زينب عليهاالسلام عقيله بني هاشم

مشخصات كتاب

سرشناسه : رسولي، سيدهاشم، 1308 -

عنوان و نام پديدآور : زينب عليهاالسلام عقيله بني هاشم/هاشم رسولي محلاتي.

مشخصات نشر : تهران : نشر مشعر، 13.

مشخصات ظاهري : 115ص.؛ 10 × 20/5 س م.

شابك : 2000 ريال 964-6293-23-9:

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : زينب(س) بنت علي(ع)، 6 - 62ق. -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP52/2 /ز9 ر5 1300ي

رده بندي ديويي : 297/974

شماره كتابشناسي ملي : 1639556

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

مقدمه

ص: 7

در خانه على بن ابى طالب عليه السلام از فاطمه اطهر عليها السلام فرزند دخترى به دنيا آمد كه او را زينب نام نهادند، فرزندى كه نه تنها زينت پدر شد، بلكه در تاريخ پرفراز و نشيب پس از پيامبر صلى الله عليه و آله توانست در بزرگترين حماسه نبرد حق عليه باطل، نقشى مهمّ و سرنوشت ساز داشته و پيام رسان انقلاب عاشورا باشد و براى هميشه تاريخ، مسلمانان را مديون فداكارى، ايثار و شهامت خويش سازد.

زينب در خانه على عليه السلام قوّت قلب پدر، انيس و مونس مادر و غمخوار برادرش حسين بن على عليه السلام بود و در عرصه اجتماع، پيام رسانى سترگ، سخنورى كم نظير، زاهدى شب زنده دار، مجاهدى نستوه و الگوى كامل زن معرّفى شده در قرآن بود. او با شجاعتى تحسين برانگيز رو در روى يزيد و درباريانش با قوّت و قدرت پيروزى حق و شكست باطل را اعلان نمود و فرمود:

«فَكِد كَيدَك واسْعَ سَعيَك، فواللَّه لا تَمحوا ذكرَنا، ولا تُميتُ وحيَنا ...»

يزيد! هر حيله اى كه دارى به كار گير و هر تلاشى مى توانى انجام ده، سوگند به خداوند كه هرگز نخواهى

ص: 8

توانست نام و ياد ما را از ذهن ها محو كنى و يا آيين و وحى ما را از ميان بردارى ...»

اين سخنان را زن داغديده اى بيان داشت كه يزيديان عزيزترين كسان او را با دلخراش ترين وضع ممكن به شهادت رسانده اند و خود سرپرستى زنان و كودكانى را برعهده دارد كه دلهايشان داغدار و اشك هايشان جارى است.

ديرى نپاييد كه پيروزى ظاهرى و موقتى يزيد به سرعت سپرى شد و پرچم خونرگ عاشورا به اهتزاز درآمد و انشاء اللَّه تا هميشه تاريخ نيز در اهتزاز خواهد ماند.

كتابى را كه در پيش رو داريد تأليف استاد فرزانه و دانشمند گرانمايه جناب حجةالاسلام والمسلمين آقاى رسولى محلاتى- دامت افاضاته- است كه به شكلى محقّقانه و در عين حال فشرده و گويا، بخش هايى از زندگى پر درد و غم زينب كبرى عليها السلام را ترسيم فرموده اند. اميد آن كه خوانندگان را مفيد افتد و آن بانوى مظلومه، شفيعه ما عاصيان در سراى باقى گردد.

معاونت آموزش و تحقيقات

بعثه مقام معظم رهبرى

ص: 9

زندگانى حضرت زينب عليها السلام

در اخبار و رواياتى كه علماى شيعه و سنّى نقل كرده اند آمده است كه فاطمه عليها السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام پنج فرزند- سه پسر و دو دختر- آورد. پسران آن حضرت حسن، حسين و محسن عليهم السلام و دختران ايشان زينب و امّ كلثوم بودند.

محسن در حالى كه هنوز جنين بود در اثر ظلم و ستم به آن مخدره معصومه سقط شد. زينب و امّ كلثوم دو دختر آن حضرت نيز پس از رحلت مادر بزرگوارشان ساليانى چند زندگى كردند. امّ كلثوم پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت زينب عليها السلام مدتى پس از واقعه جانگداز كربلا دار فانى را وداع گفت.

زينب عليها السلام، هم از نظر سن و هم از نظر مقام و فضيلت، برتر از خواهرش ام كلثوم و بلكه مى توان گفت پس از مادرش فاطمه و جدّه اش خديجه شريفترين و بزرگترين زنان اسلام بوده است. زندگانى پرماجرا و سخنان پرمعنا و خطبه هاى بليغ و رساى او در طول مسافرت كربلا، كوفه و شام و زهد و عبادت و ساير خصال عالى او بهترين گواه اين مُدّعاست. اينك شرح حال آن بانوى معظمه را با استفاده از منابع معتبر و به طور اختصار به رشته تحرير در مى آوريم:

ص: 10

ولادت

در تاريخ ولادت زينب عليها السلام اختلاف است. در رياحين الشريعه آمده است كه ميلاد آن حضرت را، برخى پنجم ماه جمادى الاولاى سال ششم، بعضى اوايل شعبان آن سال، بعضى در ماه رمضان و برخى ديگر در دهه آخر ماه ربيع الثانى و طبق نقلى ماه محرم سال پنجم هجرت ذكر كرده اند ولى هيچ يك از اين اقوال دليل محكم تاريخى ندارد.

اين عدم اتفاق نظر در مورد تاريخ وفات آن مخدره نيز به چشم مى خورد به طورى كه برخى آن را در ماه رجب سال 62 و بعضى در چهاردهم رجب سال 62 دانسته اند.

همچنين در مورد محل دفن و قبر ايشان نيز اختلاف است. برخى قبر آن بانوى بزرگوار را در مدينه، جمعى در شام و گروهى در قاهره پايتخت مصر مى دانند.

يكى از سادات در ولادت و فضيلت زينب كبرى دختر اميرالمؤمنين عليهما السلام مولوديه اى سروده است كه بخشى از آن چنين است:

دوستان! گشت عيان نور خدا پنجم ماه جمادى الاولى

از جمال و رخ بانو زينب يعنى از آينه علم وادب

اختر پاك سماوات عُلى دختر شير خدا و زهرا

ص: 11

مهربان خواهر و يار سبطين با حسن همدم و همكار حسين

مقدمش بر همه بادا مسعود حق نگهداردش از چشم حسود

لاله اى بود ز باغ ايمان كه به دل داشت بسى داغ، نهان

داغش از بس به دلِ سوخته بود لاله سان، چهره اش افروخته بود

حوريان محو رخ نيكويش قدسيان مات شكنج مويش

عود ريزيد به مجمر بسيار مشك ريزيد ز دامن خروار

شمع جمع حرم آل عبا بود شهزاده آزاده ما

كه بدو بار به منزل برسيد كشتى عشق به ساحل برسيد

يعنى از بَعد شهيد بى سر بُرد اين بار اسيرى، خواهر

تا اسارت به شهادت يكجا زنده گرداند آيين خدا

گل گلزار نبوت چه شكفت جد او نام ورا زينب گفت

يعنى او زينت بابش على است كه از او نورخدا منجلى است

ص: 12

جلوه احمدى از او پيدا صولت حيدريش چهره نما

سينه اش مخزن اسرار خدا چهره آيينه آثار خدا

آرى اين نكته مسلّم باشد عالمه غير معلم باشد

نگهى گرم و سرى افكنده يعنى از جان به حسينم بنده

با برادر همه جا همراهم من كمين بنده او، اوشاهم

تهيم از خود و پر از اويم عشقش از روز ازل بُدخويم

اى دل ارطالب فيضى به ادب بوسه زن درگه بانو زينب

سرورا! بنده نوازى كن ساز «جندقى» را به نگاهى بنواز

گفتم اين شعر به عيد مولود تا شود توشه به روز موعود

نام و كنيه

«زينب» در لغت به معناى درخت نيكو منظر آمده و ممكن است مخفف «زين و أب» يعنى زينت پدر باشد.

براساس متون تاريخى و روايات، اميرالمؤمنين دو يا سه دختر به نام «زينب» داشته كه بانوى شجاع كربلا

ص: 13

«زينب كبرى» بوده است و چنان كه شيخ مفيد و برخى ديگر گفته اند «زينب صغرى» همان خواهر مادرى زينب يعنى «امّ كلثوم» بوده است ولى شيخ مفيد؛ در پايان كلام خود، در زمره فرزندان على عليه السلام به زينب صغراى ديگرى اشاره مى كند كه مادرش كنيز بوده است.

يكى از القاب حضرت زينب كه در روايات هم آمده است «عقيله» يا «عقيله بنى هاشم» به معناى زن ارجمند و يكتا در ميان خويشاوندان مى باشد.

و در ميان كنيه هاى زينب عليها السلام نيز «امّ كلثوم» و «امّ عبداللَّه» ذكر شده كه بر اساس اين نقل، زينب «امّ كلثوم كبرا» و خواهرش «امّ كلثوم صغرى» است. با اين حال در بسيارى از كتابها مانند «مناقب» ابن شهرآشوب و «شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد»، خواهر آن بانوى معظمه را امّ كلثوم كبرا مى دانند و براى زينب عليها السلام چنين كنيه اى ذكر نكرده اند.

دوران كودكى

دختر بزرگوار فاطمه عليها السلام در سن پنج يا شش سالگى مادر خود را از دست داد. ليكن با همين سنّ كم چنان تربيت شده بود كه از فاطمه عليها السلام حديث و روايت نقل كرده و برخى از تاريخ نويسان و محدثان، خطبه «فدك» را به نقل از همين بانوى بزرگوار يعنى حضرت زينب ذكر كرده اند.

به عنوان نمونه ابوالفرج در مقاتل الطّالبيين در شرح حال «عون بن عبداللَّه بن جعفر» مى نويسد: «مادر عون زينب عقيله، دختر على بن ابى طالب است.» سپس ادامه مى دهد:

ص: 14

«زينب همان زنى است كه ابن عباس خطبه فدك فاطمه عليها السلام را از او روايت كرده است و در آغاز خطبه گويد: اين خطبه را عقيله ما زينب دختر على عليه السلام براى ما روايت كرد». (1)

از ميان محدثان، مرحوم شيخ صدوق در كتاب «علل» در باب «علل الشّرايع و اصول الاسلام» بخشى از اوايل خطبه فدك را كه در آن علل احكام ذكر شده نقل و سند آن را اين گونه ذكر مى كند:

«حَدَّثَنا مُحَمّدُ بنُ مُوسَى بنِ المُتَوَكِّل، قالَ: حَدَّثنَا عَليُّ ابن الحُسَين السَّعْدآبادي، عَنْ احْمَد بنِ ابي عَبْداللَّهِ البَرقي، عَنْ اسْماعيلَ بن مِهْران عَنْ احمَد بن مُحَمَّد ابنِ جابر، عَنْ زَيْنَب بِنْتِ عَليّ قالَتْ: قالت فاطمة عليها السلام في خُطَبَتِها ...» (2)

بر خواننده محترم پوشيده نيست كه نقل چنين خطبه اى از طرف دخترى در سن پنج يا شش سالگى و حفظ كامل آن با آن همه بلاغت و جامعيت، نشانه كمال رشد، فهم، علم و دانايى اوست و مى توان گفت كه ايشان عطيّه الهى بوده و ويژگى هاى خاصّى داشته است.

سخنان حضرت زينب عليها السلام در طول مسافرت كربلا، كوفه و شام و خطبه ها و سخنرانيهايى كه در فرصتهاى مختلف در برابر ستمكاران و طاغيان آن زمان و مردم ايراد فرموده است، نشان مى دهد كه علم، دانش و كمال آن بانوى بزرگوار اكتسابى و از راه تحصيل و تعليم نبوده است بلكه


1- مقاتل الطالبيين، ترجمه نگارنده، ص 89
2- علل الشرايع، ج 1، ص 236

ص: 15

عنايت الهى و جنبه خارق العاده اى داشته است. دليل اين ادّعا كلام امام چهارم عليه السلام است كه پس از سخنرانى زينب عليها السلام در كوفه، آن حضرت خطاب به او فرمود:

«يا عَمَّة! اسْكُتي انْتِ بِحَمْدِاللَّهِ عالِمَةٌ غَيْرُ مَعَلَّمَة، وَ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَة ...»

[عمه جان! آرام باش و سكوت اختيار كن كه تو بحمداللَّه دانشمندى معلم نديده و فهميده اى هستى كه كسى به تو فهم نياموخته است.]

ازدواج با عبداللَّه بن جعفر

در ميان ياران و نزديكان اميرالمؤمنين عليه السلام افراد زيادى آرزوى رسيدن به افتخار همسرى عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى را داشتند ولى هرگاه نزد اميرالمؤمنين عليه السلام از اين مقوله سخن به ميان مى آوردند با مخالفت آن حضرت مواجه مى شدند تا آنكه عبداللَّه بن جعفر بن ابى طالب- برادرزاده اميرالمؤمنين عليه السلام- براى اين منظور قدم پيش نهاد و از سوى خود كسى را براى خواستگارى به خانه آن حضرت فرستاد. على عليه السلام تقاضاى او را پذيرفت و مهريه او را نيز- مانند مهريه مادرش فاطمه عليها السلام- چهارصد و هشتاد درهم قرار داد. (1)

همسر حضرت زينب

«عبداللَّه بن جعفر»- همسر زينب- يكى از شخصيتهاى


1- در ميزان مهريه حضرت فاطمه عليها السلام اختلاف است. يكى از اقوال اين است كه مهريه ايشان چهارصدوهشتاد درهم بوده است.

ص: 16

مشهور اسلام و از سخاوتمندان بنام و معروف است.

پدرش «جعفر بن ابى طالب» از مسلمانان شجاع و دلير صدر اسلام و از سخنوران و فصحاى عرب بود كه به جرم ايمان آوردن به خدا و رسول او و مبارزه با شرك و بت پرستى شد به همراه همسرش «اسماء بنت عميس» از وطن مألوف خود مكه، به كشور بدآب و هوا و سوزان حبشه مهاجرت كند و متجاوز از دوازده سال در غربت و دور از پدرش ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد و برادرانش عقيل و على عليه السلام بسر برد.

جعفر در آنجا نيز مورد تعقيب مشركان قريش و نمايندگانى كه براى بازگرداندن او و همراهان به حبشه فرستاده بودند قرار گرفت و در حضور «نجاشى» پادشاه حبشه با كمال شهامت و راستى از دين و آيين و پيغمبر بزرگوار خود دفاع كرد تا جايى كه پادشاه حبشه و كشيشان مسيحى را سخت تحت تأثير سخنان شيوا و گرم خويش قرار داد و سرانجام سبب اسلام آوردن نجاشى شد. (1) جعفر پس از بازگشت به مدينه در جنگ موته كه يكى از جنگهاى بسيار سخت مسلمانان با لشكر روم بود پس از مقاومتى دليرانه در برابر دشمن و نشان دادن شهامت بى سابقه از خود كه موجب شگفتى و تحيّر دشمنان شد، در راه پيشرفت اسلام به درجه شهادت رسيد و «جعفر طيار» لقب گرفت كه در فضيلت او از پيغمبر اكرم و ائمه اطهار رواياتى نقل شده است.


1- براى توضيح بيشتر به زندگانى حضرت محمد صلى الله عليه و آله، مراجعه فرماييد.

ص: 17

«عبداللَّه بن جعفر» در ايامى كه پدر و مادرش در حبشه به سر مى بردند به دنيا آمد و در حقيقت او نخستين مولود مسلمان در سرزمين حبشه به شمار مى آيد. در سال هفتم پدرش به مدينه آمد و تا روز شهادت وى در جنگ موته، همچنان در مدينه ماند. پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله خبر شهادت او را به مسلمانان داد، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه آنها آمد و سراغ عبداللَّه و بچه هاى ديگر جعفر، عون و محمد را از اسماء گرفت و زمانى كه او فرزندان عبداللَّه بن جعفر را به نزد پيغمبر آورد، رسول خدا دست نوازش به سر آنان كشيد. اسماء كه چنان ديد عرض كرد: اى رسول خدا! چنان دست بر سر آنها مى كشى كه گويى پدرشان از دنيا رفته و يتيم شده اند. پيغمبر خدا از عقل و فراست آن زن تعجب كرد، اشك از ديدگان مباركش سرازير شد و فرمود: آرى جعفر در جنگ شهيد شده است. اسماء گريست و پيغمبر او را دلدارى داد و فرمود: گريه مكن كه خداوند خبر داد، به جعفر در بهشت دو بال داده مى شود كه با فرشتگان پرواز مى كند. آنگاه اسماء عرض كرد: اى رسول خدا! اگر مردم را جمع كنم و از فضيلت جعفر به آنها خبر دهم هرگز فضيلت او فراموش نخواهد شد.

***

مرحوم طبرسى از «عبداللَّه بن جعفر» روايت كرده است كه گفت: بخوبى به ياد دارم هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به نزد مادرم آمد و خبر شهادت پدرم را به او داد، در آن حال اشك از ديدگان آن حضرت مى ريخت و به سر من و برادرم

ص: 18

دست مى كشيد و مى گفت:

«اللَّهُمَّ انَّ جَعْفَراً قَد قَدِمَ الَيْكَ الى احْسَنِ الثَّوابِ، فَاخْلُفْه في ذُرِّيَتِهِ بِأَحْسَنِ ما خَلَّفْتَ احَداً مِنْ عِبادِكَ في ذُرِّيَّتِه»؛

[بار خدايا! براستى جعفر با بهترين پاداش نيك به پيشگاه تو آمد، تو نيز به بهترين وجهى كه سرپرستى فرزندان يكى از بندگان خود را مى كنى فرزندان او را سرپرستى كن!]

آن گاه رو به مادرم كرده فرمود: اى اسماء! مى خواهى بشارتى به تو بدهم؟ عرض كرد: آرى پدر و مادرم به فدايت! فرمود: بدان كه خداوند به جعفر دوبال عنايت كرده كه در بهشت با آن دو پرواز مى كند! اسماء عرض كرد: اين خبر را به مردم هم بگوييد.

عبداللَّه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاست و دست مرا نيز گرفت و با دست ديگر خود بر سرم مى كشيد تا به مسجد آمد، بالاى منبر رفت و مرا پيش روى خود در پله دوم نشانيد و با چهره ى غمناك و محزون فرمود:

- همانا اندوه انسان نسبت به برادر و عموزاده اش زياد است، آگاه باشيد كه جعفر به شهادت رسيد و خداوند دوبال به او عنايت مى فرمايد كه در بهشت پرواز كند.

آنگاه از منبر پايين آمده به خانه رفت و مرا همراه خويش برد سپس شخصى را به دنبال برادرم فرستاد و او نيز بيامد آنگاه دستور داد غذايى براى ما تهيه كنند و ما غذاى چاشت آن روز را نزد آن حضرت خورديم و سه روز

ص: 19

ديگر در خانه او بوديم، سپس به خانه خود بازگشتيم. بعد از آن هنگامى كه درباره فروش برّه برادرم مشغول صحبت بودم، رسول خدا صلى الله عليه و آله به ديدن ما آمد. پيغمبر كه چنان ديد درباره من و معامله اى كه مى خواستم انجام دهم دعا كرد و فرمود: خدايا! در معامله اش بركت عنايت فرما.

عبداللَّه اضافه مى كند: از آن پس خداوند در تك تك معاملات و خريدها و فروشهايم به من بركت مى داد. (1)

«عبداللَّه بن جعفر» گذشته از شخصيت بزرگ و اصالت خانوادگى و انتسابش به خاندان نبوت و بزرگان قريش، داراى كمالاتى چون جود و كرم نيز بود كه سبب سيادت و بزرگى بيشترى براى او شد تا آنجا كه يكى از سخاوتمندان مشهور عرب گرديد و او را «بحرالجود»- درياى سخاوت- ناميدند. از «استيعاب» نقل شده است كه درباره او گفته اند:

در اسلام كسى از او كريمتر نبود (2) و در اين باره داستانهاى زيادى نقل كرده اند. برخى نيز گفته اند: در هر ماه صد بنده آزاد مى كرد.

ذكر همه سخنان و داستانهاى مربوط به فضايل عبداللَّه از حوصله اين كتاب بيرون است اما براى نمونه به اين چند داستان توجه كنيد:

داستانهايى از سخاوت عبداللَّه بن جعفر

«حموى» در كتاب «ثمرات الاوراق» حكايت كرده


1- اعلام الورى، ص 111
2- قاموس الرجال، ج 5، ص 411

ص: 20

است كه هنگام بيرون آمدن حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام و عبداللَّه بن جعفر از مدينه به قصد حج، در بين راه از بار و اثاث خود جدا ماندند و دچار گرسنگى و تشنگى شدند، در اين حال به پيرزنى رسيدند كه خيمه اى در بيابان زده و گوسفند كوچكى نيز در خيمه داشت.

هر سه به نزد آن پيرزن رفتند و از او پرسيدند: آب دارى؟ پير زن گفت: آرى و با اشاره به آن گوسفند، گفت:

شيرش را بدوشيد و بنوشيد. پرسيدند: غذايى هم دارى؟

پاسخ داد: نه، تنهاهمين گوسفند را دارم، اكنون يكى از شما برخيزد و آن را ذبح كند تا من از گوشت آن براى شما غذايى طبخ كنم.

به دستور او عمل كردند و پس از ذبح گوسفند آن را به پيرزن دادند و او از گوشت آن غذايى طبخ كرد و نزد ميهمانان آورد. هر سه نفر از آن غذا خورده سير شدند و تا هنگام خنك شدن هوانزد آن زن ماندند و سپس به سوى مكه راه افتادند. پيش از حركت به پيرزن گفتند: ما از قبيله قريش هستيم، هرگاه عبورت به مدينه افتاد نزد ما بيا تا پذيرايى و مهمان نوازى تو را جبران كنيم.

پس از رفتن آنان، شوهر آن پيرزن آمد و پيرزن ماجرا را نقل كرد. مرد خشمناك شد و او را نهيب زد و گفت: چگونه براى افرادى ناشناس گوسفندى را ذبح مى كنى؟ و به همين اندازه كه به تو مى گويند كه ما افرادى از قبيله قريش هستيم دلت را خوش مى كنى؟!

اين جريان گذشت و اين زن و شوهر به فقر و تنگدستى

ص: 21

دچار شدند و بناچار حركت كرده به مدينه آمدند و از شدت استيصال در مدينه به جمع آورى سرگين شتران و فروختن آن مشغول شدند و از اين راه لقمه نانى تهيه مى كردند.

از قضا روزى پيرزن از كوچه اى كه خانه امام حسن عليه السلام در آن واقع شده بود عبور مى كرد و امام كه دمِ در ايستاده بود، پيرزن را ديد و شناخت. سپس داخل منزل شد و غلام خود را به سراغ پيرزن فرستاد و چون به نزد آن حضرت آمد به او فرمود: اى زن! مرا مى شناسى؟ گفت: نه.

فرمود: من يكى از مهمانان تو هستم كه در فلان روز به خيمه تو آمديم و از ما پذيرايى كردى. پيرزن آن حضرت را شناخت و گفت: آرى پدر و مادرم به قربانت!

امام عليه السلام دستور داد هزار رأس گوسفند براى او خريدارى كنند و هزار درهم نيز پول به او داد. سپس او را به نزد برادرش امام حسين عليه السلام فرستاد و آن حضرت نيز به همان مقدار گوسفند و پول به پيرزن عطا فرمود و او را به همراه غلام خود نزد عبداللَّه فرستاد و عبداللَّه پرسيد: امام حسن و امام حسين چه اندازه به تو عطا كردند؟ و چون مقدار آن را دانست به مقدار عطاى هر دوى آنها به پير زن بخشيد و پير زن با شوهر خود با چهار هزار گوسفند و چهار هزار درهم پول به باديه بازگشتند. (1)

*** روزى عبداللَّه بن جعفر براى سركشى به مزرعه اش از


1- ثمرات الاوراق حموى، ج 1، ص 24 و قصص العرب، ج 1، ص 425

ص: 22

خانه بيرون رفت. در راه از نخلستانى عبور كرد كه غلام سياهى در آنجا به ديده بانى مشغول بود. عبداللَّه ديد كه سه قرص نان براى غلام آوردند و در همان حال سگى پيش غلام آمد، غلام يك قرص نان را به نزد آن سگ انداخت.

سگ آن را خورد و دوباره و سه باره آمد و غلام هر سه قرص نانش را نزد آن سگ انداخت.

عبداللَّه كه اين منظره را ديد، از غلام پرسيد: جيره غذايى روزانه تو چقدر است؟ گفت: همين كه ديدى.

پرسيد: پس چرا همه را به اين سگ دادى و او را بر خود مقدّم داشتى؟

جواب داد: چون در اين منطقه سگى وجود ندارد.

احتمال مى دهم اين سگ از راه دور آمده و گرسنه است و من خوش نداشتم او را رد كنم!

عبداللَّه پرسيد: خوب حالا امروز چه كار مى كنى؟

پاسخ داد: امروز را تا فردا به گرسنگى بسر مى برم!

عبداللَّه گفت: براستى كه اين غلام از من سخاوتمندتر و كريمتر است.

آنگاه نخلستان را از صاحبش خريدارى كرد و آن غلام را نيز آزاد كرد و نخلستان را به وى بخشيد. (1)

*** در كتاب «اغانى» آمده است كه مردم مدينه عادت كرده بودند از يكديگر پول قرض كنند و براى بازپرداخت آن


1- مستطرف، ج 2، ص 36

ص: 23

وعده عطاى «عبداللَّه بن جعفر» را بدهند. روزى مردى مقدار زيادى شكر به مدينه آورد تا بفروشد ولى به كسادى بازار برخورد و نمى دانست چه بايد بكند، تا اينكه شخصى به او گفت: اگر به نزد عبداللَّه بن جعفر بروى، او اين شكرها را از تو خواهد خريد. شكرفروش نزد عبداللَّه آمد و حال خود را به او گفت. عبداللَّه دستور داد شكرها را بياورند.

آنگاه دستور داد چادرى بگسترانند و كيسه هاى شكر را روى آن بريزند و به مردم نيز گفت: هركه مى خواهد از اين شكرها ببرد! مردم هجوم آوردند و هركس هرچه مى توانست برد. وقتى چنان ديد به عبداللَّه گفت: خودم هم چيزى بردارم؟ گفت: آرى. او هم شروع كرد شكرها را در كيسه ها ريخت، و چون تمام شد عبداللَّه پرسيد: قيمت شكرها چقدر بود؟ گفت: چهار هزار درهم! و عبداللَّه تمام آن چهار هزار درهم را به وى داد. (1)

*** زينب دختر اميرالمؤمنين عليه السلام در خانه چنين مردى كه دنيا در نظرش ارزشى نداشت و دارايى خود را براى رفع نيازمنديهاى مردم مى خواست و بزرگترين لذت و خوشى زندگى خود را در اين مى ديد كه با ثروت زيادى كه خدا به او عنايت كرده بتواند دل مستمند و مسكينى را به دست آورد و از نيازمندى رفع نياز و حاجت كند، زندگى را آغاز كرد.


1- قاموس الرجال، ج 5، ص 410

ص: 24

چنين مردانى اگر انبارهاى طلا و نقره و گنج هاى زيادى نيز در اختيارشان باشد بااين بخشش و كرم فوق العاده همه را خرج مى كنند و چيزى براى خود باقى نمى گذارند. لذا مى نويسند: عبداللَّه در آخر عمر تنگدست شد. روزى شخصى نزد او آمد و چيزى از او خواست و چون عبداللَّه چيزى نداشت رداى خود را از تن بيرون آورد و به او داد و سرخود را به سوى آسمان بلند كرده و گفت:

پروردگارا! ديگر مرگ مرا برسان و آن را پوشش من گردان كه پس از چند روز بيمار شد و چشم از اين جهان فروبست.

تاريخ وفات او را سال 80 هجرى نوشته اند. با اين حساب عمر وى در هنگام مرگ نزديك به نود سال بود.

برخى هم وفات او را در سال 90 هجرى دانسته اند. وفات او در مدينه و قبرش نيز در بقيع است.

«ابن حجر» در كتاب «تهذيب التهذيب» مى نويسد:

عبداللَّه از كسانى است كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و عمويش على بن ابى طالب عليه السلام و مادرش اسماء حديث نقل كرده است و جمع زيادى مانند حضرت ابوجعفر محمد بن على ابن الحسين عليه السلام، حسن بن حسن بن على، قاسم بن محمد ابن ابى بكر، عبداللَّه بن حسن، عروة بن زبير و ديگران نيز از او حديث نقل كرده اند.

ابن ابى الحديد و ديگران داستانهايى از او نقل كرده اند به ويژه دفاعى كه عبداللَّه در حضور معاويه از على ابن ابى طالب عليه السلام و خاندان بزرگوار پيغمبر كرده و عمرو

ص: 25

ابن عاص و ديگران را رسوا ساخته است. (1)

مرحوم «مامقانى» در كتاب «رجال» خود، او را مردى جليل القدر و بزرگوار توصيف كرده است و پس از نقل داستانى از «مدائنى» مى نويسد: شبهه اى در وثاقت او از نظر روايت نيست. (2)

بنابراين آنچه در پاره اى از كتابها مانند كتاب اغانى و غيره نقل شده كه عبداللَّه بن جعفر اهل سماع و غنا بوده، اصل و اعتبارى ندارد و يا مربوط به شخص ديگرى همنام اوست كه به خاطر شهرت عبداللَّه بن جعفر در تاريخ به نام وى ثبت شده است و يا چنانكه برخى احتمال داده اند از حديث هاى مجعول و اتهاماتى سرچشمه مى گيرد كه دستگاه وسيع تبليغاتى بنى اميه عليه خاندان ابى طالب و اميرالمؤمنين و نزديكان آن حضرت انجام مى دادند و مى خواستند به هر وسيله اين خانواده بزرگوار را نزد مردم بى قدر و ارزش جلوه دهند. (3) مانند روايات ديگرى كه درباره خود على بن ابى طالب و حسنين عليهم السلام و ديگران جعل كردند و با صرف صدها هزار دينار پول بيت المال مسلمانان و اجير كردن افرادى مانند «سمرة بن جندب» ها و «ابوهريره» ها دروغهايى را به خدا و پيغمبر بستند!

در كوفه

چنانكه مى دانيم على بن ابى طالب عليه السلام نزديك چهارسال


1- شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 104
2- رجال مامقانى، ج 2، ص 172
3- بخصوص آن كه راوى اين داستانها بيشتر خود معاويه و يا نزديكان او هستند.

ص: 26

از پايان عمر خود را در كوفه گذرانيد و اين هم به خاطر آن بود كه بيشتر هواخواهان آن حضرت در كوفه بودند و با معاويه كه در شام سكونت داشت و خوارج كه در نهروان بودند در حال جنگ بود و كوفه از اين جهت نزديكتر و آماده تر از مدينه بود كه در جاى خود توضيح داده خواهد شد.

مورخان نوشته اند: زمانى كه اميرالمؤمنين عليه السلام مركز خلافت خود را از مدينه به كوفه منتقل كرد، زينب نيز با شوهرش عبداللَّه بن جعفر به كوفه آمد و در آنجا ساكن شدند. عبداللَّه بن جعفر در جنگ صفين جزو لشكريان على عليه السلام بود و فرماندهى گروهى از سربازان آن حضرت را به عهده داشت.

در اين مدت دختر بزرگوار آن حضرت يعنى زينب نيز به ارشاد و تعليم زنان كوفه اشتغال داشت. از خصائص زينبيه جزايرى (1) نقل شده است كه زينب عليها السلام در كوفه مجلس درسى براى زنها تشكيل داد و براى آنها قرآن را تفسير مى كرد. و در يكى از روزها به تفسير سوره «كهيعص» مشغول بود كه اميرمؤمنان عليه السلام از در وارد شد و از دخترش پرسيد: «كهيعص» را تفسير مى كنى؟ عرض كرد:

آرى. على عليه السلام فرمود: اى نور ديده! اين حروف، رمزى است در مصيبت وارده بر شما عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سپس سخنانى در اين باره به زينب فرمود ...

***


1- ص 27

ص: 27

با توجه به مقام و احترامى كه دختر اميرمؤمنان در كوفه پيدا كرده بود مى توان دريافت كه ماجراى اسارت زينب عليها السلام و بى احتراميهاى جنايتكاران بنى اميه و گماشتگان و دارودسته آنان كه نسبت به آن بانوى بزرگوار پس از ماجراى جانگداز كربلا در اين شهر انجام شد تا چه اندازه براى دختر اميرمؤمنان ناگوار و دشوار بود و آن حضرت صبر و شكيبايى شگفت انگيزى در برابر اين مصايب سخت از خود نشان داد و به خاطر رضاى خداى سبحان اين ناملايمات و اهانتها را برخود هموار كرد، تا آنجا كه وقتى عبيداللَّه بن زياد در آن مجلس شوم و مفتضح از وى پرسد:

«كَيْفَ رَأَيتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخيكِ»؟ [رفتار خدا را نسبت به برادرت حسين چگونه ديدى؟] زينب عليها السلام با كمال شهامت و قدرتى كه حكايت از نيروى فوق العاده ايمانى او مى كرد در پاسخ آن جنايتكار تاريخ اظهار داشت: «ما رَأَيْتُ مِنْهُ الّا جَميلًا» [من از خداى تعالى جز نيكى و زيبايى چيزى نديدم].

براستى اگر براى دختر بزرگوار على عليه السلام و اين بانوى كم نظير اسلام، در تاريخ جز همين يك فضيلت چيز ديگرى به يادگار نمانده بود در معرفى عظمت و شخصيّت والاى او كافى بود!

شمّه اى از فضايل زينب عليها السلام

عبادت

بى شك بزرگترين وسيله براى تقرّب به درگاه پروردگار متعال و وصول به مقام قرب و كمال، عبادت و بندگى در

ص: 28

پيشگاه مقدس اوست و هركس به هر مرتبه و مقامى كه رسيد از راه عبادت رسيده است. قرآن كريم نيز در سوره زمر هدف خلقت را عبادت ذكر كرده و مى فرمايد: وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الانْسَ الَّا لِيَعْبُدُون؛ (1) [نيافريدم جن و انس را جز براى آنكه مرا بپرستند!]

البته عبادت خدا صرفاً به خواندن چند ركعت نماز و يا انجام برخى عبادت هاى بدنى و مالى محدود نمى شود، بلكه معناى عبادت چنانكه علماى لغت ذكر كرده اند غايت خضوع و تسليم و اظهار ذلّت (2) در پيشگاه خداى تعالى است كه نماز و روزه و ساير اعمال مصاديقى از آن مفهوم كلى و راهى براى رسيدن به آن مقام عالى است كه به دستور شرع مقدس و رهبران اسلام بايد انجام داد.

همچنين بايد دانست كه عبادت دو جنبه دارد: جنبه فعل و جنبه ترك، و همان گونه كه در مداواى يك بيمار پرهيز از برخى غذاها، مهمتر از انجام كارهاى لازم و خوردن دارو است، در باب عبادت و رسيدن به كمال انسانيت و هدف خلقت نيز ترك گناه مهمتر از بجاآوردن و انجام عبادت هاى بدنى و مالى است. از همين رو در روايات آمده است: «انَّ اشَدَّالعِبادَةِ الوَرَع» (3)

يعنى سخت ترين عبادت ها ورع و خوددارى از گناه است، يا فرموده اند: «افْضَلُ العِبادَةِ


1- سوره ذاريات، آيه 56
2- راغب در كتاب مفردات گويد: «العُبُودِيّة اظْهارُ التَّذَلُّل، وَ العِبادَةُ ابلَغُ مِنْها لِانَّهاغايَةُ التَذلُّل» [عبوديت به معناى اظهار ذلت و خضوع است و عبادت معناى كاملترى دارد كه همان غايت خضوع و اظهار ذلت است.]
3- اصول كافى، چاپ اسلاميه، ج 3، ص 129- 126

ص: 29

العَفاف» (1)

يعنى بهترين عبادت ها پاكدامنى و پارسايى است.

«نيشابورى» يكى از مورخان نقل كرده است كه: «زينب در فصاحت، بلاغت، پارسايى و عبادت همانند پدرش على عليه السلام و مادرش فاطمه عليها السلام بود» (2)

از برخى مورخان ديگر نيز نقل شده است كه: «تهجد و شب زنده دارى زينب عليها السلام در تمام مدت عمرش ترك نشد از حضرت سجاد عليه السلام روايت شده كه فرمود: در شب يازدهم محرّم عمه ام زينب را ديدم كه در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است». (3)

مرحوم «بيرجندى» در «كبريت احمر» مى نويسد: از برخى مقاتل معتبره از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه فرمود: عمه ام زينب با تمام مصيبت هايى كه بر او وارد شده بود از كربلا تا شام هيچ گاه نوافل خود را ترك نكرد.

همچنين روايت كرده است كه چون امام حسين عليه السلام براى وداع زينب آمد از جمله سخنانى كه به او گفت اين بود كه فرمود: «يا اخْتاه! لا تَنْسِني في نافلةِ اللَّيْل»؛ [خواهر جان! مرا در نماز شب فراموش نكن.]

درباره شب عاشوراى زينب عليها السلام در كتاب مثيرالاحزان از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نقل شده است:

«وَ امّا عَمَّتي زَيْنَب فَانَّها لَمْ تَزَلْ قائِمَةً في تِلْكَ اللَّيلَةِ- أي عاشِرَة مِنَ المُحَرّم- في مِحْرابِها تَسْتَغيثُ


1- همان.
2- بانوى شجاع قهرمان كربلا، ص 61
3- رياحين الشريعه، ج 3، ص 61

ص: 30

الى رَبِّها، وَ ما هَدَأَت لَنا عَيْنٌ وَ لاسَكَنَتْ لَنا زَفْرَة».

[و اما عمه ام زينب، پس وى همچنان در آن شب در جايگاه عبادت خود ايستاده بود و به درگاه خداى تعالى استغاثه مى كرد و در آن شب چشم هيچ يك از ما به خواب نرفت و صداى ناله ما قطع نشد.] (1)

حضرت سجاد عليه السلام فرمود:

«انَّ عَمَّتي زَيْنَب كانَتْ تُؤَدّي صَلَواتِها مِنْ قِيام، الفَرائِضَ وَ النَّوافِلَ، عِنْدَ مَسيرِنا مِنَ الكُوفَةِ الَى الشّامِ، وَ في بَعْضِ المَنازِل تُصَلّي مِنْ جُلُوسٍ لِشِدَّةِ الجُوعِ وَ الضَّعْفِ مُنْذُ ثَلاثِ لَيالٍ؛ لَانَّها كانَتْ تَقْسِمُ ما يُصيبُها مِنَ الطَّعامِ عَلَى الاطْفالِ، لِانَّ القَوْمَ كانُوا يَدْفَعُونَ لِكُلِّ واحِدٍ مِنّارغيفاً واحِداً مِنَ الخُبْزِ فِي اليَوْمِ وَ اللَّيلَة»

[همانا عمه ام زينب همه نمازهاى واجب و مستحب خود را در طول مسيرما از كوفه به شام ايستاده مى خواند و در بعضى از منزل ها نشسته نماز خواند و اين هم به جهت گرسنگى و ضعف او بود، زيرا سه شب بود كه غذايى را كه به او مى دادند ميان اطفال تقسيم مى كرد، چون كه آن مردمان (سنگدل) در هر شبانه روز به ما يك قرص نان بيشتر نمى دادند.] (2)

***

آنچه آمد نمونه و گوشه اى از عبادت هاى بدنى و انجام نمازهاى واجب و نافله زينب بود. ضمناً بزرگترين خصلت نيك يك انسان ايثار و مقدم داشتن ديگران برخود است كه


1- همان، ص 62
2- رياحين الشريعه، ج 3، ص 62

ص: 31

از اين حديث، مقام ايثار زينب عليها السلام نيز معلوم مى شود كه چگونه سه شبانه روز به گرسنگى صبر مى كند و سهم غذاى خود را به اطفال خردسال و امام معصوم عليه السلام مى دهد!

از اين جنبه كه بگذريم، خود همين مسافرت تاريخى و تحمل آن همه مرارتها و مصيبت هايى كه در طول تاريخ بشريت كم نظير و يا بى نظير است،

- و قيام در برابر طاغوتها و ستمگران زمان و رسوا ساختن و محكوم كردن آنها، با آن سخنان نافذ و خطبه هاى آتشين كه اظهار هر جمله اش احتمال خطرهايى جانى براى خود او و ديگران داشت،

- و درك و رشد دادن به مردم جاهل و نادان و يا بزدل و ترسويى كه يكسره خود را در برابر ياغى زمان باخته و يا با مشتى درهم و دينار، سعادت ابدى و آخرت خود را به دنياى ناپايدار و لذت زودگذر جهان فانى فروخته بودند،

- و بيدار كردن مردم بى دركى كه گول تبليغات دستگاه ديكتاتورى بنى اميه را خورده و امام حسين عليه السلام را به عنوان اخلالگر، لازم القتل مى دانستند،

و رساندن پيام مقدّس حجت زمان و سرور آزادگان حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام كه جنايتكاران كوفه و شام خيال كردند آن نداى مقدس را در ميان شنهاى تفتيده نينوا خاموش كردند، به اقصا نقاط جهان، حتى به گوش يهوديان و مسيحيان و بيگانگانى كه در مجلس يزيد براى تماشا يا تبريك آمده و اجتماع كرده بودند،

- و خلاصه انجام يك سلسله رسالتهاى الهى و تاريخى

ص: 32

كه پشت مردان جهان در انجام آن خم مى شد و از عهده شان خارج بود، هركدام از آنها عبادت بزرگى بود كه اين بانوى بزرگوار و تربيت شده مكتب على و زهرا عليهما السلام انجام آن را به عهده گرفت و غايت خضوع و تسليم خود را بدين وسيله به پيشگاه مقدس پروردگار خويش اظهار داشت.

«فؤاد كرمانى» شاعر معاصر درباره تسليم و رضاى زينب مى گويد:

تسليم و رضا نگر كه آن دخت بتول در مقتل كشتگان چو فرمود نزول

شكرانه سرود كى خداوند جليل قربانى ما به پيشگاه تو قبول

و آن شاعر ديگر در مدح وى سروده است:

زورق ايمان به وى شناخته ساحل كشتى عرفان ز وى فراشته لنگر

فخر سماواتيان و دختر حيدر بانوى عصمت و راست فاطمه مادر

دختر اگر اين بُدى نداشتى اى كاش دايه امكان به بطن الّا دختر

نخل شريعت از او گرفت شكوفه دين محمد از او رسيد به افسر

جاه مؤبّد به عون اوست مهيا عزت سرمد به نصر اوست ميسّر

فداكارى و جهاد در راه دين

ايمان به خدا آثار و لوازمى دارد و مسؤوليّتها و تعهداتى به دنبال مى آورد كه هركس نمى تواند بدان ها جامه عمل بپوشاند و به آثار و لوازم آن عمل كند. از جمله اسن لوازم، مبارزه و جهاد در راه پيشبرد اين هدف مقدس و پيكار با بى دينان و گذشت و فداكارى در اين راه با مال و جان است خداى جهانيان اين حقيقت را درضمن آياتى از جمله اين آيه شريفه بيان فرموده است:

وَالَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا و نَصَرُوا اولئِكَ هُمُ المُؤْمِنُونَ حَقّاً .... (1)

[آنان كه ايمان آورند و مهاجرت كردند و در راه خدا پيكار و جهاد نمودند و هم آنان كه (مؤمنان را) پناه داده و يارى كردند، مؤمن واقعى و حقيقى اينهايند ...]

در جاى ديگر فرموده است:

انَّمَا المُؤمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِم في سَبيلِ اللَّهِ اولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ. (2)

[براستى مؤمنان تنها كسانى هستند كه به خدا و رسول او ايمان آوردند و پس از آن شك نياوردند و به وسيله مال و جان خود در راه خدا جهاد كردند، آنها راستگويانند.]

به همين دليل است كه خداى تعالى با مراتبى مجاهدان را بر ديگران فضيلت و برترى داده و مى گويد:


1- سوره انفال، آيه 74
2- سوره حجرات، آيه 15

ص: 33

ص: 34

الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ بِامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِم اعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَاللَّهِ».(1)

[آنانكه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و در راه خدا با مال و جان خويش جهاد كردند، درجه آنان در پيشگاه خدا برتر و بزرگتر از ديگران است ...]

و در آيه ديگر فرموده است:

فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدينَ عَلَى القاعِدينَ اجْراً عَظيماً (2).

[خداوند مجاهدان را برخانه نشينان به پاداشى بزرگ فزونى بخشيده است.]

و منظور از جهاد همان جهد و كوشش و پيكار در راه خدا و فداكارى و گذشت در اين راه است، و اين كار از هركسى به نحوى ساخته است و تحت شرايط خاصى شايسته است، و به همين جهت است كه جهاد با شمشير در ميدان جنگ از زنها برداشته شده و بر آنها واجب نيست، اما اگر از راههاى ديگرى كه با ساختمان وجودى و عفت و شخصّيت آنان سازگار باشد بتوانند خدمتى در اين راه انجام دهند يكى از نشانه هاى ايمان و كمال آنهاست و از اين رو در شرح زندگانى سيده زنان جهانيان حضرت صديقه كبرى خوانديم كه آن بانوى بزرگوار در راه مبازره با بى دينان و بدعتگذاران از تمام فرصتهايى كه پيش مى آمد استفاده مى كرد و تاجايى كه مقدور بود از طريق سخنرانى و تذكر و گفتگوى با صحابه، خطرهايى را كه به دنبال انحراف


1- سوره توبه، آيه 20
2- سوره نساء، آيه 95

ص: 35

در رهبرى و نافرمانى و سرپيچى از دستور پيغمبر احساس مى كرد و مسلمانان را تهديد مى نمود گوشزد فرمود، و چون ديد از اين راه نتيجه مطلوب عايدش نمى شود حتى از طريق گريه و ناله، نارضايتى خود را از نظام حاكم و انحرافاتى كه پيش آمده بود اظهار مى داشت.

يادگار اين بانوى بزرگ يعنى زينب كبرى عليها السلام نيز وقتى احساس كرد مسئوليت بزرگ جهاد در راه دين و پيكار و مبارزه با بى دينان به دوشش آمده و در اين راه بايد از مال و همسر و فرزند بگذرد و حتى اگر لازم شود از دادن جان نيز دريغ نكند با كمال شهامت و فداكارى از خانه و كاشانه و همسر و زندگى دست كشيد و فرزند يا فرزندان خود را نيز براى قربانى به همراه خود به قربانگاه نينوا آورد و در همه جا، يارى مهربان و دلسوز براى رهبر عاليقدر اين قيام و نهضت مقدس يعنى حضرت اباعبداللَّه الحسين «روحى و ارواح العالمين له الفدا» بود.

عصر عاشورا هنگامى كه آن حجت الهى به درجه شهادت رسيد، و مسؤوليت عمده ديگرى از اين مبارزه مقدس بر مسؤوليت قبلى او افزوده شد و بار تازه اى از اين رسالت سنگين به دوش اين بانوى شجاع نهاده شد كه با كمال شهامت و بزرگوارى و گذشت و فداكارى همچون كوهى پولادين و سدّى آهنين در برابر دشمنان منحرف و گرگان خونخوار ضدّ دين و انسانيت قيام كرد و حتى در موارد چندى جان فرزند برومند برادر و حجت اللَّه زمان يعنى حضرت سجاد عليه السلام را از مرگ رهانيد. و در

ص: 36

سخت ترين شرايط و پرخفقان ترين محيطها در برابر جنايتكاران و ستمگران بى دين بى مهابا و بدون هيچ واهمه و از دين و آيين خود و مسلمانان دفاع كرد. هر كلمه از سخنان پرمعنا و روحبخش او و نيز هر جمله از نطق ها و سخنرانى هايش همچون تيركارى و شهاب سوزانى بود كه بر قلب دشمنان مى نشست. او با كمال سرفرازى و موفقيت وبخوبى اين مسؤوليت سنگين را انجام داد و بارى را كه مردان بزرگ نمى توانستند به صورت دسته جمعى به منزل برسانند اين بانوى با عظمت يكتنه و به تنهايى به منزل رسانيد.

توضيح بيشتر اين موضوع را ان شاءاللَّه در صفحات آينده در شرح ماجراى سفر تاريخى زينب عليها السلام به كوفه و شام خواهيد خواند.

در شجاعت زينب «فؤاد كرمانى» اين رباعى هم سروده است:

سر حلقه آن زنان كه بودند اسير بود آن علويه اشجع از شير دلير

انديشه به دل نداشت زان كوه سپاه زيرا كه به چشم او جهان بود حقير

فصاحت و بلاغت

فصاحت و بلاغت اين بانوى بزرگوار را مى توان به وسيله دو خطبه مشهور او در بازار كوفه و مجلس يزيد نيز گفت و گويش با پسر زيادبن ابيه شناخت براستى اين

ص: 37

بلاغت و شهامت از يك بانوى داغديده و مصيبت رسيده با آن همه صدمات و گرسنگى ها و تشنگى ها و بى خوابى ها و ناملايمات، جز كرامت چيز ديگرى نيست به گفته يكى از اساتيد- رحمة اللَّه تعالى عليه»- بدون نيروى الهى و مدد غيبى مقدور نيست.

هنگامى كه زينب عليها السلام آن سخنرانى پرشور و بليغ و جالب را در ميان آن جمعيت دهها هزار نفرى بازار كوفه ايراد فرمود مردم حيرت زده به هم نگاه مى كردند و دستها را به دندان مى گزيدند. راوى آن خطبه نقل مى كند پيرمردى كه در كنار من ايستاده تحت تأثير سخنرانى دختر اميرالمؤمنين چنان مى گريست كه ريشش از اشك چشمش ترشده بود و دست به سوى آسمان بلند كرده و مى گفت: پدر و مادرم فداى ايشان كه سالخوردگانشان بهترين سالخوردگان و خردسالان ايشان بهترين خردسالان، و زنانشان بهترين زنان، و نسل آنها والاتر و برتر از همه نسل ها است.

كُهُولُهُم خَيْرُ الكُهُولِ وَ نَسْلُهُم اذا عُدَّ نَسْلٌ لايَبُورُو لايُخْزى

و هنگامى كه زينب عليها السلام در برابر آن مرد پليد و جنايتكار يعنى پسر زياد قرار گرفت چنان پاسخ فصيح و بليغى به او داد و بدين وسيله چنان مشتى به دهانش كوبيد كه آن دشمن غدّار و رذالت پيشه، با همه عداوتى كه نسبت به آن خاندان پاك و مطهّر داشت نتوانست تعجب خود را از آن همه شيوايى و رسايى سخن آن هم در قالب الفاظى با آن زيبايى

ص: 38

و ايجاز پنهان دارد و با تبديل عنوان فصاحت كه يكى از كمالات بزرگ به شمار مى رود به عنوان سجع گويى و شاعرى، باتحقير گفت:

«انَّ هذِهِ لَسَجّاعَة، وَ لَعَمْري لَقَدْ كانَ ابُوها سَجّاعاً شاعِراً»

[براستى كه اين زن در هنر سجع گويى زبردست است، پدرش نيز سجع گو و شاعر بود.]

زينب عليها السلام نيز در پاسخش فرمود:

«ما لِلْمَرأَةِ وَ لِلسَجاعَة، انَّ لي عَنِ السَجاعَةِ لَشُغْلًا، وَ لكِنْ صَدْري نَفَثَ بِما قُلْتُ»

[زن را با سجع گويى چه كار؟ مرا بدان دلبستگى نيست، و آنچه شنيدى سوز سينه ام بود كه بر زبان جارى شد!]

آنچه در اين باره بيشتر جلب توجه مى كند و عظمت دختر اميرالمؤمنين عليه السلام را بهتر و بيشتر جلوه گر مى سازد اين مطلب است كه زينب عليها السلام نزد هيچ معلّمى اين علم را فرا نگرفته بود و براى يادگرفتن آن آموزگارى نديده بود، بلكه بهره اى الهى و كمالى ذاتى بود كه خداى تعالى به او عطا كرده و عنايت فرموده بود و ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ.

*** و اين هم بخشى از گفتار «محمد غالب شافعى» يكى از نويسندگان مصرى كه در شماره 27 سال اول مجله «الاسلام» گفته است:

«يكى از بزرگترين زنان اهل بيت از نظر حسب و نسب،

ص: 39

و از بهترين بانوان طاهره كه داراى روحى بزرگ و مقام تقوا، آينه سرتاپا نماى مقام رسالت و ولايت بوده حضرت سيده زينب دختر على بن ابى طالب «كرم اللَّه وجهه» است كه به نحو كامل او را تربيت كرده بودند او از پستان علم و دانش خاندان نبوت سيراب شده بود تا آنجا كه در فصاحت و بلاغت يكى از آيات بزرگ الهى به شمار مى رفت، و در حلم و كرم و بينايى و بصيرت در تدبير كارها در ميان خاندان بنى هاشم و بلكه عرب مشهور شد و ميان جمال و جلال، و سيرت و صورت، و اخلاق و فضيلت را جمع كرده بود شبها در حال عبادت و روزها را روزه داشت و به تقوا و پرهيز كارى معروف بود ...».

سفر تاريخى زينب به كربلا

بهترين جايگاه براى شناخت شخصيت وجودى زينب عليها السلام همان سفر تاريخى كربلا و مطالعه ماجراى جانگداز واقعه «طف» و به دنبال آن خواندن داستان اسارت زينب و همراهان او در كوفه و شام و برخورد با ستمگران و ياغيان آن زمان است كه تاريخ جزئيات آن را ثبت كرده و عظمت فوق العاده دختر على عليه السلام را جلوه گر ساخته است همان بخشهاى اندكى ثبت شده از اين مسافرت بهترين نمونه و الگو براى معرفى شخصيّت والا و روح با عظمت و كمالات وجودى آن بزرگ بانوى اسلام در طول عمر پنجاه و چند ساله اوست، و ما را از جست و جو و بحث بيشتر در اين باره بى نياز و مستغنى مى سازد.

ص: 40

نخستين مطلب جالب توجه در آغاز اين بحث اين است كه چگونه زينب بدون همسر خود عبداللَّه به همراه برادرش حضرت ابا عبداللَّه عليه السلام اقدام به اين سفر كرد و اساساً چرا عبداللَّه بن جعفر به همراه آنان نرفت.

برخى گفته اند: شدّت علاقه زينب نسبت به برادرش به حدى بود كه هنگام ازدواج با عبداللَّه شرط كرد كه هرگاه امام حسين عليه السلام خواست به سفرى برود زينب بتواند به همراه برادر مسافرت كند و عبداللَّه از او جلوگيرى نكند. اينكه اين نقل تا چه اندازه اعتبار دارد معلوم نيست، امّا مسلّم است كه زينب با رضايت عبداللَّه راهى اين سفر پرخطر و تاريخى شد و علت اينكه خود عبداللَّه به همراه امام عليه السلام نرفت ظاهراً اين بود كه براى او مسلّم نبود سرنوشت امام عليه السلام به جنگ و شهادت منجر خواهد شد، اگر چه براى خود امام حسين عليه السلام و برخى از نزديكان احياناً مطلب روشن و مسلّم بوده است، از اين رو عبداللَّه در مكّه ماند، (1) چنانكه افراد ديگرى از نزديكان امام عليه السلام نيز چون برادرش محمد حنفيه و برخى از عموزادگانش به همين علت همراه امام عليه السلام نرفتند و اساساً براى بسيارى از مسلمانان باور كردنى نبود كه بنى اميه تا اين حد پيش بروند كه عزيزترين مسلمانان را هدف تير و شمشير قرار دهند و به چنين جنايت بزرگى اقدام كنند، اگر چه از مثل جوان بى تجربه و


1- برخى هم مانند «استاد توفيق ابوعلم» در كتاب «فاطمه زهرا» ص 79 گفته اند: ناتوانى و عجز عبداللَّه از مسافرت سبب شد تا نتواند به اين سفر برود. اين هم نظريه اى است كه چندان بعيد به نظر نمى رسد زيرا عبداللَّه در آن هنگام حدود 72 ساله بود.

ص: 41

خوشگذرانى مانند يزيد كه بويى ازحقيقت اسلام به مشامش نخورده و باحيله و تزوير و اعمال نفوذ پدرش معاويه روى كار آمده بود چنين اعمالى بعيد به نظر نمى رسيد!

عبداللَّه در عين حال روى همين خطر احتمالى سعى و كوشش خود را كرد بلكه امام عليه السلام را از اين سفر خطرناك منصرف سازد و چون با مخالفت آن حضرت روبه رو شد و فهميد كه تصميم امام عليه السلام به انجام اين مسافرت قطعى است و نمى تواند آن حضرت را از اين راه منصرف سازد، لذا دو فرزند عزيز خود را به نامهاى «عون» و «محمد» به همراه حضرت زينب فرستاد و به آنها سفارش كرد كه همه جا از امام عليه السلام حمايت كنند و حداكثر احترام را نسبت به آن بزرگوار انجام دهند.

تفصيل ماجرا را طبرى و ديگران اين گونه نقل كرده اند:

چون امام حسين عليه السلام از مكه به سمت كوفه حركت كرد، «عبداللَّه بن جعفر» طى نامه اى كه به وسيله دو فرزندش عون و محمد به نزد آن حضرت فرستاد نوشت: شما را به خدا سوگند مى دهم كه چون نامه مرا خواندى از اين سفر بازگرد كه من ترس آن دارم اتفاقى بيفتد كه سبب هلاكت خاندانت باشد، و اگر شما به شهادت برسى نور زمين خاموش مى شود زيرا مردم امروز به وسيله تو به راه مى آيند، و مردمان با ايمان به تو اميد دارند، پس شتاب مكن كه من به دنبال نامه ام خدمت شما خواهم رسيد.

عبداللَّه بن جعفر پس از فرستادن اين نامه به نزد «عمرو ابن سعيد بن عاص» كه از طرف يزيد حاكم و فرماندار مكه

ص: 42

بود رفت و به او گفت: نامه اى براى حسين عليه السلام بنويس و به او اطمينان بده كه اگر به مكه باز گردد در اينجا امنيت دارد و به هر وسيله اى شده او را اميدواركن تا آسوده خاطر شود و از اين راه منصرف شود.

«عمرو بن سعيد» گفت: تو به هر گونه كه مايل هستى نامه اى بنويس و به نزد من آر تا من آن را مهر و امضا كنم.

عبداللَّه بن جعفر نامه اى نوشت و به نزد او برد و عمرو آن را امضا كرد، عبداللَّه براى محكم كارى بيشتر به وى گفت: اين نامه را به همراه برادرت يحيى بن سعيد بفرست تا با رفتن او اطمينان بيشترى پيدا كند. عمروبن سعيد اين كار را هم كرد و عبداللَّه با يحيى هردو از مكه خارج شدند و خود را به امام عليه السلام رساندند و نامه حاكم مكه را به آن حضرت دادند و براى بازگشت به او اصرار كردند.

امام عليه السلام در پاسخ آن دو فرمود: من جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديده ام و او به من دستورى داده كه بايد آن را انجام دهم، چه به سود من باشد و چه به زيان! آن دو پرسيدند: آن خواب چيست؟ فرمود: آن را به كسى نگفته ام و نخواهم گفت تا آن گاه كه پروردگار خود را ديدار كنم و از اين جهان بروم.

عبداللَّه بن جعفر با شنيدن اين سخنان از بازگشت امام نااميد شد و به دو فرزند خود عون و محمد دستور داد ملازم آن حضرت باشند، آن دو نيز به همراه امام عليه السلام به كربلا آمدند و در آن روز به شهادت رسيدند. (1)


1- تاريخ طبرى، ج 4، ص 292- 291؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 70

ص: 43

ورود زينب به كربلا و ماجراى شب و روز عاشورا

بيشتر اشاره شد كه دختر بزرگوار اميرمؤمنان تا پيش از شهادت برادر ارجمندش امام حسين عليه السلام كه بار سنگين تبليغ پيام آن حضرت به گوش مردم آن زمان به دوشش نيامده بود و مسؤوليّت قافله سالارى و سرپرستى بازماندگان امام عليه السلام به عهده اش محول نشده بود، تحمل كمترى در برابر آن حوادث سهمگين و مصيبت هاى سختى كه به فاصله اندكى براى وى و ديگران پيش آمد از خود نشان مى داد، اما از زمان شهادت امام عليه السلام به بعد گويا نيروى شكيبايى و تاب و توانش در برابر حوادث ناگوار چندين برابر شد، و همچون كوه عظيمى، آن مصيبتهاى كمرشكن را يكى پس از ديگرى برخود هموار مى ساخت.

و اين يك قانون مسلّم و سنّت الهى است، كه خداى تعالى خود فرموده است:

انَّ الَّذينَ قالوُا رَبُّنَااللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلائِكَةُ ألّاتّخافُوا وَ لاتَحْزَنُوا (1)

[آنان كه گفتند پروردگار ما خداست و سپس استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنها نازل شوند كه نترسيد و بيمناك نباشيد.]

و هم او فرموده:

انْ تَنْصُروُا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ اقْدامَكُم ... (2)


1- سوره فصلت، آيه 30
2- سوره محمد، آيه 7

ص: 44

[اگر خدا را يارى كنيد او هم شما را يارى و ثابت قدمتان مى كند.]

رفتار امام عليه السلام نيز با خواهرش مى تواند شاهدى بر اين مطلب باشد.

در شب عاشورا

شيخ مفيد رحمه الله مى نويسد: حضرت على بن الحسين عليه السلام در روايتى چنين فرمود است: در شب عاشورا در خيمه ام نشسته بودم و عمه ام زينب از من پرستارى مى كرد، در آن هنگام پدرم به خيمه خود رفت و «جوين» غلام آزاد شده ابى ذر غفارى نزد او نشسته بود و شمشير آن حضرت را اصلاح مى كرد، پدرم شروع به خواندن اشعار زير كرد كه حاكى از بى وفايى دنياست:

يا دَهْرُ! افٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ كَمْ لَكَ بِالاشْراقِ وَ الاصيلِ

مِنْ صاحِبٍ اوْ طالِبٍ قَتيلِ وَ الدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالبَديلِ

وَ انَّما الامْرُ الَى الجَليلِ وَ كُلُّ حَيٍّ سالِكٌ سَبيلِ

و اين اشعار را دو يا سه بار تكرار كرد و من از خواندن اين اشعار مقصود او را دانستم، بغض گلويم را گرفت اما خوددارى كردم و به هر ترتيبى بود خاموش شدم و دانستم زمان بلا فرارسيده است. ولى عمّه ام زينب چون دل نازكتر از من بود با شنيدن اين اشعار، بى تاب شد و نتوانست خوددارى كند، و لذا بى تابانه از جا برخاست و به نزد امام عليه السلام

ص: 45

دويد و گفت:

«واثَكْلاهُ لَيْتَ المَوْتُ اعْدَمَنِي الحَياةَ، اليَوْمَ ماتَتْ امّي فاطِمَة وَ ابي عَلِيّ وَ اخِي الحَسَن، يا خَليفَةَ الماضي وَ ثُمالَ الباقي»!

[آه از اين مصيبت! اى كاش مرگ من رسيده بود! امروز چنان است كه مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن از دنيا رفته اند اى بازمانده گذشتگان، و اى دادرس بازماندگان!]

امام عليه السلام كه چنان ديد نظرى به خواهر افكند و بدو فرمود:

«يا اخَيَّة لايُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ الشَيْطانُ»!

[خواهر جان! مواظب باش شيطان حلم و شكيباييت را نربايد!]

اين جمله را گفت و به دنبال آن، اشك، چشمان امام عليه السلام را گرفت و سپس فرمود:

«لَوْ تُرِكَ القَطاليلًا لَنام»!

[اگر مرغ «قطا» را به حال خود وا مى گذاشتند آسوده مى خوابيد!]

زينب با شنيدن اين جمله تأثر و اندوهش بيشتر شد و گفت:

«يا وَيْلَتاه افَتَغْتَصِبْ نَفْسَكَ اغْتِصاباً فَذاكَ اقْرَح لِقَلْبي وَ اشَدُّ عَلى نَفْسي»!

[اى واى بر من! آيا دل به مرگ نهاده اى؟ اين بيشتر دل

ص: 46

مرا ريش مى كند و بر من سخت تر و ناگوارتر است!]

و به دنبال آن دست برد و گريبان خود را چاك زد و بى حال بر زمين افتاد!

امام عليه السلام كه چنان ديد برخاست و آب به صورت خواهر پاشيد و با كلمات زير او را دلدارى و آرامش داد:

«يا اخْتاه اتّقِي اللَّه وَ تَعَزَّي بِعَزاءِ اللَّهِ، وَ اعْلَمي انَّ اهْلَ الارْضِ يَمُوتُونَ وَ اهْلَ السَّماءِ لايَبْقُونَ، وَ انَّ كُلَّ شَى ءٍ هالِكٌ الَّا وَجْهَ اللَّهِ الَذي خَلَقَ الخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ، وَ يَبْعَثُ الخَلْقَ وَ يُعيدُهُمْ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَه!.

جَدّي خَيْرٌ مِنّي وَ ابي خَيْرٌ مِنّي وَ امِيّ خَيْرٌ مِنّي وَ اخي خَيْرٌ مِنّي، وَلي وَ لِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله اسْوَة».

[خواهر جان! پرهيزكارى و شكيبايى پيشه كن، بردبارباش و بدان كه اهل زمين مى ميرند و اهل آسمان نخواهند ماند و همه چيز هلاك مى شود جز خداوندى كه آفريدگان را به قدرت خود آفريد و مردم را برانگيخت، و او يگانه بى همتاست.

[خواهر جان] جدّ من [رسول خدا] از من بهتر بود و مادرم از من بهتر بود و پدرم از من بهتر بود و برادرم به از من بود [كه همه از اين جهان رفتند] و من و هر مسلمانى بايد به رسول خدا تأسّى كنيم.]

حسين عليه السلام با اين سخنان زينب را آرام كرد و به دنبال آن، زينب را سوگند داد كه خواهرم! نبايد در كشته شدن من گريبان چاك زنى و روى خود را بخراشى و در اين باره سفارشى در اين باره به زينب كرد كه شاعر پارسى زبان مرحوم «عمّان سامانى» آن را اين گونه به نظم درآورده است:

ص: 47

جان خواهر! در غمم زارى مكن با صدا بهرم عزادارى مكن

هرچه باشد تو على را دخترى عصمت اللهى و زهرا پرورى

معجر از سرپرده، ازرخ وامكن آفتاب و ماه را رسوا مكن

خانه سوزان را تو صاحبخانه باش با زنان در همرهى، مردانه باش

باتو هستم جان خواهر همسفر توبه پا اين راه پويى من به سر

امام عليه السلام مانند اين كه با اين سخنان ضمن سفارش خواهر به صبر و سكون و بردبارى ونوعى تصرّف تكوينى در دل زينب، او را براى روبه رو شدن با مصايب دشوار بعدى آماده كرد، زيرا وضع دختر فاطمه عليها السلام از آن ساعت به بعد تغيير كرد و ديگر از آن گونه بى تابى ها از او ديده نشد.

در روز عاشورا

شاهد گفتار بالا رفتار دختر شجاع على عليه السلام در روز عاشوراست، زيرا همان زينب كه با شنيدن چند شعر كه حكايت از مرگ برادر مى كرد آن گونه بيتاب مى شود در فرداى همان مى كوشد برادر بزرگوارش را در برابر كشته جوان عزيزش دلدارى دهد و فكر او را به خود متوجه سازد همان بانوى محترمى كه آن شب از خبر شهادت و كشته شدن برادر بيهوش مى شود، روزهاى بعد از آن، در

ص: 48

چند مورد با متانت و شكيبايى خود سبب شد تا جان برادرزاده اش حضرت على بن الحسين عليه السلام امام وقت را از مرگ حفظ كند.

و در متون تاريخى مربوط به ماجراى غم انگيز روز عاشورا چند جا نام زينب عليها السلام مذكور است يكى در هنگام به زمين افتادن على اكبر حسين عليه السلام كه پدر را به بالين خود طلبيد، نقل شده است كه زينب خود را به ميدان رسانيد و روى كشته على اكبر انداخت و صدا را به «يا اخَيّاهُ، وَ يَا ابْنَ اخَيَّاهُ، وَ وامُهْجَةَ قَلْباه» و امثال اين جملات بلند كرد. همان طور كه اشاره شد به گفته برخى از اهل دانش، اين كار زينب، به خاطر جلب توجه برادرش حسين عليه السلام به خود و كاستن از شدت اندوهى بود كه با ديدن پيكر آغشته به خون و قطعه قطعه على اكبر به آن حضرت دست داده بود.

در موقعيتهاى ديگر روز عاشوراء هم نام بانوى بزرگوار ما ذكر شده است. او همه جا به عنوان كمك كارى از جان گذشته و حامى و ياورى سربركف نهاده از هدف مقدس برادرش حمايت مى كرد و چهره مجاهد فداكارى را داشت كه يكسره مصيبتهاى سهمگين بر خودرا به ديار فراموشى مى سپرد و داغ آن همه كشتگان و عزيزان و نوجوانان سرواندام و زيباى خود را از ياد مى برد و خود را براى انجام فرمان امام عليه السلام و مأموريتهاى خطرناكى كه به نام او صادر مى شد مهيا مى كرد.

يك جا مى بينيم عبداللَّه فرزند كوچك امام حسن عليه السلام كه با ديدن عموى عزيزش كه روى خاك افتاده و ددمنشان كوفه

ص: 49

و شام اطراف بدن مطهرش را گرفته اند و هركدام مى خواهند خون پاك آن حضرت را بريزند، از خيمه بيرون مى دود تا خود را به عمو برساند شايد بتواند آن پليدان را از پيرامون بدن آن حضرت پراكنده كند، در اينجا امام عليه السلام خواهر را مخاطب مى ساز دو صدا مى زند:

«يا اخْتاهُ احْبِسيهِ»!

[خواهر جان! اين كودك را نگهدار.]

زينب فوراً مى دود و عبداللَّه را مى گيرد، اما آن كودك معصوم دست خود را از دست عمه مى كشد و بالاخره خود را به عمو مى رساند و روى بدن نازنين آن حضرت به دست آن سنگدلان شربت شهادت مى نوشد.

در جاى ديگر مشاهده مى كنيم، در آخرين لحظات كه امام عليه السلام براى وداع و خداحافظى به نزد زنها مى آيد باز زينب را مخاطب مى سازد و مى گويد:

«ناوِليني وَلَديَ الصَّغيرَ حَتَّى اوَدّعَهُ»!

[خواهرم فرزند! كوچكم را بياور تا با او وداع كنم.]

چون زينب، على اصغر را به دست آن حضرت مى دهد «حرملة بن كاهل» تيرى به گلوى نازك آن طفل مى زند و آن كودك معصوم را در بغل پدر شهيد مى كند و امام عليه السلام بدن خون آلود آن طفل را به زينب مى سپارد.

هچنين در تاريخ مى نويسند: امام عليه السلام هنگامى كه به نزد بانوان حرم مى آيد محرم اسرار خود زينب را مى طلبد و از او جامه كهنه اى مى خواهد تا زير لباسهاى خود بپوشد و به

ص: 50

خواهر عزيز خود مى گويد:

«يا اخْتاهُ ايتيني بِثَوْبٍ عَتيقٍ لا يَرْغَبُ احَدٌ فيهِ مِنَ القَوْمِ اجْعَلْهُ تَحْتَ ثِيابي لِئَلَّا اجَرَّدَ مِنْهُ بَعْدَ قَتلي»!

[خواهرم! جامه كهنه اى برايم بياور تا آن را زير لباسهايم بپوشم كه احدى از اين مردم در آن طمع نكند شايد پس از كشته شدن بدنم را برهنه نكنند!]

زينب نيز چنين جامه اى مى آورد و به دست برادر مى دهد و روى همان نشانه صبح روز بعد به سراغ بدن مطهر برادر مى رود اما بدن را برهنه مى بيند و آن جامه كهنه را هم در تن آن حضرت مشاهده نمى كند.

خلاصه، زينب عليها السلام همه جا همچون كوهى استوار خود را آماده مى كرد تا فرمان مطاع امام زمان خود را انجام دهد و بى دريغ در راه اطاعت او فرمانبردارى كند، خدا مى داند آن لحظه آخرى كه برادر را براى رفتن به ميدان شهادت بدرقه مى كرد با چه نيروى شگفتى خود را نگه مى داشت، و چگونه چنان استقامت و بردبارى از خود نشان داد كه امام عليه السلام اسرارى به او مى گويد و وصايايى به او مى كند و بهتر است اين ماجراى غم انگيز را از زبان شاعر خوش قريحه و دلسوخته پارسى زبان عمّان سامانى بازگو كنيم:

خواهرش برسينه و برسرزنان رفت تا گيرد برادر را عنان

سيل اشكش بست بر شه، راه را دود آهش كرد حيران، شاه را

ص: 51

شه سراپا گرم شوق و مست ناز گوشه چشمى بدانسوكرد باز

ديد مشكين مويى از جنس زنان بر فلك دستى و دستى بر عنان

زن مگو، مرد آفرين روزگار زن مگو، بنت الجلال، اخت الوقار

زن مگو، خاك درش نقش جبين زن مگو، دست خدا در آستين

از قفاى شاه رفتى هر زمان بانگ مهلًا مهلًاش بر آسمان

كى سوار سرگران! كم كن شتاب جان من! لختى سبكتر زن ركاب

تا ببويم آن شكنج موى تو تا ببوسم آن رخ دلجوى تو

***

پس زجان برخواهر استقبال كرد تا رخش بوسد الف را دال كرد

شد پياده بر زمين زانو نهاد برسر زانو سربانو نهاد

همچو جان، خود را در آغوشش كشيد اين سخن آهسته در گوشش دميد

كى عنان گير من آيا زينبى يا كه آه دردمندان درشبى

ص: 52

پيش پاى شوق زنجيرى مكن راه عشق است اين، عنان گيرى مكن

در فراقت از تو جانم عذر خواه رو كه رفتم، حق تو را پشت و پناه

رو يتيمان مرا غمخوار باش در بلا و درشدايد يارباش

رو كه هستم من به هرجا همرهت آگهم از حال قلبِ آگهت

چون شوى بر ناقه عريان سوار در به در گردى به هر شهر و ديار

نيستم غافل دمى از حال تو آيم از سر هركجا همراه تو

رو كه سوى شام خواهى شد روان با على آن قبله گاه عارفان

و شاعر ديگر، «محزون رشتى» دراين باره گفته است:

خواهرا! ناموس حقّ داورى بر يتيمانم تو جاى مادرى

زينبا! غارت شود چون خيمه ها جمع كن اطفال حيران مرا

پيكرم بينى چو اندر خاك و خون پامنه از نقطه طاقت برون

خواهرا! در ماتمم افغان مكن موى سراندر غمم افشان مكن

ص: 53

خواهرا! چون برسنان بينى سرم بردبارى كن به حق مادرم

در تاريخ آمده است كه چون زينب مشاهده كرد امام عليه السلام روى زمين افتاد و لشكر بى شرم و مأموران ننگين پسر مرجانه و يزيد اطراف بدن مطهرش را براى به شهادت رساندن آن حضرت گرفته اند از خيمه بيرون آمد و خطاب به پسر سعد با سرزنش و ملامت و به صورتى تحقيرآميز فرمود:

«يَا ابْنَ سَعْد! ايُقْتَلُ ابُوعَبْدِاللَّهِ وَ انْتَ تَنْظُرُالَيهِ»؟

[اى پسر سعد! آيا ابوعبداللَّه الحسين كشته مى شود و تو مى نگرى؟]

يعنى چگونه تن به اين ننگ و پستى مى دهى كه فرزند عزيز فاطمه و پسر پيغمبر خدا را در پيش روى تو بكشند و تو كه ادعاى مسلمانى مى كنى و خود را يك انسان مى دانى و از نظر قرابت و ارتباط با آن حضرت نيز هر دو از تيره قريش و هر دو از شهر مكه و اهل حجاز هستيد هيچ گونه دفاعى از او نمى كنى و اين گونه بى تفاوت هستى؟

ابن سعد كه تا به آن ساعت سرمست پيروزى و مغرور امارت و رياست برلشكر پسر زياد بود و جز تملق و چاپلوسى و اظهار ذلت و خوارى چيزى نديده بود، و در فكر بود تا غائلة هر چه زودتر پايان پذيرد و او به حكومت رى- كه همه اين ننگها را براى رسيدن به آن برخود خريده بود- برسد و پيوسته خوابهاى طلايى رفتن به استان رى و

ص: 54

تكيه زدن بر تخت حكومت و فرمانروايى آن خطّه را مى ديد، چنان از اين جمله كوتاه كه در آن موقع حساس از دهان دختر شجاع اميرالمؤمنين عليه السلام خارج شد يكّه خورد و چنان اين جمله كوتاه چون پتك محكم و آهنين بر مغز او كوبيده شد و افكار طلايى و پايه هاى كاخ غرور او را در هم فروريخت كه بى خود و بى اختيار شروع به گريه كرد و سيلاب اشك از ديدگانش فرو ريخت و برريشهايش سرازير شد و براى تيره روزى و بدبختى فراوانى كه براى خود خريده بود زار زار گريستن آغاز كرد، اما صورت خود را از بانوى قهرمان كربلا برگرداند تا زينب آثار شكست را در چهره اش نبيند و احياناً هدف جملات ديگرى از سخنان كوبنده و ملامت آميز دختر فداكار و باشهامت زهرا عليها السلام كه نقش تيرهاى كارى را داشت قرار نگيرد! با اين حال دختر على از پاى ننشست و نگاهى به سمت آن قوم بى شرم كرد و صدا زد:

«اما فيكُم مُسْلِم»

[آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست؟]

بارى زينب عليها السلام با همين يكى دو جمله كوتاه چنان تزلزلى در اركان لشكر دشمن و روحيه آنها افكند كه تا پايان عمر ننگينشان اثر گذارد. حتّى برخى از تواريخ نقل كرده اند كه از همانجا گروهى را به فكر قيام بر ضدّ بنى اميه و حكومت دست نشانده آنها در كوفه انداخت و خود را از معركه كنار كشيدند و بعدها به «توّابين» معروف شدند و به دستيارى مختار حكومت عبيداللَّه بن زياد را در كوفه

ص: 55

سرنگون كردند.

حتى مى توان گفت مرثيه هاى زينب بربالين برادرش، رو كردن به سوى مدينه و سخن گفتن با جدّ و مادرش، رفتار و كردارش در عصر روز عاشورا و صبح روز بعد جنبه تبليغى داشته و كاملًا حساب شده و دقيق بوده است و به وسيله همان سخنان و اعمال خود، زمينه انقلاب برضدّ ستمگران را در ميان مردم فراهم كرده و از فرصت كه پيش آمده حدّ اكثر استفاده را براى به ثمر رساندن قيام مقدس امام عليه السلام كرده است، چنانكه مادرش فاطمه عليها السلام نيز گاهى از چنين فرصتها و وسايلى استفاده مى كرد و انحرافات پيش آمده و ظلمهايى را كه به او شده بود به گوش فريب خوردگان مى رسانيد.

*** براى نمونه برخى از مرثيه هاى نقل شده در تاريخ را ذكر مى كنيم.

مرحوم سيد رحمه الله در كتاب «لهوف» از «حميد بن مسلم» چنين روايت مى كند:

عصر عاشورا زنان را از خيمه ها بيرون ريختند و آن خيمه ها را آتش زدند، در اين وقت زنان صيحه مى زدند و چون چشمشان به كشتگان افتاد لطمه به صورت زدند.

راوى مى گويد: به خدا سوگند دختر على عليه السلام را فراموش نمى كنم كه در مرثيه برادرش حسين عليه السلام با صوتى حزين و دلى غمگين مى گفت:

«وا مُحَمّداه! صَلّى عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ، هذا حُسَينٌ

ص: 56

بالعراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الاعْضاءِ، واثَكْلاهُ وَ بَناتُكَ سَبايا، الَى اللَّهِ المُشْتَكى، وَ الى مُحَمَّدِ المُصْطَفى، وَ الى عَلِيّ المُرْتَضى، وَ الى فاطِمَةَ البَتُولِ، وَ الى حَمْزَةَ سَيّدِالشُهَداءِ.

وا مُحَمَّداهُ! وهذا حُسَينٌ بِالعَراءِ تسْفي عَلَيهِ ريحُ الصَّباءِ، قَتيلُ اوْلادِ البَغايا! واحزْناه وَ اكُرْباه! عليكَ يا أباعبدِاللَّهِ! اليَوْم ماتَ جَدّي رَسُولُ اللَّهِ، يا اصْحابَ مُحَمَّداه، هؤُلاءِ ذُرَيّةُ المُصْطَفى يُساقُونَ سَوْقَ السَبايا» (1)!

[اى محمد! درود فرستند بر تو فرشتگان آسمان، اين كه به خون آغشته و اعضاى بدنش از هم جدا، و دخترانت اسير شده اند حسين است، شكوه ما به درگاه خداست و به پيشگاه محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء.

اى محمد! اين حسين است كه در اين دشت روى زمين افتاده و بادصبا بر پيكر او گرد و غبار مى افشاند، يعنى كشته دست اولاد زنا!.

اى دريغا! و اى افسوس كه امروز (براستى) جدّم رسول خدا كشته شد! اى اصحاب و ياران محمد! آخر اينان فرزندان حضرت مصطفى هستند كه همچون اسيران آنان را مى برند!]

*** با دقّت و تأمّل در همين چند جمله كوتاه شكوه آميزبانوى شجاع و قهرمان كربلا در آن صحنه پر از رعب و وحشت و پيش روى سربازان بى فضيلت عمر ابن سعد و


1- نفس المهموم، ص 199

ص: 57

سرلشكران مغرور و سرمست، او بخوبى مى توان احساس كرد كه دختر اميرالمؤمنين عليه السلام با چه شجاعت و شهامتى جنايات آنها را افشا و اعمال وحشيانه آنان را محكوم مى كند و چه بذرى براى انقلابهاى آينده در دل آنها و ديگرانى كه آن سخنان به گوششان مى رسيد مى پاشد و چگونه ضد اسلام بودن حكومت و عمّال جنايتكار او را به گوش لشكريانى كه هر گروه آنها از شهر و ديارى جداگانه بودند مى رساند! تا آنجا كه مى فرمايد «امروز جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله كشته شد ...»!

گويا مى خواهد بگويد: امروز با كشتن حسين عليه السلام در حقيقت پيغمبر را كشتيد! قرآن و احكام وشريعت مقدس او راكشتيد! زحمات ورنجهاى چندين ساله او را از بين برديد! و ... چرا كه حسين عليه السلام در اين قيام و نهضت، هدفى جز احياى احكام اسلام و شريعت مقدّس جدّش نداشت در حقيقت حسين عليه السلام براى دفاع از حريم اسلام كشته شد.

سپس آن حضرت خطاب به اصحاب پيغمبر مى فرمايد:

«اى اصحاب محمد ...»!

با اينكه معلوم نيست حتى يكى از اصحاب و ياران پيغمبر در كربلا حضور داشته و شاهد آن ماجرا و مخاطب سخنان زينب بوده باشند، اما زينب مى داند كه اين سخنان او در آنجا يادداشت و ضبط مى شود و به گوش مردم مى رسد و آنها كه در آنجا حضور دارند و هرگروه و دسته اى كه از شهر و ديارى به آنجا آمده اند هركدام اين جملات را به خاطر مى سپارند و احياناً به عنوان خبرنگار

ص: 58

آنها را يادداشت مى كنند و پس از مراجعت به شهرهاى خود بازگو مى كنند ... و سر انجام در تاريخ ثبت مى شود.

آرى زينب عليها السلام با بصيرت و بينايى كامل خود اينها را مى دانست و به جاى آنكه از ديدن اجساد به خون آغشته برادرها و برادرزاده ها و جوانان خويش، شكيبايى و توان خود را از دست بدهد و صدا را به گريه و شيون بلند كند و مانند زنان عاجز از زمين و زمان شكايت كند و از بدبختى خود بنالد و احياناً از شدت ناراحتى سخنان ناروايى بر زبان جارى سازد، از اين فرصت زودگذر در جهت اهداف دين و مكتب و برادر شهيدش استفاده مى كند و براى به ثمر رساندن آن نهضت مقدس در آن موقعيت حساس تا حدّ توان از نيرو وامكاناتش از كمال بهره بردارى را مى كند.

يك فراز ديگر

در يكى از مقاتل به نقل از حضرت زينب عليها السلام چنين آمده است:

«يا مُحَمَّداه! بَناتُكَ سَبايا وَ ذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلة، تُسْفى عَلَيهِم ريحُ الصَّبا، وَ هذا حُسَينٌ مَحْزُوزُ الرَأس مِنَ القَفا، مَسْلُوبُ العِمامَةِ وَ الرِّداء، بَأَبي مَنْ اضْحى عَسْكَرُه في يَوْمِ الاثنينِ نَهْباً، بِأَبِي مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّع العُرى، بَأَبِى مَنْ لا غائِبَ فَيُرتَجى، وَ لاجَريح فَيُداوى، بَأَبي مَنْ نفسي له الفِداءُ، بأبي المهمومُ حَتّى قَضَى، بأبي العَطْشَان حَتّى مَضَى، بأبي من شَيبتُه تَقْطُرُ بِالدِماءِ، بِأَبي مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّد المُصْطَفى، بِأَبي مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ اله السَّماءِ، بِأَبي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِىِّ الهُدى، بِأَبيِ مُحَمَّد

ص: 59

المُصْطَفى، بِأَبِي خَديجَة الكُبْرى، بِأبي عَلِي المُرْتَضى، بِأبِي فاطِمَةَ الزَهْراءِ سَيِّدة النِّساءِ، بِأَبي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمسُ حَتّى صَلَّى (1)».

[يا محمد! (بنگر كه) كه دختران تو اسير و فرزندانت مقتول و كشته شده اند، و باد صبا بر آنان مى وزد و اين حسين (تو) است كه سرش را از قفا بريدند و عمامه وردايش را ربودند. پدرم به فداى آن كس كه روز دوشنبه (2) سپاهش به تاراج رفت، پدرم به فداى آن كس كه بندهاى خيمه هاى او را گسستند، پدرم به فداى كسى كه به سفر نرفته است تا اميد به بازگشت او باشد و مجروح و زخمدار نيست تا بتوان او را مداوا كرد! پدرم به فداى آن كس كه از محاسن او خون مى چكد! پدرم به فداى آن كس كه جدش محمد مصطفى است، پدرم به فداى آن كس كه جدش پيغمبر خداست، پدرم به فداى محمد مصطفى و خديجه كبرا و على مرتضى و فاطمه زهرا بانوى زنان جهانيان، پدرم به فداى آن كس كه خورشيد براى او بازگشت تا نماز بگذارد!]

در اين سخنان نيز دختر با شهامت على و زهرا عليهم السلام سخن خود را در قالب مرثيه و به عنوان گريه و زارى بركشته برادر، از اسارت دختران پيغمبر صلى الله عليه و آله و كشته شدن فرزندان آن حضرت شروع مى كند، و اين جنايات غيرقابل جبران را كه به دست همان شنوندگان و تماشاچيان صورت گرفته بود به يادشان مى آورد و رسوايى و ننگى كه با كشتن فرزند دلبند پيغمبر براى خود خريد بودند به رُخِشان مى كشد و


1- نفس المهموم، ص 199
2- پاورقى صفحه بعد را ملاحظه كنيد.

ص: 60

ضمناً براى ثبت در تاريخ، جزئيات اين جنايت عظيم را يادآورى مى كند، و حتى تاريخ آن را با ذكر روز، بيان وكار موّرخان را آسان مى كند. او اين مسؤوليّت را نيز خود انجام مى دهد و در پايان نيز يكى از فضايل و كرامات بزرگ پدرش على عليه السلام را نيز كه شايد به دست فراموشى سپرده شده بود و يا به دست بنى اميه و دشمنان ازبين رفته بود در خاطره ها زنده و تجديد مى كند و اجر و پاداش نقل حديث در فضايل پدرش را نيز كه يكى از عبادتهاى بزرگ، بخصوص در آن محيط و زمان بوده به دست مى آورد! و ... (1)

و خلاصه كارى مى كند كه راوى حديث مى گويد:

«فَأَبْكَت وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَديق ...»!

[به خدا سوگند زينب كارى كرد كه هر دشمن و دوستى را به گريه انداخت.]

راوى نگفته است كه خود زينب هم در هنگام بيان آن سخنان گريه مى كرد يا نه! و معلوم نيست آن بانوى پرتحمل و شكيبا درآن فرصت حساس تحت تأثير آتش سوزان دل قرار گرفته و اشك و گريه او را بى تاب كرده باشد، اما آنچه براى او اهميت داشت همان گريه تماشاچيان و بخصوص دشمنانى بود كه سخنان او را مى شنيدند و اين گونه تحت


1- موّرخان در تعيين روز عاشورا وشهادت امام حسين عليه السلام و اين كه آن روز دوشنبه بوده است اختلاف دارند اما استاد ما مرحوم شعرانى در پاورقى ترجمه «نفس المهموم، ص 202 بتفصيل روى اين موضوع بحث كرده و از روى حساب دقيق تاريخى وزيجها ثابت كرده است كه عاشورا در روز دوشنبه بوده است، و براى اطلاع بيشتر به كتاب مزبور مراجعه كنيد.

ص: 61

تأثير سخنان او قرار گرفته بودند!

زينب مى دانست كه اين گريه ها انقلاب هايى را به دنبال دارد و همين قطرات اشك دير يا زود به صورت سيل بنيان كنى در مى آيد و كاخ بيداد يزيد و عمّال ننگينش را ويران خواهد كرد، بلكه همين سخنان به صورت حماسه هايى در خواهد آمد كه با ذكر آنها در مجالس و محافل هميشه و در طول تاريخ مانع ظلم و تجاوز و طغيان و سركشى ستمگران ديگرى همچون يزيد خواهد بود!

با دقت و بررسى در اين سخنان و گفتارهاى ديگرى كه در گوشه و كنار تاريخ از زينب عليها السلام نقل شده است مى توان به شخصيت والاى اين بانوى بزرگ پى برد و راز آن همه عظمت را كه سبب شده است تا نويسندگان و مورخان نامى جهان اسلام و ديگران در برابر اين بانو سر تعظيم فروآوردند، درك كرد.

عصر عاشورا

محدث قمى رحمه الله در ضمن وقايع عصر عاشورا از كتاب «اخبارالدول» قرمانى نقل مى كند كه وقتى آن بى شرمان به خيمه هاى امام عليه السلام ريختند و غارت خيمه ها و سوزاندن آنها را آغاز كردند شمربن ذى الجوشن پيش آمد و آهنگ قتل حضرت على بن الحسين عليه السلام را كه آن زنان بيمار و مريض بود كرد، در اين هنگام زينب دختر على بن ابى طالب عليه السلام بيرون آمد و گفت: به خدا سوگند نمى گذارم او را بكشيد مگر اينكه من هم كشته شوم! شمر كه چنان ديد از كشتن آن

ص: 62

حضرت صرف نظر كرد. (1) اين هم يك فضيلت ديگر از فضايل بانوى شجاع و دلير كربلا عليها السلام است كه بدين وسيله جان امام زمان خود را حفظ كرد و آن حضرت را از كشته شدن به دست آن ناپاكان بى شرم نجات داد.

يكى از شاعران پارسى زبان درباره زينب گويد:

آنكه بعد ازشاه مظلومان قيام عام كرد وز قيامش روزگار كفر كيشان شام كرد

روز عاشورا به پاس حرمت خون حسين يارى از دين خدا و مظهر علّام كرد

عترت آل عبا را كرد محفوظ از خطر سرنگون چتر و لواى مردم بدنام كرد

روز يازدهم محرم

بر اساس نظر مورّخان، پسر سعد عصر عاشورا سر مقدس حضرت اباعبداللَّه عليه السلام و جوانان و ياران شهيدش را از بدن جدا كرد و به وسيله «خولى اصبحى» و شمر و ديگران در دو نوبت به كوفه فرستاد و خود و جمعى از لشكريانش آن شب را در كربلا ماند و روز ديگر نزديك ظهر پس از دفن كشتگان خود، كودكان و خواهران امام عليه السلام و زنان بازمانده ديگر را برداشت و به سمت كوفه حركت كرد.

كيفيت حركت دادن آن بانوان محترم و سواركردن آنان بر شتران بى جهاز و محمل هاى بى روپوش و بى فرش و


1- نفس المهموم، ص 200

ص: 63

طرز رفتار سنگدلانه و تندخويانه مردمى كه همه چيز حتى شرف و انسانيت خود را دربرابر چند سكه پول سياه و يا وعده هاى توخالى پسر زياد ازدست داده بودند، با آن كودكان بى گناه و معصوم و ... قابل توصيف و شرح نيست.

نه نويسنده نيروى نوشتن آن را دارد و نه خواننده تاب خواندنش را، بخصوص كه آنها را در هنگام رفتن، از كنار كشتگان عزيز خود عبوردادند، ديگر خدا مى داند چه روزى بر آنها گذشت و چه حالى داشتند و چه صحنه دلخراشى پديد آمد ... كه بازهم در تاريخ آمده است كه دوست و دشمن به حال آنان گريستند. شاعر مى گويد:

چو بر مقتل رسيدند آن اسيران به هم پيوست نيسان و حزيران (1)

يكى مويه كنان گشتى به فرزند يكى شد موكنان بر سوك دلبند

يكى از خون به صورت غازه مى كرد يكى داغ على را تازه مى كرد

به سوك گلرخان سرو قامت به پا گرديد غوغاى قيامت

نظرافكند چون دخت پيمبر به جان خلد نار دوزخى زد

ز نيرنگ سپهر نيل صورت سيه شد روزگار آل عصمت


1- يعنى اشك و خون، چون «نيسان» ماه ريزش باران «وحزيران» موسم جوشش خون و حجامت است.

ص: 64

تو را طاقت نباشد از شنيدن شنيدن كى بود مانند ديدن

در كتاب «كامل الزيارت» از امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه در حديثى به مردى به نام «زائده» فرمود: در آن حال كه ما را از كنار كشتگان عبور دادند، من به اجسادى كه روى زمين افتاده و كسى آنها را به خاك نسپرده بود چشم دوخته بودم و مشاهده آن منظره سخت بر من ناگوار آمد و سينه ام را درهم فشرد و اضطراب و نگرانيم از ديدن آن اجساد شديد شد و چيزى نمانده بود كه جان از تنم بيرون برود! عمه ام زينب كبرا دختر على عليه السلام كه حال مرا ديد گفت: «مالِي اراكَ تَجُوُد بِنَفْسِكَ يا بَقِيَّةَ جَدّي وَ ابي وَ اخْوَتي؟»؛ [اى بازمانده جد و پدر و برادرم! تو را چه شده كه مى بينم جان خود را به كف گرفته و مى خواهى قالب تهى كنى؟]

در پاسخ گفتم: چگونه بى تاب نشوم و شكيبايى از دست ندهم در حالى كه به چشم خود سرور خود و برادران و عموها و عموزادگان خود را مى بينم كه بدنهاى به خون آغشته شان روى زمين افتاده و جامه هاشان را از تنشان ربوده و كسى نيست كه آنها را كفن و دفن كند؟ نه كسى به سوى آنان مى رود و نه انسانى به ايشان نزديك مى شود گويا اينان از خانواده «ديلم» و «خزر» (غيرمسلم) هستند؟

عمه ام زينب كه اين سخنان را شنيد به من گفت: مبادا آن چه مى بينى تو را بى تاب كند كه به خدا سوگند اين ماجرا روى عهد و پيمانى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از جد و پدر و

ص: 65

عمويت گرفته، و همانا خداى تعالى ازگروهى ازاين امت- كه سركشان و فرعونان امت آنان را نمى شناسند اما در ميان اهل آسمانها شناخته شده و معروف هستند- پيمان گرفته كه بيايند و اين اعضاى پراكنده (و بدنهاى قطعه قطعه و جسدهاى به خون آغشته) را جمع آورى كنند و به خاك بسپارند و در اين سرزمين براى قبر پدرت «سيدالشهدا عليه السلام» نشانه و علامتى نصب خواهند كرد كه با گذشت زمانها و شب و روزها از بين نخواهد رفت ...

پيشوايان كفر و پيروان ضلالت و گمراهى كوشش زيادى خواهند كرد تا آن قبر مطهر را محو كنند و آثار آن را ويران كرده و از بين ببرند، اما از اين تلاش و كوشش هيچ نتيجه اى نگرفته و بلكه روزبه روز اين اثر آشكارتر شود و كار او برتر و بالاتر رود!

امام سجاد فرمايد: از عمه ام پرسيدم: اين عهد و پيمان را از كجا دانستى و اين خبر را از كجا شنيدى؟ پاسخ داد: اين مطلب را «امّ ايمن» از پيغمبر براى من نقل كرد.

و سپس به دنبال آن حديث مفصلى را از «ام ايمن» نقل مى كند. (1)

از اين جالبتر آن كه در برخى از كتابها نقل شده است كه چون زينب عليها السلام خواست از آن سرزمين برود كنار بدن مطهر برادر آمد، دستهاى خود را زير آن جسد قطعه قطعه و بى سرانداخت و آن را روى دست بلند كرد و گفت:


1- كامل الزيارات، ص 266- 261

ص: 66

«اللَّهُمَّ تَقَبَّل مِنّا هذَا القَليلَ مِنَ القُرْبان»!

[خدايا اين قربانى كوچك را از ما خاندان قبول فرما (1)!]

براستى اگر اين نقل معتبر و صحيح باشد دليل بزرگ ديگرى بر عظمت روح و نيروى فوق العاده دختر بزرگوار على عليه السلام است كه گذشته از اين كه با ديدن آن منظره جانسوز خود را نباخته بلكه با اين عمل و گفتار خود درس شجاعت و شهامت و استقامت و پايدارى در راه دين به همه مردان و زنان آزاده مسلمان مى دهد، و خود اين عمل و گفتار در شكست روحيه دشمن تأثيرى شگفت انگيز دارد و حقانيت گوينده را به ثبوت مى رساند كه بر اهل بصيرت پوشيده نيست و در تاريخ نمونه هاى فراوانى دارد.

به سوى كوفه

بدين ترتيب اسيران و حرم آل عصمت را از كربلا به سوى كوفه حركت دادند و دختر اميرالمؤمنين عليه السلام نيز همچون سپهسالارى جديد كه با شهادت رهبر عاليقدر و فرمانده فاتح جنگ مأموريت يافته بود تا پيگير فتح و پيروزى گذشته او باشد و براى فتح سنگرهاى تازه به منطقه اى ديگر برود و به منظور شكست كامل دشمن تا پايتخت وى به تعقيب او برود، با دلى سرشار از ايمان و قلبى لبريز از اطمينان و اميد به شكست قطعى و نابودى حتمى دشمن حركت كرد و هيچ كدام از آن مصيبتهاى


1- بانوى شجاع زينب كبرا، ص 142

ص: 67

جانكاه و منظره هاى دلخراش و گرسنگى ها و تشنگى ها و خستگى ها نتوانست تزلزلى در روح با عظمت او ايجاد كند او همچون كوهى استوار به سرپرستى يتيمان و دلجويى بازماندگان و انجام مأموريت خطيرى كه به عهده اش گذاشته شده بود، پرداخت.

يكى از شاعران پارسى زبان اين موضوع را به صورت زيبايى به نظم درآورده، و از زبان بانوى قهرمان كربلا اين گونه مى گويد:

گر به خون قانون، آزادى نوشتى در جهان من هم آن را با اسيرى رفتنم امضا كنم

تا شود ثابت كه حق جاويد و باطل فانى است زين زمين تا شام غم، برنامه ها اجرا كنم

تا يزيد دون نگويد فتح كردم زين عمل مى روم تا آن جنايت پيشه را رسوا كنم

و شاعر ديگر مى گويد:

پرچم تبليغ بر دوش من از امروزشد بهر تبليغ رسالت با يتيمان مى روم

من به دنبال سرت چون سايه تا شام خراب بهر اثبات حق و تفسير قرآن مى روم

در كوفه

بر اساس متون تاريخى، ابن سعد روز يازدهم محرم اهل بيت را به سمت كوفه حركت داد و تا شب خود را

ص: 68

به كوفه رسانيد و فرداى آن روز يعنى دوازدهم محرّم، پسر زياد مجلسى به عنوان جشن پيروزى در دارالاماره و قصر حكومتى خود تشكيل داد و اهل بيت را به آن مجلس وارد كردند ...

با توجه به فاصله ده فرسنگى ميان كربلا تا كوفه مى توان فهميد كه برروى آن مركبهاى تندرو و بدون جهازبر سر آن مصيبت رسيدگان و زنان داغديده و كودكان پدر و برادر از دست داده، آن هم با حال گرسنگى و تشنگى و بى خوابى چه گذشته است. بخصوص آنكه نوشته اند: مأموران شمربن ذى الجوشن مراقب زنان و كودكان بودند تاگريه و زارى نكنند و اگر صداشان به گريه بلند شد و با كمال خشونت با آنها رفتار كنند.

براستى هنگامى كه انسان از دايره انسانيت پا بيرون نهد و بخواهد غرايز حيوانى خود را اشباع كند حيوان درنده و خطرناكى مى شود كه براى رسيدن به اميال نفسانى خود، به صغير و كبير و پيرزن و كودك خردسال و خلاصه به هيچ كس رحم نمى كند و هيچ منطقى او را آرام نمى سازد.

بارى به نقل ازبرخى. مقاتل، آن شب كه شب دوازدهم محرم بود خاندان پيغمبر را در كنار شهركوفه در بيابانى فرود آوردند و صبح فرداى آن روز وارد شهر كردند، حالا خدا مى داند كه آيا در آن شب كسى بود كه براى اين كودكان معصوم و بى گناه خيمه اى بزند يا جامه مناسبى داشتند كه آنها را از سرما حفظ كند و آيا آب و غذايى به آنها دادند و آيا خواب به چشم آنها رفت؟

ص: 69

در هر صورت فردا صبح پس از كنترل شهر كوفه وبر قرارى عملى يك حكومت نظامى وگماشتن سربازان ومأموران مسلّح بر سرهر كوى و برزن و محله، مجلس پسر زياد را آراستند. نويسنده كتاب «زينب بنت على» نوشته است: چهار هزار سرباز مسلح در شهر پراكنده شدند تا كوفه را زير كنترل شديد خود درآورند و همه اين كارها را از ترس شيعيان على عليه السلام و طرفداران اهل بيت كه در كوفه سكونت داشتند انجام دادند تا جلوى خطر و تهديد احتمالى را بگيرند.

خاندان پيغمبر را در ميان اين مراقبتها وارد شهر كردند، سرهاى بر سرنيزه كشتگان نيز كه شب و روز قبل- يعنى شب و روز يازدهم- به كوفه رسيده بود را مقابل آنها گرفتند و اهل بيت را به صورت اسيران رومى و زنگى، به دنبال سرها سوار بر شتران و محمل هاى بى روپوش و جهاز كردند و اطراف آنها را سربازان مسلح گماشتند و از كوچه و بازار تا قصر حكومتى و دارالاماره عبور دادند.

بيشتر مردم كوفه بجز همان سركردگان وجنايتكارانى كه اين جنايت هولناك و بى نظير تاريخى را انجام داده بودند و بجز افراد كمى از مردم شهر كه از ماجرا مطلع بودند، نمى دانستند اين اسيران چه كسانى هستند و از كجا مى آيند؟

نقل مى كنند زنى از اهل كوفه سر خود را از پشت بام خانه بيرون آورد و از آنها پرسيد: «مِنْ ايِّ الاسارى انتُنَّ؟»؛ [شما از كدام اسيران و از چه شهر و ديارى هستيد؟]

ص: 70

گفتند: «نَحْنُ اسارى آلِ مُحَمّد»! [ما اسيران از خاندان پيغمبريم!]

آن زن كه چنان ديد از بام خانه به زير آمد و مقدارى جامه و لباس تهيه كرد و به نزد آنها آورد و به ايشان داد و آنها به وسيله آن جامه ها خود را پوشاندند (1)

هچنين مى نويسند مردم كوفه از روى ترحم و دلسوزى نان و خرما به دست كودكانى كه در ميان اسيران بودند مى دادند، و ام كلثوم آنها را مى گرفت و بر زمين مى افكند و فرياد مى زد: اى اهل كوفه! صدقه بر ما حرام است! (2)

مردم، با اين گفت وگوها بتدريج دانستند كه اينها خاندان امام حسين عليه السلام هستند و سرهاى بر نيزه هم سر آن حضرت و جوانان و ياران اوست.

هياهو در شهر پيچيد و مردم گريه كنان و بسرعت، خود را به مسيرى كه آنان را به سوى دارالاماره مى بردند رساندند و مشغول تماشا شدند و آن مناظر رقّت بار و باور نكردنى را از نزديك ديدند.

يكى از شاعران پارسى زبان آن منظره را به نظم در آورده، و از زبان زينب چنين مى سرايد:

ديد چه زينب به كوفه غارت دين است شور قيامت چه روز بازپسين است

شهر پرآشوب و مرد و زن به تماشا برسرنى شاهباز، صدرنشين است


1- لهوف، ص 85
2- نفس المهموم، ص 213

ص: 71

خلق به انگشت مى كنند اشارت برسر نى كاين سر امام مبين است

كرد برون چه سر خود ز محمل عريان گفت: يا للعجب حسين من اين است

خواند «هلالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمالا» (1) ديد قمر منخسف در ابر نشين است

گفت كه اى ماه من! چه وقت غروب است؟ رخ بنما دل ز فُرقت تو غمين است

نيزه بلند است و دست كوته و دل خون صبركنم دل مگر به بصر عجين است

در اين ميان دختر بزرگوار على عليه السلام و قافله سالار اين زنان و بازماندگان داغديده و اسير، آن مناظر رقّت بار را مشاهده مى كند و آن صحنه هاى جانخراش را مى بيند، و جرعه هاى غم واندوه را فرومى دهد و در دل مى ريزد.

از يكسو يادگار برادرش حضرت على بن الحسين را دست بسته و سوار بر شتر برهنه به صورت يك اسير دستگيرشده در غل و زنجير مشاهده مى كند! و از سوى ديگر سر بريده برادر عزيز و محبوب خود را كه عشق و علاقه به او، زينب را به اين سفر كشانده است، برفراز نيزه مى نگرد!

خواهران و برادرزادگان و زنان ديگرى را كه آنها را با سروصورت باز و به شكل اسيران خارج از دين اسلام در


1- ترجمه و شرح بر اين جمله در صفحات آينده خواهد آمد.

ص: 72

آورده و در ميان آن مردمى كه آن همه محبت و بزرگوارى از پدرش على عليه السلام ديده و نسبت بدو ارادت مى ورزيدند با آن وضع مى بيند! كودكان بى پناه و معصومى را كه آن همه گرسنگى و تشنگى و رنج و تعب ديده و آن همه كتك از اين سربازان و مردم بى شرم خورده با قيافه هاى لاغر و رنگ هاى زرد و پريده نگاه مى كند!

با اين همه دربرابر همه اين مناظر دلخراش و مصيبتهاى كمرشكن، رسالت تاريخى خود را به ياد دارد، همان رسالتى كه خداى تعالى به دوشش نهاده و عشق به حق و ايمان به خدا وى را به قبول اين مسؤوليّت پرخطر واداشته، و براى رساندن اين بار سنگين كمر همت بسته و به همه اين مصيبت ها تن داده و در ميان اين درياى پرتلاطم و خروشان گام نهاده است؛ رسالت هايى چون بيداركردن مردم فريب خورده، بيان مظالم و جنايتهاى دستگاه جبّار و طاغوتى يزيد بن معاويه، رساندن پيام امام عليه السلام به گوش مردم كوفه و شام، رسالت مبارزه با خودكامگى و ستم و بى عدالتى و فساد تا سرحد شهادت و اسارت و ...

بارى انجام اين مسئوليّت ها، و انديشه به ثمر رساندن همين رسالت ها بود كه زينب عليها السلام را همچون كوهى محكم دربرابر آن حوادث دلخراش پابرجا نگاه داشت و دربرابر آن طوفانهاى سهمگين همانند سدّى آهنين به مقاومت واداشت و درصدد بهره بردارى از اين اجتماع عظيم كه بسرعت فراهم شده برآمد. اجتماع عظيم مردمى كه با شناختن آن اسيران صداها را به گريه وزارى بلند كرده بودند.

ص: 73

او بى درنگ براى انجام اين منظور دست به كار شد. تنها وسيله اى كه دراختيار داشت زبان گويا و بيان فصيح و بليغ و شجاعت و شهامت او بود كه از پدرش اميرمؤمنان عليه السلام و مادرش فاطمه عليها السلام به ارث برده بود و اكنون مى توانست با استفاده از آنها بهترين بهره بردارى را از اين فرصت بكند و هدف مقدس برادر بزرگوارش را دنبال نمايد.

خطبه آتشين زينب

سخنرانى تاريخى و خطبه آتشين و انقلابى زينب عليها السلام در كتابهاى چند تن از مورخان و اهل حديث مانند «طبرسى» و صاحب كتاب «طراز المذهب» و سيد در «لهوف» آمده است كه ما در اينجا ابتدا متن آن را از روى كتاب «احتجاج» طبرسى نقل و سپس ترجمه مى كنيم:

شخصى به نام «حذام» (1) روايت كرده مى گويد: هنگامى كه حضرت على بن الحسين عليه السلام را به همراه زنان از كربلا به كوفه آوردند، زنان كوفى (با ديدن آنها) بشدّت مى گريستند و گريبان ها چاك مى زدند و مردان نيز با آنها گريه مى كردند.

زين العابدين عليه السلام كه در آن زمان بيمار بود، با صداى فرمود:

«انَّ هؤُلاءِ يَبْكُونَ فَمَنْ قَتَلَنا غَيْرُهُمْ»؟!

[اينان برما مى گريند پس چه كسى جز اينها ما را كشت؟]


1- اين اسم را به دو صورت «حذام» و «حزام» نوشته اند.

ص: 74

در اين وقت زينب دختر على بن ابى طالب عليه السلام با اشاره مردم را ساكت كرد. راوى ادامه مى دهد: به خدا سوگند تا به آن روز زنى به اين حيا و عفت و به آن سخنورى و بيان نديده بودم، چنان كه گويا زبان اميرالمؤمنان على عليه السلام سخن مى راند ...

زينب در آغاز به مردم اشاره كرد تا ساكت شوند، با همان اشاره، نفس ها در سينه ها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد، آنگاه زينب سخنرانى خودرا آغاز كرد و چنين گفت:

«الحَمْدُللَّهِ وَ الصَّلاةُ عَلى ابي مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّيبينَ الاخْيارِ، امّا بَعْدُ يا اهْلَ الكُوفَةِ! يا اهْلَ الخَتْلِ وَ الغَدْرِ وَ الخَذْلِ والمكر! أَلا فَلارَقَأَتِ الدَّمْعَةُ وَ لاهَدأتِ الزَّفْرَةُ، انَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ انْكاثاً تَتَّخِذُونَ ايْمانَكُم دَخَلًا بَيْنَكُمْ، هَلْ فيكُمْ الّا الصَلَفُ وَ العَجْبُ وَ الشَنَفُ وَ الكِذْبُ وَ مَلَقُ الِا ماءِ وَ غَمْزُ الاعْداءِ، او كَمَرْعىً عَلى دِمْنَةٍ اوْ كَفِضَّةٍ عَلى مَلْحُوَدة، أَلا بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَكُمْ انْفُسُكُمْ أَن سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْكُم وَ فِي العَذابِ أَنْتُمْ خالِدُونَ.

اتَبْكُون أَخِي؟! أَجَلْ وَ اللَّهِ فَابْكُوا فَانَّكُمْ واللَّهِ أَحْرِياءُ بِالبُكاءِ، فَابْكُوا كَثيراً وَ اضْحَكُوا قَليلًا، فَقَدْ أُبْلِيْتُم بِعارِها وَ مُنيتُم بِشَنارِها، وَ لَنْ تَرْحَضُوها ابَداً وَ انّى تَرْحَضُونَ؟ قُتِلَ سَليلُ خاتَمِ النُبَوَّة وَ مَعْدِنِ الرِسالَةِ وَ سَيِّدُ شَبابِ اهْلِ الجَنَّةِ، وَ مَلاذُ حِزْبِكُم وَ مَعاذُ حِزْبِكُم وَ مَقرُّ سِلْمِكُم، وَ آسى كَلْمِكُم وَ مَفْزَعُ نازِلَتِكُم، وَ المَرْجِعُ الَيْهِ عِنْدَ مُقاتِلَتِكُم، وَ مَدْرإِ حُجَجِكُم وَ مَنارُ مَحَجَّتِكُمْ، بَلْ ساءَ ما قَدَّمْتُم لِا نْفُسِكُم وَ ساءَ ما تَزِروُن

ص: 75

لِيَوْمِ بَعْثِكم.

فَتَعْساً تَعْساً! وَ نَكْساً نَكْساً!، لَقَد خابَ السَّعْيُ، وَ تَبَّتِ الايْدي، وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَة، وَ بُؤْتُم بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ، وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَةُ وَ المَسْكَنَةُ.

اتَدْرُون وَ يلَكُم أَيَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ صَلّى اللَّه عَلَيهِ وَ آله فَرَثْتُم؟! وَ ايَّ عَهْدٍ لَهُ نَكَثْتُم؟! وَ أَيَّ كَريمَة لَهُ ابْرَزْتُم؟! وَ ايَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَكْتُم؟! وَ ايَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُم؟! لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً ادّاً تَكَادُ السَّماواتُ يَتَفطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الارْضُ وَ تَخِرُّ الجِبالُ هَدّاً! لَقَدْ جِئْتُم بِها شَوْهاء صَلْعاء عَنْقاءَ سَوداءَ فَقْماءَ خَرْقاءَ الارْضِ وَ مِلْ ءِ السَّماءِ.

أَفعَجِبْتُمْ أَنْ تَمْطُرَ السَّماءُ دَماً وَ لَعَذابُ الآخِرَة أَخْزى وَ هُمْ لا يُنْصَروُنَ، فَلا يَسَتَخِفَّنَكُمُ المَهْلُ فَانَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لا يَخْفِرُهُ البِدارُ وَ لا يُخْشى عَلَيهِ فَوْتُ الثّارِ، كَلّا انَّ رَبَّكَ لَنا وَ لَكُم لَبِالمِرْصادِ»

[سپاس و ستايش خاص خداست و درود بر پدرم محمد و برخاندان پاك و برگزيده اش باد.

و سپس: اى مردم كوفه! اى مردمان دغل پيشه و فريبكار و بى حميت و حيله گر! آيا مى گرييد؟ اشكتان خشك نشود، و ناله هاتان پايان نپذيرد! براستى كه حكايت شما حكايت زنى است كه رشته خود را پس از اينكه محكم بافته بود (پنبه مى كرد و) باز مى كرد، شما سوگندهاتان را دستاويز فساد قرار داده ايد!

شما چه داريد جز لاف زدن و فريب دادن و دشمنى و دروغ! و همچون كنيزان چاپلوس و دشمنان سخن چين!

يا همانند سبزه و گياهى كه برفراز سرگين رويد و يا همچون نقره اى كه روى قبر را بدان اندود كرده باشند (كه ظاهرى زيبا و فريبنده و باطنى بد بو و

ص: 76

گنديده دارد. (1))

براستى كه بد توشه اى براى خود پيش فرستاديد كه خشم خدا برشماست و درعذاب جاويدان هستيد! آيا مى گرييد؟ آرى بگرييد كه به خدا سوگند شايسته گريستن هستيد، بسيار هم بگرييد و اندك بخنديد كه ننگ آن گريبانگير شماشد، و وبال آن شما را در برگرفت و هرگز لكه اين ننگ را از دامان خود نتوانيد شست!

و چگونه پاك خواهيد كرد ننگ كشتن فرزند خاتم پيمبران و معدن رسالت و آقاى جوانان بهشت را! همانكه در جنگ سنگر شما و پناه حزب و دسته شما بود! و در هنگام صلح سبب آرامش دلتان و مرهم زخمتان، و در جنگ ها مرجع شما و بيانگر دليل هاى روشن و چراغ هدايت شما بود!

براستى كه چقدر بداست آنچه را براى خود از پيش فرستاديد و چه بد است بارگناهى را كه براى روز جزا بر دوش خود نهاديد!

نابودى و سرنگونى بر شما! كوششتان به نوميدى انجاميد، و دستهاتان بريده شد و سوداگرى شما زيان داد! و به خشم خدا بازگشتيد و خوارى و بيچارگى را براى خود مسلم و قطعى كرديد!

واى برشما! (هيچ مى دانيد) چه جگرى از رسول خدا پاره كرديد؟ و چه پيمان محكمى را شكستيد؟ و چه پردگيانى را از او از پرده بيرون افكنديد؟ و چه حرمتى را از او هتك كرديد؟ و چه خونى از او ريختيد؟ كار بسيار


1- به گفته آن شاعر: ظاهرت چون گور كافر پر حلل باطنت قهر خدا عزوجل ظاهرت چون بوذر و سلمان بود باطنت همچون ابوسفيان بود از برون طعنه زنى بر بايزيد وز درونت ننگ مى دارد يزيد

ص: 77

بزرگ و شگفتى انجام داديد كه نزديك است آسمانها از هول اين كار از هم بشكافد و زمين متلاشى شود و كوهها از هم بپاشند!

مصيبتى بس دشوار و بزرگ و بد و كج و پيچيده و شوم كه راه چاره در آن بسته، و در عظمت به اندازه آسمان و زمين است، (1) آيا تعجب مى كنيد اگر آسمان خون ببارد! و براستى كه عذاب آخرت خوار كننده تر خواهد بود و يارى نخواهيد شد!

و اين مهلت و تأخير در كيفر الهى شما را خيره نكند كه خداى عزوجل در انتقام عجله نمى كند و ترسى از فوت و از دست رفتن انتقام خون ندارد! و حتماً پروردگار در كمينگاه شماست!]

سپس اشعار زير را خواند:

ماذا تَقُولُونَ اذْ قالَ النَّبِيُّ لَكُم ماذا صَنَعْتُم وَ انْتُم آخِرُ الامَمِ (2)

بِاهْلِ بَيْتِي وَ اوْلادِي وَ تَكْرِمَتي مِنْهُمْ اسارى وَ مِنْهُم ضُرِّجُوا بِدَمِ (3)


1- مرحوم استاد شعرانى رضى الله عنه پس از ترجمه اين بخش به همان گونه كه در بالاست مى گويد: اين غايت جهدما در ترجمه اين خطبه بليغه است و آن كس كه از كلام و مزاياى آن اندكى داند مى داند كه چنين خطبه از زن پرده نشين بلكه از مردان نيز بى نيروى الهى و مددغيبى متعذر است چه كسى مى تواند بگويد: «و هل فيكم الا الصلف ...» تا آخر تام المعنى و صحيح اللفظ و موجز و وافى است و اگر بلغا صفحات راپركنند بر فرض آنكه خود فهميده باشند مانند اين چند كلمه نتوانند خوى مردم را مجسم نشان دهند چنانكه در آينه.
2- چه خواهيد گفت هنگامى كه پيغمبر به شما بگويد اين چه كارى بود كه كرديد با اينكه شما آخرين امتها بوديد؟
3- به خاندان و فرزندان و عزيزان من كه برخى به صورت اسيرى در آمده و دسته اى به خون آغشته شدند؟

ص: 78

ماكانَ ذاكَ جَزائي اذْنَصَحْتُ لَكُمْ انْ تَخْلِفُوني بِسُوءٍ في ذَوي رَحِمِ (1)

انّي لَاخْشى عَلَيْكُم أَنْ يَحِلَّ بِكُم مِثْلُ العَذابِ الَّذي اودى عَلى ارَمِ (2)

راوى مى افزايد: زينب ديگر چيزى نگفت و روى خود را از آنها گردانيد. امّا مردم با شنيدن اين سخنان ملامت انگيز، حيرت زده و مبهوت مى گريستند و دستهاى خود را از حسرت و اندوه به دندان مى گزيدند. متوّجه پيرمردى در كنارم شدم و او را ديدم كه مى گريست و ريشش از اشك، تر شده و دستش را به سوى آسمان بلند كرده بود و مى گفت: پدر و مادرم فداى اينها، كه سالخوردگانشان بهترين سالخوردگان و زنانشان بهترين زنان و جوانانشان بهترين جوانان است! نسل اينها نسلى بزرگوار و داراى فضيلتى عظيم و بزرگ هستند.

و سپس اين شعر را نيز خواند:

كُهُولُكُم خَيْرُ الكُهُولِ وَ نَسلُكُم اذا عُدَّ نَسْلٌ لايَبوُرُ وَ لايُخْزى (3)

در اين هنگام حضرت على بن الحسين عليه السلام متوجه


1- پاداش من كه خيرخواهى شما را كردم اين نبود كه با خويشان و نزديكانم پس از من اين رفتار ناهنجار را انجام دهيد.
2- براستى من مى ترسم كه عذابى بر شما نازل گردد مانند همان عذابى كه قوم ارم را هلاك و نابود كرد.
3- پيران شما بهترين پيران و نسل شما هرگاه نسلى به شمار درآيد نابود و خوار نگردد.

ص: 79

زينب عليها السلام شد و فرمود:

«يا عَمَّةُ! اسْكُتي فَفِي الباقي عَنِ الماضِي اعْتِبارٌ، وَ انْتِ بِحَمْدِاللَّهِ عالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَة، فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَة ...»

[عمه جان! آرام و خاموش باش كه باقيماندگان بايد از گذشتگان پند گيرند و تو بحمداللَّه ناخوانده دانايى و نياموخته خردمند هستى ...]

در مجلس پسر زياد

كسى كه با كتابهاى تاريخ و مقاتل سروكار داشته باشد مى داند كه پسر زياد حداكثر رذالت و بى شرمى را نسبت به خاندان پيغمبر انجام داد، و بدون ترديد اگر سروكار اين خاندان مظلوم و پاك، با هر كافر و بى دين و بيگانه اى افتاده بود به اين اندازه نسبت به آنها رذالت و ستم روا نمى داشت.

از وضع جشن پيروزى ابن زياد ترتيب داد و ستم ها و اعمال ننگين وى در آن مجلس در مقابل ديدگان حضار و زنان و كودكان و خواهران امام عليه السلام چيزها نوشته اند و دربرابر آن، همگى شهامت و شجاعت و قوت قلب دختر اميرالمؤمنين عليه السلام را دربرابر آن سفّاك تاريخ ستوده و داستانها نقل كرده اند.

كيفيت ورود زينب عليها السلام و وضع لباس و جامه او را در آن مجلس به گونه اى رقّتبار و غم انگيز نوشته اند، شيخ مفيد «ره» در «ارشاد» مى نويسد:

«دَخَلَتْ زَيْنَبُ عَلَى ابنِ زِيادٍ وَ عَلَيْها ارْذَلُ ثِيابِها

ص: 80

وَ هِيَ مُتَنَكّرَةٌ»

[هنگامى كه زينب به مجلس پسر زياد در آمد پست ترين جامه را پوشيده بود و به طور ناشناس وارد شد.]

و در «منتخب» طريحى است كه:

«وَ كانَتْ تَتَخَفَّى بَيْنَ النِّساءِ وَ هِيَ تَسْتُرُوَجْهَها بِكُمِّها لِانَّ قِناعَها اخِذَ مِنْها».

[خود را در ميان زنان مخفى مى كرد و صورت خود را با آستين مى پوشانيد چون مقنعه اش را از او گرفته و ربوده بودند.]

در تاريخ طبرى و ابن اثير آمده است كه زينب عليها السلام در گوشه اى نشست و زنان و دختران دور او را گرفتند. به هر صورت پسر زياد متوجه وى شد و پرسيد: اين زن كيست؟

كسى پاسخ او را نداد. براى بار دوّم و سوّم سؤال كرد. و در اين هنگام يكى ازكنيزان پاسخ داد:

«هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة بِنْتِ رَسُولِ اللَّه صَلّى اللَّه عَلَيهِ وَآلِه»

[اين زن زينب دختر فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله است.]

پسر زياد كه سرمست جنايات و پيروزى خود بود، همين كه آن بانوى معظمه را شناخت درصدد برآمد تا پيروزى خود را به رخ دختر بزرگوار على عليه السلام بكشد و درضمن از اين مجلس و مكالمه با زينب يك استفاده تبليغاتى هم به نفع حكومت خونخوار و رسواى يزيد بكند، ولى فكر نمى كرد طرف مكالمه و سخنش، شيرزن تاريخ و

ص: 81

بانوى بزرگى است كه با منطق محكم و نيرومند خود سبب رسوايى يزيد وهمه ستمگران و فاسقان روزگار خواهد شد و با پاسخ هاى دندانشكن، ياوه هاى او را درهم خواهد كوبيد.

پسر زياد با كمال بى شرمى دهان باز كرد و گفت:

«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي فَضَحَكُم وَ قَتَلَكُم وَ اكْذَبَ احْدُوثَتَكُم».

[سپاس خداى را كه شما را رسوا كرد و كشت و كذب افسانه شما را نشان داد.]

بيچاره مى كوشد نشان دهد هركس در راه مبارزه با باطل كشته شد و به شهادت رسيد رسوا شده و دروغش نمودار گشته است؟ اما زينب عليها السلام براى خنثى كردن تمام نقشه هاى عوام فريبانه و آشكار كردن حقيقت، بى درنگ در جواب او فرمود:

«الْحَمدُللَّهِ الَّذي اكْرَمَنا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّد وَ طَهَّرنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهيراً، وانَّما يَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ يَكذِبُ الفاجِرُ، وَ هُوَ غَيْرُنا وَ الحَمْدُللَّهِ»

[ستايش خداى را سزاست كه ما را به وسيله پيغمبرش گرامى داشته و از پليدى به خوبى پاكمان گردانيد است، آن كسى كه رسوا گردد بى شك و ترديد فاسق است و آن كس كه دروغ مى گويد فاجر وتبهكار است، چنين كسى ما نيستيم و ديگران هستند والحمدللَّه.]

پسر زياد- كه انتظار نداشت و يا باور نمى كرد- با چنين زن دانشمند و با شهامتى روبه رو شود جهت سخن را تغيير

ص: 82

داد و گفت:

«كَيْفَ رَأَيتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخيكِ وَ اهْلِ بَيْتِكِ؟»

[رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه ديدى؟]

بانوى قهرمان با بيانى كه حكايت از كمال ايمان و تسليم او در پيشگاه با عظمت حق تعالى مى كرد با لحنى افتخارآميز و تكاندهنده و كوبنده جواب داد:

«ما رَأَيتُ الّا جَميلًا هؤُلاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبرَزُوا الى مَضاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُم فَتُحاجُّ وَ تُخاصَم فَانْظُر لِمَنْ يَكُونَ الفَلْجُ يَوْمَئِذٍ هَبَلَتْكَ امُّكَ يابنَ مَرْجانَة»!

[من جز نيكى نديدم. اينان مردمانى بودند كه خداوند كشته شدن (و شهادت در راه حق) را براى آنها مقدّر فرموده بود و آنان نيز (با كمال افتخار) به آرامگاه خود شتافتند ... ولى بدان كه بزودى خداى (با عظمت) ميان تو و ايشان جمع خواهد كرد و تو را مورد بازخواست و احتجاج قرار خواهد داد. پس نگران باش كه در آن روز پيروزمند چه كسى خواهد بود (تو يا آنها)؟ اى پسر مرجانه! مادر به عزايت بنشيند!]

دختر قهرمان على عليه السلام با اين چند جمله كوتاه هم از حريم خداى تعالى دفاع كرد و هم از نهضت مقدس برادر و خاندان بزرگوارش و ضمناً او را از كيفر سختى كه در انتظارش بود بيم داد و در پايان نيز صولت و قدرت او را با كمال شجاعت درهم شكست، و راه را براى اعتراض ديگران گشود و روى هم رفته، درسى هم به مادران و

ص: 83

خواهران ديگرى كه در طول تاريخ اسلام عزيزان و برادران خود را در راه اعتلا و سربلندى اسلام از دست مى دهند داد كه چگونه با ستمگران مغرور و خودسرى كه با كشتن مردان بزرگوار اسلام خود را پيروز به حساب مى آورند روبه رو شوند و منطقشان را درهم بكوبند.

بارى همين چند جمله كوتاه به اندازه اى كوبنده و دندانشكن بود كه مورّخان مى نويسند پسرزياد چنان خشمگين شد كه درصدد قتل زينب برآمد و عمروبن حريث يكى از سركردگان لشكرش كه در آنجاحاضر بود و در چهره پسرزياد اين فكر را خواند براى آرام ساختن و جلوگيرى او از چنين كارى گفت: اى امير! او زنى بيش نيست و زنان را به گفتارشان مؤاخذه نكنند.

بدين ترتيب بهانه اى براى صرف نظر كردن پسر زياد از اين فكر به او ياد داد، اماابن زياد بازهم براى خالى كردن عقده حقارت خود و خاموش كردن زبان گوياى دختر اميرمؤمنان عليه السلام ساكت نشد و اين بار، ديگر از خدا و دين سخن به ميان نياورد و حربه عوامفريبى و قلب حقايق را كنار گذارد و انگيزه واقعى خود را از اين جنايت هولناك به زبان آورد و گفت: دلم از كشته شدن برادر و نافرمانان خاندانت شفا يافت (خنك شد) زينب هم فرمود:

«لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلي، وَ قَطَعْتَ فَرْعي، وَ اجْتَثَثْتَ اصْلي، فَانْ يَشْفِكَ هذا فَقَدْ اشْتَفَيتَ»

[تو كه سرور مرا كشتى و خاندان مرا برانداختى و ريشه مرا بركندى، اگر شفاى دل تو در اين است كه شفايافتى.]

ص: 84

پسر زياد براى پرده پوشى كردن رسوايى خود با يك جمله به اين گفت وگوى پرمخاطره كه براى او بسيار گران تمام شده بود پايان داد و گفت: اين زن سجع و قافيه نيكو مى آورد و سخن به سجع و قافيه مى گويد، پدرش هم سجع گوى و شاعر بود!

زينب در پاسخش فرمود:

«يابْنَ زِيادٍ! مالِلْمَرأَةِ وَ السَجاعَةِ؟ انَّ لي عَنِ السَجاعَةِ لَشُغْلًا وَ لكِنْ صَدْري نَفَثَ بِما قُلْتُ»

[اى پسر زياد! زن رابا سجع گويى چه كار؟ مرا بدان دلبستگى نيست و آنچه شنيدى سوز سينه ام بود كه برزبان آمد!]

*** در اينجا ديگر پسر زياد مصلحت نديد با زينب سخن بگويد و بيش ازاين خود را در انظار حاضران رسوا و شرمنده سازد از اين رو متوجه حضرت على بن الحسين عليه السلام كه او را به صورت اسيران وارد مجلس كرده بودند و با آن حضرت به گفت و گو پرداخت و با همان شيوه نخست دوباره نام خدا را بر زبان جارى ساخت و چون نام آن حضرت را پرسيد و بدو گفتند نامش علىّ بن الحسين است، پرسيد: مگر خدا علىّ بن الحسين را در كربلا نكشت؟

امام عليه السلام پاسخ داد:

«قَد كانَ لي اخٌ يُسَمّى عَلِيّاً قَتَلَهُ النّاسُ»!

[من برادر ديگرى داشتم كه نامش على بود و مردم او را كشتند!]

ص: 85

پسر زياد كه دوباره با منطق كوبنده ديگرى روبه رو شد و اينجا نيز تيرش به سنگ خورد با تندى و خشم گفت: نه، خدا او را كشت!

و امام عليه السلام در پاسخش اين آيه را قرائت فرمود و پاسخش را از زبان قرآن داد تا راه سخن را بر او ببندد:

(اللَّهُ يَتَوَفّى الانْفُسَ حينَ مَوْتِها)!

[خدا جانها را در وقت فرا رسيدن مرگشان مى گيرد!]

يعنى هنگام مرگ برادر من نرسيده بود كه خدا جانش را بگيرد، بلكه اين لشكريان تو بودند كه او را به قتل رساندند.

پسر زياد كه با شنيدن اين آيه قرآنى و پاسخ دندانشكن آن حضرت ديگر مجال سخن از دستش گرفته شده بود و راهى براى عوام فريبى او نمانده بود دست و پاى خود را گم كرد و سخت خشمگين شد و با پرخاش به آن حضرت گفت: تو اين جرأت را دارى كه پاسخ مرا بدهى، و هنوز اين دل را دارى كه گفتار مرا ردّ كنى؟! و به دنبال آن دستور قتل امام عليه السلام را صادر كرد و گفت: او را ببريد و گردنش را بزنيد!

جلوگيرى زينب از قتل امام عليه السلام

زينب عليها السلام كه چنان ديد از جا برخاست و دست هاى خود راحلقه وار به گردن امام سجاد عليه السلام انداخت و گفت:

«ياابنَ زِيادٍ! حَسْبُكَ مِنْ دِمائِنا ... وَاللَّهِ لاافارِقُهُ فَانْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْني مَعَهُ»

[اى پسر زياد! اين اندازه خون كه از ما ريخته اى تو را

ص: 86

بس است ... به خدا سوگند من از او جدا نخواهم شد تا اگر او را بكشى مرا هم با او به قتل رسانى!]

پسر زياد لختى به آن منظره رقت بار نگاه كرد و گفت:

پيوند خويشى عجيب است. به خدا سوگند اين زن را چنان ديدم كه براستى حاضر است (براى حفظ جان برادر زاده اش) با او كشته شود! آن گاه دستور داد زين العابدين عليه السلام را رها كنند و از قتل آن حضرت صرف نظر كرد. بدين ترتيب زينب عليها السلام براى چندمين بار جان امام عليه السلام را حفظ كرد و خود را سپر او قرار داد.

بر اساس روايتى ديگر، امام عليه السلام به حضرت زينب فرمود:

«اسْكُتي يا عَمَّتي حَتّى اكَلِّمَه»!

[عمه جان! خاموش باش تامن جوابش را بگويم!]

آنگاه خطاب به پسر زياد فرمود:

«ابِاالقَتْلِ تُهَدِّدُني؟ اما عَلِمْتَ أنَّ القَتْلَ لَنا عادَةٌ وَ كِرامَتُنا الشَّهادَة»!!

[آيا مرا تهديد به قتل مى كنى؟ مگر نمى دانى كه عادت و روش ما كشته شدن (در راه حق و فضيلت) است و شهادت افتخار ماست؟!]

در شام

مدت اقامت خاندان پيغمبر و كاروان اسيران اهل بيت در كوفه درست روشن نيست امّا آنچه مسلم است همان خطبه و سخنرانى زينب و گفت و گوى او با پسرزياد و برخورد مختصرى كه بازماندگان امام عليه السلام با مردم كوفه

ص: 87

داشتند، وضع شهر را به نفع آنان تغييرداد و مردم را با جنايات دستگاه جبار بنى اميه آشنا كرد وآثار آن همه تبليغات وسيع معاويه و پس از او پسرش يزيد را بكلى از بين برد خلاصه شهر كوفه در هنگام رفتن اهل بيت به شام، غير از كوفه اى بود كه آنان را بدانجا وارد كردند.

به گفته يكى ازنويسندگان فقيد مرحوم آيتى اساساً اين خود بزرگترين اشتباه قاتلان امام عليه السلام بود كه بازماندگان امام عليه السلام را به صورت اسير به كوفه و شام بردند و موجب آن همه رسوايى و ننگ براى خود شدند و به وسيله همان افراد داغديده و اسير، حقايق پشت پرده را برخلاف خواسته و ميل خود آشكار ساختند.

در اينجا بخشى از نوشته تحليلى و جالب نويسنده مزبور را نقل مى كنيم:

«من معتقدم كه اگر ابن سعد و ابن زياد هرچند براى مصلحت خود پس از شهادت امام عليه السلام و يارانش نسبت به اهل بيت پيغمبر، اظهار ادب و احترام مى كردند و آنان را در همان مصيبتى كه خود به وجود آورده بودند تسليت مى گفتند و مانع دفن شهدا نمى شدند، بلكه آنها را پيش از كشته هاى خود دفن مى كردند و اهل بيت را از همان كربلا با احترام و تجليل و تكريم به مدينه مى فرستادند، هرزگيهاى دشمنان از طرفى و تبليغات عميق و تكاندهنده اهل بيت از طرفى ديگر پيش نمى آمد و البته شهادت امام عليه السلام و فاجعه كربلا به اين صورت در دنيا منعكس نمى شد و دشمنان امام هم تا اين پايه بى آبرو و رسوا نمى گشتند.

ص: 88

اين هم كار خدا بود كه دشمن، خود با زور و جبر، مبلّغان توانايى را به اسيرى ببرد و در شهرها بگرداند و به آنها فرصت دهد كه براى مردمى كه بيشتر تماشاگر اين حادثه اند سخن بگويند و خود را به آنان معرفى كنند و همه جا رسول خدا را به عنوان پدر يا جد خود نام ببرند.

نخستين فرصتى كه به دست اهل بيت آمد و توانستند داد سخن بدهند روز دوازدهم محرم بود كه آنها را وارد شهر كردند. ديدن شهر كوفه براى اهل بيت بسيار غم انگيز بود چه، بيشتر مدت خلافت اميرالمؤمنان عليه السلام در اين شهر گذشته بود و دختران آن حضرت در سال 41 همراه برادرشان امام حسن عليه السلام از كوفه به مدينه رفته بودند و اكنون پس از بيست سال به صورت اسيرى وارد شهرى مى شدند كه در حدود چهارسال در آنجا سلطنت كرده بودند و مردم عراق كه در جنگ هاى جمل و صفين و نهروان، اصحاب و ياران على عليه السلام بوده اند اكنون فرزند وى را كشته اند و فرزندان ديگر او را اسير كرده اند، امّا سخنوران اهل بيت چنانكه گويى از مدينه و حجاز به كوفه و عراق آمده اند تا سخن بگويند و براى همين است كه مردم در كوچه و بازار فراهم گشته اند، كارخود را از همان روز دوازدهم آغاز كردند و هركدام به نسبت سخن گفتند و آنگاه كه مجال سخن گفتن در بازار و دم دروازه را از دست دادند و ديگر جمعيتى جز در مجلس ابن زياد در اختيارشان نبود همانجا اگر چه به عنوان جواب دادن به سؤالهاى ابن زياد، حرف خود را مى زدند و كار خود را مى كردند و آنگاه به زندان كوفه برمى گشتند. خطبه ها و سخنان اين گويندگان شجاع و بى نظير درسينه هاى مردم جا گرفت، دلها را تكان داد، تشخيص مردم را عوض كرد، اشكها را جارى ساخت و

ص: 89

مردم را به اشتباه بزرگشان توجّه داد، احساسات مردم را برانگيخت، مردم را به ارزش اين قيام متوجه ساخت مجال تحريف اين حادثه را از دست دشمن گرفت، فاجعه كربلا را به همان صورتى كه بوده است ثبت تاريخ كرد، تشنگيهاى اهل بيت را ثبت كرد، هرزگيهاى دشمن را ثبت كرد ...».

در اينجا ترجمه بخشى از گفتار يكى از نويسندگان اهل سنت مصرى نيز در اين باره آورده مى شود.

استاد «توفيق ابوعلم» رئيس هيأت مديره مسجد نفسيه خاتون و معاون اول وزارت دادگسترى مصر، در كتاب «فاطمه زهرا» درباره دخترش زينب مى نويسد:

«هركس تاريخ زندگانى و مبارزات عقيله بنى هاشم زينب را بدقت بررسى كند باما همعقيده خواهد شد كه نهضتى كه حسين عليه السلام عليه كفر و ارتداد برپا كرد، اگر زينب نمى بود و وظايف سنگين خود را پس از شهادت برادر انجام نمى داد و زمام امر را در مراحل اسارت خانواده پيغمبر در دست نمى گرفت اين چنين سامان نمى يافت و آن رستاخيز خونين به چنين نتيجه مطلوب نمى رسيد.

آرى خلود و جاودانگى نهضت حسينى تنها در گرو همت عالى اين بانوى بزرگ است كه در واقع حلقه اتصال و پيوند آن فاجعه بلا با قرون و نسلهاى آينده شده است.

يزيد امر را بر مردم مشتبه ساخته و وارونه جلوه داده بود، او چنين وانمود مى كرد كه لشكرى كه به كارزار كربلا اعزام داشته، براى قلع و قمع گروهى از خوارج

ص: 90

عراق است و آن سرها كه به حضورش آورده اند سرگردنكشان و شكنندگان عصاى مسلمين است، ليكن در همين اوضاع و احوال بود كه زينب دهان خونين به سخن گشود و مردم كوفه و شام را از حقيقت حال آگاه ساخت و به آنان اعلام كرد كه اينك خود و اين زنانى را كه از كربلا تا شام در اسارت آورده اند جز دختران و خاندان رسول خدا نيستند و با اين كار ننگ و رسوايى اين جرم فجيع را بردامان پليد يزيد و يارانش ثابت و جاودانه كرد.

زينب ضمن سخنان بليغى كه در كوفه و شام در مجلس يزيد ايراد كرد پرده از روى كار به يكسو زد و افكار خفته و بى خبر را بيدارى و هوشيارى داد و حقيقت امر را كه يزيد و يارانش بيهوده مى كوشيدند تا از ديده و انديشه مسلمانان پنهان كنند و بر آن جنايت هولناك پرده اشتباه افكنند برمَلا و آشكار ساخت.

آرى زينب تنها كسى بود كه مسؤوليت نگاهدارى عيال و اولاد حسين و ياران او را به عهده گرفت، تا آن گاه كه ايشان را از اين سفر پرمخاطره به مدينه بازگردانيد.»

مسير اهل بيت

بارى خاندان بزرگوار پيغمبر صلى الله عليه و آله را به سوى شام حركت دادند. مسيرى كه براى بردن آنها از كوفه تا شام انتخاب كرده بودند دوازده شهر يا قصبه و قريه بود كه برخى نام آنها را به اين شرح نوشته اند: تكريت، لينا، جهينه، موصل، سينور، حماه، معرّه نعمان، كفر طاب، حمص، بعلبك، دير راهب و حرّان.

ص: 91

برخى ديگر از اين مناطق نيز نام برده اند: قادسيه، حرار، عروه، ارض صلينا، وادى نخله، ارمينا، كحيل، تل عفة، جبل سنجار، عين الورد، دعوات، قنّسرين و حلب. كه جمعاً بيست و پنج منزل و جايگاه مى شود و برخى هم تا چهل مكان نام برده اند كه در بيشتر اين شهرها يا قصبات وقتى مأموران پسرزيادو همراهان وارد مى شدند و مردم با آگاهى از ماجرا و وضع اسيران همراهشان، و آنها را مى شناختند، با عكس العمل شديد و تنفر و انزجار اهالى و ساكنان روبه رو مى شدند و بريزيد و كشندگان امام عليه السلام نفرين و لعنت مى فرستادند. حتّى در برخى از جاها برخوردهايى هم ميان آنان و مأموران رخ مى داد، در چند جا نيز آنها را به شهرها و قصبه ها راه ندادند. در كتابهاى معتبر تاريخى از بانوى بزرگوار ما حضرت زينب عليها السلام، در طول اين راه سخنى و يا خطبه اى نقل نشده است. البته در پاره اى از نقلهاى غير معتبر آمده است كه آن مكرمه در قادسيه چند شعر به صورت مرثيه خوانده است مانند:

ماتَتْ رِجالي وَ أَفْنَى الدَّهْرُ ساداتي وَزادَني حَسَراتٍ بَعْدَ لَوْعاتي

يُسَيِّروُنا عَلَى الاقْتابِ عارِيَةً كَأنَّنا بَيْنَهُم بَعْضَ الغْنَيماتِ

عَزَّ عَلَيْكَ رَسُولَ اللَّهِ ماصَنَعُوا بِأَهْلِ بَيْتِكَ يا نُورَالبَرِيّاتِ

يزيد سرمست و مغرور و دارودسته او كه شهادت

ص: 92

امام عليه السلام و ياران او را پيروزى بزرگى براى خود مى پنداشتند براى ورود خاندان آن حضرت به صورت اسيران جنگى جشن و چراغانى مفصلى ترتيب داده بودند و هرگوشه شهر را به نحوى آيين بسته و دسته هاى خواننده و نوازنده را در نقاط مختلف شهر مستقر ساخته و به شادى و پايكوبى واداشته بودند.

از سهل بن سعد ساعدى نقل شده است كه مى گويد آن روز من از شام مى گذشتم و مى خواستم به بيت المقدس بروم. با مشاهده آن منظره متحير شدم و هرچه فكر كردم كه اين چه عيدى است كه مردم اين گونه شادى مى كنند ومن از آن بى اطلاعم متوجه نشدم تا آنكه با جمعى روبه رو شدم كه با هم گفت وگو مى كردند. از آنها پرسيدم:

- آيا شما عيدى داريد كه من نمى دانم؟!

گفتند: اى پيرمرد! مثل اينكه در اين شهر غريب هستى؟

گفتم: من سهل بن سعد هستم كه افتخار درك محضر رسول خدا محمد صلى الله عليه و آله را داشته و آن حضرت را ديده ام

گفتند: اى سهل! عجيب است كه از آسمان خون نمى بارد و زمين اهل خود را فرونمى برد!

پرسيدم: براى چه؟ مگر چه شده است؟

گفتند: اين سر حسين بن على است كه براى يزيد مى آورند ...، تا آخر حديث.

از كامل بهايى نقل شده است كه خاندان پيغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و زينت كنند، در اين سه روز شام را به نحوى بى سابقه تزيين

ص: 93

كردند آنگاه گروه بسيارى حدود پانصد هزار نفر زن و مرد براى تماشا به استقبال كاروان اسيران، از شهر خارج شدند و اميران و سركردگان نيز دف زنان و رقصكنان و پايكوبان حركت كردند ... اين روايت پس از تشريح وضع مردم و جشن و سرور آنهامى نويسد: در آن روز كه چهارشنبه شانزدهم ربيع الاول بود، جمعيت در بيرون شهر به قدرى زياد بود كه روز محشر را در يادها زنده مى كرد. براى يزيد ابن معاويه سراپرده وسيع و تختى نصب و حاشيه آن را به انواع جواهر مرصع كرده و در اطراف آن كرسيهاى زرّين و سيمين نهاده بودند ... به هر صورت از مجموع اين نقل ها معلوم مى شود چه تدارك عظيمى براى اين جشن شوم ديده و چه مراسمى برپا كرده بودند معلوم است كه در چنين شرايطى برخاندان مظلوم و داغديده اهل بيت پيغمبر، با ديدن آن مناظر و احوال چه گذشته است!

از بانوى قهرمان ما در اين مراسم و اوضاع و احوال سخنى نقل نشده است مگر پس از ورود به مجلس يزيد كه، آنجا چنان غرور و نخوت او را درهم شكست و او را چنان با چند جمله كوبنده و يك سخنرانى پر مغز و فصيح رسوا مى كرد كه مجال هرگونه عوامفريبى و عذر و بهانه را ازوى، در اين جنايت هولناك گرفت، و او را به اشتباه و عذرخواهى واداشت، و چنان حساب شده و دقيق و با قدرت قلب، او را به محاكمه كشيد كه عموم محدّثان ومورّخان شجاعت آن حضرت را در اين محاكمه كشيد كه و گفت وگو ستوده اند.

ص: 94

از جمله «ابن حجر عسقلانى» است كه در كتاب «الاصابه» زينب عليها السلام مى نويسد (1):

«وَ حَضَرَتْ عِنْدَ يَزيدِ بنِ مُعاوية وَ كَلامُها لِيَزيدِ بنِ مُعاوِيَة حينَ طَلَب الشَّامي اخْتَها فاطِمَة مَشْهُورٌ يَدُلُّ عَلى عَقْلٍ وَ قُوَّةِ جَنان.»

[... و در مجلس يزيدبن معاويه حاضر شد و گفت وگوى وى با يزيد بن معاويه در وقتى كه آن مرد شامى خواهرش فاطمه را مى خواست مشهور است و دليل بر خرد و عقل و شجاعت و قوت قلب اوست.]

در بارگاه يزيد

در توصيف بارگاه افسانه اى يزيد در نوشته هاى تاريخى فراوان آمده است كه شايد به نظر اغراق آميز بيايد، امّا با توجه به اينكه معاويه و يزيد در صرف بيت المال مسلمانان براى عياشى و حفظ مقام و موقعيت خود هيچ حدّ و مرز و حساب و كتابى قايل نبودند و نيز از اشعار كفرآميز و سخنان و اعمال و رفتارشان هم بخوبى معلوم مى شود كه ايمان به خدا و روز جزا نداشته اند، چندان بعيد هم نيست اين نوشته هاى تاريخى درست باشند كه اكنون جاى شرح و توضيح بيشتر اين موضوع در اين جا نيست.

از جمله حوادث دردناك براى دختر اميرمؤمنان عليه السلام در آن بارگاه ومجلس شوم كه از هرجهت آراسته بود و تماشاچيان و سركردگان بنى اميه و افسران و صاحب منصبان و حتى نمايندگان كشورهاى بيگانه در آن حضور


1- ج 4، ص 321

ص: 95

داشتند، داستانى است كه در گفتار ابن حجر بدان اشاره شد و شيخ مفيد رحمه الله و ديگران آن را نقل كرده اند. شيخ در كتاب «ارشاد» از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام اين ماجرا را چنين نقل مى كند:

هنگامى كه ما را در آن مجلس وارد كردند و پيش روى يزيد نشستيم مردى سرخ رو از اهالى شام چشمش به من افتاد و چون بهره اى از زيبايى داشتم رو به يزيد كرد و گفت:

اى اميرمؤمنان! اين دخترك را به من ببخش من كه اين سخن را از آن مرد شنيدم به خود لرزيدم و خيال كردم چنين چيزى ممكن است ومى توانند ما را به صورت كنيزى ببرند، از اين رو به جامه عمه ام در آويختم و به او چسبيدم ولى عمه ام مى دانست كه اين كار نشدنى است. رو به آن مرد كرد و گفت:

نه به خدا سوگند دروغ گفتى و خود را پست و زبون كردى كه چنين درخواستى نمودى، به خدا سوگند نه تو چنين كارى مى توانى انجام بدهى و نه يزيد!

يزيد از اين سخن زينب بسختى خشمگين شد و گفت:

تو دروغ گفتى؛ من چنين كارى مى توانم بكنم و اگر بخواهم انجام مى دهم!

زينب فرمود: نه به خدا سوگند، هرگز چنين كارى نمى توانى بكنى مگرآنكه از دين ما بيرون بروى و دين و آيين ديگرى اختياركنى

يزيد از فرط خشم به جوش آمد و با كمال بى شرمى و وقاحت گفت: آيا با من اين گونه گستاخانه سخن مى گويى؟

آن كس كه از دين بيرون رفت پدر و برادرت بودند!

ص: 96

زينب در پاسخش فرمود: اگر تو مسلمانى هم خودت و هم جدّ و پدرت جز به دين و آيين خدا و برادر من هدايت نيافته ايد.

يزيد كه سخت خشمناك و درمانده و مفتضح شده بود ديگر نمى فهميد چه مى گويد و زبان به دشنام بازكرد و به زينب گفت: دروغ گفتى اى دشمن خدا!

زينب فرمود: اكنون كه قدرت در دست توست، به ستم برما دشنام مى دهى و به سلطنت خود برما مغرور هستى

يزيد سرافكنده و شرمنده، خاموش شد و سخنى نگفت، اما مردشامى دوباره سخن خود را تكراركرد و گفت: اين دخترك را به من ببخش!

يزيد كه ريشه تمام رسوايى و شرمندگى خود را از همان درخواست مى ديد با تندى و ناراحتى به آن مرد گفت:

دورشو! خدا به تو مرگ دهد

بر اساس كتاب «ملهوف» اين ما جرا چنين نقل شده است كه مردشامى پس از اين سؤال از يزيد پرسيد: مگر اين دخترك كيست؟ پاسخ شنيد: دختر حسين است.

آن مرد پرسيد: حسين پسر فاطمه و على بن ابى طالب؟

گفت: آرى.

مرد گفت: خدا تو را لعنت كند آيا عترت پيغمبر را مى كشى و خاندان و بچه هاى او را اسير مى كنى؟ به خدا سوگند من خيال كردم اينها اسيران روم هستند.

يزيد كه با رسوايى تازه اى روبه رو شده بود بدو گفت:

به خدا سوگند هم اكنون تو را هم به آن كشتگان ملحق

ص: 97

خواهم كرد و سپس دستورداد گردنش را بزنند.

اشعار كفرآميز يزيد

جانشين و فرزند خبيث معاويه براى به رخ كشيدن بيشتر قدرت خود به حاضران و افزودن سياهترين ورقها به پرونده تاريك و پراز جنايت و ظلم خود، دستور داد سر مقدس امام عليه السلام را در طشتى نهاده پيش رويش بگذارند.

بر اساس نقل سيد رحمه الله در كتاب «ملهوف» يزيد دستورداد چوب خيزرانى برايش آوردند و با آن به دندانهاى پيشين امام عليه السلام مى زد و اين اشعار راكه بصراحت كفر او را آشكار مى ساخت ترّنم مى كرد:

ليت أشياخي ببدرٍ شَهِدوا جزعَ الخزرجِ من وَقْع الأسَلْ (1)

لأهلّوا و استهلّوا فرحاًثُمّ قالوا يايزيدُ لاتُشَلْ (2)

قَدْقَتَلْنا القَرْم من ساداتهِمْ و عدَلْناه بِبَدْرٍ فاعتدَلْ (3)

لعِبَتْ هاشمُ بالملكِ فلا خبرٌ جاءَ ولاوحي نَزَلْ (4)


1- اى كاش بزرگانى از قبيله من كه در جنگ بدر كشته شدند، هم اكنون بودند و زارى قبيله خزرج را از زدن شمشيرها و نيزه ها مى ديدند!
2- در آن هنگام از شدت فرح و خوشحالى فرياد مى زدند و مى گفتند: اى يزيد دستت درد نكند!
3- ما بزرگان اينها را به جاى كشتگانمان در بدر كشتيم كه سربه سر شد.
4- بنى هاشم با سلطنت و حكومت بازى كردند و گرنه خبرى نيامده بود و وحيى نازل نشده بود!

ص: 98

لستُ من خُنْدُفٌ ان لم انتقمْ من بني أحمدَ ماكانَ فَعَلْ (1)

اين منظره و اين اعمال ننگين به اندازه اى جنون آميز و شرم آور بود كه حاضران مجلس را متأثر و ناراحت كرد و صداى اعتراض از گوشه و كنار برخاست.

ابوبرزه اسلمى يكى از حاضران به سخن آمد و گفت:

واى بر تو اى يزيد! آيا چوبدستى خود را به دهان حسين فرزند فاطمه مى زنى؟ من گواهم و با چشمهاى خودم ديدم كه پيغمبر خدا لب ودندانهاى او و برادرش حسن را مى بوسيد و به آنها مى گفت: شما دو نفر آقاى جوانان اهل بهشت هستيد، خداوند قاتل شما رابكشد و لعنت كند و دوزخ را براى آنها آماده كند.

يزيد خشمناك شد و بى درنگ دستورداد ابوبرزه را از مجلس كشان كشان بيرون بردند.

همچنين مى نويسند: يكى از زنان هاشمى كه در سراى يزيد بود هنگام مشاهده آن منظره، شيون كنان فريادزد:

«يا حُسَيناه! يا سَيِّد اهْل بَيْتاه!، يَابْن مُحَمَّداه! يا رَبيعَ الارامِلِ وَاليَتامى! يا قَتيلَ اوْلادِ الادْعِياء!»

شيخ مفيد رحمه الله مى نويسد: يحيى بن حكم برادر مروان كه


1- اگر من نتوانم از فرزندان احمد انتقام كارهايشان بگيرم، از دودمان خندف نيستم! دو بيت أول و سوم از ابن زبعرى است كه در جنگ احد سروده بود سه بيت ديگر از خود آن بى شرم است. توضيح اينكه «خندف» نام زنى است كه نسب بنى اميه به او مى رسد.

ص: 99

پيش يزيد نشسته بود با خواندن دو شعر زير مراتب انزجار وتأثر خود را از عمل پسر زياد اين گونه بيان داشت:

لَهامٌ بِأَدْنَى الطَّفِ ادْنى قَرَابَةً مِنْ ابنِ زِيادِ العَبْدِ ذِي الحَسَبِ الوَغْل (1)

امَيَّةُ امْسى نَسْلُها عَدَدَ الحَصى وَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ لَيسَ لَها نَسْل (2)

يزيد با ناراحتى دست خود را محكم برسينه يحيى بن حكم زد و گفت: ساكت شو!

در نقلى آمده است كه زينب عليها السلام وقتى آن سر مطهر را ديد دست به گريبان برد و گريبان چاك زد و با آوازى سوزناك گفت:

«يا حُسَيناه! يا حَبيبَ اللَّهِ! يَابْنَ مَكَّةَ وَ مِنى! يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ! يَابْنَ بِنْتِ المُصْطَفى!»

راوى اين حديث مى گويد: به خدا سوگند اين جمله زينب عليها السلام تمام حاضران در مجلس را گريانيد و يزيد خاموش نشسته بود.

خطبه زينب در شام

در اينجا بهترين فرصت به دست زينب آمد تا حقايق را


1- سرهاى جدا شده در كنار طف و كربلا، از نظر خويشاوندى نزديكتر از پسر زياد و بنده اى است كه داراى نسب پستى است.
2- اكنون اميه روزگارى دارد كه دودمانش به شماره ريگهاست اما دختر رسول خدا دودمانى ندارد؟!

ص: 100

بگويد و رفتار ننگين يزيد اين بهانه را به دست دختر على عليه السلام داد تا او و دودمان بنى اميه را براى هميشه در تاريخ رسوا كند وصولت و قدرت توخالى و پوشالى خونخوار و ستمگر تاريخ اسلام را درهم بشكند و به همه زنان آزاده و بلكه مردان روزگار درس بدهد. از اين رو زينب عليها السلام درنگ را جايز ندانست و براى ايراد يك سخنرانى كوبنده و مهم از جا برخاست و سخنرانى ذيل را كه سيد رحمه الله، و طبرسى و ديگر محدثّان شيعه، فريد وجدى در «دائرةالمعارف و صاحب كتاب بلاغات النساء» و ديگر نويسندگان اهل سنت به اجمال و تفصيل و با مختصر اختلافى نقل كرده اند ايراد كرد، و ما متن آن را از كتاب «نفس المهموم» مى آوريم:

«الْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ العالَمين وصَلّى اللَّهُ عَلى رَسولِه وَ آله اجمَعين صَدَق اللَّهُ سُبحانه كذلك يقول: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ اساؤا السُؤاى انْ كَذَّبوُا بآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِئونَ) اظنَنتَ يا يَزيدُ! حَيْثُ اخَذْتَ عَلَيْنا اقْطارَ الارْضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَاصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاسارى انَّ بِنا عَلَى اللَّهِ هَواناً وَ بِكَ عَلَيهِ كَرامَةْ؟ وَ انَّ ذلِكَ لِعَظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَه؟ فَشَمَخْتَ بِانْفِكَ وَ نَظَرْتَ فى عِطْفِكَ جذلانَ مَسْرُوراً حيثُ رَأَيْتَ الدُّنيا لَكَ مُسْتَوثَقةً وَ الامُورَ مُتَّسقةً وَ حينَ صَفالكَ مُلكُناو سُلْطانُنا فَمَهْلًا مَهْلًا انْسِيْتَ قَولَ اللَّهِ عَزِّوَجَلَّ: (وَ لَايَحسبنَّ الّذينَ كَفَرُوا انّما نُمْلي لَهُم خَيْرٌ لَانْفُسِهِم انِّما نُمْلِي لَهُمْ لَيَزْدادُوا اثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ)!

امِن العَدلِ يا ابنَ الطُلقاءِ! تَخْديرُكَ حرائِرَكَ وَ امائَكَ وَ سَوقُكَ بَناتَ رَسُولِ اللَّهِ سَبايَا قَدْ هَتَكْتَ سُتورَهُنَّ وَ ابْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُوبِهِنَّ الأَعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ وَ

ص: 101

يَسْتَشْرِفُهُنَّ اهْلُ الْمناهِلِ وَ المَناقِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعيدُ وَ الدَنىُّ وَ الشَّريفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلىٌّ وَ لامِنْ حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ وَ كَيْفَ تُرتجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوه اكْبادَ الازكياءِو نَبَتَ لَحْمُهُ مِن دِماءِ الشُهَداءِ؟ وَ كَيْفَ يُسْتَبْطَأُ فى بُغْضِنَا اهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَر الَيْنا بِالْشَنَفِ وَ الشَّنآن وَ الْاحَنِ وَ الْاضْغان؟ ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَأَثِّم وَ لا مُسْتَعْظِمِ:

لَاهَلّوا وَ اسْتَهَلَّوُا فَرَحاً ثُمِّ قالوُا يا يَزيدُ لاتُشَلْ؟

مُنْتَحِياً عَلى ثَنايا ابي عَبْدِاللَّهِ سَيّدِ شِبابِ اهْلِ الجَّنَةِ تَنكُتُها بِمِخْصَرَتِكَ.

وَ كَيْفَ لاتَقُولُ ذلِكَ؟ وَ قَدْ نَكأَتِ الْقُرْحَةُ وَ اسْتَاْصَلَت الشَّأفَةُ بِاراقتِكَ لِدِماءِ ذُرّيَة مُحمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ نُجومِ الْارْضِ مِنْ آلِ عَبدالمُطَّلِبِ وَ تَهْتِفُ بِأشياخِكَ زَعَمْتَ انّكَ تُنادِيهم فَلِتِردَنَّ وَشِيكاً مورِدَهُمُ وَ لَتَودِّنَ انَكَ شَلَلْتَ وَ بكمتَ وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَ فَعْلَت ما فَعَلْتَ.

«اللّهُمَ خُذْ لَنا بِحَقِّنا وَ انْتَقِم مِمَّنْ ظَلَمنَا وَ احْلِل غَضَبكَ بِمَن سَفكَ دِماءَنا وَ قَتَل حُماتَنَا».

فَواللَّهِ مافَريْتَ الّاجِلْدَكَ، وَ لَاحَززتَ الّا لَحْمَكَ، وَ لَتَردَنَّ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماء ذُرِّيَتِهِ، وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ في عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتهِ حَيْثُ يَجْمَعُ اللَّهُ شَمْلَهُم وَيَلُمَّ شَعثَهُم وَ يَأخُذُ بِحَقِّهِمِ (وَ لاتَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ امْواتاً بَلْ احْياءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) وَ حَسْبُكَ بِاللَّهِ حاكِماً وَ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله خَصيماً وَ بِجبْرَئيل ظهيراً. وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ و مَكنكَ رِقابَ الْمُسْلِمينَ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلًا وَايُّكُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اضعَفُ جُنْداً وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَّي الدِّواهِي مُخاطَبَتكَ انّي لَاسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ وَ اسْتَعْظِمُ تَقْريعَكَ وَ

ص: 102

اسْتَكْثِرُ تَوْبيخَكَ لكِنَّ الْعُيونَ عَبْرى وَ الصُدّوُرَ حرَّى، الافالعَجَبُ كُلُّ العَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللَّهِ النّجُبَاء بِحِزْبِ الشّيْطانِ الطُّلَقاءِ فَهذهِ الْايدي تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا وَ الْافْواهُ تَتَحلَّبُ مِنْ لحُومِنا، وَ تِلكَ الْجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواكِي تَنْتابُها الْعَواسِلُ وَ تَعْفِرُها امَّهاتُ الْفَراعِلْ.

وَ لَئِن اتَّخذتَنا مَغْنَماً لَتَجِدَنا وَشِيكاً مَغْرَماً، حِيْنَ لاتَجِدُ الّا ماقَدَّمَت يَداكَ (وَ مارَبُّكَ بظَلّامٍ لِلعَبيد) فَالِى اللَّهِ الْمُشْتَكى وَ عَلَيهِ المُعَوّلَ، فَكِدْكيدَكَ، واسَع سعيَكَ، وَ ناصِبْ جُهْدَكَ، فَواللَّهِ لاتَمْحُو ذِكْرنَا، وَ لاتُميتُ وَحْينَا، وَ لاتُدْرِكُ امَدنا، وَ لاتَرْحِضُ عَنْكَ عارَها، وَ هل رَأيُكَ الّا فَنَدٌ، وَ ايَّامُكَ الّاعَدَدٌ، وَ جَمْعُكَ الّابَدَدٌ يومَ يُنادِي الْمُنادِي الالَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْظالِمينَ، فَالْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ الَّذي خَتَم لِاوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ لآخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ الرَّحْمَةِ، وَ نَسألُ اللَّهَ انْ يُكَمِّلَ لَهُمُ الثَّوابَ وَ يُوجِبَ لَهُم الْمَزيدَ وَ يَحْسُنَ عَلَينا الْخِلافَةَ انَّهُ رَحيمٌ وَدُودٌ حسبُنااللَّهُ وَ نِعمَ الوَكيلُ.»

[ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر محمد و همه خاندانش.

براستى كه خداى سبحان درست فرموده كه گويد:

«سرانجام كسانى كه عمل زشت انجام داده و كاربد كرده اند بدانجا مى انجامد كه آيات خداى را دروغ مى شمارند و آنها را مسخره و استهزا مى كنند» (1)

اى يزيد! آيا مى پندارى كه اينك فضاى آسمان و زمين را بر ماتنگ كرده اى و ما را همانند اسيران به هر شهر و ديار سوق داده و كشانده اى، مانزد خدا خوار و زبون هستيم و تو در پيشگاه خدا گرامى و عزيز هستى؟ و چيره گيت


1- سوره روم، آيه 10

ص: 103

برما به خاطر مقامت در پيش خداست؟ و به همين جهت باد به دماغ انداخته اى و با غرور و نخوت به اطراف خود مى نگرى و از اينكه مى بينى دنيا بر وفق مراد و كام توست و كارها به دلخواه تو روبه راه و ملك و پادشاهى بر تو صاف و هموار شده است مسرور وشادمانى!

اندكى آهسته تر و آرامتر! مگر فراموش كرده اى كه خداى عزوجل مى فرمايد: وَلايَحْسَبَنّ الَّذينَ كَفَروُا انَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِانْفُسِهِمْ انَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزدادُوا اثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (1)

«آنان كه كافر شدند گمان نكنند مهلتى كه به آنها داده ايم برايشان خوب است (و خير آنها را مى خواهيم). خير، بلكه ما آنها را مهلت مى دهيم تا برگناه خود بيفزايند و عذابى خوار كننده در پيش دارند.»

اى پسر آزادشدگان (2)! آيا اين قانون عدل و انصاف است كه زنان و كنيزان خود را پشت پرده جاى دهى ولى دختران رسول خدا را به صورت اسيران بدين سوى و آن سوى كشانى؟ پرده حجاب ايشان را بدرى و سرورويشان را بگشايى و دشمنان، ايشان را از شهرى به شهرى ببرند و افراد بيگانه و فرومايه چهره آنها را بنگرند؟

نه مردى براى سرپرستى آنها به جاى گذارده اى و نه حمايت كننده اى دارند!

آرى چگونه مى توان اميد عاطفه و دلسوزى داشت از كسى كه جگر پاكان را بجود؟ و از دهان بيرون افكند؟ و


1- سوره آل عمران، آيه 178
2- اشاره به داستان فتح مكه است كه پيغمبر به مردم مكه و از جمله ابوسفيان فرمود: «اذْهَبُوا فَانْتُم الطُلَقاء» [برويد كه همه تان رها شده ايد]. براى توضيح بيشتر به كتاب «زندگانى پيغمبر اسلام» مراجعه كنيد.

ص: 104

گوشتش از خون شهيدان اسلام روييده شده است؟ و چگونه كسى كه همواره با ديده بغض و كينه به ما نگاه مى كند؟ از دشمنى وعداوت نسبت به ما كوتاهى كند.

و آن وقت با كمال گستاخى (اشعار پيروزى مى خوانى) و بى باكانه و بدون آن كه عمل خود را گران بدانى اجداد خود را به يادمى آورى و مى گويى:

لَاهلَّوُا وَ اسْتَهلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالُوا يا يَزيدُ لَاتُشَل

و اين اشعار را درحالى مى خوانى كه چوب بر دندانهاى ابى عبداللَّه- سيد جوانان اهل بهشت- مى زنى؟

وچرا چنين نگويى؟ تويى كه با ريختن خون فرزندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و ستارگان خاندان عبدالمطلب زخم دل را جريحه دار كردى و ريشه را سوزاندى؟ اكنون بزرگان خود را صدامى زنى و مى پندارى كه آنها را مى خوانى [و از آنها آفرين مى خواهى؟] غافل از اينكه خودت نيز بزودى به آنها ملحق مى شوى و مى پيوندى، و آن وقت درآنجا آرزومى كنى كه اى كاش دستت خشك و زبانت لال شده بود و آنچه را گفتى نمى گفتى و آنچه را كردى انجام نمى دادى!

بار خدايا! داد ما را از اينان بستان، و انتقام ما را از اين ستمگران بگير، و خشم خود را بر كسانى كه خون ما را ريختند و ياران ما را كشتند فروريز!

اى يزيد! به خدا سوگند (با اين جنايتها) تنهاپوست بدن خود را شكافتى و تنها گوشت خود را پاره پاره كردى، و بزودى به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله درآيى درحالى كه بارسنگين ريختن خون و هتك حرمت خاندان او و پاره هاى تن او را به گردن دارى!

ص: 105

در آن روزى كه خداوند پيغمبر و فرزندان و خاندانش را كنار يكديگر جمع كند و پراكندگيشان را برطرف سازد و داد آنها را [از دشمنانشان] بازستاند و گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه آنان زنده اند و در پيشگاه پروردگارشان روزى مى خورند!

و همين بس است كه حاكم (و قاضى) خداست و دادخواه محمد صلى الله عليه و آله است، و جبرئيل پشتيبان است!

اين را هم بدان آن كسانى هم كه مقدمات اين كار را براى تو فراهم ساختند و تو را برگردن مسلمانان سواركردند به كيفر خود خواهند رسيد و بدانند كه ستمگران را كيفرى بد در پيش است و خواهند فهميد كدام يك از شما بدبخت تر و كدام سپاه ضعيفتر است.

اگر مصيبتهاى روزگار كار مرا به اينجا كشانيده است كه ناچار شدم تو را طرف سخن خود قرار بدهم و با چون تويى گفت وگو كنم، با اين حال بدان [وقعى براى تو قايل نيستم و] قدر و مقام تو را بسيار پست مى دانم و بسختى تو را سرزنش و نكوهش مى كنم و توبيخ بسيار!

اما چه كنم [كه با اين حال] چشمها گريان و سينه ها [در فراق عزيزان] سوزان است [و بى تابى ما بدان خاطر است نه آنكه از تو ترسى در دل داشته باشيم]!

آه! اين ماجرا چقدر شگفت انگيز است كه حزب خدا به دست حزب شيطان و آزادشدگان كشته مى شوند و دستهاى شما به خون ما آغشته مى شود و گوشتهاى ما از دهنهاى شما مى ريزد. و آن بدنهاى پاك و پاكيزه را در آن بيابان سركشى كنند، و كفتارها در خاك بغلطانند.

و اگر تو كشتن و اسارت ما را امروز براى خود غنيمتى مى دانى به همين زودى بايد غرامت سنگين اين كار را بپردازى، آن هنگامى كه چيزى جز همانچه به دست خود

ص: 106

پيش فرستاده اى نيابى و پروردگار سبحان به بندگان ستم نمى كند!

شكوه ما تنها به خداى تعالى است و بر او اعتماد داريم!

[اى يزيد!] اكنون هر نقشه و توطئه اى دارى درباره ما انجام ده و از هر كوششى در اين باره فرو گذار مكن، اما به خدا سوگند [هر چه كنى] نمى توانى نام و نشان ما را محوكنى، و سروش ما را بميرانى و به حد ما نتوانى رسيد و ننگ اين اعمال ننگين و ستم ها را نتوانى شست.

و بدان كه راى و تدبيرت سست و روزگارت اندك و انگشت شمار و جمعيتت روبه پراكندگى است و در آن روز كه منادى خدا فرياد زند: «أَلالَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظّالِمينَ»؛ [همانا لعنت خدا برستمكاران!]

با اينهمه من خداى را ستايش مى كنم كه آغاز زندگى ما را سعادت و آمرزش و پايان آن را شهادت و رحمت قرار داد. از خداى تعالى مى خواهيم كه پاداش نيك خود را بر شهيدان ما كامل كند، كه براستى او بهترين دوست و مهربان است، و هم او ما را كافى است كه بهترين مدافع و وكيل است.]

*** كسانى كه با ادبيات عرب سروكار داشته باشند مى دانند كه استعارات، كنايات، فصاحت و بلاغت و در عين حال شجاعت در ايراد اين خطابه به حدّى است كه نمى توان خصوصيات آن را در الفاظ فارسى ترجمه كرد.

روى هم رفته چنانچه گفتيم بانوى شجاع كربلا با تمام محدوديّتها و فشارهاى ناشى از آن همه مصيبت و صدمات جسمى و روحى، در اين سخنرانى نسبتاً كوتاه همه چيز را

ص: 107

گفته و به گونه اى حساب شده و جامع سخن رانده و راه هرگونه عذر و بهانه را بر دشمن خونخوار و ضدّ انسان خود بسته و خلاصه ازاين فرصت كوتاه و حسّاس، حدّاكثر استفاده را براى محكوم ساختن و كوبيدن جبّار و ياغى زمان خود كرده است. تا آنجا كه در دستگاه سلطنت پسر معاويه زلزله اى انداخت و او را ناچار كرد تا به نحوى براى اين تنديها و افشاگريهاى دختر على عليه السلام توجيهى بتراشد، و افكار حاضران را از تدبّر در سخنان زينب و آثار آن به سوى ديگرى متوجه سازد. از همين روست كه مى گويند يزيد پاسخ همه حقگوييهاى زينب را با يك شعرداد و گفت:

يا صَيْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ ما اهْوَنَ المَوْتَ عَلَى النَّوائِحِ

فريادى است شايسته كه از حلقوم فريادگرى بيرون آيد و تحمل مرگ بر زنان نوحه گر آسان نيست!

وى با خواندن اين شعر مى خواست به حاضران مجلس بفهماند كه سخنان تند، سرزنشها، افشاگريها و اهانتها ناشى، از احساسات قلبى و تأثرات درونى اين زن است و روى حساب و اساسى نيست اما:

زينب كار خود را كرده و رسالت سنگين و پرمخاطره خود را به انجام رسانيده و آبروى يزيد و خاندان كثيف بنى اميه را برده و پرده از روى جناياتشان برداشته بود به گونه اى كه ديگر با خواندن اين شعر و امثال آن جبران نمى شد. طولى نكشيد كه يزيد ناچار شد تا از جناياتش

ص: 108

اظهار ندامت و پشيمانى كند و گناه را به گردن پسر بى اصل و نسب زياد بيندازد و خود را در قتل سيدالشهداء عليه السلام بى گناه جلوه دهد و به دنبال آن درصدد دلجويى و نوازش خاندان پيغمبر برآمد و از آن مصيبتها و اهانتها عذرخواهى كند تا بدين وسيله احساسات مردم مسلمان شام كه سخت برضدّ او تحريك شده بود و بيم يك انفجار و انقلاب از اين ناحيه مى رفت را آرام كند از اين رو مى نويسند:

يزيد زين العابدين و بانوان را خواست و پس از عذرخواهى و اظهار ندامت و پشيمانى وقايع اخير و انداختن مسؤوليّت اين حوادث به گردن پسر زياد و ديگران، به آنها پيشنهاد كرد كه هم اكنون مى توانيد با كمال عزت و احترام در شام بمانيد و يا به شهر و موطن اصلى خود مدينه بازگرديد.

خاندان پيغمبر كه مى دانستند اين پيشنهاد يزيد جز از روى ناچارى و ترس از عكس العمل مردم شام صورت نگرفته است و هدفى جز عوامفريبى ندارد بازهم از اين فرصت كوتاه به دست آمده بهره بردارى بيشتر كردند، و در جهت كامل كردن رسالت تاريخى خويش به او گفتند:

نخست ما را آزاد بگذار تا براى كشتگان خود عزادارى كنيم، چون از روز شهادت عزيزنمان، نگذاشته اند براى آنها گريه كنيم و اشك بريزيم.

و بر طبق نقلى وقتى يزيد پيشنهاد مزبور را كرد حضرت زين العابدين عليه السلام فرمود: من بايد در اين مورد با عمه ام زينب مشورت كنم چون سرپرست يتيمان و غمگسار اسيران

ص: 109

اوست. چون با زينب در اين باره مذاكره كرد حضرت زينب اين پيشنهاد را داد. به هر صورت بانوى شجاع و قهرمان ما در تشكيل چنين مجلسى كه بطور وضوح به رسوايى بيشتر يزيد و بنى اميه منجر مى شد و تكميل كننده مجلس ها و تبليغات و سخنرانيهاى پيشين بود، نقش اصلى و اساسى داشته است كه از ديد اهل تاريخ و آگاهان پوشيده و مخفى نيست.

همچنين يزيد بخوبى مى دانست كه تشكيل چنين مجلسى به زيان او و سلطنت او تمام مى شود، اما چون خودش قول داده بود كه با هر خواسته آنها موافقت كند، به ناچار خانه وسيعى در اختيار اهل بيت پيغمبر گذاشت و مراسم عزادارى امام عليه السلام در كنار قصر يزيد برپا شد. مرثيه خوان مجلس نيز بيشتر همان بانوى بزرگوار يعنى حضرت زينب عليها السلام بود. از جمله مرثيه هاى منظوم آن مخدّره در مجلس مزبور اين است:

اما شَجاكَ يا سَكَن قَتْلَ الحُسَينِ وَ الحَسَن

ظَمآنَ مِنْ طُولِ الحَزَن وَ كُلُّ وَغْدٍ ناهِلُ

يَقُولُ يا قَومِ ابى عَلِىٌّ البَرُّ الوَصّي

وَ فاطِمٌ امّي الّتي لَهَا التُّقَى وَ النائِلُ

مَنّوُاعَلَى ابنِ المُصْطَفى بِشَرْبَةٍ يُحْيى بِها

اطفالُنا مِنَ الظَّما حَيْثُ الفُراتُ سائِلُ

بارى با تشكيل مجلس مزبور غُلغله اى در شام برپا شد و زنان هاشمى و ديگران دسته دسته و گروه گروه براى

ص: 110

عرض تسليت به زينب و بازماندگان ديگر امام عليه السلام به خانه مزبور مى آمدند و دختر اميرالمؤمنين عليه السلام نيز جزئيات شهادت امام عليه السلام و مصايب ديگر وارد شده بر آنها را در قالب نثر و نظم براى زنان شامى تشريح مى كرد. اين برنامه بنابر نقلى هفت روز ادامه داشت و يزيد ناچار شد به عناوين مختلف از ادامه آن وضع جلوگيرى كند، چنان كه برخى گفته اند وسايل حركت خاندان عصمت را به مدينه فراهم كرد و به گفته برخى خود آنها رفتن به مدينه را برماندن در شام ترجيح دادند و يزيد نيز كه منتظر چنين فرصتى بود آنان را بسرعت به مدينه فرستاد.

بازگشت به مدينه

در مدّت توقّف اهل بيت در شام و اينكه آيا در بازگشت به مدينه به كربلا هم آمدند يا نه روايات مختلفى نقل شده است بدين جهت به طور يقين نمى توان در هيچ كدام از اين دو موضوع اظهار نظر قطعى كرد و دليل معتبرى هم در اثبات قطعى هر كدام دردست نيست بخصوص درمورد آمدن اهل بيت به كربلا و زيارت آنان در اربعين و برخورد آنان با جابر بن عبداللَّه در سر قبر حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام كه بر فرض صحت اين موضوع، بعضى احتمال داده اند اين ديدار پس از بازگشت از شام و در اربعين سال بعد بوده است و احتمالات ديگرى كه ان شاءاللَّه در جاى خود مذكور خواهد شد.

به طور مسلم اگر چنين ماجرايى اتفاق افتاده باشد طبعاً

ص: 111

قبايل اطراف نيز باخبر مى شدند و در آنجا اجتماع مى كردند و اگر زينب عليها السلام نيز همراه آنان بوده باشد باز هم اين فرصت به دست بانوى بزرگوار ما آمده بود تا بر تربت برادر و بر سر قبر آن شهيد جاويدان، درد دلهاى خود و مظالم دستگاه يزيد وجيره خواران خبيث او را برملا كند و بذر انقلاب را در سرزمينى كه عزيزانش را با كمال قساوت و بى رحمى به خاك و خون كشيدند بيفشاند. شاعر پارسى زبان، «اختر طوسى»، زبان حال آن مظلومه را چنين سروده است:

پس از تو جان برادر! چه رنجها كه كشيدم چه شهرها كه نگشتم، چه كوچه ها كه نديدم

به سختجانى خود اين قدر نبود گمانم كه بى تو زنده به شام بلا و كوفه رسيدم

برون نمود در آن دم چو شمر، پيرهنت را به تن ز پنجه غم، جامه هر زمان بدريدم

چو ماه چهارده ديدم سرتو را به سرنى هلال وار زبار مصيبت تو خميدم

ز تازيانه و طعن سنان و طعنه دشمن دگر ز زندگى خويش گشت قطع اميدم

هنگام ورود به مدينه نيز چنين فرصتى به دست آمد وبار ديگر احساسات قلبى وى با ديدن در و ديوار شهر مدينه تحريك شد و به ياد آن روزى افتاد كه به همراه برادران، برادرزادگان و فرزندان خود از اين شهر بيرون رفت و اكنون با يتيمان و داغديدگان آنان بدانجا باز مى گردد. بدين

ص: 112

جهت ديدن آن منظره براى دختر على عليه السلام بسيار ناگوار و رقّتبار بود به ويژه هنگامى كه نزديكان و خويشان نزديك آن حضرت، به استقبال او آمدند و با او روبه رو شدند.

به هر ترتيب باورود اهل بيت به مدينه، شهر يك پارچه صورت ماتم و عزا و شيون به خود گرفت و با گذشت هر روز از ورود آنان به شهر، گويا مصيبت تازه تر و زمينه تازه اى براى انقلاب بر ضدّ حكومت مركزى شام فراهم مى شد تا آنجا كه پس از گذشت يكى دو سال شهر مدينه در «واقعه حرّه» برضدّ بنى اميه و يزيد قيام كرد و شهرهاى ديگر چون مكه و كوفه نيز به تدريج پرچم مخالفت با يزيد برافراشتند و توانستند از سلطه يزيد خارج شوند. همچنين پس از حدود چهارسال شرّ اين خاندان كثيف يعنى فرزندان ابوسفيان از سر مسلمانان كم شد و حكومت به بنى مروان منتقل گرديد.

در تاريخ وفات حضرت زينب عليها السلام نظريات مختلفى وجود دارد: مشهور آن است كه وفات آن بانوى معظمه در شب يكشنبه چهاردهم ماه رجب سال 62 هجرى يعنى حدود يك و نيم سال پس از واقعه جانخراش كربلا و شهادت برادرش امام حسين عليه السلام اتفاق افتاده است. سلام اللَّه و رضوانه و مغفرته عليها.

محل دفن

چون با ورود حضرت زينب عليها السلام به مدينه، آن بانوى حماسه ساز در هر مجلس و محفلى برضدّ بنى اميه سخن

ص: 113

مى گفت و مظالم و جنايات آنها را بازگو مى كرد، فرماندار مدينه ماجرا را به يزيد نوشت و يزيد دستور داد زينب را مخيّر سازند تا به هر شهرى جز مكه و مدينه مى خواهد برود كه آن حضرت شام را انتخاب كرد و در آنجا اقامت گزيد و پس از چندى از دنيا رفت و در همين جاى كنونى در خارج شهر دمشق معروفه به «سيّده زينب» مدفون شد.

محل دفن آن حضرت مزار شيعيان و اهالى شام گرديد. واللَّه العالم.

در شهر قاهره نيز مكانى به نام «مقام سيده زينب» وجود دارد كه مصريان آن را قبر زينب دختر اميرمؤمنان عليه السلام مى دانند. در كنار آن نيز مسجدى بسيار بزرگ و زيبا ساخته شده است كه مردم مصر با خلوص و ارادتى زايدالوصف به كنار ضريح و مرقد مزبور آمده، آنجا را زيارت مى كنند و نماز و دعا مى خوانند و در آنجا مجالس ذكر و حفله تشكيل مى دهند.

برخى احتمال داده اند كه گنبد و بارگاهى كه در مصر است محل دفن زينب دختر يحيى بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام باشد كه در سال 193 هجرى به همراه عمه اش نفيسه خاتون- كه قبر او نيز در قاهره مصر است- بدانجا رفته است.

فرزندان زينب عليها السلام

مشهور است كه زينب عليها السلام از همسرش «عبداللَّه بن جعفر» چهار پسر و يك دختر به نامهاى على، محمد،

ص: 114

عون، عباس، امّ كلثوم آورد. طبرسى در كتاب «اعلام الورى» فرزندان زينب را از عبداللَّه سه پسر به نام هاى على، جعفر و عون و يك دختر به نام امّ كلثوم ذكر كرده است. كه دو تن از پسران يعنى عون و محمد به همراه زينب عليها السلام به كربلا آمدند و به درجه شهادت رسيدند.

بارى نوشته اند در روز عاشورا نخست «محمد ابن عبداللَّه» به ميدان آمد و اين ارجوزه را خواند:

اشْكُو الَى اللَّهِ مِنَ العُدوانِ قِتالَ قَوْمٍ فِى الرَّدى عُمْيانِ

قَدْ تَرَكُوا مَعالِمَ القُرآنِ وَ مُحْكَمِ التَنْزيلِ وَ التِبْيانِ

وَ اظْهَرُوا الكُفْرَ مَعَ الطُّغْيانِ

و شجاعانه جنگيد تا اين كه پس از به خاك هلاك افكندن ده نفر مردى به نام «عامر بن نهشل» او را به شهادت رسانيد. پس از وى عون به ميدان آمد و اين ارجوزه را سرود:

انْ تُنْكِرُوني فأَنَا ابْنُ جَعْفَرِ شَهيدُ صِدْقٍ فِي الجَنانِ الازْهَرِ

يَطيرُ فيها بِجِناحٍ اخْضَرِ كَفى بِهذا شَرَفاً فِى المَحْشَرِ

و دليرانه حمله آغاز كرد تا سه تن از سواران و هيجده تن از سربازان پياده دشمن را به قتل رسانيد و آنگاه به دست

ص: 115

مردى به نام «عبداللَّه بن قطنه طايى» شهيد شد.

هنگامى كه خبر شهادت آن دو در مدينه منتشر شد، مردم به خانه عبداللَّه مى آمدند و او را تسليت مى دادند.

عبداللَّه مى گفت: و اين افتخار من است كه اگر خود در آن واقعه نبودم دو فرزندم حضور داشته و جان خود را بى دريغ در راه دفاع از وى نثار كردند، و اگر من به جان خودم نتوانستم با او مواسات كنم با جان دو فرزندم با او مواسات نمودم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109