزديك مي شوند. از همه مهمتر وحدت دولت و ملت ايران بعين مثل وحدت روح و جسم باندازه ي قوت پيدا كرد كه همه ي جامعه ايران بمنزله يك نفر كه قدرت حدود بيست مليون جمعيت داشته باشد خود را نشان مي دهد. دولت تزاري روس اگر چه وسعت خاك دارد ، جمعيت و افراد دارد ، ولي هيچوقت بين افراد خودش چنين وحدت و صميميتي نمي بيند. [ صفحه 47] سيد مجاهد چون فرزند برومند استاد الكل و مسلم بين همه فقهاء بوده به پيشوائي مورد قبول همه علماء ميشود. ابدا خلاف و اختلافي با او ندارند. چنان اتحادي فيما بين علماست كه در موقع نماز جماعت همه بهم اقتدا مي كنند. شب نشيني آنها در اردو چشم و دل همه سپاهيان را متوجه بآنها نموده و حلقه آنها را حصار محكم الهي مي شناسند. سيد مجاهد با يك هيمنه و عظمتي از شهرهاي عبور مي كند كه هر مسجدي كه در حوض او وضو مي گيرد قطره قطره آب او براي استشفاء ميبرند. اگر بحمام براي بدن شوئي برود آب خزانه حمام جرعه جرعه براي شفا بفروش مي رود. چندين نفر مرجع تقليد كه هر يك رساله و مقلد داشته اند مثل تراقي و شيخ جعفر شفتي و ايرواني و ملا محمد تقي و همه و همه براي سيد كوچكي مي كرده اند.

چنان جوش و خروشي از جهت حس و طني توأم با حس ديني در مردم پيدا شده كه در ظرف دو ماه پس گرفتن بلاد ايران از روسيه سهل است ممكن است با استقامت آنها لطمه جبران ناپذيري بروسيه برسد. عباس ميرزا چه خاك بسر كند؟ برادران هر روزه بامر علماء بسمتي ميروند خبر فتحي ميرسانند. كم كم نام آنها بلند مي شود. اسم و رسم فتوحات آنها كار را خراب مي كند عباس ميرزا چه خاك بسر كند؟ مي خواهد سلطنت تمام ايران را پس از فتحعلي شاه داشته باشد. هر يك از شاهزادگان در هر ناحيه ي حكومت داشته و با روحاني بزرگ آن ناحيه وارد ميدان هستند و هر يك بقسمي خود را در دل جامعه ايران وارد كرده اند. عباس ميرزا چه خاك بسر كند؟ اگر دردم يكي بودي چه بودي سي نفر ، چهل نفر شاهزاده برازنده ،شجاع ، قوي ، متكي، بمقام [ صفحه 48] روحانيت مي خواهند در ايران كرسي سلطنت داشته باشند. نصيب عباس ميرزا چه اندازه مي شود؟ خدا مرگي بهمه ي برادران عباس ميرزا بدهد. عباس ميرزا حاضر است نصف ايران ، ثلث ايران ، دو ثلث ايران ، دو ثلث ايران را بروسيه بدهد يك ثلث بلكه كمتر براي او بي مداخلت برادرانش باقي بماند. اين هيجان نه فقط لرزه باندام دولت روس انداخته بلكه بنوبه خود انگليس هم دست و پاچه شده بود. سفير بميدان جنگ مي فرستد كه به بيند كار بكجا رسيده و بكجا خواهد انجاميد فتحعليشاه بشنيدن اخبار فتح از تهران باردبيل و از اردبيل خوش و خرم رو بتبريز ميآيد.

راسته تاريخ دوره قاجاريه

پس از فتح گنجه محمد ميرزا پسر عباس

ميرزا بامر پدرس براي حفظ گنجه مي رود. بسكويج (مدداف) بعد از استقرار محمد ميرزا حمله بگنجه مي كند. محمد ميرزا بدون جنگ گنجه را تخليه كرده بسمت اردوي بزرگ در اطراف شوسي حركت مي كند. قبل از خبر تخليه ي گنجه خبر حمله بسكويج بعباس ميرزا ميرسد. عباس ميرزا طاقت نمي آورد كه عزيز دلش ، فرزند محبوبش در مقابل بسكويج باشد بدون هيچ مقدمه ي فرمان حركت همه اردو باتمام شاهزادگان و تمام علماء و مجاهدين را بسمت گنجه مي دهد. اصلا رعايت اينكه اطراف شوسي را از دست ندهند و حصار آنجا را نشكنند و همبچنين مراعات حفظ ارتباط بنمايند و حتي تهيه وسائل بودن در اطراف گنجه را كرده باشند نمي نمايند با تمام اردو بسمت گنجه حركت مي كنند [ صفحه 49] در بين راه فرزندي فراري خود را سالما ملاقات و متوجه مقابله با بسكويج مي شوند. اگرچه مطلب خيلي كهنه نيست كه كسي ياد نياورد ولي تذكرا بر حسب تحول و ترقي آلات و اسلحه جنگ اوضاع عمومي ميدانهاي جنگ تغيير پذير است. در دوره شمشير و نيزه منحصرا صورت جنگ هميشه تن بتن بوده حتي محتاج بصف بستن نمي شده پهلوانان هم آورد دست بگريبان يكديگر مي شده اند. در دوره ابتكار زوبين و تير از كمي دورتر يكديگر را هدف قرار مي داده اند و صف آرائي با فاصله باندازه يك تير پرتاب معمول شده در اوايل جنگ با توپ و تفنگ هم شمشير و نيزه و تير و زوبين بكار ميرفته و جنگ تن بتن در كار بوده و هم صف آرائي در مقابل يكديگر و زياده از آن سنگر بندي ميشده. در اين جنگ اوضاع عمومي بهمين روش و كيفيت آخرين

بوده. بسكويج گنجه را گرفته و تهيه سنگر بندي كرده، اردوي تازه وارد هم در مقابل صف آرائي نموده و باندازه امكان براي چند روزه سنگر بندي كرده است. بالاخره صف قتال از طرفين بسته مي شود،آتشبارهاي روسيه شروع بآتش فشاني مي كنند عباس ميرزا چون خيلي برادران را دوست ميداشته! و علاقه محبت باندازه اي زياد بوده ! كه نميخواسته صداي توپ بگوش آنها برسد يا خداي نكرده آسيبي بشاهزادگان وارد آيد امر ميدهد كه شاهزادگان جاي خود را خالي كنند و بنحوي كه كسي متوجه نشود بعقب صفوف بروند تا سالم بمانند. مأمورين اين عمل با اينكه عباس ميرزا تأكيد كرده بود كه كسي متوجه نشود اشتباه مي كنند. آري اشتباه مي كنند! شاهزادگان را همه با هم و بشكل فرار از جلو قشون حركت مي دهند بقسمي كه مردم ديگر خيال مي كنند فرمان [ صفحه 50] عقب نشيني است و يكمرتبه شيرازه ي اردو گسسته مي شود و فرار همگاني مي نمايند فقط در ميدان جنگ چند نفر از علماء باقي مي نمانند كه يك نفر از و عاظ و سادات تبريز كشته مي شود. تلفات اين جنگ فقط و فقط همين است. پس از فرار هيچ جا آرام و قرار نمي گيرند تا تبريز بسكويج هم در مدت خيلي كمي تا دو فرسخي تبريز مي رسد و همه آنچه را كه روس از دست داده بود دوباره بدست مي آورد. عباس ميرزا برسيدن بسكويج بدو فرسخي تبريز از آنجا بيرون مي رود ميرفتاح كفترباز! فرزند حاجي ميرزا يوسف تبريزي كه بعد از پدر پيش نمازي! داشت بر سر منبر رفته مردم را اغوي كرده مايل بدولت روس مي كند و با عموم مردم باستقبال بسكويج ميروند،بسكويج را وارد

شهر تبريز مي نمايند. بسكويج شهر را نظم مي دهد و از خدمت حضرت نايب السلطنه عباس ميرزا كه در ده خارقان هشت فرسخي مراغه بوده خواستگار ملاقات شده خدمت آنحضرت رسيده قرار صلح ميدهند. ده مليون پول وجه خسارت دولت ايران بدهد. هفده شهر از ايران براي روسيه باشد. روسيه تضمين و تعهد سلطنت براي نايب السلطنه و اولاد و اعقاب او بنمايد. اين معاهده باسم تركمان چاي ضبط شده است. اما حالت شاهزادگان در اثر اين شكست و اين قرار داد ، خيال سلطنت از دماغ آنها باستثناء حسنعلي فرمانفرما و حسينعلي شجاع السلطنه و حشمت الدوله دولتشاهي و علي شاه ظل السلطان بيرون مي رود و همه آنها با همه اين نامبردگان ذليل،خفيف ، خوار ،بي مقدار ، سرشكسته و متفرق به اطراف ايران مي شوند. اين علماء و روحانين همان سيد محمد مجاهد كه بمناسبت وضو گرفتن در حوض بزرگ مسجد قزوين تمام آب او را جرعه جرعه بلكه قطره قطره مردم براي استشفاء بردند، همان سيد مجاهد كه بواسطه رفتن در حمام تبريز [ صفحه 51] حمامي بفروختن جرعه جرعه آب براي تبرك و تشفي يكي از متمولين تبريز مي شود، همان سيد محمد كه بحركت او تمام جهات ايران و روسيه و انگلستان بلرزه افتاده بود وارد تبريز مي شود و از تبريز بقزوين حركت مي كند در حاليكه مردم آب دهن بصورت ميانداخته اند و او را سنگسار مي كردنده اند و محمل او را بضرب سنگ مي شكستند كه پياده وارد تبريز مي شود و منزل مي گيرد چون مردم تبريز ،بلي مردم تبريز ! ! ميخواسته اند هجوم عام كرده خانه را خراب و او را سنگسار كنند آصف الدوله

براي اينكه مردم بهجوم عام مي خواهند او را سنگسار و خانه را خراب نمايند لطف مي نمايد؛ لطف مي نمايد؛ لطف مي نمايد ؛ واسطه ايشان پيش اهل شهر شده و ايشان حركت مي كند و بقزوين مي رود و در بين راه بايشان صدمه وارد مي آيد بطوريكه اسهال دموي گرفته و در قزوين فوت مي نمايد. علماء بلاد ديگر از راههاي بيراهه بشهرهاي خودشان بر مي گردند در كمال سرشكستگي. اين بود راسته تاريخي كه در دوره قاجار نوشته شده است و اگر كسي غير از اين مي نوشت ممكن نبود بدست شما برسد. اينك ما وارونه اين تاريخ را مي نويسيم تا شما بدانيد از چه تاريخي سلطنت شما ، ديانت شما ،اقتصاد شما، دستخوش مداخلات مستقيم همسايگان شمالي و جنوبي شده است. بلي ،بلي عباس ميرزا از موقع استفاده كرد. اضطراب روس ،توجه انگليس شجاعت حسام السلطنه ،شجاع السلطنه ، فرمانفرما او را خيره نموده بود. علاجي هم جز اين نداشت از همان وقت كه اطراف شوسي قلعه بودند يا قبلا روابط خود را با روسيه محكم كرده و قرار دادها را بست و شكست اختياري [ صفحه 52] بايران زد براي استقرار سلطنت در خانواده خودش. اين شكست تأثيرات خيلي زياد كرد اگر بالفرض روسيه بغلبه تمام ايران را مي گرفت ارزشش كمتر بود از اينكه پادشاهي ايران بميل روس باشد- يك شكست ديني طبعا بلحاظ مظلوميت اراده و عقيده مردم را بروحانيين و مجاهدين زياد مي كند. و پايه اينكه دوباره با نيروئي قويتر مهيا شوند مي گذارد. مقهوريت بوجهه ديني منشأ متلاشي شدن قوا نيست. آنها كه آب دهن بصورت سيد مجاهد انداختند و كجاوه او را سنگسار كردند مأمورين عباس

ميرزا بلكه خصوص ارامنه و بميل و اراده دولت تزاري بود براي اينكه روحانيت را بالمره از بيخ و بن بكنند كه ديگر ايران بقدرت روحانيت نتواند سربلند نمايد. ميرفتاح كبوتر باز نبوده يكنفر كبوتر باز نمي تواند پيشنمازي كند. بر فرض بكند مردم يك شهر ممكن نيست باو اعتماد بنمايند. آقاي سپهر مورخ دولت است بايد پيش آمدها را بنفع دولت بسازد، ولي در اين جا خوب نپرداخته است. زيرا بايد بقسمي ساخته باشد كه قابل قبول باشد. مي گويد ميرفتاح كبوتر باز اهالي تبريز را بتبليغ و منبر متمايل ببسكويج كرد. چگونه مي توان قبول كرد كه يك نفر كبوتر باز بتواند مردم يك شهر آنهم شهر تبريز را متمايل بروسيه كند؟ پس مطلب چيز ديگر بوده. مردم تبريز از خيانت عباس ميرزا متأثر شده بودند ، از اهانتهائيكه از طرف عباس ميرزا بسيد مجاهد شده بود دلخون بودند، از طرفي هم مي ديدند سپاه روسيه بهرجا رسيده خرابيها كرده ، غارت ها، چپاولها، بي ناموسيها چشم مردم تبريز را ترسانيده بود اين است كه بتوسط يك نفر روحاني از عباس ميرزا و قاجاريه قرار نموده و بسر كرده روسيه پناه برده اند. روسيه تعهد و تضمين سلطنت عباس ميرزا و اعقاب و اخلاف او را نموده. [ صفحه 53] اين صورت قضيه بوده باطنا فتح تمام ايران كرده و يك مأمور دست بسته باسم عباس ميرزا و اعقاب او در تحت اراده و اختيار خودش بر ايران گماشته است و از اين به بعد رجال ايران تكليفشان معين است بايد بميل و اراده روسيه ايران را اداره كنند، بايد صدر اصفهاني از اصفهان برداشته شود منوچهر تخم

كشيده خواجه حرم و ايشك آغاسي باشي (پيشخدمت و معرفباشي) لقب معتمدالدوله پيدا كند و حكومت اصفهان بنمايد. بعد از اين علماء در همه جا خوار و خفيف باشند، مسجدهائيكه براي يك نفر نماز ظهر بيست هزار نفر جمعيت جمع مي شدند بايد خلوت و تا بيست نفر هم در او بنماز نايستد. اين عمل دفعتا و آنا ممكن نيست انجام بگيرد تدريجا علما را بايد موهون كرد. ملا احمد نراقي كه در كتابخانه خود قبل از اين پيش آمد نشسته بود و مي شنيد فلان حكومت رشوه گرفته است و او را مي طلبيبد و تعريز مي كرد و مي گفت بايد فورا از كاشان برويد و او هم حركت كرده مي رفت و شكايت بفتحعليشاه مي كرد فتحعليشاه مي گفت زود از حضور بيرون رو مي ترسم بمن هم بگويد از تخت سلطنت پايين بيا. همان شيخ احمد نراقي را جلب بتهران مي كنند. سيد محمد باقر حجة الاسلام كه در اصفهان بدون مراجعه بهيچ مقامي بايد حدود تغريرات ( قوانين خلاف و جزاي شرعي را) اجراء كند شخص فتحعليشاه براي سركوبي او از تهران بعد از جنگ باصفهان حركت مي كند. همان محمد ميرزا كه سابقا خوانديم كه در قزوين ملك خالصه بملا محمد صالح و ملا محمد تقي و ملا علي داده و دختر ملا محمد صالح ( قرة العين) را شال و انگشتر كرده بقزوين مي آيد و ملك خالصه را كه چندي قبل بهمين خيال كه از آنها پس خواهند گرفت آنها فروخته بودند تصرف مي كند و [ صفحه 54] پولش را از آنها مطالبه مي نمايد و دستور مي دهد كه بايد از قزوين بيرون روند و امثال اين اعمال. بطور خلاصه

از زمان صفويه وحدت و يگانگي بين دولت و ملت بهمين وسيله بوده كه روحانيين كه از طرفي اعتماد سلاطين بوده اند كه آنها خيال سلطنت ندارند و از طرفي مورد علاقه ديانتي مردم بوده اند امور عمومي مملكت از طرف روحانيين واگذار بسلاطين بروحانيين ميشده كه در اثر آن وحدت ملي ايران محفوظ مي ماند. اينك صورت قسمتي از حكم شاه طهماسب صفوي براي محقق كركي شارح مقاصد كه از فقهاء مرجع تقليد مسلمانان در آن اوان بوده نقل مي شود كه زينت اين كتاب بشود «البته با حذف مقدمات» در اين زمان زمان كثير الفيضان متعالي رقبت وارث علوم سيد المرسلين حارث دين امير المؤمنين قبله الاتقياء المخلصين قدوةالعلماء الراسخين حجة الاسلام و المسلمين هادي الخلائق الي الطريق المبين ناصب اعلام الشرع المتين مطبوع اعاظم ولاة في الاوان مقتدي كافة اهل الزمان ، المبين للحلال و الحرام نائب الامام لازال كاسمه العالي عليا كه بقوه قدسيه ايضاح مشكلات قواعد ملت و شرايع حقه نموده علماء رفيع المكان اقطار و امصار روي عجز بر آستانه علومش نهاده باستفاده علوم از مقتبسات انوار فيض آثارش سرافرازند و اكابر و اشراف روزگار سر اطاعت و انقياد از اوامر و نواهي آن هدايت پناهده نپيچيده پيروي احكامش را موجب نجات مي دانند همگي همت بلند و نيت ارجمند مصروف اعتلاءشان و ارتقاء مكان و ازديار و مراتب آن عاليشان است مقرر فرموديم كه سادات عظام و اكابر و اشراف فخام و امراء و وزراء و ساير [ صفحه 55] اركان دولت قدسي صفات مومي اليه را مقتدا و پيشواي خود دانسته در جميع امور اطاعت و انقياد بتقديم رسانيده آنچه امر نمايد بدان

مأمور آنچه نهي نمايد بدان منهي بوده هر كس را از متصديان امور ممالك محروسه و عساكر منصوره عزل نمايد معزول و هر كه را نصب نمايد منصوب دانسته در عزل و نصب مزبورين بسند ديگري محتاج ندانند و هر كس را عزل نمايد مادام كه از جانب آن متعالي منصوب نشود نصب نكند. بلي بهمين روش كه شاه طهماسب پسر شاه اسمعيل صفوي بنيان حكومت ايران را گذاشته بود اداره مي شد تا روز خيانت عباس ميرزا.

آثار اين شكست (وحدت ملي ايران)

اشاره

از روز خيانت عباس ميرزا كاخ وحدت ملي ايران در هم شكسته و خورد شد. آن يگانگي و وحدت كه در بين روحانيت و دستگاه دولت بود كه با هم يكدست و يكداستان حفظ قوميت و مليت ايران را مي نمودند و مثل روح و تن و تشكيل يك حكومت مقتدر بكمال اقتدارات معنويه و صوريه مي دادند از پا در افتاده فاصله و اختلاف فيما بين روحانيت و دستگاه دولت پيدا شد. از طرفي مأمورين دولت باقسام مختلف در خرابي و اضمحلال روحانيت سعي و كوشش كردند. از طرفي ديگر روحانيين آنها را فاسق و فاجر خواندند. از طرفي مأمورين دولت اعلان و اظهار و اجهار بمنكرات شرعيه كردند. ريش تراشي ، شراب خواري ، قمار بازي علانيه كردند. شعار سلطنتي ايران كه قبل از آن [ صفحه 56] عمامه و دستار و ريش بلند و حفظ صورت تشرع بود بسبيل تابدار و ريش تراشيده و تظاهر بفسق تبديل يافت. باندازه ي بر فساد اخلاق تجري كردند كه اگر بالفرض يك نفر روحاني بآنها نزديك مي شد از روحانيت در انظار مردم ساقط مي گرديد. اما از اينطرف هم همان روحانيين

كه كمك بسلاطين ايران را كمك بدين اسلام مي شمردند اعانت به آنها را اهانت ظلمه شمردند. اگر يك نفر قبول استخدام دولت مي كرد او را بيدين شناخته حتي از آمد و شد باو امتناع مي كردند و امرار معاش او را حرام مي شناختند. چرا؟ چون از راه اعانت بظالم و ظلم پول تحصيل كرده. پادشاه فعلي ايران كاملا بملت نزديك شده و مي شود. سخن ما بالنسبه بمحيط اجتماعي آن روز است. تا قبل از آن پادشاهان ايران خودشان مسجد ساخته و بنماز جماعت (مثل ساير پادشاهان ممالك اسلامي ديگر كه تا امروز هم چنين رفتار مي كنند) مي رفتند پادشاه مصر ، پادشاه حجاز ، تركيه افغانستان و ساير ممالك بنماز جماعت حاضر مي شوند ولي از همان روز حضور پادشاهان ايران در نماز جماعت موقوف شده شاه نشينهاي مساجد متروك ماند بلكه خراب شد. اصولا اين فاصله باندازه ي تقويت شد كه امروز اگر كسي بخواهد تصور كند كه پادشاه و رعيت در يك صف در مقابل خدا بايد بايستند يك تصور دور از تصديقي است. اين فاصله بين دولت و ملت ايران اگرچه مطلوب روس بوده ولي مسلم است كه انگليس هم از آن ناراضي نبوده. در اثر اين پيش آمد بايد اسلام و ايران هر دو با هم تا امروز نيست شده باشند. [ صفحه 57] ولي چهار چيز ادامه حيات ايران و اسلام را در ايران داده است: 1 - حقيقت ديانت كه بر پاي خود استوار است و با نداشتن ناصر و معين بلكه با بودن مخرب و مخالف بملاحظه اينكه ديانت حق بر پاي خود استوار است (ذلك الدين القيم)باقي مانده است. 2 -

اگر چه سياست خارجي پادشاهان ايران را خواهي نخواهي برخلاف جبهه ديانت و روحانيت سوق مي داده ولي از آنجا كه آثار ديانت در شخص خود آنها تمركز پيدا كرده بود در مواردي كه طبع و ادراكات دون شعوري مثل اشتهاي صادق كه بر خلاف وضع انسان را جلوگيري مي كند ياباقدام صالح و ادار مي نمايد پادشاهان ايران باز هم تا حدي موافقت با ديانت مي كردند و طبعا مجبور و مجبول باحترام روحانيت بودند. 3 - توده ملت ايران كه تربيتهاي اسلامي در آنها كاملا تأثير داشته و تا امروز مظاهر آن پيداست مانع از تأثير اقدامات برخلاف وضع روحانيت و ديانت بودند 4 - ساير دول و ملل اسلامي كه صلابت و استقامت آنها در ديانت ،انعكاس در ايران داشته است. اگر اين چهار قسمت نبود اين يكصد و پنجاه سال بس بود براي اينكه بالمره نام و نشاني از ايران و اسلام در ايران نمانده باشد.

ارتش در ايران

تا قبل از معاهده تركمن چاي دولت ايران بر حسب قوت و نيروي ارتش هم گردن با ساير دول قويه بوده . مي توانسته با روسيه ، عثماني ، هندوستان جنگ كند و گاهي غالب و زماني مغلوب باشد و بطور كلي هم گردن با آنها بوده است ولي پس از معاهده نامبرده كه تعهد سلطنت از طرف روسيه تزاري [ صفحه 58] در خانواده عباس ميرزا شد متدرجا پادشاهان ايران خود را از تقويت ارتش و تهيه قشون و تدارك اسلحه بي نياز مي ديدند و فقط همت آنها باينكه فسادهاي داخلي ايران را جلوگيري كنند مصروف بود و خود را محتاج بتهيه قوا براي مدافعه از خارجه نمي ديدند

و در اثر اين سنخ خيال ارتش ايران در حدي ضعف پيدا كرد كه در آخر اوقات ناصرالدين شاه اگر همراه يكي از حكام يك عده از قشون بقسمتي از ايران اعزام مي شدند 60 ساله ها - 50 ساله ها ياد دارند سرباز بيچاره ايراني در آنجا كه مأموريت داشت بايد بعمله گي هيزم شكني ،قصابي امرار معاش كند. قشوني كه تا قبل از آن با كمال شرافت و بعنوان مجاهد في سبيل الله شناخته مي شد با كمال بيچارگي و ذلت با حقوق بسيار ناچيزي كه آنهم اغلب بسرباز نمي رسيد بلكه كفايت معاش سرجوقه ها، دهباشيها هزاره ي ها را نمي كرد در اطراف بلاد متفرق بودند. آري ، آري سلطنتي را كه دولت تزاري تعهد بقاي او را كرده چه احتياج بقشون دارد ! ! ! .

فرهنگ ايران

پس از خيانت عباس ميرزا و فوت شدن او چنانچه خواهيم خواند و بعد از نخست وزيري حاج ميرزا آقاسي اصول قلندري در ايران استقرار يافت. چهله نشستن، طلسمات، نيرنجات ، رمالي ، جفاري، جن گيري و اگر از اين معلومات ترقي مي كردند شعر گوئي ، قصيده سرائي ، غزليات، مدح خاقان و سلطان بن سلطان و در ضمن بهاريه و تشبيب و سوق دادن افكار عمومي به بچه بازي و زن بازي بوده است. درست در همان اوقات كه كشف اشعه و نتژن و الكترون در ساير دول و ملل [ صفحه 59] ميشده و ابتكار تلگراف و استخدام قوه برق و صناعت ماشين آلات و تهيه جهاز دودي (كشتيهاي بزرگ) مي كردند در ايران بهمان اموري كه ذكر شد مشغول بودند. آري دولتي را كه روس تزاري تعهد سلطنت او را

كرده چه احتياجي باين ترقيات دارد ؟ ! ! ! فنون رياضي از كلمات خواجه طوسي حتي در قرون اخير نوشته جات شيخ بهائي باروپا سفر كرده و بر حسب تاريخ البر ناله فرانسوي تا 250 سال قبل در برلن بهمان زبان عربي تحصيل مي شده ولي در ايران بالمره متروك مانده و بجاي اين علوم طلسمات و اين آداب و رسوم بكار رفته است.

اقتصاد ايران

پس از معاهده تركمن چاي و خيانت عباس ميرزا راه تجارت روسيه بايران باز شده ظرف سازي ، كارخانجات بافندگي، كاغذ سازي ، بلور سازي ، استخراح معادن مس و آهن و ساير صنايع داخلي ايران بمبارزه صنايع روسيه بالمره از بين رفته، كارخانه كاغذ سازي كرمان بسته شده، كاغد خانبالغ از روسيه آمده. كارخانه ي شالبافي اصفهان و يزد متروك مانده و بجاي آن اقمشه خارجي وارده شده. پس از آن در ايران از معدن مس و آهن كه قبلا در خود ايران استفاده مي شد بالمره نام و نشاني نمانده و بالجمله بواسطه عدم رعايت صادرات و واردات و بي ملاحظه اي در تقويت صنايع و محصولات داخلي ، ايران را تا اندازاي محتاج بخارجه كردند كه يك سوزن لباس دوزي يا يك دانه ميخ براي نجاري در ايران تهيه نمي شده. [ صفحه 60] حاصل اينكه دولت ايران كه از هر جهت تا قبل از جنگ آخر روسيه هم گردن با ملل راقيه بوده بحدي بذلت افتاده كه شرافت ملي خود را از دست داده. بلي پس از همان معاهده است كه خود سپهر در تاريخ قاجاريه تصريح مي كند كه پس از اينكه حاج ميرزا آقاسي كناره گرفت و بحضرت عبدالعظيم

پناه برد بمن پيغام كرد كه سفير روس را ملاقات كنم اگر او مايل است بماند كه دوباره بر سر كار آيم والا راه خود را بگيرم و بروم. آري، آري پس از آن معاهده ضعف دولت ايران باينجا رسيده كه در وقت حكومت وليعهد ايران ناصر الدينشاه در تبريز در همان ايام كه تازه وارد تبريز شده بوده يك سگ از خانه يك نفر ارمني مفقود مي شود در اثر آن چهل نفر از اشراف تبريز را قونسلگري روسيه گرفته حبس مي كند همه اهل شهر تبريز اعتصاب مي كنند ،دكان مي بندند ، تجارتخانه ها را مي بندند تا مدتي دولت ايران جرئت اينكه در مقابل قونسلگري روس براي گمشدن يك سگ گفت و شنيدي بنمايد نداشته تا بعدا از مركز (طهران) براي تخقيق موضوع سگ گم شده مامورين و بازرسها مي آيند تا اشراف تبريز را از حبس نجات مي دهند اعتصاب تبريز خاتمه پيدا مي كند. بلي ميخواسته اند بوليعهد جوان بفهمانند كه سگ ارمني خيلي خيلي شرافت دارد. بس است بيش از اين اسباب ملال و افسردگي خوانندگان نشده و باصل مطلب پردازيم. اين امور از ابتداي محرم 1242 واقع مي شود. البته همسايه جنوبي هم (انگليس) بيكار نمي ماند در سال 1243 و 44 همه اطراف ايران يك مرتبه [ صفحه 61] مغشوش مي شود خوانين قشقائي و مسني و بختياري در فارس بيكديگر مي ريزند از سمت خراسان حسين خان سالار نهضت مي كند. بروجرد بلوي مي شود، پسر فتحعليشاه كه با وصلت دختر شاه پريان مي خواسته سلطنت كند و دختر شاه پريان موهاي ابرو و مژگان و ريش و سبيل و سر و صورت او را تماما نوره مي كشد پيش اهل بروجرد خوار

مي شود از زير بار حكومت و سلطنت او بيرون مي روند. در اصفهان انقلاب مي شود حكومت را بيرون مي كنند. در كردستان حاكم بيرون مي كنند. حتي يزد ترسو هم بر حكومت خودش غلبه مي كند علي الاجمال شاه ايران در بغل روس است و متنفذين محلي در بغل انگليس تاكي اين وضع ادامه دارد خواهيد فهميد. اينكه در حالات شيخ احمد خوانديد كه در سفر آخر اقبال زيادي باو شده متدرجا وجه آن را خواهيد فهميد كه فقط براي شكست جبهه اصوليين بوده است. فتحعليشاه تا قبل از اين جنگ بفقهاء اصوليين كمال احترام مي كرده و شاهزادگان در همه جا مطيع آنها بوده اند مخصوصا محمد علي ميرزا دولتشاهي دو مرتبه شهر زور كردستان را مي گيرد و جمعي از سنيان را باسارت مي آورد ولي بخواهش آقا محمد علي پسر آقا باقر بهبهاني كه از بزرگان علماء كرمانشاه است شهر زور و توابع او را پس مي دهد و هم چنين يكايك از شاهزادگان در هر كجا بودند رعايت فقهاء و اصوليين را مي نمودند. اما از اين تاريخ : براي شكست جبهه اصوليين در هر كجا زمينه اي فراهم مي شود. فتحعليشاه قبلا با صوفيه كمال مخالفت را داشته( مبادا بياد مردم قطب و مرشد بودن صفويه بيايد) ولي از اين ببعد قلندرها، مرشدها از هر كجا مورد ملاطفت مي شوند تا آنها بهجو اصوليين (علماء قشر) اقدام كنند. [ صفحه 62] همسايه جنوبي هم از هر دو جهت استفاده مي كند در همين اوقات آقا محمد خان كرماني را كه رئيس طايفه باطنيه بوده است در كرمان بجمع آوري اردو و نهضت ديني و جنگ با قاجاريه تحريك مي كنند كه بعد از اين خواهيم

فهميد در سال 1245 احمد علي ميرزا بخراسان ميرود فتحعليشاه با حسينعلي خان فرمانفرما براي رفع اغتشاش (ساختگي) بين قشقائي و مسني بشيراز آمده در مسني در طعام شاه سم مي كند كه پنجاه نفر از آن خورده و تلف مي شوند ولي از قضا خود شاه آنروز غذا نمي خورد. در سال 1246 حمشت الدوله حاكم كرمانشاه با عمويش حسام السلطنه والي لرستان جنگ مي كند حسام السلطنه شكست مي خورد. بسوء رفتار شجاع السلطنه اهالي يزد و كرمان آشوب مي كنند. كرمان از او انتزاع مي شود. در سال 1247 فتحعليشاه با عباس ميرزا بلرستان مي رود دوباره جنگ بين حمشت الدوله و حسام السلطنه برپا مي شود. در سال 1248 محمد ميرزا بهرات ميرود ، كامران ميرزا را شكست ميدهد نايب السلطنه عباس ميرزا در همين سال فوت مي شود آيا ارزش داشت هفده شهر ايران را بدهد براي سلطنت و بسلطنت هم نرسد؟ بفوت نايب السلطنه سفير روس بتعزيت بايران مي آيد و بر خلاف مصالح ايران با بودن اعمام رشيد و شجاع از طرف دولت و لا يتعهد بمحمدشاه بي حال مريض داده ميشود اين است اولين مداخله مستقيم خارجي در سلطنت ايران. پس از اين هر كس دولت روس بسلطنت او موافقت كند پادشاه ايران خواهد شد. در سال 1249 نايب السلطنه از خراسان بر مي گردد 24 معلم انگليسي از [ صفحه 63] طريقه دولت انگليس براي معلمي قشون وارد مي شود. البته در هر موقعيتي كه روس داشته باشد بايد انگليس هم كم نياورد. در سال 1250 فتحعليشاه باصفهان ميرود و با علماء كه قبلا حسن سلوك داشته خيلي سوء سلوك مي كند و بتهران بر مي گردد چند روزي ناگذشته از

حرم فتحعليشاه خبر مي آورند كه شاه بغتتا فوت كرد ( بعضي را عقيده آنستكه براي اينكه ترديدي پيدا نشود او را مسموم كرده اند) علي اي حال علي شاه ظل السلطان پسر فتحعليشاه در تهران جلوس مي كند شجاع السلطنه بافرمانفر در شيراز محمد شاه را قائم مقام از تبريز بحكم و لا يتعهد بتخت مي نشاند. عموهاي شاه را بعضي بتهديد، برخي بتطميع و بعضي را بكشتن و جمعي را بميل كشيدن از بين مي برند تا اينكه محمد شاه را در تهران بتخت بنشانند. منوچهر خان گرجي (معتمدالدوله) نيز براي خاموش كردن فرمانفرما و شجاع السلطنه مأموريت پيدا مي كند در شولكستان شجاع السلطنه شكست مي خورد و با فرمانفرما خود را بارك شيراز مي اندازد معتمدالدوله آسوري مسيحي تازه مسلمان پاك و پاكيزه كه بي بته و بي پدر در ايران قد علم كرده موفقيت مي يابد از لنر انگليسي جدا مي شود خود را بارك شيراز مياندازد و بدون خونريزي شجاع السلطنه و فرمانفرما را قانع كرده بتهران مي برد فرمانفر و با گرفته و باسهال مي ميرد شجاع السلطنه را هم كور مي كنند و سلطنت محمد شاه استقرار مي پذيرد. در سال 1251 قائم مقام الملك فرهاني وزير كه محمد شاه را به نيروي قلم و فكر بسلطنت رسانيد و اعمام و ساير گردنكشان را از ديدار كور يابگور فرستاد بميل دولت روس ،در باغ نگارستان محبوس و پس از گرسنگي سه چهار روزه زندگاني را بدرود گفت و يك نفر قلندر و عارف و از دنيا گذشته [ صفحه 64] و مخالف با مجتهدين و كم شعور يعني حاجي ميرزا آقاسي رئيس دولت محمد شاه شد زيرا در كودكي محمد شاه را

نويد سلطنت داده بود (البته مملكتي كه بمرشد بودن صفويه سلطنت كردند و بمرشد بودن نخست وزير شدند و بچهله نشستن آشپختر روسي را كشته اند، همه اعالي واداني بفكر جن گيري، مرشدي، چهله نشيني، آفتاب خواهند افتاد در نظر داشته باشيد كه همين اوقات است كه ميرزا علي محمد در بوشهر منشي گري خالوي خود را زمين گذاشته مشغول تسخير آفتاب مي شود چنانچه مفصلا خواهيد فهميد) در همان اوقات ميرزا آقاخان نوري خويشاوندي ميرزا بزرگ نوري كه همراه پدر محمد شاه به تبريز رفته و در قرار رفته صوري و معنوي روسيه دخيل بوده وزير امور خارجه شد. در سال 1252 متعمدالدوله (همان گرجي كه در زمان امردي از گرجستان با 15 هزار نفر ديگر آغا محمد خان قاجار باسم اسيري آورده و بامراء خود قسمت كرده و در ايران كارشان بخريد و فروش كشيده و براي كلفتي، نوكري، پيشخدمتي آنها را فروخته اند و كينه ديرينه با ايران و اسلام دارد) مأمور خوزستان مي شود و محمد تقي خان بختياري را مقهور مي كند و پسرش را گرو مي گيرد در همين سنه خسرو خان گرجي (يك نفر ارمني ديگر) حاكم اصفهان مي شود و در آنجا بسخت گيري بروحانيين و خصوص مرحوم سيد محمد باقر حجة الاسلام زمينه آشوب را فراهم ميكند. در سال 1253 امپراطور روس بتفليس مي آيد ناصرالدين ميرزاي وليعهد را كه در طفوليت حكومت تبريز داده بودند با امير نظام و امير كبير بحضورش مي فرستند و امپراطور روس انگشتري باو ميدهد از آنطرف تراكمه گرگان و يموت شورش مي كنند مسترمكنيل وزير مختار انگليس بايران آمده [ صفحه 65] تحريك بفتح هرات و آوردن ميرزا مي نمايد

و در خفيه باو اطمينان ميدهد كه قشون ايران را برمي گردانم و كمك نقاي هم بكامران ميرزا ميدهد ( بگرگ مي گويد بگير، بآهو مي گويد بدو) ولي در عين حال ايرانيان استقامت مي كنند و امر محاصره شدت مي يابد ايلچي روس هم كه در ميدانگاه حاضر بوده با تعرض خارج ميشود. البته شاه ايران هم خيلي ترسناك مي شود. در سال 1254 در اثر شورش اهالي اصفهان بواسطه فشار خسرو خان گرجي، متعمدالدوله سابق الذكر حكومت جنوب پيدا مي كند و با اختيارات تامه اصفهان وارد ميشود. هنوز هرات محاصره و در شرف فتح است جنوب هم كه بدست متعمدالدوله است دولت انگليس چگونه تحمل كند؟ قشون بخليج فارس وارد و دولت ايران را مجبور بدست برداشتن از هرات مي كند. در سال 1255 معتمدالدوله از سيد محمد باقر حجة الاسلام شكايت كرده شاه باقشون باصفهان مي آيد بي احترامي بسيد مي كند. شيخ محمد تقي اردكاني را كه از علماء بوده و پناه ببست خانه سيد برده بود از خانه سيد بزور بيرون مي برند تا كار بجائي ميرسد كه سيد محمدباقر طلب مرگ خود را جهارا در حضور مردم از خدا مي نمايد و پس از برگشتن محمد شاه بسه روز فوت مي شود. يكصد و پنجاه نفر از پيروان سيد (حجة الاسلام) را سياست ميرسانند بعضي را بدار زدن و كور كردن و برخي را بنفي بلد نمودن. در همان سفر امام جمعه بيسواد كه بعدا او را خواهيم شناخت براي امامت جمعه اصفهان درست ميشود. بحسن سياست! حاجي ميرزا آقاسي در همه اطراف ايران بعوض محكمات و علوم حقيقه طلسمات، نيرنجات؛ كيمياگري، تسخير آفتاب، شعبده بازي و قلندري رواج مي گيرد كه

هنوز نسخه هاي مختلفه خطي و چاپي [ صفحه 66] از اين سنخ مقالات كه اصوليين حرام مي دانستند در دست است و در همه كتاب خانه ي ها يافت مي شود. آقاخان محلاتي در همين سال از بم كرمان قصد گرفتن ايران بلكه تمام جهان مي نمايد. آيا تحريك دولت انگليس بوده ؟ ! قضاوت با خوانندگان است. آقاخان پس از شكست خوردن بهندوستان ميرود و در آنجا بساط خود را كاملا پهن مي كند و بواسطه وجود شيخ محمد كريم خان در كرمان كه مركز دعوت او بوده پيازش سر نميگيرد ولي در هندوستان تا امروز حدود سي مليون تبعه دارد كه او اولاد زاده او را در هر سال بنقد و در سال گذشته ببرليان وزن كردند و اتفاق نمودند. البته اين در حدود يكصد سال بعد از جريان اصل موضوع است برگرديم بمطلب حاجي ميرزا آقاسي باندازه ي براي صدارت كامل عيار بوده كه در همين سنه امتياز درياي خليج فارس را كه از طرف انگليس مطالبه مي شود مي گويد: آب شور براي چه مي خواهيم، بدهيد ببرند اماله كنند، (تنقيه كنند) در سال 1256 در كردستان ايران دو دسته ديني تشكيل مي شود يكي علي اللهي كه علي را خدا مي داند، يكي كرد يزيدي كه علي را كافر و مستحق لعن ميشمرند و در همان سال بيكديگر ريخته انقلاب مي كنند. در سال 1257 محمد تقي خان بختياري و شيخ سامرخان عرب با هم ساخته بهواي تجزيه عربستان و لرستان مي يافتند. بتحريك كي بوده خوانندگان با هوش ميدانند! مخصوصا متعمدالدوله «گرجي» مأمور مي شود از طرف كي آنها را شكست ميدهد. [ صفحه 67] در سال 1258 متعمدالدوله در اصفهان بين امام

جمعه و ملا هاشم فتنه مي كند و باندازه ي دامن بآتش ميزند كه مردم از نماز و جماعت سرپيچ ميشوند. در سال 1259 مرض نقرس محمد شاه شدت مي كند شاه از اندرون بيرون نمي آيد و كسي تماس باو پيدا نمي كند حاجي ميرزا آقاسي كه منفور عموم بوده همه اختيارات را پيدا مي نمايد و در اثر آن از همه جاي ايران در يك سال صداي شورش و انقلاب بلند ميشود. در همين سنه سيد كاظم رشتي فوت مي كند و پس از شش ماه ميراز علي محمد اولاد دعوي جانشيني سيد كاظم «ركن رابع بودن» و بعدا نيابت خاصه امام و سپس باب الامام و بعدا باب العلم را مينمايد و پس از آن چنانچه مفصلا بيان خواهيم كرد از پنجم جمادي الاولي سنه 1260 كه عمر اوطبق تصريح خودش 25 سال بوده است با تناقص صدر و ذيل اولا دعوي نيابت امام و ثانيا امام و ثالثا پيغمبري بنحو خفا و بدون اظهار و علانيه مي نمايد و بعد از اين خواهيم خواند. [ صفحه 68]

سيد باب كيست و ارزش او چيست؟

اشاره

سيد باب ميرزا علي محمد شيرازي اسم پدرش ميرزا ارضاي بزاز و مادرش خديجه در اول محرم 1235 در شيراز تولد يافته . پدرش در شير خوارگي او فوت شده در تحت تربيت ميرزا سيد علي برادر مادرش «خال او» تربيت يافته. پس از ايام شيرخوارگي و طفوليت بروش آن روز در مكتب خانه ي كه در تكيه معروف بقهوه اولياء و فعلا مسجد است در نزد معلمي پاك دين با عده ي ديگر از اطفال آن محله براي تحصيل خواندن و نوشتن او را سپرده اند تا حدود سن 15 در نزد همان

معلم خواندن و نوشتن را مي آموزد (خودش در ضمن كتاب بيان مي گويد درس نخوانده) در صورتيكه در تفسير كوثر خظاب ان يا معلمي مي كند و درس خواندن خود را اذعان و بهائيان هم مختلف مي گويند. همان معلم مثل ساير معلمين شهرستانهاي آن روزي و تا چهل سال قبل مقداري صرف و نحو عربي باو تعليم مي نمايد. در اين مدت موضوع قابل ذكري نيست الا اينكه مي گويند ميرزا عليمحمد يكوقت در مكتب خانه باطفال گفته خواب ديده ام با امام جعفر صادق عليه السلام (بقول بهائيها) و امام زمان (بقول شيرازيها) كشتي گرفته ام معلم او را تأديب مي كند (اگر خواب اساسي جز خيال نداشته باشد خيالات او از همان طفوليت استكشاف ميشود) في الجمله استاد بهمان روش آنروزي پاك او را فلك كرده چوب كاري مي نمايد (بعد از اين بهمين جهت بوده كه در كتاب بيان چوب زدن اطفال را در مكتب خانه تحريم كرده است). [ صفحه 69] بابيها مي گويند بعدها معلم باو ايمان آورده و در راه او كشته شده است (1) نگارنده با اينكه در اين كتاب فقط بر حسب دستور خودشان تحقيق و تحري كرده ام و اينك آنچه بدست آمده مي نويسم و هيچ مايل نيستم تكذيب بيجا نمايم صريح مي گويم دروغ مي گويند فقط اين حرف را مي توانستند بمردم غير شيرازي بگويند و اگر اين ضعيف اين كتاب را نمي نوشتم شايد صد سال بعد از اين بخود مردم شيراز هم مي توانستند مشتبه كنند. حقيقت مطلب اين است كه آن معلم بي اسم و رسم و بي فاميل نبوده كه بشود چنين دروغي درباره ي او گفت. آن معلم مرحوم ملا زين العابدين كه پسر او مرحوم

شيخنا و فاميل آنها فاميل مختاريهاي امروز شيراز هستند بوده همه اهالي شيراز فاميل مرحوم شيخ موسي تاجر معروف بعطار و شيخ محمد واعظ پسر مرحوم شيخنا 1 - در مقاله ي سياح كه براي اثبات مدعاي خودشان نوشته اند تصريح مي كند كه سيد باب در ميان مردم مشهور بعدم تعليم و تعلم بوده. نويسنده خيلي تعجب مي كنم كه كسي كه بعدا بايد ميرزا خدا شود و حتي اين كاوش گر و فحص كن و تحقيق نما را مي خواهد بهر وسيله است در سلك اغنام بياورد چرا دروغ باين بزرگي گفته است ؟ آيا تصور نكرده است كه اغنامي هم در شهر شيراز (حول كعبه)بايد داشته باشد و آنها اين دروغ را از خدا زاده خودشان نمي توانند بشنوند هضم كنند. علاوه براين تناقص در كلمات اين طايفه فراوان است هر موضوعي را وجودا و عدما تصديق و اثبات و نفيي و سلب مي نمايند و بهر دو صورت مي خواهند براي خود ساتفاده كنند اگر صرفه داشت مي گويند درس نخوانده و اگر صرفه داشت مي گويند درس خوانده و معلم بعد از آن باو ايمان آورده و حتي در راه او كشته شده است يك بام و چند هوا را خوب ملاحظه فرمائيد؟ [ صفحه 70] را مي شناسند. مرحوم حاجي شيخ محمد كريم مختار تا چند سال قبل زنده بوده. چندين سال عضو انجمن شهرداري شيراز شده. اين فاميل صغيرا و كبيرا و ذكورا و اناثا همه نماز خوان و روزه گير و اهل عبادت و اطاعت هستند و حتي يك نفر هم در ميانه آنها بابي و بهائي يافت نمي شود پس حق دارم صريحا بگويم دروغ مي گويند. خوانندگان محترم

براي اطلاع بيشتري ممكن است بسنك قائمي كه بفاصله 8 / 9 متر از پائين قبر محمود دهدار در شيراز نصب شده و متعلق بمرحوم شيخ زين العابدين معلم سيد باب است كه در تاريخ رجب 1263 برحمت ايزدي پيوسته است مراجعه فرمايند. بهر حال حد تحصيل او در نزد معلم مكتبي خودش گفتيم مقداري صرف و نحو است آن اندازه از صرف و نحو عربي كه در آن ايام در نزد معلم در مكتب خانه خوانده ميشده در حدي نبوده كه شاگرد يك نفر اديب و كامل در صرف و نحو و لغت بشود بلكه اگر كسي مي خواسته ادامه تحصيل دهد بايد در غير مكتب خانه و بمدرسين بالاتري رجوع كند بآن اندازه از تحصيل شاگرد نمي توانسته است محاوره عربي كند يا شرح و ترجمه عربي نمايد يا عبارت عربي انشاء كند اگر هم ميكرده چنانچه بعد خواهيم ديد خيلي مغلوط و بي رويه بوده. توضيح مطلب اينكه يكي از اركان علم صرف اشتقاق و تمرين اشتقاق است. در اينجا شاگرد بايد ورزيده شود در اينكه از يك لفظ طبق قواعد الفاظي مشتقف ئكند خواه آن الفاظ در لسان عرب استعمال شده باشد و معني داشته باشد يا نداشته باشد فقط بايد وزن (ف - ع - ل) در او محفوظ بماند مثلا براي تمرين ضرب را بهمه افعال باب خودش صرف مي كند و بهفت فعال ماضي، مضارع، امر، نهي، جحد، نفي، استفهام ميبرد و در هر يك چهارده صيغه كه [ صفحه 71] جمعا 98 صيغه است مي گذارد ممكن است براي تمرين بباب افعال، تفعيل، مفاعله، افتعال، استفعال، انفعال، افعلال؛ افعيلال و ساير ابواب

ثلاثي مزيد هم ببرد كه در اين صورت 8 نود و هشت وجه كه 784 وجه و صيغه است اشتقاق مي شود ولي اينها مورد استعمال و معني داشتن در لسان عرب نيست فقط باب مفاعله و تفاعل از ماده ضرب بيشتر استعمال ندارد و اگر اوزان صفت مشبهه و صيغه مبالغه و اسم فاعل و اسم مفعول و اسم آلت و اسم زمان و مكان را بر او اضافه كنند از يك ماده ضرب هزار صيغه اشتقال مي كند. آن صرف و تمرين فقط براي كلاس اول خوب است و اما شناختن اينكه كدام يك از اين صيغه ها مورد استعمال در لسان عرب دارد يا ندارد تقريبا براي كلاس ششم علوم قديمه خوب است. حد تحصيل سيد باب تا كلاس علوم قديمه نميرسيده. از همين جهت تشخيص اينكه چه صيغه مورد استعمال دارد و چه صيغه ي ندارد بهيچوجه نمي داده مثلا از لفظ بهاء نمي دانسته كه باب افتعال ابتهي، يبتهي، ابتهاء، مبتهي، مبتهي استعمال ندارد و همچنين نمي دانسته است (باه) بعمني آلت رجوليت (اير) است و از ماده (بوه) نه از ماده (بها) و آن ناقص است و اين اجوف يعني حرف عله در وسط واقع شده از روي اين غلط و اشتباه خدا را (باه) مي خواند و مي گويد الله باه و همچنين در فن نحو در لسان عرب فتحه و كسره و ضمه در آخر كلمات تغيير دهنده معني است و اين قسمت را بعد از خواندن عوامل در كتب نحو و اعراب بايد خواند. سيد باب بآن اندازه نخوانده بود از همين جهت عباراتيكه از او سر ميزد همه مغلوط بود و اگر بغلطها اعتراض

مي شد جواب نامربوط اينكه بعد از آمدن من غلط و صحيح يكي است و عبارات از قيود صرف و نحو رسته اند مي داد ( البته پس از دعوي) [ صفحه 72] برگرديم بمطلب. در سن 15 سالگي كه موافق با 1250 هجري ميشود از طرف خالوي خودش براي منشي گري حجره تجارتي بوشهر نامزد مي شود (منشي تجارتي يكي از خواص او اينستكه خيلي تند نويس باشد زيرا گاه واقع مي شود كه در يك شب براي پست خصوصا در آن ايام كه هراز ماهي يكمتبره پست مي رفته بايد صد كاغذ كه هر يك داراي سي سطر است بنويسد. منشيهاي تجارتي بهمين خصوصيت بر يكديگر مزيت پيدا مي كردند) مي گويند سبد باب كه در شش ساعت 1000 بيت تقريبا ساعتي 166 بيت ، دقيقه ي 3 سطر تقريبا مي توانسته است بنويسد (خودش هم دعوي كرده) در آن تاريخ كه پس از شهرت عمل ميرزا محمد اخباري و دوره وزارت حاجي ميرزا آقاسي است. بلي در همان تاريخ كه شاهزاده در بروجرد بدست مرد شيادي كه دلالي بين او و دختر شاه پريان مي كرده جواهرات خود را از دست مي دهد همه را بفكر چهله نشستن و تسخير جن و آفتاب و ارواح نمودن انداخته بود. شاهزادگان، اعيان، اشراف، تجار هر كس دماغي ضعيف داشته و فراغتي پيدا مي كرده متوجه اين افكار مي شده است. س - آيا ميرزا عليمحمد مجنون بوده؟ ج - از مرتبه جنون تا مرتبه نبوغ در عقل مراتبي است: بلاهت، سفاهت، غباوت، كم فهمي، فهم متعارف، جودت ذهن، استعداد قوي : ذكاوت، حسن قريحه، قوه حس و نبوغ. هركس از اين قبيل اشخاص در عمر خود ديده است

و از كردار و رفتار و گفتار آنها بحد ادراك آنها پي برده است. لازم نكرده كه هر كس اداركش از حد متعارف كمتر باشد او را مجنون و ديوانه بخوانند. ميرزا عليمحمد بعمل تسخير شمس و امثال آن اقدام مي كرد. اگرچه گفتيم كه در آن عصر از طبقات مختلف و حتي شاهزادگان مشغول باين اعمال مي شدند [ صفحه 73] ولي پيداست كه همه آنكساني كه در آن عصر و بعد از اين مشغول اين امور غير متعارف شده و ميشوند ادراك متعارف نداشته و ندارند و در تحت تأثير رنود واقع مي شوند. خود ما ديده ايم كه فرزند يك نفر صاحب املاك و عقار بفكر كيمياگري بگدائي افتاده يا بفكر تسخير جن يا آفتاب بروزگار سياه و مذلت گرفتار شده. ميرزا عليمحمد طبق اين عمل نشان داده كه رياضت نه براي تقرب بخدا و استحقاق ثواب بوده بلكه براي اين بوده كه بتواند باين روش كارهاي فوق العاده انجام دهد و بالجمله ديوانه نبوده اما عاقل كار قابل اعتماد هم تصور نميشود. شعور است و درستي كه او را مانع شود از اينكه با سر برهنه و شكم گرسنه در مقابل آفتاب سوزان بوشهر نايستد نداشته. اين سنخ از مردم پس از مدتي كه مشغول عمل مي شوند براي گردن باري و رفع نگراني بغمز و لمز و اشاره اول بديگران و بعد خورده خورده حتي بخودشان هم گول مي زنند. مثلا بيك نفر كيمياگر كه برسيد و بگوييد بكجا رسيده اي هيچوقت صريحا بشما نمي گويد بهيچ نرسيده ام زيرا گردنش بار است مي گويد 10 مي گذارم 9 بر ميدارم يا ده مي گذارم يازده بر ميدارم ولي خيلي مشقت دارد.

اين از لوازم ابتهاج ذات بذات است كه جبلي هر ذي شعوري است كه رفع نخعه از خود بنمايد. نويسنده از جنون و عقل ميرزا عليمحمد پس از تحقيق و تحري بيش از اين نفهميده ام كه اگر بلاهت نداشت اينگونه اعمال از او صادر نمي شد. س - با اينكه جنون نداشته و فقط تا آن تاريخ آثار بلاهت از او بروز مي كرده بعد از اين اعمال آيا تأثير آفتاب سوزان بوشهر مغز او سستي گرفته و ديوانه [ صفحه 74] شده يا نه ؟ ج - تحقيق و تحري نگارنده تا همين اندازه بود كه نوشتم تشخيص اينگونه امور با دكترهاي حاذق است. بهر حال پس از 5 سال ماندن در بوشهر بنفقه سيد علي خالوي او روانه عتبات ميشود. بعضي مي گويند قبل از رفتن بعتبات بشير از آمده و زن گرفته و حتي يك اولاد بنام سيد احمد يافته و اولاد او هم مرده و بعدا بعتبات رهسپار شده و برخي مي گويند خالوي او بملاحظه اينكه خيالات او را از نداشتن زن و عمل درويشي دانسته در صدد زن دادن باو برآمده. چون چندان مدخليتي در اصل مطلب ندارد در صصد تحقيق برنيامده ايم. براي استشفاء يا براي درس خواندن بهر حال با سابقه اين اعمال بكار منشيگري حجره تجارت خالويش نميخورده و او را از سر خود دفع و رفع كرده است. وارد عتبات كه مي شود در اول امر متوجه علماء اصول مي گردد ولي حد تحصيل او يعني همان مقدار صرف و نحو مختصر كفايت براي كتابهاي اولي وسطحي فقه و اصول هم نمي كند زيرا كه اقل تحصيلات براي اين قسمت كمتر از ادبيات

كامل تا حد درجه استادي فايده ي ندارد. يك نفر طلبه اصولي باندازه اي تسلط بر صرف و نحو داشته باشد كه اگر لازم بدون مراجعه بتواند كتاب كامل صرف و نحو را املاء كند. ناچار چون موقعيتي براي خودش در طلاب فقه و اصول نمي بيند اعراض نموده بدرس كاظم رشتي (كه خود او از علوم عربيه و ادبيه بي اطلاع نبوده ولي براي شاگردانش چندان لازم نبوده و اساس تحصيل فقط بقابليت پيدا كردن و مورد توجه واقع شدن بوده) ميرود. [ صفحه 75] گرچه پايه تعليمات سيد رشتي قبلا تذكر داده شده ولي براي روشن شدن مطلب قسمتي هم اينجا ذكر مي شود. خطبه اي است مورد اثبات و نفي، بعضي مي گويند حقيقت ندارد و از علي عليه السلام نيست. اهل غلو در مقام امير المؤمنين آن خطبه را از آن سرور دين ميدانند اول كسيكه نقل كرده شيخ رجب برسي در مشايخ الانوار است. نوعا اخباريين و اصوليين آن خطبه را از حضرت علي عليه السلام نمي دانند. در آن خطبه لفظ طتنج ذكر شده. بهمين مناسبت او را طتنجيه مي گويند همچنانيكه در سوره البقره لفظ بقره ذكر شده و سوره بهمان اسم ذكر مي شود و در سوره حجر لفظ حجر ذكر شده و سوره را بنام حجر مي خوانند در سوره رعد لفظ رعد نام برده شده سوره رعد مي گويند زيرا تسميه و اسم گذاري فقط براي تشخيص مسمي از غير مسمي است. اين است مقال اصوليين. اينك براي شما عبارات سيد كاظم را در وجه تسميه طنتجيه مينگاريم: و انما يقال لها الطتنجيه لاشتمالها علي اكرار الوجود و ادواره المنحصرة في كرتين و الدائرة المتعاكسي المتحاوي السطحين

المتقابلي الميلين في حال اجتماعها مفترقتان و في اقتراقهما مجتمعتان و هاالطتنجان اي الخليجان المنشعبان من البحر المحيط و ذلك البحر هو الماء الذي خلق الله منه بشرا فجعله نسبا و صهرا فجري خليجان احدهما من باطنه و هو الماء العذب الفرات السائغ شرابه و منه انشعب اربعة انهار فالنهر الذي من الماء من ميم بسم الله الرحمن الرحيم و الذي من العسل المصفي من هاءها و الذي من اللبن الذي لم يتغير من ميم الرحمن الي آخر. اصوليين حروف را فقط براي تركيب كلمات و كلمات را براي تركيب جمله ها و جمله ها براي فهماندن معني است امور را احتمال مي دهند و الفاظ را يك امور جعلي و وضعي براي فهمانيدن معني بيش نميدانند و معتقدند [ صفحه 76] كه مسلمانان بايد مثل ساير امم بحقايق معاني بپردازند تا بتواند قوه برق؛ الكتريك و ساير عوامل طبيعيه را استخدام كنند و صنايع محير العقول ايجاد نمايند و از لفظ بالمره انصراف پيدا كنند. يك قسمت ديگر از شرح خطبه براي شما بقل مي كنيم. سيد كاظم در ذيل الحمدالله چنين مي نويسد: مادة الحمد بيان الشكل المربع و صورته شرح شكل المثلث فعند الجمع هو السميع المثاني و القرآن العظيم فاستنطق منه اليه قبل الله تعالي قالت اليهود يدالله مغلوله. اين عبارت بدست يك نفر آدم حسابي كه داده مي شود از اول خيلي بي ربط بنظر ميآيد ولي براي كسيكه بمسلك شيخيه آشنا و بعلم طبايع حروف نزديك باشد اگر چه از خود علم و معلوم هم بخندد مدلولش اينستكه: حمد مركب از سه حرف است كه اين سه حرف يا خود چهار است يا مراتب عاليه ي

چهار است ا ب ج د - ه و ز - ح ط ي - ك ل م ن 1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 - 20 -30 - 40 - 50 زيرا كه (ح) در جدول ابجد عدد هشت است كه تقسيم بدو چهار مي شود و (م) عدد 40 است كه تقسيم بده چهار مي شود و (د) خود چهار است: غرض از اينكه حمد شكل مربع است اينستكه مركب از سه حرف 4 است و از همين جا معني اينكه صورت شكل مثلث است معلوم مي شود چون سه حرف است كه چهاري است آنوقت جمع مي كند سه و چهار را سبع مي شود كه هفت باشد. سبع را مثالي يعني دو مرتبه مي گويند تا چهارده مي شود آنوقت عدد (يد) ي مساوي 10 د مساوي 4 پس عدد (يد) 14 است از اين مقدمات مي خواهد نتيجه بگيرد كه حمد يعني يد. خوانندگان عزيز اگر دلشان خواست كمي بخندند اگر [ صفحه 77] هم نخواست ما باآنها حرفي نداريم. بعد از كشف اتم ديگران مي آيند و مي خندند چه خنديدني؟ باز اگر مايليد از تحقيقات سيد كاظم براي شما نقل كنم بشرطي كه بدگمان بعالم ملكوت نشويد و از اقرار بوجود ملائكه صرف نظر نكنيد يك قسمت از تحقيقات ايشان را در ملائكه موكله بعالم بالا براي شما از همان كتاب شرح خطبه طتنجيه نقل مي نمائيم: مي گويد و الاشخاص والاعوان و الخدام رؤساء الملائكة في كل سماء معلومون (اگر از آن آقا پرسيده ميشد از كجا ميدانيد مي گفت بكشف و الهام) فالفلك الاول ملكه

الكلي اسمائيل و الملك الثاني شخائيل و سمون و زيتون و شمعون اطيائيل و السماء الثالثه سد بائيل و زهر بائيل و الرابعة صاصائيل و كليائيل و شمائيل و الخامسة كاكائيل و مرنائيل و السادسة سمجائيل و مثرائيل و السابعة قرنيائيل و رقائيل و الثامنة حراسها كثيره و كذلك الرؤساء يجمعهم انهم اصناف الاول اسماء الملائكة الكليه هكذا شراحيل، نهفائيل، شراطيل، شحكيل، سهرائيل ، صرصائيل، سرتبائيل، شمكائيل، مهكابيل، متنائيل و الثاني فاسمائهم هكذا: معائيل، بكائيل، احقائيل، افرائيل، خزائيل و تيائيل، ريائيل، فراصئيل، اروائيل، هلدائيل، رشائيل، فرهائيل، لقبائيل تا آخر حدود صد اسم ديگر كه شما خسته خواهد كرد. اگر مايل باشيد سنخ تفسير مرحوم سيد كاظم را هم بدانيد يك قسمت براي شما نقل مي كنيم: مقدمتا در قرآن در قصه حضرت ابراهيم اشاره باينستكه چون در بابل كه مركز تبعه ي تنگلوش حكيم و ستاره پرستان بود حضرت ابراهيم در معبدهاي ستاره پرستان عبور كرد و هر كدام از آنها چه آنها كه ستاره زهره مي پرستيدند [ صفحه 78] و چه آنها كه مهتاب پرست بودند و چه آنها كه آفتاب پرست بودند همه آنها را عبور فرمود و اعراض نمود و متوجه بدرگاه خداي بي همتاي غيب گشت كه اين آيات است و اين قصه در همه كتب آسماني بهمين نحوه مذكور است و از همين جهت توحيد بحضرت ابراهيم نسبت داده مي شود. فلما جن عليه الليل راي كوكبا قال هذا ربي فلما افل قال لا احب الافلين . فلما راي القمر بازغا قال هذا ربي فلما افل قال لان لم يهدني ربي لاكونن من القوم الضالين - فلما راي الشمس باز غتا قال هذا

ربي هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم اني بري ء مما تشركون اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنفيا و ما انا من المشركين. سيد كاظم بعد از اينكه ابراهيم را شيعه علي ميخواند بواسطه قوله تعالي و ان من شيعته لابراهيم آنقوت تفسير مي كند اين آيات را : زهره را (عثمان) و قمر را (عمر) و شمس را (ابوبكر) تأويل مي نمايد و اين است عبارات او: (فلما جن عليه الليل بعد غروب المشمس النبوة و طلع الاحمدية في المرتبة الختميه و ظهرت الاختلافات و ظهر قوله تعالي عزوجل و ما محمد الا رسول قدخلت من قبله الرسل افان مات الوتقل انقلبتم علي اعقابكم راي كوكبا و ذلك هو الثالث( يعني عثمان) تا مي گويد فلما راي القمر بازغا فهو الثاني (عمر) اي قمر الضلاله ابوالشرور العلة صوريه لكل الفكار و المنافقين و الخبائث و النجاساة تا مي گويد فلما راي الشمس بازغتا و هي الاول (ابوبكر) و انما عبر عنه بالشمس لانه ابوالدواهي و اصل الشكوك و الشبهات و منشأ الضلالات و هو النقطة اللتي تدور عليها و حي الجهل الكلي) باز در مسئله بيعت براي آشنا شدن شما بسنخ گفتارهاي سيد كاظم مي گوئيم [ صفحه 79] ثم ان الله تأكيدا للعهد و اتماما للحجة و اكمالا للنعمة اظهر تلك الارض اللتي اخذ البيعة عن الخق لال محمد صلي الله عليه و آله بالولاية و لنفسه بالربوبية و بني عليها بيتا مربعا نسبه الي نفسه). اينك يك خانه چهار ديوار و چهار ستون درست مي كند ( فا الركن الاول باذاء الست بربكم و هو سبحان الله و الركن الثاني باذاء و محمد نبيكم و

هو الحمدلله و الركن الثالث باذاء و علي وليكم و الائمة الاحد عشر من ولده و فاطمة سلام الله عليهم اوليائكم و امنائكم و هو لا اله الا الله علي تريه اثني عشر حرفا و الركن الرابع باذاء اوالي من والا و اعادي من عادا و هو الله اكبر و المجموع تمام الاسم الاعظم) اين است سنخ تعليمات سيد كاظم رشتي. با اين تعليمات سه بنيه و اساس پيشرفت براي خودش درست كرده و بالجمله سه صناعت در دستگاه سيد كاظم ديده مي شود. 1 - پرداختن عبارات بي معني و برخ اين و آن كشيدن باينكه معاني خيلي دقيقه دارد و شما بآن حد نرسيده ايد و خودش در هر دو سه صفحه يك مرتبه تصريخ باينكه هنوز اهلي براي اينكه تحقيق زيادتري كند نمي بيند كرده و همين مطلب را ملكه راسخه پيروان خود قرار داده كه مدعي معلوماتي بشوند كه ديگران نمي دانند و بالجمله مثل بچه آدم كلمه اي كه بگويد من فهميده ام و تو هم بفهم ندارد بلكه همه من فهميده ام و كسي را ياراي فهم آن نيست ميباشد و لازم اين قسم تعليم اين است كه عقلاي بي غرض دور مي كشند و عقلاي باغرض براي استفاده جمع مي شوند و يك مشت بله كم شعور را خر و منتر مي نمايند. دستگاه دوم - چنانچه گفته شد شيخ احمد هيچ دعوي ركنيت، بابيت و امثال آنها بصراحت نكرده ولي سيد كاظم همانطور كه معمول است در محافلي كه پله و سور چران جمع مي شوند وقتي كه يكي از آنها براي خودش چاهي ميخواهد [ صفحه 80] اشاره مي كند كه آقا (يعني پهلو دستي من) چاهي ميل

دارند تا اينكه ميزبان چاهي براي اين و آن هر دو بياورد يعني شيخ احمد را از عنوان اينكه يك نفر از علماي شيعه است بالاتر ميبرده و او را در رتبه ي اتحاد با احمد مرسل بلكه باطن احمد مرسل نشان مي داده (يعني مشتي قليان نكشيده است) اينجا شما را متوجه مي كنيم بعبارت سيد كاظم در شرح قصيده در ذيل اين شعر: بضجيع حضرتك الجواد محمد و حفيدها و هو الامام الافضل مي گويد پيغمبر دو اسم داشته يك اسم در زمين و آن محمد است و يك اسم در آسمان و آن احمد است. باسم زميني در زمين در قوس نزول سير كرد تا 1200 سال در هر مائه يك بروز داشت و در 1300 بقوس صعود سير مي كند و بنام احمد (شيخ احمد) بروز نمود پس شيخ احمد مروج و رئيس در رأس اين مائه است كه مظهر قوس صعود و باطن پيغمبر مي باشد پس شيخ احمد باطن پيغمبر خواهد شد (مشتي قليان نكشيده اند) وقتي رو بصعود شيخ احمد باطن محمد است پس از شيخ احمد معلوم است كه مقامي بالاتر از او خواهد بود البته ما باختصار و ترجمه دردسر عبارت سيد كاظم را از سر خوانندگان رفع كرديم. دستگاه سوم - البته كسي كه خودش بايد اين جاه و جلال را داشته باشد بشاگردهاي رند خودش هم بايد القابي بدهد زيرا كه بايد پاي منبر مظهر اتم پيغمبر، سلمان، اباذر، مقداد، عمار نشسته باشند بلكه چون مظهر اتم پيغمبر آخر الزمان است بايد شعيب، هود، صالح، موسي، عيسي و پيغمبران ديگر در آنجا جلوه گري داشته باشند. از همين جهت بآنها با

كمال غلو لقبهائي ميداد و زمزمه اينكه جوهره لطيفه روح گذشتگان در آيندگان جلوه گري مي كند داشت. [ صفحه 81] و نود حق پرست كه در آنجا بودند اعتباراتي ميبردند ولي سفها، بلها كه در آنجا بودند آه مي كشيدند، گريه مي كردند، رياضت مي كشيدند كه يك اسم و عنواني پيدا كنند و راه اسم و عنوان پيدا كردن كرنش، تعظيم، خشوع، خضوع؛ نسبت بحضرت ايشان حضرت آقا بود. همان اساسي را كه قطب و ابدال و مرشد اوتاد و غوث و نجبا و نقبا درست مي كنند براي خود بصورت شيخي در آورده بود. درست در نظر بياوريد كه اشاره كرديم دستگاه شيخيه و باطنيه از يك چشمه آب ميخورد. بالاخره ميرزا عليمحمد بچنين دستگاهي با آن حالت آشفته و آن حد از تحصيل و آن سنخ فكر وارد شد. آيا با بودن شيخ محمد مقامي؛ شيخ محمد كريم خان؛ حاج ميرزا شفيع تبريزي و ساير كسانيكه اولا حدود بيست سال دوره درس شيخ احمد را ديده و بعد اطراف سيد كاظم بودند البته ممكن نبوده است جائي براي تازه وارد بگذارند. دويست، سيصد نفر با هيكل هاي تمام عيار و سوابق زياد و هر يك باسم و نام و شهرت تمام پاي منبر نشسته هر وقت حضرت ايشان، حضرت آقا؛ آقاي مطلق وارد ميشدند كرنشها، تعظيمها مي نمودند اينها همه ممكن بود عقب بروند تا تازه واردي جلو بيايد؟ آنهم آن تازه واردي كه تا اينجا او را شناخته ايم؟ تا مدتي چنانكه دأب شيخيه در مجلس درس بود كه كسي حق صحبت نداشت و بايد سراپا گوش باشد و زير لب زمزمه ي ذكر كند و با دلي پر حسرت

متوجه مظهر اسماء الله و ظهور اولياء الله باشد و بآه و گريه استمداد از عالم غيب كند تا اينكه مطالب آقا را بفهمد سيد باب بسكوت و بهت گذرانيد. پس از آن چند وقتي از درس غيبت كرد ( چهل روز) بعدا دوباره وارد مجلس درس [ صفحه 82] شد. و گاهي زير لب مي گفت ( فاد خلوا البيوت من ابوابها). (ادخلو الباب سجدا) معلوم بود كه خودش بخودش لقب باب العلم ميدهد. در همان اوقات شيخ محمد ممقاني و شيخ محمد كريم خان و ملا حسن گوهر از اول باو متوجه شدند كه چه حرفي است ميزند او را يافتند كه سرش بوي قورمه سبزي گرفته است ولي چون از اين عناوين در آنجا زياد بود فقط بسخريه و استهزاء تلقي كردند. لقب هائي در همه جا مي بينم كه در اغلب بسخريه داده مي شود ولي متدرجا علميت پيدا مي كند و نام طرف مقابل مي شود، خواه خوبي، خواه ببدي. مثلا ديده ايم فلان ذغال فروش را كه يك وقتي خواسته اظهار طبابتي كند حكيم گفته اند يا خودش را حكيم خوانده و بعد اين سخريه بنحو علميت او را اسم شده است و از اين قبيل در همه بسيار است. در همان اوقات زمان سيد كاظم بهمين نحوه گاهي بميرزا علي محمد اسم باب و ذكر بسخريه گفته شده است.

استفاده از موقع استفاده از اشخاص

البته اشخاص بله وسفيه خودشان بواسطه كمي شعور نمي توانند از هيچ موضوعي استفاده كنند ولي ممكن است اسباب دست مردم با شعور شده و از وجود آنها استفاده هائي بنمايند.

براي تفريح

البته در دوره هاي سابق كه امور اقتصادي در تحت كنترل نبوده اين قسم وقايع بسيار اتفاق مي افتاد. ولي امروز بصورت ديگري افتاق مي افتد. چهار نفر تاجر ايران در يكي از قسمت هاي هند واقع شده بودند و بواسطه خسارتي نزديم بود شكست مي شوند يك نفر بله ايراني وارد مي شود آن چهار [ صفحه 83] نفر كنكاش مي كنند، ايراني تازه وارد را در تحت اختيار خود آورده او را بحمام برده، لباس تجارت پوشانيده، شهرت مي دهند كه يك نفر تاجر درجه اول كه در همه شركتهاي ايراني شريك و در همه بانكها سهيم است تازه وارد شده و خيال معامله دارد. مجلس مي گيرند، تهيه آمد و شد مي كنند، فقط بتازه وارد دستور العمل مي دهند كه سكوت اختيار كند و با سر تصديق آن چهار نفر را بنمايد. مهر اسم طلا و آدرس براي او درست مي كنند. پس از آمد و شدهاي خيلي وزين و مجالس خيلي رنگين خورده خورده متمولين هند را متوجه كرده كه آقا صاحب، خيال معامله دارد. با آقا صاحب مغازه و متجر آنها ميروند آقا صاحب بامضاء خودش خريدها مي كند و حواله جات بر سر بانكها مي نمايد و امضاء كرده بدست بستانكارها مي دهد و آنها هم تنخواه زياد تحويل او مي كنند. پس از تحويل و تحول و قبل از رسيدن موعد وصول بروات آقاي بله را خرج مختصري ميدهند و روانه بمبئي مي كنند كه همراه حمالهاي گمرك مشغول بحمالي شود. تجار رنگون

حواله جات را باطراف مي فرستند پس از چندي نگول همه بروات مي آيد. حاجي آقا صاحب هم از رنگون رفته است. پس از كاوش و تحقيق او را در بين حمالهاي بمبئي پيدا مي كنند. در مراحل بدوي استنطاق از او سئوال مي شود كه شما خريد كرده ايد يا نه ؟ همه را اقرار مي كند. در موقع سئوال از پرداختن پول فكرش باندازه اي بهم ريخته ميشود كه بلاهت فقط بمقالات جنون آميز تمسك ميجويد. گويند آخر حرفش در استنطاق كه قابل شنيدن بوده اين است كه من حواله كردم آنها نپرداخته اند بمن چه. [ صفحه 84] پس از چند روزي حبس ،آقاي بله با تصديق همه اطباء بجنون او ، از محبس خارج ميشود. اگر خواننده فهميد كه آن چهار نفر تاجر كه نزديك بور شكست بودند سر و كارشان بكجا انجاميد؟ با كمال عزت و آبرو مدتهاي مديد بعد از آن تجارت كردند و گاهگاهي تأسف ميخوردند كه بيچاره آقا صاحب ديوانه شد. گاهي هم برخ اين و آن مي كشيدند كه معلوم نشد دارائي او چه شد. راوي روايت مي كرد كه تا آخر عمر و بعد از سي سال هر وقت هم قرعه با هم ميشدند با يك لبخند مي گفتند: بيچاره آقاصاحب . بلي خدا كند كه مردم كم فهم اسباب دست مردم زرنگ نشوند والا خودشان بكشتن ميروند و هزاران نفر بي گناه را بكشتن مي دهند و ديگران عيش ميكنند. برگرديم باصل مطلب: سيد باب بدرس سيد كاظم حاضر ميشده خورده خورده زمرمه ي فادخلوا البيوت من ابوابها مي كرده بعضي مي گويند و يادداشتهاي كينياز دالكوركي هم مؤيد آنست كه شخص نامبرده كه بلافاصله بعدا وزير مختار دولت

روسيه در تهران ميشود در آنوقت باسم شيخ عيسي لنگراني در كربلا بوده و بتحريك او سيد باب دماغش بابن خيالات گرم شده است. بهائيها مي گويند اين مطلب دروغ است زيرا كه كينياز دالكوركي در حدود هشتاد سال بعد سفير بوده و بر حسب تاريخ درست نمي آيد ولي اين اشتباه است زيرا بتصريح ناسخ التواريخ جلد قاجاريه ( صفحه ي 485 سطر آخر و صفحه 503) دالكوركي در وقت فوت محمد شاه وزير مختار دولت روسيه بوده و اول كسي است كه فوت محمد شاه رابناصر الدين شاه در تبريز گزارش نموده و معاصر با فرنت شارژد فر سفير دولت انگليس بوده. [ صفحه 85] دالكوركي ديگر در تاريخ 1888 ميلادي بسفارت روسيه در تهران منصوب شده كه معاصر درومند سفير انگليس و اين سفير از دالكوركي مزبور است. اين ضعيف كه يك نفر ساعت ساز هستم از آرشيو دولت تزار اطلاع ندارم مخابرات سري و رمزي دولت روس و ايران را نمي دانم تحقيق كنم و تحري نمايم از همين جهت تصديق و تكذيب را با خوانندگان ميگذارم و ميگذرم و ليكن اگر سيد باب در كربلا هم اسباب دست كسي نشده بعدا خواهيم ديد كه با دليل و برهان اسباب دست ديگران شده است. آيا مدت تحصيل سيد باب در نزد سيد كاظم چه اندازه بوده؟ آيا در وقت فوت سيد رشتي در كربلا بوده يا بوشهر يا شيراز يا بين راه مكه؟ هيچيك محل نظر ما نيست گفتارها هم مختلف است. قدر مسلم آنستكه در دستگاه سيد رشتي اهميتي پيدا نكرده و حتي اجازه معمولي كه استاد بشاگرد ميدهد از طرف سيد رشتي نداشته

و لقب باب و ذكر را خودش بخودش داده. سيد رشتي ملا محمد ممقاني و حاجي ميرزا شفيع تبريزي و شيخ محمد كريمخان را اجازه داده و اينست صورت اجازه سيد رشتي براي شيخ محمد كريم خان: بسم الله الرحمن الرحيم جناب مستطاب عالم فاضل كامل المسدد المؤيد بتأييد الملك المنان محمد كريم خان حكم ايشان مطاع و ترجيح ايشان متبع و راد برايشان راد بر خدا و رسول و ائمه ي طاهرين سلام الله عليهم ميباشد بر كافه ناس المثال اوامر ايشان لازم و اذعان و انقياد مراحكام ايشان را متحتم و امضاي حكم ايشان بر هر كس لازم و مخالفت ايشان در آنچه بذل جهد نموده وترجيح داده بعد از استيضاح تام حرام. جائز التقليد و نافذ الحكم هستند هر كس خواهد تقليد ايشان كند كه فائز و ناجي خواهد بود انشاالله تعالي و الله سبحانه هو العالم و الواقف [ صفحه 86] كتب العبد كاظم ابن قاسم الحسيني الرشتي انتهي البته اجازه مفصل عربي ديگر هم باو داده كه ما بواسطه اختصار بهمين يكي قناعت كرديم. جاي اين سئوال است كه با اينكه در دستگاه سيد رشتي چنانچه سابقا گذشت لقب دادن، اعتبار دادن زياده بوده چرا سيد عليمحمد محروم مانده جواب آن واضح است. هر لقب و اعتباري كه داده ميشود با توجه بموضوع و محل و شخصيت داده ميشود. وقتيكه سيد رشتي با اينكه تا حدي كه ذكر شد ادبيات داشته و ميديده است كه سيد عليمحمد بهمان اندازه كلاس يك و دو از ادبيات از بيش ندارد و ساير شاگردانش هم اگر چه در همان ادبيات باشد تا حدي تحصيل

كرده بودند چگونه ممكن بوده مشت خودش را باز كند و بكسي كه مقالات او در سخنان بعد از نظر خوانندگان مي گذرد اعتباري بدهد.

مقالات سيد باب، سيد باب بوجود حضرت حجة بن الحسن در بدو امر معترف بوده

اشاره

بهر حال سيد باب يا بعد از فوت سيد كاظم رشتي يا قبل از فوت او ببوشهر= مي آيد ولي مقداري از تفسير سوره يوسف را كه نوشته بيست و پنجساله بوده اينك براي اطلاع خوانندگان چند كلمه از تفسير سوره يوسف را مينگاريم سيد باب در ابتداء سوره يوسف وعده ميدهد كه آن سوره را به 120 سوره [ صفحه 87] تفسير نمايد ولي چند قطعه از آن بيشتر در دست نيست! علت اينسكه بواسطه افتضاح آن ميرزا حسينعلي بها دستور جمع آوري آنها را داده است يا اصولا موفق بنوشتن آن نشده است و فقط مثل كتاب بيان وعده بخودش داده چنانيكه در كتاب بيان وعده ميدهد كه نوزده واحد بنويسد كه هر واحدي 19 باب داشته باشد در صورتيكه يازده واحد كه هر يك از آنها هم تمام نوزده باب را ندارد بيشتر ننوشته و سراغ نداريم و اين خود دليل است براينكه بخودش دائما وعده ميداده كه اينقدرها بنويسد ولي موفق نشده بهر حال اين قسمت بدون اشكال از تفسير سوره يوسف و گفته سيد باب است: اذا قال يوسف لابيه يا ابت اني رأيت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رأيتهم لي الساجدين (قرآن) ( و قد قصد الرحمن من ذكر يوسف نفس الرسول و ثمره البتول حسين بن علي بن ابيطالب مشهودا قد اراد الله فوق العرش مشعر الفؤاد ان الشمس و القمر و النجوم قد كانت ساجدة لله الحق مشهودا) مي گويد تا بتفسير

اين آيه مي رسد: قال يا بني لا تقصص رؤياك علي اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدو مبين (قرآن) (اذ قال علي يا بني لا تخبر مما اريك الله من امرك لاخوتك ترحما علي الفهم و صبر الله العلي و هو الله كان عزيزا حكيما) مي گويند تا در شرح: اذا قال اليوسف و اخواه احب الي ابينا منا و نحن عصوه ان ابانا لفي ضلال مبين (قرآن) (اذا قالوا حروف لا اله الا الله و ان يوسف احب الي ابينا منا بما قد سبق من علم الله حرفا مستسرا بالسر مقنعا علي السر محتجبا) بالجمله يوسف را بحسين بن علي عليه السلام تعبير مي كند و برادران حسود را بيازده امام ديگر و درست از روي [ صفحه 88] بي التفاتي علي را گاهي يعقوب پدر يوسف و زماني برادر يوسف مي خواند و متوجه نيست كه يازده امام حضرت امام حسين را در چاه نيانداختند و اذيتي بان حضرت ننمودند. اينجا است كه خواننده اگر مي بيند كه كينياز دالكوركي مينويسد قليان مي كشيده و در قليان اسراري بوده اصراري بر انكار نخواهد كرد. در همين تفسير سوره يوسف خود را از طرف امام زمان معرفي مي كند و عبارات آن اينست: (و لا يقولوا كيف يكلم عن الله من كان في السن خمسة و عشرونا اسمعوا فورب السماء و الارض اني عبدالله اتاني البينات من عند بقيه الله المنتظر امامكم هذا كتابي قد كان عندالله في ام الكتاب بالحق علي الحق مسطورا و قد جعلني الله مباركا اينما كنت و اوصاني بالصلوة و الصبر مادمت فيكم علي الارض حيا) تا اينكه مي گويد: ( و ان الله قد

انزل له بقدرته من عنده و الناس لا يقدرون بحرفه علي المثل دون المثل تشبيرا) چنانچه مي بينيم با غمض بصر از غلطهاي عبارتي در اينجا كتاب خودش را از طرف بقية الله منتظر مي داند و در عين حال مي گويد كسي مثل يك حرف (ا - ب - ت - ث - ج - ح - خ - د - ذ - ر - ز) نمي تواند بياورد بيچاره بگوشش خورده كه قرآن تحدي نموده كه كسي مثل يك سوره يا يك آيه نمي تواند بياورد و او هم خواسته است از پيغمبر عربي هاشمي تقليد نمايد براي اينكه عاميهاي مقل خودم هم بفهمند مي گويم مثلا بنائي عمارتي مي سازد طاقها، رواقها بنا مي كند مي گويد هيچ بنائي نمي تواند يك طاق مثل طاقي كه من زده ام بزند ولي يك نفر بله ديگر آجرهائي روي هم بي ملاط (گل) مي چيند و مي گويد هيچكس نمي تواند يك آجر مثل اين آجر بياورد. البته معلوم است كه بهمين حروف تهجي تلفظ مي كنند و لفظ [ صفحه 89] حروف همه مثل هم است همچنانكه آجر همه طاقها هم آجر است و مثل يكديگر است و اگر آجر كمالي دارد مربوط بآنشخص نيست بلكه مربوط بكوره آجرپزي است. حرف هم اگر كمالي دارد مربوط بواضع حرف است نه آنكه استعمال حرف مي كند. خلاصه برگرديم باصل مطلب: سيد باب تفسير سوره كوثر نوشته است و در آن تفسير هم تصريح بدوازده امام باسم و رسم و خصوص امام دوازدهم و اينكه آنحضرت حجة بن الحسن عليه السلام است و بيان تولد و غيبت صغري و غيبت كبري و نواب اربعه مي نمايد و پس از آن براي خودش

دعوي مي كند كه من نايب خاص آثاري آنحضرت هستم ( قبلا گفته شد كه در يك كلمات شيخيه ديده مي شود كه نايب خاص را دو قسم تصور كرده اند يك قسم نايب خاص منصوص و آن همان چهار نفرند كه قبلا ذكر شده و يك قسم نايب خاص آثاري كه نصي درباره آنها نيست ولي از آثار مي توان آنانرا شناخت) در تفسير سوره كوثر سيد باب درست بهمه ي آنچه شيخيه ملتزم هستند ملتزم است. اينك عبارت تفسير سوره كوثر: (و لك حق ان تفسير الكوثر بمحمد (صلعم) في مقام ثم بعلي ثم بفاطمة ( بعد يكي يكي ائمه را نام ميبرد) تا مي گويد : ثم بالقائم في مقام الجوهرية في الظاهر و الباطن تا مي گويد: و انك يا ايها الناظر ان كنت من اصحاب الكاظم تعرف حكم ركن المخزون بمثل ما تعرف اركان الثلثه) باز مي گويد: (ان الذي يقولون من الناس في ايام غيبته الكبري بان الذي رأيته كذب كذب اذا كذب و لكن اذا شاء الله لامره لامره و لكن لا يعرفه الا اذا شاء الله من بعد تا مي گويد: فلما ايقنت بذلك فلاشك في وجوه امام الغائب القائم المستور سلام الله عليه لولم يكن لم يك ماسواه و ان امره ظاهر بمثل هذا الشمس في [ صفحه 90] وسط الزوال فان المنكرين من المسلمين ساقطون اقوالهم عن درجة الاعتبار لان الشك في وجوده عليه السلام يلزم انكار قدرة القهار و من شك في الله انه مرتاد و اما المسلمون من فرق الاثني عشريه فقد ثبت عندهم يوم ولادته روحي و روح من في الملكوت الامر و الخلق له الفدا و غيبته الصغري و معجزات

ايامه و آيات سفرائه و الايات النازله في كتاب الله والا حاديث المروية عن رسول الله والائمة الاطهار و الاخبار المعمرين من الناس في حقه بمثل ما اعتقدوا في حكم رسول الله و لا ريب في ذلك) اگر چه تابحال برعايت اينكه خوانندگان ملول نشوند و هم ترجمه عبارت غلط مشكل است ترجمه نكرده ايم ولي اين قسمت را ترجمه مي نمائيم: (پس چون يقين كرديم بآنچه گذشت پس شكي نيست در وجود امام غائب قائم كه از نظرها پنهان است زيرا اگر او نباشد هيچ چيز نخواهد بود و بي گمان امر او مانند آفتاب در وقت ظهر آشكار است و قول بعضي از مسلمين (بعضي از اهل سنت) كه وجود او را انكار كرده اند از درجه ي اعتبار ساقط است زيرا شك در وجود او انكار قدرت خداست و هر كه در خدا شك كند مرتاب است و اما مسلمين از فرقه 12 امامي ثابت كرده اند روز ولادت او را كه جان من و جان هر كس در ملكوت امر و خلق است فداي او باد و ثابت كردند غيبت صغري و معجزات ايام او را و شواهد نواب خاص او را و آيات نازله در كتاب خدا درباره و احاديث مرويه از پيغمبر و ائمه اطهار درباره او و اخبار معمرين از مردم در حق او طبق آنچه اعتقاد دارند در حكم پيغمبر و هيچ شكي در اين نيست) تمام شد ترجمه ي قسمت اخير. پس از آن مي گويد : فاذا لاحظت ما نزل فيه فاعرف ان له كان غيبتان باذن الله و قد حضروا بين طلعته خلق لا يعلم الا ماشاء الله و ان في غيبته [

صفحه 91] الصغري و كلاء معتمدون و نواب مقربون و ان مدتها قضيت في سبعين سنة و اربعين و عدة ايام). ترجمه: پس چون ملاحظه كرديم آنچه درباره او نازل شده پس بدان از براي او دو غيبت است باذن خدا و بتحقيق كه طلعت آن حضرت را ديدار كردند جمعي كه عدد آنها را نميداند مگر خدا و بدرستيكه در غيبت صغراي آنحضرت و كلائي بودند محل اعتماد و نايبهائي بودند مقرب و مدت غيبت صغري گذشت و هفتاد و چهار سال و چهل و چند روز) سيد باب پس از آن بيان غيبت كبري مي كند و كسانيكه دعوي بابيت كرده اند ناحق ميشمرد بالخصوص (حسن شريعي) - (محمد نريمي) - ( هلال كرخي) - (محمد بلالي) - ( حسين منصور حلاج) - (محمد شلمغاني) را نام مي برد و نفرين مي كند كه خدا عذاب آنها را زياد كند پس از آن مي گويد: (ان اليوم ليس الحق ليكون لاحد حجة الا نفسي و ان الله قد اظهر امره بشأن لم يقدر احد ان يتأمل اويشك فيه لان قد اختار بحفظ دين رسوله و اوليائه عبدا من الاعجمي). ترجمه: امروز حق نيست غير از من بر كسي حجتي باشد چه آنكه خدا ظاهر كرده امر خود را چنانكه يك تن نتواند در آن تأمل يا شك كند زيرا خدا برگزيد براي حفظ دين رسول خودش بنده اي از فارسي زبانان از خوانندگان تمنا مي شود كه اين قسمت را بدقت مطالعه فرمايند. [ صفحه 92]

تاريخ مختصر دعوت باب تا كشته شدن

اين تاريخ را بدو علت باختصار مي نويسم يكي آنكه مطالبي كه خلاف و اختلاف در او هست حذف مي كنم و آنچه را محقق

و بدون گفتگو است كه هم خود بابيها و بهائيها و هم ديگران نوشته اند متذكر مي شوم 2 - اينكه بزيادي نوشتن اسباب دردسر خوانندگان و تصديع خاطر آنان نشده باشد. سيد باب از بوشهر دعوت آغاز كرده ولي بين الخفاء و الظهور بلكه مخفي و حتي سفارش مي كرده كه نامش را نبرند ولي وعده علانيه (آشكارا) دعوت كردن بخودش و پيروان ميداده چنانچه در تفسير سوره يوسف مي گويد: (فسوف يعلم الله علانية من الحق الي الحق قريبا) و كساني را كه باطراف ميفرستاده مأمور ببشارت بوجود خودش مي نموده ولي دستور ميداده كه بابهام بگذرانند و شخص او را معرفي نكنند و اگر كسي هم بمناسبت خط سير آنها تفرس مي كرده جلوگير نباشد. شيخ علي بسطامي را بسمت عراق عرب روانه كرده كه باقرة العين در آنجا برخورد مينمايد، ملا محمد صادق خراساني و ملا علي اكبر اردستاني را بسمت شيراز ميفرستد و همچنين اشخاصي را بكرمان و خراسان فرستاده است. با هر يك از آنها تفسير سوره يوسف و دعوت نامه بنام علماء هر محل ارسال نموده است. البته در اغلب علمائي را اختصاص بنامه و دعوت ميداده كه كم مايه در فن [ صفحه 93] اصول و بالخصوص شيخي مسلك بوده اند. بهر حال دو نفر فرستاده نامبرده او بشيراز مي آيند و شيخ ابوتراب امام جمعه شيراز را دعوت مي كنند. شيخ ابوتراب از نگارشات او غلطهاي زياد گرفته و فرستاده هاي او را طرد نموده و ضمنا علما شيراز را جمع كرده متعرض حكومت وقت حسين خان مراغه اي صاحب اختيار [1] مي شود. در تاريخ دو شعبان 1261 علماء در محضري جمع شده از حكومت وقت جلوگيري

سيد باب و فرستادگان او را مي خواهند. حكومت دو نفر فرستاده را گرفته ريش آنها را سوزانيده، گوش آنها را مهار كرده در شهر شيراز گردانيده و بعدا در زندان حكومتي شيراز محبوس مي نمايد و سيد باب را در تاريخ 16 شعبان همان سال بشيراز احضار مي كند. در تاريخ بيستم رمضان او را تحت الحفظ بشيراز ميرسانند. ابتدا او را در منزل پدري خودش سكني ميدهد (كوچه ششمير گرها) ولي در تحت نظر بوده در همان چند روزه سيد يحيي پسر سيد جعفر كشفي دارابي وارد شيراز ميشود (سيد يحيي بر حسب گفتار بهائيان بعنوان مأموريت از طرف محمد شاه و بر حسب ظاهر حال براي تحقيق شخصيت باب خودش شيراز آمده) سيد يحيي بديدن تفسير سوره كوثر تعلق بباب پيدا مي كند. در همان ايام ملا حسين بشرويه بشيراز ميآيد (يا مستقيما از مشهد خراسان يا از كربلا) (ملا محمد علي بار فروشي هم يا بعد از رسيدن به باب در طريق حج چنانكه بهائيان مي گويند يا بصرف موافقت با بشرويه ي ) در شيراز ملاقات او را در همان چند روز درك مي كند و بتفسير سوره يوسف باو علاقمند ميشوند. پس از چند روزي كه سيد باب در منزل پدريش بوده در مقام دعوت ببعضي [ صفحه 94] اظهارات بلندي ميكرده از قبيل اينكه منحصرا من ركن رابعم، منحصرا من حجت بر خلقم (چنانكه در شرح سوره كوثر گذشت) ولي اين دعويها را بالخصوص با كساني در ميان ميآورده كه از آنها بدگمان نبوده حتي اگر علماء كسي را مي فرستاده اند دعوي او را بفهمند خودداري ميكرده و زيادتر از اينكه من جانشين سيد كاظم هستم

، دعويش اين بوده كه من حجت بر خلق هستم و غير از من كسي نيابت از امام ندارد و بايد همه مطيع من باشند. از همين جهت در ميانه مردم گفتگو بسيار شده و علما در امرش دچار حيرت شده اند كه اين چگونه دعوي است؟ با كسانيكه مي گفته قائم هستم بعنوان قائم و صفي و اينكه براي پيشرفت دين اسلام قيام كرده ام سخن ميگفته است. حسين خان صاحب اختيار تمهيدي مي كند و او را بگفتار و اظهار و ادار مينمايد تمهيد او را از اينقرار است: كه او را بپارك حكومتي طلبيده و نهايت درجه كرنش و كوچكي نزد او نموده و او را تعظيم و تجليل بسيار كرده و استغفار و توبه از رفتار سوء با فرستادگان او نموده و با اتكاء بيك خواب جعلي اظهار عقيدت كامله با او مي نمايد سيد باب هم (مغل آمده) بي پروا اظهار دعوت كرده و وعده سلطنت روم را بعد از غلبه بر دنيا باو داده است. حسين خان در عين حال نزد علماء فرستاده و قرار ميدهد كه سبد باب را در محضري حاضر نمايد و علماء هم تا حدي مسامحه كنند كه باب دعوي خودش را بقلم خودش بنويسد تا بعدا جاي انكار نماند و پس از آن هر حكمي درباره او كنند بموقع اجراء گذارد. از آن طرف بسيد باب اظهار ميدارد كه من با همه قوا و قشوني كه در تحت اختيار دارم حاضر براي نصرت و ياري شما هستم اگر امر كنيد همه علماء را [ صفحه 95] قلع و قمع خواهم كرد ولي مناسب اين است كه براي اتمام حجت

در يك مجلس علماء را جمع كنم و شما آنها را دعوت كنيد. سيد ساده با كمال اشتياق ميپذيرد علماء جمع ميشوند، شروع بدعوت مي كند علماء از او خواستگار نوشتن ميشوند؛ بي محابا مي نويسد ، پس از فراغت از نوشتن بدست علماء ميدهد و آنها فورا غلطهاي عبارتي او را گرفت و صاحب اختيار هم از جلد بيرون آمده شروع بفحاشي و بدگوئي بسيد باب مينمايد و مي گويد تو كه از عهده نگارش چند سطر بي غلط بر نمي آئي چرا دعويهاي گزاف مينمائي؟ آنهم چند سطري كه دعوي خود را ميخواهي تقرير كني و بالجمله از علماء در حكم او استفتا مي كند. مرحوم شيخ مهدي كجوري كه از علماء اصولي و از شاگردان بزرگ شريف العلماء بوده و سابقا هم خود سيد رشتي را در كربلا تكفير كرده بوده او را تكفير و كشتن او را واجب ميداند. شيخ ابوتراب بعنوان اينكه سيد سفيه است بتوبه علني و الزام بترك دعوت اكتفا مي كند و از مجلس براي اقامه جماعت برميخيزد و به مسجد وكيل ميرود. حكومت سيد باب را چوب كاري كرده و بمسجد وكيل ميفرستد. پس از نماز شيخ و با حضور انبوه جمعيت كه كثيري از آنها تا حدود سي چهل سال قبل از اين در سن 80 - 90 سالگي كه در آن وقت بوده اند نقل مي كردند: پس از دست بوسي از علماء و شيخ ، سيد باب بمنبر رفته و اظهار ميدارد اصولا من دعوي نداشته و ندارم و اگر هم از زبان من چيزي بيرون رفته توبه ميكنم و حتي بتلقين عبارات ركيكي هم بخودش نسبت ميدهد و با التزام

سيد علي خالوي او بمنزل او سپرده ميشود بشرط اينكه آمد و شد با او نشده و دعوت ننمايد ( عبدالبهاء در مقاله سياح اقرار ضمني در اين [ صفحه 96] خصوص نموده است ) . منزل سيد علي دو درب دارد يكي در سمت بازار مرغ و يكي در سمت كوچه پشت مسجد نو. در همان اوقات و با از سمت هندوستان و افغانستان بخوزستان و كرمان و بالاخره بتمام ايران سرايت كرده تا حدي كه ادارات بي بند و بار دوره استبداد بواسطه و با از هم پاشيده شده و حتي خود حكومت از شيراز بسمت قلات 6 فرسخي شيراز فرار مينمايد. معتمدالدوله گرجي ارمني كه قبلا معرفي شده از اصفهان دوازده سوار مي فرستد و سيد باب را از شيراز مي برند. از آنطرف حكومت پس از اطلاع البته بخود خيلي مي پيچد كه حبسي او را باصفهان برده اند ولي ضمنا شري هم از سر او رفع شده بود. بهمين مناسبت سيد يحيي را هم خودش از شيراز بيرون نموده و التزام ميگيرد كه در فارس نماند. ناگفته نماند كه ملا حسين بشرويه اي قبل از اين وقايع از سيد باب دستور گرفته و با مقداري كاغذ براي اصفهان و تهران و كاشان و خراسان حركت كرده و در اصفهان ملا محمد تقي هراتي را (كه از اتباع سيد رشتي بوده در ضمن وقايع سال 1255 گفتيم كه ملاحظه ابتلاي بماليات در خانه مرحوم سيد محمد باقر حجة الاسلام متحصن بوده و محمد شاه او را بيرون آورده ) ملاقات و او را متوجه بباب و جانشيني او از سيد كاظم مينمايد. ملا محمد تقي بر

منبر رفته و علي رؤس الاشهاد دعوت بباب مي كند و معتمدالدوله كاملا از او پشتيباني نموده و مانع از نفوذ ساير علما ميشود. در اين وقت كه باب را بسمت اصفهان مي آورند امام جمعه( كه قبلا گفتيم بدستور حاجي ميرزا آقاسي و براي جلوگيري از نفوذ سيد محمد باقر و كلباسي در اصفهان درست شده بود) از طرف معتمدالدوله مأمور پذيرائي ميشود و با استقبال شاياني باب را وارد منزل او مينمايند و مردم براي ديدار، [ صفحه 97] آمد و شد ميكنند. تا چهل روز در منزل امام جمعه مي ماند. در اين مدت خود را كاملا نگاهداشته و اظهار هيچگونه دعوتي نمينمايد فقط بذكر خواندن، ورد خواندن و سكوت ميگذارند تا بالاخره علماء اصفهان براي بدست آوردن دعوي او ، او را بنوشتن تفسير والعصر وادار ميكنند. سكوت شكسته ميشود و بواسطه غلطهاي و بيمايگي كاملا مفتضح و ضمنا دعوي او هم از خلال تفسير سوره والعصر معلوم ميشود و شايد چون اقتضاح او بر خلاف سياست معتمدالدوله بوده فورا او را دعوت بارك التي (عمارت خورشيد) مينمايد كه بيشتر از آن نوشته ها و گفتار او بدست مردم نيفتد افتضاح بار نياورد ولي همان تفسير سوره والعصر منشأ غلط گيري و بروز دعوي او بعنوان نايب خاص بودن ، مخصوص بالهام شدن ميشود علماء فشار بعتمدالدوله مياورند، مجلس مناظره تشكيل مي شود. ، مجلس منجر برسيدن موقع نهار و اشتغال باب بنوشتن لوح ميشود و بواسطه بي ربط نويسي و كثرت غلط كه آن لوح فقط مشتمل بر يك مقدار زياد اشتقاقات غلط و غير مستعمل و بدون ارتباط با اصل مقصودش بوده علماء با

استهزاء و تمسخر بعد از صرف نهار و گذشتن وقت از منزل خارج ميشود. پس از آنمجلس علماء فشار براي قتل سيد باب مياورند. معتمدالدوله متعذر يشود كه دولت مركزي طهرات سيد باب را طلبيده و بايد او را روانه تهران بنمايم. روزانه در انظار عموم او را سوار كرده بسمت تهران ميفرستند ولي شبانه او را برگردانيده در عمارت دولتي با نهايت پذيرائي مخفي نگاه ميدارد تا پس از چندي كه معتمدالدوله ميميرد و برادر زاده اش بجاي او حكومت اصفهان پيدا ميكند و بودن باب را در اصفهان منافي با وضع حكومت خودش مي بيند. [ صفحه 98] و از آنطرف از تهران تأكيد مي شود ناچار او را پس از سيزده ماه توقف در اصفهان روانه آذربايجان مينمايند. در بين راه در قلعه كناره گرد بيست روز براي مكاتبه بدر بار و تقاضاي حضور بتهران توقف مينمايد و چند روز در حوالي زنجان مانده و در تاريخ آخر رجب 1263 به تبريز وارد و پس از چهل روز در قلعه ماكو چند فرسخي تبريز او را محبوس مي نمايند ولي محبوسي كه يا بسياست يا بمسامحه آمد و شد باو ميشده و سيد حسين يزدي ملازم او بوده سپس او را بمجلس وليعهد ميبرند ، با علماء مناظره ميكند، منتهي بچوب خوردن ميشود و پس از آن او را بقلعه چهريق برده حبس ميكنند. محمد شاه در 6 شوال سال 1264 فوت مي كند ناصرالدين شاه در 25 ربيع الثاني 65 در تهران تاجگذاري مينمايد. جنگ قلعه شيخ طبرسي بوسيله ملاحسين بشرويه و ملامحمد علي بار فروسي كه از بابيان بودند در اوائل سلطنت ناصرالدين شاه پس

از فوت محمد شاه واقع ميشودو پس از آن جنگ زنجان از جمادي الثاني 1265 تا ذيحجه 1265 خاتمه مييابد و بواسطه نهضتهاي پي در پي بابيه ناصرالدين شاه باعدام سيد باب تصميم مي گيرد. بالاخره سيد باب در بيست و هفتم شعبان 1265 در تبريز اعدام شده است اين است تاريخ مختصر دعوت باب كه از پنجم جمادي الاول 1260 در خفا شروع شده و در رمضان 1261 بشيراز آمده ، در اوائل ربيع الاول 1262 باصفهان رسيده و در آخر رجب 63 بتبريز وارد شده و پس از حبس در ماكو عودت بتبريز داده شده و مجلس مناظره تشكيل يافته و ثانيا در قلعه چهريق محبوس گرديده و در شعبان 1265 اعدام شده است. بهائيان كشته شدن او را در شعبان 66 نوشته اند و كاملا از روي غرض [ صفحه 99] و دروغ و اشتباه است و بهيچ تاريخي درست در نميآيد چنانيكه خواهيد خواند مجموع مدت دعوت او كه جمعا از پنجم جمادي الاول 1260 تا رمضان 1261 مخفيا و از رمضان 1261 تا شعبان 1265 بوده چهار سال و سه ماه ميشود.

معذرت و تكذيب

نويسنده نتيجه تحقيق و تحري خودم را مي نويسم. نظر حب و بغض را كنار گذارده ام. حساب دو دو تا چهار تا است ربطي بمحبت و عداوت ندارد. اين حساب اين هم شما. كتاب مقاله سياح قلم شخص عبدالبها است در صفحه 57 مي نويسد: در خلال و قوعات زنجان اميركبير فرمان بقتل باب داد و نيز ميرزا حسين زنجاني كه از جمله اسراء زنجان است و عكس او در بين اسراء زنجان گراور شده و مشهور است و در تهران

باميرزا حسينعلي بهاء بانكار باب جان در برده اند در تاريخ حجة زنجاني مينويسد ( تا اينكه روزي سپهر شعبده باز براي فرقه بابيه سرحقه ديگر باز كرده و غربال قضا خاك عزا بر سرشان بيخته و خبر شهادت سيد باب رسيد) بنابراين مقال قضيه اعدام سيد باب در بين وقايع زنجان بوده يعني جمادي الاول 1265 فتنه زنجان شروع شده چهار ماه بعد و قبل از خاتمه كار رنجان باب اعدام گرديده (در تاريخ شعبان 65) مؤيد ديگر اينكه عزيزالله خان مكري كه مأمور رفتن بروسيه براي استقبال نيكلا بوده در وقت فتنه زنجان در زنجان بوده و بعد از كشته شدن باب در مراجعت به تبريز رسيده و با فوج بهادران بتهران برگشته ، پس تمام دعوت علني سيد باب از شيراز تا اعدام از بيستم رمضان 1261 تا شعبان 1265 هجري بوده كه مجموعا چهار سال و يك ماه كم [ صفحه 100] (سه سال و 11 ماه) ميشود. آقاي عبدالبهاء (عباس) با اينكه خودش تصريح كرده كه در خلال وقوعات زنجان فرمان اعدام باب صادر شده اعدام او را در صفحه 63 از همان كتاب يعني 6 صفحه بعد پيش از ظهر 28 شعبان 1266 مينويسد. آيا اين نويسنده ي ضعيف حمل بر اشتباه كند يا تعمد؟ و براي چه يكسال بر عمر باب افزوده؟ آيا براي زمينه دعوت پدرشان و وفق با 13 سال است يا براي درست كردن دعوت هفت ساله ميرزا عليمحمد؟ چه باك هم دارد كه براي هر دو منظور باشد يا هر سه مقصد كه سنه 9 و يا تسع در بغداد باشد والا سنه ده ميشود.

تكذيب ديگر با معذرت

چنانكه همه متفقند دعوت باب در شيراز بيستم رمضان 1261 بوده شسش ماه طبق تاريخ ناسخ در صفحه429 و تاريخ باب الابواب در صفحه 141 در شيراز بوده است( از رمضان 61 تا اول ربيع الاول 62 - 6 ماه) آقاي عبدالبهاء در صفحه 21 مينويسد چهار ماه در اصفهان مانده و معتمد برحمت يزدان پيوسته بنابراين فوت معتمد جمادي الثانيه 62 ميشودو حال آنكه بدون شبهه فوت متعمد در ربيع الاول 63 بوده يعني يك سال و دو ماه بعد از آن. ميپرسم دروغ باين بزرگي براي چه گفته اند آيا نمي خواسته اند روابط ميرزا حسينعلي بها را با معتمد بامال كنند؟

تكذيب پر افتضاح

بدون هيچ شبهه ورود باب بتبريز در زمان وليعهدي ناصرالدين شاه [ صفحه 101] قاجار بوده و مجلس اول مناظره با حضور او بعمل آمده است. خروج ناصرالدين شاه از تهران 19 صفر 63 چهل روز در بين راه بوده. ورود بتبريز غره ربيع الثاني 63 شده است. فوت محمد شاه شوال 64 بوده تاجگذاري ناصرالدين شاه در اواخر شوال شده كه مجموعا حكومت ناصرالدين در تبريز يكسال و نيم طول كشيده است (از غره ربيع الثاني 63 تا آخر شوال 1264) بنابراينكه چهارماه سيد باب بيشتر در اصفهان نمانده باشد و دو ماه هم براي ورود بتبريز فرض نمائيم بايد شعبان 1262 بتبريز رسيده باشد كه هشت ماه قبل از ورود ناصر الدين شاه باشد. يك دروغ گفتن در فن تاريخ بعين يك قلم زياد كردن در محاسبات است يا يك صفحه طفره رفتن در نمره گذاري همين كتاب يا دفتر پلمپ است كه بايد همه تاريخهاي جلو و عقب را خراب

كرد و دروغ ساخت تا اينكه آن يك دروغ پابرجا گردد و آخر هم نخواهد شد و اهل تحقيق و تحري او را را پيدا ميكنند.

تكذيب بنيان كن

(حساب دو دو تا چهار تا) آقاي عبدالبهاء در مقاله سياح مي گويد سيد باب چهار ماه در اصفهان بوده در صفحه 25 گفته است نه ماه در ماكو بوده. در صفحه 28 نوشته است سه ماه در قلعه چهريق محبوس شده و پس از آن مجلس مناظره تشكيل يافته. بنابراين با 15 ماه فاصله بين مجلس مناظره در تبريز و اعدام باب سه سال و سه ماه مي شود ( از رمضان 1261 تا ذيحجه 1264) پس از بحساب ايشان بايد [ صفحه 102] اعدام سيد باب در ذيحجه 64 باشد و حال آنكه خودشان اعدام او را در شعبان 66 نوشته اند و تحقيق مطلب اين است كه هر دو دروغ است. ورود باب به تبريز آخر رجب 63 و مجلس مناظره يازده ماه بعد يعني در تاريخ جمادي الاول / 64 بوده و بعد از 15 ماه كه از تاريخ انعقاد مجلس مناظره گذشته است در شعبان 1265 اعدام شده است و ذيلا خلاصه ي صورت اين تاريخ را بنظر خوانندگان دقيق مي رسانم. 1 - از رمضان / 61 تا اول ربيع الاول 62 در شيراز و راه اصفهان 6 ماه 2- از ربيع الاول 62 تا آخر ربيع الاول 63 كه متعمدالدوله مرده و مسلم است كه بعد از مردن او سيد باب او را از اصفهان بتبريز برده اند. مدت توقف باب در اصفهان 13 ماه 3 - اول ربيع الثاني / 63 تا دهم جمادي الاول /

63 بين راه اصفهان بتبريز و چهل روز پشت دروازه تبريز توقف داشته 2 ماه 4 - 10 رجب 1263 او را براي ماكو حركت داده اند در ماكو مانده است 11 ماه پس از 11 ماه كه او را براي مناظره بتبريز آورده اند و بعد به چهريق برده اند تا روز اعدام شدن 15 ماه مجموع مدت ادعا از شيراز تا اعدام در تبريز 47 ماه اين صورت كه كاملا با تاريخ موافقت دارد گفته هاي دروغ عبدالبهاء را در مقاله ي سياح ظاهر و آشكار ميسازد و جاي هيچ شبهه و انكاري براي خوانندگان باقي نمي گذارد. [ صفحه 103]

قسمتي از يادداشتهاي كينياز دالكوركي و برگذاري به قضاوت خوانندگان

اشاره

يادداشت هائي از كينيازدالكوركي (دالغوركي) در دست است كه ادعا ميكنند كه اين يادداشتها عينا در مجله شرق (اركان رسمي دولت شوروي) دراوت 1924 و 1925 مسيحي نشر يافته است و چون مجلي رسمي دولت روسيه است مدرك كامل براي اين يادداشتها است كه در صورت تحقق قابل هيچگونه انكاري نيست ولي چون نويسنده دسترس بتحقيق آن نداشتم خلاصه ي از آن را بنظر خوانندگان ميرسانم ممكن است يا از روي قرائن و مقارنات يا از روي مدارك تصديق يا تكذيب نمايند قضاوت با خود آنان است. كينيازدالكوركي چنين مي گويد: من در ژانويه 1834 مسيحي وارد تهران شدم بعنوان مترجمي سفارت در تهران براي تحصيل عربي كه در تكميل لسان فارسي مدخليت دارد و معلم گرفتم تا مقدار مهمي تحصيل كردم كه شايسته مجالس علماء شدم در اين وقت كه عمل خودم را بدولت خودم اطلاع دادم مرخص شدم باين كه بصورت مسلمانان درآيم و در مجالس و محافل راه پيدا كنم همين عمل را انجام دادم ضمنا بخانقاه ميرزا

احمد گيلاني رفت و آمد پيدا كردم بصورت يكنفر مسلمان باعبا و عمامه و روش ديني كامل . حتي زن مسلمان گرفتم ، اولاد پيدا كردم. در آن خانقاه كه حتي مثل ميرزا آقا خان نوري آمد و شد داشتند از بچه مستوفيها ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) ميرزا يحيي (صبح ازل و ازل) با من مربوط شدند از هر جا خبري ميشد بمن اطلاع ميدادند (جاسوسي ميكردند) كينيازدالكوركي در اين جا شرح مفصلي از اقدامات خودش مينگارد منجمله علي ظل السلطان را تحريك كردن بسطلنت طلبي و بعد او همراهانش را به [ صفحه 104] اسيري دادن ،و شدت احتياج درباريها را بخودش تحكيم كردن ، و پس از ورود محمد شاه بتهران باو نزديك شدن ( كه همه اين امور بر حسب قرائن تاريخي تأييد ميشود) بالجمله مي گويد پس از 5 سال در تهران مأمور بودن و اشتغال براپورت دادن بدولت روس در لباس مسلماني موفق شدن مواجب براي ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي (بهاء نزول) قرار دادم و آنها را از مستخدمين صميمي دولت روس ساختم. از آنطرف شاهزاده ركن الدوله و امام وردي ميرزا و ساير كسانيكه با علي ظل السلطان قيام كرده بودند براي محمد شاه لولو درست كرده بودم و او را بوجود آنها مرعوب نموده بودم و محمد شاه هم كاملا مطيع دولت روس شده بود در همين اوقات بود كه براي دوستان خودم پي در پي منصبها از دربار ميگرفتم متعمدالدوله گرجي را از مقام خواجه ي حرم بودن و پيشخدمتي بمأموريت پيشكاري فارس رسانيدم. (طبق تاريخ فارسنامه معتمدالدوله گرجي در سنه 1251 وزارت و پيشكاري ماليه فارس را

داشته است) يك روز ميرزا حسينعلي در گرمي هوا و وقت ظهر آمده بود كه مرا ملاقات نمايد ولي من درد و فرسنگي شهر بودم و پس از آمدن بشهر در صندوق نامه هايم يك نامه ي از ميرزا حسينعلي ديدم كه نوشته بود و چنين را پورت داده بود كه ديشب غروبي قائم مقام صدراعظم بخانه ي حكيم احمد گيلاني آمده بود و من بوسيله ي كل محمء نوكر حكيم بعنوان تماشاي صدراعظم كنم وارد اطاق قهوه خانه شدم حكيم باقائم مقام صحبت مي كرد كه اين شخص (محمد شاه) لايق سلطنت نيست، نوكراجنبي است ،نوكر روس است بايد او را از بين برداشت و يكنفر پاك طينت مثل زنديه روي كار آورد وسائل كار را بتوسط و كمك اعيان [ صفحه 105] و سردارها بايد فراهم كرد و همسايه ي جنوبي دولت انگليس هم حاضر است همه جور با ما كمك كند.حكيم احمد هم تصديق ميكرد. پس از خواندن اين راپورت فورا بسفارت رفته بدون اينكه مطلب را با ديگري بميان بگذارم بدولت خودم راپورت كردم و از آنجا بياب همايون رفته و پيغام كردم كه مطلب لازمي دارم محمد شاه را ملاقات كردم و راپورت را باو هم گفتم شاه گفت با اينكه اينهمه بصدر اعظم محبت كرده ام و تمام اختيارات را باو داده ام ميخواهد مرا وادار كند كه با دولت امپراطوري روسيه مخالفت كنم و شهرهاي ايران را واپس بخواهم و حتي وعده ي مساعدت دولت انگليس را هم بمن ميدهد. ولي من بدولت انگليس اعتماد ندارم. عرض كردم بايد او را از ميان برداشت. گفت اين كار آساني است ولي همان حكيم احمد ممكن است بوجهه روحانيت

هزار فتنه كند. عرض كردم كار او هم بعهده من او را هم من از بين ميبرم. محمد شاه اظهار ممنونيت كرد و يك انگشتر الماس بمن انعام داد آمدم بمنزل زهر قتالي تهيه نموده ميرزا حسينعلي (بها) را خواستم يك اشرفي فتحعليشاهي باو دادم و زهر را باو داده كه داخل گلاب قند باو بخوراند. او هم عمل را انجام داد. در بيست و هشتم صفر 1251 حكيم مرد، قائم مقام را هم بنگارستان بردند و در سلخ صفر 1251 (چنانكه در تاريخ مختصر اشاره كرديم) كار او هم يكسره شد با اين كه چندين نفر مثل آصف الدوله و الله يارخان داعيه صدارت داشتند حاجي ميرزا آقاسي ايرواني را كه معلم وليعهدي شاه بود ( و چنان چه دأب معلمين شاهزادگان است كه چاپلوسي كنند و معلم هر شاهزاده در هر دوره ي طبعا وعده سلطنت بشاگرد خودش داده و چندين مرتبه هم دعا كرده است) و يكنفر قلندر بيش نبود بصدارت معين نموده راپورت عمليات خود را بدولت خودم دادم [ صفحه 106] راپورت دوم تأثير زيادي در دولت روسيه كرد و در اثر آن پول زيادي به اختيار من گذاشتند و اختيارات زيادتري بمن دادند منهم مخارج خوب ميكردم و از آنطرف اقدامات مؤثر و اين كه هر يك از دستگاه دولت كه با روسيه موافق بود حكومتهاي خوب برايش فراهم مي كردم و هر كس با همسايه جنوب همراه بود بهر نحوي بود يا بنگارستان ميرفت يا بمسلخ تا اينكه مرض و با بتهران آمد عيال من ،اولادي كه از او داشتم ،پدرش همه مردند حال من دگرگون شد،مرخصي گرفته خود را

بدر بار تزار رسانديم و مخصوصا لباسهاي زن و بچه خود را همراه برده و بپوشانيدن بزن و بچه در روسيه و نمايش به نيكلا خيلي او را متوجه كردم خصوص خودم هم لباس عمامه ورد او بعلين پوشيده با آن زن و بچه نمايش دادم. و در حضور امپراطور تقليد علماء ايران در آورده و باعصا زوجه خود را كتك زدم و او هم صداي شغال در آورده نمايش غريبي شد ضمنا گزارش عمليات پنجساله خود را داده و فهماندم كه من شخصا در ايران رسيدگي كرده ام محمد شاه همه جور حاضر خدمتگذاري هست ولي در مقابل باقي ماند،نفوذ روحانيين نمي تواند عرض اندم كند. (البته دولت روس هم هنوز زلزله كه از حركت سيد مجاهد بروس افتاده بود فراموش نكرده بود) پيشنهاد كردم ماموريت دهند با اين تحصيلاتيكه در علوم ديني مسلماني كرده ام و مي توانم بصورت يكنفر ملاي بتمام معني بعتبات بروم اجازه دهند بعتبات رفته مشغول فتنه ديني شوم كه بهر اندازه و بهر قيمت باشد از نفوذ روحانين كاسته نمايم اجازه گرفته روانه عتبات شدم باسم شيخ عيسي لنگراني در تمام اين مدت مكاتبه خودم را با ميرزا حسينعلي ترك نكرده بودم در عتبات بدرس سيد كاظم رشتي رفتم و متوجه بودم كه چه گونه عنصري را مي توانم صيد كنم و آلت دست خود قرار دهم درآنجا برخورد [ صفحه 107] بسيد علي محمد باب نمودم سيد در درس سيد كاظم مي آمد ولي در باطن اعتقاد بسيد كاظم نداشت مخارج او فقط جزئي چيزي بود كه از خالوي او باو ميرسيد، دل بدرس نميداد، قليان مي كشيد . و چيزي مثل موم در

او ميريخت و ميگفت اسرار است. فقط علاقه بقليان داشت (در نامه حاج ميرزا آقاسي كه بعلماء اصفهان نوشته بچرس و بنك كشيدن باب اشاره كرده است و اين مؤيد سخنان كينياز دالكوركي است علاوه بر اين آقاي شوقي امام فعلي بهائيان نيز در كتاب تاريخي كه بانگليسي نوشته عكس قليان سيد باب كه در گفتار دالكوركي است «بلكه كليه سخنان اين سفير» بهيچگونه مورد ترديد نيست) با او خيلي انس گرفتم و در خلوت با هم طعن بسيد كاظم ميزديم كه با اينكه مطلبي ندارد خوب مردم را خر كرده است در آن مدت هم در خانه پيش من از علم حساب 4 عمل اصلي را بزحمت ياد گرفت و خيلي تند هوش و با ذكاوت بود كه با هزاران زحمت من توانستم چهار عمل اصلي (جمع - تفريق - ضرب - تقسيم) ياد او دهم ميگفت من كله رياضي و حسابي درستي ندارم يكوقت قليان خود را بمن داد باندازه ي دهان وامعادء مرا خشك كرد و تشنگي شديد آورد و تا صبح مرا خنداند تا بالاخره بشربت آبليمو و دوغ مرا علاج كرده ( البته كسيكه اين اسرار را داشته باشد فن حساب و رياضيات را نمي تواند درك كند) با ساير همدرسها كه مي نشستيم مدح از سيد ميكردم كه اتصال بعالم بالا دارد ،بعد از او معلوم نيست كي جا گير او شود ، تنها كه مي شديم تشويق ميكردم ميرزا علي محمد را كه خودت جا بگير او باش از تنگدستي و اينكه جا بگير او شدن خرج زياد دارد شكايت ميكرد خورد خورده و نرم و نرمك باو فهماندم كه مخارجش اهميت

ندارد و حتي دولت روس حاضر است براي كمك [ صفحه 108] همين كه نزديك بقبول شد او را گوشزد كردم با اين كه يك دولت بزرگي كمك باشد بايد دعوي بالاتري كرد او را مهيا كرده روانه ايرانش نمودم. از آنطرف همسايه جنوبي راه بسر من برده بود و ميترسيدم گرفتار عثماني شوم. خودم فرار بروسيه كردم و گزارش عمل خود را داده منتظر بودم بهمان عنوان منشي سفارت مأموريت تهران بيابم ولي عملم در نظر دولت تزار ارزش پيدا كرده بود بعنوان سفارت مأمور ايران شدم ( از نظرتان نرود كه گفتيم در وقت فوت محمد شاه كينياز دالكوركي گزارش فوت او را در تبريز قبل از كارگزاران ايران بناصر الدينشاه داده است و ناسخ التواريخ نبهمين نام و نشان تصريح مينمايد) پس از ورود بتهران معلوم شد سيد عليمحمد باب شروع بدعوت كرده و در شيراز گير افتاده معتمدالدوله (گرجي ارمني حكومت اصفهان) را بگريزاندن و نگاهداري او دستور دادم و پس از آن او را از سمت جنوب بشمال ايران بردم و بعنوان او بتوسط حسينعلي بها، در تهران و جاهاي ديگر هر اندازه توانستم هياهو و جنجال راه انداختم ولي گرفتار يك نكته بودم و آن كمي سواد و اطلاع سيد علي محمد بود كه مشت همه را باز مي كرد و آنچه بافته بودم پنبه مي شد خصوص نشريات او كه منتشر مي شد و سررشته از دست ما بيرون مي رفت از همه گذشته در مجالس مناظره با علما افتضاح بار ميآورد علاج در اين ديدم كه با اين كه نتيجه ي كه مي شده از وجود او گرفته شود گرفته شده و وجود

داود ديگر لازم نيست او را بكشتن دادم و پس از او شيونها بنام او بلند كردم تا نوبت بتير اندازي ناصرالدين شاه رسيد البته اين عمل آخر خيلي مفيد بود عنوان حمله ي بشاه از طرف دين تازه بهمه جا خبر مي رسانيد پس از قرباني ها كه از ايرانيها براي اين منظور داده شد ميرزا حسينعلي طبعا بسفارت پناه آورد با دستورات كافي او را از كشته شدن نجات داده با عده ي به بغداد رساندم [ صفحه 109] در آنجا او خوب بازي كرد. چون دست پرورده خودم بودم بصورت يكنفر سني و درويش در آمده منهم بيكار نماندم. هي عقب هم مردمي را در تهران متهم كرده فرار ببغداد دادم هر كه متهم ميشد علاجي جز اين نداشت. خورده خورده در بغداد دور ميرزا حسينعلي جنجال شد از آن طرف مبلغ زيادي باطراف فرستادم بميرزا حسينعلي دستور داده بودم كه ميرزا يحيي را در پس پرده نشانده و خودش متولي امامزاده شود و نوشته جات بمعني باب را تا توانستم جمع كرده و بجاي آن لوحهائي بعنوان ميرزا حسينعلي نشر ميدادم و پول زيادي براي اين مذهب خرج ميكرديم معلوم بود كه اهل علم ممكن نيست با اين الواح گول بخورند ما هم كار بكار آنها نداشتيم تا مي توانستيم از مردم بيسواد استفاده مي نموديم در آن مدت يك قسمت كار سفارت خانه منحصر بتهيه الواح و انتظام كار بابيها بود آقاي كينياز دالكوركي باين جمله كتاب خود را ختم مي كند ( اختلاف جديد را در دين اسلام نمودم تا خود آنها بادكان جديد خود چه كنند؟)

شوخي با مزه

اگر كينياز دالكوركي زنده بود نويسنده با او

شوخي مي كردم مي گفتم اگر مقال شما راست باشد و شما اين امامزاده را ساختيد مردم مي گويند حريف شما از شما زرنگتر بوده. شما امامزاده ساختيد او بفوريت متولي آن شد شما كشتيد، بكشتن داديد؛ بنا نهاديد ؛ شالوده درست كرديد، خرج كرديد، ولي حريف شما اولا صبح ازل را ربود بعد از آنكه بيعرضگي او را تشخيص داد ببها و عبدالبها راه نزديك كرد. از شما چه پنهان مي گويند عبدالبها بجا سوسگري در عكا بر عليه حكومت [ صفحه 110] عثماني و برله همسايه جنوبي باندازه ي خدمت كرد كه لقب و نشان سري [2] گرفت و باندازه ي تشويق شد كه از سماء مشيت بامر پروردگار لوح دعا براي جرج خامس نازل كرد ولي از آنجا كه اين امامزاده شما از اول برنگ آميزي تربيت شده بود چيزي نگذشت كه سر از آمريكا بيرون كرد و تا امروز هنوز باد تموز امريكا ميوزد و بعنوان صلح عمومي نفحات عالم قدس بمشام جهانيان ميرسد تا كي مسلك كمونيزم از هر دو بزند.

قرائن مقال دالكوركي (سفير روسي در ايران)

اگر چه خوانندگان متوجه شدند كه نويسنده كه يكنفر ساعت ساز بازاري هستم و راهي بتحقيق مجله ي شرق و آرشيو سفارت كبراي تزاري ندارم و نمي توانم در اين موضوع از روي مدارك تحقيق و تحري بنمايم ولي قرائني را ذيلا در دسترس خوانندگان مي گذارم و قضات را بخود آنان بر گزار مي نمايم. 1 - يكنفر طلبه كربلا كه مخارج او را خالوي او تأمين ميكرده چگونه و به چه خرجي ميتوانسته است چندين نفر را از ابتداي امر بفرستد آيا اين مبلغين كه در اغلب از همان سنخ طلبه ها بودند همه مليونر بوده اند كه

قربة الي الله از جيب فتوت خودشان خرج كنند و بشمال و جنوب ايران شهر بشهر بگردند و تبليغ نمايند؟ يا اين كه باد قپك بوده اند و اصولا مخارج [ صفحه 111] نمي خواستند يا ملائكه و از خورد و خوراك بي نياز بوده اند يا در همان ابتداي امر كه هنوز چندان كسي اسم سيد باب را نشنيده بيت المالي تشكيل شده بوده و پولهاي درستي به آنها داده ميشده يا كينياز دالكوركي راست مي گويد؟ ما مي بينيم شيخ علي بسطامي به عتبات رفته و آنجا باقرة العين مصادف شده و شيخ علي بسطامي را تبعيد كرده اند و بعد از آن يك عده ي كه كمتر از چهل نفر نبوده اند زن و مرد حركت كرده اند و سرازير بايران شده اند و هر ده و قريه سر و صداها بلند كرده اند و قبل از ورود به كرمانشاه سه منزل يكي زنانه يكي مردانه ،يكي براي تبليغات براي آنها اجاره شده است و در آنجا مدتي مشغول تبليغ بوده اند آيا حركت چهل نفر با اين سنخ مخارج و مصارف بي مايه و بي پول در ابتداي امر ممكن بوده يا نه؟ ما سؤال مي كنيم كه اغنام شيرده پشم و كشك مي فرستند اگر يك همچنان نهضتي را بخواهند ايجاد كنند تمكن مالي آنها اجازه ميدهد يا نميدهد؟ قضاوت با خوانندگان است.

سيد باب در بوشهر

سيد باب ببوشهر ميرسد مي گويند (ص 130 مفتاح باب الابواب) كه سيد خال برسيدن باب ببوشهر و اظهار دعوت از او نفرت و انزجار پيدا كرده و باب ناچار در منزلي ديگر مأوي و قرار گرفته و در مدتي كه كمتر از پنج ماه نبوده در بوشهر بوده

و فرستاده باطراف ميفرستاده اگر اين مطلب درست باشد با دو شاهد (1 - در ورود بشيراز سيد خال در ابتدا او را در منزل خود نپذيرفته و پس از چوب كاري و توبه بضمانت او باب را در منزل خال سپرده 2 - اند مي گويند خال تا آخر عمر تصديق او نكرده و حتي در تهران از جمله ي تبري جويندگان بوده و كتاب [ صفحه 112] ايقان را ميرزا حسينعلي بهاء و يحيي ازل بخيال خودشان براي هدايت او نوشته اند و بالاخره هم مؤثر نشده است) در اين صورت بايد سؤال كرد مصارف ماندن در بوشهر، باطراف مبلغ فرستادن از كجا تأمين ميشده؟ از اين كه از مردم سرشناس پولدار در ابتداي دعوت كسي باو ايمان نياورده بوده و اگر بود يك علف خودرو و بيكس و كار بنيام و نشان نبوده و البته اهالي شيراز و بوشهر چنين مرد پولدار، خراج را شناخته بودند ولي شناخته نشده حرفي نيست آيا مناتهاي روسيه در كار نبوده؟ با اينحال صدق مقال كينياز دالكوركي ثابت نيست؟

باب در اصفهان

موضوع رفتن باب باصفهان را كثيري از اهل اطلاع مي نويسند معتمد الدوله گرجي او را مخفيانه از محبس شيراز كه همان خانه خال بوده باصفهان گريزانيده و بتوسط 12 نفر مأمور مسلح از چنگ حكومت شيراز بيرون برده اند. خود عبدالبهاء ( ص 17 مقاله سياح) چنين مي نويسد ( حكومت باب را در شب طلب نموده و چون از قضا در آن شب علت وبا و اشتداد حرارت هوا حسينخان را مجبور فرار نمود باب را بشرط خروج از شهر رها كرد و در صبح آن شب باب با سيد

كاظم زنجاني قصد اصفهان نمودند و پيش از ورود باصفهان مكتوبي بمتعمد الدوله حاكم ولايت مرقوم و به اطلاع حكومت در محل مناسب منزل خواست حاكم محل امام جمعه را معين نمود چهل روز در آن جا اقامت كرده) در اين جا شخص عاقل متحير ميشود كه: 1 - در آن شب چطور يكمرتبه و با اشتداد پيدا كرده و در صورت اينكه آنا و با اشتداد يافته باشد شامه ي حكومت چه اندازه قوي بود كه فورا درك كرده [ صفحه 113] و از شهر فرار نموده است. 2 - در صورت التزام سيد باب به بيرون رفتن از شهر آيا مأمور اجراء داشته است يا نه؟ 3 - آيا سيد باب با آن هياهو و هو و جنجال در بين راه بهمه جا جواز حركت از شيراز را داشته و ارائه ميداده كه هيچكس تصور فرار نكرده و مانع او نشده يا اين است كه در بين راه بخواندن ذكري همه را كور كرده ، يا اين است كه خبر حبسي بودن او بگوش هيچكس نرسيده بوده است. از اين ترديدات چيزي نمي فهميم ولي چند سؤال داريم: 1 - براي چه حكومت اصفهان 12 نفر مأمور از اصفهان ميفرستد كه باب را از شيراز بربايند و به اصفهان ببرند. كمتر سابقه داشته كه حكومت فارس مقصر و حبسي داشته باشد و حكومت اصفهان در قلمرو و حكومت فارس بدون هيچ سببي مداخله نميد و او را بربايد؟ چند احتمال در اينگونه امور فرض مي شود كه عقل نگارنده هيچيك را باور نمي كند: 1 - رشوه. آيا يك نفر سيد، بي چيز آنهم براي چنين امر

مهم و بزرگي چقدر ميتوانسته رشوه بدهد مخصوصا براي معتمدالدوله كه آنقدر پول اندوخته بود كه با نداشتن وارث بواسطه خواجه حرم بودن و معلوم نبودن عشيره ي او ماليه او مورد گفتگوها شده و حتي در مرض موت تاريخ جابري نقل مي كند كه همي مي گفته: هفت كرور پول، هفت كرور پول ، هفت كرور پول به چه رشوه اي ميشده او را باين عمل وادار كند ؟ . دوم - صرف ارادت و ايمان و عقيده كه منعكس در عبارت عبدالبهاء است اگر شما باور مي كنيد كه يك نفر خوجه ارمني كه اظهار اسلاميت مي كرده و حدود سي سال در ايران بمراتب مختلفه وارد در عمل استبدادي آن دوره و [ صفحه 114] زدن ، كشتن ، بردن و خوردن بوده نديده و ناشناخته باين اندازه ايمان پيدا كرده باشد كه اقدام بچنين عملي بنمايد من هم قبول مي كنم. سوم - اينكه آنچه نقل كرديم از مقاله سياح درست باشد و معتمدالدوله او را نه ربوده باشد باز بر اين تقدير باشكال ديگري برخورد ميكنيم و آن اينستكه فراري يا مطرود از طرف حكومتي چگونه مورد لطف حكومت ديگر واقع ميشود. آيا گزارش فارس بمركز (طهران) نرفته بوده؟ آيا معتمدالدوله از اوضاع فارس هيچ اطلاع نداشته - اصولا يك نفر روحاني بدون هيچ سابقه فرض مي كنيم كه معتمد الدوله مريد او شده بود مكاتبه كردن و از او منزل خواستن چه مدلولي داشته؟ مگر آنكه سابقه ي ارادت غائبانه و ايمان غليظ باشد يا سياست دولت روس و گرجستان مقتضي شده باشد كه سيد باب را از چنگ حكومت فارس بيرون آرند و در كنف حمايت معتمدالدوله

گرجي نگهدارند. نويسنده چيزي نميفهمد آيا خواننده كدام يكي را ترجيح ميدهد و بنظر او انسب مي آيد؟ فرض كنيم كمال ارادت را هم پيدا كرده يا رشوه گرفته چرا گول زده و او را روانه ي تهران نكرده و مخفيانه او را در ارگ ايالتي محفوظ داشته و پي رد كرده است اين است عبارت آقاي عبدالبهاء ص 21 مقاله ي سياح در اين خصوص: ( لهذا او را با جمعي سواران خاص خويش از اصفهان بخارج فرستاد و چون بمورچه خوار رسيد بپنهان امر رجوع باصفهان فرمود و در خلوت سر پوشيده خويش مأمن و ماوي داد و جز خواص تابعان و معتمدان نفسي از باب مطلع نبود. مدت چهار ماه بر اين منوال گذشت معتمد برحمت يزدان پيوست). (قبلا دانستيم كه قطعا با رعايت تاريخ ورود باب بتبريز و تاريخ مكاتبه حاج [ صفحه 115] ميرزا آقاسي و تاريخ فوت معتمد مدت توقف باب در اصفهان چهار ماه نبوده و سيزده ماه بوده) در اينجا دقت فرمائيد: كنترل آمد و شد با باب باين نحو از دقت كه نفسي: مطلع نشود عمل يك نفر سيد باب است يا يك نفر گرجي ارمنستان؟ و نيز اين پي گم كردن فقط براي اغفال علماء اصفهان بوده يا مركز را هم اغفال نموده؛ آيا مركز اغفال شده بوده و نميدانسته يا در تحت تأثير دولت روس واقع شده بوده و نمي توانسته دم بزند. خصوص كه بودن سيد باب در اصفهان درست مقارن همان وقتي است كه بشرويه كاغذ براي شاه و رئيس الوزراء برده بود و مطرود شده بوده. آيا شاه و رئيس الوزراء از حال باب از

معتمدالدوله جويا نشده بودند؟ آيا او چه جواب داده است؟ آيا شاه مملكت ايران نمي توانسته بيك نفر گرجي ارمني كه حكومت داده چون و چرا كند؟ . اگر صورت اخير بوده بايد برحال ايران آن روزه امروز گريست. تاريخ جابري ص 260 مي نويسد در وقت ناخوشي معتمد گرجي حاج ميرزا آقاسي حكومتي برخلاف ميل معتمد باصفهان فرستاد حكومت تا يك منزلي اصفهان آمد و جرئت ورود باصفهان نكرد و همان جا ماند تا معتمد مرد پس از مردنش هم گرگين برادرزاده اش بحكومت اصفهان منصور شده است. آيا برخلاف ميل دولت ايرات و بتأثير دولت روس بوده؟ و بالجمله اين 13 ماه با اين حال خيلي كارها ميشد بكنند اگر ارادت معتمد يا سياسيت روس بوده هر چه كه بوده موضوع از وضع تبليغ ديني بيرون رفته و در ارگان سياست افتاده. بست و بندهاي باطراف و هو و جنجالها راه انداختن، صدور الواح كردن و بسياري از اين وقايع در همين اوقات بوده. [ صفحه 116] فتنه ي سالار در مشهد مقارن نهضت ملاحسين بشرويه ي ،كوتاه شدن دست حمزه ميرزا همه مقارن همين سيزده ماه است. در همين اوقات است كه مرض نقرس شاه شدت كرده و همه ي امور بدست حاجي ميرزا آقاسي كه حتي سنخ نگرش از اين جمله ي عبدالبها نيز معلوم ميشود بوده: عبدالبها در مقاله سياح مي نويسد: ( عدم كفايت و قلت بضاعت او بمثابه مهر منيرچه كه در هر ساعتي رأيي مينمود و حكمي مي فرمود ساعتي تأييد فتواي علماء ميخواست و قلع و قمع با بيان را لازم ميشمرد « چون خودش هم سرش بوي قورمه سبزي ميداده و خود را مرشد

و مظهر رب اعلي ميدانسته» و وقتي اسناد تعدي بعلماء ميداد و افراط تعرض را مخالف انصاف ميدانست و آني عارف ميشد و اينهمه آوازه ها از شه بود مي گفت و ان هي الا فتنتك تلاوت مي نمود و مي خواند چونكه بي رنگي اسير رنگ شد - موسئي با موسئي در جنگ شد) و تا آن روز هم چنانكه خواهيد آمد قضيه ي امام زمان بودن در كار نبوده و فقط سيد باب را مردي ممتاز از ديگران و اينكه راهي بخدا دارد معرفي مينمودند. بهر حال خيلي جاي تو هم است اگر حرفهاي دالكوركي دروغ هم باشد اگر راستي هم متعمد ارادت بباب پيدا كرده بوده باز يك نفر را مستور كردن و بعنوان او نشريه دادن خيلي قابل ملاحظه است. نويسنده نظر ميدهد كه اگر سياست عمومي روسيه تأثير نداشته قطعا سياست شخصي معتمدالدوله كمال تأثير را داشته و نشرياتيكه بنام باب در آنوقت انتشار يافته كاملا بي پايه ميشود و سند اتصال آن بباب قطع ميگردد. از همه گذشته مستور داشتن باب آيا فقط از مخالفين او بده يا حتي از [ صفحه 117] گروندگان هم او را مستور داشته اند و فقط كسانيكه محل اعتماد معتمد بوده اند او را ملاقات مي كرده اند؟ از عبارت سابق چنين بدست مي ايد كه خصوص معتمدين معتمد او را ملاقات مي كرده اند چنانيكه بعدا هم در گفتار بعد خواهيم فهميد. آيا شما تصور نمي كنيد كه يك عده خاصي كمپاني دين سازي باين شكل درست كرده باشند؟

حكم روانه كردن باب به آذريايجان

بعد از فوت معتمد باب را از اصفهان بآذربايجان فرستاده اند. اصولا يك نفر را از اول نقطه جنوب (بوشهر) بآخر نقطه شمال (چهريق) تبعيد كردن

منشأ خيلي توهمها است. آيا نميخواسته اند او را در سر حد روسيه و ارمنستان نگاه دارند تا اگر مسلمانان بخواهند او را بربايند راه فرار داشته باشد؟ آيا با آن قدرتي كه ارمني در آن روز در ايران داشتند كه در تاريخ گذشته ذكر شد ممكن بوده است كه يك نفر محبوس در آنجا بدون نظر آنها باشد؟ آيا با رقابتي كه بين روس و انگليس بوده اين عمل براي اين نبوده كه از سرحدي كه دسترس انگليسهاست باب را بسر حدي كه محل نفوذ روسهاست برسانند؟ همين امروز هم اگر شما بشنويد كه يك نفر روحاني يا سياسي را از مجلس شيراز باصفهان و از اصفهان بآخر نقطه شمال برده اند خيلي توهمات نخواهيد كرد. [ صفحه 118]

بعد از معتمدوبين راه

فرض كنيم معتمدالدوله گرجي راستي ايمان آورده بود و او را سيزده ماه در اندرون خود حفظ كرد و جواب سربالا بدولت ايران داد و از هو و جنجال روحانيين اصفهان هم جلوگيري كرد و آنها هم هر اندازه بدولت مركزي فشار آوردند ضعف دولت در مقابل قدرت معتمد الدوله نتوانست عرض اندام كند و حتي بعزل او و نصب حاكم ديگر هم چنانيكه گذشت اعتنا نكرد با همه اين احوالات پس از فوت معتمد هم خيلي كارها اتفاق افتاده كه قابل دقت است. مگر اينكه همانطور كه ميرزا جاني مي گويد: هر كس كه باب را ميديده يا نام او را مي شنيده معتمدالدوله ميشده. آقاي عبدالبهاء ص 21 مقاله سياح مي نويسد: (پس از فوت معتمد برادر زاده اش حكومت پيدا كرده و بوجود باب در خلوت معتمد الدوله راپورت بحاجي ميرزا آقاسي داده) در صورتيكه تاريخ جواب

حاجي ميرزا آقاسي بعلماء اصفهان 11 محرم 63 بوده و فوت معتمد ربيع الاول 1263 است و در آن نامه چنين نوشته شده : (چون اكثر اين طايفه «شيخي» را مداومت بچرس و بنگ است جميع گفته ها و كرده هاي او از روي نشئه حشيش است كه آن بد كيش باين خيالات باطله افتاده و من فكري كه براي او كرده ام اينست كه او را بماكو فرستم كه در قلعه ماكو حبس مؤبد باشد) اين نامه بچند موضوع دلالت دارد: 1 - قبل از فوت معتمد حاجي ميرزا آقاسي بتوسط گزارش علماء اصفهان [ صفحه 119] اطلاع برحال باب كه در منزل معتمد است داشته . پس اينكه ظاهر عبارت عبدالبهاء ميرساند كه حاجي ميرزا آقاسي از وجود باب در اصفهان اطلاع نداشته دروغ است و زورش نمي رسيده. 2 - در همان زمان معتمد حكم بحرمت دادن او بماكو صادر شده بود ولي معتمد اجرا نكرده بوده. 3 - گرگين همان حكم را در مقام اجراء گذاشته. اينجا جاي سئوال است كه چه شد كه گرگين با اينكه برادر زاده معتمدالدوله بود سياست او را تعقب ننمود؟ ممكن است خوف داشته كه بهيجان عمومي باب بدست ديگران بيفتد و خيمه شب بازي عمودش شكسته شود و نتواند از زبان او نشريه ي بسازند و البته بردن باب از اصفهان بعد از اين مدت صلاح آنها بوده است. باز آقاي عبدالبهاء مي نويسد : (حاج ميرزا آقاسي دستور العمل داد كه باب را خفيا با لباس تبديل در تحت محافظت سواران نصيري بتهران برند در بين راه امر جديد صادر كرد كه او را بماكو برند در صورتيكه در

نوشته سابق فكري كه از ابتدا در نظر حاجي ميرزا آقاسي بود همان بردن بماكو بوده كه بعلماء نوشته بوده.) طبق نوشته آقاي عبدالبهاء: (سيد باب خيلي مايل بوده بتهران برود؛ مكاتبه كرده، خواهش كرده، حاج ميرزرا آقاسي قبول نكرده). آيا نفرستادن سيد باب بتهران و مخفي حركت دادن و مستور داشتن در ماكو و چهريق بصلاح دولت ايران بوده يا نبوده؟ در صورتيكه صلاح نبوده. آيا كسي حاجي ميرزا آقاسي را اغفال كرده و باشتباه انداخته يا دولت ايران را مجبور باين عمل كرده اند همه محل نظر است. [ صفحه 120] در صدر همان نامه حاجي ميرزا آقاسي سيد باب را واجب القتل مي شناسد چه شده كه با اين حال فقط حبس آنهم در چهريق و ماكو براي او قائل شده اند؟ مگر دولت استبدادي آن روزي كه شاهزادگان بزرگ را ميل مي كشيده اند، مي كشته اند چه مانعي داشته كه رئيس دولت و صدر اعظم بنظر خودش اقدام كند؟ آيا مجبور نبوده؟ نويسنده چيزي نمي فهمم خوانندگان درست دقت كنند از اصفهان باب را بلباس مبدل (لشكري) حركت داده اند باز معتمدين در بين راه ميتوانسته اند او را ملاقات كنند و بشناسند ولي غير از آنها حتي گروندگان باو نميتوانسته اند او را ملاقات نمايند. آقاي عبدالبها ص 24 مينويسد: (باب را در قلعه كلين بيست روز براي وصول و ايصال كاغذ او بدربار توقف داده اند و بعد هم با محمد بيك چاپارچي « پست بر، نامه رسان» او را روانه نموده اند كه اگر تابعان پيغامهائي كنند توسط محمد بيك واقع شود شما از اينكه حتي تابعان نبايد بدون واسطه باو صحبت كنند حدس نميزنيد كه يك كمپامي دين درست

كني بوده ملاقات نباب را بخودش محود مينموده؟ باز در ص 26 مقاله سياح مينويسد : (پس از رسيدن بماكو عليخان ماكوئي از فرط محبت بخانواده ي نبوت بقدر مقدور رعايت مينمود و بعضي را اذن معاشرت ميداد). جاي دقت است كه آن بعضي كه اجازه ي ملاقات داشته اند چه اشخاصي بوده اند بهر حال بهمين تفضيل و منوال كه بعضي اشخاص خاص سيد باب را ملاقات كنند و ديگران اگرچه از گروندگان هم كه باشند ممنوع باشند مدت محبس ماكو و چهريق سپري شده تا او را اعدام كرده اند اعدام باب پس از مسافرت عزيز خان مكري بروسيه و بردن هديه از طرف [ صفحه 121] ناصرالدين شاه براي نيكلا پادشاه روسيه و عبور از زنجان در آن انقلاب و جنگ بزرگ بابيه بوده (چنانچه قبلا اشاره شده) آيا اين مسافرت هم مدخليتي در كار باب داشته يا نه؟ آيا مطلب همان بوده كه چون روسها ديدند اگر باب زنده بماند بواسطه بشريات بي پا، بواسطه احتمال قوي اينكه بدست ديگران بيفتد و هرچه خرج كرده اند يا بافته اند پنبه مي شود و بقاء او را گذشته از اينكه لازم ندانسته اند مضر هم شناخته اند بوده كه موافقت باعدام او كرده اند. كينياز دالكوركي مي نويسد: (ولي چه بايد كرد كاري را كه باآن همه زحمت راه انداخته نمي توانستم از آن دست بردارم وانگهي مبلغ زيادي از براي اين كار خرج شده بود) (يعني كار دين سازي و ايجاد اختلاف در ايران) براي اين قسمت بوده يا رعايت پادشاه ايران كه بيش از اين فتنه و جنگ و انقلاب داخلي در ايران نباشد؟ با آن مسافرت بهيچوجه مدخليتي در اين موضوع نداشته

بلكه من باب المصادفه عزيزخان در حال جنگ بابيه بزنجان عبور كرده و بعد از كشته شدن باب از راه تبريز بايران برگشته همه محل دقت است. كينياز دالكوركي در وجه بردن سيد باب باذربايجان و كشتن او مي گويد ( وزير مختار انگليس كاملا متوجه عمليات من بود مقتضي نبود بيش از آنچه ميكردم بكنم بعلاوه اگر سيد را بتهران مي آوردند و سؤالاتي از او ميشد يقين داشتم با آن سادگي كه دارد مطالب را مي گويد و مرا رسوا مينمايد پس بفكر افتادم كه سيد را در خارج از تهران تلف نموده پس از آن جنجال برپا نمايم). [ صفحه 122] هر چه بود سيد باب را در تبريز اعدام كردند باين تربيت كه او را بتوسط بند بديوار و جرز سربازخانه بالا كشيدند. تيراندازي بسمت او شروع شد. تير خطا رفت ببند رسيد. سيد هم افتاد دوباره او را به بند بالا كشيدند و تير باران كرده كشتند. مباشر هم يا ارمنيها بودند يا لااقل صاحبمنصب ارمني در كار بوده بعد هم نقاش روسي نقش نعش او را در كنار خندق تبريز برداشت. آقاي عبدالبها در صفحه 62 مي نويسد: ( پس از تير به بند اصابت كردن سام خان مسيحي «فرمانده فوج همان كه اول شليك كرد و تيرش تعمدا به بند خورد يا دستور داشت معجزه اي براي باب درست كند» گفت: ما را «يعني ارمنيها» از تير اندازي معاف كنيد يعني اين كرامت مؤثر افتاد كه آنها معاف شوند و دوباره تيراندازي بباب نكنند). خوانندگان گرامي آيا شما چيزي از اين مطلب مي فهميد ! ؟ ولي سه احتمال دارد: 1 - كرامت سيد

2 - خطا رفتن تير 3 - عمدا بباب نزدن و بريسمان زدن براي درست كردن كرامت آيا شما كدام احتمال را نزديكتر بذهن مي دانيد؟ اگر سام خان حقيقتا كرامت تشخيص داده بود نام او را در تاريخ بابيه ميديديم كه يك نفر از پيروان صميمي باب شده باشد در صورتيكه پس از اين قضيه ابدا نام سام خان در بين نيست. در اينجا يك نكته ديگر را بايد متذكر باشم و او اين است كه اگر پس از تير به بند خوردن توانسته بود سيد باب قوت قلب بخرج دهد سياست دولت روسيه كاملا مؤثر مي افتاد و درست همه منقلب ميشدند و فقط مثل سام خان كه اهل سر بود ميدانست مطلب از چه قرار است يعني اگر سيد باب در [ صفحه 123] همان ميدان پس از افتادن ايستاده بود و دعوت كرده بود قطعا كار گذشته بود ولي، ولي، ولي خدا چگونه چنين مجالي ميدهد كه كساني بتواند بچنين خيمه شبي مردم را از راه بيرون كنند ؟ ! ! اين است معني سحر با معجزه پهلو نزند اين است معني قطع وتين در جنگ حنين همه اردوي پيغمبر محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله قرار كرده. يك تنه ، بلي يك تنه حتي علي عليه السلام هم حاضر نبود. به تنهائي ،بلي به تنهائي در مقابل سي هزار اردو ايستاد و فرمود: انا النبي لا كذب، انا ابن عبدالمطلب اين است معني استقامت ،اين است معني تأييد خدا. اگر با اين حال هم پيغمبر اكرم كشته شده بود اين عمل شاهد پيغمبري او بود. باز عبدالبهاء در ص 63 مقاله

سياح مي گويد: (روز ثاني قونسول با نقاش حاضر شد و نقش آندو جسدرا بوضعي كه در خندق افتاده بوده برداشت). اگر عمدا و براي معجزه ساختن و بدستور كينياز دالكوركي بوده تأثيري نكرده زيرا فورا باب گريخته و بقول مسلمانان به بيت الخلا فرار كرده و در آنجا او را جسته اند و آورده و دوباره بدار بالا كشيده اند و بسته اند و كشته اند و بقول آقاي عبدالبهاء ص 63 مقاله سياح ( و باب را در همان حجره كه در پايه اش آويخته بودند در نزد كانبش آقا سيد حسين نشسته ديدند). خوانند با مغز و فكر و تصور كند كه در ساحت ميدان در وقت تير باران آيا حجره هاي سرباز خانه بسته است يا باز؟ و اگر در بي باز باشد كدام درب است طبعا درب بيت الخلا باز ميماند يا ساير حجرات؟ [ صفحه 124] اين نكته را باين قسمت علاوه نمائيد كه پس از ورود باب به تبريز و فتواي علماء بقتل او همين سيد حسين كه او را كاتب وحي ميخوانند طبق همه تواريخ از باب تبري جسته و باين واسطه از كشته شدن خلاص شده و بعد از دو سال بتصديق خود بابيها همراه ميرزا جاني كاشاني در تهران كشته شده و حتي بعضي از تواريخ (ناسخ التواريخ ص 575 قاجاريه ) مي نويسد : گذشته از تبري سيد حسين باب را لعن كرده و خيو «آب دهن» بصورت اوانداخته تا از كشته شدن خلاص شده است . نويسنده كه يك نفر بازاري هستم مي گويم كسيكه باين داستانها از كشته شدن خلاص شده آيا در آن حجره چه كار داشته؟ اگر فدائي بود

كه او هم كشته مي شد و اگر خلاص شده از سامان تير باران طبعا خيلي دور خواهد بود در هر صورت سيد را اعدام كردند .

جسد سيد باب

نويسنده در موضوع احترام جنازه افراطي نيستم، نمي گويم ومرده پرستي بد است، البته آثار بزرگان را بايد محترم داشت در صورتيكه مجسمه گذشتگان را ميسازند و احترام مي كنند قبر آنها را اگر اعتبار بدهند احترام كنند بهتر است . كلية ياد آوري از گذشتگان منشأ ايجاد نبوغ در آيندگان است . ولي سخن من اينجاست كه خود باب و بها نقل و حمل جنائز را حرام شمرده اند و در عين حال در موضوع جسد سيد باب سه قول است . 1 - قول مسلمانان كه عقيده دارند جسد باب را پشت خندق تبريز انداختند صاحب مفتاح باب الابواب مي نويسد كه پدرم روز دوم عبور كرده بوده و ديده [ صفحه 125] بوده كه از طرف ران او تا مقداري از احشاء او را سگ خورده بوده . نقل مي شود در وقتيكه قونسول روس عكس برداشته يا بقلم رسم كرده است علامت دريدن سگ در جسد منعكس بوده است . ولي چون نويسنده دسترسي نداشته ام نتوانستم تحقيق كنم اما مطلبي را پير مردهاي تبريز نقل كرده اند اينستكه مثل همه لاشه ها در ابتدا اطرافش سگهاي خندق جمع شده و بعدا قطعه قطعه و هر قطعه از او بپوزسگي بطرفي پراكنده شده حتي استخوانها او هم در يك جا جمع نشده . قول دوم؛ بهائيها مي گويند طبق صفحه 66 مقاله ي سياح: ( جسد او را شب هنگام بخانه شخص ميلاني محفوظ داشته و در صندوق كرده امانت گذارده اند بعد بموجب تعليماتيكه

از تهران رسيد از آذربايجان حركت داده بكلي اين قضيه مستور ماند و بعد از آن مي گويند بتهران آورده اند و مدتي در تهران بوده و بعدا او را در صندوق بلور گذارده و بعكا انتقال داده اند و در آنجا دفن كرده اند و فعلا زيارتگاه آنها است) قول سوم - ازليها مي گويند بر حسب وصيتي كه كرده بوده جسد او را برده اند و در جائي كه خدا مي داند و غير خدا نميداند بامر وصي او «صبح ازل» دفن كرده اند و تا امروز هم معين نيست كه در كجا است . طبعيات مسئله قول مسلمانان را تقويت مي كند زيرا پس از كشتن باب دولت پاسبان گذاشته و كاملا رعايت اينكه كسي اقدامي نكند مي كرده اند و اگر فرض كنيم پيرواني داشته كه مي توانسته اند جسد او را از مسلمانان بربايند خود او را ربوده بودند . از اين كه بگذريم باز قول ازليها كه شب هنگام برده باشند و دفن كرده باشند نزديكتر بقبول است زيرا در دين اسلام مثله كردن و اهانت كردن [ صفحه 126] بجسد كفار هم روا نيست . ممكن است مسلمانان مسامحه كرده باشند و پس از چند روزي بقاياي جسد دفن شده باشد . خصوص اينكه سيد خوانده ميشده و اما اينكه جسد را در تبريز نگاهداشته و بعدا بتهران برده و سپس بعكا حمل شده باشد از چند جهت بعيد است: 1 - بعد از باب شيخ علي ترشيزي مصدر امور بابيها بوده نه بها و عبدالبها و شيخ علي كاملا معتقد بباب بوده و بر خلاف امر او كه نقل جنازه را جايز نمي دانسته اقدامي نمي نموده تا اينكه امر كند جنازه

را نگاهدارند . 2 - آن نحوه ي كه مقاله سياح مي نويسد كه بعد از دو شب او را امانت گذارده اند بايد سئوال كرد بامر كي بوده؟ و طبق كدام شريعت بوده؟ زيرا اگر بابي بودند كه نقل جنازه را جايز نمي دانستند تا امانت بگذارند و چنانچه مسلمان بودن علاقه اي نداشتند كه او را در صندوق گذارند و بر فرض كه آقاي بها يا صبح ازل در همان وقت سرپرستي طايفه بابيه را داشته اند و هچه عملي را مي خواسته اند انجام بدهند در ظرف دو روز از تهران به تبريز دسترس رساندن دستور و فرمان را كسي نداشته است و اگر بگويند قبلا پيش بيني شده در عبارات باب خواهيم خواند كه هنوز اميداور بحيات و زندگي بوده و بخود وعده ي غلبه ميداده و بتوبه كردن استدعاي عفو و اغماض مي كرده است كه زنده بماند و خبر از كشته شدن خود نداشته . دو نفر با هم گفتگو مي كردند و نزاع داشتند سر پنج تومان كه در كوچه افتاده بود و هر دو نفر ديده بودند هر يكي حريف را عقب ميزد در اين اثنا صاحب پول رسيد و نزاع آنها را بريد، پول خود را برداشت . قول ازليها در مقال قول بهائيها در جنگ است . بنابراين قول و مسلمانها بدون معارض ثابت ميشود . [ صفحه 127]

ترور بازي

پس از كشته شدن باب باسم طلب خون او ترور بازي و آدم كشي در ايران شروع شده و تا حدود بيست سال اين قسمت در ايران بود . با اينكه خواسته اند اين مطلب را ماست مالي كنند و هميشه كسوت مظلويت بخود بپوشند و مسلمانان

را بظلم نسبت دهند ولي از خلال حرفهاي آنها مطلبي كاملا پيدا و پر ملا است . خود آقاي ميرزا حسينعلي (بها) در كتاب اينان مي نويسد: ( در اين ايام كه بحمدالله سطوت الهي چنان غلبه فرمود كه جرئت تكلم ندارند «يعني مسلمانان» و اگر يكي از اصحاب حق را ملاقات نمايند «يعني بابيها» از خوف اظهار ايمان مي كند و چون خلوت مي كنند بسب و لعن مشغول مي شوند و عنقريب است كه اعلام قدرت الهي را در همه بلاد مرتفع بيني و آثار غلبه و سلطنت او را در جميع ديار ظاهر مشاهده فرمائي) سيد حسين در ماكو و چهريق همراه سيد باب بوده باتفاق بابيه و مسلمانان و چنانچه در ص 212 سطر 20 كتاب نقطة الكاف و ص 132 تا 133 اين كتاب مي نويسد: يحيي خان ارمني حاكم اروميه بواسطه همراهي نمودن بسيد باب و راه دادن اشخاص متفرقه بملاقات او از طرف وليعهد (ناصرالدين ميرزا) محبوس گرديده است و بالعكس چون علي خان ماكوئي كه مأمور محافظت سيد باب در ماكو بود كمال محافظت و مراقبت را نسبت باو داشت و اسرار را بوليعهد ميرسانيد (طبق ص 132 نقطه الكاف سطر 15) سيد باب او را نفرين مي كرده نويسنده اهميت باين جزئيات نمي دهم يا ميرزا جاني دروغ گفته يا عبدالبهاء ولي اين نكته را متذكر ميشوم كه با آن همه ادله كه بايد سيد حسين دور از ميدان [ صفحه 128] تير باران باشد اگر هم ارامنه او را در آنجا نگاهداشته باشند و بعد از اصابت تير به بند او را ملاقات كرده باشد بعيد نيست زيرا جريان امر عادي

نبوده كه يك نفر كه بايد از ميدان گريزان باشد در حجره مستور مانده باشد . علاوه بر اينكه بعدا هم بسيد حسين خيلي كارها داشته اند و شايد هم لعن كردن و تبري جستن ، آب دهن بصورت سيد باب انداختن و خلاص شدن مقدمه اي براي همان كارها بوده كه آقاي سيد حسين از تبريز بتهران بيابد و آقاي عظيم (شيخ علي ترشيزي) نايب مناب سيد باب شود . بهر صورت و بهر تقدير تماس سيد حسين كاتب وحي (بقول بهائيها) با امناي روسيه خيلي زيادتر از خود سيد باب هم بوده چنانچه در نقطة الكاف ص 267 از سطر يك الي هشت مي نويسد: ( ايلچي دولت تزاري روسيه مخصوصا براي ملاقات سيد حسين به تبريز مي آمده و با او ملاقاتهاي متعدد كرده است) . برگرديم باصل موضوع: بازار و ترور بازي در تهران و ساير قسمتهاي ايران گرم شد . علمائي كه برخلاف باب فتوي داده بودند كاملا سلب اطمينان از آنها شده بود تا روزي كه متوجه زدن شخص ناصرالدين شاه شدند و كسانيكه مؤسس ترور شاه بودند هر يك را در هر كجا بودند بدست آوردند منجمله بر حسب تواريخ رسمي كه قابل دروغ بستن بشخص سفير روسيه نيست آقاي حسينعلي (بهاء) را درزر كنده كه مركز سفارت روس بوده خود سفارت بنام موافقت با شاه ايران بدر بار فرستاد و حتي آورنده ي او از صدراعظم ايران در آنزمان انعام هر گرفت و بعدا تبرئه شد و از كشته شدن نجات يافت و كار او بحبس و نفي خاتمه پذيرفت . [ صفحه 129] (مدرك روزنامه وقايع اتفاقيه بتاريخ پنجشنبه 10 ماه

ذيعقدة الحرام مطابق سال سيچقان ئيل 1268 اخبار داخله ممالك محروسه ايران دارالخلافه تهران نمره 82 مي باشد . ) بديهي است يك روزنامه رسمي ممكن نيست دروغ باين صريحي نسبت بسفارت دولت تزاري بدهد ولي آقاي عبدالبها در اين موضوع صاف و صريح و بي پروا بخيال اينكه غير از گوسفندان ديگري نخواهد خواند و روزنامه هم روزمره از بين ميرود در ص 74 چنين مي نويسد: ( ليكن بهاء الله در كمال سكون و قرار از آفجه سوار شده به نياوران كه مقر موكب شاهي و محل اردوي شهرياري بود وارد و بمحض ورود در تحت توقيف در آمد) نويسنده خيلي اصرار ندارم كه شواهد كذب ذكر كنم چون نتيجه ي تحقيق و تحري خود را مي نويسم خوانندگان را متوجه چند قسمت زير مي نمايم: 1 - اينكه ميرزا حسينعلي (بهاء) در آن عصر از معروفين تابعين باب بوده والا فرار كردن و پناه بردن بمركز سفارت روس بقول همه و خود را معرفي كردن بدربار بقول عبدالبها سببي نداشته و گذشته از اين غارت كردن منزل او علتي نداشته يك نفر كه غير متهم باشد اين گرفتاريها را ندارد پس كاملا متهم بمداخله در تيراندازي براي شاه هم بوده است . آقاي عبدالبها در ص 76 مي گويد: (لهذا دولت جاويد مدت خواست كه بعضي منهوبات اموال و املاك دارد و باين سبب دلجوئي نمايد ليكن چون مفقود كلي و موجود جزئي كسي در صدد اخذ برنيامد) . آري ميرزا حسينعلي متهم بوده و خانه او را غارت كرده اند و ملك هم داشته ضبط خالصه ي ديواني شده است و باو هم واپس نداده اند ولي جان او محفوظ

مانده و براي حفظ جان او كوششهاي زيادي بعمل آمده است . [ صفحه 130] 2 - آيا محفوظ ماندن او بسعي سفارت روس بوده؟ يا اهميت موقع شخص او بوده؟ آيا از روي حقيقت چنانكه عبدالبهاء ص 76 مي نويسد: ( و چون حقيقت حال آشكار شد برائت بهاء الله از اين تهمت ثابت گشت حكم دربار بپاكي او صادر شد) بوده؟ خوانندگان در اين چند قسمت دقت فرمائيد بنابراين اگر تبرئه شده بود البته اموال او را باو ميگردانيدند و او را تبعيد بعراق نمي كردند پس تبرئه نشده و اگر موقعيت شخصي داشت اصولا خانه او را غارت نمي كردند پس بسبب موقعيت شخصي هم نبوده آيا بنظر خواننده چه ميرسد؟ فقط و بقيد احضار محفوظ ماندن او با دخالت در قتل سلطان جز مجبوريت در مقابل سلطان روس آيا علتي داشته است يا خير؟ نويسنده كه چيزي نمي فهمم خواننده دقت فرمايد اگر چيزي فهميد دعاي خير بنويسنده كند . باز جاي دقت است دولت روس چرا حفظ وجود حسينعلي بها را آنقدر اهميت داده؟ اگر فرضيه ي كينياز دالكوركي را كنار بگذاريم يك دولت تزاري بكسي كه سوء قصد بشخص سلطنت ايران كرده است و كاملا متهم ببابيگري بود . چرا اهميت داده است؟ آيا خواننده تفرس نمي كند كه اختلاف در ايرن نگاهداشتن پياز دو دستگي براي دولت روس باندازه قيمت وجود شاه ايران قيمت داشته؟ .

معجزه نمي خواهم

در دين اسلام و ساير ديانتها تصديق نبوت بمعجزات است . خصوص نبوت اولوالعزم كه چون قانون تازه مي آورد و براي همه روي زمين است حتي [ صفحه 131] بشارت نبوت سابقه هم براي همه كفايت نمي كند

زيرا بشارت نبوت سابقه مخصوص بگروندگان (مؤمنين) بآن است و براي ديگران نتيجه ندارد . پس راهي براي اثبات نبوت اولوالعزم يعني كسيكه از جانب خدا قانون تازه بياورد جز معجزه نخواهد بود . با بيان و بهائيان انكار و تأويل معجزات همه انبيا را نموده اند . اگر چه در گوشه كنار حرفهاي آنها تصديق معجزات و خرق عادات براي انبياء ماسبق و براي خودشان بتلويح و اشاره هست مخصوصا در چند جا از كتاب ايقان تصريح شده است . نويسنده بهانه گير نيستم، سر تسليم پيش آورده ، ابوجهلي نكرده معجزه نخواسته ام . با آنكه اگر يك كاسه مسي در منزل داشته باشم و يك نفر ناشناخت را بفرستم خانم من آن كاسه مسي را باو نخواهد داد كه براي من بياورد مگر اينكه يك نشاني از قبيل انگشتر دست يا كليد جعبه و يا اينكه خط مرا بشناسد و من بنويسم و بدهم ببرند و اگر بدهد يا سفيه است ، يا مسئول من واقع خواهد شد . نويسنده براي خاطر مماشات ديانت را باندازه يك كاسه مسي هم ارزش نداده سر تسليم فرود آورده معجزه نمي خواهم .

شوخي كردم، اصل دعوي ثابت نيست، دليل خواستن بعد از صحت ادعاست

اينكه نوشتم معجزه نمي خواهم ، ديانت باندازه يك كاسه مسي در نزد من ارزش ندارد ؛ حقيقت مطلب اين است كه شوخي كردم، براي مماشاة گفتم ديانت از [ صفحه 132] جان عزيزم قيمتش بيشتر است زيرا تأمين سعادت ابدي مرا مينمايد و البته بدون معجزه و خرق عادت شخص عاقل ممكن نيست بيك نفر عادي مثل خودش ايمان و اذعان پيدا كند اصل مطلب اين است كه طلب معجزه كردن ، دليل طلبيدن

بعد از تحقيق و تحري از اصل دعوي است . من در خم كوچه اول همه را كاملا سرگم و گيج تماشا كرده ام با كمال تحقيق و تحري مطلبي كه از روي مدرك بدست من آمده اين است:

شرايط قبول دعوت

قبول دعوت مدعي قانون گزاري از جانب خدا بهراسم كه خوانده شود (رسول ، نبي، اولوالعزم ، سفير ، نقطه اولي ، نقطه ثاني ، مظهر رب اعلي ، اسم الرب ، ذكر ، فؤاد) پيرو اسم نيستم متوجه رسم و حقيقت موضوع هستم اين شرايط ، شرائط قبول دعوت كسي است كه از جانب خدا براي نوع بشر قانون مي آورد . 1 - امكان عقلي داشتن امري كه بآن دعوت شده زيرا اكر امكان عقلي نداشته باشد خداوندي كه عقل آفريده تشريع برخلاف آفرينش خودش كرده است مبهم نويسي نمي كنم ، دعوي بايد بچيزي باشد كه قابل استماع و عملي باشد دعوت سيد باب قابل استماع و عملي نبوده 2 - اينكه دعوت كننده بدعوي خودش پابست باشد و استقامت در دعوي خودش داشته باشد زيرا اگر خودش بخودش ايمان نداشته باشد ديگران باو ايمان نبايد بياورند و اگر فرض كنيم كساني هم اظهار ايمان كرده اند همينكه تحقيق كرديم مي فهميم يا سفهيانه بوده يا از روي غرض سيد باب دعوي خودش ايمان نداشته . [ صفحه 133] 3 - همانطور كه تقرير از جانب خدا دليل حقانيت است خذلان دليل بطلان است توضيح اينكه من باب لطف بر خدا لازم است ابطال مدعي باطل و اگر مدعي باطل موفقيت يافت در محضر حضرت حق و خداوند عالم جلوگيري از او نكرد خداوند عالم ظلم فرموده

و چون ظلم بساحت اقدسش راه ندارد مدعي باطل را هميشه مفتضح ميفرمايد چنانيكه بعد از اين مفصلا خواهيم خواند . سيد باب مورد خذلال بوده 4 - پس از اين كه مدعي ممكن شد و دعوت كننده بدعوي خودش پابست بود و مورد خذلان خداوند هم نبوده آنوقت جاي نظر در دليل او است .

دعوي سيد باب، قابل استماع نبوده

اشاره

اگر - اگر - اگر - كتاب بيان از سيد باب بوده و سيد باب مقرراتي و قوانيني آورده . اگر - اگر دعوي او فقط ركن رابعي نبوده اينمقررات قابل استماع و عملي نبوده زيرا از جمله مقررات آن حكم صريح محكم غير قابل تأويل لزوم وجوب محو همه كتب و حرمت تعليم و تعلم همه علوم است .

بهانه نمي گيريم

برخلاف نص صريح بيان كه امر مي كند باين كه همه ي كتب را بايد محو كرد و خصوص كتاب بيان و ساير آثار خودش را نشر داد و برخلاف ترغيبها و تحريصها كه بنوشتن و نشر دادن و حتي كيفيت نوشتن باين كه بسرخي نوشته شود و بيتها و سطرهاي سي حرفي نوشته شود و با خطي خيلي خوب نوشته شود و بر كاغذ [ صفحه 134] لطيف نوشته شود . برخلاف اين تنصيص ها و تحريص ها نسخه هاي كتاب بيان و ساير آثار سيد باب را جمع كرده اند و منع از نوشتن و نشر دادن نموده اند . ميرزا حسينعلي (بهاء) در كتاب ايقان صفحه 132 مي گويد ( و از اين غمام رحمت « يعني سيد باب» اين قدر نازل شده كه هنوز احدي احصي ننموده چنانچه بيست مجلد الان بدست ميايد و چه مقدار كه هنوز بدست نيامده و چه مقدار تاراج شده و بدست مشركين «يعني مسلمانان» افتاده و معلوم نيست چه كرده اند) نويسنده بهانه گير نيستم ، نمي گويم امروز يكنفربابي و بهائي ممكن است از اول عمر تا آخر عمرش يك نسخه كتاب بيان را نديده باشد . نمي گويم كه آثار باب كه اساس و پايه و شالوده ي همه اين هياهوهاست كجاست؟ نمي گويم كه

شايد باندازه ي مفتضح و رسوا بوده كه صلاح در جمع آوري آن بوده نمي گويم كه شايد در خلال در همان آثار باب ادله ي بطلان او زياد بوده . نمي گويم شايد در آثار باب ادله ي زيادي بر بطلان بهائيها، ازليها بوده . فقط با اين كه بهانه گير نيستم ناچارم آنچه را از بيان در اينجا نقل كنم از تكه هائي از بيان كه در ضمن دلائل العرفان (دلائل الخذلان) تأليف ميرزا ابوالفضل گلپايگاني كه در تحت نظر مستقيم ميرزا حسينعلي بهاء و در زمان او بطبع رسيده و كتاب ايقان كه در هيجدهمين سال ايمان ميرزا حسينعلي طبق ص 138 كه مي گويد ( هيجده سنه مي گذرد)نوشته شده همچنين از كتاب اقدس (كتاب احكامي بهاء) نقل نمايم .

استفاده

شايد خوانندگان گرامي كه بعبارت منقوله از بيان برسند تعجب كنند كه [ صفحه 135] اين عبارات زشت و احكام ركيك چگونه ممكن بوده كه يكقرن ؛ بلي يكقرن جمعي را سرگيج كند و چون ترديد كنند نويسنده را متهم نمايند كه شايد خودم ساخته و بسيد باب بسته ام البته از اين كه از كتب چاپ شده خودشان نقل مي كنيم استفاده كرده و خودم را از تهمت مبري ميدارم و اما اينكه چطور يك قرن اين سرگيجي براي گروهي بوده با كمال تأسف از مجموع آنچه گذشت و آنچه خواهد آمد رفع خواهد شد و اوضاع ايران و ايراني كاملا وضوح پيدا مي كند .

محو كتب

اين حكم محققا از بيان بوده شاهد آن : 1 - در كتاب اقدس صفحه 28 ميرزا حسينعلي بهاء تصديق مي كند كه در بيان اينحكم نازل شده پس از آن لطف فرموده و اين حكم را نسخ نموده اند ( چه لازم بود نسخ كنند گوسفند شعور ندارد كه بفهمد اينحكم اصولا مخالف عقل و وجدان و آفرينش انسان است) گوسفند كه نمي تواند بفهمد كه چنين حكمي از جانب خدا بتوسط پيغام آوري ممكن نيست نازل شود . گوسفند كه نميتواند بفهمد كه قبل از عمل بحكم ،نسخ حكم محال است زيرا ارزش قانوني پيدا نمي كند و فقط سخنگوئي بيهوده خواهد بود . گوسفند كه نمي تواند بفهمد كه اصولا اين حكم با سازمان بشر كه قابل تعليم و تعلم آفريده شده سازش ندارد گوسفند كه نميتواند بفهمد كه درس خواندن لااقل براي خواندن بيان فارسي و عربي لازم است و خود اين حكم بالملازمه نقيص امر بخواندن و نوشتن خود بيان

است زيرا تعليم و تعلم بالنسبه ببيان واجب مي داند ،درس خواند را حرام [ صفحه 136] ميداند ، آيا بدون الفبا ممكن است كسي كتاب بيان را بخواند؟ گوسفند كه نميفهمد نسخ دليل اثبات است خود آقاي بها كه نسخ اينحكم را كرده اند بالاقتضاء و بالملازمه تصديق كرده است كه اينحكم از جانب خدا بوده و در موقع خودش قوت قانوني نداشته و بعد نسخ شده . خلاصه چه لازم بوده نسخ كنند اگر براي گوسفندان بود مثل ساير احكام غير عملي كه نسخ نشده آن را هم بحال خود مي گذاشتند . بهر حال در كتاب اقدس صفحه 28 مي گويد ( قد عفا الله عنكم ما نزل في البيان من محو الكتب و آذناكم بان تقرؤا من العلوم ما ينفعكم ) ترجمه - خدا عفو كرد از شما (خطاب بگوسفندان) چيزي را كه نازل كرده بود در كتاب بيان كه عبارت از محو كتب بود و ما اذن و رخصت داديم شما را باين كه قرائت كنيد و بخوانيد از علوم چيزي كه نفع ميدهد شما را (تكرار ميكنم راستي آقاي بها اظهار لطف نموده اند) 2 - در دلائل العرفان در صفحه 214 از بيان چنين نقل مي نمايد( في الباب العاشر من الواحد الرابع لا يجوز التدريس الا في كتب البيان ، و الكلام و المنطق ابدا لا يجوز) ايضا در صفحه 225 ( في الباب السادس من الواحد السادس في حكم محو المكتب الا ما انشا في هذا الامر) اين حكم بقوت خودش تا نزول نسخ آن باقي بوده و اقل مدت قوت او بر حسب عين عبارت ايقان ص 121 كه مي گويد (

و آن مدينه ي كتب الهيه است در هر عهدي مثلا در عهد موسي تورات بود و در زمن عيسي انجيل و در عهد محمد رسول الله صفرقان و در اينعصر بيان) و باز در ص 106 تعيين عصر نوشتن ايقان را مينمايد و هزار و دويست و هشتاد سنه از ظهور فرقان گذشت [ صفحه 137] پس از 1266 تا 1280 بقول بها اين 14 سال بشر و نوع انسان مأمور بوده كه همه كتب روي زمين را محو نمايد بر حسب دستور خداي آسمان و زمين و بنا بقول بابيهاي غير بهائي تا امروز هم بر حسب فرمان و حكم خدائي در بيان بايد كليه ي مدارس هم امم بسته و همه كتب محو و نابود شود .

قطع وتين

به به به به، چه بهتر از اين دعويهاي كذب از مقام اولوالعزمي و نوبت و رسالت و ولايت در ادوار بشريت بسيار بوده و خداوند عالم هر يك را بقسمي مفتضح و رسوا فرموده آنچه سحر و شعبده بنام معجزات در مقابل انبياء آورده اند باطل كرده ولي از همه مليح تر اين است كه شاهد كذب در خود آيات صاحب دعوي باشد . آيا قطع وتين از اين و شيرين تر از اين مي توان فرض كرد كه كسي دعوي آيات از جانب خدا بكند و خود آيه ي او دليل دروغگوئي او باشد اين است حقيقت صدق مقال ( و لو تقول علينا بعض الا قاويل لا خذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين) كه دست يمناي پر بركت حق صاحب دعوي باطل را مقهور مي كند و رك دل او كه همان شبه آيات آوردن است دلالت بر

ضلالت او نموده و او را نابود و هلاك مي كند ( اگر خواننده گوسفند نباشد) در دلائل العرفان و ايقان و لائيل سبعه مكرر در مكرر بتقرير تمسك ميجويند كه اگر از جانب خدا نبوده بايد خدا او را باطل كند آيا بهتر از اين فرض مي شود كه دعوي كسي را باطل كنند كه شاهد كذب او را مقرون بدعوي او نمايند؟ [ صفحه 138]

براي خنده صدا دار

كورشور تا جمالم بيني ، كرشو تا صوت مليحم بشنوي قبول كن كه خدا حكم بحرمت تعليم و تعلم همه علوم در يك زماني نموده باشد و منحصر كرده باشد همه علوم را بكتاب بيان . آيا حق اين سؤال را داري كه احكامي كه در بيان بوده و اولاد انسان منحصرا بايد آنها را ياد گيرد و عمل كند و هيچ علم ديگري تحصيل ننمايد و هيچ عمل ديگري از او سر نزند چگونه جواهر آبداري بوده كه درخشندگي و رخشندگي آن كفايت از همه علوم و معارف را مينموده است اگر حق اين سؤال را بخودت ميدهي چند كلمه از بيان براي شما مي نويسم تا منهم شريك در اين خير شده باشم .

دست بر دل بگذار و محكم باش، حكم مقعد

صفحه 244 از دلايل العرفان از كتاب بيان نقل مي كند: (في الباب الاول من الواحد التاسع عز كل ارض لله است «صدر مجلس» در هر مقعدي «يعني در هر مجلسي» سزاوار است جاي يك نفس «يعني يك نفر» باقي گذارند براي من يظهره الله چونكه نميشناسند او را لاحترام او باسم او ولي او ميشناسد و ميخندد و بر عبادي كه بر اسماء اين اعظام و احترام مينمايند) نويسنده ناچار است براي شرح اينحكم عرض كند: سيد باب در همه نشرياتيكه بنام اوست از بيان و غير بيان اظهار عشق مفرطي بمن يظهره الله مينمايد يعني كسيكه او را خدا ظاهر مي كند ( امام زمان شخصي كه شيعه مي گويد) ( امام زمان نوعي) (پيغمبريكه بعد از دو هزار سال ديگر طبق حروق مستغاث بيايد) (آقاي ميرزا حسينعلي بها چنانكه بهائيها مي گويند) [ صفحه 139] معلوم نيست غرض او «سيد

باب» از من يظهره الله كيست . هر چه هست اظهار عشق زيادي باو داشته . در اينجا مي خواهد بگويد: (در هر مجلسي صدر مجلس كسي نه نشيند و بنام او باقي گذارند كه اگر در آن مجلس حاضر شود معطل جا نشود كه خلاف احترام او باشد) مطلب باين سادگي را با آن عبارت خيلي قشنگ كه ، در هر مقعدي جاي يك نفس باقي گذارند ادا كرده است . باز كور شو ، كر شو : بگو ، از روي اذعان ، از روي ايقان ، انصافا ، انصافا ، خيلي بلاغت دارد ، در حد اعجاز است ؛ يك حرف او را هم كسي نمي تواند اتيان كند . پس از آن اطاعت كنيد، در حد مقعد خودتان بامر ايشان جاي يك نفس بگذاريد . باز تكرار مي كنم كه از بيان ، بلي بيان آسماني ، بلي بياني كه آيت حق است و از او آورنده او جز همين آيت نبايد معجزه اي خواست ، بياني كه او را نشان نمي دهند . بياني كه نسخه هاي او را جمع كرده و در هر مجلس و محفل مي گويند بيان ناديده از قرآن افصح و ابلغ است و هيچكس نمي تواند يك آيه ، بلكه يك حرف از او بياورد . از بلاغت ، از فصاحت لذت بريد ، كيف كنيد ، از حسن عبارت ،از جودت تعبير دوباره بخوانيد (عز كل ارض لله است در هر مقعدي سزاوار است جاي يك نفس گذارند الخ ). البته اين حكم براي عموم جهانيان و براي همه نقاط روي زمين در همه ي مجالس بوده و واقعا هم عملي بوده مثلا

در يك مجلس كه صدر او را خالي گذارده بودند كفايت از مجلس ديگر نمي كرده . در شرق و غرب عالم هيچ مجلسي نبايد منعقد شود كه در آن مقعد جاي يك نفس نباشد . [ صفحه 140]

باز هم حكم مقعد

در كيش با بي ها و بهائيها طبق بيان و اقدس بايد نواي قرآن خواندن را در آورند . و با صورت مليح حزين بخوانند . شما هم اگر ميل داريد با صورت حزين بخوانيد و لذت بريد ولي اگر در بين خنده گلوگيرتان شد البته نمي توانيد با حزن بخوانيد پس خيلي متوجه باشيد كه نخنديد . صفحه 223 دلائل العرفان از بيان چنين نقل مي كند: (في الباب السابع من الوحد السابع ينبغي لمن يدرك من يظهره الله ان يسئل من فضله اذا شاء يمن عليه فاليشر فن مقعده بتراب نعلين) ترجمه : (سزاوار است براي هر كس درك زمان من يظهره الله كند اينكه بخواهد از فضل او اگر اراده كند من يظهره الله منت گذارد بر او پس بايد البته البته من يظهره الله مشرف كند معقد او را بخاك نعلينش) از جمله بالا منظور سيد باب آنستكه هر كه درك زمان من يظهره الله كردن تمنا كند كه به منزلش تشريف ببرند اين مطلب ساده با آن عبارت قشنگ ، با فصاحت ذكر شده . از غلطهاي عبارتي صرف نظر مي كنيم - از غلطهاي مدلولي اغماض مي نمائيم نمي گوئيم براي كسي كه اين همه با و خشوع مي شود حكم و جزبي مؤكد بنون تأكيد ثقيله با سئوال و خواهش بي مناسبت است . نمي گوئيم هر حكم و جوبي كه معلق باراده فاعل شد نتيجه ابحه

و ترخيص ميدهد، نمي گوئيم در اين صورت فعل امر آوردن اصولا غلط است، منطق نمي خوانيم چون حرام است و قضيه ي شرطيه را از قضيه حتميه فرق نمي گذاريم . [ صفحه 141] از همه گذشته بازاري مي نويسم مشرف كردن مقعد بخاك كفش جز همان معني (تي پا) (تو فلاني زدن) چيز ديگر هست ؟ آيا مشرف كردن مقعد بخاك كفش بمعني تشريف بردن بمنزل كسي است؟ اين عبارات افصح و ابلغ از همه عبارات را كه مطلب بآن سادگي با همه پيچ و خم كه نتيجه اش هم غير از فحش نيست بمعجزيت پذيرفته و مي گويم معجزه وارونه هم معجزه است و الحاصل خر ميشويم مي گوئيم اگر در بلاغت معجزه نكرده ، در ركاكت كرامت نموده است . كسي باين ركيكي نميتواند عبارت بگويد اما برگرديم به نتيجه حكم . اگر واجب شود بر من يظهره الله كه بخانه كسانيكه درك دوره او را مي نمايند برود بايد بمنزل يك بليون جمعيت روي زمين برود چون در خود بيان تصريح شده كه همه روي زمين طوعا او كرها باو ايمان خواهند آورد بنا براين اگر هر منزلي راده نفر فرض كنيم يك بليون نوع بشر بصد هزار بليون منزل تقسيم مي شود و براي هر منزلي سه دقيقه كه فرض كنيم تمام يك عمر 500 ساله كفايت نميكند .

حكم بديع

صفحه 236 دلائل العرفان نقل از كتاب بيان : في الباب الثالث و العاشر من الواحد السابع مما فرض الله علي كل عبيد ان يكون عند هم (نوزده) آيه (ممن يظهره الله في ايامه بخطه) حاصل معني واجب است بر همه كه نوزده آية بخط من يظهره الله نزد

آنها باشد . بنابراين چون حكم اين است كه همه روزي زمين ايمان آورند جناب من يظهره الله بايد يك بليون 19 آيه بنويسند . در اين صورت حساب كنيد چه اندازه بايد عمر كند و همه مشغول نوشتن آيه براي مؤمنين باشد . [ صفحه 142]

حكم قشنگ

صفحه 235 دلائل العرفان نقل از كتاب بيان (فرض علي الكل ان يكتب من مطلع شهر الي شهر آخر واحدا في واحد مما يحب من اسماء الله) هر يكنفر بايد يك طلسم از وفق اعداد در هر ماه پر كند پس مقدمتا همه افراد بابي و بهائي بايد عالم بوفق اعداد و طلسمات باشند . تتميم - در همان صفحه ( في الباب العاشر من الواحد السابع فليحر زن كل نفس بهيكل اسم المستغاث) و اگر مستغاث را بر عدد اللهم طرح كنيم نوزده شود . اتمام - اين حكم را براي زنها بشكل دائره و براي مردها بشكل مربع . البته با اين حرز گرگ خوار نخواهيد شد .

صد ميليون خانه در شيراز، كوچه شمشير گرها

صفحه 234 دلائل العرفان نقل از بيان چنين مي نمايد ( الباب التاسع من الواحد السابع فرض علي الكل آن يبني بيتا علي ابواب «نود و پنج» و بيتا علي ابواب « نود» توضيح مطلب اين كه واجب كرده محل تولد خودش خانه ي كوچه شمشير گرها را كه فضاي او تقريبا چهار متر در چهار متر است و مشتمل بر يك اطاق بالاخانه و يك اطاق زير آن و يك اطاق ديگر وصل بهمان تحتاني دارد) حكم كرده كه اين خانه كعبه باشد و قبله ي همه امم باشد و دستور داده است كه براي كعبه 95 درب بگذارند . در اينجا حكم مي كند كه بر هر در بي هر يكنفري يك خانه بسازد بنا بر اين اگر همه روي زمين ايمان بياورند و براي هر يك نفري يك خانه فرض كنيم بايستي يك بليون خانه اطراف خانه او در كوچه شمشير گرهاي شيراز بنا شود

. اگر خانه مورچه فرض كنيم البته ممكن است . [ صفحه 143] گوشت لر را زرورق ميزنند كه بفروشند++ صندوق سربسته را بتوصيف مي چاكانند نويسنده حدود صد قسمت از اطراف نوشته جات چاپي بيان تهيه كرده بودم كه بنويسم و خوانندگان را متوجه سازم ولي قبض پيش فروش داده ام ،كتاب از 200 صفحه نبايد متجاوز شود زيرا آن وقت در مقام طبع خيلي متضرر خواهم شد از همين جهت بقيه آنچه را جمع آوري كرده ام مي گذارم براي وقت ديگري و بهمين جا تعرض و به بيان را خاتمه ميدهم . آقاي ميرزا ابوالفضل در ص 15 از فرائد مي گويد: «و صاحب اين امر امنع و ازيد و افصح و اعلي و اظهر از آيات قبل دارد» خوانندگان دو مرتبه سه مرتبه برگردند ، هي مكرر بخوانند ، معني فصاحت ، بلاغت ؛ علو ، ظهور زياده را به بينند .

سيد باب استقامت نداشته

اشاره

سيد باب در باطن از دعوي خدائي هم كم نمي آورده . ولي در مقام اظهار و ابراز از ضعف نفس كاملا روز بين بوده . اگر خلوت بي اغياري ميديده و يك نفر مستمع خوش باوري بوده بحمد باور از دعوي مي كرده . از مقام نيابت سيد كاظم رشتي ، مقام الوهيت ، ركن رابع ، باب امام ، نيابت مخصوصه از طرف امام ، خود امام بودن ، پيغمبر بودن ، خدا بودن و از همين جهت در ابتداي امر كه فقط ميخواسته باب امام و بجاي سيد كاظم باشد مبلغيني كه ميفرستاده بانها دستور ميداده كه نام او را نبرند تا وقتيكه حسين خان حكومت شيراز [ صفحه 144] طاس او

را از بام انداخت و او را بسخن در آورد كه دعوي علني كرده باز دو دعوي خودش بهمين اندازه قناعت كرد كه بزرگترين رؤساء شيخيه باشد. دعوي قائم آل محمد بودن فقط از وقتيكه او را از اصفهان حركت داده ان شروع مي شود . دعوي دين تازه و احكام تازه فقط در وقتي بوده كه در چهريق بوده اينك از عين عبارات او ما در عهده داريم كه اين مقصد را بخوانندگان گرامي محرز نمائيم :

دلائل سبعه

چنانيكه سابقا اشاره كرديم آثار باب را جمع كرده اند ولي بعض از آنها قسمي است كه نتوانسته اند جمع نمايند و گذشته از اين در كتابهاي چاپ شده و الواح ديگر ثبوت آنها را تقرير كرده اند منجمله كتاب دلائل سبعه است كه در وقتيكه سيد باب در ماكو بوده نوشته يا باسم او نوشته اند و علي اي حال در نزد خود بابيها و بهائيها بمسلميت ذكر مي شود در آنجا مي نويسد : (چون حد اين خلق را مي دانستم از اين جهت امر بكتمان اسم خود نموده بودم ) اين امر كردن بكتمان اسم در همان وقتي است كه هنوز حكومت شيراز او را بيرون نياورده بوده و در ماكو از آن روزها ياد كرده است. بلي در آن وقت و تا اصفهان كه بوده خود را رئيس شيخيه معرفي ميكرده و قبل از واقعه ي شيراز جرئت اينكه بهمين عنوان هم اظهار و اجهار كند نداشته. بياد شما مي آورم عبارت حاج ميرزا آقاسي را كه بعد از كاغذ نوشتن بشاه و او كه در آنوقت رئيس الوزرا بوده نوشته شده. در آن نامه حاج ميرزا آقاسي مي نويسد: چون اكثر اين طايفه

شيخي را [ صفحه 145] مداومت بچرس و بنك است» . پس خود را در نزد شاه و وزير بهمين عنوان كه رئيس شيخيه و نايب خاص است و زياده اينكه با وجود من كسي ديگر نايب امام نيست و سلاطين بايد بمن كمك كنند تا دين اسلام را رونقي تازه دهم بيش دعوي نميكرده . بعدها قسمت «اني انا القائم» پيش آمد آنهم به معني قيام كننده ي براي نصرت دين اسلام نه يك دين تازه بعدها قائل باين شد كه روح امام زمان يعني پسر حضرت امام حسن عسكري عليه السلام در او حلول كرده است و اين همان وقت است كه در ماكو بوده است كه مي نويسد: ( و بدانكه در اينمقام آنجسد جوهري بعينه اين جسد است و هر گاه خداوند خواهد هزار سال متجاوز عمر را بسن 30 يا 40 ظاهر فرمايد) در كتاب دلائل سبعه در اين قسمت و قسمتهاي ديگر بخودش وعده غلبه ي تا دويست و هفتاد را ميداده ولي خبر از مرگ خودش نداشته است .

من شك دارم

باستثناء تفسير سوره ي يوسف و تفسير سوره كوثر كه قبل از حبس باب نشر يافته آنچه را كه باو نسبت ميدهند نويسنده بشك و ترديد ميپذيرد چنانيكه بعدا مفصلا خواهيم خواند .

پس مي گويم

اگر - اگر - اگر بيان از ميرزا علي محمد بود در آنجا دعوي خدائي كرده ص 213 دلائل العرفان نقل از بيان : (في الباب الاول من الواحد الرابع في ان للنقطه « سيد باب» مقامين مقام ينطق عن الله و مقام اليحكي عن العبودية الصرفه) مقام ينطق عن الله در ص 195 از لوح سيد باب براي ميرزا يحيي نقل مي كند [ صفحه 146] كه بمعني حلول حقيقي است و اين كه هر كس من يظهره الله هست خود خداست كه در ميانه ي مردم است اين است عين عبارت او: (فايقن بان الله فيكم و ما اراد ان يعرف نفسه) مي گويد يقين داشته باش كه خدا در ميانه ي شماست يعني يكنفر مخصوص در ميانه ي شما است كه او خداست ولي ميترسد و خود را معرفي نميكند . باز در همان قسمت اول كه زمينه خدائي ظهورات بعد را درست مي كند مي گويد: (و بعد از غروب شمس احدي غير من يظهره الله قادر بر اين نحو ظهور نيست)

سيد باب استقامت نداشته

استقامت دو مرتبه دارد . يك مرتبه استقامت در نفس خودش كه خودش بخودش ايمان داشته باشد و يك دعوي محرز و معين از اول امر تا آخر عمر داشته باشد خوانديم كه چنين چيزي نبوده بلكه هر دمي نغمه ي داشته است . رتبه دوم استقامت در مقابل خلق است . سيد باب بهيچوجه استقامت در مقابل خلق نشان نداده از او چنانچه خوانديم بتصديق خودش حتي دستور ميداده كه نامش را هم نبرند بعد از افتضاح در مسجد وكيل صريحا خود را انكار كرده و بعبارت غلط كردم ... خوردم توبه كردم و تا

آخر عمر هم بعد از فتواي بقتلش توبه نامه او مشهور است و فعلا در ارشيو مجلس پارلمان ملي عينا مضبوط و رو نوشت آن عينا از نظر خوانندگان مي گذرد . [ صفحه 147]

توبه نامه ي باب

اشاره

(كه بناصرالدين شاه قاجار نوشته است) فداك روحي الحمدلله كما هو اهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافه عباد خود شامل گردانيده بحمدالله ثم حمدا له كه مثل آنحضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده كه بظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم برياغيان فرموده شهدالله من عنده كه اين بنده ضعيف را قصدي نيست كه خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولي قلبم موفق بتوحيد خداوند جل ذكره و نبوت رسول او ولايت اهل ولايت او است و لسانم مقر بر كل ما نزل من عندالله است اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاي حق را نخواسته ام و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بوده از قلم جاري شده غرضم عصيان نبود . در هر حال مستغر و تائبم حضرت او را و اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط با دعائي باشد استغفرالله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امر و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليلش بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصه حضرت حجة الله عليه السلام را محض ادعاي مبطل و اين بنده را چنين ادعائي نبوده و نه ادعائي ديگر - مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آنحضرت چنان است كه اين دعا

گو را بالطاف و عنايات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمايند و السلام . و ضمنا براي اطلاع خوانندگان رونوشت پاسخ علماء را بسيد باب مي نگاريم [ صفحه 148] سيد علميحمد شيرازي شما در بزم همايون و محفل ميمون در حضور نواب اشرف و الا وليعهد بيزوال ايده الله و سدده و نصره و حضور جمعي از علماء اعلام اقرار بطالب چندي كردي كه هر يك جداگانه باعث ارتداد شماست و موجب قتل، توبه مرتد فطري مقبول نيست و چيزي كه موجب تأخير قتل شما شده است شبهه ي خبط دماغ است كه اگر آن شبهه رفع شود احكام مرتد فطري بشما جاري ميشود . علي اصغر الحسني الحسيني حرره خادم الشريعه ي المطهره ابوالقاسم الحسيني كليشه اين توبه نامه علاوه بر كتاب ادوارد برون در صفحه 469 و پاسخ علماء اعلام در صفحه 471 سالنامه نوردانش نشريه ساليانه انجمن تبليغات اسلامي سال 1325 شمسي نيز گراور شده است كه از كتاب فلسفه نيكو نقل كرده اند .

خدا نميترسد

خداي آسمان و زمين از كسي نمي ترسد، زبان گوياي از جانب خدا را كسي نميتواند ببندد . كساني را كه براي رسانيدن مقررات و قوانين ميفرستد نبايد بترس از خلق كوتاهي در تبليغ بنمايند . [3] اگر - اگر وقت و زمان مقتضي رساندن مقررات نباشد اصولا خدا پيام نميدهد . اگر پيام فرستاد كسي قدرت جلوگيري از آن را ندارد . از همين جهت سه چيز ويژه ي پيمبران است 1 - باتفاق همه ي ملل و اجماع اهل عقل و كلام (كه آقايان حرام كرده اند) پيغمبر تقيه نميكند و جهرا و علنا پيغام خدا را ميرساند . بلي

امام چون پيغام آور نيست ممكن است براي حفظ احكام [ صفحه 149] مهمتري و مقررات بزرگتري تقيه بنمايد آنهم از خصوص كساني كه بمداراة با آنها توسعه دين فراهم ميشود ( مثل تقيه امامان شيعه از خصوص اهل سنت و جماعت) و اما شخص پيام آورنده از جانب خدا و قانون گذارنده بين خلق يك تنه در مقابل همه اهل عالم استقامت بايد بورزد و پيام حق را برساند . 2 - پيغمبران كشته مي شوند، محبوس ميشوند، مقهور ميشوند، اسير ميشوند ولي ولي پس از ابلاغ و اكمال كه اتمام حجت و ايضاح مهجت شده باشد كه اگر فرعون توانست موسي را بيك صندوقچه ي ببرد و حبس كند و نگذارد احكام خود را بمردم بگويد خدا كه موسي را فرستاده مقهور فرعون شده است يعني نقص غرض شده است و نقض غرض از قادر مطلق مجال است . 3 - اين كه پيغمبران چون ايمان بخود دارند باك از كشته شدن ندارند و چون اعتماد بحفظ خدا دارند از اظهار حق و حقيقت پروا نميكنند و خدا هم آنها را حفظ مي فرمايد تا احكام حق را بعباد ابلاغ بفرمايند .

تقيه

تقيه حفظ كردن جان و مال و عرض است در مقابل ظالم و معاند، تقيه دو قسم است،1 - تقيه دينيه 2 - تقيه ضرريه اما تقيه ديني معناي آن اين است كه در مقابل ديگري كه در اصول هم كيش است و در فروع مخالف است تقيه است تقيه كند اين تقيه براي حفظ وحدت كلمه جايز بلكه واجب است . علي عليه السلام با اين كه بنص پيغمبر خليفه است مداراة با

غاصبين خلافت مي نمايد [ صفحه 150] حتي بجماعت آنها حاضر ميشود تا اختلاف كلمه حادث نشود و مسلمانان بتواند در يك قرن از آنجا كه آفتاب طلوع مي كند تا آنجا كه آفتاب غروب مي نمايد استيلا پيدا كنند و كلمتين لااله الا الله - محمد رسول الله را بلند نمايند اين تقيه تقيه ي دينيه است يعني تقيه براي حفظ دين خدا . اين تقيه بر امام كه پيام آور نيست جايز است بلكه در بعض مراحل آن واجبست . 2 - تقيه ي ضرريه كه در مقابل مخالف با اصول دين است، اين قسم تقيه بر امام جايز نيست، خود را براي دين خدا فدا مي كند و بكشتن ميدهد و حفظ جان خود در مقابل دين خدا نمي كند و اما براي مسلمانان دائر مدار اهميت موضوع و قدرت آنان است ممكن است براي ضعفا و مستضعفين جايز شود . اما پيام آور از جانب خدا نه تقيه دينيه بر او جايز است و نه تقيه ضرريه . بلي بلي ممكن است كه باعدم استعداد و قوت اصولا قانون نباشد چنانيكه در ابتداي بعثت پيغمبر حكم جهاد، حكم زكوة نبوده و بعدا امر به آن شده امام اين كه پيغمبر بفشار ظالمي انكار خود كند در هيچ ملتي، در هيچ امتي بهيچ عنواني ديده نشده است .

خذلان سيد باب

اصولا قبلا گفتيم كه هنوز نتوانسته ايم بعد از تحقيق و تحري تصديق كنيم كه غير از كمي از تفسير سوره يوسف و سوره كوثر و العصر از سيد باب محقق باشد و در همان ها هم جز دعوي باب امام بودن و مروج دين اسلام بودن دعوي ديگري نيست و احكامي

بر خلاف اسلام در آنها ذكر نشده است و خوانديم كه از رمضان 1261 تا شعبان 1265 كه او را كشته اند دائما در مجلس يا در خلوت متعمدالدوله بوده [ صفحه 151] و مردم بنحو عموم باو راه نداشته اند و كسي با او بالمشافهه نمي توانسته است تماس پيدا كند و حكمي از احكام مقرره ي از مقررات او، قانوني از قوانين او يا لااقل دعوت او را از خود او بدون واسطه بشنود در خلال اين احوال فقط و فقط مردم خاص انگشت شماري او را درك مي كرده اند چنانيكه در تاريخ مختصريكه بيان كرديم فهميديم و بالاخره يك جامعه ي قابل اعتنائي فرض كنيد سيصد نفر، دويست نفر كه خود آنها از زبان او دعوت او را به پيام آوري از جانب خدا بشوند در تمام عمر او ديده نشده است حتي براي يكمرتبه هم دعوت خود را بدين جديد و آئين تازه علني و جهاري نتوانسته است بگويد . در اين صورت آنچه نشريات باسم اوست غير از همان قسمتها كه قبل از قطع طرق از او بوده همه ي آنها محل ترديد و شك است .

مماشاة ميكنيم

نمي گوئيم كتاب بيان از او نيست . در صورتي هم كه باشد بر حسب تصديق خودشان احكام و مقررات آن در زمان خود سيد باب حتي بدست پيروان او نرسيده است . ميرزا ابوالفضل در كتاب دلائل العرفان در صفحه 194 در اطراف لوحي كه در آخر عمر براي ميرزا يحيي نوشته است چنين مي گويد: ( و چون ابتداي امر بود و از تعليمات جديده مطلع و آگاه نبودند و مقارن نزول اين دو لوح نقطه اولي روح العالمين

فدا را برصاص غل و بعضا شهيد كردند) طبق اين عبارت و عبارت آقاي عبدالبهاء در مقاله سياح ص 49 در اطراف موضوع جنگ قلعه طبرسي (و در شهرهائي كه جمعيتي داشتند چون سؤال از [ صفحه 152] تكليف غير ميسر و جميع ابواب مسدود بحسب عقائد سابق بدفاع برخاستند) احكام بيان نه عبادات ( نماز 19 ركعت) و نه ساير قسمتها بهيچكس در زمان خود باب نرسيده نماز را برويه اسلام اقامه مي نمودند چنانچه در ص 50 تاريخ زنجاني مي نويسد كه ملا حسين امر باذان كرد بلكه زياده بر اين بقلم ميرزا حسين زنجاني در اطراف موضوع زنجان مي نويسد ( و در روز دوم هجوم بر حسب امر حضرت نقطه ي اولي چون مصادف با جمعه بود اقامه ي نماز جمعه در مسجد نمودند) سابقا خوانديم كه قسمت كشته شدن باب مصادف با واقعه زنجان بوده پس طبق اين ادله كه ذكر شد سيد باب توفيق نيافته است كه احكام خود را حتي بگروندگان خودش برساند . اينست معني واقعي و حقيقت خذلان هيچ نبي يا فرستاده ي و پيام آوري از جانب خدا قبل رساندن از پيام مقهوره نبوده زيرا اين مقهوريت اگر واقع باشد مقهوريت خداست و نقص غرض است و خوانديم كه بر قادر مطلق نقض عرض روا نيست .

ما صرف نظر مي كنيم

نويسنده از اين كه بابيها و بهائيها طريق اثبات بيان را از جانب ميرزا عليمحمد ندارند صرف نظر مي كنم عمده ي اهميت نظر اين جاست كه سابقا در ويژه دوم از براي پيام آوران از جانب حضرت يزدان گفتيم كه بايد بنحو اتمام حجت و ايضاح مهجت پيام را رسانيده باشند و خداوند عالم

او را حفظ كند تا پيام خود را برساند خواه مردم بپذيرند يا نپذيرند ميرزا عليمحمد نتوانسته است پيام خود را برساند و زائد براين در تمام مدت دعوت و اظهار قانون گزاري كه شروع آن از [ صفحه 153] قلعه ماكو و اختتام آن بكشته شدن اوست و تماس عمومي با پيروان خود بهيچوجه نداشته از همين جا ارزش نشرياتي كه در اين مدت بنام او شده است معلوم ميشود

بيان چيست؟

اين اسم را از عبارت سيد كاظم كه در اوصاف ركن رابع گذشت ( و باب البيان) برداشته از همان ابتداي سوره يوسف نوشتجات خود را بيان نام مينهاده پس اين اسم در ابتدا براي همه نشريات بوده و بعد از آن طبق آنچه دستور ميدهد كه نشريان او را در 19 كتاب و پنج جلد مرتب و منظم كنند و بعدا در اصطلاح با بيان و بهائيان اسم از براي خصوص كتابي كه مشتمل بر 19 واحد و هر واحدي 19 باب بايد باشد يافت مي شود و در صورتيكه مكررا گفته شد كه آنهم جز يازده واحد ناقص ديده نشده يعني بندگان توانسته اند جلو دهن خدا را بگيرند و خدا بيش از 11 واحد نتوانسته است بگويد بيچاره خدا ! ! ! !

ارزش علمي سيد باب

همه ي ملل صاحب كتاب: يهود - نصاري - مسلمانان تواريخ پيغمبران را از زمان حضرت ابراهيم تا اين زمان محرز ميدانند . بدون هيچ شبهه در نزد هيچ ملتي از اين سه ملت كه ذكر شد موسي قبل از داود صاحب زبور و داود قبل از مسيح و عيسي از پيغمبر آخر الزمان بوده است فاصله بين موسي تا زمان داود 500 سال و چيزي و فاصله بين داود تا حضرت عيسي در اغلب تواريخ 1226 سال است كه پس از داود عيسي مبعوث شده . فاصله بين عيسي تا زمان پيغمبر بقول مشهور 600 سال و قول غير مشهور پانصد و اندي است . [ صفحه 154]

داود

اشاره

داود يكي از پيغمبران مرسل در نبي اسرائيل بوده و اقامه توراة فرمود و تابوت سكينه را از اهل فلسطين كه غلبه كرده بودند دوباره گرفته و با غلبه خدائي احكام توراة را پس از 500 سال اقامه فرموده زبور داود احكامي غير از همان احكام موسي ندارد - در اغلب مناجاتها با اخلاقياتي است كه امت موسي را آن تربيت مينموده تاريخ داود خيلي واضح و روشن و بي ستر و خفا است . هر كس بگوشش تاريخ بيت المقدس خورده ميداند سليمان پسر داود بيت المقدس را بيك آبادي خيلي قابل ذكري تعمير كرده و بالجمله هر بچه طلبه كه باندازه ششماه تحصيل در ملل و نحل و ديانتهاي روي زمين داشته باشد ميداند كه يك امت معيني باسم امت داود و داراي زبور غير از بني اسرائيل و عيسويان و مسلمانان نيستند . و در تمام روي زمين يافت نمي شوند كه يك طبقه ي

باشند كه ايمان بموسي نداشته باشد و ايمان بداود و زبور داشته باشند . پس از آني كه خواننده ي گرامي داود را شناخت يك قسمت از دلائل سبعه را با فرمايش آقاي عبدالبها از نظر خواننده مي گذرانيم:

باب و عبدالبهاء در موضوع داود چه مي گويند؟

يك نفر طالب حق بميرزا علي محمد مكاتبه كرده ( بعضي مي گويند خال او است، در وقتيكه ميرزا علي محمد در ماكو بوده) در كاغذش چنين مي نويسد : ( عين عبارت باب در دلائل سبعه [4] كه اشاره ي بكاغذ او مي نمايد مقدمه ي براي جواب) [ صفحه 155] ( و آنكه ميگوئي ما بين خود و خدا از براي من يقين حاصل نمي شود والا مؤمن مي بودم بدانكه ما بين خود و خدائي كه مي گوئي محض و هم است حجتي بر آن نداري) يقين داشتن و يقين نداشتن وجداني انسان است و هر كسي هر موضوعي را خودش مي داند كه يقين دارد يا ندارد، جواب از كسي وكه مي گويد يقين ندارم نمي شود گفت يقين داري و خودت نمي داني و تو هم مي كني كه يقين نداري. ( نظر كن در امت داد 500 سال در زبور و تربيت شدند تا آن كه بكمال رسيدند بعد كه موسي ظاهر شد) اگر ميل داريد قدري بخنديد و حد دانائي ذكر - فوآد - باب الامام - نايب الامام - حضرت قائم - پيغمبر - نقطه اولي -رب اعلي را بدانيد و يقين كنيد كه رب اعلي انقدر از حالات بندگان اطلاع دارد كه داود قبل از موسي نبوده و زبوري قبل از موسي نيامده است . ( قليلي كه از اهل بصيرت و حكمت زبور بودند ايمان آوردند و مابقي ماندند و

كل ما بين خود و خدا خود را محق ميدانستند) اهل هرامتي كه يقين برخلاف واقع داشته باشند بحكم عقل دو قسم هستند،يك قسم كساني كه تقصير در فهم نكرده باشند آنها طبق حكم عقل عقاب هم ندارند، مثلا در همان روز بعثت پيغمبر آخر الزمان فلان شخص عادي بازاري در محيط ايران يا اروپا كه بديني متدين بوده و اسمي از پيغمبر آنحضرت نشنيده بهيچ وجه مسئوليت ندارد ولي قسم دوم كه بواسطه ي تقسير در تحصيل بنحو عادي كرده باشند و يقين بر خلاف واقع داشته باشند مسؤل هستند اين مطلب براي مرتبه ي تحصيل ابتدائي فن كلام كاملا واضح است بشخصي كه پيغمبري مي گويد ميانه ي خود و خدا يقين ندارم پيغمبر بايد اسباب يقين او را فراهم كند نه اين كه بگويد امتها ديگر هم يقين دارند و يقين ايشان قائده ندارد ( نه اين بود كه مي خواستند مكابره ي با حق كنند مثل حالت خودت كه غرضت مكابره ي با حق نيست [ صفحه 156] بلكه دوست ميداري كه يقين حاصل نمائي تا مؤمن شوي) ببينيد اين پيغمبر دروغي چطور خدا بزبانش گذارد . اعتراف مي كند كه اين سؤال كننده جز حق طلبي منظوري ندارد و معذلك در مقام هدايت او به بل بله و دروغ بافي افتاده ( امت داود را هم مثل خودت تصور كن كه اگر يقين مي نمودند موسي همان پيغمبري است كه داود خبر داده احدي از امت از خطور دون ايمان نمي كرد چگونه آنكه كافر شود و حال آنكه از يوم ظهور موسي تا اول اين ظهور «ظهور خودش» 2270 سال گذشته) عجبا دروغ باين گندگي لااقل از ملا ايلاوي

يهودي با دكتر مسيح مسيحي يا سيد كاظم رشتي مي خواستي بپرسي از زمان موسي تا زمان خودت چقدر فاصله است تا بگويند / 3900 سال ( و هنوز از حروف زبور «يعني مؤمنين بزبور» باقي هستند در دين خود و مابين خود و خدا گمان مي كنند كه مصابند) ابدا در تمام دنيا يك نفر زبوري نيست و گذشته از اين اگر هم بود و حقيقتا ميانه خود و خدا بدون تقصير بود و يقين داشت بهيچوجه معاقب نبود ( حال ببين ما بين خود و خدائي كه ادعا مي كنند نزد يهوديها لاشيئي است چگونه نزد خالق كل و همچنين نظر نموده در امت موسي 500 سال تربيت شدند تا آنكه بكمال رسيدند) فيما بين موسي و عيسي 1226 سال فاصله است اين كه مي گويد 500 سال بخود بندي دانش مي كند با اين كه بيدانش است حق مطلب اينست كه خدا بحال بندگان خبردار است و شاهد كذب او را همراه خودش فرستاده است ( و آنچه وعده داده بود موسي بايشان از ظهور عيسي ظاهر و قليلي از اهل حكمت و بصيرت بودند ايمان بعيسي آوردند و ما بقي هم كمال جد و جهد را نمودند و ما بين خود و خدا مي خواستند كه بانچه موسي گفته ايمان آورند ولي يقين ننمودند و ماندند كه تا الان مانده اند و هنوز منتظرند پيغمبري را كه موسي خبر داده و ما بين خود و خدا خود را مصاب مي دانند [ صفحه 157] حال ببين اعائي كه مي كنند كه ما بين خود و خدا يقين نكرده ايم كه عيسي همان پيغمبريست كه موسي خبر داده چقدر لا شيي ء است

نزديك از امت عيسي چگونه نزد خالق . ( اين عبارات دلائل سبعه بود) ضمنا آن نكته را هم فهميديم كه اگر كسي كمال جد و جهد كرده و يقين نكرده عقلا معذور است، لا شيي ء نيست بلكه جد و جهد او در نزد خدا كاملا صواب دارد و از همه گذشته هر كس جد و جهد كرد او را خدا هدايت مي كند الذين جاهدوات فينا لنهدينهم سبلنا نويسنده تحقيق و تحري كرده اينك نتيجه تحقيق و تحري خودم را در دسترس خوانندگان مي گذارم كه بينند از چه راههاي واضح بطلان آنها ثابت شده است . در كتاب ايقاظ ص 85 چنين مي نويسد : آقاي ميرزا غلامحسين حكيم بناني از همين موضوع داود و موسي از آقاي عبدالبهاء سئوال مي كند ايشان جواب مي دهند، انكاري نمي كنند كه چنين چيزي سيد باب نگفته و دو جواب ديگر ميدهند يكجواب اينكه : ( اين غلط از كاتب است اصل 1500 بوده ولي از قلم كاتب افتاده چنانچه در ساير الواح) جواب دوم اين كه : داود، دو داود است غرض از اين داود، داود ديگري است كه قبل از موسي بود. بالاخره نتيجه اين پرسش و پاسخ اينستكه بر افتضاح دروغگو و دروغ پرداز افزوده شده و جاي ايرادات زير را باز كرده است

دروغ سازي و دروغ پردازي، مشت بازي است

اشاره

1 - داودي قبل از موسي نبوده 2 - زبوري قبل از موسي نبوده 3 - داود بن يسا 500 سال بعد از موسي است 4 - داود مروج توراة بوده دين ديگري نياورده 5 - زبور مشتمل است بر مناجات و اخلاق و حكم مستقل ندارد [ صفحه 158] 6 - حضرت

داود امت بخصوص ندارد كه ايمان بموسي نياورده باشند . 7 - اگر فرض كنيم داودي قبل از موسي صاحب زبور بوده از امت او فعلا يكنفر هم در تمام روي زمين پيدا نميشود، در صورتيكه اين مرد مي گويد تا امروز هم هنوز ايمان بموسي نياورده اند . 8 - فيما بين موسي تا زمان سيد باب 3900 سال است 2200 سال دروغ است . 9 - فيما بين موسي تا عيسي 1200 سال است اينكه مي گويد 500 سال از روي بي اطلاعي است 10 - هرامتي كه متوقف در امت قبل شده وجد و جهد و تحقيق كرده و بحق نرسيده معذور است 11 - سئوال كننده در دلائل سبعه حرف حساب زده و گفته است ما بين خود و خدا از براي من يقين حاصل نمي شود والا مؤمن بودم اين دروغها جواب او نيست . 12 - خود سيد باب تصديق مي كند ( حالت خودت كه غرضت مكابره ي با حق نيست بلكه دوست ميداري كه يقين حاصل نمائي تا مؤمن شوي) با اين تصديق يكنفر كه بيك پيغمبر بگويد من يقين ندارم و طالب حقم و خود او هم تصديق كند كه تو طالب حقي و نتواند او را قانع كند آيا ممكن است گفتار چنين پيغمبري با اينهمه دروغ باقي قابل گوش گرفتن باشد؟ پس خواننده گرامي ارزش دعوت و مقالات سيد باب را كاملا شناخته و از تحقيق و تحري نويسنده چنانچه بيغرض باشد مطلع شده و بهره مند خواهد شد .

ارزش باب

حاصل ارزش سيد باب اين شد كه نه خدا بوده، نه پيغمبر، نه امام، نه ركن رابع ؛ نه نايب

امام . فقط سيدي بوده كم سواد و پرمدعا و ساده مثل ماهرهائيكه در روزگار خودمان بسيار ديده ايم كه خود را شاعر دانسته و شعرهاي خنك و بيمعز ميسرايند و در عين حال خود را از سعدي، فردوسي، نظامي بالاتر خيال [ صفحه 159] كرده و از روي سادگي دعويهاي پوچ مينمايند . اين گونه اشخاص ممكن است اسباب دست مردم زرنگ بشوند . سيد باب دست آويز مردمي كه مي خواسته اند رخنه در عقايد عمومي بكنند شده . ( يا كاركنان دولت روس چنانچه كينياز دالكوركي مي گويد، يا در اول اسباب دست معتمد الدوله گرجي ارمني و بعدا اسباب دست تيپ ميرزا حسينعلي، يا هر دووانه ) پس از دعوي جانشيني سيد كاظم رشتي و گفتن سخنان كفر آميز و تكفير شدن از علماء شيراز او را روي دست انداخته اند . پس از حركت از اصفهان يا خودش دعوي قائميت، بعد دعوي پيغمبري، بعد دعوي خدائي كرده يا او را در حبسها دور از دست عموم مردم نگاهداري كرده و از زبان او اين دعويها شده . خود او هم گاهي كه خوف و هراسي نداشته و اغفالش مي كرده اند و اطمينانش ميداده اند اين دعويها را مي نموده ولي بمحض اينكه احساس خطر ميكرده دعوي خود را پس مي گرفته . اين است ارزش آقاي سيد عليمحمد باب

خداوند عالم با او چه كرد؟

خداوند عالم براي حفظ عباد از ضلالت و گمراهي با همه اسبابهائي را كه چيدند در همه مراحل شواهد كذب او را همراه او بطور وضوح ابزار فرمود و طبق قرآن مجيد(ولو تقول علينا بعض الا قاويل لاخدنا منه باليمين ثم لقطعنامنه الوتين) قطع وتين و ابطال دعوي او

را نمود كه ذيلا گفته مي شود: 1 - قانونهاي غير عملي او 2 - افتضاح در خود آيات او بحسب عبارات 3 - توفيق ندادن باو كه مقررات خودش را به پيروان برساند [ صفحه 160] 4 - توفيق نيافتن براي تمام كردن كتاب بيان 5 - پيروان او با منتهي درجه استقامتي كه بروز دادند و هيچگونه تقصيري نكردند مخذول و منكوب شدند . 6 - با اين كه قانون گذار از جانب خدا نبايد انكار خود بكند بنحو رسوائي در شيراز، در اصفهان اوايل امر، در تبريز انكار خودش را كرده و بي استقامتي نشان داده و بعبارت غلط كردم ... خوردم كه از هيچ نفس با شرافتي بروز نمي كند كتمان دعوي خودش را نموده 7 - فرار كردن پس از تيرببند زدن سام خان در موقع تير باران 8 - انصراف سام خان از اظهار ايمان و استقامت بر آن، كه اگر سام خان ارمني اين تعليم را گرفته بود قطعا منشاء اغواي كثيري از مردم ميشد 9 - اختلاف در دعوي كه ممكن نيست بامر خدا و از روي الهام، كشف، وحي و هر چه نام ببريم مدعي در دعوي اختلاف داشته باشد 10 - تاريخهاي دروغ گفتن چنانچه خوانديد 11 - از عهده اظهار آيه براي يكنفر كه بتصديق خودش طالب حق بوده بر نيامدن بطوري كه گفته شد 12 - با اينكه امي نبوده چنانچه شرح داده مي شود بدروغ دعوي امي بودن كردن. 13 - در عين حال تصديق بمعلم داشتن نمودن 14 - در تمام مجالس مناظره مغلوب شدن 15 - خيلي جبان و ترسو بودن و هيچ وقت باندازه ي

يكنفر عادي شهامت بخرج ندادن. 16 - وعده هائيكه داده تخلف پيدا كردن [ صفحه 161] 17 - بر خلاف همه پيغمبران تقيه كردن 18 - لاشه او را سك خوردن 19 - بدون هيچ بينه و آيه و معجزه دعوي پيغمبري پس از خاتم انبياء نمودن

درس ناخوانده وامي

يكي از شئون معجزات كه مخصوص بقرآن است آنستكه قرآن بين قوم و عشيره پيغمبر اعم از مؤمن و كافر بدون هيچگونه انكار مي فرمايد : و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون (سوره عنكبوت آيه 48) ترجمه - اي پيغمبر قبل از اينوحي نميتوانستي كتاب بخواني و نمي توانستي بنويسي تا جاي شك براي كسي بماند . و اين كه قرآن از اين جهت معجزه است مخصوص حضرت خاتم است زيرا ساير انبياء همچو ادعائي نداشتند بمعجزات ديگر دعوي نبوت آنها ثابت مي شد و نبوت آنها خاتميت نداشت و معجزه باقيه نمي خواست اينكه درس ناخوانده كتاب آرد . تا روزي كه سازمان بشراينست كه بايد درس بخوانند معجزيت قرآن در اين جهة باقي است . همه روزه قرآن بنداي فصبح و بليغ مي گويد وجود من بر خلاف جريان عادي بشر است . [ صفحه 162]

نوا، ادا، تقليد در آوردن

اشاره

باب و بها با اين كه درس خواندن آنها تا همين اندازه كه آثار آنها ( خط نامه - كتاب)باقي است كاملا محرز است كه درس خوانده اند از معلم مكتب خانه تا مدرس و شيخ طريقت آنها معين است غاية الامر كم درس خوانده اند و بهمين جهت در عبارت آنها غلط بسيار است با اين حال هر دو ادعاي امي بودن (بمعناي درس ناخواندگي) نموده اند . من اعتراض نمي كنم كه اصولا امي بمعني منصوب بام القري (مكه) است من تسليم ميشوم كه امي بعمني مادر زاده (درس ناخوانده) است ولي بهر يك از اين دو معني اصل دعوي غلط است با نزاكت دروغ است با خروج از نزاكت، هم درس خوانده اند هم منصوب

به مكه نيستند . باز تسليم ميشوم . از اول سر سخت و سر پيچ و سركش نبوده ام به معني آيات بالفطره گفتن است . نمي گويم هر كسي درس خواند بهر اندازه بهمان اندازه مي تواند انشاء عبارت كند، درس خواندن قوه تحرير و تقرير مياورد و اين قوه قوه فطري نيست و اختصاصي هم به اين آقايان ندارد . نميگويم خيلي هم كم درس خوانده بودند و از همين جهت انشاء عبارت را خيلي بد ميكرده اند . نميگويم ميرزا عليمحمد چون . پس از كمي صرف و نحو خواندن و بدرس سيد كاظم حاضر شدن و بعد از آن دائما در مجلس ها بوده و موفق بتكميل درس [ صفحه 163] نشده و عمرش وفا نكرده و از همين جهت يك نواخت و بيك حساب معين غلط مينوشته و مي گفته و بعكس ميرزا حسينعلي عباراتش در ايقان نظير (من السدره اللتي كانت في رضوان الاحديه من ايدي القدرة باذن الله مغروسا) و بعد از آن چون درس بيشتري خوانده و كار كرده عبارات كتاب اقدس كم غلط ترو در آنجا (لعل انتم تؤمنون) (و لعل تصلن الي شاطي البحر العرفان) و بعدا در آخر عمر عباراتش بهتر شده ولي بعين مثل كسي كه در پيري درس خوانده نقش عاريتي دارد بوده اما آقاي عباس عبدالبهاء چون از بچه گي درس خوانده درست باندازه يك نفر عادي عبارت مينوشته ولي باز هم كمي غلط دارد اينمطالب را نميگويم . ميگويم من درس ناخوانده هم بالفطره آيات دارم آيات من احسن و المع وادق و ارق و ابلغ، و ابين، و حكم، واثبت، وامكن، واوجز، و اخضر،و افضل، وافصل، واظهر،

واكمل، واجمل، واكبر، واعلي، واشمخ واولي، واليق، واجود و اكرم، وووو از بيان و اقدس است (ها اوم اقروا آياتي و استمعوا بيناتي يا اهل البيان و يا اهل الاقدس ان الامر عليكم ملبس قد اظهرني الله لابطال البيان و الاقدس لو انتم تشعرون . ليس لاحد الا السمع و الطاعة ان كنتم توقنون . لا يكون لاحدان تعترض علي و يطلب المعجزه لو انتم تعقلون - عليكم الاتباع دون الاعتراض بمظهر الايات قد بينا البينات لعلكم تعقلون - قد امر كم ربكم في البيان ثم الاقدس بعدم الاعتراض بمن اظهر الايات و الدعي بكينونته انه من يظهره الله فامنوا بي والا تعترضون) ساذج كافور و خالص نوارين ظهور آنكه بر اهل بيان است كه هر كس دعوي [ صفحه 164] كند كه من يظهره الله است بدون توقف باو بگروند و جون غير خدا آگاه نيست كه در چه وقت ظهور مي كند تحديد ظهور او تحديد كينونت علم لم يزل و لا يزال و غل بدست معطي فائض خدا زدن است پس بر همه مردم است چنانيكه تبيان اين بيان در كتاب بيان و ذكر نقطه اولي است كه هر كس دعوي من يظهره اللهي كرد بدون تأخير و سئوال دليل چون و چرا و گفتن لم و بم باو بگروند لعل اگر نگروند محزون گردد اينك اين ظهور سراپا نور براي هدايت و راهنمائي شما بامرالله قيام كرده و بين الارض و السماء شما را ندا مي كند كه ابطلنا البيان و اضل الاقدس بايات البينات پس بدون تامل و تفكر و دغدغه و تثاقل تسريع كنيد كه باندازه تسع تسع عشر عشر آن

توقف ننمائيد . و پس از اين آنچه كتاب و اقدس و ايقان و هيكل و الواح، مفاوضات و اشراقات و طرازات در دست داريد همه را بدست خود در آتش ريخته بسوزانيد و بندگان خدا را از كجي برهانيد طوبي طوبي لمن خضع لامرر به العزيز و ويل ويل للذين يعصون و في البيان و الاقدس يتوقفون

بدون شوخي

اگر انصاف دهيد همان خطبه اول اين كتاب را با خطبه ي اول بيان فارسي مقايسه كنيد ميبينيد تسبيح و تقديس با تنزه از ادراك مناسب است و تكبير بمجد و سلطنت و ازليت و ابديت و لم يزل و لايزال را در مقابل حدوث و فنا و اضمحلال بايد بياورند و تكرار ترجمه و مترجم فقط براي تمرين مبتديان و تقريب مكتبيان است و الا براي اهل تكميل جز اطناب و خروج از باب نخواهد بود . با اين كه در آن عصر در سر لوح همه قباله و جات و مستندات همه كس ديده كه اهل تحرير به چه عباراتي دلپذير حمد و ثنا گفته اند معلوم نيست كه از كدام تازه كار محرر [ صفحه 165] اقتباس كرده كه تافته حمد را بنسج كرباس بافته و با اين حال چه مبلغ مبلغين مبالغه كرده اند و آن عبارات پر ركاكت را آيت خوانده اند . خاتمة - سيد باب هم در عنوان نيابت خاصه ي امام و هم بعنوان قائم بودن وعده ي غلبه بخودش و پيروانش ميداده و مردمي را كه در خاطره ي آنها غلبه ي امام زمان بر همه ي دنيا بوده است باينعنوان بكار ميداشته و بهمين وعده ها مردمي دنيا طلب را گردهم جمع مي نموده چنانچه اوايل سوره

يوسف مي گويد: ( قل الله ليغلبنك علي الارض و ما عليها) ( قل الله ليقهرنك علي كل شيئي و كان الله علي ذلك سلطانا) (قل الله ليسخرنك لك علي كل شيئي) ترجمه خدا غلبه ات بر همه روي زمين ميدهد - همه روي زمين را براي تو مقهور مي كند - همه روي زمين مسخر تو ميشوند . بيچارگانيكه در قلعه شيخ طبرسي جمع شدند و ملا حسين فرمان باب را براي آنها قرائت كرده: ( و تنهدرون من جزيرة الخضراء الي صفح جبل الزوراء و تقتلوا نحو اثني عشر الفا من الا تراك) سرازير مي شويد بكوه تهران و در آنجا 12000 نفر ترك (قاجاريه) را مي كشيد و تهران را فتح مي كنيد . و همچنين در كتاب فرائد صفحه 237 نقل از بيان ( في الباب السادس و العاشر من الواحد السابع قد فرض علي كل ملك يبعث في دين البيان ان لا يجعل علي ارضه ممن لا يدين بذلك الدين) چه اميدهاي دور و درازي كه بايد گفت آرزو بر جوانان عيب نيست داشته كه دين او سالهاي دراز بماند و پادشاهاني در دين او پاي بگيرند و براي آنها مقرراتي معين كرده من جمله اين كه هر پادشاهي كه در دين او بر كرسي سلطنت قرار مي گيرد در قلمرو خودش هيچكس را نگذارد كه از دين بيان بيرون باشد بيچاره خبر از مرگ خودش نداشته بلكه [ صفحه 166] نگذاشتند خبر شود و بداند كه اين ماليخوليائي بيش نيست و گذشته از آن چيزي نگذشت كه اينحكم و ساير مقرراتي كه براي پادشاهان دين بيان معين كرده بفرمان خداي بعدي منسوخ شد، اما وقتي كه

ديدند زورشان نمي رسد عاشر و امع الاديان بالروح و الريحان گفتند اينها بود شرح حال سيد عليمحمد شيرازي ساده كه گفتيم و ذره ي از حقايق ننهفتيم نا خوانندگان عزيز چگونه قضاوت نمايند و راست را از كج و دينداري را از بيديني تشخيص داده مطلع و بيدار كردند .

ميرزا حسينعلي بهاء كيست؟ و ارزش او چيست؟

اشاره

قبل از ورود از اينداستان تابعين سيد باب را معرفي مي نمائيم . به بلند شدن آواز دعوت سيد باب بملاحظات زير (1 - زمينه سيد كاظم رشتي 2 - فشارئيكه بر جامعه ايران از روس و انگليس وارد شده بود و بهم ريختگي اوضاع سياست چنانكه قبلا تذكر يافت 3 - مقارن ادعا او را از انظار مستور و راه آمد و شد تماس عمومي را بر او مسدود كردن) همهمه در ايران بلند شد . بعضي از روي زمينه شيخي بودن برخي از روي اينكه بهر وسيله است شايد راه نجاتي پيدا شده باشد بعضي براي اينكه دعوت مبهم بود چشم و دل و ديده ها از اطراف متوجه بسيد باب شد در حالي كه طريق استعلام و فحص بر همه مسدود بود . هر كسي از ظن خود شد يار او و بالخصوص ضعفاي از طايفه شيخيه كه حتي معروفيت بعلم و دانائي نداشتند بطوريكه ميرزا حسينعلي در كتاب ايقان صفحه 135 مي نويسد ( بعضي از مردمي كه معروف نبودند) و درصفحه 139 (و لكن معلوم باشد كه اين علماء و فقهاء [ صفحه 167] كه مذكور شد هيچيك رياست ظاهره نداشته اند) يك عده از شيخيه كه وامانده از لحوق بحاح شيخ محمد كريم خان و ميرزا محمد حسن گوهر و ملا محمد ما

مقاني و ملا باقر تبريزي بودند و در بساط آنها راه نداشتند بعنوان جانشيني سيد كاظم باو گرويدند و بعضي هم كه آنگونه عبارات كه خوانديد ممكن بود در آنها مؤثر افتد بواسطه كمي فهم و اطلاع ملحق شدند . ما بصفحات كلمات بابيها و بهائيها كه عبور مي كنيم مي بينيم گروندگان بسيد باب را خيلي تقديس و تجليل و تعظيم مي كنند ولي هم از خلال ايقان چنانكه فهميديم و هم از اينكه چطور اشخاصي ممكن است با آن عبارات مذكوره ايمان بياورند حد ادراك مؤمنين بياب را باميزاني صحيح سنجش و وزن مي نمائيم . از جمله گروندگان بباب ميرزا حسينعلي بها بوده است .

اين شخص كيست؟

ميرزا حسينعلي پسر ميرزا عباس معروف بميرزا بزرگ نوري است كه سابقا او را از ابتداي نايب السلطنه بودن عباس ميرزا در تبريز و معاهده با روس داريم (بصفحه 41 مراجعه شود) سال 1233 متولد شده بقول خودش در ايقان در سنه 1262 ايمان بباب آورده زيرا در ايقان ص 138 مي گويد ( هيجده سنه ) و تاريخ ايقان را سنه 1280 معرفي مي كند بعدا فراموش كرده خود را اول من آمن خوانده است در فرائد كه بنظر ميرزا حسينعلي نوشته در سنه 1260 او را مؤمن بباب بلكه همه كاره باب معرفي كرده چنانكه بعدا خواهيم خواند . بهر حال خودش و برادرش ميرزا يحيي از معروفين به ايمان بباب بوده اند ولي بطور علني باب را نديده بودند . در وقت دعوت ملا حسين بشرويه باقرة العين چندي در صحراي بدشت بگردش و گشت مشغول بوده و با آنها ملاقات كرده است طبق [ صفحه 168] تصريح نقطة الكاف

پانصد تومان اعانه جنگ داده (500 تومان آن روز معادل 500000 تومان امروز است) و قبل از جنگ بشرويه ي بتهران برگشته بعد از كشتن باب با ساير با بيان در تهران كنكاش براي انتقام خون باب داشته و مردم را ترور مي كرده اند . در آنوقت بزرگتري طايفه بابيه با شيخ علي عظيم بوده و ابدا اسمي از رياست ميرزا حسينعلي (بهاء) و ميرزا يحيي (ازل) در ميان نبوده . در اينجا و سال بعد از كشته شدن باب طول كشيده كه نه گفتگوئي از لوح براي ميرزا حسينعلي بوده و نه براي ميرزا يحيي لقب بها بر حسب آنچه خودشان مي گويند از طرف قرة العين با و داده شده بر فرض كه ميرزا علي محمد باب تصريح بوصايت، امامت، خلافت، پيغبري بشارت بخدائي براي بهاء نام داده باشد اين اسم در سنه كشتن ميرزا عليمحمد بانتساب بقرة العين براي او درست شده است . در هر صورت پس از حمله ي بابيها بشاه ذيقعهده سنه 1268 از جمله متهمين ميرزا حسينعلي بها بوده . بقيه متهمين با شيخ علي و سيد حسين كاتب وحي كه در تبريز با تبري از باب نجات يافته بود كشته مي شوند اما اين دو برادر يكي ميرزا يحيي در آنقضيه بلباس درويشي فرار و ميرزا حسينعلي گرفتار و بعدا تبعيد ببغداد شده است . بابيها در آنجا گردهم جمع شدند و بعنوان رياست، ولايت، وصايت،جانشيني ميرزا يحيي را كه لقب صبح ازل باو داده بودند و مخفي از انظار ميزيسته دعوت كردند بعضي از آنها پذيرفته و برخي نپذيرفته در بغداد ميانه آنها نزاع و جدال و قتل واقع شده در

اين نزاع چند نفر از كسانيكه مورد تصديق و علاقه خصوصي ميرزا عليمحمد بوده و حتي آنها را خيلي بعني در حد امامت و ولايت ستوده كشته شدند . منجمله برادر ميرزا جاني كاشاني موسوم بحاجي ميرزا احمد كاشاني و ملا [ صفحه 169] رجبعلي كه از حروف حي بوده ( در كربلا ) آقا محمد علي اصفهاني برادر ملا رجبعلي در بغداد و غيره بوده اند . در همين وقت بعضي از آنها از دين باب برگشته اند از جمله ميرزا حسينعلي بهاست كه بشهادت كتاب هفت وادي كه طبع شده و هر بيننده ي ميداند كه از سبك روش باب و دعوت بعدي خودش در آنكتاب بهيچوجه اسم و رسمي نيست بلكه اسلوبش طبق دراويش نقش بنديه و طريقه آنهاست باستثناء خطبه و چند جمله در آخر كه معلومست بعدا ملحق شده بالجمله بتصديق خودش در ايقان و ساير كتب دو سال از بغداد بيرون رفته در اطراف كردستان عثماني در حلقه در اويش نقش بندي در آمده است . بعدا بخواهش فرمانده (ممكن است صبح ازل باشد) ببغدا برگشته و بمناسبت فتنه و ترور كه در بين انها شياع يافته بوده ( و در آنجا بدون هيچ گفتگو تظاهر به تسنن ميكرده اند و بمردم بغداد ميفهمانده اند كه چون ماسني بوده ايم را فضيها ما را تبعيد كرده اند) دولت عثماني با دولت ايران موافقت به تبعيد آنها با درنه نمودند . تا اينوقت فقط گفتگوي وصايت صبح ازل ( ميرزا يحيي) بوده است . در آنجا مناسبت اينكه صبح ازل در خفا و ميرزا حسينعلي جهارا حفظ روابط و ارتباطات را ميكرده امر دعوت را براي خودش

آسان ديده و بعنوان اينكه تا بحال مصلحت اين بود كه بنام ديگري دعوت شود شروع بدعوت براي خودش نموده و فيما بين دو برادر بشدت تقابل روي داده است بقسميكه اصحاب يكديگر را بحر به سرد كشته اند . دولت عثماني ميانه آنها را جدا كرده ميرزا حسينعلي را بعكاو ميرزا يحيي را بقبرس فرستاده باز هر يك چند نفري يك از تبعه برادر ديگر بعنوان جاسوسي همراهش بوده كشته اند منجمله نصرالله تفريشي ازلي درادرنه بدست بهائيان و بامربها مقتول و سه نفر ديگر 1 - حاج سيد محمد اصفهاني 2 - آقاجان بيگ [ صفحه 170] كاشاني 3 - ميرزا رضا قلي تفريشي نيز بدست بهائيان در عكا كشته شده اند در اثر كشته شدن اين سه نفر خود ميرزا حسينعلي و جمعي از بهائيان محبوس و بعدا ميرزا حسينعلي بوساطت شيخ الاسلام و بضمانت آقاي عباس عبدالبهاء (پسرش) از حبس خلاص شده است در تمام اين اوقات تا آخر عمر بصورت يك نفر سني در عكا زندگي مي كرده اند و بنماز جمعه و جماعت حاضر مي شده اند ولي در سر سر روابط خود را با بابيهاي ايران حفظ كرده و پيغمبري و خدائي و من يظهره اللهي براي با بيان پدر مرده كه در ايران بوده اند مي نموده است . پس از فوت ميرزا حسينعلي آقاي عباس عبدالبها بدولت انگليس راه نزديك كرده لقب «سر» گرفته و لوح دعاي ژرژ پنجم را نشر داده است . اين اندازه از تاريخ كه نوشته شد محل هيچگونه گفتگوئي نيست بابيها، بهائيها، ازليها، ثابتيها، ناقضيها همه باين اندازه تصديق دارند .

گزارش ميرزا حسينعلي از نظريه كينياز دالكوركي

در اول جواني بتوسط همين كينياز دالكوركي بسفارت

روس مربوط شده و جاسوسي دولت تزار مي كرده و مواجب براي او قرار داده و باهم در حلقه ارادت شيخ احمد در آمده و چون شيخ احمد مخالف سياست تزار در ايران بوده بمباشرت ميرزا حسينعلي و امر كينياز او را كشته و پس از آن كينياز مسافرت بروسيه و از آنجا با دستور بكربلا رفته و شيخي شده و تحريك ميرزا علي محمد نموده و روابط خود را با ميرزا حسينعلي شركت در تشكيل كميته ي دين سازي نموده اند و بعدا با پولهاي سفارت اوضاع بابيه را تربيت داده اند . [ صفحه 171] تجهيز قشون بشرويه ي و زنجاني بتوسط اين ليدر مازنداني ( ميرزا حسينعلي بها) بوده و با هم موافقت در كشتن باب نموده كه بعد از او بنام خو نخواهي او مشغول اقدامات مهمتري بشوند . براي اهميت يافتن قضيه بعد از كشتن باب حمله ي به ناصر الدين شاه شده و ميرزا حسينعلي پناه بسفارت آورده و سفارت او را بقيد حفظ جان تحويل دربار داده . بعدا در تحت نظر مأمورين سفارت ببغداد روانه شده و بملاحظه بيعرضگي ميرزا يحيي ميرزا حسينعلي مستقل بتدير امر گرديد و تا دولت تزار باقي بوده خدمتگذار صميمي آندولت در خدمت مرجوعه ( اختلاف مذهب انداختن بين مسلمانان ايران) با كمال احتياط بوده اند .

شما چه ميفهميد

نويسنده كه يكنفر بازاري هستم سر از سياست در نمياورم ولي از گوشه و كنار حرفهائي بيرون آورده و بمعرض فكر خوانندگان مي گذارم تا خود آنها چه استفاده كنند . ميرزا ابوالفضل در صفحه 193 دلائل العرفان درباره بها مي نويسد ( و بعد از ظهور مذكور جميع رتق و فتق جمهور

اين حزب بحضرته الاجل الا بهي ارواحنا فداه راجع و من جميع جهات حصن حصين و ظهر محكم متين و خزينه ماليه اين بريه بود . لذا جميع عقلا و اهل سياست و صاحبان حل و عقد از ملت و دولت محرك موسس امر شيراز سنه ستين را از حضرته الاجل دانستند ) جاي فكر است . خيلي هم بايد فكر كرد . در وقتي كه ميرزا علي محمد در بوشهر و شيراز بوده ( يعني سنه شصت) و يكسال قبل از اظهار دعوت علني بوده (سنه 1261) كه هنوز دعوتي افشا نشده بود . [ صفحه 172] آقاي ميرزا حسينعلي در تهران چه پولي نزدشان براي مصرف در امر سيد باب جمع شده بود كه مهيا بوده و بعنوان خزينه ماليه اين بريه نامبرده مي شده . آيا پولي بوده كه مريدهاي باب بخود او در شيراز نميدادند و بتهران مي فرستادند؟ آيا قبل از تشريع زكوة و ساير وجوه 19 % بمسلك و مذهب خودشان مردم بابي قبل از نزول حكم ( با اين كه دانستيم كه تا آخر عمرش احكام او بتابعين او نرسيده) مي پرداختند؟ آيا خمس و زكوة در شريعت منسوخه ي ( دين اسلام ) بقول خودشان داده ميشده؟ آيا بعنوان تحفه و هديه و اعانه همان سال اول قبل از اظهار دعوت پول در تهران جمع شده بود؟ يا اينست كه همانطور كه كينياز دالكوركي مي گويد در كربلا قول داده بود مخارجه كار را برساند [5] . در هر صورت باز جاي دقت است . مگر خود سيد باب نميتوانسته خزينه ماليه را اداره كند كه بايد در تهران اداره شود يا

از او اطمينان نداشتند كه ميان راه بند را سست كند؟ از اينجهت پول را در اختيار او نگذاشتند يا او كفايت يك همچو امر مهمي را نداشته ؟ همه اين امور قابل دقت است . اصولا منصب خزينه داري را خود باب باو داده يا محل اعتماد دولت روس تزاري بوده؟ [ صفحه 173] (باز دقت) رندي شكايت مي كرد مي گفت هر چه در محله ما بسرقت برده مي شود تهمت آنرا بمن مي زنند و بدبختانه همه ي برگه ها هم از خانه ي من بيرون ميآيد در دلائل العرفان مي نويسد ( جميع عقلا و اهل سياست و صاحبان حل و عقد از ملت و دولت محرك و مؤسس امر شيراز از درسنه ستين «شصت» را از حضرته الاجل الابهي «ميرزا حسينعلي بها» دانستند) البته خوانندگان متوجه هستند كه سنه شصت دعوت باب كاملا مخفي بوده و حتي خودش تصريح كرده ( به صفحه 181 مراجعه شود) با اينحال در همان بدو امر بتصديق ايشان محرك و مؤسس همانشخص بها است كه خزينه ي ماليه اين بريه در دست او بوده بنابراين نظر اهل سياست كه در عبارت دلائل العرفان است آيا اهل سياست خارجه يا داخله يا هر دو است قضاوت با خوانندگان است . (برگه ديگر) آقاي ميرزا حسينعلي بها بدون هيچ اشكال پس از قضيه حمله بناصرالدين شاه پناهنده بدولت روس شده ( به صفحه 128 رجوع شود) آيا بدون هيچ سابقه خصوصيتي ممكن است يكنفر متهم ايراني پناه بسفارت برد ؟ ! ! دولت تزاري آن روزي يك دولت مستبد خود سري بيش نبوده، مدلول دموكراسي و طرفداري از مظلوم در آن روز به هيچ وجه

نام و نشان نداشته، سفارت طبق روزنامه رسمي «به صفحه 129 مراجعه شود» او را با كاركنان خودش بدر بار مي فرستد . در اينجا بايد دقت كرد كه يك نفر متهم به كنكاش براي قتل شاه در آن دولت استبدادي روس و ايران چگونه خلاص شده و جان در برده است؟ [ صفحه 174]

چگونه خلاص شده است

آيا معجزه كرده است؟ آيا چون بعد از اين خدا ميشده است ملائكه قبلا او را از محبس ربوده اند؟ آقاي عبدالبهاء در مقاله سياح ص 75 مي گويد: (ميرزا حسينعلي بهادر استنطاق گفته كه شخص عاقل در طپانچه ساچمه ننهد و چنين امري خطيري را تصدي ننمايد اقلا نوعي ترتيب دهد و تمهيد نمايد كه كار را انتظام و ارتباطي باشد) باين استنطاق و باين گفتار آقاي بهاء تبرئه شده است . حاصل اين استنطاق كه منشأ تبرئه ميرزا حسينعلي بهاست اين بوده كه اگر من اين دستور را داده بودم دستور ساچمه نميدادم بلكه دستور گلوله ميدادم . آيا در آن روز بيك همچو استطاقي ممكن بوده است كه كسي تبرئه شود؟ ما نمي گوئيم البته در استنطاق اگر چه بدستور سفارت روس هم بوده لعنها و سبها بباب كرده ولي علي الاجمال مي دانم كه اگر حمايت دولت روس نبود ميرزا حسينعلي كه سهل است، اگر به بزرگترين شاهزادگان ايران يك همچو تهمتي زده بودند، و صرف تهمت هم بود جز كشتن امر ديگري درباره او صادر نمي شد . خود ميرزا حسينعلي در سوره هيكل خطاب بسلطان روس مي گويد: «قد نصرتي احد سفرائك اذ كنت في السجن تحت السلاسل و الاغلال » خوانندگان دقت كنند . من كه سياست نمي فهمم .

آيا پادشاه و سفير روس راستي مؤمن بسيد باب شده بودند كه آنقدر اهميت دهند و پادشاه ايران را مجبور كنند كه چنين كسي كه از هشت سال قبل از آن طبق نوشته دلائل العرفان محرك [ صفحه 175] اصلي و مؤسس واقعي شناخته شده بوده و همه اين سر و صداها را تا برسد بحمله بشاه از او دانسته بودند فقط بتبعيد او قناعت كنند و حال آنكه در آن قضيه 35 نفر از متهمين و غيره از همه طبقات قرباني راه اين دسيسه شده اند و قبل از آن پنج شش هزار نفر از سرباز و غير سرباز، دهاني و شهري در اين فنته كشته شده بودند . عقل شما چگونه حكم مي كند؟ (از همه گذشتيم) در چه قسمتي از آنعصر سابقه دارد كه كاركنان روس همراه يكنفر تبعيدي ايران براي اينكه مباد در راه خطري باو برسد مراقب مامورين دولت ايران شده باشند و همراه او تا عراق رفته باشند . كسروي در ص 41 بهائيگري از لوح ميرزا حسينعلي بها چنين نقل مي كند: (و چون مظلوم از سجن خارج حسب الامر حضرت پادشاه حرسه الله تعالي مع غلام دولت عليه ايران و دولت بهيه روس بعراق عرف توجه نموديم) (ايمان) براستي بايد تصديق كرد كه پادشاه روس و سفيرا و (دالكوركي ) در آن روز ايمان داشته اند اگر هم بعدا بروز ايماني نداده اند ممكن است ناقص عهد ! ! ! شده باشند . زيرا طبق صفحه 51 ايقاظ كه نطق آقاي عبدالبها را چنين نقل مي كند ( متعلقين روس خيلي خواهش كردند از جمال مبارك «بها» كه بروند در پرا خوت روس

جمال مبارك قبول نكردند) نويسنده در حيرت است كه چطور شد كه پراخوت روس را كه پادشاه آنكشور مؤمن ! ! ! ! بوده قبول نكردند و رفتن ببغداد خراب را ترجيح دادند . البته مي خواسته اند در سر حد ايران و عثماني اين فتنه ساز شود و روابط آنها بايران قطع نشود . شما چطور تصور مي كنيد؟ [ صفحه 176] (خوشبختي عشق آباد) از جمله اموري كه جاي تعجب است مركزيت يافتن عشق آباد براي چند نفر بابي بهائي است قبل از قبله و مكه و زيارتگاه عمومي و مركز خود باب و بها و حتي قبل از نقاطيكه در ايران و غير ايران بهائي بيشتر بوده اند، بلكه قبل از آنكه در خود عكا كه عرش خداست ! ! ! مشرق الاذكار ساخته شود در ده عشق آباد سر حد ايران و روس اولين مشرق الاذكار بهائيان ساخته شده است .

ميرزا حسينعلي بها

نويسنده وارد اين نميشوم كه پس از خرابي بنيان (يعني دعوت باب) لازم نيست متوجه خرابي بنا شوم ( يعني بها) وارد اينموضوع هم كه دعوي خدائي و اينكه موي صورت انسان گواهي بخدائي او بدهد نيستم در دعاي سحرهم خواندن اللهم اني اسئلك بشعر اتك التي تتحرك علي صفحات الوجه ) ترجمه خدا يا مسئلك ميكنم ترا بحق آنموهائيكه حركت مي كند بر صفحه وجه شما مورد اعتراض اينجانب نيست . مقاله حلول و اتحاد و خدا شدن مرشد تازگي ندارد . اصولا بعضي از مردم هستند كه مي خواهند خدائي داشته باشند كه او را ببينند ما بآن ها چه كار داريم . علل احتياج خودش محتاج البه را ايجاد مي كند . اگر كساني

بخواهند كوله گي بدهند سوار شوهم طبعا پيدا مي شود بها نباشد ديگري كنج هر خانقاهي موي صورت يا چشم و ابرو يا موي سر و زلف دلالت بر خدائي اشخاصي از خيلي قبل از اي داشته و مردمي هم يا از روي كمي ادراك يا براي استفاده مذعن بخدائي آنها ميشده اند . [ صفحه 177] اگر محمد ابن عبدالله صلعم هم در صريح قرآن بفرمايد و منع كند از خدا شدن و خدا داشتن باز دست بردار نيستند . ( ما كان لبشر ان يوتيه الله الكتاب و الحكم و النبوه ثم يقول للناس كونوا عبادا لي من دون الله و لكن كونوار بانيين بما كنتم تعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون و لا يأمركم ان تتخذو الملائكه و النبين اربابا . ايأمركم بالكفر بعد اذ انتم مسلمون) ( سوره آل عمران آيه 73) حاصل ترجمه سزاوار نيست براي بشري اينكه خداي باو كتاب و دانائي و نبوت داده باشد پس از آن او بمردم بگويد بنده من باشيد و لكن دانشمندان بايد تربيت كنند مردم بآنچه تعليم مي گيرند و تعليم مي كنند و خداي امر نمي كند اينكه ملائكه با پيغمبران را مردم بخدائي نپذيرند . آيا ممكن است خداي امر بكند بكفر ورزيدن بعد از آني كه اسلام اختيار كردند؟ من نمي گويم نزديك يك ثلث قرآن در اطراف اين موضوع است كه كسي خدا نمي شود، من نمي گويم نغمه خدائي از همان جا سرچشمه گرفته كه باب بعنوان اينكه اسم من باكلمه رب بر حسب عدد وفق ميدهد گفته است رب اعلي هستم بشرح زير: ( محمد علي) محمد م مساوي 40 - ح مساوي 8 -

م مساوي 40 - د مساوي 4 جمع 92 علي ع مساوي 70 - ل مساوي 30 - ي مساوي - 10 جمع 110 جمع كل محمد علي مساوي 202 روي اين حساب محمد علي 202 (رب) - ر مساوي 200 - ب مساوي 2 جمع كل رب 202 در جدول ابجد ميرزا علي محمد بهمين معني كه عدد اسمش مساوي باعدد اسم رب است در دلائل سبعه استدلال كرده كه مظهر خداست و در مجلس تبريز هم وقتي از او دليل خواستند گفت اسم من با اسم رب وفق مي دهد و شيخ الاسلام هم گفت اسم هر محمد علي هم با كلمه رب موافق است اينكه دليل نمي شود . [ صفحه 178] ما مي دانيم كه اين حرفها از اينجاها سرچشمه گرفته و اينكه در كلمات ميرزا علي محمد خودش را اسم ربك واسم الرب مي خواند از همين جاست . ولي ديگر شهادت دادن ريش بخدائي درويش فقط در خانقاه بكتاشيها بدست آقاي بها آمده ما چه كار داريم تا در دنيا بنده و برده است خدا هم خواهد بود . اگر مردم از بندگي بندگان بيرون آمدند خدا هم خداي واحد خواهد بود . (حرف نويسنده اينست) مي خواهيم اصولا بفهميم بچه سند و مستند آقاي بها تخصص و اعتبار خاص در بين بابيها پيدا كرده . آقاي عبدالبهاء در مقاله ي سياح ص 58 مدرك اين تخصص را چنين مي نگارد ( و سيد باب قبل از خروج از چهريق بسمت تبريز جميع كارهاي خود را تمام نمود و نوشتجات خويش را حتي خاتم و قلمدان در جعبه ي مخصوص نهاده و كليد جعبه را در ضمن

پاكتي گذاشته و بوساطت ملا باقر كه از سابقين اصحاب خويش بود نزد ملا عبدالكريم قزويني فرستاده ملا باقر، آن امانت را در قم در محضر جمعي تسليم ملا عبدالكريم نمود باصرار حاضرين در جعبه را باز نمود و گفت مامور باين هستم كه اين امانت را ببهاءالله برسانم و بيش از اين از من سؤال ننمائيد كه نتوانم گفت از كثرت الحاح حاضرين لوح آبي بزرگي بيرون آورد كه در نهايت نظافت و بخط خفي خوش شكسته بغايت ظرافت و ايقان نوشته و بقسمي در هم بهيئت هيكل انساني مرقوم نموده بود كه گمان ميشد يك قطعه مركب بر كاغذ است . چون آن لوح را خواندند سيصد و شصت اشتقاق از كلمه بها نموده بود و ملا عبدالكريم آن امانت را بمحلش رساند) [ صفحه 179] (دوباره بخوانيد، دقت كنيد) سند آقاي بها اين بوده كه ملا باقر از دست سيد باب جعبه و لوح گرفته، بملا عبدالكريم قزويني در قم رسانيده و او بميرزا حسينعلي بها سپرده است . شما اگر يك اطاق خرابه ي از كسي بخريد لااقل دو نفر شهد بما فيه داريد آيا يك خبر واحد كه ملا باقر نامي بياورد مي تواند اساس و شالوده يك ديانت گردد؟ آنهم ملا باقر بملا عبدالكريم برساند و بصريح فرمايش عبدالبهاء بالحاح و اصرار حاضرين خيانت در امانت بنمايد . يك همچو آدم خائني كه جعبه مقفل را باز مي كند خبر آوردن او مي تواند شالوده ي دين شود؟ اگر فرض مي كرديم شخص اميني هم بود بقول يكنفر كه جعبه آورده و مي گويد از ميرزا علي محمد است آيا بترديد تلقي نمي شد؟ از اينها گذشتيم

اگر لااقل اسم ميرزا حسينعلي را مادرش بها گذاشته بود يا خود ميرزا عليمحمد او را باين نام خوانده بود باز جاي خيلي حرفها بود تا چه رسد كه ابتداي اين لقب بتصديق خود بهائيان از قرة العين بوده . از همه گذشتيم سيصد و شصت اشتقاق از لفظ بها دليل بر اثبات هيچ مدعائي نيست . بر تقدير كه دعوي ميرزا علي محمد باطل نبود، ده امر ديگر لازم بود كه دعوي ميرزا حسينعلي روي آن پايه قرار گيرد . 1 - اثبات اين كه جعبه و لوح از ميرزا علي محمد بوده 2 - اثبات عصمت و يا لااقل امانت آورنده جعبه 3 - دلالت لوح بر نص بر ميرزا حسينعلي 4 - رسيدن امانت بميرزا حسينعلي 5 - اتكاء ميرزا حسينعلي و نشان دادن لوح بعموم يا اغلب گروندگان يا [ صفحه 180] لااقل ده بيست نفر در همان وقت 6 - ممكن بودن وصول بميرزا حسينعلي 7 - ممكن بودن گرفتن از ميرزا عليمحمد بلاواسطه يا با واسطه 8 - بدون معارض بودن ميرزا حسينعلي 9 - مقابله كردن خط باب با ساير خطوط او 10 - تصديق شدن باتحاد خط اما اينمطالب و مطالب ديگر وقتي تأثير دارد كه طرف انسان باشد اگر گوسفند شد احتياجي باين حرفهانيست همين كه گفته شد قبول مي كند و تعقل و تفكر نمي نمايد .

ازليها چه مي گويند؟

اشاره

ازليها مي گويند منصب خدائي را در همان اوان قبل از كشته شدن ميرزا علي محمد بميرزا يحيي (صبح ازل ) داده و بتوسط سيد حسين يزدي (كاتب وحي ! ! !) براي او فرستاده كه اول آن لوح اينست:

( هذا كتاب من عندالله المهيمن القيوم الي الله العزير المحبوب) اصل لوح را خود بهائيها هم انكار ندارند چيزي كه مي گويند اينست كه چون ميرزا حسينعلي در خاطره بوده خدا براي حفظ او مجبور شده كلكي بزند لوح وصايت براي ميرزا يحيي بيايد تا ميرزا حسينعلي از انظار مخفي باشد و محفوظ بماند . خداي عاجز ناتوان كه نمي تواند پيغمبر خود را حفظ كند بايد همين كلكها را هم بزند اينها مطلبي نيست كه خيلي اشكال داشته باشد مشكل اينجاست كه در مقاله سياح ص 88 مي گويد: [ صفحه 181] (با ملا عبدالكريم در اينخصوص مصلحت ديدم كه با وجود هيجان علماء و تعرض حزب اعظم ايران و قوه قاهره امير نظام، باب و بهاهر دو در مخاطره عظيمه و تحت سياست شديده اند، پس چاره ي بايد نمود كه افكار متوجه شخص غائبي شود و باينوسيله بهاء الله محفوظ از تعرض ناس ماند . چون نظر به بعضي ملاحظات شخصي خارجي را مصلحت ندانستند قرعه اين فال را بنام برادر بهاء الله ميرزا يحيي زدند . باري بتأييد و تعليم بهاء الله او را مشهور و در لسان آشنا و بيگانه معروف نمودند و از لسان او نوشتجاتي بحسب ظاهر بباب مرقوم نمودند و چون مخابرات سريه در ميان بود اين رأي را باب بنهايت پسند نمود باري ميرزا يحيي مخفي و پنهان شد و اسمي از اود رالسن و افواه بود و اين تدبير عظيم تأثير عجيب كرد كه بهاء الله با وجود آنكه معروف و مشهور بود محفوظ و مصون ماند، اين پرده سبب شد كه كسي از خارج تفرس و بخيال تعرض

نيفتاد) ميرزا ابوالفضل در 193 دلائل العرفان چنين مي نويسد ( و لاجل حفظ و حراست من هو محبوبه و محبوب العالم و مقصوده و مقصود الامم و ديگر مشغول نمودن ولاة امور را بجهة اخري و در سر سر متوجه نمودن ناس را بمحبو بهم و مقصود بهم بميرزا يحيي كه بر حسب ظاهر برادر ابي و خادم و چاكر حضرت ابهي روح الانشاء فداه بود اشاره فرمودند و از نقطه اولي دو لوح باسمش نازل و چون ابتداي امر بود و از تعليمات جديده مطلع و آگاه نبودند و مقارن نزول اين دو لوح نقطه اولي «سيد باب» را برصاص غل و بغضاء شهيد كردند) مشكل اينجاست كه بر حسب عبارت سياح اين كلك در زمان ميرزا علي محمد بوده و بتصديق او رسيده و بر حسب اين عبارت ( بيان ميرزا ابولفضل) مقارن كشته شدن باب بوده و خوانديم كه سيد يزدي كه حاصل ايندو لوح بوده به تبري از ميرزا علي محمد از كشته شدن نجات يافته، بنابراين اين دو لوح بعد از كشته شدن ميرزا علي محمد [ صفحه 182] بتهران رسيده و ناقل او هم يكنفر كه تبري جهاري جسته و آب دهن بصورت ميرزا علي محمد انداخته بوده است، با اين بيانات و ملاحظه اينكه تا دو سال بعد هم ميانه بابيها تهران فقط شيخ علي عظيم را بجانشيني باب مي شناختند خوانندگان ميل دارند تصديق لوح ميرزا حسينعلي را بنمايند، ميل دارند تصديق لوح ميرزا يحيي را بنمايند، ميل هم دارند هر دو را رد كرده و بگويند او يان آنها واحد و خائن و .... بوده اند و فقط

يكدسته بيچاره از قبيل شيخ علي و امثال او بعنوان اينكه ميرزا عليمحمد جانشين سيد كاظم است طرفداري از او كردند و كشته شدند و بعدا ( يعني بعد از دو سال ديگر) كلك تازه زده شده است و چون اهل كلك بودند نتوانستند اقلا با وحدت كلمه كلك خود را انجام دهند . بسم الله الا نزل الا نزل يعني بنام خداي پست - پست - از همه چيز پست تر . صاحب دلائل العرفان در صفحه 95 مي نويسد : (باري دو لوحي كه باسم ميرزا يحيي نازل يكي را به بسم الله الا نزل الا نزل ابتدا فرموده و عارف دقيق و عالم خبير از اين كلمه استنباط مي نمايد كه صاحب اين لوح مظهر نفي است) نگارنده مي گويد خداي را به (انزل) توصيف كردن مخصوص ميرزا علي محمد است . مادر گذشته بعض عبارات ركيك او را نوشته بوديم . براي توجه خوانندگان اينجا هم بمناسبت مطلب اين قسمت را تذكر داديم تا حد شعور گروندگان معلوم شود .

تعليمات بها

ما چه كار داريم اساس مسلك بهائي روي چه گذاشته شده . ما چه كار داريم كه دعوت باب كه اصل بود باطل بود و دعوت بها كه فرع است [ صفحه 183] بطريق اولي باطل است ما چه كار داريم كه اين دعوت انتسابش بآن دعوت محرز نيست. ما چه كار داريم كه آيا ميرزا علي محمد ميرزا حسينعلي ديده يا نديده و حتي بكلمات او آشنائي و ايمان داشته يا نداشته ما چه كار داريم كه دست سياست خارجي در بين بوده يا نبوده ما چه كار داريم كه فرهاد ميرزا در

جواني ميرزا حسينعلي حرفهائي كه مي زند راست است يا دروغ ما چه كار داريم كه ميرزاي حسينعلي قبل از خدائي آدم كش بوده يا نبوده ما چه كار داريم قلندر شده يا نشده ماچه كار داريم قصد كشتن شاه كرده يا نكرده ووو اينك تعليمات او را ما مورد توجه قرار ميدهيم

حب وطن

حب وطن ملاك سعادت اجتماعي هر محيطي است زيرا در اثر حب وطن از لاقيدي بيرون مي آئيم و جلب نفع و دفع ضرر از محيط خودمان مي نمائيم . اگر همه افراد بشر در هر محيطي باشند حب وطن داشته باشند همه با سعادت خواهند بود . حب وطن قطعا ايجاب دفاع مي نمايد، ولي حب وطن ايجاب هجوم نمي كند . صلح عمومي دنيا منافات با حب وطن ندارد . حب وطن منافات با نوع دوستي و اينكه افراد بشر بلكه ساير حيوانات زنده را انسان دوست بدارد ندارد . حب وطن منشأ جنگ نيست . ديانت اسلام كه ناظر بهمه مزاياي عالم بشريت است هم حب وطن را لازم دانسته تا آنجا كه انسان در مقام دفاع از وطن جان بدهد و هم نوع دوستي را لازم شمرده بلكه ايذاء بحيوانات زنده را بغير ضرورت جايز نداسته است . [ صفحه 184] از پيغمبر در كتب ادبي در معني في كه بعمني لام مي آيد اين خبر نقل شده و هر بچه صرف و نحو خواني خوانده كه: « ان امرئه دخلت النار في هرة حبستها» در كتب اخبار در باب مواشي و چار پايان : در موضوع الاغ - گاو؛ اسب، استر، شتر از اينكه زياده از طاقت آنها بر آنها بار

كنند نهي فرموده اند . دور نميرويم در كتاب متخب الرسائل كه رساله عملي است در ص 260 مي نويسد: براي ترس از عطش بر خود يا بر انسان يا حيوان اگر آب منحصر باشد تيمم كند و وضو نگيرد و آب را بحيوان دهد و ووووو بالجمله با كمال جديت حب وطن را براي مسلمانان واجب دانسته؛ حتي در وقت هجوم دشمن بهيچوجه استثناء قائل نشده زن - مرد - كوچك - بزرگ - وضيع - شريف، برنا، پير، حتي ناخوش و ناتوان هر يك باندازه امكان بايد دفاع از وطن بنمايند . احساس و طنيت و تعصب وطني اساس بقاء جامعه و سعادت جمعيت است . عرفا و متصوفه كه اصولا نبايد حب و بغض داشته باشند بايد فاني فله باشند: تو كف خاكي برو پس خاك شو از تولي و تبري پاك شو (شبستري) آنها همچنانكه عاشقان را با سر و سامان چه كار، بايد قيدي بوطن و زن و فرزند نداشته باشند حتي مي گويند القيد كفر و لو بالله و بالجمله عرفان مآبي البته بايد حفظ مراتب كم علاقه گي بوطن مياورد تا حديكه بعض از آنها هيچ وطن ندارند .

اشتباه آقاي بهاء

پس از نزديك شدن ايشان و آقاي عبدالبهاء پسرشان بسا يرامم خصوصا بعد از حدود بيست سال در اطراف اسلامبول، ادرنه، عكا و حيفا بودن زمزمه هاي پاريس و اعلام حقوق بشر و صلح عمومي و نظارت ملل بيكديگر بگوش ايشان خورد و اينحرفها براي ايشان كه در محيط ايران زندگي كرده بودند خيلي تازگي داشت . [ صفحه 185] در صورتيكه قبل از ايشان بصد و پنجاه سال الي دويست سال قبل

اين گفتگوها در ملل راقيه تا اساس انقلاب كبير فرانسه مورد نقض و ابرام شده بود . ايشان بعض قسمتها را بخودشان خريده و به پيروان خود بقيمت زياد فروختند، بد كاري هم نكردند، الا اينكه خوب بود اولا درس خوانده دقت كرده- مطلب را خوب فهميده، آنوقت بخرند و بفروشند نه اينكه مطلب ناپخته و ناساخته در سفره ي نيفكنده بيفكنند . در كتاب اقدس مي گويد: ( ليس الفخر لمن يحب الوطن بل الفخر لمن يحب العالم) ( ما نمي گوئيم) ما نمي گوئيم كلمه ي فخر و افتخار در اينجا خيلي بي مناسبت است، زيرا حب و بغض از كلمات نفس است، نه از افتخارات نفس . بايد بگويد : ليس الكمال الي آخر . ما نمي گوئيم بل اضرابيه در متقابل استعمال مي شود، حب وطن مقابل حب عالم نيست . ما نمي گوئيم وطن عبارت از محيط زندگانيست وحب عالم معني ندارد مگر بحذف مضاف كه حب اهل عالم باشد و الا خود حب عالم بدون اهل عالم موضوعيت ندارد . ما نمي گوئيم اگر هر دو باشد يعني انسان هم حب وطن داشته باشد، هم نوع دوست باشد چه مانعي دارد . ما نمي گوئيم كه اين عبارت را آقاي عبدالبها تصريح كرده كه بايد الغماء تعصب وطني كرد . [ صفحه 186] ما مي گوئيم اگر حب وطن از يك جامعه سلب شد آن جامعه بزوال و اضمحلال سوق مي يابد . توضيح مطلب آنكه هر فردي در متعلقات خودش يك حقوق مفروضه مختصه بخور دارد: خانه ي او، لانه او، كاشانه او، لباس او، ظرف او، اثاث البيت او ، سرمايه او، باغ او، ملك او ووو و يك حقوق

مشاعه اي با ديگران دارد در وطن خود : حق زندگي، حق عبور ؛ حق استفاده از منافع عمومي، حق ترقي و تعالي، حق قرار داد با ساير امم و ساير ملل، حق حكومت ووو. بديهي است همانطور كه عاقل نبايد بي قيد بحقوق انفرادي خود باشد و اگر بي قيد شد و خانه او را بردند، سرمايه او را خوردند، خودش مورد ملامت است، همانطور نبايد لاقيد بحقوق اجتماعي خود باشد . حب وطن مدلولش اين است كه انسان حقوق اجتماعي خود را در وطن خود نگاهداري كند كه اگر نگاهداري نكرد و مردم بهجوم تسلط پيدا كردند و اين حقوق را از او سلب نمودند خودش بخودش اين خسارت را وارد آورده آيا خواننده حق حيات بخودش ميدهد، يا مي گويد من گوسفندم و حق زندگي ندارم ؟ !

اختلاف زبانها

هر موضوعي كه طبيعي بشر است مبارزه با آن رويه عقل و عقلا نيست . در علم النفس ثابت و محقق شده كه افراد بشر با اينكه متحقق بيك نوع واحدند بر حسب محيطها، منطقه ها، قرب و بعد از خط استوار و منطقه غلبه حرارت و برودت و اعتدال بر حسب رنگ و رخساره ( سياهي - سفيدي - زردي - قرمزي) بر حسب كوتاهي و بلندي و ساير قسمتهاي مزاجي فيزيولوژي كاملا مختلف هستند [ صفحه 187] تيزي و تندي صوت، نعومت و نرمي آن، گرمي وحدت و خشونت ؛ سردي و برودت مخارج حروف امم كاملا بر حسب اين اساس طبيعي مختلف مي شود . دور نرويم - گياهها، حيوانات در محيطهاي مختلف كاملا تغيير شكل مي دهند؛ بلكه تغيير خاصيت پيدا مي كنند . مخارج

حروف در بعض منطقه ها كاملا بصراحت 28 مخرج است . در بعض از محيطها صفاتيكه عرضي در بعض از حروف است كاملا صفات ذاتي حرف شناخته مي شوند . مطلق اروپائيان اطباق طاء مؤلفه باندازه ي دارند كه نزديك بدال مي شود و تاء منقوط بدون اطباق نمي توانند استعمال كنند . صداهاي منظم و موسيقي امم كمال اختلاف دارد . زيبائي صورت در نزد امم مثل زيبائي در صورت كمال اختلاف دارد آيا اينها طبيعي بشر نيست؟ ( و من آياته اختلاف السنتكم و الوانكم ) ( قرآن مجيد، سوره روم، آيه 21)

اشتباه آقاي بها

در آخر كتاب اقدس ايشان از روي اشتباه يا از روي عمد چون غلطهاي بسيار در عبارت عربي و فارسي ايشان و نقطه اولي گرفته شده و از لسان عرب كمال تنفر و انزجار را پيدا كرده بودند بقسمي كه دلشان مي خواسته همه لسانها بيك لسان برگردد آنهم لساني كه خودشان بخواهند و همه نگارشات بيك خط باشد . تئوري مطلب هم در نظر شنونده خيلي خوشگل مي آيد، ولي همه ميدانند كه اين گفتگو تقريبا از حدود 2000 سال قبل يعني از زمان انباز قلس حكيم در بين بوده و همه عقلا آن را محال و ممتنع دانسته اند . البته هر كس در هر محيط و جامعه ي زندگي مي كند منجمله از شئون امتيازي [ صفحه 188] او زبان اوست كه ادبيات - علميات و ساير شئون زندگي فردي و اجتماعي خود رارهين زبان خود ميداند . از آن روز كه انسان حيوان ناطق بوده بلهجه خود خوشدل بوده . و اگر لهجه او را از او بگيرند بمنزله اينست كه او را مسخ كرده

باشند . من نمي گويم كه لغات اختلافش بالطبع است نه بالوضع - من نمي گويم كه مسلك باب كه بعدد حروف اسمي را باسمي منطبق مي كند پايه اش بر حفظ لغت و دلالت ذاتي لفظ است - من نمي گويم كه واضعين لغات استقصاء موجودات نكرده و نتوانسته اند كاملا وضع خودشان را بر طبع دهند حتي لغتي اگر از محيطي به محيطي ديگر انتقال پيدا كند لهجه او عوض مي شود . جبر عربي، ژئر فرانسوي، خ گ مي شود وووو من بهمين اندازه مي گويم كه طبع در وضع لغات مدخليت دارد صرف مدخليت كافي است براي عدم امكان وحدت زبان بگذريم از اينكه اينمقال بر خلاف طبع و غير قابل عمل است امروز ما مي خواهيم امپراطوري جهان كنيم يك فرمان قطعي بدهيم كه همه زبانها منسوخ و بيك زبان خاص همه تكلم كنند ناچار پيرمرد 80 ساله را با اطفال 7 ساله بايد در يك كلاس نشانيده و براي صحراي قيامت همه آنها را همزبان كنيم اما بشرط اين كه آن زبان عربي نباشد زيرا اگر عربي شد تحكيم معجزيت قرآن و بطلان كتاب هاي بيان و اقدس را خواهد نمود از همه گذشتيم آيا ممكن است همه ادبيات امم، كتابهاي شعر، بدايع، اقسام تعليم و تربيت همه و همه و همه بميل آقاي ميرزا حسينعلي بهاء شسته شود تا وحدت لسان درست شود؟ آن روز كه چنين فرضي عملي شود آيا بشريك بشر تازه متولد شده است يا بشر هزاران سال عمر كرده ! [ صفحه 189] براي مقدمه اينمطلب البته حتم است كه برگرديم بدوره ما قبل تاريخ و حتي از قرن هجري هم چند قدمي عقب تر برويم

تا دهن همه را از هر چه مي دانند بشوئيم و طرح تازه ترسيم كنيم. نشد كه نشد - نشد كه نشد در اخبار و آثار صريح وعده ي قرآني چنين است كه حضرت قائم آل محمد بغلبه مطلقه بر تمام روي زمين غالب مي شود و خصوص دين اسلام را بر همه جا حكمفرما مي نمايد وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات و يستخلفنهم في الارض سوره نور آيه 54 و همچنين در سوره صف : هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله آقاي باب اين وعده ها را بخودش ميداده. مي خواسته روي زمين غير از دين خودش نباشد زياده بر اين اموال همه را حكم بغارت داده و مال همه را بر اهل بيان مباح كرده. دلائل العرفان ص 218 از بيان چنين نقل مي كند : ( في الباب الخامس من الواحد الخامس في اخذ اموال الذين لا يدينون بالبيان ورده ان دخلوا في الدين) ترجمه : اموال همه ي مردم را بقهر و غلبه بايد گرفت مگر اينكه بدين او در آيند. در ابتدا زمينه را هم همينطور گرفته بودند هر كجا يكعده از آنها جمع مي شدند به خيال سلطنت و مملكت گيري و غارت اطراف اقدام و قيام مي كردند. پس از قضيه قلعه طبرسي و زنجان و بعد از كشته شدن باب سيد يحيي اولا در يزد پهلوان معروف ، محمد عبدل را بر عليه حكومت محل تحريك كرد ولي محمد عبدل شكست خورد. از آنجا بسمت فارس آمد ،درني ويژ عده ي را دور خود جمع كرد ،دعاي هيكل [ صفحه 190] باب را به عنوان حرز بآنها

داد كه مقابل توپ ببروند و توپ بآنها كارگر نخواهد شد ،ولي نشد رفتند و كشته شدند. بالاخره بعد از سيد باب وقتيكه ديدند به غلبه مملكت گيري نمي توانند خيال كردند بروش حسن صباح مي توانند به دستگاه ترور پيشروي كنند. غافل از اين كه حسن صباح اولا خودش مردي تحصيل كرده و نقشه كش بود و در ثاني بعنوان فاطميين مصر كه در آن وقت فدوي زياد داشتند پيشرفت مي نمود و ثالثا مردم اوجدا باو مؤمن بودند ولي در در اين قضيه هيچيك از اينها هم نشد، كه نشد ، كه نشد صوفيان در زمان معزولي همه شبلي و با يزيد شوند ليك اگر پايشان رسد بركاب همگي شمر يا يزيد شوند درويشي و صلح كل شدن راه فرار بيچارگانست و طريق شكست خوردگان اجتماع چون نتوانستند بغلبه بر مردم استيلا پيدا كنند ناچار شدند با مردم سازگار شوند اينست كه ( عاشروا مع الاديان بالروح و الريحان) گفتند

اختلاف عقايد و احساس ديني

هر عقيده ي طبعا يك جهت اثبات دارد و يك جهت نفي مثلا كسي كه معتقد بتوحيد است نافي شرك است ، كسي كه معتقد به بقاء ديانت موسي است نافي عيسي است ، كسي كه معتقد ببقاء ديانت مسيح است نافي ديانت محمد «صلعم» است اين امري است واضح كه حتي گوسفند هم ميفهمد. هر معتقدي يا پابست به عقيده خود هست يا نيست . اگر مقيد و متعبد و مذعن بعقيده خود باشد طبعا مؤثر در حب و بعض خواهد افتاد. از همين جهت است كه در نزد اهل تحقيق واضح تر خاصيت دين ، حب و بغض و تولي و تبري است كه

: انما الدين الحب و البغض [ صفحه 191] معني ندارد كسي كه معتقد بعيسي است با كسي كه عيسي را نعوذ بالله حرامزاده ميداند سازگار شود. اگر شما مي توانيد جمع بين اعتقاد بعيسي و حرامزادگي او بكنيد قطع از دو حال بيرون نيست ، يا دو قلب داريد ، يا اينست كه نفاق مي كنيد، شق ثالث ندارد.

چون بگردش نمي رسي برگرد

چنانيكه خوانديم ولي عصر ارواحنا فداه بايد بغلبه و برهان و بالنسبه بكساني كه برهان و موعظه بخرج آنها نمي رود بغلبه زور همه ديانتهاي باطله را محو كنند و دين اسلام را بر همه روي زمين حكمفرما فرمايد تا در روي زمين مگر يك دين نماند و آنهم آئين مقدس اسلام است. و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه يعني هر كس غير دين اسلام داشته باشد هرگز از او قبول نمي شود. وقتيكه آقايان يأس پيدا كردند و فهميدند كه ممكن نيست دين ساختگي خود را در همه جا بسط دهند دست بكمر زده و گفتند. همه ديانت ها فعلا بر حق است و تقرير همه اديان را نمودند ، يعني گفتند تمام اديان براي پيروان آن درست است. اين حرف اگر چه تازگي نداشت و حضرات قلندريه و در اويش از خيلي پيش ( الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق) مي سرودند ولي از ايشان كه خود را مشرع ديني در مقابل ساير اديان مي دانستند جز دست برداشتن از دين تشريعي خودشان مدلولي نداشت. زيرا اگر همه ديانتها بر حق است و هر كس هر ديانتي دارد بحق دارد پس شما ديگر چه مي گوئيد؟ [ صفحه 192] وقتي كه مي گوئيد هر كس يك ديني

كه دارد براي خودش حق است و تقرير كرديد پس حق دعوت از خودتان را سلب كرده ايد بنا بگفته شما كه بايد تعصبات ديني را كنار گذارند چنين معني ميدهد كه همه بيدين مطلق شوند. مسيحي تعصب حضرت عيسي را نداشته باشد؛ مسلمان تعصب حضرت محمد بن عبدالله (ص) را نداشته باشد. آيا اين حكم جز براي يك مسلك اشتراكي كه مخالف با همه ي اديان باشد و بخواهد الغاء امتياز ديني نمايد مدلول ديگري خواهد داشت ؟ والا مادام كه اصل عقيدت محفوظ است قطعا مؤثر در احساسات ديني خواهد بود يعني افعال جارحيه اختياريه ما تبع اراده ي ما و اراده ي ما تبع عقيده ي ماست. وقتي مي توانيم با كسي كه بر خلاف عقيده ما معتقد است سازگار باشيم كه نفاق كنيم ، يا دست از عقيده خود برداريم.

استعفاي از ديانت

در هر ديانتي مروج آن ديانت بايد به منظور پيشروي آن دين سعي كند و ادله و حجج آئين خود را بر ساير معتقدات تحكيم نموده و حقايقي را كه دين او دارد نشان بدهد تا عقول مجبول بتصديق او شوند و اگر هم حقيقتي نداشته باشد باز سعي مي كند كه به او رنگ حقيقت زده و مانند يك معتقدات حقيقي او را جلوه دهد. باب و بها هر دو بهمين رو يه سلوك مي كردند چنان كه خوانديم كه خود آقاي بها در ايقان به ترور بازي پيروان خود و اين كه مخالفين آنها از ترس ترور جرئت دم زدن ندارند فخر مي كنند ( به صفحه 127 مراجعه شود). ولي پس از مشروطيت عثماني بزرگ و قطعه قطعه شدن آن مملكت و بيرون رفتن [ صفحه

193] فلسطين از حوزه ي آن حكومت وقتيكه بهائيان آزاد شدند و آقاي عبدالبها توانست بخارج از عكا و ساير جاها مسافرت كند و آن محدوديت كه بالطبع منشأ محدود بودن فكرشان بود از بين رفت و توانستند با ساير ملل تماس پيدا كنند و دانستند كه امر دين سازي باين آساني نيست و در مقابل ديانتهاي 300 ، 400 مليوني ، باتبعه اندك آنهم باين خواري و زبوني ، كه به اندازه حلقه در اويش بكتاشي و قادري و شاه نعمت اللهي هم نيست نمي توانند دين سازي كنند خصوصا وقتي كه بامريكا رفتند و ديدند كه در آنجا با همه دمكراسي و آزادي جز بنام يك نفر مبلغ اسلامي نمي توانند دعوت كنند كاملا اوضاع را تغيير دادند و يك مرتبه استعفاي از طرفداري دين مخصوص بخودشان را داده و نظير يك مسلك سياسي اهميت به ديانت دادن را مانع از ترقيات اجتماعي گرفته فرمان الغاء تعصبات ديني را صادر كردند باين كه اين دستور اگر شامل دين خودشان هم باشد چنانچه بايد باشد جاي اين سؤال را براي نگارنده باقي مي گذارد كه گفتيم:

بهائيان ديگر چه مي گويند؟

براي اطلاع خوانندگان بپايان دين سازي بهائيان مي نگارد آقاي عباس عبدالبها(ع ع) پسر ميرزا حسينعلي بها بوده كه بنا بنص اقدس خود را جانشين و مروج بها ميدانست اگر چه پسر ديگر آقاي بها ( ميرزا محمد علي ) كه در اقدس او را بغصن اكبر ناميده و بعد از عباس عبدالبها سمت جانشيني خود را براي او تعيين نموده بود در حيات عبدالبهاء باب اختلاف ديگري گشوده و چون از خطاطان معروف بود اطاعت از برادر خويش ننمود ولي حنايش

رنگ نگرفت و چون روابط عبدالبها با خارجيان محكم بود او را به ناقض اكبر ملقب نموده و بهائيان را از مراوده و معاشرت باو و پيروانش منع كرد ( يعني معامله ي را كه پدرش حسينعلي بها با برادرش ميرزا يحيي كرده بود تجديد كرد) [ صفحه 194] در هر حال با اين كه بنص كتاب اقدس بايد ميرزا محمد علي غصن اكبر بعد از عباس غصن اعظم جانشين بها شود عمرش كفايت نكرد و بمرد و آرزوي خلافتي را كه پدرش باو وعده داده بود بگور برد عبدالبها پسر دختر خودش را كه ( فرزند ميرزا هادي شيرازي از فاميل افنان و بستگان سيد باب ) حين الفوت (1340 هجري) جانشين قرار داد خلاصه آقاي شوقي كه در خارجه بنام تحصيل مشغول عياشي بود و از دين سازي اظهار تنفر و بيزاري مي نمود و بدو امر باين كار رضايت نداشت و خواهر آقاي عبدالبهاء را مدتي جانشين قرار داد ولي بعدا بتشويق آن زن «ورقه عليا» مهار بهائيان را بدست گرفت و اميد ما آنستكه اين شخص دروغ سازي و دين سازي باب و بها را آشكارا به جهانيان اعلام نمايد و نام نيكي از خود بيادگار گذارد «به صفحه 7 مراجعه شود» بطوريكه خواننده محترم خوانده است با اينكه بهادر بدو امر از مناتهاي روسي استفاده مي نموده ؛ حتي مخارج تحصيل عبدالبها را كه شخص با هوش و زرنگ . و دستيار و جاسوس تشخيص داده بودند ورسها مي پرداختند ولي مشار اليه پس از تغيير رژيم حكومتهاي جهان از استبداد بمشروطيت و آزادي اديان از عكا به اروپا و امريكا رفت و مسلك

سياسي را بر دين سازي رجحان داد. با اينكه خيانتهاي خود را سرا انجام ميداده ولي براي اينكه بهائيان ايران نيز به مولاي خود اقتدا كنند علنا هم پس از جنگ بين المللي 1914 - 1918 لوحي صادر كه محفل روحاني تهران آن را منتشر ساخت و در ضمن آن لوح مي نويسد: ( حسن عدالت دولت فخيمه انگلستان از قبل در الواح نازل «منظورش نامه هاي بها بوده كه با دريافت حقوق از روسها در خفا از انگليسها پشتيباني مينموده » ولي اينك مشهور شد) و بانگارش اين جمله علاقه خود را به انگليسها گوشزد گوسفندان نموده و آنان را به علاقه مندي به خارجيان تشويق كرده است اين است پايان اين دست سازيها و دروغ پردازيها. [ صفحه 195]

حكم گذاري خلق

مقررات الهي و قانونهاي خدائي بانظر بعالم آخرت وضع شده است. اين قسم قوانين از حوصله بشر خارج است ، پيغمبر خاتم محمد بن عبدالله (ص) در ظرف بيست و دو سال و چيزي بالا آنچه كه عالم بشر باو احتياج داشته است در هر قسمت از امور معاش و معاد بيان فرموده است تا وقتيكه در حجة الوداع آيه : اليوم اكمت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي نازل گرديده و پيغمبر در خطبه خودش فرموده كه هيچ حكمي فرو گذار نشده و بالجمله هيچ فعلي از افعال بشر در دين اسلام بدون حكم نيست. اما چنانكه خوانديم سيد باب نتوانست حتي كتاب بيان را تمام كند.بيست و چند سال زندگاني بها بنوشتن نامه ها و صدور الواح بنام اين و آن گذشت تا كار باينجا رسيد كه شريعت آنها از هر جهت كم حكم و

بيمقررات ماند و مجبور شدند افسار مردم را سر خودشان بزنند و بگويند بيت العدل «منتخبين از مردم» هر حكمي كرد به منزله حكم خدا قبول بشود ! ! ! يكي نگفت كه آقاي بها آخر پارلمانها كه قبل از شما و بعد از شما اين عمل را انجام داده و مي دهند بفرق اينكه هيچكدام از قانون گذاران حكم گذاران حكم خودشان را حكم يزدان نمي دانند و حكم خلق مي شناسد. ديگر نمي گويند تعبدا بايد قبول كرد و لم و بم نگفت بلكه همه مردم را براي اصلاح قوانين و مقررات موضوعه مي خوانند. گفتيم كه تعاليم و مقررات لازمه براي كليه افراد انسان در قرآن مجيد و آثار امامان كاملا بيان شده است. اما در كتاب اقدس كه كتاب احكامي بهائيان است اغلب احكام را با مناي بيت العذل مراجعه نموده و نزد محققين آشكار است كه مردم روي زمين نمي توانند تعليمات و دستورات الهي را تعيين نمايند و [ صفحه 196] چنانچه قانوني وضع كردند قانوني الهي شمرده نمي شود و قوانين موضوعه كشوري كه در آن وضع شده نامبرده مي شود و نيز گفته شد كه قانون الهي منحصرا ناظر بانتظام امور اين جهاني نيست بلكه با اين نظر منظور پر اهميت ديگر بالنسبه بعالم آخرت دارد و البته ادراكات بشر ممكن نيست بدون الهام بتواند ناظر بعالم ديگري باشد زيرا كه آنچه را بشر مي بيند و ميفهمد راجع باين عالم است اين بود نتيجه ي تحقيق و تحري نويسنده و معني بي بهائي باب و بهاء (و السلام علي من اتبع الهدي)

پاورقي

[1] حسينخان باجودا نباشي و نظام الدوله نيز ملقب بوده است.

[2] سردار انگليسي

بعمني آقا است چون عبدالبها كوي افتخار را در جاسوسي و خدمت بانگليسها از ساير جاسوسان ربوده بود باين لقب و نشان مفتخر و سرافراز شده است.

[3] الذين يبلغون رسالاة الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله «سوره احزاب».

[4] تذكر عبارات دلائل سبعه در پرانتز و نظريه نويسنده در غير پرانتز است.

[5] به صفحه 120 مراجعه شود.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109