امشي بحشرات بهائي

مشخصات كتاب

سرشناسه : مرتضوي لنگرودي، محمد مهدي

عنوان و نام پديدآور : ...امشي بحشرات بهائي/ تاليف محمدمهدي مرتضوي.

مشخصات نشر : قم: علامه ، [1343].

مشخصات ظاهري : 171 ص.؛ 11/5×16/5 س م.

شابك : 30 ريال

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : چاپ مكرر: موسسه مطبوعاتي فراهاني، 1343.

موضوع : بهائيگري

موضوع : بهائيگري -- تاريخ

موضوع : بهائيگري -- عقايد

رده بندي كنگره : BP365 /م36الف8 1343

رده بندي ديويي : 297/564

شماره كتابشناسي ملي : 2406210

پيشگفتار

به نام خدا در سه سال پيش كتابي به نام (امشي بحشرات بهائي) كه رد بر ياوه ها و اراجيف باند خيانتكار بهائيت است تأليف و طبع نمودم، چون اين كتاب تا حدي مرغوب واقع شد، در اين مدت كوتاه كمياب گرديد به طوري كه جناب حاج آقا شمس فراهاني مؤسس بنگاه مطبوعاتي فراهاني كه همواره خدمتگذار به عالم دين و دانش اند و پيوسته در چاپ و نشر كتابهاي ديني كوشا هستند اقدام بر تجديد طبع آن، با چاپ خوب و كاغذ اعلا و جلد مرغوب نمودند، از جانب نگارنده هم با وجود موانع زياد تجديد نظري به عمل آمد و تا حدي بعضي از مطالب كتاب حك و اصلاح گرديد، به طوري كه مي توان گفت كه چاپ فعلي نسبت به چاپ اول از جهاتي پسنديده تر است، از خداوند متعال توفيقات روز افزون آقاي فراهاني را در نشر آثار گرانبهاي ديني، خواستارم. در ضمن بايد اين مطلب را متذكر شد، كه عده اي [ صفحه 4] از فريب خوردگان بهائيت بر اثر مطالعه اين كتاب، هدايت يافته مشرف به دين مقدس اسلام شدند بنابراين، نگارنده ثواب آن را كه از قدرت بشر، حسابش بيرون، و در نزد پروردگار جهانيان، روشن و آشكار است به

روح پرفتوح پدر بزرگوار و عالي مقام مرحوم آية الله العظمي حضرت حاج آقا سيد مرتضي حسيني لنگرودي اعلي الله مقامه الشريف كه يكي از مراجع تقليد عصر خويش به شمار مي رفت نثار مي نمايم، خداوند حضرتش را با اجداد طيبين و طاهرينش محشور فرمايد و او را در بحبوحه رحمت و نعمت بي پايان خويش غوطه ور سازد. و اميد است كه اين، خود باعث شود كه روح پرفتوح حضرتش در آن عالم دعاي خير در حق فرزندان روحانيش نموده تا بر توفيقات آنان بيش از پيش افزوده گردد و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته سيد محمد مهدي مرتضوي لنگرودي به تاريخ 21 / 11 / 43 [ صفحه 5]

سبب تأليف و طبع اين كتاب

چون از گوشه و كنار شنيده مي شد كه در دهات و شهرستانها به ويژه در جاهاي دوردست كه فاقد از روحانيين و حاميان دين مبين اسلام است بهائيان مانند ملخ هائي كه يك باره هجوم به مزرعه آورده، آفت خرمن گندم مي شوند هجوم به حريم مسلمانان ساده لوح عوام به خصوص جوانان آنان آورده و مي آورند و با تبليغات مسمومانه خويش مرام بهائيت را به آنان تحميل مي كنند. و به مردم ساده لوح عوام چنين تزريق مي نمايند كه مرام بهاء از جانب خدا آمده، ناسخ شريعت مقدس اسلام است، و نيز اين طور تبليغ مي كنند كه دين مقدس اسلام دستوراتش بسيار مشكل، علاوه بر آن مسلمانان را در غل و زنجير قيدها قرار داده از تمام خوشي هاي دنيا محروم ساخته است، در عوض وعده [ صفحه 6] بهشت و نعمت هاي گوناگون و حور و غلمان به آنان مي دهد و به عبارت ديگر از لذت هاي نقد

جلوگيري كرده، به نسيه حواله مي كند، ولي دين بهاء برعكس تمام دستوراتش بسيار سهل و آسان و پيروانش را در همه امور آزاد قرار داده است. البته بديهي است كه بشر طبعا طالب آزادي و در عين حال دين خواه است لذا وقتي كه ديد ديني اين همه او را در تمام امور آزاد قرار داده است طبعا پيرو آن مي شود. از اين نقطه نظر است كه مردم ساده لوح، فوج فوج پيرو مرام بهائيت مي شوند، ولي بي خبرند از اينكه وجود دين براي دفع فواحش و منكرات و منزه ساختن بشر است از رذائل اخلاق و پليدي ها و نيز سوق دادن بشر است به كارهاي نيك، پس با بودن دين مطلق العنان بودن معني و مفهومي ندارد، علاوه بر آن غافلند از اينكه مرام بهائيت دين نيست بلكه يك باند خيانتكاري است كه مردم را از راه دين به بي ديني و به اسم دين آمپول ضد دين تزريق مي كند و سرانجام آنان را به سنگلاخ گمراهي، دچار و به وادي نامتناهي بدبختي سرگردان مي نمايد. بسيار به جا است كه يك داستان كوچك از نظر خوانندگان محترم بگذرد تا اينكه معلوم گردد كه ما به چه جهت به طبع اين كتاب پرداخته ايم، و آن اينكه يكي از دوستان با ايمانم مي گفت: يك روز در فصل زمستان، هوا بي اندازه سرد بود، من بر اثر صدفه و اتفاق در وقت ظهر، گذارم به مسجد شاه طهران افتاد. با خود گفتم چه خوب است كه در اينجا وضوئي براي نماز بسازم، لب حوض رفته،شروع [ صفحه 7] به وضوء ساختن نمودم، در اثناء وضوء با يك جوان ژيگلوي امروزي مواجه

شدم، جوان به عقيده خودش مي خواست برايم دلسوزي كند! لذا با يك لحن سوزاني گفت: اي آقا چرا شما در اين هواي سرد كه هر كسي براي خود جاي گرمي تهيه كرده، خود را به مشقت انداخته اي آستين هاي خويش را تا آرنج بالا كشيده، مشغول آب ريختن بر آن هستي، مگر نشنيده اي ديني به نام دين بهاء از جانب خدا آمده، ناسخ شريعت اسلام است؟ اگر نشنيده اي اكنون از من بشنو و بيا پيرو اين دين پاك شو چه آنكه اين دين دستوراتش بسيار آسان است مثلا، نمازش عبارت است از چند سطر دعاء و آن هم در چند مورد، به كلي بر انسان ساقط مي شود: 1 - ضعفي كه از ناحيه مرض بر انسان عارض گردد. 2 - ضعفي كه از اثر سالخوردگي دامن گير انسان شود، تو را به وجدانت قسم اين دستورات آسان نيست؟ دوستم گفت، چون من آن جوان را شخصي روشن فكر و در عين حال بي غرض يافتم، در آن هواي سرد كه سوز و بوران ما را از هر طرف محاصره كرده بود، در حدود دو ساعت با او صحبت نمودم، تا اينكه او را قانع ساختم كه مرام كثيف بهائيت، دين نيست، كه بتوان درباره اش گفت: از جانب خدا آمده يا نيامده دينش آسان است يا مشكل، ناسخ شريعت است يا نست، بلكه سياست استعمارگران روسي اقتضاء كرده كه نقشه خائنانه اي طرح كنند و يك سبك سر ديوانه اي را به دام بياندازند، از طريق او پاره اي از اوهام و اراجيف را در دسترس عموم قرار داده، [ صفحه 8] به وسيله ي آن صفوف اتحاد و يگانگي مسلمانان را از هم

گسسته نمايند و آنان را در آتش تفرقه و نفاق قرار دهند، خلاصه نقش [1] خود را به مورد اجراء گذاردند، يك سبكسري را به نام علي محمد به دام انداخته بعد از آن هم حسينعلي نامي را تخمين نموده، از طريق اين دو عنصر ناپاك به هدف شوم خويش نائل گشتند!! همين كه سخنانم بدين جا رسيد، ديدم جوان رنگ عوض كرده با حالت پشيماني دست روي دست مي زد و مي گفت اي كاش من خودسرانه وارد به اين مرام كثيف نمي شدم چه خوب بود در اين راه با كسي مشورت مي نمودم اوه چه كار ناروائي را انجام داده، خود را به اين شام سياه نشاندم، دوستم گفت، از اين سخنان جوان دانستم كه وي در اصل بهائي نبوده بلكه از فريب خوردگان بهائيت به شمار مي رود، لذا از اول سؤال نمودم، عزيزم شما مگر چه ديني داشتي، جوان گفت من مانند شما مسلمان و شيعه دوازده امامي بودم، پدر و مادر و آباء و اجدادم تماما شيعه دوازده امامي بودند ولي من بر اثر تبليغات يكي از هم شاگردانم كه با هم در يك دبيرستان درس مي خوانديم، در حدود يك سال است به اين مرام وارد شدم، هر چند در اثناء تبليغات مبلغين بهائيت به تناقضات زيادي روبرو شده، به آنان اعتراض مي كردم كه چرا سخن به تناقض مي گوئيد. آنان هم گاهي با هو و خنده مرا ساكت مي نمودند زماني هم جوابم را در بوته اهمال و زاويه اجمال قرار مي دادند، ولي من خود را اين طور قانع مي كردم، كه اين مبلغين [ صفحه 9] نمي توانند جواب مرا بدهند و الا اگر با مبلغين زبردست بهائيت

روبرو شوم، قطعا به اعتراضات من پاسخ خواهند داد و نيز اين قسم خويش را محكوم مي ساختم كه شايد در حقيقت تناقضي در بين نباشد بلكه آنها به نظر من متناقض با هم جلوه مي كند. خلاصه با همين حرف ها در مدت يك سال در مرام بهائيت پابرجا بودم، ولي اكنون از فرمايشات متين شما كاملا يقين نمودم كه آن تناقضاتي كه به نظر من مي رسيد تماما درست بوده و نيز قطع كردم كه همه گفتار آنها در زمره لاطائلات محسوب مي شود. بنابراين خواهشي كه از شما دارم اينكه در تمام ساعات روز يك ساعتي را برايم معين كنيد تا در آن ساعت به نزدتان حاضر، از سخنان متين شما بهره مند شوم، دوستم گفت خواهش جوان را پذيرفته، يك ساعتي را برايش تعيين نمودم، جوان در همان ساعت حاضر مي شد. من هم با كمال اشتياق هر قدر كه مي توانستم تناقضات و اراجيف بهائيت را به او گوشزد مي كردم، و نيز قوانين عالي اسلام را به وي مي آموختم، جوان هم با شجاعتي تمام به محفل بهائيان مي رفت و با مبلغين آنها به بحث و جدال مي پرداخت. تا اينكه روزي به نزد من آمد و گفت كه ديگر بهائيان مرا به محفل خود راه نمي دهند؛ گفتم چرا؟ گفت: براي اينكه مبلغين بهائيت پي بردند، كه من از دينشان برگشته و از مرامشان دست كشيده ام، لذا مرا به اسم ناقض از خود دور ساختند، اين بود تمام جريان آن داستان كوچك. [ صفحه 10]

گفتار نگارنده

نگارنده گويد، چون نود و نه درصد، احتمال مي رفت، برخي از جوانان روشنفكري كه در مرام بهائيت به سر مي برند، در حقيقت از فريب خوردگان

بهائيت باشند و به خيال اينكه اين مرام كثيف كه آن همه آنها را در تمام امور آزاد قرار داده و از هيچ گونه فواحش و منكرات ماندن زناء، لواط، قمار، شراب، دروغ، خيانت، تزوير و غير آنها جلوگيري ننموده، واقعا ديني است از جانب خدا آمده لذا براي هدايت آنان به تأليف اين كتاب و به طبع آن پرداختيم، و از روي مدرك صحيح ثابت نموده ايم كه اين مرام كثيف از جانب خدا نيامده بلكه از طرف روس ها پايه گذاري شده، و نيز با دليل و برهان زنده گفتار سخيفانه ميرزا بهاء را يك به يك رد نموده ايم. اميد است كه فريب خوردگان و گم شدگان وادي ضلالت و غرق شدگان درياي بدبختي و هلاكت بر اثر مطالعه بي طرفانه و قضاوت عادلانه خويش از مرام خانمان برانداز بهائيت دست كشيده، به دين مقدس اسلام رجوع كنند و نيز آناني كه درصدد گول خوردن هستند با مطالعه اين كتاب به موهوم بودن مرام بهائيت واقف شده، از وارد شدن در آن مرام كثيف خودداري نمايند. [ صفحه 11]

تنبيه

در اينجا به سه مطلب گوشزد مي شود: 1 - هدف حقيقي در تأليف و طبع اين كتاب، هدايت فريب خوردگان بهائيت و جلوگيري از آناني كه درصدد گول خوردن هستند مي باشد چون ما از هدايت بهائياني كه در اصل بهائي هستند مأيوس مي باشيم چه آنكه آنها ابدا حاضر نيستند از اين گونه كتاب ها را مورد مطالعه خود قرار دهند، كه شايد در نتيجه به راه مستقيم، هدايت شوند، و اگر هم چند نفري از آنها يافت شوند، مبلغين و زمامدارانشان آنها را شديدا منع و جلوگيري مي نمايند. 2 - در اين

كتاب فقط از گفتار سفيهانه ميرزا بهاء تعقيب و يك به يك آنها با دليل و برهان رد مي شود. هر چند مرام بهائيت، پايه و شالوده اش بر روي مرام بابيت استوار است بنابراين مي بايست در مرتبه اول از مرام بابيت تعقيب شود، ولي چون خوشبختانه مرام بابيت پيروي ندارد و اگر هم داشته باشد خيلي معدود و در زمره معدوم محسوب مي شود، لذا از بحث در پيرامون آن خودداري شد، و چون نمي خواستيم از تاريخچه علي محمد و داستان قرة العين به طور كلي صرفنظر شود، لذا تمام آنها را به رشته نظم در آورده، در آخر كتاب درج مي نمائيم. 3 - ما، مرام بهائيت و بابيت را دين نمي دانيم، بنابراين [ صفحه 12] اگر در برخي از عبارات اين كتاب و در بعضي از اشعار لفظ دين بر آن دو اطلاق گرديد نظر ما دين نبوده بلكه به دو جهت نام دين بر آن دو مرام نهاده شده است: 1 - به جهت اينكه چون بهائيان مرام بهائيت را دين مي دانند، ما هم روي منطق و عقيده آنها سخن رانده نام دين بر آن اطلاق نموديم 2 - در اشعار فقط به جهت ضرورت شعري بوده كه اطلاق دين به مرام بابيت شده است.

جهت نام گذاري اين كتاب، امشي به حشرات بهائي

سبب نام نهادن اين كتاب، امشي به حشرات بهائي براي اين است كه چون بهائيان و مانند حشرات موذي مثل پشه، مگس، عقرب، مار، و غير آنها در نفوس بشر رخنه كرده، با نيش هاي مسمومانه تبليغ، مزاحم حال مردم مي شوند لذا ما آنها را به حشرات بهائي نام نهاديم، البته خوانندگان محترم مي دانند كه موادي مانند، امشي و ددت و

غير آن دو اختراع شده كه بشر مي تواند به وسيله آنها حشرات موذي را از خود دور سازد، بنابراين اين كتاب هم چون خاصيت امشي را دارا است، يعني همان طوري كه امشي دفع كننده حشرات موذي است، اين كتاب هم دور سازنده ي حشرات موذي بهائي است، به قدري در دفع آن حشرات مؤثر است كه اگر در هر جا حشرات موذي بهائي بوي آن را استشمام كنند به فوريت از آنجا دور گشته، ديگر به سراغ آن مكان نمي روند لذا با اين شباهت، ما اين كتاب را امشي به حشرات بهائي نام نهاديم: پس بر مسلمانان به ويژه جوانان آنان لازم است كه يكي از اين امشي ها را در خانه يا مغازه خود نگاه داشته، هميشه آن را [ صفحه 13] به كار اندازد؛ يعني مورد مطالعه خويش قرار دهند، و اگر هم برخي از آنها سواد ندارند از رفيق باسواد خود استفاده كنند، تا بدين وسيله بتوانند براي هميشه از شر حشرات موذي بهائي آسوده باشند. [ صفحه 14]

حمد و سپاس

بسم الله الرحمن الرحيم سپاس بي قياس مر خدائي را سزاست كه به بشر نعمت عقل و علم را ارزاني داشت، و او را بر تمام جنبندگان مزيت بخشيد كه حق را از باطل تميز داده، از آنچه را كه حق است پيروي نمايد، و درود نامعدود بر روان پاك پيغمبري باد كه سلسله جليله پيغمبران به وجود شريفش ختم و تمام كتب آسماني به قرآن مجيدش نسخ گرديد، و نيز درود بي پايان بر روان پاك دوازده جانشين معصومش باد كه اول آنها وجود مقدس حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و آخر آنها وجود نازنين

حضرت بقية الله حجة بن الحسن «امام زمان» عجل الله تعالي فرجه الشريف است مي باشد، كه تمام شيعيان و پيروانش پيوسته در انتظار مقدم شريفش به سر مي برند و هميشه از درگاه بلند پايگاه خداي بزرگ و آفريننده سترك ظهور حضرتش را خواستارند. [ صفحه 15]

هدف مقدس اديان آسماني

يگانه هدف حقيقي و مقصود اصلي اديان آسماني [2] همانا هدايت بشر از حضيض بدبختي و چاه ضلالت و گمراهي به اوج سعادت و به راه راست بوده است و بالنتيجه سوق دادن بشر، به يك مبداء اعلي و خداشناسي و پرستش معبودي كه جامع جميع صفات كمالات و منزه و مبري از تمام نقايص است مي باشد، اين نكته بر ارباب فضل و دانش پوشيده نيست كه تمام اديان آسماني ضامن سعادت دو جهان بشرند، پس بر هر بشري لازم است كه در زمان هر پيغمبر صاحب شريعتي كه واقع شد از دستورات شريعت او پيروي نمايد. و اما تميز دين آسماني از غير آسماني مقامي است جداگانه بايستي در پيرامونش بحث شود، براي تميز دادن دين آسماني از غير آسماني [3] علامات زيادي است و ما به جهت مراعات اختصار به سه علامت اصلي آن اكتفا مي كنيم: «1» معجزه داشتن ادعا كننده دين و شريعت. «2» ثابت شدن صدق گفتار ادعا كننده دين و شريعت. «3» بشارت دادن صاحب شريعت سابق به وجود مدعي شريعت. [ صفحه 16] بعد از خود در هر ديني اگر اين سه علامت وجود داشت آن دين آسماني و بر حق است؛ پيروي از آن بر هر بشري كه در آن زمان واقع شد، لازم است و الا ديني به ناحق و

بر باطل و اجتناب از آن بر هر فردي واجب و لازم است.

معجزه براي چيست؟

از جمله بديهيات است كه مدعي هر مقام و منصبي براي اثبات دعوي خويش بايد دليل اقامه كند؛ اربابان عقل سليم بدون دليل تاكنون از كسي ادعائي را نپذيرفته و نخواهند پذيرفت. چون مدعيان شريعت خود را وابسته به عالم وحي و الهام مي دانند و اين طور در نظر مردم جلوه كرده اند كه اتصالشان به عالم ماوراءالطبيعه است لذا بايد دليل آن هم در خور دعوايشان باشد، تنها دليلي كه دعواي آنان را ثابت مي نمايد همانا دليل غيبي است كه ما آن را به معجزه تعبير مي نمائيم.

صدق گفتار براي چه لازم است؟

صدق گفتار براي مدعيان شريعت از چندين نظر لازم است ولي ما به جهت اختصار به يكي از آنها اكتفاء مي كنيم و آن اينكه ممكن است برخي از مدعيان شريعت در واقع دروغگو باشند، لكن براي اثبات دعواي خويش بر اثر بعضي از رياضت هاي باطله مانند رياضت هاي مرتاضين هندي از خود خارق العاده اي نشان داده بدان وسيله دعواي [ صفحه 17] خود را ثابت نمايد لذا از اين نكته نظر صدق گفتار و راست گوئي براي مدعيان شريعت لازم است گذشته از آن، طبق حكم عقل و وجدان و ارتكاز بشر، مدعي هر مقامي بايد از خود صدق و راستي نشان دهد و الا دعوايش را نمي پذيرند اين مطلب را رفتار روزمره بشر ثابت مي كند مثلا اگر كسي ادعا كند من در امانت داري هيچ گونه خيانت نمي كنم، مردم به صرف ادعاي او حاضر نمي شوند، مال خود را به دست وي بسپارند بلكه درباره اش تحقيق كامل نموده، پس از اينكه به صدق دعوي وي پي بردند، آنگاه مال خويش را به رسم امانت به دست وي مي سپارند، بنابراين آيا از

عقل و وجدان و انصاف دور نيست؟ بشر كوركورانه، بدون ثابت شدن صدق گفتار مدعي شريعت، دعويش را پذيرفته مال و جان و ناموس خويش را در اختيار او بگذارد!! پس صدق گفتار براي مدعي شريعت ضروري و حتمي است.

بشارت صاحب شريعت سابق براي چه لازم است؟

بشارت پيامبر سابق به وجود پيامبر بعد از خود، از چندين نظر لازم است ولي ما به دو نظر اصلي آن اكتفا مي كنيم:«1» از نظر حجت خدا بر بندگانش«2» از نظر امضاء صدق دعوي: اما حجت خدا بر بندگان از جمله بديهيات است كه هر شريعتي تا مادامي قوانين آن معتبر و پيروي از آن واجب است كه شريعت [ صفحه 18] بعد از آن را نسخ نكرده باشد، پس اگر شريعتي كه دستوراتش عالي تر است شريعت سابق را نسخ نمود شريعت سابق از درجه اعتبار ساقط و اجتناب از آن واجب است، در اين صورت بر خدا از باب قاعده لطف واجب است كه حجت «دليل» خود را بر پيروان شريعت سابق تمام كرده، به آنان بفهماند كه اگر در زمان پيغمبر بعدي واقع شدند از شريعت او پيروي نمايند اين حجت وقتي تمام است كه خداي متعال پيامبر شريعت سابق را وادار كند كه به وجود پيامبر بعد از خود بشارت دهد و نيز به پيروانش توصيه نمايد كه اگر در زمان شريعت بعدي واقع شدند از آن پيروي كنند [4] پس از آنچه كه گذشت چنين نتيجه به دست مي آيد كه شريعت بعد، در صورتي حق و پيروي از آن واجب است كه شريعت سابق، به آن بشارت دهد.

اما امضاء صدق دعوي

صدق دعوي مدعي شريعت به بشارت پيامبر سابق ثابت مي شود چون ممكن است همان طور كه در سابق ذكر شد مدعي شريعت، از طريق رياضت هاي باطله، به نام معجزه از خود خارق العاده اي نشان دهد و نيز در ظاهر به راستگوئي شهره آفاق گردد ولي در باطن شخصي خيانتكار و دروغگو باشد بنابراين

راستگوئي او آشكار نمي شود مگر به بشارت پيامبر شريعت سابق، اين بشارت در حقيقت امضاء صدق دعواي مدعي شريعت است پس از اين دو نظر ثابت شد كه بشارت [ صفحه 19] پيامبر سابق نيز لازم است اكنون با اجازه خوانندگان محترم به سراغ دين اسلام مي رويم و از آن تحقيق كامل مي نمائيم، تا بر خوانندگان عزيز آشكار گردد كه آيا آن سه علامت در آن وجود دارد يا ندارد، پس و از آن به سراغ مرام بهاء مي رويم از آن نيز بررسي كامل مي نمائيم:

تحقيق در دين اسلام

آنچه از راه تواتر [5] كه «دليل قاطع است» به ما رسيده اينكه پيامبر اسلام داراي معجزات فراواني بوده است مانند صعود به آسمان، شق القمر، تسبيح سنگريزه در دست مباركش، و غير آنها كه تا چهار هزار معجزه از حضرتش در تاريخ ضبط شده، يگانه معجزه جاوداني پيامبر اسلام قرآن مجيد است، قبل از ورود به اعجاز قرآن، بسيار به مورد است كه معناي معجزه را بيان كنيم. [ صفحه 20]

معناي معجزه چيست؟

معجزه لغتي است تازي. پارسي آن «ناتوان كننده» است. چون پيامبران خدا براي اثبات دعواي خويش، با اتكال به پروردگار جهان، بدون اسباب ظاهريه، از خود چيزهائي نشان مي دادند كه بشر عادي از آوردن به مثل آن عاجز و ناتوان بود، لذا آن چيزهاي عاجزكننده را معجزه نام نهادند.

چرا قرآن مجيد بر خلاف كتب آسماني ديگر معجزه است؟

بر ارباب دانش، پوشيده نيست كه پيامبران خدا بر طبق مقتضيات هر عصري از خود معجزه اي نشان مي دادند چنانچه در زمان حضرت موسي عليه السلام بازار سحر و جادو، به حدي رواج داشت كه ساحرين و جادوگران به وسيله ي پنبه، ريسمان، جيوه، زيبق و غير آنها، انواع و اقسام حيوانات را ساخته، در آن حقه ها به كار برده، در مقابل آفتاب قرار مي دادند بر اثر تابش آفتاب تمام به جنبش در مي آمدند، با اينگونه كارها، فوق العاده توجه مردم را به خود جلب مي نمودند، در آن زمان حضرت موسي (ع) با اتكال به پروردگار جهان، بدون اسباب ظاهريه، از خود معجزاتي نشان داد كه يكي از آنها اين بود، عصاي خشكي را به زمين انداخت، به قدرت خداي توانا اژدهائي آشكار گرديد، آنچه را كه ساحرين در مدت يك سال ساخته و پرداخته بودند، بلعيد بر اثر اين معجزه، فورا هفتاد نفر از ساحرين زبردست به خداي موسي (ع) ايمان آوردند، و نيز در زمان حضرت عيسي (ع) آسياي طبابت به هر چه سرعت تمام تر در گردش بود، به طوري كه اطباء يوناني معالجات حيرت انگيزي از [ صفحه 21] خود نشان مي دادند. فقط كاري كه از آنها ساخته نبود، رفع پيسي كردن، كور و كر مادرزاد را بينا و شنوا نمودن، مرده زنده ساختن بود در آن

زمان حضرت عيس (ع) به اذن خداي متعال، از خود معجزاتي نشان مي داد كه از آن جمله رفع پيسي و كور و كر مادرزاد را بينا و شنوا و مرده را زنده كردن بود بدين وسيله حضرتش مردم را به يكتاشناسي هدايت مي نمود در زمان پيامبر اسلام «حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله» خورشيد تابان فصاحت و بلاغت به منتهي درجه اش در جزيرة العرب و حجاز، نورافشاني مي نمود به طوري كه اعراب جاهليت به وسيله اشعار و خطبه هاي فصيح و بليغ خويش بر يك ديگر فخر و مباهات مي كردند. و با نرد فصاحت و بلاغت برد و باخت مي نمودند به ويژه در بازار «عكاظ» كه در نزديكي طائف است، فصحاء و بلغاء عرب بر روي جهازهاي شتر مي نشستند و با آواز بلند، اشعار و خطبه هاي خويش را انشاد نموده، به وسيله آنها نظرهاي مردم را به خود جلب مي نمودند، و نيز در موسم حج و عمره «ماه ذي الحجه و رجب» فصحاء و بلغاء عرب به خصوص فصحاي قريش در نزد علماء و روساء قبائل و صاحب منصبان قوم و عشيره، اشعار و خطبه هاي خويش را انشاد نموده،چنانچه مورد قبول و پسند آنها واقع مي شد تمام را با آب طلا نوشته، بر ديوار كعبه نصب مي نمودند، تا مادامي كه كسي مانند آن نمي آورد او و قبيله او بر ساير قبائل فخر و مباهات مي نمودند، به قدري فن فصاحت و بلاغت در اعراب جاهليت شيوع داشت كه پانصد و پنجاه بيت شعر از هفت [ صفحه 22] شاعر [6] زبر دست و مشهور عرب، با آب طلا بر روي صفحات مخصوصي نوشته، بر ديوار

كعبه نصب گرديده بود، آن اشعار به معلقات سبعه معروف گرديد، معلقات سبعه ساليان درازي بر ديوارهاي كعبه آويخته بود به قسمي كه چهره درخشان آنها بر اثر گرد و غبار تيره و تار گرديده بود كسي قادر نبود كه از آن اشعار فصيح تر و بليغ تر بياورد تا اينكه پيامبر اسلام ظهور نمود، آياتي به نام قرآن از جانب خداي توانا آورده، هنگامي كه اين آيه: (و قيل يا ارض ابلغي مائك و يا سماء اقلعي و غيض الماء و قضي الامر - الخ) نازل شد، فصحاء و بلغاء قوم دستور دادند، تا هنوز طبل افتضاح و ناقوس رسوائي آنان را نزده اند تمام معلقات سبعه معروفه را از ديوارهاي كعبه بردارند، زيرا آنان مي دانستند كلماتي را كه پيامبر اسلام آورده نهايت فصاحت و بلاغت را حائز و تمام فنون ادبيت و بلاغت را [7] داراست، هيچ گونه تعقيد و تنافر و چيزهاي ديگري كه مخل به فصاحت و بلاغت است در آن وجود ندارد، گذشته از آن، معترف بودند كه اين كلمات از عهده بشر عادي خارج است. لذا بعضي از فصحاء معروف عرب مانند لبيد، شاعر مشهور، همين كه آيات شريفه قرآن را شنيد، پس از كاوش [ صفحه 23] كامل و پي بردن به عظمت قرآن، به دين مقدس اسلام مشرف گرديد، و به جهت احترام به قرآن مجيد، براي هميشه شعر گفتن را ترك نمود. ولي بيشتر آنها بر اثر تكبر و تعصبي كه داشتند، زير بار قرآن نمي رفتند لذا نسبت دروغ به پيامبر اسلام بسته، مي گفتند اين كلمات يعني آيات قرآني بافته هاي محمد (ص) است از اين نكته نظر بود كه

خداي متعال آياتي [8] چند درباره عدم قدرت بشر به آورن مانند قرآن بر پيامبر اسلام نازل فرمود، پيامبر اسلام هم به آن آيات تحدي جسته با مردم مبارزه مي نمود، به مردم مي فرمود، اگر راست مي گوئيد قرآن گفته بشر است، يك سوره يا آيه اي مانند قرآن بياوريد. در عصر پيامبر اسلام مانند وليد بن مغيره كه از فصحاء نامي عصر خويش بود و نيز فصحاء و بلغاء هر عصري به مبارزه برخاستند، پس از مدت كوتاهي با مغز در پرتگاه محكوميت سقوط كرده، به ناتواني [ صفحه 24] خويش اعتراف نمودند، نام و داستان چگونگي مبارزه آنان در كتب تاريخ مضبوط است. ما به جهت رعايت اختصار از ذكر آنها خودداري نموديم پس تا به اينجا ثابت شد كه گذشته از معجزات فراواني كه از پيامبر اسلام سر زده، قرآن مجيدش نيز بر خلاف همه كتب آسماني معجزه جاوداني و اختصاصي او گرديد، زيرا تاكنون كه چهارده قرن از عمر قرآن مجيد مي گذرد فصحا و بلغاء عرب نتوانسته اند يك سوره يا آيه اي مانند قرآن بياورند وقتي كه عرب كه اهل زبان است ناتوان شد عجم به طور مسلم عاجز خواهد بود.

صدق گفتار پيامبر اسلام

اين مطلب مورد هيچ گونه شبهه و ترديد نيست كه تنها راهي را كه مي توان راستي و دروغگوئي، خوبي و بديهاي مردم پيش را ثابت نمود، همانا تاريخ است. ما همين كه نظر به تاريخ زندگاني پيامبر اسلام مي افكنيم مشاهده مي نمائيم كه بر پيشاني درخشان زندگاني پيامبر اسلام راستي درستي، صفا، صميميت، پاكدامني، پرهيزگاري حضرتش منقوش است، به قدري پيامبر اسلام در راه راستي و درستي قدم مي زد، كه در اعراب جاهليت كه

درصدد محو اسلام و نابودي پيامبر گرام بودند، به محمد امين و راستگو معروف بود اين خود دليل بزرگي است بر اينكه پيامبر اسلام در زمان زندگاني خويش در طريق راستي و درستي قدم مي زده، گذشته از آن در تاريخ دوست و دشمن يك نقطه ضعفي از پيامبر اسلام گرفته نشده كه العياذ بالله در يك جا دروغ گفته و يا در يك مورد خيانت كرده باشد پس از راه تاريخ صدق گفتار پيامبر اسلام نيز به خوبي ثابت مي شود. [ صفحه 25]

بشارت پيامبران سابق به وجود پيامبر اسلام

ما اگر تورات و انجيل را كه در دسترس كليميان و مسيحيان است و آن عبارت از اسفار خمسه [9] و اناجيل اربعه [10] مي باشد، با آن همه تحريفات [11] و تبديلات كه در آن دو شده، مورد بررسي قرار دهيم مشاهده مي كنيم كه در سفر تثنيه، باب 18 از صفحه [ صفحه 26] 118 تا 128 در پيرامون دين مقدس اسلام سخن رانده و نيز از نام نامي پيامبر اسلام (محمد بن عبدالله (ص)) بشارت داده است، ما به جهت رعايت اختصار از درج آن خودداري مي نمائيم خوانندگان محترم را به نشانه فوق راهنمائي مي كنيم. در انجيل يوحنا باب 15 در عدد 26 و باب 16 در عدد 7 تا 15 نيز از نام و نشان پيامبر اسلام بشارت داده است. ما از آن فقط به نام نامي پيامبر اسلام كه بشارت داده اكتفاء مي كنيم چنانچه قرآن مجيد هم به همان اكتفاء فرموده است. در سوره (7) اعراف آيه (156) مي فرمايد: الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مكتوبا عندهم في التورات و الانجيل الخ [12] انجيل يوحنا از پيامبر

اسلام به نام پريقليطوس بشارت مي دهد پريقليطوس لغتي است يوناني معرب [13] آن فريقليط است و آن در [ صفحه 27] لغت تازي به معني (محمد يا احمد (ع)) است و در لغت پارسي به معني «بسيار ستوده است» بنابراين تورات و انجيل از وجود نازنين پيامبر اسلام خبر داده اند پس آن سه علامت تماما در مدعي شريعت اسلام (محمد بن عبدالله (ص)) وجود دارد دينش در اين صورت آسماني و پيروي از آن بر هر فردي واجب است. اكنون مي رويم به سراغ دين بهاء درباره آن نيز كاوش مي كنيم:

بررسي دين بهاء

اشاره

خوانندگان محترم البته مي دانند كه آن سه علامت در صورتي متصور است، كه مدعي دين، خود را بنده خدا دانسته، دعوايش اين باشد كه دينش از جانب خدا آمده، تمام دستوراتش وابسته به عالم وحي است در اين صورت براي اثبات دعوايش آن سه علامت لازم است و اما اگر مدعي شريعتي خود را خدا دانسته و نيز آشكار باشد كه دين وي از ناحيه بشر سرچشمه گرفته است به طور قطع آن دين از صفوف اديان چه آسماني [14] و چه غير آسماني [15] خارج است. [ صفحه 28] بنابراين شريعت بهائيت از سنخ دوم به شمار مي رود، چون مدعي بهائيت (حسينعلي مازندراني) در چند مورد ادعاي خدائي كرد و نيز مانند آفتاب روشن است كه دين بهائيت از طرف روس ها پايه گذاري شده، پس از اين مقدمه چنين نتيجه به دست مي آيد كه دين بهاء از تحت عنوان دين چه آسماني و چه غير آسماني خارج است، ولي براي اينكه فريب خوردگان بهائيت خيال نكند كه در اين كتاب تعصب مذهبي به خرج داده،

خواسته ايم دين بهاء را در مرتبه اول از زمره اديان خارج نمائيم، لذا آهسته آهسته پيش رفته همان طور كه وعده داده بوديم بررسي كامل در دين بهاء مي نمائيم تا بر فريب خوردگان روشن گردد كه آن سه علامت در مدعي دين بهائيت اصلا وجود ندارد، قبل از بررسي در دين بهاء ناگزيريم، براي اثبات اينكه حسينعلي ادعاي خدائي كرده و اينكه دينش از طرف روسها پايه گذاري شده دليل اقامه كنيم و مدرك صحيح به دست شما خوانندگان محترم بدهيم.

دعوي خدائي حسينعلي بهاء

اشاره

ما براي اثبات اينكه حسينعلي دعواي خدائي كرده به قول اين و آن متمسك نمي شويم بلكه از دو كتاب مبين و اقدس، كه به اعتراف تمام بهائيان از آسمان به مغز حسينعلي نازل شده، برايتان [ صفحه 29] دليل مي آوريم تا اينكه نگوئيد ما نسبت دروغ و افتراء به حسينعلي بهاء داده ايم.

در اين كلمات خوب دقيق شويد

در كتاب مبين صفحه 286 مي گويد: اسمع ما يوحي من شطر البلاء علي بقعة المحنة و الابتلاء من سدرة القضاء انه لا اله الا انا المسجون الفريد. ترجمه - بشنو آنچه را كه وحي مي شود از مصدر بلاء بر زمين غم و اندوه از سدره قضاء اينكه نيست خدائي جز من زنداني يكتا. باز در همان كتاب در صفحه 308 مي گويد: ينادي المنادي، بين الارض و السماء السجن لله المقتدر العزيز الفريد. ترجمه - ندا مي كند نداكننده بين زمين و آسمان، زندان از براي خداي تواناي عزيز يكتاست. بعد مي گويد: قد افتخر هواء السجن بما صعد اليه نفس الله لو كنتم من العارفين. [ صفحه 30] ترجمه - به تحقيق افتخار كرد هواي زندان به سبب آنچه را كه بالا رفت به سوي آن هوا (يعني در هوا پخش شد) نفس خدا اگر باشيد شما از دانايان. باز در همان كتاب در صفحه 340 مي گويد: قد تجلي الله من افق السجن عليك ايها المقبل الي الله فالق الاصباح. [16] . ترجمه - به تحقيق تجلي كرد خدا از افق زندان بر تو اي كسي كه (خطاب به يكي از اغنام الله است) به سوي خدا يعني (حسينعلي) فالق الاصباح مي آئي. باز در همان كتاب در صفحه 342 مي گويد: كذلك امر ربك اذ

كان مسجونا في اخرب البلاد [17] . ترجمه - اين طور امر كرد پروردگارت زماني كه بود زندان در خراب ترين شهرها. در چند جاي ديگر همان كتاب نيز دعواي خدائي كرده ولي ما به جهت رعايت اختصار، به همين مقدار اكتفاء نموديم. در كتاب اقدس هم در چندين مورد ادعاي خدائي نموده، ولي ما از باب نمونه به دو مورد آن مي پردازيم: 1 - در كتاب اقدس صفحه 38 مي گويد: يا ملاء الانشاء اسمعوا نداء مالك الاسماء انه يناديكم من شطر سجنه الاعظم انه لا اله الا انا المقتدر المتكبر المتبحر المتعالي العليم الحكيم. [ صفحه 31] ترجمه - اي گروه انشاء (خطاب به اغنام الله، گوسفندان خداست) بشنويد نداي مالك اسماء را كه ندا مي كند از مصدر زندان بزرگ خويش (مراد زندان عكاست) اينكه نيست خدائي جز من تواناي خودپسند متبحر متعالي داناي حكيم. 2 - در همان كتاب در صفحه 49 خطاب به علماء مي كند لو آمنتم بالله حين ظهور ما اعرض عنه الناس، استعيذ و ابا لله يا معشر العلماء و لا تجعلوا انفسكم حجابا بيني و بين خلقي. ترجمه - اگر ايمان آورده بوديد به خدا هنگام ظهورش، مردم از او رو برنمي گرداندند بترسيد اي جماعت علماء قرار ندهيد خود را حجاب و پرده بين من و خلق من - از اين جملاتي كه از مبين و اقدس ذكر شد بر خوانندگان محترم ثابت گرديد كه حسينعلي بهاء ادعائي خدائي كرده است اما داستان مرام باب و بهاء كه چگونه از طرف روس ها بنيان گذاري شده است از اين قرار است: [ صفحه 32]

نقشه هاي خائنانه ي استعمارگران روسي در ايران

اشاره

از دير زماني است كه بيگانگان و

استعمارگران روسي، روسهاي تزاري درصدد بر آمدند، كه دين مقدس اسلام را ريشه كن و بزرگترين ضربت را بر پيكر نازنين مسلمانان وارد سازند، ولي خوشبختانه دستشان به جائي نمي رسيد، هر نقشه اي كه مي كشيدند سرانجام نقش آنان بر آب مي شد نمي دانستند چه چيز مانع پيشرفت در كارشان مي باشد لذا در جستجوي آن برآمده پس از چندي پي به آن مانع بردند از آن به بعد براي از بين بردن آن قيام نموده، تا اينكه بر رخش مقصود خويش سوار شدند، هر چند نتوانستند كوچك ترين لطمه اي به دين مقدس اسلام وارد سازند، چه آنكه دين اسلام بزرگتر از آن است كه استعمارگران روسي بتوانند آن را از بين برده يا كوچكترين ضربه اي بر آن وارد آورند ولي كاري كه كردند مسلمانان را به روز سياه نشاندند البته خواهيد پرسيد كه آن مانع چه بود؟ آن مانع اتحاد و هماهنگي مسلمانان بود، چون اين مطلب از جمله بديهيات و غير قابل انكار است و آن اينكه تا مادامي كه اتحاد و هم آهنگي بر هر قوم و ملتي حكم فرما باشد. هرگز بيگانگان و اجانب نمي توانند بر آن قوم و ملت آقائي و بزرگي كرده تا در نتيجه به مقاصد شوم خويش فائز گردند ما اگر تايخ صد سال و اندي پيش را مورد مطالعه قرار دهيم به اين نكته برخورد خواهيم نمود كه مسلمانان آن روز در نهايت اتحاد و هم آهنگي به سر مي بردند و به قدري نسبت به عالم روحانيت علاقه مند [ صفحه 33] و به پيشوايان خويش خوش بين بودند كه اگر پيشواي عاليقدر و مرجع تقليد آنان فتوي به حرمت چيزي مي داد، آن را

وحي آسماني تلقي كرده؛ براي هميشه از آن اجتناب و دوري مي نمودند: درست در همان روزها (در اواخر قرن سيزدهم هجرت كه مطابق است با قرن نوزدهم ميلادي) بود كه استعمارگران روسي (روسهاي تزاري) از خواب غفلت بيدار شده، دانستند كه دو عامل مؤثر يكي قدرت و نيروي روحانيت و ديگري اتحاد و هم آهنگي مسلمانان است كه مانع پيشرفت كار آنها گرديده، سياست استعماري آنان را نقش بر آب مي كند زيرا آنان مشاهده مي كردند كه مسلمانان در نهايت اتحاد و در كمال صفا و صميميت عمل به قوانين متقن اسلام از طريق روحانيين مي نمودند و نيز با دو ديده ي خويش مي ديدند كه زمام رتق و فتق و حل و عقد و قبض و بسط امور ديني و كشوري تمام در قبضه ي قدرت روحانيين بود لذا در فكر و انديشه فرورفته نقشه ي خائنانه اي طرح نمودند، تا آنكه بتوانند به وسيله ي آن نيروي روحانيت را درهم شكسته و صفوف اتحاد و يگانگي مسلمانان را از هم گسسته نمايند: خلاصه آن نقشه را به وسيله ي برخي از افراد دست نشانده ي خويش به مورد اجراء گذارده در نييجه به وصال عروس آرزوي خود رسيدند.

آن نقشه ي خائنانه چه بود؟

نقشه خائنانه آنان، نقشه دين سازي و پيمبر تراشي بود، كه اكنون جريانش به طور تفصيل از نظر خوانندگان محترم مي گذرد: [ صفحه 34]

فعاليت هاي ستون پنجم روسيه با دستگاه دين سازي

اشاره

آنچه كه از تايخ برخي از مورخين استفاده مي شود اينكه آلماني ها در بحبوحه قدرت و نفوذشان، ستوني به نام ستون پنجم آلمان تأسيس كرده حداكثر استفاده از آن نموده؛ به وسيله ي آن به مقاصد شوم خويش نائل مي شدند. آن ستون از يك دستگاه جاسوسي مرموز حكايت مي كرد!!؟ روسهاي تزاري نيز ستوني به نام ستون پنجم روسيه بر پا ساخته به وسيله ي آن به آرزوي خائنانه خويش مي رسيدند. اين ستون از يك دستگاه دين سازي و مذهب تراشي حكايت مي نمود، اين ستون افرادي را به لباس روحانيت به شهرها اعزام نموده، به وسيله ي آنان دين و مذهب و پيغمبر و خدا مي ساخت، در اين ستون افراد برجسته اي وجود داشت، مبرزترين آنها شخصي به نام كينياز دالگوركي بود، وي براي اينكه به نقشه دين سازي جامه عمل بپوشاند، به ايران اعزام شد و براي اولين بار در لباس روحانيت در آمده مدتي در حوزه هاي علميه ايران مي گشت، تا اينكه اطلاعات كافي به دست آورد پس از آن روانه عراق عرب شد. [ صفحه 35]

نكته ي قابل توجه

كينياز دالگوركي، چون مي دانست، نامش نظر مردم را به خود جلب نموده سرانجام به خدعه و نيرنگ او پي خواهند برد، لذا نام خود را عوض نموده خويش را به نام شيخ علي لنكراني معرفي كرد، ما هم او را از اين به بعد به نام شيخ علي لنكراني ياد مي كنيم. شيخ علي لنكراني كه به عراق وارد شد تنها حوزه اي كه نظر او را به خود جلب نمود، حوزه سيد كاظم رشتي «كه يكي از شاگردان برجسته شيخ احمد احسائي به شمار مي رفت و هميشه از مباني او تعقيب مي كرد» بود شيخ علي چنين

وانمود كرد كه اشتياق فراوان و علاقه شاياني به ياد گرفتن مباني شيخ احسائي و سيد رشتي دارد لذا اغلب اوقات خويش را به فراگرفتن مباني شيخ و سيد مصروف مي داشت ولي در علين حال درصدد بود كه شخص مستعدي را يعني كسي كه به تمام معني ديوانه و احمق باشد به دام استعماري خويش بياندازد، تا از طريق او به مقصد شوم خود كه دين سازي و پيامبر تراشي است نائل گردد. باري شيخ علي لنكراني در ميان شاگردان سيد كاظم رشتي از همه بيشتر شخصي كه نامش علي محمد بود نظرش را جلب نمود، توانست او را آلت مقاصد خويش قرار دهد، البته خوانندگان محترم مي دانند كه پيامبر و امام در نظر مردم شخصي زيبا و قشنگ جلوه مي كند چون علي محمد شيرازي تمام زيبائي ظاهري را دارا بود يعني پيشاني بلند و بيني قلمي، چشمان بادامي، ابروهاي پيوسته، گونه هاي سرخ و برآمده [ صفحه 36] ريش پر پشت داشت لذا او را به پيامبري نامزد كرد آري او به تمام معني مستعد اين كار بود، زيرا وي قبل از ورود به عراق در حدود دو سال در بندر بوشهر به كسب و كار مشغول بود، وي پس از اينكه دست از كار مي كشيد در فصل تابستان در هواي گرم آن هم هواي گرم بوشهر كه در گرمي ضرب المثل است در بالاي بام آن هم در آفتاب سوزان، مشغول به برخي از زيارات و ادعيه مأثوره مانند زيارت عاشورا و بعضي از اورادي كه خودش جعل مي كرد، مي شد، او در همان اوقات عقل خويش را از دست داده بود بنابراين براي اين كار

جان مي داد چون اين مقام رفيع و منصب بزرگ الهي را دو كس ادعا مي كند 1 - كسي كه به تمام معني عاقل و لايق آن منصب است 2 - كسي كه به تمام معني ديوانه و غير لايق است، علي محمد از قسم دوم بود به طوري كه در بعد در اشعار ما ادعاهاي گوناگون او كه دلالت بر ديوانگي وي مي كند خواهيد خواند.

نيرنگ دست نشانده ي روسيه

شيخ علي لنكراني استعمارگر روسي در اولين ملاقات با علي محمد، خود را شيفته و فريفته او نشان داد و در برابرش نهايت خضوع و خشوع را مي نمود گاه گاهي هم در نهاني او را ملاقات نموده قليان چرسي به خدمتش حاضر مي كرد او هم با كمال اشتياق قليان مي كشيد همين كه بر اثر چرس در عالم اغماء و بي هوشي سير مي كرد جاسوس روسي علي لنكراني وقت را غنيمت شمرده به او خطاب مي نمود، تو باب علوم خدا هستي، تو باب امام زماني، من و همه و همه بايد تو را باب بدانيم تو قطعا با امام زمان رابطه سري داري خلاصه جاسوس روسي هميشه در حال بي هوشي علي محمد از اين قبيل سخنان به او مي گفت علي محمد هم خود را گم كرده، زيرا وي از طرفي گول سخنان جاسوس [ صفحه 37] نيرنگ باز را خورده خيال كرد واقعا لايق مقام بابيت است و از طرف ديگر هم سيد كاظم رشتي را مبشر خود مي دانست لذا اين دو دست به دست هم داده باعث شده كه علي محمد ادعا كند آن هم نه يكي نه دو نه سه نه چهار بلكه پنج ادعاي گوناگون نمود و از اين

راه ديوانگي خود را ثابت نمود. [ صفحه 38]

آغاز دعوت علي محمد شيرازي

علي محمد شيرازي در قرن سيزدهم در سنه ي 1260 هجري كه مطابق است با قرن نوزدهم ميلادي ادعاي ذكريت كرد (يعني ادعاء نمود من مفسر قرآنم) در همان زمان كتابي به نام احسن القصص نوشت به عقيده خودش در آن كتبا تفسير سوره مباركه يوسف را نموده اين كتاب را به صد و يازده سوره تقسيم كرده، در اوائل هر سوره اش آيه اي از آيات سوره يوسف را عنوان كرده پس از آن در حدود چند صفحه در تحت عنوان تفسير آن آيه به عده اي از مهملات و مكررات و ترهات پرداخته درست مشمول اين روايت نبوي گرديده من قال في القرآن بغير علم فليتبؤ مقعده من النار [18] ، ما به دو جهت از ذكر آنها در اين كتاب خودداري نموديم 1 - به جهت ضايع نشدن وقت 2 - به جهت مراعات اختصار، بعد از ادعاي ذكريت ادعاهاي ديگري نمود كه در اشعار ما به طور تفصيل خواهيد خواند. سرانجام بعد از همه آن ادعاها توبه نامه اي براي ناصرالدين شاه قاجار در زمان ولايت عهدي او فرستاد در همه اين مدت آن جاسوس شوروي و جاسوسان ديگر در هر جا از حمايت و مساعدت و تبليغات نهاني درباره اش كوتاهي نمي كردند. [ صفحه 39]

توبه نامه ي علي محمد شيرازي

فداك روحي الحمدلله كما هو اهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافه ي عباد خود شامل گردانيده به حمدالله ثم حمدا كه مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده كه به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر ياغيان فرموده اشهدالله من عنده كه اين بنده ضعيف

را قصدي نيست كه خلاف رضاي خداوند اسلام و اهل ولايت او باشد كه اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولي چون قلبم موقن به توحيد خداوند جل ذكره و نبوت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و ولايت اهل ولايت است و لسانم مقر بر كل ما نزل من عندالله است اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاي حق را نخواسته ام و اكر كلماتي كه خلاف رضاي او بود از قلم جاري شده غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را و اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط با دعائي باشد و استغفر الله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امور بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليلش بر هيچ امري نيست و مدعاي نيابت خاصه حضرت حجة الله عليه السلام را ادعائي مبطل مي دانم و اين بنده را چنين ادعائي نبوده و نه ادعاي ديگر مستدعي از الطاف شاهنشاهي و آن حضرت چنان است كه اين دعاگو را به الطاف و عنايات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمايند و السلام. [19] . [ صفحه 40] علي محمد چون حقيقتا توبه نكرده بود، بلكه در نهاني به كار خويش مشغول بود لذا در نزد ناصرالدين شاه قاجار شخصي مرتد و اخلالگر به شمار رفته درسال 1266 هجري در تبريز به دار مجازات آويخته و مقتول گرديد، بهائيان عقيده دارند كه با اجازه بهاء استخوان هاي علي محمد را پس از چندي به حيفا حمل كرده به خاك سپردند.

رتبه ي خدائي به ميرزا يحيي صبح ازل محول گرديد

ميرزا يحيي صبح ازل و حسينعلي دو برادر از

يك پدر به نام ميرزا عباس معروف به ميرزا بزرگ نوري بودند، هر دو از مريدان علي محمد به شمار رفته از مرام وي پيروي مي نمودند، چون صبح ازل برادر بزرگ بود لذا علي محمد او را جانشين خود قرار داد به موجب وصيت نامه علي محمد «كه عين عبارت آن از نظر خوانندگان عزيز خواهد گذشت» تمام بابيان بدون استثناء صبح ازل را به سمت خدائي [20] شناخته از دستوراتش پيروي مي كردند، حتي حسينعلي [ صفحه 41] بهاء هم به صورت ظاهر در حدود هيجده سال از برادرش پيروي مي كرد و در كتاب ايقانش كه پس از برگشت از سليمانيه در بغداد نوشته بود در موارد زيادي از صبح ازل تعريف و تجليل نموده است. [ صفحه 43]

سفارش و وصيت علي محمد به صبح ازل

اشاره

علي محمد آن پيغمبر قلابي كه بعد به درجه خدائي رسيد، كتابي به نام بيان آورد، با وجودي كه آن را معجزه خويش مي دانست، از تكميل آن عاجز مانده به صبح ازل سفارش كرده كه هشت واحد ديگر بيان را كه ناتمام مانده تكميل نمايد و بعد در وصيت نامه ي خود منصب خدائي را به صبح ازل واگذار مي كند!!!

صورت وصيت نامه علي محمد

الله اكبر تكبيرا كبيرا. هذا كتاب من الله المهيمن القيوم الي الله المهيمن القيوم، قل كل من الله مبدؤن قل كل الي الله يعودون هذا كتاب من علي قبل نبيل [21] ذكر الله للعالمين الي من يعدل اسمه اسم الوحيد [22] . [ صفحه 44] ذكر الله للعالمين قل كل من نقطة البيان ليبدئون ان يا اسم الوحيد فاحفظ ما نزل في البيان و أمر به فانك لصراط حق عظيم. ترجمه - خدا بزرگتر است از حيث بزرگ كردن از حيث بزرگي، اين كتاب از خداي مهيمن قيوم است به سوي خداي مهيمن قيوم (خداي اولي خودش و خداي دومي صبح ازل است) بگو همه از خدا ابتداء مي شوند بگو همه به سوي خدا عود مي كنند اين كتابي است (يعني وصيتي است) از علي قبل نبيل (مرادش علي محمد است) ذكر كرده است خدا براي عالميان به سوي كسي كه نامش مطابق است با نام وحيد (مرادش صبح ازل مي باشد) بگو همه از نقطه بيان ابتداء مي شوند به درستي كه اي هم نام وحيد پس حفظ كن آن چه را كه نازل شد در بيان و امر كن به آن پس به درستي كه تو به راه حق بزرگي هستي. ميرزا يحيي در مدت زمامداري ببخشيد

در زمان خدائي خويش هميشه از مرام علي محمد تعقيب نموده تمام اوقات خود را به نشر آثار و محكم ساختن مرام وي مصروف مي داشت، وي در فصل تابستان در شميران طهران و در فصل زمستان در نور مازنداران به سر مي برد تا اينكه در سنه 1268 هجري ناصرالدين شاه مورد سوء قصد و حمله بي رحمانه چند نفر از بابيها قرار گرفت، بر اثر اين واقعه در حدود چهل نفر از معاريف بابيه كه يكي از آنها حسينعلي بود، [ صفحه 45] شديدا مورد تعقيب دولت وقت واقع سرانجام تماما دستگير شدند بيست و هشت نفر از آنها را به اعمال شاقه به قتل رسانيد، مابقي را به زندان محكوم كرد صبح ازل آن زمان در نور مازندران بود همين كه خبر آن واقعه به گوشش رسيد فورا در لباس درويشي درآمد با عصا و كشكول به بغداد فرار كرد، برادرش نيز بنا به اظهار خودش يكي از سفراء روس او را از زندان طهران آزاد نمود در كتاب مبين در صفحه 77 مي گويد: يا ملك الروس قد نصرني احد سفرائك اذ كنت في السجن تحت السلاسل و الاغلال. ترجمه - اي پادشاه روس به تحقيق ياري كرد (يعني آزاد نمود) مرا يكي از سفيران تو، زماني كه بودم من در زندان در زير غل و زنجير. از اين عبارت حسينعلي به خوبي استفاده مي شود كه وي يكي از دست نشانده هاي روسي بوده، زيرا حسينعلي به طور مسلم قوم و خويشي با سفير روس نداشته تا به جهت عرق فاميلي او را از زندان آزاد كند پس بايستي گفت وي نوكر مستقيم روس بوده از

روسها دستورالعمل مي گرفته كه بعدها مرامي تأسيس نمايد، البته اين مطلب بسيار بديهي است كه هميشه آقا از نوكر حمايت مي كند، چون او نوكر بود لذا دولت روس، حمايت كرده از زندانش آزاد نمود همين كه حسينعلي از زندان طهران آزاد شد به سوي بغداد حركت كرده به برادرش، صبح ازل ملحق گرديد. [ صفحه 46] كم كم فرقه بابيه از گوشه و كنار ايران به بغداد روي آوردند در مدت اقامت آنها در بغداد هيچ نفاقي رخ نداد مگر چند نفر از بابيها طغيان كرده ادعائي نمودند كارشان هم به جائي نرسيد، سرانجام از بين رفتند تا اينكه در اواخر اوقات اقامت در بغداد از حسينعلي كمي بي اعتنائي و سهل انگاري مشاهده شد. زعماي بابيه از اين كار مضطرب گرديده بر او سخت گرفته تهديدش نمودند به طوري كه وي قهركنان از بغداد خارج شد دو سال در اطراف سليمانيه به سر برد تا اينكه صبح ازل از روي عرق برادري به هر وسيله كه بود دوباره وي را به بغداد برگرداند. از آن به بعد ادعاها شروع شد، كار به جائي رسيد كه هر كس بامدادان سر از بستر خواب بر مي داشت ادعائي مي نمود، آن طوري كه برخي از مورخين نوشته اند ميرزا اسدالله تبريزي معروف به ديان كه او را علي محمد، كاتب آيات صبح ازل قرار داده بود علاوه بر زبان فارسي و تركي و كمي عربي، زبان عبراني و سرياني را نيز مي دانست ادعائي نمود ولي حسينعلي با وي به مباحثات زياد پرداخت سرانجام ديان به دست فرقه بابيه به قتل رسيد و نيز چند نفر ديگر مانند ميرزا غوغا و شيخ

اسماعيل و حاج ملاهاشم و ميرزا محمد زرندي معروف به نبيل و سيد حسين هندياني و ميرزا حسين جان ادعا نمودند، باز كار آنها هم به جائي نرسيد سرانجام به حيات آنان نيز [ صفحه 47] خاتمه داده شد در آن زمان بر اثر جور و فساد و ياغي گري بابيه مسلمانان بغداد و حوالي آن نفرت خود را نسبت به آنان اعلام داشته به دولت ايران شكايت كردند: دولت ايران هم به وسيله ي سفير خود در اسلامبول از سلطان عثماني (عبدالعزيز) كه در آن زمان بر عراق نيز حكومت داشت تقاضا نمود كه بابيه را از بغداد به جاي ديگر تبعيد كند سلطان عثماني هم دستور داد تمام بابيان را به اسلامبول تبعيد كردند، بابيها در حدود چهار ماه در اسلامبول اقامت كرده سپس در سال 1280 هجري به ادرنه تبعيد شدند.

آغاز دعوت حسينعلي بهاء در ادرنه

حسينعلي از برادرش صبح ازل زيركتر و زبردست تر بود وي از آنجائي كه حسن سياست و كياست داشت مي دانست كه به يك مرتبه نمي توان در مقابل وصيت علي محمد عرض اندام كرده مخالفت نمود و در نتيجه صبح ازل را از بين برد لذا بتدريج از طرفي نقشه هائي را كه در پيش در مغز خويش مي پروراند، در ادرنه به مورد اجرا گذاشت و از طرف ديگر روابط خود را با زعماي بابيه كه كلماتشان در هر امري مؤثر واقع مي شد محكم نمود تا اينكه در سال [ صفحه 48] 1284 هجري دعوي من يظهره اللهي كرد، از دعوي وي به خوبي زيركي و زبردستي او آشكار مي شود. پس بسيار بجاست كه داستان من يظهره اللهي را شرح دهيم تا اينكه بدانيد حسينعلي

با چه نقشه و تردستي توانسته در مقابل وصيت علي محمد مقاومت كند و صبح ازل را از بين ببرد. [ صفحه 49]

داستان من يظهره اللهي

علي محمد زماني كه ادعاي ذكريت و بابيت داشت كتابهائي به نام اسحن القصص (تفسير سوره يوسف) و تفسير كوثر و تفسير و العصر را تأليف نمود وي در آن هنگام ورد زبانش در مجالس و محافل اين بود كه با امام دوازدهم حضرت حجة بن الحسن (عجل) روابط سري دارم من از جانب آن حضرت مأمورم، هر چه را كه مي گويم از طرف اوست، هدف اصلي من جز تقويت و تشييد دين مقدس اسلام و نشر حقايق آن چيز ديگري نيست و نيز كلمه ي قائم منتظر و مهدي موعود را عنوان تأليف خود قرار داده بود: بعد هم پايش را بالاتر نهاد ادعاي مهدويت نموده گفت من همان قائم منتظر و مهدي موعودم، همه جا ناقوس (اني انا القائم المنتظر و الحجة الاكبر) را مي نواخت و همين كه دعوي نبوت كرد، پايش مانند برخي از چهارپايان در گل گير كرده نمي دانست چه نقشه اي بريزد تا آن كلمه قائم منتظر و مهدي موعود را كه عنوان تأليفات خويش قرار داده بود، تأويل كند: زيرا وي به عقيده خودش به مقام پيغمبري رسيده و كتابي به نام بيان آورده مردم را به دين جديد خويش دعوت مي كند ديگر چه [ صفحه 50] معني دارد از طرف امام مأمور باشد و تقويت از دين مبين اسلام بنمايد، لذا در درياي انديشه فرورفت تا اينكه فكرش به اينجا رسيد كه آن عنوان قائم منتظر و مهدي موعود را تبديل به يك مفهوم كلي و

معناي مبهمي كند و آن عبارت بود از كلمه (من يظهره الله) يعني كسي كه بعد خدا او را ظاهر مي كند آري علي محمد براي اينكه نوشته هاي سابق خود را تأويل كند، اين طور مي گويد مقصود من از قائم و مهدي منتظر كه از جانب او دعواي بابيت مي نمودم و از مقام حضرتش دائم تعريف كرده، از ظهورش بشارت مي دادم، من يظهره الله است يعني كسي كه بعد خدا او را طاهر مي كند: از اينجا زيركي حسينعلي به خوبي آشكار مي گردد، وي ادعاي من يظهره اللهي كرده مي گويد من همان كسي هستم كه علي محمد از ظهور من خبر داده صبح ازل بايد پيرو من گردد، كتاب بيان منوط به تصديق و امضاء من است من مرام علي محمد را نسخ كرده، خلاصه با اين خدعه و نيرنگ در حدود پنجاه نفر از بابيه را پيرو خود ساخت و مابقي كه سي نفر بيش نبودند از صبح ازل پيروي مي نمودند، از اين به بعد فرقه بابيه به دو دسته ازلي و بهائي تقسيم شدند و دائما به لعن و تكفير هم مي پرداختند در نتيجه انقلاب و هيجان عجيبي بين آن دو دسته ايجاد شد دائما نيرنگ ها به هم مي زدند كثافت كاريها به بار مي آوردند از اين رو پادشاه عثماني چاره اي نديد جز اينكه آن دو دسته را از [ صفحه 51] نقاط نزديك مرز به جاهاي دوردست تبعيد كند، تا كاري از آنها ساخته نباشد، اين بود كه صبح ازل و پيروانش را با چند نفر از بهائيها به ماغوساي قبرس تبعيد كرد، و حسينعلي و ياورانش را با چند نفر از بابيها به زندان

معروف عكا افكنند اين كار در 20 ربيع الاول سال 1285 هجري واقع شد: تو را به خدا قسم خواننده عزيز ملاحظه كن حقه بازي حسينعلي تا چه اندازه و خدعه و نيرنگ او تا چه پايه است!

شرح زندگي حسينعلي بهاء

ميرزا حسينعلي پسر ميرزا عباس معروف به ميرزا بزرگ نوري در سال 1233 هجري در طهران تولد يافت علوم ادبيات را در طهران تحصيل كرد پس از آن به عالم تصوف علاقه فراواني پيدا نمود در آن مسلك وارد شد و از همين جهت بود كه مانند دراويش گيسوي بلند داشت آن چه كه از نوشته هاي او استفاده مي شود معارف وي همان معارف صوفيه ولي به طرز ناقصش بوده است. وي هنگامي كه آوازه علي محمد را شنيد در شمار پيروان وي درآمده درباره اش شروع به تبليغ نمود پس از قتل علي محمد در حدود 180 سال مريد برادرش صبح ازل گرديد سپس خودسري آغاز نمود از اطاعت صبح ازل و وصيت علي محمد خارج گرديده بر خلاف نص [ صفحه 52] كتاب بيان علي محمد ادعاي من يظهري كرد بعد ادعاي رجعت حسيني بعد ادعاي رجعت مسيح بعد ادعاي ربوبيت و الوهيت نمود.

تأليفات حسينعلي بهاء

اشاره

حسينعلي داراي چهار كتاب به نام ايقان و بديع و مبين و اقدس بود، و نيز الواحي هم داشت، كتاب ايقان را در بغداد زماني كه پيرو صبح ازل بود تأليف كرده اين كتاب را به تقليد از قرآن سوره بندي كرده در آن پاره اي از اخبار كه از ائمه طاهرين عليهم السلام درباره علامات ظهور حضرت بقية الله (عجل الله) نقل گرديده، درج نموده و تمام را با علي محمد تطبيق كرده است همه تطبيقات او بي جا و بي مورد است زيرا وي در اول اخبار را تحريف كرده پس از آن با علي محمد تطبيق مي نمايد هر چند بيان آنها در اين مقام كه شرح زندگاني حسينعلي است بي مورد

است ولي براي ثابت نمودن اينكه وي در روايات دستبرد كرده به يكي از تطبيقات وي از باب نمونه اكتفا مي كنيم و آن اينكه در ايقان صفحه 155 مي نويسد: في البحار ان في قائمنا اربع علامات من اربع نبي، موسي و عيسي و يوسف و محمد اما العلامة من موسي الخوف و الانتظار و اما العلامة من عيسي ما قالوا في حقه و اما العلامة من يوسف السجن و التقيه و اما [ صفحه 53] العلامة من محمد يظهر باثار مثل قرآن ترجمه - در بحار است اينكه در قائم ما چهار علامت است از چهار پيغمبر 1 - موسي 2 - عيسي 3 - يوسف 4 - محمد اما نشانه اي كه از موسي دارد، ترس و انتظار است و اما نشانه اي كه از عيسي دارد مي گويند در حق او آنچه را كه درباره ي عيسي گفته اند و اما نشانه اي كه از يوسف دارد زندان و تقيه است و اما علامتي كه از محمد دارد اينكه ظاهر مي شود به آثاري مانند قرآن (يعني كتابي مي آورد مانند قرآن مجيد) مؤلف گويد، حسينعلي گذشته از اينكه در روايات تحريف كرده جمله يظهر به آثار مثل قرآن: او نيز غلط است زيرا بايستي بگويد يظهر باثر مثل القرآن: اصل روايت اين طور ضبط شده، خوانندگان محترم به جلد سيزده بحارالانوار علامه مجلسي ره صفحه 57 چاپ كمپاني مراجعه فرمايند روايت ابي بصير از ابي جعفر (امام باقر (ع)) است مي فرمايد في صاحب الامر سنة من موسي و سنة من عيسي و سنة من يوسف و سنة من محمد (ص ع) فاما من موسي فخائف يترقب و اما من عيسي فيقال فيه

ما قال في عيسي و اما من يوسف فالسجن و التقيه و اما من محمد فالقيام بسيرته و تبيين آثاره ثم يضع سبقه علي عاتقه و لا يزال يقتل اعداءالله حتي يرضي الله قلت، و كيف يعلم ان الله عزوجل قد رضي قال 4 يلقي الله عزوجل في قلبه الرحمة (ترجمه) در صاحب الامر (امام زمان عجل) [ صفحه 54] سنتي است از موسي (ع) و سنتي است از عيسي (ع) و سنتي است از يوسف (ع) و سنتي است از حضرت محمد (ص) پس سنتي كه از موسي (ع) دارد پس ترسناكي است كه هميشه در انتظار است و اما سنتي كه از عيسي (ع) دارد پس گفته مي شود درباره ي او آنچه را كه درباره ي عيسي (ع) گفته شد يعني مي گويند حضرت بقية الله مرده است چنانچه در حق حضرت عيسي (ع) گفته شد، اين مطلب را ما از خبري ديگر كه به همين مضمون از ابي بصير نقل گرديده، استفاده نموده ايم در آن خبر به جاي عبارت مذكور اين عبارت مضبوط است (و اما من عيسي فيقال انه مات و لم يمت) يعني اما از عيسي پس گفته مي شود كه حضرت بقية الله مرده است و حال اينكه نمرده، و اما سنتي كه از يوسف (ع) دارد پس زندان و تقيه است و اما سنتي كه از حضرت محمد (ص ع) دارد پس اين است كه قيام مي كند به سيره و روش پيامبر اسلام و بيان كردن آثار او، پس مي گذارد شمشيرش را بر روي شانه شريفش و مدام مي كشد دشمنان خدا را تا آنكه خداي متعال راضي مي شود، ابي بصير گفت چگونه مي فهمد كه

خداي عزوجل راضي شده حضرت فرمود هنگامي مي فهند كه خداي عزوجل در قلبش رحمت و مهرباني قرار مي دهد: بر ارباب دانش پوشيده نماند كه جمله (فالقيام بسيرته و تبيين اثاره الخ) چون بر ضرر و عليه حسينعلي تمام مي شد لذا طراري كرده به جاي آن جمله اين عبارت را نسبت به امام (ع) مي دهد (و يظهر به آثار مثل قرآن) خوانندگان محترم تعجب نكنند كه چگونه مي شود حسينعلي در روايت تحريف كند. چون كسي كه آيه مباركه [ صفحه 55] قرآن را تغيير دهد، براي او تحريف روايت آسان است: ملاحظه كنيد چگونه اين آيه مباركه را تحريف كرده، خداي متعال در قرآن مجيد در سوره بقره آيه 209 چنين مي فرمايد: هل ينظرون الا ان ياتيهم الله في ظلل من الغمام در اين آيه خداي متعال كساني را كه در انتظار ديدار حضرتش به سر مي بردند، ذم و توبيخ مي فرمايد استفهام در اين آيه استفهام انكاري و غير حقيقي است پس معناي آيه چنين مي شود، نبايد انتظار بكشند اينكه بيايد آنان را خدا در سايه اي از ابر: ولي حسينعلي در آيه تصرف كرده در ايقانش در صفحه 47 چنين مي نويسد و اين مضمونات در قرآن هم نازل شده چنانچه مي فرمايد، يوم يأتي الله في ظلل من الغمام يعني مي آيد خدا روزي در سايه اي از ابر، و نيز در صفحه 89 همين جمله را كه نسبت به قرآن داده، تكرار مي كند، اگر شما خوانندگان محترم سرتاسر قرآن كريم را به دقت ملاحظه كنيد يك همچه آيه اي را كه حسينعلي به قرآن نسبت مي دهد نخواهيد يافت: رجوع به اصل مطلب ثانيا بر فرض اينكه آن روايت از

امام باقر (ع) باشد، به حسينعلي مي گوئيم مقصودش از آن روايت چيست آيا مي خواهد بگويد كه منظور امام (ع) از روايت اين است كه هر كسي ترس و انتظار داشته باشد، و درباره اش مردم سخناني بگويند و مدتي در زندان به سر برد و كتابي مانند قرآن (از حيث صفحه بندي و جلد) بياورد، او امام قائم است اگر اين است، اين كه امتيازي براي علي محمد نمي گردد زيرا نتيجه [ صفحه 56] اين كلام چنين مي شود كه از زمان غيبت حضرت ولي عصر (عجل) تاكنون هزارها امام قائم العياذ بالله آمده باشند و تا هنگام ظهور حضرتش نيز امام هاي قائم ديگري بيايند، چون در هر عصري بسياري از دانشمندان بر اثر برخي از حوادث زنداني شده و خوف و انتظار هم داشته و درباره آنان مردم سخن ها گفته و كتاب هائي هم مانند قرآن از حيث صفحه بندي و جلد تأليف كرده اند و يا مي خواهد بگويد علي محمد كتابي مانند قرآن از جهت فصاحت و بلاغت و سمو معاني و علو مطالب آورده اگر منظورش اين است مي گوئيم اين كلام كلامي است بسيار بي جا و منطقي است در نهايت پوشالي زيرا مطالب كتاب بيان علي محمد موجود است و ما چند فراز از جملات زيباي آن را در اينجا مي نگاريم و قضاوت عادلانه را به عهده شما خوانندگان محترم مي گذاريم تا خودتان بر حماقت و ناداني حسينعلي بخنديد كه چطور نتوانسته بين آيات فصيحه و بليغه و جملات مهمله و سخيفه فرق بگذارد گر چه تقصير ندارد چون اهل تميز نبوده لذا نتوانسته است فرق بگذارد، اگر برليان و سنگ را به سبزي فروش عرضه بدارند، آن

دو را جز سنگي بيش نخواهد ديد ولي اگر به نزد گوهرفروش ببرند برليان را از سنگ ناچيز تميز خواهد داد باري برخي از آيات مباركه علي محمد به عقيده حسينعلي و جملات مهمله به عقيده ما از اين قرار است: [ صفحه 57]

آيات مباركه يا جملات مهمله

(يك فراز از موضعي از بيان) بسم الله الابهي الابهي الحمدلله المشرق البراق و المبرق الشراق و المفرق الرفاق و المرفق الشفاق و المشفق الحقاق و المحقق الفواق و المفوق السباق و المسبق الشياق و المسمق اللحاق و الملحق الرتاق الخ. فراز دوم يا خليل بسم الله الاقدم الاقدم بسم الله الواحد القدام بسم الله المقدم بسم الله القادم القدام بسم الله القادم القدوم بسم الله القادم القدمان بسم الله القادم المتقدم بسم الله المتقدم المتقدوم بسم الله القادم المتقادم - همين طور مشتقات را شمرده تا آن جائي كه نفس داشت: فراز سوم تبارك الله من رب ممتنع منيع و تبارك الله من ملك مقتدر قدير و تبارك الله من سلط مستلط رفيع و تبارك الله من وزر مؤتزر وزير و تبارك الله من حكم محتكم يديع و تبارك الله من جمل مجتمل جميل و تبارك الله من عظم معتظم عظيم الخ: فراز چهارم بسم الله الفرد ذي الافراد بسم الله الفرد ذي الافرده بسم الله [ صفحه 58] الفرد ذي الفرده بسم الله ذي الفوارد بسم الله ذي الفرادين بسم الله ذي المتفارد بسم الله الفرادء بالله الله ذي الافردآء بالله الله ذي الفردات الخ. فراز پنجم انا الله لا اله الا انا الاقدم انني انا الله لا اله الا انا الاقدم انني انا الله لا اله الا

انا الواحد القدام انني انا الله لا اله الا انا الواحد القدام انني انا الله لا اله الا انا المقدم المقدم انني انا الله لا اله الا انا المقدم المقدم انني انا الله لا اله الا انا القادم القدام انني انا الله لا اله الا انا القادم القدم القدوم الخ. فراز ششم بسم الله الاجمل الاجمل بالله الله الجمل الجمل بسم الله الجمل ذي الجمالين بسم الله الجمل ذي الجملاء بسم الله المجمل المجمل بسم الله المجمل المجمل بالله الله الجمل ذي الجمالين بالله الله الجمل ذي الجملاء بالله الله الجمل ذي الجاملات بالله الله الجمل ذي الجملات الخ [ صفحه 59] فراز هفتم انني انا الله لا اله الا اياي و انني انا الله ذوالالهين انني انا الله لا اله الا اياي و انني انا الواحد ذوالوحادين انني انا الله لا اله الا اياي و انني انا الله لا اله الا اياي و انني انا الواحد ذو الوحادين انني انا الله لا اله الا اياي انني انا المحيي ذو الحيايين الخ. فراز هشتم هذا كتاب من عندالله المهيمن القيوم الي من يظهره الله [23] انه انا الله لا اله الا انا العزيز المحبوب ان اشهد انه لا اله الا هو و كل له عابدنون انا قد جعلناك جلالا جليلا للجاللين و انا قد جعلناك عظمانا عظيما للعاظيمن و انا جعلناك نورا نورانا للناورين همين طور مي گويد تا چند صفحه. مؤلف گويد: علي محمد ببخشيد آقا خدا درباره ي صبح ازل گزاف گوئي [ صفحه 60] كرده حقيقت را نگفته زيرا بايد اين طور بگويد: انا قد جعلناك مجنانا مجنونا للمجانين و انا قد جعلناك مضحاكا و

مضحكة للضاحكين و انا قد جعلناك لعبا و ملعبة لللاعبين.

كتاب بديع بهاء

اين كتاب را كه در دروغ پردازي و غلط اندازي واقعا بديع است، در ادرنه در اوائل پيغمبري! خويش تأليف كرده ببخيشد نازل نموده است و در سال 1286 هجري قمري به چاپ رسيد.

كتاب مبين و اقدس بهاء

كتاب مبين و اقدس را كه دو كتاب وزين و مقدس بهائيان است ميرزا بهاء در زندان عكا، همان زماني كه عقلش را به باد داده بود، بر اغنام الله (گوسفندان خدا) نازل نمود، در آن دو كتاب ادعاي گوناگون و متناقض با هم نموده است، گاه دعوي من يظهري و گاه دعوي رجعت حسيني و گاه دعوي ربوبيت و الوهيت و گاه دعوي بندگي كرده، و ما يك به يك آنها را به مناسبتي در بعد ذكر خواهيم نمود: [ صفحه 61]

زنهاي دائمي حسينعلي

حسينعلي چهار زن دائمي و اختصاصي داشت، اسامي زنهاي او از اين قرار است: 1 - گوهر از او يك اولاد داشت. 2 - بي بي از او سه اولاد داشت. 3 - بي بي جان، از او چهار اولاد داشت. 4 - جماليه از او هيچ اولاد نداشت، و اما زنهاي غير دائمي و اشتراكي خيلي داشت يكي از آنها قرة العين بود، شرح قرة العين در اشعار ما به طور تفصيل خواهد آمد. قرة العين در زمان علي محمد اختصاص به او داشت ولي بعد از قتل علي محمد زعماي بابيه درباره اش قائل به تساوي و اشتراك شده، توده وار با وي رفتار مي كردند، لذا گاهي در آغوش بهاء و زماني در بغل حسين بشروئي و هنگامي در دامن خليل ارومي به سر مي برد و مابقي اوقات هم با كسان ديگر سر و كار داشت، اين زن خيلي وقيح بود واقعا وقاحت را به درجه اعلايش رسانيده بود، به طوري كه به پيروان خويش مي گفت هر كس دست به پستانهاي من بزند از آتش جهنم نجات، خواهد يافت. [ صفحه 62] همين

زن به قلعه شيخ طبرسي در مازندران (كه به دستياري حسين بشروئي وعده ي ديگر از زعماي بابيه بنا شده و با دولت وقت به جنگ پرداخته سرانجام مغلوب گرديدند) وارد شد، و برقع از چهره برداشته اين كلمات را مي سرود: اين الشهداء كلهم ماتوا اين الصلحاء كلهم فاتوا

دزد اشعار را بشناسيد

قرة العين برخي از اشعار زيباي شعراء را دزديده، به نام خود قلمداد كرده است و ما به جهت رعايت اختصار دو قطعه شعر كه از دو شاعر دزديده و به خود نسبت مي دهد در اينجا مي نگاريم و نام آن دو شاعر را نيز ياد مي كنيم: 1 - گر به تو افتدم نظر چهره به چهره روبرو شرح دهم غم تو را نكته به نكته مو به مو مي رود از فراق تو خون دل از دو ديده ام دجله به دجله يم به يم قطره به قطره جو به جو از پي ديدن رخت همچو صبا فتاده ام كوچه به كوچه در به در خانه به خانه كو به كو مهر تو را دل حزين بافته بر قماش تن رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو [ صفحه 63] گرد عذار دلكشت عارض عنبرين خطت لاله به لاله گل به گل غنچه به غنچه بو به بو در دل خويش (طاهره) گشت و نديد جز وفا صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو اين اشعار از قرة العين نيست، بلكه از شاعره اي است به نام طاهره اصفهاني 2 - لمعات وجهك اشرقت و شعاع طلعتك اعتلا ز چه روال است به ربكم نزني بزن كه بلي بلي به

جواب طبل الست او ز ولا چو كوس بلي زدم همه خيمه زد به در دلم سپه غم و حشم بلا پي خوان دعوت عشق او همه شب ز خيل كروبيان رسد اين صفير مهيمني كه گروه غم زده الصلا من و مهر آن مه خوب رو كه چو زد صلاي بلا بر او به نشاط قهقهه شد فرو كه انا الشهيد بكربلا چه خوش آنكه آتش غيرتي ز نيم به قله طور دل فد ككته و سككته متد كدكا متزلزلا چو شنيد ناله مرگ من پي ساز من شد و برگ من فاتي الي مهر و لا و بكي علي مجلجلا تو كه فلس ماهي حيرتي چه زني ز بحر وجود دم بنشين چو (صحبت) و دم به دم بشنو خروش نهنگ لا [ صفحه 64] اين اشعار از قرة العين نيست بلكه از ملا باقر لاري كه تخلصش (صحبت) است مي باشد چنانچه در اين اشعارش مشاهده مي فرمائيد ولي بهائيان به جاي صحبت، طوطي مي خوانند!!! پوشيده نماند كه قرة العين دو بيت از صدر اين اشعار را دزديده و به آن خطاب به علي محمد مي نمود ولي به جاي «الست او» الست تو مي گفت، بهائيان عقيده دارند كه اشعار طاهره اصفهاني و صحبت لاري و برخي از اشعار ديگر، از قرة العين است ولي چنين نيست زيرا نام و كنيه و لقب و مسقط الراس قرة العين معلوم است نامش زرين تاج كنيه اش ام سلمه لقبش قرة العين است اين لقب را سيد كاظم رشتي به او داده و نيز لقب طاهره را علي محمد شيرازي به او عطا فرموده!! مسقط الرأسش قزوين، دختر ملا محمد

صالح قزويني است اگر لقب او طاهره است طاهره قزويني است نه اصفهاني مگر اينكه بهائيان بگويند فرقي بين اصفهاني و قزويني نيست، طاهره اصفهاني همان طاهره قزويني است و نيز بگويند تميزي بين لاري و قزويني نيست و امتيازي بين زن و مرد وجود ندارد، صحبت لاري همان طاهره قزويني است و بر اين منطق پوشالي هم تمام خردمندان جهان مي خندند زيرا نتيجه اش چنين مي شود كه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي و انوري و نظامي و رودكي و زاكاني و ساير شعراء گذشته و حال و آينده تمام از قرة العين قزويني باشد آيا نتيجه اش اين طور نمي شود! [ صفحه 65]

پسران حسينعلي بهاء

حسينعلي داراي پنج پسر بود 1 - عباس افندي 2 - مهدي، اين دو از بي بي بودند، 3 - محمد علي 4 - ضياءالله 5 - بديع الله اين سه از بي بي جان بودند، حسينعلي به سه فرزند خود عباس، مهدي، محمد لقب داد: عباس را به غصن اعظم و مهدي را به غصن اطهر، و محمد علي به غصن اكبر ملقب ساخت، به ضياءالله و بديع الله لقب نداد در سالي كه حسينعلي و پيروانش به زندان عكا رسيدند، مهدي بر بالاي بام زندان راه مي رفت و ديدگان خود را به آسمان دوخته مشغول مناجات (يعني اوراد پوچ بي معني) بود، كه ناگهان از سوراخ هواخوري بام به داخل اطاق سقوط كرده استخوانهايش خورد شد و پس از چندي جان سپرد.

دختران حسينعلي بهاء

حسينعلي بهاء سه دختر به نام بهيه - خانمي - فروغيه - داشت بهيه از بي بي، خانمي از بي بي جان، فروغيه از گوهر بود باري همان طوري كه در پيش نگاشتيم، بر اثر فتنه و فساد ازلي ها و بهائي ها سلطان عثماني چاره اي نديد جز اينكه صبح ازل و ياورانش و چند نفر بهائي را به ماغوساي قبرس و حسينعلي و پيروانش و چند نفر ازلي را به زندان عكا تبعيد و محكوم كند، حسينعلي چند سالي به زندان عكا به سر برد، و در اواخر عمرش هم تحت نظر بود، تا اينكه در سال 1309 هجري در مدت 22 روز مبتلاء به مرض (زحير) شده از دنيا رفت و جسدش را در دو كيلومتري شمال عكا (بهجه) به خاك سپردند [ صفحه 66] قبر بهاء قبله اغنام الله (گوسفندان خداست) طبق دستور بهاء

اغنام الله موظفند كه وقت عبادت و پرستش، تنها توجه آنان به سوي بهاء (خداي قلابي) باشد و به حسب ظاهر رو به قبر او كه در عكا است پرستش كنند. در كتاب دروس الديانة [24] مي گويد، قبله ما اهل بهاء روضه مباركه در مدينه عكا است كه در وقت نماز خواندن (يعني دو سطر اوراد بي معني) بايد رو به روضه ي مباركه بايستيم و قلبا متوجه به جمال قدم جل جلاله (ميرزا بهاء) و ملكوت ابهي باشيم.

شرح زندگاني عباس افندي

عباس افندي ملقب به دو لقب، عبدالبهاء و غصن اعظم، پسر بزرگ حسينعلي بهاء در سال 1260 هجري در طهران متولد گرديد، وي چندي به علوم ادبيه و عقليه پرداخت، سرانجام اطلاعاتي در علوم مختلفه و فنون متنوعه حاصل نمود و از پدرش به مراتب داناتر و فاضل تر گرديد، عباس افندي پس از مرگ پدر بنا به وصيت حسينعلي، زمام امور اغنام الله (گوسفندان خدا) را به دست گرفت، [ صفحه 67] وي در مدت حيات خويش از گوسفنداني كه پدرش تهيه كرده بود شيرهاي فراواني دوشيد!! بين عباس افندي و برادرش محمد علي ملقب به غصن اكبر، مانند ميرزاء بهاء و برادرش صبح ازل اختلاف [ صفحه 68] و نزاع بود دائما به لعن و تكفير هم مي پرداختند به طوري كه عباس افندي در زمان حيات خويش دختر زاده اش شوقي افندي را وصي و جانشين خود قرار داد (تأليفات عبدالبهاء) آن طوري كه از برخي از مورخين استفاده مي شود عباس افندي داراي سه كتاب به نام مقاله سياح و مفاوضات و مكاتيب بوده مكاتيب وي سه جلد است، و نيز داراي الواح هم بوده است.

شرح زندگاني شوقي افندي

شوقي افندي دختر زاده ي عبدالبهاء در سال 1314 هجري تولد يافت وي مدتي چند به علوم ادبيه پرداخت و پس از مرگ عباس افندي در سال 1340 هجري قمري طبق وصيت نامه جدش عبدالبهاء به مقام ولي امر الله و رياست بيت العدل منصوب گرديد!! مادر وي ضيائيه دختر بزرگ عبدالبهاء بود شوقي افندي داراي كتاب نيست ولي لوحي به نام لوح شوقي افندي دارد و آن داراي 38 صفحه و هر صفحه اي 18 سطر است البته بر خوانندگان

محترم ثابت شد كه مرام كثيف بهاء از كجا سرچمشه گرفته و با دستياري چه كساني بر پا گرديده است بنابراين ديگر احتياجي به بررسي در مرام بهائيت نيست، ولي براي اينكه بر فريب خوردگان بهائيت ثابت كنيم كه ميرزا بهاء فاقد از همه چيز بوده، در عين حال ادعاي پيغمبري و دين نموده، لذا به وعده خود عمل كرده، بررسي كامل در مرام وي مي نمائيم، [ صفحه 69] تا آشكار گردد كه آن سه علامتي كه در پيش ذكر شد در اين مدعي دين و نبوت وجود ندارد، يكي از آن سه علامت معجزه بود آيا ميرزا بهاء معجزه دارد؟ اين پيغمبر بر خلاف همه پيامبران، داراي [ صفحه 70] معجزه نبود، در قاموس او معجزه معني و مفهومي نداشت، البته جهت داشت، چون فاقد از همه چيز بود، لذا منكر همه چيز شده كه از آن جمله انكار معجزه است، ما اين مطلب را از پيش خود نمي گوئيم بلكه از كتاب فرائد يگانه مبلغ بزرگ و زبردست بهائيت ابوالفضل گلپايگاني استنتاج نموده ايم، وي در فرائد مي گويد دعوي مدعي نبوت با چهار دليل ثابت مي شود، و آن چهار دليل از اين قرار است 1 - دعوت 2 - استقامت 3 - نفوذ 4 - تشريج شريعت و اين چهار چيز در حضرت ابهي وجود داشت پس از كتاب فرائد گلپايگاني كه بزرگ ترين كتاب استدلالي بهائيان است، چنين استفاده مي شود كه ميرزا بهاء داراي معجزه نبوده، لذا براي اثبات دعوي او به چهار دليل پوشالي تمسك كرده و آنها را اقوي دليل بر اثبات دعواي ميرزا بها مي داند، مابعون خدا با دلائل بسيار بديهي، چهار دليل

پوشالي او را رد مي كنيم اما دعوت صرف دعوت، حقانيت مدعي را ثابت نمي كند، زيرا مدعيان دروغگو در جهان بسيار بوده و هستند بنابراين دليل ديگري لازم است، تا به وسيله ي آن مدعي راستگو از مدعي دروغگو تميز داده شود و آن دليل همان معجزه است و بس اما استقامت استقامت در آغاز دعوت دليل براي مدعي نبوت نمي شود، زيرا عقلا، استقامت، مرور و گذشتن زمان لازم دارد، در آغاز دعوت هنوز زماني نگذشته تا معلوم گردد مدعي نبوت استقامت دارد يا ندارد علاوه بر آن در آغاز دعوت، مدعي نبوت، دليل قانع كننده اي [ صفحه 71] ندارد، تا به وسيله ي آن مردم را قانع كند كه وي در دعوت خويش تا آخرين لحظات زندگاني استقامت خواهد داشت. اما نفوذ: نفوذ هم در آغاز دعوت معني و مفهومي ندارد چون مدعي نبوت در ابتداء دعوت خويش هنوز نفوذي در خلق نكرده و پيرواني پيدا ننموده تا آن را دليل خود قرار داده، به رخ ديگران بكشد و بگويد دليل بر صدق دعوت من نفوذ در اين دسته از مردم است پس اين سه دليل گلپايگاني عقلا مردود و غير قابل قبول است اما تشريع شريعت تشريع شريعت هم خود به خود از درجه اعتبار ساقط مي شود زيرا تا صدق و راستي مدعي نبوت ثابت نشده هر قانوني و دستوري كه مي آورد، مردود و از درجه اعتبار ساقط، است، علامت دوم صدق گفتار بود

آيا حسينعلي بهاء صدق گفتار (راستگوئي) داشت؟

اشاره

حسينعلي بهاء، پيغمبر قرن بيستم، صدق گفتار هم نداشت شخصي دروغ پرداز و پشت هم انداز بود ما اين مطلب را نيز از پيش خود نمي گوئيم بلكه از كتاب خود ميرزا بهاء ثابت

مي كنيم، قبل از اينكه دروغگوئي ميرزا بهاء را از كتابش ثابت كنيم، يك سئوال از شما خوانندگان محترم مي نمائيم و آن اينكه اگر شخصي ادعاي بندگي كند و بعد ادعاي خدائي نمايد گذشته از اينكه ادعاي خدائي [ صفحه 72] او باطل است؟ اين شخص در يكي از اين دو ادعاي خويش دروغ نگفته، قطعا خواهيد گفت يكي از آن دو ادعا دروغ است، زيرا (بنده) يعني مخلوق و آفريده شده و (خدا) يعني خالق و آفريننده بنابراين دروغ است كه شخصي هم آفريده شده و آفريننده باشد: اكنون بفرمائيد كلمات بهاء را بخوانيد و به دروغ گوئي او اعتراف كنيد نه تنها ادعاي بندگي و خدائي كرده بلكه ادعاي رجعت حسيني و رجعت مسيح و من يظهره اللهي نموده است.

ادعاي بندگي ميرزا بهاء

حسينعلي بهاء در كتاب مبين صفحه 3 سطر 10 مي گويد: تبارك الذي نزل علي عبده من سحاب القضاء سهام البلاء ويراني في صبر جميل: يعني افزون و برتر باد آن كسي كه نازل كرد بر بنده خود (كه خود بهاء باشد) از ابر فضاء تيرهاي بلاء را و ديد مرا (يعني ميرزا بهاء را) در صبر و بردباري نيك: و نيز در همان كتاب در صفحه 96 سطر 8 مي گويد: يا الهي هذا كتاب اريد ان ارسله الي السلطان و انت تعلم باني ما اردت منه الا ظهور عدلك لخلقك يعني اي پروردگار من اين نامه اي است كه مي خواهم براي سلطان (مراد ناصرالدين شاه است) بفرستم و تو مي داني كه منظوري ندارم از اين نامه مگر آشكار ساختن عدالت تو از براي بندگان تو: [ صفحه 73]

ادعاي خدائي ميرزا بهاء

در پيش به مناسبتي ادعاهاي خدائي ميرزا بهاء را از كتاب مبين و اقدسش ذكر نموديم اكنون به دو مورد ديگر كه در كتاب مبين يا (سوره هيكل) ادعاي خدائي كرده مي پردازيم: 1 - در كتاب مبين صفحه 80 سطر 12 «خطاب به ملكه لندن ويكتوريا مي كند» يا ايتها الملكة في لندن اسمعي ندا ربك مالك البريه من سدرة البهيه انه» اله الا انا العزيز الحكيم ضعي ما علي الارض ثم زيني راس الملك با كليل ذكر ربك الجليل انه قداتي في العالم بمجده الاعظم و كل ما ذكر في الانجيل: يعني اي ملكه كه در لندن هستي بشنو نداي پروردگارت را كه مالك جهان است از سدره الهي اين كه نيست خدائي جز من خداي عزيز حكيم بگذار آنچه را كه داري بر زمين پس آن

گه زينت ده تاج را با كليل ذكر پروردگارت كه جليل القدر است، به درستي كه آن خدا آمد در جهان با مجد اعظم و هر آنچه در انجيل ذكره شده: و نيز در همان كتاب در صفحه 191 سطر (5) مي گويد ليس ضري سجني و بلائي و ما يرد علي من طغاة عبادي يعني نيست ضرر من (يعني اهميتي ندارد) زنداني شدن من و بلائي كه بر من مي رسد و آنچه را كه وارد مي شود بر من از بندگان ستمكارم [ صفحه 74]

ادعاي من يظهره اللهي بهاء

ادعاي من يظهره اللهي بهاء به طور تفصيل در پيش گذشت ديگر در اينجا تكرار نمي كنيم

ادعاي رجعت حسيني حسينعلي بهاء

قل قد انتهت الظهورات الي هذا الظهور الاعظم و من يدعي بعد هذا انه مفتر كذاب: يعني بگو (خطاب به آقاجان كاتب الواح است) [25] به تحقيق منتهي شد همه ظهورها به اين ظهور اعظم (يعني ظهور حسينعلي بهاء) و هر كسي بعد از اين ادعا كند او افترا زننده و دروغگوست آنچه كه از برخي از مورخين استفاده مي شود مراد وي از ظهور اعظم و ظهور و رجعت حسيني است.

ادعاي رجعت مسيح ميرزا بهاء

در كتاب مبين صفحه 49 سطر «6» خطاب به پاپ مسيحيان مي كند يا بابا اخرق الاحجاب قد اتي رب الارباب في ظل السحاب [ صفحه 75] و قضعي الامر من لدي الله المقتدر المختار اكشف السبحات بسلطان ربك ثم اصعد الي ملكوت الاسماء و الصفات كذلك يأمرك القلم الاعلي من لدن ربك العزيز الجباراته اتي من السماء مرة اخري كما اتي منها اول مرة، اياك لن تعترض عليه: يعني اي پاپ پرده ها را بدر «تا مطلب بر تو آشكار گردد» به تحقيق آمد رب الارباب «يعني حضرت مسيح كه خود بهاء است» در سايه ابر و گذشت امر از جانب خداي مقتدر مختار، باز كن سبحات را به سلطنت پروردگارت، پس صعود كن به سوي ملكوت اسماء و صفات، اين طور أمر مي كند تو را قلم اعلي از طرف پروردگارت كه عزيز و جبار است اينكه مسيح آمد از آسمان يك بار ديگر همچنان كه آمد از آسمان در مرتبه اول، (چون به عقيده برخي از مسيحيان حضرت مسيح يك بار به زمين آمده است لذا ميرزا بهاء به پاپ اين طور خطاب مي كند) مبادا به او اعتراض كني - خوانندگان محترم لابد

اعتراف نموده اند كه لااقل يكي از اين ادعاهاي حسينعلي دروغ است، بنابراين كسي كه دروغ گوئي او ثابت شد به حكم عقل سليم هرگز لياقت مقام رفيع پيامبري و قانون گذاري را ندارد. [ صفحه 76]

توجيه خنده آور

ممكن است بگوئيم ميرزا بهاء دروغ نگفته ولي به اين توجيه كه هر چند به صورت ظاهر تنها ميرزا بهاء اين ادعاها را نموده لكن در حقيقت او تنها نبوده بلكه چهار نفر ديگر كه به انضمام حسينعلي پنج نفر مي شوند اين ادعاها را نموده اند؛ روسها اين پنج نفر را در قالبي قرار داده با منگنه فشار تمام را به هم فشرده يك جرثومه اي به نام حسينعلي بهاء بيرون داده اند، پس اگر ديديد حسينعلي ادعاي بندگي كرده او خودش بوده و بس. اما ادعاي من يظهره اللهي از او نبوده بكله از آن دبوتي بود كه در ضمن او بود و نيز ادعاي رجعت حسيني از او نبوده بلكه از آن پفيوزي بود كه در حوف او بود، و نيز ادعاي رجعت مسيح از او نبوده بلكه از آن قرمدنگي بود كه در جسد او بود و نيز ادعاي خدائي از او نبوده بلكه از آن جفنگي بود كه در پيكر او بود پس با اين توجيه حسينعلي دروغگو نشد ولي مدعي هيچ مقامي هم نشد بلكه يك نفر هيچ كاره قلمداد گرديد، در هر صورت اختيار با شما خوانندگان محترم است، مي خواهيد اين توجيهي را كه ما نموده ايم قبول كنيد و او را هيچ كاره بدانيد، و يا اينكه تمام ادعاها را از وي دانسته به دروغ گوئي او اعتراف كنيد: علامت سوم بشارت شريعت سابق بود آيا دين مقدس

اسلام به وجود ميرزا بهاء بشارت داده است دين مقدس اسلام نه تنها به وجود ميرزا بهاء خبر نداده بلكه تصريح دارد به اينكه سلسله ي جليله پيامبران خدا به وجود شريف و مقدس حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم ختم گرديده، ديگر پيغمبري بعد از حضرتش نخواهد آمد تا روز قيامت: اولين دليل قرآن مجيد معجزه جاوداني پيامبر اسلام است، خداي متعال در [ صفحه 77] قرآن مجيد سوره احزاب جزء 22 آيه 40 مي فرمايد ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شي عليما: يعني نمي باشد محمد (ص ع) پدر يكي از مردان شما وليكن فرستاده خدا و ختم پيغمبران است و خداوند به هر چيزي دانا است. دومين دليل: حديث شريف نبوي است حديث شريف نبوي كه معروف به حديث المنزلة است از طريق شيعه و سني نقل گرديده و به حد تواتر كه دليل قاطع مي باشد رسيده است و آن حديث اين است. قال رسول الله (ص ع) يا علي انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي. ترجمه تحت اللفظي: رسول خدا فرمود اي علي تو از من به منزله هاروني از موسي مگر اينكه نيست پيغمبري بعد از من شرح حديث نبوي پيامبر اسلام به علي عليه السلام مي فرمايد تو از حيث رتبه و مقام و منزلت نسبت به من همان مقام و منزلتي كه هارون نسبت به موسي داشت، داراي ولي با اين فرق كه هارون پيغمبر بود و تو پيغمبر نيستي، زيرا بعد از من تا روز قيامت پيغمبري نخواهد آمد نبابراين هر كسي

بعد از پيامبر اسلام ادعاي پيامبري كند دروغگو و خيانتكار خواهد بود نكته قابل توجه حديث شريف متضمن نكته اي مي باشد و آن اينكه اگر بنا بود بعد از پيامبر اسلام پيامبري باشد هر آينه آن حضرت علي بن ابي طالب بود نه ميرزا بهاء آن عنصر ناپاك و پيكره سراپا تزوير: از بررسي ما، در مرام بهائيت نيز ثابت شده كه آن سه علامت هم در مدعي مرام بهائيت وجود نداشت، پس بايستي از همين جا فاتحه حسينعلي را خواند. زيرا پس از اينكه [ صفحه 78] ثابت شد، دين بهاء از جانب خدا نيامده و دستوراتش وابستگي به عالم وحي ندارد، به حكم عقل سليم پيروي از همچه ديني عين گمراهي است، بنابراين احتياجي به ذكر قوانين بهاء و رد آن نيست، چون بحث در پيرامون دستوراتي كه از مغز بشر آن هم بشري مانند بهاء تراوش كرده باشد، جز تضييع وقت چيز ديگري نخواهد بود ولي چون شنيده شده كه مبلغين بهائيت به اهل بهاء و فريب خوردگان بهائيت چنين تزريق كرده و مي كنند، ما را چه كار به اينكه دين بهاء از جانب خدا آمده يا نيامده دستوراتش وابستگي به عالم وحي دارد يا ندارد ما نظر به دستورات اديان مي كنيم، هر كدام بهتر بود پيرو آن مي شويم، ما همين كه دين بهاء را با دين اسلام مي سنجيم، مشاهده مي كنيم كه دين حضرت ابهي جل و علا به مراتب از دين اسلام بهتر و دستوراتش محكم تر و عالي تر است علاوه بر اين با همه اعصار به خوبي سازش دارد به خلاف دين اسلام كه با اين عصر سازش ندارد چه رسد به اعصار آينده،

چون دنيا روز به روز در ترقي است و آن به آن تشكيلات تمدن رو به افزوني مي رود: ما براي اينكه ثابت كنيم اين منطق منطقي است بسيار پوشالي و نادست، لذا با رعايت اختصار به زبده دستورات (يعني موهومات) بهاء پرداخته و آن اراجيف را با قوانين اسلام مقايسه مي كنيم؛ اميد است كه فريب خورندگان بهائيت بر اثر مقايسه اين دو با هم، نور را از تاريكي و راه سعادت را از ضلالت تميز داده سرانجام به دين مقدس اسلام مشرف گردند و از پستان حقيقت شير نوشيده و در دامن ما در سعادت به عمو عزيز و گرانبهاي خويش ادامه [ صفحه 79] دهند اعتذار: هر چند مقايسه اراجيف بهاء با قوانين اسلام، موجب اهانت به ساحت مقدس قوانين اسلام است، علاوه بر آن در عين بي انصافي است كه بشر خر مهره هاي ميرزا بهاء را با برليان دستورات اسلام مقايسه كند، ولي چون قصد ما اهانت نبوده بلكه فقط به منظور هدايت فريب خوردگان بهائيت به اين مقايسه مي پردازيم اميد است كه در پيشگاه با عظمت عدل الهي مقصر نباشيم علت آغاز نمودن به حد زنا: چون در اين دنياي كنوني فحشاء و منكرات به ويژه زنا، از هر چيزي بيشتر شيوع پيدا نموده لذا در مرتبه اول به قانون زنا پرداختيم، حد زنا در مرام بهاء: بهاء در اقدس صفحه 15 سطر 12 چاپي مي گويد: قد حكم الله لكل زان و زانية دية مسلمة الي بيت العدل و هي تسعة مثاقيل من الذهب و ان عاد مرة اخري عودوا بضعف الجزاء هذا ما حكم به مالك الاسماء ترجمه - حكم كرده خدا كه هر

يك از مرد و زن زناكار ديه مسلمه اي به «بيت العدل [26] » تقديم كنند، مقدار آن ديه نه مثقال [ صفحه 80] از طلا است و اگر اين عمل تكرار شد شما هم ديه را دو برابر كنيد و اين چيزي است كه حكم كرده به آن مالك اسماء حد زنا در دين مقدس اسلام خداي متعال در قرآن مجيد سوره (24) نور جزو (18) آيه 2 مي فرمايد الزانية و الزاني فاجلد و اكل واحد منهما مأته جلدة و لا تأخذكم بهما رافة في دين الله ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين (ترجمه تحت اللفظي) زن زناكار و مرد زناكار پس بزنيد هر كدام از آن دو را صد ضربه تازيانه و نگيريد با آن دو رأفت و مهرباني در دين خدا «يعني در راه دين خدا رأفت و مهرباني به آنها نشان ندهيد حد را بر آن دو جاري كنيد اگر ايمان به خدا و روز باز پسين داريد و بايد گواهي دهد عذاب آن دو را طائفه و جماعتي از مؤمنين: خطاب به فريب خوردگان بهائيت: از شما فريب خوردگان مي پرسيم آيا كدام يك از اين دو قانون مي تواند از اين عمل ناشايسته زنا جلوگيري كند، قانون اسلام يا قانون بهاء اگر متحيريد تا حيرت شما را رفع كرده مي گوئيم قانون اسلام نه قانون بهاء زيرا اسلام در اين قانون شريف كوچك ترين امتيازي براي هيچ يك از طبقات قائل نشده، دولتمندان مستمندان را به يك چشم ديده حكم فرموده است، پس هر زن و مردي كه در نزد حاكم شرع زناي او ثابت شده بايد اين حد

كه صد تازيانه است بر او جاري شود خواه گدا باشد خواه دولتمند خواه ضعيف باشد خواه قوي رشوه هم در قاموس اسلام معني و مفهومي ندارد لذا با اجراء اين [ صفحه 81] قانون مقدس خواه نخواه از عمل قبيح زنا جلوگيري خواهد شد، ولي حيف و صد حيف كه اين قانون شريف در اين دنياي كنوني اجراء نمي شود، از اين جهت هم روز به روز بر عمل ناشايسته ي زنا افزوده مي گردد، و اما قانون بهاء نه تنها نمي تواند جلوگيري از اين عمل كند بلكه باعث ازدياد آن مي شود چون نفوس بشر به سه دسته تقسيم مي گردد و هر يك از آن سه دسته نيز به دو دسته تقسيم مي شود كه در حقيقت نفوس بشر شش دسته اند 1 - فقير با ايمان و عفيف 2 - فقير بي بند و بار و بي عفت 3 - متوسط با ايمان و عفيف 4 - متوسط بي بند و بار و بي عفت 5 - دولتمند با ايمان و عفيف 6 - دولتمند بي بند و بار و بي عفت اما فقير و متوسط و دولتمند با ايمان و عفيف از تحت قانون بهاء خارجند جلوگيري از آنها معني و مفهومي ندارد، چون با فرض ايمان و عفت، هرگز از آنان عمل ناشايسته زنا صادر نخواهد شد، اما فقير و متوسط بي بند و بار و بي عفت، عمل قبيح زنا را به آساني انجام داده به هيچ كس هم باج نمي دهند، چون چيزي ندارند، حتي حاضرند سالها زنداني شوند و نه غاز به كسي ندهند تا چه رسد به مثقال طلا، پس قانون نه مثقال طلا از اين دو دسته جلوگيري نمي كند مي ماند

دولتمند بي بند و بار و بي عفت، براي اين دسته 9 مثقال طلا كه چيزي نيست اين دسته حاضرند به مقدار سي مثقال طلا پول خرج كنند تا يك شب به وصال يك زن زيبا ببخشيد ستاره سينما رسيده [ صفحه 82] تا صبح از او كام بگيرند بنابراين قانون 9 مثقال طلاي بهاء از اين دسته نيز جلوگيري نمي كند بلكه در حقيقت به آنان جواز ورود به اين عمل قبيح مي دهد، پس همين جا، جا دارد كه بگوئيم آفرين بر قانون متين اسلام و تف بر قانون ننگين بهائيت از گفتار ما ثابت شد كه قانون بها قانوني است بسيار پوشالي و اصلا طرف مقايسه با قانون مقدس اسلام نيست تا آنكه درباره اش گفته شود از قانون متين اسلام عالي تر يا داني تر است و اما سازش قانون بهاء با دنياي كنوني مورد هيچ ترديدي نيست، چون اغلب مردم عصر موشك، در درياي بيكران شهوت غوطه ورند و اين قانون هم كمال سازش را با تمايلات آنان دارد ولي صرف سازش دليل اهميت قانون نمي شود بلكه در حقيقت دليل بر باطل بودن آن خواهد بود، زيرا وجود قانون دين براي هدايت بشر است و نيز براي جلوگيري از شهوات و خواهش هاي نفساني و عمل هاي زشت و نارواي بشر مي باشد بنابراين هر قانوني كه سازش با عمل هاي زشت و پليد بشر داشته باشد آن قانون بي نهايت قلابي و بي غايت پوشالي است. [ صفحه 83]

تبصره و آگاهي

پوشيده نماند كه زناء از نظر دين مقدس اسلام بر دو قسم است 1 - زناء محصنه (يعني زناء با زن شوهردار) 2 - زناء غير محصنه هر كدام حد جداگانه اي دارند، حدي

كه در اين كتاب ذكر شد حد زناء غير محصنه است، و اما ميرزا بهاء هر دو را به يك چوب رانده و يك حكم پوشالي براي آن دو جعل نموده است.

محرمات در مرام بهاء

ميرزا بهاء در اقدس صفحه 30 سطر 10 مي گويد: قد حرمت عليكم ازواج آبائكم [27] انا نستحيي ان نذكر حكم الغلمان اتقوا الرحمن يا ملاء الامكان ترجمه: حرام شد بر شما زنهاي پدران شما و شرم داريم حكم پسرها را (يعني لواط با بچه ها را) بيان كنيم بپرهيزيد از خداي اي گروه ممكنات

محرمات در دين مقدس اسلام

اشاره

خداي تعالي در قرآن مجيد سوره (4) جزء (5) آيه 22 مي فرمايد و لا تنكحوا ما نكح آبائكم من النساء الا ما قد سلف انه كان فاحشة و مقتا و ساء سبيلا - ترجمه: تزويج نكنيد آنچه را كه تزويج كرده اند پدران شما (يعني نكاح زن پدر بر شما حرام است) مگر آنچه را كه گذشت در پيش (اشاره به زمان جاهليت است) به درستي كه [ صفحه 84] نكاح زن پدر، معصيت و مقت يعني موجب بغض پروردگار است و بد راهي مي باشد: و نيز در همان سوره آيه 23 مي فرمايد: «حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم و عماتكم و خالاتكم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتكم اللاتي ارضعنكم و اخواتكم من الرضاعة و امهات نسائكم و ربائكم اللاتي في حجوركم من نسائكم اللاتي دخلتم بهن فان لم تكونوا دخلتم بهن فلا جناح عليكم و حلائل ابنائكم الذين من اصلابكم و ان تجمعوا بين الاختين الا ما قد سلف ان الله كان غفورا رحيما (ترجمه تحت اللفظي) حرام شد بر شما مادران شما و دختران شما و خواهران شما و عمه هاي شما و خاله هاي شما و دختران برادر و دختران خواهر و مادران شما آنان كه شما را شير دادند و خواهران شما از شير «يعني آنان

كه از راه شير با شما خواهر شدند» و مادران زنان شما و دختران زناني كه در خانه هاي [28] شما هستند از زناني كه همبستر شده ايد با آنان، پس اگر همبستر نشده ايد نيست باكي بر شما و همسران پسران شما آنانكه از كمرهاي شما هستند (يعني آن فرزنداني كه از خود شما هستند نه اينكه از راه شير و غير آن فرزند شما شده اند (و حرام شد) [ صفحه 85] اينكه جمع كنيد بين دو خواهر را مگر آنچه كه به تحقيق گذشت در پيش «اشاره به يعقوب پيغمبر است كه جمع بين دو خواهر (ليا و راحيل نمود) همانا خداست آمرزنده و مهربان: و باز در همان سوره آيه 24 مي فرمايد: و المحصنات من النساء الا ما ملكت ايمانكم كتاب الله عليكم و احل لكم ماوراء ذلكم الخ - ترجمه تحت اللفظي: (و حرام شد بر شما) زنان شوهردار مگر آنچه از آن شما است از ملك يمين (يعني كنيزان شوهردار، چون طلاق آنان به شش چيز ثابت مي شود، 1 به اسير شدن 2 به فروختن 3 به آزاد گرديدن 4 به بخشيدن 5 به ارث رسيدن 6 به طلاق دادن) كتاب خدا است بر شما و حلال شد براي شما غير از آن محرمات: محرماتي كه در اينجا ذكر شد به استثناء دو طبقه اخير كه عبارت بود از جمع بين دو خواهر [29] و نكاح زنان شوهردار [30] ، مابقي تمام حرام ابدي و هميشگي هستند و نيز از محرمات هميشگي، مادر و خواهر و دختر لواط دهنده است بر لواط كننده: و اما در مرام بهائيت غير از زن پدر، نكاح

مابقي محرمات [ صفحه 86] جائز است، زيرا سكوت در مقام بيان، دليل بر جواز خواهد بود بنابراين اي فريب خورده بهائيت اگر برادرت، خواهر و مادر و عمه و خاله ات را به عقد خود درآورد و با آنها همبستر شده، يك خواهرزاده و برادر يا خواهر، و عمه زاده و يا خاله زاده برايت درست كند، هيچ حق اعتراضي به او نخواهي داشت، چون دين كنيف و پوشالي تو نكاح با اين دسته از محارم را جائز دانسته بالاتر از اين خودت هم مي تواني براي اينكه از زير بار خرج عقد و عروسي و تهيه جهيزيه دخترت شانه خالي كرده او را خشك و خالي به عقد خويش درآوري و با دخترت گوسفندوار جمع شوي پس از مدتي صاحب نوه هاي متعددي گردي (يعني از جمع شما دو گوسفند نر و ماده گوسفندهاي حرام گوشتي به وجود آيد) اي تف بر اين مرام باد كه بر خلاف فطرت بشر قانون گذارده، خواهر و مادر و ساير محارم را بر پيروانش حلال كرده است، و اي خاك بر سر آن مردمي باد كه كوركورانه پيرو اين مرام كثيف و خانمانسوز گشته ابدا درباره اش تحقيق نمي كنند. [ صفحه 87]

نكته قابل توجه

جهت اينكه ميرزا بهاء در تمام محرمات فقط نكاح زن پدر را حرام كرده، اين بود. چون وي داراي زنهاي متعددي بوده و از آنها پسراني قلدر و گردن كلفت، چون عباس افندي و محمد علي و بديع الله و غيره داشت، زنهاي ميرزا بهاء نسبت به پسرانش، زن پدر محسوب مي شدند، چون پسرانش همه از يك زن نبودند، لذا از اين نكته نظر زن پدر را حرام كرد، زيرا

اگر اين قانون را نمي گذارد ديگر پسران قلدرش، نوبت به او نمي دادند و مي بايست بيچاره ميرزا بهاء در روز و شب به قول مثل معروف سماق بمكيد آري از اين قانون هم دانسته شد كه چقدر قوانين بهاء عالي است!!

حد سارق (دزد) در مرام بهائيت

ميرزا بهاء در اقدس صفحه 14 سطر 7 مي گويد، قد كتب علي السارق النفي و الحبس و في الثالث فاجعلوا في جبينه علامة يعرف بها لئلا تقبله مدن الله و دياره اياكم ان تأخذكم الرأفة في دين الله اعملوا ما امرتم به من لدن مشفق رحيم: تر.. % به تحقيق نوشته شده است بر سارق (دزد) در مرتبه اول نفي بلد (شهر) در مرتبه دوم حبس و زندان و در مرتبه سوم پس قرار دهيد در پيشاني او نشانه اي كه به وسيله ي آن شناخته شود تا اين كه نپذيرند او را شهرها و ديارهاي خدا (مراد از خدا خود ميرزا بهاء است) هرگز درباره دين خدا به او رأفت و مهرباني به خرج ندهيد و عمل كنيد به آنچه امر شده ايد به آن از جانب مشفق مهربان: [ صفحه 88]

حد سارق در دين مقدس اسلام

اشاره

خداي متعال در قرآن مجيد سوره (5) مائده جزء 6 آيه 37 مي فرمايد: السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا و نكالا من الله و الله عزيز حكيم - ترجمه ي تحت اللفظي: مرد دزد و زن دزد پس قطع كنيد دستهاي آن دو را (مراد از قطع دست قطع چهار انگشت است) در حالتي كه اين كيفري است به آنچه كه خود فراهم كرده اند و شكنجه اي است از جانب خداي عزيز حكيم: باز به شما فريب خوردگان خطاب مي كنيم، كدام يك از اين دو قانون عالي تر است؟ و كدام از آن دو مي تواند از دزدي و خيانت جلوگيري نمايد، اگر عقل داشته باشيد، بايد بگوئيد قانون وزين اسلام، زيرا اگر اين قانون مقدس آسماني به مورد اجراء گذارده مي شد و دست دزد از چهار

انگشت تا به بن انگشتان قطع مي گرديد، به طور مسلم درس عبرتي براي ديگران شده، ديگر كسي دست تعدي و خيانت به مال مردم دراز نمي كرد، پس اگر دستي قطع شد در حقيقت دست ها قطع شده: و اما قانون بهاء نه تنها نمي تواند از دزدي و خيانت جلوگيري كند بلكه بيشتر دزدان را به اين عمل زشت وادار مي نمايد: چون ميرزا بهاء در قانونش براي دزدان سه كيفر قائل شده در مرتبه اول نفي و تبعيد از بلد (شهر) است، از شما مي پرسيم آيا دزد در شهري كه شناس [ صفحه 89] است بهتر مي تواند دزدي كند يا در شهري كه ناشناس است؟ اگر منكر بديهيات نشويد، بايستي بگوئيد در شهري كه ناشناس است بهتر مي تواند دزدي كند، بنابراين ميرزا بهاء به وسيله قانون پوشالي خود دزدان را از شهرهائي كه شناسند به شهرهائي كه ناشناسند روانه كرده، به آنان جواز دزدي در آن شهرها را مي دهد آيا اين طور نيست؟ در مرتبه دوم زندان است زندان هم از دزدي و خيانت جلوگيري نمي كند، زيرا سارقيني كه به دزدي مي روند به خود اين طور تلقين كرده و جرأت مي دهند كه كار از اين دو خارج نيست يا به دزدي رفته مالي به دست مي آوريم و يا اينكه در اثناء دزدي كردن دستگير مي شويم در صورت اول البته مال كلاني به دست آورده چند صباحي به خوشگذراني مي پردازيم و در صورت دوم كه دستگير مي شويم نهايت جزاء و كيفر ما زندان است، زندان هم براي ما ضرري ندارد بلكه بر نفع ما تمام مي شود، چون مدتي از شر اجاره اطاق و خرج از جيب راحت شده،

به سلامت دوستان چند صباحي مفت مي خوريم و مي خوابيم چه چيز بهتر از اين، البته ممكن است در آن مدت چند شلاقي هم بخوريم ولي اينكه باعث نمي شود، ما از كار خود دست بكشيم چون به قول معروف مي گويند در هر خوشي، ناخوشي هم وجود دارد: مؤلف گويد: آري تا مادامي كه كيفر شما دزدان زندان است، حق با شما است هرگز از دزدي شما جلوگيري نخواهد شد، چنانچه مشاهده مي نمائيم كه روز به روز دزدي و خيانت بيشتر مي شود و زندانها از [ صفحه 90] امثال شماها پر و خالي مي گردد: ولي اگر كيفر شما بريدن دست بود، ديگر به اين عمل زشت ادامه نمي داديد بلكه درصدد مي شديد كه كاري تهيه نموده از دسترنج خويش ناني به دست آوريد و براي هميشه شر خود را از سر مردم كوتاه نمائيد: در مرتبه سوم علامت نهادن بر پيشاني دزد است، اولا مي گوئيم مرجع اين كيفر به همان كيفر اول است و نتيجه زيان بخش اين هم همان نتيجه اي است كه در كيفر اول ذكر گرديد ولي با اين فرق كه ميرزا بهاء با كيفر اول خويش دزدان را از شهري به شهر ديگر انتقال داده، دزدهاي شهر ديگر را زياد مي كند و با كيفر سوم خود دزدها را از شهرها و ديارهاي خدا بيرون و به بيابان ها و گردنه ها روانه كرده، دزدهاي گردنه ها را زياد مي نمايد. ثانيا با اجراء كيفر سوم ايجاد هرج و مرج گرديده باعث مي شود برخي از اشخاص متقي و پارسا هم در شمار دزدان درآيند، زيرا ممكن است برخي از كساني كه عفيف و پارسا هستند بر اثر بعضي از حوادث مانند

سوختن پيشاني و يا زخم شدن آن علامتي بر پيشاني آنها باقي بماند بنابراين بايد اين عده از مردم را نيز متهم ساخته از ديار و شهرهاي خدا دور كرد آيا اين طور نيست؟!! در هر حال از شما مي پرسيم آيا جا دارد كه بگوئيم اي كاش [ صفحه 91] مردم عصر بهاء آش آلو مي خوردند و اين قانون و قانون گذارش را ملوث مي كردند!!! چون بحث از حد دزدي به ميان آمد، بسيار به مورد ديديم كه برخي از دزديهاي ميرزا بهاء را در اين كتاب درج نموده، براي اولين بار كيفر سوم ميرزا بهاء را درباره خودش اجراء نمائيم، يعني داغي بر پيشاني ننگين آثار بهاء بگذاريم، تا شهرها و ديارهاي خدا آثار پوشالي او را نپذيرند: ميرزا بهاء نه در يك مورد نه ده نه صد بلكه هزار مورد از قرآن مجيد و اخبار ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين، جملاتي دستبرد كرده و با مهملات خويش ضم و تلفيق، و بالاخره به اسم خود قلمداد نموده است و ما به جهت رعايت اختصار به سه مورد از دزدي هائي كه از قرآن كريم نموده است اكتفاء مي كنيم. 1- در قانوني كه براي دزدان قرار داده خودش آشكار مي شود وي مي گويد «قد كتب علي السارق النفي و الحبس و في الثالث فاجعلوا في جبينه علامة يعرف بها: تا اين كه مي گويد اياكم ان تاخذكم الرأفة في دين الله الخ ميرزا بهاء اين جمله اخير را با مختصر تغييري كه داده است از قرآن كريم دزديده: در قرآن مجيد اين جمله در ذيل حد زنا ذكر گرديده قرآن سوره (24) نور جزء (18) آيه (2)

«الزاني و الزانيه فاجلدوا كل واحد منهما مأته جلده و لا تأخذكم بهما رأفة في دين الله الخ: [ صفحه 92] اين مطلب بسيار شگفت انگيز و در عين حال خنده آور است كه ميرزا بهاء در حدي كه براي دزدان قرار داده، دزدي خودش آشكار شد: 2- ميرزا بهاء در كتاب مبين صفحه 3 سطر 9 مي گويد «تبارك الذي نزل علي عبده الخ اين جمله را نيز از قرآن دستبرد كرده قرآن سوره فرقان (25) جزء (18) آيه - 1 - «تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده الخ» 3- در اقدس صفحه 3 سطر 18 مي گويد: «و اذا اردتم الصلاة و لوا وجوهكم شطر الاقدس المقام الخ» اين جمله و لوا الخ با مختصري تغيير از قرآن مجيد دزديده شده قرآن سوره بقره (2) جزء (2) آيه 143 قد نري تقلب وجهك في السماء فلنولينك قبلة ترضيها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره الخ».

مطلب قابل توجه

پوشيده نماند كه ميرزا بهاء بر سر اغلب ياوه هاي خويش لفظ (قل) استعمال كرده مانند قل قد انتهت الظهورات الي هذه الظهور الاعظم الخ قل يا معشر العلماء دعوا العلوم قداتي المعلوم الخ». قل ان الروح و العقل و النفس و السمع و البصر واحدة تختلف [ صفحه 93] باختلاف الاسباب الخ قل لا يري في هيكلي الاهيكل الله و لا في جمالي الاجماله الخ قل يا ملاء الابن احتجبتم باسمي عن نفسي مالكم لاتتفكرون الخ قال اين الجنة و النار قل الاولي لقائي و الاخري نفسك ايها المشرك المرتاب: قل هذا هو الذي مجد الابن و رفع امره الخ يا قلم الاعلي قل يا

ملأ الانشاء الخ قل قد حرم عليكم الزنا و اللواط و الخيانة الخ همين طور از اين قل قل ها خيلي در كتابهايش استعمال كرده ولي متأسفانه ميرزا بهاء داراي يك همچه ابتكاري نبوده بلكه اين روش را از قرآن مجيد دزدي كرده و به اسم خود قلمداد نموده است (شگفت اين جا است كه مبلغين بهائيت مي گويند كتابهاي بهاء ناسخ قرآن كريم است) با اين فرق كه (قل) هائي كه در قرآن مجيد است تمام از جانب خداي متعال به وسيله ي جبرائيل به پيغمبر اسلام خطاب شده ولي (قل) هائي كه در اقدس و ايقان و مبين و غير آنها است تمام از جانب ميرزا بهاء به ميرزا آقاجان و زين المقربين (كاتب الالواح) خطاب شده: بيچاره ميرزا بهاء خيال كرده با اين قل قلها، در عالم فصاحت و بلاغت غلغله ها ايجاد كرده: [ صفحه 94]

حكم رباء در مرام بهاء

در گنجينة الاحكام [31] تأليف عبدالحميد اشراق خاوري در صفحه 161 از قول بهاء نقل مي كند كه اكثري از ناس محتاج به اين فقره مشاهده مي شوند چه اگر ربحي در ميان نباشد امور معطل و معوق خواهد ماند لذا فضلا علي العباد رباء را مثل معاملات ديگر كه مابين ناس متداول است قرار فرموديم يعني ربح نقود، حين كه اين حكم مبين از سماء مشيت نازل شد حلال و طيب و طاهر است تا اهل ارض به كمال روح و ريحان و فرح و انبساط به ذكر محبوب عالميان مشغول باشند: اين عين عبارتي است كه در گنجينة الاحكام درج است.

حكم رباء در دين مقدس اسلام

خداي متعال در قرآن كريم سوره بقره (2) جزء (3) آيه (274) مي فرمايد: «الذين يأكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا و احل الله البيع و حرم الربوا الخ. ترجمه تحت اللفظي: آنان كه رباء مي خورند، برنمي خيزند جز مانند برخاستن كسي كه آشفته ساخته است او را شيطان به ديوانگي و اين به سبب آن است كه [ صفحه 95] گفته اند همانا سوداگري مانند سودخوري است و حال آن كه حلال كرد خدا سوداگري را و حرام نمود سودخوري را: باز به شما فريب خوردگان خطاب مي كنيم آيا كدام يك از اين دو قانون رفاهيت بشر را تأمين مي كند قانون اسلام يا قانون بهاء، اگر درست دقيق شويد خواهيد گفت قانون مقدس اسلام. زيرا آن بيچاره فلك زده اي را كه براي امرار معاش خود و زن و بچه اش مبلغي پول از كسي قرض مي كند كه در مدت معين به او رد نمايد

نهايت كاري را كه مي تواند انجام دهد اين كه با زحمت زياد همان وجهي را كه گرفته است به صاحبش رد كند بنابراين اگر مبلغي پول به نام سود و رباء تحميل بر او شود جز ظلم و تعدي و سخت گيري، بيدادگري چيز ديگري نخواهد بود، و گذشته از اين جواز رباء و شيوع آن، باعث عداوت و كينه از هر دو طرف ربح گيرنده و دهنده خواهد شد، زيرا امر از اين دو خارج نيست يا آن بيچاره فلك زده ربح پول مي دهد يا نمي دهد اگر در صورتي كه ربح دهد بدون ترديد بغض و عداوت ربح گيرنده را به دل خواهد گرفت و در صورتي كه ربح و سود ندهد باز به طور قطع و مسلم، قرض دهنده، بغض و كينه ي آن بيچاره ي فلك زده را در دل مي پروراند، لذا از اين نكته نظر و نظرهاي ديگر، دين مقدس اسلام رباء را بر مردم حرام كرد ولي ميرزا بهاء از آن جائي كه تمام قوانين و دستوراتش بر خلاف دستورات عقلاء است، درباره رباء هم برعكس حكم كرده مي گويد: اگر ربحي در ميان نباشد [ صفحه 96] امور معطل و معوق خواهد ماند. اي آفرين بر اين حكم بي اساس پوشالي و اي مرحبا بر اين دستور بي پايه قلابي.

حكم بي رحمانه در مرام بهائيت

ميرزا بهاء در اقدس صفحه 18 سطر 5 مي گويد: من احرق بيتا متعمدا فاحر قوه الخ (ترجمه) كسي كه از روي عمد خانه اي را سوزاند پس او را بسوزانيد.

حكم منصفانه در دين مقدس اسلام

اسلام مي فرمايد من ابلف مال الغير فهو له ضامن (ترجمه) كسي كه تلف كرد مال كسي را پس او ضامن است مرآنشي تلف شده و از بين رفته را (خواه خانه باشد يا دكان يا لباس يا خوراك و امثال آنها و خواه تلف كردن به سوزاندن باشد يا به خراب نمودن و غير آنها) بنابراين شخص ضامن خارج از اين دو صورت نيست يا قدرت مالي دارد يا ندارد اگر دارد بايستي اداء كند اگر آن چيز تلف شده قيمتي بود بايد قيمتش را بدهد و اگر مثلي بود مثلش را بدهد و اما اگر قدرت مالي نداشت به حكم ديگر اسلام بايد به او مهلت داد تا آن كه صاحب مال گردد: قرآن سوره بقره (2) جزء (3) آيه 279: و ان [ صفحه 97] كان ذو عسرة فنظرة الي ميسرة و ان تصدقوا خير لكم ان كنتم تعلمون. ترجمه ي تحت اللفظي: اگر بود در تنگدستي پس مهلتي تا گشايش (در مال پيدا كند) و اگر تصدق كنيد بهتر است از براي شما اگر بدانيد: اكنون خودتان قضاوت كنيد كدام از اين دو قانون با اين عصر موشك و قرن تمدن سازش دارد، سوزاندن يا مهلت دادن؟

نكاح در مرام بهائيت

در مرام بهائيت الفاظي كه بوسيله ي آنها علقه زوجيت بين زن و مرد ايجاد مي شود عبارت از يك خطبه كوتاه و دو جمله كوچك است اما خطبه، عبارت از اين است: انني انا الله رب السماوات و الارض رب كل شي رب ما يري و ما لا يري رب العالمين: و اما دو جمله ي كوچك از اين قرار است: 1 - مرد بگويد انا كل

لله راضون. زن بگويد انا كل لله راضيات. چنان كه در گنجينة الاحكام صفحه 136 از قول بهاء نقل مي كند بعد از رضاي طرفين (زن و مرد) و رضاي ابوين «پدر و مادر زوج و زوجه» در محلي از اتقياء حاضر شوند و اين خطبه ي مباركه را (يعني همان خطبه اي كه در فوق ذكر شد) با كمال روح و [ صفحه 98] ريحان تلاوت نمايند و بعد از قرائت خطبه محبوب و محبوبه در محلي عليحده اين دو آيه مباركه كه در بيان نازل شده قرائت نمايند (يعني آن دو جمله اي كه ذكر شد) و آيتين كه در بيان ذكر شده نوشته شود و بعد، مهر ازدواج تسليم ضلع شود (يعني تسليم زوجه شود) و طرفين در ورقه مهر نمايند و همچنين شهداء و اگر محلي باشد كه اهل آن عاجز باشند از قرائت خطبه لابأس عليهم قرائت آيتين كافي است. [32] .

نكاح در دين مقدس اسلام

در دين مقدس اسلام، الفاظي كه بوسيله آنها علقه زوجيت ايجاد مي شود دو قسم است 1 - در صورتي كه زن و مرد هر دو بتوانند صيغه نكاح را جاري كنند بايستي اين طور خوانده شود زن بگويد: زوجتك نفسي علي الصداق المعلوم (يعني خود را زن تو نمودم به مهري كه معين شده) و مرد بگويد: [ صفحه 99] قبلت التزويج هكذا (يعني قبول كردم ازدواج را بر همان مهري كه معين شده) 2 - در صورتي كه زن و مرد براي خود وكيل گرفتند، بايد صيغه نكاح اين نحو جاري شود: مثلا اگر زن نامش معصومه و مرد نامش علي بود، وكيل زن بگويد: زوجت موكلتي معصومه موكلك علي،

علي الصداق المعلوم بدون فاصله وكيل مرد بگويد قبلت التزويج لموكلي علي علي الصداق المعلوم تبصره - صيغه نكاحي كه جاري مي شود، بايد با صريح ترين لفظي دلالت بر زناشوئي كند والا اگر اندك اجمال يا اهمالي در آن [ صفحه 100] باشد بدون هيچ ترديد عقد باطل خواهد بود: بنابراين بفرمائيد خودتان قضاوت كنيد: اي فريب خوردگان بهائيت شما را به وجدانتان قسم، آيا كلمه ي انا كل لله راضون و انا كل لله راضيات كه ترجمه آن ما مردها از خدا راضي و ما زنها از خدا راضي هستيم مي باشد، اندك دلالتي بر ايجاد علقه زناشوئي دارد؟ آخر چرندگوئي تا چه حد و جفنگ پردازي تا چه اندازه، باري، تصديق كرديد كه مثل اين دو جمله مهمله با ايجاد علاقه زناشوئي مثل ماست با دروازه است هيچ ربطي به هم ندارد: بنابراين بدانيد بدون ترديد هر وقتي كه با همسران خود همبستر شديد، نه مثقال طلا و يا دو چندان آن را به بيت العدل (كه اكنون به نام محفل روحاني است) تقديم كنيد!! و اما صيغه عقدي كه در دين مبين اسلام است با صريح ترين لفظي دلالت بر زناشوئي دارد چون لفظ زوجيت لفظي است تازي، و پارسي آن زناشوئي مي باشد.

حرام بودن متعه در مرام بهائيت

متعه (صيغه) در مرام بهائيت بر خلاف تقوي و پرهيزكاري است لذا حكم بر حرمت آن شده است!!! در گنجينة الاحكام صفحه 142 مي گويد و اما الازدواج الموقت حرمه الله في هذا الكور المقدس و منع النفوس عن الهوي حتي يرتد و ابرداء التقوي و هو التنزيه و التقديس بين الملاء الاعلي: [ صفحه 101] ترجمه: اما ازدواج موقت، حرام نموده است خدا آن

را در اين عصر و دوره مقدس و منع كرده است مردم را از هواپرستي تا اين كه متلبس شوند به رداء پرهيزكاري و آن پاك و پاكيزگي است در ميان ملاء اعلا.

حلال بودن متعه در دين مقدس اسلام

نكاح موقت در دين مقدس اسلام حلال، الفاظي كه بوسيله آن نكاح موقت محقق مي شود، همان الفاظي است كه در نكاح دائم ذكر شد، با اين فرق كه در نكاح موقت تعيين مدت هم شرط است و از حيث نتايج و آثار مطلوبه كه از آن جمله اطفاء شهوت است كوچكترين فرقي با نكاح دائم ندارد، ولي در عين حال از جهات ديگر با هم فرق دارند و آن از اين قرار است: 1- زني كه به نكاح موقت درآمده ولو آبستن هم بشود حق خرجي از شوهر ندارد. 2- حق همخوابگي هم ندارد ولي اگر شوهر بخواهد از طرف او مانعي نيست. 3- حق ارث هم ندارد چنان كه شوهر هم از او ارث نخواهد برد: لذا از اين نكته نظر مي توان به طور قطع و مسلم گفت كه تجويز نكاح موقت، لطفي است از جانب اسلام بر دسته ي بي بضاعت و تهي دست زيرا كساني كه قدرت مالي ندارند و قادر نيستند خرج زن را [ صفحه 102] به عهده بگيرند، مي توانند با مختصر وجهي، زني را به نكاح موقت درآورده از طريق او اطفاء شهوت نموده، تا براي هميشه دستخوش امواج خروشان و سهمگين زناء نشوند و بالاخره پاي آنها به فاحشه خانه ها باز نشود، تا آن كه مبتلاء به مرض تيفوس و سفليس و شانكر گردند: باز قضاوت در اين باره را به عهده ي شما فريب خوردگان بهائيت مي گذاريم:

آيا كدام يك از اين دو قانون عالي تر و سازش آن با عصر موشك بهتر است؟!؟ قانون اسلام يا قانون بهاء آيا ميرزا بهاء با تحريم نكاح موقت درهاي فاحشه خانه ها را به سوي جوانان باز نمي كند؟ و آنان را مبتلا به مرض تيفوس و شانكر و سفليس نمي نمايد؟! آيا كدام يك از اين دو قانون بر خلاف تقوي و پرهيزكاري است؟ آري به عقيده بهاء جواز نكاح موقت بر خلاف تقوي و پرهيزكاري است ولي بردن بكارت كنيز بر خلاف تقوي نيست: ميرزا بهاء در اقدس صفحه 18 سطر 9 مي گويد: «قد كتب الله عليكم النكاح اياكم ان تجاوزوا عن الاثنين و الذي اقتنع بواحدة من الاماء استراحت نفسه و نفسها و من اتخذ بكرا لخدمته لابأس عليه كذلك كان الامر من قلم الوحي بالحق مرقوما.» ترجمه: نوشته است خدا بر شما تزويج نمودن را و مبادا از گرفتن دو زن تجاوز كنيد و كسي كه قناعت نمود به يكي، خود را و نفس زن را راحت كرده است و كسي كه اجير نمود دختر باكره را براي خدمت مانعي ندارد (يعني مجامعت با او) اين طور بود امر [ صفحه 103] از قلم وحي كه به حق نوشته شده!!

تجديد مهر در مرام بهائيت

ميرزا بهاء در اقدس صفحه 19 سطر 2 مي گويد: «لا يحقق الصهار الا بالامهار قد قدر للمدن تسعة عشر مثقالا من الذهب الابريز و للقري من الفضة و من اراد الزياده حرم عليه ان يتجاوزعن خسمة و تسعين مثقالا كذلك كان الامر بالعز مسطورا: ترجمه: تحقق نمي يابد، خويشي مگر به سبب مهرها و به تحقيق مقدر شد از براي شهرها نوزده مثقال طلاي

خالص و از براي دهاتها از نقره، و كسي كه اراده كرد زياده بر اين را، حرام است بر او اين كه از نود و پنج مثقال تجاوز كند و اين طور امر خداوندي مسطور شده.» [ صفحه 104]

محدود نبودن مهر در دين مقدس اسلام

در دين مقدس اسلام ابدا مقدار مهر به عنوان وجوب معين نشده پس اگر كسي مهري را تعيين كند و عقيده نمايد كه آن مقدار از مهر در دين مقدس اسلام واجب است، بدون ترديد تشريع نموده و حرام انجام داده است بنابراين نتيجه چنين مي شود كه يكي از قوانين متقنه اسلام عدم تجديد مهر است، باز شما فريب خوردگان بهائيت را مخاطب قرار داده مي گوئيم آيا كدام يك از اين دو قانون عالي تر و با دنياي كنوني سازشش بهتر است؟ اگر اندكي دقيق شويد خواهيد گفت قانون مقدس اسلام، چون نفوس جهان بر سه دسته اند غني، متوسط، فقير، و هر كدام به حسب شأن و مقام و بالاخره به قدر وسع خويش، مهريه قرار مي دهند، بنابراين تعيين مهر به عنوان وجوب، بي مورد و غلط خواهد بود، توضيح اين كه، تحديد مهر به نوزده [33] مثقال طلا مثلا براي دسته ي اغنياء چيزي است بسيار اندك و ناقابل و براي عده متوسط امري است عادي و براي طبقه فقير و بي بضاعت تحميلي است فوق العاده شديد پس نتيجه اين شد كه قانون نوزده مثقال طلا بسيار پوشالي و غلط است. [ صفحه 105]

تعيين فاصله عقد و عروسي در مرام بهائيت

در گنجينة الاحكام صفحه 130 مي گويد: چون طرفين و ابوين راضي شدند و اقتران تقرر يافت بايد بعد از نود و پنج روز حكما زفاف واقع گردد، تأخير نشود: و در صفحه 131 همان كتاب مي گويد: پس از آن نود و پنج روز بيشتر فاصله جائز نيست بايد زفاف حاصل گردد و آيتين (انا كل لله راضون و انا كل لله راضيات) تلاوت شود، و مهر تسليم گردد، و اگر از نود و

پنج روز بگذرد حرام است و عصيان امر پروردگار نموده ولي عقد باطل نگردد، هر كس سبب تأخير گردد مسئول است و مؤاخذه زجر و عتاب گردد.

عدم تعيين فاصله عقد و عروسي در دين مقدس اسلام

در دين مقدس اسلام فاصله بين عقد و عروسي، تعيين نشده و اگر كسي بين آن دو فاصله قرار دهد و عقيده كند كه آن فاصله از جانب اسلام معين شده تشريع نموده است: بنابراين يكي از قوانين متين اسلام نيز عدم تعيين فاصله بين عقد و عروسي است، در اين مورد نيز قضاوت را به عهده شما فريب خوردگان مي گذاريم شما را به وجدانتان قسم كدام يك از اين دو [ صفحه 106] قانون عالي تر و با اين عصر و ساير اعصار آينده سازش دارد؟ اگر منكر ضروريات نشويد بايستي بگوئيد قانون وزين اسلام چون تعيين فاصله بين عقد و عروسي جز زورگوئي چيز ديگري نخواهد بود و اسلام با اين روش مخالف است. البته خواهيد پرسيد چطور؟ جواب - براي اين كه نفوس بشر مختلف هستند و سليقه هاي آنان نيز متفاوت است، بعضي قدرت مالي آن قدر ندارند كه در ظرف نود و پنج روز تهيه جهيزيه نمايند و برخي سليقه آنان چنين اقتضاء مي كند كه همسر كوچك براي خود اختيار كنند و چند سالي به نامزدبازي گذرانده سپس عروسي كرده به خانه ي خود بياورند. و نيز عده اي از مردم بودجه مالي آنان اقتضاء نمي كند كه در مدت نود و پنج روز مراسم خرج عروسي را انجام دهند بلكه بايد به تدريج پولي به دست آورده، تا آن كه بتوانند از عهده خرج عروسي درآيند. بنابراين تحديد فاصله بين عقد و عروسي يك نحو زورگوئي

به شمار مي رود حالا كه ديديد ميرزا بهاء زور مي گويد بيائيد، زير بار زور نرويد چنان چه عقلاء حاضرند تن به هر رنج و تعبي بدهند، ولي يك جو زير بار زور نروند مانند اين شاعر كه مي گويد:

دورويه زير نيش مار خفتن

سه پشته روي شاخ مور رفتن

[ صفحه 107]

تن روغن زده با زحمت و زور

ميان لانه ي زنبور رفتن

ميان لرز و تب با جسم مجروح

زمستان زير آب شور رفتن

به كوه بي ستون بي رهنمائي

شبانه با دو چشم كور رفتن

برهنه زخمهاي سخت خوردن

پياده راه هاي دور رفتن

به نزد من هزاران بار خوش تر

كه يك جو زير بار زور رفتن

اختيار داشتن زن در طلاق در مرام بهائيت

در گنجينة الاحكام صفحه 225 مي گويد: اما در خصوص كراهت بين زوج و زوجه از هر طرفي كراهت واقع حكم تربص جاري و در اين مقام حقوق طرفين مساوي، امتياز و ترجيحي نه.

اختيار نداشتن زن در طلاق در دين مقدس اسلام

اسلام از آن جائي كه با طلاق دادن مخالف است لذا اختيار طلاق را به دست زوج (شوهر) داده و زن را از اين اختيار محروم ساخته است. [ صفحه 108] الطلاق بيد من اخذ بالساق يعني طلاق به دست شوهر است: در اين جا نيز حكومت را به عهده شما فريب خوردگان مي گذاريم آيا كدام يك از اين دو قانون عالي تر و سازشش با اين عصر و آينده بهتر است!!! اگر بدون فكر سخن نگوئيد قطعا خواهيد گفت قانون محكم اسلام، زيرا بدون ترديد دنياي امروز، مايل به ازدياد نسل مي باشد لذا كثرت نفوس هر مملكتي را دليل بر اهيمت آن تلقي مي كنند بنابراين اختيار زن در طلاق، باعث شيوع طلاق، كه نتيجه آن انقطاع نسل است، مي گردد. البته خواهيد پرسيد چطور؟ جواب - براي اين كه زن شديد التأثر و كثير الانفعال و ناقص العقل و زودباور است لذا بر اثر ناملايمات جزئي و تبليغات سوء ديگران، تحت تأثير واقع شده زود حاضر به طلاق مي شود آيا اين طور نيست؟ پس از اين نكته نظر، بايد گفت قانون اسلام عالي و قانون بهائيت پوشالي است. [ صفحه 109]

دفن اموات در مرام بهائيت

ميرزا بهاء در اقدس صفحه 34 سطر 8 مي گويد: «قد حكم الله دفن الاموات في البلور او الاحجار الممتنعة او الاخشاب الصلبة اللطيفة و وضع الخواتيم المنقوشة في اصابعهم انه لهو المقتدر العليم: به تحقيق حكم كرده است خدا دفن اموات (مرده ها) را در بلور، سنگهاي محكم، يا چوبهاي محكم و لطيف و نهادن انگشترهاي نقشه دار در انگشتهاي آنها: به درستي كه خدا توانا و دانا است.»

دفن اموات در دين مقدس اسلام

در وسائل الشيعه [34] در ابواب الدفن و ما يناسبه مي فرمايد محمد بن علي بن الحسين في (عيون الاخبار) و (العلل) باسناده عن الفضل بن شاذان عن الرضا (ع) قال انما امر بدفن الميت لئلا يظهر الناس علي فساد جسده و قبح منظره و تغير رائحته و لا يتأذي الاحياء بريحه [ صفحه 110] و ما يدخل عليه من الافة و الفساد و ليكون مستورا عن الاولياء و الاعداء فلا يشمت عدوه و لا يحزن صديقه: ترجمه: محمد بن علي بن الحسين در كتاب عيون الاخبار و علل به، سندهاي خود از فضل بن شاذان از حضرت امام رضا (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: به درستي كه امر شده است به دفن ميت (در زمين) از براي اين كه مطلع نشوند مردم بر فاسد شدن جسد ميت و نكبتي منظره ميت و تغيير بوي ميت و اين كه اذيت نشوند زنده ها به سبب بوي ميت و آن چه كه داخل مي شود بر ميت از آفت و فساد و اين كه بوده باشد ميت پوشيده شده از نظر دوستها و دشمن ها پس اين كه دشمن شماتت نكند و دوست محزون نشود. اسلام، فقط به منظور احترام ميت،

و اين كه مردم از بوي متعفن مرده متأذي نشوند امر به دفن ميت در زمين به طريق مخصوص فرموده است باز از شما سئوال مي كنم كدام از اين دو قانون بر خلاف اقتصاد است قانون بهاء يا قانون مقدس اسلام؟ اگر خوب دقيق شويد بايستي بگوئيد قانون بهاء خلاف اقتصاد است نه قانون مقدس اسلام، زيرا تابوت بلور خرجش از هزار تومان كمتر نيست و يا تابوت سنگي خرجش از هشتصد تومان و تابوت چوبي به آن دستور مخصوص خرجش از چهارصد تومان كمتر نخواهد [ صفحه 111] بود و به علاوه انگشتر نقشه دار هم قيمتش از صد تومان كمتر نيست و اين خرجهاي بيهوده بدون ترديد بر خلاف اقتصاد مملكتي است پس بايد گفت اين قانون بهاء ابدا با دنياي كنوني سازش ندارد.

طبقات ورثه در مرام بهائيت

ميرزا بهاء در اقدس صفحه 7 سطر 11 مي گويد: قد قسمنا المواريث علي عدد الزاء منها ما قدر لذرياتكم من كتاب الطاء علي عدد المقت و للازواج من كتاب الحاء علي عدد التاء و الفاء و للأباء من كتاب الزاء علي عدد التاء و الكاف و للأمهات من كتاب الو و علي عدد الرفيع و للاخوان من كتاب الهاء عدد الشين و للاخوات من كتاب الدال عدد الراء و الميم و للمعلمين من كتاب الجيم عدد القاف و الفاء كذلك حكم مبشري الذي يذكرني في الليالي و الاسحار الخ - ميرزا بهاء از آنجائي كه همه ي كارهاي او بر خلاف كارهاي عقلاء بوده، قانون گذاري او نيز بر خلاف روش عقلا است، با حروف ابجد قانون مي گذارد مي خواهد بگويد من ابجد را خوب مي دانم: ترجمه: به تحقيق تقسيم كرديم ما

ارث ها را بر عدد زاء (كه به حروف ابجد (7) است) و مقداري از آن را براي اولاد شما قرار [ صفحه 112] داديم از كتاب طاء (9) بر عدد مقت ام (40) ق (100) ت (400) جمع (540) مي شود، و براي ازواج از كتاب حاء (9) بر عدد تاء و فا: ت (400) ف (80) جمع (480) مي شود و براي آباء «پدرها» از كتاب زاء (7) بر عدد تاء و كاف): ت (400) ك (20) جمع 420 مي شود. و براي امهات (مادرها) از كتاب واو (6) بر عدد رفيع و (200) ف (80) ي (10) ع (70) جمع (360) و براي اخوان (برادرها) از كتاب هاء «5» عدد شين ش (300) مي شود: و براي اخوات «خواهرها» از كتاب دال (4) راء و ميم راء:20 - م - 40 جمع «240» مي شود، و براي معلمين از كتاب جيم «3» عدد قاف و فاء: ق «100» ف «80» جمع «180» مي شود، اين طور حكم كرده است مبشر من «علي محمد» آنكه ياد مي نمود و مرا در شبها و سحرها پس روي اين حدودي كه ميرزا بهاء معين كرده، بايد، تركه ميت به 1520 قسمت تقسيم شود، 540 قسمت آن به ذريه، 480 قسمت آن به ازواج، 420 قسمت آن به پدرها، 360 قسمت آن به مادرها - 300 قسمت آن به برادرها، 240 قسمت آن به خواهرها 180 قسمت آن به معلمين، داده شود. [ صفحه 113]

طبقات ورثه در دين مقدس اسلام

اشاره

خداي تعالي در قرآن مجيد سوره «4» نساء جزء «4» آيه «6» مي فرمايد: للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون مما قل

منه او كثر نصيبا مفروضا: (ترجمه) از براي مردان است بهره اي از آن چه را كه باز گذارده اند پدر و مادر و نزديكان و خويشاوندان او و «نيز» از براي زنان است بهره و سهمي از آن چه را كه باز نهادند مادر و پدر و نزديكان او، از آنچه را كه باز نهاده شده، كم يا بيش بهره اي معين و مشخص: در اين آيه پروردگار جهان به طور اجمال فرموده كه از براي مردان و زنان، از آنچه را كه پدر و مادر و خويشاوندان او باز نهادند سهمي است معين، و در آيه«10» و «11» از همان سوره، آن آيه مجمل را بيان مي نمايد. در آيه «11» مي فرمايد: يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين فان كن نساء فوق اثنتين فلهن ثلثا ما ترك و ان كانت واحدة فلها النصف و لابويه لكل واحد منهما السدس مما ترك ان كان له ولد فان لم يكن له ولد و ورثه ابواه فلامه الثلث فان كان له اخوة فلامه السدس من بعد وصية يوصي بها اودين آبائكم و ابنائكم لا تدرون ايهم اقرب لكم نفعا فريضة من الله ان الله كان عليما حكيما: ترجمه و تفسير: امر مي كند خدا شما را درباره ميراث اولاد و فرزندانتان زماني كه مرديد؛ پس از براي پسر است مانند بهره ي دو دختر «يعني پسر دو [ صفحه 114] برابر دختر ارث مي برد» پس اگر بودند اولاد شما زنهائي بيش از دو از براي آنها است، دو ثلت از تركه، و اگر بود مولود، يك دختر پس از براي او است نصف تركه (و اگر بود از براي ميت

فرزند و پدر و مادر) از براي پدر و مادر است از براي هر كدام از آن دو، سدس (شش يك) از تركه اگر بوده باشد از براي ميت ولدي خواه آن ولد پسر باشد يا دختر، يكي باشد يا بيش از يكي، پس اگر ولد يك پسر بود باقي تركه از براي او است و اگر پسراني چند بودند، باقي تركه به تساوي بين آنها تقسيم مي شود و اگر دختراني چند بودند باقي تركه نيز بين آنها بالسويه تقسيم مي شود، و اگر برخي پسر و برخي دختر بودند باقي تركه بين آنها تقسيم مي شود و پسر دو برابر دختر ارث مي برد و اگر آن ولد يك دختر بود از براي او است نصف تركه بالفرض و دو سدس از تركه به پدر و مادر يا بر هر دو، ولي به قدر سهمشان رد مي شود، به دليل اين آيه مباركه: اوالو الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله يعني خويشاوندان، برخي، بر برخ ديگر برتري دارند؛ و چون قرابت و خويشي پدر و مادر ميت و قرابت فرزند ميت نسبت به ميت مساوي است و هيچ كدام در ديگري مزيت ندارند [35] لذا مابقي، بر همه آنها رد مي شود: و اگر نبود از براي ميت ولدي (يعني نه پسر و نه دختر و نه نوادگان پسري و دختري) و باقي تركه به پدر مي رسد، و اگر چنانچه ميت زن بود، [ صفحه 115] شوهر، نصف، مادر ثلث، باقي به پدر ميت مي رسد، و اگر ميت مرد بود، زن ربع، مادر ثلث، مابقي به پدر ميت مي رسد پس اگر از براي ميت برادراني [36] و يا

دو برادر [37] و يا يك برادر و دو خواهر بود، در صورتي كه از پدر و مادر يكي يا از پدر يكي باشند حاجب مادر از ثلث مي شوند، پس از براي مادر ميت سدس تركه است و مابقي به پدر ميت مي رسد، از بعد وصيتي كه وصيت كرده باشد ميت يا از بعد ديني كه بر گردن ميت است (چون دين و وصيت مقدم است بر ارث) پدران و فرزندان شما نمي دانند كدام از آنها نزديكترند به شما در سودمندي و اين فريضه (واجبي) است از جانب پروردگار همانا خدا است داناي حكيم: در آيه 11 مي فرمايد: و لكم نصف ما ترك ازواجكم ان لم يكن لهن ولد فان كان لهن ولد فلكم الربع [ صفحه 116] مما تركن من بعد وصية يوصين بها اودين و لهن الربع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم من بعد وصية توصون بها اودين و ان كان رجل يورث كلالة او امرأة و له اخ اواخت فلكل واحد منهما السدس فان كانوا اكثر من ذلك فهم شركاء في الثلث من بعد وصية يوصي بها اودين غير مضار وصية من الله و الله عليم حليم: ترجمه و تفسير: و از براي شما شوهران است نصف آنچه را كه واگذارده اند زن هاي شما اگر نبوده باشد از براي زنهاي شما ولدي (يعني فرزندي) خواه يكي يا بيشتر، خواه پسر باشد يا دختر و يا نوه ي پسري يا دختري، پس اگر بود از براي آنها (يعني زنهاي شما) ولدي (فرزندي) پس از براي شما است ربع، از آن چه را واگذارده اند از بعد

وصيتي كه وصيت كرده اند به آن و يا از بعد ديني كه بر ذمه آنها است، و از براي زنها است ربع [38] از آنچه را كه واگذارده ايد، شما شوهران، از ميراث اگر نباشد از براي شما ولدي «فرزندي» پسر يا دختر يا نوه ي پسري يا دختري و اگر باشد از براي شما ولدي (فرزندي) پس از براي آنها است يعني زنهاي شما ثمن [39] (هشت يك) [ صفحه 117] از آنچه را كه واگذارده ايد، از ميراث از بعد وصيتي كه وصيت كرده ايد و يا از بعد اداء ديني كه بر ذمه شما است و اگر بود آن ميت مردي كه ميراث گرفته شود از او كلالة يعني در حالتي كه كلاله است كلاله [40] كسي را گويند كه پدر و مادر و اولاد نداشته باشد، و يا زني كه ميراث گرفته شود از او كلالة يعني در حالي كه بدون پدر و مادر و اولاد است و مرآن مرد و زن را برادر و يا خواهر مادري باشد پس از براي هر يكي از آن دو برادر و خواهر مادري سدس «شش يك» از تركه مي باشد، پس اگر بوده باشند از يك برادر و يا يك خواهر پس آنانند شريك در ثلث (سه يك) از تركه در اين صورت پسر و دختر مساويند، چون شيعي و سني متفق اند بر اين كه برادران و خواهراني كه از مادر يكي هستند در ارث مساوي مي باشند. و نيز بايد تقسيم سهام از بعد انفاذ وصيت و اداء دين باشد، در حالتي كه موصي (وصيت كننده) و مديون (دين بر ذمه دارنده) در وصيت و دين خود ضرر

و زيان بر ورثه وارد نسازند: توضيح: زيان در وصيت اين است كه وصيت كننده در وصيت خود از ثلث مال تجاوز كند و زيان در دين اين است كه كسي به قصد زيان رساندن به ورثه خود، اقرار كند به دين از براي كسي كه از او چيزي طلبكار نيست اين دستوري است از خدا و خدا است داناي بردبار. و در آيه «175» از همان سوره مي فرمايد: [ صفحه 118] يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلاله ان امرؤ هلك ليس له ولد و له اخت فلها نصف ما ترك و هو يرثها ان لم يكن لها ولد فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك و ان كانوا اخوة رجالا و نساءا فللذكر مثل حظ الانثيين يبين الله لكم ان تضلوا و الله بكل شي عليم. ترجمه و تفسير: طلب فتوي و حكم مي كنند از تو اي محمد (ص) در ميراث كلاله حكم مي كند در ميراث كلاله كه بدون پدر و مادر و فرزند است. «كلاله در اين آيه غير از كلاله در آيه پيش است چون مراد از كلاله در اين آيه خواهر و برادر پدري و مادري يا پدري تنها است» به اين طور كه اگر مردي بميرد واز براي او فرزندي نباشد، خواه پسر يا دختر و از براي او خواهري از مادر و پدر يا از پدر تنها باشد: پس از براي آن خواهر است نصف آن چه كه گذاشته است، از مال، حكم كلاله امي (يعني خواهر مادري) در آيه پيش گذشت، و آن مرد ارث مي برد از خواهرش در صورتي كه امر به عكس باشد يعني زني بميرد

و از براي او برادري از مادر و پدر يا از پدر تنها باشد، اگر نباشد از براي خواهرش (يعني آن زني كه مرده است) فرزندي چه پسر، چه دختر، پس اگر بودند خواهران آن مرد دو تا پس از براي آن دو، دو ثلث (سه يك) از آن چه را كه واگذارده است مي باشد و اگر وارث، خواهران و برادران پدري و مادري يا پدري تنها [ صفحه 119] باشند، كه عبارت از زنان و مردانند، پس از براي مرد است مانند بهره ي دو زن، و بيان مي كند خدا حكم ميراث را براي شما به جهت اين كه مبادا گمراه شويد و خدا بر همه چيز از مصالح بندگان دانا است: اين بود احكام وراث از نظر دين مقدس اسلام باز براي آخرين بار از شما فريب خورده گان سئوال مي كنيم؛ آيا كدام از اين دو قانون عالي تر و با اين عصر و ساير اعصار سازش دارد؟ قانون اسلام يا قانون بهاء؟ اگر حق كشي نكنيد و تعصب به خرج ندهيد، بايستي بگوئيد قانون مقدس اسلام زيرا اسلام درباره ورثه قائل به طبقه بندي شده، به طوري كه در هر طبقه اي ولو يك نفر وجود داشته باشد، طبقات ديگر از ارث گرفتن محروم خواهند بود و نيز حقوق هيچ يك از ورثه را مجمل قرار نداده، و ضايع نفرموده است به خلاف بهاء كه در قانونش ابدا قائل به طبقه بندي نشده، و حقوق برخي از ورثه را ضايع كرده و نيز كساني را كه وارث نيستند جزو ورثه قرار داده است، و اما اين كه قائل به طبقه بندي نشده، پرواضح است، زيرا بهاء در اين قانون و

ساير قوانينش ابدا قيد نكرده كه تا مادامي كه ذريات وجود دارند به ديگران ارث نمي رسد، چون قيد نكرده لذا به حسب ظاهر همه در يك مرتبه ارث مي برند پس بنابراين طبقه بندي معني و مفهومي ندارد اما اين كه بعضي از ورثه را از ارث گرفتن محروم ساخته اين كه، صاحب گنجينة الاحكام در گنجينه صفحه 94 از قول بهاء مي گويند: [ صفحه 120] مقصود از آباء و امهات بلافصل هستند و اجداد و جدات خارج مي شوند پس به حكم بهاء جد و جده كه از جمله وراث مي باشند از ارث گرفتن محرومند. و اما آن كساني را كه جزو ورثه قرار داده عبارتند از معلمين.

تبصره

علاوه بر اين نقايصي كه ذكر شد، از جهات ديگر نيز قانون ارث بهاء ناقص و مجمل است و آنها از اين قرار است: 1- ذريه را معين نكرده كه آيا مراد اولاد بلافصل است يا اين كه نوادگان را هم شامل مي شود. 2- آيا پسر و دختر تفاوت دارند يا به طور تساوي ارث مي برند. 3- مراد از ازواج شوهران فقط مي باشد، يا اين كه زوج و زوجه (مرد و زن) را نيز شامل مي شود. 4- فرقي بين برادران و خواهران پدري و مادري و پدري تنها و مادري تنها نگذاشته است. [ صفحه 121]

طبقه بندي ورثه از نظر اسلام

اشاره

در دين مقدس اسلام ورثه، به سه طبقه نسبي و سه طبقه ولايتي و يك طبقه سببي تقسيم مي شوند، و سه طبقه نسبي هر طبقه به دو دسته تقسيم مي شوند و نيز با وجود هر طبقه اي كه سابق است ولو يك نفر بدون مانع باشد طبقات ديگر از ارث محروم خواهند بود، به استثناء طبقه سببي كه عبارت است از زوج (شوهر) و زوجه (زن) اين طبقه با ساير طبقات عرضا ارث مي برد.

طبقات نسبي

1- طبقه اول نسبي و آن بر دو دسته است دسته اول پدر و مادر ميت، دسته دوم فرزندان ميت و با نبودن آنان نوادگان ميت به ترتيب هر چه پائين روند، ارث مي برند. 2- طبقه دوم نسبي: دسته اول جد و جده ميت و با نبودن آنان اجداد و جدات پدر و مادر ميت و به ترتيب هر چه بالاتر روند دسته دوم برادر و خواهر ميت و با نبودن آنان، اولاد آنها به ترتيب هر چه پائين روند. 3- طبقه سوم نسبي، دسته اول عموها و عمه هاي ميت مي باشد و با نبودن آنان اولاد آنها به ترتيب هر چه پائين روند و با نبودن اولاد، عموها و عمه هاي پدر و مادر ميت و با نبودن آنها عموها و عمه هاي جد و جده ميت به ترتيب هر چه بالا روند. [ صفحه 122] دسته دوم: دائيها و خاله هاي ميت و با نبودن آنها، اولاد و فرزندانشان ارث مي برند و هر چه به ترتيب پائين روند و با نبودن دائي زاده ها و خاله زاده ها، دائيها و خاله هاي پدر و مادر ميت، و با نبودن آنها به دائيها و خاله هاي جد و جده ميت

و هر چه به ترتيب بالا روند.

طبقات ولايتي

1- طبقه اول معتق است و آن كسي است كه ميت را از بندگي آزاد كرده و شرط ارث هم نموده است و پس از او ورثه نسبي او به ترتيب ارث مي برند. 2- طبقه دوم ولايتي، ضامن جزيره است يعني كسي كه جنايات ميت را ضمانت كرده و شرط ارث هم نموده و صيغه ضمان هم اجراء كرده است. 3- طبقه سوم ولايتي، امام است، در زمان حضور، امام وارث است و در زمان غيبت، مجتهد جامع الشرائط كه نايب او است وارث خواهد بود. [ صفحه 123]

طبقه سببي

طبقه سببي عبارت از زوج و زوجه (شوهر و زن) مي باشند، اين طبقه با همه طبقات ارث مي برند. نگارنده گويد: براي اين كه بر شما فريب خوردگان ثابت گردد، كه قانون بهاء بسيار قانون پوشالي است و اصلا با هيچ عصري از اعصار سازش ندارد، به يك فرض از فروض ارث پرداخته، تا آن كه بدانيد چگونه ميرزا بهاء با قانون خويش حق وارث بيچاره ضعيف را پامال كرده است، و آن اين كه اگر شخصي با سواد بميرد و بازماندگانش عبارت باشند از پدر و مادر و يك پسر خوردسال و يك خواهر و يك برادر و يك معلم، و مالي را كه باقي گذارده و مثلا دو هزار و پانصد و بيست تومان باشد اگر ما بخواهيم اين تركه را با قانون بهاء بين ورثه تقسيم كنيم به طفل خردسال و يتيم ميت اجحاف مي شود زيرا به پسر خوردسال مبلغ پانصد و چهل تومان ارث بيشتر نمي رسد و مابقي بين ورثه ديگر تقسيم مي شود ولي اگر با قانون مقدس اسلام تركه را تقسيم

كنيم ابدا به طفل صغير ميت اجحاف نخواهد شد زيرا به حكم اسلام برادر و خواهر در طبقه دوم مي باشند و با وجود طبقه اول آنها از ارث محروم خواهند بود و اما معلم كه اصلا داخل در ورثه نيست بنابراين مي ماند پدر و مادر و يك پسر، تركه در اين صورت به شش سهم تقسيم مي شود يك سهم پدر، و يك سهم مادر، و چهار سهم پسر مي برد، بنابراين، از تركه مفروض كه عبارت از 2520 تومان است، 1680 تومان به پسر و 420 تومان به پدر و 420 تومان به مادر مي رسد آيا بر شما [ صفحه 124] معلوم شد كه ميرزا بهاء چه مقدار، حق يك طفل صغير ناتوان را ضايع و پامال كرده است؟!! گذشته از اين، قانون بهاء چگونه با دنيائي كه درصدد تحديد مالكيت است، سازش دارد؟!!! قانون بهاء معلمين را ملياردر مي كند، زيرا هر معلمي در مدت عمر خويش به هزارها شاگرد، درس آموخته بنابراين بايستي از همه ي آنها ارث بگيرد آيا در اين صورت معلمين ملياردر نمي شوند؟ و نيز گذشته از اين اين چه حقي است كه ميرزا بهاء براي معلمين قائل شده و چه ترجيح بيجايي است در حق آنها روا داشته معلم با كارگر يا كارمند چه فرقي دارد، هر كدام، در ازاء زحمت خويش پول به دست مي آورند كارگر كار مي كند و پول مي گيرد معلم هم به تعليم و تربيت مي پردازد و پول مي گيرد، پس اين چه ترجيحي است كه براي معلمين قائل شده، بسيار به جا بود كه ميرزا بهاء ترجيح نمي داد و امتياز قائل نمي شد، يعني براي كارگرها نيز ارثي تعيين مي كرد

ما در همين جا به مقايسات خاتمه داده و از مقايسات عبادات مانند نماز و روزه و حج و امثال آنها كه امور معنويه و تعبديه مي باشند خودداري نموديم: و در خاتمه از باب نمونه به پاره اي از تناقضات بهاء و اغلاط كتابهاي او مي پردازيم: [ صفحه 125]

تناقض گوئي هاي بهاء

قبل از ورود در تناقض گوئي هاي بهاء، به مطلبي گوشزد مي شود و آن اين كه تناقض گوئي، شيوه مجانين و ديوانگان است مانند اين كه كسي بگويد فلان وقت هم روز است و هم شب، و فلان كس در يك زمان هم خواب است هم بيدار و يا اين كه هم كور هم بينا و يا اين كه هم آفريننده است هم آفريده شده و امثال اينها چنان كه گويند: دو ديوانه بر لب حوضي نشسته بودند، يكي از آنها چيزي بر دست داشت كه ناگهان در آب افتاد، ديوانه براي اين كه گمشده ي خود را در آب ببيند، كبريتي روشن كرده به آب تماس مي داد، كه به عقيده خودش خوب بتواند گمشده اش را ببيند، البته شعله كبريت به مجرد تماس با آب خاموش مي شد، وي به رفيق ديوانه اش گفت، چرا شعله كبريت خاموش مي شود، رفيق ديوانه اش گفت، فضاء باعث خاموش شدنش مي شود، اگر مي خواهي شعلع كبريت خاموش نشود برو در ميان آب كبريت را روشن كن. خلاصه ي مطلب، اين كه هر عاقلي اگر چه يك جو عقل داشته باشد، تناقض نمي گويد پس تناقض گوئي دليل بسيار محكمي است بر ديوانگي گوينده اش اكنون بفرمائيد تناقض گوئي [41] هاي ميرزا بهاء را بخوانيد، همانطوري كه پيش [ صفحه 126] گفته شد: ميرزا بهاء در كتاب مبين: در

صفحه 3 سطر 9 مي گويد: تبارك الذي نزل علي عبده من سحاب القضاء سهام البلاء ويراني في صبر جميل و در صفحه 286 سطر 64 از همان كتاب مي گويد: اسمع ما يوحي من شطر البلاء علي بقعة المحنة و الابتلاء من سدرة القضاء انه لا اله الا انا المسجون الفريد: وي در جمله اولي ادعاي بندگي و در جمله ثانيه ادعاي خدائي كرده آيا اين دو جمله با هم متناقض نيست؟!! آيا مي شود، آفريده شده، آفريننده خود و ديگران باشد؟!! و نيز در كتاب اقدس صفحه 39 سطر 2 مي گويد: عاشروا مع الاديان كلها بالروح و الريحان. ترجمه: معاشرت كنيد با اديان با همه آنها با خوشي و معيشت نيكو. و در همان كتاب صفحه 18 سطر 5 مي گويد من احرق بيتا متعمدا فاحرقوه: ترجمه: كسي كه از روي عمد خانه ي كسي را بسوزاند پس او را بسوزانيد. آيا اين دو جمله با هم متناقض نيست؟! آيا معاشرت با مسلمان و كليمي و مسيحي با خوشي و خوشروئي به اين است كه اگر آنان خانه هاي بهائيان را از روي عمد بسوزانند بهائيان هم خود آنها را بسوزانند؟! يا معاشرت با خوشي و خوشروئي به اين است كه از آنان قيمت يا مثل خانه هاي خود را طلب كنند؟ و نيز در كتاب اقدس صفحه 18 سطر 9 مي گويد: [ صفحه 127] قد كتب الله عليكم النكاح اياكم ان تجاوزوا عن الاثنين الخ ترجمه: نوشته است خدا براي شما تزويج نمودن را، مبادا از تزويج نمودن دو زن تجاوز كنيد!!! و نيز در همان كتاب صفحه 19 سطر 2 مي گويد: لايحقق الصهار الا بالامهار قد قدر للمدن

تسعة عشر مثقالا من الذهب الابريز و للقري من الفضه. ترجمه: متحقق نمي گردد ازدواج مگر به مهرها به تحقيق معين شده از براي شهرها نوزده مثقال طلاي خالص و از براي دهات نوزده مثقال نقره و باز در همان كتاب صفحه 10 سطر 11 مي گويد: و الذي سافر و سافرت معه ثم حدث بينهما الاختلاف فله ان يؤتيها نفقة سنة كامله. ترجمه: كسي كه با زنش مسافرت كرد و در سفر اختلافي بين آنها رخ داد بر شوهر است كه نفقه و خرج يك سال كامل زن را بدهد و باز در همان كتاب صفحه 8 سطر 13 مي گويد: و جعلنا الدار المسكونة و الالبسة المخصوصة للذرية من الذكران دون الاناث. ترجمه: قرار داديم ما خانه مسكوني و لباسهاي مخصوص ميت را از براي پسران ميت نه دختران او و در گنجينة الاحكام كه رساله سئوال و جواب بهائيان است در صفحه 225 مي نويسد: سئوال آيا زوجه مي تواند از زوج خود طلاق گيرد يا نه؟ جواب - مساوات تامه است بين زوج و زوجه، و نيز در جاي ديگر همين كتاب مي گويد: مساوات حقوق رجال و نساء در اين دور بديع از تعاليم اساسيه است آيا اين دو جمله اخير با جملات سابقه متناقض نيست؟!! اگر مساوات [ صفحه 128] تامه بين زن و مرد است پس چرا همانطوري كه مرد مي تواند دو زن بگيرد زن نمي تواند دو مرد اختيار كند؟!! اگر مساوات تامه است چرا زن ده نشين با شهرنشين فرق دارد مهريه زن ده نشين نوزده مثقال نقره است ولي مهريه شهرنشين نوزده مثقال طلا است؟! اگر مساوات تامه است، چرا در صورت اختلاف، نفقه

زن به عهده مرد است؟!! اگر مساوات حقوق رجال و نساء از تعاليم اساسيه است، چرا دختران ميت، از خانه مسكوني و لباس مخصوص ميت محرومند؟! باري تناقض گوئي هاي بهاء زياد است و ما به همين مقدار اكتفاء مي كنيم زيرا مقصود اثبات تناقض گوئي او بود، و آن هم به همين مقدار اثبات مي گردد.

اغلاط كتب ميرزا بهاء

اشاره

كتابهاي ميرزا بهاء غلط زياد دارد ولي ما از باب نمونه در اين جا به پاره اي از اغلاط كتب او اكتفاء مي كنيم: [ صفحه 129]

غلط معنوي

بهاء در كتاب مبين صفحه 284 مي گويد: ان السماء اثر رفعتي و الارض اثر سكوني. ترجمه: آسمان اثر بلندي و زمين اثر ساكن شدن من است، ميرزا بهاء چه غلط بزرگي را مرتكب شده، زمين را ساكن دانسته، با وجودي كه وي در عصري واقع شده بود كه همه زمين را متحرك مي دانستند تعجب نيست از يك همچه پيغمبر قلابي كه دروغ اندازي و غلط پردازي كند.

اغلاط لفظي اقدس

در اقدس صفحه 39 مي گويد: عاشر ولع الاديان الخ و در همان كتاب صفحه 22 مي گويد: لتعاشروا مع الاديان و تبلغوا امر ربكم. لفظ مع در اين دو جمله زائد و غلط است، بايد بگويد عاشروا الاديان و لتعاشروا الاديان زيرا عرب مي گويد: ضارب زيد عمروا و نمي گويد ضارب زيد مع عمرو و در صفحه 37 مي گويد ثم انصفوا بالله لعل تجدون لئالي الاسرار و نيز در همان صفحه سطر 15 مي گويد: لعل تدعون ما عندكم. اين دو جمله نيز غلط است زيرا لعل كلمه ترجي است به تنهائي داخل بر فعل نمي شود بايد مدخول آن اسم باشد، پس بايد بگويد: «لعلكم تجدون و لعكم تدعون». [ صفحه 130]

اغلاط لفظي ايقان

در ايقان صفحه 7 مي گويد: «الا الذين هم انقطعوا بكلهم الي الله و عرجوا بجناحين الايقان الخ و در صفحه 38 مي گويد: «كذلك نرش عليك من انوار شموس الحكمة و العرفان ليطمئن بها قلبك و تكون من اللذينهم كانوا بجناحين الايقان في هواء العلم مطيورا» و در صفحه 58 مي گويد: «لتطيرن بجناحين الانقطاع» اين سه جمله نيز غلط است زيرا نون جناحين را در حال اضافه حذف ننموده چه آنكه صحيح، جناحي الأيقان و جناحي الأنقطاع است و نيز كلمه مطيورا غيرصحيح و غلط است. [ صفحه 131]

توصيه

قرآن مجيد «تعاونوا علي البر و التقوي و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان» (ترجمه و تفسير) كمك نمائيد يكدگر را بر نيكي و پرهيزكاري (يعني بر آنچه را كه خدا امر كرده است شما را بر آن) و كمك نكنيد بر گناه و از حد در گذشتن (يعني از آنچه را كه خدا نهي كرده شما را از آن) از آنچه را كه در پيش گذشت، بر خوانندگان محترم معلوم شد كه فرقه بهائيه، فرقه ضاله (گمراه شده) و مضله (گمراه كننده) اند و نيز روشن شد كه مرام آنان جز يك مشت اراجيف و اوهام چيز ديگري نيست بنابراين كمك به آنان كمك به ضلالت و آن هم مبغوض پروردگار جهانيان مي باشد. پس نتيجه اين شد كه كمك به اثم و عدوان است و كمك به اثم و عدوان بدون ترديد حرام است لذا از اين نكته نظر بر مسلمانان به ويژه شيعيان توصيه مي شود كه به اين فرقه به هيچ وجه كمك نكنند، يعني از خريدن (پيپسي كولا و تلويزيون) و هر چه

را كه باعث كمك و تقويت و نفوذ آنان مي شود، خودداري نمايند تا آن كه در پيشگاه باعظمت عدل الهي مسئول نباشند. سيد محمد م م ي و السلام عليكم [ صفحه 132]

داستان علي محمد باب

اشاره

اي كه هستيد صاحب تدبير خوب خوانيد اين كتاب حقير اين كتابي كه پيش روي شماست داستان خراب باب دغاست خوش بخوانيد اين نقوش سياه تا شناسيد راه را از چاه خود قضاوت كنيد بعد نظر اي همه صاحبان علم و هنر فكر خود آوريد اندر پيش تا مميز شويد گرگ از ميش بود شخصي علي محمد نام مظهر حقه معدن اوهام [ صفحه 133] موطن اين پليد حيلت باز بوده در شهر و بلده شيراز شد تولد در آن مكان شريف اين چنين عنصر كثيف سخيف گشته تاريخ مولدش بي رنج يك هزار دويست و سه ده و پنج [42] . اين وجودي كه بود صرف عدم

ننگ شيراز گشت و عار عجم

اين سخن گويمت ز صدق و صفا

كه همين شخص رفته راه خطا

اين كه گفتم بود به راه خطا

پدر او بود به نام رضا

وين كه بنموده راه حق را گم

نام مامش بود خديجه بگم [43] .

از قضا شد يتيم، سن صغر

زين سبب شد غريق فتنه و شر

دائيش [44] آن زمان كفيلش شد

بر سر هر رهي دليلش شد

[ صفحه 134]

برد آن طفلك نپخته خام

سوي مكتب به نزد عابد [45] نام

گويمت وصف عابد معهود

كه وي از صوفي شش آتشه بود

جاي تعليم علم رحماني كرد

تزريق رمز شيطاني جاي تدريس

آيه قرآن به

وي آموخت جمله ي عرفان گفته اند اين سخن به ضرب مثل (تو مفصل بخوان از اين مجمل) اين پسر نزد همچه استادي مي نياموخت غير شيادي چند سالي به پيش عابد بود گفته هاي خراف او بربود تا به حد بلوغ و رشد رسيد طالعش، شد، به كسب و كار سعيد كرد قطع نظر ز دانش و فر همره دائيش برفت، سفر [ صفحه 135] شهر بوشهر را گزيد مكان گشت مشغول كسب و كار در آن مدت كسبش اي ستوده خصال همچه گويند، بوده است دو سال بر روي بام و تابش سوزان آن هم از آفتاب تابستان گاه خواندي دعاي مأثوره گاه هم وردهاي مجعوله اي برادر تو خود قضاوت ران كه چه آيد بلا برين انسان غير ديوانگي بلائي هست؟ وآن مرض را دگر دوائي هست؟

به سوي كربلا نمود سفر

اين زمان بهر علم و دانش و فر به سوي كربلا نمود سفر دل ز كسب و ز كار خويش بريد به خود از راه علم داد نويد گر كه من علم و دانش آموزم در همه كار خويش پيروزم [ صفحه 136] گر كه من صاحب علوم شوم چون قمر در صف نجوم شوم گر شوم عالم درست و فهيم صاحب مال گردم و زر و سيم مي خرم من عمارت شش دانك صاحب پول مي شوم در بانك صاحب آب و ملك و باغ شوم صاحب قاطر و الاغ شوم الغرض با هزار وعد و نويد بر زميني كه كربلاست رسيد بهر پيدا نمودن استاد اندر آن سرزمين به راه افتاد زد در آن حوزه اندكي گشتي تا پسنديد كاظم [46] رشتي طوق شاگرديش به گردن كرد هر

چه آن ريخت، اين به دامن كرد بود اين كاظم: اي كه بينائي از تلاميذ شيخ احسائي [47] . [ صفحه 137] مسلك اين دو بود اخباري فقهشان از اصول، بدعاري بود، مقصودم از اصول چنين هي للفقه لا الاصول الدين اي برادر شدم ز مقصد دور سخن آمد به اين طريقت جور چون كه مقصود هر چه بود و نبود شرح حال علي محمد بود حاصل اين است بي برو برگرد درسكي خوانده است اين نامرد درس خوانده ولي چه درس بدان كه از او بهتر است امثله خوان (صرف) خوانده به ضرب چندين سال فرق ناداده صحت از اعلال (نحو) خوانده ولي چه نحو خراب عاجز است از كلام با اعراب خوانده تركيب و جمله ترتيبش اي برد مرده شوي تركيبش فاعل از فعل فرق ناداده در غلطخواني خيلي استاده [ صفحه 138] خوانده (منطق) ولي ز منطق دور همچو ديده كه فاقد است از نور خوانده علم (بيان) ولي لال است قافله پيش و اين به دنبال است خوانده علم (كلام) و (فلسفه) را پيشه ي خويش كرده سفسطه را علم (اعداد) را بسي خوانده ليك همچون..ي به گل مانده خوانده علم (نجوم) و هم (تاريخ) در بيانش عرب بود از بيخ خوانده (قرآن) ولي ندانسته كه چه درها ز لب برون جسته خوانده (اخبار) عترت معصوم هيچ يك ز آن نشد ورا معلوم از علوم و معارف - الحاصل پاي او لنگ همچو... در گل گر چه زين حرفها برادر من سر تو درد آمد و سر من ليك مقصود ما در اين منظوم نيست جز داستان شود معلوم [ صفحه 139] داستاني چه داستان خراب

داستان علي محمد باب

كرد آهنگ بلده ي شيراز

اين زمان با هزار عشوه و ناز كرد آهنگ بلده شيراز از قضا رفت كاظم از دنيا پيروانش شدند بي مولا همه رفتند از يمين و يسار در پي شيعه ي تمام عيار عده اي خاضع كريم شدند باطنا بنده رجيم شدند اين كريمي كه اهل كرمان است بنده نفس و عبد شيطان است ركن [48] رابع كه در نجاسات است منصب اين كريم بدذات است [ صفحه 140] من ز كم گفته ام تو بيش بخوان من ز عقرب تو درس نيش بخوان عده اي زان گروه بدفرجام گشته اندي مريد باقر نام به خدا نيست باقر اين بقر است الف باقرش يقين بدر است باقر آن است كه علم بشكافد ني كه اوهام، روي هم بافد عده اي خاضع حسن گشتند غرق درياي پرفتن گشتند ايها الناس اين حسن معروف به گهر بود و (ر) تو كن محذوف عده اي هم به سعي بشروئي [49] . سوي اين باب كرده اند روئي بدمرادم ز باب، سيد باب آنكه گرديده مستحق عذاب [ صفحه 141]

من به هر جا بوم مدافعان

الغرض چون علي محمد ديد عده اي مي كنند از او تقليد ادعاها نمود صرف، گزاف ني تمامي دروغ و جمله خلاف گاه گفتي كه نام من ذكر است گاه گفتي كه فكر من بكر است گاه برگفت آن شقي عنود كه منم باب مهدي موعود گاه گفتي سخن به صوت جلي كه منم باب علم لم يزلي هر چه خواهيد زان من خواهيد پيش من رو به خاك برسائيد من كنم مشكل تمام روا من دهم دردهاي عام شفا گر شويدم مطيع از دل و جان من به هر جا بوم مدافعتان الغرض گفت اين چنين كم و بيش

تا ز پل بگذرد خر خويش ادعاها نمود بي بنيان تا به كف آورد، دو لقمه نان گفته اينها ز راه خدعه و شر دور او جمع گشته مشتي خر [ صفحه 142] بدمرادم ز مشت خر به جهان ساده لوحان عامي نادان عاشق وي شدند اين اوباش همچو عاشق به ظلمتي خفاش همه با يك عقيده ي محكم سر به تعظيم او نمودن خم آن يكي بود حاضر از دل و جان كه كند خويش بهر او قربان فخر مي كرد، وآن دگر به بشر كه كند خاك پاش كحل بصر واقعا اين نفوس خود سر و لات يك طويله خرند و يك رمه شات اين نفوسي كه عاري از خردند در جهان صفر و خارج از عددند اين گروهي كه دور از آئين اند آفت جان و مذهب و دينند ايها الناس اين عناصر لات مگسانند بر روي فضلات

اين گروهند جمله اندر خواب

چون كه ديد اين علي محمد باب اين گروهند جمله اندر خواب [ صفحه 143] با خود اين گفت از ره تدبير مي شود خوب كردشان تحمير ادعاي دگر كنم به جهان تا كه خوب آورم به دست عنان خوب گردند اين گروه خرم پوزه سايند بر حريم درم زين سبب گفت اي گروه انام كاي همه بي شعور و اي همه خام من بوم قائم و امام زمان من بوم پيشواي اهل جهان ايها الناس قائم موعود من بوم اندر اين جهان وجود

در پس ابر غيب مستور است

قائم است اين ولي بپا قائم همچو من قائم و شما قائم ليك آن قائمي كه منظور است در پس ابر غيب مستور است [ صفحه 144]

اين علامات، بي خلاف بود

عمر اين قائم نكو منظر هست چون عمر نوح پيغمبر دان تو ديگر علامت ثاني غيبت وي بسي است طولاني هم امام است و هم امير و ولي است پسر نهم حسين علي [50] است دان تو اين سرور به حق ناطق شيشمين ابن حضرت صادق نام نامي اين شه دو سرا نام [51] جدش بود رسول خدا كنيه ي اين ولي و اين قائم كنيه خاتم است (ابوالقاسم) پدر او امام مرد و زن است نام ناميش حضرت حسن است مادر اين امام و شاه زمن نام او نرجس است يا سوسن مولدش سر من راي آمد در جهان يك جهان صفا آمد اين كه عالم به هر جلي و خفي است دان محل ولادتش مخفي است [ صفحه 145] مي شود او مروج الاحكام يعني احكام محكم اسلام مي كند او حمايت از قرآن منتشر مي كند حقايق آن پر كند او زمين، ز عدل و ز داد جور و ظلم و ستم دهد بر باد اين علامات بي خلاف بود ني دروغ است و ني گزاف بود شيعياني كه جمله منتظرند منتظر بهر اين چنين گهرند

ادعايش بود تمام خراب

پس يقين اين علي محمد باب ادعايش بود تمام خراب چون كه بابش بود رضا بزاز مولدش بود بلده ي شيراز وين پليد نفهم سردرگم نام مامش بود خديجه بگم از كجا اين بود امام زمان وز كجا اين بود مدير جهان [ صفحه 146] اين كه عاري ز فهم و ادراك است از كجا پادشاه اين خاك است اين كه در نزد ناصر [52] الدين شاه شاه بااقتدار و صاحب جاه از سر عجز و از سر اقرار توبه بنمود كرد

استغفار اين كه شد بعد ذكر او دائم من نيم باب و من نيم قائم اين كه خود گفت من امام نيم صاحب رتبه و مقام نيم از چه پس اين گروه جمله خرند كاسه ليكن ز آش داغ ترند حضرت مستطاب خواننده يك تقاضا بود از اين بنده هر كه گويد كه او بود قائم بر سر نحس او بزن قايم مختصر بحر جيفه ي دنيا سيد باب آن غريق هوي چون كه وي را كسي نشد مانع بر چنين رتبه هم نشد قانع [ صفحه 147] ادعائي نمود از آن برتر كه منم اي انام پيغمبر من بوم صاحب كتاب بيان اين كتابم بود چه در گران اندر آن هست جمله دستورات به ز قرآن و بهتر از تورات اين كتاب من است با تدليل بهتر است از زبور و از انجيل اين بيان نيست گنگ و دنگ است اين اين كه در نيست قلبه سنگ است اين آن كلامي كه به ز مرجان است سوره هاي متين قرآن است اين كه گويد در اوست دستورات ني خلائي است پر ز قاذورات اين كه گويد كه پر ز تدليل است ني همه پوچ و جمله تخييل است [ صفحه 148]

من خداوند حي معبودم

باز هم بر چنين مقام بلند نشد اين مرد بي خرد پابند گفت بر آن گروه بي تدبير كه بوم من خداي حي خبير من خداوند حي معبودم صاحب فضل و صاحب جودم نام اين مرد عاصي زنديق چون كه شد با دو حرف رب تطبيق زين سبب كرده است اين دعوي من بوم رب اعظم اعلي از طفيل من است گشته بپا پايه ي ارض و گنبد مينا

من فرستاده ام كتاب بيان از براي شما نفوس حبان هر كه خواهد سعادت دو سرا پيرو من شود در اين دنيا الغرض زين دروغها پرداخت عده اي را به دام خود انداخت خوب باشد كه اندرين منظوم عدد بابيان شود معلوم هيجده بود با حساب درست عدد بابيان به روز نخست عدد اين گروه بي تحقيق با دو حرف [53] حي آمده تطبيق [ صفحه 149] حرف حي اند و جملگي مرده زنده هر كس كه گفته... خورده كي ز گفتن شود كثيف نظيف كي ز گفتن شود سخيف شريف گر كه گويند مرده را زنده يا كه نامند گريه را خنده نشود از كلام گوينده مرده و گريه زنده و خنده هيجده اين گروه و سيد باب نوزده مي شود به جمع حساب هم كه در قرن نوزده [54] به حساب گشته برپا مرام سيد باب زين سبب رفته نوزده بسيار در كتاب بيان باب بكار ماهشان گشته نوزده، ايام نوزده ماهشان بود يك عام پنج روزي ز سال وي شده كم آن هم آورده در حساب شكم [ صفحه 150] كرده بر آن گروه باب خطاب نيست اين پنج روز سال حساب گفته اي پيروان در اين ايام شده واجب برايتان اطعام هم شده واجب از براي شما اندرين روزها دعا و ثنا اين گروه اضل من انعام كنن اين پنج روز را اطعام همه هستند در دعا و ثنا يعني اوراد پوچ بي معنا من ندانم كه او چه داشت غرض سال را هم نموده است عوض كه چنن گير كرد، الحاصل پاي او همچو خر ميانه ي گل روز روز است، بي شعور دني چه حسابش كني و

يا نكني بگذاريم و بگذريم از آن عمر عزيز است اي برادرجان [ صفحه 151]

واحدش نوزده عدد واحد

شد كتابش به نوزده واحد واحدش [55] نوزده عدد واجد گشته هر واحدش ز روي حساب نوزده باب در ميان كتاب بر روي اين عدد نموده زياد حكمها باب ملحد شياد همه پوچ است جمله لاطائل همه بي معني است و بي حاصل عمر عزيز است و من نيم مايل كنمش صرف حرف لاطائل گر كه خواهي شوي تو آگه از آن خويشتن رو ببين كتاب بيان شد ز تكميل اين بيان عاجز با وجودي كه بودش آن معجز تف بر اين دين و مذهب بابي تف بر اين دين تراش قلابي [ صفحه 152]

گوش بنما حكايتي ديگر

اشاره

ضمن اين داستان باب سقر [56] . گوش بنما حكايتي ديگر بدزني مظهر جدال و لجاج نام او بوده است زرين تاج ام سلمه تو كنيه اش مي دان قرةالعين [57] را لقب مي خوان اهل قزوين بد اين زن طالح بود دخت محمدصالح گر كه تاريخ مولدش پرسي گويمت يك هزار و دو صد و سي [58] . سه عمو داشت اين زن شياد دان محمدتقي، علي و جواد [ صفحه 153] بد محمدتقي عم اكبر عم اوسط جواد، علي اصغر خدمت باب و عم اكبر خود كرده تحصيل تا كه فاضله شد چون به حد بلوغ و رشد رسيد رخت خود را به بيت شوي كشيد ابن عمش كه بود صاحب فر شد بر او همسر و بر او شوهر شوهرش نام وي محمد بود عالم از فضل رب سرمد بود از چنين شوهر نكو بنياد شدي از بهر وي سه تن اولاد عم اصغر الا كه بينائي بود شاگرد شيخ احسائي هم هواخواه سيد رشتي اين درو كرد هر چه او كشتي بود از مخلصان

درگاهش پيروي مي نمود از راهش اين زن نابكار ملحد پست به عموي عزيز خود پيوست [ صفحه 154] از طريق عموي كوچك خود از مريدان شيخ و سيد شد مي گرفتي تماس با كاظم از طريق عريضه او دائم مشكلي گر كه روي مي آورد حل مشكل براي او مي كرد تا كه شد خوب از مريدانش يعني از آن دراز گوشانش الغرض اين زن سخيف و پليد دل ز اولاد و شوي خويش بريد به سوي كربلا [59] روان گشتي تا رسد نزد كاظم رشتي تا كه اين زن رسيد در آنجا رخت بربست كاظم از دنيا نرسيد او به خدمت مولي شد مبدل سرور او به عزا اندكي اندر آن ديار بزيست تا كه بيند كه ركن رابع كيست رفت كاظم زماني از دنيا كه به شيراز بود باب دغا [ صفحه 155] مي نمود او به هر طرف روئي تا كه پيدا نمود بشروئي از طريق حسين [60] خانه خراب شدي از پيروان سيد باب خواهشي كرده بود قرةالعين كه به هر كس مريد گشت حسين زود او را كند از آن آگاه تا كه او هم بيفتد اندر چاه الغرض آن حسين گوش دراز كرد آهنگ بلده ي شيراز رفت و افتاد در ميان عذاب گشت يعني مريد سيد باب مژده دادي به باب خوش حسين مي شود پيرو تو قرةالعين بهر او وصف قره كرد بيان كه بود او چنين و اوست چنان او بود صاحب كمال و هنر او بود چهره اش چو قرص قمر [ صفحه 156] تا كه وصفش شنيد سيد باب دل او بهر قره گشت كباب نامه ئي را نوشت سيد باب كرد در

نامه اش به قره خطاب من چه دانم چه بود آن خامه يا چه بود آن خطاب در نامه گر كه خواهي شوي تو آگه از آن رو تو آن نامه را بگير و بخوان

قره باشد مشير و قره مشار

مي رسيدي ز باب از ره دور دائما بهر بابيان دستور بنمائيد از طريق دقيق دين ما را به مردمان تزريق نامه اي هم براي قره رسيد كه تو هم دين ما بكن تمجيد مختصر عده ئي ز بابي ها يعني افراد ناحسابي ها گرد هم آمدند در بغداد تا كه كاري كنند با بنياد [ صفحه 157] تا نيايد مزاحمت به ميان كه به خوبي رود ز پل خرشان از پس شور و حرفهاي زياد عاقبت اين به فكرشان افتاد كه همه بابيان ز خورد و كبار بروند در بلاد و در امصار بنمايند با زبان بليغ بهر باب شريفشان تبليغ قره باشد مشير و قره مشار قره بر جملگي سپه سالار همه باشند در اطاعت او همه در تحت ظل رايت او جمله رفتند در بلاد و ديار كه كنند انقلاب در افكار هيچ داني چرا كه قره امير شد بر اين مردمان بي تدبير يك جهت داشت اين زن طرار شد بر اين بابيان سپه سالار آن جهت اين كه صاحبان كمال با زنان مي نمي كنند جدال چون زنانند جمله شهوتران ناقص العقل و ناقص الايمان [ صفحه 158] در ترازوي بحث الحاصل نشود جمع ناقص و كامل بحث ناقص هميشه با كامل ندهد جز نتيجه لاطائل زين سبب شد چنينشان تصميم كه شود قره واجب التعظيم تا نيفتند جمله اندر بند يعني اندر كلام دانشمند تا نگردند جملگي محكوم از پس بحث صاحبان علوم

گشت با پيروان خويش روان تا رسيدند بلده ي همدان اندر آن شهر مدتي ماندند اسب تبليغ را بسي راندند اين چنين زن كه مظهر ننگه كرد برپا بسي الم شنگه عده اي از زنان و از مردان به وي آوردند عاقبت ايمان تا به جائي رسيد الواتي كه فرستاده شد «محلاتي» [61] . [ صفحه 159] با كتابي كه داشت زير بغل به سوي عالم بزرگ محل بود چندي خبر درون كتاب آخرش هم بشارتي از باب كه نموده ظهور باب عظيم باب علم خداي حي كريم چون كه آن عالم اين كتاب بديد سخت آشفت سخت از آن رنجيد اين چنين، عالم فهيم غيور داده بر پيروان خود دستور كاي همه پيروان ز لاغر و چاق بزنيد اين لعين را شلاق هم كه با چوب هم چماق و كچك بزنيدش به قصد كشت كتك تا دگر همچه مردمي نادان نكنند اين غلط در اين همدان آن قدر خورد از آن گروه چماق بود لاغر، شد از كتكها چاق خورد از بس چماق اين ناشي كه به تنبان نمود نقاشي الغرض آن قدر برفت و بماند تا كه خود را به دوستان برساند [ صفحه 160] قصه خويشتن نمود بيان كه كتك خورده مفتي و مجان چون از او اين قضيه بشنيدند جملگي زان گروه ترسيدند از پس شور و بعد گفت و شنيد عاقبت اين به فكرشان برسيد كه همه بابيان ز خرد و كبار بنمايند از آن ديار فرار بابيان آن عناصر بدكار متفرق شدند در امصار عده اي زان گروه لامذهب بنمودند سفر عراق عرب قره با عده اي ز ملتزمين بنمودند سفر سوي قزوين

تا رسيدند بلده ي قزوين بنمودند بپاي رايت دين اين چه ديني است دين قلابي است كه مسمي به مذهب بابي است [ صفحه 161]

دين كه دين است دين اسلام است

پدرش چون كه دوستش مي داشت سنگ منعي به راه او نگذاشت ليك كردش نصيحت اي دختر دور كن اين خرافها از سر باز گفت اي عزيز و شيره ي جان خويشتن را از اين بلا برهان اين بلايي است و آفت جان است اين نه آزادي است زندان است دين كه دين است دين اسلام است مابقي پوچ و جمله اوهام است عاقبت بر نصايح پدري نه كه وقعي گذاشت ني اثري به پدر گفت باب رهبر ماست يعني آخر كه مرغ ما يكپاست عم اكبر كه داشت دانش و فر بود فرزند وي بر او شوهر [ صفحه 162] زين سبب گفت اين غريق هوي اين قدر سركشي ز شو منما پسرم را مگر تو زوجه نه اي ز چه پس اين قدر تو ناشزه اي در جواب عموي خود اين گفت كه نگردد خبيث و طيب جفت من بوم طيب و بسي مرغوب او خبيث و پليد و نامطلوب چون عموي بزرگ وي بشنيد اين چنين حرف پوچ او رنجيد شد مصمم كزين به بعد دگر هر زماني كه رفت بر منبر بكند از مرامشان تنقيد دين اسلام در عوض تمجيد هم كه تخريب آن مرام كثيف هم ز دين محمدي تعريف تا كه افراد ساده لوح عوام نخورندي فريب اين اوهام تا كه ثابت قدم بوند مدام در ره دين محكم اسلام الغرض رفت بر سر منبر كرد برپا در آن زمان محشر [ صفحه 163] باب و بابي تمام را

يكسر مفتضح كرد بر سر منبر بعد نطق متين و حرف حساب نقش آنان تمام شد بر آب كار چون بابيان چنين ديدند همه از جاي خويش جنبيدند قره دستور داد ملتزمين بروندي تمامي از قزوين بابيان آن عناصر بي دين كوچ كردند جمله از قزوين جز سه تن زان گروه بابيها بهر كاري بزيستند آنجا بود كار قبيح آن سه شقي كشته گردد جناب ملاتقي قره با آن سه تن به فكر و خيال بهر قتل تقي نيك خصال در همين فكر و در همين تخييل گشت پيدا در آن ديار جليل [62] . اين سه تن با جليل پيوستند كمر قتل حضرتش بستند مختصر كشته شد جناب تقي از طريق همين گروه شقي [ صفحه 164] باز گشتيم دور از مقصود چون كه مقصود علي محمد بود چون بپا شد ز راه اين شياد ستم و جور و فتنه ها و فساد دولت وقت چاره را اين ديد كه كند باب ظلم را تبعيد الغرض باب نابكار پليد شد به تبريز عاقبت تبعيد تا كه شد كشته اندر آن تبريز باب بي دين و باب بي همه چيز

پاورقي

[1] در بعد جريان نقشه استعمارگران روسي را به طور مفصل شرح خواهيم داد.

[2] يعني دين هائي كه از جانب خدا و تمام دستوراتش وابسته به وحي و الهام باشد.

[3] آن قوانيني كه از مغز بشر تراوش كند غير آسماني محسوب مي شود.

[4] چون ديني كه ناسخ است پيروي از آن واجب است.

[5] (تواتر) آن را گويند كه عده اي بر مطلبي اتفاق كنند كه عادتا اتفاقشان بر كذب (دروغ) محال باشد؛ چون اتفاق مردم به وجود آمريكا مثلا.

[6] نام آن هفت

نفر از اين قرار است 1 - امرء القيس كندي 2 -طرفة بن عبد بكري 3 - لبيد بن ربيعة العامري 4 - زهير بن سلمي المري 5 - عمر بن كلثوم تغلبي 6 - عنترة بن شداد العبسي 7 - حارث بن حمزة اليشكري.

[7] و آن عبارت از انواع تشبيه و تمثيل و اقسام تأكيد و اصناف استعاره و كنايه و فصل و وصل و تقديم و تأخير و غير آنهاست.

[8] در اينجا به يكي از آن آيات اكتفاء مي شود، خداي متعال در قرآن در سوره دوم بقره - آيه 21 مي فرمايد: «و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنأ فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التي وقودها الناس و الحجارة اعدت للكافرين» يعني اگر مي باشيد شما در شكي از آنچه را كه فرود آورديم ما بر بنده خود (محمد) پس بياوريد سوره اي مانند آن و بخوانيد حاضرانتان (ياورانتان) را از غير خدا اگر هستيد راستگويان، اگر نكرديد و هرگز نخواهيد كرد پس بترسيد از آتشي كه آتش افروزش مردمان بد، و سنگ هاي خارا است كه مهيا گرديده براي كافران.

[9] اسامي اسفار خمسه از اين قرار است: 1 - سفر تكوين 2 - سفر خروج 3 - اسفر لاوان 4 - سفر اعداد 5 - سفر تثنيه. [

[10] اناجيل اربعه عبارت از اين است 1 - انجيل متي 2 - انجيل مرقس 3 - انجيل لوقا 4 - انجيل يوحنا.

[11] برخي از مورخين چنين عقيده دارند كه تورات و انجيل كنوني كه در دسترس يهود و نصاري است

هيچ ربطي به حضرت موسي (ع) و عيسي (ع) ندارد بلكه تورات و انجيل اصلي بر اثر بعضي از حوادث از بين رفته پس از آن شاگردان حضرت موسي (ع) و حواريان حضرت عيسي (ع) تورات و انجيلي كه عبارت از اسفار خمسه و اناجيل اربعه مي باشد به رشته تحرير درآورده در دسترس يهود و نصاري قرار داده اند، ولي آنچه يقيني است اينكه تحريفات زيادي در آن دو شده و مابقي احتمالات مورد شبهه و ترديد است.

[12] آنانكه پيروي مي كنند (اشاره به يهود و نصاري است) رسولي را كه پيامبر امي است كه مي يابند او را (يعني نامش را) نوشته نزدشان در تورات و انجيل الخ.

[13] معرب يعني عربي شده، عرب وقتي كه لفظ عجمي را عربي مي كند فقط تصرف در لفظ نموده، در معني هيچ گونه تصرفي نمي نمايد پس در پريقليطوس فقط حرف پ مبدل به ف و واو و سين از او ساقط شده ولي در معنيش هيچ تصرفي نشده.

[14] مانند دين موسي و عيسي و دين اسلام.

[15] مانند دين زردشت و بودا. مدعي دين بودا و زردشت هرگز دعواي خدائي نكرده اند ولي چون دين آن دو داراي آن سه علامت نبود لذا از اديان غير آسماني محسوب گرديد.

[16] يعني شكافنده صبح ها از ميان شب هاي تاريك.

[17] مراد از خراب ترين شهرها شهر (عكا) است.

[18] اين روايت نبوي از ابن عباس منقول است (ترجمه) كسي كه بگويد درباره قرآن چيزي را بدون علم پس قرار داده مي شود نشيمن گاهش از آتش.

[19] توبه نامه علي محمد اكنون در كتابخانه مجلس (طهران) محفوظ است ولي ما آن را از كتاب (مواد تحقيق درباره مذهب باب) تأليف مستر براون استنساخ نموديم.

[20]

بر خوانندگان محترم پوشيده نماند كه خداياني چند پيدا شدند كه تمام كذاب و دروغگو بودند خواهيد گفت چطور، علي محمد كه ادعاي خدائي داشت پس از چندي منصب خدائي را به صبح ازل واگذار كرد و خود دار فاني را وداع گفت او هم مدتي بر يك مشت بي خرد خدائي كرد كه خداي ديگري به نام حسينعلي بهاء پيدا شده منصب خدائي را از دست صبح ازل گرفت و خود چندي خدائي كرد آن دو هم پس از چندي به درك واصل شدند. ما گذشته از اينكه دعواي خدائي آنها را باطل مي دانيم دروغگوئي آن سه خداي قلابي را از طريق ادعاي خودشان ثابت مي كنيم، اين سه خدا در زمان زندگاني خويش هميشه ادعايشان اين بود كه آسمان و زمين و آنچه در آنهاست تماما وابستگي به ما دارد و ما آنها را ايجاد كرده ايم ولي دروغ اين ادعا پس از مرگشان ثابت شد زيرا بعد از مرگشان نه زمين به آسمان رفت و نه آسمان به زمين آمد، آب هم از آب تكان نخورد دروغ از اين واضح تر مي خواهيد؟!.

[21] نبيل عددش با حساب ابجد مطابق است با عدد محمد يعني عدد هر يك با حروف ابجد 92 مي شود پس مرادش از نبيل محمد است و علي قبل نبيل يعني علي قبل محمد.

[22] عدد وحيد هم با عدد يحيي به حساب ابجد يكي است يعني هر كدام 28 عدد است لذا ميرزا يحيي را به اسم وحيد خطاب مي كند.

[23] آنچه كه از مؤلف كتاب نقطة الكاف استفاده مي شود مراد از من يظهره الله در اينجا صبح ازل است به صفحه 244 كتاب نقطة الكاف

مراجعه فرمائيد.

[24] اين كتاب براي شاگردان مدرسه بهائيت تأليف شده و آن متضمن پاره اي از عقايد و احكام تعليمات بهائيت است مؤلفش يكي از مبلغين بهائيت به نام محمد علي قائيني متوفي سنه 1342 هجري است.

[25] ملا علي اكبر و زين المقربين و مشكين قلم هم كاتب الواح بودند نقل از برخي از مورخين.

[26] ميرزا بهاء دستور داده كه در هر شهري براي رسيدگي به وظايف و مصالح بندگانش هيئتي به نام بيت العدل تأسيس كنند افراد آن هيئت هم بايد بر عدد بهاء كه به حساب ابجدي (90) است باشد و اگر هم زيادتر شد عيبي ندارد: در اقدس صفحه 9 سطر 9 مي گويد قد كتب الله علي كل مدينة ان يجعلوا فيها بيت العدل و يجتمع في النفوس علي عدد البهاء - 9 - و ان ازاداد فلا بأس الخ.

[27] اگر شما تمام الواح ميرزا بها را ورق بيني كنيد غير از اين قانون قانون ديگر نخواهيد يافت.

[28] مراد اين نيست كه چون در خانه هاي شما هستند بر شما حرامند بلكه در خانه هاي شما هم اگر نباشند حرام خواهند بود ولي چون اغلب، دختران زنان در خانه هاي شوهران مادرانشان بودند، لذا حكم به اين نحو صادر شد.

[29] جمع بين دو خواهر و نكاح زنان شوهردار حرام موقتند يعني نكاح دو خواهر در حال جمع حرام است ولي اگر هر كدام را شش ماه به شش ماه به نكاح خود درآورد جائز است همين طور است نكاح زن شوهردار، در حالي كه شوهر دارد نمي تواند او را عقد كند.

[30] جمع بين دو خواهر و نكاح زنان شوهردار حرام موقتند يعني نكاح دو خواهر در حال

جمع حرام است ولي اگر هر كدام را شش ماه به شش ماه به نكاح خود درآورد جائز است همين طور است نكاح زن شوهردار، در حالي كه شوهر دارد نمي تواند او را عقد كند.

[31] اين كتاب راجع به احكام و حدود بهاء است كه از بهاء عبدالبهاء و شوقي افندي سؤال و جواب شده.

[32] مؤلف گويد: البته از طرف بهاء: و اگر طرفين از قرائت آيتين عاجز باشند، لابأس عليهما گوسفندوار كافي است.

[33] نود و پنج مثقال طلا كه آخرين حدي است كه ميرزا بهاء تعيين كرده نيز براي اغنياء چيزي است ناقابل.

[34] تأليف محدث جليل القدر شيخ حر عاملي.

[35] و از همين جهت است كه در يك طبقه با هم ارث مي برند.

[36] هر چند برادران و يا خواهران با وجود پدر و مادر كه طبقه اولي هستند ارث نمي برند ولي حاجب مادر از ثلث تركه مي شوند.

[37] در آيه ي مباركه هر چند به لفظ (اخوة) كه جمع است استعمال شده ولي اخوين يا اخ و اختين (يعني دو برادر و يا يك برادر و دو خواهر) را نيز شامل مي شود به جهت اين كه عرب تثنيه (يعني دو تا) را به لفظ جمع استعمال نموده، چنان چه در جاي ديگر از قرآن مجيد مي فرمايد «و كنا لحكمهم شاهدين» يعني ما به حكم داود و سليمان شاهد هستيم.

[38] خواه يك زن باشد يا بيشتر يك ربع از تركه به آنها داده مي شود.

[39] زن چه يكي چه بيشتر از يكي باشند از يك ثمن از تركه ارث مي برند پس اگر مردي چهار زن و يك فرزند داشت از براي زنها يك ثمن از تركه است و مابقي به

فرزند مي رسد بنابراين يك ثمن بين آنها تقسيم مي شود و هر زني يك ربع از ثمن به او مي رسد.

[40] براي لغت كلاله معناهاي ديگري نيز شده است.

[41] مراد ما از تناقض، اصطلاحي نيست بلكه تخالف و تضاد را نيز شامل مي شود.

[42] در سال 1235 هجري قمري تولد يافت.

[43] بعضي گفته اند فاطمه بيگم.

[44] نام دائيش حاج سيد علي بود.

[45] شيخ محمد عابد ملقب به شيخنا كه يكي از مشايخ صوفيه بود.

[46] سيد كاظم رشتي كه از تلامذه شيخ احمد احسائي بود.

[47] شيخ احمد احسائي.

[48] از علامه كبير شيخ مرتضي انصاري ره سئوال نمودند ركن رابع چيست كه منصب كريم خان است، فرمود نمي دانم ولي محقق در شرايع فرموده الركن الرابع في النجاسات.

[49] ملاحسين بشروئي.

[50] حضرت حسين بن علي بن ابي طالب (ع).

[51] حضرت محمد بن عبدالله (ص).

[52] در زمان ولايت عهدي ناصرالدين شاه توبه نامه به نزد او فرستاد.

[53] لفظ حي كه (ح) (وي) است با حروف ابجد 18 مي شود ح 8 وي 10 است.

[54] مراد قرن نوزدهم مسيحي است.

[55] لفظ واحد به حساب ابجد نوزده عدد است.

[56] چون علي محمد خود را باب علم لم يزل و باب مهدي موعود مي دانست و لياقت چنين معني را نداشت ما او را به باب سقر لقب داديم.

[57] اين لقب را سيد كاظم رشتي به زرين تاج داده است.

[58] 1230 هجري قمري.

[59] قرةالعين سنه ي 1259 هجري عازم عتبات گرديد.

[60] يعني حسين بشروئي.

[61] ملا ابراهيم محلاتي.

[62] ملاجليل يكي از زعماي بابيه بود.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109