بر امام صادق و امام كاظم عليهما السلام چه گذشت؟ (بخش امام کاظم علیه السلام)

مشخصات كتاب

سرشناسه : موسوي كاشاني، محمدحسن، - 1340

عنوان و نام پديدآور : بر امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام چه گذشت؟/ محمدحسن موسوي كاشاني

مشخصات نشر : تهران: دار الكتب الاسلاميه، 1379.

مشخصات ظاهري : [224] ص.نمودار

شابك : 964-440-078-x6000ريال ؛ 964-440-078-x6000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : چاپ قبلي: محمدحسن موسوي كاشاني، 1373

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : جعفربن محمد(ع)، امام ششم، 148 - 80 ق. -- سرگذشتنامه

موضوع : موسي بن جعفر، امام هفتم، 183 - 128ق. -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP45/م 82ب 4 1379

رده بندي ديويي : 297/9553

شماره كتابشناسي ملي : م 78-3833

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم در بررسي و مطالعه وقايع تاريخي نبايد حوادث گذشته ي تاريخي را اتفاقات و حوادثي ناگهاني بدانيم كه وقايع تاريخي هيچگاه رويدادهاي مرده اي نيست كه در گذشته واقع شده و اكنون ديگر بر زندگي ما اثري ندارد. و به تعبيري نبايد وقايع گذشته به صورت تاريخ بي جان و بي روحي تصور كنيم. بلكه بايد تاريخ گذشته را تأثيرگذار بر حال و آينده بدانيم و اين را قبول داشته باشيم كه ممكن است آن وقايع و حوادث، امكان وقوعش و تكرارش در زمان حال و آينده وجود دارد. و به همين علت است كه قرآن مجيد و ائمه ي معصومين عليهم السلام نسبت به تاريخ تأكيد خاصي دارند به طوري كه خداوند در قرآن مجيد در طرح مسائل خود بسيار به تاريخ استناد فرموده است و در ضمن بازگو كردن تاريخ گذشتگان سنت هاي آفرينش را به همراه آن وقايع بيان فرموده است. و بنابر آنچه كه اعتقاد ماست و خود قرآن به آن معترف است كه هميشه قرآن زنده است و تا روز قيامت تر و تازه

مي ماند و براي هدايت تمام مردم است و يكي از راههاي هدايت قرآن مجيد همين مسائل تاريخي گذشته است. اگر مسائل تاريخي را منحصرا اتفاقي بدانيم كه در گذشته روي داده است و ارتباطي با حال و آينده ي ما ندارد اين ديدگاه و بينش قرآني در اين مورد منافات دارد. اگر چنانچه قرآن مجيد تاريخ گذشته را بيان فرموده اند براي خاطر سازندگي آينده ي بشريت بوده است. [ صفحه 8] قرآن مجيد بيشتر به آن دسته از قوانين اساسي يا سنت هاي جهان خلقت اشاره مي كند كه در پيش راندن نوع انسان به سوي سرمنزل كمال به كار مي آيد. تأكيد و اصرار قرآن مجيد به مطالعه ي حوادث تاريخي به منظور شناخت و پي بردن به علل سقوط تمدنها و انهدام اقوام و ملل و كيفيت بروز انقلابات و تحولات تاريخي و همچنين به منظور عبرت گرفتن و درس گرفتن و به كار بستن قوانين تاريخي و پيروي از سنت هاي تغيير ناپذير آن است. ما بايد با تجزيه و تحليل تحولات اجتماعي، اقتصادي و سياسي كه از ابتداي ظهور اسلام تا كنون در سرزمينهاي اسلام رخ داده است و يافتن علل شكست مسلمين و علل انحطاط مسلمانها و ناكامي مسلمين در حركات خود بسيار دقت به خرج دهيم و تاريخ را بررسي كنيم. ما بر آن شديم در حد توانايي خود مختصري از تاريخ دوران ائمه ي معصومين عليهم السلام را مورد بررسي قرار دهيم. و در اين كتاب دوران امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام را مورد بررسي قرار داده ايم اميد است كه رضايت خداوند بزرگ را جلب كرده باشيم و مورد عنايت جانشينش قرار گيريم. قم -

سيد محمد حسن موسوي كاشاني [ صفحه 165]

بر امام كاظم چه گذشت

تولد امام كاظم

امام كاظم [1] عليه السلام هفتمين پيشوا و امام متقيان و شيعيان در ماه صفر سال 128 در قريه اي به نام «ابواء» [2] متولد شدند. مادر امام هفتم عليه السلام خانمي به نام «حميده» است. اين خانم از جمله مهاجراني بود كه از اندلس به بلاد اسلامي منتقل شده بود، حميده نامي بود كه در منزل امام صادق عليه السلام به آن بانوي بزرگوار داده شد. امام كاظم عليه السلام را «ابوالحسن اول» [3] هم مي گويند و لقب هاي «فقيه» و «عبدصالح» نيز به او داده شده است. امام كاظم عليه السلام در روز 25 رجب سال 183 در سن 55 سالگي در زنداني واقع در بغداد بعد از 34 سال تصدي امور امامت (در پانزدهمين سال حكومت هارون) به شهادت رسيدند. [ صفحه 166] ابوبصير مي گويد: در سالي كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در ابواء متولد شد من در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم، پس از ورود ما به ابواء امام صادق عليه السلام براي ما و اصحاب، سفره اي مرتب و عالي ترتيب داد. مشغول غذا خوردن بوديم كه حميده پيغام داد: طبق دستوري كه شما فرموده بوديد كه در هنگام تولد اين فرزند شما را مطلع كنم، اكنون حالت زايمان به من دست داده است. حضرت صادق عليه السلام با شادي و خوشحالي به اندروني رفتند، طولي نكشيد كه با خنده و خوشحالي تمام برگشتند. ابوبصير عرض كرد: خداوند هميشه شما را خندان داشته باشد و چشمتان روشن باد، كار حميده به كجا انجاميد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به من پسري عنايت فرمود كه بهترين انسان روي زمين است. حميده

جرياني را براي من نقل كرد كه من از او بهتر مي دانستم.

نشانه ي امام

ابوبصير عرض كرد: آقا، مگر حميده چه گفت؟ امام صادق عليه السلام فرمود: حميده مي گفت: وقتي اين بچه به دنيا آمد با دو دست روي زمين آمد و آنگاه سر به سوي آسمان بلند نمود. من به او گفتم: اين نشانه ي پيامبر و جانشينان بعد از اوست كه انبياء و اوصياء در هنگام تولد دو دست خود را روي زمين مي گذارند و سر خود را به آسمان بلند مي كنند. وقتي كه امام دست بر روي زمين مي نهد يك منادي از عرش از طرف خداي بزرگ از افق اعلي او را به نام او و به نام پدرش مي خواند. «اين فلاني پسر فلان كس است تا سه مرتبه، به واسطه ي عظمت آفرينش تو، تو را برگزيده ي خود و صاحب اسرار و مخزن دانش انتخاب نمودم و امين وحي و جانشين من در زمين هستي و رحمت خود را به تو اختصاص داده ام و هر كه تو را دوست داشته باشد، بهشت جاويد و حوريه و غلامان را به آنها مي بخشم. به عزت و جلالم [ صفحه 167] سوگند: هر كه با تو دشمني ورزد به شديدترين عذاب خود گرفتارش مي كنم. گر چه در دنيا روزي فراخ به او دهم.» وقتي نداي منادي تمام شود امام عليه السلام در حالي كه دستهاي خود را روي زمين گذاشته جواب او را مي دهد مي گويد: «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم» [4] . گواهي دهد خدا به يكتائي خود كه جز ذات مقدسش خدائي نيست

و فرشتگان و صاحبان علم نيز به يكتائي او گواهي مي دهند و خداوند قائم به عدل و درستي است و نيست جز او خدائي كه هم توانا و هم دانا باشد. وقتي امام عليه السلام اين جواب را داد خداوند دانش پيشينيان و آيندگان را به او مي بخشد و شايسته ي زيارت روح در شب قدر مي گردد. ابوبصير عرض كرد: مگر روح همان جبرئيل نيست؟ امام صادق عليه السلام فرمود: نه، روح مخلوقي است بزرگتر از جبرئيل، زيرا جبرئيل از ملائكه است. اما روح از ملائكه بزرگتر است. مگر توجه به اين آيه نداري كه خداوند مي فرمايد: «تنزل الملائكة و الروح» [5] . «ملائكه و روح فرود مي آيند.» [6] .

معرفي امام كاظم

فيض بن مختار در يك حديث طولاني راجع به امامت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بياني دارد كه در قسمتي از آن چنين بيان مي دارد كه امام صادق عليه السلام به من [ صفحه 168] فرمود: اين فرزندم «موسي» امام تو مي باشد از جاي خود حركت كن و به مقام او اقرار نما. فيض مي گويد: من حركت كردم دست و سرش را بوسيدم و براي او دعا كردم. امام صادق عليه السلام فرمود: ولي به او اجازه داده نشده كه آشكارا دعوت كند. عرض كردم: فدايت شوم آيا من اين مطلب را مي توانم به كسي بگويم؟ امام صادق عليه السلام فرمود: به زن و فرزند و دوستان و همسفران خود بگو، فيض مي گويد: در آن سفر زن و دو فرزندم همراهم بودند. يونس بن ضبيان نيز از رفقاي من بود وقتي اين جريان را به او گفتم، او خدا را بر اين نعمت سپاس گزاري كرد اما از آنجائي كه يونس

مردي شتابزده بود گفت: من بايد اين مطلب را از خود حضرت صادق عليه السلام بشنوم. از منزل خارج شد تا پيش امام عليه السلام برود من هم از پي او رفتم، همين كه به درب منزل امام صادق عليه السلام رسيديم يونس جلوتر وارد شد. حضرت صادق عليه السلام فرمود: يونس جريان همانطوري است كه فيض براي تو نقل كرده است مطلب را داشته باش، يونس عرض كرد: اطاعت مي كنم آقا. [7] .

تعيين امام از طرف خدا مي باشد

امام صادق عليه السلام فرمود: امامان از طرف خداوند براي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم معين شدند. هيچ نوشته و مسئله اي سر به مهر از طرف آسمان نازل نگرديد مگر مسئله ي امامت، كه جبرئيل آن را به پيغمبر داد و گفت: اين برنامه ي كار تو مي باشد كه در نزد خانواده ي تو مي ماند. پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: كدام خانواده ام؟ جبرئيل عرض كرد: آن خانواده اي كه خداوند آنها را برگزيده كه وارث علم نبوت شوند. چنانچه ابراهيم وارث گرديد. اين ميراث به علي و فرزندان او مي رسد. [ صفحه 169] آن كتاب مهرهائي داشت. حضرت علي عليه السلام مهر اول را برداشت و آن را گشود و به آنچه در آن دستور داده شده بود عمل نمود. سپس امام حسن عليه السلام مهر دومي را باز كرد و به آنچه در آن بود عمل نمود، پس از درگذشت امام حسن عليه السلام امام حسين عليه السلام مهر سوم را برداشت و باز نمود ديدند در آن دستور داده شده كه جنگ كن، بكش و كشته خواهي شد، گروهي را به همراه خود ببر كه شهيد خواهند شد. پس از آن حضرت سجاد

عليه السلام مهر چهارم را برداشت كه در آن نوشته شده بود سكوت كن و سر پائين انداز كه علم و دانش بايد اين زمان در پرده باشد. پس از آن كتاب در اختيار محمد بن علي (امام باقر عليه السلام) قرار گرفت. آن حضرت مهر را برداشت در آن نوشته بود قرآن را تفسير نما و تصديق كن پدرت را و به پسرت واگذار كن و با مردم به خوبي رفتار نما و در راه حق قيام كن، حق را آشكارا بگو كه در امان هستي و از كسي جز خدا نترس و از هيچ كس باكي نداشته باش. آن حضرت اين كارها را انجام داد. بعد در اختيار جانشين خود قرار داد. راوي [8] مي گويد: من عرض كردم: شما همان جانشين نيستيد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: همين طور است جز اينكه نروي و اين روايت را از من نقل كني. معاذ عرض كرد: از خداوند كه اين مقام را به شما ارزاني داشته است درخواست مي كنم كه فرزندي به شما عنايت كند كه شايسته ي مقام امامت باشد. امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند لطف فرموده است. عرض كرد: كدام يك از فرزندانت هستند؟ امام صادق عليه السلام فرمود: همين كه خوابيده و اشاره به عبد صالح حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نمود كه خواب بود. [ صفحه 170]

امام واسطه ي بين مردم و خدا مي باشد

يزيد بن سليط زيدي مي گويد: در راه مكه با گروهي خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيديم، عرض كردم پدر و مادرم به فدايت، شما پيشوايان پاك نهاد هستيد. هيچ كس را از مرگ گريزي نيست آيا ممكن است مرا مفتخر به شناختن امام بعد از خود بنمائي تا به

بازماندگان خود سفارش كنم. حضرت صادق عليه السلام فرمود: بسيار خوب اينها فرزندان من هستند اين (اشاره به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نمود) سرور آنها است. او گنجينه ي علم و درك و معرفت است. او داراي امتياز حسن خلق و خوش معاشرتي است و يكي از درهاي بين مردم و خدا مي باشد. در او يك امتياز ديگري است كه از همه ي اينها بهتر است. يزيد مي گويد: پدرم عرض كرد: آقا بفرمائيد آن امتياز چيست؟ امام صادق عليه السلام فرمود: از او به وجود مي آيد فريادرس و پناه اين امت و گنجينه ي علم و نور و درك و حكمت، بهترين فرزندي است كه سبب جلوگيري از خونريزي مي شود و اختلاف به وسيله ي او رفع مي گردد و باعث اتحاد و اجتماع امت مي شود. خداوند به وسيله ي او برهنگان را مي پوشاند و گرسنگان را سير مي كند و وحشت زده ها ايمن مي شوند. آن حضرت سبب نزول باران مي گردد. رهنماي مردم است سخنش حكمت و خاموشي او علم است. جوابگوي تمام مسائل اختلافي مردم است. پدرم عرض كرد: آقا آيا بعد از خود فرزندي خواهد داشت؟ امام صادق عليه السلام فرمود: بلي و ديگر دنباله ي سخن خود را قطع نمود. يزيد مي گويد: مدت زماني گذشت تا اينكه خدمت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام رسيده عرض كردم: پدر و مادرم فدايت! مايلم همانطور كه پدرت از جانشين خود مرا مطلع نمود شما نيز مرا مفتخر به شناسائي جانشين خود بگرداني. امام كاظم عليه السلام فرمود: زمان پدرم مثل حالا نبود. يزيد مي گويد: عرض كردم لعنت خدا بر كسي باد كه به همين مقدار از فرمايش [ صفحه 171] شما قانع شود. در اين هنگام امام

كاظم عليه السلام خنديدند و سپس فرمودند. ابوعماره وقتي از منزل خود خارج شدم در ظاهر وصيت به تمام فرزندانم نمودم و آنها را با فرزندم «علي» شريك كردم ولي وصيت امامت را پنهاني به او كردم. پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام را در خواب ديدم كه در دست خود انگشتري با شمشير و عصا و كتاب و عمامه اي داشتند. من عرض كردم اينها چيست؟ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: عمامه سلطنت خداست و شمشير عزت او، اما كتاب نور خداي بزرگ است، عصا نيروي خداست، انگشتر مجموع اين امور است. سپس پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: امامت متعلق به فرزندت علي است. آنگاه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: اي يزيد، اين جريان را به عنوان امانت در اختيار تو مي گذارم. مبادا به هر كس كه رسيدي اين مطلب را نقل كني. مگر كسي كه آراسته به زيور عقل يا مؤمني آزموده يا شخصي پاك نهاد باشد. مبادا كفران نعمت خدا را بكني، اگر تو را به عنوان گواه بر اين مطلب خواستند گواهي بده، خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: «ان الله يأمركم ان تؤدوا الامانات الي اهلها» [9] . «خداوند دستور مي دهد كه امانت ها را به كساني كه صاحب آن ها هستند و شايستگي آن را دارند بسپاريد.» باز در جائي ديگر خداوند مي فرمايد: «و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله» [10] . «چه كسي ستمكارتر از كسي است كه شهادت خدا را كه نزد او است پنهان كند.» يزيد عرض كرد: به خدا سوگند هرگز

چنين كاري نمي كنم. سپس امام كاظم عليه السلام فرمود: پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شروع كرد به تعريف كردن از فرزندم و فرمود: فرزندت «علي» به نور خدا مي بيند و به راهنمائي او درك مي كند و [ صفحه 172] به علم خدا سخن مي گويد. اشتباهي از او سر نمي زند و عالم است. از ناداني فاصله دارد. گنجينه اي از دانش و داوري است. و تو به زودي از او جدا خواهي شد. [11] .

امام بهترين فرد روي زمين است

مفضل بن عمر مي گويد: خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم: آقا اگر ما را آشنا به خلف و جانشين خود مي كردي خوب بود. امام صادق عليه السلام فرمود: اي مفضل! امام بعد از من پسرم «موسي» مي باشد. ولي خلف منتظر كه آرزوي ظهورش هست نامش (م ح م د) پسر حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي است. [12] . ابراهيم كرخي مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام وارد شد، در حالي كه پسربچه اي بود من از جاي حركت كرده و او را بوسيدم و نشستم. امام صادق عليه السلام فرمود: اي ابراهيم! اين پسرم امام تو مي باشد، بعد از من گروهي درباره ي شناسائي او گمراه مي شوند و گروهي به سعادت مي رسند. خداوند قاتلان او را لعنت كند و عذابشان را زياد نمايد. از اين فرزندم پسري به وجود مي آيد كه بهترين فرد روي زمين است. كه هم نام با جد بزرگوارش و وارث علم و احكام و فضائل او مي باشد. او گنجينه ي امامت و حكمت است. او را ستمگري از فلان خانواده (بني عباس) به شهادت مي رساند. پس از اتفاقات

زياد به واسطه ي حسادت، خداوند خواسته ي خود را اجرا مي كند گر چه كافران مايل نباشند. از نژاد او بقيه ي دوازده امامي كه خداوند آنها را به لطف خويش امتياز بخشيد و در فردوس برين جاي دارند خارج مي كند. هر كس كه امام دوازدهم را قبول داشته باشد مانند كسي است كه با شمشير برهنه دفاع از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نمايد. [ صفحه 173] در اين هنگام يكي از وابستگان بني اميه وارد شد و سخن امام عليه السلام قطع شد. ابراهيم كرخي مي گويد: من يازده مرتبه خدمت آن حضرت رسيدم تا شايد دنباله ي فرمايش خود را تكميل كند ولي ممكن نشد، تا اينكه دو سال بعد در خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم كه آن حضرت فرمود: يا ابراهيم هو المفرج الكرب عن شيعته بعد ضنك شديد و بلاء طويل و جزع و خوف طوبي لمن ادرك ذلك الزمان، حسبك يا ابراهيم». اي ابراهيم! او (امام دوازدهم) برطرف كننده ي ناراحتي از شيعيانش مي باشد كه پس از گرفتاري شديد و بلائي طولاني و ترس و اندوه زياد خواهد آمد. خوشا به حال كسي كه آن زمان را درك كند، اي ابراهيم همين مقدار تو را كافي است. ابراهيم مي گويد: آن قدر خوشحال شدم كه سابقه نداشت. [13] .

شيطنت ابوحنيفه

از محمد بن مسلم روايت است كه گفت: ابوحنيفه خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: موسي را ديدم كه مشغول نماز بود و مردم از مقابلش در رفت و آمد بودند و موسي آنها را نهي نمي كرد با اينكه چنين كاري صحيح نيست. حضرت صادق عليه السلام فرمودند تا حضرت موسي عليه السلام

را صدا بزنند. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را صدا زدند. امام صادق عليه السلام به او فرمودند: پسرجان، ابوحنيفه مي گويد: تو نماز مي خوانده اي و از روبروي تو مردم در رفت و آمد بوده اند و تو آنها را نهي نكرده اي؟ حضرت موسي كاظم عليه السلام عرض كرد: آري پدر جان! براي آن كسي نماز مي خواندم كه او به من نزديكتر بود. خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: [ صفحه 174] «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» [14] . «ما از رگ گردنش به او نزديكتريم.» امام صادق عليه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فدايت اي گنجينه ي اسرار! [ صفحه 175]

دانشگاه درس امام كاظم

اشاره

گروه كثيري از بزرگان، دانشمندان و راويان حديث، از كساني كه در دانشگاه بزرگ امام صادق عليه السلام تحصيل مي كردند، هنگام اقامت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در مدينه پيرامون آن حضرت گرد آمدند و ايشان با توانائي و نيروي بسيار، مسائل فقهي و احكام اسلام را ابراز مي فرمودند. مجموعه هاي بسيار از احكام اسلامي به آن حضرت منصوب است كه در باب حديث و فقه تدوين شده است. سيد بن طاووس چنين روايت كرده است كه ياران و نزديكان امام موسي عليه السلام در مجلس آن حضرت حاضر مي شدند و لوحه هاي آبنوس در آستينها داشتند. هرگاه آن حضرت عليه السلام كلمه اي مي فرمود يا در موردي حكمي مي فرمودند، به ثبت آن مبادرت مي كردند. [15] . حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در ابتداء همان راهي را پيمود كه امام صادق عليه السلام آن راه را هموار نموده بود. امام صادق عليه السلام ياران مخلص بسياري را دور خود جمع فرموده بود. و اين شاگردان اكنون در سراسر مملكت

پخش بودند و حضرت موسي [ صفحه 176] بن جعفر عليه السلام همه ي آنها را جمع و جور كرد و به همه ي آنها سر و سامان بخشيد. آن حضرت در زمان «منصور» و «مهدي» و «هادي» نسبتا آزاد بود ولي گاهي زحماتي را براي ايشان ايجاد مي كردند. اما در زمان هارون سختگيري زياد شد. آري حضرت موسي بن جعفر عليه السلام راه امام صادق عليه السلام را دنبال كرد تا آنكه گروه كثيري از بزرگان، دانشمندان و راويان حديث، در مدينه پيرامون ايشان گرد آمدند. آن حضرت در راه سازماندهي شاگردان پدر بزرگوارشان كه در سراسر مملكت پراكنده بودند، اهتمام زيادي را به خرج دادند تا جائي كه دشمن در صدد پيدا كردن افراد مرتبط با امام بود. مأموران حكومت در آن وقت كوشيدند كه آن افراد و اسامي آنها را به دست آورند، اما نتوانستند. كار اين افراد، كه رهبري آنها به دست امام عليه السلام بود، به جائي رسيد كه به صورت نيروئي بزرگ درآمدند. شاهد اين مطلب سخن امام رضا عليه السلام است كه بعد از گذشت زماني از اين دوره فرمود پدرم مي فرمودند: «من كه در مدينه بودم دست خطم در سراسر مملكت اجرا مي شد.»

خشم امام كاظم از حكومت هارون

امام موسي بن جعفر عليه السلام نارضائي و خشم خود را از حكومت هارون، پياپي ابراز مي فرمود و همكاري با آنان را در هر صورتي حرام مي دانست و اعتماد و تكيه بر آنان را با اين بيان منع مي فرمود: «به آنان كه ستمكارند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ مي گرديد.» شيعيانش را از تماس با ستمكاران باز مي داشتند و ياران خويش را از شركت كردن در سلك حكومت هارون يا پذيرفتن هر

گونه مسئوليت و وظيفه ي دولتي برحذر مي داشت و به زياد بن ابي سلمه فرمود: «اي زياد، اگر از پرتگاهي بلند فروافتم و پاره پاره گردم بيشتر دوست مي دارم تا براي آنان كاري انجام دهم و يا بر بساط كسي از آنان پاي گذارم» [ صفحه 177]

صفوان و شترهايش

در عصر هارون «صفوان» شترهائي داشت كه آنها را كرايه مي داد. شترهاي او را هارون براي زيارت حج كرايه كرد، روزي صفوان وارد بر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام شد. حضرت به او فرمود: همه ي كارهاي تو خوب است فقط يك عمل است كه براي تو شايسته نيست. صفوان عرض كرد: كدام كار قربانت گردم؟ امام عليه السلام فرمود: كرايه دادن شترهاي خود به هارون الرشيد. صفوان عرض كرد: به خدا سوگند، من شترهاي خود را به جهت ظلم كردن و يا شكار و خوشگذراني به او اجاره ندادم بلكه به خاطر زيارت خانه ي خدا كرايه داده ام و خودم متصدي آنها نيستم بلكه نوكران من همراه شترها هستند. امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: آيا كرايه ي تو بر عهده ي اوست؟ صفوان عرض كرد: قربانت گردم، بلي به عهده ي اوست. امام عليه السلام فرمود: آيا دوست مي داري كه زنده بماند و كرايه ي تو را بدهد؟ صفوان عرض كرد: بلي قربانت گردم مايل هستم زنده بماند و كرايه مرا بدهد. امام عليه السلام فرمود: فمن احب بقائهم فهو منهم... آن كس كه بقاء آنان را دوست بدارد از طايفه ي آنها محسوب است و كسي كه از طايفه ي آنان باشد داخل آتش خواهد شد. صفوان از سخنان امام عليه السلام سخت تكان خورد و تمام شترهاي خود را فروخت. اين عملش به گوش هارون الرشيد رسيد. هارون، صفوان

را احضار كرد و گفت: شنيده ام شترهاي خود را فروخته اي. صفوان عرض كرد: بلي شترهاي خود را فروخته ام. هارون گفت: چرا فروخته اي؟ صفوان گفت: پير شده ام و نمي توانم دنبال شترهاي خود بروم و نوكران من نمي توانند از شترها حفاظت كنند. [ صفحه 178] هارون گفت: چنين نيست! چنين نيست! من مي دانم چه كسي به تو اشاره كرده! موسي بن جعفر عليه السلام به تو گفته است شترهايت را بفروشي! صفوان گفت: من چه ربطي به موسي بن جعفر عليه السلام دارم؟ هارون گفت: اين صحبتها را كنار بگذار «والله لو لا حسن صحبتك لقتلتك» «به خدا سوگند اگر حساب خوبي رفاقت ما نبود تو را مي كشتم.»

زياد و حكومت هارون

زياد بن ابي سلمه مي گويد: خدمت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام رسيدم. حضرت به من فرمود: زياد! تو براي سلطان كار مي كني؟ زياد عرض كرد: آري. حضرت فرمود: چرا؟ زياد عرض كرد: من مردي عيالوار و پرخرجم و ثروتي ندارم كه خود را تأمين كنم. حضرت كاظم عليه السلام فرمود: زياد! اگر مرا از بالاي كوهي پرت كنند و قطعه قطعه شوم به نظرم بهتر است از اينكه براي يكي از اينها كاري را به عهده بگيرم يا پا روي فرش آنها بگذارم مگر آنكه بتوانم كاري را انجام دهم. اي زياد مي داني آن كار چيست؟ زياد عرض كرد: فدايت شوم من نمي دانم. حضرت فرمود: مگر اينكه بتوانم غم از دل مؤمني بردارم يا ناراحتي او را برطرف كنم يا قرضش را پرداخت كنم. اي زياد! كمترين كاري كه خدا نسبت به كساني كه براي آنها (حاكمان ستمگر) كار مي كنند اين است كه در روز قيامت خيمه اي از آتش بر سر آنها

مي زنند تا خداوند از حساب خلايق فارغ شود. زياد! اگر متصدي كار آنها شدي مواظب باش به برادران ديني خود خدمت [ صفحه 179] كني. كه خداوند همه ي خدمت به آنها را منظور خواهد داشت. سپس حضرت كاظم عليه السلام فرمود: اي زياد! هر كدام از شما پيروان ائمه، كه متصدي كار حكومتي شود و بعد بين برادران مؤمن و ديگران به طور مساوي رفتار كند. به او بگوئيد تو به دروغ ادعاي شيعه بودن مي كني. اي زياد! وقتي مي بيني كه قدرت بر مردم داري، در آن هنگام قدرت خدا را بر خود در فرداي قيامت به ياد آور. كه ديگر ظالميني كه به آنها خدمت كرده اي قدرت كمك به تو را ندارند. ولي اعمال تو به نفع آنها براي تو وزر و وبالي به جا گذاشته است.

علي بن يقطين يك استثناء

امام موسي بن جعفر عليه السلام، علي بن يقطين يكي از بزرگ ياران خويش را از اين فرمان استثناء كرد و اجازه داد تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهده دار گردد و پيش از او، منصب وزارت را در ايام مهدي بپذيرد. در يك باري علي بن يقطين از امام موسي بن جعفر عليه السلام اجازه خواست كه از وزارت هارون استعفا دهد. اما امام كاظم عليه السلام فرمود: «لا تفعل فان لنا بك أنسا، و لاخوانك بك عزا و عسي ان يجبر الله بك كسرا و يكسر بك نائرة المخالفين عن اوليائه يا علي كفارة اعمالكم الاحسان الي اخوانكم» «اين كار را نكن. ما به تو انس و علاقه داريم و شغل تو در دربار هارون سبب عزت و سربلندي برادران ديني تو مي باشد. شايد خداوند به وسيله ي

تو يك ناراحتي را رفع كند و يا آتش كينه ي مخالفين را نسبت به دوستان خود به وسيله ي تو خاموش كند. «يا علي» كفاره ي خدمت تو در دربار سلطان همان نيكي به برادران ديني است. يا علي تو يك چيز را براي من ضمانت كن. من سه چيز را براي تو ضامن مي شوم. تو ضمانت كن كه هر يك از دوستان ما را ديدي او را احترام كني و حاجتش را برآوري، من ضامن مي شوم كه هرگز سقف زندان بر سرت سايه نيافكند و تيزي شمشير پيكرت را فرانگيرد و فقر و تنگدستي به خانه ي تو راه نيابد. [ صفحه 180] يا «علي» هر كس مؤمني را شاد كند. ابتدا خدا را خرسند و در مرتبه ي دوم پيامبر را و در مرتبه ي سوم ما را خرسند نموده است.

اشتباه علي بن يقطين

محمد بن علي صوفي مي گويد: «ابراهيم ساربان» اجازه خواست كه حضور علي بن يقطين برسد. علي بن يقطين به او اجازه نداد. در همان سال علي بن يقطين به مكه رفت. وقتي وارد مدينه شد اجازه خواست تا خدمت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام برسد ولي حضرت اجازه ي ملاقات به او را نداد. روز دوم علي بن يقطين حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را ملاقات كرد و عرض كرد: آقا گناه من چه بود؟ حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: تو را مانع شدم براي اينكه مانع برادرت «ابراهيم ساربان» شدي، خداوند نيز سعي و حج تو را نمي پذيرد مگر اينكه ابراهيم را راضي كني. علي بن يقطين عرض كرد: آقا من چگونه مي توانم ابراهيم را ملاقات كنم در حالي كه من در مدينه هستم و

او در كوفه است. حضرت كاظم عليه السلام فرمود: شب تنها بدون اينكه كسي از همراهانت با تو باشد به جانب بقيع مي روي در آنجا اسبي با زين و برگ مشاهده خواهي كرد، سوار آن اسب مي شوي و او تو را به كوفه خواهد رسانيد. وقتي شب فرا رسيد علي بن يقطين روانه ي بقيع شد مشاهده كرد اسبي در آنجا مي باشد. سوار بر آن اسب شد، طولي نكشيد كه خود را در كنار درب خانه ي ابراهيم ساربان ديد. از اسب پياده شد، درب خانه را كوبيده و گفت: من علي بن يقطين هستم. ابراهيم از درون خانه صدا زد: علي بن يقطين وزير هارون درب خانه ي من چه كار دارد. «علي» گفت: گرفتاري بزرگي دارم و او را قسم داد كه درب خانه را باز كند. [ صفحه 181] ابراهيم درب خانه را باز كرد و علي وارد خانه و داخل اطاق شد و به ابراهيم گفت: مولايم موسي بن جعفر عليه السلام از پذيرفتن من امتناع ورزيده مگر اينكه تو مرا ببخشي. ابراهيم گفت: خدا تو را ببخشد. «علي بن يقطين» ابراهيم را قسم داد كه قدم روي صورت او بگذارد. ولي ابراهيم از اين كار امتناع ورزيد. «علي» براي مرتبه ي دوم او را قسم داد. ابراهيم قبول كرد و پاي خود را روي صورت علي بن يقطين قرار داد و در آن موقعي كه ابراهيم پاي خود را روي صورت علي بن يقطين گذاشته بود علي بن يقطين مي گفت: خدايا تو شاهد باش. پس از اين علي بن يقطين از خانه ي ابراهيم خارج شد و سوار بر اسب شد و در همان شب به در

خانه ي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام آمد و اجازه ي ورود خواست. حضرت كاظم عليه السلام اجازه ي ورود داد و او را پذيرفت.

هارون به علي بن يقطين بدبين مي شود

روزي هارون الرشيد مقداري لباس كه ضمن آن يك لباده خز سياه از لباسهاي پادشاهان كه طلاكاري شده بود قرار داشت از نظر تشويق به علي بن يقطين بخشيد. علي بن يقطين تمام آن لباسها و همان لباده و مقداري پول كه قبلا تهيه ديده بود و طبق معمول خمس مال را به امام عليه السلام مي داد، براي امام موسي بن جعفر عليه السلام فرستاد. امام عليه السلام پول و لباسها را پذيرفت اما لباده را توسط همان آورنده برگرداند. و در ضمن نامه اي براي علي بن يقطين نوشت كه اين لباده را نگهدار و مبادا آنها را از دست بدهي كه به زودي به آنها احتياج پيدا خواهي كرد. علي بن يقطين مشكوك شد و علت برگرداندن لباده را نمي دانست بالاخره آن را محفوظ نگه داشت. پس از چند روز علي بن يقطين بر يكي از غلامان مخصوص خود خشم گرفت و او را از كار بركنار نمود آن غلام مي دانست كه علي بن يقطين هوادار موسي بن جعفر عليه السلام است و از فرستادن هديه ها اطلاع داشت، از او پيش هارون الرشيد [ صفحه 182] سعايت كرد و گفت: علي بن يقطين «موسي بن جعفر» را امام مي داند و خمس مال خود را هر سال براي او مي فرستد از آن جمله همان لباده [16] كه اميرالمؤمنين در فلان تاريخ به او لطف نمود براي موسي بن جعفر فرستاده است. هارون بسيار برآشفت و خشمگين شد و گفت: بايد اين جريان را تحقيق كنم اگر صحت داشته باشد

علي را خواهم كشت. همان ساعت از پي علي بن يقطين فرستاد همين كه آمد؛ هارون گفت: آن لباده اي كه به تو دادم چه كردي؟ علي بن يقطين گفت: آن را دارم در جامه داني سر به مهر گذاشته ام، آن را عطر آلود كرده ام و محفوظ نگه داشته ام هر صبح و شام سر جامه دان را باز مي كنم از نظر تبرك آن را مي بوسم و باز به جاي اولش مي گذارم. هارون گفت: هم اكنون آن را بياور. علي بن يقطين گفت: بسيار خوب! آنگاه يكي از غلامان خود را خواست و گفت: به فلان اطاق مي روي و كليد آن را از كنيزي كه كليددار است مي گيري، اطاق را كه باز كردي فلان صندوق را مي گشائي آن جامه داني كه رويش مهر زده ام مي آوري، طولي نكشيد كه غلام جامه دان را مهر زده آورد و در مقابل هارون گذاشت دستور داد مهر بردارند و باز كنند. وقتي جامه دان باز شد هارون لباده را به همان حال درون آن مشاهده كرد كه عطرآلود است در اين هنگام خشم هارون فرونشست و به علي بن يقطين گفت: لباسها را برگردان به محل اولش و به سلامت برو، ديگر حرف سخن چينان را درباره ي تو نمي پذيرم. دستور داد به او جايزه ي بزرگي بدهند، و امر كرد به سخن چين هزار تازيانه بزنند. در حدود پانصد تازيانه زدند كه از دنيا رفت. [17] .

علي بن يقطين چگونه تقيه مي كرد

محمد بن فضل مي گويد: در بين اصحاب اختلاف بود كه مسح پاها از سر [ صفحه 183] انگشتان است تا مچ يا از مچ پا است تا سرانگشتان. علي بن يقطين نامه اي براي موسي بن جعفر عليه السلام نوشت كه اصحاب

در مورد مسح پا اختلاف دارند خواهش مي كنم نامه اي به خط خود در اين مورد بنويسيد تا به آن عمل كنيم. امام عليه السلام در جواب نوشت متوجه شدم كه اصحاب درباره ي وضو اختلاف دارند، آنچه به تو دستور مي دهم اين است كه سه مرتبه مضمضه كني و سه مرتبه استنشاق، سه بار صورت را بشوئي و آب را به لاي موهاي ريش خود برساني و تمام سرت را مسح بكشي با روي گوشها و داخل دو گوش و پاهايت را تا كعب [18] سه مرتبه بشوئي مبادا برخلاف اين عمل كني. وقتي نامه رسيد علي بن يقطين از مضمون آن تعجب كرد كه برخلاف رأي شيعه است. با خود گفت: امام من بهتر مي داند من دستورش را اجرا مي كنم. از آن پس وضوي خود را طبق اين دستور مي گرفت به واسطه ي اطاعت امر امام و برخلاف رفتار تمام شيعيان. از علي بن يقطين پيش هارون الرشيد سعايت كردند كه او رافضي (شيعه) است و مخالف تو است. هارون به يكي از خواص خود گفت: خيلي درباره ي علي بن يقطين حرف مي زنند و او را متهم به تشيع مي نمايند گرچه من در كار او كوتاهي نمي بينم، بارها نيز امتحانش نموده ام چيزي كه شاهد بر اين اتهام باشد نديده ام. مايلم طوري كه خودش متوجه نشود يك آزمايش ديگر بكنيم زيرا اگر متوجه شود، تقيه خواهد كرد. آن شخص گفت: رافضي ها با اهل سنت در وضو اختلاف دارند آنها سبكتر وضو مي گيرند و پاها را نمي شويند، به طوري كه متوجه نشود به وسيله ي وضو او را آزمايش كن. هارون گفت: بسيار خوب! اين فكر عالي است مدتي تصميم خود

را به [ صفحه 184] تأخير انداخت تا اينكه يك روز هارون مقدار زيادي كار به علي بن يقطين داد كه تا وقت نماز مشغول بود، علي بن يقطين در يك اطاق مخصوص وضو مي گرفت و نماز مي خواند. موقع نماز كه شد هارون از پشت ديوار اطاق به طوري كه علي بن يقطين متوجه نشود مراقب او بود، علي آب خواست سه مرتبه مضمضه نمود و سه مرتبه استنشاق و سه بار صورتش را شست و داخل موي صورت نيز آب رسانيد. دستش را تا آرنج سه مرتبه شست. سر و دو گوش خود را مسح كرد و دو پاي خود را شست و هارون تمام كارهاي او را زير نظر داشت. هنگامي كه هارون مشاهده نمود كه علي بن يقطين چنين وضو مي گيرد نتوانست خود را نگهدارد سر بلند نمود به طوري كه علي بن يقطين او را نبيند صدا زد دروغ گفتند آنهائي كه خيال مي كردند تو رافضي هستي، بعد از اين جريان مقام علي پيش هارون بالا گرفت. ولي پس از اين آزمايش نامه اي از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به علي بن يقطين رسيد به اين مضمون: اي علي بعد از اين طوري وضو بگير كه خداوند دستور داده است. يك بار صورتت را از روي وجوب بشوي و يك مرتبه به واسطه ي شادابي و دستت را از آرنج همين طور دو مرتبه بشوي، جلو سرت را و روي دو پا را به همراه رطوبت وضوي خود مسح كن و اينك آنچه بر تو بيم داشتم از بين رفت. [19] . [ صفحه 185]

چگونگي ايمان آوردن هشام بن حكم

اشاره

از عمر بن يزيد نقل است

كه گفت: پسر برادرم هشام، معتقد به مذهب جهميه بود و از طرفداران سخت گير اين مذهب به شمار مي رفت. روزي هشام از من خواهش كرد او را خدمت امام صادق عليه السلام ببرم تا با او مناظره كند. من به او گفتم تا امام اجازه ندهد چنين كاري را نمي كنم. من خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم و جريان اجازه خواستن هشام را عرض كردم. امام صادق عليه السلام اجازه داد و از خدمت امام مرخص شدم چند گامي كه برداشتم ياد پليدي و عقيده ي زشت هشام افتادم. برگشتم خدمت امام صادق عليه السلام جريان را عرض كردم. امام صادق عليه السلام فرمود: عمر! مي ترسي من از جواب او عاجز شوم؟ من از خودم خجالت كشيدم و فهميدم اشتباه كرده ام. با خجالت به جانب هشام رفتم و از تأخير خود عذر خواسته و گفتم: امام عليه السلام اجازه داد كه خدمت برسي. هشام با عجله حركت كرد اجازه ورود خواست و داخل شد. من نيز با او رفتم همين كه نشست حضرت صادق عليه السلام از او سؤالي كرد. هشام فروماند و از امام عليه السلام تقاضا كرد براي جواب دادن فرصتي بدهد. امام عليه السلام به او فرصت داد هشام رفت. [ صفحه 186] چند روز در جستجوي جواب سرگردان بود نتوانست جواب سؤال را پيدا كند خدمت امام عليه السلام رسيد. حضرت صادق عليه السلام جواب را به او فرمود و چند سؤال ديگر كرد كه اين سؤالها مذهب او را باطل مي كرد و باعث فساد عقيده اش مي شد. هشام با اندوه و تحير از خدمت امام مرخص شد و چند روزي در حيرت و سرگرداني بسر مي برد. عمر بن زيد گفت: براي مرتبه ي سوم

هشام از من تقاضا كرد برايش اجازه بخواهم خدمت امام عليه السلام رسيده اجازه خواستم حضرت فرمود: در فلان محل «حيره» منتظر من باشد فردا صبح انشاءالله يكديگر را خواهيم ديد. من پيش هشام آمدم و جريان را به او گفتم. هشام بسيار خوشحال شد و قبل از امام عليه السلام به آن محل رفت. بعد كه هشام را ملاقات كردم پرسيدم بالاخره بين تو و امام عليه السلام چه گفتگو شد؟ هشام گفت: من قبل از حضرت صادق عليه السلام به آن محل رفتم. يك وقت ديدم امام عليه السلام سوار قاطر است همين كه چشمم به او افتاد از ديدارش هيبتي مرا فرا گرفت و بر خود لرزيدم به طوري كه زبانم ياراي تكلم و صحبت را نداشت، نمي دانستم و نمي توانستم حرفي بزنم. مدتي امام عليه السلام انتظار كشيد كه من سخني بگويم، اين توقف او بيشتر باعث عظمت او و ترس من مي شد. يقين كردم اين هيبت و جلالت كه از او در دل من وارد مي شود فقط از جانب خدا است و مقامي است كه او در نزد خدا دارد. عمر گفت: هشام پس از آن ملاقات، مذهب و عقيده خود را رها كرد و متدين به دين حق گرديد و بر تمام اصحاب حضرت صادق عليه السلام برتري يافت. هشام بن حكم در آن بيماري كه از دنيا رفت، امتناع داشت از اينكه طبيب او را معالجه كند تقاضا كردند كه برايش طبيب بياورند بالاخره چند طبيب آوردند وقتي پزشكي معاينه مي كرد و نسخه اي تجويز مي نمود از او مي پرسيد: فهميدي من چه دردي دارم؟ بعضي مي گفتند: نه. بعضي جواب مثبت مي دادند از آنها كه درد را شناخته

بودند درخواست مي كرد توضيح دهند، وقتي طبيب توضيح مي داد هشام مي گفت: اشتباه كرده اي، من درد ديگري دارم. مي پرسيدند: بيماري شما چيست؟ [ صفحه 187] هشام مي گفت: من دل و قلبم بيمار است به واسطه ي شدت ترسي كه بر من وارد شد. زيرا هشام را نگه داشته بودند كه گردنش را بزنند از همين جريان ترسيده بود تا بالاخره از دنيا رفت. و دليل آن در تاريخ چنين آمده است.

دسيسه ي هارون براي كشتن هشام بن حكم

يحيي بن خالد برمكي از «هشام بن حكم» ناراحت بود زيرا شنيده بود او بر فلاسفه خرده مي گيرد. مايل بود از او پيش هارون سعايت كند تا هارون وادار به كشتن هشام شود. چرا كه هارون بر اثر حرفهائي كه از هشام شنيده بود به او علاقه اي پيدا كرده بود. زيرا روزي هشام سخني در حضور يحيي بن خالد درباره ي ارث پيغمبر گفت: كه يحيي وقتي آن را براي هارون نقل كرد خوشش آمد و قبل از اين يحيي نمي گذاشت هارون عقيده ي هشام را متوجه شود و گاهي نيز اگر تصميم به آزار هشام داشت او را منصرف مي كرد. همين علاقه ي هارون به هشام يكي از جهاتي بود كه يحيي بن خالد را برانگيخت تا از هشام برگردد. بالاخره روزي يحيي بن خالد به هارون گفت: يا اميرالمؤمنين من چنين كشف كرده ام كه هشام شيعه و معتقد است خداوند در روي زمين حجت و امامي غير از تو دارد كه اطاعت او واجب است ما خيال مي كرديم او مخالف قيام عليه خلافت است و اهل خروج نيست. در اينجا هارون به فكر نقشه اي افتاد و به يحيي گفت: دانشمندان را در مجلسي جمع كن من

نيز پشت پرده مي مانم تا مرا نبينند تا ترس از من مانع نشود كه هر كدام عقيده ي اصلي خود را بيان كند. يحيي از پي دانشمندان و متكلمين فرستاد مجلس پر شد. [ صفحه 188]

جلسه ي بحث و مناظره

دانشمندان اجتماع كردند، هشام نيز آمد. عبدالله بن يزيد اباضي كه از همه بيشتر به هشام احترام مي گذاشت در مجلس حاضر بود و در تجارت با او شريك بود. وقتي هشام وارد شد از ميان آن جمع به عبدالله بن يزيد سلام كرد، يحيي بن خالد رو به عبدالله بن يزيد كرده و گفت: يا هشام در مورد امامت كه با هم اختلاف داريد مناظره كن. هشام گفت: وزير! آنها را در مورد اعتقاد ما سؤال و جوابي نيست. زيرا اينها گروهي هستند كه با ما در مورد امامت يك نفر اتفاق دارند و در مورد شخص آن بدون علم و اطلاع در مسأله ي امامت با ما مخالفند. نه موقعي كه با ما موافقند حق را تشخيص مي دهند و نه در مورد افتراق دليلي بر اين مخالفت دارند به همين جهت اعتقاد آنها قابل بحث و مذاكره نيست. در آن ميان مردي از حروريه بود گفت: من از تو سؤالي دارم، بگو: اصحاب و ياران علي هنگامي كه حكم قرار دادند مؤمن بودند يا كافر؟ هشام گفت: سه دسته بودند: 1- مؤمن. 2- مشرك 3- گمراه. مؤمنين كساني بودند كه هم عقيده با مايند كه معتقد بودند علي عليه السلام امام و پيشواي برحق و از جانب خدا است و معاويه صلاحيت براي امامت ندارد، اينها ايمان آوردند به آنچه خداوند درباره ي علي عليه السلام فرموده بود، اقرار داشتند. مشركين آنهائي بودند

كه مي گفتند علي عليه السلام امام است ولي معاويه هم صلاحيت امامت را دارد، همين كه معاويه را در خلافت با علي عليه السلام شريك كردند مشرك شدند. گمراهان گروهي بودند كه به حمايت از فاميل و تعصب خانوادگي و خويشاوندي به جنگ پرداختند و هيچ اطلاعي از حق و باطل نداشتند و مردماني نادان بودند. [ صفحه 189] آن مرد گفت: ياران معاويه چطور بودند؟ هشام گفت: آنها نيز سه دسته مي شدند: 1- كافر. 2- مشرك. 3- گمراه. كافرها آنهائي بودند كه معتقد بودند معاويه امام است و علي عليه السلام صلاحيت امامت ندارد از دو جهت كافر شدند: 1- امامي را كه خدا تعيين كرده منكر شدند. 2- امامي را كه خدا تعيين نكرده به امامت منصوب نمودند. مشركين گروهي بودند كه مي گفتند معاويه امام است. علي عليه السلام نيز صلاحيت امامت دارد. معاويه را با علي بن ابيطالب در امامت شريك كردند، اما گمراهان مانند طرفداران علي كساني بودند كه به حمايت از قوم و خويش و تعصب قبيله اي به جنگ آمده بودند. آن مرد ديگر نتوانست چيزي بگويد و در بحث فروماند. ضرار گفت: من از تو سؤال دارم هشام! در جواب او هشام گفت: اشتباه كردي، ضرار پرسيد: براي چه؟ هشام گفت: زيرا شما اجتماع كرده ايد كه امامت امام مرا رد كنيد و اين شخص در اين مورد سؤالي از من كرد، ديگر به شما نمي رسد كه براي مرتبه ي دوم سؤال كنيد بايد من درباره ي يكي از عقايد شما سؤال كنم. ضرار گفت: بپرس. هشام گفت: خدا را آن چنان عادل مي داني كه ستم روا نمي دارد؟ ضرار گفت: بلي. او عادل است و هرگز

ستم روا نمي دارد. هشام گفت: اگر خداوند شخص زمين گير را تكليف كند كه بايد حتما به مسجد برود و جهاد كند و كسي را كه كور است تكليف نمايد كه بايد قرآن و كتاب هاي ديني را بخواند در اين صورت او را عادل مي داني يا ستمگر؟ ضرار گفت: خداوند چنين تكليفي نمي كند. هشام گفت: من هم مي دانم كه چنين تكليفي نمي نمايد ولي از باب بحث و مناظره مي پرسم كه اگر چنين تكليفي كرد آيا ستم نكرده و او را به كاري كه ساخته اش نيست و قدرت انجامش را ندارد وادار ننموده؟ [ صفحه 190] ضرار گفت: چرا، اگر چنين تكليفي كند ستمگر است. هشام گفت: حالا بگو ببينم آيا خداوند مردم را دعوت به پيروي از يك مذهب و يك دين كرده كه در آن اختلافي نيست و از آنها جز همان مذهب و دين را نمي پذيرد، و اگر متدين به مذهب و دين ديگري شوند از آنها قبول نخواهد كرد؟ ضرار گفت: همين طور است. هشام پرسيد: آيا دليلي براي شناختن اين دين قرار داده يا آنها را تكليف به دين بدون دليل كرده؟! كه در اين صورت مثل تكليف كور است به قرائت كتاب و شخص زمينگير را به رفتن مسجد و جهاد در راه خدا. ضرار مدتي سكوت كرد بعد گفت: نه حتما دليل قرار داده ولي امام تو آن راهنما و دليل نيست. هشام خنديد و گفت: نصف عقيده ات به طرف شيعه گرائيده و با جبر به سوي حق آمدي، اكنون اختلاف بين من و تو در شخص و تعيين امام است. ضرار گفت: من سخن تو را قبول مي كنم و

در اين مورد از تو سؤال مي كنم. هشام گفت: بفرما. ضرار پرسيد: امامت چگونه تعيين مي شود؟ هشام گفت: همان طور كه نبوت تعيين مي گردد. ضرار گفت: در اين صورت آنكه تو مي گوئي امام نيست بلكه پيغمبر است. هشام گفت: اين طور نيست زيرا نبوت در آسمان تعيين مي شود ولي امامت را در زمين تعيين مي كنند، قرارداد نبوت توسط ملائكه و قرارداد امامت به وسيله ي پيغمبر بسته مي شود. اما هر دو با اجازه و تعيين خدا است. ضرار گفت: چه دليلي بر اين مطلب هست؟ هشام گفت: اينكه مردم احتياج و اضطرار دارند به امام. ضرار گفت: به چه دليل احتياج دارند، هشام پاسخ داد مورد بحث و سخن ما از سه صورت خارج نيست: 1- آيا خداوند تكليف را برداشته از مردم، بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ديگر امر و نهي براي آنها ندارد مانند بهائم و درندگان بدون تكليف هستند. آيا اين وضع را معتقد مي شوي كه بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تكليف از مردم برداشته شده باشد. ضرار گفت: نه چنين مطلبي را نمي پذيرم. [ صفحه 191] 2- يا مردم تكليف دارند بعد از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اما خودشان عالم شده اند از نظر علم و دانش مثل خود پيغمبرند به طوري كه در مسائل مذهبي هيچ كدام به ديگري احتياج ندارند هر كدام به تنهائي بي نياز هستند و به واقعيت حقيقي رسيده اند آيا چنين چيزي را هم قبول مي كني كه مردم بعد از پيامبر همه عالم شده باشند و به اندازه ي پيغمبر صلي الله

عليه و آله و سلم علم داشته باشند، هيچ يك را به ديگري نياز نباشد و واقعيت را همه كشف كرده باشند؟! ضرار گفت: اين را نمي توانم بپذيرم اينها احتياج به ديگري دارند.

نشانه هاي امام معصوم

3- هشام گفت: فقط وجه سوم باقي مانده كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم براي خود جانشين تعيين كند كه راهنماي آنها باشد و اشتباه نكند و غلط از او سر نزند و ستم روا ندارد و از گناه پاك باشد و خطا از او سرنزند و همه در مسائل ديني به او احتياج داشته باشند، اما او به كسي محتاج نباشد. ضرار گفت: چگونه مي توان او را شناخت؟ هشام گفت: او داراي هشت امتياز است كه چهار امتياز آن مربوط به نژاد اوست و چهار امتياز در وجود خود او است. آن چهار امتياز كه در نژاد او است: 1- از همه ي نژادها معروفتر باشد. 2- قبيله ي او معروفترين قبائل باشد. 3- خانواده اش در شخصيت از همه برجسته تر باشد. 4- صاحب شريعت و دين يعني پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم او را تعيين كرده باشد، ما مي بينيم از لحاظ نژاد انسانها، نژادي معروفتر از عرب نيست كه صاحب دين و شريعت نيز از همين نژاد است كه هر صبح و شام پنج مرتبه در بالاي مأذنه نام او را مي برند «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله» اين صدا به هر نيكوكار و بدكرداري و دانا و نادان و مقر به حق و منكر حق در شرق و غرب عالم مي رسد. اگر حجت خدا بتواند از نژاد ديگري

باشد آنكه در جستجوي امام است ممكن است سالهاي سال بجويد و نيابد و در صورتي كه بتواند امام را در نژادهاي ديگر از قبيل پارسي و سايرين [ صفحه 192] بجويد خداوند در راه راهنمائي او سبب گمراهيش شده و چنين چيزي درباره ي خداوند تصور نمي شود كه امام را تعيين نمايد كه نتوانند او را بيابند. چون چنين چيزي محال است پس بايد امام از جنس عرب باشد كه هم نژاد با صاحب شريعت است و امكان ندارد در عرب از غير قبيله ي پيغمبر باشد. چون پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به همين قبيله انتساب دارد و آن قبيله ي قريش است به همان دليل كه نمي تواند از نژاد عرب در غير قبيله ي قريش باشد نمي تواند از خانواده ي ديگر جز خانواده ي پيغمبر باشد به واسطه نزديكي نسب آنها با پيغمبر كه صاحب شريعت و دين است. چون اهل بيت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نيز زياد هستند و امامت مسئله اي است كه همگان اشتهاي احراز اين مقام را دارند و بر سر آن اختلاف مي شود. زيرا هر كسي ممكن است ادعاي امامت كند پس لازم است كه صاحب ملت و شريعت اشاره به شخص و اسم و نژاد امام بنمايد تا ديگري به اين مقام طمع نكند. و اما چهار امتياز كه در شخص امام است 1- بايد امام دانشمندترين مردم به حدود و فرائض و سنت و احكام خدا باشد به طوري كه هيچ مسئله اي چه بزرگ و چه كوچك براي او مجهول نباشد. 2- از تمام گناهان پاك باشد. 3- شجاعترين مردم باشد. 4- سخاوتمندترين جهانيان

باشد. ضرار گفت: به چه دليل امام بايد دانشمندترين مردم باشد؟ هشام گفت: به دليل اينكه اگر عالم به تمام حدود و احكام و شريعت و سنت نباشد اطميناني نيست كه حدود خدا را تغيير ندهد و كسي را كه بايد دستش را قطع كنند بر او حد جاري نمايد و آن كس كه حد لازم دارد عضوش را قطع نمايد. در اين صورت حدود خدا از بين مي رود و خداوند براي راهنمائي مردم وسيله اي قرار داده كه بيشتر گمراه مي شوند. ضرار گفت: به چه دليل مي گوئي بايد از تمام گناهان پاك باشد. هشام گفت: زيرا در صورتي كه معصوم نباشد خطا از او سر مي زند و اطميناني به چنين شخصي نيست كه كار خطاي خود و خويشاوندان و بستگان نزديك خويش را پرده پوشي [ صفحه 193] كند، هرگز خداوند چنين شخصي را حجت خويش بين مردم قرار نمي دهد. ضرار گفت: به چه دليل امام بايد شجاعترين مردم باشد. هشام گفت: زيرا او پناه مسلمانان است كه در جنگها از او مي آموزند و خداوند فرموده: «و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال أو متحيزا الي فئة فقد باء بغضب من الله» [20] . «هر كه در روز جنگ پشت به دشمن بنمايد و فرار كند به طرف خشم و غضب خدا رو آورده و جايگاهش دوزخ كه بدترين منزل است خواهد بود.» اگر شجاع نباشد فرار مي كند و در صورتي كه فرار كند مشمول غضب خدا مي شود امكان ندارد كسي كه مشمول غضب خدا است حجت خدا باشد. ضرار گفت: به چه دليل امام بايد سخاوتمندترين مردم باشد. هشام گفت: زيرا او نگهبان بيت المال

مسلمانان است. اگر سخاوتمند نباشد نفسش او را به جمع مال مردم دعوت مي كند و خيانت در اموال مسلمانان خواهد كرد در اين صورت خائن مي شود و هرگز خداوند خائني را راهنماي مردم قرار نمي دهد. ضرار در اين موقع گفت: اين صفتها و امتيازات كه شمردي در اين زمان در چه شخصي جمع است؟

گرفتاري هشام

هشام گفت: صاحب العصر اميرالمؤمنين. هارون تمام سخنان را مي شنيد و در اين موقع كه هشام گفت صاحب العصر اميرالمؤمنين هارون رو به جعفر بن يحيي برمكي كه با او پشت پرده بود كرده و گفت: چند خيك پر از نوره و واجبي زير بغل ما گذاشت، منظورش از اين حرف كيست؟ جعفر گفت: منظور او موسي بن جعفر عليه السلام است. هارون گفت: قطعا او را در نظر دارد كه شايسته ي اين صفات است. هارون دندان روي لبهاي خود گذاشت و فشرد و گفت: چنين شخصي زنده باشد و [ صفحه 194] من بتوانم يك ساعت سلطنت كنم، به خدا زبان هشام اثرش در دل مردم بيشتر از صد هزار شمشيرزن است. يحيي بن خالد فهميد كه كار هشام تمام است و كشته خواهد شد پشت پرده پيش هارون آمد. هارون به او گفت: واي بر تو يحيي! اين كيست كه آورده اي؟ گفت: يا اميرالمؤمنين به حسابش مي رسيم و او را به قتل خواهيم رسانيد. بعد يحيي پيش هشام بن حكم آمد، چشمك زد. هشام فهميد كه كارش ساخته است و از جاي خود حركت كرد، چنين وانمود كرد كه مي خواهد ادرار يا قضاي حاجت كند. كفشهاي خود را پوشيد و با عجله فرار كرد. فرزندان خويش را ملاقات نمود،

و به آنها گفت: مخفي شويد و به طرف كوفه فرار كرد و وارد خانه ي بشير شد كه از راويان حديث و از اصحاب حضرت صادق عليه السلام به شمار مي رفت هشام جريان را برايش شرح داد. چيزي نگذشت كه هشام سخت بيمار شد. بشير گفت: برايت طبيب بياورم؟ هشام گفت: نه. من مردني هستم. هنگام فوتش كه رسيد گفت: وقتي از كار تجهيز من فارغ شدي نيمه شب بدن مرا ببر و در ميدان بگذار و نامه اي بنويس كه اين مرده ي هشام بن حكم است كه اميرالمؤمنين در جستجوي او بود و به اجل خود از دنيا رفت. هارون برادران و ياران هشام را زنداني كرده بود و گروه كثيري به واسطه ي هشام زنداني شده بودند. فردا صبح اهالي كوفه بدن هشام را ديدند. قاضي و فرماندار و شاهدان عادل جمع شدند و جريان را براي هارون الرشيد نوشتند، هارون گفت: الحمدلله كه از شر او راحت شديم و كساني را كه به واسطه ي هشام گرفته بود آزاد كرد. [21] .

نقشه ي هارون باطل مي شود

از علي بن يقطين نقل است كه: هارون الرشيد مردي را خواست تا با موسي بن [ صفحه 195] جعفر عليه السلام در مجلس مبارزه كند و او را خجالت زده نمايد. مردي جادوگر اين كار را به عهده گرفت. وقتي سفره انداختند كاري كردند كه هر وقت خادم حضرت موسي بن جعفر عليه السلام مي خواست لقمه ي ناني را بردارد از جلو دستش مي پريد. هارون به شدت از كار او خنده اش گرفته بود. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام سر برداشت و نگاه به شيري كه روي پرده نقش شده بود كرد. حضرت فرمود: اي شير خدا! بگير اين دشمن

خدا را. ناگهان آن نقش جان گرفت و به شكل شيري بسيار بزرگ درآمد. مرد جادوگر را پاره پاره كرد، هارون و نديمانش بي هوش شدند و از ترس، عقل خود را از دست دادند. پس از مدتي كه به هوش آمدند هارون امام را قسم داد تو را به حقي كه بر تو دارم از اين شير بخواه پيكر آن مرد را برگرداند. حضرت فرمود: اگر عصاي موسي آنچه از ريسمان و چوبدستهاي جادوگران را برگرداند اين شير نيز پيكر آن مرد را برمي گرداند، اين جريان بيشتر از هر چيز در خود هارون اثر گذاشت. [22] .

سفارش امام كاظم به فرماندار ري

از مردي اهل ري نقل شده است كه گفت: يكي از نويسندگان يحيي بن خالد فرماندار ري شد. من مقداري ماليات بدهكار بودم مي ترسيدم كه مرا مجبور به پرداخت آن كند در آن صورت هر چه داشتم از بين مي رفت. به من گفتند: او شيعه و پيرو ائمه ي طاهرين عليهم السلام است. مي خواستم به او مراجعه كنم ولي ترسيدم چنين نباشد بعد به پاي خود گرفتار شوم. بالاخره تصميم گرفتم فرار كنم و به در خانه ي خدا روم. سپس به حج رفتم و حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را زيارت كردم و جريان را به عرض ايشان رساندم [ صفحه 196] امام عليه السلام نامه اي به اين مضمون براي او نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم - اعلم ان لله تحت عرشه ظلا لا يسكنه الا من اسدي الي اخيه معروفا او نفس عنه كربة او ادخل علي قلبه سرورا و هذا اخوك و السلام. خداوند را زير عرش سايباني است كه در زير آن سايبان قرار نمي گيرد مگر كسي

كه نسبت به برادر ديني خود متكي كند يا غم از دل او بردارد يا او را شادمان كند آورنده ي نامه برادر ديني تو است والسلام. از حج بازگشتم وارد شهر خود شدم و شبانه به در منزل او رفتم و از او اجازه خواستم. گفتم بگوئيد پيكي از طرف صابر آمده است ديدم پاي برهنه بيرون شد درب را باز كرد مرا بوسيد بعد در آغوش گرفت و پيوسته پيشاني مرا مي بوسيد و پيوسته اين كار را تكرار مي كرد و مرتب از من مي پرسيد خودت مولايم را ديده اي؟ حالش چطور است؟ وقتي خبر از سلامتي و خوبي آن جناب مي دادم شاد مي شد و شكر خدا مي كرد، مرا وارد خانه ي خود كرد و در بالاي اطاق نشاند. خودش در مقابل من نشست. نامه را به او دادم او نامه را بوسيد و خواند بعد دستور داد لباسها و اندوخته ي مالي او را بياورند. تمام پولهايش را با من تقسيم كرد. يك دينار براي من و يكي براي خودش، همين طور يك درهم براي خود يكي براي من و لباسهايش را نيز همين طور تقسيم نمود و آنچه نمي شد قسمت كرد قيمتش را به من مي داد در تمام اين تقسيم مي گفت: برادر شادمانت كردم. مي گفتم: آري، به خدا خيلي خوشحال شدم. بعد دفتر بدهي مالياتي را خواست و هر چه به نام من نوشته بود حذف كرد و نوشته اي به من داد كه بدهي ندارم و من از او وداع نموده به خانه برگشتم. با خود گفتم نمي توانم جبران محبت و نيكي اين شخص را بكنم مگر اينكه سال آينده به حج بروم و برايش دعا

كنم و حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را زيارت نمايم و به ايشان عرض كنم با من چه كرد. اين كار را انجام دادم، وقتي خدمت موسي ابن [ صفحه 197] جعفر عليه السلام رسيدم، جريان را به ايشان عرض كردم ديدم پيوسته امام عليه السلام شاد مي شود. عرض كردم: آقاي من، شما هم شاد شديد؟! حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: آري، به خدا قسم مرا مسرور كرد، اميرالمؤمنين عليه السلام را مسرور نمود، به خدا قسم جدم پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را مسرور نمود و خدا را مسرور كرد. [23] .

چگونه امام شناخته مي شود

ابوبصير مي گويد: خدمت موسي بن جعفر عليه السلام رسيدم عرض كردم: آقا امام به چه وسيله شناخته مي شود. حضرت فرمود: امام داراي امتيازاتي است. اولي آنها تصريح پدرش به امامت او است، بايد پدرش او را به مردم معرفي كند و او را به امامت منصوب نمايد تا جاي عذر و بهانه اي براي آنها نماند، زيرا پيغمبر حضرت علي را به عنوان جانشين و امام مردم تعيين نمود و به مردم معرفي كرد. همين طور ساير ائمه جانشين خود را معرفي مي كنند تا مردم بشناسند. ديگر اينكه از هر چه بپرسند جواب مي دهد و اگر چيزي نپرسند او خود خواسته ي آنها را پاسخ مي دهد و از آنچه فردا اتفاق مي افتد خبر دارد و با هر زباني مي تواند با مردم صحبت كند. آنگاه حضرت فرمود: هم اكنون قبل از اينكه حركت كني نشانه اي از امام خواهي ديد كه اطمينان پيدا كني. در همين موقع مرد خراساني وارد شد كه با زبان عربي صحبت مي كرد ولي امام عليه السلام به فارسي جوابش را داد.

مرد خراساني گفت: آقا من مي توانستم فارسي صحبت كنم ولي خيال كردم شما فارسي نمي دانيد. حضرت فرمود: سبحان الله. اگر من نتوانم جواب تو را بدهم پس چه مزيتي بر تو دارم. حضرت فرمود: محمد! امام زبان تمام مردم و پرنده ها و چارپايان را مي داند و هر چه داراي روح باشد. و با همين نشانه امام شناخته مي شود و هر كس ادعاي [ صفحه 198] امامت كند و اين امتيازات در او نباشد او امام نيست. [24] .

بر امام چيزي مخفي نيست

بدر غلام حضرت رضا عليه السلام مي گويد: اسحاق بن عمار خدمت موسي بن جعفر عليه السلام رسيده، نشست. در اين موقع مردي خراساني اجازه ورود خواست و وارد شد و با لهجه اي صحبت كرد كه هرگز نشنيده بودم شبيه صداي پرندگان. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام با همان زبان خودش جوابش را داد تا صحبت آنها تمام شد از جاي حركت كرده رفت. عرض كردم: آقا من تاكنون چنين زباني را نشنيده بودم، حضرت فرمود: اين زبان گروهي از مردم چين است. فرمود: تعجب كردي كه به زبان خودش صحبت كردم. من گفتم: آري جاي تعجب است. حضرت فرمود: از اين شگفت انگيزتر به تو مي گويم: امام زبان پرنده و هر موجود صاحب روح را كه خدا خلق كرده مي داند و بر امام چيزي پوشيده نيست. [25] .

علم امام

از اصبغ بن موسي نقل است كه: مردي از دوستان به وسيله ي من صد دينار براي موسي ابن جعفر عليه السلام فرستاد، خودم نيز سرمايه اي به همراه داشتم وقتي وارد مدينه شدم دينارهاي آن مرد را با دينار خودم شستشو دادم و با مشك آنها را معطر كردم و بعد پولهاي دوستم را شمردم و نود و نه دينار بود، يك دينار از خودم برداشتم و به روي آنها گذاشتم و مشك بر آن پاشيدم و آن را در يك كيسه گذاشتم. شب خدمت موسي بن جعفر عليه السلام رسيدم، عرض كردم: فدايت شوم من مختصري پول آورده ام تا بدين وسيله عرض ارادت به شما و انجام وظيفه نموده [ صفحه 199] و بعد دينارهاي خود را تقديم كردم، سپس گفتم: فلاني كه از ارادتمندان شما است مبلغي به وسيله ي من

فرستاده و كيسه را تقديم كردم. امام فرمود: سكه ها را روي زمين بريز. آنها را روي زمين ريختم با دست آنها را از هم پاشيد و دينار مرا جدا نمود و فرمود: او صد دينار با وزن به تو داده نه صد عدد (كه تو يك دينار از خود روي آن نهادي).

مرگ ابوبصير

اسحاق بن عمار نقل كرده كه: ابابصير در خدمت موسي بن جعفر عليه السلام از مكه به طرف مدينه مي رفت امام عليه السلام نزديك زباله (منزلي در راه مكه بين واقصه و ثعلبيه) فرود آمد. حضرت، علي بن حمزه بطائني را كه شاگرد ابوبصير بود خواست و به او فرمود: وقتي به كوفه رسيديم چنين و چنان كن، اين سفارشها در حضور ابوبصير بود. ابوبصير خشمگين شده از آن جا خارج شد و با خود مي گفت: تعجب مي كنم از كار اين مرد مدتي است كه جزء اصحاب او هستم سفارشهاي خود را به يكي از شاگردان من مي كند. فردا ابوبصير مريض شد و علي بن ابي حمزه را خواست و به او گفت: استغفار مي كنم از آن خيالي كه در دل راجع به مولاي خود نمودم و بدگمان شدم او مي دانست من مي ميرم و به كوفه نخواهم رسيد. وقتي من از دنيا رفتم چنين و چنان كن و در فلان كارها اقدام كن. ابوبصير در زباله از دنيا رفت. [26] .

دعاي امام كاظم

از عيسي بن محمد كه به نود سالگي رسيده بود نقل است كه: يك سال در جوانيه (محلي است نزديك مدينه)، كنار چاهي به نام ام عظام، خربزه و خيار و كدو [ صفحه 200] كاشته بودم، همين كه نزديك برداشت محصول شد و زراعت آماده گرديد ملخ آمد و تمام زراعت را از بين برد. صد و بيست دينار و بهاي دو شتر را خرج آن زراعت كرده بودم. يك روز ناراحت نشسته بودم كه امام موسي بن جعفر عليه السلام آمد؛ سلام كرده و فرمود: حالت چطور است؟ گفتم: مثل آدمهاي مردني هستم ملخ تمام

زراعتم را خورد. حضرت فرمود: چقدر زيان ديده اي؟ عرض كردم: صد و بيست دينار به اضافه ي بهاي دو شتر. حضرت فرمود: عرفه! به ابوالغيث صد و پنجاه دينار و دو شتر بده، سي دينار اضافي از مخارجي كه كرده است. عرض كردم: اگر دعائي بفرمائيد خداوند بركت عنايت كند. داخل مزرعه شد و دعا كرد و از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرد كه فرموده است هنگام گرفتار شدن به مصائب و ناراحتي ها شكيبا باشيد و اندوه و جزع نداشته باشيد. من آن دو شتر را به كار بستم و زراعت را آب دادم، خداوند چنان بركت داد و زراعت نمو كرد كه محصول آن را ده هزار (درهم) فروختم. [27] .

مرگ منصور دوانيقي

علي بن ابي حمزه گفت: از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام شنيدم كه فرمود: به خدا قسم منصور دوانيقي امسال مكه را نخواهد ديد. من وارد كوفه شدم و جريان را به دوستان خود گفتم. چيزي نگذشت كه منصور براي انجام حج عازم مكه شد و به كوفه رسيد. دوستان گفتند: تو كه مي گفتي منصور خانه ي خدا را نخواهد ديد. گفتم نه به خدا هرگز خانه خدا را نمي بيند. منصور به بستان رسيد باز جمع شده گفتند حالا چه مي گوئي؟ گفتم نه به خدا خانه ي خدا را نمي بيند. وقتي رسيد به محلي به نام بئر [ صفحه 201] ميمون. خدمت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام رسيدم آقا در محراب در حال سجده بود و سجده اي طولاني كرد. آنگاه سر بلند نموده فرمود: برو ببين مردم چه مي گويند. وقتي خارج شدم ديدم صداي گريه و ناله بلند است و

بر فوت ابوجعفر منصور دوانيقي گريه مي كنند، برگشته جريان را عرض كردم. فرمود: الله اكبر آري خانه ي خدا را هرگز نخواهد ديد. [28] .

خانه هاي اصحاب احقاف

مهدي عباسي دستور داد چاهي نزديك قبر عبادي بكنند كه حجاج از آب آن استفاده نمايند. بيش از صد متر حفر كردند در بين حفر كردن ناگهان روزنه ي بزرگي باز شد كه بسيار گود و تاريك و از داخل آن هوا خارج مي شد و بادي كه خارج مي شد صدائي داشت. دو نفر را داخل آن كردند وقتي خارج شدند رنگشان پريده بود. گفتند: در آنجا هوا بود و منزلهائي كه در آنها مردان و زناني قرار داشتند و چهارپاياني از قبيل شتر و گاو و گوسفند نيز بود به هر كدام دست مي زديم از هم مي پاشيدند، از علما پرسيدند هيچ كدام نتوانستند جواب بدهند. روزي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام پيش مهدي رفت. مهدي عباسي از آن حضرت راجع به اين مسئله سؤال كرد. حضرت فرمود: آنها اصحاب احقاف باقيمانده ي قوم عاد هستند كه زمين، آنها را با خانه هايشان فرو برد و آنچه آن دو مرد ديده بودند امام عليه السلام نيز توضيح داد. [29] . [ صفحه 202]

مهدي عباسي و امام كاظم

ابوخالد زبالي گفت: حضرت موسي بن جعفر عليه السلام با گروهي از مأموران مهدي عباسي كه آنها را مأمور كرده بود موسي بن جعفر را بياورند، وارد زباله شد. حضرت به من دستور داد برايش چيزهائي بخرم نگاه كرد ديد افسرده هستم. فرمود: ابوخالد! چرا افسرده هستي؟ گفتم: براي همين كه مي بينم تو را مي برند پيش اين ستمگر و اطميناني به او نيست. حضرت فرمود: ناراحت نباش از او به من آزاري نمي رسد، در فلان روز منتظر من باش در سر راه، من پيوسته روزشماري مي كردم تا آن روز رسيد. رفتم بر سر راه اما تا غروب

آفتاب كسي را نديدم به شك افتادم، ناگاه چشمم به شخصي افتاد كه مي آيد وقتي نزديك شد ديدم موسي بن جعفر عليه السلام سوار بر قاطري است نگاهي به من نموده و فرمود: مبادا شك كني. عرض كردم: آقا مقداري شك برايم پيدا شده بود. حضرت فرمود: يك بار ديگر مرا مي برند ديگر برنمي گردم و از دست آنها خلاصي ندارم. [30] . [ صفحه 203]

عباس عموي پيامبر هجرت نكرد

اشاره

بحثي ميان هارون و امام موسي بن جعفر عليه السلام است كه بسيار جالب است. هارون به امام موسي بن جعفر عليه السلام گفت: مي خواهم از تو درباره ي عباس و علي عليه السلام بپرسم كه چرا «علي» اولي به ارث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود با اينكه عباس عمو و برادر پدر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود؟ امام موسي عليه السلام فرمود: مرا معاف دار. هارون گفت: به خدا تو را معاف نمي دارم بايد پاسخ دهي. امام عليه السلام فرمود: اگر معاف نداري امانم بده. هارون گفت: تو را امان دادم. امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: بدان پيامبر ارث به كسي نداد كه قادر بر هجرت بود و هجرت ننمود، پدرت عباس ايمان آورد و هجرت نكرد و علي عليه السلام ايمان آورد و هجرت كرد و خداوند در كتابش فرموده است: «الذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شي ء حتي يهاجروا» [31] . [ صفحه 204] «آن كساني كه ايمان آوردند و هجرت نكردند به شما هيچ پيوندي ندارند تا هجرت كنند.» در اينجا رنگ هارون پريد و حالش دگرگون شد.

پيامبر پدر ائمه است

مناظره اي دارد حضرت موسي بن جعفر عليه السلام كه با هارون الرشيد در مرقد نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و در برابر توده اي عظيم از اشراف و فرماندهان ارتش و كارمندان عاليرتبه ي دولت اتفاق افتاد. «هارون» روي به ضريح مقدس رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كرد و چنين سلام گفت: «درود بر تو اي پسر عم» و از نسبت خود با نبي اكرم صلي الله عليه و آله

و سلم مفتخر بود چرا كه او به سبب نزديكي با رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به مقام خلافت نائل آمده بود و آن جايگاه را غصب كرده بود. سپس امام موسي بن جعفر عليه السلام كه حاضر بود، بر نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم درود فرستاد و چنين فرمودند: «سلام بر تو باد اي پدر» در اينجا هارون الرشيد خرد خويش را از دست داد و ناراحتي او را فراگرفت. زيرا امام عليه السلام در فخر و مجد بر او پيشي گرفته بود. هارون با آهنگي لبريز از كينه و خشم به امام عليه السلام گفت: چرا گفتي كه تو از ما به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نزديكتري؟ در اينجا امام موسي بن جعفر عليه السلام پاسخ تندي به او دادند و فرمودند: «اگر رسول الله زنده مي شد و از تو دخترت را خواستگاري مي فرمود، آيا او را اجابت مي كردي؟ هارون گفت: سبحان الله و به اين كار بر عرب و عجم فخر مي كردم.» در اينجا امام عليه السلام فرمود: اما او دختر مرا خواستگاري نمي كرد و من دختر به او نمي دادم زيرا او پدر ما است نه پدر شما، و به اين علت ما به او نزديكتريم.

حدود فدك

در هنگامي ديگر، وقتي هارون از امام عليه السلام راجع به فدك پرسيد تا آن را به او بازپس دهد. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام از بازپس گرفتن فدك خودداري فرمود، [ صفحه 205] مگر اينكه حدود آن را نيز بازپس دهند. هارون پرسيد حدود آن چيست؟ امام عليه السلام فرمود: اگر حدود آن را بگويم آن را پس نخواهي

داد. هارون پافشاري كردند تا حدود آن را براي او معلوم دارد. در اينجا امام عليه السلام جز آنكه مرزهاي فدك را تعيين كند، چاره اي نديد و فرمود: مرزهاي نخستين «عدن» است. وقتي هارون اين سخن را شنيد. چهره اش برافروخت. امام عليه السلام همچنان به سخن ادامه داد: مرز دوم «سمرقند» رنگ هارون به تيرگي گرائيد و خشمي بيكران او را فراگرفت. اما امام عليه السلام گفتار خود را پي گرفت و فرمود: مرز سوم «افريقا» رنگ هارون سياه شد و با آوائي كه خشم از آن مي باريد ناله كرد. آنگاه امام عليه السلام حد نهائي فدك را اين گونه بيان فرمودند: «از ساحل دريا تا ارمنستان» هارون الرشيد خويشتنداري از دست بداد و گفت: آن وقت براي ما چيزي باقي نمي ماند. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: مي دانستم كه تو آن را بازپس نخواهي داد.

قدرت هارون در هم كوبيده مي شود

روزي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بر هارون كه در يكي از كاخهاي استوار و زيباي خود كه مانند آن نه در بغداد و نه در جاي ديگر پيدا مي شد، وارد شد هارون سرمست از قدرت گفت: اين سرا چگونه است؟ حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بي واهمه و بي اعتنا از قدرت و جبروت هارون فرمود: اين سراي فاسقان است. خداي تعالي مي فرمايد: «سأصرف عن آياتي الذين يتكبرون في الأرض بغير الحق و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغي يتخذوه سبيلا» [32] . [ صفحه 206] «كساني را كه در روي زمين، بي شايستگي، برخلاف حق گردن مي فرازند از آيات خود روي گردان مي كنم. هر چند همه ي آيات را مي بينند، به آن

ايمان نمي آورند و اگر راه رشد را ببينند آن راه را برنمي گزينند و اگر راه گمراهي را مشاهده كنند آن را انتخاب مي كنند. هارون از خشم لرزيد و موجي از تشويش او را فراگرفت. آنگاه به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام گفت: خانه از آن كيست؟ حضرت فرمود: اين سرا شيعه ي ما را مجال است و ديگران را فتنه. هارون گفت: چرا صاحبخانه آن را بازپس نمي گيرد؟ حضرت فرمود: خانه را آباد از او گرفتند و تا آباد نگردد آن را پس نمي گيرد. هارون گفت: شيعيان تو كجايند؟ و در اينجا امام عليه السلام سخن حق تعالي را قرائت فرمود: «لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتي تأتيهم البينة» [33] . «كافران از اهل كتاب و مشركان جدا نبودند تا آنكه براي آنان از جانب خداي بينه اي آمد.» هارون را خشم فراگرفت و گفت: آيا ما كافريم؟ حضرت فرمود: نه، اما چنانكه خداي تعالي مي فرمايد: «الذين بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار.» [34] . «آنان كه نعمت خداي را به كفر تبديل كردند و پيروان خود را در سراي هلاكت جاي دادند.» و اين چنين امام عليه السلام آشكار كرد كه هارون منصب خلافت را غصب كرده و سلطنت و حكومت را دزديده است. [ صفحه 207]

عباس عموي پيامبر ارث نمي برد

موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: وقتي مرا پيش هارون بردند، سلام كردم هارون جواب داده و گفت: موسي بن جعفر! دو خليفه در يك مملكت و براي هر دو خراج ببرند. من گفتم: تو را به خدا مي سپارم از اينكه من و خود را گناهكار كني و سخن بيهوده ي دشمنان ما را

در مورد ما بپذيري، تو خود مي داني از وقتي كه پيامبر از دنيا رفت خيلي دروغ بر ما بستند. اگر صلاح بداني با اين خويشاوندي كه نسبت به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم داري اجازه بدهي حديثي كه پدرم از آباء خود از جدم پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده برايت نقل كنم، هارون گفت اجازه دادم. امام كاظم عليه السلام فرمود: پدرم از آباء كرام خود از جدم پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرد كه خويشاوند وقتي به خويشاوند برسد و دست در دست يكديگر گذارند علاقه ي خويشاوندي به هيجان درمي آيد اكنون دست خود را به من بده فدايت شوم، هارون گفت جلو بيا. من نزديك رفتم دست مرا گرفت و مرا پيش كشيد و مدتي در آغوش داشت بعد رها كرد و گفت: موسي بنشين ديگر ناراحت نباش به تو كاري ندارم، ديدم اشك از چشمانش مي ريزد سر به زير انداختم. هارون گفت: راست گفتي و جدت نيز راست گفته است خونم به جوش آمد و هيجاني در من پيدا شد كه دلم شكست و اشك جاري گرديد حالا مي خواهم از تو چند سؤال بكنم كه مدتها است در دلم بوده و از هيچ كس نپرسيده ام، اگر جواب دادي رهايت مي كنم و سخن ديگري را درباره ي تو نمي پذيرم، شنيده ام تو هرگز دروغ نگفته اي، پس آنچه سؤال مي كنم واقع مطلب را برايم توضيح بده. گفتم هر چه را بدانم توضيح مي دهم اگر به من امان بدهي. هارون گفت: به تو امان دادم در صورتي كه راست بگوئي و آن تقيه اي كه

بين [ صفحه 208] شما فرزندان فاطمه معمول است روا نداري. گفتم: هر چه مايل است اميرالمؤمنين سؤال كند. هارون گفت: بگو ببينم چرا شما خود را از ما برتر مي دانيد با اينكه هر دو از يك درخت هستيم، همه ي ما فرزندان عبدالمطلب هستيم. ما فرزندان عباس و شما فرزندان ابوطالب هر دوي آنها عموي پيامبرند و به يك نسبت مساوي با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خويشاوندي دارند. گفتم: ما نزديك تر به پيغمبريم هارون گفت: چطور؟ گفتم: زيرا عبدالله و ابوطالب از يك پدر و مادرند و جد شما عباس از مادر عبدالله و ابوطالب نبود. هارون گفت: پس چرا شما ادعا مي كنيد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ارث مي بريد با اينكه عمو مانع ارث بردن پسر عمو است. وقتي پيامبر از دنيا رفت ابوطالب قبل از او مرده بود ولي عمويش عباس حيات داشت. گفتم: اگر اميرالمؤمنين مرا از جواب اين سؤال معذور دارد خوب است هر سؤال ديگري دارد بفرمايد هارون گفت: غير ممكن است بايد جواب بدهي. گفتم: مرا امان بده. هارون گفت: من قبلا به تو امان دادم. گفتم: علي بن ابي طالب مي فرمايد: با بودن فرزند به هيچ كس ارث نمي رسد جز پدر و مادر و زن و شوهر، با بودن فرزند براي عمو ارثي ثابت نشده و قرآن گواه چنين ارثي نيست جز اينكه ابابكر و عمر و بني اميه از پيش خود گفته اند عمو به منزله ي پدر است اين گفته ي آنها دليلي ندارد و از پيامبر نيز حديثي نرسيده است. كساني از علماء معتقد به قول حضرت علي عليه السلام هستند كه

حكومت آنها بر خلاف حكومت ساير علماي عامه است، اكنون «نوح بن دراج» هست كه در اين مسئله به قول علي عليه السلام عمل مي كند و فتوي نيز داده و اميرالمؤمنين او را فرماندار دو شهر كوفه و بصره نموده است. هارون دستور داد نوح بن دراج و ساير علماء كه برخلاف نظر او فتوي مي دهند از قبيل سفيان ثوري و ابراهيم مدني و فضيل بن عياض را حاضر كنند همه ي آنها گفتند: اين نظر حضرت علي است در اين مسئله. [ صفحه 209] هارون به آنها گفت به طوري كه شنيده ام شما چرا در اين مسئله مطابق دستور حضرت علي فتوي نمي دهيد! گفتند نوح بن دراج جرئت نموده ولي ما ترسيديم. با اينكه فتواي حضرت علي را پيغمبر امضاء نموده است به دليل گفتار علماي گذشته كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند درباره ي علي بن ابي طالب كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است: از همه ي شما واردتر به علم قضاوت علي است. عمر نيز تصديق كرده كه علي از همه ي ما بهتر به قضاوت وارد است و اين لفظ قضاوت لفظ جامعي است كه هر چه پيامبر اصحاب خود را مدح نموده در مورد قرائت و فرائض و علم همه را اين لفظ قضاوت شامل مي شود. هارون گفت: بيش از اين توضيح بده موسي! گفتم: محافل و مجالس به امانت به اشخاص سپرده مي شود مخصوصا مجلس شما. هارون گفت: هيچ باك نداشته باش. گفتم پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كسي را كه مهاجرت نكرده بود ارث نمي داد و براي

او دوستي قائل نبود مگر بعد از مهاجرت. هارون گفت: چه دليل بر اين مطلب داري؟ گفتم: اين آيه. «والذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شي ء حتي يهاجروا» [35] . «آن كساني كه ايمان آوردند و هجرت نكردند به شما هيچ پيوندي ندارند تا هجرت كنند.» عمويم عباس مهاجرت نكرد. هارون گفت: از تو تقاضا دارم بگوئي كه در اين مورد هيچ با كسي از دشمنان ما صحبت كرده اي، يا به يكي از فقهاء در اين مورد اطلاعي داده اي؟ گفتم: خدا شاهد است، جز اميرالمؤمنين كسي از من نپرسيده است. هارون گفت: چرا به همه ي مردم اجازه مي دهيد شما را نسبت به پيغمبر بدهند و به شما بگويند: يابن رسول الله با اينكه فرزند علي هستيد، شخص را به پدرش [ صفحه 210] نسبت مي دهند. فاطمه چون ظرفي است و پيامبر جد مادري شما است. گفتم: يا اميرالمؤمنين اگر پيامبر زنده شود و دختر تو را خواستگاري كند به او مي دهي؟ هارون گفت: سبحان الله چرا ندهم؟ افتخار بر عرب و عجم و قريش مي كنم با اين كار. گفتم: ولي او از من خواستگاري نمي كند و من دخترم را به ازدواج او درنمي آورم. هارون گفت: چرا؟ گفتم: چون او پدربزرگ من است ولي پدربزرگ تو نيست. هارون گفت: احسن! موسي! سپس هارون گفت: چگونه خود را فرزند پيامبر مي دانيد با اينكه پيغمبر فرزند پسر نداشت؟ و نسل از پسر است نه از دختر، شما فرزند دختر هستيد كه فرزندان دختر نسل حساب نمي شوند. امام كاظم عليه السلام فرمود: تو را به حق خويشاوندي و قبر پيامبر و كسي كه در آن مدفون

است، قسم مي دهم مرا از جواب اين سؤال معذور داري. هارون گفت: غيرممكن است بايد دليل خود را در مورد اينكه شما فرزندان علي هستيد بياوريد. اكنون تو رهبر آنها و امام زمان ايشاني به طوري كه من شنيده ام، من تو را معذور نمي دارم و در هر مورد هر چه سؤال كنم بايد دليلي از قرآن بياوري. شما فرزندان علي ادعا مي كنيد هيچ مطلبي از قرآن برايتان پوشيده نيست نه الف و نه واوي، تأويل تمام آن را مي دانيد و به اين آيه استدلال مي كنيد: «ما فرطنا في الكتاب من شي ء» [36] . «ما در كتاب، بيان هر چيزي را كرده ايم و مطلبي را فروگذار نكرديم.» به همين دليل خود را بي نياز از نظر علماء و دليلهاي آنها مي دانيد. گفتم: اجازه مي دهي جواب اين سؤال را بدهم؟ هارون گفت بگو. گفتم: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم - بسم الله الرحمن الرحيم «و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون و كذلك نجزي المحسنين و زكريا و يحيي و عيسي» [37] . [ صفحه 211] «و فرزندان داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون را هدايت نموديم و همچنين نيكوكاران را پاداش خواهيم داد. و زكريا و يحيي و عيسي (همه از نيكوكاران هستند).» پرسيدم پدر عيسي كيست؟ هارون گفت: عيسي پدر نداشت. گفتم: در اين آيه خداوند او را ملحق به فرزندان پيامبران مي كند از طرف مادرش مريم، همين طور ما ملحق به فرزندان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هستيم از طرف مادرمان فاطمه عليهاالسلام. گفتم: بيش از اين دليل بياورم؟

هارون گفت: بياور گفتم: اين آيه: «فمن حاجك فيه من بعد ما جآءك من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين» [38] . «هر كس درباره ي عيسي با تو به مجادله برآيد بعد از آنكه به احوال او كه از طرف خدا به سوي تو آمد آگاه شدي بگو: بيائيد ما و شما و فرزندان و زنان خود با هم به نفرين بپردازيم تا دروغگو را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.» كسي ادعا نكرده كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم موقع مباهله با نصاري جز علي بن ابي طالب و فاطمه و حسن و حسين را داخل كساء نموده باشد تأويل فرزندان، حسن و حسين است و زنان فاطمه و انفس علي بن ابي طالب. علماء اتفاق دارند بر اينكه جبرئيل در جنگ احد گفت: يا محمد اين برابري واقعي است از علي، پيامبر فرمود: او از من و من از او هستم. جبرئيل گفت: من نيز از شما دو نفرم يا رسول الله! سپس جبرئيل گفت: «لا سيف الا ذوالفقار و لا فتي الا علي» شبيه مدح و ستايشي شد كه خداوند در اين آيه از ابراهيم خليل مي نمايد: «فتي يذكرهم يقال له ابراهيم» [39] ما پسرعموهاي شما افتخار مي كنيم به سخن جبرئيل كه او از ما است. هارون گفت: احسن موسي! حاجات خود را بگو! گفتم: اولين حاجتم اين است [ صفحه 212] كه به پسرعمويت اجازه دهي برگردد به مدينه ي جدش پيش زن و فرزند خود، هارون گفت: در اين مورد تصميم گرفته

مي شود انشاء الله. [40] .

امام كاظم امام دلها

روزي هارون از امام كاظم عليه السلام پرسيد: آيا تو هماني كه مردم در خفا دست بيعت با تو مي فشارند؟ امام كاظم عليه السلام فرمود: من امام دلها هستم ولي تو امام بدنها هستي. [41] . ستمگريهاي هارون الرشيد به حدي رسيده بود كه مردم او را دشمن علي مي دانستند. ولي او خود موضع دفاعي گرفته براي ايشان سوگند مي خورد كه علي را دوست دارد. اسحاق هاشمي نقل مي كند: «روزي نزد رشيد بوديم و او مي گفت: شنيده ام كه مردم مي پندارند من نسبت به علي كينه دارم، به خدا سوگند هرگز كسي را به اندازه ي او دوست نداشته ام. ولي اين علويان سختگيرترين مردمند...» آنگاه گفت: اين علويان به بني اميه بيشتر تمايل دارند تا عباسيان.

خداوند علم نجوم را ستايش كرده است

هارون الرشيد از پي موسي بن جعفر عليه السلام فرستاد وقتي آن حضرت حاضر شد هارون گفت: مردم شما فرزندان فاطمه را داراي علم نجوم مي دانند و مي گويند از اين علم اطلاع كافي داريد. علماي اهل سنت مي گويند پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: هر وقت اصحابم نام مرا بردند به آنها اعتماد كنيد وقتي از قدر صحبت كردند ساكت باشيد و هر وقت از نجوم حرف زدند چيزي نگوئيد. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: اين حديث ضعيف است و سند آن قابل [ صفحه 213] اعتبار نيست. خداوند نجوم را ستايش كرده است. اگر علم نجوم صحيح نبود خدا آن را ستايش نمي كرد، انبياء نيز به آن عالم بوده اند. خداوند درباره ي ابراهيم خليل مي فرمايد: «و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الأرض و ليكون من الموقنين» [42] . «و اين چنين ما به ابراهيم ملكوت و باطن آسمانها و زمين

را ارائه داديم تا به مقام اهل يقين برسد.» و در جاي ديگر مي فرمايد: «فنظر نظرة في النجوم فقال اني سقيم» [43] . «آنگاه كه ابراهيم به ستاره هاي آسمان نظري افكند به قوم خود گفت: من بيمارم.» اگر عالم به علم نجوم نبود نگاه به ستارگان نمي كرد و نمي گفت من مريض هستم. ادريس از همه ي اهل زمان خود به علم نجوم واردتر بود. خداوند در قرآن به مواقع نجوم قسم ياد كرده مي فرمايد: «و انه لقسم لو تعلمون عظيم» [44] . «اين سوگند (سوگند به ستاره) اگر بدانيد بسيار سوگند بزرگي است.» در جاي ديگر مي فرمايد: «و النازعات غرقا» تا اين آيه «فالمدبرات أمرا» [45] منظورش دوازده برج و هفت سياره است و آنچه در شب و روز به امر خدا آشكار مي شود. بعد از علم قرآن، علمي با ارزشتر از علم نجوم نيست كه علم انبياء و اوصياء و جانشينان پيمبران است كه خداوند درباره ي آنها مي فرمايد: [ صفحه 214] «و علامات و بالنجم هم يهتدون» [46] . «براي راهنمائي شما در شب ستاره ها را آفريد كه به رهبري آنها به مسافرت خود ادامه داده و راه را اشتباه نرويد.» ما از اين علم اطلاع داريم و آن را بازگو نمي كنيم. هارون گفت: تو را به خدا قسم مي دهم: مبادا اين علم را براي نادانان و عوام مردم اظهار كني، مبادا بر تو عيبجوئي كنند حيف است به مردم عوام بياموزي، آن را مخفي بدار و به حرم جد خود بازگرد. سپس هارون گفت: يك سؤال ديگر باقيمانده كه تو را به خدا قسم مي دهم براي من توضيح دهي، حضرت فرمود: بپرس. هارون گفت:

تو را قسم مي دهم به حق قبر پيامبر و منبرش و به حق خويشاوندي كه با پيغمبر داري بگو ببينم تو زودتر از دنيا مي روي يا من؟ چون تو از روي علم نجوم اين مطلب را مي داني. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود به من امان بده تا بگويم. هارون گفت: امان دادم. حضرت فرمود: من قبل از تو مي ميرم. دروغ به من نگفته اند و دروغ نمي گويم وفات من نزديك شده است. هارون گفت: سؤال ديگري باقيمانده كه بايد برايم توضيح دهي، مبادا ناراحت شوي، حضرت فرمود: بپرس. هارون گفت: شما چگونه مي گوئيد تمام مسلمانان غلام و كنيز مايند و مي گوئيد هر كس ما بر او حقي داشته باشيم و آن را ادا نكند مسلمان نيست. موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: دروغ گفته اند كساني كه مي گويند ما چنين سخنان را گفته ايم. اگر اين طور باشد چطور ما غلام و كنيز مي خريم و مي فروشيم و آنها را پس از خريدن آزاد مي كنيم و با ايشان نشست و برخاست داريم، غذا مي خوريم. به غلامان مي گوئيم يا بني (پسرجان) و به كنيزان مي گوئيم دخترم. به واسطه ي تقرب به خدا آنها را با خودمان در سر يك سفره مي نشانيم، سبحان الله! اگر آنها بنده و كنيز ما [ صفحه 215] باشند خريد و فروش آنها جايز نيست با اينكه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هنگام وفات فرمود: خدا را! خدا را! نماز را فراموش نكنيد و مواظب غلام و كنيز خود باشيد منظورش اين بود كه نماز بپاي داريد و نسبت به بردگان خود احترام كنيد و ما آنها را آزاد مي كنيم. آنچه شنيده اي اشتباه

كرده گوينده ي آن.

اختيار مردم به دست ائمه است

ما مدعي هستيم كه اختيار مردم در دست ما است. اين فرمانروائي و اختيار مربوط به امر دين است مردم نادان خيال مي كنند ما مالك آنها هستيم. اين ادعاي ما از جهت فرمايش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است كه در غديرخم فرموده: «من كنت مولاه فعلي مولاه» منظورش فقط اختيار امور ديني بود آنچه از زكات و صدقه به ما بدهند حرام است براي ما مانند گوشت مرده و گوشت خوك. اما در مورد غنائم و خمس، پس از درگذشت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم جلوگيري كردند كه ما از آن استفاده كنيم و ما را محتاج دست مردم نمودند. همان مردمي كه ما اختياردار ديني آنها هستيم نه اينكه مالك ايشان باشيم. اگر كسي هديه اي براي ما آورد به شرط اينكه نگويد صدقه است مي پذيريم زيرا پيغمبر اكرم فرموده، اگر مرا دعوت به دست گوسفندي كنند مي پذيرم اگر دست گوسفندي برايم هديه آورند قبول مي كنم. اين سنت است تا روز قيامت اگر براي ما زكات بياورند و بدانيم زكات است رد مي كنيم و در صورتي كه هديه باشد مي پذيريم. سپس هارون اجازه بازگشت داد. امام عليه السلام متوجه رقه شد باز درباره اش سخن چيني ها كردند كه دو مرتبه دستور داد آن جناب را برگردانند. [47] . [ صفحه 216]

دستگيري امام كاظم

اشاره

هنگامي كه هارون به فكر انتخاب جانشيني براي خود بود به او خبر دادند كه از سراسر اطراف مملكت، اموالي هنگفت به نزد امام موسي عليه السلام جمع آوري مي گردد. و او را چندين بيت المال است. «يحيي برمكي» كه از مخلصان قدرت و مقام بود. نزد هارون از امام موسي

بن جعفر عليه السلام سعايت كرد تا روزي كه هارون الرشيد در سفري كه اراده ي حج داشت در سال 179 وارد مدينه شد. هارون دستور داد كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را دستگير كنند. هنگامي آن حضرت را دستگير كردند كه آن حضرت نزد جد بزرگوار خود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نماز مي كرد. در اثناي نماز آن جناب را گرفتند و كشيدند كه از مسجد بيرون ببرند. حضرت متوجه جد بزرگوار خود شد و گفت: يا رسول الله به تو شكايت مي كنم از آنچه كه امت بدكردار تو به اهل بيت بزرگوار تو به انجام مي رسانند (مردم حاضر از هر طرف صدا به گريه و ناله سر دادند) چون آن حضرت را نزد هارون بردند دستور داد: حسان دو محمل ترتيب داد، كه يكي را به جانب بصره و ديگري را به سوي بغداد روانه نمود، و با هر يك از دو محمل گروهي به راه افتاد و حضرت موسي كاظم عليه السلام را نيز در يكي از آن محمل گذاشتند تا جريان امر بر [ صفحه 217] مردم مخفي باشد و ندانند كه امام عليه السلام را به كدام طرف برده اند.

امام كاظم در بصره و بغداد

هارون دستور داد كه امام عليه السلام را به «عيسي بن جعفر» كه استاندار بصره بود تحويل دهند و او مدت يك سال حضرت را در نزد خود تحت نظر داشت تا اين كه هارون دستور قتل آن بزرگوار را به «عيسي» داد ولي عيسي زير بار نرفت. پس از آن هارون، موسي بن جعفر عليه السلام را از بصره به «بغداد» آورد و به «فضل بن ربيع» داد و مدت زيادي

هم نزد او بود. تا اينكه هارون به فضل پيشنهاد قتل او را كرد. فضل از شركت در خون امام عليه السلام خودداري نمود. هارون دستور داد، «فضل بن يحيي» امام عليه السلام را تحويل گيرد. فضل بن يحيي حضرت را در يكي از خانه ها نگهداري كرد و در جاي وسيعي منزل داد و او را احترام و اكرام نمود. هارون از اين جريان مطلع شد و به فضل دستور داد تا امام عليه السلام را به قتل برساند. فضل امر هارون را اطاعت نكرد. و از اين جهت هارون بر او خشم گرفت و دستور داد فضل را صد تازيانه زدند و بعد به واسطه ي دخالت پدرش «يحيي» هارون او را بخشيد. پس از آن هارون امام موسي عليه السلام را به «سندي بن شاهك» سپرد. امام عليه السلام مدتها در زندان سندي بن شاهك بود. امام عليه السلام آن قدر در زندان بود كه سلامتي او از دست رفت و كالبدش تحليل رفت و خيلي لاغر شده بود به طوري كه هنگامي كه در پيشگاه پروردگار سجده مي كرد مانند پيراهني بود كه بر زمين گسترانيده باشند. روزي در آن حال فرستاده ي هارون بر او وارد شد و گفت: هارون از تو پوزش مي طلبد و به آزادي تو فرمان مي دهد اما بايد به ديدار او رفته و از وي پوزش بطلبي و اسباب خوشنودي او را فراهم آوري. امام عليه السلام ابرو در هم كشيد و با كمال صراحت به او پاسخ منفي داد. در زندان دست و پاي مبارك امام عليه السلام را به زنجير بستند و شكنجه هاي فراوان بر آن امام مظلوم عليه السلام روا داشتند. [ صفحه 218]

عبادت امام كاظم

ثوباني

مي گويد: امام موسي بن جعفر عليه السلام چهار سال هر روز از سفيدي آفتاب تا هنگام ظهر به سجده مي رفت. گاهي از اوقات هارون روي پشت بامي مي رفت كه درون زندان را از آن بالا مي ديد. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را در حال سجده مي ديد. روزي به ربيع گفت: اين جامه اي كه هر روز ميان زندان افتاده چيست؟ گفت: يا اميرالمؤمنين اين جامه نيست. او موسي بن جعفر عليه السلام است كه در حال سجده است و هر روز از طلوع آفتاب تا ظهر سر به سجده مي گذارد. هارون گفت: او واقعا از راهب هاي بني هاشم است. ربيع گفت: پس چرا اين قدر به او سخت گرفته اي. هارون گفت: افسوس كه چاره ندارم. يحيي بن خالد به دستور هارون، سندي بن شاهك را خواست و به او دستور داد كه امام موسي بن جعفر عليه السلام را به وسيله ي خرما مسموم كند، سندي نيز قبول كرد. سندي بن شاهك خدمت موسي بن جعفر عليه السلام رسيد. و در همان موقع كه خرماي زهرآلود در مقابل امام بود و ده دانه خرما خورده بود، سندي عرض كرد: بيشتر بفرمائيد. حضرت فرمود: بس است آن قدر كه لازم بود در مورد دستوري كه به تو داده اند خوردم. سپس چند روز قبل از درگذشت امام عليه السلام سندي قاضي ها و اشخاص عادل را حاضر كرد و امام را به ايشان نشان داد، سندي به آنها گفت: مردم مي گويند موسي بن جعفر در ناراحتي و مضيقه است اكنون ملاحظه كنيد كه نه ناراحتي دارد و نه بيمار است و نه آزاري ديده است. موسي بن جعفر عليه السلام رو به جمعيت حاضر نموده فرمود: گواه

باشيد كه من به وسيله ي سم از دنيا مي روم تا سه روز ديگر ملاحظه مي كنيد ظاهر من سالم است ولي بدانيد كه مرا مسموم كرده اند، همين امروز تا شب رنگم بسيار زياد سرخ مي شود فردا زياد زرد مي شوم و پس فردا سفيد خواهم شد و به سوي رحمت خدا و رضوانش مي روم. [ صفحه 219] همان طور كه حضرت فرموده بود در آخر روز سوم از دنيا رفتند و اين واقعه به سال 183 هجري و در سن 55 سالگي آن بزرگوار اتفاق افتاد. [48] .

تشييع جنازه

پس از شهادت امام موسي بن جعفر عليه السلام، جنازه ي شريف آن حضرت را آوردند و گذاشتند به «جسر» بغداد و ندا در دادند كه اين موسي بن جعفر است كه وفات كرده، نگاه كنيد به او كه به مرگ طبيعي از دنيا رفته است. پس در شهر غلغله افتاد و تمام مردم شهر از جا كنده شدند و نزديك بود كه شهر از تسلط هارون بيرون رود. لذا نقشه ها را عوض كردند «سليمان بن جعفر» عموي هارون همراه با پاسداران خود وارد معركه شد. امر كرد كه مردم و قيام كنندگان را از جنازه دور كردند زيرا آنها پي بردند كه اگر جنازه ي آن امام بزرگوار عليه السلام به دست مردم و شيعيان آن حضرت بيفتد احتمالا مي توانست خطري براي حكومت باشد. لذا هارون و دستگاه حاكم تصميم گرفت كه خود امر تشييع را به دست گيرد. لذا سليمان مرد جاافتاده و بزرگ خاندان عباسي عمامه از سر انداخت و گريبان چاك زد، پاي برهنه در تشييع جنازه ي آن حضرت روانه شد و انبوه جمعيت در عقب جنازه به

راه افتادند. آنگاه جنازه ي آن حضرت را بر مقابر قريش آوردند و به خاك سپردند و عجيب است كه خود هارون از فوت امام عليه السلام ابراز تأسف كرد و براي آن حضرت عزاداري برقرار كرد.

وصيت امام كاظم

حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را وقتي خواستند ببرند، به حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام دستور داد هر شب در خانه اش بخوابد تا زنده است تا وقتي خبري به او برسد. راوي مي گويد: ما هر شب براي حضرت رضا عليه السلام در دهليز رختخواب [ صفحه 220] مي انداختيم پس از نماز عشاء در آنجا مي خوابيد صبح به منزل خود مي رفت. همين وضع تا چهار سال ادامه يافت يك شب براي امام رضا عليه السلام رختخواب انداختيم ولي آن حضرت نيامد. زن و بچه متوحش شدند و ناراحت گرديدند از تأخير ايشان خيلي ناراحت شديم. فردا صبح آن حضرت به خانه آمد. داخل حرم شد و پيش ام احمد رفت و فرمود: آنچه پدرم به امانت در اختيار تو گذاشته است به من بده. ام احمد ناله اي زده با دست به صورت خود نواخت و گريبان چاك كرده گفت: به خدا آقايم از دنيا رفت. امام علي بن موسي الرضا عليه السلام او را نگه داشت و به او فرمود حرفي در اين مورد نزن و اظهار ناراحتي نكن تا خبر رسمي به فرماندار برسد. ام احمد زنبيلي را كه محتوي امانتها بود با دو هزار يا چهار هزار دينار در اختيار آن حضرت گذاشت. امام موسي بن جعفر عليه السلام، ام احمد را خيلي گرامي مي داشت، خود ام احمد در اين باره مي گويد: امام كاظم عليه السلام در يك خلوت و تنهائي به من فرمود: اين امانتها را

به تو مي سپارم و به هيچ كس چيزي مگو تا من از دنيا بروم، پس از مردنم هر كدام از فرزندانم آنها را از تو خواست به او بده و بدان كه من از دنيا رفته ام. به خدا قسم اكنون علامتي كه به من فرموده بود به وقوع پيوسته است. امام رضا عليه السلام تمام امانتها را از ام احمد گرفت و دستور داد همه از گريه و عزاداري خودداري كنند تا خبر رسمي برسد. ديگر بعد از آن شب مثل سابق در رختخواب پدر خود نخوابيد، چند روز بيشتر نگذشته بود كه نامه اي حاكي از درگذشت آن جناب رسيد. وقتي تاريخ را دقت كرديم و حساب روزهاي گذشته را نموديم، ديديم در همان شبي كه حضرت رضا عليه السلام براي خوابيدن نيامد و فردا صبح امانتها را گرفت، امام كاظم عليه السلام از دنيا رفته بود. [49] .

پاورقي

[1] «كاظم يعني كسي كه با همه ي خشمگيني بر خويشتن تسلط دارد».

[2] منزلي است بين مكه و مدينه.

[3] امام هشتم را «ابوالحسن دوم» و امام دهم را «ابوالحسن سوم» مي گويند. و حضرت امير عليه السلام هم ابوالحسن هستند.

[4] آل عمران / 18.

[5] قدر / 4.

[6] بحارالأنوار / ج 11 / ص 4.

[7] بصاير الدرجات.

[8] معاذ بن كثير.

[9] نساء / 58. [

[10] بقره / 140.

[11] عيون اخبار الرضا / ج 1 / ص 23.

[12] بحار / ج 11.

[13] بحار / ج 11.

[14] ق / 16.

[15] انوار البهيه / ص 91.

[16] يك نوع پالتو است كه روي لباس مي پوشند.

[17] اعلام الوري / ص 293.

[18] برآمدگي روي پا.

[19] ارشاد / شيخ مفيد / ص 314 / اعلام الوري.

[20] انفال / 16.

[21] رجال / كشي.

[22]

عيون اخبارالرضا.

[23] حقوق المؤمنين / علي بن ظاهر صوري.

[24] قرب الاسناد.

[25] خرايج / راوندي.

[26] خرايج / راوندي.

[27] كشف الغمه / ج 3 / ص 10.

[28] بحارالأنوار/ ج 11.

[29] خرايج راوندي / ص 253.

[30] خرايج / راوندي.

[31] انفال / 72.

[32] اعراف / 145.

[33] بينه / 1.

[34] ابراهيم / 28.

[35] انفال / 72.

[36] انعام / 38.

[37] انعام / 85.

[38] آل عمران / 61.

[39] انبياء / 60.

[40] عيون اخبارالرضا / ج 1 / ص 81.

[41] الصواعق المحرقه / ص 122.

[42] انعام / 75.

[43] صافات / 88.

[44] واقعه / 76.

[45] نازعات / 1 و 5.

[46] نحل / 16.

[47] بحارالأنوار/ ج 11.

[48] غيبت / شيخ طوسي.

[49] كافي / ج 1 / ص 381.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109