الهداية المهدوية في رد الطايفة البابية

مشخصات كتاب

‏شماره بازيابي : ۶-۲۱۹۸۵
‏سرشناسه : مجدالعلماآ يزدي اردكاني، علي اصغر بن رجبعلي، پديد‌آور
‏عنوان و نام پديدآور : الهديهةالمهدوية في رد الطايفة‌البابية[چاپ سنگي]/ علي‌اصغر اليزدي‌الاردكاني الملقب بمجدالعلماء
‏وضعيت نشر : [بي‌جا]: شيخ‌محمود، ۱۳۲۵ق.
‏مشخصات ظاهري : ۲۶۳ص.؛ قطع: ۵/۲۲×۳۵ س‌م.
‏يادداشت : زبان:فارسي
تاريخ تأليف: ۱۳۲۰ق.
‏آغاز، انجام، انجامه : آغاز:بسمله، الحمدلله الذي تجلي لعباده في كتابه و اراهم نفسه في خطابه دل علي ذاته بذاته و تنزه مجانسة مخلوقاته ...
انجام:و قدفرغ من اقل‌العباد قدرا و اكثرهم زللآ علي‌اصغر اليزدي‌الاردكاني‌ابن‌الحاج رجبعلي عفي‌الله عنهما ... والحمدلله اولآ واخرآ و ظاهرآ و باطنآ
‏مشخصات ظاهري اثر : نوع و درجه خط:نسخ
تزئينات متن:جدول و كمندانداري
نوع و تز ئينات جلد:مقوايي، روكش تيماج سياه، طرح جدول مضاعف
‏خصوصيات نسخه موجود : حواشي اوراق:محشي به حاشيه با نشان تصحيح (صحاح، صح) ميباشد.
‏توضيحات نسخه : نسخه بررسي شد.
‏نمايه ها، چكيده ها و منابع اثر : منابع: ذريعه (۲۵: ۱۹۷)، مشارفارسي (۲: ۳۳۸۷)
‏معرفي چاپ سنگي : اين كتاب در رد كتاب الفرائد گلپايگاني است براي مجدالعلماء‌ملاعلي‌اصغربن‌رجب‌علي اليزدي‌الاردكاني و در ابتداي اين رساله معارضا بابيه با شيخ‌الاسلام عبدالسلام مقيم بتفليس آمده است.
‏عنوانهاي گونه گون ديگر : الهداية‌المهدوية في ردالبابية، هداية‌المهدوية في رد الطائفة‌البابية
‏موضوع : بهائيگري -- دفاعيه‌ها و رديه‌ها

فاتحة الكتاب

الحمدلله الذي تجلي لعباده في كتابه و اناهم نفسه في خطابه دل علي ذاته بذاته و تنزه عن مجانسة مخلوقاته نزل القرآن علي عبده ليكون للعالمين الي يوم القيمة نذيرا و جعله خاتم النبيين ليكون للمؤمنين الي يوم لقائه بشيرا و اودع اسراره اله و اهله فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا اولهم محمد و اوسطهم محمد و اخرهم محمد و كلهم محمد ليكونوا الي يوم لتناد للامة عمادا و ظهيرا و جعل الكتاب و العترة حبلين ممدودين بينه و بيننا ليخرجنا بتمسكنا بهما من الظلمات الي النور و يدخلنا بتوسلنا بهما الي دار السرور و هما الثقلان اللنان تركهما النبي صلي الله عليه و اله فينا فقال ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي و انهما لن يفترقا حتي يردا علي حوضي و جعل العترة الطاهرة معادن التنزيل و منابع التاؤيل و في بيوتهم نزل جبرئيل و جعل الذرية الطيبة تراجمة لكتابه و منارا لاعلامه و هدانا للتمسك بحبل الثقلين و جعل لنا المودة في القربي قرة عين و نور افئدتنا بانوار العترة لنخرج من ظلمات الغين و لنرتقي من العلم الي العين و الصلوة علي محمد صلي الله عليه و آله خاتم النبيين الذي جعل الله شريعته ناسخة لشرائع الاولين و هادمة لبنيان اقاويل الاخرين فحلاله حلال الي يوم الدين و حرامه حرام الي يوم الدين فقال صلي الله عليه و آله اجمعين انا خاتم النبيين لا نبي بعدي و لا سنة بعد سنتي الا فمن ادعي بعدي فاقتلوه و حرقوه و قال الصادق عليه السلم ان الله تبارك و تعالي بعث محمدا فختم به الانبياء فلا نبي بعده و انزل عليه كتابا فختم به الكتب فلا كتاب بعده حلل حلالا و حرم حراما فحلاله حلال الي يوم القيمة فيه شرعكم و خير من قبلكم و بعدكم و جعله النبي صلي الله عليه و آله علما باقيا في اوصيائه و السلام علي سيد الوصيين و يعسوب الدين و قائدا العزا لمحجلين و به اكمل الله الدين و علي الائمة من ولده الحسن و الحسين و علي التسعة من ولدا الحسين شجرة النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملئكة و مهبط الوحي و عيبة العلم و منار الهدي و الحجج علي اهل الدنيا خزائن اسرار العلم و التنزيل و معادن جواهر الفضل و التاؤيل الامناء علي الحقائق و الخلفاء علي الخلائق و اللعنة الدائمة علي اعدائهم من الانس و الجن اجمعين من الاؤلين و الاخرين الذين راموا غير باب الله ابوابا و اتخذوا من دون الله اربابا فصاروا كانهم ائمة الكتاب و ليس الكتاب بامامهم و حملوه علي اهوائهم في تفاسيرهم مع عن النبي صلي الله عليه و آله من فستر القران برايه فاصا الحق فقد اخطا و اولوه بالتاؤيلات الباطله البعيدة التي تشمئز عنها الطباع و تنفر عنها الاسماع و مع ذلك يخسبون انهم مهتدون و ورد عنه صلي الله عليه و آله من فستر [ صفحه 3] القران برايه فليتبوا مقعده من النار

مقدمه

و اما بعد در اين جزء زمان مسموع افتاد كه فيمابين شخصي از رؤساء بابيه و عظماء بهائيه با جناب مستطاب ملاذ العلماء الاعلام شيخ عبدالسلام شيخ الاسلام مقيم تفليس كثر الله تعالي امثاله في الانام در مسأله‌ي خطيره‌ي قيام قائم موعود و وديعة پيغمبر مسعود حضرت م ح م د بن الحسن العسكري عجل الله تعالي فرجه و سهل الله مخرجه مباحثه و مجادله و مناظره و محاجه وقوع يافته و طرفين را به زحمت نگارش رساله و كتاب و ايراد و جواب انداخته اولا مناظر بابي و بهائي رساله‌ي در اثبات دعاوي ميرزا علي محمد باب و بودن او قائم آل محمد صلي الله عليه و آله كه در اخبار و آثار به ظهور موفور السرورش مژدها رسيده نگاشته و حضرت شيخ الاسلام بر رد ادله و براهين ناقصه‌ي ايشان همت گماشته و به طبع رسيده پس از آن مناظر بهائي بر تقريرات جناب شيخ ايرادي نموده و ثانيا حضرت شيخ الاسلام او را جواب فرموده‌اند و در بحبوحه‌ي تشاجر و تناظر آقا ميرزا ابوالفضل گلپايگاني كه براي مذهب بهائيه ركني ركين و عماد آن ملت و دين است به حمايت و رعايت مناظر بهائي علم تقويت و لواء رعايت و حمايت افراشته كتابي مسمي به فرائد كه مشتمل است بر شرح مناظرات و بيان استدلالات طرفين مطبوع و منتشر و شرحي بر خلاف قاعده و قانون و رويه‌ي ضابطه‌ي از اساطير جدل و مغالطه پرداخته و در ممالك اسلام و ساير دول مشتهر ساخته و علما اعلام اسلام يا از باب اينكه ترهات او را درخور التفات و تقرير و حرف ناصواب از جناب را قابل رد و جواب نديده صمت و سكوت نموده و يا اينكه از مباحثه و مجادله عاجز گرديده آنها را به سكوت و ملازمت بيوت ناچار گردانيده برخي از ارباب فضل و كمال سكوت علما را به تقرير اول تصحيح و بعضي از معروفين تابعين مذهب باب و بهاء اين تجافي و تعلل را به وجه ثاني بر ناتواني حمل نموده در مجالس و محافل به قراءت آن كتاب افتخارات دارند و مباهات مي‌نمايند لهذا اين بنده‌ي قاصر مائل گرديد كه كتاب فرايد را كه مشتمل بر طرق استدلالات مناظر بهائي و تقريرات جناب شيخ الاسلام و نگارشات ناصواب ميرزا ابوالفضل است ملاحظه نمايد و بفهمد كه با اينكه در بوستان فضل و كمال اسلام عندليبان خوش الحان به نغمه‌هاي دلربا مذاكرات كتاب دانش را آواز به آواز داده و طيور اولي اجنحه‌ي آشيان علم و افضال در هواء روح افزاي افادت و افاضت بالهاي همت گشاده چگونه جرأت نموده كه زغن آسا در آن چمن هوس ترانه گوئي نمايد و در نسخ ملت بيضا احمديه صلي الله عليه و آله و شريعت غرا محمديه صلي الله عليه و آله نغمه سرائي كند و چون مگس در آن انجمن تمناي گشودن بال و پر برآيد علي هذا در تحصيل كتاب فرايد ميرزا ابوالفضل مساعي جميله مبذول و بعد از تحصيل به مطالعه و مشاهده‌ي آن مشغول گرديده عبارات رساله‌ي اولي و ثانيه‌ي جناب شيخ الاسلام را غيرت رسائل اولين و آخرين و شارح مكنونات خاطر متقدمين و متاخرين يافته از خداوند متعال درخواست كه از آسيب نقص هر حاسد و بغض هر معاند مصون و از چشم بد هر جاحد و كافر مامون فرموده از بركت مداد فيض نهادش اركان شرك و شقاق و ارتداد و نفاق را متزلزل و مختل و از يمن عبارات ميمنت آياتش ايوان تدين بدين مبين و بنيان تشبت به آئين سيد المرسلين صلي الله عليه و آله اجمعين محكم و رموزات شريعت منحل آيد اما استدلالات و تحقيقات آن مناظر بهائي را چون تار عنكبوت واهي و سست و سخن ياوه و مفت ديده كه نزد ارباب دانش و اصحاب بينش در مقام پاسخ و جواب سزاوار خاموشي و مستحق فراموشي بود ولي نظر به اينكه تجافي از ردان موجب شبهه‌ي عوام و بيم آن بود كه كلمات نافرجامش را تام و تمام تصور نمايند لذا غالب از بياناتش چنانچه آقا ميرزا ابوالفضل نگارش داده بودند در اين كتاب مسطور و مغالطات و شبهاتش را به قدر مقدور بيان نموده هر يك را جوابي به اصواب گفت و غبار كيد و كين از رياض دين مبين اسلام رفت الا اني اقنغ [ صفحه 4] بقليل عن قليل و اقتدي بحكم ما قيل ما لا يدرك كله لا يترك كله خلاصه اينكه از مناظر توقع بيش از اين فضل و كمال نبود ولي حيرتي تام و عجبي تمام از آقا ميرزا ابوالفضل دارم كه با اينكه مدتها در مدرسه‌ي اصفهان در حوزه‌ي درس علماء و آقايان نشسته چگونه زبان قلمش به اين مزخرفات جاري و بخيالش رسيده كه در معرض ابطال تا به يد ملت بيضاء اسلام برآيد و به اين ترانه‌ها نغمه سرايد و در حقيقت طرفه اعجوبه برهم سرشته و عباراتي به هم پرداخته و عجب دام مضحكه ساخته كه ابدا لايق جواب نيست زيرا كه هر كه لطف عبارت نداند حسن اشارت چه داند بزرگواري كه عبارات صادره از بهاء و باب را در قبال قرآن مجيد و فرقان حميد كه عظمآء از رجال و علماء ابطال در مدت يك هزار و سيصد سال در يك آيه‌ي از آن تأملات و تدبرات نموده از كشف استار و حل اسرار آن عاجز و زبانشان از شرح واضحات آن قاصر است جلوه مي‌دهد و بين كتاب خالق و كلام خلايق فرق نمي‌گذارد و نمي‌فهمد كه مصحف پاك در عالم خاك چون شمع در جمع و بسان مهر بر سپهر به طرزي لامع و ساطع است كه پرتو نور و جلوه‌ي ظهور آن در ديده‌ي هيچ ناظر و صفحه‌ي هيچ خاطر پوشيده نيست بر فرض كه از امثال ماها كه زباني لال و بياني كال داريم در رفع شبهات و مزخرفات او شرحي كشاف و يا تاريخي وصاف نگاشته شود چگونه بسمع قبول اصغا خواهد نمود و چه سان طريق حق خواهد پيمود شناخت صاحب مرتبه‌ي والاي خاتميت با آن درجات بلند و مقامات ارجمند و منازل رفيعه و مناصب منيعه و مفاخر جليله و ما ثرنبيله از حيز قدرت ما و ايشان بيرون است احمد ار بگشايد آن پر جليل تا ابد مدهوش ماند جبرئيل چه آن مرحله را عرضي است عريض كه درك آن مخصوص اوصيا آن بزرگوار و عترت طاهره‌ي رسول مختار است ان لي مع الله حالالت لا يسعها ملك مقرب و لا نبي مرسل و نيز براي قائم موعود نشانه و علاماتي است كه تا آن آثار و مقدمات ظاهر نشود مدعي آن مقام رفيع و منصب منيع كاذب و كافر و مجازات و مكافاتش سيف شاهر است و در ظهور قائم موعود بار ديگر عالم علوم و آداب را رونق جواني و شباب بايد پديد آيد و گلشن عدل و داد را حسن و طراوت افزايد پنجه‌ي موسي لمعه‌ي بيضا نمايد و جبرئيل امين معجزات مبين در رساند و شمشسير قاطع آن بزرگوار آتشي تازه در خرمن كفر و شقاق و عناد و نفاق اندازد بيخ و بن كفر را از سيف عدالت بر كند و رسم جور و اعتساف را از روي زمين بر اندازد عنوان جفا مفقود و ميزان صفا موجود گردد يملؤ الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا بالجملة آقا ميرزا ابوالفضل در اغلب مواضع براي تاييد دعاوي رؤسا خود منكر معجزات گرديده براي مدعي اين امر خطير نشانه و علامات از جانب حضرت واهب العطيات لازم نمي‌دانند و مي‌گويند محض ادعاء مدعي اطاعت و انقياد او لازم است بنابراين عرض مي‌كنم كه از بديهيات اوليه و امور ضروريه است كه عقاب و مؤآخذه بدون نصب دليل قبيح و غير جايز بلكه في الحقيقة بتكليف ما لا يطاق راجع است پس بحكم عقل صريح البته بايد با آن رسول و مدعي نشاني و علامتي باشد كه به آن شناخته شود ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة و شكي نيست كه آن علامت و نشانه بايد چيزي باشد كه عموم مكلفين بدان توانند پيغمبري و صدق دعوي او را شناخت و شناختن آن رسول ممكن نيست مگر به معجزات و خارق عادات چه هم چنانكه فرامين سلاطين علامت و نشانه ي حكام و ولات است همچنين معجزه‌ي پيغمبر صلي الله عليه و آله نيز علامت و نشان صدق مدعي رسالت است و چنانكه فرمان سلطان ملزم مي‌سازد منكر ايالت والي را همچنين معجزه‌ي پيغمبر ملزم مي‌سازد منكر رسالت را زيرا كه معجزه امري است كه خارق عادت و بيرون از حيز قدرت بشر من حيث هو هو باشد و صادر نمي‌شود مگر از كسي كه نيست قدرت او به جميع مقدورات علي السوا است پس تا چنين امري با مدعي رسالت نبوده باشد يقين نمي‌شود كه مرسل از [ صفحه 5] جانب پروردگار و اطاعت او لازم است و طريقه‌ي سنيه‌ي الهيه و قاعده‌ي متقنه‌ي ربانيه بر اين جاري است كه هر يك از انبياء معجزه‌ي عطاء فرموده كه به واسطه‌ي آن رسالت ايشان بر مرسل اليهم معلوم و به اين مطلب در سيمان هجدهم دوترا نام كه يكي از كتب خمسه‌ي توراته است تصريح فرموده بعد از اخبار موسي به آمدن پيغمبري بعد از آن ذكر علامات او مي‌فرمايد كه هر وقتي كه او به دنيا بيايد هر كسي به او ايمان نياورد من از او انتقاد خواهم كشيد پس مي‌فرمايد كه اگر مردم گويند در وقتي كه او بيايد ماها چون توانيم دانست كه او پيغمبر است و همان شخص است كه خداي تو به ما وعده داده است با ايشان بگو كه علامات او اين است كه به شما از جانب ما وعده خواهد نمود و بر شما لازم است كه آن وعده را به عقل خود بسنجيد هر گاه آنچه گفته است به عمل آمده باشد يقين برسالت او به هم رسانيد و ايمان بياوريد و اگر به عمل نيامده است بدانيد كه دروغ دعوي كرده است خلاصه اينكه در اين سيمان خبر از غيب را معجزه از معجزات اين پيغمبر موعود مقرر فرموده است و بر ذمت ميرزا ابوالفضل است كه براي رؤسا ملت خود اثبات معجزه و خارق عادت نمايد و حالا ديگر هم وقت اين دعوي منقضي گشته زيرا كه از بدو ظهور نقطه‌ي اولي الي اكنون از مؤمنين و مكذبين نقل اعجاز از باب ننمودند بلكه تابعين آن مدعي هم تصريح نمودند كه معجزه لازم نيست و به اين واسطه از او صادر نگرديد پس به چه اطمينان توان به اين دين و آئين گرويد و پيرامون اين دعوي گرديد اما اخبار به معجزات و نقل خوارق عادات از پيغمبر ما محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله المعصومين به درجه واضح و آشكار گرديده كه از كه بديهيات و معلومات اوليه گرديده و جميع فرق مسلمين از اولين و آخرين كه بسيار از ساير فرق اكثر و زهد و تقوي و صدق و ديانت آنها از آفتاب اظهر است به طرق بي نهايت و وجوبي غايت معجزات آن حضرت را نقل و در رسائل و كتب خود ضبط فرموده به نحوي كه ما قطع نظر از حصول علم بديهي به قدر مشترك آنها قطع داريم و برهان و دليلي كه در اين جزء زمان مناط و ملجا او مناص و مرجع تواند شد نيست مگر به قوت معجزات و خوارق عادات و آقا ميرزا ابوالفضل و ساير بهائيان سلب اين موهبت براي تسهيل امر از بهاء و باب نمودند و در حقيقت چه قدر كار را آسان نمودند كه در يك آن هزار پيغمبر مي‌تواند آشكار گردد زيرا كه مناط همان دعوي است نه خرق عادت لازم است نه زهد و تقوي و تسليم و رضا و صبر و حلم و تواضع و فروتني و كثرت عبادت متحتم كلام مدعي از كلمات اداني ناس پست‌تر است مضر نمي‌دانند و هيچ گونه امتياز از علم و فضل و فصاحت و بلاغت ندارند نقص نمي‌شمارند پس تكليف عباد بيچاره چيست و قابل و لايق مطاعيت چه مي‌دانيم كيست بعد از اينكه براي صدق خود مدعي نتواند دليلي اقامه نمايد كه معلوم شود از جانب خداوند قادر متعال براي ارشاد عباد مرسل گشته به چه اطمينان مكلف به اطاعت و انقياد او هستيم از بدو خلقت عالم تا طلوع شمس طلعت حضرت خاتم سيره‌ي انبياء و اولياء بر آن استقرار داشت كه زمان محاجه با منكرين و اثبات امر خويش اتيان به معجزات و خوارق عادات مي‌فرمودند چنانچه حضرت موسي عليه السلام يد بيضاء و عصا آورد و حضرت عيسي عليه السلام احياء موتي و ابراء اكمه و ابرص نمود و حضرت سليمان عليه‌السلام با طيور تنطق فرمود و جناب خاتم به شق قمر و احضار شجر و انطاق حجر و غيره و غيره نبوت خود را ظاهر فرمود نمي‌دانم اين اولياء و پيغمبران جديد را چه شده كه داراي مقامي از مقامات عليه و رتبه‌ي از مراتب سنيه نبايد باشند ظاهرا اگر اين ايراد رود بهائيان خواهند فرمود كون در ترقي است و پيغمبران جديد اين زمان اين قدر نزد خدا مرتبه دارند كه معجزه‌ي ايشان همان نفس ادعا است و كسي را قدرت مطالبه‌ي معجزه و امتياز نيست گو از علوم بي خبر و به هيچ فني جز تزوير و خدعه و طراري و شعبده رهبر نباشند بالجمله بنده‌ي طلعت آنيم كه آني دارد اين امر مهم خطير مخصوص خواص درگاه احديت و پيشگاه صمديت است و لايق اين خلاع فاخره قامت موزون و زيباي محمد و عترت طاهره عليهم‌السلام نه هر اهريمن قابل خاتم سليماني است [ صفحه 6] و نه هر زاغ و زعن لايق طيران در بوستان معارف رباني ديده ي خواهم كه باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس خلاصه اينكه هر كس بيانات اين طايفه و تقريرات اين سلسله را ملاحظه و مشاهده نمايد در وادي عجب و حيرت سرگردان مي‌شود نه حكم عقل را معتبر و نه ادراكات حواس را با ثمر مي‌دانند چنانچه در طي تقريرات و تحريرات آقا ميرزا ابوالفضل كه به حمايت و مناظر بهائي در اواخر اين رساله كمر همت بسته‌اند بالصراحة مستفاد است در اين صورت جواب و سؤال و محاجه و استدلال با اين قوم در غايت صعوبت است زيرا كه در امور تكليفيه آنچه مثبت تكليف مي‌شود همان حكم قطعي عقل است و عقل حاكم است كه ما مكلف به اطاعت رئيسي هستيم به علت اينكه بني نوع انسان كه اشرف انواع اكوان است خالق حكيم ايشان را مدني الطبع آفريده و در زندگاني و معاش محتاج به تمدن و اجتماع با يكديگر هستند چه زندگاني ايشان به قوت و غذا و لباس و سكني و سلاح به جهت رفع مضرت اغلاء است و تركب قواي مختلفه از سبعيه و بهيميه و شيطانيه و ملكيه موجب اختلاف امزجه و آراء و مشتهيات متشتته است لهذا اجتماع ايشان در يك مقام موجب نزاع و جدال و قيل و قال و تصادم آراء و تزاحم اهواء و اين مطلب منشأ حرب و قتال و موجب اهلاك و اتلاف يكديگر بلكه قطع نظر از سبب اين مرحله وقوع محاربات و منازعات و قتل و اتلاف و حرب و اجحاف در ميان اين نوع هرگاه خالي از رادع و مانع باشد محسوس و مشاهد است خواه به سبب اقتضاء تفاوت قوي باشد و يا به جهت اختلاف اهواء و آراء و بدون محاكمه‌ي حاكمي طي منازعه غير ممكن پس به حكم عقل صريح بر خداوند رؤف حكيم لازم است كه رادعي و رافعي مقرر فرمايد كه ايشان را از اين قيل و قال و جدال و قتال ممنوع فرمايد و آن رادع رئيسي است كه بتواند امتياز و افتخار و انتساب خود را به خداوند متعال منتهي سازد و مدلل دارد كه از جانب خداوند حكيم منصوب است و الا بدون امتياز هيچ كس مكلف به اطاعت او نيست زيرا كه بعد از احراز عده فرق بين او و ساير مخلوق در قبال او نيز ديگري اين داعيه را اظهار خواهد نمود و آن امتياز محقق نمي‌شود مگر با اعمال قدرت و قوتي كه از امثال او به ظهور نيايد و آن نيست مگر به معجزه و به اين مطلب عقل حاكمي صريح است خلاصه اينكه حكم عقل نافذ و تعيين رئيس به حكم عقل بدون اعجاز نمي‌شود و الا اسباب هرج و مرج و اختلال امور است بالجملة در اين رساله بيانات ناصواب ميرزا ابوالفضل و مناظرات فيمابين جناب شيخ الاسلام و مناظر ايشان را كاملا به عون الله تعالي بيان و آنچه به نظر قاصر مي‌رسد تحقيق و تبيان مي‌نمايد تا ناظران بصير و عالمان خبير حق را از باطل و عالم را از جاهل بشناسند و معين گردد كه جناب شيخ الاسلام در سؤال و جواب با مناظر بياني وافي و تحقيقي كافي فرموده تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد و از خداوند متعال استمداد مي‌جويم كه اين عبد جاهل را به اين خدمت موفق فرمايد و مقبول درگاه فلك خرگاه حضرت حجة الله و بقية الله ارواحنا له الفداء دارد هر چند با تراكم مشاغل كما هي حقه از عهده شرح و بسط نمي‌تواند بر آيد ولي به حكم ما لا يدرك كله لا يترك كله بقدر ميسور و وسع و مقدور باعدم مجال و تزاحم اشغال اقدامي مي‌نمايد بلكه از توجهات اولياء دين سلام الله عليهم اجمعين به نيل اين سعادت نايل و از فيوضات و توجهات امام زمان عجل الله فرجه حظي كامل حاصل نمايد و در عرصه‌ي عرصات اين خدمت را وسيله نجات سازد و من الله اسأل التوفيق انه خير معين و رفيق و هذا اوان الشروع في المقصود

استدلال ميرزا ابوالفضل گلپايگاني در اثبات نقطه اولي به آيات قرآن

اشاره

آقا ميرزا ابوالفضل بهائي در مقام اثبات حقانيت نقطه‌ي اولي به آيات قرآنيه استدلال نموده‌اند و خلاصه‌ي تقرير ايشان اين است كه حضرت خاتم الانبياء ارواح العالمين له الفداء مبتدعات و اقتراحات يهود عنود را در اتيان معجزات اجابت نفرمود و قرآن مجيد را اقوي و اعظم اعجاز مقرر فرمود. و اين عدم اجابت را دال بر عدم استطاعت و عجز از اتيان خوارق عادات دانسته تا عجز نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي به اصطلاح خودشان موجب نقص نباشد [ صفحه 7]

جواب

عرض مي‌كنم كه اگر شخص اندك بصيرتي به تفاسير قرآنيه و موارد نزول باب فرقانيه داشته باشد مي‌داند كه حضرت سيد البشر ارواحنا فداه را معجزات لا تعدو و لا تحصي بود و به همان قرآن فقط قناعت نفرمود و در اين موارد كه به اظهار معجزه‌ي ديگر غير از آيات اقدام نفرمود بعد از اثبات امر خويش به قرآن مجيد و اتيان به معجزات و خوارق عادات و اظهار آيات باهرات در مكه‌ي معظمه زادها الله شرفا كالعمامة المظللة عليه و الجمادات المسلمة عليه و غيرها بود كه يهود عنود اين آيات را بعضي بالعيان ديده و برخي را از معتمدين شنيده بودند و كالشمس في رابعة النهار امر آن حضرت آشكار شده بود باز همه‌ي روزه در مقام ايذاء آن جناب برآمده معجزات بر وفق اهواء نفسانيه طلب مي‌نمودند اين بود كه جواب فرمودند و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله اي مثل هذا القران من الكتب السالفة في البلاغة او مثل محمد صلي الله عليه و آله رجل منكم لا يقرء و لا يكتب و لا يدرس كتابا و لا اختلف الي عالم و لا تعلم من احد و انتم تعزونه في اسفاره و حضره بقي كذلك اربعين سنة ثم اوتي بجوامع الكلم حتي علم الاولين و الاخرين في الكافي عن الكاظم عليه السلم انه لما كان غلب علي اهل عصره الخطب و الكلام اتاهم الله من مواعظه و احكامه ما ابطل به قولهم و اثبت عليهم الحجة به كما اتي قوم موسي عليه السلم ما ابطل به سحرهم اذ كان الغالب عليهم السحر و قوم عيسي عليه السلم الطب و احياء الموتي و ابراء الاكمه والابرص اذ كان الغالب عليهم الزمانات باز فرمودند وادعوا شهداءكم من دون الله اي اصنامكم التي تعبدونها ايها المشركون و شياطينكم ايها اليهود و النصاري و قرناءكم الملحدين ايها المنافقين من النصاب لال محمد الطيبين عليهم السلم الذين يشهدون بزعمكم انكم محقون و تزعون ان شهداءكم عند رب العالمين بعبادتكم و يشفعون لكم اليه ليشهدوا لكم ان ما اتيتم مثله بعد از آن خداوند متعال مطلب را ترقي داده مي‌فرمايد قل لئن اجتمعت الجن و الانس علي ان يأتوا بمثل هذا القران لا ياتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا خلاصه اينكه معجزه‌ي محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله به قرآن انحصار نداشت آيات باهرات علي رؤس الاشهاد در مكة و مدينه ظاهر و قرآن كذائي را با وجود آن همه بلغا و فصحا معجزه‌ي باقيه‌ي خود قرار داده به آيه‌ي مباركه‌ي فاتوا بسورة من مثله تكلم فرمود مع هذا قوم اتيان به مثل آن نكرده و محاربه و مقاتله را پيش نهاد خويش نمودند و اگر براي آنها ممكن بود چه حاجت به آن همه هياهو و غزوات و قتل نفوس و نهب اموال و قبول جزيه بود اما نقطه‌ي اولي كه كلمات خود را منزل من عندالله خواندند علما تبريز در مجلس عمومي اغلاط آن را معين وعد فصاحت و بلاغت آن را مبرهن نموده از هر مقوله علمي صحبت كردند و عجز آن بيچاره را واضح و آشكار ساختند و در آن مجلس كه به وجود وجوه امنآء ملت و اولياء دولت آراسته و براي تعيين اين امر خطير تشكيل شده بود خوب بود خرق عادتي اظهار و حقانيت خويش را آشكار فرمايند تا خود و جمعي را مبتلا به آن الام نمايند ديگر براي اثبات امر چه مجلسي از آن محفل بهتر بود خلاصه اينكه بعد از اتيان حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله قرآن را احدي از معاندين بر فصاحت و بلاغت آن ايرادي ننمود بعد از اينكه نقطه‌ي اولي بيانات خود را از قبل خدا جلوه دادند علما ملت بيضاء احمديه ايراداتي بر آن نمودند كه از قانون فصاحت و بلاغت بيرون و اخلاط آن بر حسب قواعد مصطلحه از حد و حصر افزون است مناصب اين بود كه معجزه و خرق عادتي اظهار فرمايند تا حقانيت ايشان واضح گردد بعد از آن بفرمايند حالا كه امر خود را باتيان خوارق عادات آشكار ساختم ديگر به كلمات من ايرادي ننمائيد هر چه من مي‌گويم صحيح است بايد كلمات ديگران را به ميزان بيانات ما بسنجيد اگر مطابق است صحيح و اگر مخالف است باطل است پس به محض اينكه شخصي رطب و يا بسي به هم ببافد و آن را به خدا نسبت دهد و حال اينكه با قواعد مصطلحه و لسان قوم مخالف باشد نمي‌توان به آن معتقد گرديد اي بسا بليس آدم حق كه هست پس به هر دستي نبايد داد دست

استدلال به حديث ابي لبيد مخزومي و احاديث ديگر

اشاره

آقا ميرزا ابوالفضل بهائي نوشته‌اند [ صفحه 8] از جمله احاديثي كه داله بر ميعاد ظهور است حديث مشهور ابي لبيد مخزومي است كه مرحوم فيض در تفسير صافي در تفسير اول سوره‌ي بقره و هم مرحوم مجلسي در غيبت بحارالانوار روايت فرموده عن ابي لبيد المخزومي قال قال ابوجعفر عليه السلم يا ابا لبيد انه يملك من ولد العباس اثني عشر يقتل بعد الثامن منهم اربعة تصيب احدهم الذبحة فتذبحه هم فئة قصيرة اغمارهم خبيثة سيرتهم منهم الفويسق الملقب بالهادي و الناطق و الغاوي يا با لبيد ان لي في حروف القرآن المقطعة لعلما جما ان الله تعال انزل الم ذلك الكتاب فقام محمد صلي الله عليه و آله و سلم حتي ظهر نوره و ثبتت كلمته و ولد يوم ولد و قد مضي من الالف السابع مأة سنة و ثلث سنين ثم قال و تبيانه في كتاب الله في الحروف المقطعة اذا عددتها من غير تكرار و ليس من الحروف المقطعة حرف تنقضي ايامه الا و قائم من بني هاشم عند انقضائه ثم قال الألف واحد و اللام ثلثون و الميم اربعون و الصاد تسعون فذلك ماة و واحد و ستون ثم كان بدو خروج الحسين عليه السلم الم الله لا اله فلما بلغت مدته قام قائم ولدا العباس عند المص و يقوم قائمنا عند نقضائها بالمر فافهم ذلك و عدو اكتمه خلاصه‌ي ترجمه‌ي حديث اين است كه عالم مفسر عياشي از ابي لبيد مخرومي روايت نموده است كه امام همام ابوجعفر عليه السلام فرمود يا با لبيد هر آينه مالك ملك خواهد شد از فرزندان عباس دوازده كس و پس از هشتمين ايشان كشته مي‌شود از اينها چهار نفر يكي از ايشان را ذبحه يعني درد گلو دچار مي‌شود و او را هلاك مي‌كند اينان گروهي هستند كوتاه عمر و زشت سيرت يكي از ايشان آن فاسق گوينده گمراه است كه ملقب است به هادي يا ابالبيد مراد از حروف مقطعه‌ي قرآن علم بسياري است خداوند تبارك و تعالي نازل فرمود الم ذلك الكتاب را پس قيام فرمود محمد صلي الله عليه و آله تا آنكه نور او آشكار شد و كلمه‌ي او ثابت و استوار گشت و تولد يافت آن حضرت و يوم تولد او گذشته بود از هزاره‌ي هفتم يك صد و سه سال يعني از ظهور ابوالبشر شش هزار و يك صد و سه سال گذشته بود كه خاتم الانبياء عليه السلم تولد يافت و عالم را به وجود مبارك خود مزين فرمود پس فرمود و تبيان اين نكته در حروف مقطعه‌ي قرآن است اگر بشماري آن را بدون تكرار و نيست حرفي از حروف مقطعه‌ي قرآن كه بگذرد ايامش مگر اينكه قائمي از بني هاشم نزد انقضاءات قيام خواهد نمود يعني هر يك از حروف مقطعه‌ي اوائل سور تاريخي است و اشارتي است از براي قيام يكي از بني هاشم در دوره‌ي اسلامي پس فرمود الف يكي است و لام سي و ميم چهل و صاد نود و اين جمله يك صد و شصت و يك عدد است و بالجلمة واقع شد آغاز خروج و قيام حسين بن علي عليهماالسلام نزد الم الله لا اله و چون اين مدت بالغ باشد قيام نمايد قائم ولد عباس نزد المص و قيام خواهد فرمود قائم ما نزد انقضاء اعداد حروفات مقطعه‌ي اوائل سور بالمرء پس درياب اين نكته را و بشمار و پنهان دار انتهي و بر وفق حديث شريف چون هفتاد و يك سال از قيام حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله بگذشت سيدالشهداء عليه التحية و البهاء قيام فرمود و به رتبه‌ي شهادت فائز گشت و چون صد و چهل و دو سال از قيام سيد رسل منقضي شد قائم آل عباس عبدالله سفاح به امر خلافت هاشميه قيام نمود و به قيام او خلافت امويه زائل و منقرض گشت و چون بر وفق فرمان حضرت ابي جعفر عليهم‌السلام حروف مقطعه‌ي اوائل سور را از الم ذلك الكتاب تا المر بشماري يك هزار و دويست و شصت و هفت مي‌شود و اين مطابق است با يوم طلوع نير اعظم از فارس و اين نكته پوشيده نماند كه حضرت ابي جعفر عليه السلام تواريخ مذكوره‌ي در حديث را از يوم قيام حضرت رسول بر اعلان دعوت اخذ فرموده و چنانكه در جميع كتب سير مذكور است آن حضرت هفت سال قبل از هجرت بالعلانيه‌ي به دعوت قريش قيام فرمود و قبل از قيام آن حضرت بر اعلان دعوت امر بعثت خود را مخفي و مكتوم مي‌فرمود و چون اين عدد بر سنين هجريه افزوده شود بالتمام با سنه ي 1260 كه سنه‌ي ظهور نقطه‌ي اولي عز اسمه الاعلي است مطابق گردد [ صفحه 9] انتهي الكلام الفاضل البهائي في مقام استدلاله

جواب

عرض مي‌شود آنچه از كتب اخبار و تواريخ مستفاد مي‌شود اين است كه هجرت حضرت ختمي مرتبت در سنه‌ي چهاردهم از بعثت بود يا سيزدهم و دو سال يا سه سال امر آن جناب آشكار نبود و يازده سال يا دوازده سال يا ده بالعلانية به امر دعوت قيام فرمودند و چون از سياق حديث معلوم است كه حضرت ابي جعفر عليه‌السلام مبدء تاريخ را بدو بعثت مقرر فرموده‌اند پس مناسب اين بود كه نقطه‌ي اولي شش سال قبل از سنه‌ي يك هزار و دويست و شصت تدارك ظهور فرموده قيام به امر خود فرمايند تا با حديث شريف مطابق آيد و اين استدلال تمام شود علاوه مضمون حديث شريف و يقوم قائمنا عند انقضائها به الر است نه المر چنانچه در بحار تصريح به آن شده است در اين صورت كه از مقصد بهائيان خيلي دور مي‌افتد بالجملة استدلال به حديث شريف و ادعاء اينكه حضرت ختمي مرتبت هفت سال قبل از هجرت دعوت خود را ظاهر فرمودند و حال اينكه جميع كتب سير بر خلاف آن ناطق است از مثل ميرزا ابوالفضل كه كتابي را به طبع مي‌رسانند و در عالم انتشار مي‌دهند خيلي قبيح است كه به كذب مطلبي را اظهار فرموده و باك نداشته باشند كه جميع كتب اخبار بر خلاف آن ناطق و تواريخ و سير به كذب آن گواهي صادق است مسلم بين الفريقين است كه حضرت خاتم الانبياء در سال سيم بعثت بر كوه صفا بر آمده بي بيم و هراس تأسيس اين اساس فرموده امر خود را ظاهر فرمودند خلاصه مستدل بهائي بعد از فراغت از استدلال به حديث ابي لبيد به حديث مفضل بن عمر تمسك جسته مي‌فرمايند از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه آن حضرت در ميعاد ظهور فرموده و في سنة الستين يظهر امره و يعلو ذكره اولا عرض مي‌كنم كه حديث شريف چنانچه در بحار مسطور است اين است كه قال المفضل يا مولاي فكيف بدو ظهور المهدي عليه السلام قال عليه‌السلام يا مفضل يظهر في شبهة ليستبين فيعلو ذكره و يظهر امره و ينادي باسمه و كينته و نسبه و جواب آن حضرت با سؤال مفضل كه از كيفيت بدو ظهور استعلام مي‌نمايد مطابق است و از سلاست و فصاحت دور است كه سائل از كيفيت زمان ظهور استعلام نمايد و حضرت سنه‌ي ظهور را معين فرمايند كما لا يخفي ثانيا در همين حديث مفضل كه بسيار طويل الذيل و مفصل است حضرت صادق عليه‌السلام انكار از توقيت مي‌فرمايند مفضل مي‌گويد سؤال كردم از مولايم كه آيا از براي مأمول منتظر مهدي عليه‌السلام وقت معين هست كه مردم بدانند فرمودند حاشا كه موقت باشد و وقتي از براي ظهور او موقت شود كه شيعيان ما بدانند عرض كردم چرا فرمود به جهت اينكه آن ساعتي است كه خداوند مي‌فرمايد يسألونك عن الساعة تا آخر آيه و آن ساعتي است كه مي‌فرمايد و عنده علم الساعة و نفرمود اين علم نزد ديگري هست و فرمود هل ينظرون الا الساعة تا آخر آيه و فرمود اقترتب الساعة و انشق القمر قال و ما يدريك لعل الساعة تكون قريبا يستعجل بها الذين لا يؤمنون مفضل عرض كرد آيا وقت براي او معين مي‌شود فرمود اي مفضل وقت براي او معين نمي‌شود و هر كس وقت معين كند خود را شريك خداوند گرفته است در علم او و ادعاي اين نموده كه بر سر خداوند آگاه شده تا اينكه عرض كرد فكيف بدو ظهوره حالا انصاف دهيد كه با اين تفضيل كه حضرت نهي از توقيت مي‌فرمايد چگونه بلافاصله وقت براي ظهور آن حضرت قرار مي‌دهد و في سنة الستين مي‌فرمايد بر فرض كه مضمون يك نسخه في سنة الستين باشد و حال اينكه به نظر نرسيد مطابق است با معتقدات اهالي اسلام زيرا كه حضرت عسگري عليه‌السلام در سنه‌ي دويست و شصت هجري رحلت فرمود و امر حضرت حجة ارواحنا فداه ظاهر گرديد كه در صف جماعت حاضر و عم خود جعفر را در نماز گذاردن بر پدر بزرگوارش ممانعت فرموده بر آن جناب نماز گذاردند و در آن سنه ابتداء تنطق به امامت فرموده نواب آن جناب درك فيوضات محضر افادت اثر مي‌نمودند و فرمايشات آن جناب را ابلاغ مي‌فرمودند تا زمان [ صفحه 10] غيبت كبري فرا رسيد ديگر اينكه حضرت صادق ارواحنا فداه در جواب مفضل مي‌فرمايد ثم يظهره الله كما وعده به و ثم تراخي را مي‌رساند و هر گاه مراد ظهور نقطه‌ي اولي در سنه‌ي يك هزار و دويست و شصت بود و ظاهر گرديد ديگر ثم يظهره الله كما وعده به چه معني دارد و

استدلال به قول سيد عبدالوهاب شعراني

اشاره

از جمله استدلالات فاضل بهائي تمسك به قول سيد عبدالوهاب شعراني است كه از ائمه‌ي علماء اهل سنت و جماعت است كه در كتاب يواقيت و جواهر كه در سنه‌ي (900)هجريه تصنيف نموده فرموده است در مبحث شصت و پنجم اين كتاب مي‌فرمايد المبحث الخامس و الستون في بيان ان جميع اشراطا الساعة حق لابد ان يقع كلها قبل قيام الساعة و ذلك كخروج المهدي ثم الدجال ثم نزول عيسي و خروج الدابة و طلوع الشمس من مغربها و رفع القرآن و فتح سد يأجوج و مأجوج حتي لو لم يبق من الدنيا الا مقدار يوم واحد لوقع ذلك كله قال الشيخ تقي الدين ابن ابي المنصور في عقيدته و كل هذه الايات تقع في المأة الاخيرة من اليوم الذي وعد به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم امته بقوله ان صلحت امتي فلها يوم و ان فسدت فلها نصف يوم يعني من ايام الرب المشار اليها بقوله تعالي و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون يعني اگر امت من صالح و نيكوكار باشند يك روز را مالك شوند و الا اگر فاسد و بدكار گردند نصف روز را و هر روزي نزد پروردگار هزار سال است از شماره‌ي شماها و اين حديث ان صلحت امتي فلها يوم را مجلسي عليه الرحمة نيز در مجلد غيبت بحارالانوار روايت فرموده است و اين حديث وقتي وارد شد كه آيه‌ي مباركه لكل امة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعة و لا يستدمون نازل گشت و چون آيه به صراحت دلالت مي‌نمايد كه براي بقاء هر امتي در عالم اجلي محدود و مدتي معين مقدر است كه ساعتي كم و زياد و مقدم و مؤخر نگردد لهذا از حضرت رسول صلي الله عليه و آله استفسار نمودند كه اجل امت اسلام چيست و بقاي عزت اين دين در عالم تا كي فرمود ان صلحت امتي فلها يوم و ان فسدت فلها نصف يوم و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون و مصدر و مأخذ اين احاديث كه مبين ميعاد ظهور موعود است دو آيه است در قرآن مجيد چه نزد اولي الافئدة واضح است كه به حكم آيه‌ي كريمه‌ي فيه تبيان كل شي‌ء و كريمه‌ي ما فرطنا في الكتاب من شي‌ء جميع حقايق ذنيه از قرآن مجيد نازل گشته و چيزي از بيان اشراط و علامات و حوادث و وقايع اين يوم عظيم در اين كتاب كريم ترك نشده و به همين ملاحظه از ائمه هدي عليهم السلام وارد شده كه آنچه از احاديث ما به شما رسد به قرآن شريف عرضه داريد اگر مأخذ آن در قرآن هست قبول كنيد و الا رد نمائيد و بالجمله آيه اولي كه مبين ميعاد ظهور است اين آيه‌ي كريمه است كه در سوره‌ي سجده مي‌فرمايد يدبر الامر من السماء الي الارض ثم يعرج اليه في يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون ترجمه‌ي آيه‌ي مباركه اين است كه تدبير مي‌فرمايد خداوند امر را از آسمان به زمين پس عروج خواهد نمود به سوي او در مدت يك روز كه مقدار آن هزار سال است از آنچه شما مي‌شماريد يعني حق جل جلاله امر مبارك دين مبين را اولا از آسمان به زمين نازل خواهد فرمود و پس از اكمال و نزول در مدت يك هزار سال انوار ديانت زائل خواهد شد و اندك اندك در مدت مزبوره ثانيا به آسمان صعود خواهد نمود و اين معلوم است كه نزول انوار امر دين از آسمان به زمين معقول و متصور نيست الا بوحيهاي نازله‌ي بر حضرت سيدالمرسلين صلي الله عليه و آله و الهامات وارده‌ي بر ائمه‌ي طاهرين و اين انوار در مدت دويست و شصت سال از هجرت خاتم الانبياء تا انقطا ايام ائمه هدي كاملا از آسمان به زمين نازل گرديد و مائده سماويه به نزول قرآن و بيانات ائمه عليهم السلام كه مبين كتاب بودند بر امت اسلاميه تماما مبذول شد و چون در سنه دويست و شصت هجريه حضرت حسن بن علي العسكري عليهماالسلام وفات فرمود و ايام غيبت فرا رسيد و امر ديانت به آراء علما و انظار فقهاء منوط و محول گشت اندك اندك اختلاف و آراء [ صفحه 11] و تشتت اهواء در اقوال و افعال رؤسا ملت بيضاء ظاهر شد و يوما فيوما بسبب ظهور ظلمت بدع و اختلافات افق امر الله تاريكتر و مظلمتر گشت تا آنكه از اسلام به جز اسم باقي نماند و عزت و غلبه‌ي امم اسلاميه به ذلت و مغلوبيت مبدل شد و پس از انقضاء هزار سال تمام از غيبت در سنه‌ي (1260) هجريه شمسي حق از افق فارس ظاهر گشت و بشارت قرآن و حديث كاملا تاما تحقق پذيرفت و ايضا بر وفق آيه‌ي مذكوره در سوره‌ي حج فرموده است و يستعجلونك بالعذاب و لن يخلف الله وعده و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون ترجمه‌ي آية مباركه اين است كه كافران از تو در انزال عذاب شتاب و استعجال مي‌كنند و حق جل جلاله در وعده‌ي خود تخلف نمي‌فرمايد و هر آينه يك روز نزد پروردگار برابر هزار سال است از آنچه شما محسوب مي‌داريد يعني خداوند تعالي نزول عذاب را در قيامت وعده فرموده و تا يوم موعود يك يوم رباني كه هزار سال است باقي مانده و وعده اعدام اهل طغيان و انقراض ارباب شرك و كفران به ورود آن يوم عظيم مهيب مقدر گشته و اين آيه كريمه در وقتي نازل گشت كه كفار از شدت تمسك به عقائد دينيه خود امر مبارك حضرت رسول صلي الله عليه و آله العياذ بالله واهي و باطل و موهون مي‌شمردند و در غايت جرأت و اعتماد بر دين خود اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم مي‌گفتند و لهذا اين آيه مباركه در جواب ايشان نازل شد و ميعاد بقاء دين اسلام و ظهور قائم و ورود يوم الله بر اهل فؤاد واضح و معلوم گشت و هم بر وفق آيه‌ي مباركه در سوره سبا مي‌فرمايد و يقولون متي هذا الوعد ان كنتم صادقين قل لكم ميعاد يوم لا تستأخرون عنه ساعة و لا تستقدمون يعني مي‌گويند چه وقت است ميعاد و وقت ظهور اين وعده‌ها اگر از راست‌گويانيد يعني كفار پيوسته به اهل ايمان ايراد و انتقاد مي‌نمودند كه اگر راست مي‌گوئيد معين كنيد كه چه وقت اين همه وعده‌اي كه در قرآن وارد شده است ظاهر خواهد شد لهذا در جواب به حضرت خاتم‌الانبياء صلي الله عليه و آله امر شد كه بگو براي شما ميعاد يك روز باقي است كه احدي نتواند آن را مقدم دارد و يا به تأخير اندازد اين است حاصل استدلال داعي بهائي در تعيين زمان ظهور

جواب

عرض مي‌شود اين همه زحمت و مرارت كه اين شخص مستدل در تأويل آيات و تفسير به رأي كه تبرعا متحمل شده‌اند نزد ارباب علم و عالمين به موارد و مواقع نزول آيات قرانيه لا يسمن و لا يغني من جوع است حفظت شيئا و غابت عنك اشياء اگر براي يك ادعا غلط هزار حيله و تدبير و مكر و تزوير نمايند هزار و يك غلط مي‌شود اولا برحسب مدلول تفاسير براي آيه‌ي مباركه‌ي و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون معاني چند رسيده است كه هيچ يك با مقصود و تاويلات مستدل مطابق نيست احدها ان يوما من ايام الاخرة يكون كالف سنة من ايام الدنيا عن ابن‌عباس و مجاهد و عكرمة و ابن‌زيد و في رواية اخري عن ابن‌عباس انه اراد و ان يوما من الايام التي خلق الله فيها السموات و الارض كالف سنة و يدل عليه ما روي ان الفقراء يدخلون الجنة قبل الاغنياء بنصف يوم خمسمأة عام و يكون المعني علي هذا انهم يستعجلون العذاب و ان يوما من ايام عذابهم في الاخرة كالف سنة مما تعدون و ثانيها ان المعني و ان يوما عند ربك و الف سنة في قدرته واحد فلا فرق بين وقوع ما يستعجلون به من العذاب و بين تاخره في القدرة الا انه سبحانه تفضل بالامهال اذ لا يفوته شي‌ء و عن الزجاج و هو مغني قول ابن‌عباس في رواية غطاته و ثالثها ان يوما واحدا كالف سنة في مقدار العذاب لشدته اي انه لشدته و عظمته كمقدار عذاب الف سنة من ايام الدنيا علي الحقيقة و كذلك نعيم الجنة لانه يكون في مقدار يوم من ايام الجنة من النعيم و السرور مثل ما يكون في الف سنة من ايام الدنيا لو بقي منعم فيها ثم الكافر يستعجل ذلك العذاب لجهله و اما قوله تعالي يدبر الامر من السماء الي الارض [ صفحه 12] ثم يعرج اليه تفسير آيه‌ي مباركه والله اعلم اين است كه از بدو خلقت سموات و ارض و اول تكليف عباد خداوند متعال احكامي و تكاليفي براي عباد مقرر فرموده و تا انقراض عالم اين تكاليف برحسب مقتضيات وقت و زمان بين العباد متداول و به آن مكلفند تا روز قيامت كه ميعاد اهلاك كل من في السموات و الارض است و ذات پاك يگانه‌ي خداوندي به حكم كل شي‌ء هالك الا وجهه باقي است نه مكلفي باقي است نه تكليفي ثابت و جميع احكام و امور نازله از بدو خلقت تا روز قيامت عروج به بارگاه كبريائي مي‌نمايد و قادر متعال مي‌فرمايد لمن الملك اليوم لله الواحد القهار و به همين معني متون تفاسير ناطق است في المجمع يدبر الامر من السماء الي الارض اي خلقها و ما بينهما في هذه المدة يدبر الامور كلها و يقدرها علي حسب ارادته فيما بين السماء و الارض و ينزله مع الملك الي الارض ثم يعرج اليه الملك اي يصعد الي المكان الذي امره الله تعالي ان يصعد اليه في يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون اي يوم كان مقداره لو سائرة غير الملك الف سنة مما يعده البشر خمسمأة عام نزوله و خمسماة عام صعوده و قوله يعرج اليه اي الي الموضع الذي امره بالعروج اليه كقول ابراهيم اني ذاهب الي ربي سيهدين اي الي ارض الشام التي امرني ربي بالذهاب اليها و قوله و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله يعني الي المدينة و لم يكن الله سبحانه بالشام و لا بالمدينة و معناه انه ينزل الملك بالتدبير او الوحي و يصعد الي السماء فيقطع في يوم واحد من ايام الدنيا مسافة الف سنة مما تعدونه انتم لان مسافة ما بين السماء و الارض مسيرة خمسمأة عام لابن ادم و هذا معني قول ابن‌عباس و الحسن و الضحاك و قتادة و هو اختيار الجبائي و قيل معناه انه يدبر امر الدنيا فينزل القضاء و التدبير من السماء الي الارض مدة ايام الدنيا ثم يرجع الامر و يعود التدبير اليه بعد انقضاء الدنيا و فنائها حتي ينقطع امر الامراء و حكم الحكام و ينفرد الله بالتدبير في يوم كان مقداره الف سنة و هو يوم القيمة فالمدة المذكورة مدة يوم القيمة الي ان يستقر الخلق في الدارين عن ابن‌عباس ايضا و اما قوله في يوم كان مقداره خمسين الف سنة فانه اراد سبحانه علي الكافر جعل الله ذلك اليوم عليه مقدار خمسين الف سنة فان المقامات في يوم القيمة مختلفة بالجملة مراد از روز مذكور روز قيامت است چنانچه خود مستدل غفلت فرموده به روز قيامت تعبير فرموده‌اند چنانچه انفا گذشت كه معني آيه‌ي مباركه و يستعجلونك بالعذاب و لن يخلف الله وعده تا آخر را اين قسم نموده‌اند كه كافران از تو در انزال عذاب استعجال و شتاب مي‌كنند و حق جل جلاله در وعده‌ي خود تخلف نمي‌فرمايد و هر آينه يك روز نزد پروردگار برابر هزار سال است يعني خداوند نزول عذاب را در قيامت وعده فرموده و تا يوم موعود يك يوم رباني كه هزار سال است باقي مانده و البته خود مستدل راضي نمي‌شوند كه ظهور نقطه اولي را تعبير به نزول عذاب نمايند و مراد روز ظهور آن جناب دانند و اينكه فرموده‌اند براي اجل هر امتي زماني محدود و معين است صحيح است ما نيز بدان قائليم الا اينكه اجل انقراض امت مرحومه‌ي محمديه به حكم آيات و اخبار كثيره تا روز قيامت نمي‌رسد حلاله حلال الي يوم القيمة و حرامه حرام الي يوم القيمة لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه پس استدلال مستدل بهائي با آن همه زحمت و طراري تشنه‌اي را سيراب و گرسنه‌اي را كامياب نگردانيد و له الحمد اولا و اخرا

استدلال به حديث (انه لخرج القائم لقد انكره الناس) و جوان بودن حضرت مهدي

اشاره

مستدل بهائي مي‌فرمايد و از احاديثي كه دلالت بر حداثت سن مبارك و ظهور آن حضرت در حالت شباب و جواني مي‌كند مرحوم مجلسي در مجلد غيبت از كتاب بحار در باب كيفيت ظهور قائم از ابي‌بصير و او از ابي‌عبدالله عليه‌السلام روايت مي‌فرمايد انه اخرج القائم لقد انكره الناس يرجع اليهم شابا موفقا فلا يثبت عليه الا كل مؤمن اخذ الله ميثاقه في الذر الاول و قال ايضا عليه‌السلام و من اعظم البلية ان يخرج اليهم صاحبهم شابا و هم يحسبونه شيخا كبيرا [ صفحه 13] يعني حضرت صادق عليه‌السلام فرمود كه چون قائم خروج فرمايد هر آينه مردم او را انكار نمايند زيرا كه رجوع مي‌نمايد به ايشان در حالتي كه جواني رسيده است پس درنگ نمي‌كند و ثابت نمي‌ماند در ايمان به او مگر كسي كه خداوند ميثاق او را در ذر اول اخذ فرموده باشد و نيز آن حضرت فرمود كه اعظم بليه اين است كه قائم در سن جواني خروج مي‌فرمايد و مردم گمان مي‌كنند كه او بايد كه در سن پيري و كبر سن خروج نمايد و بر وفق حديث شريف چون نقطه‌ي اولي عز اسمه الاعلي در آغاز شباب و غضاضت غصن ظهور فرمود ارباب قلوب مريضه بي‌درنگ آن حضرت را تكذيب كردند چه قائم را پير هزار ساله مي‌پنداشتند نه جواني بيست و پنج ساله اين بود كه چون نداي قائميت آن حضرت ارتفاع يافت فرياد جهالي كه زمام مهام امور ناس به يد ايشان بود بلند شد كه وا ديناه وا شريعتاه اينك حضرت حجت عليه‌السلام در شهر جابلقاي موهوم هزار ساله موجود است اين جوان شيرازي كه در اين قرن تولد يافته است چه مي‌گويد و چون خود را قائم موعود مي‌نامد

جواب

عرض مي‌شود كه مستدل بر علماء مكذبين نقطه اولي افتراء و بهتان عظيم بسته‌اند كه انكار آنها به واسطه‌ي ظهور در سن شباب و جواني بود بلكه اثني‌عشريه قائلند به اينكه حضرت حجةالله ارواحنا فداه در سن سي سالگي الي چهل سالگي ظهور مي‌فرمايد چنانچه اخبار وارده از ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام كه در كتاب بحار و غيره مسطور است بدان ناطق است و معتقد ماها اين است كه آن حضرت به منظر جوانان ظهور مي‌فرمايد كدام عالمي از علما اسلام انكار نقطه‌ي اولي را به حداثت سن مستند ساخت و كدام معارضي بطلان آن مدعي را به كمي سال شناخت كتبي كه در رد اين طائفه نوشته شده به طبع آمده و در اقطار و امصار منتشر مذاكرات در مجالسي كه براي اين گفتگو انعقاد يافت در تواريخ مضبوط و مشتهر اگر از اين باب علما ملت بيضاء احمديه بر نقطه‌ي اولي انكاري نموده‌اند باقي فرمايشات جناب ايشان را تعبدا قبول مي‌نمائيم بلكه اعتراض و انكار آنها به واسطه‌ي امتحانات خارجيه بود و محض حداثت سن دليل بر حقانيت مدعي نمي‌شود و از اين جواب معروض جواب استدلال به حديث مروي از حضرت ابي‌جعفر عليه‌السلام كه در جواب حكم بن ابي‌نعيم فرمودند مكشوف مي‌شود قال حكم بن ابي‌نعيم اتيت اباجعفر عليه‌السلام و هو بالمدينة فقلت له نذر بين الركن و المقام ان انا لقيتك ان لا اخرج من المدينة حتي اعلم انك قائم ال محمد صلي الله عليه و آله ام لا فلم يجبني بشي‌ء فاقمت ثلثين يوما ثم استقبلني في طريق فقال يا حكم و انك لهيهنا بعد فقلت اني اخبرتك بما جعلت لله علي فلم تامرني و لم تنهني عن شي‌ء و لم تجبني بشي‌ء فقال عليه‌السلام بكر عني غدوة المنزل فغدوت عليه فقال عليه‌السلام سل عن حاجتك فقلت اني جعلت لله علي نذرا و صياما و صدقة بين الركن و المقام اني ان انا لقيتك ان لا اخرج من المدينة حتي اعلم انك قائم ال محمد صلي الله عليه و آله ام لا فان كنت انت رابطتك و ان لم تكن انت سرت في الارض و طلبت المعاش فقال يا حكم كلنا قائم بامر الله قلت فانت المهدي قال عليه‌السلام كلنا مهدي الي الله قلت فانت صاحب السيف قال كلنا صاحب السيف و وارث السيف قلت فانت الذي يقتل اعداء الله و يعزبك اولياء الله و يظهر بك دين الله فقال يا حكم كيف اكون انا و قد بلغت خمسا و اربعين و ان صاحب هذا الامر اقرب عهدا باللبن مني و اخف علي ظهر الدابة و خلاصه جواب اين است كه مراد از اقرب عهدا باللبن مني و اخف علي ظهر الدابة و حديث ديگر كه فرموده انا شيخ كبير و صاحبكم شاب حدث و حديث ديگر ان صاحب هذا الامر اصغرنا سنا و اجملنا شخصا قلت متي يكون قال اذا سارت الركبان ببيعة الغلام فعند ذلك يرفع كل ذي ضيضية لواء صغر و حداثت سن در زمان تفويض امامت است نه هنگام ظهور چنانچه از عباد بن يعقوب از يحيي بن سالم از ابي‌جعفر عليه‌السلام روايت شده كه [ صفحه 14] آن حضرت فرمود صاحب اين امر در اول امامتش در سن از ما كوچكتر است و اما لفظ غلام كه در حديث منقول است چنانچه بر نقطه‌ي اولي كه بيست و پنج ساله بودند صدق مي‌نمايد بر حضرت حجةالله عليه‌السلام كه به اعتقاد اهالي اسلام در سن سي سالگي ظهور مي‌فرمايد صادق خواهد گرديد

استدلال به حديثي از كتاب بحار از قول امام باقر

اشاره

مستدل بهائي باز به حديث بحار في باب ما روي عن الباقر عليه‌السلام از ام‌هاني ثقفيه استدلال نموده قالت غدوت علي سيدي محمد بن علي الباقر عليهماالسلام فقلت له يا سيدي اية في كتاب الله عزوجل عرضت بقلبي اقلقتني و اسهرتني قال فاسألي يا ام‌هاني قلت قول الله عزوجل فلا اقسم بالخنس الجوار الكنس قال نعمت المسألة سالتني يا ام‌هاني هذا مولود في اخر الزمان هو المهدي من هذه العترة تكون له حيرة و غيبة يضل اقوام و يهتدي فيها اقوام فيا طوبي لك ان ادركته و يا طوبي لمن ادركه يعني ام‌هاني ثقفيه روايت كرده است كه بامدادي خدمت حضرت باقر عليه‌السلام مشرف شدم و عرض كردم يا سيدي آيه‌اي از كتاب الله بر قلب من وارد شده است و مرا مضطرب كرده و از خواب بازداشته فرمود بپرس آن را يا ام‌هاني گفتم قول خداوند عزوجل كه فرموده است فلا اقسم بالخنس الجوار الكنس فرمود نيكو مسأله سؤال نمودي يا ام‌هاني اين كسي است كه در آخرالزمان متولد شود و او مهدي اين عترت است و او را حيرتي و غيبتي است كه در آن گروهي گمراه مي‌شوند و گروهي هدايت يابند پس خوشا به حال تو اگر دريابي او را و خوشا به حال كسي كه او را دريابد و اين مقدار از احاديث كه عرض شد ارباب نباهت را كفايت مي‌نمايد و اگر نگارنده بخواهد احاديثي را كه كل صريح است در اين مسأله كه تولد و حداثت سن آن حضرت سبب افتتان و اعراض قوم مي‌شود روايت نمايد و ايراد كند بايد به تأليف كتابي كبير مشتغل گردد انتهي كلام الفاضل البهائي

جواب

عرض مي‌كنم كه آيا حديث شريف به مقصود اهالي اسلام ادل است يا به مطلوب بهائيان آيا غيبتي كه در حديث شريف براي قائم آل محمد صلي الله عليه و آله معين گرديده براي نقطه‌ي اولي كي محقق گرديد و تولد در آخرالزمان مگر براي حضرت م ح م د بن الحسن نبود از زمان وفات حضرت عسكري به بعد اين دوره را دوره‌ي آخرالزمان ناميدند و بهائيان اين ازمنه را نيز زمان آخرالزمان نمي‌نامند بلكه قائلند كه هزار سال ديگر باز مظهر امري از جانب خدا ظاهر خواهد شد پس تولد در آخرالزمان نيز بر نقطه اولي صادق نمي‌آيد خلاصه باز

استدلال به مكان قيام حضرت و استفاده از احاديث

اشاره

مستدل بهائي مي‌فرمايد و اما احاديثي كه به صراحت دال است بر اينكه مطلع اين دو نير اعظم بلاد شرقيه است و محل ارتفاع نداي قائميت مكه‌ي معظمه و محل قيام و ارتفاع نداي ظهور ثاني مدينه‌ي منوره عكاء و اراضي مقدسه‌ي سوريه بسيار است از جمله مرحوم مجلسي در غيبت بحار از جمله‌ي خطب حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام روايت نموده است كه آن حضرت فرمود و لو ذاب ما في ايديهم لقد دني التمحيض للجزاء و كشف الغطاء و انقصت المدة و ازف الوعد و بدأ لكم النجم من قبل المشرق و اشرق لكم قمركم كاملا كليلة ثم فانا استبان ذلك فراجعوا التوبة و خالفوا الحوبة و اعلموا انكم ان اطعتم طالع المشرق سلك بكم منهاج رسول‌الله صلي الله عليه و آله فتداويتم من الصمم و استشفيتم من البكم و نبذتم الثقل الفادح عن الاعناق فلا يبعد الله الا من ابي الرحمة و فارق العصمة و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون بعد از ترجمه خطبه‌ي مباركه فاضل بهائي مي‌گويند و اين خطبه‌ي فصيحه صريح است كه آن نير سعادت يعني موعود امت از جانب مشرق ظهور خواهد فرمود و بر نهج حضرت رسول صلي الله عليه و آله به تشريع شرع جديد قيام خواهد نمود و مقصود اين نيست كه آن حضرت به شريعت اسلاميه عامل خواهد شد

جواب

انتهي حقيقت اين است كه شعور و ادراك امثال بنده از درك فرمايشات مستدل قاصر است اين بنده و امثال من از لفظ سلك [ صفحه 15] بكم منهاج رسول‌الله چنان مي‌فهميم كه قائم موعود بر طبق شريعت مطهره احمديه رفتار مي‌فرمايد نه به شرع جديد نمي‌دانم استنباط جناب مستدل از ظاهر الفاظ است يا از كشف و علومي كه ما بدان آگاه نيستيم ظاهر اين است به هر كه بنگري به همين درد مبتلا است اگر عبارت خطبه‌ي مباركه را به ادني طلبه‌اي بنمائي برخلاف دعوي مستدل معني خواهد نمود كما لا يخفي باز

استدلال به كلمات سيد عبدالوهاب شعراني

اشاره

آقا ميرزا ابوالفضل بهائي براي حقانيت جمال اقدس ابهي از استخراجات سيد عبدالوهاب شعراني در كتاب اليواقيت و الجواهر دل‌خوش فرموده مي‌فرمايد كه سيد عبدالوهاب شعراني در كتاب مذكور در اوصاف اين ظهور از احاديث صحيحه‌ي نبويه شرحي استخراج نموده است كه مفصل آن در فتوحات مكيه‌ي شيخ ابن‌العربي است از آن جمله مي‌فرمايد هو اجلي الجبهة اقني الانف اسعد الناس به اهل الكوفة يقسم المال بالسوية و يعدل في الرعية ياتية الرجل و يقول يا مهدي اعطني و بين يديه المال فيحثي له في ثوبه ما استطاع ان يحمله يخرج علي فترة من الدين يزع الله به ما لا يزع بالقران يمسي الرجل جاهلا و جبانا و بخيلا فيصبح عالما شجاعا كريما الي ان قال يشهد الملحمة العظمي مأدبة الله بمرج عكاء يبيد الظلم و اهله يقيم الدين و ينفخ الروح في الاسلام يعز الله به الاسلام بعد ذله و يحييه بعد موته و در شان اصحاب از حضرت مي‌فرمايد شهداء خير الشهداء و امناؤه افضل الامناء قال الشيخ و قد استوزر الله تعالي له طائفة خباهم الله تعالي له في مكنون غيبه اطلعهم كشفا و شهودا علي الحقايق و ما هو امر الله عليه في عباده و هم علي اقدام رجال من الصحابة الذين صدقوا ما عاهدوا الله عليه و هم من الاعاجم ليس فيهم عربي لكن لا يتكلمون الا بالعربية لهم حافظ من غير جنسهم ما عصي الله قط و هو اخص الوزراء الي ان قال و يقتلون كلهم الا واحد منهم ينزل في مرج عكاء في المأدبة الالهية التي جعلها الله مائدة للسباع و الطيور و الهوام و خلاصه ترجمه‌ي اين عبارت اين است كه مي‌فرمايد آن حضرت گشاده‌روي و اقني‌الانف است يعني اعلاي بيني مباركش اندكي مرتفع است و اين علامت را اصحاب علم قيافه و حكماء علامت وفور عقل و فراست شمرده‌اند نيك‌بخت‌ترين خلق به او اهل كوفه‌اند مال را بالسويه قسمت مي‌كند و به عدل حكم مي‌فرمايد مي‌آيد نزد او انسان و طلب عطا مي‌نمايد و آن حضرت از مال كه نزد او است چندان در جامه‌ي او مي‌ريزد كه حمل آن را نتواند هنگام فترت و سستي دين خروج مي‌فرمايد و افزون از آنچه خداوند به قرآن منع و كف فرمود به آن حضرت منع و كف مي‌نمايد يعني ظهور آن حضرت حق جل جلاله چنان جهل و ضلالت را منع و كف خواهد فرمود كه به قرآن شريف نفرموده تا به اين حد كه مرد در شب نادان و كم‌دل و بخيل مشاهده شود و بامداد عالم و شجاع و كريم گردد يعني به سبب ايمان به آن حضرت جهل ناس به علم و خوف و بددلي ايشان به شجاعت و بخل و قبض يدشان به كرم و سخاوت مبدل شود و چه نيك منطبق است اين حديث به آيه مباركه‌ي فرقان اولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما پس مي‌فرمايد به ما آن حضرت در مرج عكا كه مأدبه الهيه است و خوان نعمت سماويه وارد مي‌شود و فتن و وقايع عظيمه را مشاهده مي‌فرمايد ظلم و اهل آن را برمي‌اندازد و دين را برپا مي‌دارد و در اسلام روح مي‌دهد و خداوند تبارك و تعالي اسلام را به آن حضرت عزت مي‌دهد پس از اينكه ذليل گردد و حيات مي‌بخشد پس از آنكه مرده باشد پس درباره‌ي مؤمنين و اصحاب آن حضرت مي‌فرمايد شهداء او بهترين شهيدانند و امناء او نيكوترين امينان و هر آينه خداوند براي موازرت و نصرت آن حضرت قومي را در پرده‌ي غيب مكنون و مهيا داشته كه ايشان را بر سبيل مكاشفه و شهود بر حقايق و آنچه امر الهي است بر عباد و مطلع و آگاه مي‌فرمايد يعني اصحاب آن حضرت بدون تعلم در مدارس به حقايق دينيه آگاه مي‌شوند و به صرف ايمان بر اوامر الهيه استحضار مي‌يابند چنانكه عبارت يمسي الرجل جاهلا و جبانا و بخيلا فيصبح عالما شجاعا كريما بر اين مطلب نيز دلالت [ صفحه 16] نموده ايشان بر اثر رجالي از اصحاب نبي صلي الله عليه و آله مشي مي‌نمايند كه عهد الهي را مصدق گشتند و تمام ايشان از عجم باشند و لكن به غير لسان عربي تكلم نمي‌نمايند و آنها را حافظ و نگاهباني است از غير جنس ايشان كه هرگز خداوند را معصيت نكرده و او مخصوص‌ترين وزراي مهدي است و تمام كبار اصحاب او كشته مي‌شوند مگر يكي از ايشان كه وارد مي‌شود در مرج عكا مهمانخانه‌اي كه خداوند تبارك و تعالي مقرر فرموده براي سباع و طيور و هوام انتهي اين است آنچه فاضل بهائي براي مژده‌ي ظهور نقطه‌ي اولي و جمال ابهي از فتوحات نقل فرموده است

جواب

اين بنده‌ي ذليل عرض مي‌نمايد اين گونه تدليسات به نقل برخي از عبارت و سكوت از بعضي فقرات و فريب دادن عوام كالانعام براي ولايت امريكا ياينك دنيا خوب است آن هم در مجلس مناظره شفاها بيان فرمايند نه اينكه كتابي را با اين هياهو و افتخار به طبع رسانند و در عالم انتشار دهند شايد كتاب فتوحات را كه تمام عبارات و فقرات آن برخلاف مقصود مستدل ناطق است و با غالبي از عقايد مسلمين مطابق است علماء ملت احمديه ديده و داشته باشند هيچ معلوم نيست كه يك لفظ عكاء در كتابي ذكر شده باشد چه دليل براي اثبات يك مذهب جديد و حقانيت گروهي طريد مي‌شود تمام عبارات فتوحات برخلاف مقاصد ايشان گويا است اعم از آنچه نقل فرموده يا در پرده‌ي اجمال گذاشته تصور فرموده‌اند شايد فتوحات در ايران نباشد يا علماء اعلام اسلاميه در مقام برنيايند و بطلان مذهب جديد را به همان ضروريات مذهب ملت واگذار فرمايند و مثل مني فضول در مقام برنيايد خلاصه اينكه ناچار به ذكر و نقل عبارت فتوحات به طولها گشته تا معلوم شود تقلب به چه پايه و كذب و تعنت تا چه درجه است الباب السادس و الستون و ثلثمأة في معرفة وزراء المهدي عليه‌السلام الظاهر في اخر الزمان الذي بشر به رسول‌الله صلي الله عليه و آله و سلم و هو من اهل البيت المطهرة من الحضرة المحمدية ان الامام الي الوزير فقير و عليهما فلك الوجود يدور و الملك ان لم يستقم احواله بوجود هذين فسوف يبور الا الاله الحق فهو منزه ما عنده فيما يريد وزير جل الاله الحق في ملكوته عن ان يراه الحق و هو فقير اعلم ايدنا الله و اياك ان لله خليفة يخرج و قد امتلأت الارض جورا و ظلما فيملؤها قسطا و عدلا لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد طول الله ذلك اليوم حتي يلي هذا الخليفة من عترة رسول‌الله صلي الله عليه و آله من ولد فاطمة جده الحسن بن علي بن ابي‌طالب عليهم‌السلام يواطئ اسمه اسم رسول الله صلي الله عليه و آله يبايع الناس بين الركن و المقام يشبه رسول‌الله في الخلق بفتح الخاء و ينزل عنه في الخلق بضم الخاء لانه لا يكون احد مثله صلي الله عليه و آله في اخلاقه والله يقول فيه و انك لعلي خلق عظيم و هو اجلي الجبهة اقني الانف تا آنجا كه مي‌فرمايد فيصبح عالما شجاعا كريما بعد از اين عبارت مي‌فرمايد يصلحه الله في ليلة واحدة يمشي النصر بين يديه يعيش خمسا او سبعا او تسعا يقفوا اثر رسول‌الله لا يخطي له ملك يسدده من حيث لا يراه يحتمل الكل و يقوي الضعيف في الحق و يعين علي نواب الحق يفعل ما يقول و يقول ما يعلم و يعلم ما يشهد يفتح المدينة الرومية بالتكبير في سبعين الفا من المسلمين من اولاد اسحق يشهد الملحمة العظمي مأدبة الله بمرج عكاء يبيد الظلم و اهله يقيم الدين و ينفخ الروح في الاسلام يعز الاسلام بعد له و يحيي بعد موته يضع الجزية و يدعو الي الله بالسيف ما كان فمن أبي قتل و من نازعه خذل يظهر من الدين ما هو الدين عليه في نفسه ما لو كان رسول‌الله صلي الله عليه و آله حيا لحكم به يرفع المذاهب من الارض فلا يبقي الا الدين الخالص اعدوه مقلدة العلماء اهل الاجتهاد لما يرونه من الحكم بخلاف ما ذهب اليه ائمتهم فيدخلون كرها تحت حكمه خوفا من سيفه و صولية و رغبته فيما لديه يفرح به عامة المسلمين اكثر من خاصتهم يبايعه العارفون بالله من اهل [ صفحه 17] الحقائق عن شهود و كشف و تعريف الهي له رجال الهيون يقيمون دعوته و ينصرونه هم الوزراء يحملون اثقال المملكة و يعينونه علي ما قلده الله ينزل عليه عيسي بن مريم بالمنارة البيضاء شرقي دمشق متكئا علي ملكين ملك عن يمينه و ملك عن يساره تا آنجا كه مي‌فرمايد و في زمانه يقتل السفياني عند شجرة بفوطة دمشق و يخسف بجيشه في البيداء بين المدينة و مكة حتي لا يبقي من الجيش الا رجل واحد من جهينة يستبيح هذا الجيش مدينة الرسول صلي الله عليه و آله ثلثة ايام ثم يرجل لطلب مكة فيخسف الله به في البيداء فمن كان مجبورا من ذلك الجيش مكرها يحشر علي نيته القرآن حاكم و السيف مبيد و لذلك ورد في الخبر ان الله يزع بالسلطان ما لا يزع بالقرآن الا ان ختم الاوليا شهيد و عين امام العالمين فقيد هو السيد المهدي من آل احمد هو الصارم المهتدي حين يبيد هو الشمس يجلو كل غيم و ظلمة هو الوابل الرسمي حين يجود و قد جاءكم زمانه و اظلكم اوانه و ظهر في القرن الرابع اللاحق بالقرون الثلثة الماضية قرن رسول الله صلي الله عليه و آله هو قرن الصحابة ثم الذي يليه ثم الذي يلي الثاني ثم جاء بينهما فترات وحدثت امور و انتشرت اهواء و سفكت دماء و عامت الذئاب في البلاد و كثر الفساد الي ان طم الجور و طماسيله و ادبر نهار العدل بالظلم حتي اقبل ليله فشهداؤه خير الشهداء و امناؤه افضل الامناء ان الله يستوزر له طائفة خباهم الله في مكنون غيبه اطلعهم كشفا و شهودا علي الحقائق و ما هو امر الله عليه في عباده فمشاورتهم يفصل ما يفصل و هم العارفون الذين عرفوا ما هم و اما هو في نفسه فصاحب سيف حق و سياسة مرتبة يعرف عزالله قدر ما يحتاج اليه مرتبته و منزلته لانه خليفة مشدد يفهم منطق الحيوان يسري عدله من الانس والجان من اسرار علم وزرائه الذين استوزرهم الله له قوله تعالي و ما كان حقا علينا نصر المؤمنين و هم اقدام رجل من الصحابة رضي الله عنهم صدقوا ما عاهدوا الله عليه و هم من الاعاجم ما فيهم عربي و لكن لا يتكلمون الا بالعربية لهم حافظ ليس من جنبهم ما عصي الله قط و هو اخص الوزراء و افضل الامناء فاعطاهم الله في هذه الاية التي اتخذوها هجيرا الي ان قال فالامام يتعين عليه علم ما يكون بطريق التنزيل الالهي و ما يكون بطريق القياس و ما يعلمه المهدي اعني علم القياس لا ليحكم به و انما يعلمه ليستجنبه فما يحكم المهدي الا بما يلقي اليه الملك من عندالله الذي بعثه الله ليسدده و ذلك هو الشرع الحقيقي المحمدي صلي الله عليه و آله حيا و رفعت اليه تلك النازلة لم يحكم فيها الا بما يحكم هذا الامام فيعلمه الله ان هذا هو الشرع المحمدي صلي الله عليه و آله فيحرم عليه القياس مع وجود النصوص التي منحه الله اياها و لذلك قال رسول الله صلي الله عليه و آله في صفة المهدي يقفوا ثري لا يخطي فعرفنا انه متبع لا متبوع و انه معصوم و لا معني للمعصوم في الحكم الا انه لا يخطي فان حكم الرسول صلي الله عليه و آله لا ينسب اليه خطا فانه لا ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي كما انه لا يسوغ القياس في موضع يكون فيه الرسول موجودا و اهل الكشف النبي عندهم موجود فلا ياخذون الحكم الا عنه الي ان قال و اذا خرج هذا الامام المهدي فليس له عدو مبين الا الفقهاء خاصة فانه لا يبقي لهم رياسة و لا تميزا من العامة بل لا يبقي لهم علم بحكم الا قليل و يرتفع الخلاف من العالم في الحكام بوجود هذا الامام و لولا ان السيف بيد المهدي عليه‌السلام لافتي الفقهاء بقتله و لكن الله يظهره بالسيف و الكرم فيطعمون و يخافون فيقبلون حكمه من غير ايمان بل يضمرون خلافه كما يفعل الحنفيون و الشافعيون فيما اختلفوا فيه اين است آنچه صاحب فتوحات در ظهور حضرت قائم موعود در باب (366) از كتاب فتوحات مرقوم نموده و اين كلمات [ صفحه 18] هيچ يك بر نقطه‌ي اولي صادق نمي‌آيد بلكه صريح در ابطال مدعين حاليه است اگر جناب فاضل بهائي برخي از عبارات فتوحات را كه بر معتقدات اهالي اسلام كمال وضوح دارد از درج كلام ساقط فرمايند نه كتاب فتوحات تغيير پذير مي‌شود و نه در عقائد اهالي اسلام سستي پديد مي‌آيد لا يحركه العواصف بلكه بر خجالت و شرمساري بهائيان افزوده مي‌شود كه چرا يك كتاب به طراري و طرز عوام فريبي نگاشته‌اند و اهالي علم زود به مغالطات آن برمي‌خورند حالا بايد سؤال نمود كه اي فاضل بهائي آيا اين اوصاف را كه در فتوحات بدان تصريح شده براي نقطه‌ي اولي ثابت مي‌فرمايند يا جمال اقدس ابهي اگر براي نقطه‌ي اولي اين اوصاف را ثابت مي‌فرمايند مضمون يقفو اثر رسول الله صلي الله عليه و آله لا يخطي كي بظهور انجاميد و حال اينكه كتابي جديد و شرعي جديد تاسيس نموده دين محمدي را باطل و منسوخ انگاشت مدينه‌ي روم با هفتاد هزار نفر از ميان... به تكبير در كدام زمان مفتوح گرديد وجود مقدس نقطه‌ي اولي در چه زمان و كدام اوان در مقاتله مرج عكاء حاضر گرديده و آن بلد را مائده سباع و طيور و هوام قرار دادند موافق مضامين فتوحات قائم آل محمد صلي الله عليه و آله نفخ روح در اسلام بايد بفرمايد و دين را بعد از اندراس و مردن زنده گرداند و خلق را با شمشير به سوي خدا خواند نقطه‌ي اولي كي نفخ روح در اسلام فرمودند كجا دين را زنده و تازه كردند مگر نسخ دن مبين را به حكم بر عكس نهند نام زنكي كافور اسباب حيات و زندگي دانند دين كجا خالص گرديد و عموم خلايق تحت كلمه‌ي واحده در چه زمان مجتمع گرديدند و ما بي خبران مستحضر نشديم تا طبل شاديانه بزنيم جشن گيريم عيش نمائيم اين فقهاء سركش باغي طاغي كي از ترس شمشير نقطه‌ي اولي به آن جناب گرويدند و هيچ كس مطلع نگرديد حكم قتل نقطه‌ي اولي را نزد كدام مستور داشتند كه اگر بيم سيف نبود اظهار مي‌شد حضرت عيسي عليه‌السلام در چه وقت پنهان از همه كس در مناره‌ي بيضا شرق دمشق نازل گرديدند ملك يمين و يسار را كي ديد كه براي ما خبر نياورد سفياني را كي كشته و كي كشت خسف جيش او در بيداء ميانه‌ي مكه و مدينه در چه روز و كدام سال واقع شد از منطق حيوان گذشتيم چرا لغت تركي را در مجلس علما تبريز نفهميدند و هكذا فعلل و تفعلل و هرگاه به ملاحظه‌ي لفظ عكاء اين اوصاف را براي جمال اقدس ابهي ثابت مي‌دانند با ادعا خودشان منافاة دارد زيرا كه آن جناب را قائم موعود نمي‌دانند علاوه مواق مضمون عبارات فتوحات بايد جمال اقدس ابهي از جمله‌ي وزراء نقطه‌ي اولي باشد و ابدا بهائيان راضي به اين ننگ و عار براي بهاء نمي‌شوند و او را اجل قدرا و ارفع شانا از جميع من في السموات و الارضين مي‌دانند و افزودن لفظ ينزل بر كلام صاحب فتوحات و ينزل في مرج عكاء نقل نمودن تا في الجمله مناسبتي با مقصودشان داشته باشد دين و مذهبي را ثابت نمي‌كند بلكه عبارت فتوحات و يقتلون كلهم الا واحد منهم في مرج عكا است اين مقاتله وزراء مهدي در عكاء و كشته شدن جميع آنها مگر جمال اقدس ابهي در چه سنه اتفاق افتاد كه در روزنامه هاي رومي ذكري از آن نشد خلاصه اينكه بهائيان نقطه اولي را مبشر و مقدمة الجيش جمال اقدس ابهي مي‌دانند كي راضي مي‌شوند كه ميرزا حسينعلي بهاء در سلك وزراء قائم موعود مسلك گردد چنانچه كتب آنها بدان ناطق است و اين مقاتله‌ي واقعه‌ي در عكاء از دست مهدي موعود جاري خواهد شد نه هنگام ظهور جمال اقدس بهاء و اين وزراء بايد در ركاب نصرت نصاب حضرت حجة الله ارواحنا فداه خدمتگزاري نمايند در مرج عكا گويا نقطه‌ي اولي معذور از حضور در عكاء شده‌اند و چنانچه دين و آئين را اولا به ميرزا يحيي ازل و ثانيا به ميرزا حسينعلي بهاء تفويض فرمودند اين مقاتله‌ي در مرج عكا را نيز به كف كفايت آن دو بزرگوار واگذار فرمودند و چون بهاء هم ظاهرا فرصت و مجال اين مقاتله نداشتند بايد وصيت به بازماندگان فرموده باشند كه اقدامي بفرمايند [ صفحه 19] بعد از اين فقرات

استدلال به فرمايش حضرت علي در مورد بيت المقدس

اشاره

فاضل بهائي به حديث صعصعة بن صوحان كه از حضرت اميرمؤمنان عليه‌السلام در ميعاد خروج دجال سؤال نمود استدلال جسته‌اند كه آن حضرت پس از ذكر علامات و حوادث مي‌فرمايد خير المساكن يومئذ البيت المقدس لياتين زمان علي الناس يتمني احد انه من سكانه يعني در آن روز بهترين جايها براي سكونت بيت المقدس است البته البته خواهد آمد زماني كه هر نفسي تمنا نمايد كه از ساكنين آن ارض مقدس باشد و اين حديث را نيز مرحوم مجلسي در غيبت بحار روايت نموده و اين حديث از اشهر احاديث ا ست و موافق همين است آنچه مجلسي در اين كتاب در باب آيات واقعه در يوم ظهور از ابي‌جعفر عليه‌السلام روايت نموده است انه قال توقعوا الصوت ياتيكم بغتة من قبل الشام فيه لكم فرج عظيم انتهي

جواب

عرض مي‌شود اين دو حديث چه دلالت براي اثبات نقطه‌ي اولي دارد و حال اينكه آن جناب نه در بيت المقدس اقامت فرمودند و نه شام را ديدند كه ندائي از آن نواحي بلند فرمايند و هر گاه براي ظهور جمال اقدس ابهي فكري به خاطر مبارك فاضل بهائي رسيده چه مناسبت داشت كه حضرت امير الامرة عليه‌السلام در جواب از سؤال از خروج دجال كه از علامات ظهور قائم آل محمد است به اين بيان مترنم شود و علي جميع الفروض نه آبادي بيت المقدس دلالت بر حقيقت نقطه‌ي اولي دارد نه صدائي بغتة از شام از جناب بهاء بلند گرديد بلكه جمال اقدس در اظهار امر خويش عجله فرموده قبل از وصول ببلده عكا در بغداد و غيره به اين مقال مترنم گرديدند البته اگر آن روز فاضل بهائي ملتفت بودند نمي‌گذاشتند اين ادعاء در تهران و بغداد بفرمايند تا صدق نمايد كه ناگاه صدائي از عكاء كه شايد تا شام صد فرسنگ راه مسافت داشته باشد بلند شود حفظنا الله من شرور انفسنا باز

استدلال به حديثي از علي بن مهزيار

اشاره

فاضل بهائي مي‌فرمايد و از احاديث مشهوره كه محل و موقع ظهور از آن به صراحت مستفاد مي‌شود حديث علي بن مهزيار است و اين حديث را حضرت سيد جليل القدر السيد هاشم البحريني در كتاب مدينة المعاجز در حديث صد و بيستم از احاديث ظهور مهدي روايت فرموده و نيز مجلسي عليه الرحمة آن را در كتاب غيبت مرقوم داشته است و آن حديث مفصلي است و از جمله عبارات آن اين است كه حسن بن علي عليهماالسلام در اوصاف مؤمنين به مهدي موعود عليه‌السلام مي‌فرمايد تلوذ بفنائك من ملاء براهم الله بطهارة الولادة و نفاسة التربة مقدسة قلوبهم من دنس النفاق مهذبة افئدتهم من رجس الشقاق لينة عرائكهم للدين خشنة ضرائبهم في العدوان واضحة بالقبول اوجهمم نضرة بالحق عيدانهم يدينون بدين الحق و اهله فاذا اشتدت اركانهم و تقومت اعمادهم بمكاثفتهم طبقات الامم اذ تبعتك في ظلال شجرة بسقت افنان عضونها علي صافات بحيرة الطبرية فعندها يتلأ لوصبح الحق و ينجلي ظلام الباطل و يقصم الله بك ظهر الطغيان و يعد معالم الايمان يود الطفل لو استطاع اليك نهوضا و نواشط الوحش لو يجد نحوك مجازا تهتز بك اطراف الدنيا بهجة و تهزبك اغصان العز نضرة و تستقر بواني العز في فرارها و تادب شوارد الدين الي اوكارها يتهاطل عليك سحائب الظفر فتحنق كل عدو و تنصر كل ولي فلا يبقي علي وجه الارض جبار قاسط و لا جاحد غامط و لاشان مبغض و لا معاند كاشح و من يتوكل علي الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شي‌ء قدرا و مقصود جناب مستدل اين است كه اركان اصحاب مهدي قوت گيرد و جمعيت ايشان به سبب بسياري اقبال امم قوام يابد در ظل همايون درختي كه شاخهايش در حوالي درياچه‌ي طبريه‌ي سركشد

جواب

انصاف اين است كه هرگز تصور نمي‌رفت كه از مثل صاحب فرائد كه به اين درجه در رواج مذهب و ملت خود را بي غرض قلمداد نموده مطلب به اين واضحي را كه بر خلاف مقصود طائفه بابيه صراحة دلالت دارد دليل بر حقانيت خويش گيرند زيرا كه اين كلام اعجاز نظام از حضرت [ صفحه 20] عسكري عليه‌السلام است كه در مقام بشارت به پسر خود م ح م د مي‌فرمايد و حضرت حجة الله عليه‌السلام به عينها براي علي بن مهزيار كه به طلب اولاد حضرت عسكري عليه‌السلام رفته بود نقل مي‌فرمايند و خلاصه مضمون آن از صدر تا ذيل اين است كه فرمودند پدرم كه رحمت خدا بر او و بر اولادش باد از من عهد گرفت كه وطني براي خود قرار ندهم در روي زمين مگر جايهاي پنهان‌ترين و دورترين را تا اينكه امرم مخفي باشد و مرتبه‌ي خود را از حيله‌هاي گمراهان و فتنه‌هاي امتان تازه گمراه شده محافظت نمايم پس از اين جهت مرا به سمت تلهاي بلند و ريگها انداخت و جاهاي پر ريگ زمين را مي‌پيمايم و انتظار عاقبت كار مي‌كشم زيرا كه در آن وقت امرم ظاهر مي‌شود و جزع خلايق زائل مي‌گردد و پدرم از خزائن حكمتها و اسرار علوم چيزها به من تعليم فرمود كه هرگاه پاره‌ي از آن به تو اظهار نمايم هر آينه تو را از همه‌ي آنها بي احتياج گرداند تا آنجا كه مي‌فرمايد پدرم فرمود اي پسر من گويا تو را چنين مي‌بينم كه در اين نزديكي به ياري خدا مؤيد گرديده به فتح و ظفر و عزت و غلبه‌ي بر دشمنان فائز شده و گويا علمهاي زرد و علمهاي سفيد را در مابين حطيم و زمزم در اطراف و جوانب تو مي‌بينم كساني را كه خداوند عالم ايشان را از درستي پاك و طينت پاكيزه خلق فرموده در حالي كه دلهايشان از چركات نفاق و خباثت مخالفت پاك و پوست‌هايشان براي دين و آئين نرم است يعني به احكام دينيه اطاعت و انقياد دارند و دلهايشان از ظلم و تعدي نمودن دور است و رويهايشان به سبب مقبول شدن در درگاه الهي سفيد و آشكار است و شاخهايشان به سبب فضل و هنر تر و تازه گي و به دين حق و اهل آن ايمان آورده از پي همديگر به تو بيعت مي‌كنند و در دوستي تو صفا مي‌ورزند و در دور سرت منتظم مي‌شوند مانند منتظم شدن در در گردن بندهايي كه رشته‌ي آنها در قد است يا اينكه هر دو سر رشته‌هاي آنها به هم بسته است معني اول كنايه از سختي و درشتي ايشان است و دويمي كنايه است از اجتماع ايشان در يكي زيرا وقتي كه هر دو سر رشته‌ي گردنبند به هم بسته گرديد درهاي آن در آن حال در يك سمت آن جمع مي‌شود و كفهاي دستهايشان در اطراف حجرالاسود به جهت پناه آوردنشان به دور خانه‌ي تو به هم خورده مي‌شوند وقتي كه بدنهايشان محكم گرديد و عمرهايشان توام به هم رسانيد آنگاه در سايه‌هاي درخت بزرگي شاخهاي آن طولاني شده به حدي كه اطراف بحيره‌ي طبريه را كه نام جائي است گرفته به تو بيعت مي‌كنند بعد از آن فرمايشاتي مي‌فرمايند تا آنجا كه مي‌فرمايد گلوي دشمنان را گرفته خفه خواهي نمود و همه دوستان خود را نصرت و ياري خواهي كرد پس در آن وقت در روي زمين نه ستمكاري كه از حق عدول كننده است باقي مي‌ماند نه منكري كه حقير شمارنده‌ي حق است و نه عيب كننده و دشمن دارنده‌ي تو نه دشمني كه از تو اعراض كننده است هر كه به خداوند كارساز توكل نمايند هر آينه او را كفايت مي‌كند انتهي موضع الحاجة حالا ملاحظه فرمائيد تمام مضامين فرمايشات آن حضرت دلالت دارد به اينكه مهدي موعود م ح م د بن الحسن العسكري است و در تمام كلام معجز نظام به يا بني يا بني حضرت حجة الله را خطاب فرموده و برخي از فقرات فرمايشات حضرت عسكري اين است و كانك بالرايات الصفر والاعلام البيض تخفو علي اثناء اعطائك ما بين الحطيم و زمزم تا آخر بعين انصاف نظر كنيد اين رايات و اعلام براي بهاء كي مابين حطيم و زمزم ظاهر گرديد بيعت نزد حجرالاسود در چه زمان واقع شد باز اگر به ادعاء اينكه نقطه‌ي اولي به مكه رفته و دعوت كرده‌اند و حال اينكه مسلمين متفقا اين مطلب را هم منكرند براي نقطه اولي دليل گرفته بودند اقرب به مقصود بود ولي بازاستدلال به لفظ بحيره‌ي طبريه نا تمام مي ماند زيرا كه نقطه‌ي اولي تشريف فرماي ولايت شام و محال آن نشدند اين است كه بيچاره فاضل بهائي سرگردان و از اين شاخه به آن شاخه پرواز و ابواب شناعت بر روي خود باز فرموده اگر انصاف دهند نزد بهائيان [ صفحه 21] شرمسار و آن صرهاي پول منقطع و در پرده‌ي استتار مي‌ماند باز

استدلال به آيه شريفه (و استمع يوم يناد)

اشاره

فاضل بهائي مي‌فرمايد و مأخذ اين احاديث كه مشعر بر قيام ارتفاع نداي الهي است آيه‌ي مباركه است كه در سوره‌ي ق مي‌فرمايد و استمع يوم يناد المناد من مكان قريب يوم يسمعون الصيحة بلحق ذلك يوم الخروج يعني گوش دار روزي را كه منادي ندا خواهد فرمود از مكاني نزديك يعني نزديك به بلاد عربيه كه محل نزول همين آيه‌ي مباركه است در روزي كه مي‌شنوند صيحه‌ي را به حق آن روز است روز خروج و مفسرين داز اهل تسنن و اهل تشيع متفقا در تفسير آيه‌ي مباركه فرموده‌اند كه نداي الهي از صخره‌ي بيت المقدس بلند مي‌شود يعني از جبل كرمل كه در تورية به حبل مقدس و جبل بيت الله از آن تعبير فرموده‌اند

جواب

سبحان الله اين ادعاي اجماع و اتفاق شيعه و سني در تفسير آيه‌ي مباركه از كجا استنباط فرموده‌اند سبحانك هذا بهتان عظيم هنگام نگارش اين اوراق يك كتاب تفسير از اهل تشيع و يك مجلد از تفسير از اهل سنت و جماعت نزد من حاضر بود هر دو را مخالف با تفسير منقول جناب مستدل ديدم في المجمع و استمع يوم يناد المناد من مكان قريب اي اصغ الي النداء بوقعه يعني صيحة القيمة و البعث و النشور ينادي بها المنادي و هي النفخة الثانية و يجوز ان يكون المراد و استمع ذكر حالهم يوم ينادي المناد و قيل انه ينادي مناد من صخرة بيت المقدس ايتها العظام البالية والاوصال المنقطعة واللحوم المتمزقة قومي لفصل القضاء و ما اوعد الله لكم من الجزاء عن قتادة و قيل ان المنادي هو اسرافيل يقول يا معشر الخلايق قوموا اللحسنات عن مقاتل و انما قال من مكان قريب لانه يسمعه الخلائق كلهم علي حد واحد فلا يخفي علي احد قريب و لا بعيد فكانهم نودوا من مكان يقرب منهم يوم يسمعون الصيحة بالحق و الصيحة المرة الواحدة من الصوت الشديد و هذه الصيحة هي النفخة الثانية و قوله بالحق اي بالبعث عن الكلبي و قيل يعني انها كائنة حقا عن مقاتل ذلك يوم الخروج من القبور الي ارض الموقف و قبل هو اسم من اسماء القيمة عن ابي‌عبيدة و في تفسير القاضي و استمع لما اخبرك به من احوال القيمة و فيه تهويل و تعظيم للخبر يوم ينادي المناد اسرافيل او جبرئيل فيقول ايتها العظام البالية و الاوصال المنقطعة و اللحوم المتمزقة و الشعور المتفرقة ان الله يامركن ان تجتمعن لفصل القضاء من مكان قريب به حيث يصل نداؤه الي الكل علي سواء ذلك يوم الخروج من القبور پس معلوم شد اين دعوي اتفاق مفسرين بي ماخذ است بلكه به روز قيامت و خروج از قبور براي حسنات تفسير شده است نه قيام نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي

استدلال به اينكه باقي ماندن اين شريعت (بابي و بهائي) دليل بر حق بودن آن است

اشاره

جناب فاضل بهائي بعد از فراغت از استدلال به آيات قرآنيه و احاديث مرقومه كه هيچ يك بر وفق مقصد و مطلوب دلالت نداشت به دليل تقرير تمسك جسته‌اند مي‌فرمايد اعلم ايها السيد المجيد ايدك الله و ايانا بالبصارة الكاشفة والراي السديد كه دليل تقرير اكبر دليلي است كه علماء اعلام در تفريق بين الحق والباطل بان تمسك جسته‌اند و در كتب و مصنفات خود به آن مبسوطا و مفصلا استدلال فرموده‌اند و تقرير اين دليل بدين گونه است كه اگر نفسي مدعي شارعيت شود و شريعتي تشريع نمايد و آن را به خداوند تبارك و تعالي نسبت دهد و آن شريعت نافذ و در عالم باقي ماند اين نفوذ و بقاء برهان حقيت آن باشد چنانكه بالعكس زهوق و عدم نفوذ دلالت بر بطلان دعوت زائله غير باقيه نمايد خاصه اگر نفوذ و بقاي كلمه‌ي حق چنانكه عادة الله در ارسال رسل و تشريع شرايع به آن جاري شده است به علوم و معارف كسبيه و يا به عصبيت و معاونت قوميه و يا به مكنت و ثروت ظاهرية و يا بتسلط و عزت دينويه متعلق و مربوط نباشد در اين صورت حتي بر فلاسفه كه تتبع علل نمايد نيز حجت بالغ گردد و نفوذ و بقاء آن به صرف اراده‌ي غيبيه‌ي الهيه انتساب يابد چه معلول بدون علت متصور و معقول نباشد [ صفحه 22] و خلاصة القول حق جل جلاله در جميع كتب مقدسه‌ي سماوية به اين برهان عظيم احتجاج فرموده و بقاء حق و زهوق و زوال باطل در آيت كبري و دليل اعظم شمرده است و خصوصا در قرآن مجيد تصريحا و تمثيلا در مواضع متعدده اين مسأله نازل گشته چنانكه در سوره‌ي مباركه شوري مي‌فرمايد و الذين يحاجون في الله من بعد ما استجيب له حجتهم داحضة عند ربهم و عليهم غضب و لهم شديد ترجمه‌ي آيه‌ي شريفه اين است كه كساني كه محاجه و مجادله مي‌نمايند در امر خدا بعد از اينكه اجابت كرده شد يعني خلق قبول نمودند و اجابت كردند حجت ايشان باطل و زائل است نزد پروردگار و غضب الهي بر ايشان احاطه نمايد و عذاب شديد نازل گردد و سوره‌ي شوري مكيه است و وقتي نازل شد كه اصحاب حضرت رسول صلي الله عليه و آله جمعي قليل بودند مع ذلك مي‌فرمايد پس از اينكه اين جمع قبول كردند و اجابت نمودند خدا را من بعد حجت مجادل باطل باشد و احتجاجشان سبب نزول خشم خداوند گردد و سبب همين است كه بر هر عاقل متفرس اگر اند كي تأمل نمايد واضح مي‌شود كه جز خداوند تبارك و تعالي احدي قادر بر انفاذ و ابقاء شرايع نباشد و قاهريت و احاطه‌ي قدرت الهيه مانع است كه شريعت باطله‌ي كاذبه باقي ماند انتهي

جواب

عرض مي‌شود حقيقت اين است كه جناب فاضل بهائي در اين تحقيقات انيقه و بيانات رشيقه خيلي كار را براي مدعين اين امر آسان فرمودند عن قريب از هر ولايتي شخصي ظاهر و معدودي از عبيد و غلام و خويش و اقوام خود را به تصديق و اطاعت بدون برهان و علامت وا مي‌دارد و به فرمايش جناب معظم براي كسي حق مجادله و محاجه نيست بلكه آن حق ندارد كه مطالبه‌ي برهان و دليل از مدعي نمايد تا صدق و كذب او مكشوف شود به محض اينكه شخصي هواي رياستي نمود و ادعائي فرمود هر چند مرتبه‌ي نبوت و امامت بلكه مرتبه‌ي خدائي باشد يك نفر هم گفت راستگو و مصدق است ديگر بر احدي حق چون و چرا نيست ادعاء ثابت تصديق يك نفر از اوباش نيز محقق عبادهم ممنوع از مطالبه‌ي بينه و برهان در اين صورت هيچ معطلي در كار نيست خوب است جناب مستدل وصيت فرمايند اين كتاب متسطاب را فعلا قدري در پرده‌ي استتار و محفوظ بدارند و اولاد و احقاد خود را امر نمايند هر زمان ديدند شخصي شوري بر سر و مفسده در نظر دارد اين كتاب را به او بدهيد گمانم اين است باز ماندگان آن جناب مستغني و صاحب مقامات بلند و در انظار عزيز و ارجمند مي‌شوند مسيلمه‌ي كذاب و سجاح موصيله و غيرهما دعوي نبوت نمودند جماعتي هم تصديق كرده جان فشانيها كردند و خونها ريخته پس بنابراين بر حق بودند خلاصه‌ي تفسير آيه‌ي مباركه اين است بعد از اينكه يهود عنود و نصاري استماع نعوت حضرت رسالت صلي الله عليه و آله از علماء و احبار نموده و از تورية و انجيل قطع به حقيت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله نموده در واقع بدو ايمان آوردند و به حكم يعرفونه كما يعرفون ابناءهم شكي براي آنها باقي نماند وقتيكه مبعوث گرديد به واسطه‌ي حقد و حسد به آن بزرگوار نگرويده در مقام مجادله و محاجه برآمدند در حالتيكه اوصاف و نعوت معهوده مركوزه در قلوبشان را مشاهده نموده آيات بينات و معجزات باهرات داله بر صدق مدعاي آن جناب را براي العين ديده بودند باز هم عناد و لجاج را پيشنهاد خاطر كرده مجادله مي‌نمودند و مي‌گفتند كتاب ما از كتاب شما پيش و امت رسول ما از تابعين پيغمبر شما بيش است پس ما از شما بهتر و به حق اولي و احقيم اين است قول مجاهد و بعضي از مفسرين ضمير له در آيه مباركه من بعد ما استجيب له را راجع به حضرت رسالت گرفته‌اند در اين صورت معني آيه‌ي مباركه اين است كه آنانكه مجادله نمودند در دين خدا به جهت نصرت مذهب خود پس از اينكه خداوند متعال دعاء آن حضرت را در حق كفار بدر مستجاب فرمود و تمامي به دست اهل ايمان كشته شدند و كفار مكه و بني مضر بر حسب دعاء آن سرور بقحط و غلا مبتلا گرديدند و مستضعفين [ صفحه 23] به دعاء حضرت سيد المرسلين صلي الله عليه و آله از دست كافر قريش خلاصي يافتند و آنچه از خداوند مسألت نمود به او عطاء فرمود و معلوم شد از جانب خدا است و اثبات نبوت خود نمود و الزام حجت بر يهود و نصاري فرمود ديگر مجادله‌ي آن جماعت و حجت ايشان باطل نابود و مستوجب غضب الهي و نكال پادشاهي خواهند گرديد و اينكه ميرزا ابوالفضل فاضل بهائي آيه‌ي مباركه را مؤيد به آيه‌ي شريفه ام لهم شركاء شرعوا لهم من الدين ما لم ياذن به الله ولو لا كلمة الفصل لقضي بينهم و ان الظالمين لهم عذاب اليم فرموده‌اند بيش از آن از آن مفهوم نمي‌شود كه كسي قدرت ندارد بي اذن خدا شريعتي تاسيس نمايد و مراد اين است كه خداوند متعال از باب لطف به عباد نمي‌گذارد كسي بر خلاف حق شرعي جديد تاسيس و بر طبق مدعاي خود آن شريعت را به خرق عادت و اتيان به معجزات كه دليل بر صدق مدعي است مؤيد و ثابت نمايد و بر يد كاذب معجزه جاري سازد تا اسباب ضلالت و گمراهي عباد فراهم آيد نه اينكه كسي را قدرت بر تفوه و تكلم باطل ندهد بعد از اينكه عوام كالانعام محض اهواء نفسانيه به باطل بدون دليل و بينه گرويدند و از مدعي نبوت مطالبه‌ي علائم صدق ننمودند ايرادي بر خدا نيست گرجمله‌ي كائنات كافر كردند بر دامن كبريايش ننشيند گرد اين خلق گوساله را هم پرستيدند و در خدائي خدا نقصي پديد نيامد اگر به نقطه‌ي اولي و جمال ابهي هم تاسي نمايند چندان مستبعد نيست و اگر از بقاء شرع باطل بر خداوند ايرادي وارد بود فاضل بهائي در ابقاء دين يهود و نصاري كه فعلا به واسطه‌ي نسخ درعداد اديان باطله مندرج است همين ايراد بفرمايند و اما استدلال آن جناب به فرمايش حضرت ختمي ماب فوالذي بعثني بالحق نبيا لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتي يخرج فيه ولدي المهدي ثم ينزل روح الله و يصلي خلفه و يبلغ سلطانه المشرق والمغرب نه براي اثبات مذهب مستدل نافع است نه ضرري بر دين حنيف وارد ما هم به مضمون خير مشحون حديث نبوي معتقديم و مي‌گوئيم حضرت حجة الله عجل الله تعالي فرجه ظهور مي‌فرمايد و حضرت عيسي عليه‌السلام از آسمان نازل و در صلوة اقتداء به آن وجود مقدس مبارك مي‌نمايند چنانچه لفظ ينزل ظاهر در نزول از آسمان است نه ظهور و دعوي علاوه در غالب احاديث لفظ عيسي بن مريم است نه روح الله كه جناب مستدل توانند تعبير به جمال اقدس ابهي فرمايند و ادعاء نمايند كه آن جناب به روح موسومند اگرچه ميدان لفاظي وسيع است وقتي كه از آن احاديث هم گفتگو مي‌شود مي‌فرمايند بهاء به عيسي بن مريم موسوم و به اين اسم نزد ما بهائيان معروفند و اما آيه‌ي مباركه‌ي ألم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها في السماء توتي اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار موردي مخصوص و تاويلي منصوص دارد كه براي مسلمين نافع و دليل است آيه‌ي مباركه در شان عترت طاهره عليهم‌السلام نازل گرديد و ايشانند مراد از كلمه‌ي طيبه كه اثمار وجود و كلمات آن وجودات مباركات كل حين بلكه تا روز قيامت باقي است العياشي عن الص عليه‌السلام هذا مثل ضربه الله لاهل بيته و لمن عاداهم و في الكافي عنه عليه‌السلام اذا سئل عن الشجرة في هذه الاية فقال رسول الله صلي الله عليه و آله اصلها و اميرالمؤمنين فرعها و الائمة من ذريتها اغصانها و علم الائمة عليهم‌السلام ثمرتها و شيعتهم المؤمنون ورقها و في الاكمال و الحسن و الحسين عليهماالسلام ثمرها و التسعة من ولد الحسين عليهم‌السلام اغصانها و في المعاني غصن الشجرة فاطمة عليهاالسلام و ثمرها اولادها و ورقتها شيعتها و زاد في الاكمال توتي اكلها كل حين ما يخرج من علم الامام اليكم في كل سنة [ صفحه 24] من كل فج عميق و مراد از شجره‌ي خبيثه بني‌اميه و كافرين است عن الباقر عليه‌السلام ان هذا مثل بني‌امية بالجمله چون آيه‌ي مباركه در شان ائمه‌ي طاهرين وارد شده و مراد از كريمه‌ي توتي اكلها كل حين علوم ائمه طاهرين است دليلي است محكم براي بقاء دين مبين ابدالابدين لا ناسخ لدلك الدين فله الحمد اولا و اخرا

استدلال به آيه شريفه (لكل امة جعلنا منسكا)

اشاره

ميرزا ابوالفضل بهائي مي‌فرمايند بعضي از نفوس كه از حقائق امر الله و كيفيت تشريع شرائع بي خبرند و يا مقصودشان مغالطه و مجادله به باطل است در مقابل دليل تقرير به بعضي از مذاهب كه به اعتقاد خود آن را باطل مي‌دانند و يا به بعضي از شرائع كه به زعم خود آن را از حق جل جلاله نمي‌شمارند ايراد و انتقاض مي‌نمايند مثلا مي‌گويند اگر باطل باقي نمي‌ماند چگونه مذاهب باطله از قبيل صباحيه اسمعيليه و غيرها مدتي در عالم بقاء يافت و يا چگونه شرائع برهميه و صينيه و زردشتيه در مدت چند هزار سال باقي و ثابت مانده و هكذا مثلا اهل تسنن كه مذهب شيعه‌ي را باطل مي‌دانند به بقاء و دوام تشيع ايراد مي‌نمايند و بالعكس شيعه كه تسنن را باطل مي‌شمارند به بقاء و ثبات مذهب اهل سنت و جماعت انتقاد مي‌كنند و جواب اين ايرادات در غايت وضوح است اما از حيثيت مذاهب مختلفه جواب آن است كه از اصل موضوع دليل خارج است زيرا كه موضوع دليل تقرير ادعاء مقام نبوت و رسالت و شارعيت شرع جديد است و اين معلوم است كه رؤسا مذاهب موجوده‌ي اسلاميه هيچ يك مدعي وحي آسماني نشدند و هيچ يك خود را شارع شريعت جديده ندانستند بل كل مثبت شرع اسلاميه و مدعي تبعيت حضرت خيرالانام و اين اختلافات نظر به اختلاف افهام است در مسائل اجتهاديه ابدا معارض نيست با اصل شريعت اسلاميه و اما از حيثيت شرايع برهميه و بوديه و زردشتيه جواب اين است كه به حكم آيه‌ي مباركه و ان من امة الا خلا فيها نذير و آيه‌ي كريمه‌ي لكل امه جعلنا منسكا اصول اين شرايع از جانب خداوند تبارك و تعالي تشريع شده و عوائد و بدع فاسده به سبب طول زمان در اين شرايع داخل گشته چنانكه همين بدع و عوائد در شريعت نصرانيه و شريعت اسلاميه نيز داخل گشت و اين نكته بر عاقل لبيب معلوم است كه حق جل جلاله هيچ امتي را ضايع نگذاشت و بر هر امتي رسولي مبعوث فرمود و حجت را بر اهل عالم شرقا و غربا تمام بالغ داشت ليهلك من فعلك عن بينه و يحيي من حي عن بينة و چون علماء پروتستانيه كه هر روز كتابي در رد اسلام تصنيف مي‌نمايند و در جميع ممالك مطبوعا منتشر مي‌دارند عينا در رد ديانت اسلاميه به همين شبهه تمسك جسته‌اند و احتجاج علما اسلام به دليل تقرير به بقاء ديانات وثنيه رد نموده‌اند چنانكه فاندرنمساوي مصنف كتاب ميزان الحق مفصلا به اين مطلب تصريح نموده است كه علما اسلام به نفوذ و بقاء اين دين بر حقيت آن استلال نمي‌توانند نمود زيرا كه ديانت وثنية با وجود ظهور و ثبوت بطلان آن در عالم باقي مانده لهذا اين عبد دفع شبهه‌ي ايشان را به كلامي مبسوط تر روشن و واضح مي‌دارد و تماميت اين دليل را به طريقي واضح كه هر كسي تواند فهميد ثابت و مدلل مي‌نمايد شايد به عون الله تعالي موجب انتباه ارباب استعداد شود و فائده و ثمره‌اش به عموم راجع گردد خلاصه اينكه فاضل بهائي براي توضيح مطلب از روي تواريخ اصول اديان و شرايع را تعداد مي‌فرمايد منحصر در هفت دين بزرگ است اول ديانت بوديه كه معتقدند به اينكه اول انساني كه در ارض موجود شد بود است و او سبب عمارعالم و انتشار نسل گشت و نزد ايشان ذكري از آدم و حواء و طوفان نوح و امثالها نيست ثاني ديانت برهيته و اين طائفه معتقدند كه اول انساني كه در ارض ظاهر شد برهما بود و او عقل آسماني بود كه به صورت بشر متجسد شد و سبب انتشار نسل و عمار گشت و كتاب آسماني ايشان ويداست و اين طائفه نز صور و تماثيل اكابر [ صفحه 25] خود را در معابد مي‌گذارند و عبادت مي‌كنند ثالث ديانت فتشيه است و اين دين وثنيه آفريقا است رابع ديانت زردشتيه است و آن دين قديم ايرانيان است و شارع آن ابراهيم زردتشت است خامس ديانت يهود است و شارع آن حضرت موسي عليه‌السلام و اين طائفه پس از غلبه‌ي طيطوس قيصر روماني و خرابي قدس شريف در جميع ممالك متفرق شدند سادس ديانت نصرانية است و شارع آن حضرت عيسي عليه‌السلام و جميع نصاري سواي طائفه پروتستانيه وضع صور و رسوم حضرت عيسي عليه‌السلام و مريم و رسل قديسين را در معابد و كنايس جايز مي‌دانند و آن را ابقونات مي‌گويند و براي هر ايقونه صلواتي و عبادتي مقرر دارند سابع ديانت اسلاميه است و شارع آن حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و جميع فرق اسلاميه بلا اختلاف وضع صور و تماثيل را در مساجد و معابد جائز نمي‌دانند خلاصه مي‌فرمايند از هر يك از اين اديان سبعه مذاهب متعدده منشعب گشت چنانكه في المثل ديانت اسلاميه به شيعه و سني و خارجي و غلات و وهابيه و غيرها انشعاب يافت و كذاب ساير ديانات و شك نيست كه در ميان هر يك از اين ملل عالم و عامي و مطيع و عاصي و متعبد و غير متعبد موجود و هر يك انبياء و شارعين بل اولياء و مقدسين دين خود را صاحب معجزات و كرامات و خوارق عادات مي‌دانند و هر يك شريعت و دين خود را وسيله‌ي وحيده براي نجات و فلاح و موجب رستگاري مي‌شمارند و نيز بر ارباب دانش و اطلاع معلوم است كه زردشتيه و هنود و بوديه شرايع يهود و نصاري و اسلام را شرائع حقه نمي‌شمارند و العياذ بالله حضرت موسي و عيسي و حضرت رسول صلي الله عليه و آله را در ادعاء نبوت و رسالت صادق نمي‌دانند و كذلك يهود حضرت عيسي و حضرت رسول صلي الله عليه و آله را در اين ادعاء تصدق نمي‌نمايند و كذا نصاري حضرت رسول صلي الله عليه و آله را در ادعاء رسالت صادق نمي‌شمارند چنانكه اهل اسلام حضرت باب اعظم را در ادعاء مهدويت تصديق نمي‌نمايند و بر اين قياس جميع يهود و نصاري و اكثري از مسلمين زردشت و شارعين ديانت بوديه و برهميه را از انبياء كذبه مي‌شمارند و چون اين مقدمات مذكوره كه كل بر اهل علم واضح و مكشوف است معلوم شد اكنون اين عبد از عموم دانشمندان و رؤساي اديان مرقومه يك سؤال مسألت مي‌نمايد و جواب مي‌طلبد تا حقيقت دليل تقرير واضح و روشن و آشكار گردد و سؤال مذكور اين است كه اگر فرض نمائيم كه شخصي اعم از اينكه اين شخص به اعتقاد يهود و نصاري و مسلمين زردشت باشد و يا به اعتقاد زردتشان حضرت موسي و حضرت عيسي و يا حضرت رسول صلي الله عليه و آله هر كه باشد اگر العياذ بالله بكذب ادعاء رسالت نمايد و كلامي را خود بگويد و به خداوند تبارك و تعالي نسبت دهد و شريعتي را خود تشريع نمايد و بحق جل جلاله منسوب دارد و اين كلام باقي ماند و نافذ شود و موجب ايجاد امتي گردد و در عالم دوام يابد آيا در اين صورت شارع صادق را از شارع كاذب شخص چگونه مجاهد تواند تميز داد و شريعت حق را از شريعت باطل چگونه تواند شناخت و اندك تأملي معلوم مي‌شود كه اگر از دليل تقرير صرف نظر شود ابدا تفريق بين الحق و الباطل ممكن نباشد چه اگر مميز را معجزات مرويه قرار دهد آن را در جميع اديان مذكوره موجود بيند و اگر مميز و فارق را كتاب مقرر دارد در ميان جميع ملل مسطوره مشاهده نمايد و اگر مميز امت صالح و طالح و عالم و جاهل باشد جميع طوائف يكسان و مشابه مشهود گردد و خلاصة القول انسان چاره ندارد يا بايد العيان بالله از حق واضح چشم پوشد و نعمت ديانت را كه افضل جميع نعم الهيه است انكار نمايد و دهري شود و حق را انكار كند يا ترجيح بلا مرجح دهد و ديني را بلا دليل حق داند و شريعتي را بلا برهان باطل شناسد و به حكم كريمه‌ي انا وجدنا اباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون بتقليد مهلك اكتفاء كند و الا چاره ا‌ي نمي‌ماند كه به دليل تقرير متمسك شود و خداوند را حاضر و [ صفحه 26] ناظر و قادر و قاهر بيند و به حكم آيه‌ي مباركه ان جندنا لهم الغالبون نفوذ و بقاء و غلبه را علامت شريعت حقه شناسد و بحكم كريمه‌ي ان الباطل كان زهوقا فناء و زوال و عدم نفوذ را آيت شريعت مجعوله‌ي باطله مقرر دارد چنانكه شرايع مجعوله دعوت كاذبه‌ي مانويه و مزدكيه و مسيله‌ي كذاب و طليحه‌ي اسدي و سجاح و كثيرا من امثالها باقي نماند و زائل گشت و يد قدرت حق جل جلاله له بساط گسترده ايشان را در اندك وقت ملفوف و منطوي فرمود و انشا الله تعالي در طي جواب سائل حضرت شيخ بدين مسأله ثانيا رجوح خواهد شد و بيان وافي‌تر و كلام كاملة خواهد گشت

جواب

اين عبد ذليل جواب عرض مي‌كنم و از خداوند متعال استمداد مي‌جويم كه باعلاء كلمه‌ي حقه موفق و در اين سؤال و جواب و اين همه چون و چند و ليكن اما بر خلاف حق حرفي بر زبان نياورم و خداوند را حاضر و ناظر دانسته در اين امر خطيرعصبيت را بر كنار و خود را بي غرض شمارم لهذا عرض مي‌كنم كه حق جل جلاله اين دار را دار امتحان و اختيار و براي تكليف عباد و طريق صواب و سداد موازيني برقرار فرموده و از لطف درباره‌ي بندگان غفلت نفرموده سبيل رشاد را معين و دليل حق و باطل را ممتاز فرمايد ديگر بر خداوند متعال لازم نيست كه با ظهور بطلان دعوي نگذارد احدي پيرامون آن رود و با هر نفسي ملكي گمارد كه نگذارد از جاده‌ي حقيقت تجاوز كند بر او است نصب دليل و بر عباد است مشي بر آن طريق و سبيل هرگاه خودشان به قصور يا تقصير از جاده مستقيمه خارج شوند بر خدا حرجي نيست تمام عباد كافر گردند در خدائي خدا نقضي پديد نمي‌آيد و معني نفوذ و بقاء نمي‌دانم چيست اگر مراد بقاء و نفوذ امت يك شريعتي است ولو اينكه بطلان آنها به ادله‌ي واضحه و براهين قاطعه معين شده باشد پس اين ايراد از بدو خلقت تاكنون بر خدا وارد است زيرا كه حقيت مذهب و ملتي در زماني محدود موجب حقانيت ابدي نيست و به حكم پيغمبر ثابت النبوة اديان حقه‌ي سابقه به وجود و ظهور و بعثت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله منسوخ و احكام آنها مرفوع گرديد و بعد از اثبات و ايضاح بطلان و نسخ شريعت آنها هرگاه ابدالاباد در دنيا باقي بماند و به همان احكام عمل نمايند دليل حقيت نمي‌شود به سؤ اختيار مذهبي را پيروي نمودند كه مرضي خداوند نيست و اين ثبات و بقاء از جانب خداوند نيست و هرگاه جناب مستدل بخواهند به صرف دليل تقرير مذهب و ملت خود را ثابت نمايند ديگر هيچ دليلي در دست نداشته باشند پس در حق پيروان باب در بدو امر كه هنوز نفوذ و بقائي معين نبود چه خواهند فرمود و اما طائفه‌ي اسلاميه‌ي به فرمايش نبي ثابت النبوة يهود و نصاري و مذاهب منشعبه را بر باطل مي‌دانيم و بقاء و عدم انقراض آنها ذره‌ي براي ما مضر نيست خداوند متعال آنها را ابطال فرموده ديگر بر خداوند ايرادي باقي نيست و اينكه فاضل بهائي فرموده پس هر گاه نفوذ و بقاء دليل نباشد پس انسان بيچاره چگونه تميز بين حق و باطل دهد اولا عرض مي‌كنم كه فاضل بهائي فرق ميانه‌ي يهود و نصاري و حق و بطلان آنها را چگونه مي‌فهمند و سابقا كه در عداد مسلمين به ظاهر مندرج و در زمره مؤمنين به آئين محمديه صلي الله عليه و آله منسلك بودند چگونه به مذهب و ملت احمديه اعتماد داشتند آيا اين دين خود را بر حق مي‌دانستند يا كافر مطلق بودند زيرا كه بقاء و نفوذ كه دليل تام ايشان است چنانچه در امت مرحومه‌ي محمديه صلي الله عليه و آله هست در يهود و نصاري و غيرهم نيز هست پس معلوم مي‌شود كه به دين و آئيني معتقد نبوده‌اند بعد اللتيا والتي عرض مي‌شود ميزان حق و باطل و تميز بين عالم و جاهل به امتيازات شخص مدعي است هرگاه از جانب خداوند نشانه و علامتي آورد كه معلوم شود و ما ينطلق عن الهوي متبع و نافذ القول و بر عباد است تمكين و اطاعت او و آن نشانه و علامت نيست مگر اتيان به خوارق عادات و ابراز كرامات و معجزات تا معلوم شود در دعوي خود صادق و مصدق است نبي امي عربي صلي الله عليه و آله [ صفحه 27] دعوي نبوت نمود و در بحبوحه‌ي نشر فصاحت و بلاغت قرآن مجيد را معجزه‌ي خود قرار داده بدان تحدي نمود و به آواز بلند و فرياد علي رؤس الاشهاد فرمود لئن اجتمعت الجن و الانس علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا كفار و مشركين بدوا برعهده گرفته كه مثل آن را بياورند زحمتها كشيد و مرارتها متحمل گرديدند ديدند از قوه‌ي بشر خارج است اظهار عجز نموده بالاخرة هذا سحر مبين گفتند و اقرار كردند كه از قدرت ما بيرون است يا اينكه با وجود سهولت به اتيان بمثل آن ممنوع شدند و علي اي التقديرين معجزه است در هر حال چون از اين امر سهل آسان عاجز گرديدند محتاج ببذل جان و مال وهتك ناموس و عيال گرديدند علاوه‌ي بر اين ملاحظه كردند كه چه بسيار اوقات مخلوق به ايات قرآنيه استشفاء و به واسطه‌ي توسل به آن خلعت شفاء پوشيدند و بسا ترسناك كه به واسطه‌ي تمسك به آن در مهد امن و امان غنودند و چه بسيار حاجتمندان كه به سبب تشبث به آن مقضي المرام شدند جميعي از عارفان از سلسبيل قرآن جرعه‌هاي معارف ربانية نوشيدند و جمي از عالمان از لطائف معارف آن خلاع فاخره پوشيدند چه بسيار دلهاي مرده كه از استماع آيات قرآنيه به زندگاني ابدي رسيدند بلكه از اوصياء آن حضرت چندان معجزات و خوارق عادات سر زد كه از حيز احصا بيرون و از حد نگارش افزون است خلاصه اين است مميز بين حق و باطل اولاك موالينا فجئني بمثلهم بعد از اينكه خداوند متعال فتح باب فهم و تميز فرمود و براي حق و باطل ميزاني معين فرمود ديگر بقاء و نفوذ يك طائفه كه بر باطل رفته‌اند دليل حقانيت آنها نمي‌شود خداوند متعال فرعون را چهارصد سال مهلت داد و انا ربكم الاعلي گفت عجله در اهلاك و انعدام براي شخص عاجز زيبنده است كه انتظار وقت و فرصت داشته باشد شخص قادر قوي مقتدرعجله در امور ندارد آني كه اراده‌اش تعلق گيرد و مشيتش تحقق پذيرد به حكم فاخذناهم اخذ عزيز مقتدر آنها را هلاك مي‌فرمايد اين است آنچه به نظر قاصر مي‌رسد

استدلال به معجزات

اشاره

باز فاضل بهائي مي‌فرمايد فصل رابع در كيفيت استدلال به معجزات اعلم يا حضرة الشيخ وفقنا الله و اياكم علي ما يحب و يرضي كه اهل بهاء را عقيدت اين است كه انبياء و مرسلين عليهم‌السلام مظاهر قدرت الهيه‌اند بل مطالع جميع اسماء و صفات حضرت احديت بر هر چيز باذن الله قادرند و برعوا الم تكوين بارادة الله توانا و مقتدر جميع افعال و اقوالشان فوق طاقت بشريه است و تمام حركات و سكناتشان مظهر قدرت و حكمت و سلطنت الهيه و ليكن چون دلالت معجزات و خوارق عادات از قبيل ادله‌ي ثانويه و مؤيدات است كه بالذات دلالتي بر صدق مدعي ندارد به خلاف كتاب كه دلالت آن بر صدق ادعاء دلالت اصليه‌ي اوليه‌ي مرتبطه است لذا حق جل جلاله آيات كتاب را حجت بالغه مقرر داشت و هدايت عباد را در آن وديعه نهاد و به آن برهان محكم حجت را بر اهل عالم بالغ و كامل فرمود و براي مزيد توضيح معروض مي‌دارم كه نزد اهل علم ثابت است كه در صحت استنتاج قضايا شرط است كه دليل با مدعي مرتبط باشد تا موجب اثبات مطلوب گردد و اگر ارتباطي فيما بين مدعي و دليل نباشد ابدا آن دليل مثبت مطلوب نشود هر چند دليل محير و معجب باشد مثلا اگر نفسي گويد من طبيبم و دليل من اين است كه بهوأ طيران مي‌كنم و يا سنگ را به نطق مي‌آورم ابدا نزد عالم بر فرض وقوع دلالت بر صدق مدعي ندارد زيرا كه معالجه‌ي امراض و ابراء مريض دليل صدق ادعاء طب است نه تنطق حجر يا طيران به سماء چه فيما بين دليل و مدعا ارتباطي نيست قال الاستاد الشهير في الجزء الثامن من كتاب النقش في الحجر ربما ان الانسان معرض للخطاء في الامور العقلية يوافقه ان يستعين بالة قانونية تعصمه من الخطاء و ترشده الي الصحيح حتي لا يحسب علة ما ليس بعلة و لا نتيجة ما ليس بنتيجة و لا يبني باساس اسد و لا يعد برهانا ما ليس به برهان قال الامام الغزالي لو قال [ صفحه 28] اربعة اكثر من عشرة و انا ابرهن ذلك باحالة هذا حية ثم فعل و تحولت العصاحية لكنت اندهش من حيلة العامل و لكني كنت ابقي علي يقيني بان اربعة اقل من عشرة الي اخرقوله معناه ان لا تعلق بين البرهان و الامر المبرهن ذا و ذاك فلا يعد برهانا انتهي ترجمه‌ي قول استاد در جزو ثامن از كتاب نقش في الحجر اين است كه چون انسان در معرض خطاء و غلط است در امور عقليه پس شايسته اين است كه استعانت جويد به قانوني كه او را از خطأ حفظ نمايد و به صحيح ارشاد كند تا آنكه آنچه را علت نيست علت نپندارد و آنچه را نتيجه نيست نتيجه نشمارد و بر اساس فاسد بنا ننهد و غير برهان را برهان نشمارد امام غزالي فرموده است كه اگر كسي گويد عدد چهار بيش از عدد ده است و برهان من اين است كه من اين عصا را به حيه محول مي‌دارم و اين كار را بكند و عصا حيه گردد هر آينه من از حيله‌ي او مندهش و متحير مي‌شوم و لكن بر يقين خود باقي مي‌مانم كه عدد چهار كمتر از عدد ده است و مقصود امام اين است كه علاقه و ارتباطي فيما بين برهان و مبرهن نيست و لهذا برهان نمي‌توان شمرد انتهي پس چون بر اين مقدمه استحضار حاصل شد معروض مي‌دارم كه انسان بصير به اندك تامل مي‌تواند دريافت كه ابدا ارتباطي و ملازمه‌ي فيما بين ادعاء رسالت و قدرت رسول بر امور خارقه‌ي عادت نيست زيرا كه رسول مي‌فرمايد من از جانب خداوند براي شما پيغامي آورده‌ام آيا اين ادعاء چگونه ملتزم است كه مدعي قادر بر احياء اموات و تقليب بحار و انطاق احجار و امثالها باشد و به راستي طلب خارق عادت از مدعي رسالت بدان ماند كه از رسول سلطان كسي اموري كه خاصه‌ي نفس سلطان است طلب نمايد في المثل اگر نفسي بگويد كه من رسول سلطانم و پيغامي از سلطان براي شما آورده‌ام چه مقدار بي معني و غير مرتبط است كه در جواب او گويند اگر تو رسول سلطاني كارهائي كه سلطان بدان مقتدر است اظهار نما تا ترا باور داريم و پيغام ترا گردن نهيم سپاه ميكش و ممالكي را فتح نما و نفوسي را به قتل رسان و حال اينكه بالبداهه ظاهر امت كه اين ادعاء ملتزم قدرت بر اظهار امور مذكوره نيست و يا في المثل اگر نفسي از جانب امپراطور اعظم والي تفليس گردد اگر از او سؤال نمايند كه دليل بر صدق ادعاء تو چيست تا ولايت ترا گردن نهيم و اوامر ترا اطاعت كنيم او بالضرورة و بالبداهة به فرمان امپراطور كه كتاب محكم دولت است تمسك جويد در ا ين صورت اگر او را جواب گويند كه ما به كتابي كه هر كسي تواند نوشت اكتفاء نكنيم و دعوت ترا باور نداريم اگر تو نائب پادشاهي و قائم مقام نفسي اوئي ادني اموري كه خاصه‌ي او است اظهار كن و از قبيل جر عساكر و فتح مماك و قتل نفوس و هدم حصون و بناي بلاد افعالي ظاهر نما تا دلالت بر صدق دعواي تو نمايد و مثبت امارت و ولايت تو گردد ظاهر و واضح است كه او ابدا اعتنا به اين اقتراحات ننمايد و هرگز به غير فرمان سلطان و نفوذ امر او تمسك نجويد و هيچ يك از امور مقترحه‌ي قوم را اظهار ندارد هر چند اين امور را بتواند بجا آورد و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون انتهي

جواب

اقول و من الله استعين كه انصاف اين است فاضل بهائي در پهنه‌ي كافر ماجرائي و مغلطه و شبهه كاري جولاني فرموده و كميت فصاحت را در ميدان عناد و لجاج مطلق العنان فرموده و بحكم حب الشي‌ء يعمي و يصم ابدا ملاحظه‌ي در كار نياورده كه هر كس اين تقريرات انيقه و بيانات رشيقه‌ي ايشان بشنود بر آن دين و آئين كه اين مرد بزرگوار و شخص عالي مقدار خود را رئيس و اهل علم مي‌داند خواهد خنديد عجب اغلوطه‌ي فرموده‌اند زيرا كه شخصي كه از جانب خدا دعوي رسالت و از طرف پادشاه ادعاء ولايت بر قوم مملكتي مي‌نمايد يا فقط همان دعوي را اظهار مي‌دارد خودش را كاحد من الناس مي‌داند كه مثل سائر ناس داراي مقام و اختصاصي نيست نه خويش را لازم الاتباع مي‌داند نه تكليفي از جانب رئيس بر سكنه‌ي آن مملكت دارد يا خود را رئيس و مقبول القول مي‌شمارد و مي‌گويد هر كس فرمايشات [ صفحه 29] مرا گردن نهاد از جانب سلطان حقيقي يا پادشاه ظاهري عن قريب مورد خلاع فاخره و نعماء متكاثره خواهد گرديد و هرگاه احدي تخلف و نافرماني كرد به اين زودي فوجي مخصوص به تدمير او مأمور گرديده اموالش ضبط خزانه ي سلطان و خانه و بستانش خراب و ويران خواهد نمود هرگاه فقط مدعي امر اول است هيچ لازم نيست از او مطالبه‌ي بينه و برهان و تحقيق صدق و كذب او نمائيم او هم مثل سايرين در خانه خودش بنشيند و تصرفي در مال و منال و اولاد و عيال كسي نكند از جانب هر كس آمده آمده باشد و اگر ادعا مطاعيت و نفاذ امر و لزوم انقياد دارد البته از او دليلي كه بر صدق و راستي وي گواه باشد طلب خواهم نمود نه از باب اينكه بين آن ادعاء و اين دليل ملازمه است بلكه از باب تعيين تكليف براي خود بايد به صدق دعوي او پي بريم شايد فردا بگويد كه پدرت را به قتل رسان و حال اينكه حاكم سابق كه مسلما از جانب پادشاه آمده بود براي قتل پدر عقوباتي مثل اباحه‌ي مال و هتك عرض و اعدام اولاد و عيال مقرر كرده بود در اين صورت حيران مي‌نمايم كه به اطاعت او اقدام نمائيم يا بواسطه‌ي اداء تكاليف سابقه‌ي كه مسلما از طرف پادشاه بما رسيده بود بايد پدر خود را گرامي داريم شك نيست كه مادام كه اين مدعي بر صدق مدعاي خويش بينه و برهان نياورد اگر او را اطاعت نموده پدر خود را به قتل رسانيم فردا مورد مؤاخذه‌ي سلطان و نكال پادشاه زمان خواهم گرديد مثلا در ولايت يزد يكي از ابناء سلطنت به عنوان ايالت با اثاثه‌ي سلطنت از خدم و حشم و ساير استعداداتي كه بر صدق او دليل است مشغول حكومت و رتق وفتق كليه‌ي امورات حكومتي از اخذ ماليات و تدمير گناه كاران و ارباب جنايات به كف كفايت او محول است و يقين داريم از جانب سلطان منصوب است و ما را به اطاعت آن شاهزاده‌ي آزاده امر فرموده و در انقياد او منافع و فوائد ديده به صيغه‌ي تخفيف مبالغي در حق ما مقرر و همه ساله رسانيدند هرگاه بغتة يك نفر شخص مجهول به يزد ورود نموده در كاروان سرائي منزل گيرد و هيچ علامت حكومت از توپ و سرباز با او نباشد و بگويد پادشاه مرا به حكومت يزد فرستاده و آن شاهزاده‌ي جليل را از حكومت خلع فرموده و حال اينكه ملاحظه مي‌نمائيم نواب و عمال آن والي كما كان بدون تزلزل و اضطراب در كوچه و بازار به همان مشاغل و مهام مرجوعه بر قرار هستند و در كمال استقلال حكومت آقاي خود را استوار مي‌دانند آيا براي اهالي آن مملكت نيست كه به آن شخص تازه وارد بگويند حاكم سابق به حكم استصحاب به روسا ده فرمان فرمائي متكي و الان فلان شخص جاني را با شمشير فاني كرده مشغول مهام حكومتي است هرگاه در اين ادعاء صادقي و مي‌خواهي اهالي اين ولايت ترا اطاعت نمايند از جانب سطان نشانه مثل علامات و نشانه‌ي والي پيشين بياور و الا تكليف عمال اين حاكم است ترا از شهر اخراج نمايند بلكه دور نيست به واسطه‌ي اين جسارت و خيانتي كه از تو سر زد و به دروغ مدعي چنين امر خطيري گرديدي ترا به قتل رسانند ايرادي بر اهالي آن ولايت وارد است كه اين گفتگو با شخص وارد نمودند يا از روي موازين دنيا داري و عقل رفتار كرده‌اند و ا ينكه فاضل بهائي فرمودند ناچار آن مدعي حكومت به فرمان لازم الاذعان پادشاه زيادت فرمان نمايند و آن والي يك ورقه‌ي كاغذي كثيف كه عطارها لفافه‌ي عنب الثعلب نموده مي‌فروشند و صد هزار ورق از آن را و تمسك مي‌جويد و ديگر كسي حق ندارد بگويد فتح ممالك كن يا قتل و نهب نما يا فلان عمل كه از خصائص وجود مبارك پادشاه است اظهار دار صحيح فرموده‌اند اما هرگاه بعد از تمسك به فرمان لازم الاذعان استدعاء زيادت فرمان نمايند و آن والي يك ورقه‌ي كاغذي كثيف كه عطارها لفافه عنب الثعلب نموده‌ي مي‌فروشند و صد هزار ورق از [ صفحه 30] آن را به يك شاهي مي‌دهند ابراز نموده يك خط منحوسي بر آن كشيده كه آن انشاء منشيان اثري در آن نيست و مهر سلطان و اتابك اعظم ندارد و بعد از ملاحظه‌ي اين ورقه با او بگويند حيله و تزوير نمودي و مفسد في الارض و اسباب اغتشاش مملكت گرديدي پس بر ما لازم است براي حفظ ناموس سلطنت ترا به قتل رسانيم بلكه چند نفري هم كه محض اهواء نفسانيه به تو گرويدند مستحق سياست هستند چه ايراد بر آنها توان نمود بلي اطاعت فرمان مبارك وقتي لازم بود كه هيچ خدشه در فرمان نباشد بر كاغذي نوشته شده كه در غير خزانه‌ي سلطان نيست و مهر مبارك پادشاهي بر آن زده شده و به امضاء حضرت اتابك اعظم رسيد به طوري كه براي اهالي شكي باقي نباشد و آن را از سلطان دانند در اين صورت البته البته لازم است اطاعت نمايند بالجملة چون مشيت الهيه و اراده‌ي يزدانيه به ارسال رسولي بر قومي تعلق گيرد و امر نمايد ايشان را به اطاعت و انقياد او نمي‌تواند شد كه به محض ادعا اطاعت و انقياد او لازم باشد چه از بديهيات اوليه است كه مؤاخذه و عقاب بدون نصب دليل شرعا و عقلا قبيح بلكه در واقع به تكليف ما لا يطاق راجع است پس به حكم عقل صريح البته با آن رسول بايد نشانه و علامتي فرستد ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة چنانكه سلاطين كه والي بر ولايات و امصار نصب مي‌نمايند يا خود صريحا بيان مي‌فرمايند كه اين مرد بر شما والي است يا فرماني به دست او مي‌دهند كه از حيث كاغذ و خط و مهر در دستگاه غير پادشاهان يافت نمي‌شود و الا اسباب هرج و مرج و فساد كلي بر آن مترتب خواهد گرديد خلاصه اينكه آن علامت و آثار كه با رسول است بايد چيزي باشد كه مكلفين توانند فهميد كه او پيغمبر است و شناخت بعضي از اوتاد به واسطه‌ي كشف و شهود يا ملاحظه‌ي دقائق و علوم يا مشاهده مكارم صفات كافي نيست زيرا كه كل مدعوين به اطاعت و انقياد او مكلف و مامورند و آن نيست مگر معجزات و خوارق عادات كه همه كس بدان صدق مدعي را مي‌فهمند اين است كه طريقه سنيه‌ي الهيه و قواعد متقنه‌ي ربانيه بر آن جاري است كه به انبياء معجزه عطاء فرموده كه به واسطه‌ي آن رسالت رسول محقق گردد چنانچه از كتب آسماني سابق نيز استنباط مي‌شود كه تعيين رسول جز به معجزه نبوده در سيمان هيجدهم از كتاب دوترا نام كه يكي از كتب خمسه‌ي تورية است و محققي از محققين كه كمال بصيرت بر لغات و مضامين آن داشته بلكه با علماء يهود در اين باب مناظره فرموده بيان فرموده است كه تصريح فرموده‌اند بعد از اخبار موسي عليه‌السلام به آمدن پيغمبري و ذكر علامات او كه هر وقت او بيايد هر كس به او ايمان نياورد من از او انتقام خواهم كشيد پس اگر مردم گويند در وقتي كه او بيايد ماها چون توانيم دانست كه او پيغمبر است و همان شخص است كه خداي تو به ما وعده داده با ايشان بگو علامت او اين است كه به شما از جانب ما وعده خواهد نمود و بر شما لازم است كه آن وعده را به عقل خود بسنجيد هرگاه آنچه گفته به عمل آمده است يقين به رسالت او به هم رسانيد و ايمان بياوريد و اگر به عمل نيامد بدانيد دروغ‌گو است و دعوي دروغ نموده خلاصه اينكه خبر از غيبت را معجزه‌ي از معجزات اين پيغمبر موعود صلي الله عليه و آله مقرر فرموده است و در كتاب وحي از دارس نبي نكوهش و تهديد به بني‌اسرائيل فرموده كه با وجود اينكه من به پيغمبران خود معجزه دادم اطاعت ايشان گرديد پس چنانچه فرامين سلاطين و نشانه‌هاي ايشان علامت راستي حكام و ولاة است همچنين معجزه‌ي پيغمبران نيز علامت و نشان صدق دعوي رسالت آنها است چه همچنانكه گفته‌اند فرمان سلاطين ملزم مي‌سازد منكر ايالت والي را همچنين معجزه‌ي پيغمبر عاجز مي‌كند و ملجأ بر تصديق مي‌نمايد منكر رسالت را زيرا كه معجزه امري است خارج از حيز قدرت بشر و خارق عادت و نتواند شد تحقق آن مگر از جانب كسي كه نسبت قدرت او به جميع مقدورات علي السوأ آن است چنانچه فرمان صادر [ صفحه 31] نگردد مگر از مصدر عزت سلاطين كذا معجزه بريد كسي قرار نمي‌گيرد مگر اينكه مرسل از جانب پروردگار باشد و اينكه فرموده‌اند هرگاه ارتباطي بين مدعي و دليل نباشد ابدا آن دليل مثبت مطلوب نشود هر چند دليل معجب باشد است راست است هرگاه كسي ادعاء طبابت نمايد و دليل بر صدق خويش در اين ادعاء انطاق حجر قرار دهد بي معني است اما اگر از مدعي علم طب سؤال نمايند كه مزاج فلان ادويه چيست مبرد است يا مسخن ملين است يا غير ملين و نداند معلوم مي‌شود در ادعاء خود كاذب است چنانچه از بعضي از مدعين از اجتماع امر و نهي و مجملي از علم نحو و صرف سؤال كردند و از عهده جواب بر نيامد با اينكه مدعي گرديد عالم به علم اولين و آخرين بلكه افضل از انبياء مرسلين هستم انتهي ما خطر ببالي في هذا المقام

استدلال بر عدم دلالت معجزات بر صحت نبوت

اشاره

باز فاضل بهائي فرموده‌اند كه فاضل علامه محمد بن احمد بن رشد الاندليستي كه اعظم علما قرن ششم اسلامي محسوب است بعد از كلام مفصلي در عدم دلالت معجزات بر صحت نبوت بالاستقلال مي‌فرمايند و لما كان هذا كله انما فضل فيه صلي الله عليه و آله لانه فضلهم في الوحي الذي به استحق النبي اسم النبوة قال عليه‌السلام منبها علي هذا المعني الذي خصته الله به مأمن نبي من الانبياء الا و قد اوتي من الايات ما علي لا ياتي بمثله جميع البشر مثله من جميع البشر و انما كان الذي اوتيته وحيا و اني لارجوان اكون اكثرهم تبعا يوم القيمة و اذا كان هذا كله كما وصفنا فقد تبين لك ان دلالة القرآن علي نبوته صلي الله عليه و آله ليست هي مثل دلالة انقلاب العصا حية علي نبوة موسي عليه‌السلام و لا احياء الموتي علي نبوة عيسي عليه‌السلام و ابراء الاكمه و الابرص فان تلك و ان كانت افعالا لا تظهر الا علي ايدي الانبياء و هي مقنعة عند الجمهور فليست تدل دلالة قطعية اذا انفردت لانها ليست من افعال الصفة التي بها ستمي النبي نبيا اما القران فدلالته علي هذه الصفة هي مثل دلالة الابراء علي الطب الي اخر قوله خلاصه‌ي مقصود ابن‌رشد اين است كه هر آينه حضرت رسول صلي الله عليه و آله بر ساير انبياء تفضيل داده شده است به سبب افضليت در وحي كه به سبب او نبي مستحق اسم نبوت مي‌شود و آن حضرت عليه‌السلام براي تنبيه به اين مطلب كه خداوند او را به اين موهبت مخصوص داشته است در حديث فرموده كه نيست پيغمبري الا آنكه داده شد از آيات به او چيزي كه بشر مثل آن را نتواند آورد و آنچه به من داده شده وحي است و هر آينه من اميدوارم كه اتباع من بيشتر باشد از ايشان در روز قيامت خلاصه‌ي مقصود فاضل بهائي اين است كه دلالت قرآن بر نبوت حضرت رسول صلي الله عليه و آله اكمل و اتم است از دلالت قلب عصا به حيه بر نبوت حضرت موسي عليه‌السلام و دلالت احياء اموات و شفاء اكمه و ابرص بر نبوت حضرت عيسي عليه‌السلام زيرا كه اين معجزات مذكوره اگرچه افعالي است كه ظاهر نمي‌شود الا بر دست انبياء و آيات مقنعه است به اعتقاد جمهور الا اينكه دلالت قطعيه ندارد بر صحت ادعاء اگر منفرد و تنها باشد چه كه اين افعال افعالي نيست ملائم و مرتبط با وصف نبوت كه به سبب آن شخص پيغمبر نبي ناميده شده است و لكن دلالت قرآن بر ثبوت وصف نبوت مثل شفا دادن مريض است بر ثبوت وصف طبابت يعني دلالت وحي دلالت مستقله و مرتبطه است با ادعاء نبوت و دلالت معجزات ديگر دلالت غير مستقله و غير مرتبطه انتهي

جواب

عرض مي‌شود البته صنعتي كه مرتبط به نبوت است همان وحي آسماني است كه از جانب خداوند مأمور به تعيين تكاليف عباد گرديده و بيان احكام و تكاليف البته بايد از جانب خدا باشد و نبي و رسول خودش به هواي نفس خود نمي‌تواند تكليفي متوجه امت فرمايد بلكه بايد به هر چه مامور مي‌شود قيام نمايد و هر چه مرضي خدا است بر بندگان الزام و به آنها ابلاغ فرمايد و اين نيست مگر به وحي آسماني و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي الا اينكه همه كس آن دانائي و ادراك ندارند كه كلام خالق را از كلام مخلوق امتياز [ صفحه 32] دهند و احتمال مي‌رود شخص مدعي از روي تقلب و دروغ اين ادعاء نموده باشد پس بر خدا لازم است به آن شخص مدعي امتياز دهد كه به آن صفت مورد وحي واقع شدن مدلل گردد و محقق شود و احتمال كذب مرتفع گردد پس دليل نبوت همان وحي و قرآن است كه بر پيغمبر ما نزول يافت و دليل صدق و دانستن اينكه آنچه مي‌فرمايد از جانب خدا است و وحي آسماني است اظهار و ابراز معجزات و خوارق عادات است و بين قرآن و سائر كتب سماوي فرقي است واضح زيرا كه كتب نازله‌ي بر موسي و عيسي و غيرهما من الانبياء من حيث هي هي معجزه نيست اين است كه حضرت موسي بكلمات تورية تحدي نفرمود و حضرت عيسي انجيل را معجزه‌ي خود مقرر ننمود حضرت موسي عليه‌السلام عصا را به حيه مبدل و حضرت عيسي نبوت خود را بابراء اكمه و ابرص و احياء موتي مدلل فرمود اما پيغمبر آخر الزمان هم قرآن نازل بر او حد اعجاز داشت هم معجزات ديگر به او عطا شده بود اين بود كه غالبا به همان قرآن مجيد تحدي مي‌فرمود و خلق را از اتيان به مثل سوره‌ي از آن عاجز مي‌نمود و چون اعجاز قرآن نزد عموم ناس مكشوف نبود و غالبي هم با وجود اينكه مي‌دانستند اتيان به مثل اين قرآن از قوه‌ي بشر بيرون است باز ان هو الا اساطير الاولين مي‌گفتند اين بود كه حضرت ختمي مرتبت گاه گاه به شق قمر وانطاق حصات و حجر و غيرها اقدام مي‌فرمودند تا صدق دعوي آن جناب كالشمس في رابعة النهار واضح و آشكار گردد و اينكه پيغمبر آخر الزمان صلي الله عليه و آله غالبا از اظهار معجزات تجافي مي‌نمودند از باب اين بود كه نبوت خود را به قرآن و سائر معجزات مدلل فرموده و مجال شك و شبهه‌ي باقي نماند كما قال الله تعالي يعرفونه كما يعرفون ابناءهم باز در مقام عناد و لجاج هر روز اقتراحي مي‌كردند و معجزه‌ي طلب مي‌نمودند اين بود كه آن جناب چندان به حرف آنها اعتنا نمي‌فرمودند و الا شكي نيست كه حضرت خاتم الانبياء داراي معجزات و خوارق عادات لا تعدو و لا تحصي بودند و اظهار مي‌فرمودند در تفسير امام حسن عسكري عليه‌السلام مسطور است كه خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام عرض كردند آيا محمد صلي الله عليه و آله را معجزه‌ي بود مانند معجزه‌ي موسي عليه‌السلام در بلند كردن كوه بر سر آنها كه قبول تورية نكردند حضرت فرمود بلي به حق آن خداوندي كه او را به راستي مبعوث گردانيده است كه هيچ معجزه‌ي خدا به پيغمبري نداده از آدم تا آخر پيغمبران مگر اينكه به آن حضرت داده است مثل آن را يا بهتر از آن را به درستيكه نظير اين معجزه را به او داده است با معجزات بي شمار ديگر و آن چنان بود كه چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله در مكه اظهار دين حق نمود عرب براي آن حضرت تيرهاي عداوت خود را به كمان كمان گذاشته و به هر حيله در دفع آن حضرت تدبير كردند و من اول كسي بودم كه به آن حضرت ايمان آوردم او روز دوشنبه مبعوث و من روز سه‌شنبه با او نماز كردم و هفت روز تنها با او نماز گزاردم تا اينكه نفري چند در اسلام داخل شدند حق تعالي دين خود را بعد از اين تقويت فرمود پس روزي خدمت آن حضرت رفتم پيش از اينكه ديگران ايمان بياورند ناگاه گروهي از مشركان به نزد آن حضرت آمده گفتند اي محمد (ص)تو دعوي مي‌كني كه رسول پروردگار عالمياني و به اين هم راضي نشده ادعاء مي‌نمائي كه سيد و افضل پيغمبراني اگر راست مي‌گوئي معجزه‌ي چند مانند معجزه پيغمبران كه از تو سؤال مي‌كنيم بياور پس ايشان چهار فرقه شدند فرقه‌ي اول گفتند كه مانند نوح معجزه‌ي از تو مي‌خواهيم كه قوم خود را غرق كرد و خود با مؤمنان نجات يافت فرقه‌ي دويم گفتند براي ما ظاهر گردان آيتي مانند آيت موسي كه كوه رابر سر اصحاب خود بلند گردانيده انقياد او نمودند فرقه‌ي سيم گفتند مانند معجزه‌ي ابراهيم عليه‌السلام به ما بنما كه او را در آتش انداختند و آتش براي او سرد شد فرقه‌ي چهارم گفتند معجزه‌ي مانند معجزه‌ي عيسي عليه‌السلام به ما بنما كه مردم را خبر مي‌داد به آنچه خورده بودند يا در خانه‌ها ذخيره كرده بودند حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود كه من از براي شما پيغمبر ترساننده و معجزه‌ي نماينده ام و معجزه‌ي ظاهره مانند قرآن براي شما آورده‌ام كه شما و جميع عرب و ساير امتها عاجز شديد از معارضه‌ي آن پس آن [ صفحه 33] حجت رسول او است بر شما و مرا نيست كه جرات نمايم بر جناب اقدس الهي و اينها اختراع نمايم و از او سؤال كنم و بر من نيست مگر به تبليغ رسالتهاي او و بعد آن تمام شدن حجت و ظهور حجيت من بسا باشد كه اگر آيتي اقتراح نمايم و بطلبم و شما ايمان نياوريد باعث نزول عذاب گردد بر شما پس از آن وقت جبرئيل نازل و گفت خداوند علي اعلي تو را سلام مي‌رساند و مي‌گويد من به زودي ظاهر مي‌گردانم از براي ايشان اين آيات و معجزات را كه طلب كرده‌اند و به درستي كه ايشان بعد از ديدن آنها بر كفر خود باقي خواهند ماند مگر آن را كه من نگاه دارم او را و ليكن مي‌نمايم به ايشان آنچه از تو طلب كرده‌اند براي زيادتي اتمام حجت پس بگو به آنها كه معجزه‌ي نوح را طلب گرديد برويد بسوي كوه ابوقبيس و چون به دامان كوه رسيديد آيت نوح را مشاهده خواهيد نمود و چون مشرف بر هلاك شويد توسل جوئيد به علي عليه‌السلام و دو فرزندان او عليهماالسلام كه بعد از اين به هم خواهند رسيد نجات يابيد و بگو به آنانكه معجزه‌ي ابرهيم عليه‌السلام را طلبيد كه برويد به هرجا كه خواهيد از صحراي مكه كه آتش ابرهيم عليه‌السلام را مشاهده خواهيد كرد و چون آتش شما را فرو گيرد در هوا صورت زني را خواهيد ديد كه دو طرف مقنعه‌اش را آويخته است پس به او توسل جوئيد تا نجات يابيد و آتش را از شما دور گرداند و بگو به آنها كه معجزه‌ي موسي عليه‌السلام را خواستند كه بروند نزديك كعبه تا آيت موسي عليه‌السلام را ببيند و عموي من حمزه ايشان را نجات خواهد داد و بگو گروه چهارم كه رئيس آنها ابوجهل است كه باشيد نزد ما تا خبر معجزه‌ي آنها را بشنويد و بعد از آن آنچه طلبيده‌ايد در نزد خود به شما مي‌نمايم چون حضرت رسالت الهي را به ايشان رسانيد ابوجهل لعين به آن سه گروه گفت كه پراكنده شويد بسوي آن مواضع كه محمد صلي الله عليه و آله گفت تا بطلان گفته او ظاهر گردد پس فرقه‌ي اولي به دامنه‌ي كوه ابوقبيس رفتند ناگاه از زير پاي ايشان چشمه‌ها جوشيد و از بالاي سر ايشان بي ابر باران فرو ريخت و به اندك زماني آب به نزديك دهانهاي ايشان رسيد و دانستند كه غرق مي‌شوند ناگاه علي عليه‌السلام را ديدند كه بر روي آب ايستاده و صورت دو طفل را ديدند كه دو جانب راست و چپ او ايستاده اند پس علي عليه السلام ندا كرد ايشان را كه بگيريد دست مرا يا دست يكي از اين دو طفل را نجات يابيد پس به ناچار بعضي از ايشان دست اميرالمؤمنين عليه‌السلام را گرفته و بعضي دست يكي از دو طفل را و بعضي دست ديگري را پس از كوه پائين مي‌آمدند و آب فرو مي‌نشست و پاره‌ي به زمين فرو مي‌رفته و پاره‌ي به آسمان بالا مي‌رفت و چون به پائين كوه رسيدند هيچ آب نماند پس حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام با ايشان به نزد حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و ايشان مي‌گريستند و مي‌گفتند كه شهادت مي‌دهم كه توئي سيد پيغمبران و بهترين جميع خلايق ما ديديم مانند طوفان نوح را و ما را خلاصي دادند علي عليه‌السلام و دو طفل كه با او بودند كه الحال ايشان را نمي‌بينيم حضرت فرمود كه ايشان بعد از اين به هم خواهند رسيد از برادرم علي و نام ايشان حسن و حسين است و بهترين جوانان بهشتند و پدر ايشان بهتر است از ايشان بدانند كه دنيا دريائي است عميق و خلق بسيار در آن غرق شده‌اند و كشتي نجات اهل دنيا آل محمدند صلي الله عليه و آله يعني علي و دو فرزند او عليهم السلام كه صورت ايشان را ديديد و ساير افاضل اهل بيت من كه اوصياء منند پس هر كه در اين كشتي سوار شود نجات مي يابد و هر كه تخلف كند غرق مي شود و همچنين در آخرت آتش جهنم و حميم آن مانند دريا است و اينها كشتي‌هاي امت منند كه محبان و شيعيان خود را از جهنم مي گذرانند و به بهشت مي‌رسانند پس رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود كه اي ابوجهل آيا شنيدي آنچه گفتند گفت بلي تا ببينم كه فرقهاي ديگر چه مي گويند پس فرقه‌ي دوم گريان آمدند و گفتند شهادت مي‌دهم كه توئي رسول خدا و بهتر از جميع خلق ما رفتيم به صحراي همواري و خبري كه دادي ياد مي كرديم ناگاه ديديم كه [ صفحه 34] آسمان شكافته شد و پاره‌هاي آتش فرو ريخت و زمين شكافته گرديد و زبانه‌هاي آتش از آن بلند و چنان زياد مي‌شد تا تمام زمين را فرو گرفت و آتش در ما افتاد و بدنهاي ما از شدت حرارت به جوش آمد و يقين كرديم كه بريان خواهيم شد و خواهيم سوخت ناگاه در هوا صورت زني را ديديم كه اطراف مقنعه‌اش را آويخته بود به سوي ما كه دستهايي به ريشه‌هاي آنها مي‌رسيد و منادي از آسمان ندا كرد كه نجات مي‌خواهيد چنگ زنيد به ريشه‌ي از ريشه‌هاي اين مقنعه پس هر يك از ما به ريشه‌ي از ريشه‌هاي آن چسبيديم و ما را در هوا بلند گردانيد و ما مي‌ديديم اخگرها و زبانه‌هاي آتش را و ضرر گرمي و شرر آن به ما نمي‌رسيد و آن ريشه‌هاي باريك گسسته نمي‌شد از سنگيني ما پس ما را از آن آتش نجات بخشيد و هر يك را در صحن خانه‌ي خود افكند به سلامت و عافيت پس از خانه‌ها بيرون آمديم و به خدمت تو شتافتيم و دانستيم كه ما را چاره‌ي نيست از اختيار كردن دين تو و تو بهتر كسي كه به او ملتجي شوند و بعد از خداوند بر او اعتماد كنند و راست گوئي در گفتار خود و حكيمي در كردار خود پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله به ابوجهل گفت اي ابوجهل فرقه‌ي دويم را حق تعالي معجزه‌ي ابراهيم عليه‌السلام نمود ابوجهل گفت تا ببينيم فرقه‌ي سويم را و سخن ايشان را پس حضرت با فرقه‌ي دوم فرمود كه اي بندگان خدا حق تعالي شما را به آن زن نجات داد و آن دختر من است فاطمه بهترين زنان است و چون حق تعالي خلايق اولين و آخرين را مبعوث گرداند منادي ندا كند از زير عرش كه اي گروه خلايق ديده‌هاي خود را بپوشانيد مگر محمد و علي و حسن و حسين عليهم‌السلام و امامان و فرزندن ايشان صلوات الله عليهم اجمعين كه ايشان محرمند پس از صراط بگذرد و دامان چادرش بر صراط كشيده باشد و يك طرفش در بهشت به دست فاطمه باشد و طرف ديگرش در صحراي قيامت باشد پس ندا كند منادي پروردگار ما كه اي دوستان فاطمه بچسبيد به ريشه‌هاي چادر فاطمه بهترين زنان عالميان پس هر كه دوست آن حضرت باشد به ريشه‌ي از ريشه‌هاي آن چنگ زند تا آنكه بچسبد به آن زياده از هزار فئام كه هر فئامي هزار هزار كس باشد و به بركت چادر عصمت آن حضرت از آتش جهنم نجات يابند پس فرقه‌ي سويم آمدند گريه كنان مي‌گفتند شهادت مي‌دهيم اي محمد كه توئي رسول پروردگار عالميان و بهترين آدميان و علي عليه‌السلام بهتر است از جميع اوصياء پيغمبران آل تو افضلند از جميع آل ايشان و صحابه‌ي تو بهترند از صحابه‌ي ايشان و امت تو بهترند از امت‌هاي ايشان ديديم از آيات ومعجزات تو آن مقدار كه چاره‌ي به جز اذعان و اقرار نداريم حضرت فرمود كه بگوئيد آنچه ديديد گفتند در پناه كعبه نشسته بوديم و استهزاء به گفته‌هاي تو مي‌كرديم و دعواي معجزه‌هاي تو را دروغ مي‌پنداشتيم ناگاه ديديم كعبه از جاي خود كنده شد و بلند گرديد و بر بالاي سر ما ايستاد و ما در جاهاي خود خشك شديم و ياراي حركت نداشتيم پس عم تو حمزه آمد و نيزه‌ي خود را در زير كعبه استوار كرد و كعبه را به آن عظمت به نيزه‌ي خود نگاه داشت و گفت بيرون رويد و دور شويد ما بيرون آمديم و دور شديم و كعبه برگشت و به جاي خود قرار گرفت پس مسلمان شديم و به سوي تو آمديم حضرت به ابوجهل گفت اينك فرقه‌ي سوم آمدند و تو را خبر دادند به آنچه ديده بودند ابوجهل گفت نمي‌دانم راست مي‌گويند يا دروغ و نمي‌دانم درست تحقيق كرده‌اند يا خيالي در نظر ايشان آمده است اگر به من آنچه طلبيده‌ام بنمائي لازم است كه ايمان بياورم و اگر نه لازم نيست مرا تصديق اين جماعت كردن حضرت فرمود كه هرگاه اين جماعت را با اين وفور و كثرت و اعتقادي كه به ايشان داري تصديق نمي نمائي پس چگونه تصديق مي‌نمائي به مآثر و مفاخر آباء و اجداد خود و بدنهاي پدران و دشمنان كه پيوسته ياد مي‌كني و چگونه تصديق مي‌نمائي كه ولايت شام و غيره هست و حال [ صفحه 35] اينكه هيچ يك را نديده و به خبرهاي مردم باور كرده به درستي كه حجت خدا بر ايشان تمام شد آنچه ديدند و بر تو تمام شد به آنچه شنيدي از ايشان پس حضرت رو گردانيد به سوي فرقه‌ي سويم و فرمود آن حمزه كه كعبه را از بالاي سر شما دور گردانيد عم رسول خدا است حق تعالي او را به منازل رفيعه‌ي و درجات عاليه رسانيده و او را به فضائل بسيار گرامي داشته است به سبب محمد و علي عليهماالسلام به درستي كه حمزه عم محمد صلي الله عليه و آله جهنم را در روز قيامت از محبانش دور مي‌كند چنانچه امروز كعبه را نگذاشت كه بر سر شما فرود آيد به درستي كه او خواهد ديد در پهلوي صراط گروه بسياري از مردم را كه عدد ايشان را به غير از خدا كسي نمي‌داند و ايشان از دوستان حمزه باشند و گناه بسيار كرده باشند و به اين سبب ديوارها حائل شده باشد ميان ايشان و گذشتن بر صراط به سبب گناههاي ايشان چون حمزه را مي‌بينند مي‌گويند اي حمزه مي‌بيني كه ما در چه حال مانده‌ايم حمزه با رسول خدا و اميرالمؤمنين عليه‌السلام نيزه‌ي حمزه را كه در دنيا به آن جهاد مي‌كرده است در راه خدا مي‌آورد و به دست حمزه مي‌دهد و مي‌گويد كه اي عم رسول و اي عم برادر رسول دفع كن جهنم را از دوستان خود به اين نيزه چنانچه در دنيا به اين نيزه دشمنان خدا را از دوستان خود دفع مي‌كردي پس حمزه عليه‌السلام نيزه را بگيرد و سنان آن را بگذارد بر آن ديوارهاي آتش كه حائل شده‌اند ميان دوستان و صراط و به قوت الهي چنان دفع كند كه پانصد سال راه دور شود پس دوستان خود را گويد كه بگذريد و ايشان ايمن و سالم از صراط بگذرند و داخل بهشت شوند پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و ابوجهل لعين خطاب نمود كه اي ابوجهل اين فرقه‌ي سيم نيز آيات و معجزات خدا را ديدند اكنون تو چه معجزه مي‌خواهي كه به تو بنمايم گفت آن معجزه را مي‌خواهم كه تو مي گوئي عيسي داشته است و خبر مي‌داده است مردم را به آنچه در خانه‌هاي خود خورده بودند و ذخيره كرده بودند پس مرا خبر ده كه امروز چه خورده‌ام و بعد از خوردن چه كرده‌ام حضرت صلي الله عليه و آله و سلم خبر مي‌دهم تو را به آنچه خورده و ذخيره كرده‌ي و به آنچه در اثناي خوردن كرده‌ي كه باعث فضيحت و رسوائي تو گردد به سبب لجاجتي كه با پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله در طلب معجزه مي‌نمائي و اگر ايمان بياوري آن رسوائي تو را ضرر نرساند و اگر ايمان نياوري با فضيحت دنيا رسوائي و خواري آخرت خواهي يافت و هرگز از عذاب نجات نخواهي داشت اي ابوجهل در خانه نشستي كه بخوري از مرغي كه براي تو بريان كرده بودند و چون لقمه‌ي برداشتي ابوالبختري برادر تو به در خانه آمد و رخصت طلبيد كه داخل شود بخل كردي و آن را در زير دامن خود پنهان كردي و او را رخصت دادي ابوجهل گفت دروغ گفتي اينها هيچ نبود و من امروز مرغ نخورده‌ام و چيزي از آن ذخيره نكرده‌ام اكنون خبر خود را تمام كن كه ديگر چه كرده‌ام حضرت فرمود سيصد اشرفي از خود داشتي و ده هزار دينار امانت مردم نزد تو بود از يكي صد اشرفي و از ديگري دويست و از ديگري پانصد و از ديگري هفتصد و از ديگري هزار حضرت حصه‌ي هر يك از مردم را بيان فرمود و گفت مال هر يك در كيسه بود و تو عزم كرده بودي كه خيانت نمائي در اموال ايشان و پس ندهي و چون برادرت بيرون رفت سينه‌ي مرغ را خوردي و باقيش را ذخيره كردي و اموال مردم را دفن كردي كه پس ندهي و تدبير خدا در اين باب خلاف تدبير تو است ابوجهل ملعون گفت اين را نيز دروغ گفتي و من چيزي دفن نكرده‌ام و آن ده هزار دينار امانت مردم را دزد برد حضرت فرمود كه من اين را از خود نمي‌گويم كه مرا به دروغ نسبت مي‌دهي بلكه جبرئيل حاضر است و از جانب پروردگار عالم خبر مي‌دهد پس حضرت فرمود كه اي جبرئيل بياور باقي مانده‌ي مرغي را كه خورده است ناگاه مرغ نزد آن حضرت حاضر شد حضرت فرمود كه اي ابوجهل مي‌شناسي اين مرغ را ابوجهل گفت نمي‌شناسم و من از اين مرغ نخورده‌ام [ صفحه 36] و مرغ نيم خرده در عالم بسيار است حضرت فرمود اي مرغ ابوجهل به من نسبت دروغ مي‌دهد كه بر جبرئيل دروغ مي‌گويم و به جبرئيل نسبت مي‌دهد كه بر پروردگار عالم دروغ مي‌بندد پس گواهي بده به تصديق من و تكذيب ابوجهل ناگاه مرغ به امر خدا به سخن آمد و گفت اي محمد (ص) گاهي مي‌دهم كه توئي رسول خدا و سيد و بهترين جميع خلايق و شهادت مي‌دهم كه ابوجهل دشمن خدا است و دانسته با حق معانده مي‌كند از من خورده است و باقيم را ذخيره كرده است پس بر او باد لعنت خدا و لعنت جميع لعنت كنندگان و اين ملعون با وجود كفر بخيل است برادرش رخصت طلبيد كه نزد او برود مرا زير دامن خود پنهان كرد از بيم اينكه مبادا برادرش از من بخورد پس تو يا رسول الله راست‌گوتر از راست گوياني و ابوجل دروغ‌گو و افتراء كننده و ملعون است حضرت فرمود اي ابوجهل بس نيست تو را آنچه ديدي از معجزات پس ايمان بياور تا ايمن گردي از عذاب خدا ابوجهل گفت من گمان مي‌كنم كه اينها چيزي چند است كه به خيال مردم مي‌آوري و به وهم مردم مي‌اندازي و اصلي ندارد حضرت فرمود كه آيا هيچ فرق مي‌يابي ميان ديدن تو اين مرغ را و شنيدن سخن آن و ميان ديدن خود را و ساير قريش را و شنيدن سخنان ايشان را ابوجهل گفت نه حضرت فرمود پس احتمال مي‌دهي كه هر چه به حواس خود ادراك نمائي همه محض خيال باشد ابوجهل گفت نه آنها را مي‌دانم كه خيال نيست حضرت فرمود كه هرگاه فرقي ميان اين و آنها نمي‌يابي پس بدان كه اين همه محض خيال نيست پس از حضرت دست مبارك خود را كشيد بر موضعي كه آن ملعون خورده بود و گوشتش به حال خود برگشت و اعضاء مرغ درست شد و فرمود كه اين معجزه را ديدي گفت توهم چيزي مي‌كنم و يقين نمي‌دانم پس حضرت فرمود كه اي جبرئيل بياور به نزد ما آن مالها را كه اين معاند حق در خانه‌ي خود دفن كرده است شايد ايمان بياورد ناگاه كيسه‌هاي زر نزد آن سرور حاضر شد و كيسه‌ها همه موافق بود تا اينكه حضرت فرموده بود پس حضرت يك كيسه را گرفت و فرمود بطلبيد فلان مرد را كه او صاحب اين كيسه است چون حاضر شد كيسه را به او داد و فرمود اين مال تو است كه ابوجهل خيانت كرده بود و كذا يك يك صاحبان مال را مي‌طلبيد مال ايشان را مي‌داد تا تمام شد و ابوجهل متحير و رسوا ماند و سيصد اشرفي ابوجهل ماند پس حضرت فرمود كه ايمان بياور تا سيصد دينار را بگيري و خدا بركت دهد براي تو در اين مال تا مال دارتر از جميع قريش شوي گفت ايمان نمي آورم و ليكن مال خود را مي‌گيرم چون دست دراز كرد كه كيسه را بردارد حضرت صدا زد آن مرغ بريان را كه بگير ابوجهل را و مگذار كه دست به كيسه برساند پس مرغ به قدرت الهي برجست و ابوجهل را به چنگال خود گرفت و در هوا بلند كرد و او را برد بر بام خانه‌اش گذاشت و حضرت آن زر را به فقراء مؤمنان قسمت نمود پس حضرت فرمود اي گروه اصحاب محمد (ص) اين معجزه كه پروردگار ما براي ابوجهل ظاهر گردانيد و او معاندت كرد و اين مرغ كه زنده شد از مرغهاي بهشت خواهد بود كه براي شما در بهشت پرواز خواهد كرد به درستي كه در بهشت انواع مرغان هستند هر يك به قدر شتر و در فضاء بهشت پرواز خواهند كرد پس هر گاه مؤمن دوست محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله آرزوي خوردن يكي از آنها بكند فرود مي‌آيد در پيش روي او و بالها و پرهايش ريخته مي‌شود براي او بي آتش و ديگ و براي او كباب مي‌شود تا آخر حديث كه به نقل آن احتياجي نيست خلاصه مقصود از اين همه تطويل اين است كه آن جناب مكرر به معجزات و خوارق عادات خصم را ملزم مي‌فرمودند و اينكه گاه گاهي مسألت آنها را اجابت نمي‌فرمودند عناد و لجاج آنها را واضح و آشكار مشاهده مي‌فرمودند و بر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله نيست كه هر ساعت آيتي از خداوند مسألت نمايد بر پيغمبر است اثبات امر خويش و بعد از اثبات ديگر لازم نيست همه روزه تابع اهواء معاندين گريده به اتيان معجزات و خوارق عادات اقدام فرمايد و الا اظهار معجزه [ صفحه 37] و خارق عادت او پيغمبر آخرالزمان چندان شد كه از حيز تحرير بيرون است و اينكه پيغمبر ما صلي الله عليه و آله در مقام ترحم بر افراد ناس اقدام تام نفرمود چنانچه در سوره‌ي انعام است قل اني علي بينة من ربي و كنتم به ما عندي ما تستعجلون به ان الحكم الا لله يقص الحق و هو خير الفاصلين قل لو ان عندي ما تستعجلون به لقضي الامر بيني و بينكم والله اعلم بالظالمين براي اين بود كه خداوند در صورت اتيان به آيات غير از قرآن و عدم قبول به واسطه‌ي عناد و لجاج وعده‌ي عذاب داده بود و محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله پيغمبر رحمت بودند چنانچه در مواضع عديده از قرآن به دان تصريح شده و راضي نشدند كه بر امت مرحومه عذاب نازل گردد چنانچه كتب تفاسير به ذكر آن مشحون است كه كفار عرض مي‌كردند هرگاه تو پيغمبر بر حق و در ادعاء خود صادقي از خداوند مسألت نما كه عذاب بر ما نازل شود اين بود كه حضرت رسالت صلي الله عليه و آله به اقتراحات آنها اعتنائي نفرمودند و خداوند متعال مي‌فرمايد ولو اننا نزلنا اليهم الملئكة و حشرنا عليهم كل شي‌ء قبلا ما كانوا ليؤمنوا الا ان يشاء الله و لكنت اكثرهم يجهلون در هر حال منت خداي را كه از بركت وجود حجت زمان ارواحنا فداه جواب از اين ايرادات معلوم و مكشوف گرديد و اينكه فرموده‌اند اگر تمام قرآن را تفحص نمائي يك موضع را نتواني يافت كه آن حضرت معجزه غير از قرآن مجيد استدلال فرموده باشد و يا مقترحي از مقترحات قوم را اجابت فرموده باشد بلي بعضي از علما در اثبات معجزه‌ي حضرت خاتم الانبياء به انشقاق قمر و اخبار از غلبه‌ي روم بر ايران استدلال فرموده‌اند و بر اهل علم و درايت ظاهر است كه اين استدلال ابدا در اين مسأله نفع نمي‌بخشد تا آنجا كه مي‌فرمايد حضرت رسول صلي الله عليه و آله در اثبات حقيت خود به معجزات استدلال نفرمودند در جواب عرض مي‌شود كه اهالي اسلام و پيروان باب و بهاء عترت طاهره را صادق و مصدق مي‌دانيم و از ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام در تفاسير آيات قرآنيه بيانات فرموده كه دال بر اين است كه حضرت ختمي ماب به انشقاق قمر بر حقانيت خود استدلال فرمودند و منكرين آيات الهيه را توبيخ و سرزنش و تهديد نموده بلكه از آيات قرآنيه نيز همين مطلب استعلام مي‌شود خداوند تبارك و تعالي بعد از ذكر انشقاق قمر مي‌فرمايد و ان يروا آيه يعرضوا و يقولوا سحر مستمر في المجمع عن ابن‌عباس اجتمع المشركون الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقالوا ان كنت صادقا فشق لنا القمر فرقتين فقال لهم ان فعلت تؤمنون قالوا نعم و كانت ليلة بدر فسأل ربه ان يعطيه ما قالوا فانشق القمر فرقتين و رسول الله ينادي يا فلان يا فلان اشهدوا و عن جبير بن مطعم انشق القمر علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله حتي صار فرقتين علي هذا الجبال فقال ناس سحرنا محمد فقال رجل ان كان سحركم فلم يسحر الناس كلهم و رواه القمي عن الص عليه‌السلام بنحو اخر و فيه ما فيه قال في المجمع و انما ذكر سبحانه اقترتب الساعة مع انشقاق القمر لان انشقاقة من علامة نبوة نبينا و نبوته و زمانه من آيات اقتراب الساعة پس معلوم شد كه حضرت ختمي ماب در قبال طلب كفار شق قمر فرمود و آن را معجزه‌ي خود قرار دادند اين بود كه بعد از وقوع اين واقعه باز كفار حمل بر سحر نموده سحر مستمر گفتند و خداوند در مقام توبيخ فرمود و ان يروا اية يقولوا سحر مسمر در اين صورت مكشوف مي‌شود كه انشقاق قمر آيت معجزه‌ي بود كه خداوند بر حسب مسألت آن جناب اجابت فرمود و اينكه فرموده‌اند استدلال به احاديث روايات در اثبات به معجزات پيغمبر آخرالزمان واضح البطلان است زيرا كه بايد احاديث را رد به قرآن نمود اگر مطابق است مقبول و الا مردود است كلامي است غريب ادعائي است عجيب زيرا كه در احاديث در صورتي است كه عرض بر قرآن شود در صورت منافات با مضمون قرآن مردود است چنانچه خود مستدل صريح بدان فرموده و منافاة در صورتي است كه در قرآن فرموده باشند شق قمر و اخبار [ صفحه 38] از مغيبات خارق عادت و معجزه و دليل بر نبوت نبي نيست و مضمون احاديث اين باشد كه اينها معجزه و آيت نازله از جانب خدا است حالا مستدل بفرمايد در كجاي از قرآن چنين مطلبي مسطور است تا منافات بين مضمون قرآن و احاديث معلوم و موجب رد احاديث گردد نهايت اين است كه چون جميع فصحا و بلغاء به اعجاز قرآن اعتراف و اذعان نمودند و نبوت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله مكشوف گرديد براي پيغمبر صلي الله عليه و آله نبود كه هر ساعت از درگاه كبريائي بر وفق مسئول خصم تمناي آيتي جديده نمايد تا موجب نزول عذاب گردد ولي در پاره‌ي از مواضع نيز اجابت مسئول آنها فرمودند تا بدانند غير از قرآن نيز داراي معجزات باهرات و آيات ظاهرات هستند عبدالله بن مسعود و انس بن مالك و حذيفه‌ي يماني و ابن‌عباس و جبير بن مطعم و عبدالله عمرو جمهور اهل سير نقل كرده‌اند كه ابوجهل و يهودي ديگر شبي به حضرت رسول صلي الله عليه و آله رسيدند و آن شب چهاردهم ماه بود و قمر به مرتبه بدر رسيده ابوجهل گفت اي محمد (ص) بروفق دعوي خود آيتي بما بنما والا سرت را به شمشير بر دارم فرمود چه مي‌خواهي ابوجهل به آن يهودي گفت كه چه چيز است كه فعل آن متعذر باشد و از تحت قدرت بشر بيرون و بر چپ و راست خود نگريست و در اين باب انديشه مي‌كرد يهودي گفت محمد ساحر است و آنچه از او صادر مي‌شود در ما تاثير نمي‌كند ابوجهل گفت اي محمد ماه را براي ما بشكاف آنگاه دعا فرمود و انگشت سبابه را بر آورد و اشاره به ماه كرد و ماه را به دو نيم ساخت كه يك نيم آن به جائي بماند و نيمي ديگر به طرف ديگر رفت و زماني چند به اين هيئت بماند پس ابوجهل گفت آن را ملتئم ساز آن حضرت اشاره فرمود هر دو نيمه به هم پيوسته شدند يهودي ايمان آورد ابوجهل پر جهل گفت چشم ما را به سحر بسته است و به جهت آن قمر را منشق نموده از جماعت مسافران كه از اطراف آفاق برسند بپرسيم تا ايشان امشب انشقاق قمر را ديده‌اند يا نه چون از آينده و رونده پرسيدند همه جواب دادند كه ما ماه را به دو نيم ديديم در فلان شب و با وجود اين معجزه‌ي باهره ابوجهل لعين ايمان نياورد و آن را حمل بر سحر كرد و كفار قريش نيز تابع او شده گفتند سحركم پس حق تعالي فرستاد و اين يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر و اين آيه دال است به اينكه ايشان قبل از اين آيه آياتي مترادفه و معجزات متتابعه از آن حضرت مشاهده كرده بودند بعد از آن مي‌فرمايد و كذبوا و اتبعوا اهواءهم و اگر انشقاق قمر در مقام ابراز اعجاز نبود از تكذيب و اعراض ذكري نمي‌فرمود و ادعاء اينكه معجزه همان كلمات نازله‌ي از جانب خدا است و بس بي معني است زيرا كه پيغمبران سلف مثل موسي عليه‌السلام به القاء عصا و تحويل به حيه تحدي فرمود و حضرت عيسي عليه‌السلام به احياء موتي و ابراء اكمه و ابرص و هكذا ساير انبياء بلي چون پيغمبر آخرالزمان اشرف و افضل از جميع پيغمبران بود خداوند معجزه‌ي باقيه كه ابدالدهر باقي و در دست امت آن حضرت بماند به او عطاء فرمود بر فرض كه منحصر به همان قرآن مجيد بود اعجاز قرآن و خارج بودن از قدرت بشر اتيان به مثل آن محقق و معلوم گرديد و اهل لسان بلكه فصحاء و بلغاء آن زمان بدان اذعان نمودند اين بود كه بعد از عجز حمل بر سحر نمودند حالا اين كلمات جديده كه بدان تمسك مي‌جويند از چه راه آن را معجزه مي‌دانند بيان فرمايند تا معلوم شود اتيان به مثل مي‌نمايند يا نه و الا همه كس مي‌تواند سطري چند به لهجه‌ي عرب به هم ببافد فصيح و بليغ نيست نباشد بر حسب قواعد مغلوط و غير سليس است باشد قبول جماعتي از دونان كه از هر كدام سؤال كني از چه راه فهميدي اين كلمات منزل از خدا است از عهده‌ي جواب بر نيايند دليل نيست و حال اينكه در كتب اخبار مسطور است كه با قائم آل محمد است معجزات جميع انبياء و مسلما مراد اين است كه آن معجزات را در زمان ظهور ظاهر مي‌فرمايد و حجت خود را تمام مي‌فرمايد نه اينكه داراء هستند و در پرده استتار مي‌ماند

استدلال بر اينكه بزرگان بهائيت اهل استدلال هستند

اشاره

فاضل بهائي فرموده‌اند مكرر اكابر امت بهائيه از رؤسا و بزرگان ملك و ملت در مجالس مناظرات [دعوت] نموده‌اند [ صفحه 39] كه مجلسي منعقد نمايد و بنصفت وعدل در مطالب اين ظهور نظر فرمايند و اگر اخيرا منتهي طلب معجزه شد متفق گردند و بروفق امم ماضيه اعلان نمايند تا حق از باطل معلوم شود و ثابت از زائل ممتاز گردد و اختلاف و تفرقه از بين امت زوال يابد انتهي

جواب

عرض مي‌كنم كه اگر جناب مستدل راست مي‌فرمايند چرا رئيس و مؤسس اين قانون در مجالس مناظره‌ي اصفهان و آذربايجان كه براي تحقيق اين امر خطير انعقاد يافت اظهار معجزه و كرامات نفرموده خود را ملزم و مفج فرمودند جاي اظهار معجزات همان مجلس منعقد در تبريز بود كه علماء ملت حاضر و اولياء دولت ناظر اولامر و زمان احكام و اتقان بود خود نقطه‌ي اولي ادعاء دارائي اعجاز نفرمودند فوالذي نفسي بيده كه خود اين عبد از يكي از اعاظم و اكابر اين امت كه در حقيقت قوام امر اين طائفه در اين حدود منوط به وجود و توجهات آنها است و پدر بزرگوار آن شخص از علما و حكماء و صاحب فهم و فراست و مدتها با نقطه‌ي اولي معاشرت داشت بلكه در ظل تربيت آن بزرگوار نشو و نما نموده بود سؤال نمودم كه پدر عالي مقدار شما در اين مدت معاشرت معجزه‌ي و خرق عادتي از نقطه‌ي اولي ديده و براي شماها كه از اعاظم و اكابر پيروان باب هستيد نقلي نموده جواب دادند زمان معاشرت پدرم با نقطه‌ي اولي كه ادعائي ننموده بودند پس از چندي كه اين صدا بلند شد پدر بزرگوارم از حضرت باب طلب معجزه نموده بودند فرموده بودند سواي كلمات هيچ ندارم پس در صورتي كه خود نقطه‌ي اولي بالصراحة بفرمايند من داراي معجزه نيستم از اكابر بهائيه چنين ادعاء البته زيبنده نيست و چه قدر شباهت دارد به حال آن مريد كه بيان نمود مراد من شبها به عرش عروج مي‌فرمايد از مرادش پرسيدند فلان شخص مريد چنين كرامتي براي تو قائل است در كمال وحشت و دهشت انكار و مريدش را تكذيب نمود ثانيا از آن مريد سؤال كردند كه مراد تو اين امتياز براي خود قائل نيست زبان به هرزه درائي و دشنام مرادش دراز كرده الفاظ خشنه‌ي مستهجنه بر زبان راند كه خودش نمي‌داند به عرش مي‌رود من عالمم كه همه شب در عرش خداوند حاضر و مورد الهامات است

استدلال به ظهور خداوند بر علي محمد باب (مظهريت) و جواب از آن

ميرزا ابوالفضل بهائي مي‌فرمايد مقاله ثانيه در جواب شبهات شيخ واحدا بعد واحد قبل از شروع در اين مقاله معروض مي‌دارم كه اگر در آن مقال گاهي اشاره شد كه مجوس و يهود و يا بوديه و هنود چنين و چنان اعتقاد نموده‌اند مقصود تمثيل است نه اهانت زيرا كه اهل بهاء اصول اديان موجوده را جميعا چنانكه در طي دليل تقرين تفسير شد شرايع الهيه مي‌دانند و لذا جميع را محترم و مفخم مي‌شمارند به خلاف مذاهب منشعبه از اين اديان كه اين نتائج اغراض ملكيه و اثر افكار سياسيه مي‌دانند و ظهور اين اختلافات را منافي اصل وضع ديانت و مضر هيئت اجتماعيه بشريت مي‌شمارند و اين مسأله غامضه در طي جواب مشروح خواهد گشت و به عون الله تعالي فرق و تفاوت آثار دينيه و مذهبيه واضح و مكشوف خواهد گشت فاضل بهائي كلام جناب شيخ الاسلام را نقل و رد مي فرمايند جناب شيخ نوشته‌اند محقق است كه هيچ شيئي بي ظهور تجلي سلطان حقيقي موجود نيست و همه‌ي ممكنات و مخلوقات حاكي از ظهور آن نور معنوي است و اين را تجلي عام مي‌نامند و لكن در ميان تجليات ارضي تجلي خاص براي نوع انسان و از افراد ايشان تجلي اخص و اكمل براي مظاهر شمس حقيقت كه عبارت از انبياء و اولياء باشند ثابت و مبرهن است ولي مقام نبوت چونكه بلاواسطه‌ي بشر مظهر پرتو انوار ازليه است فوق از مرتبه‌ي امامت است كه اخذ فيض از مبدء فياض بالواسطه مي‌نمايد پس كسي كه ادعاء مظهريت كند يا بايد مرتبه‌ي نبوت داشته باشد يا مرتبه‌ي امامت بنابراين با كمال توقير سؤال مي‌رود كه كدامين اين مقامها را به مؤسس اولي (سيد باب) و كدامين مقام به مكمل و يا مؤسس ثاني جناب بهاء مختص است اگر مقام سيد باب مهدويت است چرا آن جناب با اينكه مي‌بايست ظاهرا و باطنا غلبه‌ي تامه [ صفحه 40] داشته باشد و روي زمين را از ظلمت و كفر پاك كند به آن درجه مقهور و مغلوب گرديد و به اين ايراد و شبهه‌ي ما دليل او رد احوال فاجعه‌ي ائمه‌ي پيشين درست نمي‌آيد زيرا كه در حق ايشان هرگز وعده‌ي غلبه و تسلط تام نداده‌اند بلكه بالعكس در حق هر يك از ايشان خبر مظلوميت و شهادت داده‌اند چنانچه از حضرت رسالت در اين باب مرارا اشاره شده است به خلاف قائم عليه‌السلام كه اخبار كثيره و احاديث متواتره در حقش بر عكس حال اولين است يعني غلبه‌ي تام و تسلط عام است انتهي

استدلال به اينكه لفظ امام و نبي يكي است

اشاره

كلام الشيخ ميرزا ابوالفضل بهائي در جواب جناب شيخ الاسلام نوشته‌اند در اول گردباد مناظرت و اعصار مخاصمت فيما بين حضرت شيخ‌الاسلام و مناظر ايشان در اين مسأله ارتفاع يافته كه حضرت شيخ بر وفق مصطلحات عوام شيعه گمان كرده‌اند كه رتبه‌ي نبوت و امامت قسيم يكديگر است يعني نبي كسي است كه بلاواسطه كسب فيض از مبدء فياض نمايد و امام نفسي كه به توسط نبي مكتسب اين فيوضات گردد و از اين مقدمه استنتاج فرموده‌اند كه مظهر امر الله يا بايد به نبوت موسوم گرد يا امامت و بر اين قضيه متفرع داشته‌اند سؤال از اين مطلب را كه به اعتقاد اهل بهاء نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي جل ذكرهما و عز اسمهما داراي كدام يك از اين دو رتبه‌اند و مدعي كدام يك از اين دو مرتبه و جناب مناظر ايشان در جواب مذكور داشته‌اند كه اين مقدمه‌ي كه شما فرموده‌ايد مدعي مظهريت يا بايد ادعا نبوت داشته باشد يا امامت بر چه اساس مبني است و بر چه اصل متاصل زيرا كه استنتاج نه در كتب الهيه مذكور است و نه از مظاهر قدسيه ماثور و به عينه اين سؤال حضرت شيخ به آن مي‌ماند كه آقا محمد مهدي كلباسي در مجلس معتمدالدولة حكمران اصفهان از نقطه‌ي اولي سؤال نمود كه شما مجتهديد و يا مقلد حضرت شيخ از اين انتقاد به غايت آشفته گشته و از لوازم ادبي كه در اول رساله‌ي اولي رعايت فرموده‌اند در رساله‌ي ثانيه انحراف جسته و به جاي آنكه جوابي موافق قواعد علميه مرقوم دارند به كلمات خشنه و كنايات غليظه كه نگارنده از ايراد آن حفظا لمقام الكتابة و الخطابة صرف نظر نمود اكتفا نموده‌اند و در مقام اتيان دليل پس از تطويل و تفصيل به اين عبارت كه اين حقيقيتي است كه احدي از هم مذهبان من نمي‌توانند انكار نمايد كفايت فرموده‌اند و چون مقصود اين عبد مجادله و انتقام در كلام نيست بل مقصود بيان حقيقت است لهذا به مأخذ اين الفاظ رجوع مي‌نمائيم تا معني حقيقي اين الفاظ و موارد استعمال آن معلوم گردد و اساس صحت و بطلان و اعتدال و طغيان طرفين واضح و روشن گردد بر ارباب علم واضح است كه اين مسأله از مسائل فلسفيه و يا رياضيه و يا فلكيه نيست كه به براهين عقليه و قياسات منطقيه و يا به ادله حسيه استدلال شود بل از مباحث الفاظ است كه مدرك صحت و سقم موارد استعمال آن صحف سماويه است و كتب لغويه و چون به قرآن شريف نظر نمائيم به صراحت معلوم مي شود كه حق جل جلاله لفظ امام را بر انبياء اولي العزم اطلاق فرموده است چنانكه در اين آيه‌ي مباركه بر حضرت ابراهيم عليه‌السلام اطلاق فرموده است قوله تعالي و اذا بتلي ابراهيم ربه به كلمات فامتهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين تا آنجا كه مي‌فرمايد امام بر اشخاص و كفار نيز اطلاق شده و بالجملة از آنچه گفته شد به صراحت معلوم توان داشت كه لفظ امام بر پيغمبران اطلاق شده و بنا بر مصطلح قومي مخصوص امام را نائب رسول انگاشتن و مناظر بهائي را كه محدود به آن اصطلاح نيست به قبول آن مجبور داشتن بناي فاسد است و اساس بدون قواعد چنانكه مناظر بابي گفته عينا شبيه است به سؤال كلباسي از نقطه‌ي اولي كه شما مجتهديد يا مقلد تا آنجا كه مي‌فرمايد سؤال كلباسي از اجهاد و تقليد از خرافت است و جهالت انتهي كلام الفاضل البهائي

جواب

اين بنده ذليل عرض مي‌نمايد از حق نگذريم مستدل جز مكابره و مجادله و زيادتي حجم [ صفحه 41] كتاب مقصودي نداشته اما سؤال مرحوم آقا محمد مهدي كلباسي قدس سره از نقطه‌ي اولي كه شما مجتهديد يا مقلد گناهي نيست كه فاضل بهائي با بزرگاني گستاخي نموده نسبت جهالت و خرافت به ايشان دهند بزرگش نخوانند اهل خرد كه نام بزرگان به زشتي برد سيد علي محمد باب بدو امر جز بابيت امام عصر عجل الله فرجه به ظاهر ادعائي نداشت اگر مكنون خاطرشان نيز غير از اين بود اظهاري نمي‌فرمودند مگر نزد چند نفر از تبعه‌ي خودشان و اينكه منوچهر خان معتمدالدولة ايشان را از شيراز احضار نمود براي اين بود كه مي‌تواند شد شخصي در غيبت كبري درك خدمت امام عليه‌السلام نمايد اگرچه ماها قائليم كه زمان غيبت كبري به طور شناسائي كسي به حضور مبارك حجة الله ارواحنا فداه مشرف نمي‌شود خلاصه اينكه بيش از اين ادعاء به گوش علماء اصفهان نرسيده بود اين بود كه مرحوم كلباسي از اجتهاد و تقليد سؤال فرمودند بعد از اينكه ادعاء مقامات فؤاديه نمود مرحوم فاضل نوري اعلي الله مقامه كه در علم حكمت و كلام بحري مواج بود فرمود در اين مقام حق مناظره و گفتگو با من است و سؤالاتي نمود نقطه‌ي اولي جواب فرمودند كه بايد اين مسأله را مفصلا بر نگارم و به رشته‌ي تحرير آرم فرمودند خواهيد شفاها بيان فرمائيد خواهيد بر صفحه برنگاريد اخرهم بطفره گذشت و علم و مقامي ظاهر نگشت اين بود كه اجلاء علماء بلده‌ي اصفهان بعد از آن مجلس ديگر اعتنائي نفرمودند خاصه اينكه در جواب و سؤال از اجتماع امر و نهي فرمايشاتي فرمودند كه معلوم شد از علم بهره‌ي ندارند و اما فرمايش جناب شيخ الاسلام كه آيا نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي مدعي نبوتند يا داراي مقام امامت به موقع خود است و كفري نفرموده‌اند در اصطلاح متشرعه كسي كه از جانب خدا ادعا رياستي نمايد به غير از رتبه‌ي نبوت يا امامت اسمي ندارد و اينكه امامت را قسيم نبوت قرار داده‌اند بدعتي نگذاشته‌اند بلي امامت قسيم نبوت است زيرا كه هاديان طريق كه از جانب رب الارباب خبر دار مي‌شوند به عنوان كلي بر سه گونه اند يا اين است كه خبردار مي‌شوند و ماذون نيستند غير را خبردار نمايند و مبعوث بر نفس خودند يا تجاوز مي‌نمايند اما دين جديد و كتاب تازه‌ي ندارند مانند لوط عليه‌السلام كه تابع شريعت ابراهيم عليه‌السلام بود و شريعت تازه‌ي نداشت بلكه شريعت حضرت ابراهيم عليه‌السلام را به مرد و مي‌رسانيد و برخي ديگر از انبياء بني‌اسرائيل كه خلق را به شريعت موسي عليه‌السلام دعوت مي‌نمودند آن شخص را نبي مي‌نامند يا اين است كه او را دين و آئيني و كتابي هست و او يا مبعوث بر كل است كه خاتم است يا مبعوث بر بعض است و آن را رسول مي‌گويند يا حافظ شريعت رسول است و مخفي نيست كه رسالت فوق نبوت است و امامت نيز فوق نبوت است اين بود كه حضرت ابراهيم عليه‌السلام بعد از وصول به درجه‌ي نبوت و رسالت استدعا رتبه‌ي امامت نمود بقوله تعالي و اجعلني اماما پس چنانكه يك شخص مي‌تواند كه هم نبي و هم رسول باشد مي‌شود امام نيز باشد كه سه شرافت در او جمع شود و مي‌شود كه به وصف امامت مخصوص باشد و نبي و رسول نباشد مع هذا و رتبه‌ي او فوق نبي و رسول باشد غير خاتم باشد زيرا كه عدم اتصاف به آن دو وصف نبوت و رسالت به جهات خارجيه است مانند ختم شدن وصفين به حكم و تقدير خداوندي به حضرت خاتم الانبياء نه به اعتبارعدم ترقيات معنويه مثل ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام و اوصياء سيد مختار كه به اعتقاد شيعه همگي دوازده نفر اوصياء طاهرين افضلند از جميع انبياء و مرسلين غير از حضرت سيد المرسلين صلي الله عليه و آله اجمعين يا اينكه نبي و رسول نيستند اما نه اينكه به درجه‌ي انبياء و رسل نرسيده‌اند بلكه به سبب ختم شدن آن دو وصف است به جانب خاتم الانبياء و كيفيت خبردار شدن هر يك از نبي و رسول و امام از جانب اقدس الهي موافق اخبار وارده‌ي از ائمه‌ي طاهرين عليهم‌السلام بدين نهج است و از آن فرقي ديگر مابين هر سه قسم ظاهر مي‌شود نبي آن است كه مطلب را در رؤياي صادقه به او مي‌نمايند [ صفحه 42] و صدائي هم به گوش او مي‌آيد كه مدعي را بر او مي‌خواند اما معاينه ملك را نمي‌بيند و رسول آن است كه آنها را دارد علاوه ملك را هم مي‌بيند و امام صدا از او مي‌شنود اما مغاينه ملك را نمي‌بيند در خواب هم نمي‌بيند و چندين حديث در كافي مميز مضمون وارد است و اما آنچه در تفسير سوره‌ي انا انزلناه وارد است كه در شب قدر ملائكه بر حجت زمان نزول مي‌نمايد و مقدرات عرض مي‌نمايد شايد مراد اين باشد كه نزول مي‌نمايد و آوازشان را امام عليه‌السلام مي‌شنود اما معاينه خود را نمي‌نمايند و اينكه خداوند متعال بر وفق مسئول حضرت ابراهيم عليه‌السلام رتبه‌ي امامت را به آن جناب عطاء فرمود و اني جاعلك اماما فرمود نه از باب عنوان نبوت بود كه مستدل ايراد نمايد كه لفظ امام بر نبي اطلاق شده بلكه چون علاوه بر مقام نبوت داراء مقامات گرديد به اين اسم موسوم گرديد پس لفظ امام بر نبي من حيث هو نبي اطلاق نشده از همه‌ي اينها گذشته اين ايراد مناظر بهائي بر جناب شيخ الاسلام وجها من الوجوه وارد نيست كه چرا عرض كرده‌اند اين دو ظهور آيا مدعي نبوت بودند يا امامت زيرا كه در اصطلاح متشرعه مدعين رياست از جانب خدا يا نبي است يا امام حالا اصطلاح بهائيان غير از اين است چه ضرر به سؤال و جواب حضرت شيخ الاسلام دارد چنان تصور فرمايند كه حضرت شيخ فرموده‌اند اسم داعي از جانب خدا هر چه هست باشد يا نقطه‌ي اولي يا جمال اقدس ابهي يا رب اعلي چنين شخصي هرگاه مدعي رياست و مطاعيت باشد بر ما لازم نيست او را اطاعت نمائيم مگر اينكه صدق دعوي او را بفهميم و ما صدق او را نمي‌فهميم مگر اينكه علامت و نشانه‌ي با او باشد كه از اتيان به مثل آن ديگران عاجز باشند و آن نيست مگر اظهار معجزات و خرق عادات خواه اعجاز به كلام باشد يا احياء اموات يا ابراء اكمه و ابرص يا تحويل حيه به عصا يا غير اينها ولي از اين دو ظهور كلامي كه ادناي ناس از اتيان به مثل آن عاجز شده باشند ديده نشده بلكه همه كس يعني هر كه في الجمله ارتباطي به كلام عرب و مصطلحات قوم داشته باشد هزار درجه از اين بهتر و صد هزار مرتبه از آن بالاتر مي‌تواند بياورد نه داراي موازين فصاحت است نه مشتمل بر عناوين بلاغت نه حكمتي در آن بوديعه گذاشته‌اند كه بر السنه‌ي سابقين احسن و اتقن از آن جاري نشده باشد نه عرفاني در طي آن انباشته‌اند كه از عترت طاهره گذشته اقوي و اسد از آن در كلمات عرفاء تابعين ملت بيضاء محمديه صلي الله عليه و آله يافت نشود خلاصه‌ي اينكه ادعاء چنين رتبه‌ي كبري و مرتبه‌ي عليا نمودن و دليل بر صدق خود را كلماتي چند قرار دادن كه نه از حيث بلاغت و فصاحت امتيازي دارد و نه از جهة تركيب و سلاست اعتباري نه بر حسب قواعد نحويه صحيح است و نه به مقتضاي قوانين صرفيه متين همه‌ي علماء بلكه پست‌ترين طلاب بهتر و برتر از آن را مي‌توانند آورد از خرافت و جهالت است يا سؤال نمودن جناب شيخ كه نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي مدعي رتبه‌ي نبوتند يا امامت حالا بنده از جناب شيخ عرض مي‌كنم اسم اين دو بزرگوار هر چه بخواهيد بگذاريد نبي يا امام رب اعلي يا جمال اقدس ابهي مدعي چه مقام و خود را داراي چه شأن و امتياز مي‌دانند هر كس از جانب خدا مدعي رياست عامه‌ي مطلقه است و خود را نافذ القول و مطاع مي‌داند تا امتياز و اختصاصي كه در ساير افراد ناس يافت نشود با او نباشد چگونه مخلوق به اطاعت و انقياد او مي‌توانند گردن نهند و پيغمبر ثابت النبوة صلي الله عليه و آله را معزول دانند نه هر كه چهره بر افروخت دلبري داند استدعاء دارم كه از اين گناه جناب شيخ الاسلام كه سؤال فرموده‌اند نورين نيرين مدعي رتبه‌ي امامت بودند يا داعيه‌ي مرتبه‌ي نبوت دارند فعلا چشم بپوشند و در نكوهش و سرزنش آن جناب نكوشند مقام خود را با دليل اظهار و صدق و حقانيت خويش را با برهان آشكار فرمايند تشنه اي را سيراب گرسنه‌ي را كامياب كوري را بينا ناتواني را توانا فرمايند تا احكام ايشان را مطاع و اوامرشان را لازم الاتباع دانيم و الا باب ادعاء مفتوح است خداوند متعال همه كس را قدرت بر تكلم داده اظهار علم و عرفان يا لغو و هذيان هر كه در سخن [ صفحه 43] صحيح سفت پذيرفته است هر كه هزل و هذيان گفت نزد ارباب عقول عاطل و ناپسنديده مميز كلام خوب و صراف بيان مرغوب عارفين به اصطلاح ولسانند حضرت ختمي مرتبت كه قرآن را به خدا منسوب و به دان تحدي فرموده معجزه‌ي خود قرار داد فصاحت و بلاغتي تازه تاسيس نفرمود به همان لسان متداول كه در دست اهالي آن قرن بود و دانائي آن را اسباب و سرمايه‌ي افتخار و مقدمه‌ي و پيرايه‌ي اعتبار دانسته انشاءات و انشادات خود را بر كعبه مي‌آويختند و برهم گنان تفاخر مي‌فرمودند تكلم و همه‌ي فصحا و بلغاء از اتيان بمثل آن عاجز فرمود و حال اينكه بعضي از سور را آن قدر كوتاه كرد كه تخمينا معادل شش هفت كلمه‌ي يا نصف سطر بيشتر نشد مثلا سوره‌ي قل هو الله احد زياده‌ي از شش هفت كلمه‌ي نيست و مجموع مفردات آن كلمات متداوله‌ي عرب و كثيره الدوران بر السنه‌ي ايشان بود و مع ذلك عاجز شدند از اتيان به نصف آن بلكه يك آيه‌ي از آن و حال آنكه در از اوان ايشان را به جز فن فصاحت و علم بلاغت افتخاري نبود بلكه كمال نزد ايشان منحصر در آن بود ديگر نتوانستند ظاهر سازند كلمات فصيحه‌ي و اشعار افصح فصحاء خود را مانند امرؤا لقيس و نظراء آن كه همگي مشهور آفاق بودند ديگر بهتر از اين چه كه كار به آنجا رسيد كه صاحبان فن فصاحت و بلاغت و عالمان به جميع لغات عرب با آنكه به غير از لغت عرب حرفي نمي‌دانستند و به جز آن لغت تكلمي نمي‌توانستند از تفوه به پنج كلمه‌ي كه همه‌ي مفردات آن از لفظ الله واحد و صمد و لم يلد و لم يولد و كفوه كه مستعمل اغلب اوان و كثيرة الدوران بر زبان همه ايشان بود عاجز آمدند ديگر سبب عجز هر چه هست خوب است

استدلال به اينكه در ظهور مظاهر امر الله عالم ديانت لباس جديد مي پوشد

اشاره

بعد اللتيا والتي مستدل بهائي اتماما لمقصودهم فرموده‌اند چون در ظهور مظاهر امر الله عالم ديانت لباس جديد مي‌پوشد و جميع اشياء از شرايع و آداب و عوائد و سنن و القاب متبدل و متجدد گرديد لهذا اسماء حسني و القاب عليا كه خاصه‌ي امرالله است نيز جديد و بديع گرديد مثلا بني‌اسرائيل به ظهور مسيح موعود بودند و جز لفظ مسيح بر آن موعود محمود اطلاق نمي‌نمودند و ابدا مقام شارعيت و رسالت به حضرتش منسوب نمي‌داشتند و چون شمس جمال عيسوي از افق اراضي مقدسه طالع شد ابدا به القاب مرغوبه‌ي يهود اعتناء نفرمود و ابدا در بين نصاري به مصطلحات متداوله‌ي بين بني‌اسرائيل از قبيل نبوت و نيابت معروف نگشت بل به لقب كلمة الله و روح الله كه هرگز معهود يهود نبود مذكور و مشهور شد و هكذا حضرت رسول صلي الله عليه و آله به لقب كريم و اسم عظيم خاتم الانبياء و خاتم النبيين كه هرگز به خاطر يهود و نصاري خطور ننموده بود موسوم و معروف گشت كذا در ظهور نقطه‌ي اولي در حيني كه اهل اسلام جز لقب قائم و مهدي نمي‌دانستند حضرتش به امر الله و اذنه به القاب فخيمه‌ي باب و نقطه‌ي اولي و رب اعلي امتياز و اشتهار يافت لهذا اتباع از حضرت وجود مقدسش را جز به اين القاب نمي‌خواندند و حضرتش را به وصف امامت و نبوت موسوم و موصوف نمي‌دانند و يوما فيوما القاب كريمه در عالم انتشار و اشتهار يابد و احدي بر منع و دفع ان قادر نگردد سنة الله التي فدخلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا

جواب

اين بنده عرض مي‌نمايد اگر عرض كنم فاضل بهائي اين قدر بي ربط و عاري بوده‌اند كه ميانه‌ي اسماء و القاب و نعوت و اوصاف فرقي نگذاشته‌اند شايد از قانون ادب بيرون باشد آيا مسيح و كليم و خاتم النبيين و خاتم الانبياء از اسماء مقدسه‌ي اين مظاهر محترمه‌اند يا از اوصاف وجودات مقدسه شكي نيست كه آن وجودات محترمه به واسطه‌ي دارائي آن صفات به اين اوصاف موصوف گرديدند نه اينكه بدون ملاحظه‌ي معني تحت اللفظي محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله را خاتم النبيين خواندند و حضرت عيسي را مسيح و روح الله و جناب موسي را كليم الله بلكه چون بر حسب اخبار پيغمبران سلف و فرمايش خود آن جناب پيغمبر و صاحب شرعي تا قيام قيامت به حكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين نخواهد آمد به خاتم النبيين موصوف گرديد و حضرت موسي به واسطه‌ي تكلم با ذات يگانه‌ي خداوندي [ صفحه 44] در طور به وصف كليم الله ستوده گرديد و حضرت عيسي به واسطه‌ي احياء موتي يا دميدن روح الله كه جبرئيل است در جيب مريم به روح الله معروف شد و هر گاه العياذ بالله بگوئيم من غير قصد اين كلمات بر زبان مظاهر امر الله از قول خدا جاري گرديد بايد كافر و خدا را به سخن لهو نسبت دهيم سبحان الله هذا بهتان عظيم پس شكي نيست كه از روي قصد و شعور اين اوصاف براي مظاهر امر الله برقرار گرديده و معني حقيقي لغوي آن معلوم است هرگاه قرينه‌ي صارفه از معني حقيقي در قرآن است كه ما كه اهل عرف و اصطلاحيم بر آن آگاه نيستيم بلكه ائمه‌ي دين ما كه اهل البيت و اعرف و ادري بما في البيت هستند بر آن مطلع نشده يا شده و بيان نفرموده و علم آن را براي اين دو ظهور وديعه و ذخيره گذارده‌اند بفرمايند آن قرينه‌ي صارفه كجا است بيان فرمايند تا مستحضر شويم و هرگاه بنابر تاويل است و ادعاء فرمايند معني خاتم النبيين اين است كه عن قريب بعد از آن وجود مبارك باب و بهاء خواهد آمد و هيچ اعتناء به ظهور الفاظ و حجيت آن ندارند جناب فاضل بهائي از كجا فهميدند كه مراد باب و جمال اقدس بها به اصطلاح خودشان از اين فرمايشات كه ما از جانب خدا آمده‌ايم خلق را از وادي ضلالت به شاهراه هدايت كشانيم ظاهر معني آنها باشد شايد مرادشان اين بوده است كه ما دست به دست يكديگر كرده‌ايم كه مخلوق خدا را گمراه نمائيم و به نار ابدي مبتلا سازيم بلكه اگر پيروي از پيروان نقطه‌ي اولي و جمال اقدس بهي ابهي از جاهلي از اهالي اسلام بپرسند كه خداوند باب را رب اعلي خواند و بها را جمال مبارك اين اسباب امتياز است جواب بدهد بعد از اينكه ظهور لفظي حجت نيست شايد معني رب اعلي خداي دروغ گويان باشد و مراد از جمال مبارك طرار و نادان چه ايراد بر او توان نمود شك نيست كه اگر اين جسارت را ارتكاب نمايد چنانچه بهائيان كردند نسبت بغض و عداوت و حسد و ملعنت به او مي‌دهند او را يهود امت مي‌خوانند و در عداد كفار قريش و يهودي بني قريظه‌ي مي‌شمارند هرگاه رؤسا ملت احمديه صلي الله عليه و آله او را از اين مزخرفات ممنوع سازند و بگو اي احمق چرا رب اعلي و جمال ابهي را به كذاب و طرار تاويل كردي خواهد گفت به همان دليل كه بهائيان خاتم النبيين را در معني تحت اللفظي حقيقي استعمال نكردند آيا خداوند در قرآن قرينه‌ي صارفه از معني حقيقي آورده و به غير از آنچه مصطلح عرب است قصد فرموده يا جبرئيل بر بهائيان نازل شده يا ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام كه مبين و مفسر قرآنند چنين فرمايشي فرموده‌اند پس چنانچه اهل بهاء با هواء نفسانيه خاتم النبيين را به غير معني ظاهري حمل فرموده‌اند اگر ما هم اين گونه سخن برانيم گناهي نداريم و حقيقت مجاب مي‌شويم و بايد آنها را به همان عقيده‌ي صحيحه‌ي راسخه واگذاريم آن وقت مترتب مي‌شود بر آن آنچه مي‌شود و در ملك و مملكت خلل پديد مي‌گردد و اسباب اهلاك و انعدام نفوس مي‌شود شايد گناه آن را بر فاضل بهائي بنويسند من آنچه شرط بلاغ است با تو مي‌گويم انتهي ما خطر ببالي في هذا المقام

جواب فاضل بهايي بر عدم غلبه تامه داشتن علي محمد باب

اشاره

فاضل بهائي نوشته‌اند چون از اين جمله كه عرض شد مدعاي اهل بهاء معلوم گشت كه در حق نقطه‌ي اولي و جمال ابهي عز اسمهما معتقد مقام مهدويت و قائميت و شارعيتند جواب حضرت شيخ را مرقوم داريم كه فرموده‌اند اگر مقام سيد باب مهدويت است چرا آن جناب با اينكه مي‌بايست ظاهرا و باطنا غلبه‌ي تامه داشته باشد و روي زمين را از ظلمت ظلم و كفر پاك كند به آن درجه مقهور و مغلوب گردند و بعد شرحي مرقوم فرموده‌اند كه خلاصه‌ي آن اين است كه حال قائم موعود را به سائر ائمه هدي قياس نتوان نمود زيرا كه در احاديث كثيره به ائمه‌ي هدي وعده‌ي مظلوميت داده شده است و ليكن به قائم عليه‌السلام وعده‌ي مظلوميت داده نشد بل به عكس ايشان در احاديث متواتره وعده‌ي غلبه تام و تسلط عام داده شده است و از اين جمله كه جناب شيخ نوشته‌اند معلوم مي‌شود كه مستند ايشان احاديث است و بس اما چون در احاديث نظر نمائيم به صراحت مي‌بينيم كه امر به تمامه بر عكس آني است كه جناب شيخ گمان نموده‌اند زيرا كه از احاديث كثيره به صراحت بر مظلوميت [ صفحه 45] قائم موعود و قتل اصحاب وسفك دماء طاهره و احراق اجساد عليه‌ي طيبه‌ي ايشان وارد شده است و در كمال تصريح حضرت خاتم الانبياء و ائمه‌ي هدي عليهم‌السلام اخبار داده‌اند كه در ظهور قائم عليه‌السلام امتحانات شديده ظهور يابد و مصائب كثيره و صعوبات جسميه معارض و مقاوم آن حضرت و اولياء او شود فقراء ارض به حضرتش اقبال جويند و اكابر و امراء از جمال منيرش اعراض نمايند و فقهاء و علماء به عداوتش كمر بندند و ارباب تجبر و كبرياء بر محاربه‌ي آن موعود موتور يكتا اتفاق نمايند چندانكه ارض از دماء مسفوكه‌ي اصحاب آن جناب رنگين شود و انين و حنين عيال و اطفالشان از اكثر اقطار مرتفع گردد منها مارواه المجلسي في البحار عن فضيل بن يسار و انه قال سمعت ابا عبدالله عليه‌السلام يقول ان قائمنا اذا قام استقبل من جهلة الناس اشد مما استقبله حسين صلي الله عليه و آله من جهال الجاهلية فقلت كيف ذلك قال ان رسول الله صلي الله عليه و آله اتي الناس و هم يعبدون الحجارة و الصخور و العيدان و الخشب المنحونة و ان قائمنا اذ قام اتي الناس و كلهم يتاول عليه كتاب الله و يحتج عليه به ثم قال اما و الله ليدخلن عليهم عدله جوف بيوتهم كما يدخل الحزوا القر

جواب به فاضل بهايي

عرض مي‌شود اولا اين كلمات كفر آميز جناب شيخ الاسلام در سؤال مقام باب و بهاء كه آيا مدعي نبوت بودند يا امامت كه به اين درجه اسباب جهل و خرافت بود با عبارات ديانت آيات فاضل بهائي كه مقام آنها مقام شارعيت و مهدويت است چه تفاوت داشت كه هنگام صدور از جناب شيخ موجب حمق و خراقت بود و زمان جريان بر لسان فاضل بهائي سرمايه‌ي افتخار و علم و درايت مقام شارعيت همان رتبه‌ي رسالت است و عنوان مهدويت همان عناوين امامت تو خواه آن را زنجير خوان و خواه زره چو بفكني زره است و چو بركشي زنجير به اين درجه بر سر يك لفظي كه خودشان ناچار به استعمال مترادف آن شوند و بزرگان را توهين نمودن از قانون ادب و انسانيت دور است نهايت اينكه جناب شيخ نبي و امام گفتند و عالم بهائي شارع و مهدي چه شد كه آن موجب جهل و خرافت گرديد و اين اسباب فضل و درايت حفظنا الله من شرور انفسنا ثانيا اخبار وارده و صادره‌ي از حضرت ختمي مرتبت و اوصياء معصومين تا زمان امامت حضرت عسكري عليهم‌السلام با اينكه به دويست بل ازيد ميرسد تمام به غلبه و قدرت ظاهريه‌ي حضرت مهدي موعود و افتتاح بلاد مثل قسطنطنيه و روم و غيرها رسيده است كه قابل تاويل و توجيه نيست چگونه راضي شده‌اند بفرمايند هرگاه در اخبار تامل شود تمام بر عكس مطلوب جناب شيخ است به طوري كه يك حديث هم در غلبه‌ي تامه‌ي ظاهريه وارد نشده چون بناي اين رساله بر اختصار و فقط مقصود رفع شبهات و نزاع و جدال است در مقام نقل آن نيست كتب اخبار مثل كافي و بحار در دست است رجوع فرمايند و اين سه چهار روايت كه مستدل بدان تمسك جسته اولا مقاومت با آن همه اخبار صريحه ندارد ثانيا بر مطلوب خصم صراحت ندارد و نمي‌توان دويست حديث را از ظاهر خود صرف نمود و نمي‌توان صاحبان ادراك و بصيرت را اغواء نموده از دين و آئين مسلم الحقية برگردانند و فاضل بهائي عبث اين همه زحمت و مرارت متحمل شده يك كتاب استدلالي به دروغ مرقوم دارند اين همج رعا هيچ محتاج به اين گونه استدلالات نيستند خودشان همواره در مقام پيروي باطل هستند خلاصه از مطلب دور افتاديم اين حديث شريف بر مقصود مستدل هيچ دلالت ندارد بر حسب مدلول اخبار و آثار حضرت حجة الله ارواحنا فداه تمام عالم را پر از عدل و داد خواهند فرمود و بر جميع اديان غالب مي‌شود بر طبق معتقد طائفه‌ي حقه‌ي اثنا عشريه اما نه اينكه به محض ظهور ملك بدان حضرت مسلم و بدون جهاد و قتال و سفك دماء مملكت به اصحاب آن جناب مفوض مي‌شود بلكه منوط به قتال و جهاد است جمعي از اصحاب آن جناب نيز مقتول بلكه حاكمي كه از طرف قرين الشرف در مكه معظمه‌ي منصوب مي‌گردد [ صفحه 46] كشته خواهد گرديد و مردم از آن جناب بيزاري جسته او را لعنت مي‌نمايند و مي‌گويند اگر اين شخص از اولاد پيغمبر صلي الله عليه و آله بود به اين درجه بي رحم و بي انصاف نبود بلي مسلم است كه بعد از مجاهدات و مقاتلات به شخصه بر تمام اديان غالب و بر اهالي عالم مسلط مي‌شود ليظهره علي الدين كله و تمام امم را به كلمه‌ي واحده وا مي‌دارد طوعا اوكرها ولو كره المشركون اخرالامر نيز كشته خواهد شد و اينكه در حديث است كه مي‌رسد به او اشد از آنچه به جناب ختمي ماب رسيده صحيح است اگر جهال زمان جاهليت پاره‌ي كلمات ناهنجار بر زبان راندند و بر حضرت ختمي مرتبت تعريضات نمودند چون در جاهليت نشو و نما نموده در ظل تربيت شريعتي نبودند چندان قبيح نبود نه از شريعت خبري و نه از عقل و ادراك اثري بود اما از جماعتي كه در مدت يك هزار و چند سال پاي بند شريعت و از جانب خداوند رادع و مانع داشتند و يدا بيد از ائمه و نواب آنها اوصاف حضرت مهدي موعود را شنيده‌اند كه با غلبه و قدرت تامه ظاهر و مثل آفتاب في وسط النهار حال او مكشوف است باز ايمان نياورده سلب نسب آن جناب نمايند خيلي قبيح و مؤثر است و اقبح و اشنع از انكار جهله‌ي جاهليت است چنانچه هرگاه از مجنون و ديوانه نسبت به شخص بزرگي هرزه‌گي و دشنام شنيده شود به آن درجه دشوار نيست كه از شخص عاقل صاحب مقامي مسموع افتد كما لا يخفي و از تتمه‌ي حديث شريف مقصود معلوم مي‌شود مي‌فرمايد ان رسول الله صلي الله عليه و آله اتي الناس و هم يعبدون الحجارة و الصخور و العيدان و الخشب المنحوتةو ان قائمنا اذا قام اتي الناس و كلهم يتاول عليه كتاب الله و يحتج عليه به اين است كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله علماء آن زمان را كه منكر حضرت حجة الله مي‌گردند به اين درجه توبيخ مي‌فرمايد و از اينكه علماء زمان ما چون بطلان دعوي ظهورين را به ادله و براهين ثابت و آنها انكار نمودند نمي‌توان دليل بر مهدويت شخص مدعي گرفت معروف است هر گردوئي گرد است نه هر گردي گردو هر كه را علماء انكار نمايند نبايد مهدي موعود باشد تاكنون جماعتي اظهار اين منصب جليل و لقب نبيل نموده و تمام محل رد و انكار علماء اعلام شده‌اند پس همگي قائم و مهدي موعود بوده‌اند علاوه در اخبار است كه شصت نفر به دعوي اين امر خطير قيام خواهند نمود و دوازده نفر از آنها از اولاد هاشم خواهد بود و تمام بر باطلند از كجا اين ظهور از همان اشخاص موعوده نباشد و ما بالقطع و اليقين مي‌دانيم كه ائمه ما صادق و مصدقند و تمام اين اخبار به ظهور خواهد رسيد چه بسيار علامات ظهور مبارك حضرت م‌ح‌م‌د بن الحسن عليهماالسلام به ظهور رسيده و من بعدهم بر طبق فرمايشات بزرگان دين خاصه محتومات از آن ظاهر خواهد گرديد ليهلك من هك عن بينة و يحيي من حي عن بينة از جمله احاديثي كه از بدو آغاز گفتگوي نقطه‌ي اولي تاكنون بدان استدلال مي‌جويند حديث معروف لوح حضرت صديقه‌ي طاهره عليهاسلام است كه قدري از آن را مستدلين در كتب استدلاليه‌ي خود مي‌نگارند و از صدر و ذيل آن كه بر خلاف مقصود آنها صراحة دال است تجافي مي‌نمايند اين است آنچه آنها بيان مي‌نمايند

استدلال به احاديثي در مورد ظهور موعود و جواب از آنها

قال الفاضل البهائي و منها ما ورد في كتاب الكافي في اوصاف القائم عليه كمال موسي و بهاء عيسي و صبر ايوب فيذل اولياؤه في زمانه و تتهادي رؤسهم كما تتهادي رؤس الترك و الديلم فيقتلون و يحرقون و يكونون خائفين مرعوبين و جلين تصبغ الارض بدمائهم و يفشوا الويل و الرنة في نسائهم اولئك اوليائي حقا بهم ادفع كل فتنة حندس و بهم اكشف الزلازل و ادفع الاصاروا الاغلال اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المفلحون و چون مضامين اين حديث شريف در كيفيت مصائب وارده بر قائم موعود و اوليا ان طلعت معبود در كمال وضوح و تطبيق در اين ظهور اعظم تحقق يافت به نوعي كه سرهاي شهداء را در واقعه‌ي نيريز به هديه فرستادند و اجساد مظلومين را در مازندران و اصفهان و يزد و تربت خراسان و [ صفحه 47] و سائر بلدان ايران بعد از كشتن و قطعه قطعه كردن سوزانيدند چندان زمين از خونشان رنگين شد و حنين و انين عيال و اطفالشان ارتفاع يافت و مقام امني از شدت هجوم و مراقبت اشرار بر اخيار و ابرار باقي نماند و تا شهادتي باشد بر شرارت اعداء و مظلوميت و حقيقت اولياء و صدق وعود ائمه‌ي هدي جميع اين حوادث در تاريخ داخله و خارجه ثبت گشت لذا اين عبد به ذكر تفضيل و بيان اين حوادث عجيبه‌ي مدهشه نمي‌پردازد داعيا به للاختصار به اين مقدار اكتفاء مي‌نمايد جواب عرض مي‌شود اگر مستدل بهائي تمام حديث را نقل مي‌فرمود شبهه باقي نمي‌ماند كه براي آنها مثمر ثمري نيست زيرا كه در آن لوح مبارك مقدس اسماء جميع اوصياء پيغمبر صلي الله عليه و آله كه به دوازده بزرگوار انحصار دارد ثبت است ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام را يكان يكان به اسم و نسب بيان و مي‌فرمايد كه بعد از انقضاء مدت هر يك امر ولايت و وصايت به ديگري تفويض و ختم مي‌شود به حضرت حجة الله م ح م د بن الحسن العسكري عليهم‌السلام قال جابر رضي الله عنه فاشهد الله بالله اني هكذا رايته في اللوح مكتوبا بسم الله الرحمن الرحيم هذا كتاب من الله العزيز الحكيم لمحمد نبيه و نوره و سفيره و حجابه و دليله نزل به الروح الامين من عند رب العالمين عظم يا محمد اسمائي و اشكر نعمائي و لا تجحد الائي اني انا الله لا اله الا انا قاصم الجبارين و مديل الظالمين و ديان الدين اني انا الله لا اله الا انا فمن وجي غير فضلي اوخاف غير عدلي عذبته عذابا لا اعذبه احدا من العالمين فاياي فاعبد و علي فتوكل اني لم ابعث نبيا فاكملت ايامه و انقضت مدته الاجعلت له وصيا و اني فضلتك علي الانبياء و فضلت وصيك علي الاوصياء و اكرمتك به شبليك و سبطيك حسن و حسين عليهماالسلام فجعلت حسنا معدن علمي بعد انقضاء مدة ابيه و جعلت حسينا خازن وحيي و اكرمته بالشهادة و ختمت له بالسعادة فهو افضل من استشهد و ارفع الشهداء درجة جعلت كلمتي التامة معه و حجتي البالغة عنده بعترته اثيب و اعاقب اولهم علي سيدالعابدين و زين‌الولياء الماضين و ابنه شبه حده المحمود محمد الباقر علمي و المعدن لحكمتي سيهلك المرتابون في جعفر الراد عليه كالراد علي حق القول مني لاكرمن مثوي جعفر ولاسرنه في اشياعه و انصاره و اوليائه انتحيت بعده فتنه عنياء حندس لان خيط فرضني لا ينقطع و حجتي لا تخفي و ان اوليائي يسقون بالكاس الاوفي من جحد واحدا منهم فقد جحد نعمتي و من غير اية من كتابي فقد افتري علي ويل للمفترين الجاحدين عند انقضاء مدة موسي عبدي و حبيبي و خيرتي في علي وليي و ناصري و من اضع عليه اعباء النبوة و امتحنه بالاضطلاع بها يقتله عفريت مستكبريد فن في المدينة التي بناها العبد الصالح الي جنب شر خلقي حق القول مني لا سرنه به محمد ابنه و خليفته من بعده و وارث علمه فهو معدن علمي و موضع سري و حجتي علي خلقي لا يؤمن عبد به الا جعلت الجنة مثويه و شفعته في سبعين من اهل بيته كلهم قد استوجبوا النار و اختم بالسعادة لابنه علي وليي و ناصري و الشاهد في خلقي و اميني علي وحيي اخرج منهم الداعي الي سبيلي و الخازن لعلي الحسن و أكمل ذلك بابنه م‌ح‌م‌د رحمة للعالمين عليه كمال موسي و بهاء عيسي و صبر ايوب فيذل اوليائي في زمانه الي اخره نمي‌دانم عارف به اصطلاح و اهل لسان مي‌تواند حمل نمايد حديث را بر غير از پسر بلاواسطه‌ي حضرت عسكري به هيچ قاعده‌ي بر نقطه‌ي اولي و بر ظهور جمال اقدس ابهي تطبيق مي‌شود يا نه و در لوح مبارك فيذل اوليائي في زمانه مسطور است نه اولياؤه في زمانه پس مراد اولياء خدا هستند كه در زمان امامت حضرت حجة الله كه زمان غيبت است به اين بلا مبتلا شدند مثل شهيد اول و ثاني و غيرهما مگر از اولياء الله نبودند كه آنها را با قبح وجه كشتند و سرهاي آنها را به هديه بردند و ويل ورنه در عيال و اطفالشان پديد آمد مگر شهيد ثالث را به تحريك يكي از اين طائفه ضاله با آن قدر و مرتبت و علم و تقوي در محراب و مصلي در حالتيكه در سجده با خداوند خود در راز و نياز بود شهيد نكردند [ صفحه 48] خلاصه شبهه‌ي كه براي پيروان باب دست داده اين است كه في زمانه را زمان ظهور مي‌دانند و حال اينكه مراد زمان امامت حضرت حجت است و از سنه‌ي دويست و شصت هجري الي زماني كه خداوند متعال ظهور ظاهري آن حضرت را مقدر فرموده است و بعد از آن الي زمان قتل آن جناب زمان آن حضرت است پس با معتقدات شيعه‌ي اثني عشريه هيچ منافات ندارد و براي دعاوي كاذبه‌ي مثمر ثمري نيست قال الفاضل البهائي و منها ما رواه المجلسي في باب سير القائم و اخلاقه في كتاب الغيبة من مجلدات البحار عن بشير النبال قال قلت لابي جعفر عليه‌السلام انهم يقولون ان المهدي لو قام لاستقامت له الامور عفوا و لا يهرق محجمة دم فقال كلا و الذي نفسي بيده لو استقامت لاحد عفوا لاستقامت لرسول الله صلي الله عليه و آله حين ادميت رباعيته و شبح في وجهه كلا و الذي نفسي بيده حتي نمسح نحن و انتم العرق و العلق ثم مسح وجهه و مراد مستدل اين است كه مادام دماء ريخته نشود اين امر منظم نمي‌شود جواب عرض مي‌شود از طائفه اثني عشريه نيز غير از اين عقيده تراوشي ننموده و بر حسب مدلول اخبار معتقدند به اينكه جماعتي كثيره‌ي از منكرين حضرت بقية الله وجمي غفير از اصحاب آن جناب كشته خواهند گرديد تا امر مستقل و دولت حقه غير متزلزل شود بلي معتقديم كه به زودي اين امر منظم و منجز و شرق و غرب عالم در تحت تصرف آن جناب و خدام آستان عرش اياب خواهد آمد اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه قال الفاضل البهائي و منها ما رواه المجلسي ايضاء في البحار عن مفضل انه قال قلت لابي عبدالله عليه‌السلام اني ارجو ان يكون امره في سهولة فقال لا يكون ذلك حتي تمسحوا العرق و العلق و قال ان اهل الحق لم يزالوا منذ كانوا في شدة جواب عرض مي‌شود اولا حديث شريف ظهوري در زمان ظهور ندارد بلكه بيان وقايع زمان غيبت است تا زمان خروج و ظهور و مسلم است كه به سهولت اين امر منجز نمي‌شود اگر مي‌شد چرا بايد حضرت حجة الله ارواحنا فداه يك هزار سال و بيشتر در براري و صحاري به سر برند و امر خود را مكتوم و مستتر بدارند و مجابر... و بنابر وصيت حضرت عسكري عليه‌السلام در بيابان پرريگ و بي آب و علف اقامت فرمايند و معتقدين امام عصر عجل الله فرجه در دست ظلمه گرفتار و مثل شهيدين و غيرهما كشته شوند ثانيا در صورتي كه به زمان ظهور تعبير شود مسلم است به محض اظهار آن همه كس مطيع و منقاد نمي‌گردند و قبل از زمان ظهور و خروج سفياني مقاتلات شديده واقع و در زمان ظهور نيز حاكم منصوب از جانب آن حضرت را در مكه معظمه خواهند كشت تا شمشير كذائي را اظهار و كلمه‌ي واحده استوار شود زمين را پر از عدل و داد فرمايد بعد ما ملئت ظلما و جورا قال الفاضل البهائي و منها ما رواه المجلسي عليه الرحمة في البحار في باب التمحيض عن البزنطي عن ابي‌الحسن عليه‌السلام انه قال اما و الله لا يكون الذي تمدون اليه اعينكم حتي تميزوا و تمحصوا و حتي لا يبقي منكم الا الاندر ثم تلا هذه الاية ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين جواب عرض مي‌شود خداوند فهمي به ماها بدهد كه ادراك نمائيم حديث شريف چه دلالت بر مقصد بهائيان دارد معني حديث شريف پر واضح است كه ظهور حضرت حجت زمان عليه‌السلام معوق است تا امتحانات مقدره‌ي خداوندي تمام غالب مخلوق از دين برگردند و احداث مذاهب جديده‌ي مخترعه كه از جمله‌ي آنها است دعوي مهدويت و قائميت از مثل نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي و خلايق بدون دليل و برهان و بي علامت و نشان بدانها بگروند و از دين حق احمدي و آئين متين محمدي (ص)دست بردارند و مؤمن و منافق ممتاز و اندكي از خواص كه به بقاء و ثبات اختصاص دارند در پيشگاه حضرت حجة الله سرافراز كردند و عالم را كفر و ظلم چنانچه لسان معجز بيان پيغمبر آخرالزمان و امناء و اوصياء آن جناب واحدا بعد واحد بدان ناطق گرديده فرا گيرد و شصت نفر دعوي مهدويت و دوازده تن از بني هاشم مدعي امامت كردند و كل بر باطل باشند شايد اظهارات نقطه‌ي اولي يكي از آنها باشد و انتظار داريم باقي هم اين عنوانات را [ صفحه 49] پيش آرند تا بر طبق اخبار صادره از ائمه‌ي اطهار صمصام منتقم ظاهر و امر آن حضرت باهر و آشكار گردد و يميز الخبيث من الطيب و امتحانات كما هو المقدر تمام شود قال الفاضل البهائي و منها ما رواه المجلسي في البحار عن البزنطي ان هذا الامر ليس يجييء علي ما يريد الناس انما هو امر الله و قضاؤه يعني امر قائم بر وفق اراده‌ي ناس نخواهد شد زيرا كه آن امر الهي است و قضاء او لعمر الله همين كلام امام عليه‌السلام انسان لبيب مدرك را كفايت مي‌نمايد و بر عظمت وعيد شديد فاصبر حتي ياتي الله بامره آگاه مي‌فرمايد جواب عرض مي‌شود گويا ماها از جمله‌ي مدركين و اهل شعور نباشيم كه وجها من الوجوه وجه استدلال به حديث شريف را نمي‌فهميم بلكه مراد از حديث شريف را اين مي‌دانيم كه تابعين دين محمدي بعضي گمان مي‌نمودند كه حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام مهدي موعود است و برخي حضرت ابي‌الحسن عليه‌السلام را قائم معهود مي‌دانستند بلكه هر يك از شيعيان براي ائمه زمان خويش انتظار اين فرج داشتند و از خود ائمه سؤال مي‌نمودند كه شمائيد صاحب اين امر و اميدواريم كه شما باشيد و آن وجودات محترمه مي‌فرمودند اين امر بر حسب ميل و اراده‌ي شماها واقع نمي‌شود انما هو امر الله و قضاؤه فاصبر حتي ياتي الله بامره بعد از آن تصريح مي‌فرمودند كه مهدي موعود عليه صلوات الله الملك الودود از اولاد بلا واسطه‌ي حضرت عسكري عليه‌السلام است و اوصاف آن جناب و وقايع زمان ظهور آن طلعت موعود را بيان مي‌فرمودند قال الفاضل البهائي و منها ما رواه المجلسي عليه الرحمة في باب التمحيص عن حسن بن علي عليهماالسلام انه قال لا يكون الامر الذي تنتظرون حتي يبرأ بعضكم من بعض و يتفسل بعضكم في وجوه بعض و حتي يلعن بعضكم بعضا و حتي يسمي بعضكم بعضا كذابين حاصل استدلال اين است كه از آفتاب روشن‌تر است كه اگر قائم موعود بر وفق مرام خلق جاهل ظاهر شود هرگز سنت تمحيص و ابتلا كه از سنن حتميه‌ي خداوند تبارك و تعالي است تحقق نيابد و اين حوادث مميزه كه امام عليه‌السلام به مختصري از آن اشارت فرموده است ظاهر نگردد اين است كه بر وفق حديث مذكور در همين كتاب و همين باب از جابر جعفي روايت نموده است كه به حضرت ابي‌جعفر عليه‌السلام گفتم متي يكون فرجكم قال هيهات هيهات لا يكون فرجنا حتي تغربلوا ثم تغربلوا ثم تغربلوا حتي يذهب الكدر و يبقي الصفو و تكرار لفظ تغربلوا در حديث شريف سه مرتبه و تعقيب آن به لفظ ثم كه دال بر تراخي است مشعر به سه امتحان و افتتان است در امر الله و چه نيك تحقق يافت چه نخست خلق به ظهور نقطه‌ي اولي عز اسمه الاعلي ممتحن و مفتتن شدند و سپس به ظهور جمال اقدس ابهي جل ذكره الاسمي در موقع تمحيص و افتتان واقع گشتند تا خبيث از طيب جدا شد وردي از جيد امتياز يافت پس چون به اراده‌ي حي قدير صرير قلم اعلي ساكت شد و نسيم لقاء راكد و شمس جمال ابهي غارب گشت و نيز ميثاق در قطب آفاق اشراق فرمود امتحان ثالث هويدا شد و افتتان آخر نمودار گشت يد قدرت از مقاصد فاسده‌ي جمعي حسود پرده بر گرفت و مكنونات صدور به اراده‌ي رب غيور ظهور يافت ثابت از زائل پديد آمد و محق از مبطل ممتاز شد و راسخ از متزلزل دوري جست و مضمون حديث شريف كاملا ظاهر و متحقق گشت انتهي كلامه في هذا المقام جواب عرض مي‌شود جناب ميرزا ابوالفضل به اين درجه زحمت و مرارت در توجيه متحمل مي‌شوند نزد ارباب بصارت بي ثمر خواهد ماند زيرا كه از توجهات حجت زمان در احاديث شريفه الفاظي ذكر شده كه رفع اين شبهات از مضمون اصل حديث مي‌شود بدون تكلف مي‌فرمايد لا يكون الامر الذي ينتظرون حتي يبرأ و بالصراحة مستفاد مي‌شود كه اين امتحان قبل از ظهور حجت زمان است نه بعد از ادعاء شخصي و كشته شدن و دعوي ديگري و در گذشتن و امري را كه خلق انتظار دارند ظهور حضرت حجة الله است نه تصديق و انكار پس مراد از اين امتحانات و اختبارات امتحان قبل از زمان ظهور است كه عالم پر از ظلم و جور و خلايق اختيار به متابعت شرع انور يا عدم انقياد مي‌شوند و تميز الخبيث من الطيب و تكرار لفظ [ صفحه 50] تغربلوا اگر براي هر ظهوري بود مناسب اين بود كه براي تغربلؤا آخر نيز يك ظهوري بعد از جمال ابهي معين نمايند يا بر وفق مقصودشان حديث شريف را تاويل كرده باشند و ناتمام نماند و به مقصود نائل گردند

استدلال به آيات قرآن

اشاره

قال الفاضل البهائي و منها ما رواه المجلسي عليه ا لرحمة ايضا في البحار في باب خصائص القائم عليه‌السلام عن ابان بن تغلب انه قال سمعت ابا عبدالله عليه‌السلام يقول اذا ظهرت راية الحق لعنها اهل الشرق و الغرب و منها ما ورد في هذا الكتاب و هذا الباب ايضا عن منصور بن حازم عن ابي عبدالله عليه‌السلام اذا رفعت راية الحق لعنها اهل الشرق و الغرب جواب عرض مي‌شود كاش جناب مستدل تتمه‌ي حديث را كه حضرت ابي عبدالله عليه‌السلام فرمودند نقل مي‌كردند تا مقصود از حديث معلوم و سبب سب و لعن مفهوم شود مي‌فرمايد اي ابان مي‌داني چرا مردم لعنت مي‌نمايند رايت حق را عرض كرد نه يا مولاي فرمود خلايق پيش از خروج آن حضرت از بني هاشم به پاره اي شدتها و اذيتها دچار مي‌شوند و بر طبق اين حديث در ذيل حديث منصور مي‌فرمايد مي‌داني چرا لعنت رايت حق مي‌نمايند عرض كرد نه فرمود به جهت شدتها و اذيتها كه از بني هاشم مي‌بينند و شايد افتتاح اذيتها كه از بني هاشم به مردم مي‌رسد آغاز دعوي نقطه‌ي اولي باشد كه اين قدر مفاسد بر آن ترتب يافت و الله اعلم بالصواب قال الفاضل البهائي و اگر جناب شيخ به علاماتي كه ائمه‌ي هدي عليهم اطيب التحية و الثناء در اوصاف مؤمنين و اصحاب قائم بيان فرموده‌اند رجوع نمايند بر صدق عرايض من شهادت خواهند داد و خود را از جميع اوهام مضله‌ي غافلين فارغ و آزاد خواهند ساخت مثلا در حديث علي بن مهزيار كه در ضمن احاديث وارده‌ي در تعيين محل ظهور در فضل كيفيت استدلال به احاديث بدان اشارت رفت در بيان اوصاف اصحاب مهدي موعود چنين مي‌فرمايد هم معشر يطلعون بمخائل الذلة و الاستكانة و هم عندالله بررة اعزاء يبرزون بانفس مختلة محتاجة و هم اهل القناعة و الاعتصام استنبطوا الدين فوازروه علي مجاهدة الاضداد خصهم الله باحتمال الضيم في الدنيا يشملهم و اتساع العز في دار القرار و جبلهم علي خلايق الصبر لتكون لهم العاقبة الحسني و كرامة حسني العقبي يعني اصحاب قائم گروهي هستند كه با وصف ذلت و پريشاني ظاهر مي‌شوند و حال اينكه نزد خداوند از اجلاء ابرارند و اعزاء اخيار به سمت فقر و بي چيزي آشكار مي‌گردند و حال اينكه اهل قناعتند و معتصم بحبل مصابرت دقائق دينيه را استنباط كنند و در حالت مجاهده با اضداد دين را نصرت نمايند خداوند ايشان را به تحمل شدائد دنيا مخصوص فرموده است تا وسعت عزت آخرت شامل حال ايشان شود و بر اخلاق صبر و تحمل بلايا مجبول داشته است تا حسن عاقبت و نيكي خاتمت نصيب ايشان گردد جواب عرض مي‌شود حقيقت از مثل آقا ميرزا ابوالفضل كه ظاهرا به زيور تبحر در احاديث متحلي است حيف است كه بر خلاف واقع فرمايشي بفرمايند و در كتاب مطبوع مرقوم دارند كه اهل بصارت بر عدم ربط ايشان به مذاق اخبار يا تعمد به كذب حمل نمايند اين فقرات از تتمه‌ي وصاياي حضرت عسكري عليه‌السلام است كه به پسر خود حضرت بقية الله عجل الله فرجه مي‌فرمايد و صريح است در اينكه اين اوصاف از منتظرين زمان ظهور پسر بلا واسطه‌ي آن جناب است در غيبت كبري زيرا كه پس از صدور اين فرمايشات و بيان اين فقرات كه در مقام دلداري و توصيه‌ي به صبر و سكون تقرير مي‌فرمايد آن حضرت را بشارت مي‌دهد كه بعد از وقوع اين وقايع مي‌بينم خلايق را كه در حطيم و زمزم با تو بيعت مي‌كنند و شرحي مي‌فرمايد تا آنجا كه تحنق كل عدو و تنصر كل ولي فلا يبقي علي وجه الارض جبار قاسط و لا جاحد غامط و لا شان مبغض و لا معاند كاشح ومن يتوكل علي الله فهو حسبه ان الله بالغ امره اين است آنچه به نظر مي‌رسد در معني و مراد از حديث قال الفاضل البهائي و اين احاديث مذكوره [ صفحه 51] كل مؤيد است به تصديق كتاب مجيد و قرآن حميد به خلاف آنچه ديگران گمان كرده‌اند و ابدا شاهدي در كتاب بر وفق عقائد موهومه‌ي خود ندارند زيرا كه حق جل جلاله در قرآن شريف تصريح فرموده است كه رجع مانند بدو باشد و سنت الهيه در ارسال رسل و تشريع شرايع تغيير نپذيرد چنانكه در سوره‌ي اعراف مي‌فرمايد كما بدأكم تعودون فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله و يحسبون انهم مهتدون حاصل استدلال به آيه‌ي مباركه اين است كه چنانچه بد تشريع و ايجاد ديانت ذوات شما شد عود و رجعت نيز بدان گونه باشد كه گروهي هدايت يابند و فريقي گمراه باشند زيرا كه شياطين را اولياء و دوستان خود را اخذ نمايند و چنان گمان كنند كه از اهل هدايت و رشدند و اين آيه‌ي مباركه صريح است بر اينكه در ايام رجعت نيز مانند ايام ظهور حضرت رسول مردم جاهل به علماء خود متوسل شوند و شياطين انس را كه همواره راهزن و گمراه كننده خلق بودند دوستان و خيرخواه خود شمارند و از ايمان و اذعان به مظهر امر الله اعراض كنند و در عين گمراهي و ضلالت خود را مؤمن و مهتدي محسوب دارند انتهي

جواب

عرض مي‌شود پر واضح است كه مراد از آيه‌ي مباركه اين است كه هر قسم در بدو امر عمل نموديد مجازات آن در روز قيامت همان قسم خواهد ديد القمي عن الباقر عليه‌السلام في هذه الاية خلقهم حين خلقهم مؤمنا و كافرا و شقيا و سعيدا و كذلك يعودون يوم القيمة مهتد و ضال فريقا هدي بان وفقهم للايمان و فريقا حق عليهم الضلالة اي الخذلان اذ لم يقبلوا الهدي فضلوا انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله اي اطاعوهم فيما امروهم به و يحسبون انهم مهتدون القمي و كانه من تمام الحديث السابق و هم القدرية الذين يقولون لا قدر و يزعمون انهم قادرون علي الهدي و الضلال و ذلك اليهم ان شاؤا اهتدو و ان شاؤا ضلوا و هم مجوس هذه الامة و كذب اعداء الله المشيته و القدرة لله كما بدأكم تعودون من خلقه شقيا يوم خلقه كذلك يعود اليه شقيا و من خلقه سعيدا يوم خلقه كذلك يعود اليه سعيدا قال رسول الله صلي الله عليه و آله الشقي شقي في بطن امه و السعيد من سعد في بطن امه و في العلل عنه عليه‌السلام انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله يعني ائمة دون ائمة الخلق ملاحظه فرمائيد ظاهر از تعودون عود در آخرت و قيامت است يا زمان رجعت علاوه زمان ظهور نقطه‌ي اولي به عقيده‌ي جناب مستدل زمان رجعت نيست بلكه به اعتقاد اين طائفه ضاله باب مهدي موعود و قائم منتظر است كه در شيراز متولد گرديد و ظاهر از رجعت اين است كه يك دفعه در اين عالم نشو و نما نموده و از دنيا رحلت كرده ثانيا عود نموده است هرگاه خودشان اين عقيده را درباره‌ي نقطه اولي دارند كه دفعه‌ي ديگر متولد شده و رحلت نموده و ثانيا عود نموده بفرمايند ولي حفظت شيئا و غابت عنك اشياء هرگاه اين مطلب را در ماده‌ي مدعي اين ظهور دعاء مي‌فرمايند صراحة مرقوم دارند تا ايرادات ديگر كه بر آن مرتبت و متفرع مي‌شود عرضه داريم قال المستدل البهائي گمان نفرمائي كه با وجود ظهور مقاصد الهيه از اين آيات مباركه اين عبد بدون مستند آن را بر حوادث ايام ظهور قائم موعود و معارضه‌ي خلق با آن طلعت محمود تفسير مي‌نمايد اگر در فصل رجعت از مجلد غيبت بحار رجوع نمائي ملاحظه خواهي نمود كه ائمه هدي سلام الله عليهم خود اين آيات را بر ظهور آن حضرت تفسير فرموده‌اند چنانكه در همين باب روايت نموده است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام بر منبر كوفه فرمود اعلموا ان الارض لا تخلو من حجة لله و لكن الله سيعمي خلقه منها بظلمهم و جورهم و اسرافهم علي انفسهم ولو خلت الارض ساعة واحدة من حجة لله لساخت باهلها ولكن الحجة يعرف الناس و هم لا يعرفونه كما كان يوسف يعرف الناس و هم له منكرون ثم تلا يا حسرة علي العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزون

استدلال به آيه اي از سوره حجر

اشاره

باز جناب مستدل مي‌فرمايد و بر وفق آيه‌ي مذكوره نيز در سوره‌ي حجر [ صفحه 52] فرموده است و ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزون كذلك نسلكه في قلوب المجرمين لا يؤمنون به و قد خلت سنة الاولين و كذلك آيه مباركه‌ي ما ياتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه و هم يلعبون بعد از ترجمه‌ي ظاهريه‌ي آيات مي‌فرمايند و بالجمله چون آيات مذكوره‌ي در قرآن مجيد نزول يافت لهذا حضرت خاتم انبياء اخبار فرمود كه آنچه از امم سابقه ظهور يافت از امت اسلام نيز ظهور يابد و دين الهي در رجع مانند بدؤ بقلت اهل و غربت مبتلا گردد چنانكه مجلسي عليه الرحمة در باب سير و اخلاق قائم از غيبت بحار از ابي‌بصير روايت نموده است قال قلت لابي عبدالله عليه‌السلام اخبرني عن قول اميرالمؤمنين ان الاسلام بدا غريبا و سيعود غريبا كما بدا فطوبي للغرباء فقال يا ابا محمد اذا قام القائم عليه‌السلام استأنف دعاء جديدا كما دعا رسول الله صلي الله عليه و آله تا آنجا كه مي‌فرمايد و اين حديث الاسلام بدأ غريبا و سيعود غريبا كما بدأ غريبا فطوبي للغرباء و حديث لتسلكن سنن من قبلكم شبرا فشبرا و ذراعا فذراعا از احاديث متفق عليه بين اهل تشيع و اهل تسنن است زيرا كه وارد از حضرت خاتم الانبياء و مترجم آيات مذكوره است و اين گونه حديث بين الاحاديث در رتبه‌ي اولي و محل اعتماد اولي النهي است

جواب

عرض مي‌شود سبحان الله دنيا تا چه اندازه انسان بيچاره را مغرور مي‌سازد كه براي خوش آمد تابعين اين دو ظهور به اين صراحت بر خلاف حق مطلبي را اظهار نمايد گويا اهالي قرن حضرت رسول صلي الله عليه و آله به محض اعلان و اظهار امر نبوت از رسول اكرم عليه صلوات الله بدون هيچ گفتگو تصديق امر آن حضرت فرموده ذره‌ي انكار و اعتراض بر امر آن جناب ننمودند و حضرت رسول امجدا فخم براي ظهورات بعد به اين درجه اظهار حسرت مي‌فرمايند نه معرض براي آن حضرت بود نه مستهزي نه مكابر نه معارض بلكه فوري امر آن جناب را اطاعت نمودند و ابدا براي اهالي زمان خويش موقع اظهار حسرت براي آن حضرت نبود حقيقت شايسته‌ي مقامات جناب مستدل نيست تفوه به اين مطالب واهيه بفرمايند و خود را مكابر قلمداد فرمايند بلكه آيات مذكوره بعد از سخريه و استهزاء به حضرت خيرالبشر عليه صلوات الله الملك الاكبر نزول يافت و در مقام تسليه و دلداري آن جناب از ساحت فيض آيت حضرت رب الارباب خطاب آمد كه اي پيغمبر بر حق اين قدر در استهزاء و سخريه‌ي قوم ملول و محزون مباش و چهره‌ي خود را به ناخن حسرت مخراش قوم هر پيغمبري با مقتداي خود اين معامله نمودند چنانچه با جميع پيغمبران قبل به همين ميزان رفتار كردند از كدام لفظ آيه استنباط فرمودند كه اين حسرت صادره‌ي از آن حضرت براي ظهور نقطه‌ي اولي و يا جمال اقدس ابهي بود و به اين درجه در حق ظهورات آتيه دل سوزي فرمود و حديث شريف الاسلام ظهر غريبا و سيعود غريبا نيز براي آن جناب نافع نيست كتب اخبار مشحون است به اينكه در زمان غيبت امام زمان عليه‌السلام احكام دين مندرس و متدينين به آن دين و آئين قليل الوجودند و عالم مملو از ظلم و جور و دين غريب مي‌شود تا شمشير حضرت حجة الله عجل الله تعالي فرجه مجدد دين محمدي را ترويج و ترقي دهد و اهل شرق و غرب را به كلمه‌ي واحده استوار و يظهره علي الدين كله انشاء الله تعالي ما و مستدل درك آن زمان نموده در محضر مبارك حضرت حجة الله محاجه نمائيم ليميز الله الخبيث من الطيب علاوه خوب است از مستدل سؤال شود كه بر وفق مدلول حديث شريف كه شما هم قائل به صحت آن شديد قوله عليه‌السلام اعلموا ان الارض لا تخلو من حجة لله تا آخر حديث كه مي‌فرمايد و الا لساخت الارض باهلها چه گونه مي‌توانيد قائل بشويد كه سيد باب همان قائم موعود و همان مبارك طلعت محمود است اگر ادعاء نمايد كه سيد باب فرزند حضرت عسكري عليه‌السلام است كه يك هزار و اند سال قبل در سر من راي متولد گرديد با حس اهالي زمان باب منافات دارد زيرا كه ماماچه و قابله سيد باب در شيراز شايد در قيد حيات باشد بعلاوه با مطالب اظهاريه‌ي اين طائفه [ صفحه 53] كه نمي‌شود عمر احدي به اين درجه طولاني باشد تنافي دارد و هر گاه مدعي شود كه قائم موعود متولد و از دنيا رحلت فرمود و اين سيد باب قائم ديگري است بفرمايند در اين مدت متماديه كه فرزند دلبند حضرت عسكري عليه‌السلام از دنيا رحلت فرمود تا زمان تولد ميرزا علي محمد باب چرا بر طبق مدلول حضرت شريف زمين اهلش را فرو نبرد و در اين زمان طولاني ارض بي حجت ماند خلاصه عرض مي‌كنم براي يك مطلب نامربوط بايد هزار غلط گفت تا هزار و يكي شود و هرگاه بيشتر دست و پا زنند نامربوط و غلط بيشتر مي‌شود اين است آنچه به نظر قاصر مي‌رسد

مستدل بهايي: آيات و احاديث دلالت بر غلبه ظاهريه دارد

اشاره

قال المستدل البهائي بالجمله چون بر اين مسأله اطلاع كامل يافتي كه احاديث كثيره كه مؤيد است به آيات قرآن مجيد به صراحت وارد شده است كه قائم موعود به وصف مظلوميت كبري ظاهر گردد و كذلك احاديث كثيره وارد است كه امر آن حضرت بر عالم غالب شود و خداوند عالم را به سبب آن حضرت از قسط و عدل مملو فرمايد بعد از اينكه از ظلم و جور پر شده باشد در اين صورت بر اهل علم چاره‌ي نمي‌ماند جز اينكه الفاظ غلبه و سلطنت و قدرت و امثالها را جمعا للاحاديث و تطبيقا لكتاب الله بر سلطنت و غلبه‌ي روحانيه و قدرت و احاطه‌ي دينيه حمل نمايند چه امري است ظاهر كه اگر اين الفاظ سلطنت و قدرت و غلبه و امثالها را بر قدرت و غلبه‌ي ظاهريه كه هرگز مقبول حق و اولياء حق نبوده است حمل نمائي بر رد احاديث كثيره كه صريحه است بر مظلوميت قائم و مؤيد است به آيات قرآن مجبور كردي و اگر چنانچه در كتاب مستطاب ايقان به احسن قول و ابلغ بيان تفسير فرموده‌اند اين الفاظ را بر غلبه‌ي روحانيه و احاطه‌ي دينيه كه لازال سنت الهيه بوده است حمل نمائي هيچ يك از احاديث رد نشده و قاعده جمع بين الاحاديث كه مسلك افاضل علماء است در تطبيق احاديث رعايت گشته و اين مقدار كه عرض شد من باب مجامله و توسيع نطاق ادله و تكلم به لسان قوم است كه اهل ادراك دريابند كه معارضين اين امر اعظم از قوانين علميه‌ي خود غافلند و از قواعد اصوليه‌ي ثابته ذاهل

جواب

عرض مي‌شود خداوند علي اعلي شاهد است كه از اطلاع كامل گذشته استحضار ناقص هم نيافتيم كه حضرت حجة الله عجل الله تعالي فرجه به وصف مظلوميت كبري ظاهر شوند بلكه اخبار كثيره‌ي متضافره بر غلبه‌ي ظاهريه و اهراق دماء و فتح ممالك و اتحاد كلمه‌ي خلايق در ظهور حضرت حجة الله روحنا فداه كالنار علي المنار و الشمس في رابعة النهار صراحت دارد و حاشا وكلا كه غلبه‌ي ظاهريه كه منتج غلبه‌ي روحانيه و مقدمه‌ي ترويج دين مبين است منظور و مقصود اولياء خدا نبوده است مگر رسول اكرم صلي الله عليه و آله طالب فتح و اعدام مشركين در غزوه‌ي بدر و غيرها نبودند يا حضرت موسي عليه‌السلام مائل نبودند كه سحر سحره را باطل فرمايند و هكذا نهايت اينكه چون اولياء الله اقداماتشان براي جلب منافع و عوائد و جمع زخارف و فوائد نيست مائل به غلبه‌ي ظاهريه كه مستتبع اعلاء كلمه‌ي حقه نباشد نيستند بلكه غلبه‌ي ظاهريه را طالب و مايلند براي اينكه دين حق را رواج دهند مقصود اين است كه مظاهر امر الله همشان مصروف اعلاء كلمة الله است چه غلبه‌ي ظاهريه داشته باشند يا مظلوم و مقهور اعادي گاهي به كشته كشتن و گاهي به كشتن است ترويج دين هر آنچه زمان اقتضا كند چنانچه جابر خدمت امام همام عليه‌السلام رسيده حضرت فرمودند يا جابر در مقام عبوديت و بندگي و رضاي بر قضاء خداوندي به چه درجه و مقام نائل شدي عرض كرد به مقامي رسيده‌ام كه فقر را بر غنا و مرض را بر صحت ترجيح مي‌دهم امام همام فرمودند ما چنين نيستيم و تابع اراده‌ي سنيه‌ي خداونديم اگر خدا مرض را مقدر فرموده با كمال رضا او را خريداريم و هرگاه صحت را خواسته مشتري بازار اگر فقر را مقدر نموده طالب فقريم و هرگاه غنا را خواسته مائل به غناء ما للعبد و الاختيار اين است آنچه در اين مقام به نظر قاصر فاتر مي‌رسد

تهمتي از مستدل بهايي به جناب شيخ الاسلام

اشاره

قال المستدل البهائي و مرا عجب آمد از اين كلام شيخ كه در غايت جرأت [ صفحه 54] نوشته است كه هرگز وعده غلبه‌ي تام در حق ائمه عليهم‌السلام داده نشده است نمي‌دانم ان جندنا لهم الغالبون به چه دليل شامل حال ائمه هدي نيست آيا در اين آيه‌ي مباركه به صراحت وعده‌ي غلبه تامه به جند الهي داده نشده است و يا به اعتقاد جناب شيخ در دين اسلام جندي از ائمه هدي اقوي و اولي بوده است و يا اينكه جناب شيخ احاديث را از آيات قرآن معتبرتر شمرده‌اند و خود را محتاج به كتاب الهي ندانسته‌اند و يا اينكه به خلاف اجماع علماء تمسك به احاديثي را كه مخالف صريح قرآن است جايز شمرده تا آخر آنچه در ورق 151 كتاب خود نگاشته‌اند

جواب

عرض مي‌شود اين نسبتها كه به جناب شيخ الاسلام داده‌اند هيچ يك به موقع نيست جناب شيخ هم قائلند به اينكه ائمه هدي از اعاظم جنود الهيه‌اند و هم كتاب خدا را حجت و خود را محتاج به كتاب الهي مي‌دانند و هم احاديثي را كه مخالف صريح قرآن است مطروح مي‌دانند و هيچ فرمايشي كه موجب اتهام و ورود اين ايرادات باشد نفرموده‌اند جناب شيخ الاسلام بيش از اين نفرموده‌اند كه اگر مقام سيد باب مهدويت است چرا آن جناب با اينكه مي‌بايست ظاهرا و باطنا غلبه‌ي تامه داشته باشد و روي زمين را از ظلمت ظلم و كفر پاك كند به اين درجه مغلوب و مقهور گرديد و بعد از آن فرموده‌اند كه حال قائم موعود را بسائر ائمه هدي قياس نتوان نمود زيرا كه در احاديث كثيره به ائمه هدي وعده‌ي مظلوميت داده شده ولكن به قائم عليه‌السلام وعده‌ي مظلوميت داده نشده است بل به عكس ايشان در احاديث متواتره وعده‌ي غلبه‌ي تام و تسلط عام داده شده است انتهي و اين كلامي است در غايت متانت و نهايت استحكام و رزانت زيرا كه شكي نيست جند خداوندي كه اوليا دين اويند هميشه منصور و غالبند نهايت اينكه مدارج و مراتب نصرت و غلبه متفاوت ا ست و غلبه‌ي روحانيه به ابطال حجج خصم به كلام معجز نظام و محاجه‌ي علميه براي تمام انبياء و اولياء هست ولي بعضي به حسب ظاهر مظلوم و مقهور اعادي و كفارند و برخي علاوه بر غلبه‌ي روحانيه داراي نصرت و تسلط آشكار و صفت مظلوميت و مقهوريت ظاهريه منافات با غلبه و منصور بودن به روحانيت ندارد مثل وقعه‌ي طف و قتل اصحاب حضرت سيدالشهداء و اما به حضرت بقية الله عليه‌السلام به نص كتاب مجيد و اخبار متضافره‌ي صادره‌ي از ائمه عليهم‌السلام وعده‌ي غلبه و تسلط ظاهريه و باطنيه داده شده است كه دنيا را به شمشير پر ازعدل و داد نمايد و جميع من في الارض را به كلمه‌ي واحده ملزم و ملتزم سازد پس حضرت سيد الشهداء ارواحنا فداه غالب و منصور بودند اگرچه به ظاهر مظلوم و مقهور گرديدند و حضرت حجة الله غالب و قاهر خواهند بود با شمشير آشكار و ظاهر و اينكه جناب شيخ الاسلام در جواب مناظر بهائي در مقام شرح و معني آيه‌ي مباركه‌ي و ان جندنا لهم الغالبون بر نيامده‌اند از باب عجز از جواب نبوده بلكه ايرادات مناظر بهائي را قابل جواب و مناظر را لايق خطاب نديده‌اند

تهمتي ديگر بر شيخ الاسلام

اشاره

قال المستدل البهائي و اعجب از كل اين است كه جناب شيخ مدعي ورود اخبار كثيره‌ي متواتر شده‌اند و اين عبد متحير است كه در اين مقام چه گويد و چه نويسد كه تبين حقيقت حال گردد و سبب رنجش ايشان نشود چه اگر گويد جناب شيخ معني حديث متواتر را نفهميده‌اند كه چنين ادعاء بي اصلي نموده‌اند البته موجب رنجش خواهد شد و اگر بگويد معني حديث متواتر را فهميده‌اند و مع ذلك چنين ادعائي كرده‌اند بايد نسبت مغالطه و كذب به ايشان دهد و اين نيز مخالف شان كتابت است و آداب صحافت لهذا چاره‌ي نيست جز اينكه در اين مقام معني حديث متواتر را واضح داريم و حكم جناب شيخ را به ارباب علم و انصاف واگذاريم انتهي و بعد از اين فقرات دو جزو از كتاب را به معني حديث متواتر مملو فرموده است و چنان گمان فرموده‌اند كه امت مرحومه از خبر متواتر و معني آن آگاه نيستند و به عون الله تعالي از مثل جناب شيخ الاسلام كه از علما بزرگند گذشته ادني طلاب از اهالي اسلام معني حديث متواتر را مي‌دانند و چون معين و مبرهن است. مقام ذكر آن در اين مختصر نيست فليطلب [ صفحه 55] في مظانها

جواب

مع ذلك اين بنده ذليل در مقام توضيح عرض مي‌نمايد كه نصوص كثيره‌ي متضافره از مصدر عظمت حضرت رسالت و خاندان امامت از جناب ولايت ماب الي حضرت امام حسن عسكري بر وجود حضرت بقية الله و تعيين اينكه پسر بلا واسطه‌ي حضرت عسكري است شرف صدور يافته كه بعد از ملاحظه‌ي آنها و اخبار جماعت كثيره از كساني كه در غيبت صغري بلكه در غيبت كبري درك حضور مبارك نموده‌اند و توقيعات مباركه‌ي صادره‌ي از ناحيه‌ي مقدسه مشتمله بر خبر وفات علي بن محمد سيمري در روز معين و اخبار قميين كه از ناحيه‌ي مقدسه خبر مي‌دادند كه هداياي مرسله چند كيسه است و چه قسم سكه در آن است كدام خالص و كدام مغشوش است حلال و حرام آن كدام است و اخبار نواب اربعه در غيبت صغري تواتر معنوي براي ماها حاصل است بر وجود حضرت م ح م د بن الحسن و اين علم كمتر از علم به وجود مكه و مدينه و شجاعت حضرت اميرالامرة وجود حاتم و وجود حضرت آدم نيست بلكه به سر حد ضرورت رسيده است خلاصه اينكه علاوه بر تواتر لفظي لااقل تواتر معنوي حاصل است و معني تواتر معنوي اين است اذا تكثرت الاخبار في الوقايع و اختلفت لكن اشتمل كل منها علي معني مشترك بالتضمن اولالتزام و حصل العلم بذلك القدر المشترك به سبب كثرة الاخبار فيسمي ذلك متواترا بالمعني مثل شجاعة علي عليه‌السلام وجود حاتم بالجمله تواتر لفظي و معنوي بحمد الله تعالي بر وجود مبارك حضرت حجة الله م ح م د بن الحسن عليهماالسلام و حيات آن بزرگوار الي الان و ظهور خروج بسيف و غلبه‌ي ظاهريه و باطنيه و تجديد احكام مندرسه‌ي معطله و قضاء و حكم جديد در وقايع بدون مطالبه برهان و بينه و آوردن قرآن محفوظ نزد حضرت سيد الاوصياء عليه اكمل الثناء يوم الظهور و اتصال دولت محمديه صلي الله عليه و آله به قيامت كبري اظهر من الشمس و ابين من الامس بلكه كالنار علي المنار است بعد از اين اگر كسي به پاره‌ي تاويلات و تسويلات و تفسير قرآن محمدي به رأي كه به اين درجه مذموم است باز به ظهور صاحب شريعتي كه راسخ دين محمدي باشد معتقد باشد كه آمده يا خواهد آمد چاره‌ي نداريم جز اينكه بگوئيم لكم دينكم ولي دين زيرا كه نصوص اماميه از رسول خدا و ائمه هدي بر اينكه مهدي موعود امام دوازدهم حضرت م ح م د بن الحسن العسكري است زياده از آن است كه بتوان احصاء كرد و ذكر تمام موجب تطويل است و بحمد الله تعالي در بسياري از كتب احاديث عربيه و فارسيه موجود است خصوص مجلد نهم بحار و ترجمه‌ي آن از فاضل آقا رضا بن ملا محمد نصير بن ملا عبدالله بن العالم الجليل ملا محمد تقي مجلسي و جلد سيزدهم بحار و ترجمه‌ي آن و ما به ذكر بعضي از آن اقدام مي‌نمائيم اول سليم بن قيس از اصحاب اميرمؤمنان در كتاب خود كه شيخ نعماني در غيبت خود مي‌گويد كه خلافي نيست در ميان حمله‌ي علم شيعه كه آن كتاب اصلي است از اصول كه روايت كرده آن را اهل علم و حمله‌ي حديث اهل بيت عليهم‌السلام و اقدم آنها و از اصولي است كه شيعه به آن رجوع مي‌كنند و بر آن اعتماد مي‌نمايند كه از خود آن جناب شنيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود در بيان ذكر اولي الامر كه تو يا علي اول ايشاني آنگاه شمردند تا امام حسن عسكري عليه‌السلام پس فرمود آنگاه پسر او حجت قائم خاتم اوصيا من و خلفاء من و منتقم از اعداء من كه پر مي‌كند زمين را از عدل و داد چنانچه پر شده از جور و ظلم دوم در همان كتاب روايت شده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود من هستم به مؤمنين اولي از نفوس خودشان تا آنجا كه مي‌فرمايد با من در جنت عدن دوازده تنند اول ايشان علي بن ابي‌طالب و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين عليهم‌السلام آنگاه جمله‌ي از اوصاف ايشان را از عصمت و تبليغ و هدايت و غيران بيان فرمود سيم در همان كتاب روايت كرده از آن جناب كه فرمود اي سليم من و اوصياء من كه يازده مردند از فرزندان من بعد بياناتي فرموده دست علي بن الحسين عليهماالسلام را گرفت و آن جناب شير مي‌خورده آنگاه هشت نفر از فرزندان او هر يك بعد از ديگري شمرد تا اينكه فرمود اين دوازده تن [ صفحه 56] اوصياء شد چهارم از حسن بن محبوب از علي بن رئاب كه گفت حديث كرد مرا ابي عبدالله عليه‌السلام حديث طولاني از اميرالمؤمنين عليه‌السلام و در آخر آن حضرت جمله‌ي از تن آخرالزمان را بيان فرمود تا خروج دجال پس فرمود آنگاه ظاهر مي‌شود امير امره و قاتل كفره سلطان مامول كه متحير است در غيبت او عقول و او نهم از فرزندان تست يا حسين عليه‌السلام ظاهر مي‌شود بين ركنين و غالب مي‌شود بر ثقلين پنجم روايت كرده از ابن ابي‌عمير از حماد بن عيسي از ابي‌شعبه حلبي از ابي عبدالله عليه‌السلام از پدرش محمد بن علي از پدرش علي بن الحسين از عمش حسن بن علي بن ابي‌طالب عليهم‌السلام كه گفت پرسيدم از جد خود رسول خدا صلي الله عليه و آله از امامان كه بعد از آن جناب خواهند بود پس فرمود كه امامان بعد از من به عدد نقباء بني‌اسرائيلي دوازده تند تا آخر حديث ششم از صفوان بن يحيي از ابي‌ايوب ابرهيم بن ابي‌زياد خزاز از ابي‌حمزه‌ي ثمالي از ابي‌خالد كه او گفت داخل شدم به منزل مولاي خود حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام و بر دست آن حضرت صحيفه ديدم كه بر آن مي‌نگريست و سخت مي‌گريست گفتم پدر و مادرم فداي تو باد اي فرزند رسول خدا چيست اين صحيفه حضرت فرمود كه اين نسخه لوحي است كه خداي تعالي به رسول خود به هديه فرستاد آن لوحي كه در آن بود نام خداي تعالي و نام رسول او نام اميرالمؤمنين و نام عمم حسن بن علي و نام پدرم و نام من و نام فرزندم محمد باقر و نام فرزند او جعفر صادق و نام فرزند او موسي كاظم و نام فرزند او علي رضا و نام فرزند او محمد تقي و فرزند او علي نقي و فرزند او حسن عسكري زكي و فرزند او حجة الله و قائم به امر الله و منتقم از اعداء الله آنكه غائب شود غائب شدني دراز بعد از آن ظاهر شود و پر كند زمين را از عدل و داد همچنان كه پر شده از ستم و بيداد هفتم روايت كرده از محمد بن سنان از مفضل بن عمر از جابر بن يزيد جعفي از سعيد بن مسيب از عبدالرحمن بن سمرة كه او گفت پيغمبر خدا فرمود كه چون آفريد حضرت ملك جليل حضرت ابرهيم خليل عليه‌السلام را حجاب از پيش نظر آن جناب برداشت در جنب عرش مجيد نوري ديد پرسيد بار خدايا اين نور چيست خداوند فرمود اين نور برگزيده‌ي من است از خلق من و ديد نوري در جنب او پس گفت بار خدايا چيست اين نور حق تعالي فرمود كه آن ناصر دين من علي است و در جنب آن دو نور سه نور به نظر مبارك درآورد پرسيد كه اين نورها چيست خطاب رسيد كه آن نور فاطمه دختر محمد و حسن و حسين است كه دو فرزند او و دو فرزند علي بن ابي‌طالب مي‌باشند گفت اي خداوند من نه نور مي‌بينم كه در دوران پنج نور درآمدند ندا رسيد كه آن نور علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و حجة بن الحسن است آنكه ظاهر شود بعد از غائب شدن از شيعه و دوستانش ابراهيم گفت اي خداوند من نورهاي بسيار مي‌بينم كه دور ايشان را فرو گرفته‌اند كه نمي‌شمارد آن انوار را مگر تو يعني به غير از تو كه خداوند عالمياني كسي قادر بر شمردن آن نورهاي بسيار نيست آن نورها چيست حق تعالي فرمود كه آن نورهاي شيعيان ايشان است و شيعيان علي بن ابي‌طالب كه اميرالمؤمنين است الي آخر الحديث هشتم و نيز روايت كرده از عبدالرحمن بن ابي‌نجران از عاصم بن حميد از ابي‌حمزه‌ي ثمالي كه او گفت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود چون مرا عروج به آسمانها فرمودند به سدرة المنتهي رسيدم خطاب از حضرت رب الارباب رسيد كه يا محمد گفتم لبيك لبيك اي پروردگار من خداوند تعالي فرمود كه ما هيچ پيغمبري به دنيا نفرستاديم كه منقضي شود روزگار نبوت او الا آنكه به پاي داشت به امر دعوت و به جاي خود گذاشت براي هدايت امت بعد از خود وصي خود را و به جهت نگاهباني شريعت حجتي را پس ما گردانيديم علي بن ابي‌طالب را خليفه‌ي تو و امام امت تو پس حسن را يعني مقرر گردانيديم كه بعد از علي خليفه‌ي تو و امام امت تو حسن باشد و بعد از او حسين و بعد از او علي بن الحسين و بعد از او محمد بن علي و بعد از او جعفر بن محمد و بعد از او موسي بن جعفر و بعد از او علي بن موسي و بعد از او محمد بن علي و بعد از او علي بن محمد و بعد از او حسن بن علي و بعد از او حجت پسر حسن يا محمد سر بالا كن چون سر بر آوردم [ صفحه 57] انوارعلي و حسن و حسين را و نه تن از فرزندان حسين را ديدم و حجت يعني حضرت صاحب الزمان عليه‌السلام در ميان ايشان مي‌درخشيد كه گويا كوكب درخشنده بود پس خداوند فرمود كه اينها خليفه‌ها و حجتهاي منند در زمين و خليفه‌ها و اوصياء تواند بعد از تو پس خوشا حال كسي كه دوست دارد ايشان را و واي بر آن كس كه دشمن دارد ايشان را نهم حكايت نعثل يهودي است كه خدمت حضرت خاتم الانبياء رسيده سؤالاتي از آن جناب نمود و جواب شنيد تا آنجا كه عرض كرد يا محمد خبر ده مرا كه وصي تو كيست زيرا كه هيچ پيغمبري نبوده الا آنكه او را وصيي بوده و پيغمبر ما موسي وصيت كرد به يوشع بن نون آن حضرت فرمود بلي خبر دهم تو را به درستي كه وصي و خليفه‌ي من بعد از من علي بن ابي‌طالب است و بعد از او دو سبط من حسن و حسين و به وصايت از پي حسين در مي‌آيد نه تن از صلب حسين كه ائمه ابرار و امامان نيكوكارند نعثل گفت نام كن ايشان را يعني به نام ايشان را ذكر كن براي من يا محمد حضرت فرمود بلي چون حسين درگذرد پسر او علي وصي و خليفه باشد و چون مدت خلافت و وصايت علي به نهايت رسد پسر او محمد و چون مدت وصايت محمد تمام شود پسر او جعفر و چون مدت وصايت جعفر گذرد پسر او موسي و بعد از او پسر او علي و بعد از او پسر او محمد و بعد از او پسر او علي و بعد از او پسر او حسن و بعد از او پسر او حجة بن الحسن آنها دوازده امامند به عدد نقباء بني‌اسرائيل تا آخر حديث دهم روايت كرده از فضاله بن ايوب از ابان بن عثمان از محمد بن مسلم از ابوجعفر عليه‌السلام كه گفت پيغمبر صلي الله عليه و آله با اميرالمؤمنين عليه‌السلام كه من اولايم به مؤمنان از نفسهاي ايشان بعد از آن تو يا علي و به همين عبارت يك يك ائمه‌ي اطهار را شمرد تا حضرت عسكري عليهم‌السلام فرمود بعد از آن حجة بن الحسن آنكه منتهي مي‌شود به او خلافت و وصيات و غائب خواهد شد مدتي دراز بعد از آن ظاهر خواهد شد و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد آن چنان كه پر شده باشد از ظلم و جور و الحمد لله يازدهم و نيز روايت كرده ازعلي بن حكم از سيف بن عنيرة از علقمة بن محمد بن خضرمي از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود ائمه دوازده اند گفتم اي فرزند رسول خدا پس نامهاي ايشان را از براي من ذكر كن كه پدر و مادرم فداي تو باد فرمود از گذشتگان علي بن ابي طالب و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي صلوات الله عليهم اجمعين و بعد از او من گفتم بعد از تو اي فرزند رسول خدا فرمود كه من وصيت كردم به فرزند موسي و او امام است بعد از من گفتم كيست امام بعد از موسي فرمود پسراش علي كه او را رضا گويند دفن مي شود در زمين غربت از خراسان بعد از او پسر او محمد بعد از او پسر او علي و بعد از او پسر او حسن و بعد از او پسر او مهدي صلوات الله عليهم و او چون خروج نمايد جمع شوند نزد او سيصد و سيزده تن به عدد مردان بدر و چون زمان خروجش رسد او را شمشيري است در غلاف از غلاف بيرون آيد پس ندا كند او را كه اي ولي خدا برخيز و بكش دشمنان خدا را دوازدهم:و نيز روايت كرده از محمد بن حسن واسطي از زفربن هذيل از سليمان بن مهران اعش از مورق از جابر بن عبدالله انصاري كه او گفت داخل شد مردي از يهود به مجلس حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله كه جندل نام داشت و پدرش جنادة و از يهود خيبر بود پس گفت يا محمد خبر ده ما را از آنكه خداي را نيست و از آنچه نزد خدا نيست و از آنچه نمي‌داند آن را خدا حضرت فرمود آنكه نيست خداي را شريك است و آنچه نيست نزد خدا ظلم است و آنچه نمي‌داند آن را خداوند آن قول گروه شما يهوديان است كه مي‌گوئيد عزير پسر خدا است و الله كه خدا كسي را فرزند خود نمي‌داند جندل گفت اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله حقا بعد از آن گفت اي رسول خدا من در خواب موسي بن عمران را ديدم كه با من گفت اي جندل به دست محمد مسلمان شو و به اوصياء او بگرو و تمسك نماي به ايشان و بيزاري جوي از بد كيشان چون خداوند عالميان مرا توفيق داد و به خدمتت رسانيد و شرف اسلام روزيم گردانيد مرا بر حال اوصياء خود آگاه گردان تا متمسك شوم به ايشان آن حضرت فرمود كه اي جندل اوصياء من به عدد نقباء بني‌اسرائيلند جندل گفت په په در تورية يافتم نقباء بني‌اسرائيل دوازده تن بودند آن حضرت فرمود بلي امامان كه اوصياء منند بعد از من منحصرند در دوازده تن جندل گفت همه‌ي ايشان در يك زمان خواهند بود آن جناب فرمود همه در يك زمان نخواهند بود بلكه يكي بعد از يكي به امر امامت و وصايت قيام خواهند نمود تو درك نخواهي كرد مگر به خدمت سه تن از ايشان جندل گفت پس اسامي ايشان را از براي من ذكر فرما فرمود تو در خواهي يافت سيد اوصياء و وارث علم انبياء و پدر ائمه اتقياء علي بن ابي‌طالب را بعد از من پس از آن دو فرزند او حسن و حسين را پس تمسك نماي به ايشان و فريفته نكند تو را جهل جاهلان و چون هنگام ولادت فرزند من علي بن الحسين عليهماالسلام باشد كه سيد و سرور عابدان است حكم خدا بر تو وارد و اجل تو [ صفحه 58] در رسد و آخرين زاد تو از دنيا يك جرعه‌ي شير باشد كه خواهي نوشيد آن را جندل گفت اي رسول خدا چيست نامهاي اوصياء تو كه بعد از علي بن الحسين امامند براي مسلمين پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود كه چون منقضي شود مدت امامت و وصايت علي بن الحسين قائم گردد به امر امامت پسر او محمد كه او را باقر لقب باشد و بعد از او پسر او جعفر كه ملقب به صادق است و بعد از او پسر او موسي ملقب به كاظم و بعد از او پسر او علي كه او را رضا گويند و بعد از او پسر او محمد كه او را تقي خوانند و بعد از او پسر او علي كه او را نقي گويند و بعد از او پسر او حسن ملقب به زكي بعد از آن غائب گردد از مردمان امامي از ايشان جندل گفت اي رسول خدا حسن از ايشان غائب گردد فرمود نه وليكن پسر او حجت غائب گردد غيبتي طولاني جندل گفت نام او چه باشد رسول خدا فرمود كه نام برده نشود تا زماني كه خداوند او را ظاهر سازد جندل گفت به تحقيق كه بشارت داد ما را موسي عليه‌السلام به تو و اوصياء تو كه از ذريه تواند بعد از آن تلاوت فرمود رسول خدا اين آيه را وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا تا آخر حديث و بيست و هشت حديث ديگر قريب به همين مضامين كه اسماء اوصيا آن بزرگوار به اسم معين شده در كتب اخبار ثبت است و صاحب نجم ثاقب تمام چهل حديث را نقل و ضبط فرموده است و در بحار اخبار كثيره متضافره به اين مضامين مسطور است خلاصه اينكه مجال انكار براي معارض باقي نيست فله الحمد ظاهرا و باطنا اولا و آخرا و السلام علي من ابتع الهدي

استدلال فاضل بهائي به غلبه معنوي باب و نقد كلام شيخ الاسلام

اشاره

قال المستدل البهائي و نيز شيخ در رساله‌ي اولي نوشته است و اگر مقصود از غلبه چنانكه در اين كتاب ايقان اشاره مي‌رود غلبه‌ي باطني و معنوي باشد كه به استعداد اكوان و ازمان و تجديد خلق به ظهور آيد در اين صورت مي‌گوئيم كه ما اين نوع غلبه را در اديان و مذاهب باطله هم مي‌بينيم كه مؤسسان آنها اگرچه در عصر خودشان ظاهرا مغلوب و منكوب و مقهور گشتند ولي دين و مذهب ايشان به توالي ايام و تلاحق ازمان رواج و ترقي يافت و سالهاي سال باقي ماند چنانكه اين مراتب نزد ارباب علم و تاريخ معلوم است و كذا فدا كردن تابعان سيد باب اموال و جان خود را در راه او و صبر و استقامت خود سيد هم دليل حقيقت او نمي‌گردد زيرا كه به شهادت كل تاريخ ما مي‌بينيم كه انسان به عقيده‌ي راسخه‌ي خود اگرچه در حقيقت آن عقيده باطل و بي معني محض باشد مال و اولاد و جان خود را نه اينكه در راه انسان كامل حتي در راه حجر و شجر كه مصنوع خودش است فدا كرده‌اند و علاوه اگر اين دليل درست و مقبول باشد ما مي‌توانيم بگوئيم كه اي خلائق چرا تفكر نمي‌نمائيد در اين كه تابعان معاويه و يزيد و امثالهما چه قدر مالها و جانها و اولادها در راه حقيت و حقانيت حرف ايشان صرف و تلف كردند آن قدر نفوس مگر ممكن است كه راه ضلالت و جهالت گيرند اگر گفته شود آن محض هواء نفس و طمع مال و جاه و جلال ناشي و واقع شده ما هم مي‌گوئيم از كجا معلوم است كه اين هم از آن لحاظها عزي و بري است واضح تر از اين بگويم اگر از جانب بت پرستان كسي به نداء عام ما را مخاطب كرده بگويد كه اي ملت اسلام و اي ملت نصاري و اي ملت يهود و اي صاحبان مذاهب مختلفه چرا راه ضلالت گرفته‌ايد و چرا به راه مستقيم حقانيت سالك نمي‌شويد مگر نمي‌بينيد كه امروز چه قدر عبده‌ي اوثان روي زمين را گرفته است و نمي‌دانيد كه هيچ يك از ملت شما در قوت و كثرت و تعداد نفوس با ما برابري نتواند نكند چنانچه حالا در خود ارض چين چهارصد مليون نفوس داريم اين نيست مگر به قوه‌ي همان غلبه‌ي تام باطني و تسلط عام معنوي كه در نفس نفيس مؤسس ما بود كه حقانيت كلمات او روز به روز در قلوب تاثير و نفوذ كرده تا به اين درجه رسيده پس اگر مقصود از غلبه و سلطنت غلبه و تسلط معنوي باشد كه به مرور ايام و تجدد خلق و ازمان به ظهور آيد حقيت ديانت اوثان [ صفحه 59] لازم آيد و الحال ان بطلان هذا الدين اظهر من الشمس و ابين من الامس است و علاوه از اينها در اعصار پيشين مقام و رتبه‌ي مهدويت را بسيار كس ادعاء كرده و هر يك را در عصر خود تابعان بسيار معتقد گشته جان نثاري كرده‌اند و عاقبت هر يك از ايشان مانند سيد باب مغلوب و مقتول شده است چنانكه تفصيل آن در تاريخ ابن‌خلدون و غيره مذكور است پس با كدام دليل و برهان معلوم است كه ادعايشان كذب و ادعاء اين صدق است انتهي كلام الشيخ في رسالته الاولي باز جناب فاضل بهائي عافاه الله كلامي از جناب شيخ كه در رساله‌ي ثانيه مرقوم داشته‌اند بيان مي‌نمايد و هذا كلام الشيخ في رسالته الثانية بنده مي‌گويم كه در عالم وجود و امكان انواع و اقسام عقائد دين و مذهبي دارد كه معتقدين هر يك از آنها بنابر اينكه آن عقيده به قلب او رسوخ كرده و استحكام يافته است در هر زمان و مكان به قوت ايمان و اذعان خود مقتضيات آن عقيده را به عمل آورده در مدافعه و يا محافظت آن دين و يا متقربا به معبودي كه در دين او اتخاذ شده است هميشه مال و جان و اولاد خودشان را بلا مضايقه صرف كرده‌اند مثلا رجوع فرمايند به تاريخ عمومي دنيا و دين و آئين بت پرستان را بخوانند خواهند ديد كه هيكل‌ها و تمثالها ساخته و آنها را در روز جزاء شفعاء ساخته علاوه از سجده و تعظيم و قرابين حيواني نور ديده‌گان خوردسال خودشان را نيز در پيش روي هياكل جامده و تماثيل صامته كه مصنوع خودشان است فدا و قربان كرده‌اند و حتي تا به زمان قريب در ملك ختا در آن روزي كه بت بزرگ را در ارابه بزرگ و سنگين بطنطنه و اجلال از معبدي به معبدي ديگر مي‌آورند در آن روز از موقنين ايشان چند نفري يافت مي‌شد كه بر سر راه ايستاده محاذي چرخ آهنين و سنگين آن خوابيده جان عزيز خود را در راه معبود باطل خود فدا مي‌كرد پس اگر فدا كردن جان دليل حقيت دين باشد در آن وقت حقيت دين بت پرستان لازم آيد مختصر جميع جدال و قتال ديني و مذهبي كه در دنيا وقوع يافته منبعث از عقيده‌ي راسخه بوده كه هر يك از معتقدين بنابر زعم خود خود را حق و طرف مقابل را ناحق شمرده ادعا خود را به بذل جان و مال و اولاد فعلا هم آشكار كرده‌اند ولكن از اين فداكاري حقيت اين و يا آن اصلا ثابت نمي‌شود چون كه اعمال هر فرقه‌ي مماثل اعمال ديگري است اگر عمل يكي باعث حقيت باشد عمل ديگري هم خواهد بود پس حرفي كه هست در صحت و بطلان آن عقيده است كه باعث اين عمل شده كه آن را فقط برهان باهر و دليل ظاهر ثابت مي‌كند نه اعمال مقلدين و معتقدين بي چاره مناظر تا به حال نفهميده است اينكه بسياري از رؤساء بني‌اميه در آن اعتقاد بودند كه بيعت نكردن جناب سيدالشهداء با يزيد عنيد خلاف دين و طريقت و باعث اختلاف كلمة الله است حتي آن حضرت را العياذ بالله باغي و طاعي مي‌دانستند و به همين عقيده‌ي باطله و ظن فاسد رفع و دفع آن حضرت را واجب شمردند چه مضايقه از اينكه اغلب مخالفين و مجاهدين از كنه و حقيقت امر و حقيت آن و اين هرگز خبردار نبودند مگر به نظر نرسيده است اينكه روز عاشوراء وقتي كه سيدالشهداء عليه‌السلام خواست مشغول نماز شود يكي از رؤساء به آن جناب خطاب نمود يا حسين چرا اين نماز مي‌گذاري خداوند عالم هرگز نماز تو را قبول نخواهد نمود نمي‌بيني كه چه گونه اعتقاد كرده بودند و مگر نمي‌دانيد كه در غزوه‌ي صفين بنا به حيله بازي عمروعاص كه فصل دعواي خودشان را به حكم حكمين قرار داده بودند چه قدر خلايق از طرف مولي الموالي نكول كرده بر آن حضرت خروج كردند حتي آن حضرت را معاذ الله كافر پنداشتند و به زودي غزوه‌ي نهروان را بر پا كرده هزاران هزار اين گونه فاجعه‌ي ديني و مذهبي خواه در ملت اسلام و خواه در ميان يهود و نصاري اتفاق افتاده است كه هر فرقه‌ي خود را محق و مصلح پنداشته طرف مقابل را مبطل و مفسد انگاشته است اين است كلام جناب شيخ الاسلام كه جناب فاضل بهائي نقل از رساله اولي و ثانيه ايشان [ صفحه 60] نموده‌اند و بعد از نقل فرمايشات جناب شيخ تقريبا ده جزو از كتاب به ذكر مذاهب متشتته و كيفيت انشعاب مذاهب و نقل تواريخ مشحون نموده كه در استدلال مدخليتي ندارد پس از آن در مقام جواب جناب شيخ در ايراد جان بازي بت پرستان و افتادن زير ارابه تحقيقاتي فرموده‌اند و آن اين است قوله كه اگر جناب شيخ در روز عاشورا در مدينه‌ي يزد بودند و مي‌ديدند كه وقتي كه اهالي بلد حتي اجزاء حكومت قريب ده هزار نفس و زياده در ميدان مسجد امير چقماق جمع مي‌شوند و نخ بزرگ را در ميدان مزبور به ميدان شاه باطنطنه‌ي فوق العادة حركت مي‌دهد ابدا فرقي فيما بين عمل اهل ختا و اين اعمال مبتدعه نمي‌ديدند و نخل عبارت از هيكلي است مربع كه از چوب ساخته‌اند و هر ضلع آن تقريبا ده متر است در ارتفاع بيست متر و آن هيكل مجعول را زينت مي‌كنند و به صور و رسوم ائمه‌ي هدي مي‌آرايند و با ازدحامي فوق العاده تلاوت اشعار و ترنمات و تسبيحات آن را حركت مي‌دهند و در جميع بلدان ايران در اين ايام تكايا را از صور و تماثيل مي‌آرايند و مات و الوف دسته مي‌شوند و كفن مي‌پوشند و سرها را با خنجر مي‌شكافند و كثيري از اين خرافات تلف مي‌شوند و خلاصة القول اگر جناب شيخ اين حوادث را به چشم خود مي‌ديدند ابدا از افعال اهالي ختا تعجب نمي‌كردند و خطاء اهل ختا را در صواب اهل ثواب شماره مي‌نمودند و كذلك اگر در مصر احتفال بمواليد مشايخ را مي‌ديدند بر امور محدثه‌ي قبيحه مطلع مي‌گشتند و به چگونگي دخول عبادات باطله در اديان الهيه ملتفت مي‌شدند انتهي كلام المستدل البهائي

جواب

عرض مي‌شود حقيقت اين استدلال جناب مستدل و سؤال و جواب با جناب شيخ خيلي شباهت دارد به سؤالي كه اين اوقات در ولايت ما شخصي از يكي از عظماء اطباء معروف معتبر نمود كه به قواعد طبيه سبب اينكه بعضي از خوردن تخم مرغ دل درد مي‌شوند چيست در كمال تبختر جواب داد به دليل اينكه بعضي هم گوشت مي‌خورند دل درد مي‌شوند جناب شيخ الاسلام در مقام رد استدلال مناظر بهائي فرموده‌اند اين مطلب جان بازي در راه جناب سيد باب و بقاء و نفوذ كه يك مدتي در دين شما پديد آمده دليل حقانيت و حقيت نيست چنانچه بت پرستان نيز كه فعلا چهارصد مليون يا بيشتر جمعيت دارند جان بازي در راه معبودهاي منحوته‌ي خود مي‌نمايند و بقاء و نفوذ در دين و آئين خود دارند چنانچه در زمان حركت بت بزرگ از معبدي به معبدي بدن خود را زير ارابه‌ي توپ انداختند پس مذهب بت پرستان بر حق است جناب فاضل بهائي مي‌گويد از افعال اهل ختا در تحير نباشيد اسلاميان نيز امير چقماق يزد نخل بر مي‌دارند و شمشير و خنجر بر پيشاني مي‌زنند واقعا خيلي به فرمايش آن شخص طبيب محترم مشابهت دارد با اين تفصيل خود را مصداق و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا قرار و ما بيچاره‌گان را مورد و مصداق انا وجدنا اباءنا علي امة و انا علي اثارهم مقتدون واقع ساخته‌اند علاوه بر جناب شيخ ايراد فرموده‌اند كه نسبت اين عمل به اهل ختا دادن خطاء است اين حادثه از حوادث هنوز در مدينه‌ي جكن بات واقع شد كه بتي را نقل به معبدي كردن برخي خود را در زير چرخهاي آن فاني مي‌كردند و اين بت صورت يكي از اوتاران هنود است كه در ازمنه‌ي سابقه در ميان آن گروه ظاهر شد و اهل هند او را به منزله‌ي يكي از انبياء و مظاهر امر الله مي‌دانند اين است.

جواب شيخ الاسلام و نقد آن توسط مستدل بهايي

اشاره

جناب فاضل بهائي بر جناب شيخ الاسلام و اين عبد از مكارم عاليه و اخلاق جناب فاضل بهائي استدعا مي‌كنم كه از اين گناه جناب شيخ اغماض فرمايند و از خطاء نسبت به اهل ختا و هند چشم بپوشند قال المستدل البهائي خلاصه مقصود جناب شيخ اين است كه اگر نفوذ و بقاء دين دليل باشد و ثنيه همان را بر حقيت دين خود و رد ما استدلال نمايند چه جواب گوئيم لهذا اين عبد در كمال وضوح و به صوت عالي فصيح خدمت ايشان معروض مي‌دارد كه بلي اگر اين ايراد را بر شما اهل اسلام موجه دارند ابدا جواب آنها را نمي‌توانيد گفت و به هيچ وجه بطلان ايشان و حقيقت حقيت [ صفحه 61] خود را ثابت نمي‌توانند كرد زيرا كه محال است امتي كه دين حق را منكر شدند بتوانند از عهده‌ي اثبات حقيت دين خود برآيند و من اين مسأله را مشروح مي دارم تا بر مطالعه كنندگان مطلب واضح شود آيا جناب شيخ در جواب چينيان چه خواهند گفت كه دين شما باطل است به دليل اينكه احترام تماثيل و عبادات باطله در آن هست انتهي

جواب

عرض مي شود معلوم نيست از كجا جناب فاضل بهائي فهميده‌اند كه ما براي چينيان جواب كافي نداريم غير از اينكه بگوئيم دين شما باطل است به دليل اينكه احترام تماثيل و عبادات باطله در آن است بلكه بحمدالله تعالي جوابهاي كافي شافي بر رد آنها داريم و علما ما رضوان الله عليهم در غالب كتب شرح آن را مرقوم فرموده‌اند و عمده‌ي آن شرك به خدا است و سجده نمودن مصنوعات منحوته و غير ذلك نه به عنوان اينكه صور و تماثيل رؤسا است بلكه پرستش و سجده كردن غير خدا به حكم و لا معبود سواه كفر و شرك است خلاصه سابقا بدان اشارت رفت كه جناب آقا ميرزا ابوالفضل چند جزو از كتاب را به نگارش تواريخ و انشعاب مذاهب مشحون و در صورت بطلان عدم انفاذ و بقاء را در اديان لازم دانسته و در شعب مذاهب مثل بت پرستان و شعب مذهب اسلام بقاء و نفوذ را مخل به لطف خداوندي ندانسته ولي معلوم نيست اين تفكيك از چه راه است و اين فرق را مبتني بر چه اصل فرموده‌اند و حال اينكه هيچ فرقي در بين نيست زيرا كه وجوب عدم انفاذ و ابقاء باطل بر خداوند متعال نيست مگر به دليل لطف و لطف به اصطلاح حكماء عبارت از امري است كه نزديك سازد مكلف را به عمل آوردن مكلف به و به عبارة اخري عبارت است از چيزيكه نزديك سازد مكلف را به طاعت و دور سازد از معصيت به حيثيتي كه مؤدي بالجاء نگردد تا آدمي به حسن اختيار زير بار تكليف رود و مستحق مثوبات نامتناهيه‌ي الهيه گردد و آن نمي شود مگر اينكه خداوند فتح باب فهم هدايت از ضلالت فرمايد و تسهيل ادراك فرق هدي و ضلال نمايد و هيچ فرقي نمي بينيم بين اينكه كسي مدعي تشريع شود و بگويد من از جانب خدا تاسيس اين شريعت نموده‌ام يا حضرت محمد بن الحنفيه بالفرض مثلا بفرمايد امامت تفويض به من شده و منم مطاع و نافذ القول از جانب خداوند و بر جميع عباد است اطاعت و انقياد من و حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام با اينكه از جانب حضرت ختمي مرتبت و حضرت اميرالامرة و حسنين منصوص است امام نيست در هر دو مقام بر خداوند متعال لازم است رادعي معين فرمايد اعم از اينكه شخص معيني را براي ابطال او فرستد يا فتح باب فهم بطلان فرمايد و پرده از روي كار ناراستان بردارد اگر كسي تقصير در تحصيل علم و شناخت حق و باطل نمايد بر خدا ايرادي نيست بلكه مي گوئيم هرگاه در آخرالزمان كسي ادعاء شارعيت نمايد بعد از حضرت خاتم الانبيا بر فرض محال كه خارق عادت هم از او بروز نمايد بديهي البطلان است به نص كتاب مجيد و اخبار صحيحه‌ي وارده از سادات دين عليهم‌السلام و بر خداوند ايرادي نيست كه چرا خارق عادت بر يد كاذب جاري فرمودي زيرا كه خداوند متعال به نص كتاب و تصريح نبي ثابت النبوة منجزا به بطلان آن مدعي نبوت حكم فرموده و به حمدالله تعالي اين هم براي نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي به اصطلاح خودشان روزي نشد اگر معجزه و خرق عادت به نقطه‌ي اولي عنايت شده بود جاي اظهار آن در همان مجلس عمومي تبريز كه محضر علما اسلام و مجمع رجال دولت و ازدحام امت بود بود از ظهور ثاني نيز دعوي اعجاز و خرق عادت شنيده نشده و هرگاه به همان كلمات و آيات بيان و تقريرات ايقان استدلال جويند ادعائي است واضح الفساد زيرا كه غالب ناس مي دانند خارج از قوت و قدرت بشر نيست بلكه اگر كسي مجمل اطلاعي بر مصطلحات قوم و لسان عرب داشته باشد مي‌فهمد كه تمام از قانون عربيت بيرون و غلطات آن از حد احصاء افزون است من حيث المعني هم حكمت و عرفاني از آن فرمايشات استنباط نمي شود كه نزد ما نباشد و در كلمات ائمه ابرار عليهم‌السلام و علماء اخيار ديده نشده باشد و جناب ميرزا ابوالفضل [ صفحه 62] بهتر از من مي دانند كه هرگاه بخواهند بياني از اين بهتر و من حيث الفصاحة والبلاغة والمعني نيكوتر مي‌نگارند اما پيغمبر ما صلي الله عليه و آله قرآن خود را در بحبوحه‌ي نشر فصاحت و بلاغت معجزه‌ي خود قرار داد و بدان تحدي نموده فاتوا بسورة من مثله فرمود و بكلام معجز نظام قل لئن اجتمعت الجن والانس علي ان يأتوا بمثل هذا القران لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا تنطق نمود و تمام فصحا و بلغا اظهار عجز نموده مدعي اتيان بمثل نشدند و بعد از ياس هذا سحر مبين گفتند پس معلوم گرديد اتيان به مثل آن از قدرت بشر بيرون است و يا اينكه با وجود سهولت از اتيان عاجز شدند و ممنوع گرديدند و علي التقديرين معجزه است و چون نتوانستند اتيان به مثلان نمايند به بذل جان و مال ناچار گرديدند علاوه محقق گرديد كه چه بسيار به آيات قرآنيه استشفاء نموده و به واسطه‌ي توسل به آن خلعت شفاء پوشيدند و چه بسيار مرضي كه از كاس كؤس حقائق آن زلال صحت نوشيدند و بسا ترسناك كه به واسطه‌ي تمسك به آن در مهد امن و امان غنودند و چه بسيار حاجت‌مندان كه به سبب تشبث به آن به حوائج و مرام رسيدند بسي از علما لطائف حكميه از مضامين آن استنباط و بسيار از هالكين و گمراهان از بركت آن به وادي رشد و نجات رسيدند بلكه از اوصيا آن جناب و قباب و قبور ائمه اطياب چه معجزات و كرامات و خوارق عادات ديده شده كه مجال انكار براي احدي از مخالف و مؤالف نيست اولاك موالينا فجئني بمثلهم بالجملة بر خداوند حكيم عطوف مهربان است كه به دليل و برهان حق را از باطل و عالم را از جاهل ممتاز سازد ديگر بر خدا نيست كه با ظهور بطلان بر هر نفسي ملكي گمارد و نگذارد احدي پيرامون باطل رود و از جاده‌ي حقيقت تجاوز كند بر او است نصب دليل و بر عباد است سير در آن طريق و سبيل هرگاه مخلوق به قصور يا تقصير از جاده‌ي مستقيمه گمراه شوند بر خداوند حرجي نيست گر جمله كائنات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد ديگر معني نفوذ و بقاء نمي دانم چيست و حال اينكه در بت پرستان و مذاهب باطله نيز همين نفاذ و بقاء را مي بينيم و فرقي بين صاحب تشريع و مذاهب منشعبه هم متصور نيست مجملا امام و نبي بايد متصف به اوصاف و اخلاقي باشد كه عقول سليمه حكم به قبح اتصاف آن ننمايد بلكه بايد متجلي به اوصاف حميده و اخلاق پسنديده و خالي از اطوار رذيله باشد كه اگر بر خلاف آن باشد بلاخلاف پيغمبر و امام نخواهد بود بايد من المهد الي اللحد معصوم از معاصي و شين باشند ولم يكفر بالله طرفة عين پس هرگاه صاحب صفات مذمومه ادعائي نموده به كلام يا غير كلام تحدي و بر طبق دعوي خويش هزار معجزه و خرق عادت اظهار نمايد چون در خارج عدم قابليت او مكشوف شده اطاعت او لازم نيست و عقل سليم را شبهه‌ي عارض نمي شود كه بسا باشد پيغمبر باشد و بر خدا هم عدم تمكين و ابطال به رادع لازم نيست همين قدر كه به صفت فسق يا كفر او را رسوا فرمود كافي است زيرا كه در خارج معلوم است كه معجزه‌ي براي تبيين حالات و كمالات باطنيه و صفا طويت و ترقيات مراتب روحانيت است كه مردم به اتصاف ظاهريه او به اوصاف حسنه و اخلاق مستحسنه از حقيقت واقعيه‌ي او نيز مطلع شوند و احتمال اينكه شايد اين مدعي نبوت دروغ گو و باطن او مطابق ظاهرش نباشد مرفوع گردد از آنجا كه عامه‌ي ناس را راهي به باطن نيست لهذا بر جناب رب الارباب كه عالم را منوط و مربوط به اسباب فرموده لازم است كه سببي سازد و وسيله‌ي انگيزد كه مردم به باطن وي نيز راهي برده آگاهي از كما هي كمالات نفسانيه او بهم رسانند و موجب رغبت و ميل مردم بدو گردند و يقين كنند كه اگر متابعت او نمايند آنان نيز به درجه‌ي كمال لايق خود توانند رسيد به اين جهت معجزه به او مرحمت مي فرمايد كه زمان تحدي ناس را بر كمالات معنويه او اطلاع پديد آيد اما بعد از اينكه مخلوق مي دانند او ديو خناس و فاسق و كافر است و قابل مقتدي به بودن نيست ديگر بر خداوند لازم نيست كه نگذارد شعبده ببازد يا احدي را بر ابطال شعبده‌اش بگمارد زيرا كه اقدام به اين ابطال براي اعلام ناس است و نقطه‌ي [ صفحه 63] اولي بعد از اينكه ادعاء وحي و نبوت فرمودند براي مسلمين شبهه‌ي در كذب و بطلان دعوي ايشان نماند اگر هزار معجزه هم ابراز مي دادند بر خداوند لازم نبود به ظاهر رادعي فرستد و تجديد ابطال فرمايد تحصيل حاصل محال است خاصه اينكه جناب مستدل چون به نبوت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم اقرار دارد چاره ندارد و ناگزير است كه به خاتميت آن حضرت نيز گواهي دهد زيرا كه در كتب آسماني مثل انجيل و تورية هم وعده به ظهور موعودي كه خاتم الانبياء باشد داده‌اند نهايت اينكه امت موسي و عيسي مي گويند تاكنون به وجود نيامده و اسلاميان معتقدند كه همان پيغمبر موعود محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم است پس بعد از اقرار به نبوت آن جناب به خاتميت او چنانچه صريح كتاب الله و تصريح خود آن حضرت و ائمه اطهار و عترت است بايد بنمايند پس معلوم گرديد كه ادعاء نبوت براي احدي بعد از خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم روا نيست و هرگاه اين دو ظهور دعوي امامت و مهدويت دارند آن هم به اعتقاد و تدين بدين حضرت ختمي مرتبت در تحت قانوني نيست زيرا كه نبي ثابت النبوة صادق مصدق امامت و ولايت و وصايت را منحصر به دوازده نفر از بزرگواران فرمود كه اول آنها حضرت سيدالاوصيا اميرالامرة ارواحنا فداه و آخر آنها بنص صريح و بيان صحيح حضرت بقية الله م ح م د بن الحسن العسكري است و بايد از صلب طاهر مطهر حضرت عسكري سلام الله عليه باشد و بر ديگري اين جامه‌ي افتخار زيبنده نيست مگر اينكه از آئين محمديه خارج و از اصل زير بار شريعت حضرت ختمي مرتبت نروند و البته جناب مستدل با آن مقام فضل و دانائي و بصيرت اين ننگ را بر خود روا نمي دارند كه از تبعيت حضرت خيرالبشر خارج شوند و آنچه از كتب سماويه استنباط مي شود كه ختم نبوت به آن حضرت مي شود اين است كه خيقوق كه از پيغمبران عظيم الشان است و از تاريخ يوسف بن گوريون معلوم مي شود كه در وقت تسلط بخت النصر بر بيت المقدس و بعد از او در حيات بوده در نشان سيم خبر پيغمبر معهود را مكرر ساخته و نشان از مكارم آن جناب داده قدري از صفات آن حضرت را بيان مي فرمايد و عبارت آن اين است كه الوه متيمان يارد و تا دوش مهزياران سلاه كسا شاميم هود و تهيا لاتو مالاءها ار من تطنك ابد و بشب بميدو پارال رثيقه لو ايموا يشام بارص مصر قيم في مفتاح النبوة يعني مسكن مي گيريد آن پيغمبر موعود در بيابان پاران و هميشه خواهد پوشانيد آسمان را شرافت او يعني شرافت و بزرگي او هميشه تا قيامت خواهد بود و احدي ديگر به درجه‌ي او نخواهد رسيد و سيد و وحي آسماني مخصوص او باشد لهذا شريعت او نيز تا ابد باشد و منسوخ گردد و ستايش او پر خواهد كرد زمين را و اين اشاره است به غلبه‌ي دين او بر همه اديان تا اينكه مدح و ثناي او عالم‌گير شود و شرافت و بزرگي به اسم پيغمبري ديگر خوانده نشده و اين تلويحي است به وعده كه رب الارباب به حضرت ختمي ماب فرمود ليظهره علي الدين كله ولو كره المشركون و اين ستايش همان اظهار كلمه‌ي اشهد ان محمدا رسول الله است كه به بانگ بلند در عرض شبانه روزي چندين دفعه در منارها بلند و مذكور مي شود و شايد مراد از شرافت آسماني نقل معراج او باشد والله اعلم و در حرف نون وحي كودك نحر الك مطاولنت قص مطا متعبد قطاطا و هو اخسف طينا داملطا يعني روشن كند چون برسد و به نشان قيامت برسد كننده‌ي جنگ باشد و بايد از سفال كل بيرون آمده و فقره روشن كند چون برسد حجت بر منكرين نبوت آن حضرت است زيرا كه زمين روشن نمي شود مگر به نور هدايت و ضلالت و اضلال تاريكي است نه روشني و فقره‌ي بعد ظاهر است زيرا كه به قيامت رسيدن آن حضرت دليل خاتم بودن او است و جنگ كردن آن جناب با دشمنان دين مشهور است و فقره‌ي اخيره خبر است به اينكه آن پيغمبر در سلسله‌ي عرب است و اشاره است به آنچه حضرت دانيال در نمايش صنم خبر داده بود و در آنجا به ثبوت پيوست كه خسف طين عرب است ديگر عالم عامل و فاضل كامل جذامي [ صفحه 64] اين دليل در محضر الشهود في رد اليهود از كتب آسماني دلائلي كه بالقطع بر ظهور حضرت ختمي ماب و ابدي بودن دين آن جناب تا روز قيامت مدل است در چند موضع بياناتي مي فرمايد ما يكي را بيان و باقي را به كتاب مستطاب وا مي گذاريم قوله باب اول در ذكر آنچه خداوند عالميان به حضرت ابراهيم عليه‌السلام و اولاد آن حضرت و غيره وعده فرموده و اثبات شان و مرتبه حضرت اسمعيل در اول پاراش لخ لخا از تورية حضرت موسي عليه‌السلام آيه‌ي مذكور است كه ترجمه‌اش اين است كه فرمود خدا به ابراهيم كه بيرون رو از زمين تولدگاه خود به آن زمين كه بنمايانم به تو و بگردانم تو را از براي قوم بزرگ و بلند گردانم نام تو را و آفرين كنم آفرين كنندگان تو را و لعنت كنم نفرين كنندگان تو را و آفرين كرده شوند به تو قبيله‌هاي آن زمين بعد از آن چند آيه‌ي ديگر را ذكر مي فرمايد كه كل زمين مال اولاد آن حضرت باشد تا انقراض عالم

در كتاب ايقان خداوند شهادت شهدا را دليل حق مي داند

اشاره

قال المستدل البهائي چون مسائل سابقه وضوح يافت اكنون از اين مسئله سخن مي گوئيم كه حق جل جلاله در كتاب مستطاب ايقان شهادت شهداء را دليل حقيت و برهان صدق و حجت صحت ايمان شمرده و جناب شيخ اين دليل را انكار نموده است و شهادت شهداء را مثبت حقيت ايشان نشمرده و بذل مال و جان و استقامت در مصائب را بلا اثر دانسته و بعبارة اوضح شهادت فعلي را كه لفظ شهيد كافل بيان معني حقيقي او است و نزد اولي الابصار اتم و اكمل جميع اصناف شهادت است كان لم يكن انگاشته و اين عبد در اين مقام در معني تحقيقي شهادت و علو و سمو و رفعت آن سخن نمي گويد و به اقامه‌ي دليل حلي مقال را بسط نمي دهد چه در صورتي كه بيانات رشيقه و عبارات لطيفه كتاب مستطاب ايقان كه در فوائد و آثار شهادت حضرت سيدالشهداء عليه طيب التحية والثناء و كذلك فوائد و آثار دما مسفوكه‌ي ساير شهداء نازل شده است مكابر معاند را كفايت نكند و خاموش ننمايد اين عبد ديگر چه گويد و چه نگارد لذا از دليل حلي صرف نظر نموده به اقامه دليل الزامي مي پردازم و خدمت اهل انصاف معروض مي دارم كه حق جل جلاله در قرآن مجيد در سوره‌ي اعراف به اين آيه‌ي مباركه بر صدق ادعاء حضرت رسول صلي الله عليه و آله استدلال فرموده است اولم يتفكروا ما بصاحبهم من جنة ان هو الا نذير مبين و كيفيت استدلال الهي بر اين گونه است كه آيا فكر نمي‌كنند كفار قريش كه در حضرت رسول جنون و ديوانه‌گي نيست يعني انسان عاقل هرگز خود را در معرض خطر نمي اندازد و ادعائي كه موجب اضطراب و اعراض و عداوت جميع خلق عالم است نمي كند پس اينكه آن حضرت با وجود عقل اين همه خطر و مشقت را تحمل نمود و عالمي را حتي اقارب خود را با خود دشمن نمود دليل صدق او است كه از جانب حق جل جلاله مامور است و به تحمل اين مشقات فوق الطاقة ناچار و مجبور اكنون از اهل بصارت انصاف مي‌طلبم كه فرق اين استدلال قرآن و استدلالي كه در كتاب ايقان است چيست اگر تحمل مشقت بدون شهادت دليل حقيت حضرت رسول باشد چرا و به چه وجه و به كدام انصاف تحمل اين مشقت با شهادت برهان حقيت و صدق ادعاء حضرت باب اعظم نگردد آيا اگر جناب شيخ در زمان حضرت رسول بودند عينا همين ايراد را كه بذل جان و مال و تحمل صدمات و بليات دليل صدق ادعاء نمي شود زيرا كه اصحاب مذاهب باطله نيز همين را متحمل شده‌اند عينا بر قرآن وارد نمي آوردند فاعتبروا يا اولي الابصار

جواب

عرض مي شود جناب شيخ بذل جان را در مقام استوار نمودن عقيده خود دليل مستقل من حيث هو براي اثبات مدعاي مدعي نمي دانند چون ديده و شنيده‌اند و محقق است كه چنانچه اهل حق مثل حضرت سيدالشهداء در راه معبود يگانه بذل مال و جان و اسر عيال فرمودند اهل باطل مثل بت پرستان و غيرهم نيز كرده‌اند مگر عساكر معويه قريب به سي هزار نفر يا بيشتر يا كمتر كشته نشدند و در راه معاويه جان فدا نكردند اصحاب جمل با اينكه نمي‌توانستند انكار مراتب حضرت اميرالامرة بنمايند و به اتفاق شيعه و سني آن روز امر وصايت و ولايت [ صفحه 65] و امامت بلامنازع به آن جناب مفوض بود اين بازيها درآوردند برخي را كشتند جمعي هم كشته شدند مهار شتر ام المؤمنين عايشه را از دست ندادند بت پرستان هم كه شنيدند در زمان حركت حجري منحوت چه قسم جان فشاني كردند زيديه و اسمعيليه و غيرهم نيز اگر گفتگوي حادث شود البته جان بازي خواهند نمود الان هم تابعين و فدائيان آقاخان محلاتي جان را فدا مي سازند در اين صورت نمي توان جان بازي فقط را دليل حقيت شمرد اين دنياي دني بازيها كرده و حق را به باطل مشتبه ساخته صاحبان دراك بايد تميز دهند اگر دليل حقانيت حضرت سيدالشهداء ارواحنا فداه فقط وقعه‌ي كربلا بود هيچ دليل نبود حضرت حسن بن علي عليهماالسلام در محاربه‌ي با معويه بذل جان نفرمودند و صلح كردند پس العياذ بالله بر خلاف حق بودند و دعوي باطلي داشتند بلي ترويج دين حق گاهي به جان دادن است چنانچه حضرت سيدالشهداء فرمودند زماني به شمشير زدن و قتل الاف والوف از مخلوق چنانچه مولي الموالي ارواحنا له الفداء فرمودند و حضرت بقية الله عجل الله فرجه نيز خواهد فرمود خلاصه هرگاه نقطه‌ي اولي براي حقيت خود دليلي قويم كه اعجاز است آورده بودند بذل جان و استقامت هم مؤيد صدق دعوي و مقال بود ولي چه فائده خداوند نگذاشت معجزه بر يد كاذب جاري و تبعه خود را قرين مباهات و افتخاري نمايد و مثل جناب ابوالفضائل را ناچار سازد به اينكه كتاب خود را به اين گونه تاويلات و تسويلات مشحون سازند و خداي نخواسته نسبت جهل يا خدعه و تزوير يا فكري و تدبير به ايشان دهند سنة الله التي قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا و استدلال به آيه مباركه اولم يتفكروا ما بصاحبهم من جنة به طرزي كه جناب مستدل بيان فرموده‌اند ما از قرآن مجيد استنباط نمي نمائيم كه خداوند متعال در مقام اثبات امر حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله آيه‌ي مباركه را نازل فرموده باشد و بفرمايد كه اين مرد مجنون نيست كه خود را به اين ادعاء در معرض سرزنش و توبيخ خلق واقع سازد بلكه آيه‌ي مباركه در رد كساني است كه نسبت جنون به آن حضرت دادند هنگامي كه بالاي كوه صفا تشريف برده و خلق را به سوي خود خواند و از هول محشر اخافه فرمود جمعي گفتند كه اين داعي مجنون است خداوند در مقام رد آنها فرمود ما بصاحبهم من جنة ان هو الا نذير مبين اگر از انصاف نگذريم حالا ديگر غرض جناب مستدل پر مكشوف و به عناد و لجاج موصوفند حب الشي يعني و يصم كاش شرف خدمت ايشان روزي مي شد و معلوم مي گرديد كه به اين فرمايشات معتقدند يا مقصدي در بين است حفظنا الله من شرور انفسنا و هدانا و اياكم سواء الصراط والله اعلم بالصواب

استدلال به اينكه دشمني علماي اسلام با اين فرقه به ضرر اسلام است

اشاره

قال المستدل البهائي و از عجائب حالات رؤساي اسلام در اين سنوات اين است كه آتش شبهه‌ي نيفروختند جز اينكه دخان مظمش اول افق منير اسلام را تاريك كرد وسهم ايرادي نينداختند الا اينكه پيش از مقصد صدور ائمه هدي را هدف ساخت و گلوله‌ي از مدافع مدافعت صادر ننمودند الا اينكه نخست ركني از اركان اسلام را منهدم داشت و نيز در اصحاح عاشر انجيل متي نظر فرما كه حضرت عيسي عليه‌السلام به تلاميذ خود كه براي تبشير و دعوت يهود مي فرستاد مي فرمايد ها انا ارسلكم كغنم في وسط ذئاب فكونوا حكماء كالحيات و بسطاء كالحمام و لكن احذروا من الناس فانهم سيسلمونكم الي مجالس و في مجامعهم يجلدونكم و تساقون امام ولاة و ملوك من اجلي شهادة لهم و للامم يعني اينك من شما را مانند اغنام به ميان گرگان مي فرستم پس چون حيات دانشمند و مانند كبوتران بي‌خدعه باشند و لكن حذر كنيد از مردم زيرا كه شما را به مجالس خود خواهند كشيد و در مجامع خود شما را تازيانه خواهند زد و به جهت اسم من شما را نزد امراء و ملوك خواهند برد تا شهادت باشد براي ايشان و براي ساير امتها اكنون ملاحظه فرمائيد كه حضرت عيسي عليه‌السلام تازيانه زدن و به مجالس كشيدن و حبس و زجر اصحاب خود را شاهد حقيت ايشان و دليل صدق [ صفحه 66] دين ايشان مقرر داشته است پس چگونه حبس و قتل و حرق واسر نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي عز اسمهما و چندين هزار نفس از اهل ايمان دليل حقيت ايشان نباشد و شاهد صدق قولشان نگردد و شخص هر قدر فاقد البصيرة باشد و نتواند معني شهادت را بفهمد و آثار باهره دماء مسفوكه‌ي في سبيل الله را ادراك كند اين مقدار را مي تواند تميز دهد كه كشته شدن غير مؤمن مانند زرع بذر فاسد است كه ابدا موجب انبات نگردد و اثري بر آن مترتب نشود و ليكن شهادت اهل ايمان و بذل مال و جان في سبيل الرحمن مانند زرع بذر طيب است كه موجب انبات سبع سنابل في كل سنبلة مأة حبة گردد و سبب ازدياد نفوس و غلبه‌ي كلمه‌ي الهيه شود مثلا اگر ده نفس و صد نفس بل اگر صد هزار نفس از وثنيان در زير چرخ آهنين و يا از مسلمين در تيغ زني و دسته گرداني جانهاي خود را فدا كنند ابدا احدي داخل دين ايشان نگردد و هرگز بر عدد ايشان نيفزايد بل باعث فقدان آن مقدار از نفوس شود و از هيات جامعه بكاهد بخلاف اهل ايمان كه از شهادت يك نفس نفوس كثيره انتباه يابند و بر عدد ارباب ايمان و ايقان بيفزايد والله يضاعف لمن يشاء والله واسع عليم

جواب

عرض مي شود تا اينجا تحقيقات جناب ميرزا ابوالفضل است اولا بايد ميانه‌ي بذر طيب و بذر فاسد فرق گذارد و شجره طيبه را از شجره‌ي خبيثه تميز داد اسلاميان مي گويند شجره طيبه تابعين حضرت خاتم الانبيا و عترت طاهره‌اند و غير از ايشان شجره خبيثه و بذر فاسد بهائيان هم البته خواهند گفت مائيم بذر طيب و شجره طيبه و تحقيق اين مطلب بايد به ادله قاطعه و براهين ساطعه بشود اهالي اسلام متمسك به آيات قرآنيه و كتب سماويه و اخبار متضافره متكاثره از ائمه طاهره هستند كه نبوت بوجود مبارك حضرت خاتم النبيين محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله ختم شد و وصايت و ولايت به وجود حضرت م ح م د بن الحسن ارواحنا فداه در قرآن مجيد است و لكن رسول الله و خاتم النبيين و در اخبار نبويه است در مواضع عديده يا علي انت مني بمنزلة هرون من موسي الا انه لا نبي بعدي از ائمه هداة رسيده است به محمد صلي الله عليه و آله ختم النبوة و به ابن الحسن ليختم الوصاية در كتب سماوية هم نقل شد كه به خاتميت آن جناب تصريح شده است حالا بهائيان بفرمايند به چه دليل خود را شجره طيبه مي دانند اگر در كتاب مجيد نصي دارند بفرمايند از اخبار ائمه طاهرين تصريحي به اين دو ظهور شده است بفرمايند ولي نه اينكه تمام فرمايشات از روي تاويل باشد و ظهور الفاظ ابدا مناط اعتبار نباشد خرق عادتي فرموده‌اند مدلل دارند و هرگاه هيچ يك از اينها نيست و خوش وقتند كه بفرمايند مائيم بذر طيب و شجره طيبه به همان خيال بگذرانند

استدلال به آيات قرآن براي اثبات ادعاي خودش

اشاره

قال المستدل البهائي خطابا للشيخ يا شيخ بطلان فرق اسمعيليه يا كيسانيه يا زيديه از جهت اسمعيلي بودن يا زيدي بودن و كيساني بودن نيست بل سببش صرف تفرق و اختلاف و تشيع است كه به حكم كريمه‌ي ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم في شي‌ء انما امرهم الي الله ثم ينبئهم بما كانوا يعملون و آيه‌ي مباركه‌ي سوره روم و لا تكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون از حقيقت جامعه بي‌بهره شدند و در صف احزاب و فرق كه حق جل جلاله از آن نهي صريح فرمود داخل گشتند و در اين حكم جميع فرق اسلاميه اعم از اينكه سني باشد يا شيعي يا اسمعيلي و زيدي و غيرهم كل شريكند و در صفوف فرق مختلفه داخل اين است كه ما اهل بهاء جميع فرق اسلاميه را بهر اسمي كه مسمي باشد همين قدر كه به وحدانيت خداوند و نبوت حضرت خاتم الانبيا مذعن بودند و به احكام قرآن عامل با ظهور نقطه‌ي اولي كه ظهور قائم آل محمد است جميع آنها را در تحت كلمه‌ي اسلام داخل مي دانيم و نجات و عدم نجات هر فردي از افراد فرق مذكوره را موقوف و منوط به اراده حق جل جلاله مي شناسيم

جواب

عرض مي‌شود از اين فرمايشات جناب مستدل شبهه‌ي حاصل شد كه حساب مشار اليه در سلك كدام يك از [ صفحه 67] از طوائف شيعه منسلك گشتند از اينكه در بسياري از مواضع در مقام استدلال بحديث حضرت جعفر بن محمد الصادق و حضرت كاظم عليهماالسلام و حضرت رضا سلام الله عليهم اجمعين متمسك مي‌شوند معلوم مي‌شود تا حضرت عسكري با ما شريكند در اين صورت چگونه بر ايشان معلوم نيست كه رؤسا مذهب اسمعيليه و كيسانيه و زيديه ناجي هستند يا هالك و حال اينكه معصوم مي فرمايد من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية پس هرگاه كسي امام زمان خود را انكار بلكه خودش را از جانب خدا امام و لازم الاطاعة داند البته به عقيده‌ي طائفه محمديه صلي الله عليه و آله هالك و از اهل نار است بلكه صريح قرآن است كه در عداد مشركين منسلك و مندرج و محسوبند قوله تعالي و لا تكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا از جناب مستدل سؤال مي كنم كه هرگاه در زمان حضرت سيدالساجدين سلام الله عليه حاضر بودند و آن جناب مي فرمودند عموي من محمد بن الحنفيه خود را امام مي داند و لازم الاطاعة مي خواند اگر ادعاء آن جناب مسلم باشد و حال اينكه من از جانب جد بزرگوار و حضرت اميرالامرة و عمومي نامدار و پدر عالي مقدار به امامت منصوص و به اين منصب جليل مخصوصم آيا جناب مستدل عرض نمي كردند محمد بن الحنفية كاذب و هالكند و تبعه ايشان در عداد من مات و لم يعرف امام زمانه و اينكه جناب مستدل فرموده‌اند مدعي كاذب كسي است كه خود بدون اذن الله ادعاي مستقل نمايد و دعوي نزول وحي آسماني كند و شريعت مستقله ابداع و تشريع فرمايد متفرع بر چه اصل و مبتني بر چه قانون است كه مدعي كاذب اين است و بس و هر كه علي بن الحسين را امام نداند و خود را وصي و جانشين پدر بزرگوار و برادر نامدار خواند و امت را امر به تبعيت خود نمايد مدعي كاذب نيست آيا عقل حاكم به اين مطلب است و مفرق بين دو ادعاء كه آن يك كاذب است و اين يك غير كاذب يا آيه‌ي از قرآن مجيد بدان مدل يا اخبار صادره‌ي از معادن علوم فارق محق و مبطل بر حق و باطل ما اسلاميان هر دو را كاذب و هالك و مغوي و مهلك مي دانيم و فرقي بين آنها نمي گذاريم اگر به نظر جناب ابوالفضائل فرقي است به ادله و برهان مدلل و فرمايش خود را تصحيح و مسجل فرمايند به تقريري كه بفهميم نه اينكه قرآن را براي شريف خود تفسير و آيه‌ي مباركه را كه در حق يهود زمان حضرت رسول صلي الله عليه و آله نازل گرديده به امور آينده و اشخاص غير موجودة تاويل نمايند در زمان حضرت ختمي مرتبت نه اسمعيلي بود نه زيدي نه سني نه شيعي و از سياق آيه معلوم است كه از اخبار آتيه و درجات فرق شيعه خبر نمي دهد و لست منهم في شي‌ء در حق آنها نمي فرمايد بلكه آيه شريفه درباره‌ي امت يهود و نصاري و فرق مختلفه‌ي از آنها نزول يافت و بر حسب تفسير مفسرين معني آيه مباركه اين است ان الذين فرقوا دينهم اي بددوه فامنوا ببعض و كفروا ببعض و افترقوا فيه قال عليه‌السلام افترقت اليهود علي احدي و سبعين فرقة كلها في الهاوية الا واحدة و افترقت النصاري علي ثنتين و سبعين فرقة كلها في الهاوية الا واحدة لست منهم في شي‌ء اي من عقابهم او انت بري منهم انما امرهم الي الله اي يتولي جزاءهم ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون اي بالعقاب والمجازاة بر فرض كه مقصود از آيه فرق شيعه آينده هم باشد مقصود اين است كه اي پيغمبر تو مأمور به عقاب و مجازاة آنها نيستي و در مقام تهديد مي فرمايد ثم ينبهم بما كانوا يفعلون يعني تولي جزاء و عقاب آنها با خداوند است و در قيامت آنها را باشد عذاب و عقاب معاقب و مغاتب خواهد فرمود نه اينكه مراد از انما امرهم الي الله اين است كه چون آنها در تحت كلمه‌ي جامعه هستند نجات و عدم نجات آنها معلوم نيست و منوط به اراده‌ي حق تعالي است كه فعلا عالم به آن نيستيم بلكه معين است كه آنها معاقب و اهل نارند چنانچه از تهديد مفهوم از آيه مباركه ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون مستفاد است و اما آيه شريفه و اقيموا الصلوة و لا تكونوا من المشركين معني آن اين است كه نباشيد از شرك آرندگان و نهي از شرك بعد از امر به اقامه نماز دال است بر اينكه عبادت بدون اخلاص در توحيد منتج ثواب نيست خلاصه [ صفحه 68] معني اين است كه نباشيد از شرك آرندگان به ترك نماز متعمدا چنانكه در تفسير از شيخ محمد اسلم طوسي ره نقل شده كه حديثي به من رسيده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود كه هر چه از من روايت كنند عرض كنيد بر كتاب خدا اگر موافق است قبول نمائيد من اين حديث را كه من ترك الصلوة متعمدا فقد كفر خواستم با آيتي از قرآن موافقت دهم سي سال تامل كردم تا اين آيه را يافتم كه و اقيموا الصلوة و لا تكونوا من المشركين و اجماع اهل بيت بر اين است كه ترك صلوة متعمدا و مستحلا موجب كفر است نه به اعتقاد حرمت و كانوا شيعا يعني كشتند گروه گروه مراد مشركانند كه دين اسلام را گذاشتند يكي بت پرستيد ديگري ملك يكي ستاره و يا يهود و نصاري كه هر يك چند فرقه شدند يا خوارج در اين صورت جناب مستدل مي فرمايد نمي دانم آنها معاقبند يا ناجي يا اينكه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند ناجي از اين فرق آن است كه متابعت اميرمؤمنان عليه‌السلام نمايند اگر حضرت محمد بن الحنفية ادعا امامت نمود و حال اينكه نزد ما معلوم نيست بلكه عدم آن معين است به اين معني كه بعد از شهادت حجرالاسود ديگر صرف تبعيت داشتند و از فرمايش پدر بزرگوار و حسنين كه نص بر امامت حضرت علي بن الحسين عليهم‌السلام فرمودند تخلف ننمود مسلما هالك و از اهل نار خواهند بود خلاصه بعد از اين بيانات شرحي جناب شيخ را توبيخ و سرزنش نموده نسبت مي‌دهد كه آن جناب قتل و اسر و جان بازي را دليل بر بطلان شمرده‌اند و اين تهمتي است بر جناب شيخ و خاندان ايشان جناب شيخ كجا قتل و جان بازي را دليل بطلان شمرده‌اند نهايت اين اعمال را فقط دليل حقيت ندانسته‌اند چنانچه از بت پرستان و مذاهب باطله نيز ديده شده و مسلما بر باطلند خلاصه اينكه قتل و اسر و جان بازي را مستقلا دليل حقيت ندانسته‌اند نه اينكه دليل بطلان گرفته‌اند هر چند اين عبد رساله‌ي مطبوعه‌ي جناب شيخ را ملاحظه و زيارت ننموده ولي عبارات منقوله از جناب معظم بيش از اين دلالت ندارد علاوه جناب ميرزا ابوالفضل به اعتراف خودشان نجات و هلاك فرق مختلفه را منوط به اراده‌ي حق جل علا فرموده معلوم مي شود نزد ايشان امتيازي براي اين فرق نيست در اين صورت به اين درج اضرار بر حقيت مذهب بهائيان لازم نيست لهم دينهم و لنا ديننا

استدلال به اينكه اصحاب حضرت قائم دچار امتحان و بلاء مي شوند

اشاره

جناب آقا ميرزا ابوالفضل فرموده‌اند دراحاديث وارد است كه اصحاب قائم ارواحنا فداه ذليل كردند و اتباع آن جناب به قتل و حرق و انواع ظلم مبتلا خواهند گرديد تا آخر آنچه بيان فرموده‌اند

جواب

عرض مي شود كه سابقا بدان اشارت رفت كه جناب مستدل فرق ميان اصحاب زمان ظهور با اصحاب و مؤمنين و منتظرين زمان غيبت كبري نگذارده‌اند و بر جناب معظم شبهه شده است و گمان فرموده‌اند آن احاديث در حق اصحاب زمان ظهور حجة الله عليه‌السلام وارد گرديده و ما سابقا در حديث حضرت حسن بن علي العسكري عليهماالسلام عرض كرديم كه اين عبارات از اتمه وصاياي حضرت عسكري است به پسر خود حضرت بقية الله كه آن حضرت را اولا به صبر و سكون و ذلت و مسكنت مؤمنين و منتظرين زمان غيبت كبري خبر مي‌دهد و بعد از آن جناب را بشارت مي فرمايد كه گويا مي بينم در حطيم و زمزم خلايق با تو مبايعت و احكام و اوامر ترا متابعت مي نمايند و اخبار كثيره متضافره در دست است كه حضرت حجة الله و بقية الله با شمشير و غلب ظاهريه و باطنيه ظهور و عالم را به ظاهر و باطن پر از عدل و داد مي فرمايد بعد از اينكه مملو از ظلم و جور شده است و اينكه هنگام ارتفاع لواء حضرت حجت عليه‌السلام اهل شرق و غرب آن بزرگوار را لعنت مي نمايند سبب آن معلوم است و از تتمه حديث بالصراحة مستفاد است كه چون خلايق در زمان غيبت از بني هاشم به انواع مشقتها مبتلا مي شوند بدوا سب و لعن خواهند نمود تا امر آن حضرت ظاهر و آشكار و در تحت كلمه‌ي جامعه در آيند ليظهره علي الدين كله

استدلال به آيه (له باب باطنه فيه الرحمة)

اشاره

قال المستدل البهائي بلي يا سيدي الشيخ حق جل جلاله فرموده [ صفحه 69] است له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب آنچه را شما از قتل و سبي و طرد و تفرقه و ذلت و عذاب مي بينيد ما آن را عين رحمت و نعمت و سعادت و هدايت مي دانيم و سبب نفوذ امر الله در دنيا و بلوغ با نفس الرغائب در عقبي مي شمريم و لكن اين مقام را جز بصائر نيره نبيند و اين حقائق را متوهم مكفوف البصر ادراك ننمايد تا آخر آنچه در اين مسأله مرقوم و دليل حقيت خود مي شمرند

جواب

عرض مي نمايد به كتب تفاسير و اخبار مراجعه فرمائيد و مورد نزول آيه‌ي مباركه را مشاهده نمائيد بعد از آن به اين تاويلات سخيفه تمسك جوئيد به آيه شريفه در بيان حالت مؤمنين و منافقين در روز قيامت است كه مومنين وقتي كه داخل بهشت مي شوند منافقين مي گويند انظرونا نقتبس من نوركم يعني تامل كنيد تا كسب نور از شما كنيم جواب مي دهند ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا يعني بازگرديد و بجوئيد روشني را در آنجا به تحصيل سبب كه ايمان است زيرا كه در محشر كسب نور نمي توان نمود و بايد از دنيا با خود آورد يا رجوع به موقف نمائيد كه اين نور از آنجا بما داده‌اند تا خائب و خاسر بازگرديد و از ما دور شويد كه شما را از اين نور نصيبي نخواهد بود مؤمنان اين كلام را بر وجه عيب و اقناط به ايشان گويند زيرا كه دانسته‌اند در پس ايشان نوري نيست و منافقان فهم اين معني نكرده به تصور اينكه در عقب ايشان است روي باز پس كنند فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب پس ملائكه بحكم خداوند ديواري بين منافقين و مؤمنين مي كشند كه از براي او بابي است كه مؤمنان در آن درآيند و داخل آن كه مؤمنان در آن باشند فيه الرحمة و ظاهره يعني خارج آن كه منافقين باشند من قبله العذاب يعني از نزد آن عذاب باشد زيرا كه نزديك دوزخ است و منافقان چون بازنگرند و نوري نبينند باز متوجه مؤمنين شوند ديواري ببينند ميانه‌ي خود و ايشان حاجز شده از بيرون در نگاه كنند مؤمنان را ببينند كه خرامان و نازان متوجه رياض جنان گردند اين است آنچه از تفاسير معتبره و اخبار صادره‌ي از ائمه اطهار استنباط مي شود در اين صورت چگونه براي ايشان دليل مي شود

استدلال به اينكه اهل بهاء همه صادق هستند

اشاره

قال المستدل البهائي جناب شيخ غالبا از مناظر خود به مزور منافق تعبير فرموده و اين عبد متحير و متفكر كه آيا جناب مناظر چه حيله بكار شيخ غير مزور برده كه او را از منهج قويم ادب بيرون برده و به نوشتن هذر و هذيان مجبور كرده است چه اهل بهاء نزد كافه ملل به صداقت موصوف و در جميع بلاد به نزاهت معروفند و در اثبات دعوي اين نكته كافي است كه در دوائر حكومت و مجالس قضاوت شهادت اين قوم را خلافا لسائر الاقوام بدون قسم مقبول مي دارند و اين دليل است بر اينكه ايشان را در قول متهم نمي شمارند تا اينكه در صفحه‌ي هجدهم و نوزدهم رساله‌ي مطبوعه جناب شيخ به اين سر مكنون بر خوردم و بر موجب اين شكوه و شكايت بل افتراء و تهمت مطلع گشتم و اجمال آن اين است كه چون در كتاب مستطاب ايقان در معني غلبه و نصرت نازل شده است كه مقصود از غلبه نفوذ كلمة الله و غلبه‌ي امر الله است و احاطه‌ي روحانيه و سلطنت دينيه كه همواره از خصائص انبياء و مرسلين و مظاهر امر حضرت رب العالمين بوده نه غلبه‌ي ظاهره و سلطنت دنيويه و تغلبات ملكيه و در اثبات اين معني به مظلوميت سيدالشهداء و شهادت آن حضرت استشهاد فرموده كه با اينكه آن حضرت از اعظم جنود الهيه محسوب بود و به حكم آيه‌ي كريمه‌ي ان جندنا لهم الغنا لتون بغليه و نصرت موعود مع ذلك در غايت مظلوميت رتبه‌ي شهادت يافت و لكن نزد اهل بصيرت اين مظلوميت مثبت سلطنت حقيقيه الهيه گشت و اين شهادت موجب اثبات كلمة الله و ثبوت و رسوخ قوت دين الله در عالم شد و معني غلبه‌ي امر الله كه مقصود حقيقي الهي است واضح و هويدا گشت و جناب شيخ در رساله‌ي اولي چنانكه عينا عبارت ايشان را نقل نموديم جواب گفته‌اند كه كشته شدن دليل حقيت نمي شود و بذل مال و جان و صبر و استقامت در بلايا برهان صدق ادعا نمي گردد زيرا كه اتباع معويه و يزيد نيز جمعي كشته شدند و در اثبات خود بذل مال و جان نمودند و كذلك و ثنيان و هم اصحاب مذاهب باطله در [ صفحه 70] سبيل مقاصد خود بذل مال و جان مي نمايند و از هيچ گونه فداكاري مضايقه نمي كنند و لهذا نمي توان گفت كه اين گونه مطالب دليل حقيت است بل حقيت را دليلي ظاهر و برهاني قاهر لازم است و خلاصة القول اينكه جناب مستدل بياناتي فرموده بر جناب شيخ ايراد فرموده‌اند كه چرا قتل و اسر دليل مستقل براي مطلب ندانسته‌اند

جواب

عرض مي نمايد خداوند قادر عليم را به شهادت گواه مي گيريم كه در ولايت ما اين مطلب بر خلاف دعوي جناب ابوالفضائل تحقق دارد و مقامات صداقت و امانت بهائيان اين خطه به طوري كه جناب مستدل بيان فرموده‌اند غير محقق است مگر اينكه اشخاصي كه به اين مذهب گرويده و در زمره‌ي آنها خود را مسلك نموده بر خلاف معتقد حقيقي اظهار تدين به اين دين و آئين نمايند و امناء آنها قطع نظر از اينكه به واسطه‌ي انتساب به آن طائفه در انظار علما اسلام غير مقبول القولند ابدا در وقايع صادق و مصدق نيستند بر وضع و سبك سائر ولايات و بلاد كه كاملا اطلاع نداريم اما عبارتي را كه به جناب شيخ نسبت داده‌اند و آن اين است كه نمي توانيم بگوئيم جان فشاني حضرت سيدالشهدا در راه خدا بوده هرگاه به عينها عبارت جناب شيخ است بسيار بسيار عبارتي بيجا فرموده‌اند اگرچه در مقام مجادله و در قبال استدلالات بهائيان بوده باشد ولي عبارتي كه خود ميرزا ابوالفضل از جناب شيخ الاسلام نقل نموده‌اند بيش از اين نيست كه جان فشاني دليل مستقل بر حقانيت نيست زيرا كه از متدينين به اديان باطله نيز به ظهور رسيده است نه اينكه جناب شيخ فرموده باشند جان فشاني حضرت سيدالشهداء در راه خدا نبوده سبحانك هذا بهتان عظيم بلكه ما طائفه‌ي اسلاميان بعد از اينكه عصمت و طهارت عترت رسالت و حضرت سيدالشهداء را در خارج كالشمس في رابعة النهار محقق مي دانيم و در كتب سماويه و اخبار حضرت سيدالبشر عليه افضل الثناء والتحية و حضرت اميرالامرة ذكر مظلوميت آن حضرت شده كه چنين و چنان در نينوا خواهند نمود و جان را فداي معبود جانان حقيقي فرموده اولاد امجاد حتي طفل رضيعرا قربان و به اسرعيال محض رضا قادر متعال رضا خواهد گرديد يقين داريم كه سواي رضاي خدا مقصودي جز شفاعت امت جد بزرگوارش منظوري نبوده و هرگز تفوه به اين مطلب نمي‌نمائيم كه نمي‌توانيم بگوئيم اين جان بازي در راه خدا بوده بلي مي گوئيم هرگاه امامت و عصمت آن حضرت محقق و اخبار و آثار بر طبق اين جان بازي در راه معبود يگانه گواه نبود به اين جان بازي فقط نمي توانستيم بر حقيقت آن جناب گواهي دهيم بلي نظر به تسلم امامت و عصمت اولياء الله البته افعالشان حجت و اقوالشان سند است نه گامي بي‌رضاي خدا برمي دارند نه دستي بي‌اذن محبوب مي گشايند هر گاه حضرت سيدالشهداء در وقعه‌ي طف و نينوا شمشير كشيده و تمام لشكر و عسكر ابن‌زياد را كشته بودند و دياري از آنها را باقي نگذاره بودند با اين جان فشاني خود و اصحاب و اولاد امجاد و اسر اهل و عيال در عقيده راسخه ما هيچ تفاوت نداشت كشتن و كشته گشتن در راه حق علي السواء است هر چه زمان اقتضاء كند وهر گاه مظلوميت و كشته شدن فقط دليل حقيت بود اگر معاندي با ما بگويد چرا امام و پيشواي شما در ارض كربلا بيست هزار يا سي هزار يا بيشتر از لشكر ابن‌زياد را كشتند چه جواب داريم شايد اين ايراد بر تابعين نقطه‌ي اولي هم وارد آيد كه چرا در نيريز و زنجان بابيان خانه مسلمانان را آتش زدند و جمعي را مقتول و باهالي شبيخون زده اطفال شير خواره را سوزانيدند خوب بود با دست بسته خود را براي قتل آماده و منتظر نشسته باشند و خوني نريزند و قتل و نهب را كه هماره مطلوب مظاهر امر الله و پيروان ايشان است شعار سازند

استدلال به آيه شريفه قرآن (يا ايها الذين هادوا ان زعمتم)

اشاره

قال المستدل البهائي هرگاه كشته شدن را دليل حقيت ندانيم چنانچه جناب شيخ فرموده‌اند اعتراض بر آيه مباركه يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموتان كنتم صادقين خواهد [ صفحه 71] بود و حاصل استدلال آن است كه حق جل جلاله فرمود بگو اي محمد به قوم يهود اگر گمان كرده‌ايد كه شمائيد اولياء الهي سواي سائر ناس پس تمناي موت كنيد اگر راست مي گوئيد و اين معلوم است كه مقصود خداوند تبارك و تعالي اين است كه ميزان معرفت اولياء الهي از غير ايشان تفضيل موت است في سبيل الله بر بقاء و ترك دين چنانكه از اولياء الهي در اوان ظهورات كليه مثل ظهور حضرت موسي و حضرت عيسي عليهماالسلام مشاهده گشته اكنون از اهل انصاف سؤال مي نمائيم كه اينكه جناب شيخ نوشته‌اند كه بذل جان و مال دليل حقيت نمي شود آيا اعتراض بر همين آيه‌ي مباكه هست يا نيست بلي مقصود جناب شيخ اعتراض بر كتاب مستطاب ايقان بود و ليكن من سوء الحظ عينا اعتراض ايشان بر حضرت سيدالشهداء و بر قرآن و بر انجيل هم وارد گشت زيرا كه سابقا عرض شد كه محققين از علماء اسلام شهادت و مظلوميت سيدالشهداء را مثبت حقيت آن حضرت و بطلان يزيد و امويه دانسته‌اند و در قرآن مجيد هم ملاحظه فرموديد كه طلب موت را فارق بين الحق والباطل مقرر داشته و در انجيل شريف هم ديديد كه حضرت عيسي عليه‌السلام كه حبس و زبر و مظلوميت اصحاب خود را شاهد بر حقيت ايشان قرار داده‌اند تا آخر

جواب

عرض مي شود كه اگر از اهل انصاف سؤال شود ابدا اعتراضي بر آيه‌ي مباركه وارد نيست و تفسير آيه شريفه اين است والله اعلم كه يهود مي‌گفتند ما از اوليائيم و اين مطلب واضح است كه اولياء و دوستان خدا در آخرت تنعيم جاوداني مي رسند و در دنيا به عوائق مبتلا و در اين زندان خاكدان محبوسند خداوند مي فرمايد اگر شما يقين داريد كه از اولياء هستيد طلب مرگ كه مقدمه وصول به نعم اخرويه است نمائيد تا فوري به نعمت جاويد نائل شويد و در اين دنيا كه محل عوائق است نمائيد اما چون مي دانيد كه چها كردند از تحريف تورية و تغيير نعت و صفت سيد انبياء و غير آن از كفر و معاصي و يقين مي دانيد كه بعد از مرگ به جزاي اين افعال قبيحه معذب خواهيد شد تمناي مرگ نداريد و هرگز تمنا نمي كنيد چه مي دانيد كه مادام كه در اين دنيا هستيد عقاب كذائي به شما نمي‌رسد و زمان رسيدن مرگ فوري وارد نار و مورد مؤاخذه ملك قهار خواهيد گرديد در روايت رسيده است كه رسول اكرم سلام الله عليه يهودان را گفت به حق خدائي كه نفس من به يد او است كه هيچ يك از شما تمناي مرگ نمي‌كند الا اينكه فوري مرگ بر او واقع مي شود و ايشان تمناي مرگ نكردند پس اگر در صدق نبوت آن حضرت بر يقين نبودند تمناي مرگ مي كردند و ليكن مي دانستند كه اگر تمنا كنند در ساعت مي ميرند و به عذاب ابدي الهي مبتلا مي شوند به اين واسطه هيچ كدام جرأت نداشتند اين تمنا نمايند و در حقيقت خداوند آيه مباركه را از معجزات حضرت نبوي صلي الله عليه و آله و سلم قرار داد و خبر داد كه هرگز تمناي مرگ نكنند قوله تعالي و لن يتمنوه به واسطه معرفت آنها به صدق آن حضرت و كذب خودشان پس معلوم شد اعتراضي بر فرمايش جناب شيخ وارد نيست و از بيانات جناب شيخ ايراد و اعتراض بر آيه‌ي مباركه وارد نمي‌آيد به اينكه هر كس تمناي مرگ يا قتل نمايد بر حق است

استدلال به روايتي از كتاب شريف بحارالانوار

اشاره

قال المستدل البهائي و بحمدالله تعالي معني آيه مباركه واضح گرديد و نيز از جمله احاديثي كه شايسته است اهل اسلام قدري در آن تامل فرمايند اين حديث شريف است كه مرحوم مجلسي در باب علامات از مجلد غيبت بحار مي فرمايد عن جابر بن عبدالله الانصاري قال حججت مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حجة الوداع فلما قضي النبي صلي الله عليه و السلم ما افترض عليه من الحجج اتي مودعا الكعبة فلزم حلقة الباب و نادي برقع صوته ايها الناس فاجتمع اهل المسجد و اهل السوق فقال اسمعوا فاني قائل ما هو بعدي كائن فيبلغ شاهدكم غائبكم ثم بكي رسول الله صلي الله عليه و آله حتي بكي لبكائه الناس فلما سكت من بكائه قال اعلموا رحمكم الله ان مثلكم في هذا اليوم كمثل ورق لا شوك فيه الي اربع و مأة سنة ثم يأتي من بعد ذلك شوك و ورق الي ماتي سنة ثم ياتي من بعد ذلك شوك لا ورق فيه [ صفحه 72] حتي لا يري فيه الا سلطان جائر او غني بخيل او عالم راغب في المال او فقير كذاب او شيخ فاجر او صبي و قح أو امرأة رعناء ثم بكي رسول الله صلي الله عليه و آله فقام اليه سلمان الفارسي و قال يا رسول الله اخبرنا متي يكون ذلك فقال يا سلمان اذا قلت علماؤكم و ذهبت قراؤكم و قطعتم زكواتكم و اظهرتم منكراتكم و علت اصواتكم في مساجدكم و جعلتم الدنيا فوق رؤسكم والعلم تحت اقدامكم والكذب حديثكم والغيبة فاكهتكم والحرام غنيمتكم و لا يرحم كبيركم صغيركم و لا يوقر صغيركم كبيركم فعند ذلك تنزل اللغة عليكم و يجعل باسكم بينكم و بقي الدين بينكم لفظا بالسنتكم فاذا اوتيتم هذه الخصال توقعوا الريح الحمراء او مسخا او قذفا بالحجارة و تصديق ذلك في كتاب الله قل هو القادر علي ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بأس بعض انظر كيف نصرف الايات لعلهم يفقهون و منها رفع [الاسافل] تا آخر حديث كه در كتاب مشارق الانوار نقل نموده‌اند

جواب

عرض مي نمايد كه بر وجه دلالت اين دو حديث بر مقصود جناب مستدل و اثبات مطلبي براي ظهور نقطه‌ي اولي يا جمال ابهي مستحضر گرديد هر قدر تفكر و تدبر كرديم بعقل قاصر و فهم ناقص ما مطلبي دستگير نشد شايد ادراك اين عبد به اين مقاصد عاليه نرسد لذا از خود جناب مستدل مسألت مي نمايد كه وجه استدلال را مشروحا بيان فرمايد كه كاملا مستفيض گرديم در كتاب مستطاب خود ابدا به شرح استدلال خود را آشنا نفرموده‌اند بلي محتمل است نظر جناب معظم باين مطلب باشد كه قبل از ظهور قائم آل محمد صلي الله عليه و آله پاره‌ي حوادث از اندراس احكام و تعطيل رسوم شرع حضرت خير الانام روي خواهد داد ما نيز بدان قائليم و ظهور حجت الله را منوط و مربوط به حوادث مسطوره در كتب اخبار مي دانيم كه اغلبي از آن به ظهور رسيده است.

استدلال به ايمان آوردن جمعي از يهود و اقوام ديگر

اشاره

نيز جناب مستدل مرقوم فرموده‌اند جمعي از يهود و زردشتيه ايمان به باب و بهاء آورده‌اند

جواب

تاكنون معلوم نشده از چه قبيل اشخاصند حقيقت دارد يا نه بر فرض تحقق عرض مي كنم كه از يكي از رؤسا و بزرگان طائفه زردشتيه كه با اين عبد رابطه‌ي داد و ستد و معامله داشت سؤال كردم كه افواها مي شنوم از طائفه زردشتيه جماعتي به اين سلسله گرويده‌اند جواب داد كه از روي حقيقت كسي ايمان نياورده است نظر به اينكه يهود و زردشتيها در شريعت مطهره‌ي نبويه ذليل و خوار و خفيف و بي‌اعتبارند و اسلام و اسلاميان بر آنها مسلط و قاهرند و در مجالس و محافل عظماء و رؤسا اذن جلوس ندارند و با آنها مس با رطوبت نمي نمايند و دين باب و بهاء دين آزادي و همه لا ابالي كل طوائف را طاهر و مطهر و مجموع را در تحت كلمه جامعه خداپرستي مي دانند هر كه خواهد گو بيا هركه خواهد كو برو البته بملاقات و حضور در مجلس آنها ارب هستند اما در واقع به همان تهود و مجوسي بودن برقرارند و دليل بر اين مطلب اين است كه تغيير لباس نمي دهند و احكام مذهب خود را در نكاح و مواريث مجري و نافذ مي شمارند نه اينكه در عقايد خودشان فتوري پديد آمده باشد و ظاهر اين است كه صادق بود بر فرض كه چهار نفر از دونان به اين آئين و دين و ايمان آورده باشند چه وقعي در انظار اولي الابصار دارد اين همج رعاع چه وقع و شاني دارند كه عمل آنها حجت و سند باشد

ذكر كلام شيخ الاسلام در مورد خاتميت و استدلال مستدل بهائي

اشاره

فاضل بهائي نوشته‌اند كه جناب شيخ در رساله‌ي اولي نوشته‌اند اكنون بيائيم به ادعاء جناب بهاء اگر بالفرض مقام و ادعاء آن جناب نبوت باشد جاي شبهه نيست كه بر كل ملت اسلام مخالف افتاده است زيرا كه نزد جميع ملت اسلام نبوت ختم است يعني ديني كه ناسخ اين دين باشد از جانب خدا نازل نخواهد شد بلي اگرچه صاحب كتاب ايقان به تاويلات چند وجود هر يك از مظاهر قدسيه چنانچه تجلي صفات الله اوليت و ختميت است جمع مي شمارد چنانچه در اين عبارت بگويد اگر جميع انبيا نداء انا خاتم النبيين بر آرند حق است زيرا كه جميع حكم يك ذات و يك [ صفحه 73] روح و يك جسد و يك امر دارند و همه مظهر بديت و ختميت و اوليت و آخريت و ظاهريت و باطنيت ان روح الله الارواح حقيقتند انتهي اولا ما هرگز مسلم نداريم كه كسي مظهر صفات اوليت و اخريت ذات اقدس باشد زيرا كه اين صفت ازليت و ابديت خداوندي را مي فهماند كه مختص به يك ذات است و هو الاول والاخر والظاهر والباطن و براي صدق مظهريت لازم نيست كه جميع صفات الهي كلية در وجود مظهر تجلي ظاهر گردد و ثانيا فرض كنيم كه همه مظهر كل صفات الله اند البته هيچ شك نيست در اينكه اين مظهريت در نقطه منتهي خواهد شد يعني يك پيغمبري ظهور خواهد كرد كه در نفس الامر دين او ورق آخرين كتب اولين خواهد شد و فرض كنيم كه كسي به اين صفت بيايد و دين و شريعت او استقرار يابد و ليكن بعد از مدتي كسي خروج كرده ادعاء مظهريت كند و ادعايش در نفس الامر محض خلاف و باطل باشد اما متشبث به اين گونه دليلها شده بگويد اي خلايق مشتبه نشود در اينكه نبي پيشين خود را ختم رسل ناميده است هر يك از ما مظهر بدئيت و ختميت و اوليت و آخريت هستيم چون كه حكم يك ذات و يك جسد و يك روح و يك امر داريم در اين صورت لازم آيد كه قول و ادعاء كسي كه در حقيقت كذب و خلاف محض است قرين صواب بوده مسلم داريم حرف او را و تصديق كنيم نبوت او را فالدليل الذي يقضي الي تصديق الكاذب لا يصلح ان يكون دليلا انتهي و جناب مستدل جواب فرموده‌اند در آغاز كتاب معروض داشتيم كه خداوند تبارك و تعالي در جميع كتب سماويه عموما و در قرآن مجيد خصوصا وعده داده است و تصريح فرموده است كه در آخر الزمان دو نداء ارتفاع خواهد يافت و دو وجود مبارك به امر الله قيام خواهد فرمود

جواب

عرض مي شود آن آيات كه در كتب سماويه عموما و قرآن خصوصا بدو ظهور مبارك وعده فرموده كدام است كه ماها نديده‌ايم در آغاز اين كتاب هم بيان نفرموده‌اند كه كدام آيه دال بر اين مطلب است مگر آيه‌ي يوم يقوم الروح والملئكة صفا و آيه‌ي و استمع يوم يناد المناد من مكان قريب يوم يسمعون الصيحة ذلك يوم الخروج و در كمال ظهور و بروز معني آيه‌ي مباركه مبرهن است كه مراد از آيه‌ي اولي و قيام روح نزول جبرئيل در روز قيامت است و كذا صيحه‌ي كه به قرينه يوم الخروج مراد همان قيامت كبري است و در طي جواب استدلال جناب معظم مشروحا بياني خواهد شد و احاديثي كه وارد است كه دلالت بر ظهور مهدي موعود دارد بالصراحة بظهور حضرت م ح م د بن الحسن العسكري كه دوازدهمي ائمه است مدل است و از ظهور ثاني هم در كتب آسماني و اخبار اسمي نيست مگر نزول حضرت عيسي عليه‌السلام از آسمان و اقتداء كردن به آن وجود مبارك در نماز و كل مطابق است با عقائد حقه‌ي طائفه اسلاميه و اثني عشريه و اما اينكه فرموه‌اند ادعا نبوت ندارند نزاع لفظي مي شود ما هر كه دعوي نزول وحي آسماني مي نمايد او را مدعي نبوت مي دانيم بهائيان هر چه خواهند بنامند و بالضرورة وحي منقطع و بعد از حضرت خاتم هر كه دعوي وحي آسماني نمايد در نار است و به محض اينكه از لفظ خاتم النبيين براي طفره گريزان شوند و بگويند ما مدعي نبوت نيستيم در بطلان دعوي آنها فرقي پديد نمي آيد تو خواه او را زنجيرخوان و خواه زره چو بفكني زره است و چو برگشتي زنجير بعد از اينكه بهائيان متدين به دين حضرت خاتم الانبياء باشند ناگزير بايد به انقطاع وحي به جناب خاتم الانبياء و ختم وصايت و ولايت و امامت به حضرت م ح م د بن الحسن العسكري معتقد باشند ديگر نمي دانم براي نقطه‌ي اولي و ظهور بهاء چه افتخار قائلند باز

مغالطه فاضل بهايي و سوء استفاده وي از جواب شيخ الاسلام

اشاره

ميرزا ابوالفضل نوشته‌اند اما اينكه جناب شيخ فرموده‌اند اگر بالفرض مقام و ادعا آن جناب نبوت باشد جاي شبهه نيست كه بر كل ملت اسلام مخالف افتاده است حاصل استدلال جناب شيخ اين است كه اگر ادعاء ايشان نبوت است مخالف اجماع مسلمين است زيرا كه جميع ملت اسلام متفقند بر اينكه ديني ديگر بعد از اسلام تشريع نخواهد شد آفرين بر استدلال آيا عجزي و ضعفي فوق [ صفحه 74] آن تصور مي شود كه عالم اسلام و مدعي مقام شيخ الاسلامي نتواند در اثبات عقايد اصوليه خود به دليلي از ادله عقليه و يا آيتي از آيات قرآنيه و يا به حديثي از احاديث صحيحه استدلال نمايد و به اجماع و اتفاقي كه هرگز در اين مقام دليليت ندارد و طرف مقابل آن را معتبر و مقبول نمي‌دارد مستدل گردد يا اولي الابصار المنيرة والاذان الواعية تا اينجا كلام آقا ميرزا ابوالفضل است در رد جناب شيخ الاسلام

جواب از اين مغالطه

اين بنده ذليل عرض مي نمايد در كتب آسماني اخبار ختم نبوت به محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله داده‌اند چنانچه سابقا از وحي كودك نقل شد و صاحب محضر الشهود كه از فحول علماء يهود و از اهل لسان بودند و بعلم و كمالي كامل مباهي و بخلعت اسلام مفتخر شده بود آيات كثيره از كتب سماويه به خاتميت حضرت نبوي صلي الله عليه و آله و انقطاع وحي در كتاب مزبور نقل فرموده‌اند و در قرآن مجيد هم كه و لكن رسول الله و خاتم النبيين وارد است و خود آن جناب براي رفع شبهه جناب اميرزا ابوالفضل لا نبي بعدي و لا شريعة بعد شريعتي فرموده‌اند اخبار كثيره نيز در دست است كه به آن حضرت ختم نبوت و به حضرت م ح م د بن الحسن ختم امامت و وصايت گرديد اما اينكه جناب مستدل فرموده‌اند جناب شيخ از عهده استدلال براي عقائد اصوليه خود عاجزند از اقامه ادله عقليه و نقليه و به اجماع تمسك جسته‌اند بهتان و افترائي است بزرگ از جناب شيخ الاسلام گذشته از بركت وجود مبارك حجت زمان غالب اهالي اسلام به اقامه‌ي دليل و برهان قادر موفقند و اجماع مسلمين كه قول معصوم در آن است منعقد و حجيت آن مبرهن است و اينكه فرموده‌اند به حكم افكلما جاءكم رسول بما لا تهوي انفسكم استكبرتم ففريقا ظهور مظاهر امر الله بر وفق هوي و خواهش امم نگشته حرفي است متين ولي ما بحمد الله تعالي مصداق آيه مباركه نيستيم و هم خود را مصروف تحصيل مثوبات عاليه و ارتقاء به مدارج متعاليه مي نمائيم چه در متابعت حضرت نبي عربي باشد چه در مطاوعت سيد باب عجمي ما را چه بر اين داشته كه ميل نمائيم پيغمبري غير از محمد صلي الله عليه و آله ظاهر شود اگر پيغمبر ما كه نبي ثابت النبوة بود فرموده بود بعد از من پيغمبري به چنين علامت و چنان نشانه و آيت خواهد آمد به اطاعت و انقياد او ناچار و متابعت او را و سبيله‌ي نجات و افتخار مي دانستيم چنانچه بظهور موعودي كه حضرت م ح م د بن الحسن است ما را بشارت داده و ليلا و نهارا به انتظار ظهور آن وجود مبارك مي گذرانيم و عجل الله فرجه و سهل الله مخرجه مي گوئيم و انشاء الله تعالي در مقام عصبيت و عناد هم نيستيم علاوه مظاهر امر الله چه احتياج به هواداري ما ضعفا دارند كه حسد ورزيم چرا بعد از پيغمبر ما خداوند پيغمبري ديگر مبعوث فرمود اگر آن مدعي ثاني از جانب خدا باشد او پيغمبر ما است چنانچه به وجود محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم مفتخر بوديم به ظهور ثاني هم اگر از جانب خدا آمده بود افتخار مي نموديم و تبعيت او را اسباب نجات و مثوبات دنيويه و اخرويه مي دانستيم اما نمي توانيم به محض ادعا بدون دليل و آيت و نشانه و علامت پيغمبر ثابت النبوة را معزول دانيم و حال اينكه رسم عاشق كشي و شيوه‌ي شهر آشوبي جامه‌ي بود كه بر قامت او دوخته بود و اينكه فرموده‌اند همه‌ي پيغمبران مي توانند نداي انا خاتم النبيين بر آرند ابدا مسلم نداريم زيرا كه خداوند انبياء مرسلين را به تفاوت درجات خلق فرموده و بعضي را بر بعضي فضيلت داده و همه را يك درجه عنايت نفرموده چنانچه حضرت ابراهيم علي نبينا و اله و عليه‌السلام بعد از نيل رتبه‌ي نبوت بقوله تعالي و اجعلني اماما در درگاه احديت استدعا رتبه امامت نمود و خداوند متعال اجابت فرموده اني جاعلك للناس اماما فرمود خلعت مرتبه‌ي خاتميت هم بر قامت رساي محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله دوختند و دل معاندين و تابعين مدعيهاي كاذبه را سوختند وذلك فضل الله يؤتيه من يشاء نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند نه هر كه آينه سازد سكندري داند [ صفحه 75]

استدلال فاضل بهايي كه آيات زيادي دلالت بر ظهور دارند

اشاره

قال الفاضل البهائي آيات قرآن مجيد در اثبات اين دو ظهور فوق آن است كه در اين مختصر درج شود و مفسر آيد چه بر هر بصيري كه عالم به كتاب كريم باشد روشن است كه يك ثلث آن لااقل در ذكر ورود اين يوم عظيم است و آثار و علائم اين ظهور كريم لهذا از آن جمله به تاويلات چند آيه اكتفا مي نمائيم و ما بقي را به الواح مقدسه و يا كتب استدلاليه اهل بهاء محول مي داريم از جمله در سوره‌ي مباركه بقره است هل ينظرون الا ان ياتيهم الله في ظلل من الغمام و الملئكة و قضي الامر و الي الله ترجع الامور و اين آيه‌ي مباركه به تمامها مطابق است با آنچه در انجيل مقدس وارد شده كه حضرت عيسي عليه‌السلام فرموده كه آن حضرت در ابرهاي آسمان نازل خواهد شد و ملئكه خود را با صورهاي بلند آواز به اقطار ارض خواهد فرستاد و خلاصه مقصود اين است كه آيه مباركه اخبار از ظهور موعود بعد از حضرت رسول الله است نه آنچه اهل وهم گمان نموده‌اند و به هواي خود تفسير نموده‌اند انتهي

جواب

عرض مي شود حقيقت خيلي محل حيرت بلكه مقام عبرت است كه جناب مستدل با آن همه اظهار پاك دامني و عدم عصبيت آيه‌ي مباركه را براي شريف خود تفسير و گناه آن را بر ما بيچاره‌گان مي‌نويسند هنگاميكه اين بيان جناب مستدل را زيارت نمودم كه ماها را در عداد صاحبان اهواء و آراء باطله منسلك فرموده‌اند و مفسر به راي خوانده و خودشان را به اين درجه بي غرض قلمداد نموده و مدتها بود كه تفسير آيه‌ي مباركه را در كتب تفسر نديده بودم به ذيل توجهات حجة الله ارواحنا فداه متوسل و به خداوند قادر عالم متوكل گرديده كه خداوند در اين فقره ميان ما و بهائيان حاكم و تفسيري از اهل بيت و عترت ميانه‌ي حق و باطل فاصل آيد كه مبرهن شود ما مفسر به رأييم يا جناب مستدل به گمانات فاسده و تاويلات كاسده آيه را تاويل فرموده‌اند لذا به كتاب تفسير امام همام حضرت عسكري عليه‌السلام رجوع نمودم و بحمد الله تعالي ضلالت از هدايت و نجات از غوايت ممتاز و ابواب صداقت بازگرديد اين است آنچه امام يازدهم سلام الله عليه در تفسير آيه‌ي مباركه بيان فرموده‌اند قوله عزوجل هل ينظرون الا ان ياتيهم الله في ظلل من الغمام تا آخر قال الامام عليه‌السلام لما بهرهم رسول الله صلي الله عليه و آله باياته و قطع معاذيرهم بمعجزاته ابي بعضهم الايمان و اقترح عليه الاقتراحات الباطلة و هي ما قال الله تعالي و قالوا لن نؤمن لك حتي تفجرلنا من الارض ينبوعا او تكون لك جنة من نخيل فتفجر الانهار خلالها تفجيرا او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا او تأتي بالله و الملئكة قبيلا و سائر ما ذكر في الاية فقال عزوجل يا محمد هل ينظرون اي هل ينظر هؤلاء المكذبون بعد ايضاحنا لهم الايات و قطعنا معاذيرهم بالمعجزات الا ان ياتيهم الله في ظلل من الغمام و الملئكة اي و ما ياتيهم الملئكة بما كانوا اقترحوا يملك اقتراحهم في الدنيا في اتيان الله الذي لا يجوز عليه الاتيان والباطل في اتيان الملئكة الذي لا ياتون الا مع زوال هذا التعبد و حين وقوع هلاك الظالمين بظلمهم و وقتك هذا وقت تعبد لا وقت مجيي الاهلاك بهلاكهم و الي الله ترجع الامور فهو يتولي الحكم فيها يحكم بالعقاب علي ما عصاه و يوجب كرم الماب لمن ارضاه و قال علي بن الحسين عليهماالسلم طلب هؤلاء الكفار الايات و لم يقنعوا بما اتاهم به منها بما فيه الكفاية والبلاغ حتي قيل لهم فهل ينظرون الا ان ياتيهم الله اي اذا لم يقنعوا بالحجج الواضحة فهل ينظرون الا ان ياتيهم الله و ذلك محال لان الاتيان علي الله لا يجوز كذلك النواصب اقترحوا علي رسول الله في نصب أميرالمؤمنين عليه‌السلام اماما و اقترحوا حتي اقترحوا المحال و كذلك ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لما نص علي علي عليه‌السلام بالفضيلة والامامة و سكن الي ذلك قلوب المؤمنين و عاند فيه اصناف الجاهدين الجاحدين من المعاندين و شك في ذلك ضعفاء من الشاكين و احتال في السلم من القريتين من النبي و خيار اصحابه من اصناف اعدائه جماعة المنافقين و فاض في صدورهم العداوة و البغضة والحسد والشحناء حتي قال قاتل المنافقين لقد اسرف محمد في مدح نفسه ثم اسرف في [ صفحه 76] مدح اخيه علي عليه‌السلام و ما ذلك من عند رب العالمين يريد ان يثبت لنفسه الرياسة علينا حبا لعلي بعد موته قال الله تعالي يا محمد قل و اي شي‌ء انكرتم ذلك و هو عظيم كريم حليم ارتضي عبادا من عباده و اختصهم بكرامات لما علم من حسن طاعتهم و انقيادهم لامره ففوض اليهم امور عباده و جعل اليهم سياسة خلقه بالتدبير الحكيم الذي وفقهم له تا آخر خلاصة القول اينكه با تفسير امام همام عليه‌السلام بشرح مسطور از آغاز تا انجام ديگر از كجا معلوم گرديد كه براي ظهورات ادعائيه بعد از قرن رسول اكرم صلي الله عليه و آله آيه مباركه نزول يافته است و حال اينكه ائمه هداة مهابط وحي الله و عالم به تفسير كلمات الله مي باشند نه ما ضعفاء جاهل نادان ما للتراب و رب الارباب

استدلال به آيه شريفه (يوم يقوم الروح)

اشاره

قال المستدل البهائي در سوره‌ي نبأ خداوند علي اعلي فرموده است يوم يقوم الروح و الملئكة صفا لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا و اين آيه‌ي مباركه نيز بر وفق آيه‌ي سابقه مخبر است از ورود يوم الله و يوم الرب كه در آن روز حضرت روح الله بر امر قيام فرمايد و نفوس مقدسه بر اعلاء امرش قيام نمايند و به غير ما اذن الله تكلم نكنند و كذلك در سوره‌ي ق و استمع يوم يناد المناد من مكان قريب يوم يسمعون الصيحة بالحق ذلك يوم الخروج و در مقام ديگر مي فرمايد يوم ياتي ربك والملك صفا صفا و در مقام ديگر يوم يقوم الناس لرب العالمين و خلاصة القول از اين قبيل آيات كريمه در قرآن مجيد بسيار است كه در كل از ظهور بعد به اين الفاظ عاليه و عبارات رفيعه تعبير شده است كه كل صريح است بر مراتب علو و سمو و رفعت و جلالت ظهور و اعظميت آن آن از ظهورات سابقه و اين مسأله در كمال وضوح است كه چون ذات غيب الهي مقدس است از جميع ما يتعلق بالجسم از قبيل دخول و خروج و صعود و نزول و تشبيه و حلول و علو و دنو و قرب و بعد و امثالها لذا الفاظ كريمه ياتيهم الله و جاء ربك و يوم ياتي ربك و امثالها محمول است بر مجي مظهر امر الله و قيام روح الله و ظهور موعود و ورود شارع محمود و اين جمله صريح است بر اين چنين ظهور عظيمي مقام او مقام نيابت و خلافت و امامت نيست بل ظهور كلي الهي است و مقام شارعيت انتهي

جواب

عرض مي نمايد كرارا عرض نموده باز هم تجديد گستاخي و جسارت و خلاف ادب را ارتكاب مي نمايد ثبت العرش الارش ثم انقش اولا دليل واضح و برهان لائح اقامه فرمائيد كه آيات مباركات براي تعيين مظهري نزول يافته ثانيا بر آن اسم و مقامي كه خودتان براي رؤسا خود جعل فرموده‌ايد تطابق فرمائيد آيه مباركه يوم يقوم الروح در احوال و اهوال قيامت كبري نازل في المجمع عن النبي صلي الله عليه و آله في تفسير الاية المباركة قوله تعالي يوم يقوم الروح الي قوله تعالي يوم ينفخ في الصور انه سئل عن هذه الاية فقال صلي الله عليه و آله يحشر عشرة اصناف من امتي اشتاتا قد ميزهم الله من المسلمين و بدل صورهم فبعضهم علي صورة القردة و بعضهم علي صورة الخنازير تادة قسم را بيان مي فرمايد بعد از آن حضرت ختمي ماب تفصيل هر يك از اين اصناف مي دهند كه هر يك براي چه گناه مستوجب اين عذاب و شايسته اين عقاب گرديده پس از آن وصف اهل جنت مي فرمايد بقوله تعالي ان للمتقين مفازا حدائق و اعنابا و كواعب اترابا تا آخر آيه مي فرمايد يوم يقوم الروح والملئكة صفا القمي قال الروح ملك اعظم من جبرئيل و ميكائيل كان مع رسول الله صلي الله عليه و آله و هو مع الائمة عليهم‌السلام و قال صوابا اي يقول لا اله الا الله ذلك يوم الحق يعني روز قيامت روزي است محقق الوقوع و البته واقع و شكي در آن نيست بعد از اينكه از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم‌السلام آيه‌ي مباركه به اين قسم تفسير شده ماها حق فضولي و تفسير به رأي نداريم و آيه‌ي مباركه يوم يسمعون الصيحة مفسر به احوال قيامت كبري و صيحه‌ي اسرافيل است نه ظهور مهدي موعود عجل الله فرجه و اما آيه‌ي مباركه و جاء ربك از ائمه طاهرين تفسير شده است و جاء ربك اي جاء [ صفحه 77] امر ربك كذا في التوحيد والعيون عن الرضا عليه‌السلام اي ظهرت آيات قدرته و اثار قهره مثل ذلك بما يظهر عند حضور السلطان من آثار هيبته و سياسته والملك صفا صفا بحسب منازلهم و مراتبهم وجي يومئذ بجهنم القمي و عن الباقر عليه‌السلام قال لما نزلت هذه الاية وجي يومئذ بجهنم سئل عن ذلك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقال اخبرني الروح الامين ان الله لا اله غيره اذا برز الخلائق و جمع الاولين والاخرين اتي بجهنم يقاد بالف زمام اخذ بكل زمام ماة الف يقودها من الغلاظ الشداد لها هدة و غضب و زفير و شهيق و انها لتزفر زفرة فلولا ان الله اخرهم للحساب لاهلكت الجميع ثم يخرج منها عنق فيحيط بالخلائق البر منهم والفاجر ما خلق الله عبدا من عباد الله ملكا و لا نبيا الا ينادي رب نفسي نفسي و انت يا نبي الله تنادي امتي امتي تا آخر حديث بعد از آن مي فرمايد قوله تعالي يومئذ يتذكر الانسان و اني له الذكري يقول يا ليتني قدمت لحيوتي يومئذ لا يعذب عذابه احد و لا يوثق وثاقه احد از اهل انصاف سؤال مي كنم بعد از اين تفسير كه بر اثر آن آيه كريمه‌ي يومئذ يتذكر الانسان و اين له الذكري يقول يا ليتني قدمت لحيوتي است و هيچ عاقلي آيه كريمه را حمل بر ظهور و بروز موعود بعد از رسول رب ودود مي تواند نمود و حال اينكه صريح در احوال و اهوال قيامت كبري است و جناب مستدل گويا گمانشان اين است كه احدي نيست كه بعد از استدلال ايشان به آيه‌ي مباركه يوم ياتي ربك او بعض آيات ربك عرض نمايد جناب فاضل اولا چرا بر خداوند متعال افتراء بستيد در قرآن مجيد يوم ياتي ربك او بعض آيات ربك آيه نيست بلكه او يأتي ربك است بدون افتتاح بيوم ثانيا بر فرض كه يوم يأتي بود بايد از اهل بيت طهارت و عصمت كه قرآن بر آنها نازل و حق تفسير آن به حكم اهل البيت ادري بما فيه مخصوص آن بزرگواران است تفسير آن را خواست علاوه خوب است قبل و بعد آيه را ذكر فرمايند تا كذب از صدق ممتاز گردد و تقلب و تزوير هر كس ظاهر شود آيه‌ي مباركه در مقام سرزنش و توبيخ كفار و جاحدين كه اقتراح آيات مثل نزول ملئكه و غيره مي نمودند شرف نزول يافت مي فرمايد با اينكه حجت بالغه به صدق حضرت رسول اكرم اقامه شد و آيات بينات ظاهر گرديد باز چه انتظار داريد كه در ايمان آوردن مسامحه داريد قوله تعالي هل ينظرون الا ان يأتيهم الملئكة او يأتي ربك اي امره بالعذاب او يأتي بعض آيات ربك في الاحتجاج عن اميرالمؤمنين عليه‌السلام في معني هذه الاية انما خاطب نبيا هل ينظر المنافقون والمشركون ان يأتيهم الملئكة فيعاينوهم او يأتي ربك او يأتي بعض آيات ربك يعني بذلك امر ربك و الايات هي العذاب في دار الدنيا كما عذب الأمم السابقة والقرون الخالية يوم يأتي بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن امنت من قبل او كسبت في ايمانها خيرا كان المعني انه لا ينفع الايمان ح نفسا قل انتظروا انا منتظرون وعيد لهم و تهديد پس معلوم و محقق گرديد كه آيه‌ي مباركه مفسر به يوم قيامت است نه روز ظهور موعود بعد از حضرت ختمي مرتبت و هرگاه بر طبق مقصد جناب مستدل تفسير شود براي ايشان خيلي مضر است و بالصراحة بر بطلان دعوي آنها مدل زيرا كه اگر مراد از يأتي ربك او بعض آيات ربك زمان ظهور نقطه‌ي اولي باشد معلوم مي شود ايمان در آن روز لايضر و لا ينفع است و به حال مؤمنين به نقطه‌ي اولي نفعي عائد نمي شود بلكه در مقام تهديد خداوند مي‌فرمايد انتظار ظهور باب و بهاء داشته باشد ما هم از منتظران و همه را عقاب و عذاب خواهيم كرد هرگاه جناب مستدل به اين مطلب راضي هستند آيه‌ي كريمه را همين قسم كه تفسير فرموده‌اند به عقيده‌ي خود باقي باشند اما مشروط بر اينكه آيات بعد را هم كه كاشف از مقصود از آيات قبل است ذكر فرمايند تا عدم دلالت آن بر مقصد بهائيان معين و مكشوف گردد و مفسر براي از غير ممتاز آيد

استدلال به آيه شريفه (يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق)

اشاره

قال البهائي و با اينكه در بيان مقام موعود همين آيات و القاب عظيمه كافي بود مع ذلك از براي اعلام و تنصيص بر اينكه [ صفحه 78] در اين يوم عظيم ديانت متجدد خواهد شد و شريعت جديده ظهور خواهد نمود اين آيه‌ي مباركه نزول يافت كه مي فرمايد يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق يعني در آن روز حق جل جلاله دين حق را وافيا به خلق عنايت خواهد فرمود و اين در غايت وضوح است كه مقصود از اين دين كه در آيه‌ي كريمه وعده فرموده است كه به خلق عنايت فرمايد دين اسلام نيست زيرا كه دين اسلام در ظهور حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم وافيا نازل شد و آن حضرت كاملا به خلق ابلاغ فرمود بل مقصود شريعت جديده است كه كافل حقوق جميع امم باشد تا آخر آنچه فرموده‌اند

جواب

عرض مي شود هرگاه جناب مستدل چند كلمه از ماقبل آن ذكر فرموده بودند بالصراحة معلوم بود كه آيه‌ي مباركه مخصوص احوال روز قيامت و روزي است كه اعضا و جوارح كفار به معاصي صادره گواهي مي دهد و بدان جزاء داده مي‌شوند و به مكافات و مجازاة مي رسند قوله تعالي ان الذين يرمون المحصنات الغافلات لعنوا في الدنيا والاخرة و لهم عذاب عظيم يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون يومئذ يوفيهم لله دينهم الحق اي جزاءهم المستحق و يعلمون ان الله علي الحق المبين اي العادل الظاهر العدل الذي لا ظلم في حكمه در اين صورت چگونه مي توان آيه‌ي مباركه را براي ظهور موعود تفسير نمود و مراد از يوفيهم الله دينهم الحق جزاء مستحق است

استدلال به اينكه بعضي از مفسرين مثل علماي يهود آيات را تحريف و يا به اشتباه تأويل كرده اند

اشاره

قال البهائي و نيز بايد ارباب بصيرت كه روي سخن بديشان است دريابند كه چنانچه علماء يهود و سائر ملل بشارات كتاب سماوي را تحريف كردند يعني به خلاف آنچه مراد و مقصود حقيقي الهي بود تفسير نمودند و به اين سبب امت را از معرفت و ايمان به حضرت عيسي عليه‌السلام و حضرت رسول صلي الله عليه و آله ممنوع داشتند كذلك بعض مفسرين قرآن آيات الهيه را بر غير مقاصد اصليه تفسير نمودند و افق منير كتاب الهي را به آراء و اهواء و ظنون باطله خود به غايت مظلم و تاريك كرده‌اند چندانكه معاني حقيقيه‌ي الهيه بر غير ارباب بصائر نيره مخفي گشته و عالم به حقايق كتاب مطرود هر ظالم بي‌باك شده انتهي بعد از آن شرحي به جلال الدين سيوطي از تفسير فاستمع يوم يناد المناد من مكان قريب تغير و تعرض فرموده اخر الامر مي فرمايد با اينكه اختلال تفاسير در غايت ظهور است نفسي گمان ننمايد بدون مستند علماء تفسير را متهم مي دارد نظر فرمائيد در اين خطبه بليغه‌ي حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام در نهج‌البلاغة قال عليه‌السلام و انه سيأتي زمان عليكم ليس فيه شئ اخفي من الحق و اظهر لا من الباطل و لا اكثر من الكذب علي الله و رسوله و ليس عند اهل ذلك الزمان ابور من الكتاب اذا تلي حق تلاوته و لا انفق منه اذا حرفت عن موضعه تا آخر خطبه‌ي مباركه كه مي فرمايد حتي نزل بهم الموعود الذي ترد عنه المعذرة و ترفع عنه التوبة و تحل معه القارعة و النقمة انتهي

جواب

عرض مي شود معلوم نيست چگونه جناب مستدل خودشان را از اهل حق و اهالي اسلام را بر باطل ما را غافل و خود را عامل دانسته‌اند مفسر به رأي مائيم و حال اينكه بي‌مستندي از اخبار آيات قرآنيه را تفسير نمي نمائيم بلكه يا از تفسير امام همام عليه‌السلام نقل مي نمائيم با روايتي از ائمه را مطابق تفاسير اهل تفسير دليل مي آوريم و معلوم داشتيم كه در اين مواقع كه جناب مستدل براي دين بهائيان به آيات بلاغت نشان تمسك جستند تمام تفسير به رأي بود و بيانات امام همام حضرت عسكري عليه‌السلام بر خلاف مقصود مستدل مدل و البته جناب مستدل معظم نمي توانند از تفسير امام عليه‌السلام تجافي و از فرمايشات آن جناب عليه‌السلام استنكاف و اعراض فرمايند و به اين تأويلات سخيفه و تفسيرات باطله ديني به اين متانت و استحكام را باطل و تاسيس مذهبي جديد من دون البرهان و الدليل من الايات والاخبار و قوانين العقل نمايند و فرمايشات حضرت اميرالامرة ارواحنا فداه در نهايت رزانت و متانت است كه از قرآن جز اسمي باقي نيست و چون عالم السر والخفيات و عالم بما مضي و ما هوات بودند تصور اين ازمنه را فرموده عالم [ صفحه 79] بودند كه قبل از ظهور حضرت بقية الله سلام الله عليه نقطه‌ي اولي و جمال اقدس مدعي رتبه و مقامي مي شوند و مثل جناب مستدل قرآن مجيد براي تاويل و براي حقيت آنها دليل مي گيرند و خورد خورد به مفاسد منجر و ظلم و جور و فسق و شر شايع مي گردد تا قائم موعود ظاهر و به سيف قاطع و اعجاز ساطع بر كل اديان قاهر شود و يملؤ الله الارض قسطا و عدلا از اينها گذشته چرا جناب فاضل بهائي با آن همه طراري و زبردستي ذيل كلام معجز نظام حضرت اميرالامرة را كه برخلاف مطلوب ايشان دليلي تمام و تام است ذكر فرمودند كه مي فرمايد حتي نزل بهم الموعود الذي ترد عنده المعذرة و ترفع عنه التوبة و تحل معه القارعة والنقمة و حال اينكه كلام معجز نظام صريح است در اينكه نزد قيام قائم باب توبه مسدود و انابه و معذرت نزد آن حضرت مردود است اكنون بهائيان باب توبه را مفتوح مي دانند و اگر يكي از اهالي اسلام بدين ايشان در آيد معظم و موقر و محترم و مفخمش مي شمارند و توبه از معاصي را مقبول مي دانند چرا بايد به خطبه‌ي مباركه استدلال نمايند كه در ترجمه و تاويل ناچار شوند و عبارت و ترفع عنه التوبة را اين قسم معني نمايند كه به سبب آن حضرت توبه مرتفع گردد در چه اصطلاح عن براي سببيت آمده حفظت شيئا و غابت عنك اشياء

استدلال به احاديثي براي اثبات دعوي خودش و جواب از آنها

قال المستدل البهائي و بالجمله چون بر عظمت و رفعت و جلالت مقام موعود از آيات قرآنيه اطلاع يافتي اكنون از احاديث وارده از طريق اهل تسنن و تشيع سخن گوئيم و ببينيم كه آيا قائم موعود به اقتضاي ربوبيتي كه حق جل جلاله در كتب سماويه حضرتش را به آن وصف فرموده قادر بر تشريع شريعت جديده هست و يا اينكه به اقتضاء منصب نيابت و امامتي كه علماء اسلام به آن حضرت بخشيده‌اند قادر بر ايجاد دين تازه و شريعت جديده نيست و از جمله احاديثي كه دلالت صريحه دارد بر علو مقام حضرت موعود و تجدد شريعت به ظهور آن جمال معبود از احاديث اهل تشيع اين حديث شريف است كه مجلسي عليه الرحمة در بحار در باب سير و اخلاق قائم از ابي‌حمزه ثمالي روايت نموده انه قال سمعت اباجعفر عليه‌السلام يقول لو قد خرج قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم لنصره الله بالملئكة المسومين والمنزلين والمردفين والكروبيين يكون جبرئيل امامه و ميكائيل عن يمينه و اسرافيل عن يساره و الرعب مسيرة شهر امامه و خلفه و عن يمينه و عن شماله والملئكة المقربون حذاء اول من يتبعه محمد و علي الثاني و معه مخترط يفتح الله له الروم والصين والترك والديلم و السند والهند و كابل شاه و الخزر يا اباحمزة لا يقوم القائم تا آنجا كه مي فرمايد ليس شأنه الا القتل و در مقام استدلال مي فرمايند گمان نرود كه مراد سيف معهود نزد خلق است زيرا كه يك شمشير هر قدر قطاع و برنده باشد ممكن و معقول نيست كه اين همه ممالك واسعه را به آن تواند مفتوح نمايد بلي مقصود سيف كلام الهي و حجت الهيه و وحي سماوي است كه لازال به اين سيف قطاع حق جل جاله مدائن قلوب را مفتوح فرموده تا آخر بيانات كه تمام از اين قبيل استدلال است نهايت به تفاوت عبارت جواب عرض مي شود وجه تحاشي جناب مستدل كه يك شمشير كه در دست حضرت حجة الله است اين قدر از بلاد را مفتوح سازد معلوم نشد مگر معقول بود كه شمشير حضرت اميرالامرة در ليلة الهرير الاف و الوف از مشركين را مقتول ساخت در وقعه‌ي طف از سيف حضرت ابي‌عبدالله عليه‌السلام آن قدر از كفار به نار جحيم شتافت اگر جناب مستدل بفرمايند شايد آهنگري در ركاب ظفر انتساب بوده كه شمشير آن جناب را اصلاح مي‌نموده و براي حجة الله تحصيل آن صناع مقدور نيست مطلبي است و الا حيف است شخص عاقل تفوه اين مقالات و بيانات نمايد اگر مراد فتح مدائن قلوب است چرا به بلاد مخصوصه اختصاص يافته علي هذا فتح مدائن قلوب اهل يزد و دو سه محل ديگر كه چهار نفر از اوباش آنها تبعيت نمودند بايد از نظر حضرت [ صفحه 80] ابي‌جعفر عليه‌السلام رفته باشد كه جزء بلاد به شماره نياورده و به همان بلاد مرقومه‌ي در حديث شريف اكتفاء فرموده‌اند علاوه بايد بنابر فرمايش جناب مستدل جميع الفاظ را از ظهور لفظي كه بر حجت و مدار محاورات و مكالمات است انداخت و از نو براي معني الفاظ طرحي و بنياني ساخت و چگونه اتفاق افتاد كه جميع احاديث وارده‌ي از ائمه اطهار كه در سير و سلوك حضرت قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و علي آبائه ورود يافته بر خلاف ظاهر محمول گرديده و باقي اخبار كماكان به ظهور خود باقي است در مقدمات ظهور حضرت بقية الله علائمي در اخبار مقرر است از معاونت جبرئيل و ميكائيل و بروز طاعون و سيف قاطع و نور ساطع و غيره و غيره چگونه شد كه تمام را از معني ظاهر بايد صرف نمود و ابواب تاويل به اين درجه گشود مضمون حديث شريف لكاني انظر اليه بين الركن والمقام يبايع الناس چرا تحقق نيافت نائب و حاكمي كه در مكه معظمه از طرف قرين الشرف منصوب گرديده و او را كشتند كه بود عدل و داد موعود چرا بروز ننمود در زمان ظهور نقطه‌ي اولي الي حال كه تقريبا شصت سال است از سلاطين و حكام در بلاد و امصار چه عدالت ظاهر گرديد كه در سنه‌ي قبل از ظهور به ظهور نرسيده بود زنا و شرب خمر و اكل باطل كه منسوخ گرديد مگر اينكه بفرمايند آنها نيز بر خلاف ظاهر محمول است هرگاه اين قدر باب تاويل مفتوح است پس بر نقطه‌ي اولي و ظهور ثاني هم افتراء نبنديد شايد مراد از فرمايشات نقطه‌ي اولي و ظهور ثاني كه در كتاب مستطاب بيان و ايقان فرموده‌اند ما مظاهر امر الله و از جانب خداوند مطاع و نافذ القوليم غير از آنچه تبعه‌ي ايشان فهميده‌اند بوده است و هر گاه سؤال از آن جنابان مي نموديم كه اينكه فرموده‌ايد من رب اعلي يا بهي ابهي هستم چه مقصود داشته‌اند جواب مي دادند مرادمان اين است كه هر كه ما را متابعت و به اين طريقت و شريعت گرود از اهل ضلال و بالمال جالب خسران و وبال است باز هم اين مطلب به جائي منتهي نمي شود مجدد نزد تابعين خود اظهار فرمايند مراد از ضلال حسن عاقبت و مقصود از وبال نيكي خاتمت است و هكذا دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش خلاصه علائم ظهور يكي و دو تا بلكه ده و صد نيست مفضل عرض كرد يا مولاي خانه‌ي مهدي عليه‌السلم و محل قسمت اموال و غنيمت كجا است فرمودند محل جمعيت و پاي تخت مسجد سهله است و خلوتگاه آن حضرت صفه‌ها و سكوها كه در اطراف غري واقع شده تا آنجا كه مي فرمايد قيمت زميني كه به قدر جولانگاه اسبي باشد به دو هزار درهم مي‌رسد و خلايق دوست مي دارند كه يك وجب زمين از آن سرزمين به يك وجب طلا خريداري نمايند و غيرها و غيرها آيا هيچ يك از اين علامات به ظاهر محمول نيست از اهل انصاف بايد مسألت داشت كه حاكم و فارق و مميز كردند قال المستدل البهائي و هم در اين كتاب در باب سير و اخلاق قائم از حضرت ابي‌جعفر عليه‌السلام روايت مي فرمايد كه فرمود يقوم القائم بامر جديد و كتاب جديد علي العرب شديد ليس شانه الا السيف لا يستنيب احدا و لا تاخذه في الله لومة لائم و روايت ديگر ما تستعجلون بخروج القائم فوالله ما لباسه الا الغليظ و لا طعامه الا الجشب و ما هو الا بالسيف والموت تحت ظل السيف و نيز در كتاب بحار مسطور است كيف انتم اذا ضرب أصحاب القوائم الفساطيط في مسجد كوفان ثم يخرج اليهم المثال المستأنف امر جديد علي العرب شديد وجه استدلال به احاديث شريفه را منحصر فرموده‌اند به اينكه از مصدر جلالت و عظمت امامت علائم ظهور غالبا به طور رمز اشارت رفته و نخواستند عباد بر زمان ظهور مستحضر گردند پس آنچه بالصراحة هم فرموده‌اند بايد تاويل نمود تا پرده از روي كار برداشته نشود و امر ظهور به طوري كه مقدر است انجام يابد اين است آنچه از استدلال فهميده مي شود جواب عرض مي شود كه اگر زمان ظهور و تعيين سال و روز سؤال مي رفت از باب عدم استحضار امت [ صفحه 81] بياني نفرمايند يا به عنوان مرموز و اشارت و كنايت تقريري فرمايند از روي حكمت است ولي در مقدمات ظهور و ذكر علائم مناسب و ملائم نيست كه تمام عبارات را بر خلاف ظاهر بياورند زيرا كه اين علامات در يك روز و يك سال به ظهور نمي‌رسد تا از بيانات به وقت معين مستحضر گردند و بعد از ظهور يك علامت يا بيشتر كه به تدريج ظاهر مي شود باز امر در پرده‌ي اجمال و استتار است و تا آن علامت اخيره آشكار نگردد زمان تحقيقي ظهور معين نمي شود تا پس از بروز آن علامت كه ظهور حضرت حجت هم فوري خواهد شد پس وجهي ندارد كه تمام الفاظ را بر خلاف معني ظاهري محمول داريم كما لا يخفي علي من له ادني بصيرة و مراد از امر جديد و كتاب جديد هم بعد از اين عرض مي شود قال المستدل البهائي و همچنين در همين باب از كتاب بحار از ابي‌بصير روايت نموده انه قال قلت لابي عبدالله عليه‌السلام اخبرني عن قول أميرالمؤمنين عليه‌السلام ان الاسلام بدأ غريبا و سيعود غريبا كما بدأ فطوبي للغرباء فقال يا ابامحمد اذا قام القائم عليه‌السلام استأنف دعاء جديدا كما دعا رسول الله صلي الله عليه و آله و في اصول الكافي في باب الاحاديث المروية عن موسي عليه‌السلام قال سأل الراهب عن موسي بن جعفر عليهماالسلام اخبرني عن ثمانية احرف نزلت فبقي في الارض منها اربعة علي من نزلت تلك الاربعة التي في الهواء و من يفسره قال ذلك قائمنا فينزل الله عليه فيفسرها و ينزل عليه ما لم ينزل علي الصديقين والرسل والمهتدين و اين عبارت اخيره‌ي حديث نيز به غايت موافق است با وعده‌ي صريحه‌ي آيه‌ي كريمه‌ي خلق الانسان من عجل ساريكم آياتي فلا تستعجلون و اين خلق غافل آن گونه فراموش كرده‌اند كه كانه بر غير اين امت نازل شده و يا چيزي در آن ترك گشته است كه بايستي بالضرورة به ضروريات مجعوله متمسك گردند تا آخر آنچه فرموده‌اند جواب عرض مي شود معني حديث شريف ان الاسلام بدأ غريبا و سيعود غريبا در كمال ظهور است دلالتي بر مقصد بهائيان ندارد و آن اين است كه چنانچه در بدؤ اسلام مؤمنين به اين دين قويم و آئين مستقيم نبودند مگر معدودي در آخر الزمان هم به واسطه‌ي اندراس احكام و شيوع عوام كالانعام خورد خورد امر دين مختل و حدود الله معطل مي ماند و عالم از جور و ظلم پر مي شود تا شمشير منتقم حجة الله ارواحنا فداه از نيام بيرون و اعلام كفر و ضلالت سرنگون گردد فيملؤ الله الارض قسطا و عدلا اما حديث راهب مطابق است با عقائد حقه‌ي اثني عشريه و احاديث متضافره قريب به همين مضامين وارد است و مراد اين است كه حضرت بقية الله روحنا فداه علم خود را ميزان مجازاة عباد و مكافاة من في البلاد قرار داده حكم داودي خواهد فرمود و مطالبه‌ي شاهد و بينه نمي‌فرمايد و به آنچه من عندالله مامورند عمل مي نمايد حتي اينكه اولاد قتله‌ي حضرت سيدالشهداء را به پاداش اعمال و افعال اباء و اجدادشان مقتول مي سازند و چون به افعال قبيحه‌ي آبائشان راضي بودند آنها را مستحق مي دانند قال البهائي و شيخ ابن‌الحجر الهيثمي كه از كبار علماء اهل سنت است در كتاب صواعق محرقه در احاديث وارده در تفسير آيه‌ي مباركه و انه لعلم للساعة كه در بشارت موعود نازل شده فرموده است روي الحاكم في صحيحه يحل بامتي في اخر الزمان بلاء شديد من سلطانهم لم يسمع بلاء اشد منه حتي لا يجد ملجأ فيبعث الله رجلا من عترتي اهل بيتي يملأ به الارض قسطا كما ملئت ظلما و جورا و الطبراني المهدي منا اهل البيت يختم به الدين كما فتح بنا و اين حديث در غايت صراحت است كه ظهور مهدي انقضاء اجل ديانت اسلاميه است و شيخ حسن عدتي در كتاب مشارق الانوار از آن حضرت روايت نموده است كه المهدي منا اهل البيت يختم به الدين كما فتح بنا و مقصود آن حضرت اين است كه چنانچه دين اسلام به ما اهل البيت فتح شد به ما اهل بيت نيز ختم خواهد شد و كسي كه از قوانين لغت عربيت بي‌بهره نباشد مي‌فهمد كه آن حضرت اين كلمه را بر سبيل افتخار فرموده است يعني چنانچه فخر تشريع اين دين به ما اهل بيت راجع شد [ صفحه 82] كذلك افتخار ختم اين دين و تشريع ديانت جديده نيز به ما اهل البيت راجع خواهد شد و لكن اين نكته را كسي تواند دريافت كه مقام رفيع شارعيت را بشناسد و علو و سمو و رفعت اين قدرت قويه را بفهمد جواب عرض مي شود بر فرض صحت احاديث بر مطلوب جناب مستدل دلالت ندارد بلكه مراد اين است كه چنانچه فتح دين اسلام كه مرضي خداوند متعال و بر زبان معجز بيان حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله جاري و به خلق رسيد ختم بيان و احكام واقعيه‌ي آن هم به مهدي موعود كه از عترت طاهره محمديه است مي شود و بعد از آن بزرگوار كسي ديگر من عندالله ظاهر نمي شود كه مبين و مروج باشد و دولت آن حضرت متصل است به قيام قيامت كبري و زمان ميعاد حشر و حساب و آنچه جناب مستدل از حديث شريف استنباط فرموده‌اند كه مراد اين است تشريع جديد و ديانت جديده از حضرت حجة الله ارواحنا فداه ظاهر مي شود عارف به اصطلاح و عالم به كلمات اوليا الله فهم اين معني نمي نمايد و ما هرگز نفي قدرت و اقتدار از ذات اقدس پروردگار ننموده و العياذ بالله اين گونه نسبتها به حضرت كبريائي نمي دهيم بلكه او را قادر و قاهر و توانا و مقتدر مي دانيم به هر كه خواهد منصب نبوت و رسالت و هر كه را خواهد مورد رفعت و نبالت مي فرمايد نهايت اينكه به حكم و رضي من الاسلام دينا مشيت الهيه تعلق نگرفته است به تشريع جديد بلكه بشرع متين حضرت سيد المرسلين ختم شرايع نمود چنانچه احاديث صريحه صحيحه‌ي كثيره به دان ناطق است چنانچه خود آن حضرت مي فرمايد لا نبي بعدي و لا شريعة بعد شريعتي فمن ادعي بعد ذلك فاقتلوه و حرقوه و از معصوم وارد است حلال محمد حلال الي يوم القيمة و حرامه حرام الي يوم القيامة

مغالطه مستدل بهايي در مورد حضرت عيسي كه در آخرالزمان ظاهر مي شود

اشاره

قال المستدل البهائي و اعجب تناقضي كه در عقايد و اقوال منكرين و مكذبين مشاهده مي‌شود اين است كه از يك طرف كلمه‌ي مباركه خاتم النبيين را بر اين حمل مي نمايند كه رسول و نبيي ديگر بعد از حضرت رسول صلي الله عليه و آله ظاهر نخواهد شد و از طرف ديگر متفقند كه حضرت عيسي بشخصه و جميع اوصافه الشخصية در آخر الزمان قيام خواهد فرمود و اين تناقضي است در كمال ظهور و سفسطه‌ي است به غايت واضح و غير مستور چه اگر حضرت عيسي عليه‌السلام و به شخصه و به اوصافه السابقة نزول فرمايد او نبي باشد پس از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم براي هدايت امم ظاهر شده و از براي حكومت نازل و بر عالم مبعوث گشته ديگر كلمه‌ي لا نبي بعدي معني نبخشد و كلمه‌ي خاتم النبيين به اين معني كه كوته نظران گمان كرده‌اند معقول نباشد بلي بعضي از علما به اوهام فاسده خود دفعا لهذه التناقض گفته‌اند كه حضرت عيسي عليه‌السلام پس از نزول به شريعت اسلاميه حكم خواهد فرمود با اينكه اگر از ايشان سؤال كني به چه دليل و كدام برهان بر اين معني اعتماد كرده‌ايد و به اين خبط ضعيف باطل تمسك جسته‌ايد جميع را از جواب عاجز بيني و مستندشان را فقط بر هوس و اتفاق هم مذهبان خود ايشان مقصور و منحصر يابي مع ذلك معروض مي دارم كه علي فرض المحال كه آن حضرت به شريعت اسلاميه حكم فرمايد آيا وصف نبي الله و روح الله و كلمة الله هم از آن حضرت محو مي گردد قاتلهم الله اني يؤفكون انتهي كلام المستدل

جواب

عرض مي شود ايها العالم العامل والفاضل الكامل چه گناه از اهالي اسلام خاصه علماء زمان خودتان مشاهده فرموده‌ايد كه تا به اين درجه متغير و قربة الي الله آنها را نفرين فرموده‌ايد كدام تناقض در اين معتقدات شيعه ديده‌ايد كه مورد اين همه تعرض و تغير شود و حضرت عالي را در تفكر و تحير آورده و از كجا فهميده‌ايد كه هرگاه از علما اسلام سؤال شود كه نزول عيسي عليه‌السلام به شخصه دال بر نبوت آن حضرت است و با قول حضرت رسول لا نبي بعدي نمي سازد هيچ جواب مقرون به حساب ندارند خواب نديده را تعبير فرمودن از انصاف دور است بحمدالله تعالي علماء اسلام در كمال هيمنه و مجادله بالتي هي احسن در [ صفحه 83] مقام جواب حاضر و به رفع اين شبهات كما هو حقه قادرند چه تناقض در معتقدات اهالي اسلام است هيچ تناقض بين ختم نبوت به جناب ختمي ماب و نزول حضرت عيسي عليه‌السلام براي معاونت و ياري حضرت حجة الله عليه‌السلام پديد نمي آيد چه كه حضرت عيسي عليه‌السلام بالاستقلال متصدي امري از امور نمي‌شوند و فقط تابع و معاون حضرت بقية الله گرديده در نماز به آن جناب اقتداء مي فرمايد و اين مطلب بين الفريقين متفق عليه است و اين فضيلت از فضائل خاصه حضرت حجة الله في العالمين م ح م د بن الحسن العسكري است كه از مناقب خاصه مختصه به آن حضرت است و كرارا حضرت ختمي مرتبت در مجالس و محافل به اين مطلب مباهات و افتخار فرمودند بلكه خداوند تبارك و تعالي آن را از مدائح و مناقب اين خلف بزرگوار شمرده چنانچه در كتاب مختصر حسن بن علي بن سليمن حلي مروي است در خبري طولاني كه خداي تعالي در شب معراج به رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود كه عطاء كردم به تو اينكه بيرون بياورم از صلب او يعني علي عليه‌السلام يازده مهدي كه همه از ذريه‌ي تو باشند از بكر بتول آخر مرد ايشان نماز مي كند در خلف او عيسي بن مريم پر مي كند زمين را از عدل چنانچه پر شده از جور و ظلم به او نجات مي دهم از مهلكه و هدايت مي كنم از ضلالت و عافيت مي دهم از كوري و شفا مي دهم به او مريضي او را و در اكمال الدين مرويست از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود قسم به آنكه مرا به راستي به پيغمبري فرستاد كه اگر نماند از دنيا مگر يك روز هر آينه طولاني مي كند خدا آن روز را تا آنكه خروج كند در آن روز فرزندم مهدي پس فرود آيد روح الله عيسي بن مريم پس نماز كند خلف او و نيز حضرت اميرمؤمنان عليه‌السلام در حديث دجال كه او را مي كشد خدا در ارض شام در عقبه‌ي افيق بر دست كسي كه نماز مي كند مسيح عيسي بن مريم (ع)در خلف او و در غيبت شيخ طوسي مروي است از آن جناب صلي الله عليه و آله كه فرمود به فاطمه اي دخترك من داده شد به ما اهل البيت هفت چيز كه داده نشد به احدي پيش از ما پيغمبر ما بهترين پيغمبران است و آن پدر تست وصي ما بهترين اوصيا است و آن شوهر تست و شهيد ما بهترين شهداء است و آن عم پدر تست حمزه و از ما است كسي كه براي او دو بال سبز است كه پرواز مي كند به آن در بهشت و از ما است دو سبط اين امت وآنها دو پسر تو حسن و حسين است و از ماست قسم به خدائي كه نيست جز او مهدي اين است آنكه نماز مي كند خلف او عيسي بن مريم آنگاه دست مبارك را بر كتف حسين عليه‌السلام گذاشت و سه مرتبه فرمود از اين است در كافي مروي است كه آن حضرت صلي الله عليه و آله روزي بيرون تشريف آورد مسرور و خرسند و خندان پس از سبب آن جويا شدند فرمودند هيچ روز و شبي نيست مگر اينكه براي من تحفه‌ي است در آن از جانب خداوند آگاه باشيد كه پروردگارم تحفه‌ي داده به من امروز كه نداده مثل آن را به گذشتگان جبرئيل عليه‌السلام نزد من آمد و از پروردگار به من سلام رسانيد و گفت اي محمد صلي الله عليه و آله تا اينكه گفت و از شما است قائم از بني هاشم كه نماز مي كند خلف او عيسي بن مريم هرگاه خداوند او را فروفرستد بر زمين و در اكمال الدين از حضرت باقر عليه‌السلام مروي است كه ذكر فرمود خلفاء راشدين را چون به آخر ايشان رسيد فرمود دوازدهم كسي است كه عيسي بن مريم در عقب او نماز مي كند و گنجي شافعي روايت كرده از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود از جمله‌ي احوال مهدي عليه‌السلام اين است كه آن حضرت مشغول نماز صبح است با اصحاب خود در بيت المقدس كه عيسي بن مريم فرود مي‌آيد پس حضرت به قهقري برمي گردد كه عيسي عليه‌السلام پيش بيفتد و امام مردم شود پس حضرت عيسي دو دست خود را بر كتفان جناب مي گذارد و به او مي گويد مقدم شو و نيز روايت كرده كه فرمود به ابوهريره چگونه ايد شما در وقتيكه پسر مريم نازل شود و امام شما از خود شما باشد و بر اين مضمون اخبار مكرر است و گنجي شرحي بيان كرده در دلالت امامت آن حضرت براي عيسي و افضليتش بر آن جناب كه امام بايد اعلم و افقه و اقري و اصبح باشد [ صفحه 84] و در عقد الدرر مروي است از آن جناب كه فرمود پس ملتفت مي شود مهدي عليه‌السلام كه عيسي بن مريم نازل شده و گويا از مويش آب مي چكد پس مهدي عليه‌السلام مي فرمايد به او مقدم شو و براي مردم نماز كن پس عيسي عليه‌السلام مي گويد به پا نشده نماز مگر براي تو پس نماز مي كند عيسي خلف مردي از فرزندان من پس چون نماز كرد مي‌نشيند و عيسي عليه‌السلام در مقام با او بيعت مي نمايد و نيز از سدي روايت شده كه آن جناب فرمود جمع مي شوند مهدي عليه‌السلام و عيسي عليه‌السلام وقت نماز پس حضرت عليه‌السلام به عيسي عليه‌السلام مي فرمايد پيش بيفت پس عيسي مي گويد تو سزاوارتري به نماز پس نماز مي كند عيسي عليه‌السلام به اقتداء در عقب آن حضرت خلاصه اينكه اخبار در اين باب اكثر من ان تحصي است و مقصود حضرت حجة الله عليه‌السلام از اينكه به عيسي عليه‌السلام تكليف امامت به مردم مي فرمايد اين است كه بر زبان خود عيسي جاري شود كه تو از من افضل و امامت و بزرگي را آقائي حق تست و من براي ياري و معاونت آمده‌ام به هر چه حكم كني بر وجود من حكمي بالجملة نزول حضرت عيسي با وصف تبعيت و پيروي با كلمة الله و روح الله بودن چه تناقض دارد كه قائلين و معتقدين به اين مطلب بايد مورد نفرين شوند جناب مستدل قاتلهم الله بفرمايند اما از بابت نبوت حضرت عيسي هر قسم مستدل در مدت اقامت او در آسماني از روزي كه به امر خداوند به آسمان عروج فرمود و به حكم كريمه‌ي بل رفعه الله با ساكنين ملا اعلي مصاحبت نمود تا زمان ظهور حضرت حجة الله عليه‌السلام قائلند زمان نزول از آسمان نيز قائل باشند البته بعد از ظهور حضرت ختمي ماب سلب مقام تشريع از جناب عيسي عليه‌السلام شده و قادر نيستند احدي را به دين و آئين خود بخوانند و بعد از نزول از آسمان هم تجديد اين منصب عالي براي آن جناب نشده و نمي شود به اذن الله تعالي فرود مي‌آيد و حجة الله را معاونت مي نمايد و بدان افتخار دارد و نقصي در شئونات آن جناب پديد نمي‌آيد و خيلي عجب است كه جناب مستدل به آن مراتب دانائي و كياست و هزو فراست به حكم حب الشئ يعمي و يصم هيچ ملاحظه نفرمود و در كتاب فرائد كه با كمال افتخار آن را مطبوع فرموده و در عالم منتشر نموده و مي داند كه اگر به دست علما اسلام بيفتد ناگزير به مأخذ و ادله آن رجوع خواهند فرمود بي‌باكانه مي فرمايد كه امام شعراني چون ادله‌ي داله بر اينكه حضرت حجت عليه‌السلام شرع جديدي خواهد آورد و شارع جديد است در غايت قوت يافته لهذا در كتاب اليواقيت و الجواهر در ذكر عدم موافقت احكام مهدي موعود با احكام علما اسلام به نقل اين عبارت از شيخ اكتفا نموده قال يخالف في غالب احكامه مذاهب العلماء فينقبضون منه لطنهم ان الله تعالي ما بقي بحديث بعد ائمتهم مجتهدا انتهي و حال اينكه شعراني در يواقيت در اوصاف مهدي عليه‌السلام نقلي نموده كه مطابق است با عقائد ما و تفضيل حالت آن حضرت را از پر كردن زمين از عدل و داد و نزول عيسي بن مريم عليه‌السلام و نماز گذاردن خلف او و نماز كردن حضرت مهدي به سنت جدش پيغمبر صلي الله عليه و آله روز جنگ و كشته شدن سفياني نزد درختي در غوطه‌ي دمشق و لشكر او و خسف بيان مي نمايد و يكان يكان ائمه را اسم مي برد و مهدي موعود را همان م ح م د بن الحسن العسكري عليه‌السلام مي داند چنانكه در بحار مفصلا ضبط شده و محيي الدين عربي در باب 366 از كتاب فتوحات خود بياناتي قريب به تقريرات شعراني در يواقيت فرموده پس از كجا مي فرمايند كه شعراني به نقل همان عبارت فقط اكتفا نموده اين است آنچه به نظر قاصر مي رسد فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر و آنچه جناب فاضل بهائي از صواعق نقل فرموده عن رسول الله صلي الله عليه و آله ليدركن المسيح اقوام انهم لمثلكم او خير ثلاثا و لن يخزي الله امة انا اولها والمسيح اخرها بر فرض صحت هيچ مضر به عقائد مسلمين نيست و به حال پيروان آن دين و آئين نيز ثمري ندارد بلكه مؤيد معتقد است شيعه است مي فرمايند كه من مؤسس دين قويم اين امت بوده‌ام و برقرار است تا قيامت و در آخر الزمان هم حضرت مهدي موعود [ صفحه 85] و عيسي بن مريم براي ترويج و تسديد و احياء احكام معطله مندرسه من عندالله مامور مي شوند و به قيامت كبري اتصال مي يابد پس امتي به اين شرافت هرگز مخذول و منكوب نخواهد گرديد

اشكال مستدل بهايي به كلام شيخ الاسلام

اشاره

قال المستدل البهائي اما اينكه جناب شيخ نوشته‌اند كه ما هرگز مسلم نداريم كه كسي مظهر صفات اوليت و آخريت ذات اقدس باشد ناشي از جهل او به وحدت ذاتيه‌ي روح قدس است كه در مراياي وجودات مقدسه مظاهر امر الله تجلي نموده‌اند و تفريد حقيقي روح الامين كه بر قلوب صافيه‌ي انبياء و مرسلين نازل گشته چه اگر شميمي از نفحات آيه‌ي مطهره لا تفرق بين احد من رسله به مشام او رسيده باشد اشارتي به اين ايراد نمي‌نمود و اگر بارقه‌ي از بوراق كلمه‌ي و ما امرنا الا واحد كلمح البصر بر قلب او مشرق گشته بود قلب به اين انتقاد سخيف نمي‌گشود زيرا كه بر اصحاب قلوب مطهره از دنس و شرك واضح است كه اگر مراد از اين وحدت وحدت صور شرايع و اديان الهيه است كثرت آن در غايت وضوح است و اگر احكام و حدود باشد تعدد آن در نهايت ظهور و اگر اتحاد اجساد و مشخصات مظاهر امر باشد مغايرت ايشان من حيث الاسم والزمان والمكان والنسب والعادات در كمال وضوح در اين صورت و ما امرنا الا واحد معني نبخشد الا اينكه مراد حقيقت مقدسه روح قدس الهي باشد كه مانند شمس واحدة است كه در مراياي متكثره انطباع يافته و از مشارق متعدده طالع گشته و لا نفرق بين احد من رسله صادق نيايد جز اينكه بر آن جوهر الجواهر حقيقي مفسر آيد كه از افئده‌ي مظاهر امر تجلي فرموده و از اكليل مطالع حكم متلألأ گشته اين است كه به سبب اين وحدت ذاتيه مظاهر امرش حكم يك ذات و يك روح و يك جسد گرفته‌اند و در عين تفرقه اسمي و زماني و نسبي و حكمي مظهر وحدت حقيقيه‌ي الهيه گشته‌اند انتهي كلامه في هذا المقام

جواب

عرض مي شود ماشاء الله جناب مستدل در علم كتابت و انشاء بي نظير و مرقومات بلاغت آياتش من حيث هو مقبول صغير و كبير است ولي چه فائده كه براي اثبات مقاصدشان بياناتي اكفي و عباراتي اوفي لازم است فكر مشاطه چه با حسن خدا داد كند اگر هزار مرتبه لفظ بوارق يا شوارق يا تجلي يا متجلي و غير آنها را در كتاب مستطاب درج فرمايند نه مثبت مطلب خلاف واقع است و نه نوري از جبين تقرير ايشان ساطع به دروغ و تزوير قلوب اصحاب صفا را مكدر و قلوب موقنين را مسخر نمي توان نمود خوب بود جناب مستدل كه خواستند براي وحدت مراتب انبيا و رسل به آيات قرآن مجيد تمسك جويند به جاي لا نفرق بين احد من رسله لا نفرق بين احد من رسلنا نگارند تا توان شبهه نمود كه اين كلام معجز نظام مشتمل بر عدم تفاوت از خود خداوند است و اين نسبت عدم فرق بين الرسل را به اين عبارت بر خداوند متعال توان افتراء بست اگر كسي ملتفت نشد كه آيه‌ي مباركه لا نفرق بين احد من رسله است و خداوند از قول مؤمنين به انبياء و رسل اين تقرير مي فرمايد چند صباحي به مقاصد اضلال عوام و اغواء انام نائل و در مجالس و محافل از هم مذهبان خويش تمجيدي كامل مي ديدند هم به مال و منال رسيده و هم رخت به مدارج حشمت و جلال كشيده و هر گاه كسي به اين مطلب التفات نمود كه قرآن منزل من رسله است نه من رسلنا عذري مي آوردند كه در قرآن منزل كه ما در خانه و منزل داريم به جاي من رسله من رسلنا نوشته تعمد بر كذب نكرده‌ايم و الا از مثل جناب مستدل شايسته نيست كه عقايد مؤمنين به انبياء و رسل و تقريري كه در اين باب مي نمايند و خداوند از آنها نقل مي فرمايد آن را به خدا منسوب سازند و بگويند خداوند متعال به حكم لا تفرق بين احد من رسله در مراتب انبياء و مرسلين فرق نگذاشته همه مظهر اوليت و اخريت و ظاهريت و باطنيت مي‌باشند آيه مباركه اين است امن الرسول بما انزل عليه من ربه شهادة و تنصيص من الله علي صحة ايمانه و الاعتداد به بعد از آن خداوند مي فرمايد والمؤمنون كل امن بالله و ملائكة و كتبه و رسله في الغيبة عن النبي صلي الله عليه و آله انه قال ليلة اسري [ صفحه 86] بي الي السماء قال العزيز جل ثناؤه امن الرسول بما انزل اليه من ربه قلت والمؤمنون قال جل جلاله صدقت يا محمد لا نفرق بين احد من رسله اي المؤمنون يقولون ذلك خلاصه اين كه اين قول قول مؤمنين است كه خداوند از آنها نقل مي فرمايد نه فرمايش خداوند كه فرقي بين رسل ما نيست و كل يك درجه دارند و داراء مقام بدئيت و ختميت بلكه جل اخبار به تفاوت مقامات انبيا و مرسلين از اولي العزم و غيره ناطق است و كتاب مجيد نيز گواهي صادق لقوله تعالي تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض منهم من كلم الله اي من غير سفير كموسي ليلة الحيرة في الطور و محمد ليلة المعراج حين كان قاب قوسين او ادني و بينهمانون بعيد و اما آيه‌ي كريمه‌ي و ما امرنا الا واحد كلمح البصر كه جناب مستدل بدان با آن تقرير و بيان استدلال جسته‌اند از چند وجه محل تامل و حيرت گرديد اولا آيه‌ي به اين مضمون در قرآن مجيد نيست زيرا كه آيه‌ي مباركه كه فاتح ان و ما امرنا است در سوره‌ي قمر است و اين است و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر نمي دانم چه شده كه جناب مستدل آن قسم نقل فرموده‌اند با اينكه قرآن مجيد را منسوخ نمي دانند خوب است گاه گاهي تلاوت فرمايند كه به غير ما نزل الله نقلي نفرمايند بر فرض كه به همان مضمون باشد چه ربط به مراتب انبياء و اولياء درجات آنها دارد قوله تعالي و ما امرنا الا واحدة يعني و نيست فرمودن ما هر چيزي را كه اراده‌ي تكوين آن كنيم مگر كلمه‌ي واحده كن قوله تعالي انما امرنا اذا اردناه ان نقول له كن فيكون كلمح بالبصر يعني مثل نگريستن چشم در سرعت و سهولت يا مراد امر خداوندي است به قيام قيامت در اسرع زمان چنانچه در جاي ديگر از قرآن مي فرمايد و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب لانه يقع دفعة اين است تفسير دو آيه‌ي مباركه بالجملة بعد از تصريح قرآن مجيد و فرقان حميد به فضيلت بعضي از انبياء بر بعض بقوله تعالي و رفع بعضهم درجات اي بأن فضله صلي الله عليه و اله علي غيره من وجوه متعددة و بمراتب متباعدة كمحمد صلي الله عليه و آله حيث اوتي مالم يؤت احد من المعجزات المرتقية الي الالف او اكثر و بعث الي الجن والانس و خص بالمعجزة الباقية الي يوم القيامة و اخبار صحيحه‌ي صريحه بفضيلت بعضي بر بعض چنانچه در عيون از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت شده كه فرمودند ما خلق الله خلقا افضل مني و لا اكرم عليه مني قال علي عليه‌السلام فقلت يا رسول الله صلي الله عليه و آله افانت افضل ام جبرئيل فقال صلي الله عليه و آله ان الله تعالي فضل انبياء المرسلين علي ملئكته المقربين و فضلني علي جميع النبيين والمرسلين و الفضل بعدي لك يا علي والائمة من بعدك و ان الملئكة لخدامنا و خدام محبينا ديگر لازم نيست در مقام ابطال عدم تفاوت بين انبياء و ابطال دعوي خاتميت از هر يك از آنها برآئيم و براي احدي مجال شك و ريب نيست و اينكه گاه گاه جناب مستدل ماها را بيهود تشبيه مي فرمايند مي شود مجملي براي آن قرار داد زيرا كه بهائيان هيچ شباهت بيهود ندارند اسلاميان و يهود و بهائيان قسيم يكديگر واقع شده‌اند و يهود و بهائيان خيلي به مذاق و سليقه از هم دور افتاده‌اند و هيچ وجه شباهت بين آنها نيست و طرف افراط و تفريط واقع گرديده زيرا كه يهود عنود با اينكه در كتبشان اوصاف حضرت ختمي ماب را ديده و محققا آن جناب را همان پيغمبر موعود بجا آورده كما قال الله تعالي يعرفونه كما يعرفون ابناءهم باز از روي عصبيت و حفظ مقامات پيغمبر خودشان كه خوش نداشتند نبيي بعد از حضرت موسي عليه‌السلام ظاهر شود انكار نموده ايمان نياوردند اما بهائيان با اينكه مي دانند در كتاب مجيد و لسان پيغمبر خودشان و روايات ائمه طاهرين عليهم‌السلام از نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي اسمي برده نشده و معجزه و خارق عادتي نديده هيچ غيرت نداشتند و نبي ثابت النبوة مثل محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله را با آن علو مكانت و رفعت و بزرگي و منزلت بدون دليل و برهان معزول دانسته بمحض ادعاء يك نفر بدون مطالبه‌ي بينه و دليل به نبوت قبول [ صفحه 87] بلكه او را افضل از آن نبي و رسول دانسته و مصداق فمنهم ظالم لنفسه گرديدند اما اسلاميان به اقتصاد رفتار و خود را از طريقه‌ي يهوديان و بهائيان بر كنار گرفتند نه مثل يهود عنودند كه با شناسائي انكار و نه مثل بهائيان سهل القبول كه بدون برهان به نبوت مدعي اقرار نمايند تا در زمره‌ي فمنهم مقتصد منسلك و مندرج گردند حضرت ختمي مرتبت را بعد از علم به اخبار كتب سماويه كه از ظهورش بشارت و ملاحظه معجزات باهرات كه گلشن شريعت از بروزش طراوت يافت و مشاهده‌ي اوصاف حميده و اخلاق پسنديده به نبوت قبول و امر نقطه‌ي اولي و ثانيه را بعد از فهم بطلان به واسطه‌ي عدم امتياز نكول نمودند پس هر گاه از اهل انصاف كه خالي از جور و اعتساف باشند شرح حالت اين سه گروه استعلام شود خواهد گفت بهائيان در عداد فمنهم ظالم لنفسه محسوب گرديده لانهم لا يعرفون امامهم و يهود عنود در زمره‌ي و اتيناهم اياتنا فكانوا عنها معرضين مندرج شدند زيرا كه حق را با علم به آن منكر گرديدند و اسلاميان به حكم فمنهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات بافتخار علم به مقام امام و نبي خود مباهي شدند تا چه قبول افتد و كه در نظر آيد متاع كفر و دين بي‌مشتري نيست گروهي اين گروهي آن پسندند

مستدل بهايي - مسلمانان بحث خاتميت را از يهود و نصاري گرفته اند

اشاره

قال المستدل البهائي مخفي نماند كه اسلاميان اين عقيده‌ي ختم نبوت را به وراثت از يهود و نصاري و مجوس داراء شده‌اند چه نزد ارباب علم و درايت ظاهر است كه امت موسي عليه‌السلام همين اعتقاد را در حق آن حضرت و شريعت توراة دارند و امت مجوس شريعت زردشتيه را آخر شرايع و كتاب زند را آخرين ورق كتب الهيه مي شمارند و امت نصاري همين مسأله را به طريق اتم و اكمل در حق حضرت عيسي عليه‌السلام و كتاب انجيل مقدس ثابت و واضح و مسلم مي دانند اعجب اين است كه اگر امت پيغمبر صلي الله عليه و آله كه حضرت امير عليه‌السلام در وصف ايشان فرموده كانهم ائمة الكتاب و ليس الكتاب امامهم از كتاب الهي چشم بپوشند و در سبيل امم ماضيه مشي نمايند و بلا سندي از قرآن شريف دين خود را ورق كتاب تشريع شمارند انتهي كلامه

جواب

عرض مي شود كه جناب مستدل سلمه الله سه چهار جزو كتاب خود را به اين بيانات مشحون و به صراحت يا اشاره و كنايت اهالي اسلام بيچاره را مثل يهود عنود و نصاري ياد فرموده و ضلالت و غوايت آن امم را دليل بر ابطال دين حضرت خاتم النبيين مقرر ساخته‌اند و حال آنكه اين استحسانات موجب اثبات ديني براي خودشان نخواهد شد و قياسي است مع الفارق و در انظار صاحبان ادراك و بصيرت باطل و زاهق يهود و نصاري براي تابيد دين خويش دليلي معين و سندي مبرهن ندارند و اينكه امت موسي عليه‌السلام بر تابيد دين و آئين خود ادله‌ي عقليه و نقليه اقامه نموده‌اند و شريعت موسي را ابدي تصور نموده‌اند بر خطأ رفته‌اند ادله‌ي عقليه‌ي آنها غير معقول و دلايل نقليه‌ي ايشان غير مقبول است اما ادله‌ي عقليه‌ي كه بر تاييد دليل دانسته به تمامها را جناب عالم عامل و فاضل كامل حاجي آقا بابا سليل جليل سركار خلد قرار ملا اسمعيل قزويني الاصل يزدي المسكن كه از فحول علما و مشاهير آن طائفه و در علم و ورع و تقوي در دين خود يكتا و يگانه بود و از روي اجتهاد و اهتمامات كافيه به ادله‌ي وافيه به خلعت اسلام مخلع گرديده و پيروي او موجب واهمه و اضطراب عموم علما يهود گرديد جمعي از خراسان و گروهي از قزوين به دار العباده‌ي يزد آمده خاكستر نشين گرديده خواستند آن جناب را به بذل مال و منال از اين خيال منصرف سازند در كتاب محضرالشهود في رد اليهود بيان و تمام را مردود ساخته خلاصه اينكه بعد از اينكه علماء يهود از آن عالم متقي بزرگوار مايوس شدند مجالس عديده براي مباحثه علميه و مجادله‌ي دينيه منعقد و بحمدالله تعالي همه را مجاب و ملزم فرمود و عموم علماء اسلام كه حاضر بزم بودند محضري نوشته خاتم بر آن نهادند و بزرگان بني اسرائيل نيز ادله آن عالم بزرگوار را [ صفحه 88] پسنديده متين دانستند و آخر سخن ايشان اين شد كه محققا حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پيغمبر بر حق بود الا اينكه بر عموم خلايق سواي بني‌اسرائيل مبعوث گرديد خلاصه اينكه عالم فاضل بزرگوار ادله‌ي عقليه‌ي آنها را نقل فرموده اول اينكه چون اعتقاد يهود اين است كه هيچ مخلوقي به شأن و مرتبه‌ي حضرت موسي عليه‌السلام بوجود نيامده زيرا كه خداوند متعال بدون واسطه با آن بزرگوار تكلم نمود پس مي گويند شريعت چنين كسي منسوخ نشود زيرا كه منسوخ شدن شريعت به شريعت ديگر دليل نقصان رتبه صاحب شريعت اول است از صاحب شريعت ثاني جواب اتمام اين دليل موقوف است بر اثبات عقيده ايشان كه مثل حضرت موسي عليه‌السلام بوجود نيامده و نخواهد آمد به چه دليل مستدلند و اين مقدمه محض ادعاء است و آنچه منتهاي دليل آنها است آيه است كه در تورية در سفر چهارم در پاداش [به خلوتخانه] مذكور است و آن در مقامي است كه بني اسرائيل حضرت كليم را متهم به صحبت داشتن با زني كه بر آن حضرت حرام بود داشتند و خداوند رحيم مهربان در مقام برائت ذمه‌ي آن بزرگوار به هارون و مريم خواهر او مي فرمايد كه چنين سخنها نگوئيد درباره پيغمبر خود كه خدا با او سخن مي گويد و چنين نيست بنده‌ي من موسي و او است در همه‌ي خانه‌هاي من امين و معتبر رو برو سخن مي گويم با او و به نور من نظر مي كند از چه سبب نترسيديد به سخن گفتن درباره بنده من موسي و در دو آية قبل از اين آيات مذكور است كه مشيمه عانارمور ميكول‌ها ادام اشربرها اداماه يعني موسي بسيار متواضع‌تر است از هر انساني كه بر روي آن زمين است و خلاصه آنچه از اين آيات مستفاد مي شود اين است كه موسي در نزد خدا صاحب مرتبه بود و كسي منكر اين مطلب نيست و با اينكه آن حضرت پيغمبر مرسل و صاحب كتاب و مرتبه‌ي رفيعه و شأن بزرگ و كليم خدا و افضل از بسياري از انبيا بوده همه كس اقرار دارد و محتاج به اثبات نيست اما اين مراتب منافاة ندارد با اينكه كسي ديگر مثل آن حضرت يا بهتر از آن حضرت به هم رسد و ناسخ شريعت آن جناب باشد بلكه عبارت اشربرها اداماه في الجملة تاييدي مي كند و چون از عبارات تورية و ادله قاطعه ثابت خواهد شد كه نبي و پيغمبري مبعوث بر جميع بني آدم خواهد گرديد البته آن جناب بايد اشرف از حضرت موسي عليه‌السلام باشد دويم از ادله عقليه ايشان اين است كه معلوم است غرض از بعثت رسل و انزال كتب به غير از رسانيدن احكام الهي به عباد همان احكام كه فعل يا ترك آن موجب صلاح معاد و معاش ايشان باشد نيست در صورتي كه پيغمبري مبعوث شد تمام آنچه را كه در صلاح معاد و معاش مدخليت است رسانيد ارسال پيغمبر ديگر كه ناسخ شريعت پيغمبر اول باشد ممتنع است زيرا كه آن پيغمبر ثاني هر گاه امر كند به آنچه پيغمبر اول به آن امر كرده ناسخ شريعت اولي نخواهد بود و اگر امر كند به غير آنچه پيغمبر اول امر كرده و حال اينكه مفروض اين است كه آن پيغمبر اول جميع احكام را آورده است پس آنچه را پيغمبر ثاني بياورد مخالف صلاح و خلاف فرموده‌ي خدا خواهد بود و ظاهر است كه مدعي آن دروغگو است و قابل پيغمبري نيست پس هر گاه پيغمبري بعد از پيغمبري مبعوث شود از يكي از دو قسم خالي نخواهد بود يا اينكه پيغمبر ثاني تابع پيغمبر اول و برپا دارنده‌ي شريعت او خواهد بود چنانچه انبيا بعد از حضرت موسي به اين وضع مبعوث گرديدند و شريعت حضرت موسي را بر پا داشتند و يا اينكه پيغمبر اول شريعت را كامل و تمام نياورده و محتاج است به اينكه ديگري آن را تمام نمايد و آنچه را بيان نكرده بيان كند مثل حضرت موسي كه بعد از حضرت ابراهيم عليه‌السلام مبعوث شد و شريعت آن حضرت را كه تمام و كامل نبود تمام كرد و چيزي از احكام آن حضرت را نسخ كرد و علما ايشان تصريح كرده‌اند به اينكه نسخ در احكام الهي محال است و بعد از تمهيد و بيان اين مقدمات [ صفحه 89] مي گويند كه چون شريعت حضرت موسي عليه‌السلام تمام و كامل است و چيزي از احكام نمانده است كه در اين شريعت بيان نشده باشد پس بعثت پيغمبري ديگر از جانب خدا كه حكمي كند كه در شريعت موسي نباشد ممتنع است چه جاي اينكه نسخ احكام تورية نموده حكمي به جاي حكمي قرار دهد و اين دليل به چند وجه مردود است اول اينكه نمي تواند بود كه صلاح معاد و معاش در تمام عمر عالم نسبت به جميع طوائف و امم يك چيز بوده اصلا تغيير و تفاوت در آن راه نيابد و صلاح طائفه مخالف صلاح طائفه‌ي ديگر نباشد و حال اينكه هر طائفه را رفتاري ديگر و آدابي عليحده است كه هرگاه يكي از ايشان يكي را ترك نموده طريق طائفه‌ي ديگر را پويد در نظر عقلا قبيح خواهد بود بلكه شخص واحد كه بر طريق طائفه واحدة باشد در هر زمان چيزي ديگر مناسب او است مثل اينكه شخصي را در حين طفوليت در دامن پدر خود نشستن جائز بلكه خوش نما است و بعد از آن به تدريج نسبت رفتار او در خدمت پدر خود تغيير نموده كار او به جائي مي‌رسد كه به غير از ايستادن در حضور پدر وضعي ديگر او را لايق نيست پس مي تواند بود كه امري در زماني مسلتزم صلاح بوده همان امر در وقت ديگر مسلتزم فساد گردد پس پيغمبر اول در زمان اول امر به آن نموده پيغمبر ثاني در زمان ثاني نهي از آن كند دويم اينكه قول به اينكه شريعت پيغمبر اول ناتمام است كلامي است بي‌معني زيرا كه آن احكامي را كه پيغمبر نياورده در آن وقت آمدن آنها ضرور بوده يا نه بر تقدير اول مفاسد بسيار لازم مي آيد از آن جمله بخل كردن و گمراه و متحير گردانيدن و بي‌فائده بودن ارسال پيغمبر و بر تقدير ثاني آن شيعت تمام بوده نقصي نخواهد داشت سيم اينكه علماء بني اسرائيل تصريح نموده‌اند كه نسخ بسيار در احكام الهي واقع شد و احكام بسيار به جاي احكام ديگر جاري گرديد از آن جمله يوسف بن البو در فصل سيم از باب چهاردهم كتاب عيقاريم ذكر كرده كه تتبع و تدرب كتب سابقين كرديم و يافتيم كه حلال خدا در وقتي حرام مي گردد و حرام در وقتي حلال مي شود چنانچه بر حضرت آدم و فرزندان او تا زمان نوح خوردن غير گياه زمين حرام بود و در زمان نوح اكل حيوانات مطلقا حلال شد و كذا حلال بود تا اينكه حضرت موسي عليه‌السلام اكل حيوان بي تذكيه را حرام فرمود و هم چنين عقد بعضي از محارم پيش از زمان حضرت موسي حلال بود آن حضرت آن را حرام ساخت چهارم اينكه آنچه مي گويند كه شريعت موسي عليه‌السلام تمام است مقصود از آن چيست هر گاه غرض اين است كه آنچه بني اسرائيل را در آن وقت ضرور بود در آن شريعت مذكور است مسلم مي داريم اما چه دخل به مدعي دارد و اگر مقصود اين است كه مشتمل است بر آنچه تا آخر عالم بني آدم را ضرور مي شود ممنوع خواهد بود زيرا كه به هيچ وجه دليلي بر اين اقامه نشده بلكه هيچ كس اين ادعاء نكرده است و چگونه مي تواند اين ادعاء بكند و حال اينكه در كتب بعضي از انبياء مذكور است كه شريعتي به هم خواهد رسيد كه بر بلنديها آواز كنند و عبادت ايشان مشتمل بر ركوع و سجود باشد و امثال آن بسيار است و كذا خبر از نقل قيامت و احوال بهشت و دوزخ و زنده شدن مرده ها در شريعت موسي عليه‌السلام مذكور نيست و چگونه مي تواند بود كه در شريعتي كه تمام كامل بوده است مطلقا خبري از امر آخرت در آن نبوده باشد سيم از ادله‌ي عقليه‌ي ايشان دليلي است كه به اعتقاد ايشان دلالت مي كند بر اينكه شريعت تورية تا حال نسخ نشده و آن اين است كه مي گويند چون در وقت نزول تورية علامت بسيار ظاهر شد آن صاعقه‌ها و برقها و آوازهاي غريب و در آن وقت شش صد هزار كس در پاي كوه جمع شده بودند پس هر گاه كتابي با شريعتي ديگر نازل شود بايد تمام آن علامتها در وقت نزول آن ظاهر شده و آن جمعيت فراهم آيد و تا حال هنوز اين امور اتفاق نيفتاده پس شريعت تورية هنوز نسخ نشده و بطلان اين دليل از آن اظهر است كه احتياج به بيان داشته باشد و گويا فراموش [ صفحه 90] كرده‌اند آنچه را خود در روز جمعيت در پاي كوه استدعا نمودند كه ما را طاقت ديدن و شنيدن اين آوازها و علامات نيست و مي ترسيم هر گاه ديگر اتفاق افتد بميريم و خداوند عالم التماس ايشان را پذيرفته استدعا ايشان را به اجابت مقرون فرموده به ايشان وعده داد كه پيغمبر ديگر كه مبعوث مي شود سخن خود را به دهن او مي گذارم و اين علامتها در حين نزول وحي ظاهر نمي سازم و اين مطلب را عالم متقي جناب حاجي آقا بابا از پاراش شوفطيم نقل فرموده ترجمه‌ي آن اين است ادله عقليه‌ي آنها در ابدي بودن دين موسي عليه‌السلام و ضعف و بطلان آن كالشمس في رابعة النهار مكشوف است و اما ادله نقليه‌ي ايشان اول دليلي است كه ماريم كه يكي از مفسرين معتبر ايشان و اعتقاد به ابدي بودن شريعت تورية دارد و آن را داخل اصول دين شمرده ذكر كرده است و آن اين است كه در سفر پنجم تورية در ماراش راه انوخي مذكور است كه ات كل هداباد اشر انوخي معنوه اتخم او تو تشمير و لعوت و لا توثف عالاد و لا تقرع قشمينو يعني همه‌ي آن سخنان را كه من فرمان مي دهم شما را آن را نگاه داريد براي عمل كردن نه بيفزائيد بر او نه كم كنيد از او مفسر مذكور از اينكه فرموده است كه كم و زياد نكنيد استدلال بر ابدي بودن نموده و گويا چنين فهميده كه هر گاه خداوند طائفه را امر كند كه شما دخل و تصرف نكنيد و آنچه را فرمان مي دهم بي كم و زياد به عمل آوريد بر جناب اقدس الهي نيز لازم مي شود كه آن امر را تغيير ندهد و نتواند كه هيچ دخل و تصرف در آن فرمايد و بطلان آن مدعي كمال ظهور دارد و چنانچه لفظ لا اوثف و لا اقرع بصيغه‌ي متكلم به جاي لا توثف و لا تفرع مذكور بود يعني من كه خداوند مختارم زياد و كم نمي‌كنم راهي به جائي داشت دويم از آيات نقليه دليلي است كه آن را مفسر مذكور ذكر نموده و آن اين است كه در سفر پنجم در پاراش اتم نيصابيم مذكور است هينا روت لادناي الهنو و هنقيوت لانو و لبا تنوعد عولام لعسوت ات كل دبر هنود اهزوت يعني اين پنهانيها از براي خداي خالق ما و آن آشكارها براي ما و فرزندان ما هميشه براي به فعل آوردن مر همه سخنان تورية را و اين آيه را به دو وجه مي توان فهميد اول اينكه لفظ عد عولام قيد ما قبل بوده باشد معني اين مي شود كه پنهانيها از براي خدا و آشكارها براي ما است هميشه و تتمه‌ي آيه‌ي كه از لعسوت تا آخر بوده باشد معني آن اين است كه سخنهاي تورية از براي عمل كردن و به جا آوردن است و براي آن توجيه به هيچ وجه دلالت بر مدعاي مفسر نمي كند دويم اينكه لفظ عد عولام را قيد ما بعد گرفته معني چنين مي شود كه اين سخنان تورية از براي عمل كردن است هميشه و گويا مفسر مذكور به اين معني حمل نموده استدلال به آن جسته است و مخفي نخواهد بود كه عدعولام را قيد ما بعد گرفتن بعيد است به جهت اينكه هر گاه قيد ما بعد بوده باشد بايست در آخر ذكر شود و قطع نظر از اين آنچه قيد را ضرور دارد اول آيه است كه چون مذكور شد كه از براي فرزندان ما مظنه مي رفت كه كسي توهم كند كه از براي فرزندان بي‌واسطه‌ي ايشان باشد پس به جهت رفع توهم قيد عدعولام لازم بود مگر اينكه به طريق ديگر توجيه نموده بگوئيم كه عدعولام قيد اول و لعسوت تا آخر تفسير آشكارها باشد و حاصل معني چنين شود كه آشكارها براي ما است هميشه و آن عمل كردن به شريعت اين تورية است و علي اي تقدير در جواب مي گوئيم كه اولا بر مفسر مذكور لازم مي آيد كه حكم بر بطلان احكام غير تورية در مشنا و غيره نمايد زيرا كه مشنا از تورية نيست و عقيده‌ي يهود اين است كه اين احكام در تورية نيست و زباني به حضرت موسي امر شده است و ثانيا بر او لازم است كه لفظ عدعولام را حمل بر معني جاويد نمايد و حال اينكه اين لفظ از الفاظ مشتركه است و به چند معني استعمال شده به معني زمان طويل بلكه گاهي در هفتاد سال استعمال گرديده از آن جمله در كتاب ازميا عليه‌السلام در نشان بيست و پنجم مذكور است كه بني اسرائيل را بگو كه سبب نافرماني شما خواهم فرستاد بنده‌ي خود بخت النصر را به زمين شما و آن زمين را خراب خواهم كرد خراب كردني تا عدعولام و در آيه بعد از آن [ صفحه 91] خبر داده كه بني اسرائيل بعد از هفتاد سال از اسيري خلاص شده ثانيا اين زمين را آباد خواهد كرد بلكه در ميان بني اسرائيل عدعولام را به يوبل تفسير مي كنند و يوبل به معني پنجاه سال است چنانچه در مقام حكم آزاد شدن بنده به آن تصريح شده است و يوسف بن البو در مقام رد بر هارميم بيشتر استعمالات عدعولام را در غير معني جاويد جمع نموده در كتاب عيقاريم ايراد نموده است هر كه خواهد به آن رجوع كند خلاصه باز بياناتي مي فرمايد و مي فرمايد با هارميم مضايقه ننموده از او استفسار مي نمايم كه آيا جميع آنچه در تورية هست معمول به است يا چيزي در تورية هست كه نبايد به آن عمل شود ثاني باطل است و شق اول منتج مطلب ما است زيرا كه در تورية و كتب انبيا اثبات نموده و خواهم نمود كه شريعت تورية موقت است و بايد ترك كرده شود و پيغمبري ديگر كه مبعوث بر كافه‌ي ناس باشد مبعوث خواهد شد و مبعوث شده است و چنانچه متابعين تورية به اين آيات عمل نمايند بايد تورية را كم كنند و الا بايد به نسخ شدن آن قائل شوند سيم از ادله‌ي نقليه ايشان دليلي است كه آن را نيز مفسر مذكور ايراد كرده و آن اين است كه در پاراش اتم نيصابيم مذكور است كه مضمون آن اين است كه فرمانها كه من فرمان دادم به شما پوشيده نيست و دور نيست از تو در آسمان نيست كه بگوئي كه مي آورد آن را براي ما در كنار دريا نيست كه بگوئي كه مي رود و آن را مي‌آورد بلكه نزديك است به شما كه در دل و زبان شما است بايد به عمل بياوريد مفسر مذكور گفته كه چون مي فرمايد كه در آسمان نيست يعني در آسمان ديگر حكمي و شريعتي نيست و ضعف اين دليل اظهر از آن است كه احتياج به تعرض داشته باشد بلكه جناب حاجي آقا بابا مي فرمايند از ذكر اين دليل بسيار خجالت كشيدم چهارم از ادله‌ي نقليه‌ي ايشان دليلي است كه آن را نيز هارميم يكي از انبياء كه او را ملاخي مي گويند استنباط كرده و طريق استنباط او چنين است كه مي گويد در آخر آن كتاب مذكور است كه اذخر و تودت موشه عبدي اشر صيوتي او تو بحورت علي كل يسرانك حوقيم و مشياطيم يعني و يا داريد دستوري موسي بنده من را كه فرمان آن را در كوه سينا بر همه بني اسرائيل رسمها و شريعتها و در آيه‌ي بعد از آن گفته كه هينه تا آخر يعني اينك من مي فرستم بر شما مراليأ نبي را پيش از آمدن روز خداي بزرگ سهمناك و برگرداند دل پدران به فرزندان و دل فرزندان را به پدران كه مبادا بيايم و بزنم مر آن زمين را و خراب كنم مفسر مذكور مي گويد كه ذكر اين آيه بعد از آيه‌ي اول دليل است بر اينكه بايد رسمها و شريعتهاي حضرت موسي عليه‌السلام برقرار باشد و مردم به آن عمل نمايند تا آمدن اليا اليا در آخر دنيا متصل به روز بزرگ خدا كه روز قيامت است خواهد آمد چنانچه فرمود لفته بويوم ادناي پس بايد شريعت حضرت موسي تا قيامت برقرار و ما در جواب مي گوئيم هارميم را التزام يكي از دو امر لازم است يا اينكه بايد اقرار كند به اينكه الياء در قيامت مبعوث خواهد شد يا معني آخر آيه دويم كه اليا مهربان گرداند دل پدران و فرزندان را بر يكديگر و مهرباني موجب عدم خرابي آن زمين گردد درست آيد زيرا كه در قيامت كل زمين‌ها خراب شده مهرباني در ميان پدر و پسر متصور نيست پس لازم مي آيد كه شريعت موسي مقيد به وقتي بوده تا زمان آمدن اليا برپا باشد و بعد از آن نسخ شود و يا اينكه التزام كند كه مهربان گرداننده‌ي دلها كسي ديگر است و آخر اين آيه به اول دخل ندارد پس اصل استدلال او باطل خواهد بود زيرا كه مبتني است بر اينكه بايد معني هر دو آيه كه بعد از هم ذكر شده به هم متصل باشد و اگر اين ادعا نكند از هيچ يك از اين دو آيه به تنهائي استدلال نمي تواند نمود تا آنجا كه مي فرمايد مي گوئيم كه ملاخي پيغمبر آيه‌ي اول را در مقام موعظه فرموده و مثل آن موعظه در كلام ديگر انبيا موجود نيست و باعث بر اين طريق وعظ اين است كه بني اسرائيل در بيت المقدس اول نافرماني بسيار كردند و خدا از ايشان انتقام كشيد و ايشان را به اسيري بخت النصر گرفتار نمود اين پيغمبر به ايشان مي فرمايد كه معصيت نكنيد و احكام و فرمانهاي حضرت [ صفحه 92] موسي را برپا داريد در آيه دويم خبر از آمدن الياي پيغمبر داده چنانچه عادت تمام انبياء است خبر از آمدن پيغمبر بعد از خود مي دهند و اگر در اين مقام بر مفسر مذكور كه از اكابر علما يهود است تفضل نموده دل او را نشكنيم و با او در فهم آيه‌ي موافقت نموده اتصال دو آيه را به يكديگر فرض كنيم و بپذيريم كه بايد شريعت موسي تا مبعوث شدن اليا در روز بزرگ سهمناك برقرار باشد در جواب مي گوئيم كه روز خداي بزرگ سهمناك در بسياري از مواضع از كتب انبيا مذكور است كه بر غير روز خرابي ثاني بيت المقدس كه آن وقت ظهور حضرت عيسي بن مريم بود قرار نمي گيرد و علماء به آن تصريح كرده‌اند پس مفسر مذكور را چه باعث است كه بايد روز خداي بزرگ سهمناك را در اين مقام حمل بر روز قيامت نموده خود را در مضيق چنين بحثي اندازد و حال اينكه دليلي بر اين حمل ندارد بلكه ظاهر اين است كه روز خداي بزرگ سهمناك در اين مقام نيز به همان معني بوده بعثت حضرت اليا در همان زمان اتفاق افتاده باشد و به ظهور حضرت عيسوي شريعت موسي منسوخ شده باشد و اگر گويد كه بنابراين بايد حضرت اليا در آخر بيت المقدس ثاني مبعوث شده باشد و حال اينكه از بعثت آن حضرت كسي خبر نداده در جواب مي گوئيم كه آيا مقصود اين است كه از يهود كسي خبر از بعثت حضرت الياء نداده يا آنكه مطلقا در ميان هيچ طائفه خبر از بعثت آن حضرت نيست اما ثاني معلوم است كه در ميان غير يهود خبر از آن حضرت كه به الياس نبي در ميان سائر طوائف مشهور است بسيار است و جميع علما سير و تواريخ ذكر كرده‌اند و گفته‌اند كه در زمان قريب به زمان عيسي عليه‌السلام مبعوث شد اما نبودن خبر بعثت آن حضرت در ميان طائفه يهود دو وجه مي تواند داشت اول اينكه چون در بعثت آن حضرت بيت المقدس خراب شد و بني‌اسرائيل بر يهوديت باقي بودند به اسيري افتادند و ديگر دو مرتبه جمع نشدند و فراغتي از براي ايشان اتفاق نيفتاد كه توانند خبري را ضبط نمايند چنانچه در اسيري اول كه به دست بخت النصر گرفتار شدند خط و كتاب خود را فراموش كردند و حال اينكه آن اسيري در هفتاد سال بيشتر نبود دويم اينكه مي تواند بود كه چون بعثت حضرت اليا علامت انقراض دين يهود بود آن را دانسته منكر شدند از روي تعصب و محبت به دين آباء و اجداد ترك ذكر او كرده باشند چنانكه حضرت زكريا و يحيي عليهماالسلام كه از جمله‌ي پيغمبران بزرگ و مبعوث بر بني اسرائيل بودند و ناسخ شريعت هم نبودند مطلقا ذكر ايشان در ميان يهود مذكور نيست چه يهود مي گويند كه در بيت المقدس ثاني مطلقا پيغمبري مبعوث نشد و يوسف بن كوريان كه از جمله مورخين معتبر يهود است در تاريخ خود ذكر زكريا و يحيي كرده است و سبب قتل يحيي را ذكر كرده و تصريح به پيغمبري ايشان كرده و گفته است كه اين همان يحيي است كه مردم را از رودخانه يردن غسل مي داد و جناب حاجي آقا بابا مي فرمايد كه نقل غسل دادن حضرت يحيي مردم را كه يوسف بن كوريان تصريح كرده است كه آن حضرت در وقت بعثت خود بشارت به پيغمبري حضرت عيسي بن مريم داده مردم را در رودخانه يردن غسل مي داد و توبه مي فرمود و ايشان را مستعد ادراك خدمت روح الله مي كرد و در كتب نصاري به اين مراتب تصريح شده و يهود به همين جهت پيغمبري او را منكر شده مطلقا در كتب خود اسم آن حضرت را مذكور شناختند و مي تواند كه ذكر نشدن اسم آن دو پيغمبر به جهت اول بوده باشد والله يعلم ببايد دانست كه چون ميان بني اسرائيل مبعوث شدن پيغمبران معين است كه در چه زمان بوده و ابن ملاخي كه هارميم اين دليل از كتاب او استنباط نموده وقت بعثتش معلوم نيست علما بني اسرائيل به همين جهت او را خاتم پيغمبران گفته‌اند و به وجود پيغمبري بعد از او تا نزد قيامت قائل نيستند و آن دليل علاوه بر اينكه دلالتش بر مدعي به وصغي است كه ملاحظه مي شود و چند پيغمبر ديگر هم در ميان بني اسرائيل هست كه زمان بعثتش معلوم نيست پس بنابراين دليل بايد تمام آنها خاتم پيغمبران باشند دلالت مي كند [ صفحه 93] بر خلاف اعتقاد ايشان زيرا كه خاتم پيغمبران بودن آن نبي لازم دارد كه بعد از جميع انبيا مبعوث شده باشد و در ميان بني اسرائيل تا وقت مرخص شدن از اسيري بخت النصر پيغمبران بودند پس بايد آن نبي دو بيت المقدس ثاني مبعوث شده باشد تا خاتميت بر او صدق كند و اين خلاف اعتقاد ايشان است پنجم از ادله‌ي نقليه‌ي ايشان دليلي است كه يكي از مفسرين تورية از پاداش آخر تورية نقل نموده و استنباط كرده و آن اين است ( تراضيو لتنو مشنه مردائنا قهيلت يعقوب) يعني اين دستوري را به ما فرمان داد موسي عليه‌السلام به ميراث به نسل يعقوب و در اين آيه تورية را ميراث خوانده و ميراث نبايد انتزاح شود و اين دليل از ادله‌ي غريبه است و معلوم نيست كه غرض مستدل چيست زيرا كه اگر همين ظاهر را خواسته باشد كه هر چه ميراث شد بايد هرگز از يد وارث انتزاع نشود و اگر خدا هم خواهد كه از وارث ميراث را بگيرد جايز نباشد بسيار راهي خواهي بود و بايد در پهلوي دليل سيم كه از هار ميم نقل نمودم نوشته شود ششم از ادله‌ي نقليه ايشان آيه‌ي است كه در پاراش اتم نيصابيم مذكور است و آن اين است (و شاب ادناي الهخاات شبوتخا و رنحيمخا و شاب رقيضخامي كل‌ها عميم اشر هنيصحا ادناي الوهخا شاما) يعني بازگرداند بار خداي خالق تو مر اسيران تو را و رحم كند تو را و بازگرداند و جمع كند از همه قومها كه پراكنده كرده خالق تو آنجا و آنچه از قبل يهود در اتمام اين دليل مي توان گفت اين است كه چون خداوند عالم به حضرت موسي عليه‌السلام وعده فرمود كه جمع كند قومهاي پراكنده را در زمين بيت المقدس پس بنابراين لازم است كه جمع يهود البته در زمين كنعان جمع شده به شريعت موسي عمل نمايند و هر گاه دين موسي عليه‌السلام نسخ شود چگونه جايز است كه ثانيا به آن شريعت منسوخه عمل شود پس بايد برقرار بوده نسخ نشود و دلالت اين دليل بر مدعي مثل ادله سابقه است و احتياج به طول دادن كلام در رد آن نيست و آنچه مقصود از اين آيه است چنانچه از مطالعه اول پاراش تا آن آيه معلوم مي شود اين است كه خداوند عالم به حضرت موسي عليه‌السلام خبر مي دهد كه بعد از تو قوم تو از بيابان تيه خلاص شده داخل زمين كنعان خواهند شد و به سبب نافرماني و بت پرستي به اسيري خواهند افتاد و دست ايشان از آن زمين كوتاه خواهد شد و ثانيا بر ايشان رحم فرموده ايشان را جمع خواهم نمود و آن زمين را آباد خواهند كرد و اين وعده‌ها تمام به عمل آمد و بني اسرائيل بعد از موسي داخل آن زمين شدند و مدتي در آنجا اقامت نموده بيت المقدس ساختند و بعد به سبب معصيت بسيار اسير شدند و مدت هفتاد سال در زمين بابل به اسيري گرفتار بودند و بعد از بخت النصر كورش مجوسي ايشان را مرخص نموده به زمين كنعان رفتند و آن را ثانيا آباد كردند و مدتي ديگر در آن زمين اقامت نمودند و جميع وعده‌هاي خدا درست شد و در هيچ موضع خبري و اثري از آبادي بيت المقدس ثالث به دست يهود نيست جناب حاجي آقا بابا مي فرمايند متاخرين علماء يهود كه در قريب اين زمان بودند چون يافته‌اند كه از ادله‌ي سابقين چيزي دلالت بر ابدي بودن ندارد دست از ادله‌ي آنها برداشته به اعتقاد خود دو آيه يكي از كتاب شعيا و دويم از كتاب ارميا جسته آن را دليل قرار داده‌اند و هر دو آيه را نقل فرموده جواب كافي شافي داده‌اند و هيچ دلالت بر ابدي بودن دين موسي عليه‌السلام ندارد بلكه در آخر مي فرمايد آنچه از اين آيه استنباط مي‌شود دليل موقت بودن است نه ابدي بودن و اين آيه دليل بر ايشان است نه از براي ايشان و چون متقدمين بر اين مطلب مستحضر شده متفطن گرديدند مطلقا ذكر اين دليل را نكرده به ادله سابقه متمسك شده‌اند و علماء اين زمان از اين معني غافل شده خود را هدف سهام ملامت ساخته‌اند انتهي خلاصه مقصود از اين همه قيل و قال و بسط مقال و حكايات ماضي و حال اين است كه ما بي‌چاره‌گان را بيهود تشبيه نفرمايند اگر آنها بر خطا رفته‌اند لازم نيست ما هم بر خطا باشيم زيرا كه يهود [ صفحه 94] به طور جزم فهميدند كه پيغمبر آخر الزمان كه خاتم نبوت است همان وجود مقدس حضرت محمدي است از كتب آسماني خودشان هم اين معني را يافته به علاوه معجزات باهرات و آيات بينات مشاهده نموده مع ذلك عناد و لجاج ورزيده امر آن حضرت را نكول و خاطر مبارك مقدس را به ايذاء و اذيت ملول ساختند اما اسلاميان ملاحظه مي كنند كه در كتب آسماني ابدا اسمي از نقطه‌ي اولي و جمال ابهي نيست هر قدر مطالبه معجزه بلكه حل مسائل متداوله از سيد باب هم نمودند جوابي كافي نداشتند و محرومي و بي‌نصيبي ايشان از معارف و علوم مكشوف افتاد در اين صورت آيا مكلف به ايمان بوديم يا نه اگر در عرصه‌ي قيامت از درگاه احديت خطاب آيد كه اي بندگان من محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله را با آيات و معجزات بر شما پيغمبر نموده مبعوث بر كافه‌ي انام نمودم و اخبار به ختم نبوت به وجود مقدس آن حضرت در كتاب مجيد دادم و از لسان خود آن رسول گفتم و ائمه‌ي طاهرين نيز جاري ساختم كه نبوت به محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله ختم و وصايت به حضرت حجة الله م ح م د بن الحسن عليهماالسلام بعد از ادعاء نقطه‌ي اولي معجزهم بر يد او جاري نفرمودم پس به چه دليل پيغمبر ثابت النبوة را معزول و به پيروي يك مدعي من دون دليل مشغول گرديديد چه جواب داريم قد جاءكم بصائر من ربكم فمن ابصر فلنفسه و من عمي فعليها لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي و اما نصاري بعد از اينكه از كتب سماويه خودشان مثل انجيل كه مسلما وحي آسماني است صراحة اخبار به ظهور محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله شده اگر هزار از اين قبيل ادعاء نمايند كه كتاب ما ورق آخرين كتب سماويه است بدون دليل ضرري بر مسلمانان كه در كتاب آسماني خودشان كه قرآن است بالصراحة به خاتميت حضرت رسول اكرم گواهي دارد وارد نيست در قرآن مجيد خبر از ختم نبوت به وجود مقدس مبارك حضرت ختمي مرتبت داده شده و از اخبار ائمه اطهار كه خود جناب مستدل هم به امامت و وصايت آن بزرگواران قائلند صراحة خاتميت آن جناب استنباط مي شود اسمي هم از نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي نفرموده‌اند نزد ما و جناب مستدل كتب اخبار حاضر و غالبا بدان ناظريم و امر به شبهه نمي گذرد همگي عارف به اصطلاح و عبارات حديث را مي فهميم ظهور لفظي به اتفاق علما اعلام حجت و قابل خدشه نيست نمي توانيم به امام تاويلي قائل شويم و اگر باب تاويل به اين درجه مفتوح گردد براي جناب مستدل نيز خوب نيست فردا است كه يك نفر فضول هرزه بي‌كار از يك ولايتي سر بر آورده نبوت يا امامت براي خود اظهار مي دارد و مي گويد اينكه نقطه‌ي اولي و يا جمال ابهي كه فرموده‌اند تا هزار سال كسي نمي تواند مدعي اين امر خطير شود و هر گاه مدعي ظاهر شود واجب القتل و بر باطل است مرادشان هزار روز يا هزار ساعت بوده و آن زمان منقضي گرديده منم مظهر امر الله منم نبي و رسول ظهور لفظي هم از حجيت افتاده معجزه و خرق عادت نيز نه از لوازم نبوت است نه از مقدمات وجوب اطاعت كي را آن قدرت و نيرو است كه از سلطان مسألت نمايد كه اعمال سرباز را به جا آورد يا سؤال از زبان انگليسي و تركي نمايد بگويد من هم بشري هستم مثل شما بدون امتياز هيچ علامت و نشانه‌ي هم بر صدق دعوي ندارم آيا جناب مستدل مكلف نيستند او را پيروي و اطاعت و يك كتابي مثل فرائد در اثبات با آن فصاحت و بلاغت كتابت فرمايند يا هستند بر فرض كه مدعي اعجاز و خرق عادت شود و يك عملي را معجزه قرار دهد مثلا بگويد شمشير خوب مي سازم و ملاحظه و امتحان نمائيم ادناي ناس در اين فن از او ماهرتر و در اين صنعت هزار درجه بهتر و برتر از او هستند چه امتياز براي او است كه لازم الأطاعة باشد پس عرض مي شود كه خداوند متعال براي خواص و پيغمبران و امامان يك امتيازي مقرر داشته كه صدق ادعاء آنها بدان شناخته شود و آن نيست مگر معجزه و خرق عادت كه خلق از اتيان بمثل آن عاجز باشند هر گاه كلامي از اين دو ظهور در دست است كه اتيان به مثل آن نمي‌شود اظهار دارند [ صفحه 95] تا در مقام اختبار برآئيم و ميزان كلام خالق و مخلوق را به دست آريم والا به محض ادعاء نمي توان او را تصديق و اطاعت نمود و طريق بندگي و پرستندگي پيمود اين است آنچه به نظر مي رسد

مستدل بهايي - مقصود رسول اكرم از (خاتميت خود) افضليت ايشان و اسلام بر ديگر اديان است

اشاره

قال المستدل البهائي مقصود حضرت رسول اكرم از كلمه‌ي مباركه انا خاتم النبيين و لا نبي بعدي اين است كه ترقي امت اسلاميه را مكشوف دارد و افضليت ائمه هدي را از انبياء بني اسرائيل معلوم و واضح فرمايد زيرا كه بر مطلعين كتب مقدسه و حالات امم ماضيه واضح است كه انبياء بني اسرائيل از قبيل اشعيا و يرميا و دانيال و حزقيل و زكريا و امثالهم كل به توسط رؤيا از امور آتيه اخبار مي‌فرمودند و رؤياي صادقه را الهام الهي تعبير مي‌نمودند چنانچه كتب آن پيغمبران به رؤياي اشعيا و رؤياي دانيال و رؤياي حزقيل و رؤياي يرميا موصوف است و كذا در امت نصاري الهامات يوحناي قديس به رؤياي يوحنا معروف چندان كه لفظ نبي بر بيننده‌ي رؤيا در ميان قوم دائر و مصطلح گشت و در لغت عبريه حقيقت ثانويه يافت و در كتب عهد عتيق و عهد جديد در مواضع كثيره مذكور و شايع گشت پس چون فجر سعادت از افق بطحا طالع گشت و علامت انقضا ليل اليل بظهور فخر ملل ظاهر شد ظلمت ليل اليل زائل شد و هنگام رؤيا انقضا يافت و ميعاد رؤيت و مشاهدت فرارسيد لهذا به وجود اقدس خاتم الانبيا نبوت يعني نزول الهام به رؤيا مختوم و مسدود گشت و روح فؤاد در صدور ارباب سداد سمت احاطت و كليت گرفت و حقايق روحانيه كه بر انبياء بني‌اسرائيل به رؤيت و مشاهدت مبذول گشت و معني لا نبي بعدي و حديث صحيح علماء امتي افضل من انبياء بني‌اسرائيل واضح و مكشوف شد و به جاي كذا رايت في الرؤيا كه در كلمات اولين مذكور بود كاني اري و كاني اشاهد در بيانات آخرين ثابت و مسطور گشت انتهي كلامه

جواب

عرض مي شود هر كه اندك ادراك و شعور و درايت و به كلمات اصحاب و اصطلاحات آنها بصارت داشته باشد خوب ملتفت مي شود كه اين گونه بيانات شيرين و لغزهاي نمكين از قوانين و اصطلاحات اهل لسان بيرون و شناعت و فضاحت آن از حد تقرير و بيان افزون است اگر مقصود خداي تعالي جلت قدرته از كلمه‌ي مباركه و لكن رسول الله و خاتم النبيين و منظور حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله در مواضع عديدة بقوله صلي الله عليه و آله يا علي انت مني بمنزلة هرون من موسي الا انه لا نبي بعدي فقط همان بيان افضليت امت مرحومه از انبياء بني‌اسرائيل و اشرفيت خود آن حضرت از تمام انبياء مرسلين بود چه مانع داشت كه خداوند متعال و لكن رسول الله و اشرف النبيين و حضرت خاتم الانبياء به جاي لا نبي بعدئ لا نبي افضل مني بفرمايند و اين قدر از امت مرحومه را كه هنگام مخاطبه حاضر و به كلمات معجز علامات ناظر بودند و آن همه مخلوق را كه از زمان رحلت آن بزرگوار تا قيام قيامت كبري بوجود مي‌آيند در شبهه و ضلالت و گمراهي و غوايت نيندازند تا در امر باب و بهاء نكول و اعتراض نمايند و اين سعادت كه معتقد پيروان اين دو ظهور است از امت مرحومه سلب نگردد بر فرض كه در زمان صدور اين كلمات مانعي در كار و عائقي پديدار بود به وصي و جانشين خود بفرمايند كه چنين لفظي از خداي من و چنان عبارتي از خود من كه صراحت به ختم نبوت به وجود اقدس من داشت صادر شد هر زمان رفع موانع گرديد امت مرا اعلام كن و هرگاه زمان امامت و وصايت و خلافت تو باز رفع مانع نگرديده به اوصياء بعد از خودت ابلاغ نما يا در زمان صدور قرينه صارفه از معني حقيقي بياورند خلاصه چه قدر اين پيغمبر محمود و آن وجود مقدس مسعود بي‌قدر و مرتبه شده كه بعد از هزار و سيصد سال و كسري تبعه‌ي نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي بر آن حضرت تفضل فرموده راضي شده‌اند كه او را بر انبياء بني‌اسرائيل كه به رؤيا بر اوامر الهيه آگاه مي‌شدند رتبه فضيلت بخشند و حال اينكه معصوم مي فرمايد ان الملئكة لخدامنا و خدام [ صفحه 96] شيعتنا براي فضه‌ي خادمه‌ي آن خاندان مائده‌ي از آسمان نازل دو رتبه‌ي مفاخرت برايش حاصل گرديد حقيقت از جناب مستدل بايد ممنون بود كه حضرت خاتم الانبياء را بر شعيا و يرميا و دانيال فضيلت دادند و لفظ به اين عظمت را فقط در اينكه آن جناب اخبار از امور را به رؤيا نمي‌داد بلكه به طريق وحي و الهام بود استعمال فرمايند اطمينان بدين مطلب هم به طور حقيقت نداريم شايد اين تصديق هم محض تفضل و بردباري باشد اگر در واقع اين شأن و مرتبه را براي حضرت خاتم الانبياء قائلند كمال بزرگي را فرمودند پيغمبري به آن رفعت و عظمت كه به خطاب لولاك لما خلقت الافلاك مخاطب گرديد بعد از هزار و سيصد كسري ترقي معكوس نموده به منزلت انبياء بني‌اسرائيل كه علما امت او رتبه‌ي اشرفيت و افضليت بر آنها داشتند رسيدند از اين عنايت جناب مستدل و سائر اتباع نقطه‌ي اولي و جمال ابهي ممنونيم چنين كنند بزرگان چو كرد بايد كار

استدلال به آيه شريفه (يلقي الروح)

اشاره

قال المستدل البهائي و مخفي نماند كه كلمه‌ي مباركه‌ي يلقي الروح در آيه‌ي كريمه رفيع الدرجات ذوالعرش يلقي الروح من امره علي من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق لفظ استقبال است و خداوند بشارت به حادثه‌ي آتيه مي‌دهد نه اخبار از امور ماضيه انتهي و خلاصه‌ي استدلال آن است كه آيه‌ي مباركه در شان سيد باب و بهاء نازل گرديده

جواب

عرض مي‌نمايد از مثل جناب ابوالفضائل كه داراي مقامات عرفان و كمال و از تربيت يافته‌گان اين زمانند به اين درجه اغماض در امور مترقب نبود اگر سلطاني حاكمي در بلد و شهري بگمارد و اهالي آن شهر ايراد نمايند كه چرا همچو شخصي را بر ما حكومت و رياست داديد در جواب بفرمايد اختيار ملك و مملكت به دست صاحب ملك است به هر كس مي‌خواهد رتبه‌ي حكومت و هر كه را مي‌پسندد مرتبه‌ي ولايت مي‌دهد آيا اين فرمايش سلطان اخبار از امور آتيه است و حال اينكه حاكم معين فرموده يا تقرير و تنفيذ تصرفات ماضيه و مي‌تواند كسي ايراد نمايد كه اين فرمايش به لفظ استقبال از فصاحت و بلاغت خارج بود يا نه حاشا و كلا كسي بتواند اين گونه ايراد نمايد اين جور مكالمه و بيان در اصطلاح عرف شايع و متعارف است مقصود اين است كه خداوند متعال مالك سموات و ارضين و بلاد و عباد است ملك را به هر كه مي‌خواهد مي‌بخشد و از هر كه مي‌خواهد انزاع مي‌فرمايد اسلاميان سلب قدرت از حضرت احديت نمي‌نمايند بلكه او را قادر و حكيم و مقتدر و عليم مي دانند نمي‌گويند نمي‌تواند بعد از حضرت خاتم النبيين پيغمبري مبعوث فرمايد عرض مي‌كنند نخواست نه اينكه نتوانست و خلاصه عقيده‌ي اسلاميان اين است كه احكام لازمه كه اسباب صلاح و فلاح عباد است تا روز معاد به محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله نازل و علم آن براي اوصيا آن حضرت حاصل گرديده و بوجود حضرت بقية الله ارواحنا فداه اركان دين استوار و به شرايع و احكام كه از خصايص وجود مبارك است دين و آئين كما هو حقه برقرار و جميع خلايق در تحت كلمه‌ي واحده‌ي اسلام طوعا و كرها مجتمع و آثار كفر و طغيان بالمرة مرتفع خواهد گرديد و تا قيام قيامت كبري دين مبين و شرع ستين محمدي باقي و برقرار است و آنچه به واسطه‌ي شرارت اشرار و سوء سلوك فجار در احكام دين رخنه پديد آمده و آيد به شمشير قاطع و نور ساطع آن حضرت به اصطلاح خواهد آمد انشاء الله تعالي و عالم پر از عدل و داد خواهد گرديد بعد از آنكه مملو از ظلم و جور شده باشد اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه

استدلال ميرزا ابوالفضل گلپايگاني به آيه شريفه (يا بني آدم اما ياتينكم رسل)

اشاره

باز ميرزا ابوالفضل بر وتيره‌ي استدلال سابق به آيه‌ي مباركه سوره‌ي اعراف يا بني آدم اما يأتينكم رسل منكم يقصون عليكم آياتي فمن اتقي و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون به اينكه اخبار از مستقبل است و لفظ يأتينكم را به نون تاكيد مؤكد داشته يعني البته خواهد آمد بر شما از [ صفحه 97] جنس شما و آيات مرا بر شما تلاوت و قراءت خواهد نمود استدلال فرموده است لذا تجديد گستاخي نموده عرض مي كنم

جواب

و از اهل انصاف و تدبر و عارف به اصطلاح سؤال مي‌كنم هرگاه پادشاهي غلامان خود را امر نمايد به مطلبي و تخلف از فرمايش سلطان نمايند و پادشاه در مقام تخويف و تهديد آنها برآمده ميرغضبي براي سياست حاضر نمايد وزير سلطان در مقام شفاعت و تهديد مقدمات به استان سلطاني عرضه دارد كه سبب تغير پادشاه چيست و به چه گناه مستوجب غضب و سخط گرديده‌اند در جواب بفرمايد نوكرها و عبيد و غلمان من مجبول به عصيان و نافرماني و طغيانند هر گاه مامور به تكليفي شوند مهما امكن استكبار و استنكاف و خود را از اطاعت و انقياد معاف مي‌دارند و حال اينكه واضح است مقصود سلطان اخبار از عمل گذشته‌ي آنها است آيا اين كلام كه از سده‌ي سنيه‌ي سلطنت صادر شده بر خلاف مصطلح و متعارف و خارج از قانون محاوره و مكالمه است يا بر وفق كلمات متعارفه است بلكه عرض مي كنم اگر مقصود اخبار از مستقبل و اينكه حكماء خواهد پيغمبري آمد خداوند متعال به لفظ آن شرطيه بيان نمي‌فرمود بلكه مي‌فرمود اي خلايق شما مثل يهود و نصاري نباشيد كه بعد از مبعوث فرمودن ما پيغمبر آخرالزمان را انكار نمائيد بعد از اين پيغمبري را از شيراز و جمال مقدسي را از طهران خواهم برانگيزانيد آنها را اطاعت و در مقام متابعت و پيروي مبادرت داشته باشيد مع هذا از جانب جناب مستدل معذرت مي خواهم كه غفلت فرموده‌اند و از ظاهر لفظ اما تصور فرموده‌اند كه اما مكسوره مشدده است به منزله‌ي او و ندانسته‌اند كه ان شرطيه است و ماي زائده بر اثر آن است و ان ما است نهايت اينكه ادغام شده و رسم الخط اين است كه اما به تشديد نوشته مي شود والانسان محل الخبط والنسيان غير از معصوم همه كس مصدر غفلت و نسيايند نبايد مغرور به فهم خود گرديد

اشكال مستدل بهايي بر كلام شيخ الاسلام

اشاره

قال المستدل البهائي چون ثابت و محقق گرديد كه اينكه جناب شيخ نوشته‌اند كه هيچ شك نيست كه پيغمبري مبعوث خواهد شد كه دين او ورق آخرين كتب اولين باشد و هم صرف و باطل محض و منبعث از اوهام فاسده‌ي متابعين است اكنون نظر در اين مسأله نمائيم كه نوشته‌اند و فرض كنيم كه كسي به اين صفت بيايد و دين و شريعت او استقرار يابد و ليكن بعد از مدتي كسي خروج نموده ادعاء مظهريت كند و ادعايش در نفس الأمر محض خلاف و باطل باشد اما متشبث به اين گونه دليلها شده بگويد اي خلايق مشتبه نشويد در اينكه نبي پيشين خود را ختم رسل ناميده هر يك از ما مظهر بدئيت و ختميت و ازليت و آخريت هستيم چون كه حكم يك ذات و يك جسد و يك روح و يك امر داريم در اين صورت لازم مي آيد كه قول و ادعاء كسي كه در حقيقت كذب و خلاف محض است قرين صواب بوده مسلم داريم و تصديق نمائيم نبوت او را فالدليل الذي يفضي الي تصديق الكاذب لا يصلح ان يكون دليلا بل يكون تزويرا و تدليسا و در رساله‌ي ثانيه مطبوعه نوشته‌اند حال مي‌خواهيم در اين رساله ايراد خود را قدري واضحتر از سابق بيان نمائيم يعني ظهور مظهر حق و صادق و خروج مدعي ناحق و كاذب را به اينكه در زمان قبل و بعد حتي هر دو را در يك زمان فرض نمائيم مثلا موافق تاويل و تفسير كتاب ايقان كه در معني ختميت اشاره كرده‌اند فرض كنيم كه يك ذاتي به ادعاء مظهريت در بلده‌ي مكه و يا عكه ظاهر گرديد و ادعايش في الواقع صادق و دين و كتاب او صفحه‌ي آخرين كتب اولين باشد و در عصر خود او هم يكي مثلا در اقصي بلاد هند و يا افريقا خروج كند و در واقع ادعايش محض كذب و باطل باشد اما متمسك و متشبث شود به دلائل صادقي كه برادر او در ميان گذاشته است يعني گفته است كه اگر جميع مظاهر ادعاء اوليت و آخريت و بدئيت و ختميت نمايند حق است زيرا كه ما جميعا حكم يك ذات و يك روح و يك امريم و در ظاهر متعدد و در باطن يكي هستيم و هر نوع ايرادي كه ما با آن كاذب بكنيم او [ صفحه 98] در جواب بگويد اين ايرادها در حق پيشينيان هم كرده‌اند اگر مي خواهند آيات و بينات مرا ببينند بيايند نزد من به شما بيان و عيان گردد در اين صورت ما بيچارگان روي زمين چه كنيم و حقيت اين و آن را با چه وسيله بدانيم به درگاه كدام يك از اينها بشتابيم به عكه رويم يا به هند به كدام قدرت و وسيلت و استطاعت بدانيم صادق كيست و كاذب كدام پس از اين مذكورات معلوم گرديد كه آنچه در كتاب ايقان براي اثبات حقيت خود دليل آورده است به غايت واهي و ضعيف و در نهايت عليل و سخيف و هم موجب تصديق كاذب و مزور است و هم چنين در مقابل اعتراضات وارده اعتذار به اينكه اين گونه ايرادات را در حق پيشينيان هم كرده‌اند و دعوت كردن خلايق به درگاه مدعي مظهريت براي دين حقيقت خصوصا در صورت مفروضه‌ي اخيره خارج از دائره‌ي عقل و شرع است بل از قبيل تكليف به محال و باعث تحير بندگان خدا در امر دين است فافهم و لا تكن من المناظرين المعاندين الخادعين فان الحقد والفساد والخدعة والعناد من خطوات الشياطين فلا تتبعوها ان كنتم من المتقين انتهي كلام الشيخ بعد از نقل بيانات جناب شيخ جواب فرموده‌اند كه اول اشتباهي كه جناب شيخ در مطالعه‌ي كتاب ايقان نموده‌اند اين است كه فرق فيمابين جل شبهات ادله و ادله‌ي اثبات را نفهميده‌اند و با وجود صراحت و وضوح اين دو مسئاله در آن كتاب مستطاب ايشان از جواب اعظم ادله ساكت و رفع شبهات ساير ملل مطرح مباحثه نموده آن را دليل حقيت ظهور انگاشته‌اند و براي ايضاح اين مطلب خدمت اولي الالباب معروض مي دارم كه شك نيست كه هر امتي كه ظهور نبي بعد را منكر شدند والعياذ بالله او را كاذب و مفتري دانستند اين انكار و تكذيب غالبا از شبهاتي است كه مانع از معرفت ايشان شده و تمسك به آن شبهات سد سديد فيمابين آن قوم و ايمان و اذعان ايشان گشته و چون شخص بصير در سبب اعراض ملل به دقت تفحص كند شبهات اين منكرين و مكذبين را در سه شبهه محصور يابد شبهه‌ي اولي كه اعظم شبهات است اين است كه اين ملل و اديان موجود اعم از بوديه و هنود و زردشتيه و نصاري و يهود شارع دين خود را آخر شارع اديان الهيه مي دانند تا آنجا كه مي فرمايد شبهه ثانيه علامات و اماراتي است كه در كيفيت ظهور بعد در كتاب قبل وارد شده و تمسك به ظواهر غير معقوله آن همواره سد طريق ايمان ارباب وهم و گمان گشته و باز تكرار مي فرمايد تا آنجا كه مي فرمايد و شبهه ثالثه اخبار رجعت بعض از سابقين است كه آن نيز در جميع اديان موجوده‌ي ماثوره است بعد از اين هم سه چهار جزو از كتاب را به تكرارات مشحون فرموده‌اند

جواب

عرض مي‌نمايد آنچه را جناب ميرزا ابوالفضل بهائي از آيات و اخبار و مستحسنات دليل بر ظهور نقطه اولي و ثاني فرمودند با آن همه لطف در بيان و بلاغت و فصاحت فوق البيان مدلل و مبرهن گرديد كه بر مقصود ايشان مدلل و برهاني وافي و مكمل نيست بلكه مطابق عقايد حقه‌ي اسلاميان است و به محض اينكه جناب مستدل در آغاز هر استدلال و سخن مرقوم دارند كه چون ثابت و محقق و معلوم و مفهوم گرديد كه ظهوري بعد از ظهور حضرت خاتم الانبيا كه صاحب شرع جديد غير از آئين محمدي باشد خواهد آمد مطلبي ثابت نمي‌شود و جواب عرض مي‌نمايد هيچ نزد ما ثابت و معلوم نگرديد بلكه خلاف آن مدلل گرديد تنها به محاكمه‌ي قضاوت رفتن مثمر ثمري نيست نه آيات فرقانيه بر مقصد بهائيان دلالت نمود نه اخبار وارده‌ي از اولياء الله عليهم‌السلام و بحمدالله تعالي از يمن توجهات حضرت بقية الله ارواحنا فداه جميع آنها را به طوري كه نه با ظاهر الفاظ منافاتي داشت نه با عقائد حقه‌ي اسلاميه بلكه با اخبار ديگر كه در حق حضرت بقية الله م ح م د بن الحسن العسكري شرف صدور يافته بود مطابقت و كاملا موافقت داشت و ظهر الحق و بهت الذي كفر باز هم عرض مي‌نمايد غوايت و ضلالت يهود و نصاري و زردشتيه و غيرها موجب گمراهي و غوايت [ صفحه 99] اهل اسلام نيست اگر فردا ديگري هم به كذب و بهتان ظهور نمايد و بهائيان همين انكار درباره‌ي او نمايند به همين شيوه و وتيره با تبعه‌ي ملت جديد مباحثه و مجادله خواهد نمود كه بهائيان با ما كردند و هر ظهور بعدي با انكار امت موجوده دليل بر حقيت آن نمي توان انگاشت و بحمد الله به آيات تورية مدلل گرديد كه مژده‌ي ظهور ختمي ماب در كتب سماويه رسيده و مطابق آمد با اوصاف آن جناب به طوري كه يعرفونه كما يعرفون ابناءهم و آيات و معجزات هم همراه آن حضرت بود مع هذا ايمان نياوردند چه نقصي در پيغمبري آن بزرگوار پديد مي‌آيد هر كه خواهد گو بيا و هر كه خواهد گو برو خلاصه موافق عقائد حقه اسلاميه اخبار و آثار كه در كتب غيبت ضبط شده هيچ يك را نبايد تاويل و به امام و نبي تاويلي قائل شويم بالجملة حالا بيائيم بر سر عبارت جناب شيخ كه جناب مستدل از ايشان نقل فرموده‌اند كه تكليف ما لا يطاق است كه عقب هر مدعي كه ادعا نبوت نمايد بايد بدويم هر گاه اين عبارت عين فرمايش جناب شيخ است چندان متين نيست البته بر عباد لازم است تحصيل علم و يقين در اصول عقائد خود بنمايند و به تقليد اباء و اجداد قناعت نفرمايند اگر چه به مسافرت به سوي هند و چين بلكه سير در زير زمين باشد با قدرت و امكان و عدم علم به كذب و بطلان آن و اگر براي بعضي ممكن نيست بر قادرين تحصيل لازم است بروند و بفهمند و لينذر و اقومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون شايد مقصود جناب شيخ اين بوده است كه چون بطلان دعوي مدعي نبوت در آخر الزمان بعد از حضرت ختمي نشان بر اهالي اسلام كالشمس في رابعة النهار آشكار است لازم نيست در مقام تفحص باشند زيرا كه نتيجه‌ي تفحص و تجسس تحصيل علم است والحاصل لا يحصل و شايد مراد جناب شيخ از اين عبارت در مقام مناظره و محاجه با مناظر بهائي خودشان اين بوده كه چون بهائيان ميزاني براي شناختن مظاهر امر الله معين نفرموده و به وصف امتيازي قائل نيستند نه معجزه لازم است نه خرق عادت نه علم نه معرفت پس چگونه تحصيل علم توانيم بنمائيم بر فرض مسافرت به سمت هند و چين نموديم و شخصي را ديديم كه مدعي اين امر خطير است از او سؤال كرديم چه دليل بر حقانيت خود داريد به زبان چيني و هندي رطب و يابسي به هم بافت كه اولا نفهميديم چه لغت است ثانيا بر معني آن آگاه نشديم ثالثا از اهالي آن مملكت پرسيديم در لسان شماها اين گونه كلمات را امتيازي هست كه قائل آن به وصفي ممتاز باشد مي‌گويند تمام ماها از اين عبارت بهتر و از اين كلمات برتر مي‌توانيم بگوئيم و بر نگاريم پس مجدد سؤال كنيم غير از اين كلمات هنري دارند بگويد اين است و بس از آنجا قطع علاقه نموده به عكه هم رفتيم همين مذاكرات كرديم و همين جوابها شنيديم در اين صورت بر آن مسافرت و مهاجرت چه نتيجه خواهيم ديد خاصه اينكه حق مطالبه‌ي معجزه هم كه بر صدق مدعي دليل است نداريم و بنابر تقرير جناب مستدل گستاخي و جسارت است كه از مدعي اين امر خطير مطالبه‌ي دليل و برهان كنيم دليله ادعاؤه و برهانه كلماته اگرچه از كلام ادني طلبه پست‌تر باشد پس بايد ميزان و معياري براي شناخت مظاهر امر الله از نبي و وصي مقرر داشت كه بعد از مسافرت هند و سند باز سرگردان نمانيم و الا اين مسافرت و مهاجرت بي‌ثمر خواهد بود زيرا كه مدعيها خواهند گفت بايد كلام مخلوق را مطابق و موازن كلام خالق نمود نه كلام خالق را تابع كلام مخلوق و فرض اين است كه ميزاني براي كلمات الهيه هم در دست نيست پس ما بيچارگان چگونه بفهميم آن هندي بر حق است يا آن سندي يا هر دو باز فرض مي‌نمائيم كه هر دو گفتند ماها در حكم يك روح و يك جسد و يك ذات و مصداق خاتميت و اوليت و آخريت هستيم و هيچ دليلي هم بر صدق و ادعا نداريم سواي نفوذ و رسوخ در قلوب معدودي از مجهول الحال و خداوندان را باقي گذاشته و ملاحظه مي‌نمائيم هر دو تبعه هم و مريدي دارند پس به كدام مؤمن و به كه موقن بشويم [ صفحه 100] و حال اينكه اگر نفوذ و رسوخ فقط دليل باشد در كلمات مدعيهاي كاذبه هم اقوي و اسد از آن مشاهده مي‌نمائيم شيطان فوق آن را داراء و يهود و نصاري و زردشتيه و غيرهم بالاتر از آن را دارند بت پرستان و كيسانيه و زيديه و اسمعيليه اقطار عالم را پر كرده‌اند پس همه بر حق و از جانب خدا مامور باقامه‌ي آن دين و آئينند و اينكه جناب مستدل يفرق فيما بين صاحب تشريع و فرق شيعه و بت پرست قائل شده‌اند مأخذ آن را بيان فرمايند كه متاصل به چه اصل و مبتني به كدام فرع است اين فرق را از كتب آسماني استنباط يا در كلام معصوم برخورده‌اند كه ما آن را نديده‌ايم اگر بفرمايند بر خداوند لازم است نگذارد آئين باطل رواج گيرد و خلايق در ضلالت و غوايت افتند عرض مي‌كنم آيا فرق شيعه از اسماعيليه و غيرهم و بت پرستان بر طريق هدايت سير و سلوك دارند يا بر باطل عمري مي‌گذرانند از اهل نارند يا مرضي درگاه منتقم قهار اگر لطف خداوندي مقتضي است كه عباد را در ضلالت نگذارد العياذ بالله چرا در آن مواقع به عقيده‌ي بهائيان مداهنه و سستي فرمود و هر گاه به غير دليل لطف متمسك و متوسلند بيان فرمايند كه فرق ميان اين دو گروه چيست تقرير و تنفيذ عقيده بت پرستان كه مستلزم دخول نار و موجب غضب قادر قهار است با ابقاء صاحب تشريع باطل چه تفاوت دارد انفاذ آن اسباب اضلال است و ابقاء اين موجب نكال و وبال ولي ما اسلاميان معتقديم كه خداوند رؤف عطوف مهربان ذره‌ي از حال عباد غفلت و آني آنها را در جهالت نمي گذارد آراء طريق حق و باطل به دليل عقل و نقل فرموده حق از باطل ممتاز و ابواب هدايت به وجود مظاهر امر الله بازفرموده و بر زبان پيغمبر ثابت النبوة و اوصياء مرضيين بطلان طريقه وثنيه و خذلان تبعه‌ي مدعي تشريع بعد از وجود مبارك حضرت نبويه در نهايت سداد جاري فرموده بعد از آن اگر عالم عالم طريق طغيان پويند و چشم از آئين حق پوشند بر دامن كبرياش ننشيند گرد نه از متابعت آنها فائده مي‌برد نه از مخالفت نقصي در خدائيش پديد مي‌آيد من ابصر فلنفسه و من عمي فعليها ديگر بر خداوند ابدا لازم نيست كه به هر فردي از افراد ملكي موكل فرمايد ولََلَه بر آنها گمارد بر او است اقامه‌ي دليل و بر عباد است سير و سلوك در آن سبيل و چنانچه مكرر عرض شده بطلان مدعي نبوت بعد از حضرت ختمي مرتبت به نص كتاب و تصريحات اولياء فيض جناب ظاهر و باهر فرمود و تكليف عباد را به حكم حلال محمد حلال الي يوم القيمة و حرامه حرام الي يوم القيمة معين فرمود حتي اينكه از مظاهر امر الله به نصوص كثيره ظهور حضرت بقية الله را منوط به ادعاء شصت نفر كاذب كه تمام آنها خلق را به سوي خود دعوت نمايند و همه بر باطل باشند و دوازده نفر از بني هاشم دعوي نبوت كنند فرمود كه در اين ظهورات خلق آخر الزمان حيران و سرگردان نمانند و تكليف خود را بدانند و منتظر ظهور حضرت حجة الله عليه‌السلام با آن علامات و آيات معهوده باشند ديگر هيچ معطلي و تشكيكي ندارند كه بايد به هند و چين و سند و ماچين بروند و زحمت مسافرت و مهاجرت بر خود نهند و اينكه جناب مستدل سبب عدم معرف عباد را در عدم اطاعت مظاهر امر الله به سه شبهه محصور و مقصور فرموده‌اند كه اول آن اين است كه جميع ملل دين خود را آخر شرايع الهيه مي‌دانند و دويم علامات و امارات كيفيت ظهور بعد و ثالث اخبار از رجعت بعض از سابقين جاني است متين و تبياني وزين ولي اسلاميان بر عقائد خود از ابدي بودن شرع محمدي و عدم حصول امارات ظهور حضرت حجة الله عليه‌السلام و رجعت سابقين ادله محكمه و براهين متقنه دارند و قياس حال آنها به احوال امم ماضيه نمي‌توان نمود حال يهود عنود در دعوي تابيد به آيات تورية معين گرديد نصاري كه چنين ادعائي ندارند و شريعت خود را ابدي نمي شمارند نهايت اينكه انتظار ظهوري دارند [ صفحه 101] كه آن هم حضرت خاتم الانبياء به آيات بينات و معجزات باهرات مدلل فرمودند كه پيغمبر منتظر غير از آن وجود مقام ديگري نيست خلاصه اينكه نبوت حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله به درجه‌ي ظاهر و به مرتبه‌ي آشكار و باهر گرديد كه مجال تشكيك براي احدي باقي نماند مگر از كفره‌ي متعند و فسقه‌ي متكبر معاند زماني كه نور جمال سيد رسل و هادي سبل از شرق بطحا درخشيد معجزات باهرات همراه داشت بلكه قبل از تولد آن حضرت به طاق كسري آن رسيد كه رسيد و در بتكده‌ها شكستها پديد گرديد كهنه و اخبار انتظار سال و روز ظهور بروز آن طلعت مبارك داشتند و طائفه اوس و خزرج قبل از بعثت براي ادراك حضور موفور السرور و در مدينه‌ي منوره ماوي و مأمن گرفتند تا آن وجود مقدس و ذات اقدس امر خود را اظهار و بدلائل قاطعه و براهين ساطعه حقيت خود را آشكار فرمود و به حكم و ما ينطق عن الهوي شريعت خود را در كمال اتقان بين امت گذاشت آنچه فرمود به ظهور پيوست و در جميع موارد نيز دعاء آن جناب به هدف اجابت نشست به غلبه روم به حكم الم غلبت الروم في ادني الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون اخبار و مطابق خبر آن حضرت في بضع سنين آشكار گرديد براي ظهور كذب بوجهل مرغ بريان را ناطق و اسباب افتضاح آن فاجر فاسق گرديد و پس از ظهور و بروز حقانيت به خاتميت خويش اعلام فرموده قرآن را معجزه باقيه برقرار و به حكم اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض بقاء و دوام اين دين مبين و احكام اين آئين را تا قيامت محكم و استوار فرمود با اين تفصيلات جناب مستدل مي‌فرمايند اسلاميان به اوهمام باطله و ظنون عاطله بر عقيده‌ي راسخه برقرارند و از پيروي طريق حق بر كنار توضيحا للمطلب عرضه مي دارم گويا جناب ابوالفضائل از احوال و وقايع مدعيهاي كاذب بي‌اطلاع و يا اهالي اسلام را به اين درجه جاهل و نادان مي‌دانند مگر سجاح دختر حارث بن سويداي موصلي ادعاي نزول وحي و نبوت ننمود و آيات و كلمات خود را كه هزار درجه از بيان و ايقان افضح و بلغ بود به خداوند متعال منسوب نفرمود و جماعت كثيره در راه او بذل جان و مال ننمودند خلاصه اگر جناب مستدل بفرمايند چنانچه مكرر فرموده‌اند كه مسيلمه و سجاح و غيرهما زود مضمحل و به اندك زماني در معرض زوال افتادند عرض مي‌كنم كه بفرمايند در اين مدت يك سال يا دو سال يا بيشتر كه مدعيهاي نبوت لواي رياست افراشته و بيست سي هزار نفر مخلوق را گمراه و به تبعيت شيطان وا داشته معامله خداوند با آن گروه چه خواهد بود چون زمان بقاء آنها كم بوده معذورند و در درگاه الهي معاقب نخواهند بود يا به واسطه‌ي همين متابعت داخل در حزب شيطان و مغضوب پيشگاه حضرت سبحان اول به حكم عقل و نقل باطل پس مسلما از اهل نار و مقيم دارالبوار خواهند بود در اين صورت اگر به درگاه حضرت لا يزالي عرضه دارند كه چرا يك آن آنها را مهلت و به چه عنوان مدعيها را به اين جسارت قدرت دادي بنابر زعم مستدل بر خداوند رؤف عادل ايرادي وارد دارند زيرا كه مدعي تشريع را نبايد مهلت داد و بين زمان طويل و قصير فرقي نبايد نهاد نهايت اينكه به تبعيت مسلمه و سجاح و امثالهما در مدت چهار پنج سال در ضلالت بودند و در متابعت نقطه‌ي اولي پنجاه سال يا شصت سال يا هزار سال هر چه براي خداوند در اين مقام قائلند درباره‌ي بقاء و دوام مدعيهاي حاليه هم قائل نباشند پس حق اين است كه از جانب خداوند نه در ابقاء در زمان قليل اهمال لطف و هدايت شده نه در دوام در اوان طويل در هر دو مقام ارائه طريق حق فرموده و در هر دو موضع بذل لطف نموده نهايت اينكه آن طائفه به سوء تدبير و اعمال تقصير در زماني قليل نافرماني كردند و اين سلسله در زماني طويل بدون دليل و هيچ يك در درگاه خداوندي عذري موجه و دليلي منقح ندارند هر دو از اهل جحيم و محروم از نيل سعادت و نعيمند علاوه نمي دانم ادعاء تشريع شريعت اسوء و اقبح است يا دعوي الوهيت امهال فرعون در مدت چهارصد سال [ صفحه 102] چه دليل داشت هر چه در آن مقام مي‌گويند در اين وقعه هم بفرمايند خلاصة القول اينكه ابقاء شريعت بابيه و بهائيه را دليل بر حقانيت نمي‌توان گرفت زيرا كه خداوند به احسن وجه ابطال باطل فرموده و از افتضاح و رسوائي رؤسا آنها آني غفلت ننموده است اين دار دار افتتان و اختبار و لازال امتحانات خداوندي در اين كره ظاهر و آشكار است تا شقاوت شقي ظاهر و واضح و سعادت سعيد باهر و لائح شود و يميز الله الخبيث من الطيب حال آمديم بر سر وقايع سجاح موصليه و دعوي نبوت او سجاح دختر حارث از مردم موصل و كيش نصاري داشت و سخت فصيحه و شيوا و بليغه و زيبا بود سخنان به سجع گفتي و چنان شيرين و رنگين به هم پيوستي كه مردمان را بشيفتي و سخت بفريفتي چون مناعت محل او در قلوب وقعي داشت سر به پيغمبري برداشت و علم رياست افراشت مردم را به سوي خويش دعوت و جماعتي او را به قبول آن كيش اجابت نمودند و نخستين جماعت بني ثعلب او را اجابت نمودند چه نژاد او از بني ثعلب بود پس شريعت و ديني پديد آورد نيمي از ترسائي و نيمي از مسلماني گفت عيسي را فرزند خدا نتوان گفت چه او روح خدا و بنده خدا است و فرمان كرد هر شبانه روزي پنج نماز بگذاريد و مسملانان را نيازاريد از زنا كردن بپرهيزيد و حرام شماريد و از اكل لحم خنزير باك مداريد و حلال دانيد و نام او در موصل و جزيره از حد عراق تا حدود شام بلند گرديد و از آن سوي رسول خداي در زمان خويش براي فراهم كردن زكوة و اخذ صدقات چند تن عامل در اراضي بني تميم نصب داشت يكي مالك بن نويره و ديگر تميم بن نويره و اين هر دو برادر زعيم و سيد بني تميم بودند و همچنين وكيع پسر مالك را بر بني يربوع گماشت و صفوان بن صفوان را بر بعضي از شعب بني تميم بازداشت تا اخذ صدقات كنند و انفاذ درگاه دارند و ايشان از آن پيش كه خالد وليد با طليحه رزم دهد صدقات بني تميم را فراهم كرده به مدينه حمل دادند ابوبكر شاد خاطر شد و ايشان را ديگر باره بر سر كار خويش بازداشت و بازفرستاد جماعتي از قبائل بني تميم خاصه بني ضبه كه زكوة مال فرونگذاشته بودند از ايشان برنجيدند و گفتند شما را كه گفت پيش دستي كنيد و از آن پيش كه عرب حمل زكوة فرونهد شما زكوة خويش به مدينه فرستيد و طريق اين زيان بزرگ را كوفته كنيد و بازوي ابوبكر را بدين آرزو بگشائيد كار از مناظره به مخاطره و از مخاطبت به محاربت افتادند پس تيغ بكشيدند و بسيار كس از يكديگر بكشتند اين نبود تا كار سجاح بالا گرفت و با چهارصد سوار نامدار از زمين جزيره به ديار عرب آمد و لشكر او نيمي از بني ثعلب و گروهي از بني هذيل بود چون اختلاف كلمه‌ي بني تميم و مقاتله ايشان با يكديگر ندانست سخت شاد شد و همي خواست تا بني ضبه را در تحت فرمان خويش بدارد و بامداد ايشان اعداد جنگ ابوبكر كند پس آن جماعت را به كيش خويش دعوت فرمود بني ضبه او را اجابت نكردند از بهر آن كه با بني هذيل كه در زير لواي سجاح بود كينه‌ي ديرينه داشتند و مرافقت و موافقت ايشان را بيرون حزم مي‌پنداشتند چون آرزوي سجاح از بني ضبه قرين انجاح نيفتاد سوي بني يربوع و بني مالك نامه كرد و ايشان را به شريعت خود خواند و گفت نژاد من با بني يربوع منتهي گردد و اگر پادشاهي بر من راست راست بايستد شما را است همانا مالك بن نويره چون رسول خدا صلي الله عليه و آله به جهان ديگر تحويل داد دست از اخذ زكوة بازداشت تا بازداند كه متصدي امر خلافت كيست و حكم چيست بالجملة چون نامه سجاح برسيد مالك بن نويره با پسرش وكيع و تمامت بني مالك و بني يربوع فرمان او بپذيرفتند و به نزد او رفتند و اين از بهر آن كردند كه به پشتواني سجاح بني ضبه رزم دهند و كين ديرين بازجويند چون سجاح ايشان را ديدار كرد شاد شد و گفت اكنون طريقت من گيريد و به شريعت من درآئيد مالك بن نويره گفت روزي چند ما را بگذار سخن از دين مكن الا آن كه با ما پيمان محكم كني و ما در ملازمت تو با اعداء تو حق مبارزت بگذاريم تا گاهي كه سپاه [ صفحه 103] تو فراوان و امت تو بيكران آيد آنگاه متابعت تو گيريم و شريعت تو بپذيريم چنانچه پيغمبر ما محمد (ص)از اين كار بسيار داشت و بسيار وقت يهودان و ترسايان را مهلت گذاشت سجاح گفت نيكو باشد و با اوامر مصالحت و مسالمت محكم فرمود و مردم بني مالك و بني يربوع فراهم شدند و لشكر بزرگ شد آن وقت مالك بن نويره با سجاح گفت ما را دشمنان فراوانند بفرماي تا با كدام قبيله از در مقابله بيرون شويم سجاح گفت عدت و عدت هر قبيله را عرضه داريد و ضعف و قوت هر يك را بازنمائيد مالك قبائل بني تميم را از جماعت ضبه و بني عبدمناف و بني الزباب و ديگر شعب شمردن گرفت و معلوم داشت كه بني الزباب را كثرت و عدتي نيست سجاح در خاطر نهاد كه نخست با بني زباب مصاف دهد تا نصرت تواند جست و اين معني را مخفي داشت و در پاسخ مالك گفت انتظار مي‌برم تا خداي چه فرمايد و بامداد مالك را طلب كرد و گفت دوش خداوند مرا آيتي فرستاد و اين كلمات قراءت كرد اعدوا الركاب و استعدوا للذهاب ثم اغيرو اعلي الزباب فليس دونهم حجاب لاجرم مالك بن نويرة آهنگ جنگ بني زباب فرمود و ايشان را چون نيروي مقاتلت با مالك نبود از بني ضبه و ديگر قبائل مدد خواستند و در برابر سجاح صف راست كردند و حرب پيوستند مالك بن نويرة به اتفاق بني اعمام و سپاه سجاح همدست شد و پاي استوار كرد بسيار كس از بني ضبه و ديگر قبائل را بكشت و بسيار كس اسير گرفت پس اين نصرت بر حشمت سجاح بيفزود و گروهي از نو بدو بگرويدند خلاصه آخرالامر آهنگ يمامه كرد و در خاطر نهاد كه با مسيلمة بن حبيب كه دعوي پيغمبري داشت همداستان و همدست شود كه به اتفاق جهان فروگيرند پس از در مقاتلت برآمده از مردم سجاح فراوان عرضه شمشير گشت و گروهي دستگير آمد لاجرم به مصالحت و مسالمت تن در داد و چون خواست با مسيلمه پيوندد بعضي از وجوه لشكر او و تابعين او گفتند مسيلمة دعوي پيغمبري دارد تو هم پيغمبري هرگز دو پيغمبر در يك مقام جمع نشود و دو شمشير در يك نيام نگنجد سجاح گفت بمانيد تا جبرئيل برسد و حكم خداي برساند روز ديگر ايشان را گفت كه خداوند اين آيت فرستاد عليكم باليمامة و دفوا دفيف الجماعة فانها عزيزة كرامة لا يلحقكم بعدها لامة اين بگفت و آهنگ يمامه كرد چون راه يمامه نزديك كرد مسيلمه نيك بترسيد و سپاه او چه بني خيفه چه ديگران بشكوهيدند پس مسيلمه چهل تن از مردم خويش را كه دانا و دورانديش بودند به نزديك سجاح رسول فرستاد و بدو مكتوب كرد كه پيغمبري اين زمين نيمي مرا بود و نيمي محمد را آنگاه كه محمد صلي الله عليه و آله به جهان ديگر تحويل داد جبرئيل بيامد و پيغمبري اين جهان را به تمامت به كف كفايت من گذاشت و من امروز كه رسيده بيرون حفاوت و انصاف كار نكنم و آن نيم كه قريش را بود با تو گذاشتم اكنون يك نيم زمين مرا و يك نيم تو را است و جز من و تو هيچ كس را نصيبي نباشد چون رسولان مسيلمه به نزد سجاح آمدند آنها را بنواخت و از اين تقسيم شاد خاطر گشت و فرستادگان مسيلمه را گفت مرا نيز آيتي از نزد خدا آمده است خداوند مي‌فرمايد لا يريد النصف الا من تحنف فاحمل النصف الي خيل تراها كالسعف يعني اراده نمي‌كند تنصيف را مگر كسي كه صاحب دين پسنديده باشد پس تفويض كن نصف ديگر را بر لشكري كه به عدد اوراق اشجارند و آن شب رسولان مسيلمه را در لشكرگاه نگاه داشته صبح ايشان را طلب كرد و گفت دوش سوره بر من نازل شده است و اين كلمات را قراءت كرد لو رايت وجوههم حسنت و ابشارهم صفت و اطرافهم طفلت قلت لهم لا النساء تاتون و لا الخمر تشربون ولكنكم معشر ابرار تصومون يوما و تاكلون يوما فسبحان الله اذا جاءت اجالكم كيف تحيون و الي ملك السماء ترقون و لو انها حبة خردل لقام عليها شهيد يعلم ما في الصدور خلاصه رسولان مسيلمه را رخصت داد و فرمود گريزي نيست الا اينكه مرا با مسيلمه ديدار بايد كرد فرستادگان مسيلمه باز شدند و پيام سجاح را به نزد او داشتند و گفتند [ صفحه 104] و مانند تو پيغمبري است از آسمان سويش فرشته آيد و سوره آورد مسيلمه سخت انديشه كرد كه اگر سجاح وارد شود يحتمل مردم به او گروند لا جرم سفيري چرب زبان به سوي او گسيل كرد و گفت اگر خواهي مرا ديدار كني لشكر به جاي بايد گذاشت و سوي من يك تنه ره برداشت و مهتران سپاه سجاح را نيز مكتوب كرد كه خداوند اين سوره به من فرستاده و شما را ستوده اكنون شما در لشكرگاه بباشيد و سجاح را سوي من گسيل بسازيد تا ديدار كنيم و اين كلمات به ديشان فرستاد سمع الله لمن سمع و اطمعه بالخير اذا طبع و لا زال امره في كل ما سر نفسه يجتمع برأكم ربكم فحياكم و من وحشة خلاكم و يوم دينه انجاكم فاحياكم علينا صلوات معشر ابرار لا اشقياء و لا فجار يقومون الليل و يصومون النهار لربكم الكبار رب القيوم و الامطار بالجملة سجاح با ده تن از قربت يافته‌گان درگاه خويش به سوي مسيلمه شد و چون راه نزديك كرد مسيلمه بفرمود تا بر ظاهر حصار خيمه برافراشتند و بساطي گستردند و سجاح را در آن بساط فرود آوردند و خود هم حاضر گرديده پس بنشستند و از هر در حديث كردند چون مسيلمه خود را بذله گوي و خوب روي بود سجاح را دل بشيفت و از در مهر چنانچه خاطر مسيلمه را نيز جنبش دهد پرسش فرمود كه هيچ نفرمائي كه شب دوشين خداوندت در حق من سورتي فرستاد مسيلمه گفت آري اين كلمات رب است كه دوش مرا فرستاد الم تركيف فعل ربك بالحبلي اخرج منها نسمة تسعي من بين صفاق وحشي ان الله خلق النساء افواجا و جعل الرجال لهن ازواجا فيولج فيهن قشعا ايلاجا ثم يخرجها اذا شاء اخراجا فينتجن لها سخالا انتاجا سجاح گفت بر من درست گشت كه تو پيغمبري و اين سخنان را جز خداوند نفرمايد و لا شك كه از آسمان به سوي تو آيد مسيلمه دانست كه او را دل به شيفته است و پيوند او را دل به رضا و تن به قضاء داده است وي نيز آرزوي سجاح را طمع دربست و او را گفت من پيغمبري باشم تو نيز پيغامبري باش سخت نيكو باشد كه ما دو پيغمبر زن و شوي شويم با يك زبان سخن گوئيم و با يك كمان تير افكنيم زود كه چندان به نيرو شويم كه از هول و هرب تمامت عرب ذليل و زبون ما آيند سجاح گفت نيكو سخن كردي ليكن نبايد بود تا از آسمان بر تو و من چه فرود آيد مسيلمه در زمان خويش را گران ساخت كنايت از اين كه بر من وحي نازل مي‌شود پس گفت جبرئيل آمد و اين آيت آورد الا قومي الي النيك فقد هييء لك المضجع فان شئت فاكبت و ان شئت ففي المخدع و ان شئت سلقناك و ان شئت علي اربع و ان شئت فثلثيه و ان شئت به اجمع سحاح گفت به اجمع و به تمامت درسپون كه از براي توالد و تناسل بركت و فوائد بيش دارد كذلك اوحي الي ربي پس برخواستند و به خوابگاه شتافتند و خوش بخفتند و آنچه در دل داشتند بگفتند پس سه شبانه روز آنجا ماند و از كثرت شبق نام مهر و كابين فراموش كرد چون به لشكرگاه آمد سران سپاه گفتند مسيلمه را چگونه يافتي گفت او هم پيغمبر است صواب دانستم زن و شوي شويم عطارد بن حاجب گفت تو را بر چه كابين بست و مهر چه داد گفتند از كابين اسم نبردم و او نيز سخني نفرمود عطارد گفت سخت زشت مي آيد كه مانند تو زني بي‌كابين به شوي رود باز شو و كابين بستان چون آتش خواهش سجاح به زلال وصل مسيلمه اين وقت خمودي يافته بود سخن حاجب در دماغ او اثر كرده عطف عنان كرد و تا در حصار مسيلمه براند مسيلمه از حصار بيرون نيامد از فراز باره سجاح را نداء كرد كه از بهر چه باز شدي گفت قوم من از تو كابين من خواستند مسيلمه گفت چند نماز بر ايشان واجب داشتي گفت بدان سان كه محمد صلي الله عليه و آله فرمود من نيز پنج نماز گذارده‌ام مسيلمه گفت كه دو نماز از گردن ايشان فروگذار يكي نماز بامداد و آن ديگر نماز خفتن و اين تخفيف در ازاء كابين تو باشد پس سجاح مراجعت كرد و قوم را مژده آورد گويند هنوز در بني تميم يافت شود كسي كه نماز بامداد و خفتن نكند مع القصه مسيلمه همين خواست تا سجاح را از در يمامه كوچ دهد چه علوفه و آذوقه [ صفحه 105] لشكر او بر مردم يمامه ثقيل مي‌نمود مسيلمه او را پيام كرد كه من اقامت تو را در اين ديار غنيمت شمارم لكن بيم من از بني تميم است چه ايشان از پيش مسلماني داشتند بعيد نيست كه ديگر باره با مسلمانان همداستان شوند و تو را دست بازدارند اما سجاح سخنان او را وقعي نمي‌گذاشت ركاب گران مي‌كرد و دير برمي‌خواست چندان كه مسيلمه بيچاره ماند و بر ذمت نهاد كه نيم غله يمامه را بدو گذارد و در هر سال و هر جاي يك نيم به سوي او فرستد اين وقت سجاح نيم غله بستد و طريق مراجعت پيش داشت مردم بني تميم نيز با او كوچ داده لكن در خاطر نهادند كه اين سجاح به فلسي نيرزد ما را ملازمت ركاب فرمود و پست و بلند زمين را بشتاب درنوشت اين همه از بهر آن بود كه خود را به مسيلمه رساند و كام براند و اين ننگ هرگز از ما برنخيزد كه زني را ديار به ديار كوچ دهد تا مسيلمه را بر شكم او برنشانيم خلاصه بعد از اين واقعه بعضي لشكر او به واسطه‌ي اين عمل او متفرق گرديدند سجاح ناچار سپاه را برداشته راه موصل و جزيره گرفت و با بني ثعلب و بني هذيل در جزيره جاي داشت گويند در زمان حكومت معويه مسلماني گرفت و مسلمان بمرد يكي ديگر از كساني كه ادعاء پيغمبري كرد و خود را به پيغمبري ستود طلحة بن خويلد بود و از طرف ابوبكر لشكري براي دفع او رفت به سركردگي خالد چون خالد راه را نزديك كرد پس برخي نزد طليحه آمده گفتند صواب آن است كه تني را فرمائي تا از لشكرگاه خالد خبري آورد گفت ان انتم بعثتم فارسين علي فرسين عشنقين العشنق الطويل الذي ليس بمثقل و لا ضخم من قوم عشانقة مجملين ادهمين اعزين من بني نصر بن قعير... اتياكم من القوم بعين يعني اگر شما بيرون فرستيد دو سوار جرار بر دو اسب رهوار از قبيله نصر مي‌آورند ديده‌بان قوم را به سوي شما يك تن از اهل رده چون اين سخن شنيدند برخواستند و گفتند بر نبوت تو شهادت مي‌دهم چه اين كلمات درست سخن پيغمبران است پس بر آن صفت دو سوار فرستادند ايشان برفتند و جاسوس لشكر خالد را بر آن صفت كه گفته بود بگرفتند و خبر خالد باز آوردند و اين سجع مشوم نزد آن قوم جهول مقبول افتاد و عقيدت ايشان در نبوت طليحه زيادت گرفت و طليحه ايشان را دل همي داد و حمل شريعت اندك اندك از ايشان برمي‌داشت تا سهولت امر را در دين او ترغيب گرايند گفت هم اكنون جبرئيل نزد من آمد و گفت خداوند سجده را از بندگان برگرفت خبر مي‌دهد كه خداوند مي‌فرمايد روي به خاك نهادن و عورت را به هوا داشتن روا نباشد مي‌فرمايد از ياد من بيرون مشويد در هيچ گاه خواه نشسته باشيد و خواه بر پاي باشيد و اموال خويش را از دست بازندهيد و بدانسان بداريد كه در جاهليت داشتيد و هم جبرئيل مرا آورده كه عنبسة بن حصين از بيم شمشير خالد پر بيم شده و دلش به دو نيم آمده و اگر بهتر از اين دل بر كارزار نهادي و در دفع استوار ايستادي كار به كام آوردي آن وقت جمعي از اصحاب او برخواستند و گفتند آب در اين لشكرگاه ناياب گشته بيم آن است كه مواشي هلال شود طليحه سجعي بتراشيد و گفت اركبوا اعلالا و اضربوا اميالا تجدوا بلالا ما في سقائقك بلال اي ماء وكل... به الحلق من الماء واللبن فهو... يعني بر اسب خاصه من اعلال برنشينيد و چند ميل قطع كنيد آب بيابيد مردي از قوم او برنشست و لختي بشتافت و آب بيافت پس آب بياشاميد و مشك پر آب كرده باز آمد چون لشكريان اين بديدند يكباره او را به پيغمبري باور داشتند و اين ترهات را معجزه پنداشتند اما از آن سوي خالد دير مي‌آمد و رسولان چرب زبان مي‌فرستاد و طليحه را به پند و نصيحت دلالت مي‌فرمود كه بي‌آويختن و خون ريختن اين كار را فرود آرد ليكن سخنان او در طليحه نگرفت و در برابر لشكر بداشت طليحه جبل طي در قفاي سپاه خالد جنگ او را ناچار گشت و لشكر براند و ميدان كارزار را تنگ بست و طليحه بر سرابي از آبهاي طي كه آن را تراجه گفتند او تراق داشت چون لشكر خالد را نگريست از در تحقير و تشنيع گفتي هذا جيش ابي‌الفضل كنيت خالد ابوالفضل بود مردي از طي حاضر بوده و گفت سوگند با خداي او با تو چندان مصاف دهد كه از در تعظيم ابوالفضلش خواني بالجملة روز ديگر هر دو سپاه از بهر جنگ صفها راست كردند و طليحه كليمي بر سر [ صفحه 106] افكنده و در خيمه خود بنشست آتش حرب زبانه زدن گرفت دليران خروش بانك گير و دار برآوردند لشكر طليحه همي فرياد كردند كه ما خلافت پدر زن پيغمبر صلي الله عليه و آله را گردن نگذاريم و او را همي برشمردند و بد گفتند عدي بن حاتم پاسخ همي داد و گفت ما با زخم تير و تيغ شما را چنان نرم كردن كنيم كه او را فحل مهين نام كنيد خلاصه نائره حرب زبانه زد و از جانبين بسيار كس به خاك افتاد آن وقت عنبسة عطف عنان كرده به نزديك طليحه آمد و گفت جبرئيل بر تو فرود آمده گفت تاكنون نيامده عنبسة گفت جبرئيل را زودتر بخوان از آن پيش كه سپاه ما شكسته شود اين بگفت و اسب برانگيخت و ديگر باره تا نيمروز رزم داد و تمام عرب نگران او بودند تا اگر هزيمت شود هزيمت شوند و او در حرب صبر مي‌كرد كه جبرئيل برسد چون مقاتلت به دراز كشيد باز به نزديك طليحه آمد و او همچنان در زير كليم بود گفت از جبرئيل چه خبر داري گفت هنوز نرسيده من انتظار او را مي‌برم در كرت سيم نيز كري كرد و رزمي صعب افكند و لشكر خالد را هر زمان به نيروتر يافت ديگر باره به نزديك طليحه آمد و گفت يك نيمه سپاه تباه شد جبرئيل كي مي‌رسد طليحه گفت جبرئيل آمد و قال ان لك رجي كرجاه و حديثا لا تنساه خلاصه لشكر طليحه از او كناره گرفتند طليحه بانگ برداشت و گفت پيغمبر خدا را مي‌گذاريد به كجا مي‌رويد گفتند هر چه قوت ما بود بكار برديم اكنون نوبت جبرئيل است او را بفرماي تا از بهر تو رزم دهد تا آخر حكايت خلاصه مقصود از اين همه دراز نفسي اين است كه به محاربه و مقاتله قلعه شيخ طبرسي و زنجان و غيره مغرور نشوند و آن را دليل حقانيت نگيرند مگر مسيلمه‌ي كذاب و سجاح و طليحه و غيرهم دعوي نبوت نكردند و در وقعه‌ي مسيلمه كه از طرف ابوبكر لشكري نامزد دفع او گرديد تقريبا بيست هزار نفر در راه او جان بدادند و جماعتي از اهل اسلام را نكشتند و در معارك لا ينقطع نمي‌گفت حالا جبرئيل نازل و مژده آورد و به طرز قرآن آيات بر زبان جاري مي‌فرمود خودش در معركه جدال خود بر سر مي‌گذاشت و با سر برهنه جنگ مي‌كرد و تنالد را مخاطب ساخته مي‌گفت انا رسول ارتضاني الخالق يا ابن الوليد انت عندي فاسق القابض الباسط ذاك الزارق و كافر مرتدد و منافق و در زمان رسول خدا كه نهار الرجال از طرف قرين الشرف حضرت ختمي مرتبت به يمامه آمد مسيلمه او را بفريفت و پيغمبري او اقرار كرده مؤذن در منارها اشهد ان مسيلمة رسول رحمن اليمامة مي‌گفتند خلاصه بعد از كشته شدن مسيلمه در معركه قتال به دست وحشي در زمان ابوبكر رؤسا عسكر او را نزد ابوبكر حاضر ساختند گفت چه چيز شما را مغرور ساخت كه مسيلمه را به پيغمبري برگزيديد گفت كلمات دل فريب ابوبكر گفت هيچ در نظر داريد مجاعه گفت بلي و اين كلمات را بر ابوبكر خواندن گرفت يا ضفدع بنت ضفدعين تقي تقي كم تنفين لا الشارب تمنعين و لا الماء تكدرين اعلاك في الماء و اسفلك في الطين ديگر گفت و الذئب الاطخم و الليل الاظلم و الجذع الازلم ما هتكت اسد من محرم و در حق بني اسد آورده است و الليل الدامس و الذئب الغامس ما قطعت اسد من ناصرة ابوبكر گفت هذا كلام لم يخرج من اد ابوقبيله فاين ذهب بكم واي بر شما اين سخن را مردم اد نگويند تا به خدا چه رسد چگونه شما را از جاي در برد و در قبال و الذاريات اين كلمات را بياورد و المبذرات زوعا و الحاصدات حصدا و الذاريات قمحا و الطاحنات طحنا و الخابزات خبزا و الثاردات ثردا اهالة و دسما و در قبال و السماء ذات البروج گفت و الارض ذات المروج و الجبال ذات الثلوج و الخيل ذات السروج و النساء ذات الفروج نحن عليها نموج بين النوي و الفلوج و هكذا بالجملة از مطلب خارج شديم جناب مستدل مي‌فرمايند اين وجود اقدس ابهي و ظهور الطف اعلي چنانكه در مقاله اولي عرض شد با رايت وحي آسماني ظاهر و با اعظم آيات الهيه كه هر ديني بدان قائم است قيام فرموده تا آخر مكررات كه جزوي از كتاب را بدان مشحون فرموده‌اند و اين بنده [ صفحه 107] ذليل جواب عرض مي‌نمايد كه هرگاه همان ادعاء كافي است كه مسيلمه و سجاح و غيرهما كلمات خود را به خدا منسوب و مدعي وحي و نزول جبرئيل بودند و بر عالم به لغات عرب و اصطلاح معين و مبرهن است كه كلمات آنها از عبارات نقطه‌ي اولي و جمال ابهي به هزار درجه افصح و ابلغ و شيوا و زيباتر بود چنانچه برخي از عبارات سجاح را ملاحظه فرمودند كه تا چه اندازه شيرين و نمكين است و هر گاه اعجازي در كلمات اين دو ظهور است كه ما بدان برنخورده‌ايم بفرمايند از چه راه است هر گاه از جهت فصاحت و بلاغت است به همان ميزان كه در كتب معاني بيان مبرهن و در دست اهالي اين زمان است بر ما و جناب مستدل واضح است كه خارج از ميزان و معيار مقرر است و اگر به فصاحت و بلاغتي غير از آنچه بين فصحا و بلغاء معهود است قائلند و تازه ابداع شده است يك قاعده محكمه و طريق متقنه مضبوطا بدست دهند كه اهالي زمان و اهل لسان را بدان امتحان كنيم كه از اتيان به مثل عاجزند يا بهتر و برتر را توانا و قادر و هرگاه مراد رسوخ و نفوذ در قلوب چهار نفر از هنگامه طلب روزگار است كه منتقض است به همان نفوذ و رسوخ در اذهان تبعه‌ي مسيلمه و سجاح و غيرهما حتي اينكه در منارها به آواز بلند اشهد ان مسيلمة رسول رحمن اليمامة مي‌گفتند و با قرب ظهور اسلام بيم و خوفي از اين حركات نداشتند و هر گاه بقاء و دوام در مدت پنجاه شصت سال يا بيشتر است كه زيديه و اسمعيليه و كيسانيه هزار سال است در اقطار بلاد موجودند و بيان كرديم كه فرقي بين شيع مختلفه و متشتته و غيرهم تصور نمي شود و هرگاه به فرق قائل مي‌شوند درباره تبعه‌ي سجاح و مسيلمه و امت باب و بهاء نمي‌توانند فرقي گذارند و طول زمان و كمي اوان هم دليل بر حقيت آن و بطلان آن نمي‌شود زيرا كه خداوند متعال و قادر ذوالجلال طرفة عين بندگان را در ضلالت نمي‌گذارد مگر به سوء اختيار خودشان بالجملة هرگاه بفرمايند اگر دين نقطه‌ي اولي و شريعت بهاء بر باطل بود در اين مدت طويله چرا خدا آنها را باقي گذاشت و بر خداوند ايراد وارد است عرض مي‌كنم به آنچه در بقاء تابعين مسيلمه و سجاح و غيرهما تمسك مي‌جوئيد در اين مقام هم معتقد باشيد براي اهالي زمان آن مدعيهاي كاذبه چه گناه بود كه خداوند راضي شد در ضلالت بميرند و كشته شوند مگر مخلوق خدا نبودند و بنابر عقيده‌ي بهائيان اگر در عرصه‌ي قيامت به پاداش آن كفر و جنايت مامور به دخول نار شوند حق دارند كه در پيشگاه كبريائي عرضه دارند چرا مدعيها را مهلت دادي كه ما را اضلال نمايند با آن همه قدرت و سلطنت كه داشتي ولي ما اسلاميان مي‌گوئيم كه خداوند در مقام ظهور نقطه‌ي اولي و ثاني و در زمان مسيلمه و سجاح و غيرهما تسامح و تهاون در هدايت نفرمود راه حق را نمود و حجت خود را بر بندگان تمام فرمود محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله را بر كافه‌ي انام مبعوث و با معجزات باهرات فرستاد و نبوت او را آشكار و هويدا ساخت و آن بزرگوار به صريح آيه‌ي كريمه ولكن رسول الله و خاتم النبيين علم خاتميت افراشت و دين و آئين خود را در نهايت احكام و اتقان برپا داشت و بقاء آن را تا قيامت كبري مقرر و امت مرحومه را به عدم نسخ اين دين قويم مباهي و مفتخر نمود اما درباره‌ي اين دو ظهور هم از خداوند تعلل و تكاهل در ابطال نگرديد چه ابطال از اين بهتر كه بعد از اينكه نقطه اولي به كلمات و آيات تحدي فرمود آن جناب را به مباحثه‌ي علميه با علماء اطياب مبتلا فرمود كه عدم فصاحت و بلاغت آن را مدلل و غلطات آن را مسجل داشتند و در جواب مسائل علميه حيران و سرگردان گرديده در مجلس عمومي تبريز كار به رسوائي و فضيحت كشيد و حاصل جواب به نطق مو ببالي رسيد اما چه فائده هر كه را روي به بهبود نبود ديدن روي نبي سود نبود باز هم بدو گرويدند خوب بود نقطه‌ي اولي بدوا نبوت خود را به اظهار معجزات و خوارق عادات ثابت و مدلل فرموده بعد از آن بفرمايند من كه حجت خدا و يومنا هذا دليل [ صفحه 108] و راهنما هستم و به اطاعت من ملزم هستيد مي‌فرمايم معني خاتم النبيين اين و مفهوم از لا نبي بعدي چنان و چنين است نه اين كه ابتداء به محض ادعاء آيه و حديث را بر معني مستنبط و خلاف ظاهر حمل فرموده همان را براي اثبات امر خود دليل گيرند و بفرمايند كه كلام متين اين است كه من آورده‌ام و هر كه بر خلاف آن گويد باطل و از قانون فصاحت و بلاغت خارج و بيرون است بلكه بدون تاسيس قانون كلي كه توان آن را مضبوط داشت چگونه توان ميزاني بدست آورد و چسان بفهميم كه كلام حق كدام و باطل كدام است مگر اينكه بفرمايند آنچه ما گفتيم حق است و هر چه بر خلاف آن است باطل و ناحق چه قدر شباهت دارد به فرمايش يكي از اعاظم اين شهر و بلد كه در نگارش و حسن خط ثاني ابن مقلة و تالي شفيعا و درويش بود روزي در نهايت دقت از روي خط يكي از رؤسا خودشان مشق مي‌نمود و حال اين كه آن رئيس بر حسب قواعد و قوانين متداوله بسيار بسيار مي‌نوشت يكي از اشراف كه سمت رياست و بزرگتري بر وي داشت از روي تعرض گفت آقاي من خط شما اسباب حسد و رشك خوش نويسان عصر است با اين خط شيوا و هنر زيبا چرا قدر نمي دانيد و در نگارش خط به رئيس مذهبي خويش اقتداء مي‌فرمائيد و حال اين كه شخص رئيس دعوي خوش خطي ندارد در كمال ادب جواب داد از كجا خط خوب و تحرير مرغوب اين است كه شفيغا و درويش بدست داده‌اند هر چه از رئيس ما صادر شده و مي‌شود ميزان نيكي و امتياز است هر قسم آقا و مقتداي ما نوشته‌اند مطلوب و مرغوب و زيبا و محبوب است اين است عقيده اعاظم و اشراف و اعالي تا چه رسد به اداني و اقاصي اين است آنچه در اين مقام عرض آن لازم افتاد

استدلال بهائي - در مدت هزار سال هيچ كس از يهود و مجوس مسلمان نشدند و در مورد باب و بهاء مطلب برعكس است

اشاره

فاضل بهائي نوشته‌اند در مدت يك هزار سال اسلاميان نتوانستند يك نفر از يهود و مجوس را داخل دين اسلام نمايند و حالا جماعت كثيره از اين دو ملت به دين باب و بهاء آمده‌اند

جواب

عرض مي شود از اين تقرير جناب مستدل مستفاد مي شود كه ابدا اين دين اسلام بر حق نبوده زيرا كه معيار و ميزان حقيت را دخول اين دو طائفه دانسته و مي فرمايند هزار سال است احدي متدين به اين دين و آئين نشده پس بر حق نبوده‌اند لذا عرض مي شود از جناب مستدل متوقع نبود كه براي قائم آل محمد صلي الله عليه و آله اين قدر انتظار ظهور ببرند و از اخبار ائمه عليهم‌السلام به ظهورش استدلال جويند آن وقت اصل مأخذ و مبني را فاسد و باطل دانند نسبت قصور در بيان هم كه خارج از قانون ادب است به جناب مستدل دهيم پس مقصود از اين استدلال را به بيانات كافيه و تحريرات وافيه خودشان محول داريم و در نهايت احترام عرض مي نمائيم زدني بيانا و بعد اللتيا و التي گستاخي مي ورزيم كه اولا پر واضح است در اين مدت جماعتي از يهود و مجوس به اختيار و مباهات بسيار در اين دين داخل شده‌اند بعد از اين كه عالم عامل متقي ملا اسمعيل قزويني الاصل يزدي المسكن كه از اعاظم علماء يهود و در فن خويش يگانه و از عناد و لجاج بيگانه بود به شرح و بيان مرقوم داخل در اين حوزه گرديد بهتر از هزار نفس ناقابل است چه يك مرد جنگي چه يك دشت مرد ثانيا نكته آن را عرضه مي‌دارد بهائيان بنا بر مداهنه در امر دين با عموم طوائف و ملل صلح كل و سائر يك طرق و سبلند يهود و مجوس را پاك و طاهر و در مجالس و محافل در كمال توقير و تجليل دوستي و وداد نسبت به آنها ظاهر مي‌نمايند در اكل و شرب شريك و حريف نه از مشروبات منهيه اجتناب و هراسناك نه از ارتكاب منهيات بيم و باك بلكه فعلا آنها را ناجي دانسته در عداد مرجون لامر الله مي‌شمارند اين است كه آنها به ملاقات اينان ارغب و مجالست و معاشرت با مسلمين را تعب مي‌دانند نه اين كه در واقع به آن دين متدين و حقانيت آنها را واضح و متيقن دانند چنان چه خود اين بنده ذليل از يكي از رؤسا مجوس كه مجمل اتهامي به پيروي اين دين داشت محرمانه سؤال نمود و همين جواب و پاسخ شنود و مؤيد [ صفحه 109] اين مطلب آن است كه با اين كه طائفه‌ي يهود و مجوس در اين ولايات ذليل ملت اسلام و در مجالست و مؤانست با اسلاميان از باب نجاست و عدم طهارت بر مرام نيستند چه مانع است كه بعد از دخول در آئين باب و بهاء لباس خود را تغيير و به اسم اين كه در زمره اثني عشري مندرج و منسلك گرديده كسب احترام و شرافت و جلب عنوان طهارت نموده عزيز و محترم و در انظار عظيم و مفخم باشند نهايت اين كه مثل ساير بهائيان امر خود را از علما اسلام مستور و در نفس الامر به همان آئين خوشنود و مسرور باشند يا در امر نكاح و مواريث تاسي و اقتداء به اين سلسله بهائيه نمايند و حال اين كه مسلما به طرز و روش كيش خويش عمل مي‌نمايند خلاصه چون معامله بهائيان با فرقه‌ي يهود و مجوس اين است كه عرض شد البته آنها را محبوب‌تر و طريقه‌ي آنها را از قوانين ما اسلاميان مرغوب‌تر مي‌شمارند زيرا كه اهالي اسلام اهل ذمه را ذليل و براي آنها در جلوس در منزل اكابر و اشراف طريق و سبيلي نيست نه مس با رطوبت با آنها مي‌نمايند نه معاشرت و مخالطت به او داد و عطوفت پس البته به طريقه‌ي بهائيان ارغب و اميلند اين است نكته كه به نظر اين عبد فاني مي‌رسد

استدلال به روايتي از امام صادق در باب مظاهر امر الله

اشاره

قال المستدل البهائي و اينكه قائم موعود در زمان ظهور ادعاء خواهد فرمود كه وجود مباركش حقيقت جميع مظاهر امر الله و انبياء و مرسلين و اولياء و مقربين است كه از قبل ظهور فرموده‌اند در احاديث اهل بيت طهارت مصرح و منصوص و در كتب معتبره مندرج و ماثور است نظر فرما در حديث مشهور مفضل بن عمر كه مجلسي عليه الرحمة در مجلد غيبت بحار و حضرت شيخ اكبر طيب الله تربته در شرح الزيارة روايت فرموده‌اند كه حضرت صادق سلام الله عليه فرمود و يظهر سيدنا القائم مسندا ظهره الي الكعبة و يقول يا معشر الخلائق الا و من اراد ان ينظر الي آدم و شيث فها انا آدم و شيث الا و من اراد ان ينظر الي نوح و ولده صام فها انا ذا نوح رسام الا و من اراد ان ينظر الي ابرهيم و اسمعيل فها انا ذا ابرهيم و اسمعيل الا و من اراد ان ينظر الي موسي و يوشع فها انا ذا موسي و يوشع الا و من اراد ان ينظر الي عيسي و شمعون فها انا ذا عيسي و شمعون الا و من اراد ان ينظر الي محمد صلي الله عليه و آله و الا فها انا ذا محمد و علي الا و من اراد ان ينظر الي الحسن و الحسين فها انا ذا الحسن و الحسين الا و من اراد ان ينظر الي الائمة من ولد الحسين عليهم‌السلام فها انا ذا الائمة من ولد الحسين الي اخر الحديث اكنون اي ناظر در اين صفحه و صحيفه قدري در اين حديث شريف تامل فرما و ببين كه آنچه در كتاب مستطاب ايقان نازل شده كه مظاهر امر الله كل حقيقت واحده‌اند و كل حكم يك ذات و يك روح و يك جسد دارند مطابق است با بشارات ائمه هدي عليهم‌السلام و يا مخالف انتهي

جواب

عرض مي نمايد شكي نيست كه عترت طاهره مظهر امر و مهبط وحي و معدن علم و منبع فضل و مظهر كرامات و معجزات و داراي آيات بينات و خوارق عادات مي‌باشند امر آنها امر خدا و نهي آنها نهي خدا است و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي و مخصوصا حضرت بقية الله ارواحنا فداه قابل جميع علوم انبياء و اولياء و داراي تمام معجزات به هر چه اراده فرمايد قادر و مقتدر و زمين و آسمان و افلاك و املاك در تحت تصرف آن بزرگوارند و اين كه مي‌فرمايد منم آدم و منم نوح الخ مراد اين است كه هر كه معجزه پيغمبران و پيشوايان دين را مشاهده ننموده و طالب رؤيت است بيايد تا بنمايم به تمام آن توانا و جميع كمالات انبيا را دارا هستم حالا در اصل حديث و وجه استدلال جناب مستدل و دلالت و مطابقه آن با ظهور نقطه اولي گفتگو مي‌نمائيم نقطه‌ي اولي كه پشت به خانه كعبه داد و در بين حطيم و زمزم بيعت از مخلوق گرفت آيا هيچ كسي نديد و احدي نشنيد يا ديدند و شنيدند و از بابت عناد انكار نمودند اگر ديدند ناقل كي و متابع و مبايع كدام و اگر آن هم به ظهور رسند [ صفحه 110] و باز هم تاويل دارد به چه اطمينان به كلمات آن دو بزرگوار گرويدند شايد ظاهر آن مراد نبوده است چنانچه در ظهور حجة الله هيچ يك از كلمات بر ظهور خود باقي نماندند و تمام بر خلاف ظاهر محمول گرديدند و در صورتي كه از ظواهر صرف نظر بايد نمود خيلي كار دشوار و مفاسد بسيار و معائب بيشمار پديد خواهد آمد والسلام علي من اتبع الهدي

استدلال به آيه شريفه (لو لا انزل عليه ملك)

اشاره

قال ابوالفضل البهائي بر كسي كه از علم قرآن شريف بي‌بهره نيست واضح است كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله در اين كتاب مجيد بر اثبات حقيت خود به آيات كتاب و ايجاد شريعت مقدسه‌ي اسلاميه و نفوذ كلمه‌ي الهيه استدلال و اين احتجاج را در مواضع عديده از كتاب مجيد ثابت و معين فرموده‌اند و چون امت نصاري نظر به نصوص انجيل ايراد نمودند كه اگر ظهور آن حضرت ظهور نبي موعود است چرا با ملئكه نازل نشد تا بر وفق نصوص كتاب به انذار امم قيام نمايند و به اعلام ملل او را نصرت كنند چنان كه آيه‌ي كريمه لولا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضي الامر ثم لا ينظرون مشعر بر اين انتقاد است و خلاصه‌ي مقصود آيه‌ي مباركه اين بود كه ظهور روح قدسي جز در هيكل بشري معقول نباشد

جواب

عرض مي‌نمايد به اين درجه مغلطه و سفسطه از جناب مستدل انتظار نداشت اين كه فرموده‌اند آيه‌ي مباركه در جواب اعتراض نصاري نزول يافت به نص كتاب است يا تصريح ائمه اطياب يا تفسير علماء انجاب يا الهام الهي يا وحي آسماني يا رؤياي صادق يا حجتي ناطق بر جناب فاضل بهائي است تسجيل اين دعوي و تبيين اين معني گويا آن جناب به واسطه مشاغل مهمه ابدا به كتب مدونه رجوع و مراجعه ندارند يا كلام معصوم را حجت نمي شمارند لذا محض تذكار به ساحت آن جناب عرضه مي‌دارم كه به نص امام همام عليه‌السلام آيه‌ي مباركه در جواب اعتراض عبدالله بن ابي اميه مخزومي نزول يافت في تفسير الامام عليه‌السلام و في الاحتجاج عنه عليه‌السلام قال قلت لابي علي بن محمد عليهماالسلام هل كان رسول الله يناظر المشركين و اليهود اذا عاتبوه و يحاجهم قال عليه‌السلام مرارا كثيرة ان رسول الله صلي الله عليه و آله كان قاعدا ذات يوم بفناء الكعبة اذا ابتداء عبدالله بن ابي امية المخزومي فقال يا محمد لقد ادعيت دعوي عظيمة و قلت مقالا هائلا زعمت انك رسول رب العالمين و ما ينبغي لرب العالمين و خالق الخلق اجمعين ان يكون مثلك رسوله بشرا مثلنا ولو كنت نبيا لكان معك ملك يصدقك و نشاهده بل لو اراد الله ان يبعث الينا نبيا لكان انما يبعث الينا ملكا لا بشرا مثلنا ما انت يا محمد الا مسحور و لست بنبي فقال رسول الله صلي الله عليه و آله اللهم انت السامع لكل صوت العالم بكل شي تعلم ما قاله عبادك فانزل الله يا محمد و قالوا لولا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضي الامر الي قوله تعالي و للبسنا عليهم ما يلبسون ثم قال رسول الله صلي الله عليه و آله و اما قولك لي و لو كنت نبيا لكان معك ملك يصدقك و نشاهده بل لو اراد ان يبعث الينا نبيا لكان انما يبعث الله الينا ملكا لا بشرا مثلنا فالملك لم يشاهده حواسكم لانه من جنس هذه الهواء لا عيان منه و لو شاهدتموه بان يزاد في قوي ابصاركم لقلتم ليس هذا ملكا بل هذا بشر لانه انما كان يظهر لكم بصورة البشر الذي الفتموه لتفهموا عنه مقالته و تعرفوا خطابه و مراده فكيف كنتم تعلمون صدق الملك و ان ما يقوله حق بل انما بعث الله بشرا و اظهر علي يده المعجزات التي ليست في طبايع البشر الذين قد علمتم ضمائر قلوبهم فتعلمون بعجزكم عما جاء انه معجزة و ان ذلك شهادة من الله بالصدق له و لو ظهر لكم ملك و ظهر علي يده ما يعجز عنه البشر لم يكن في ذلك ما يدلكم ان ذلك ليس في طبايع سائر اجناسه من لملئكة حتي يصير ذلك معجزا الا ترون ان الطيور التي تطير ليس ذلك منها بمعجز لان لها اجناسا يقع منها مثل طيرانها و [ صفحه 111] لو ان آدميا طائر كطيرانها كان ذلك معجزا فالله عزوجل سهل عليكم الامر و جعله مثلكم بحيث يقوم عليكم حجته و انتم تقترحون عمل الصعب الذي لا حجة فيه الحديث پس بنابراين هر گاه جناب مستدل اراده فرمايند آيه به مغلطه مطابق راي خود تفسير فرمايند و حال اين كه مفسرين بر خلاف آن ناطق و فرمايش امام همام بر آن صادق نيايد اگر دو هزار كتاب فرائد با زور انشاء و عبارت پردازي و املاء و سخن سازي مرقوم و مطبوع فرمايند ذره به حال ايشان مفيد و نافع نخواهد افتاد اين قدر مرارت و رنج بيهوده هيچ نفع و سود ندارد

استدلال مستدل بهايي بر اينكه قيام حضرت مهدي (موعود) ظهور كلي ربوبيت است

اشاره

قال المستدل البهائي به آيات قرآن و احاديث صحيحه ثابت و مبرهن و مدلل گرديد كه حق جل جلاله و حضرت رسول صلي الله عليه و آله و ائمه هدي تصريح و تنصيص فرموده‌اند كه ظهور قائم موعود و قيام روح الله ظهور كلي ربوبيت و اصالت و شارعيت است نه ظهور خلافت و وصايت و نيابت

جواب

عرض مي شود به هيچ يك از آيات و اخبار فرمايش جناب مستدل ثابت بلكه مظنون هم نگرديد بلكه خلاف آن از مضامين اخبار و آثار وارده از ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام و فقره‌ي ادعيه ماثوره محقق و معلوم و بالصراحة معين و مفهوم است آن وجود مبارك نه شارعند نه رب نه اصيل بلكه فقط محيي احكام مندرسه و مجدد و مروج حدود معطله چنانچه از فقره‌ي دعاء مصباح الزائر از حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهماالسلام روايت شده است كه چهل صباح خوانده شود فوائد عظيمه بر آن مترتب است اللهم رب النور العظيم تا آنجا كه مي فرمايد فاظهر اللهم لنا وليك و ابن بنت نبيك المسمي باسم رسولك حتي لا يظفر بشي من الباطل الا مزقه و يحق الحق و يحققه و اجعل اللهم مفزعا لمظلوم عبادك و ناصرا لمن لا يجد له ناصرا غيرك و مجدد لما عطل من احكام كتابك و مشيدا لما ورد من اعلام دينك و سنن نبيك و در فقره‌ي دعاء غيبت است اللهم و احي بوليك القرآن و ارنا نوره سرمدا لا ظلمة فيه و احي به القلوب الميتة و اشف به الصدور الوعرة و اجمع به الاهواء المختلفة علي الحق و اقم به الحدود المعطلة والاحكام المهملة حتي لا يبقي حق الا ظهر و از جمله فقرات دعاء صلوات است اللهم جدد به ما محي من دينك و احي به ما بدل من كتابك و اظهر به ما غير من حكمك حتي يعود دينك علي يديه جديدا خالصا فقره ديگر اللهم و صل علي وليك المحيي سنتك القائم بامرك و از دعاء افتتاح است اللهم اظهر به دينك و سنة نبيك خلاصه اينكه به اين مضمون ادعيه ماثوره و اخبار مرويه بيش از اين است كه در اين مختصرات گنجد و تمام دلالت صريحه دارد كه آن جناب مجدد و محيي دين جدش رسول اكرم صلي الله عليه و آله است نه شارع و اصيل و ناسخ شرع آن سيد نبيل صلي الله عليه و آله فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر

مغالطه اي ديگر در كلام مستدل بهايي نسبت به كلام شيخ الاسلام

اشاره

قال المستدل البهائي جناب شيخ فرموده‌اند هرگاه دو نفر يكي در عكه و يكي در اقصاي هند ادعاء نبوت كنند به چه استطاعت بفهميم كدام بر حق و كدام بر باطلند و از اين عبارت مفهوم مي شود كه خداوند تبارك و تعالي فارق بين الحق و الباطل را كه اهم مسائل دينيه است بيان نفرموده و با صريح فيه تبيان كل شي و ما فرطنا في الكتاب من شي‌ء اين مسأله مهمه را العياذ بالله مهمل و غير منحل گذاشته و يا اينكه در ابلاغ آن قصور فرموده‌اند علامات و امارات و موقع و محل ميعاد ظهور حق را بيان ننموده‌اند تا اينكه مي فرمايند تعالي الله عما يقول الظالمون علوا كبيرا

جواب

عرض مي‌شود هرگز جناب شيخ و امثال ايشان معتقد نيستند كه خداوند فارق بين الحق و الباطل را بيان نفرموده يا در دليل اثبات حجت اهمال و اغفال فرموده است بلكه به عقيده‌ي اسلاميان امر به عكس است بهائيان ميزاني براي شناخت حق و باطل و عالم و جاهل مقرر نفرموده‌اند و به معجزه و خرق عادت كه براي شناختن مظاهر امر الله [ صفحه 112] علامت و آيت است قائل نيستند و براي عباد حق مطالبه‌ي معجزه روا نمي‌دارند در صورتي كه معجزه و خرق عادت كه سنت سنيه‌ي الهيه بر امتياز انبياء و اولياء بدان مقرر گرديده در مدعي لازم نباشد كلمات و بيانات مدعي نبوت هم لازم نباشد فصيح و بليغ باشند تا دليل امتياز بين كلام خالق و مخلوق گردد بلكه هر قدر نامربوط تر باشد بر صدق ادعاء ادل باشد پس به مسافرت هند و سند چه فائده توان تحصيل نمود فرضا به عكه يا مكه يا چنين رفتيم شخصي را هم بر مسند ادعاء مكين و مدعي رياست يك دين و يك آئين ديديم آيا به محض ملاقات و شنيدن ادعاء ماموريم اطاعت نمائيم يا حق مطالبه‌ي دليل و بينه كه اسباب اطمينان باشد داريم هر گاه مي فرمايند حق چنين گفتگو نداريم چنانچه مكرر فرموده‌اند كه از سلطان درخواست عمل سرباز قبيح است و از سائل رفتاري شنيع و فصيح پس زحمت مسافرت چه سود دارد در ولايت خودمان مي‌نشينيم و هر آوازي از هر نقطه بلند شود فوري از دين و آئين خودمان دست برداشته به او مي‌گرويم چيزي كه هست شايد تكليف مشكل و به ادعاء دو نفر بلكه ده تن در يك زمان مانند خر در گل بمانيم و ندانيم به هندي سر بسپاريم يا سندي را رئيس و مقتدي شماريم پس ناچاريم بگوئيم ملوك الطوائف شده و دار دار تكليف نيست مثل خر و گاو بي پالان و افسار در بلاد و امصار بگرديم و خود را از دو مختار دانيم و هر گاه مي فرمايند حق مطالبه برهان و دليل داريم ما به غير از معجزه اطمينان به صدق مدعي نداريم شما هم مي فرمائيد لازم نيست داراي اين امتياز باشد بلكه همان كلمات كافي است باز بر اين مسافرت اثري مترتب نيست زيرا كه امتحان آن كلمات نموده ديديم صد درجه بلكه هزار مرتبه سخن از اين شيواتر و بيان از اين زيباتر در كلمات علماء سابقين و عرفا سالفين در كتب مدونه مضبوط و مرقوم است به اهالي زبان هم رجوع نموديم و ملاحظه كرديم داراي مقامات فصاحت و بلاغت و صاحب كمالات و هنر و فضيلت هستند كه به مراتب كلامشان احلي و اوفي و كمالشان اجلي و اكفي است پس بايد من غير اطمينان معاودت نمائيم پس حاصل مسافرت همان گردش و سياحت است در اين صورت مسافرت به پاريس و مملكت انگليس اولي است چه لازم به عكه شتابيم و كامي نيابيم بالجملة بر انبياء و اولياء ايرادي متوجه نيست زيرا كه ما به ظهور يك وجود مقدس انتظار مي‌بريم و آن حضرت بقية الله م ح م د بن الحسن العسكري است و به افصح زبان و ابلغ بيان از محل ظهور و علامات طلوع آن شمس هدايت و بدر درايت و صاحب قدرت و داراي سلطنت كاملا خبر داده‌اند قد تبين الرشد من الغي بياني كه در كتب سماويه و آيات فرقانيه و روايات ائمه ما نيست همين اخبار از ظهور نقطه اولي است از مطلع شيراز و طلوع جمال ابهي از مشرق طهران بلي ما به ضرورت مذهب اسلام مدعي تشريع بعد از حضرت ختمي ماب را باطل و كلماتش را عاطل مي‌دانيم اين است كه تفحص و تجسس لازم نمي‌دانيم سعي و كوشش در امتياز حقيت و بطلان فرع شبهه و تشكيك است و بحمد الله تعالي ما را هيچ شك و ارتياب در امر بهاء و باب نيست كالشمس في رابعة النهار فساد و ابداع آن ظاهر و آشكار است

استدلال به كلام رسول اكرم در مورد خروج پرچمهاي سياه از خراسان

اشاره

قال المستدل البهائي و در صحيح مسلم نظر كنيد كه از حضرت رسول صلي الله عليه و آله روايت مي‌فرمايد كه آن حضرت فرمودند اذا رايتم الرايات السود قد خرجت من خراسان فاتوها ولو حبوا علي الثلج فان فيها خليفة الله المهدي حال ملاحظه فرمائيد كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله فقط به ظهور يك علامت امت خود را امر به هجرت و مسافرت مي‌فرمايد اگر چه با سينه بر روي برف باشد و جناب شيخ با ظهور همه علامات و احتجاج به كافه بينات از مسافرت در غايت راحت اظهار عجز مي‌نمايند و به غرضي موهوم و شكي معلوم خود و خلق را از هجرت الي الله معاف مي‌شمارند و سبب اين است كه حضرت خاتم الانبيا مي‌دانست كاذبي به اين علامت [ صفحه 113] و آيات باهره ظهور نتواند نمود ولكن اين علم از اهل ظن و شك مسلوب است و بقاء در حالت تردد و تشكيك نزد اهل هوي به غايت مطلوب و مرغوب و نيز در غيبت بحارالانوار ملاحظه نمائيد كه از حضرت باقر عليه‌السلام روايت مي‌فرمايد كه آن حضرت فرمود لابد لنا من اذربايجان ما لا يقوم لها شي‌ء فاذا كان ذلك فكونوا احلاس بيوتكم والبدوا ما البدنا فاذا تحرك محرك فاسعوا اليه و لو حبوا والله لكاني انظر اليه بين الركن و المقام يبايع الناس علي كتاب جديد علي العرب شديد و اين حديث شريف مشتمل است بر حادثه‌ي شهادت نقطه‌ي اولي عز اسمه الاعلي و فتن مظلمه آن ايام كه هر نفسي در امر الله پايداري و استقامت ننمود جز نفوس قليلي كه قلوبشان به نور هدايت الهيه مهتدي و منور بود و اين وجودات مقدسه ساكن و صابر بودند تا اين كه نداي الهي از مدينه منوره عكا ارتفاع يافت انتهي

جواب

عرض مي‌شود مضمون حديث شريف چه منافات با طريقه‌ي ما و چه تأييد از مطلب شما دارد البته اسلاميان نيز به ظهور حضرت بقية الله م ح م د بن الحسن معتقد و علاماتي براي آن ظهور از اخبار و آثار رسيده شايد يكي بروز رايات سود از طرف خراسان باشد و در صورت عدم علم به كذب مدعي البته ماموريم ملحق به آن رايات شويم بعد اللتيا والتي جناب مستدل بفرمايند آن رايات سود كه با نقطه‌ي اولي بود و از سمت خراسان تشريف آوردند چه رايت بود و در چه زمان ظاهر گرديد جناب باب كي از طرف خراسان عبور فرمودند تا چه رسد به افراشتن رايات سود ثبت الارش العرش ثم انقش اما حديث لابد لنا من اذربايجان قطع نظر از اينكه در حاشيه‌ي بحارالانوار طوري ديگر نقل شده و به جاي من اذربيجان من نار امتحان بيان گرديده حديث شريف را معني فرمايند و ظهور نقطه‌ي اولي را با آن بسنجند هرگاه به طوري كه معني فرموده‌اند صحيح باشد بعد از اينكه امر دعوي در آذربايجان مستقيم نگشت امت مامور بودند مجاور بيوت و ملازم سكوت باشند تا محرك ثاني بروز نمايد چرا جناب آقا سيد يحيي و تبعه‌ي جناب باب در تبريز اين فتنه‌ها برپا نمودند و هر گاه بفرمايند جناب آقا سيد يحيي كافر و متمرد و منافق و متعند بود و اعتناء به وصاياي مستنبطه‌ي از حديث نداشت از قبول آن و تصديق آن بيان مضايقه نداريم صريح مضمون حديث است كه بايد بعد از وقعه‌ي آذربايجان ملازم بيوت بود تا در بين ركن و مقام مبايعت حجة الله تحقق يابد گويا جناب باب بعد از اينكه مقتول گرديدند در مكه امر مبايعت را به اتمام رسانيدند و در عالم ارواح از مخلوق بيعت گرفتند زيرا كه بعد از اينكه مي‌فرمايند در آذربايجان امري صورت پذي نيست و بايد ملازم بيوت و سكوت گرديد مي‌فرمايند به خدا قسم مشاهده مي‌كنم قائم را كه بين ركن و مقام به امر مبايعت اشتغال دارد مگر اينكه بفرمايند والله لكاني انظر اليه بين الركن و المقام از اوصاف جمال ابهي است و مقصود همان محرك ثاني است و به حكم اينكه تمام مظاهر در حكم يك ذات و يك جسد و يك روحند از نقطه‌ي اولي نيابت نموده بين ركن و مقام از عباد بيعت گرفتند افسوس كه جمال اقدس ابهي مستحضر نبودند كه جناب ابوالفضائل بعد از اين بناي ترجمه فرمودن حديث دارند كه از اول خود را به مكه برسانند و بر طبق ميل و خواهش جناب ايشان با امت خود مبايعت و آنها را به متابعت آرند پس مناسب اين بود جناب ابوالفضائل صدر و ذيل حديث را ملاحظه فرموده از تهافت غافل نگردند

اشكال مستدل بهايي بر كلام شيخ الاسلام

اشاره

قال المستدل البهائي كه جناب شيخ در رساله‌ي اولي نوشته‌اند شبهه‌ي ديگر اينكه در ترجمه و تفسير يكي از مظاهر قدسيه رباني كه تكلم و افاده فرموده‌اند عقلا و لغة شروطي چند معتبر است اولا آنكه بايد از قانون آن لسان تجاوز ننمايد ثانيا جميع كلمات وارده را بايد در معني ظاهري استعمال كرد مگر اينكه از آن كلمه‌ها اخذ و اراده‌ي معاني متناسبه را قرينه حاليه و يا مقاليه بوده باشد بدون قرينه استعمال يك كلمه در غير ما وضع له روا نيست ثالثا در وقت اراده‌ي معني [ صفحه 114] ديگر بايد شاهد آن معني از خود قول و گفت قائل آورد نه از قول و زبان ديگر رابعا آن تفسير و تاويل لا محالة با قول يكي يكي از مفسرين بايد مطابق آيد نه اينكه به جميع مفسران مخالف افتد مثلا هر گاه يكي از انبياء سلف مانند كليم الله و يا روح الله امري و يا خبري در زمان يهود بفرمايند و بعد از هزار سال شخصي ظهور كرده ادعاء كند كه معني آن خبر را و الفاظ آن عبارت را هيچ يك از علما تفسير و يا نصاري نفهميده‌اند معني آن چنين و چنان است و مجموع مفسران و مترجمان كلا بر خطا رفته‌اند و رائحه از معني مراد استشمام نكرده‌اند البته اين قسم ادعاء عند العقلاء خيلي بزرگ بلكه مسلم و مقبول نخواهد شد و به فرض تسليم بر مدعي لازم است كه شاهد مدعاي خود را از كلام و زبان آن نبي بياورد نه اينكه از قول و لغت ديگران بناء عليه تعجب دارم از تفسير و توجيه صاحب ايقان آياتي را كه حضرت مسيح اخبار از علامت رجعت خود فرموده‌اند اين اخبار روزي بود كه آن حضرت ذكر مفارقت خود را به تلاميذ خويش اشاره فرموده اصحاب آن حضرت استدعاء و سؤال كردند كه علامت رجعت چيست و چه وقت اين رجعت ظهور خواهد كرد آن حضرت فرمود بعد از تنگي ايام كه همه‌ي مردم را احاطه مي‌نمايد شمس تاريك گردد و قمر از اعطاء نور بازماند و ستاره‌هاي سماء ساقط شود و اركان ارض تزلزل يابد در اين وقت ظاهر گردند نشانه‌هاي پسر انسان در آسمان و در آن وقت جميع قبيله‌ها كه در ارض ساكنند نوحه مي‌نمايند و مي‌بينند كه پسر انسان مي‌آيد از آسمان در حالتي كه سوار بر ابر است آيه اين است كه مي‌بينيد و هي كما تري تدل علي الرجعة الخاصة للمسيح فقط بالقرينة الحالية و المقالية لا علي الرجعة العامة لسائر المظاهر مع هذا صاحب كتاب ايقان جميع كلمات مستعمله را به طوري تفسير و معني كرده كه آن معاني در ذهن قائل هم خطور نكرده است و احدي از مفسرين انجيل شريف از زمان ظهورش تا به حال كه قريب به دو هزار سال است چنان معاني و تاويلات را اراده نفرموده‌اند و گويا به عقيده صاحب ايقان كلا مراد آن حضرت را نفهميده و در ضلالت و گمراهي مانده‌اند اما عوض اينكه ثبوت و شاهد ادعاء خود را در خصوص معني كلمات وارده از خود كلام شريف عيسي عليه‌السلام و يا زباني كه متكلم به آن بود بياورد متمسك مي‌شود به كلام يكي از اوليا دين اسلام كه هرگز اهل انجيل اسم ايشان را نشنيده‌اند بلكه اصل و فرع اين دين را كذب و باطل مي‌شمارند مثلا صاحب ايقان مي‌گويد مراد از شمس و قمر در قول مسيح شمس و قمر معنوي است به دليل اينكه در دعاء ندبه اين الشموس الطالعة و اين الاقمار الزاهرة فرموده‌اند گيرم به اين استدلال فرقه‌ي شيعه را كه به صاحب اين كلام شريف قائل و معتقد هستند به نوعي ساكت و قانع كردن ممكن باشد آيا اهل سنت و جماعت را چگونه ساكت توان كرد و لا سيما اهالي نصاري را كه اصلا بر حقيت دين اسلام قائل نيستند چه طور دعاء ندبه در ايشان اثر مي‌كند با وجود اين كه هر مؤسس و مقنني كه به ادعاء عام بيايد چون كه خود را مظهر اطهر وجود مطلق و ذات بحت مي داند بايد خطابات و اثبات حقيت خود عام و تام باشد و روي كلامش بر كل من حيث الكل شامل آيد نه اينكه از ملل مسكونه ارض و از فرق متعدده يك فرقه قليله را مورد خطابات نموده بنا بر تنگي معلومات اغلب ايشان سوق كلام نمايد و به جاي يا ايها الناس يا ايها العرب و يا ايها الفرس گفته به احاديث چند كه دانستن صحت و سقم آن بسيار مشكل است حتي اكثر اهالي اسلام به آن معتقد نيستند استدلال برود انتهي كلام الشيخ تا اينجا كلام جناب شيخ را نقل و بعد از آن جناب مستدل در مقام جواب بياناتي فرموده‌اند و آن اين است كه چون اين مبحث از اهم مباحث دينيه است لهذا تسهيلا للفهم مطالبي چند بر سبيل مقدمه معروض مي‌دارم و بعد فقره به فقره جواب ايرادات و شبهات جناب شيخ را مي‌نگارم مطلب اول اينكه در جميع كتب مقدسه تورية و انجيل و قرآن تصريحاتي است و نصوص موجود است بر اينكه هر نفسي بر فهم كلمات الهيه قادر نتواند شد و هر قلبي به ادراك معاني مودعه در آيات كتاب فائز نخواهد گشت و به عبارت[ديگر] [ صفحه 115] اصرح معاني مقصوده اصليه‌ي كتاب الهي چندان سهل المأخذ نيست كه هر كس بفهمد و به ادراك آن فائز آيد مثلا در اصحاح ششم اشعياي نبي مي‌فرمايد كه خداوند فرمود اذهب وقل لهذا الشعب اسمعوا سمعا و لا تفهموا و ابصروا ابصارا و لا تعرفوا غلظ قلب هذا الشعب و ثقل اذنيه و اطمس عينيه لئلا يبصر بعينيه و يسمع باذنيه و يفهم بقلبه و يرجع فيشفي فقلت الي متي ايها السيد فقال الي ان تصير المدن خربة بلا ساكن و البيوت بلا انسان و تخرب الارض و تقفر و يبعد الرب الانسان و يكثر الخراب في وسط الارض يعني خداوند فرمود و به اين قوم بني اسرائيل بگو كه گوش مي‌دهيد اما نفهميد و ببينيد به چشم خود و ادراك ننمائيد دلهاي اين قوم را به غلظت و سختي بگذار و گوشهاي ايشان را ثقيل و گران نما و ابصار ايشان را كور و مطمور فرما تا نبينند و نشنوند و نفهمند مبادا رجوع نمايند و شفا يابند گفتم اي خداوند تا به كي و تا به چند فرمود تا وقتي كه شهرها غير مسكون و خانه‌ها بدون انسان و اراضي مقدسه خراب و ويران ماند و خداوند آدميان را دور نمايد و در ميان زمين و اراضي متروكه گردد انتهي و اين آيات در وقتي نزول يافت كه بني اسرائيل در اراضي مقدسه به عزت ساكن بودند و مانند مسلمين در اين ايام نعمت ملك و استقلال را براي خود ابدي و بلا زوال مي‌دانستند و نصايح ناصحين انذارات منذرين را تلخ و لغو و بلا ثمر مي‌شمردند حتي قضي الله عليهم و الحقهم بالهالكين و جعلهم عبرة و ذكري للاخرين و در اصحاح دوازدهم كتاب دانيال نبي مي‌فرمايد و اما انت يا دانيال فاخف الكلام و اختم السفر الي وقت النهاية يعني اي دانيال كلام الهي را مخفي دار و سفر مقدس را مختوم نما تا روز انجام و نهايت و اين نكته واضح است كه از صدور اين امر مبرم به دانيال نبي مقصود اين نبود كه الفاظ و صور آيات كتاب را مخفي دارد بل مقصود اين بود كه معاني اصليه و مقصود حقيقي الهي را مخفي و مكتوم گرداند كه تا يوم آخر احدي از آن قوم بر فهم معاني حقيقيه كتاب فائز نگردد و ماحصل از استدلال جناب مستدل از اين كلمات اين است كه پاره‌ي امور به طور رمز در كتب آسماني بيان شده و همه كس قابل فهم آن نيستند انتهي كلامه

جواب

عرض مي شود در اينكه در كلمات انبياء اوليا عليهم‌السلام پاره‌ي از اخبار به طور رمز بيان و به حكم لا يعلم تاويله الا الله و الراسخون في العلم و حديثنا صعب مستصعب معني حقيقي آن مخفي و پنهان است شكي نيست ولي نه اينكه تمام آيات سماويه و احاديث مرويه اين حكم دارد و بلا بيان در ميان امت عايده راسخون در علم مثل ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين كه مبين و مفسر قرآن و حلال مشكلات و فاتح مغلقاتند هيچ بياني از آن نفرموده باشند خصوصا در مثل اين امر خطير كه مبناي تشريع و تكاليف عباد در آن است و در مدت يك هزار سال خلق را حيران و سرگردان فرموده امام زمان خود را نشناسند و از صدر اسلام تا زمان امامت حضرت عسكري عليه‌السلام امر به اين معظمي كه قائم آل محمد صلي الله عليه و آله مقام شارعيت و اصالت داشته باشد نه عنوان تبعيت و نيابت در پرده‌ي استتار بماند بلكه عرض مي‌شود از زمان تشريع و تاسيس اين دين قويم بر زبان معجز نشان حضرت خاتم الانبياء و پس از آن يدا به يد بر لسان مظاهر امر الله الي زمان حضرت عسكري عليه‌السلام جاري گرديده كه قائم آل محمد به چه علامت و كدام نشانه ظهور خواهد فرمود و ختم وصايت را به وجود حضرت م ح م د بن الحسن عليهماالسلام نموده‌اند و لفظ مجمل و مشترك در علامات ظهور كمتر استعمال فرموده‌اند و نمي‌توان اين همه اخبار كه از ائمه اطهار عليهم‌السلام به يك روش و سبك شرف صدور يافته تمام را از معني ظاهري اصلي كه مدار محاورات و مخاطبات و مكالمات بدان است صرف نمائيم و به محض ادعاء يك نفر كه اين همه الفاظ بدون قرينه در معني مجازي استعمال شده قانع گرديده مدعي اين امر خطير را بدون اعجاز كه لازال سنت الهيه بر اين بوده كه انبيا و اوليا را با معجزه فرستاده تسليم و انقياد نمائيم و همه عباد را مامور به اطاعت و انقياد او دانيم و دست [ صفحه 116] از پيغمبر ثابت النبوة كه رفتار و گفتار و اعمال و افعال و اقوالش تمام معجزه و خرق عادت بود بدون دليل ظاهر و برهاني باهر برداشته معزولش شماريم و حال اين كه خداوند به خاتميت او اعلام فرموده و خود آن بزرگوار شريعت خود را آخر شرايع شمرده و اوصيا كبار او را به وصف خاتميت ستوده‌اند خلاصه اينكه هرگاه در عرصه‌ي محشر از جانب خلاق داور خطاب عتاب آميز در رسد كه اي عباد سركش شما را چه بر اين واداشت كه هر زمان از گوساله‌ي نهيقي شنيديد فوري بدون دليل او را پرستيديد فرعون دعوي خدائي كرد و حال اين كه موسي عليه‌السلام در قبال او آيات باهرات و معجزات و خوارق عادات جلوه داد باز او را به خدائي ستوديد محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله امر خود را با هزار دليل واضح و آشكار و پس از اثبات حقيت فرمود وحي بعد از من منقطع و شريعتي بر اثر شرع من مرتفع است و اوصيا من به دوازده وجود مبارك كه اول آنها اميرالامرة و آخري م ح م د بن الحسن العسكري است از بطن نرجس خاتون و مسقط الراس او سر من راي و علامات ظهورش اين و آن و دليل امامت و حقانيتش چنين و چنان به كدام وسيله نقطه اولي را كه مسقط الراس او شيراز است نه سر من راي مادر او فلانه است نه نرجس معجزه و نشانه هم همراه نياورد عيسي بن مريم هم براي اقتداء به او از آسمان نزول نفرمود علايمي كه براي ظهورش معين شده بود هيچ يك به ظهور نرسيد اطاعت و صاحب شرع و مظهر امر خدايش ناميديد و او را مطاع و نافذ القول مي‌شماريد گويا عذري موجه نداشته باشيم

استدلال مستدل بهايي به تاويل بشارات و ظهور

اشاره

قال المستدل البهائي تاويل راجع به جز و مخصوص از كتب سماويه است زيرا كه صحف سماويه و كتب الهيه مشتمل بر سه قسمند قسمي در احكام و شرايع و سنن و آداب و فرائض و اين قسم از كتاب خواه تورية يا انجيل و يا قرآن و بالاتفاق آيات وارده در آن محمول بر ظاهر باشد و ابدا ماول نگردد والا منتهي به اختلال ديانت الهيه و تزلزل شريعت مقدسه گردد و امر قضا و عبادات كه نظم دنيا و آخرت منوط به اوست فاسد و مختل شود و قسمي ديگر در ذكر حوادث و وقايع ماضيه و قصص انبيا و رسل از امم حاليه كه من باب انذار و نصح در كتاب الهي وارد شده است و اين قسم نيز غالبا محمول بر ظاهر است تا فائده نصح و انذار از آن مستفاد گردد و موجب انتباه ارباب بصارت و استعداد شود قسم ثالث در ذكر حوادث آتيه از قبيل بشارت به ظهور الله و ورود قيامت و حشر و نشر و موت و حيات و ظلمت شمس و قمر و سقوط كواكب و انفطار سماء و تبديل ارض و امثالها و بالاتفاق آيات مأوله كه محتاج به نزول تاويل است اين قسم از آيات كتاب است تا آنجا كه مي‌فرمايند تا خبيث از طيب و فهيم از غبي و مهتدي از غوي ممتاز گردد انتهي

جواب

عرض مي‌شود كه تفكيك الفاظ كتب و تقسيم به اين سه قسم كه اول بالاتفاق محمول بر ظاهر و ثاني غالبا محول به معني حقيقي لغوي و ثالث بالاتفاق بايد مأول باشد متفرع بر چه اصل و اين اجماع و اتفاق نزد كي تحقيق يافته است از نص كتاب دليلي مصرح يا از اخبار برهاني منقح يا عقل حاكم يا اهل لسان و اصطلاح بدان جازمند و ما پنجاه سال عمر از خدا گرفته به اين درجه بر اوضاع و حوادث دنيا بي‌استحضار مانده‌ايم نه كتاب خدا را ديده نه اخبار ائمه هدي را فهميده نه عقلي داريم نه شعوري و اين گونه اصطلاحات در روزگار پديد آمده ما را خبير و بصير نفرموده و در تيه جهالت و ناداني حيران و سرگردان مانده‌ايم و به همان عقاد قديمه باقي مانده‌ايم و مشاهده كرده‌ايم كه هم در قضاء از عبادات مقرره و هم در وقايع و قصص سابقه و هم در ظهورات لاحقه بسا الفاظ استعمال و بر معني اصلي و واقعي خود دال است در پاره‌ي از مواقع نيز الفاظي استعمال گرديده و مأول است اما ثاني نسبت به اول مثل قطرهي است از عمان و يك ريگي در قبال رمال و احجار بيابان و كدام دليل و برهان اقامه شده كه هر گاه در احكام و عبادات الفاظ به ظاهر محمول نگردد موجب تزلزل در شريعت است و [ صفحه 117] در ظهورات بعد مورث خلل و لغزش و زلل نيست و حال اين كه تعيين ثاني از اهم مسائل است اصول عقايد بدان متاصل است و هدايت و غوايت عباد بر آن متطفل مگر موسي بن عمران و عيسي بن مريم عليهم‌السلام از ظهور حضرت ختمي مرتبت به طور صراحت بشارت ندادند حضرت كليم الله عليه‌السلام به ظهور نبي امي عربي از اولاد اسمعيل به وصف و نعت كه بدون تاويل بر آن جناب دليل افتاد مژده دادند و حضرت روح الله عليه‌السلام به كلمه‌ي مبشرا به رسول ياتي من بعدي اسمه احمد مترنم گرديدند حضرت رسول اكرم و اوصياء امجاد از اميرالامرة تا حضرت عسكري بدون تفاوت به الفاظ صريحه غير مجمله به ظهور حضرت قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و تصريح به اينكه از صلب بلا واسطه‌ي حضرت امام حسن عسكري است بسط مقال دادند و در لوح حضرت بقية الله صديقه ثم اكمل بابنه م ح م د اخبار و اين امر را در قلوب امت مرحومه به وديعه نهادند حتي اينكه خلفاء عباسيه در صدد اعدام آن وجود محمود و طلعت مسعود برآمده هياهوها نمودند نهايت اينكه خداوند نخواست نور خدا خاموش گردد و به واسطه‌ي ابتلاء ملكي آن جناب را فراموش نمودند بلي پاره‌ي از كلمات معجز آيات در جميع اين موارد به طور رمز و كنايت ورود يافته و اختصاصي به احكام و عبادات و ظهورات بعد نيافته و علم آن نزد امام معصوم از خطأ و زلل است كه مسلم الحجية باشد اما دين را برهاني بديهي و دليلي قطعي كه از شك و ريب مامون و از خطا و شبهه مصون باشد لازم است زيرا كه خداوند در اين مورد از بندگان خود علم و يقين خواسته و به شك و ظن راضي نگشته چنانچه حضرت ختمي ماب صلي الله عليه و آله فرمودند من شك او ظن فاقام علي احدهما فقد حبط عمله ان حجة الله هي الحجة الواضحة پس به برهان ظني و مشكوك فيه در دين خدا نمي‌توان راه يافت پس هر چه ضروري است متمسك به آن بايد بود و هر چه ضروري و يقيني نيست بايد تحصيل برهاني كه ضروري يا بالمال به درجه ضرورت رسد نمود بلي بعد از اينكه امام مسلم الحجية در ميان خلق ظاهر و آشكار باشد در احكام و تكاليف ماموريم به او رجوع و كسب تكليف نمائيم و در صورت غيبت هم البته اين همه نفوس شريفه بي‌رئيس و مجهول التكليف نيستند بايد به همان قواعد مقرره متقنه كه از امام معصوم لازم الاطاعة رسيده است رفتار نمود كه آن هم في الحقيقة در حكم رجوع به خود امام است چنانچه در مقبوله‌ي عمر بن حنظلة دستور العمل صريح از ناحيه‌ي مقدسه صادر و مكلفين الي يوم الظهور به اجراء آن مامورند چيزي كه هست موافق اخبار ائمه ما عليهم‌السلام پاره‌ي حوادث روي مي دهد كه خورد خورد احكام الهيه به واسطه‌ي ظهور فسقه و كفره معطل و ظلم و جور عالم را فرامي گيرد تا شمشير قاطع حضرت حجة الله عجل الله فرجه از نيام انتقام بيرون و زمين را پر از عدل و داد فرمايد خلاصه اينكه به متشابهات استدلال نمي‌توان نمود اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال بندگان خدا مامورند طلب مرضات خدا كه سبب قرب به حق است نمايند آنچه به طور يقين آنها را به هدايت وامي دارد بدان مستمسك شوند و آنچه به سوي سخط خداوند مي‌كشاند از آن حذر و اجتناب نمايند پس در اين واقعه‌ي مخصوصه هرگاه شخصي مدعي شود كه بر شخص من دليلي اقامه شده و مدعي اين امر را بر حق مي‌دانم خودش به تلكيف خود ميانه‌ي خودش و خدا بهتر راه بردار است و هر گاه در مقام مناظره و استدلال است مثل جناب ميرزا ابوالفضل و غيره عرض مي‌نمايم بفرمائيد به چه دليل شما معتقد شديد و علم به صدق او تحصيل فرموديد هر گاه آن مخبر صادق كه بين ما و مستدل مسلم الحجية است نقلي در دست دارند كه بدان علم تحصيل نموديد بفرمائيد تا ما نيز بفهميم و هر گاه از سابقين دليلي بدست نيامده و برهان با شخص مدعي ظاهر گرديده كه بالقطع واليقين بر حجيت او دليل است البته آن معجزه خواهد بود كه اتيان آن از قوه‌ي و قدرت بشر خارج است حالا بفرمايند از اين دو ظهور كي اعجاز سر زند [ صفحه 118] اگر بفرمايند كلمات و آيات نازله‌ي بر آنها است كه مدعي نزول آن از جانب خدا بودند عرض مي‌كنم هر كلمه كه بر زبان جاري و آن را به خدا نسبت دهي بدون وصف امتياز دليل نخواهد بود همه كس قادرند الف لام ميم دال ذال بر زبان رانند و هر گاه در تركيب حروف آن اختصاصي است كه سائرين عاجز از اتيان به آنند كه در كمال وضوح است كه همه كس بهتر و برتر از آن نمي توانند بياورند و نزد ما و مستدل آشكار است كه به اين كلمات و تركيبات مغلوطه غير مانوسه نمي‌توان از دين قويم و طريق مستقيم حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و اجمعين دست برداشت و كان لم يكن انگاشت مسيلمه و سجاح و طليحه و غيرهم نيز آوردند و بر باطل بودند پس گفتگوي ما و جناب مستدل بر سر اين است كه ما عرض مي‌نمائيم به عقيده اسلاميان و بهائيان حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله اجمعين از جانب خدا آمد و نبوت خويش را آشكار ساخت نهايت اين كه شما بهائيان فقط قرآن مجيد را معجزه‌ي آن حضرت مي‌شماريد و اسلاميان قرآن و دو هزار مثل قرآن را مثل شق قمر و تسبيح حصات و اطاعت جمادات و نباتات و اخبار به مغيبات و غيرها و غيرها كه اگر در مقام ذكر برآئيم مثنوي هفتاد من كاغذ شود حالا شما بهائيان كه فقط كلمات بيان و ايقان را معجزه مي‌دانيد چه دليل بر صدق داريد و حال اينكه افصح و امتن و اتقن از آن را مثل مني كه در قبال علما علام مانند ذره در مقابل آفتاب و پشه در مطار عقاب است مي‌تواند آورد و هر گاه به معجزه‌ي ديگر نيز قائليد پس چنانچه انبياء سابقين چون نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و غيرهم معجزات ابراز داشتند رئيس شما هم اظهار نمايد و حال اينكه اظهار نفرموده دنيا را بدرود گفتند و هر گاه بفرمايند از كجا بر ما معلوم است كه انبياء سلف سواي همان كلمات و نفوذ آن در قلوب تابعين معجزه ديگر داشتند عرض مي‌شود علم ما به صدور معجزات و خرق عادات آنها به واسطه‌ي خبر مخبر صادق است كه ما و شما به نبوت او مقر و مذعنيم و آن جناب را ناطق به حق و حق مطلق مي‌دانيم و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي و خداوند متعال بر او نازل فرمود قوله تعالي اذ قال الله يا عيسي بن مريم اذكر نعمتي عليك و علي والدتك اذ ايدتك به روح القدس تكلم الناس في المهد و كهلا و اذ علمتك الكتاب و الحكمة و التورية و الانجيل و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني فتنفخ فيها فتكون طيرا باذني و تبرئ الاكمه و الابرص باذني و اذ تخرج الموتي باذني و اذ كففت بني اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبينات فقال الذين كفروا منهم ان هذا الا سحر مبين و در جاي ديگر مي‌فرمايد اذ قال الحواريون يا عيسي بن مريم هل يستطيع ربك ان ينزل علينا مائدة من السماء قال اتقوا الله ان كنتم مؤمنين قالوا نريد ان ناكل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نكون عليها من الشاهدين قال عيسي بن مريم اللهم ربنا انزل علينا مائدة من السماء تكون لنا عيدا لاولنا و اخرنا و آية منك و ارزقنا و انت خير الرازقين قال الله اني منزلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فاني اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمين و در مقام اخبار از معجزات حضرت موسي عليه‌السلام مي‌فرمايد يا موسي انه انا الله العزيز الحكيم والق عصاك فلما رأها تهتز كانها جان ولي مدبرا و لم يعقب يا موسي لا تخف اني لا يخاف لدي المرسلون تا آنجا كه مي‌فرمايد و ادخل يدك في جيبك تخرج بيضاء من غير سوء في تسع آيات الي فرعون و قومه انهم كانوا قوما فاسقين فلما جاءتهم اياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين و در جاي ديگر مي‌فرمايد و لقد آتينا موسي تسع آيات بينات فسأل بني اسرائيل تا آخر و در جاي ديگر مي‌فرمايد قال القها يا موسي فالقيها فاذا هي حية تسعي قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الاولي و اضمم يدك الي جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخري لنريك من اياتنا الكبري اذهب الي فرعون انه طغي و در سوره اعراف مي‌فرمايد ثم بعثنا من بعدهم موسي باياتنا الي فرعون و ملائه فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبة المفسدين و قال موسي يا فرعون اني رسول من رب العالمية [ صفحه 119] حقيق علي ان لا اقول علي الله الا الحق قد جئتكم باية من ربكم فارسل معي بني اسرائيل قال ان كنت جئت باية فات بها ان كنت من الصادقين فالقي عصاه فاذا هي ثعبان مبين و نزع يده فاذا هي بيضاء للناظرين قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم و از معجزه حضرت سليمان عليه‌السلام خبر مي دهد بقوله تعالي و ورث سليمن داود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شي ان هذا لهو الفضل المبين خلاصه رؤسا اين مذهب جديد و تابعين كه به اين درجه اصرار دارند كه براي پيغمبران سلف سواي كلمات و كتاب اعجازي نبود نيست مگر براي طفره و تجافي از اعجاز كه مسلم مي‌دانند خداوند بر يد كاذب جاري نمي‌فرمايد و براي بطلان آنها دليلي بهتر از اين نيست و سواي حضرت ختمي مرتبت احدي از انبياء به كلمات و كتاب تحدي نفرمود و آن را معجزه‌ي خود قرار نداد و ظهور معجزات از انبياء سلف در قبال ايرادات خصماء زمان خودشان بود چنانچه قول خداوند تبارك و تعالي قال ان كنت جئت باية فات بها ان كنت من الصادقين بدان ناطق است و بعد از اين استدعا قوم حضرت موسي عليه‌السلام عصا را اژدها فرمود جناب مستدل بفرمايند در كدام آيات از انجيل مقدس و تورية است كه آن دو پيغمبر بزرگوار عليهماالسلام آيات و كلمات كتاب و نفوذ در قلوب تابعين خود را معجزه خود خواندند تا ما هم ملاحظه و زيارت بلكه ادراك و بر بصارت باشيم بلي محمد بن عبدالله نبي امي عربي صلي الله عليه و آله قرآن كذائي را با اين سبك و روش و آن همه زيب و آرايش و فصاحت و بلاغت با هزار معجزه‌ي ديگر آورد و در بحبوحه‌ي فصاحت و زمان شيوع بلاغت با وجود آن همه فصحاء و بلغا فاتوا بسورة من مثله فرمود و كل اذعان به عجز نموده و مجادله‌ي به كلام را به مقاتله و بذل جان و مال و قبول جزيه مبادله نمودند و تجافي و انكار حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از اتيان به معجزه در چند موضع و موقع چنانچه مستدل فرموده‌اند بعد از اثبات امر و اتيان به خوارق عادات بود مثل قرآن و سائر معجزات كه در كتب اخبار مسطور است و البته بر پيغمبر خدا لازم نيست كه تمام اوقات خود را در انجام مقترحات اراذل و اوباش مصروف سازد و بعد از اثبات امر باز هر ساعت از درگاه اقدس كبريائي معجزه‌ي تازه طلبند و اين گونه گستاخي و جسارت در پيشگاه ذوالجلال ورزد

استدلال بهايي بر قصه اي از حضرت عيسي

اشاره

قال المستدل البهائي فاضل مشاراليه در مقام نكول معجزات انبياء مي‌فرمايد ملعوني در مقابل حضرت عيسي عليه السلام ايستاد و قسم داد آن حضرت را كه آيا تو نگفتي منم مسيح و منم ملك الملوك و منم صاحب كتاب و منم مخرب يوم سبت آن حضرت راس مبارك را بلند فرموده فرمودند اما تري بابن ابن الانسان قد جلس عن يمين القدرة و القوة و حال اينكه بر حسب ظاهر هيچ اسباب قدرت نزد آن حضرت موجود نبود مگر قدرت باطني كه احاطه نموده بود كل من في السموات و الارض را

جواب

عرض مي‌شود چه قدرت بالاتر از آن بود كه از حضرت عيسوي عليه‌السلام بروز كرده بود از احيا موتي و ابراء اكمه و ابرص و غيره و كدام سلطنت بهتر از تصرف در عالم امكان و اصدار آن همه خوارق عادات كه از قدرت بشر بيرون بود باز مي‌فرمايند روزي ديگران حضرت بر يكي از يهود گذشت كه به مرض فلج مبتلا و بر سرير افتاده بود چون آن حضرت را ديد به قرائن شناخت و استغاثه نمود آن حضرت فرمودند قم عن سريرك فانك مغفورة خطاياك چند يهود كه در آن مكان حضور داشتند اعتراض نمودند كه هل يمكن لاحد ان يغفر الخطايا الا الله فالتفت المسيح اليهم و قال ايما اسهل ان اقول له قم فاحمل سريرك ام اقول له مغفورة خطاياك لتعلموا بان لابن الانسان سلطانا علي الارض لمغفرة الخطايا انتهي معلوم نشد مراد جناب مستدل از تقرير اين حكايت كه براي بهائيان نافع و بر اسلاميان مضر باشد چيست هر گاه مي‌خواهند بفرمايند كه مقصود از سلطنت از قول حضرت روح الله لابن الانسان سلطانا سلطنت و اقتدار معنوي است كه ما هم انكار نداريم و قرينه لفظيه همراه دارد كه مراد همان اقتدار معنويه است و غفران خطايا از آن قبيل [ صفحه 120] است و هر گاه مراد اين است كه انبيا سلف معجزه نداشتند اولا از استغاثه آن مريض مي‌توان استكشاف نمود كه اين اعجاز را مكرر از حضرت عيسوي ديده و آن جناب را بدان وصف توانائي شناخته بودند كه باز استدعاء شفاء مي‌نمودند ثانيا استنكاف آن جناب از شفا دادن دال بر عدم قدرت نبود اگر بنا بود حضرت عيسي تمام مرضي را شفا بخشند نظام عالم گسيخته مي‌گرديد بلكه چون آن حضرت صلاح اين مفلوج را در معالجه و شفا نديد فرمود بهتر استغفار است و آن جناب بر هر دو امر به امر خداوند قاهر قادر بودند پس بايد موارد و مواقع را ملاحظه نمود كه در چه مقام و مورد اين سؤال و جواب وقوع يافت خلط مبحث و مغلطه بي‌فائده است و جناب مستدل بدان عادت نموده و خو گرفته‌اند مثلا نزول آيه‌ي مباركه لولا انزل عليه ملك را در جواب اعتراض نصاري مقرر مي‌دارند و حال اينكه بيان نموديم بعد از اعتراض عبدالله بن ابي‌اميه مخزومي شرف نزول يافت خلاصه اين تاويلات بدون دليل و برهان نزد عقلاء محل قبول واقع نمي‌شود و از سوق عبارت قرآن و احاديث معلوم مي‌شود كدام به عنوان رمز و كنايت ورود يافته است و كدام يك مطابق مدلول ظاهري عبارت چگونه جميع علائمي كه براي ظهور حجت الله عليه‌السلام معين شده محمول بر خلاف ظاهر و مأول تواند بود و حال اينكه اغلبي از آنها وقوع يافته مثل ستاره ذو ذنب و آبادي كوفه بر طبق ظهور لفظي واقع گرديد و بر فرض تاويل اختيار آن با امثال بنده نيست بايد بر طبق آن مدعي برهاني بياورد به محض اينكه يك نفر مجهول الحال بگويد معني لفظ خاتم النبيين صلي الله عليه و آله اين است كه پيغمبر نبود يا محمد بن عبدالله العياذ بالله ساحر بود و من پيغمبر يا امامم آيا روا است او را متابعت و پيغمبر ثابت النبوة را كه در راه خدا جهادها نمود و كرور كرور خلق را ارشاد فرمود و معجزات بر طبق دعوي خود آورد معزول دانسته به داعي مجهول گرويم قاتلهم الله اني يؤفكون از همه‌ي اينها گذشته هر كه در اخبار و آثار سير و تتبع نمايد خوب مستحضر مي‌شود كه معصومين عليهم‌السلام عيب مي‌گيرند بر جمعي كه حديث مي‌شنوند و تاويل مي‌كنند بر خلاف مدلول لفظ و خداوند عدولي در هر عصري نصب فرموده كه تاويل جاهلين را رد مي‌نمايند و تاويل منهي عنه آن تاويلي است كه از كتاب و سنت دليلي نداشته باشد و تاويل به حق آن است كه دليلي محكم بر طبق آن باشد و ما اختلفتم فيه من شي فحكمه الي الله و نيز مي فرمايد يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شي‌ء فردوه الي الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر پس ما بايد در متشابهات به كتاب خدا و اخبار رسول و ائمه هدي متمسك شويم در حديث است كه رد به خدا رد به سوي كتاب است و رد به سوي رسول صلي الله عليه و آله رد به سوي اخبار ايشان پس ما ناگزير بايد به كتاب خدا و سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله و ضرورت مسلمين و شيعه رجوع نمائيم شيخ كليني روايت فرموده از امام عليه‌السلام كه فرمود بگيريد چيزي را كه مجمع عليه اصحاب است زيرا كه شك در آن نمي‌رود و نيز مي‌فرمايد كه هر گاه احاديث ما بر شما مختلف شود بگيريد آن را كه شيعه بر آن اجماع كرده‌اند علي هذا بر خلاف اجماع نمي توان مشي نمود فقهاء ما رضوان الله عليهم مي‌فرمايند مخالفة النص الصحيح مشكل و مخالفة الاصحاب اشكل پس در صورتي كه شيعه اجماع و اتفاق دارند بر اينكه مراد از علائم ظهور حضرت بقية الله عليه‌السلام همان مدلول ظاهري لفظ است ما چگونه به تاويل قانع شويم من دون الدليل و لزوم اتباع كتاب و سنت امري است مسلم و خود رائي حرام و كفر جناب ولايت ماب عليه‌السلام مي‌فرمايد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود زود باشد امت من متفرق و هفتاد و سه فرقه شوند يك فرقه‌ي از آنها ناجي و باقي هالك ناجين كساني هستند كه متمسك شوند به ولايت شما و اقتباس نمايند از علم شما و عمل نكنند به رأي خودشان و از أئمه اطهار عليهم‌السلام رسيده است كه هر كس به رأي خود عمل نمايد كافر مي شود پس مخالفت كتاب و سنت كفر است اگر امروز كسي مدعي امامت بر شيعه شود بايد امامت خود را به كتاب خدا يا سنت [ صفحه 121] رسول صلي الله عليه و آله اثبات آن وقت حق خود را اظهار نمايد چنانچه جناب ختمي ماب با يهود و نصاري فرمود و حضرت عيسي عليه‌السلام با يهود نمود و اقوال و اخبار سابقين شاهد صدق مدعي لاحقين است علي هذا بر بهائيان است بفرمايند در كدام موضع از قرآن به ظهور نقطه‌ي اولي و ثاني اشعار شده و در چه خبر بشارت ورود اين دو وارد رسيده است ديگر اسم آن را هر چه خواهند بگذارند چه نبي چه امام چه مظهر امر الله چه رب اعلي چه جمال اقدس ابهي در اين صورت به محض اينكه مدعي بگويد فلان عبارت تاويل دارد نمي‌توان قبول نمود بلي اگر حجيت خود را به ادله‌ي قاطعه و براهين ساطعه و آن نيست مگر معجزه اثبات نمود و بعد از آن باب تاويل گشود بايد امر او را اطاعت و دعوتش را اجابت نمود

استدلال بهايي به اينكه منظور از كوه قدس - كوه كرمل است

اشاره

قال البهائي كه مقصود از جبل قدس كوه كرمل است و آن كوهي است كه مدينه‌ي عكا قريب به آن است بعد از آن بيان مي‌نمايد كه مقصود از اين آيات عظيمه كه حق جل جلاله در جميع كتب اخبار فرموده است اخبار از حقيقت واحده است كه به تغيير لغات متغير مي‌گردد و به تبديل اديان متبدل نمي‌شود و به طول زمان حق جل جلاله وفاء به آن وعود را فراموش نمي‌فرمايد خاصه اگر نفسي به اين نكته ملتفت شود كه قرآن شريف بيان صحف اولي است و حاوي حقايق تورية و انجيل و كتب ساير انبيا كما قال الله تبارك و تعالي و قالوا لولا ياتينا باية من ربه اولم تاتهم بينة ما في الصحف الاولي و في سورة الشعراء و انه لتنزيل رب العالمين نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي مبين و انه لفي زبر الاولين و اين معلوم است كه اين كه فرموده است قرآن مجيد بيان صحف اولي است و يا مندرج در كتب انبيا مقصود مناسك و احكام عبادات اسلاميه نيست زيرا كه اين مناسك و احكام و عبادات با اين هيأت و خصوصيات و مشخصات ابدا در شرايع سابقه نبوده و در كتب سلف ذكر نشده تا آنجا كه مي‌فرمايد بل مقصود بيان ورود يوم الله و موقع و محل ظهور و كشف از اجال امم و انقراض ملل و رموز حشر و نشر و قيامت و رجعت و ظلمت شمس و قمر و سقوط نجوم و كواكب و تجديد ارض و فلك و غيرها است كه از حوادث آتيه است

جواب

عرض مي‌شود اولا بيان فرمايند كه در كدام لغت معين گرديده كه مراد از جبل قدس كوه كرمل است و اين مقصود را از كجا استنباط فرموده‌اند في القاموس القدس جبل عظيم بنجد و البيت المقدس و جبرئيل و في المجمع في طي ذكر معاني القدس و قيل الطور و ما حوله و قيل دمشق و قيل الشام بر فرض تسليم كرمل چه مناسبت با عكه دارد و در لغت كرمل به معني كوه استعمال نشده در قاموس است كرمل كزبرح ماء بجبلي طي و حصن بساحل بحر الشام و بلدة بفلسطين بلي كرمل و عكا در جنس اعم كه بلدة باشد شريكند لا غير پس بهتر اين بود كه جبل كرمل را در شيراز استعمال فرمايد كه لااقل براي ظهور قائم آل محمد صلي الله عليه و آله كه بنابر عقيده بهائيان جناب نقطه‌ي اولي باشد مناسبتي داشته باشد خلاصه گويا فهم اين معاني از خصايص جناب مستدل است و هيچ معلوم نيست اين استنباطات از كجا فرموده‌اند كه معني آيات شريفه اين و آن است و حال اينكه معصوم عليه‌السلام بر خلاف فرمايش ايشان تفسير فرموده‌اند و البته جناب مستدل تا اين درجه توقع ندارند كه تفسير امام را بر طاق نسيان گذارده به فرمايش جناب ايشان معتقد شويم بلكه آيه‌ي مباركه و قالوا لولا ياتينا باية من ربه در مقام رد منكرين حضرت ختمي مرتبت نازل گرديد خداوند مي‌فرمايد قالوا لو لا ياتينا باية من ربه تدل علي صدقه في ادعاء النبوة بعد مي‌فرمايد اولم تاتهم بينة ما في الصحف الاولي من التورية و الانجيل و سائر الكتب السماوية فان اشتمال القرآن علي زبدة ما فيها من الاحكام الكلية و العقائد مع ان الاتي بها لم يرها و لم يتعلم ممن علمها اعجاز بين ما حصل اين است كه خداوند تبارك و تعالي مي‌فرمايد با اينكه جناب ختمي ماب كتب سماويه‌ي سابقه را نديده و نزد استاد و معلمي نخوانده مع هذا به طوري كه در كتب مقدسه ثبت و ضبط است به ابلغ بيان و افصح [ صفحه 122] لسان خبر مي‌دهد و اين معجزي است از آن بزرگوار كه از كتب سماويه خبر مي‌دهد ديگر معلوم نيست از كجا استنباط فرموده كه مقصود اخبار از امور آتيه است و از كجا طفره در قول خداوند جايز مي‌دانند كه پيغمبر خاتم را منسي الذكر در كتب سماويه قبل گذارده به امور آتيه بعد از آن جناب اعلام فرمايند و اما آيه‌ي مباركه و انه لتنزيل رب العالمين نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي مبين و انه لفي زبر الاولين نزلت في ولاية اميرالمؤمنين يوم الغدير كما روي في الكافي و البصائر عن الباقر عليه‌السلام و القمي عن الص عليه‌السلام و آيه‌ي شريفه‌ي او لم يكن لهم اية در شان مشركين و يهود هنگامي كه تكذيب كردند صحت قرآن و نبوت محمد صلي الله عليه و آله را نزول يافت مي‌فرمايد او لم يكن لهم اية علي صحة القرآن و نبوة محمد صلي الله عليه و آله ان يعلمه علماء بني اسرائيل اي ان يعرفوه بصفته المذكورة في كتبهم و وجها من الوجوه ربطي به اخبار آتيه ندارد هر كس به اين درجه به راي خود قرآن را تفسير نمايد مصداق حديث شريف است كه من فسر القرآن برأيه تا آخر و آيه‌ي مباركه فاذا قرأناه فاتبع قرانه ثم ان علينا بيانه واضح المعني است البته مشكلات قرآن بايد به وحي آسماني از جانب خدا منحل شود و تمام را جناب ختمي ماب بر پيغمبر خود واضح و آن حضرت نيز اوصياء خود را تعليم نموده‌اند و ما را حد فضولي و تفسير به رأي نداده‌اند و آنچه از ائمه ما رسيده هيچ آيه‌ي مشكله‌ي از قرآن براي ظهور نقطه‌ي اولي و ثاني بيان نشده كتب اخبار نزد ما و مستدل موجود است اگر از طرف قرين الشرف ائمه اطهار عليهم‌السلام چنين خبري رسيده است بيان فرمايند تا ما هم ملاحظه و ايمان بياوريم و در حقيقت جاي حيرت است كه جناب مستدل بدون مراجعه و يا با مراجعه جميع احاديث را بر خلاف آنچه از ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين رسيده تاويل مي‌فرمايند

مستدل بهايي - اختيار تأويل و تفسير بدست ما نيست و با ظهور موعود مشخص مي شود

اشاره

قال المستدل البهائي بالجملة اختيار تاويل و تفسير هم بدست ما نيست بايد از معصوم عليه‌السلام برسد قال شيخ الاشراقيين صاحب الهياكل قدس الله روحه في اخر هذا الكتاب و يجب علي المستبصر ان يعتمد صحة النبوات و امن امثالهم تشير الي الحقائق كما ورد في المصحف و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون و كما انذر بعض النبوات اني اريد ان افتتح فمي بالامثال فالتنزيل موكول الي الانبياء و التاويل و البيان موكول الي المظهر الاعظمي الانوري الاريجي الفارقليط كما انذر المسيح حيث قال اني ذاهب الي ربي و ابيكم ليبعث لكم الفارقليط الذي ينبئكم بالتأويل و قال ان الفارقليط الذي يرسله ابي باسمي يعلمكم كل شي‌ء و قد اشير اليه في المصحف ثم ان علينا بيانه و ثم للتراخي و لا شك ان انوار الملكوت نازلة لاغاثة الملهوفين و ان شعاع القدس ينبسط و ان طريق الحق ينفتح كما اخبرت الحفظة ذات البريق ليلة هبت الهوجأ كما قال تعالي هو الذي يرسل الرياح بشري بين يدي رحمته انتهي و اين بيان متين صريح است كه تفسير حقيقي كلمات نبويه كل در يوم ظهور موعود ظاهر خواهد شد و تاويل تنزيل در انقضا دوره اسلام و قيام روح الله نازل خواهد شد تا آنجا كه مي‌فرمايد و اصرح از آيه‌ي مذكوره اين آيه‌ي مباركه است كه در سوره يونس فرموده بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتيهم تأويله و اين آيه‌ي مباركه صريح است در اينكه سبب تكذيب قرآن اين بود كه معاني مقصوده‌ي آن را ندانستند و به اوهام فاسده خود بر ظواهر غير ممكنه حمل نمودند و به انكار و تكذيب مبادرت كردند و حال اينكه هنوز تاويل آن نازل نشده است و معاني اصليه مقصوده معلوم نگشته و اين وعده صريح است بر اينكه بيان قرآن نازل خواهد شد و مقاصد الهيه واضح و ظاهر خواهد گشت و مجلسي در باب رجعت از مجلد غيبت بحار از زرارة بن اعين روايت مي‌فرمايد انه قال سألت اباعبدالله عليه‌السلام عن هذه الامور العظام من الرجعة و اشبابها فقال ان هذا الذي تسألون عنه لم يجي اوانه و قد قال الله عزوجل بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله يعني از حضرت ابي‌عبدالله عليه‌السلام سؤال نمودم از اين امور عظيمه‌ي رجعت و امثال آن پس آن حضرت فرمود اين را [ صفحه 123] كه شما مي‌پرسيد و فهم آن را مي‌طلبيد هنوز وقت آن نرسيده است و هر آينه خداوند فرموده است كه تكذيب كردند قرآن را به سبب اينكه معاني آن را ندانستند و هنوز تاويل آن نازل نشده است و اين حديث صريح است بر اينكه تأويل قرآن و ظهور معاني حقيقه‌ي آن در ظهور قائم معلوم و مفهوم خواهد شد نه قبل از ظهور آن حضرت اگر چه آيه‌ي مباركه خود در غايت صراحت است و بدون احتياج به حديث ظاهر و صريح است در توقف فهم قرآن به ظهور قائم و رجعت و اصرح از دو آيه‌ي سابقه اين آيه‌ي كريمه است كه در سوره‌ي اعراف فرموده است و لقد جئناهم بكتاب فصلناه علي علم هدي و رحمة لقوم يؤمنون هل ينظرون الا تاويله يوم يأتي تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نرد فنعمل غير الذي كنا نعمل قد خسروا انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون و اين آيه‌ي مباركه در غايت صراحت است بر اينكه تاويل قرآن در يوم موعود نازل خواهد شد و مقاصد الهيه در آن يوم مشهود ظاهر و واضح خواهد گشت و در انجيل مقدس در آيه‌ي (27)از اصحاح سادس انجيل يوحنا وارد است كه حضرت عيسي عليه‌السلام به قوم فرمود اعملوا لا للطعام البائد بل للطعام الباقي بحيوة بالحيوة الأبدية التي يعطيكم ابن الانسان لان الله الأب قد ختمه يعني براي طعام فاني زحمت مكشيد و تصديع مبريد بل براي طعام باقي كه حيوة ابديه و زندگي جاويد است و آن را پسر انسان به شما خواهد داد زيرا كه پدر آسماني آن را مختوم فرموده است و اين آيه صريح است بر اينكه معارف الهيه كه موجب حيوة ابديه است بامر الله مختوم است تا وقتي كه روح الله الحق از آسمان نازل شود و به ارباب استعداد و استحقاق از آن مائده‌ي سماويه مبذول فرمايد و از اين قبيل استدلالات فرموده تا آنجا كه مي‌فرمايند هيهات هيهات ما للتراب و رب الارباب

جواب

عرض مي‌شود اينكه فرمودند و اين بيان متين صريح است كه تفسير حقيقي كلمات نبويه كل در يوم ظهور موعود ظاهر خواهد شد و تاويل تنزيل در انقضاء دوره اسلام و قيام روح الله (ع)از كدام يك از عبارت و الفاظ مفهوم است كه تمام الفاظ كتاب و فرمايشات جناب ختمي ماب تفسير آن در ظهور حضرت حجة الله خواهد شد و اين لفظ كل را از كجا استنباط فرموده‌اند و هر گاه به اين مطلب قائل شويم آيا تمام ظواهر را بايد از معاني اصليه لغويه انداخت و عمل به آن را مطروح ساخت يا بعضي دون بعضي را بايد ميزان تكاليف قرار داد هرگاه مراد كل است پس عباد بايد در اين مدت مديده بي‌تكليف زندگاني و بي‌دين بميرند و اين همه مخلوق به عذاب دائمي معذب باشند تعالي الله عما يقول الظالمون و هرگاه بعضي دون بعض مراد است ترجيح بعضي بر بعضي چگونه روا است و حال اينكه هر دو در ظهور يكسان و بي‌تفاوت هستند و معقول نيست پس معلوم است كه آنچه ظهور لفظي دارد بايد بر ظهورش حمل نمود نهايت اين است كه در متشابهات ما محتاج به تأويل و تفسيريم آنچه را ائمه ما بيان فرموده‌اند بجاي خود است و آنچه لا ينحل مانده منوط به ظهور حضرت حجة الله است ما هم بدان اقرار داريم نه به حال ما مضر است نه براي بهائيان نافع و اما اينكه تاويل پاره‌ي از الفاظ متشابهه را منوط به نزول روح الله فرموده‌اند صحيح است اما مراد او روح الله همان عيسي بن مريم است كه دو هزار سال قبل بروح الله موسوم و در آسمان چهارم مقيم است و براي نصرت حضرت م ح م د بن الحسن از آسمان نازل خواهد شد نه روح الله ادعائي و مؤيد اين مطلب است احاديث كثيره كه بلفظ عيسي بن روايت شده نه روح الله اگر در يك مقام و دو مقام هم بلفظ روح الله تعبير شده مقصود همان شخص عيسي است نه جناب بهاء و آيه‌ي مباركه و لما ياتيهم تأويله معني آن واضح و مورد آن معين است كه در چه مقام خداوند متعال اين كلام را بر زبان معجز بيان حضرت نبوي صلي الله عليه و آله فروفرستاد و مراد او زمان تاويل روز قيامت كبري است كه خلائق به پاداش و مكافات و مجازات خواهند رسيد [ صفحه 124] چون منافقين و كافرين حشر و نشر و احوال و اهوال قيامت را انكار مي‌نمودند خداوند مي‌فرمايد روزي كه تاويل آن مي‌رسد و بدان مي‌رسد خواهيد فهميد كه آنچه پيغمبر فرموده مطابق واقع است و ذيل آيه‌ي مباركه بدان صريح و ناطق است قوله تعالي يوم يأتي تأويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نرد فنعمل غير الذي كنا نعمل و مطابق تفسير مفسرين و اخبار تفسير و معني آيه‌ي مباركه اين است و در تفسير صافي است و لما يأتهم تأويله اي بل كذبوا بالقرآن قبل ان يعلموا كنه امره و يقفوا علي تاويله و معانيه لنفورهم عما يخالف ما الفوه من دين آبائهم اذا لم يأتهم بعد تأويل ما فيه من الاخبار بالغيوب اي عاقبته حتي يتبين لهم اهو كذب ام صدق يعني انه كتاب معجز من جهتين اعجاز نظمه و ما فيه من الاخبار بالغائبات فسارعوا الي التكذيب قبل ان ينظروا في بلوغه حد الاعجاز و قبل ان يختبروا اخباره بالمغيبات و القمي قال نزلت في الرجعة كذبوا بها اي انها لا تكون و في المجمع و لما يأتهم تأويله اي لم يأتهم بعد حقيقة.../عد في الكتاب مما يؤل اليه امرهم من العقوبة و قيل معناه بل كذبوا بما في القرآن من الجنة و النار و البعث و الثواب و العقاب و قيل معناه ان في القرآن اشياء لا يعلموهم و لا يمكنهم معرفته الا بالرجوع الي النبي صلي الله عليه و آله فلم يرجعوا اليه و كذبوا به فلم يأتهم تفسيره و تأويله فيكون معني الاية بل كذبوا بما لم يدركوا عليه من القرآن و لم يأتهم تفسيره و لو راجعوا فيه الي رسول الله صلي الله عليه و آله لعلموه و روي عن ابي عبدالله عليه‌السلام انه قال ان الله خص هذه الامة بايتين من كتابه ان لا يقولوا الا ما يعلمون و ان لا يرووا ما لا يعلمون ثم قرأ الم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا علي الله الا الحق الاية و قرأ بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه الاية اين است آنچه در تفاسير مسطور است و شكي نيست كه پاره‌ي از امور اتيه بايد در زمان ظهور حضرت حجة الله عليه‌السلام به تاويل آن عالم شويم و در اين مساله اختلافي در بين نيست كه محل قيل و قال و منازعه و جدال باشد و اين همه اصرار و ابرام جناب مستدل به اينكه در پاره‌ي مواضع شمس و قمر از معني ظاهري منحرف و در غير معني اصلي استعمال شده و در كتاب اشعياء زياده از دو هزار سال قبل به عبارت و يكون نور القمر كنور الشمس عبارتي مذكور شده چه دليل براي اثبات اين دو ظهور مي‌شود خلاصه استعمال الفاظ در معاني غير اصليه با قرينه صارفه‌ي حالية يا مقاليه كي مي‌تواند انكار نمايد و حال اينكه كتب نحويه و صرفيه و بيانيه مشحون به قواعد و ضوابط آن است بلكه از محسنات كلام و اسباب ظهور فصاحت و بلاغت ولي فعلا مقصود بهائيان را از اين لغز و معمي نمي‌فهميم حالا اسلاميان اذعان و اقرار نمودند كه مراد از نداء آسماني و قيام من في القبور و طلوع شمس از مغرب و تكوير شمس و انفطار سماء و سقوط نجوم و تبديل ارض و امثالها غير از معاني ظاهريه است بفرمايند چه دليل بر مظهريت نقطه‌ي اولي و ثانيه است نهايت اينكه اين علامات به تاويل بر طبق معني ظاهري واقع نخواهد شد ما هم مقريم و مماشاة مي‌نمائيم شايد حضرت حجة الله عجل الله فرجه در هزار سال ديگر ظاهر شوند و اين علامات مطابق معني ظاهري با ايشان نباشد هر كس ادعائي نمايد و علامات و دلائل ظهور حضرت قائم بر وفق ظاهر با او نباشد نبايد حجت باشد و داراي مرتبه نبوت و امامت و مظهريت و حال اينكه بدون علامت و نشانه از جانب خدا كه بر صدق او گواه باشد ظاهر گرديده بر فرض بعضي از علامات بر وفق ظاهر ظاهر نشود آن پنج علائم محتومه كه از اخبار رسيده و معصوم مي‌فرمايند وقوع آن حتمي است كه قبل از ظهور مهدي موعود عليه‌السلام يا مقارن آن البته واقع خواهد شد در چه زمان وقوع يافت البته خواهند فرمود لفظ محتوم هم تاويل دارد و مراد از محتوم اين است كه حكما واقع نخواهد شد چه كه باب نامربوط گوئي مفتوح و اختيار دلالت الفاظ را در قبضه‌ي اقتدار خود گذارده‌اند بالجملة علامات ظهور را تأويل مي‌فرمايند اوصاف حضرت حجة الله را كه بايد معصوم و عالم به جميع علوم و عارف [ صفحه 125] كافه السنه و صاحب معجزه‌ي تمام انبياء و اولياء باشد چگونه با نقطه‌ي اولي مطابق مي‌آورند از حضرت صادق عليه‌السلام سؤال كردند باي شي‌ء يعرف الامام فقال عليه‌السلام بالسكينة و الوقار تا آنجا كه راوي عرض نمود ايكون الاوصيا ابن وصي فقال عليه‌السلام لا يكون الاوصيا و ابن وصي معصوم عليه‌السلام به مفضل فرمودند قبل از ظهور امام علمهاي بسيار مشتبه بيرون مي آيد مفضل وحشت كرد فرمودند وحشت منما امر ما ظاهر است از باطل جدا مي‌شود مثل اينكه آفتاب از سايه جدا مي‌شود پس امر امام چگونه مشتبه مي‌شود انتهي و مقصود اين است كه امام زمان به اظهار علم امر خود را ظاهر مي‌سازد و از هر چه سؤال رود لا ادري و موببالي در جواب نمي‌فرمايد چنانچه از اخبار و آثار مستفاد است كه امام بايد عارف و عالم به جميع كتب آسماني كه از نزد خدا نازل شده باشد و انهم يعرفونها الحجة علي اختلاف السنتها عن هشام بن الحكم في حديث بريد انه جاء معه الي ابي عبدالله عليه‌السلام فلقي اباالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام فحكي له هشام الحكاية فلما فرغ قال ابوالحسن لبريد يا بريد كيف علمك بكتابك قال انا عالم به ثم قال كيف ثقتك بتأويله قال ما اوثقني بعلمتي فيه فابتدأ ابوالحسن عليه‌السلام يقرء الانجيل فقال بريد اياك كنت اطلب خمسين سنة او مثلك قال فقال امن بريد و حسن ايمانه و آمنت المرة التي كانت معه فدخل هشام و بريد و المرأة علي ابي عبدالله عليه‌السلام فحكي له الهشام الكلام الذي جري بين ابي‌الحسن موسي عليه‌السلام و بين بريد فقال ابوعبدالله عليه‌السلام ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم فقال بريد اني لكم التورية و الانجيل و كتب الانبياء قال هي عندنا وراثة من عندهم نقرؤها كما قرؤها و نقولها كما قالوا ان الله تعالي لا يجعل حجة في ارضه يسأل عن شي‌ء فيقول لا ادري انتهي و عن مفضل بن عمر قال اتينا باب ابي عبدالله عليه‌السلام و نحن نريد الاذن عليه فسمعناه يتكلم بكلام ليس بالعربية فتوهمنا انه بالسريانية ثم بكي فبكينا لبكائه ثم خرج الينا الغلام فاذن لنا فدخلنا عليه فقلت اصلحك الله آتيناك نريد الاذن عليك فسمعناك تتكلم بكلام ليس بالعربية فتوهمنا انه بالسريانية ثم بكيت فبكينا لبكائك فقال نعم ذكرت الياس النبي و كان من عباد بني اسرائيل فقلت كما كان يقول في سجوده ثم اندفع فيه بالسريانية فلا والله ما رايناقسا و لاجاثليقا افصح لهجة منه به ثم فسره لنا بالعربية فقال كان يقول في سجوده اتراك معذبي و قد اظمات لك هو اجري اتراك معذبي و قد عفرت لك في التراب وجهي اتراك معذبي تا آخر حديث خلاصه يكي از اوصاف امام عليه‌السلام علم به جميع السنه و لغات است چنانچه در ميان خود اهل لسان مصطلح است در اين صورت مناسب اين بود نقطه‌ي اولي در مجلس تبريز در محضر علماء بزرگ اسلام كه براي تعيين علم آن جناب منعقد شده بود از ترجمه‌ي لفظ تركي امتناع نفرمايند و اگر آگاه بودند بيان فرموده بودند يكي ديگر از خصايص امام اين است كه آيات انبياء با او باشد عن ابي‌جعفر عليه‌السلام قال لما كانت عصا موسي عليه‌السلام لادم فصارت الي شعيب ثم صارت الي موسي بن عمران و انها لعندنا و ان عهدي بها آنفا و هي خضراء كهيأتها حين انتزعت من شجرتها و انها تنطق اذا استنطقت اعدت لقائمنا ثم يصنع بها ما كان يصنع بها موسي عليه‌السلام و انها لتروع و تلقف ما يافكون و تصنع ما تؤمر به انها حيث اقبلت تلقف ما يأفكون تفتح لها شعبتان احديهما في الارض و الاخري في السقف و بينهما اربعون ذراعا تلقف ما يأفكون بلسانها و عن ابي‌حمزة الثمالي عن ابي عبدالله عليه‌السلام قال سمعته يقول الواح موسي عندنا و عصا موسي عندنا و نحن ورثة النبيين حالا از جناب مستدل سؤال مي‌كنم مثل معجزه موسي عليه‌السلام كي و كجا از نقطه‌ي اولي و ظهور ثاني[ظاهر گشته] خداوند اين ادعا را هم بر زبان آنها جاري نفرموده تو به پيغمبر چه مي‌ماني بگو يكي ديگر از خصائص امام علم به جميع السنه است از انس و جن و طير و بهيمه [ صفحه 126] بلكه هر ذي روحي فمن لم تكن هذه الخصال فيه فليس هو بامام بعد اللتيا و التي عرض مي‌كنم امام شناخته نمي‌شود مگر به اعجاز و پر واضح است كه جميع انبيا تحدي به كتب منزله نفرمودند بلكه تحدي به كتاب از خصائص حضرت خاتم صلي الله عليه و آله و اينكه جناب بهاء فرموده‌اند كه ظاهر و بين است كه انبياء را كتبي بود و بدان تحدي مي‌فرمودند ظاهرا افتراء است چهار كتاب مستقل از آسمان نازل شد تورية و انجيل و زبور و قرآن و بعضي از انبياء هم صحفي داشتند كه كتابي مستقل نبود مثل صحف آدم و ادريس و ابرهيم و صحف موسي و آنها پاره‌هائي بود كه بر ايشان نازل مي‌شد و همه هم بيان حجت ايشان نبود بلكه بعضي از امثال و احكام و شرايع و انبياء معهودين آنها را حجت خود قرار ندادند بلكه حجت ايشان معجزات يدي ايشان بود و به واسطه‌ي معجزات صدق خود را ظاهر و آشكار فرمودند بعد از آن صحف و كتب ايشان را قبول نمودند بلي حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله اجمعين به كتاب مجيد تحدي فرموده و جميع فصحاء و بلغاء را از اتيان به مثل سوره ي از آن عاجز فرمودند و علاوه معجزات بي‌شمار و خوارق عادات بسيار از آن بزرگوار اصدار يافت و هر گاه ادعا فرمايند كه حضرت موسي و عيسي عليهماالسلام به تورية و انجيل تحدي فرمودند آيه‌ي از آن دو كتاب سماوي را شاهد بياورند كه بدان تحدي شده است چنانچه در قرآن فاتوا بسورة من مثله نزول يافته خلاصه امر قرآن در معجز بودن به درجه رسيد كه فحول بلغاء و فصحاء به عجز و قصور خود اقرار و اذعان و ناچار آن را سحر در بيان خواندند اما كلمات و بيانات نقطه‌ي اولي را هم ملاحظه مي‌نمائيم جز كلام مغلوط و اسلوب نامربوط كه طباع اهل لسان از آن متنفر و مزدود نزد علما متبحر است چيزي در آن نيست از قواعد فصاحت متداوله و از قوانين بلاغت مصطلحه بيرون و غلطات نحويه و صرفيه آن از حد بيان بلكه تصور افزون است مگر اينكه به اين درجه مغلوط گفتن را از قدرت بشر خارج دانسته آن را معجزه شماريم خلاصه بنابر عقيده و تقريرات جناب مستدل دليل حقيت فقط نفس ادعاء است زيرا كه امتياز و نشانه‌ي صدق در وجود شخص داعي لازم نيست و امر نبوت و امامت در نهايت سهولت است هر كه ميل دارد ابراز مكنونات خاطر دهد لابد چهار نفر بي كار كه در دنيا داراي مقامات امتياز نيستند و درصدد تحصيل مقام و در حقيقت هنگامه طلب هستند از اين گونه گفتگو و مذاكرات به حكم لكل جديد لذة در ظاهر داخل حوزه مي‌شوند و كار خورد خورد نضجي مي‌گيرد تا زمان اعدام برسد و الا هر كس ملاحظه‌ي احاديث و اخبار صادره از ائمه اطهار نمايد مستحضر مي‌شود كه بناي دنيا خاصه از صدر اسلام تاكنون بر اين بوده كه در مناظرات و مجادلات ائمه‌ي ما براي معاندين و اقحام آنها معجزه ابراز مي‌دادند و معجزه‌ي خويش را به اظهار مغيبات و خوارق عادات كه از قوه‌ي بشر خارج بود آشكار مي‌فرمودند چنانچه در كافي در حديث طويلي كه شخص شامي براي مجادله و مناظره با اصحاب حضرت ابي‌عبدالله عليه‌السلام مسطور است بعد از اينكه شخص شامي با هشام به مجادله و مباحثه قيام نمودند و مناظرات بينهما در حضور حضرت ابي‌عبدالله عليه‌السلام واقع گرديد شامي به هشام گفت فهل اقام لهم من يجمع كلمتهم ويقيم اودهم و يخبرهم بحقهم عن باطلهم قال هشام في وقت رسول الله صلي الله عليه و آله او الساعة فقال الشامي في وقت رسول الله صلي الله عليه و آله و الساعة فقال هشام هذا القاعد الذي تشد اليه الرحال و يخبرنا باخبار السماء وراثة عن اب عن جد فقال الشامي فكيف لي ان اعلم بذلك قال هشام سله عما بدالك قال الشامي قطعت عذري فعلي السؤال فقال ابوعبدالله عليه‌السلام يا شامي اخبرك كيف كان سفرك وكيف كان طريقك كان كذا و كان كذا فاقبل الشامي يقول اسلمت لله الساعة تا آخر حديث و واقعه‌ي حضرت سجاد و محمد بن الحنفية در كتب اخبار مضبوط است في الكافي لما قتل الحسين عليه‌السلام ارسل محمد بن الحنفية الي علي بن الحسين عليهماالسلام فخلا [ صفحه 127] به فقال له يا ابن اخي قد علمت ان رسول الله صلي الله عليه و آله دفع الوصية و الامامة من بعده الي اميرالمؤمنين ثم الي الحسن ثم الي الحسين عليهم‌السلام و قد قتل ابوك رضي الله عنه و صلي علي روحه و لم يوص و انا عمك وصنوا بيك و ولادتي من علي في سني و قديمي احق بها منك في حداثتك فلا تنازعني في الوصاية و الامامة و لا تجاحني فقال له علي بن الحسين يا عم اتق الله و لا تدع ما ليس لك بحق اني اعظك ان تكون من الجاهلين ان ابي يا عم صلوات الله عليه اوصي الي قبل ان يتوجه الي العراق و عهد الي في ذلك قبل ان يستشهد بساعة و هذا سلاح رسول الله صلي الله عليه و آله عندي فلا تتعرض لهذا فاني اخاف عليك نقص العمر و تشتت الحال ان الله عزوجل جعل الوصية و الامامة في عقب الحسين عليه‌السلام فاذا اردت ان تعلم ذلك فانطلق بنا الي الحجر الاسود حتي نتحاكم اليه و نسأله عن ذلك قال ابوجعفر عليه‌السلام و كان الكلام بينهما بمكة فانطلقا حتي اتيا حجرالاسود فقال علي بن الحسين عليهماالسلام لمحمد بن الحنفية ابدأ انت فابتهل الي الله عزوجل وسله ان ينطق لك الحجر فلم يجبه فقال علي بن الحسين عليهماالسلام يا عم لو كنت وصيا و اماما لاجايك قال له محمد فادع الله انت يا ابن اخي وسله فدعا الله علي بن الحسين بما ارادهم قال اسألك بالذي جعل نبيك ميثاق الانبياء و ميثاق الاوصياء و ميثاق الناس اجمعين لما اخبرتنا من الوصي و الامام بعد الحسين بن علي عليهماالسلام قال فتحرك الحجر حتي كاد ان يزول عن موضعه ثم انطقه الله عزوجل بلسان عربي مبين فقال اللهم ان كان الوصية و الامامة بعد الحسين بن علي ابن فاطمة لك قال فانصرف محمد بن علي عليه‌السلام و هو يتولي علي بن الحسين عليهماالسلام ايضا في الكافي علي بن محمد عن بعض اصحابنا ذكر اسمه قال حدثنا محمد بن ابراهيم قال اخبرنا موسي بن محمد بن اسمعيل بن عبدالله العباس بن علي بن ابي‌طالب عليهم‌السلام قال حدثني جعفر بن زيد بن موسي عن ابيه عن آبائه عليهم‌السلام قالوا جاءت يوما ام اسلم الي النبي صلي الله عليه و آله و هو في منزل ام‌سلمة فسألتها عن رسول الله صلي الله عليه و آله فقالت خرج في بعض الحوائج و الساعة يجي‌ء فانتظرته عند ام‌سلمة حتي جاء فقالت ام اسلم بابي انت و امي يا رسول الله اني قد قرأت الكتب و علمت كل نبي و وصي فموسي عليه‌السلام كان له وصي في حيوته و بعد موته و كذلك عيسي عليه‌السلام فمن وصيك يا رسول الله صلي الله عليه و آله فقال لها يا ام اسلم وصيي في حيوتي و بعد مماتي واحد ثم قال لها يا ام اسلم من فعل فعلي فهو وصيي ثم ضرب بيده الي حصاة من الارض ففركنا باصبعه فجعلها شبه الدقيق ثم عجنها ثم طبعها بخاتمه ثم قال من فعل فعلي هذا فهو وصيي في حيوتي و بعد مماتي فخرجت من عنده فاتيت اميرالمؤمنين عليه‌السلام فقلت له بابي انت و امي انت وصي رسول الله صلي الله عليه و آله قال نعم يا ام اسلم ثم ضرب بيده الي حصاة ففركها فجعلها كهيأة الدقيق ثم عجنها و ختمها بختمه ثم قال يا ام اسلم من فعل فعلي هذا فهو وصيي فاتيت الحسن عليه‌السلام و هو غلام فقلت له يا سيدي انت وصي ابيك فقال نعم يا ام اسلم و ضرب بيده و اخذ حصاة ففعل بها كفعلهما فخرجت من عنده فاتيت الحسين عليه‌السلام و اني لمستصغره لسنه فقلت له بابي انت و امي انت وصي اخيك فقال نعم يا ام اسلم ايتني بحصاة ثم فعل كفعلهم فعمرت ام اسلم حتي لحقت بعلي بن الحسين عليهماالسلام قبل ابيه الحسين عليه‌السلام في منصرفه فسألته انت وصي ابيك فقال نعم ثم فعل كفعلهم صلوات الله عليهم اجمعين خلاصه اينكه سيره‌ي انبياء و اولياء بر اين جاري بود كه براي اثبات امر خود به معجزه مستدل مي‌شدند و هذا هو الفارق بين الحق و الباطل فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر

اتهام و دروغ مستدل بهايي به علماي اسلام

اشاره

قال المستدل البهائي گويا اهالي اسلام گمان كرده‌اند كه ظهور مظاهر امر الله كه هر يك به حكم آيه‌ي كريمه‌ي افكلما جاءكم رسول بما لا تهوي انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون همواره بر خلاف آراء اهل هوي ظهور فرموده‌اند واجب است كه موافق اميال باطله‌ي [ صفحه 128] ايشان گردد و قائم موعود كه مظهر آيه‌ي مباركه يفعل الله ما يشاء است ناچار بايد تابع آراء فاسده‌ي پيشينيان باشد چه اگر انسان بصيري در كلمات قوم تامل و تدبر نمايد كه هر يك قبل از ظهور احكامي براي قائم موعود نوشته‌اند و آن حضرت را بر اوامر باطله‌ي خود مجبور داشته‌اند متحير خواهد شد و از غفلت و جرات ايشان مندهش خواهد گشت زيرا كه هيچ يك از اين قوم كتابي تاليف ننموده است الا آنكه در مواضع عديده نوشته‌اند كه قائم بايد چنين كند و بايد چنان گويد و بايد چگونه رفتار نمايد گويا آن وجود اقدس را قائم به امر ملاها دانسته‌اند نه قائم بامر الله و يا اينكه آن حضرت را داعي الي الفقهاء شمرده‌اند نه داعي الي الله انتهي كلام المستدل

جواب

عرض مي‌شود سبحانك هذا بهتان عظيم ابدا اهالي اسلام نمي‌گويند قائم آل محمد صلي الله عليه و آله بايد به ميل و آراء ما ظهور فرمايد تابعين ملت بيضا احمديه صلي الله عليه و آله طالب نجات و تحصيل مثوباتند كه تقرب به خدا را به واسطه‌ي تبعيت شرايع محمدي صلي الله عليه و آله درك نمايند و طريق هدايت پويند و وسيله‌ي نجات جويند چه تفاوت براي مسلمين حاصل مي‌شود كه قائم آل محمد صلي الله عليه و آله كه به عقيده‌ي راسخه‌ي ما حضرت م‌ح‌م‌د بن الحسن است با آن جلالت و اقتدار و سلطنت و ابهت ظاهريه و باطنيه ظاهر و امر خدا را آشكار و باهر گرداند يا نقطه‌ي اولي و بهاء متصدي اين منصب خطير گردند به اذن خدا اگر سيد باب دعوي داشتند كه با ضرورات مذهب ما منافاة نداشت و بر طبق دعوي خود معجزه و خارق عادت اظهار فرموده بودند ما هم تبعيت و انقياد امر ايشان را وسيله‌ي تحصيل مثوبات و علو مقامات دانسته آن را اسباب رستگاري و قرب درگاه كردگاري مي‌دانستيم ميل و هواء ماها همان حصول مثوبات و وصول به قربات است و اميد داريم آن عقيده راسخه را كه از فرمايشات نبي ثابت النبوة و ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام كه خداوند آنها را بر ما حجت فرموده و منجزا فرموده‌اند قائم آل محمد صلي الله عليه و آله حضرت م‌ح‌م‌د بن الحسن از صلب طاهر مطهر حضرت عسكري عليه‌السلام و از بطن نرجس تحصيل نموده‌ايم در پيشگاه احديت اسباب سرافرازي قرار دهيم خلاصه اينكه با آن همه اخبار صريحه كه در زمان غيبت بايد عباد ممتحن شوند شصت نفر مدعي كاذب ظاهر و همه‌ي آنها مردم را به سوي خود دعوت نمايند و دوازده نفر از آل هاشم مدعي اين امر خطير شوند و كل بر باطل باشند شايد مسلمين بگويند كه چون اين دو ظهور دعوي چنين امري نمودند و بر طبق اظهار خود دليلي ظاهر و برهاني باهر كه آن معجزه است و سيره‌ي مظاهر امر الله بر ابراز و اظهار آن بوده همراه نداشتند از جمله مدعيهاي كاذبه‌ي موعوده‌اند كه از اخبار رسيده است و اسلاميان هرگز تحكم و الزامي بر مولي و صاحب امر خود ندارند كه بايد فلان و فلان نمايد بلكه اين لفظ اهالي اسلام از مدلول اخبار و آثار است و در حقيقت خدا فرموده بايد چنين و چنان شود و اين و آن ابراز دهد خلاصه اينكه مدلول اخبار كه موجب عقيده اسلاميان شده ناطق است به اينكه آن حضرت با آن همه هيمنه و جلالت و جبروت و قدرت ظاهريه و باطنيه به اذن خدا و امر خدا آشكار و امر خود را با اظهار معجزه مثل معجزه‌ي انبياء و اولياء واضح و هويدا مي‌فرمايد و در اين دو ظهور اين جلوه و بروز نديديم بلي اسلاميان راضي نمي‌شوند كه هر كس به ميل و هوي صبح كند و بگويد من امام و نبي يا رب اعلي هستم و هيچ دليلي از كتب سماويه و قرآن مجيد و نص موالي دين و معجزه و خرق عادت بر حقانيت خود نياورند باز او را تبعيت و به اين واسطه خود را در نار مخلد و به عذاب ابدي معذب گردانند حفظنا الله من شرور انفسنا بمحمد و آله الاطهار

مستدل بهائي - در كجاي تورات و انجيل اشاره به ظهور حضرت محمد شده است

اشاره

قال المستدل البهائي اگر اين تاسيس جناب شيخ الاسلام از منع خروج از قواعد لغويه صحيح باشد بالضرورة و البداهة به بطلان دين اسلام منتهي مي‌شود زيرا كه جميعا در قرآن مجيد خوانده و ديده‌اند كه در آن كتاب از قول حضرت عيسي عليه‌السلام فرموده است و مبشرا برسول ياتي من بعدي اسمه احمد (ص) ديگر فرموده است النبي الامي [ صفحه 129] الذي يجدونه مكتوبا عندهم في التورية و الانجيل و جميع مفسرين انجيل بالاتفاق نوشته و گفته‌اند و الي يومنا هذا مي‌گويند كه چنين ذكري در انجيل نيست نه بشارت به ظهور پيغمبري در انجيل مسطور است و نه اسم احمدي مذكور و چون شخص مجاهد محقق در اناجيل اربعه نظر نمايد زياده از دو موضع ذكر ظهوري جديد نمي‌يابد يعني در بيانات حضرت عيسي عليه‌السلام زياده از دو گونه اخبار از ظهورات آتيه يافت نمي‌شود تا آخر آنچه از اين مقوله فرموده‌اند

جواب

عرض مي‌شود معلوم نيست ماخذ فرمايشات جناب مستدل و اظهار اتفاق جميع مفسرين به اينكه بشارت ظهوري در انجيل نيامده چيست و چرا به اين بهتان و افتراء راضي شده‌اند بلكه غالب علماء يهود و نصاري كه با كبار علماء اعلام اسلام مناظره و مجادله و محاجه نمودند نتوانستند انكار نمايند كه به ظهور حضرت ختمي مرتبت در كتب سماويه بشارت رسيده نهايت مجادله‌ي ايشان به اين كشيد كه آن حضرت بر كافه‌ي ناس مبعوث نيست چرا فرموده‌اند در دو موضع زيادتر اين بشارت وارد نگرديده و حال اينكه در شصت موضع يا زيادتر از كتب سماوي قبل به ظهور خاتم الانبياء بشارت رسيده و هر گاه ما بخواهيم تمام آن را با ترجمه‌ي آن در اين مختصر بنگاريم از عنوان اختصار خارج خواهد شد و براي نمونه و اظهار اينكه جناب مستدل بنا را بر اغماض گذارده و بدون خجلت مرقوم مي‌دارند دو موضع زيادتر نيست چند فقره را كه حضرت فاضل جليل و عالم نبيل محقق نراقي قدس سره در سيف الامة نگاشته و با علما مذاهب در اين باب محاجه و مجادله داشته‌اند عرض مي‌كنم شايد گمراهي به هدايت و سرگرداني به رشادت رسد ولي گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من آنچه البته به جائي نرسد فرياد است اول عبارتي است كه در سفر اول تورية در آخر پاراش لخ‌لخا خداي تعالي در حكايت خطاب به حضرت خليل الرحمن مي‌فرمايد و از اين است كه اول ايشماعيل شمعتيخا هينه برختي اوتو و هي فرقي اوتو و هيرتي اوتو بيم اودمارد شمعا سارنسي ايم يوليداون تتي لقوي كازول جناب عالم جليل حاجي آقا بابا نسل سركار خلد قرار عالم بزرگوار جليل نبيل ملا اسمعيل كه از كبار علماء يهود و بحليه‌ي اسلام مفتخر و ملبس گرديد مي‌فرمايد معني اين عبارت را از قراري كه والد ماجد حقير كه كتاب تورية را بر جمعي از علماء يهود قراءت كرده بودند و در نزد ايشان گذرانيده و غايت معرفت به لغت ايشان داشتند در كتاب انيس الموحدين ذكر فرموده‌اند اين است كه اي ابراهيم از بابت اسمعيل شنوانيدم هان اينك آفرين كردم او را و برومند و بزرگوار و بسيار كردم او را به سبب ماود ماود يعني احمد احمد و از آن احمد بهم رسند دوازده بزرگ و امام كه پيشوا باشند بر قوم عظيمي و والد ماجد فرموده‌اند كه من در اين عبارت با علماء يهود گفتگوي بسيار كردم قدرت بر جوابي نداشتند و بعضي ديگر از علماء تصريح به اين تفسير نموده و گفته اسم سامي آن حضرت در تورية به طريق صحيح مود مود است و به طريق ديگر اودماود و در تورية به لغت جيل منذمنذ و بنابراين تفسير دلالت اين پاسوق بر مطلب واضح و صريح در مدعي خواهد بود وليكن آنچه در بعضي از كتب لغت عبري مسطور و علماء يهود كه حقير ديدم مذكور ساختند اين است كه بيم اودماود به معني غايت الغايت و بي‌حساب است و بنابراين معني اين پاسوق اين خواهد بود كه بسيار كردم او را بسيار بسيار و بي‌حساب و از او بهم رسد دوازده بزرگ و سركرده و او را سركرده امت بزرگي خواهم نمود و در اين صورت اگر چه به صراحت اول نباشد وليكن باز در آن اشاره به مطلب خواهد بود به واسطه‌ي منت گذاردن به تولد دوازده بزرگ از نسل او چه ظاهر آن است كه مراد از ايشان ائمه‌ي اطهار سلام الله عليهم اجمعين باشد زيرا كه دوازده نفر ديگر كه خصوصيت و هيئت اجتماعي داشته باشند از اولاد او بهم نرسيده است و هم چنين منت گذاردن مخصوص گردانيدن حضرت اسمعيل سركرده‌ي امت بزرگي چه آن متحقق نشد مگر در حق امت پيغمبر آخر الزمان دويم پاسوقي است كه در پاراش ديحي يعقوب [ صفحه 130] از تورية است و آن حكايت است از آنچه حضرت يعقوب در هنگام رحلت خود به قبيله‌ي يهودا فرمود و آن اين است (لو ياصور شئت مي يهود اوم حوقق مي بن رقلا وعدكي يابو شيلو ولو يقهت عميم) يعني تاج پادشاهي و سلطنت از سر قبيله‌ي يهودا و لباس عزت از دوش ايشان نخواهد افتاد تا بيايد آن كس كه خداي تعالي او را خواهد فرستاد و او آن كسي است كه همه‌ي امتها انتظار او را مي‌كشند چه اين عبارت دلالت دارد بر اينكه چون آن پيغمبر موعود بيايد سلطنت و امامت از ميان بني يهودا بيرون خواهد رفت و تا او نيامده است سلطنت و امامت در ميان بني يهودا خواهد بود و حال اين كه امروز در هيچ صقعي سلطنت و امامت از بني يهودا نيست پس معلوم است آن پيغمبر موعود آمده است و نمي‌تواند شد كه او عيسي عليه‌السلام باشد چه او از قبيله‌ي يهودا نبود علاوه بر اينكه تصريح فرموده‌اند كه همه‌ي امتها انتظار او را دارند و حال اينكه عيسي عليه‌السلام همچنانكه در انجيل متي مذكور است مي‌فرمايد كه من فرستاده نشدم مگر بر بني‌اسرائيل و عالم متقي ملا اسمعيل قدس سره در اين پاسوق با بعضي از علماء يهود مباحثه كردند آن يهودي در جواب گفت كه اين پيغمبر موعود صاحب الزمان است كه بعد از اين خواهد آمد جناب فاضل معظم فرمودند كه پس بايد سلطنت و امامت حال هم در ميان يهود باشد در جواب گفت كه گاه است سلطنت بعضي از بلاد با اولاد يهودا باشد و يهود در آنجا سلطنت داشته باشند فرمودند با وجود اينكه اين سخن محض كذب و اطراف مشهوره عالم كه در آنجاها سلطاني مي‌باشد معلوم است و اسمي از اولاد يهودا نيست و بر فرض تسليم شما صاحب الزمان ما را از اولاد يهودا پسر يعقوب مي‌دانيد و چون او بيايد او پادشاه خواهد بود پس هرگز سلطنت از ميان يهود بيرون نخواهد رفت چون كلام به اينجا برسيد يهودي ديگر جوابي نگفت و ملزم شد سيم پاسوقي است كه از اول پاراش و دوت هبراخا از تورية است يعني پاراش وقت رحلت و آن پاراشي است كه موسي عليه‌السلام در وقت رحلت خود بر قوم خواند و آن اين است كه (ويو مهدوناي ميسينا باذرارج ميسيعير لا موهو فيع مهر پاران) يعني موسي گفت كه خدا آشكارا شد از سينا و درخشيد از كوه ساعير و تجلي نمود و فيض بخشيد از كوه پاران و مراد از اين پاسوق ظهور حضرت موسي (ع)و عيسي (ع)و محمد (ص)است چه محل ظهور احكام الهيه و نزول وحي بر موسي كوه سينا و محل بعثت حضرت عيسي (ع)ساعير بود چه آن حضرت بعد از تولد در قريه‌ي بيت اللحم به واسطه‌ي خوف از هردوس پادشاه يهود با مادر خود به غري بيت المقدس به ولايت اولاد عميص رفتند حوالي مصر و در آنجا مبعوث شده مراجعت در قريه‌ي ناصره بناء دعوت كردند و محل ظهور نور محمدي صلي الله عليه و آله پاران بود كه مكه باشد چه پاران كوهي است در حوالي مكه بدو ميل و نيم پيش از عدن و جمهور مفسرين يهود نيز پاران را به مكه تعبير نموده‌اند چهارم آنچه در سفر براشيت از تورية است كه بعد از اينكه حكايت مي‌كند از امر رب جليل خليل خود را به ذبح فرزند خود و اطاعت او مي‌فرمايد كه چون تو اين كار كردي و بر پسر خودت به جهت خاطر من ترسيدي بركت خواهم داد تو را و نسل تو را بسيار خواهم كرد مانند ستارگان آسمان و مثل ريگي كه بر كنار دريا است و مي‌دهم به ذريه‌ي تو خانه‌هاي دشمنان تو را و مبارك مي‌گردانم به ذريه‌ي تو همه‌ي قبائل روي زمين را حال تامل كن ببين كه اگر محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله پيغمبر بر حق و مبعوث بر كافه‌ي خلق نباشد چگونه صدق اين خبر متحقق مي‌شود و حال اينكه موسي و عيسي (ع)بنابر آنچه در تورية و انجيل است مبعوث نبودند مگر بر بني‌اسرائيل پنجم آنچه در سفر پنجم تورية در پاراش شوفطيم بعد از ذكر وصاياي حضرت موسي (ع)به قوم خود ميفرمايد (نايي ميقريخا ما خحاكا موني ناقيم لخا ادناي الرهخا الا و تشماعون) يعني پيغمبري از ميان شما از برادران شما مثل من برانگيزاند خداي خالق شما بشنويد از او قول او را بعد از آن عبارتي است كه معني آن اين است كه خبر مبعوث شدن آن پيغمبر (ص)به من رسيد در روزي كه در پاي [ صفحه 131] كوه سينا جمعيت نمودند و به درگاه احديت عرض كردند كه ما را ديگر طاقت شنيدن اين آواز خداي خالق خود و ديدن آتشها يعني صاعقه‌ها و برقها كه در حين نزول كلام مي‌شنيدند نيست چه مي‌ترسيم كه از هيبت آن بميريم فرمود خدا كه نيكو گفتيد اين قوم و گويا بني‌اسرائيل چنين تصور كرده بودند كه بر هر پيغمبري كه وحي نازل شود بايد نزول الواح با صاعقه و برق باشد لهذا استدعا رفع اين حكم نموده خدا بر ايشان رحم نموده و فرمود پيغمبري مبعوث مي‌گردانم به ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو و بدهم كلام خود را به دهان او و سخن گويد به ايشان آنچه را فرمان دهم او را مخفي نماند كه اين پاسوقها دلالت مي‌كند بر موعود بودن پيغمبري از غير بني‌اسرائيل بلكه از برادران ايشان و رتبه او از رتبه‌ي موسي كمتر نيست و صاحب شريعت تازه است و نزول وحي بر او نه به طريق نزول الواح با صاعقه و آوازها است و هيچ يك از اين علامات بر پيغمبران كه بعد از موسي بوده‌اند صادق نمي‌آيد چه هيچ يك چون موسي نبودند و همچنين ما شيخ كه يهود قائلند كه چون موسي نخواهد بود به دليل اينكه در آخر تورية مذكور است لو قام عود يابي بيسرائيل كموشه يعني برنخيزد پيغمبري از بني‌اسرائيل مثل موسي (ع)علاوه بر اينكه همه‌ي پيغمبران حتي عيسي (ع)از بني‌اسرائيل بودند پس هيچ يك از اينها نخواهد بود و اين احوال تمام بر خاتم انبياء صادق است كمالا يخفي ششم پاسوقهائي است كه در سيمان بيست و هشتم كتاب شعياي پيغمبر (ع)مذكور است كه مي‌فرمايد (كي صولاصا و صولاصا و قولاقا و قولاقا و زعرشام زعرشام) تا آخر خبر مي‌دهد از علامات پيغمبر موعود يعني فرمان دهد بعد فرمان اندازه كند بعد از اندازه اندك اينجا اندك اينجا و به زباني باشد كه فهميدن آن مشكل باشد و به زبان ديگر سخن گويد مر اين قوم را هر چه امر كند به ايشان آسايش براي خستگان و اين است آسايش و شنيدن آن خواهش ايشان نيست و حال اينكه باشد براي ايشان سخن خدا فرمان دهد بعد فرمان اندازه كند بعد از اندازه اندك اينجا اندك اينجا به اين سبب برطرف شوند يعني نافرمانان او پست شوند و شكسته شوند و به تله افتند و كوفته شوند و مخفي نماند كه چون اين پاسوق ضم شود با آنچه بعد از اين از نبوت هينه خواهد آمد كه محمد صلي الله عليه و آله نشان قولاقاو است كه در كتاب شعيا است صريح در مطلب مي‌شود و قطع نظر از اين متضمن علاماتي است كه تمام بر پيغمبر ما مطابق است چه مي‌فرمايد فرمان دهد بعد فرمان اندك اينجا اندك اينجا يعني احكام پيغمبر صلي الله عليه و آله مثل تورية دفعة واحدة بر او نازل نشود بلكه به تدريج در زمان طويل روز به روز نازل شود مثل نزول قرآن بر پيغمبر ما كه در بيست سال متجاوز بر آن حضرت نازل شد و مراد از اندك اينجا اندك اينجا يا اين است كه نزول وحي بر آن حضرت قدري در مكاني و قدري در مكاني ديگر خواهد بود چون قرآن كه قدري در مكه و قدري در مدينه و قدري در اسفار و قدري در حضر نازل شد يا اين است كه از هر شريعتي قدري با آن خواهد بود چون شريعت اسلام كه متضمن شريعت ابراهيم و موسي و عيسي است نيز مي‌فرمايد به لغت ديگر سخن گويد يعني غير از عبري و صدق آن بر پيغمبر ما واضح است و از عبري مشكل‌تر است به جهت اشتمال بر اعرابات و تصريفات و علامات كه در عبري نيست و محتاج به علم لغت و صرف و نحوه و معاني است و نيز مي‌فرمايد كه آنچه گويد آسايش است و پيغمبر ما است كه مبعوث است به ملت سمحه سهله چنانچه خود آن حضرت تصريح فرموده‌اند و صدق همه بر آن حضرت واضح است چه خواهش كفار نبود شنيدن سخن آن حضرت حتي گوشهاي خود را مي‌گرفتند و به اين سبب رسيد به ايشان آنچه رسيد از كشته شدن و نهب و اسيري و غارت و نيز در همان سيمان از همين كتاب است كه مي‌فرمايد كي بلعق صافا ابلاشان آخرت پد برال هاعام انر يعني بار ديگر به لغت و زبان ديگر با شما سخن خواهم گفت و بعد از شيعيان خدا با احدي به زبان [ صفحه 132] ديگر سخن نگفت مگر به جناب محمد صلي الله عليه و آله چه انجيل نيز چون ساير كتب به زبان عبري بود علاوه بر اينكه نصاري انجيل را كلام خدا نمي‌دانند هفتم پاسوقهائي كه در سيمان چهل و دويم كتاب شعيا مذكور است و آنها اين است كه من عبدي اتماخ بوبحبري راصنا تا آخر آيه يعني اينك بنده‌ي من اعانت كنم او را برگزيده من پسنديده‌ي من جان من بدهم وحي خود را بر او شريعت از براي قومها بيرون آورد و فرياد نكند و مرتبه‌ي به خود قرار ندهد نشنواند به بيرون سخن خود را ني خورد شده را بشكند فتيله‌ي كتان نيم سوز را خاموش نكند به راستي بيرون آورد شريعت را ضعيف نشود و نگريزد تا بنهد شريعت خود را و به كتاب و شريعتهاي او جزيرها همه اميدوار باشند و مخفي نماند كه معني شريعت بيرون آوردن آن است كه شريعت تازه داشته باشد و نگريزد تا بنهد به زمين شريعت خود را دلالت مي‌كند بر اينكه مامور به جهاد باشد و اميدوار بودن جزيرها به شريعت او دلالت بر مبعوث بودن او بر تمام عالم مي‌كند و صدق اين همه بر پيغمبر ما ظاهر است چه صاحب شريعت و وحي تازه بود و بر همه مبعوث بود و با كفار جهاد كرد و نگريخت تا ايشان را مسلمان كرد يا جزيه بر ايشان نهاد و ضعيف نشد در هيچ جنگ نگريخت و سلاطين صاحب شوكت را منقاد ساخت و با اين همه مرتبه‌ي بر خود قرار نداد بر خاك مي‌نشست و بر خر برهنه سوار مي‌شد رديف با بندگان و مسكينان صحبت مي‌داشت و هرگز صدا بلند نكرد و شريعت او به اطراف زمين و جزيرها رسيد و بر هيچ پيغمبري از پيغمبران سابق صدق ندارد حتي عيسي (ع)چه بنص انجيل كه حال دارند شريعت تازه نداشتند و مامور به جهاد نبودند و مبعوث نبودند و كذا ما شيخ كه يهود انتظار او مي‌كشند چه او را به شريعت موسي (ع)مي‌دانند و سفاهت بعضي از علما يهود را بين كه چون ديدند بر هيچ يك صدق ندارد حمل كرده است او را بر كورش مجوس كه پادشاهي بت پرست بود كه بعد از بخت النصر به زمين بابل مسلط شد و بني‌اسرائيل را رخصت رجعت به زمين كنعان داد و هيچ احمقي خود را به اين راضي مي‌كند كه كسي را كه خدا برگزيده‌ي خود پسنديده جان خود گويد بر كافر بت‌پرست حمل نمايد هشتم آنچه باز در همان سيمان از همان كتاب است كه مي‌فرمايد هاري شونوت هينه تا آخر يعني پيشينيان آمدند و آيندگان را پيش از آمدن و ظاهر شدن به شما اعلام مي‌كنيم و مي‌شنويم مدح كنند از براي خدا مدح تو و تسبيح كنند او را در اطراف زمين و درياها و جزيرها و بيابانها و شهرها و خانه‌ها و مكانها كه مسكن اولاد قيدار است كه پيغمبر ما صلي الله عليه و آله و ساير عرب باشد و ساكنان سر كوهها و بلنديها فرياد كنند و عزت براي خدا قرار دهند و تسبيح خدا را در جزيرها معلوم كنند و بعد از چند فقره‌ي ديگر مي‌فرمايد اين سخنان را كه خبر دادم البته خواهم كرد و به جا خواهم آورد پس شرمنده و سرنگون و رو سياه شوند آن جماعت كه پناه به بت مي‌برند و مي‌گويند ببتان ريخته كه شما خدايان مائيد و اين فقرات صريح است در اينكه اساس مدح و تسبيح نو برپا شدن و در بلنديها فرياد كردن كه اذان گفتن در بلنديها باشد و شريعت شامله‌ي اهل همه‌ي عالم آوردن تماما از عرب و اولاد قيدار خواهد بود و بتها را خواهد شكست و بت پرستان را رو سياه و سرنگون خواهد كرد و قيدار پسر اسمعيل است چنانچه در آخر پاراش حي ساراه از سفر براشيت تورية مذكور است و در لغت بني‌اسرائيل قيدار را به معني عرب تفسير مي‌كنند و انطباق اينها بر پيغمبر ما ظاهر و واضح است بلكه دليلي است صريح بر مطلوب بلكه طالب حق را از اين دليلي اوضح در كار نيست نهم آنچه باز در همان سيمان از همان كتاب است و آن اين است كه هحرشيم شما عورها عيوريم تا آخر يعني اي جماعت اميين و كور و كر بشنويد و ببينيد كه نيست امي و كور و كري مثل بنده‌ي من كه بفرستم او را مسلم و فرمان بردار است هر چيز را مي‌بيند و مي‌شنود نهايت نديده و نشنيده مي‌انگارد و خدا مي‌خواهد به سبب راستي او بزرگ كند كتاب را دهم آنچه در سيمان چهل و چهارم كتاب شعيا است و ترجمه ي آن اين است [ صفحه 133] كه آفريدگار اشاره به نور خاتم الانبياء مي‌فرمايد كه اين است بنده‌ي من كه من او را خواهم گرفت و اين است حبيب من كه روح خود را در بالاي او قرار دادم اين است آن كسي كه خبر قيامت برابعجم خواهد داد و انطباق اين اوصاف بر پيغمبر آخر الزمان در كمال وضوح است يازدهم آنچه در سيمان پنجاه و سيم كتاب شعيا مذكور است در وصف پيغمبر موعود و ترجمه‌ي آن اين است كه اين قدر جفا بكشد و خودش ببيند كه سير شود و در عقل و دانش خود آن معصوم و بنده‌ي من نيكوكار خواهد ساخت امت بسيار را و او گناهان ايشان را به دوش خواهد كشيد و به اين جهت من اولاد بسيار به او خواهم داد و غنيمتها را كه از كفار خواهد گرفت رسد خواهد كرد و گناهان به دوش گرفتن كنايه از شفيع بودن و ما صدق مجموع آن بر پيغمبر آخرالزمان و عدم انطباق آنها بر ديگري واضح است دوازدهم آنچه در سيمان بيست و پنجم كتاب شعيا كه اكثر آن كتاب اخبار از امور آينده است مذكور است كه خداي تعالي مي فرمايد عل كن تجيد و حاعم تا آخر يعني آن كس كه از براي همين خاطر قوم بزرگي تو را عزيز خواهند داشت و تعريف خواهند كرد و شهر پر جماعت قوي از تو خواهند ترسيد بعد از آن آيه مي‌فرمايد اين است دست قدرت خداي تعالي كه در زير او خورد خواهد شد ماب و شهر ماب را در كتاب كالوبين گفته شهر قديمي است از عراق عرب كه در لب آب است و بنابراين مراد مدائن تختگاه سلاطين عجم خواهد بود و بعضي ديگر به ولايات يهود خيبريان تفسير كرده‌اند و آن شهر از قبيل كاه در زير كرد و آن خورد خواهد شد و پهن خواهد كرد دستهاي خود را در آن شهر ماب چون كسي كه در وقت شنا كردن دست خود را پهن مي‌كند و صاحب بزرگي آن شهر را پست و خفيف خواهد كرد و دستهاي او را كوتاه خواهد نمود و آثار بلند ايوان استقامت آن شهر خواهد افتاد و سرنگون خواهد گرديد در زمين تا اينكه پامال شده از قبيل گرد و غبار زمين شوند حال اي منصف نظر كن ببين اين اوصاف به جز بر محمد بن عبدالله (ص)بر كسي صادق مي‌آيد چه قوم عرب كه بزرگترين اقوامند او را ستايش كردند و شهرهاي پر جمعيت چون شام و مدائن از او ترسيدند و بعد از شعيا هيچ پيغمبري كه ترس او در دلها قرار گيرد نبود و اوصافي كه در آيه مسطور است تمام بر حضرت خاتم الانبياء صادق آمد و صباحي كاشاني در وصف آن جناب گفته شد از اعجاز مولود همايون نور در عالم شگفتيها بسي بيداد باشد اينك از اين‌ها نم رود سماوه خشكي درياچه ساوه خمود نار آتش خانه كسر غرفه‌ي كسري سيزدهم آنچه در سيمان بيست و يكم كتاب شعيا است كه مي‌فرمايد كي كو امر الي تا آخر شعيا مي‌فرمايد كه امر عجيبي به من گفته شد كه برو و كسي را نگاهبان كن كه هر چه بيند بگويد آن كس ديد عراده‌ي و دو سواره يكي بر الاغ و ديگري بر شتر سوار و نيك نظر كرد شيري فرياد زد كه منم پاسبان دين خدا كه روز و شب به حراست ايستاده‌ام و الاغ سوار اشاره به حضرت عيسي است و شتر سوار حضرت رسول صلي الله عليه و آله و شير اسدالله الغالب و در كتاب عيون اخبار الرضا مروي است كه حضرت رضا عليه‌السلام به شخصي از نصاري فرمود كه شعياني پيغمبر در كتاب خود گفته است كه رايت راكبين اضاء لهما الارض احدهما علي حمار و الاخر علي بعير يعني ديدم دو سوار يكي بر خر سوار بود و يكي بر شتر و راكب خر عيسي (ع)و راكب شتر محمد (ص)و جناب عالم فاضل محقق نراقي قدس سره در اين خصوص با بعضي از علما يهود سخن رانده بعضي از ايشان گفتند كه راكب حمار ما شيخ است و راكب شتر را نمي‌دانم گاه هست كه پيغمبري از بني‌اسرائيل باشد و ديگري از ايشان گفت ما آنچه از اكابر خود شنيده‌ايم اشاره به محمد بن عبدالله (ص)است كه بر... مبعوث خواهد شد علي اي حال اين دليلي است واضح و حضرت رضا سلام الله عليه بعد از حديث مذكور به آن نصراني فرمود كه حضرت عيسي (ع)نيز خود اين شهادت را داده مي‌گويد در انجيل كه حقا اقول لكم انه لا يصعد الي السماء الا من نزل منها الا راكب البعير خاتم الانبياء فانه يصعد الي [ صفحه 134] السماء و ينزل يعني حق اين است كه با شما مي‌گويم بالا نمي‌رود به آسمان مگر كسي كه پائين آمده باشد از آسمان مگر شتر سوار كه خاتم پيغمبران است به درستي كه او بالا برود به آسمان و پائين آيد و مخفي نماند كه اين عبارت فعلا در انجيل يوحنا مذكور است و فاضل نراقي مي‌فرمايند كه ملاحظه‌ي انجيل يوحنا نموده‌ام وليكن في الجمله تحريفي نموده‌اند چه در آن كتاب مذكور است كه عيسي عليه‌السلام فرمود تا حال از زمين به شما خبر مي‌دهم و قبول نمي‌كنيد خبرهاي آسماني را چون قبول مي‌نمائيد بدانيد كه هيچ كس به آسمان بالا نمي‌رود مگر آن كسي كه از آسمان پائين آيد كه او ابن امينس است كه حالا فعلا در آسمان است و ابن امينس ظاهر اين است كه ابن امنه باشد چه در لغت ايشان در آخر هر اسم سين داخل مي‌نمايند و امينس در لغت ايشان به معني مرد و محرفين انجيل به اين معني تفسير كرده‌اند و بعضي پسر انسان تفسير كرده‌اند اين است آنچه از كتب آيات سماويه‌ي قبل نقل آن لازم بود و محل حاجت گرديد نمي‌دانم چرا فاضل بهائي مي‌فرمايند يك موضع يا د و موضع از كتاب آسماني قبل زيادتر مژده ي ظهور حضرت خاتم الانبياء داده نشده بلكه شصت موضع را مرحوم مبرور فاضل نراقي اعلي الله مقامه در سيف الامة با ترجمه‌ي آن و مناظراتي كه با علماء يهود و نصاري در اين باب فرموده‌اند بيان فرموده‌اند و مرحوم مبرور حاجي ملا رضا همداني در مفتاح النبوة مواضع عديده‌ي از انجيل را به ظهور حضرت ختمي مرتبت تعبير فرموده‌اند خلاصه اينكه جناب فاضل بهائي خوب است امر حضرت خاتم الانبياء را تحقير نفرمايند و قائل شوند كه امر آن جناب در كمال ظهور و بروز بود و به يك موضع دو موضع قناعت نفرمايند

اشكال مستدل بهايي به جناب شيخ الاسلام

اشاره

قال المستدل البهائي و چون شخص مجاهد محقق در اناجيل اربعه نظر نمايد زياده از دو موضع ذكر ظهوري جديد نمي‌يابد و در بيانات حضرت عيسي (ع)زياده از دو گونه اخبار از ظهورات آتيه يافت نمي‌شود قسم اول همان عبارات وارده در صحاح (24) انجيل متي است و مثل آن در ساير اناجيل كه فرموده است و من بعد ضيق تلك الايام تظلم الشمس و القمر لا يعطي ضوءه و الكواكب تتساقط من السماء الي آخر العبارة و اين عبارت را اجمال اقدس ابهي جل ذكره در كتاب مبارك ايقان بر ظهور حضرت رسول عليه‌السلام تفسير و تطبيق فرموده‌اند ولكن جناب شيخ چنانكه بر مطالعه كنندگان واضح و معلوم است اين تفسير را مقبول نداشته بلكه تعجب و استغراب هم نموده و بر ظهور و رجعت شخص حضرت عيسي (ع)محمول داشته است در اين صورت اين بشارات به اعتقاد جناب شيخ اخبار از ظهور حضرت رسول نتواند بود قسم ثاني عباراتي است كه از آمدن فارقليط و يا روح الحق و يا مسلي و مغربي علي اختلاف التراجم در انجيل وارد شده است چنانكه در اصحاح شانزدهم انجيل يوحنا فرموده است ان لي امورا كثيرة ايضا ولكن لا تستطيعون ان تحملوا الان و اما متي جاء ذاك روح الحق فهو يرشدكم الي جميع الحق لانه لا يتكلم من نفسه بل كل ما يسمع يتكلم به و يخبركم باموراتية يعني بسيار خبرها دارم كه به شما بگويم وليكن الان شما متحمل آن نتوانيد شد اما چون او كه روح حق است بيايد او شما را به جميع آنچه حق است ارشاد خواهد نمود زيرا كه از پيش خود سخن نخواهد گفت بل از آنچه مي‌شنود تكلم خواهد نمود و شما را از امور آتيه اخبار خواهد فرمود و اين عبارت انجيل را علما اسلام براي اثبات آيه و مبشرا برسول ياتي من بعدي اسمه احمد (ص)خواسته‌اند كه بر اخبار از حضرت رسول صلي الله عليه و آله حمل نمايند وليكن مفسرين انجيل متفقا اين تفسير را رد نموده‌اند و بر وفق آنچه در اول باب دويم كتاب اعمال رسل وارد است آيات مزبوره را بر نزول روح القدس بر حواريين مفسر داشته‌اند و اين آيه را نيز جناب شيخ نمي‌توانند بر ظهور حضرت رسول صلي الله عليه و آله حمل نمايند زيرا كه مخالف راي جميع مفسرين انجيل بل خلاف آراء جميع معتقدين به آن كتاب جليل در اين صورت بر وفق اين اصلي كه جناب شيخ زحمت كشيده مؤسس داشته‌اند خبر ظهور حضرت رسول صلي الله عليه و آله در انجيل وارد نشده و به دليل اينكه چون موافق [ صفحه 135] تفسير مفسرين انجيل نيست در خاطر صاحب انجيل هم خطور نكرده است و چون بر اين جمله اطلاع حاصل فرمودي در غايت وضوح تواني فهميد كه اين عبارت شيخ الاسلام كه شرط كرده است كه تفسيرات ظهور بعد بايد لا محالة با تفسير يكي از تفسير مفسرين قبل مطابق باشد و الا از درجه‌ي اعتبار ساقط گردد به چه درجه مخالف قواعد اسلام است بل مكذب حضرت سيدالانام و در اين مقام از علما اعلام و افاضل اسلام خواهش مي‌كنم و در غايت احترام رجا مي‌نمايم كه قدري در اين عبارت شيخ الاسلام تامل فرمايند و ببينند كه آيا هيچ خصمي توانسته است اين گونه ركن اعظم دين اسلام را منهدم نمايد و تكذيب آيات قرآنيه را به گمان مخاصمت با طائفه بابيه بر معاندين ديانت اسلاميه سهل و آسان كند خلاصه بعد از تطويلات زياد مي‌فرمايند آيا در اين صورت افاضل علماء نصاري نخواهند گفت كه يا حضرة الشيخ حضرت موسي و حضرت عيسي (ع)اموري و اخباري در زبان عبري فرموده‌اند و تقريبا پس از دو هزار سال از زمان موسي و ششصد سال از زمان حضرت عيسي محمد صلي الله عليه و آله آمده است و مي‌گويد خبر ظهور من در تورية و انجيل هست و هيچ يك از علماء شما نفهميده‌اند و به حكم لهم قلوب لا يفقهون بها از ادراك مقصود محروم گرديده‌اند آيا به اين تاسيس شما اين كلام از درجه‌ي اعتبار ساقط است يا نه و كك در مقام آيه‌ي مباركه يحرفون الكلم عن مواضعه آيا نمي‌گويند كه چگونه است اين همه علماء يهود و مفسرين تورية در مدت دو هزار سال و علماء نصاري و مفسرين انجيل در مدت ششصد سال محرف بودن كتب مقدسه را نفهميدند و بر صحت آن متفق گشتند ولكن محمد فهميد و بدون سندي موثوق به حكم به محرف بودن آن نمود آيا به حكم تاسيس شيخ الاسلام كدام يك قابل اعتبار است و محل اعتماد ارباب استبصار انتهي

جواب

عرض مي‌شود بلي طائفه اثني عشريه بر وفق اخبار كبراء دين و امناء ايمان و يقين ارواحنا لهم الفداء معتقدند كه حضرت روح الله عيسي بن مريم به همان طنطنه و هيمنه براي نصرت و ياري حضرت بقيةالله ارواحنا فداه از آسمان نزول اجلال و تسلط و اقتداري به كمال اظهار مي‌فرمايند و هر گاه جناب شيخ تبعا لائمه المعصومين عليهم‌السلام به اين عقيده ثابت و راسخ و اين دو فقره را بر ظهور شخصي حضرت روح الله عيسي بن مريم حمل نمايند نه اصلي از اصول اسلام را متزلزل و نه ركني از اركان دين قويم را منهدم ساخته‌اند و نه اثبات امر حضرت پيغمبر خاتم النبيين صلي الله عليه و آله الطاهرين موقوف و منوط به اين دو فقره عبارت انجيل است اگر براي ثبوت امر محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله به اخبار كتب سماويه محتاج شويم همان شصت موضع از اناجيلي اربعه و غيرها كه به بشارت ظهور احمدي صلي الله عليه و آله صراحة ناطق است كافي است و ما را براي تحصيل علم و يقين وافي و جناب شيخ الاسلام به اين درجه مستحق طعن و لعن و توبيخ و سرزنش نيستند و اينكه جناب مستدل فرموده‌اند اين معني منافي با تفسير جميع مفسرين انجيل است محض ادعاء است مگر اينكه خود را ابصر و اعلم از حضرت خاتم النبيين بلكه العياذ بالله داناتر از خدا دانند خداوند متعال در قرآن مجيد كه به عقيده ما و مستدل وحي آسماني است و محمد بن عبدالله را نبي صادق القول مي‌دانيم مي‌فرمايد كه يهود و نصاري اوصاف حضرت خاتم الانبياء را مطابق آنچه به ظهور رسيد در كتب آسماني يافته و آن جناب را شناختند چنانچه ابناء خود را مي‌شناختند و مع هذا پيروي ننموده و محض عناد از معلومات خود تجافي كردند پس بنابر فرمايش جناب مستدل كه جميع مفسرين انجيل منكر اين تفسيرات هستند و اينكه حضرت رسول خبر ظهور خود را دادند و حال اينكه هيچ يك از علماء يهود و نصاري نفهميده بودند بايد حضرت ختمي ماب از روي اهواء نفسانيه العياذ بالله از قول خدا فرموده باشند يعرفونه كما يعرفون ابناءهم خلاصه اينكه از اين آيه مباركه مفهوم مي‌شود كه آراء علماء نصاري و يهود مطابق است با آنچه در وجود مقدس نبوي صلي الله عليه و آله به ظهور رسيد و تفسير آنها موافق است با عقايد حقه نهايت اينكه محض بغض و عناد از تبعيت كناره [ صفحه 136] جستند بالجملة تقلب در تقرير و تدليس و تزوير موجب ابطال حق و اعمال باطل نمي‌شود علماء نصاري و يهود ابدا نمي‌توانند بگويند كه دو هزار سال قبل حضرت موسي يا ششصد سال پيش حضرت عيسي در زبان عبري به اموري خبر داده و ما هيچ يك نفهميديم مقصود ظهور محمد است و فقط حضرت ختمي مرتبت اين تاويلات را براي ظهور خود فرموده‌اند زيرا كه به حكم آيه‌ي مباركه يعرفونه كما يعرفون ابناءهم آنها همين معاني را استنباط نموده بودند و محض امراض از ادراك نور جمال محمدي صلي الله عليه و آله اعراض نمودند بلي اين مجادله و منازعه بين اسلاميان و بهائيان جاري است اهالي اسلام مي‌گويند قرآن مجيد از هزار و سيصد و اند سال قبل و اخبار ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام از هزار سال پيش تاكنون نزد ما و شما موجود و بر تفسير مفسرين موافق مدلول كتب تفسيريه آگاهيم كه هيچ يك از مفسرين از صدر اسلام تاكنون از خاصه و عامه به ظهور اين دو بزرگوار خبري نداده و اسمي از آنها بر زبان و خامه‌ي مفسرين جاري نگرديده حالا به محض اينكه يك نفر از شيراز و ديگري از ري ظاهر و جميع ما في الكتب را بر خلاف مدلول ظهور لفظي و تفاسير تاويل نموده و مدعي است كه هيچ يك از علماء اسلام از بدو ظهور نور مقدس احمدي صلي الله عليه و آله تاكنون بر معاني و مقاصد اصليه برنخورده بلكه ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام كه مهابط وحي الهي و معادن علوم نامتناهي بودند العياذ بالله به حقيقت آن آگاه نگرديده و حال اينكه منبع علم و مختلف ملئكه و اهل البيت ادري بمافيه بودند و مراد از آيات قرآنيه اين و آن و مقصود از علامات ظهور حضرت مهدي موعود عليه‌السلام چنين و چنان است با كمال ادب و احترام عرض مي‌كنم آقاي بزرگوار از كجا شما بدون بينه و دليل بر اين مطاب آگاه گرديديد و عالمين علم ما كان و ما يكون نفهميدند يا فهميدند و العياذ بالله در مقام اغواء عباد بر آمده اين مطلب را ابراز ندادند سبحانك هذا بهتان عظيم فاعتبروا يا اولي الابصار

اشكال مستدل بهايي به كلام شيخ الاسلام در باب (و من بعد ضيق تلك الايام)

اشاره

قال المستدل البهائي بالجملة چون از وجوهي كه مرقوم شد مقدار سخافت قول جناب شيخ معلوم گشت كه در تفسير كتب سماويه شرط نموده‌اند كه بايد لااقل با تفاسير بعض مفسرين سلف مطابق باشد اكنون در اين مطلب ايشان نظري نمائيم كه كلام وارد در انجيل را كه فرموده است و من بعد ضيق تلك الايام تا آخر جناب ايشان حمل بر رجعت خاصه‌ي حضرت مسيح نموده‌اند بلكه به عبارت و هي كما تري تدل علي الرجعة الخاصة للمسيح رؤيت و شهادت مقلدين خود را دليل صحت اعتقاد خود گرفته‌اند و از تفسيري كه جمال اقدس ابهي در كتاب مستطاب ايقان فرموده و بشارت ظهور حضرت رسول صلي الله عليه و آله گرفته‌اند به غايت تعجب و استغراب نموده‌اند در عدم صحت تفسير كتاب ايقان به اين دليل استدلال كرده‌اند كه احدي از مفسرين انجيل اين معني را از بيانات مذكوره مستفاد نداشته‌اند و هذا عين عبارة الشيخ و احدي از مفسرين انجيل شريف از زمان ظهورش تا به حال كه قريب به دو هزار سال است چنان معني را اراده نفرموده‌اند و گويا به عقيده‌ي صاحب ايقان كلا مراد آن حضرت را نفهميد در ضلالت و گمراهي مانده‌اند زهي دليل و زهي فهم و ادراك اگر تفسير مفسرين انجيل صحيح است و به اعتقاد جناب شيخ درست فهميده‌اند پس چرا جناب شيخ در دين اسلام باقي مانده‌اند و چرا خود را شيخ الاسلام ناميده‌اند زيرا كه بر هر نفسي كه به قدر ذره شعور و ادراك داشته باشد روشن و واضح است كه سبب اينكه امت نصاري امر حضرت رسول صلي الله عليه و آله را نپذيرفتند و بدون شك و ترديد العياذ بالله آن حضرت را كاذب و مفتري دانستند و الي يومنا هذا كه زياده از هزار و سيصد سال است در تكذيب واثق و متفقند عين عبارت انجيل متي است كه حضرت عيسي (ع)اولا در غايت تاكيد امت خود را متنبه فرموده است كه زنهار كسي شما را به هيچ وجه نفريبد زيرا كه مسيحان كاذب و پيغمبران دروغ‌گو بسيار خواهند آمد و جمعي را خواهند فريفت ليكن آنكه تا آخر صبر كند نجات خواهد يافت

جواب

عرض مي‌شود نمي‌دانم اين نتائج ثمرات كه بر كلام جناب شيخ الاسلام متفرع فرموده‌اند از چه وجه و به چه كلام جناب شيخ وجه عقيده‌ي جناب شيخ استنباط مي‌شود مگر ما و جناب شيخ اثبات [ صفحه 137] نبوت حضرت ختمي مرتبت را به همين يك فقره عبارت انجيل مي‌نمائيم اگر در دنيا انجيلي هم وجود نداشت امر آن حضرت در كمال ظهور و بروز بود قول و فعل و اطوار رفتار و اعمال و كردارش همه حجت و ابدا محتاج به تورية و انجيل و آن برهان و دليل نيستيم اگر از باب تاكيد مطلب گاهي به عبارت تورية و زماني به مضامين انجيل استنادي كنيم نه از انحصار دليل است بر فرض كه براي تاييد بخواهيم استدلال كنيم همان شصت موضع يا زيادتر كه جناب عماد الاسلام و المسلمين آية الله علي العالمين فاضل نراقي در سيف الامة بيان فرموده‌اند كافي است گو اين يك آيه براي ظهور حضرت خاتم دليل نباشد بلكه در واقع هم همين است آيه‌ي مباركه در مژده نزول حضرت عيسي از آسمان در زمان حضرت بقية الله عليه‌السلام براي نصرت آن جناب نازل و مطابق است با اخبار صادره از اولياء الله و عقيده راسخه‌ي فرقه‌ي حقه اثني عشريه و اينكه جناب مستدل فرموده‌اند سبب اينكه نصاري امر حضرت رسول صلي الله عليه و آله را نپذيرفتند و بدون شك ترديد آن جناب را كاذب و مفتري دانستند فلان بود تا آخر حرفي است ضعيف و رايي است سخيف چه ما و جناب مستدل حضرت ختمي مرتبت را صادق و مصدق مي‌دانيم و قرآن مجيد را كلام خدا و خداوند مي‌فرمايد اعراض اهل كتاب امر آن جناب را از روي جهالت و عدم معرفت نبوده است بلكه به شخصه و اوصافه آن حضرت را شناختند و باز انكار نمودند خلاصه اينكه بعد از اينكه خداوند مي‌فرمايد كه عيسي عليه‌السلام قوم خود را توصيه نمود و به ظهور محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله بشارت داده مبشرا برسول ياتي من بعدي اسمه احمد (ص)فرمود ديگر ما و مستدل كه علي الظن به اين دين قويم و طريق مستقيم معتقديم حق اين فضوليها نداريم كه بگوئيم نصاري و يهود در تشكيك بودند مگر اينكه كلية از زير بار اين دين و آئين بيرون رفته كافر شويم و پر معلوم است كه حضرت عيسي بعد از بشارت به ظهور پيغمبر آخر الزمان و تعيين اسم آن جناب در اين آيه اخبار ظهور شخص خود را در آخر الزمان براي نصرت حجة الله عليه‌السلام دادند چنانچه اخبار از اين دو ظهور يعني نقطه‌ي اولي و جمال ابهي فرموده‌اند و مراد از پيغمبران و مسيحان كاذب كه حضرت عيسي عليه‌السلام وعده داده‌اند همين دو نبي يا امام مصنوعي جديد است و حضرت روح الله وصيت مي‌فرمايند كه آنها شما را نفريبند و تامل و صبر نمائيد تا من از آسمان براي خدمت گزاري حضرت م‌ح‌م‌د بن الحسن عليهم‌السلام نازل و به پيروي من نجات يابيد و خلاصه‌ي فرمايش حضرت عيسي عليه‌السلام اين است كه حضرت خاتم الانبياء بعد از من ظاهر و قاهر و قادر خواهد گرديد او را متابعت نمائيد و در مدتي بعد نقطه‌ي اولي و جمال ابهي چنين ادعائي خواهند نمود از آنها اعراض كنيد و خود را فريفته‌ي آنها نكنيد تا من از آسمان نازل و همگي نجات يابيد اين است آنچه از آيه‌ي مباركه مستفاد است و اعتراض جناب مستدل بر علماء اسلام كه فرموده‌اند انجيل و تورية موجوده كتب اصليه الهيه نيست بلكه مختلق و مخترع است در غير موقع است و علماء اعلام بر خطأ نرفته‌اند زيرا كه بعد از دربه‌دري بني‌اسرائيل و اقامت هفتاد سال در زمين بابل و نجات يافتن بعد از آن به اهتمام كورش مجوس چون به بيت المقدس رسيدند تورية را بلكه خط خود را نيز فراموش نموده بودند و در باديه‌ي حيرت در انديشه‌ي چاره جوئي سرگردان مي‌گشتند تا اينكه عزير تورية را از حفظ خواند و نوشت و آنچه فعلا مستمسك علماء يهود است در اثبات عبادت خود اين است كه جناب اقدس الهي در كوه طور فرماني چند زباني به حضرت موسي عليه‌السلام داده كه هيچ يك از آنها در تورية نيست و گفته‌اند مجموع آنها شصت باب است كه اول چند برابر تورية است و آن فرمانها از عهد حضرت موسي تا دو هزار سال بر زبانها جاري و در سينه‌ها نقش بوده و بعد از انقضاء آن مدت طويله‌ي علماء يهود آن را در قيد كتابت كشيده مسمي [ صفحه 138] گردانيدند به مشنا و فاضل نراقي اعلي الله مقامه مي‌فرمايند پادري نصاري موسوم به هنري مارتين كه در رد اسلام كتابي نوشته و آخر رساله مي‌گويد كه يهود خود تورية را لاعن شعور به اختيار خود كامل كردند و اين عين تحريف است انتهي علاوه ملاحظه فرمايند فصل اول انجيل متي و فصل دهم انجيل لوقا را و ببين آنچه در ميلاد عيسي (ع)در اين دو انجيل نوشته شده و بنگر چه قدر اختلاف دارند در اول مي‌گويد يوسف خطيب مريم و شوهر او پسر يعقوب و او پسر ميثاق و او پسر اليود و او پسر احسين و او پسر صادوق و او پسر عاذور و او پسر الياقيم و او پسر اينور و او پسر بابل و او پسر ششاسل و او پسر يوحانيا و او پسر توشنا و او پسر عاملون و او پسر مشتن و او پسر حزقيا و او پسر اخار و او پسر يونام و او پسر فوريا و او پسر سوراء و او پسر لوشاقاط و او پسر اصاف و او پسر ابيا و او پسر سليمان بن داوود است و در فصل دهم لوقا مي‌گويد يوسف بن هالي بن مطيث بن لاري بن ملكي بن نوتا بن يوسف بن مطانيو ابن جاموس بن خوم بن جلي بن نجا بن مات بن مطاتيو بن سيمان بن يوسف بن يهود ابن يوحنا و همچنين مي‌شمارد تا به يهود ابن يعقوب بن اسحق بن ابراهيم خليل بي‌واسطه سليمان بن داود و اكثر آنچه از سلسله‌ي اول ذكر شد بزعم آنها كه غير محرف است و اناجيل دروغ ندارد مطابق با ثاني نمي‌شود هر گاه تحريف لفظي يا معنوي واقع نشده سبب اين اختلاف چيست و نيز در انجيل متي در فصل چهارم مذكور است كه چون عيسي متولد شد هيردوس كه پادشاه يهود بود چون از مجوس وصف حضرت عيسي عليه‌السلام را شنيده بود درصدد هلاكت او بود امر شد در خواب به يوسف شوهر مريم كه مادر عيسي را برداشته با طفل به مصر رود و چون هيردوس و ارشلادس پسر او به جاي او نشست در خواب به يوسف گفته كه مادر طفل را برداشته به بيت المقدس آيد و در ساير اناجيل تصريح مي‌كند به بودن هيردوس تا زمان گرفتن عيسي (ع)و صعود او به آسمان و اگر اين اناجيل همه راست و از تحريف خالي هستند پس در كجا است اين اختلاف به علاوه در فصل دويم انجيل لوقا ثبت است كه ملئكه بر مريم نازل شده و به او گفت مترس رسيدي به نعمتي از خدا و خواهي زائيد پسري و مي‌خوان اسم او را يسوع يعني عيسي و عظيم خواهد بود و مالك مي‌شود بيت المقدس را تا ابد و از براي پادشاهي او نقصاني نيست پس اگر تحريف نشده و اين همان انجيل حواريين است كو مالكيت بيت المقدس تا ابد و كو پادشاهي بي‌انقضا به مذهب شما عيسي (ع)نزد پدر رفت و به صورت اول شد و نيز در فصل دويم انجيل مرقش ثبت است كه يحيي بعد از اينكه مردم را غسل مي‌داد بشارت به عيسي (ع)مي‌داد گفت ايمان بياوريد به انجيل حال مي‌پرسم كو آن انجيل كه يحيي امر به ايمان آوردن آن كرد اين اناجيل كه يقينا بعد از عيسي نوشته شده در آن حكمي نيست كه محتاج به ايمان آوردن به آن باشد بلكه وقايع عيسي است يا گرفته شدن آن و هنور نبود و بعد از سي چهل سال ديگر سه چهار نفر از حواريين نوشتند و كتاب از ايشان دانستن هم امري واضح بود و احتياج به ايمان آوردن نداشت از اينها گذشته اگر اين اناجيل مقصود بود چرا به لفظ مفرد فرمود مناسب اين بود بفرمايند به اناجيل ايمان بياوريد پس معلوم است آن انجيل كه مامور به ايمان آوردن به آن بودند از ميان رفته و دست از آن برداشته‌اند خوب است ملاحظه فرمائيد ديباچه‌ي كتاب جرائم نصاري را كه در ترجمه‌ي تورية نوشته شده و اين جرائم نصاري محل حلول روح القدس بود و او را مؤيد مي‌دانستند و سيصد و هشتاد سال بعد از عيسي (ع)بوده بلكه چنانچه بعضي از پادريان نصاري تصريح نموده‌اند كه جرائم همان كسي است كه امروز اعتبار كتب نصاري و امر دين و مذهب ايشان به او منتهي مي‌شود و اين جرائم به خواهش شخصي كه ريزي دريون نام داشت تورية را از زبان عبري به زبان [ليستي] درآورده در ابتداء ترجمه مي گويد كه اي ريزي در... من مكررا التماس مي نمايي كه تورية را از عبري به زبان [ليستي] درآورده از ترجمه‌هاي ديگر كه به لغات عبري و يوناني و غيره شد خلاصه براي تو بنويسم پس بدان به درستي كه اين كار [ صفحه 139] بسيار پر خطر مي‌باشد زيرا كه نمي‌شود كه هر گاه اين كار را بكنم به نظر لعن كنندگان من رسيده و به من كرده زبان ملامت درآورده فرياد مي‌زنند و مي‌گويند كه من ترجمه‌ي از ترجمه‌هاي هفتاد نفر مترجم كه به فرموده بطلميوس نوشته‌اند مي‌كنم چون ترجمه‌هاي سابق مانند بدن كسي است كه برص داشته باشد به سبب چيزهائي كه داخل شده و بيرون كرده‌اند لكه‌ي پيسي به هم رسانيده‌اند پس بعد از كلامي مي‌گويد كه چنين نيست كه من تنها اين كار كرده باشم و بكنم بلكه اوري جنيس ترجمه‌ي از روي هفتاد مترجم و ترجمه نيادازيوس كرده به هم مخلوط ساخت و قول اين دو را علامت‌هاي خاصي كه يكي به شكل ستاره ريزه و ديگري به شكل سيخ چه است از هم ديگر جدا ساخت از براي آنكه فرق شود ميان آنچه در اصل تورية نبود و زياد گرديد و ميان آنچه بود و كم كرديد و چيزهائي چند كه حواريين و علماء انجيل هم اقرار به آنها كرده بودند و باز از ميان انداختند و از اين قبيل چيزها بسيار است كه در تورية مي‌خوانيم كه در ترجمه‌ي ايشان نيست و بعد از اينها جرايم مي‌گويد كه نمي‌دانم كه اين هفتاد اطاق پر از دروغ را يعني هفتاد ترجمه در اسكندريه كي بنا كرده است و بعد از آن عذري مي‌خواهد از زياد و كم مترجمين كه چون در تورية خبر از بعضي امور آينده بود از قبيل آمدن عيسي (ع)و كشته شدن و رجعت نمودن و در آنها شك داشتند چنين كردند بعد از آن مي‌گويد اما اين قدر مي‌دانم كه ترجمه‌هائي كه به زبان ليتي كرده‌اند از ترجمه كيزبان يوناني شده بهتر و ترجمه‌ي يوناني از اصل عبري صحيح‌تر مي‌باشد و بدانكه اين هفتاد ترجمه كه جرائيم ذكر نموده كساني كه در زمان پادشاهي بطلميوس نامي كه پادشاه مصر و حبشه و بعضي از عربستان بود ترجمه كرده باشد چه او فرمان داد تا هفتاد نفر جمع شدند از هر ملتي و كتب انبياء را از زبان عبري به يوناني نقل نموده و هر يك از آن هفتاد نفر موافق راي فاسد خود هر زياده و نقصاني كه خواستند در ترجمه‌هاي خود قرار دادند و مدتي مداد مردم خصوص يونانيان بر ترجمه‌هاي ايشان بود و اصل تورية عبري از ميان ايشان برفت مگر نزد قليلي از يهود و بعد از آن شخصي از زبان يوناني به لغت ليتي درآورده هر تفسيري كه خواست در آنها كرد بعد از آن جنيس نام نصراني در آن تورية يوناني و ليتي انتخابي كرد و به دست مردم داد و نيز همين جرايم مي‌گويد كه اگر از ايشان بپرسم كه چرا اين افراط و تفريط شده آنچه از ايشان كه يهودند جواب مي‌دهند كه بنابر مصلحت وقت آن هفتاد مترجم اين كار كرده زيرا كه چون بطلميوس به كيفر افلاطون افتاد و خداي را به يگانگي مي‌پرستيد مترجمين از براي آنكه در كتب عبري عبارتي كه دليل در بودن خدا باشد موجود نباشد هر عبارتي كه در باب پدر و پسر و روح القدس بودن خدا مذكور بود تبديل كردند يا انداختند كه هم بطلميوس را خوش آيد و هم سر اين دين فاش نشود و نيز همين جرائم در ترجمه‌ي ديگر كه بعضي از پادريان از او نقل نموده‌اند مي‌گويد كه در اين زمان از كتب سماويه نسخه‌ي صحيحي نيست زيرا كه همه با هم اختلاف دارند و بر اين مدعي شاهد ديگر ديباچه‌ي كتاب حروس بن سماك است كه در اين ديباچه مي‌گويد ترجمه مي‌كنم اين كتاب را هر چند مي‌دانم كه به سبب ترجمه‌ي لغتهاي عبري كم خواهد گرديد بلكه دين موسي (ع)و كتب ساير بني‌اسرائيل تغيير خواهد يافت به جهت اينكه اين كتاب به زبان عوام گفته خواهد شد هر چند كه من راضي نيستم كه اين كتاب به لغت ديگر ترجمه شود و باعث تغيير و تبديل احكام آن شود و نه تنها اين عبارت از جرائم درميان است بلكه در ديباچه هر كتابي كه نوشته شده به اين مطلب اشاره شده خصوص در ديباچه‌ي كه بر بعضي اناجيل نوشته شده چنانچه بعضي از پادريان تصريح كرده‌اند و در يكي از آن ديباچه‌ها به طريق تعليم به مريدان خود مي‌گويد كه كتاب كردار شمعون و انجيل و كتاب شمعون كه خبر مي‌دهد از وقايع آينده پنداشته و اعتقاد نكنيد پس هر گاه منصفي در اين كلمات كه از اكابر ايشان است نظر كند معلوم مي‌شود كه زياد و كم [ صفحه 140] در ترجمه‌ها پديد آمده بلكه در همه‌ي كتب سماويه اين تغيير پيدا شده و اكثر نسخي كه در ميان ايشان است همان لغت اصلي نيست بلكه ترجمه است در اين صورت تشكيكي در وقوع تحريف و زياد و كم در آنها باقي نمي‌ماند و خود تصريح نموده‌اند كه آنچه از وقايع آينده بود به جهت تشكيك در آنها ساقط نمودند علاوه تصريح نموده‌اند كه بعد از اينكه يهود را به بابل زمين بردند خط خود را فراموش كردند و مضامين تورية در نظر ايشان بود و خود ظاهر است كه بعد از اينكه مدت اسيري به قدري طول كشيد كه خط خود را فراموش كردند همه‌ي مضامين تورية هم در نظر باقي نمي‌ماند بلكه بسياري فراموش و بسيار مجمل تفسير مي‌شود و نيز بعد از اينكه مضمون را خواهي به عبارت درآورده بيان كني چه بسيار تغيير كه با اصل هم مي‌رساند خصوص در صورت تفاوت لغات چه بسياري از حروف در بعضي از لغات نيست يا مبدل به حرفي ديگر است و به اين سبب اشتباه حاصل مي‌شود چنانچه ملاحظه مي‌شود كه از ولاياتي كه حال در ولايت عجم است چون با عرب مخلوط شدند اسامي قديمه آنها به اين سبب تغيير يافته كه حال نمي‌توان فهميد كه كدام ولايت است و كذا نصاري در لغت ليتي حرف عين ندارند و به اين واسطه به ترجمه‌ي تورية هر جا عين است به الف نوشته‌اند چنانچه در طي تعداد پسران حام كنعان را كنئان نوشته‌اند و راعوا پسر عاير را رائو نگاشته‌اند و همچينن حرف صاد ندارند و به اين واسطه صالح را سالح نوشته‌اند و نيز ملاحظه كنيد كه از موسي (ع)به موشه و در قرآن به موسي تغيير مي‌شود و از كيلات به جالوت و كذا اشموعيل و غيرها و نيز ملاحظه فرمائيد به تورية و ترجمه‌هاي آن كه به لغت ليتي يا عربي تعبير شده كه چه قدر در اسماء تفاوت به هم رسيده چنانچه در اسماء نبيرهاي نوح بسي اختلاف است در بعضي از نسخ اسماء اولاد يافس را عامر و ماجوج و مادي و يادان و تومان و موسوخ و تيرس نوشته‌اند و در بعضي ديگر عامر و ماجوج و مدائي و يادان و تومان و موصوق و تيراس نوشته شده و پسران يادان را در بعض نسخ الينا و يرشش و كائيم و دودانيم نوشته‌اند و در بعضي ديگر به جاي ترشش ترسيس به دو سين مرقوم داشته و به جاي كانيم افتيم و در موضعي ناحور پسر ساروغ را ناقر نوشته و اين ماخور پدر ثارخ است كه پدر ابراهيم باشد و هكذا و قليب نام پادري نصراني در رساله‌ي كه در رد اسلام نوشته ام‌كلثوم را اومي كلث و قاسم را قازيم و زينب را ازنيب و زيد را زيدوس و عباس را لابس و محمد را محمت و اسمعيل را ازمائيل نگاشته و بسيار مي‌شود كه لفظي را معني هست و به معني ديگر تعبير مي‌شود و به اين جهت مقصود مختلف خلاصه در تحريف كتب سماوي قبل شكي نيست و سبب تحريف اختلاف آراء ايشان بود چنانچه در كتاب يوسف بن گوريون كه از كتب معتبره‌ي ايشان است مذكور است كه در آخر بيت المقدس باقي بني‌اسرائيل دو گروه شدند طائفه را كه پاروشم مي‌گفتند بعضي افعال و عبادات به عمل مي‌آوردند و طايفه‌ي ديگر كه به اسم فرائيم بودند بر ايشان انكار بليغ نمودند و از ايشان دليل بر شرعيت از افعال مي‌طلبيدند و آنها قول علماء را دليل آورده فرائيم قبول نكرده از تورية دليل طلب مي‌نمودند و در تورية نبود تا آخر الامر كار به جدال رسيده خلق بسيار كشته شدند و سبب ديگر اين است كه اختراع قسطنطين كه تقريبا دويست سال بعد از عيسي (ع)بودند و به دين نصاري داخل شدند و بدعت شليث و رهبانيت در عهد او شد مسلط بر همه‌ي يهود و نصاري گرديده در كتب سماويه و غير آن از اديان به فرموده او دخل و تصرفي كه موافق او بود كرد كه مخالف طريقه‌ي سابقه بود چه به تطميع و اعطا چه به تعدي و شمشير و كذا تابعين او به مرور زمان همه را برطرف نمودند و يهود بنابر ذلت و خواري و زيردست بودن ايشان از براي پادشاهان نصاري قدرت بر اختفاء كتابي نداشتند و از جمله قواعدي كه قرار داد و مؤيد بلكه دال بر تحريف است اين بود كه هر كس كتابي با خود داشته به يكي از شهرهاي ايشان برود بايد آن كتاب را [ صفحه 141] نزد شخصي كه در هر شهري به جهت اين امر معين شده ببرند و آن مرد را رنكي زيتور مي‌نامند يا نائب او كه او را روي‌در مي‌نامند و آن كتاب را ملاحظه نموده اگر با اصول و فروع ايشان مخالفتي داشت مي‌سوزانيدند و الا به صاحبش مي‌دادند و اين قاعده را به مرتبه‌ي از روي احتياط داشتند كه اگر كسي مي‌فهميد كسي كتابي را پنهان كرده او را مي‌كشتند پس بعد از قرار داد اين قاعده قسطنطين امر كرد تا قالب خانه اي در فرنگ ساختند و از همه كتب به هر زبان كه بود موافق تحريفي كه شده بود قالب‌ها در قالب خانه گذاردند و كتب را به قالب زده به اطراف بردند و از اين جهت است كه يهودي كه امروز در همه‌ي زمين شام و حلب و ساير ولايات سكني دارند بلكه نصاري نيز هر كتاب توريتي كه در دست دارند قالب زده ي فرنگ است و در ميان ارامنه‌ي كه در روم مي‌باشند تجارتي به از اين نيست كه هر سال به فرنگ رفته صندوقها تورية و زبور قالب زده بياورند و بعد قالب زدن سرايت به سائر كتب هم كرد و نيز آنچه دلالت دارد بر تحريف انجيل بيانات جناب عليم حكيم است كه در مفتاح النبوة فرموده‌اند مي‌فرمايند اولا اينكه كتاب خدا در ميان ايشان نيست و انجيلي كه به حضرت عيسي (ع)نازل شد بعد از صعود آن حضرت مفقود شد و درهاي كنيسه‌ها را بسته و اضطراب عظيم در مريدان عيسي (ع)به هم رسيد الا اينكه به حسب ظاهر ديدند كه آن حضرت را كشتند در بين كشاكش انجيل هم مفقود شد و مدت بعثت آن حضرت هم طولي نكشيده بود نصاري مي‌گويند كه همه‌ي زمان نبوت او سه سال و سه ماه و سه روز بوده و گرويدگان وي نيز معدودي قليل بودند گفته‌اند كه همگي هفتاد و يك نفر به شماره آمدند و يكي از آنها كه حضرت عيسي (ع)كمال اعتماد به او داشت يهود بن سمعان بود كه مرتد شد و حضرت عيسي را به اعتقاد به ايشان او تسليم يهود كرد و او را كشتند شاگردان كه امر را به نحو مرقوم مشاهده كردند بسيار مضطرب و مشوش شدند نزديك گرديد كه همگي بالمرة از ملت مسيحي برگردند دو نفر از دوازده شاگرداني كه به زبان اهل اسلام ايشان را حواريون و به لغت مسيحي او اكيل و اپوس تولي خوانند و مسمي بودند بلوقا و مرقوس ايشان را تسلي دادند و گفتند كه اگر انجيل مفقود شده ما انجيل را در حفظ داريم و به جهت شما خواهيم نوشت و نصاري گويند كه اول كسي كه انجيل را نوشت متي بود كه به لفظ عبراني نوشت و بعد از پانزده سال از صعود گذشته يك انجيل ديگر مرقوس به لغت سرياني نوشت و بعد از هفده سال يكي هم لوقا در انطاكيه به زبان يوناني كتابت نمود و انجيل چهارم را يوحنا كه نزد عيسي محبوب و عزيزترين حواريين بود بعد از پنجاه سال از صعود در شهر ابي موسي به زبان روماني كه الحال بليسيين شهرت دارد تحرير كرد و اين اناجيل در مفهوم و مضمون با هم موافقند تفاوت و اختلاف قليلي دارند و همگي بعد از حضرت عيسي (ع)به تفاوت ازمنه نوشته شده و به اتفاق ايشان كتاب خدا و پيغمبر نيستند از تصانيف شاگردان است و چون در مضمون اختلاف چنداني ندارند يحتمل كه از سه انجيل خود را از روي انجيل متي نوشته باشند و همه‌ي اناجيل منتهي شود به يك نفر و به قول يك نفر چه اعتماد و چه اعتبار است خلاصه اينكه احتمال قوي در تحريف آن هست كه موجب سلب اطمينان است و اين فروعات كه الان در دست دارند از اختراعات كشيشان و قسيسان و سلاطين ايشان است علاوه ملاحظه مي‌كنيم به ظاهر اناجيلي كه بالفعل در دست است اعتقاد نمي‌توان كرد چه عبارت آن صريح است در اينكه حضرت عيسي (ع)پسر خدا است و كلمه متحده و روح مجسده او سبحانه و تعالي شانه است و بر احدي كفر و بطلان اين سخن مخفي نيست و اگر ماول به معناي صحيحي شود بلا شبهه فهم عوام و امثال معاني دقيقه نمي‌كند پس بلا شبهه خواندن اناجيل بر عوام و تكليف نمودن آنها به اعتقاد ظواهر آن البته... و غلط است و بدين جهت در خصوص همين مسأله اختلاف عظيم در مبناي ايشان پيدا شده و منشاء اختلاف كل در اين دو مساله است يكي در كيفيت نزول خدا و تجسد كلمه و ثاني [ صفحه 142] در صعود و توحد كلمه و اين اختلاف به جميع ملت نصاري سرايت نموده هفتاد و دو فرقه شده‌اند و بزرگترين فرق ايشان سه فرقه‌اند كه ساير فرق از آنها منشعب ملكانيه و يعقوبيه و نسطوريه و هر كس بر معتقدات آنها و سخافت اقوال و عقائدشان مستحضر گردد قطع به بطلان و فساد اين اعتقادات مي‌نمايد و معلوم مي‌شود اين اناجيل كتاب خدا نيست اين است آنچه از بابت تاييد تحريف اناجيل ذكر آن لازم آمد

اشكال مستدل بهايي به كلام شيخ الاسلام و دعاي ندبه

اشاره

قال المستدل البهائي جناب شيخ فرموده است گيرم فرقه‌ي شيعه را كه به صاحب اين كلام شريف يعني دعاء ندبه قائل و معتقد هستند به نوعي ساكت و قانع توان نمود آيا اهل سنت و جماعت را چگونه ساكت توان كرد و لا سيما اهالي نصاري را كه اصلا بر حقيت دين اسلام قائل نيستند چه طور دعاي ندبه به ايشان تاثير خواهد نمود انتهي كلامه العجيب تا اينجا كلام جناب شيخ را نقل نموده و در مقام اعتراض مي‌فرمايد جناب شيخ در اول رساله‌ي ثانيه كه طبع نموده و منتشر داشته نوشته‌اند كه اين مسائل را حسبة لله در ميان گذاشته‌اند و لهذا اولا از اهل انصاف سؤال مي‌نمائيم كه في الحقيقه نفسي كه حسبة لله در مسائلي كه جمع و تاليف دو ملت به آن منوط است تكلم مي‌نمايد هرگز به اين مقدار تعنت و تجاهل در كلام خود مندرج مي‌دارد گويا جناب شيخ اهل سنت و جماعت را منكر فضل و جلالت و علو علم و معرفت ائمه هدي دانسته‌اند و اين فرقه‌ي عظيمه‌ي مسلمين را كه سواد اعظم امت اسلاميه‌اند از اعداء اهل بيت طهارت شمرده‌اند زيرا كه فرقه‌ي شيعه را به لفظ معتقد نام برده‌اند و فحوي بلكه صريح عبارت ايشان اين است كه فرقه‌ي اهل تسنن غير معتقدند و حال اينكه امر به عكس متصور جناب شيخ است جميع اهل تسنن به علو مقام ائمه و اهل البيت معتقدند و به وفور علم و معارف ايشان معترف و افاضل علما تسنن در فضائل اهل بيت كتب نفيسه فرموده و وجوب احترام و حفظ مقام ايشان را مبرهن و مدلل داشته‌اند و اختلاف در مساله‌ي تاسيس خلاف مقتضي اين نيست كه اهل سنت منكر فضل اهل البيت شوند و يا در عداد غير معتقدين بمن فرض القرآن حبهم محسوب كردند و خصوصا در موارد استعمال الفاظ عربيه مثل اطلاق لفظ شمس و قمر و نجوم بر مظاهر الهيه كه نفسي از اهل سنت در وفور علم و فصاحت كلام و بلاغت ائمه‌ي اهل البيت شك ننموده و لا شك اگر از هر نفسي ولو از منكرين اسلام سؤال شود البته ايشان را از اعظم بيوت فصاحت عربيه شمارد و در صحت مورد استعمال الفاظ اعلم از اعاجم قفقازيه شناسند انتهي

جواب

عرض مي‌شود هر چند اين سؤال و جواب و به اين درجه تفصيل و اطناب خارج از ما نحن فيه است ولي چون جناب مستدل همت خود را مصروف بر توبيخ و سرزنش و تشنيع جناب شيخ فرموده خود را بي غرض و جناب معظم را مغرض و با مرض ياد نموده‌اند عرض مي‌شود كه جناب مستدل براي ترضيه‌ي خاطر اعاظم و رؤسا دولت روم و حفظ مقامات بزرگان دين خودشان كه در آن مرز و بوم سكني دارند اين گونه فرمايشات فرموده محض پاس دنياداري به اين درجه تعمد بر خلاف واقع نمايند و خود را در انظار اهل علم و بصيرت رسوا سازند از سليقه دور است بلكه بر عموم ناس معلوم و مكشوف است كه رؤسا اهل سنت و جماعت در معني به علو مكانت و سمو مقامات اهل بيت طهارت كما هو حقه قائل نبودند بلكه از پاره‌ي حركات و جواب سؤالات آنها در هنگام رحلت حضرت ختمي مرتبت مستفاد شد كه به عصمت و نبوت آن جناب نيز معتقد نبوده انه ليهدو گفتند و امر مطاع را در حاضر نمودن قلم و دوات اجابت نكردند پس مكشوف افتاد كه كما هو حقه معتقد نبودند و الا چگونه مي‌شد كه بعد از اينكه حضرت رسالت پناهي در مرض موت براي نصب وصي و خليفه كاغذ و دوات خواسته ايتوني بدواة و بيضاء لا كتب لكم كتابا لا تضلوا بعدي فرمودند ثاني خلفاء گفت دعوا الرجل فانه ليهذر حسبنا كتاب الله و قاضي مير حسين ميبدي كه از اعاظم اهل سنت است در شرح ديوان گفته كه اول فتنه كه [ صفحه 143] در اسلام واقع شد اين بود كه پيغمبر صلي الله عليه و آله در مرض موت فرمود هلتوا اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدي و خليفه‌ي ثاني مانع شده فتنه بلند كرد تا اينكه حضرت رسالت صلي الله عليه و آله فرمود قوموا عني لا ينبغي النزاع عندي و غزالي ناصبي گفته‌اند كه حضرت صلي الله عليه و آله فرمود ايتوني بدواة و قرطاس لاكتب لكم تا آخر فقال عمر دعوا الرجل حسبنا كتاب الله تا اينكه حضرت فرمود لا ينبغي التنازع لدي و در خبر است كه ابن عباس هر گاه اين حكايت كردي و اين شكايت نمودي زار زار بگريستي و گفتي ان الرزية ماحاله بين رسول الله صلي الله عليه و آله و بين ان يكتب لهم ذلك الكتاب بلكه ابوبكر را برتر از پيغمبر صلي الله عليه و آله مي‌دانستند و امر او را انفذ زيرا كه ابوبكر در مرض موت عمر را خليفه‌ي خود گردانيد و نسبت هذيان به او ندادند و به پيغمبر صلي الله عليه و آله اين نسبت دادند - و نعم ما قال الشاعر - اوصي النبي فقال قائلهم - قد ضل يهجر سيد البشر - وواوا اباابكر اصاب فلم - يهجر و قد اوصي الي عمر - بلكه تمكين نكردن امر حضرت رسالت در حالت بيماري مستلزم عدم اعتقاد به نبوت آن حضرت بود چه اگر آن جناب را بر نبوت باقي مي‌دانستند تفاوتي بين صحت و مرض آن حضرت نمي‌گذاشتند و اعجب از اين بيانات قاضي و غزالي و ناصبي قول حميدي است در صحاح يعني جمع بين الصحيحين مي‌گويد چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله از دار فناء به عالم بقاء رحلت فرمود عمر نزد ابوبكر رفت و گفت مي‌ترسم محمد صلي الله عليه و آله نمرده باشد و حيله كرده باشد تا معلوم كند كه دوست و دشمن او كيست و يا اينكه چون موسي (ع) غائب شده باشد و باز آيد و هر كه را كه مخالفت او نموده عصيان ورزد به سياست رسانند پس هر كه گويد رسول خدا مرده من او را حد مي‌زنم ابوبكر چون اين سخن شنيد او را نيز شكي در دل به هم رسيد و مردم را در اضطراب افكند علي عليه‌السلام چون اختلاف را شنيد مردم را حاضر كرده فرمود اي قوم نه حق تعالي در حال حيات رسول الله صلي الله عليه و آله فرمود انك ميت و انهم لميتون مات رسول الله صلي الله عليه و آله آن وقت مردمان را يقين حاصل گرديد و از اين قبيل روايات از اعاظم اهل سنت و جماعت بسيار است كه دال بر كفر و زندقه‌ي دو خليفه‌ي نامدار است در اين صورت چگونه به علو مقامات اهل البيت معتقد بودند اما عقيده آنها درباره‌ي حضرت امير الأمرة عليه‌السلام اين است كه عرض مي‌شود عن ابي‌عبدالله عليه‌السلام قال لما اخرج بعلي عليه‌السلام ملببا وقف عند قبر النبي صلي الله عليه و آله و قال يا ابن عم ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني قال فخرجت يدمن قبر رسول الله صلي الله عليه و آله يعرفون انها يده و صوت يعرفون انه صوته نحو ابي‌بكر يا هذا اكفرت بالذي خلقك من تراب ثم من نطفه ثم سويك رجلا و في المناقب مثله و في ير عبدالله بن محمد يرفعه باسناد له الي ابي‌عبدالله عليه‌السلام قال لما استخلف ابوبكر اقبل عمر علي علي عليه‌السلام فقال اما علمت ان ابابكر قد استخلف قال علي عليه‌السلام فمن جعله كك قال المسلمون رضوا بذلك فقال علي عليه‌السلام والله لاسرع ما خالفوا رسول الله صلي الله عليه و آله و نقضوا عهده و لقد سموه بغير اسمه والله ما استخلفه رسول الله صلي الله عليه و آله فقال عمر كذبت فعل الله بك و فعل فقال عليه‌السلام انطلق بنا لنعلم اينا الكذاب علي رسول الله صلي الله عليه و آله في حيوته و بعد موته فانطلق معه حتي اتي الي القبر فاذا كف فيها مكتوب اكفرت يا عمر بالذي خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سويك رجلا فقال له علي عليه‌السلام ارضيت والله لقد جحدت الله في حيوته و بعد وفاته علي هذا به جناب مستدل عرض مي‌نمايد بعد از اينكه رئيس و پيشواي اهل سنت خدمت حضرت ولايت مرتبت جسارت نموده نسبت كذب به آن بزرگوار دهد پس چگونه مي‌توان قائل گرديد كه به علو مكانت ائمه اطهار عليهم‌السلام معتقدند [ صفحه 144] مگر واقعه‌ي فدك را هيچ قبول ندارند كه علاوه بر عدم قبول دعوي حضرت صديقه‌ي طاهره عليهاالسلام با تمسك بيد و شهادت و حكم حضرت اميرالامرة و دو سيد شباب اهل الجنة آن همه بي‌احترامي به حضرت صديقه‌ي طاهره نموده ابدا از فرمايش جناب ختمي ماب كه فرمود اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي و در مقام ديگر فرمود فاطمة بضعة مني من اذاها فقد اذاني و من اذاني فقد اذي الله يادي ننموده و فدك را انتزاع نموده پاره‌ي تن پيغمبر را اين همه ايذاء و اذيت نموده هتك احترام نبوت مطهره گرديد تا محسن مظلوم سقط گرديد در اين صورت براي اهل عصمت و طهارت نزد آنها چه مقام و كدام مكانت بود و بعد از اينكه از رؤسا ايشان اين گونه سلوك نسبت به خاندان نبوت و طهارت ظاهر شود حالت تابعين و مريدين خوب معلوم مي‌شود و البعرة تدل علي البعير حالا بايد منصف و صاحب بصيرتي از روي انصاف بدون جور و اعتساف حكم شود كه فرمايشات جناب شيخ الاسلام از روي غرض است يا بيانات تبعه‌ي بيان خاصه جناب مستدل عين مرض فاعتبروا يا اولي الابصار گويا اهل سنت و جماعت سجاده از زير پاي حضرت امام حسن (ع) نكشيدند و كور موصلي عصا بر پاي مباركش نزد و در وقعه‌ي طف درباره‌ي حسين بن علي هيچ ظلمي نكردند و در عسكر عمر سعد زنديق كافري خطاب به آن جناب ننمود كه يا حسين نماز تو مقبول نيست ليبك علي الاسلام من كان باكيا كه مثل جناب ميرزا ابوالفضل عقيده‌ي سنت و جماعت را نسبت به اولياء دين ما كامل مي‌دانند اگر جناب مستدل اين فرمايشات هم نفرمايند دولت روم رؤسا ايشان را از مملكت خود نفي نمي‌نمايند

اشكال مستدل بهايي بر شيخ الاسلام كه چرا مي خواهيد اقوام ديگر را مسلمان كنيد

اشاره

فاضل بهائي نوشته‌اند و اعجب از كل بيانات سابقه‌ي ايشان است گويا جناب شيخ گمان كرده‌اند كه چنانچه شيخ الاسلام هستند شيخ اليهود والنصاري هم هستند و يا اينكه وكالتي از ملل سائره دارند اين عبارت به ادعاء اينكه حسبة لله اين مسائل را در ميان گذاشته‌اند به غايت منافي و مباين است بل دال بر غايت تجاهل و تجافي لذا در غايت ادب خدمت ايشان معروض مي‌دارم كه يا سيدي الشيخ نه علم افاضل يهود و نصاري از شما كمتر است و نه قلمشان از قم شما كندتر و نه لسانشان از لسان شما قاصرتر اگر شما در دين خودتان شبهه داريد بفرمائيد و شبهات سائر ملل را به خودشان واگذاريد و وكالت از جانب سائر ملل نكنيد و اندوه ديگري را نخوريد تا اينكه لا محالة به تعصب و تعنت منسوب نگرديد و ادعاء حسبة لله را مصدق شويد و چون ايرادات جناب شيخ در اين مبحث فقره به فقره معلوم الحال گرديد و قيمت آن بر اهل علم واضح آمد لذا از قراء اين اوراق نيز رجاء مي‌نمايد كه قدري در اين فقره‌ي آخر نيز تامل فرمايند كه نوشته است با وجود اينكه هر مؤسس و مقنني كه به ادعاء عام بيايد چون كه خود را مظهر اظهر وجود مطلق مي‌داند و ذات بحت مي‌داند بايد خطابات و اثبات حقيت او هم عام و تام باشد و روي كلامش بر كل من حيث الكل شامل آيد نه اينكه از ملل متفرقه‌ي مسكونه و از فرق متعدده يك فرقه‌ي قليله را مورد خطابات نموده بنابر تنگي معلومات اغلب ايشان سوق كلام نمايد و به جاي يا ايها الناس يا ايها العرب و يا ايها الفرس گفته به احاديث چند كه دانستن صحت و سقم آن بسيار مشكل است و حتي اكثر اهالي اسلام به آن معتقد نيستند استدلال رود انتهي گويا جناب شيخ بر خود متحتم داشته‌اند كه هر چه بر قلم ايشان بگذرد بنويسند خواه معني داشته باشد يا نداشته باشد اصول اديان را منهدم كند يا نكند بر انبياء گذشته عليهم‌السلام وارد آيد يا نيايد خلاصه بياناتي جناب مستدل مي‌فرمايند تا مي‌رسد به جائي كه مي‌گويد ايراد جناب شيخ اولا بر حضرت موسي و عيسي عليهماالسلام واردتر است زيرا كه كتابي از ايشان جز تورية و انجيل نيست و در اين دو كتاب خطابي جز بر بني‌اسرائيل مشهود نه اين است [ صفحه 145] آنچه از جناب مستدل در ايراد بر جناب شيخ تراوش نموده

جواب

عرض مي‌شود اگر چه اين گونه ايرادات از شان اهل علم خارج است ولي از قبل جناب شيخ در غايت توقير و تعظيم جواب مي‌دهم كه خلط مبحث و اغلوطه‌ي در كلام نزد علماء اعلام بي‌ثمر است حضرت موسي (ع)اگر به بني‌اسرائيل تنها خطابي مي‌فرمود صحيح و به موقع بود زيرا كه آن حضرت فقط بر بني‌اسرائيل مبعوث بودند لا غير و شايسته نبود غير از آنها را در مخاطبه شريك و سهيم فرمايد اما اين دو ظهور اعظم كه خود را بر كل انام مبعوث بلكه افضل از سيد كائنات مي‌دانند مناسب بود در مخاطبه جميع ناس را به مخاطبه مفتخر و سرافراز و عموم خلايق را به نيل اين مباهات ممتاز فرمايند و اين دولت عنايت را از ناس دريغ نفرمايند از اين مطلب تجافي مي‌نمائيم نه ايراد جناب شيخ چندان اهميت دارد نه سرزنش و تعييرات جناب مستدل چندان قدر و قابليت و ما درصدد اين گونه ايرادات لفظيه نيستيم خذ العنايات و اترك المبافي المبادي اين وصاياي بهاء به امت خودشان دليل بر دارائي منصب جليل نبوت و امامت نمي‌شود و مطلب تازه بر ايشان از آسمان نزول نيافته و از زبان معجز بيان اولياء دين ما كما و كيفا صادر گرديده بهاء نيز كلمات اولياء دين و علماء اسلام را كه متون كتب اخبار بدان مشحون است مطالعه فرموده نقلي نموده‌اند كه فلان صفات حسنه مرضي خدا است و فلان افعال قبيحه مغصوب و مبغوض درگاه كبريا من هم دو روز كتاب اصحاب را ملاحظه و مشاهده كنم مي‌توانم از روي آنها استنساخي كنم كه عدل و احسان مطلوب است و جور و عدوان غير محبوب كتاب مستطاب نهج‌البلاغة در ميان قوم منتشر و به زيارت آن اهالي اسلام مفتخرند و حضرت اميرالامرة روحنا فداه با آن طلاقت لسان و رشاقت بيان امت مرحومه را به خصال حسنه و افعال مستحسنه وصيت فرموده‌اند صفات حميده‌ي متصور نيست مگر اينكه به ابلغ بيان تصريح بدان فرموده و اوصاف رذيله در عالم امكان تصور نمي‌رود مگر اينكه از زبان معجز بيان از آن نهي نموده‌اند آن مطلب غريب تازه كه جناب بهاء از جانب خدا آورده‌اند كه در دست ما نيست كدام است بيان فرمائيد تا ملاحظه نمائيم و به اين واسطه صاحب آن مقالات را داراء مقامات و آن الواح كه در جواب مانكجي زردشتي نزول يافته و براي جناب مستدل به مخاطبه آن بقوله قل يا ملاء الاديان تا آخر مفاخرت حاصل گرديده كوري را بينا و مريضي را شفا نمي‌دهد و محض ادعا است بدون دليل و برهان قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين و هر قدر جناب مستدل بفرمايند اهالي اسلام كور و كرند و نافهم و خر موجب تبدل عقائد حقه نمي‌شود و بعينها اهالي اسلام معارضه به مثل مي‌فرمايند و مي‌گويند كه شما بهائيان از چشم نابينا و كوريد و از ادراك فيوضات رحمانيه مهجور مكابر و مجادل تبعه بابند نه تابعين قباب عرش جناب مبغض و معاند طائفه‌ي بهائيه‌اند نه فرقه‌ي اسلاميه و هر گاه به همين اندازه طرفين قناعت دارند كه شما آنها را بر باطل و اسلاميان به هزار درجه شما را مهمل و عاطل دانند مباحثه‌ي علميه و مناظره‌ي فقهيه لازم نيست كل حزب بمالديهم فرحون و به كلمه‌ي جامثه كه جناب مستدل بيان مي‌فرمايند كه از لوح مقدس رسيده و آن اين است باي حجة امنتم بالله من قبل و كافه امم را مفحم و ملزم داشت اسلاميان هيچ ملزم نشدند و ايمان به خدا را ايمان به رسول او مي‌دانند و ايمان به رسول را به اتيان خوارق عادات و ابراز معجزات كه از قدرت بشر خارج است منوط مي‌دانند نه به تقليد آباء و امهات قانعند و نه به محض ادعاء و هواء مدعي متقاعد نبي و امام را به امتياز مي‌شناسند و فقط به دعوي من غير دليل و برهان اعتنائي ندارند نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند نه هر كه آينه سازد سكندري داند نه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشست كلاه داري و آئين سروري داند

استدلال به ظهورين مقدسين

اشاره

فاضل بهائي مرقوم داشته‌اند كه اثبات ظهور دين مقدسين به آيات قرآنيه و احاديث معتبره و ادله‌ي عقليه شده [ صفحه 146] و نظر به دفع شبهات واهية به احاديثي استدلال نموده كه اولا مؤيد به آيات قرآن و ثانيا از طرق اهل تسنن و تشيع و ثالثا به وثوق مصادر متصف باشد شايد اين ايرادات بارده و توهمات مضحكة ساقط گردد و اخيرا اين عبد حاضر است كه هرگز از هر ملت از ملل موجوده بخواهد شفاها او كتبا در اين امر اعظم نظر كند او را به ادله واضحه كه دين خود او به آن ثابت و مقرر است بر حقيت امر مبارك مطلع و آگاه گرداند و اگر از اهل فلسفة و قياسات منطقية است به ادله‌ي عقليه و اگر از اهل مجادله و مكابر است به ادله‌ي الزاميه ملزم و ساكت گرداند

جواب

عرض مي‌شود حقيقت جناب مستدل ابدا در استدلال كوتاهي نفرمودند ولي چه سود كه نقص از آيات و اخبار بود كه همراهي خيالات واهيه‌ي ايشان ننموده هيچ دلالت بر مقصود ايشان نكردند و آنچه مي‌فرمايند ما به ادله و آيات مژده‌ي اين دو ظهور را ثابت كرديم هزار افسوس كه هيچ محقق و ثابت نگرديد بلكه خلاف آن مدلل گرديد و ظاهرا اهل بصارت و ادراك مخصوص بهائيه است كه آن فهم و شعور را خداوند متعال بر آنها فقط مقصور داشته و هيچ كسي ديگر آن فهم ثاقب و راي صائب ندارد و اينكه فرموده‌اند من حاضرم كه در مقام مكالمة و مباحثة رفع اين توهمات نمايم جاي افسوس و حسرت است نه ما بحمدالله تعالي موفق به ادراك آن سعادت مي‌شويم نه جناب مستدل اين عنايت مبذول مي‌فرمايند ديگر انشاءالله تعالي در قيامت در پيشگاه احديت رفع شبهه از ايشان خواهد شد

استدلال ميرزا ابوالفضل به آيه (يوم تبدل الارض غير الارض) بر نسخ اسلام

اشاره

آقا ميرزا ابوالفضل بهائي فرموده‌اند و نيز جناب شيخ در رساله‌ي اولي نوشته‌اند در بيان معني آيات شريفه‌ي رب المشارق و المغارب و آيه‌ي اذا السماء انفطرت و آيه كريمه‌ي يوم تبدل الارض غير الارض كه صاحب كتاب مي‌فرمايند مقصود از مشارق مظاهر انوار الهي و مراد از انفطار سماء نسخ و بطلان دين قبل حين ظهور بعد و كذا مراد از تبديل ارض تبديل قلوب به ارض معرفت و حكمت است و براي اثبات مدعاي خود بايد بيان فرمايند كه كدام لغت و كدام استعمال عرب و كدام تفسير و موارد استعمال شهادت مي‌دهد به اينكه سماء به معني دين و انفطار به معني نسخ و بطلان به طريق حقيقت و يا مجاز استعمال شده است و الا بدون استشهاد اخذ معاني مذكوره مسلم نمي‌گردد و هم باعث تسكيت و اقناع قارئين نمي‌شود و حال اينكه تجاوز از قانون لسان در هر دين و كلام و در ميان هر ملت روا نيست كلام و خطابات هر مقنن به زباني كه دارد بايد غايت الغايات بليغ و فصيح باشد و لذا قال عز من قال و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فاتوا بسورة من مثله جواب بر اهل علم مخفي نيست كه باب استعارة و تشبيه از ابواب وسيعه فصاحت كلام است كه علماء اعلام در جميع لغات و السنة و زبان مستوفي تكلم فرموده و خطباء و فصحاء امم من كافة الاجناس بيانات خود را در خطب و رسائل به آن مزين داشته‌اند و اگر چه اين مسأله از مسائل واضحه است نزد اهل علم و وضع تبيين و تفصيل اين قبيل مسائل كتب بيانية است نه رسائل استدلالية انتهي

جواب

عرض مي‌شود كه جناب شيخ كجا انكار باب مجاز و استعارة و اشارة و كناية فرموده‌اند و اين نقل جناب مستدل از بيانات تفتازاني و غيرها كه صد كتاب از آن نزد ماها ضبط است اثبات نبوت و امامت مدعي اين امر خطير نمي‌كند گويا اهالي اسلام كتاب مطول و مختصر و سائر كتب معاني بيان را نديده يا ديده و نفهميده‌اند لذا گستاخي مي‌نمايم كه ما نيز منكر جواز استعمال لفظ در معني غير حقيقي نيستيم ولي هر سخن جائي و هر نكته مقامي دارد البته زيد كالأسد در مقام اظهار شجاعت زيد و تشبيه باسد جايز و رايت اسدا در مقام استعاره بيان مي‌شود و استعاره‌ي تصريحيه و بالكناية در كلمات فصحاء و بلغاء بسيار است و اين همه قال و قيل و اين همه طول و تفصيل در امور غير لازمه‌ي واضحة ضرور نيست و البته استعارة و كناية و تشبيه در لسان عرب و اصطلاح آنها شايع است و احدي از اسلاميان منكر نمي‌تواند شد ولي نه در همه جا و هر مورد البته در صورتي كه از لفظ بتوان معني حقيقي ظاهري آن را گرفت [ صفحه 147] اذهان بدان منصرف مي‌شود چنانچه هر گاه متكلم رايت اسدا بگويد مادام كه يرمي در كلام نياورده عارف به اصطلاح و لسان بر معني سبع حمل مي‌نمايد بعد از اينكه لفظ يرمي از او صادر گرديد منكشف مي‌شود كه مراد متكلم شير نيست و قصد سبع نفرموده زيرا كه از شان اسد تير انداختن نيست آن وقت بر رجل شجاع حمل مي‌نمايد و كلامي است نزد بلغاء و فصحاء متين و مربوط و بليغ و مطبوع و كذا قاري الله نور السموات و الارض بدوا از نور همان معني ظاهري استنباط مي‌نمايد ولي بعد از تركيب باسموات مي‌فهمد كه مراد منور يا چيز ديگر است بناء عليه از جناب مستدل سؤال مي‌نمايم كه اين الفاظ كه در علامات ظهور حضرت بقية الله استعمال شده و هنگام صدور از منابع علم و عرفان قرينه‌ي حالية و مقالية همراه نداشته و الا ناچار به ما مي‌رسيد هرگاه بر معاني حقيقيه‌ي لغوية حمل شود آيا منافي با حكم عقل است يا مباين خبر و نقل و چه محذوري داعي است كه ناگزير بايد از معني اصلي آن انحراف جست و در معني مجازي استعمال نمود مگر محال است كه م‌ح‌م‌د پسر صلبي حضرت عسكري عليهم‌السلام قائم موعود و وديعه‌ي حضرت معبود باشد و حال اينكه اخبار كثيره‌ي متضافره بر طبق آن از ائمه‌ي طاهره عليهم‌السلام رسيده و يا انفطار سماء و تبديل ارض به غير الارض التي نشاهده شرعا او عقلا ممكن نيست كه به تاويل ناچار و مضطر كرديم و حال اينكه ملاحظه مي‌نمائيم پاره‌ي از علائم كه از كلام معجز نظام اولياء الله و در ظهور حضرت حجة الله رسيده بر وفق معني ظاهري لغوي بروز و ظهور نمود چون ستاره‌ي ذوذنب و آبادي شهر كوفه و غيرها پس به محض اينكه شخص مدعي اظهار نمايد كه منم پيغمبر يا امام و هر چه از هزار سال يا ده هزار سال قبل براي تعيين صاحب اين ادعاء در كتب سماويه و اخبار و كلمات امناء الهيه رسيده تمام مأول است و معني اصلي آن مراد نيست مقصود از عادل فاسق و مراد از عالم جاهل و مقصود از حق باطل است تكليف نداريم قبول نمائيم بلي هر گاه شخص مدعي كه مي‌خواهد يك دين به اين احكام و اتقان باطل و منسوخ سازد اولا بايد حجيت خود را به غير از اين عنوانات ثابت و مدلل نمايد معجزه بياورد خرق عادت نمايد ثانيا بگويد حالا پاي بست فلان لفظ كه شرط ظهور امام زمان است نباشد مراد اين و آن و چنين و چنان است بلي اگر نقطه‌ي اولي و يا جمال ابهي معجزه‌ي و كرامتي ابراز داده بودند و خداوند رادعي براي آنها نفرستاده بود بعد از اتيان آن هر چه مي‌فرمودند اطاعت مي‌كرديم و بر وفق مقصد ايشان يوم تبدل الارض غير الارض و الله نور السموات و يملأ الله الارض قسطا و عدلا را معني مي‌كرديم و او را نافذ القول و مطاع و لازم الاتباع مي‌دانستيم و به قبول و اطاعت ناچار بوديم اما حالا كه هيچ از معجزات و خوارق عادات مشاهده نكرده‌ايم در درگاه كبريايي خود را در عدم اجابت روسفيد و سرافراز مي‌دانيم زيرا كه از ائمه‌ي دين خود كه مسلما معصوم و نافذ القول بودند به ما دستور العمل صحيح و صريح رسيده كه هر گاه در زمان غيبت كسي ادعائي نمايد و خواهد كرد به همان عقيده‌ي سابقه‌ي راسخه‌ي خود باقي باشيد و دين خود را از دست ندهد تا اينكه آن مدعي صدق خود را كالشمس في رابعة النهار آشكار سازد و اين معني متحقق نمي‌شود مگر اينكه آن مدعي و داعي نشانه و علامتي با خود بياورد كه معلوم شود از جانب خدا داراء اين رياست كذائي است و آن نيست مگر به معجزه كه از قدرت بشر خارج باشد چنانچه سيره‌ي انبياء سلف و ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام اين بود كه در مقام اظهار امر به اعجاز خصم را ملزم و مفحم مي‌ساختند روي عمر بن محمد عن جعفر بن محمد عن عيسي بن مهران عن ابي يشكر البلخي عن موسي بن عبيدة عن محمد بن كعب القرطي عن عوف بن مالك قال قال رسول الله صلي الله عليه و آله ذات يوم يا ليتني قد لقيت اخواني فقال له ابوبكر و عمر او لسنا اخوانك امنا بك و هاجرنا معك قال قد امنتم و هاجرتم و يا ليتني قد لقيت اخواني فاعاد القول فقال رسول الله صلي الله عليه و آله انتم اصحابي ولكن اخواني الذين ياتون من بعدكم [ صفحه 148] يؤمنون بي و يحبوني و ينصروني و يصدقوني و ما راوني فيا ليتني قد لقيت اخواني و ما اسلاميان اميدواريم كه مفتخر و مقصود از اخوان آن جناب باشيم كه درك حضور آفتاب ظهور مقدس نبوي صلي الله عليه و آله ننموده و احكام آن سيد انام را آويزه گوش و زيب برواغوش داريم نه بهائيان كه از طريقه‌ي حقه بدون دليل و بينة دست برداشته به اشخاصي كه از سائر ناس ابدا امتيازي نداشتند گرويدند نمي‌دانم هر گاه حضرت ختمي مرتبت در عرصه‌ي قيامت و بارگاه احديت مخصوصا جناب ميرزا ابوالفضل را مخاطب فرموده بفرمايند من پيغمبر ثابت النبوة شما بودم و احكام خود را بيان نموده دستورالعمل براي تكاليف الي يوم التناد به عباد دادم بلاواسطه و به واسطه‌ي اولياء و مظاهر امر الله از عترت طاهره‌ي خودم و ذره‌ي از اوامر و نواهي خداوندي را فروگزار نكرده و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين و شماها را مامور كردم كه از دين خود دست نكشيد جوابي نداشته باشند و انفعال بار آورند خلاصه اينكه ماها ماموريم دين خود را محكم نگاه داريم تا حجت الله عليه‌السلام ظاهر و احكام مندرسه را نيز تجديد و زمين را پر از عدل و داد فرمايند روي في البحار قلت لابي عبدالله عليه‌السلام يكون فترة لا يعرف المسلمون امامهم فيها فقال يقال ذلك فقلت فكيف نصنع قال اذا كان ذلك فتمسكوا بالامر الاول حتي يبين لكم الاخر و عن عبدالله بن سنان قال دخلت انا و ابي علي ابي‌عبدالله عليه‌السلام فقال كيف انتم اذا صرتم في حال لا يكون فيها امام هدي و لا علم يري فلا ينجو الا من دعا بدعاء الحريق فقال ابي هذا والله البلاء فكيف نصنع جعلت فداك حينئذ قال اذا كان ذلك و لن تدركه فتمسكوا بما في ايديكم حتي يصح لكم الامر و پر واضح است كه مراد از صحت امر علم به صدق مدعي اين امر خطير است و براي احدي علم حاصل نمي‌شود مگر به اظهار معجزات و اتيان خوارق عادات و عن ابي عبدالله عليه‌السلام قلت له انا نروي بان صاحب هذا الامر يفقد زمانا فكيف نصنع عند ذلك قال عليه‌السلام تمسكوا بالامر الاول الذي انتم عليه حتي يبين لكم و المقصود من هذه الاخبار عدم التزلزل في الدين و التحير في العمل امي تمسكوا في اصول دينكم و فروعه بما وضل اليكم من ائمتكم و لا تتركوا العمل و لا ترتدوا حتي يظهر اماكم و يحتمل ان يكون المعني لا تؤمنوا بمن يدعي انه القائم حتي يتبين لكم بالمعجزات خلاصه اينكه از اين قبيل اخبار بسيار است ولي چون مقصود اصلي رفع پاره‌ي از شبهات است به ذكر همين چند فقره قناعت و اكتفاء نمود

استدلال بر اينكه نجم و قمر و شمس به تأويل برده مي شود براي بزرگان

اشاره

قال المستدل البهائي مسلمانان از استعاره‌ي الفاظ شمس و قمر بر رسائل بديعه ي فصيحة و خطب بليغة و اشعار رائقة و منشورات فائقه به شگفت آيند و او را به غايت مجدت و رفعت بستايند ولكن از اطلاق شمس و قمر بر مطالع امر الله و مشارق نور الله تعجب نمايند و غريب شمرند و برهان طلبند و لجاج و احتجاج پيش آرند با اينكه اين انوار لامعه و شموس مشرقة كه جهان از رويشان روشن است و عالم از خويشان گلشن به اين نعوت اقربند و به اين محامد انسب و هر گاه بخواهي بفهمي كه اطلاق لفظ شما بر دين و شمس و قمر و نجوم بر ائمه‌ي هدي و خلفاء چه قدر شايع و مستحسن بوده است نزد فصحا عرب در قصيده‌ي مشهوره كميت بن زيد الاسدي ملاحظه فرما كه مطلع آن اين است الا حييت عنا يا مدينا و هل ناس تقول مسلمينا تا آنجا كه گفته لنا قمر السماء و كل نجم تشير اليه ايدي المهتدينا لنا جعل المكارم خالصات وللناس القفا و لنا الجبينا

جواب

عرض مي‌شود سابقا عرض نموديم باز هم عرض مي‌نمايم كه استعمال لفظ شمس و قمر و غيره بر بزرگان با قرينه‌ي حاليه و مقاليه موجب نمي‌شود كه در همه موضع لفظ را از معني ظاهري بيرون بريم و حال اينكه استعمال آن در معني اصلي مباين و مخالف با قواعد عقلية و قوانين نقليه نيست و داعي چيست كه دويست سيصد حديث صادر از مظاهر امر الله را تمام بر خلاف ظاهر محمول [ صفحه 149] داشته تا امامي مجعول براي خود بتراشيم اينها اسهل است يا يك لفظ شرع جديد و كتاب جديد را كه اخبار كثيره صحيحه مبين معني آن است و تمام دلالت دارد كه قائم موعود مروج دين مبين و شرع متين جد خود حضرت خاتم النبيين است بر خلاف ظاهر محمول داريم و حال آنكه لفظ جديد در قرآن مجيد بر اعاده‌ي صورت شخصيه‌ي اوليه اطلاق شده كما قال الله تبارك و تعالي و قال الذين كفروا هل ندلكم علي رجل ينبئكم اذا مزقتم كله ممزق انكم لفي خلق جديد و پر واضح است كه محشورين قيامت همان مخلوقين در دنيا هستند كه صورت شخصيه ايشان عود كرده است و اطلاق جديد بر ايشان شده است و در سوره‌ي بني‌اسرائيل از زبان كفار كه منكر بعث اجسام بودند مي‌فرمايد و قالوا ءاذا كنا عظاما و رفاتا ائنا لمبعوثون خلقا جديدا و در سوره‌ي ق مي‌فرمايد افعيينا بالخلق الاول بل هم في لبس من خلق جديد و در مجمع البحرين است من جدد قبرا او مثل مثالا فقد خرج من الاسلام و اطلاق شده بر چيزي كه كهنه شده باشد و دو مرتبه مرمت شده باشد بر فرض كه مبيني هم نداشت موافق قواعد متقنة ردان احاديث است و آنچه مطابق قواعد مذهب حنيف تشيع است بايد معمول شود كما قرر في الاصول از همه‌ي اينها اغماض نموده تسليم نمائيم كه قائم موعود بر خلاف ظهور آن علامات ظهور فرمايد آيا لازم است هر كه در زمان ادعاء او اين علامات به ظهور نرسيده امام و قائم باشد معاذ الله صفات سلبية براي همه كس هست هر گاه هر كه نادان است و عالم نيست و معجزه ندارد و از قرآن مجيد و اخبار براي ظهورش دليلي اقامه نشده بايد امام و رئيس باشد و به محض ادعاء بايد پيروي او نمود گذر عارف و عامي همه بر دار افتد اول آنها منم كه فاقد علم و بصيرت و شجاعت و غيرت و سعادت و نجابتم معجزه و خرق عادت ندارم از اتيان كلام فصيح بليغ عاجزم امتيازي از عوام كالانعام ندارم پس بايد مرا مولي و امام و رئيس دانند خلاصه اينكه يومنا هذا شخص حضرت حجة الله ارواحنا فداه به حكم وجوده لطف و تصرفه لطف و عدم منا به واسطه‌ي كثرت ظلم و جور از انظار غائب و باب علم مسدود پس ماموريم به كتاب خدا و سنت رسول صلي الله عليه و آله عمل نموده تابع و پيرو آن باشيم پس كتاب خدا و سنت رسول بين ما و بهائيان حكم است هر گاه كسي مدعي منصبي شود بايد به كتاب يا سنت يا هر دو دعوي خود را مدلل دارد خداوند مي‌فرمايد يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شي‌ء مردوه الي الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاويلا هر كه اين ادعاء دارد بايد علامت و نشانه داشته باشد بنده‌ي طلعت آنيم كه آني دارد حالا رجوع مي‌كنيم به كتاب خدا و از روي انصاف و بصيرت ملاحظه مي‌كنيم ببينيم در كتاب مجيد كه حاكم و فاصل است براي اولياء و انبياء عليهم‌السلام چه مقام و شان مقرر داشته آيا حامل روحي ديگر غير از سائر ناس هستند يا نه البته بالبداهة به حكم آيات استنباط مي‌كنيم كه انبياء و اولياء اشرف از جميع مخلوقات و آنها را برگزيده‌ي خود خوانده مي‌فرمايد ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض در مقام ديگر مي‌فرمايد در حق حضرت ابراهيم (ع)و لقد اصطفيناه في الدنيا و انه في الاخرة لمن الصالحين و نيز مي‌فرمايد تلك حجتنا اتيناها ابراهيم علي قومه نرفع درجات من نشاء ان ربك حكيم عليم و وهبنا له اسحق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هرون و كذلك نجزي المحسنين و از اين قبيل آيات بسيار است پس مسلما روحي فوق ساير روح بشر دارند و درجاتي براي انبياء و اولياء مقرر است كه به آيات باهرات و معجزات بينات شناخته مي‌شوند و معلوم مي‌شود مؤيد روح القدسند بر بهائيان است كه مدلل دارند كدام آيات و علامات در اين وجود نقطه‌ي اولي و بهاء از معجزه و خرق عادت مشاهده [ صفحه 150] شده هنوز زماني طويل از اين دو ظهور نگذشته كه در پرده‌ي استتار بماند اگر بروز امتيازي داده بودند البته توفر بر نقل آن شده به ماها مي‌رسيد و خداوند از حكمت بالغة مقرر فرمود كه خود بابيان و بهائيان هم به خيال نقل معجزه و دروغ نيفتادند و در كتب خود نوشتند اعجاز همان كلام است و بس و ملاحظه‌ي كلمات آنها هم نموديم هيچ امتياز نداشت بلكه از كلمات عوام پست‌تر و نامربوطتر بود از آن طرف در اخبار و آثار وارده‌ي از ائمه‌ي اطهار براي حضرت بقية الله ارواحنا فداه و هو المهدي المنتظر عجل الله فرجه علائمي مقرر شده كه تاكنون به ظهور نرسيده و ما يجحدها الا المعاند و از لوح حضرت فاطمه عليهاالسلام مستفاد است كه حضرت بقية الله پسر بلاواسطه‌ي حضرت عسكري است و امامت منحصر و مختص به دوازده بزرگوار است و تعداد اسامي آن انوار الهيه يكان يكان شده و دويست سال قبل از تولد حضرت حجة الله عليه‌السلام خبر داده‌اند كه آن جناب داراي معجزات كافه‌ي پيغمبران است خوب است اين دو ظهور هم كرامتي نمايد ائمه‌ي ما به زبان وحوش و طيور آگاه بودند و با اينكه نقطه‌ي اولي تانيا بامير الامرة ارواحنا فداه سلوني قبل ان تفقدوني فرمود بعد از سؤال نمودن هر مساله‌ي از مسائل علمية بلكه درخواست ترجمه‌ي لفظي از الفاظ تركية در محضر علماء اسلاميه به موببالي تنطق نمود خلاصه انكار نمودن بابية و بهائية معجزات انبياء و اولياء را اسباب سلب مقامات از انوار طيبات طاهرات نمي‌شود چگونه مي‌شود اين مطلب را مستور داشت و از خود پنهان انگاشت از بدو ظهور حضرت ابوالبشر تا طلوع نور اطهر حضرت سيد البشر اين قدر معجزات و خوارق عادات كه از مظاهر قدسيه نقل شده و خداوند حميد در قرآن مجيد به لسان نبي صادق مصدق اخبار از آن داده تمام را تاويل كردن و بر خلاف معني ظاهري كه مدار محاورات و مكالمات و مخاطبات بدان است محمول داشتن از ذوي العقول بلكه صاحب اندك شعور پسنديده نيست علاوه حاضرين بزم محمدي صلي الله عليه و آله و ناظرين جمال مقدس احمدي كه شق قمر و تسبيح حجر و احضار شجر را ديدند چه تكليف داشتند و چگونه انكار مي‌توانستند بنمايند اگر مجال انكار بود ديگر حمل بر سحر نمودن و تفوه به ان هو الا رجلا مسحورا كردن چه لزوم داشت پس صدور فعلي را از آن بزرگوار كه از قدرت بشر بيرون بود ديدند كه ناچار گرديده به سحرش نسبت دادند آن همه اخبار به مغيبات و وقوع آن بر وفق فرمايشات سيد كائنات بقوله تعالي الم غلبت الروم في ادني الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون چگونه تاويل مي‌نمايند اخبار از فعل ابي‌جهل و تكلم و شهادت مرغ نيم خورده و رسوا شدن او در محضر اصحاب را چه تاويل مي‌نمايند مگر حضرت عيسي عليه‌السلام انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون نفرمود و صدق قول خود را آشكار ننمود بالجملة جميع امم اتفاق دارند كه انبياء و اولياء داراي معجزات و كرامات و خوارق عادات بودند نزد جميع يهود و نصاري ضروري است كه حضرت موسي عليه‌السلام با آيات بينات از قبيل يد و بيضا و تبديل عصا به اژدها و غيرها ظاهر گرديد و خداوند در قرآن مجيد مي‌فرمايد و لقد اتينا موسي تسع آيات بينات عموم نصاري و شيعه و اهل سنت و جماعت معترفند كه حضرت عيسي قادر بر احياء موتي و ابراء اكمه و ابرص بود قوله تعالي اذ قال الله يا عيسي بن مريم اذكر نعمتي عليك و علي والدتك اذا يدتك بروح القدس تكلم الناس في المهد و كهلا و اذ علمتك الكتاب و الحكمة و التورية و الانجيل و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني فتنفخ فيها فتكون طيرا باذني و تبري الاكمه و الابرص باذني و اذ تخرج الموتي باذني و اذ كففت بني‌اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبينات فقال الذين كفروا منهم ان هذا الا سحر مبين حالا از اهل انصاف و بصيرت شهادت مي طلبيم اگر مراد از احياء موتي همان نفوذ امر بود چرا بر سحر حمل مي‌نمودند خوب بود بگويند اين نفوذ در قلوب ما منكرين نشده پس معلوم [ صفحه 151] مي‌شود به ظاهر مشاهده مي‌نمودند كه مرده را زنده مي‌فرمايند و مجال انكار باقي نمي‌ماند لذا نسبت به سحرش دادند و عموم مسلمين از شيعه و سني اجماع دارند كه حضرت ختمي مرتبت معجزات بسيار داشتند بلكه بعضي از آنها به حد ضرورت رسيده و فرقه‌ي شيعه خاصة به اعجاز اولياء و اوصياء معتقدند و قرآن مجيد كه ظاهرا ما و باب و بهاء و مستدل بهائي و مناظر بابي آن را كلام خدا مي‌دانيم بدان صراحة ناطق است هر گاه خصم اين همه مطالب واضحة انكار نمايند اهالي اسلام اصلا وجود نقطه اولي و مظهر ثاني را مي‌توانند منكر شوند چه وجود آنها در دنيا اوضح از معجزه انبياء و اولياء نيست تا چه رسد به ادعا و مقصود از آن ترهات و كلمات خلاصه اينكه در صدور معجزه از تمام انبياء و اولياء شكي و شبهه نيست

استدلال بر اينكه خداوند امر به محال نمي كند و خارق العاده و معجزه از امور محال هستند

اشاره

قال المستدل البهائي در چند موقع و موضع رؤسا مذهب ما بيان نموده‌اند كه قدرت خداوند به امر محال تعلق نمي‌گيرد پس معجزه و خارق عادت وجود ندارد

جواب

عرض مي‌شود مرادشان از محال كه قدرت خدا متعلق به آن نمي‌شود چيست هر گاه مراد ممتنعات عقليه است ما نيز بدان قائل و معتقديم خداوند عالم تمام عالم را در يك بيضه مرغ نمي‌گنجاند در حالتي كه عالم را كوچك و بيضه را بزرگ خلق نفرمايد و هر گاه مقصود ممكنات است چه ضرر دارد يك ممكني اتيانش از يك نفر ممكن و از ديگري ممكن نباشد زيرا كه تنطق حجر و نبات به اذن خدا امري است ممكن ولي امثال من نتواند او را متنطق سازد و مؤيدين به روح القدس بدان قادرند اخبار از غيب از قدرت ما خارج اما از مظاهر قدسيه و انوار الهيه بسيار ديده و شنيده شده است و البته بندگان خاص خدا به واسطه‌ي از خلقت اصليه و نور الهيه و عبادات كثيره به درجه‌ي ارتقاء به مدارج عليه مي‌رسند و افعالي كه از قدرت بشريه خارج است از آنها صادر مي‌شود چنانچه در حديث قدسي خداوند متعال به خواص درگاه ذوالجلال وعده مي‌فرمايد يا ابن آدم انا رب اقول للشي‌ء كن فيكون اطعني فيما امرتك تقول للشي‌ء كن فيكون يا ابن آدم انا حي لا اموت اطعني فيما امرتك تكون حيا لا تموت يا ابن آدم انا حيث ما اشاء اكن اطعني فيما امرتك حيث ما تشاء تكن بالجملة بعد از اينكه روح القدس به آن وجودات مقدسه تعلق يافت همه قسم خارق عادتي مي‌تواند از آنها سر زند زيرا كه روح صاحب اعمال غريبه و بعد از تاييد روح القدس به هر چه اراده نمايند قادر خواهند گرديد و اينكه رؤسا آنها گفته‌اند احياء موتي اسباب علو مكانت نيست زيرا كه آن احيا طبع هر نامي است به غايت مزخرف و بي‌معني است و هيچ عاقلي بدان تفوه نمي‌نمايد محيي ديگري است هر زمان مي‌خواهد مي‌روياند و هر گاه اين طبع و اين وصف خاصه‌ي طبيعيه هر نامي بود هرگز نمي‌بايست بخشكد اگر بگويند مانع خارجي در دوام آنها است مثل سردي هواء و غيره عرض مي‌كنم پس معلوم مي‌شود كه طبع آنها بنفسه حاكم مستقل نيست و ديگري حاكم در طبايع آنها است پس احياء موتي از بشر شاني است رفيع و مقامي است منيع و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء خلاصه اينكه هر عملي كه از بشر صادر و عموم خلق از اتيان به مثل آن عاجز شوند دليل كمال است و قدرت بر اتيان آن نيست مگر از تاييد قادر ذوالجلال و ما اسم آن را معجزه مي‌گذاريم و فارق بين ناجي و هالك و حق و باطل و خلق به واسطه‌ي ملاحظه‌ي اين خارق عادت يقين مي‌نمايند كه فاعل و عامل آن در دعوي خود محق و راست‌گو و صادق و داعي من عندالله است نه خواننده‌ي به سوي شيطان پس هر كه به آنها اقبال كند بر هدايت است و هر كه از آنها اعراض نمايد سالك سبيل غوايت آيا نشنيده‌اند كه سيره‌ي سنيه‌ي انبياء و اولياء در مقام اظهار امر و صدق مدعي ابراز معجزات بود ابوبصير خدمت حضرت صادق آل محمد عليهم‌السلام عرض نمود كه خداوند چرا به انبياء و رسل معجزه عطاء فرمود فرمودند تا دليل باشد بر صدق صاحب معجزه و معجزه علامت خدا است كه عطاء نمي‌كند آن را مگر به انبياء و رسل و حجج تا صدق صادق و كذب كاذب معلوم گردد خلاصه به محض اينكه يك نفر ادعاء نمايد كه من از جانب خدا [ صفحه 152] براي هدايت ظاهر و معجزه و دليل صدق من اين است كه شما را به راه راست وا مي‌دارم اما هيچ علامت و نشانه خدا در وجود من قرار نداده كه از ادناي افراد بشر ممتاز شوم ما از كجا صدق او را فهميده مطيع و منقاد او شويم زيرا كه مدعي كاذب هم قادر بر تكلم و تنطق و تفوه به اين قول است نهايت اينكه بايد يك جزو از كتاب مستطاب نهج‌البلاغة را مطالعه و حفظ و معني آن را از علماء اسلام بپرسد و بر منبر رفته به همان روش كه حضرت اميرمؤمنان عليه‌السلام خلق را نصيحت مي‌فرمودند قريب به همان مضامين اقتباسيه از كلمات مظاهر الهيه موعظه نمايد گو ابدا قلبش از آن آگاه نباشد چنانچه باب و بهاء كردند خلاصه تحصيل علم و يقين به صدق مدعي موقوف به دليل و برهان است و برهان قاطع و دليل ساطع معجزه است چنانچه ابن سكيت خدمت حضرت ثامن الائمة ارواحنا فداه عرض كرد كه چرا خدا موسي عليه‌السلام را مبعوث فرمود بايد بيضاء و عصا و عيسي عليه‌السلام را به طب و محمد صلي الله عليه و آله را به كلام و خطب فرمود چون موسي عليه السلام را مبعوث فرمود غالب اهالي آن زمان داراي علم سحر بودند پس حضرت موسي عليه‌السلام من عندالله امر را ظاهر كرد كه آنها قادر نبودند و سحر سحرة را باطل و حجيت خود را بر ايشان ظاهر فرمود و حضرت عيسي عليه‌السلام را وقتي مبعوث نمود كه ناخوشي صعب در آن وقت بسيار و مردم محتاج به طب بودند پس آن بزرگوار من عندالله آورد چيزي را كه آنها نداشتند و مرده را زنده فرمود و كور و پيس را شفا بخشود و حجيت خود را ظاهر و ثابت نمود محمد صلي الله عليه و آله را وقتي مبعوث فرمود كه غالب بر اهل آن عصر خطب و كلام بود پس آن بزرگوار از كتاب خداوند و مواعظ و احكام چيزي آورد كه حجت آنها را باطل فرمود انتهي خورد خورد از ما نحن فيه خارج شديم هيچ شك نيست كه استعمال لفظ در غير ما وضع له با قرينه‌ي حاليه و مقاليه جايز بلكه در پاره‌ي مقامات موجب حسن كلام و بلاغت و فصاحت است كما بين في محله چيزي كه هست در اين مقامات شخص متلفظ در مقام اظهار فصاحت و بلاغت و استعارة و كنايت و تشبيه و مجانست نبوده بلكه به لفظ معمول به قوم تكلم مي‌فرمودند و از صدر اسلام تا زمان حضرت عسكري عليه‌السلام در ظهور مهدي موعود عليه‌السلام علامات و قرائني به همين الفاظ مصطلحه‌ي بين الاقوام مقرر و بيان فرموده‌اند قريب به يك مضمون و حمل بر ظاهر معني لغوي ابدا با قواعد عقليه و نقليه منافي نيست و داعي نداريم كه بر خلاف ما وضع له محمول داريم و به احتمال اينكه شايد مراد معني مجازي باشد از دين قويم و طريق مستقيم دست برداشته يك امام تاويلي براي خود بتراشيم بلي اگر نبي ثابت النبوة يا معصوم بفرمايند كه ما ظاهر اين معاني را قصد نداريم به اطاعت ناچاريم و هرگاه غير از متكلم شخصي كه مثل ماها جاهل و نادان است و وجها من الوجوه امتيازي از جانب خدا ندارد بگويد معني معهود مقصود نبوده به اطاعت او مكلف نيستيم بلكه متابعت او را موجب وبال و اسباب نكال مي‌دانيم و از خداوند متعال مسالت داريم كه ما و اولاد و احفادمان را از شر شيطان محروس و محفوظ فرموده تا قيامت به همين عقيده متقنه و طريقه‌ي محكمة راسخ و باقي باشيم تا آن را در عرصه‌ي قيامت وسيله‌ي نيل سعادت و نجات از موبقات آخرت قرار دهيم بلي اگر شخص ماول عصمت و حجيت خود را به دليلي ديگر بر ما موجه دارد كه با ضرورت منافي نباشد و علم به صدق او داشته باشيم پس از آن بگويد مراد از آن لفظ كه از منابع حكم و علوم شرف صدور يافته فلان معني غير حقيقي است بالطوع و الرغبة از او قبول و بر همان معني محمول مي‌داريم حالا بر طائفه‌ي بابيه و بهائيه است كه اثبات حقانيت و ظهور را به ادله و براهين متقنه‌ي قاطعه كه معجزه است بفرمايند بعد از آن براي عدم ظهور امارات بر طبق اخبار و آيات گفتگو نمايند و در حقيت و حقانيت رؤسا خويش پاي فشارند

استدلال بر اينكه علماي اسلام فصاحت و بلاغت قرآن را اعجاز آن مي دانند

اشاره

مستدل بهائي فرموده‌اند بر اولي الالباب و المستبصرين في علم الكتاب پوشيده نيست كه چون علماء اعلام اسلام ملاحظه نمودند كه حق جل جلاله در قرآن مجيد بر حقيت و صدق رسالت [ صفحه 153] حضرت خاتم الانبياء عليه‌السلام به نفس همين كتاب مبارك استدلال آورده و آوردن سوره‌ي مثل آن را ميزان تميز صدق از كذب مقرر داشته است در سبب حجيت قرآن اختلاف كرده‌اند چه معلوم است كه تصنيف يك كتابي بدون مميزي قاطع و فارق ظاهر از سائر كتب هرگز حجت و برهان نتواند بود و قطع نزاع و فاصل جدال بين المثبت و النافي نتواند نمود جمعي از علماء به شرحي كه در كتب كلاميه مفصلا مذكور است نفس سبك و سوق آيات را بر نهجي كه نازل شده است سبب اعجاز دانستند و آوردن كلامي را به اين سبك و سياق ممتنع و محال شمردند و بعضي از علماء اشتمال قرآن را بر اخبار از امور آتية كه در حقيقت اخبار از غيب است حجيت و اعجاز آن شناخته اند و برخي ديگر از علماء اشتمال قرآن را بر حكم عالية و خواص و فوايد نافعه كه تاسيس آن فوق طاقت و قوت بشريه است سبب اعجاز و حجيت آيات الهيه تصور نمودند و چون هر يك از اين وجوه مذكورة نزد محققين از علماء اسلام غير كافي و ناتمام مي‌نمود اكثري از ايشان قائل شدند بر اينكه علو مقامات آيات قرآن مجيد در مراتب فصاحت و بلاغت است و سبب اعجاز همان است زيرا كه فرقي نيست در اينكه پيغمبري احياء اموات را معجزه‌ي خود قرار دهد و به آن تحدي كند و يا اينكه كلامي آورد كه در فصاحت و بلاغت به رتبه‌ي باشد كه احدي نتواند سوره‌ي چون او بياورد و به آن تحدي فرمايد و آن را حجت آن قرار دهد چه در هر صورت حجت بر خلق تمام باشد زيرا كه مناط اظهار عجز خلق است از اتيان به مثل آن و اين در هر دو صورت حاصل است و بالجملة چون اين وجه اخير شهرتي كامل يافت علماء اسلام خصوصا متاخرين از ايشان بر اين وجه اعتماد نمودند و فصاحت قرآن را سبب اعجاز آن شمردند و بر مطلعين بر حقايق علوم معلوم است كه اين راي در قرون وسطي احداث شد و در ميان صحابه و تابعين بل و تبع تابعين ذكري از اينكه سبب حجيت قرآن فصاحت و بلاغت او است شايع و منتشر نبود چه در قرن ثالث و رابع و خامس علوم جدليات و كلام و منطق انتشاري بالغ يافت و باب مجادلات علمية مفتوح گشت و هم علماء آن قرون در صنوف ادب و صنعت انشاء و ترسيل رتبه‌ي علماء يافتند و در فنون فصاحت و بلاغت مقدم و بالغ گشتند و در تاليف و تصنيف كتب نفيسه‌ي فصيحة قادر و توانا شدند و اكثري در صنعت كتابت دارالخلافة و وزارت و امارت كه غالبا در آن زمان موكول و محول به ارباب علم و فضل بود مناصب عاليه و مراكز مهمة يافتند پس اين علماء اعلام كه غالبا در سعه‌ي عيش و ترفه و لذائذ جسمانيه متغمس بودند و به استماع اغاني و انغام و قصص هيام و غرام متعود و در علوم ادب به غايت دقيق و در دقائق اشعار و خطب بلا نهايت بصير چون فصاحت قرآن مجيد و بلاغت بيان رب حميد را فوق حد خود ديدند و در لطائف استعارات و دقائق سوق و سبك آيات مستغرق گشتند و از روح فواد كه شان منقطعين از عباد است غالبا بي‌بهره و نصيب بودند گمان كردند كه سبب حجيت و دليليت قرآن مجيد فصاحت و بلاغت آيات او است و موجب معجز بودن آن عجز خلق از اتيان به مثل و مجارات او پس بر اين وجه اعتماد نمودند و خلاصه‌ي اجراء اين برهان را بر صفت قياس منطقي بر اين وجه تقرير فرمودند كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله بلاشك به قرآن مجيد تحدي فرمود و آوردن سوره‌ي چون او را بدون اذن الله محال و ممتنع دانست و مجارات و عدم مجارات آن را ميزان وحيد صادق و كاذب مقرر داشت و رؤسا قريش و امراء عرب كه به فصاحت و بلاغت معروف و به نخوت و صلابت موصوف بودند و در قطع حجت و ابطال دعوت آن حضرت از تحمل هر گونه مشقت و صعوبت نكول نمي‌نمودند از آوردن سوره‌ي به مثل آن قرآن عاجز شدند چه اگر عاجز نبودند آورده بودند و اگر آورده بودند به ما مي‌رسيد و چون نرسيد نياوردند و نتيجه‌ي اين مقدمات اين باشد كه امت عربيه از آوردن مثل قرآن عاجز شدند و چون عجز عرب از مجارات قرآن ثابت شد عجز ساير ملل به طريق اولي ثابت شود و حجيت قرآن بر تمام اهل جهان تمام آيد اين خلاصه‌ي استدلال [ صفحه 154] قوم بود در اثبات حجيت قرآن ولكن بر نفسي كه فؤادش به نور علم حقيقي منور باشد واضح و معلوم است كه اين استدلال به وجوهي چند ناقص و ناتمام است وجه اول اينكه اگر سبب اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن باشد هرگز حجت بر خلق بالغ نشود و توصيف كتاب مجيد به آيه‌ي مباركه‌ي قل فلله الحجة البالغة تمام نيايد زيرا كه در اين صورت فهم حجيت كتاب راجع به فصحاء امت شود و در قوه‌ي علماء اين فن باشد و حكم جزء اعظم اهل عالم كه عالم به فصاحت و بلاغت كلام عرب نيستند به تقليد و تبعيت نفوس قليله‌ي علماء اين فن راجع آيد و حال اينكه اين مساله در غايت وضوح است كه تبعيت و تقليد در مسائل اصولية و خصوصا در مساله معرفت مظاهر الهية جائز نباشد و اين هم در صورتي است كه فصحاء و بلغاء متفق باشند و اختلاف ننمايند و حال اينكه اكثر فصحاء عرب در زمان ظهور حضرت رسول صلي الله عليه و آله به معجزه بودن قرآن اذعان ننمودند و چنانچه جناب شيخ الاسلام اكنون در فصاحت آيات مناقشه مي‌نمايند ايشان نيز در فصاحت قرآن مناقشه مي نمودند چنانكه در تفسير اين كتاب شريف مصرح و منصوص است لو نشاء لقلنا مثل هذا مي‌گفتند و خطب و اشعار خود را افصح از آيات و كلمات او مي‌دانستند بل به حكم كريمه‌ي ائنا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون العياذ بالله حضرتش را شاعري وضيع القدر و موهون مي‌خواندند در اين صورت بر آن همه خلق عالم از عجم و عرب و ترك و ديلم و رومي و آفريقي كه داراء علم فصاحت نيستند و فصاحت كلام را به هيچ وجه نمي‌شناسند اگر سبب اعجاز قرآن فصاحت آن باشد چگونه حجت بالغ باشد و معني قل فلله الحجة البالغة تمام آيد انتهي ما افاده المستدل البهائي

جواب

عرض مي‌شود اولا علماء اسلام كثر الله تعالي امثالهم في الانام اعجاز قرآن مجيد و فرقان حميد را منحصر به فصاحت و بلاغت نمي دانند بلكه مي گويند فصاحت و بلاغت و اسلوب عجيب و نظم غريب و اخبار از امور ماضيه و قصص انبياء سالفه با اينكه نزد معلمي تعليم نگرفته و كسب علوم ننموده و اعلام از امور و مغيبات آتيه و وقوع آنها بر طبق فرمايش آن جناب و تحدي بدان و عجز فصحاء و بلغاء با اينكه غالب اهل آن زمان به اين وصف موصوف و به اين امتياز معروف بودند از اتيان به مثل آن معجزه است و اينكه فرموده‌اند فهم حجيت كتاب راجع فصحا امت مي‌شود كلامي است سخيف و اعتقادي است ضعيف زيرا كه عجز فصحاء و بلغاء عرب كه در اين فن منيف در كمال مهارت و براي افتخار و اعتبار خطب بليغه و قصايد فصيحة انشاء و بر كعبه كه محل طواف امت مرحومة و غيرهم بود مي‌آويخته اقوي دليل است بر اينكه از عادت بشر اتيان به چنين كلامي بيرون است و غير فصحاء عرب و سائر ملل و فرق از رومي و عجم و ترك و ديلم وقتي كه عجز آنها را ادراك نمودند و تحدي آن حضرت را به قرآن معلوم نمودند يقين كردند كه اين داعي و متكلم داراء مقامي است كه امثال او از بشر از اتيان به آن عاجزند و از معارضه به مثل قاصر خلاصة القول اينكه اگر اذعان و اعتراف فرد فرد ناس مناط باشد اگر پيغمبري بخواهد حجت را بر خلق تمام نمايد غير مقدور است زيرا كه بر فرض ابراز معجزات حسيه مثل شق قمر و غيره هم نمايد و در مجمعي كه ده هزار خلق براي ملاحظه و مشاهده حاضرند يك نفر اعمي مادرزاد يا كر و كور عارضي حاضر بزم باشد و بر پيغمبر ايراد كند كه اين شق قمر و نطق حجر براي من حجت نبود زيرا كه نه شق قمر را ديدم و نه آوازي از حجر شنيدم البته محل اعتناء نخواهد بود و او را سرزنش و توبيخ و تقبيح و تعيير مي‌نمايند بلكه مي‌گويند اي مرد احمق نقص از سمع و بصر تو بود نه از جانب پيغمبر اكرم و كذا اگر اين حجت بر آنها تمام و بر غير فصحاء بالغ نباشد و در معجزات ساير انبياء مثل احياء موتي و ابراء اكمه و ابرص و يد بيضاء و القاء عصا نيز همين ايراد وارد مي آيد شايد غير حاضرين بزم موسوي عليه‌السلام و غير ناظرين به جمال عيسوي عليه‌السلام بگويند ما در زمان آن دو بزرگوار نبوديم شايد اگر بوديم مثل افعال موسي و عيسي را داراء بوديم يا كساني كه در زمان آن دو بزرگوار بودند ولي در بلاد بعيده ساكن مي‌توانستند بگويند بر ما حجت تمام نشد پس عرض مي‌كنم كه ميزان علم اهالي زمان است به صدق داعي و علم حاصل [ صفحه 155] نمي‌شود مگر به معجزه و خارق عادت و در تحصيل علم مناط مشاهده و مكاشفه نيست بلكه به هر طريق علم حاصل شود كافي است چه اينكه غير فصحاء و بلغاء از عجز بالغين اين فن عجز خود را به طريق اولي بفهمند يا غير حاضرين بزم موسوي و عيسوي از اخبار متواترة در صورت امكان يا خبر دادن نبي ثابت النبوة صادق مصدق بi اعجاز آنها عالم به ماوقع شوند چنانچه به واسطه‌ي خبر پيغمبر خاتم صلي الله عليه و آله معجزات موسي و عيسي و غيرهما نزد ما اسلاميان از آفتاب روشنتر و هيچ كمتر از علم به معجزات خود محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله نيست پس بر فصحاء و بلغاء حجت تمام است نظر به اينكه با وصف كمال مهارت از اتيان به مثل سوره‌ي از آن كه مركب از ده كلمه است مثل الله و احد و صمد و لم يكن و غيره اذعان و اعتراف نمودند و بر ما غير فصحاء حجت است از باب اينكه آنها اظهار عجز نمودند و اينكه مستدل فرموده‌اند مثل جناب شيخ الاسلام كه در فصاحت آيات بيان و صادرات از رئيس بهائيان مناقشه دارند در زمان پيغمبر آخر الزمان هم اگر بودند ولو نشاء لقلنا مثل هذا گفتند صحيح است ولي زين حسن تا آن حسن فرقي است ژرف بلي در زمان حضرت نيز اين بيان نمودند ولي چه سود كه آن همه بلغاء و فصحاء بعد از اين ادعاء در منازل خود منزوي و در آمد و شد بر روي خويش و بيگانه بسته زحمات كشيدند و به تبعات رسيدند و بعد از مدتهاي مديده و زحمات عديده رؤساء آنها اظهار به عجز نمودند يكي گفت بعد از ملاحظه‌ي آيه‌ي كريمه‌ي يا ارض ابلعي مآءك و يا سمآء اقلعي و غيض الماء و قضي الامر و استوت علي الجودي معلوم شد مثل قرآن آوردن از قدرت بشر بيرون است ديگري بيان نمود كه فلان آيه را ديدم اتيان به مثل آن محال است و هكذا چند نفري كه در خصومت الد و در معادات اشد بودند پاره‌ي مزخرفات در قبال آيات معجز علامات بر زبان راندند كه اسباب مضحكه فراهم و بر آنها خنديدند فبهت الذي كفر پاره‌ي ديگر هم آن جناب را به واسطه‌ي كلمات قرآنية كه بشر از آن عاجز است ساحر خواندند و اگر اين كلمات خالي از غرابت نبود چرا نسبت سحر به او مي‌دادند بالجملة در عرب فصحاء و بلغائي چند معروف و مشهور بودند كه همه كس آنها را مي‌شناختند و با محمد بن عبدالله پيغمبر خاتم صلي الله عليه و آله عداوت تامه داشتند و كمال ميل داشتند حجت آن بزرگوار را باطل و عاطل سازند و آن بزرگوار برخواست در ميان ايشان و چنين كتابي آورده بدان تحدي فرمود اولا فرمود كتابي مثل قرآن بياوريد بعد از آن قدري تنزل داده فرمود ده سوره مثل آن بياوريد باز تنزل امر داده فرمود يك سوره كه مشتمل بر ده كلمه يا بيشتر يا كمتر است بياوريد مع هذا از اتيان به مثل آن عاجز شدند بعد از اين كه اين قصه به اين طور شايع گرديد البته حجت بر جهال و غير فصحاء نيز تمام است و فهميده مي‌شود صاحب اين كلام از جانب خدا آمده و غالب گرديده و همين قدر در ثبوت معجزه و علم به صدق داعي و مدعي كافي است علاوه پيغمبر ما قرآن را فقط معجزه خود قرار نداد كه بر سر اين مطلب اين گفتگوها حادث شود قرآن براي فصحاء زمان حجت بود عجز آنها براي غير فصحاء دليل بود به علاوه آن قدر خرق عادت از آن جناب صادر گرديد كه بر هر عامي و عالم فاضل و جاهل معلوم گرديد آن حضرت مؤيد به روح القدس و از جانب خدا داعي است و حجت خدا بحكم قل فلله الحجة البالغة تمام گرديد و عذري براي عموم خلق باقي نماند و اينكه مستدل مي‌فرمايند اگر فصحاء و بلغاء در زمان سيد انبياء صلي الله عليه و آله به معجزه بودن قرآن اذعان و اعتراف نكردند اين لفظ اكثر را از كجا مي‌فرمايند اسامي آنها را بفرمايند تا با عدد مذعنين بسنجيم و معلوم شود كدام يك كمتر و كدام زيادترند اين لفظ اكثر كه جناب مستدل مي‌فرمايند موجب سستي عقيده‌ي متبحرين در اخبار و آثار نمي‌شود بلكه قائلين اين قول از مشركين و قريش در قبال مذعنين به اعجاز قرآن نبودند مگر مثل موجي از بحار وجوه فصحاء و بلغاء كه در ميان عرب به اين وصف موصوف و به اين فخر معروف بودند بعد از زحمات و صرف اوقات اقرار به عجز و انكسار نمودند بلكه عموم فصحاء قحطان و بلغاء [ صفحه 156] عدنان آن را نسبت به سحر و گوينده را كه پيغمبر است ساحر خواندند كما قال الله تعالي ناقلا لقولهم ان هذا الا سحر مبين و در احاديث و تواريخ وارد است كه كفار قريش و فصحاء ايشان چون خود را از مقابله قرآن عاجز ديدند به نزد وليد بن مغيرة كه از احكام و امراء و فصحاء ايشان بود رفته گفتند اي امير چاره كن در سخن محمد كه ما را زبون و عاجز كرده وليد به خدمت آن جناب آمده گفت اي محمد شعرهاي خود را بخوان حضرت فرمود كلام من شعر نيست گفت هر چه هست بخوان پس حضرت سوره‌ي مباركه حم سجده را خواندند چون به اين آيه رسيدند كه فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود بدن وليد به لرزيدن آمد و مويها بر جسدش راست شد و برگشت قريش چون آن حالت را از او ديدند بترسيدند كه مبادا مسلمان شده باشد ابوجهل كه برادرزاده او بود به نزد او آمد و گفت اي عم ما را سرشكسته كردي و رسوا ساختي و به دين محمد درآمدي گفت نه وليكن سخن صعبي از او شنيدم كه بدن من لرزيد گفت شعر بود گفت نه گفت خطبه بود گفت نه اما حسن و حلاوتي دارد كه نتوان وصف كردن گفت كهانت است گفت نه گفت پس آن را چه نام كنيم گفت بگذار تا در آن فكري كنم روز ديگر به نزد او حاضر شده گفت جادو است كه دلها مي‌ربايد و در روايت ديگر رسيده كه چون حضرت آيه‌ي ان الله يامر بالعدل و الاحسان و اتياء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكرون تا آخر را بر او خواندند عرض كرد كه مكرر كن حضرت مكرر فرمود گفت به خدا قسم كه حسن و حلاوت دارد و شاخه‌هايش ميوه مي‌دهد و ساقش بارآور است و نيز در احاديث و سير وارد است كه ابن ابي‌العوجاء و سه نفر ديگر از ملاحده با هم جمع شده و اتفاق كردند تا يك سال از هم متفرق نشوند و در خانه‌ي خود نشسته تا سال ديگر هر يك ربع مثل قرآن را بياورند و در سال ديگر در مكه معظمه مجتمع شده كلام خود را بر يكديگر عرض نمايند چون سال ديگر هنگام ميعاد رسيد همگي در مقام ابراهيم جمع شده يكي از آنها گفت من چون آيه‌ي يا ارض ابلعي مآءك و يا سمآء اقلعي و غيض المآء و قضي الامر و استوت علي الجودي را ديدم دانستم كه اين كلام را معارضة نتوان كرد و ديگري گفت من چون به آيه‌ي فلما استياسوا منه خلصوا نجيا رسيدم از معارضه‌ي قرآن مايوس و نااميد گرديدم سيم گفت من هنوز در آيه‌ي ان الذين يدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له متفكرم چهارم گفت از آن زمان تا حال من در مثل آيه‌ي قل لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا متاملم در اين اثنا حضرت امام جعفر صادق عليه‌السلام بر ايشان گذشت و اين آيه را بر ايشان خواند قل لئن اجتمعت الجن و الانس علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا و در حديث ديگر است كه هر كه در آن عهد همايون سخن فصيحي مي‌گفت آن را بر لوحي ثبت كرده به خانه‌ي كعبه مي آويخت و چون يا ارض ابلعي نازل شد همه فصحاء از بيم رسوائي آمدند و سخنان خود را از طاق كعبه فرود آوردند بالجملة اعجاز قرآن هم از راه عجز از مقابله و هم از راه اشتمال بر اعلي مراتب فصاحت و بلاغت امري است كه قابل انكار نيست و هر فقره‌ي يا آيه‌ي از آن در ميان هر كلامي از كلمات فصحاء از اشعار و خطب و غيره يافت شود چون خورشيد تابان در ميان ستارگان ممتاز است و هر آيه‌ي كه در وسط هر خطبه‌ي فصيحه‌ي يا غير آن درآيد چون ياقوت رماني و لعل بدخشاني درخشان است بلي فصاحت و بلاغت فقط سبب اعجاز قرآن نيست اما اين جور فصاحت و بلاغت كه در جميع آيات قرآنية ملاحظه شده و مي‌شود و اعلي از فصاحت مصطلحه عرب است با آن جزالت و دلربائي كه در كلام آن حضرت بود و اخبار از مغيبات و قصص انبياء سلف چنانچه براي يهود فرمودند و آنها انكار نموده كه در تورية نيست در جواب فرمودند تورية را بياوريد كه ملاحظه شود بقوله تعالي قل فاتوا بالتورية فاتلوها ان كنتم صادقين خواهند اقرار نمود كه مطابق است با آنچه من خبر به آن دادم در قصص انبياء ماضيه نه آنچه شماها بيان كرديد و يهود [ صفحه 157] ملزم گرديدند و تحدي به اين درجه و بيان به اين قسم كه اتيان به يك سوره كه يك سطر بيش نيست از شما مي‌خواهم و عجز آنها و مباحثه علميه را به مجادلة و قتل نفوس تبديل نمودن معجزه بود زيرا كه فصاحت فصحاء عرب در وصف مشاهدات مثل ذكر بعير يا فرس يا جارية يا ملك يا ضرب يا طعن يا وصف حروب بود و در كلام معجز نظام آن حضرت اين گونه بيانات نبود علاوه فصاحت فصحاء و بلاغت بلغاء در يك قصيده كه فرضا صد بيت بود در يك شعر و دو شعر بيشتر نبود و قرآن مجيد جزو جزو آن فصيح و خارج از قدرت بشريه بود ديگر اين كه شاعر فصيح اذا كرر كلامه لم يكن الثاني في الفصاحة بمنزلة الاول غالبا و كل ماكرر في القرآن فهو في نهاية الفصاحة و غاية البلاغة اعد ذكر نعمان لنا ان ذكره هو المسك ما كررته يتضوع ديگر اين كه اشعار امرء القيس و امثال او در وصف نساء و صفت خيل و شعر نابغة در صفت حروب و شعر اعشي در طرب و در وصف خمر فصاحت و بلاغت داشت و هر يك در فن مخصوص خود يدي داشتند و قرآن مجيد در جميع فنون كلام به اعلي درجه‌ي فصاحت و بلاغت بود ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است اين بود كه فصحاء و بلغاء اظهار عجز از اتيان به مثل آن نمودند ديگر اين كه قرآن مجيد اصل كل علوم است از علم كلام و علم اصول و فقه و لغت و صرف و نحو و معاني بيان و علم اخلاق و كلام تبيان به اين مثابه جامعيت نداشت و حال اين كه آن جناب نزد معلمي تلمذ نكرده بود خلاصه اين كه كافه عرب كانوا يعادونه اشد المعاداة و يتهالكون في ابطال امره و فراق الاوطان و العشيرة و بذل المهج و النفوس منهم من اقوي ما يدل علي ذلك فاذا انضاف اليه قوله تعالي فان لم تفعلوا و لن تفعلوا المشعرة و بالتقريع و عدم الاتيان بمثله ظهر كونه معجزا از اينها گذشته اين گونه فصاحت و بلاغت بر فرض معجزه نباشد آيا كلام امام و نبي شرطش اين است كه مغلوط و نامربوط هم باشد كه به هيچ قاعده‌ي صرفية و نحوية و معاني بيان مطابق نيايد چنان چه از كلمات بيان جناب باب مكشوف است كه تا چه اندازه نفوس عرب و عجم از آن مشمئز به جاي ضمير متصل ضمير منفصل و مرفوع را منصوب و منصوب را مرفوع و مجرور آورده‌اند از فصاحت و بلاغت مصطلحه‌ي هزار سال قبل تاكنون نيز بيرون است لااقل خوب بود اهتمامي بفرمايند تا با اشعار مثل امرء القيس و اعشي و نابغه مقابله كند به درجه‌ي فصاحت نرسيده نرسد علاوه جناب نقطه‌ي اولي در بحبوحه‌ي عجم ظاهر و زبان خودشان و اباء و نياكانشان عجمي بود مناسب اين بود تحريرات مثل قائم مقام مرحوم را حفظ فرموده اتيان به مثل آن فرمايد چرا طفره رفته عربي زبان شدند كه اين قدر مفتضح و رسوا گردند اگر هزاري بفرمايند نحو و صرف گناه‌كار و در قيد انتقام كشيده شده‌اند جز فضاحت و رسوائي ثمري بر آن مترتب نيست

استدلال بهايي به قول هاشم شامي نصراني در مورد غلطهاي قرآن و جوابهاي آن

جناب مستدل بهائي در مقام اظهار غلطات قرآن به قول هاشم شامي نصراني تمسك جسته و تعصبي فوق‌العاده از مورد و قائل كشيده بلكه از كلمات ايشان معلوم مي‌شود براي حفظ مقامات ظهورات جديده مشتمله بر اغلاط عديده‌ي نحويه و صرفيه در مخالفت با قوانين و قواعد معاني و بيان و بديع معارضه‌ي به مثلي به خاطرشان رسيده و كاملا قول شامي نصراني را با كمال شعف و انبساط بيان فرموده‌اند اول اين كه خداوند تبارك و تعالي قاب قوسين او ادني فرموده و الوجه قابي قوس است نه قاب قوسين لان القوس له قابان جواب عرض مي‌شود معلوم نشد اين اشكال از چه راه است اگر فرض كنيم قاب يك قوس كه عبارت از سه قوس است و هي ما عطف طرفيها من و تصور شود يك ذرع است و قائلي بگويد نزديك شديم به فلان شخص مقدار قاب دو قوس كه دو ذرع است چه تفاوت دارد با اين كه بگويد نزديك شديم به اندازه‌ي دو قاب يك قوس كه آن هم دو ذرع است و هيچ معلوم نيست كدام فصاحت در ثاني است كه در اول نيست از حضرت رسول پرسيدند كه معني قاب قوسين چيست فرمود قدر دو ذراع پس بر اين قوس در اين مقام به معني ما يقاس به الشي‌ء است و قاب و قيب و قاد و مقياس و قيس و مقدار تماما الفاظ مترادفه‌اند حاصل آن كه جبرئيل نزديك شد به پيغمبر [ صفحه 158] صلي الله عليه و آله كه اگر شخصي آن را مي‌ديد متردد مي‌شد در اينكه آن را مقدار دو كمان تقدير كند و فائده ذكر آن به مثل تصور اتصال و ارتباط است بينهما و ما هيچ تفاوت بين اين دو عبارت كه قاب قوسين يا قابي قوس باشد نمي‌بينم كه يكي فصيح و ديگري غير فصيح و يكي غلط و ديگري غير مغلوط باشد بر شامي و جناب مستدل است بيان فرق بين العبارتين و اينكه دويم اقرب به مقصود است يا افصح از اول است و همين قدر كه كمان دو قاب دارد لازم نيست تعيين مقدار به دو قاب يك قوس شود نه يك قاب دو قوس باز مي‌فرمايند و اذ تقرر هذا فنشرع في تعقب خطائه قال في سورة البقرة ليس البران تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ولكن البر من امن بالله و اليوم الاخر و الملئكة و الكتاب و النبيين و اتي المال علي حبه ذوي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل و السائلين و في الرقاب و اقام الصلوة و اتي الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين في الباساء و الضراء و كان الوجه ان يقول و الصابرون لانه عطف علي قوله و الموفون لكن المفسرين قالوا انه نصب الصابرين علي المدح و لا ادري لماذا استحق الصابرون هذا المدح و لم يستحقه الموفون بعهدهم مع انهم مقدمون في النسق علي اولئك و مع ان السورة نفسها متقدمة النزول علي سورة براءة التي سن فيها نبذ العهد و علي سورة التحريم التي احل فيها الحنث بالايمان انتهي جواب عرض مي‌كنم شامي و مستدل از بعضي از علماء شنيده‌اند كه به ظاهر ايرادي بر آيه‌ي مباركه تصور مي‌شود و جواب هم دارد ديگر نفهميده‌اند بر كدام موضع علماء ايراد كرده‌اند و جواب داده‌اند ايراد فرضيه كه بدوا علماء كرده‌اند اين است كه چرا خداوند و الموفون فرموده و حال اينكه سياق سياق جر بود نه ضم و رفع زيرا كه معني آيه‌ي مباركه ولكن البر بر من امن بالله و بر من اتي المال و بر من اقام الصلوة و برمن اتي الزكوة و بر الموفين بعهدهم است و كلمه‌ي و الصابرين به جاي خود واقع است زيرا كه معني و بر الصابرين است به حذف المضاف حالا كه از اين ايراد غمض عين فرموده و رعايت كلام خدا كرده‌اند يا نفهميده‌اند از ايشان ممنونيم و جواب از ايرادشان مي‌دهيم كه يا ايها الفاضل البهائي و يا ايها الشامي از كجا فهميديد كه كلمه‌ي و الصابرين معطوف بر كلمه‌ي و الموفون است تا اين ايراد وارد آيد بلكه و الصابرين معطوف است بر ذوي القربي و معني آيه‌ي مباركه اين است كه بر بر كسي است كه عطاء كند مال را با شدت احتياج آن بذوي القربي و عترت محمد صلي الله عليه و آله و يتامي و مساكين و ابن‌السبيل و السائلين و في الرقاب و به كساني كه صابرند در باساء يعني در شدت فقر و در ضراء يعني صابرين در مرض يا منصوب آورده شده به تقدير امدح و عطف بر موفون نشده به جهت فضل صابرين بر سايرين و اين قدر جناب مستدل استعجاب نفرمايند كه چرا صابرين در باساء و ضراء مستحق مدح مخصوص شده‌اند و موفين به عهد نشده‌اند خداوند متعال افعال شاقه را در فضل و مدح تفاوت گذارده و براي صابرين در باساء و ضراء فضلي است كه براي سايرين نيست چنانچه در قرآن مجيد خداوند متعال پيغمبر اكرم و امت مرحوم را در مواضع عديده به صبر مامور فرموده در سوره‌ي لقمان است و اصبر علي ما اصابك ان ذلك من عزم الامور و في سورة ص اصبر علي ما يقولون و در سوره‌ي تنزيل است و اصبر علي ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا و في سورة الهود و اصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين و في سورة الطور و اصبر لحكم ربك فانك باعيننا و في سورة الكهف و اصبر نفسك مع الذين يدعون و في سورة النحل و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين و اصبر و ما صبرك الا بالله و لا تحزن عليهم و لا تك في ضيق مما يمكرون و في سورة الاعراف قال موسي لقومه استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين و في سورة الانفال و اصبروا ان الله مع الصابرين و في سورة آل عمران يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون و في سورة طه و امر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها و في سورة القمر انا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم و اصطبر اي علي اذاهم و في سورة الاحزاب و الصابرين و الصابرات تا آخر آيه كه مي‌فرمايد اعد الله لهم مغفرة [ صفحه 159] و اجرا عظيما و في سورة الزمر انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حسنات في سورة القصص ثواب الله خير لمن امن و عمل صالحا و لا يلقيها الا الصابرون و في سورة البقرة يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين و في سورة الحج و بشر المخبتين الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و الصابرين علي ما اصابهم في الصافات قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني انشاء الله من الصابرين في البقرة ايضا و الصابرين في الباساء و الضراء تا آخر آيه في الانفال فان يكن منكم ماة صابرة يغلبوا مأتين تا آنجا كه مي‌فرمايد و الله مع الصابرين في الانبيا و اسمعيل و ادريس و ذا الكفل كل من الصابرين في آل عمران الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين بالاسحار أيضا في البقرة و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون ايضا في البقرة و الله مع الصابرين في الاحقاف فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل في سورة محمد (ص)و لنبلونكم حتي نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلو اخباركم في سورة العصر و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر ايضا في البقرة و استعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة الا علي الخاشعين ايضا استعينوا بالصبر و الصلوة في سورة البلد الذين امنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالرحمة في الكهف ستجدني انشاء الله صابرا و لا اعصي لك امرا هر گاه به همين قدر امتياز مراتب صبر جناب آقاي آميرزا ابوالفضل قانعند و معلوم گرديد چرا صابرين مستحق مدحند نعم المطلوب والا پنجاه موضع بلكه زيادتر از قرآن مجيد نشان دهم كه خداوند صابرين را مدح فرموده و بعد از اينكه از اين آيات باهرات و كلمات مباركات مكشوف افتاد كه خداوند امت مرحومه و ساير امم ماضيه را مامور به صبر فرموده و در بعضي بشارت مجازات بدان داده‌اند هر گاه باز جناب مستدل يا شامي استحقاق اختصاص به مدح را براي صابرين قائل نشوند ايرادي بر ما نيست به آن فرموده‌اند خطاء ديگر در تركيب آيه‌ي مباركه اين است كه مناسب اين بود به جاي ولكن البر من امن بالله بفرمايند ولكن البر ان تؤمنوا و تؤتوا و تقيموا الي الاخر لان البر هو الايمان لا المؤمن و لذا لجا المفسرون فقالوا ولكن البر الذي ينبغي ان يهتم به بر من امن بالله الي الاخر فلعل الكاتب اسقط ست كلمات والا فالتركيب فاسد اولا عرض مي‌كنم اسقاط و حذف شش كلمه لازم نيست چنانكه عرض شد يك مضاف در فقره‌ي اولي محذوف است و معني ولكن البر بر من امن بالله است و سائر فقرات معطوف است بر آن و حذف مضاف در كلام عرب و نحويين بسيار شده است و خلاف قانوني واقع نشده است علاوه هر گاه جناب مستدل به علم صرف بعيد العهد شده باشند يا اعتنائي نداشته باشند بر كلام خداوند متعال ايرادي نيست زيرا كه بر محتمل است اسم فاعل از بر يبر باشد و اصل آن برر مثل فطن فنقلت كسرة الراء الي الباء و يجوز ان يكون مصدرا وصف به مثل عدل فصار كالجثة و مؤيد است اين توجيه به اينكه ولكن البار هم قراءت شده است پس بهتر اين است جناب مستدل با قرآن معارضه نفرمايند امر فصاحت و بلاغت و جزالت و مناعت قرآن بالاتر از آن است كه امثال ماها در آن فضولي نمائيم و با فصحاء و بلغاء زمان كه هر يك وحيد عصر و فريد دهر بودند پنهان از جناب مستدل مخاطبه شده و آخرالامر مجادله به كلام مبدل به هلاك اشخاص و مقاتله گرديد اگر خدا را هم به خدائي قبول دارند فرمود قل لئن اجتمعت الجن و الانس علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله در اين صورت بهتر عدم معارضه است و نيز از اغلاط قرآن كه شمرده‌اند آيه‌ي مباركه سوره‌ي نساء است لكن الراسخون في العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤتون الزكوة و المؤمنون بالله و اليوم الاخر و كان الوجه ان يقول و المقيمون الصلوة كما قال و المؤتون الزكوة هذا ما نقتضيه القاعدة الا ان المفسرين زعموا انه نصب المقيمين الصلوة علي المدح ايضا فلم استحق هؤلاء المدح و لم يستحقه المؤمنون بالله و اليوم الاخر مع انهم احق به و اولي اذ كل مؤمن بالله و اليوم الاخر [ صفحه 160] مقيم للصلوة ولكن ليس كل مقيم للصلوة مؤمنا بالله و اليوم الاخر اذ يحتمل ان يكون صلوته رياء او خوفا او طمعا او لعلة اخري و هي ايضا من الطاعات الظاهرة و لهذا يحرص المراؤن اشد الحرص علي قضاء هذا الفرض اما الايمان بالله و اليوم الاخر فامر باطن لا يقدر الناس ان يعلموه او يطلعوا عليه و قصاري ما يقدرون عليه هو انهم اذا راوا واحدا منهم يخون و ينهب و يقتل الاسري حتي يثخن في الارض ساغ لهم ان يرتابوا في صحة ايمانه بالله و اليوم الاخر جواب عرض مي‌شود اولا قراءت به رفع هم شده و المقيمون نيز خوانده‌اند و بر تقدير قراءت مشهوره منحصر نيست صحت قراءت نصب به تقدير امدح بلكه معطوف است بر ما اي الراسخون في العلم منهم كعبدالله بن سلام و اصحابه و المؤمنون منهم اي من المهاجرين و الانصار يؤمنون بما انزل اليك اي الانبياء و ما انزل من قبلك اي الكتب السماوية و بالمقيمين الصلوة و المراد بهم الملائكة پس بنابراين معني يؤمنون خبر لكن است و اما قوله تعالي و المؤتون الزكوة ففي رفعه اوجه احدها انه معطوف علي الراسخون و ثانيها انه خبر لمبتد محذوف اي و هم المؤتون و ثالثها انه مبتدا و الخبر اولئك سنؤتيهم و اما نتيجه كه جناب مستدل گرفته‌اند به اينكه هر مؤمن به خدا و يوم آخر مقيم صلوة است و هر مقيم صلوتي مؤمن به خدا نيست زيرا كه محتمل است صلوة آنها از روي رياء و سمعة و خوف و طمع باشد اغماض از حق فرموده‌اند چرا اين احتمال نداده‌اند كه اظهار ايمان به خدا از روي خوف و طمع باشد و حال اينكه از معصوم پرسيدند ايمان ابوبكر و عمر از چه راه بود آيا از روي رضا بود يا اجبار فرمودند نه از روي رضا بود و نه از روي جبر بلكه از طمع بود اگر مقصود عناد و لجاج نبود خوب بود ذكري از اين احتمال هم بدهند بلكه اگر مقيمين صلوة هم مستحق مدح باشند هيچ در اركان دين تزلزل راه نمي‌يابد زيرا كه اقامه‌ي صلوة افضل اعمال است معصوم مي‌فرمايند الصلوة عمود الدين و تارك صلوة را كافر خوانده‌اند و اهتمام به آن در كلمات حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه‌ي دين به مثابه‌ي رسيده كه در سائر اعمال نرسيده است چنانچه مستوفي در كتب اخبار بدان تصريح شده است و مجال انكار و اعتراض باقي نيست و الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله مستدل بهائي از قول شامي نصراني نصاري بر آيه‌ي مباركه سوره‌ي مائده ان الذين امنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصاري من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ايراد كرده كه چرا بر سياق آيه‌ي مباركه سوره‌ي بقره و سوره‌ي حج و الصابئين نفرموده است جواب عرض مي‌شود ابدا تصور خطاء و غلط در اين عبارت فصاحت آيت نمي‌رود و حقيقت بايد بر بيچارگي پيغمبر خدا گريست كه شامي و مستدل بهائي مورد و مثل مني مجيب باشم و حال اينكه مطابق قواعد نحويين كه مدار محاورات و مكالمات است آيه‌ي مباركه در نهايت صحت و رشاقت است لان الصابئون مبتداء و الخبر محذوف كقول الشاعر و اني و قيار بها لغريب اي فاني لغريب و قيار بها غريب و وجوهي ديگر نيز بر صحت آن متصور است و برخي از آن در تفاسير مذكور است ايراد ديگر شامي بر آيه‌ي مباركه سوره‌ي اعراف است و قطعنا هم اثنتي عشرة اسباطا فانث و جمع المعدود و الوجه التذكير في الاول و الافراد في الثاني كما هو ظاهر جواب حقيقت شايسته است كه با نفهميدن معني آيه‌ي مباركه و عدم اطلاع بر قواعد نحويه بر مثل قرآني كه فصحاء و بلغاء جان و مال خود را در قبال تحدي به آن صرف نموده آخر سوره‌ي مثل آن را نياوردند ايراد فرمايد و فرق فيما بين تميز و بدل نگذارد در صورتي كه اسباطا تميز بود اين ايراد وارد مي‌آيد ولي خوب بود جناب مستدل محض غيرت اسلام به شامي بفرمايند اسباط را بدل اثنتي عشرة گيرند و راضي نشوند شامي بر قرآن محمدي صلي الله عليه و آله كه وديعه‌ي باقيه است ايراد كند كما صرح به المفسرون قال القاضي الاسباط.... [ صفحه 161] و لذلك جمع و في الجمع اثنتي عشرة اسباطا اي اثنتي عشرة فرقه فحذف المميز و لذلك انث و الاسباط بدل من اثنتي عشرة و ايراد ديگر بر آيه‌ي سوره منافقين است و انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياتي احدكم الموت فيقول رب لولا اخرتني الي اجل قريب فاصدق و اكن من الصالحين بجزم اكن و الوجه اكون بالنصب جواب اين است كه عطف بر موضع از قواعد مسلمه جايزه بين نحويين است و اكن معطوف است بر موضع فاء و هو جواب الشرط تقديره ان اخرتني اصدق و اكن و ايراد ديگر شامي بر آيه‌ي مباركه در سوره‌ي آل عمران است ان مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون و الوجه فكان لكن هذا يخل بالروي فاثر الاخلال بالمعني ليستقيم الروي و الا فقد ساقه اليه ما الفه لسانه حتي كرره في ستة مواضع من كتابه و ذلك قوله كن فيكون لكن المعني في تلك الموضع يقتضي الجزء الثاني من الجملة بصيغة المضارع و في هذا الموضع يقتضيه بصيغة الماضي جواب اين است كه يكون در معني استقبال نيست بل المعني كان في الحال فيكون حكاية حال ماضيه و استعمال لفظ مستقبل در حال در كلمات عرب شايع است كما لا يخفي علي البصير ايراد ديگر شامي در آيه‌ي مباركه سلام علي الياسين است قال و مما اخطأ فيه مراعاة للروي قول سلام علي الياسين و الوجه الياس انتهي از اين اعتراض نيز عذر مي‌خواهم كه شامي عارف به لغت عرب نبوده زيرا كه اگر ملاحظه كتب لغويه فرموده بودند مي‌دانستند الياسين لغتي است در الياس چنانچه سينين لغتي است در سينا و اين اعتراضات نمي‌فرمودند يا مراد الياس و من امن معه مي‌باشد و اما بر قراءت آل ياسين كه البته خيلي اسباب تكدر شامي و جناب مستدل خواهد شد كه هيچ ايرادي متصور نيست القمي ثم ذكر عزوجل آل محمد صلي الله عليه و آله فقال و تركنا عليه في الاخرين سلام علي آل‌ياسين فقال يس محمد و آل‌يس آل محمد صلي الله عليه و آله و الائمة و نحن آل ياسين وفي الجوامع عن ابن‌عباس آل ياسين آل محمد (ص)و يس اسم من اسمائه (ص)و المعني يا ايها السامع الوحي قال الباقر عليه‌السلام قال ان لرسول الله صلي الله عليه و آله عشرة اسماء خمسة في القرآن و خمسة ليست في القرآن فاما التي في القرآن فمحمد و احمد و عبدالله و يس و ن و از ايرادات شامي است گفته است و من خطائه في الضمائر قوله في سورة الحج هذان خصمان اختصموا في ربهم و الوجه اختصما في ربهما جواب اين گونه اعتراضات شامي و تصديقات آقا ميرزا ابوالفضل ظاهرا از قلت تدبر و عدم تفكراست يا از كثرت تعنت و عدم تدبر و الا اين مقالات در قبال قرآن نيست مگر هذيان زيرا كه مراد از خصمان در آيه دو گروه مختلفه‌اند نزلت هذه الاية في ستة نفر من المؤمنين و الكفار تبارزوا يوم البدر و هم حمزة بن عبدالمطلب قتل عتبة بن ربيعة و علي عليه‌السلام قتل الوليد بن عتبة و عبيدة بن الحارث بن عبدالمطلب قتل شيبة بن ربيعة عن ابي‌ذر الغفاري و عطا و كان ابوذر يقسم بالله تعالي انها نزلت فيم و قبل نزلت في اهل القرآن و اهل الكتاب و قيل في المؤمنين و الكافرين فالفرق الخمسة الكافرة خصم و المؤمنون خصم فقالت اليهود و النصاري للمسلمين نحن اولي بالله منكم لان نبينا قبل نبيكم و ديننا قبل دينكم و قال المسلمون بل نحن احق بالله منكم امنا بكتابنا و كتابكم و نبينا و نبيكم و كفرتم انتم بنبينا حسدا فكان هذا خصومتهم و قيل معني اختصموا اقتتلوا يوم بدر خلاصه معني اين است كه دو فرقه با يكديگر مخاصمه كردند و الوجه اختصموا است نه اختصما و كذا ايراد شامي و تصديق مستدل بر كريمه‌ي و اسروا النجوي الذين ظلموا ابدا وارد نيست زيرا كه لغت اكلوني البراغيث به اظهار واو جمع در عرف عرب شايع و متداول و مصطلح و متعارف است و محتمل است كه الذين ظلموا بدل ازواو و اسروا باشد يا خبر مبتداء محذوف اي هم الذين ظلموا و محتمل است كه الذين منصوب باشد با ضمار اعني و جواب اعتراض از آيه‌ي مباركه و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا از جواب [ صفحه 162] هذان خصمان اختصموا معلوم گرديد فلا نعيده و قال الشامي ايضا و من اتيانه بجمع الكثرة حيث يتعين جمع القلة و بالعكس قوله تعالي في سورة البقرة و المطلقات يتربصن بانفسهن ثلثة قروء و الوجه اقرء او اقراء و قوله تعالي فيها لن تمسنا النار الا اياما معدودة و الوجه معدودات لانهم ارادوا قلة الايام و قوله فيها كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم لعلكم تتقون اياما معدودات و الوجه هنا معدودة لانه اراد الصيام و هي ثلثون يوما اما جواب داد آيه‌ي اولي اين است كه استعمال جمع كثرت در موضع جمع قلت بين النحوئين شايع است و صدر آيه‌ي مباركه و المطلقات است به اين ملاحظه جمع كثرت آورد شده لان كل مطلقة يتربصن ثلثة قروء و قيل التقدير ثلثة اقراء من قروء و ايام معدودات به معني ايام معلومات و مضبوطات و محصورات است كه ايام ثلثين ماه صيام است يا ايام معدودة بمعني قلايل است كقوله دراهم معدودة و المعدودة اذا اطلقت كان معناه القليلة خلاصه اينكه به اين بيانات شامي و تصديقات جناب مستدل در فصاحت و بلاغت قرآن و رشاقت و جزالت آن نقصي پديد نمي‌آيد عرض خود مي‌بري و زحمت ما مي‌داري باز شامي مي‌گويد كما نقل المستدل عنه اما الكلام المبتور فهو في القرآن كثير جدا لكننا نقتصر من امثلته علي القليل قال في سورة الحج ان الذين كفروا و يصدون عن سبيل الله و المسجد الحرام الذي جعلناه للناس سواء العاكف فيه و الباد فهذه الاية تعاب من وجهين احدهما انه عطف فيها المضارع علي الماضي فقال ان الذين كفروا و يصدون و كان الاوجه في هذا الموطن ان يقول و صدور و الثاني انه لم يات بخبر ان فلم يتم الكلام بل بقي سامعه منتظر اشياء جواب عرض مي‌شود از لفظ يصدون حال و استقبالي ملاحظه نشده كقولهم فلان يعطي و يمنع در اين صورت عطف آن بر ماضي بي‌ضرر است و محتمل است يصدون جمله حاليه و حال از فاعل كفروا باشد و خبر ان محذوف اي معذبون و تا امروز نشنيده بوديم كه حذف خبر با وجود كلام قرنيهي را از فصاحت بيرون يا موجب غلط كلام مي‌شود به شامي عرض مي‌شود قد خم ريش سفيد اشك پياپي يحيي تو به اين هيئت اگر عشق نبازي چه شود استدعا آن كه از قرآن بگذرند و صرف نظر از ايراد و اعتراض نمايند و حال اينكه وجوه فصحاء در آن ميدان خاضع و قلوب بلغاء در اين پهنه خاشع گرديد اعتراض ديگر و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم فهذا ايضا كلام ناقص لانه جاء فيه متعد و هو يرد و لم يات بمفعوله ثم قال نذقه من عذاب اليم و كان المقام يقتضي ان يقول العذاب الاليم او عذابا اليما بحذف من التبعيضية اللهم الا ان يكون اراد التبعيض فيصح ح من الكلام مبناه لكن يفسد مغزاه او تذهب النكتة المرادة به و هي الوعيد الشديد لمن يريد فيه بالحاد بظلم فيطمع في انه لا يصيبه الا بعض العذاب الذي يستحقه و الجواب ان حذف المفعول هنا مشتمل علي نكتة ليتناول كل متناول ان قلنا ان المفعول محذوف و يحتمل ان يكون الباء زائدة اي و من يرد فيه الحادا بسبب الظلم بان ارتكب منهيا و لو شتم الخادم اعتراض ديگر شامي قال في سورة القصص و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا ولكن رحمة من ربك لتنذر قوما ما اتاهم من نذير من قبلك فهذا الكلام ناقص لا يفيد معني و لذا قال المفسرون ان بين قوله ولكن و قوله رحمة فعلا محذوفا تقديره علمناك فما الذي اضطره الي حذف هذا الفعل و ليس فيما بقي من الكلام دليل عليه الا ان يق هذا من البيان الذي يعجز عنه البشر و يزيد معجزة القرآن وضوحا و الجواب التقدير ولكن ارسلناك رحمة من ربك لتنذر قوما ما اتيهم من نذير من قبلك و قيل الاية بعدها ما يدل علي ذلك زيرا كه قبل از آيه‌ي مباركه است ولكنا كنا مرسلين اي لك و اليك باخبار المتقدمين و مقصود از آيه‌ي مباركه اين است كه ما علم غيب به تو داديم كه خبر از امور متقدمه با اين كه [ صفحه 163] از اهل آن نشنيده مي‌دهي و اين ارسال محض رحمت است كه بترساني كساني را كه قبل از تو نذيري نداشتند و هم اهل المكة قال الزجاج في تفسير ولكنا كنا مرسلين المعني انك لم تشاهد قصص الانبياء و لا تليت عليك ولكنا اوحيناها اليك و قصصناها عليك حتي تخبر قومك بهذا فيدل ذلك علي صحة نبوتك و قيل معناه غير ذلك و كل يدل علي المقصود و قال ايضا في مقام الاعتراض و قال في سورة البقرة مثلهم كمثل الذي استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم قال المفسرون الذي بمعني الذين و استشهدوا لذلك لا بشاهد من كلام العرب بل بكلام القرآن نفسه اذ قال و خضتم كالذي خاضوا و هذا احتجاج ضعيف فضلا عن انه لو اراد بالذي في هذا الموضع معني الذين يقال الذي استوقدوا كما قال الذي خاضوا ولكنه قال استوقد بالافراد فبقي الكلام بعد ذلك ناقصا لا يفيد و ذلك لسقوط جواب لما الا ان المفسرين لا يعجزهم شي‌ء من التاويل و قالوا ان الجواب محذوف للايجاز و امن اللبس فاي ايجاز اشد اخلالا بالبلاغة من هذا الايجاز ام كيف يؤمن اللبس و السامع لا يدري ما هو المحذوف لعدم الدلالة عليه فيما بقي من الكلام جواب عرض مي‌شود فرمايشات شامي از قلت تتبع و تدبر و عدم استحضار از كلمات عرب بلكه فصحاء و بلغاء است هر كه كاملا بر اصطلاحات قوم بصير و بر خطب و اشعار فصحاء و كملين خبير باشد از سخافت اين كلام و رذالت متكلم مخبر مي‌شود اولا حذف جواب با معلوميت در مقام حذف به جهت ايجاز و غير آن از محسنات است علاوه خوب بود شامي چشم خود بگشايند و عناد و لجاج از وجود خويش بربايند تا جواب لما را در قرآن مجيد بيابند و هو قوله تعالي ذهب الله بنورهم و الذي در آيه‌ي مباركه جنس مثل من و ما فيعود الضمير اليه تارة بلفظ المفرد و تارة بلفظ الجمع و اين آيه‌ي مباركه با كمال ايجاز و اختصار در كمال بلاغت و مشتمل بر درجات فصاحت است كه به عنوان مثل به اين رشاقت و طلاقت ممثل و به ذكر چهار كلمه مطلبي به اين عظمت و ابهت را بيان فرموده و بعد از اينكه اخبار از حال كفار بطور صراحت مي‌دهد بقوله تعالي اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدي فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين بر اثر ان به ضرب مثل قيام فرموده به اين لفظ موجز مختصر و شكي نيست كه اين گونه بيان اوقع در قلوب و اقمع براي خصم است تا امور متخيله را به طور معقول و محسوس تصور نمايد قال الفيض ره مثلهم اي حالهم العجيبة قيل انما يضرب الله الامثال للناس في كتبه لزيادة التوضيح و التقرير فانها اوقع في القلب و اقمع للخصم الالد لانها يري المتخيل محققا و المعقول محسوسا كمثل الذي استوقد نارا اي طلب سطوع النار ليبصر بها ما حوله فلما اضاءت ما حوله قيل اي النار ما حول المستوقد او استضاءت الاشياء التي حوله ان جعلت اضاءت لازمة ذهب الله بنورهم بارسال ريح او مطر اطفاها و ذلك انهم ابصروا بظاهر الايمان الحق و الهدي و اعطوا احكام المسلمين من حقن الدم و سلامة المال فلما اضاء ايمانهم الظاهر ما حولهم اماتهم الله و صاروا في ظلمات عذاب الله في الاخرة لا يرون منها خروجا و لا يجدون عنها محيصا و تركهم في ظلمات لا يبصرون و جواب حذف جواب در سوره‌ي يوسف هم معلوم است لازم نيست اين قدر بر سر امور واضحه بينه گفتگو نمود كمالا يخفي علي من له ادني دربة باز مستدل از قول شامي بيان مي‌فرمايند اما الكلام الزائد زيادة تخل بالبلاغة او تحبل المعني الي غير مراد قائله فهو كثير جدا في القرآن لكننا نقتصر علي القليل من امثلته فمن ذلك قوله تعالي في سورة القيمة لا اقسم بيوم القيمة و لا اقسم بالنفس اللوامة قال المفسرون حرف النفي زائد في الجملتين فهو اذا لغو في كتاب حقه ان يكون منزها عن اللغو ولكن يلزم من زيادته هيهنا انه اقسم و لم يات بجواب القسم فصارت الاية تعاب بالزيادة في اولها و بالنقص في اخرها انتهي [ صفحه 164] اي كاش شامي اين دو سه فقره را بيان و جناب مستدل به اين درجه بر نقل آن خود را در انظار اختبار و امتحان نفرموده بودند و بي علمي و عناد و لجاج خويش را ظاهر نفرموده مي‌گفتند يك زماني اين محمد صلي الله عليه و آله پيغمبر خدا بوده است به شامي مي‌گويم اي روبهك چرا ننشيني بجاي خويش با شير حمله كردي و ديدي سزاي خويش و به جناب مستدل عرض مي‌كنم اگر مجملي بر مصطلحات قوم و اشعار فصحاء اطلاع داشتيد اين مزخرفات بر زبان خامه نمي‌آورديد لان ادخال لا النافية علي فعل القسم للتاكيد شايع في كلامهم قال امروء القيس لا و ابيك ابنة العامري و در كلمات فصحاء از اين قبيل تكلم بسيار است و محتمل است كلمه‌ي لا براي رد منكرين بعث و نشور از مشركين آورده شده فكانه قال تعالي لا كما تظنون ثم ابتداء القسم فقال اقسم بيوم القيامة انكم مبعوثون خلاصه اينكه اوقات اشرف از اين است كه در جواب اين اعتراضات و پاسخ اين مزخرفات مصروف و عنان قلم را به صوب اين بيانات معطوف ساخت صاحب اين كلام شريف و اين كتاب منيف محتاج به حمايت و رعايت از امثال ماها نيست و غني از ماها است و قال الشامي ايضا و من ذلك قوله في سورة الحديد يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و امنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به يغفر لكم و الله غفور رحيم لئلا يعلم اهل الكتاب ان لا يقدرون علي شي‌ء فلا في قوله لئلا زائدة و الاصل لان لا لان المفسرين يزعمون انه اراد ان يقول ليعلم اهل الكتاب جواب مي‌دهم هر گاه شامي را بصيرتي بر حسن و قبح كلام و مورد استعمال نباشد يا مورد نزول آيه را نداند ايرادي بر كلام خدا وارد نمي آيد زيرا كه بر تقدير اينكه لا زايدة باشد معني واضح است و زيادتي لا در كلام فصحاء به جهت تاكيد و غيره اكثر من ان تحصي است و در خصوص آيه‌ي مباركة هر گاه لا را زائدة هم نگيريم مخل به مقصود نيست كما قيل ان لا هنا في حكم الثبات و المعني لان لا يعلم اهل الكتاب انهم يقدرون ان يؤمنوا الامن لا يعلم انه يقدر فعلي هذا يكون المراد لكي يعلموا انهم يقدرون علي ان يؤمنوا فيحوزوا الفضل و الثواب و قيل ان معناه لئلا يعلم اليهود و النصاري ان النبي و المؤمنين لا يقدرون علي ذلك فقد علموا انهم لا يقدرون عليه اي ان امنتم كما امركم الله اتاكم الله من فضله فعلم اهل الكتاب ذلك و لم يعلموا خلافه و علي هذا فالضمير في يقدرون ليس لاهل الكتاب وجوهي ديگر هم مفسرين بيان كرده‌اند كه احتياج به زائده گرفتن لا نداريم بعد اللتيا و التي مقصود جناب مستدل از نقل كلام شامي و غيره اين است كه چنانچه جناب شيخ الاسلام بر كلمات ظهورين ايراد نموده‌اند شامي و غيره هم بر قرآن مجيد اين گونه اعتراضات كرده‌اند و الفاظ و تراكيب قرآن را مخالف و منافي كلام و لسان عرب و مخل به فصاحت و بلاغت دانسته‌اند و حاصل اينكه بر كلمات نقطه‌ي اولي و ظهور ثاني ايرادي نمي‌توان وارد آورد و خارج از فصاحت و بلاغت هم نيست لذا اين بنده عرض مي‌كنم ثبت الارش ثم انقش اولا جناب مستدل عبارتي از نقطه‌ي اولي كه در بيان است از الواح و غيرها نقل فرمايند كه لا اقل در هر سطري ده و يا بيست غلط نحوي يا صرفي نداشته باشد تا گفتگو بر سر فصاحت و بلاغت و رشاقت و طلاقت آن نمائيم اشكالي كه هست بهائيان اعجاز كلمات بيان و ايقان را از باب فصاحت و بلاغت نمي‌دانند و اگر بدانند ميزاني بي معين نمي‌نمايند كه چه كلام فصيح است و كدام غير فصيح چگونه تركيب بليغ است و چه سبك غير بليغ مي‌گويند هر چه آنها گفته‌اند خوب و هر قسم نوشته‌اند مطلوب است هر كدام مطابق لسان عرب است اعجاز است و هر يك مخالف است نيز در نهايت امتياز اگر چه تمام بر خلاف لسان و بر غير بيان پيشينيان باشد هر گاه از ايشان بپرسي معيار و ميزان حسن چيست نمي‌دانند چه گويند زيرا كه بر يك وتيره و نسق بيان نشده هر موضعي به يك وضعي گفته شده فاعل يكجا [ صفحه 165] مرفوع بايد باشد يكجا منصوب ضمير متصل و منفصل يعني چه و عرب چكاره بوده كه بگويد ضمير منفصل بعد از فلان كلمه صحيح نيست آورده شود و ضمير متصل وصل به فلان اسم شدن چه وجه دارد مغلوط بودن و خارج از اصطلاح اهل لسان بودن چه ضرر دارد هر چه آنها گفته‌اند حق است گو از حيث نحو و صرف و معاني بيان و بديع تمام مطابقه با لسان اهل لسان نداشته باشد و لجاج غلط كرده همچو حرفي زده سيبويه سرش بر ديوار زده فلان قانوني از كلمات اهل لسان تاسيس كرده اخفش احمق حق فضولي ندارد كسائي كذائي خود را مستحق اطاعت نشمارد و هكذا خلاصه‌ي عقيده‌ي آنها اين است كه آنچه گفته‌اند بر حق و صحيح است نحو و صرف گناهكار و مسلوب الاختيارند در قيد و زنجير منسلك و در حبس فلان سلطان و اميرند در اين صورت مجال مذاكرة و مناقشه باقي نيست چقدر شباهت دارد كلمات آنها به گفتگوي يكي از ظرفاء و رؤساء كه با خود اين ذليل در سفري همراه و بر اسبي لنگ سوار بود كه در كمال ظهور مي‌لنگيد گفتم اين اسب شل و تنگ سينه و بغل است از روح مزاح فرمود از كجا اسبي كه اين قسم مي‌دود شل و لنگ است اسب تو كه آن قسم راه مي‌رود ناقص و سواريش موجب عار و ننگ بلي فرقي كه هست آن ظريف به عنوان ظرافت اين بيان فرمود و بهائيان بر همين مذهب و عقيدتند كه كلام رزين و بيان متين آن است كه رؤساء ما آورده اند گو هيچ معني از آن استنباط و وجها من الوجوه در تحت قانون و مناط نباشد

اشكال مستدل بهايي به كلام شيخ الاسلام در مورد غلو

اشاره

قال المستدل البهائي جناب شيخ نوشته بودند كه تجاوز از قانون لسان جايز نيست مناظر بهائي به ايشان گفته بود كه اين ايرادات را ساير ملل نيز بر مظاهر امر الله به گمان خود وارد آورده‌اند و حال اينكه حق منيع را كه جميع قواعد و قوانين به كلمه‌ي او ايجاد شده به اين گونه گفتگوها محدود نتوانست داشت جناب شيخ از اين جواب مختصر متين پريشان گشته و در جواب مناظر خود در صفحه‌ي (25) نوشته‌اند و هذا عين عبارة الشيخ في رسالته المطبوعة ديگر در مقابل قول بنده تجاوز از قانون لسان در هر دين و هر ملت جايز نيست بلكه كلام و خطاب هر مظهر به زباني كه دارد بايد غاية الغايات فصيح و بليغ باشد و لذا قال عز من قائل و ان كنتم في ريب مما نزلناه كلام مناظر بهائي است كه جناب شيخ الاسلام نقل فرموده اند فاتوا بسورة من مثله چنين مقابله مي‌نمايد اين نوع حجت و ايراد بر حق كه شما گرفته‌ايد و مي‌نمائيد مردم بازاري بر عاملين خود روا ندارند و آنها را محدود نسازند شما مي‌خواهيد حق منيعي را كه قواعد و قانونها به كلمه‌ي او ايجاد شده به اين گفتگوها محدود سازيد و ايراد گيريد انتهي تا اينجا كلام مناظر بهائي است جناب شيخ فرموده‌اند مي‌دانم بسياري از ارباب علم و كمال به بنده خواهند گفت كه كسي كه به اين مرتبه عالي باشد جواب او خاموشي است و سكوت اولي و بهتر لكن با اينكه فرمايش ارباب علم حق و برجا است مي‌خواهم باز چند كلمه در اين باب عرض كنم تا جهالت و ضلالت مناظر به همه كس بيان و عيان گردد مي‌گويد جميع قواعد و قوانين به كلمه‌ي او ايجاد شده يعني آن كسي كه ادعاء مظهريت مي‌كند مي‌تواند از قانون لسان تجاوز كند چون كه موجد و واضع هر قانون و قاعده او است مثلا در لغت عرب قانون لسان فاعل را مرفوع و مفعول را منصوب و مضاف اليه را مجرور خواندن و نوشتن شرط است اما به گمان مناظر اگر مظهري از مظاهر به خلاف آن تقرير و يا تحرير نمايد نه اينكه نقصي و عيبي بر او وارد آيد حتي گفته‌ي خود او را بايد قانون شناخت هر چند به قول سيبويه يا اخفش غلط فاحش بلا فحش باشد منشأ اين گمان باطل و زعم فاسد از اين است كه مناظر مغرور تاكنون موجد قانون را نشناخته است گمان مي‌كند كه موجد قانون فلان نحوي است يا فلان عالم معاني بيان بناء عليه به خلاف راي و قول آنها حرف زدن و بر عكس قواعد مقرره‌ي ايشان رفتن هيچ خطا نيست خير بسيار سهو و غلط فهميده‌اند موجد قانون لسان خود آن لسان است كه هزاران سال قبل موجود و مستعمل است و حضرات صرفيون و نحويون و معانيون [ صفحه 166] متتبع و مستقرء و جامع همان قوانينند كه لسان خود ايجاد كرده است مختصر لسان تابع قانون نيست بلكه قانون تابع لسان و ماخوذ از آن است پس اگر مظهري در ميان قومي كه هزاران سال متكلم به زباني است و قانونش طبعا و سليقة بر ايشان معلوم است ظهور نمايد و به خلاف قوانين آن لسان حرف بزند و بگويد كه اين طور حرف زدن شما غلط است بايد چنين و چنان حرف زدن و حتي ادعاء كند مثلا معني قال و سمع گفت و شنيد نيست بلكه خواند و نوشت است آن قوم نه اينكه مظهريت او را قبول بلكه مبتلاي سفاهت و جنت خواهند دانست بنابراين بود بنده گفتم كه هر كه در هر دين و در ميان هر ملت تجاوز از قانون لسان نمايد جايز نه و بنابراين است كلام خداوند حكيم عليم در قرآن شريف و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه و در مقام تعجيز فاتوا بسورة من مثله فرموده‌اند فافهم انتهي كلام الشيخ بعد از آن جناب مناظر در مقام جواب جناب شيخ برآمده مي‌فرمايند اگر چه سابقا در تبيين و تحقيق سبب حجيت و اعجاز كتب سماويه علي الاطلاق نوشته شد و از تكرار كلام در جواب شبهات و تشكيكات به ارده‌ي شيخ الاسلام مستغني داشت و هم از ذكر ايرادات مكذبين قرآن و تطبيق آن عينا با انتقادات معترضين بر كتاب مستطاب ايقان به حكم كلام معجز نظام عيسي عليه‌السلام تعرف الاشجار من اثمارها اهل نباهت و ايمان را بر مغرس و منبت شوك اعتراض و اعراض آگاه نمود مع ذلك مزيدا للتبيين و توضيحا لمبلغ معارف المكذبين معروض مي‌دارم كه اولا اينكه جناب شيخ به سبب اطلاق لفظ (حق) و يا كلمه‌ي (حق منيع) بر مظهر امر الله جناب مناظر خود را به غلو نسبت داده و به لفظ غالي توصيف نموده‌اند و به اين سبب گويا خود را معاف از جواب و مناظرت دانسته‌اند اعظم دليلي است بر جهل ايشان به آيات قرآن و علم لغت و اجلي برهان است بر غلو ايشان در مراتب معارضت و مكابرت اما جهل ايشان به لغت زيرا كه جناب شيخ گمان كرده‌اند كه لفظ حق هر جا استعمال شده مقصود حق مقابل خلق است كه اسمي از اسماء الله باشد و از اين جهت اطلاق آن بر بشر اگر چه آن بشر از مظاهر امر الله باشد غلو است و اين غلط صرف است تا اينجا بعضي از فرمايشات جناب مستدل است

جواب

عرض مي‌شود اين نسبت علو كه جناب شيخ مناظر بهائي داده‌اند در كمال متانت و در نهايت مكانت است اولا جناب مستدل از كجا و از كدام عبارت جناب شيخ الاسلام استنباط فرموده‌اند كه سبب نسبت غلو همان اطلاق لفظ حق است بر حق مقابل خلق و چرا اين مطلب را منحصر به همين اطلاق فرموده‌اند بلكه سبب نسبت غلو به مناظر بهائي اين است كه هر گاه يك نفر بدون بينه و برهان اظهار مقامي از مقامات و شأني از شئونات مثل مظهريت و نبوت و امامت نمايد و دليل صدق را فقط كلمات مغلوطه غير فصيحه كه خارج از قوانين لسان و اصطلاح قوم است و با هيچ قانوني نمي‌سازد قرار دهد دليلي ديگر هم بر صدق امر خويش ندارد مع ذلك جمعي بيكار هنگامه طلب بدو گرويده ابدا مطالبه‌ي برهان و معجزه كه سيرت سنيه‌ي انبياء و اولياء در مقام محاجه و اثبات امر بدان بوده است از او ننمايند غير از غلو سببي ندارد و كان غاية الغلو بر فرض سبب نسبت غلو همان اطلاق لفظ حق بر معني مقابل خلق باشد نه اين است كه جناب شيخ الاسلام نمي دانند لفظ حق بر حق مقابل خلق و حق مقابل باطل يا معاني ديگر كه صاحبان لغت مثل فيروز آبادي و غيره در كتب خود ثبت نموده‌اند استعمال شده بلكه چون بر مقصد مناظر خود صراحة برخورداند به اين واسطه او را غالي خوانده‌اند و معلوم است كه مناظر قاصد معني اولي بوده است و براي فرار از اغلاط و عدم فصاحت و بلاغت كلمات ظهورين ملجأ و ناچار به اين گونه مكالمات شده‌اند كه بايد كلام نيك و بد را از قائل آن شناخت هر چه رئيس ما گفته خوب است اگر چه ذي شعوري بدان تفوه نكرده باشد چنانچه آن سيد بزرگوار يزدي كه از روي خط رئيس خود كه بي‌نهايت سخيف و غير زيبا مي‌نگاشت در نهايت دقت مشق مي‌نمود و حال اينكه خودش خطي به غايت زيبا و شيوا داشت و از معروفين اين فن به مراتب شتي بهتر و برتر مي‌نوشت بر او ايراد هم نمود گفت از كجا خط خوب و تحرير مرغوب اين است كه ماها مي‌نوشتيم و درويش و [ صفحه 167] شفيعا و ميرعماد نعليم داده‌اند فقط خط خوب آن است كه از رئيس ما صادر مي‌شود كلماتش رزينه و بياناتش متينه است اگر چه ممائل كلام مجانين و دور از هر طريقه و آئين باشد خطش دلكش و ظريف و زيبا و طريف است هر چند از خطوط اطفال ابجد خوان به هزار درجه پست‌تر باشد امام و نبي معصوم نيست چه ضرر دارد عالم نيست نباشد جاهل است باشد طهارت مولد ندارد چه ضرر به نفس ناطقه دارد معجزه و كرامت ندارد گو نداشته باشد امتياز بر آحاد و افراد ناس ندارد لازم نيست داشته باشد نمي‌دانم با اين تفصيل باز هم معتقدين غالي نيستند يا صدق غلو بر آنها مي‌نمايد اللهم احفظنا من شرور انفسنا

استدلال بهايي به قرآن در رابطه با كلمه (حق) و جوابهاي آن

اشاره

باز جناب مستدل مرقوم نموده‌اند و اما جهل جناب شيخ به قرآن زيرا كه در اين كتاب مستطاب لفظ حق بر حضرت رسول صلي الله عليه و آله اطلاق شده چنانچه در سوره‌ي قصص فرموده و لولا ان تصيبهم مصيبته بما قدمت ايديهم فيقولوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع اياتك و نكون من المؤمنين فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا لولا اوتي مثل ما اوتي موسي اولم يكفروا بما اوتي موسي من قبل قالوا سحران تظاهرا و قالوا انا بكل كافرون خلاصه‌ي مقصود مستدل اين است كه خداوند اطلاق لفظ حق بر رسول بر حق فرموده

جواب

عرض مي‌شود كه در استعمال لفظ حق در معاني عديده محل مناقشه و شك و ريب نيست و جناب شيخ هم منكر نيستند و سبب نسبت غلو همان است كه آنفا بيان شد قال المستدل البهائي نمي‌دانم اين غلو را چرا العياذ بالله به قرآن شريف نسبت نداده‌اند كه در بشارت ظهور موعود فرموده هل ينظرون الا ان ياتيهم الله في ظلل من الغمام و الملئكة و قضي الامر و الي الله ترجع الامور و حال اينكه بر خداوند تبارك و تعالي به غايت سهل و آسان بود كه به پاس خاطر جناب شيخ الاسلام الا ان ياتيهم روح الله في ظلل من الغمام بفرمايد تا بابيه دست آويز غلو نكنند و بر روح الله النازل من السماء اسم حق منيع اطلاق ننمايند و يا لااقل حتي ياتيهم ابن الانسان في ظلل من الغمام بفرمايند تا با انجيل مطابق آيد و حجت جناب شيخ الاسلام در رد امت بهائيه اتم و اكمل باشد انتهي كلام المستدل جواب عرض مي‌شود اين بنده در نهايت ادب عرض مي‌كنم كه در اين مطلب بر خداي آسمان و زمين و خالق سموات و ارضين افتراء و بهتان عظيم بسته‌ايد ابدا آيه‌ي مباركه ربطي به مژده ظهور مهدي موعود ندارد تا به اين زبردستي و چابكي به طور ارسال مسلمات بر جناب شيخ الاسلام ايراد كنيد و دعوي خودتان را ضمنا برقرار و استوار فرمائيد گفت په‌په نيك ورد آورده ليك سوراخ دعا گم كرده آيه‌ي مباركه در حق كفار قريش كه انكار امر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله نمودند و با اينكه آيات بينات و معجزات باهرات از آن جناب ديده بودند باز معجزات اقتراحيه طلب داشتند كه اگر تو به پيغمبري چرا در ظلل از غمام با ملئكه نزول نفرمودي و چگونه مستدل مجال انكار دارند و حال اينكه در تفسير امام عليه‌السلام كه ما و مستدل آن جناب را صادق و مصدق و نافذ القول و الراي مي‌دانيم تصريح به تفسير آن شده نه مفسرين كه مجال مناقشه و مغالطه براي ايشان باقي ماند كما بينا و شرحنا مفصلا و اختيار تفسير قرآن را به دست ما و ايشان نداده‌اند كه به طراري و مغلطه و كذب و افتراء بر خداوند بر هر كه ميل داريم راست آوريم و به مقصود خود نايل گرديم اگر چه خدا راضي نباشد باز جناب مستدل فرموده‌اند كه حضرت عيسي فرمود اني اقول لكم انكم لا تروني من الان حتي تقولوا تبارك الاتي باسم الرب و در سفر اشعيا نبي است و يقال في ذلك هاهو هذا الهنا انتظرناه فخلصناها ها هو الرب انتظرناه فنبتهج و نفرح و فقره‌ي خطبه‌ي طتنجيه فتوقعوا ظهور مكلم موسي من الشجرة علي الطور فيظهر هذا ظاهر مكشوف و معاين موصوف تا اينجا كلام مستدل است جواب عرض مي‌شود هيچ معلوم نشد چه دليل براي ظهور نقطه‌ي اولي و ظهور ثاني است و چه مخالفت با عقيده‌ي حقه اثني عشريه و بر ظهور م ح م د بن الحسن عليه‌السلام دارد و چه صراحتي [ صفحه 168] براي ظهورين جديدين دارد خوب است براي طلوع و ظهور مظاهر امر الله دليلي اتقن و محكم‌تر تحصيل نمايند و الا محض خيال و ادعا مدعي كه مراد از متكلم طور جناب باب است يا بهاء نمي‌توان قناعت نمود و طريق متابعت و اطاعت او پيمود

استدلال بهايي به كلامي از حضرت علي

اشاره

قال المستدل البهائي كه حضرت امير الامرة مي‌فرمايد يا قوم هذا ايان ورود كل موعود و دنو من طلعة ما لا تعرفون الا و من ادركها منا يسري فيها بسراج منير و يحذو فيها علي مثال الصالحين ليحل ريقا و يعتق رقا و يصدع شعبا و يشعب صدعا في سترة عن الناس لا يبصر القائف اثره ولو بالغ نظره ثم ليشحذن فيها قوم شحذ القين النصل تجلي بالتنزيل ابصارهم و يغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح مي‌فرمايد اي قوم اين ايام زماني است كه قريب است در آن ورود هر موعود و نزديك است طلوع امري كه آن را نمي‌دانيد ولي آگاه باشيد كه هر كه از ما آن را دريابد با سراجي روشن سير خواهد نمود و بر مثال صالحان و نيكوكاران قيام خواهد نمود تا آنكه كره را بگشايد و بسته‌ي را آزاد نمايد و جمعيت گمراهي و ضلالت را متفرق كند و پراكندگي حق و هدايت را مجتمع نمايد در حالتي كه از خلق مخفي و مستور باشد آن گونه كه پي زننده اثرش را درنيابد اگر چه نظر تفحص و تدقيق را مكرر سازد پس در آن امر قومي كه ابصارشان به نور تنزيل روشن و منور شده است آن گونه كه حداد پيكان را حدت بخشد در نصرت امر الله حدت و تندي گيرند و جام حكمت دانش را در هر شام پس از صبوحي نوشند

جواب

عرض مي‌شود اگر به عين انصاف نظر و تامل نمائيم كلام معجز نظام حضرت امير مؤمنان مطابق و صريح است با طريقه حقه‌ي اثني عشرية كه حجت زمان را حضرت م ح م د بن الحسن عليه‌السلام مي‌دانند و غائب از ابصار و مستور از انظار در مدت يك هزار و اند سال و هنوز هم معلوم نيست آن جمال حق و نور مطلق كي از افق جلالت و حشمت طالع و خورشيد منظر و به تقدم مباركش در چه زمان لامع خواهد گرديد تا از شمشير قاطع ماده‌ي ظلم و طغيان را مقطوع و از برهان ساطع بيخ و بن جور و عصيان را مرفوع نمايد نه سيد باب و بهاء كه مسقط الرأس آنها معلوم و محل و ماوايشان نزد همه كس مكشوف اني غائب و مستور نبودند يكي گاهي در شيراز و زماني در بندر ابوشهر ابواب دعاوي باطله را باز و ديگري در طهران و از آنجا به دارالسلام بغداد و از آنجا به عكه رفته اسباب فتنه و آشوب ساز نمود خلاصه اينكه بر عكس ادعاء و عقيده‌ي ايشان دليل است و براي اثني عشرية اقوي و احسن سبيل و هيچ معلوم نيست جناب مستدل به كدامين از اين مضامين بر ظهور باب و يا بهاء استدلال و آن را برهان و دليل شمرده‌اند به آن مستدل بهائي نوشته‌اند نمي‌دانم كساني كه قواعد نحويه‌ي هزاران سال قبل را به اين درجه واجب الرعاية مي‌دانند ايرادات مع الشواهد اين مورد منتقد را چگونه منكرند و از اين مخالفتهاي صريحه كه شامي وارد آورده چه عذر مي‌آورند جواب عرض مي‌نمايد بحمد الله تعالي جواب ايرادات شامي نصراني به طور شافي و كافي داديم و براي او راه عذري باقي نگذارديم به قول مستدل كه در جواب جناب شيخ نوشته‌اند من هم مي‌نويسم كه شامي نصراني قابل و لايق نيست كه شخص عاقل قلم خود را به نقل ايرادات واهيه‌ي سخيفه‌ي او ملوث سازد يا در مقام اقوال مكذبين و منكرين حضرت م ح م د بن الحسن العسكري عليه‌السلام به قال و قيل و طول و تفصيل پردازد اوقات انساني اشرف از اين است كه صرف در اين امور شود

مستدل بهائي - چون اختلاف در امت اسلام افتاد خداوند علي محمد و بهاء را فرستاد

اشاره

باز مستدل بهائي براي اثبات امر خود اولا شرحي از جنابات شيخ احمد احسائي و آقا سيد كاظم رشتي تمجيد و به آيه‌ي مباركه‌ي و من دونهما جنتان متشبث گرديده فرموده‌اند وقتي كه در بوستان ملت بيضا و رياض شريعت غراء جز شوك اختلافات بارده‌ي تسنن و تشيع و مصطلحات تافهه‌ي فقاهت و تصوف مشهود نبود حق جل جلاله به اظهار اين دو وجود مبارك باب دو جنت در معارف حقيقت بر وجه عباد بگشود و اهل استعداد را [ صفحه 169] به فواكه لطيفه‌ي حقايق قرآنيه محظوظ و مرزوق فرمود و اين دو وجود محمود خلق را به قرب ظهور موعود بشارت دادند و به سبب ازاله‌ي كثيري از اوهام عباد را به ظهور جنتان ذواتا افنان تقريب فرمودند و بالجملة چون اين گونه تفاسير از اهل ايمان ظاهر شود تا شبهات امثال شامي از قرآن شريف مندفع گردد و مقصود از لفظ ثمانية و جنتان كه رعايت سجع و روي و يا عادت لسان و غفلت جنان بوده ظاهر و باهر آيد اول جناب شيخ فرياد وا شريعتاه نمايند و آخر بار نداء كنند تا آخر آنچه مستدل در اين مقام از اين قبيل فرمايشات بلادليل فرموده‌اند

جواب

عرض مي‌شود بيان فرمايند از كدام كلمات مرحوم شيخ احسائي و جناب سيد رشتي مژده‌ي ظهورين جديدين باب و بهاء استنباط مي‌شود بر فرض كه فرموده باشند بر ماها حجت و سند نيست ماها كلام معصوم را سند و فرمايشات ائمه هدي را معتمد و مستند مي‌شماريم خاصه در اين امر منيع و مطلب رفيع كه نمي‌توان به غير از كلمات معصوم عليه‌السلام اعتماد نمود دو كتاب از جنابان شيخ احسائي و سيد رشتي كه معروف است در دست است و بيش از اين نفرموده‌اند كه زمان ظهور قريب است و اين نيست مگر من باب تفال به خير چنانچه مرحوم مجلسي اعلي الله مقامه نيز در بحار فرموده‌اند ولي هزار افسوس كه خداوند متعال نخواست در اين ازمنه حجت الله را ظاهر فرمايد و منوط به وقت مقرر و زمان مقدر است كه علم آن نزد احدي سواي ذات كبريائي نيست و عنده علم الساعة

اشكال مستدل بهايي به قرآن

اشاره

قال المستدل البهائي از اصل مساله دور افتاديم اكنون ملاحظه فرمائيد كه جناب شيخ نوشته‌اند كه منشأ غلط مناظر مغرور اين است كه تا به حال موجد قانون را نشناخته و چنان گمان كرده كه موجد قانون فلان نحوي و يا فلان لغوي است خير بسيار سهو و غلط فهميده موجد قانون لسان خود آن لسان است كه هزاران سال قبل موجود و مستعمل است الي آخر تحقيقاته العجيبة اولا اين معني را نفهميدم كه موجد قانون لسان خود آن لسان است يعني چه زيرا كه در كتب علمية اين اختلاف بين العلماء به نظر رسيده است كه آيا واضع الفاظ خداوند تبارك و تعالي است يا خلق حال اگر جناب شيخ واضع الفاظ را خداوند تبارك و تعالي مي‌دانند البته موجد قانون استعمال الفاظ هم او جل جلاله است چنانكه خداوند قادر است به توسط مظاهر امر خود وضع الفاظ نمايد البته قادر است كه به توسط اين وجودات قوانين خشنه‌ي سابقه را محو فرمايد و قانوني اسلس و ارق براي ايجاد لسان ايجاد نمايد و اگر جناب شيخ واضع الفاظ را بشر مي‌دانند پس موجد قانون لسان همين واضعين الفاظ خواهند بود و فرقي فيمابين اين واضعين الفاظ و سائر علماء لغت در جواز تبديل قواعد تصور نتوان نمود ولكن چنانچه از ظاهر كلام ايشان مستفاد مي‌شود واضع الفاظ را نه خداوند و نه خلق مي‌دانند و موجد قانون لسان را نفس لسان مي‌شمارند اين معنايي است كه عقول سليمه و ادمغه‌ي صحيحه‌ي غير فاسده ادراك نتواند نمود آيا ممكن است كه شييء موجد نفس خود باشد و اثر بلا مؤثر موجود و متحقق گردد ثانيا اينكه نوشته‌اند موجد قانون لسان خود آن لسان است كه هزاران سال قبل موجود و مستعمل است ظاهر مقصودشان اين است كه قوانين مستعمله در السنه‌ي موجوده در اين زمان هزاران سال قبل بوده است و جايز التغيير نيست و اين وهم صرف و غلط محض است زيرا كه جميع السنه‌ي موجوده قوانين و قواعد آن تغيير كرده و خواهد نمود چه اگر اهل هر لساني از فارسي و تركي و عربي و يوناني و غيرها لسان اين زمان خود را با لسان سه هزار و دو هزار سال قبل قياس نمايند هر آينه قواعد و قوانين و اساس و مباني آن را متجدد و متغير مشاهده كنند تجدي كه لسان سابق بدون ترجمه مفهوم نگردد و بالنسبة به لفظ حاليه خشن و غير سليس باشد مثلا در زمان ظهور زردشت كه بر حسب اقرب تواريخ به صحت تقريبا سه هزار سال گذشته است ايرانيان كه بدان تكلم مي‌نمودند لغت اريانيه و يا اريا بود و اكثر محققين را گمان اين است كه همان زند است كه زردشتيان لغت مقدس مي‌شمارند و چون تقريبا هزار سال گذشت لغت اريانيه متغير گشت [ صفحه 170] بالجملة جناب مستدل بياناتي مي‌نمايند كه خلاصه‌ي آن اين است كه به مرور دهور جميع لغات متغير و متبدل گشت و شرحي و تاريخ نويسي كه ماخذ آن معلوم نيست فرموده مي‌فرمايند در لغت عربيه ملاحظه فرما كه با اينكه لسان مقدس دين اسلام است چگونه تصريف قرون و ادوار آن را به تغيير قوانين و اطوار مبتلا و گرفتار كرده زيرا كه مجمل تاريخ تطورات اين لسان بدين گونه است كه چون به اراده‌ي قاهره‌ي حي قدير جلت عظمته شوكت قبايل عاد و ثمود و طم و جديس كه به اعراب نابده موصوفند منطوي شد و در ثاني امت عربيه كه به بني يعرب بن قحطان موسوم و به عرب عاربة معروفند نيز انقضاء يافت و رياست امت عربيه به بني عدنان ازوار اسمعيل كه به عرب مستعربه مسمي و مذكورند تعلق گرفت و از ولد عدنان قبايل كثيره و شعب عديده از قبيل انمار و ابار و ربيعه و مضر و از مضر كنانه و قريش و غيرهم مما هو معروف عند المورخين ظاهر شدند و در اقطار شبه جزيرة العرب ساكن و متوطن گشتند چون در طي ادوار و فترات كه بالطبع موجب تغيير و تبديل لسان است لغت عربيه را سلاست و طلاقتي نبود قانون قبائل مذكوره قبل از ظهور اسلام بر اين گونه انعقاد يافت كه ادباء و شعراء و فصحاء ايشان هر ساله در مواسم مخصوصة در اسواق عموميه از قبل سوق عكاظ و غيره اجتماع مي‌نمودند و به انشاد اشعار و انشاء خطب قيام مي‌كردند و در مسائل لغويه و دقايق قواعد شعريه مناظره و تكلم مي‌نمودند تا اينكه نوعا خشونت و اختلالات سابقه زوال يافت و فصاحت و بلاغت در امم جاهليت رتبه‌ي عليا گرفت و چون ديانت اسلاميه ظاهر شد و فتوحات خلفا سمت فسحت و وسعت يافت و امم كبيره از قبيل فرس و خزر و ترك و هنود و غيرهم در حوزه‌ي اسلام داخل شدند و در مناصب ملكيه و دينيه و علميه مراكز مهمه يافتند و بالطبع اين اختلاط موجب اختلال مباني لغت مي‌شد علماء و ارباب فضل از خوف سرعت تغيير و اضمحلال لسان به تدوين لغت عربيه و تاسيس قواعد علوم ادبيه قيام نمودند و مصنفاتي چند در اين معارف تاليف كردند كه به قدر امكان اين لغت فصيحي را از سرعت تبديل و تغيير مصون دارند مع ذلك هنوز هزار سال از هجرت نبويه نگذشته بود كه لغت عربية تغيير كلي يافت و لسان عربي جديد كه به لغت دارجة معروف و من حيث القواعد بالكل مخالف و مباين با لغت قديمه است شايع و متداول گشت چندان كه در اين قرن امم عربيه خواه از عوام و جهال و يا علماء و ارباب كمال جميعا جز به لغت دارجه تكلم نمي‌نمايند و لغت قديمه را جز در بعض مصنفات معمول نمي‌دارند بل در بعض از اقسام شعر مانند رجل و اوبيت و موادهي الزام لغت دارجه را لازم مي‌دانند و نظم اين قسم از شعر را به لغت قديمه‌ي منافي سلاست و رقت مي‌شمارند و خلاصة القول با اينكه زياده از هزار و سيصد سال و كسري بيش نيست كه از هجرت نبويه گذشته است حال لغت عربيه‌ي قديمه در ميان مسلمين مانند حال لغت عربيه در ميان يهود و لغت سانسكريت در ميان هنود شده است كه به سبب اينكه لغت دينيه است محفوظ است و ابدا در محاورة و تكلم بين العرب دائر و مستعمل نيست و از ابن مستفاد توان داشت كه اگر دو هزار سال يا سه هزار سال بگذرد حال لغت عرب به كجا انجامد و تغييراتي كه از لوازم امور عاديه است تا چه رتبه ظهور يابد و اين جمله بر نفوسي معلوم است كه زحمت مسافرت را متحمل گشتند و بر تغييرات طاريه بر لغت عربية بل بر جميع امور عاديه مطلع شده باشند نه بر نفسي كه در زوايه‌ي خمول نشسته و به عوائد هزار سال و دو هزار سال پيش دل بستگي دارد و اگر به يكي از ايشان گوئي كه به حكم كريمه‌ي قل سيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلكم روزي چند از زاويه خمول بيرون آي و در عوائد و آثار و تغييرات و اطوار قبل و بعد نظري فرما تا قدري بر حقايق اطلاع يابي و بر مجاري امور بصير گردي اظهار عجز نمايد و نوحه‌ي بيچارگي برخواند تا اينجا كلام جناب مستدل را بطوله تفصيله بيان نمودم و محرر داشتم

جواب

عرض مي‌شود از اهالي انصاف و بصيرت استدعا مي‌رود كه به عين بصيرت در اين كلمات و بيانات بنگرند و ملاحظه [ صفحه 171] فرمايند كه تا چه درجه بي‌انصافي و از حق اغماض نموده به گمان اينكه كتاب مستطاب ايشان به دست غير از تابعين اين رؤسا نمي‌افتند يا اگر افتد علماء اعلام آن را ملاحظه نمي‌فرمايند يا اگر مشاهده و زيارت نمايند بر مزخرفات آن مستحضر نمي‌شوند و معلوم نيست كه به اين درجه تشنيع و توبيخ به جناب شيخ از چه بابت است و اين قدر سرزنش و تغيير از شان علماء بلكه جهال خارج است كه به يك لفظ جناب شيخ كه مرقوم فرموده‌اند موجد قانون لسان خود آن لسان است اين همه هياهو فرمايند و حال اينكه اولا واضح است مراد جناب شيخ از خود آن لسان موجد آن لسان است و واضع آن ثانيا عبارت جناب شيخ شايد لسان بر وزن فعال باشد به معني صاحب لسان ثالثا هر گاه مراد ظاهر همان لفظ هم باشد ضرر ندارد زيرا كه از تداول و بيان قوانين استنباط مي‌شود گو صاحب لسان نتواند كاملا بيان قانون نمايد چنانچه غالب اوقات از اهل لسان سؤالي مي‌نمودند و آنها را بر تكلم كلام خلاف متعارف وا مي‌داشتند مع هذا بر خلاف مصطلح و لسان تفوه نمي‌نمودند چنانچه در قصيده زنبوريه عرب بدوي كه براي تميز مذهب كسائي و غيره در مجلس خليفه حاضر گرديد و خليفه او را مامور به تصديق كسائي نمود تكلم به آن ننمود و قال القول قول الكسائي پس معلوم مي‌شود كه پاره‌ي قوانين از تداول و محاوره استنباط مي‌شود پس مي‌توان گفت موجد قانون خود آن لسان است پس از اين جمله استنباط مي‌شود كه موجد قانون يا خداوند است يا واضع و متكلم اولي يا آنچه از محاوره‌ي عموم متكلمين به لسان استنباط شده كه فلان موضع موضع اتصال ضمائر است و فلان موقع موقع انفصال خلاصه اينكه لغت عرب را يعرب بن قحطان وضع نمود يا حضرت اسمعيل (ع)كه آن لسان حجاز و ما والاها است و آن لسان در ميان قوم متداول و متعارف بود و تاكنون هم در نهايت متانت و رشاقت برقرار است و هيچ تغييري در آن پديد نيامده همان قسم كه معمول بوده كماكان معمول است مثلا قال به معني گفت و سمع به معني شنيد است و ابدا از معني اصلي اولي خارج نشده و فصاحت و بلاغت كه از لوازم تركيبات كلمات است از اوصاف كلام است كه بعد از تركيب طاري آن مي‌شود و البته هيچ پيغمبري از بدو خلقت تاكنون مغير اوضاع لغويه نشده‌اند بلكه به حكم و ما ارسلنا رسولا الا بلسان قومه بر طبق كلمات همان قوم تكلم مي‌فرمودند تا محتاج به مترجم و موضح نباشد و از فرمايشات مظاهر امر الله همان معاني تحت اللفظي مصطلحه فهميده مي‌شود و هيچ نشنيدم كه پيغمبر آخر الزمان صلي الله عليه و آله وقتي كه به قرآن تحدي فرمودند و آن را معجزه خود ناميدند غير از معاني مستنبطه از الفاظ قصد فرموده باشند يا به امت مرحومه بفرمايند اين قرآن من معجز است اما نه به آن معاني كه بين شما مصطلح است بلكه من مختارم در تغيير اوضاع الفاظ و اين نحو كلام خاصه‌ي من است ولي نه به قانوني كه مصطلح بين شماها است كه بدان عادي شده‌ايد و واضع اول وضع فرموده است و اگر اين فرمايش مي‌فرمودند البته از آن حضرت قبول نمي‌شد و در جواب مي‌گفتند كلام فصيح بليغ همين است كه ما بدان متكلم و بدان مترنميم تو هم يكي از اعراب هستي كه زبان و لسانت بايد مطابق مصطلحات قوم باشد بلي هر گاه به همين قوانين كه ما در دست داريم كلامي بياوري كه در كمال بلاغت و فصاحت و جزالت و دلربائي باشد و فوق قوه‌ي بلغا و فصحاء ما باشد هنري است كه نموده‌ي و فضلي است كه بدان ممتازي مگر حضرت موسي و عيسي و نوح و ابراهيم عليهم‌السلام به غير از لسان قوم تكلم مي‌نمودند و وضعي جديد آورده البته هر كس ربط در كتب سماويه قبل از ظهور حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و قرآن مجيد داشته باشد نمي‌تواند اين ادعا نمايد بلكه حضرت خاتم صلي الله عليه و آله و سلم و اوصياء مرضيين عليهم‌السلام تماما به همان قواعد و قوانين مصطلحة تكلم مي‌فرمودند و در هيچ زمان نفرمودند قال به معني قتل است و قتل به معني قال بلي به... با قرينه حاليه و مقاليه تكلماتي كه موجب حسن كلامه شود و به اصطلاح بلغاء و فصحاء مطابق آيد جايز است و اسباب زينت و حسن كلام و اين همه مقدمات كه جناب مستدل [ صفحه 172] بدون دليل و برهان براي تغيير لغات بيان فرموده‌اند هيچ ماخذ و برهان ندارد از زمان وضع و انتشار لغت عربيه تاكنون همان معاني اوليه از الفاظ مفهوم مي‌شود و هيچ خشونت و زشتي در لغت مزبوره پديد نيامده چنانچه ادعاء فرموده‌اند بلكه از صدر اسلام تاكنون از زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و اولياء و علماء اعلام و بلغاء و فصحاء همان قسم كه وضع شده استعمال مي‌شود بلكه نورين نيرين شيخ احمد احسائي و آقا سيد كاظم كه بهائيان آنها را صاحب مقامات عاليه و مكانات متعاليه مي‌دانند حتي اينكه ادعاء دارند كه از آن دو وجود مژده‌ي ظهورين جديدين رسيده و بدان معتقدند و حال اين كه بر آن دو بزرگوار تهمت و افتراء بسته‌اند به همين لغات مصطلحه و كلمات متداوله تكلم فرموده‌اند كتاب شرح الزيارة و ساير كتب شيخ و سيد موجود است هيچ تغيير وضعي از حيث لغت و روش عبارت در آن نيست در هيچ بابي از ابواب و فصلي از فصول كتابشان هم مرقوم نداشته‌اند كه اين عبارت حالا ديگر خشن و ناسليس شده در اين صورت باب و بهاء بدون فاصله و مرور دهور يك دفعه فاعل را منصوب و مفعول را مرفوع و ضمائر را بر خلاف وضع متعارف و مصطلح بياورند گويا از ايشان قبول نشود بر فرض كه غمض عين هم شود اين كلمات را معجزه نمي‌دانند و اينكه فرموده‌اند طباع از كلمات قديمه متنفر است چون اين مطلب استدلالي نيست بايد چند نفر از مجمعي حاضر كه ندانند خواننده كيست آيه‌ي از قرآن مجيد و عبارتي از نهج‌البلاغة و دعائي از صحيفه‌ي سجاديه قراءت چند آيه‌ي هم از بيان تلاوت شود مسلم است كه وقت شنيدن آيات بيان گوش خود را خواهد گرفت ولي بحمدالله تعالي يك آيه از قرآن محمدي صلي الله عليه و آله هر گاه در بين يك صفحه نمودار و طلعت فصاحت را آشكار و طالع نمايد به سان خورشيد درخشان و چون لعل رخشان است ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است علاوه رؤسا اين مذهب به اين تهمت و افتراء كه جناب مستدل بر ايشان بسته‌اند راضي نيستند در چه مقام فرمودند قال به معني شنيد استعمال شده و سمع در معني گفت نهايت اينكه چون از علوم ادبيه خبري نداشتند به بخت و طالع تكلم مي‌نمودند هر چه از لسان جاري شود يك جا فاعل مرفوع و در يك مقام منصوب و هنگام تاليف و تركيب اغلاط فاحشه از كلماتشان پديدار و از قانون عربيت و ادبيت و فصاحت و بلاغت بر كنار بود و آن هم نبود مگر از بركت وجود مقدس حضرت حجة الله ارواحنا فداه تا خلق بفهمند كه علم نحو و صرف و معاني بيان كه اطفال دبستان بدان آگاه و بصيرند نقطه‌ي اولي با آن ادعاء بزرگ عالم به آن نيستند و در مجلس تبريز در محضر شاهنشاه شهيد سعيد قدس سره الحمد لله الذي خلق السموات بفتح تا قراءت و اعلي حضرت ظل الله مستدل به شعر ابن مالك و ما بتا و الف قد مجمعا يكسر في الجر و في النصب معا گرديده ايشان را رسوا سازند كه ناچار گرديده بفرمايند نحو و صرف در درگاه خداوندي گناهكار گرديده من قيد از آنها برداشتم حالا ديگر مختارند هر كه هر چه مي‌خواهد بگويد و به هر قسم ميل دارد تكلم فرمايد فاعل مجرور باشد يا منصوب مضاف اليه مرفوع باشد يا منصوب هيچ تفاوت ندارد خلاصه اينكه حيف است از مثل ميرزا ابوالفضل كه كتابي را مطبوع و در اقطار عالم انتشار دهند و براي اثبات چنين امر خطير مهم به اين كلمات ناهنجار تكلم فرموده بفرمايند اين لغات قديمه بكلي متروك و اسمي از آن نيست مگر در پاره‌ي از مصنفات مگر كتب علامه حلي و شيخ مفيد و شيخ طوسي و شهيدين و ابن‌فهد و محقق اول و ثاني و بحر العلوم و علامه مجلسي و فاضل نراقي و محقق خوانساري و محقق قمي و صاحب فصول و مدارك و غيره و غيره و غيره را نديده‌اند كجا يك سر مو از لغت عربيه و اصطلاحات ادبيه تخطي و تجاوز و يا بر خلاف مقتضيات معاني و بيان و منطق عبارتي مرقوم فرموده‌اند مرحوم شيخ احسائي و آقا سيد كاظم رشتي كه معتمد و مستند ايشان هستند در شرح الزيارة و شرح قصيده به همين روش و آئين كتاب خود را تزيين داده‌اند و اين همه خشونت و عدم سلاست كه جناب فاضل بهائي [ صفحه 173] مي‌فرمايند در لغت عربية پديدار گشته تا نقطه‌ي اولي وضعي جديد تاسيس فرمايند چرا در لغت فرسيه نمودار نشده و خود بهاء كتب و خطب و مصنفات و مؤلفات و تحقيقات خويش را به همان الفاظ مصطلحة و روش معمول بين الاقوام نگاشته و از كتب فارسيه اقتباس فرموده‌اند چرا جناب مستدل در همين كتاب مستطاب فرايد ميرزائي و منشي گري به خرج داده به غير از لسان قوم تكلم و تفوهي نمي‌نمايند اگر خشن و ناسليس است مثل مستدل خوب است به وضعي تازه و ميزاني جديد كتاب خود را جلوه دهند تا مصداق نؤمن ببعض و نكفر ببعض نشوند حقيقت وقع و شان مستدل به واسطه‌ي اين اغماض و افتراء و بهتان بالكلية از ميان رفت و اينكه فرموده‌اند لغت حاليه‌ي عرب من حيث القواعد بكل مخالف و مباين با لغت قديمه است عرض نمي‌كنم متعمدا دروغ فرموده‌اند بلكه عرض و گستاخي مي‌نمايم شايد اين فرمايشات را در عالم رؤيا يا ماليخوليا بر زبان جاري و يكي از مريدان ايشان شنيده در كتاب ايشان نوشته اين بيان بي‌شباهت به واقعه‌ي اتفاقيه نيست كه شخصي بيضه‌ي مرغي از منزل كسي برداشت از او مطالبه و در جيب او يافتند در مقام تهديدش آوردند گفت مرغ شما در جيب من تخم گذاشته و الا من عامل اين عمل شنيع نيستم آخر ملاحظه فرمائيد كدام رشاقت و سلاست در كلمات و بيانات نقطه‌ي اولي ديده مي‌شود كه عرب بدوي يا عجم و متعرب بر آن نمي‌خندد مطيور را در طاير و مسيور را در سائر و غيره و غيره كدام يك از اهل لسان استعمال و اين بيان را اعمال فرموده‌اند از اينها گذشته هر گاه اين لغات عربية بكلي متروك و منسوخ گرديده و جناب باب وضع لغت را تغيير داده‌اند جناب مستدل از كجا فهميدند كه مقصود جناب باب و بهاء از اينكه من مظهر امر الله يا رب اعلي يا جمال اقدس ابهي هستم چيست شايد معني اين الفاظ در لغات جديده اين است كه من مجنون يا به تبعيت شيطان مجبول و مفتونم بلكه هرگاه باز بپرسي كه اين لفظ شما كه من مجنونم يا مفتونم چه معني دارد بفرمايند مراد جاهل و نادان و بي‌علم است و به هيچ جا منتهي نمي‌شود دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش و اعجب از كل اين است كه فرق بين لغت و اوصاف طارية بر الفاظ مركبه نگذاشته‌اند و براي تصحيح كلمات مغلوطه از دو ظهور به تغيير لغت قائل شده‌اند و حال اينكه از كلمات خودشان مفهوم نشد كه قال در غير معني معهود استعمال شده است بهتر اين است كه جناب مستدل بالكل از اينكه اين كلمات از رؤسا ايشان است انكار نمايند و بفرمايند اين فرمايشات از ايشان نيست و خود مستدل لوح و توقيعي از قبل رؤسا مرقوم و محرر در اقطار عالم منتشر سازند البته خيلي بهتر از مظاهر امر الله ادعائيه مرقوم مي‌دارند يا خودشان اين ادعا نمايند چه لازم به پيروي و تبعيت تن در دهند همت بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند به جائي رسيده‌اند خلاصه اينكه لغات يعرب بن قحطان كه به عرب غاربة معروف و لغت حضرت اسمعيل (ع)كه به عربي مستعربه موصوف است كماكان برقرار و در نهايت اشتهار و انتشار است نهايت اينكه به تركيب الفاظ از حضرت ختمي مرتبت كه افصح از فصحاء و بلغاء بودند غاية الغايات به درجه‌ي فصاحت و مرتبه‌ي بلاغت رسيده و پيروين اين ملت بيضاء احمديه (ص)بقدر امكان تبعيت دارند و به همان روش تكلم مي‌نمايند چنانچه كتب فقهيه و اصوليه اصحاب و علماء اطياب به همان اسلوب مطلوب و طرز مرغوب در جهان منتشر است و به همان قانون و وضع سابق در عالم مشتهر در اين صورت چرا جناب مستدل به اين صراحت و جرأت مي‌فرمايند ابدا در محاورة و تكلم بين العرب اين لغات دائر و مستعمل نيست و اين دروغ و افتراء روا مي‌دارند و حال اينكه در عراق عرب يومنا هذا اين لغات و استعمالات در نهايت انتشار است و بحمد الله تعالي آن ولايت فعلا پاي تخت علم و علماء و فقهاء اثني عشرية در آن بلاد ساكن و متوقفند و كتبي كه تاكنون از فقه و اصول و غيره از بيان ايشان صادر شده مرقوم و همه روزه [ صفحه 174] به طبع مي‌رسد و در عالم منتشر مي‌گردد هر گاه اين لغات بنابر فرمايش جناب مستدل به كلي متروك شده بود چرا آنان كه در آن شريف مكان اقامت و با اعراب مصاحبت و مجالست دارند از معيار سابق تجاوز ننموده و مصنفات و مؤلفات خود را به طرز جديد مرقوم نفرموده‌اند و كدام لغت قديمه‌ي عرب است كه فعلا فهم آن به ترجمه‌ي جديده محتاج و چه بيان از ظهورين مقدسين به ظهور رسيده كه فهم و درك آن اسهل از فهم و ادراك مصطلحات قديمه است كه جناب مستدل به السنه‌ي عتيقه تعبير مي‌فرمايند كتاب مستطاب فرائد به همين ميزان لغات عجميه مرقوم شده آيا چه گناه بزرگ از اعراب صادر گرديده كه لغاتشان به كلي منسوخ و متروك و لغات عجم كماكان برقرار و معمول است تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد

استدلال بر اينكه دائره اختيار مظاهر امر الله را شما كم كرده ا يد

اشاره

قال البهائي كه اثني عشريه دائره اختيار را بر مظاهر امرالله تنگ و مضيق نموده است سلب قدرت از آنها نموده‌اند كه نتوانند لغتي و اصطلاحي را تغيير و تبديل نمايند انتهي

جواب

عرض مي‌شود كه اين گونه امور شان مظاهر امرالله نيست بلكه براي اينكه معجزه‌ي آنها اوقع در قلوب باشد به همان لغات و السنه قوم تكلم مي‌فرمودند تا محقق شود كه تكلم حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله با اينكه بدون تغيير لغتي از لغات تفوه فرمودند و به اين درجه فصيح و بليغ و با اسلوب و طرز جديد نازل گرديد از قدرت قوه‌ي بشر بيرون است ديگر اين تحقيقات جناب مستدل كه آخوند و آغا در اول امر چه بوده و چه معني داشته و حالا در چه استعمال شده اسباب فضل و امتيازي براي مستدل نمي‌شود

استدلال بر اينكه كسي نتوانسته ايراد بر كلمات حسينعلي بهاء بگيرد

اشاره

قال المستدل البهائي بالجملة چون اين مسأله‌ي مهمه من جميع الوجوه واضح و روشن شد و فساد ايراد حضرت شيخ به ادله‌ي واضحه ثابت و مبرهن گشت اكنون از مطالعه كنندگان اين اوراق رجاء مي‌نمايم كه قدري در اين نكته تامل فرمايند كه در صورتي كه شارع اين امر اعظم در مركز فصاحت و بلاغت عربيه متوقف و مقيم و با كبار علماء و فصحاء و بلغاء و مشاهير كتاب و مصنفين معاشر و جليس و احدي از ايشان بر فصاحت و بلاغت بيانات مباركه‌اش ايرادي ننموده و جز به حمد و ثناي حضرتش لسان نگشوده‌اند چه مقدار ركيك است كه اعجميان ساير بلاد كه به ممالك عربيه مسافرت ننموده و با فصحاء قوم معاشرت نكرده و از مراتب فصاحت و بلاغت بهره‌ور نگرديده بر بيانات مباركه‌اش انتقاد كنند و بدون شاهد بر الواح مقدسه‌اش ايراد نمايند بل عدم مبالات مكذبين يوم الله به درجه‌اي است كه اگر سهوي از ناسخ بينند آن را به صاحب امر نسبت دهند بل و اعجب از كل اين است كه به اوهام كودكان مكتب بر كلمات من خضعت لفصاحته رقاب العجم و العرب انتقاد كنند و به بصر اطفال در آيات حضرت ذي‌الجلال نظر نمايند چنانچه در مدينه‌ي سمرقند يكي از مدرسين مدرسه‌ي الغ بيك كودكان كه وي نيز در منصب تدريس نظير قاضي القضاة تفليس است وقتي اين آيه‌ي مباركه را كه در صدر يكي از الواح مقدسه ملاحظه نمود سبحان الذي نزل الايات لقوم يفقهون پس از قراءت در غايت مفاخرت اظهار نمود كه اين آيه غلط است گفتم چرا گفت به جهت اينكه تسبيح را وقتي گويند كه امر عجيبي را مشاهده نمايند و يا حادثه‌ي غريبي را مسموع دارند و الا گفتن اين كلمه بلا سبب جايز نباشد انتهي و شرحي در تشنيع و سرزنش آن مدرس بيان مي‌نمايد كه دست را محاذي گوش برد و مقلدانه بياناتي فرموده‌اند كه نقل آن از شان ناقل هم نيست

جواب

عرض مي‌شود اينكه فرموده‌اند شارع اين امر اعظم در مركز فصاحت و بلاغت مقيم است اگر با ظهور ثاني بتوانند راست آورند كه چندي در عكا اقامت داشت با مسقط الراس و محل ظهور و اقامت و ادعاء نقطه‌ي اولي چه مي‌فرمايند كه در شيراز اين ترانه را آغاز نمود و محل اقامت اعاجم و از آن پس به اصفهان آمده در آن بلد با علماء عجم در گفتگواند و مغلوب و منكوب و از آنجا به تبريز نزول و با فارسي و تركي زبان معاشر و مخلوط گرديد و كلمات و آيات او را شنيده از بس غلط و خالي از فصاحت و بلاغت يافتند بالاتفاق آواز هل تري فيها الفصاحة بلند گرديد اعراب كه بعد [ صفحه 175] از شنيدن اين ترهات ابدا به دعوي او گوش ندادند و همين كلمات مغلوطه غير فصيحة او را اقوي دليل بر كذب او شمرده‌ابدا دنباله‌ي گفتگو و مباحثه و تحقيق نگرفتند مگر اعراب سكنه حله و نجف و كربلا ابدا در عداد فصحاء و بلغاء منسلك نبوده و نيستند كه فعلا به همان وتيره و قوانين سابقه كه در دست است تكلم دارند و وجها من الوجوه از اين لغات جديده و تراكيب عجيبة كه مستدل تاسيس مي‌فرمايند خبري ندارند و اسمي از آن نشنيده‌اند و فصيح و بليغ منحصر به همان سكنه‌ي مدينه‌ي عكه يا ادرنه گرديده بر فرض تسليم كدام عالمي از عرب فصاحت و بلاغت اين كلمات را مي‌تواند به سمع قبول اصغاء نمايد قواعد و قوانين در دست است و ما فارسي زبان‌ها هم اين علم كمتر از اعراب نداريم نهايت اينكه آنها بالطبع مي‌گويند و ما از روي علم و ضبط قوانين بلي بعد از اينكه به شبهات واهيه در ذهن چهار نفر عامي راسخ نمايند كه كلام مخلوق را با بيان خالق بايد موازنة نمايند نه كلام خالق را با بيان مخلوق و نحو و صرف را معزول سازند البته بي‌خردان نيز تبعيت مي‌نمايند

استدلال بر شعر شعرا براي حقانيت عباس افندي

اشاره

جناب مستدل بعد از اين تفصيلات به اشعار بعض از شعراء كه در تمجيد و توصيف ظهور ثاني يا مدحت عباس افندي انشاد كرده‌اند استدلال و آن را از مؤيدات حقانيت اين مذهب دانسته‌اند

جواب

عرض مي‌شود حقيقت اين است كه اين استدلال خالي از غرابت نيست زيرا كه شعراء براي اخذ صلات به حكم احسنها اكذبها كلام خود را به اعلي درجه‌ي غلو مي‌رسانند چنانچه ديده شده و البته صد قصيده از شعراء و فصحاء عجم كه در مدح اين ذره‌ي بي‌مقدار سروده‌اند نزد اين اقل موجود است و براي گرفتن شال و كلاهي در مجلس عمومي قرائت نمودند كه به ذات يگانه‌ي خدا هنگامي كه انشاد مي‌نمودند از وفور خجلت و انفعال زبانم لال گرديده نيروي تكلم با احدي نداشتم در مراتب علم افضل و برتر از فقها امم و در جود و سخاء اكمل و بالاتر از حاتم و در شجاعت با اين تن ضعيف نحيف اقوي از رستمم ستوده‌اند و عرش خدا را به تزلزل آورده‌اند خلاصه قصائد شعراء زمان كه در مدح ولات و حكام اين بلاد انشاد شده همين قدر ممدوح خود را از رتبه‌ي خدائي قدري تنزل داده ديگر صفتي از صفات حسنه تصور نمي‌شود كه براي آنها قائل نشده باشند از علم و كمال و وجاهت و جمال و سخاوت و شجاعت و حشمت و عظمت و براي نمونه چند شعر از قصيده‌ي زبدة الشعراء و عمدة الادباء ميرزا يحيي كه در مدح جناب مستطاب اجل امجد ركن الملك نائب الحكومه اصفهان انشاد نموده عرض مي‌نمايد اگر چه جناب جلالت ماب اجل ركن الملك دام اقباله داراي كمالات صورية و نفسانية و مورد فيوضات سبحانيه‌اند ولي به اغراق اين اشعار ملتفت شويد كه آن جناب را در مراتب دين داري و بزرگواري بر حضرت سليمان عليه‌السلام فضيلت داده اين است آنچه سروده است. بحر دين را فلك ركن الملك الحبر العماد كامده بر ذات پاكش فلك دين را اعتماد صدر ايوان جلال و شان سليمان زمان كش مقيد آمده ديوان به قيد انقياد با سليمان بن داود اين سليمان را بود هم به صورت اختلاف و هم به معني اتحاد همچو اصف اين سليمان كرد آيات خدا بهر رجم ديو عصيان منتشر اندر بلاد چون سكندر اين سليمان بست ز احكام رسل برزخ ياجوج طغيان صد سد از راه سدام كشور لا ينبغي للغير را بي رب هب اين سليمان را نموده موهبت رب العباد اين يك اندر حب ايزد جود كرد اموال خويش و آن تغافل كرد از ذكر حق از حب جياد مگر تابعين مسيلمة يا سجاح و طليحة پيغمبران خويش را به كمال و جلال و عظمت و اقبال نمي‌ستودند و عن صميم القلب به پيروي آنها افتخار نمي‌نمودند نمي‌دانم چه باعث و داعي است كه جناب مستدل ناچار به ذكر اين مزخرفات گرديده خود را در معشر قوم رسوا و مفتضح مي‌سازند بلي به حكم حب الشي يعمي و يصم گاه مي‌شود انسان چشم از آبروي خويش مي‌پوشد

اشكالات مستدل به كلامي از شيخ الاسلام و جواب از آنها

جناب مستدل نوشته‌اند اگر ابن‌عبد را قصد مناقشات لفظيه بودي نه بيان مطالب علميه و تنقيح مناط ادله عقليه و نقليه هر آينه بعضي از غلطات و هفوات انشائيه جناب شيخ را در اين مقاله مندرج مي‌داشت [ صفحه 176] تا آنجا كه مي‌فرمايد مثلا جناب شيخ در اين مبحث پس از اينكه به زعم خود در قوانين الفاظ تحقيقات دقيقه نگاشته‌اند براي اظهار اقتدار بر عربيت كلامي به اين عبارت مختوم داشته‌اند فافهم هذه النكتة التي قد كنتم عنها غافلين و اغررتم يجهلها جاهلين و اين عبارت قطع نظر از اينكه ركاكت نظم و قبح اسلوب دارد غلط ظاهر است زيرا كه لفظ اغررتم هرگز در لغت عرب وارد نشده است و ثلاثي غر به بات افعال از ابواب مزيد فيه تعدي نيافته لهذا بايستي و غررتم لجهلكم بها الجاهلين گويد تا اگر كلام ركيك النظم و قبيح الاسلوب است لا محاله غلط نباشد جواب عرض مي‌شود اولا جناب شيخ ادعاء مقام و مرتبه‌ي عصمت و علم به جميع علوم ندارند و به كلمات خود تحدي نفرمودند كه اگر غلطي در كلام ايشان باشد بر امامت و نبوت و مظهريت ايشان نقصي وارد آيد و غفلت و جهل در حق ايشان روا است ثانيا چرا جناب مستدل غر يغر را كه به كسر غين در مضارع است و در كلام و لغت عرب متداول و لازم است و در نهايه‌ي ابن‌اثير و جميع كتب لغت از آن ذكر شده به باب افعال نبرده‌اند تا اغر صحيح باشد هم چنان كه باب تفعيل آن هم كه خود مستدل مسلم دارد از همين باب است و غر متعدي را مجدد متعدي ننمايند و نسبت غلط به جناب شيخ دهند علاوه براي جناب شيخ به زعم و عقيده‌ي مستدل كار آسان است شايد از باب معارضه به مثل بفرمايند لغات قديمه و صرف و نحو كه معمول قديم بوده سخيف و ركيك شده است و فعلا اغررتم مطبوع‌تر است قال المستدل البهائي در خطبه‌ي جناب شيخ ملاحظه فرما كه نوشته‌اند بعث الانبياء لهداية العباد و ارشادها و اظهر صدقهم الي طريق الحق و الرشاد و اظهر صدقهم بالمعجزات الظاهرة و البينات الباهرة فبلغوا امره و نهيه و وعده و وعيده الخلق سيما بعث نبينا في اخرالزمان و هرگز ديده نشده است كه در كلام عرب بعد از كلمه‌ي سيما و لا سيما بدون ضرورت فعلي از افعال را آورده باشند بل واجب است مصدر بر اسمي از اسماء باشد اين است آنچه جناب مستدل با زحمت و فكر زياد بر كلام جناب شيخ ايراد كرده‌اند جواب عرض مي‌شود چه لازم جناب فاضل بهائي بعث به فتح عين بخوانند و ايراد بر جناب شيخ وارد آورند بهتر اين است بعث به سكون عين قراءت فرمايند تا مصدر بعث باشد و ايرادي وارد نيايد يقين است هنگام كتابت نمودن جناب شيخ هم حاضر نبودند كه ملاحظه فرمايند جناب شيخ الاسلام به خط خويش فتحه‌ي بالاي عين گذارده باشند و ما اول و آخر خطبه‌ي جناب معظم را نديده‌ايم كه صحيحا براي جناب مستدل معني نمائيم و ايشان را از اين تهمت آسوده نمائيم قال المستدل البهائي و در همين خطبه است و كمل ايماننا بتصديقه في جميع ما اخبر عنه من امور الدنيا و الاخرة و توقين ما نص به من امامة الائمة الطاهرة لفظ توقين در كلام عرب هرگز ديده نشده است و از ماده‌ي يقين ابدا باب تفعيل بنا نيافته است و اين مقدار كفايت است در بيان مبلغ علم جناب شيخ ب عربيت انتهي جواب عرض مي‌شود اگر چه عبارت جناب شيخ را ملاحظه نكردم كه چه لفظ مرقوم داشته‌اند بر فرض كه توقين نگاشته باشند چون استعمال توقين را در لغت نديده‌ام تصديق دارم كه اشتباه فرموده‌اند ولي نه تنها مدارج علم و فضل جناب شيخ الاسلام از اين غفلت آشكار گرديد بلكه از اين تحقيق مراتب فضل و كمال جناب ابوالفضائل نيز به اعلي درجه‌ي كمال مكشوف گرديد كه توقين را تفعيل از يقين گرفته‌اند و فرموده‌اند از يقين ابدا باب تفعيل بنا نيافته است و حال اينكه اگر تفعيل از يقين بود وجه تيقين بود نه توقين پس مبلغ علم و فضل و ربط جناب شيخ الاسلام كمتر از درجات كمالات جناب ابوالفضائل نيست بالجمله بايد خطبه‌ي جناب شيخ را من اولها الي آخرها ملاحظه نمود تا صحت و سقم آن معين شود جناب مستدل نوشته‌اند جناب شيخ الاسلام فرموده‌اند كه و كذا در تفسير قول نظهر علامة من الانسان في السماء الي آخره جناب بهاء فرموده‌اند قبل از ظهور هر نبي نجمي در سماء ظاهر ظهور مي‌كند چنانچه پيش از ظهور خليل الرحمن (ع)كهنه‌ي آن زمان خبر دادند به ظهور نجمي در سماع [ صفحه 177] و همچنين در ارض كسي پيدا شد كه مردم را بشارت مي‌داد به ظهور آن حضرت كذا في زمن الكليم و المسيح و الخاتم تا رسيد به اين امر منيع بديع در اين وقت اكثر منجمان مصر ظهور نجمي را در سماء ظاهر داده‌اند و همچنين در ارض نورين نيرين احمد و كاظم قدس الله سترهما بشارت آن جناب را داده‌اند اين مختصر عبارت ايقان است كه ذكر شد اكنون سؤال مي‌رود كه با كدام دليل و برهان ثابت است كه قبل از ظهور هر نبيي ظهور نجي در سماء لازم است و اين لزوميت براي چيست مگر ستاره‌ي اگر در آسمان ظاهر نشود ملئكه سموات چنين ظهور مظهر به او ايمان نياورند مگر ايشان هم مكلفند كه به دين او ايمان آورند مگر براي علم ايشان جز از ظهور كوكب طريق ديگر نيست با اين همه اين خبر اگر راست باشد در حق دو سه نفر پيغمبر وارد است نه اينكه در حق جميع انبياء آن هم استنادا علي اخبار الكاهنين و المنجمين الذين يخبرون عن الحوادث بالظن و الحدس فقط فان الظن لا يغني من الحق شيئا بس عجب است از صاحب كتاب ايقان كه خودش آنان را كه تابع ظن شده‌اند در كتاب خود مرارا طعن و ملامت مي‌كند اما خودشان به اخبار كاهنان و منجمان استدلال و اعتبار مي‌نمايد و اين با اسم كتاب كه ايقان است هرگز درست نيايد و علاوه در حق خليل الرحمن مي‌فرمايند كه شخصي در ارض پيدا شد كه مردم را بشارت مي‌داد به ظهور آن حضرت عجبا در ميان اهالي بابل و ملت صابئين كه كلا عبده اوثان بودند كه بود آن شخص مبشر نام و نشان اوترا ولو مستند به قول يكي از مورخين باشد بفرمايند و كذا كدام منجمين بودند آن منجماني كه در زمان ظهور امر بديع از ظهور نجمي در آسمان خبر دادند نام و نشان و طائفه و مكان آنها را بيان فرمايند و هم چنين عين عبارت شيخ احمد و سيد كاظم را در حق امر بديع در تصنيف مشهور ايشان نشان بدهند هذه دلائل لا تشفي المريض و لا ترفع الشبهات عن القلوب سيما عن القلب الذي لم يعتد باستماع تلك الاقوال الواهية العارية عن الثبوت و البرهان انتهي تا اينجا جناب مستدل عبارات جناب شيخ الاسلام را نقل فرموده‌اند پس از آن در مقام جواب فرمايشات شيخ نوشته‌اند بر ادني اولي الالباب پوشيده نيست كه در اوان طلوع شموس حقيقت و مواقيت تجديد و ابداع شرايع مقدسه سماويه از قبل ظهور حضرت ابراهيم (ع)و كليم و عيسي و خاتم الانبياء عليهم الاوف التحية و الثناء سنت الله رافة لعباده و رحمة علي خلقه بر اين جريان يافته است كه به ظهور علائم و آيات ارضيه و سماويه و دينيه خلق را بقرب ظهور موعود متنبه فرمايد و اصحاب قلوب صافيه را براي اجابت داعي الي الله و ايمان به مظهر امر الله مستعد و مترصد نمايد تا چون عمام غليظ غيبت منقشع شود و جمال منير موعود طالع و نداء حضرت معبود مرتفع نفوس طيبه به حضرتش ايمان آورند و وجودات زكيه به جنابش مقبل شوند و امم عظيمه را از هلاك و دمار كلي رستگاري و نجات بخشند سنته الله التي قد خلت من قبل و لن تجد لسنته الله تبديلا و چون اراده‌ي الهيه تعلق يافته بود كه بقاء روح الله و ورود يوم الله چنانكه سابقا مشروحا عرض شد عالم ديانت رتبه‌ي تجدد يابد و اختلافات امم زائل شود و اصطلاحات عظيمه كه در جميع كتب منصوص است به اين ظهور مبارك تحقق يابد لهذا جميع علامات و امارات قبل از ظهور اين مولود عظيم و دلائل و آيات پيش از ورود اين يوم كريم كه مبشر به قرب ميعاد ظهور موعود و وفاء به عهود و وعود حضرت معبود است در جميع كتب مقدسه سماويه و احاديث صحيحه نبويه وارد و منصوص گشته و در ميان جميع ملل و قبائل باقي و موجود مانده است ولكن علائم و امارات ظهور پيغمبران گذشته را از قبيل حضرت نوح و هود و صالح و ابراهيم عليهم‌السلام كه غالبا از اديان و كتب ايشان چيزي باقي نمانده نتوان يافت مگر شذراتي و متفرقاتي در طي احاديث و اخبار اديان موجوده علي سبيل الاجمال يا از بيانات مظاهر امر الله علي سبيل التمثيل و الانذار و به اين سبب كه عرض شد بسا مي‌شود كه مظهر امر الله [مرحلة] و تذكرة للامم ذكر كيفيت رسالت يكي از رسل را مي‌فرمايد [ صفحه 178] و آن خبر در سائر تواريخ يافت نمي‌شود و ماخذي جز اخبار نفس او ندارد مثلا اگر خبر ظهور ناقه‌ي صالح و معارضه‌ي قوم ثمود را كه در قرآن وارد شده است يكي از نصاري از جناب شيخ الاسلام بپرسد كه اين حكايت در كدام تاريخ از تواريخ يهود و يونان و روم و فرس وارد شده يا حكايات ذي القرنين و حوادث معروفه آن را كدام مورخ در كتاب خود اخبار داده البته جناب شيخ در جواب عاجز آيند زيرا كه اين قصص مذكوره و كثيري از امثال آن از قبيل قصه‌ي موسي و خضر و نملة و سليمان و زنده شدن حمار عزير و غيرها ابدا در تاريخي از تواريخ مؤلفه قبل از ظهور حضرت رسول صلي الله عليه و آله وارد نشده است تا اينجا نقل كلام جناب آقا ميرزا ابوالفضل لازم افتاد اين بنده‌ي ضعيف جواب عرض مي‌نمايد از جناب شيخ الاسلام كه وكالتي ندارم كه عرض كنم از جواب عاجز مي‌مانند يا نه اگر چه قطع دارم عاجز خواهند ماند اما پست‌تر از جناب شيخ الاسلام از اين گونه جوابها عجز ندارند تا چه رسد به جناب شيخ الاسلام كه از اجل علماء و فحول و رجال هستند اما اينكه مرقوم فرموده‌اند مشروحا عرض شد كه عالم ديانت رتبه‌ي تجدد يابد و اختلافات امم زائل شود و اصلاحات عظيمه‌ي كه در جميع كتب منصوص است به ظهور مبارك تحقق پذيرد و در جميع كتب مقدسه سماوية و احاديث صحيحه منصوص گشته است دعوي است بلا دليل زيرا كه هيچ آيت و دليلي و نصي بر ظهور اين دو رئيس كه جناب باب و بهاء باشند نديديم و تاويلات جناب مستدل تمام بر خلاف واقع و مباين با حقيقت و مخالف با طريقت است و اما فرمايش ايشان كه ظهور پيغمبران قبل هم دليلي ندارند مگر شذراتي و متفرقاتي در طي احاديث و اخبار اديان موجوده آن هم در نهايت سخافت بلكه كلامشان متهافت است انفا فرمودند كه چون عالم ديانت تجدد يافت و به ظهور اين ظهورين در جميع كتب مقدسه‌ي سماوية و احاديث صحيحة نص وارد است پس آنها بر حق خواهند بود چه امتياز در ظهور باب و بهاء است كه در جميع كتب مقدسه‌ي سماويه بشارت ظهور آنها رسيده و در حق انبياء قبل هيچ ذكري نشده مگر شذراتي و متفرقاتي در طي احاديث خلاصه اينكه بعد از اخبار صادق مصدق در قرآن در قرآن و اخبار هيچ محتاج به نقل فلان مورخ يهودي يا انگليسي نيستيم بلكه عقيده ما به ظهور آن مظاهر و صدق نبوت آنها به همان اخبار حضرت خاتم الانبياء است و اگر حضرت ختمي مرتبت و به وجود و نبوت انبياء قبل خبر نداده بودند امت مرحومة ابدا به نبوت آنها معتقد نبودند مع هذا عرض مي‌كنم اين ادعاء جناب مستدل هم كه در هيچ تاريخي از آنها اسمي نيست پر واضح است محض غرض و مرض است در تواريخ قصه‌ي پيغمبران سلف باجمعهم مضبوط است اگر بخواهيم تاريخ نويسي كنيم از وضع اين مختصر خارج مي‌شويم و العيان يغني من البيان

استدلال فاضل بهايي بر رديه هايي كه علماي نصاري بر قرآن شريف نوشته اند

اشاره

قال الفاضل البهائي نفسي از كبار مصنفين مانند فلان و فلان اشارتي در كتب مصنفه خود به اين قصص انبياء سلف ننموده‌اند و گمان نفرمائي اي ناظر در اين اوراق كه نگارنده اين نكته را علي الغرض بيان نموده است و نظر فرما در كتبي كه علماء نصاري در رد قرآن شريف نوشته‌اند از قبيل مقالة في الاسلام جرجيس صال انگليسي كه هاشم شامي به لسان عربي مزيل داشته و كتاب ميزان الحق كه فاندرنمساوي در رد اسلام تاليف نموده و غيرهما من الكتب المطبوعة المنتشرة في الشرق و الغرب تا به يقين مبين دريابي كه هم چنانكه جناب شيخ الاسلام در اعتراض بر حضرت عزيز علام به حوادث تاريخيه متشبث شده كذلك معاندين اسلام عينا به همين شبهات در اعتراض بر سيد انام متمسك گشته‌اند و من عينا عبارت تذييل مقالة في الاسلم را در اين مقام ذكر مي‌نمايم تا ارباب بصيرت بر اين نكته واقف شوند كه خار اعتراضات از يك ارض رويد و شجره اعراض بدوام الارضين و السموات يك نوع ثمر آرد قال صاحب التذييل في صفحة (69) [ صفحه 179] ثالثا ان غلطه في الحوادث التاريخية و اسماء مشاهير رجالها و جهله من امور الطبيعة ما لا ينبغي جهله كل ذلك يدل علي انه ليس من الله في شيء لان الخطاء مستحيل في موضع العصمة و الجهل ممتنع علي من احاط بكل شي‌ء علما فقد زعم مصنف القرآن ان كتابه لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه و انه جاء مصدقا لما بين يديه من الكتب المنزلة اي ما تقدمه من التورية و الانجيل لكنه خالفهما في مواضع كثيرة فدعا اباابرهيم (ع) ازر و هو في التورية تارخ و دعا مريم العذراء بنت عمران و اخت هرون و هي في الانجيل بنت الياهيم و ابن مريم من عمران ابي‌موسي و هو متقدم عليها بالف و ستمأة سنة و من غلطه ايضا انه جعل هامان وزيرا لفرعون و لم يكن احدهما من الاخر في شي‌ء لان هامان متاخر عن فرعون بزهاء الف سنة و كان وزيرا لا خشورش في بابل لا لفرعون في مصر و من ذلك قوله خطا بالموسي قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامري و اراد بذلك ان هذا السامري هو الذي صنع العجل لبني اسرائيل و دعاهم الي عبادته لما كان موسي (ع)غائبا عنهم و انت تعلم انه لا يمكن ان يكون في بني‌اسرائيل سامري علي عهد موسي لان هذا النعت لم ينعت به احد الا بعد موسي بقرون عديدة اي بعد جلاء بابل اين است آنچه جناب مستدل از شامي نقل فرموده و نهايت شعف در نقل آن دارند

جواب

عرض مي‌شود اگر شامي نصاري بر لغات و تفاسير مستحضر نباشد يا جناب مستدل بر بيانات قوم خبير و بصير نگردند يا از روي عناد با عباد و اهالي اسلام اغماض نمايند گمان ندارم نقصي در علوم پيغمبر آخر الزمان يا كتاب منزل از آسمان پديد آيد نام پدر حضرت ابراهيم چنانچه از تواريخ استنباط مي‌شود ازر بود كه او را تارخ نيز مي‌ناميدند و او مردي بود از كوثاريا كه قريه‌اي است از قراء كوفه بر فرض كه از رخام پدر حضرت ابراهيم (ع) نباشد در آيه‌ي مباركه وجها من الوجوه اشكالي متصور نيست كه فلان شامي يا شخص گلپايگاني به اعتراض كوشد معني آيه‌ي مباركه اين است و اذ قال ابراهيم اي اذكر اذ قال ابراهيم لابيه تارخ اتتخذ اصناما اي اتتخد ازر و جعل اصناما بدلا من ازر و اشباهه فقال بعد ان قال اتتخذ ازر الها اتتخذ اصناما الهة و قيل ان ازر كان جدا ابراهيم (ع)لامه او كان عمه ازر من حيث صح عندهم ان اباء النبي (ص)الي ادم كلهم كانوا موحدين و اجمعت الطائفة علي ذلك و بعضي گفته‌اند ازر لقب پدر ابراهيم (ع)و اسم او تارخ و قال القاضي في تفسيره و اذ قال ابراهيم (ع)لابيه ازر هو عطف بيان لابيه و في كتب التواريخ ان اسمه تارخ فقيله هما علمان كاسرائيل و يعقوب و قيل العلم تارخ و ازر وصف معناه الشيخ او نعت مشتق من الازر و الورز و نصبه بفعله مضمر يفسره ما بعده اي اتعبد ازر و لعل منع صرفه لانه اعجمي خلاصه اينكه اطلاق آب بر جد و عم در كلام عرب بسيار است و بر فرض كه اسم پدران حضرت تارخ باشد او و جد امي آن جناب بود و اطلاق اب بر آن صحيح است و مجال اعتراض براي شامي باقي نيست اين معروضات جناب شامي و امثال او است كه به فرمايشات ائمه عليهم‌السلام معتقد نيستند اما براي طائفه ي حقه اثنا عشريه كه هيچ اشكالي نيست از ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام روايت شده كه اسم پدر ابراهيم ازر بود في الكافي عن الصادق عليه‌السلام و ان ازر ابا ابرهيم عليه السلام كان منجما لنمرود و بر اين مضمون اخبار بسيار است و اما جواب از ايراد شامي كه مستدل خيلي بدان مشعوفند و آن اين است كه در قرآن مجيد مريم مادر عيسي را بنت عمران و اخت هرون معين نموده اين است كه شامي عجب ايرادي نموده و جناب مستدل طرفة لذتي برده‌اند گويا در عالم عمران همان يك عمران پدر موسي (ع)بوده و بس اين گونه مزخرفات آن شامي از كثرت عناد و خصومت است و اين درجه‌ي قبول از مستدل از قلت تدبر و وفور حرص بر معاندت عمران پدر [ صفحه 180] موسي و هرون عمران بن يصهر بود و عمران پدر مريم (ع)عمران بن ماتان و بين العمرانين الف و ثمانماة سنة و اينكه در قرآن مجيد و فرقان حميد مريم را اخت هرون خوانده و اسباب ايراد معترض و مستدل شده نيست مگر از عدم اطلاع بر تواريخ و تفاسير قيل ان هرون هذا كان رجلا صالحا في بني‌اسرائيل ينسب اليه كله من عرف بالصلاح و انه لما مات شيع جنازته اربعون الفا كلهم يسمي هرون فقولهم يا اخت هرون معناه يا شبيهة هرون في الصلاح ما كان هذا معروفا منك و قيله ان هرون كان اخاها لابيها ليس من امها و كان معروفا بحسن الطريقة و قيل انه كان رجلا فاسقا مشهورا بالفساد فنسبت اليه و قيل لها يا شبيهة في قبيح فعله و في سعد السعود لابن طاوس رحمه الله مرفوعا ان النبي صلي الله عليه و آله بعث المغيرة بن شعية الي نجران فقالوا الستم تقرؤن يا اخت هرون و بينهما كذا و كذا فذكر ذلك للنبي صلي الله عليه و آله فقال الا قلت لهم انهم كانوا يسمون بانبيائهم و الصالحين منهم و القمي ان هرون كان رجلا فاسقا زانيا مشهورا فشبهوها به اين جوابهاي اخيرة را براي را براي جناب مستدل عرض كردم كه به اين درجه به اعتراضات شامي خوشنود و خورسند نباشند و اما جواب از اعتراض شامي كه گفته است حضرت حق عزوجل در قرآن هامان را وزير فرعون خوانده و لم يكن احدهما من الاخر في شي لان هامان متاخر عن فرعون بزهاء الف سنة و كان وزيرا لاخشورش في بابل لا لفرعون في مصر اين است كه گويا شامي بر لغت و تواريخ استحضاري نداشته‌اند و الا اين فرمايشات نمي‌فرمودند في المجمع هامان من نواكر فرعون و در برهان قاطع است هامان بر وزن دامان نام برادر ابراهيم عليه‌السلام بود و در وقت سوزانيدن اصنام و بتها سوخته شد و نام وزير فرعون هم بود و اين لغت نيز عجمي است و في شمس اللغات هامان نام وزير فرعون عليهما اللعنة است و جواب اعتراض اعتراض شامي كه گفته است و من ذلك قوله خطابا لموسي قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامري و اراد بذلك ان هذا السامري هو الذي صنع عجل الذهب لبني اسرائيل و دعاهم الي عبادته لما كان موسي غائبا عنهم و انت تعلم انه لا يمكن ان يكون في بني‌اسرائيل سامري علي عهد موسي عليه‌السلام لان هذا النعت لم يغت به احد الا بعد موسي عليه‌السلام بقرون عديدة اي بعد جلاء بابل اين است كه مخاطب بخطاب و انت تعلم تا آخر نمي‌دانم كيست اگر ما اثني عشريه هستيم كه هرگز نمي‌دانيم اين فرمايشات ايشان از روي چه ماخذ و كدام دليل است و از كجا استنباط نموده كه ممكن نيست در عهد موسي عليه‌السلام در بني‌اسرائيل سامري بوده باشد بلكه مي نويسم چون بني‌اسرائيل به كرات و مرات از حضرت موسي عليه‌السلام التماس نمودند كه ما را شريعتي علي حده مي‌بايد تا بر مصداق آن عمل نموده به واسطه‌ي آن قرب به حق و به رضاي الوهيت تحصيل نمائيم حضرت موسي (ع)در اين معني با جناب احديت جل جلاله مناجات فرموده خطاب آمد كه به جناب طور توجه نموده سي روز روزه بايد داشت تا آنجا هر چه خواهي ميسر شود و امال به انجاح پيوندد و موسي عليه‌السلام با بني‌اسرائيل گفت كه مرا عزيمت طور سينا است و مدتي در آنجا توقف خواهد شد شما نيز به جانب بريه‌ي سين حركت نموده در آن منزل رحل اقامت اندازيد و به عبادت حضرت سبحاني اشتغال نمائيد تا زماني كه مراجعت نمائيم و اميدوارم كه باري سبحانه و تعالي شما را ديني مستانف و شريعتي مجدد كرامت فرمايد آن گاه موسي هرون را بر ايشان خليفه گردانيد و ميعاد آمدن مقرر فرمود و چون بني‌اسرائيل از موسي شنيده بودند كه حضرت عزت وعده كرده است كه در طور با وي سخن گويد التماس نمودند كه از هر سبطي تني چند در آن سفر مضحوب خود گردانيد تا ايشان نيز به شرف استماع كلام الهي مشرف شوند و آن فضيلت در ميان اعقاب يعقوب (ع)بطنا بعد بطن بماند و موسي (ع)قبول متمني ايشان نموده از اتقياء و حكماء اسباط اثني عشرية هفتاد نفر را اختيار فرموده با خود همراه برد و روايت ديگر آن است كه اين [ صفحه 181] هفتاد نفر آن بود كه وقتي موسي و هرون عليهماالسلام جهت عبادت به كوهي رفته بودند ناگاه هرون در آنجا وفات يافت و موسي (ع)به قوم ملحق شده او را به قتل هرون متهم داشتند لاجرم براي برائت ساحت خويش هفتاد نفر از ايشان اختيار كرده بدان كوه برده و دعا كرد تا هرون به حال حيوة عود نموده صورت واقعه خود تقرير كرد و ذيل عصمت آن حضرت از لوث تهمت بري گشت و جمع بين سوايات مختلفه بر اين وجه نمي‌توان كرد كه در هر نوبت از اين وقايع اين هفتاد كس ملازم آن حضرت بوده باشند و بالجملة چون موسي به جانب طور توجه نمود قوم را وصيت فرمود كه به صوب بريه‌ي سين حركت نمايد به جائي كه پيوسته بر بني‌اسرائيل سايه مي‌انداخت از موضع خود زائل شده متوجه بيابان سين شد و ايشان نيز به فراغ بال تمام در ظل آن غمام روي توجه بدان طرف نهادند و بعد از طي منازل به آن سرزمين رسيدند و رخت اقامت انداخته منتظر مقدم موسوي بودند و بعد از اينكه موسي (ع)از قوم مفارقت نموده به روايتي در اول ذي‌القعدة در معبد طور سينا معتكف شده و يك ماه تمام شرايط اعتكاف به جاي آورده به صيام نهار و قيام ليل و مواظبت تهليل و تسبيح قيام نمود جبرئيل نازل شده وحي رسانيد كه ده روز ديگر را رديف ايام گذشته گرداند و موسي (ع)به مامور به قيام نموده در وعده مراجعت تخلفي واقع شد بنابراين سفهاء بني‌اسرائيل به هيات اجتماعي نزد هرون آمده گفتند كه ايام آمدن برادرت منقضي شد و تا غايت از او و اشراف قوم هيچ خبري نداريم و يمكن كه موسي (ع)روسا ما را هلاك ساخته يا بسازد اكنون تدبير اين واقعه چيست و چاره اين حادثه چه باشد سامري كه بر كمال عقل ايشان وقوف پيدا كرده فرصت اضلال يافت گفت اي قوم من مي‌دانم كه سبب خلف وعده‌ي موسي چيست و چرا او نمي‌آيد بني‌اسرائيل استفسار نموده سامري گفت كه موسي (ع)رنجيده خاطر از شما مفارقت نموده و سبب رنجش او آن كه بعد از غرق قبطيان اموال ايشان گرفته و غنائم آن جماعت را تصرف گرديد و به منع پيغمبر خداي قاهر ممتنع نشديد و حالا از ميان شما كناره گرفته تا اگر بشئامت نافرماني قوم بلائي نازل شود در ميان بني‌اسرائيل نباشد و به تكليف و زحمت ايشان در نماند و اگر از سر اموال بگذريد يحتمل كه از شما خوشنود گرديده به زودي مراجعت نمايد يهود اين سخن را از سامري باور كرده چاهي كندند و هر چه بي‌رخصت موسي (ع)از قبطيان گرفته بودند در آن چاه انداخته سرش را استوار ساختند باز سامري بنياد شيطنت كرده گفت موسي در ميان شما نيايد تا آن اموال را نسوزيد و ثانيا سخن آن مفتن مؤثر افتاده قوم سر چاه باز كردند و آنچه سوختني بود آتش در وي زدند و آنچه گداختني بود به سامري كه زرگري مي‌دانست تسليم نمودند تا بگدازد آن سر دفتر اهل ضلال مجموع طلا و نقره را بر هم گداخته گوساله‌ي از آنها مصور ساخت و قدري خاك از زير سم اسب جبرئيل به وقت هلاك فرعون گرفته بود در جوف آن گوساله ريخت في الحال از گوساله زرين آوازي پديد آمده و به روايتي اجزاء آن صورت به تمامها گوشت و پوست و پي و استخوان شد بعد از وقوع اين صورت غريب بني‌اسرائيل را گفت كه اين گوساله خداي شما و پروردگار موسي است او را عبادت كنيد و از وي درخواهيد تا موسي و اسباط را بار به شما فرستد ايشان بدان قول واهي فريفته گشته كمر گوساله پرستي بر ميان بستند الا دوازده هزار نفر اسباط يوسف و ابن يامين كه از اين قول مذموم استبعاد جسته قوم را ملامت كردند و بر اقدام آن عمل نامرضي سرزنش نمودند و هرون نيز چندان كه بساط موعظه تمهيد كرد مفيد نيفتاد عاقبت چون او را به قتل و اخراج بيم كردند دست از نصيحت باز داشته خاموش گرديد و موسي (ع)كه با آن هفتاد نفر در طور سيناء معتكف شده عبادت مي‌فرمود مطلقا از اين حال خبر نداشت تا ايام اربعين كه از آغاز ذي القعده بود تا انجام عشره ذي الحجة يا از غره‌ي ذي الحجة تا عشره‌ي محرم علي اختلاف القولين كه به اتمام پيوست آن گاه در صبح چهل و يكم كه به اعتقاد اهل كتاب اول ماه پنجم بود از خروج بني‌اسرائيل [ صفحه 182] پيش از موافقت رفيقان به محل مناجات شتافت و موسي عليه‌السلام از نظر ايشان غائب گشت و حضرت باري سبحانه و تعالي بي‌توسط كام و زبان با وي تكلم فرمود و الواح عشرة كه مشتمل بود بر امهات و اصول شرايع و اديان ارزاني داشت و بني‌اسرائيل را به شرع مجدد سرافراز فرمود انتهي

استدلال به كلام حضرت عيسي در باب علائم ظهور

اشاره

و به طرز و روش ديگر هم بيان شده كه تفصيل آن محل حاجت نيست پس از كجا بر شامي صاحب تذييل محقق شده كه ممكن نبود سامري در عهد موسي (ع)در دنيا باشد و بالجملة اعتراض شامي در واقعه‌ي تعرض تاريخ اسكندر و غيره نيز كه به اين درجه مقبول درگاه مستدل شده و خودشان از بابت عدم ايمان واقعي به حضرت ختمي مرتبت به غايت پسنديده‌اند قابل اعتناء و مذاكره نيست تواريخ در نهايت انضباط در دست و مشروحا وقايع اسكندر و غيره در آن مندرج و مطابق است با آنچه از زبان معجز بيان حضرت رسالت تراوش نموده فله الحمد اولا و آخرا مستدل مرقوم داشته‌اند بالجمله چون در تفسير آيه‌ي حينئذ يظهر علامة ابن الانسان في السماء كه حضرت عيسي (ع)در علائم ظهور بعد فرموده‌اند در كتاب مستطاب ايقان نازل شده بود آنچه مختصر آن اين است كه مقصود از سماء ظاهري و معنوي است كه قبل از ظهور هر يك از مظاهر امر الله هم چنان كه در سماء ظاهر نجمي طلوع مي‌نمود تا خلق سموات را به طلوع آن نير سعادت بشارت دهد در ارض نيز شخصي ظاهر تا اهل ارض را به ظهور آن وجود مبارك مسعود خبر دهد مثلا چون در زمان نمرود كهنه آن زمان از طلوع نجمي كه مبشر به ولادت حضرت خليل الرحمن (ع)بوده او را اخبار دادند كذلك نفسي بود كه خلق را به قرب ظهور آن حضرت بشارت مي‌داد و چون در زمان فرعون كهنه‌ي مصر او را از طلوع نجمي كه دال بر ميلاد حضرت موسي بود اخبار دادند كذلك در ارض شخصي بود كه بني‌اسرائيل را بشارت و تسلي مي‌داد و چنان كه در زمان ميلاد شريف حضرت عيسي (ع)مجوسي چند از مشرق به اراضي مقدسه آمدند و مردم را به طلوع نجمي در آسمان بشارت مي‌دادند كذلك در ارض يحيي (ع)قيام فرمود و خلق را به قرب ظهور مسيح مبشر داشت و در زمان ظهور حضرت خاتم الانبياء (ص)چون بعضي از طلوع نجمي در آسمان كه مبشر به ظهور پيغمبري بزرگ بود اخبار دادند كذلك در ارض چهار نفس بودند كه واحدا بعد واحد به ظهور آن حضرت اخبار مي‌فرمودند و سلمان فارسي خبر ظهور آن حضرت را از اين نفوس مسموع داشت و سعادت ايمان و شرفيابي به حضور مبارك اقدسش مشرف گشت تا آن كه امر به اين ظهور اقدس اعظم منتهي شد و منجمين از ظهور نجمي در آسمان اخبار دادند و نورين نيرين الشيخ الاكبر احمد الاحسائي و السيد الامجد كاظم الرشتي خلق را به قرب ظهور قائم موعود بشارت فرمودند و اهل ارض را به انقضاء اجل ممدود اميدوار نمودند و خلاصة القول چون اين تفسير به نظر جناب شيخ نرسيده باب ايراد را به گمان خود وسيع يافته چنان تصور نموده‌اند كه ذكر اين حوادث در احاديث نبويه و يا كتب معتبره‌ي تاريخيه وارد نشده است و چنان گمان كرده‌اند كه اگر كتب تاريخية مثبت قول مظاهر امر الله نباشد صحت ادعاء ايشان منقض خواهد بود و اگر اهل سموات نيز مانند اهل ارض مامور به ايمان باشند في المثل طبقات سماء منفطر خواهد گشت و لهذا بر سبيل سؤال ايراد كرده‌اند كه اولا به كدام دليل و برهان ثابت است كه قبل از ظهور هر بيني ظهور نجمي در سماء لازم است و اين لزوميت براي چيست و جناب مناظر شيخ الاسلام در جواب ايشان نوشته‌اند كه ذكر لزوميت در كتاب ايقان نيست يعني اين نسبت لزوميت از مخترعات جناب شيخ است كه به ايقان شريف بسته‌اند و با اينكه در صفحه‌ي (32) رساله‌ي مطبوعه خود كاذب و مفتري را لعن كرده‌اند اينجا خود در ورطه‌ي افتراء ظاهر مبتلا گشته‌اند و سبب اينكه هرگز مظاهر امر الله و مؤمنين به ايشان امري را بر سبيل لزوم به حق جل جلاله نسبت نمي‌دهند و به عبارت اوضح بر سبيل تحكم مثل آخوندها بايد چنين شود و بايد صاحب امر چنان باشد نمي‌گويند و خداوند تبارك و تعالي را به لزوم متابعت اراده و مشيت [ صفحه 183] نفسي نمي‌شمارند اين است كه به حكم آيه‌ي كريمه يفعل الله ما يشاء و يحكم ما يريد او را فاعل ما يشاء و حاكم علي ما يريد مي‌دانند و به حكم آيه‌ي مباركه يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام‌الكتاب او را قادر بر محو و اثبات هر شيئي مي‌شمارند و هرگز نمي‌گويند كه چرا خداوند اين علامت را از سائر علامات اختيار كرد و چرا اين آيات را از ميانه‌ي سائر آيات انتخاب فرمود لا يسأل عما يفعل و هم يسالون عما يفعلون و اگر نفسي در اين عبارت جناب شيخ كه علي سبيل الاستهزاء در اين موقع نوشته‌اند و خود را در عداد مذكورين در آيه‌ي مباركه‌ي ما ارسلنا من رسول الا كانوا به يستهزؤن داخل كرده‌اند به دقت تامل نمايد مي‌بيند كه در حقيقت اين ايراد و انتقاد ايشان اولا و اصالة راجع به حضرت عيسي (ع)است چه آن حضرت وعده فرموده‌اند كه قبل از ظهور حضرت موعود علامت او اولا در آسمان ظاهر مي‌شود و خلق را به قرب ظهور متذكر مي‌دارد و ثانيا راجع به ائمه‌ي هدي و علماء اسلام چه ايشان نجم را در آسمان از امارات كليه ظهور پيغمبران شمرده‌اند و در احاديث و يا كتب خود ثبت فرموده‌اند بعد از اين همه تفاصيل به كتاب مواهب الدينية تاليف علامه‌ي قسطلاتي استناد جسته كه در كتابشان براي تاييد مطلب از قول منجمين از يهود بياني نموده‌اند كه زمان ظهور پيغمبري قريب است و نتيجه گرفته است كه مستند علماء اعلام در اين مقام احاديثي است كه از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و ائمه ي اطهار عليهم‌السلام وارد شده است و ايشان تصديق منجمين را در ظهور اين نجم اعتبار فرموده‌اند انتهي

جواب

عرض مي‌شود اين فرمايشات تمام دروغ و بي‌اصل و بي‌مبنا و ماخذ است يك حديث از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه‌ي طاهرين عليهم‌السلام كه روات آن به طريق حقه‌ي اثني عشريه معتبر باشد ارائه فرمايند كه دليل بر صدق نبوت نبي طلوع نجم در آسمان و اخبار كهنه و منجمين است و حال اينكه فرمودند كذب المنجمون برب الكعبة در قرآن مجيد هم كه يومنا هذا بوديعه از جانب حضرت ختمي مرتبت در ميان امت مرحومه باقي مانده در هيچ مقام به اخبار كهنه و منجمين به حقانيت خود و سائر انبياء تشبث نجسته عقل هم حاكم به اين مطلب نيست بلي براي تاييد مطلب بعد از ثبوت نبوت و اثبات حقانيت به معجزات و آيات باهرات تاييدا للاثبات و الزاما للخصم ذكري از اخبار كهنه شايد در طي كلمات هنگام مناظرات شده باشد ولي نه اينكه بدان استدلال نمايند علاوه بفرمايند كدام كاهن و منجم ظهور اين دو بزرگوار را خبرداده و در كتب خود نوشته‌اند يا نزد صادق بيان نموده و او براي ما نقل نموده باشد و اما جناب شيخ احمد و آقا سيد كاظم رشتي در كتب مصنفه‌ي ايشان مثل شرح الزيارة و غيره كه اسمي از وجود سيد باب و بهاء نياورده‌اند و عبارتي كه در شرح قصيده از مرحوم آقا سيد كاظم نقل نموده‌اند هيچ مرادشان معين نيست كه مقصود چه منظور كدام ظهور است بلكه در مقام اظهار شأن و مرتبه براي شيخ احسائي هستند و صراحة مي‌گويند دوره‌ي تربيت اجسام منقضي و اينك زمان تربيت ارواح است و اسم آن شخص ظاهر احمد است و نمي‌تواند امر خود را ظاهر كند مگر به تاييد و تقويت از جانب فلان پاشاء بغداد و نشنيديم جناب باب به همراهي آن پاشاء و والي بغداد امري از پيش برند بر فرض فرموده باشند قول ايشان براي ما حجت و سند نيست نه معصوم و داراء مرتبه‌ي طهارتند نه از علم و عمل بر علماء زمانشان برتري داشتند نهايت اينكه پاره‌ي از اصطلاحات عارفانه‌ي عرفاء را عنوان كرده البته خودشان مي‌فهميدند چه مي‌گويند ولي تلامذه ايشان از درك علم و امتيازي ننمودند الا من شذ و ندر و ايرادات جناب شيخ الاسلام در نهايت متانت و در كمال رزانت است البته مؤيد من عبدالله و از قانون مناظره كامي بر خلاف واقع بر نداشته و لغزش نفرموده‌اند و اينكه جناب مستدل به چابكي و زبردستي بر گردن ما... مي‌آورند كه طائفه اثني عشرية العياذ بالله از خداوند قاهر قادر سلب قدرت و سلطنت نموده و قائل به مدلول كريمه‌ي لايسأل عما يفعل نيستند بهتاني است [ صفحه 184] عظيم البته خداوند را قادر و قاهر و توانا و سلطان مي‌دانيم بر همه چيزش توانائي است بلي قائل و معتقديم كه خداوند حكيم علي الاطلاق بر طبق مسئول و ميل بهائيان من ليس له الاستحقاق را به امامت برگزيده نفرمود و اراده‌ي سنيه‌ي خود را بدان متعلق نفرمود و در علم خود مقرر فرمود كه بعد از محمد بن عبدالله خاتم النبيين صلي الله عليه و آله اجمعين پيغمبري كه صاحب شريعت باشد مبعوث نفرمايد و احكام حلال و حرام ابدالاباد را به جناب اقدسش نازل و ترهات مدعين كاذبه را باطل و عاطل نمود و اگر مشيت و اراده‌اش به ارسال رسولي تعلق يافته بود كسي را با وصف امتياز و افتخار با معجزه و كرامات ظاهر مي‌فرمود كه احدي نتواند ايراد كند كه اين چه مظهر امري است از جانب خدا آمده اين گونه اشخاص در عالم بسيارند و در بين جهال بي‌شمار از علم خالي و از عمل عاري هر چه از او بپرسي موببالي گويد و به اين مزخرفات تمسك جويد و هر گاه خداوند متعال پيغمبري را به محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله ختم فرموده باشد يعني در قدرت و سلطنت و پديد نمي‌آيد نهايت اينكه نخواست و نياورد ما خدا را به اعلي درجة قادر مي‌دانيم و به مضون يدالله مغلولة معتقد نيستيم بلكه بهائيان بدان قائلند زيرا كه مي‌گويند اين دو بزرگوار را به رسالت يا امامت فرستاد و نتوانست معجزه و كرامتي به آنها عطاء فرمايد قاتلهم الله اني يؤفكون

استدلال مستدل بهايي به آيه (والذين هادوا والنصاري و الصابئين)

اشاره

قال المستدل البهائي گرفتم كه جناب شيخ كتب معتبره را نديده و از معارف تاريخيه بي‌بهره‌اند آيا قرآن شريف را نيز نخوانده‌اند كه حق تبارك و تعالي دين صائبين را در عداد اديان حقه شمرده و به صالحين از آنها وعده و بشارت نجات داده است قال الله تبارك و تعالي في سورة المائدة ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصاري من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون خلاصه ترجمه‌ي آيه‌ي شريفه اين است كه مي‌فرمايد از مؤمنين يعني اهل اسلام و يهود و نصاري و صابئين كساني كه به خدا و به روز قيامت معتقد بودند و به صلاح و نيكي عامل بر ايشان خوفي نيست و هرگز محزون نشوند انتهي

جواب

عرض مي‌شود كه خلاصه‌ي ايراد و اعتراض شما بر جناب شيخ اين است كه با اينكه صابئين صاحب شريعت بوده‌اند چرا جناب شيخ نوشته‌اند آنها از عبده‌ي اوثان و از اهل نارند و اين ايراد و اعتراض كمال دلالت دارد بر خروج و اعراض جناب مستدل قديما و جديدا از دين محمدي صلي الله عليه و آله و خورد خورد استنباط مي‌شود كه جناب معظم اصلا به حضرت خاتم الانبياء و طريقه‌ي آن حضرت معتقد و مؤمن به نبوت آن جناب نبوده و نيستند و شرايع منسوخه را كماكان محترم و پيروان به آن آئين را مفخم مي‌شمارند و فرقي بين اهالي اسلام كه به پيغمبري محمد صلي الله عليه و آله اذعان نمودند يا كما سبق بر دين يهود و نصاري برقرارند نمي‌گذارند و عاملين به طريقه‌ي تهود و نصرانيت و غيرهما در صورت ايمان به خدا ناجي و غير هالكند و ايمان به محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله نافع نيست بلكه همين قدر كه يك زماني شريعت ايشان بر حق و از جانب خدا بوده مصادب و تا روز قيامت بر حق سلوك مي‌نمايند شهد الله و كفي به شهيدا كه جناب مستدل ابدا معني آيه را نفهميده و ذره‌ي مفهوم آن را درك نكرده يا فهميده و عموم ناس را نادان و بي‌خرد دانسته‌اند يا مي‌گويند كيست كه كتاب مطبوع مرا ملاحظه و در مقام تحقيق و مشاهده‌ي ترهات ما في الكتب نمايد همين قدر كه رساله‌ي به طبع مي‌رسد و از من در عالم انتشار مي‌يابد و بهائيان شبها در خانه‌هاي خود با هزار بيم و ترس مي‌خوانند و حال اينكه هيچ مشعود به آنها نيست كافي است و اسباب دخلي وافي خلاصه اينكه معني آيه‌ي كريمه اين است كه اهل اسلام و از سه فرقه يهود و نصاري و صابئين كه سابقا بر آن طريقه بوده‌اند هر كدام به واسطه‌ي تبعيت حضرت سيد الانام و دخول در حوزه‌ي اسلام ايمان به خدا آورند يعني تصديق نبوت حضرت خاتم نمايد و اذعان به قيامت و حشر و نشر به طوري كه در شريعت خاتم انبياء مقرر است كنند لا خوف عليهم و لا هم يحزنون زيرا كه در زمان بعثت حضرت خاتم به بعد ايمان به خدا همان ايمان [ صفحه 185] به پيغمبر آخر الزمان است فقط و هرگز بدو مؤمن و به شرايعش موقن نيست به خدا ايمان نياورده گو هزار سال به وحدانيت خدا قائل و پيغمبران سلف را تابع بوده باشد و اين مساله در نهايت وضوح و ظهور است كه مقصود از آيه‌ي مباركه چيست و دليل بر اين مطلب اين است كه در آيه‌ي مباركه بعد از ذكر الذين آمنوا تا آخر باز من امن بالله و اليوم الاخر فرموده‌اند اگر فرموده بودند ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصاري لا خوف عليهم و لا هم يحزنون كافي بود ملاحظه فرمائيد كه خداوند متعال آن طوائف را قسيم اهل ايمان آورده ديگر من امن بالله لازم نبود خلاصه و حاصل معني آيه‌ي شريفه اين است كه مؤمنين حاليه و آن طوائف هر گاه به خدا و پيغمبر خدا كه محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله است مؤمن و موقن شوند خداوند از اعمال سابقه‌ي ايشان عفو و اغماض و آنها را معفو مي‌فرمايد و در آخرت خوف و حزني ندارند يا مراد بيان حالت اممي است كه در تحت شريعتي بوده اند و بيان مجازات آنهائي كه در زمان حيات پيغمبر خودشان عمل صالح بر طريقه‌ي حقه‌ي خويش كه معمول به بوده نموده‌اند مي‌فرمايند كه در قيامت خوف و حزني ندارند نه آن كساني كه در زمان بعثت خاتم الانبياء باز به طريقه‌ي سابقه برقرار باشند بالجملة هر گاه ايمان به خدا و عمل صالح كافي است هر چند به پيروي كردن شرع منسوخ باشد پس جناب مستدل را چه ضرورت داعي شده كه به اين اصرار اثبات امر باب و بهاء فرمايد و خلق را بر طريقه‌ي آنها خوانند پيغمبر ما يك زماني به عقيده‌ي جناب مستدل ظاهرا مطاع و نافذ القول و شريعت او معمول به بوده است ما را هم مثل امم سابقه همين قدر كه مؤمن به خدا و يوم آخر هستيم ناجي دانند و به حال خودمان واگذارند ديگر امتيازاتي كه در تبعيت باب و بهاء حاصل مي‌شود براي ايشان رايگان باد كنم مصالحه يكسر به صالحان مي كوثر به شرط اينكه نگيرند اين پياله ز دستم لكم دينكم ولي دين

استدلال به كلام حضرت علي در مورد ظهور قائم

اشاره

جناب مستدل مي‌فرمايد آيا كلام متين اميرالمؤمنين را نديده‌اند كه در نهج‌البلاغة مذكور است كه فرموده است لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته و آيا اين كلام آن حضرت را كه هم در نهج‌البلاغة مذكور است نديده‌اند كه فرموده ان الله تعالي جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العثوة و تتقاد به المعاندة و ما برح لله عزت الاؤه في البرهة بعد و البرهة في ازمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم و كلهم في ذات عقولهم فاستصحبوا بنور يقظة في الابصار و الاسماع و الافئدة يذكرون بايام الله و يخوفون مقامهم بلي جناب شيخ الاسلام اين بيانات صريحة و كلمات بليغه را نديده‌اند و اگر ديده‌اند نفهميده‌اند و الا تعجب و استغراب نمي‌نمودند كه كي بوده آن مبشر در ميان بت پرستان كه خلق را به ظهور حضرت خليل الرحمن بشارت مي‌داد و اكنون مقصود كاتب بيان اين نكته نيست كه بي‌علمي جناب شيخ و امثال ايشان را واضح و مكشوف دارد چه اين از جمله‌ي واضحات است و عين رساله‌ي ايشان شهادت مي‌دهد بر مقدار علم و فضل مصنف آن بل چنانكه سابقا نيز اشاره شد مقصود اين است كه ارباب فراست و نباهت دريابند كه اين تمثيل به ديانت وثنيه از مخترعات طائفه پروتستانيه است كه مي‌خواهند به آن دليليت نفوذ و بقاء دين اسلام را زائل نمايند و دليل تقرير را كه اعظم برهاني است بر حقيت حضرت رسول باطل كنند تا اهل ايمان و ارباب مدارك عاليه بر مكامن شبهات مطلع گردند و بر خطرات قلوب ميتة كه محل انبعاث روائح منتنه تشكيكات است آگاه شوند و به يقين مبين بدانند كه لا ذال ظهور مظاهر امر الله بر يك نهج بوده و هيچ گاه روائح طيبة و نفحات معطره حجج الله و اوليائه از ارض قطع نشده هذا هو الحق و ما بعد الحق الا الضلال انتهي

جواب

عرض مي‌شود وجه استدلال جناب مستدل بر ظهور نقطه‌ي اولي و يا ظهور ثاني هيچ معلوم نيست چيست بلكه كلام معجز نظام صريح در حقانيت طريقه‌ي اثني عشرية است كه [ صفحه 186] حضرت حجة الله را غائب و مغمور مي دانند و اين ارض را از حجت خدا خالي نمي‌دانند ولي حالا كه جناب مستدل به كلام اعجاز نظام تمسك جسته‌اند و امام زمان را كه پسر بلا واسطه‌ي حضرت امام همام عسكري است امام نمي‌دانند از ايشان سؤال مي‌كنم كه در مدت يك هزار سال حجت زمان در ارض كي بود ظاهر بود و ما خبري از ايشان نداشتيم يا غائب اگر ظاهر بود بفرمايند كي و از نسل كدام امام بود و هر گاه غائب بود و غير از حضرت حجة الله م ح م د بن الحسن است بيان فرمايند كدام بزرگوار بود و هر گاه همان امام بر حق و حق مطلق حضرت م ح م د است و در اين ازمنه وفات يافته و در آن مدت مديده غائب بوده بيان فرمايند زمان وفات آن بزرگوار چه زمان و كدام مخبري براي ايشان خبر آورد از طايفه‌ي جن بود يا انس يا ملك و هر گاه بفرمايند در سنه‌ي يك هزار و دويست و شصت آن جناب وفات نمود و قائم موعود همان امام همام بود پس چرا سيد باب را همان قائم موعود كه در اخبار ائمه ما مژده‌ي ظهورش داده‌اند مي‌دانند ما دو قائم موعود نداشتيم خلاصه اينكه بايد معين فرمايند از سنه‌ي دويست و شصت كه نور جمال حضرت عسكري در افق استتار فرو رفت تا يك هزار سال بعد كه به عقيده‌ي بهائيان و بابيان نقطه‌ي نقطه‌ي اولي ظهور فرمودند آيا ارض خالي از حجت بود و مخلوق خدا در اين مدت بدون امام بودند و توجه حجت الله در ارض نبود يا يك نفر پنهان از همه كس امام بود و هيچ كس نمي‌دانست به عنوان حاجت در نهايت مسكنت مسئلت مي‌نمايم كه حل اين مشكل و معما بفرمايند و هيچ مناسب نيست با اين مقدار فضل مرقوم فرمايند جناب شيخ از علم عاري و بي‌ادراك هستند بزرگش نخوانند اهل خردكه نام بزرگان به زشتي برد عن قريب پرده از روي كار برداشته مي‌شود و يميز الله الخبيث من الطيب

استدلال به خبر منجمين

اشاره

قال المستدل البهائي كه مناظر بهائي در جواب سؤال جناب شيخ كه فرموده‌اند كدام منجمي بود كه در ظهور بديع اخبار از طلوع نجم جديد داد نوشته‌اند تيمور خوارزمي از سلاله‌ي تيمور مشهور كه از ساكنين مدينه‌ي اصفهان و از مشاهير منجمين آن زمان بود اخبار داد كه به حكم قرآن نجوم فلك از سنه‌ي (1230) الي سنه‌ي (1250) هجريه امري در عالم حادث مي شود كه موجب انقلابات كليه مي‌گردد و ميرزا آقا خان منجم اصفهاني ساكن نصرآباد كه منجم باشي مرحوم مغفور معتمد الدوله منوچهر خان و مستخرج تقاويم سنويه بود در ايران نيز اخبار نمود كه در عالم شخصي ظاهر خواهد شد كه به ظهور او قوانين ديانت متجدد خواهد گشت زيرا كه نجم او در آسمان ظاهر شده يعني اعظم امارات و علامات فلكيه تحقق يافته است و اين مطلب را غالبا در مجالس علما و اكابر اصفهان مذكور مي‌داشت و تا به اين درجه در صحت نظر خود تاكيد مي‌نمود كه هر نفسي تا سنه‌ي (1260) هجريه زنده ماند غرائب حوادث جديده را مشاهده نمايد حتي بعضي از اكابر سؤال مي‌نمودند كه چه امر غريبي ظاهر خواهد شد او جواب مي‌گفت كه بايد شخصي ظاهر شود كه مانند حضرت موسي و حضرت عيسي و حضرت رسول صلي الله عليه و آله ايجاد دين تازه نمايد بياناتي ديگر هم فرموده‌اند اند از همين قبيل

جواب

عرض مي شود جناب شيخ الاسلام جواب متين صحيح داده‌اند كه خبر فلان كاهن و فلان منجم براي اثبات اين امر اعظم كافي نيست زيرا كه چنين منصب عالي و لقب متعالي را دليلي بايد كه قلوب را از شك و ريب برهاند و آن نيست مگر معجزات و آيات باهرات و اين بنده عرض مي‌نمايد اخبار تيمور خوارزمي و ميرزا آقاخان منجم معتمدالدولة كي واقع و در كدام مجلس علماء اصفهان چنين بياني نمودند و حال اينكه علما اصفهان در آن زمان منحصر بودند به اشخاص معينه و فقهاء و علماء اصفهان كه با نقطه‌ي اولي ملاقات فرمودند يا همان عالمين زمان تيمور آقا و ميرزا آقاخان بودند يا از تلامذه‌ي ايشان چرا از اين وقايع خبردار نبودند و اگر بودند چرا باب در مجلس مناظره با آقايان اصفهان در منزل مرحوم خلد قرار امام جمعه‌ي اصفهان به آنها بگفتند كه درباره‌ي ظهور من فلان كاهن و فلان منجم خبرها دادند چرا [ صفحه 187] اغماض مي‌نمايند علاوه اين گونه اخبار به اين عظمت را چرا آن منجمين در تقاويم خود مسطور نداشتند و حال اينكه سيره و عادت آنها اين بوده و هست كه اخبار غير معظمه را هم در تقاويم مي‌نگارند تقاويم مستخرجه از سنه‌ي يك هزار و دويست و سي الي دويست و شصت در منازل اعيان و اشراف هر محل موجود و مضبوط است ملاحظه فرمائيد آيا هيچ اشارتي از آن ظهورات كرده‌اند يا نه بر فرض كه اشاره نموده باشند يا بالصراحة فرموده باشند قول آنها سند و حجت نيست از اينها گذشته خود نقطه‌ي اولي در اصفهان در محضر علماء و اعيان سواي مقام بابيت ادعائي ننمود و مرحوم ملا محمد تقي هروي به احتمال اينكه شايد مثل حسين بن روح و غيره سمت بابيت داشته باشد و درك حضور موفور السرور حجت زمان عليه‌السلام بتواند نمايد چند روزي به او گرويدند تا ميعادي براي ملاقات و مناظره‌ي با علماء اصفهان مقرر گرديد شبانه نقطه‌ي اولي به مرحوم ملا محمد تقي التجا برد و گفت كه من در مسائل عرفانية بي‌ربط نيستم و علماء اصفهان غالب در مسائل فقهيه و اصوليه سير و سلوك دارند و از عرفان خبري ندارند در مجادله و مناظره مغلوب نمي‌شوم ولي هر گاه از فقه و اصول مذاكره رود ربطي كامل برايم حاصل نيست امهات فقه و اصول را كاملا بيان فرمائيد بلكه بر اصطلاحات فقها و اصوليين نيز آگاه كردم پس از اين تحقيق مرحوم آخوند هروي آغاز توبه و انابه نموده ردي محكم و متقن بر او نوشت و براي درخواست اين گناه عظيم در پيروي اين چند روزه مجاور عتبات عاليات عرش درجات گرديده ليلا و نهارا با خداي خود مناجات داشت و تا چند سال قبل هم در قيد حيات و عموم علما سكنه آن قباب عرش جناب اين بيانات را از مرحوم آخوند شنيده‌اند و نقل نمودند و معلوم نيست كه توبه‌ي آخوند آخر مقبول درگاه احديت گرديد يالحق بمن لحق بالجملة اخبار كهنه و منجمين كه محض ادعاء است و دليلي كه موجب يقين باشد ندارد بر فرض كه گفته باشد بعد از اينكه اين همه جهالت و ناداني از نقطه‌ي اولي در محضر علماء اصفهان و تبريز به ظهور رسيد مضمون و مدلول كلام معجز نظام كذب المنجمون برب الكعبة پديد گرديد كه آنچه بيان نمودند دروغ و بي‌اصل بود بر فرض صحت كهنه و منجمين استخراج نمودند كه اين امور واقع خواهد گرديد اما مدعي آن بر حق است يا بر باطل تعيين آن حق منجم نيست ميزان تعيين حق و باطل علاماتي است كه از معصوم رسيده است نه تيمور كاهن خلاصه اينكه بنده‌ي طلعت آنيم كه آني دارد كدام علمي از علوم از اين دو ظهور به ظهور رسيد كه از كلمات و بيانات سابقين در دست لاحقين نيست و چه عرفان جديدي از آنها تراوش نمود كه اعلي و اتقن آن از مصادر علوم ربانيه تراوش ننموده و علماء و عرفاء ما كاملا داراء نيستند پس ما امتياز اين مدعيها را از كجا بفهميم كلمات آنها را ملاحظه كرديم تا آنجا كه از قرآن مجيد و فرقان حميد و كلمات اولياء الله اقتباس شده قابل ملاحظه و مشاهده است و در هر مقام تغيير و تبديلي داده‌اند اغلاط كثيره كه از هيچ عامي ديده نشده در آن مشاهده مي‌شود و قلوب از آن متنفر و طباع از آن مشمئز است مگر همان اغلاط و خروج از فصاحت و بلاغت را موجب امتياز دانند علاجي بكن كز دلم خون نيايد سرشك از رخم پاك كردن چه حاصل به هياهو و مغلطه و زور منشي گري و عبارت سازي و قافيه پردازي دين متجدد نمي‌شود و نزد صاحبان ادراك و شعور مقبول نمي‌افتد بلي اگر امر نبوت و امامت و مظهريت به قوت آيات و معجزات باهرات از مظاهر امر الله ثابت شود قول منجمين و كهنه نيز مؤيد مطلب مي‌شود و اسباب مزيد اطمينان خاطر و اگر امارات و علامات ظهور بعد از قول كاهن و منجم به اين درجه مقبول است و دليل بر صدق مدعي بود ولو از شخص مجوسي بي‌دين يا كاهن بي‌آئين چرا اقوال و اخبار مظاهر امر الله ظهور قائم موعود علاماتي و اماراتي مقرر فرموده‌اند و هيچ يك به ظهور نرسيده مگر اقل قليلي به اين درجه غير معتبر افتاده و به اندازه‌ي قول يك كاهن بي‌دين مناط اعتبار نيست و عدم بروز و ظهور علامات معهوده‌ي [ صفحه 188] منقوله از ائمه‌ي دين سلام الله عليهم اجمعين دليل بر كذب مدعيها نمي‌شود البته اخباري كه از معادن علم الله و مهابط وحي الله و حجج الله علي خلقه شرف صدور يافته كمتر از قول فلان منجم و كاهن نيست به قول شخص ظريفي لم بابك تجرو بابي لا تجر و استدلال جناب مستدل به آيه‌ي مباركه‌ي فان كنت في شك مما انزلنا اليك فاسأل الذين يقرؤن الكتاب من قبلك لقد جاءك الحق فلا تكونن من الممترين كه خداوند تبارك و تعالي حضرت پيغمبر را مخاطب فرموده مي فرمايد هر گاه در آنچه بر تو نازل شده شكي داري از كساني كه صاحب كتاب هستند سؤال كن تا حقيقت آن بر تو معلوم شود انتهي بر عدم تتبع و تدبر مستدل دليلي است محكم اولا مخاطب حضرت ختمي مرتبت نبوي صلي الله عليه و آله نيستند و به عنوان اياك اعيني و اسمعي يا جارة مكلفين از خلق به اطاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله مخاطبند و ثانيا خداوند نفرمود از كهنه و منجمين سؤال كن بلكه مي‌فرمايد از كتب آسماني قبل كه در جميع آنها بشارت ظهور پيغمبر آخر الزمان با تعيين زمان ظهور و مكان اقامت و بروز آن نور و اسم و نام و نشان خاتم پيغمبران مفصلا داده شده استشهاد نمائيد چنانچه حضرت عيسي عليه‌السلام نام مبارك آن جناب را معين فرمودند قوله تعالي و مبشرا برسول يأتي من بعدي اسمه احمد (ص)و اما اينكه جناب مستدل كاهن را به معني امام گرفته‌اند پس نزاع فيما بين ما و ايشان لفظي است ما هم قائليم كه هر گاه نبي يا امام و رئيس قبل كه نافذ القول والحكم و صادق و مصدق باشد به ظهور مظهر بعد به علاماته و براهينه خبر دهد البته نافذ و مطاع است چنانچه ما به ظهور حضرت م ح م د بن الحسن عليهماالسلام مطابق مدلول اخبار و آثار ائمه‌ي اطهار (ع)انتظار داريم و فرج را ليلا و نهارا از درگاه خداوند متعال خواستار خلاصه آنكه آنچه به ما رسيده و علم و يقين به آن داريم ظهور پسر بلا واسطه حضرت عسكري ارواحنا لهما الفداء است نه نقطه‌ي اولي يا جمال بهاء ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است در هر حال هر گاه مراد از كاهن بنابر قول مستدل همان امام معصوم است ما با ايشان نزاعي نداريم و اينكه فرموده‌اند حضرت هارون و زكريا در انجيل به كاهن تعبير شده ما را احتياجي به تحقيق صدق و كذب آن نيست كه مناقشه در آن نمائيم در انجيل لوقا همچو عبارتي هست يا نيست در صورتي كه مراد از كاهن امام و معصوم باشد نزاعي باقي نمي‌ماند و محتاج به اين همه قال و قيل و طول و تفصيل نيست البته اخبار معصوم نافذ و مطاع و حق است

استدلال به آيات شريفه قرآن و جواب از آنها

قال المستدل البهائي بايد قدري نظر تامل و تدبر را در معاني مندرجه در اين آيه گماشت قال الله تبارك و تعالي ساصرف عن آياتي الذين يتكبرون في الارض بغير الحق و ان يرو اكل اية لا يؤمنون بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغي سيتخذوه سبيلا زيرا كه آيه‌ي قرآن است و وعده‌ي محتومه‌ي حضرت ديان و حق جل جلاله در اين آيه‌ي شريفه تصريح فرموده است كه متكبرين ارض از جميع آيات الهيه اعراض خواهند نمود و طريق گمراهي و ضلالت را بر سبيل رشد و هدايت ترجيح خواهند داد در اين صورت نمي‌دانم نفوس ضالة كه در كتاب الهي اعراض مي‌نمايند به دليل اينكه خلاف اذواق سقيمه‌ي ايشان نازل شده و در خصوص رسول خدا و بشارات ائمه‌ي هدي روي مي‌گردانند به جهت اينكه مخالف اهواء و آراء ايشان وارد گشته و امارات فلكيه را باطل مي‌شمرند به سبب اينكه منجمان از آن خبر داده‌اند و نداء داعي الي الله را لازم الاستماع نمي‌دانند به جهت اينكه فلاسفه‌ي اروپا به آن نگرويده‌اند و در خانه مي‌نشينند تا قائم آل محمد صلي الله عليه و آله شرفياب خدمت ايشان گردد و الواح مقدسه را نمي‌طلبند براي اينكه مناظر ايشان مزور است كه براي ايشان بفرستد و سعي در تحصيل تمدن را مقدم بر سعي در تكميل تدين مي‌شمارند تا يك گاو ايشان مقابل ده گاو شير بدهد و تكميل آلات حرب را الزم از تهذيب اخلاق و نفس مي‌شمارند تا قتل نفوس با تفنگ و توپ اسهل از تير و شمشير گردد آيا اين گونه نفوس همان متكبراني هستند كه حق جل جلاله از ايشان خبر داده است يا اينكه بايد منتظر [ صفحه 189] بود كه از نفوس فقهاء زياده از اين تبختر و تكبر ظاهر گردد و اعراض از آيات و اتباع شهوات فوق اين مشهود و متحقق شود فاعتبروا يا اولي الابصار انتهي جواب عرض مي‌شود اين گونه تدليسات و تلبيسات و استدلالات واهيه‌ي سخيفه‌ي ركيكه البته به خرج عالمين موارد تنزيل آيه‌ي از اخبار ائمه عليهم‌السلام نمي‌رود آيه‌ي مباركه در حق متكبرين و مشركين نازل شده كه به حكم و ان يروا كل اية اي المعجزة الصادرة عن النبي صلي الله عليه و آله باز هم ايمان نياوردند و سبيل غي را بر طريق رشد ترجيح دادند اين است كه خداوند در مقام توبيخ و تهديد مشركين فرمود زود باشد كه صرف كنيم متكبرين را از آيات خود چنانچه صرف كرديم فرعون را از موسي (ع)و حاصل اين است كه تعرض به پيغمبر خدا نتوانند برسانند علاوه مي‌توان به ذات يگانه‌ي خداوند جليل سوگند ياد نمود كه اگر مورد نزول آيه‌ي مباركه هم معين نبود بر توبيخ و تهديد بهائيان كه سبيل غي را ترجيح بر سبيل رشد داده ادل است از سرزنش و تعيير بر اسلاميان و منت خداي را جلت قدرته كه اسلاميان به نص كتاب و فرمايشات اوليا اطياب عليهم‌السلام طريق رشد و نجات را از دست نداده به محض اينكه يك نفر بدون دليل و برهان و علامت و نشان دعوي مقام نيابت يا اصالت و مظهريت نمود بدو نگرويديم و طريق او را نپيموديم و دين به اين اتقان را كه به تبعيت و دارائي آن مامور بوديم به اين سستي محض اهواء نفسانيه از دست نداديم و آن را آويزه‌ي گوش و زيب بر وآغوش داريم و سبيل غي و ضلالت را بر كنار گذارديم اما بهائيان محض اينكه آوازي شنيدند بكنه آن نرسيده و صدق و كذب داعي را نفهميده تابع او گرديده مطالبه‌ي معجزه و آيات كه از انبياء و اولياء اطياب همان به ظهور مي‌رسيد ننمودند و اگر هم كردند نداشت كه بياورد و جهل و ناداني شعار او بود و نقصي به عقيده‌ي ايشان راه نيافت نعم الرئيس و نعم المرؤس در اين صورت نمي‌دانم سالك سبيل غي كي و عارج معارج رشد كدام خواهيم بود قال المستدل البهائي چون اين مسأله واضح و معلوم گشت كه مناقشه و تشكيك جناب شيخ در خصوص طلوع نجم در ميلاد انبياء و مظاهر امر الله در حقيقت رد و تكذيب انبيا و اوليا و ائمه‌ي قبل است اكنون در اين مساله نظر نمائيم كه جناب شيخ سؤال كرده بودند از بشارت نورين نيرين الشيخ احمد الاحسائي و السيد كاظم الرشتي به اين عبارت و همچنين عين عبارت شيخ احمد و سيد كاظم را در حق اين امر بديع در تصنيف مشهور ايشان نشان دهند و جناب مناظر ايشان دو جواب در اين مسأله نوشته جواب اول اينكه حضرت شيخ در جواب سؤالي كه حضرت سيد قدس سره از ايشان در باب منتهي اليه امر نموده فرموده‌اند لابد لهذا الامر من مقر و لكل نبأ من مستقر و لا يجوز الافصاح بالتعيين والتعلمن نباه بعد حين و اين اشاره به ما قبل آيه است كه مي‌فرمايند ان هو الا ذكر للعالمين و مقصود از اين بيان نزد اهل علم و دانش مشهود است كه مراد مبارك حضرت شيخ از ذكر للعالمين حضرت اعلي روح ما عداه فداه است و از كلمه‌ي بعد حين ظهور اين امر اعظم بوده كه در سنه‌ي يك هزار و دويست و شصت و نه هجريه وقوع يافته جواب دويم اينكه مكررا حضرت سيد در مجالس ذكر فراق مي‌فرمودند و از قرب زمان وفات و انقضا ايام حيات خود اخبار مي‌نمودند و بعضي از دوستان ايشان از اين خبر محزن اظهار حزن مي‌كردند و آن حضرت در جواب ايشان فرموده‌اند كه آيا نمي‌خواهيد بروم و صاحب حقيقي شما ظاهر شود و به اصرح بيان به دوستان صادق و اصحاب خالص خود فرمودند كه بعد از من ساكن مشويد بگرديد و معدن علم الهي را بجوئيد چه كه او موجود است و البته ظاهر خواهد شد و لهذا نفوس موقنه‌ي مستقيمه‌ي قدسيه پس از وفات حضرت سيد ساكن نشدند و در آفاق گردش كردند تا به مقصود فائز شدند و گوي سبقت را ربودند و آيات الهيه را به چشم خود ديدند جواب عرض مي‌شود اولا اقتباس از آيه‌ي شريفه‌ي و لتعلمن نبأه بعد حين با اينكه آيه‌ي مباركه در حق كفار مكه و منكرين حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله نازل گرديده و به فرمايش خود جناب آقا سيد كاظم اين آيه‌ي اشاره به ما قبل آيه است كه مي‌فرمايند ان هو الا ذكر [ صفحه 190] للعالمين براي مژده‌ي ظهور اين دو ظهور هيچ دلالت ندارد زيرا كه در زمان حيات شيخ و مرحوم سيد كاظم هنوز سيد باب علم ضلالت نيفراشته كه جناب سيد از جناب شيخ منتهي اليه آن امر را سؤال نمايند و ايشان از ظهور بهاء خبر دهند و طفره را پيشه و شعار نمايند و همين قدر كه عدد بعد حين شصت و نه است و بهاء در سنه‌ي شصت و نه در حيات بودند به كلمه‌ي بعد حين ايشان امام و پيغمبر نمي‌شوند ثانيا جناب مناظر چرا در جواب عاجز مانده مي‌فرمايند مرحوم آقا سيد كاظم در مجالس به طور نجوي با فلان و فلان گفتند و حال اينكه جناب شيخ الاسلام فرموده بودند عبارت آنها را كه دال بر اين مطالب است از كتب مصنفه‌ي مشهوره نقل فرمايند و ابدا استدعاء ننموده بودند كه بيانات سيد را كه پنهان از جميع مردم به خواص خود فرموده‌اند بيان فرمايند تا مناظر بهائي محض ادعاء بدون برهان دروغ بفرمايند كه در فلان محفل چه فرمود و در فلان مجلس چه سرود جواب بايد با سؤال مطابق باشد علاوه جناب مستدل يكجا براي مژده ظهور سيد باب در حديث ابي‌لبيد مخزومي عدد يك هزار و دويست و شصت و كسري را مناط حسنات مي‌دانند و تكلفات در مطابقه مينمايند آخر هم رسوا مي‌شوند چنانچه مشروحا عرض شد يكجا براي ظهور بهاء همان عدد شصت و نه را كه بعد از عدد حين است ميزان قرار مي‌دهند و يك هزار و دويست آن را در درج كلام ساقط مي‌فرمايند و تصديق بيانات مناظر كه نقل از جناب سيد نموده مي‌نمايند پس معلوم مي‌شود آيات قرآنية تمام معطل المعني مانده تا تابعين اين دو ظهور به عالم ظهور آمده براي هر كه ميل دارند تعبيري بفرمايند و رأي شريفشان چه اقتضا فرمايد و با كدام خيال موافق آيد اين زحمتها به خود نگذارند معني آيه‌ي مباركه در نهايت وضوح و مقصود منظور در كمال ظهور است آيه‌ي شريفه در تهديد مكذبين حضرت خاتم النبيين نازل و خداوند مي‌فرمايد حالا كه تصديق نمي‌نمايند ولي بعد از حين كه بعد از مرگ است و مجازات و مكافات خود را ديدند خواهند فهميد و هيچ معلوم نيست كه جناب سيد رشتي به كدام يك از دوستان و خلصين از تابعين خود اين رموز را فرموده باشند و حال اينكه خواص تلامذه و مريدان شيخ و سيد رهما طائفه شيخيه‌اند كه با ماها معاشرند و اشد و اعظم منكرين اين مذهب جديد رؤسا مذهب شيخيه‌اند بلكه كبار از تلامذه سيد كتب عديده در رد آنها مرقوم و به طبع رسانيده است از همه‌ي اينها بگذريم جناب آقا سيد كاظم هر چه بخواهند بفرمايند و هر نغمه‌اي ميل دارند بسرايند بحمد الله مجبور و مقهور به متابعت ايشان نيستيم بلكه مثل جناب سيد نه يك نه ده هزارها در ميان علماء اسلام هستند بلكه بهتر و برتر و اعلم و افضل و اوقر و اجل هيچ امتيازي بر سايرين ندارند كه كلماتشان حجت و سند و صحيح و معتمد باشد و حال اينكه آن بي‌چاره خبري از اين افتراءات ندادند و در عرصه‌ي محشر با مناظر بهائي مخاصمه مي‌نمايند و البته جناب مستدل هم توقع ندارند كه فرمايشات جعلية كه به جناب سيد نسبت داده‌اند با مخالفت صريحه با نصوص و اخبار وارده از ائمه اطهار عليهم‌السلام معارضه نمايد و ماها را مجبور دانند كه كلام امام صادق و مصدق معصوم را طرح نموده كلام منسوب به جناب سيد را متبع دانيم آن هم به نقل مناظل بهائي و افتراء و دروغ

استدلال به قسمتي از كلام سيد رشتي

اشاره

مستدل بهائي مرقوم نموده‌اند چون مقصود از انشاء اين كتاب تكميل طرق استدلال است نه اتيان به مثل هذيانات اهل مراء و جدال لهذا اين مبحث را به ذكر بياني از بيانات حضرت سيد افاض الله علي تربته بل الرحمة مختتم مي‌داريم تا مردماني كه غرض بصيرت ايشان را زائل نكرده است به مقصود ايقان شريف ملتفت شوند و بر كيفيت بشارات نورين نيرين بر اين ظهور اعظم واقف گردند قال السيد الاجل الامجد عليه افضل الثناء و اطيب البهاء في كتاب شرح القصيدة في شرح قول الناظم بضجيع حضرتك الجواد محمد و حفيدها و هو الامام الافضل ان له صلي الله عليه و آله و سلم اسمعين اسم في الارض و هو محمد و اسم في السماء و هو احمد الاسم هو الظهور يعني له ظهور ان ظهور في العوالم الظاهرية مما يتعلق [ صفحه 191] بظواهر الابدان من احكامها و افعالها و صفاتها و كينوناتها و مظهر ذلك الظهور و موقع هذا النور المسمي بمحمد صلي الله عليه و آله و له ظهور في العوالم الباطنية و الاسرار الغيبية و مظهر ذلك الاسم هو المسمي باحمد صلي الله عليه و آله و لما كان الخلق و في القوس الصعودي و كلما قرب من هذا القوس كان غليظا و كثيفا و كلما بعد و قرب الي المبدء كان رقيقا و لطيفا و من عهد النبي صلي الله عليه و آله في راس كل مأة سنة كان يظهر من يروج الأحكام المناسبة لذلك المقام و لما كان مبدء القوس كانت التربية بظهور الاحكام بالظواهر و المروج في كل مأة سنة كان يروج الشريعة علي مقتضي ظواهر الرعية و لما كان البدن الظاهري له مقامان مقام يتعلق بالاختلاف و عروض الاحوال و تغير الموضوعات و مقام لا يقتضي ذلك و لما كان كل مقام انما يكمل في ستة اطوار كما بيناها سابقا كانت الاحكام الظاهرية التي هي مقتضي ظهور اسم محمد صلي الله عليه و آله انما يتم في اثني عشر مأة و في كل مأة من يروج الاحكام و يبين الحلال و الحرام و يظهر ما كان مخفيا و يفصل ما كان مجملا في المأة السابقة و يبين ما كان منهما فيها و بالجملة فذلك العالم الكامله و الفاضل الفاصل يروي عصر الشريعة و يخضر عودها الي ان بلغ الكتاب اجله و سم تمام المأة الثانية عشر و اذا ظهر بعض الكاملين و اظهر بعض البواطن للبالغين الواصلين مما كان مخفيا و تلك المطالب كانت مطوية كما فعله الشيخ الاكبر و جعل حقائق المطالب و حزنها تحت الالفاظ و العبارات و اودع تلك الدرر المكنونة في اصداف الاشارات حتي يكون عونا لمن يروجها و ذخيرة لمن يبرزها و يتقوي بها فلما تمت المأة الثانية عشر و تمت الدورة الاولي المشغلقة بالظواهر لشمس النبوة و الاثنتا عشرة دورة لقمر الولاية من حيث التبعية فتمت الدورة و تمت مقتضياتها و الكرة الثانية و الدورة الاخري لبيان احكام ظهور البواطن و الاسرار المخفيات والمخبيات تحت الحجب و الاستار و بعبارة اخري الدورة الاولي لشمس النبوة كانت لتربية الابدان و الارواح المتعلقة بها مثاله الجنين في بطن الام والكرة الثانية لتربية الارواح القادسة و النفوس المجردة الغير المرتبطة بالاجسام مثاله تربية الارواح بالتكليف في هذه الدنيا فلما تمت الدورة الاولي لشمس النبوة التي هي متعلقة بتربية الظواهر التي هي مقتضي ظهور اسم محمد صلي الله عليه و آله اتت الدورة الثانية لشمس النبوة لتربية البواطن و الظواهر في هذه الدورة تابعة كما ان الدورة الاولي لتربية الظواهر و البواطن كانت تابعة فكانت هذه الدورة الثانية فيها اسم رسول الله الذي في السماء و هو احمد فكان المروج و الرئيس في راس هذه المسمي باحمد و لابد ان يكون من اعذب ارض و احسن هواء الي آخر كلامه قدس الله تربته اين است بيانات جناب سيد رشتي

جواب

عرض مي‌شود نمي‌دانم اين تحقيقات و تدقيقات جناب سيد رشتي به چه قاعده و قانون و كدام اصل و ذاكون متفرع است جميع اين فرمايشات ادعائي است بلا دليل حاكم و فاصل و تعيين امام فعلا يا قرآن مجيد و فرقان حميد است يا سنن اولياء و بزرگان دين المعصومين من الخطأ والخلل والعوج و الزلل در كدام آيتي از قرآن محمدي از اين دعاوي جديده اسمي و در كدام سنت از اين مفتريات رسمي است عقول سليمه نيز كه حاكم به اين مطالب بفرمايند نبوده و نيست علاوه از زمان غيبت امام زمان عليه‌السلام الي راس مأة ثالث عشر بحكم احاديث صحيحه و اخبار صريحه در هر مأة عالمي ظاهر و احكام معطله شرع مبين را تجديد نمود و آنان فقهاء زمان و علماء دوران بودند و تا زمان ظهور بقية الله عليه‌السلام نيز اين سيرة و طريقه‌ي مستمرة برقرار خواهد بود چنانچه در راس ماه رابع عشر از بركت نفس مقدس عالم رباني و فاضل صمداني حجة الاسلام و المسلمين ميرزاي شيرازي قدس سره شرع محمدي رونق و رواج يافت و توپ و تفنگ و خدم و حشم امپراطور روس و ملكه انگليس با آن عظمت و حشمت و قدرت و مكنت رافع فرمايشات تلگرافيه آن جناب نگرديد چه واقعه‌اي واقع شد كه در راس مأه ي ثالث [ صفحه 192] عشر به عقيده‌ي بهائيان جناب شيخ احسائي پيغمبر خدا را از نبوت معزول و خودشان را مربي ارواح قرار دادند و حال اينكه نديديم تشنه را سيراب و درمانده و حيراني را كامياب فرمايند علاوه نمي‌دانم جناب سيد رشتي چگونه اين مطلب را از كلمات جناب شيخ احسائي استنباط فرمودند

استدلال بهايي بر صحيح بودن كتاب ايقان

اشاره

صد عبارت در بيان حالات رسول اكرم (ص)است كه مي‌گويند ان له صلي الله عليه و آله و سلم اسمان اسمين اسم في الارض و هو محمد صلي الله عليه و آله و اسم في السماء و هو احمد و اخبار نيز بر آن تطابق دارد و حضرت عيسي (ع)نيز اسم مبارك آن حضرت را معين نموده ياتي من بعدي اسمه احمد فرمودند خورد خورد در آخر اين بيانات اين اسم را از حضرت رسالت صلي الله عليه و آله برداشته به عقيده‌ي مستدل به شيخ احسائي تعبير مي‌نمايند و حال اينكه خود مرحوم شيخ احمد احسائي به اين علو مقامات و سمو مكان و درجات و اين گونه امتيازات هرگز خود را نام بردار ننموده به تبعيت شرع محمدي افتخار مي‌فرمودند و هنگام سير و سياحت در ايران حتي بلده‌ي يزد از علماء گرام و فقهاء عظام اثني عشريه محض تيمن و تبرك استجاره نمودند كه در روايت اخبار مأذون كردند بر فرض بيانات جناب سيد رشتي از روي ميزاني باشد كجا معلوم مي شود از ظهور باب و بهاء خبر داده‌اند عبارات ايشان را بيان فرمايند تا ما هم بفهميم علاوه بر فرض كه فرموده باشند براي احدي از علم اهل و غيره هيچ مثمرثمر و منتج اثر نيست اگر اين فرمايشات از جناب سيد رشتي است البته در عالم هورقليا فرموده‌اند و هيچ معلوم نيست متاصل به چه اصل و كدام قانون است و ما فعلا جز به اطاعت مدلول كتاب مجيد و قرآن حميد و مضمون اخبار و احاديث تكليفي نداريم و هزار مثل جنابان سيد و شيخ اگر اين فرمايشات كه مقصودشان غير معين است بفرمايند در عقيده راسخه‌ي اثني عشريه تغييري پديد نمي آيد و اين ترهات و مزخرفات عنواني را تبديل نمي‌نمايد عرض خود مي‌بري و زحمت مي‌دار و خدا را به شهادت مي‌طلبيم كه ابدا مرحوم شيخ و سيد چنين مقاصد نداشته‌اند و هذا تفسير بما لا يرضي صاحبه مستدل مرقوم نموده‌اند و نيز جناب شيخ در رساله‌ي اولي نوشته است گمان نرود كه در كتاب ايقان استدلال واهي و استشهاد غيره كافي محض اين بود كه ذكر شد خبر عجب‌تر از اين هم يافت مي‌شود مثل اينكه درباره‌ي كريم خان و كتاب ارشاد العوام نام مي‌فرمايند و هذا عين عبارته في الايقان اين بنده خود را اشاره مي كند كه چون ذكر او را يعني كريم خان را بسيار شنيده بودم اراده نمودم كه از رسائل او قدري ملاحظه نمايم هر چند اين بنده اقبال به ملاحظه‌ي كلمات غير نداشته و ندارم (اين عبارت اخيره را ياد داريد كه آنفا به ما لازم خواهد شد)و لكن چون جمعي از احوال ايشان سؤال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت كه قدري در كتب او ملاحظه رود و جواب سائلين بعد از معرفت و بصيرت داده شود باري كتب عربيه او به دست نيفتاد تا اينكه شخصي روزي ذكر نمود كه كتابي از ايشان كه مسمي به ارشاد العوام است در اين بلد يافت مي‌شود اگر چه از اين اسم رائحه‌ي كبر و غرور استشهاد شده كه مردم را عوام و خود را عالم فرض نموده و جميع مراتب او في الحقيقة از همين اسم كتاب معلوم و مبرهن شده كه در سبيل نفس و هوا سالكند و در تيه جهل و عمي ساكن انتهي مي‌بينيد كه محض از اسم كتاب چه قدر معناها فهميده‌اند از نام كتاب غير كه ارشاد العوام است استشمام رائحه‌ي كبر و غرور مي‌فرمايد با وجود اينكه در هر زمان و مكان و در ميان هر ملت اغلب ناس عوام بوده براي ارشاد ايشان كتابها تصنيف كرده‌اند اما از نام كتاب خود كه ايقان است و گويا مطالب آن تمام عالم را از عالم ظن به عالم يقين سوق خواهد داد هيچ رائحه‌ي غرور و نخوت به مشام شريف نمي‌رسد و هيچ از گفته خود كه آنفا به ياد داشتن توصيه نمودم يعني از اين عبارت كه هرچند اقبال به ملاحظه‌ي كلمات غير نداشته و ندارم هرگز آواز بلند استكبار را نمي‌شنوند اما محض از نام كتاب ارشاد العوام جميع مراتب صاحب كتاب را دانسته قطعا حكم مي‌كند به اينكه او به راه هواي نفس خود سالك و [ صفحه 193] در بيابان ناداني و نابينائي آواره و سرگردان است آفرين به اين گونه استدلال و استخراج خود ارباب معارف و انصاف ملاحظه فرمايند كه كدام اسم و عبارت دال بر استكبار است آيا آن كس متكبر و مغرور است كه اسم كتاب خود را ارشاد العوام ناميده و يا آن كس كه نام كتاب خود را با نام ايقان تسميه فرموده‌اند و اصلا اقبال به كلمات ديگران ندارند و نداشته‌اند انتهي كلامه عافاه الله تا اينجا جناب مستدل كلام جناب شيخ را نقل نموده و در مقام جواب بياناتي فرموده و در آخر كه خواسته‌اند نتيجه بگيرند فرموده‌اند بالجملة چون جناب شيخ‌الاسلام خواسته است كه از كلمه‌ي (ايقان)و عدم اقبال مظهر امر الله به مطالعه‌ي كتاب غير رايحه‌ي تكبر استشمام نمايد نه تنها در ورطه‌ي تشبيه و تمثيل غير منطبق و قياس مع الفارق واقع شده بل جهل خود را به لغت و موارد استعمال الفاظ نيز واضح و مبرهن داشته است چه لفظ ايقان به معناي مقيد يقين هرگز وارد نشده و چنانكه شيخ گمان كرده‌اند در معنائي كه سائق خلق از عالم ظن به عالم يقين باشد استعمال نيافته قال البستاني ايقن الامر و به ايقانا و تيقنه يتقنا و استيقنه و به استيقانا علمه و تحققه و قال صاحب القاموس ايقنه و به و تيقنه و استيقنه و به علمه و تحققه و از اين تنصيص علماء لغت واضح مي‌شود كه جناب شيخ از ادراك ظواهر الفاظ عاجز و قاصر بوده و به اين سبب قياس باطل نموده است غاية ما في الباب اين است كه لفظ ايقان دال است بر اينكه مندرجات آن از عالم يقين نازل شده نه از عوالم ظن و شك و تخمين و كذلك مظهر امر الله كه آفاق عالم از نفحات طيبه‌ي اخلاق كريمه‌اش معطر است و وداعت و رافتش در كافه‌ي انحاء و اطراف مذكور و منتشر اگر اقبال به مطالعه‌ي كتب نفرمايد نه از جهت كبر و غرور باشد بل تا سبب ارتياب ارباب شك و ريب نگردد و امطار هاطله‌ي معارف و علومش به تكسب و تعلم منسوب نشود و بيانات بعد از اين هم از قبيل مكررات است و محتاج به ذكر آن نيستيم

جواب

عرض مي شود اولا خوب بود جناب مستدل نگذارند كتاب متسطاب ايقان مطبوع و به دست جناب شيخ و امثال ايشان نيفتد زيرا كه بهائيان جناب بهاء را عالم بما كان و ما يكون مي‌دانند مناسب اين بود مرقوم ندارند كه چون جمعي از احوال ايشان سؤال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت كه قدري در كتب او ملاحظه رود و جواب سائلين بعد از معرفت و بصيرت داده شود و كتب عربيه ايشان به دست نيفتاد تا اينكه شخصي روزي ذكر نمود كه كتابي از ايشان كه مسمي به ارشاد العوام است در اين بلد يافت مي‌شود تا آخر آنچه در ايقان جناب شيخ نقل نمودند از حق مكدر عجب امامي دارند مظهر امر الله و امام و نبي بايد كتاب مرحوم حاجي محمد كريم خان را به زحمت بدست بياورد تا از روي بصيرت و معرفت جواب سائلين بدهد په په طرفه امامي و تحفه پيغمبري است ثانيا اگر ايقان به معناي مفيد يقين استعمال نشده باشد و معني آن اين باشد كه از عالم يقين نازل گشته نه حدس و ظن و تخمين چگونه از كبر و غرور خارج مي‌شود كه جناب مستدل به اين معني بر جناب شيخ الاسلام رد نوشته‌اند چه معناي آن مفيد يقين باشد و يا اينكه از عالم يقين بفرمايند نازل شده كبر و غرور در تسميه‌ي ايقان كمتر از كبر و غرور تسميه‌ي به ارشاد العوام نيست و حال اينكه مقصود مرحوم حاجي محمد كريم خان اين بوده كه غير عوام از شيعيان بحمد الله خودشان از آيات قرآنيه و سنن وارده‌ي از ائمه عليهم‌السلام طريق رشاد و سداد را مي‌پويند و كشتي نجات و هدايت مي‌جويند ولي چون عوام محتاج بهادي و مرشد هستند ناچار بايد مطالب حقه را از علما و فقهاء و اهل ذكر اخذ نمايند و آن كتاب مستطاب را براي عوام ترقيم داده‌اند خلاصه مقصود از اين قال و قيل و تطويل و تفصيل نه حمايت و جانب داري از آن شخص بزرگ جليل است بلكه مقصود اين است كه رؤسا و تبعه‌ي باب و بهاء به فضل و دانش هيچ كس قائل نيستند بلكه اگر خوب دقت شود به فضل و مقامات و شئونات محمد صلي الله عليه و آله و آل او نيز معتقد و به اخبار و آثار اعتماد ندادند نهايت اينكه ناچارند ظهور اين دو ظهور را [ صفحه 194] متفرع بدين احمدي صلي الله عليه و آله سازند تا متشابهات اخبار و كتاب استدلال جويند و دليلي نيش غولي بدست آرند اين است كه در مقام رد كلمات علما اعلام از هر فرقه‌ي علمي افراشته و مزخرفاتي چند در كتب و مصنفات خود نگاشته‌اند كه تضحك منه الثكلي و خلاصه‌ي استدلالات مستدل من البدو الي الختم راجع به اين است كه ديده‌ي اهل بهاء به نور شمس جمال جناب باب و بهاء منور و دماغ آنها از نائم گوي آن دو رئيس معطر است و هر كس بر خلاف عقيده‌ي آنها است نابينا و كور و از نوشيدن زلال معرفت مهجور هيچ برهان و دليل هم ندارند و بايد به علم اشراق و مكاشفة مطلب خود را مستند سازند كه شيخ احسائي يا سيد رشتي از مكاشفة و اشراق چنين فهميدند و براي طفره هيچ اسهل از اين نيست لذا عرض مي‌شود كه ما را انشاء الله تعالي معذور مي‌دارند زيرا كه آن چشم را خدا به ما نداده و اين فهم و ادراك در وجود ماها به وديعت ننهاده بلكه ما را مامور فرموده كه به حكم اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض دست از اين دو وديعه‌ي بزرگ برنداريم تا وارد بر حوض كوثر و درك حضور يعني ساحت ملك داور نمائيم اگر جناب مستدل پيش از ما به آن مقام عالي و مكان متعالي رسيدند ما را به دليل و برهان مطلع خواهند فرمود و الا ما ايشان را مستحضر مي‌نمائيم كه فائده‌ي خروج از دين محمدي صلي الله عليه و آله چيست و ناجي كدام و هالك كيست خبيث از طيب و زيبا از زشت ممتاز و هر كس به دين و آئين خود سرافراز آن ديده كه جناب مستدل و امثال ايشان مي‌فرمايند بايد داشته باشد تا جمال اقدس باب و بهاء را كما ينبغي زيارت كند به خدا به ما عنايت نشده كه از اشعه‌ي ايمان و ايقان به آن دو بزرگوار ديده‌ي خود را مستنير داريم و از كلمات آن دو بزرگوار كه تمام مغلوط و غير فصيح و خالي از سلاست و تنقيح است مكنونات خاطر آن دو ظهور را تبعيت نمي‌توانيم نمائيم و اين كلمات من حيث هي علاوه بر اينكه دليل حقانيت نيست بر بطلان مدعي گواهي مي‌دهد حاصل اينكه هر گاه امر خود را به معجزه و كرامت كه سيره‌ي انبياء و اوليا بر آن بوده ثابت ننمايند من له ادني دربة بانها مؤمن و موقن نمي‌شود و خداوند متعال ابا فرموده كه معجزه بريد كاذب و مفتري جاري فرمايد و خلق را در صورت عدم تسامح در مقدمات علم در معرض اضلال آرد اما آنها كه بدون دليل تصديق نمودند و در تحصيل علم كوتاهي نمودند ايرادي بر خداوند متعال نيست و جناب مستدل چنانچه سابقا ذكر شد بر جناب شيخ ايراد مي‌فرمايند كه چرا ايقان را به معناي مفيد يقين معني نموده و كبر و غرور از آن لفظ استنباط فرموده و دليل بر عدم اطلاع جناب شيخ بر لغت گرفته براي خردمندان فضلي ثابت نمي‌شود بلكه در اين تقرير بي علمي و عدم بصيرت خودشان مكشوف مي‌شود پس در صورتي كه بنابر تقرير مستدل ايقان به معني علم و يقين باشد كتاب ايقان چه معني دارد و كتابي كه يقين است يعني چه در قاموس است اليقين و ازاحة الشك بنابراين مراد صاحب ايقان اين است كه اين كتاب مستطاب من مزيل شك و مفيد يقين است چنانچه جناب شيخ معين كرده‌اند و البته اگر از خود بهاء هم سؤال مي‌نمودند همين قسم معني آن را معين مي‌فرمودند حيرت اين است كه با اين تفصيل اين قدر جناب شيخ را سرزنش و توبيخ فرموده كه چرا لفظ ايقان را به معني مفيد يقين معني نموده و حال اينكه خود مستدل بعد از چند سطري در همان معني استعمال نموده فرموده‌اند مراد جناب بهاء اين است كه مطالب نازله‌ي در اين كتاب رافع حجبات غليظه‌ي ظنيه است و مفيد ادله و براهين واضحه‌ي يقينية پس بر جناب مستدل است ميانه‌ي اين دو معني كه اولا از جناب شيخ و ثانيا از جناب بهاء نقل كرده‌اند فرقي بگذارند تا ما نيز مستحضر شويم كه از تقرير جناب شيخ چه ركني از اركان علم و دين متزلزل و كدام امتيازي براي جناب بهاء و مستدل حاصل مي‌گردد مگر اينكه مقصود زيادتي حجم كتاب فرائد باشد خلاصه اينكه استنباط كبر و غرور از تسميه كتاب به ارشاد العوام زيادتر از استنباط از لفظ ايقان نيست توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مي‌كنند علاوه اسم جناب حاجي محمد كريم [ صفحه 195] خان را به اين درجه بي‌القاب و عنوان بردن و آن جناب را به اين اندازه مجهول الاسم و الرسم ياد كردن و كريم خان گفتن آيا دليل بر كبر و غرور نمي‌توان گرفت توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مي‌كنند قال المستدل البهائي از آثار باهره‌ي اين كتاب مستطاب و سائر الواح مقدسه است كه هزاران امي عامي جبان اصم ابكم كه نه از حقيقت دين خود مخبر بودند و نه از حقائق سائر كتب و اديان مطلع از انوار ساطعه‌ي آيات الهيه جهلشان به علم و جبنشان به قوت و شكشان به يقين مبدل گشت انتهي ج عرض مي‌شود به سر مبارك جناب مستدل آنان كه از حقيقت دين خود مخبر و از حقائق كتب و اخبار و اديان مطلع نبودند حالا هم كه اظهار تدين به اين آئين مي‌نمايند از هيچ واقعه‌اي خبري ندارند و مانند انعام بل هم اضل در بيابان حيرت چرا مي‌نمايند چنانچه شنيده‌ام غالبي به تفأل به اشعار حافظ و يا فاضل رومي داخل اين دين شده‌اند چنانچه از يكي از معارف بابيه يزد سؤال نموده بودند به چه دليل و يقين دست از آئين محمدي برداشته‌ايد جواب گفته كه خداداد نامي براي ارشاد به يزد نزول و جمعي در مقام انكار او برآمده من براي تدين به كتاب خواجه تفأل زدم اين شعر را ديدم فكر مشاطه چه با حسن خداداد كند به اين واسطه بدو ايمان آوردم و كذا همين اوقات كه كتاب مستطاب فرائد جناب مستدل را زيارت كردم و در استدلال به حديث ابي‌لبيد مخزومي خدشه‌اي به نظرم آمد به يكي از معروفين پيغام دادم كدام دليل شما را به اين يقين كشانيد و به درجه‌ي علم رسانيد نه از شرف حضور نقطه‌ي اولي بهره و نه از تشرف خدمت جمال ابهي مباهي و مفتخر گرديده جواب داده بود چه دليل از حديث ابي‌لبيد مخزومي اقوي و اسد كه سنه‌ي ظهور باب را معين فرموده‌اند به همان سبك و روش كه جناب ابوالفضائل بيان نموده كه عدد فواتح سور بعد از حذف مكررات هر گاه شماره نمائي تا بالمر يك هزار و دويست و شصت و هفت مي‌شود و هفت سال كه زمان بعثت بالعلانيه‌ي حضرت رسالت پناه است بر عدد يك هزار و دويست و شصت هجري كه سال ظهور جناب باب است مزيد نموده يك هزار و دويست و شصت و هفت كه مطابق عدد فواتح سور است مي شود به آن تقرير كه جناب ابوالفضائل فرموده‌اند ثانيا عرض كردم جناب ابوالفضائل يا معني حديث را نفهميده يا فهميده اغماض فرموده‌اند زيرا كه حديث مروي چنانچه در بحار و انوار بالصراحة مرقوم است الر است نه المر بر فرض كه المر باشد دعوت بالعيان حضرت ختمي نشان يازده سال بود نه هفت سال پس مناسب اين بود جناب باب عجله فرموده در سنه‌ي يك هزار و پنجاه و شش هجري تدارك ظهور بگيرند تا يازده سال كه مزيد مي‌شود مطابق با سنه‌ي يك هزار و دويست و شصت و هفت گردد و اسباب اضلال فراهم آيد و اينكه جناب مستدل دعوت بالعيان را هفت سال معين فرموده‌اند برخلاف قانون مشي فرموده‌اند زيرا كه متون كتب تفاسير و سير ناطق است به اينكه حضرت ختمي مآب در سال سيم از بعثت بعد از نزول آيه‌ي مباركه فاصدع بما تؤمر دعوت خود را آشكار و بالعيان اظهار فرمودند و احاديث كثيره بر طبق آن ورود يافته است و اگر يك حديث دعوت بالعيان را پنج سال بعد از بعثت معين نموده مقاومت با اخبار كثيره‌ي ديگر ندارد علاوه در روات آن هم حديث بسيار است بر فرض صحت باز مطابق مقصود بهائيان نيست زيرا كه از بعثت تا هجرت سيزده سال بود پنج سال هم كسر داده شود باز يك هزار و دويست و شصت و هشت مي‌شود و يك سال اختلاف پديد مي‌آيد علاوه جناب مستدل نمي‌توانند حديث پنج سال را معتمد و مناط قرار دهند زيرا كه صدر حديث شريف در تعيين ظهور حضرت ابي‌عبدالله الحسين عليه‌السلام و قيام به امر حق به الم تصريح دارد به اينكه امام همام حضرت ابي‌جعفر عليه‌السلام زمان دعوت بالعيان را يازده سال گرفته تا مزيد بر عدد شصت هجري كه مي‌شود باعدد الم كه هفتاد و يك است تطابق نمايد پس بر جناب مستدل است كه در استدلال خود فرق ميانه صدر و ذيل حديث را بيان فرمايند كه داعي چيست كه در صدر حديث بايد دعوت بالعيان را يازده سال و در ذيل بنابر تقرير [ صفحه 196] جناب مستدل هفت سال معين شود بالجملة بعد از تقرير اين ايراد آن شخص بر خود مخمر نموده بود كه حل اين اشكال را از جناب مستدل يا ساير رؤسا بخواهد هر گاه بياني وافي و استدلالي كافي در حل اين اشكال ننمودند از اين دين اعراض نمايد خلاصه مقصود اين است كه مبناي عقائد بابية و بهائية يا تفأل به كتاب شيخ و خواجه و ملاي روم است يا بفهم جناب ابوالفضائل در ترجمة و معني حديث پس درجات علم و يقين آنها باعلي درجه‌ي ظهور معلوم گرديد بلي ميزان علم و يقين اين همج رعاع همين‌ها است كه مفصلا معروض افتاد چه بسيار اين عقائد شباهت به عقيده‌ي بعضي از عوام از نسوان دارد چنانچه در اين ازمنه عالم عاملي از اهالي محل ما براي تكميل علوم فقهيه و اصولية چندين سال به غربت افتاد و بعد از زحمات بسيار و مشاق بي‌شمار با كمال ابهت و حشمت به بلد خويش معاودت و مراتب علميه‌ي آن فاضل نزد اولي الابصار مكشوف افتاد زني از همسايگان آن عالم نزد مادر آن جناب رفته از كميت علم آن عالم استعلامي نمود مادرش در پاسخ شرحي از مقامات و شئونات علميه‌ي پسرش بيان نمود بالاخرة آن زن همسايه گفت به اختصار گوش پسر شما به آن درجه رسيده كه بر منبر صعود و مختارنامه را با فصاحت و بلاغت براي مردم بخواند يا نه بالجملة مبناي عقائد اين خلق همين است كه عرض شد

استدلال به آيات شريفه قرآن و جواب از آنها

قال المستدل البهائي جناب شيخ بعد از اينكه از جواب مناظر بهائي عاجز شده جريا علي عادته بحيل تكفير آويخته و در پناه هجر و هذيان گريخته و ايشان را كافر و ملحد ناميده است به دليل اينكه حضرت مناظر در رساله‌ي خود ابدان مظاهر امر الله را عرش الهي دانسته و مقام ايشان را مقدس از امكان و من في الامكان شمرده و كتاب مستطاب ايقان را اعلي و اتقن از كل كتب شناخته است گويا جناب شيخ حديث قلب المؤمن عرش الرحمن را نديده و بيان متين لا يسعني ارضي و لا سمائي و لكن يسعني قلب عبدي المؤمن را نشنيده است و در صورتي كه قلوب مؤمنين به سبب استواء روح الله بر اين قلوب مقدسه عرش الهي خوانده شده چگونه اطلاق لفظ عرش اعظم بر قلب اقدس حضرت موسي و حضرت عيسي و يا حضرت خاتم الانبياء و جمال اقدس ابهي جايز نباشد بعد بياناتي مي‌فرمايند تا مي‌رسد به اين مطلب كه در حادثه‌ي بيعت تحت الشجر در قرآن مجيد مي‌فرمايد ان الذين يبايعونك تحت الشجرة انما يبايعونك تحت الشجرة انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم آيا اين اتحاد كه از آيه‌ي مباركه مفهوم مي‌شود هيچ دلالت دارد بر اينكه آن حضرت خود را واجب الوجود دانسته است به جهت اينكه بيعت خود را عين بيعت با خدا و دست خود را عين دست او جل و علا شمرده تا آخر بيانات جواب عرض مي‌شود هر گاه مراد مناظر بهائي از عبارت منقول از ايشان كه مقام رؤساء خود را مقدس از امكان و من في الامكان شمرده واجب الوجود و مقام ربوبيت است چنانچه جناب شيخ استنباط فرموده‌اند البته كفر و زندقه‌ي مناظر معلوم و مكشوف است زيرا كه ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام با آن معجزات و خوارق عادات و كرامات و مقامات فضل و علم نزلونا عن الربوبية و قولوا في حقنا ما شئتم فرمودند و اين دو ظهور با وصف عدم امتياز و عدم اتيان به معجزات و فقدان شئونات البته مقام ربوبيت ندارند و آنها را واجب الوجود دانستن با مضمون آيه‌ي مباركه ان الذين يبايعونك تحت الشجرة انما يبايعون الله خيلي فرق دارد زيرا كه خداوند متعال مقدس و منزه از مبايعت با خلق است و البته مبايعت با رسول اكرم صلي الله عليه و آله همان مبايعت با خدا است و دعوت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و امر فرمودن امت مرحومه را به اطاعت خدا و مبايعت با خود كه نمونه‌ي رضاي معبود است جز اطاعت خداوند تبارك و تعالي نيست چنانچه مدلول بنا عرف الله و بنا عبد بدان ناطقي صريح و مؤيدي متين و صحيح است و اين قياسات جناب مستدل كه همه‌ي مكذبين در تحت يك عنوان در يك مسلك سايرند قياسي است مع الفارق مكذب مظاهر حق هالك و مهلك است نه مكذب مفتري و كاذب همه‌ي اين قيل و قال و طول و تفصيل در تعيين مدعي حق است [ صفحه 197] و تشخيص داعي باطل جناب مستدل بدون دليل آنها را مسلم الحجية تصور و مكذبين را در عداد مكذبين انبياء و اولياء مندرج مي‌نمايند ثبت الارش ثم انقش اگر هر مكذبي مصداق مكذبين و معرضين كه در قرآن مجيد بذم آنها تصريح شده باشد گذر عارف و عامي همه بر دار افتد حضرت ختمي ماب صلي الله عليه و آله مكذب يهود و نصاري و حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام مكذب خلفاء ثلاثه و معاويه و عموم مسلمانان مكذب مسيلمه و سجاح انشاء الله تعالي ما مسلمانان نيز كه مكذب حضرت باب و بهاء هستيم در عداد اين مكذبين خواهيم بود و در عرصه‌ي قيامت به اين تكذيب مباهي و مفتخر پس بنابراين معروضات استدلال جناب مستدل به آيه‌ي مباركه‌ي ان الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون مثمر ثمري نيست هيچ كس قائل نشده كه خنديدن بر مؤمنين به شيطان موجب وبال و خذلان است ضحك و چشم به هم زدن براي اهالي ايمان به خدا و رسول صلي الله عليه و آله دليل زندقه و كفر است نه تكذيب مكذبين به خدا و رسول صلي الله عليه و آله و موقنين به امثال مسيلمه و سجاح و طليحه و سائر مدعيهاي فضول مثل باب و بهاء قال السمتدل البهائي و نيز جناب شيخ در رساله‌ي اولي نوشته‌اند باري خيال مكنيد كه عجب‌تر از اين نخواهيد ديد خير زياده غريب‌تر از اين گونه استدلالها خواهيد شنيد و از اين است كه عينا ذكر مي‌شود در حق كريم خان مصنف ارشاد العوام باز مي‌گويد در كتابي كه ترك نشده از آن امري ذكر شده اين است كه مي‌فرمايد ان شجرة الزقوم طعام الاثيم و بعد بيانات ديگر مي‌فرمايد تا اينكه منتهي مي‌شود به اين ذكر ذق انك انت العزيز الكريم ملتفت شويد كه چه واضح و صريح است وصف او در كتاب مجيد اين شخص هم خود را در كتاب خود از بابت خفض جناح عبد اثيم ذكر نموده انتهي كلامه اكنون تماشا كنيد كه جهنمي بودن مصنف ارشاد العوام را چگونه استدلال مي‌كند و چه دليل‌هاي محكم و متين بر عصيان و طغيان او مي‌آورد و گويا اين آيات شريفه در هزار و دويست سال قبل در حق او نازل شده و بيان حال خسران مال او را كرده است واقعا واضح‌تر از اين دليل و قوي‌تر از اين حجج چه دليل و حجت خواهد بود كه اسمش كريم و هم در كتاب خويش خود را عبد اثيم ذكر نموده است و كلمه‌ي كريم و اثيم هم در قرآن مذكور است انتهي ارباب درايت دانند كه اگر فهم بطون كلمات قرانية و ادراك دقائق تاويلات كتب سماويه و دريافت قرائن استعارات نبويه چندان سهل و آسان بودي كه هر نفسي به سهولت ادراك نمايد و هر سمعي بشنود و به شنيدن آن متلذذ شود كلمه‌ي مباركه‌ي لا يعلم تاويله الاالله معني نداشت و آيه‌ي كريمه و تعيها اذن واعية لازم نبود و هم بر اولي الابصار پوشيده نيست كه ائمه‌ي هدي و وراث معارف حضرت خاتم الانبياء عليه و عليهم ازكي الثناء و ابهي البهاء دقائق تاويل را از خصائص خود دانسته و غالبا از اخص خواص و اصحاب خود نيز ستر فرموده و كشف و اظهار آن را به زمان ظهور موعود محول داشته‌اند تا آخر آنچه از اين قبيل مرقوم داشته‌اند جواب عرض مي‌شود حقيقت تاويلات و استدلالات صاحب ايقان و شعف جناب مستدل به نقل آن در خسران حال جناب مصنف ارشاد العوام به آيه‌ي مباركه ذق انك انت العزيز الكريم و ان شجرة الزقوم طعام الاثيم خيلي خنك و بي‌مزه و ابرد من يخ است كه قابل ذكر ايراد جناب شيخ و جواب بي‌معني مستدل نيست اگر باب تاويل به اين درجه مفتوح گردد به هيچ دين و آئين اعتماد و در محاورات و مكالمات به هيچ لفظي از الفاظ استناد نمي‌توان نمود زيرا كه هر لفظي را تاويلي ضعيف و معني سخيف مي‌توان نمود از قرار تقرير و فرمايشات جناب مستدل از مأول و قائل هم مطالبه‌ي دليل و برهان روا نيست آياتهم كلماتهم و دليلهم وجودهم بنابراين خداوند متعال عجب حد و سدي براي ارشاد عباد و هدايت من في البلاد الي يوم التناد معين فرموده كه بايد ليلا نهارا انتظار داشت كه فلان شخص امروز از هند هوس پيغمبري و امامت داشته و فلان اما روز بعد از سند [ صفحه 198] علم هدايت يا ضلالت افراشته و فوري بايد سمعنا و اطعنا سرود و آيه‌ي مباركه ربنا اننا سمعنا مناديا ينادي للايمان ان آمنوا بربكم فامنا تشبث شود و محض ادعاء بدون دليل و برهان بايد اطاعت كرده پيغمبر ثابت النبوة را معزول نمائيم تا در زمره ويل للمكذبين مندرج نشويم و مصداق ان الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون و اذا مروا بهم يتغامرون واقع نگرديم په په عجب مكلفي و طرفه مكلفي و تحفه تكليفي پديد آمده بايد رؤسا و اعيان باطل قدر وجود مبارك مستدل را بدانند و اين نعمت را مغتنم شمارند بلكه سزاوار است همه ساله بل همه روزه الاف و الوف هديه و ارمغان براي جناب مستدل نياز نمايند كه به اين درجه امر نبوت و امامت بلكه مرتبه‌ي ربوبيت را سهل و آسان فرموده فقط خود ادعاء دليل حقيت مدعي است و كلمات مغلوطه‌ي خارج از قانون فصحا و بلغاء عين اعجاز و برهان صدق مدعا و اما معارضه‌ي بهائيان با اهالي اسلام به اينكه طائفه يهود و نصاري نيز تاكنون به انتظار ظهور موعودي كه با آراء فاسده‌ي آنها مطابق آيد نشسته‌اند و همه بر باطلند قياسي است مع الفارق و بطلان آنها مستلزم بطلان عقائد اهالي اسلام نيست زيرا كه كرارا عرض شده آنها صدق حضرت خاتم النبيين را در كتب سماويه‌ي قبل استنباط و به معجزه و آيات بينات كاملا به حال سيد عالم آگاه بودند مع هذا من باب العصبية والعناد ايمان به آن جناب نياوردند و ما فرقه‌ي اثني عشريه نه در كتاب آسماني پيغمبرمان اسمي از اين دو ظهور ديده نه آيات و معجزات از آنها شنيده‌ايم در اين صورت مكلف به تكذيبيم نه تصديق پس اين همه هياهو و قيل و قال براي تعيين مظهر امر خدا است نه اينكه بايد به هر مدعي كاذب گرويد اي بسا ابليس آدم رو كه هست پس بهر دستي نبايد داد دست

استدلال به دعوت رسول اكرم از يهوديان

اشاره

قال المستدل البهائي كه يهود چون نداء حضرت خاتم الانبياء (ص)ارتقا يافت به حضور مباركش مشرف شدند و معروض داشتند كه عادت الهيه با ما چنين معهود بوده كه به پيغمبري ايمان نياوريم مگر اينكه قرباني كند و آتشي فرود آمده آن را بسوزاند و اين اقتراح يهود نظر به حكايت قرباني هابيل فرزند حضرت آدم و حادثه محاكمه‌ي الياس نبي يا انبياء وثني بود چنانكه در فصل (18) از كتاب ملوك اول از كتب عهد قديم مذكور است كه الياس عليه‌السلام در حضور احاب ملك با پيغمبران به عمل كه از اوثان مدينه‌ي سامره بود بدين معاهده كردند كه هر يك ذبيحه ذبح كنند و بر مذبح نهند و از خداوند تبارك و تعالي مسألت نمايند تا آتشي از غيب فرود آيد و قرباني آنكه صادق است بسوزاند و بالاخره چنانكه در كتاب مذكور است قرباني الياس نبي مقبول و قرباني انبياء به عمل رد شد و كذبشان به ظهور اين معجزه ثابت گشت بالجملة چون يهود اين معجزه را از حضرت رسول صلي الله عليه و آله طلبيدند در جواب ايشان فرمود هر آينه پيغمبران پيش از من با بينات و همين معجزات آمدند چرا آنها را كشتيد اگر راست مي‌گوئيد كه به ظهور اين معجزه ايمان مي‌آوريد حال قدري در اين جواب تفكر فرمايند كه خاتم انبياء چگونه يهوديان زمان خود را قتله ايلياء يا ساير انبياء شمرده و به كدام مناسبت ايشان را به آن فعل نسبت داده نه ايشان در زمان ايلياء نبي بودند و نه نبوت او را منكر و نه ايلياء نبي به اعتقاد مسلمين و نصاري و يهود شهيد شد كه لا محالة نسبت قتل ثابت آيد و نه يهود از قبائل سامريه بودند كه من حيث القومية آن نسبت مناسبت يابد هزار و پانصد سال پيش سامريان الياس نبي را رد كنند و پيغمبران خدا را به شهادت رسانند و بعد از هزار و پانصد سال يهود مدينه به اين گناه متهم و مؤاخذ آيند آيا اين عجب است يا آنكه حق جل جلاله در كتاب مستطاب ايقان نازل فرمايد كه مقصود از لفظ اثيم و كريم شخص مخصوص باشد و اسم الد اعداء قائم آل محمد صلي الله عليه و آله به براعت و استهلال به اين لطافت و حلاوت در كتاب الله مذكور آيد بلي اگر از مكابرين سؤال نمائي به چه دليل بايد از حضرت عيسي (ع)قبول نمود كه مقصود از ايلياء ظهور حضرت يحيي است و به كدام برهان توان از حضرت رسول صلي الله عليه و آله مقبول داشت كه يهود زمان آن حضرت [ صفحه 199] منكرين الياسند و قتله‌ي انبيا و به چه حجت بايد از جمال اقدس ابهي مقبول نداشت كه مقصود از آيه‌ي مباركه‌ي ذق انك انت العزير الكريم ذكر اسم اول معرض از جمال حضرت معبود است و اشعار به نام الد اعداي قائم آل محمد موعود (ع)جوابي ندارند و اقامه حجتي و برهاني نتوانند جز اينكه از طفوليت آن اسامي كريمه را از والدين خود به عزت مسموع داشته و اذانشان به آن متعود گشته و بقاء مناصبشان به تعزيز از اسامي مربوط است و حفظ مقامشان به تجليل آن منوط انتهي كلام المستدل

جواب

عرض مي‌شود هيچ معلوم نشد كه استدلال به آيه‌ي مباركه الذين قالوا ان الله عهد الينا الا نومن لرسول حتي ياتينا بقربان تاكله النار تا آخر چه مناسبت با استعجاب در تاويل صاحب ايقان آيه‌ي مباركه ذق انك انت العزيز الكريم را براي خسران صاحب كتاب ارشاد العوام دارد مگر در آيه‌ي كريمه‌ي قالوا ان الله عهد الينا خداوند متعال و حضرت رسول ذوالجلال تاويلي برخلاف ظاهر فرمودند آيه‌ي مباركه در حق جماعتي از يهود و هم كعب بن الاشرف و مالك بن الصيف و واهب بن يهودا و غيرهم كه معجزات و آيات حضرت ختمي ماب را كرارا ديده بودند باز محض لجاج و عناد به اين كلمات تفوه نمودند كه معجزه مثل معجزه انبياء قبل بياور كه قرباني مي‌كردند و آتش فرود آمده آن را مي‌خورد فقالوا يا محمد ان الله عهد الينا في التورية ان لا نومن لرسول حتي ياتينا بقربان تاكله النار و حاصل جواب حضرت رسول امجد اكرم اين بود كه فرمود آمد از آتش و خوردن قرباني مگر براي غير از تعيين صدق نبي بود و اين قسم اعجاز براي اين بود كه مردم آگاه شوند كه اين داعي از جانب خدا است و آن معجزه به ظهور رسيد و من آيات بينات و معجزات باهرات آوردم و باز انكار گرديد و تكذيب نموديد و يقين است اگر اين معجزه هم بياورم قبول نخواهيد نمود و باز اقتراحي تازه خواهيد نمود و معجزه‌ي ديگر طلب خواهيد فرمود و بايد تمام اوقات من مصروف اتيان معجزات برحسب مقترحات شما باشد كه هر ساعت يك قسم معجزه تازه طلب نمائيد چنانچه آباء و نياكان شما هر قدر معجزه از انبياء ديدند به آنها ايمان نياوردند و اين نبود مگر از عناد و لجاج كه با مشاهده‌ي آيات بينات باز ايمان نياوردند و رسول اكرم (ص)در مقام مجازات و پاداش و مكافات آنها نبودند كه مستدل بفرمايند آنها را به اين گناه متهم ساختند بلكه مقصود اخبار از عقائد باطله ايشان بود به لسان معجزنشان اين است معني آيه‌ي مباركه قالوا ان الله عهد الينا و اما آيه‌ي مباركه‌ي ان شجرة الزقوم طعام الاثيم تا آخر در حق ابوجهل نازل القمي و ذلك ان اباجهل كان يقول انا العزيز الكريم و قال لرسول الله صلي الله عليه و آله مابين جبليها اعز و اكرم مني فنزلت الاية مستهزءا به و معني الاثيم كثير الاثم و كلام معجز نظام حضرت اميرالامرة در نهج‌البلاغة كه براي خودشان دليل گرفته‌اند بالصراحة در تقبيح و مذمت بابيان و بهائيان نازل گرديده و مقصود جناب اميرمؤمنان همين طائفه‌اند كه كتاب خدا را تحريف و اين گونه تاويلات باطله‌ي سخيفه مي‌نمايند قال عليه‌السلام اشكو من معشر يعيشون ضلالا و يموتون جهالا ليس فيهم سلعة ابور من الكتاب اذا تلي حق تلاوته و لا انفق بيعا و لا اغلي ثمنا من الكتاب اذا حرف عن موضعه حالا بعين انصاف نظر فرمائيد كه ما محرف كتاب خدائيم يا جناب مستدل و صاحب ايقان كه جل آيات قرآنيه را از معني ظاهري لغوي صرف نموده به اين تدليسات و تاويلات خود را داراي مقام رياست بلكه نبوت و امامت مي‌نمايند و اينكه جناب مستدل فرموده‌اند اثني عشريه ايمان نمي‌آورند تا مناصب عاليه‌ي ايشان محدود و مضبوط باشد در غير موقع است زيرا كه قضيه برعكس است و از بابت اينكه امثال مستدل در اين عالم نه يك نه صد بلكه هزاران هزاران هستند و در بين خلق رتبه‌ي امتياز و اختصاصي ندارند از آن طرف بر سر شوري و خيلاء و غروري دارند ايمان به باب و بهاء آورده تا در آن سلسله رونق مرجعيت و ملجأيت بدست آرند اگر هزار سال ديگر جناب مستدل و امثال ايشان در بين امت مرحومه به همان دين و آئين باقي بودند نظر به اينكه در علوم الهيه و رسوم ادبيه كامل [ صفحه 200] و به امتيازي نائل نيستند اسمي از ايشان بر السنه‌ي احاد ناس جاري نمي‌كرديد ولي حالا كه براي يك دين و آئين بدون برهان و دليل كتابي به تزوير مرقوم و به عقيده‌ي خودشان در مقام اثبات امري باطل و مذهبي عاطل بر آمده البته نزد رؤسا اين طايفه مقبول و به توجهات عظماء اين سلسله مشمولند ميكشندش چو سبو دوش بدوش مي برندش چو قدح دست به دست اما بحمد الله تعالي از توجهات وجود مبارك امام عصر عجل الله فرجه در اسلام هزاران هزار اشخاص كه داراء علوم ربانيه و عالم به تفسير كلمات سبحانيه و نكات قرآنيه هستند موجود و امثال وجود جناب مستدل كه در علم انشا و ميرزائي في الجملة ربطي دارند و از تواريخ بي‌اطلاع نيستند در امت مرحومه وقع و وقري ندارند اين است كه ناچارند به اين تلبيسات تشبث و تمسك جويند ذلك هو الخسران المبين ولي بسا ذلت ظاهري كه از هزار عزت بهتر و بسي خفت كه از حشمت هزار درجه برتر است

استدلال به ظهور قائم كه ظهور كلي شارعيت است

اشاره

قال المستدل البهائي و نيز جناب شيخ در رساله‌ي اولي نوشته‌اند وقتي كه از ايقان اين طور استدلالهاي كودك فريب را تا به اين مقامها مطالعه كردم ديگر اقبالم ياري نكرد كه آخر رسم فقط اكنون بحث و مذاكره خود را تمام مي‌كنم به عبارتي كه خود صاحب ايقان ذكر و اعتراف كرده است و آن چنان كه انفا ذكر شد اين است در كتابي كه ترك نشده از آن امري اين عبارت چنانكه مي‌بينيد صراحت دارد بلكه به آواز بلند صريحا نداء مي‌كند به اينكه هيچ امري در قرآن ترك نشده يعني آنچه متعلق به اعتقادات صحيحه و اخلاق و اعمال مرضيه ناس است و هم از آنچه احتراز و اجتناب از آن لازم است بالكليه در آن مذكور است چنانكه مصنف ايقان هم تصديق مي‌فرمايد پس از جبان مؤلف سؤال مي‌رود در صورتي كه اين قسم قانون الهي داريم چه حاجت دارد به كسي كه قانون تازه بياورد و آن قانون از چگونه اوامر و احكام عبادت خواهد بود كه ما آن را نداريم انتهي جواب بر ارباب الباب مخفي نيست كه آنچه در مباحث سابقه به براهين واضحه و ادله جليه مبرهن و مدلل داشتيم كه ظهور قائم موعود ظهور كلي شارعيت است و تجلي خاص ربوبيت كه به ظهور مباركش سماوات اديان عتيقه مطوي و پيچيده ميشود و سماء رفيع دين بديع مرفوع و مبسوط گردد چنانچه اطفال عهد و جهال وقت و فريفتگان اوهام و مغرورين به اضغاث احلام گمان كرده‌اند كه ظهور مباركش ظهور نيابت است و قيام حضرتش قيام وصايت ما را مستغني داشت از اينكه در اين مقام در ابطال اوهام شيخ ثانيا متحمل زحمت شويم و سخافت راي و وهن ظنون او را واضح و مكشوف داريم لكن چون جناب شيخ به گمان خود در عدم لزوم تجديد شرايع دليل محكمي يافته و به غايت پهلواني و بسالت را در اين مبارزت بكار برده و به عبارت كتاب مستطاب ايقان در كامليت قرآن متمسك گشته و از خوف اينكه مبادا مستمعين فراموش كنند سابقا هم به ياد داشت آن وصيت فرموده است تجديد نمود اين است آنچه در اين مقام نقل جواب مستدل لازم افتاد

جواب

عرض مي‌شود اين نتايج كه جناب مستدل از كلمات خويش به طور ارسال مسلمات مي‌گيرند و آن تفريعات كه بر اصول عبارات خودشان متفرع فرموده در هر مقام افتتاح به اين كلمه مي‌فرمايد كه چون ما ثابت كرديم يا مدلل داشتيم اوهام فاسده‌ي شيخ يا اهل اسلام را هيچ يك مقبول نزد ذي شعوري نيفتاد و ابدا معلوم نگرديد بلكه به درجه‌ي ظن هم نرسيد و بطلان ان كالشمس في رابعة النهار آشكار گرديد چرا اين نسبت قبول اينكه ظهور اين ظهور به عنوان نيابت است به مناظرين و اهالي عصر خويش از مسلمين داده اهالي اسلام علاوه بر اينكه اين ظهور را ظهور كلي شارعيت نمي‌دانند داراء رتبه‌ي نيابت نيز نمي‌دانند اين رتبه‌ي اخيره را نيز براي رؤسا شما قائل نيستند كه آنها را به لفظ فريفتگان اوهام و مغرورين به اضغاث و احلام ياد مي‌فرمايند و ضمنا مي‌فرمايند مقام اين ظهورات را ظهور نيابت مي‌دانند بلي يك ظهور به عنوان نيابت و وصايت قائل و معتقدند آن هم شخص معين پسر شخص مشخص كه تا يازده پدر امام و معصوم باشند آن هم براي تكميل احكام معطله و مندرسه از طريقه محمد صلي الله عليه و آله نه براي تشريع جديد و حكم جديد بلكه به حكم حلال محمد حلال الي يوم القيمة و حرامه حرام الي يوم القيمة [ صفحه 201] لا يجيء نبي بعده و لا يجيء حكم غير حكمه تشريع جديدي كه مخرب دين و آئين حضرت سيد المرسلين باشد نخواهد شد و اين قواعد و رسوم و آئين محمدي تا قيام قيامت برقرار است و حديث يأتي بشرع جديد و كتاب جديد اولا معارضه با اخبار كثيره متضافره كه مشتمل است بر اوصاف حضرت قائم آل محمد صلي الله عليه و آله كه مبين احكام شريعت جد بزرگوار است واحكام مندرسه كه به واسطه‌ي موانعي رتبه اندراس و انمحاء يافته احيا مي‌فرمايد ندارد و ثانيا در معني حديث شريف طبقا لمدلول الاحاديث الصادرة من مظاهر امر الله اشكالي نيست و مراد از اتيان كتاب جديد همان كتاب اصلي است كه در ساحت متعاليه حضرت سيد الاوصيا عليه الاف التحية والثناء ضبط است و وعده ابراز و ميعاد اظهار آن به ظهور حضرت م ح م د بن الحسن ارواحنا فداه فرموده‌اند و آن جناب بعد از ظهور آن كتاب مستطاب را ميزان قرار داده به حكم داودي و به علم خود عمل مي‌فرمايد نه مطالبه‌ي بينه و شاهد از مدعي عليه طلب مي‌فرمايد نه مجال انكار به مدعي عليه مي‌دهند و ثالثا بر فرض كه همچو مظهري ممكن باشد بايد از كجا هر كس اين رتبه عليه و مقامات سنيه را مدعي شود بايد صادق بدون دليل و برهان از معجزات و آيات كه خداوند متعال دليل بر صدق مدعي نبوت و امامت و مظهريت قرار داده از او قبول نمود و اين همه آه و ناله و فرياد جناب مستدل به اينكه هر گاه شريعت بهائيه غير محتاج اليها باشد نظر به اينكه شرع محمدي صلي الله عليه و آله كاملا نزول نيافته پس بايد يهود و نصاري هم محتاج به دين محمدي نباشند و عدم اكمال شريعت موسوي و عيسوي لازم مي‌آيد مضر نباشد قياس و استحساني است مع الفارق زيرا كه زين حسن تا آن حسن فرقي است ژرف دين موسوي و احكام تورية غالبا مقيد به مكان خاص و زمان مخصوص است چنانچه بيان آن كاملا و مفصلا در كتاب محضر الشهود في رد اليهود شده و به واسطه‌ي حوادث و ابتلاءاتي كه براي يهود دست داد و هفتاد سال در بابل محبوس بودند عمده شرايع آنها از ميان رفت تا اينكه محتاج شدند به اينكه عزير تورية را از حفظ براي آنها بخواند اين بود كه به ظهور عيسي عليه‌السلام محتاج بودند و خداوند متعال محض حكمت بالغه حضرت عيسي را به نبوت مبعوث فرمود و هكذا احكام انجيل مقدس هم به اخبار و تواريخ چهار نفر از اهل تاريخ و سير منتهي مي‌شود و به اين واسطه كفر و زندقه عالم را فرا گرفت و در زمان جاهليت حكمي و شريعتي باقي نماند تا نور محمدي صلي الله عليه و آله ظاهر و آشكار و خلق عالم به خدا پرستي قرين افتخار گرديدند پس معلوم شد كه دين محمد صلي الله عليه و آله محتاج اليه بود و فرمايش مستدل بدون دليل ماند اما دين حق اسلاميان منت خداي را كه زوال و اضمحلالي در آن متطرق نگرديده رؤس احكام شريعت مطهره در دست تابعين ملت بيضا و شايعين شريعت غراء محكم و مضبوط مانده و عصيان عصات رخنه در اصول عقائدشان ننموده نهايت به واسطه‌ي طغيان و سركشي جهال و پاره‌ي اعمال و افعال بعضي از احكام معطل و مهمل مانده آن هم به ظهور حضرت حجة الله عجل الله فرجه اصطلاح مي‌شود و اختلاف را بأيتلاف مبدل مي‌فرمايند و جميع عباد را طوعا او كرها در تحت كلمه‌ي واحده مقرر مي‌فرمايند و يملا الله الارض قسطا و عدلا بعدما ملات ظلما و جورا اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه

استدلال مستدل بهايي به اينكه تمام شرايع و كتب به صورت كامل نازل گشته

اشاره

قال المستدل البهائي كه جميع شرايع به يك نسق ورود يافته و فرقي بين رسل نيست و معتقد ما اهل بهاء اين است كه جميع شرائع الهيه كامل تشريع شده و جميع كتب سماويه جامع نازل گشته و تغيير شرايع نظر به تغيير مقتضيات بوده امنا بالله و ملئكة و كتبه لا نفرق بين احد من رسله

جواب

عرض مي‌شود اين دعوي از جهات عديده باطل و عاطل است و هر ذي شعوري اغراض مستدل را ادراك مي‌نمايد و به غايت بيجا و بي معني است زيرا كه بر حسب استعدادات اهل زمان البته شرايع و احكام نيز به تفاوت رتبه و مقام رسول و مرسل اليه چنانچه در علم خداوندي مضبوط است نازل گرديده و شكي نيست كه از بدو خلقت عالم و آدم [ صفحه 202] دين و آئيني اكمل از شريعت احمديه صلي الله عليه و آله نزول نيافته و به حكم و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين هيچ نكته از تكاليف عباد واگذار نشده و حكمت خداوندي مقتضي گرديد كه تا قيام قيام شرعي جديد تجديد نشود و كسي بر امت مرحومه تفضيل نيابد چنانچه تمام انبياء سلف و پيغمبر صادق مصدق بدان اخبار فرمودند و البته اگر پيغمبري ديگر مبعوث مي‌شد حضرت ختمي مرتبت ارواحنا له الفداء به آن خبر داده بودند نه بخلي مي‌فرمودند نه رشك و حسدي برباب و بهاء مي ورزيدند و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي پس بهتر اين است جناب مستدل سخن را كوتاه فرمايد

استدلال مستدل به اينكه در اين زمان چيزي از اسلام باقي نمانده است

اشاره

جناب مستدل نوشته‌اند جناب شيخ نوشته‌اند آن كدام قوانين است كه ما نداريم از اين عبارت نه تنها مستفاد مي‌شود كه جناب شيخ‌الاسلام از آيات قرآن مجيد غافلند و از انذارات حضرت خاتم الانبيا و ائمه هدي بي‌خبر و ذاهل كه به حكم حديث متفق عليه سياتي زمان علي امتي لا يبقي من القرآن الا رسمه و من الاسلام الا اسمه يسمون بالايمان و هم ابعد الناس منه مساجدهم عامره و هي خراب من الهدي فقهاء ذلك الزمان اشر الفقهاء تحت ظل السماء منهم خرجت الفتنة و اليهم تعود و هكذا كثيري از اين قبيل اخبار نه در ميان ايشان ديني باقي است و نه قانوني به اسم تنها خوشنودند كه مي‌گويند ما مسلمانيم و به كلام فازعي مسرور كه ما از امت پيغمبر آخر الزمانيم بل از اين عبارت به خوبي معلوم و مستفاد مي‌شود كه در امور حاضرة نيز بصير نيستند و سو حال و اختلال احوال و قرب زمان و اضمحلال امت بيچاره را هم نمي فهمند بايد از جناب شيخ الاسلام سؤال نمود كه چه داريد و از رسوم و آداب حسنه در ميان شما چه باقي مانده است آيا اركان اوليه دين شما مستقيم آيا باب هدايت خلق كما شرع النبي صلي الله عليه و آله بر شما مفتوح است و يا سعادت علو كلمه و نفوذ قول به شما ممنوح نه قواعد تعميم معارف در ميان شما مشهود است و نه قانون تسويه‌ي حقوق در مذهب شما معهود نه امور زواج فيما بين شما محترم است و نه قوانين متبادله بين الزوجات و الازواج منتظم نه مقام امراء و ملوك نزد شما محترم و محفوظ است و نه فقير و مملوك از رياست شما مستفيد و محفوظ نه اجنبي از خوف تولي و تبراي امت مرحومه فارغ البال و مطمئن الخاطر است و نه داخلي از اطماع رؤسا معلومه محفوظ الحقوق و مرعي الجانب و خلاصة القول چنانچه سابقا عرض شد از ملت بيضا و شريعت غراء جز آثار مدروسه و اعلام منكوسه و اسلاب منهوبه و قوانين معيوبه و خرافات كثيره و آمال بعيدة چيزي باقي نمانده است اگر از ما باور نداريد باري به كتاب خدا و احاديث ائمه هدي رجوع فرمائيد تا براي العين ببينيد كه آنچه اين عبد معروض داشت و مي‌دارد باجلي العبارة مسطور است و جميع حالات امت مرحومه و شقاي عاقبت ملت بيچاره بابلغ بيان مذكور و پس از ذكر مصائب علاج آن را جز به ظهور قائم موعود مقرر نفرموده‌اند و براي فرار از شدائد مترقبه پناهي جز شريعت مقدسه‌اش بيان ننموده‌اند بلي اگر حق جل جلاله وقتي كه مي‌خواست شريعت جديده تشريع فرمايد با امثال بنده و جناب شيخ مشورت مي‌فرمود نيكو بود البته به تغيير شريعت قديمه خود راضي نمي‌شديم و دين سابق خود را كه اسما به آن مفتخريم نه فعلا از دست نمي‌داديم و به هر حيله و وسيله بود او را از تشريع دين جديد و نسخ دين قديم ممنوع مي‌داشتيم خلاصه بياناتي ديگر هم فرموده‌اند كه جميع راجع به توبيخ و سرزنش جناب شيخ است كه چرا فرموده‌اند محتاج به تجديد شرايع نيستيم

جواب

عرض مي‌شود از اين بيانات رشيقه و تقريرات انيقه كه از مدلول حديث شريف استنباط فرموده‌اند و سائر بيانات كجا مفهوم شد كه شريعت مقدسه نبويه كاملا نزول نيافته است و محتاج به شرع جديديم بلكه واضح است كه شريعت مطهره نبويه كاملا نزول يافته و از حديث شريف هم استنباط مي‌شود كه اين دين كاملا تشريع و كليه‌ي احكام و تكاليف كلا نزول يافته و در قرآن مجيد وافيا بيان شده الا اينكه به واسطه‌ي تعللات و مسامحات امت مرحومه كه بدان عامل نيستند خللي [ صفحه 203] در ترويج احكام پديد خواهد آمد و از اين عبارت هيچ مستفاد نيست كه اصلاح آن منوط به ظهور شرع جديد است هر گاه قائم آل محمد عجل الله فرجه ظهور فرموده و همان احكام قويمه و تكاليف قديمه را كه مندرس گرديده و معطل مانده تجديد فرمايد و خلق را كاملا به راه راست هدايت و طوعا او كرها عموم مخلوق و من في العالم را در تحت كلمه‌ي واحده مستقيم بدارند چه نقصي دارد كه علاج آن اختلالات حكما بايد به ظهور مشرع نمود گويا مقصود جناب مستدل اظهار مراتب انشا و عبارت پردازي و قافيه سازي است ولي بايد افسوس خورند كه به اين عبارات و بيانات منشيانه امري ثابت نمي‌شود و اهل علم بر تزوير و تدليس و نكري و تلبيس خوب مستحضر مي‌شوند و به اين مزخرفات و ترهات مغرور نمي‌گردند داعي به سوي خدا بي علامت و نشانه امري از پيش نمي‌برد

اشكال به كلام شيخ الاسلام در مورد منقرض شدن بابيه و بهائيه

اشاره

جناب مستدل مرقوم نموده‌اند كه جناب شيخ الاسلام نبوت فرموده مريدان خود را بشارت داده‌اند كه امر بابيه منقرض خواهد شد و اين نار مشتعله منطفي خواهد گشت و شرحي توبيخ و تعيير به جناب شيخ فرموده‌اند

جواب

عرض مي‌شود حقيقت جا دارد كه هزار سرزنش و تشنيع به جناب شيخ نمود كه چرا مرقوم فرموده‌اند امر اين طائفه منقرض خواهد شد اگر اين عبد طرف مناظره بودم عرض مي‌كردم بحمد الله تعالي از بركت وجود مبارك امام عصر عجل الله فرجه اين نار مشتعله منطفي گرديده زيرا كه به نظر من انقراض همان ابطال خداوندي است و منت خداي را با حسن وجه كذب اين دو مدعي معلوم شده و خداوند متعال معجزه بزيد كاذب جاري نفرمود كه موجب اضلال عالمين به احكام و طريقه‌ي سلف از انبيا و اولياء گردد حالا محض اينكه معدودي از همج رعاع باراء فاسده و اهواء كاسده و خيالات واهيه از حق اعراض و از معلومات خود اغماض نمايند و دين قويم و طريق مستقيم را از دست داده بظاهر و يا ظاهر و باطن بدون دليل و بينه تابع اين آئين گردند به امر دين اخلالي وارد نمي ايد ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل

اشكال ديگر به كلام شيخ الاسلام

اشاره

جناب فاضل بهائي فرموده‌اند و نيز جناب شيخ در رساله اولي نوشته است واقعا از حين انصاف دور است كه در اين دور مدنيت و انتشار معارف ديني و دنيوي و ترقيات فنون كه به وسيله آنها چه قدر كشفيات و اختراعات ظهور كرده به ثروت و سامان و رفاهت و معرفت نوع بني انسان و قوت ملت و توسيع دائره كسب و تجارت خدمت كرده است اذهان و افكار خودمان را به اين خيالات و شبهات مشغول كنيم و به دين سبب در تحصيل فنون و علومي كه قطعات زمين را فصل و جدا و درياها را به درياها آميخت و از كوههاي بلند راهها گشود و آهن و فولاد را مانند روغن گداخت و مخابرات ونقليات را كه سابق بر اين در ظرف مدت چند ماه و چند هفته با هزار زحمت و مشقت ممكن مي‌شد در عرض يومي و ساعتي و دقيقه آسانتر و سريعتر گردانيد محروم بمانيم و از اين جهت منكوب و منهوب ملل متمدنه سائره باشيم دشمن دين و ملت است آن كس كه از تفهيم و تعليم محتاج اليه ناس اعراض و اغماض نموده ازمالامعني بحث نمايد و باعث تفرقه و تجزيه ملت گردد و السلام علي من اتبع الهدي جواب هر گاه اين اوقات مثل قرون ماضيه وسائل استطلاع احوال و استعلام اخبار صعوبتي داشت واسباب تنزل و هبوط ملل اسلاميه خفائي و مجهوليتي هر كس اين مقاله اخيره‌ي جناب شيخ را مي‌ديد و نوحه و ندبه‌ي ايشان را بر فقدان مالكيت و مدنيت مي‌شنيد گمان مي‌نمود كه البته طائفه بابيه ممالك قفقازيه را تسليم دولت بهيه‌ي روسيه نموده‌اند و شيخ بي چاره و امت بي نوا را ظلما و عدوانا منكوب و منهوب ملل متمدنه داشته‌اند و يا اينكه اختلافات هزار و دويست ساله مذاهب اسلاميه و اشتعال نار حروب داخليه و خارجيه از نتائج ظهور بابيه است و دماء مسفوكه بين المسلمين و النصاري او بين اهل التسنن و التشيع بر ذمت امت بهائيه از سابق گذشتيم گويا اكنون طائفه بهائيه مسلمين را از تمدن و تقدم منع مي‌كنند و جناب شيخ را از تأسيس مدارس و انشاء مجالس و تصنيف كتب و تأليف صحف و تعليم اطفال و تهذيب اخلاق رجال باز مي‌دارند اي كاش [ صفحه 204] يكي از قبل اين عبد در غايت احترام خدمت جناب شيخ عبدالسلام معروض مي‌داشت كه يا سيدي الشيخ اگر اسلاف شما از كسب معارف و علوم و تكميل صنايع و فنون تهاوني كرده‌اند و اگر اجداد شما به سبب ظلم بر خلق اعقاب خود را از نعمت استقلال محروم داشته‌اند تقصير بهائيه چه سنة الله بر اين جاري شده كه هر ملتي كه به لذائذ دنيه مشغول گردند و روي از فضائل علمية و دينيه مصروف دارند و حقوق عباد را پايمال ظلم و استبداد نمايند و اختلاف عقائد را وسيله‌ي القا دسائس و مفاسد سازند حق جل جلاله نعمت استقلال را از ايشان ماخوذ و لباس كرامت را از ايشان مسلوب دارد و حكومت ارض را به ملوك عادل و رياست ملك را به امراء فاضل عطاء فرمايد ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم

جواب

عرض مي‌شود مقصود جناب شيخ از اين فرمايشات كه فرموده‌اند اين است كه بدعت... جديد اسباب غلبه‌ي حكام و امراء جور و كفر شده از كدام عبارت اين استنباط و درايت فرموده‌اند و از كجا اين غلبه و اقتدار دول خارجة بواسطه‌ي سوء اعمال و افعال نياكان و اجداد ما است بلكه اين حوادث در صدر اسلام نيز ظاهر گرديد بعد از اينكه در زمان حضرت اميرمؤمنان روحي له الفداء با قرب عهد به نبي ثابت النبوة بلكه روز وفات و رحلت حضرت ختمي مرتبت قبل از قيام به تغسيل و تكفين آن پيغمبر بزرگ در سقيفه‌ي بني ساعده مجتمع و وصي منصوص الوصاية والامارة را خلع و تفويض به جهال ناس بلكه ديوهاي خناس بل عبده‌ي اوثان و مشركين نمايند و در مدت سي سال علم شامت افراشته و نص غديرخم را با آن صراحت كه در مجمع هفتاد هزار از رؤسا و رعيت با آن طول و تفصيل در نصب اميرمؤمنان با تأييد به آيه‌ي كريمه‌ي يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك تا آخر از ميان برداشته و پس از آن نيز ابواب فتنه و آشوب باز و نسائم فساد و عناد در اهتزاز آمده تا آنكه بعد از خلفاء امر خلافت به اميرالامرة استقرار يافت و به عقيده‌ي مخالف و مؤالف از شيعه و سني آن روز بي مزاحم و معارض اين منصب جليل و لقب نبيل بر آن جناب مسلم افتاد باز يكي از زبان پيغمبر آخر الزمان بر شتر سوار و در صحاري و بازار سير نموده با حجت زمان مقاتله و با پادشاه دوران مجادله نمايد و هفتاد دست به واسطه‌ي گرفتن مهار ناقه‌ي او مقطوع بلكه نفوس عديده هلاك و از حيات ممنوع شوند پس از آن معاويه عليه اللعنة و الهاوية آغاز سركشي و طغيان و خود سري و عصيان نموده در ظرف مدت هجده ماه در معركه صفين آن همه آشوب و فساد بر پا نموده تا امر منتهي به امام ممتحن حضرت حسن عليه‌السلام گردد و با آن حضرت رفتارهاي قبيحه از قبيل كشيدن سجاده و غيرها و غيرها بنمايند و آنچه در قوه دارند از ظلم و طغيان و جور و عصيان نسبت به امام زمان روا دارند و پس از انقضاء دولت بني‌امية تا آخر بني‌عباس آن همه عدوان به آل و اهل‌بيت رسول حضرت سبحان وارد آورند اگر حالا هم سلطان روس و[انگليس] در جدال و ستيز و من حيث الشوكة والاقتدار بر دولت اسلام غالب و قهار باشند نقصي براي اسلام و مسلمين و خللي در دين و آئين پديد نمي‌آيد و ليس هذا اول قارورة كسرت في الاسلام

مغالطه مستدل بهائي در اشكال به كلام شيخ الاسلام

اشاره

جناب مستدل خطاب به جناب شيخ فرموده‌اند اي جناب اهل عالم هنوز از عالم خود و آنچه در او هستند بي خبرند چگونه مي‌توانند در اراده و احكام الهيه ايرادي وارد آورند مثل اينها مثل فردي از افراد رعاياي سلطان مقتدر محيطي است كه در شهري از شهرها ساكن و به خود مشغول و از امور حكومتي و مملكت داري غافل باشد و بشنود كه حاكم جديدي از نزد آن سلطان آمده و امر جديد بديعي آورده و خلق را به اراده‌ي او دعوت مي‌نمايد و اوامر او را اجرا مي‌فرمايد در اين وقت او بگويد اراده‌ي سلطان عبث است اوامر سلطان همان است كه ما در دست داريم ديگر چه حاجت است به حاكم جديد و امر تازه از حيز انصاف دور است حال كه وقت گرمي بازار است و رواج داد و سند تجار كسي گوش به اين حرفها نمي‌دهد كه حاكم جديدي آمده و امر بديعي آورده حال ملاحظه نمائيد كه آن حاكم و نفوس كه مطلع بر امور و [ صفحه 205] اجرااتند بل عقلاء و بزرگان به اين شخص چه گويند و چگونه رفتار نمايند آيا او را در زمره‌ي انسان حشامني دراك محسوب مي‌دارند و يا گوش به هذيان او مي‌دهند لا والله تا آخر آنچه در اين مقام بيان فرموده‌اند بر همين وتيره

جواب

اين بنده از قبل جناب شيخ الاسلام جواب عرض مي‌كند عجب مغلطه فرموده و طرفه اغلوطه در ميان آورده مثل ما مثل آنان كه جناب مستدل به اين طراري و چابك دستي و زرنگي بيان فرموده‌اند نيست مثل ما مثل سكنه و اهالي يزد است مثلا كه اعلي حضرت قوي شوكت شاهنشاه ايران خلد الله ملكه در سنه‌ي ماضيه حضرت والاجلال الدولة دامت شوكته را مثلا بر ما والي و فرمان فرما فرموده و فرما في لازم الاذعان به خط شريف خود و مهر مبارك به آن حضرت عطا فرموده علاوه نشان شير و خورشيد الماس مزين به جواهر مخصوصه كه از اثاثه‌ي سلطنت است و ممكن نيست در دستگاه غير سلطان مثل آن يافت شود به او بذل فرموده و نيز فرموده است كه تا مدت بيست سال مثلا بر يزد و يزدي حكمران و والي است و او را معزول نخواهم ساخت و ناچار در خلال اين مدت مامور به مسافرت كرمان خواهد شد و براي زمان مسافرت و غيبت فلان پسر يا فلان برادرش را نائب و جانشين خواهد فرمود و به امضاء اولياء دولت آن نائب الايالة معين گرديده و در غيبت او شماها مأمور و مكلف به اطاعت نواب و عمله جات او هستيد و آن والي مقتدر هنگام مسافرت اهالي بلد را مجتمع ساخته بفرمايد از جانب سلطان به مسافرت مامورم و مي‌دانم بعضي از ايلات فارس كه دزد و راه زن و قطاع الطريقند به يزد آمده يا دعوي نيابت از طرف من خواهند نمود يا ادعاء استقلال نموده انتشار دهند كه شاهنشاه مرا معزول ساخته ولي شما نبايد گوش به حرفهاي آنها دهيد بلكه آنها كذاب و مفتري و جعال و دروغگو هستند هر كس از جانب پادشاه منصوب مي‌شود بايد نشانه‌ي مخصوصي داشته باشد مثل اين نشان الماس جواهر نشان كه به من عطاء فرموده خلاصه بعد از اين فرمايشات دستور العلمي محكم و متقن در امورات لازمه بدهد و بفرمايد شماها مأموريد بدان عمل نمائيد بعد از چندي بر طبق فرمايش آن والي بزرگ يك نفر از ايلات فارس وارد يزد و بگويد حضرت والا جلال الدولة معزول و از جانب سَني الجوانب سلطنت و حكومت و ايالت به من تفويض شده و من حاكم و والي و فرمان فرماي شما شده‌ام در اين صورت هر گاه ما به او بگوئيم كه ما به حكم استصحاب همان حضرت والاجلال الدولة را والي و حكمران مي‌دانيم اگر آن حضرت نص به ايالت و نيابت تو كرده رقم او را بنماي و هرگاه سلطان او را معزول ساخته فرمان عزل او را ارائه فرما و يا نشاني از ساحت متعاليه‌ي سلطنت بياور كه شما را به چه امتياز فرستاده كه ما عالم شويم در اين دعوي صادقي و او جواب بگويد اختيار مملكت با اعلي حضرت مظفرالدين شاه است بهر كه ميل نمايد ملك را وا گذار مي‌نمايد پس از آن با او مماشات نموده بگوئيم بر فرض تسليم معاهده ما با سلطان بلكه سيره‌ي سلاطين بر اين بوده از بدو ظهور سلطنت تاكنون كه هر گاه والي و حكمراني به ولايتي مأمور مي‌فرمود او را با اثاثه سلطنتي از قبيل نشان الماس شير و خورشيد كميل مي‌داشت جواب بگويد آن روز كه مرا نامزد ايالت فرمود شغلي پيش آمد و آن نشانه بمن مرحمت نشده همين قدر كه من ادعاء مي‌نمايم از طرف سلطان آمده‌ام قبول و امر سلطان را در معرض نكول نياوريد و ياغي نشويد جواب عرض كنيم مدعي امر خطير بزرگي شده علامت و فرماني كه يقين گردد در اين دعوي صادقي در دست تو نيست معلوم مي‌شود دزد و راه‌زن و متقلب و به شهر آشوبي مايليد بر ما لازم است كه مفسد من في الارض را مقتول و اين اقدام را موجب تقرب بسلطان و خود را در ساحت سلطنت مقبول داريم آيا هيچ يك از عقلاء بر اين عمل ما را سرزنش و توبيخ يا تعيير و تقبيح مي‌نمايند يا به غايت تحسين و تمجيد خواهند فرمود و خواهند گفت امروزه تكليف شما در حفظ ناموس سلطنت و پاس نگاهداري ملك و مملكت همين بود كه به آن اقدام نمودند بالجملة بطراري و تدليس و غداري و تلبيس و تاويل يك لفظ و ياد و لفظ بر خلاف معني حقيقي براي مدلس امتيازي حاصل و به افتخاري نائل نخواهد شد [ صفحه 206] پس مثل ما مثل ثاني است نه اول كه مستدل بيان و تقرير فرمودند بلي اسلاميان نيز قائلند كه ملك ملك خدا و حكم حكم او و اراده اراده‌ي اوله الامر والحكم واليه ترجع الامور به هر كس اراده‌ي سنيه‌اش تعلق يافت اعطاء ملك و مملكت و نبوت و امامت مي‌فرمايد ما مي‌گوئيم به اين دو ظهور امتيازي نداد نه اينكه نمي‌تواند و قادر نيست كما لا يخفي

استدلال مستدل بهايي به آيه شريفه (شرع لكم من الدين ما وصي به)

اشاره

جناب مستدل فرموده‌اند و از اين عبارت جناب مناظر به خوبي مستفاد مي‌شود كه حصارت و مدنيت را از امور مرغوبه محسوب داشته وليكن استقرار قوائم و استقامت دعائم آن را به تمسك شرايع الهيه منوط دانسته و بقاء و دوام مدنيت را به خشية الله مربوط گرفته چنانچه سابقا از عقائد اهل بهاء معلوم شد كه مظاهر امر الله را مظاهر حقيقت واحده وكل را در حكم يك ذات و يك روح و يك نفس مي‌دانند كذلك در اين مقام جناب مناظر شرايع الهيه را در حكم شريعت واحدة دانسته و اختلافات احكام را نظر به تجدد ظهور و مقتضيات وقت شمرده است و مؤيد به آيه‌ي مباركه‌ي شوري قال الله تبارك و تعالي شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا والذي اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي ان اقيموا الذين و لا تتفرقوا فيه كبر علي المشركين ما تدعوهم اليه الله يجتبي اليه من يشاء و يهدي اليه من ينيب نموده است تا آخر آنچه از اين قبيل بيان فرموده‌اند

جواب

عرض مي‌شود معلوم و مفهوم نشد كه اين استدلالات براي بهائيان در چه مقام به كار است البته جميع اديان كه از زمان پيغمبران عليهم‌السلام نازل گرديده منسوب به خدا است و در يك جنس كه من الله است شريكند و تمام مرضي درگاه احديت و بر حق الا اينكه بعضي از آن اديان به ظهور ناسخ بايد متروك العمل شود و البته در زمان ظهور پيغمبر ثاني كه ناسخ شريعت اولي است آن شريعت و دين مبغوض درگاه خداوندي است و عامل به آن مغضوب بلكه از دين خدا خارج و از اوامر خداوندي تخطي نموده و خدا را پرستش نكرده و از اهل نار است و هر گاه اين گفتگوها براي اين است كه ضمنا همه‌ي پيغمبران را داراء مقام بدئيت و ختميت داند و اين منصب خاتميت را از حضرت ختمي ماب سلب نمايد ادعائي است مردود و غير مقبول و دور از عقيده‌ي ذوي العقول اين منصب عالي و لقب متعالي جامه بود كه بر قامت وي دوخته بود به زبان معجز نشان فرمود لا نبي بعدي و لا شريعة بعد شريعتي فمن ادعي بعدي فاقتلوه خلاصه جناب مستدل بعد از نگارش دو سه ورق از اين قبيل استدلالات واهيه بياناتي فرموده‌اند كه قابل مذاكره و جواب نيست و حقيقت بايد در پرده‌ي استتار مخفي داشت تا به كلي اغماض ايشان ظاهر نشود

اشكال مستدل به كلام شيخ الاسلام در تغيير دادن احكام الهي

اشاره

باز جناب مستدل فرموده‌اند بالجملة چون بر اين مطالب مناظر جناب شيخ مطلع شدي اكنون در جواب جناب شيخ كه در رساله‌ي ثانيه نوشته‌اند قدري تامل فرما تا فرق مدارك طرفين را مشاهده فرمائي و مقدار آداب و اخلاق و فصاحت و بلاغت هر يك را ادراك فرمائي و جواب جناب شيخ در خصوص مطلب اول كه چون قوانين الهيه كه در دست داشته‌اند تغيير داده‌اند لهذا مقنن آن اراده فرموده است كه حقيقت آن را ظاهر فرمايد اين است كه ذيلا مرقوم مي‌شود و هذه عبارة الشيخ في جواب المناظر الله اكبر الله اكبر كبيرا كبيرا حاشا احدي به اين مرتبه اهل عناد در ميان قوم ثمود و عاد و شداد هم يافت شود اي بيچاره در اين عبارت شما كسي نمي‌تواند كه حرفي جز از ادعاء و مكابره بيابد ادعاء ثم ادعاء باز هم ادعاء مي‌گويد ما قانون الهي را تغيير داده‌ايم و از صراط مستقيم منحرف كرده‌ايم سؤال مي‌رود كه به چه دليل اين ادعا كذب را مي‌نمائي كدام قانون الهي است كه ما تغيير داده‌ايم اين زعم فاسد شما است و بر فرض تغيير دادن البته هيچ كس شكي نخواهد كرد در اينكه درجه‌ي عصيان ما ادون و اهون از درجه‌ي شرك و كفر ختابيان و ژاپونيان است كه به اصنام منحوته مصنوعه پرستش مي‌كنند در اين صورت بر ذمت هست مدعي شما الزم و فرض حتمي است كه كليم خود را به آن سلمان بكشد كه شايد نفوس ضاله را هدايت نمايد نه اينكه ما اسلاميان را كه حقائق دينيه و قواعد شرعيه‌ي ايشان حالا در ميان اروپائيان هم ممدوح و مستعمل است صيد كردن را سعي نمايد [ صفحه 207] و علاوه آن مالك و صاحب و حاكم كدام است كه بر عرش يفعل ما يشاء جالس است اگر مرادت مولاي خودتان است يهود غلط كرده جز از خداوند يكتا كسي بر اين اوصاف مذكوره در عالم موجود نيست و اگر خود خدا را اراده كرده صحيح گفته هيچ كس قدرت سؤال و ايراد در اراده‌ي او ندارد لايسأل عما يفعل و هم يسألون وليكن آن اراده‌ي خداوندي به واسطه كه در عالم شهود ظاهر شده است اگر واسطه‌ي مولايت را مي‌داني اين هم غلط و ادعا بزرگ است بدون دليل و برهان مسلم نمي‌گردد چنانكه سابقا عرض شده و حالا تكرار مي‌كنم كه مادامي كه مظهريت مولاي خودت را به بينات باهره اثبات نكرده جميع اقاويل و ادعاهاي شما نزد ارباب علمه از جمله‌ي اساطير اولين محسوب است و علاوه درباره‌ي اين عبارت بنده زهي بي انصافي است كه به اين قسم خيالات و شبهات مشغول باشيم الخ مي‌گويد اگر مقصود شما از خيالات و شبهات اوامر الهيه و مطالب كتب مقدسه‌ي صمدانيه است اين اعتراض را بر جميع انبيا و كتب نازله‌ي بر ايشان نموده‌اند نه تنها به اين امر بديع منيع انتهي

جواب

خير آقاي مناظر من مراد بنده اوامرالهيه و مطالب كتب مقدسه نبوده و نخواهد بود اين گونه جسارت از حقير دور است كه اوامر حقيقي الهي را و مطالب كتب يزداني را خيالي بنمائيم بلكه مقصودم امر خود تراشيده و مطالب ساخته‌ي شماها است كه بدون دليل و برهان به ميدان آورده و عموم الناس را مشتبه كرده به ضلالت انداخته‌ايد و اين گونه جواب بلاصواب را براي خودتان دليل كرده و بلكه قاعده‌ي كليه اتخاذ نموده‌اند كه هر وقت به شما كسي ايرادي مي‌كند جواب مي‌دهيد كه اين قسم اعتراضات در حق سابقين و سالفين از انبياء هم كرده‌اند اما شما غافل هستيد از اينكه اين طور جواب را برادر كاذب شما هم مي‌تواند بدهد در اين صورت به چه دليل بر او غلبه خواهيد كرد چنانكه در اين باب سابقا و مفصلا ذكر كرده‌ايم مبادا بعد از اين اين عذرهاي نامقبول را به زبان بياورند اگر چه به غير از اين دليلي و بهانه ندارند به شما اطمينان تمام مي‌دهم كه هيچ كس باور نخواهد كرد زشتيت پيدا شد و رسوائيت سرنگون افتادي از بالائيت و اخيرا جناب شيخ در جواب مناظر خود اين مسأله را به اين كلام ختم فرموده است اگر گفته شما راست است يعني اين قانون عبارت از همان قوانين و احكام سماوي قبل است بحمدالله تعالي همان قانون الهي موجود است چنانچه خود شما هم اقرار كرديد تحصيل حاصل و ايجاد موجود و اظهار ما ظهر محال و ممتنع است و اينكه از حق سؤال مي‌كني كه مرا توفيق دهد به اجراء اين قانون اميدوارم كه اين دعا شما به اجابت نرسد زيرا كه خداوند عالم در قرآن شريف فرموده انما يتقبل الله من المتقين انتهي جناب مستدل جواب داده‌اند اگر چه جواب ايرادات جناب شيخ و مناظر ايشان كما اشرنا اليه سابقا اين بود كه اهل بصارت به عبارت واضحه و براهين جليه مفصلا مبسوطا عرض شد و احتياج به تكرار نيست و مقصود نگارنده از ذكر عبارات جناب شيخ و مناظر ايشان كما اشرنا اليه سابقا اين بود كه اهل بصارت در مراتب علم و فضل و ادب و فصاحت متناظرين كه اين يك تاجري از تجار امت بهائيه و آن يك فاضلي از علماء ملت اسلاميه بل شيخ الاسلام و قاضي القضا ممالك قفقازيه است نظر نمايند و فرق بين الحق و الباطل را از آثار هر يك كالفرق بين الشمس والظل مشاهده فرمايند ولكن به حكم هو المسك ما كروته يتضوع ثانيا علي الاختصار جواب ايرادات ايشان را عرض مي‌نمايم و مقاله‌ي ثانيه را به اين مقام به اختتام مي‌رسانم اما اينكه جناب شيخ منكر شده‌اند كه قوانين اسلام را تغيير داده‌اند اين مسأله معلومي است كه اگر هر امتي از امم عتيقه ملتفت مي‌شدند كه احكام اصليه‌ي دين خود را كه عزت و مجدت و نفوذ قول و علو كلمه‌ي ايشان به آن منوط است تغيير داده و از طريق حق منحرف شده‌اند البته جاهل نمي‌ماندند و از انبياء معرض نمي‌شدند ولكن جناب شيخ اگر عرض ما را مسموع و قول ما را مقبول نمي‌دانند لا محالة به آيات قرآن و انذارات خاتم پيغمبران كه لفظا او تقليدا به آن معترفند نظر فرمايند شايد به اين مسأله ملتفت شوند و خود و امت بيچاره را كه در شرفه زوال و اضمحلال و ذلت وهوان و سؤمالند نجات بخشند [ صفحه 208] و اين عبد سابقا از آيات كريمه و احاديث صحيحه مقبوله عند اهل السنة والشيعة آن قدر معروض داشت كه اگر مستمع اهل انصاف باشد او را كفايت مي‌نمايد يا سيدي الشيخ آيه‌ي مباركه ي ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم كلام بابيه نيست و آيه‌ي كريمه‌ي و انذر يوم الحسرة اذ قضي الامر و هم في غفلة و هم لا يؤمنون در مقاله‌ي بهائيه نه حديث صحيح يحل بامتي في آخر الزمان بلاء شديد من سلطانهم لم يسمع بلاء اشد منه قوي تر انذار حضرت خاتم النبيين است و خبر موثوق السند سياتي زمان علي امتي لا يبقي من القرآن الا رسمه و لا من الاسلام الا اسمه اعظم تخويفات سيد المرسلين است اين عبد جواب عرض مي‌نمايد استدلال به اين آيات و اخبار مثبت مطلبي براي او نيست نه اينكه اسلاميان قواعد و قوانين شريعت مطهره را تغيير داده عقيده‌ي آنها بر خلاف ما صدر عن خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و ائمة الدين باشد بلكه به همان قانون و ذكور كه از شريعت سيد المرسلين صلي الله عليه و آله رسيده معتقدند و اگر در امتي از امم جمعي از اهل عصيان بروز نمايد كه با وصف اعتقاد به اصول اديان به لوازم آن و احكام مقرره‌ي آن عمل ننمايد موجب تغيير قاعده و قانون شريعت نيست بلكه اگر از او بپرسي خمر و زنا و لواط در شرع محمدي صلي الله عليه و آله حرام است چرا ارتكاب مي‌نمائي خواهد گفت رجاء به فضل و كرم حضرت باري و شفاعت شفعاء دارم ولي حرام و عامل آن را معاقب مي‌دانم لولا فضله عز اسمه و خواهد گفت كه باب توبة باز و جابر معاصي است و شفاعت ائمه‌ي دين سلام الله عليهم منجي هر عاصي نه اينكه قانوني از شريعت مقدسه را تغيير داده بگويند شرب خمر حلال و صوم و صلوة موجب نكال و وبال بر لسان كدام يك از تابعين ملت بيضا احمدية صلي الله عليه و آله جاري شده است كه شرب خمر و اكل ربا و فعل زنا و ارتكاب لواط و غير ذلك از محرمات حلال و مرضي درگاه حضرت ذي الجلال است مگر در طائفه‌ي بابيه و بهائيه ديده نمي‌شود كه جل آنها به فجور معاصي مشغول و اين اعمال قبيحه بين آنها معمول است در ولايت ما كه بسيار ديده شده و مي‌شود پس فرق است بين تغيير عقائد و ارتكاب محرمات و اقدام به مفاسد بحمدالله تعالي اصول اين دين قويم در نهايت استحكام و عقيده‌ي به آن معمول بين انام است

استدلال بهائي به آيات قرآن براي اثبات مدعايشان و جواب از آنها

جناب مستدل مرقوم مي‌دارند اين عبد معروض نمي‌دارد كه چه ملتي عندالله اعدل و اتقي است و كدام اضل و اطغي زيرا كه معرفت اين حقايق موكول به علم الله تبارك و تعالي است نه به اهواء و آمال اهل هوس و هوي و لكن اگر نفسي بانذارات الهيه و بشارات نبويه رجوع نمايد مي‌بيند كه خدا و رسول هرگز امت چين و ژاپون را به خطاب حينئذ تنزل اللعنة عليكم مخاطب نفرموده و به كلمه‌ي فقهاؤهم شرار خلق الله موصوف نداشته‌اند عجبا از امتي كه فاتحه‌ي اعمالشان به قتل سيد عالم حسين بن علي عليهما السلام مفتوح گردد و خاتمه‌ي دفتر اطوارشان به شهادت قائم آل محمد صلي الله عليه و آله مختوم آيد يا امة عجبت من فعلها الامم جواب عرض مي‌شود مقصد جناب مستدل از اينكه عرض نمي‌كنم چه ملتي عندالله اتقي و اعدل هستند معلوم است چيست و اگر اين عبد خدمت جناب شيخ الاسلام رسيده بودم عرض مي‌كردم چرا خدمت جناب مستدل و يا جناب مناظر بهائي خود را در عرض بت‌پرستان و عبده اوثان قرار داده‌اند بهائيان اهالي اسلام را اقل رتبة و انقص درجة از عبده‌ي اوثان و تبعه‌ي شيطان مي‌دانند و سبب آن اين است كه بهائيان و عبده‌ي اوثان از يك سرچشمه سيراب و به يك نسق كامياب مي‌شوند زيرا كه عبادت اوثان منحوته مصنوعه و متابعت رؤسا مجهوله‌ي مجعوله در حكم واحد و از يك شجره‌اند و اين همه تغيرات جناب مستدل از باب اين است كه چرا جناب شيخ الاسلام نسبت به عبده اوثان بي احترامي نموده اسلاميان را در قبال آنها اسم برده‌اند اين است كه مي‌فرمايد نمي‌گويم كدام عندالله اعدل و اتقي و چه ملت اضل و اطغي هستند و حال اينكه به حكم الكناية ابلغ من التصريح كلامشان دال بر تفضيل بت‌پرستان است [ صفحه 209] بر اسلاميان ذره ذره كاندر اين ارض و سما است جنس خود را همچو كاه و كهربا است و از جناب مستدل مسألت مي‌نمايم كه به اين درجه رقت و دل‌سوزي از اهالي اسلام نفرمايند به اين عبارت كه بر ما اهل بهاء بسي دشوار است و به غايت ناگوار كه ببينم اغصان دوحه‌ي اسلاميه به سبب بعد از مشرب عذب حيوة خشكيده است ابدا اين رقت و اظهار رافت از جناب ايشان متوقع نيست بلكه به حال خسران مال خودشان بگريند كه چون امت موسي عليه‌السلام گوساله پرست و عن قريب بوبال و نكال و غضب خالق متعال دچار خواهند گرديد و معلومشان مي‌شود كه كدام از فرق از بوستان امر الله مقلوع و مقطوع گشته به جاي آن نهالهاي امم بعيده و ملل عتيقه كشته شده و نصرت و طراوت يافته مائيم يا بهائيان و بابيان و السلام علي من التبع الهدي جناب مستدل فرموده‌اند قضاء الله بر اين جاري شده كه نزديكان به سبب كبر و غرور از حضرت احديت دور گردند و بعيد آن به جهت تواضع و خضوع به مقر عزت نزديك آيند لاراد لقضائه و لا مانع لفضله انظر فيما رواه المجلسي في باب سير القايم و خصائصه عن ابي عبدالله عليه‌السلام انه قال اذا خرج القائم خرج من هذا الامر يري انه من اهله و يدخل في سنة عبدة الشمس والقمر در اين صورت جناب شيخ هيچ شك نفرمايند كه قضا مبرم الهي امت چين و ژاپن را از شرك و ثنيت نجات خواهد بخشيد و اشخاصي را كه از غايت جهل هيچ نخوانده خود را عالم و فاضل مي‌پندارند از موهبت و فضل خود ممنوع و محروم خواهد فرمود جواب عرض مي‌شود اين بيانات جناب مستدل مشتمل بر افضليت عبده‌ي شمس و قمر بر امت مرحومه‌ي اسلاميه در زمان ظهور حجة الله عليه‌السلام به نظر اين عبد صحيح است اما با اين تقرير كه چون مناظر بهائي و جناب مستدل بر فطرت اسلام متولد شده‌اند و در زمان غيبت امام عليه‌السلام از دين اسلام خارج شده به همين عقيده خواهند مرد احفاد و اعقاب ايشان هم در زمان ظهور حضرت بقية الله به آن حضرت ايمان نخواهند آورد و حال اينكه مترقب بود كه مؤمنين به حضرت حجة الله عليه‌السلام همان كساني خواهند بود كه آباء و نياكان آنها بر فطرت اسلام متولد شده‌اند و عبده‌ي اوثان در آن زمان طوعا او كرها داخل دين قويم و طريق مستقيم خواهند گرديد و تقرير اينكه عبده‌ي شمس و قمر با عدم ترقب به آن حضرت مؤمن و به احكامش موقن و بعد از دخول در آن دين از بركت حضرت خاتم الوصيين روحنا فداها ديگر صدق عبده‌ي اوثان بر آنها نمي‌شود و به پيروي آن بزرگوار ناجي و رستگار مي‌شوند خلاصه اينكه ما اسلاميان به مضمون حديث شريف معتقديم و يقين مي‌دانيم كه شمشير قاطع و برهان ساطع حضرت حجة الله عليه‌السلام دنيا را از شرك و كفر پاك و طوعا او كرها جميع من في العالم را در تحت كلمه‌ي واحده محدود مي‌فرمايد خداوند انشاء الله تعالي در ظهور دولت حقه عجله فرمايد ليميز الله الخبيث من الطيب

اشكال مستدل به جناب شيخ الاسلام در مورد اثبات نشدن مظهريت (علي محمد باب و حسينعلي بهاء)

اشاره

جناب مستدل مي‌فرمايد اما اينكه جناب شيخ نوشته‌اند مادامي كه مظهريت مولاي خودت را با بينات باهره اثبات نكردي جميع اقاويل و ادعاهاي شما نزد ارباب علم از جمله اساطير اولين محسوب است شاهدي است ناطق كه از بينه و برهان هيچ نفهميده‌اند و در ادراك معاني آيات و بينات به تقليد آباء و امهات باقي هستند آيا جناب شيخ در اثبات دين خود در مقابل نصاري چه برهاني در دست دارند كه اهل بهاء در مقابل جناب شيخ از مثل آن عاجزند انتهي

جواب

عرض مي‌شود معني بينه و برهان را خوب مي‌دانيم و در مقابل يهود و نصاري آنچه ما داريم و آن را برهان مي‌شماريم و بهائيان ابدا ندارند عرض مي‌كنم و آن اين است كه بعد از اينكه در كتب سماويه از مثل تورية بالصراحة به ظهور محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله از نسل اسماعيل عليه‌السلام و مأبدي بودن شرع انور او و مژده‌ي وجود دوازده بزرگ از اوصيا آن حضرت خبر داده شده و مفصلا جناب عالم رباني و فاضل صمداني حاجي آقا بابا نسل جليل مرحوم ملا اسماعيل كه از فحول علما يهود و بدين منيف اسلام افتخار يافت در محضر الشهود بيان فرموده‌اند و در مثل انجيل بشارت به وجود رسول مختار از جانب خداوند [ صفحه 210] داده شده قال الله تبارك و تعالي و مبشرا برسول يأتي من بعدي اسمه احمد (ص)وجود اقدس محمدي صلي الله عليه و آله ظاهر و آشكار و معجزات و آيات كالشمس في رابعة النهار اظهار نمود و جميع حاضرين بزم احمدي را ملزم و مفحم فرمود و بعد از تحدي بر طبق دعوي چنانچه عادت قديمه و سنت سنيه رسل و انبياء بود معجزات باهرات و خوارق عادات از قبيل شق قمر و تسبيح حصات آورد چنانچه كافه‌ي مسلمين و قاطبه‌ي مؤمنين خلفا عن سلف نقل نموده و در كتب و دفاتر بي حد و مر ثبت نموده‌اند به درجه كه انتشار و نقل آنها از نقل وجود رستم و اسكندر و بودن خطا و كاشغر بيشتر و اكثر است و به اين واسطه چنانچه وجود مكه و هند و چين محل شبهة و تشكيك نيست اتيان معجزات آن سرور عالم و سيد بني آدم نيز موقع ريبة و شك نيست اما شما بهائيان با اينكه قرآن محمدي را ديده و در دست داريد چنانچه ما نيز ليلا نهارا آن را زيارت و تلاوت مي‌نمائيم و آن را حرز و تعويذ بازوي افتخار داريم و هر دو طائفه مقريم كه رطب و يابسي نيست كه در آن كتاب مستطاب به آن خبر نداده باشند و چنين هم هست چيزي كه در آن كتاب آسماني ثبت نشده بلكه اشعاري از آن نفرموده همين اخبار به ظهور نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي است و اين مسأله معين و مبرهن است كه مظهريت مدعي بايد به نص پيغمبر سابق باشد اگر مي‌فرمايند هست آن را بدون تأويل و تفسير به راي كه در شريعت مذموم است نشان دهيد تا ما هم زيارت و مؤمن گرديم و ناچار است از اينكه مدعي اين امر خطير از جانب خداوند علامت و نشانه‌ي كه دال بر صدق او باشد اظهار نمايد و آن نيست مگر معجزات و خرق عادات كه خلق از اتيان به مثل آن عاجز و قاصر گردند محمد بن عبدالله روحي له الفداء علاوه بر معجزات و آيات قرآن مجيد را بعد از تحدي معجزه‌ي باقيه قرار داد و يهود و نصاري و مسلمان همگي اتفاق دارند كه آن جناب ادعا نبوت نمود و قرآن را معجزه و دليل صدق دعوي خود مقرر فرمود و در قرآن در مواضع عديده تصريح به آن فرمود اول در سوره‌ي بقره مي‌فرمايد و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التي وقودها الناس والحجارة اعدت للكافرين دويم در سوره هود مي‌فرمايد ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين سيم در سوره‌ي بني اسرائيل است قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا چهارم در سوره‌ي يونس است ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة من مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين پنجم در سوره‌ي قصص مي‌فرمايد ولو لا ان تصيبهم مصيبة بما قدمت ايديهم فيقولوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك و نكون من المؤمنين فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا لولا اوتي مثل ما اوتي موسي او لم يكفروا بما اوتي موسي من قبل قالوا سحران تظاهرا و قالوا انا بكل كافرون قل فاتوا بكتاب من عندالله هو اهدي منها اتبعه ان كنتم صادقين و بر صاحبان وقوف از طرز كلام و از باب انصاف از خواص و عوام ظاهر و هويدا است كه بينات صدق از آيات مرقومه پيدا است و از سبك كلام معجز نظام كه قائل آن كمال وثوق و نهايت اعتماد بدان داشته و شواهد اعجاز از انجام و آغاز آن از وجوه متعدده شاهد و گواه عدل اويند زيرا كه به يك آيه اكتفاء نكرده كه مبادا در جنب آيات كثيره مستهلك و در نظر نيايد و اگر كمال اطمينان نداشت بعكس ان مي‌فرمود ديگر اينكه همه‌ي اين آيات را در يكجا و يك سوره جمع نكرده بلكه آن را در مواضع عديده و موارد كثيره ذكر فرموده تا تلاوت كنندگان هماره متذكر باشند و فراموش ننمايند و هر گاه همه‌ي آيات مستمله‌ي بر اين مطلب را در يك موضع جمع مي‌فرمود در ضمن ختم قرآن كه مثلا امت مرحومة و غيرهم ماهي يك دفعه يا سالي يك مرتبه تلاوت مي‌نمايد سال [ صفحه 211] و ماهي يك دفعه متذكر مي‌شوند اين هم دال بر كمال اطمينان است از جانب خداوند متعال كه بر زبان ديگري جاري نمي‌فرمايد ديگر اينكه بعد از تحدي و ادعاء اين مطلب را به الفاظ صريح الدلالة بيان فرمود و به كلمات و آيات متشابهات و ذوات احتمالي بيان ننمود كه در آن عهد يهود و نصاري و در آن قرن بهائيان مدعي شوند كه اين كلمات مأول است بلكه بر مدعي صريح الدلالة است ديگر اينكه امر نفرمود قرآن مرا در خزائن و صندوقها مضبوط بداريد و آن را به دست همه كس ندهيد چنانكه يهود تورية را از خلق پنهان و بهائيان و بابيان بيان را مستور و نهان داشته‌اند علاوه ثوابها براي تلاوت و خواندن و نگاشتن و نشر دادن و تدريس و تدرس و تفسير آن مقرر فرمود و هيچ واهمه نداشت كه مبادا اين قرآن مشهور آفاق و به دست حكماء و علماء و فصحا و بلغاء بيفتد و مثل آن را بلكه بهتر از آن را بياورند ديگر اينكه عجز خلق را اختصاص به وقتي دون وقتي نداد بلكه نفي تمكن و اقتدار از همه كس و همه وقت فرمود و به بانگ بلند نداء در داد كه تا روز قيامت اگر تمام عالم جمع شوند و خواهند سوره‌ي مثل آن را بياورند عاجز گردند با اينكه عجز در همان زمان هم براي اثبات مدعي كافي بود ديگر اينكه عجز را تخصيص به تمام قرآن نداد بلكه بلكه اتيان به ده سوره سهل است كه به يك سوره هم اكتفاء فرمود و بديهي است كه اتيان به تمام قرآن اشكل از اتيان به يك سوره است انتقال از اشكل به اسهل را جهتي به غير از اطمينان به عدم تمكن خلق نمي‌توان تصور كرد ديگر اينكه سوره‌اي را اختصاص به سوري كه مشتمل بر آيات فصيحه كه مخصوصا فصحا اعتراف به عجز از آن نمودند نفرمود مانند آيه‌ي مباركه‌ي در سوره‌ي هود و هو قوله تعالي يا ارض ابلعي ماءك و يا سماء اقلعي كه فصحا و بلغاء آن را در اعلي درجه‌ي فصاحت و بلاغت مي‌دانستند بلكه ادعاء به عجز از اتيان به مثل را به يك سوره‌ي مبهمه فرمود و آن قدر سور را كوتاه كرد كه معادل شش هفت كلمه يا نصف سطر بيشتر نشد و در ضمن اشعار فرمود كه احدي بجز خدا قادر بر اتيان پنج و شش كلمه نيست و از همه اعجب اين است كه بعد از اجتماع عموم فصحا و بلغاء به اتيان يك سوره‌ي مثل قل هو الله احد مثلا كه زياده از شش هفت كلمه نيست و مجموع مفردات آن كلمات متداوله‌ي عرب و كثيرة الدوران بر زبان ايشان بود و مع ذلك عاجز شدند از اتيان به نصف آن بلكه يك آيه‌ي از آن و حال اينكه در آن زمان بجز فن فصاحت و بلاغت شغلي نداشتند و كمال نزد آنها منحصر در آن بود سهل است بعد از اين آيات مباركات ديگر نتوانستند قصيده‌ي فصيحه و اشعار افصح فصحاء خود را مانند امرؤا القيس و نظراء او كه همگي مشهور آفاق بودند و كلمات آنها در نهايت فصاحت و بلاغت و جزالت و ملاحت بود و به ديوار كعبه آويخته بودند و بدان تفاخر داشتند كندند و در خانه‌ها پنهان داشتند اين است آنچه بيان آن لازم آمد ديگر ما را دانستن علت فاعلي آن كه از چه راه قرآن مجيد معجزه است آيا از حيث فصاحت و بلاغت است يا از جهت اسلوب و نظم يا غير آن لازم نيست بلي دانستن علت غائيه‌ي آن ضرور است و از عجز مخلوق اين مطلب مفهوم گرديد اما علت فاعلي آن كه خداوند بيان نفرموده و پيغمبر مختار و ائمه‌ي اطهار از آن سكوت فرموده‌اند و حال اين كه امور بسيار جزئيه را كه اهتمام چندان به دانستن آنها نيست به دقت تمام بيان فرموده‌اند بالجملة ما را احتياج به دانستن علت اعجاز آن نيست معجزه خارق عادتي را گويند كه خلق را عاجز سازد ديگر بهتر از اين چه مي‌خواهيد كه كار به جائي رسيد كه چهره فن فصاحت و بلاغت جميع لغات عرب با اينكه به غير از آن لغت عربي حرفي نمي‌دانستند و بجز آن لغت تكلمي نمي‌توانستند از تفوه به پنج كلمه كه همه مفردات آن از لفظ الله و احد و صمد و لم يلد و لم يولد كه مستعمل اغلب اوان و كثيرة الدوران بر زبان ايشان بود عاجز آمدند ديگر سبب عجز هر چه هست خوب است اما شما بهائيان نمي‌دانيم به چه دليل ايمان به رؤسا خود آوريد به اعتقاد خودتان و جميع مخلوق معجزه‌ي كه نداشتند كلمات و هفواتي كه بر زبان هم راندند از تحت جميع قوانين و اصطلاحات بيرون بود همين قدر كه رؤسا شما تأسي و اقتداء به قرار نموده [ صفحه 212] فاتوا بسورة من مثله او بحرف من مثله فرمودند كافي نيست از زمان اين ادعاء تاكنون كدام جاهلي اظهار عجز از اتيان به مثل آن نمود فضلا عن العلماء بلكه آن كلمات در هر مجمعي خوانده شود موجب مضحكه و ريش‌خند و سرودن مضاميني چند است گيرم كه مارچوبه كند تن به شكل مار كو زهر بهر دشمن و كو مهر بهر دوست بناء عليه به جناب مستدل عرض مي‌شود اين است آنچه ما در اثبات دين خود داريم شما بفرمائيد جز دروغ چه داريد

اشكال مستدل در امي بودن پيغمبر اكرم

اشاره

جناب فاضل بهائي فرموده‌اند و اينكه فرموده‌اند اگر آيات كتاب و وحي آسماني را حجت مي‌دانيد ما نيز در حجيت آن سخن نداريم و كتاب الله را اعظم ادلة و اكمل بينه مي‌دانيم و حجت بالغه و معجزه‌ي كافيه مي‌شناسيم و لكن در صورتي كه از ابن‌العرب و متربي در قريش سي جزو قرآن را مي‌توان قبول نمود كه كلمات الله است چگونه از آن العجمي كه درس نخوانده و در مدرسه داخل نشده و از بيت اهل علم و فقاهت ولادت نيافته و به اعتراف اعداء حضرتش امي صرف بوده اضعاف قرآن را قبول ننمائيم اين است آنچه فاضل بهائي در اين مقام به عقيده‌ي خودشان مبارزت و نبرد نموده‌اند انتهي

جواب

عرض مي‌شود اگر مراد شما از اعداء آن حضرت ما طائفه‌ي اسلاميان هستيم نزد كدام ثقه و امين و در پيشگاه كدام عالم و فاضل اين دين اعتراف و اذعان نموديم كه جناب باب امي صرف بودند و حال اينكه از تلامذه‌ي جناب آقا سيد كاظم رشتي تاكنون در قيد حيات و بيان مذاكرات مجلس سيد و حضور جناب باب مي‌فرمايند جناب فاضل عالم كامل ميرزا محمد تنكابني صاحب كتاب قصص العلماء كه تا چند سال قبل محققا زنده و شايد تا حال هم در حيات باشند در كتاب مذكور مي‌فرمايد كه باب خدمت جناب آقا سيد كاظم تدرس مي‌نمود و قلم و دواتي در دست گرفته هر چه سيد از رطب و يابس به هم مي‌بافت باب تمام را مي‌نوشت ديگران هم هستند كه ديده‌اند در مدرس جناب سيد حاضر و تلمذ مي‌نمود با اين تفاصيل ما اسلاميان چندان است به امي بودن يا نبودن آن شخص پاي بند نيستيم چه بسيار اشخاص در دنيا هستند كه درس نخوانده هيچ علم هم ندارند مثل نقطه‌ي اولي صفات سلبية اسباب امتياز نيست درسي نخواند چيزي هم ياد نگرفت اگر درس نخواندن و هيچ ندانستن شخص را به مقامي مي‌رساند در هر عصر و هر زمان چندين هزار نفر هستند پس تمام پيغمبر و امامند بلي اگر كسي امي باشد و از او علمي بروز نمايد خالي از امتياز نيست پس به محض اينكه يك نفر چندين هزار نامربوط به هم ببافد و آن را كلام خدا خواند به ميل او و اتباعش كلام خدا نمي‌شود اگر يك سطر نامربوط بنويسد و بگويد و به خدا نسبت دهد يك سطر غلط گفته و اگر صد هزار بيت مغلوط نويسد صد هزار غلط گفته هر چه بيشتر گويد بيشتر مقام جهل او معين مي‌شود چون كه صد آمد نود هم پيش ما است و اينكه فرموده‌اند در صورتي كه سي جزو قرآن از جناب ختمي ماب عربي قبول شود چرا اضعاف آن از جناب باب عجمي قبول نشود به غايت ضعيف و سخيف است مثل قرآن مجيد بلكه صد پايه بدتر بياورند ما قبول نمائيم اين مزخرفات و ترهات كه اسباب سخريه و استهزاء است به خداوند نسبت ندهند چه نسبت خاك را با عالم پاك خيلي اين دعوي شباهت دارد به ادعاء ظريفي كه ادعاء نبوت كرد در محضر يكي از سلاطين يا امراء از او مطالبه‌ي معجزه نمودند گفت چه معجزه از آن بالاتر كه زور و قوت من از زمان طفوليت تاكنون كه به كهولت رسيده‌ام يكسان است قدري اهالي مجلس حيرت نموده از او دليل خواستند گفت هاوني در خانه ما است كه در سن پانزده سالگي نمي‌توانستم بردارم حالا هم كه پنجاه شصت سال از عمرم مي‌گذرد از برداشتن آن عاجزم الحق عجب معجزه و خرق عادتي فرمود اين كلمات كه نقطه‌ي اولي بر زبان راندند و به خداوندش نسبت دادند چه امتياز دارد مي‌فرمايند فصاحت دارد به خدا ندارد بلاغت دارد ندارد نظم و اسلوب عجيب دارد ندارد خبري از مغيبات در آن است نيست شير را به بچه همي ماند بدو تو به پيغمبر چه مي‌نمائي بگو اگر فصحا و بلغاء از اتيان به مثل سوره‌ي قل هو الله احد عاجز ماندند له الحمد والمنة ادني اديبي از اهالي اسلام هزار درجه از مثل اين [ صفحه 213] كلمات بهتر مي‌آورند بلكه نقص‌شان خود مي‌دانند كه به اين وضع تكلم و از اين مقوله تفوه نمايند بلي ميانه‌ي خود و خدا اگر مدعي شوند كه به اين درجه كلام مغلوط نامربوط از قوه‌ي بشر خارج است اول من امن منم حقيقت جميع اهل عالم عاجز از اتيان به مثل اين كلماتند خلاصه اينكه به محض اينكه اين ترهات را به خدا نسبت دهند نمي‌توان قبول نمود مسيلمه و سجاح و غيرهما هم گفتند و رسوا شدند از همه عجب‌تر اينكه اين دو ظهور فاتوا به حرف من مثله هم فرموده‌اند نمي‌دانم و او و الف نمي‌توان گفت يا تفوه بدال و ذال ممتنع است مقصود معلوم نيست علاجي بكن كز دلم خون نيايد سرشك از رخم پاك كردن چه حاصل چه بسيار عرض كرده باز هم تكرار مي‌كنم مرسل از جانب خدا بي نشان و علامت نمي‌شود و علامت و نشانه نيست مگر معجزه و بحمدالله نياوردند و نتوانستند

مغالطه مستدل در جواب به شيخ الاسلام به آيه شريفه (لا يأتيه الباطل من بين يديه)

اشاره

جناب مستدل بهائي از فرمايش جناب شيخ الاسلام كه فرموده‌اند لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه دليل است بر اينكه اين قرآن ناسخي ندارد تعجب فرموده‌اند مي‌فرمايند مرا عجب آمد از اينكه جناب شيخ گاهي در طي رساله‌ي خود به آيه‌ي مباركه لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه استشهاد نموده‌اند و اين قدر ملتفت نشده‌اند كه اين آيه‌ي مباركه اعظم شاهد حقيت اين امر اعظم است چه اگر العياذ بالله كما توهم الشيخ اين امر مبارك حق نباشد كذب قرآن ثابت گردد زيرا كه حق جل جلاله در اين آيه‌ي كريمه مي‌فرمايد كه باطل از پيش روي قرآن بر نيايد و از بعد نيز ظاهر نشود چنانچه في الحقيقة از وفات حضرت خاتم الانبياء الي طلوع شمس جمال نقطه‌ي اولي با كمال لجاج و عناد معاندين اسلام احدي از حكماء و علما و اكابر اهل تأليف و انشاء قدرت نيافت و لو صفحه‌ي باشد به اسم اينكه اين كلام خدا است انشاء كند و در عالم باقي گذارد

جواب

عرض مي‌شود از تعجب جناب مستدل كه بر كلام جناب شيخ نموده‌اند جميع عالم در حيرت و عجبند شبي از شبها كسالتي فوق العاده داشتم و كتاب فرائد را ديگري براي اين عبد قرائت مي‌كرد و به همين فرمايش جناب مستدل رسيد گمان نمودم مزاج مي‌نمايد و بر مستدل افتراء مي‌بندد در نهايت خشونت به او گفتم دست از هرزگي و مزاح بردار و اين مزخرفات بر كنار گذار مقصود من فهم مطالب آنها است به اين مزخرفات و ترهات خود را مشغول مساز مجدد آن عبارت را بدون كلمه‌ي زياده و نقصان قرائت نمود حقيقت بر حيرتم افزود و او را از اين بيان ممنوع نمودم ثالثا بعينها خواند چون گمان نداشتم جناب مستدل اين بيانات بفرمايند كتاب را از او گرفته زيارت كردم و از زجر و منع قائل و قاري نادم و از او معذرت خواستم خلاصه از فرمايش جناب مستدل معلوم شد كه عقيده‌ي آنها اين است كه باطل بعد از پيغمبر آخر الزمان نمي‌آيد به اين معني كه هر كه بعد از محمد خاتم دعوي پيغمبري كند خواه عالم خواه جاهل حكما بر حق است و هيچ محتاج به دليل و بينه نيست غلام بچه‌ي نزد اين عبد ايستاده و اين گفتگوها را مي‌شنيد در اين اثنا گفت جناب آقاميرزا ابوالفضل حالا در چه ولايت اقامت و در كدام مقام مشغول افادت و افاضت هستند چون قابل... نبود او را وقعي نگذاردم و در پاسخش حرفي نزدم اصرار و ابرام از حد گذرانيد و به عجز و لابه از محل و مكان آن بزرگوار استعلام مي‌نمود بالاخره به او گفتم از اين سؤال و جواب چه مرض داري كه دست از پر گوئي بر نمي‌داري گفت من پيغمبرم و اگر بر ديگران حجت نباشم بر جناب آقا ميرزا ابوالفضل حجتم زيرا كه دعوي نبوت كردم و بحكم لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه به آن معني كه جناب ميرزا فرموده‌اند بر باطل كسي ادعاء نمي‌نمايد ميل دارند جناب معظم را ملاقات و ايشان را به متابعت و پيروي خود سرافراز نمايم و همين يك مريد مرا كافي است چه يك مرد جنگي چه يك دشت مرد و چنان حالتي در او مشاهده كردم كه مترقب مرصدم كه شبانه فراز و به تعاقب جناب ميرزا ابوالفضل اباق اختيار كند بالجملة بنا بر تفسير مستدل مدعي باطل بعد از پيغمبر آخر الزمان نخواهد آمد هر كه بيايد و ادعاء كند بر حق و پيغمبر صادق و مصدق است ديگر از بقاء و نفوذ كلمه هم ذكري نفرموده‌اند پس مسيلمه كذاب پيغمبر و [ صفحه 214] سجاح موصليه نبي و هكذا مدعي‌هاي زمان خلفاء عباسيه نيز پيغمبر خدا بودند متمهدي سوداوي از جانب خدا بود احمد موعود كرماني مؤيد من عندالله بود نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي و اين غلام بچه هم از انبياء و اوليا هستند او هم امشب دعوي نبوت كرد ماشاءالله چشم بد دور دستگاه خداوندي خيلي رونق يافته و بازار پيغمبري و نبوت خيلي رواج گرفته تا فردا ملاحظه كنيم چند نبي و امام به عرصه‌ي ظهور خواهد آمد و چند هزار نفس پيروي خواهند نمود تا عالم را ظلم و جور فرا گيرد و نور جمال قائم موعود و آل محمد صلي الله عليه و آله طالع و دنيا را پر از عدل و داد فرمايد صدق الله العلي العظم يملأ الله الارض قسطا و عدلا بعد ما ملات ظلما و جورا باز در آخر اين كلام جناب مستدل فرموده‌اند كذلك يخربون بيوتهم بايديهم و لا يشعرون كذلك يهدمون اركان دينهم و هم لا يفقهون پس چاره نيست جز اينكه ايقان و ساير الواح را كتاب الهي دانيم تا آيه‌ي مباركه لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه صادق آيد. په په طرفه پيغمبري و تحفه پيروي و ظريف بياني و نظيف استدلالي مشاهده شد حقيقت خوب بود جناب مستدل اين بيان متقن و استدلال محكم را جزو اين كتاب به طبع نرسانند و به همان بيانات شبانه نزد همان گوساله پيروين قناعت فرموده لذتي بردند و حالي نمايند خلاصه آيه مباركه صريح در بطلان دعوي نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي است به معني ظاهري صحيح صريح و مراد اين است كه دين محمد صلي الله عليه و آله و احكام كتاب ابدالاباد باقي است و بين يديه و من خلفه مبطلي كه ناسخ آن احكام و دين باشد نخواهد آمد و اگر كسي اين دعوي كند حكما بر باطل است حلاله حلال الي يوم القيمة و حرامه حرام الي يوم القيمة القمي عن الباقر عليه‌السلام و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه قال لا ياتيه الباطل من قبل التورية و لا من قبل الانجيل والزبور و لا من خلفه اي لا ياتيه من بعده كتاب يبطله و في المجمع عنهما ليس في اخباره عما مضي باطل و لا في اخباره عما يكون في المستقبل باطل بل اخباره كلها موافقة لمخبراتها في تفسير القاضي اي لا يتطرق اليه الباطل من جهة من الجهات او مما فيه من الاخبار الماضية والامور الاتية بالجملة چه توان كرد كه باز هم اين حرفها به گوش عوام كالانعام فرو نمي‌رود و اعراض از دين و آئين را اسباب تحصيل لقمه‌ي نان يا تقرب نزد بي دينان مي‌دانند حفظنا الله من شرور انفسنا

اشكال مستدل به معجزه وي بينات و جواب از آنها

قال الفاضل البهائي و اگر مقصود جناب شيخ از بينات معجزات و آيات اقتراحيه است كه في المثل كسي به مظهر امر الله بگويد اگر تو از جانب خدائي اين سنگ را ناطق دار و اين مرده را احيا فرما و يا چشمه‌ي جاري كن و يا به آسمان صاعد شو و يا اينكه مثل جناب شيخ در تفليس بنشينند و صاحب امر را خدمت خود احضار فرمايد تا هر چه دل خواه او است اظهار نمايد و به شيخ عزيز زحمت مسافرت ندهد دانستي كه قرآن شريف بالكل مبطل اين احلام است بل و انجيل مقدس نيز مزيل اين اوهام جواب عرض مي‌شود اينكه فرموده‌اند دانستي كه قرآن شريف بالكل مبطل اين احلام است تا آخر هر گاه مخاطب ما اسلاميانيم كه هيچ ندانستيم و نخواهيم دانست و مقصد و مدعاي جناب مستدل ابدا نزد ما ثابت بلكه ما را در تشكيك و وهم هم نينداخت زيرا كه آن آيات مباركات كه جناب ختمي ماب در پاسخ معاندين و مشركين از قول خداوند عالم فرمودند به اين مضامين كه من نذيري بيش نيستم بعد از اتيان صد معجزه و آيت بل ازيد بود كه با وصف رؤيت باز معاندين همه ساعت اقتراح آيتي ديگر مي‌نمودند و آن جناب را ايذاء و اذيت مي‌كردند و معلوم بود كه اگر آن را هم بياورد ايمان نخواهند آورد و البته حضرت رسول اكرم به اين درجه مقهور و مجبور نبودند كه بعد از اثبات و ظهور امر كما كما هو حقه به معجزات واضحة الدلالات هر ساعت از خداوند ذوالجلال آيات طلبند كه در صورت نكول و اعراض موجبات نزول عذاب فراهم آيد و با اينكه آن حضرت پيغمبر رحمت بودند راضي به نزول عذاب گردند و هر گاه مستدل مي‌فرمايند هنگام نزول آيات [ صفحه 215] قرآنيه به اينكه من نذير و بشيري بيش نيستم هيچ معجزي از آن جناب ظاهر نشده بود منكر صدق رسول صادق مصدق خواهد بود خود آن جناب در قرآن مي‌فرمايد اقتربت الساعة و انشق القمر و حقيقت حيف است شخص عاقل اوقات خود را صرف در جواب اين حقاء نمايد جواب اينها همان عقيده‌ي سابقه‌ي علما اعلام و فقهاء ذوي العزو الاحترام است كه به محض تفوه بايد در مقام اهلاك و انعدام آنها بر آمد و جواب الهذيان هو الهذيان معروف است شخصي فقير هيزمي حيازت و با هزار زحمت و مرادت در شب بسيار سردي براي تحصيل لقمه‌ي نان آن هيزم به شهري مي‌آورد شخص طلبه‌اي از اهل دهات كه تازه وارد مدرسه و قال اقول در مدرسه شنيده با او ملاقات و با قرائت و لحن عربي به آن بيچاره خطاب نمود كه اين وقرحطب كه بحبل رطب بسته به چند در معرض بيع مي آوري هيزم فروش فقير بيچاره‌ي عجمي زبان از اين بيانات هيچ استنباط ننموده اين طلبه هم او را معطل نموده خلق او تنگ گرديد نه حطبي شنيده نه حبل و رسن رطبي ديده حيران و سرگردان گرسنه تشنه ديد خلاصي ندارد نعل عربي كه در پا داشت از پايش كشيده بر دهن آخوند زد و گفت جواب عربي عربي است و خود را از آن مهلكه مستخلص ساخت و به مقصد خويش شتافت باز جناب مستدل بهائي فرموده‌اند هر گاه مقصود جناب شيخ از بينات بشارات سابقه است و اخبارات كتب مقدسه مثل اينكه اخبار ظهور مسيح عليه‌السلام در تورية و اخبار ظهور حضرت رسول صلي الله عليه و آله در انجيل و اخبار ظهور قائم موعود در قرآن شريف و حديث وارد شده باشد در اين مسأله هم سابقا ثابت و مبرهن نموديم كه هرگز هيچ ظهوري به اين صراحت در كتب سابقين وارد نشده و عهد هيچ يك از مظاهر امر الله به اين متانت از امم قبل ماخوذ نگشته و هم سابقا ذكر شد كه چون اصلاح عالم و اتفاق امم في علم الله منوط به ورود يوم الله الاعظم بود لذا حق جل جلاله عهد آن را در جميع كتب مقدسه من حيث الزمان والمكان والعلائم والاثار بلسان انبياء و مرسلين در غايت صراحت ماخوذ داشته و زمان و مكان و ادله و برهان صاحب امر را مورخا و معينا و موضحا تعيين فرموده به نحوي كه اگر نفسي من غير غرض در كتب مذكوره نظر نمايد پس از ذكر حدود و احكام جز بشارت ورود يوم الله و يوم الملكوت ذكري نبيند و در حدائق صحف و اوراق غير از تغينيات طيور قدس در فراق مالك يوم التلاق نشيدي نشنود جواب عرض مي‌شود ميانه‌ي خود و خدا جناب مستدل هيچ كوتاهي نفرموده نهايت اهتمام مبذول داشتند كه آيات و اخبار را براي ظهور نقطه‌ي اولي و جمال ابهي دليل گيرند آيات و اخبار همراهي ننموده وجها من الوجوه دلالت نكردند قصور يا تقصير از آيات و اخبار است كه به ميل بهائيان دلالت ندارند و الا كمال سعي و نهايت كوشش نمودند خلاصه اينكه ادعائي واهي و باطل و سخني هجو و عاطل بدون بينه و برهان گفتند و رسوا و مفتضح گرديدند و جميع آيات و اخبار در معني حقيقي خود باقي ماندند و استدلالات بهائيان خيلي شباهت دارد به كلام شخصي كه گفت خسن و خسين هر سه دختران معاويه بودند ظريفي جواب داد خسن بجا نبود حسن بجاء بود خسين هم بجاء نبود حسين بجاء بودند سه نفر نبودند دو نفر بودند دختر نبودند پسر بودند پدرشان هم معاويه نبود علي بود ديگري از ظريفي سؤال كرد كدام امامي بود كه شغال او را خورد عرض كرد امام نبود پيغمبر و پيغمبرزاده بود و شغال نبود گرگ بود آخر هم او را نخورد و اين قبيل استدلالات و بيانات در دنيا بسيار ديده شده است جناب مستدل فرموده‌اند اگر مقصود جناب شيخ از بينات نفوذ كلمه و انتشار در دين است هرگز در هيچ ظهوري اين نفوذ قول و علو كلمه و سرعت انتشار گرديده نشده است جواب عرض مي‌شود چون مقصود جناب شيخ از بينات نفوذ قول و علو كلمه نيست فرمايشات جناب مستدل را نقل نمي‌كنم و عرض مي‌كنم هر گاه استدلالات بهائيه در كتب مطبوعه و غير مطبوعه بلكه كلمات رؤسا دين خودشان را ملاحظه نمائيد دليل آنها منحصر است به همين نفوذ و علو كلمه و وجها من الوجوه [ صفحه 216] اين تقريرات مثبت مطلبي نيست زيرا كه اين نفوذ از كافرين و مشركين و مدعيهاي كاذب بسيار ديده شده بر خداوند متعال بيش از ابطال به دليل و برهان تكليفي نيست خودش محض لطف به عباد مقرر فرموده كه قول كاذب را به عدم قدرت بر اعجاز و اخبار انبياء و اولياء باطل و فاسد سازد و در اين واقعه‌ي حادثه به اعلي درجه ابطال فرمود ديگر بر خداوند نيست كه بر هر نفس شريري يك فوج ملك بگمارد كه از دين خدا بيرون نروند و به مدعيهاي باطله نگروند اين است كه چهارصد سال فرعون دعوي خدائي كرد و انا ربكم الاعلي سرود و او را هلاك نفرمود خداوند كذب او را ظاهر فرمود ديگر عباد حقي ندارند كه ايرادي وارد آورند مسيلمه و غيره نيز بر باطل دعويها كردند و الاف والوف به انها پيروي نمودند و هكذا خلفاء راشدين هم بي نهايت نافذالقول بودند و بطلان آنها محل شك و شبهه نيست علاوه عرض مي‌كنم بفرمائيد بدو امر كه جناب باب دعوي اين امر خطير نموده و برخي ايمان آوردند با اينكه علو كلمه‌ي او محقق نبود چه عذر در درگاه خداوند خواهند آورد خوب بود تامل نمايند تا نفوذ و علو كلمه‌ي مدعي به درجه‌ي تحقق رسد پس شخص اول كه اين ادعاء را استماع نمود به اطاعت مكلف نبود تا علو كلمه محقق شود ثاني هم بي تكليف ماند و هكذا ثالث و رابع پس به اين ترتيب احدي مكلف به ايمان نبود چون نفوذ محقق نبود پس آن اشخاص كه قبل از نفوذ ايمان آوردند بايد معاقب و معاتب باشند زيرا كه من غير دليل ايمان آوردند پس بايد مستدل آنها را از اهل نار دانند و حال اينكه سابقين در ايمان نزد بهائيان افضل و اشرف مخلوقند چون بر مسأله‌ي ادله و براهين وقوف حاصل شد اكنون قدري در اين عبارت جناب آخوند زاده تأمل فرما كه نوشته‌اند و اين گونه جواب ناصواب را براي خودتان دليل بلكه قاعده‌ي كليه اتخاذ كرده‌اند كه هر وقت كسي به شما ايرادي مي‌كند جواب مي‌دهيد كه اين قسم اعتراض‌ها را در حق سابقين و سالفين از انبياء هم كردند اما شما غافل هستيد از اينكه اين طور جواب را برادر كاذب شما هم مي‌تواند بدهد در اين صورت به چه دليل به او غلبه خواهيد كرد چنانكه در اين باره سابقا و تفصيلا ذكر كرده‌ايم الي آخر كلامه از اين عبارت جناب شيخ به صراحت مستفاد مي‌شود كه نتوانسته است انكار نمايد كه شبهات ايشان عينا همان شبهاتي است كه برادران ايشان سابقا در رد انبيا و مرسلين گفته‌اند وليكن تكلم به كلمات كفار سابقين و احياء سنن مكذبين اولين را به اين دليل جايز و مستحسن شمرده‌اند جواب عرض مي‌شود مغلطه‌ي به اين وضوح از شأن مصنف و مؤلف كتابي كه در اثبات مذهب مي‌نويسد خيلي قبيح است از كدام عبارت و فرمايش جناب شيخ الاسلام چنين استنباط فرمودند كه ايشان مكذبين انبياء سلف را تصديق داشته‌اند بلكه فرمايش جناب شيخ اين است كه هر گاه اسلاميان به واسطه‌ي عدم اتيان شماها دليلي بر حقانيت مذهب خودتان شما را انكار نمايند شما نمي‌توانيد آنها را مثل مكذبين حضرت خاتم الانبياء بجا آورده تكفيرشان فرمائيد زيرا كه اگر فردا ديگري هم از روي اهواء نفسانيه دعوي امري نمايد و شما آنها را تكذيب نمائيد امت آن مدعي جديد هم مي‌توانند شما را مكذب انبياء و در عداد مستهزئين شمارند و جواب صحيحي نداريد و ملزم خواهيد گرديد و همان آيات شريفه كه به آن رشاقت و ملامت در رد مكذبين انبياء شرف صدور و نزول يافته بدون زحمت در حق شما جاري و بر شما حجت نموده غالب خواهند آمد و شما را در عداد كفار و مستهزئين مندرج و منسلك مي‌سازند و اينكه در آخر استدلال فرق گذارده‌اند بين مدعي حق و باطل عين مطلوب و مقصود ما است صحيح فرموده‌اند فرقي واضح بين مدعي حق و باطل است ما هم قائليم و مدعي حق را كسي مي‌دانيم كه بر طبق دعوي معجزه اظهار نمايد نه اينكه در جواب مسائل واضحه... گويد ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است مدعي به حق نبي امي عربي بود كه هزاران هزار معجزه همراه داشت و علم افتخار و امتياز افراشت اگر ديگري اين ادعاء نمايد مثل آن علائم و آثار بايد بياورد خلاصه معجزه آن است كه خارج از قدرت نوع آورنده باشد [ صفحه 217] مثلا اگر بشري پرواز كند صاحب كرامت و اعجاز است ولي براي ملك و طيور اگر به سماوات طيران نمايد موجب افتخار و امتياز نيست هر گاه بشر كلامي بياورد كه من حيث البلاغة والفصاحة والنظم والاسلوب و اشتماله علي المعنيات خارج از قدرت نوع بشر باشد آن را معجزه مي‌ناميم و آن را حضرت خيرالبشر آورد و بدان تحدي فرمود و عموم اشراف و وجوه اعيان و فصحاء زمان و بلغا دوران اجتماع نموده از اتيان بمثل آن عاجز ماندند اما چه كنيم كه رؤسا بابيه و بهائيه نه به علوم ظاهريه مربوط و نه كمالات نفسانيه را مضبوط داشتند نه بر لغات آگاه نه خرق عادت و اتيان معجزات بصدق آنها گواه گرديد در اين صورت در جواب رؤسا شما كه فرمودند فاتوا به حرف من مثله چه عرض كنيم آيا مرادشان اين است كه كلامي به اين درجه مغلوط و بياني به آن مبلغ نامربوط بايد بياوريم يا مطلبي را بيان كنيم كه علمي از آن تراوش نكند اگر مقصود اتيان به مثل اين دو فقره است حقيقت از اتيان به مثل آن عاجز و قاصريم در قوه‌ي بشر نيست بالجملة معين فرمايند كه از چه راه در مقام معارضه بايد برآئيم تا درجات قدرت و مراتب سلطنت ما معين شود و محق از مبطل و حق از باطل ممتاز گردد و به محض اينكه جناب مستدل مي‌فرمايند جمال اقدس ابهي عز اسمه الاقدس الاعلي ببراهين و حجج انبياء قبل ظاهر و معرض از جمالش به شبهات سابقين ناطق است مثبت مطلبي نيست حجت انبياء سلف مثل موسي (ع)مثلا يد بيضاء بود و هشت آيت ديگر بر طبق آيه‌ي مباركه و لقد آتينا موسي تسع آيات بينات جناب بهاء در مقابل اين معجزات چه داشتند حجت حضرت عيسي (ع)احياء موتي و ابراء اكمه و ابرص و اخبار بما ياكلون و ما يدخرون بود از جمال اقدس ابهي چه ظهور و بروز نمود حضرت سليمان (ع)باطيور تنطق و تكلم مي‌فرمود در چه زمان از جمال انور ابهي ظاهر گرديد حضرت ابراهيم (ع)مرغ را چهار پاره نموده مجدد به هم ملصق و روح در آنها دميده شد در چه مكان و كدام زمان حضرت بهي ابهي چنين كرامتي اظهار فرمودند محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله كه به اعتقاد ما و شما نبي ثابت النبوة است هزاران معجزه از قبيل احضار اشجار و تسبيح حصات و شق قمر و تكلم با جمادات و غيره و غيره و غيره آورد بهائيان چگونه انكار مي‌نمايند و حال اينكه خداوند مي‌فرمايد اقترتب الساعة وانشق القمر مگر اينكه پيغمبري به اين جلالت و عظمت را تكذيب نمايند هر گاه از نقطه‌ي اولي و يا جمال اقدس ابهي اين گونه اوصاف ديده شده بر جناب مستدل است بيان و اثبات آن اما عجب بختي داشته كه ادعاء به اين بزرگي نمود و بالصراحة گفت هيچ معجزه و كرامت با من نيست باز امثال جناب مستدل به او گرويده بلكه از بركت آن وجود مبارك معجزات ساير انبياء را نيز انكار كردند تابع فرزند اگر بكس دهد ايزد چنين دهد

اشكال مستدل بهايي به كلام شيخ الاسلام در نبودن (علي محمد و حسينعلي) جزء مظاهر الهيه و جواب از آن

جناب مستدل فرموده‌اند كه جناب شيخ مي‌فرمايند اما مظاهر الهيه بودن مدعيان شما را تصديق نمي‌كنيم و به تصديق كردن برهان و دليلي و آياتي و بيناتي نداريم چه ظاهراتي چه باطني محض اصطلاحي چند تازه مي‌شنويم كه در هيچ دين و مذهب گفته نشده و شنيده نگرديده مثل امر اعظم امر الهي قلم عز جمال قدميه هياكل قدسيه و غيره چه معني دارد از اين تفنن و لفاظي چه ثمر زايد چرا اين قلم عز جمال قدميه با آثار ظاهريه خود ما را ساكت و قانع نمي‌فرمايد و از راه راست گريز مي‌دهند و يا به قوت روحانيت باطني پرتوي از انوار هدايت به قلوب تاريك ما نمي‌افكنند كه به صراط مستقيم بابي و يا بهائي سالك باشيم اين قدر تطويل مقال بلا طائل و تكرار پند و نصيحت ناقابل هيچ عامل خبير را فائده نمي‌بخشد و مانند قلندران و نقالان با نقل عجوزگان مشغول شدن و به عبارت گويند و نقل كنند كوران زمان را فريب دادن و خاطر ايشان را به اين قسم حكايت خوش و ما را تحقير نمودن فقط به مناظر زورميزيبد نه مناظر حقيقت طلب را الي آخر كلامه عافاه الله جواب يا ايها المناظر في هذا الكتاب اعلم هداك الله و ايانا الي محجه العلم و طريق الصواب كه جناب شيخ در اين مقام دو ايراد بر مناظر خود وارد آورده‌اند كه هر يك در محل خود در غايت غرائب است و بعد از منهج او باب علم و درايت [ صفحه 218] ايراد اول اينكه اين الفاظي كه جناب مناظر در رساله‌ي خود نوشته‌اند از قبيل امر اعظم و امر الهي و قلم عز جمال قدميه و هياكل قدسيه و غيرها الفاظي است كه جناب شيخ در ساير اديان و مذاهب نديده‌اند و اكنون اين عبد نمي‌گويد كه به حكم قاعده‌ي عدم الوجدان لا يدل علي عدم الوجود نديدن جناب شيخ دليل نبودن نيست بل معروض مي‌دارد كه معني دين جديد و ظهور بديع اين است كه جميع اشياء به سبب اوحله‌ي بديعه پوشد و آداب و عوائد و مصطلحات و عقايد جميعا صورت جديده گيرد چنانكه در كتب مقدسه تورية و انجيل ابدا در اسماء يوم قيامت جز يوم الله و يوم الرب و يوم الملكوت اسمي ديگر مذكور نبوده و قبل از ظهور حضرت رسول الفاظ صاخة و قارعة و حاقة و كذلك غاشية و ساهرة و كذلك لفظ خاتم النبيين و حور العين و انهار من لبن و انهار من عسل مصفي و لذة للشاربين و كثير من امثالها ابدا مسموع يهود و نصاري نگشته و الي يومنا هذا به اين الفاظ به همان گونه نظر مي‌كنند كه جناب شيخ به امر الهي و امر اعظم و هياكل مقدسه و من نمي‌دانم امري را كه در قرآن به لفظ اتي امر الله فلا تستعجلوه تعظيم فرموده است اگر مؤمن بهائي آن را امر اعظم بنويسد چه گناهي كرده است و قلمي را كه حق جل جلاله در سوره‌ي مباركه‌ي ن و القلم و ما يسطرون به آن قسم ياد فرموده اگر كاتب قلم اعلي يا قلم قدم و يا قلم عز جمال قدم بنگارد چه معصيتي مرتكب شده و اگر ابدان مظاهر امر الله را كه شعره‌ي از آن از صد هزار مثل ماها اعز و اعلي است نفسي اعراش الهيه و يا هياكل قدسيه بگويد چه خلاف كرده خلاصه اينكه جناب مستدل كلماتي از جناب شيخ نقل مي‌فرمايند و ايراد ثاني جناب شيخ را هم كه از لفظ جناب معظم مفهوم است كه چرا به قدرت ظاهريه و باطنيه ما را بدين بابيه و بهائيه نمي‌كشانند بيان فرموده جوابي چند مي‌دهند و معارضه‌ي به مثل مي‌فرمايند و دو سه جزو از كتاب خود را مشحون بدان مي‌سازند اين عبد ضعيف ذليل عرض مي‌كند كه در اين واقعه و مباحثه و مناظره مي‌توان تصديق جناب مستدل نمود اين گونه ايرادات كه چرا قلم عز و يا جمال قدم و يا هياكل قدسيه گفته‌اند از شان اهل علم خاصه هنگام مناظره و مباحثه بر سر اثبات دين و مذهب خارج است خذ الغايات و اترك المبادي ما در اصل مطلب گفتگو داريم نه در اصطلاح و استعمال الفاظ نه اين ايراد از جناب شيخ پسنديده است نه اين اجوبه كه غالبا مغلطه است از جناب مستدل مقبول و زيبنده ما معتقديم كه مظهر اوامر و نواهي خداوندي بايد با علامت و نشانه امر خود را مدلل دارد ديگر هر چه خواهد او را بخواند پيغمبر يا امام يا رب اعلي يا جمال اقدس ابهي به اسم بزرگ شخص عظيم نمي‌شود و به وصف سترگ انسان جسيم نمي‌گردد خواه از دم مسيحا خواه از زبان ناقوس صاحب دلان شناسند آواز آشنا را هر كه امر خود را منسوب به خداوند متعال و قادر ذوالجلال مي‌نمايد مادام كه بر طبق دعوي اتيان به معجزه‌ي نكند گوئي از ميدان غير بايد و خود را به مقامي كه نزد اولي الابصار معتبر و معتمد است نمي‌كشاند گوهر او هزار مثل مستدل را مريد و منقاد نمايد كما لا يخفي

استدلال بهايي به ظهور و قيام روح الله كه حسينعلي بهاء است

اشاره

جناب مستدل فرموده‌اند اين جمله كه ذكر شد جذوه‌ي است از نيران هجيت كه به نزول امطار ديانت اطفاء يافته و از فضل ظهور مظاهر امر احديت اصلاح شده و آنچه عالم بدان محتاج است از تكميل نقائص و اصلاح مفاسد و ازاله‌ي قبايح و محو فضايح اكثر است از آنچه اصلاح شده و حق جل جلاله آن را به ظهور و قيام روح الله النازل من السما موكول و موقوف داشته تا بشارت نبويه يزع الله ما لا يزع بالقرآن كاملا متحقق شود و انوار مدنيت و حضارت حقيقية در ظل كلمه‌ي الهيه بحكم و اشرقت الارض بنور ربها جميع آفاق را روشن و منور فرمايد و خلاصه‌ي مقصود مستدل از اين استدلال آن است كه مراد از روح الله النازل من السماء جناب بهاء است

جواب

عرض مي‌شود بر اين دعوي كه مراد از روح الله النازل جناب بهاء است دليلي بايد و شايسته است ميزان صدق در كار آيد نزد اهل بصارت و درايت اين گونه تدليسات مقدار گاهي منزلت ندارد و گاهي از پيش بر نمي‌دارد و حال اينكه اخبار متكاثره متضافره از مهابط وحي الله و معادن علم الله و منابع كلمة الله تصريح دارد [ صفحه 219] كه مراد از روح الله عيسي بن مريم است كه از آسمان نازل و در ركاب ظفر انتساب حضرت حجة الله ارواحنا فداه به سعادت و علو منزلت نائل مي‌شود و در غالب آن اخبار لفظ عيسي بن مريم شرف صدور يافته نه روح الله كه بهائيان تاويل نمايند بر فرض كه در يك حديث يا دو حديث به لفظ روح الله خبر داده باشند در قبال آن اخبار مقصود و مقصد مفهوم و معلوم مي‌شود كه نازل از شما همان عيسي است نه روح الله تاويلي بهائيان و مطابق است با عقائد راسخه‌ي اهل اسلام و تبعه خاتم پيغمبران بدون زياده و نقصان و معتقدند به اينكه هنگام ظهور حضرت حجة الله (ع)حضرت عيسي (ع)نزول خواهند فرمود و از بركت وجود مبارك مقدس حضرت بقية الله و مظاهرت و معاونت حضرت روح الله عالم پر از عدل و داد و خالي از جور و فساد مي‌شود و از اينكه جناب مستدل بفرمايند مراد از روح الله حضرت بهاء است ايشان روح الله نمي‌شوند و خبر نبوي يزع الله به تا آخر ابدا مخل به مقاصد اسلاميان نيست زيرا كه نزد اهالي اسلام مبرهن است كه بعد از اينكه كفر و طغيان عالم را فرا مي‌گيرد از فيوضات وجود مقدس حضرت حجة الله احكام مندرسه‌ي معطله مجري و نافذ مي‌شود علاوه مي‌توان از مضامين حديث كه از فتوحات شيخ ابن‌العربي نقل شده قوله هو اعلي الجبهة الي آخر فهميده‌اند از سوق كلمات حضرت رسول صلي الله عليه و آله خارج است زيرا كه يكي از فقرات كه نسبت به حديث نبوي مي‌دهند اين است يمسي الرجل جاهلا و جبانا و بخيلا فيصبح عالما شجاعا كريما و سابقا نيز مشروحا معروض داشتيم و اين اعتقاد نقيض اعتقاد اماميه است زيرا كه معني آن به ظاهر اين است كه شخص امام و قائم موعود شام مي‌كند در حالتي كه جاهل و بخيل و ترسناك است و صبح مي‌كند در حالتي كه شجاع و كريم و عالم است و مطابق مضامين اخبار امام عليه‌السلام من المهد الي اللحد معصوم و داراء صفات حسنه و اخلاق مستحسنه است و هيچ عاقلي راضي نمي‌شود كه اعتقاد نمايد كه امام متصف به اوصاف رذيله در يك آن و زمان باشد و متون كتب اخبار بدين مضمون مشحون است و محتاج به ذكر نيست والعيان يغني من البيان

استدلال به آيه شريفه (لكل امرئ يومئذ شان يغنيه)

اشاره

جناب مستدل فرموده‌اند اگر جناب شيخ را شعوري لائق و ادراكي فائق بودي هر آينه مي‌فهميدي كه اسامي حصارت و تمدن ممدوحه شرايع الهيه است و سعادت و شقاوت امم منوط به اتباع و عدم اتباع كتب سماويه جميع شرايع من غير استثناء بر دو ركن عدل و احسان مبني است كه اس اساس عالم است و كافه‌ي اديان من غير تفاوت بر مجازات و مكافات مبتني است كه مأخذ سعادت و شقاي امم است خاصه شريعت مقدسه‌ي بهائيه كه تعميم علوم و معارف را از فروض حتميه مقرر داشته و اشتغال باقتراف و مكاسب را از واجبات دينيه تا اهل بهاء مثل اهل اسلام از صد نود و هشت بي علم و خط نمانند و باب بي كاري و بطالت را وسعت ندهند و هر نفسي به شغلي نافع و حرفتي لائق مشغول گردد و وعده‌ي لكل امري منهم يومئذ شأن يغنية تحقق پذيرد

جواب

عرض مي‌شود به اين درجه هتاكي و بي‌احترامي نسبت به اهل علم و نسبت عدم شعور و ادراك به مثل جناب شيخ با وصف اينكه مستدل اين قدر تزكيه‌ي نفس مي‌فرمايند و خود را بي‌غرض مي‌دانند خيلي قبيح است بزرگش نخوانند اهل خرد كه نام بزرگان به زشتي برد و اين بنده عرض مي‌نمايد جناب شيخ را ادراكي بسزا و مشعري فوق الاحصاء است بلكه از فحول علما و رجال و اولوالالباب است و اين ادعا جناب مستدل كه شريعت مقدسه‌ي بهائيه تعميم علوم و معارف را از واجبات دينيه و فروض حتميه مقرر داشته صحت آن معلوم نيست بيان فرمايند كدام علمي را بهائيه داراء هستند كه در شريعت مقدسه اسلاميه تاسيس آن به نحو اكمل از شارع مقدس نرسيده و كدام اشتغال به كسب و تحصيل معاش در شريعت بهائيه واجب گرديده كه در شرع مقدس نبوي صلي الله عليه و آله به آن امر نشده يا از سنن مؤكده مقرر گرديده مضمون كلوا بكدا ليمين و عرق الجبين سوي العلماء و المتعلمين مگر از شرع انور محمدي (ص)نرسيده و كدام اهالي اسلام را از صد نود و هشت بي علم بجا [ صفحه 220] آورده كه اهالي و امت بهائيه فوق آن را داراء باشند اگر جناب مستدل در امريكا و يا اروپا يا گلپايگان اقامت دارند و تابعين شريعت مقدسه احمديه را ملاقات مي‌فرمايند و بر عدم علم و خط آنها مستحضر گرديده‌اند ما هم در اين ولايت اتباع آن شريعت مخترعه را به اسم و رسم مي‌شناسيم مثلا در ولايت يزد معروف است كه جماعتي كثيره به اين دين و آئين معتقدند خوب است جناب مستدل اميني معين فرمايند كه بالمثل پانصد خانوار از امت بهائيه را رجالا نساء صغيرا كبيرا به شماره آرند از همسايگان ايشان هم كه به دين اسلام نائلند مثل آن را بر شمارند و در مجلسي فريقين را حاضر ساخته تا معلوم شود اهل علم و فضل و كمال و علوم ادبيه و معارف و خط زيبا در كدام طائفه‌ي بيشتر و در كدام سلسله افزون‌ترند به محض ادعاء گمان ندارم گوئي از ميدان بربايند و به كام دل نائل آيند بلكه ملاحظه مي‌نمائيم در شهر يزد كه رؤسا آنها در آن بلد ساكنند معدودي از صاحبان شعور و تميز به آن گروه نگرويده‌اند گرت نيست باور بيا و ببين خلاصه اينكه جناب شيخ و امثال ايشان بر خلاف عقائد مستدل هيچ از رؤيت امت بابيه قلبشان مضطرب و مشوش نمي‌شود بلكه از بابت اينكه آن طريقه و آئين را واضح البطلان مشاهده مي‌نمايند گوش به سخن آنها دادن لازم نمي‌دانند اگر كسي بگويد الجزء اعظم من الكل والاثنين ضعف الاربعة هيچ لازم نيست از او مطالبه‌ي سند بر صدق ادعاء نمود بطلان اين كلام محتاج به بينه و برهان نيست من القضايا التي قياساتها معها خود ادعاء مكذب مدعي است

استدلال بهايي به كلام (مستر كلا دستون) در مورد قرآن شريف

اشاره

جناب مستدل فرموده‌اند كه مستر كلا دستون رئيس وزارت انگلستان در مجلس وزرا دولت و قروم ملت قرآن شريف را به دست گرفت و به ايشان خطاب نمود كه تا اين كتاب در عالم باقي است محال است كه تمدن در عالم شيوع گيرد و ممالك شرقيه از شرور هجيت و توحش نجات يابد و نظام پذيرد

جواب

عرض مي‌شود اولا معلوم نيست كه اين فرمايش جناب مستدل حقيقت داشته باشد ثانيا بر فرض كه (مستر گلادوس) يا (مستر گلادستون) به آن مقاله مترنم و به اين كلمه خشنه متكلم شده باشند عرض مي‌كنم كي شود دريا زپوز سگ نجس ثالثا اگر جناب مستدل كتاب باب و بهاء را به دست او مي‌دادند از كثرت تنفر ابدا از دست مستدل نمي‌گرفت تا در مقام رد و قبول تصديق و نكول آيد حقيقت عجب استدلال محكم و دليل متقني اقامه فرمودند كه رئيس وزارت انگلستان با عدم اعتقاد به اين دين و آئين و اصول شريعت اين دين مبين موجبات احكام آن را از عدم تمدن و غيره بيان نمايد الغريق يتشبث بكل حشيش بلي دين بهائيه به اين استحكام و اتقان چنين دليل و اين مستدل و اين تاييد لازم دارد و در حقيقت حيف است كه جناب ميرزا ابوالفضل به اين ترهات تكلم و به اين مزخرفات ترنم نمايد و به اميد اينكه در طائفه بابيه رياستي تحصيل نمايد اظهار عقيده باطله نمايد بلي چون جناب مستدل مي‌دانند نزد علما اسلام ماخذ عالم و جاهل و ناقص و كامل در دست است و امر بشبهه و تزوير پيش نمي‌رود و جناب معظم در تحصيل معارف بلكه علوم ظاهريه زحمتي نكشيده و حظي به كمال نبرده‌اند و محال است به رياست عامه بر مسلمانان هرگز نائل شوند ناچار شده‌اند كه از مسلميات دين مبين تقاعد و تجافي ورزيده حرفي تازه بر زبان رانند و خود را رئيس يك طائفه‌ي جاهل و نادان دانند بلكه اسم ايشان بلند و در انظار جمعي از حمقاء بزرگ و ارجمند گردند مريدي تحصيل و ايشان را به تبجيل و تجليل نمايد سنة الله التي قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا

اشكال مستدل بهايي به كلام شيخ الاسلام

اشاره

جناب مستدل بعد از اين مقالات عبارت مناظر بهائي را در رد جناب شيخ الاسلام نقل نموده مي‌فرمايند اينكه نوشته‌اند آن قانون عبارت از چگونه اوامر احكام خواهد بود كه ما آن را نداريم اين همان قوانين اوامر و احكام الهي است كه در هر عهد و عصر در كتب سماويه نازل شده و عباد خود را بواسطه‌ي تمسك به آن به رضوان خلوص و تقي و جنان قرب و لقاء رسانيده [ صفحه 221] و متمردين و مبغضين از اين فضل محرومند و در جحيم اعراض و ايراد مقهور از حق مي‌طلبيم كه آن جناب هم به اجراء اين قانون الهي كه مراد جميع انبياء و مرسلين است موفق شوند و از نسيم رحمت و عنايت رحماني كه از رضوان قدس الطاف در هبوب است محروم نمانند چه نيكو گفته‌اند در اين مقام و عند هبوب الناشرات علي الحمي تميل غصون البان لا الشجر الصلد انتهي

جواب

عرض مي‌شود جناب مناظر بهائي هيچ قانون و حكمي نيافت كه از شريعت بهائيه تاسيس شده باشد الا اينكه اتقن و اضبط از آن در شرع متين و مذهب رزين مسلمين رسيده و هيچ قاعده و زاكوني بدست نداد مگر اينكه ابلغ و احسن از آن از زبان معجز بيان ائمه ما عليهم‌السلام جاري گرديده بلكه در شرع بهائيان تاسيس اساسي از احكام نشده مگر پاره از ممدوحيت محاسن اخلاق و مواسات كه كاملا از شرع انور حضرت سيد المرسلين صلي الله عليه و آله رسيده و بهائيان هم تاسي به همان مضامين اخبار نموده در حقيقت نقلي از كتب ما نموده‌اند و هيچ تصرفي در فروع از خود ندارند كه موجب امتياز و دال بر كمال مشرع آن باشد اين است كه قانون را منحصر به همان تصديق مدعي رسالت و نبوت نموده و مكذبين هر ظهوري را مقتبسا من الايات القرآنية معرض از فيض ساحت پروردگار خوانده و ما نيز مكذب مظاهر حق را در نار مخلد و در جحيم غضب آفريدگار معذب مي‌دانيم بلي فرقي ميان ما و مناظر بهائي است و آن اين است كه ما تصديق پيغمبر صادق را واجب و لازم مي‌دانيم و آن پيغمبر را كسي مي‌دانيم كه بر طبق ادعاء خويش دليل و نشانه از جانب خداوند تعالي شانه بياورد و آن نيست مگر معجزه و جناب مناظر بهائي جناب شيخ مي‌فرمايند از هر جا و هر كس صدائي بلند كرد و ادعائي نمود اگر چه واضح البطلان باشد او را منقاد و مطيع گرديد و الا مصداق معرضين و متكبرين خواهد بود بلي ما معرضيم اما معرض بر كاذب معاند تكبر داريم ولي در قبال متعند مفسد اي بسا ابليس آدم رو كه هست پس به هر دستي نشايد داد دست خوب است از رؤسا خودشان خواهش نمايند كه ابواب كفر و زندقه را مسدود نمايند تا نزد اولي الالباب مطرود نگردند و هرگاه در اينكه از جانب خدا آمده‌اند صادقند اظهار و علامت و نشانه نمايند و خود و خلقي را از اين دغدغه و ليت و لعل و ليكن و اما آسوده سازند تا يكي اين چون و چند و ليكن اما چنانچه انبيا سلف از آدم تا خاتم و اوصيا حضرت ختمي مرتبت خصماء و منكرين را باتيان معجزات ملزم و معاندين و متكبرين را باتيان آيات باهرات مقحم ساختند نه يك نه صد هزارها و من الغرائب كه هم دلالت دارد بر مقدار مدارك جناب شيخ اين است كه با آنكه به زعم خود كتاب مقدس ايقان را خوانده و فهميده‌اند گمان كرده‌اند كه اين امر اعظم مذهبي است از مذاهب اسلاميه از قبيل زيديه و يا اسمعيليه و يا كيسانيه و امثالها و از اين به خوبي مستفاد مي‌شود كه ايشان نه تنها كتاب مستطاب ايقان را نفهميده‌اند بل فرق فيما بين اديان و مذاهب را ندانسته‌اند چه اگر مي‌دانستند كه سه چيز كه عبارت است از تعدد شارع و تعدد كتب سماويه و اختلاف صور و اركان اعمال دينيه اديان را از يكديگر مفروز و ممتاز مي‌دارد مي‌فهميدند كه اين امر اعظم عبارت از ديني از اديان الهيه است نه مذهبي از مذاهب اسلاميه اگر نزول تصديق رسالت حضرت خاتم الانبياء در ايقان اين امر را مذهبي از مذاهب اسلاميه مقرر دارد پس بايد به سبب نزول تصديق حضرت عيسي عليه‌السلام در قرآن هم اسلام مذهبي از مذاهب نصرانيه باشد و به سبب نزول تصديق حضرت موسي عليه‌السلام در انجيل ديانت نصرانيه مذهبي از مذاهب دين يهود شمرده شود و هكذا رشته‌ي نكوئي و تقهقر تا بدوره‌ي اولي منتهي آيد و خطاء اين وهم و پستي اين نظر محتاج به زياده‌ي بسط و تطويل نباشد بلي چنانكه در تفسير آيه‌ي كريمه‌ي شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا والذي اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي آن اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه بيان نمودم اگر نفس موحدي جميع انبياء و مرسلين را مظاهر حقيقت آمده شمارد و اديان را كل علي حد سواء ابواب جنت واحده‌ي تقدم و سعادت شناسد او مي‌تواند بفهمد كه اين امر اعظم حقيقت مقدسه ديانت اسلاميه است [ صفحه 222] كه به ظهور مبارك قائم موعود خالي از شوائب بدع و اهواء مذهبيه تجلي نمود و بشارت يظهر القائم بامر جديد و كتاب جديد و قضاء جديد من السماء با بشارت يقيم الدين و ينفخ الروح في الاسلام و بشارت يعز الله به الاسلام بعد ذله و يحينه بعد موته بتمامها متحقق گشته و لكن جناب شيخ از اين مشرب كه منهل عذب توجه حقيقي است بسيار دورند و چنانكه هر دو رساله‌ي ايشان شهادت مي‌دهد از فهم اين مسئاله غامضه بس مهجور و اگر خوف تطويل نبودي عبارات صفحه‌ي (36) و (35) رساله‌ي مطبوعه ايشان را مرقوم مي‌داشتيم تا مطالعه كنندگان اين اوراق بر مراتب حسن نظر و ذوق ايشان آگاه گردند و بر مراسم اطلاع و انصاف ايشان شهادت دهند كه چگونه اين امر اعظم را مذهبي از مذاهب اسلاميه تصور نموده و مسجوني را كه وجود مباركش دائما مخاط به امواج آتشين بلاياي لا تحصي است بجلوس در مدينه عكا و خوش گذراني و كامراني ملامت فرموده هم يحسدوني علي موتي فوا اسفا حتي علي الموت لا اخلو من الحسد جواب عرض مي‌شود چون جناب شيخ الاسلام به اقتضاء صداقت و حسن نيت و نيكي سجيت همه كس را صادق القول مي‌دانند گمانشان اين است كه بهائيه در اين اظهار عقيده بشرع انور محمدي صلي الله عليه و آله كه براي اثبات مقاصد خودشان ناچار به تصديق ظاهري هستند صادقند و البته بعد از اينكه اين اصل تاسيس يافت و اظهار ايمان به خاتم النبيين صلي الله عليه و آله اجمعين نمودند ختم تشريع و عدم ديانت جديده بر آن متفرع است در اين صورت ناچارند كه اگر از دعاوي بهائيان رائحه‌ي صدقي استشمام شود آن را مذهبي از مذاهب اسلام دانند نه ديني از اديان زيرا كه مصدق حضرت ختمي ماب بايد به جميع مافي الكتاب مؤمن و مؤقن باشد و از كتاب خداوند متعال تابيد اين دين رسيده و حضرت رسالت صلي الله عليه و آله خاتم پيغمبران گرديده بلي اگر از اين عبد ضعيف سؤال نمايند كه بهائيان اين طريقه را كه تاسيس كرده‌اند در عداد ديني از اديان يا مذهبي از مذاهب اسلام است چون بطور قطع و يقين مي‌دانم در دعوي به تصديق حضرت خاتم النببين صلي الله عليه و آله كاذبند و ابدا به دين اسلام و شرع حضرت سيد الانام معتقد نيستند عرض مي‌كنم اين طريقه در شمار اديان است نه از مذاهب متشتته متفرقه زيرا كه مؤمن و موقن به دين اسلام در ابدي بودن آن دين راه گريز و مفري ندارد و از تصديق لقاء و رواج آن تا قيامت ناگزير مجال تفكيك و تفريق نيست و معلوم مي‌شود موافق و مؤالف و منافق و مخالف كيست خلاصه جواب از حديث يظهر القائم بامر جديد و كتاب جديد نيز مفصلا عرض شده محتاج به تكرار نيست و مقصود واضح است غاية الوضوح و اما جواب از حديث و يقيم الدين و ينفخ الروح في الاسلام بر فرض صحت حديث دال بر صدق و عقيده اسلاميان است نه دليل بر حقانيت بهائيان زيرا كه آنان دين خودشان را دين اسلام نمي‌نامند و الف و لام الدين والاسلام الف و لام عهد است و مقصود اين است كه بعد از اندراس و تعطيل احكام خدا از حدود و غيرها به وجود مبارك مقدس قائم آل محمد صلي الله عليه و آله همان دين قديم و طريق قويم اسلام احياء و زنده خواهد شد و جميع مخلوق طوعا او كرها به دين اسلام داخل مي‌شوند نه اينكه دين جديدي در عهد ظهور پديد مي‌آيد و اگر مقصود بيان مقصد بهائيان بود لفظ احياء بعد الموت صادق نمي‌آمد بالجملة نسبت عدم ادراك و شعور به جناب شيخ بلكه پست‌تر از ايشان شايسته و سزاوار نيست و از شان اهل علم و فضل بيرون است جناب مستدل فرموده‌اند عافاه الله اين بنده عرض مي‌كنم عافانا الله

موازين اربعه و اختلاف بين شيخ الاسلام و مستدل بهايي

اشاره

جناب فاضل بهائي نوشته‌اند و از مواضعي كه مقتضي دقت نظر است مسئاله‌ي موازين اربعه است كه فيما بين جناب شيخ و مناظرشان محل اختلاف گشته و در معرفت صحت و سقم آن اعاصير مجادلت و امواج مخاصمت متصادم و متلاطم شده و جناب شيخ كما هو معهود منه و من امثاله از غمام كلام رعود و بروق تقريع و تشنيع و زجر و توبيخ را به شدت نازل و هاطل داشته و باوهام برقها خلب و غمامها جهام خود را غالب و منصور انگاشته و اگر چه تقرير اين [ صفحه 223] مناظرات بايستي در ضمن دليل تقرير مقاله‌ي اولي مرقوم آيد و لكن چون در آن موضع به تسلسل مقال و ارتباط كلام موقع ذكر نيافت در اين مقام به ذكر آن مي‌پردازيم و از قراء كرام معذرت مي‌طلبيم و اجمال ما دار بين المناظرين اين است كه چون جناب شيخ در رساله‌ي اولي نوشته بودند كه اگر مقصود از غلبه و سلطنت غلبه و تسلط معنوي باشد كه به مرور ايام و تجدد خلق و ازمان به ظهور آيد حقيت ديانت عبده‌ي اوثان لازم آيد والحال ان بطلان هذا الدين اظهر من الشمس و ابين من الامس و جناب مناظر در جواب مرقوم داشته بودند كه مذاهب وثنية وضع الهي نيست بل وضع علماء و حكماء يونان و رومان و امثال ايشان است كه به اغراض سياسية و يا فوائد علميه وضع نموده و نشر داده‌اند و آن را هم در ظل كلمه‌ي توحيد و معرفت الهيه كه كتب انبياء حق است موضوع و منتشر داشته‌اند و مقصود حضرت مناظر اين است كه اديان كل بوضع الهي و اعتماد به وحي آسماني تشريع شده به اين معني كه اديان موجوده كل بر اين نهج تاسيس يافته است كه شخصي از افراد امت به اذن الله تعالي قيام نموده و به توسط كتابي كه نسبت آن را به خداوند تبارك و تعالي داده و وحي سماوي دانسته است شريعتي و ديانتي تشريع فرموده و آن شريعت به قوت غالبه سماوية نافذ شده و الي امد معلوم موجب انتظام حال آن امت گشته به خلاف عبادت اوثان و تعظيم تماثيل كه از امور مخترعه مذهبيه است كه يا صور و تماثيل انبياء و رؤسا اديان است كه تذكارا لهم در معابد گذاشته و عبادت مي‌نمايند چنانكه در ديانات بودية و برهميه و غيرهما موجود است و يا صور و تماثيل اجرام فلكيه است كه به توهم استفاضه و كسب فوايد در معابد مي‌نهاده‌اند و عبادت مي‌نموده‌اند چنانكه از دين صابئين در كتب مذكور و مسطور است و متانت و اتقان قول حضرت مناظر را كسي تواند فهميد كه بر كيفيت تشريع اديان اصلية آگاه باشد و موجبات انشقاق مذاهب مختلفه و اسباب دخول بدع و عبادات باطلة را در دين الهي كما ينبغي بداند و ما سابقا كيفيت انشقاق مذاهب مختلفة را از اديان الهيه مفصلا مرقوم داشتيم و سبب دخول عبادات باطله را در عبادات اصليه واضح نموديم تا هر كسي فرق فيما بين دين و مذهب را بفهمد و اديان را كه به وضع الهي و اعتماد به وحي آسماني تاسيس يافته است از مذاهب كه سبب حدوث آن اغراض سياسيه و يا اختلاف آراء اجتهاديه بوده است تميز دهد و ظهور ديانت جديده‌ي الهيه را به مذاهب مختلفه كه به وجهي به يكديگر مماثل و مشابه نيست اشتباه نكند و بالجملة حضرت مناظر پس از ذكر اين قول براي اينكه جناب شيخ را به اصل دليل دين كه موجب زوال شك و حصول يقين است متنبه و متوجه دارند چنين مرقوم داشته‌اند كه موازيني كه جميع اهل عالم در معارف و علوم و ادراك حقايق و فنون به آن متمسكند چهار ميزان است ميزان اول حس است و اين ميزان نزد اكثر فرق خصوصا فلاسفه‌ي اروپا امروز ميزان مسلم است يعني مدركات حسيه صحتش تمام است و حجيتش لاكلام ميزان ثاني ادله‌ي عقليه و قياسات منطقيه است كه به نظر و استدلال معتبر مي‌دارند و حكماء سلف و خلف از فلاسفه و مشائيتين و سوفسطائيه و متكلمين اين ميزان را در معارف راجعه به عوالم وجوب و امكان موثوق به و معتبر مي‌شمارند نيز آن ثالث ميزان نقل است كه علما اديان به آن متمسكند چنانكه في المثل علماء يهود به نصوص تورية و علماء نصاري به عبارات انجيل و علماء اسلام به آيات قرآن و احاديث استدلال مي‌نمايند ميزان رابع الهام است كه مستند وحيد اشراقيه و صوفيه ملت اسلام است كه آن را واردات غيبيه مي‌نامند و به كشف و شهود تعبير مي‌نمايند و چون انسان بصير به نظر دقيق ملاحظه نمايد جميع اين موازين اربعه را مختل و معتل مشاهده نمايد و در امر دين و معرفت مظاهر امر حضرت رب العالمين بالخصوص قابل اعتناء و اعتبار بشمارد چه در صورتي كه حس بصر كه اقوي حواس ظاهره است نقطه‌ي جواله را دايره بيند و سراب را آب انگارد و اجرام كبيره‌ي فلكيه را صغير و اقض متحرك را ساكن و كرات مركزيه را متحرك شمارد الي كثير من امثالها البته اين چنين ادراكي جايز الخطأ باشد و موجب قطع و يقين نگردد و هم چنين است حكم در [ صفحه 224] ميزان ثاني كه عبارت از ادله‌ي عقليه و قياسات منطقيه باشد چه در صورتي كه با وجود اتحاد مدرك دائما وسايل خلاف در هر مسأله‌ي فيما بين حكماء و فلاسفه استحكام داشت و دلائل عقليه موجب زوال اختلافات علميه نشد التبه رجا حصول اطمينان و يقين قلب از آن مسلوب گردد و قاعده‌ي موثوق بها در معرفت مسائل دينيه نشود بل بسا بود كه سالها به ادله‌ي عقليه بر اثبات امري استدلال مي‌نمودند بعد باز به همان ادله مسأله‌ي ثابتة را نفي مي‌كردند مانند حركت و سكون ارض و عدد افلاك و تناهي و عدم تناهي ابعاد عالم و اثبات و نفي جواهر فردة الي كثير من امثالها و به الاجمال مي‌توان گفت پاي استدلاليان چوبين بود پاي چوبين سخت بي‌تمكين بود و كذلك اين حكم جاري است در ادله‌ي نقليه زيرا كه ادراك منقول نيز موكول به همان موازين عقليه است و چون مدرك از آشوب باشد البته بطريق اولي مدرك ثاني كه به آن منوط است مختل گردد و اما ميزان رابع كه ميزان الهام است و آن را عرفاء واردات قلبيه مينامند و ميزان مجهولي است...اعتماد را نشايد و موجب قطع و يقين نشود چه به اقرار عرفاء وساوس شيطانية نيز از خواطر دلبيه است به اعتقاد صاحب اين محظورات از الهامات روحيه اين است كه مشايخ طرق و اقطاب صوفيه نيز در مشاهدات خود متفق نشدند و بعينها به اختلافاتي كه متمسكين به ادله عقليه و نقليه گرفتار شدند ايشان نيز مبتلا و گرفتار گشتند و چون اختلال موازين اربعه ثابت و مدلل شد سبب حدوث مذاهب مختلفه از قبيل عبادت اوثان ووضع تماثيل در معابد و علت بطلان آن معلوم گردد و عدم انطباق آن بر اديان الهيه واضح و مكشوف شود زيرا كه مؤسسين اين مذاهب كه حكماء يونان و روم و هند و چين بوده‌اند به سبب تمسك به همين موازين باطله و مدارك ناقصه كه ذكر شد عبادات مبتدعه را اختراع نمودند و به گمان انتفاع از تماثيل وضع اوثان را در معابد جايز دانستند نه به سبب اعتماد به روح سماوي كه ميزان اهل الله است و تمسك به وضع الهي كه متمسك و معتمد عليه عباد الله زيرا كه ميزان اهل الله و معتمد عليه عقلاء و ارباب دانش از عباد الله بصارات قلبيه و احساسات وحدانيه است كه به عقل كلي الهي معتبر است و اين ميزان حقيقي الهي است و مستفاد از وحي سماوي كه مؤسس آن انبياء عظام بوده‌اند و كتب ايشان كتب سماويه است كه خلق عالم را از تيه جهالت و هوي نجات مي‌دهد و به رضوان علم و هدي هدايت مي‌نمايد و آن كتب صحف و تورية و زبور و انجيل و قرآن و بيان و ايقان و سائر آيات منزله‌ي از قلم رحمن است و لهذا آنچه در اين كتب الهيه است از اصول ديانت و طرق معرفت هيچ وقت تغيير ننموده و نخواهد نمود و از عالم محو نشده و نخواهد شد و خلاصه القول اين مطلب حضرت مناظر بود كه خلاصه و مختصر آن ذكر شد اكنون ملاحظه فرمائيد كه جناب شيخ الاسلام معظم پس از آنكه كلام ايشان را ناقصا و مقتضبا در رساله‌ي خود ايراد فرموده چه نوشته‌اند و اين عين عبارات رساله‌ي جناب شيخ است كه در صفحه‌ي (25) مرقوم داشته‌اند يقينا ارباب معرفت و صاحبان بصيرت هر كس كه به مقاله‌ي اين مرد كه درست دقت بفرمايد و تطبيق به معارضه‌ي ما نمايد متفكر خواهد ماند در اينكه آيا اين خرافات و خيالات از او در حالت نوم صادر شده است و يا در حالت بيداري زيرا كه بحث و ايراد ما چيست و جواب او كدام بنده مي‌گويم كه اگر مراد از غلبه محض غلبه‌ي باطني باشد بت‌پرستان اين زمان كه لا محالة در ختا و ژاپن هستند مي‌توانند بگويند كه دين ما هزاران هزار سال است قوام و دوام دارد و نفوس ما هم از نفوس نصاري و يهود و اسلام فردا فردا بغايت بسيار است اين نيست مگر به قوت همان غلبه‌ي باطني و معنوي كه در نفس نفيس مؤسس ما بود كه حقانيت كلمات او يوما فيوما مؤثر افتاده تا به اين درجه رسيده در اين صورت حقيت مذهب وثني لازم آيد و حال اينكه بطلان اين دين از آفتاب روشن‌تر است او در جواب آن هم با عجان مي‌گويد سبحان الله اين مطلب ملاحظه نشده است كه مذاهب اصنامي به اسلوب و ترتيب اديان الهي و ملت وحيي نيست مؤسس آنها [ صفحه 225] حكماء قديم و مؤسس اينها انبياء عظيم بوده‌اند انصاف بدهيد هيچ اين جواب را ربطي و نسبتي و لو جزئي باشد به سؤال و بحث ما دارد يا نه من مكر ولو اشارة بوده باشد در جائي گفته‌ام كه مذاهب اصنامي به اسلوب اديان الهي است كه شما مي‌گوئيد نيستند من مگر گفته‌ام كه مؤسس دين بت‌پرستان از انبياء عظام است كه شما مي‌گوئيد خير مؤسس آن حكماء قديم است موضوع نزاع در خصوص غلبه‌ي تام است ما مي‌گوئيم كه مراد از غلبه غلبه تامه است كه ظاهرا و باطنا مي‌بايست پيدا و موجود باشد شما مي‌گوئيد خير محض غلبه‌ي معنوي مراد است كه به مرور ايام و تجدد ازمان به حصول آيد بنده مي‌گويم اگر چنين است اين نوع غلبه را صاحب مذاهب باطله هم مي‌توانند ادعاء بكنند خصوصا عبده اوثان كه دوام دين و كثرت متدينين از همه‌ي موقنين اديان الهي افزون است شما جواب مي‌دهيد خير مؤسس دين ايشان حكماء و مؤسس دين ما انبيا است اين جواب بي‌معني و بي‌ربط را نه اينكه تنها قارئان و سامعان باهوش حتي مردمان روستائي و صحرائي هم با قهقهه خواهند خنديد و اينكه موازين ادراكات را به چهار قسم منقسم مي‌كني و همه را مختل و مشوش مي‌شماري يعني ميزان حس و عقل و نقل و الهام را كلا معيوب و مدخول انگاشته‌اند اين زعم و وهم شما را حيف است كه به نظر ارباب بصيرت حواله بكنم بل به نظر كودكان مميز باهوش حواله مي‌نمايم و ايشان بلا شبهه ساده و گشاده از جناب مناظر مزور سؤال خواهند كرد كه حالا كه شما ميزان عقل و نقل و ادراك و حواس و الهامات خداوندي را اليوم معيوب و مختل دانستيد پس جناب شما به واسطه‌ي كدام دليل كه دخل به عقل و نقل نباشد به مقام مناظره آمده‌ايد و اگر ميزان حس مختل و نامعتبر است شما به واسطه‌ي چه چيز دانستيد كه شعله‌ي جواله نقطه است دائره نيست و يا آنچه كالماء مي‌نمايد آب نيست سراب است و آنچه شما را به گفتن هست و نيست وادار مي‌نمايد چيست و اگر ميزان نقل مختل است چرا از قرآن و انجيل به زعم خود شاهد مي‌آوريد اي بيچاره ميزان الله چه معني دارد گفته‌ي اهل الله مگر داخل نقل و الهام نيست عجبا اين سؤالات را اگر يك طفل مميز با شعور به جناب مناظر مزور بدهد چه جواب خواهد گفت بيچاره از اضطراب و تزلزل قلبي خودشان هيچ نمي‌داند چه طور دست و پا بزند كه خود را از دام خجلت و مغلوبيت خلاص كند الي آخر كلامه بمافاه الله جواب اكنون اين عبد لازم نمي‌داند كه جواب جناب شيخ را ديانات بوديه و برهميه و صابئيه مرقوم دارد و بطلان وهم ايشان را كه گمان كرده‌اند اصلا اين اديان بر وضع عبادت اوثان تشكيل يافته است واضح و معلوم نمايد زيرا كه سابقا در دو مقام اين مسئله را كما ينبغي مبرهن و مكشوف داشتيم و اقوال مورخين را در مبدء ديانت صابئين نقل نمودم و آيه‌ي مباركه لكل امة جعلنا منسكا را از سوره‌ي حج براي ارباب بصارت تلاوت نمودم كه اين آيه‌ي مباركه اگر گوشهائي كه مصداق وفي اذانهم و قراست بشنود به صراحت بر صحت مبدأ جميع اديان موجوده فرياد مي‌نمايد و سخافت كلام جناب شيخ الاسلام را كه نوشته‌اند وحال اينكه بطلان اين دين از آفتاب روشن‌تر است واضح و مدلل مي‌دارد چه اين آيه‌ي مباركه به صراحت مي‌فرمايد كه جميع امم بلا استثناء شرايع و مناسكي را كه اكنون بر آن ناسك و عاملند حق جل جلاله وضع و تشريع فرموده و تاريخ شهادت مي‌دهد كه عبادات باطله لازال به توسط امثال جناب شيخ در ديانت الهيه داخل شده اي كاش بريد نسيم را در محضر شيخ فهيم راه بودي تا از جانب اين عبد معروض داشتي كه يا ايها الشيخ الجليل اين اديان كه شما آنها را به اسم بت‌پرستان مي‌خوانيد اساس آنها دين‌پرستان نيست و هيچ نفسي بر نخواسته است كه دين بت پرستي احداث نمايد و آن دين باقي ماند اساس اين اديان ديانت صابئه و ديانت بوديه و ديانت برهميه است همچنان كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله قيام فرمود و شريعت اسلام را به ادعاء وحي سماوي تشريع نمود كذلك شارعين اديان مذكوره قيام نمودند و شرايع صابئيه و بوديه و برهميه را به وحي سماوي تشريع كردند و بعد بطول زمان فقهاء جهله‌ي آن ملل صور [ صفحه 226] و رسوم اين شارعين را محض احترام و تذكر در معابد نهادند و عبادت اين صور را كه بت و وثن همان است در ميان ملت شايع داشتند و بت مصحف بوداست و بود اول شارع الهي است كه در ميان امت صينيه قيام نمود و شريعتي معلوم تشريع فرمود نمي‌دانم اكنون به اين عبارت واضحه مي‌توانيد مقصود كلام جناب مناظر بهائي را ادراك فرمائيد كه نوشته است مذاهب اصنامي به اسلوب و ترتيب اديان الهيه نيست يا باز هم نمي‌توانيد ادراك كرد و به جاي كلام معقول كودكان و ضعفاء العقول را به حمايت خواهيد خواند و در مقام دليل و برهان هجر و هذيان خواهند نوشت اينكه شما و يا مورخين برهميه و بوديه و صابئين را بت‌پرست مي‌ناميد بعينه چنان است كه نصاري را خواج پرست مي‌خوانيد اگر احترام و عبادت صليب موجب بطلان ديانت مقدسه‌ي مسيحيه تواند شد احترام و عبادت رسوم تماثيل نيز موجب بطلان ديانت اصليه بوديه و برهميه و صابئيه تواند گشت جناب شيخ مي‌گويند كه مقصود از غلبه كه در ظهور قائم عليه‌السلام وعده داده شده است غلبه‌ي تامه ظاهريه و باطنيه است كه مي‌بايست در ظهور آن حضرت پيدا بشود نه غلبه باطنيه‌ي روحانيه كه به تدريج حاصل شود چنانكه بابيه گمان كرده‌اند چرا به دليل اينكه اگر مقصود غلبه ديني تدريجي باشد بت‌پرستان چين و ژاپن مي‌توانند بگويند اين غلبه باطني تدريجي در دين ما هم پيدا شد اكنون اين عبد از اهل دانش سوال مي‌نمايد كه اگر مقصود از غلبه غلبه‌ي ظاهريه و تدريجيه هر دو باشد آيا بت‌پرستان چين و ژاپن نمي‌توانند بگويند كه اين غلبه نيز در دين ما پيدا شد آيا زردتشتيان نمي‌گويند كه دين ما به غلبه‌ي تامه‌ي ظاهريه و باطنيه بر عالم غلبه يافت در اين صورت جناب شيخ اين ملل را چه جواب خواهند گفت و امتياز دين خود را بر ساير اديان به چه برهان مبرهن خواهد داشت و ما در مبحث سابق واضح نموديم كه ابدا هيچ برهاني ندارند جز اينكه همان كلام فارغ را تكرار نمايد كه والحال ان بطلان هذا الدين اظهر من الشمس و ابين من الامس و اين قدر بحمدالله شعور و ادراك مفقود است كه نمي‌توانند بفهمند كه همين قسم كه جناب شيخ بطلان سائر اديان را از آفتاب روشن‌تر اهالي از اديان دين جناب شيخ را واضح البطلان مي‌شمرند كلما دخلت امة لعنت اختها باري چون اين مسئاله در سابق مستوفي و مدلل و واضح و معلوم شد در اين مقام به تكرار كلام نمي‌پردازم بگذار جناب شيخ كودكان و روستائيان را به تصديق و معاونت خود بطلبند و بقهقهه بخندند لقد صح فيهم المثل السائر و شر البلية ما يضحك و انطبق عليهم قول الله تبارك و تعالي فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا اكنون سخن در موازين اربعه است كه فيما بين المناظرين محل مشاجرت گشته و اعاصير حدت فقاهت هيجان يافته جناب شيخ تعجب نموده‌اند كه آيا حضرت مناظر در خواب بوده كه به نگارش اين عبارات جرأت نموده كلامي است صحيح و مطلبي متين است اگر حضرت مناظر بيدار بود ادراك مي‌نمود كه مسئاله‌ي غامضه را كه عقول اعاظم فلاسفه در هر عصر از فهم آن عاجز آمده در جواب من لاشان له في العلم ننويسد و بصيرت فؤادي را كه به حكم المؤمن ينظر بنور الله خاصه اصحاب انبياء و مرسلين است عمن هو بعيد عنهم به مراحل نطلبد ديري است كه بالغين عالم فرموده‌اند چون كه با كودك سر و كارت فتاد پس زباني كودكي بايد گشاد باري اگر از جمله محالات است كه تا انسان در عالمي وارد نشده است بتواند به چشم اهل آن عالم نظر نمايد و لهذا بالغين در وصف اين نظر و اين ادراك و اين ذوق من لم يذق لم يدر فرموده‌اند و بعبارة اوضح تبيين اين حال را براي غير اهل آن محال دانسته‌اند و لكن مع ذلك كله اگر انسان بصير در كيفيت ايمان طبقه‌ي اولي از مؤمنين تدبر نمايد مي‌تواند بر مقصود حضرت مناظر آگاه گردد چه هرگز فطرس رسول و سائر رسل از حضرت عيسي عليه‌السلام و حضرت امير و زيد بن رواحه و ابوبكر و عمر و سائر صحابه از حضرت خاتم الانبياء عليه طيب التحية والثناء در اول ايمان و اذعان ايتي و معجزه‌ي كه دليل حسي است نطلبيدند [ صفحه 227] و به عبارات تورية و انجيل كه از ادله‌ي لفظيه است ايمان نياوردند و به براهين فلسفه و قوانين حكميه و قياسات منطقيه بر صحت دعوت نبويه استدلال ننمودند و بوار ذات قلبيه و خلسات صوفيه و مشقات رياضيه تمسك نجسته‌اند بل فقط به نور فؤاد و بصارت قلبيه چنانكه حضرت مناظر تصريح نموده است مظهر امر الله را شناختند و به صدق قولش اعتراف نمودند و به آن قوت كه اعظم قواي عالم است بر قبائل و امم غلبه يافتند و اگر چه تا اطمينان قلب حاصل نشود در جميع فنون دليليت دليل ساقط گردد مع ذلك از سوق كلام بر صريح عبارت حضرت مناظر مستفاد مي‌شود كه ايشان در معرفت مظاهر امر الله ميزانيت اين موازين اربعه را انكار نموده‌اند ا كنون به انصاف در اين موازين اربعه نظر كنيم و ميزانيت هر يك را در معرفت مظاهر امر الله بسنجيم (ميزان اول)حواس ظاهره است و اين معلوم است كه چون خطاي حس ظاهري در بعض موارد مسلم شد حجيت آن نزد اهل علم ساقط گردد چه ميزان مسلم آن است كه هرگز خطا نكند و ليكن چون جناب شيخ به مراسم مغالطه و مجادله موصوفند لهذا از ايشان سؤال مي‌شود كه نه شما اعتقاد داريد كه انبياء عليهم‌السلام معجزات ظاهره و خوارق عادات باهره اظهار فرموده‌اند و نه شما در آن مبحث كه دليليت شهادت و قتل في سبيل الله را انكار نموديد و مقتولين طمع و دنائت را در صف اصحاب بلايا نشانديد اعتراف كرده‌ايد كه معارضين انبيا و ائمه هم غايت اعتقاد و اعتماد را به عقائد خود داشتيد و به سبب ثبوت و رسوخ عقائد باطله رايت جان فشاني و فداكاري مي‌افراشتيد در اين صورت كه كفار به اعتقاد شما معجزات محسوسه ديدند و اين حس و اين رؤيت موجب اطمينان قلب ايشان نشد چه اطميناني به احساسات ظاهريه و ادراكات حسيه باقي مي‌ماند آيا چشم مؤمن و كافر هر دو وجه منور حضرت خيرالبشر را نمي‌دهند و گوش معرض و مقبل هر دو نغمه آيات الهيه را نمي‌شنيد و لكن بالله از اين ميزان مخالف و ترازوي غير منصف كه كفه‌ي از آن در آسمان بود و كفه‌ي ديگر در زمين چه اين همه نور يزداني مي‌ديدند و آن يك سره ظلمت نفساني اين رحمت و نعمت و هدايت مشاهده مي‌نمود و آن تعرفه و ذلت و ضلالت اين نغمه‌ي طيور عليين مي‌شنيد و آن طنطنه‌ي اساطير اولين فنعم ما قيل گر بديدي حس حيوان شاه را پس بديدي گاو و خر الله را و اما ميزان ثاني كه معبر است به ادله‌ي عقليه و قياسات منطقيه اختلال و عدم كفايت آن اظهر است از ميزان حس خصوصا در معرفت مظاهر امر الله چه در صورتي كه اختلال اين ميزان در معارف فلكيه و طبيعيه ظاهر شد و بطلان اكثر معتقدات فلاسفه‌ي سلف مكشوف و واضح گشت چه اعتباري در آن باقي مي‌ماند و اگر نفسي در عقائد فلاسفه‌ي يونان و مصر نظر نمايد مي‌تواند بر مقصود حضرت مناظر و عدم كفايت براهين عقليه واقف آيد چه اين فلاسفه‌ي عظام كه بعد صيت و سمو مقامشان بشرق و غرب بالغ شده و ادله عقليه و قياسات منطقيه از ايشان بوراثت به حكماء اسلام و نصاري انتقال يافته است يك نفس از آنها در ظهور حضرت عيسي (ع)و ظهور حضرت خاتم الانبياء به توسط اين ادله و قياسات نتوانست خود را از عقايد سخيفه‌ي وثنيه نجات بخشد و به ايمان به حضرت عيسي (ع)و يا حضرت خاتم الانبيا فائز آيد بل اين حكماء و فلاسفه اقوي مانع نفوذ امر حضرت عيسي (ع)بوده‌اند و كتب عديده در رد آن حضرت مقاومت امر الله تصنيف نمودند چندان كه پولس رسول در فقره‌ي هشتم از اصحاح دوم نامه‌ي (پولسيان)اهل ايمان را وصيت فرموده كه كسي شما را به فلسفه نفريبد و به علوم حكميه كه فيما بين ناس متداول است بدام خود نكشد و از اين جمله كه عرض شد معلوم و واضح گشت كه هرگز اين قياسات ميزان معرفت حق نبوده و سبب هدايت نفسي نشده و لقد احسن عن قال اندر اين بحث ار خرد ره بين بدي فخر رازي راز دان دين بدي و اما ميزان ثالث كه عبارت از ادله نقليه است و مفاهيم خطابيه اختلالش از ساير موازين اوضح است و افتضاحش در معرفت حقايق اصرح چه اين ادله زياده [ صفحه 228] از هزار و هشت صد سال است كه يهود را از معرفت حضرت عيسي (ع)و حضرت رسول صلي الله عليه و آله محروم داشته بل بالضروره والعيان همين ميزان مختل البنيان است كه موجب خسران عموم اهالي اديان گشته چه اگر از يهود في المثل مستفسر شوي كه چرا امر حضرت عيسي (ع)را كه تصديق نكرديد روشن و واضح جواب مي‌دهند كه به سبب اينكه ظهور آن حضرت مخالف نصوص تورية وقوع يافت و اگر از مجوس پرسي كه چرا ظهورات مقدسه‌ي موسي و عيسي و خاتم الانبياء را گردن ننهاديد ساده و گشاده مي‌گويند كه اين ظهورات منافي صحف ابراهيم (ع)متحقق شد و اگر از نصاري جويا شوي كه به چه سبب به اين وثوق و اطمينان امر خاتم پيغمبران را تكذيب نموديد فورا بلا تردد اظهار مي‌دارند كه ظهور محمد (ص)منافي انجيل است و مخالف نصوص صريحه‌ي اين كتاب جليل اكنون سوق اسلام است و دور ميزان داري علماء اعلام اگر عقلاء امت مرحومه از تجربتهاي امم مرقومه منتبه نگردند و در معرفت اديان بحبل اين ميزان ظاهر الخسران آويزند معلوم است كه ربحشان چه باشد و انجامشان به كجا منتهي شود و بالجملة چون موجبات ضلالت امم اولي معلوم شد كه تمسك به همين ادله‌ي نقليه بوده معني حديث شريف را تواني فهميد كه سابقا از مجلد غيبت بحار از فضيل بن يسار روايت نموديم انه قال سمعت ابا عبدالله عليه‌السلام يقول ان قائمنا اذا قام استقبل من جهلة الناس اشد مما استقبله رسول الله من جهال الجاهلية فقلت كيف ذلك قال ان رسول الله اتي الناس و هم يعبدون الحجارة والصخور و العبيدان و الخشب المنحوقة و ان قائمنا اذا قام اتي الناس و كلهم يتاول عليه كتاب الله و يحتج عليه به ثم قال اما والله ليدخلن عليهم عدل جوف بيوتهم كما يدخل الحر والقر و بعد از ترجمه‌ي حديث مي‌فرمايد و اين نكته در غايت وضوح و ظهور است كه معارضه مردمان امي جاهل آسان‌تر است از معارضه مردمان عالم فاضل كه گاهي آيات قرآن را محرفا بر ضد امرش تفسير كنند و وقتي بضروريات دينيه حضرتش را تكفير نمايند و زماني تصديق نكردن فلاسفه و حكماء را دليل بطلان امرش دانند و هنگامي خرق جبال و وصل بحار را از اطاعت اوامرش اهم و الزم شمرند و از همه بهتر و خوشتر آنكه حضرتش را در عين بلاء و مسجوني بجلوس در بيت و خوش گذراني ملوم و متهم دارند و بياناتش را به جهت اينكه مخالف تفاسير نصاري است مردود و غير مقبول شمرند و از اين هم شيرين‌تر و بامزه‌تر آنكه او را به شرفيابي به حضور خود مامور دارند و خود را در مسافرت و طلب حق معاف و معفو شناسند و اگر اطاعت ننمود قلم بردارند و برد و تكفيرش فتوي نگارند و هم حضرت ابي عبدالله (ع)فرمود و لكن قسم به خدا كه عدل حضرت قائم در خانه‌ي ايشان در آيد آن گونه كه سرما و گرما در بيوت داخل شود يعني از نفوذ و غلبه‌ي امر مباركش مانع نتوانند شد ولو به هر حيله‌ي در آويزند و در پناه هر شبهه‌ي گريزند و يا به مقاومت برخيزند و به ظلم خون مظلومان را ريزند عاقبت امر مباركش غالب آيد و عدل الهي هر نفسي را بر وفق اعمالش پاداش بخشد و بالجملة از آنچه ذكر نموديم واضح و مبرهن شد كه ميزان ادله‌ي نقليه ميزان مختلي است كه عالمي را گمراه كرده و ترازوي ناقضي است كه در سوق معارف مايه‌ي زيان و دام خسران اهل جهان گشته و لقد احسن من قال چون به وصل او رسيدي اي فضول جهل باشد جستن قول رسول و اما ميزان چهارم كه عبارت است از الهامات صوفيه و واردات قلبيه في الحقيقه چنانكه حضرت مناظر مرقوم داشته‌اند ميزان مجهولي است كه گمان ندارم عقلا هيچ امتي چه در معارف عموميه و چه در معرفت انبياء و معارف دينيه به آن اعتماد نمايند و هرگز معقول نيست كه حق جل جلاله تاسيس ديانت را به آراء اهل رياضت محول فرمايد و احكام عبادات و معاملات را كه ترقي امم و انتظام عالم به آن مربوط است به اوهام و افكار صوفيه موكول نمايد و بالله از ميزاني كه اساس آن را از رياضات شاقه‌ي غير ماثوره و عبادات باطله‌ي غير مشروعه باشد و حاصل آن بطالت و كسالت و انزوا و خمود و خمول امت گردد و عدم اعتبار اين ميزان [ صفحه 229] امر ظاهري است كه محتاج به تكلف استدلال نيست و شايسته‌ي تطويل مقال نه خاصه در صورتي كه اين كبار و مشايخ و اقطار طرق نيز متفق نباشند و هر يك افكار خود را الهامات حقيقيه و افكار سائر مشايخ را وساوس شيطانيه شمارند در اين صورت چه اعتباري براي اين ميزان باقي خواهد ماند و مميز اين دو كه اين يك از شيطان است و آن يك از رحمن چه خواهد بود و خلاصة القول چون مراتب تاثير و اعتبار به موازين اربعه معلوم شد اكنون در اين كلام حضرت شيخ الاسلام نظر فرما كه بر سبيل استنكار و استغرات نوشته‌اند اي بيچاره ميزان الله چه معني دارد و كذلك مرقوم داشته‌اند شما به كدام دليل به مقام مناظره آمده‌ايد و حال اينكه حضرت مناظره شيخ به كمال صراحت نوشته‌اند كه ميزان صحيح امر الله است كه به توسط مظاهر امر مثل حضرت موسي و حضرت عيسي و حضرت خاتم الانبياء و نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي ظاهر شده و موجب حصول يقين در افئده‌ي مصدقين و مؤمنين به ايشان گشته نه اختلالي در اين موازين الهيه موجود و نه اختلافي در اصول و مباني ايشان مشهود آنچه با ميزان الهي سنجيده شود و منطبق آيد راجح و مقبول است و آنچه با آن منطبق نيايد مرجوح و مردود يا اولي البصائر النيرة والقلوب المدركة حق جل جلاله در قرآن مجيد در سوره‌ي حديد مي‌فرمايد لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط ملاحظه فرمائيد كه خداوند تبارك در غايت صراحت فرموده است كه ما با پيغمبران كتاب و ميزان نازل فرموديم تا سبب استقامت امت گردد و جناب شيخ در كمال وقاحت مي‌نويسند (اي بيچاره ميزان الله چه معني دارد)آيا جناب شيخ در يومي از ايام تفكر نموده كه اين ميزاني كه خداوند با انبياء نازل فرموده است چه ميزاني بوده حاشا و كلا چه اگر بدين معني ملتفت شده بود هرگز به نوشتن اين عبارت جسارت نمي‌نمود و اين نكته بر ارباب بصارت واضح است كه ميزاني كه خداوند عزوجل با انبياء نازل فرمود ميزان حواس ظاهره نبود چه اين حواس با انسان آفريده شده است نه با انبياء نازل گشته است و كذلك ظاهر است كه اين ميزان قياسات منطقيه و قوانين عقليه نبوده چه هرگز هيچ رسولي كتاب منطق تصنيف نفرموده و به امت خود ترتيب قضايا و اخذ نتائج به نحوي كه نزد فلاسفه مقرر است تعليم ننمود و همچنين در غايت وضوح است كه مقصود بشارات سابقين و اخبار اولين نيست زيرا كه آن بشارات با نبي سابق شده نه نبي لاحق و كذلك واضح و آشكار و ظاهر است كه اين ميزان خلسات صوفيه و واردات قلبيه‌ي مشايخ نيست چه ذكري بل اشاره‌ي به اين خرافات در كتب انبياء ديده نشده و حرفي و كلمه‌ي بر مظاهر امر الله در اعتبار و اين اذكار نازل نگشته كدام نبي ظاهر شد كه به امت خود آداب مراقبه آموزد و معرفت خود را به رياضات شاقه محول فرمايد در اين صورت كالشمس في وسط السماء ظاهر است كه مقصود از ميزاني كه با انبياء نازل شد همان روح قدسي است كه به عقل كلي الهي معبر است و بامر الله النازل من السماء مفسر و لعمر الله اگر مرا قلمي در صلابت چون حديد بودي و اصابعي مانند پولاد قوي و شديد و لساني افصح از فصحاء عالم و بياني ابلغ از بلغاء امم باز هم نتوانستمي نگاشت و كما ينبغي معلوم داشت كه معترضين علي الله چه پايه از مشرب عذب الهي دارند و از فهم ظواهر آيات قرآن مهجور كه اين آيات صريحه را در قرآن مي‌بينند و اين ايرادات ركيكه را مي‌نويسند فاعتبروا يا اولي الابصار جناب شيخ نوشته‌اند اگر ميزان نقل مختل است چرا شما به انجيل و قرآن استدلال مي‌نمائيد بلي يا حضرة الشيخ به جهت اينكه با ميزان الله كه ظهور قائم موعود است منطبق است اين مسئاله‌ي واضحي است كه اگر يهودي در رد حضرت عيسي به عبارات تورة استدلال نمايد خطا كرده است و بالعكس اگر نصراني در اثبات حقيت امر آن حضرت به عبارات تورية مستدل گردد به راه صواب رفته زيرا كه ميزان الله ظهور حضرت مسيح است كه مثبت قول نصراني است نه يهودي و كذلك اگر نصاري در رد حضرت رسول صلي الله عليه و آله به عبارات انجيل مستدل گردند خاطيند و بالعكس اگر مسلم به عبارات انجيل مستدل گردد مصبيب زيرا كه ميزان صحيح ظهور [ صفحه 230] حضرت خاتم الانبيا است و آن مثبت قول مسلم است نه نصراني و همچنين است امر قائم موعود كه مؤمن به آن حضرت مي‌تواند به عبارات تورية و انجيل و قرآن استدلال نمايد و معرض از آن حضرت نمي‌تواند زيرا ميزان الله كه نفس ظهور باشد مثبت قول مقبل است نه معرض و مرجح استدلال مؤمن است نه منكر و اين ميزان الهي هرگز از عالم قطع نشده است و نخواهد شد و متمسك به آن هرگز خسران نيافته است و نخواهد يافت هو العروة الوثقي والحبل الممدود في جميع القرون والازمان و هو الميزان الذي اخبر الله تعالي عنه بقوله والسماء رفعها و وضع الميزان يا حضرة الشيخ گرفتم از فهم اين مسائل دوريد آيا قرآن شريف را هم نخوانده‌ايد كه به نداي جهانگير مي‌فرمايد الا بذكر الله تطمئن القلوب آيا ايمان و علم و عرفان جز از يقين و اطمينان قلب است آيا هيچ فرموده است الا بالادلة الحسية تطمئن القلوب آيا هيچ وارد شده است الا بالقياسات المنطقية تتيقن النفوس آيا در هيچ سوره‌ي نازل گشته است الا بالبشارات اللفظية تستنير الصدور آيا در هيچ آيه‌ي منصوص بوده است الا بالالهامات الصوفية تستقيم الامور و مفسرين قرآن بعضي لفظ ذكر الله را در آيه‌ي مباركه به نفس قرآن تفسير فرموده است و بعضي عبارت از اذكار و صلوات و دعاء و تضرع بين يدي الله دانسته‌اند و ائمه هدي سلام الله عليهم به قائم موعود تفسير فرموده‌اند و در هر صورت موازين اربعه از موضوع آيه‌ي مباركه خارج است و صحت قول مناظر ثابت و واضح و بالجملة شما خواه كودكان را به معاونت خوانيد و يا روستائيان را در محفل ضحك و قهقهه نشانيد ما جز نفس مظهر امر الله و كتاب او را دليل و حجت ندانيم و جز تمسك به اين حبل ممدود و عروه‌ي وثقي چيزي را موجب نيك بختي و سعادت نشماريم پيش آن خورشيد گو بس روشن است در حقيقت هر دليل رهزن است وليس يصح في الاذهان شي اذا احتاج النهار الي دليل اين است آنچه با آن همه طول و تفصيل جناب مستدل بيان فرموده‌اند

كلام مصنف

اين عبد ضعيف ذليل عرض مي‌نمايد اين همه قيل و قال و شرح و بسط مقال و تكرار عبارت و بنياد كنايت و اشارت و سلب شعور و ادراك از علماء و ارباب بصارت و اثبات علم و نباهت براي امت بهائيه بدون برهان و بينه براي چيست و مقصود شما از اين همه تقريع و تشنيع كه داراي اذن راعيه‌اند كيست چه از اين بيانات مكرره حاصل و كدام مستمع و خواننده‌ي از اين تقريرات مشوشه بالغ و كامل گرديد جواب بايد بر طبق سؤال سائل و سؤال بايستي نافع به حال مستدل و قائل باشد جناب شيخ فرموده‌اند در قرآن مجيد و فرقان حميد و اخبار هداة و ائمه‌ي معصومين سلام الله عليهم اجمعين كه بر وفق عقائد ما و مناظر بهائي اگر راست گويد بدين خاتم النبيين معتقدم سند و حجت است رسيده است كه حضرت قائم موعود با قدرت و غلبه ظاهر و آشكار و دنيا را از ظلم و جور پاك و مبيد و مفني هر مفسد و ناپاك خواهد بود جناب مناظر مي‌گويند بلكه تمام بهائيان كه مراد غلبه‌ي معنويه است و خلاصة القول صاحب قول نافذ و حكم در قلوب راسخ جواب مي‌دهند هرگاه مراد غلبه‌ي باطنيه و نفوذ قول و كلمه و رواج مذهب و جمع تبعه باشد بت‌پرستان نيز اين نفوذ كلمه و اجتماع ناصر و تبعه دارند شما در پاسخ مي‌فرمائيد بت‌پرستي از اديان الهيه نيست بل مذهبي از مذاهب ملت موضوعه به وضع الهي است بنده عرض مي‌كنم اين وضع و ثبيان و طريقه‌ي بت‌پرستان خواه ديني از اديان يا مذهبي از مذاهب پيشينيان باشد با اينكه باطل و عاطل است چرا خداوند آن را باقي و نافذ گذارد و حال اينكه نفوذ كلمه از دلايل قويه شما بهائيان است بلكه اگر تمام ادله و براهين شما را خالص نمائيم جز بقاء و نفوذ كلمه و عدم اهلاك تبعه دليلي نداريد و ما اسلاميان اين بقاء و نفوذ را دليل بر حقيت و لزوم دوام دين خود نمي‌گيريم تا شما معارضه‌ي به مثل نموده بفرمائيد هرگاه مراد غلبه‌ي ظاهريه و باطنيه است پس زردشتيان هم مي‌توانند در مقابل شما بگويند دين ما ظاهرا و باطنا بر عالم غلبه يافته بلي اگر زردشتيان يا بت‌پرستان با شما بهائيان مقابل و مناظر شوند بر شما [ صفحه 231] مي‌توانند اين استدلال نمايند و چون شما اين دليل را از اعظم براهين مي‌دانيد معارضه بمثل نمايند ولي ما اثني عشريه اين گونه بقاء و نفاذ را دليل نمي‌دانيم تا به اين اجوبه سقيمه مجاب گرديم زيرا كه از شيطان نفوذي فوق التصور البيان و از مدعيهاي ربوبيت بقائي ممتد الزمان ديده‌ايم بلي ما قائليم كه بر حسب مدلول اخبار متكاثره و روايات متضافره كه به صحت مدلولات آن معتقد و به صدق مخبرينش معتمديم يقين داريم كه حضرت حجة الله هنگام ظهور قاهر و قادر و عالم را مملو از عدل و داد ظاهري خواهد فرمود و هرگاه كسي بر خلاف اين وصف ظهور نمايد آن مهدي موعود نيست و رؤسا شما علاوه بر اينكه داراي وصفي از اوصاف معهوده موعوده نيستند فاقد اين وصف و صفت نيز هستند در اين صورت يقين دارم كه در ادعاء خويش كاذب بوده‌اند ديگر جناب شيخ مي‌فرمايند بطلان دين بت‌پرستان و وثنيان اظهر من الشمس است زيرا كه به جاي خدا اصنام منحوته را سجده و پرستش مي‌نمايند شما مي‌فرمائيد چون بت‌پرستان مذهبي از آئين صابئين و غيرهم دارند بر باطل نيستند جواب عرض مي‌كنم حالا كه شما به اين درجه در حمايت و رعايت بت‌پرستان علم همت افراشته‌ايد بفرمائيد آيا يومنا هذا نيز اين طريقه و آئين را بر حق و مصاب مي‌دانيد و عاملين به اين قوانين مبتدعه را ماجور و... يا فعلا آنها را مهلك و هالك و بر طريق عوايت سالك مي‌دانيد اگر آنها را به ملاحظه‌ي اينكه اصل دينشان بوضع الهي بوده اگر چه چندين هزار سال است از جانب خدا نسخ شده تا قيامت عاملين به آن روش و آئين را بر حق مي‌دانيد پس به اين درجه در مقام ارشاد و هدايت مسلمين برنيائيد آخر دين محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله هم يك زماني به وضع الهي تشريع شده است به خودشان وا گذاريد و هر گاه يومنا هذا نظر به نسخ اديان سابقه آنها را بر باطل مي‌دانيد پس چرا بقاء و نفوذ را براي دين باب و بهاء اقوي دليل مي‌آوريد با اينكه ملاحظه مي‌نمائيد اين نفاذ و قدرت باطنيه در غالب مذاهب باطله موجود است و اينكه جناب مستدل مي‌فرمايند از جمله محالات است كه تا انسان در عالمي وارد نشده است بتواند به چشم اهل آن عالم نظر نمايد و لذا بالغين در وصف اين نظر و اين ادراك و اين ذوق من لم يذق لم يدر فرموده‌اند و به عبارت اوضح تبيين اين حال را براي غير آن محال دانسته‌اند انتهي كلامي است بغايت سخيف و سخني بي نهايت قبيح و ضعيف زيرا كه اين تكليف بما لا يطاق بلكه در نظر عقلاء تكليف به محال است آيا مي‌فرمائيد پيش از فهميدن صدق و كذب مدعي مكلف به تصديق و اذعان و تمكين و ايمانيد و بعد از ايمان و ايقان بدليل و برهان آگاه خواهند گرديد يا مي‌فرمائيد در مقام تكذيب و تصديق نباشيد تا ادله را به نظر دقيق و از روي تحقيق و تدقيق ملاحظه فرمائيد هر گاه مقصود ايمان و ايقان قبل از مشاهده و ملاحظه‌ي ادله است بفرمائيد اولا تحصيل يقين به كدام دليل كنيم تا ثانيا به ادله‌ي صدق و كذب به آن نظر كه شما ناظريد نظر نمائيم و هرگاه مي‌فرمائيد متعبدا قبول نمائيد پس آن چشم شما را نداريم زيرا كه در واقع مؤمن و موقن نيستيم و شما فهميدن مطلب را منوط به آن نظر ثاقب كه شما داريد و ما نداريم فرموديد گويا اين ضعفاء العقول را به اين گونه تدليسات و تلبيسات فريفته‌اند و در حقيقت همان تبعة براي آن متبوعين كافي است ديگر به تصنيف كتب محتاج و به اقامه‌ي دليل و برهان احتياج ندارند

اقسام ميزان

باز جناب مستدل فرموده‌اند كه بالجملة حضرت مناظر شيخ پس از ذكر اين قول براي اينكه جناب شيخ را به اصل دليل دين كه موجب زوال شك و حصول يقين است متنبه و متوجه دارند چنين مرقوم داشته‌اند كه موازيني كه جميع اهل عالم در معارف و علوم و ادراك حقايق و فنون به آن متمسكند چهار ميزان است ميزان اول ميزان حس ميزان ثاني ميزان ادله‌ي عقليه و قياسات منطقيه ميزان ثالث ميزان نقل ميزان چهارم ميزان الهام خلاصه بعد از نقل كلام مناظر بهائي در رد و عدم اعتبار اين موازين و نقل اجوبه‌ي جناب شيخ الاسلام كه الحق در نهايت صحت و جزالت است باز جوابي بر جواب جناب شيخ نوشته‌اند كه حاصل [ صفحه 232] آن همان بيانات مناظر بهائي است نهايت به تغيير مائي در عبارت و خلاصه‌ي مقصود عدم اعتبار اين موازين است چنانچه مشروحا نقل نموديم ولي اين بنده غرض مي‌نمايد هرچه بعد از ملاحظه‌ي تقرير و بيانات رشيقه و تحرير و نگارشات انيقه‌ي حضرت شيخ الاسلام اعز الله الاسلام بوجوده الشريف در رد مناظر بهائي ديگر مجال تقرير و بياني جديد نيست من نمي‌گويم كه آن عالي جناب هست پيغمبر ولي دارد كتاب در حقيقت داد فصاحت و بلاغت داده و علم و درايتي كه دال بر كمال كمال آن جناب است در رساله‌ي خود به وديعه نهاده اگر اين عبد بخواهد در قبال فرمايشات آن حضرت دعوي كمال و درايت كند عقلاء خواهند گفت اي مگس عرصه‌ي سيمرغ نه جولانگه تست عرض خود مي‌بري و زحمت ما مي‌داري اما به حكم ما لا يدرك كله لا يترك كله خواست اين ذره‌ي بي‌مقدار و عبد خاكسار خريدار متاع اين بازار و در اين سوق كلا في اظهار دارد لذا به جانب مناظر و حضرت مستدل عرض مي‌نمايد كه در صورتي كه بر حواس ظاهره اعتمادي نباشد شماها مدار محاورات و مكالمات و مخاطبات را بر چه قرار مي‌دهيد و در اين وقعه‌ي مخصوصه سؤال مي‌رود كه آيا شماها درك حضور مبارك نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي نموده‌ايد يا نه هر گاه بلا واسطه به ادراك فيوض حضوريه نائل و از تشرف محضر افادت اثرشان حظي كامل برده‌ايد به چه دليل بر امتياز بلكه بر مقصود آنها كه مائيم مظاهر امر الله آگاه گرديديد اگر به مسموعات شما اعتمادي نيست از كجا از عبارات صادره‌ي از رؤسا خود فهميديد مقصدشان چيست و هر گاه مسموعات خود را از دو لب مبارك آن بزرگواران مشاهده نموديد جاري است از كجا دانستيد قائل و گوينده كيست شايد سمع شما و نظرتان بر خطاء بوده معلوم نيست صوتي كه شنيده‌ايد آواز زاغ يا بلبل بوده يا صداي سم حمار عيسي يا دلدل و شخصي را كه ملاقات فرموديد كه به اين بيانات مترنم گشته چه مي‌دانيد همان مقاصد شماها بوده‌اند يا سامري و شيطان نه بر حس سمع شما اعتمادي است نه بر مشاهده‌ي بصر اعتباري علاوه اگر ما قطره‌ي از زهر يا حبي افيون به جنابان عالي بدهيم يا بر دهانتان گذاريم و بعد از رسيدن بذائقه از ما تشكي نمائيد كه چرا زهر به ما خورانيديد اگر جواب عرض كنم كه ذائقه‌ي شما صحيحا احساس نكرده و اين شربت قند بود البته بايد معذورمان بداريد و حق شكايت نداريد و هر گاه از درك فيوضات حضوريه محروم بوده‌ايد ناچار دعوي رؤسا را به توسط منقولات فهميده‌ايد بفرمايش شما منقولات نيز از اعتبار افتاده است پس به چه دليل به آنها گرويده‌ايد و لهذا ناچارند بگويند كه منقولات را حجت دانند و سند شمارند و هر گاه شما به حكم عقل اعتمادي نداريد چرا در جميع كتب و مصنفات قاتلين حضرت باب و يا مهلكين ميرزا حسن و ميرزا حسين اصفهاني را ظالم و معاند و جابر و متعند ياد فرموده‌ايد اولا شايد حس شما در صورت ادعاء مشاهده بر خطا رفته و كسي آنها را شهيد ننموده است ثانيا هر گاه مشاهده نفرموده‌ايد و از نقل نقله‌ي عالم شنيده ايد از كجا گوش شما اين واقعه را صحيح شنيده و مقصود قائل غير از آنچه فهميده‌ايد نبوده است ثالثا هرگاه حكم عقل مناط اعتبار نباشد ظلم چه قباحت دارد كه شما عاملين و قاتلين آن ظهور اعظم و پيروان او را از اهل نار مي‌دانيد و از اين تقرير جواب موازين حس و عقل نقل مفهوم گرديد و ارباب درايت و كمال مي‌فهمند كه ميزانيت دارد يا نه و اما قياسات منطقيه را چگونه رد مي‌توانند بنمايند و شكل اول را چه سان بديهي الانتاج نمي‌دانيد هر گاه خداوند متعال بفرمايد محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله تحدي نمود يا اعجاز و هر متحدي با اتيان به معجزه پيغمبر است پس محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله پيغمبر است يا مقنن منطق بگويد العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث چگونه مي‌شود اين نتائج را از اين اشكال سلب نمود خلاصه اينكه به عدم اعتبار اين موازين هرگاه كسي قائل شود فاقد ادراك و شعور و در زمره‌ي ذوي العقول محسوب نمي‌شود و در حقيقت حيف است اهالي علم [ صفحه 233] و نباهت از اين مقوله تكلم نمايند و اوقات شريف را مصروف جواب اين مزخرفات دارند جواب و پاسخ عربي همان نقل عربي است كه شخص هيزم فروش با آخوند مدرسه‌ي طلبه به كار برد جواب الهذيان هو الهذيان الحق با اين فهم و ادراك اگر خود را مصداق المؤمن ينظر بنورالله خوانند بجا است بر عكس نهند نام زنگي كافور و اينكه مرقوم فرموده‌اند ميزان صحيح امر الله است كه به توسط مظاهر امر مثل موسي و عيسي و حضرت خاتم الانبياء و نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي ظاهر شده و موجب حصول يقين در افئده مصدقين گرديده نه اختلالي در اين موازين الهيه موجود و نه اختلافي در اصول و مباني ايشان مشهود آنچه با اين ميزان الهي سنجيده مي‌شود و منطبق مي‌آيد راجح و مقبول است و آنچه با آن منطبق نيايد مرجوح و مردود تا آخر آنچه بيان فرموده‌اند مترجمي رطب اللسان و مفسري فصيح زبان لازم دارد اين چه ميزان است كه اسم ندارد يا دارد و ناموس معتقدين است كه مذاكره‌ي آن نزد نامحرم منافي با غيرت و عصبيت است و بايد در پرده‌ي استتار و اختفاء مستور و طالبين از وصل او مهجور باشند و به چه دليل در بردن اسم آن ميزاني الهي تجافي و خود را معذور مي‌دارند و خواهند فرمود اين وطن شهري است كو را نام نيست بهتر اين است اسم آن شاهد بازاري را كه در محافل اهل علم و درايت و ارباب فضل و نباهت بي‌پرده حاضر و محسود هر شاهد و ناظر است بر زبان آرند و خلقي را از اين انتظار آسوده دارند بلكه بر طبق مضمون هو المسك ما كررته يتضوع به ذكرش تكرار و نام نامي و اسم گراميش را بي‌خوف و هراس نقل مجالس و محافل و گوش زد هر عالم و جاهل فرمايند و هر گاه جناب مستدل و مناظر راضي به تسميه اين ناموس الهي نمي‌شوند بنده عرض مي‌كنم اسم مبارك آن ميزان كه با مظاهر امر الله نازل شده نيست مگر معجزه رايت و خرق عادت و كرامت چنانچه در وجود مقدس انبياء سلف يا حضرت ختمي مرتبت مشاهده نموديم اما چه فائده قلم اينجا رسيد و سر بشكست حضرت باب ناخلف افتاده از طريقه‌ي جد بزرگوارش در صورت تحقق اعراض فرمود و دعوي خويش را با معجزه اثبات نفرمود بلكه عدم علم و فقه را مؤيد ادعاء خود نمود تو به پيغمبر چه ميماني بگوي مناسب اين بود جناب ابوالفضائل به همان تمجيدات اصحاب قناعت فرموده كتابي در اين باب مطبوع نسازند تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد بلي اگر خدا نفرمود الا بالقياسات المنطقية تتيقن النفوس الا بالبشارات اللفظية تستنير الصدور درباره‌ي موسي (ع)فرموده است و لقد اتينا موسي تسع آيات بينات و در حق عيسي (ع)گفته و يبري الاكمه و الابرص و يحيي الموتي و در حق شان حضرت سليمان (ع)فرموده و علمناه منطق الطير و درباره‌ي پيغمبر آخرالزمان صلي الله عليه و آله فرموده اقتربت الساعة و انشق القمر اما درباره نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي چيزي نفرموده است مگر اينكه فرموده است به واسطه‌ي ظهور آنها دنيا پر از ظلم و جور خواهد شد تا حضرت حجة الله ظاهر و زمين را پر از عدل و داد فرمايد و از زبان معجز نشان اولياء خود جاري فرموده كه حجة الله في العالمين م ح م د پسر امام عسگري عليهاالسلام ارواحنا فداه ظاهر نخواهد شد تا در ميانه‌ي صاحب زنج و خروج سفياني و دجال يك نفر از اولاد حسين بن علي عليهاالسلام بكذب دعوي و مدعي مظهريت شود و بر باطل باشد ديگر از جناب بهاء كه بالكل فراموش فرموده‌اند اسمي از ايشان ببرند بلي پيغمبر ما فرموده لا نبي بعدي و لا شريعة بعد شريعتي فمن ادعي بعد ذلك فدعواه و مدعيه في النار فاقتلوه و من اتبعه فهو في النار براي اينكه جناب بهاء نيز از اين افتخار كه منظور نظر حضرت ختمي ماب گرديده محروم نمانند اين فقره هم براي ايشان باشد چنانچه مسلما از زبان معجز بيان اين فقره حديث در حق ايشان شرف صدور يافته است صدق رسول الله صلي الله عليه و آله

استدلال مستدل به حجيت كتاب مظهر امر الله و خود وي

اشاره

جناب مستدل فرموده‌اند بالجمله شما خواه كودكان را به معاونت خوانيد و يا روشنائي را در محفل ضحك و قهقهه نشانيد ما جز نفس مظهر امر الله و كتاب او را دليل و حجيت ندانيم و جز تمسك به آن حبل ممدود و عروه‌ي وثقي [ صفحه 234] چيزي را موجب نيك بختي و سعادت نشماريم پيش آن خورشيد گو بس روشن است در حقيقت هر دليلي رهزن است و ليس يصح في الاذهان شي اذا احتاج النهار الي دليل

جواب

عرض مي‌شود ما نيز نفس مظاهر امر الله را اقوي دليل و كتاب آنها را انجي سبيل مي‌دانيم و جز تمسك به آن حبل ممدود و عروه‌ي وثقي چيزي را موجب نيك بختي و سعادت نمي‌شماريم اين است كه به نص كتاب و اخبار أئمه اطياب و نصوص صادره‌ي از قباب عرش جناب ايمان به نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي نمياوريم نظر به اينكه آن وجودات مقدسه فرموده‌اند بعد از محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله پيغمبري نخواهد آمد و شريعتي بعد از شريعت او تشريع نيابد پس در مسلك فرقي نداريم خوب است از مظاهر امر الله كه جناب مستدل معين مي‌فرمايند مسئالت نمايند كه اولا صدق خود را به معجزات باهره ظاهر و بر راستي خويش دليلي باهر بياورند پس از آن آنچه بفرمايند مطيع و منقاد و در نهايت مجبور به متابعت و انقياديم ولي هر گاه جناب مستدل تكليف فرمايند كه اول ايمان به آن مظاهر جعليه آوريد تا بر صدق فرمايشات آنها مستحضر گرديد از قوه‌ي ما خارج است عقد قلب را نمي‌توان به تزوير و دروغ راسخ نمود و در كمال ادب عرض مي‌كنم ما را از اين تكليف معاف فرمائيد تا اول دليل صدق را مشاهده ننمائيم موجب ايمان و ايقان نخواهد شد و سواي معجزه هيچ چيز را ميزان صدق مدعي نمي‌دانيم سنة الله التي قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا نه خود را به زحمت و مرارت اندازيد نه ما را به اين درجه در كلفت و مشقت

مستدل بهايي و اشكال شيخ الاسلام به كتاب ايقان

اشاره

جناب مستدل فرموده‌اند و من الغرائب كه هم دلالت واضحه دارد بر اينكه جناب شيخ از كتاب مستطاب ايقان هيچ نفهميده‌اند حتي مطالب ظاهره‌ي آن را ادراك ننموده‌اند اين است كه چون در رساله‌ي اولي چنانكه مشروحا ذكر شد يكي از ايرادات ايشان اين بود كه چرا صاحب ايقان طائفه شيعه را مخصوصا در اين كتاب مخاطب داشته‌اند و في المثل به جاي يا ايها الناس كه بايد خطاب عام باشد يا ايها الفرس فرموده‌اند و جناب مناظر ايشان در جواب فرموده بود كه چون سائل يكي از اعزه‌ي سادات و اشراف ايران بوده لهذا كتاب مستطاب ايقان خطاب به ايشان نازل شده و جناب شيخ در رد حضرت مناظر در صفحه‌ي (65) رساله‌ي ثانيه مطبوعه‌ي خود عباراتي مرقوم داشته‌اند كه هم من حيث اللفظ از غرائب عبارات است و هم من حيث المطلب از عجائب انتقادات و چون ذكر آن نيز سابقا از قلم افتاده بود در اين موضع عينا عبارات ايشان را مرقوم مي‌داريم تا مراتب علم و فضل ظاهري ايشان معلوم گردد و هم مبلغ اطلاعشان بر كتاب مستطاب ايقان واضح آيد و اين عبارت جناب شيخ است در صفحه‌ي (45) باري بيائيم بر سر اعتذار مناظر بر قارئين محترم البته معلوم گرديد كه مشهود له اين استشهاد فقره‌ي بود كه صاحب ايقان آن را از انجيل شريف نصاري نقل كرده بود و اخبار حضرت مسيح را به معاني دلخواه خود تفسير و تأويل نموده شاهد آن را از دعاء ندبه آورده بود حال از جناب مناظر سؤال مي‌رود كدام سيد عزيز و محرم و چگونه شيعه و مخلص ائمه‌ي هدي است در عين مشهود له ترديدي بل محرف بودنش را اعتقادي نبوده باشد و آن را گويا مسلم و مقبول دانسته شواهد آن را از مولاي مناظر خواهش نمايد و حال اينكه قرآن شريف به تحريف آن به صوت عال نداء كرده است قبول اين رد اين را لازم مي‌دارد و در صورت رد نه اينكه شيعه بلكه مسلم نمي‌گردد و علاوه چنانكه خود مناظر اعتراف نموده جواب سائل را بايد از همان قول و كتاب داد كه آن را اعتقاد و تصديق نمايد نه اينكه از كتابي كه محرف مي‌شمارد افسوس بر نظر مناظر كه يك چشمش براي ديدن نفع خود بينا و چشم ديگر از ديدن حقيقت كور بي‌نور است واقعا اگر سائل چنين شخص محترم و محب آل طاهرين نبي بود چرا صاحب ايقان احترام و اعتقاد آن را منظور نفرمود و عوض اينكه شاهد و مشهود له را از قرآن شريف و احاديث منيف نبوي و ائمه طاهرين عليهم‌السلام آورد مشهود له را از مسلميات سائل پنداشته شاهد را از قول ديگري مياورد فرضا اگر سائل به مولاي جناب مناظر [ صفحه 235] معظم ايراد بكنيد كه بنده همان مشهود له را قائل نيستم كه تا شاهدش را قبول بكنم چه جواب خواهد داد انتهي كلامه جواب اگر نفسي از صفحه‌ي (68) الي صفحه‌ي (76) كتاب مستطاب ايقان را كه مطبوع و منتشر است مطالعه نمايد بر مقدار ادراك و بصيرت و فهم و درايت جناب شيخ كما ينبغي مطلع و آگاه مي‌گردد زيرا كه تفسير آيه‌ي مباركه يحرفون الكلم عن مواضعه و معناي حقيقي تحريف و بطلان اوهام جهال اسلام را كه گمان كرده‌اند علماء يهود و نصاري عبارات كتب مقدسه تورية و انجيل را تغيير داده و به جاي كلمات اصليه‌ي سماويه عبارات ديگر نوشته‌اند به كمال وضوح در صفحات مرقومه‌ي در كتاب مستطاب ايقان نازل شده و به صراحت فرموده‌اند كه تحريف غير محو است و مقصود از تحريف اين است كه علما يهود آيات تورية را به ميل و هواي نفس خود تفسير مي‌نموده‌اند و از معاني اصليه صحيحه مصروف و محرف مي‌داشتند چنانچه در اين كتاب اين عبد نيز دو عبارت از بيانات مباركه اميرالمؤمنين عليه‌السلام را نقل نمود كه آن حضرت به صراحت اخبار فرموده‌اند كه جهال اسلام قرآن شريف را تحريف خواهند نمود يعني آيات مباركه‌ي اين كتاب مجيد را به هواهاي نفسانيه‌ي خود تفسير خواهند نمود چنانكه معاني حقيقيه مقصوده بر خلق مجهول ماند و اگر نفسي چنانكه امروز مي بيني آيات كتاب را غير محرف تفسير كند مردود خلق شود و كسي او را جاي و مأوي ندهد و خلاصة القول مسأله تحريف كتب مقدسه و بطلان اوهام فقهاء اسلام در كتاب مقدس ايقان مفصلا مبسوطا نازل شده و صحت كتب سماويه مبرهن و مدلل گشته است و از اين جمله واضح و مدلل مي‌شود كه قبول كتب مقدسه مقتضي رد قرآن شريف نيست بل رد كتب مقدسه موجب جهل به معاني حقيقيه قرآن است و برهان ضعف ايمان و ايقان و لكن جناب شيخ با اينكه ايقان شريف را خوانده‌اند گمان كرده‌اند كه اين مسأله سؤال نشده و بيانش در كتابي كه هيچ چيز در آن ترك نشده است متروك مانده لهذا وكالة از جناب سيد محترم كه ايقان در جوابش نازل شده فرض سؤالي نموده‌اند و بعد از فرض سؤال متحير مانده‌اند كه صاحب ايقان چه جواب خواهند فرمود و واثق شده‌اند كه البته جوابي نخواهد بود و همين يكي بر آنچه جناب شيخ از ايقان فهميده‌اند دلالت مي‌كند و مقدار نور بصر و نورانيت بصيرت ايشان را معلوم مي‌دارد و گمان نمي‌رود كه اگر كتاب مقدس ايقان بر يكي از عوام تلاوت شود اين مسأله تحريف كتب مقدسه كه آيا مذكور است يا مذكور نيست بر او مجهول ماند و اين در غايت وضوح است كه اگر جناب شيخ ايقان را فهميده بودند از اصل دليل و برهان عدم تغيير كتب مقدسه گفتگو نمي‌نمودند به اين معني كه آيا اين ادله و براهيني كه جمال اقدس ابهي بر عدم تغيير عبارات كتب سماويه به آن استدلال فرموده‌اند صحيح است يا نيست دليليت دارد يا نه. نه اينكه گمان كنند كه ذكر اين مسأله متروك مانده و بعد فرض سؤالي نمايند و به توهم اينكه البته جوابي ندارد خود را مسرور فرمايد ليبك علي الاسلام من كان باكيا و لكن جاي عجب نيست چه نفسي كه اين قدر از معرفت لغت بي بهره باشد كه در اين چند سطر به جاي لفظ (مستشهد منه)در عبارت (مشهود له) نويسد بايد او را معاف داشت اگر عبارات كتاب آسماني بخواند و معاني آن را نفهمد زيرا بر مطلعين بر علوم ادبيه مخفي نيست كه اگر نفسي به عبارتي از عبارات انجيل استشهاد نمايد آن عبارت را شاهد گويند و كتاب انجيل را مستشهد منه نه مشهود له چنانكه جناب شيخ نوشته‌اند و مقدار علم و حسن انشاء خود را معلوم داشته‌اند بلي اگر اين لفظ در يك موضع از عبارات حضرت شيخ واقع شده بود مي‌توانستيم بر اين حمل نمائيم كه غلط ناسخ است نه مصنف و ليكن چه بايد كرد كه در پنج موضع وارد شده و باب حمل و تاويل من جميع الجهات مسدود مانده و لعمر الله اين عبد دوست نمي‌دارد كه در صفحات كتب علميه چيزي نگارد كه در آن اهانت نفسي باشد و لكن چه بايد كرد كه جناب شيخ خود اين باب را مفتوح داشته‌اند و به حكم البادي اظلم خود در رساله‌ي اولي و ثانيه رايت اين مكافحت را افراشته‌اند و اگر انسان در اين مواضع سكوت كند و دقائق اغراض فاسده‌ي مغرضين را مكشوف ندارد اهل دانش خورده گيرند و حمل بر جهل كاتب نمايند [ صفحه 236] و لذا نخست اين عبد معذرت مي‌طلبد و بعد المعذرة خدمت اولي الابصار معروض مي‌دارد كه جناب شيخ درباره‌ي مناظر خود مرقوم داشته است كه يك چشم او باز است به جهت اينكه براي نفع خود به عبارات استدلال نموده و چشم ديگر گور به جهت اينكه محرف بودن آن را نديده و اين بعد معروض مي‌دارد كه حضرت مناظر به صريح آيه‌ي مباركه‌ي لا مبدل لكلمات الله كه جمع مضاف و به تصريح علما عربيت مفيد عموم است كتب سماويه را بلا استثناء مصون از تغيير و تبديل دانسته و تحريف را چنانكه حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام به آن شهادت داده‌اند عبارت از تفسير كلمات الله به هواهاي نفسانيه شناخته است تا به قانوني كه فيما بين اهل علم مقرر است تصديق به جميع آيات كتاب نموده باشد و به قبول آيه‌ي و رد آيه‌ي ديگر موسوم نگردد ولكن جناب شيخ كه آيه‌ي يحرفون الكلم عن مواضعه را ديده و نفهميده و از رؤيت و فهم لا مبدل لكلمات الله محروم مانده‌اند آيا خود اقرب به تمثيل مذكور نخواهند بود و خود را مصداق آيه‌ي مباركه‌ي افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض نخواهند نمود بلي كسي كه در ايقان شريف استدلال به آيات انجيل را ببيند و از رؤيت ادله صحت اين كتاب مقدس كه بلافاصله ذكر شده است محروم ماند آيا او به شخص يك چشم اشبه نباشد و مثل مشهور يري الاعور يري العالم بعينه بر او منطبق نيايد جناب شيخ نوشته‌اند كه فرضا اگر سائل به مولاي جناب مناظر ايراد بكند كه بنده همان مشهود له را يعني انجيل را قائل نيستم كه تا شاهدش را قبول كنم چه جواب خواهند داد عافاك الله يا حضرة الشيخ جواب مي‌فرمايد به همان دليل كه در قرآن شريف نيز به آن استشهاد شده است آيا آيه‌ي مباركه الذين يتبعون النبي الامي الذي يجدونه مكتوبا عندهم في التورية والانجيل را نخوانده‌ايد آيا آيه‌ي كريمه‌ي و مبشرا برسول ياتي من بعدي اسمه احمد را نديده‌ايد و با اين حد از بصيرت مناظر خود را يك چشم شمرده‌ايد اگر جائز است بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم كه با آيات انجيل استدلال فرمايد بر قائم آل محمد صلي الله عليه و آله چرا روا نباشد و اگر به اعتقاد شما كتاب محرف را استشهاد را نشايد اين ايراد بر قرآن چرا وارد نيايد آيا به پاس خاطر شيخ حكم مظاهر امر الله در اين موارد مختلف است و يا شتاء و صيف به اعتقاد ايشان در سطح واحد مجتمع و اعجب از همه اين است كه جناب شيخ با اينكه كتاب انجيل را به اعتقاد خود محرف دانسته‌اند و استدلال به آن را باطل شمرده است در مواضع عديده رساله‌ي مطبوعه آن را به لفظ (شريف)و لفظ (مقدس)وصف نموده است آيا انسان بصير از اين عبارت رائحه‌ي تملق و تزوير استشمام نمي‌نمايد و از جناب شيخ كه بلاحق مناظر خود را منافق و مزور خوانده است سؤال نمي‌كند كه يا حضرة الشيخ اگر به اعتقاد شما انجيل محرف و غير مقبول است چرا آن را شريف دانسته‌ايد و مقدس شمرده‌ايد آيا گمان كرده‌ايد كه اين مراتب بر افاضل نصاري مجهول مي‌ماند و اين تملق و رياء ظاهري جراحات هزار ساله را اصلاح مي‌نمايد هيهات هيهات و لن يصلح العطار ما افسد الدهر اگر اهل بهاء كتاب انجيل را شريف و مقدس گويند خالي از شوائب نفاق و تملق و ريا است زيرا كتب سماويه را مطلقا مصون از تغيير و تبديل مي‌دانند و كتاب و كلام الهي را بلا استثناء محفوظ و مصون از محو و تصرف مي‌شمارند ولكن آن كسي كه كتابي را مصحف و باطل داند و استدلال به آن را جايز نشمارد مع ذلك آن را شريف و مقدس نگارد اين عين خدعه و رياء باشد و قائل آن در نزد ارباب بصيرت به منافق و مرائي موسوم گردد فليتذكر هذا الخطاب الجليل حيث قال في الانجيل يامرائي اخرج الخشبة من عينك اولا لتبصر جيدا و تخرج القذي من عين اخيك و بالجملة اهل بهاء كتاب بهاء كتاب الهي را دليل باقي و حجت بالغه مي‌دانند كه تا ظهور ديگر بايد خلق به احكام آن عامل گردند و به نصوص آن محاسب شوند و از ينابيع آن مستفيض آيند تا حجت الهيه از خلق قطع نشود و حبل متين الهي مقطوع و منفصم نگردد و نفسي را بين يدي الله عذري نماند و لهذا حق جل جلاله كتاب را در كنف حفظ خود محفوظ داشته و در پناه صون و حراست خود مصون و محروس فرموده تا اگر مبطلي قصد تغيير آن را نمايد و يا معاندي [ صفحه 237] به مقاومت آن برخيزد حق جل جلاله كه قدرت و قوت و قاهريت او كه مسلم كل اديان است به قدرت غالبه كيد او را ظاهر فرمايد و اثر او را محو و زائل كند و لا معني للحق الا الباقي الثابت و لا معني للباطل الا الزاهق الزائل و اين است مقصود از آيه‌ي مباركه‌ي لا مبدل لكلمات الله و مفهوم از كلمه‌ي تامه‌ي انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون و اگر نفسي بخواهد مقدار رحمت و رأفت و انصاف و ديانت جناب شيخ را خوب بفهمد در اين يكي نظر نمايد كه جناب شيخ بدون اينكه بشناسد آن سيد محرم كيست كه سؤال نموده و كتاب مقدس ايقان در جواب سؤالات او نازل شده و قبل از اينكه بفهمند كه آيا او پس از نزول ايقان تصديق نمود يا ننمود و اقبال جست يا به اغراض اول باقي ماند مع ذلك قلم بر گرفته و نه تنها بر نفي سيادت او بل به كفر او فتوي نوشته‌اند و از حوزه‌ي اسلام خارج داشته‌اند تا معني صيانت بيت رسالت واضح شود و سبب اينكه در مدت هزار و سيصد سال اين غائله شريفه در موقع قتل و نهب و سبي اشرار بوده‌اند واضح آيد چه امري ظاهر است كه در اين مدت مديده هيچ وقت دماء طاهره اهل البيت مسفوك نشد الا بعد از آنكه فقها عظام ايشان را از حوزه‌ي اسلام خارج شمردند و نسبت ايشان را از بيت نبوت مقطوع و رفع ايشان را لازم دانستند حتي اينكه يكي از السنه‌ي طاهره از اهل بيت طهارت امت را به اين شعر مخاطب داشت يا امة السوء لاسقيا لربعكم يا امة عجبت من فعلها الامم يا باعة الخمر كفوا لا ابالكم عن معشر بيعهم يوم اللقاء دم

جواب

عرض مي‌شود اينكه در جواب شيخ جناب مستدل فرموده‌اند كه تحريف غير محو است و مقصود از تحريف اين است كه علما يهود آيات تورية را به ميل و هواي نفس خود تفسير كرده‌اند و از معاني اصليه‌ي صحيحه مصروف داشته‌اند ادعائي است بي دليل و ليس لنا اليه سبيل زيرا كه در لغت تحريف به معني تغيير است و بعد از ملاحظه معني لغوي باقرنيه‌ي عن مواضعه در آيه‌ي شريفه به صراحت دلالت دارد بر اينكه مراد تغيير كلمات است از موضع خود و بر طبق آن تفاسير صريح است مرحوم فيض قدس روحه در ذيل تفسير آيه‌ي مباركه يحرفون الكلم عن مواضعه مي‌فرمايند كه يهود تميلونه عنها به تبديل كلمة مكان اخري كما حرفوا في وصف محمد صلي الله عليه و آله (اسمه ربعة)عن موضعه في التورية و وضعوا مكانه (آدم طوال)و قال القاضي البيضاوي يحرفون الكلم عن مواضعه اي من الذين هادوا قوم يحرفون الكلام اي يميلونه عن مواضعه التي وضعه الله فيها بازالته عنها و اثبات غيره فيها وفي مجمع البيان يحرفون الكلم عن مواضعه اي يبدلون كلمات الله او احكامها عن مواضعها عن الحسن والمجاهد و هذا كله اخبار من الله تعالي عن اليهود الذين كانوا يسبونه و يؤذونه بالسبي من القول و خلاصة القول اينكه بعد از تفسير علما مفسرين به اينكه يهود تغيير كلمات الله در اوصاف پيغمبر صلي الله عليه و آله دادند و وضوح اينكه يهود هفتاد سال در بابل به اسيري افتادند حتي اينكه زمان خلاصي لغات خويش را فراموش نموده بودند ديگر چه اعتماد بر كتب سماويه‌ي قبل مي‌توان نمود و معني آيه‌ي مباركه لا مبدل لكلماته اين است كه اين قرآن محمدي صلي الله عليه و آله به واسطه‌ي صدق اخبار و احكام نازله‌ي در آن و مواجب و مغيبات كه تمام بر طبق كلام معجز نظام تحقق يافت بصدق قائل گواهي داد و ليس لاحد ان يبدل شيئا منها بما هو اصدق و اعدل اين است كه خداوند مي‌فرمايد والذين اتيناهم الكتاب يعلمون انه منزل من ربك بالحق لتصديق ما عندهم اياه و لتصديقه ما عندهم مع انه صلي الله عليه و آله لم يمارس كتبهم و لم يخالط علماءهم فلا تكونن من الممترين و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم پس مقصود از آيه‌ي مباركه شايد بطلان همين دعاوي كاذبه باشد كه خواستند به جاي كلمات قرآنيه بياني كه اصدق يا اعدل از قرآن باشد و نتوانستند بياورند و هر گاه مراد از آيه‌ي مباركه يحرفون الكلم عن مواضعه همان تفسير [ صفحه 238] به راي باشد چنانچه صاحب ايقان فرموده‌اند باز هم شايد راجع به خودشان شود زيرا كه اثني عشريه تفاسير خود را بالاخرة بمهابط وحي الهي و معادن حكم خدائي و منابع علوم نامتناهي راجع مي‌سازند و از خود رايي جديد اظهار نمي‌داند خلاصه از مقصود دور افتاديم از كتاب خداوندي استنباط شد كه يهود تورية را تحريف نمودند چه تحريف لفظي چنانچه امت اسلاميه به آن معتقدند و چه تحريف بر خلاف معاني اصليه چنانچه امت بهائيه بدان معتمدند آن كتب از اعتبار افتاده است و فرمايشات جناب شيخ الاسلام بلا جواب ماند و اگر هزار جواب بر ايرادات جناب شيخ مرقوم دارند هزار غلط بايد بنويسند فالسكوت اولي و اما جواب از ايراد بر عبارت جناب شيخ كه در عوض لفظ (مستشهد منه) (مشهود له) نوشته‌اند اين است كه اولا ايراد بر جناب شيخ در صورتي كه بشود عبارت را بر خلاف صحيح حمل نمود از شان ارباب علم بيرون است و براي اين عبارت در صورتي كه از جناب شيخ باشد معني صحيح متصور است زيرا كه مشهود به معني شاهد آورده شده است و مقصود از عبارت جناب شيخ اين است كه صاحب ايقان براي اثبات مطلب خويش به عبارت محيل استدلال نموده تا سيد بزرگوار سائل را به اين دليل مجاب سازد و جناب شيخ مي‌فرمايد بعد از اينكه آن سيد بزرگوار معتقد بدين پيغمبر (ص)بوده بايد انجيل را كه براي مطلب شاهد آورده شده غير معتبر داند بناء عليه براي آن سيد بزرگوار حجت نمي‌شود كفري نفرموده‌اند و مشهود له نيز معني صحيح دارد ثانيا در صورتي كه در هزار آيات رؤسا اين مذهب اين همه الفاظ مغلوطه استعمال و مطيور به جاي طاير و مسيور در عوض سائر مستعمل شده باشد از جناب شيخ هم از اين يك كلمه اغماض فرمايند تا كسي اقدام نكند كه عرض نمايد در همين جواب جناب شيخ خود شما لفظ (عائله) شريفه فرموده‌ايد به اين عبارت كه هزار و سيصد سال است اين عائله شريفه در موقع قتل و نهب و سبي اشرارند بفرمائيد عائله به معني عترت و عيال در چه لغت استعمال شده است و اينكه فرموده‌ايد جناب شيخ محض تملق و تزوير نسبت به نصاري لفظ انجيل شريف و انجيل مقدس فرموده‌اند خيلي از جناب مستدل تكلم و تفوه به اين مطلب قبيح آمد زيرا كه متملق و مزور كسي است كه محض تملق اين مذاهب و صاحبان اديان از حكم محمدي صلي الله عليه و آله اعراض و اغماض و آنها را متاب و ماجور و همين قدر كه يك زماني وضع دين آنها به وضع الهي بوده اگر چه بعد از تشريع شريعت محمد صلي الله عليه و آله منسوخ گرديده بگويد فعلا نيز عقيده‌ي حقه دارند تا در مجالس و محافل با آنها خلطه و آميزش نمايند و براي قدح ملت اسلام صحبتي گرم كنند روزي به شب و شبي به روز آرند اگر جناب شيخ انجيل شريف يا انجيل مقدس فرموده‌اند مراد همان انجيل مبارك منزل از سماء است نه انجيل محرف كه در دست امت باقي مانده خلاصه اينكه اسلاميان بحمدالله تعالي مزور و متملق نيستند و به قوت شريعت مطهره و احكام صادره‌ي از نواحي مقدسه يهود و نصاري و مجوس را نجس و با آنها به رطوبت مس نمي‌نمايند و اگر در مجلسي كه هزار فرنگي و يا يهودي حاضر باشد و شرب چاي نمايند فوري در ملأ عام با كمال قوت قلب امر به تطهير مي‌نمايند و هيچ تملق از كسي نمي‌گويند دراين صورت معلوم مي‌شود كه مزور و متملق مائيم يا ايشان فاعتبروا يا اولي الابصار

استدلال مستدل به كلامي از (محمد تقي ناجي اصفهاني)

اشاره

جناب مستدل فرموده‌اند محمد تقي نامي از تجار اصفهان حكايت نمود كه چون در سنه 1296 هجريه‌ي حادثه‌ي شهادت نورين نيرين الحسن والحسين قدس الله تربتهما وقوع يافت بعد از ظهر يوم (23) شهر ربيع الاول كه يوم شهادت بود براي شغلي از اشغال تجارت به قريه‌ي جلفا كه مسكن نصاري است رفتم و عموم اهالي را از اين حادثه‌ي كبري غمگين و محزون يافتم در اين اثنا فتاتي از اجانب از من پرسيد كه سبب قتل اين دو سيد جليل چه بود گفتم به سبب اينكه از طائفه‌ي بابيه بودند گفت دانم بابي بودند فائده‌ي قتل ايشان چه بود نه از ذريه‌ي پيغمبر شما بودند و به مكارم اخلاق و محاسن اطوار اشتهار داشتند [ صفحه 239] گفتم قتل ايشان را علماء ما موجب حصول ثواب مي‌دانند و مايه‌ي تقرب حضرت رب الارباب مي‌شمارند چون اين عبارت مسموع داشت متعجبانه در من نظري نمود و گفت ويل لكم ايتها الامة العجيبة اگر قتل ذريه‌ي پيغمبر از حسنات شما است پس سيئات شما چه باشد اين بگفت و روي برتافت و در غايت سرعت به جانب منزل خود شتافت اين است آنچه جناب مستدل در اين مقام فرموده‌اند

جواب

عرض مي‌شود خداوند متعال در حديث قدسي مي‌فرمايد خلقت الجنة لمن اطاعني و لو كان عبدا حبشيا و خلقت النار لمن عصاني ولو كان سيدا قرشيا پس معيار احترام و شرافت و ميزان اكرام و رعايت اطاعت حضرت احديت و متابعت دين منيف حضرت رسالت است بلي سادات ذوي العز و الاحترام به واسطه‌ي نسبت به اجداد عظام از سائر ناس اشرف و در انظار مفخم و معظمند در صورتي كه پيرو اين شريعت غرا و ملت بيضا باشند اما اگر از متابعت ملت خارج شوند آن احترام نسبي از ميان خواهد رفت و اينكه حضرت ختمي مرتبت فرمودند اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض و توصيه در حق عترت طاهره كساني هستند كه بر متابعت آن حضرت صلي الله عليه و آله باقي و ثابت قدم باشند نه اينكه بدون دليل و برهان از دين قويم و طريق مستقيم معرض و با اولياء دين معارض گرديده به نقطه‌ي اولي و جمال اقدس ابهي دين آورند خلاصه اينكه بعد از خروج از دين و تجاوز و تخطي از احكام خاتم المرسلين صلي الله عليه و آله ديگر هيچ امتيازي باقي نمي‌ماند و حكم خداوند متعال درباره‌ي اداني و اعالي و عالم و جاهل و ناقص و كامل بي‌تفاوت است سيد قرشي باشد يا بنده‌ي جشي از شاهزادگان والاتبار باشد يا دونان بي‌قدر و مقدار وضيع باشد يا شريف قوي باشد و يا ضعيف اگر كافر و مرتد گرديد محكوم به قتل و اهلاك و اعدام است نه مستوجب فضل و احسان و انعام

استدلال مستدل بر كلام شيخ الاسلام در مورد ظهور

اشاره

جناب مستدل فرموده‌اند و جناب شيخ از اين قبيل عبارات كه دال بر حسن ذوق ايشان است بسيار دارند نظر فرما در صفحه‌ي (63) رساله‌ي مطبوعه‌ي ايشان تا ملاحظه فرمائي كه به چه تشبيهات بارده كه عدم انطباق آن لا محاله بر هر ذي حسني واضح است اين ظهور اعظم را به ظهور ماني نقاش تشبيه نموده و وجود اقدسي را كه در سجن اعظم منفي و محبوس است جلوس مباركش را در عكا به انزواي ماني در مغارهاي جبال تمثيل فرموده و از ذكر كيفيت قتل ماني بعد از هزار و ششصد سال تقريبا چه لذتها برده وليكن افسوس كه سائر مكذبين در اين فضل بر جناب شيخ سبقت جسته‌اند و انزوا حضرت رسول را در غار حرا به انزواء ماني در مغارها تشبيه نموده و تمسك به فصاحت را مثل تمسك ماني به حسن رسم كه هر دو از صنايع بشريه است از يك قبيل شمرده‌اند تا معني آيه‌ي مباركه تشابهت قلوبهم كه درباره‌ي معترضين بر مظاهر امر الله نازل شده است معلوم و واضح آيد و صحت حديث نبوي كه مخاطبا للامة الاسلامية فرمود لتسلكن سنن من قبلكم شبرا فشبرا و ذراعا فذراعا واضح و روشن و هويدا گردد و باهر و آشكار شود انتهي كلامه

جواب

عرض مي‌شود مقصود جناب شيخ از اين تمثيل و تقريب اين است كه شما بهائيان آيات باهرات كه در قرآن شريف در ذم و قدح معارضين و منكرين حضرت رسالت پناهي صلي الله عليه و آله نزول يافته براي ذم هر مكذب و معترض و معاند و معارضي دليل و آنها را مصداق آيات مذكورات مي‌دانند و هر قتل و سبي و اهلاك و اعدام را هر چند بر حق باشد اسباب سرزنش و توبيخ عامل و فاعل و معدم و قاتل مي‌دانند اگر هر مكذب و معاند و متعند و جاحد مورد مصداق آيات باهرات بودي پس مكذبين سامري و مسيلمه و سجاح و طليحه نيز بايد در شمار آنها مندرج و در عداد آنان منسلك گردند و هر گاه مقاتله و مجادله به اين درجه در همه جا و همه موضع مدموم بود چرا خداوند تبارك و تعالي در قرآن مي‌فرمود فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و در جاي ديگر مي‌فرمايد واقتلوهم حيث ثقفتموهم و اخرجوهم من حيث [ صفحه 240] اخرجوكم و در سوره‌ي نساء مي‌فرمايد فقاتل في سبيل الله و در سوره‌ي توبه است الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم باز مي‌فرمايد قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم و يخزهم و ينصركم عليهم در سوره‌ي نساء مي‌فرمايد الذين امنوا يقاتلون في سبيل الله باز فرموده است فقاتلوا اولياء الشيطان باز فرموده و من يقاتل في سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نوتيه اجرا عظيما و هكذا البته در دويست موضع امر به مقاتله و مجادله‌ي با اهل باطل شده كما لا يخفي و نيز اگر اعدام و اهلاك مرتدين لازم نبود چرا خداوند تبارك و تعالي مي‌فرمايد ان الذين ارتدوا علي ادبارهم من بعد ما تبين لهم الهدي الشيطان سول لهم و املي لهم و در سوره‌ي بقره مي‌فرمايد و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم في الدنيا والاخرة و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون خلاصة از اين طول و تطويل و دراز نفسي و تفصيل اين است كه قتل بي گناه قبيح و ظلم بر مظلوم شنيع است و مقاتله و مجادله در راه حق موجب جاه رفيع و قدر ضيع پس اگر فلان فرنگي يا فلان ارمني رائي اظهار كند نافع و مغتني به نيست هر چه خواهند بگويند و آنچه ميل دارند بشنوند نه از اظهار فلان تاجر نقصي در دين ظاهر و نه از قول فلان دختر نصرانيه وهني در اسلام حاصل مي‌شود بلكه علماء اعلام به همان قوانين صادره و قواعد مقرره مامور و در درگاه خداوندي مثاب و ماجورند والحمد لله الذي فضلنا علي كثير من عباده جناب مستدل فرموده‌اند و خلاصة القول اكنون در اين مقام كتاب را به انجام مي‌بريم و خامه و نامه را درود مي‌گوئيم زيرا جواب جميع شبهات جناب شيخ الاسلام بحمدالله تبارك و تعالي در غايت وضوح و اتقان انجام يافت و تاليف اين كتاب با وجود موانع كثيره كه برخي از آن عوارض انفراد و مسافرت است و عوائق امراض و ضعف به نيت بدون رجوع به مسوده و باطله غالبا چنانچه عادت اهل تصنيف و تاليف است در مدت شش شهر قمري صورت اختتام گرفت و عبارات رساله‌ي اولاي جناب شيخ را كه اصل و مبناي جميع شبهات بل كرامات ايشان است بتمامها من دون تغيير حرف او اسقاط كلمة در اين كتاب متسلسلا مرقوم داشت و از رساله‌ي ثانيه‌ي ايشان آنچه مبين غوامض و مفصل مجملات رساله‌ي اولي و يا شبهه‌ي تازه و ايراد جديدي بود نيز عينا نقل نمود و هر يك را حلا و الزاما جوابي وافي كافي مرقوم داشت و با وجود غموض مسائل و دقت دلائل جانب سهولت و سلاست عبارت را وا نگذاشت و از نگارش عبارات مغلقة و بيانات مبهمه علي قدر المقدور اجتناب نمود آن گونه كه عالم از آن بهره برد و عامي از فهم آن عاجز نيايد تا آنكه بعون الله تعالي و حسن تأييده شبهه‌ي از شبهات مندرجه‌ي در هر دو رساله‌ي حضرت شيخ باقي نماند كه بدون جواب گذارد و بابين عبارت و اوضح برهان حل آن را معروض ندارد الا در مواردي كه نفحات معطره‌ي ورد طري در مشام ايشان تاثير سم قتال نموده خلافا لما هو معهود من اهل العلم گاهي لعن و طعن و تكفير فرموده و گاهي شعر طاوس و شغال سروده‌اند و اين عبد بر حسب اوامر نازله‌ي از قلم اعلي از معارضه‌ي بمثل اجتناب نمود و جواب آن را بدعا خير مبدل داشت زيرا كه حق جل جلاله در فطرت عباد خود خوي زشت باقي نگذاشته و السنه و قلوبشان را از سب و لعن و عداوت و بغض خلق منزه و مطهر داشته و في الحقيقه اگر ارباب بصيرت به دقت نگرند مي‌بينند كه معرضين از اين ظهور اعظم را چاره‌اي نمانده است جز آنكه يا قلم ظلم برگيرند و دفتر مفتريات سابقين را از سر گيرند اگر كذب و افتراء موجب فلاح و نجاح كاذب گردد و يا به دامن سب و لعن آويزند و در پناه طعن و قدح گريزند اگر سباب و شتيمه اهل لعنت را سود بخشد ولكن هيهات كه شبهه دليل گردد و رايت كذب راجح شود و جنود لعن و تكفير ناجح آيد درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالود فلنختم الكلام و نودع المحابر والاقلام فقد طال بنا المقال و كثر [ صفحه 241] الاحتجاج والاستدلال و دعتنا الغيرة علي الحق الي منازلة ارجال و ابطال سفاسف الاقوال و نسأل الله تعالي في خاتمه القول ان يثبت اقدامنا في دينه و يشرح صدورنا في امره و يسدد آراءنا في خدمته و يوحد كلماتنا في نصرته و ينور قلوبنا يا اتوجه الي وجهه الباقي بعد فناء الاشياء و غصنه النابت من الدوحة المباركة العليا مشرق عزه و مجده و مطلع ميثاقه و عهده لا زالت السنة الاخيارها تفة بذكره و طيور القدس مغردة بثنائه و حمده و يجعل كتابنا هذا جنة تتفرح فيها و تتفرج في ارجائها ارباب البصائر والابصار و روضة تهتز منها قلوب الاخيار والابرار انه هو اللطيف الخبير و بحسن الاجابة حقيق جدير الي آخره

كلام مصنف

اين بنده ضعيف عرضه مي‌دارد هر چند كتاب اول و ثاني جناب شيخ معاصر و طرز سؤال و جواب با جناب مستدل مناظر را زيارت ننموده و به همان عبارات منقول از جناب شيخ الاسلام كثر الله تعالي امثاله في الانام فقط قناعت نموده در مقام تحقيق صحت الفاظ و عبارت و معاني مقصوده از اشارت و صراحت آن جناب بر نيامد كه پاره‌ي مطالب بر وفق حقيقت و انطباق با مكنونات خاطر و عقيدت نگاشته يا در قبال مناظر و مجادل و معاصر خويش اگر چه بر طبق معتقد و نزد ايشان معتمد نبوده ذكر آن را در رسائل تا به توسط رسل و وسائل اظهار و انباشته‌اند مع هذا كله اين عبد همان عبارات منقوله را مصدر مخاطبه و مطرح مكالمه قرار داده در هيچ عبارتي از رساله‌ي اولي و ثانيه خدشه و خللي نيافت و لغزش و زللي در آن نشناخت كه نام آن را شبهات و اسم آن را ترهات گذاريم بلكه اجوبه‌ي جناب معظم بر عبارات جناب مناظر محترم و استدلالات آن حضرت در قبال فرمايشات معاصر مفخم در نهايت اتقان و احكام و در حقيقت حامي حوزه‌ي اسلام و موجب زوال شبهات خصم در اذهان كافه‌ي انام بود و ايرادات جناب فاضل و حضرت مستدل از مراتب علم و فضل جناب شيخ ذره‌ي نكاست و غلبه بهائيان را بر اهالي اسلام خداوند متعال نخواست و به حكم اذا ظهر البدع في العالم فليظهر العالم علمه خداوند يگانه بي‌همتا آن جناب را گماشت و علم هدايت بر اعلي منازل رشادت افراشت همه‌ي اقوال و عباراتش به اعلي درجه‌ي متانت است و تمام اجوبه و ايراداتش باجلي مرتبه‌ي وزانت نه در تقريرات از عالم رباني قصوري و نه در تحريراتش من البد و الي الختم فتوري حل مشكلات بر طبق مدلول آيات محكمات نمود و شرح مفصلات بر وفق مدلول اخبار كثير البركات فرمود طريق مخاصمت نپيمود و عنوان مكافحت ننمود نه از قوانين عقليه تخطي فرمود و نه از قواعد قبول و نكول ادله‌ي نقليه تعدي نمود مناظر خود را در زاويه‌ي خجلت محبوس و خويش را با شاهد كامرواني و كامراني مانوس گردانيده گوي مبارزت ربود و در انظار ارباب فضل جلوه‌ي مفاخرت نمود جواب معاصر را به بياني شيوا اظهار و پاسخ مناظر را در تقريري زيبا آشكار فرمود و به لحن فصيح و كنايت ابلغ من التصريح به معارض خويش خطاب فرمود هر پيسه گمان مبر كه خالي است شايد كه پلنگ خفته باشد جزاه الله افضل الجزاء و اجل الثناء اما داعي بر اقدام اين حقير و بنده‌ي عاجز سرا پا تقصير در تكاوش اين اوراق اين گرديد كه چون بعد از غروب آفتاب رسالت حضرت ختمي مرتبت و غيبت جمال مبارك حجت احديت حجة الله علي العالمين و آية الله في السموات والارضين م ح م د بن الحسن العسكري ارواحنا له الفداء علما راشدين و فقهاء متقدمين برحسب مدلول آيات قرانيه و كلمات صمدانيه و اخبار صادره از معادن علم و حكمت و مهابط وحي و معرفت و منابع كرم و سخاوت و سادات دين و ملت در تأبيد دين قويم محمدي صلي الله عليه و آله و طريق مستقيم احمدي صلي الله عليه و آله الي يوم التناد براي عرفان بندگان و عباد كتبي در اين آئين نگاشته و متون صحائف به فنون طرائف مشحون داشته و در علائم ظهور حضرت بقية الله و اوصاف و نسب حجة الله صحفي كه كاشف امتياز حقايق و اسرار و دقائق است تصنيف و تاليف فرموده تا استقامت بر طريقيت بر وجه حقيقت بر مرات ضمير هر عالم و جاهل و ناقص و كامل جلوه‌گر و هماي معرفت و ايمان و شاهبان بلند پرواز يقين و ايقان برؤس و مفارق هر عارف و عامي و داني و سامي سايه گسترايد و در خاطر هيچ مسلم و كافر و مصدق و منكريم شك و شبهت و راه دعوي و حجت باقي نماند [ صفحه 242] به اين واسطه اگر فرضا بعد از استتار نور جمال حضرت خاتم النبيين و غيبت ظاهريه جناب خاتم الوصيين احدي دعوي نبوت و رسالت و يا شخصي غير از همان پسر بلا واسطه‌ي حضرت حجت امام حسن عسگري مدعي قائميت شود بالضرورة او را كافر و مرتد مي‌دانند لذا ابدا به مزخرفات مدعيهاي كاذب گوش نمي‌دهند و آنها را واضح البطلان مي‌دانند زيرا كه روشني روز و تابش مهر جهان افروز كه خود روشنتر از هر دليل و اسباب ايضاح هر سبيل است محتاج به دليلي ديگر و ايضاحي اظهر نيست و البته مدعيان ذوق سليم و فارق بين حق و باطل و مميز مراتب هر جاهل و كامل بوده كتاب سماوي را كه صادر از خالق است با كلام ناقص كه ناشي از خلايق است به خوبي مي‌شناسند اين است كه بعد از ادعاء نقطه‌ي اولي و مشاهده‌ي بيان صادر از آن بتان و ملاحظه‌ي غلطات و ركاكت آن ديگر ابدا در اين مقام مباحثه و مناظره با او بر نيامده بطلان او را كالشمس في رابعة النهار آشكار ديدند ولي دولت عليه اسلاميه براي اينكه عوام كالانعام شايد شك و ريبه در خاطرشان ظاهر گردد تاسيس مجلسي و تشكيل محفلي نموده از علماء اعلام و رؤسا اسلام خواستار گرديدند كه در تبريز با ايشان ابواب مباحثه و امتحان باز تا حق از باطل و عالم از جاهل ممتاز آيد اين بود كه در بدو دولت و سلطنت سلطان شهيد سعيد و آخر دولت مرحوم مبرور محمدشاه اعلي الله مقامه محفلي آراسته و مجلسي به وجوه علما ملت و اولياء دولت پيراسته گرديد و از هر مقوله‌ي سخن راندند و از اصداف هر علمي دري سفتند بيچاره باب بر مكنونات خاطر كه مدتها عقد قلبي بدان نموده كه علم و فضلي جلوه دهد كامياب نگرديد بلكه مفتضح و رسوا گرديد اين بود كه علما عظام به حكم شريعت فتوي قتل او دادند و او را به سراي ديگر فرستادند و مدلول من خرج عن زيه فدمه هدر اجراء داشتند و لواء احكام شرع اقدس افراشتند پس از آن جمعي از مردمان هنگامه طلب براي غوايت عوام دامي گسترده ميرزا يحيي ازله را كه از خواص اصحاب باب و پسنديده‌ي آن جناب بود به نيابت ستودند و او را در پرده‌ي اختفاء و انزواء مستور و غائب نمودند تا اگر در جواب مسائل عاجز آيد تواند آن را انكار نمايد در اين خلال ميرزا حسين علي بهاء كه در ايران بطراري معروف و آن هنگام به نيابت ازل مفتخر و موصوف بود به واسطه‌ي ازدحام مريدان كار خود را با مراد موافق يافته به يك بار پرده از روي كار برداشت و به اطراف و اكناف شرحي نگاشت كه اين بيچاره ازل از درگاه كبريائي مردود و نزد مقتداي خويش مطرود گرديده و در آن اوراق بذل كيد و كد و بحث و رد بر او نموده آن غائب در پس پرده را معزول و خودش به اغواء جهله مشغول گرديد و شرحي بر خلاف قانون از اساطير جدل و مغالطه پرداخت و در حوزه‌ي اتباع باب منتشر ساخت در اين گير و دار برخي از تابعين ازل كه به آشوب و جدل رغبتي تمام داشت فرصتي بدست آورده خود را به آن بي نواي مستور از انظار رسانيده گفت تو را در اين منزل جلوس و در حقيقت مسجون و محبوس داشته برادرت به نام نامي و اسم گرامي تو رياستي تحصيل و دولت و ثروتي تكميل نموده مال و منالي مجتمع و لواء خود سري مرتفع نموده از اين دريچه‌ي محبس بدراي و خود را به نيابت خاصه بستاي تا اين گروه بي شعور تو را ستايش و جناب را پرستش نمايند آن بيچاره بي‌تجربه قد رياست علم و در باديه اغواء قدم زد به سبب و لعن برادر كهتر ناطق و مكفر تابعين سابق و لاحق گرديده طرفين به حكم قالت اليهود ليست النصاري علي شي و قالت النصاري ليست اليهود علي شي‌ء يك ديگر را تكفير و تبعه‌ي همديگر را تحقير نمودند و از آنجا كه در زمان استتار قهري ازل ميرزا حسين علي بهاء امر خويش را استوار و نزد تابعين خود صاحب شوكت و اقتدار و در السنه‌ي پيروين اين مذهب در نهايت اشتهار بود در ذكر اين مطاعن و سالب بهائيان بر تبعه‌ي ازل غالب آمدند و ازل به همان معدودي كه اول من امن بودند قناعت نمود خلاصه خورد خورد بهاء خود را رئيس و بزرگ شمرد و از هر گوشه و كنار و هر شهر و ديار جمعي بي‌كار كه جز بي‌ديني پيشه و شعاري نداشتند بستري نرم و حوزه‌ي گرم يافته و با يكديگر خيالاتي بافته كه عن قريب [ صفحه 243] اين دعاوي در انظار علو و اين مذهب در هر ديار و بلد سمو خواهد نمود اين بود كه پاره‌ي درباره‌ي رؤسا خويش غلو نموده برخي از زبردستان كه در مدرسه و محافل تدرس و تدريس مغلوب زيردستان بودند و به مقام و رتبه‌ي علميه نائل و براي آنها امتيازي حاصل نشده بود به طلب رياست برخواستند و محافلي براي ترويج آراستند تا اين اوقات از جناب ميرزا ابوالفضل گلپايگاني كتابي خالي از مبدء و مباني كه از صدر الي ذيل شعبده بازي و زمينه سازي بود زيارت و آن را موجب تجري ارباب غوايت و شرارت يافت زيرا كه كتاب مستطاب جناب معظم هر چند اگر در حضرت ناقدان بصير و ناظران خبير عرض شود بر مهملات و سستي استدلالات آن آگاه مي‌كردند و از طرز و اسلوب آن بر طراري و زبردستي مؤلف گواه مي‌شوند اما آن بيچارگان از علم و كمال دور و عاميان از ادراك صحت استدلال مهجور كتابي ملاحظه مي‌نمايد كه ربع آن مشحون به آيات قرآن و ربعي ديگر مشمول به اخبار صادره‌ي از ائمه و سادات جهان عليهم‌السلام و قدري مشتمل به تواريخ و كتب سير پيشينيان و برخي محتوي بر ذم علماء اديان و تمام را بر اثبات مطالب مخترعه و مقاصد مبتدعه دليل آورده و در حقيقت به عبارات شيرين و اشارات نمكين بياني شيوا نموده و رؤسا خود را به بزرگي ستوده در انظارشان جلوه دارد و در مجالس و محافلي كه از علماء اعلام خالي و از وجود صاحبان ادراك و شعور عاري است تفسيرات و تأويلات بر خلاف ما انزل الله مي‌نمايند و به اخبار صادره‌ي از اهل الذكر كه به مواضع تنزيل و مواقع تأويل آگاه و عالمند رجوع نمي‌نمايند مثلا اهالي اسلام را در عداد مكذبين انبياء و رسل مي‌شمارند به سبب اينكه باب را تصديق نكردند باب را قائم موعود مي‌دانند محض اينكه مورد قدح و لعن فقهاء اعلام واقع گرديد خلاصه به اين استدلالات واهيه تمسك جسته به اين مزخرفات دين و آئين را تاسيس مي‌نمايند اگر اين گونه امور مناط باشد خوب است شيطان را پيغمبر پيغمبران شمارند و يزيد را امام و پيشواي امامان و غافلند از اينكه اين آيات نازله‌ي در قدح و ذم مكذبين و توبيخ و تغيير در حق معترضين در حق كدام و در چه مقام شرف نزول يافته نه هر مكذبي محط غضب الهي و مورد سخط كبريائي است و نه هر معترضي مصدر عصيان و نافرماني بلكه مكذبين داعيان باطل به عنايات الهيه نائلند و معترضين بر مدعيهاي كاذب را افتخارات كاملة حاصل معروف است هر گردوئي گرد است نه هر گردي گردو نه هر كه را تكذيب نمودند محق است و نه هر كس در مقام اعتراض آمد فضلي را مستحق نه هر كه مورد قدح فقهاء واقع گرديد قائم موعود است و نه هر فردي از افراد ناس كه او را طعن و لعن نمودند آن مبارك وجود مسعود نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند نه هر كه آينه سازد سكندري دارند نه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشست كلاه داري و آئين سروري داند براي امام موعود شرائطي مقرر و براي ظهور مباركش علائم و آثاري مقدر است پس اين خلعت الهيه بر قامت ناموزون نا زيبا است نيايد و دعوي اين رتبت هدايت نابينا را نشايد بالجملة در اين خاتمت شرح اين مطالب لازم نيست و خلاصه‌ي مقصود اين است كه عدم اعتناء علماء اماميه نه از بابت عجز و قصور است بلكه بطلان آنها در انظار فقهاء در غايت ظهور اين است كه در مقام رد و جدل با هر دزد و دغل مقابل نمي‌كردند و مماثل نمي‌شوند ولي چون اين عبد عاصي از گوشه و كنار شنيده بود كه سكوت رؤسا ملت و عدم اقدام در نگارش تغييرات حاصله براي آن امت از بابت عدم توانائي و قدرت است نه من باب عدم اعتناء به آن مذهب و ملت لذا با وصف عدم استعداد و قابليت عارفا حد نفسي معترفا به قصوري و عجزي با وفور مشاغل و ابتلاءات لاطائل و عدم حصول مجال و تطرق انواع كلال و ملال به واسطه‌ي رجوعات سكنه‌ي اين محال كه مسلما اقدام در آن موجب وبال و نكال است خواست عرضه دارد كه بحمد الله تعالي از توجهات امام عصر عجل الله تعالي فرجه در اين عهد و زمان نيز عيان اطباع و افهام و بازار علوم و آداب انام بدين حد فاسد و به آن درجه كه مي‌گويند كاسد نگرديده كه بالمثل ضريري عديم البصر بر انكار شمس و قمر حجت كند و به وهم گمراه خويش طريق [ صفحه 244] جدل گيرد و علماء اسلام از مشاهده‌ي كتاب حجيم فلان جناب و تفسير و تاويلات برحسب ميل بهاء و باب قرين واهمه و اضطراب كردند كه الحمد والمنة در صحت و دوام اين دين مبين و نفاذ و بقاء شرع متين براهيني محكم و قوانيني بغايت متقن و مستحكم در دست دارند و صيد آرزو و آمال برشست و اين بي‌اعتنائي و عدم اقدام به واسطه‌ي عدم ميل و رغبت به ملاحظه‌ي اساطير واهيه و اباطيل ناقصه است و اوقات فرخنده و عمر گران‌مايه‌ي خود را حيف مي‌دانند كه مصروف جواب اين ترهات و پاسخ اين مزخرفات بسازند پرتو نور شرع محمدي و جلوه و ظهور جمال احدي صلي الله عليه و آله در ديده‌ي هيچ ناظر و صفحه‌ي هيچ خاطر پوشيده و مستور نيست بلي ديده‌ي اعمي چهره‌ي بيضا نبيند و سمع اصم سجع نعم نيابد و مشام مزكوم از عرف مشموم محروم ماند بالجملة هر چند ترهات جناب ميرزا ابوالفضل در خور التفات و استدلالات ناصواب آن جناب لايق رد و جواب نيست و آنچه در ايراد و اعتراض بر جناب شيخ الاسلام و حمايت و جانب داري از مناظر آن قدوه‌ي انام نگاشته و همت خود را بر اعلاء كلمه‌ي باب و بهاء گماشته تمام مخدوش و من البداية الي النهاية ناقابل و مغشوش است ولي چون در كتاب مستطاب بطراري و عبارت سازي بلكه به خدعة و شعبده بازي بياناتي موهمه و تاويلاتي مبهمه نموده و بيم آن بود كه در قلوب ضعفا العقول اين تسويلات غير مقبول رسوخ و نفوذي و از آنها عقد قلبي به اين طريقه ظهور و بروزي نمايد لذا غالب از عبارات جناب مستدل را كه در جواب جناب شيخ فاضل نگاشته و كتاب خود را به آن بيانات انباشته‌اند مرقوم و وهن و سستي آن را باجلي بيان و اظهر برهان بيان نموديم تا عوام وجهله و حمقي و غفله به آن حيل و خدعة مغرور و از نيل سعادت طريقه‌ي مستقيمه مهجور نمانند و كماكان به انتظار ظهور حضرت قائم موعود كه وديعه‌ي پيغمبر محمود و از ذريه و اولاد آن مسعود است و چنانچه از لوح شريف صراحة استنباط مي‌شود پسر بلاواسطه‌ي حضرت عسگري است ليلا نهار نشسته از خداوند متعال ظهور موفور السرور را مسألت نمايند تا عالم از بركت آن وجود مبارك پر از عدل و داد و خلايق از اين گونه فتنه و فساد آسوده گردند و خداوند تبارك و تعالي را به شهادت مي‌طلبيم كه از اين سؤال و جواب و تطويل و اطناب جز قول راست و صواب كه توانش در پيشگاه حضرت رب الارباب كه مجال شبهه و حيله و خدعه و ريبه نيست جلوه داد مقصودي نداشت و همت خود را بر نگارش مطلبي ناصواب نگماشت و از يمن امداد فيض ازلي و حسن اعداد جود لم يزلي مساعد اين كتاب ميمون و ميامن اين صحيفه‌ي صداقت مشحون آفتاب آسا برصفحه‌ي خاطر برادران ايماني و طالبان استنشاق روح يماني سايه گستر و پرتو افكن خواهد گرديد و رجاء دارم كه از فرط اقبال و توجهات خاطر مبارك قطب زمان و غوث زمين بقية الله في الارضين كحل الله ابصارنا بتراب اقدامه و سكن جيشان جيوش الكفر بخفوق اعلامه اين بنده‌ي عاصي حظي موفور النصيب و قسمتي كامل النصاب ببرد و موجب حصول افتخار و امتياز در عرضه‌ي عرصات و پيشگاه حضرت واهب العطيات شود و يرحم الله عبدا قال امينا و لا ارضي بواحدة حتي يضيف اليها الف امينا و خلاصة القول اينكه نبايد مانند عوام كالانعام بهر سمتشان خوانند لاعن شعور بدوند و به هر جهتشان رانند بدون ادراك بروند اين سوكشان آن سوكشان گاهي به سوي ناخوشان يا بگذرد يا بگسلد كشتي از اين گردابها استعداد جبلي خود را از دست ندهند و فطرت اصلي خويش را به مفت و بدون بهاء نفروشند و مادام كه آفتاب فلك امامت در مغرب غيبت غروب دارد دست توكل به دامان عصمت و طهارت حضرت ختمي مرتبت و پاكان و پاكيزگان از فرزندان آن سرور پيغمبران خصوصا خلف سلف و صاحب رتبه‌ي عزت و شرف قطب زمين و غوث زمان كنز و كهف امان و گوهر رخشان بحر امكان حجاب ازلي و اسم اعظم لم يزلي پاك كننده‌ي دامن خاك از لوث ملحدان فرمان فرماي ممالك زمين و آسمان و حجت بالغه‌ي خداوندي بر جهان و جهانيان بقية الله الحجة ابن‌الحسن العسكري صاحب العصر والزمان عليه و علي آبائه صلوات الله الملك المنان زده [ صفحه 245] از خداوند سبحان مسألت نمايند كه امت مرحومه را بر دين قويم محمدي و طريق مستقيم احمدي صلي الله عليه و آله برقرار و اين عقيده‌ي حقه‌ي راسخه را استوار بدارد تا از اغواء شياطين انس و جان مصون و ازتذبذب اهريمنان مفسده بنيان مامون گردند تا بر برق حسام آن حجة الله عليه‌السلام خرمن حيات مخالفين دين مبين را بسوزاند و طيور ارواح و وحوش قلوب را در دام تسخير اطاعت كشاند و رياح صباح و جنوب متكفل جاروب كشي آستان رفعت و جلالت و شوكت و ابهتش گردد و وجود مسعودش ماجي آثار جور و ظلام و حامي ثغور اسلام شود و هماره لشكر فيروزي اثرش با ظفر چون رعد و مطر همعنان و بذكر اوصافش دهان صدف درفشان و به وصف جود و سخايش بحار جهان و طب اللسان آيد مسايل مندرسه شريعت را محيي و وسايل بدع و احكام مخترعة را مغني باشد و جهانيان را يا به بيان و تقرير و يا به سنان و شمشير تحت كلمه‌ي واحده بدارد و زمين از يمن معدلتش سرسبز و خرم و با شادابي و طراوت توأم گردد و مؤمنين آن زمان فضاي روح افزاي تلك الجنة التي اعدت للمتقين را ببينند و واردانش نداء ادخلوها به سلام امنين بشنوند و الي هنا نختم الكلام و ارجو ان اكون من اهل البشارة في قوله سبحانه فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوا لالباب و اني لارجو من فضل الله و كرمه ان يكون هذا البيان مطلوبا للعماء الابرار مقبولا عند اولي الابصار لانه ليس كل من فعل فعلا اجاد و لاكل من قال و في بالمراد و بحمدالله تعالي خداوند متعال اين ضعيف عاجز را توفيق عنايت فرمود كه اين خدمت را با توارد اسباب مفرقه‌ي حواس در زماني قليل به انجام رسانيد مرجو از عنايات بي‌نهايات حضرت وهاب و معطي بي‌اندازه و حسنات كه اين هديه‌ي محتقره را در پيشگاه حضرت ولي زمان صاحب عصر و مالك ممالك دهر حجة الله علي العالمين و خليفة الله علي اهل الارضين سلطان العصر و ناموس الدهر الحجة بن الحسن العسگري ارواحنا له الفداء پسنديده فرمايد و اين عبد عاصي را در روز شمارد در شمار و عداد مواليان خود شمارد و قد فرغ من تاليفه و تنميقه في يوم الاربعاء السابع والعشرين من شهر جميدي الاخرة ( سنة 1320) يك هزار و سيصد و بيست هجري مؤلفه الجافي...الاحقر ابن‌الحاج رجبعلي اليزدي الاردكاني علي اصغر عفي الله عن سيئاته و حشره مع مواليه و ساداته

هنگام شروع (حديث ابي لبيد مخزومي)

در نگارش اين اوراق در مسئاله‌ي استدلال به حديث شريف ابي‌لبيد مخزومي كه جناب مستدل بر تطابق آن بر ظهور جناب باب استدلال نموده‌اند و مشروحا وجه استدلال آن جناب و ايراد و جواب كه به نظر اين عبد رسيده در اوائل اين رساله عرض نموده‌ام در محفلي از اين مطلب مذاكره رفت بعد از چندي رساله و جزوي در رد ايرادات اين عبد از يكي از رؤسا بابيه و بهائيه رسيد كه ملاحظه و مشاهده‌ي آن بيانات كه بر مقدار فضل و علم افاضل آن امت دلالت دارد لازم است اين است كه رساله‌ي محتويه بر ايرادات آن فاضل كه عبرت اواخر و اوائل است نگاشت و براي آن مورد كه اهتمامي تمام وجد و جهدي تام نموده و نسخ عديده‌ي از آن را نزد تبعه‌ي اين مذهب و ملت فرستاده و به اعتقاد بهائيان مبادرتي به كمال نموده انفاد داشت از علما ابرار و فقهاء اخيار و مستدعي است كه به مغالطات و مكالمات رؤسا و اعاظم اين دين و علما و افاضل از آئين به دقت نگرند تا بر مراتب فضيلت و مقدار علم آنها مستحضر شوند و به حكم البعرة تدل علي البعير بر مكنونات ضمير پيشوايان ايشان خبير گردند بسم الله العلي الاعلي تبارك و تعالي چندي قبل در مجلس و محفلي كه به وجوه از باب فضل و كمال آراسته و به وجود اصحاب شوكت پيراسته بود از هر مقوله سخني در ميان و مطرح نظر حضار كه داراي مقامات عرفان بودند گرديد خورد خورد از وضع حاليه روزگار شكايتي رفت كه دراين عهد [ صفحه 246] و ايام به مرور دهور و اعوام و شهور رسوم علوم به كلي مندرس و فهم مدرك با وهم مهلك ملتبس شده علم معاني را دور جواني گذشته و فن بديع را فصل ربيع گشته نه از رسوم بيان اسمي در ميان و نه از قواعد حكمت و كلام حرفي بر زبان است در اين خلال يكي از امراء و رجال كه در فنون علوم حظي به كمال داشت بياني فرمود كه جناب آقا ميرزا ابوالفضل گلپايگاني كه يومنا هذا رئيس مبلغين سلسله‌ي بهائيه است كتابي مطبوع كه نزد ارباب ذوق سليم و فهم مستقيم بسي مطلوب و بي‌نهايت مرغوب و مطبوع افتاده و در بيانات خويش شرح معضلات و حل مغلقات به طوري نموده كه براي اهل دانش تفسيري كشاف و تاريخ وصاف است و در اثبات نقطه‌ي اولي و جمال ابهي به اصطلاح خودشان به آيات صريحه و اخبار صحيحه استدلالاتي كافي و بياناتي وافي نموده كه پس از ملاحظه‌ي آن تقرير و بيان مشاهده‌ي صادرات از آن كلك و بنان غوامض مسائل منحل و مقاصد آن طائفه مدلل مي‌گردد بلكه عالم علوم و آداب را رونق عهد و شباب باز آمده و گلشن فضل و بلاغت را حسن و طراوت پديد گرديده خلاصه اينكه بعد از اين تمجيدات و استماع اين نغمات در مقام تفحص آن كتاب جدي وافي و جهدي كافي نموده در مجلسي كه به وجوه علماء اعلام و رؤسا مذهب اسلام مشحون بود يكي از احباب كتاب مزبور را ارائه نمود و بر سبيل اجمال چند ورقي از آن را زيارت و شرح حديث ابي‌لبيد مخزومي را كه در تطبيق آن با ظهور نقطه‌ي اولي مساعي جميله مبذول فرموده مطرح انظار ارباب علم و درايت نمود بدون اينكه در مقام رد و قبول يا تصديق و نكول آيد ايرادي به نظر رسيد لذا بر سبيل صحبت به ذكر عدم تطابق مبادرت نموده مجمل بياني از اين عبد جاني در ميان و به تصديق علماء ناظرين و فضلاء حاضرين تير ايراد بر هدف و نشان آمد و چون بناي اين عبد ذليل بر طرح لجاج و عناد و ابداع شرور و فساد نيست در مجمعي كه يكي از رؤسا آن طائفه حاضر و نزد اين بنده عقائد آن شخص ظاهر و باهر بود كه از تبعه‌ي اين مذهب و ملت است بلكه صاحب ابلاغ و دعوت مجمل بياني از عدم تطابق نمود بعد از چندي رساله‌ي در رد ايراد اين عبد جاني كه معلوم نيست از كدام يك از فضلاء نگارش و از بحر مواج كدام عالمي از اين طائفه تراوش نمود به نظر قاصر رسيد كه حاصل آن تصحيح استدلالات جناب ابوالفضائل و تجهيل اين عبد غافل بود لهذا لازم آمد كه بيان استدلال جناب فاضل مناظر و ايراداتي كه به نظر اين قاصر رسيده و جوابي كه از جناب مجيب صادر شده عرض نمايد تا نزد اولي الابصار آشكار گردد كه مخطي كه و مصاب كدام است و من الله اسأل التوفيق انه خير رفيق

كلام ميرزا ابوالفضل گلپايگاني در مورد حديث (ابي لبيد مخزومي)

اشاره

جناب ميرزا ابوالفضل فرموده‌اند كه عالم مفسر عياشي از ابي‌لبيد مخزومي روايت فرموده قال قال ابوجعفر عليه‌السلام يا ابالبيد انه يملك من ولد العباس اثني عشر يقتل بعد الثامن منهم اربعة تصيب احدهم الذبحة فتذبحه هم فئة قصيرة اعمارهم خبيثة سيرتهم منهم الفويسق ابناء الملقب بالهادي و الناطق و الغاوي يا بالبيد ان لي في حروف القرآن المقطعة لعلما جما ان الله تبارك و تعالي انزل الم ذلك الكتاب فقام محمد صلي الله عليه و آله حتي ظهر نوره و ثبتت كلمته و ولد يوم ولد و قد مضي من الالف السابع ماة سنة و ثلث سنين ثم قال و تبيانه في كتاب الله في الحروف المقطعة اذا عددتها من غير تكرار و ليس من الحروف المقطعة حرف تنقضي ايامه الا و قائم من بني‌هاشم عند انقضائه ثم قال الالف واحد واللام ثلثون والميم اربعون والصاد تسعون فذلك ماة واحد و ستون ثم كان بدو خروج المهدي لحسين الم الله لا اله فلما بلغت مدته قام قائم ولد العباس عندالمص و يقوم قائمنا عند انقضائها بالمر فافهم ذلك وعه واكتمه انتهي و حاصل استدلال جناب ابوالفضائل اين است كه چون بر وفق فرمان حضرت ابي‌جعفر عليه‌السلام حروف مقطعه‌ي اوائل سور را از الم ذلك الكتاب تا المر بشماري يكهزار و دويست و شصت و هفت مي‌شود و اين مطابق است با يوم طلوع نير اعظم از فارس و اين نكته پوشيده نماند كه حضرت ابي‌جعفر عليه‌السلام [ صفحه 247] تواريخ مذكوره‌ي در حديث را از قيام حضرت رسول صلي الله عليه و آله بر اعلان دعوت اخذ فرموده چنانكه در جميع كتب سير مذكور است كه آن حضرت هفت سال قبل از هجرت بالعلانية به دعوت قريش قيام فرمود و چون اين عدد بر سنين هجريه افزوده شود بالتمام با سنه‌ي يك هزار و دويست و شصت كه سنه‌ي ظهور نقطه‌ي اولي است مطابق گردد و اين عبد جواب عرض كرده بودم كه از كتب اخبار و سيره مستفاد است كه هجرت حضرت ختمي مرتبت در سنه‌ي سيزدهم از بعثت بود يا سال چهاردهم و دو سال يا سه سال علي الاختلاف امر آن جناب مكتوم بود و پس از آن اعلاء كلمه‌ي آن حضرت گرديد و بر كوه صفا برآمده دعوت خويش را آشكار فرمود پس مناسب اين بود كه نقطه‌ي اولي شش سال قبل از سنه‌ي (1260)تدارك ظهور فرموده باشند تا با مضمون حديث شريف مطابق آيد زيرا كه سيزده سال از اول بعثت الي زمان هجرت كه مزيد بر يك هزار و دويست و پنجاه و چهار هجري مي‌شود يك هزار و دويست و شصت و هفت مي‌شود با مضمون حديث مطابق گردد خلاصه ايراداتي ديگر هم نموده بودم كه بعضي را جناب مجيب نقل فرموده و برخي را كه صرفه نداشته در پرده‌ي استتار مكتوم فرموده‌اند

جواب

كه جناب مجيب بر ايراد اين عبد مرقوم فرموده اين است كه جناب ابوالفضائل مبدأ تاريخ مرقوم در حديث شريف را هفت سال قبل از هجرت فرض نموده‌اند و جناب عالم معهود دامت افاضاته و در تطبيق آن با فقرات مذكوره در حديث اشكالي فرموده‌اند اشكال اول جناب ابوالفضائل مرقوم داشته‌اند ابتداء تاريخ هفت سال قبل از هجرت است كه حضرت رسول اكرم عليه اطيب التحية والثناء در آن سال به دعوت كليه اقدام فرمود و قبل از آن امر بعثت مكتوم و مخفي بود تا اينجا بيان ايراد اين بنده را فرموده است و جواب نوشته‌اند به اين عبارت جناب عالم مورد منتقد ايراد كرده‌اند كه دعوت علانيه‌ي آن جناب در سال سيم بعثت بود و تا سه سال امر مختفي بود بعد آشكارا آن حضرت به دعوت خلق قيام فرمودند تاريخي كه جناب آقا ميرزا ابوالفضل مرقوم داشته‌اند با كتب اخبار و سير مطابقه ندارد جواب عرض مي‌شود در تعيين سال دعوت آن حضرت و وقايع قبل از هجرت و فاصله‌ي فيما بين بعثت و مهاجرت به مدينه منوره فيما بين علماء اعلام و مورخين اختلافات كثيره عديده مذكور و مشهور است چنانكه كتب و تاليفات اجله‌ي مورخين و اعاظم مصنفين از خاصه و عامه بر اين امر ناطقي صريح و بر كثرت اختلاف دليلي واضح و برهاني لايح است ولي اصح آن اقوال آن است كه آن حضرت در سال چهلم عام الفيل مبعوث به نبوت گرديد و در سال پنجاه و سيم (53)به مدينه طيبه هجرت فرمودند و فاصله‌ي ميان بعثت و هجرت سيزده سال (13)بوده و مسلم است كه شروع آن حضرت به دعوت علانيه فيما بين قريش و اهل طائف و قبائل اطراف مكه معظمه بعد از نزول آيه‌ي مباركه‌ي فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين شد و قبل از نزول اين آيه مامور به دعوت آشكارا نبودند و اين امر اعظم در سال پنجم از بعثت از مصدر جلالت حضرت رب الارباب صادر گرديده و متون كتب معتبره تواريخ و سير بر صدق مقال گواهي متين است چنانكه در تفسير صافي در ذيل آيه‌ي مباركه از كمال الدين صدوق كه از كتب معتبره‌ي اخبار است روايت شده في الاكمال عن الص عليه‌السلام اكتتم رسول الله صلي الله عليه و آله مختفيا خائفا خمس سنين لم يظهر امره و علي عليه‌السلام معه و خديجة عليها السلم ثم امره الله ان يصدع بما امر فظهر و اظهر امره اگر چه اخبار ديگر از هر دو سال از دو سال و سه سال نيز از صافي مذكور است ولي خبر معتمد عليه حديث خمس سنين است كه مرحوم فيض ابتداء به ذكر و روايت آن مي‌نمايد و اخبار ديگر طردا اللباب مرقوم گرديده و مطابق اين حديث خبر معتبر ديگر است كه مجلسي عليه الرحمة در مجلد ششم بحارالانوار نقل مي‌كند در طي بعثت آن حضرت كه حاصل مضمون آن اين است كه پس از نزول وحي به آن حضرت و بعثت نبوت تا پنج سال آن حضرت مخفي مي‌داشت امر رسالت خود را و جز علي عليه‌السلام و خديجه عليهاالسلام كسي با آن ساذج توحيد و جوهر [ صفحه 248] تفريد نبود تا اينكه آيه‌ي فاصدع بما تؤمر نازل و پس از نزول آيه‌ي مباركه و انذر عشيرتك الاقربين حضرت مولي الموالي را فرمود كه ترتيب غذائي فرما تا آخر

احاديث معتبره در مورد دعوت آشكار رسول اكرم و سؤال و جوابهايي در اين مورد

اين عبد ذليل عرض مي‌نمايد اولا جناب مجيب مناسب اين بود استدلال به حديث شريف و تطابق آن با سنه ظهور نقطه‌ي اولي كه سنه‌ي هزار و دويست و شصت هجري است به اخبار و تفسير يكي از ائمه اطهار عليهم‌السلام كه معصوم از خطأ و زلل و مصون از لغزش و خطلند شرح و بيان فرمايد كه از كجا معلوم شد مبدأ تاريخ دعوت بالعلانية والعيان است تا بر سر اختلافات زمان دعوت آشكارا و نهان مذاكرات رود بالقطع ناچارند كه به همان ميزان تطبيق كه در صدر حديث بر قيام و شهادت حضرت سيدالشهداء ارواحنا فداه بدان استدلال شده اينجاها هم استدلال نمايند و از آن استدلال چنانچه مجلسي عليه الرحمة نيز فرموده‌اند مستفاد است كه دعوت بالعيان آن حضرت در سال سيم بعثت بوده زيرا كه وقعه‌ي طف و نينوا در سال شصتم از هجرت حضرت ختمي مرتبت بود و از زمان بعثت الي سنه‌ي مزبوره هفتاد و سه سال گذشته دو سال كه زمان بعثت پنهاني بود از آن كم شود هفتاد و يك سال مي‌شود مطابق است با عدد الم خلاصة اينكه بعد از اينكه مطابق صدر حديث شريف معلوم شد كه يازده سال زمان بعثت آشكارا معين شده تا با قيام حضرت ابي عبدالله الحسين عليه‌السلام موافق شود نمي‌توان در اين موقع تغيير وضع داده زمان بعثت بالعيان را هفت سال گرفت و جناب ميرزا ابوالفضل از اين استدلال محروم مي‌شوند و الا بر جناب معظم است كه صدر عبارت حديث شريف را كه صادر از معصوم است و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي با عدد الم مطابق آورند و زمان بعثت بالعيان را هفت سال معين فرمايد پس از آن با ظهور قائم موعود تطابق نمايند و بيان فرمايند كه يك هزار و دويست و شصت و هفت مي‌شود و چه مقدار از سليقه و طريقه ناقدان بصير و ناظران خبير دور است كه يك حديث صادر از يك معصوم كه در مقام بيان ظهورات حقه يا باطله به عنوان رمز و اشاره مطالبي مي‌فرمايند و با فواتح سور قرانية مطابق مي‌آورند مبدأ بعضي را زمان بعثت و بدو برخي زمان هجرت يا در يك مقام بفرمايند زمان بعثت بالعيان هفت سال و در مقامي ديگر بفرمايند يازده سال است از اينها اغماض شود اختيار به دست ما و مجيب نداده‌اند كه به ميل و هواء نفساني مختار باشيم» در صدر حديث شريف كه خواسته باشيم تطابق با ظهوري نمائيم بگوئيم بعث بالعيان يازده سال و در ذيل حديث كه ميل داريم قائم جعلي به دست آريم بگوئيم هفت سال بود و اختلافاتي كه در زمان اقامت حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله در مكه‌ي معظمه بعد از بعثت بين علماء و مورخين حادث و در كتب اخبار و سير ثبت و ضبط است از سيزده يا چهارده سال بيرون نيست برخي مي‌گويند آن وجود مبارك در مدت سيزده سال در مكه و ام القري اقامت و بعضي زمان مكث و هدايت امت در آن بلد را چهارده سال معين نموده‌اند و بر فرض كه بر وفق ميل و خواهش جناب ميرزا ابوالفضل و شفاعت جناب مجيب زمان بعثت مخفي و مكتوم را پنج سال بگيريم مدت دعوت بالعيان در آن بلد هشت سال يا نه سال مي‌شود هر گاه آن را بر يك هزار و دويست و شصت بيفزايم باز يك سال يا دو سال با ظهور قائم موعود مجعول بهائيان مختلف مي‌شود علاوه بر اين تسلم بلكه دعوي اجماع جناب مجيب در مقام رد اين بنده‌ي ذليل كه شروع آن حضرت صلي الله عليه و آله به دعوت بالعلانية والعيان بعد از نزول آيه‌ي مباركه فاصدع بما تؤمر بود و اين آيه در سال پنجم از بعثت از مصدر عزت و جلالت شرف صدور يافت ماخذ و مبناي آن نزد اهل علم و ارباب درايت مجهول و غير معين است بلكه مطابق مدلول اخبار صحيحه و تواريخ معتبره از اهل سنت و شيعه ابتداء دعوت آشكارا سنه‌ي سيم از بعثت آن حضرت بود نه سال پنجم اما الاخبار در تفسير علي بن ابراهيم در ذيل آيه‌ي مباركه فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين مسطور است انها نزلت بمكة بعد ان نبأ رسول الله بثلث سنين و ذلك ان النبوة نزلت علي رسول الله صلي الله عليه و آله يوم الاثنين و اسلم علي عليه‌السلام يوم [ صفحه 249] الثلثا ثم اسلمت خديجة بنت خويلد زوجة النبي صلي الله عليه و آله ثم دخل ابوطالب الي النبي صلي الله عليه و آله و هو يصلي و علي عليه‌السلام بجنبه و كان مع ابي‌طالب جعفر فقال له ابوطالب صل جناح ابن‌عمك فوقف جعفر علي يسار رسول الله صلي الله عليه و آله فبدر رسول الله صلي الله عليه و آله من بينها فكان رسول الله صلي الله عليه و آله و علي و جعفر و زيد بن حارثة و خديجة فلما اتي لذلك ثلث سنين انزل الله تعالي فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين الي اخره و في الاكمال ابي و ابن‌الوليد معا عن سعد عن ابن ابي‌الخطاب و محمد بن عيسي معا عن ابن ابي‌عمير عن جميل بن دراج عن محمد بن مسلم قال قال ابوجعفر عليه‌السلام ما اجاب رسول الله صلي الله عليه و آله احد قبل علي بن ابي‌طالب و خديجة صلوات الله عليهما و لقد مكث رسول الله صلي الله عليه و آله بمكة ثلث سنين مختفيا خائفا يترقب و يخاف قومه والناس و في المناقب ارسله الله تعالي بعد اربعين سنة من عمره حين تكامل بها و اشتده قواه ليكون متهيبا و متاهبا لما انذر به و لبعثة درجات اولها الرؤيا الصادقة والثانية ما رواه الشعبي و داود بن عامر ان الله تعالي قرن جبرئيل بنبوة رسوله صلي الله عليه و آله ثلث سنين يسمع حسه و لا يري شخصه و يعلمه الشي بعد الشي و لا ينزل عليه القرآن فكان في هذه المدة مبشرا غير مبعوث الي الامة والثالثة خديجة و ورقة بن نوفل الرابعة امره بتحديث النعم فاذن له في ذكره دون انذاره قوله تعالي و اما بنعمة ربك فحدث اي بما جاءك من النبوة والخامسة حين نزل عليه القرآن بالامر والنهي فصاربه مبعوثا و لم يؤمر بالجهر و نزل يا ايها المدثر فاسلم علي و خديجة ثم زيد ثم جعفر والسادسة امر بان يعم بالانذار بعد خصوصه و يجهر بذلك و نزل فاصدع بما تؤمر قال ابن‌اسحق و ذلك بعد ثلث سنين من مبعثه و نزل و انذر عشيرتك الاقربين فنادي يا صباحاه والسابعة العبادات لم تشرع منها مدة مقامه بمكة الا الطهارة والصلوة و كانت فرضا عليه و سنة الامته ثم فرضت الصلوة الخمس بعد اسرائه و ذلك بعد السنة التاسعة من نبوته الي آخر الحديث جناب مجيب فرموده‌اند كه خبر معتمد عليه حديث خمس سنين است اين است كه جناب ابوالفضائل بدان متمسك گرديده‌اند تا آخر آنچه فرموده‌اند جواب عرض مي‌نمايد بر جناب مجيب است كه بيان فرمايد روات حديث خمس سنين كه به اين درجه اسباب اطمينان و اعتماد است كي و نقله‌ي اخبار كثيره ثلث سنين كه به اين پايه موهون و بي‌اعتبارند كدام كه موجب اطمينان ايشان از صحت اخبار خمس سنين و مورث طرح اخبار ثلث سنين گرديده و حال اينكه در طرق روايات ثلث جميل بن دراج است و هو ممن اجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنه و ديگري محمد بن مسلم است و شانه ارفع من ان يوثق خلاصه اينكه اخبار ثلث سنين هم من حيث كثرت وعدت معتبرتر و هم از حيثيت روات برتر و معتمدتر است پس از چه راه و كدام دليل و برهان مجيب فرموده‌اند خبر خمس سنين معتمد عليه است نه روايت ثلث سنين خوب است جناب مجيب بياني اكفي و تقريري اوفي بفرمايند تا ما جاهلين نيز بدان پي بريم و خبر معتمد و موهون را بشناسيم شعر ناگفتن به از شعري كه باشد ناتمام طفل نازادن به از شش ماهه افكندن جنين و اما كتب تواريخ و سير آنچه ملاحظه شد مطابق است با اخبار ثلث سنين و صراحة به عدم اعتماد به خبر خمس دلالت دارد در كتاب روضة الصفا مسطور است كه حضرت مقدس نبوي صلي الله عليه و آله در مدت سه سال مردم را در خفيه بقبول شريعت مطهره دعوت مي‌كرد يك يك و دو دو به اسلام درمي‌آمدند و چون زمان مذكور منقضي شد آيه‌ي فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين نازل و حضرت ختمي ماب در آشكارا خلايق را به دين قويم و سلوك طريق خواندن گرفت و چون آيه‌ي كريمه‌ي و انذر عشيرتك الاقربين و اخفض جناحك لمن اتجك من المؤمنين فرود آمد حضرت خاتم الانبياء به كوه صفا برآمد و ندا كرد يا معشر قريش قوم به خدمتش مبادرت نموده از سبب آن پرسيدند حضرت فرمود كه اگر من شما را [ صفحه 250] خبر دهم كه لشكري در عقب اين عقبه‌اند و مي‌خواهند بر شما تاختن آرند مرا در اين قول مصدق مي‌داريد قريش جواب دادند آري چه تو متهم به دروغ نيستي و به غير از صدق و راستي امري از تو مشاهده نكرده‌ايم آنگاه حبيب ملك منان و رحمت عالميان فرمود كه شما را مي‌ترسانم از عقوبت سخت ابولهب بن عبدالمطلب گفت تبالك بعد از آن سوره‌ي تبت يدا ابي‌لهب نزول يافت و در ناسخ التواريخ مذكور است از پس از اينكه مدت سه سال رسول خدا صلي الله عليه و آله مردمان را به نهاني همي دعوت فرمود گروهي روش او گرفتند و به دو ايمان آوردند جبرئيل از حضرت يزدان بيامد و اين آيت بياورد فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين يعني اي محمد صلي الله عليه و آله آشكارا كن دعوت خود را كه بدان ماموري و از كافران هراسناك مباش پس پيغمبر عليه‌السلام عزيمت فرمود كه دعوت خويش را آشكار فرمايد به كوه صفا برآمد و ندا در داد كه اي بني‌غالب و اي بني‌لوي و اي بني‌عدي و قبائل قريش را يك يك خواندن گرفت پس فرمود يا صباحاه پس چون مردم بانگ آن حضرت بشنيدند گفتند همانا خطب عظيم و داهيه‌ي بزرگي روي داده به سوي او شتافتند و هر كس خود نتوانست رفتن از قبل خويش كسي را نصب كرد و جملگي نزد آن حضرت انجمن شدند و گفتند مالك يا محمد (ص)چيست تو را ما را از بهر چه خوانده‌ايد پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود اي جماعت قريش اشتروا انفسكم لا اغني عنكم من الله شيئا يا بني عبدالمطلب لا اغني عنكم من الله شيئا يا فاطمة سلي ما شئت من مالي لا اغني عنك من الله شيئا آنگاه فرمود اي گروه اگر من بياگاهانم شما را كه لشكري در نشيب اين جبل از بهر آنند كه ناگاه بر شما تاختن كنند و اموال شما را به غارت برند اين سخن را از من استوار خواهد داشت يا مرا به كذب نسبت خواهند كرد گفتند همانا سخن تو را استوار خواهيم داشت چه تا كنون از تو ناراستي نديده‌ايم آن حضرت فرمود ان هو الا نذير لكم هم اكنون شما را از عذاب شديد الهي آگهي مي‌رسانم ابولهب گفت تبالك پس از آن سوره‌ي مباركه‌ي تبت يدا ابي‌لهب نازل گرديد آنگاه آيه‌ي و انذر عشيرتك الاقربين نازل پس از آن حضرت اميرالامرة را امر فرمودند كه غذائي ترتيب فرمايند و معجزات از آن جناب به منصه‌ي ظهور و بروز رسيد و در جاي ديگر از ناسخ التواريخ مسطور است اكنون بر سر داستان برويم و بنمائيم كه دعوت حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله بر چگونه بوده است همانا نخست كه آن حضرت مبعوث شد مدت سه سال مردمان را به نهاني دعوت مي‌فرمود خلاصه اينكه كتب تواريخ نيز بر طبق اخبار ثلث سنين مشحون است پس چگونه جناب ابوالفضائل در فرايد مي‌فرمايد در جميع كتب سير مذكور است كه آن حضرت هفت سال قبل از هجرت بالعلانية به دعوت قريش قيام فرمود و جناب مجيب هم تسديد و تاييد فرموده‌اند و حال اينكه علاوه بر احاديث سابقه در بحار مسطور است عن ابي عبدالله عليه‌السلام قال مكث رسول الله صلي الله عليه و آله بمكة بعد ما جاءه الوحي عن الله تبارك و تعالي ثلثة عشر سنة منها ثلث سنين مختفيا خائفا لا يظهر حتي امره الله ان يصدع بما امر به فاظهر في الدعوة جناب مجيب فرموده‌اند كه مؤيد حديث خمس سنين حديثي است معتبر كه ابن ابي‌الحديد در شرح نهج‌البلاغة نقل كرده‌اند كه حضرت اميرالامرة فرموده‌اند لقد عبدت الله قبل ان يعبده احد من هذه الامة سبع سنين و حديث ديگر انه صلي سبع سنين قبل الناس انتهي جواب عرض مي‌شود بر فرض صحت روايت حديث هفت سال چه تاييد مي‌نمايد روايت پنج سال را و اگر جناب مجيب مضمون حديث را من حيث السند صحيح دانند از مطلب جناب ابوالفضائل و استدلال به حديث شريف ابي‌لبيد مخزومي دور مي‌افتد و از مقصد كه مطرح است محروم مي‌ماند زيرا كه فرمايش حضرت ابي‌جعفر عليه‌السلام از روي حدس و تخمين نبوده بلكه از معدن علم الهي شرف صدور يافته علم معصوم نظير معلومات ما و جنابان ابوالفضائل و مجيب نيست پس هر گاه جناب مجيب به حديث سبع سنين متمسك نيستند و آن را مطابق با سنه‌ي [ صفحه 251] ظهور نقطه‌ي اولي نمي‌دانند بايد از روايت منقول از ابن ابي‌الحديد چشم بپوشند و هر گاه بدان تمسك جويند از حديث خمس سنين بايد اعراض نمايند مگر اينكه بفرمايند قلم به دست ما است و اختيار قبول و نكول احاديث در قبضه‌ي قدرت ما است گاهي حديث خمس سنين را معتبر و زماني روايت سبع سنين معتمد است در كتاب مطبوع هم مي‌نويسيم مطابق است با ظهور نقطه‌ي اولي ديگر كي در مقام تحقيق و كدام شخص در صدد تدقيق و صحت و سقم استدلال برمي‌آيد علاوه هر يك از احاديث را هم كه مناط دانند با مقصود ايشان مطابق نمي‌شود حفظت شيئا و غابت عنك اشياء از همه‌ي اين مطالب اغماض شود و اين دو روايت هم معتبر باشد چه مدخليت به زمان بعثت بالعيان دارد بلكه مراد اين است كه چون جناب ختمي ماب قبل از بعثت به سه سال صوت جبرئيل را استماع و شخص او را نمي‌ديدند چنانچه در درجات بعثت سابقا بيان نموديم و هي هذه الثانية ما رواه الشعبي و داود بن عامر ان الله تعالي قرن جبرئيل بنبوة رسول الله صلي الله عليه و آله ثلث سنين يسمع حسه و لا يري شخصه و يعلمه الشي بعد الشي‌ء و لا ينزل عليه القرآن فكان في هذه المدة مبشرا غير مبعوث الي الامة حضرت اميرمؤمنان عليه‌السلام نيز به متابعت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله خدا را عبادت مي‌نمود سه سال هم زمان بعثت مكتوم بود كه حضرت اميرمؤمنان عليه‌السلام در خفيه اسلام آورده بودند و بعد از سه سال امر آن جناب آشكار گرديده قيام به امر فرمودند پس عبادت حضرت اميرالامرة در مدت هفت سال قبل از عبادت و ايمان ساير تابعين بود سه سال قبل از مشاهده‌ي جبرئيل و سه سال زمان بعثت مخفيه و در سال هفتم نيز ابتداء ظهور امر آن جناب آشكارا بود و از مضامين اخبار ديگر هم استنباط مي‌شود كه حضرت امير روحنا فداه چهار سال قبل از بعثت با پيغمبر صلي الله عليه و آله نماز مي‌خواند و در احكام واقعيه كه متوجه‌ي حضرت رسول صلي الله عليه و آله بود نه سائر امت تبعيت مي‌نمودند در هر حال اين روايات بر فرض صحت با مقاصد جناب مستدل و مجيب ابدا وفق نمي‌دهد و به مطلوب و مقصود نايل نمي‌شوند جناب مجيب فرموده‌اند ايراد دويم جناب مورد محترم اين است كه مبدأ تاريخ اگر هفت سال قبل از هجرت باشد سنه‌ي شهادت حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام با سنه‌ي هفتاد و يك ابدا مطابق نخواهد شد و بر فرض اين كه از اول بعثت محسوب شود باز هم توافق ندارد و اگر سال سيم از بعثت باشد با هفتاد و يك كه عدد الم است مطابق يا مقارن مي‌شود ولي با ميعاد ظهور كه سنه‌ي ستين هجري است مطابق نمي‌آيد جواب عرض مي‌شود جناب ابوالفضائل شرحي كه مرقوم فرموده‌اند غرض ايشان رعايت مضمون حديث بوده كه مخالف مضمون شرحي نكرده باشند چنانچه ايرادي وارد شود بر اصل حديث وارد مي‌شود كه حضرت باقر عليه‌السلام وقعه‌ي حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام را در سنه‌ي هفتاد و يك معين فرموده‌اند و غرض حضرت ابوالفضايل از اين بيانات حل مشكلات و كشف معضلات حديث شريف است و اينكه جناب مورد منتقد انتقاد كرده است كه يك سال يا دو سال كمتر مي‌شود ايها الحبر المعتمد چرا در اصل حديث امعان نظر نمي‌فرمايند تا رفع شبهه شود مي‌فرمايند ثم كان بدو خروج الحسين عليه‌السلام الم الله لا اله فلما بلغت مدته الي آخره يعني ابتداء خروج حضرت تا وقتي كه مدت او بالغ شد عدد الم بود و از اين عبارت بالصراحة معلوم و مستفاد مي‌شود كه در وقعه‌ي طف عدد الم بالغ نبوده و مؤيد اين بيان اين است كه پس از ذكر اين قضيه مي‌فرمايد فلما بلغت مدته كه در سال شهادت آن حضرت عدد الم تكميل نشده بود و بعدها بالغ و كامل گرديد چه كه خروج مختار بن ابي‌عبيده‌ي ثقفي و خون خواهي قتلي كربلاء عليهم‌السلام نيز از اين قرن موجع مولم محسوب است و در واقع متهم قرن است و حضرت باقر عليه‌السلام در حديث شريف هر يك از فواتح سور را رمزي و تاريخي متعلق به قرن مخصوصي فرموده و مقارن تكميل عدد آن رمز از ظهوري و ملحمه‌ي اخبار فرموده و در شرح ايراد بعد و حل اشكال سيم [ صفحه 252] به حديثي ديگر اشاره خواهد شد انشاءالله تعالي كه موجب مزيد تبيين و توضيح مرام گردد انشاءالله تعالي اين عبد ذليل عرض مي‌نمايد گويا به اعتقاد جناب مجيب جناب مستدل بنابر وصيت حضرت رسول اكرم عليه الاف الثناء والتحية كه فرمودند اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي در مقام مقاومت و رعايت حضرت ابي‌جعفر عليه‌السلام برآمده توجيه عبارت حديث شريف فرموده‌اند كه بر حضرت باقر علم اولين و آخرين عليه و علي آبائه و ابنائه اجمعين ايرادي وارد نيايد اما اين بنده عرض مي‌نمايد كه استدعاء دارم اين رعايت را متروك و جانب داري فقط در مقامات علميه نفرمايند و مقصود حضرت رسالت از اين توصيه رعايت و حمايت علميه نيست بلكه منظور اين است كه جناب باب و بهاء را مهدي موعود ندانند و همان پسر بلا واسطه‌ي حضرت عسگري عليه‌السلام دانند اما در مراتب علميه هيچ ملاحظه‌ي عترت طاهره لازم نيست و ابدا به ما و جناب مجيب و مستدل محتاج نبوده و نيستند چه تنافي در كلام معجز نظام به نظر ايشان رسيده كه محض رعايت اصلاح فرموده‌اند نهايت اينكه به حكم حديثنا صعب مستصعب فهم ماها از ادراك مقاصد از آنها قاصر است و عدم ادراك امثال ماها موجب حصول تنافي نمي‌شود و در حديث ابي‌لبيد خروج و قيام حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام را بالاسم والرسم بيان فرموده‌اند و مطابق است با عدد الم زيرا كه در سنه‌ي شصت هجري آن حضرت شهيد گرديد يازده سال هم زمان دعوت آشكارا بود و با عدد الم مطابق مي‌آيد اما براي ظهور حضرت حجة الله ارواحنا فداه به عنوان رمز فرمايش فرموده‌اند كه ما و مستدل و مجيب هيچ يك نمي‌فهميم و سيره‌ي اولياء الله عليهم‌السلام بر اكتام اين امر عظيم بود و هيچ ضرر ندارد كه ما نفهميم بلي اگر حضرت ابي‌جعفر عليه‌السلام فرموده بودند و قام قائمنا و هو فلان من ولد فلان يولد في الفارس و يظهر امره في السنة التي كانت مطابقة لالمر و الر آن وقت بر ما لازم بود براي مراعات حديث شريف اين توجيهات و تكلفات بنمائيم ولي يك حديثي از سده‌ي سنيه‌ي حضرت ابي‌جعفر عليه‌السلام شرف صدور يافته كه به عقيده‌ي جناب ابوالفضائل و جناب مجيب در متن آن اختلاف است بعضي المر نقل نموده‌اند برخي الر و به اعتقاد اين بنده‌ي نادان چنانچه از تصريحات علامه‌ي مجلسي عليه الرحمة و صاحب انوار مستفاد مي‌شود الر روايت شده است و با مقصود جناب مستدل و ساير بهائيان هيچ وفق ندارد علاوه مبدأ تاريخ غير معين است كه مقصود زمان بعثت بالعيان است يا اول بعثت و بدو نزول وحي و بر فرض كه مراد زمان بعثت بالعيان باشد خلاف است كه آيا هفت سال قبل از هجرت در باز با ظهور نقطه‌ي مقدسه است يا ده يا يازده سال و بر فرض اينكه محققا هفت سال باشد و حال اينكه مسلما يازده سال قبل از هجرت بود باز با ظهور نقطه‌ي اولي يك سال اختلاف دارد در صورتي كه معينا لفظ حديث المر باشد در اين صورت چگونه بر ظهور نقطه‌ي اولي توان استدلال نمود پس بهتر اين است جناب مجيب و مستدل از اين گونه خيالات واهيه منصرف شوند و همه كس را تجهيل ننمايند نهايت اينكه ظهور حضرت حجة الله را به عنوان رمز و اشاره بيان فرموده‌اند كه حل آن از عهده‌ي ماها خارج است و به حكم و لا يعلم تاويله الا الله و الراسخون في العلم نقصي در علم كسي پديد نمي‌آيد بلي اگر حجيت نقطه‌ي اولي به دلائل ديگر ثابت شده بود آن وقت در حل مشكلات حديث و تطابق آن با ظهور حجت مسلم الحجية لازم بود اوقاتي مصروف سازيم كه كلام معجز نظام با آن ظهور مطابق گردد و رعايتي از معني حديث به عمل آمده باشد پس بهتر اعتراف به عجز و انكسار است فذروه في سنبله و اينكه جناب مجيب در جواب اين عبد فاني مرقوم فرموده‌اند بر سبيل توصيه و هدايت و راهنمائي كه چرا در اصل حديث امعان نظر ننموده‌ام تا رفع شبهه شود مي‌فرمايد ثم كان بدو خروج الحسين عليه‌السلام الم الله لا اله فلما بلغت مدته الي اخره يعني ابتداء خروج حضرت تا وقتي كه مدت او بالغ شود عدد الم بود و از اين عبارت معلوم مي‌شود كه در وقعه‌ي طف عدد الم بالغ نبوده انتهي به ذات يگانه‌ي خدا و به ارواح تمام انبياء و اوليا معني اين فرمايشات را احدي نمي‌فهمد كه مقصود جناب [ صفحه 253] مجيب از اين عبارات لطيفه و بيانات رشيقه چيست اگر مرادشان اين است كه بدو قيام امر و قتل آن حضرت عليه‌السلام عدد الم بالغ نبود و به زمان مختار بالغ گرديد توضيح فرمايند كه بدو خروج مختار مراد است و عدد هفتاد و يك به اول خروج مختار بلوغ يافت يا ختم و مال امر مختار مقصود است هر گاه مراد بدو خروج مختار است و مبدا تاريخ هم بزعم جناب ميرزا ابوالفضل زمان بعثت و هفت سال قبل از هجرت مدت آن بوده پس بنابراين بايد مختار چهار سال بعد از وقعه‌ي نينوا خروج فرموده باشد و حال اينكه بدو خروج مختار سنه‌ي ششم بعد از وقعه‌ي طف بود و هر گاه ختم و مال امر مختار مقصود است باز هم با سنه‌ي هفتاد و يك مطابق نمي‌آيد زيرا كه قبل مختار در سنه وقوع يافت بعد از وقعه‌ي طف بود خلاصه اينكه جناب مجيب فرمايند مبدا اين تاريخ از روي چه ميزان معين شده است اگر سنه‌ي هجريه باشد مسلما يازده سال اختلاف دارد زيرا كه وقعه‌ي نينوا در سنه‌ي شصت هجري بود و هر گاه زمان بعثت بالعيان مراد باشد و بنابر زعم مستدل هفت سال قبل از هجرت حساب نمائيم چهار سال مختلف مي‌شود پس ناچار بايد به همان قسم كه مرحوم مجلسي بيان فرموده‌اند حديث شريف را با سنه‌ي هفتاد و يك تطبيق نمائيم به اين تقرير كه از بعثت تا هجرت سيزده سال بود دو سال را كه رسول اكرم در خفيه دعوت مي‌فرمودند موضوع و يازده سال را بر سنه‌ي شصت هجري مزيد نمائيم تا با عدد الم كه هفتاد و يك است مطابق آيد و هيچ ايرادي بر حديث شريف دارد نيايد بالجمله در واقعه‌ي قيام حضرت سيدالشهداء (ع)كه حضرت امام همام ابي‌جعفر روحنا فداه به آن تصريح فرموده‌اند به اين حساب بي‌اختلاف است اما براي تعيين ظهور حضرت حجة الله عجل الله فرجه كه در كلام امام همام تصريحي ندارد نمي‌توان به اين تكلفات ركيكه و توجيهات سخيفه قائم آل محمد را معين نموده و اينكه وعده فرموده‌اند در جواب ايراد ثالث اين عبد توضيح و تبيين فرمايند بعد از زيارت آن و ملاحظه‌ي بيانات بلاغت نشان اگر صحيح است بدان اذعان و اقرار و الا جواب كافي وافي عرضه مي‌دارد انشاءالله تعالي و السلام علي من اتبع الهدي جناب مجيب فرموده‌اند اشكال سيم اين است كه طلوع دولت عباسيه را در حديث شريف مطابق با عدد المص كه خود حضرت به سنه‌ي يك‌صد و شصت و يك ترجمه فرموده‌اند معين و بر حسب تاريخي كه جناب ابوالفضائل مبدأ تاريخ را هفت سال قبل از هجرت محسوب داشته خروج عبدالله سفاح در سال يك‌صد و چهل و دو خواهد بود و با مضمون حديث كمال مخالف و مباينت دارد جواب در كمال احترام عرض مي‌شود جناب مورد گويا همچو تصور فرموده‌اند انتقادي است در كمال متانت و ايرادي است در سنتهاي رزانت و در واقع به ترجمه و بيانات جناب ابوالفضايل اين اشكالات وارد مي‌آيد غافل از اينكه اگر ايرادي ثابت شود بر كلام امام همام عليه‌السلام وارد گرديده و اگر كسي در عدم تطابق خروج عباسيه با عدد المص شبهه‌اي اظهار نمايد بر فرموده‌ي حضرت باقر عليه‌السلام انتقاد نموده ايها الحبر المعتمد و النحرير الاوحد خوشتر آن بود كه آن جناب خود نيز شرحي بر حديث شريف مرقوم دارند و حل مشكلات بيانات حضرت ابي‌جعفر را بفرمايند كه منطبق و موافق با تواريخ معتبره و اخبار صحيحه باشد بعد از آن بر بيانات و ترجمه‌ي جناب ابوالفضائل كه همت خود را بر احياء عالم و نجات امم و كشف اسرار تاويل و تنزيل كتاب مبين و حل معضلات و مشكلات اخبار و آثار ائمه‌ي دين سلام الله عليهم اجمعين مقصور داشته‌اند ايرادي وارد كنند و انتقادي نمايند و اين عبد در خاتمه‌ي اين مختصر به شرح ديگري از حديث شريف اشعار مي‌نمايد و در اين مورد در مقام رفع اشكال علاوه بر فقراتي كه از بيانات سابقه واضح گرديد عرض مي‌نمايد كه حضرت در اين فقره مي‌فرمايند عند المص يعني مقارن اكمال عدد مزبور قائم ولد عباس قيام خواهد نمود چنان كه وقعه‌ي طف قبل از تمام الم واقع شد و بعد مدت او بالغ شد و اگر مقصود اتمام عدد بود در بدو خروج عباسيه اولي و انسب اين بود كه بفرمايند بعد از انقضاء المص و مقصود حضرت [ صفحه 254] از اين فقره اخبار از انقراض سلطنت آل مروان است به استيلاء عباسيه و در خروج عبدالله سفاح به كلي سلطنت امويه منقرض نشد ولي اگر از روي تاريخ معتبر صحيح حساب شود زوال و اضمحلال دولت آل مروان و استيلاء كامل آل عباس با عدد المص تطابق و توافق صحيح صريح خواهد داشت چنانچه مجلسي عليه الرحمة در وجه ثاني از وجوه ترجمه و شرح حديث المص بر استقرار دولت عباسيه تفسير مي‌نمايد كه در اواخر منصور دوانقي حاصل گرديده قوله الثاني ان يكون المراد به قيام قائم ولد العباس استقرار تمكنهم و دولتهم و ذلك كان في اواخر المنصور و مؤيد اين بيانات در خصوص توقيت وقعه‌ي طف به سنه ي سبعين و خروج عباسيه در سال يك صد و چهل و تطبيق او با ترجمه و بيانات جناب ابوالفضائل حديثي است كه مجلسي عليه الرحمة در مجلد (13)بحار در باب علة الغيبة در صفحه‌ي (132)از آن حضرت روايت نموده و خود شرحي مرقوم داشته‌اند نقلا عن غيبة الطوسي قوله عن ابي‌حمزة الثمالي قال قلت لابي جعفر عليه‌السلام ان عليا عليه‌السلام كان يقول الي السبعين بلاء و كان يقول بعد البلاء رخاء و قد مضت السبعون ولم نر رخاء فقال ابوجعفر عليه‌السلام يا ثابت ان الله تعالي كان وقت هذا الامر في السبعين فلما قتل الحسين عليه‌السلام اشتد غضب الله علي اهل الارض فاخره الي اربعين و مأة سنة فحدثناكم و اذعتم الحديث و كشفتم قناع السر فاخره الله و لم يجعل له بعد ذلك وقتا عندنا و يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام‌الكتاب انتهي ما قاله المجيب في هذا المقام جواب عرض مي‌شود جناب مجيب دامت افاضاته محض بزرگي و خيرخواهي و هدايت و ارشاد اين بنده را به مكارم و اخلاق حسنه توصيه فرموده‌اند كه چرا ايرادي از اين عبد عاصي صادر شده كه العياذ بالله در صورت ورود بر كلام امام همام عليه‌السلام نقصي وارد آيد در صورت صدق فرمايشات جناب مجيب در نهايت رزانت و در غايت جزالت است ولي گويا بر داعي بهتان و افتراء بسته‌اند ايرادي به اين مضمون از اين بنده‌ي ذليل صادر نگرديده اگر جزوي يا رساله‌اي از اين اقل در دست است ارائه فرمايند و اگر ناقل معتبر معتمدي خدمت جناب معظم شهادت داده بفرمايند كيست چرا جناب معظم مدلول قضا مشمول ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا را فراموش فرموده‌اند خلاصه ايراد اين عبد بر جناب ابوالفضائل اين است كه چرا متن حديث را به عبارته بيان و عبارت و قام قائم ولد العباس عند المص را نقل فرموده و در ترجمه‌ي وجه استدلال خود را به عدد المص و ترجمه‌ي آن و تعيين عدد هيچ آشنا نفرموده متن حديث را در فرائد با ترجمه‌ي امام همام عليه‌السلام كه عدد يك صد و شصت و يك است مسطور و در مقام استدلال زمان قيام قائم ولد عباس را به سنه‌ي يك صد و چهل و دو مشخص نموده نمي‌دانم عدد يك صد و چهل و دو هم مأول به يك صد و شصت و يك است چنانچه عادت و داب بهائية و بابيه است كه لفظي را بدون تاويل نمي‌دانند يا غير از اين مقصدي داشته‌اند و معلوم نيست كه عدد يك صد و چهل و دو را به كدام ميزان و حساب با عدد المص مطابق دانسته و به درجه‌ي خدمت آن جناب اين مطلب واضح لايح بوده كه به ظهور و وضوح وا گذاشته‌اند خوب بود محض اينكه فهم قاصر ناقص ماها هم اين معني را ادراك نمايد مجمل بياني از اين تطابق و توافق بفرمايند كه ما هم حيران نمانيم و اين قدر سرگردان نباشيم بلي چون جناب ميرزا ابوالفضل ذكاوت و كياستي به كمال دارند و در اين مقام حيران و سرگردان مانده‌اند و فهميده‌اند اين حديث از مستصعبات است كه به معني و مقصد آن راه نمي‌توان برد از شرح آن تجافي فرموده و حسن ظن بهائيان و تبعه‌ي خويش را به درجه‌اي درباره‌ي خود استوار دانسته‌اند كه اگر بفرمايند عدد المص يك صد و چهل و دو يا دو هزار و پانصد است مثلا بدون برهان قبول مي‌نمايند به اين ملاحظه تشريح و توضيحي نفرموده‌اند ولي خوب بود در كتاب مطبوع كه براي ارشاد و هدايت امم مختلفه مرقوم و در عالم انتشار داده‌اند از ترجمه‌ي حديث شريف [ صفحه 255] فرار نفرمايند چه كه غير تابعين ايشان به آن درجه به جناب معظم وثوق ندارند كه محض اينكه فرموده‌اند در يك صد و چهل و دو عبدالله سفاح خروج نمود و در حديث هم عدد المص براي ظهور بني‌عباس معين شده از استان جناب ابوالفضائل مسألت ننمايند كه يك صد و چهل و دو چه تطابق دارد با عدد المص كه امام همام معين فرموده‌اند و حال اينكه خود آن حضرت تصريح فرموده‌اند كه مبناي حساب همين حساب معروف است كه الف يكي و صاد نود و لام سي و ميم چهل است و يك صد و شصت و يك مي‌شود باري چون فهم اين عبد جاهل به ادراك مقصد عالي و منظر متعالي حضرت ابوالفضائل نائل نگرديد با كمال عجز و انكسار و اقرار به جهل و ناداني از آن مصدر فضل و كمال و منبع حشمت و جلال از روي حاجت نه حجت استعلام نموده بودم كه بفرمايند دليل اينكه متن حديث را نقل فرموده و بيانات عجيبه در تطبيق ظهور جناب باب با مضمون حديث فرموديد چرا از بيان تطابق المص با ظهور بني‌عباس تجافي فرموده خود را به شرح و بيان آن آشنا نفرموديد و فرموديد چون يك صد و چهل و دو سال از قيام سيد رسل منقضي شد قائم ولد عباس عبدالله سفاح به امر خلافت هاشميه قيام نمود و به قيامش خلافت امويه زائل و منقرض گشت و مناسب اين بود كه در اين باب نيز بياني كافي و وافي بفرمايند كه گستاخي نرود كه شما در ظهور و قيام قائم آل محمد صلي الله عليه و آله اين قدر زحمت و مرارت بر خود گذارده بر خلاف مدلول اخبار صحيحه و كتب سير و تواريخ معتبر توجيهات و تكلفات ركيكه فرموديد و در تطابق صدر حديث با قيام حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام چشم پوشيديد چرا از شرح اين عبارت حديث خود را به كلي معاف فرموده هيچ به روي بزرگواري خود نياورديد كه امام همام فرموده‌اند ظهوري با عدد المص مطابق است و در ترجمه فرموديد عبدالله سفاح در يك صد و چهل و دو قيام نمود در اين تقريرات به كدام قاعده و قانون متوسل گشته و اين بيانات را به چه اصل و ميزان متاصل فرموده‌اند پس بر جناب مستدل و مجيب است كه صدر و ذيل حديث شريف را بر يك منوال شرح و معني فرمايند ديگر هر چه بخواهيد نامربوط بفرمائيد كه بعثت بالعيان چند سال و دعوت پنهاني و خفاء بر چه منوال بود ما هم از شما بپذيريم نه اينكه قيام حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام را به يك شكلي و قيام بني‌عباس را به وضعي و ظهور قائم آل محمد (ص)را به طرزي ديگر بيان و معين فرمائيد و خلق را بر خود بخندانيد اما بر اصل مضمون حديث شريف كه را قدرت ايراد و كدام را زهره و نيروي بحث و انتقاد است و هر چه از فرمايشات منابع علم و حكمت نمي‌فهميم به جهل خويش اذعان داريم و خود را جاهل و غافل مي‌شماريم خصوصا در اين مقامات كه خودشان فرموده‌اند علم آن نزد خدا است و عنده علم الساعة و در حديث مفضل است ان من وقت لمهدينا وقتا فقد شارك الله في علمه و ادعي انه اظهر سره اما ايراد جناب مجيب بر اين عبد كه چرا اين عبد شرحي بر حديث شريف ننگاشته و حل مشكلات را در معرض بيان نياورده جواب آن اين است كه احسن المعاذير الاعتراف بالتقصير ما للتراب و رب الارباب بايد معاني آن را از مهابط وحي رباني و الهامات سبحاني خواستار گرديد مرحوم مبرور علامه‌ي مجلسي قدس سره با آن بصارت از مضامين اخبار و فاضل محقق سيد نعمة الله جزائري با آن تتبع در احاديث و آثار بعد از اينكه شرحي مفصل و بياني مطول در حل آن فرموده آخرالامر به عجز و انكسار اذعان و اقران فرموده‌اند چنانچه سيد بزرگوار در انوار بعد از بيانات مفصله و نقل عبارات مرحوم علامه اعلي الله مقامه فرموده‌اند اقول ما ذكره ايده الله تعالي و ان كان احتمالا قريبا و التفال بالخير خير الا انا لم نتحقق بل و لا نظن ارادة هذا المعني من الخبر بل الحق انه من قبيل المتشابهات التي لا يمكن الوصول الي بيان حقيقتها الي آخر ما ذكر و اما بيانات جناب مجيب كه غالب از ترجمه‌ي مجلد (13)بحارالانوار اقتباس فرموده‌اند موجب علو شان و مقامي براي جناب مجيب نشد كتاب بحارالانوار از عربي و فارسي نزد ما هم [ صفحه 256] هست و فهميده يا نفهميده قدرت بر نقل و نگارش آن داريم و چون محل حاجت ما نيست به پاسخ و جواب آن نمي‌پردازيم و مقصود ما همان مباحثه‌ي با جناب ابوالفضائل بود كه حديث شريف ابي‌لبيد مخزومي براي بهائيان و تطابق آن با ظهور نقطه‌ي اولي هيچ دخالت ندارد به دليلي اوضح و برهاني منقح تمسك جويند جناب مجيب مرقوم فرموده‌اند اين عبد در خاتمه‌ي اين مختصر به شرح ديگري از حديث شريف به طور ايجاز اشعار مي‌نمايد در اين مورد در مقام رفع اشكال علاوه بر فقراتي كه از بيانات سابقه واضح گرديد عرض مي‌نمايد كه حضرت در اين فقره مي‌فرمايد عند المص يعني مقارن اكمال عدد مذكور قائم ولد عباس قيام خواهد نمود هم چنان كه وقعه‌ي طف قبل از اتمام عدد الم واقع شد و بعد مدت او بالغ و كامل گرديد و اگر اتمام عدد مقصود بود در بدو خروج عباسيه اولي و انسب آن بود كه بفرمايند بعد انقضاء المص و در خروج عبدالله سفاح به كلي سلطنت امويه منقرض نشد ولي از روي تاريخ صحيح معتبر حساب شود زوال و اضمحلال دولت آل مروان و استيلاء كامل آل عباس با عدد المص تطابق و توافق صريح صحيح خواهد داشت چنانچه مجلسي در وجه ثاني از وجوه ترجمه و شرح حديث المص را به استقرار دولت عباسيه تفسير مي‌نمايد كه در اواخر زمان منصور دوانقي حاصل گرديده قوله الثاني ان يكون المراد به قيام قائم ولد العباس استقرار دولتهم و تمكنهم و ذلك كان في اواخر زمان المنصور جواب عرض مي‌شود توجيه مرحوم مجلسي در وجه ثاني به نظر متين و صحيح است و ما در مقام رفع مشكلات حديث نيستيم ولي عبارت جناب مستطاب مجيب غالبا معما و غير منحل است و بايد عرض نمائيم زدني بيانا اينكه فرموده‌اند اگر مقصود اتمام عدد بود در بدو خروج عباسيه اولي و انسب آن بود كه بفرمايد بعد انقضاء المص مقصود معلوم نشد چيست و همچو استنباط مي‌شود كه عدد يك صد و چهل و دو نزد جناب مجيب زيادتر از يك صد و شصت و يك است كه مطابق است با عدد المص زيرا كه بدو خروج عباسيه هنگام قيام سفاح بود به خلافت و اين مطب در سنه‌ي يك‌صد و چهل و دو تحقق يافت و جناب مجيب اين قدر يك صد و چهل و دو را از يك صد و شصت و يك زيادتر دانسته‌اند كه راضي نشده‌اند عند المص باشد بلكه فرموده‌اند خوب بود بعد المص بفرمايند و خلاصه مقصود مجيب اين است كه هر گاه در حديث بعد المص فرموده بودند مطابق مي‌شد با يك صد و چهل و دو لذا عرض نمي‌كنم جناب مجيب بر خطا رفته‌اند بلكه عرض مي‌كنم گوش ماها چرا اين فرمايشات را بر خطا استماع مي‌نمايد و مسلما اگر به جناب مجيب عرض شود خواهند فرمود مادام كه بدون دليل و برهان پيرو جناب باب و بهاء نشويد نه گوش شماها ادراك استماع حق مي‌نمايد تا بدانيد يك صد و شصت و يك كمتر از يك صد و چهل و دو است نه چشم شماها كه كتب ما را مشاهده و ملاحظه مي‌نمايد بدان اعتمادي است كه فيما بين لفظ يك صد و چهل و دو عدد المص فرق گذارد شرط فهم و درك اين مطالب اولا ايمان است ثانيا ادراك اما فرمايش جناب مجيب معظم سلمه الله تعالي كه در خروج سفاح سلطنت امويه به كلي منقرض نگرديد مطابقا لما قاله المجلسي هر چند مطلب صحيح متيني است ولي خوب بود به اقتضاء فتوت و رعايت در حق جناب مستدل ميرزا ابوالفضل كه به فرمايش جناب مجيب همت خود را بر احياء عالم و نجات امم مصروف فرموده‌اند اين فقره فرمايش جناب ميرزا ابوالفضل را كه در فرائد فرموده‌اند چون يك صد و چهل و دو سال از قيام سيد رسل صلي الله عليه و آله منقضي شد قائم آل عباس عبدالله سفاح به امر خلافت هاشميه قيام نمود و به قيامش خلافت امويه زائل و منقرض گشت تصحيح فرمايند گويا جناب ميرزا ابوالفضل كه يك كتاب به اين آب و تاب در اثبات مذهب بهائيه مرقوم و تمام بر خلاف واقع و طراري است اين قدرها بر بهائيان حق دارند كه اگر يك مطلب بر خلاف واقع بفرمايند كه سلطنت امويه به خلافت سفاح منقرض گرديد جناب مجيب رد نفرمايند و مرقوم ندارند كه به كلي منقرض و زائل نگشت پس مناسب اين بود كه در اين مقام جناب مجيب از نقل توجيه مرحوم مجلسي ساكت گردند هذا ما خطر ببالي في المقام جناب مجيب سلمه الله مرقوم فرموده‌اند كه حديث [ صفحه 257] ابي حمزه‌ي ثمالي مؤيد بيانات جناب ابوالفضائل است كه ان عليا كان يقول الي السبعين البلاء تا آخر حديث كه مي‌فرمايد و لم يجعل الله بعد ذلك وقتا يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام‌الكتاب انتهي جواب عرض مي‌شود وجه تاييد را نفهميدم جناب ابوالفضائل ظهور سفاح را در سنه‌ي يك صد و چهل و دو معين و مضمون حديث شريف كه معلوم نيست چه وقعه منظور بوده فاخره الي اربعين و ماة است باز دو سال در درج كلام ساقط گرديد خلاصه اين كه از جناب مستطاب مجيب در نهايت توقير و تبجيل و تحبيب بايد استدعا نمود كه از اين مقوله فرمايشات ساكت باشند بر فرض كه در جزو رساله‌ي كه در رد اين عبد جاهل مرقوم فرموده‌اند اسم مبارك خود را معين و مسقط الراس خويش را مشخص نفرموده باشند اما تابعين ايشان در كمال افتخار و مباهات در مجالس و محافل مي‌گويند كه فلان شخص يزدي يا اردكاني بر فرائد جناب ابوالفضائل ايرادي نموده بود و جناب صدارت ماب عالم فاضل همداني در رد او رساله‌ي مبسوطه مرقوم فرموده‌اند و نام و نسب ايشان را محض افتخار معين مي‌نمايد آن وقت با اين اسم عالي و لقب متعالي نمي‌سازد چرا كه ذكر اين حديث شريف منافي با مقاصد جناب ميرزا ابوالفضل و طائفه‌ي بهائيه است جناب ابوالفضائل زحمتها كشيده براي ظهور قائم آل محمد به حديث ابي‌لبيد و تطابق آن با ظهور نقطه‌ي اولي هزار راست و دروغ فرموده و وقت براي آن امر خطير معين فرموده كه در سنه‌ي يك هزار و دويست و شصت هجري قائم آل محمد صلي الله عليه و اله قيام خواهد نمود و مضمون حديث بالصراحة با توقيت منافاة دارد و امام همام مي‌فرمايد و لم يجعل بعد ذلك وقتا عندنا و اخبار ديگر نيز بر طبق آن وارد شده است كه زمان ظهور حجة الله في العالمين عليه‌السلام را غير از خداوند تبارك و تعالي كسي نمي‌داند و موقوف است به رفع پاره اي از موانع و وقتي براي ظهور مبارك توقيت نگرديده قال الله تعالي و عنده علم الساعة پس بهتر اين بود كه نه جناب ميرزا ابوالفضل دعوي علم به آن نمايد نه جناب مجيب اين حديث شريف را مطرح سازند عن ابي‌بصير عن ابي عبدالله عليه‌السلام قال سألته عن القآئم عليه‌السلام و فقال كذب الوقاتون انا اهل‌بيت لانوقت و عن الفضيل بن يسار عن ابي‌جعفر عليه‌السلام قال قلت لهذا الامر وقت فقال كذب الوقاتون كذب الوقاتون كذب الوقاتون ان موسي لما خرج وافدا الي ربه و اعدهم ثلثين يوما فلما زاد الله علي الثلثين عشرا قال قومه قد اخلفنا موسي فصنعوا و روي صاحب منتخب البصآئر بسند معتبر الي المفضل بن عمر قال سيدي الص عليه‌السلام هل للمهدي وقت موقت يعلمه الناس فقال حاش لله ان يوقت ظهوره بوقت يعلمه شيعتنا قلت يا سيدي و لم ذلك قال لأنه هو الساعة التي قال الله تعالي عزوجل يسألونك عن الساعة ايان مرسيها و قال و عنده علم الساعة و لم يقل عند احد و قال و قد اقتربت الساعة و انشق القمر قلت فما معني يمارون في كلام الله تعالي قال يقولون متي ولد و متي يظهر شكا في قضاء الله اولئك الذين خسروا الدنيا و الاخرة قلت افلا توقت فقال يا مفضل ان من وقت لمهدينا وقتا فقد شارك الله في علمه و ادعي انه اظهر سده قال المفضل يا مولاي و كيف بدو ظهور المهدي فقال يا مفضل يظهر بغتة و ينادي باسمه و كنيته و في البحار في باب التمحيص و النهي عن التوقيت عن الفضيل قال سألت اباجعفر عليه‌السلام هل لهذا الامر وقت فقال كذب الوقاتون كذب الوقاتون و عن ابي عبدالله عليه‌السلام قال كذب الموقتون ما وقتنا في ما مضي و لا نوقت فيما يستقبل و عن عبدالرحمن بن كثير قال كنت عند ابي عبدالله عليه‌السلام اذ دخل عليه مهزم الاسيدي فقال متي هذا الامر الذي تنتظرونه فقد طال فقال يا مهزم كذب الوقاتون و هلك المستعجلون و نجي المسلمون و الينا يصيرون و روي علي بن احمد عن جماعة مثله و عن ابي عبدالله عليه‌السلام قال من وقت لك من الناس شيئا فلا [ صفحه 258] تهائن ان تكذبه فلسنا نوقت لاحد وقتا خلاصه اينكه در يك حديث كه بر سياق واحد وارد است نمي‌توان مبدأ يك رمز را زماني و مبدأ رمزي ديگر را زماني ديگر قرار داد در اين صورت از حديث شريف استنباط زماني معين براي ظهور حضرت حجة الله علي العالمين و ايته علي الخلق اجمعين نمي‌توان نمود كما لا يخفي علي من له ادني دربة و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال جناب مجيب معظم فرموده‌اند ايراد چهارم اين است كه جناب ابوالفضائل نقل حديث از بحارالانوار نموده و در بحار الر ذكر شده نه المر و ايراد تحريف را فرموده‌اند جواب عرض مي‌شود ايها الحبر البدل النحرير خوشتر اين بود كه جناب شما نقل روايت را كه در كتاب فرائد مذكور است ملاحظه فرمايند و به كتب رجوع فرمايند آن گاه اگر مطلب را به خلاف واقع يافتيد ايراد و انتقاد باب مجادله وسيع است ولي بي تتبع كلام طرف مقابل رد و ايراد را نزد عقلاء مجالي نخواهد بود و ايشان در كتاب فرايد نقل حديث را از تفسير صافي مي‌نمايند و بعد محض استحكام نقل حديث در بحارالانوار هم اشاره مي‌فرمايند و محقق و مثبت اين بيان اين است كه فاتح كلام ايشان اين است كه من الحديث ما رواه العياشي عن ابي‌لبيد المخزومي و اين حديث در تفسير صافي بدوا به اين عبارت ابتداء شده و در آنجا عبارت حديث المر است ولي در بحارالانوار فاتح كلام اين است كه شي ابولبيد المخزومي و مسلما جناب ابوالفضائل نقل حديث را از تفسير صافي نموده و اينكه جناب مورد مذكور داشته‌اند كه در بحار ذكر الر است نه المر صحيح است ولي خود مجلسي يكي از وجوه ترجمه را به اين نحو ذكر مي‌كند قوله الثاني ان يكون تصحيف المر و يكون مبدء التاريخ ظهور امر النبي صلي الله عليه و آله قريبا من البعثة كالم انتهي و جناب ابوالفضائل روايت الر را صحيح‌تر دانسته‌اند از المر و به هيچ وجه ايرادي بر ايشان وارد نيست اين است آنچه جناب مجيب در اين مقام تحرير فرموده‌اند جواب عرض مي‌شود العجب ثم العجب ثم العجب حقيقت كه بايد تا قيام قيام از ملاحظه‌ي اين فرمايشات رشيقه و بيانات انيقه و انتقادات عجيبه و ايرادات غريبه حيرت و تعجب نمود هر چند اين عبد شخص جناب مستطاب مجيب معظم را نمي‌شناسم و درك حضور افادت ظهور آن بزرگوار را ننموده در رساله‌ي جوابيه هم اسم شريف و لقب و منصب منيف خود را بيان نفرموده و سائط هم به ملاحظاتي چند آشكارا نزد ما اسلاميان از شخص عالم جليل و فاضل محقق نبيل تعريف و از مسقط الراس و محل اقامت آن جناب توصيف نفرموده‌اند كه مستقيما خدمت افادت آيت عريضه نگار و يا از شرف ملاقات افاضت آيات قرين افتخار گرديده با كمال ادب و توقير عرضه دارم ايها العالم الفاضل و العامل الكامل شما كه به اين درجه در مقام رد ايراد اين بنده‌ي فاني زحمت و مرارت متحمل و به عقيده‌ي خودتان مساعي جميله در ترويج آن دين و آئين متكفل شده به ضبط احاديث و اخبار پرداخته‌اند چرا عن غير روية مثل اين عبد را كه به عدم عناد و لجاج موصوف است تجهيل و مراتب بي غرضي را براي خودشان تكميل مي‌فرمايند و در رساله‌ي كه از شهري به شهري و بلدي به دياري مي‌فرستند بياناتي مي‌فرمايند كه بچه مكتبيان از آن بخندند و رؤساء مذهب خودشان از آن تقرير ناقص قاصر برنجند مناسب اين بود بعد از فراغت از نگارش اين رساله‌ي محترمه نسخه‌اي از آن را خدمت جناب ميرزا ابوالفضل گسيل سازند اگر جناب معظم كه طرف ايراد و انتقاد اين بنده هستند اذن مي‌دادند و راضي مي‌شدند كه اين بيانات فصيحه و تقريرات بليغه به جناب معظم منسوب شود و منتشر گردد آن وقت رساله‌ي محترمه را انفاد دارند و اگر اين عبد اطمينان داشت كه اين رساله‌ي محكمه‌ي متقنه از همان شخص جليل است كه تبعه‌ي اين مذهب در مجالس و محافل محرمانه به احباب خود معرفي مي‌نمايند از مسافرت و مهاجرت و ادراك فيوضات محضر افادت آيت مضايقه نداشت [ صفحه 259] و همت خود را به تشرف مي‌گماشت تا حضورا تحقيق نمايد كه اين فرمايشات در عالم رؤيا فرموده‌اند يا به الهامات و مكاشفات اين نغمات سروده يا تبعه‌ي اين مذهب به آن جناب بهتان و افتراء بسته‌اند والا چگونه تصور مي‌رود از ذوي العقول اين بيانات صادر و از صاحب ادراك و شعور اين توهمات ظاهر شود ليبك علي الاسلام من كان باكيا خلاصه‌ي عرض اين است كه ايها الفاضل العلام و النحرير القمقام اگر جناب شما ندانيد مقصود و مراد از لفظ (شي)در كتاب بحار چيست و راوي و ناقل آن كيست گويا ايرادي بر اين بنده‌ي نادان وارد نيايد مرحوم فيض و علامه‌ي مجلسي اعلي الله مقامهما هر دو حديث شريف را از عياشي كه در بحار تفسير از آن فاضل مفسر به كلمه‌ي (شي)شده است نقل فرموده و بابي لبيد منتهي ساخته اختلافي در راوي حديث نيست كه در مضمون شبهه‌ي خلافي باشد و هر دو بزرگوار حديث را از عياشي نقل فرموده‌اند و عبارت حديث به تصريح مرحوم مجلسي الر است نه المر اين است كه در شرح و ترجمه احتمال مي‌دهند كه الر مصحف المر باشد پس مسلم است كه عبارت حديث همه جا الر نقل شده نه المر اما از جناب فيض ماب فيض مرحوم قدس سره عبارتي در دست نيست كه معلوم شود در حديث المر ذكر شده نهايت اينكه يك نسخه‌ي مغلوط تفسير صافي بدون تصحيح مطبوع شده و دو هزار نسخه‌ي غلط انطباع يافته است پس مسلم است كه غلط از ناسخ است در اين صورت از نقل حديث شريف از صافي يا بحار چه تفاوت حاصل مي‌شود و حال اينكه عالمين عاملين هر دو از عياشي نقل فرموده‌اند و جناب ابوالفضائل هم از صافي و بحار هر دو نقل فرموده و اگر روايت مختلف مي‌بود ابدا نقل آن از بحار براي جناب معظم شايسته و مناسب نبود بلكه بايد خدمت جناب ابوالفضائل عرض شود كه بعد از اينكه از بحارالانوار بالصراحة مستفاد است كه مضمون حديث شريف الر است و در عبارت كتاب مرحوم فيض قدس سره هم صراحت بالريا المر نشده است پس معين است كه حديث منقول نزد هر دو عالم بزرگوار به عنوان صحيح الر نقل شده و از مقصد بهائيان دور مي‌افتد علي اي حال بهتر اغماض از اين استدلال است خلاصه اين كه تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد بر جناب مجيب هيچ لازم نبود كه در مقام رعايت و حمايت هم كيش خويش را رسوا سازند و انسب اين بود كه ايرادات اين عبد ضعيف بر فرايد شريف را نشنيده انگارند و به خود جناب آقا ميرزا ابوالفضل واگذارند مسلما مهارت جناب معظم در مغلطه زيادتر از جناب مجيب است ولي انسان محل غفلت و نسيان است و غرض شخصي مخرب دودمان و حب و دوستي اشياء اسباب لغزش و طغيان بعد از اينكه راوي همان ابولبيد مخزومي و ناقل همان مفسر عياشي باشد چگونه جناب مجيب فرموده‌اند كه جناب ميرزا ابوالفضل روايت المر را اصح و معتبرتر دانسته‌اند از جناب مجيب استدعاء دارد عين معروضه‌ي مرا خدمت جناب ابوالفضائل گسيل سازند مسلم است مرا تصديق و خواهند فرمود توجيهات ركيكه و تفسيرات سخيفه و تاويلات غريبه و بيانات عجيبه‌ي جناب مجيب توجيه و تكلفي است بما لا يرضي صاحبه والسلام علي من اتبع الهدي جناب مجيب فرموده‌اند كه ممكن است شرح ديگري هم بر حديث شريف نوشته شود و در اين شرح نظر اين عبد به عباراتي است كه در بحارالانوار روايت شده چه كه جزئي اختلافي در دو فقره هست يكي در خروج حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام كه مي‌فرمايند ثم كان بدو خروج الحسين بن علي عليهماالسلام الم الله و ذكر لا اله نفرموده ديگرظهورقائم است كه مي‌فرمايد عند انقضائها بالر و توضيح مقال به اين نحو است كه مبدأ تاريخ دو الم و المص و الر مختلف فرض شود چه كه در حديث شريف اخبار از چهار قرن عظيم شده طلوع شمس طلعت محمدي صلي الله عليه و آله ازكي التحية والثناء و حدوث [ صفحه 260] قضيه فاجعه‌ي نينوا و خروج عباسيه و ظهور حضرت مهدي موعود و قائم منتظر نقطه‌ي اولي جل اسمه الاعلي مبدأ تاريخ ظهور خاتم انبياء و شهادت حضرت سيدالشهداء از ابتداء ظهور دولت حضرت عبدالمطلب سلام الله عليه محسوب مي‌شود و خروج عباسيه و ظهور حضرت اعلي روح ما عداه سواه از ولادت پيغمبر صلي الله عليه و آله محسوب شود و مؤيد اين بيان اين است كه در حديث قيام حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله به دعوت و تعيين سال ولادت آن حضرت هر دو مذكور است تاريخ قيام را به عدد الم موكول مي‌دارد و تبيان سال ولادت از تمام حروف مقطعه استخراج مي‌شود كه از براي تاريخ اين وقايع دو مبدأ است يكي از آنها ظهور اول بني‌هاشم است و ديگري ولادت پيغمبر صلي الله عليه و آله و شرح اين اجمال آن است كه حضرت ابوجعفر عليه‌السلام هر يك از فواتح سور مذكوره را راجع مي‌فرمايند به ظهور دولت يا حدوث قضيه‌ي در بني‌هاشم و اول دولتي كه در بني‌هاشم ظاهر شد دولت حضرت عبدالمطلب عليه‌السلام است و او است مبدأ تاريخ الم كه مي‌فرمايد ان الله تعالي انزل الم ذلك الكتاب فقام محمد صلي الله عليه السلم حتي ظهر نوره و ثبتت كلمته و از ابتداء دولت آن حضرت تا قيام سيد رسل عليه و آله اطيب التحية والبهاء به دعوت خلق هفتاد و يك سال امتداد يافت و همين است مبدأ تاريخ شهادت حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام به ضميمه‌ي عدد الله و او شصت و هفت است و وقعه‌ي طف كمال تطابق به اين عدد دارد چه قضيه‌ي هائله‌ي شهادت آن حضرت در سنه‌ي ستين از هجرت واقع شد پس از آنكه هفت سال قبل از هجرت هم ضميمه شود با عدد الله موافق خواهد شد و تاريخ اين دو وقعه عدد الم است ولي شهادت حضرت سيدالشهداء به انضمام شصت و هفت از قيام سيد رسل صلي الله عليه و آله واقع گرديد چنانكه مي‌فرمايد ثم كان بدو خروج الحسين بن علي عليهماالسلام المر الله و مجلسي عليه الرحمة در شرح حديث مزبور اشعاري بهر دو فقره مي‌فرمايد و قيام حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله در عدد الم است و مبدأ تاريخ اول دولتي است كه در بني‌هاشم ظاهر گرديد و او رياست عبدالمطلب است و از آن سنه تا سال قيام حضرت رسول صلي الله عليه و آله تقريبا هفتاد و يك سال است و سبب اينكه علامه‌ي مجلسي عدد را تقريبا مقارن الم مي‌شمارد اختلافات علماء اعلام است در تعيين قيام سيد رسل به دعوت علانيه‌ي خلق ولي از روي حساب كه در تعيين سنه‌ي دعوت بالعلانية قبلا مذكور گرديد به هيچ وجه اختلافي ولو به يك سنه باقي نخواهد ماند و در شرح قضيه‌ي حضرت سيدالشهداء روحي له الفداء مي‌فرمايد كان خروجه في اواخر سنة ستين من الهجرة ولي چون بدو و ختم وقعه طف را عدد المر فرض كرده در تطبيق عدد با تاريخ واقعه ناچار از تكلفات عديده گرديده ليكن به طريقي كه اين عبد شرح تاريخ را مرقوم داشت هيچ گونه اختلاف در بين باقي نمي‌ماند و اما مبدأ تاريخ المص و الر ولادت پيغمبر است چنانكه مي‌فرمايد و ولد يوم ولد و قد مضي من الالف السابع ماة سنة و ثلث سنين و پس از شرح و تبيين تاريخ ولادت بلافاصله مي‌فرمايد الالف واحد واللام ثلثون والميم اربعون و الصاد تسعون فذلك مأة واحد و ستون و از اين فقره صريحا مستفاد مي‌گردد كه مبدأ تاريخ خروج عباسيه ولادت آن حضرت است و از ميلاد آن حضرت بايد تا طلوع دولت عباسيه يك صد و شصت و يك سال باشد چنانكه بي‌كم و زياد همين طور واقع گرديد و مجلسي عليه الرحمة پس از اينكه ذكر مي‌كند عدم تطابق خروج عباسيه را با عدد المص در صورتي كه از هجرت يا بعثت محسوب شود بعد در حل اشكال مي‌فرمايد و يمكن التفضي عنه بوجوه الاول ان يكون مبدأ هذا التاريخ غير مبدأ الم [ صفحه 261] بان يكون مبدؤه ولادة النبي صلي الله عليه و آله مثلا فان بدء دعوة بني‌العباس كان في سنة ماة من الهجرة و ظهور بعض امرهم في خراسان كان في سنة سبع او ثمان و مأة و من ولادته صلي الله عليه و آله الي ذلك الزمان كان مأة و واحدا و ستين حاصل بيان اين است كه ممكن است استخلاص از اختلافات در شرح المص به وجوهي اول از آن وجوه آن است كه مبدأ اين تاريخ از ولادت محسوب شود و از تاريخ المر متمايز گردد چه كه ابتداء دعوت بني‌العباس در سال يك صد هجري بود و ظهور بعضي از امورات عباسية در خراسان در سنه‌ي يك صد و هفت يا هشت بود و از ولادت پيغمبر صلي الله عليه و آله تا آن زمان صد و شصت و يك سال بدون زياده و نقصان است انتهي و اين تاريخ با فقراتي كه قبلا ذكر شد منافاتي ندارد چه كه تواريخ مذكوره قبل راجع به قيام عبدالله سفاح بود و در اين مقام ذكر ابتداء دعوت عباسيه است و پس از تعيين سال دعوت و خروج آل عباس بالمص مي‌فرمايد و يقوم قائمنا عند انقضائها بالر و غرض از الر تمام سوري است كه فاتحش از حروف مقطعه مشتمل بر الف و لام و راء باشد به اين نحو كه المر هم در اين عداد محسوب شود و مجموع پنج سوره است و اعدادش يك هزار و يك صد و پنجاه و پنج و به انضمام المص يك هزار و سيصد و شانزده مي‌شود پس از وضع پنجاه و سه سال از ولادت تا هجرت مطابق مي‌شود با هزار و دويست و شصت و سه هجري كه سال سيم ظهور و اول ارتفاع امر حضرت اعلي روح ما عداه فداه است و محدث مجلسي عليه الرحمة نيز در وجه سيم از شروح الر به اين ترجمه اشاره فرموده قوله الثالث ان يكون المراد جميع اعداد كل الر يكون في القرآن و هي خمس مجموعها الف و مأة و خمسة و خمسون و يؤيده انه عند ذكر الم لتكروه ذكر ما بعده ليتعين السورة المقصودة و يتعين ان المراد واحد منها بخلاف الر لكون المراد جميعا انتهي و الي هنا نختم الكلام والسلام علي من اتبع الهدي جواب عرض مي‌نمايد هر چند ما در مقام حل مشكلات حديث شريف و اظهار فضل و مناقشات در كلمات جناب مجيب نيستم و فقط مقصود ايراد بر استدلالات جناب آقاميرزا ابوالفضل بود به حديث شريف ديگر در حديث شريف چه مراد است علم آن را نزد خدا و خود اولياء دين سلام الله عليهم اجمعين مي‌دانيم و قائليم كه به حكم حديثنا صعب مستصعب ما را نيروي شرح و تبيين مقاصد از آن نيست ولي چون جناب مجيب سلمه الله در اين رساله‌ي شريفه‌ي جوابيه فضل و كمالي به كمال جلوه داده‌اند در كمال ادب عرض مي‌كنم اينكه فرموده‌اند از ابتداء دولت آن حضرت يعني عبدالمطلب تا قيام سيد رسل به دعوت خلق هفتاد و يك سال امتداد يافت و همين است مبدأ تاريخ شهادت حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام به ضميمه عدد الله كه شصت و هفت است و وقعه‌ي طف كمال توافق و تطابق به اين عدد دارد چه كه قضيه‌ي هائله‌ي شهادت آن حضرت در سنه‌ي ستين از هجرت واقع شد پس از اينكه هفت سال قبل از هجرت ضميمه شود با عدد الله موافق خواهد شد و تاريخ اين دو وقعه الم است ولي شهادت سيدالشهداء به انضمام شصت و هفت از قيام سيد رسل واقع گرديد چنانچه مي‌فرمايد ثم كان بدو خروج الحسين بن علي عليهماالسلام الم الله انتهي از فرمايشات جناب مجيب استنباط مي‌شود كه مبدأ اين دو ظهور يك الم است نهايت اينكه قيام سيدالشهداء عدد الله كه شصت و هفت است به اعتقاد مجيب بايد مزيد شود و حال اينكه از متن حديث شريف به الصراحة مستفاد است كه هر يك از فواتح سور قرآن مشتمل و اشاره به ظهوري است پس معلوم مي‌شود لفظ الم مناط در حساب است نه لفظ الله بعد از آن كه در حديث براي تميز سوره‌ي بقره و آل عمران آورده‌اند و اگر مراد لفظ الم يا كلمه‌ي بعد از آن مناط بود گناه ذلك الكتاب كه در سوره‌ي بقره [ صفحه 262] بعد از الم آمده است چه بوده كه در سوره‌ي آل عمران لفظ الله بعد از الم بايد محسوب و كلمه‌ي ذلك الكتاب كه در سوره‌ي آل عمران بعد از الم مسطور است متروك است در مثل مناقشه نمي‌رود شخصي ظريف از مردي حريف پرسيد ما فعل ابوك بحماره فقال في جوابه باعه بكسر العين ايراد نمود چرا باعه به كسر عين خوانديد و حال اينكه باع فعل ماضي است و الوجه باعه به فتح العين جواب داد شما چرا به حماره به كسر الراء قراءت نموديد عرض كرد باء از حروف جاره است و بايد حماره را مجرور خواند جواب گفت عجب ولايت مغشوش بي‌نظمي است لم باؤك تجر وبائي لا تجر اين بنده هم عرض مي‌كنم با اينكه هرذي شعوري مي‌فهمد كه همان فواتح سور مناط حساب است نه كلمات بعد از آن و هر يك از الم فواتح سور به نص حضرت ابي‌جعفر عليه‌السلام اشاره به ظهوري است مع هذا در اين فقره اغماض مي‌رود بفرمايند چرا لفظ الله در سوره‌ي آل عمران مزيد عدد الم مي‌شود و ذلك در سوره‌ي بقره مهمل و مجمل مانده لله دره لم باؤك تجر وبائي لا تجر از اينها گذشته بعد از اينكه جناب مجيب بر وضع و قواعد مسلمه و مصطلحه‌ي حساب ابجد كه اين عبد هم با اين جهالت و ناداني بدان آگاهم بصير نباشند و عدد الله را شصت و هفت بدانند و حال اينكه معين و مبين است كه در حساب ابجد ما يكتب ملحوظ است نه ما يلفظ و كلمه‌ي الله به يك الف و دو لام و يك هاء نوشته مي‌شود و عدد آن شصت و شش است نه شصت و هفت چنانچه عدد داود پانزده است نه بيست و يك كه دو واو حساب شود ديگر در مقام جواب و مجادله به اجناب معظم سكوت انسب و عدم تعرض به سليقه‌ي عقلا اقرب است بعد از اينكه شخص باك ندارد كه هر چه بر زبانش جاري و آنچه بر قلمش ساري مي‌شود بگويد و بنويسد و واهمه و بيمي ننمايد كه اين رساله‌ي منتشره را علماء اعلام و فقهاء اسلام خواهند ديد زيرا كه بر سر مسئاله‌ي خطيره مهمه مذاكرة مي‌رود و تماما خواهند فهميد كه جناب مجيب از روي غرض سؤال و جواب مي‌فرمايند در اين صورت باز اگر در مقام ايراد بر توجيهات جناب ميرزا ابوالفضل و حضرت مجيب برآئيم كه فواتح سور به اين حسنات كه در دست داريد با ظهور نقطه‌ي اولي مطابق نمي آيد جواب مي‌دهند كار ما آسان است قرآن مجيد را به دست مي‌گيريم اگر با لفظ الم مطابق مي‌شود فبها والا كلمه‌ي الله را مزيد مي‌نمائيم باز درست نمي‌آيد لفظ لا اله را زياد مي‌نمائيم باز صحيح نشد كلمه‌ي ديگر مزيد مي‌كنيم تمام كلمه مطابق نمي‌آيد بعضي از حروف را جزو حساب مي‌گيريم تا به جائي منتهي شود و با ميل يك مدعي امر باطلي مطابق آيد دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش و كذا هر گاه ملاحظه نمود كه به هيچ قانون درست نمي‌آيد زمان ولادت شخص را مثل امپراطور و روس يا سلطان انگليس يا شاهنشاه ايران مزيد عدد مقصود مي‌كند بلكه موافق افتد يا زمان عمر فلان خليفه‌ي عباسي را از حساب كم مي‌نمايد آخر يك قسم مي‌توان حسابي ساخت چنانچه گفتند عدد علي محمد با عدد رب مطابق است پس به اين دليل او پيغمبر يا خدا است مأخذ و مبني كه غير معين گرديد مزخرف گوئي بابي وسيع و مي‌داني رفيع دارد ديگر جناب مجيب فرموده‌اند غرض از الر تمام سوري است كه فاتحش از حروف مقطعه مشتمل بر الف و لام و راء است به اين نحو كه المر هم در اين عدد حساب شود و مجوع پنج سوره است و اعدادش يك هزار و يك صد و پنجاه و پنج (1155)و به انضمام المص يك هزار و سيصد شانزده (1316)مي‌شود پس از وضع پنجاه و سه سال (53)از ولادت تا هجرت مطابق مي‌شود با هزار و دويست و شصت و سه سال (1263)هجري كه سال سيم ظهور و اول ارتفاع امر حضرت اعلي است انتهي حقيقت بايد عمري مصروف داشت و همت بر فهم اين مطالب عاليه و مقاصد متعاليه گماشت حبذا از اين دين مرحبا بر اين آئين نعم المستدل و نعم الاستدلال بايد عقلاء را در مجلس حاضر و استدعاء رود بر اين تحريرات [ صفحه 263] ناظر گردند و ملاحظه فرمايند در اين جزئي بيان در چند موضع لغزش ورزيده‌اند در صورتي كه المر جزو اين عدد محسوب شود چنانچه جناب مجيب تصريح فرموده‌اند عدد سور شش است نه پنج و به ضميمه‌ي المص عدد حروفش يك هزار و پانصد و هشتاد و هفت (1587)است نه يك هزار و سيصد شانزده (1316)بر فرض كه اين شش سوره پنج سوره باشد و عدد حروف آن با المص يك هزار و سيصد شانزده باشد و جناب مجيب تازه تاسيس حسابي فرموده باشند و ما ندانيم بفرمائيد از چه قانون بايد زمان ولادت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله را تا هجرت موضوع نمود خود جناب مجيب انفا فرمودند مبدأ تاريخ زمان ولادت است چرا به اين زودي فراموش فرموده پنجاه و سه سال زمان ولادت تا هجرت را وضع نموده به اين استحكام استدلال فرمودند اين اضافه و منها و خروج و دخول و نزع و حلول را از كجا استنباط فرموده‌اند بايد عرض شود زدني بيانا يك جا لفظ الله را در قيام حضرت سيدالشهداء داخل يك موضع پنجاه و سه سال از ولادت تا هجرت را خارج در يك موضع مي‌فرمايند عدد الر با المر در قرآن پنج است يك جا مي‌فرمايند به ضميمه المص عدد آن يك هزار و سيصد و شانزده (1316)است معروف است شخصي سؤال كرد كدام امامي بود كه او را شغال خورد ظريفي جواب داد امام نبود پيغمبر بود شغال نبود گرگ بود آن هم نخورد از همه اينها اغماض نمائيم معني اين فرمايش جناب مجيب و تطابق آن با استدلال جناب ميرزا ابوالفضل كه هفت سال زمان بعثت بالعيان كه مزيد حساب شود و توافق آن با سنه‌ي يك هزار و دويست و شصت و سه (1263 )هجري كه بدو ارتفاع امر نقطه‌ي اولي مي‌دانند معلوم نيست چيست زيرا كه نقطه‌ي اولي در سنه يك هزار و دويست و شصت و شش (1266)مقتول گرديدند و با مزيد شدن زمان بعثت بر يك هزار و دويست و شصت و سه (1263)يك هزار و دويست و هفتاد (1270)سال مي‌شود مگر اينكه اين هم از اعجاز نقطه‌ي اولي باشد كه چهار سال بعد از مقتول شدن قيام فرموده باشند و چون پيروان باب و بهاء براي انبياء و اولياء معجزه لازم نمي‌دانند اين يك اعجاز هم براي امتياز نقطه‌ي اولي باشد و قد فرغ من تنميقه اقل العباد قدرا و اكثرهم زللا علي‌اصغر اليزدي الاردكاني ابن‌الحاج رجبعلي عفي الله عنهما و جعل هذا الجد و الاجتهاد زادا المعادهما في يوم السلب السابع من شهر الله الاصئب رجب المرجب (1320)من عام ثلثماة و عشرين بعد الالف من الهجرة النبوية والحمد الله اولاد آخرا و ظاهرا و باطنا.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».