امام الشهداء و سالار شهیدان
نویسنده: سید محمّد حسینی بهارانچی
ویراستار: فریبرز راهدان مفرد
ناشر: مؤلف
حروفنگاری و صفحه آرایی: خدمات فرهنگی جهاددانشگاهی/محمّدنریمانی
نوبت چاپ: اول / 1382
شمارگان: 3000
بها: 3500 تومان
شابک: 4-1506-06-964 ISBN: 964-06-1506-4
کلیه حقوق برای مؤلف محفوظ است
ص :1
ص :2
خطبة الکتاب··· 15
مقدمه مؤلف··· 16
انگیزه عزاداری بر امام حسین علیه السلام ··· 20
انگیزه و حکمت قیام امام حسین علیه السلام ··· 26
سیره اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله در عزاداری بر امام حسین علیه السلام ··· 33
تحقیقی در موضوع ولایت و محبت اهل بیت علیهم السلام ··· 39
نمونه هایی از روایات در محبت و ولایت اهل بیت علیهم السلام ··· 41
بیان و توضیح روایات در محبت اهل بیت علیهم السلام ··· 47
تاریخ ولادت و مدّت زندگی امام حسین علیه السلام ··· 51
معجزات امام حسین علیه السلام ··· 56
کنیه و لقب و نقش خاتم و فرزندان امام حسین علیه السلام ··· 62
امامت در نسل امام حسین علیه السلام ··· 64
شمه ای از فضایل امام حسین علیهما السلام ··· 66
شدت علاقه رسول خدا صلی الله علیه و آله به اهل بیت علیهم السلام ··· 71
آب دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله به امام حسن و امام حسین علیهما السلام ··· 74
سخاوت و کرم امام حسن و امام حسین علیهما السلام ··· 77
ضمانت دین اسامة بن زید توسط امام حسین علیه السلام ··· 83
معرفت اعرابی و احسان امام حسین علیه السلام ··· 86
درخواست اعرابی از امام حسین علیه السلام در مجلس معاویه··· 91
شجاعت امام حسین علیه السلام ··· 94
کرم و بزرگواری امام حسین علیه السلام ··· 96
خطبه های امام حسین علیه السلام در پند و اندرز··· 98
تواضع و اخلاق امام حسین علیه السلام ··· 104
ص :3
عبادت امام حسین علیه السلام ··· 105
ماجراهای امام حسین علیه السلام با معاویه لعنه اللّه··· 109
پاسخ امام حسین علیه السلام به نامه معاویه علیه الهاویه··· 113
زیارت ناحیه مقدسه امام زمان برای امام حسین علیهما السلام ··· 120
شهادت امام حسن و امامت امام حسین علیهما السلام ··· 159
سخنی چند قبل از شروع در مقتل امام حسین علیه السلام ··· 161
آیاتی در مورد شهادت امام حسین علیه السلام ··· 162
آگاهی پیامبران و ملائکه از شهادت امام حسین علیه السلام ··· 165
ماجرای فطرس ملک··· 167
لعنت خدا و پیامبران بر قاتل امام حسین علیه السلام ··· 169
پیش گویی رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به شهادت امام حسین علیه السلام ··· 173
پیش گویی امیرالمؤمنین از شهادت امام حسین علیه السلام ··· 178
پیشگویی امام حسین علیه السلام از شهادت خود··· 180
امام حسین علیه السلام سرور و آقای شهیدان··· 182
امتناع از بیعت با یزید و شروع قیام امام حسین علیه السلام ··· 185
سخنان محمّدحنفیه هنگام خروج امام حسین علیه السلام از مدینه··· 189
وصیّت نامه امام حسین علیه السلام و اهداف حرکت و قیام آن حضرت··· 192
ورود امام علیه السلام به مکّه و سخنان ابن زبیر و ابن عبّاس و ابن عمر··· 194
سخنان محمّدبن حنفیه با امام علیه السلام قبل از حرکت به عراق··· 198
خطبه امام حسین علیه السلام برای اصحاب خود در هنگام خروج از مکّه··· 199
فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه··· 203
برخورد ابن زیاد با هانی بن عروه··· 208
غربت مسلم بن عقیل در کوفه··· 212
شهادت مسلم بن عقیل··· 219
شهادت هانی بن عروه در کوفه··· 224
فرستادن سر مسلم و هانی برای یزید و نامه او در مورد امام حسین علیه السلام ··· 226
ص :4
نامه امام حسین علیه السلام به اهل کوفه··· 228
ملاقات امام حسین علیه السلام با عبداللّه مطیع و زهیربن قین··· 232
آگاهی امام علیه السلام از شهادت مسلم و هانی در کوفه··· 236
حرکت به سوی شهادت··· 239
آگاه شدن امام علیه السلام از شهادت عبداللّه بن یقطر··· 240
آزمایش و ابتلا در قیام امام علیه السلام ··· 243
ملاقات حرّبن یزید ریاحی با امام علیه السلام ··· 244
نماز حرّ با امام حسین علیه السلام ··· 249
ممانعت حرّ از بازگشت امام علیه السلام ··· 252
رسیدن امام علیه السلام به کربلا و سخنان او با اصحاب خود··· 256
حوادث کربلا پس از ورود امام علیه السلام ··· 261
آماده شدن عمرسعد برای جنگ با امام حسین علیه السلام ··· 265
جلوگیری اهل کوفه از آب فرات در روز هفتم محرم··· 268
ملاقات امام علیه السلام با عمرسعد و نامه عمرسعد به عبیداللّه زیاد··· 272
ماجرای روز نهم محرم و آماده شدن عمرسعد برای جنگ با امام علیه السلام ··· 276
وقایع شب عاشورا··· 279
خطبه امام علیه السلام و احتجاج آن حضرت بر مردم در روز عاشورا··· 285
خطبه دیگری از امام حسین علیه السلام در روز عاشورا··· 288
خطبه سوم امام علیه السلام در روز عاشورا··· 293
توبه حرّ و بازگشت او به آغوش امام علیه السلام ··· 300
آغاز جنگ توسط عمرسعد··· 305
عده ای از شهدا که در حمله اول به شهادت رسیدند··· 306
تردید و تصمیم اهل کوفه و شروع جنگ با امام علیه السلام ··· 314
فداکاری اصحاب امام حسین علیه السلام در روز عاشورا··· 316
شهادت وهب بن حباب کلبی··· 316
شهادت عمروبن قرظه انصاری··· 318
ص :5
شهادت جون غلام ابوذر··· 319
شهادت جوانی که به امر مادر خود به میدان رفت··· 320
کیفیت قتال و جنگ در روز عاشورا··· 322
نماز امام علیه السلام در روز عاشورا و شهادت سعیدبن عبداللّه··· 325
شهادت مسلم بن عوسجه··· 327
شهادت زهیربن قین··· 331
شهادت حبیب بن مظاهر اسدی··· 333
شهادت سوید بن عمرو بن ابی المطاع··· 335
مقتل شهدای بنی هاشم و شهادت علی اکبر علیه السلام ··· 337
شهادت قاسم فرزند امام حسن علیه السلام ··· 341
شخصیت علمدار کربلا حضرت اباالفضل علیه السلام ··· 344
شهادت حضرت عباس و برادران او علیهم السلام در روز عاشوراء··· 349
روایت دیگری در شهادت حضرت اباالفضل علیه السلام ··· 353
سخنان امام سجاد و امام صادق در باره حضرت اباالفضل علیهم السلام ··· 356
شهادت عبداللّه رضیع و کودکی از فرزندان عقیل··· 360
شهادت عبداللّه فرزند خردسال امام حسن علیه السلام ··· 362
شهادت طفل شیرخوار امام حسین علیه السلام و اتمام حجت آن حضرت··· 363
امام علیه السلام در آخرین بار از خواهر خود درخواست لباس کهنه نمود··· 369
جنگ پیاده امام علیه السلام با اهل کوفه··· 373
ناتوان شدن امام علیه السلام و احاطه نمودن اهل کوفه او را··· 375
وقایع بعد از شهادت امام حسین علیه السلام درکربلا··· 379
بیچارگی اهل بیت امام حسین علیه السلام و غارت خیمه ها··· 381
ارسال سر مبارک امام حسین علیه السلام برای عبیداللّه زیاد «لعنه اللّه»··· 384
بدن های شهدا سه روز روی زمین ماند··· 388
خطبه حضرت زینب علیها السلام در کوفه··· 391
خطبه فاطمه صغری علیها السلام در کوفه··· 396
ص :6
خطبه ام کلثوم علیها السلام در کوفه··· 402
خطبه حضرت زین العابدین علیه السلام در کوفه··· 404
ورود اسرا و سرهای شهدا بر عبیداللّه زیاد در کوفه··· 406
وارد شدن زن ها و بچه های امام حسین علیه السلام برعبیداللّه··· 408
شهامت و شهادت عبداللّه عفیف در کوفه··· 412
گرداندن سر مبارک امام علیه السلام در کوفه و رسیدن خبر شهادت او به مدینه··· 417
وارد شدن اسرا بر یزید و قصه سهل بن سعد··· 424
سرامام حسین علیه السلام در مقابل یزید علیه اللعنة و العذاب··· 430
خطبه زینب علیها السلام در شام و پاسخ او به یزید ملعون··· 433
ماجرای مرد شامی و فاطمه بنت الحسین علیه السلام ··· 439
خطبه حضرت زین العابدین علیه السلام در شام··· 441
سه روایت از حوادث شام··· 444
زیارت جابر در اربعین و ملاقات او با اهل بیت امام حسین علیه السلام ··· 447
بازگشت اسرا به مدینه و سخنان زین العابدین علیه السلام ··· 452
گریه های زین العابدین علیه السلام بر پدر خود··· 457
کشته شدن ابن زیاد و آرام گرفتن بنی هاشم··· 460
خبر منهال و سؤال زین العابدین علیه السلام از حرمله··· 463
قیام هایی که پس از حادثه کربلا رخ داد··· 469
قیام توّابین و پشیمانی آنان از یاری نکردن امام حسین علیه السلام ··· 471
اجتماع توّابین در کربلا··· 473
ماجرای توّابین در عین الوردة··· 474
قیام مختار و نابودی بنی امیّه··· 475
وحشت و اضطراب قاتلین امام حسین علیه السلام ··· 478
آغاز خونخواهی و انتقام مختار··· 480
قاتلین امام حسین علیه السلام و عقوبت های دنیا و آخرت آنان··· 482
1- آل ابی سفیان··· 483
ص :7
2- آل زیاد··· 484
3- اهل کوفه··· 485
4- عذاب اهل کوفه و شام··· 488
5- بنی امیّه··· 488
6- مجازات امت به جهت یاری نکردن فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله ··· 492
7- مجازات کسانی که خیمه های امام حسین علیه السلام را غارت نمودند··· 495
8- جزای کسانی که به قبر امام حسین علیه السلام جسارت نمودند··· 498
9- کیفر کسانی که به تربت امام حسین علیه السلام جسارت نمودند··· 503
10- کیفر شادی کردن و تهیه معاش در روز عاشورا··· 507
سرنوشت قاتلین امام حسین علیه السلام در دنیا(به ترتیب حروف الفبا)··· 510
کیفر و عذاب قاتلین امام حسین علیه السلام در قیامت··· 566
نسب قاتلین امام حسین علیه السلام ··· 568
ارزش والای زیارت امام حسین علیه السلام ··· 570
خدا و پیامبران و ملائکه امام حسین علیه السلام را زیارت می کنند··· 570
ملائکه آسمان ها و زمین قبر امام حسین علیه السلام را زیارت می کنند··· 572
دعای رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و ائمه علیهم السلام به زوّار امام حسین علیه السلام ··· 574
ارزش زیارت امام حسین علیه السلام و دستور سکوت در هنگام زیارت او··· 578
وجوب زیارت امام حسین و سایر ائمه علیهم السلام ··· 581
ثواب زایر امام حسین علیه السلام و کسی که از زیارت او ممنوع گردد··· 583
سخنان حضرت رضا علیه السلام در باره ایام محرم و روز عاشورا··· 587
حضور دعبل خزاعی در ایام عاشورا خدمت حضرت رضا علیه السلام ··· 589
جلوگیری متوکل عباسی از زیارت قبر امام حسین علیه السلام ··· 594
ارزش مداحی و مرثیه سرایی براهل بیت علیهم السلام ··· 596
گریه مخلوقات بر مظلومیت امام حسین علیه السلام ··· 600
سخن امام صادق علیه السلام در باره گریه کنندگان بر امام حسین علیه السلام ··· 602
گریه ملائکه بر امام حسین علیه السلام ··· 610
ص :8
پاداش گریه کنندگان برامام حسین علیه السلام ··· 612
پاداش شعر گفتن و گریاندن و گریستن برامام حسین علیه السلام ··· 619
ثواب یاد کردن امام حسین علیه السلام و لعن بر قاتل او هنگام نوشیدن آب··· 624
گریه زین العابدین علیه السلام بر مصایب امام حسین علیه السلام ··· 625
هر مؤمنی به یاد امام حسین علیه السلام گریان می شود··· 626
عجایبی در شهادت امام حسین علیه السلام و عزاداری آن حضرت··· 628
غرایبی از عزاداری های غیرشیعه··· 631
گریه موجودات بر مظلومیت امام حسین علیه السلام ··· 633
عزاداری حیوانات و گریه آنان بر امام حسین علیه السلام ··· 636
اقامه مجالس تعزیه و مقام مرثیه سراها نزد معصومین علیهم السلام ··· 639
منزلت ارزشمند مبلّغ دین و خطرات انحرافی او··· 644
وظایف مردم نسبت به روحانی صالح و شایسته··· 646
اخلاص کمیت شاعر و توجه اهل البیت علیهم السلام به او··· 649
آفات عمل مقدس وعاظ و مداحین و مرثیه سراها و بانیان مجالس عزاداری··· 651
1- حرمت ریا در عزاداری··· 651
2- حرمت کذب و دروغ بر خدا و اولیای خدا در قرآن··· 653
3- حرمت دروغ بر خدا و رسول و ائمه معصومین علیهم السلام در روایات··· 654
4- حرمت غنا در مرثیه خوانی··· 666
5- سخن شیخ انصاری در باره غنا··· 668
سخن صاحب «اربعین حسینیه» در باره عزاداری برامام حسین علیه السلام ··· 670
اشعار فارسی··· 671
مولودیه ها··· 672
اشعار فضائل و مصایب امام حسین علیه السلام ··· 674
مدح حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام ··· 674
امید بیچارگان··· 678
شام ولادت امام حسین علیه السلام و روز ولادت حضرت ابالفضل علیه السلام ··· 679
ص :9
دریای اشک··· 680
هلال ماه محرم··· 681
اظهار محبت و ارادت به اباعبدالله الحسین علیه السلام ··· 683
کربلای مُکرّرْ··· 685
شراره غم زینب علیها السلام ··· 685
جگر سُوخته زینب علیها السلام از داغ بردار··· 687
در ماتم حسین علیها السلام ··· 688
عالم بر او گریسته··· 689
اشعار محتشم کاشانی رحمه اللّه··· 691
اشعار علامه نجفی کمپانی··· 699
عمان سامانی··· 702
ذکر عطش··· 703
عقیق سرشک ··· 704
گوشه چشم! ··· 705
اقیمواالصلوة··· 706
مقام حضرت ابوالفضل علیه السلام ··· 706
جمال حق··· 707
ماه مرتضی··· 707
در فراق اباالفضل··· 708
مرثیه حضرت اباعبدالله برای اباالفضل علیهما السلام ··· 709
مرثیه حضرت علی اکبر از زبان امام حسین علیهما السلام ··· 710
مرثیه علی اصغر علیه السلام حجت کبری!··· 711
تسکین مادر ··· 713
مادر از فراق اصغر ··· 714
مرثیه علی اصغر علیه السلام ··· 714
آرزوی مادر··· 715
ص :10
آدم و عالم شرمسار احمد صلی الله علیه و آله ··· 715
الاشعار العربیة
شعر الصاحب فی مدیحة اهل البیت و مراثیهم علیهم السلام··· 716
المدایح و المراثی للمرحوم المغفور السیّد جعفر الحلّی ره··· 719
اشعار بعض الاجلة قدّس اللّه روحه··· 723
قصیدة الشیخ صالح الکواّز قدّس سرّه··· 724
قصیدة السیّد جعفر الحلی قدس سرّه··· 725
و ما قال السید محمّد حسین نجل السید الکاظم القزوینی··· 725
بابی الإمام المستضامَ بکربلا··· 726
و من شعرالجوهری··· 728
وله قصیدة یرثی بهاالامام الشهید قتیل الطف فی یوم عاشوراء··· 730
اشعار حمّاد فی رثاءالامام السبط الشهید صلوات اللّه علیه··· 731
اشعار ابن حمّاد رحمه الله··· 732
ما قال الشافعی فی رثاء الحسین علیه السلام ··· 738
و لآخر فی مصابه علیه السلام ··· 738
نبذة من اشعار دعبل فی مصاب الحسین علیه السلام ··· 738
و لدعبل رحمه اللّه··· 739
اشعار دعبل الخزاعی عند علیّ بن موسی الرضا علیه السلام ··· 741
اشعار الشیخ الخلیعی فی مصاب فاطمة علیها السلام ··· 743
قصة دعبل و اشعاره للامام علیّ بن موسی الرضا علیهما السلام و نجاته بها··· 744
شعر فاطمة علیها السلام فی مصاب ولدها الحسین علیه السلام ··· 747
اشعار زینب فی مصائب أخیه الحسین علیهما السلام··· 750
قصیدة دعبل الخزاعی فی ذمّ بنی امیّة و مدح اهل البیت علیهما السلام ··· 751
قصیدة جعفربن عفّان الطائی رحمه اللّه··· 752
قصیدة اخری له رحمه اللّه··· 752
مرثیه زینب بنت فاطمة لأخیها الحسین··· 753
ص :11
اشعار بعض شعراء قزوین··· 755
قصة مسلم الجصّاص و ورود الأساری فی الکوفة··· 756
نوح الجن علی الحسین علیه السلام ··· 758
بشارة النبی صلی الله علیه و آله لمن قال فی الحسین علیه السلام شعرا··· 764
و نختم الأشعار بما قیل فی فضل علی الأکبر و مصابه علیه السلام یوم الطفّ··· 765
آثار مؤلف تاکنون··· 767
الحمدللّه الذی لایبلغ مدحته القائلون و لایحصی نعماءه العادّون و لایؤدّی حقّه المجتهدون الّذی انعم علی عباده بنعم لاتحصی و ابتلی اولیاءه بمصائب الدّنیا التی لاتبقی تمحیصا لنفوسهم و کفارةً لذنوبهم و مثوبة لیوم معادهم و زلفةً لهم عند بارئهم و جعل مصائبهم علی قدر ولائهم فأنبیاءه اکثر بلاءً من غیرهم ثمّ الأمثل فالأمثل فانّ البلاء للولاء.
و صلوات اللّه و سلامه علی افضل انبیاءه محمّد المصطفی و علی وصیّه علیّ المرتضی و علی حبیبته فاطمة سیّدة النساء و علی الحسن المجتبی و الحسین سیّد الشهداء و علی ابناء الحسین ائمة الهدی الذین اذهب اللّه عنهم الرجس و طهرّهم تطهیرا سیّما بقیّة اللّه و حجّته علی خلقه رجاء هذه الأمّة و ملجئها و غوثها الذی یملؤ اللّه به الأرض قسطا و عدلاً بعد ما ملئت ظلما و جورا عجل اللّه تعالی فی فرجه الشریف و لعنة اللّه علی اعدائهم و مخالفیهم و معاندیهم و غاصبی حقوقهم و منکری فضائلهم اجمعین.
الّلهمّ اللعن قتلة امیرالمؤمنین و قتلة الحسن و الحسین و قتلة اهل بیت نبیّک
ص :12
الّلهمّ دعّهم الی النار دعّا و ارکسهم فی الیم عذابک رکسا و احشرهم و اتباعهم الی جهنّم زمرا.
أنت الهی و سیّدی و مولای اغفر لأولیائنا و کفّ عنّا اعدائنا و اشغلهم عن أذانا و اظهر کلمة الحقّ و اجعلها العلیا و ادحض کلمة الباطل و اجعلها السفلی إنّک علی کلّ شی ءٍ قدیر.
هدف از تألیف کتاب حاضر ارتباط بیشتر با خاندان نبوّت علیهم السلام و بهره گیری از خرمن پرفیض آن انوار مقدسه است که واسطه های رحمت الهی و باب نجات امت و شفعای آنان در قیامت هستند.
تردیدی نیست که تنها راه نجات و رسیدن به ارزش های انسانی و نورانیت های معنوی و الهی پیروی از قرآن(1) و عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و ارتباط و اتصال با آنان است(1)؛ چنان که خود آن بزرگوار فرموده است: «انّی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، و انّهما لایفترقان حتّی یردا علیّ الحوض ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا(2)».(2)
بر اساس این حدیث متواتر، تمسک به قرآن بدون استفاده از مکتب اهل البیت علیهم السلام گمراهی خواهد بود و آیات قرآن را نیزطبق فرموده های رسول خدا صلی الله علیه و آله جز از خاندان وحی که قرآن در بیوت مبارکه آنان نازل گشته نباید تعلیم گرفت. و براساس این حدیث متواتر و احادیث فراوان دیگر عترت جدای از قرآن نیستند و قرآن نیز جدای از آنها نیست. بلکه آنان از حق نیستند و حق نیز از آنان جدا نیست.
بر همین اساس هر کس درِ خانه های علم و معرفت آنان را بکوبد نجات
ص :13
می یابد و هر کس از آنان جدا شود هلاک خواهد شد؛ «من أتاکم نجا و من لم یأتکم هلک».(زیارت جامعه کبیره).
در این میان، به نظر می رسد اتصال و ارتباط با امام حسین علیه السلام وسیله نزدیک تری برای نجات و سعادت باشد. در روایتی نقل شده است که شخصی به امام صادق علیه السلام عرض کرد: مگر همه شما خاندان نبوّت چراغ هدایت و کشتی نجات نیستید؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «آری، چنین است.» آن شخص عرض کرد: پس چگونه است که حدیث «انّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة(1)»(1) در خصوص امام حسین علیه السلام گفته شده است؟
امام صادق علیه السلام فرمود: «همه ما چراغ هدایت و کشتی نجات هستیم «ولکن باب الحسین اوسع...»؛ یعنی در رحمت و نجات از ناحیه امام حسین گشوده تر و وسیع تر است.
ناگفته نماند که راه های ارتباط با امام حسین علیه السلام فراوان است ولی مؤثرترین آنها اقتدای به آن حضرت در دفاع از حریم دین و امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت و اقتدا به سیره و روش آن بزرگوار و جدّ و پدر و مادر و برادر و فرزندان او می باشد. شرط اساسی نجات، معرفت به مقام امامت و ولایت آنان و پیروی از آن بزرگواران است لکن هرگونه ارتباطی با آنها نیز تأثیر خود را دارد؛ هرچند این ارتباط از غیرمسلمان صادر شود.
به امید آن که دوستان اهل بیت علیهم السلام بتوانند از خرمن پرفیض خاندان نبوت علیهم السلام همچنانکه آن بزرگواران فرموده اند بهره مند شوند؛ و جز به مکتب آنان که مکتب وحی است روی نیاورند که گمراه خواهند شد.
خداوند را سپاس می گویم که این حقیر ناچیز و ذره بی مقدار را به برکت توسلات به خاندان نبوّت صلوات اللّه علیهم اجمعین توفیق عنایت فرمود تا پس از نوشتن کتاب «میزان الحق» و «آیات الفضایل» در باره امیرالمؤمنین و امام متقین علیه السلام و کتاب «دولة المهدی» در باره امام زمان علیه السلام و کتاب «اسوة النساء» در باره حضرت فاطمه علیها السلام بر آن شوم که کتابی در مورد حضرت سیّدالشهدا که حاوی
ص :14
فضایل و مصایب آن حضرت و حادثه کربلا و حوادث بعد از آن باشد را نیز بنویسم و از نقل مقاتل غیرمعتبره پرهیز و از مقاتل صحیح استفاده کنم، انشاءاللّه.
چنان که مشاهده خواهید نمود بخش های زیادی از این کتاب از کتاب مجالس السنیة مرحوم علامه بزرگوار سید محسن امین که در نقل مقاتل و آثار اهل بیت علیهم السلام از متانت و دقت فراوانی برخوردار است استفاده شده است و وظیفه ماست که از خداوند برای آن مرد عالم مجاهد و کلیه علماء گذشته و خادمین به مکتب اهل البیت علیهم السلام طلب رحمت نمائیم.
از خداوند می خواهم که این روسیاه را به آنچه مورد رضای اوست موفق فرماید و این کتاب را مورد استفاده دوستان اهل بیت علیهم السلام و علمای اعلام و خطبا و مرثیه خوانان و نوکران این خاندان قرار دهد و این اثر ناچیز وسیله نجاتی برای نویسنده و آمرزش گناهان او و پدر و مادر و ذوی الحقوق او باشد ان شاءاللّه. و آن را «امام الشّهداء و سالار شهیدان» نامیدم و به مادر خود حضرت صدیقه طاهره علیها السلام اهدا نمودم. به امید آن که خداوند با لطف و کرم خود قبول فرماید و نویسنده را از خدّام آل محمّد علیهم السلام قرار دهد. انّه المنّان الکریم.
خادم اهل البیت علیهم السلام
سید محمّد حسینی بهارانچی
ص :15
(1)علامه جلیل القدر سیّد ابن طاووس رحمه الله در کتاب شریف لهوف می فرماید: اگر امتثال امر سنت پیغمبر و کتاب خدا در پوشیدن لباس عزا و مصیبت _ که بیانگر از بین رفتن پایه های دیانت و هدایت و برقرار شدن پایه های ضلالت و گمراهی و تأسف از محروم ماندن از فیض شهادت است _ نبود، ما در مقابل این نعمت بزرگ جامه های سرور و بشارت به تن می کردیم.
و چون در عزاداری برای حضرت سیدالشهدا خشنودی خدا و رسول حاصل می شود و آن حضرت و اوصیای او نیز در این مصیبت عزادار هستند ما هم جامه عزا پوشیدیم و با اشک ریختن انس گرفتیم و به دیدگان خود گفتیم: از پی در پی گریستن خودداری مکنید، و به دلها گفتیم: همچون زنان فرزند مرده در ناله بکوشید چرا که امانت های پیغمبر صلی الله علیه و آله مباح شمرده شد و وصیّت های آن حضرت در باره اهل بیت و فرزندانش به دست این امّت از میان رفته است.
(2)خدایا، به تو پناهنده ایم از این حادثه بزرگ که دل ها را جریحه دار می کند، و
ص :16
از این مصیبت های سترگ که غصه ها را به صورت فریاد از دل بیرون می آورد، و از این گرفتاری که هر نوع گرفتاری را کوچک می کند، و از این پیش آمدها که کانون تقوا را پراکنده می سازد، و از تیرهایی که خون اهل بیت رسالت را ریخت، و دست هایی که خاندان جلالت را به اسیری برد، و مصیبتی که بزرگان را سرافکنده نمود، و ابتلایی که جان های بهترین خانواده ها را از پیکرشان بیرون کشید، و سرزنشی که دست شیر مردان را بست، و حادثه دلخراشی که جبرئیل نیز از آن گربیان گیر شد، و واقعه جانسوزی که در پیشگاه خدای جلیل عظمت پیدا کرد.
(1)و چرا این چنین نباشد و حال آن که پاره ای از گوشت بدن پیغمبر برهنه به روی زمین افتاده و خون شریفش به تیغ گمراهان ریخته شده و صورت های دخترانش در دیدگاه شتررانان و ملامت گویان، و تاراج لباس هایشان در منظر هر گویا و خاموش، و بدن های با عظمت آنان برهنه از لباس، و پیکرهای بزرگوارشان به روی خاک افتاده است!!
ای کاش، فاطمه و پدرش می دیدند که دختران و فرزندانشان را، یا لباس ربوده و یا زخمی بر بدن ها و یا به زنجیر اسیری بسته اند و یا سر بریده اند، و از سویی دختران خاندان نبّوت گریبان چاک کرده و مصیبت زده و مو پریشان از پشت پرده ها بیرون آمده و به صورت خود سیلی همی زنند و صدای به نوحه و زاری بلند نموده که سرپرستان خود را از دست داده اند!
(2)ای مردم با بصیرت! و ای افراد تیزبین و باهوش! قتلگاه این خاندان را به یاد
ص :17
آورید، و بر تنهایی آل پیامبر صلی الله علیه و آله و بسیاری دشمنان آنان، شما را به خدا، نوحه سرایی کنید، و با اندوه پی گیر و اشگ چشمان با آنان همدست باشید، چرا که آنان امانت های خدا، و میوه دل پیغمبر صلی الله علیه و آله و نور چشم فاطمه و فرزندان آن کسی که با دهان مبارک دندان های آنان را می مکید و مادر و پدر آنان را از مادر و پدر خویش برتر می دانست می باشند!
(1)چگونه بر مردم گوارا بود؟ که در مقابل نیکی های پدرش ناسپاسی کنند؟ و عیش حضرتش را با شکنجه ای که به میوه دلش دادند مکدّر سازند؟ و با ریختن خون فرزندانش قدر او را کوچک شمرند؟ پس آن همه سفارش که در باره خاندان و فرزندانش کرد چه شد؟ آن ها هنگام قیامت و ملاقات آن حضرت چه پاسخ خواهند داد؟ با این که این مردم بنایی را که او کرده بود ویران نمودند و از کردار زشت آنان فریاد «وامصیبتاه» از اسلام بلند شد.
پناه به خدا می بریم از دلی که به یاد این کارها نشکند و شگفتا از غفلت مردم این زمانه. مگر مسلمانان و یا مؤمنین را چه عذری است که انواع ماتم به پا نمی کنند؟
ص :18
آیا نمی دانند که هنوز انتقام خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله شده گرفته نشده و دل مبارکش دردمند است و دلبندش گرفتار دشمن و کشته او بر زمین افتاده است و فرشتگان او را براین مصیبت بزرگ تسلیت عرض می کنند و پیغمبران خدا شریک این اندوه ها و دردهایش می باشند؟!
(1)ای مردمی که نسبت به خاتم انبیا وفادار هستید! چرا با او در گریه _ برای فرزندانش _ همکاری نمی کنید؟ ای دوستدار پدر زهرا! تو را به خدا در عزای آنان که بر روی خاک بیابان افتاده اند با زهرا هم ناله باش! و بر رهبران اسلام گریه کن؛ شاید پاداش آنان که در این مصیبت همدردی کردند به دست آوری و به خوشبختی روز حساب نایل آیی!
(2)و بدان که از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود: امام زین العابدین علیه السلام می فرمود: «هر مؤمنی که به خاطر کشته شدن حسین علیه السلام دیدگانش پر از اشگ گردد آن چنان که به صورتش روان شود، خداوند غرفه هایی را از بهشت برای او اختصاص دهد که صدها سال در آنها جایگزین شود. و هر مؤمنی که به خاطر آزادی که از دشمنان ما در دنیا به ما رسیده چشم هایش اشک آلود گردد، به آن مقدار که به گونه اش سرازیر شود، خدای تعالی به عوض آن او را در منزل صدقش جایگزین فرماید. و هر مؤمنی که در راه ما آزاری به بیند، خداوند از وی آزار بگرداند، و آبرویش نریزد، و در روز رستاخیز او را از آتش دوزخ ایمنش فرماید.»
و از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «هر کس که چون یادی از ما شود دیدگانش پر از اشگ گردد، اگر چه به اندازه بال مگسی باشد، خداوند گناهانش را بیامرزد؛ هرچند مانند کف دریا باشد.»
ص :19
(1)و باز از فرزندان رسول خدا روایت شده است که فرموده اند: «کسی که در مصیبت ما، گریه کند و یا صد نفر را گریان سازد ما ضمانت می کنیم که خداوند او را از اهل بهشت گرداند، و کسی که گریه کند و یا پنجاه نفر را بگریاند اهل بهشت است، و کسی که بگرید و یا سی نفر را بگریاند اهل بهشت باشد، و کسی که بگرید و یا ده نفر را بگریاند اهل بهشت باشد، و کسی که گریه کند و یا یک نفر را بگریاند اهل بهشت باشد، و کسی که خود را به حال گریه کننده وا دارد نیز اهل بهشت باشد.»
(2)صاحب کتاب «ذریعة النجاة»رضوان اللّه علیه در مقدمه کتاب خود می گوید: اگر سئوال شود که حکمت و انگیزه قیام و حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه به سوی مکّه و از مکّه به سوی کوفه چه بوده است؟ در حالی که آن حضرت به علم امامت و اخبار جدّ و پدر خود علیهم السلام _ که در موارد زیادی فرمودند: «فرزندم حسین علیه السلام را گروه ستمگری خواهند کشت» _ خوب می دانست که حرکت به سوی کوفه حرکت به سوی مرگ و شهادت است و خود آن حضرت نیز این خبر را چندین مرتبه به عزیزان و اصحاب خود اطلاع داد. اطلاع آن حضرت از شهادت یک امر
ص :20
مسلم بوده و هست و جای تردیدی در آن نیست و چگونه می تواند جز این باشد درحالی که این خانواده خزینه داران علم خدا هستند و دانش گذشته و آینده تا قیامت نزد آنهاست بلکه آنها از مرگ ها و بلاهای مردم آگاهند و درهای حکمت بر آنان گشوده شده و اسرار قرآن نزد آنان نهفته است. با این حال، چگونه ایشان با وجود اطلاع و آگاهی از شهادت خود به سوی شمشیرهای برنده و فتنه های شعله ور که سینه های پر از کینه طاغوت ها و ستمگران افروخته بودند حرکت نمود؟!پاسخ این است:
(1)اولاً، این مسأله از مسائل مشکلی است که بر هر کس که سنگین آید و نتواند آن را هضم کند باید خود را به زحمت بیندازد و از خود چیزی نگوید و اگر در جستجوی راه حق و طریق صواب است علم آن را به خود معصومین علیهم السلام وا گذارد.
ثانیا، آن بزرگواران از خطا و گناه معصوم هستند و هرگز گناه صغیره و کبیره ای از آنان صادر نمی شود و هرچه فرموده و عمل کرده اند مرضی و محبوب عنداللّه بوده است.
(2)ثالثا، بنی امیّه با آن عداوت و دشمنی و کفر و حسدی که با بنی هاشم داشته اند همیشه در کمین بوده اند که از هر راه ممکن آن حضرت را به شهادت برسانند، امام علیه السلام نیز می دانستند که آنها او را رها نمی کنند و به کمتر از کشتن او راضی نمی شوند، چه در مدینه باشند و چه در غیر مدینه؛ چنان که خود امام علیه السلام
ص :21
فرمود: «اگر من داخل لانه موری بروم بنی امیّه من را پیدا می کنند و به قتل می رسانند.»
اضافه بر آنچه گفته شد اهل کوفه مکاتباتی با آن حضرت داشته و او را دعوت نموده و عهد و پیمان بسته بودند که او را یاری کنند و حرکت امام به طرف آنان اتمام حجتی بر آنان بود.
(1)رابعا، ما معتقدیم که از امامان ما سلام اللّه علیهم اجمعین در اوقاتی و تحت شرایطی اموری و اطلاعاتی صادر می شده که از حیطه دانش و قدرت بشر خارج بوده است ولی در سایر اوقات مانند سایر مردم بوده اند و طبق عادات مردم عمل می کرده اند و اگر جز این می بود حکمت الهی برای بعثت انبیا و اوصیا از بین می رفت و باطل و بی ثمر بود.
این مطلب از روایت صدوق در علل و اکمال و شیخ طبرسی در احتجاج از محمّدبن ابراهیم ابن اسحاق طالقانی روشن می شود. وی می گوید: من نزد شیخ بزرگوار، حسین بن روح، نایب خاص امام زمان علیه السلام ، بودم و عده دیگری نیز که در میانشان علی بن موسی قصری بود حاضر بودند. پس مردی به حسین بن روح گفت: می خواهم سؤالی از شما بپرسم. او گفت: هر سؤالی می خواهی بپرس. پس آن مرد گفت: آیا حسین بن علی علیهما السلام ولیّ خدا بوده است؟ او گفت: آری. آن مرد گفت: آیا قاتل او نیز دشمن خدا بوده است؟ گفت: آری. آن مرد گفت: آیا صحیح است خداوند دشمن خود را بر ولیّ و دوست خود مسلط نماید؟
ص :22
(1)حسین بن روح گفت: به حرف من گوش کن تا حقیقت را بیابی.
بدان که خداوند عزّوجلّ مستقیما با مردم سخن نمی گوید و به آنان خطاب نمی کند ولی پیامبرانی از جنس آنان به میانشان می فرستد [که دین خود را برای آنان بیان کنند] و اگر پیامبر خدا از جنس انسان ها نمی بود از او فرار می کردند و چیزی را از او نمی پذیرفتند. و چون خداوند پیامبران خود را از جنس بشر قرار داد که همانند آنان غذا بخورند و در بازارها حرکت کنند مردم به آنها گفتند: شما همانند ما هستید، پس ما چیزی را از شما نمی پذیریم تا این که کاری انجام دهید که ما از انجام آن عاجز باشیم تا بدانیم شما از ناحیه خداوند مبعوث شده اید و از خواص درگاه او هستید.
(2)بدین سبب خداوند برای پیامبران خود معجراتی قرارداد که مردم از انجام آن عاجز بودند، چنان که بعضی از آنان، مانند نوح علیه السلام ، پس از دعوت و انذار خود طوفان را ایجاد نمود که تمام گمراهان و متمردین در آن غرق شدند، و بعضی از آنان، مانند ابراهیم علیه السلام ، چون در آتش افتاد آتش برای او سرد و سلامت شد، و بعضی از آنان، مانند صالح علیه السلام ، از میان سنگ شتر زندهای بیرون آورد که از پستان او شیر جاری بود، و بعضی از آنان، مانند موسی علیه السلام ، دریا برایش شکافته و از بین سنگ برای او چشمه هایی جاری شد و به دست او عصا که چوب خشکی بود اژدها گردید و آنچه را ساحران انجام داده بودند بلعید، و بعضی از آنان، مانند عیسی علیه السلام ، کور
ص :23
مادرزاد و کسی که بیماری پیسه و برص داشت را شفا بخشید و به اذن خداوند مرده را زنده نمود و به مردم از آنچه خورده بودند و یا در خانه های خود پنهان کرده بودند خبر داد، و بعضی از آنان، مانند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، ماه برایش دو نیم شد و چهارپایان مانند شتر و گرگ با آن حضرت سخن گفتند و...
(1)چون پیامبران خدا علیهم السلام این معجزات را نشان دادند و مردم خود را در مقابله با آنان عاجز دیدند تقدیر و حکمت خداوند و لطف او به بندگان خود براین قرار گرفت که پیامبران با داشتن این معجزات گاهی غالب و گاهی مغلوب باشند. و اگر همیشه آنان را غالب قرار می داد و به مصایب و گرفتاری ها مبتلا نمی شدند مردم آنان را خدا می پنداشتند و مقام صبر و استقامت آنان ظاهر نمی شد.
پس خداوند عزّوجلّ آنان را در مصایب ومشکلات دنیا مانند سایر مردم قرار داد تا هنگام مصایب و گرفتاری ها صابر و هنگام عافیت و قدرت شاکر بوده و همواره در پیشگاه خدا متواضع و تسلیم باشند. تا مردم بدانند آنان نیز بندگان خدایند و آنان را خدای خود ندانند. و با این وضعیت حجت خداوند بر کسی که در حق آنان غلو کند و آنان را پروردگار خود داند و یا با آنان دشمنی کند و نبوّت آنان را انکار نماید ثابت باشد و خلاصه این که راه عذری برای کسی نماند و هر کس گمراه و هلاک شود حجت براو تمام شده باشد و هر کس به راه حق رود از روی دلیل و برهان رفته باشد.
ص :24
(1)محمّدبن ابراهیم بن اسحاق گوید: روز بعد خدمت حسین بن روح رفتم و پیش خود گفتم: آیا او سخنان دیروز را از پیش خود گفت یا از طرف امام زمان علیه السلام بود؟ او پیش از من شروع به سخن نمود و گفت: ای محمّدبن ابراهیم!اگر من از آسمان به زیر ایم و درنده ای مرا برباید یا بادی مرا به مکان دوری پرتاب کند برایم آسان تر است از این که در دین خدا چیزی از خود بگویم. آنچه گفتم از ناحیه حجت خدا بود و چیزی بود که خود از آن حضرت شنیده بودم صلوات و درود خدا بر او باد.
(2)مرحوم علاّمه سیّدمحسن امین در کتاب «مجالس السینه» می گوید: پوشیده نماند که عقل و دین احترام شخصیت های علمی و ارزشمند را چه در زمان حیات آنان و چه پس از مرگشان لازم می داند و کسانی را که جان خویش را در راه مقاصد عالیه و هدف های انسانی و ارزشی اسلام فدا می کنند از یاد نمی برد و این معنی در تمام امت های پیشین مشهود بوده است.
براستی مولای ما حضرت سیدالشهدا علیه السلام ، که فرزند امیرالمؤمنین و برادر امام مجتبی و ریحانه رسول اللّه صلی الله علیه و آله و یکی از دو جگر گوشه آن حضرت و خلیفه او در این امت بوده است، از بزرگ ترین رجال و شخصیت های اسلام بلکه عالم وجود است. او افزون بر شرافت نسب _ که فرزند امیرالمؤمنین و فاطمه و سبط
ص :25
رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است _ خود دارای صفات و ارزش های والا و نیکوترین اخلاق و فضایل است.
(1)قیام ارزشمند او که در آن جان و مال و عزیزان خویش را در راه احیای دین و افشای خیانت منافقین [و بر ملا نمودن جنایات بنی امیّه] اهدا نمود و عزت نفس و شجاعت و بزرگواری و صبر و استقامت را به مردم آموخت، جهان را به تحیر واداشت و مصیبت و شهادت او که در عالم سابقه نداشت حادثه بی نظیر تاریخ محسوب شد. او فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و در روی زمین مثل و مانندی نداشت.
از این رو رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام براین حادثه و مصیبت هولناک [قبل و بعد از وقوع آن] محزون بوده اند و سیره و روش آنان این بوده که در ایام عزای امام حسین علیه السلام عزادار و گریان باشند.
حضرت رضا علیه السلام می فرماید: «چون ماه محرم فرا می رسید پدرم موسی بن جعفر علیهما السلام خندان دیده نمی شد، بلکه حزن و اندوه او را در بر می گرفت و چون روز عاشورا می رسید، آن روز روز عزا و گریه و مصیبت او بود.»
(2)اولیای دین در این مسأله طبق اقتضای عقل و فطرت و همانند سایر انسان ها - که اگر محبوبی را از دست بدهند در فراق و مصیبت او محزون می شوند- چنین
ص :26
بوده و شیعیان خود را هم به این معنی دعوت نموده اند و شیعیان نیز این حادثه را بزرگ شمرده و در ایام عاشورا _ که تمام عالم برای مصیبت امام حسین علیه السلام گریان است _ گریان و پریشان می شوند و همه ساله بر آن حضرت مجالس عزا به پا می کنند و در مصایب او اشک می ریزند.
(1)ولکن [مع الأسف] بسیاری از ذاکرین امام حسین علیه السلام از خود چیزهایی را در مصائب و فضائل آن حضرت و یاران و عزیزان او بافته و ساخته اند که هیچ مورخ و محدثی آن را نقل نکرده و حتی بعضی از احادیث صحیح را نیز به بافته های خود آمیخته نموده و به فرموده های اولیای خدا یا افزوده و یا کم نموده اند به گمان این که بتوانند تأثیر بیشتری در مردم بی اطلاع و مخلص اهل بیت علیهم السلام ایجاد کنند [و آنان را در عزای امام علیه السلام بیشتر بگریانند] تا جایی که بافته های آنها در اذهان مردم جا گرفته و در کتاب ها نیز نوشته شده و براساس آن اشعاری نیز سروده شده است و کسی نیست که مانع آنها شود!
(2)این مسأله موجب خشم ائمه معصومین علیهم السلام و دست آویزی برای طعن به آنان شده و هرگز به آن راضی نخواهند بود و خدا و رسول او صلی الله علیه و آله نیز از آن راضی نیستند.
ص :27
در حالی که ائمه ما علیهم السلام به شیعیان خود فرموده اند: «شما باید زینت و آبروی ما باشید و هرگز مایه ننگ و عار ما نشوید و ما را بین مردم موهون نکنید.»
بنابر این گوینده آن اباطیل _ و هر کس سخن او را می پذیرد و او را براین عمل تایید و تثبیت می کند _ مرتکب حرام و مستوجب عقاب خواهد بود؛ چرا که کسی با معصیت و نافرمانی به خدا تقرب پیدا نمی کند و خداوند عبادت را جز از افراد باتقوا نمی پذیرد و دروغ از گناهان کبیره و موجب هلاکت است؛ مخصوصا اگر آن دروغ نسبت به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت او علیهم السلام صادر شده باشد.
همان گونه که قمه زنی،- که چیزی جز ایذاء بدن و جرح آن نیست، - از تسویلات شیطانی است ولی برخی آن را عملی نیک و مرتبه عالی عزاداری می پندارند. [اینها در حالی است که دستورالعمل عزاداری و حتی شیوه عملی آن از معصومین ما علیهم السلام نقل شده و آنان که بیش از دیگران در عزای جدّ خود می سوخته اند هیچ گاه به چنین اعمالی دست نزده اند].
این اعمال نه تنها موجب خشنودی امام علیه السلام نیست بلکه موجب خشم او نیز خواهد بود؛ چرا که آن بزرگوار _ یعنی امام حسین علیه السلام برای احیای دین جدّ خود قیام نموده و این اعمال مورد نهی دین جدّ اوست و نمی تواند خدا و رسول او صلی الله علیه و آله را خشنود کند و موجب تقرب به خدا باشد.
(1)دست آویزی که بعضی از نادان ها برای این عمل (قمه زنی) ساخته و می گویند که حضرت زینب علیها السلام پیشانی خود را به چوب محمل زد و خون تازه از
ص :28
زیر آن جاری شد از همان بافته هایی است که پیش از این متذکر آن شدیم [و در مقاتل اثری از آن وجود ندارد].
تعزیه و شبیه خوانی نیز که امروزه متداول گردیده مشتمل بر بسیاری از محرمات و موجب هتک حرمت اولیای خدا و باز شدن راه توهین و قدح شخصیت آنان است که خواسته دشمنان می باشد و به مقتضای «کونوا لنازینا و لا تکونوا علینا شینا» حرام و موجب هتک حرمت آنان است. تنها بعضی از تعزیه ها و شبیه خوانی ها که خالی از محرمات و هتک حرمت است را می توان استثنا نمود لکن کجا یافت می شود؟
خلاصه سخن این که هر کس می خواهد به خدا و رسول و اولیای او علیهم السلام تقرب پیدا کند باید در مسأله عزاداری و گریه برامام حسین علیه السلام (و غیر آن) از سیره و سنّت اولیای خدا خارج نشود و در مسأله عزاداری طبق آنچه حضرت رضا [و ائمه دیگر علیهم السلام انجام می داده و] فرموده اند عمل کند وگرنه از کسانی خواهد بود که خداوند در قرآن در باره اشان فرموده است: «آنان سعی خود را در دنیا ضایع و تباه نموده و گمان کرده اند که عمل نیکی انجام داده اند.»
ولایت به معنای پذیرفتن مقام نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و امامت ائمه معصومین علیهم السلام و از اصول مذهب شیعه و ضروریات آن است و طبق اسناد فراوان انکار آن موجب انحراف از دین و دخول در حاکمیت طاغوت است(1)(1) و خداوند ایمان به خود را مشروط به پذیرفتن ولایت و حاکمیت پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام قرار داده است.(2)(2)
در بسیاری از آیات قرآن و سخنان معصومین علیهم السلام (3) محبت و دوستی پیامبر و امامان بعد از آن حضرت سفارش شده و همانند پذیرفتن مقام نبوت و امامت شرط
ص :29
دیانت و نجات و پذیرفته شدن اعمال و دخول در بهشت و... معرفی گردیده است.
در برخی از روایات - به طور مطلق - محبت و دوستی آل پیامبر، یعنی امامان معصوم علیهم السلام و حتی دوستی با دوستان آنان وسیله نجات معرفی شده است. حتی از روایات استفاده می شود کسی که آنان را دوست بدارد و نداند بر چه آیین و اعتقادی هستند نیز اهل نجات خواهد بود بلکه اگر دوستان آنان را دوست بدارد و یا احسانی به آنها بنماید - گرچه اطلاعی از اعتقادات آنان نداشته باشد - او نیز اهل نجات خواهد بود.(1)
اینک به منظور پاسخگویی به کسانی که این مطالب را مورد نقد و یا انکار قرار داده اند گوشه هایی از روایات یاد شده را ذکر می کنیم و سپس به توضیح و معنای آنها می پردازیم. البته کسانی که از مضامین و معانی اخبار معصومین علیهم السلام در این موضوع اطلاع دارند چنین انکارها و انتقاداتی را نمی کنند و سخنان کلی و مطلقات اخبار و روایات را همراه با توضیحات و بیاناتی که از خود معصومین علیهم السلام رسیده طرح می نمایند، به گونه ای که شبهه ای برای مردم ایجاد نمی شود.
برخی افراد که تنها یک روایت را دیده و از سایر روایات و توضیحات معصومین علیهم السلام آگاهی نداشته اند منکر این مسأله شده و یا آن را مورد انتقاد قرار داده اند. این گونه افراد باید معنای صحیح این مسأله را از اهل آن جویا شوند و اگر از مسایل دینی و معارف اهل بیت علیهم السلام آگاهی ندارند فهم آن را به اهلش واگذارند و بدون احاطه و اطلاع کافی قضاوت و یا نقد و ایرادی را مطرح نکنند.
(2)1- علامه مجلسی در بحار، از شیخ صدوق، از ابوذر غفاری نقل نموده که
ص :30
گوید: من سلمان و بلال را دیدم که به طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله می آمدند ناگهان سلمان خود را بر قدم های رسول خدا صلی الله علیه و آله انداخت و آنها را بوسید. رسول خدا صلی الله علیه و آله او را از این عمل نهی نمود و فرمود: «ای سلمان! کاری که عجم ها مقابل پادشاهان خود می کنند نسبت به من انجام مده! همانا من بنده ای از بندگان خدا هستم و همانند آنان غذا می خورم و همانند غلامان می نشینم.»
(1)سلمان گفت: مولای من! شما را به خدا [سوگند می دهم] برای من مقام فاطمه علیها السلام را در روز قیامت بیان فرمایید.
ابوذر گوید: در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله با صورتی باز و خندان روبه سلمان نمود و فرمود: «سوگند به خدایی که جان من در دست اوست، فاطمه علیها السلام بانویی است که در روز قیامت بر مرکبی سوار می شود که سر آن از «خشیة اللّه» و چشمان آن از «نور اللّه» و... است و جبرئیل از طرف راست و میکائیل از طرف چپ و امیرالمؤمنین از جلو و حسن و حسین علیهم السلام از پشت سر او حرکت می کنند و خداوند نگهبان و حافظ او خواهد بود و چون وارد صحنه قیامت می شوند از طرف خداوند ندا می رسد:
(2)ای اهل محشر! چشمان خود را ببندید و سرهای خود را به زیر اندازید! این فاطمه دختر محمّد پیامبر شما صلی الله علیه و آله و همسر علی امام شما و مادر حسن و حسین علیهم السلام
ص :31
است.
پس فاطمه علیها السلام در حالی که دو لباس سفید و نورانی براو پوشیده شده است از صراط می گذرد و چون وارد بهشت می شود و به آنچه خداوند در بهشت برای او آماده نموده نظر می کند این آیه را قرائت می فرمایا: «بسم اللّه الرحمن الرحیم. الحمدللّه الَّذی أَذهَبَ عنّا الحَزَنَ إِنَّ رَبَنّا لَغَفُورٌ شَکورٌ الّذی أَحَلَّنا دارَالمُقامَةِ مِنْ فَضلِهِ لایَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغوبٌ».
(1)آن گاه خداوند به او وحی می فرماید: ای فاطمه! هرچه می خواهی از من درخواست نما تا به تو عطا نمایم و هر آرزویی داری بگو تا [برآورم و] تو را خشنود نمایم. پس فاطمه علیها السلام می گوید: خدایا، تمام آرزوی من تویی و تو برای من فراتر از هر آروزیی هستی. از تو می خواهم که دوستان من و دوستان عترت من را به آتش نبری.
(2)پس از طرف ذات مقدس حق به او گفته می شود: ای فاطمه! من دو هزار سال قبل از خلقت آسمان ها و زمین به عزت و جلال و بلندی مقام خود سوگند یاد نموده ام که دوستان تو و دوستان عترت تو را به آتش عذاب نکنم.»
(3)2- مرحوم مقدس اردبیلی در کتاب مجمع الفایده در پایان بحث میت می گوید: در پایان بحث دو روایت را نقل می کنیم که برای دوستان علی بن ابی طالب علیهما السلام بشارت باشد. نخست روایتی که زید شحّام از امام صادق نقل
ص :32
نموده است، وی می گوید:
من خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم. آن حضرت از احوال یکی از شیعیان خود سؤال نمود و چون به او پاسخ دادند که او از دنیا رفته است امام صادق علیه السلام به او ترحم نمود و او را به خوبی یاد کرد. مردی [از اهل سنت که] در آن جا حاضر بود، گفت: من از او چند دیناری طلب داشتم و او آن را ناچیز شمرد و به من نپرداخت.
پس آثار اندوه و خشم در صورت امام صادق علیه السلام ظاهر گردید و فرمود: «تو فکر می کنی خدا برای چند دینار تو دوست علی علیه السلام را به آتش می افکند و او را عذاب می نماید؟!»
زید شحام می گوید: با شنیدن این سخن آن مرد گفت: فدای شما شوم! من او را حلال نمودم.
امام صادق علیه السلام فرمود: «چرا پیش از این او را نبخشیدی و حلال نکردی؟!»
(1)3- زید شحّام از ابی شبل نقل نموده است که می گوید:
امام صادق علیه السلام به شیعیان خود فرمود: «هرکس شما را با این اعتقادی که دارید (یعنی اعتقاد به امامت اهل البیت علیهم السلام ) دوست بدارد اهل بهشت خواهد بود، هرچند همانند شما معتقد به ولایت ما نباشد.»
شیخ طوسی نیز این روایت را در اواخر کتاب طهارت در تهذیب نقل نموده است.
(2)4- مرحوم مقدس اردبیلی پس از نقل آن دو حدیث می گوید: لازم دیدم حدیث سومی را نیز که در کتاب بشارة المصطفی طبری آمده با حذف اسناد نقل نمایم. مرحوم طبری چنین نقل نموده است:
ص :33
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار مسرور و شادمان بر علی علیه السلام وارد و بر او سلام کرد. علی علیه السلام پاسخ داد و فرمود: «ای رسول خدا، تاکنون شما را این چنین خشنود ندیده بودم!»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «علی جان! آمده ام تو را بشارت دهم. الآن جبرئیل علیه السلام بر من نازل گشته و می گوید: خدا تو را سلام می رساند و می فرماید: به علی بشارت ده که شیعیان او، چه صالح و چه عاصی، اهل بهشت خواهند بود.»
علی علیه السلام چون این سخن را شنید سجده شکر نمود و سپس دو دست مبارک خود را بالا برد و فرمود: «من خدا را گواه می گیرم که نصف حسنات و اعمال نیک خود را به شیعیانم بخشیدم.»
(1)فاطمه علیها السلام نیز چون این سخن شنید فرمود: «خدایا، تو گواه باش که من نیز نصف حسنات و اعمال نیک خود را به شیعیان علی بخشیدم.» امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز چنین گفتند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «شما از من کریم تر نیستید.» سپس فرمود: «خدایا، تو گواه باش که من نیز نصف حسنات و اعمال نیک خود را به شیعیان علی بخشیدم.»
پس از ناحیه پروردگار به رسول خدا صلی الله علیه و آله وحی شد: «شما از من کریم تر نیستید، همانا من جمیع گناهان شیعیان علی و دوستان آنان را آمرزیدم.»
چون این قبیل روایات در کتب حدیث فراوان دیده می شود. ذکر چند نکته در
ص :34
تبیین این گونه احادیث روشنگر خواهد بود:
1- این روایات را هرگز نمی توان بر آیات شریفه سوره مبارکه زلزال حاکم دانست- در این سوره آمده است: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرا یَرَهُ
وَ مَنْ یَعْمَلُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّا یَرَهُ»؛ یعنی هر که کوچک ترین عمل نیک و بدی را انجام داده باشد پاداش آن را خواهد دید.
2- از حضرت رضا علیه السلام نقل شده است: «نباید کسی بر عمل صالح خود تکیه کند و ولایت و محبت اهل بیت و اطاعت از آنان را نادیده بگیرد؛ همان گونه که نباید بر ولایت و محبت اهل بیت علیهم السلام تکیه کند و خود را از انجام وظایف و اعمال صالحه معاف بداند چرا که این دو مسأله به یکدیگر وابسته بوده و هیچ کدام به تنهایی وسیله نجات نخواهند بود.»
3- در بعضی از روایات مسأله محبت اهل البیت علیهم السلام و آثار آن به صورت مشروح بیان شده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
مرحوم صدوق در کتاب خصال (ص 515) با سند خود از ابوسعید خدری نقل نموده که گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوند به هر کس توفیق محبت و ولایت اهل بیت من را بدهد خیر دنیا و آخرت را به او داده است و هیچ کس نباید در اهل بهشت بودن او تردید نماید.»
سپس فرمود: «همانا محبت اهل بیت من همراه بیست خصلت خواهد بود؛ ده خصلت در دنیا و ده خصلت در آخرت. اما خصلت های دنیای او [عبارتند از] زهد، کوشش در عبادت و عمل خیر، ورع و پرهیز از محرمات، علاقه به عبادت خداوند، توبه قبل از مرگ، علاقه و نشاط به نماز شب، نداشتن طمع به مردم،مراقبت از امر و نهی خداوند، بی رغبتی و بغض به دنیا، و سخاوت و گذشت در راه خداوند.
و اما خصلت های آخرتی و قیامت او [عبارتند از این که] نامه عمل او (مقابل اهل محشر) گشوده نمی شود و کسی از آن مطلع نمی گردد، برای او میزان و حسابی نخواهد بود، نامه او به دست راست او داده می شود، برات و آزادی از آتش دوزخ برای او نوشته شده است، صورت او سفید و نورانی خواهد بود، لباس های بهشتی بر او پوشیده می شود، اجازه شفاعت نمودن برای صد نفر از اهل بیت خود را پیدا
ص :35
می کند، خداوند به او نظر رحمت می افکند، تاجی از تاج های بهشتی را بر سر او می گذارند، و بدون حساب وارد بهشت می شود.» سپس فرمود: «خوشا به حال دوستان اهل بیت من!»
4- در تعدادی از روایات آمده است که شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام در نهایت به صلاح و درستی روی می آورند و رستگار می شوند و اگر به دلیل فراوانی گناهانشان با تحمل بلاهای دنیا و سختی جان دادن آمرزیده نشوند در عالم برزخ - که از وقت مرگ تا قیامت است - به واسطه وحشت قبر و فشار آن و... آمرزیده خواهند شد و اگر به وسیله عذاب قبر نیز پاک نشوند در قیامت با سختی ها و وحشت ها و انواع مشکلات آن پاک می شوند و اگر باز برای آنان گناهی مانده باشد مدتی به دوزخ می روند و سپس با شفاعت اولیای خداوند نجات می یابند.
البته آنها هرگز در دوزخ مخلّد نخواهند بود و دشمنان آنان که در دوزخ هستند و انتظار دارند آنان را - که در دنیا بدترین مردم می دانسته اند - در دوزخ ببینند هرچه در دوزخ می گردند به فرموده امام صادق علیه السلام حتی یک نفر آنان را نمی یابند و می گویند: «ما لنا لا نَری رِجالاً کُنّا نَعُدُهم منَ الأشرارِ...»؛ یعنی چه شد آنهایی را که ما بدترین مردم می دانستیم در اینجا نمی یابیم؟!
از این رو امام صادق علیه السلام ضمن سخنانی به بعضی از شیعیان خود فرمود: «شما اهل نجات خواهید بود لکن من برای شما از برزخ می ترسم، پس مواظب اعمال و حقوق یکدیگر باشید.»
از تعدادی از روایات استفاده می شود که دوستان اهل البیت علیهم السلام و کسانی که معتقد به امامت امامان دوازده گانه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند - چنانچه گذشت - در نهایت اهل نجات خواهند بود وکسانی که منکر ولایت آن بزرگواران باشند اگرچه عبادت جن و انس را انجام داده باشند از آنان پذیرفته نخواهد شد و در عذاب الهی برای همیشه معذّب خواهند بود.
توضیح این مسأله لازم است که احادیثی که می گوید: «آتش دوزخ بر اولاد فاطمه علیها السلام حرام است» طبق فرموده حضرت رضا علیه السلام به برادر خود زید، فقط مربوط به فرزندان بلاواسطه آن حضرت است.
ص :36
حقیر چون روایات این بخش را در کتاب میزان الحق به طور مشروح نقل نموده ام خوانندگان محترم را به آن کتاب ارجاع می دهم.البته باید دانست که حق سخن را در این مسأله خداوند در قرآن بیان نموده و می فرماید: «اِنَّ اَکرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ أَتْقیکمْ» گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شما می باشند.
در کتاب کافی (ج 2/74) در تفسیر این آیه، از جابر، از امام باقر علیه السلام نقل شده که گوید: امام علیه السلام به من فرمود: «ای جابر! آیا صحیح است کسی که ادعای شیعه بودن دارد به صرف محبت ما خانواده اکتفا کند؟ [و وظایف دینی خود را رعایت نکند؟[ به خدا سوگند، شیعه ما نیست جزکسی که اهل تقوا و اطاعت از خدا باشد و چنین افرادی شناخته نمی شوند جز با تواضع و خشوع در عبادت و امانت داری و فراوانی یاد خدا و روزه و نماز و احسان به پدر و مادر و وارسی از حال همسایگان فقیر و بی درآمد و بدهکار و یتیمان و راستگویی و قرائت قرآن و بازداشتن زبان از مردم مگر به خیر و خوبی و امین مردم بودن در همه چیزها.»
جابر می گوید: گفتم: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! ما امروز کسی را با این اوصاف نمی شناسیم! امام علیه السلام فرمود: «ای جابر! فکر بیهوده مکن! مگر صحیح است کسی بگوید: علی علیه السلام را دوست می دارم و ولایت او را پذیرفته ام و سپس اهل عمل و کوشای در عبادت خدا نباشد؟ او اگر بگوید: من رسول خدا صلی الله علیه و آله را - که بهتر از علی علیه السلام است - دوست می دارم و از او پیروی نکند و به روش او زندگی ننماید دوستی او اثری برای او نخواهد داشت. پس از خدا بترسید و به دستورات خداوند عمل کنید و بدانید که خداوند با کسی خویشی ندارد و بهترین بندگان خدا و نزدیک ترین آنان به او با تقواترین و کوشاترین آنان در بندگی خداوند است.
ای جابر! به خدا سوگند، کسی جز با اطاعت و بندگی، به خدای تبارک و تعالی تقرّب پیدا نمی کند. ای جابر! بدان برات از آتش دوزخ به دست ما نیست و کسی را بر خدا حجت [و حق اعتراض] نمی باشد هر کس مطیع او باشد دوست ما خواهد بود و هر کس مخالفت او را بکند دشمن ما خواهد بود و ولایت ما جز به وسیله تقوا و ورع در دین شامل حال کسی نمی شود.»
مؤلف گوید: این گونه روایات فراوان است.
ص :37
و با آنچه ذکر شد معنای صحیح ولایت و محبت اهل البیت علیهم السلام روشن گردید امید آن که همه دوستان و علاقه مندان به اهل البیت علیهم السلام به برکت محبت و علاقه ای که به آن بزرگواران دارند و به سبب همان علاقه در مصایب آنان محزون و در شادی آنان شاد هستند و مجالس فراوانی برای تجلیل و تعظیم آنان برگزار می کنند در همه امور خود دستورات آن بزرگواران را عمل نمایند تا سعادت دنیا و آخرت نصیب آنان گردد.
امام باقر علیه السلام ضمن سخنانی به جابر جعفی فرمود: «تو از دوستان ما نخواهی بود جز آن هنگام که اگر همه اهل شهر در باره تو بگویند او آدم خوبی ست تو را خوش نیاید و اگر همه آنها بگویند او آدم بدی است محزون نشوی. تو خود را بر کتاب خدا عرضه کن اگر دیدی که در همان راه که او می گوید می روی و از آنچه دستور پرهیز می دهد دوری می کنی و به آنچه ترغیب می نماید عمل می نمایی و از آنچه می ترساند می ترسی در این صورت پابر جا باش که بشارت برتو باد چرا که گفته های مردم به تو آسیبی نمی رساند، و اگر دیدی که با آیات قرآن مباینت و جدایی داری، چرا خود را فریب می دهی؟...» (تحف العقول، ص 284؛ بحارالأنوار، ج 75/162)
(1)امام حسین علیه السلام در مدینه منوره، در سال وقوع جنگ خندق، در سوم یا پنجم ماه شعبان، در روز پنجشنبه یا سه شنبه به دنیا آمد. نیز گفته شده است که در آخر ربیع الاول و یا پنجم جمادی الاولی سال سوم و یا چهارم از هجرت به دنیا آمده و مادر او فاطمه علیها السلام پنجاه روز بعد از ولادت امام حسن به او باردار شده است. بنابراین فاصله بین او و برادرش امام حسن علیهما السلام همین پنجاه روز و مدّت حمل او بوده است.
ص :38
(1)امام صادق از پدر خود امام باقر علیهما السلام نقل نموده که فرمود: «بین امام حسن و امام حسین علیهما السلام بیش از یک طهر فاصله نبوده است و مدّت حمل امام حسین علیه السلام شش ماه بود و چون فاطمه علیها السلام آن مولود را خدمت پدر خود رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد آن حضرت خشنود شد و در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفت و روز هفتم گوسفندی برای او عقیقه نمود و او را حسین نامید و به مادر او فرمود تا سر او را بتراشد و به مقدار موی آن از نقره صدقه بدهد؛ چنان که برای برادر او امام حسن علیه السلام نیز چنین نمود.»
(2)آن حضرت در روز جمعه و یا شنبه و یا دوشنبه، دهم ماه محرم سال شصت و یک هجری در زمین کربلا به شهادت رسید. عمر شریف آن بزرگوار هنگام شهادت به حسب روایات پنجاه و پنج و یا پنجاه و شش سال و پنج ماه و پنج روز و یا هفت روز و یا بیش از این بوده است.
از آن مدّت، شش سال و یا هفت سال و چند ماه با جدّ خود رسول خدا صلی الله علیه و آله زیسته و پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک به سی سال با پدر خود امیرالمؤمنین علیه السلام زندگی کرده و بعد از پدر نزدیک به ده سال با برادر خود زندگی نموده و بعد از وفات برادر خود نزدیک به ده و بنابر قولی پنج سال و چند ماه امامت نموده است.
ص :39
رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد او و برادرش فرمود: «این دو فرزند من، حسن و حسین، دو امام هستند؛ قیام کنند و یا [به مصلحت اسلام و مسلمین] صلح نمایند.»
(1)او طبق وصیّت برادر خود امام حسن و وصیّت پدر خود امیرالمؤمنین علیهما السلام و وصیّت رسول خدا صلی الله علیه و آله به امامت منصوب شد و در مدّت امامت برادر خود امام حسن علیه السلام تا زمان مرگ معاویه براساس قرار داد صلح امام حسن علیه السلام صبر پیشه نمود و با معاویه به مبارزه برنخواست.
(2)هنگامی که معاویه از دنیا رفت، حرکت خود را مطابق شرایط و امکانات شروع نمود و همین که یارانی یافت آنان را به جهاد و مبارزه با یزید دعوت نمود و همراه اهل بیت و اصحاب خود از حرم خدا و رسول او صلی الله علیه و آله به طرف عراق حرکت کرد تا با کمک و یاری اهل کوفه _ که او را دعوت نموده بودند _ با حکومت یزید بن معاویه مبارزه نماید. پیش از حرکت به طرف عراق، پسر عمّ خود مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد تا مردم را به انجام فرمان خدا و بیعت با او برای جهاد فی سبیل اللّه دعوت نماید.
(3)اهل کوفه دعوت او را پذیرفتند و با او بیعت نمودند و عهد و پیمان بستند که
ص :40
از امام خود خیرخواهی کنند و او را یاری نمایند. لکن [مع الأسف با تهدیدات ابن زیاد] بیعت خود را شکستند و نماینده امام خود را تنها گذاردند بلکه او را تسلیم دشمن نموده تا او را به شهادت رساندند و سپس به جنگ امام خود [که او را دعوت نموده و وعده حمایت به او داده بودند] رفتند و او را محاصره نموده و از بازگشت به بلاد دیگر نیز او را منع کرده و او را در جایی نگه داشتند که هیچ یار و یاوری برای او نبود. حتی او را از آب فرات نیز منع نموده و با لب تشنه و مظلومانه به شهادت رساندند. تا این که گوید: اهل کوفه بیعت خود را با امام خویش شکستند و حرمتش را حفظ نکردند و او نیز همانند پدر و برادر خود به شهادت رسید.
(1)در کتاب شریف بحارالانوار از کتاب خرایج نقل شده است: هنگامی که امام حسین علیه السلام به دنیا آمد خداوند جبرئیل علیه السلام را امر نمود تا با عدّه ای از ملائکه به زمین فرود آید و رسول خدا صلی الله علیه و آله را تهنیت و تبریک گوید.
جبرئیل حرکت نمود و در مسیر خود به جزیره ای برخورد نمود که ملکی به نام «فطرس» در آن جا گرفتار بود و در اثر کوتاهی در انجام وظیفه بال هایش شکسته شده بود و خداوند او را در آن جزیره رها نموده و هفتصد سال بود که با چنین وضعی خدا را عبادت می نمود. فطرس به جبرئیل گفت: کجا می روی؟ جبرئیل پاسخ داد: نزد محمّد، رسول خدا صلی الله علیه و آله می روم. فطرس گفت: مرا با خود ببر، شاید
ص :41
رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق من دعایی کنند.
(1)جبرئیل فطرس را همراه خود آورد و حال او را به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «به فطرس بگو خود را به این مولود بمالد.» چون فطرس چنین کرد خداوند بال های او را به او بازگرداند و او با جبرئیل به آسمان پرواز نمود.
در همان کتاب از شیخ طبری از طاووس یمانی نقل شده که امام حسین علیه السلام چون در جای تاریکی می نشست مردم او را با نوری که از پیشانی و گلوی او ساطع بود می دیدند و این به این علت بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله زیاد پیشانی و گلوی او را می بوسید.
(2)باز روایت شده که روزی جبرئیل به خانه فاطمه علیها السلام نازل شد و دید که فاطمه به خواب رفته و امام حسین علیه السلام در گهواره گریه می کند. پس شروع به نوازش و تسلّی او نمود تا این که فاطمه علیها السلام از خواب بیدار شد و صدای نوازش دادن جبرئیل را شنید ولی او را ندید. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام خبر داد که او جبرئیل علیه السلام است.
در همان کتاب، از کتاب عیون المعجزات سیّد مرتضی، از امام صادق، از پدر خود، از جدّ خود زین العابدین علیهم السلام نقل نموده که فرمود: «اهل کوفه نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند و از کم آبی و نیامدن باران شکایت نمودند و از او خواستند که دعای باران بخواند. امیرالمؤمنین علیه السلام به امام حسین علیه السلام فرمود: برخیز و برای آنان درخواست باران کن.
ص :42
(1)امام حسین علیه السلام برخواست و حمد و ثنای خدا را به جای آورد و بر پیامبر او صلی الله علیه و آله درود فرستاد و فرمود: خدایا، تویی که خیرات و برکات را می فرستی، باران رحمت خود را بر ما فراوان بفرست و ما را کاملاً سیرآب فرما؛ به گونه ای که ضعیفان و ناتوانان از بندگانت بهره مند و شهرهای خشکیده و مرده زنده شوند. تو پروردگار عالمین هستی. ما را اجابت فرما!
(2)هنوز امام حسین علیه السلام از دعای خود فارغ نشده بود که ناگهان باران فراوانی بارید و مردی از اعراب نواحی کوفه خبر آورد که درّه ها و جویبارها از باران مال مال شده است.»
در همان کتاب، از کتاب عیون المعجزات، از ابن سائب نقل شده که گوید: روز عاشورا درکربلا شاهد بودم که بر امام حسین علیه السلام چه گذشت! در آن روز [که مسأله عطش مصیبت بسیار سختی بود] مردی از قبیله تیم، به نام عبداللّه بن جویره، از لشکر عمرسعد خارج شد و صدا زد: یا حسین! امام علیه السلام فرمود: «چه می خواهی؟» او گفت: من تو را به آتش دوزخ بشارت می دهم. امام علیه السلام فرمود: «هرگز چنین نیست، من بر پروردگار [کریم] و غفور و بر پیامبر مطاع وارد می شوم و از خیری به خیر دیگر منتقل می گردم. تو کیستی؟» مرد تیمی گفت: من ابن جویره هستم.
ص :43
(1)پس امام علیه السلام دست به دعا بلند نمود _ به قدری که ما سفیدی زیر بغل آن حضرت را مشاهده نمودیم _ و فرمود: «خدایا، او را به آتش ببر!«
آن مرد خشمگین شد و خواست بر امام علیه السلام حمله کند که اسب او مضطرب گردید و او را در گودالی اندخت و پای او در رکاب ماند و سر او روی زمین قرار گرفت و اسب او فرار کرد و او را روی زمین می کشاند تا این که سر او را به هر سنگ و درختی زد، به طوری که بدن او متلاشی گردید و آن ملعون به آتش دوزخ واصل شد.
در کتاب بحارالانوار، از مناقب ابن شهرآشوب، از اصبغ بن نباته نقل شده که گوید: من به امام حسین علیه السلام عرض کردم: ای مولای من! می خواهم از چیزی سؤال کنم که خود به آن یقین دارم و آن سرّی از اسرار الهی است و شما صاحب آن سرّ هستید!
(2)امام علیه السلام فرمود: «ای اصبغ، می خواهی خطاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را در «مسجد
ص :44
قبا به ابوبکر بدانی؟» گفتم: آری، همین را اراده کرده بودم. فرمود: «برخیز! چون برخاستم و نگاه کردم خود را از کوفه در کنار مسجد قبا یافتم، پیش از آن که چشم خود را به هم زده باشم. پس امام علیه السلام به صورت من تبسّم نمود و فرمود: «ای اصبغ! سلیمان بن داوود، باد را در اختیار داشت که صبحگاه به قدر یک ماه او را حرکت می داد و شامگاه نیز یک ماه و خداوند به من بیش از سلیمان قدرت داده است.» گفتم: به خدا سوگند، راست گفتید، ای فرزند رسول خدا!
سپس فرمود: «ای اصبغ! نزد ما علم جمیع کتاب و بیان آیات آن موجود است که نزد احدی از خلق خداوند چنین علومی نیست و این برای این است که ما محل سرّ الهی هستیم.» سپس در صورت من تبسّم نمود و فرمود: «ماییم آل اللّه و وارثین رسول اللّه صلی الله علیه و آله » من گفتم: الحمدللّه که خداوند چنین نعمتی به شما داده است.
سپس فرمود: «ای اصبغ! داخل مسجد قبا شو!«چون من داخل شدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را در محراب دیدم که ردای خود را به دوش گرفته و امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدم که لباس عمر را گرفته که او را بر زمین بزند. ناگهان دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله از روی تعجب انگشت بر دهان گرفته و خطاب به ابوبکر می فرماید: «چه بد جانشینی برای من بودی و چه بد بودند آنهایی که پیروان تو بودند. لعنت خدا و لعنت من برشما باد!»
(1)کنیه امام حسین علیه السلام ابوعبداللّه و لقب آن حضرت رشید، طیّب، وفیّ، سیّد،
ص :45
زکیّ، مبارک، تابع مرضاة اللّه، دلیل علی ذات اللّه، و سبط است. یحیی بن حکم و جماعتی شاعر او بوده اند. و اسعد هجری دربان او بوده. و نقش خاتم و انگشتر او «لکلّ اجلٍ کتاب» بوده است. و حاکمان زمان او معاویه و فرزند او یزید لعنهمااللّه بوده اند.
امام حسین علیه السلام نه فرزند داشت؛ شش پسر و سه دختر. پسران او علیّ اکبر، علی اوسط، علی اصغر، محمّد، عبداللّه و جعفر بودند و دختران او زینب، سکینه و فاطمه نام داشتند. (مجالس السنیة)
(1)مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد می فرماید: «امام حسین علیه السلام چهار فرزند پسر و دو دختر داشته» و یکی از دو علی و محمّد و زینب را فرزند او ندانسته است.
در باره علی اکبر اختلاف است. مشهور بین علما این است که او همان علیّ اکبر مقتول در کربلا می باشد که مادر او لیلی، دختر مرّة بن عروة بن مسعود ثقیفه است. لکن شیخ مفید می فرماید: «علیّ اکبر زین العابدین علیه السلام است و مادر او شاه زنان، دختر یزدجرد است».
علی اصغر همان فرزندی است که در کربلا تیری به او رسید و کشته شد. و مادر جعفر قضاعیه نام داشت که در زمان حیات پدر از دنیا رفت و فرزندی از او نماند. و عبداللّه رضیع همان فرزندی است که در دامن پدر تیری به گلوی او رسید و کشته شد و مادر او و مادر سکینه رباب، دختر امرئ القیس کلبیه است. و مادر فاطمه، امّ اسحاق، دختر طلحة بن عبداللّه تیمیه است. در میان فرزندان آن حضرت،
ص :46
مرتبه اعلای شخصیت و شهرت مربوط به حضرت زین العابدین علیه السلام است و نسل آن حضرت از طریق این فرزند باقی مانده است.
صاحب کتاب ناسخ التواریخ می گوید: از اخبار صحابه و تابعین و روایت ابن شهر آشوب استفاده می شود که هنگام ولادت امام حسین علیه السلام فاطمه علیها السلام مریض شد و شیر در پستان مبارکش نبود و چون زن مرضعه ای آمد از او شیر نگرفت پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه فاطمه علیها السلام آمد و انگشت ابهام در دهان امام حسین علیه السلام گذارد و او مکید تا سیر شد.
در روایتی آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله زبان مبارک خود را تا چهل روز در دهان او می گذارد تا گوشت در بدن او رویید.
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب از برّة، دختر امیّهُ خزاعی، نقل شده که گوید: چون فاطمه علیها السلام به امام حسن علیه السلام باردار شد رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواست از مدینه خارج شود پس به فاطمه علیها السلام فرمود: «جبرئیل بشارت می دهد که تو پسری به دنیا می آوری، پس به او شیر مده تا من باز آیم.» و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از سه روز بازگشت هنوز فاطمه علیها السلام به او شیر نداده بود، من گفتم: او را به من بده تا به او شیر بدهم. فاطمه علیها السلام فرمود: «هرگز چنین نخواهم کرد.» سپس محبت مادری او را وادشت تا پستان در دهان او گذارد.
پس رسول خدا علیها السلام آمد و فرمود: «ای فاطمه! چه کردی؟» فاطمه گفت: «به حال او رقّت نمودم و او را شیر دادم.» پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ابی اللّه عزّوجلّ الاّ ما اراد»؛ یعنی خداوند هرچه خواهد همان کند. کنایه از این که اگر فاطمه علیها السلام امام حسن علیه السلام را شیر نداده بود تا رسول خدا صلی الله علیه و آله باز می آمد امامت در صلب او می بود.
پس از آن فاطمه علیها السلام به امام حسین باردار گشت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: «ای فاطمه! جبرئیل مرا خبر می دهد که تو پسری خواهی آورد پس او را شیر مده تا من از سفر بازگردم؛ گرچه یک ماه بگذرد.» فاطمه علیها السلام گفت: «چنین خواهم نمود.»
ص :47
رسول خدا صلی الله علیه و آله از سفر باز گشت و فاطمه علیها السلام به امام حسین شیر نداده بود پس رسول خدا صلی الله علیه و آله او را گرفت و زبان مبارک در دهان او گذارد و او مکید تا سیر شد.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوند هرچه خواهد آن کند، عزیزم! سیراب و کامیاب شدی و امامت تا قیامت در نسل تو خواهد بود.»
در کتاب علل الشرایع در ذیل حدیثی آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود: «چون امام حسین علیه السلام متولد شد امّ سلمه او را کفالت و نگهداری می کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله هر روز می آمد و زبان خود را در دهان او می گذارد و او زبان آن حضرت را می مکید تا سیر می شد و خداوند گوشت او را از گوشت رسول خدا صلی الله علیه و آله رویاند و از فاطمه علیها السلام و غیر او هرگز شیر نخورد.
از این رو خداوند این آیه را در باره او نازل فرمود: «وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثلثونَ شَهرا حَتّی إِذا بَلَغَ أشُدَّهُ وَ بَلَغَ اَرْبَعینَ سَنَةً قالَ رَبِّ أوْزِعْنی اَن أشکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی أَنْعَمْتَ عَلیَّ و عَلی والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحا تَرضْاهُ وَ أَصْلِحْ لی فی ذرّیتی إِنّی تُبْتُ إِلیکَ وَ إنّی مِنَ المُسلِمینَ».
ترجمه: مدت حمل و شیرخوارگی او سی ماه بود و چون توانا گردید و چهل ساله شد گفت: ای آفریدگار من، مرا به شکر نعمت خود ملهم فرما؛ آن نعمت که بر من و پدر و ماردم انعام فرمودی و مرا چنان بدار که برای خشنودی تو کار کنم و مرا نسبت به فرزندانم شایستگی عطا کن من به تو روی آوردم و از مسلمانان می باشم.
امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر گفته بود «وَ أصْلِح لِی ذُرّیتی» تا قیامت همه فرزندان او امام می بودند.»
(1)از فضایلی که برای امام حسین علیه السلام نقل شده این است که آن حضرت از همه
ص :48
مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله شبیه تر بوده است.
انس بن مالک گوید: چون سرهای شهدا رانزد ابن زیاد ملعون گذاردند شبیه ترین آنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله سر امام حسین علیه السلام بود.
از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرمود: «فرزندم حسن از سینه تا سر شبیه رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و حسین از بقیه بدن شبیه به آن حضرت بود. و زهرای اطهر علیها السلام چون امام حسن و امام حسین علیهما السلام را به رقص و بازی وا می داشت، می فرمود: حسن جان! تو به پدر خود بیشتر شباهت داری، و به حسین علیه السلام می فرمود: تو به پدرم رسول خدا صلی الله علیه و آله شباهت داری و به علی شباهت نداری.»
بزرگ ترین و روشن ترین دلیل برای کمال و فضیلت امام حسن و امام حسین علیهما السلام که می تواند دلیل مقام بلند و والای امامت آنان نیز باشد این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای مباهله با نصارای نجران آنان را نیز با این که از نظر سنی خردسال بودند همراه خود برد.
(1)رسول خدا صلی الله علیه و آله برای آنان در همان خردسالی از مردم بیعت گرفتند و بیعت آنان را پذیرفتند و برای هیچ بچه خردسالی چنین نکردند.
پیامبر در همان خردسالی و طفولیت عمل آنان را پذیرفتند و بهشت را برای آنان واجب دانستند. این معنی از آیات سوره هل اتی روشن است.
(2)رسول خدا صلی الله علیه و آله در باره آنان فرمود: «حسن و حسین دو ریحانه و گل من از
ص :49
دنیا هستند.» و فرمود: «حسن و حسین دو آقای جوانان بهشت هستند.» و فرمود: «حسن و حسین دو فرزند من هستند؛ هر کس آنان را دوست بدارد من را دوست داشته و هرکس آنان را دشمن بدارد و به خشم آورد من رابه خشم آورده است.» و فرمود: «خدایا، من حسن و حسین را دوست دارم، تو نیز آنان را دوست بدار!» و فرمود: «حسن و حسین دو فرزند من و دو امام هستند؛ چه قیام کنند و چه قیام نکنند [و برای مصلحت اسلام و مسلمین ناچار به صلح شوند].»
(1)مردم بارها می دیدند هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله مشغول نماز می شدند و به سجده می رفتند حسن و حسین بر پشت آن حضرت سوار می شدند و چون می خواستند آنان را از این عمل باز دارند و یا از پشت آن حضرت پایین آورند رسول خدا صلی الله علیه و آله اشاره می نمود که آنان را رها کنید [تا این که آنان با میل خود از پشت آن حضرت پایین می آمدند] و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از نماز خود فارغ می شد آنها را در دامن خود می گذارد و می فرمود: «هرکس من را دوست می دارد باید اینها را نیز دوست بدارد.»
عادت رسول خدا صلی الله علیه و آله براین بود که پشت خود را پایین می آورد تا حسن و حسین علیهما السلام بر او سوار شوند و چون سوار می شدند به آنها می فرمود: «چه خوب است مرکب شما! و شما نیز چه سواران خوبی هستید!»
(2)منقول است که روزی آنان را بر شانه خود سوار نمود. پس مردی به آنان
ص :50
گفت: چه مرکب خوبی پیدا کرده اید! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «و آنان [نیز] چه سواران خوبی هستند!» نقل شده که سالی حسن و حسین پیاده به حج رفتند و هر سواره ای آنان را می دید از مرکب خود پیاده می شد و پیاده می رفت، تا این که بعضی از مسافرین حج به سعدبن ابی وقاص گفتند: پیاده رفتن برای ما سنگین است و خوش نداریم که سوار بر مرکب شویم و این دو بزرگوار پیاده باشند. سعدبن ابی وقاص از آنان خواست که سوار بر مرکب شوند. امام حسن علیه السلام در پاسخ او فرمود: «ما بر خود لازم نموده ایم که پیاده به طرف خانه خدا برویم لکن راه خود را عوض می کنیم» و از راه دیگری به طرف مکّه حرکت نمودند.
(1)از جلالت قدر آنان این است که ابن عبّاس، با آن علم و کمال خود، رکاب را برای حسن و حسین می گرفت تا آنان سوار بر مرکب شوند و می گفت: اینها فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند.
روایت شده که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بالای منبر بود و چون صدای گریه
ص :51
حسن و حسین علیهما السلام را که دو طفل خردسال بودند شنید و دید که آنان در لباس خود بر زمین می خورند سخت ناراحت شد و از منبر پایین آمد و آنان را بر شانه های خود سوار نمود و بالای منبر برد و مقابل خود قرار داد.
(1)رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خدای متعال ذریه هر پیامبری را از صلب آن پیامبر قرارداد لکن ذریه من را از صلب علی بن ابی طالب مقرر فرمود.»
براساس این سخنِ رسول خدا صلی الله علیه و آله ، فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام تا قیامت ذریه رسول خدا صلی الله علیه و آله محسوب می شوند؛ چه از نسل فاطمه علیها السلام باشند و چه از همسران دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام . البته تردیدی نیست که فرزندان فاطمه علیها السلام ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله هستند بلکه طبق تعبیر بعضی از روایات فرزندان آن حضرت نیز محسوب می شوند و امام حسین علیه السلام ، طبق روایات فراوان، فرزند پیامبر و ذریه او و اهل بیت آن حضرت محسوب می شود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله امام حسن علیه السلام را بر پای راست خود و امام حسین علیه السلام را بر پای چپ و علی و فاطمه علیها السلام را مقابل خود نشاند و کسای خود را بر آنان پوشاند و این آیه را قرائت فرمود:
«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهْلَ البَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیرا» و سپس فرمود: «اینان، به حق، اهل بیت من هستند.»
(2)و به آنان فرمود: «هرکس تسلیم شما شود و با شما مسالمت کند من با او
ص :52
مسالمت می کنم و هر کس با شما به جنگ برخیزد من با او به جنگ برمی خیزم.»
و چون نظر مبارک او به امام حسن و امام حسین علیهما السلام افتاد فرمود: «هرکس این دو و پدر و مادر آنان را دوست بدارد در قیامت همنشین من خواهد بود.» و فرمود: «حسین علیه السلام از من است و من از حسین هستم. خداوند دوست بدارد هر کس حسین را دوست می دارد.»
(1)و فرمود: «هرکس دوست دارد که محبوب ترین افراد روی زمین را نزد اهل آسمان ببیند باید حسین علیه السلام را ببیند.»
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله روی منبر مشغول سخن بود. ناگهان امام حسین علیه السلام وارد مسجد شد [و چون دوید که نزد رسول خدا برود] پا بر لباس خود گذارد، و بر زمین خود و گریان شد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از منبر پایین آمد و او را در بغل گرفت و فرمود: «خدا شیطان را بکشد! فرزند مایه امتحان است. سوگند به خدایی که جان من به دست اوست، من بی اختیار از منبر پایین آمدم.»
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله از کنار خانه فاطمه علیها السلام می گذشت که صدای گریه امام حسین علیه السلام را شنید پس به فاطمه علیها السلام فرمود: «مگر نمی دانی که گریه حسین مرا می آزارد؟»
(2)امام حسین علیه السلام روز عاشورا به اصحاب ابن زیاد فرمود: «چه شده که شما
ص :53
برای ریختن خون من اجتماع نموده اید؟ به خدا سوگند، اگر مرا بکشید همانا حجت خدا را کشته اید، بلکه،به خدا سوگند، بین مشرق و مغرب، فرزند دختر پیامبری جز من نیست که حجت بر شما باشد.»
(1)در کتاب «وفاءالوفاء» سمهودی شافعی، از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرمود: «شبی رسول خدا صلی الله علیه و آله به زیارت ما آمد و در خانه ما بیتوته نمود و چون شب را در خانه ما استراحت کرد، در بین شب امام حسن علیه السلام از خواب بیدار شد و آب طلب نمود. رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست و ظرفی از شیر آماده نمود؛ نخست به امام حسن علیه السلام که آب طلب نموده بود داد و سپس به امام حسین علیه السلام فاطمه علیها السلام عرض کرد: پدرجان! مثل این که حسن را بیشتر دوست می داری؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حسن علیه السلام زودتر آب طلب نمود. سپس به فاطمه علیها السلام فرمود: من و تو و این دو فرزندم و آن کسی که در خواب است، یعنی علی علیه السلام ، در قیامت مجتمع خواهیم
ص :54
بود.»
(1)سمهودی باز از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نموده که فرمود: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به زیارت ما آمد و ما برای او غذایی از گوشت و آرد تهیه نمودیم. و امّ ایمن نیز برای ما ظرفی از شیر و مقداری از خرما هدیه آورد و همگی از آن غذا خودریم. سپس من دست های رسول خدا صلی الله علیه و آله را شستم. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله وضو گرفت و رو به قبله نمود و مشغول دعا گردید. سپس اشگ او جاری شد و به سجده افتاد تا این که سه مرتبه این عمل را تکرار نمود.
ما از هیبت آن حضرت حیا کردیم که علت آن را سؤال کنیم، تااین که امام حسین علیه السلام پرید و بر پشت آن حضرت سوار شد و گریه کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «عزیرم! برای چه گریه می کنی؟!» امام حسین عرض کرد: «پدرجان! کاری از شما دیدم که تاکنون ندیده بودم.»
(2)پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «فرزند عزیزم! امروز به واسطه شما به قدری
ص :55
خشنود شدم که تاکنون این قدر خشنود نشده بودم و[لکن] جبرئیل آمد و به من خبر داد که شما کشته خواهید شد و قبرهای شما از یکدیگر فاصله زیادی خواهد داشت. پس من محزون [و گریان] شدم و از خداوند برای شما طلب خیر نمودم.»
(1)مدائنی گوید: امام حسن و امام حسین و عبداللّه جعفر علیهم السلام برای انجام فریضه حج به مکّه رفتند و زاد و توشه خود را بین راه از دست دادند تا این که گرسنه و تشنه شدند. پس به پیرزنی که در خیمه ای زندگی می کرد برخورد نمودند و از او آب طلب کردند. پیرزن اجابت نمود و گفت: از این گوسفند شیر بدوشید و به جای آب بنوشید.
(2)و چون از او درخواست غذا نمودند پیرزن گفت: غذایی جز این گوسفند ندارم آن را ذبح کنید تا برای شما از آن غذایی آماده کنم. یکی از آنان گوسفند را ذبح نمود و آماده کرد و پیرزن برای آنان غذایی آماده نمود. آنان از آن غذا خوردند و چون خواستند حرکت کنند به او گفتند: ما از قریش هستیم. به مکّه می رویم. چون از این سفر به سلامت بازگشتیم زحمات شما را جبران خواهیم نمود.
هنگامی که حرکت نمودند شوهر آن پیرزن به خانه بازگشت و از میهمان نوازی همسر خود آگاه شد و با خشم و غضب به همسر خود گفت: وای بر تو! گوسفند مرا ذبح می کنی و به کسانی که نمی شناسی اطعام می نمایی و می گویی
ص :56
عدّه ای از قریش بودند؟!
(1)این قضیه گذشت. پس از مدتی آن پیرزن و همسر او به مدینه آمدند و متاعی آوردند که آن را بفروشند و از آن معاش خود را اصلاح نمایند. ناگهان در کوچه های مدینه چشم امام حسن علیه السلام به آن پیرزن افتاد و او را شناخت، در حالی که پیرزن آن حضرت را نشناخت. پس امام حسن علیه السلام غلام خود را نزد او فرستاد و چون او خدمت آن حضرت آمد امام حسن علیه السلام به او فرمود: «من را می شناسی؟» گفت: خیر. امام فرمود: «من همان میهمان تو هستم در فلان روز.» پیرزن گفت: پدر و مادرم فدای شما باد!
(2)پس امام علیه السلام هزار گوسفند و هزار دینار به او دادند و او را همراه غلام خود نزد امام حسین علیه السلام فرستادند. امام حسین علیه السلام به او فرمود: «برادرم چه قدر به تو احسان نمود؟» پیرزن گفت: هزار گوسفند و هزار دینار. امام حسین علیه السلام نیز به همان مقدار به او احسان نمود تا او را نزد عبداللّه جعفر طیار فرستاد. عبداللّه گفت: امام حسن و امام حسین چقدر به تو احسان نمودند؟ پیرزن گفت: هر کدام هزار گوسفند و هزار مثقال طلا به من دادند. عبداللّه نیز همانند آنان به او احسان نمود.
علامه سیّد محسن امین سپس گوید: بنی هاشم معدن جود و کرم و شجاعت
ص :57
هستند و هرگز کسی به آنان نمی رسد؛ چرا که آنان از معدن کرم به وجود آمده اند و برای کرم و سخای امام حسن و امام حسین علیهما السلام همین بس که آنان سبط آن پیامبر هستند که کرم و جود او از ابر رحمت الهی افزون بود، و فرزندان آن امامی هستند که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله کریم ترین مردم بود؛ و البته هر صاحب کرمی غالبا دارای شجاعت نیز می باشد و کم می شود که شخص کریم شجاع نباشد و یا شجاع کریم نباشد؛ چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «خداوند مرا از دو خصلت جدا نفرموده است؛ شجاعت و کرم.»
(1)تا این که گوید: امام حسین علیه السلام در کرم و شجاعت به پدر خود اقتدا نمود؛ چرا که او فرزند همان پدر و میوه همان درخت پربرکت می باشد. بزرگ ترین کرم امام حسین علیه السلام وقتی بود که در بیابان گرم و سوزان، حرّبن یزید ریاحی با هزار نفر او را محاصره نمودند و او در آن بیابان آنان را که تشنه بودند آب داد و حتی حیوانات آنان را نیز آب داد. و آن مردم چه بدمردمی بودند که در مقابل این احسان و کرم آب را بر او و عزیزان و اصحاب او بستند و عمرسعد دستور داد پنج هزار نفر اطراف فرات جمع شوند و فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله را از آب فرات منع کنند!
(2)بیهقی در کتاب «المحاسن و المساوی» می گوید: دو نفر از بنی هاشم و
ص :58
بنی امیّه با یکدیگر برخورد نمودند و هر کدام به دیگری می گفت: ما از شما در سخاوت و کرم مقدم هستیم تا این که یکی از آنان به دیگری گفت: تو از ده نفر از قبیله خود چیزی طلب کن و من نیز از ده نفر از قبیله خود چیزی طلب می کنم. آن که از بنی امیّه بود از ده نفر از قبیله خود چیزی طلب کرد و هر کدام ده هزار درهم به او دادند. آن که از بنی هاشم بود اول نزد امام حسن علیه السلام آمد و آن حضرت دستور داد یکصد و پنجاه هزار درهم به او دادند و چون نزد امام حسین علیه السلام رفت آن حضرت به او فرمود: «آیا قبل از من از کسی چیزی خواسته ای؟» او گفت: آری، نزد امام حسن علیه السلام رفتم. امام حسین علیه السلام فرمود: «من نمی توانم بیش از مولای خود به تو احسان کنم. پس او نیز یکصد و پنجاه هزار درهم به او داد.
(1)مردی که از بنی امیّه بود و از ده نفر سؤال کرده بود یکصد هزار درهم با خود آورد لکن مرد هاشمی که از دو نفر سؤال نموده بود سیصد هزار درهم با خود آورد. مرد اموی چون این وضعیت را مشاهده نمود یکصد هزار درهم را به صاحبان آن بازگرداند و آنها پذیرفتند و مرد هاشمی چون خواست سیصد هزار درهم را به امام حسن و امام حسین باز گرداند آنها نپذیرفتند و فرمودند: «ما از تو پس نمی گیریم و باکی نداریم از این که آن را با خود ببری یا در بین راه بریزی!»
(2)علاّمه سیّدمحسن امین می گوید: فضایل امام حسن و امام حسین علیهما السلام قابل
ص :59
شماره نیست، چرا که آنان فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و دو سبط او و میوه دل او هستند. آنها آقای جوانان اهل بهشت می باشند و از شرافت نسب بر همه مردم افتخار و سبقت دارند. جدّ آنان رسول خدا صلی الله علیه و آله سیّد الأنبیاء و پدرشان امیرالمؤمنین سیّد الأوصیاء و مادرشان فاطمه زهراء پاره تن رسول خدا و سیدة النساء است و جدّه آنان خدیجه امّ المؤمنین و اولین زن مسلمان این امت است که مال خود را برای احیای دین اسلام انفاق نموده و اسلام بامال و شمشیر علی بن ابی طالب برقرار شده است. و خالوها و خاله های آنان دختران و پسران رسول اللّه اند و عموی آنان جعفر طیار است که در بهشت پرواز می کند. اینها شرافت های نسبی آنهاست و شرافت های نفسانی آنان از فضایل و ارزش های انسانی قابل شماره نیست.
(1)در کتاب المجالس السنیه نقل شده که عمروبن دینار گوید: حسین بن علی علیهما السلام به عیادت اسامة بن زید رفت و او در حال بیماری می گفت: وای از پریشانی و اندوه! پس امام حسین علیه السلام به او فرمود: «ای اسامه اندوه تو از چیست! اسامه گفت: شصت هزار درهم مدیون هستم. امام علیه السلام فرمود: «آن را ضمانت نمودم.» اسامه گفت: می ترسم بمیرم و دین به عهده من بماند.
(2)پس امام علیه السلام به او فرمود: «هرگز نخواهی مرد تا من دین تو را ادا کنم.»
ص :60
عمروبن دینار گوید: آن حضرت قبل از مرگ اسامه دین او را ادا نمود.
در همان کتاب روایت شده که آن حضرت می فرمود: «بدترین خصلت های پادشاهان ترس از دشمنان و سخت گیری بر ضعیفان و بخل و خودداری از احسان است.»
(1)روایت شده که مردی از اعراب بادیه نشین وارد مدینه شد و گفت: کریم ترین مردم کیست؟ پس او را نزد امام حسین علیه السلام فرستادند. او داخل مسجد شد و چون دید آن حضرت مشغول نماز است اشعار ذیل را خواند. پس امام حسین علیه السلام سلام نماز خود را گفت و به قنبر فرمود: «آیا از مال حجاز چیزی مانده است؟» قنبر گفت: آری، چهار هزار دیناراست. امام علیه السلام فرمود: «آنها را بیاور که آن که از ما سزاوارتر است آمده است.» سپس عبای خود را برداشت و دینارها را در آن پیچید و در جواب آن اعرابی اشعار ذیل را انشاء فرمود:
اعرابی آنها را گرفت و گریان شد. امام علیه السلام فرمود: «آیا آنچه ما به تو دادیم؟ ناچیز بود؟» اعرابی گفت: عطای شما کم نبود لکن گریه من برای این است که
ص :61
چگونه این دست با برکت زیر خاک می رود.
در روایت دیگری آمده است: که چون امام حسین علیه السلام را در کربلا کشتند اثری بر پشت او دیدند و چون علت آن را از حضرت زین العابدین علیه السلام سؤال کردند فرمود: «این اثر آن همیان و کیسه نانی است که پدرم به دوش می گرفت و به منازل زن های بی سرپرست و یتیمان و فقرا می برد.»
(1)سید محسن امین رضوان اللّه علیه پس از نقل این روایت می گوید: اثر دیگری نیز در کربلا بر پشت آن حضرت دیده شد و آن جای سمّ اسب ها بود که بر سینه شریف و پشت آن میوه دل رسول خدا صلی الله علیه و آله تاخته بودند و عمرسعد بعد از شهادت آن حضرت دستور داده بود که برای انجام فرمان ابن زیاد ده نفر اسب سوار بروند و بدن آن حضرت را زیر سمّ اسبان خود لگدمال کنند و آنان چنین کردند و در کوفه به ابن زیاد گفتند: ما کسانی هستیم که بر سینه و پشت امام حسین اسب تاختیم و سینه و پشت او را خرد کردیم!
(2)در کتاب «المجالس السنیة» نقل شده که عربی بادیه نشین نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! من ضامن یک دیه کامل شده ام و از پرداخت آن عاجز هستم، با خود گفتم که نزد کریم ترین مردم می روم تا به من کمک
ص :62
دهد و کسی را کریم تر از آل محمّد صلی الله علیه و آله نیافتم.
(1)امام علیه السلام فرمود: «من سه مسأله از تو سؤال می کنم، اگر یکی از آنها را پاسخ گفتی یک سوم آن دیه را [که هزار مثقال طلا می باشد] به تو می دهم، و اگر دو سؤال را پاسخ دادی دو سوم آن را می دهم، و اگر سه سؤال را پاسخ گفتی تمام آن را می دهم.»
اعرابی گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا کسی همانند شما که اهل علم و دانش و شرافت است از کسی همانند من که [نادان است] سؤال می کند؟ امام علیه السلام فرمود: «آری، من از جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: باید احسان به اندازه معرفت باشد.»
اعرابی گفت: هرچه می خواهید بپرسید. اگر بدانم پاسخ می دهم و اگر ندانم از شما یاد می گیرم.
(2)امام علیه السلام فرمود: «افضل اعمال چیست؟ اعرابی گفت: ایمان به خدا. امام علیه السلام فرمود: «نجات از مهلکه و خطر به چیست؟» اعرابی گفت: با توکل و اعتماد به خداست. امام علیه السلام فرمود: «زینت انسان به چیست؟» اعرابی گفت: علم و دانشی که همراه حلم و بردباری باشد. امام علیه السلام فرمود: «اگر کسی از آن بی بهره بود چه چیز زینت اوست؟» اعرابی گفت: مالی که همراه با مروّت و جوانمردی باشد.» امام علیه السلام فرمود: «اگر کسی از آن نیز بی بهره بود زینت او به چیست؟» اعرابی گفت: فقری که همراه با صبر و شکیبایی باشد. امام علیه السلام فرمود: «اگر از این هم بی بهره بود زینت او به
ص :63
چیست؟» اعرابی گفت: باید صاعقه و عذابی از آسمان بیاید و او را بسوزاند؛ چرا که او سزاوار چنین عذابی است!
پس امام علیه السلام خندیدند و کیسه ای که هزار دینار در آن بود با انگشتری که قیمت آن دویست درهم بود به او دادند و فرمودند: ای اعرابی! این هزار دینار را صرف بدهکاری خود بکن و این انگشتر را نیز صرف مخارج خود نما.»
اعرابی آن مال را گرفت و گفت: خدا بهتر می داند که رسالت و امامت را کجا قرار دهد.
(1)در همان کتاب می گوید: عبدالرحمان سلمی سوره حمد را به بعضی از فرزندان خردسال آن حضرت تعلیم نمود و چون او بر پدر خود خواند امام علیه السلام هزار دینار و هزارحلّه به او انعام نمود و دهان او را پر از درّ کرد و چون بعضی به آن حضرت در این باب خرده گرفتند، امام علیه السلام فرمود: «این انعام کجا می تواند به جای تعلیم او باشد؟» و سپس اشعار ذیل را قرائت فرمود.
(2)در همان کتاب، از انس بن مالک نقل شده که گوید: من خدمت امام حسین علیه السلام بودم که کنیزی شاخه گلی برای آن حضرت هدیه آورد. پس امام حسین علیه السلام گل را از او گرفت و فرمود: «تو را در راه خدا آزاد نمودم.» انس گوید: به آن حضرت گفتم: برای یک شاخه گل او را آزاد فرمودید؟!
امام علیه السلام فرمود: «خداوند این چنین ما را تربیت نموده و در قرآن فرموده است
ص :64
که چون هدیه ای به شما داده شود شما باید به بهتر از آن یا همانند آن را پاسخ دهید و به هدیه کننده احسان کنید، و بهتر از هدیه این کنیز این است که او را آزاد کنم.»
در همان کتاب، از آن حضرت نقل شده که فرمود: «کسی که حاجت خود را نزد شما آورد دادن حاجت او اکرام به او محسوب نمی شود بلکه شما باید کرامت خود را حفظ کنید و او را رد ننمایید.»
(1)[ظاهرا مقصود آن حضرت این است که احسان شما در مقابل سؤال اوست که آبروی خود را به شما فروخته است پس شما اگر چیزی به او دادید در حقیقت آبرو و شخصیت خود را حفظ کرده اید که او را رد ننموده اید].
سپس می گوید: از کرامت های بزرگ و سخاوت عجیب آن حضرت این است که چون در مسیر کربلا حرّبن یزید ریاحی را با هزار نفر- که همه آنان در صحرای گرم از تشنگی سوخته بودند - ملاقات نمود اصحاب خود را امر نمود که به همه آنها آب بدهند و از شب قبل به اصحاب خود فرموده بود که آب فراوان بردارند، بلکه فرمود تا به حیوانات آنان نیز آب دادند و پاداش اهل کوفه به آن حضرت این بود که عمرسعد ملعون، روز هفتم محرم، عمروبن حجاج را با پانصد نفر بر فرات گماشت تا آب را از آن حضرت و اهل بیت و اصحاب او منع کنند!!
ص :65
(1)صاحب کتاب مجالس السنیه از مناقب ابن شهرآشوب نقل نموده است که امام حسین علیه السلام وارد مجلس معاویه شد در حالی که شخصی از اعراب بادیه نشین نزد او بود و خواسته خود را مطرح می نمود. پس معاویه به امام حسین علیه السلام مشغول شد و از اعرابی بازماند.
در این هنگام اعرابی از یکی از حاضران سؤال کرد: این شخص کیست؟ گفتند: او حسین بن علی علیهما السلام است. اعرابی روبه امام حسین علیه السلام نمود و گفت: ای فرزند دختر رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! از شما خواهش می کنم که در مورد حاجت من با معاویه صحبت بفرمایید. امام حسین علیه السلام از معاویه خواستند [که حاجت او را برآورد] و او حاجت اعرابی را برآورد.
سپس اعرابی اشعاری خواند و گفت: من نزد معاویه رفتم و او حاجتم را برآورده نکرد. تا این که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام _ که معدن کرم و جود و پاکی و طهارت است _ او را واداشت که حاجت من را ادا کند. سپس گفت: ای معاویه! نسبت بنی هاشم به شما بنی امیّه همانند نسبت بهار به فصول دیگر است و بنی هاشم بر شما فضیلت دارند.
(2)معاویه گفت: ای اعرابی! من به تو احسان نمودم و تو امام حسین علیه السلام را
ص :66
می ستایی؟! اعرابی گفت: ای معاویه! تو از حق او [و مالی که متعلق به اوست] و بعد از سفارش او حاجت من را انجام دادی [و در حقیقت از خود چیزی به من ندادی].
در همان کتاب نقل شده که هنگامی که مروان ملعون، فرزدق شاعر را از مدینه اخراج نمود فرزدق نزد امام حسین علیه السلام آمد و آن بزرگوار چهارصد دینار به او داد. گفته شد: او شاعر فاسقی است! امام علیه السلام فرمود: «بهترین مال های شما آن مالی است که با آن آبروی خود را حفظ کنید.» سپس فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد عبّاس بن مرداس [که حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را حفظ نمی کرد] فرمود: «شرّ زبان او را از من برطرف کنید» [یعنی چیزی به او بدهید که بدزبانی نکند].»
(1)مرحوم علاّمه سیّد محسن امین رحمه الله در پایان این بحث می گوید: بزرگ ترین سخاوت وجود امام حسین علیه السلام این بود که جان عزیز خود را در راه خداوند عطا نمود، او جان خود و اهل بیت و عیال و فرزندان [و اصحاب] خود را فدای دین و حمایت از شریعت جدّ خود سیّد المرسلین صلی الله علیه و آله نمود و اگر شهادت امام حسین علیه السلام نبود اثری از دین خدا باقی نمی ماند و کفر و الحاد یزید [و معاویه و هواداران آنان [برای همه مردم آشکار نمی شد.
مؤلّف گوید: احسانی که امام حسین علیه السلام با دادن جان خود و عزیزان و اصحاب به اسلام و مسلمین نمود و به وسیله آن دین خدا را در فضای تاریکی که بنی امیّه فراهم ساخته و مردم را به دشمنی با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله واداشته بودند حفظ نمود و محکومیت بنی امیّه و حکام غاصب دیگر را بر ملا نمود بر هیچ عاقل و منصفی پوشیده نیست.
هنگامی که آن حضرت شرایط زمان خود را به گونه ای یافت که جز با شهادت نمی شود از دین خدا حمایت نمود، فرمود: «ان کان دین محمدٍ صلی الله علیه و آله لم یستقم الاّ بقتلی فیا سیوف خذینی»؛ یعنی اگر دین جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله جز با شهادت و کشته
ص :67
شدن من برقرار نمی ماند، ای شمشیرها مرا در برگیرید.
(1)شجاعت امام حسین علیه السلام ، همانند پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام ، به قدری شگفت انگیز بود که در میان مردم دنیا زبانزد و در بین شجاعان مشهور بود. او با لب تشنه اهل کوفه را در کربلا به مبارزه طلبید و هر که در مقابل او می آمد کشته می شد، به گونه ای که لشکر سی هزار نفری کوفه فرار کردند و ناچار شدند از همه طرف به او حمله کنند. شمر ملعون سواره ها را پشت سر پیاده ها قرار داد. و به تیراندازها دستور داد تا آن حضرت را تیرباران نمایند و آنان چنین کردند، به گونه ای که بدن او را همانند خارپشت پر از تیر کردند.
(2)و چون بین او و خیام حرم او فاصله شدند، فرمود: «وای بر شما، ای پیروان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از قیامت و معاد نمی ترسید در دنیای خود آزاد مرد باشید و اگر عرب هستید به غیرت عربی خود باز گردید [و تا من زنده هستم به طرف خیام حرم من نروید!] شمر ملعون صدا زد: چه می گویی، ای فرزند فاطمه؟ امام علیه السلام فرمود: «من می گویم: شما با من جنگ دارید و من با شما جنگ می کنم و زن ها نباید مورد حمله قرار گیرند؛ پس تا من زنده هستم افراد جاهل و سرکش خود را از اهل حرم من دور کنید!»
ص :68
شمر گفت: باکی نیست؛ و به لشکر خود گفت: از حرم او دور شوید و به طرف او بروید!
(1)مرحوم علاّمه سیّد محسن امین، در کتاب مجالس السنیة، ص 23، از حسن بصری نقل نموده است که روزی امام حسین علیه السلام همراه اصحاب خود به بوستان و باغ خویش رفت. در آن باغ غلامی به نام «صافی» داشت هنگامی که حضرت وارد باغ شد، غلامش نشسته و مشغول خوردن نان بود. امام علیه السلام کنار درخت خرمایی نشست. به طوری که غلام او را نمی دید. امام علیه السلام مشاهده کرد که غلام یک لقمه به سگ می دهد و یک لقمه خود می خورد و چون از خوردن نان فارغ شد گفت: «الحمداللّه ربّ العالمین»، خدایا مرا ببخش و مولای مرا نیز ببخش؛ همان گونه که برکت و رحمت خود را به پدر و مادر او عطا فرمودی، برحمتک یا ارحم الراحمین.»
(2)پس امام حسین علیه السلام برخاست و غلام را صدا زد. غلام از جا پرید و گفت: ای مولای من و مولای همه مومنین تا قیامت! مرا ببخش! من شما را ندیدم. امام علیه السلام به او فرمود: «ای غلام! مرا حلال کن که بدون اجازه تو وارد باغ تو شدم.» غلام گفت: این احسان و کرم و آقایی شماست که چنین می فرمایید.
ص :69
امام علیه السلام به او فرمود: «من دیدم یک لقمه نان می خوری و لقمه دیگر را به سگ می دهی، این برای چیست؟» غلام گفت: این سگ در وقت غذاخوردن به من نگاه می کرد و من حیا کردم که به او غذا ندهم؛ چون او سگ شماست و از بوستان شما حراست می کند و من نیز غلام شما هستم و پیش خود گفتم که من و این سگ باید در مال شما شریک باشیم لذا لقمه ای به او می دادم و لقمه ای را خود می خوردم.
(1)پس امام علیه السلام گریان شد و فرمود: «در این صورت من تو را آزاد نمودم و دو هزار دینار نیز به تو بخشیدم.» غلام گفت: حال که مرا آزاد فرمودید می خواهم همچنان باغبان شما باشم. امام علیه السلام فرمود: «عمل شخص کریم باید گفته او را تایید کند. مگر به تو نگفتم که من که بدون اجازه وارد باغ تو شدم مرا را حلال کن؟» سپس فرمود: من گفته خود را تصدیق نمودم و باغ را با آنچه در آن است به تو بخشیدم. اکنون اصحاب و یاران من که با من نزد تو می آییم میهمان تو هستیم و تو اصحاب مرا به خاطر من اکرام کن، خداوند در قیامت تو را اکرام کند و برای حسن خلق و ادب تو نسبت به من، تو را برکت دهد.»
غلام گفت: اگر شما باغ را به من بخشیدید من نیز آن را وقف اصحاب و شیعیان شما نمودم.
(2)امام حسین علیه السلام در یکی از خطبه های خود از باب پند و اندرز و نصیحت و
ص :70
خیرخواهی برای مسلمین و بیان ارزش های اسلامی می فرماید: «ای مردم، در کسب ارزش ها و مکارم اخلاق بکوشید و از یکدیگر پیشی بگیرید و ادعای ارزشی را که هنوز به دست نیاورده اید نکنید و با رسیدن به ارزش ها به خود ارزش بدهید و خود را با سستی در کار مبتلا به نکوهش نگردانید و بدانید اگر کسی خدمت و احسانی به دیگری کرد و او پاداش مناسب او را نداد و از او تشکر ننمود خداوند پاداش او را خواهد داد و البته پاداش خداوند و عطای او بزرگ تر و فراوان تر خواهد بود.
(1)مردم! بدانید که نیازها و حوایج مردم که به طرف شما می آید، در حقیقت، نعمت های خداوند است که به طرف شما آمده، مبادا از نعمت های او ملالت پیدا کنید که مبدل به نقمت و گرفتاری شما خواهد شد و بدانید که عمل خیرصاحب خود را آبرو می دهد و پاداش خود را نیز در نزد خداوند خواهد داشت. اگر شما عمل خیر را به صورت مجسّم مشاهده کنید هر آینه چیز زیبایی را که چشم همه از آن روشن می شود خواهید دید و اگر عمل زشت و ناپسندی را به طور مجسم ببینید چیز زشت و مورد تنفری را خواهید دید که دل ها از آن متنفر است و چشم ها از دیدن آن بسته می شود.
(2)ای مردم! هر کس اهل احسان و بخشش باشد آقا و بزرگوار می گردد و هر کس اهل بخل باشد پست و ناچیز خواهد شد، و با سخاوت ترین مردم کسی است که به افراد غیر امیدوار احسان کند و با گذشت ترین مردم کسی است که در حال
ص :71
توانایی گذشت کند و انتقام نگیرد و خیرخواه ترین مردم به خویشان خود کسی است که با قطع رحم کنندگان بیامیزد و به آنان احسان نماید و بدانید که درخت روی ریشه سبز می شود و می روید و هر کس هرچه کاشته برمی دارد پس کسی که در این دنیا به برادر خود احسانی نموده باشد فردای قیامت به نتیجه آن خواهد رسید و هر کس برای خدا به برادر خود احسان کرده باشد خداوند در وقت خود به او جزای خیر خواهد داد و بلاهای دنیا را بیش از آن از او دور خواهد نمود و هر کس اندوه و مصیبتی را از دل مؤمنی برطرف کند خداوند اندوه ها و مصیبت های دنیا و آخرت را از او برطرف خواهد نمود و هر کس اهل احسان و خیر باشد خداوند به او احسان خواهد نمود و البته او محسنین و نیکوکاران را دوست می دارد.»
(1)در خطبه دیگری فرمود: «حلم و بردباری زینت مؤمن و وفا مروّت اوست و احسان نعمت خدا بر اوست و تکبر بی مقداری، و عجله سفاهت، و سفاهت ناتوانی و غلو و زیاده روی سقوط، و همنشینی با افراد پست موجب شرّ، و بااهل فسق موجب بدگمانی به او خواهد بود.»
(2)مرحوم علاّمه سیّد محسن امین پس از نقل این جملات می گوید: امام حسین علیه السلام معدن فصاحت و بلاغت است و آن را از جدّ خود که فرمود: «من فصیح ترین مردم هستم!» ارث برده و از پدر خود که آموزگار فصاحت و بلاغت بوده آموخته است.
او در کربلا مقابل صفوف دشمن در مقابل لشکر سی هزارنفری عمر سعد سخنانی را ایراد نمود که هیچ گوینده و متکلمی در چنین شرایط چنین سخنانی نگفته و نخواهد گفت.
ص :72
بخشی از سخنان آن حضرت چنین است:
«حمد و ستایش خدایی راست که دنیا را آفرید و آن را خانه فانی و زوال قرار داد؛ خانه ای که هرگز بقا و ثبات ندارد، مغرور کسی است که فریب آن را بخورد و شقی کسی است که دنیا او را به فتنه اندازد.
(1)ای مردم! دنیا شما را فریب ندهد. او امید کسی را که به او امید بندد قطع و کسی را که به او طمع کند ناامید و محروم خواهد نمود. ای مردم! من می بینم که شما با عمل خود خدا را به خشم آورده اید او نظر رحمت خود را از شما قطع نموده و عذاب و کیفر خود را بر شما وارد ساخته و رحمت خود را از شما دور گردانده است.
البته، چه خوب خدایی است پروردگار ما و چه بد بندگانی هستید شما مردم کوفه که اطاعت خدا را پذیرفته و اقرار نمودید و به پیامبر او حضرت محمّد صلی الله علیه و آله ایمان آوردید و سپس با ذریّه و عترت او به جنگ برخاستید و ایستاده اید که آن ها را به شهادت برسانید، شیطان بر دل های شما مسلط شده و شما را از یاد خدای بزرگ غافل نموده است.»
(2)در این هنگام عمرسعد ملعون به لشکر خود خطاب نمود: و گفت: وای برشما، پاسخ او را بدهید، او فرزند علی علیه السلام است اگر تمام روز هم مقابل شما بایستد از سخن گفتن ناتوان نمی شود. پس شمر ملعون جلو آمد و گفت: سخن شما
ص :73
چیست؟ روشن بگویید تا ما بفهمیم.
امام علیه السلام فرمود: «من می گویم: از خدای خود بترسید و بدانید کشتن و هتک حرمت من برای شما روا نیست. من فرزند دختر پیامبر شمایم و جده من خدیجه همسر پیامبر شماست و شاید سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به گوش شما رسیده باشد که فرمود: «حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشت هستند.»
(1)پس قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم شما چه می گویید لکن صلاح این است که تسلیم حکم عموزادگان خود شوی؛ چرا که آن ها هرگز خلاف خواسته شما عمل نخواهند نمود. امام علیه السلام فرمود: «نه، به خدا سوگند، هرگز دست ذلّت به شما نخواهم داد و مانند غلامان تسلیم شما نخواهم گشت.»
ص :74
(1)مرحوم علامه سیّد محسن امین در کتاب مجالس السنیه می گوید: در باره تواضع و بزرگواری و اخلاق شریفه امام حسین علیه السلام آمده است که روزی به فقرا برخورد نمود و دید که آن ها گرد هم نشسته اند و عبای خود را پهن کرده و پاره هایی از نان روی آن ریخته و مشغول خوردن آن ها هستند، پس به آن حضرت گفتند: یابن رسول اللّه، بیایید و با ما غذا بخورید.
امام علیه السلام اجابت فرمود و کنار آنان نشست و از غذای آنان تناول کرد و این آیه را تلاوت نمود: «انّ اللّه لا یحبّ المتکبّرین»؛ یعنی خداوند متکبران رادوست نمی دارد. سپس به آن ها فرمود: «من دعوت شما را اجابت نمودم، شما هم باید دعوت مرا اجابت کنید» و چون آن ها وارد منزل امام علیه السلام شدند امام علیه السلام به کنیز خود فرمود: «هرچه ذخیره کرده ای برای آنان آماده کن.»
(2)همچنین روایت شده است که غلام آن حضرت خطایی کرده بود و امام علیه السلام دستور داده بودند تا او را مجازات کنند. غلام چون دریافت که باید مجازات بشود گفت: «و الکاظمین الغیظ»؛ یعنی بندگان صالح خدا خشم خود را فرو می برند امام علیه السلام فرمود: «او را رها کنید.» غلام گفت: «و العافین عن النّاس»؛ یعنی بندگان صالح خدا اهل عفو و گذشت هستند. امام علیه السلام فرمود: «تو رابخشیدم.» غلام گفت:
«و اللّه یحبّ المحسنین»؛ یعنی خدا بندگان نیکوکار را دوست دارد. امام علیه السلام فرمود: «تو را در راه خدا آزاد نمودم و حقوق تو رانیز دوبرابر قرار دادم.
(3)از جمله روایاتی که در باره عبادت امام حسین علیه السلام آمده این است که آن
ص :75
حضرت بیست و پنج سفر پیاده به حج رفت، در حالی که مرکب ها کنار او آماده بود. به آن حضرت گفته شد: شما چقدر زیاد از خدای خود می ترسید؟! امام در پاسخ فرمود: «در روز قیامت کسی از عذاب الهی ایمن نیست جز آن که در دنیا ملاحظه خدا را کرده و از عقوبت او هراسان باشد.»
عادت آن حضرت این بود که هنگام وضو گرفتن رنگ صورتش دگوگون می شد و مفاصل بدنش از ترس خداوند لرزان بود و چون علت آن را سؤال می نمودند می فرمود: «سزاوار است بر کسی که مقابل پادشاه جبّار [که بر همه چیز قادر و تواناست] می ایستد هراسان باشد و رنگ او زرد شود و بدن او بلرزد!»
امتناع آن حضرت از ستم و ستمگر ضرب المثل روزگار شده و شعرا در باره آن شعر سروده اند. در روز عاشورا به آن حضرت گفته شد: بر حکم پسرعموی خود گردن بنه تا سالم بمانی. امام در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند، من به شما دست ذلّت نمی دهم و همانند غلامان به بندگی شما اقرار نمی نمایم.»
(1)سپس با صدای بلند فرمود: «ای مردم! من از هر متکبری که ایمان به خدا و
ص :76
روز حساب ندارد به خدا پناه می برم.
و فرمود: «مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلّت است.»
در روز عاشورا به لشکر عبیداللّه حمله می کرد و می فرمود:«مرگ با عزت بهتر از زندگی با ننگ و ذلّت است و البته ننگ و عار در دنیا بهتر از آتش دوزخ است.»
حسین علیه السلام گفت: پروردگاری را که می پرستی برای من تعریف کن. امام علیه السلام به او (1)(1)پس ابن ازرق گریه کرد و گفت: چه نیکوست سخن شما! امام علیه السلام فرمود: «شنیده ام که تو به من و پدر من و برادر من نسبت کفر می دهی!» ابن ازرق گفت: اکنون دانستم که شما خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله مرکز و معدن فهم حقایق اسلام و ستاره های روشن احکام خدا هستید.(2)ابن عساکر در تاریخ دمشق نقل کرده که نافع ازرق رییس خوارج به امام فرمود: «ای نافع! هرکس دین خود را با فکر و قیاس پایه گذاری کند همیشه در اشتباه
امام علیه السلام فرمود: «بگو بدانم آیا آن دیواری که حضرت خضر دوباره بنا نمود و
ص :77
در زیر آن گنجی برای آن دو یتیم نهفته شده بود، چه کسی آن گنج را برای آنان ذخیره کرده بود تا برای آنان بماند و از آن بهره ببرند؟» [آن کنج از مال دنیا نبود بلکه کلمات و اندرزهایی بود که برای آنان ذخیره شده بود]. ازرق گفت: پدر آنان چنین کرده بود که آنان بعدا از آن استفاده کنند.
امام علیه السلام فرمود: «آیا پدر آن دو یتیم افضل و خیرخواه تر بوده اند یا رسول خدا صلی الله علیه و آله ؟» ابن ازرق گفت: حقا همچنان که خداوند خبر داده شما خانواده اهل خصومت و جدال و استدلال هستید!
(1)صاحب کتاب کشف الغمه می گوید: در سالی که معاویه حجربن عدی و یاران او را به قتل رسانیده بود به امام حسین علیه السلام برخورد نمود و گفت: آیا به شما خبر رسیده است که من با حجربن عدی و یاران او _ از شیعیان پدر شما _ چه کرده ام؟ امام علیه السلام فرمود: «خیر.» معاویه گفت: ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آن ها نماز خواندیم [و آنان را به خاک سپردیم].
ص :109
(1)پس امام علیه السلام به او خندید و فرمود: معاویه بدان! که فردای قیامت آن ها دشمن تو خواهند بود [و از تو قصاص خواهند کرد].» سپس فرمود: «اگر ما این عمل را با پیروان و شیعیان تو می کردیم هرگز آن ها را کفن نمی نمودیم و نماز بر آن ها نمی خواندیم!»
(2)آن گاه فرمود: «ای معاویه! به من خبر رسیده که تو به پدر من توهین می کنی و بنی هاشم را بین مردم تحقیر می نمایی و آن ها را به زشتی نام می بری. به خدا سوگند، تیر تو خطا رفته و هدف را گم کرده ای و از روی عداوت و کینه و دشمنی چنین می کنی و از کسی که خیر تو را نمی خواهد و ایمان ندارد و از اول منافق بوده است [یعنی عمروبن عاص] پیروی می نمایی. هر چه می خواهی بکن! [حساب ما و تو در قیامت انجام خواهد شد].»
صاحب کتاب مجالس السنیه می گوید: جاسوس معاویه در مدینه به
ص :110
معاویه خبر داد که حسین بن علی علیهما السلام کنیز خویش را آزاد نموده و سپس او را به عقد خود درآورده است. پس معاویه در نامه خود به امام حسین علیه السلام نوشت: از امیرالمؤمنین معاویه به حسین بن علی، امّا بعد: به من خبر داده شده که تو امثال خود را از قریش رها نموده و با کنیز خود ازدواج کرده ای و ملاحظه شخصیت و فرزندان آینده خود را نکرده ای!
(1)پس امام علیه السلام در پاسخ او نوشت: «امّا بعد: ای معاویه! نامه تو به من رسید و سرزنش تو را نسبت به خود که امثال خود را رها کرده و با کنیز خویش ازدواج نموده ام را دانستم، پس بدان که کسی از رسول خدا صلی الله علیه و آله در شرف و نسب بالاتر نبود [و آن حضرت نیز با چنین افرادی ازدواج نمود] البته این زن قبلاً ملک من بود و من برای خدا او را آزاد نمودم و سپس طبق سنت جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله با او ازدواج کردم.»
ص :111
(1)سپس فرمود: «خداوند به برکت اسلام عیوب جاهلیت را برطرف نمود [و ارزش را براساس تقوا و بندگی خداوند قرارداد] پس برای مسلمان هیچ چیزی جز گناه و نافرمانی خداوند عیب نیست و عیب این است که ما هنوز بر عادات زمان جاهلیت باقی باشیم.»
معاویه چون نامه امام حسین علیه السلام را خواند آن را به یزید داد تا او نیز بخواند و سپس به او گفت: امام حسین علیه السلام شدیدا به تو فخر نموده است! یزید گفت: البته این ربان برنده بنی هاشم است که کوه را می شکافد و آب دریا را برمی دارد!
ص :112
(1)ابن قتیبه در کتاب «الامامة و السیاسة» و کشی در کتاب رجال خود نقل کرده اند که مروان حکم در زمانی که از طرف معاویه والی مدینه بود به او نوشت: به من خبر رسیده که عدّه ای از شخصیتهای عراق و حجاز با حسین بن علی علیهما السلام رفت آمد دارند واحتمال قیام او بر علیه تو منتفی نیست. از سویی من از عدّه ای که اطلاعات لازم را داشته اند به دست آوردم که او تصمیم خلافت بر مسلمانان را دارد.
پس معاویه در پاسخ او نوشت: از برخورد با حسین بن علی پرهیز کن و تا او متعرض تو نشده کاری با او نداشته باش.
(2)سپس معاویه به امام حسین علیه السلام نوشت: «از شما به من خبرهایی رسیده که
ص :113
اگر حق باشد من شما را از چنین فکرهایی برحذر می دارم. به خدا سوگند، هرکس را که خداوند عهد و پیمانی به او سپرده شایسته است که به آن پایبند باشد و از [کسی[ چون شما که دارای مقام و منزلت بزرگی از ناحیه خداوند هستید انتظار بیشتری می رود [که به عهدنامه صلح و پیمانی که با من بسته اید عمل کنید]. شخصیت خود را حفظ کنید و به عهد خدا پایبند باشید؛ چرا که اگر شما حق مرا نادیده بگیرید من نیز حق شما را نادیده خواهم گرفت و اگر با من به مکر و خدعه برخیزید من نیز با شما چنین خواهم نمود. پس بترسید از این که وحدت جامعه دگرگون گردد و فتنه ای بر پا شود که شما مسؤل آن باشید پس مصلحت دین خود و امت جدّ خود رسول خدا صلی الله علیه و آله را در نظر بگیرید و تحت تأثیر سخنان افراد نادان و کسانی که مصالح مسلمین را نمی دانند واقع نشوید.»
(1)پس امام علیه السلام در پاسخ او نوشت: «نامه تو به من رسید. در آن نوشته بودی:
ص :114
«خبرهایی از شما به من رسیده و مرا خوش نیامده و شایسته شما نیز نمی باشد.» ای معاویه! بدان که توفیق اعمال نیک و راهیابی به آن ها تنها از ناحیه خدا می باشد.
و امّا این که نوشته ای «به من رسیده که شما قصد خلافت و امارت داری» بدان که این خبر را افراد متملق و سخن چین و کسانی که در مقام تفرقه بین مسلمانان هستند و گمراه و اهل دروغ می باشند به تو رسانده اند و من چنین اراده ای نکرده ام. البته من از خدای خود در هراس هستم که در شرایطی واقع شده ام که باید مبارزه با تو را رها کنم و از کسی همانند تو و هم گامان تو که اهل ظلم و الحاد و از ستمگران روزگار و پیروان شیاطین هستید صرف نظر نموده و با شما مخاصمه نکنم.
ای معاویه! تو همان ستمگری هستی که در همین روزها حجربن عدی و یاران او را که اهل نماز و عبادت و امر به معروف و نهی از منکر بودند و از بدعت های شما جلوگیری می کردند و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کننده ای هراس نداشتند با حیله و تزویر مظلومانه آنان را کشتی، بعد از آن که به آنان امان داده بودی و سوگندهای زیادی برای امان آنان یاد کرده بودی! لکن رعایت عهد و پیمان و سوگند خود را نکرده و نام خدا را سبک شمردی!
(1)ای معاویه! آیا تو عمروبن حمِق را که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و بنده صالح خدا
ص :115
بود و از بندگی خدا بدن او نحیف و رنگ او زرد شده بود، بعد از امان دادن به او سوگندهای فراوان که آدم شایسته را از کوه پایین می فرستد نکشتی؟!
(1)ای معاویه! تو همان کسی هستی که زیادبن سمیّه را _ که فرزند آن غلام ثقفی بود _ به پدر خود نسبت دادی؛ در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود: «فرزند [مشکوک [مربوط به صاحب خانواده است و به زناکار باید سنگ پرتاب نمود» پس سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را رها نمودی و عمدا به هوای نفسانی خود عمل کردی و از هدایت خداوند بهره ای نگرفتی. سپس او رابر مسلمانان مسلط نمودی تا آنان را بکشد و دست و پای آنان را قطع و میل آتشین در چشمان آنان داخل کند و آنان را بر درخت خرما به دار آویزد! گو این که تو از این امت نیستی و آن ها ارتباطی با تو ندارند!
ص :116
(1)ای معاویه: تو همان کسی هستی که والی تو ابن سمیّه در باره حضرمیّین به تو نوشت آن ها بر دین علی صلوات اللّه علیه هستند و تو دستور دادی که هر که بر دین علی علیه السلام بود او را به قتل برسان و او آن ها را به قتل رساند و طبق دستور تو بدن های آن ها را نیز مثله نمود درحالی که دین علی علیه السلام همان دین پسر عم او رسول خدا صلی الله علیه و آله است که او با شمشیر خود پدر تو و تو را به اسلام آورد و تو اینک به وسیله خدمات او در این مقام نشسته ای! و اگر جز این بود تو باید همانند مشرکین مکّه برای معاش خود هر سال دو مرتبه سفر می کردی تا شکم خود را سیر نمایی.
(2)ای معاویه! تو در نامه خود به من نوشته ای: «ملاحظه خود و دین خود و امت محمّد صلی الله علیه و آله را بکن و از این که امت را به اختلاف و فتنه بیندازی بر حذر باش» بدان که من برای این امت فتنه ای بزرگ تر از حکومت تو بر آن ها نمی دانم و هیچ مصلحتی را برای خود و دین خود و امت رسول خدا صلی الله علیه و آله بهتر از مبارزه با تو
ص :117
نمی شناسم پس بدان که اگر به مبارزه با تو برخیزم برای خدا خواهد بود و اگر از آن صرف نظر کنم [و مصلحت انجام آن موجود نباشد] از خدای خود توفیق آن را می طلبم و استغفار می نمایم.
و باز نوشته بودی: «اگر ملاحظه مرا نکنی من نیز ملاحظه تو را نمی کنم و اگر برای من مکر کنی من نیز برای تو مکر خواهم نمود» تو هر چه می توانی به کید و مکر خود ادامه بده و بدان که به لطف الهی به من آسیبی نخواهی رساند و بیش از همه به خود آسیب خواهی رساند؛ چرا که تو اکنون بر مرکب جهالت خود سوار هستی و به هیچ قرار و پیمانی پایبند نیستی و نبوده ای چنان که عهد و پیمان خود را نسبت به آن هایی که به قتل رساندی شکستی و آن ها را بدون این که کسی را کشته باشند به قتل رساندی، در حالی که آن ها نزد تو جرمی جز تعظیم حق ما و ذکر فضایل ما نداشتند پس تو آنان را از ترس این که وسیله نابودی تو شوند به قتل رساندی؛ شاید گمان کردی اگر آنان را نکشی آن ها قبل از این که به مقاصد خود برسند بمیرند و یا تو قبل از آن بمیری (از این رو در کشتن آنان شتاب کردی)!
(1)پس آماده قصاص باش که حساب قیامت حتمی است و بدان که خداوند
ص :118
برای هر کسی نامه ای قرار داده که هر گناه کوچک و بزرگی در آن ثبت است و خداوند هرگز غافل نیست از این که تو به صرف گمان به مردم نسبت به دوستی با ما آنان را می کشی و یا به محل غربت تبعید می کنی و از مردم [بااجبار [برای فرزند نارس شراب خوار و سگ باز خود بیعت می گیری و این برای تو جز خسران و نابودی دین و خیانت به مردم و سلب امنیت آنان نتیجه ای ندارد.
تو در کارهای خود از یک نادان و بی خرد [مانند عمروبن عاص] پیروی می کنی و می خواهی بنده پارسا و متقی خدا را بترسانی و السلام.»
(1)معاویه چون نامه امام حسین علیه السلام را قرائت نمود، گفت: از این سخنان آشکار می شود که در باطن حسین بن علی چیزی است که من به آن پی نبردم. پس یزید به پدر خود گفت: لازم است پاسخی به او بدهی که او را سبک کند و در آن از پدر او بدگویی نمایی. سپس عبداللّه پسر عمروبن عاص بر معاویه وارد شد، معاویه گفت: می دانی حسین بن علی چه نامه ای برای من فرستاده است؟ و چون نامه را برای او
ص :119
قرائت نمود او نیز گفت: چه مانعی دارد که تو نیز نامه توهین آمیزی به او بنویسی؟ و این را برای خوش آمد معاویه گفت. پس یزید به پدر خود گفت: دیدی او نیز همانند من سخن گفت؟
معاویه خندید و گفت: شما هر دو در نظر خود خطا کردید. مگر نمی دانید که من نمی توانم برای علی عیبی بگویم و هرچه بگویم به ناحق گفته ام و مردم مرا تکذیب خواهند نمود و فرزند او حسین بن علی را نیز نمی توانم تنقیص کنم چرا که، به خدا سوگند، من در او عیبی نمی بینم!
زیارات مخصوصه و مطلقه حضرت سیدالشهدا علیه السلام فراوان است و محدّث قمی رحمه الله در کتاب شریف مفاتیح الجنان آنها را گردآوری نموده و سزاوار است دوستان اهل بیت علیهم السلام از دور و یا نزدیک امام خود را با آن زیارات منقوله زیارت کنند و چون زیارت ناحیه مقدسه امام زمان علیه السلام که افزون بر زیارت آن حضرت مشتمل بر خلاصه ای از مقتل امام حسین علیه السلام و دستور عزاداری بر آن حضرت نیز هست و در مفاتیح الجنان نیامده لکن در بحارالأنوار (ج 98، ص 317) به نقل از شیخ مفید در کتاب مزار نقل شده است.
سزاوار است دوستداران اهل بیت عصمت علیهم السلام این زیارت را که جامع بین زیارت امام حسین و ائمه طاهرین علیهم السلام و ذکر مصایب آن حضرت و دعاهای عالیه المضامین است و سیره آن برزگوار را در عزاداری بر جد خود روشن می کند با توجه کامل قرائت نمایند. و اگر توفیق تشرف در حرم امام حسین علیه السلام را نیز یافتند از خواندن آن غافل نشوند و متن آن چنین است:
ص :120
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
(1)اَلسَّلامُ عَلی آدَمَ صِفْوَةِ اللّهِ مِنْ خَلیقَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی شَیْثَ وَلِیِ اللّهِ وَ خِیَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی اِدْریسَ الْقائِمِ لِلّهِ بِحُجَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی نُوحِ المُجابِ فی دَعْوَتِهِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی هودِ المَمْدودِ مِنَ اللّهِ بِمَعونَتهٍ اَلسَّلامُ عَلی صالِحٍ الَّذی تَوجَّهُ اللّهُ بِکَرامَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی اِبْراهیمَ الَّذی حَباهُ اللّهُ بِخُلَّتِهِ.
(3)اَلسَّلامُ عَلی اِسْمعیلَ الَّذی فَداه اللّهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ مِنْ جَنَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی
ص :121
اِسْحقَ الَّذی جَعَل اللّهُ النُّبُوةَ فی ذُرِّیَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی یَعْقوبَ الَّذی رَدَّاللّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ بِرَحْمَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی یُوسِفَ الَّذی نَجّاهُ اللّهُ مِنَ الْجُبِّ بِعَظَمَتِهِ.
(1)اَلسَّلامُ عَلی مُوسَی الَّذی فَلَقَ اللّهُ الْبَحْرَ لَهُ بِقُدرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی هارُونَ الَّذی خَصَّه اللّهُ بِنُبُوَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی شُعَیْبٍ الَّذینَصَرَهُ اللّهُ عَلی اُمَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی داوُدَ الَّذی تابَ اللّهُ عَلَیْهِ مِنْ خَطیئَتِهِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی سُلَیْمانَ الَّذی ذَلَّتْ لَهُ اْلجِنُّ بِعِزَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی اَیُّوبَ الَّذی
ص :122
شَفاهُ اللّهُ مِنْ عِلَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی یُونِسُ الَّذی اَنْجَزَاللّهُ لَهُ مَضْمُونَ عِدَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی عُزَیْرَ الَّذی اَحْیاهُ اللّهُ بَعْدَ میتَتِهِ.
(1)اَلسَّلامُ عَلی زَکَرِیَّاالصّابِرِ فی مِحْنَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی یَحْیَی الَّذی اَزْلَفَهُ اللّهُ بِشَهادَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی عیسی رُوحِ اللّهِ وَ کَلِمَتِهِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی مُحَمّد حَبیبِ اللّهِ وَ صَفْوَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی اَمیرِالْمُؤْمِنینَ عَلِّی بْنِ اَبیطاِلبٍ الْمَخْصُوصِ باُخُوَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی فاطِمَةَ الزَّهْراءِ اِبْنَتِهِ
ص :123
اَلسَّلامُ عَلی اَبی مُحَمّدالْحَسَنِ وَصِیِّ اَبیهِ وَ خَلیفَتِهِ اَلسَّلامُ عَلیالْحُسَیْنِ الَّذی سَمِحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ.
(1)اَلسَّلامُ عَلی مَنْ اَطاعَ اللّهَ فیسِرِّهِ وَ عَلانِیَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ جَعَلَ اللّهُ الشِّفاءَ فی تُرْبَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی مَنِ اْلإِجابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی مَنِ اْلأَئِمَّةُ مِنْ ذُرّیَّتِهِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ خاتِمَ اْلأَنْبِیاءِ اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ سَیِّداْلاَءوْصِیآءِ اَلسَّلامُ عَلَیبْنِ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ خَدیجَةَ الْکُبْری اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ جَنَّةِ الْمَاْوی اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ زَمْزَمَ وَ الصَّفا.
ص :124
(1)اَلسَّلامُ عَلی الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ اَلسَّلامُ عَلی الْمَهْتُوکِ الْخِباءِ اَلسَّلامُ عَلی خامِسِ اَصْحابِ اَهْلِ الْکِساءِ اَلسَّلامُ عَلی غَریبِ الْغُرَباءِ اَلسَّلامُ عَلی شَهیدِ الشُّهَداءِ اَلسَّلامُ عَلی قَتیلِ اْلأَدعِیاءِ اَلسَّلامُ عَلی ساکِنِ کَرْبَلاءَ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی مَنْ بَکَْتهُ مَلائِکَةُ السَّماءِ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ ذُرَّیَّتُهُ اْلأَزْکِیآءُ اَلسَّلامُ عَلی یَعْسُوبِ الدّینِ اَلسَّلامُ عَلی مَنازِلِ الْبَراهینِ اَلسَّلامُ عَلی اْلأَئِمَّةِ السّاداتِ اَلسَّلامُ عَلی الْجُیُوبِ الْمُضَرَّجاتِ اَلسَّلامُ عَلی الشِّفاهِ
ص :125
الذّبِلاتِ.
(1)اَلسَّلامُ عَلی النُّفُوسِ الْمُصْطَلِماتِ اَلسَّلامُ عَلی اْلأَرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ اَلسَّلامُ عَلی اْلأَجْسادِالْعارِیاتِ اَلسَّلامُ عَلی الْجُسُومِ الشّاحِباتِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی الدِّماءِ السّائِلاتِ اَلسَّلامُ عَلیاْلأَعضا الْمُقَطَّعاتِ اَلسَّلامُ عَلی الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ اَلسَّلامُ عَلی النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ.
(3)اَلسَّلامُ عَلی حُجَّةِ رَبِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلی ابائِکَ الطّاهِرینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلی اَبْنائِکَ اَلْمُسْتَشْهَدینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلی ذُرِّیَّتِکَ النّاصِرینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَی الْمَلائِکَةِ الْمُضاجِعینَ.
ص :126
(1)اَلسَّلامُ عَلَی الْقَتیلِ الْمَظْلُومِ اَلسَّلامُ عَلی اَخیهِ الْمَسْمُومِ اَلسَّلامُ عَلی عَلِیٍّ الْکَبیرِ اَلسَّلامُ عَلَی الرَّضیعِ الصَّغیرِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی اْلأَبْدانِ السَّلیبَةِ اَلسَّلامُ عَلَی الْعِتْرَةِ الْقَریبَةِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمُجَدَّلینَ فِی الْفَلَواتِ اَلسَّلامُ عَلَی النّازِحینَ عَنِ اْلاءَوْطانِ.
(3)اَلسَّلامُ عَلی الْمَدْفُونینَ بِلااَکْفانٍ اَلسَّلامُ عَلَی الرُّوؤُسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ اْلأَبْدانِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمُحْتَسَبِ الصّابِرِ.
(4)اَلسَّلامُ عَلَی الْمَظْلُومِ بِلا ناصِرٍ اَلسَّلامُ عَلی ساکِنِ التُّرْبَةِ الزّاکِیَةِ اَلسَّلامُ
ص :127
عَلی صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِیَةِ السَّلامُ عَلی مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیلُ اَلسَّلامُ عَلی مَنِ افْتَخَرَ بِهِ جَبْرِئیلُ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ ناغاهُ فِی الْمَهْدِ میکائیلُ.
(1)اَلسَّلامُ عَلی مَنْ نُکِثَتْ ذِمَّتُهُ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ هُتِکَتْ حُرْمَتُهُ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ اُریقَ بِالظُّلْمِ دَمُهُ اَلسَّلامُ عَلَی الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمُجَرَّعِ بِکَأْساتِ الرِّماحِ َاَلسَّلامُ عَلَی الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمَنْحورِ فِی الْوَراءِ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ ذَفَنَهُ اَهْلُ الْقُری اَلسَّلامُ عَلَی الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمُحامی بِلامُعینٍ.
(2)اَلسَّلامُ عَلَی الشَّیْبِ الْخَضیبِ اَلسَّلامُ عَلَی الْخَدِّ التِّریبِ اَلسَّلامُ عَلَی
ص :128
الْبَدَنِ السَّلیبِ اَلسَّلامُ عَلَی الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ اَلسَّلامُ عَلَی الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ اَلسَّلامُ عَلَی اْلأَجْسامِ الْعارِیَةِ فِی الْفَلَواتِ تَنْهِشُهَا الذِّئابُ الْعادِیاتُ وَ تَخْتَلِفُ اِلَیْهَا السَّباعُ الضّارِیاتُ.
(1)اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلایَ وَ عَلَی الْمَلائِکَةِ الْمُرَفُوفینَ حَوْلَ قُبَّتِکَ الْحافّینَ بِتُرْبَتِکَ الطّائِفینَ بِعَرْصَتِکَ الْوارِدینَ لِزیارَتَکَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ فَاِنّی قَصَدْتُ اِلَیْکَ وَ رَجَوْتُ الْفَوْزَ لَدَیْکَ.
(2)اَلسَّلامُ عَلَیْکَ سَلامَ الْعارِفِ بَحُرْمَتِکَ الْمُخْلِصِ فی وَلایَتِکَ الْمُتَقَرِّبِ
ص :129
اِلَی اللّهِ بِمَحَبَّتِکَ الْبَریآ ءِ مِنْ اَعْدآئِکَ سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِکَ مَقْرُوحٌ وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِکَ مَسْفُوحٌ سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزینِ الْوالِهِ الْمُسْتَکینِ.
(1)سَلامَ مَنْ لَوْ کانَ مَعَکَ بِالطُّفُوفِ لَوَقاکَ بِنَفْسِهِ حَدَّالسُّیُوفِ وَ بَذَلَ
ص :130
حُشاشَتَهُ دُونَکَ لِلْحُتُوفِ وَ جاهَدَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ نَصَرَکَ عَلی مَنْ بَغی عَلَیْکَ وَ فَداکَ بِرُوحِهِ وَ جَسَدِهِ وَ مالِهِ وَ وَلَدِهِ وَ رُوحُهُ لِروُحِکَ فِداءٌ وَ اَهْلُهُ ِلاءَهْلِکَ وَقاءٌ.
(1)فَلَئِنْ اَخَّرَتْنِی الدُّهُورُ وَ عاقَنی عَنْ نَصْرِکَ الْمَقْدُورُ وَ لَمْ اَکُنْ لِمَنْ حارَبَکَ مُحارِبا وَ لِمَنْ نَصَبَ لَکَ الْعَداوَةَ مُناصِبا فَلأَنْدُبَنَّکَ صَباحا وَ مَساءً وَ لاَءَبْکِیَنَّ لَکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَمًا حَسْرَةً عَلَیْکَ وَ تَأَسُّفا عَلی مادَهاکَ وَ تَلَهُّفًا حَتّی اَمْوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ وَ غُصَّةِ اْلإِکْتِیابِ.
(2)اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَقَمْتَ الصّلوةَ وَ اتَیْتَ الزَّکوةَ وَ امَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ
ص :131
عَنِ الْمُنْکَرِوَ الْعُدْوانِ وَ اَطَعْتَ اللّهَ وَ ماعَصَیْتَهُ وَ تَمَسَّکْتَ بِهِ وَ بِحَبْلِهِ فَأرْضَیْتَهُ وَ خَشیتَهُ وَ راقَبْتَهُ وَ اسْتَجَبْتَهُ. (1)وَ سَنَنْتَ الُّسنَنَ وَ اَطْفَأتَ الْفِتَنَ وَ دَعَوْتَ اِلَی الرِّشادِ وَ اَوْضَحْتَ سُبُلَ السِّدادِ وَ جاهَدْتَ فِی اللّهِ حَقَّ الْجِهادِ.
(2)وَکُنْتَ لِلّهِ طائِعا وَ لِجَدّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ تابِعا وَ لِقَوْلِ اَبیکَ سامِعا وَ اِلی وَصِیَّةِ اَخیکَ مُسارِعا وَ لِعِمادِالدّینَ رافِعا وَ لِلطُّغیانِ قامِعا وَ لِلطُّغاةِ مُقارِعا وَ لِْلأُمَّةِ ناصِحا.
ص :132
(1)وَفِی غَمَراتِ الْمَوْتِ سابِحا وَ لِلْفُسّاقِ مُکافِحا وَ بِحُجَجِ اللّهِ قائِما وَ لِْلإِسْلامِ وَ الْمُسْلِمینَ راحِما وَ لِلْحَقِّ ناصِرا وَ عِنْدَ الْبَلاءَ صابِرا وَ لِلدّینِ کالِئا وَ عَنْ حَوْزَتِهِ مُرامِیا.
(2)تَحُوطُ الْهُدی وَ تَنْصُرُهُ وَ تَبْسُطُ الْعَدْلَ وَ تَنْشُرُهُ وَ تَنْصُرُالدّینَ وَ تُظْهِرُهُ وَ تَکُفُّ الْعابِثَ وَتَزْجُرُهُ وَ تْأْخُذُ لِلدَّنِیَّ مِنَ الشِّریفِ وَ تُساوی فِی الْحُکْمِ بَیْنَ الْقَوِیِّ وَ الضَّعیف.
(3)کُنْتَ رَبیعَ اْلأَیْتامِ وَ عِصْمَةَ اْءَلانامِ وَ عِزَّاْلإِسلامِ وَ مَعْدِنَ اْلأَحْکامِ وَ حَلیفَ
ص :133
اْلإِنْعامِ سالِکا طَرائِقَ جَدِّکَ وَ اَبیکَ مُشْبِها فِی الْوَصِیَّةِ ِلأَخیکَ.
(1)وَ فِیَ الذِّمَمِ رَضِیَ الشِّیَمِ ظاهِرَالْکَرَمِ مُتَهَجِّدا فِی الظُّلَمِ قَویمَ الطَّرآئِقِ کَریمَ الْخَلائِقِ عَظیمَ السَّوابِقِ شَریفَ النَّسَبِ مُنیفَ الْحَسَبِ رِفیعَ الرُّتَبِ کَثیرَ الْمَناقِبِ مَحْمُودَالضَّرائِبِ جَزیلَ الْمَواهِبِ حَلیمٌ رَشیدٌ مُنیبٌ جَوادٌ عَلیمٌ شَدیدٌ اِمامٌ شَهیدٌ اَوّاهٌ مُنیبٌ حَبیبٌ مَهیبٌ.
ص :134
(1)کُنْتَ لِلرَّسُولِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَالِهِ وَلَدا و لِلْقُرانِ مُنْقِدا وَ لِْلأُمَّةِ عَضُدا وَ فِی الطّاعَةِ مُجْتَهِدا حافظا لِلْعَهْدِ وَ الْمیثاقِ ناکِبا عَنْ سُبُلِ الْفُسّاقِ و باذِلاً لِلْمَجْهُودِ طَویلَ الرُّکُوعِ وَ السُّجُودِ.
(2)زاهِدا فِی الدُّنْیا زُهْدَ الرّاحِلِ عَنْها ناظِرا اِلَیْها بِعَیْنِ الْمُسْتَوْحِشینَ مِنْها
ص :135
امالُکَ عَنْها مَکْفُوفَةٌ وَ هَمّتُکَ عَنْ زینَتِها مَصرُوفَةٌ وَ اَلْحاظُکَ عَنْ بَهْجَتِها مَطْرُوفَةٌ وَ رَغْبَتُکَ فِی اْلاخِرَةِ مَعْرُوفَةٌ حَتّی اِذَا الْجَوْرُ مَدَّباعَهُ وَ اَسْفَرَ الظُّلْمُ قِناعَهُ وَ دَعَا الْغَیُّ اَتْباعَهُ وَ اَنْتَ فی حَرَمِ جَدّکَ قاطِنٌ وَ لِلظّالِمینَ مُبایِنٌ جَلیسُ الْبَیْتِ وَ الْمِحْرابِ مُعْتَزِلٌ عَنِ اللَّذّاتِ وَ الشَّهَواتِ تُنْکِرُ الْمُنْکَرَ بِقَلْبک وَ لِسانِکَ عَلی حَسَبِ طاقَتِکَ وَ اِمْکانِکَ.
(1)ثُمَّ اقْتَضاکَ الْعِلْمُ لِْلإِنْکارِ وَ لَزِمَکَ اَنْ تُجاهِدَالْفُجّارَ فَسِرْتَ فیاَوْلادِکَ وَ اَهالیکَ وَ شیْعَتِکَ وَ مَوالیکَ وَ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ وَ الْبَیِّنَةِ وَ دَعَوْتَ اِلَی اللّهِ بِالْحِکْمِةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ اَمَرْتَ بِاِقامِةِ الْحُدُودِ وَالطّاعَةِ لِلْمَعْبُودِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْخَبائِثِ وَ الطُّغْیانِ وَ واجَهُوکَ بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ.
(2)فَجاهَدْتَهُمْ بَعْدَ اْلایعازِ لَهُمْ وَ تِأکیدالْحُجَّةِ عَلَیْهِمْ فَنَکَثُوا ذِمامَکَ وَ
ص :136
بَیْعَتِکَ وَ اَسْخَطُوا رَبِّکَ وَ جَدَّکَ وَ بَدِؤُوکَ بِالْحَرْبِ فَثَبَّتَّ لِلطَّعْنِ وَالضَّرْبِ وَ طَحَنْتَ جُنُودَ الْفُجّارِ وَ اقْتَحَمْتَ قَسْطَلَ الْغُبارِ مُجالِدا بِذِی الْفَقارِ کَأَنَّکَ عَلِیٌّ الْمُخْتارُ.
(1)فَلَمَّا رَأَوْکَ ثابِتَ الْجأِشِ غَیْرِ خائِفٍ وَ لاخاشٍ نَصَبُوالَکَ غَوائِلَ مَکْرِهِمْ وَ
ص :137
قاتَلُوکَ بِکَیْدِهِمْ وَ شَرَّهِمْ وَ اَمَرَالْلَعینُ جُنُودَهُ فَمَنَعُوکَ الْماءَ وَ وُرُودَهُ وَ ناجَزُوکَ الْقِتالَ وَ عاجَلُوکَ النِّزالَ وَ رَشَقُوکَ بِالسِّهامِ وَ النِّبالِ وَ بَسَطُوا اِلَیْکَ اَکُفَّ اْلاءِصْطِلامِ.
(1)وَ لَمْ یَرْعَوْا لَکَ ذِمامَا وَ لا راقَبُو فیکَ اَثاما فی قَتْلِهِمْ اَوْلِیآءَکَ وَ نَهْبِهِمْ رِحالَکَ وَ اَنْتَ مُقَدَّمٌ فِی الْهَبَواتَ وَ مُحْتَمِلٌ لِْلأَذِیّاتِ قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِکَ مَلائِکَةُ السَّماواتِ.
ص :138
فَأَحْدَقوُا بِکَ مِنْ کُلِّ الْجِهاتِ وَ اَثْخَنُوکَ بِالْجَراحِ وَ حالُوا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الرَّواحِ وَ لَمْ یَبْقَ لَکَ ناصِرٌ وَ اَنْتَ مُحْتَسِبٌ صابِرٌ تَذُبُّ عَْن نِسْوَتِکَ وَ اَوْلادِکَ.
(1)حَتّی نَکَسُوکَ عَنْ جَوادِکَ فَهَوَیْتَ اِلَی اْلأَرْضِ جَریحا تَطَؤُکَ الْخُیُولُ بِحَوْافِرِها وَ تَعْلُوکَ الطُّغاهُ بِبَواتِرِها.
(2)قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبینُکَ وَ اخْتَلَفَتْ بِالاْنْقِباضِ وَ اْلإِنْبِساطِ شِمالُکَ وَ یَمینُکَ تُدیرُ طَرْفا خَفِیّا اِلی رَحْلِکَ وَ بَیْتِکَ وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِکَ عَنْ وُلْدِکَ وَ اَهالیکَ وَ اَسْرَعَ فَرَسُکَ شارِدا اِلی خِیامِکَ قاصِدا مُحَمْحِما باکِیا.
(3)فَلَمّا رَأَیْنَ النِّساءُ جَوادَکَ مَخْزِیَّا وَ نَظَرْنَ سَرْجَکَ عَلَیْهِ مَلْوِیّا بَرَزْنَ مِنَ
ص :139
الْخُدُورِ ناشِراتَ الشُّعُورِ عَلَی الْخُدُورِ لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِراتٍ وَ بِالْعَویلِ داعِیاتٍ وَ بَعْدَالْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ وَ اِلی مَصْرَعِکَ مُبادِراتٍ.
(1)وَالشِّمْرُ جاِلسٌ عَلی صَدْرِکَ وَ مُولِعٌ سَیْفَهُ عَلی نَحْرِکَ قابِضٌ عَلی شَیْبَتِکَ بِیَدِهِ ذابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ قَدْ سَکَنَتْ حَواسُّکَ وَ خَفِیَتْ اَنْفاسُکَ وَ رُفِعَ عَلَی الْقَناةِ رَأْسُکَ وَ سُبِیَ اَهْلُکَ کَالْعَبیدَ وَصُفِّدوا فِی الْحَدیدِ.
(2)فُوْقَ اَقْتابِ الْمَطِیّاتِ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّاْلهاجِراتِ یُساقُونَ فِی الْبَراری وَ
ص :140
الْفَلَواتِ اَیْدیهِمْ مَغْلُولُةٌ اِلَی اْلأَعْناقِ یُطافُ بِهِمْ فِی اْلأَسْواقِ.
(1)فَالْوَیْلُ لِلْعُصاةِ الْفُسَّاقِ لَقَدْ قَتَلُوا بِقَتْلِکَ اْلإِسْلامَ وَ عَطَّلُوا الصَّلوةَ وَ الصِّیامَ وَ نَقَضُوا الْسُّنَنَ وَ اْلأَحْکامَ وَ هَدَمُوا قَواعِدَ اْلإِیمانِ وَ حَرَّفُوا ایاتِ الْقُرانِ وَ هَمْلَجُوا فِی الْبَغْیِ وَ الْعُدْوانِ.
(2)لَقَدْ اَصْبَحَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ مَوْتُورا وَ عادَ کِتابُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مَهْجورا وَ غُودِرَ الْحَقُّ اِذْ قُهِرْتَ مَقْهُورا.
(3)وَ فُقِدَ بِفَقْدِکَ الْتَّکْبیرُ وَ التَّهْلیلُ وَ التَّحْریمُ وَ التَّحْلیلُ وَ التَّنْزیلُ وَ التَّأْویلُ
ص :141
وَ ظَهَرَ بَعْدَکَ التَّغْییرُ وَ التَّبْدیلُ وَ اْلإِلْحادُ وَ التَّعْطیلُ وَ اْلأَهْواءُ وَ اْلأَضالیلُ وَالْفِتَنُ وَاْلأَباطیلُ.
(1)فَقامَ ناعیکَ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّکَ الرَّسُولِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ فَنَعاکَ اِلَیْهِ بِالدّمْعِ الْهَطوُلِ قائِلاً یا رَسُولَ اللّهِ قُتِلَ سِبْطُکَ وَ فَتاکَ وَاسْتُبیحَ اَهْلُکَ وَ حِماکَ وَ سُبِیَتْ بَعْدَکَ ذَراریکَ وَ وَقَحَ الْمَحْذُورُ بِعِتْرَتِکَ وَ ذَویکَ.
(2)فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ وَ بَکی قَلْبُهُ الْمَهُولُ وَ عَزّاهُ بِکَ الْمَلائِکَةُ وَ اْلأَنْبِیآءُ وَ
ص :142
فُجِعَتْ بِکَ اُمُّکَ الزَّهْرآءُ وَ اخْتَلَفَتْ جُنُودُ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ تُعَزّی اَباکَ اَمیرَالْمُؤْمِنینَ وَ ُاقیمَتْ لَکَ الْماتِمُ فی اَعْلا عِلِّیّینَ وَ لَطَمَتْ عَلَیْکَ الْحُورُالْعینُ.
(1)وَ بَکَتِ السَّمآءُ وَ سُکّانُها وَ الْجِنانُ وَ خُزَّانُها وَ الْهِضابُ وَ اَقْطارُها وَ الْبِحارُ وَ حیتانُها وَ الْجِنانُ وَ وِلْدانُها وَالْبَیْتُ وَ الْمَقامُ وَ الْمَشْعَرُالْحَرامُ وَالْحِلُّ وَ اْلإِحْرامُ.
(2)اَللّهُمَّ فَبِحُرْمَةِ هذَاالْمَکانِ الْمُنیفِ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و الِ مُحَمَّدٍ وَ احْشُرْنی فی زُمْرَتِهِمْ وَ اَدْخِلْنِی الْجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِمْ.
(3)اَللّهُمَّ اِنّی اَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ یا اَسْرَعَ الْحاسِبینَ وَ یا اَکْرَمَ اْلأَکْرَمینَ وَ یا
ص :143
اَحْکَمَ الْحاکِمینَ
بِمُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِیّینَ رَسُولِکَ اِلَی الْعالَمینَ اَجْمَعینَ.
(1)وَ بِاَخیهِ وَ ابْنِ عَمَّهِ اْلأَنْزَعِ الْبَطینِ الْعالِمِ الْمَکینَ عَلِیٍّ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ بِفاطِمِةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ وَ بِالْحَسَنِ الزَّکِیَّ عِصْمَةِ الْمُتَّقینَ وَ بِاَبی عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْنِ اَکْرَمِ الْمُسْتَشْهِدینَ وَ بِاَوْلادِهِ الْمَقتوُلینَ وَ بِعِتْرَتِهِ الْمَظْلُومینَ وَ بِعَلِّی بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعابِدینَ.
(2)وَ بِمُحَمَّدٍبْنِ عَلِیٍّ قِبْلَةِ اْلأَوّابینَ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ اَصْدَقِ الصّادِقینَ وَ
ص :144
مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ مُظْهِرِ الْبَراهینِ وَ عَلِیِ بْنِ مُوسی ناصِرِ الدّینِ وَ مُحَمَّدِبْنِ عَلِیٍّ قُدْوَةِ الْمُهْتَدینِ وَ عَلِیِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَزْهَدِ الزّاهِدینَ وِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وارِثِ الْمُسْتَخْلَفینَ وَ الْحُجَّةِ عَلَی الْخَلْقِ اَجْمَعینَ اَنْ تُصَلَّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ الصّادِقینَ اْلأَبَرّینَ آلِ طه وَ یسآ وَ اَنْ تَجْعَلَنی فیالْقِیامَةِ مِنَ اْلامِنینَ الْمُطْمَئِنّینَ اْلفائِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ.
(1)اَللّهُمَّ اکْتُبْنی فِی الْمُسْلِمینَ وَ اَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ وَ اجْعَلْ لی ِلسانَ صِدْقٍ فِی اْلاخِرینَ وَ انْصُرْنی عَلَیالْباغینَ وَاکْفِنی کَیْدَالْحاسِدینَ وَاصْرِفْ عَنّی مَکْرَالْماکِرینَ وَاقْبِضْ عَنّی اَیْدِی الضّالِمینَ وَ اجْمَعْ بِیْنی وَ بَیْنَ السّادَةِ الْمَیامینِ فی اَعْلا عِلّیّینَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبّیینَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحینَ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
ص :145
(1)اَللّهُمَّ اَنّی اُقْسِمُ عَلَیْکَ بِنَبِیَّکَ الْمَعْصُومِ وَ بِحُکْمِکَ الْمَحْتُومِ وَ نَهْیِکَ الْمَکْتُومُ وَ بِهذَاالْقَبْرِ الْمَلْمُومِ الْمُوَسَّدِ فی کَنَفِهِ اْلإِمامُ الْمَعْصُومُ الْمَقْتُولُ الْمَظْلُومُ اَنْ تَکْشِفَ مابی مِنَ الْغُمُومِ وَ تَصْرِفَ عَنّی شَرَّالْقَدَرِ الْمَحْتُومِ وَ تُجیرَنی مِنَ النّارِ ذاتِ السُّمُومِ.
(2)اَللّهُمَّ جَلِّلْنی بِنِعْمَتِکَ وَ رَضِّنی بِقَسَمِکَ وَ تَغَمَّدْنی بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ وَ با عِدْنی مِنْ مَکْرِکَ وَ نِقْمَتِکَ اَللّهُمَّ اعْصِمْنی مِنَ الَّزلَلِ وَ سَدِّدْنی فِی الْقَوْلِ وَ الْعَمَلِ وَافْسَحْ لی فیمُدَّةِ اْلأَجَلِ وَ اَعْفِنی مِنَ اْلأَوْجاعِ وَ الْعِلَلَ وَ بَلِّغْنی بِمَواِلیَّ وَ بِفَضْلِکَ اَفْضَلَ اْلأَمَلِ.
(3)اَللّهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اقْبَلْ تَوْبَتی وَارْحَمْ عَبْرَتی وَ اَقْلِنی
ص :146
عَثْرَتی وَ نَفِّسْ کُرْبَتی وَ اغْفِرْلی خَطیئَتی وَ اَصْلِحْ لی فی ذُرِّیَّتی.
(1)اَللّهُمَّ لاتَدَعْ لی فی هذَالْمَشْهَدِ الْمُعَظَّمِ وِالْمَحَلِّ الْمُکَرَّمِ ذَنْبا اِلاّ غَفَرْتَهُ وَ لاعَیْبا اِلاّ سَتَرْتَهُ وَ لاغَمّا اِلاّ کَشَفْتَهُ وَ لارِزْقا اِلاّ بَسَطْتَهُ وَ لا جاها اِلاّ عَمَرْتَهُ وَ
ص :147
لافَسادا اِلاّ اَصْلَحْتَهُ وَ لا اَمَلاً اِلاّ بَلَّغْتَهُ وَ لا دُعاءً اِلاّ اَجَبْتَهُ و لا مَضیِقا اِلاّ فَرَّجْتَهُ وَ لا شَمْلاً اِلاّ جَمَعْتَهُ.
(1)وَلا اَمْرا اِلاّ اَتْمَمْتَهُ وَ لا مالاً إِلاّ کَثَّرْتَهُ وَ لا خُلْقا اَلاَّ حَسَّنْتَهُ وَ لا اِنْفاقا اِلاّ اَخْلَفْتَهُ وَ لا حالاً ِالاّعَمَرْتَهُ وَ لا حَسُودا اِلاّ قَمَعْتَهُ وَ لاعَدّوا اَرْدَیْتَهُ وَ لا شَرّا اِلاّ کَفَیْتَهُ وَ لامَرَضا اِلاّ شَفَیْتَهُ وَ لابَعیدا اِلاّ اَدْنَیْتَهُ وَ لاشَعَثا اِلاّ لَمَمْتَهُ وَ لاسُؤالاً اِلاّ اَعْطَیْتَهُ.
(2)اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ خَیْرَالْعاجِلَةِ وَ ثَوابَ اْلاجِلَةِ اَللّهُمَّ اَغْنِنی بِحَلالِکَ عَنِ الْحَرامِ وَ بِفَضْلِکَ عَنْ جَمیعِ اْلأَناِم اَللّهُمَّ ِاّنی اَسْئَلُکَ عِلْما نافِعا وَ قَلْبا خاشِعا وَ یِقینا شافِیا وَ عَمَلاً زاکِیا وَ صَبْرا جَمیلاً وَ اَجْراً جَزیلاً.
ص :148
(1)اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شُکْرَ نِعْمَتِکَ عَلَیَّ وَ زِدْفی اَحْسانِکَ وَ کَرَمِکَ اِلَیَّ وَ اجْعَلْ قَوْلی فِی النّاسِ مَسْمُوعاً وَ عَمَلی عِنْدَکَ مَرْفُوعا وَ اَثَری فِی الْخَیْراتَ مَتْبُوعا وَ عَدُوّی مَقْمُوعا.
(2)اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍاْلأَخْیارِ فیآناءالْلِّیْلِ وَ اَطْرافِ النَّهارِ وَاکْفِنی شَرَّاْلأَشْرارِ وَ طَهِّرْنی مِنَ الذُّنُوبِ وَ اْلأَوْزارِ وَ اَجِرنی مِنَ النّارِ وَ اَحِلَّنی دارَالْقَرارِ وَ اغْفِرْلی وَ لِجَمیعِ إِخْوانی فیکَ وَ اَخَواتِیَ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
(3)وَ ثُمَّ توجه الی القبله و صلِ رکعتین و اقرأ فی الاولی سورة الانبیاء و فی الثانیة الحشر و
ص :149
اقنت و قُل:
(1)لااِلهَ اِلاَّاللّهُ الْحَلیمُ الْکَریمُ لااِلهَ اِلاّاللّهُ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ لااِلهَ اِلاّاللّهُ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ اْلأَرَضینَ السّبْعِ وَ ما فیهِنَّ وَ ما بَیْنَُهنَّ خِلافا ِلاَعْدائِهِ وَ تَکْذیبا لِمَنْ عَدَلَ بِهِ وَ اِقْرارا لِرُبُوبِیَّتِهِ وَخُضُوعا لِعِزَّتِهِ اْلأَوَّلُ بِغَیْرِ اَوَّلٍ وَ اْلاخِرُ اِلی غَیْرِ اخِرٍ الظّاهِرُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ بِقُدْرَتِهِ الْباطِنُ دُونَ کُلِّ شَیْ ءٍ بِعِلْمِه وَ لُطْفِهِ.
(2)لاتَقِفُ الْعُقُولُ عَلی کُنْهِ عَظَمَتِهِ وَ لاتُدرِکُ اْلأَوْهامُ حَقیقَةَ ماهِیَّتِهِ وَ لاتَتَصَوَّرُ اْلأَنْفُسُ مَعانِیَ کَیْفِیَّتِهِ مُطَّلِعا عَلَی الظَّمائِرِ عارِفاً بِالسَّرائِرِ یَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ.
ص :150
(1)اَللّهُمَّ اِنّی اُشْهِدُکَ عَلی تَصْدیقی رَسُولِکَ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ وَ ایمانی بِهَ وَ عِلْمی بِمَنْزِلَتِهِ وَ اِنّی اَشْهَدُ اَنَّهُ النَّبِیُّ الَّذی نَطَقَتِ الْحِکْمَةُ بِفَضْلِهِ وَ بَشَّرَتِ اّأَلانْبِیاءُ بِهِ وَ دَعَتْ اِلَی اْلاءِ قْرارِ بِماجاءَ بِهِ وَ حَثَّتْ عَلی تَصْدیقِهِ بِقَوْلِهِ تَعالی:
«اَلَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْریةِ وَ اْلاءِنْجیلَ یَاْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْههُمْ عِنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ اْلاءَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ».
(2)فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ رَسُولِکَ اِلَی الثَّقَلَیْنِ وَ سَیِّداْلاءَنْبِیآءِ الْمُصْطَفَیْنَ و
ص :151
عَلی اَخیهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ اللَّذَیْنِ لَمْ یُشْرِ کابِکَ طَرْفَةَ عَیْنٍ اَبَدا وَ عَلی فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ سَیِّدَةِ نِسآءِالْعالَمینَ.
(1)وَ عَلی سَیِّدَیْ شَباتِ اَهْلِ الْجَنَّةِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ صَلاةً خالِدَةَ الدّوامِ عَدَدَ قَطْرِ الرَّهامِ وَزِنَةَ الْجِبالِ وَ اْلاکامِ ما اَوْرَقَ اَلسَّلامُ وَاخْتَلَفَ الضِّیآءُ وَالظَّلامُ وَ عَلیالِهِ الطّاهِرینَ اْلاءَئِمَّةِ الْمُهْتَدینَ الذّائِدینَ عَنِ الدّینَ عَلِیٍّ وَ مُحَمَّدٍ وَ جَعْفَرٍ وَ مُوسی وَ عَلِیٍ وَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَالْحُجَّةِ الْقَوّامِ بِالْقَسْطِ وَ سُلالَةِ السِّبْطِ.
(2)اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذَااْلاءِمامِ فَرَجا قَریبا وَ صَبْرا جَمیلاً وَ نَصْرا
ص :152
عَزیزا وَ غِنیً عَنِ الْخَلْقِ وَ ثَباتا فِی الْهُدی وَالتَّوْفیقَ لِما تُحِبُّ وَ تَرْضی وَ رِزْقا واسِعا حَلالاً طَیِّبا مَریئا دارّا سائِغاً فاضِلاً مُفَضِّلاً صَبّاً مِنْ غَیْرِ کَدٍّ وَ لا نَکَدٍ وَ لا مِنَّةٍ مِنْ اَحَدٍ وَ عافِیَةً مِنْ کُلِّ بلاءٍ وَ سُقْمٍ وَمَرَضٍ وَالشُّکْرَ عَلَی الْعافِیَةِ وَالنَّعْمآءِ.
(1)وَ اِذا جآءَ الْمَوْتُ فَاقْبِضْنا عَلی اَحْسَنِ ما یَکُونُ لَکَ طاعَةً عَلی ما اَمِرْتَنا مُحافِظینَ حَتّی تُؤَدّیَنا اِلی جَنّاتِ النَّعیمِ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
(2)اَللّهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آل مُحَمَّدٍ وَ اَوْحِشْنی مِنَ الدُّنْیا وَ انِسْنی بِاْلاخِرَةِ فَاِنَّهُ لایُوحِشُ مِنَ الدُّنْیا اِلاّ خَوْفُکَ وَ لایُؤْنِسْ بِاْلاخِرَةِ اِلاّ رِجاؤُکَ.
(3)اَللّهُمَّ لَکَ الْحُجةُّ لاعَلَیْکَ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی لامِنْکَ فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ
ص :153
الِهِ وَ اَعِنّی عَلی نَفْسِیَ الظّلِمَةِ الْعاصِیَةِ وَ شَهْوَتِی الْغالِبَةِ وَ اخْتِمْ لی بِالْعافِیَةِ.
(1)اَللّهُمَّ اِنَّ اِسْتِغْفاری اِیّاکَ وَ اَنَا مُصِرُّ عَلی ما نَهَیْتَ قِلَّةُ حَیاءٍ وَ تَرْکِیَ اْلاِسْتِغْفارَ مَعَ عِلْمی بِسِعَةِ حِلْمِکَ تَضْییعٌ ِلحَقِّ الرَّجاءِ.
(2)اَللّهُمَّ اِنَّ ذُنُوبی تُؤْیِسُنی اَنْ اَرْجُوکَ وَ اِنَّ عِلْمی بِسَعَةِ رَحْمَتِکَ یَمْنَعُنی اَنْ اَخْشاکَ فَصلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ صَدِّقْ رَجائی لَکَ وَ کَذِّبْ خَوْفی مِنْکَ وَ کُنْ لی عِنْدَ اَحْسَنِ ظَنّی بِکَ یا اَکْرَمَ اْلاَکْرَمینْ.
(3)اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّدٍ وَ اَیِّدْنی بِالْعِصْمَةِ وَ اَنْطِقْ لِسانی
ص :154
بِالْحِکْمَةِ وْ اْجعَلْنی مِمَّنْ یَنْدَمُ عَلی ما ضَیَّعَهُ فی اَمْسِهِ وَ لایَغْبَنُ حَظَّهُ فی یَوْمِهِ وَ لایَهِمُّ لِرِزْقِ غَدِهِ.
(1)اَللّهُمَّ اِنَّ الْغَنِیَّ مَنِ اسْتَغْنی بِکَ وَافْتَقَرَ اِلَیْکَ وَالْفَقیرَ مَنِ اسْتَغْنی بِخَلْقِکَ عَنْکَ فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اَغْنِنی عَنْ خَلْقِکَ بِکَ وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ لایَبْسُطُ کَفّا اِلاّ اِلَیْکَ.
(2)اَللّهُمَّ اِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ قَنَطَ وَ اَمامَهُ التَّوْبَةُ وَ وَراءَهُ الرَّحْمَةُ وَ اِنْ کُنْتُ ضَعیفَ الْعَمَلِ فَاِنّی فیرَحْمَتِکَ قَوِیُّ اْلاءَمَلِ فَهَبْ لی ضَعْفَ عَمَلی لِقُوَّةِ اَمَلی.
ص :155
(1)اَللّهُمَّ إِن کُنْتَ تَعْلَمُ اَنَّ فی عِبادِکَ مَنْ هُوَ اَقْسی قَلْبا مِنّی وَ اَعْظَمُ مِنّی ذَنْبا فَاِنّی اَعْلَمُ اَنَّهُ لا موْلی اَعْظَمُ مِنْکَ طَوْلاً وَاَوْسَعُ رَحْمَةً وَ عَفْوا فَیا مَنْ هُوَ اَوْحَدُ فی رَحْمَتِهِ اِغْفِرْ لِمَنْ لَیْسَ بِاَوْحَدَ فی خَطیئَتِهِ.
(2)اَللّهُمَّ اِنَّکَ اَمَرْتَنا فَعَصَیْنا وَ نَهَیْتَ فَمَاانْتَهَیْنا وَ ذَکَّرْتَ فَتَناسَیْنا وَ بَصَّرْتَ فَتَعامَیْنا وَ حَذَّرْتَ فَتَعَدَّیْنا وَ ما کانَ ذلِکَ جَزآءُ اَحْسانِکَ اِلَیْنا وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِما اَعْلَنّا وَ اَخْفَیْنا وَ اَخْبَرُ بِما نَأْتی وَ ما اَتَیْنا فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ لاتؤاخِذْنا بِما اَخْطَأْنا وَ نَسینا وَ هَبْ لَنا حُقُوقَکَ لَدَیْنا وَ اَتِمَّ اِحْسانِکَ اِلَیْنا وَ
ص :156
اَسْبِلْ رَحْمَتَکَ عَلَیْنا.
(1)اَللّهُمَّ اِنّا نَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِهذَاالصِّدّیقِ اْلأِمامِ وَ نَسْئَلُکَ بِالْحَقِّ الَّذی جَعَلْتَهُ لَهُ وَ لِجَدِّهِ رَسُولِکَ وَ ِلأَبَوَیْهِ عَلِیٍّ وَ فاطِمَةَ اَهْلِ بَیْتِ الرَّحْمَةِ اِدْرارَ الِّرزْقِ الَّذی بِهِ قِوامُ حَیاتِنا وَ صَلاحُ اَحْوالِ عِیالِنا فَاَنْتَ الْکَریمُ الَّذی تُعْطی مِنْ سَعَةٍ وَ تَمْنَعُ مِنْ قُدْرَةٍ وَ نَحْنُ نَسْئَلُکَ مِنَ الرِّزْقِ مایَکُونُ صَلاحا لِلدُّنْیا وَ بَلاغا لَْلاخِرَةِ.
(2)اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْلَنا وَ لِوالِدَیْنا وَ لِجَمیعَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ اْلأَحْیاءِ مِنْهُمْ وَاْلأَمْواتِ وَ اتِنا فِی الُّدنْیا حَسَنَةً وَ فِی اْلاخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النّارِ.
ص :157
(1)ثم ترکع و تسجد و تجلس و تتشهد و تسّلم، فاذا سبحت فعفرّ خدّیک و قل:
(2)«سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُالِلّهِ وَ لااِلهَ اِلاَّاللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ».
و اسأل اللّه العصمة و النجاة، والمغفرة و التوفیق بحسن العمل و القبول، لما تتقرّب به الیه و تبتغی به وجهه.
وقف عندالرأس ثمّ صلّ رکعتین عَلی ما تقدم، ثمّ انکبّ عَلی القبر و قبّله و قل:
زادَاللّهُ فی شَرَفِکُمْ وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
وادع لنفسک و لوادیک و لمن اردت.
رواها ابن المشهدی فی مزاره ص 496 و رواها المجلسی فی البحار ج 98 ص 317 عن المفید فی المزار بنقله عن المصباح.
ص :158
(1)مرحوم کلینی در کتاب کافی از محمّدبن مسلم نقل نموده که گوید: از حضرت باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: «چون وفات امام حسن علیه السلام نزدیک شد به برادر خود، امام حسین علیه السلام ، فرمود:
ای برادر! تو را وصیّت می کنم، وصیّت مرا به خاطر بسپار. هنگامی که از دنیا رفتم مرا آماده کن و سپس جنازه ام را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله ببر تا با او تجدید عهد کنم. آن گاه نزد مادرم فاطمه ببر و در نهایت به بقیع ببر و در آن جا به خاک بسپار و بدان که از ناحیه عایشه ظلمی به من خواهد رسید که خداوند و مردم شاهد عمل او می باشند و عداوت و دشمنی او را نسبت به خدا و رسول او و ما خانواده می دانند.
(2)و چون امام حسن علیه السلام از دنیا رحلت نمود بدن او را آماده نموده و بر سریری گذاردند و سپس به محلی که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر جنازه ها نماز می خواند بردند و چون
ص :159
امام حسین علیه السلام بر بدن برادر نماز خواند و جنازه او را وارد مسجد نمودند و نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله گذاردند، به عایشه اطلاع داده شد که بنی هاشم می خواهند بدن امام حسن علیه السلام را کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله دفن کنند.
(1)پس عایشه با شتاب بیرون آمد و بر استری سوار شد. - او در اسلام نخستین زنی بود که بر استر سوار شد _ و به بنی هاشم گفت: جنازه امام حسن را از خانه من دور کنید، من اجازه نمی دهم او را در خانه من دفن کنید و با دفن او در این جا حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را بشکنید! امام حسین علیه السلام به او فرمود: پیش از این تو و پدرت حرمت آن حضرت را شکستید و کسی را در آن جا دفن کردید که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن راضی نبود و خداوند از تو مؤاخذه خواهد نمود.»
مؤلّف گوید: در روایات دیگر آمده است که ابن عبّاس نیز پاسخ عایشه را داد و او را محکوم نمود و عایشه به بنی امیّه و بنی مروان دستور داد تا جنازه حضرت مجتبی علیه السلام را تیرباران نمودند و بعضی از تیرها کفن آن حضرت را سوراخ نمود و به بدن او اصابت کرد که در زیارت آن حضرت به آن اشاره شده است.
این ستم در حالی بود که همه مردم دیده بودند رسول خدا صلی الله علیه و آله حسن و حسین علیهما السلام را می بوسید و می فرمود: «هر کس آنها را دوست بدارد من را دوست داشته و هر کس باآنان دشمنی کند با من دشمنی نموده است.» و می فرمود: «آنان
ص :160
فرزندان من و امام و رهبر مردم خواهند بود؛ خواه قیام کنند و خواه [طبق وظیفه ای که دارند] صلح نمایند و خون خود و شیعیان خود را حفظ نمایند.»
(1)در مورد امامت امام حسین علیه السلام روایات فراوانی وجود دارد که به جهت رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری می نماییم. طالبین می توانند به کتاب «میزان الحق» و «دولة المهدی»، بخش اثبات امامت ائمه علیهم السلام مراجعه فرمایند.
(2)مؤلّف گوید: شیخ بزرگوار مرحوم ابن قولویه قمی در ابتدای کتاب کامل
ص :161
الزیارات _ که از بهترین کتاب های شیعه و دارای اسناد صحیحه است _ مقدماتی را برای زایران ائمه علیهم السلام و عزاداران آنان به ویژه زایرین امام حسین و عزاداران آن حضرت بیان نموده که ما بخش هایی از آن را پیش از شروع در مقتل حضرت سیدالشهداء علیه السلام ذکر می کنیم:
(1)1_ امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «و قضینا الی بنی اسرائیل فی الکتاب لَتُفْسِدُنّ فی الأرض مرّتین و لتعلنّ علّوا کبیرا» فرمود: «مقصود کشته شدن امیرالمؤمنین و فرزند او امام حسن علیهما السلام می باشد، و مقصود از «و لتعلنّ علّوا کبیرا»
ص :162
کشته شدن امام حسین علیه السلام است، و مقصود از «فاذا جاء وعدا ولیهما» رسیدن زمان قیام حضرت مهدی علیه السلام است که خداوند می فرماید: «بعثنا علیکم عبادا لنا اولی بأس شدید...»؛ یعنی قبل از قیام حضرت مهدی خداوند مردمی را که دارای قدرت شدیدی هستند می فرستد و آنان انتقام خون آل محمّد صلی الله علیه و آله را خواهند گرفت و همه قاتلین آنان را آتش خواهند زد و این وعده حتمی و مسلم خداوند می باشد.»
(1)2_ ابوبصیر می گوید: امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه «انّا لننصر رسلنا والذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یوم یقوم الأشهاد» فرمود: «انتقام خداوند از قاتلین امام حسین علیه السلام بعدا انجام خواهد شد.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، قاتلین امام حسین علیه السلام کشته شدند اما هنوز انتقام خون او گرفته نشده است [بلکه در زمان حکومت حضرت مهدی و در قیامت گرفته خواهد شد].
(2)3_ امام صادق علیه السلام فرمود: «آیه شریفه «و اِذَا الموَؤدة سُئلت بِأَیّ ذَنْب قُتِلَت» در باره امام حسین علیه السلام نازل شده است [و در زمان حکومت حضرت مهدی و در قیامت انتقام خون او گرفته خواهد شد].»
ص :163
(1)4_ ابوخالد کابلی می گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: «مقصود از آیه شریفه «اُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِاَنَّهُم ظُلِمُوا وَ اِنَّ اللّهَ عَلی نَصرِ هِم لَقَدیرٌ» امام حسن و امام حسین علیهم السلام هستند که مظلوم کشته شده اند و خداوند انتقام خون آنان را خواهد گرفت.»
(2)5_ امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «وَ مَنْ قُتِلَ مَظلوما فَقَدْ جَعلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانا فَلا یُسرِف فِی القَتلِ اِنَّهُ کانَ مَنصُورا» فرمود: «گرفته شدن انتقام خون مظلوم وقتی است که قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله قیام نماید و از خون جدّ خود امام حسین علیه السلام انتقام بگیرد. او اگر برای انتقام خون جدّ خود همه اهل زمین را بکشد اسراف نخواهد بود.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، حضرت مهدی علیه السلام هر کس را که از نسل قاتلین جدّ او باشد خواهد کشت.»
ص :164
(1)6_ امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «لا عُدْوانَ اِلاّ عَلی الظالمینَ» فرمود: «مقصود از ظالمین در این آیه، فرزندان قاتلین امام حسین علیه السلام هستند.»
(2)امام صادق علیه السلام فرمود: «اسماعیل صادق الوعد، آن اسماعیل فرزند ابراهیم علیهما السلام نیست بلکه او پیامبری از پیامبران بود که خداوند او را به طرف قوم خود مبعوث نمود و آنان او را گرفتند و پوست سر و صورت او را کندند. پس ملکی از طرف خداوند نزد او آمد و به او گفت: خداوند مرانزد تو فرستاده است، هر دستوری داری بگو تا انجام دهم، او گفت: می خواهم همانند حسین فرزند پیامبر آخرالزمان
ص :165
مظلوم کشته شوم.»
(1)2- برید عجلی گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: ای فرزند رسول خدا! آیا مقصود از اسماعیل در آیه شریفه «واذکر فی الکتاب اسماعیل انّه کان صادق الوعد و کان رسولاً نبیّا» فرزند ابراهیم خلیل است؛ چنانکه مردم فکر کرده اند؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «اسماعیل، فرزند ابراهیم، قبل از ابراهیم از دنیا رفت، چگونه امکان دارد که او پیامبر بوده باشد؟»
(2)گفتم: فدای شما شوم! پس اسماعیل صادق الوعد کیست؟ امام صادق علیه السلام
ص :166
فرمود: «او اسماعیل بن حزقیل پیامبر است که خداوند او را به پیامبری مبعوث نمود و قومش او را تکذیب نمودند و به قتل رساندند و پوست صورت او را کندند. پس خداوند به آنان خشم نمود و قبل از کشته شدن اسماعیل، اسطاطائیل، ملک عذاب را نزد او فرستاد و آن ملک به او گفت: پروردگار ربّ العزّه مرا فرستاده که اگر بخواهی قوم تو را به انواع عقوبت ها عذاب کنم. اسماعیل در پاسخ آن ملک گفت: مرا حاجتی به عذاب آن ها نیست. به او وحی شد پس حاجت تو چیست؟ اسماعیل گفت: خدایا، تو از بندگان خود برای خود میثاق ربوبیت و برای محمّد میثاق نبوّت و برای اوصیای او میثاق ولایت گرفتی و به بهترین خلق خود حضرت محمّد صلی الله علیه و آله خبر دادی که امت او با حسین بن علی علیهما السلام چه خواهند نمود و به حسین علیه السلام نیز وعده دادی که او را به دنیا بازگردانی تا به دست خود از آنانی که او را به شهادت رسانده اند انتقام بگیرد؛ حاجت من نیز این است که مرا نیز همانند او به دنیا بازگردانی تا از قوم خود انتقام بگیرم. پس خداوند دعای او را مستجاب نمود و او نیز با حسین علیه السلام رجعت خواهد نمود.»
هنگامی که حسین بن علیّ علیهما السلام به دنیا آمد خداوند جبرئیل را با هزار ملک فرستاد تارسول خدا صلی الله علیه و آله را به ولادت او تبریک گویند. جبرئیل علیه السلام در مسیر خود بین دریا به جزیره ای برخورد نمود که ملکی به نام قطرس در آن جا بود و در اثر خطا و سستی در انجام وظیفه خداوند بال های او را شکسته و او را در آن جزیره رها نموده بود.
شش صدسال بود که او در آن جا عبادت خدا را می نمود و چون امام حسین علیه السلام به دنیا آمد فطرس به جبرئیل گفت: به کجا می روی؟ جبرئیل گفت: خداوند به محمّد صلی الله علیه و آله نعمتی عطا نموده و من مأمور شده ام که از طرف خداوند و از طرف خود به او تهنیت بگویم. فطرس گفت: مرا با خود ببر، شاید محمّد صلی الله علیه و آله برای من دعایی بکند.
(1)پس جبرئیل علیه السلام او را همراه خود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد و بعد از تهنیت،
ص :168
حال فطرس را به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض نمود. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: او را بیاور.
پس فطرس خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و احوال خود را بیان نمود و رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق او دعا نمود و فرمود: خود را به این مولود بمال و مقام خود را بازیاب. فطرس با امام حسین علیه السلام تماس پیدا نمود و پرواز کرد و به آن حضرت گفت: ای رسول خدا! امت شما این فرزند را خواهند کشت. او بر من حقی پیدا نموده و من برای جبران حق او زیارت و سلام و صلوات هر زایری را که از دور به او سلام فرستد به او می رسانم.»
(1)1- امام صادق علیه السلام فرمود: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانه فاطمه علیها السلام بود و
ص :169
امام حسین علیه السلام را در دامن خود گذارده بود. ناگهان گریان شد و به سجده افتاد. و به فاطمه علیها السلام فرمود: ای فاطمه، الآن خدای خود را به بهترین وجه و زیباترین هیئت [به ملاقات روحانی و صفات جمال و جلال [ملاقات نمودم. خداوند به من فرمود:
(1)ای محمّد! آیا حسین را دوست می داری؟ گفتم: آری، او نور چشم من و میوه دل من است. پس فرمود: ای محمّد! حسین مولود با برکتی است، برکات و صلوات و رحمت و رضوان من بر او باد و لعنت و خشم و عذاب و خزی و عقوبت من بر کسانی که با او به نزاع و دشمنی و جنگ بر می خیزند. آگاه باش که او در دنیا و آخرت آقای شهدای اولین و آخرین است و پدر او افضل و بهتر از اوست. سلام مرا به او برسان و او را بشارت ده که او پرچم هدایت و منار اولیای من و حافظ و شاهد بر خلق من و خازن علم من و حجت من بر اهل آسمان و زمین و جن و انس خواهد
ص :170
بود.»
(1)2- ابن قولویه در کامل الزیارات، با سند خود، از کعب نقل نموده که گوید: نخستین کسی که بر قاتل حسین بن علی علیهما السلام لعنت نمود ابراهیم خلیل علیه السلام بود. او به فرزندان خود نیز امر نمود و از آنان عهد و پیمان گرفت که براو لعنت کنند. سپس موسی بن عمران علیه السلام او را لعنت کرد و به امت خود نیز امر نمود تا او را لعنت کنند. سپس داود علیه السلام او را لعنت نمود و به بنی اسرائیل نیز امر کرد تا او را لعنت کنند.
و بعد از او عیسی علیه السلام او را فراوان لعنت نمود و به بنی اسرائیل فرمود قاتل حسین علیه السلام را لعنت کنید و اگر او را درک کردید از یاری او باز نایستید، هر کس که با او شهید شود مانند کسی است که با پیامبران شهید شده باشد و هرگز یاوران او به او پشت نخواهند نمود.
ص :171
(1) سپس فرمود: گو این که من به بقعه و محل قبر او نظر می نمایم و هیچ پیامبری نیست جز این که کربلای او را زیارت می نماید و می گوید: ای زمین کربلا، تو زمین پربرکتی هستی که در دل تو ماهی نورانی مانند حسین بن علی علیهما السلام دفن خواهد شد.
3- سپس ابن قولویه با سند خود از مشیخه نقل می کند که گویند: ملکی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و خبر شهادت امام حسین علیه السلام را به او داد آن ملک مربوط به دریاها بود؛ چرا که ملکی از ملائکه فردوس وارد بر دریا شد و بال های خود را بر آن پهن نمود و سپس صیحه و فریادی زد و گفت: ای اهل دریاها! لباس ماتم بپوشید که میوه دل رسول اللّه صلی الله علیه و آله را سر بریدند. سپس با بال های خود مقداری از خاک کربلا را برداشت و به آسمان ها برد و هر ملکی آن را بویید و نزد خود نگهداشت و بر قاتلین آن حضرت و پیروان آنان لعنت نمود.
ص :172
(1)1_ امام صادق علیه السلام می فرماید: «روزی امام حسین علیه السلام در دامن رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و آن حضرت با او بازی می نمود و می خندید. پس عایشه گفت: یا رسول اللّه! چقدر تو را این بچه خوش آمده است؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم، در حالی که او میوه دل و نور چشم من است. ای عایشه، آگاه باش که امت من او را خواهند کشت. پس هر کس به زیارت قبر او برود خداوند ثواب یک حج از حج های من را در نامه عمل او می نویسد.»
(2)عایشه گفت: زیارت او به اندازه یک حج شماست؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بلکه دو حج از حج های من!» عایشه گفت: ثواب دو حج از حج های شما؟! رسول
ص :173
خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بلکه چهار حج از حج های من!» تا اینکه پیاپی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر آن افزود تا به نود حج و نود عمره رسید.
(1)2_ امام صادق علیه السلام فرمود: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را از آغوش فاطمه علیها السلام گرفت و فرمود: «عزیزم! خدا لعنت کند کسانی که تو را می کشند و بدن تو را برهنه رها می کنند؛ و خداوند هلاک نماید کسانی را که علیه تو اجتماع می کنند. خداوند بین من و آنان حکم نماید.»
پس فاطمه علیها السلام عرض کرد: «پدرجان! چه می گویید؟» رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «دخترم! من به یاد مصایب و ظلم و خیانتی افتادم که پس از من و تو به او می رسد. او در آن زمان یارانی خواهد داشت مانند ستارگان آسمان که به سوی شهادت روانه می شوند. گو این که من محل لشکر و اجتماع و سرزمین شهادت آنان را می بینم!»
(2)پس فاطمه علیها السلام عرض کرد: «پدر جان! محل شهادت آنان کجاست؟» رسول
ص :174
خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «زمینی است که کربلا نامیده می شود. آن زمین برای ما و برای امت من زمین بلا و مصیبت است. بدترین امت من به جنگ فرزندم حسین خواهند آمد که اگر اهل آسمان ها و زمین از آنان شفاعت کنند پذیرفته نخواهد شد و آنان در آتش دوزخ مخلَّد و جاوید خواهند بود!»
(1)پس فاطمه علیها السلام عرض کرد: «پدرجان! آیا حسین من کشته می شود؟» رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آری، کشته می شود؛ به کیفیتی که احدی همانند او کشته نشده است همه آسمان ها و نقاط زمین و ملائکه و حیوانات وحشی و ماهیان دریاها براو گریه می کنند و اگر به آنان اجازه انتقام داده می شد جنبندای روی زمین باقی نمی ماند.»
سپس فرمود: «کسانی از دوستان ما به یاری او [و زیارت او] می آیند که ایمان آنان به خداوند از همه مردم قوی تر و حمایت آنان نسبت به ما بیش از دیگران است بلکه در روی زمین کسی جز آنان مورد توجه خداوند نیست.
آنان در میان تاریکی های ظلم و ستم، چراغ های هدایت مردم اند آنان شفیعان
ص :175
روز قیامت اند که من آنان را کنار حوض کوثر از سیمای صورتشان می شناسم، پیروان هر دینی در جستجوی رهبران خود هستند و آنان در جستجوی ما هستند و به طرف غیرما نمی روند، آنان استوانه های هدایت می باشند که خداوند رحمت خود را به واسطه آنان نازل می فرماید...»
(1)3_ مرحوم ابن قولویه از امام باقر علیه السلام نقل نموده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس دوست داشته باشد که همانند من زندگی کند و همانند من بمیرد و در بهشت عدن کنار درختی که خداوند به دست خود غرس نموده ملازم شود باید ولایت و امامت علی و اوصیای بعد از او را پذیرفته و مقام آنان را دریافته و تسلیم آنها باشد.»
سپس فرمود: «همانا آنان هادیان پسندیده خدا هستند و خداوند علم و دانش و فهم من را به آنان داده است. آنان عترت من هستند، گوشت آنان گوشت من و خون آنان خون من است. من از امت خود که منکر فضل و حق آنانند و به دشمنی با آنان بر می خیزند [و آنان را به شهادت می رسانند] و حرمت من را در باره آنان
ص :176
رعایت نمی کنند به خدا شکایت می کنم. به خدا سوگند، این امت فرزند من حسین را خواهند کشت، خداوند آنها را از شفاعت من محروم نماید!»
(1)4_ از امام باقر علیه السلام نیز نقل نموده که فرمود: «عادت رسول خدا صلی الله علیه و آله این بود که چون امام حسین را می دید به امیرالمؤمنین می فرمود: «او را نگهدار» و سپس او رامی گرفت و بر روی او می افتاد و او را می بوسید و گریه می کرد. پس [یک بار [امام حسین علیه السلام به جدّ خود گفت: برای چه گریه می کنید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: عزیزم! جای شمشیرها را از بدن تو می بوسم. امام حسین علیه السلام گفت:
آیا من کشته می شوم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آری، به خدا سوگند، تو و برادرت حسن و پدرت علی کشته خواهید شد! امام حسین گفت: آیا قبرهای ما متفرق خواهد بود؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آری. امام حسین علیه السلام گفت: چه کسانی از امت شما ما را زیارت خواهند نمود؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جز صدّیقین [و افراد خالص] ما را زیارت نخواهند نمود.»
ص :177
(1)1- ابن قولویه در کامل الزیارات از ابوعبداللّه جدلی نقل نموده که گوید: من بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدم، و دیدم امام حسین علیه السلام در کنار او نشسته است. و امیرالمؤمنین علیه السلام دست خود را بر شانه امام حسین علیه السلام زد و فرمود: «این فرزند مرا می کشند و کسی او را یاری نمی کند!» گفتم: ای امیرالمؤمنین! به خدا سوگند، این برای حسین زندگی ناگواری است. فرمود: «آری، چنین خواهد شد!»
(2)2- از امام صادق علیه السلام نیز نقل نموده که فرمود: «امیرالمؤمنین به فرزند خود امام حسین علیه السلام فرمود: «عزیزم! تو از قدیم اسوه و پیشوای [شهیدان] و مجاهدان بوده ای. امام حسین علیه السلام به پدر خود عرض کرد: فدای شما شوم! حال من چگونه
ص :178
است؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من چیزی می دانم که مردم نمی دانند و البته هر عالمی از علم خود بهره مند خواهد شد. عزیزم! پیش از آن که حوادثی برای تو رخ دهد، بشنو و آگاه باش که به خدا سوگند، بنی امیّه خون تو را خواهند ریخت اما دین تو را از تو نخواهند گرفت و از یاد خداوند تو را جدا نخواهند کرد!
(1)پس امام حسین علیه السلام به پدر خود عرض کرد: به خدا سوگند، همین برای من بس [که از خدا و دین خود جدا نمی شوم]. من به آنچه خداوند نازل نموده اقرار می کنم [و راضی هستم] و سخن جدم و پدرم را تصدیق می نمایم.»
3- ابن قولویه از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نموده که آن حضرت خطبه ای خواند و در [ضمن] خطبه خود فرمود: «آنچه می خواهید از من سؤال کنید. به خدا سوگند، آنچه از گذشته و آینده سؤال کنید به شما پاسخ خواهم داد.» پس سعدبن ابی وقاص [پدر عمرسعد، قاتل امام حسین علیه السلام ] برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین! به من خبر دهید که در سر و صورت من چند تار مو وجود دارد؟
ص :179
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا خبر داد که تو چنین سؤالی از من خواهی نمود. پس بدان که زیر هر مویی از سر و صورت تو شیطانی نهفته و تو در خانه خود فرزندی داری که فرزند من حسین را خواهد کشت.» عمر سعد در آن روز طفل کوچکی بود که تازه به راه افتاده بود و مقابل پدر خود راه می رفت.
(1)1- مرحوم ابن قولویه، از امام صادق، از امام باقر، از امام سجاد و او از پدر خود امام حسین علیهم السلام نقل نموده که فرمود: «سوگند به خدایی که جان حسین به دست اوست، سلطنت بنی امیّه تمام نخواهد شد تا این که من به دست آنها کشته شوم و چون مرا بکشند اختلاف بین آنها حاکم خواهد شد و بر هیچ کاری متحد نخواهند بود. همانا نخستین شهید این امت من و اهل بیت من خواهیم بود و تا یک نفر از بنی هاشم روی زمین زندگی می کند قیامت به پا نخواهد شد.»
ص :180
(1)2- از امام صادق علیه السلام نیز نقل نموده که فرمود: «چون امام حسین علیه السلام به طرف کربلا آمد و به بطن عقبه رسید، به اصحاب خود فرمود: من خود را نزدیک به شهادت می بینم! اصحاب آن حضرت گفتند: این خبر را از کجا به دست آوردی؟ امام علیه السلام فرمود: از چیزی که در خواب دیدم. گفتند: چه دیدید؟ فرمود: سگ هایی را دیدم که مرا می دریدند و خطرناک ترین آنها یک سگ ابقع [یعنی مختلف اللون[ بود.»
(2)3- و از امام باقر علیه السلام نقل نموده که فرمود: «جدّم امام حسین علیه السلام [پیش از حرکت به عراق] از مکّه به برادر خود، محمّدبن علی، معروف به ابن الحنفیّه، نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحیم». از حسین بن علی به محمّد حنفیّه و همه بنی هاشم. اما بعد:
ص :181
همانا هرکس به من ملحق شود شهید خواهد شد و هر کس از حمایت من خودداری کند پیروزی نخواهد داشت و السلام.»
(1)4- و باز از همان حضرت نقل نموده که فرمود: «امام حسین علیه السلام از کربلا به محمّدبن حنفیّه نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحیم. از حسین بن علی علیه السلام به محمّد حنفیّه و کسانی از بنی هاشم که با او هستند. امابعد: بدانید که دنیا فانی و تمام شدنی است و آخرت باقی و پایدار است. و السلام.»
(2)1- مرحوم ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرمود: «امام حسین علیه السلام را زیارت کنید و در حق او جفا ننمایید؛ همانا او سرور جوانان بهشت و آقای شهیدان است.»
ص :182
(1)2- در همان کتاب از ابن عبداللّه نقل شده که گوید: در مدینه به امام صادق علیه السلام گفتم: قبور شهدا کجاست؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «مگر افضل شهدا [یعنی شهدای کربلا] نزد شما نیستند؟» سپس فرمود: «سوگند به آن خدایی که جان من در دست اوست، اطراف قبر امام حسین علیه السلام چهار هزار ملک غبار آلود و پریشان هستند که تا قیامت برای او گریه می کنند.»
(2)3- در همان کتاب از امّ سعید اخمسیة نقل شده که گوید: در مدینه خدمت امام صادق علیه السلام رفتم و فرستاده بودم برای زیارت قبور شهدای [احد] برایم الاغی کرایه کنند پس امام صادق علیه السلام فرمود: «برای چه به زیارت سیدالشهدا نمی روی؟» گفتم: سیدالشهدا کیست؟ فرمود: «حسین بن علی علیهما السلام است.» گفتم: ثواب زیارت او چیست؟ فرمود: «حج و عمره مقبول و خیرات فراوان.» و سه مرتبه با دست خود
ص :183
اشاره نمود.
(1)مؤلّف گوید: متن قصه امّ سعید احمسیة با اختلاف مختصری در چند روایت آمده است که آن روایات ذیلاً نقل می شود و در بعضی از آنها آمده که امام صادق علیه السلام به امّ سعید فرمود: «سید الشهدا امام حسین علیه السلام است، برای چه شما که اهل عراق
ص :184
هستید از زیارت او غافل می شوید؟!»
(1)و فرمود: «هرکس از روی علاقه و با معرفت به مقام امام حسین علیه السلام به زیارت آن حضرت برود پاداش او معادل حج و عمره و دوماه اعتکاف و روزه در مسجدالحرام و برکات و خیرات فراوانی است.»
در همان کتاب از ابوبصیر، از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «هیچ شهیدی در عالم نیست جز آن که دوست دارد با حسین بن علی می بود تا با او به بهشت برود.»
(2)چون معاویه در نیمه ماه رجب سال شصت هجری از دنیا رفت و یزید را
ص :185
جانشین خود نمود. یزید به پسر عم خود، ولیدبن عقبة بن ابی سفیان، والی مدینه، دستود داد که از اهل مدینه، به ویژه حسین بن علی علیهما السلام برای او بیعت بگیرد و او را مهلت ندهد تا این که یا بیعت کند و یا گردن او را بزند و برای یزید بفرستد.
ولید شبانه مروان بن حکم را احضار کرد و با او در باره حسین علیه السلام مشورت نمود. مروان گفت: او با یزید بیعت نخواهد نمود و اگر من به جای تو می بودم گردن او را می زدم و سر او را برای یزید می فرستادم.
(1)ولید گفت: ای کاش به دنیا نیامده بودم و با چنین صحنه ای مواجه نمی شدم. سپس امام علیه السلام را فرا خواند. آن حضرت دانست که او را برای بیعت با یزید طلبیده است. به همین جهت سی نفر از اهل بیت و دوستان خود را، در حالی که با شمشیر مسلح بودند، همراه خویش برد و به آنان فرمود: «مرا در چنین وقتی فرا خوانده اند و من ایمن نیستم. اگر از من چیزی مطالبه کنند و من اجابت نکنم آنها مرا برآن اجبار نمایند، شما [آماده باشید و] پشت دربایستید و اگر صدای من بلند شد داخل شوید و آنان را از من دور کنید.»
ص :186
(1)سپس امام علیه السلام بر ولید وارد شد و دید که مروان حکم نیز نزد او نشسته است. ولید خبر مرگ معاویه را به امام علیه السلام ابلاغ نمود و آن حضرت فرمود: «انّاللّه و انّاالیه راجعون». سپس نامه یزید را بر حضرت قرائت نمود که در آن دستور داده شده بود که از امام علیه السلام بیعت گرفته شود.
امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: «من فکر نمی کنم که تو به بیعت من در این جلسه قانع شوی، بلکه بیعت من باید در مقابل چشم مردم صورت گیرد.»
ولید گفت: آری. امام علیه السلام فرمود: «پس باید درنگ کنی تا صبح شود و به خواسته خود برسی!» ولید از این پاسخ قانع شد و امام علیه السلام را مرخص نمود. لکن مروان او را ملامت کرد و گفت: به خدا سوگند، پس از این نخواهی توانست از او بیعت بگیری جز این که کشتار فراوانی انجام شود. اینک وقت را غنیمت شمار و اجازه خارج شدن به او مده تا این که یا بیعت کند و یا گردن او زده شود.
(2)پس امام علیه السلام بر آشفت و به مروان فرمود: «وای برتو، ای پسر زرقا! آیا تو امر
ص :187
می کنی که گردن مرا بزنند؟ به خدا سوگند، تو مرد دروغگو و پستی هستی.» سپس رو به ولید نمود و فرمود: «ما خانواده نبوّت و معدن رسالت هستیم، ملائکه در خانه های ما رفت و آمد می کند و خداوند به واسطه ما همه چیز را آفریده و به واسطه ما عالم را به پایان می برد؛ حال آن که یزید مردی فاسق، شراب خوار و قاتل مردم بی گناه است و آشکارا معصیت خدا را می کند و کسی چون من [که فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله هستم] با او بیعت نخواهد نمود.
لکن چون فردا فرا رسد خواهیم دید کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتر هستیم؟»
سپس امام علیه السلام همراه دوستان خود از منزل ولید خارج شد و به اشعار ابن مفرغ تمثّل جست و به خانه خود رفت.
(1)چون امام علیه السلام خارج شد مروان، ولید را نکوهش نمود و گفت: تو حرف مرا نشنیدی و او را رها کردی. ولید گفت: وای برتو، آیا می خواستی دین و دنیای مرا به
ص :188
باد بدهی؟ به خدا سوگند، من حاضرنیستم همه دنیا را به من بدهند و قاتل حسین علیه السلام باشم. به خدا سوگند، گمان نمی کنم کسی خدا را با خون حسین ملاقات کند جز این که در قیامت خفیف المیزان و تهی دست می باشد و خداوند نظر رحمت به او نخواهد نمود و هیچ عملی را از او نخواهد پذیرفت [و جایگاه او آتش خواهد بود].
(1)علاّمه مجلسی در بحار و سیدمحسن امین در مجالس السنیه می گویند: هنگامی که امام حسین علیه السلام خواست از مدینه خارج شود، نیمه شب با قبر [جد خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و] مادر خود فاطمه و برادر خود امام حسن علیه السلام وداع نمود و صبحگاه به منزل خود بازگشت. پس محمّد حنفیه نزد او آمد و گفت،
ای برادر! تو محبوب ترین و عزیزترین شخص نزد من هستی و از همه مردم سزاوارتری که از شما خیرخواهی کنم؛ چرا که وجود من آمیخته به تو و تو به منزله روح و چشم من هستی، بلکه تو بزرگ اهل بیت من می باشی و اطاعت تو بر من واجب است. خداوند تو را بر من شرافت داده و از سادات اهل بهشت قرار داده است.
ص :189
(1)من صلاح تو را در این می دانم که تا می توانی برای نجات از بیعت با یزید از این شهرها دور شوی و از دور نمایندگان خود را نزد مردم بفرستی؛ اگر با تو بیعت کردند خدا را بر آن ستایش کنی و اگر با دیگران بیعت نمودند از عقل و دین و مروّت تو نزد خدا چیزی کاسته نخواهد شد.
من هراس دارم که اگر در یکی از این شهرها [ی نزدیک] اختلافی بین مردم رخ دهد شما هدف بلا و طعمه شمشیر قرارگیری و در آن صورت بهترین مردم از جهت شخصیت و نسب گرفتار سخت ترین مصایب گردد!
(2)پس امام علیه السلام به برادر خود فرمود: «ای برادر! کجا بروم؟» محمّد حنفیه گفت:
ص :190
صلاح این است که به مکّه بروی؛ اگر مشکلی نبود آن جا بمانی وگرنه به شهرهای یمن بروی که اهل آن جا دوستان و یاوران جدّ و پدر تو هستند و رأفت و مهربانی آنان نسبت به شما بیش از دیگران است و اگر آن جا نیز جای ماندن نبود، در میان کوه ها و شهرها و بیابان ها در حرکت باشی تا ببینی وضع مردم چه خواهد شد و خداوند بین ما و ستمگران چه حکمی خواهد نمود.
پس امام علیه السلام در پاسخ برادر خود فرمود: «به خدا سوگند، اگر برای من در دنیا هیچ جای امن و پناهگاهی نباشد هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم نمود.»
پس محمّد حنفیه سخن خود را قطع نمود و گریان شد. امام نیز ساعتی گریه نمود و فرمود: «خدا به تو جزای خیر بدهد، تو خیرخواهی و راهنمایی صحیح خود را کردی و من آماده شده ام که با برادران و برادر زاده ها و آن گروه از شیعیان که با ما همفکر هستند به سوی مکّه حرکت کنیم. و اما تو را اجازه می دهم که در مدینه بمانی و از حوادثی که رخ می دهد آگاهم سازی.»
سپس امام علیه السلام کاغذ و قلم طلب نمو و وصیّت نامه خود را نوشت و به دست
ص :191
برادر خود محمّد حنفیه داد.
(1)«بسم اللّه الرحمن الرّحیم» این چیزی است که حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام به برادر خود محمّد، معروف به ابن الحنفیه، سفارش می نماید: همانان حسین علیه السلام گواهی می دهد که خدایی جز خدای یگانه نیست، و محمّد صلی الله علیه و آله بنده و رسول اوست که به حق از طرف خداوند برای پیامبری برگزیده شده است، و بهشت و دوزخ حق است، و شکی نیست که قیامت برپا خواهد شد و خداوند مردم را برای حساب از قبرها خارج خواهد نمود.
همانا خروج من از مدینه از روی سرکشی و طغیان و خوشگذرانی و برای
ص :192
فساد و ظلم نیست. من تنها برای اصلاح امت جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می روم، می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و سیره و روش جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام را انجام دهم. پس هرکس مرا در این مسیر بپذیرد [و از من پیروی کند] در حقیقت از خدای خود پیروی نموده است و هرکس حرکت من راصحیح نداند و از من پیروی نکند، من صبر می کنم تا خداوند بین من و این مردم حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است. این وصیّت من است به تو، ای برادر! توفیق خود را تنها از خدا می طلبم و به او انابه و توکل می نمایم.»
(1)سپس آن را مهر نمود وپیچید و به برادر خود سپرد و با او وداع نمود و نیمه شب به طرف مکّه حرکت کرد؛ در حالی که این آیه را قرائت می نمود: «فخرج منها خائفا...»و چون اهل بیت او از آن حضرت خواستند که مانند ابن زبیر از راه اصلی حرکت نکند تا دشمن به اوبرخورد ننماید! فرمود: «به خدا سوگند، جز از راه اصلی حرکت نخواهم نمود تا هرچه خواهد انجام شود.»
ص :193
(1)مرحوم سیّد محسن امین در کتاب مجالس السنیه می گوید: امام حسین علیه السلام در روز سوم ماه شعبان سال شصت هجری، در حالی که این آیه را تلاوت می نمود وارد مکّه شد: «و لمّا توجّه تلقاء مدین قال عسی ربّی ان یهدینی سواء السبیل». پس عبداللّه زبیر و عبداللّه عبّاس خدمت آن حضرت رسیدند و از او خواستند که به طرف کوفه و عراق نرود.
امام علیه السلام به آنان فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله به من دستوری داده و من دستور او را انجام خواهم داد.» پس ابن عبّاس در حالی که «واحسیناه» می گفت برگشت سپس عبداللّه عمر خدمت آن حضرت رسید و از او خواست که با یزید صلح کند و از جنگ و قتال با او پرهیز نماید امام علیه السلام به او فرمود: «مگر نمی دانی که از پستی دنیا و بی اعتباری آن این بود که سربریده یحیی پیغمبر علیه السلام را برای بغیّ و زناکار بنی اسرائیل [و پادشاه زمان او] هدیه بردند؟!
(2)آیا نمی دانی که بنی اسرائیل بین طلوع فجر و طلوع خورشید هفتار نفر از
ص :194
پیامبران را کشتند و سپس در بازارهای خود مشغول خرید و فروش شدند، گو این که کاری نکرده اند؟! و خداوند در عذاب آنان تعجیل نکرد تا در وقت خود آنان را مؤاخذه نمود؟ پس ای عبداللّه عمر، از خدا بترس و از یاری من کوتاهی مکن!»
(1)صاحب کتاب مجالس السنیه می گوید: هنگامی که کوفیان آگاه شدند که امام حسین علیه السلام از بیعت با یزید امتناع نموده و به مکّه رفته است، عدّه ای از آنان در منزل سلیمان بن صرد خزاعی اجتماع نمودند و نامه هایی به آن حضرت نوشتند و او را دعوت نموده و وعده نصرت و یاری به او دادند و نامه های آنان زیاد شد تا این که در مدت کوتاهی به دوازده هزار نامه رسید.
در بعضی از آنها نوشته شده بود: مردم منتطر قدوم شما هستند و جز رهبری شما را نمی پذیرند پس هرچه زودتر به طرف کوفه بشتابید!
ص :195
(1)و در بعضی دیگر آمده بود: باغستان های ما سبز و زمین های ما خرّم و درختان ما پر از میوه است اگر اراده فرمایید لشکریان ما نیز آماده خدمت است. و در بعضی دیگر آمده بود: ما با یکصد هزار شمشیر آماده حمایت از شما هستیم.
با این وجود امام علیه السلام در آن روزها پاسخی به آنان نداد. سپس پسرعمّ خود، مسلم بن عقیل را به سوی آنان فرستاد. و مسلم نیز به آن حضرت نوشت که هیجده هزار نفر بیعت نمودند و حرکت شما به طرف کوفه لازم است.
در روایتی آمده است که چهل هزار نفر از کوفیان با مسلم بیعت کردند و گفتند: ما آماده هستیم که هرچه امام علیه السلام دستور دهد همان را انجام دهیم و با هر کس بخواهد بجنگیم.
(2)امام علیه السلام بقیّه ماه شعبان و ماه رمضان و شوّال و ذیقعده و هفت روز از ماه
ص :196
ذیحجه را در مکّه ماند و روز هشتم از مکّه خارج گردید و این بدان علت بود که یزید در آن سال عمروبن سعیدبن عاص را امیرالحاج نمود و با لشکری عظیم به مکّه فرستاد و به او دستور داد که امام حسین علیه السلام را به طور پنهانی بکشد و اگر ممکن نشد او را غافلگیر نماید و به قتل برساند. افزون بر آن، سی نفر از شیاطین بنی امیّه را نیز بین حجاج فرستاد و دستور داد به هر کیفیت ممکن امام علیه السلام را به قتل برسانند.
چون امام علیه السلام از دستور یزید آگاهی یافت آماده حرکت به عراق گشت و حج خود را تبدیل به عمره مفرده نمود و در روز هشتم ذی حجه _ که آن را روز «ترویه» می گویند _ از مکّه خارج گردید. در آن روز مردم برای اعمال حج خود به طرف منی حرکت می کردند و درهمان روز نیز مسلم بن عقیل در کوفه به دست عبیداللّه به شهادت رسیده بود و امام علیه السلام از آن مطلع نبود.
از آن سو، امام علیه السلام _ چنان که سیدبن طاووس در لهوف فرموده _ نامه ای به دوستان خود در بصره نوشت و آنان را برای حمایت و یاری خود دعوت فرمود و آنان نیز از عده زیادی از اهل بصره وعده نصرت گرفتند و به آن حضرت نوشتند که ما مردم را آماده یاری و نصرت شما نموده ایم. البته امام پیش از عزیمت آنان به شهادت رسید.
ص :197
(1)علاّمه مجلسی و علاّمه سیّد محسن امین در بحار و مجالس می گویند: چون امام حسین علیه السلام اراده نمود که از مکّه حرکت کند و به طرف عراق برود برادر او محمّدبن الحنفیه خدمت آن حضرت آمد و گفت: ای برادر! شما می دانید که کوفیان به پدر و برادرمان خیانت نمودند. من بیم دارم که سرنوشت شما نیز مانند آنان شود و اگر در مکّه و حرم الهی بمانید از همه عزیزتر و محفوظ تر خواهید بود.
امام علیه السلام فرمود: «من بیم آن دارم که یزید مرا به طور مرموز و غافلگیرانه در حرم خدا بکشد و حرمت حرم به واسطه من شکسته شود!»
محمّد حنفیه گفت: اگر چنین است به یمن و یانواحی دیگر بروید که در آن جا محفوظ بمانید و کسی به شما دست نیابد. امام علیه السلام فرمود: «در باره آنچه گفتی فکر خواهم نمود.» لکن چون شب از نیمه گذشت همراه اهل بیت خود به طرف عراق حرکت نمود.
(2)این هنگام محمّد حنفیه باز نزد او آمد و لگام شتری را که حضرت بر آن
ص :198
سوار بود گرفت و گفت: ای برادر! آیا به من وعده ندادی که در کار خود فکری بکنی؟ امام علیه السلام فرمود: «آری، چنین است.» محمّد حنفیه گفت: پس چرا عازم حرکت شده ای؟ امام علیه السلام فرمود:
«پس از ملاقات تو جدم را در خواب دیدم، او به من فرمود: «حسینم!باید به عراق بروی، همانا خداوند خواسته است که تو را شهید ببیند.» پس محمّدبن حنفیه گفت: «انّاللّه و انّا الیه راجعون» سپس گفت: چرا زن و فرزندان خود را حرکت داده ای؟ امام علیه السلام فرمود: «خداوند خواسته است که اینها را نیز اسیر ببیند.» محمّد بن حنفیه [چون چنین دید] با برادر خود خداحافظی نمود و رفت.
(1)چون امام علیه السلام اراده فرمود که از مکّه به طرف عراق حرکت کند یاران خود را
ص :199
جمع نمود و خطبه ای خواند و فرمود: «الحمدللّه و ما شاءاللّه و لاقوّة الاّ باللّه و صلی اللّه علی رسوله...»
ترجمه: «ستایش مخصوص خداوند است و آنچه او بخواهد انجام می شود و قدرتی جز قدرت الهی نیست. درود خداوند بر پیامبر او (حضرت محمّد صلی الله علیه و آله ).»
سپس فرمود: «مرگ برای فرزندان آدم مانند قلاده [گردن بند] است که بر گردن زن جوان آویخته می شود من همانند یعقوب که به فرزند خود یوسف اشتیاق داشت مشتاق ملاقات پدران خود می باشم.
(1)همانا مرگ [در راه خدا] برای من نیکوست گو این که می بینم گرگ های
ص :200
بیابان باشتاب بدن مرا پاره می کنند و گرسنه خوردن گوشت من هستند. البته از مرگ چاره ای نیست و هرچه خشنودی خدا باشد خشنودی ما خانواده نیز هست. ما بر بلایی که خدا خواسته صابریم و او نیز پاداش صابرین را به ما خواهد داد.»
سپس فرمود: «پاره تن رسول خدا صلی الله علیه و آله هیچ گاه از او جدا نخواهد شد بلکه خداوند ما را در حظیرة القدس [و جایگاه مخصوص رسول خدا صلی الله علیه و آله در بهشت [با آن حضرت مجتمع خواهد نمود و چشم او را با ملاقات ما روشن و وعده خود را قطعی خواهد کرد.»
تا این که فرمود: «هرکس مایل است به لقاءاللّه برسد و خون خود را در راه ما بذل کند آماده شود. ما با خواست خداوند صبحگاه حرکت خواهیم نمود.» آن گاه به سوی عراق حرکت نمود پس عبداللّه جعفر، فرزندان خود، عون و محمّد را با نامه ای به آن حضرت رساند. در آن نامه نوشته شده بود:
شما را به خدا سوگند می دهم که چون نامه من به شما رسد از این سفر بازایستید؛ چرا که من بر جان شما و درماندگی اهل بیت شما هراس دارم و اگر شما _ که پرچم هدایت و امید نجات مؤمنین هستید _ کشته شوید نور خدا روی زمین خاموش می شود. پس شتاب مکنید! من منتظر پاسخ شمایم.
(1)از آن سو، عبداللّه جعفر نزد عمروبن سعید رفت و از او خواست که برای
ص :201
امام حسین علیه السلام نامه امان بنویسد و به او وعده احسان وصله داد. او نیز نامه امان را نوشت و به دست برادر خود، یحیی بن سعید داد. یحیی بن سعید و عبداللّه جعفر خود را به امام علیه السلام رساندند و با تمام کوشش و اصرار از او خواستند که از رفتن به عراق منصرف شود، امام علیه السلام به آنان فرمود:
«من رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیده ام و او مرا امر نموده که به عراق بروم.» گفتند: خواب شما چه بوده؟ امام علیه السلام فرمود: «برای کسی نخواهم گفت، تا خدای خود را ملاقات کنم.» و چون عبداللّه جعفر ناامید شد دو فرزند خود عون و محمّد را گفت که از او جدا نشوند و خود به مکّه بازگشت.
حضرت زین العابدین علیه السلام می فرماید: «چون با پدر خود به طرف عراق حرکت می کردیم او به هر منزلی می رسید و یا از آن کوچ می کرد یادی از حضرت یحیی بن زکریا می نمود و می فرمود: «از پستی و بی اعتباری دنیا این است که سر یحیی بن زکریا علیهما السلام را برای [پادشاه] زناکاری از بنی اسرائیل هدیه بردند.»
ص :202
(1)پس از آن که اهل کوفه نامه های فراوانی به امام علیه السلام نوشتند و بر دعوت خود اصرار ورزیدند امام علیه السلام به آنان پاسخ داد که من پسرعمّ خود، مسلم بن عقیل را که از اهل بیت و مورد اطمینان من است نزد شما می فرستم، اگر او خبر دهد که شما _ چنان که در نامه های خود نوشته اید _ در عمل نیز پابرجا هستید من به دیار شما خواهم آمد.
پس مسلم بن عقیل را همراه قیس بن مسّهر صیداوی و دو نفر دیگر به کوفه فرستاد و به مسلم فرمود که رعایت تقوا و تقیه را بنماید و چنانچه استقامت مردم و اجتماع آنان را بر حمایت از امام علیه السلام مشاهده کرد آن حضرت را مطلع سازد.
مسلم نخست به مدینه رفت و در مسجدالنّبی صلی الله علیه و آله دو رکعت نماز گزارد و با
ص :203
دوستان و اهل خود خداحافظی نمود و دو نفر راهنما اجیر کرد و از غیر راه اصلی حرکت نمود. آن دو راه را گم کردند و پس از آن که مسلم را راهنمایی نمودند در اثرعطش شدید از دنیا رفتند، ولی مسلم خود را به آب رساند. و درنامه ای به امام علیه السلام اطلاع داد که راهنمایان وی هلاک شدند و خود نیز به سختی به آب رسیده و نجات یافته است. سپس از امام درخواست نمود که اگر صلاح می داند او را معاف فرماید و دیگری را به کوفه بفرستد.
(1)نامه مسلم چون به دست امام علیه السلام رسید، در پاسخ او فرمود: «به گمان من، علت نوشتن این نامه و درخواست استعفا جز ترس و جبن نبوده است.»
مسلم چون پاسخ امام علیه السلام را خواند گفت: نامه من از روی ترس نبوده است سپس وارد کوفه شد و در خانه مختار ساکن گردید و مردم پیاپی به دیدن او می آمدند و او نامه امام علیه السلام را برای آنان قرائت می نمود و آنها از شوق می گریستند، تا این که هیجده هزار نفر برای امام حسین علیه السلام با او بیعت نمودند و مسلم بیعت آنان را به امام علیه السلام اطلاع داد.
(2)وقتی این خبر به گوش والی کوفه، نعمان بن بشیرانصاری رسید او بالای
ص :204
منبر مسجد کوفه رفت و خطبه ای خواند و مردم را از بیعت با مسلم و اختلاف برحذر داشت. در این هنگام یکی از دوستان بنی امیّه، به نام عبداللّه حضرمی، به او گفت: این برخورد تو ضعیفانه است. والی گفت: اگر من در طاعت خدا از ضعیفان باشم بهتر از آن است که در معصیت خدا از عزیزان باشم.
پس عبداللّه حضرمی و عماره بن عقیه و عمربن سعد برای یزید نامه ای نوشتند و خبر آمدن مسلم را به کوفه به او دادند و از او خواستند که والی کوفه را تغییر دهد.
(1)یزید چون این خبر را شنید مشاور پدر خود سرجون رومی، را طلب نمود و
ص :205
از او مشورت خواست سرجون رومی گفت: اگر من نوشته پدرت معاویه را به تو نشان دهم می پذیری؟ یزید گفت: آری. سرجون نوشته معاویه را در مورد ولایت عبیداللّه زیاد بر کوفه به او نشان داد و گفت: این رأی معاویه است.
پس یزید مسلم بن عمرو باهلی را نزد عبیداللّه _ که والی بصره بود _ فرستاد و ولایت کوفه را نیز به او واگذار نمود و عبیداللّه در همان ساعت آماده شد و فردای آن روز با فرستاده یزید مسلم بن عمرو باهلی و حصین بن تمیم _ صاحب شرطه و امیر جیش خود _ شبانه وارد کوفه شد.
چون مردم شنیده بودند که امام علیه السلام حرکت نموده و به کوفه خواهد آمد فکر کردند که عبیداللّه و همراهان او آنها هستند. از این رو، هر گروهی که با عبیداللّه و همراهانش مواجه می شد به آنان سلام می نمود و می گفت: خوش آمدی، ای فرزند رسول خدا! عبیداللّه از خوش آمد گفتن مردم خشمگین می شد و بعضی از همراهان او به مردم می گفتند: این عبیداللّه زیاد است، کنار بروید.
چون صبح شد ابن زیاد مردم را جمع نمود و خطبه ای خواند و به آنان وعدّه و وعید داد.
(1)هنگامی این خبر به مسلم بن عقیل رسید، از خانه مختار به خانه های دیگر
ص :206
منتقل شد و دوستان او به طور مخفیانه با او ملاقات می نمودند.
سپس ابن زیاد، غلام خود، معقل را خواست و سه هزار درهم به او داد و گفت: مسلم و یاران او را پیدا کن و خود را از دوستان او معرفی نما و این پول را به او بده. معقل آمد و مسلم بن عوسجه را که در مسجد مشغول نماز بود ملاقات نمود و در حالی که به دروغ می گریست، گفت: من مردی از اهل شام هستم وخداوند نعمت محبت و ولایت این خاندان را به من داده است. سپس گفت: من سه هزار (1)درهم آورده ام که به نماینده فرزند رسول خدا بدهم. مسلم بن عوسجه سخن او را
ص :207
باور کرد و پس از آن که او را سوگند داد، نزد مسلم برد. از آن پس، معقل، پیاپی بر مسلم وارد می شد و خبرهای لازم را دریافت می کرد و به ابن زیاد می رساند تا این که بیست و پنج هزار نفر با مسلم بن عقیل بیعت کردند و او اراده نمود که قیام کند لکن هانی از او می خواست که درنگ نماید.
(1)وقتی ابن زیاد وارد کوفه شد و به مردم وعده و وعیدهایی داد، هانی بن عروه احساس خطر نمود و به بهانه مریضی از رفت و آمد نزد عبیداللّه خودداری کرد. ابن زیاد از حال او سؤال کرد، گفتند: او مریض است. ابن زیاد گفت: اگر می دانستم او مریض است از او عیادت می کردم. سپس عدّه ای را خواست و گفت: برای چه هانی نزد ما نمی آید؟ گفتند: ما نمی دانیم لکن شنیده ایم که او مریض است. ابن زیاد گفت:
ص :208
من شنیده ام که او عافیت یافته، به او بگویید حق ما را رعایت کند و نزد ما بیاید. سپس آنها نزد هانی رفتند وگفتند: ابن زیاد تو را طلب می کند و او را قسم دادند که با آنان نزد ابن زیاد برود.
(1)هانی لباس پوشید و بر استر خویش سوار شد و با آنان نزد ابن زیاد رفت، همین که چشم ابن زیاد به هانی افتاد گفت: با پای خود برای کشته شدن آمدی، سپس گفت: تو مسلم بن عقیل را در خانه خود جا داده ای و برای او در خانه های اطراف سلاح و نیرو آماده می کنی و گمان می کنی که ما از آن بی اطلاع هستیم؟ هانی منکر گفته های او شد و گفت: چنین نبوده است ولی وقتی ابن زیاد معقل راصدا زد، هانی متحیر ماند و شروع به عذرخواهی نمود و گفت: من مسلم را به خانه خود نیاوردم بلکه او خود به خانه من آمد و من حیا کردم که او را رد کنم. اگر می خواهی می روم و می گویم از خانه من خارج شود.
ابن زیاد گفت: به خدا سوگند، باید او را نزد من بیاوری وگرنه تو را رها نخواهم نمود. هانی گفت: نه، به خدا سوگند، چنین کاری نخواهم کرد. آیا میهمان
ص :209
خود را نزد تو بیاورم که او رابکشی؟
(1)چون مجادله آنان زیاد شد، مسلم بن عمرو باهلی نزد هانی آمد و او را سوگند داد که مسلم را تحویل ابن زیاد دهد و گفت: او پسرعم ابن زیاد است و ابن زیاد آسیبی به او نمی رساند و برای تو نیز هیچ خفّت و منقصتی ندارد که او را تحویل سلطان بدهی، هانی گفت: البته برای من عارست که در حالی که قدرت حمایت از مهمان خویش را دارم او را تحویل دهم. و حامیان من نیز فراوانند به خدا سوگند، اگر حامی هم نداشتم او را تحویل نمی دادم؛ هرچند خود پیش از او کشته می شدم.
ابن زیاد چون سخن هانی را شنید دستور داد هانی را نزد او بردند و به او
ص :210
گفت: به خدا سوگند، باید مسلم را نزد من بیاوری وگرنه تو را گردن می زنم. هانی گفت: اگر چنین کنی شمشیرها اطراف خانه تو فراوان خواهد شد. ابن زیاد گفت: مرا با شمشیرها می ترسانی؟
هانی می پنداشت که خویشان و قبیله او از او حمایت می کنند.
(1)ابن زیاد گفت: او را نزدیک من آورید و چون نزدیک او شد با چوب خود آن قدر به صورت او زد که بینی او شکست و خون بر صورت و محاسن و لباس او جاری شد و پوست و گوشت صورت او کنده شد و بر محاسن او قرار گرفت؛ به گونه ای که چوب در دست ابن زیاد شکست. هانی خواست شمشیر یکی از شرطه ها را بگیرد ولی نتوانست. عبیداللّه به او گفت: تو امروز عمل خوارج را انجام داده ای و خون تو حلال شده است. سپس دستور داد تا او را کشان کشان به اتاقی بردند و حبس کردند و نگهبانی بر او گماشتند.
همین که این خبر به قبیله هانی رسید، همراه عمروبن حجاج به سوی قصر ابن زیاد آمدند و آن را محاصره کردند ابن زیاد نیز شریح قاضی را طلبید و گفت که
ص :211
هانی را ملاقات کند و خبر زنده بودن او را به قبیله او بدهد. چون شریح این خبر را به آنها داد عمروبن حجاج و یاران او گفتند: اگر کشته نشده خدا را شاکریم. و سپس پراکنده شدند.
(1)چون خبر برخورد عبیداللّه با هانی به مسلم رسید یاران خود را که در آن وقت چهار هزار نفر بودند جمع نمود و آنها را برای جنگ با عبیداللّه آماده ساخت و از سایر مردم نیز دعوت کرد که برای جنگ با عبیداللّه آماده شوند. در پی دعوت مسلم، مسجد کوفه و بازار از جمعیت آکنده شد. عبیداللّه چون چنین دید به دارالأماره رفت و درها را برخود بست و کار بر او سخت شد. مردم در آن روز تا شامگاه با تمام قدرت گرد دارالأمار ایستادند.
(2)عبیداللّه بزرگان کوفه را نزد خود جمع نمود و به وسیله آنان مردم را با
ص :212
وعده ها و اعلان خطر از سپاهیان شام متفرق نمود. تدابیر او چنان مؤثر واقع شد که مادر می آمد و دست فرزند و یا برادر خود را می گرفت و می گفت: تو به خانه بیا، دیگران به جای تو هستند! یا مردی می آمد و دست فرزند و برادر خود را می گرفت و می گفت: فردا لشکر شام به جنگ ما خواهند آمد، با آنان چه خواهی کرد؟ اینک خود را از این خطر نجات ده.
پس مردم همگی پراکنده شدند به گونه ای که مسلم بن عقیل پس از ادای نماز مغرب در مسجد کوفه تنها سی نفر همراه داشت و هنوز به باب کنده مسجد کوفه نرسیده بو که شمار یاران او به ده نفر رسید و چون از باب کنده خارج شد هیچ کس با او نبود.
(1)مسلم متحیر ماند و نمی دانست که به کجا رود. تا این که به درخانه زنی به نام
ص :213
طوعه رسید و سلام کرد و جواب شنید و از او آب طلب نمود. آن زن برای مسلم آب آورد. مسلم آب را نوشید و در همان محل نشست.
زن وارد خانه شد و چون بازگشت و دید که مسلم آن جا نشسته به او گفت: ای بنده خدا، مگر آب را ننوشیدی؟ مسلم فرمود: آری. زن گفت: پس به خانه خود بازگرد. مسلم سکوت نمود. آن زن سخن خود را تکرار نمود و مسلم باز سکوت نمود. تا این که در مرتبه سوم گفت: سبحان اللّه! برخیز و به خانه خود برو! من اجازه نمی دهم این جا بمانی.
مسلم برخاست و گفت: ای زن! من در این شهر آشنا و خویشی ندارم. آیا تو برای خدا به من پناه می دهی؟ شاید روزی بتوانم جبران کنم. زن گفت: مگر قصه تو چیست؟ مسلم فرمود: من مسلم بن عقیل، فرستاده حسین بن علی علیهما السلام هستم. این مردم ما را فریب دادند و به ما دروغ گفتند و ما را تنها گذاردند! طوعه گفت: شما مسلم هستی؟ مسلم فرمود: آری. طوعه گفت: بفرمایید! سپس او را داخل اتاقی برد و آن اتاق را مفروش نمود و غذایی برای او آماده کرد لکن مسلم از آن غذا نخورد.
(1)چون فرزند طوعه وارد خانه شد و دید که مادر او در آن اتاق رفت و آمد
ص :214
می کند به او گفت: برای چه در این اتاق رفت و آمد می کنی؟ به خدا سوگند، من در کار تو به شک افتاده ام! طوعه گفت: پسرم! کاری به آن نداشته باش و از این سخن درگذر. پسر گفت: به خدا سوگند، باید راز آن را به من بگویی! مادر گفت: تو کاری به آن نداشته باش. لازم نیست که راز آن را بدانی. چون آن پسر اصرار نمود مادر گفت:
اگر به کسی خبر ندهی به تو می گویم. پسر گفت: چنین خواهم کرد. پس آن زن فرزند خود را سوگند داد که به کسی خبر ندهد و آن گاه قصه مسلم را به او گفت. آن پسر خوابید و چون صبح شد نزد عبدالرحمان بن محمّدبن اشعث رفت و خبر مسلم را به او داد و عبدالرحمان نزد پدر خود که نزد ابن زیاد بود رفت و این خبر را به او رساند و چون ابن زیاد از سخن آنان باخبر شد به محمّدبن اشعث گفت: برخیز! سپس عبیداللّه بن عبّاس سلمی را با هفتاد نفر دیگر از بنی قیس همراه او به سوی خانه طوعه روانه ساخت.
(1)هنگامی که مسلم صدای سمّ اسبان و جمعیت آنها را شنید و دانست که
ص :215
سراغ او آمده اند شمشیر خود را برداشت و به آنها حمله کرد و از خانه طوعه دور نمود و چون باز به او حمله کردند آنان را پراکنده ساخت.
تا این که با بکربن حمران احمری روبه رو شد و دو ضربت بین آنان ردوبدل گردید. بکربن حمران ضربتی بر لب او زد و لب بالای او را پاره نمود و به لب پایین او نیز رسید و دندان های جلوی دهان او ریخت و مسلم نیز ضربتی سخت بر سر او زد و سپس ضربتی بر شانه او زد که نزدیک بود به شکم او برسد. لشکر عبیداللّه چون چنین دیدند از بالای بام آتش و سنگ بر مسلم ریختند.
(1)مسلم علیه السلام چون چنین دید با شمشیر برهنه از خانه خارج شد و به میان آنها
ص :216
رفت تا این که محمّدبن اشعث به او امان داد و گفت: خود را به کشتن مده. مسلم فرمود: امان شما مردم فاجر و خیانتکار ارزشی ندارد و با آنها به جنگ پرداخت و رجز می خواند.
به او گفتند: ما دروغ به تو نمی گوییم و تو را فریب نمی دهیم تو خود را به کشتن مده. ولکن مسلم علیه السلام با آنان جنگید و به گفته ابن شهر آشوب چهل و یک نفر آنان را به هلاکت رساند و چون جراحات زیادی پیدا کرد از اطراف به او حمله کردند تا این که مردی با نیزه از پشت سر به او ضربه ای زد و مسلم علیه السلام روی زمین افتاد. سپس او را دستگیر نمودند.
(1)مرحوم مفید در ارشاد می گوید: مسلم علیه السلام پس از آن که از جنگ ناتوان
ص :217
گردید از اهل کوفه امان گرفت. پس او را بر استری سوار کردند و گرد او جمع شدند و شمشیر او را گرفتند. مسلم چون از حیات خود ناامید گشت، اشک از چشمان او جاری شد و فرمود: این نخستین خیانت اهل کوفه است. محمّدبن اشعث به او گفت: امیدوارم برای تو خطری نباشد. مسلم فرمود: این که می گویی امیدی بیش نیست، پس امان شما چه شد؟ سپس فرمود: «انّاللّه و انّا الیه راجعون»و اشک او جاری شد. پس عبیداللّه بن عبّاس سلمی به او گفت: البته کسی که در چنین وضعیتی باشد نباید جز این انتظار بکشد.
مسلم فرمود: به خدا سوگند، من برای خود گریه نمی کنم و از ترس کشته شدن نگریستم _ گرچه حاضر نیستم از جان خود صرف نظر کنم _ بلکه گریه من برای امام حسین علیه السلام و اهل بیت اوست که در حال حرکت به سوی کوفه هستند.
(1)سپس به محمّد بن اشعث رو کرد و گفت: فکر نمی کنم تو بتوانی با امان خود من را نجات دهی اما آیا حاضری به من کمک کنی و کسی را از طرف من نزد امام حسین علیه السلام بفرستی _ چه این که او امروز یا فردا به طرف کوفه حرکت خواهد نمود _ و به او خبر دهی که مسلم اسیر اهل کوفه است و به زودی او را خواهند کشت و از
ص :218
ناحیه من به او بگویی: پدر و مادرم فدای تو، به موطن خود بازگرد و فریب اهل کوفه را مخور، آنها همان اصحاب پدر تو هستند که به آنها می فرمود: «ای کاش می مردم و شما را نمی دیدم» اهل کوفه از عهد خود برگشتند و حق شما را تکذیب نمودند و شما دیگر بین آنان پذیرفته نیستید؟
ابن اشعث گفت: به خدا سوگند، چنین خواهم نمود و به ابن زیاد نیز امان خود را اعلان خواهم کرد.
(1)و چون محمّدبن اشعث مسلم بن عقیل را دستگیر نمود و او را نزدیک قصر عبیداللّه (دارالأمارة) آورد عطش بر مسلم غلبه نموده بود و مردم کنار قصر منتظر دخول بودند و بین آنان عمروبن حریث و مسلم بن عمرو باهلی حضور داشتند و در کنار قصر سقاخانه ای منصوب بود. مسلم فرمود: از این آب به من بدهید. پس مسلم بن عمرو باهلی گفت: ای مسلم! این آب را می بینی که چقدر خنک و گواراست، به خدا سوگند، قطره ای از آن را نخواهی چشید تا از آب جوشان جهنم بنوشی! مسلم علیه السلام فرمود: مادرت به عزای تو بنشیند، چه قدر قسی القلب هستی. تو از من به آتش جهنم و آب جوشان آن سزاوارتری.
ص :219
(1)سپس مسلم کنار دیوار قصر (دارالامارة) نشست و عمروبن حریث به غلام خود گفت تا برای مسلم ظرف آبی آورد و به مسلم گفت که از آن بنوشد. مسلم هر چه خواست که از آن آب بنوشد ظرف آب پر از خون شد و در آخر دندان های جلوی دهان او در ظرف ریخت و چون نتوانست از آن آب بنوشد فرمود: الحمدللّه! اگر مرا در این آب قسمتی و مقدرّی بود خورده بودم.
سپس فرستاده ابن زیاد آمد و مسلم را به داخل دارالأماره بردند و چون وارد شد بر عبیداللّه سلام نکرد. شخصی به او گفت: برای چه به امیر سلام نکردی؟ مسلم فرمود: وای بر تو! ساکت باش! او امیر من نیست که بر او سلام کنم.
(2)ابن زیاد گفت: باکی نیست، سلام بکنی یا سلام نکنی کشته خواهی شد.
ص :220
مسلم گفت: باکی نیست، پیش از تو [کسانی] بدتر از تو [کسانی] بهتر از من را کشته اند. ابن زیاد گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را به بدترین شکل _ که احدی تاکنون چنین نکرده باشد _ نکشم! مسلم گفت: البته تو را شایسته است که در اسلام چیزی انجام دهی که تاکنون کسی انجام نداده باشد. هرچه از خباثت و پستی و کشتن و مثله کردن آن گونه که شایسته توست انجام ده!
(1)ابن زیاد گفت: ای ستمگر: اخلال گر! تو بر امام خود خروج نموده واجتماع
ص :221
مسلمانان را متفرق و بین آنان فتنه و اخلال ایجاد کرده ای! مسلم علیه السلام گفت: دروغ گفتی، من چنین نکردم بلکه معاویه و فرزند او یزید، ستمگر و اخلال گر هستند و اما فتنه را تو و پدرت زیاد ایجاد نمودید من امیدوارم که خداوند به دست بدترین مردم مرا به شهادت برساند.
ابن زیاد گفت: تو توفیق شهادت نداری و خداوند تو را به این آرزو نخواهد رساند. مسلم علیه السلام فرمود: اگر ما توفیق شهادت نیابیم چه کسی توفیق آن را می یابد؟ ابن زیاد گفت: البته شهادت حق امیرالمؤمنین یزید بن معاویه است. مسلم علیه السلام فرمود: در هر حال خدا را سپاس می گویم و به هر چه خدا بین ما و شما حکم کند راضی هستم.
ابن زیاد گفت: گمان می کنی که تو به راه صحیح و مستقیم هستی؟ مسلم علیه السلام فرمود: بلکه یقین دارم چنین است. ابن زیاد گفت: سخن کوتاه کن، ای پسر عقیل! آمدی که در این شهر اجتماع مردم را به هم زده و بین آنان اختلاف ایجاد نموده و آنان را به جان یکدیگر بیندازی؟
مسلم علیه السلام فرمود: من هرگز برای چنین کاری نیامدم بلکه چون شما منکرات را اظهار کردید و کارهای پسندیده را دفن نمودید و خود را به زور بر مردم حاکم کردید و با روش کسری و قیصر بین آنان عمل کردید، آمدیم که مردم را امر به معروف و نهی از منکر کنیم و به حکم قرآن و سنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله واداریم و البته این
ص :222
نیز شأن ما می باشد.
(1)ابن زیاد گفت: تو را به این کارها چه، ای فاسق! خوب بود در مدینه که شرب خمر می کردی این کارها را انجام می دادی؟! مسلم علیه السلام فرمود: آیا من اهل شراب هستم؟ به خدا سوگند، تو خوب می دانی که من چنین نیستم و خود چنین هستی که خون مردم بی گناه را می ریزی و به سبب دشمنی و خشم و بدگمانی، انسان های بی گناه را می کشی و آن را مهم نمی دانی و مشغول بازی و لهویات خود هستی.
ابن زیاد با شنیدن این سخنان مشغول توهین و جسارت به مسلم و امیرالمؤمنین و عقیل و حسن و حسین علیهم السلام شد و مسلم علیه السلام به او پاسخ نمی داد. در
ص :223
روایتی آمده که مسلم به او گفت: تو و پدرت به این گفته ها سزاوارترید. ای دشمن خدا هرچه می خواهی، انجام بده!
ابن زیاد دستور داد مسلم را به بالای قصر ببرند و او را گردن بزنند و بدن او را از بالای قصر به پایین بیندازند. اجرای دستور را نیز به بکربن حمران که از مسلم ضربه ای خورده بود واگذار نمود و هنگامی که مسلم را می بردند زبانش به تکبیر و استغفار و صلوات بر محمّد و آل محمّد صلی الله علیه و آله مشغول بود و به خدای خود می گفت:
خدایا، تو میان ما و کسانی که ما را فریب دادند (و بعد از دعوت خود) ما را تکذیب نموده و یاری نکردند حکم کن.
پس مسلم را بالای قصر (دارالأماره) بردند و گردن زدند و بدن او را همراه سر او پایین انداختند!
(1)محمّدبن اشعث و اسماء بن خارجه که هانی را نزد عبیداللّه برده و به هانی
ص :224
گفته بودند که عبیداللّه از تو به خوبی یاد می کرد و او را سوگند داده بودند که با آنان نزد عبیداللّه برود، پس از شهادت مسلم، نزد عبیداللّه آمدند و گفتند: تو می دانی که هانی بین اهل کوفه صاحب شرافت و قبیله است و مردم دانستند که ما او را تحویل تو دادیم و تو را به خدا سوگند می دهیم که او را به ما ببخشی و دشمنی اهل کوفه و قبیله او را برای ما نپسندی. البته اسماء اطلاعی از وضعیت مسلم نداشت ولی محمّدبن اشعث همه چیز را می دانست.
عبیداللّه در پاسخ آنان وعده داد که هانی را آزاد کند لکن پس از آن تصمیم به کشتن او گرفت و گفت تا او را به بازار، میان مردم ببرند و گردن بزنند.
هانی را با طناب بستند و به بازار گوسفندفروشان بردند. او منتظر بود که قبیله اش از او حمایت کنند ولی چون دید کسی از او حمایت نمی کند خود را آزاد کرد و گفت: کارد یا سنگ یا عصایی به من بدهید تا از خود دفاع کنم. پس او را گرفتند و با طناب بستند و گفتند: گردن خود راآماده کن تا تو را بکشیم هانی گفت:
من به جان خود سخی نیستم و شما را بر آن کمک نخواهم نمود پس غلام عبیداللّه، به نام رشید، شمشیری به او زد و چون کارساز نشد هانی گفت: بازگشت [همه] به سوی خداست. خدایا، به سوی رحمت و رضوان تو می آیم. سپس ضربه دیگری به او زد و هانی شهید شد.
ص :225
(1)پس ابن زیاد دستور داد بدن مسلم و هانی را در کناسه (محل اجتماع مردم) کوفه به دار آویزند و سرهای آنان را برای یزیدبن معاویه فرستاد.
سبط ابن جوزی می گوید: نخستین سری که از بنی هاشم حمل شد [و برای یزید فرستاده شد] سر مسلم بن عقیل بود و نخستین بدنی هم که به دار آویخته شد بدن مسلم بود.
فرستادن سر مسلم و هانی برای یزید و نامه او در مورد امام حسین علیه السلام
(2)علاّمه مجلسی و سیّد محسن امین می گویند: پس از فرستادن سرهای
ص :226
مسلم و هانی به دمشق، یزید به عبیداللّه نوشت: به من خبر رسیده که حسین علیه السلام به طرف عراق می آید. تو باید دیده بان ها و نگهبانان خود را بفرستی و هر کسی را که گمان کردی از او حمایت می کند به زندان افکنی و هر که را متهم دانستی که از یاوران اوست به قتل برسانی و خبر تمام حوادث را برای من ارسال نمایی.
و چون در بین راه خبر شهادت مسلم و هانی به امام علیه السلام رسید فرمود: «انّاللّه و انّاالیه راجعون» و سپس چندین مرتبه برای آنان طلب رحمت نمود. در همان هنگام فرزدق شاعر به امام علیه السلام رسید و بر او سلام کرد و گفت: یابن رسول اللّه چگونه به اهل کوفه اعتماد می کنی، درحالی که آنان پسرعموی شما مسلم و شیعیان او را کشته اند؟!
(1)پس اشک از چشمان امام علیه السلام جاری شد و فرمود: «خدا رحمت کند مسلم را.
ص :227
او به روح و ریحان و تحیات و رضوان الهی رسید و آنچه به عهده او بود انجام داد و آنچه بر عهده ماست باقی مانده است.» آن گاه اشعار ذیل را انشاد نمود:
1_ اگر دنیا [نزد مردم] ارزشمند شمرده می شود همانا پاداش خداوند [به صالحان] ارزشمندتر است.
2_ و اگر بدن ها [در نهایت] طعمه مرگ می شود پس چه بهتر که انسان در راه خدا کشته شود.
3_ و اگر رزق های مردم اندازه گیری شده پس برای به دست آوردن آن شتاب نکردن زیباتر است.
4_ و اگر در نهایت مال ها به دنیا می ماند پس برای چه انسان [عاقل] از بخشش آنها بخل به ورزد؟!
(1)امام علیه السلام روز هشتم ذیحجه از مکّه حرکت نمود و چون به منطقه حاجر رسید
ص :228
به عدّه ای از سران کوفه، مانند سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد و غیر آنان از شیعیان اهل کوفه، نامه ای نوشت و به قیس بن مسهر صیداوی داد که به آنها برساند و این پیش از آگاهی یافتن آن حضرت از شهادت مسلم بن عقیل بود، امام علیه السلام در آن نامه نوشت:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به برادران مؤمن خود در کوفه، سلام علیکم. من در باره شما [و دعوت شما] خدای خود را که خدایی جز او نیست ستایش می نمایم. همانا نامه مسلم بن عقیل که در آن از حسن رأی شما و اجتماعتان بر یاری و طلب حق ما خبر داده شده بود به دست من رسید و از خدای خود خواستم که کار ما را به نیکی به پیش ببرد و پاداش شما را زیاد کند. من روز شنبه، هشتم ذی حجه الحرام، از مکّه به سوی شما حرکت نمودم. پس چون فرستاده من (قیس بن مسهر) نزد شما آمد امور خود را منظم و خود را آماده کنید. همانا من در این ایام به طرف شما خواهم آمد _ ان شاءاللّه _ و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.»
ص :229
(1)مخفی نماند که مسلم بن عقیل بیست و هفت روز قبل از شهادت خود نامه ای به آن حضرت نوشت و آمادگی اهل کوفه را به او خبر داد.
قیس بن مسهر نامه امام علیه السلام را به کوفه آورد لکن در بین راه، در قادسیه رئیس شرطه عبیداللّه، حصین بن تمیم، او را گرفت و چون خواست او را تفتیش نماید قیس نامه امام علیه السلام را پاره نمود. حصین بن تمیم او را نزد عبیداللّه آورد. عبیداللّه به او گفت: خود را معرفی کن. قیس بن مسهر گفت: من از شیعیان علی بن ابی طالب و فرزند او حسین بن علی علیهما السلام می باشم. عبیداللّه گفت: برای چه نامه را پاره کردی؟ قیس گفت: می خواستم از آن آگاه نشوی. عبیداللّه گفت: نامه از طرف چه کسی و برای چه کسی بود؟ قیس گفت:
نامه از حسین بن علی به جماعتی از اهل کوفه بود که من نام آنان را نمی دانم.
ص :230
پس عبیداللّه غضبناک شد و گفت: به خدا سوگند، تو را رها نمی کنم تا نام آنان را بگویی و یا بالای منبر بروی و به حسین بن علی و پدر و برادر او دشنام دهی وگرنه بدن تو را قطعه قطعه خواهم نمود.
(1)قیس گفت: نام آن جماعت را برای تو نخواهم گفت لکن دشنام را انجام می دهم. پس بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند و صلوات بر رسول خدا وآل او علیهم السلام ، امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را ستود و فراوان از آنان تمجید نمود و عبیداللّه و پدر او و سرکشان بنی امیّه را لعنت کرد و سپس گفت: ای مردم، همانا این حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد که به سوی شما می آید و من فرستاده اویم و او را در منطقه حاجر ملاقات نمودم شما باید آماده حمایت از او باشید.
پس ابن زیاد دستور داد او را از بالای قصر به زیر انداختند و استخوان های او
ص :231
شکست و رمقی در او باقی مانده بود که عبدالملک بن عمیر آمد و سر او را از بدن جدا نمود و چون او را براین عمل سرزنش نمودند گفت: می خواستم او را راحت کنم. و گفته شده که عبدالملک بن عمیر، قاضی و عالم کوفه بوده و با نماینده امام حسین علیه السلام چنین کرده است.
(1)هنگامی که خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید اشک فراوانی ریخت و فرمود: «انّاللّه و انّاالیه راجعون» سپس این آیه را قرائت فرمود: «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً» سپس فرمود: «خداوند پاداش قیس را بهشت قرار داد. خداوندا ما و شیعیانمان را در جایگاه رحمت خود قرار ده و از پاداش های مخصوص خود که برای خوبان ذخیره نموده ای به ما و شیعیانمان عطا فرما! انّک علی کلّ شی ءً قدیر.»
(2)امام علیه السلام در مسیر خود به سوی عراق بعد از عبور از حاجر به چشمه ساری
ص :232
رسید که در آن جا عبداللّه بن مطیع بار انداخته بود. عبداللّه چون امام علیه السلام را دید برخاست و گفت: پدر و مادرم فدای شما، ای فرزند رسول خدا! چه شده به این دیار آمده ای؟ سپس امام علیه السلام را از مرکب پایین آورد و اسکان داد.
(1)امام علیه السلام فرمود: چنان که می دانی معاویه از دنیا رفته است و اهل عراق نامه هایی نوشته و مرا دعوت نموده اند که به کوفه بروم.» عبداللّه مطیع گفت: ای فرزند رسول خدا! شما را به حق خدا وحرمت اسلام و حرمت قریش و حرمت عرب خود را گرفتار و مبتلا نکنید. به خدا سوگند، اگر بخواهید با بنی امیّه بر سر حکومت به نزاع برخیزید، شما را خواهند کشت و اگر شما را بکشند دیگر از کشتن احدی باکی ندارند و در آن صورت حرمت اسلام و حرمت قریش و حرمت عرب شکسته خواهد شد. پس من از شما درخواست می کنم که بازگردید و به کوفه نروید و خود را گرفتار جنگ با بنی امیّه ننمایید.
از آن سو، در آن سال زهیربن قین بجلی از کوفه به حج رفته بود _ و از عثمانی ها بود _ و چون از حج خود بازگشت در مسیر راه ناچار شد که در یکی از
ص :233
منازل با امام علیه السلام نزول نماید. همراهان او که عدّه ای از قبیله فزاره و بجیله اند می گویند:
(1)ما همراه زهیربن قین از مکّه برمی گشتیم و حسین بن علی علیه السلام نیز به کوفه می آمد لکن برای ما بسیار ناگوار بود که در یک منزل با او اجتماع کنیم. از این رو، چون امام علیه السلام حرکت می نمود زهیر [با همراهان] توقف می نمودند و چون در جایی نزول می نمود آنها حرکت می کردند.
تا این که در یکی از روزها ناچار شدیم در همان منزلی که امام علیه السلام نزول نمودند ما نیز نزول نماییم. پس ما در یک طرف توقف نمودیم و امام علیه السلام در طرف دیگر و چون بار انداختیم و مشغول خوردن غذا شدیم ناگهان فرستاده امام علیه السلام نزد ما آمد و پس از سلام به زهیر گفت: امام علیه السلام مرا فرستاده که تو را نزد او ببرم. پس همه ما لقمه ها را زمین گذاردیم و مثل این که پرنده ای روی سرهای ما نشسته باشد در جای خود میخکوب شدیم؛ از ترس این که زهیر به امام علیه السلام ملحق شود.زهیر پاسخی نداد تا این که همسر او «دلهم» به او گفت:
(2)سبحان اللّه! فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را دعوت نموده و تو او را اجابت
ص :234
نمی کنی؟! چه مانع است که خدمت او برسی و سخن او را بشنوی و بازگردی؟ پس زهیر با کراهت خدمت امام علیه السلام رفت و چیزی نگذشت که شادمان بازگشت و دستور داد خیمه و وسایل او را به کاروان امام علیه السلام منتقل کنند و به همسر خود گفت:
من نمی خواهم به واسطه من آسیبی به تو برسد. تو را طلاق دادم تا به خانواده خود بازگردی و من تصمیم گرفتم که خود را فدای فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله بنمایم. سپس اموال همسر خود را به او پرداخت نمود و او را به بعضی از عموزاده هایش سپرد تا به وطن برسانند. پس همسراو برخاست و گریه کرد و با او وداع نمود و گفت: خداوند تو را [به واسطه من] سعادتمند نمود. پس در قیامت نزد جدّ امام حسین علیه السلام مرا یاد کن.
سپس زهیر به همراهان خود گفت: هر کس مایل است همراه من بیاید وگرنه این آخرین ملاقات من با شما خواهد بود سپس گفت: «من قبل از جدا شدن از شما حدیثی را برای شما می گویم.
ص :235
(1)ما در جنگ با اهل شهر لنجر پیروز شدیم و خداوند پس از پیروزی غنیمت هایی نصیب ما نمود و ما خوشحال شدیم پس سلمان فارسی به ما گفت: اگر جنگ در رکاب امام حسین علیه السلام نصیب شما شود بیش از این خشنود خواهید شد.» سپس گفت: شما را به خدا می سپارم و به اردوی امام علیه السلام وارد شد و در کربلا به شهادت رسید.
(2)در بحار و مجالس، از عبداللّه بن سلیمان و منذربن مشمعل اسدی نقل
ص :236
شده که گویند: ما چون حج خود را انجام دادیم، تمام کوششمان این بود که خود را به امام حسین علیه السلام برسانیم و بدانیم امر او به کجا منتهی شده است. از این رو، به سرعت خود را در محل زرود به او رساندیم و به آن حضرت نزدیک شدیم. در آن میان، مردی از اهل کوفه را دیدیم که از کوفه می آمد و چون امام علیه السلام را دید و امام توقف نمود که از او سؤال کند او راه خود را منحرف نمود. ما به یکدیگر گفتیم:
خوب است نزد او رویم و از او نسبت به وضع کوفه سؤال کنیم پس نزد او رفتیم و به او سلام کردیم، او جواب سلام ما را داد، گفتیم: از چه قبیله ای هستی؟ گفت: اسدی هستم. گفتیم: ما نیز اسدی می باشیم. نام شما چیست؟ گفت: من بکربن فلان هستم. پس ما نیز خود را به او معرفی نمودیم و گفتیم: وضع کوفه را چگونه یافتی؟
(1)او گفت: «من از کوفه خارج نشدم جز این که دیدم مسلم و هانی را کشتند و بدن های آنان را در بازار به روی زمین کشیدند. پس ما به طرف کاروان امام علیه السلام رفتیم تا او شبانگاه به ثعلبیه رسید و چون در آن جا توقف نمود خدمت آن حضرت رفتیم و بر او سلام کردیم و او ما را پاسخ داد. پس گفتیم: رحمت خدا بر شما باد! خبر
ص :237
تازه ای نزد ما هست، آشکار بگوییم یا در خلوت؟
(1)پس امام علیه السلام نگاهی به ما و به اصحاب خود نمود و فرمود: «ما چیزی را از اصحاب خود پنهان نمی داریم.» پس گفتیم: شما آن مرد کوفی را دیشب دیدید [که راه خود را منحرف نمود]؟ فرمود: «آری، می خواستم از او سؤال کنم ولی نزد ما نیامد.» گفتیم: به خدا سوگند، او از قبیله ما بود و مردی صاحب عقل و صدق بود. و ما برای شما از او سؤال کردیم که وضع کوفه چگونه است؟ او گفت من از کوفه خارج نشدم جز این که دیدم مسلم و هانی را کشتند و بدن های آنان را در بازار روی زمین کشیدند!
پس امام علیه السلام با شنیدن این خبر فرمرد: «انّاللّه و انّاالیه راجعون» و چند مرتبه برای آنان از خداوند طلب رحمت نمود. پس ما گفتیم: شما را به خدا، خود و اهل بیت خود را گرفتار نکنید و از همین محل بازگردید، چراکه در کوفه برای شما یار و یاوری نیست بلکه ما ترس آن داریم که اهل کوفه به جنگ با شما برخیزند!
ص :238
(1)پس امام علیه السلام نگاهی به فرزندان عقیل نمود و فرمود: «با کشته شدن مسلم نظر شما چیست؟ آنان گفتند: ما بر نمی گردیم تا این که یا انتقام خون او را بگیریم و یا همانند او کشته شویم. پس امام علیه السلام روی مبارک خود را به سوی ما نمود و فرمود: «بعد از کشته شدن مسلم و هانی زندگی برای ما خیری ندارد.» و چون دانستیم که امام تصمیم بر ادامه راه دارد، گفتیم، خداوند به خیر بگذراند. فرمود: «خداوند شما را هم رحمت کند.»
اصحاب آن حضرت گفتند: [یابن رسول اللّه!] شما مانند مسلم نخواهید بود بلکه اهل کوفه چون شما را ببینند در خدمت به شما خواهند کوشید.
پس امام علیه السلام سکوت نمود و سپس صدای گریه برای مسلم بلند شد وهمه برای او اشک ریختند.
مؤلّف گوید: امام علیه السلام به شرایط زمان خود بیش از دیگران آگاه بوده و مسأله شهادت نیز برایش روشن بوده است و دستور کار و صحیفه عملی آن حضرت در آن زمان همان بوده که انجام داده و اگر امام دیگری هم به جای آن حضرت می بود
ص :239
جز این نمی کرد.
از این رو، امام صادق علیه السلام در زیارت اربعین در مورد اهداف مقدسه این قیام فرمود: «و بذل مهجته لیستنقذ عباده من الجهالة و حیرة الضلالة» یعنی: «امام حسین علیه السلام خون خود را برای نجات مردم از جهالت و از سرگردانی آنان در ضلالت اهدا نمود.» از این جملات ظاهر می شود که حفظ آیین مقدس اسلام _ که وظیفه هر امامی است _ در آن زمان جز با شهادت چنین شخصیتی و ریخته شدن چنین خون ها و اسارت چنین عزیزانی انجام نمی پذیرفته است تشخیص این مسأله به عهده شخص امام علیه السلام بوده است و او به آنچه وظیفه اش بوده عمل کرده و معصوم از خطا بوده است.
بنابراین کسی را شایسته نیست که بگوید: صلاح چیز دیگری بوده و یا امام علیه السلام نمی دانسته پایان کار او شهادت است؛ آری به خوبی می دانسته سرانجام این حرکت شهادت است ولکن در ظاهر نیز از مجاری صحیح و عقلانی خارج نشده و حجت را برای مردم تمام نموده است.
به نظر می رسد اگر ما در دیدگاه خود تجدید نظر کنیم بهتر از آن باشد که عمل معصوم علیه السلام را مورد تردید و نقادی قرار دهیم. الّلهمّ اهدنا من عندک و توفّنا مسلمین».
(1)چون امام علیه السلام در مسیر خود به طرف کوفه در منزل زباله توقف نمود، خبر
ص :240
شهادت عبداللّه یقطر به آن حضرت رسید بعضی گفته اند او برادر رضاعی امام حسین علیه السلام بوده و یا مادر او مربیه آن حضرت بوده است و با امام علیه السلام از جهت سن مساوی بوده اند و به این اعتبار او را برادر رضاعی امام علیه السلام نامیده اند. و عبدالله یقطر را امام علیه السلام همراه مسلم به کوفه فرستاده بود و حضرت مسلم علیه السلام چون بی وفایی اهل کوفه را دید، او را خدمت امام علیه السلام فرستاد تا وضعیت کوفه را به او اطلاع دهد.
از آن سو، ابن زیاد لشکری به فرماندهی حصین بن تمیم بر سر راه های کوفه به بصره و قادسیه گماشته بود و او به احدی اجازه نمی داد که وارد و یا خارج شود.
ص :241
حصین بن تمیم، عبداللّه یقطر ار گرفت و نزد عبیداللّه فرستاد. عبیداللّه ملعون به او گفت: باید بالای قصر روی و به کذّاب بن کذّاب (یعنی امام علیه السلام ) دشنام دهی تا هرچه خواستم در باره تو حکم کنم.
پس عبداللّه یقطر بر بالای قصر رفت و مقابل چشم مردم به عبیداللّه و پدر او لعنت نمود و مردم را برای یاری امام حسین علیه السلام دعوت کرد. عبیداللّه نیز او را مانند مسلم از بالای قصر به پایین انداخت و به شهادت رساند.
(1)هنگامی که خبر شهادت عبداللّه به امام علیه السلام رسید، آن حضرت مکتوبی را بین اصحاب خود قرائت فرمود که در آن نوشته شده بود: «بسم اللّه الرحمن الرحیم. اما بعد همانا خبر ناگوار شهات مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبداللّه بن یقطر به من رسید و من دانستم که شیعیان ما در کوفه دست از حمایت ما برداشته اند و ما را یاری نخواهند نمود پس هر کدام از شماکه می خواهد به شهر و دیار خود بازگردد مانعی براو نیست و مسؤولیتی ندارد.»
همراهان آن حضرت با شنیدن این سخن پراکنده شدند و جز عده کمی که اهل بصیرت و صدق بودند و یا از مدینه با امام علیه السلام حرکت کرده بودند باقی نماندند این سخن امام علیه السلام برای آن بود که هرکس اهل معرفت و بصیرت و نیّت صادق نیست همراه آن حضرت نباشد؛ چرا که چنین افرادی برای موقعیت های حساس جنگ و فداکاری شایسته نیستند.
(2)مؤلّف گوید: همان گونه که در قرآن در آیه: «تبارک الذّی بیده الملک و هو
ص :242
علی کلّ شیً ء قدیر الذّی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایّکم احسن عملاً» و آیات دیگری از این قبیل، مسأله امتحان و آزمایش مطرح شده است در جای جای قیام امام حسین علیه السلام نیز مسأله امتحان به چشم می خورد و می توان یکی از اسرار مهم این قیام را بعد از درس های فراوان دیگری چون اخلاص و جهاد و ایثار و جوانمردی و شجاعت و صبر و امانت و فداکاری و عفت و حیا و عبادت و تضرع به درگاه خداوند و اطاعت و انقیاد از امام و خیرخواهی و وفا و استقامت و مبارزه با فساد و محکوم کردن ستمگر و امر به معروف و نهی از منکر و.... ابتلا و آزمایش الهی دانست. بلکه به نظر این حقیر انقلاب و حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا یک مکتب کامل و جامعی از ارزش های اسلامی است.
(1)در بحار و مجالس نقل شده است که وقتی امام علیه السلام در مسیر خود به طرف کوفه به بطن عقبه رسید پیرمردی از قبیله بنی عکرمه، به نام عمروبن یؤذان، او را ملاقات نمود و پرسید کجا می روید؟ امام علیه السلام فرمود: «به طرف کوفه می روم.» آن مرد گفت: شما را به خدا [سوگند می دهم] از رفتن به کوفه صرف نظر کن!سپس گفت:
به خدا سوگند، رفتن به کوفه برای شما، مواجه شدن با شمشیرها و
ص :243
نیزه هاست. البته اگر کسانی که شما را دعوت نموده اند می توانستند از شما حمایت کنند باکی نبود اما با شرایط فعلی _ که خود نیز از آن آگاهید _ رفتن شما به کوفه صحیح نیست.
امام علیه السلام فرمود: «آنچه گفتی برای من پوشیده نیست لکن امر خدا_ هرچه باشد _ انجام خواهد شد.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، بنی امیّه دست از من برنخواهند داشت تا مرا به شهادت برسانند و چون چنین کنند خداوند کسی را بر آنان مسلط خواهد نمود که آنان را بیش از همه فرق مسلمین به ذلّت و خواری بکشد.»
امام علیه السلام آن گاه از بطن عقبه گذشت تا به منزل شَراف رسید و چون سحرگاه شد به جوانان خود فرمود که آب فراوان بردارند و چون از آن محل گذشت در بین راه یکی از اصحاب او در وسط روز تکبیر گفت، امام علیه السلام به او فرمود: «برای چه تکبیر گفتی؟» او گفت: درختان خرما را مشاهده نمودم. پس عدّه ای از اصحاب [که به آن منطقه آشنا بودند] گفتند: به خدا سوگند، در این منطقه درخت خرمایی وجود ندارد. امام علیه السلام به آنها فرمود: «شما چه می بینید؟» آنها گفتند: به خدا سوگند، ما سرهای نیزه ها و گوش های اسبان را می بینیم. امام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند من نیز چنین می بینم.»
(1)سپس فرمود: «آیا پناهگاهی هست که ما آن را پشت سرخود قرار دهیم و از
ص :244
یک سو با آنان مواجه شویم؟» اصحاب گفتند: آری، این کوه حُسُم را که در سمت چپ شماست پناه قرار دهید و اگر بتوانید زودتر به آن جا برسید مقصود شما تأمین خواهد شد. پس امام علیه السلام به طرف آن کوه حرکت نمود.
چیزی نگذشت که گردن اسب ها ظاهر شد و سواران کوفه نیز دیده شدند و چون دیدند ما به طرف آن کوه حرکت کردیم آنان نیز به طرف ما آمدند. جمعیت آنان به قدری بود که ما شمشیرها و پرچم های آنان را مانند زنبوران و پرندگان که درهم فشرده باشند می دیدیم. پس ما زودتر به کوه حُسُم رسیدیم و امام علیه السلام دستور داد که خیمه های خود را نصب کنیم و ما چنین کردیم و آنان نیز که حدود هزار سواره بودند با فرماندهی حربن یزید ریاحی مقابل ما صف کشیدند؛ در حالی که وقت ظهر بود و هوا شدیدا گرم بود.
(1)امام علیه السلام به جوانان بنی هاشم [و اصحاب خود] فرمود: «این جمعیت را سیراب نمایید و به حیوانات آنان نیز آب بدهید پس ظرف ها را پر از آب می کردند و به آنها می دادند و به حیوانات آنان نیز مقداری آب دادند.
علی بن طعان محاربی گوید: من در آن روز جزء لشگر حرّ بودم و آخرین نفری بودم که از لشگر حرّ با امام حسین علیه السلام برخورد نمودم و تشنه بودم. امام علیه السلام چون دید من و اسبم تشنه هستیم به من فرمود: «شتر آبکش را بخوابان و آب بنوش!» من چون خواستم از آن مشک بنوشم آب در اختیار من قرار نمی گرفت و به
ص :245
زمین می ریخت امام علیه السلام فرمود: «دهانه مشک را جمع کن تا بتوانی آب بنوشی» و چون من نتوانستم چنین کنم، امام علیه السلام آمد و با دست مبارک خود مشک را آماده نمود و من آب نوشیدم و اسب خود را نیز آب دادم.
(1)علاّمه سیّد محسن امین بعد از نقل این جریان می گوید: این نهایت جود و کرم امام علیه السلام است که با دست مبارک خود به دشمن محارب آب داده و آنان در آن هوای گرم از تشنگی نجات یافته اند. البته این عمل از کسی چون امام حسین علیه السلام که معدن جود و کرم است هیچ استبعادی ندارد لکن باید از لشکر کوفه تعجب نمود که در پاسخ این احسان و ایثار و بزرگواری آب فرات را به روی امام علیه السلام بستند و چهار هزار نفر را مأمور کردند که نگذارند قطره ای از آن به فرزند پیامبر و فرزندان و عیالات و اصحاب او برسد و سه روز قبل از عاشورا آب را برای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله تحریم نمودند تا او را لب تشنه به شهادت رساندند!
(2)علاّمه مجلسی و سیّد محسن امین می گویند: چون حربن یزید ریاحی با
ص :246
امام حسین علیه السلام ملاقات نمود امام به او فرمود: «به جنگ من آمده ای یا به حمایت من؟» حر گفت: به جنگ شما آمده ام. امام علیه السلام فرمود: «لا حول ولاقوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم» پس حر با لشگر خود در مقابل امام علیه السلام ایستاد تا وقت نماز ظهر شد. امام علیه السلام به حجاج بن مسروق فرمود تا اذان بگوید و چون وقت اقامه نماز رسید امام علیه السلام عبا به دوش گرفت و نعلین به پا نمود و قبل از اقامه نماز حمد و ثنای الهی را به جای آورد و سپس فرمود:
(1)«من در پیشگاه خداوند و شما مردم عذر خود را بیان می کنم! شما بدانید که من به طرف شما نیامدم تا این که نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند: به دیار ما بیا، چرا که ما امامی نداریم؛ شاید به برکت شما خداوند ما را هدایت و به راه حق استوار و مجتمع فرماید. پس اگر بر گفته و عهد خود پایدار هستید به من اطمینان بدهید که از عهد و پیمان خود بازنگشته اید و اگر از عهد خود بازگشته و از آمدن من کراهت دارید من به دیار خود باز می گردم.»
(2)لشکریان حر سکوت نمودند و امام علیه السلام به مؤذن فرمود تا اقامه نماز را بگوید و چون اقامه گفته شد امام علیه السلام به حر فرمود: «تو با اصحاب خود نماز می خوانی؟» حر گفت: ما نیز با شما نماز خواهیم خواند. و چون وقت عصر رسید امام علیه السلام دستور حرکت داد و به مؤذن فرمود تابرای نماز عصر اذان بگوید و چون نماز عصر را
ص :247
خواند روی مبارک خود را به سوی مردم نمود و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم، اگر شما از خدا بترسید و حق [ولایت] را به اهل آن واگذارید خداوند از شما راضی خواهد شد.
ما خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله برای امامت و ولایت بر مردم سزاوارتر از این مدعیان خلافت هستیم که با ظلم و ستم بر مردم حکومت می کنند. اگر شما از آنچه به من نوشته اید و رسولان شما از جانب شما به من گفته اند رو گردانده اید و حق ما را نشناخته و از آمدن من کراهت دارید من به دیار خود باز می گردم.»
(1)پس حر گفت: به خدا سوگند، من از این نامه ها و فرستادگانی که شما می گویید اطلاعی ندارم. پس امام علیه السلام به یکی از اصحاب خود به نام عقبة سمعان فرمود: «آن دو خرجین و دو کیسه ای را که نامه های آنان در آن است بیاور.» پس او آن دو کیسه را که مملو از نامه ها بود آورد و در میان آنان ریخت.
حر گفت: ما از اینهایی که به شما نامه نوشته اند نیستیم لکن از طرف عبیداللّه مأمور هستیم که از شما جدا نشویم تا شما را در کوفه نزد عبیداللّه ببریم. امام علیه السلام فرمود: «مرگ به تو از چنین کاری نزدیک تر است.» سپس به اصحاب خود فرمود:
ص :248
«برخیزید و حرکت کنید» و خود منتظر ماند تا زن ها سوار شوند.
(1)در کتاب بحار نقل شده که چون امام علیه السلام با حر و یاران او ملاقات نمود و آنان امام علیه السلام را از بازگشت [به مدینه] بازداشتند حر به آن حضرت گفت: من مأمور به جنگ با شما نیستم لکن از شما جدا نمی شوم تا شما را به کوفه برسانم واگر نمی خواهید به کوفه بیایید راهی را انتخاب کنید که نه به کوفه منتهی شود ونه به مدینه تا من نامه ای به عبیداللّه بنویسم.
(2)پس امام علیه السلام از سمت چپ حرکت نمود و حر نیز همراه او حرکت می کرد و در آن حال حر به امام علیه السلام گفت: شما خدا را در نظر بگیرید و از درگیر شدن با بنی امیّه بپرهیزید چرا که در آن صورت حتما کشته خواهید شد. امام علیه السلام فرمود:
(3)«آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ و آیا کار شما به جایی رسیده که می خواهید مرا بکشید؟» سپس امام علیه السلام به اشعاری تمثل جست و مسیر خود را ادامه داد تا به منطقه عذیب رسید و دید که چهار نفر از اهالی کوفه برای یاری او آمده اند آنان عمروبن خالد صیداوی، مجمع عائذی و فرزند او عبداللّه و جنادة بودند و اسب نافع بن
ص :249
هلال را نیر [که برای یاری آن حضرت فرستاده بود] با خود آورده بودند.
بعضی گفته اند که نافع نیز با اسب خود و دو غلام عمر و حارث و طرماح بن عدی، که راهنمای راه بود، همراه آنان بود و طرماح به کوفه آمده بود که متاعی برای اهل خود تهیه کند و آنها او را به عنوان راهنمای طریق همراه خود آورده بودند و چون حر خواست از آنها جلوگیری کند امام علیه السلام او را نهی کرد.
(1)سپس امام علیه السلام از آنان در باره فرستاده خود، قیس بن مسهر، سؤال نمود. آنان گفتند: ابن زیاد او را به قتل رساند. پس چشم امام علیه السلام گریان شد به طوری که نتوانست خودداری کند و سپس این آیه را قرائت نمود: «و منهم من قضی نحبه...»؛ یعنی از قافله شهیدان برخی به مقصد رسیدند و برخی در راه هستند. و البته آنان نمی توانند قضای الهی را تغییر دهند.» سپس فرمود: «خدایا، بهشت را جایگاه ما و آنان قرار ده و ما را در جایگاه رحمت و پاداش های ارزشمند و ذخیره شده خود مجتمع فرما!»
(2)سپس به اصحاب خود فرمود: «کدامیک از شما راه [اصلی] را از راه غیراصلی می داند؟» طرماح گفت: ای فرزند رسول خدا، من می دانم. امام علیه السلام فرمود: «پس تو از جلو حرکت کن!» او از جلو حرکت نمود و به اشعار ذیل تمثل جست...
پس امام علیه السلام حرکت خود را ادامه داد تا به قصر بنی مقاتل رسید و در آن جا
ص :250
استراحت فرمود و چون شب رسید از آن جا حرکت کرد.
(1)عقبة بن سمعان می گوید: امام علیه السلام در بین راه بر روی اسب خود به خواب رفت و چون بیدار شد فرمود: «انّاللّه و انّاالیه راجعون» و الحمدللّه ربّ العالمین.» و چون این جملات را دومرتبه و یا سه مرتبه تکرار فرمود فرزند او، علی اکبر علیه السلام ، به پدر خود گفت: پدرجان فدای شما شوم! برای چه این جملات را بر زبان جاری کردید؟
امام علیه السلام فرمود: «عزیزم! من به خواب رفتم و دیدم سواری می گوید: «این جمعیت حرکت می کنند و مرگ نیز همراه آنان حرکت می کند» و من می دانستم که او خبر مرگ ما را می دهد.» علی اکبر علیه السلام گفت: پدرجان! خداوند برای شما خیر مقدر فرماید، مگر ما بر حق نیستیم؟ امام علیه السلام فرمود: «سوگند به آن خدایی که بازگشت مردم به اوست چنین است.» علیّ اکبر گفت: در این صورت ما را باکی نیست که در راه حق کشته شویم. پس امام علیه السلام به او فرمود: «خداوند بهترین پاداش را به تو بدهد.»
(2)حربن یزید ریاحی از امام علیه السلام جدا نشد و با لشکر خود همراه آن حضرت تا
ص :251
نزدیک نینوا آمد. در آن منطقه، نامه عبیداللّه به دست او رسید که در آن نوشته شده بود: «باید کار را بر حسین سخت بگیری و او را در بیابان و صحرای خشک و بدون گیاه و علف و آب نگه داری.» پس حر امام علیه السلام را از حرکت باز داشت و او را اجبار نمود که در همان محل که نه آبی بود و نه روستایی بار بیندازد.
امام علیه السلام به او فرمود: «مگر تو پیش از این نگفتی از راهی که نه به کوفه باشد ونه به مدینه؟» حر گفت: آری، لکن نامه جدید عبیداللّه به دست من رسیده که باید بر شما سخت بگیرم و مأمور او نیز نزد من ایستاده است.
(1)امام علیه السلام فرمود: «وای بر تو! ما را رها کن تا در این نزدیکی در روستای نینوا و یا غاضریه ساکن شویم.» حر گفت: مأمور عبیداللّه کنار من ایستاده و نمی توانم چنین اجازه ای بدهم. پس زهیربن قین به امام علیه السلام گفت: به خدا سوگند، من آینده را سخت تر از این می بینم و جنگ با اینها برای ما آسان تر از جنگ با جمعیت های فراوانی است که پس از این خواهند آمد. امام علیه السلام فرمود: «من نمی خواهم شروع کننده جنگ باشم.» زهیر گفت: پس حرکت کنید تا به کربلا که در همین نزدیکی است برسیم؛ چرا که کربلا در کنار فرات است. در آن جا نزول می کنیم و اگر با ما به جنگ برخواستند با آنان می جنگیم و از خدای خود کمک می طلبیم.
(2)پس چشمان امام علیه السلام از اشک آکنده شد و فرمود: «خدایا، من از کرب و بلا به
ص :252
تو پناه می برم.» و سپس برخاست و مقابل اصحاب خود ایستاد و خطبه ای خواند و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود:
«شما می دانید که چگونه کار را بر ما سخت گرفته اند و چگونه دنیا [و اهل آن[ تغییر نموده و ما را نمی شناسد و خیر از آن رخت بربسته است و چیزی از معروف و عمل خیر باقی نمانده؛ جز به اندازه آبی که در ته ظرف و یا مختصر علفی که در علفزار باقی بماند. مگر نمی بینید که مردم به حق روی نمی آورند و از باطل جدا نمی شوند و کسی از آن نهی نمی کند؟ در این شرایط، مؤمن حقیقتا باید به لقای پروردگار خود راغب باشد همانا من مرگ را جز سعادت و زنده ماندن با ستمکاران را جز تلخی و زجر نمی دانم.»
(1)در این هنگام زهیربن قین برخاست و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ، ما سخن شما را شنیدیم و به شما اطمینان می دهیم که اگر دنیا برای ما باقی و ما در آن مخلّد هم می بودیم دست از یاری شما و حرکت با شما بر نمی داشتیم.
سپس نافع بن هلال نیز از جای خود بلند شد و گفت: هرکس بیعت خود را بشکند و از عهد و پیمان خود جدا شودبه خود آسیب وارد نموده و خداوند از او بی نیاز خواهد بود. [ای فرزند رسول خدا،] شما از هر سوی بروید ما در خدمت شما خواهیم بود. به خدا سوگند، ما از تقدیر خداوند و ملاقات با پروردگار خود باکی نداریم و با نیت ها و بینشی که از شما داریم تا زنده هستیم با دشمنان شما دشمن و با
ص :253
دوستان شما دوست خواهیم بود.
سپس بریر خضیر [همدانی] برخاست و گفت: به خدا سوگند، خداوند بر ما منت نهاده که در خدمت شما باشیم و با دشمنان شما بجنگیم و بدن های ما در این راه قطعه قطعه شود و روز قیامت جدّ شما رسول خدا صلی الله علیه و آله شفیع ما باشد.
(1)آن گاه امام علیه السلام برخاست و حرکت نمود و از هر سوی رفت یا مانع او می شدند و یا همراه او می رفتند تا این که در روز دوم محرم به زمین کربلا رسید و چون به آن سرزمین رسید فرمود: «نام این زمین چیست؟» گفته شد: این زمین کربلا نامیده می شود.
پس امام علیه السلام فرمود: «خدایا، من از کرب و بلا [یعنی از اندوه و بلا] به تو پناه می برم. سپس رو به اصحاب خود نمود و فرمود: «مردم بنده های دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنهاست هنگامی که معاش و زندگی آنان برقرار باشد اطراف دین می گردند و چون بلا و آزمایشی رخ دهد دینداران کم خواهند بود!»
سپس فرمود: «راستی این زمین کربلاست؟» گفته شد: آری، ای فرزند رسول خدا! امام علیه السلام فرمود: «این جا محل پریشانی و بلا و مصیبت است.» [کنایه از این که سفر ما به پایان رسید] این جا مرکب های ما توقف می کنند و بارهای ماپایین می آید و مردان ما کشته و خون های ما ریخته می شود!»
پس همه پیاده شدند و حربن یزید ریاحی نیز با اصحاب خود در طرف دیگر نزول نمود.
(2)سپس امام علیه السلام تمام فرزندان و برادران و اهل بیت خویش را جمع نمود و
ص :254
لحظاتی به آنها نگاه کرد و فرمود: «خدایا، ما عترت و اهل بیت پیامبر تو هستیم و بنی امیّه به ما ظلم و تعدی نمودند و ما را از حرم جدّمان رسول اللّه آواره نموده اند خدایا، تو حق ما را از آنان بگیر و ما را بر قوم ستمگر پیروز فرما!»
(1)در کتاب بحار و مجالس نقل شده که چون امام حسین علیه السلام در زمین کربلا نزول نمود [و کاروان او در آن جا بار انداخت]، امام علیه السلام به غلام خود «جون» [که قبلاً غلام ابوذر بود] فرمود تا شمشیر او را اصلاح کند. غلام مشغول اصلاح شمشیر شد [و در بعضی از روایات آمده که خود امام علیه السلام مشغول اصلاح شمشیر خود بودند [و اشعار ذیل را انشاد نمودند:
یاد هرافّ لک من خلیل... یعنی ای روزگار، افّ بر تو باد! چقدر از دوستان صاحب شخصیت خود را که طالب تو بودند و یا در کنار تو می زیستند کشتی و هنوز قانع نشده ای. باید گفت هر موجود زنده ای راه مرگ را خواهد پیمود و چقدر وعده کوچ از دنیا نزدیک است و البته باید دانست که تقدیر عالم به دست خداوند است.
(2)هنگامی که حضرت زینب این اشعار را از برادر خود شنید، فرمود: «ای برادر،
ص :255
این سخن کسی است که به مرگ خود یقین داشته باشد.» امام علیه السلام فرمود: «آری، ای خواهر! چنین است.» پس زینب علیهما السلام پریشان شد و فرمود: «برادرم خبر شهادت خود را می دهد.» سپس همه زن ها گریان شدند و امّ کلثوم صدا زد: «وامحمّداه! واعلیّاه! وا امّاه! وا اخاه! وا حسیناه!» سپس گفت: «وای بر بیچارگی ما پس از تو، ای برادر!» پس امام علیه السلام او را تسکین داد و فرمود: «ای زینب و ای امّ کلثوم و ای فاطمه و ای رباب! بنگرید چون من کشته شدم گریبان چاک نکنید و صورت نخراشید و سخن ناشایست نگویید.»
(1)از حضرت زین العابدین علیه السلام نقل شده که امام حسین علیه السلام این اشعار را در عصر روز نهم محرم انشاء نمود و فرمود: «در آن شبی که فردای آن پدرم به شهادت رسید من مریض بودم و در خیمه نشسته بودم و عمه ام از من پذیرایی می نمود. ناگهان پدرم از ما جدا شد و به خیمه خود رفت و چون غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشیر او بود پدرم این اشعار را می خواند و چون دومرتبه یا سه مرتبه تکرار نمود من مقصود او را فهمیدم و گریه گلوی مرا گرفت لکن سکوت نمودم و دانستم که بلا نازل شده است.
و اما عمه ام زینب که این اشعار را شنید چون زن بود و رقت و جزع شأن همه زن هاست نتوانست خودداری کند و به سوی برادر خود دوید و صدا زد: «وای بر این مصیبت! ای کاش مرده بودم و چنین وضعی را مشاهده نمی کردم! امروز مانند
ص :256
روزی است که مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن علیهم السلام از دنیا رفتند!
(1)سپس به برادر خود گفت: «ای جانشین گذشتگان وای پناه بازماندگان!» در این هنگام امام حسین علیه السلام به او نظر نمود و فرمود: «خواهر عزیزم! شیطان حلم تو را نبرد! [خویشتن دار باش!] زینب علیها السلام گفت: «جانم فدای تو باد! آیا به استقبال مرگ می روی؟»
پس اندوه پدرم تازه شد و چشمانش از اشک پرشد و فرمود: «اگر صیاد صید خود را رها می کرد او در آشیانه خود آرام می گرفت. کنایه از این که بنی امیّه دست از کشتن من برنخواهند داشت.
پس زینب علیها السلام گفت: «ای وای! آیا آماده شهادت شده ای این خبر برای من سخت تر از همه است و قلب مرا جریحه دار می کند.» سپس به رو افتاد و غش نمود. پس امام بالین او آمد و آب بر صورت او ریخت تا به هوش آمد. سپس به او فرمود: «خواهرم! با یاد خدا خود را تسکین ده. همانا اهل آسمان ها فانی می شوند و اهل زمین می میرند و هیچ کس باقی نمی ماند جز خدایی که همه را آفریده و در قیامت همه را برمی انگیزد و او خدای یگانه است.»
سپس فرمود: «ای خواهر! جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم امیرالمؤمنین و مادرم فاطمه و برادرم حسن علیهم السلام بهتر از من بودند و همه از دنیا رفتند و البته من و هر مسلمان دیگری باید به رسول خدا صلی الله علیه و آله اقتدا کنیم.»
سپس فرمود: «خواهرم! من تو را سوگند می دهم و تو باید سوگند مرا ارج
ص :257
نهی، ای خواهر! پس از شهادت من گریبان چاک مکن و صورت مخراش و صدا به ویل و وای بلند مکن!»
(1)در بحار و مجالس نقل شده که چون عبیداللّه زیاد مطلع شد که امام علیه السلام در کربلا نزول نموده است عمرسعد وقاص را برای جنگ با او طلب نمود و پیش از آن ولایت ری را به او داده بود و چون عمرسعد از جنگ با امام حسین علیه السلام خودداری کرد عبیداللّه به او گفت: در این صورت، باید کاغذ ولایت ری را برگردانی.
عمر سعد با عدّه ای مشورت نمود و همه آنها او را از جنگ با امام علیه السلام نهی نمودند لکن سخن آنان را نپذیرفت و دنیا را بر آخرت مقدم داشت و آماده جنگ با امام علیه السلام شد و با چهار هزار نفر راهی کربلا گردید و پیاپی عبیداللّه برای او لشگر می فرستاد تا این که روز ششم محرم بیست هزار نفر نزد او گرد آمدند و پس از آن نیز ادامه پیدا کرد تا این که شمار لشکریان او به سی هزار نفر رسید.
(2)پس عمر سعد شخصی را نزد امام علیه السلام فرستاد که از او سؤال کند برای چه به طرف کوفه آمده است؟ امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: «اهل کوفه به من نامه نوشته اند که من برای هدایت آنان به کوفه بیایم. اینک اگر از آمدن من کراهت دارید من باز می گردم. چون فرستاده عمرسعد سخن امام علیه السلام را به او ابلاغ نمود، عمر گفت:
امیدوارم خداوند مرا از جنگ با امام نجات دهد. سپس نامه ای به ابن زیاد
ص :258
نوشت و سخن امام علیه السلام را به او اطلاع داد [تا شاید ابن زیاد از جنگ با امام علیه السلام صرف نظر کند [لکن ابن زیاد ملعون چون آن نامه را خواند گفت: اینک که ما بر او مسلط شده ایم می خواهد رها شود؟ ما هرگز او را رها نخواهیم نمود. سپس به عمرسعد نوشت: «به حسین بگو که او و تمام اصحاب او باید با یزید بیعت کنند؛ اگر چنین کرد ما بعدا دستور خود را صادر خواهیم نمود. عمرسعد گفت: من ترس آن را داشتم که عبیداللّه نجات مرا از جنگ نپذیرد. [و از آنچه می ترسیدم به آن مبتلا شدم]
(1)سپس دستور دیگری از طرف عبیداللّه برای عمرسعد آمد که باید بین حسین و اصحاب او و آب فرات مانع شوی به گونه ای که آنان نتوانند قطره ای از آب فرات را بنوشند و از تشنگی جان دهند؛ همان گونه که عثمان جان داد!
پس عمرسعد در همان زمان عمروبن حجاج را با پانصد نفر سواره بر فرات گماشت و آنان بین امام و اصحاب او و آب فرات فاصله شدند و نگذاشتند قطره ای از آب فرات به آنان برسد و این مسأله سه روز پیش از شهادت امام حسین علیه السلام واقع شد. در همین روزها شخصی به نام تمیم بن حصین نزدیک خیمه های امام حسین علیه السلام و اصحاب او آمد و صدا زد: آیا آب فرات را نمی بیند که چگونه روی هم می تابد؟ به خدا سوگند، قطره ای از آن را نخواهید چشید تا شربت ناگوار مرگ را بنوشید!
(2)اهل مقاتل نوشته اند: چون لشگر عبیداللّه از روز هفتم محرم کار را بر امام
ص :259
حسین سخت کردند و آب فرات را از او و یاران او منع نمودند و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و اهل بیت و اصحاب او تشنه شدند بریر همدانی اجازه گرفت تا اهل کوفه را نصیحت کند، پس به آنان گفت:
«ای مردم! خداوند عزّوجلّ رسول خود محمّد صلی الله علیه و آله را بحق به پیامبری برگزید و او را به اذن خود بشیر و نذیز و دعوت کننده به حق و چراغ نورانی برای اهل دین قرار داد.
ای مردم! این آب فرات برای حیواناتی مانند خوک ها و سگ ها و... مباح است در حالی که از فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله منع گردیده است!!
پس اهل کوفه در پاسخ بریر همدانی گفتند: سخن کوتاه کن! به خدا سوگند، باید حسین نیز همانند کسانی که پیش از او تشنه شدند تشنه باشد [و مراد آنها عثمان بود].
(1)پس امام علیه السلام به بریر همدانی فرمود: «بنشین!» سپس خود برخاست و در حالی که بر شمشیر خود تکیه نموده بود با صدای بلند اهل کوفه را خطاب نمود و فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا مرا می شناسید؟» گفتند: آری، تو فرزند رسول خدا و سبط آن حضرت هستی.
فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که جدّ من رسول اللّه صلی الله علیه و آله است؟» گفتند: آری، خدا داند که چنین است.
ص :260
فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که مادرم فاطمه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله است؟» گفتند: آری، خدا داند که می دانیم.
فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام است؟» گفتند: خدا داند که می دانیم.
(1)فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا می دانید جده من خدیجه بنت خویلد است که قبل از همه زن های این امت مسلمان شده است؟» گفتند: آری چنین است. فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که حمزه سیدالشهدا عموی پدر من است؟» گفتند: خدا داند که چنین است.
فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا می دانید جعفرطیار که در بهشت پرواز می کند عموی من است؟» گفتند: آری، چنین است.
فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که این شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله است که در دست من است؟» گفتند: آری، چنین است.
فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که این عمامه رسول خدا صلی الله علیه و آله است که بر سر من می باشد؟» گفتند: آری، چنین است.
فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که علی علیه السلام در اسلام و علم و حلم از همه مردم پیشی گرفت و اوست که ولی هر مؤمن و مؤمنه است؟» گفتند: آری، چنین است.
فرمود: «پس برای چه ریختن خون مرا حلال دانسته اید، در حالی که پدرم علی علیه السلام صاحب حوض کوثر است و در روز قیامت عدّه ای را از حوض کوثر دور
ص :261
می کند چنان که شتر تشنه از آب دور می شود و پرچم حمدالهی روز قیامت در دست او خواهد بود؟»
گفتند: همه آنچه را گفتی می دانیم لکن دست از تو بر نخواهیم داشت تا تو را با لب تشنه بکشیم!
(1)پس حضرت زینب و دختران امام علیهم السلام چون این خطبه را از آن حضرت شنیدند صدای گریه آنان بلند شد. پس امام علیه السلام به برادر خود عبّاس و فرزند خود علیّ اکبر فرمود: «آنان را ساکت کنید. سوگند به جان خودم که گریه های آنان طولانی خواهد شد!»
(2)در بحار و مجالس نقل شده که چون امام علیه السلام مشاهده نمود که پیاپی لشکریانی از کوفه به کربلا می آیند عمرسعد را خواست و شبانه بین دو لشگر با او ملاقات نمود و سخنان بین او و عمرسعد طولانی شد. سپس عمرسعد نامه ای به عبیداللّه نوشت که متن نامه چنین بود:
(3)«اما بعد: همانا خداوند آتش فتنه را خاموش و وحدت کلمه را برقرار و امر این امت را اصلاح نمود. حسین بن علی به من تعهد سپرده که یا به مدینه باز گردد و یا به یکی از مرزهای اطراف رود و مانند یکی از مسلمانان دیگر باشد و یا نزد
ص :262
امیرالمؤمنین یزید برود و دست خود را در دست او گذارد و او هرچه می خواهد در حق او حکم کند و خشنودی تو و صلاح امت در همین خواهد بود.
(1)از عقبة بن سمعان نقل شده که گوید: به خدا سوگند، امام علیه السلام به عمرسعد نفرمود که دست خود را در دست یزید گذارد و یا در یکی از مرزها و اطراف مستقر شود، فقط فرمود: «مرا رها کنید که یا به مدینه بازگردم و یا به جای دیگری از این زمین پهناور بروم.»
چون عبیداللّه زیاد نامه عمرسعد را قرائت نمود، گفت: «این نامه کسی است که از امیر خود خیرخواهی نموده و برای قوم خود نیز دلسوزی کرده است. در این هنگام شمربن ذی الجوشن به عبیدالله گفت: آیا این سخن را از حسین می پذیری در حالی که او آلان در اختیار توست؟ اگر او از این منطقه خارج شود قدرت پیدا خواهد نمود و هرگز دست در دست تو نخواهد گذارد و تو براو قدرت پیدا نخواهی نمود. بهتر آن است که او و یاران او نزد تو بیایند و بیعت کنند و سپس تو می توانی آنان را مجازات نموده و یا عفو نمایی.
(2)ابن زیاد سخن شمر را پسندید و نامه ای به دست شمر داد که به عمرسعد
ص :263
بدهد و در آن نوشت: اگر حسین و یاران او با یزید بیعت نمودند آنان را سالم نزد من بیاور و اگر بیعت نکردند با آنان جنگ کن. به شمر نیز گفت: اگر عمرسعد به دستور من عمل کرد تو نیز باید از او اطاعت کنی و اگر از آن امتناع نمود تو امیر لشکر خواهی بود وگردن عمرسعد را بزن و سر او را برای من بیاور.
سپس نامه دیگری با این عبارت به عمرسعد نوشت: من تو را نفرستادم که از حسین حمایت کنی و او راگرامی بداری و وعده سلامت به او بدهی و شافع او باشی و از سوی او معذرت خواهی کنی، بلکه باید بیعت با یزید را به آنان عرضه کنی؛ اگر بیعت کردند آنان را سالم نزد من بفرستی و اگر از بیعت امتناع نمودند با آنان بجنگی تا همه را بکشی و بدن های آنان را نیز مثله نمایی _ که البته آنها سزاوار آنند_ پس چون حسین را کشتی اسب ها را بر سینه و پشت او بتازان و بدن او را لگدمال اسب ها نما چرا که او ستمگر سرکش و ظلومی است!
گرچه به نظر من چنین کاری پس از مرگ آسیبی به او نمی رساند ولی من عهد نموده ام که چنین کنم و باید به گفته خود عمل نمایم! اگر کار را بدین صورت که به تو گفتیم به پایان بری ما پاداش تو را خواهیم داد و اگر جز این کنی ما تو را معذول نمودیم و فرماندهی لشکر را به شمر واگذار کردیم. والسلام.
(1)عمرسعد چون نامه عبیداللّه را خواند، به شمر گفت: وای بر تو! خدا تو را از رحمت خود دور کند! چه نامه زشتی برای من آوردی. به خدا سوگند، من گمان دارم که تو نگذاشته ای عبیداللّه به سخن من گوش دهد. تو آنچه من به آن امیدوار بودم بر هم زده ای. به خدا سوگند، حسین فرزند علی است و همان نفس علی در درون
ص :264
اوست و هرگز تسلیم عبیداللّه نخواهد شد و با یزید هم بیعت نخواهد نمود.
شمر گفت: حال چه خواهی کرد؟ اگر اطاعت از امیر خود عبیداللّه می کنی و با دشمن او می جنگی تو امیر لشکر هستی و اگر چنین نمی کنی باید کنار روی و لشکر را به من بسپاری. عمرسعد گفت: طمع خود را بردار من لشکر را به تو نخواهم سپرد و خود امیر خواهم بود و تو سردار پیاده ها باش.
(1)در بحار و مجالس نقل شده که روز نهم محرم شمر نزدیک خیمه های امام حسین علیه السلام آمد و گفت: خویشان ما کجایند! و مقصود او فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام از ام البنین بود که عبّاس و جعفر و عبداللّه و عثمان بودند. [و چون ام البنین از قبیله شمر بود لذا شمر او را خواهر خود می نامید]. امام علیه السلام در این هنگام به برادران خود فرمود: «گرچه فاسق است لکن جواب او را بدهید!»
پس فرزندان ام البنین به او گفتند: چه می خواهی؟ شمر گفت: شما چون فرزندان خواهر من هستید در امان هستید، پس از برادر خود حسین جدا شوید و خود را به کشتن ندهید و در طاعت یزید در آیید. آنان در پاسخ گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می دهی و به فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله امان نمی دهی؟!
و در روایتی آمده که حضرت اباالفضل علیه السلام به او فرمود: «خدا دست های تو را قطع کند! لعنت خدا بر امان تو باد! ای دشمن خدا! آمده ای و به ما امر می کنی که دست از برادر و آقای خود و فرزند فاطمه برداریم و در طاعت افراد ملعون و ملعون زادگان درآییم؟! پس شمر خشمناک شد و به لشکر خود بازگشت.
ص :265
(1)سپس عمرسعد لشکر خود را آماده باش داد و گفت: ای لشکر خدا! سوار مرکب های خود شوید! من شما را به بهشت بشارت می دهم! پس لشکر او آماده شدند و روز نهم به طرف خیمه گاه امام حسین حمله بردند. امام علیه السلام در این هنگام در خیمه خود نشسته بود و سر مبارک بر زانو گذارده و به خواب رفته بود و چون زینب علیها السلام صدای لشکر را شنید نزد برادر آمد و گفت: «برادر! مگر صدای لشکر دشمن را نمی شنوی که به ما نزدیک شده اند؟»
پس امام علیه السلام سر مبارک بالا نمود و فرمود: «الان جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم امیرالمؤمنین و مادرم فاطمه و برادرم حسن علیهم السلام را در خواب دیدم و آنها به من می گفتند: به زودی نزد ما خواهی آمد.»
سپس عبّاس علیه السلام نزد برادر آمد و عرض کرد: ای برادر! دشمن به سوی شما می آید.» امام علیه السلام برخاست و به برادر خود عبّاس فرمود: «برادرم! تو نزد آنها برو و به آنان بگو: چه می خواهید؟» پس عبّاس با بیست نفر سواره که در میان آنان زهیربن قین و حبیب بن مظاهر نیز حضور داشتند نزد آنان رفت و آنان در پاسخ گفتند: از طرف عبیداللّه دستور رسیده که یا باید بیعت کنید و یا با شما جنگ خواهیم نمود.
(2)عبّاس علیه السلام به آنها فرمود: «شتاب مکنید، تا من سخن شما را به برادرم ابلاغ
ص :266
نمایم.» و چون نزد برادر آمد و سخن آنان را منتقل نمود امام علیه السلام فرمود: «برادر! بازگرد و اگر می توانی این شب را از آنان مهلت بخواه تا در این شب به عبادت خدا و دعا و استغفار مشغول باشیم؛ چرا که خدا می داند من نماز و قرائت قرآن و دعای بسیار و استغفار را دوست می دارم.»
و چون عبّاس علیه السلام سخن برادر رابه آنهاابلاغ نموذ، عمرسعد توقف نمود و چیزی نگفت و عمروبن حجاج زبیدی گفت: سبحان اللّه! به خدا سوگند، اگر آنها از ترک و دیلم [و ملت های خارج از اسلام] می بودند و چنین درخواستی از ما می کردند ما اجابت می کردیم در حالی که اینها آل محمّد صلی الله علیه و آله می باشند! پس عمرسعد خواسته امام را اجابت نمود و آن شب را به آنان مهلت داد.
(1)در بحار و مجالس نقل شده که چون شب عاشورا فرا رسید امام علیه السلام نزدیک غروب آفتاب اصحاب خود را جمع نمود و برای آنان خطبه ای خواند. حضرت زین العابدین علیه السلام می فرماید: «من در حالی که مریض بودم خود را نزدیک پدرم رساندم تا ببینم چه می فرماید، پس شنیدم که پدرم فرمود:
«خدای خود را به بهترین ثنا و ستایش در حال سختی و عافیت می ستایم. سپس فرمود: «خدایا، من تو را ستایش می کنم که ما خانواده را به نبوّت [جدمان[ گرامی داشتی و قرآن را به ما تعلیم نمودی و ما را در امر دین فقیه و دانا گرداندی و
ص :267
به ما گوش و چشم و دل [بیدار] عطا فرمودی، پس ما را از شاکرین خود قرار ده!
(1)سپس به یاران خود فرمود: «من یارانی بهتر و باوفاتر از یاران خود و اهل بیتی نیکوتر و خیرخواه تر از اهل بیت خود نمی دانم. خدا به شما پاداشی خیر و نیکو از جانب من عطا فرماید.
آگاه باشید که من برای خود به چنین روزی از اهل کوفه می اندیشیدم. پس آگاه باشید که من همه شما را از ناحیه خود آزاد نمودم. اینک باکی بر شما نیست و شب برای شما وسیله خوبی است، آن را مانند شتر راهوار قرار دهید و هر کدام از شما که می خواهید دست یکی از اهل بیت مرا بگیرید و در تاریکی شب پراکنده شوید و مرا با این مردم واگذارید چرا که آنها مقصودی جز کشتن من ندارند.»
(2)پس برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبداللّه جعفر گفتند: «برای چه ما شما را رها کنیم؟ آیا برای این که پس ازشما زنده بمانیم؟ هرگز! خدا نخواهد که ما چنین کنیم!» و این سخن را قبل از همه عبّاس فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام گفت و سپس دیگران نیز همانند او سخن گفتند.
ص :268
سپس امام علیه السلام نگاهی به فرزندان عقیل نمود و فرمود: «شهادت مسلم برای شما کافی است و من شما را آزاد نمودم که به مدینه باز گردید.» آنان نیز گفتند: «سبحان اللّه! اگر شما را رها کنیم مردم چه خواهند گفت و ما در پاسخ آنها چه خواهیم گفت؟ آیا صحیح است که بگوییم: ما بزرگ و آقای خود و بهترین عموزادگانمان را مقابل دشمن رها کردیم و هیچ گونه دفاعی از او نکردیم و نمی دانیم بر سر او چه آمد؟
به خدا سوگند، چنین کاری را نخواهیم کرد، بلکه جان و مال و اهل خود را فدای شما می نماییم و از شما دفاع می کنیم تا هرچه به شما رسید به ما نیز برسد. زشت باد آن زندگی که ما بعد از شما داشته باشیم!
پس مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: «آیا در چنین حالی که دشمن شما را احاطه کرده رهایتان سازیم؟ پس عذر ما در پیشگاه خدا نسبت به حق شما چه خواهد بود؟ نه، به خدا، زنده نباشم و چنین چیزی را خدا از من نبیند تا این که نیزه خود را در سینه های آنان بشکنم و تا شمشیر در دست من است بر سر آنها فرود آورم و اگر اسلحه ای نداشتم با سنگ به آنها حمله کنم و از شما جدا نشوم تا در کنار شما جان دهم!
(1)و پس از او سعیدبن عبداللّه حنفی برخاست و گفت: «ای فرزند رسول خدا! به خدا سوگند، ما دست از یاری شما برنداریم تا خدا بداند که ما وصیّت پیامبر او حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را در باره شما رعایت کردیم. به خدا سوگند، اگر من بدانم هفتاد مرتبه در راه خدا کشته می شوم و سپس زنده می گردم دست از یاری شما برنخواهم
ص :269
داشت تا مرگ را قبل از شما ملاقات کنم. و چگونه خود را فدای شما نکنم در حالی که مردن یکبار بیشتر نیست و پس از آن کرامت ابدی خواهد بود؟»
و پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: «به خدا سوگند، ای فرزند رسول خدا! من دوست می داشتم که هزار مرتبه در راه شما کشته شوم و خداوند خطر را از شما و برادران و اهل بیت شما و این جوانان بنی هاشم دور فرماید.»
سایر یاران آن حضرت نیز نظیر این سخنان را اظهار نمودند و گفتند: «جان های ما فدای شما! ما از شما با دست و صورت حمایت می کنیم و تا در راه شما کشته نشویم عهد خود را با خدای خود به انجام نرسانده ایم.»
(1)در همین حال به محمّدبن بشیر حضرمی خبر رسید که پسرش را در مرز ری اسیر کرده اند، پس گفت: «من او را نیز در راه خدا می دهم و دوست نمی داشتم که زنده باشم و اسیری او را تحمل کنم.» امام علیه السلام چون این خبر را شنید به او فرمود: «خدا تو را رحمت کند، من تو را از بیعت با خود آزاد نمودم تا بروی چاره ای برای فرزند خود بیندیشی.»
محمّدبن بشیر گفت: «درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از شما جدا شوم!» امام علیه السلام فرمود: «پس این لباس های قیمتی را به این یکی فرزند خود بده تا صرف نجات برادر خود کند.» پس پنج دست لباس فاخر به او داد که قیمت آنها هزار دینار بود و او آن ها را همراه فرزند خود فرستاد تا برادر خود را آزاد کند.
ص :270
در شب عاشورا امام علیه السلام و یاران او همه شب را به نماز و استغفار و تضرع گذراندند و صدای زمزمه آنها همانند صدای زنبوران عسل به گوش می رسید. در آن شب هر کدام یا در حال رکوع بودند یا سجده یا قیام و یا قعود. و در همان شب سی و دو نفر از لشکر عمرسعد به امام علیه السلام پیوستند.
هنگام سحر امام علیه السلام را خواب ربود و چون بیدار شد فرمود: "سگ هایی را دیدم که آماده حمله به من شده بودند و بین آنها سگ ابقعی را دیدم که بیش از بقیه به من حمله می کرد و گمان می کنم کسی که مرا می کشد مرد پیسه داری باشد [و منظور او شمربن ذی الجوشن بود]. سپس جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که عدّه ای از اصحاب او همراهش بودند و به من فرمود: عزیزم! تو شهید آل محمّد هستی و اهل آسمان ها و صفیح اعلی به یکدیگر بشارت ورود تو را می دهند."»
(1)علاّمه مجلسی در بحار می گوید: چون صبح عاشورا فرا رسید، امام حسین علیه السلام اصحاب خود را که سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بودند برای جنگ آماده نمود. زهیربن قین را در میمنه و حبیب بن مظاهر را در میسره قرار داد و برادر خود عبّاس علیه السلام را به عنوان علمدار معرفی نمود و دستور داد تا خیمه ای زدند و در آن ظرفی از مشک فراوان و مقداری نوره برای نظافت قرار دادند و خود برای نظافت داخل آن خیمه شد.
(2)و روایت شده که بریر همدانی و عبدالرحمان انصاری بر در آن خیمه ایستاده
ص :271
بودند که به نوبت خود را نظافت نمایند. پس بریر همدانی با عبدالرحمان مزاح کرد، عبدالرحمان گفت: اینک، زمان شوخی و باطل گویی نیست. بریر گفت: اهل من می دانند که من نه در جوانی و نه در پیری اهل باطل و مزاح نبوده ام و این که الان مزاح می کنم برای این است که در این روز ما در رحمت الهی وارد خواهیم شد.
(1)حضرت زین العابدین علیه السلام می فرماید: «پدرم چون صبح عاشورا صدای اسب های دشمن را شنید دست به دعا بلند کرد و گفت:
«خدایا، تو در هر اندوه پناه من و تو در هر سختی امید منی و در هر مشکلی که بر من وارد شود ملجأ من هستی. چه اندوه هایی که دل را ناتوان می کرد و راه چاره را گم می نمود و شخص با حقیقت را خوار و دشمن را به شماتت وا می داشت و من از تو خواستم که از من برطرف کنی و تو مرا از آن ها نجات دادی. خدایا، تو ولیّ هر نعمت و صاحب هر حسنه و نیکی و منتهای هر آرزویی هستی.»
سپس اسب مخصوص آن حضرت را آوردند و بر آن سوار شد و با عدّه ای از اصحاب خود در حالی که بریر همدانی از مقابل او حرکت می کرد به طرف اهل کوفه رفت و به بریر فرمود: «با این مردم سخن بگو.» پس بریر جلو آمد و به اهل کوفه گفت: ای مردم! از خدا بترسید و بدانید فرزند پیامبر شما امروز در برابر شما قرار گرفته و اینها ذریه و عترت و دختران و حرم او هستند که در این بیابان مبتلا و گرفتارند شما با فرزندان و عترت پیامبر صلی الله علیه و آله چه می خواهید بکنید؟ آنها پاسخ دادند: ما می خواهیم آنها را تحویل امیر خود عبیداللّه بدهیم تااو هر چه می خواهد با آنان بکند.
ص :272
(1)بریر گفت: مگر شما نامه ها و پیمان های خود را که با فرزند پیامبر خود بستید و خدا را بر آن گواه گرفتید فراموش کرده اید؟ وای بر شما! آیا اهل بیت پیامبر خود را دعوت کردید و گفتید؟ ما آماده حمایت از شما هستیم و خود را فدای شما خواهیم نمود ولی چون آنها به دیار شما آمدند آنها را رها کردید و تحویل دشمن دادید و آب فرات را از آنان منع نمودید؟! چه بد بود عمل شما نسبت به ذریه پیامبر خود! چه شد که شما این گونه شدید؟ چه بد مردمی هستید شما! خداوند در روز قیامت شما را از کوثر سیرآب نکند!
پس عدّه ای به بریر گفتند: ما نمی دانیم تو چه می گویی. بریر گفت: خدا را ستایش می کنم که بصیرت مرا نسبت به شما افزون نمود. سپس گفت: خدایا، من از کردار این مردم به تو پناه می برم خدایا، بلا و مصیبت را بین آنان قرار ده تا چون تو را ملاقات نمایند بر آنان خشمگین باشی! پس اهل کوفه شروع به تیراندازی به سوی او نمودند تا این که او به جای خود بازگشت.
(2)در بحار و مجالس نقل شده که چون روز عاشورا اهل کوفه آماده جنگ با امام حسین علیه السلام شدند، امام علیه السلام مقابل آنان آمد و به لشکر کوفیان که بیابان را مثل سیل احاطه نموده بودند نظر نمود و عمرسعد را دید که در میان سران کوفه ایستاده است. پس حمد و ثنای خدا را به آنچه شایسته بود انجام و بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و ملائکه الهی
ص :273
و پیامبران صلوات فرستاد و خطبه ای بسیار طولانی ایراد نمود که از هیچ گوینده ای، قبل از او و پس از او، چنین سخنان زیبایی شنیده نشده بود و قسمتی از خطبه آن بزرگوار چنین است: «الحمدللّه الذّی خلق الدّنیا...»
ترجمه: «ستایش خدایی را که دنیا را دار فنا و زوال و نابودی قرار داد؛ هر روز عدّه ای در آن می آیند و عدّه ای از آن کوچ می کنند پس مغرور کسی است که دنیا او را فریب داده باشد و شقی کسی است که دنیا او را مفتون خود نموده باشد. ای مردم! فریب دنیا را مخورید همانا دنیا طمع و امید کسانی را که به او امید بندند قطع می کند.»
(1)سپس فرمود: «ای مردم!شما بر کاری اجتماع کرده اید که خداوند برشما خشم خواهد نمود و نظر رحمت خود را از شما قطع خواهد کرد و عذاب و کیفر دنیا و آخرت را بر شما وارد خواهد نمود. پروردگار ما چه نیکو پروردگاری است و شما چه بد مردمی هستید! شما پیشتر به اطاعت خدا اقرار کردید و به رسول او صلی الله علیه و آله ایمان آوردید و اکنون به جنگ ذریه و عترت او آمده اید و می خواهید آنها را بکشید؟! شیطان بر دل های شما چیره شده و شما را از یاد خدای بزرگ غافل ساخته است. هلاکت باد بر شما و بر آنچه اراده کردیده اید!»
تا این که فرمود: «انّاللّه و انّاالیه راجعون» اینان مردمی هستند که پس از ایمان به خدا کافر شدند. پس رحمت خداوند از چنین مردم ستمکاری دور باد!»
(2)در این هنگام عمرسعد به لشکر خود گفت: وای برشما! او را پاسخ دهید! او
ص :274
فرزند علی بن ابی طالب است. به خدا سوگند، اگر یک روزتمام مقابل شما بایستد از سخن گفتن عاجز نمی ماند و سخن او تمام نمی شود. پس شمر جلو آمد و گفت: یا حسین! چه می گویی؟ روشن بگو تا ما بفهمیم!
امام علیه السلام فرمود: «من می گویم که از خدای خود بترسید و از کشتن من صرف نظر کنید؛ چرا که کشتن و هتک حرمت من بر شما جایز نیست. همانا من فرزند دختر پیامبر شما هستم و جده من خدیجه، همسر پیامبر شما می باشد و شاید سخن او به شما رسیده باشد که فرمود: "حسن و حسین آقای جوانان اهل بهشت اند"».
سپس فرمود: «ای مردم! خوب دقت کنید و نسب من را وارسی کنید و ببینید من چه نسبتی با پیامبر شما دارم و به خود بنگرید و خود را ملامت کنید و ببینید آیا کشتن و هتک حرمت من برای شما جایز است؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما، فاطمه علیها السلام و فرزند وصیّ و پسرعمّ او علی بن ابی طالب علیهما السلام که نخستین مؤمن به خدا و تصدیق کننده رسول او و آنچه از طرف خدا آورده نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموی پدر من نیست؟ آیا جعفر طیّار که در بهشت پرواز می کند عموی من نیست؟ آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله در باره من و برادرم نرسیده که فرمود: "حسن و حسین آقای جوانان بهشت هستند"؟
(1)اگر آنچه را به شما گفتم تصدیق می کنید و می دانید که حق می گویم _ که البته
ص :275
از هنگامی که دانستم خدای من دروغ را مبغوض می دارد، به خدا سوگند، دروغ نگفته ام _ از کشتن من اجتناب نمایید و اگر سخنان مرا تصدیق نمی کنید از کسانی مانند جابربن عبداللّه انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعدساعدی و براءبن عازب و زیدبن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا آنان به شما بگویند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "حسن و حسین آقای جوانان بهشتی هستند."»
سپس فرمود: «آیا این سخنان شما را از کشتن من باز نمی دارد؟»
پس عمر سعد گفت: خدا را به حرف [یعنی به جهالت] عبادت کرده باشم اگر بدانم که تو چه می گویی!
حبیب بن مظاهر به او گفت: من فکر می کنم تو خدا را با هفتادحرف عبادت کرده باشی! البته راست می گویی که سخن امام علیه السلام را نمی فهمی. البته خداوند بر دل تو مهر زده که سخن امام خود را نمی فهمی.
(1)سپس امام علیه السلام به آنها فرمود: «اگر در آنچه گفتم تردید دارید آیا در این مسأله هم مردّدید که من فرزند دختر پیامبر شما هستم؟ به خدا سوگند، بین مشرق و مغرب عالم فرزند دختر پیامبری جز من وجود ندارد. وای بر شما! آیا من کسی از شما را کشته ام که مرا به جای او قصاص کنید؟ و یا مالی را از شما به باطل گرفته ام؟ و یا جراحت و زخمی به شما وارد کرده ام که بخواهید از من انتقام بگیرید؟»
ص :276
پس کسی پاسخ او را نداد. سپس با صدای بلند فرمود: «ای شبث بن ربعی و ای حجّار بن ابحر و ای قیس بن اشعث وای یزید بن محارث! آیا شما به من ننوشتید که باغ های ما سبز است و میوه های ما آماده است و اگر به دیار ما بیایی، ما لشکری آماده در خدمت شماییم؟»
پس قیس بن اشعث _ که یکی از آنان بود _ در پاسخ گفت: ما نمی دانیم تو چه می گویی لکن باید تسلم حکم عموزادگان خود [یعنی یزید بن معاویه و بنی امیّه[ شوی. همانا آنان جز خوبی به تو نخواهند نمود.
پس امام علیه السلام به او فرمود: «به خدا سوگند، هرگز دست ذلّت به شما نمی دهم و مانند غلامان تسلیم شما نخواهم شد.»
(1)در بحار و مجالس نقل شده که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بر شتر و یا بر اسب خود سوار شد و چون اهل کوفه را امر به سکوت نمود آنان سکوت نکردند. سپس خطاب به آنان فرمود: «وای بر شما! چگونه گوش نمی دهید تا سخن مرا بشنوید؟ من شما را به راه خیر و سعادت راهنمایی می کنم؛ هر کس از من پیروی کند اهل سعادت خواهد بود و هر کس با من مخالفت نماید هلاک خواهد شد. می بینم که همه شما با من مخالفت می کنید و به سخن من گوش فرا نمی دهید و این بدین علت است که شکم های شما از حرام پر شده و دل هایتان قفل شده و خداوند بر آنها مهر زده است. وای برشما! آیا به سخن من گوش نمی دهید؟»
(2)در این هنگام لشکریان عمرسعد یکدیگر را ملامت نمودند و گفتند: ساکت
ص :277
شوید و چون سکوت نمودند امام علیه السلام حمد و ثنای الهی را چنان که سزاوار بود ادا نمود و بر محمّد صلی الله علیه و آله و ملائکه و پیامبران و مرسلین صلوات فراوان فرستاد و سپس فرمود:
«هلاکت باد بر شما مردم که با اصرار ما را برای دادرسی از خود طلب نمودید و چون ما برای نجات شما خود را مسلّح نمودیم و به دیار شما آمدیم شمشیرهای خود را که باید به روی دشمن ما می گشودید به روی ما گشودید و آتشی را که باید بر دشمن ما و دشمن خود می افروختید بر روی ما افروختید! و دشمن ما شدید و به کمک دشمنان ما رفتید بدون این که از آنان عدالتی دیده باشید و یا احسانی به شما نموده باشند؛ جز آن که مختصری از مال های حرام را به شما دادند و شما را به خدمت خود در آوردند؛ این در حالی است که خاطره بد و خطایی از ما مشاهده نکرده بودید.
(1)چگونه می توان برای شما جز هلاکت انتظاری داشت، حال آن که شما از ما
ص :278
کراهت پیدا کردید و ما را رها نمودید! با وجود آن که شمشیرها در غلاف و دل ها و قلب ها آرام و نظرها قطعی نشده بود، شما همچون ملخ های ضعیف در جنگ با ما شتاب کردید و یکباره چون انبوه ملخ ها به هم پیوستید و به جنگ ما آمدید.
پس هلاکت باد بر شما! ای غلامان کنیزان! و ای از جنگ بازماندها! و ای مطرود شده های قرآن و مجذوب شدگان شیطان و شجاعان درگناه و تحریف کنندگان کتاب خدا و محوکنندگان سنن الهی و کشندگان فرزندان پیامبران و نابودکنندگان عترت اوصیا و جایگزین کنندگان اولاد زنا به جای اولاد نسب و آزار کنندگان به مؤمنین و فریاد رسان رهبران کفر و استهزاء کنندگان به دین و اولیای خدا! آن هایی که قرآن را پاره پاره و تکه تکه کردند.
چه بد توشه ای برای آخرت خود فرستادید و خود را در عذاب همیشگی قرار دادید شما در حقیقت فرزندان پدر ابوسفیان حرب هستید [که کار او جنگ با اسلام بود [و از آنان حمایت می کنید و ما را در وقت تنگنایی رها کردید!
آری، به خدا سوگند، بی وفایی شما معروف است بلکه پایه و اصل شما از پدرانتان چنین بوده و فرزندان شما نیز چنین خواهند بود و قلب های شما بر آن ثابت گردیده و سینه ها و قلب های شما را پرده نفاق پوشانده و شما بدترین میوه شجره ملعونه و لقمه ای برای غاصب می باشید.
(1)آگاه باشید که لعنت خدا بر عهد شکنان و ناقضین سوگندهای غلیظ است.
ص :279
شما در حالی عهد و پیمان خود را شکستید که خدا را کفیل خویش نموده بودید. به خدا سوگند، شما همان عهد شکنانی هستید که خداوند در قرآن از آنان مذمت نموده است.»
سپس فرمود: «زنازاده، فرزند زنازداه، مرا بین دو چیز مخیر نموده: شمشیر و کشته شدن، یا بیعت و ذلّت. البته ذلّت از ما خانواده دور است و خدا و رسول او و مؤمنین و اجداد پاک و دامن های پاکیزه مادرها و نفوس بزرگوار به ما اجازه نمی دهند که اطاعت از افراد پست و ناپاک را بر شهادت در راه خدا مقدم داریم.
آگاه باشید که من عذر خویش را بیان نمودم و شما را از عواقب کارتان آگاه ساختم. من با همین گرفتاری و یاران اندک و در حالی که یارانم رهایم ساخته و دشمنانم فراوانند به جنگ برمی خیزم.
(1)سپس به اشعار فروة بن مسیک تمثل نمود...
آن گاه فرمود: «آگاه باشید، که به خدا سوگند، بعد از کشتن من شما اندک زمانی در دنیا خواهید ماند؛ به اندازه آن که اسبی شما را به دور سنگ آسیا بگرداند. پس هرچه می خواهید با یکدیگر همدست شوید و بر ما بتازید و مرا مهلت ندهید! همانا من بر پروردگار خود و پروردگار شما توکل نمودم؛ چرا که دست قدرت او بر هر جنبنده ای مسلّط است و او بر صراط مستقیم می باشد.» سپس فرمود: «عمر سعد را بگویید نزد من بیاید.»
(2)پس عمر سعد با آن که دوست نمی داشت، با امام علیه السلام ملاقات کند نزد آن
ص :280
حضرت آمد.
امام علیه السلام به او فرمود: «ای عمر! مرا می کشی و گمان می کنی که زنازاده فرزند زنازاده ولایت ری و جرجان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند، هرگز به آن نخواهی رسید. پس هرچه می خواهی بکن. تو پس از من نه خیر و خوشی در دنیا داری و نه در آخرت.»
عمرسعد از این سخن امام علیه السلام به خشم آمد و روی خود را از او برگرداند و به لشکر خود گفت: چرا او را مهلت می دهید؟ همگی به او حمله کنید! همانا او برای شما لقمه ای بیش نیست. سپس خود تیری در کمان گذاشت و به سوی اردوی امام علیه السلام پرتاب نمود و گفت: نزد امیرعبیداللّه برای من شهادت دهید که من نخستین تیر را پرتاب نمودم.
سپس باران تیرها به سوی لشگر امام علیه السلام روانه شد؛ به گونه ای که هیچ کس از یاران امام علیه السلام نبود که تیری به او نرسیده باشد.
در این هنگام امام علیه السلام به اصحاب خود فرمود: «برخیزید و برای مرگی که چاره ای از آن نیست آماده شوید؛ چرا که این تیرها اعلان جنگ است.»
سپس چندین حمله انجام شد و عدّه ای از یاران امام علیه السلام کشته شدند.
ص :281
(1)در بحار و مجالس نقل شده که حربن یزید ریاحی هنگامی که دید لشگر کوفه تصمیم بر جنگ با امام حسین علیه السلام گرفته اند به عمرسعد گفت: می خواهی با این مرد (امام حسین علیه السلام ) جنگ کنی؟ عمرسعد گفت: آری، به خدا سوگند، جنگی با او خواهم نمود که آسان ترین آن جدا شدن سرها و دست ها از بدن باشد. حر گفت: آیا سخنان او شما را قانع نکرد که با او جنگ نکنید؟ عمرسعد گفت: اگر کار به دست من بود با او جنگ نمی کردم لکن امیر تو عبیداللّه جز جنگ با او را نمی پذیرد.
پس حر به کناری رفت و به مردی از قوم خودش، به نام قرة بن قیس، گفت: امروز اسب خود را آب داده ای؟ قرة گفت: خیر. حرّ گفت: نمی خواهی آن را آب بدهی؟ قره می گوید: به خدا سوگند، من از سخن او گمان بردم که می خواهد از معرکه جدا شود و نمی خواهد من او را ببینم. به همین جهت گفتم: من اسب خود را آب نداده ام و می روم که آن را آب بدهم و سپس از او جدا شدم. به خدا سوگند، اگر مرا از نیت خود مطلع کرده بود با او به طرف امام علیه السلام می رفتم.
(2)حرّ آن گاه آرام آرام به طرف اردوی امام علیه السلام حرکت کرد. در این حال
ص :282
شخصی به نام مهاجربن اوس از او پرسید: آیا اراده حمله داری؟ حر به او پاسخی نداد ولی لرزه بر بدن او افتاده بود. مهاجر به او گفت: حال تو سؤال انگیز است، ما تاکنون از تو چنین وضعی ندیده بودیم و اگر می پرسیدند که شجاع ترین اهل کوفه کیست، کسی را جز تو معرفی نمی کردیم، این چه حالی است که ما از تو می بینم؟ حرّ گفت: به خدا سوگند، من خود را در میان بهشت و دوزخ مخیر می بینم و هرگز جز بهشت را انتخاب نخواهم کرد؛ گرچه بدنم را قطعه قطعه نموده و بسوزانند.
سپس اسب خود را حرکت داد در حالی که دست خود را بر سر گذارده بود و می گفت: خدایا، به سوی تو آمدم، توبه مرا بپذیر. من دل های اولیای تو و فرزندان دختر پیامبر تو را به وحشت انداختم.
پس به سوی امام علیه السلام رفت و همین که خدمت امام علیه السلام رسید گفت: فدای شما شوم، ای فرزند رسول خدا! من همان کسی هستم که راه را بر شما بستم و از بازگشت شما به مدینه جلوگیری نمودم و در این بیابان کار را بر شما سخت کردم لکن گمان نمی کردم که این مردم به سخنان شما گوش نمی دهند و این گونه کار را بر شما سخت می کنند. به خدا سوگند، اگر چنین می دانستم شما را از بازگشت به مدینه منع نمی کردم. اینک آمده ام توبه کنم و جان خود را فدای شما نمایم. آیا توبه من پذیرفته است؟
(1)امام علیه السلام فرمود: «آری، پایین بیا، خداوند توبه تو را می پذیرد.» حر گفت: بهتر است همین گونه که سوار هستم با دشمنان شما بجنگم و هنگامی پیاده شوم که در راه شما کشته شده باشم. امام علیه السلام فرمود: «خدا تو را رحمت کند! هرچه می خواهی
ص :283
بکن.»
(1)پس حرّ مقابل لشگر کوفه آمد و گفت: وای بر شما! آیا این بنده صالح خدا را دعوت کردید و به او وعده دادید که جان های خویش را فدای او می کنید و چون به دیار شما آمد آماده کشتن او شدید و اطراف او را بستید، به گونه ای که به هیچ جای دیگری راه پیدا نکند و او را مانند اسیری که هیچ توانی برای نجات خود ندارد نگه داشتید و او و زن ها و فرزندان و بچه های او را از آب فرات منع کردید؟ بنگرید چگونه عطش آنان را از پای درآورده است! چه زشت است عمل شما نسبت به ذریّه رسول خدا صلی الله علیه و آله ! خدا روز قیامت از کوثر سیرآبتان نکند!
(2)پس اهل کوفه به طرف او تیراندازی کردند. در این هنگام باز به طرف امام علیه السلام آمد و گفت: چون من نخستین کسی بودم که به شما آزار رساندم اجازه فرمایید نخستین شهید شما باشم. شاید جدّ شما رسول اللّه صلی الله علیه و آله فردای قیامت با من مصافحه نماید.
سپس به لشکر عمرسعد حمله کرد و جنگ سختی نمود و هیجده نفر و به روایتی چهل و چند نفر را کشت. زهیربن قین نیزاو را در جنگ کمک می نمود و چون یکی از آنان به دشمن حمله می کرد دیگری برای نجات او می رفت. تا این که
ص :284
پیاده نظام ها اطراف او را گرفتند و او را به شهادت رساندند.
پس اصحاب امام علیه السلام بدن او را که هنوز رمقی داشت نزد امام علیه السلام آوردند و آن حضرت در حالی که خاک از صورت او برطرف می کرد فرمود: «تو در دنیا و آخرت آزاد شدی، همان گونه که مادرت تو را حرّ و آزاد نام گذارده است.»
(1)روایت شده که امام علیه السلام در حالی که خون از بدن حرّ جاری بود بالای سر او آمد و فرمود: «خوشا به حال تو، ای حر! تو در دنیا و آخرت آزاد شدی!» چنان که مادرت تو را حر و آزاد نامیده است.
محدث بزرگوار قمی می گوید: چون حر لشگر کوفه را نصیحت نمود و سخنان او به پایان رسید گروهی به سوی او تیرافکندند و او بازگشت و مقابل امام علیه السلام ایستاد و عمرسعد ملعون بانگ برآورد و به علمدار خود گفت: نزدیک بیا! علمدار نزدیک او رفت، پس عمر تیری در چله کمان گذارد و به سوی سپاه امام علیه السلام پرتاب نمود و گفت: ای مردم! گواه باشید نخستین کسی که به سوی لشکر امام حسین علیه السلام تیرانداخت من بودم.
سیدبن طاووس روایت کرده است: پس از آن که ابن سعد به سوی آن حضرت تیرافکند لشکر او نیز سپاه امام حسین علیه السلام را تیرباران کردند و تیرها مانند باران بر لشکر امام فرود می آمد. پس حضرت رو به اصحاب خویش کرد و فرمود:
«برخیزید و از برای مرگ که چاره ای از آن نیست مهیّا شوید خدا شما را رحمت کند.» همانا این تیرها فرستادگان این قوم به سوی شمایند.» پس سپاهیان
ص :285
امام مشغول جنگ شدند و به مقدار یکساعت با لشکر دشمن نبرد کردند و پی در پی حمله کردند تا آن که گروهی از سپاهیان آن حضرت که به روایت محمّدبن ابی طالب موسوی پنجاه نفر بودند شهد شهادت نوشیدند.
مؤلّف گوید: یاران سیّد الشهداء علیه السلام مصداق این شعرند که:
السابِقونَ الی المَکارِمِ وَ العُلی و الحائزون غَدا حِیاض الکَوثَر
لولا صَوارِمُهُم وَ وَقْعُ نِبالِهم لَمْ یَسْمَعِ الآ ذان صَوْتَ مُکَبِّرِ
و کعب بن جابر که از دشمنان ایشان است در حقّ ایشان گفته است:
فَلَم تَرَعَیْنی مِثْلَهُم فی زَمانِهِم وَلا قَبْلَهُم فِی الناسِ اِذْ اَنَا یافِعُ
اَشَدَّ قِراعا بِالسُیوفِ لَدَی الوَغا ألا کُلُّ مَنْ یَحْمِی الدِّمارُ مُقارِعُ
وَ قَدْ صَبَروا للِطَعْنِ وَ الضربِ حسّرا وَ قَدْ نازَلوا لو اَنَّ ذلکَ نافِعُ
محدث بزرگوار قمی می گوید: شایسته است که اشخاصی را که در همان حمله نخست شهید شدند و من بر اسامی شریفشان مطّلع شدم را ذکر کنم. آنان به ترتیبی که در مناقب ابن شهرآشوب آمده است از این قرارند:
1_ نعیم بن عجلان. او برادر نعمان بن عجلان است که از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام و عامل آن حضرت بر بحرین و عمّان بود و گویند این دو تن همراه نضر، که برادر سوّم آنان است، از شجاعان و از شعرا بوده اند و در صفّین ملازم رکاب امیرالمؤمنین بوده اند.
2_ عمران بن کعب بن حارث الاشجعی. که در رجال شیخ ذکر شده است.
3_ حنظلة بن عمرو الشیبانی.
4_ قاسط بن زهیر.
5_ مقسط برادر قاسط که در رجال شیخ نام پدر آنان عبداللّه ذکر شده است.
6_ کَنانَةِ بنِ عتیق تغلبی. که از ابطال و قراء و عبّاد کوفه به شمار می رفته است.
7_ عمروبن ضُبیَعَة بن قیس التّمیمی. او فارسی شجاع بود. گویند نخست با عمرسعد بوده سپس در انصارحسین علیه السلام داخل شده است.
ص :286
8_ ضرغامة بن مالک تغلبی. بعضی گفته اند که او بعد از نماز ظهر به مبارزت بیرون شد و شهید گردید.
9_ عامر بن مسلم اعبدی.
10_ مولای او سالم این دو از شیعیان بصره بودند و با سیف بن مالک و ادهم بن امیّه به همراهی یزیدبن ثبیط و پسرانش به یاری امام حسین علیه السلام آمدند و در حمله اولی شهید گشتند.
11_ سیف بن عبداللّه بن مالک عبدی. بعضی گفته اند که او بعد از نماز ظهر به مبارزت بیرون و شهید شد.
12_ عبدالّرحمن بن عبداللّه ارحبی همدانی. و این شخص همان کسی است که اهل کوفه او را همراه قیس بن مسهر با نامه های بسیار به سوی امام حسین علیه السلام به مکّه فرستادند و روز دوازدهم ماه رمضان خدمت آن حضرت رسیدند.
13_ حباب بن عامر تیمی. وی از شیعیان کوفه بود و با مسلم بیعت کرده بود و چون کوفیان به مسلم جفا کردند حباب به قصد خدمت امام حسین علیه السلام حرکت کرد و در بین راه به آن حضرت ملحق شد.
14_ عَمرو جُنْدُعی. ابن شهرآشوب او را از مقتولین درحمله اولی شمرده ولی بعضی از اهل سِیَرْ گفته اند که او مجروح روی زمین افتاده بود و ضربتی سخت بر سر او رسیده بود، قوم او او را از معرکه بیرون بردند. مدّت یک سال مریض و صاحب فراش بود تا وفات کرد. و آنچه در زیارت شهدا
با عبارت: «اَلسَّلامُ عَلَی المُرّتَثِ مَعَهُ عَمْرُوبْنِ عَبْدُاللّهِ الْجُنْدُعی» این مطلب را تأیید می کند.
15_ حُلاس بن عمرو ازدی راسبی.
16_ برادرش، نعمان بن عمرو. وی از اهل کوفه و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بود و حلاس نیز از سرهنگان لشکر آن حضرت در کوفه بوده است.
17_ سَوّارِبْنِ اَبی عُمَیْر نَهْمی. وی در حمله اولی مجروح و در میان کشتگان افتاد. او را اسیر کردند به نزد عُمر سعد بردند. عمرخواست او را بکشد قوم او شفاعتش کردند او را نکشت لکن به حال اسیری و مجروح بود تا شش ماه پس از
ص :287
آن وفات کرد؛ همانند مُوَقَّع بن ثمامه که او نیز مجروح افتاده بود و قوم او او را به کوفه بردند و مخفی کردند، ابن زیاد مطّلع شد، فرستاد تا او را بکشند، قوم او از بنی اسد او را شفاعتش کردند، تا او را نکشت لکن او را در قید آهن کرد و به زاره (موضعی در عمّان) فرستاد مُوقع از زحمت جراحت ها مریض بود و یک سال پس از آن در همان زاره وفات فرمود.
کمیت اسدی در این مصرع اشاره به او کرده: وَ اِنَّ اَبُو مُوسی اَسیرٌ مُکَبَّلٌ. (ابوموسی کنیه مُوَقَّع است).
و بالجمله در زیارت شهدا آمده است: «اَلسَّلامُ عَلَی الْجریحِ المَاْسُورِ سُوّارِ بْنِ اَبی عَمیرِ النَّهمی».
18_ عمّار بن ابی سَلامه دالانی همدانی. وی از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و از مجاهدین درخدمتش به شمار می رفته و بعضی گفته اند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله را نیز درک کرده است.
19_ زاهر، مولی عمروبن حمق، جدّ محمّد بن سنان زاهری. وی در سنه شصتم هجری به حّج مشرّف شده و به شرف مصاحبت حضرت سیّد الشّهداء علیه السلام نایل گردید و در خدمتش بود تا در روز عاشورا در حمله اولی شهید گشت.
از قاضی نعمان مصری روایت شده که چون عمروبن حمق از ترس معاویه به جانب جزیره گریخت مردی از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام که نامش زاهر بود با او همراه بود، و چون مار عمرو را گزید بدنش ورم کرد، زاهر را فرمود که حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داده که در خون من جنّ و انس شرکت می کنند و ناچار من کشته خواهم گشت. در این وقت سوارانی که در جستجوی او بودند ظاهر شدند، عمرو به زاهر فرمود که تو خود را پنهان، کن این جماعت به جستجوی من می آیند و مرا می یابند و می کشند و سرم را با خود می برند و چون رفتند تو خود را ظاهر کن و بدن مرا از زمین بردار و دفن کن. زاهر گفت: من تیر در ترکش دارم، با ایشان جنگ می کنم تا آن گاه که با تو کشته شوم. عمرو فرمود: آنچه من می گویم بکن که در امر خدا نفع می دهد. زاهر چنان کرد که عمرو فرموده بود و زنده ماند تا در کربلا شهید شد.
ص :288
20_ حَبَلَة بنِ علی شیبانی. وی از شجاعان اهل کوفه بوده است.
21_ مسعود بن حجّاج تیمی. و پسرش عبدالرحمن. این دو از شجاعان معروف بوده اند. آنان با ابن سعد آمده بودند و در ایّامی که جنگ آغاز نشده بود آمدند خدمت امام حسین علیه السلام تا بر آن حضرت سلام کنند پس سعادت شامل حالشان شده خدمت آن حضرت ماندند تا در حمله اولی شهید گشتند.
22_ زهیربن بشر خثعمی.
عمّار بن حسّان بن شریح طائی. از شیعیان مخلص بوده و با حضرت امام حسین علیه السلام از مکّه تا کربلا مصاحبت کرده است.
پدرش حسّان از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و در صفیّن در رکاب آن حضرت شهید شده و در رجال اسم عمّار را عامر گفته اند.
23_ مُسلم بن کثیر ازدیّ کوفی تابعی. گویند از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و در رکاب آن حضرت در یکی از جنگ ها زخمی به پایش رسیده بود و در خدمت سیدالشهداء علیه السلام از کوفه به کربلا مشرف شده بود و در روز عاشورا در حمله اولی شهید شد و نافع مولای او بعد از نماز ظهر شهید گردید.
زهیربن سلیم ازدی. این بزرگوار از جمله سعادتمندانی است که در شب عاشورا به اردوی حضرت سیّد الشهداء ملحق شدند.
24_ 25_ عبداللّه و عبیداللّه پسران یزید بن ثُبَیْط عبدی بصری.
ابوجعفر طبری روایت کرده که جماعتی از مردم شیعه بصره در منزل زنی از عبدالقیس که نامش ماریه بنت منقذ و از شیعیان بود جمع شدند و منزلش مجمع شیعه بود و این در اوقاتی بود که عبیداللّه بن زیاد به کوفه رفته بود و خبر اقبال و توجّه امام حسین علیه السلام به سمت عراق به او رسیده بود.
ابن زیاد راه ها را گرفته و به عامل خود در بصره نوشته بود که برای دیدبان ها جائی درست کنند و دیدبان در آن قرار دهند و راه ها را پاسبان گذارند که مبادا کسی به آن حضرت ملحق شود. پس یزیدبن ثبیط که از قبیله عبدالقیس و از آن جماعت شیعه بود که در خانه آن زن مؤمنه جمع شده بودند، عزم کرد که به آن حضرت ملحق شود. او را ده پسر بود، پس با پسران خود فرمود که کدام یک از شماها با من خواهید
ص :289
آمد؟» دو نفر از آن ده پسر مهیّای مصاحبت او شدند.
پس به آن جماعتی که در خانه آن زن جمع بودند فرمود که من قصد کرده ام به امام حسین علیه السلام ملحق شوم و اینک بیرون خواهم شد. شیعیان گفتند که ما از اصحاب پسر زیاد بر تو می ترسیم فرمود: به خدا سوگند، هر گاه شتران یا پاهای ما به جادّه برسد راه بر من سهل خواهد بود و از اصحاب ابن زیاد بر من که به طلب من بیایند وحشتی نیست. پس از بصره بیرون شد و از غیر راه، از بیابان قفر و خالی، سیر کرد تا در ابطح به امام حسین علیه السلام رسید. و فرود آمد و منزل و مأوای خود را درست کرد، سپس به سوی رحل و منزل آن حضرت رفت و چون خبر او به حضرت امام حسین علیه السلام رسید به دیدن او بیرون شد و به منزل او که تشریف برد، گفتند به قصد شما به منزل شما رفت. حضرت در منزل به انتظار او نشست از آن طرف آن مرد چون حضرت را در جایگاه خود ندید احوال پرسید، گفتند به منزل تو تشریف بردند. یزید به منزل خود برگشت آن جناب را دید که در منزلش نشسته است. پس این آیه مبارکه را خواند:
«قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ وَ بِذالِکَ فَلیَفرَحوُا».
سپس به آن حضرت سلام کرد و در خدمتش نشست و آن حضرت را خبر داد که برای چه از بصره به خدمتش آمده است. حضرت برای او دعای خیر فرمود پس با آن حضرت بود تا در کربلا بادو پسرش عبداللّه و عبیداللّه شهید شد.
بعضی از اهل سیر ذکر کرده اند که وقتی یزید از بصره حرکت کرد عامر و مولای او سالم و سیف بن مالک و اَدْهم بن امیّه نیز با او همراه بودند و ایشان نیز در کربلا شهید شدند و در مرثیه یزید و دو پسرانش، پسرش عامر بن یزید گفته است:
یا فر و قومی فاندُبی خیر البریَّةِ فی القُبُور
وَ ابکی الشَّهیدَ بعبرة من فیض دمعٍ ذی دُروُرِ
وَ ارثِ الحسین معَ التفَجُّعِ و التَّأَوُّهِ و الزَّفیر
قتلوُا الحرام من الائمَّةِ فی الحرام من الشّهُورُ
و ابْکی یزیدَ مُجَدَّ لاً وَ ابنَیهِ فی حَرِّ الهجیرِ
مُتَر مِّلینَ دِمائُهم تَجری علی لَبَبِ النُّحُورِ
ص :290
یا لَهْفَ نَفسی لم تفُز معهُم بِجَنّاتٍ وَ حُورِ
26_ جَنْدَبِ بنِ حُجرِ کِندِیّ خَولانی. از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار رفته است.
27_ جَنادَةِ بن کعب انصاری. وی با اهل و عیال خود در خدمت امام حسین علیه السلام بوده است.
28_ پسرش عمروبن جنادة. وی بعد از قتل پدر به امر مادرش به جهاد رفت و شهید شد.
29_ سالم بن عمرو.
30_ قاسم بن حبیب ازدی.
31_ بکربن حیّ تیمی.
32_ جُوَینِ بنِ مالک تیّمی.
33_ اُمیّة بن سعد طائی.
34_ عبداللّه بن بشر که از مشاهیر شجاعان بوده است.
35_ بشربن عمرو.
36- حجّاج بن بدر بصری. وی حامل کتاب مسعودبن عمرو بود از بصره به خدمت امام حسین علیه السلام رسید.
37_ رفیقش. قَعْنَبِ بنِ عَمرو نَمْری بصری.
38_ عائذ بن مُجَمِّع بن عبداللّه عائذی. و ده نفر از غلامان امام حسین علیه السلام و دو نفر از غلامان امیرالمؤمنین علیه السلام .
مؤلّف گوید: اسامی بعضی از این غلامان که شهید شده اند از این قرار است:
39_ اسلم بن عمرو. پدر او ترکی بود و خودش کاتب امام حسین علیه السلام بود.
40_ قارب بن عبداللّه دئلی که مادرش کنیز حضرت امام حسین علیه السلام بوده است.
41_ مُنحِج بنِ سَهْم، غلام امام حسن علیه السلام . با فرزندان امام حسن علیه السلام به کربلا آمد و شهید شد.
42_ سعد بن حرث غلام امیرالمؤمنین علیه السلام .
ص :291
43_ نصر بن ابی نیزر غلام آن حضرت نیزرو پدر او نصر همان کسی است که در نخلستان امیرالمؤمنین علیه السلام کار می کرد.
44_ حرث بن نبهان غلام حمزه.
محدث قمی سپس گوید:
بالجمله چون در این حمله گروه بسیاری از اصحاب سیّد الشهدا علیه السلام شهید شدند شهادتشان در حضرت سیدالشهدا علیه السلام تأثیر کرد. و امام حسین علیه السلام از روی تأسف دست فرا برد و بر محاسن شریف خود نهاد و فرمود: «غضب خدا سخت شد بر یهود آن گاه که برای خدا فرزند قرار دادند، و خشم خدا بر نصاری شدّت کرد هنگامی که سه خدا قایل شدند، و غضب خدا بر مجوس شدّت کرد وقتی که به پرستش آفتاب و ماه پرداختند، و غضب خدا شدید است بر قومی که بر ریختن خون فرزند پیغمبر خودشان متفق الکلمه شدند به خدا سوگند، به هیچ گونه این جماعت را اجابت نکنم تا گاهی که خدا را ملاقات کنم و به خون خویش مخضّب باشم.»
تا این که گوید: مخفی نماند که جماعتی از بزرگان لشکر کوفه راضی نبودند که با امام حسین علیه السلام رزم را آغاز کنند و خود را مطرود دارین سازند. از این رو کار مقاتلت به مماطلت می رفت و امر مبارزت به مسامحت می گذشت و در خلال این حال ارسال رسل و تحریر مکاتیب تقریر یافت و روز عاشورا نیز تا قریب چاشتگاه کار بدین گونه می رفت. در این هنگام بر مردم ظاهر گشت که فرزند پیغمبر لباس ذلّت در برنخواهد کرد و عبیداللّه بن زیاد از کینه نسبت به آن حضرت دست برنخواهد داشت، لاجرم از هر دو سو تصمیم رزم گرفتند.
(و در نقل دیگری خواهد آمد که عبیداللّه زیاد چون شنید که مردم از جنگ با امام علیه السلام خودداری می کنند دستور داد هر که را چنین دیدید او را گردن بزنید و چون یک نفر را گردن زدند دیگر کسی در جنگ با امام علیه السلام سستی و مماطلت نکرد).
نخستین کس از سپاه ابن سعد که به میدان مبارزت آمد یسار غلام زیابن ابیه و
ص :292
سالم غلام ابن زیاد بود که با هم به میدان آمدند از میان اصحاب امام حسین علیه السلام عبداللّه بن عمیر کلبی به مبارزت ایشان بیرون شد. گفتند: تو کیستی که به میدان ما آمده ای؟ گفت: منم عبداللّه بن عمیر گفتند: تو را نمی شناسیم برگرد و زهیربن قین یا حبیب بن مظاهر یا بُریر را به سوی ما بفرست. یسار مقدّم بر سالم بود، عبداللّه به او گفت: ای پسر زانیه! مگر اختیار تو است که هر کس را بخواهی برگزینی؟ این را گفت و بر او حمله کرد و تیغ بر او راند و او را درافکند. سالم غلام ابن زیاد چون این را دید تاخت تا یسار را یاری کند، اصحاب امام حسین علیه السلام عبداللّه را بانگ زدند که مواظب خویشتن باش که دشمن رسید. عبداللّه چون مشغول مقتول خویش بود متوجه این مطلب نشد، لاجرم سالم رسید و تیغ بر عبداللّه فرود آورد. عبداللّه دست چپ را به جای سپر وقایه سر خویش ساخت و انگشتانش از کف جدا شد. عبداللّه به این زخم ننگریست و چون شیر زخم خورده عنان برتافت و سالم را به زخم شمشیر از قفای یسار به جهنم فرستاد و به این اشعار رجز خواند:
ان تنکرونی فانا ابن کلب حسبی ببیتی فی عُلیَْمٍ حسبی
انّی إمرِءٌ ذومّرة وَ عَصْب ولستُ بالخَواّر عِنْدَ النَّکْبِ
(منتهی الآمال ص 650 تا 658)
مؤلف گوید: سپس یکایک اصحاب امام علیه السلام به میدان رفتند که ما معروفین آنان را ذکر می کنیم:
ص :293
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
(1)در کتاب بحار و مجالس نقل شده که چون روز عاشورا فرا رسید اصحاب امام حسین علیه السلام یکی پس از دیگری به میدان می رفتند. یکی از آنان وهب بن حباب بود که همراه مادر و همسر خود به کربلا آمده بود. مادر او به او گفت: برخیز و فرزند (2)دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله را یاری کن: وهب گفت: با تمام وجود چنین خواهم کرد. سپس رجزی خواند و بر لشکر کوفه حمله برد و عدّه ای از آنان را کشت و آن گاه نزد مادر و همسر خود بازگشت و گفت: مادر! خشنود شدی؟ مادر او گفت: تا هنگامی
ص :316
(1)که مقابل فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله کشته نشوی خشنود نخواهم شد. در این هنگام همسر وهب به او گفت: تو را به خدا مرا عزادار مکن. [چون] مادر وهب [این سخن را شنید] گفت: به سخن همسر خود گوش مده و به میدان بازگرد تا مقابل فرزند دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله کشته شوی و به شفاعت جدّ او نایل گردی.
(2)پس وهب به میدان بازگشت و جنگید تا دست های او قطع شد. همسر او [که چنین دید] چوب خیمه را کشید و به طرف دشمن رفت و به وهب گفت: پدر و مادرم فدای تو! برای نجات فرزندان و حرم رسول خدا جنگ کن وهب خواست که همسرش را باز گرداند ولی او دامن وهب را گرفت و گفت: هرگز باز نخواهم گشت تا من هم کشته شوم.
امام علیه السلام چون این منظره را مشاهده کرد فرمود: «خدا شما را از سوی اهل بیت رسول خدا جزای خیر بدهد.» و به همسر وهب گفت: «خدا تو را رحمت کند، به
ص :317
خیمه زن ها بازگرد.» همسر وهب به خیمه ها برگشت و وهب جنگید تا شهید شد.
(1)در کتاب بحار و مجالس نقل شده که عمروبن قرظه انصاری آماده جهاد شد. عمرو برادری داشت به نام علی که در لشکر عمرسعد حضور داشت و در نهایت دشمنی با اهل بیت و عناد با آنان بود. عمرو از امام علیه السلام اجازه رفتن به میدان خواست و امام به او اجازه داد.
سپس به میدان رفت رجزی خواند و عاشقانه به دشمن حمله نمود تا این که تعداد زیادی از لشکر ابن زیاد را به هلاکت رساند.
(2)عمرو افزون بر جنگ با دشمن، خود را نیز سپر قرار داده بود و هر تیری و یا شمشیری را به طرف امام علیه السلام می آمد به خود می خرید به گونه ای که زخم فراوانی بر بدن او وارد شد، در این حال روی خود را به سوی امام علیه السلام نمود و گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا من به عهد خود وفا نمودم؟ امام علیه السلام فرمود: «آری. تو پیش از من به بهشت وارد می شوی و چون خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدی سلام مرا به او برسان و بگو من نیز خواهم آمد.» آن گاه جنگ را ادامه داد تا به شهادت نایل گشت.
ص :318
(1)در روز عاشورا غلام ابوذر (جون) نیز آماده قتال شد او بعد از رحلت ابوذرّ غلام امام حسن علیه السلام و بعد از آن حضرت غلام امام حسین علیه السلام بود و همراه امام علیه السلام از مدینه تا مکّه و از مکّه به کربلا آمد او غلامی سیاه چهره بود و چون درخواست میدان نمود امام علیه السلام به او فرمود: تو از طرف من مجازی که از معرکه خارج شوی چرا که تو همراه ما آمدی که بهره ای از ما ببری پس خود را مبتلا به راه و روش ما مکن.
غلام گفت: ای فرزند رسول خدا آیا سزاوار است که من در حال آرامش و عافیت از سفره شما استفاده کنم و در وقت گرفتاری شما را رها نمایم؟! به خدا سوگند چنین نخواهم کرد و از شما جدا نمی شوم تا این که این خون سیاه من نیز آمیخته به خون شما شود.
سپس رجزی خواند و مشغول جنگ شد تا این که به شهادت رسید پس امام علیه السلام بالین او آمد و فرمود: خدایا صورت او را سفیدگردان و بدن او را معطر به فرما و او را با نیکان محشور فرما و بین او و بین آل محمّد صلی الله علیه و آله جدایی میانداز.
علاّمه مجلسی و صاحب مجالس گویند: در روز عاشورا نیز جوانی که پدر او در معرکه شهید شده بود به امر مادرش آماده جنگ شد مادر به او گفت: فرزندم خود را برای جهاد و حمایت از فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله آماده کن امام علیه السلام چون او را دید فرمود: پدر این جوان شهید شده و شاید مادر او از رفتن او به میدان کراهت
ص :319
داشته باشد. جوان گفت: مادرم مرا امر به جهاد نموده.
(1)پس خارج شد و رجزی خواند و به لشگر کوفه حمله نمود تا کشته شد، اهل کوفه سر او را به طرف مادر انداختند، مادر سر فرزند خود را برداشت و گفت: بارک اللّه به تو ای عزیزم و ای میوه دلم و سپس سر او را پرتاب کرد طرف دشمن و یک نفر را هلاک نمود و خود نیز عمود خیمه را کشید و به دشمن حمله کرد و دو نفر را مضروب نمود پس امام علیه السلام فرمود تا او را برگرداندند و به او دعا نمود.
(2)در بحار و مجالس نقل شده که چون در روز عاشورا [کوفیان از جان گذشتگی یاران امام حسین علیه السلام را دیدند و از مقابله تن به تن با آنان عاجز ماندند و[ کار جنگ بر لشکر کوفه سخت آمد. عمروبن حجاج _ که یکی از فرماندهان لشکر
ص :320
کوفه بود_ فریاد زد: ای احمق ها! آیا می دانید با چه کسانی جنگ می کنید؟ شما با شجاعان و اهل بینش و مردمی می جنگید که عاشق مرگ هستند. واحدی از شما قدرت مقابله با آنان را ندارد! تنها راه این است که همگی با هم به آنان حمله کنید؛ در این صورت اگر با سنگ هم به آنان حمله کنید آنان را از پا درخواهید آورد.
عمرسعد گفت: راست گفتی، و سپس دستور داد که از این پس کسی جنگ تن به تن نکند. از این رو، شمر همراه گروه خود از میسره بر میسره سپاه امام حمله برد لکن اصحاب امام علیه السلام مقاومت نمودند و آنها را باز گرداندند. پس لشگریان کوفه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و یاران او را احاطه نمودند و از هر سو به آنان حمله بردند و جنگ سختی بین دو سپاه درگرفت و سواران لشکر امام صلی الله علیه و آله که بیش از سی و دو اسب سوار نبودند لشکر کوفه را مورد هجوم قرار دادند و از هر سو که حمله می کردند لشکر کوفه مغلوب می شدند و پا به فرار می گذاردند.
(1)فرمانده اسب سواران کوفه، به نام عزرة بن قیس، چون این وضعیت را مشاهده نمود به عمرسعد گفت: آیا نمی بینی از این گروه اندک چه بر سرما آمده است؟ باید پیاده ها و تیراندازها را نیز به طرف آنان بفرستی.
اصحاب امام علیه السلام در آن روز با لشکر کوفه جنگی کردند که در دنیا سابقه نداشت. نبرد تا ظهر ادامه داشت. در این هنگام عمرسعد، حصین بن تمیم را با پانصد تیرانداز به طرف لشکر امام علیه السلام روانه نمود و جنگ شدیدی رخ داد آنها خود را نزدیک اردوی امام علیه السلام رساندند! حصین بن تمیم چون صبر و استقامت یاران
ص :321
امام علیه السلام را مشاهده کرد به تیراندازان خود گفت: همگی با هم آنهارا تیرباران کنید! و چون چنین کردند در مدّت کمی اسب ها از پا درآمدند و یاران امام علیه السلام نیز از کثرت تیرها و جراحات از جنگ بازماندند.
هنگامی که برای امام علیه السلام اسب سواری باقی نماند و تنها شد شمر نزدیک خیمه امام علیه السلام آمد و نیزه خود را در آن فرو برد و فریاد زد: آتش بیاورید تا من این خیمه را بر اهلش آتش بزنم! اهل خیام فریاد برآوردند و امام علیه السلام بر سر شمر فریاد نمود و گفت: «تو می خواهی خانه من را بر اهل بیت من آتش بزنی؟ خدا تو را به آتش خود بسوزاند!»
(1)پس حمیدبن مسلم به شمر گفت: می خواهی زن ها و بچه ها را نیز بکشی؟ به خدا سوگند، امیر تو به کشتن مردها راضی و قانع است. شمر سخن او را نپذیرفت تا این که شبث بن ربعی به او گفت: مادرت به عزایت بنشیند! آیا می خواهی ما زن ها را نیز بترسانیم؟ پس شمر حیا کردو بازگشت ناقل ماجرا گوید:
یاران امام علیه السلام اندک بودند و چون یک نفر و یا دو نفر آنان کشته می شدند اثر آن ظاهر می شد ولی اصحاب عمرسعد به دلیل آن که تعدادشان زیاد بود اگر ده نفراز آنان کشته می شد نمودار نبود.
(2)در بحار و مجالس نقل شده که چون ظهر روز عاشورا فرا رسید ابوثمامه صیداوی به امام علیه السلام عرض کرد: جانم فدای شما! این مردم (کوفیان) به شما نزدیک
ص :322
شده و [آماده کشتن شما هستند.] به خدا سوگند، شما را نخواهند کشت تا من پیش از شما کشته شوم ولی دوست دارم که قبل از شهادت [آخرین] نماز ظهر را با شما بخوانم.
پس امام علیه السلام سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند نمود و فرمود: «ای ابوثمامه! یاد نماز کردی، خداوند تو را از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد. آری، آلان اول وقت نماز است.» سپس فرمود: «از این مردم بخواهید به ما مهلت دهند که نماز بخوانیم.»
(1)چون یاران امام از اهل کوفه مهلت نماز خواستند، حصین بن تمیم گفت: این نماز پذیرفته نیست. پس حبیب بن مظاهر به او گفت: ای شرابخوار! تو گمان می کنی نماز آل پیامبر صلی الله علیه و آله و یاران او پذیرفته نیست و نماز تو پذیرفته است؟! سپس امام علیه السلام به زهیربن قین و سعیدبن عبداللّه حنفی فرمود: «مقابل من بایستید [و سپر شوید [تا من نماز بخوانم.» آنها مقابل امام علیه السلام ایستادند و امام همراه نیمی از اصحاب و یاران خود نماز را به صورت نماز خوف ادا نمود.
در آن حال سعیدبن عبداللّه بدن خود را سپر نموده بود و هر تیری به طرف امام علیه السلام می آمد به جان می خرید و آن قدر تیر بر بدن او فرو نشست که بر روی زمین افتاد، در همان حال صدا زد: خدایا، مردم کوفه را همانند قوم عاد لعنت کن و سلام مرا به پیامبرت برسان و به او خبر ده که برای یاری فرزند او چقدر بر بدن من جراحت و تیر وارد شد. خدایا، من برای پاداش تو از فرزند رسول تو حمایت نمودم.
(2)در روایت دیگری آمده است که گفت: خدایا، تو بر هر چیزی توانایی، پس
ص :323
پیامبر خود را از حمایت من نسبت به فرزند او حسین علیه السلام آگاه ساز و جوار او را در بهشت برای من میسر نما. این سخن را گفت و به شهادت رسید (رضوان اللّه علیه) و چون بدن او را جستجو کردند غیر از زخم های نیزه و شمشیر سیزده تیر در بدن او یافت شد.
(1)صاحب بحار و مجالس می گویند: مسلم بن عوسجه اسدی، از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و مردی با شرافت و اهل عبادت و مقیّد به دیانت بود. او اسب سواری شجاع و از کسانی بود که به امام حسین علیه السلام نامه نوشته بود و چون حضرت مسلم به کوفه آمد او از مردم برای مسلم بیعت گرفت و چون مسلم برای جنگ با عبیداللّه قیام نمود او از یک چهارم قبیله مدحج واسد برای حمایت از او پیمان گرفت.
(2)پس از کشته شدن مسلم او و هانی مدتی در کوفه مخفی شدند و سپس به طور پنهانی با حبیب بن مظاهر خدمت امام حسین علیه السلام رسیدند و در مسیر راه برای این که شناخته نشوند روزها پنهان می شدند و شب ها در حرکت بودند تا این که در
ص :324
کربلا امام علیه السلام را ملاقات نمودند و در رکاب او شهید شدند.
امام علیه السلام در شب عاشورا وقتی برای اصحاب خود خطبه ای خواند و به آنان فرمود: «من شما را آزاد نمودم و بیعت خود را از شما برداشتم و شما مأذون هستید که به دیار خود بازگردید و از این تاریکی شب استفاده کنید و این شب مانند شتری که آرام شما را به مقصد می رساند شما را به وطن خود خواهد رساند و هر کدام از شما دست یکی از اهل بیت مرا بگیرد و در این تاریکی شب متفرق شود و مرا مقابل این دشمنان رها کند که آنان جز کشتن من هدفی ندارند.»
(1)پس برادران و برادرزادگان و فرزندان و اصحاب امام علیه السلام و سایر بنی هاشم وفاداری خود را نسبت به آن وجود مبارک به گونه ای اظهار نمودند که نزد خدا و رسول او صلی الله علیه و آله و اسلام و مسلمین سرافراز گردیدند و خداوند چنان آنان را عزیز نمود که نام نیکشان فراموش نخواهد شد.
و از جمله کسانی که پاسخ وفاداری خود را به آن حضرت اعلان نمودند مسلم بن عوسجه بود. او با شنیدن سخنان امام علیه السلام گفت: آیا اینک که دشمن شما را احاطه نموده و ما در پیشگاه خداوند هنوز کاری برای نجات شما انجام نداده ایم رهایتان سازیم؟!
به خدا سوگند، خدا از من چنین چیزی نخواهد دید تا نیزه خود را در سینه های دشمنان شما بشکنم و شمشیری را که در دست دارم بر سر آنان بکوبم و
ص :325
[حتی] اگر سلاحی نمی داشتم با سنگ به آنها حمله می کنم؟ سپس گفت: من هرگز از شما جدا نخواهم شد تا آن گاه که در کنار شما جان بدهم.
در روز عاشورا هر چه کار سخت تر می شد جرأت و صبر و استقامت و وفاداری مسلم بن عوسجه قوی تر می گردید.
(1)او روز عاشورا رجزی خواند و جنگ سختی با اهل کوفه نمود. هنگامی که عمروبن حجاج بر میسره سپاه امام علیه السلام حمله نمود، مسلم که در میسره لشکر امام علیه السلام در قسمت فرات بود با آنان درگیر شد و در نهایت به روی زمین افتاد و هنوز رمقی در بدن داشت که دشمن به جای خود بازگشت و چون گردوغبار برطرف شد امام علیه السلام بر بالین او آمد و فرمود: «خدا تو را رحمت کند، برخی به مقصد رسیدند و برخی در بین راهند.» و این اشاره به این بود که آن حضرت و همه یاران او کشته خواهند شد.
(2)سپس حبیب بن مظاهر بر بالین او آمد و گفت: گرچه شهادت تو بر من سخت است اما من تو را به بهشت بشارت می دهم. مسلم با صدای ضعیفی گفت: خداوند به تو بشارت خیر بدهد. حبیب بن مظاهر به او گفت: اگر من امید می داشتم که زنده باشم به وصیّت های تو گوش می کردم اما می دانم که ساعتی دیگر همانند تو کشته خواهم شد. مسلم در پاسخ او گفت: تنها وصیّت من این است که از یاری این آقا دست برندارید تا کشته شوید. حبیب گفت: چنین خواهم کرد. در همین حال مسلم بن عوسجه از دنیا رفت.
ص :326
(1)صاحب کتاب مجالس السنیّه می گوید: زهیربن قین بجلی از اهالی کوفه و در میان قوم خود مردی صاحب شرافت بود. او در ابتدا عثمانی [و دشمن اهل بیت علیهم السلام بود] و در سالی که امام حسین علیه السلام از مکّه به عراق عزیمت نمود او نیز به حج رفته بود و چون از حج بازگشت در مسیر عراق با امام علیه السلام ملاقات نمود و در سلک دوستان و شیعیان آن حضرت درآمد او در نهایت عاقبت به خیر گردید، همان گونه که بعضی نخست در مسیر حق بوده اند و در نهایت سوء عاقبت پیدا کرده اند. این حسن عاقبت در کربلا برای زهیر بن قین و حربن یزید ریاحی حاصل شد. حر نخست به جنگ امام علیه السلام آمد و او را از بازگشت به مدینه باز داشت و کار را بر او سخت نمود لکن در نهایت مانند زهیر از دوستان و یاوران امام علیه السلام گردید و جان خود را فدای ایشان ساخت و در صف شهدا درآمد.
(2)هنگامی که امام علیه السلام در ملاقات با حر خطبه ای خواند و سرانجام کار خود را با اهل کوفه بیان داشت زهیربن قین برخاست و گفت: ای فرزند رسول خدا! ما سخن شما را شنیدیم و اطاعت نمودیم. به خدا سوگند، اگر دنیا برای ما باقی می بود و ما در
ص :327
آن مخلّد می بودیم باز شما را بر آن مقدم می داشتیم و جان خود را فدای شما می کردیم.
و چون شب عاشورا نیز امام علیه السلام به اصحاب خود فرمود: «این جماعت با من کار دارند و هدف آنها کشتن من است و شما می توانید با استفاده از تاریکی شب از اطراف من متفرق شوید و به دیار خود بازگردید.» زهیربرخاست و گفت: به خدا سوگند، ای فرزند رسول خدا! دوست می داشتم هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم و شما را یاری کنم و خداوند بدین وسیله جان شما و عزیزان شما را حفظ نماید.
(1)هنگامی که امام علیه السلام در روز عاشورا اصحاب خود را برای جهاد آماده نمود، زهیر را بر میمنه لشکر خود قرار داد. زهیر در حالی که مسلّح بود بر اسب خود سوار شد و رجز خواند و جنگ سختی نمود و نوزده نفر از لشکر دشمن را به هلاکت رساند و سپس به شهادت رسید. و هنگامی که امام علیه السلام بر بالین او آمد فرمود: «خدا تو را از رحمت خود دور نفرماید.»
(2)علاّمه سیّد محسن امین در کتاب مجالس السنیه می گوید: حبیب بن مظاهر از اصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله بود. او پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله از یاران
ص :328
امیرالمؤمنین علیه السلام و از خواص اصحاب او واز راویان و حاملان علوم آن حضرت بود و در تمام جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام شرکت نمود. او از کسانی بود که امام حسین علیه السلام را دعوت نموده و برای او نامه نوشته بود.
(1)وقتی مسلم بن عقیل وارد کوفه شد او و مسلم بن عوسجه از مردم برای او بیعت گرفتند و شیعیان کوفه به خانه آنها رفت و آمد می کردند و چون اهل کوفه به مسلم خیانت نمودند و او را تنها گذاردند، حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از کوفه خارج شدند و روزها پنهان می شدند و شب ها حرکت می کردند تا در کربلا به امام علیه السلام پیوستند.
(2)روز عاشورا هنگامی جنگ آغاز شد حبیب بن مظاهر به میدان آمد و رجزی خواند و جنگ سختی نمود و عده زیادی را به هلاکت رساند تا این که مردی از بنی تمیم نیزه ای به او زد و چون او خواست حرکت کند حصین بن تمیم شمشیری بر سر او فرود آورد و او بر زمین افتاد و حصین سر از بدن او جدا کرد. از این رو، شهادت او بر امام علیه السلام سخت گردید و فرمود: «من جان خود و جان یاران خود رادر راه خدا دادم.»
(3)در کتاب بحارو مجالس نقل شده که آخرین شهید از اصحاب امام علیه السلام در
ص :329
روز عاشورا سویدبن عمرو بود. او مردی بزرگوار و شجاع و اهل نماز و عبادت بود و در جنگ و مبارزه مهارت خاصی داشت. روز عاشورا آماده میدان جنگ شد و بعد از رجزی که خواند مانند شیرخروشان به دشمن حمله برد و در مقابل خطر، صبور و مقاوم بود تا این که در اثر جراحات فراوان به زمین افتاد و دیگر توانی نداشت و چون شنید که دشمن می گوید: «حسین علیه السلام کشته شد» حرکت نمود و حربه ای به دست گرفت و با دشمن مبارزه نمود تا به شهادت رسید. او آخرین شهید از اصحاب امام علیه السلام بود.»
مؤلّف گوید: به دلیل رعایت اختصار از ذکر کیفیت شهادت سایر شهدا صرف نظر نموده و تنها به ذکر نام آن بزرگواران اکتفا می کنیم. طالبین می توانند برای اطلاع بیشتر به کتب مقاتل مراجعه کنند.
مرحوم محدث بزرگوار شیخ عبّاس قمی در کتاب شریف منتهی الآمال سایر شهدا را چنین نام می برد:
(1)خالدبن عمرو؛ سعدبن حنظله تیمی؛ عمیربن عبداللّه مذحجی؛ نافع بن هلال جملی؛ ابوثمامة صیداوی که نام او عمروبن عبداللّه است؛ عبداللّه و عبدالرحمان پسران عروه غفاری؛ سیف بن حارث بن سریع و مالک بن عبدبن سریع؛ حنظلة بن اسعد شبامی؛ عابس بن ابی شبیب شاکری همدانی؛ شوذب مولای شاکر که از متقدمین شیعه و حافظ حدیث بوده است؛ یزیدبن زیاد بهدلی معروف به ابی الشعثاء بهدلی کندی؛ عمروبن خالد صیداوی اسدی ازدی؛ جابربن حارث سلمانی؛ سعد مولای عمروبن خالد؛ مجمع بن عبداللّه عائذی؛ غلام ترکی که غلام امام حسین علیه السلام بوده است.
ص :330
(1)در بحار و مجالس نقل شده که چون اصحاب امام علیه السلام کشته شدند و کسی جز اهل بیت او از بنی هاشم باقی نمانده بود علیّ اکبر علیه السلام که جوانی نورانی و از جهت خلقت و اندام و اخلاق و سخن همانند جدّ خود رسول خدا صلی الله علیه و آله بود خدمت پدر آمد و اجازه میدان خواست. او نوزده سال و به روایتی بیست و پنج سال داشت و نخستین شهید کربلا از میان بنی هاشم بود.
او چون از پدر خود اجازه میدان خواست امام علیه السلام به او اجازه داد و سپس نگاه مأیوسانه ای به او نمود و چشم او گریان شد و دست به دعا بلند نمود و گفت: «خدایا، تو بر این مردم گواه باش که جوانی سوی آنان رفت که از جهت خلقت و خوی و سخن از همه مردم به پیامبر تو شبیه تر بود و چون ما مشتاق دیدار پیامبر تو می شدیم به او نگاه می کردیم.»
(2)سپس این آیه را تلاوت نمود: «انّ اللّه اصطفی آدم و نوحا...» ؛ یعنی خداوند آدم و نوج و آل ابراهیم و آل عمران را برگزید و بر همه عالمیان فضیلت داد. این سخن اشاره بود که آن حضرت و فرزندان او از آل ابراهیم و از برگزیدگان الهی هستند.
پس علیّ اکبر رجزی خواند و به لشکر کوفه حمله کرد و سپس نزد پدر آمد و صدا زد: ای پدر! تشنه ام!» امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: «عزیزم!صبر کن! تواین روز را به پایان نمی بری جز این که رسول خدا صلی الله علیه و آله به دست خود تو را سیراب نماید!»
ص :331
در روایت دیگری آمده است که به پدر خود گفت: «ای پدر! تشنگی مرا کشته و سنگینی سلاح مرا از پای در آورده است، آیا راهی هست که جرعه ای از آب به من برسانی؟»
(1)پس چشم امام حسین علیه السلام گریان شد و فرمود: «ای وای! عزیزم! چگونه می توانم برای تو آبی فراهم کنم؟ به میدان بازگرد، چیزی نمی گذرد که جدّ خود رسول خدا صلی الله علیه و آله را ملاقات خواهی نمود و او تو را چنان سیراب خواهد کرد که هرگز پس از آن تشنه نشوی.»
پس علیّ اکبر علیه السلام حمله های متعددی به دشمن نمود و لشکر کوفه از کشتن او پرهیز می کردند تا این که شخصی به نام مرّة بن منقذ عبدی او را دید و گفت: گناه عرب به گردن من باشد که اگر او با من برخود کند من مادر او را عزادار نکنم! و چون در یکی از حمله ها به او برخورد نمود نیزه ای به او زد و به نقلی تیری به سوی او پرتاب نمود و او روی زمین افتاد و صدا زد: «یا ابتاه...!» یعنی ای پدر! سلام بر تو، این جدم رسول خداست که تو را سلام می رساند و می فرماید: هرچه زودتر نزد ما بیا [ما منتظر قدوم تو هستیم].»
(2)پس لشکر عبیداللّه اطراف علیّ اکبر را احاطه نمودند و با شمشیرهای خود او را قطعه قطعه کردند و چون امام علیه السلام بر بالین فرزند خود آمد، فرمود: «عزیزم! خدا بکشد کسانی را که تو را کشتند! چقدر نسبت به خدا و رسول او بی حیا شدند! پس از تو زندگی برای من لذتی ندارد.»
ص :332
سپس زینب، دختر امیرالمؤمنین علیهما السلام ، از خیمه خارج شد و صدا زد: «ای میوه دل زینب و ای فرزند برادرم!» آن گاه خود را بر بدن علیّ اکبر انداخت تا این که امام علیه السلام دست او را گرفت و به خیمه بازگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود: «بدن برادر خود را به خیمه برسانید.» پس عدّه ای از آنان آمدند و بدن علیّ اکبر علیه السلام را به خیمه شهدا باز گرداندند.
مؤلّف گوید: شیخ مفید و سیّد بن طاوس و طبری و ابن اثیر و ابوالفرج و... گفته اند: او نخستین شهید بنی هاشم بوده؛ چنان که در زیارت او اشاره شده است لکن بعضی از ارباب مقاتل عبداللّه بن مسلم را نخستین شهید دانسته اند. و در سن شریف او نیز اختلاف است ولکن از مقاتل استفاده می شود که سن او بیش از حضرت زین العابدین علیهما السلام بوده و به همین دلیل علیّ اکبر معروف شده است.
و در کتاب دمعة الساکبة ج 4/331 ازابومخنف نقل شده که گوید: امام حسین علیه السلام سرعلی اکبر را در دامن گرفت و خون از لب و دندان او برطرف نمود و دهان او را بوسید و فرمود: عزیزم تو از غم و اندوه و سختی های دنیا آسوده شدی و به روح و ریحان پیوستی در حالی که پدرت باقی مانده و چه زود او به تو ملحق خواهد شد.
و در ناسخ التواریخ نقل شده که فرمود: ای میوه دل من و ای نور چشم من.
و قندوزی در ینابیع الموده گوید: امام علیه السلام چون کشته فرزند خود را دید فرمود: فرزندم خدا بکشد کسانی را که تو را کشتند چقدر نسبت به خدا و رسول او بی باک و جرئی بوده اند تا این که اشک آن حضرت جاری شد و زن ها نیز شیون نمودند و امام علیه السلام آنان راساکت نمود و فرمود: گریه های شما در پیش است.
(1)در بحار و مجالس نقل شده که روز عاشورا چون اصحاب امام حسین علیه السلام
ص :333
کشته شدند و کسی جز اهل بیت او باقی نماند قاسم فرزند امام حسن علیهما السلام که جوان [سیزده ساله] نورسی بود نزد عموی خود آمد. امام علیه السلام چون برادرزاده خود را که لباس رزم پوشیده بود دید او را در بغل گرفت و هر دو گریان شدند. پس امام علیه السلام به قاسم اجازه میدان نمی داد تا این که او همواره دست و پای عمو را بوسه زد تا اجازه گرفت و در حالی که اشک بر گونه های او جاری بود به میدان رفت و رجزی خواند و جنگ سختی نمود.
حمید بن مسلم می گوید: جوان نورسی از خیمه ها خارج شد که صورت او مانند پاره ماه بود و به دست او شمشیری بود و پیراهنی در تن و کفش هایی عربی به پا داشت و چون با شمشیر خود مشغول جنگ شد بندیکی از کفش های او پاره شد و من از یاد نمی برم که بند کفش چپ او بود و چون ایستاد که آن را محکم کند عمروبن سعد بن نفیل به من گفت:
(1)به خدا سوگند من به او حمله خواهم نمود. به او گفتم: سبحان اللّه برای چه می خواهی به او حمله کنی؟ به خدا سوگند، اگر او به من حمله کند من دست به سوی او دراز نخواهم کرد، مگر نمی بینی که لشکر اطراف او را گرفته اند؟ عمرو گفت: به خدا سوگند، من به او حمله خواهم نمود و سپس چنان با شمشیر خود بر سر او زد که فرق او شکافته شد و پیکرش بر روی زمین افتاد.
و چون عموی خود را صدا زد امام علیه السلام مانند باز شکاری به سوی او آمد و مانند شیرخشم آلود شمشیر خود را بر عمروبن سعدبن نفیل فرود آورد و عمرو که دست خود را سپر قرار داده بود از مرفق قطع شد و به پوست آویزان بود و نعره ای زد که همه لشکر صدای او را شنیدند. پس اهل کوفه آمدند که او را از دست امام علیه السلام
ص :334
نجات دهند اما او زیردست و پای اسب ها هلاک شد.
(1)وقتی غبار از میدان برطرف شد، مردم دیدند که امام علیه السلام بر بالین قاسم نشسته و قاسم دست و پا می زند. و امام علیه السلام می فرماید: «لعنت بر مردمی که تو را کشتند! روز قیامت جدّ تو و پدر تو دشمن آنان خواهند بود.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، سخت است بر عموی تو که تو او را صدا بزنی و او نتواند جواب تو را بدهد و اگر تو را جواب دهد برای تو سودی نداشته باشد. به خدا سوگند، عموی تو دشمن فراوان دارد و یاوری ندارد!»
سپس امام علیه السلام قاسم را به سینه گرفت و در حالی که پاهای قاسم روی زمین کشیده می شد او را آورد و کنار جوان خود، علیّ اکبر، قرار داد. من از کسی پرسیدم: این جوان که بود؟ او گفت: او قاسم فرزند حسن بن علی بن ابی طالب بود.
(2)وقتی کار بر اهل بیت آن حضرت سخت شد، امام علیه السلام صدا زد: «ای اهل بیت من! و ای عموزادگان! صبر کنید! به خدا سوگند، پس از این روز، برای شما خواری و ذلّت نخواهد بود [و در نعمت الهی متنعم خواهید شد].»
ص :335
(1)صاحب کتاب مجالس می گوید: حضرت عبّاس فرزند امیرالمؤمنین علیهما السلام در سال بیست و ششم هجری به دنیا آمد و چهارده سال با پدر خود زندگی نمود و در بعضی از جنگ ها همراه پدر خود بود لکن امیرالمؤمنین اجازه نمی داد که به میدان برود. تا این که در کربلا با برادران خود عبداللّه و جعفر و عثمان، که برادران پدر و مادری او بودند، همراه برادر خود امام حسین علیهما السلام به شهات رسید.
(2)مدّت عمر او سی و چهار سال بود و او را ابالفضل و قمربنی هاشم و سقا می نامیدند. او در کربلا مقامات بزرگ و صفات عالی و رفتار نیکو و ویژه ای داشت که هیچ کدام از شهدا به رتبه و مقام او نرسیدند. اینک به بعضی از مراتب و فضایل او اشاره می کنیم:
(3)1_ او صاحب لواء و پرچم بزرگ امام حسین علیه السلام بود. لواء پرچم بزرگی است
ص :336
که جز افراد شجاع آن را حمل نمی کنند.
2_ او مردی شجاع و سواری دلاور بود که چون بر اسب بلند قامت سوار می شد پاهای او به زمین می رسید.
3_ او نخستین کسی بود که چون امام حسین علیه السلام شب عاشورا در خطبه خود به اصحاب خویش فرمود «من یارانی بهتر و باوفاتر از اصحاب خود، و اهل بیتی خیرخواه تر از اهل بیت خود نمی شناسم و این شب برای شما به منزله شتر راهواری است و هر کدام از شما می خواهد دست یکی از اهل بیت مرا بگیرد و از اطراف من متفرق شود چرا که این مردم هدفی جز کشتن من ندارند.» ابوالفضل علیه السلام برخاست و گفت: «برای چه شما را رها کنیم؟ آیا برای این که پس از شما زنده بمانیم؟ خدا چنین چیزی را نخواهد» سپس سایر اهل بیت و اصحاب آن حضرت نیز برخاستند و سخنانی نظیر سخنان او بیان کردند.
(1)4_ او کسی بود که چون قبیله امّ البنین برای او و برادران او از عبیداللّه امان گرفتند، همراه برادران خود در پاسخ آنان گفت: ما را نیازی به امان عبیداللّه زیاد نیست.
5_ او جوانمرد باوفایی بود که وقتی شمر روز عاشورا او و برادرانش را صدا زد که بر آنان بشارت امان بدهد، به او پاسخ نداد، تا این که امام حسین علیه السلام فرمود: «پاسخ او را بدهید؛ گرچه فاسق است.» پس حضرت ابوالفضل به او گفت: «چه می خواهی؟» شمر گفت: شما خواهرزاده های من هستید و در امان می باشید، خود را به کشتن ندهید. پس حضرت ابوالفضل به او فرمود: «لعنت بر تو و امان تو! آیا آمده ای به ما امان دهی در حالی که برای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله امان نباشد؟!» سپس سایر برادران او نیز همین پاسخ را دادند.
ص :337
(1)6_ او تنها کسی بود که چون کار عطش بر امام حسین علیه السلام و اصحاب او سخت شد امام علیه السلام او را همراه بیست نفر پیاده و سی نفر سواره و در حالی که نافع بن هلال که پرچمدارشان بود برای آوردن آب فرستاد و آنها شبانه به طرف فرات آمدند. عمروبن حجاج که موکل بر فرات شده بود گفت: شما که باشید؟ نافع گفت: من نافع بن هلال هستم عمروبن حجاج گفت: برای چه آمده ای؟ نافع گفت: ماآمده ایم از این آب که شما ما را از آن منع نمودید بیاشامیم. عمروبن حجاج گفت: گوارا باد بر تو، بنوش! نافع گفت: به خدا سوگند، تا وقتی که حسین و یاران او تشنه اند من قطره ای از آن را نمی نوشم.
موکلین فرات گفتند: هرگز نمی گذاریم برای آنان آب ببرید؛ چرا که ما را به همین خاطر این جا گماشته اند. نافع به همراهان خود گفت: مشک های خود را پر کنید و چون مشک ها را پر کردند عمروبن حجاج و یاران او به آنها حمله کردند تا اینکه عبّاس علیه السلام و نافع آنها را دور نمودند و آب ها را به طرف خیمه ها بردند و چون عمروبن حجاج و یاران او خواستند که راه را بر آنان ببندند عبّاس علیه السلام و همراهان او با آنها جنگیدند تا آب ها را به خیمه بردند.
(2)7_ هنگامی که جنگ سپاه کوفه با امام علیه السلام سخت شد و چهار نفر از اصحاب
ص :338
امام علیه السلام که از کوفه آمده بودند و نافع بن هلال نیز بین آنان بود به لشکر کوفه حمله کردند و اهل کوفه آنان را احاطه کردند، امام علیه السلام برادر خود عبّاس را به یاری آنان فرستاد و او به تنهایی به لشکر کوفه حمله برد و با شمشیر خود آنان را دور نمود و خود را به نافع و یاران او رساند. آنان بر عبّاس علیه السلام سلام کردند و عبّاس آنها را به طرف خیمه ها آورد ولی آنان که مجروح بودند و نمی خواستند زنده به خیمه ها بازگردند دوباره به سوی میدان بازگشتند و با آن که عبّاس علیه السلام از آنان دفاع می نمود همه در یک جا کشته شدند و عبّاس علیه السلام نزد برادر خود آمد و خبر شهادت آنها را به امام علیه السلام داد.
(1)8 _ عبّاس علیه السلام نیز همانند عموی خود جعفر طیّار که در جنگ موته هر دو دستش در راه خدا و حمایت از رسول او صلی الله علیه و آله قطع شد روز عاشورا هر دو دست او نیز برای یاری امام حسین علیه السلام قطع گردید.
(2)در بحار و مجالس و مقتل ابی مخنف نقل شده که امیرالمؤمنین علیه السلام به برادر خود عقیل که به انساب عرب آشنا بود فرمود: «زنی از خانواده های شجاع عرب را به من معرفی کن تا با او ازدواج کنم و فرزند شجاعی از او به دست آورم.» عقیل گفت: از فاطمه، دختر حرام کلابیة، غافل مباش؛ چرا که در عرب کسی شجاع تر از او وجود ندارد.
(3)امیرالمؤمنین علیه السلام [با توصیه عقیل] با آن زن ازدواج نمود و از او به ترتیب
ص :339
عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان به دنیا آمدند. این چهار برادر در کربلا با برادر خود حسین علیه السلام همراه بودند و در یاری او کوشیدند و همگی در رکاب او کشته شدند. در میان آنان عباس علیه السلام در جهاد و مواسات با برادر خود بهترین بود. او از همه آنان بزرگ تر بود و سن شریف او در هنگام شهادت سی و چهارسال بود.
عباس علیه السلام چون دید که بسیاری از یاران امام علیه السلام شهید شدند به برادران خود گفت: «شما پیش از من به میدان به روید تا من پاداش صبر بر شهادت شما را نیز بیابم.» و در روایتی آمده است که گفت: «شما زودتر به میدان بروید تا مشاهده نمایم چگونه نسبت به خدا و رسول او خیرخواهی می کنید؟»
(1)پس نخست عبداللّه که بیست و پنج ساله بود به میدان رفت و جنگ سختی نمود تا کشته شد. سپس جعفر که نوزده ساله بود به میدان شتافت او نیز جنگید تا کشته شد. آن گاه عثمان که بیست و یک ساله بود به میدان رفت و همانند دو برادر خود جنگید تا به شهادت رسید. پس از شهادت آنان، حضرت اباالفضل علیهم السلام به (2)میدان رفت و جنگ سختی نمود و بازگشت و چون عطش بر امام حسین علیه السلام سخت
ص :340
گردید بر مرکب سوار شد و به سوی فرات حرکت نمود و اباالفضل علیه السلام از جلو با کوفیان می جنگید تا این که آنان او را احاطه نمودند و زیدبن ورقاء دست راست او را قطع نمود. او شمشیر را به دست چپ گرفت و رجزی خواند، پس حکیم بن طفیل دست چپ او را قطع نمود. اباالفضل علیه السلام باز رجز دیگری خواند، پس شخص دیگری با عمود آهنین بر سر او زد و او کشته شد و امام علیه السلام به شدت برای او گریست.
(1)اهل مقاتل نوشته اند که امّ البنین چون از کشته شدن چهار فرزندش آگاه شد هر روز به بقیع می آمد و عبیداللّه فرزند عباس علیه السلام را با خود می آورد و برای فرزندان خود به ویژه عباس گریه می کرد و گریه او به قدری شدید بود که مردم از گریه او گریان می شدند؛ آن گونه که حتی مروان حکم باآن که دشمنی فراوانی با اهل بیت علیهم السلام داشت نیز چون گریه او را می شنید می گریست.
ص :341
(1)در کتاب ینابیع المودة و مقتل ابی مخنف نقل شده که چون حضرت اباالفضل علیه السلام کشته شدن یاران امام حسین علیه السلام و غربت و تنهایی او را مشاهده نمود به برادران خود عبداللّه و جعفر و عثمان گفت: «شما زودتر به میدان بروید تا من در مصیبت شما مأجور باشم.» و چون آنان یکایک به میدان رفتند و کشته شدند خود نزد برادر آمد و اجازه میدان خواست. امام علیه السلام فرمود: «تو پرچمدار من هستی.» اباالفضل عرض کرد: برادر!سینه من تنگ شده و زندگی برایم ناگوار گردیده است.» امام علیه السلام فرمود: «اگر تصمیم میدان رفتن داری نخست برای ما آبی فراهم کن!»
(2)حضرت اباالفضل علیه السلام مشک را برداشت و خود را به آب رساند و مشک را از آب پر نمود و چون مشتی از آب برداشت که بنوشد به یاد عطش برادر خود افتاد (و گفت: «به خدا سوگند، تا وقتی برادرم حسین علیه السلام تشنه است از این آب نخواهم چشید.» سپس به نفس خویش خطاب نمود و گفت:
(3)«ای نفس! چگونه می خواهی بعد از حسین زنده باشی و آب گوارا بنوشی، در حالی که برادرت حسین علیه السلام آماده شهادت است!» پس آب را برداشت و لب تشنه از فرات خارج شد و چون [کوفیان [راه را بر او بستند با شمشیر به آنان حمله نمود و
ص :342
گفت: «من از مرگ باکی ندارم و می جنگم تا خدا را ملاقات کنم. من سقا نامیده شده ام و از مرگ باکی ندارم.»
(1)پس مردم را متفرق می نمود و به سوی خیمه ها می رفت تا این که حکیم بن طفیل دست راست او را قطع نمود، او پرچم را به دست چپ خود گرفت و گفت: به خدا سوگند، اگر دست راست مرا قطع کردید، هرگز از حمایت دین خود دست نخواهم کشید.» و چون زیدبن ورقا دست چپ او را قطع نمود، پرچم را به سینه خود گرفت و گفت: «ای مردم فاجر! ببینید چگونه دست چپ مرا از روی ظلم قطع نمودید؟!»
پس مردی با عمود آهنی بر سر او زد و عباس علیه السلام از روی اسب به زمین افتاد و با صدای بلند صدا زد: «ای برادر، برادر خود را دریاب!» پس امام علیه السلام مانند بازشکاری به طرف او آمد و چون دید دست های او قطع گردیده و فرق او شکافته و تیر در چشم او فرو رفته و بدن او پاره پاره است کمر خم نمود و بر بالین او نشست و گریه کرد تا روح از بدن او مفارقت نمود.
سپس برخاست و بر لشکر کوفه حمله برد و از راست و چپ آنان را با شمشیر می زد و آنان مانند گوسفندانی که از گرگ فرار می کنند فرار می کردند. [و او می فرمود: «به کجا فرار می کنید، شما که برادرم را کشتید؟!]»
(2)علامه مجلسی در بحار از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرمود: «عموی ما
ص :343
عباس شخصی با بصیرت، دقیق النظر و قوی الایمان بود، او همراه برادر خود امام حسین علیهما السلام جهاد نمود و آزمایش خوبی از خود نشان داد و در نهایت افتخار شهادت را به دست آورد.»
(1)از امام سجاد علیه السلام نقل شده که روزی نظر مبارک او به عبیداللّه، فرزند عباس علیه السلام افتاد، پس گریان شد و فرمود: «هیچ روزی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله سخت تر از روز جنگ احد که در آن عموی او حمزة بن عبدالمطلب اسداللّه و اسدرسوله - به شهادت رسید نبود و بعد از آن روزی سخت تر از روز جنگ موته که در آن نیز پسرعمّ او جعفربن ابی طالب برادر امیرالمؤمنین علیهما السلام به شهادت رسید نبود [لکن[ هیچ روزی سخت تر از روز عاشورا که در آن روز سی هزارنفر به جنگ فرزند پیامبر خود حسین بن علی علیهما السلام آمدند و خود را مسلمان می دانستند و همه آنان با ریختن خون امام خود به خدا تقرّب می جستند نبوده است؛ و این در حالی بود که آنان را نصیحت نمود و خدا را به یاد آنان آورد ولی نصیحت او را نپذیرفتند و از روی دشمنی و ظلم او را به شهادت رساندند.»
(2)سپس فرمود: «خدا رحمت کند عباس علیه السلام را که در سختی ها برادر خود را بر
ص :344
خود مقدم داشت و جان خویش را فدای او نمود و هر دو دست او [برای سقایی[ قطع گردید. همانا در قیامت برای عباس نزد خدای تبارک و تعالی مقام و منزلتی است که تمام شهدا حسرت آن را می برند.»
محدث بزرگوار قمی در کتاب منتهی الآمال می گوید: حضرت اباالفضل علیه السلام که از پستان شجاعت شیر مکیده بود چون شیر خروشان بر لشگر کوفه حمله نمود و با خواندن رجز چنان که گذشت آنان را از هر طرف متفرق ساخت.
تا آنکه به روایتی هشتاد نفر را به هلاکت رساند و خود را به شریعه فرات رساند و چون جگر او از تشنگی تافته بود کفی از آب برداشت و خواست که بنوشد، بیاد تشنگی برادر خود حسین علیه السلام و اهل بیت او افتاد پس آب را به ریخت و مشگ را پر از آب نمود و برکتف راست افکند و از شریعه فرات خارج گردید.
(1)تا مگر آب را به خیمه ها رساند و کودکان را از تشنگی برهاند لشگر کوفه چون چنین دیدند اطراف او را احاطه کردند و او مانند شیر خشم آلود بر آنان حمله می نمود و چون نوفل ازرق و یازیدبن ورقاء او را کمین کردند و با شمشیر دست راست او را قطع نمودند او مشگ آب را برشانه چپ قرارداد و شمشیر را نیز به دست چپ گرفت و بر آن ها حمله می کرد و این رجز می خواند:
و اللّه ان قطعتم یمینی انّی اُحامی ابدا عن دینی
و عن امامٍ صادقِ الیقین بخل النبیّ الطاهر الأمینی
تا این که حکیم بن طفیل و یا نوفل از کمین بیرون آمد و دست چپ او را جدا نمود پس عباس علیه السلام این رجز خواند:
یا نفسی لا تَخشَی من الکفّار و ابشری برحمة الجبّار
مع النبیّ السیّد المختار قد قطعوا ببغیهم یساری
فأصلهم یا ربِّ حرّ النار
ص :345
و مشگ آب را به دندان گرفت و همت گماشت تا بلکه آب را به خیمه ها رساند ناگاه تیری به مشگ آب رسید و آب ها روی زمین ریخت و تیر دیگری بر سینه مبارک آن حضرت اصابت نمود و از اسب بروی زمین افتاد و فریاد برآورد و برادر خود را طلب نمود.
امام حسین علیه السلام که صدای برادر را شنید خود را به او رساند و چون برادر را مجروح و بدون دست دید گریان شد و فرمود: الآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی یعنی اکنون پشت من شکست و راه تدبیر و چاره ام بسته شد. (منتهی الآمال ج 1/278)
ص :346
(1)علامه سید محسن امین درکتاب مجالس السنیة می گوید: هنگامی که در روز عاشورا همه یاوران و اهل بیت امام حسین علیه السلام کشته شدند یکی از نواده های عقیل بن ابی طالب به نام محمدبن ابی سعید بن عقیل که فرزندی خردسال بود و در گوش هایش گوشواره ای از درّ آویزان نموده بودند چوبی از چوب های خیمه را به دست گرفت و از خیمه بیرون آمد؛ در حالی که اضطراب داشت و به طرف راست و چپ نگاه می کرد و از وحشت و اضطراب گوشوارهایش می لرزید. پس هانی بن ثبیت حضرمی به او حمله برد و با شمشیر خود بر او زد و او را شهید نمود؛ در حالی که مادر او شهربانو به او نگاه می کرد و مبهوت مانده بود و تکلم نمی کرد.
چون کار برامام علیه السلام سخت شد صدای فرزند زهرا علیهما السلام بلند شد و فرمود: «آیا کسی هست که دشمن را از حرم پیامبر صلی الله علیه و آله دور کند؟ آیا خداپرستی هست که در باره ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که برای خدا از ما فریادرسی کند؟ آیا کسی هست که برای خدا به ما کمک دهد؟»
(2)سپس به خیمه بازگشت و به خواهر خود زینب فرمود: «کودک خردسال مرا
ص :347
بیاور تا با او وداع کنم.» و چون عبداللّه فرزند رباب را به دست او دادند امام علیه السلام او را گرفت و در دامن خود گذارد و چون خواست که او را ببوسد حرمله تیری به گلوی او زد و گلوی او را پاره نمود. پس امام علیه السلام به خواهر خود زینب فرمود: «او را بگیر!» سپس دو دست خود را از خون او پر کرد و به طرف آسمان پاشید و فرمود: «چون در محضر خداوند است برای من آسان می باشد.»
در روایت دیگری آمده است که خون فرزند خود را بر زمین ریخت و فرمود: «خدایا، اگر کمک آسمانی خود را از ما دریغ نمودی پاداشی بهتر از آن به ما عطا فرما.» سپس فرزند خود را برداشت و در میان کشته ها گذارد.
در روایت دیگری آمده است که آن حضرت با شمشیر خود قبر کوچکی حفر نمود و فرزند خود را که به خون خود آغشته شده بود زیر خاک پنهان کرد.
(1)در مقتل ابی مخنف و بحار و مجالس آمده است که چون اصحاب و اهل بیت امام حسین علیه السلام کشته شدند و او تنها مانده بود و دشمن او رااحاطه نموده بود، عبداللّه فرزند امام حسن علیه السلام که جوانی نزدیک به بلوغ بود از خیمه زن ها خارج شد. زینب علیها السلام خواست که او را نگهدارد، امام علیه السلام نیز به زینب فرمود: «ای خواهر او را بگیر!»
(2)لکن عبداللّه به سختی خود را از عمه اش زینب جدا نمود و کنار عموی خود
ص :348
رفت و گفت: «من از عمویم جدا نخواهم شد.» و چون بحربن کعب شمشیر خود را بر حسین علیه السلام فرود آورد، عبداللّه گفت:
«وای بر تو، ای فرزند خبیثه! می خواهی عموی مرا بکشی؟» پس کعب با شمشیر خود بر امام علیه السلام زد و عبداللّه دست خود را مقابل او گرفت و دست او قطع شد و به پوست آویزان گردید. پس صدا زد: «ای عمو و ای مادر، به فریادم برسید!» امام علیه السلام او را به سینه چسبانید و فرمود: «فرزند برادر! صبر کن که خیر تو در آن است و خداوند تو را به پدران صالحت رسول خدا و علی و حمزه و جعفر و حسن صلوات اللّه علیهم اجمعین ملحق خواهد نمود.» پس حرمله تیری به عبداللّه زد و او در دامن عموی خود شهید شد.
مؤلف گوید: آنچه ذکر شد معروفین از شهدای بنی هاشم بودند و سایر شهدای بنی هاشم طبق تحقیق محدث بزرگوار قمی در منتهی الآمال عبارت اند از: عبداللّه بن مسلم بن عقیل، محمدبن عبداللّه بن جعفر، عون بن عبداللّه بن جعفر، ابوبکر بن الحسن، ابوبکر بن علی، طفلی از آل امام حسین علیه السلام.
محدث قمی می گوید: حضرت سیّدالشهدا علیه السلام بر در خیمه آمد و به زینب علیها السلام فرمود: «کودک صغیرم را به من سپارید تا او را وداع کنم.» پس آن کودک معصوم را گرفت و صورت به نزدیک او برد تا او را ببوسد که حرملة بن کامل اسدی تیری انداخت و بر گلوی آن طفل رسید و او را شهید کرد.
پس آن کودک را به خواهرداد. زینب علیها السلام او را گرفت و حضرت امام حسین علیه السلام دست های خود را زیر خون او قرار داد و، همین که پر شد به جانب آسمان افکند و فرمود: «هر مصیبتی که بر من نازل شود، سهل است زیرا درمحضر خداوند است و او می بیند.»
ص :349
سبط ابن جوزی در تذکره، از هشام بن محمد کلبی نقل کرده که چون حضرت امام حسین علیه السلام دید که لشکر در کشتن او اصرار دارند قرآن مجید را برداشت و آن را گشود و بر سر گذاشت و در میان لشکر ندا کرد: «بَینی وَ بَیْنَکُمْ کِتابُ اللِّه وَجَدّی مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله »؛ ای قوم! برای چه خون مرا حلال می دانید؟ آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ آیا سخن جدّم در حق من و برادرم حسن علیه السلام که فرمود: هذانِ سَیّدِا شَبابِ اَهْلِ الجَنَّةِ به شما نرسیده است؟
در این هنگام که با آن قوم احتجاج می نمود ناگاه نظرش به طفلی از اولاد خود افتاد که از شدّت تشنگی می گریست. پس آن کودک را بر روی دست گرفت و فرمود: «یا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذا الطِفْلَ»؛ ای لشکر" اگر به من رحم نمی کنید، براین طفل رحم کنید!»
پس مردی از ایشان تیری به جانب آن طفل افکند و او را مذبوح نمود. امام حسین علیه السلام شروع به گریستن کرد و گفت: «ای خدا! میان ما و قومی که ما را فرا خواندند که یاریمان کنند و سپس ما را کشتند حکم کن. پس ندایی از آسمان آمد که: یا حسین! او را بگذار که برای او دایه ای در بهشت است.»
در کتاب احتجاج آمده است که آن حضرت از اسب فرود آمد و با شمشیر گودالی در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آغشته کرد و او را دفن نمود.
طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت کرده است: «تیری بر گلوی پسری از آن حضرت که در کنار او بود رسید پس آن حضرت خون را بر او می مالید و می گفت: «الّلهمّ احکُمْ بَیْنَنا وَ بَینَ قَوْم دَعَونا لِیَنصُرُونا فَقَتَلُونا.»
سپس امر فرمود حبره ای (جامه ای است یمانی) آوردند آن را چاک کرد و پوشید و با شمشیر به سوی کارزار بیرون شد.
و فرمود:
«کفر القوم وقدما رغبوا عن ثواب اللّهِ رَبِ الثّقلین
قتل القومُ علیّا و ابنَهُ حسن الخیر کریم الابوین
حنقا منهُم و قالُوا أجمِعُوا اُحشرُوا النَّاس الی حربِ الحُسینِ»
پس مقابل آن قوم ایستاد و در حالی که شمشیر خود رابرهنه در دست داشت
ص :350
و دست از زندگانی دنیا شسته و یکباره دل به شهادت و لقای خدا بسته بود این اشعار را قرائت می فرمود:
اَنَا ابنُ علیِ الطُهر من آل هاشمٍ کفانی بهذا مُفخَرا حینَ اَفخَرُ
وَجَدّی رَسُولُ اللهِ اکرَمُ من مشی و نحنُ سراج اللّهِ فی الخَلْقِ یزهرُ
و فاطمةُ امّی من سُلالَةِ احمدَ و عمّی یُدعی ذا الجناحینِ جعفرٌ
و فینا کتابُ اللّه اُنزِلَ صادقا و فینا الهُدی و الوحیُ بالخیر یُذکرُ
و نحنُ أمانُ اللّه للناس کلِّهِم نَسُرُّ بهذا فی الاَنام و نَجْهَرُ
و نحنُ وُلاةُ الحُوضِ نَسقی وُلاتِنا بکأسِ رَسُول اللّهِ ما لیسَ یُنکر
و شیعتُنا فی الناس اَکرَمُ شیعةٍ و مُبغِضُنا یومَ القِیامةِ یَخسُرُ»
پس مبارز طلبید و هر که در برابر او می آمد او را به خاک هلاکت می افکند تا آن که کشتار عظیمی نمود و جماعت بسیاری از شجاعان را به جهنم فرستاد، و دیگر کسی جرأت مبارزه با آن حضرت نکرد. پس آن حضرت بر میمنه حمله نمود و فرمود:
«الموتُ خیرٌ منْ رُکُوبِ العارِ و العارُ اَولی مِن دُخُولِ النّارِ»
سپس بر مسیره حمله کرد و فرمود:
«اَنَا الُحسینُ بنُ علیّ آلیتُ ان لا اَنثَنی
اَحمی عیالات اَبی اَمْضی علی دین النّبیّ»
راوی گفته است: به خدا سوگند، من هرگز مردی را که لشکریان بسیاری او را احاطه کرده و یاران و فرزندان او کشته و اهلبیت او را محصُور و مستأصل ساخته باشند شجاع تر و قویّ القلب تر از امام حسین علیه السلام ندیدم؛ چه تمام مصایب در او جمع بود و تشنگی و حرارت و جراحت بسیار نیز بر او غالب بود و با وجود اینها گرد اضطراب بر دامن وقارش ننشت و تزلزل در ساحت وجودش راه نیافت.
و با این حال می زد و می کشت و گاهی که ابطال رجال بر او حمله می کردند چنان بر ایشان می تاخت که ایشان چون گلّه گرگ دیده می رمیدند و از پیش روی آن حضرت می گریختند و دوباره گرد هم می آمدند و آن سی هزار نفر پشت به هم می دادند و به جنگ او می آمدند.
ص :351
پس بر آن لشکر انبوه حمله می کرد و آنان مانند ملخ از پیش او پراکنده می شدند و لختی که اطراف او از دشمن تهی می گشت. از قلب لشکر روی به مرکز خویش می نمود و کلمه مبارکه «لا حَولَ و لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ» را تلاوت می فرمود.
مؤلف گوید: شایسته است در این مقام کلام «جیمز کارکرن»، هندوی هندی را در شجاعت امام حسین علیه السلام نقل کنیم.
شیخ مرحوم در لؤلؤ و مرجان ترجمه عبارات این شخص را که در جلد دوم،کتاب او صفحه 111 به زبان اُردو که زبان متعارف هند است نوشته و منتشر ساخته نقل کرده است. و عین ترجمه عبارت او که در آن جا مذکور است چنین است:
شجاعت رستم مشهور زمانه است لکن مردانی چند گذشته که در مقابلشان نام رستم قابل بیان نیست، چنانچه حسین بن علی علیهما السلام شجاعتش بر همه شجاعان رتبه تقدّم یافته چرا که شخصی که در میان کربلا بر ریگ تفته با حالات تشنگی و گرسنگی مردانگی به کار برده باشد مقابل او نام رستم کسی آرد که از تاریخ واقف نخواهد بود.
سپس گوید: قلم که را یاراست که حال حسین علیه السلام برنگارد، و زبان که را طاقت که مدح ثابت قدمی هفتاد و دو نفر در مقابله سی هزار فوج شامی خوانخوار و شهادت هریک را چنانچه باید ادا نماید. نازک خیالی کجا این قدر رسا است که حال و دل های آنها را تصویر کند که بر سرشان چه پیش آمد.
از آن زمانی که عمرسعد با ده هزار فوج دور آنها را گرفته تا زمانی که شمر [ملعون [سر اقدس را از تن او جدا کرد.
مَثَل مشهور است که دوای یک، دو باشد؛ یعنی از آدم تنها کار برنمی آید تا دوّمی برایش مددکار نباشد. مبالغه بالاتر از آن نیست که در حقّ کسی گفته شود که فلان کس را دشمن از چهار طرف احاطه کرده است. ولی حسین علیه السلام را با هفتاد و دوتن هشت قسم از دشمنان احاطه کرده بودند و با وجود آن ثابت قدمی را از دست ندادند؛
ص :352
چنانچه از چهار طرف ده هزار فوج لشکر یزید بود که بارش نیزه و تیرشان مثل بادهای تیره طوفان ظلمت برانگیخته بودند. دشمن پنجم حرارت آفتاب عرب بود که نظیرش در زیر فلک، صورت امکان نپذیرفته،
می توان گفت که حرارت و گرمی دیار عرب در غیر از عرب یافت نمی تواند شد. دشمن ششم ریگ تفتیده میدان کربلا بود که همانند آفتاب، شعله ور و مانند خاکستر تنور گرم، و سوزنده و آتش افکن بود بلکه دریای قهاری می توان گفت که حباب هایش آبله های پای بنی فاطمه بودند.
دو دشمن دیگر که از همه ظالم تر بودند، یکی تشنگی و دوم گرسنگی مثل همراهی بودند که ساعتی جدا نبودند، خواهش و آرزوی این دو دشمن همان وقت کم می شد که زبان ها از تشنگی چاک چاک می گردیدند، پس کسانی که در چنین معرکه هزارها کفار را مقابله کرده باشند بهادری و شجاعت برایشان حتم است.»
مؤلف گوید: این بود کلام متین این هندوی بت پرست که همانند خال مشکین دلربایی است در رخسار سفید کاغذ و سزاوار است که در ستایش او گفته شود: «به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را» [منتهی الآمال، ص 714].
مؤلف گوید: در مقاتل نام دو بچه شیرخوار ذکر شده است یکی عبداللّه رضیع و دیگری که نام او برده نشده و از او به نام «طفل شیرخواری از امام حسین علیه السلام » یاد شده است. و لکن نام فرزندی به نام «علی اصغر» در مقاتل ذکر نشده است.
ص :353
(1)علامه مجلسی در بحار می گوید: چون اصحاب و اولاد و اهل بیت امام حسین علیه السلام کشته شدند، آن حضرت خود به میدان آمد و مبارز طلبید و هر کس مقابل او می آمد او را می کشت تا این که شمار زیادی را به هلاکت رساند و سپس به میمنه لشکر حمله نمود و فرمود: «کشته شدن بهتر از عار است و عار بهتر از دخول نار است...» سپس به میسره حمله نمود و فرمود: «من حسین بن علی هستم و سوگند یاد نموده ام که از جنگ باز نایستم و از عیالات پدر خود حمایت کنم و بر دین رسول خدا صلی الله علیه و آله باقی بمانم.»
(2)و چون از اهل بیت او تنها سه نفر باقی مانده بودند، به خواهر خود زینب فرمود: «برای من لباسی بیاورید که هیچ کس در آن رغبت نکند و من آن را زیر لباس خود قرار دهم تا پس از کشته شدن، بدن من برهنه نماند...» پس لباس کهنه راگرفت و آن را پاره نمود و زیر لباس خود قرار داد [و چون کشته شد اهل کوفه آن لباس را از بدن او درآوردند!]
(3)سپس همراه آن سه نفر به لشکر کوفه حمله برد تا این که آن سه نفر کشته
ص :354
شدند و خود تنها ماند و با وجود آن که جراحت های زیادی در سر و بدن مبارک او بود با لشکر کوفه می جنگید و آنها از راست و چپ به او حمله می کردند و او گاهی به میمنه حمله می کرد و گاهی به میسره و لشکر کوفه از او فرار می کردند.
یکی از راویان قصه کربلا می گوید: به خدا سوگند، من تاکنون کسی را ندیده بودم که اطراف او را احاطه کرده باشند و فرزندان و اهل بیت و اصحاب او را کشته باشند و این گونه قلب او آرام و مطمئن و با قدرت و جرأت باشد.
(1)تا این که گوید: به خدا سوگند، من کسی را پیش از او و پس از او چنین ندیدم و اگر لشکر کوفه بر او حمله می بردند او با شمشیر بر آنها می تاخت و آنهامانند حیوانی که از گرگ فرار کند از او می گریختند. به خدا سوگند، او یک تنه بر آنها که سی هزار نفر بودند حمله می کرد و همه آنها مانند ملخ هایی که پراکنده شوند از او دور می شدند و او سپس به مرکز و محل اول خود باز می گشت و می فرمود: «لا حَولَ و لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ»
شمر چون این وضعیت را مشاهده کرد دستور داد سواره ها پشت سر پیاده ها حرکت کنند و تیراندازان را گفت تا او را تیرباران نمایند تا این که به قدری تیر بر بدن او زدند که مانند خارپشت شد و از جنگ باز ایستاد. پس لشکر کوفه مقابل او ایستادند و شمر با نیروی پیاده خود آمدند و بین او و بین خیمه ها و اهل و عیال او فاصله شدند.
(2)در این هنگام امام علیه السلام فریاد برآورد و فرمود: «ای پیروان آل ابی سفیان! اگر
ص :355
دین ندارید و از قیامت نمی ترسید، در دنیا آزاد مرد باشید و به احساب عربی خود بازگردید؛ اگر عرب هستید.» شمر گفت: چه می گویی ای فرزند فاطمه؟
امام علیه السلام فرمود: می گویم: شما با من جنگ دارید و من با شما جنگ دارم لکن زنها نباید مورد حمله قرار گیرند. پس به جهال و افراد سرکش و ستمگر خود بگویید تا من زنده هستم متعرض حرم و اهل بیت من نشوند.» شمر گفت: این را از تو می پذیریم، ای فرزند فاطمه! و سپس به لشکر خود گفت: از خیمه های او دور شوید و به طرف او هجوم آورید!
پس لشکر کوفه به امام علیه السلام هجوم آوردند و او نیز به آنان حمله می کرد و آنها فرار می کردند تا این که عطش بر او فشار آورد و همواره آب طلب می نمود وکسی به او آب نمی داد و هر چه اسب خود را به طرف فرات می برد راه را بر او می بستند.
(1)در بحار و لهوف و مجالس آمده است که چون بر بدن امام علیه السلام جراحات
ص :356
فراوانی وارد شد و بدن او مانند خارپشت گردید، صالح بن وهب نیزه ای بر خاصره او زد و امام علیه السلام از اسب با صورت به زمین افتاد، و باز برخاست و زینب علیها السلام از خیمه بیرون آمد و صدا زد:
«وا اخاه! واسیّداه! وا اهل بیتاه!» سپس گفت: «ای کاش آسمان فرود آید و کوه ها متلاشی شود!» و چون عمرسعد نزدیک آمد، زینب گفت: «ای عمر! آیا ایستاده ای نگاه می کنی و برادرم حسین علیه السلام را می کشند؟!» پس عمرسعد گریان شد و روی خود را از او برگرداند و پاسخی نداد. سپس زینب علیها السلام صدا زد: «ای مردم! وای بر شما! آیا بین شما یک مسلمان وجود ندارد؟» پس کسی جواب او را نداد.
(1)امام علیه السلام در آن حال پیاده جنگ می کرد، اما مانند سواری شجاع از تیرهای دشمن پرهیز می نمود و ضربه خود را بر جاهای حساس وارد می کرد و بر سواره ها حمله می نمود و می فرمود: «آیا برای کشتن من اجتماع نموده اید؟ به خدا سوگند، بعد از من احدی از بندگان خدا را نمی کشید که خداوند بر شما بیش از کشتن من خشم کند. به خدا سوگند، من امیدوارم با کشته شدنم خداوند مرا عزیز نماید و شما را ذلیل کند و انتقام مرا از شما بگیرد به گونه ای که نفهمید.»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، اگر مرا بکشید خداوند بین شما جنگ و خونریزی قرار خواهد داد و به آن راضی نخواهد شد تا در قیامت عذاب دردناک و مضاعفی بر شما وارد کند.»
(2)پس پیاپی با آنها می جنگید تا این که ده ها جراحت بر بدن او وارد شد و چون
ص :357
از جنگ خسته شد ساعتی ایستاد تا استراحت کند پس سنگی بر پیشانی او زدند و چون خون جاری شد پیراهن خود را بال نمود که خون پیشانی را بگیرد که ناگهان تیر سه شعبه مسمومی بر قلب او زدند، پس فرمود: «بسم اللّه و باللّه و علی ملّة رسول اللّه صلی الله علیه و آله » و سپس سر به سوی آسمان نمود و فرمود: «خدایا، تو می دانی که این مردم کسی را می کشند که جزاو فرزند دختر پیغمبری روی زمین نیست.» آن گاه آن تیر را از پشت سر بیرون آورد، در حالی که خون مانند ناودان از بدن او جاری بود.
(1)در مقتل ابی مخنف و بحار و مجالس نقل شده است که چون همه اصحاب و اهل بیت امام حسین علیه السلام کشته شدند و او یاوری نداشت شمر با جماعتی از یاران خود او را احاطه نمودند. پس مالک بن نسر کندی با شمشیر بر سر او زد به گونه ای که کلاه خود حضرت را پاره کرد و بر سر مبارک او اصابت نمود و کلاه خود پر از خون شد. آن حضرت پارچه ای طلب نمود و بر سر خود بست و کلاهی بر آن گذارد و عمامه ای بر ان بست و شمر و همراهان او به لشکر خود بازگشتند و بعد از ساعتی باز آمدند.
(2)پس امام علیه السلام بر آنان حمله کرد و آنها فرار کردند تا این که او را احاطه نمودند
ص :358
و آن حضرت با آنان می جنگید تا وقتی که ناتوان شد و مردم از کشتن او پرهیز می کردند و هر کس نزد او می آمد از ترس این که قاتل او محسوب شود باز می گشت.
(1)پس شمر فریاد کرد و به لشکر سواره و پیاده گفت: وای بر شما! منتظر چه هستید؟ باید او را بکشید! مادراتان به عزای شما بنشینند! سپس از هر سو به او حمله کردند و شخصی به نام زرعة بن شریک شمشیری بر کتف چپ او زد و امام علیه السلام نیز او را بر زمین زد. سپس شخص دیگری با شمشیر چنان بر شانه او زد که به رو به زمین افتاد و ناتوان شد و هر چه می خواست حرکت کند به زمین می افتاد. پس سنان بن انس نیزه ای در گلوگاه او فرو برد و سپس بیرون آورد و در سینه او داخل کرد و سپس تیری به گلوی حضرت زد و امام علیه السلام به زمین افتاد و نشست و تیر را از گلوی خود بیرون کشید و دست های خود را از خون گلو پرکرد و بر صورت و محاسن خود مالید و فرمود: «می خواهم این گونه خدا را ملاقات کنم که این مردم حق مرا نشناختند.»
(2)هلال بن نافع می گوید: من کنار اصحاب عمر سعد ایستاده بودم که شخصی
ص :359
فریاد زد و به عمرسعد گفت: البشارة! ای امیر! شمر آمده و حسین را کشته است. پس من آمدم و خود را نزدیک گودی قتلگاه رساندم و دیدم امام علیه السلام در حال جان دادن است لکن ندیده بودم کسی را در حال جان دادن این چنین نورانی باشد، با این که آغشته به خون بود به طوری صورتش نورانی بود که مرا از فکر کشته شدن او بازداشته بود. پس از او شنیدم که در آن حال آب طلب می نمود و دیگری به او می گفت:
به خدا سوگند، آب نخواهی چشید تا از آب جوشان دوزخ بنوشی! پس آن حضرت در جواب او فرمود: «من از آب جوشان دوزخ می نوشم؟! به خدا سوگند، چنین نخواهد بود بلکه من بر جدّ خود وارد می شوم و در جوار او و رحمت الهی جای می گیرم و از آب گوارای بهشتی می نوشم و از شما شکایت خواهم نمود. پس همه آنها خشمگین شدند ولی گو این که در قلوب آنان ذرهّ ای از رحم یافت نمی شد.
(1)در این حال سنان بن انس به خولی گفت: سر او را از بدن جدا کن! و چون خولی خواست که سر او را جدا کند ترسید و ناتوان شد. پس سنان [و یا شمر [به او گفت: خدا دست تو را قطع کند!چرا ترسیدی؟ پس سنان بن انس - و به روایتی شمر - سر از بدن امام علیه السلام جدا نمود، او در آن حال می گفت: به خدا سوگند، من سر از بدن تو جدا می کنم و می دانم که تو سیّد و آقایی هستی که مقام تو از همه بالاتر است و تو فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و بهترین مردم از جهت پدر و مادرهستی! و سپس شمر سر
ص :360
مبارک آن حضرت را به خولی داد و گفت: آن را نزد امیر خود عمرسعد ببر!
(1)علامه سید محسن امین در کتاب مجالس السنیة می گوید: همین که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید لشکر کوفه مشغول غارت خیمه ها و لباس های آن حضرت شدند، پس اسحاق بن حویة حضرمی پیراهن او را که بیش از یکصد و ده جای تیر و نیزه و شمشیر در آن بود برگرفت.
بعضی گفته اند: در لباس آن حضرت یکصد و بیست جای تیر وجود داشت و در بدن شریف او سی و سه جای نیزه و سی و چهار جای شمشیر بود.
از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «در بدن امام حسین علیه السلام سی و سه جای نیزه و سی و چهار جای شمشیر دیده شد.»
از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: «در بدن امام حسین علیه السلام سیصد و بیست و اندی اثر زخم دیده شد.»
(2)و در روایتی آمده است: «در بدن شریف آن حضرت سیصد و شصت
ص :361
جراحت دیده شد.» سپس می گوید: سراویل و بیرجامه های آن حضرت را بحربن کعب تمیمی برداشت و پیراهن عربی او را برادر اسحاق بن حویه برگرفت، و قطیفه او را که از خز بود قیس بن اشعث برداشت و عمامه آن حضرت را اخنس گرفت و کلاه خود او را مالک بن نسر گرفت و آن از خز بود و چون به خانه خود آورد و می خواست که آن را بشوید همسر او گفت: لباس فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را به منزل من آورده ای؟! آن را از خانه من خارج کن!
کفش های آن حضرت را اسودبن خالد برداشت و زره آن حضرت را که قیمتی بود عمربن سعد ملعون گرفت و چون عمرسعد کشته شد مختار آن را به قاتل او داد.و شمشیر او را فلافس نهشلی گرفت، و کمان او را رجیل بن خیثمة جعفی و انگشتر او را بجدل بن سلیم کلبی برداشت.
سپس لشکر کوفه هجوم آوردند و فرش ها و زیورها و لباس زن ها و شترها و هرچه بود را غارت نمودند!
(1)علامه مجلسی در بحار و علامه سید محسن امین در مجالس نقل کرده اند که چون امام حسین علیه السلام به شهادت رسید اهل بیت آن حضرت پریشان شدند و امّ کلثوم دست های خود را روی سر گذارد و صدا زد: «وامحمداه! و اجعفراه! و احمزتاه! واحسناه!» سپس گفت: «این بدن حسین است که در بیابان کربلا افتاده و سر او را از قفا بریده اند و عمامه و ردای او را برده اند!»
سپس لشکر عبیداللّه برای غارت خیمه های فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و نور چشم فاطمه زهرا علیها السلام شتاب کردند.
ص :362
(1)حمیدبن مسلم می گوید: من زنی از قبیله بکربن وائل را که با همسر خود در لشکر عمرسعد بود دیدم که چون دید لشکر عمرسعد به خیمه ها هجوم می برند و لباس زن ها را غارت می کنند شمشیری برداشت و به طرف آنها رفت و گفت: ای آل بکربن وائل! آیا نشسته اید و لباس دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را غارت می کنند؟ حکمی جز حکم خدا نیست، باید انتقام رسول اللّه صلی الله علیه و آله را از این مردم گرفت. پس همسر او آمد و او را به جای خود بازگرداند.
(2)حمیدبن مسلم سپس می گوید: چون خیمه ها را غارت کردند و به زین العابدین علیه السلام - که سخت بیمار بود - برخورد نمودند عده ای از نیروهای پیاده تحت فرمان شمر به او گفتند: آیا این علیل را نکشیم؟ و چون شمر اراده کشتن او را کرد من به او گفتم:
سبحان اللّه! آیا بچه ها را هم می کشی؟ و از کشتن او مانع شدم تا این که عمرسعد آمد و زن ها بر سر او فریاد زدند و صدا به گریه بلند نمودند عمرسعد به اصحاب خود گفت: کسی داخل این خیمه ها نشود و متعرض این مریض نگردد و هرچه به غارت برده اند باز گردانند لکن کسی چیزی باز نگرداند.
در روایتی نقل شده است که لشکر عمرسعد خیمه ها را آتش زدند و زن ها با چشم های گریان و در حالی که لباس های آنان را ربوده بودند و حجابی نداشتند از خیمه ها خارج گردیدند.
ص :363
سپس می گوید: عمرسعد به لشکریان خود گفت: چه کسانی مایل هستند که اسب بر بدن حسین بتازانند؟ پس ده نفر آماده شدند و اسب های خود را بر سینه و پشت امام علیه السلام تاختند و بدن مبارک او را زیر سم اسبان خود لگدمال کردند!
(1)آن گاه می گوید: این ده نفر پس از شهادت امام حسین علیه السلام نزد عبیداللّه آمدند و گفتند: ما کسانی هستیم که بر بدن امام حسین علیه السلام اسب تاختیم و سینه و پشت او را لگدمال کردیم. پس عبیداللّه دستورداد جایزه مختصری به آنها دادند.
سپس می گوید: این ده نفر را مختار گرفت و دست و پای آنان را با زنجیر بست و بر بدن آنها اسب دواند تا هلاک شدند.
(2)در بحار و مجالس نقل شده است که پس از آن که عمرسعد در روز عاشورا فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رابه شهادت رساند سر مبارک او را به خولی سپرد تا به کوفه نزد عبیداللّه زیاد ببرد.
(3)طبری و ابن اثیر و دیگران گفته اند: هنگامی که خولی سر مبارک امام علیه السلام را به کوفه آورد قصر عبیداللّه بسته بود پس آن را به خانه برد و زیر طشتی گذارد و داخل
ص :364
فراش خود رفت و به عیال خود گفت: امشب برای تو چیزی آورده ام که تو را بی نیاز خواهد نمود و آن سر حسین است که اینک کنار توست! همسر او گفت: وای بر تو، مردم برای خانواده خود طلا و نقره می آورند و تو برای من سر بریده فرزند دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله را آورده ای؟! و پس برخاست و از فراش و اطاق خود خارج شد و گفت: دیگر سر خود را کنار تو نخواهم گذارد.
(1)سپس عمرسعد دستور داد سرهای شهدای دیگر را که هفتاد و دو سر بود از بدن جدا کردند و آنها را نیز برای عبیداللّه به کوفه فرستاد و بقیه روز عاشورا و روز یازدهم را تا ظهر در کربلا ماند و سپس به طرف کوفه حرکت نمود و اهل بیت و فرزندان امام حسین علیه السلام را که بین آنان حضرت زین العابدین علیه السلام نیز حضور داشت و از شدت بیماری لاغر و نحیف شده بود همراه خود برد.
پس اهل بیت امام علیه السلام آنان را سوگند دادند که ما را از کنار شهدا عبور دهید و چون چشم آن ها به آن بدن ها افتاد فریاد کردند و بر صورت های خود زدند.
راوی می گوید: به خدا سوگند، فراموش نمی کنم که زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام برای برادر خود گریه می کرد و با صدای سوزناک و قلبی پریشان می گفت: «یا رسول اللّه! درود خدا بر تو باد! این حسین توست که بدن او آغشته به خون و اعضای او قطعه قطعه است! یا رسول اللّه! ببین دختران تو را به اسارت می برند! من شکایت خود را به خدا و رسول او و امیرالمؤمنین و فاطمه و حمزه سیدالشهداء می برم.»
ص :365
(1)سپس گفت: «ای رسول خدا! این بدن حسین توست که روی زمین مانده و باد بر او می وزد!» آن گاه گفت: «ای برادر! اندوه و حزن من بر تو تمام نمی شود و با کشته شدن تو رحلت جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله بر من تازه شد!» سپس رو به بدن های شهدا نمود و گفت: «ای اصحاب رسول خدا! بنگرید که ذریّه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به اسارت می برند!»
و در بعضی از روایات آمده است که زینب علیها السلام خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: «ای رسول خدا! دختران تو را اسیر کردند و ذریّه تو را کشتند و بدن های آنان را در بیابان رها کردند.
ای رسول خدا! این حسین توست که سر او را از قفا بریدند و عمامه و ردای او را بردند. پدرم فدای کسی که او را غارت کردند و خیمه های او را دگرگون ساختند! پدرم فدای کسی که نه غایبی است که انتظار او را بکشم و نه مجروحی است که قابل معالجه باشد!
پدرم فدای شهیدی که با غصه و اندوه جان داد و لب تشنه او را شهید نمودند! پدرم فدای شهیدی که از محاسن او خون می چیکد، در حالی که نواده رسول خدا و سبط مصطفی و فرزند خدیجه کبری و علی مرتضی و فاطمه زهرا علیهم السلام بود!»
ص :366
راوی می گوید: به خدا سوگند، زینب علیها السلام با سخنان خود دوست و دشمن را گریان کرد. آن گاه سکینه بدن پدر خود را در آغوش گرفت و از بدن پدر جدا نمی شد تا این که عده ای از اعراب به زور او را از بدن پدر جدا نمودند.
(1)علامه مجلسی می گوید: عمرسعد روز عاشورا پس از فرستادن سرهای شهدا به کوفه، بر کشته های خود نماز خواند و بدن های آنان رادفن نمود و بدن فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و یاران او را در بیابان رها نمود و بدن های شریف امام حسین و یاران او سه روز روی زمین ماند.
(2)هنگامی که عمرسعد از کربلا خارج شد عده ای از بنی اسد که در غاضریه ساکن بودند آمدند و بر بدن های پاک شهدا نماز خواندند و آنها را دفن نمودند و بدن امام حسین علیه السلام را در همان محلی که الآن قبر اوست دفن کردند و فرزند او علی اکبر علیه السلام را پایین پای پدر به خاک سپردند و برای شهدای بنی هاشم و اصحاب نیز پایین پای قبر علی اکبر علیه السلام گودالی کندند و همه را یکجا دفن نمودند؛ و به این علت است که اهل معرفت از بیم آن که پا بر قبر آنان گذارند از عبور در پایین پای
ص :367
امام علیه السلام خودداری می کنند.
(1)و بدن حضرت ابالفضل علیه السلام را در محل شهادت، او کنار دیوار نهر علقمه، که اینک قبر آن بزرگوار است دفن نمودند و حبیب بن مظاهر را بالای سر امام علیه السلام که الان قبر اوست دفن کردند و این برای احترام به شأن او بود.
و قبیله بنی تمیم بدن حرّبن یزید ریاحی را در فاصله دو کیلومتری (فاصله یک میل) قبر امام علیه السلام دفن نمودند و گفته شده که قبیله بنی تمیم نگذاشتند سر حر را از بدن جدا کنند و بدن او را [در میان قبیله خود] در محلی که الان قبر اوست دفن نمودند.
علامه مجلسی سپس می گوید: عمرسعد اهل بیت امام علیه السلام را که امانت های رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند بر شترهای بی جهاز سوار نمود و به سوی کوفه روانه کرد. همین که به کوفه رسیدند مردم کوفه به آنان نگاه می کردند و در آن میان یکی از زن های کوفه به آنان گفت: شما از کدام اسیران هستید؟ پاسخ دادند: ما اسرای آل محمد صلی الله علیه و آله هستیم. پس آن زن از بام خانه خود پایین آمد و برای آنان لباس و پوشش فراهم نمود و آنان پوشیدند.
(2)در کتاب اعلام النساء، از خدیم اسدی نقل شده که گوید: به خدا سوگند، تاکنون ندیده بودم که زنی با حیا و پوشیده از مردان چنین با فصاحت و بلاغت سخن بگوید. گو این که او از زبان علی علیه السلام سخن می گفت. هنگامی که به مردم اشاره
ص :368
کرد آن ها ساکت شدند و نفس ها در سینه حبس شد و زنگ ها از صدا افتاد! و پس از ادای حمد الهی و صلوات و دورد بر پیامبرخدا صلی الله علیه و آله سخن خود را آغاز نمود و فرمود: امّا بعد: یا اهل الکوفة...
(1)«ای اهل کوفه! ای اهل خدعه و فریب و خیانت [که از روی مکاری و حیله وعده یاری به فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله دادید و سپس عهد و پیمان خویش را شکستید و دست از یاری او کشیدید و کسی را که با اصرار و مکاتبه به دیار خویش دعوت نمودید در برابرش شمشیر کشیده و به یاری دشمن او شتافتید و او را تنها گذاردید تا با غربت، او و عزیزان و یاران او را به شهادت رساندید و به این نیز اکتفا نکردید و با خانواده و اطفال او چون اسیران رفتار نمودید و اینک که کار را بدینجا رسانده اید حیا نمی کنید و] بر ما می گریید. هرگز چشم شما از گریه خشک و سینه شما از آتش غم و اندوه آسوده مباد!
(2)مثل شما مثل آن پیرزنی است که رشته خویش را نیک بتابد و بعد از زحمات فراوان باز آن را واتابد و پاره کند. شما نیز بعد از ایمان به خدا و رسول او صلی الله علیه و آله از پستی و خباثت، زحمات و رشته های خویش را از هم گسیختید و ایمان و سوگند و پیمان های خود را نقض نمودید، گاهی از حدود خود تجاوز کردید و گاهی از روی
ص :369
کبر و سرکشی کینه و دشمنی خود را آشکار نمودید و گاهی چون کنیزان زرخرید به چاپلوسی و تملق گراییدید و گاهی چون دشمنان کینه خویش را آشکار ساختید و البته شما را جز این گونه احوال خصلت و خویی نیست.
شما مانند گیاهی می مانید که در مزبله روییده و ظاهری زیبا و باطنی آلوده و نکوهیده دارد و مانند قبرهایی می مانید که ظاهرشان را با گچ آراسته و درونشان تیره باشد.
چه توشه ناپسندی از خود نزد خدا فرستادید و خشم و سخط او را بر خود لازم کردید. آیا [بعد از این خیانت و خباثت و اعمال زشت]، بر برادرم حسین گریه و ناله می کنید؟ آری، سوگند به خدای، - با این گونه اعمال و خسران در دنیا و آخرت - سزاوارید که همیشه گریه کنید؛ زیرا چنان ساحت خویش را به ننگ و عار و کشتن امام و هتک حرمت حریم او، یعنی فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله ، آلوده ساختید که تا روز قیامت با هیچ آبی شسته نخواهد شد.
(1)چگونه امکان دارد از این ننگ جدا شوید، در حالی که فرزند پیامبر و آقای جوانان اهل بهشت را کشتید؟ کسی را کشتید که اساس و پایه نجات و صلح و آبرو و عزّت شما بود. او پناهگاه شما در حوادث و دلیل روشن حقانیت دین شما بود.
(2)چه بد توشه ای برای آخرت خود فرستادید و خود را مستحق هلاکت و عذاب و سرافکندگی و نابودی ساختید. کوشش های شما جز ناامیدی و زیانکاری نتیجه ای نداشت و آنچه کوشیدید که از دنیا به دست آورید جز زیان و خشم خداوند
ص :370
ذلت دنیا و آخرت نصیبتان نگشت.وای بر شما! هیچ می دانید که پاره جگر پیامبر خود را شکافتید؟ و پیمان او را شکستید؟ و فرزندان عزیز و اهل بیت پاک او را هتک حرمت نمودید؟
چه حرمت هایی که ضایع کردید و چه خون ها که از رسول خدا صلی الله علیه و آله ریختید! آن گونه که نزدیک بود آسمان ها شکافته گردد و زمین پاره پاره شود و کوه ها فرو ریزد. عمل زشت و شوم و نامبارک و جاهلانه و احمقانه شما به قدری بزرگ و شدید و فراگیر بود که آسمان و زمین را پر نمود.
(1)آیا در شگفتید که آسمان خون ببارد؟ البته عذاب آخرت برای شما رسواکننده تر است و شما را از آن چاره ای نیست. پس به این مهلت کوتاه دنیا مغرور نشوید؛ چه آن که چیزی مانع اراده خداوند نیست و او در کمین ستمکاران است.»
سپس اشعار ذیل را انشا نمود:
ما ذاتقولون اذ قال النّبیّ لکم ما ذا صنعتم و انتم آخرالأمم؟...
(2)حذیم اسدی می گوید: پس از سخنان زینب علیها السلام مردم کوفه را دیدم که انگشت در
ص :371
دهان گرفته و متحیر مانده بودند و پیرمردی را در کنار خود دیدم که گریه می کرد و اشک بر محاسنش جاری بود و دست بر آسمان بلند کرده و می گفت:
(1)«پدر و مادرم فدای شما خانواده باد! پیرمردان شما بهترین مردم، و زن های شما بهترین زن ها و جوانان شما بهترین جوان ها می باشند. دودمان شما با کرامت و مقام و منزلت شما بزرگ است» تا این که به این شعر تمثل جست:
کهو لکم خیرالکهول و نسلکم اذا عدّ نسل لایبور و لا یخزی
(2)درکتاب بحار و مجالس و مقاتل دیگر نقل شده که چون اسرای اهل بیت علیهم السلام را به کوفه آوردند فاطمه صغری علیها السلام خطبه ای خواند و فرمود: «خدای را به عدد دانه های رمل و ریگ ها و فاصله عرش تا زمین ستایش می کنم و به او ایمان می آورم و بر او توکل می نمایم و شهادت می دهم که پروردگاری جز او نیست و محمد صلی الله علیه و آله بنده و رسول اوست.
ص :372
(1)سپس فرمود: «همانا فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را بدون هیچ جرم و گناهی کنار فرات سر بریدند. خدایا، من از این که بر تو دروغ بندم و یا خلاف آنچه در باره علی بن ابی طالب بر پیامبرت نازل نمودی به تو نسبت دهم به تو پناه می برم خدایا، این مردم حق علی علیه السلام را غصب نمودند و بدون هیچ گناه و خطایی او را کشتند؛ همان گونه که دیروز فرزند او حسین علیه السلام را نیز کشتند. این مردم علی علیه السلام را در یکی از خانه های خدا کشتند؛ آن ها به زبان مسلمان بودند [و در باطن به تو ایمان نداشتند]؛ هلاکت و ذلت باد بر مردمی که نه در زمان حیات علی علیه السلام از او حمایت کردند و نه در هنگام مرگ او!
(2)خداوند او را با شرافت و عزّت و جلالت به سوی خود برد. او در راه اطاعت و بندگی تو از ملامت هیچ ملامت کننده ای نهراسید و هیچ غاصب و سلطه گری او را از راه حق بازنداشت.
خدایا، تو او را از کودکی به اسلام هدایت نمودی و چون بزرگ شد او را به فضایل و مناقب آراستی و او را ستودی. او تا زنده بود ناصح و خیرخواه تو و رسول تو بود و چون از دنیا رفت نسبت به دنیا زاهد بود و بر آن حریص نبود و به وعده های تو راغب و در راه تو کوشا بود، تو از او خشنود بودی و او را به صراط
ص :373
مستقیم هدایت نمودی.»
سپس اهل کوفه را مخاطب قرار داد و فرمود: «ای اهل مکر و خدعه و تکبّر! ما خانواده ای هستیم که خداوند ما را به وسیله شماو شما را به وسیله ما آزمایش نموده و بلا و آزمایش را برای ما نیکو قرار داده و دانش و بینش را نزد ما گذارده است.
ما نگهبانان علم او و ظرف های دانش و حکمت و حجت های او روی زمین هستیم. او ما را به بزرگواری خود گرامی داشته و به واسطه پیامبر خود محمد صلی الله علیه و آله ما را بر بسیاری از آفریده های خود برتری داده است و شما با وجود همه این فضایل ما را تکذیب و تکفیر نمودید و کشتن ما را حلال دانستید و اموال ما را غارت کردید. همان گونه که دیروز جد ما [امیرالمؤمنین علیه السلام ] را کشتید. ای اهل کوفه! خون ما از شمشیرهای شما می چکد. و این ناشی از کینه های دیرینه شماست که خون ما را می ریزید و قلوبتان از آن شاد و چشم هایتان از آن روشن می شود و به سبب مکر و خیانتی که در شما وجود دارد کارتان را حق می پندارید! البته مکر خداوند برای کیفر و عقوبت شما بالاتر است.»
(1)سپس فرمود: «ای اهل کوفه! پس از این که خون ما را ریختید و اموال ما را غارت کردید خوشحال نباشید؛ همانا این مصایب و گرفتاری های بزرک از قبل برای
ص :374
ما نوشته شده و نزد خداوند آسان است. این [بلاها و حوادث دنیا] برای این است که مؤمن نه برای از دست دادن متاع دنیا تأسف بخورد و نه برای به دست آوردن آن خشنود شود البته خداوند متکبران و خودخواهان را دوست ندارد.»
سپس فرمود: «ای اهل کوفه! هلاکت باد بر شما! منتظر لعنت و عذاب خدا که به شما نزدیک است باشید. من می بینم که لعنت و عذاب بر شما وارد شده و پیاپی نکبت های اعمال خود را خواهید دید و در دنیا بر یکدیگر مسلط خواهید شد و به علت ستمی که بر ما روا داشتید در قیامت به عذاب دردناک همیشگی مبتلا خواهید گردید. آگاه باشید که لعنت خداوند بر ستمگران خواهد بود.»
آن گاه فرمود: «وای برشما! آیا می دانید با چه دستی نیزه بر ما زدید و با چه نفسی به جنگ ما آمدید و با چه قدم هایی با ما جنگیدید؟! به خدا سوگند، رحم از دل های شما برداشته شده و جگرهای شما سخت گردیده و بر دل ها و گوش های شما مهر خورده و بر چشم های شما پرده افتاده و شما هرگز هدایت نخواهید شد. هلاکت باد بر شما! آیا چه ستمی از رسول خدا صلی الله علیه و آله به شما رسید و او چه خونی از شما ریخت که به برادر او علی بن ابی طالب. جد من، و فرزندان و عترت پاک و صالح او خیانت کردید؟! برخی از شما به خیانت و ظلم خود افتخار نمودند و گفتند:
ما با شمشیرها و نیزه های هندیه [مقصود هند جگرخوار است] علی و فرزندان او را کشتیم و زن های آنان را اسیر گرفتیم و به شدت با آنان برخورد نمودیم! خاک بر دهان گوینده این سخن! و ننگ بر او باد! آیا به کشتن کسانی که خداوند آنها را پاک نموده و از هر پلیدی دور داشته افتخار می کنی؟! ای گوینده تو همانند پدرت بر مسند ریاست بنشین و من نیز صبر می کنم و خشم خود را فرو می برم، همانا هر کس به هر چه می کند و از قبل می فرستد خواهد رسید.
(1)ای اهل کوفه وای بر شما! آیا از این که خداوند ما را بر دیگران شرافت داد
ص :375
حسد بردید؟ این فضل الهی است که به هر کس بخواهد می دهد و هرکس را که بخواهد از نور [هدایت] خود محروم می گرداند و او راه به جایی نخواهد برد.» در این هنگام صدای اهل کوفه به گریه و ناله بلند شد و گفتند: ای دختر پاکان و طیبین! بس کن که با سخن خود قلب های ما را آتش زدی و گلوها و دل های ما را سوزاندی! فاطمه چون چنین دید ساکت شد.
(1)محدث قمی در کتاب نفس المهموم می گوید: چون اهل بیت و دختران امیرالمؤمنین علیهما السلام را به صورت اسیر به کوفه آوردند ام کلثوم خطبه ای خواند و با صدای بلند و چشم گریان از پشت پرده فرمود: «ای اهل کوفه! زشت باد روی شما! چگونه امام حسین علیه السلام را یاری نکردید و او را تنها گذاردید و به شهادت رساندید و اموال او را غارت نموده و تصاحب کردید و روی خود را از او گرداندید [آن گونه که گویا او را نمی شناخته اید] پس هلاکت و عذاب بر شما باد!»
(2)سپس فرمود: «ای اهل کوفه! وای بر شما! آیا می دانید چه مصیبت و بلایی بر خود وارد کردید و چه گناهی را به دوش گرفتید و چه خون هاای را ریختید و بر چه
ص :376
خانواده و اهل بیتی ستم روا داشتید و لباس آنان را گرفتید و اموال آنان را غارت نمودید؟!
شما بهترین فرزندان پیامبر خود را کشتید به گونه ای که رحم از دل های شما گرفته شده بود. پس بدانید و آگاه باشید که تنها حزب خدا رستگارند و حزب شیطان زیان کار خواهند بود.»
سپس اشعار ذیل را انشاء نمود:
قتلتم اخی صبرا فویل لأمّکم ستجزون نارا حرّها یتوقّد...
(1)راوی می گوید: پس از سخنان امّ کلثوم علیها السلام صدای ضجّه و ناله مردم به گریه بلند شد و زن ها از خود بی خود شدند و سرهای خود رابرهنه کردند و خاک بر سر ریختند و صورت خراشیدند و بر صورت ها زدند و صدای واویلا سردادند و چشمان مردها گریان شد و از شدت ناراحتی محاسن خود را کندند و دیده نشد که مردم تاکنون این چنین گریه کرده باشند [و بر سر و صورت خود زده باشند!].
(2)در بحار و مجالس نقل شده است که چون اسرای اهل بیت علیهم السلام را به کوفه آوردند پس از خطبه حضرت زینب و امّ کلثوم، حضرت زین العابدین علیه السلام نیز
ص :377
برخاست و به مردم فرمود: «ساکت باشید!» و چون ساکت شدند حمد و ثنای الهی را به جای آورد و رسول خدا صلی الله علیه و آله را به آنچه شایسته بود یاد نمود و درود و صلوات بر او فرستاد و سپس فرمود:
«ای مردم! هرکس مرا می شناسد، می شناسد و هر کس نمی شناسد من خود را به او معرفی می کنم؛ من علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام هستم. من فرزند کسی هستم که حرمت او را شکستند و اموال او را غارت کردند و اهل و عیال او را اسیر نمودند. من فرزند کسی هستم که بدون جرم وگناه در کنار فرات لب تشنه سر از بدن او جدا نمودند. من فرزند کسی هستم که سر او را از قفا بریدند؛ و البته شهادت افتخار ماست.
ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم، آیا به یاد دارید که نامه نوشتید و پدر مرا دعوت کردید و با او عهد و پیمان و بیعت نمودید که از او حمایت نمایید و سپس او را فریب دادید و تنها گذاردید و با او به جنگ برخاستید؟!
(1)هلاکت باد بر شما! و زشت باد رأی شما! چه بد توشه ای برای خود پیش فرستادید! اگر روز قیامت رسول خدا صلی الله علیه و آله به شما بگوید: شما عترت مرا کشتید و حرمت مرا شکستید پس ازامت من نخواهید بود، چگونه به چهره او خواهید نگریست.
دراین هنگام صدای مردم به گریه بلند شد و به همدیگر گفتند: هلاک شدید و نفهمیدید. در این حال امام علیه السلام به آنان فرمود: «خدا رحمت کند کسانی را که نصیحت مرا بپذیرندو سخن مرا نسبت به خدا و رسول او و اهل بیت او صلی الله علیه و آله حفظ نمایند. همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله مقتدا و پیشوای ماست و باید از او پیروی کنیم.»
ص :378
(1)در بحار و مجالس نقل شده است که چون اسرا و سرهای شهدا را در کوفه نزد عبیداللّه بردند او در دارالاماره کوفه نشست و به مردم اجازه ملاقات عمومی داد و دستور داد سر مبارک امام حسین علیه السلام را آوردند و مقابل او گذاردند. پس به آن سر نگاه کرد و خندید و با چوبی که در دست داشت بر لب و دندان امام علیه السلام زد و گفت: او لب و دندان خوبی داشته است.
و در روایتی آمده که گفت: یا اباعبداللّه! پیری زود به سراغ تو آمد. سپس گفت: این روز به جای روز [جنگ] بدر باشد. [در جنگ بدر هفتاد و چندنفر از مشرکین و لشکر ابوسفیان به دست مسلمانان کشته شدند].
انس مالک که در آن جلسه حاضر بود گریان شد و گفت: امام حسین علیه السلام از همه مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله شبیه تر بود - آن موقع امام علیه السلام با وسمه خضاب نموده بود. (2)زید ارقم نیز که در آن جلسه حاضر بود و پیرمردی از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله بود همین که دید عبیداللّه با چوب بر لب و دندان امام علیه السلام می زند به او گفت: چوب خود
ص :379
را از این لب و دندان بردار سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست من زیاد دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله این لب و دندان را می بوسید. و سپس گریان شد.
ابن زیاد به او گفت: خدا چشم تو را گریان کند! آیا برای پیروزی الهی که خدا نصیب ما کرده گریه می کنی؟! به خدا سوگند، اگر پیرمرد خرفتی نبودی و عقل خود را از دست نداده بودی گردنت را می زدم. زید بن ارقم [چون چنین دید] برخاست و از مجلس عبیداللّه بیرون رفت.
در روایت دیگری آمده است که زیدبن ارقم برخاست و به مردم گفت: ای مردم! پس از این، آقایی و عزت پیدا نخواهید کرد و ذلیل خواهید شد. فرزند فاطمه علیها السلام را کشتید و ابن مرجانه [یعنی عبیداللّه] را حاکم نمودید؟!
به خدا سوگند، او خوبان شما را خواهد کشت و بدان شما را در خدمت خود درخواهد آورد. سپس گفت: دور باد از رحمت خدا کسی که راضی به ذلت و عار باشد! آن گاه گفت:
ای عبیداللّه! من سخن عجیب تر و سخت تر از این برای تو بگویم، من دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله حسن و حسین را بر زانوهای خود نشانده بود و دست بر سر آنان می کشید و می فرمود: «خدایا من اینها را به تو و صالح مؤمنان [یعنی علی بن ابی طالب] می سپارم.»، تو چگونه امانت رسول خدا صلی الله علیه و آله را نگهداری کردی؟!
(1)اهل مقاتل نوشته اند: چون اهل بیت امام حسین علیه السلام را در کوفه بر عبیداللّه وارد نمودند، زینب علیها السلام پست ترین لباس خود را پوشید و ناشناخته در گوشه ای از مجلس نشست و کنیزان اطراف او گرد آمدند.
ص :380
عبیداللّه گفت: این زن کیست [که به ما سلام نکرد]؟ زینب علیها السلام پاسخ او را نداد. تا در مرتبه سوم یکی از کنیزان گفت: این زینب، دختر فاطمه، فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله است. پس ابن زیاد روبه زینب نمود و گفت: ستایش خدای را که شما را کشت و رسوا نمود و سخنانتان را باطل کرد. زینب علیها السلام در پاسخ او فرمود: «ستایش خدایی را که ما را به برکت پیامبر خود صلی الله علیه و آله گرامی داشت و از هر پلیدی و زشتی پاک نمود. همانا فاسق رسوا می شود و فاجر دروغ می گوید و او غیر ما می باشد.»
(1)عبیداللّه گفت: دیدی خدا با برادر و اهل بیت تو چه کرد؟ زینب علیها السلام فرمود: «من از خدای خود جز نیکی ندیدم. آنان (شهدا) کسانی بودند که خداوند شهادت را برای آنان ثبت نموده بود و اینک به جایگاه خود منتقل شده اند و زود است که خداوند تو را با آنان مجتمع سازد و آنها با تو مخاصمه کنند. در آن هنگام خواهی دبد که پیروزی از آن کدامیک خواهد بود.
(2)سپس فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! ای پسر زن آلوده و زناکار! [اولیای خدا را کشته ای و افتخار می کنی؟]» پس ابن زیاد به خشم آمد و خواست دستور قتل زینب را بدهد، اما عمروبن حریث به او گفت: ای امیر! او زنی بیش نیست و زن را نباید به گفتارش مؤاخذه نمود. سپس ابن زیاد گفت: خداوند با کشته شدن افراد متمرّدی مانند برادر و اهل بیت تو دل مرا شفا بخشید.
ص :381
پس قلب زینب [از این سخن] آتش گرفت و گریان شد و به او فرمود: «همانا تو بزرگ و آقای مرا کشتی و خانواده ام را [به صورت اسیر] در میان مردم آوردی و پروبالم را شکستی و بنیادم را برانداختی، اگر اینها وسیله شفای دل تو بوده پس شفا یافته ای؟!»
ابن زیاد گفت: این زن اهل سجع و فصاحت است، پدر او نیز چنبن بود. زینب علیها السلام فرمود: «زن را با سجع و فصاحت [بین مردان] چه کار است، اینها از سینه [سوخته] من صادر شد.»
(1)و چون عبیداللّه حضرت علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام را دید به او گفت: خود را معرفی کن! حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: «من علی بن الحسین هستم.» ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ امام علیه السلام فرمود: «آری، من برادری داشتم که او نیز علی نامیده می شد، مردم او را کشتند.» ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت. امام علیه السلام فرمود: «البته خداوند جان هر کسی را در هنگام مرگ قبض خواهد نمود.»
پس ابن زیاد به خشم آمد و گفت: هنوز برپاسخ دادن به من جرأت داری و می خواهی سخن مرا رد کنی؟ او را ببرید و گردن بزنید! در این هنگام زینب به او درآویخت و فرمود: ای ابن زیاد! بس کن ریختن خون ما را! به خدا سوگند، من از او جدا نمی شوم تا این که مرا نیز بکشی.» ابن زیاد لختی به او نگاه کرد و گفت: اثر
ص :382
خویشاوندی چقدر شگفت آور است. به خدا سوگند، من یقین کردم که او دوست دارد همراه برادرزاده خود کشته شود، او را رها کنید، او به درد خود از پا درخواهد آمد.
و در روایت دیگری نقل شده است که حضرت زین العابدین علیه السلام به عمه خود فرمود: «تو آرام باش تا من پاسخ او را بدهم.» سپس روی مبارک خود را به عبیداللّه نمود و فرمود: «تو مرا به کشتن تهدید می کنی؟ آیا نمی دانی که شهادت و کشته شدن در راه خدا عادت و کرامت ماست؟» سپس عبیداللّه دستور داد تا اهل بیت علیهم السلام را در خانه ای در کنار مسجد کوفه اسکان دادند.
(1)در بحار و مجالس نقل شده است که چون امام حسین علیه السلام شهید شد ابن زیاد بر منبرکوفه رفت و گفت: ستایش خدای را که حق و اهل آن را آشکار نمود و امیرالمؤمنین یزید و حزب او را یاری کرد و دروغگو، فرزند دروغ گو و پیروان او را کشت.
همین که سخن او به این جا رسید عبداللّه عفیف ازدی که از نیکان شیعه و از زهّاد آنان بود و چشم چپ او در جنگ جمل و چشم راست او در جنگ صفین از بین رفته بود و همیشه در مسجد کوفه مشغول نماز بود برخاست و به عبیداللّه گفت: ای فرزند مرجانه زناکار: دروغگو و فرزند دروغگو تویی و پدر تو و آن که تو را بر سر کار آورده و پدر او معاویه است. ای دشمن خدا! فرزندان پیامبر را می کشی و بر منبر مسلمانان این گونه سخن می گویی؟
ص :383
(1)پس ابن زیاد خشمناک گردید و گفت: این گوینده کیست؟ عبداللّه عفیف گفت: گوینده من هستم، ای دشمن خدا! آیا ذرّیه پاک رسول خدا صلی الله علیه و آله که خداوند در قرآن شهادت به پاکی آنان داده و آنان را از هر رجس و پلیدی دور نموده می کشی و گمان می کنی که مسلمان هستی؟!
سپس گفت: به فریاد برسید! کجایند فرزندان مهاجرین و انصار که از تو و طاغیه تو، یزید، که به فرموده رسول خدا ملعون فرزند ملعون هستید انتقام بگیرند؟
پس خشم ابن زیاد بیشتر شد، به گونه ای که رگ های گردن او متورم گردید و گفت: او را نزد من بیاورید! همین که مأموران ابن زیاد از هر سو آمدند که او را بگیرند اشراف قبیله ازد که پسر عموهای او بودند آمدند و او را نجات دادند و از مسجد خارج نموده و به منزل رساندند. پس ابن زیاد گفت: [بروید و] این نابینا را - که چشم و دل او کور است - بیاورید. چون مأموران برای دستگیری او رفتند قبیله ازد با قبایل یمن جمع شدند و مانع از بردن او شدند. پس ابن زیاد قبایل مضر را همراه محمدبن اشعث به جنک آنان فرستاد و جنگ سختی بین آنان رخ داد و عده ای کشته شدند.
(2)و مأمورین ابن زیاد به خانه عبداللّه عفیف رسیدند و در خانه را شکستند و
ص :384
هجوم آوردند. دختر او فریاد کرد و به پدر خود گفت: مأمورین ابن زیاد آمدند! عبداللّه عفیف گفت: باکی نیست. سپس شمشیر خود را گرفت و از خود دفاع کرد. دختر او گفت: ای کاش من مرد بودم و امروز با دشمنان تو که قاتل عترت پیامبرخدا صلی الله علیه و آله هستند جنگ می کردم.
سپاهیان عبیداللّه اطراف عبداللّه عفیف را گرفته بودند و او از خود دفاع می نمود و از هر سو دشمن به طرف او می آمد دخترش او را راهنمایی می کرد تا این که او را [به طور کامل] احاطه کردند در این حال دختر او گفت: ای وای! پدرم را احاطه کردند در حالی که یاوری ندارد که او را کمک دهد. عبداللّه شمشیر را به دور خود می گرداند و می گفت: سوگند به خدا، اگر چشم می داشتم کار را بر شما سخت می کردم.
(1)مأمورین ابن زیاد او را رها نکردند تا نزد عبیداللّه آوردند. چون عبیداللّه او را دید گفت: ستایش خدایی را که تو را خوار نمود. عبداللّه گفت: ای دشمن خدا! برای چه خوار باشم؟ عبیداللّه گفت: تو در باره عثمان چه می گویی؟ عبداللّه عفیف گفت: ای غلام بنی علاج! ای پسرمرجانه! تو را با عثمان چه کار که او خوب بوده یا بد؟ خداوند ولی خلق خود می باشد و بین آنها و عثمان به عدل حکم خواهد نمود. تو از من در باره خود و پدر خود و از یزید و پدر او معاویه سؤال کن [تا وضعیت
ص :385
کثیف شما را بازگویم].
عبیداللّه گفت: به خدا سوگند، دیگر از تو سؤالی نخواهم نمود تا طعم تلخ مرگ را بچشی!
(1)عبداللّه عفیف گفت: من خدای ربّ العالمین را ستایش می کنم، زیرا مدت ها بود آرزوی شهادت داشتم - پیش از آن که تو به دنیا بیایی - و از خدای خود خواسته بودم که به دست بدترین خلق خدا و پست ترین آنان به شهادت برسم و چون نابینا شدم از آن مأیوس بودم و الآن بحمداللّه خداوند دعای مرا مستجاب نمود و شهادت را روزی من کرد.
پس ابن زیاد دستور داد تا گردن او را زدند و بدن او را در سبخه کوفه به دار آویختند.
(2)در بحار و مجالس نقل شده است که چون سر امام حسین علیه السلام را به کوفه آوردند، عبیداللّه زیاد دستور داد آن سر مقدس را در بازار و در میان قبایل کوفه گرداندند. سپس نامه ای به یزید نوشت و خبر شهادت امام و اسارت اهل بیت او را به او داد. از آن سو عبدالملک بن حارث سلمی را به مدینه فرستاد که خبر شهادت
ص :386
امام حسین علیه السلام را به والی مدینه، سعیدبن عاص بدهد.
عبدالملک می گوید: من بر مرکب خود سوار شدم و به طرف مدینه رفتم. در بین راه مردی از قریش مرا دید و گفت: چه خبر؟ گفتم: خبر نزد والی مدینه گفته می شود. پس او گفت: «اناللّه و انّا الیه راجعون».
چون من بر والی مدینه وارد شدم، پرسید چه خبر؟ گفتم: حسین بن علی کشته شد. پس به من گفت: برگرد و این خبر را به اهل مدینه برسان. من بازگشتم و بین اهل مدینه این خبر را اعلام نمودم و چون اهل مدینه [و بنی هاشم] این خبر را شنیدند صدای گریه و شیون آنان بلند گردید و چون نزد امیر مدینه آمدم او خوشحال و خندان بود و گفت: این گریه ها به جای گریه هایی که برای عثمان کردند.
(1)سپس خطبه ای خواند و ضمن بیان خبر شهادت امام علیه السلام گفت: این صدمه به جای آن صدمه و این خطبه به جای آن خطبه و این موعظه به جای آن موعظه، تا درسی باشد و از آن عبرت گیرند. سپس گفت: به خدا سوگند، من دوست می داشتم که حسین را نمی کشتند و سال ها زنده می بود و همچنان از ما بدگویی می کرد و ما به او احترام می نمودیم لکن با کسی که شمشیر به روی ما کشیده باشد چه کنیم جز آن که او را از خود دفع نماییم [و این سخنان او برای معذور دانستن یزید و عوام فریبی او بود].
(2)در این هنگام عبداللّه بن صائب برخاست و به والی مدینه گفت: اگر
ص :387
فاطمه علیها السلام زنده بود و سر فرزند خود حسین علیه السلام را می دید براو گریان می شد. پس والی مدینه به صورت او زد و گفت: ما به فاطمه نزدیک تر هستیم، پدر او عموی ما و همسر او برادر ما و فرزند او فرزند ما می باشد و اگر او زنده بود هر آینه بر فرزند خود می سوخت و گریه می کرد لکن قاتل او را ملامت نمی نمود.
از آن سو، ام لقمان، دختر عقیل، چون خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام را شنید با خواهران دیگر خود ام هانی و اسما و رمله و زینب از خانه خارج شد و صدا به گریه بلند نمود و گفت:
هنگامی که در قیامت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به شما بگوید: «شما امت آخرالزمان پس از من با عترت و اهل بیت من چه کردید؟ آیا بعضی را کشتید و بعضی را به اسارت گرفتید چه پاسخ خواهید گفت؟»
(1)القصه هنگامی که نامه ابن زیاد (یعنی عبیدالله) در مورد شهادت امام حسین علیه السلام به دست یزید رسید او نیز نامه ای به عبیداللّه نوشت و دستور داد سر امام حسین علیه السلام و شهدای دیگر و اهل بیت امام علیه السلام را به شام بفرستد.
عبیداللّه سرهای شهدا را همراه اهل بیت امام علیه السلام آماده ساخت و دستور داد بر گردن امام سجاد علیه السلام زنجیر انداختند [و در روایتی در گردن و دست های او زنجیر
ص :388
انداخت] و بازحربن قیس و محفربن ثعلبه عائذی و شمربن ذی الجوشن به سوی شام فرستاد. آنان اهل بیت امام علیه السلام را مانند اسرای کفار بر شتران بدون جهاز سوار کردند در مسیر راه، علی بن الحسین علیه السلام با کسی سخن نمی گفت تا به دمشق رسیدند.
(1)چون اسرا را به قصر یزید رساندند محفر بن ثعلبه فریاد کرد و گفت: این محفربن ثعلبه است که اسرای لئیم و فاجر را نزد امیرالمؤمنین یزید آورده است. علی بن الحسین علیهما السلام در پاسخ او فرمود: «مادر محفربن ثعلبه فرزندی بدتر از محفر نزاییده است.»
چون اسرا نزدیک دمشق شدند، ام کلثوم نزد شمر آمد و فرمود: «من حاجتی دارم»، شمر گفت: حاجتت چیست؟ ام کلثوم فرمود: «چون ما را وارد شهر کردی از راهی خلوت ما را وارد کن و دستور بده سرهای بریده را از میان اسرا بیرون ببرند، زیرا سزاوار نیست مردم با این وضعیت به ما نظر کنند!»
ولکن شمر بر خلاف گفته ام کلثوم دستور داد سرهای بریده را بر بالای نیزه ها بزنند و در میان محمل ها قرار دهند و آنان را از راه های شلوغ و پرجمعیت حرکت دهند. پس آنان را به همان کیفیت آوردند و کنار در مسجد اموی که اسرا را نگه می داشتند نگه داشتند.
(2)دراین حال پیرمردی از مردم شام نزدیک آنان آمد و گفت: ستایش خدای را
ص :389
که شما را کشت و هلاک نمود و شهرها را از دست مردان شما آسوده کرد و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط ساخت.
حضرت زین العابدین علیه السلام به او فرمود: «ای پیرمرد! قرآن خوانده ای؟» پیرمرد گفت: آری. فرمود: «این آیه را خوانده ای: «قل لا اسألکم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی»؟» پیرمرد گفت: آری. خوانده ام. امام علیه السلام فرمود: «ماییم ذی القربی و خویشان پیامبر صلی الله علیه و آله .» سپس فرمود: «آیا این آیه را در سوره بنی اسرائیل خوانده ای: «و آتِ ذالقربی حقّه»؟ پیرمرد گفت: آری، خوانده ام. امام علیه السلام فرمود:
«خویشانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله مأمور به ادای حق آنان شده ماییم.» سپس فرمود: «آیا این آیه را خوانده ای؟ «وَ اعْلَموُا اَنَّما غَنِمْتُم مِّنْ شَی ءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذیِ القُرْبی»؟» پیرمرد گفت: آری. امام علیه السلام فرمود: «آن ذی القربی که خداوند به مردم فرموده باید خمس مال خود را به آنان بدهید ما هستیم.» آن گاه فرمود: «ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده ای: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهْلَ البَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیرا»؟» پیرمرد گفت: آری، خوانده ام. امام علیه السلام فرمود: «ماییم آن اهل بیت و خانواده ای که خداوند طهارت و پاکی [و عصمت] را مخصوص ما نموده است.»
(1)پس پیرمرد ساکت شد و از گفته های خود پشیمان گردید و گفت: شما را به
ص :390
خدا سوگند، آیا شما همان ها هستید؟ امام علیه السلام فرمود: «به خدا و به حق جدّمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سوگند، بدون شک همان ها هستیم.» پیرمرد گریان شد و عمامه از سر خود انداخت و سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، من به تو پناه می برم از دشمنان آل محمد صلی الله علیه و آله . سپس گفت: آیا توبه من پذیرفته می شود؟ امام علیه السلام فرمود: «آری، اگر توبه کنی خداوند می پذیرد و با ما خواهی بود.» پیرمرد گفت: من از گفته های خود توبه کردم. و چون این خبر به یزید رسید دستور داد او را گردن زدند.
(1)در بحار و مجالس از سهل بن سعد نقل شده که گوید: در سفری که به بیت المقدس رفتم چون به شام رسیدم شهری را دیدم با نهرهای جاری واشجار فراوان که بر آن پرده های زیبا و حجاب هایی از دیباج آویخته بودند و مردم را دیدم که شادی می کردند و بین آنان زن هایی مشغول به بازی و دف و طبل [و خوانندگی[ بودند. پیش خود گفتم:
آیا عیدی در میان است که ما آن را نمی شناسیم؟ پس عده ای را دیدم که با یکدیگر سخن می گفتند، به آنان گفتم: آیا در شهر شام عیدی هست که ما نمی دانیم؟ گفتند: فکر می کنیم که تو در این شهر غریب باشی؟ گفتم: من سهل بن سعد از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم. گفتند: ای سهل! ما تعجب داریم که چگونه آسمان خون نمی بارد و زمین اهل خود را فرو نمی برد. گفتم:
(2)برای چه؟ گفتند: شگفتا! سر حسین علیه السلام را برای یزید هدیه داده اند و مردم
ص :391
شادی می کنند؟! گفتم: از کدام دروازه آن را وارد می کنند؟ گفتند از دروازه ساعات. ناگهان دیدم پرچم هایی در حرکت است و به دست سواری نیزه ای است و بر آن سری قرار دارد که از همه مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله شبیه تر است و در پی آن، زن هایی را دیدم که بر شترهای بدون جهاز سوار بودند، به یکی از آنان گفتم:
ای کنیز! تو کیستی؟ گفت: من سکینه دختر حسین علیه السلام هستم. گفتم: آیا حاجتی به من دارید، من سهل بن سعد از اصحاب جدّ شما هستم که او را دیده و سخنان او را شنیده ام؟ فرمود: «آری، به این نیزه دار که سر پدرم بر آن است بگو نیزه خود را جلو ببرد تا مردم مشغول نگاه به او باشند و به حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه نکنند.»
(1)سهل گوید: من نزد آن نیزه دار رفتم و به او گفتم: آیا حاجت مرا انجام می دهی تا در مقابل چهارصد دینار بگیری؟ او گفت: حاجت تو چیست؟ گفتم: حاجت من این است که نیزه خود را جلوی جمعیت ببری. پس او چنین کرد و من آن دینارها را به او دادم.
روایت شده که بعضی از فضلا از تابعین، مانند خالدبن معدان، چون سر امام
ص :392
حسین علیه السلام رادر شام دید یک ماه خود را از همه یاران پنهان نمود و چون او را پیدا کردند و از پنهان شدن او سؤال نمودند او گفت: مگر نمی بینید چه بر سر ما آمده است؟! سپس این اشعار را انشاد نمود: جاؤا برأسک... یعنی:
1- ای فرزند رسول خدا! سر تو را در حالی که آغشته به خون بود به شهر شام آوردند.
2- ای فرزند رسول خدا! گو این که ما می بینیم با کشتن تو آنها رسول خدا صلی الله علیه و آله را گشته اند.
3- آنان تو را لب تشنه گشتند و حرمت قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله را در باره تو مراعات نکردند.
4- چون تو کشته شدی آنان از تعجب تکبیر گفتند اما ندانستند که در حقیقت تکبیر و تهلیل را کشته اند.
(1)علامه مجلسی در بحار و سیّد محسن امین در مجالس می گویند: چون اهل بیت امام حسین علیه السلام را به صورت اسیر با طناب به یکدیگر بستند و بر دست و گردن امام زین العابدین علیه السلام غل جامعه انداختند و وارد بر یزید نمودند، امام سجاد علیه السلام به یزید فرمود: «تو را به خدا سوگند می دهم، چه گمان می بری به رسول خدا صلی الله علیه و آله اگر ما را براین حال ببیند؟!» پس کسی در آن مجلس نبود جز آن که [از این سخن امام سجاد علیه السلام ] گریان شد. یزید نیز دستور داد طناب ها را پاره کردند و غل را
ص :393
از بدن امام سجاد علیه السلام برداشتند.
یزید آن گاه سر امام حسین علیه السلام را در مقابل خود گذارد و زن ها را در پشت تخت خود قرار داد تا نگاه آنان به سر بریده نیفتد. فاطمه و سکینه، دختران امام حسین علیه السلام ، می کوشیدند که سر مبارک پدر را ببینند و یزید می کوشید که از آنان پنهان کند. و چون چشم آنان به سر پدر افتاد صدای گریه آنان بلند شد و همه زن ها بلکه زن های یزید نیز گریان شدند و دختران معاویه به ضجه و ناله افتادند و فاطمه بنت الحسین علیه السلام به یزید خطاب نمود و گفت: «ای یزید! آیا دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را اسیر گرفته ای؟!» پس همه اهل مجلس گریان شدند و صدای آنان بلند گردید.
(1)زینب علیها السلام چون سر برادر خود را دید گریبان چاک زد و با ناله و صدای دلخراشی فرمود: «یا حسیناه! یا حبیب رسول اللّه!، ای حسین من! ای میوه دل رسول خدا صلی الله علیه و آله ! ای فرزند مکه و منی! ای فرزند فاطمه زهرا سیّدة السناء! و ای فرزند دختر پیامبر مصطفی صلی الله علیه و آله !»
راوی قصه می گوید: به خدا سوگند، زینب علیها السلام با این سخنان تمام اهل مجلس را گریان کرد، در حالی که یزید ساکت مانده بود.
سپس زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود شروع به گریه نمود و صدا زد: «یا حبیباه! یا سیّد اهل بیتاه!؛ یعنی ای حبیب من! ای آقای اهل بیت! ای فرزند رسول
ص :394
خدا صلی الله علیه و آله ! ای پناه یتیمان و بی پناهان! وای شهیدی که به دست ناپاکان کشته شدی!» پس همه گریان شدند.
مرحوم سیّد محسن امین علیه الرحمة می فرماید: بین اسرا رباب دختر امرأالقیس، همسر امام حسین علیه السلام ، نیز بود و او مادر سکینه و عبداللّه رضیع بود و او همان زن با کمالی بود که امام حسین علیه السلام در وصف او و دختر او سکینه اشعار ذیل را سروده بود.
و گفته شده که رباب سر مبارک امام علیه السلام را برداشت و در دامن گذارد و بوسید و گفت: ای وای! من هرگز فراموش نمی کنم که حسین علیه السلام در کربلا هدف تیرها و نیزه ها شد و به او خیانت کردند [و عوض مهمان نوازی و احترام او را با لب تشنه کشتند] و بدن او را روی زمین رها نمودند. خدا رحمت خود را از آنان دور نماید!
(1)در بحار و مجالس نقل شده که چون سرهای شهدای کربلا و سر مبارک امام حسین علیه السلام را مقابل یزید ملعون گذاردند، او به اشعار حصین بن حمام تمثل جست و چوب خیزران خود را گرفت و بر دندان های امام علیه السلام زد و گفت: امروز مقابل روز بدر باشد! ابو برزه اسلمی که نزد او بود گفت: وای بر تو، ای یزید! آیا با چوب خود به دندان های فرزند فاطمه علیها السلام می زنی؟ من گواهی می دهم که رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که لب و دندان او و برادرش امام حسن علیهما السلام را می بوسید و می فرمود:
(2)«شما آقای جوانان بهشت هستید، خداوند قاتل شما را بکشد و از رحمت
ص :395
خود دور نماید و دوزخ را برای او آماده کند و چه بدجایگاهی ست آن! پس یزید خشمگین شد و دستور داد او را کشیدند و از مجلس خارج کردند.
و در روایت دیگری آمده است که یزید اشراف اهل شام را نزد خود جمع کرد و دستور داد حضرت زین العابدین و بچه های دیگر امام حسین و اهل بیت او علیهم السلام را نزد او حاضر کردند و سپس به حضرت زین العابدین علیه السلام گفت: پدرت با من قطع رحم نمود و حق مرا نشناخت و بر سر حکومت با من نزاع نمود و تو دیدی که خداوند با او چه کرد!
حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: «[خداوند در قرآن فرموده:] هیچ مصیبتی در روی زمین به شما نمی رسد جز آن که از قبل درکتابی ثبت شده و آن بر خداوند آسان است؛ تا بر فقدان و از دست رفتن دنیا تأسف پیدا نکنید و برای آنچه از دنیا به شما داده می شود خشنود نشوید، خداوند افراد متکبر و فخور را دوست نمی دارد.»
(1)سپس فرمود: «ای پسر معاویه و هند و صخر! بدان که در جنگ بدر و احد و احزاب پرچم رسول خدا صلی الله علیه و آله در دست پدر من امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام بود، در حالی که در دست پدر و جد تو پرچم های کفار بود!»
آن گاه فرمود: وای بر تو، ای یزید! گر می دانستی چه کرده ای و چه گناهی را
ص :396
نسبت به پدر و اهل بیت و برادر و خویشان دیگر من انجام داده ای باید از ترس خطای قریش سر به بیابان ها و کوه ها می گذاشتی و بر روی خاکستر می نشستی و فریاد ویل و وای سر می دادی که سر فرزند فاطمه و علی علیهم السلام را - که امانت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بین شما - بود بر دروازه شهر خود نصب نموده ای!!»
ص :397
(1)چون زینب علیها السلام را با اهل بیت سیدالشهدا، به مجلس یزید بردند، یزید ملعون سربریده امام حسین علیه السلام را مقابل خود گذارد و به اشعار «ابن زبعری» تمثل جست و گفت:
ای کاش، پدران من که در جنگ بدر کشته شدند حاضر می بودند و ناله [بنی هاشم و] انصار را از چوب خیزران من مشاهده می کردند. اگر آنان در این جلسه حاضر می بودند از خوشحالی فریاد می کردند و می گفتند: ای یزید دستت سلامت باد! ما از بنی هاشم انتقام گرفتیم و به عوض کشته های بدر بزرگان آنان را کشتیم و حساب خود را با آنان تصفیه نمودیم. بنی هاشم با سلطنت بازی کردند وگرنه نه خبری از آسمان آمد و نه وحیی نازل شد. من فرزند جد خود خندف نخواهم بود، اگر انتقام خود را از فرزندان احمد( صلی الله علیه و آله ) که پدران من را کشته است نگیرم.
زینب علیها السلام چون این سخنان را از یزید ملعون شنید خطبه خود را آغاز نمود و فرمود:
(2)«الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی رسوله و آله اجمعین.» سپس گفت: «خداوند در سخن خود صادق است که فرموده: «سرانجام کار اهل معصیت و
ص :398
ستمکاران این است که آیات خدا را انکار می کنند و آنها را به مسخره می گیرند.»
ای یزید! تو گمان کردی که چون کار را بر ما سخت نمودی و همه چیز را از ما گرفتی و ما را همانند اسیران به این جا کشاندی ما در پیشگاه خداوند خوار شدیم و تو نزد او عزیز گردیدی و مقامی به دست آوردی؟! و از این رو بادی به غبغب انداختی و از این که دنیا برای تو منظم شد و امور تو مرتب گردید و ولایت و رهبری که حق ما بود برای تو آماده شد و به راحتی به قدرت رسیدی خوشحال و مسرور شدی؟!
(1)آیا سخن خدا را فراموش کردی که فرمود: «گمان مکن [ای رسول من [که ما چون کافران را مهلت دادیم خیر آنها خواهد بود بلکه آنان را بدین جهت مهلت دادیم که گناهان آنهاافزوده گردد. و برای آنان عذابی خوارکننده فراهم شده است.»
سپس فرمود: «ای یزید! ای فرزند کسی که به دست پدران من آزاد شد! آیا این رسم عدالت است که تو زنان و کنیزان خود را پشت پرده ها پنهان کنی و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را مانند اسیران از شهری به شهری دیگر ببری وحجاب آنان را برگیری و صورت هایشان را ظاهر کنی و مردم از دور و نزدیک و عالی و دانی به آنان بنگرند و پناهگاهی برای آنان نباشد و کسی از آنان حمایت نکند؟!»
(2)سپس فرمود: «البته از [فرزند] کسی که جگر اولیای خدا را به دهن گرفته و گوشت او از خون شهداء روییده! و کسی که به ما نگاهی دشمنانه و کینه هایی دیرینه
ص :399
دارد و حیا نمی کند و [به این اعمال زشت افتخار می نماید و [می گوید: اگر پدران من در این جلسه حاضر بودند خشنود می شدند و می گفتند: «ای یزید، دستت سلامت باد! چه انتظاری است؟ و او چگونه می تواند از دشمنی با ما خودداری کند،»
سپس فرمود: «ای یزید! تو که با چوب خود بر دندان های ابی عبداللّه، سید جوانان اهل بهشت می زنی و این سخنان [زشت و کفرآمیز] را بر زبان جاری می کنی! چگونه می توانی جز این باشی، در حالی که راه [ارتباط خود را با ما بستی] و با ریختن خون ذریّه پیامبر صلی الله علیه و آله و آل عبدالمطلب که ستارگان هدایت در روی زمین بودند - زخم های ما را تازه کردی و حیا نمی کنی وهنوز پدران خود را صدا می زنی و می گویی من انتقام شما را از آل احمد صلی الله علیه و آله گرفتم.
زود باشد که تو نیز بر پدران خود وارد شوی و آرزو کنی که ای کاش دست تو از کار افتاده بود و زبان تو گنگ شده بود و چنین کاری را نمی کردی و چنین سخنی را نمی گفتی.»
(1)سپس فرمود: «خدایا، تو حق ما را از اینان بگیر و انتقام و عقوبت و خشم خود رابر کسانی که خون ما را ریختند و بزرگان ما را به شهادت رساندند نازل فرما!
ای یزید! به خدا سوگند، تو با این عمل، خود را هلاک کردی و در حقیقت این شمشیرها را بر بدن خود وارد نمودی و گوشت خود را پاره کردی و زود است که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شوی و گناه خون شهدا و هتک فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله بر دوش تو باشد و خداوند امور آنان را اصلاح نموده و غبار غم از چهره های آنان برطرف کرده باشد و انتقام آنان را از تو بگیرد!
«البته گمان مکن کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند! بلکه آنان زنده هستند و در پیشگاه پروردگار خود روزی می خورند.»
(2)[در این ماجرا] برای تو همین بس که خداوند حاکم [میان ما] و رسول او
ص :400
دشمن تو و جبرئیل یاور ما باشد و زود است کسانی که تو را بر این حکومت توان دادند و بر سر مسلمین مسلّط نمودند به جزای خویش برسند و شما بدانید که کدام یک از ما در پیشگاه خداوند ضعیف تر و مستحق عقوبت خواهد بود.
ای یزید! اگر من مصایب خود را برای تو بیش از این بگویم تو را بیش از این ناچیز خواهم کرد و ملامت و سرزنش من به تو بیش از این خواهد شد، جز این که فعلاً چشمان ما گریان و سینه های ما سوخته [و به مصیبت عزیزان خود مشغول هستیم].
(1)سپس فرمود: «چقدر شگفت آور است که حزب شیطان و آزاد شدگان [به دست پدران ما]، حزب خدا و برگزیدگان او را کشتند و دست های خود را به خون ما آغشتند و گوشت ما را به دندان گرفتند.
(2)[ای یزید چگونه!] بدن های پاک و مطهر [عزیران] ما را روی زمین رها کردی[؟]. اگر فکر کردی که با این کار بهره ای بردی اشتباه کردی. زود باشد که در آخرت و قیامت خسارت آن را ببینی و در آن روز به اعمال خود مؤاخذه شوی و البته خداوند به بندگان خود ستم روا نخواهد داشت و ما شکوه خود را پیش خدا می بریم و بر او توکل می نماییم.
ص :401
پس تو هر حیله ای داری به کار گیر و هرچه می توانی در آزار و دشمنی خود نسبت به ما بکوش. به خدا سوگند، نمی توانی نام و یاد و وحی ما را محو کنی و ننگ و عار خود را بپوشانی. مگر جز این است که رأی تو از روی کذب و بی خردی و دوران زندگی تو کوتاه و اندوخته ها [و جماعت تو] متفرق و تباه خواهد بود؟! و روز قیامت منادی خدا ندا خواهد نمود که لعنت خدا بر ستمکاران است؟!
ستایش خدای ربّ العاللمین را که بر پیشینیان ما سعادت و مغفرت، و بر ما شهادت و رحمت را نوشت. از خدای خود می خواهم که به گذشتگان ما پاداش کامل و مزید رحمت خود را عطا کند و ما را خلف صالح آنان قرار دهد. او رحیم و مهربان است و برای اصلاح امور ما کافی و وکیلی نیکو است.»
(1)در بحار و مجالس نقل شده است که چون اهل بیت امام حسین علیه السلام در شام بر یزید وارد شدند، مرد سرخ رویی از اهل شام به فاطمه بنت الحسین علیه السلام نگاه کرد و به یزید گفت: این کنیز را به من ببخش. فاطمه بنت الحسین علیه السلام می گوید: «من بر خود لرزیدم و گمان کردم چنین چیزی نزد آنان جایز است. پس لباس عمه ام زینب علیها السلام را گرفتم و گفتم: ای عمه! بعد از یتیمی خدمتکار شدم! در حالی که عمه ام زینب علیها السلام می دانست که چنین چیزی امکان پذیر نیست. پس گفت: به حرف این فاسق توجه مکن! سپس به مرد شامی فرمود: به خدا سوگند، دروغ گفتی و حرف زشتی زدی! هرگز بر تو و یزید چنین چیزی روا نباشد.»
(2)پس یزید خشمناک شد و گفت: دروغ گفتی! برای من روا باشد! و اگر
ص :402
بخواهم چنین خواهم نمود. پس زینب علیها السلام به او فرمود: «به خدا سوگند، هرگز خدا چنین چیزی برای تو قرار نداده، جز این که از ملت ما و اسلام خارج شوی و به دین دیگری درآیی!» یزید چون این سخن را از زینب علیها السلام شنید سخت خشمناک شد و گفت: با من این چنین سخن می گویی؟! همانا پدرت و برادرت از دین خارج شدند.
(1)زینب علیها السلام فرمود: «ای یزید! تو و پدرت و جدّت - اگر مسلمان باشید- به وسیله ما به دین خدا هدایت یافتید.» یزید گفت: دروغ گفتی، ای دشمن خدا! زینب علیها السلام فرمود: «تو خود را امیرالمؤمنین می دانی و فحش می دهی و چون قدرت داری بر ما فشار می آوری؟!»
پس یزید حیا کرد و سکوت نمود و چون مرد شامی حرف خود را تکرار نمود یزید به او گفت: از من دور شو، خدا تو را هلاک سازد!
و در روایتی آمده که مرد شامی گفت: این کنیز کیست؟ یزید گفت: او فاطمه بنت الحسین است و این زینب دختر علی بن ابی طالب است. مرد شامی گفت: حسینِ فاطمه و علی بن ابی طالب را می گویی؟
یزید گفت: آری. پس مرد شامی به یزید گفت: خدا تو را لعنت کند! عترت پیامبر را می کشی و ذریه او را اسیر می کنی؟! به خدا سوگند، من گمان کردم آنان اسیران رومی هستند. یزید گفت: به خدا سوگند، الآن تو را به آنان ملحق خواهم نمود و دستور داد تا گردن آن مرد شامی را زدند.
ص :403
(1)در کتاب بحار و مجالس و مقتل ابی منحف نقل شده که چون اهل بیت امام حسین علیه السلام را به شام بردند یزید آنان رابه مسجد اموی برد و دستور داد خطیب بالای منبر رود و امام حسین علیه السلام و پدر او را مذمت کند.
پس خطیب بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی هرچه می توانست از امیرالمؤمنین و امام حسین علیهما السلام مذمت نمود و از یزید و معاویه تمجید و تعریف کرد تا این که حضرت زین العابدین علیه السلام با صدای بلند به او فرمود: «وای بر تو، ای خطیب! خشنودی مخلوق را گرفتی و سخط و خشم خدا را بر خود لازم کردی؟! پس آماده آتش دوزخ باش!»
(2)سپس به یزید فرمود: «آیا اجازه می دهی من بر بالای این چوب ها بروم و سخنانی بگویم که خدا خشنود شود و برای اهل این مجلس نیز بهره و ثوابی باشد؟» و چون یزید امتناع نمود مردم به او گفتند: به او اجازه بده، شاید ما از او چیزی بشنویم. یزید گفت: او اگر بالای این منبر برود جز با رسوایی من و آل ابوسفیان پایین نخواهد آمد.
به او گفته شد: مگر او چقدر می تواند سخن بگوید؟ یزید گفت: او از خانواده ای است که از کودکی علم و دانش به آنان تعلیم شده است. و چون مردم اصرار کردند یزید اجازه داد.
(3)پس حضرت زین العابدین علیه السلام بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی
ص :404
خطبه ای خواند که همه اهل مجلس گریان شدند و قلب های آنان لرزان شد. سپس فرمود: «ای مردم! خداوند شش خصلت به ما عطا نموده و به هفت چیز ما را بر دیگران فضیلت داده است: خداوند به ما علم و حلم و بزرگواری و فصاحت و شجاعت و محبت در دل های مؤمنین را عطا فرموده است و ما را بردیگران فضیلت داده به این که پیامبر برگزیده خدا صلی الله علیه و آله از ماست و صدیق امت [یعنی] علی علیه السلام از ماست و جعفر طیار از ماست و اسداللّه و اسدرسوله [یعنی] حمزه از ماست و سیّده زنان عالم فاطمه علیها السلام از ماست و دو سبط این امت حسن و حسین علیهما السلام از ماست.»
(1)آن گاه فرمود: «هر کس که مرا می شناسد می شناسد و هر کس نمی شناسد من حسب و نسب خود را به او خبر خواهم داد.» پس پیاپی فرمود: «انا ابن مکة و منی و زمزم و صفاو...؛ یعنی من فرزند مکه و منا و فرزند زمزم و صفا هستم.»» تا این که صدای مردم به ضجه و ناله و گریه بلند شد و یزید ترسید که انقلابی ایجاد شود. پس به مؤذن دستور داد تا اذان بگوید و کلام او را قطع نماید.
و چون مؤذن گفت: «اللّه اکبر» امام سجاد علیه السلام فرمود: «چیزی بزرگ تر از خدا نیست» و چون گفت: «اشهد ان لااله الاّاللّه» امام علیه السلام فرمود: «گوشت و پوست و خون و موی من به یگانگی خداوند گواهی می دهد» و چون گفت: «اشهد انّ محمّدا رسول اللّه» امام علیه السلام از بالای منبر رو به یزید نمود و فرمود:
«ای یزید! آیا این آقایی که شما به پیامبری او شهادت می دهید جدّ من است یا
ص :405
جدّ تو؟ اگر گمان کنی که جدّ تو است دروغ گفته ای و کافر شده ای و اگر گمان داری که جدّ من است (که البته چنین می باشد) پس چگونه تو عترت این پیامبر را کشته ای [و اهل بیت او را اسیر کرده ای؟!]»
مؤلف گوید: آنچه نقل شد از کتاب مجالس بود و تفصیل کامل خطبه زین العابدین علیه السلام در بحار و غیره مذکور است، طالبین مراجعه فرمایند.
(1)1- در بحار و مجالس نقل شده است که روزی یزید حضرت زین العابدین و عمروبن الحسن علیهما السلام را طلب نمود و به عمرو فرزند امام حسن علیه السلام که یازده سال داشت گفت: آیا با فرزند من خالد کشتی می گیری؟ عمرو گفت: کشتی نمی گیرم لکن شمشیری به من بده و شمشیری به او تا با او بجنگم! یزید گفت: این خوی نژادی شماست [یعنی شجاعت در وجود شما نهفته است] و من هرگز چنین نخواهم کرد!
(2)2- روزی حضرت زین العابدین علیه السلام در بازار شام حرکت می نمود، منهال بن عمرو به او گفت: ای فرزند رسول خدا! حالتان چطور است؟ امام علیه السلام فرمود: «مَثَل ما در این امت مثل بنی اسرائیل در مقابل فرعون شد که فرعون فرزندان پسر را از بنی اسرائیل می کشت و زن ها را باقی می گذارد [بنی امیه نیز با ما چنین کردند].»
(3)سپس فرمود: «ای منهال! عرب همیشه بر عجم افتخار می کرد که پیامبر
ص :406
اسلام صلی الله علیه و آله از عرب است، و قریش بر سایرین افتخار می نمود که پیامبر صلی الله علیه و آله از بین آنان به وجود آمده لکن امروز ما که اهل بیت او هستیم مورد تهاجم واقع شده ایم و عزیزان ما را کشته و ما را آواره نموده اند «اناللّه و انّا الیه راجعون». ای منهال! مردم به چوب های منبر پیامبر خود احترام می کنند و فرزندان او را زیر پاهای خود گذارده اند و افتخار می کنند که ما یاران و اصحاب و پیروان اوییم، در حالی که از فرزندان او پیروی نمی کنند!»
(1)3- یزید در همان روز نخست در شام به حضرت زین العابدین علیه السلام وعده داده بود که سه حاجت او را برآورده کند و در پایان اقامت آن حضرت در شام به او گفت: حاجات خود را بگو تا انجام دهم. پس امام علیه السلام فرمود: «حاجت اول من این است که سر مبارک پدر و آقای مرا به من نشان دهی تا او را ببینم و از او توشه بگیرم و با او وداع کنم. حاجت دوم من این است که آنچه از ما به غارت برده اند به ما بازگردانند. و حاجت سوم این است که اگر قصد کشتن مرا داری شخص امینی را همراه این زن ها بفرستی تا آنان رابه مدینه بازگرداند.»
(2)پس یزید گفت: سر پدرت را هرگز نخواهی دید. اما در باره کشتن تو، من از آن گذشته و تو را عفو نمودم و امّا این زن ها را جز تو کسی همراهی نخواهد نمود و تو آنان را به مدینه خواهی رساند و اما آنچه از شما گرفته شده من چند برابر آن را به شما می دهم.
ص :407
امام علیه السلام فرمود: «ما را به مال تو نیاز نیست و من می خواهم چیزهایی که یادگار مادر ما فاطمه علیها السلام بوده و او با دست مبارک خود بافته و آثار او مانند مقنعه و قلاده و پیراهن او که در بین آن ها بوده به ما بازگردد.»
(1)در بحار و مجالس نقل شده است که چون اهل بیت امام حسین علیه السلام از شام به مدینه می آمدند از راهنمای خود خواستند که آنان را از راه کربلا عبور دهد و چون به محل شهادت امام حسین علیه السلام و شهدای دیگر رسیدند جابربن عبداللّه انصاری و عده ای را دیدند که برای زیارت آن قبور مطهر به آن جا آمده بودند، پس همه آنان مشغول به عزاداری و گریه و اقامه ماتم و حزن شدند و اهل آن دیار، مانند بنی اسد و غیره نیز با آنان همناله گردیدند و چند روز مشغول عزاداری و گریه بر امام حسین علیه السلام و عزیزان و اصحاب او بودند.
(2)در همان کتاب از اعمش، از عطیه عوفی نقل شده که گوید: من همراه جابربن عبداللّه انصاری به زیارت امام حسین علیه السلام رفتم. چون وارد کربلا شدیم جابر از فرات غسل کرد و دو جامه بر خود پوشاند و با مقداری از سعد [که نوعی عطر
ص :408
بوده] خود را خوشبو نمود و به ذکر خداوند مشغول بود و چون نزدیک قبر مطهر امام علیه السلام رسید، به من گفت:
دست مرا به قبر آقایم برسان. و چون من دست او را گرفتم و به قبر امام حسین علیه السلام رساندم بیهوش شد و روی زمین افتاد. پس به صورت او آب پاشیدم و چون به خود آمد سه مرتبه صدا زد: یا حسین! یا حسین! یا حسین! [و چون جوابی نشنید] گفت: دوست چگونه جواب دوست را نمی دهد؟ سپس گفت: چگونه می توانی جواب مرا بدهی، در حالی که رگ های گلوی تو بر سینه ات ریخته و بین سر و بدن تو جدایی افتاده است.
من شهادت می دهم که تو فرزند بهترین پیامبران و فرزند آقای مؤمنین و حلیف تقوایی، تو زاییده هدایت و خامس اهل کسا و فرزند سرور خوبان [امیرمؤمنان [هستی. تو فرزند فاطمه آقای زنان عالمی. چگونه چنین نباشی، در حالی که از انگشت مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله غذا خوردی و در دامن پاکان و متقین رشد نمودی و از پستان ایمان شیر خوردی و زبان به اسلام گشودی؟ پس حیات و ممات تو نیکو و ستوده است.
(1)سپس گفت: قلب ها و دل های مؤمنین فراق تو را نمی پسندد و شکی در حیات تو ندارد [چرا که شهدا زنده هستند و نزد پروردگار خود روزی می خورند]. پس سلام و رضوان خداوند بر تو باد! من شهادت می دهم که تو بر سیره برادر خود یحیی بن زکریا زیستی [تا آن که زنازاده ای تو را به شهادت رساند].
(2)سپس به اطراف قبر امام حسین نظر نمود و گفت: السلام علیکم ایّتها
ص :409
الأرواح التی حلّت بفناء الحسین...؛ یعنی سلام بر شما، ای کسانی که در جوار امام خود بار انداختید [و جان خود را فدای او نمودید]. من شهادت می دهم که شما [با حمایت از امام خود] نماز را به پا داشتید و زکات را ادا نمودید و نهی از منکر و امر به معروف کردید و با کفّار و ملحدین جنگ نمودید و تا هنگام مرگ از عبادت خدا بازنایستادید.
سپس گفت: سوگند به خدایی که پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله رابه پیامبری مبعوث نمود، ما نیز در پاداش شما شریک خواهیم بود.
عطیه می گوید: من به جابر گفتم: چگونه چنین چیزی روا باشد در حالی که ما جنگی نکردیم و شمشیری نزدیم و اینها رنج ها بردند و سر از بدنشان جدا شد و فرزندانشان یتیم و زنانشان بی سرپرست شدند؟!
(1)جابر در پاسخم گفت: ای عطیه! من از حبیب خود رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «هر کس مردمی را دوست بدارد با آنان محشور می شود و هر کس عمل قومی را دوست بدارد با آنان در پاداش شریک خواهد بود. سوگند به خدایی که پیامبر خود حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را به پیامبری مبعوث نمود، نیّت من و نیّت اصحاب و یاران من همانند نیّت حسین علیه السلام و یاران او می باشد.
عطیه می گوید: در این بین دیدم عده ای از طرف شام به سوی ما می آیند. پس
ص :410
من به جابر گفتم: گروهی از ناحیه شام به طرف ما می آیند. جابر به غلام خود گفت تااطلاعی از آنان حاصل کند، سپس گفت: اگر اصحاب عمرسعد بودند به ما خبر ده تا به پناهگاهی برویم و اگر اهل بیت امام حسین و آقا زین العابدین علیهم السلام بودند تو در راه خدا آزاد هستی. پس آن غلام با سرعت رفت و باز گشت و گفت: ای جابر! برخیز و به استقبال حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله حرکت کن! همانا این آقا حضرت زین العابدین است که با عمه ها و خواهران خود می آیند!
جابر برخاست و با پای برهنه و بدون عمامه به طرف آنان رفت و چون خدمت زین العابدین علیه السلام رسید، امام علیه السلام به او فرمود: «تو جابر هستی؟» جابر گفت: آری، یابن رسول اللّه! من جابر هستم. امام علیه السلام فرمود: «ای جابر! به خدا سوگند، دراین مکان مردان ما کشته شدند و اطفال ما راسر بریدند و زن های ما را اسیر کردند و خیمه های ما را آتش زدند!»
(1)ارباب مقاتل نوشته اند: حضرت زین العابدین علیه السلام با عمه ها و خواهران خود از شام به کربلا آمدند و پس از زیارت قبور شهدا به طرف مدینه باز گشتند.
بشیربن جذلم می گوید: چون نزدیک مدینه شدیم آن حضرت پیاده شد و فرمود تا اهل بیت نیز پیاده شوند، سپس خیمه ای بر پا نمود و به من فرمود: «ای بشیر! خدا پدر تو را رحمت کند! او مرد شاعری بود؟ آیا تو نیز بهره ای از آن داری؟» گفتم: آری. فرمود: پس وارد مدینه شو و خبر شهادت پدرم را به اهل مدینه برسان.»
بشیر می گوید: من براسب خود سوار شدم و با شتاب به مدینه آمدم و چون به
ص :411
مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدم صدا به گریه بلند کردم و گفتم: ای اهل مدینه! دیگر در مدینه نمانید؛ چرا که آقایمان امام حسین علیه السلام در کربلا کشته شد. پس فراوان گریه کنید بر آن شهیدی که بدن او آغشته به خون روی زمین کربلا مانده و سر مبارک او را بر بالای نیزه زدند و در شهرها گرداندند!
(1)سپس گفتم: ای اهل مدینه! این آقا علی بن الحسین علیه السلام است که با عمه ها و خواهران خود به شما نزدیک شده و مرا امر نموده که خبر ورود او را به شما بدهم.
بشیر می گوید: پس از سخنان من، همه اهل مدینه به طرف دروازه مدینه حرکت کردند، در حالی که زن ها پریشان و گریان شدند و بر سر و صورت زدند و وا ویلا گفتند و من بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی را سخت تر از آن ندیدم و در آن میان کنیزی را دیدم که بر امام حسین علیه السلام گریه می کرد و می گفت:
خبر شهادت مولای من، چشم مرا گریان نمود و مرا بی تاب کرد و چگونه گریه نکنم بر آقایی که عرش خدا بر او می گرید و دین و شرف بر او عزادار است؛ چه او فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و فرزند وصیّ او امیرالمؤمنین علیه السلام می باشد.
(2)سپس به من گفت: ای گوینده! تو با اعلان خبر شهادت امام حسین علیه السلام چنان
ص :412
حزن و اندوه ما را تازه و قلب های ما را جریحه دار نمودی که هرگز آرام نخواهد گرفت. خدا تو را رحمت کند! تو کیستی و از کجا آمده ای؟ گفتم: من بشیربن جذلم هستم و مولای من علی بن الحسین علیهما السلام - که الآن در فلان نقطه در خارج مدینه نزول نموده - به من دستور داده که اهل مدینه را از ورود آن حضرت مطلع سازم.
بشیر می گوید: اهل مدینه با شنیدن این خبر پیش از من خود را به اهل بیت امام حسین علیه السلام رساندند. من نیز بر اسب خود سوار شدم و از میان مردم - که همه جا را پر کرده بودند - با زحمت خود را به خیمه امام علیه السلام رساندم و دیدم مردم اطراف او را گرفته اند و گریه او را مهلت نمی دهد. پس خادمی که همراه او بود صندلی آورد و آن حضرت بر آن نشست و صدای گریه از اطراف بلند شد و مردم او را تسلیت می داند. سپس با دست مبارک اشاره فرمود که ساکت باشید و چون ساکت شدند شروع به سخن نمود و پس از حمدو ثنای الهی فرمود:
(1)«ای مردم! خداوند ما را به مصایب بزرگی مبتلا نمود و رخنه و شکاف بزرگی در اسلام پیش آمد. ای مردم! پدرم ابوعبداللّه علیه السلام را با عزیزان و عترت او کشتند و زن ها و بچه های او را اسیر گرفتند و سر او را بر بالای نیزه کردند و در شهرها گرداندند و مصیبتی بر ما رخ داد که در عالم رخ نداده و نخواهد داد.»
سپس فرمود: «ای مردم! کدام یک از شما پس از شهادت پدرم می تواند شاد
ص :413
باشد؟! و کدام دلی می تواند بر او نسوزد؟! و کدام چشمی می تواند از گریه بر او خودداری کند؟! همانا آسمان ها و دریاها و درخت ها و ماهیان دریا و فرشتگان مقرب خدا و اهل همه آسمان ها بر او گریستند.»
آن گاه فرمود: «ای مردم! کدام قلبی بر پدرم شکافته نمی شود و کدام دلی از یاد او می رود و کدام گوشی طاقت شنیدن مصیبت او را دارد؟!
(1)ای مردم! ما [بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم امیرالمؤمنین] آواره و مطرود و مورد نکوهش قرار گرفتیم و بدون هیچ جرمی و خطایی و انحرافی ما را آواره نمودند و در حق ما ستمی روا داشتند که تاکنون سابقه نداشته است!
ای مردم! به خدا سوگند، اگر جدّ ما به جای سفارش به محبت و مودت به ما، سفارش کرده بود که این مردم به جنگ با ما برخیزند و مارا بیازارند بیش از این نمی کردند. چقدر این مصیبت سخت و دلخراش و تلخ و ناگوار بود، «اناللّه و انّا الیه راجعون» ما مصیبت وارده را به خدا وامی گذاریم، او عزیز و مقتدر می باشد و انتقام ما را از آنان خواهد گرفت.»
سپس حضرت زین العابدین علیه السلام در حالی که اهل مدینه گریان و پریشان بودند و خانه های بنی هاشم بی صاحب و عزادار و بر اهل خود گریان بود وارد مدینه شد.
(2)شیخ بزرگوار مرحوم صدوق در کتاب خصال از امام صادق علیه السلام نقل
ص :414
نموده که فرمود: «گریه کنندگان عالم پنج نفر بوده اند: حضرت آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و علی بن الحسین علیهم السلام آدم علیه السلام از فراق بهشت (فراوان) گریه کرد، یعقوب علیه السلام آن قدر از فراق یوسف گریه کرد که چشم او نابینا شد و [فرزندان او] به او گفتند: «به خدا سوگند آن قدر به یاد یوسف گریه می کنی که خود (1)را هلاک می نمایی»، یوسف علیه السلام نیز آن قدر از فراق پدر گریه کرد که اهل زندان از گریه های او اذیت شدند و گفتند: یا روز گریه کن و شب آرام باش و یا شب گریه کن و روز آرام باش پس با آنان توافق نمود که چنین کند.
اما فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله آن قدر از فراق پدر گریه کرد که اهل مدینه به او گفتند: شما ما را با گریه های خود آزار می دهی. پس فاطمه علیها السلام هر روز به مقابر شهدا می رفت و چون گریه های خود را به پایان می برد به خانه باز می گشت.
(2)و اما علی بن الحسین علیه السلام چهل سال بر پدر خود گریه کرد و هیچ وقت غذا و [یا آب] مقابل او نگذاردند جز آن که گریان شد، تا این که غلام آن حضرت به او گفت: فدای شما شوم! ای فرزند رسول خدا! من بیم آن دارم که خود را هلاک کنید. امام علیه السلام فرمود: من پریشانی و اندوه خود را به خدای خود می گویم و چیزی را از خدای خود می دانم که شما نمی دانید، من هرگز به یاد شهادت فرزندان فاطمه علیها السلام
ص :415
نمی افتم جز آن که گریه مرا مهلت نمی دهد و بی اختیار گریان می شوم.»
(1)و در کتاب بحار و مجالس از آن حضرت نقل شده که فرمود: «حضرت زین العابدین علیه السلام چهل سال پس از پدر خود روزه دار بود و شب ها را به عبادت می گذارند و چون غلام او در وقت افطار آب و غذا مقابل او می گذارد و می گفت: مولای من، تناول فرمایید امام علیه السلام گریه می کرد و می فرمود: «فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله گرسنه و تشنه کشته شد» و این را تکرار می نمود و آن قدر گریه می کرد تا اشک او با آب و غذای او مخلوط می شد و این چنین بود تا از دنیا رحلت نمود!»
(2)و در روایتی نقل شده که غلام آن حضرت گوید: روزی امام سجاد علیه السلام به صحرا رفت و من همراه او رفتم و دیدم بر روی سنگ خشن و ناهمواری به سجده رفته است من صدای گریه و ناله او را شنیدم که هزار مرتبه فرمود: «لااله الاّ اللّه حقّا حقّا، لااله الاّاللّه تعبّدا ورقّا، لا اله الاّ اللّه ایمانا و صدقا» و چون سر مبارک خود را از سجده برداشت صورت و محاسن او از اشک چشم او خیس شده بود، پس من گفتم:
(3)ای مولای من! آیا اندوه شما تمام نمی شود و گریه شما کم نمی گردد؟ امام علیه السلام فرمود: «وای بر تو! یعقوب پیامبر و پیامبرزاده بود و دوازده فرزند داشت که
ص :416
یکی از آنان را خداوند از او جدا نموده بود و از فراق او موی او سفید وکمر او خم و چشم او نابینا شد، در حالی که فرزند او زنده بود! و من با چشم خود بدن های پدر و برادر و هفده نفر از اهل بیت خود [از بنی هاشم] را دیدم که روی زمین مانده بود. تو چگونه می گویی اندوه من تمام شود و گریه من کم گردد؟!»
(1)در بحار و مجالس از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «پس از شهادت امام حسین علیه السلام تا پنج سال هیچ زن هاشمیه و سیده ای زینت نکرد و در خانه هیچ سیدی دود غذا بالا نرفت تا این که عبیداللّه زیاد کشته شد.»
و از فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیهما السلام نقل شده که گوید: «هیچ زنی از ما هاشمیات خضاب نکرد و سرمه در چشم ننمود و شانه بر سر نزد تا این که مختار سر عبیداللّه زیاد را به مدینه فرستاد.»
(2)چون ابراهیم بن مالک اشتر به دستور مختار عبیداللّه زیاد را کشت و سر او و سرهای سران لشکر او را که بین آنان حصین بن تمیم نیز بود نزد مختار آورد، مختار مشغول غذاخوردن بود، پس حمد خدا را به خاطر مسلط شدن بر آنان به جای آورد و چون از غذا فارغ شد برخاست و صورت عبیداللّه زیاد را لگدمال کرد و سپس کفش خود را نزد غلام خود انداخت و گفت: چون بر صورت نجس این کافر مالیده شده آن را بشوی. سپس سرهای آنان را در همان محلی که سر مبارک امام حسین علیه السلام
ص :417
و شهدای دیگر را قرار داده بودند قرار داد و سر عبیداللّه را در همان محلی که در کوفه سر امام حسین علیه السلام را نصب نموده بود نصب کرد!
(1)ابن اثیر در کتاب کامل از ترمذی نقل کرده که گوید: چون سر ابن زیاد را در مقابل مختار گذاردند مار باریکی از لابلای سرها آمد و داخل دهان او شد و از بینی او خارج گردید سپس داخل بینی او شد و از دهان او خارج گردید و چندین مرتبه آن مار چنین کرد تا این که مختار سر عبیداللّه را در مکه خدمت حضرت زین العابدین علیه السلام فرستاد و چون سر نحس او را خدمت آن حضرت بردند امام علیه السلام نیز مشغول غذاخوردن بود پس سجده شکر نمود و فرمود: «ستایش خدای را که انتقام مرا از دشمن گرفت. خداوند به مختار جزای خیر بدهد.» سپس فرمود: «مرا بر عبیداللّه وارد کردند در حالی که سر پدرم مقابل او بود، پس گفتم: خدایا، مرا زنده نگهدار تا سر عبیداللّه را ببینم.»
صاحب کتاب مجالس سپس می گوید: قتل ابن زیاد و هواداران او نیز در همان روزی واقع شد که امام حسین علیه السلام در آن کشته شده بود و پس از جنگ صفین از شامیان آن قدر که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام کشته شد کشته نشده بود، چرا که هفتاد هزار نفر آنان به دست مختار کشته شدند.
(2)شیخ طوسی در کتاب امالی از منهال بن عمرو نقل کرده که گوید: در پایان
ص :418
اعمال حج در مکه خدمت حضرت زین العابدین علیه السلام رسیدم و آن حضرت به من فرمود: «ای منهال! حرمله را در چه حالی یافتی؟» گفتم: او را در کوفه زنده دیدم. پس امام علیه السلام دو دست خود را به دعا بلند نمود و گفت: «خدایا، حرارت آهن و آتش را به (1)او بچشان!» و چون به کوفه بازگشتم مختار به قدرت رسیده بود و من بعد از چند روز به جهت رفاقتی که با او داشتم نزد او رفتم و او را در خارج خانه او یافتم، مختار گفت: ای منهال! نزد ما نیامدی که به ما تهنیت گویی و ما را یاری دهی؟ گفتم: من تازه از مکه باز گشته ام.
(2)سپس همراه او رفتم و او به کناسه کوفه [میدان اجتماع مردم] رسید و در آن جا منتظر بود و کسانی را برای دستگیری حرمله فرستاده بود و چیزی نگذشت که عده ای نزد او آمدند و گفتند: البشارة! حرمله دستگیر شد. آن گاه او را نزد مختار آوردند و چون مختار او را دید گفت:
ص :419
الحمداللّه که خدا مرا بر تو مسلّط نمود. سپس دستور داد قصاب بیاید و چون قصاب آمد به او گفت: دست های حرمله راقطع کن! سپس گفت: آتش بیاورید و چون آتش آماده کردند حرمله را در آتش انداخت. من گفتم: سبحان اللّه ! مختار گفت: ای منهال! تسبیح خداوند خوب است اما تو برای چه الآن سبحان اللّه گفتی؟
(1)گفتم: ای امیر! من در سفر حج بودم و در مکه خدمت حضرت زین العابدین علیه السلام رسیدم و آن حضرت از من در باره حرمله سؤال نمود و چون گفتم: او را در کوفه زنده دیدم دست به دعا بلند نمود و فرمود: «خدایا، حرارت آتش و آهن را به او بچشان.» مختار گفت: آیا تو چنین سخنی را از حضرت زین العابدین علیه السلام شنیدی؟ گفتم: آری، به خدا سوگند شنیدم. پس مختار از اسب خود پایین آمد و دو رکعت نماز خواند و سجده خود را طولانی نمود. سپس برخاست و بر اسب خود سوار شد و من نیز سوار شدم در حالی که حرمله در آتش می سوخت و چون نزدیک خانه من رسید گفتم:
ای امیر! چه خوب است به خانه من بیایید و مرا افتخار دهید و از غذای من استفاده کنید؟ مختار گفت: ای منهال! تو به من خبر دادی که حضرت زین العابدین علیه السلام چهار دعا نمود و به دست من مستجاب شد و باز به من می گویی غذا بخورم، امروز روز روزه و شکر است که خدا چنین توفیقی به من عطا نموده است.
(2)مرحوم سید محسن امین سپس می گوید: حرمله روز عاشورا با سه تیر سه نفر از اولاد رسول خدا صلی الله علیه و آله را به شهادت رساند:
1- ابوبکر، فرزند امام حسن علیه السلام که چون به میدان نبرد وارد شد حرمله با یک تیر او را به شهادت رساند.
ص :420
(1)2- عبداللّه رضیع، شیرخواره امام حسین علیه السلام که چون امام علیه السلام او را گرفت و در دامن خود نشاند و خواست که او را ببوسد تیری به گلوی او زد و گلوی او پاره شد و امام علیه السلام دو دست خود را از خون او پر نمود و به آسمان پاشید و فرمود: «چون در حضور پروردگار است برای من آسان می باشد.»
3- عبداللّه فرزند امام حسن علیه السلام که از بین زن ها بیرون آمد و به طرف عموی خود دوید و چون زینب علیها السلام به امر امام دوید که او را بگیرد او امتناع نمود و کنار عموی خود آمد و گفت: از او جدا نمی شوم. پس بحربن کعب شمشیری بر امام علیه السلام زد، عبداللّه گفت: ای خبیث! می خواهی عموی مرا بکشی؟ و دست خود رامقابل عمو گرفت و چون دست او قطع شد و به پوست آویزان بود به عموی خود یا به مادر خود گفت: به فریادم برس! پس امام علیه السلام اورا در آغوش گرفت و فرمود:
(2)«فرزند برادر! صبر کن تا خدا تو را به رسول خدا و علی و حمزه و جعفر و پدرت حسن علیهم السلام ملحق نماید.» آن گاه حرمله تیری به او زد و او را در دامن عموی خود شهید نمود. و امام علیه السلام سر به سوی آسمان بلند نمود و فرمود: «خدایا، برکات زمین و آسمان را از آنان قطع کن و اختلاف و تفرقه بین آنان قرار ده و هرگز حکام را
ص :421
از آنان راضی مگردان، چرا که آنان ما را دعوت نمودند که یاری نمایند ولی به جنگ ما آمدند و [عزیزان] ما را کشتند!»
(1)اقول: هذا آخر ما اسفندناه من کتاب مجالس السنیة للعلامة السیّد محسن الأمین رضوان اللّه تعالی علیه و علی جمیع علماءنا الماضین و وجدنا ما افاده رحمه الله فی عدّة من الکتب مثل البحار للعلامّة المجلسی و مقتل ابی مخنف و الارشاد و اللهوف و نفس المهموم و غیرها من کتب اصحابنا و انتخبناه لأنّه علیه الرحمة اختصر و نقل من المقتل الخلاصة من الکتب المعتبرة واحترز عن نقل الضعاف و المختلقات التی اشتهر فی الألسن و نقلها بعض الضعفاء للعوام و احدثوا فی المقاتل اشیاءً کثیرة لم یروها احد من المتقدمین فی کتبهم عصمنااللّه من الزلّة فی نیّاتنا و اقوالنا و افعالنا بفضله و کرمه و بحقّ محمّد و آله صلوات اللّه علیهم اجمعین و غفراللّه لنا و للراثین و الباکین لمصائب اولاد سیّد المرسلین علیهم افضل صلوات المصلّین.
ص :422
(2)2- انقلاب و حرکت دوّم از سوی مردم مدینه صورت گرفت. هنگامی که خبر شهادت امام حسین علیه السلام به مردم مدینه رسید. خشم آنها نسبت به یزیدبن معاویه شدت گرفت و چون اسرای اهل بیت علیهم السلام از شام به مدینه باز گشتند و مردم سخنان
ص :423
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
[حضرت زین العابدین علیه السلام و] زینب کبری را شنیدند عواطف آنان سخت متأثر گردید و بر خود واجب دانستند که علیه یزیدبن معاویه قیام کنند. از این رو رسما بیعت او را انکار نمودند و اعلان جنگ و شورش و دگرگون کردن حکومت سردادند.
(1)پس یزید مسرف بن عقبه را که مردی ناپاک و پلید بود همراه لشکر عظیمی که دوازده هزار نفر بودند از شام به مدینه فرستاد و دستور داد لشکریان او سه روز در مدینه آزادانه هر جنایت مالی و اخلاقی و ... را که می خواهند انجام دهند.
مسلم بن عقبه وارد مدینه شد و به مدت سه روز لشکر او در مدینه به قتل و غارت و هتک حرمت و انجام محرمات الهی پرداخت و آن گاه از اهل مدینه برای یزید بیعت گرفت که آنهابنده و غلام یزید باشند و هرکس امتناع می کرد او را گردن می زد.
(2)در این حادثه جنایاتی واقع شد که دل ها از وحشت آب شد [و زبان ها قدرت
ص :470
بیان آن را نداشت] جنایت لشکریان مسلم بن عقبه دست کمی از جنایت یزید و عبیداللّه در کربلا نداشت. این حوادث سبب شد که مردم از حکومت اموی سخت متنفر شوند و علیه آن قیام نمایند.
3-
(1)انقلاب و حرکت سوم حرکت «توّابین» بود. اهل کوفه چون دیدند فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله در کربلا در برابر چشمان آنان کشته و اهل بیت آنان اسیر گردیدند و آنان
ص :471
از خاندان پیامبر خود حمایت نکردند همدیگر را سخت ملامت نموده و به خطای خود پی بردند و کفاره این گناه را به آن دیدند که انتقام خون فرزندان پیامبر خود را از بنی امیه بگیرند.
بدین منظور در منزل سلیمان بن صردخزاعی که از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و سوابق خوبی در اسلام و تشیع داشت گرد آمدند و پس از سخنانی که بین آنان گذشت به این مسأله اذعان نمودند که گناه و عار آنان جز با انتقام گرفتن از قاتلین امام حسین علیه السلام شسته نمی شود. در آن اجتماع همگی متحد گردیدند که انتقام خون امام خود را از بنی امیه بگیرند.
(1)اجتماع آنان در همان سال شصت و یک هجری بود که امام علیه السلام به شهادت رسیده بود. فریاد آنان نخستین بار در کوفه بلند شد. آنان همانند صاعقه ای که از آسمان وارد شود بر سر قاتلین اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله فرود آمدند؛ چنان که دل های
ص :472
مؤمنین و شیعیان نیز تقویت گردید و عده زیادی از مردم در «نخیله» گرد سلیمان بن صرد جمع شدند و او برای آنان خطبه ای خواند و گفت:
ما هدفی جز خشنودی خدا نداریم و امیدواریم که با قیام خود علیه حکومت بنی امیه خداوند از ما به خاطر خطایی که مرتکب شده ایم و فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را یاری نکرده ایم بگذرد و این گناه بزرگ را بر ما ببخشد.
(1) صاحب کتاب «حیاة الامام الحسین بن علی علیهما السلام » سپس به نقل از تاریخ ابن
ص :473
اثیر می گوید: تواّبین متفق شدند که برای زیارت قبر امام حسین علیه السلام به کربلا بروند و نزد قبر او به درگاه خداوند توبه کنند. هنگامی که جمعیت آنان به طرف کربلا حرکت کرد و به قبر مطهر امام علیه السلام رسیدند. صدای یا حسین و ناله و گریه آنان بلند گردید و به درگاه خداوند تضرع و زاری کردند که خداوند از آنان بگذرد و آنان را ببخشد. آن گاه در کنار آن قبر مطهر گفتند:
خدایا، رحمت خود را بر حسین شهید، فرزند شهید و بر آن هدایت یافته، فرزند هدایت یافته و آن صدّیق، فرزند صدّیق نازل فرما.
سپس گفتند: خدایا، ما فرزند پیامبر تو را تنها گذاردیم و او را یاری نکردیم، تو از ما بگذر و ما را عفو فرما و رحمت خود را بر حسین و یاران شهید و صدیق او نازل فرما. خدایا، ما تو را گواه می گیریم که ما بر دین آنان و راه آنان هستیم. خدایا، اگر از ما نگذری و مارا نبخشی و به ما ترحم نکنی ما زیانکار خواهیم بود.
سپس خود را بر قبر مطهر امام علیه السلام انداختند و مانند حجرالأسود آن را استلام می کردند و به درگاه خداوند گریه و زاری می نمودند که از آنان بگذرد و توبه آنان را قبول نماید. سپس به شهر انبار بازگشتند تا به عین الورده رسیدند.
(1)همین که جمعیت توابین به عین الورده رسیده و در آن جا اقامت کردند
ص :474
لشکر شام بر آنان هجوم بردند و نبردی بسیار سخت بین آنها درگرفت و افراد زیادی از جمله رهبران توابین، مانند سلیمان بن صرد و مسیّب بن نجبه و عبداللّه بن سعد و... کشته شدند. توابین چون دیدند قدرت مقاومت در برابر لشکر شام را ندارند شبانه از معرکه جنگ جدا شدند و به کوفه بازگشتند و هرکس به دیار خود رفت. لشکر شام نیز آنان را تعقیب نکردند. و قیام توابین در همین مرحله پایان یافت و حاصل آن وحشت بزرگی بود که بر امویین و حکام بنی امیه وارد شد.
4-
(1)صاحب کتاب «حیاة الامام الحسین بن علی علیهما السلام » می گوید: مختار از
ص :475
شخصیت های معروف تاریخ اسلام بود که دوران های سخت سیاسی زمان خود را گذارند و با قدرت و تدبیر سیاسی بر اوضاع تسلط یافت. او مرد فکر و عمل بود و در دعوت مردم برای قیام و استفاده از عواطف آنان ممتاز بود و برای دعوت مردم از هر گونه وسیله ای مانند خطابه و شعر و تمثیل استفاده می کرد و همین گونه توانست کوفه را از عبداللّه زبیر بگیرد.
آن گاه می گوید: مختار یکی از اعلام و بزرگان شیعه و شمشیر آل محمّد علیهم السلام بوده است و بیش از همه برای مصایب اهل بیت علیهم السلام می سوخته و برای نابود کردن دشمنان آنها می کوشیده است و اگر برای به دست آوردن قدرت سعی و کوشش داشته نه برای ریاست بوده بلکه برای انتقام خون آل محمّد علیهم السلام بوده است.
ص :476
(1)برخی مختار را به چیزهایی متهم نموده و از جمله گفته اند که او ادعای پیامبری داشته و یا نسبت های دیگری به او داده اند که ساحت مختار از این اتهامات دور است. این اتهامات برای این بوده که دیده اند او می خواهد انتقام خون امام حسین علیه السلام را از بنی امیه بگیرد و دولت اموی را سرنگون کند و فرقی بین طبقات عرب قایل نشود.
حق این است که مختار در مدت [کوتاه] حکومت خود همانند امیرالمؤمنین علی علیه السلام سیر نموده و در سیاست های اقتصادی و اجتماعی خود همانند او عمل کرده است. مورخین نوشته اند که او در ایام حکومت کوتاه خود اهل تقوا و پرهیزکاری بوده و به شکرانه این توفیق، یعنی انتقام از خون بنی هاشم و نابود کردن بنی امیه و دشمنان اهل بیت علیهم السلام ، زیاد روزه می گرفته و [سجده شکر می کرده] است.
(2)تهمت هایی که به او وارد نموده اند برای شکستن شخصیت او بوده وگرنه با
ص :477
تحقیقی که ما از شخصیت او داشته ایم دریافته ایم که او از نمونه های تاریخ و شخصیت های بزرگ اسلام در استقامت و تقوا و بینش و حسن تدبیر بوده و کمتر کسی مانند او در طول تاریخ ظهور کرده است. شایسته بود که در باره شخصیت این مرد کتابی مستقل می نگاشتیم لکن به جهت رعایت اختصار برای روشن شدن بحث تنها به گوشه هایی از حرکت او اشاره میکنیم.
(1)هنگامی که مختار قیام نمود وحشت عجیبی بر قاتلین امام علیه السلام مستولی شد و
ص :478
برای آنان مسلّم گردید که مختار برای انتقام از آنها قیام نموده است. از این رو، بعضی سر به بیابان گذاردند و دیگر دیده نشدند و عده ای فرار کردند و نزد عبدالملک بن مروان رفتند تا او آنها را از خشم و سیطره مختار نجات دهد و به او گفتند: ما را پناهی نیست جز این که تو به ما ترحم نمایی.
(1)عبدالملک بن حجاج تغلبی نزد عبدالملک بن مروان آمد و گفت: من از عراق آمده ام و از ترس مختار به تو پناهنده شده ام. عبدالملک مروان بر او فریاد زد و گفت: دروغ می گویی، تو به ما پناه نیاورده ای بلکه از ترس جان خود که در خون امام حسین شرکت کرده ای این جا آمده ای!
برخی از قاتلین امام حسین علیه السلام به لشکر عبداللّه زبیر ملحق شدند و این از ترس مختار بود نه از ارادت و ایمان نسبت به ابن زبیر پس مختار خانه های آنان را
ص :479
در کوفه خراب نمود و اموال آنان را تملک کرد از جمله خانه محمّدبن اشعث را خراب نمود و به جای آن خانه حجربن عدی را که ابن زیاد خراب کرده بود دوباره بنا کرد.
(1)عمر سعد خبیث از ترس مختار وحشت زده در خانه خود پنهان شده بود و از بزرگان کوفه درخواست می کرد که برای او نزد مختار وساطت کنند و برایش امان بگیرند. مختار امانی برای او نوشت و در آن شرط کرد که این امان تا وقتی خواهد بود که حدثی از وی سر نزند و مقصود او از حدث رفتن به بیت الخلا بود.
سپس گوید: مختار وحشت سختی در دل های قاتلین امام حسین علیه السلام ایجاد نمود به طوری که زمین زیر قدم های آنان می لرزید و خوف و وحشت آنها را فرا گرفته بود و زندگی بر آنان تلخ شده بود و مرگ را بالای سر خود می دیدند.
(2)مؤلف کتاب حیاة الحسین بن علی، سپس از تاریخ طبری نقل نموده که مختار
ص :480
با شدت و سرعت دستور اعدام کسانی که در قتل فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله شرکت داشته اند را صادر نمود و با کوشش تمام مشغول انتقام از آنها شد و در یک روز دویست و هشتاد نفر از آنان را کشت و احدی از فرماندهان کربلا از شمشیر او نجات نیافت.
مختار عبیداللّه زیاد ملعون را کشت و عمر سعد را نیز با فرزندش حفض به قتل رساند و شمربن ذی الجوشن را به درک واصل کرد و جسد او را نزد سگ ها انداخت و قیس بن اشعث و حصین بن نمیر و شبث بن ربعی و امثال آنان را نیز به قتل رساند.
(1)سپس می گوید: خداوند دعا و نفرین حضرت زین العابدین علیه السلام [و امام
ص :481
حسین علیه السلام [را در حق آنان مستجاب نمود و مختار هر کدام آنان را مقابل جنایت او مجازات کرد و سخت ترین مجازات را به آنان چشاند و سخن خداوند که می فرماید: «این چنین پروردگار تو ستمکاران را می گیرد و مؤاخذه او شدید است» به وقوع پیوست.
زهری می گوید: از قاتلین امام حسین علیه السلام احدی باقی نماند جز آن که یا کشته شد و یا کور شد و یا صورت او سیاه گردید و یا قدرت و سلطنت او در کوتاه مدت نابود شد.
(1)مؤلف گوید: ما مختصری از مجازات های مختار را نسبت به قاتلین امام حسین علیه السلام و اهل بیت و اصحاب او ذکر می کنیم و امیدواریم امام زمان علیه السلام در دولت خود از آنان انتقام بگیرند و پس از آن در قیامت کبری خداوند با آتش قهر خود انتقام حقیقی را از آنان بگیرد و به آتش دوزخ معذّب شوند.
بیت و اصحاب آن حضرت در کربلا شهید شدند لازم دانستم جزای قاتلین آن حضرت و عزیران و اصحاب او را نیز طبق آنچه در تاریخ و روایات ثبت شده بیان کنم. از این رو، یکایک آنان را به ترتیب حروف الفبا ذکر نمودم که برای خوانندگان محترم سهل و آسان باشد و قبل از ذکر قاتلین یاد شده لازم دیدم عناوین کلیّه ای که مورد مذمت ولعن و وعده عذاب و عقوبات دنیا و آخرت واقع شده را نیز ذکر نمایم، اینک عناوین کلیه ای که مورد مذمت و وعده عذاب و عقوبت دنیا و آخرت واقع شده اند را بیان می کنیم.
:
(1)مرحوم صدوق در کتاب عقاب الاعمال از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرمود: «آل ابی سفیان حسین بن علی علیهما السلام را کشتند و خداوند سلطنت را از آنان
ص :483
سلب نمود.»
در کتاب اختصاص نقل شده که عبدالملک مروان به والی خود، حجاج بن یوسف ثقفی نوشت: دیگر خون فرزندان عبدالمطلب علیه السلام را نریز؛ چرا که آل ابوسفیان (بنی امیه) دست خود را به خون آنان آغشته کردند و همه آنان از بین رفتند و جز اندکی از آنان باقی نماندند!
(1)در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «روز عاشورا روز حزن و اندوه و مصیبت اهل آسمان ها و زمین و جمیع مؤمنین و روز فرج و شادی و سرور ابن مرجانه و آل زیاد و اهل شام بوده است و خداوند بر قاتلین امام حسین علیه السلام و ذریه آنان خشم نموده است.
از این رو، هرکس آن روز را روزه بدارد یا آن را روز مبارکی داند و در آن روز
ص :484
شادی کند خداوند قلب او را مسخ خواهد نمود و با آل زیاد محشور خواهد شد.»
مؤلف گوید: در زیارت عاشورا بر ظالمین محمّد و آل او صلی الله علیه و آله و پیروان آنان لعنت شده و از خداوند در خصوص اولی و دومی و سومی و چهارمی، یعنی ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و سپس برای یزید و عبیداللّه زیاد و عمرسعد و شمر و آل ابوسفیان و آل زیاد و آل مروان درخواست لعنت گردیده است.
(1)در کتاب تحف العقول نقل شده که چون امام حسین علیه السلام قبل از رسیدن به کوفه بی وفایی و عهدشکنی اهل کوفه را مشاهده نمود خطبه ای خواند و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود «فتّبا لکم...»؛ یعنی هلاکت باد شما را...
در لهوف نیز نقل شده که روز عاشورا امام علیه السلام بر مرکب خود سوار شد و خطاب به لشکر کوفه فرمود: «هلاکت و نابودی باد بر شما، ای مردمی که با اصرار از
ص :485
ما یاری جستید و چون به یاری شما آمدیم شمشیری که سوگند یاد کرده بودید برای حمایت از ما به کار برید علیه ما به کار بردید!»
(1)سپس فرمود: «هلاکت بر شما باد واز رحمت خدا دور باشید که خود را غلام طواغیت نمودید و کتاب خدا را کنار گذاردید و آیات آن را تحریف کردید و سنّت های رسول خدا صلی الله علیه و آله را محو و نابود گردانیدید.»
آن گاه فرمود: «خدایا، باران رحمت خود را از آنان حبس کن و همانند زمان یوسف علیه السلام بر آنان قحطی نازل فرما و غلام ثقیف (یعنی مختار) را بر آنان مسلط نما تا از کاسه تلخ بلا آنان بنوشاند (و به سخت ترین عقوبت ها آنان را مجازات نماید)؛ چرا که ما را تکذیب نمودند و تنها گذاردند. خدایا، تویی پروردگار ما، بر تو توکل می کنیم و به تو روی می آوریم و بازگشت ما به سوی توست.»
در کتاب لهوف نقل شده که وقتی زینب کبری علیهم السلام همراه سایر اسرا وارد کوفه شد اشاره کرد که مردم کوفه ساکت شوند و چون همه ساکت شدند و نفس ها در سینه ها حبس شد و صداها خاموش گردید فرمود:...
ص :486
(1)«ای اهل کوفه، وای بر شما! آیا می دانید چگونه جگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را پاره کردید و ناموس و حرم او را بین مردم آشکار نمودید و خون او را ریختید و حرمت او را شکستید؟! آیا تعجب کردید که از آسمان خون بارید؟ بدانید عذاب آخرت سخت تر و خوار کننده تر است. و در آن روز کسی به فریاد شما نخواهد رسید. پس مهلت [کوتاه دنیا] شما را فریب ندهد. همانا خداوند از انتقام شما غافل نیست و شتاب نخواهد نمود و او در کمین ستمکاران می باشد...»
(2)سپس فرمود: «هلاکت باد بر شما، ای اهل کوفه! شما با دشمنی با پدرم امیرالمؤمنین و فرزندان پاک او علیهم السلام میراث و امانت پیامبر صلی الله علیه و آله را ضایع کردید و خون هایی را به عهده گرفتید.»
در مثیرالأحزان نقل شده که زینب علیها السلام به اهل کوفه فرمود: «بدانید که عذاب و کیفر خداوند بر شما وارد شد و لعنت او بر ستمکاران ثابت گردید.»
ص :487
:
(1)شیخ مفید در کتاب غیبت خود از جابر جعفی نقل نموده که گوید: از امام باقر علیه السلام در باره معنای آیه شریفه «وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشَی ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالجُوعِ» سئوال نمودم، امام علیه السلام فرمود: «ای جابر! ابتلا به گرسنگی مربوط به اهل کوفه است و آن مخصوص دشمنان آل محمّد علیهم السلام می باشد که خداوند با گرسنگی آنان را هلاک خواهد نمود. و ابتلا به خوف و گرسنگی مربوط به اهل شام است و آنان به گونه ای به آن مبتلا خواهند شد که تاکنون به آن مبتلا نشده اند؛ گرسنگی آنان قبل از قیام حضرت مهدی علیه السلام است و خوف و ترس آنان بعد از قیام آن حضرت خواهد بود.»
:
(2)شیخ صدوق در کتاب امالی خود از مفضّل بن عمر، از امام صادق، از امام
ص :488
باقر، از امام سجاد علیهم السلام نقل نموده که فرمود: «روزی حسین بن علی بر برادر خود امام حسن علیهم السلام وارد گردید و چون برادر خود را دید گریان شد. امام حسن فرمود: برای چه گریان شدی؟ امام حسین فرمود: برای مصیبتی که بر شما وارد می شود. پس امام حسن علیه السلام فرمود:
(1)مصیبت من این است که مرا با سمّ خواهند کشت لکن هیچ روزی سخت تر از روز مصیبت تو نیست، چرا که سی هزار نفر که مدعی اسلام هستند و خود را از
ص :489
امت جدّ ما می دانند و لباس اسلام دربر کرده اند جمع می شوند و در ریختن خون تو و هتک حریم و اسیر گرفتن اهل بیت تو شرکت می نمایند تا این که لعنت خدا بر بنی امیه واجب می گردد و آسمان برای مصیبت تو خاکستر و خون می بارد و همه چیز حتی حیوانات وحشی و ماهیان دریاها بر تو گریه می کند!»
سیّدبن طاوس در کتاب لهوف از امام حسین علیه السلام نقل نموده که فرمود: «بنی امیه مال مرا گرفتند ومن صبر کردم و به من دشنام و ناسزا گفتند و من صبر کردم و چون خواستند خون مرا بریزند از آنان فرار نمودم [لکن] گروه ستمگر آنان خون مرا خواهند ریخت و خداوند لباس ذلت را بر آنان خواهد پوشاند و کسی را بر آنان مسلط خواهد نمود که همانند قوم سبأ - که زنی بر آنان مسلّط بود و مال آنان را می گرفت و آنان را طعمه شمشیر می کرد - بر جان و مال آنان مسلّط شود.»
(1)شیخ مفید در کتاب غیبت از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نموده که آن حضرت
ص :490
بالای منبر کوفه فرمود: «خداوند عزّوجلّ قضا و تقدیر حتم نموده که بنی امیه را آشکارا با شمشیر هلاک کند و بنی فلان [شاید مراد بنی عباس باشد] را به طور ناگهانی عقوبت نماید.»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، من می بینم که فجّار و اعراب سخت دل بر آنان مسلّط شده اند و به آنها رحم نمی کنند و آنها رادر کنار فرات در خانه های خود به طور فجیعی می کشند و این عقوبت برای آنان حق است و خداوند ذره ای به بندگان خود ستم نمی کند.»
مرحوم کلینی در کتاب کافی از زراره نقل کرده که گوید: امام باقر علیه السلام در مسجدالحرام از بنی امیه و دولت آنان یاد نمود و فرمود: «خداوند تبارک و تعالی از زمانی که آسمان و زمین را آفرید دورانی کوتاه تر از حکومت بنی امیه قرار نداد و به
ص :491
آن ملکی که گردش دنیا به دست اوست امرنمود که دوران آنهارا سریع طی کند و طومارشان را درهم پیچید.»
در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «پدرم امام باقر فرمود: هیچ کدام از بنی امیه از دنیا نمی رود جز آن که مسخ می شوند و به صورت وزغ در می آیند.»
شیخ طوسی در کتاب «اختیار معرفة الرجال» از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرمود: «سلمان گفت: بنی امیه مانند شتر چموشی هستند که با دست و دندان و پا به صاحب خود حمله می کنند؛ آگاه باشید که خداوند بر خود واجب نموده که آنان را ذلیل و دشمن را بر آنان مسّلط و عذاب آسمان و زمین را بر آنان وارد و آنان را مبتلای به مسخ و زشتی صورت نماید حتی یکی از آنان چون از حجله خود برای نماز خارج می شود خداوند او را مسخ می کند و به صورت بوزینه در می آورد.»
(1)علامه مجلسی در بحار از بعضی از مؤلفات شیعه نقل کرده که چون
ص :492
فرزندان آدم علیه السلام را بر او عرضه کردند و آدم علیه السلام در بین آنان مظلومیت امام حسین علیه السلام و اجتماع امت جدّ او را دید که همه برای کشتن او جمع شده اند و صورت های آنان سیاه است، گفت: «خدایا، این امت ستوده که افضل امت هاست چگونه این چنین است؟!» خطاب شد: «ای آدم! آنها چون اختلاف پیدا کنند دل هایشان از یکدیگر جدا می شود و همانند قابیل که هابیل را کشت آنان نیز روی زمین فساد خواهند نمود و فرزند حبیب من را خواهند کشت.»
ص :493
در همان کتاب روایت شده که ملکی از ملائکه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و... گفت: «ای محمّد! بدان که مردی از امت تو به نام یزید - که خدا لعنت خود را در دنیا و عذاب خود را در آخرت بر او بیفراید - فرزند تو حسین علیه السلام را خواهد کشت و چون او را می کشد خداوند عمر او را کوتاه و عذاب دایم را برای او لازم می نماید.»
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله سخت گریان و پریشان شد و فرمود: «آیا امتی که فرزند مرا بکشد رستگار می شود؟» آن ملک گفت: «آنان رستگار نخواهند شد، بلکه خداوند آنان را به اختلاف مبتلا می کند و زبان ها و دل های آنان مختلف می شوند و در قیامت عذاب دردناکی خواهند داشت.»
(1)در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «چون امام حسین علیه السلام کشته شد آسمان ها و زمین و اهل آن و همه ملائکه ضجّه و ناله کردند و گفتند: خدایا، به ما اجازه ده تا کسانی که حرمت تو را حفظ نکردند و بنده خالص تو را کشتند را هلاک نماییم.
پس خداوند به ملائکه و آسمان ها و زمین و اهل آنها خطاب کرد: آرام بگیرید. سپس حجابی از مقابل آنان برداشته شد و رسول خدا و دوازده نفر از
ص :494
فرزندان او را مشاهده کردند و خداوند حضرت بقیة اللّه علیه السلام را از بین آنان به آنها معرفی نمود و سه مرتبه فرمود: به وسیله این آقا از آنان انتقام خواهم گرفت.»
شیخ صدوق در کتاب امالی از امام حسین علیه السلام نقل کرده که (روز عاشورا) فرمود: «غضب خداوند بر امتی که می خواهند فرزند پیامبر خود را بکشند شدید خواهد بود.»
محدّث قمی در بیت الأحزان از آن حضرت نقل نموده که روز عاشورا فرمود: «غضب خداوند بر مردمی که برای کشتن فرزند پیامبر خود متفق شده اند شدید می باشد.»
(1)محمّدبن شهر آشوب در مناقب، از محمّد بن حکم، از کنیزی که در ماجرای غارت خیمه ها حضور داشته نقل کرده که گوید: لشکر کوفه مقداری از رنگ زینتی از خیمه ها غارت کردند و هر زنی از آن استفاده کرد به پیسی مبتلا شد.
ص :495
(1)شیخ طوسی در کتاب امالی، از ناصح، از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: «مردی از لشگر عمر سعد مقداری زعفران و یک شتر را غارت نمود و چون زعفران را کوبید آتش گردید و هر زنی آن را بر بدن خود مالید به پیسی مبتلا شد و چون شتر را نحر کردند هر چه از بدن آن جدا می کردند به جای آن آتش شعله ور می شد و چون در دیگ انداختند آتش از آن بلند شد و چون در ظرف ریختند آتش گردید.»
راوی به امام صادق علیه السلام می گوید: من در آن وقت کوچک بودم و استخوانی از آن را گرفتم و خاک بر آن ریختم تا آرام گرفت و چون بزرگ شده بودم همراه دیگران آن استخوان را بر داشتیم و با آن بازی می کردیم و چون آن را با کارد شکستیم و آتش از آن بلند شد دانستیم که این همان استخوان است.
(2)اربلی در کشف الغمه نقل کرده که شمربن ذی الجوشن قطعه طلایی از
ص :496
خیمه ها برداشت و مقداری از آن را به دختر خود داد و او به زرگر داد تا برای او زینتی بسازد. زرگر چون آتش بر آن افروخت نابود گردید و چون به شمر خبر دادند او بقیه آن را نزد زرگر آورد و گفت: آتش بر آن بیفروز تا من ببینم زرگر آتش بر آن افروخت و نابود گردید.
در کتاب مناقب ابن شهرآشوب از ابومخنف نقل شده که گوید: چون سر مبارک امام حسین علیه السلام را نزد یزید آوردند خوشبو و معطر بود به گونه ای که چیزی از آن معطّرتر نبود. و چون شتری که سر مبارک را بر آن حمل کرده بودند کشته شد گوشت آن بسیار تلخ بود و چون آن حضرت به شهادت رسید تا [سه روز] خورشید منکسف شد و زیر هر سنگ و [کلوخی] خون دیده می شد.
(1)علامه مجلسی در کتاب بحار از زیدبن ابی الزناد نقل کرده که گوید: چون
ص :497
امام حسین علیه السلام کشته شد من چهارده سال داشتم و دیدم که آسمان قرمز شد و چون لشگر عمر سعد شتری را که به غارت گرفته بودند نحر کردند از گوشت آن آتش مشتعل شد.
شیخ طوسی در کتاب امالی و علامه مجلسی در کتاب بحار نقل کرده اند که به مختار خبر دادند که شمربن ذی الجوشن ملعون شتری را از لشکر امام حسین علیه السلام به دست آورده و چون به کوفه آمده آن را نحر نموده و گوشت آن را بین مردم کوفه تقسیم کرده است.
مختار دستور داد هر کس از آن گوشت گرفته بود را آوردند و او را به قتل رساند و خانه هایی را در کوفه خراب نمود.
(1)در کتاب مناقب نقل شده که متوکل عباسی ابراهیم دیزج و هارون مغربی را
ص :498
فرستاد تا قبر امام حسین علیه السلام را خراب کنند و جای آن را شخم بزنند و چون به طرف آن قبر رفتند بین آنان و بین آن قبر مانع حاصل شد و تیرهایی به طرف آنان آمد. پس دیزج - مامور متوکل - دستور داد که آنها نیز به طرف قبر تیراندازی کنند لکن هر تیری که به طرف قبر مطهر آن حضرت زدند به طرف صاحبش بازگشت و او را هلاک نمود و چون حیوانات را برای خراب کردن قبر مطهر آن حضرت فرستادند آنها سر بر تافتند و به طرف آن قبر نرفتند تا این که آن قدر با عصا بر آنان زدند که عصا شکست و صورت هارون مغربی سیاه گردید.
ابراهیم دیزج در خواب دید که رسول خدا صلی الله علیه و آله آب دهن به صورت او می اندازند، پس از آن مریض شد و بی هوش ماند تا از دنیا رفت.
در همان کتاب نقل شده که مسترشد، خلیفه عباسی، اموال حرم امام حسین علیه السلام را بر داشت وگفت: قبر نیازی به خزانه ندارد. سپس آنها را بین لشگریان
ص :499
خود تقسیم نمود و چون از کربلا خارج گردید او و فرزند او راشد کشته شدند.
(1)شیخ طوسی در کتاب امالی از عبدالرزاق بن سلیمان نقل کرده که می گوید: عبداللّه بن دانیه گفت: در سال دویست و چهل هفت هجری به حج مشرف شدم و چون از حج باز گشتم، به طرف عراق رفتم و قبر امیرالمؤمنین علیه السلام را - با این که از طرف سلطان ممنوع بود - زیارت نمودم. سپس برای زیارت قبر امام حسین علیه السلام به سوی کربلا رفتم و دیدم قبر آن حضرت را خراب کرده و جای آن راشخم زده اند و آب بر آن جاری نموده اند!و من به چشم خود دیدم که چون حیوانات آن زمین را شخم می کردند به قبر مطهر امام علیه السلام که می رسیدند به طرف راست و چپ باز
ص :500
می گشتند و از آن محل عبور نمی کردند و چون آنان را سخت با عصا می زدند سودی نداشت و آنهابه طرف قبر آن حضرت نمی رفتند.
سپس می گوید: من نتوانستم قبر مطهر آن حضرت را زیارت کنم و به طرف بغداد بازگشتم و این اشعار را با خود زمزمه می کردم...
و چون به بغداد رسیدم صدای وحشتناکی شنیدم و چون سئوال کردم گفتند: متوکل کشته شد. پس من تعجب کردم و گفتم: خدایا، این به جای آن.
مؤلف گوید: از روایاتی که در باره تخریب قبر مطهر امام حسین علیه السلام به دست متوکل بما رسیده روشن می شود که او چندین بار قصد تخریب آن مرقد مطهر را نموده و زوار آن حضرت را از زیارت قبرش باز داشته است.
(1)در امالی شیخ طوسی نقل شده است : متوکل [چون دید مردم به زیارت آن
ص :501
حضرت علاقه شدیدی دارند] لشکری آماده نمود وامیری بر آن تعیین کرد و دستور داد قبر مطهر آن حضرت را خراب و زمین آن را شخم بزنند و اعلان کنند که هرکس به زیارت آن قبر برود تأمین جانی نخواهد داشت.
پس مردم از زیارت آن حضرت خودداری نمودند تا این که متوکل دستور داد شیعیان و بنی هاشم را دستگیر کنند لکن قبل از آن که این تصمیم عملی شود متوکل کشته شد و به خواسته خود نرسید!
شیخ طوسی در همان کتاب از محمّدبن ابراهیم کاتب، از ابوعبداللّه باقطانی (طبیب وقت) نقل کرده که گوید: عبیداللّه بن یحیی بن خاقان مرا نزد یکی از سران لشکر متوکل، به نام هارون معرّی، برد که او را معالجه کنم. چون نزد او رفتم دیدم بدن او مانند قیر سیاه است و پیاپی قی می کندو ماده بدبویی از دهان او خارج میشود و چون به او گفتم: برای چه صورتت سیاه شده است؟ پاسخ مرا نداد. من در آن بیماری نزد او بودم و چون دیدم نمی خواهد علت بیماری خود را بگوید تعهد نمودم که اگر برایم بگوید به کسی بازگو نکنم، پس وی گفت:
(1)متوکل به من و دیزج دستور داد که قبر امام حسین علیه السلام را خراب کنیم و آب بر
ص :502
آن بیندازیم و چون من تصمیم گرفتم که به کربلا بروم و دستور متوکل راانجام دهم رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که به من فرمود: «همراه دیزج مرو و چنین کاری را مکن» چون صبح شد مأمورین آمدند و به من اصرار کردند که باآنان به کربلا بروم و من با آنان رفتم و دستور متوکل را انجام دادیم.
پس باز رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم، به من فرمود: «مگر تو را امر نکردم که با آنان نروی و چنین کاری را انجام ندهی ولی تو رفتی و دستور متوکل راانجام دادی؟» سپس با دست خود بر صورت من زد و آب دهن به صورت من انداخت و چنان که می بینی صورت من سیاه شد و...!
(1)شیخ طوسی در کتاب امالی از حسین بن محمّد ازدی نقل کرده که گوید:
ص :503
پدرم گفت: من در مسجد جامع مدینه (مسجدالنبی صلی الله علیه و آله ) نماز خود را خواندم. پس دو نفر را در کنار خود دیدم که یکی از آنان لباس سفر به تن داشت و آن به دیگری می گفت: «آیا می دانی که خاک قبر امام حسین علیه السلام شفای هر دردی است؟» سپس گفت: من مبتلا به یک بیماری داخلی بودم و آنچه معالجه نمودم سودی حاصل نشد و بر جان خود ترسیدم و ناامید شدم. تااین که روزی پیرزنی از کوفه که نزدیک ما بود به خانه ما آمد و چون حال مراسخت دید به من گفت: ای سالم، مثل این که هر روز بیماری توسخت تر می شود؟ گفتم:
(1)آری، این چنین است. پیر زن گفت: می خواهی من تو را به چیزی معالجه کنم
ص :504
که به اذن پروردگار بهبودی یابی؟ گفتم: حاجتی جز این ندارم. آن پیرزن آبی آماده کرد و به من داد و چون خوردم درد من ساکت شد و به طور کامل بهبودی یافتم، مثل این که بیماری نداشته ام.
چون چند ماهی گذشت، نزد آن پیرزن رفتم و به او گفتم: ای سلمة - و نام او سلمه بود - با چه دارویی مرا معالجه نمودی؟ گفت: با یکی از دانه های این تبسیح! گفتم: مگر این تسبیح از چه چیز ساخته شده است؟ پیرزن گفت: از خاک قبر امام حسین علیه السلام ساخته شده است. گفتم: ای زن رافضی! با خاک قبر حسین مرا معالجه کردی؟!
پیرزن از سخن من خشمناک گردید و از نزد من رفت و همین که رفت، به خدا سوگند، بیماری من سخت تر از قبل بازگشت و اینک در فشار و درد به سر می برم و برجان خود می ترسم.
سخن که به این جا رسید صدای مؤذن بلند شد و آنان برای نماز برخاستند و من دیگر آنها را ندیدم.
(1)ابن شهر آشوب در مناقب می گوید: شخصی نزد عیسای هاشمی آمد و
ص :505
گفت: رافضی ها در باره حسین بن علی علیهما السلام غلو می کنند تا جایی که با تربت و خاک قبر او بیماری های خود را معالجه می نمایند!
در آن مجلس یکی از هاشیمیان (سادات) به عیسای هاشمی گفت: من خود بیماری سختی داشتم و اطبا از معالجه آن عاجز مانده بودند و با تربت امام حسین علیه السلام شفا یافتم. عیسای هاشمی گفت: آیا چیزی از آن نزد تو مانده است؟ او گفت: آری. و سپس مقداری از تربت امام علیه السلام را به او داد پس او آن رااز وی گرفت و از روی استهزاء و توهین آن را در پایین خود داخل نمود و چون چنین کرد فورا صدای او بلند شد و گفت:
آتش! آتش! طشت حاضر کنید! طشت حاضرکنید! و چون برای او طشت حاضرکردند کبد و طحال و ریه و دل او کلاً در طشت ریخت. پزشک وقت - یوحنای مسیحی - را نزد او آوردند گفت: هیچ کس جز خداوند چاره ساز او نیست و آن گاه در نیمه همان شب هلاک شد! از آن پس یوحنّای مسیحی به زیارت قبر امام حسین علیه السلام می رفت و در نهایت مسلمان شد.
ص :506
(1)مرحوم کلینی در کتاب کافی، از ابان، از عبدالملک نقل نموده که گوید: از امام صادق علیه السلام نسبت به روزه روز تاسوعا و عاشورا سئوال نمودم، امام صادق علیه السلام فرمود «روز تاسوعا روزی است که در آن امام حسین علیه السلام و اصحاب او را در کربلا محاصره نمودند و لشکر شام گرد او جمع شدند [در روایت به این اعتبار «لشکر شام» قید شده است که آنان طبق دستور و فرمان یزید در برابر امام حسین ایستاده بودند گرچه همه آنها از کوفه بوده اند.]
در این روز عبیداللّه و عمرسعد از کثرت لشکر خود خشنود شدند و امام حسین علیه السلام و اصحاب او را ضعیف شمردند و یقین کردند که بعد از آن از طرف اهل عراق یاوری پیدا نخواهند نمود.»
(2)سپس فرمود: «و اما روز عاشورا روزی است که حسین علیه السلام و اصحاب او
ص :507
شهید شدند و بدن های آنان عریان روی زمین مانده بود. آیا چنین روزی روز شادی و روزه گرفتن است؟! به خدا سوگند، آن روز برای اهل آسمان و زمین و جمیع مؤمنین جز روز مصیبت و حزن و اندوه نیست؛ چنانکه برای عبیداللّه و آل زیاد و اهل شام روز شادی و سرور بوده است و خداوند بر آنها و ذریه و نسل آنها خشمگین می باشد.
در آن روز همه نقاط زمین جز شام بر امام حسین علیه السلام گریه می کنند. پس هرکس در آن روز روزه بگیرد یا به آن تبرّک جوید خداوند او را با آل زیاد محشور می کند و مورد خشم خداوند خواهد بود و قلب او مسخ خواهد شد. و هر کس در آن روز برای منزل خود چیزی ذخیره کند، خداوند تا آخر عمر نفاق را در دل او ثبت می کند و برکت را از او و اهل بیت او و فرزندان او سلب خواهد نمود و شیطان در جمیع امور او شریک خواهد شد.»
در همان کتاب از جعفربن عیسی نقل شده که گوید: از حضرت رضا علیه السلام
ص :508
نسبت به روز عاشورا و سخنان مردم نسبت به آن سئوال نمودم، امام علیه السلام فرمود: «آیا از روزه ابن مرجانه سئوال می کنی؟ آن روز روزی است که زنازادگان از آل زیاد برای کشته شدن امام حسین علیه السلام روزه می گیرند. آن روز بین آل محمّد صلی الله علیه و آله و اهل اسلام روز شومی است و در چنین روزی اهل اسلام روزه نمی گیرند و آن را مبارک نمی دانند...»
سپس فرمود: «هرکس آن روز و روز دوشنبه - که روز رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و روز نحسی است و آل محمّد صلی الله علیه و آله در آن عزادار هستند را - روزه بگیرد و یا در آنها شادی کند خداوند قلب او را مسخ خواهد نمود و با بنی امیه محشور خواهد گردید.»
(1)در کتاب علل الشرایع و مناقب از حضرت رضا علیه السلام نقل شده که فرمود:
ص :509
«هرکس در روز عاشورا از کارکردن و کسب معاش خودداری کند خداوند حوایج دنیا و آخرت او را برآورده می سازد، و هرکس روز عاشورا روز مصیبت و حزن و اندوه و گریه او باشد خداوند عّزوجلّ روز قیامت را روز فرح و شادی او قرار خواهد داد و چشم او در آن عالم با دیدن ما روشن خواهد شد. و هرکس روز عاشورا را روز برکت بداند و برای منزل خود چیزی ذخیره کند خداوند برکت در آن قرار نخواهد داد و در قیامت با یزید و عبیداللّه زیاد و عمرسعد - لعنهم اللّه - در پایین ترین جای جهنم همنشین خواهد شد.»
(1)مؤلف گوید: قاتلین امام حسین علیه السلام که در کربلا برای کشتن امام خود اجتماع
ص :510
نمودند و کار را بر آن حضرت سخت کردند و آب فرات را بر او بستند - گرچه او میهمان آنان بود و او را برای هدایت خود دعوت نموده بودند - فراوان می باشند؛ چرا که تنها لشکر عمرسعد قاتل امام حسین علیه السلام نبودند بلکه دیگران از بنی امیه و بنی مروان و آل زیاد و هر کس تا قیامت کار آنان را تأیید نماید در زمره قاتلین امام حسین علیه السلام محسوب می شود.
جز این که ما در این کتاب نام و سرنوشت زندگی کسانی را که در کربلا فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله را شهید کردند و یا در کشتن آنان شرکت نموده اند را، به ترتیب حروف الفبا، ذکر می کنیم تا برای همه عبرت باشد و برای دوستان اهل بیت تشفی قلبی حاصل شود خداوند عذاب خود را بر آنان زیاد کند و لعنت و خشم خود را بر آنان بیفراید، و به ما توفیق لعنت و بیزاری از آنان را مرحمت فرماید.
1- ابحربن کعب لعنه اللّه
(1)ابن شهر آشوب در کناب مناقب می گوید: امام حسین علیه السلام روز عاشورا به خواهر خود فرمود: «لباسی برای من بیاور که احدی در آن رغبت نکند و من آن را زیر لباس خود قرار دهم تا بدن مرا برهنه نکنند.» چون آن بزرگوار کشته شد، ابحربن کعب ملعون آن لباس کهنه را نیز از بدن آن حضرت بیرون آورد و او را برهنه رها نمود!
ص :511
روایت شده که وی پس از واقعه کربلا زمین گیر شد و هر دو پای او ناتوان گردید. و روایت شده که دست های او در تابستان مانند دو چوب می خشکید و در زمستان چرک و خون از آن جاری می شد تا این که به هلاکت رسید.
(1)در کتاب شرح الثار نقل شده که ابراهیم فرزند مالک اشتر به او گفت: وای بر تو، در روز عاشورا چه کردی؟ گفت: من حجاب حضرت زینب علیها السلام را گرفتم و گوشواره های او را کشیدم تا گوش های او پاره شد! پس ابراهیم بن اشتر دست ها و پاهای او را قطع نمود و چشمان او رااز حدقه خارج کرد و او را به انواع عذاب و شکنجه ها مجازات نمود.
2- ابن ابان بن دارم لعنه اللّه
(2)علامه مجلسی در بحار از قاسم بن اصبغ بن نباته نقل کرده که گوید: من
ص :512
مردی از فرزند ابان بن دارم را دیدم که صورت او سیاه بود و چون قبلاً او را سفید چهره دیده بوم به او گفتم: نزدیک بود که تو را نشناسم، برای چه سیاه چهره شده ای؟ او گفت: من در کربلا نوجوانی را کشتم که در پیشانی او اثر سجده ظاهر بود و از آن پس شبی نیست جز آن که او در خواب نزد من می آید و مرا می گیرد و در جهنم می اندازد و چون از خواب بیدار می شوم کسی نیست که فریاد مرا نشنیده باشد. سپس گفت: آن جوان عباس بن علی علیهما السلام بوده است.
3- ابن ابی جویره مزنی و جبیره کلبی لعنهمااللّه
(1)شیخ صدوق در کتاب امالی می گوید: ابن ابی جویرة براسب خود سوار شد و به طرف خیمه های امام علیه السلام آمد و چون دید اطراف خیمه ها خندق کنده اند و آتش در آن انداخته اند دست روی دست زد و فریاد کرد: ای حسین! ای یاران حسین! من شما را به آتش دوزخ بشارت می دهم چنان که الآن نیز برای خود فراهم نموده اید. امام علیه السلام فرمود: «این مرد کیست؟» گفته شد:
ص :513
او ابن جویریه مزنی می باشد. پس امام علیه السلام دست به دعا بلند نمود و فرمود: «خدایا، عذاب آتش را در دنیا به او بچشان.» پس اسب او پرید و او را در آتش انداخت و سوخت.
4- ابن جوزة - ابن حوزة - عبداللّه بن خوزه لعنه اللّه
(1)مورّخ معروف ابن جریر می گوید: این شخص نزدیک خیمه ها آمد و چون دید اطراف خیمه ها آتش افروخته اند صدا زد: یا حسین! من آتش دنیا را قبل از آتش قیامت به تو تبریک می گویم!
امام علیه السلام به او فرمود: «وای برتو، مرا می گویی؟ گفت: آری. امام علیه السلام فرمود: «هرگز چنین نیست، بلکه مرا خدای رحیم و شفاعت پیامبر مطاع و کریم خواهد بود.» سپس فرمود: «خدایا، اگر او نزد تو کاذب و دروغگو می باشد او را به آتش بیفکن.» ناگهان او افسار اسب خود را کشید و اسب او را در آتش پرتاب نمود و پای او در رکاب ماند و اسب او فرار کرد و سر او را به هر سنگ و درختی کوبید تا هلاک شد.
ص :514
5- ابن حوشب و ابوالأشرس لعنهمااللّه
(1)شیخ طوسی در کتاب امالی می فرماید: این دو از قاتلین امام علیه السلام بودند و ابراهیم فرزند مالک اشتر آنها را در کنار نهر خازر دستگیر نمود و هر دو را کشت و سرهای آنان را به کوفه نزد مختار فرستاد.
6- اخنس بن زیدلعنه اللّه
(2)علامه مجلسی در کتاب بحار می گوید: او کسی است که پس از واقعه کربلا به سدیّ می گفت: من از کسانی بودم که عمرسعد به آنها دستور داد اسب بر بدن امام علیه السلام بتازند. من با اسب خود پهلوهای امام را لگدمال نمودم و پوستی را که زیر بدن حضرت زین العابدین علیه السلام بود کشیدم و او را به صورت روی زمین انداختم و گوش های صفیّه دختر امام حسین علیه السلام را پاره کردم و گوشواره های او را ربودم. سدیّ می گوید:
ص :515
(1)با شنیدن این سخنان اشک من جاری شد و قلبم سوخت و برخاستم که وسیله ای برای نابودی او فراهم کنم، ناگهان نور چراغ ضعیف شد. من برخاستم که چراغ را اصلاح نمایم او گفت: بنشین! و چون انگشت خود را به طرف چراغ آورد تا آن را اصلاح نماید انگشت او آتش گرفت و هر چه آن را در خاک فرو برد خاموش نشد. پس فریاد کرد و به من گفت: به فریاد من برس و من با این که نمی خواستم به او کمک کنم اما ظرف آب را برداشتم و بر او ریختم. و چون آب به بدن او رسید آتش افروخته تر شد.
پس به من گفت: این آتش چیست و چگونه خاموش می شود؟ من گفتم: خود را در این نهر آب بینداز! او خود را در آب انداخت و هرچه بدن خود را زیر آب می برد آتش او را بیشتر احاطه می نمود، مانند چوب خشکی که در میان باد آتش بگیرد. این وضعیت ادامه پیدا کرد و من به او نگاه می کردم و به خدا سوگند، آن آتش خاموش نشد و از بدن او جدا نگردید تا این که باقیمانده بدن او، مانند کف، روی
ص :516
آب قرار گرفت.
7- اخنس بن مرثد، جابربن یزید الأودی لعنه اللّه
(1)در کتاب لهوف نقل شده که چون لشکر عمرسعد لباس های امام حسین علیه السلام را غارت نمودند، اخنس بن مرثد حضرمی و یا جابربن یزید أودی عمامه آن حضرت را گرفت و چون بر سر گذارد دیوانه شد.
8- اخنس بن مرثد، اسحاق بن حویه، اسیدبن مالک، حکیم بن طفیل، - رجاء بن منقذ - سالم بن خیثمة - صالح بن وهب - عمربن صبیح - واحظ بن ناعم - هانی بن شبث لعنهم اللّه
(2)علامه مجلسی در کتاب بحار نقل نموده که روز عاشورا پس از شهادت
ص :517
امام حسین علیه السلام عمرسعد ملعون در بین لشکر خود فریاد کرد: چه کسانی مایلند اسب بر سینه و پشت امام علیه السلام بتازند؟ پس ده نفر آنان (که نامشان ذکر شد) آماده شدند و با اسب های خود سینه و پشت بدن امام علیه السلام را لگدمال کردند. و این ده نفر را مختار گرفت و دست و پای آنان رابا زنجیر بست و اسب بر بدن آنان تازاند تا هلاک شدند.
(1)9- اسحاق بن حویه، اسودبن اوسی، اسود بن حنظله، بحیربن عمرو لعنهم اللّه
(2)این چهار نفر به ترتیب اولی پیراهن امام علیه السلام را گرفت و دومی کفش های او را و سومی شمشیر او را و چهارمی سر اویل فوقانی او را گرفتند و مختار آنان را زنده زنده به آتش کشید.
ص :518
10- بجدل بن سلیم کلبی لعنه اللّه:
مرحوم سیّدبن طاووس در لهوف می گوید: او انگشتر امام علیه السلام را گرفت و انگشت او را نیز قطع نمود و مختار چون او را گرفت دست ها و پاهای او را قطع نمود و او را رها کرد تا در خون خود غلطید و هلاک شد.
11- تمیم بن حصین فزازی لعنهمااللّه:
(1)مرحوم صدوق در امالی می گوید: او روز عاشورا از لشکر عمرسعد خارج شد و صدا زد: یا حسین و یا اصحاب حسین! آب فرات را می بینید که چگونه مانند شکم ماهی روی هم، می غلطد؟ به خدا سوگند، قطره ای از آن را نخواهید چشید تا از تشنگی جان بدهید! امام علیه السلام فرمود: «این کیست؟» گفته شد: او تمیم بن حصین است. امام علیه السلام فرمود: «او و پدرش اهل دوزخ هستند.»
سپس فرمود: «خدایا، او را در این روز با عطش هلاک فرما.» ناگهان عطش او را فرا گرفت و از اسب خود به زیر افتاد و زیر سم اسب ها لگدمال شد و هلاک گردید.
ص :519
12- حارث ملعون قاتل فرزندان مسلم علیه السلام
(1)مرحوم صدوق در کتاب امالی می گوید: حارث فرزندان مسلم علیه السلام را کنار دجله سر برید و در حالی که خون از بدن آنها جاری بود. بدن آنها را در دجله انداخت و سرهای آنان را نزد عبیداللّه آورد و چون عبیداللّه سرهای آن دو کودک را دید سه مرتبه بلند شد و نشست و به حارث گفت: وای بر تو! آنها را کجا پیدا کردی؟
حارث گفت: آنها میهمان پیرزنی از خویشان من شده بودند. عبیداللّه گفت: حق میهمانی آنها را رعایت نکردی؟ حارث گفت: خیر.
(2)عبیداللّه گفت: آنها قبل از کشته شدن به تو چه گفتند؟ حارث گفت: گفتند: ما
ص :520
را به بازار ببر و بفروش و از پول ما استفاده کن تا در قیامت رسول خدا صلی الله علیه و آله دشمن تو نباشد.
عبیداللّه گفت: تو به آنها چه گفتی؟ حارث گفت: گفتم: چنین نخواهم کرد، بلکه شما را می کشم و سرهای شما را نزد عبیداللّه می برم و دوهزار درهم جایزه می گیرم.
عبیداللّه گفت: آنهابه تو چه گفتند؟ حارث گفت: آنها گفتند: ما را زنده نزد عبیداللّه ببر تا او هرچه می خواهد برما حکم کند. عبیداللّه گفت: تو به آنان چه گفتی؟! حارث گفت: من گفتم: چنین نخواهم کرد، بلکه می خواهم با کشتن شما به عبیداللّه تقرّب جویم.
(1)عبیداللّه گفت: برای چه آنان را زنده نزد من نیاوردی تا من جایزه تو را
ص :521
چهار هزار درهم قرار دهم؟! حارث گفت: می خواستم با کشتن آنها تو را خشنود نمایم!
عبیداللّه گفت: آنها باز به تو چه گفتند؟ حارث گفت: آنها گفتند: ملاحظه قرابت و خویشی ما را نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله بکن و ما را به قتل نرسان. عبیداللّه گفت: تو چه گفتی؟ حارث گفت: من گفتم: شما ارتباطی با رسول خدا صلی الله علیه و آله ندارید!
عبیداللّه گفت: وای بر تو، بگو بدانم باز چه گفتند؟ حارث گفت: آنها گفتند: برخردسالی ما رحم کن و ما را به قتل نرسان! عبیداللّه گفت: چگونه به آنها ترحم نکردی؟ حارث گفت: گفتم: خداوند در قلب من برای شما هیچ ترحمی قرار نداده است.
عبیداللّه گفت: وای بر تو، بگو بدانم آنها باز به تو چه گفتند؟ حارث گفت: به من گفتند: ما را رها کن تا چند رکعت نماز بخوانیم. گفتم: اگر نماز برای شما سودی دارد هر چه می خواهید نماز بخوانید. پس آنها چهار رکعت نماز خواندند.
ص :522
عبیداللّه گفت: آنها بعد از نماز خود چه گفتند؟ حارث گفت: آنها بعد از نماز خود سر به سوی آسمان بلند کردند و گفتند: ای خدای حیّ و حکیم! ای احکم الحاکمین! بین ما و بین حارث به حق حکم کن!
عبیداللّه گفت: آری، احکم الحاکمین بین شما و این فاسق حکم نمود. سپس یکی از اهل شام گفت: من برای کشتن او آماده هستم. عبیداللّه گفت: او را ببر در جایی که این دو طفل را کشته است و گردن او را بزن و مگذار خون [نحس] او با خون آنان مخلوط شود و فورا سر او را برای من بیاور. چون مرد شامی سر او را آورد، عبیداللّه آن سر را بر نیزه زد و بچه ها با تیر و سنگ بر آن می زدند و می گفتند: این قاتل ذریه رسول اللّه صلی الله علیه و آله است.
13- حرملة بن کاهل یا کاهلة لعنه اللّه
(1)ابن شهر آشوب در مناقب از منهال بن عمرو نقل نموده که گوید: من پس از شهادت امام حسین علیه السلام به حج رفتم و چون حضرت زین العابدین علیه السلام را دیدم به من فرمود: «حرمله چه می کند؟» گفتم: او را در کوفه زنده دیدم. پس امام علیه السلام دو
ص :523
دست خود را بالا نمود و فرمود: «خدایا، حرارت و گرمی آتش و آهن را به او بچشان.» و چون به کوفه بازگشتم و نزد مختار رفتم دیدم عده ای می دوند و نزد مختار می آیند و می گویند: البشارة! ای امیر! حرمله دستگیر شد! پس مختار دستور داد دست ها و پاهای او را قطع کردند و او را آتش زدند.
شیخ طوسی رحمه اللّه در امالی می گوید: حرمله کسی است که سرامام حسین علیه السلام را حمل می کرد.
(1)در کتاب «شرح الثار» نقل شده که چون مختار حرمله را دید گریان شد و گفت: وای بر تو، آیا کارهای دیگر تو را بس نبود تا این که با تیر خود طفل صغیری را بکشی و ذبح نمایی؟! ای دشمن خدا، آیا ندانستی که او فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله است؟! سپس دستور داد تا او را در محل هدف تیراندازان قرار دادند و آن قدر تیر به او زد تا هلاک شد.
ص :524
در همان کتاب آمده است که چون حرمله را نزد مختار آوردند، مختار گفت: ای دشمن خدا! الحمدللّه که خداوند مرا بر تو مسلّط نمود. سپس گفت: جزّار (یعنی قصاب) بیاید و چون جزّار آمد به او گفت: دست و پای او را قطع کن پس جزّار در حالی که او استغاثه می نمود دست و پای حرمله را قطع نمود. سپس مختار گفت:
آتش بیاورید و چون آتش آوردند میلی از آهن را در آن قرار داد تا سرخ شد و سپس سفید شد و چون سفید شد بر گردن حرمله گذارد و گردن او می جوشید و حرمله استغاثه می کرد تا این که گردن او قطع شد و هلاک گردید.
14- حصین فزازی لعنه اللّه
(1)در کتاب شرح الثار نقل شده که چون مختار به کوفه آمد دستور داد قاتلین امام حسین علیه السلام را حاضر کنند و از آنها یکی حصین بود. مختار چون او را دید گفت: حمد خدایی را که مرا بر تو مسلّط نمود. سپس گوشت بدن او را با مقراض برید تا هلاک شد.
ص :525
15- حکیم بن طفیل لعنه اللّه
(1)علامه مجلسی در کتاب بحار نقل نموده که مختار پیاپی در جستجوی قاتلین امام حسین علیه السلام بود تا بسیاری از آنان را کشت و عبداللّه ابن کاهل را برای دستگیری حکیم بن طفیل فرستاد. و حکیم بن طفیل همان کسی بود که تیری به حضرت اباالفضل زده بود و لباس های او را نیز غارت کرده بود. پس او را گرفتند و قبل از رسیدن به مختار او را تیرباران کردند تا هلاک شد.
16- حمل بن مالک، عبداللّه بن اسید، مالک بن هیثم لعنهم اللّه
(2)شیخ طوسی در کتاب امالی نقل کرده که چون این سه نفر را نزد مختار
ص :526
آوردند مختار به آنان گفت: ای دشمنان خدا! شما با حسین بن علی علیهما السلام چه کردید؟ گفتند: ما کراهت داشتیم که به جنگ او برویم. مختار گفت: چرا او را تکریم نکردید و به او آب ندادید؟
سپس به مالک بن هیثم بدائی گفت: آیا تو کلاه خود (برنس) او را نگرفتی؟ گفت: خیر.مختار گفت: آری، گرفته ای. سپس دستور داد تا دست و پای او را قطع کنند و او را رها نمایند تا جان بدهد. و آن دو نفر دیگر را گفت تا گردن زدند.
17- خولی بن یزید اصبحی لعنه اللّه
(1)شیخ طوسی در کتاب امالی می گوید: مختار معاذبن هانی و اباعمره کیسانی را به خانه خولی - که حامل سرمبارک امام حسین علیه السلام برای عبداللّه بود - فرستاد و چون وارد خانه او شدند او در مخرج (یعنی توالت) خود را پنهان نموده بود و چون
ص :527
او را گرفتند که نزد مختار ببرند مختار با آنان برخورد نمود و او را برگرداندند مختار او را کنار خانه اش کشت و به آتش کشید.
(1)علامه مجلسی در کتاب بحار می گوید: چون عمرسعد سرمقدس امام حسین علیه السلام را به خولی داد تا به کوفه نزد عبیداللّه ببرد خولی شبانگاه به کوفه آمد و دید دارالأمارة بسته است پس سر امام علیه السلام را به خانه برد و او را دو همسر بود یکی از بنی اسد و دیگری حضرمیه. و چون نزد زن حضرمیه رفت، او گفت:
چه خبر؟ خولی گفت: برای تو طلا آورده ام، این سر امام حسین علیه السلام است. آن زن گفت: مردم برای همسران خود طلا و نقره می آوردند و تو برای من سر فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را آورده ای؟! به خدا سوگند، دیگر سر من کنار سر تو قرار نخواهد گرفت و سپس از اتاق خود خارج گردید.
خولی سر امام علیه السلام را نزد همسر دیگر خود که از بنی اسد بود برد [او نیز طبق نقل دیگری بسیار ناراحت شد]. خولی سر مبارک امام علیه السلام را در زیر طشتی گذارد.
ص :528
همسر او می گوید: به خدا سوگند، من همواره نگاه می کردم و می دیدم نوری از آن به طرف آسمان ساطع است و پرندگانِ سفیدی را می دیدم که اطراف آن سر می گردند.
در مقتل ابومخنف نقل شده که همسر خولی چون دید خولی سر مبارک امام علیه السلام را به خانه او آورد به او گفت: این سر را از خانه من بیرون ببر. سپس عمودی را گرفت و بر خولی زد و گفت: من دیگر همسر تو نیستم و تو نیز شوهر من نخواهی بود.
(1)پس خولی نزد همسر دیگر خود (تغلبیة) رفت و او نیز چون سر مبارک امام علیه السلام را دید گفت: این سر کیست؟ خولی گفت: این سر یک نفر خارجی می باشد که بر ابن زیاد خروج نموده است. زن تغلبیه گفت: نام او چیست؟ پس خولی از ذکر نام او خودداری نمود و خوابید همسر او می گوید: من تا صبح از آن سر قرائت قرآن
ص :529
می شنیدم و آخرین آیه ای که قرائت نمود این آیه بود: «و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلبٍ ینقلبون» سپس می گوید: شنیدم که در اطراف آن سر صدایی همانند صدای رعد بلند بود و دانستم که آن تسبیح ملائکه می باشد.
(1)در همان کتاب نقل شده که پس از هجوم لشکر عمرسعد به خیمه های امام حسین علیه السلام زینب کبری علیها السلام می فرماید: «من داخل خیمه ایستاده بودم که مرد ازرقی وارد خیمه شد و آنچه در خیمه بود برداشت و چون نگاه او به حضرت زین العابدین علیه السلام افتاد که در حال بیماری بر پوستی خوابیده بود آن پوست را کشید و آن حضرت را روی زمین رها کرد. سپس به طرف من آمد و چادر از سر من کشید و چون گوشواره های من را دید، آنها را از گوش من خارج کرد و در همان حال گریه می کرد.
(2)من به او گفتم: لباس و زینت مرا می گیری و گریه می کنی؟ او گفت: من برای
ص :530
مصیبت شما خانواده گریه می کنم. گفتم: خدا دست و پای تو را قطع کند و قبل از آتش قیامت تو رابه آتش دنیا بسوزاند!
ابومخنف می گوید: چیزی نگذشت که مختار در کوفه قیام نمود و این ملعون، یعنی خولی را دستگیر نمود. چون خولی در برابر مختار قرار گرفت مختار به او گفت: تو در کربلا چه کردی؟ خولی گفت: رفتم داخل خیمه ها و پوستی را از زیر بدن حضرت زین العابدین علیه السلام کشیدم و چادر زینب و گوشواره های او را نیز گرفتم. پس مختار گریه کرد و گفت: زینب علیها السلام در آن حال به تو چه گفت:
خولی گفت: او به من فرمود: «خدا دست و پای تو را قطع کند و قبل از آتش قیامت تو را به آتش دنیا بسوزاند.» مختار گفت: به خدا سوگند، من الآن دعای آن بانوی مظلومه را به اجابت می رسانم. سپس دست و پای او را قطع نمود و او را در آتش انداخت.
18- زرعة بن ابان بن دارم یا ذرعة بن عبدالرحمان لعنه اللّه
(1)صاحب کتاب میثرالأحزان می گوید: هنگامی که تشنگی بر امام حسین علیه السلام
ص :531
و یاران او سخت شد و ناتوان شدند، زرعة بن ابان به لشکر کوفه گفت: بین حسین و آب فرات مانع شوید و خود تیری بر آن حضرت زد که در گلوی او قرار گرفت. پس امام علیه السلام به او نفرین نمود و فرمود: «خدایا، او را از تشنگی هلاک گردان و هرگز او را نبخش.» و چون برای آن حضرت آبی آوردند خون گلوی او مانع از آشامیدن آب شد و آن حضرت خون گلوی خود را با دست مبارک به آسمان می پاشید.
(1)زرعة بن ابان پس از آن از تشنگی شکم و سرمای پشت فریاد می کرد درحالی که مقابل او وسایل خنک کننده و یخ و پشت او بخاری و آتش قرار داده
ص :532
بودند و او می گفت: تشنگی مرا هلاک نمود! آب به من بدهید! پس قدحی از آب و شیر و سویق که برای چند نفر کافی بود به او می دادند و می خورد و می گفت: آب به من بدهید! و این چنین بود تاشکم او مانند شکم شتر پاره شد.
در کتاب مناقب نیز نقل شده که چون ذرعة بن ابان به گلوی امام حسین علیه السلام تیری زد، آن حضرت خون گلوی خود را به آسمان پاشید و فرمود: «این چنین...» پس فریاد ذرعة بن ابان از تشنگی شکم و سرمای پشت بلند شد، و در حالی که مقابل او وسایل خنک کننده و یخ و پشت او بخاری و آتش قرار داده بودند فریاد می کرد و می گفت: آب به من بدهید! پس قدحی از آب می خورد و می گفت: تشنگی مرا کشت، آب به من بدهید! تا این که شکم او پاره شد.
19- زید بن رقاد لعنه اللّه
(1)علامه مجلسی در کتاب شریف بحار می گوید: مختار، زیدبن رقاد را که از قاتلین امام حسین علیه السلام بود احضار نمود و با تیر و سنگ او را هلاک نمود و سپس بدن او را سوزاند.
ص :533
20- سنان بن انس أیادی لعنه اللّه
(1)شیخ صدوق در کتاب امالی می گوید: از جمله اخباری که در باره وقایع بعد از شهادت امام حسین علیه السلام رسیده این است که سنان بن انس ملعون چون سر مبارک امام علیه السلام را در کوفه نزد عبیداللّه زیاد آورد، گفت: باید تا رکاب من را طلا و نقره قرار دهی؛ چرا که من پادشاه با عزّتی را کشته ام که از جهت نسب و شرافت و پدر و مادر بهترین مردم بوده است! پس عبیداللّه به او گفت: وای بر تو، اگر می دانستی که او بهترین مردم است از جهت نسب و شرافت پدر و مادر چگونه او را کشتی؟!
سپس دستور داد گردن او را زدند و او را به جهنم واصل نمود.
21- سنان بن انس نخعی لعنه اللّه
(2)سیّد بن طاوس در کتاب لهوف می گوید: سنان بن انس نخعی وارد گودال
ص :534
قتلگاه شد و شمشیر خود را بر گلوی امام علیه السلام گذارد و گفت: به خدا سوگند، من سر از بدن تو جدا می کنم و می دانم که تو فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و بهترین مردم از جهت شرافت پدر و مادر هستی، و سپس سر مقدس آن حضرت را از بدن جدا نمود.
صاحب کتاب میثرالأحزان می گوید:ت مختار او را گرفت و دست و پای او را قطع نمود و او را زنده در روغن زیتون انداخت.
(1)سیّد در لهوف می گوید: روایت شده که مختار سنان بن انس را گرفت و انگشتان او را یک به یک قطع کرد و سپس دست و پای او را قطع نمود و او را زنده در روغن داغ انداخت.
22- سنان لعنه اللّه
(2)در کتاب «شرح الثار» نقل شده که ابراهیم فرزند مالک اشتر با تمام قدرت
ص :535
به جستجوی قاتلین امام حسین علیه السلام رفت و عده ای از آنان را - که یکی سنان بود - دستگیر نمود و قبل از دیگران به مجازات سنان ملعون پرداخت و به او گفت: وای بر تو، بگو بدانم در روز عاشورا چه کردی؟
(1)سنان گفت: من کاری نکردم، جزاین که یک قطعه از لباس های امام حسین علیه السلام را گرفتم. پس ابراهیم گریان شد و با کارد گوشت ران او را پاره نمود و بر آتش گرفت و گفت: باید بخوری و چون امتناع کرد، خنجر به او فرو برد و چون نزدیک به مردن رسید سر او را از بدن جدا نمود و بدن او را آتش زد.
صاحب کتاب «جزاء اعداءاللّه» می گوید: از اخبار استفاده می شود که این نام (انس) بین سه نفر مشترک بوده است. لعنة اللّه علیهم اجمعین
23- شبث بن ربعی لعنه اللّه
(2)در کتاب «شرح الثار» نقل شده که ابراهیم فرزند مالک اشتر قاتلین امام
ص :536
حسین علیه السلام را دستگیر نمود و شبث بن ربعی نیز در بین آنان بود. چون او را مقابل ابراهیم آوردند، ابراهیم به او گفت: راست بگو، در روز عاشورا چه کردی؟
(1)شبث بن ربعی گفت: من با شمشیر بر صورت شریف امام علیه السلام زدم. ابراهیم گفت: وای بر تو، ای ملعون! آیا از خدا و از جدّ او رسول خدا صلی الله علیه و آله نترسیدی؟ سپس ابراهیم گوشت بدن او را پاره کرد تا هلاک شد و سر او را از بدن جدا نمود و بدن او را آتش زد.
24- شرحبیل لعنه اللّه
(2)در کتاب «شرح الثار» نقل شده که هنگامی که مختار شرحبیل را اسیر کرد و معلوم شد که او روز عاشورا با شمشیر از عقب سر بر صورت و عارض امام حسین علیه السلام زده است به او گفت: الحمدللّه که خدا مرا بر تو مسلّط نمود. سپس دستور داد تا او را آتش زدند.
ص :537
25- شمربن ذی الجوشن لعنه اللّه
(1)در تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام نقل شده که چون شمر همراه اسرا به شام رفت بر یزید ملعون وارد شد و گفت: باید تا زیر رکاب مرا با طلا و یا نقره پرکنی؛ به سبب این که من بهترین مردم را از جهت شرافت نسب و پدر و مادر کشته ام، من سیّد و آقای حرمین و آقای همه مردم بلکه کسی را کشته ام که برای هدایت مردم برگزیده شده بود. من با شمشیر و نیزه خود - به طور شگفت - او را بر زمین افکندم و به شهادت رساندم!
یزید نگاه تندی به او نمود وگفت: اگر می دانستی که او بهترین مردم است از جهت شرافت پدر و مادر برای چه او را کشتی؟! خدا تا رکاب تو را آتش و هیزم قرار دهد.
(2)و چون شمر گفت: من از تو جایزه می خواهم. یزید با ته شمشیر بر او زد و
ص :538
گفت: تو نزد من جایزه ای نداری! پس شمر از نزد او خارج شد و فرار نمود.
اما یزید در همان حال با چوب خیزران خود بر لب های امام حسین علیه السلام می زد.
شیخ طوسی در امالی می گوید: هنگامی که مختار دستور داد شمر را دستگیر کنند، شمر فرار کرد و در بیابان ها پنهان شد تا این که مختار ابوحمزه را فرستاد و او با عده ای برای دستگیری او حرکت نمودند و شمر با آنان به جنگ برخاست و جنگ سختی رخ داد تا این که در اثر جراحت های زیاد ابوعمرة او را اسیر نمود و نزد مختار آورد.
پس مختار گردن او را زد و او را در دیگ روغن داغ انداخت و بدن او متورم شد و شخصی از آل حارث بن مضرب صورت و سر او را لگدمال نمود. سپس مختار سر شمر را به مدینه فرستاد.
26- عبداللّه بن حصین ازدی لعنه اللّه
(1)ابن شهر آشوب در مناقب می گوید: روز عاشورا مردی در کربلا صدا زد: یا
ص :539
حسین! تو از آب فرات قطره ای نخواهی چشید تا این که یا کشته شوی و یا از امیر عبیداللّه اطاعت کنی. پس امام علیه السلام به او نفرین نمود و فرمود: «خدایا، او را از عطش هلاک ساز و هرگز او را نبخش.» پس همان ساعت عطش بر او غلبه نمود و فراوان آب می خورد و فریاد تشنگی سر می داد تااین که شکم او پاره شد.
در تاریخ طبری از حمیدبن مسلم نقل شده که این شخص عبداللّه بن حصین ازدی بوده است. و در روایتی آمده که [چنان که گذشت] مردی از قبیله دارم بوده است.
(1)علامه مجلسی در بحار از شیخ مفید در ارشاد نقل نموده که عبداللّه حصین روز عاشورا با صدای بلند فریاد نمود وگفت: ای حسین! آب فرات را نمی بینی که
ص :540
مانند جگر آسمان است؟ به خدا سوگند، قطره ای از آن را نخواهی چشید تا از تشنگی هلاک شوی!
پس امام علیه السلام در حق او نفرین نمود وفرمود: «خدایا، او را از عطش هلاک کن و هرگز او را نیامرز.» حمیدبن مسلم می گوید: به خدا سوگند، من پس از آن به عیادت او رفتم و سوگند یاد می کنم به خدایی که جز او پروردگاری نیست که او را دیدم که آن قدر آب می خورد که شکم او مثل شتر متورم می شد و سپس قی می کرد و فریاد العطش سر می داد و این چنین بود تا هلاک شد.
27- عبداللّه بن إیاس سلمی لعنه اللّه
(1)شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب امالی می گوید: او از قاتلین امام حسین علیه السلام بود و ابراهیم فرزند مالک اشتر او را کنار نهر خازر کشت و سر او را برای مختار به کوفه فرستاد.
ص :541
28- عبداللّه بن خوزه، حوزه لعنه اللّه
(1)مؤلف گوید: این همان ابن خوزه یا ابن حوزه است که در شماره چهار بیان شد.
29- عبداللّه بن قیس، عبدالرحمان بجلی، عمربن خالد، قرادبن مالک لعنهم اللّه
(2)شیخ طوسی در کتاب امالی می گوید: مختار این چهار نفر را احضار نمود و به آنان گفت: ای قاتلین صالحان و نیکان! آگاه باشید که ما از شما بیزار هستیم و روز نحسی برای شما پیش آمده است. سپس آنان را به بازار آورد و در میان مردم به قتل رساند.
30- عبیداللّه بن زیاد لعنهمااللّه معروف به ابن زیاد و ابن مرجانه:
(3)یزید او را طبق مکتوبی که از پدر خود معاویه یافت برای کشن امام
ص :542
حسین علیه السلام ولایت کوفه داد.
علامه مجلسی در کتاب بحار، با سند خود، از عبدالملک بن کردوس، از حاجب عبیداللّه ملعون نقل نموده که گوید: من پشت سر عبیداللّه زیاد وارد قصر شدم، ناگهان دیدم در صورت عبیداللّه آتشی افروخته است و او با آستین خود آن را برطرف می کند و چون مرا دید گفت: آیا تو آتش را دیدی؟ گفتم: آری. پس به من دستورداد که آن را کتمان کنم.
(1)در کتاب «شرح الثار» نقل شده که ابراهیم بن اشتر چون عده ای از قاتلین امام حسین علیه السلام را دستگیر نمود عبیداللّه زیاد نیز بین آنان بود پس دستور داد آنان را احضار نمودند و نخستین کسی را که نزد او آوردند عبیداللّه زیاد بود که دست های او را بسته بودند. پس دستور داد پاهای او را نیز بستند و آتشی افروختند و شروع کرد با خنجر خود گوشت بدن او را جدا کرد و روی آتش گرفت و او را اجبار نمود
ص :543
که بخورد و چون از خوردن امتناع می نمود خنجر خود را به او فرو می برد تا این که گوشت های ران خود را خورد و چون ابراهیم بن مالک احساس نمود که نزدیک به مردن است خنجر خود را بر حلق او گذارد و گوش تا گوش او را برید.
(1)ابراهیم رحمه اللّه در آن حال می گفت: این انتقام خون حسین علیه السلام باشد. سپس بدن او را به آتش کشید.
شیخ طوسی در کتاب امالی از ابراهیم فرزند مالک اشتر نقل نموده که گوید: چون من عبیداللّه زیاد ملعون را در کنار نهرخازر یافتم و با او درگیر شدم دست او را قطع کردم و او در کنار نهر روی زمین افتاد پس دست های او را طرف مشرق و پاهای او را طرف مغرب قرار دادم و او را به قتل رساندم.
(2)علامه مجلسی در بحار از ابوعمر بزاز نقل نموده که گوید: من نزد ابراهیم اشتر بودم که او عبیداللّه ملعون را نزد نهر خازر دستگیر نمود و در آن جا از قاتلین امام حسین به قدری کشت که ما آنان را با چوب نی شماره می کردیم. سپس گوید:
ص :544
ابراهیم اشتر بدن عبیداللّه را به طور معکوس به دار آویخت و من از یاد نمی برم که خصیتین او مانند دو سوسک سیاه آویزان بود. و طبق نقل شیخ طوسی در امالی سر از بدن او جدا نمودند و بدن او را از اول شب تا صبح می سوزاندند.
ابراهیم اشتر سپس سر او و سرهای همراهان او را که از معروفین بودند نزد مختار فرستاد.
(1)شیخ طوسی رحمه اللّه از یکی از راویان قصه نقل نموده که گوید: ما دیدیم ماری از بین آن سرها حرکت می نمودو داخل دهان ابن زیاد می شد و از بینی او خارج می گردید.
و چون سر عبیداللّه ملعون را نزد مختار آوردند او نگاهی به آن کرد و آب
ص :545
دهن به او انداخت و گفت: او را آتش بزنید.
و در روایت دیگری آمده است که مختار کفش خود را پوشید و با آن صورت عبیداللّه را لگدمال نمود و سپس کفش را به غلام خود داد و گفت: آن را بشوی [زیرا به صورت این کافر اصابت نموده است.] سپس مختار سر عبیداللّه و سرهای اطرافیان او و سرهای بنی امیه و پیروان آنان را به مدینه فرستاد.
مؤلف گوید: چون قبلاً تحت عنوان ابن زیاد مطالبی گفته شد به همین اندازه اکتفا می شود.
31- عمربن سعد لعنهما اللّه
(1)صاحب مناقب می گوید: امام حسین علیه السلام به عمرسعد فرمود: «از چیزهایی که من را خشنود می کند این است که تو بعد از من از گندم عراق، جز اندکی نمی خوری پس عمرسعد از روی استهزا گفت: اگر گندم نبود به جای آن جو می خوریم.
و سخن امام علیه السلام به وقوع پیوست و عمر قبل از رسیدن به ری به دست مختار کشته شد.
در کتاب مثیرالأحزان نقل شده که پس از ماجرای کربلا چون عمرسعد نزد عبیداللّه آمد عبیداللّه به او گفت: نامه ای را که ما برای جنگ با حسین علیه السلام به تو دادیم
ص :546
بیاور. عمرسعد گفت: آن نامه مفقود گردید. عبیداللّه گفت: باید آن را به ما بدهی. تو گمان می کنی با داشتن آن نامه نزد زن های قریش معذور می شوی؟!
(1)عمرسعد گفت: به خدا سوگند، حال هیچ کس از من بدتر نیست؛ چرا که من خدا را معصیت کردم و از عبیداللّه اطاعت نمودم و رشته خویشی خود را قطع کردم.
علامه مجلسی در کتاب بحار نقل نموده که چون روز عاشورا علی اکبر علیه السلام کشته شد امام حسین علیه السلام فریاد نمود و به عمرسعد فرمود: «چگونه فرزند مرا کشتی؟ خدا رَحِم تو را قطع کند و کار تو را به برکت و خیر نزدیک نگرداند و پس از من کسی را بر تو مسلّط کند که در رختخواب تو را بکشد...»
هنگامی که مختار به خون خواهی امام حسین علیه السلام قیام نمود، عمرسعد را کشت و سر او را جدا نمود و نزد فرزندش حفص بن عمر گذارد و به او گفت: او را می شناسی؟ حفص گفت: آری، برای من پس از او خیری در زندگی نیست. مختار به او گفت: تو نیز بعد از او زندگی نخواهی کرد. سپس دستور داد او را نیز کشتند و سر از بدنش جدا کردند.
در بعضی از روایات آمده که چون عمرسعد کشته شد او را به صورت بوزینه
ص :547
و میمون دیدند که بر گردن او زنجیری بسته شده بود.
علامه مجلسی در کتاب (بحار، ج 45/377) از عمربن هیثم نقل نموده که گوید:... عبداللّه بن جعده برای عمرسعد از مختار امان گرفت و مختار او را امان داد به شرط آن که حدثی از او سر نزند و مقصود مختار از حدث این بود که به بیت الخلا نرود و چون مختار مطلع شد که او از کوفه خارج گردیده است:
گفت ما به او امان دیدیم و او خیانت کرد. پس پسر عمرسعد نزد مختار آمد و گفت: پدرم می گوید: آیا به امان خود نسبت به ما وفا می کنی؟ مختار به او گفت: بنشین!
سپس کیسان تمار را فرستاد و گفت: برو عمرسعد را بکش و چون نزد او می روی اگر به غلام خود گفت: طیلسان را بیاور بدان مقصود او شمشیر است. پس او را مهلت نده و به قتل برسان. کیسان رفت و عمرسعد را کشت و فورا سر او را برای مختار آورد.
پسر او چون سر پدر را دید گفت: «انّا للّه و انّا الیه راجعون». مختار گفت: او را می شناسی؟
حفص پسرعمر گفت: آری، بعد از او برای من در زندگی دنیا خیری نیست. مختار گفت: تو را نیز پس از او زندگی نخواهد بود. آن گاه دستور داد گردن او را نیز زدند. سپس گفت: عمر به جای امام حسین علیه السلام و حفص به جای علی اکبر. آن گاه گفت: [خیر،] هرگز برابر نخواهد بود. به خدا سوگند، هفتاد هزار نفر آنان را خواهم گشت؛ همان گونه که برای انتقام خون یحیی بن زکریا چنین کردند.
بعضی نقل کرده اند که مختار گفت: اگر من سه چهارم قریش را هم بکشم به اندازه یک انگشت امام حسین علیه السلام نخواهد بود.
ص :548
سپس می گوید: محمّدبن حنفیه [از زمان قیام مختار] همیشه مختار را سرزنش می نمود که برای چه عمرسعد را نمی کشد و چون مختار سر عمرسعد و فرزند او حفص را در مکه نزد محمّدبن حنفیه فرستا، وی سجده کرد و دست به دعا بلند نمود و گفت: «خدایا، این عمل را از مختار بپذیر و بهترین پاداش را از ناحیه اهل بیت پیامبر خود به او عطا فرما. به خدا سوگند، از این پس بر مختار ملامتی نخواهد بود.
قصه راهب و سر مبارک امام حسین علیه السلام
(1)32- علامه مجلسی در کتاب بحار الأنوار از خرایج نقل نموده که او با سند خود از سلیمان بن مهران اعمش نقل کرده که گوید: من در ایام حج مشغول طواف بودم. ناگهان دیدم مردی دعا می کند و می گوید: خدایا، مرا ببخش، هرچند می دانم که نخواهی بخشید. پس من از سخن او وحشت نمودم و به او گفتم:
تو در حرم خدا و حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله هستی و این ایام، ایّام حرام و در ماه بزرگ [و با فضیلتی [است، چگونه از رحمت خدا مأیوس هستی؟! او گفت: گناه من
ص :549
بزرگ است. گفتم: آیا بزرگ تر از کوه تهامه است؟ گفت: آری. گفتم: آیا از کوه های بزرگ بزرگ تر است؟ گفت: آری.
سپس گفت: اگر می خواهی به تو خبر خواهم داد. گفتم: آری. پس گفت: مرا از حرم خارج کن و چون خارج شدیم، گفت:
(1)من یکی از لشکریان عمرسعد بودم که به جنگ امام حسین علیه السلام رفتیم و او را به شهادت رساندیم و من یکی از آن چهل نفری بودم که سر مبارک امام حسین علیه السلام را از کوفه به شام بردیم و چون در بین راه به دیر راهبی برخورد نمودیم در آن جا توقف کردیم و سر مبارک آن حضرت بالای نیزه ای بود و نگهبانان اطراف او بودند. پس ما سفره طعام را گستردیم و چون مشغول خوردن غذا شدیم ناگهان دیدیم دستی خارج شد و بر دیوار دیر راهب نوشت:
«آیا امتی که حسین علیه السلام را کشته اند امید دارند که روز قیامت جد او از آنان شفاعت کند؟»
پس همه ما سخت وحشت نمودیم و چون بعضی خواستند آن دست را بگیرند غایب شد و چون باز مشغول غذا شدیم آن دست نمایان شد و بر دیوار دیر
ص :550
نوشت:
(1)«به خدا سوگند، هرگز برای آنان شفیعی نخواهد بود و آنان در قیامت معذّب خواهند بود.» و چون بعضی خواستند آن را بگیرند غایب شد و چون مشغول غذا شدیم باز ظاهر گردید و نوشت: «چگونه حال آنها چنین نباشد، در حالی که فرزند پیامبر خود را به حکم جور کشته اند و حکم آنان باقرآن مخالف می باشد.»
پس من از خوردن غذا خودداری نمودم و آن غذا برای من ناگوار گردید.
سپس راهب از دیر خود خارج شد و به ما گفت: شما از کجا آمده اید؟ گفتیم: ما از عراق می آییم و از جنگ با حسین علیه السلام باز گشته ایم. راهب گفت: آیا با فرزند فاطمه دختر پیامبر و فرزند پسر عم او (علی بن ابی طالب علیه السلام ) جنگ کردید؟ گفتیم: آری.
(2)راهب گفت: هلاکت باد بر شما! به خدا سوگند، اگر عیسی بن مریم علیهما السلام را
ص :551
فرزندی می بود ما نصاری او را بر چشم خود می گذاردیم. سپس گفت: من از شما درخواستی دارم. گفتیم: چه می خواهی؟ راهب گفت: به رییس خود بگویید: من از پدرانم ده هزار دینار به ارث برده ام. آن ها را از من بگیرد و این سر مبارک را تا وقت حرکت به من بسپارد.
و چون سخن او را به عمرسعد منتقل نمودند او گفت: دینارها را از او بگیرید و سر را به او تحویل دهید. پس مأمورین آمدند و آن دینارها را از راهب گرفتند و چون شماره کردند سر مبارک امام علیه السلام را تحویل او دادند.
پس راهب آن سر را گرفت و شستشو داد و با عطر و کافور خوشبو نمود و روی حریری گذارد و در دامن گرفت و تا وقت رحیل و حرکت ناله و گریه او بلند بود و چون سر را از او مطالبه کردند صدا زد: ای سر! به خدا سوگند، مرا قدرتی نیست [که از تو حمایت کنم] لکن در قیامت نزد جد خود رسول خدا محمّد صلی الله علیه و آله گواه باش که من به یگانگی خداوند و نبوت رسول او محمّد صلی الله علیه و آله ایمان آوردم و ولایت شما را پذیرفتم.
(1)سپس گفت: من می خواهم با رییس شما سخنی بگویم و این سر را تحویل
ص :552
او بدهم و چون عمرسعد نزد او آمد، راهب گفت: تو را به حق خدا و به حق محمّد صلی الله علیه و آله
که به این سر توهین نکنی و او را از این صندوق خارج ننمایی. عمر سعد گفت: چنین خواهم نمود. پس راهب سر امام علیه السلام را تحویل او داد و برای عبادت به کوه ها روانه شد.
(1)عمرسعد چون سر را گرفت همان گونه که قبلاً بالای نیزه می زد بالای نیزه
ص :553
زد و چون نزدیک شام رسید دستور توقف داد و به خازن خود گفت: آن دینارها را حاضرکند و چون خازن آنها را حاضر نمود و عمرسعد مهر آن را مشاهده کرد دستور داد آن را باز کنند و چون باز کردند عمرسعد دید آنها مبدل به خزف و سوفال شده است و بر یک طرف آنها نوشته: «ولا تحسبّن اللّه غافلاً...» و در طرف دیگر آنها نوشته «وسیعلم الذین ظلموا...» پس عمرسعد گفت: «انا للّه و انّا الیه راجعون» من بدبخت و زیانکار دنیا و آخرت شدم.
(1)سپس به غلامان خود گفت: آنها را در نهر بریزید. و روز بعد وارد شام شد.
33- عمربن صبیح صیداوی لعنه اللّه
(2)او یکی از ده نفری است که بر بدن امام علیه السلام اسب دواندند. علامه مجلسی در
ص :554
کتاب بحار می گوید: مختار مأمورین خود را به جستجوی او فرستاد و او بر بام خانه خود خوابیده بود و شمشیر خود را زیر سر خود گذارده بود و چون او را دستگیر کردند گفت: زشت باد شمشیری که زیر سر من بود و برای من سودی نداشت. همین که او را نزد مختار آوردند دستور داد تا در صبحگاه آن قدر نیزه بر بدن او بزنند که هلاک شود.
34- غالب باهلی لعنه اللّه
(1)شیخ طوسی در امالی گوید: او از قاتلین امام حسین علیه السلام بود و ابراهیم فرزند مالک اشتر در کنار نهر خازر او را به قتل رساند و سر او را به کوفه نزد مختار فرستاد.
35- قیس بن اشعث لعنه اللّه
(2)صاحب مناقب گوید: چون روز عاشورا لشکر عمرسعد لباس های امام
ص :555
حسین علیه السلام راغارت نمودند قیس بن اشعث کندی قطیفه او را گرفت پس مختار او را دستگیر نمود و با آتش او را به هلاکت رساند.
36- مالک بن بشیر کندی لعنه اللّه
(1)صاحب کتاب مثیرالأحزان می گوید: هنگامی که لشگر عمرسعد لباس های امام حسین علیه السلام را غارت نمودند مالک بن بشیر کلاه خود او را گرفت و آن از خزّ بود و چون به خانه برد همسر او گفت: لباس امام علیه السلام را به خانه من می آوری؟ و با او به نزاع پرداخت. و گفته شده که او تا آخر عمر به فقر مبتلا شد.
علامه مجلسی رحمه اللّه می گوید: مختار او را احضار نمود و در بازار به قتل رساند.
ص :556
37- مالک بن یسر لعنه اللّه
(1)در کتاب مناقب نقل شده که مردی از کنده به نام مالک بن یسر پس از آن که امام علیه السلام از جراحات فراوان ناتوان گردیده بود شمشیری بر سر آن حضرت زد. امام علیه السلام به او نفرین نمود و فرمود: «با این دست، آب و غذا نخوری و خدا تو را با ستمکاران محشور نماید.» وقتی کلاه خود از سر مبارک امام افتاد او آن را برداشت و به خانه برد. همسر او گفت: لباس امام را به خانه من می آوری؟ و او رابه خانه راه نداد و او تا آخر عمر به فقر گرفتار بود.
(2)علامه مجلسی در بحارالأنوار می گوید: هنگامی که امام حسین علیه السلام در اثر کثرت جراحات از جنگ باز ایستاد هرکس نزد او می آمد [از ترس آن که قاتل او محسوب شود] باز می گشت پس مالک بن یسر ملعون نزد او آمد و به امام علیه السلام
ص :557
جسارت نمود و دشنام داد و باشمشیر بر سر او زد تا این که کلاه خود او پر از خون شد پس امام علیه السلام به او نفرین نمود و فرمود: «بااین دست آب و غذا نخوری و خدا تو را با ستمکاران محشور نماید.» امام علیه السلام آن گاه کلاه خود را رها نمود و کلاه و عمامه ای بر سر کرد و ناتوان گردید.
(1)آن مرد کندی پس از واقعه کربلا کلاه را به خانه برد و چون خواست آن را بشوید همسر او گفت: لباس فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله رابه خانه من آورده ای؟ از من دور شو! خدا قبر تو را پر از آتش کند!
مالک بن یسر پس از آن همیشه در فقر به سر می برد و دست های او در تابستان مثل دو چوب خشک می شد و در زمستان از آن ها خون جاری میگردید.
38- محمّدبن اشعث کندی لعنه اللّه
(2)شیخ طوسی در کتاب امالی می گوید: روزعاشورا شخصی به نام محمّدبن
ص :558
اشعث کندی از لشکرعمرسعد خارج شد و فریاد کرد: ای فرزند فاطمه! تو چه حرمتی از ناحیه رسول خدا صلی الله علیه و آله داری که دیگران ندارند؟ امام علیه السلام مطابق آیه شریفه: «إِنَّ اللَّهَ اصطَفَی...» فرمود: «جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله از ذریّه ابراهیم خلیل علیه السلام است و عترت او ذریّه او هستند.»
سپس فرمود: «این مرد کیست؟» گفته شد: او محمّدبن اشعث کندی است. پس امام علیه السلام سر مبارک خود را به سوی آسمان بلند نمود و فرمود: «خدایا، امروز ذلت را به او بچشان و هرگز پس از این او را عزیز مدار.»
پس ابن اشعث برای حاجتی از لشکر خارج گردید و خداوند عقربی را بر او مسلّط نمود که [عورت] او را گزید و او مکشوف العورة هلاک شد.
(1)در کتاب مثیرالأحزان نقل شده که او فریاد کرد: حسین کجاست؟ امام علیه السلام فرمود: «من حسین هستم.» پس صدا زد: من تو را به آتش بشارت می دهم که اینک
ص :559
بر آن وارد خواهی شد!
امام علیه السلام فرمود: «من خود را به خدای رحیم و شفیع مطاعی مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله بشارت می دهم، تو کیستی؟» او گفت: من محمّدبن اشعث هستم. پس امام علیه السلام دست به دعا بلند نمود و فرمود: «خدایا اگر او دروغ می گوید او را به آتش ببر و امروز او را مایه عبرت اصحاب خویش گردان.»
(1)چیزی نگذشت که لگام اسب خود را کشید و اسب او فرار کرد و پای او در رکاب ماند و اسب او رابر زمین زد و او را متلاشی نمود و عورت او روی زمین قرار گرفت.
(2)در کتاب مناقب نقل شده که امام علیه السلام به او نفرین نمود و فرمود: «خدایا، ما
ص :560
اهل بیت پیامبر تو و ذریّه و اقربای او هستیم، پس هر کس به ما ظلم می کند و حق ما را غصب می نماید او را در هم شکن و نابود گردان؛ همانا تو شنوای دعای بنده خود هستی.»
محمّدبن اشعث گفت: چه قرابتی بین تو و رسول خدا صلی الله علیه و آله وجود دارد؟ امام علیه السلام در پاسخ آن آیه را قرائت نمود و سپس فرمود: «خدایا، ذلت و خواری فوری او را به من نشان بده.» پس ابن اشعث از لشکر خارج گردید و چون مشغول قضای حاجت بود عقرب آلت او را گزید و او بر زمین افتاد و در نجاست خود می غلطید و استغاثه می کرد تا هلاک گردید.
39- مرّة بن منقذ عبدی لعنه اللّه
(1)علامه مجلسی در بحار می گوید: او پیرمردی بود که در کربلا علی اکبر علیه السلام
ص :561
را کشته بود. مختار عده ای رافرستاد تا او را دستگیر کنند پس خانه او را محاصره کردند و او با نیزه در حالی که بر اسب خود سوار بود از خانه خارج شد و نیزه خود را بر عبیداللّه بن ناحیه زد و او به زمین افتاد لکن نیزه در بدن او کارگر نشد. سپس ابن کامل با شمشیر ضربه ای به او زد و او دست چپ خود را سپر قرار داد و شمشیر در آن کارگر شد و از اسب به زمین افتاد. وی سپس به مصعب بن زبیر ملحق شد و پس از آن دست او مشلول گردید.
40- یزیدبن معاویة علیه لعاعن اللّه
(1)درکتاب کافی از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «سلطنت بنی امیه و آل ابوسفیان تا وقتی که یزید حسین بن علی علیهما السلام را به شهادت رساند برقرار بود و پس از آن خداوند سلطنت را از آنان سلب نمود.
علامه مجلسی در کتاب بحار روایت نموده که ملکی از ملائکه نزد رسول
ص :562
خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: «ای محمّد! بدان که مردی از امت تو که نام او یزید است [و خدا در دنیا و آخرت بر لعنت او بیفزاید] فرزند تو را خواهد کشت و پس از آن بهره ای از دنیا نخواهد برد و خداوند از او انتقام خواهد گرفت و او را در آتش دوزخ مخلّد خواهد نمود.»
(1)و در مقتل ابومخنف آمده که چون سر مبارک امام حسین علیه السلام را برای یزید ملعون آوردند همسر او، هند، دختر عبداللّه ، بر او وارد شد و یزید علاقه شدیدی به او داشت و چون نگاه او به سر مبارک امام حسین علیه السلام افتاد ناله و فریاد نمود و گفت: این سر کیست که نزد توست؟ یزید گفت: این سر حسین بن علی علیهما السلام است. پس همسر یزید گریان شد و گفت:
(2)به خدا سوگند، سخت است بر فاطمه علیها السلام که سر فرزند خود را مقابل تو ببیند. سپس گفت: تو مستحق لعنت خدا و رسول او شدی. به خدا سوگند، [از این پس[ من همسر تو نیستم و تو نیز شوهر من نخواهی بود.
ص :563
(1)یزید گفت: تو را به فاطمه چه کار است؟ همسر یزید گفت: پدر و مادر و فرزندانم فدای او باد! او ما راهدایت نمود و این لباس [یعنی لباس اسلام] را به ما پوشاند. وای بر تو، ای یزید! با چه رویی می خواهی در قیامت رسول خدا صلی الله علیه و آله را ملاقات کنی؟ یزید گفت: ای هند! این سخن را واگذار...
آن گاه هند با چشم گریان از نزد او خارج شد.
در کتاب کامل الزیارات نقل شده که عبدالرحمان گفت: به خدا سوگند، یزید ملعون را خدا مهلت نداد و پس از شهادت امام حسین علیه السلام به آروزی خود نرسید و خداوند از او انتقام گرفت. او با مستی در شب خوابید و چون صبح شد
ص :564
مرده بود و بدن او مانند قیر سیاه شده بود.
(1)[و در نقل دیگر] ابومخنف می گوید: انتهای کار یزید بن معاویه این شد که او یک روز همراه ده هزار نفر از خواص خود سوار بر اسب شد و برای صیادی و تفریح از دمشق خارج گردید. و وقتی به اندازه مسافت دو روز از دمشق دور شده بودند از دور آهویی در نظر یزید پدیدار شد پس به رفقای خودگفت:
کسی همراه من نیاید آن گاه اسب خود را به طرف آن آهو دواند و اسب او را به محل دوری برد تا این که به جای وحشتناکی رسید پس با سرعت تمام به دنبال آن آهو می رفت ولی ناگهان اثری از او ندید. دراین هنگام تشنگی بر یزید فشار آورد و آبی نیافت. ناگهان مردی را دید که طشت آبی در دست دارد پس به او گفت: ای مرد! کمی آب به من ده. و چون به او آب داد گفت: اگر مرا می شناختی بیش از این به من احترام می کردی. او گفت: تو کیستی؟ یزید گفت: من یزیدبن معاویه خلیفه مسلمین هستم. پس آن مرد گفت: به خدا سوگند، ای دشمن خدا! تو قاتل حسین بن علی علیهما السلام هستی. سپس برخاست که گربیان او را بگیرد ولی اسب یزید فرار کرد و پای او در رکاب ماند و اسب هرچه به عقب سر خود نگاه می کرد فرار می نمود و این چنین او
ص :565
را به زمین زد تا به جهنم فرستاد.
(1)و چون ندمای او - که ده نفر بودند - به جستجوی او رفتند اسب او را یافتند که پای یزید در رکاب آن مانده بود. لشکریان او چون از مرگش آگاه شدند صدای ناله ایشان بلند شد و به دمشق باز گشتند.
مؤلف گوید: هلاکت یزید را به گونه های دیگری نیز نقل کرده اند که به جهت رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری شد. [کتاب شرح الثار، ص 22]
(2)مرحوم صدوق علیه الرحمة در کتاب عیون، با سند خود، از حضرت رضا،
ص :566
از پدرانش، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده که فرمود: «قاتل حسین بن علی علیهما السلام در تابوتی از آتش خواهد بود و عذاب او به اندازه نصف عذاب اهل جهنم می باشد و روز قیامت دست ها و پاهای او را با زنجیرهای آتشین می بندند و از سر در آتش می افکنند تا به قعر جهنم فرود آید و اهل دوزخ از بوی او به خدای خود پناه می برند. او و کسانی که بر کشتن امام حسین علیه السلام اجتماع نمودند همیشه در عذاب دردناک جهنم به سر می برند و چون پوست بدن های آنان به آتش می سوزد خداوند عزوجل پوست تازه ای بر بدن های آنان می رویاند تا همواره عذاب دردناک دوزخ را بچشند.»
(1)و فرمود: «موسی بن عمران علیه السلام به خدای خود گفت: پروردگارا، برادرم هارون از دنیا رفت تو او را ببخش. پس به او خطاب شد: ای موسی! اگر نسبت به اولین و آخرین از من سؤال کنی، تو را اجابت خواهم نمود؛ جز قاتل حسین بن علی علیهما السلام که
ص :567
شفاعت کسی را در باره او نمی پذیرم و از او انتقام خواهم گرفت.»
(1)علامه مجلسی رحمه اللّه در کتاب بحار، از کتاب الزام الناصب و غیره نقل نموده که دختر بجدل کلبیه (از قبیّله بنی کلاب)، به نام میسون، غلام پدر خود را به [زنای با] خود دعوت نمود و از آن به یزید ملعون باردار شد و نسأبّه کلبی در شعر خود به این قصه اشاره نموده است و می گوید: اگر روزگار به ما کشتار ترک و مرگ های آن چنانی را نشان داد، یزید و عبیداللّه زنازاده نیز در کربلا فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله را کشتند!
(2)سپس می گوید: مقصود شاعر از کلمه «دعی» عبیداللّه زیاد ملعون است که
ص :568
پدر او زیاد فرزند سمیّه بود و او مشهور به زنا بود و زیاد بر فراش ابی عبید، غلام بنی علاج، از قبیله ثقیف به دنیا آمد و معاویه ادعا می نمود که پدرش (ابوسفیان) با مادر زیاد زنا کرده و زیاد به وجود آمده و لذا معاویه، عبیداللّه را برادر خود می دانست و از این رو «دعی» نام گرفت و عایشه همیشه در باره زیاد می گفت:
«این فرزند پدرش می باشد» و این بدین علت بود که زیاد پدر شناخته شده ای نداشت و مراد شاعر از «عبدکلب»، یزیدبن معاویه است که از غلام بجدل کلبی به وجود آمده است.
(1)سپس می گوید: و اما عمرسعد ملعون، پس اهل انساب پدر او سعد را به غیر ابی وقاص نسبت داده اند و گفته اند: سعد فرزند مردی از بنی عذره می باشد که با مادر سعد رابطه زنا داشته است و گواه این مطلب سخن معاویه ملعون است که در پاسخ سعد - که به معاویه می گفت:
من سزاوارتر از تو به خلافت و امارت هستم - گفت: بنی عذره [اشاره به نسب و زنازاده بودن سعد] چنین چیزی را برای تو نمی پسندند. و سپس ضرطه ای
ص :569
برای او رها کرد.
این مطلب را نوفل بن سلیمان، از علمای اهل سنت، نقل نموده؛ چنان که سیّد حمیری نیز در شعر خود به آن اشاره کرده و می گوید:
قدما تداعوا زینما ثمّ سادهم لولا خمول بنی سعدٍ لما سادوا
خدا و پیامبران و ملائکه به زیارت امام حسین علیه السلام می روند
(1)1- صاحب کتاب کامل الزیارات از اسحاق بن عمار نقل نموده که گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «هیچ پیامبری در آسمان ها و زمین نیست جز آن که از خداوند درخواست زیارت امام حسین علیه السلام را می کند و همیشه عدّه ای از آنان در حال نزول و دخول حرم او هستند و عدّه ای در حال خروج و صعود می باشند.»
(2)2- در همان کتاب از ابن سنان نقل شده که گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که
ص :570
می فرمود: «قبر امام حسین علیه السلام ده متر در ده متر مساحت دارد و آن باغستانی از باغستان های بهشت است و ملائکه از همان نقطه صعود [و نزول] می کنند و هیچ ملک مقرب و پیامبر مرسلی نیست جز این که از خداوند درخواست زیارت او را می کند و پیاپی وارد حرم آن حضرت می شوند و خارج می گردند.»
(1)3- در همان کتاب از صفوان جمال نقل شده که گوید: هنگامی که امام صادق علیه السلام به «حیره» آمد از من پرسید: قبر جدم حسین علیه السلام را زیارت می کنی؟» گفتم: فدای شما شوم! آیا شما آن قبر را زیارت می کنید؟ فرمود: «چگونه او را زیارت نمی کنم در حالی که خدا او را در هر شب جمعه زیارت می کند [؛ یعنی رحمت واسعه و فضل عمیم او در هر شب جمعه شامل او و زوّار او می گردد] [و رحمت] او همراه ملائکه و انبیا و اوصیا و حضرت محمّد صلی الله علیه و آله _ که افضل انبیاست _ و ما _ که افضل اوصیا هستیم _ در هر شب جمعه بر او وارد می شود.»
صفوان گوید: گفتم: فدای شما شوم! شما او را در هر [شب] جمعه زیارت
ص :571
می کنید که به زیارت خداوند نایل شوید؟ فرمود: «آری، ای صفوان! تو نیز آن را ترک مکن تا زیارت امام حسین علیه السلام [همراه برکات و رحمت الهی] برای تو نوشته شود.» سپس دومرتبه فرمود: «این فضیلت بزرگی است! این فضیلت بزرگی است!»
(1)1- در کتاب کامل الزیارات از داود رقی نقل شده که گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «خداوند هیچ مخلوقی را به اندازه ملائکه خلق نفرموده و در هر شب هفتاد هزار آنان فرود می آیند و تاصبح گرد کعبه طواف می کنند و چون صبح شود نزد قبر پیامبر صلی الله علیه و آله می روند و بر او سلام می کنند. سپس نزد قبر امیرالمؤمنین علیه السلام می روند و بر او سلام می کنند، و بعد از آن نزد قبر امام حسین علیه السلام
ص :572
می روند و بر او سلام می کنند و قبل از طلوع خورشید به آسمان برمی گردند.
سپس ملائکه مربوط به روز نیز که هفتاد هزار هستند فرود می آیند و تا غروب آفتاب گرد کعبه طواف می کنند و سپس نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله می روند و بر او سلام می کنند، و بعد از آن نزد قبر امیرالمؤمنین علیه السلام می روند و بر او سلام می کنند، و در نهایت نزد قبر امام حسین علیه السلام می روند و بر او سلام می کنند و قبل از غروب خورشید به آسمان باز می گردند.»
(1)2- در همان کتاب از اسحاق بن عمار نقل شده که گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: من در شب عرفه در حرم امام حسین علیه السلام مشغول نماز بودم و دیدم حدود پنجاه هزار نفر از اشخاص نیکو صورت و با طراوت و معطر در آن جا مشغول نماز هستند و چون طلوع فجر رسید و من به سجده رفتم وسر از سجده برداشتم دیدم هیچ کدام از آنها نیستند.
امام صادق علیه السلام فرمود: «پنجاه هزار از ملائکه [برای یاری امام حسین] فرود آمدند و چون دیدند او به شهادت رسیده به آسمان باز گشتند. پس به آنان خطاب
ص :573
شد که به طرف فرزند حبیب من رفتید و او را کشته دیدید و نتوانستید او را یاری کنید؟ پس باز به زمین برگردید و تا قیامت به حالت غبارآلود و پریشان نزد قبر او ساکن شوید [و برای او گریه کنید].»
(1) مرحوم ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات از معاویة بن وهب نقل نموده که گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «زیارت امام حسین علیه السلام را از ترس دشمن ترک نکن؛ چرا که هر کس زیارت او را ترک کند به حسرت مبتلا می شود؛ به گونه ای که آرزو می کند ای کاش قبر او نزد آن حضرت می بود.»
سپس فرمود: «آیا دوست نمی داری که خدا تو را در میان زوّار آن حضرت ببیند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و امامان دیگر علیهم السلام در حق تو دعا کنند؟!»
2- در همان کتاب از معاویة بن وهب نقل شده که گوید: در مدینه اجازه
ص :574
خواستم که وارد منزل امام صادق علیه السلام شوم و چون به من اجازه داده شد و وارد شدم دیدم امام صادق علیه السلام در مصلاّی خود به نماز ایستاده است، منتظر او نشستم تا نماز او تمام شود. در همان حال از او شنیدم که در مناجات خود می فرمود:
«ای خدایی که ما را به کرامت مخصوص نمودی و به ما وعده شفاعت دادی و ما را اوصیای پیامبر خود صلی الله علیه و آله قرار دادی و علوم گذشته و آینده را به ما عطا فرمودی و دل های مردم را به سوی ما متوجه ساختی! مغفرت و آمرزش خود را شامل حال من و برادرانم و زوّار قبر حسین علیه السلام گردان؛ چرا که زوّار آن حضرت اموال خود را صرف نمودند و بدن های خویش را به تعب انداختند، و نیت آنان جز احترام و احسان به ما و امید به ثواب تو و خشنود نمودن رسول تو و امتثال امر ما و خشمناک کردن دشمن ما نبود.
(1)خدایا، رضوان خود را شامل آنان بگردان و آنان را در شب و روز از خطرها
ص :575
حفظ فرما و اهل و عیال آنان را از شر جبّاران و شیاطین انس و جن محافظت نما و حاجات آنان را فراتر از خواسته و آرزویشان برآورده ساز؛ چه، آن که آن ها از وطن خویش صرف نظر نمودند و ما را بر فرزندان و خویشان واهل خود مقدم داشتند و به زیارت ما آمدند. خدایا، تو آگاهی که دشمنان ما آنان را سرزنش نمودند ولی آنان آن ملامت ها را به دوش گرفتند و از زیارت ما خودداری نکردند.»
خدایا به گونه هایی که در راه زیارت حضرت سیدالشهدا از تابش خورشید دگرگون گشته و به دیدگانی که از ترحم بر ما اشک ریخته و به دل ها و قلب هایی که برای ما سوخته و نالیده و به ناله و شیون هایی که برای مصایب ما انجام شده رحم کن!
خدایا، من آن بدن ها و نفوس را نزد تو امانت می سپارم تا تو آنها را نزد حوض کوثر، هنگام عطش بزرگ پاداش دهی و از کوثر سیرآب نمایی.»
(1)ابن وهب گوید: امام صادق علیه السلام پیوسته این دعاها را در حال سجده می خواند
ص :576
و چون سر مبارک از سجده برداشت، من به آن حضرت گفتم: فدای شما شوم! به گمان من، اگر این دعاهایی را که از شما شنیدم برای کافر می کردید هرگز آتش نزدیک او نمی شد. به خدا سوگند، آرزو کردم که ای کاش حج نرفته بودم و به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شده بودم.
امام صادق علیه السلام فرمود: «چقدر قبر او به تو نزدیک است! چه چیز مانع توست که به زیارت او بروی؟!» سپس فرمود: «ای معاویة بن وهب! برای چه به زیارت جدم نمی روی؟» گفتم: فدای شما شوم! نمی دانستم زیارت او این اندازه فضیلت دارد.
امام صادق علیه السلام فرمود: «ای معاویة بن وهب! بدان که اهل آسمان ها بیش از اهل زمین به زوّار حسین علیه السلام دعا می کنند!»
(1)2- در همان کتاب از معاویة بن وهب نیز نقل شده که گوید: امام صادق علیه السلام به
ص :577
من فرمود: «ای معاویة بن وهب! زیارت امام حسین علیه السلام را برای ترس از دشمن ترک مکن؛ چرا که هرکس زیارت او را ترک کند چنان حسرت و ندامتی پیدا خواهد نمود که آرزو می کند ای کاش قبر او نزد امام حسین علیه السلام می بود.»
سپس فرمود: «آیا دوست نمی داری که خدا تو را در میان زایرین آن حضرت مشاهده کند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین و فاطمه و امامان دیگر علیهم السلام در حق تو دعا کنند و چون از زیارت او باز می گردی از کسانی باشی که گناهان گذشته او آمرزیده شده و خداوند گناه هفتا سال او را بخشیده باشد؟ آیا دوست نمی داری که چون از دنیا می روی گناهی بر تونباشد و روز قیامت رسول خدا صلی الله علیه و آله با تو مصافحه کند؟»
در کتاب کامل الزیارات (ص 86) از محمدحمیری، از پدرش علی بن محمدبن سالم، از عبداللّه بن حماد بصری، از عبداللّه اصمّ، از امام صادق علیه السلام نقل شده که آن حضرت فرمود: «هنگامی که امام حسین علیه السلام را زیارت می کنید سخنی [بین آن] جز سخن خیر نگویید همانا ملائکه شب و روز - که مراقب اعمال مردم هستند - با ملائکه حرم امام حسین علیه السلام ملاقات می کنند و چون با آنان مصافحه می نمایند آنهااز شدت گریه پاسخ نمی دهند. پس ملائکه شب و روز منتظر می مانند تا وقت ظهر شود و یا صبح روشن گردد و ملائکه حائر حسینی با آنان سخن گویند
ص :578
و از مسایل آسمان سؤال کنند.
ملائکه حائر در غیر این دو وقت با کسی سخن نمی گویند و از گریه و دعا سست نمی شوند و تنها در این دو وقت با ملائکه آسمان ملاقات می کنند و در همان دو وقت نیز هرگز از سخن شما که زوّار امام حسین علیه السلام هستید غافل نیستند و چون شما سخن بگویید تمام توجه آنان به شما خواهد بود.»
گفتم: فدای شما شوم! ملائکه حائر از ملائکه حفظه سؤال می کنند یا ملائکه حفظه از ملائکه حائر سؤال می نمایند؟
امام علیه السلام فرمود: «ملائکه حائر از ملائکه حفظه سؤال می کنند؛ چرا که ملائکه حائر از حرم مطهر خارج نمی شوند ولی ملائکه حفظه پیاپی در حال نزول و صعود می باشند.»
گفتم: ملائکه حائر از ملائکه حفظه چه چیزی می پرسند؟
امام علیه السلام فرمود: «ملائکه حفظه وقتی عروج می کنند به ملک مأمور هوا به نام اسماعیل برخورد می نمایند و گاهی به رسول خدا در حالی که فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین و امامان گذشته نزد آن حضرت جمع شده اند نیز برخورد می کنند، آن بزرگواران ضمن پرسش از برخی مسایل، از احوال زوّار امام حسین علیه السلام نیز سؤال می کنند. پس به ملائکه حفظه می فرمایند: به زایرین امام حسین علیه السلام نسبت به دعای خود در حق آنان بشارت دهید ملائکه حفظه می گویند: ما چگونه آنان که سخن ما را نمی شنوند بشارت دهیم؟ آن بزرگواران می فرمایند: از خداوند برای آنان برکت طلب کنید و سلام و دعای ما را به آنان برسانید که آن بشارت بزرگی است برای ایشان و چون زوّار امام حسین علیه السلام از حرم خارج می گردند با بال های خود آنان را احاطه کنید به گونه ای که احساس کنند شما آنان را احاطه کرده اید. البته ما آنان را
ص :579
نزد خداوندی که حافظ امانات است به امانت می سپاریم [تا خداوند آنان را محافظت فرماید].»
سپس امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر زوّار امام حسین علیه السلام و دیگران می دانستند که در پاداش زیارت آن حضرت چه برکت و خیری نهفته است برای سبقت به زیارت آن حضرت به روی یکدیگر شمشیر می کشیدند و اموال خود را برای درک زیارت او می فروختند.
همانا فاطمه علیها السلام چون به زوّار امام حسین علیه السلام نظر می کند - در حالی که در کنار او هزار پیامبر و هزار صدّیق و هزار شهید و از کروبیّن و ملائکه آسمان ها هزار هزار او را در گریه بر امام حسین علیه السلام همراهی می کنند - از او ناله ای بلند خواهد شد که همه ملائکه آسمان ها از ناله او گریان خواهند گشت و به او ترحم خواهند نمود و او آرام نخواهد گردید تا رسول خدا صلی الله علیه و آله بیاید و بفرماید: فرزند عزیزم! تو جمیع ملائکه آسمان ها را گریان نمودی و از تسبیح و تقدیس پروردگار باز داشتی! بس کن ناله خود را تا آنان به تسبیح و تقدیس خداوند مشغول باشند! همانا خداوند اراده خود را به عمل خواهد رساند.»
امام صادق علیه السلام آن گاه فرمود: «همانا فاطمه علیها السلام به شما که مشغول زیارت امام حسین علیه السلام هستید نظر می کند و از خداوند برای زوّار فرزند خود هر خیری را طلب می فرماید.»
سپس فرمود: «از زیارت امام حسین علیه السلام خودداری نکنید که برکت و ثواب زیارت آن حضرت قابل شماره نیست.» (بحار ج 45/224)
ص :580
(1)1- در کتاب کامل الزیارات از محمّدبن مسلم نقل شده که گوید: امام باقر علیه السلام فرمود: «به شیعیان ما بگویید که به زیارات امام حسین علیه السلام بروند؛ چرا که زیارت او بر هر مؤمنی که معتقد به امامت اوست و او را امام من عنداللّه می داند واجب و لازم است.»
2- در همان کتاب از وشّا نقل شده که گوید: از حضرت رضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: «برای هر امامی عهد و پیمان و حقی بر گردن شیعیان و دوستان اوست که وفای به آن واجب و تمامیت و حسن ادای آن به زیارت قبور آنهاست.»
«سپس فرمود: «کسانی که از روی علاقه و تصدیق به دستورات آنان به زیارت قبورشان بروند روز قیامت مورد شفاعت آنان واقع خواهند شد.»
ص :581
(1)3- در همان کتاب از امّ سعید اخمسیة نقل شده که گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «آیا قبر امام حسین علیه السلام را زیارت نموده ای؟ گفتم: آری. فرمود: «او را زیارت کن که زیارت امام حسین علیه السلام بر هر زن و مرد مسلمانی واجب است.»
(2)4- در همان کتاب از عبدالرحمان بن کثیر نقل شده که گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «اگر یکی از شما در تمام عمر خود به حج خانه خدا برود و به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف نشود همانا حق واجبی از حقوق خدا و رسول او صلی الله علیه و آله را ترک نموده است؛ چرا که حق امام حسین علیه السلام فریضه الهی است و بر هر مسلمانی [چه زن و چه مرد] واجب است.»
ص :582
(1)در کتاب کامل الزیارات از هشام بن سالم نقل شده که گوید: شخصی خدمت امام صادق علیه السلام رسید و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! آیا پدرتان (امام حسین علیه السلام ) را باید زیارت نمود؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «آری. نماز نیز باید نزد قبر او خوانده شود لکن باید مقدم بر قبر او نماز خوانده نشود.»
تا این که پرسید: ثواب زیارت او چیست؟ فرمود: «اگر از او پیروی کند ثواب او بهشت می باشد.»
(2)پرسید: اگر از زیارت او اعراض شود چگونه است؟ فرمود: «در قیامت برای
ص :583
او حسرت خواهد بود.»
پرسید: پاداش کسی که برای زیارت نزد او اقامت می کند چیست؟ فرمود: «هر روز آن ثواب هزار ماه عبادت دارد.»
پرسید: پاداش هزینه سفر و اقامت نزد او چیست؟ فرمود: «هر درهم آن ثواب هزار درهم را دارد.»
پرسید: پاداش کسی که در سفر زیارت او بمیرد چیست؟ فرمود: «ملائکه او را تشییع می کنند و حنوط و لباس بهشتی برایش می آورند و بر روی کفن او به او می پوشانند و بر او نماز می خوانند و کف قبر او را از گل و ریحان فرش می کنند و قبر او را از جنوب و شمال و مشرق و مغرب یک فرسخ وسیع می کنند، و دری از بهشت به قبر او گشوده می شود و تا قیامت از نسیم و گل های بهشتی استشمام می کند.»
هشام گوید: من به امام صادق علیه السلام گفتم: پاداش نماز نزد قبر او چیست؟ فرمود: «کسی که دو رکعت نماز نزد قبر او بخواند هر دعایی بعد از آن بکند مستجاب می شود.»
(1)گفتم: پاداش کسی که از آب فرات غسل کند و به زیارت او برود چیست؟
ص :584
فرمود: «از گناهان خود پاک می شود مانند وقتی که از مادر متولد شده است.»
گفتم: پاداش کسی که خود را آماده زیارت او نموده باشد و مانعی برای او رخ دهد چیست؟ فرمود: «خداوند به هر درهمی که هزینه نموده به اندازه کوه احد به او پاداش می دهد و در دنیا نیز چندین برابر آن را به او می دهد و بلاهایی که باید به او برسد را از او دفع می کند و مال او را حفظ می فرماید.»
گفتم: پاداش کسی که به زیارت او برود و سلطان ستمگری او را بکشد چیست؟ فرمود: «همین که نخسیتن قطره خون او به زمین ریخته شود همه گناهان او آمرزیده می شود و ملائکه طینت او را می شویند به گونه ای که همانند پیامبران خالص می گردد و از آلودگی های طینت اهل کفر پاکیزه می شود و قلب او نیز شسته می شود و سینه او گشوده می گردد و از ایمان پر می شود و چون خدا را ملاقات می کند از آلودگی های جسمی و قلبی پاکیزه خواهد بود.»
سپس فرمود: «و اجازه شفاعت از اهل بیت خود و هزار نفر از برادران او به او داده می شود.»
(1)2- در همان کتاب از عبداللّه بکیر نقل شده که گوید: امام صادق علیه السلام فرمود:
ص :585
«خداوند شش نقطه از زمین را انتخاب نموده و ارزشمند قرار داده است: 1_ کعبه؛ 2_ حرم؛ 3_ قبور پیامبران؛ 4_ قبور اوصیاء؛ 5_ قبور شهداء؛ 6_ مساجدی که نام خدا در آنها برده می شود.»
سپس فرمود: «می دانی پاداش کسی که قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کند چیست؟ اگر نادان ها نمی دانند، تو بدان که در هر صبحگاه ملکی از ملائکه از بالای قبر او ندا می کند: ای کسی که طالب خیر هستی! به زیارت قبر بنده خالص خدا بیا که اگر چنین کنی با کرامت الهی باز گردی واز ندامت و پشیمانی ایمن خواهی بود!
این ندا را تمام اهل عالم، جز جن و انس، می شنوند و همه ملائکه حافظین اعمال مردم _ نزد قبر او جمع می شوند و تسبیح خدا را می گویند و از خداوند برای زایر او که به خواب رفته درخواست رضا و خشنودی می کنند وهر ملکی بین آسمان و زمین این دعا را می شنود خدا را تقدیس می کند. پس صداهای ملائکه شدید می شود تا این که ملائکه آسمان اول نیز به تقدیس خداوند پاسخ می گویند و همین
ص :586
طور تا صدای آنان به آسمان هفتم می رسد و پیامبران خدا علیهم السلام نیز می شنوند و از روی ترحم بر امام حسین علیه السلام صلوات می فرستند و در حق زوّار او دعا می کنند.» این بود آنچه از کتاب کامل الزیارات راجع به ارزش زیارت امام حسین علیه السلام نقل گردید.
(1)1- مرحوم صدوق در کتاب امالی از حضرت رضا علیه السلام نقل نموده که فرمود: «محرم ماهی بود که مردم در زمان جاهلیت ظلم و قتال رادر آن حرام می دانستند و [لکن] این امت ریختن خون ما و هتک حرمت ما و اسیر کردن ذریّه و زن های ما و آتش زدن خیمه ها و غارت کردن اموال ما را در این ماه حلال دانستند و حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را در باره ما رعایت نکردند!»
سپس فرمود: «شهادت امام حسین علیه السلام چشم ما را گریان و اشک ما را جاری ساخت. در روز شهادت آن حضرت، عزیزان ما در کربلا ذلیل شدند و این حادثه تا قیامت برای ما مصیبت و بلا گردید. پس برهمه گریه کنندگان واجب است که بر
ص :587
چنین شهیدی اشک بریزید؛ چرا که گریه نمودن بر او گناهان بزرگ را می شوید.»
(1)آن گاه فرمود: «پدرم موسی بن جعفر عادتشان براین بود که چون ماه محرم فرا می رسید کسی او را خندان نمی دید و حالت غم و اندوه بر او غالب بود و چون روز عاشورا فرا می رسید آن روز برای او روز گریه و اندوه و مصیبت بود و می فرمود: این همان روزی است که جدّ من امام حسین علیهما السلام در آن کشته شده است!»
(2)2- علاّمه مجلسی در کتاب بحار از حضرت رضا علیه السلام نقل نموده که فرمود: «هرکس روز عاشورا از کارکردن و اصلاح امر معاش خود صرف نظر کند خداوند حوایج دنیا و آخرت او را برآورده خواهد نمود و هر کس روز عاشورا برای او روز گریه و اندوه و مصیبت باشد خداوند روز قیامت را برای او روز شادی و سرور قرار می دهد و در بهشت چشم او به دیدار ما روشن می شود. و کسی که روز عاشورا را
ص :588
روز برکت و تلاش بداند و برای معاش خود در آن روز چیزی فراهم کند هرگز برای او مبارک نخواهد بود و روز قیامت با یزید و عبیداللّه زیاد و عمرسعد لعنهم اللّه در پایین ترین جای جهنم محشور خواهد شد.»
مرحوم علاّمه سیّد محسن امین پس از نقل این روایت می گوید: بنی امیّه روز عاشورا را روز شادی و فرح و عید خود می دانسته اند و این سنت بنی امیّه بوده است و دیگران از روی جهالت و نادانی از آنان پیروی می کنند و گرنه هیچ مسلمانی در روز شهادت فرزند دختر پیامبر خود صلی الله علیه و آله _ که اگر آن حضرت زنده می بود برای فرزندش عزادار و گریان می بود _ خوشحال و مسرور نخواهد بود؛ در صورتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمان خود نیز برای مصایب امام حسین علیه السلام گریان بودند!
(1)1- علاّمه مجلسی در کتاب بحار از دعبل خزاعی نقل نموده که گوید:
ص :589
روزهای اول محرم خدمت مولای خودم حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السلام رسیدم. دیدم آن حضرت با حالتی مصیبت زده و پریشان با اصحاب خود نشسته است. چون نگاه او به من افتاد فرمود: «خوش آمدی. ای دعبل! تو با دست و زبان خود ما را یاری می کنی.» سپس برای من جایی باز نمود و من را در کنار خود نشاند و فرمود:
«من دوست می دارم که در این ایام که روزهای حزن و مصیبت ما خانواده است و دشمنان ما به ویژه بنی امیّه در آن شاد بوده اند برای من مرثیه بخوانی.» سپس برخاست و پرده ای بین ما و خانواده خود قرار داد و آنان را پشت پرده نشاند تا برای مصایب جدّ خود امام حسین علیه السلام گریه کنند. سپس به من فرمود: «برخیز، ای دعبل و برای جدّم امام حسین علیه السلام مرثیه بخوان! ای دعبل، تو تا زنده هستی ناصر و مادح ما خواهی بود پس تا می توانی در یاری و نصرت ما کوتاهی مکن.»
(1)دعبل می گوید: من چون این سخنان را از آن حضرت شنیدم پریشان و
ص :590
گریان شدم و اشعار ذیل را انشاد نمودم:
ای فاطمه زهرا! چه حالی خواهی داشت اگر ببینی فرزندت حسین را با لب تشنه گشته اند و بدن خون آلود او را در کنار فرات رها کرده اند؟! البته با دیدن او طاقت نخواهی آورد و به صورت خواهی زد و پریشان و گریان خواهی شد. پس ای فاطمه، ای دختر رسول خدا، برخیز و بر فرزندان خود که همانند ستارگان، پراکنده شده اند گریه کن. قبور فرزندان تو برخی در کوفه، برخی در مدینه و برخی در سرزمین فخ قرار گرفته است و برخی [از فرزندانت] در کنار فرات تشنه لب جان داده اند؛ که ای کاش من نیز در میان آنان جان باخته بودم. درود و صلوات من بر آنان باد.
از دل سوخته خویش به خدا شکایت می برم؛ زیرا هرگاه آنان را به یاد می آورم به ناچار باید جام اندوه و پریشانی بنوشم و همیشه همراه هر ناله کننده ای بر آنان گریه کنم!
ای چشم، سخاوت کن و بر آنان اشک بریز که این روزها هنگامه ناله و پریشانی است. من تا آن هنگام که عالم بر پاست و خورشید طلوع و غروب می کند
ص :591
و منادی ندای نماز می دهد هر صبح و شام بر آنان گریه خواهم کرد.
(1)2- مرحوم صدوق در کتاب عیون با سند خود از عبدالسلام بن صالح هروی نقل نموده است که دعبل خزاعی در مرو و خراسان به حضرت رضا علیه السلام وارد شد و به آن حضرت عرض کرد: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ، من در باره شما خانواده قصیده ای سروده ام و سوگند یاد کرده ام که آن را برای احدی نخوانم تا برای شما بخوانم. پس حضرت رضا علیه السلام به او فرمود: «آنرا بخوان!» دعبل اشعار خویش را چنین آغاز نمود:
«مدارس آیات خلّت...» یعنی پس از غصب خلافت امیرالمؤمنین و اولاد طاهرین او مکاتب وحی از تلاوت قرآن خالی و منازل وحی و خانه های تعلیم
ص :592
معارف اسلام تخریب و همانند بیابان گردید!
و چون شعر او به این بیت رسید: «اری فیئهم فی غیرهم متقسّما...»؛ یعنی اینک اموال خاندان وحی بین دیگران تقسیم و دست آنان از اموال خویش خالی گردیده است؛ حضرت رضا علیه السلام گریان شد و فرمود: «راست گفتی، ای دعبل خزائی!»
و چون این بیت را قرائت نمود: «اذا وَتِروا مَدوّا الی واتریهم...» یعنی چون اموال و حقوق آنان غضب شد دست های آنان در برابر غاصبین و دشمنانشان بسته شد؛ حضرت دست های خویش را بالا و پایین نمود و فرمود: «آری، به خدا سوگند، دست های ما بسته شده و کاری از ما ساخته نیست.»
و چون دعبل این بیت را خواند: «لقد خفت فی الدنیا و ایّام سعیها...»؛ یعنی من دوران زندگی خود را در تقیه و ترس از دشمن گذراندم و امید دارم که پس از مرگ ورفتن از دنیا در امن و امان باشم؛».
(1)حضرت رضا علیه السلام فرمود: «خدا تو را از وحشت بزرگ قیامت ایمن دارد.»
سپس حضرت رضا علیه السلام یکصد دینار از سکه هایی را که به نام آن حضرت زده شده بود را به او دادند. دعبل عرض کرد: به خدا سوگند، من برای پول این جا نیامدم
ص :593
و این قصیده را نیز به طمع مال دنیا نسرودم و سپس دینارها را برگرداند و درخواست کرد که آن حضرت پیراهن خود را _ به او بدهند که به آن تبرّک جوید. حضرت رضا علیه السلام نیز جبّه ای از خز را همراه آن دینارها به او برگرداندند و دعبل آنها را گرفت و مرخص شد. [سپس مردم هر دینار آن را به ده دینار از او خریدند و به آنها تبرّک جستند].
(1)شیخ طوسی علیه الرحمه در کتاب امالی نقل کرده است: به متوکل عباسی خبر رسید که اهل روستاها نزد قبر امام حسین علیه السلام جمع می شوند و آن حضرت را زیارت می نمایند. پس متوکل لشکر سنگینی را فرستاد تا قبر امام علیه السلام را خراب کنند و مردم را از زیارت او باز دارند و این در سال دویست و سی و هفت هجری بود و
ص :594
چوم مردم مطلع گردیدند جمع شدند و گفتند: اگر همه ما کشته شویم از زیارت امام خود دست برنخواهیم داشت و این به جهت آثار و برکاتی بود که از زیارت آن حضرت مشاهده کرده بودند.
(1)پس فرمانده لشکر متوکل وضعیت را به متوکل خبر داد. و متوکل نامه ای برای او فرستاد که راه را برای زوّار باز گذارد و به کوفه باز گردد و آن را مصلحت اندیشی برای مردم وانمود کند. این گونه بود تا سال دویست و چهل و هفت هجری که باز به متوکل خبر دادند که جمعیت فراوانی به زیارت امام حسین علیه السلام می روند و عاشق زیارت او هستند. متوکل باز لشکری برای تخریب قبر مطهر امام علیه السلام و جلوگیری از زیارت آن حضرت فرستاد و دستور داد اعلان کنند که هر کس به زیارت آن حضرت برود امنیت جانی ندارد!
(2)مرحوم سید محسن امین پس از نقل این قسمت می گوید: به آنچه بنی امیه
ص :595
از کشتن فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و عزیزان و اصحاب او و پایمال کردن بدن شریف آن حضرت و اسیر نمودن اهل بیت او و گرداندن سرهای شهدا در شهرها و... انجام دادند اکتفا نشد تا این که بنی عباس آمدند و از زیارت قبر آن حضرت جلوگیری نمودند و قبر شریف او راتخریف کردند البته آنها می خواستند نور خدا را خاموش کنند لکن خداوند اراده نموده که نور خود را کامل نماید ولو مشرکان را خوش نیاید.
(1)1- مرحوم صدوق در کتاب عیون از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرمود:
ص :596
«هرکس در باره ما خانواده یک بیت شعر بگوید، خداوند در بهشت برای او خانه ای بنا خواهد نمود.»
در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «هیچ گوینده ای در باره ما شعر نمی گوید جز آن که خداوند او را به وسیله روح القدس (جبرئیل علیه السلام ) تأیید خواهد نمود.»
(1)در همان کتاب از حسن بن جهم نقل شده که گوید: از حضرت رضا علیه السلام شنیدم که فرمود: «هیچ مؤمنی در ستایش و فضایل [و مصایب] ما شعری نمی گوید جز آن که خداوند متعال در بهشت برای او شهری بنا خواهد نمود که هفت برابر دنیا خواهد بود و هر ملک مقرب و پیامبر مرسلی او را در آن شهر زیات می نماید.»
شعرای عرب و عجم در مصایب اهل بیت علیهم السلام اشعاری سروده اند که از ناحیه امامان علیهم السلام مورد تشویق و تحسین وصله واقع شده و به آنها وعده آمرزش
ص :597
گناهان را داده اند؛ تا جایی که در باره آنان فرموده اند که روح القدس شما را تایید نموده است.
(1)در باره شاعر معروف عرب، سلیمان بن قته و نیز ابن هباریه، نقل شده که پس از شهادت امام حسین علیه السلام به کربلا رفت و در کنار قبور شهدا نشست و بر امام حسین و عزیران او گریه کرد و بالبداهة اشعار ذیل را انشا نمود. سپس ابن هباریه همان جا به خواب رفت و در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دید که به او فرمود: «خداوند از ناحیه من به تو جزای خیر بدهد. بشارت باد تو را که خداوند نام تو را بین شهدای کربلا ثبت نمود.»
2- صاحب کتاب الغدیر، از اغانی، از اسماعیل تمیمی نقل نموده که گوید:
ص :598
من خدمت امام صادق علیه السلام بودم که اسماعیل بن محمّد، معروف به سیّد حمیری، بر آن حضرت وارد شد و امام صادق علیه السلام به او اجازه ورود داد و چون وارد شد بر آن حضرت سلام نمودو نشست، امام علیه السلام دستور داد پرده ای آویختند و سپس اهل بیت خود را پشت پرده نشاند و از سیّد حمیری خواست که اشعار خود را در مصایب امام حسین علیه السلام بخواند و او چنین خواند:
امرر علی جدث الحسین و قل لأعظمه الزکیّة.»
(1) علی بن اسماعیل گوید: پس من دیدم اشک از چشمان امام صادق علیه السلام جاری
ص :599
شد و صدای ناله از خانه آن حضرت بلند گردید تا این که امام علیه السلام او را از ادامه اشعار خود نهی نمود و او ساکت شد.
3- در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده که به ابوهارون مکفوف فرمود: «اشعار خود را در مصایب جدم حسین علیه السلام برای من بخوان!» ابوهارون گوید: من چون شروع به خواندن کردم، امام علیه السلام فرمود: «به همان طریقی که بین خودتان می خوانید بخوان!» پس برای او خواندم...
(1)1_ مرحوم ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات، با سند خود، از حارث اعور نقل نموده که گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «پدر و مادرم فدای آن حسینی که در
ص :600
نزدیکی کوفه کشته خواهد شد! به خدا سوگند، من می بینم که انواع حیوانات وحشی هر شب تا صبح صورت های خود را روی قبر او می گذارندو گریه و ناله می کنند.» سپس فرمود: «در صورتی که حیوانات این چنین برای فرزندم حسین گریه می کنند شما نباید در حق او جفا کنید.»
(1)2_ در همان کتاب از حسین بن ثویر و یونس بن ظبیان و ابی سلمه سرّاج و مفضل بن عمر نقل نموده که گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «هنگامی که حسین علیه السلام به شهادت رسید آسمان های هفتگانه و نقاط زمین و هرچه در آنها و بین آنها بود و بهشت و دوزخ و آنچه خدا آفریده و آنچه دیده می شود و دیده نمی شود براو گریستند.»
(2)3_ در همان کتاب از حسین بن ثویر نقل شده که گوید: من و یونس بن ظبیان
ص :601
و مفضل و ابوسلمه خدمت امام صادق علیه السلام بودیم. آن حضرت پس از حدیث طویلی فرمود: «هنگامی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید آسمان های هفتگانه و آنچه در آن ها و آنچه بین آنها بود و آنچه از مخلوق پروردگار در بهشت و دوزخ بود و آنچه دیده می شد و دیده نمی شد براو گریستند؛ جز سه گروه که بر او نگریستند.»
گفتم: فدای شما شوم! آن سه گروه کدام بودند؟ فرمود: بصره و دمشق و آل عثمان بر او گریه نکردند!...»
(1)1_ در همان کتاب، از زراره، از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «ای زراره!
ص :602
آسمان چهل روز بر حسین علیه السلام خون گریست و زمین چهل روز با سواد و سیاهی خود برای او گریه کرد و خورشید چهل روز با خسوف و قرمزی خود بر او گریست و کوه ها در عزای او پاره پاره شد و دریاها منفجر گردید و ملائکه چهل روز بر او گریستند. و هیچ کدام از زن های بنی هاشم خضاب و زینت نکرد تا سر عبیداللّه زیاد را برای ما آوردند و بعد از آن نیز اشک چشمان ما قطع نشد. و جدّم زین العابدین علیه السلام چون به یاد پدر خود می افتاد اشک او بر محاسنش جاری می شد و هر کس او را می دید نیز گریه می کرد. و ملائکه ای که نزد قبر او هستند برای او گریه می کنند و از گریه آنها ملائکه ای که در هوا و آسمان هستند گریان می شوند.»
(1)سپس فرمود: «هنگامی که جان مقدس او از بدن جدا شد جهنم ناله ای زد که نزدیک بود زمین شکافته و متلاشی شود و چون جان عبیداللّه زیاد و یزید ملعون
ص :603
گرفته شد جهنم نعره ای زد که اگر خداوند به واسطه خُزّان و نگهبانان آن را مهار نکرده بود هرچه روی زمین بود از شدت حرارت آن می سوخت و اگر خداوند به (1)جهنم اجازه می داد چیزی را روی زمین باقی نمی گذارد جز آن که آن را می بلعید لکن جهنم مهار شده و مطیع امر خدا می باشد و البته چندین مرتبه از خشم از خزّان خود تمرّد نموده تا این که جبرئیل علیه السلام آمده و بال خود را بر آن زده تا آرام گرفته است. همانا جهنم برای حسین علیه السلام گریه و ناله می کند و بر قاتل او زبانه می کشد، و اگر حجت های خدا روی زمین نمی بودند زمین دگرگون می شد و آنچه بر او بود نابود می گردید.»
(2)سپس فرمود: «هیچ چشمی نزد خداوند محبوب تر از چشمی که در مصایب
ص :604
امام حسین علیه السلام گریه کند نیست و هیچ گریه کننده ای نیست که بر حسین علیه السلام گریه کند جز آن که حق فاطمه و رسول خدا صلی الله علیه و آله و حق ما را ادا نموده است و هیچ کسی در قیامت محشور نمی شود که چشم او گریان نباشد جز چشم هایی که بر حسین علیه السلام گریه کرده باشند که شادمان و مسرور خواهند بود.»
آن گاه فرمود: «مردم در قیامت محشور می شوند و در اضطراب و وحشت خواهند بود جز گریه کنندگان و ذاکرین امام حسین علیه السلام که در زیر سایه عرش الهی خدمت امام حسین علیه السلام هستند و با او سخن می گویند و از سختی حساب ایمن می باشند. به آنان اجازه دخول در بهشت داده می شود لکن از آن امتناع می ورزند و نشستن با امام حسین علیه السلام و سخن گفتن با او را انتخاب می کنند. و چون حورالعین نزد آنان پیغام فرستاده و می گویند: ما حوریان با ولدان بهشتی مشتاق شماییم آنان سرهای خود را بالا نمی کنند و به آنان توجه نمی نمایند؛ چرا که سرور و شادی آنان در محضر امام حسین و کرامت الهی برای آنان بهتر از نعمت های بهشتی و حورالعین آن است.»
سپس فرمود: «این در حالی است که بعضی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام را به صورت به آتش می کشند و عدّه ای از آنان می گویند: «امروز برای ما نه شفاعت کننده ای هست و نه دوست مدافعی»
آن گاه فرمود: «دوستان و عزاداران امام حسین علیه السلام که در خدمت آن حضرت به سر می برند منازل بهشتی خود را می بینند لکن حورالعین و خدّام نمی توانند به
ص :605
آنان نزدیک شوند. پس ملائکه پیام های همسران و خدّام آنان را ابلاغ می کنند و می گویند کرامت های خدا و نعم بهشتی برای شما آماده است. آنان در پاسخ می گویند: ان شاءاللّه نزد شما خواهیم آمد و چون ملائکه پاسخ آنان را به همسران و خدّامشان می دهند آنها خشنود می شوند که شوهران آنان در خدمت امام حسین علیه السلام و کرامت الهی به سر می برند. تا این که [دوستان امام حسین علیه السلام [می گویند:
(1)ستایش خدای را که ما را از فزع اکبر وخطرهای قیامت و از آنچه می ترسیدیم نجات داد. پس در همین حال که مشغول حمد و ثنای الهی هستند و بر محمّد و آل او صلوات اللّه علیهم اجمعین صلوات می فرستند مرکب های بهشتی آراسته شده آماده می شود و بر آنها سوار می شوند و به منازل خود در بهشت رهسپار می گردند.
(2)2_ مرحوم ابن قولویه در کامل الزیارات، با سند خود، از ابوبصیر نقل نموده که گوید: من در خدمت امام صادق علیه السلام بودم و با او سخن می گفتم، پس فرزند او،
ص :606
موسی بن جعفر علیهما السلام ، بر پدر خود وارد شد. امام صادق علیه السلام به او خوش آمد گفت و او را در آغوش گرفت و بوسید و فرمود:
«خدا تحقیر نماید هر کس شما را تحقیر می کند و انتقام بگیرد از کسانی که شما را تنها می گذارند و خوار کند هر کس را که شما را خوار می کند و لعنت کند کسانی را که شما را می کشند و خداوند ولی و حافظ و یاور شما باشد.»
سپس فرمود: «گریه زن های عزادار و پیامبران و صدیقین و شهدا و ملائکه آسمان بر شما طولانی گردید.»
آن گاه در حالی که اشک آن حضرت جاری شده بود فرمود: «ای ابوبصیر! هرگاه فرزندان جدم امام حسین علیه السلام را می بینم برای مصایبی که بر آنها و بر پدرشان امام حسین علیه السلام وارد شده چنان پریشان و گریان می شوم که نمی توانم خود را کنترل کنم. سپس فرمود:
(1)ای ابوبصیر! هنگامی که فاطمه علیها السلام برای فرزند خود حسین گریه و ناله
ص :607
می کند جهنّم نعره ای می زند که اگر موکّلین و حفظه او را مهار ننمایند از خشم خود اهل زمین را می سوزاند. پس ملائکه تا وقتی فاطمه علیها السلام گریان است جهنم را مهار و درها را بر آن می بندند؛ که اهل زمین را نابود نکند و تا گریه فاطمه علیها السلام تمام نشود جهنم آرام نمی گیرد.
(1)ای ابوبصیر! در وقت گریه فاطمه علیها السلام دریاها نیز طغیان می کنند و شکافته می شوند و درهم می آمیزند و چون [جبرئیل] ملک صدای آنها را می شنود بال خود را بر آنها می زند که از شرر و طغیان خود دنیا و اهل آن را نابود نکنند.
ای ابوبصیر! ملائکه همیشه از گریه مادرِ ما فاطمه علیها السلام بر فرزند خود گریان و پریشان هستند و صدای دعا و تضرّع آنان به درگاه خداوند برای مظلومیت امام حسین علیه السلام بلند است؛ چنانکه حمله عرش _ از ملائکه _ با صدای بلند خدا را تقدیس می کنند که عذابی بر اهل زمین نازل نشود و اگر صدایی از صداهای آن عذاب ها به
ص :608
اهل زمین برسد همه آنها نابود می شوند و کوه ها متلاشی و زمین لرزان می گردد.»
(1)ابوبصیر گوید: به امام صادق عرض کردم: این خبر بزرگی است که از شما می شنوم! امام علیه السلام فرمود: «آنچه تاکنون نشنیده ای از اینها بزرگ تر است!»
سپس امام صادق علیه السلام فرمود: «ای ابوبصیر! آیا دوست نداری که تو نیز به فاطمه کمک دهی و با او هم ناله باشی؟»
ابوبصیر می گوید: من با شنیدن این سخن گریان شدم و امام صادق علیه السلام نیز گریان شد و دیگر قدرت سخن گفتن پیدا نکردیم و آن حضرت برای دعا به مصلای خود رفت و من گریان از خدمت او مرخص شدم در حالی که از خواب و غذا صرف نظر کردم و آن روز را روزه گرفتم و گریان بودم تا امام صادق علیه السلام را آرام دیدم پس من نیز آرام گرفتم و شکر خدا را به جا آوردم که عذاب بر من نازل نشده است.
ص :609
(1)1- مرحوم ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات، با سند خود، از ابوبصیر، از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرمود: «خداوند هفتاد هزار از ملائکه را پریشان و غبارآلود از هنگام شهادت آن حضرت تا قیام حضرت مهدی علیه السلام مأمور نموده که نزد قبر امام حسین علیه السلام بمانند و بر آن حضرت درود بفرستند.»
2- در همان کتاب، از ابوبصیر، از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: «چهار هزار از ملائکه در حال پریشانی و غبارآلودگی تا قیامت نزد قبر امام حسین علیه السلام هستند که بر او گریه می کنند و زایرین او را استقبال می نمایند و مریض های آنان را عیادت و اموات آنان را تشییع می نمایند.»
3- در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «خداوند هفتاد هزار ملک را تا قیامت نزد قبر امام حسین علیه السلام قرار داده و آنها پریشان و غبارآلود و گریان هستند و نزد قبر او نماز می خوانند که یک نماز آنان معادل هزار نماز بنی آدم است و پاداش نماز آنها مخصوص زوّار قبر آن حضرت می باشد.»
(2)4- و در همان کتاب از حریز نقل شده که گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: فدای
ص :610
شما شوم! چقدر عمرهای شما خانواده کوتاه است، در حالی که مردم به شما نیازمند هستند. امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کدام ما صحیفه و دستورالعملی داریم که در مدّت معینی باید به آن عمل کنیم و چون وظایفی که در آن ثبت شده انجام شود صاحب آن می داند که اجل او نزدیک شده است، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد او می آید و خبر رحلت او از دنیا و مقام او را نزد خداوند به او می دهد.»
(1)سپس فرمود: هنگامی که امام حسین علیه السلام به صحیفه و دستورالعمل خود نظر نمود و دید همه چیز انجام شده جز مسأله شهادت، پس به طرف قتال و جهاد
ص :611
حرکت نمود و ملائکه از خداوند درخواست کردند که او را یاری کنند و چون به آنها اجازه داده شد و خواستند که آماده نصرت و یاری او شوند، فهمیدند که مدّت او تمام شده و او به شهادت رسیده است. پس به خدای خود عرضه داشتند:
خدایا، تو به ما اجازه نصرت و فرود آمدن برای یاری حسین علیه السلام را دادی و چون ما فرود آمدیم او را به سوی خود بردی؟! پس از ناحیه پروردگار به آنان وحی شد: شما باید نزد قبر او بمانید تا او [بعد از قیام مهدی علیه السلام در رجعت] خروج کند و سپس او را یاری نمایید. اکنون نیز برای او گریه کنید و از محروم ماندن خود از یاری او نیز گریان باشید، ما شما را برای گریه کردن بر او و یاری او مخصوص نمودیم.
پس آن ملائکه تا زمان رجعت بر او گریان و محزون هستند و چون او در رجعت قیام کند از یاوران او خواهند بود.»
(1)1- مرحوم ابن قولویه قمی در کتاب کامل الزیارات، از محمّدبن مسلم، از
ص :612
امام باقر علیه السلام نقل نموده که فرمود: «پدرم علی بن الحسین علیهما السلام می فرمود: هر مؤمنی که برای شهادت امام حسین علیه السلام اشک بریزد و اشک او بر گونه هایش جاری شود خداوند او را در غرفه های بهشتی ساکن فرماید و هر مؤمنی که برای مصایب ما گریه کند و اشک او بر صورتش جاری شود خداوند او را در جایگاه صدق بهشتی ساکن فرماید، و هر مؤمنی که به جهت ما از دشمنان ما آسیبی ببیند و اشک او بر گونه هایش جاری شود خداوند در قیامت بلا را از صورت او برطرف و او را از آتش دوزخ و خشم خود ایمن گرداند.»
(1)2- در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «گریه و ناله بر هر مصیبتی مکروه است جز بر حسین بن علی علیهما السلام که صاحب آن بر گریه و ناله خود مأجور خواهد بود.»
3- در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده که آن حضرت ضمن حدیث طویلی فرمود: «هرکس نام حسین علیه السلام را بشنود و از چشم او به اندازه بال مگسی اشک جاری شود، پاداش او بر خدا خواهد بود و خداوند برای پاداش او به کمتر از بهشت راضی نمی شود.»
ص :613
(1)4- در همان کتاب از ابن عماره نقل شده که گوید: هیچ روزی نام امام حسین علیه السلام نزد امام صادق علیه السلام برده نمی شد جز آن که کسی آن حضرت را تا شب متبسّم و خندان نمی دید.
(2)5- در همان کتاب از مسمع بن عبدالملک بصری نقل شده که گوید: امام
ص :614
صادق علیه السلام به من فرمود: «ای مسمع! تو که از اهل عراق هستی آیا به زیارت امام حسین علیه السلام می روی؟» گفتم: خیر من مردی هستم که اهل بصره مرا می شناسند و جاسوسان خلیفه مرا زیر نظر دارند و دشمنان ما بین مردم مانند نصّاب و غیر آنها زیاد هستند و من از سعایت کردن آنان نزد خلیفه و احضارم نزد او ایمن نیستم. امام صادق علیه السلام فرمود:
«آیا یادی از مصایب امام حسین علیه السلام می کنی؟» گفتم: آری، به خدا سوگند، چون او را یاد می کنم گریان می شوم؛ به طوری که خانواده من آثار آن را مشاهده می کنند و من دیگر غذا نمی خورم تا این که آثار آن در صورت من ظاهر می گردد. امام صادق علیه السلام فرمود:
(1)«خدا به واسطه این اشک به تو ترحم می نماید. پس بدان که تو در زمره کسانی هستی که در حزن و اندوه ما محزون و در شادی ما شاد و مسرور هستند و خوف ما خوف آنها و سرور و شادی ما سرور و شادی آنهاست. آگاه باش که در وقت مردن پدران من را خواهی دید آنان برای تو به ملک الموت سفارش می کنند و بشارت آنها در وقت مرگ نسبت به تو از همه چیز بهتر است و ملک الموت در آن وقت برای تو از هر مادر مهربانی مهربان تر خواهد بود.»
ص :615
(1)مسع بن عبدالملک گوید: پس امام صادق علیه السلام گریان شد و من نیز از گریه او گریان شدم. تا این که فرمود: «حمد و ستایش خدایی را که با رحمت خود ما را بر همه خلق فضیلت داد و مخصوص رحمت خود گردانید.»
(2)سپس فرمود: «ای مسمع! از روزی که امیرالمؤمنین علیه السلام کشته شده آسمان و زمین به حال ما خانواده ترحم نموده و گریه می کند، و ملائکه بیش از دیگران برما گریه می کنند، و از وقتی که ما کشته شده ایم تاکنون چشم ملائکه از اشک برای ما باز نایستاده است، و هیچ کس از روی رحمت و سوز دل بر ما نمی گرید جز آن که قبل از خارج شدن اشک او خداوند بر او ترحم می فرماید و چون اشک او بر صورت او جاری شود [چنان نزد خداوند آبرو پیدا می کند که] اگر قطره ای از آن اشک در جهنم بریزد آتش آن را خاموش می نماید،
و قلب هر کس برای مصایب ما به درد آید چون وقت مرگ ما را ببیند شاد
ص :616
خواهد شد و آن شادی از او جدا نمی شود تانزد کوثر ما را ملاقات نماید، و البته کوثر نیز از ملاقات با دوستان ماشاد می شود و چون بر او وارد شوند به گونه ای از خوراکی ها و [نوشیدنی ها] به آنها می خوراند که مایل نیستند از آن جدا شوند.» و هر کس یک شربت از کوثر بنوشد هرگز بعد از آن تشنه نشود.»
(1)سپس فرمود: «امیرالمؤمنین علیه السلام در نزد کوثر خواهد بود و در دست او عصایی است که با آن بر سر دشمنان ما می کوبد و چون یکی از آنان گوید: من گوینده: «لااله الاُاللّه و محمّد رسول اللّه صلی الله علیه و آله هستم امیرالمؤمنین علیه السلام به او می گوید:نزد امام خود رو و از او بخواه تا برای تو شفاعت کند! آن مرد گوید: امام من از من بیزار است. امیرالمؤمنین علیه السلام به او می گوید:
(2)نزد کسی برگرد که او را دوست می داشتی و ولایت او را پذیرفته بودی و او
ص :617
را بهترین خلق خدا می دانستی و از او بخواه تا برای تو شفاعت کند؛ چرا که امروز بهترین خلق خدا حق شفاعت دارد. آن مرد گوید: یا علی! نزدیک است من از عطش هلاک شوم. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: خداوند عطش تو را بیش از این گرداند.»
مسمع گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: فدای شما شوم! چگونه او می تواند نزدیک کوثر بیاید و دیگران نمی توانند؟ امام صادق علیه السلام فرمود: او از شدّت کوشش در عبادت و دیانت از مردم جدا شده بوده و از دشنام به ما خودداری می نموده ولی قلب او منافق و عقیده او دشمنی با ما بوده است و از دشمنان ما پیروی می کرده و آنها را بهتر از همه مردم می دانسته است!»
(1)6- در همان کتاب از عبداللّه بکیر نقل شده که گوید: من در حج خدمت امام صادق علیه السلام بودم و بعد از پاره ای از سخنان به آن حضرت گفتم: ای فرزند رسول خدا!
ص :618
آیا اگر قبر امام حسین علیه السلام را باز کنند چیزی در آن یافت می شود؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «چه بزرگ است سؤال تو! بدان که امام حسین با پدر و مادر و برادر خود در منزل رسول خدا علیه السلام به سر می برد و با آنان روزی می خورد و در نعمت الهی متنعم است.
او در طرف راست عرش قرار دارد و به خدای خود می گوید: خدایا، آنچه به من وعده داده ای برسان. و از همان مکان به زوّار خود نگاه می کند. او به احوال و نام های آنان و نام های پدران آنان و آنچه با خود آورده اند آگاه تر از آنها نسبت به فرزندان خود می باشد. او به کسی که بر او گریه می کند نگاه می کند و برای او استغفار می نماید و از پدر خود امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می خواهد که برای او استغفار نماید.
او به کسی که برای او گریه می کند می گوید: اگر می دانستی که خداوند برای تو چه پاداشی ذخیره نموده بیش از این که محزون شده ای خشنود می شدی، سپس فرمود: امام حسین علیه السلام برای همه گناهان گریه کنندگان خود استغفار می نماید.»
(1)1- محدّث بزرگوار ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات، با سند خود، از
ص :619
ابوهارون مکفوف نقل نموده که گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «برای جدم امام حسین علیه السلام مرثیه بخوان» و چون اشعار خود را خواندم گریه کرد و فرمود: «با همان سوزی که بین خودتان می خوانید بخوان.» پس گفتم:
امرر علی جدث الحسین فقل لأعظمه الزکیّة...
امام صادق علیه السلام باز گریه نمود و فرمود: «باز بخوان.» پس من قصیده دیگری را خواندم و او گریان شد و صدای گریه خانواده او نیز بلند گردید.
(1)چون فارغ شدم فرمود: «ای ابا هارون! کسی که یک بیت شعر در عزای جدم حسین علیه السلام بگوید و خود گریه کند و ده نفر را نیز به گریه بیندازد بهشت برای او لازم شود، و کسی که شعری در عزای جدم حسین علیه السلام بخواند و بگرید و پنج نفر را نیز به گریه اندازد بهشت برای او لازم شود، و کسی که شعری بخواند و گریه کند و یک نفر رانیز بگریاند بهشت برای او و آن گریه کننده واجب شود، و کسی که نام حسین علیه السلام نزد او برده شود و از چشم او به اندازه بال مگسی اشک خارج شود پاداش او بر خدا واجب خواهد شد و خداوند به کمتر از بهشت برای او راضی نخواهد بود.»
(2)2- در همان کتاب از ابی عماره شاعر نقل شده که گوید: امام صادق علیه السلام به
ص :620
من فرمود: «ای ابا عماره! برای من مرثیه حسین علیه السلام را بخوان.» چون خواندم گریه نمود. و چون دوباره خواندم گریه نمود و چون بار سوم نیز خواندم گریه کرد به خدا سوگند، پیاپی خواندم و او گریه می کرد تا این که صدای گریه از خانه امام صادق علیه السلام بلند شد، سپس حضرت فرمود: «ای ابوعماره! کسی که در مصیبت حسین علیه السلام یک بیت شعر بگوید و پنجاه نفر را بگریاند بهشت برای او خواهد بود و اگر چهل نفر را بگریاند بهشت برای او خواهد بود و اگر سی نفر رابگریاند بهشت برای او خواهد بود و اگر بیست نفر را بگریاند بهشت برای او خواهد بود و اگر ده نفر را بگریاند بهشت برای او خواهد بود و اگر یک بیت شعر بخواند و یک نفر را بگریاند بهشت برای او خواهد بود و اگر شعری بخواند و خود گریه کند بهشت برای او خواهد بود و اگر شعری بخواند و خود را به حال گریه درآورد نیز بهشت برای او خواهد بود.»
(1)3- در همان کتاب از عبداللّه بن غالب نقل شده که گوید: خدمت امام
ص :621
صادق علیه السلام رسیدم و مرثیه امام حسین علیه السلام را برای او خواندم و چون به این بیت رسیدم: لبلیّة تسقو حسینا _ بمسقاة الثری غیر التراب شیون و ناله زنی از پشت پرده بلند شد و صدا زد: «وا ابتاه!»
(1)4- در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «برای هر عملی ثواب و پاداش معینی است جز گریه در مصایب ما خانواده که پاداش آن محدود نیست.»
در همان کتاب از صالح بن عقبه نقل شده که گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: «کسی که یک بیت شعر در مصایب حسین علیه السلام بگوید و بگرید و ده نفر را به گریه اندازد برای او و آنها بهشت لازم خواهد بود و اگر نه نفر را به گریه اندازد برای او و آنها بهشت لازم خواهد بود.» پس امام صادق علیه السلام پیاپی از آن عدد کم نمود تا این که فرمود: «کسی که یک بیت شعر در مصایب حسین علیه السلام بگوید و گریه کند [و یا تباکی کند] بهشت برای او لازم خواهد بود.»
ص :622
(1)5- در همان کتاب از ابوهارون مکفوف نقل شده که گوید: خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و آن حضرت به من امر نمود که برای امام حسین علیه السلام مرثیه بخوانم و چون خواندم فرمود: «آن چنان که نزد خودتان می خوانید و نزد قبر او می خوانید بخوان.» پس گفتم: امرر علی جدث الحسین _ فقل لأعظمه الزکیّة...
(2)پس امام علیه السلام گریان شد و من ساکت شدم و چون ساکت شدم فرمود: «بخوان! بخوان!» گفتم:
یا مریم قومی فاندبی مولاک و علی الحسین فاسعدی ببکاک
پس امام صادق علیه السلام گریان شد و صدای گریه زن ها نیز بلند گردید و چون ساکت شدند فرمود: «ای ابا هارون! کسی که در باره امام حسین علیه السلام شعری بگوید و
ص :623
ده نفر را گریان کند بهشت برای او خواهد بود» و پیاپی از آن کم کرد تا به یک نفر رسید پس فرمود: «کسی که یک نفر را بگریاند و یا خود به یاد او بگرید بهشت برای او لازم خواهد بود.»
(1)1- مرحوم ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات از داود رقی نقل نموده که گوید: من نزد امام صادق علیه السلام بودم که آب طلب نمود و چون آشامید چشمان او گریان شد و فرمود: «ای داود! خدا قاتل حسین علیه السلام را لعنت کند.»
سپس فرمود: «هیچ بنده ای نیست که آب بنوشد و به یاد حسین آید و بر قاتل او لعنت نماید جز این که خداوند برای او یکصد هزار حسنه بنویسد و یکصد هزار گناه او راببخشد و یکصد هزار درجه به او بدهد و ثواب آزاد نمودن یکصد هزار بنده به او عنایت کند و روز قیامت او را با دلی شاد محشور فرماید.»
ص :624
(1)1- مرحوم ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرمود: «زین العابدین علیه السلام بر پدر خود امام حسین علیه السلام بیست سال [یا چهل سال[ گریه نمود و هیچ غذایی مقابل او نگذاردند جز آن که [به آن غذا و یا آب نگاه کرد و[ گریه نمود تا این که غلام او گفت: فدای شما شوم! ای فرزند رسول خدا! من ترس آن دارم که خود را هلاک کنی! پس امام علیه السلام فرمود: «من پریشانی و اندوه خود را به خدا می گویم و چیزی از او می دانم که شما نمی دانید. هنگامی که من به یاد شهادت فرزندان فاطمه می افتم گریه مهلتم نمی دهد.»
(2)2- در همان کتاب نقل شده که غلام حضرت زین العابدین علیه السلام دید که آن
ص :625
حضرت زیر سایه بانی به سجده رفته و گریه می کند. پس گفت: ای مولای من! آیا وقت آن نرسیده که گریه های شما تمام شود؟ امام علیه السلام سر مبارک خود را بالا نمود و فرمود: «ای غلام، وای بر تو! [مادرت به عزای تو بنشیند!] به خدا سوگند، یعقوب علیه السلام برای کمتر از آنچه من دیدم به درگاه خدا شکوه نمود و گفت: «وااسفی علی یوسف...» و چشمان او از گریه و اندوه نابینا شد، با این که یکی از فرزندان خود را از دست داده بود؛ در حالی که من دیدم پدرم حسین و عدّه ای از اهل بیت و عزیزانمان را سر بریدند!»
(1)راوی حدیث می گوید: حضرت زین العابدین علیه السلام همیشه به فرزندان عقیل توجه می نمود و چون از علت آن سؤال شد، فرمود: «من به یاد مصایب آنان در کربلا بر آنان رقت می کنم.»
هر مؤمنی به یاد امام حسین علیه السلام گریان می شود
(2)1- در کتاب «کامل الزیارات» از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:
ص :626
«امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزند خود امام حسین علیه السلام نگاه کرد و فرمود: تو مایه گریه هر مؤمنی هستی. امام حسین علیه السلام به پدر خود گفت: آیا من مایه گریه هر مؤمنی هستم؟ فرمود: آری.»
2- در همان کتاب از ابوعماره شاعر نقل شده که گوید: هیچ روزی نام حسین علیه السلام نزد امام صادق علیه السلام برده نمی شد جز آن که امام صادق تا شب محزون بود و می فرمود: «حسین علیه السلام مایه گریه هر مؤمنی است.»
(1)مؤلّف گوید: در این زمینه روایات فراوانی وارد شده است. در بعضی از آنها
ص :627
آمده که امام حسین علیه السلام فرمود: «من «قتیل العبرة» هستم؛ هیچ مؤمنی مرا یاد نمی کند جز آن که چشم او گریان می شود.»
3- هارون بن خارجه گوید: ما نزد امام صادق علیه السلام بودیم و چون نام امام حسین علیه السلام را بردیم و بر قاتل او لعنت نمودیم امام صادق علیه السلام گریان شد و ما نیز گریان شدیم. سپس امام صادق علیه السلام فرمود: «جدم حسین علیه السلام می فرمود: من مایه گریه هر مؤمنی هستم و با اندوه کشته شدم و هیچ صاحب اندوه و پریشانی به زیارت من نخواهد آمد جز آن که خداوند او را شادمان و مسرور برخواهد گرداند.»
مؤلف گوید: در اول همین کتاب به نقل از کتاب کامل الزیارات مقدار لازم در مورد شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام و اهمیت عزاداری و گریه بر آن حضرت بیان کردیم. و اینک آنچه را که مرحوم محدّث قمی رضوان اللّه علیه در این باب ذکر نموده بیان می کنیم به امید آن که بهره بیشتری از آن برده شود. ایشان در کتاب منتهی الآمال می گوید:
اخبار زیادی در باره گریستن فرشتگان و پیغمبران و اوصیای ایشان سلام اللّه علیهم اجمعین و گریستن آسمان و زمین و جنّ و انس و وحش و طیر در مصیبت سیّد مظلومان حضرت ابوعبداللّه الحسین علیه السلام وارد شده است.
همچنین روایات بسیاری در شهادت آن حضرت و اشعار و مراثی ونوحه گری جنیّان در حق آن حضرت و بیان آن که مصیبت آن حضرت اعظم مصایب بوده و بیان ثواب زیارت آن مظلوم و شرافت زمین کربلا و فواید تربت مقدسه آن
ص :628
حضرت و بیان جور و ستمی که بر قبر مطهّرش وارد شده و معجزاتی که از آن قبر شریف ظاهر گشته و بیان ثواب لعن بر قاتلان آن حضرت و کفر ایشان و آن که آنها در دنیا بهره ای نبردند و چاشنی عذاب الهی را در دنیا یافتند نقل گردیده است که اگر بنای اختصار نبود به ذکر مختصری از آنها تبرّک می جستم.
باید دانست که این گونه وقایع و آثار و دگرگونی های کلی در اجرام عالم امکان به جهت شهادت سیّد مظلومان در نظر ارباب ادیان و ملل و قایلین به مبدأ و معجزات و کرامات استبعاد و استغرابی ندارد و هرگاه متتبّع خبیر به تواریخ و سیر رجوع نماید تصدیق خواهد کرد که وقایع سال شصت و یکم هجری که سال شهادت آن حضرت بوده از عادت خارج بوده و پاره ای از آن را اهل تاریخ (از اهل تسنن) که متهّم به تشیّع و گزاف نوشتن نبوده اند ضبط کرده اند. (و ما به بخش هایی از آن اشاره می کنیم):
ابن اثیر جزری، صاحب کامل التواریخ، که مورد اعتماد اهل تاریخ و معروف به اتقان است در آن کتاب به طور قطع در وقایع سنه شصت و یک نوشته است: مردم دوماه یا سه ماه بعد از شهادت سیّد الشهدا علیه السلام مشاهده می کردند هنگام طلوع آفتاب تا وقتی که آفتاب بالا می آمد دیوارها را می دیدند که گویا خون به آن مالیده اند. از این قبیل وقایع در کتب معتبره بسیار است.
فاضل ادیب اریب جناب اعتماد السّلطنة در کتاب «حُجة السّعادة فی حجَّة الشّهادة» بیان کرده است که در سال شهادت سیّد مظلوم علیه السلام که سال شصت و یکم هجری باشد تمام روی زمین از حالت وقفه و سکون بیرون و در انقلاب و اضطراب بوده و همه ممالک اروپا و آسیا به دلیل جنگ و خونریزی گلگون بوده و رشته سلم و صلاح مردمان گسیخته و مابین ایشان غبار فتنه و شورش برانگیخته شده بود.
مبنای این سخن کتاب «تواریخ عتیقه دنیا» است که به زبان های گوناگون و لغات شتّی نوشته شده و وی آن را به زبان فارسی درآورده و در آن کتاب جمع نموده است هر کس می خواهد آگاه شود باید به آن کتاب مراجعه نماید.
در این مقام همین بس که آنچه از بقایای آثار تعزیه داری آن مظلوم مشاهده
ص :629
می شود تا روز قیامت سال به سال تجدید می گردد و آثار آن محو نگردیده و از خاطرها نرفته است. چنان که در اخبار اهل بیت علیهم السلام به این مطلب اشاره شده و زینب کبری علیها السلام در خطبه ای که در مجلس یزید انشا فرموده می فرماید:
«فِکِدْ کَیدَکَ وَاسْعَ سَعْیَکَ وَ ناصِبْ جَهْدَکَ فَوَاللّهِ لاتَمحُو ذِکْرَنا وَلا تُمیتُ وَحْیَنا»؛ یعنی ای یزید هرچند می توانی کید و مکر خود را به کار بند و هر سعی که می خواهی به عمل آور و در عداوت ما کوشش خود را فرو مگذار و با این همه، به خدا سوگند، نخواهی توانست ذکر ما را محو نمایی و وحی ما را از میان ببری.
برخی از علما این مطلب را از معجزات آن حضرت شمرده و از زمان سلطنت دیالمه تاکنون هر سال لوای تعزیه داری آن مظلوم در شرق و غرب عالم برپاست و مشاهده می شود که مردم شیعی مذهب در ایّام عاشورا چگونه بیتاب و بیقرار هستند و در همه بلاد مشغول نوحه سرایی و اقامه مجلس تعزیه و بر سر و سینه زدن و لباس های سیاه پوشیدن و سایر لوازم مصیبت هستند.
برخی از مورّخین نقل کرده اند که در سال سیصد و پنجاه و دو، روز عاشورا، معّزالدوله دیلمی اهل بغداد را به نوحه و ماتم بر امام حسین علیه السلام امر کرد و دستور داد زن ها موها را پریشان و صورت ها را سیاه کنند و بازارها را ببندند و بر دکان ها پلاس آویزان نمایند و طبّاخین طبخ نکنند. زن های شیعه نیز بیرون آمدند در حالی که صورت ها را به سیاهی دیگ و غیره سیاه کرده بودند و سینه می زدند و نوحه می کردند. این مراسم سالها برپا بود و اهل سنّت از منع آن عاجز شدند زیرا سلطان با شیعیان بود.
از غرایب آن است که عزاداری برامام حسین علیه السلام در نفوس عامّه مردم تأثیر می کند؛ حتی اشخاصی که اهل این مذهب نیستند یا کسانی که به مراسم شرع عنایتی ندارند، به یاد دارم هنگامی که کتاب «تحفة العالم» تألیف فاضل بارع سیّد عبداللّطیف شوشتری(1) را مطالعه می کردم دیدم شرحی عجیب از حال تعزیه داری
ص :630
آتش پرستان هند نقل کرده که در روز عاشورا مرسوم می دارند.
شیخ جلیل و محدّث فاضل جناب حاجّ میرزا محمّد قمی رحمه الله در «اربعین» فرموده است: در سنه هزار و سیصد و بیست و دو، در ایّام عاشورا، در راه کربلا بودم. در اول عاشورا در یعقوبیّه که اکثر اهل آن جا سنّی مذهب بلکه متعصّب هستند، هنگام شب نوای نوحه سرایی و اصوات اطفال را شنیدم. از کودکی از اهالی آن جا پرسیدم: چه خبر است؟
با زبان عربی پاسخ داد: «یَنُوحُونَ عَلَی السَّیّدِ المَظْلُوم» گفتم: سیّد مظلوم کیست؟ گفت: سَیّدُنا الحُسَیْنُ علیه السلام .
در بقیه ایّام عاشورا که در کردستان بودم دیدم بیابان نشینان که از مراسم شریعت آگاهی ندارند همه جمع شده اند و فریاد یا حسین آنها به فلک می رود.
چه خوب سروده است:
سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست کز خون دل و دیده بر او رنگی نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست
شگفت تر از این، تأثیر مصیبت آن حضرت بر جمادات و نباتات و حیوانات است؛ چنانچه اخبار بسیاری دلالت دارد بر این که تمام موجودات بر مصیبت سیّد مظلومان متألّم شدند و هر یک بر وضع مترقّب از خود گریه کردند و دگرگونی های کلی در اجزای عالم امکان دست داد.
این وقایع به واسطه ارتباط واقعی و مناسبت حقیقی که عبارت از تلقّی فیض الهی است رخ داده و به واسطه ارتباطی که موجودات در کمال طبیعی خود با آن جناب دارند مصیبت آن حضرت بر وجهی نمودار شده که نمی شده پرده بر روی کار کشید و دوست ودشمن و مؤمن و برهمن همه آن را مشاهده کرده اند.
چون ذکر این اخبار مستدعی تألیف کتابی مستقل است به بعضی از آن اشاره می کنیم.
ص :631
از حضرت باقر علیه السلام روایت شده است: «آدمیان و جنیّان و مرغان و وحشیان بر حسین بن علی علیهما السلام گریستند تا اشگ ایشان فرو ریخت.»
از حضرت صادق علیه السلام منقول است: «چون حضرت ابوعبداللّه علیه السلام شهید شد آسمان های هفتگانه و هرچه در آنها است و آنچه مابین آسمان و زمین است و آنچه حرکت می کند در بهشت و جهنّم و هرچه دیده می شود و هرچه دیده نمی شود بر او گریستند؛ مگر سه چیز.» (و آن ها بصره و شام و بنی امیه بوده اند)
در ذیل خبری آمده است که امام حسن به امام حسین علیهما السلام فرمود: پس از شهادت تو، لعنت خدا بر بنی امیّه فرود می آید و آسمان خون می بارد و همه چیز بر تو می گرید حتی وحوش در صحراها و ماهی ها در دریاها.»
شیخ صدوق از یکی از اهالی بیت المقدس روایت کرده که گفت: سوگند به خدا که ما اهالی بیت المقدّس شب قتل حضرت حسین علیه السلام را شناختیم، و از زمین سنگی یا کلوخی یا صخره ای برنداشتیم مگر این که زیر آن خون دیدیم که در غلیان است و دیوارها مانند حلقه سرخ شد و تا سه روز خون تازه از آسمان می بارید، و شنیدیم که منادی در جوف لَیْل ندا می کرد: اَتَرْجو امَّةً قَتَلتْ حُسَیْنا الخ.»
در خطبه حضرت سیّد سجاد علیه السلام در هنگام ورود به مدینه و در جمله ای از زیارات حضرت سیّدالشهداء علیه السلام و روایات دیگر به گریه موجودات و دگرگونی مخلوقات اشاره شده و اخبار عامّه و کلمات اهل سنّت که به وقوع آثار غریبه از این مصیبت عظمی در آسمان و زمین شهادت داده اند نیز بسیار است و از ملاحظه مجموع، قطع به دعوی عموم مصیبت می توان حاصل کرد. از آن جمله در تفسیر آیه کریمه «فَما بَکَت عَلَیهِمُ السَّمآءُ و الاَرْضُ» آمده است: «لمّا قُتِلَ الحُسَیْنُ بِکَتِ السَّماءُ وَبُکائها حُمرتُها.» (یعنی هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد آسمان گریه کرد و گریه او سرخی او بود)(1)
ابن عبدربّه اندلسی در ذیل حدیث وفود محمّد بن شهاب زُهَریّ بر
ص :632
عبدالملک مروان نقل کرده است که عبدالملک از زهری پرسید: روزی که حضرت حسین علیه السلام کشته شد چه واقع شد زُهَری گفت: فلان راوی مرا خبر داد که در صبح گاه شب شهادت حضرت علی بن ابی طالب و جناب امام حسین بن علی علیهما السلام سنگی از بیت المقدس برداشته نشد مگر این که زیر او خون تازه یافتند.
در «کامل الزّیارة» مثل این حدیث را از امام محمّد باقر علیه السلام نقل کرده که برای هشام بن عبدالملک فرموده بود. ابن عبدربّه همچنین روایت کرده که چون لشکرگاه حضرت حسین علیه السلام را غارت کردند طیبی در آن یافت شد که هیچ زنی آن را استعمال نکرد مگر آن که به برص مبتلا شد.
امّ سلمه در شب قتل حضرت امام حسین علیه السلام مرثیه جنّ را که می گفتند: «اَلا یاعَینُ فَاحْتَفِلی بِجَهدٍ» شنید. زهری نیز نوحه گری جنیان را به این ابیات:
نِساء الجِنّ یَبکینَ نِساءَ الْهاشِمِیّاتِ وَیَلطَمْنَ خُدوُدا کَالدَّنانیرِ نَقِیّات
و یَلبَسْنَ ثِیابَ السُّودِ بَعْدَ القَصَبِیاتِ» شنید. و از آنان نیز شنیده شد:
مَسَحَ النَّبِیُّ جَبینَهُ وَ لَهُ بَریقٌ فِی الخُدود اَبَواهُ مِنْ عُلیا قُرَیش جَدُّهّ خَیرُ الجُدّود»
در تذکره سبط و غیره آمده است که محمّد بن سعد در طبقات گفته که قبل از کشتن حضرت امام حسین علیه السلام سرخی در آسمان دیده نمی شد.
و از ابوالفَرَج، جدّ خود، در کتاب تبصره نقل کرده که حالت غضب آن است که هنگام غضب گونه انسان سرخ می شود و این سرخی دلیل غضب و نشانه است و خدای تعالی چون از جسمانیّت و عوارض اجسام منزّه است اثر غضبِ خود را در کشتن حضرت حسین علیه السلام به سرخی اُفق اظهار کرده است و این دلیل بزرگی آن جنایت است.
در برخی از روایات عامه آمده است که پس از شهادت امام حسین علیه السلام دو ماه یا سه ماه دیوارها گویی آغشته به خون بودند و از آسمان بارانی آمد که اثر آن مدتی در جامه ها باقی ماند.
ابراهیم بن محمّد بیهقی در کتاب محاسن و مساوی که بیش از هزارسال پیش نوشته شده گفته است که محمّدبن سیرین می گوید: حُمرَت و سرخی در آسمان دیده نشد مگر بعد از قتل امام حسین علیه السلام و هیچ زنی در روم تا چهارماه حیض نشد
ص :633
مگر آن که پیسی اندام گرفت. پس پادشاه روم به پادشاه عرب نوشت که شما یا پیغمبری را کشته اید یا پسر پیغمبری را.
از ابن سیرین همچنین منقول است که پانصد سال پیش از بعثت نبوی صلی الله علیه و آله سنگی را یافتند که بر آن چیزی به زبان سریانی نوشته شده بود که ترجمه اش به زبان عربی این است:
اَتَرجُوا اُمّةً قَتَلتْ حُسَینا شَفاعَةَ جَدِّهِ یَومَ الحِسابِ
سلیمان بن یسار نیز گفته: که سنگی یافتند که بر آن نوشته شده بود:
لا بّدَ ان تَردَ القِیامَةَ فاطِمَةُ وَ قَمیصُها بِدَمِ الحُسَینِ مُلَطَّخٌ
وَیلٌ لِمَنْ شُفَعاوُهُ خُصَماوُهُ وَ الصُّورُ فی یَوم القِیمَةِ یُنْفَخُ
در مجموعه شیخ صدوق و کشکول و زهرالربیع و غیره مذکور است که عقیقی سرخ یافته شد که بر آن نوشته شده بود:
انَا دُرٌ مِنَ السَّمآءِ نَثَروُنی یَومَ تَزویجِ والِدِ السِبطَینِ
کُنتُ اَنقی مِنَ اللُّجَینِ بَیاضا صَبَغَتْنی دمِآءُ نَحرِ الحُسَیْنِ علیه السلام
سیّد جزائری در زهرالرّبیع فرموده که در شهر شوشتر سنگ کوچک زردی یافتم که حفّاران از زمین برآورده بودند و بر آن سنگ مکتوب بود:
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ عَلیٌ وَلِیُّ اللّهِ لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنِ عَلِیِ بنِ اَبی طالبٍ عَلیه السَّلامُ کَتِبَ بِدَمِهِ عَلی اَرضٍ حصباه و سَیَعلَمُ الذَّین ظلمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبوُنَ.
این گونه مطالب عجیب نیست، زیرا نظیر آنها در زمان ما نیز وقوع یافته است؛ چنانچه محدّث جلیل مرحوم ثقة الاسلام نوری طاب ثراه از شیخ خود مرحوم شیخ عبدالحسین طهرانی ره خبر داده است که وقتی به حلّه رفته بود اتّفاق چنان افتاد که درختی را قطع کرده بودند و طول آن را با اَرَّه به دو نیمه کردند در باطن آن در هر شقّی منقوش بود لااِلهَ اِلاّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ عَلُیٌ وَلِیُّ اللّهِ.
در چند حدیث آمده است که چون امام حسین علیه السلام شهید شد آسمان خون بارید. همچنین وارد شده است که آسمان سیاه شد به حدّی که ستاره ها در روز پدیدار شد و سنگی برداشته نشد مگر این که خون تازه زیر آن دیده شد.
ص :634
در روایت ابن حجر آمده است که آسمان هفت روز گریست و سرخ شد.
ابن جوزی از ابن سیرین نقل کرده که دنیا تا سه روز تاریک بود و پس از آن سرخی در آسمان پیدا شد.
مرحوم محدّث نوری طاب ثرا به سند صحیح، از عالم جلیل، صاحب کرامات باهره و مقامات عالیه، آخوند ملازین العابدین سلمانی ره نقل کرده که فرمود: چون از سفر زیارت حضرت رضا علیه السلام مراجعت کردیم عبور ما به کوه الوند افتاد که نزدیک به همدان است. پس در آن جا فرود آمدیم. فصل بهار بود همراهان مشغول زدن خیمه شدند و من در دامنه کوه نظر می کردم ناگاه چشمم به چیز سفیدی افتاد چون تأمّل کردم پیرمرد محاسن سفیدی را دیدم که عمامه سفیدی برسر داشت و بر سکویی نشسته بود که قریب چهار ذرع از زمین ارتفاع داشت و بر دور آن سنگ های بزرگی چیده بود که جز سر جای دیگری از او پیدا نبود.
نزدیک او رفتم و سلام کردم و مهربانی نمودم پس به من اُنسی گرفت و از جای خود فرود آمد و از حال خود خبر داد که از طریقه متشرّعه بیرون نیست و دارای اهل و اولاد بوده، و پس از تمشیت امور ایشان عزلت اختیار کرده و به عبادت مشغول شده است و از رساله های عملیّه از علمای آن عصر خبر داد و گفت: که هیجده سال است در آن جا زندگی می کند.
از جمله عجایبی که دیده بود این بود که گفت: ابتداء آمدن من به این جا ماه رجب بود، چون پنج ماه و اندی گذشت شبی مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صدای ولوله عظیمی آمد و صداهای عجیبی شنیدم پس ترسیدم و نماز را تخفیف دادم و نظر کردم در این دشت، دیدم از حیوانات پر شده و رو به من می آیند،
حیوانات مختلفه متضادّه چون شیر و آهو و گاو کوهی و پلنگ و گرگ با هم مختلطند و به صداهای گوناگون صیحه می زنند پس اضطراب و خوفم از این اجتماع و این که به صداهای غریبی صیحه می زنند زیاد شد و آن حیوانات دور من جمع شدند و سرهای خود را به سوی من بلند کرده و بر روی من، فریاد می کردند.
ص :635
پس به خود گفتم بعید است سبب اجتماع این وحوش و درندگانی که با هم دشمنند دریدن من باشد زیرا یکدیگر را نمی دریدند و این جز به جهت امر بزرگ و حادثه عظیمی واقع نشده است. چون تأمل کردم به خاطرم آمد که امشب شب عاشورا است و این فریاد و فغان و اجتماع و نوحه گری برای مصیبت حضرت ابی عبداللّه علیه السلام است.
و چون مطمئن شدم عمامه را انداختم و بر سر خود زدم و خود را از این مکان انداختم و می گفتم: حسین، حسین، شهید حسین و امثال این کلمات. پس برای من در وسط خود جایی خالی کردند و دور مرا مانند حلقه گرفتند.
پس بعضی سر بر زمین می زدند و بعضی خود را به خاک می انداختند و به همین نحو بود تا فجر طالع شد، پس آنها که وحشی تر از همه بودند رفتند و به همین ترتیب می رفتند تا همه متفرّق شدند. و این عادت ایشان است که آن سال تا حال که هیجده سال است. حتّی گاهی روز عاشورا بر من مشتبه می شد و از اجتماع آنها در این جا برایم روشن می شد که امروز عاشورا است.
در سیره حلبیّه از بعضی از زهّاد نقل شده که آن شخص هر روز برای مورچه ها نان خُرد می کرد و چون روز عاشورا می شد آن مورها از آن نان ها نمی خوردند. از این قبیل حکایات بسیار است و این مقدار که ذکر شد ما را کافی است و ما برای تصدیق این حکایت که شیخ مرحوم نقل فرموده این حدیث شریف را در این جا ذکر می نماییم:
شیخ اجلّ اقدم ابوالقاسم جعفربن قولویه قمی از حارث اعور روایت کرده که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «پدر و مادرم فدای حسین شهید در ظهر کوفه! به خدا قسم، گویا می بینم جانوران بیابان را از هر نوعی که گردن ها را کشیده اند بر قبر او و شب تا صبح بر او گریه می کنند.»
سپس گوید: در صورتی که حیوانات این چنین بر امام حسین علیه السلام گریان و محزون می شوند شما باید بیش از آنان عزاداری کنید و در حق آن بزرگوار بی وفا و اهل جفا نباشید.
ص :636
(1)محدّث بزرگوار قمی صاحب کتاب منتهی الآمال رحمه الله می گوید: آنچه در بلاد شیعه از اقامه تعزیه و ماتم جناب سیّد الشّهداء علیه السلام و اجتماع در مجالس و نشر اعلام و نصب خیام و تعطیل اسواق در روز عاشورا و راه افتادن دسته و نوحه گری کردن و مرثیه خواندن و بکاء و ابکاء وغیر اینها که در شرع مطهّر از آن نهی نشده و محذوری ندارد، رایج است از عبادات مشروعه و راجحه است و برای آن ثواب های جلیله و اجرهای جمیله است.
(2)این مطلب از غایت وضوح محتاج به دلیل نیست و بر متتبّع خبیر و ناقد بصیر مکشوف است که اخبار متواتری بر استحباب گریه بر آن حضرت و تذکرّ مصایب او و ابکاء و (گریانیدن) تباکی (گریه بر خود بستن و به صورت و هیئت باکی در آمدن) وارد شده است. نه آن که مراد ریای در گریه باشد چه بکاء بر حضرت سیّدالشهداء علیه السلام عبادت است و ریا در عبادات، جایز نیست.
(3)همچنین اخبار فراوانی در مورد احیای امر ائمّة و فضل مجالسی که احیای امر ایشان می شود و آن که ائمّه علیهم السلام این نحو مجالس را دوست می دارند و ملائکه در آن مجالس حاضر می شوند وارد شده است.
در اخبار متعدّدی آمده است که جزع در همه چیز مکروه است مگر جزع بر سیّد الشّهداء علیه السلام و در اخبار بسیاری وارد شده که ایّام عاشورا ایّام مصیبت و حزن
ص :637
اهلبیت است.
همچنین روایت شده که [شیعیان ما] در حزن ما محزون و در سرور ما مسرورند. اخبار بی شماری وارد شده که ائمّه علیهم السلام شُعرا را به خواندن مراثی امر می کردند و گوش می کردندو می گریستند و به آنان جایزه می دادند و فضیلت این کار را بیان می فرمودند.
(1)در کافی و تهذیب از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «پدرم، ابوجعفر علیه السلام ، فرمود: برای زنانی که بر من در مِنی (در ایام حج) ندبه کنند از طرف من کذا و کذا وقف کن.»
در تهذیب آمده است که خالد بن سدیر از حضرت صادق علیه السلام سؤال کرد: چگونه است اگر آدمی بر [مرگ] پدر یا مادر یا برادر یا نزدیکان دیگر جامه چاک کند؟ فرمود: باکی نیست در شقّ جیوب، به درستی که موسی بن عمران بر برادرش شقّ ثوب کرد. (جامه چاک نمود) و در ذیل حدیث می فرماید:
وَ لَقَد شَقَقْنَ الجُیُوبَ و لَطَمْنَ الخُدُودَ الفاطِمِیّاتُ عَلَی الحُسَیْنِ بِن عَلیٍ علیهما السلام وَ عَلی مِثلِهِ تُلْطَمُ الخُدوُد و تُشَقُّ الجُیُوبُ.
(2)در چند روایت وارد شده که پس از شهادت امام حسین علیه السلام یک زن از زنان
ص :638
بنی هاشم خضاب نکرد و سرمه نکشید و شانه نزد و در خانه های ایشان دود از مطبخ بلند نشد تا پنج سال که عبیداللّه بن زیاد لعین کشته شد و سر نحس او را مختار برای ایشان روانه کرد.
ابن اثیر و بسیاری از علمای عامّه و اهل سیر نقل کرده اند که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از غزوه اُحد به مدینه مراجعت کرد صدای نوحه زنان انصار را بر کشتگانشان شنید، فرمود: «لکِنَّ حَمزة لا بَواکی لّهُ»، یعنی کشتگان انصار گریه کننده دارند لکن حمزه گریه کننده ندارد.
(1)انصار چون این سخن رسول خدا را شنیدند و دانستند که رسول خدا صلی الله علیه و آله گریستن بر عموی بزرگوارش را دوست دارد به زنان دستور دادند که پیش از ندبه کردن بر کشتگان خود بر حمزه ندبه کنند.
واقدی گفته است که این عادتی شد بر اهل مدینه که در هر مصیبت ابتدا بر حمزه گریه می کردند، و معلوم است محبّت رسول خدا صلی الله علیه و آله با حمزه بیش از محبّت با سیّد الشهدا علیه السلام نبوده و اگر گریه بر حمزه دستور رسول خدا باشد، به طریق اولی گریه بر حضرت حسین علیه السلام نیز امر اوست و هر گاه سیرت اهل مدینه طیّبه بر آن قرار گرفت که در هر مصیبتی اوّل بر حضرت حمزه ندبه و گریه کنند به جهت مواسات با حضرت رسول صلی الله علیه و آله و ادای حقّ کلمه آن جناب که فرمود:
(2)«لکِنَّ حمزَة لابَواکی لهُ» با آن که سال های زیاد از شهادت حمزه گذشته و احدی هم بر أهل مدینه بر این عادت و سیرت انکار نکرده اولی آن است که مخالفین علاوه بر آن که شیعیان را در عزاداری و سوگواری بر حضرت سیّد الشهداء علیه السلام ملامت نکنند خود نیز اقامه ماتم نموده و در حزن بر اهلبیت علیهم السلام با
ص :639
شیعیان مُواسات و شرکت کنند.
بالجمله اخبار این باب بسیار است و این مختصر را گنجایش بیش از این نیست پس شایسته است که شیعیان عموما و ذاکرین خصوصا در این سوگواری و عزاداری بر وجهی سلوک کنند که زبان نواصب دراز نشود و بر واجبات و مستحبّات اقتصار کرده، از استعمال محرّمات - از قبیل غنا که غالبا نوحه های لطمه خالی از آن نیست - و از اکاذیب مفتعله و حکایات ضعیفه مظنونة الکذب که در جمله ای از کتب غیر معتبره بلکه و از نقل از کتبی که مصنّف آنها از متدینین اهل علم و حدیث نیست احتراز نمایند و شیطان را در این عبادت بزرگ که اعظم شعائر اللّه است راه ندهند و از معاصی کثیره که روح عبادت را می برد بپرهیزند خصوصا ریا و کذب و غنا که در این عمل ساری و جاری شده است و کمتر کسی از آن مصون است.
شایسته است که در این مقام چند خبر در باره بزرگی عقاب هریک از موارد مذکور بیان شود تا اگر کسی خدای نخواسته مبتلا باشد مرتدع شود.
مرحوم محدّث قمی در کتاب منتهی الآمال می گوید: لازم است اهل منبر و ذاکرین مصیبت سید مظلومان که دامن همّت برکمر زده و علم تعظیم شعائر اللّه را بر دوش کشیده اند و برای تعظیم این مشعر عظیم نفوس خویش را مبذول داشته اند بدانند که این عبادت مانند سایر عبادات است و این عمل آن گاه عبادت [محسوب[ می شود که جز رضای خداوند و خشنودی رسول خدا و ائمّه هدی صلوات اللّه علیهم اجمعین غرض و مقصدی درنظر نباشد و از مفاسدی که بر این کار بزرگ ساری شده بر حذر باشند.
مبادا العیاذ بالله در این عبادت عظیم برای تحصیل مال یا جاه به دروغ گفتن و افترا بستن بر خدای تعالی و بر حجج طاهره و علمای اعلام و غنا خواندن و اطفال امارد را با الحان فسوق پیش از خود به خوانندگی واداشتن و بی اذن بلکه با نهی صریح به خانه مردم درآمدن و برمنبر بالا رفتن و آزردن حاضرین در گریه نکردن به کلمات بلیغه و ترویج باطل در وقت دعا و قبل از آمدن و مدح کسانی که مستحق
ص :640
مدح نیستند و اهانت به بزرگان دین و افشای اسرار آل محمّد علیهم السلام و برانگیختن فتنه و اعانت ظلمه و مغرور کردن مجرمین و متجرّی نمودن فاسقین و کوچک نمودن معاصی درنظر و خلط کردن حدیثی به حدیث دیگر به طور تدلیس و تفسیر آیات شریفه به آرای کاسده و نقل اخبار به معانی باطله و فتوا دادن با نداشتن اهلیّت آن، چه به حقّ یا به خلاف،
و تنقیص انبیای عظام و اوصیای کرام علیهم السلام به جهت بزرگ کردن و بلند نمودن مقامات ائمه علیهم السلام و متوسل شدن - برای زینت دادن کلام و رونق گرفتن مجلس به سخنان کفره و حکایات مضحکه و اشعار فجره و فسقه در مطالب منکره و تصحیح کردن اشعار دروغ مراثی را به عنوان زبان حال و ذکر کردن شبهات در مسایل اصول دین بدون بیان رفع آن یا نداشتن قوّه آن و خراب کردن پایه اصول دین ضعفای مسلمین.
و ذکر آنچه منافی عصمت و طهارت اهلبیت نبوّت علیهم السلام است و طول دادن سخن به جهت اغراض کثیره فاسده و محروم نمودن حاضرین از اوقات فضیلت نماز و امثال این مفاسد که لاتُعدّ و لاتُحصی است مبتلا شود.
و نیز بر حذر باشد که مبادا العیاذ باللّه در زمره آنان داخل شود که مقدمات وعظ را پیش گرفته و گاهی خطب بلیغه امیرالمؤمنین علیه السلام و مواعظ شافیه و رفتار و کردار آن حضرت را ذکر کنند و مردم را از محنت دنیا و آفات و مهلکات آن بترسانند و بر بغض دنیا و زهد در آن ترغیب و تحریص نمایند و به حالات پیشوایان دین و خواصّ اصحاب و علمای راشدین استشهاد کنند.
و گاهی از احوال نفس و صفات آن از خوف و رجا و توکل و رضا و از رذایل خبیثه و صفات قبیحه و غیر آن سخن گویند و محفوظات خود را از کتاب غزالی و غیره در نهایت فصاحت و بلاغت بی توقّف و لکنت بیان کنند و آیات و اخبار مناسب با این مقام را مرتب و منظم پرداخته.
و کلماتی که در آن سجع و قافیه به هم انداخته ذکر نمایند و چنان پندارند که خود به گفتن آنها متصفند و حال آن که در آن صفات از پایه ادنی عامی ترقّی ننموده است، و چنان شیفته جیفه دنیا و آلوده به خباثت رذایل است که اگر صاحب مجلس
ص :641
در وقت دخول یا خروج او غفلت کند و به لوازم تکریم و توقیر او که متوقّع است عمل نکند یا او را خاتم آن مجلس قرار ندهد درهم و برهم شود و گله و ایراد نماید و فضّاحی کند.
و با این حالت خود را از اهل اللّه و اهل آخرت و داخل در زمره چاکرین حضرت سیّدالشهداء علیه السلام پندارد و گمان کند که به جهت مقداری از محفوظات منبریّه از همه رذایل و خباثات عاری و برئ است و اخلاق رذیله تنها در بین عوام النّاس و مستمعین مجلس وجود دارد.«اعاذنا اللّه من ذلک و عصمنا بفضله و کرمه»
بر دانای بصیر و متجسس عیوب نفس مکشوف است که چنین کسی حالش حال چراغ است که خویشتن را می سوزد و دیگران را می افروزد و داخل در زمره غاوین که در آیه «فَکُبکِبُوا فیها هُم وَ الغاوُون» می باشد و مشمول آیه شریفه «اَن تَقُول نَفسٌ یا حسرتی عَلی ما فَرَّطتُ فی جَنبِ اللّهِ» و آیه مبارکه «اَتَامُرُونَ النّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنسَونَ اَنفُسَکُمْ» و آیه «لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفعَلُونَ» می باشد.
حافظ شیرازی می گوید:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس تو به فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
گوئیا باور نمی دارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
قال اللّه تعالی: «قُل هل نُنّبئکُمْ بِالاخسَرینَ اعمالاً الَّذینَ ضَلَّ سَعیُهُم فی الحَیوةِ الدُّنیا و هُم یَحسَبُون اَنَّهم یُحسِنُونَ صُنعا»
این نیز باید فراموش نشود که تکلیف مردمی که از یک منبری بهره مند می شوند و به فیوضات بی حدّ و احصا می رسند، چه صاحب مجلس و چه غیر او، از حاضرین و مستمعین، اعانت و رعایت و توقیر و اکرام و احسان و انعام است و آنچه از قوّه برآید و از عهده تواند درآید و آنچه با او کنند هرگز وفا به حقّی که در این عمل برایشان پیدا کرده نخواهد کرد؛
چه آنچه با او می کنند و از متاع دنیا به او می دهند تمام به یک تار جامه بهشتی
ص :642
که هزارها از آن به توسط آن روضه خوان به آنها رسیده برابر نخواهد بود. پس هرچه دهند کم داده اند و هرچه کنند کم کرده اند؛ چنانچه سیرت مرضیّه ائمّه طاهرین علیهم السلام بااین طایفه و امثال ایشان چنین بوده است.
حضرت امام زین العابدین علیه السلام به فرزدق شاعر پس از آن که آن قصیده معروفه را خواند، چگونه عطا فرمود؟ حضرت صادق علیه السلام به اشجع سلمی پس از آن که به عیادت آن حضرت آمد و دو بیت خواند: چگونه عطا فرمود؟ نزد آن حضرت چهار صد درهم بود که همه را به وی عطا فرمود، اشجع شکرکنان گرفت و به رفت. حضرت او را طلبید و انگشتری به او عطا کرد که ده هزار درهم قیمت داشت.
قضیه عطای حضرت امام رضا علیه السلام نسبت به دعبل خزاعی از پول زیاد و جبّه، و به روایتی انگشتر عقیق و پیراهن خز سبزی که هزار شب در هر شبی هزار رکعت نماز در آن خوانده بود و هزار ختم قرآن در آن نموده بود معروف است.
و از غُرر و دُرر نقل شده که دعبل بن علی و ابراهیم بن عباس که با یکدیگر دوست بودند خدمت حضرت ثامن الائمّه علیهم السلام رسیدند بعد از آن که ولیعهد شده بود پس دعبل خواند:
مدارس ایات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
و ابراهیم قصیده ای خواند که اوّل آن این است:
ازالت عزاءَ القلب بعد التجلد مصارعُ اولاد النبیّ محمّد(ص)
پس آن حضرت به آن دو نفر بیست هزار درهم از دراهمی که مأمون اسم مبارکش را بر آنهاسکه زده بود بخشید، پس دعبل نصف هدیه خود را به قم آورد و اهل قم هر درهمی از آنها را به ده درهم خریدند پس حصّه دراهم دعبل صد هزار درهم شد. و اما ابراهیم آنها را نگاه داشت تاوفات یافت.
حضرت سیّدالشهداء علیه السلام به کسی که سوره حمد را به یکی از پسرانش آموخته بود هزار اشرفی و هزار جامه عطا کرد و دهانش را پر از مروارید نمود و فرمود: «کجا وفا کند این عطای من به عطای او.»
آن حضرت همچنین چهار هزار درهم به عربی که برای او شعر:
لن یخب الان من رجاک و من حرّک من دون بابک الحلقه
ص :643
را خواند عطا فرمود. با این همه از او شرم کرد و عُذر خواست و فرمود: «خُذها فَاِنّی الیک معتذرٌ.»
حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام در روز عید نوروز به امر منصور در جای او نشست و مردم به دیدن آن جناب آمدند و به اندازه وسع خود هریک هدیّه و تحفه آوردند و آخر همه پیرمردی فقیر آمد و عرض کرد: من هدیّه ای ندارم جز سه شعر که جدّم در مرثیه جدّت حضرت حسین علیه السلام گفته، پس آن سه شعر را خواند، حضرت فرمود: «هدیّه تو را قبول کردم، بنشین!» آن مرد نشست. حضرت نزد منصور فرستاد که این مال هایی را که به عنوان هدیّه و تحفه آوردند چه باید کرد؟
منصور تمام آنها را به آن حضرت بخشید و حضرت هم تمام آنها را به ان پیرمردی بخشید. مولف گوید: آن سه بیت شعر چنین بود:
عجبت لمصقول علاک فرنده یوم الهیاج و قد علاک غبار
ولأسهمٍ نفذتک دون حرائر یدعون جدّک و الدموع غزار
الاّ تغضغضتِ السهام و عاقها عن جسمک الإجلال و الإکبار؟!
مسعودی در مروج الذّهب گوید: کمیت به مدینه رفت و شبی خدمت حضرت باقر علیه السلام شرفیاب شد و اشعار خود را برای آن جناب خواند و چون قصیده میمیّه را شروع کرد و به این شعر رسید:
وقتیلٌ بالطف غودر منهم بین غوغاء اُمَّةٍ و طغام
آن حضرت گریست و فرمود: «ای کمیت! اگر نزد من مالی بود تو را صله می دادم، لکن آن عبارتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به حسان بن ثابت فرمود که «لازلت مویَّدا بروح القُدُس ما ذببت عنّا اهل البیت» [برای تو می گویم]. پس کمیت از نزد آن حضرت بیرون شد و نزد عبداللّه بن الحسن رفت و اشعار خود را برای او نیز خواند، عبداللّه گفت: همانا من ضیعه ای را که زمین و آب باشد به چهار هزار درهم خریده ام و این نوشته آن است، پس قباله آن ملک را به او داد و آن ملک را به او بخشید.
ص :644
کمیت گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! اگر من شعر برای غیر بگویم برای دنیا و مال می گویم لکن، به خدا سوگند، برای شما اهلبیت جز خدا نظر ندارم و من در ازای چیزی که برای خدا گفته ام، مال و ثمن نمی گیرم. عبداللّه اصرار بلیغ کرد که قبول کند. لاجرم کمیت قباله آن ملک را گرفت و رفت. و پس از چند روز نزد عبداللّه آمد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باشد! من به تو حاجتی دارم. فرمود:
هر حاجت که داشته باشی برآورده است، حاجتت را بگو! گفت: می خواهم این قباله را بگیری و ملک خود را پس گیری، سپس آن نوشته را نزد عبداللّه نهاد. عبداللّه نیز قبول کرد. در این وقت عبداللّه بن معاویه بن عبداللّه بن جعفر جامه ای از پوست برداشت و چهار گوشه آن را به دست چهار نفر از کودکان خود داد و در خانه های بنی هاشم گردش می کرد و می گفت:
ای بنی هاشم! این کمیت است که در هنگامی که مردم از ذکر فضایل شما سکوت کرده اند و خون خود را نزد بنی امیه در معرض دیده اند در حقّ شما شعر گفته پس هرچه شما را ممکن شود او را صله دهید، پس هر که هرچه ممکنش می شد از درهم و دینار در آن جامه پوستی می ریخت.
پس به زن های هاشمیّات را نیز اعلام کرد تا آنها هم هرچه بتوانند عطا کنند پس زن ها نیز هرچه ممکن بود او را عطا کردند حتّی آن که زیورهای خود را از بدن بیرون می کردند و به کمیت می دادند تا آن که برای کُمیت مقدار صد هزار درهم جمع شد پس عبداللّه آنها را نزد کمیت آورد و گفت:
یا ابا المستهل! اتیناک بجهد المقلّ! همانا از تو عذر می خواهیم، چه آن که ما درزمان دولت دشمنان خود هستیم و این مقدار را جمع کردیم و زیور زنان نیز چنان که می بینی در آن است، پس به اینها به روزگار خویش استعانت بجو. کمیت گفت: پدر و مادرم فدای شما باد! زیاد عطا فرمودید و من جز خدا و رسولش صلی الله علیه و آله را غرضی در مدح شما نداشتم و از شما چیزی نمی گیرم اینها را به صاحبانش رد کن. پس عبداللّه هر چه سعی کرد که کمیت قبول کند قبول نکرد.
در روایات اهل سنّت آمده است که صاعد، مولای کمیت، گفت: با کمیت خدمت حضرت باقر علیه السلام رفتیم و کمیت برای آن جناب قصیده ای را که اول آن این
ص :645
مصرع است: من لقلب مُتَیَّمٍ مُستَهامٌ انشاد کرد حضرت فرمود: «الّلهمّ اغفر للکمیت الّلهمّ اغفر للکمیت.»
روزی کمیت خدمت آن جناب رفت و آن حضرت هزار دینار و کسوه به او بخشید. کمیت پول ها را قبول نکرد و جامه ها را به جهت تبرّک و تیمن قبول نمود.
کمیت گفته که یک بار نیز خدمت حضرت فاطمه بنت الحسین علیه السلام شرفیاب شدم فاطمه فرمود: «این شاعر ما اهلبیت است و سپس قدحی سویق برای او آورد و کمیت از آن تناول نمود. آن گاه امر فرمود تا سی دینار و مرکبی به کمیت دادند. کمیت گریست و گفت: به خدا سوگند، قبول نخواهم کرد. من با شما به جهت دنیا، دوستی نکردم.
از این قبیل قضایا بسیار است و این مقدار تطویل به جهت تنبیه نفوس ناقصه بعضی از صاحبان مجلس تعزیه حضرت سیّدالشهداء علیه السلام است که در ایامی که اقامه مجلس تعزیه می کنند چه اندازه به سلسله جلیله اهل ذکر و مرثیه توهین و تخفیف می کنند و گمان می کنند به جهت آن وجه جزئی که بعد از مدت مدیدی به جان کندن می دهند جان روضه خوان را خریده و طوق عبودیّت بر گردن او افکنده اند و چه بسیار اوامر و نواهی می کنند و توقعات بیجا از او دارند. (منتهی الآمال ج 1/876)
در کتاب و سنّت آیات و اخبار بسیاری بر مذمّت و وعید بر ریا وارد شده است.
در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله آمده است: «اَدنی ریاء شرک است.» از آن حضرت همچنین مروی است: «آتش و اهل آتش از اهل ریا» صیحه و فغان می کنند عرضه داشتند: یا رسول اللّه ! آتش نیز به فغان می آید؟ فرمود: «بلی، از حرارت آتشی که ریا کاران به آن معذّب باشند.»
و نیز فرمود: «ریاکار را روز قیامت به چهار نام ندا می کنند، می گویند: ای کافر، ای فاجر، ای غادر، ای خاسر، کوشش تو گمراه و اجر تو باطل شد و تو را نصیبی نیست. ای خدعه کننده! مزد خود را از کسی بطلب که برای او عمل می کردی.»
و نیز فرمود: «بهشت تکلّم کرد و گفت به درستی که من بر هر که بخیل و
ص :646
ریاکار است حرامم و فرمود: «به درستی که آنچه من بیشتر از همه چیز بر شما می ترسم شرک اصغر است.» گفتند: یا رسول اللّه ! شرک اصغر چیست؟ فرمود: «ریا.»
احادیث این باب بسیار است و در خباثت آن کافی است همین که ریا در هر عملی داخل شود به فتوای فقها آن عمل باطل و از درجه قبول ساقط است.
ریا اقسام خفیّه ای دارد که علما در محلّش ذکر کرده اند و ما در معنی تباکی اشاره کردیم که بعضی از روی بی ادراکی ریا را در عزای سیّدالشهداء علیه السلام جایز و شرط اخلاص را برداشته و این را از فضایل مخصوصه آن حضرت شمرده اند! چون سخن به اینجا کشید لازم دانستم که بانیان مجالس عزا و عزیزان اهل منبر و مداحان اهل بیت علیهم السلام را به خطرات و آفات این عمل مقدس توجه دهم و از آنان پوزش می طلبم و به خود نیز این مسائل را می گویم.
سبحان اللّه! آن حضرت تمام این مصایب را به جهت تحکیم اساس توحید ذات مقدّس باری تعالی و اعلای کلمه حق و اتقان مبانی دین مبین و حفظ آن از تطرّق بدعت های ملحدین تحمل نموده است، چگونه ذی شعوری احتمال می دهد که آن حضرت سبب جواز اعظم معاصی و اکبر موبقات که ریاو شرک اصغر است باشد؟! ان هذا الاّ اختلاق.
محدّث نوری رحمه اللّه سپس راجع به دروغ بر خدا و رسول او صلی الله علیه و آله گوید: بزرگی معصیتِ دروغ بستن بر خداوند و رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و ائمة طاهرین علیهم السلام به قدری است که خدای تعالی در مواضع عدیده بیان حال این جماعت را فرموده که به بعضی از آن ها تیمنا و تبرکا اشاره می شود:
1- در سوره بقره آیه 79 می فرماید: «فویل للّذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثمّ یقولون هذا من عنداللّه لیشتروا به ثمنا قلیلاً فویلٌ لهم ممّا کتبت ایدیهم و ویل لهم ممّا یکسبون».
2- و در سوره آل عمران می فرماید: «فمن افتری علی اللّه الکذب من بعد ذلک
ص :647
فاولئک هم الظالمون». آل عمران/94
3- و در سوره انعام می فرماید: «و من اظلم ممّن افتری علی اللّه کذبا او کذّب بایاته انّه لایفلح الظالمون». انعام/21
4- و در سوره نحل می فرماید: «انّ الذین یفترون علی اللّه الکذب لا یفلحون»
5- و در سوره هود می فرماید: «و من اظلم ممّن افتری علی اللّه کذبا اولئک یعرضون علی ربّهم و یقول الأشهاد هولاء الّذین کذبوا علی ربّهم ألا لعنة اللّه علی الظالمین». هود/18
6- و در سوره طه می فرماید: «و یلکم لاتفتروا علی اللّه کذبا فیسحتکم بعذاب و قدخات من افتری». آیه 61
7- و در سوره عنکبوت می فرماید: «و من اظلم ممّن افتری علی اللّه کذبا او کذّب بالحقّ لما جاءه ألیس فی جهنّم مثویً للمتکبّرین». آیه 68
8- و در سوره زمر می فرماید: «فمن اظلم ممّن کذب علی اللّه و کذّب بالصّدق إذجاءه الیس فی جهنّم مثوی للکافرین». آیه 32
9- و در همان سوره می فرماید: «و یوم القیمة تری الّذین کَذَبوا عَلَی اللّهِ وُجوهُهُم مسوّدةٌ الیس فی جهنّم مثوی للمتکبّرین». زمر /60
10- و در سوره صف می فرماید: «و من اظلم ممّن افتری علی اللّه الکذب و هو یدعی الی الاسلام». صف /7 سپس گوید: برای اثبات بزرگی این معصیت و زجر بی باکان از ارتکاب آن و شمرده شدن آن ها در زمره ظالم ترین بنی نوع انسان و سیاه شدن رخسار آنها در روز حساب و شریک شدن با متکبرین در مقام عقاب به همین چند آیه مبارکه قناعت می شود.
1 _ شیخ کلینی در کافی و برقی در محاسن از حضرت صادق علیه السلام روایت نمودند که فرمود: «دروغ بستن بر خداوند و پیغمبرش صلی الله علیه و آله از گناهان کبیره است.
و نیز این مضمون را با سند دیگر از آن حضرت روایت کرده با اضافه دروغ بستن بر اوصیاء علیهم السلام . و در تفسیر عیاشی نیز به همین قسم روایت شده است.
ص :648
2 _ و در کافی از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام مروی است که به ابونعمان فرمود:«ای ابونعمان! دروغ بر ما مبند که مبادا ملت اسلام از تو برطرف و گرفته شود»؛ یعنی دروغ صاحبش را از حریم اسلام بیرون می برد.
و این خبر را شیخ مفید در کتاب ارشاد با جزئی اختلاف روایت کرده است.
3 _ و نیز در کافی مروی است که خدمت حضرت صادق علیه السلام ذکر شد که «حائک» یعنی جولا ملعون است. حضرت فرمود: «مراد از آن، کسی استکه می بافد بر خداوند و رسولش صلی اللّه علیه و آله.»
4 _ و نیز در کافی از آن جناب روایت کرده که به مردی ازاهل شام فرمود: «ای برادر شامی! بشنو حدیث ما را و بر ما دروغ مبند زیرا هر که بر ما دروغ بندد به تحقیق بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ بسته است. و هر که بر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله دروغ بندد به تحقیق بر خدای تعالی دروغ بسته است و کسی که بر خداوند دروغ بندد خدای عزّوجلّ او را عذاب خواهد کرد.»
5 _ شیخ صدوق در کتاب فقیه روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله در وصایای خود به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «یا علی! هر کس عمدا بر من دروغ بندد، جایگاه خود را در آتش جهنم قرار داده است.»
6 _ ابوعلی طوسی در امالی و غیر او از ابن ابی الدنیا از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نموده اند که فرمود: «شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: هر کس عمدا بر من دروغ بندد تا آخر در آتش جهنم خواهد بود.
7 _ سلیم بن قیس هلالی از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام در کتاب خود از آن جناب روایت کرده که فرمود: «به تحقیق بر رسول خدا صلی الله علیه و آله در عهد آن حضرت دروغ بسته شد تا آن که آن حضرت برای خواندن خطبه برپا ایستاد و فرمود: ای مردم! دروغ گویان بر من زیاد شدند پس هرکه بر من دروغ بندد... تا آخر آنچه گذشت.
و اسانید این خبر شریف در کتب احادیث خاصه و عامه بسیار بلکه آن را از اخبار متواتره شمرده اند.
8 _ و نیز از آن جا روایت کرده که چون عمروبن العاص دروغ هاای بر پیغمبر صلی الله علیه و آله بست و در منبر آن را ذکر نمود و خبراو به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید آن
ص :649
حضرت فرمود: «عجب است از اراذل اهل شام که قول عمرو را قبول و او را تصدیق می کنند و حال آن که کار سخن گفتن و دروغ بستن و کمی و رعش به آن جا رسیده که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ می بندد و هر که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ بندد خداوند او را هفتاد نوبت لعنت می کند.»
9 _ شیخ شهید ثانی رحمه الله در کتاب درایه خود بعد از آن که خبر متواتر را بیان کرده در بسیاری از اخبار مانند جماع و ارتماس در آب و دروغ بستن بر خداوند و بر رسولش و بر ائمه صلوات اللّه علیهم ادعای تواتر نموده است».
و در کتاب نوادر احمدبن محمّد بن عیسی از آن جناب مروی است که فرمود: «هر که بر خداوند و رسولش دروغ بندد و روزه دار باشد پس روزه و وضویش شکسته یا ناقص شده است، اگر در گفتن آن متعمد باشد» و بر این مضمون اخبار عدیده ای رسیده است.
10 _ و در تفسیر عیاشی از حضرت صادق علیه السلام مروی است که فرمود: «هر کس گمان کرده که خدای تعالی امر نموده به سوء و فحشا به تحقیق بر خدای تعالی دروغ بسته است» و بعد از کلماتی چند فرمود: «و هر که بر خداوند تبارک و تعالی دروغ بندد خداوند او را در آتش داخل خواهد نمود.»
11 _ و نیز در همان کتاب مروی است که شخصی از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در باره قول خداوند عزّوجلّ: «واذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا واللّه امرنا بها قل انّ اللّه لایأمر بالفحشاء أتقولون علی اللّه ما لا تعلمون»، یعنی و چون کاری کنند که بغایت زشت است گویند یافتیم بر آن خصلت پدران خود را و خدای ما را به آن امر فرموده. بگو به درستی که خدای امر نکند به خصلت بد آیا بر خدای تعالی چیزی را می گویید که نمی دانید؟!
پس حضرت به آن سائل فرمود: «آیا دیدی احدی را که گمان کند که خدای تعالی به زنا کردن و خوردن شراب و چیزی از این محرمات امر کرده باشد؟» گفتم: نه! فرمود: «پس چیست این فاحشه ای که ادعا می کنند خدای تعالی ما را امر نموده به انجام آن؟» گفتم: خداوند و ولیّش به آن داناترند.
فرمود: «این سخن ازپیشوایان جور است که ادعا کردند خدای تعالی خلایق را
ص :650
امر کرده که از ایشان پیروی و به آن ها اقتدا کنند پس خداوند ما را خبر می دهد که ایشان بر خداوند دروغ بستند و این دروغ بستن را خداوند فاحشه نامیده است.
12 _ شیخ کشی در کتاب رجال خود از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: «ما اهل بیتی راستگو هستیم و خالی نیستیم از دروغگویانی که بر ما دروغ می بندند و سخن راست ما را به جهت سخنان دروغی که بر ما بسته در نزد مردم بی اعتبار می کنند.»
آن گاه آن حضرت جماعتی از دروغگویان در هر طبقه را برشمردند، و سپس فرمودند: «خداوند لعنت کند ایشان را. ما خالی نیستیم از کذّابی که بر ما دروغ می بندد و یا آن که در رأی عاجز و بی دست و پاست. خداوند کفایت کند زحمت هر دروغگوی بر ما را و گرمی آهن را به ایشان بچشاند.»
13 _ و نیز از حضرت صادق علیه السلام از پدران بزرگوارش از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: «هر کس بر ما اهل بیت دروغ بندد خداوند او را در روز قیامت به حالت کور و در زمره یهودان محشور کند و اگر دجال را درک کند در قبر خود به او ایمان آورد.
شیخ صدوق در اکمال الدین و علل الشرایع و طبرسی در احتجاج از محمّدبن ابراهیم بن اسحق طالقانی روایت کرده اند که گفت: من با جماعتی نزد ابی القاسم حسین بن روح _ قدس اللّه روحه _ که نایب سوّم حضرت حجت علیه السلام است بودیم که مردی برخاست و از او سؤالی کرد و جوابی طولانی دادند. محمّدبن ابراهیم گفت: فردای آن روز خدمت ابی القاسم برگشتم و با خودم می گفتم: آیا می بینی او را که آنچه دیروز بیان کرد از پیش خودش بود. پس ابتدا بدون آن که چیزی اظهار کند فرمود: «ای محمّد بن ابراهیم! لان اخرّ من السماء فتخطفنی الطیر او تهوی بی الریح فی مکان سحقیق احبّ الیّ ان اقول فی دین اللّه تعالی ذکره برأیی و من عند نفسی»؛ هر آینه اگر از آسمان بیفتم پس پرنده ای مرا برباید یا باد مرا در جائی دور فرود آرد نزد من محبوب تر است از آن که در دین خدای تعالی برأی خود و از جانب نفس خود چیزی بگویم بلکه آنچه گفتم از اصل بود و از حضرت حجت صلوات اللّه و سلامه علیه شنیده شده بود.
ص :651
14 _ و نیز در کتاب معانی الاخبار از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بپرهیزید از تکذیب نمودن خدای تعالی شما را» کسی عرض کرد: این چگونه است یا رسول اللّه؟ فرمود: «یکی از شماها می گوید خداوند فرمود، پس خداوند عزّوجلّ می فرماید: دروغ گفتی، من آن را نگفتم و یکی از شماها می گوید خداوند نفرمود، پس خدای تعالی می فرماید دروغ گفتی، به تحقیق که آن را گفتم.»
15 _ و شیخ کشی در رجال خود از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کرده که فرمود: «و اللّه هیچ کس نیست که بر ما دروغ بندد مگر آن که خداوند به او بچشاند گرمی آهن را.»
16 _ و در کافی مروی است که حضرت صادق علیه السلام فرمود: «کسی که بگوید خدای می داند چیزی را که خداوند نمی داند، یعنی کاری کرده مثلاً به خلاف واقع آن را نقل می کند و خداوند را گواه می گیرد که حضرت مقدسش می داند و حال آن که چون بی اصل است خدای نمی داند، در این حال عرش خداوند محض تعظیم جلال حق سبحانه به لرزه می آید.»
17 _ و نیز در آن جا از آن جناب روایت کرده که: «چون بنده بگوید خداوند داناست و حال آن که دروغ گفته باشد خداوند عزوجل می فرماید: آیا احدی را غیر از من که بر او دروغ ببندی پیدا نکردی؟»
و این خبر را مرحوم سید نعمة اللّه جزایری در انوار چنین نقل نموده که:«خداوند به ملائکه می فرماید: ای ملائکه من! نظر کنید به سوی بنده من که احدی را عاجزتر از من نیافت که این دروغ خود را بر او حواله کند تا این که آن را بر علم من حواله کرد!، پس من به او چنین خواهم کرد و چنان خواهم کرد.» (کتاب لؤلؤ و مرجان)
آیات و اخبار در مذمّت دروغ و مفاسد آن در دنیا و آخرت از شمار بیرون است و حق تعالی لعنت خود را بر کاذبین قرار داده و فرموده:
«اِنَّما یَفتَرِی الکذِبَ الَّذینَ لایُومنِوُنَ»؛ جز آنان که ایمان نیاوردند کسی دروغ نمی بندند. اگر در مذمّت کذب جز همین آیه کریمه نبود وافی بود؛ چه رسد به آیات کثیره دیگر.
ص :652
در کافی از امام محمّد باقر علیه السلام روایت شده که فرمود: «نخستین کسی که دروغگو را تکذیب می کند خداوند عزوجل است، پس از آن دو فرشته که با اویند، بعد از آن خودش که اشتباه ندارد و می داند دروغ گفته است.»
همان کتاب از کتاب عقاب الأعمال از آن جناب مروی است که فرمود: «حق تعالی برای شرّ و بدی ها قفل ها مقرّر کرده و کلید آن قفل ها را شراب قرار داده و دروغ بدتر از شراب است.»
در کافی از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده که فرمود: «واللّه مزه و طعم ایمان را نخواهید چشید تا آن گاه که دروغ را چه از روی جدّ، چه از روی مزاح و خوش طبعی ترک کنید.»
در جامع الأخبار از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود: «هرگاه مؤمن بدون عذر دروغ بگوید او را هفتاد هزار ملک لعنت کند و از دل او بوی گندی بیرون آید و بالا رود تا به عرش رسد پس حمله عرش او را لعنت کنند و حق تعالی به واسطه آن یک دروغ هفتاد زنا بر او بنویسد که آسان تر آنها آنست که با مادر خود زنا کند.»
و از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام روایت شده است: «که تمام خبائث را در خانه ای گذاشته و دروغ را کلید آن قرار داده اند.»
و از امام صادق علیه السلام مروی است که فرمود: «نظر نکنید به طول رکوع و سجود مرد، زیرا که آن چیزی است که به آن عادت کرده و آگر آن را ترک کند از آن وحشت نماید، لکن به راستی گفتارش و دادن امانتش نظر نمایید.»
و از دعوات راوندی منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «دیشب در خواب دیدم که دو نفر نزد من آمدند و مرا به ارض مقدّسه - که ظاهرا مراد از آن شام باشد - بردند و جمله ای از عجایب که در آنجا دیدند که از جمله آنها این بودکه:
مردی را دیدند که بر پشت خوابیده و دیگری بر سر او ایستاده و در دستش چیزی مانند عصا از آهن بود و سر آن کج بود. پس بر یک طرف روی او می آمد و با آن وسیله ای که در دستش بود از یک طرف دهانش تا قفایش می زد و آنرا قطعه قطعه و پاره پاره می کرد و همچنین بینی اش و چشمش تا قفای آن. آن گاه به طرف
ص :653
دیگر می آمد و آنچه را با طرف دیگر کرده بود انجام می داد و از این طرف فارغ نمی شد که طرف دیگر به حال اوّل بر می گشت. پس آنچه را در مرتبه اوّل با او کرده بود، دوباره انجام می داد. سُبحان اللّه ! این چیست؟...»
این حدیث طولانی ا ست و در آخر آن ذکر شده است: «آن دو نفر برای آن حضرت آنچه را که در آن شب از عجایب دیده بودند و اشخاصی که ایشان را عذاب می کردند شرح نمودند تا آن که عرض کردند امّا آن مردی که دهانش تا قفایش و بینی اش را تا قفا و چشمش را تا قفا قطعه قطعه می کردند مردی است که صبح از خانه اش بیرون می رود و دروغی می گوید که به آفاق می رسد. پس با او چنین کنید تا روز قیامت فرا رسد.»
در بعضی از کتب معتبره این خبر را چنین نقل کرده اند که آن حضرت فرمود: «مردی را دیدم که نزد من آمد و گفت:
برخیز! با او برخاستم، پس دو مرد را دیدم که یکی ایستاده و دیگری نشسته است و در دست آن کس که ایستاده عصایی آهنین بود که آن را در گوشه دهان آن شخصی که نشسته بود فرو می برد تا میان دو شانه می رسید آن گاه آن را بیرون می کشید و به طرف دیگر فرو می برد پس چون بیرون می کشید طرف دیگر به حال اوّل برمی گشت. پس به آن که مرا برخیزانید گفتم: این چیست؟ گفت:
این مرد، دروغگو است که همین گونه تا قیامت در قبر عذابش می کنند.»
محدّث متبحر حاج میرزا حسین نوری طاب ثراه در لؤلؤ و مرجان خلاصه مفاسد و آثار دروغ را که از آیات و اخبار استفاده کرده به صورت مختصری به رشته تحریر در آورده و به جهت سهولت تمام مفاسد و آثار آن را به چهل عدد بدین طریق شماره کرده است:
1 _ دروغ فسق است: «لا رفت و لافسوق» «و دروغگو فاسق؛ «ان جاء کم فاسق بنبأ».
2 _ دروغ قول زور است و با بت پرستان در یکجا ذکر شده است: «فاجتنبو الرّجس من الأوثان و اجتنبواقول الزّور». حج/30
3 _ دروغگو ایمان ندارد؛ «انّما یفتری الکذب الّذین لایؤمنون» نحل 105
ص :654
4 _ دروغ را مانند خمر و قمار «اثم» نامیدند.
5 _ دروغگو مبغوض خداوند است.
6 _ روی دروغگو سیاه است.
7 _ دروغ از شراب بدتر است.
8 _ دروغگو بوی دهنش متعفن و گندیده است.
9 _ ملک از دروغگو به اندازه یک میل دوری می کند.
10 _ خدای تعالی دروغگو را لعنت می کند؛ «انّ لعنة اللّه علیه إن کان من الکاذبین». نور/8
11 _ بوی گند دهان دروغگو به عرش می رسد.
12 _ حَمَله عرش دروغگو را لعنت می کنند.
13 _ دروغ مخرّب ایمان است.
14 _ دروغ مانع چشیدن طعم ایمان است.(لایجد عبدٌ طعم الایمان حتّی یترک الکذب جدّه و هزله)
15 _ دروغگو تخم عداوت و کینه در سینه ها می کارد.
16 _ دروغگو مروّتش از همه خلق کمتر است.
17 _ برای یک دروغ هفتاد هزار ملک دروغگو را لعن می کنند.
18 _ دروغ علامت نفاق است.
19 _ دروغ کلید خانه ای است که تمام خبایت در آن است.
20 _ دروغ فجور و دروغگو فاجر است.
21 _ دروغگو رأیش در مقام مشورت پسندیده نیست.
22 _ دروغ زشت ترین مرض های نفسانی است.
23 _ دروغ انگشت پیچ شیطان است.
24 _ دروغ بدترین ریاهاست
25 _ دروغ مورث فقر است.
26 _ دروغ از خبائث محسوب است.
27 _ دروغ فراموشی می آورد.
ص :655
28 _ دروغ دری از درهای نفاق است.
29 _ دروغگو به عذاب خاصی در قبر معذب می شود.
30 _ دروغ دروغگو را از نماز شب محروم می کند و در نتیجه از روزی محروم می شود.
31 _ دروغ سبب خذلان الهی است.
32 _ دروغ سبب می شود صورت انسانی از دروغگو گرفته شود.
33 _ دروغ بزرگ ترین خباثت است.
34 _ دروغ از کبایر است.
35 _ دروغ از ایمان دور و مجانب آن است.
36 _ دروغگو از بزرگ ترین گناهکاران است.
37 _ دروغ صاحبش را هلاک می کند.
38 _ دروغ حسن و طراوت و بها را از صاحبش می برد.
39 _ دروغگو قابل برادری و مصاحبت نیست و از برادری و مصاحبت با او نهی شده است.
40 _ خدای تعالی دروغگو را هدایت نمی کند و راه حق را به او نشان نمی دهد؛«انّ اللّه لایهدی من هو کاذب کفّار».
چون مفاسد دروغ را دانستی پس بدان شماری از فحول فقها مُطلق کذب را از گناهان کبیره شمرده اند؛ چه مفسده ای بر آن مترتّب شود و چه نشود. و اگر مفسده ای بر آن مترتّب شود خصوصا اگر دینی باشد و سبب ضعف عقیده مسلمانی یا افترا به امام یا توهین به اهلبیت علیهم السلام شود البتّه صد مرتبه بدتر و گناهش بیشتر است و اگر کذب بر خدا و رسول صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام باشد مبطل روزه و موجب کفّاره خواهد بود.
در عقاب الأعمال از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود: «مَن قالَ عَلَیَّ مالَم اَقُل فَلیَتَبَتَوَّء مَقعَدَهُ مِنَ النّار»
اطلاق این خبر مقتضی آن است که اگر یک کلمه هم باشد و مفید فایده نشود و مفسده بر آن مترتّب نگردد باز موجب دخول در آتش خواهد بود.
ص :656
از این جهت از فقیه زاهد حاجّ ملا محمّد ابراهیم کلباسی طاب ثراه نقل شده - چنانچه در شفاء الصّدور است - که وقتی یکی از فضلای با دیانت و اهل منبر در محضر آن جناب در ذیل قصّه ای گفت که سیّد الشهداء علیه السلام فرمود: یا زینب یا زینب، آن فقیه بی محابا در ملأ عامّ به آواز بلند فرمود:
«خدا دهنت را بشکند، امام دو دفعه یا زینب نفرمود بلکه یک دفعه فرمود.» اینک اهل منبر حال خود را در این باب ملاحظه کنند و از مفاسد کذب فی الجمله آگاه شوند و مطالب دروغ و روایات مجعوله را ترک کنند بلکه نقل نکنند هرچه دیده یا شنیده اند بر مطالبی که ناقل آن ثقه باشد اکتفا نمایند.
سیّد بن طاوس در کشف المحجّه از رسائل کلینی نقل کرده که آن بزرگوار به سند خود از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده و از جمله فقرات آن این است: «وَ لا تُحَدِثْ اِلاّ عن ثِقَةِ فَتَکُونَ کذّابا و الکِذْبُ ذُلٌ»؛ یعنی جز از شخص ثقه حدیث [نقل[ مکن وگرنه دروغگو خواهی بود و دروغ ذلّت است؛ یعنی سبب ذلّت و خواری است.
در نهج البلاغه آمده است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ضمن مکتوب خود به حارث همدانی نوشته است:
و لا تُحَّدِثِ النّاسَ بِکُلّ ما سَمِعتَ فَکَفی بِذلِکَ کِذْبا»؛ یعنی برای مردم هرچه را که شنیدی نقل مکن که همین بی مبالاتی در نقل برای دروغگویی کافی است.
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که در ذیل خبری فرمود: «آیا نشنیدی که در دروغگویی مرد همین بس که آنچه را که شنیده نقل کند.»
علامه مجلسی ره در بیان این خبر فرموده است که این حدیث دلالت می کند بر این که نقل کلام کسی که اطمینان به نقل او نیست سزاوار نیست.
روایات بسیاری با همین مضمون آمده است. باید دانست همچنان که دروغ گفتن مذموم و منهی است گوش دادن به اخبار دروغ و حکایات و قصص دروغ نیز مذموم است. حق تعالی در مذمّت یهودیان و بیان صفات خبیثه ایشان می فرماید:
«سَمّاعُونَ لِلکذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوم اخرینَ» و به فاصله یک آیه باز اهتمام نموده و فرموده است:
ص :657
«سَمّاعُونَ لِلکذِبِ اَکّالُونَ لِلسُّحتِ»
در این دو آیه کریمه تهدید بلیغی بر شنیدن مطلق دروغ وجود دارد. و نیز فرموده است: «وَاجتَنِبُوا قَولَ الزُّور»
از «قول زور» اجتناب کنید. قول زور به دروغ نیز تفسیر شده است. اجتناب از قول زور جز به دوری کردن از دروغ از همه جهت، چه به گفتن چه به نوشتن، چه به گوش دادن و مانند متحقق نخواهد شد و بنابر آن که «زور» دروغ باشد به آیه مبارکه «وَ الَّذینَ لا یَشهَدُونَ الزّور» نیز می توان استشهاد کرد.
حق تعالی از جمله نعمت های بهشت را نشنیدن سخن لغو و پوچ و گوش نکردن کلام دروغ قرار داده است پس به قاعده مقابله معلوم می شود که شنیدن کلام دروغ نوعی از عذاب است و ویژه دوزخیان است.
شیخ صدوق ره در کتاب عقاید روایت کرده که از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند: آیا گوش دادن قصه خوانان حلال است؟ حضرت فرمود: «حلال نیست» پس اگر از جانب خدای تعالی سخن گوید، یعنی سخن راست و حقّ گوید خدا را پرستیده، و اگر از طرف ابلیس سخن گوید، یعنی سخنان دروغ و باطل پس آن گوش کننده ابلیس را پرستیده است.»
در همان کتاب مروی است که از آن حضرت در باره آیه «یَتَّبِعُهُمْ الغاوُنَ» پرسیدند فرمود: «هُمُ القُصّاصُ» ؛ ایشان قصّه خوانانند.
در تفسیر آیه «وَ اِذا رَاَیتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی ایاتِنا فَاَعرِض عَنهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فی حدیثٍ غیرِه» از حضرت باقر علیه السلام روایت شده که فرمود: «از جمله آنها قصّه خوانان هستند، یعنی آنها نیز از کسانی اند که باید از مجالستش
ان اعراض کرد و سخنانشان را گوش نکرد.»
در حُرمت غنا و مذمّت گوش کردن آن به طور مطلق، چه در مصیبت و مرثیه خوانی حضرت سیّدالشهداء علیه السلام و چه غیر آن شکی نیست و شایسته است که در این مقام به آنچه صاحب شفاء الصّدور فی شرح زیارت العاشور نقل کرده اکتفا کنیم وی فرموده است: اجماع علمای امامّیه بر حرمت غنا مسلم است.
ص :658
مؤلف گوید: چون ذکر فضایل و مصایب اولیای خدا امری مطلوب و مورد عنایت و سفارش بزرگان دین است و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شعرا و مرثیه سراها و ذاکرین و مادحین خود را به این عمل تشویق می نموده اند،
و از سویی ذکر مصایب و مقاتل در قالب شعر تأثیر خاصی داشته و دارد بنده در تمام کتاب های خود، جز کتاب «آیات الفضائل»، بخش آخر هر کتاب را به اشعار فارسی و عربی در فضایل و مصایب اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داده ام و از اشعار قدما و پیشینیان بیشتر استفاده کرده ام. به امید آن که اهل علم و مرثیه سراها و مداحان اهل بیت علیهم السلام ضمن بیان فضایل و مصایب خاندان نبوت علیهم السلام از اشعار زیبای شعرای مخلص اهل بیت علیهم السلام برای نورانیت و توجه بیشتر مردم استفاده کنند.
در این کتاب نیز گزیده ای از اشعار شعرا را که در رثای حسین بن علی علیه السلام سروده شده است تقدیم خوانندگان گرامی می کنم. به امید آن که نام این رو سیاه نیز در دفتر ذاکرین و خدام آنان ثبت شود و اللّه الموفق و علیه التوکل انّه خیر موفق و مسدّد و معین و له الحمد اوّلاً آخرا.
ص :659
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
ص :
امشب به بیت فاطمه رضوان گل افشانی کند روح القدس مدحت گری، حورا غزل خوانی کند
گیتی به تن پیراهن از، انوار ربانی کند شادی و غم با دل صفا پیدا و پنهانی کند
ص :672
در سینه هایِ سوخته آتش گلستانی کند زیبد جهانْ هستیِ خود، یکباره قربانی کند
ریحانه ختم رسل فرزند زهرا آمده آری حسین بن علی علیه السلام امشب به دنیا آمده
* * *
امشب به روی دست خود، قرآن گرفته فاطمه امشب ز باغ آرزو، ریحان گرفته فاطمه
امشب ز دریای ولا، مرجان گرفته فاطمه امشب ز داور گوهر ایمان گرفته فاطمه
امشب برای اهل دل، جانان گرفته فاطمه امشب حسینش را به بر چون جان گرفته فاطمه
* * *
امشب در عاشورائیان برپا شده شوری دگر از خانه زهرا رود بر آسمان نوری دگر
در سیر دریای ولا دل گوهرش را یافته یا جان بظلمات بلا روشنگرش را یافته
* * *
باطل شده سردرگم و، حق محورش را یافته بستانِ سرسبزِ ولا آب آورش را یافته
نخل امید فاطمه برگ و برش را یافته فطرس به پرواز آمده بال و پرش را یافته
* * *
(نخل میثم ص 165)
ص :673
از آسمان و از زمین آید به گوش این زمزمه ای عاصیان ای عاصیان آمد حسین فاطمه
* * *
شورآفرین عاشقان با شور عاشوراست این مشعل فروز بزم جان روشنگر دلهاست این
ریحانه ختم رسل دردانه زهراست این ماه امیرالمؤمنین مهر جهان آراست این
توحید از سر تا بپا قرآن ز سر تا پاست این وجه خدا خون خدا عبد خدا سیماست این
(نخل میثم ص 166)
جان به عشق تو مبتلاست حسین دل به یاد تو کربلاست حسین
آفرینش بهای خون تو نیست ذات حق بر تو خون بهاست حسین
دردمندان هر دو عالم را گرد زوار تو دواست حسین
قبر شش گوشه ات ز چار طرف کعبه عشق انبیاست حسین
زیر بار غمت نه پشت زمین کمر آسمان دوتاست حسین
سرخ از خونت ای خدا را خون روی زهرا و مصطفاست حسین
به تن پاره پاره ات سوگند که مزار تو قلب ماست حسین
در صف حشر هر که را نگری پرسد از دیگری کجاست حسین؟
با کدامین دعا گشایم لب ذکر تو خوشترین دعاست حسین
پیرو خط آنکسم که مرا به طریق تو رهنماست حسین
ص :674
تو خدایی کنی به ملک خدا به خدا تا خدا خداست حسین
به قیام مقدست سوگند از تو اسلام را بقاست حسین
باغ دین را ز خون تو است حیات اشهد انّک قد اقمت الصلاة
(نخل میثم ص 195)
گر نباشد غم تو عالم نیست اثری از وجود آدم نیست
شادی از آسمان اگر بارد به خدا بی غم تو جز غم نیست
خاک بی آبروئیش بر سر هر که را این غبار ماتم نیست
گر ز اشک غمت ننوشد آب باغ جنت به جز جهنم نیست
در عزای تو چشم گریانم از یم رحمت خدا کم نیست
میرد از قطره ای ز اشک غمت دوزخی که حریف آن یم نیست
چون مسمی به ماه ماتم توست هیچ مه بهتر از محرم نیست
زخم داغ تو شد دوای دلم روی این زخم جای مرهم نیست
چشمم از اشک شوق لبریز است که دلم خالی از تو یکدم نیست
گریه بر تو حیات دین من است باغ بی آب سبز و خرم نیست
سرو کارم فتاده با تو و بس هیچ کارم دگر به عالم نیست
گرچه هجرت ز پا فکنده مرا گرچه بر غرفه هات، دستم نیست
تا نفس هست در گلو به لبم ذکری از نام تو مقدم نیست
به تن قطعه قطعه ات سوگند این بود غیر از این مسلم نیست
باغ دین را ز خون تو است حیات اشهد انّک قد اقمت الصلاة
(نخل میثم ص 196)
ای تو را از خدا سلام حسین وی نبی را بهین کلام حسین
ذات جل جلاله ربّی برده نامت به احترام حسین
ص :675
نه عجب گر که مادرت زهرا پیش پایت کند قیام حسین
اسم اعظم گذشته از دو لبش هرکه خواند تو را به نام حسین
خوش بود آن زبان مرا در کام که بخوانم تو را مدام حسین
روز اول که آمدم به جهان ریختم تربتت به کام حسین
هرکسی بر کسی بود عاشق عشق ما هم توئی، امام حسین
دوست دارم که لحظه آخر با تو عمرم شود تمام حسین
به خدا عشق هم تو را نشناخت تا چه آید ز عقل خام حسین
ساقیم ریخته به بزم الست می عشق تو را به جام حسین
با سرشک محبت تو مرا داده شیر از نخست مام حسین
چه شود ای به عالمی مولا که بخوانی مرا غلام حسین
بر تو و بر قیام خونینت از همه نسل ها سلام حسین
باغ دین را ز خون تو است حیات اشهد انّک قد اقمت الصلاة
(نخل میثم ص 196)
تا به قتلت عدو شتاب گرفت چرخ را سخت اضطراب گرفت
ریخت خون مقدست به زمین آسمان را ز اشک آب گرفت
ابرِ خون ماه عارضت پوشاند همه گفتند آفتاب گرفت
خالق لم یزل بخشم آمد خلق را وحشت عذاب گرفت
ناله مصطفی به گوش رسید موج خون چشم بوتراب گرفت
شد سیه رنگ آسمان از خشم که ز خونت زمین خضاب گرفت
من ندانم که با کدام گناه امت این کار را ثواب گرفت
آن تن پاره پاره را در بَر گه سکینه گهی رباب گرفت
چار ام را به جان شرار افتاد تا که دختت سراغ باب گرفت
ص :676
شست زینب ز اشک جسمت را بس که از چشم خود گلاب گرفت
بر تن پاره پاره داد سلام ز آن بریده گلو جواب گرفت
هردم از زخم بی حساب تنَت خم شد و بوسه بی حساب گرفت
بیت ترجیع من به مقتل تو نقش از اشک آن جناب گرفت
باغ دین را ز خون تو است حیات اشهد انّک قد اقمت الصلاة
(نخل میثم ص 196)
ای ز خون تو جاودان قرآن وی سرت خوانده بر سنان قرآن
ای که از جسم پاره پاره تو بار دیگر گرفت جان قرآن
گرد قبر مطهرت خوانند در زمین اهل آسمان قرآن
تا قیامت رهین منت تو است هر که خواند به هر زمان قرآن
شست خون تو زنگ آینه اش که دهد نور همچنان، قرآن
جان قرآن توئی توئی که دهد آیه آیه به ما نشان، قرآن
ای عجب گاه زیر سم ستور گه به شاخ شجر عیان قرآن
من و ذکر سلام حضرت تو که به معنی بود همان قرآن
در تو دیدند مرد و زن حق را و از تو دارند انس و جان قرآن
تو سرنیزه لب گشا به سخن تو بطشت طلا بخوان قرآن
تو به چشم ملک فروغ ببخش تو به گوش بشر رسان قرآن
ای که بر نی سرت چهل منزل همه جا داشت بر زبان قرآن
تو گرفتی به موج خون، بازش ورنه می رفت از میان قرآن
باغ دین را ز خون تو است حیات اشهد انّک قد اقمت الصلاة
(نخل میثم ص 198)
ص :677
ای سرت بر سر نی آیت نور نی به یُمن سر تو نخله طور
همه جا در عزات کرب و بلا همه روز از مصیبتت عاشور
چشم عالم به ماتمت گریان آل سفیان ز کشتنت مسرور
سر نورانیت به نوک سنان تن پاکت به زیر سم ستور
قامتت را کفن غبار زمین صورتت را نقاب خاک تنور
سر پاکت به نوک نی پیدا ماه رویت به ابر خون مستور
هر که روی تو دید از نزدیک گفت چشم بد از جمالت دور
تا نبیند سرت به نی ای کاش بود ز آغاز چشم آدم کور
گشت برپا قیامت، از هرجا نیزه دار تو را فتاد عبور
چون بگویم که سوی بزم شراب اهلبیت تو را بَرَند به زور
کاش می گشت پاره قلب زمین کاش می رفت آسمان در گور
گیرم که برآرند زبان از دهنش، نیست جز منقبت آل علی بر لب «میثم»
(نخل میثم ص 199)
رامپناه
فرزند علی مظهر دادار حسین است سِبطِ شه دین احمد مختار حسین است
دُرّ صدف فاطمه اُم اَبیها فرزند علی مظهر دادار حسین است
فخر پدر و مادر و نور بصرُ جد یعنی که نبی سیّد ابرار حسین است
ص :678
فریاد رس مردم بیچاره و مضطر در صبح و مسادر همه اعصار حسین است
در نزد خداوند احد بهر شفاعت در حشر از این خلق گنهکار حسین است
کانون کرم بحر عطا قلزم بخشش دریای سخن منبع ایثار حسین است
هم مَظهر و هم مُظهر خلاق دو عالم هم ملجاء درمانده افکار حسین است
مرآت احد آینه قادر سرمد کهف الغربا یاور اخیار حسین است
مظلوم همه عالم و آدم ابدالدهر از ظلم و ستمکاری اشرار حسین است
سرسلسله مردم بدکار یزید است سرحلقه مجموعه احرار حسین است
آنکس که شفاعت کند از «طالع» مذنب در حشر بر خالق غفّار حسین است
جهان چه سینه سیناست امشب و فردا زمان چه روح مصفاست امشب و فردا
از این دو نادره مولود شورُ شن برپا به زیر گُنبدِ میناست امشب و فردا
ص :679
درُون قلب محبان زیمن مولودَین همه چو بیضه بیضاست امشب و فردا
سرُور و شادی و بهجت نشاط بیحد و مر درون خانه دلهاست امشب و فردا
لوای عیش بهر کوی و برزن ایمان بهمت همه برپاست امشب و فردا
چه گر مکان فرح در دل است اما آن زچهره همه پیداست امشب و فردا
همین نه کام من و توست جان من شیرین که ما سوا همه شهد است امشب و فردا
بجز مدیح دو مولود پاک پاکنژاد سخن هر آینه بی جاست امشب و فردا
فقط فضائل اینان بگوی و نیک نگر که خلد عرصه دنیاست امشب و فردا
مب_اد هم به دراز سخن کشد (طالع)
که جایگاه یک ابما است امشب و فردا
دیده دریای اشک ماتم اوست دل بهشت مبارک غم اوست
هر مه نو که سرزند ز افق گوئیا اولین محرم، اوست
قرص خورشید بر فراز سپهر نقطه ای از کتاب ماتم اوست
از دو عالم گذشتم و دل من پرزنان گرم سیر عالم اوست
ص :680
هر که بی او بهشت می طلبد هر کجا سایه ای ز پرچم اوست
کشته راه کشته ای گردم که خداوند صاحب دم، اوست
سایه بر آفتاب حشر زند سر هر کس که خاک مقدم اوست
در حریم وصال حق با خویش هر که نامحرم است محرم اوست
دو جهان را به درهمی نخرد عاشق صادقی که دَرهم اوست
همه شب یاد زخم های تنش گریه باید که اشک مرهم اوست
یافتم ره از آن به کعبه دل که دو چشمم همیشه زمزم اوست
دار عشقش ز دار جنت به به خدا این یقین «میثم» اوست
(نخل میثم ص 209)
جیحون یزدی
باز ای مُحّرِم پرشور سر زدی واندر دلم شراره ز عاشور برزدی
تو آن مگر نه ای که به جای کفی ز آب پیکان به حلق اصغر خونین جگر زدی
تو رأس آنکه ملک خادمش بودی بر نوک نی نموده بهر ره گذر زدی
دستی که بارها علی بوسه زد به او در قطع آن تو دامن کین بر کمر زدی
آیا تو از خدای شرم نکردی و آمدی نزد پدر عمود به فرق پسر زدی
ص :681
تو خود همان مهی که به پیشانی حسین با سنگ جور نقشه ی شق القمر زدی
تو خود همان مهی که برای یزیدکین در خیمه گاه آل پیمبر شرر زدی
شاهی که خاک مقدم او روی چشم ماست بر نیزه سنان سرش از بهر زر زدی
از کام خشک و چشم تر عترت رسول تا حشر شعله در دل هر خشک وتر زدی
از فاطمه نکرده شرم و سکینه را سیلی به رخ ز مردم بیدادگر زدی
زینب که یادگار علی بود در جهان او را بتازیانه ی هر بدسیر زدی
از تو همیشه اشک به چشمان ماروان کز تشنه کربلا سرشاه زمن زدی
(اشک شفق ص 281)
زینب چو دید پیکر آن شه بروی خاک از دل کشید ناله به صد درد سوزناک
کای خفته خوش به بستر خون دیده باز کن احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت ز جای خیز بر کشتگان بی کفن خود نماز کن
ص :682
طفلان خود به ورطه بحر بلا نگر دستی به دستگیری ایشان دراز کن
سیرم ز زندگانی دنیا یکی مرا لب بر گلو رسان و ز جان بی نیاز کن
برخیز صبح شام شد ای میر کاروان ما را سوار بر شتر بی جهاز کن
یا دست ما بگیر و ازین دشت پرهراس بار دگر روانه به سوی حجاز کن
* * *
آتش بر آشیانه مرغی نمی زنند گیرم که خیمه خیمه آل عبا نبود
لب تشنه کی کشند کسی را کنار آب گیرم حسین سبط رسول خدا نبود
دنیا ندیده کودک مظلوم را کشند ای کاش روی دست پدر این جفا نبود
رأس بریده را که زند چوب خیزران گیرم لبش به خواندن ذکر خدا نبود
مهر تو رابه عالم امکان نمی دهم این گنج پربهاست من ارزان نمی دهم
یک قطره از سرشک که ریزم به یادشان آن قطره را به گوهر غلطان نمی دهم
گرانتخاب جنّت و کوثر به من دهند کوی تو را به جنّت و رضوان نمی دهم
ص :683
نام تو را به نزد اجانب نمی برم چون اسم اعظم است به دیوان نمی دهم
ای خاک کربلای تو مُهر نماز من آن مُهر را به مُهر سلیمان نمی دهم
من را غلامی تو بود تاج افتخار این تاج را به افسر شاهان نمی دهم
گر جرعه ای زآب فراتت شود نصیب آن جرعه را به چشمه حیوان نمی دهم
دست طلب زدامنشان من نمی کشم دل را به غیر عترت و قرآن نمی دهم
درّ ولایتی که نهفتم از او به دل تابنده گوهریست من ارزان نمی دهم
در عاریت سرای جهان جان عاریت جز در ثنای حضرت جانان نمی دهم
آل علی علیه السلام است جان جهان و جهان جان بی مهرشان به قابض جان، جان نمی دهم
جان می دهم به شوق وصال تو یا حسین علیه السلام تا بر سرم قدم ننهی جان نمی دهم
امروز هرکسی به بتی سرسپرده است من سر به غیر قبله ایمان نمی دهم
ص :684
(سازگار)
ای خدا خونبهایت حسین جان جان عالم فدایت حسین جان
ای به گوش دل اهل عالم تا قیامت ندایت حسین جان
ای چراغ درخشان گیتی رأس از تن جدایت حسین جان
ای زخون جبین گشته رنگین روی ایزد نمایت حسین جان
ای تسلیّ ده قلب زینب علیها السلام نغمه دلربایت حسین جان
ای همه روزها روز عاشور ای جهان کربلایت حسین جان
با که گویم که در سینه خاک شد کفن بوریایت حسین جان
ای به دریائی از خون شناور سر و قد رسایت حسین جان
ای تمام زمین و سماوات بزم گرم عزایت حسین جان
ای دل جمله بشکسته دل ها محفل بی ریایت حسین جان
کعبه پاسداران اسلام تربت با صفایت حسین جان
خون سرباز جانباز ما ریخت در شهادت به پایت حسین جان
سایه افکنده در خاک ایران بر سر ما لوایت حسین جان
چشم روح خدا خونفشان است یاد کرب و بلایت حسین جان
(کربلائی زاده)
کسی که بار امانت کشید من بودم کسی که شادی دوران ندید من بودم
چهار ساله یتیمی که از غم مادر فراغ و رنج چهل ساله دید من بودم
ص :685
میان آن در و دیوار و شعله آتش کسی که ناله مادر شنید من بودم
ز سینه پیرهن فاطمه علیها السلام پر از خون شد کسی ندید ولی آن که دید من بودم
کفن نمود علی چونکه جسم فاطمه را کسی که جامه طاقت درید من بودم
به آه و ناله به دنبال نعش مادر خود کسی که سینه زنان می دوید من بودم
به جای مادر پهلو شکسته ام شب و روز کسی که ناز حسین می کشید من بودم
ز بعد مادر خود در عزای مرگ پدر کسی که دل ز حیاتش برید من بودم
ز دیدن جگر پاره پاره حسنش کسی که خون ز دو چشمش چکید من بودم
ز دیدن تن بی رأس سیّدالشهداء کسی که قامت سروش خمید من بودم
به دشت کرب و بلا بعد قتل جانبازان رکابدار حسین شهید من بودم
ز دشت کرب و بلا به شهر کوفه و شام کسی که زخم زبان ها شنید من بودم
کسی که با سخن آتشین و خطبه خود فکند لرزه به کاخ یزید من بودم
ص :686
تو را در عالم زر کربلائیا ز حسین کسی که بهر غلامی خرید من بودم
* * *
دارم هوس که با تو دمی گفتگو کنم تا سرگذشت خود همه راموبه مو کنم
خواهم بر تربت تو برادر علی الدّوام بنشینم و همیشه زخاک تو بوکنم
(کاه ربائی)
من کرب و بلا را چو خزان دیدم و رفتم چون مرغ شب از هجر تو نالیدم و رفتم
ای باغ که داری تو بسی گل به گلستان این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم
در کرب و بلا زینت آغوش نبی را آوردم و غلطیده به خون دیدم و رفتم
ممکن چو نشد سینه پاک تو ببوسم آن حنجر خونین تو بوسیدم و رفتم
یاد آمدم آن روز که گفتی جگرم سوخت من یاد لب تشنه تو بودم و رفتم
چون همره ما هست سر غرقه به خونت چشم از تن صد چاک تو پوشیدم و رفتم
افتاد اگر دست علمدار رشیدت پرچم به سر کوی تو کوبیدم و رفتم
ص :687
مجروح چو دیدم تن عریان تو بر خاک با پنجه رخ خویش خراشیدم و رفتم
نگذاشت عدو بر سر نعش تو بمانم ناچار جدا گشتم و گرییدم و رفتم
افتاد گذارم سوی گلزار تو ناگاه ناچیده گل مهر تو بوئیدم و رفتم
بس کن تو دگر کاه ربائی سخن خود من یک گلی از گلشن دین چیدم و رفتم
* * * *
به قتلگاه درآن دم که من گذر کردم ذخیره مهر تو را توشه سفر کردم
سر شریف تو را تا به نوک نی دیدم خضاب گیسوی خود را زخون سرکردم
فتحعلی شاه قاجار
در حیرتم که چرخ چرا غرق خون نشد در ماتم حسین زمین واژگون نشد
چون آفتاب یثرب و بطحا غروب کرد رخسار آفتاب چرا قیرگون نشد
افتاد آسمان امامت چو بر زمین ساکن چرا سپهر و زمین بی سکون نشد
ص :688
جان جهان ز جسم جهان رفت وین عجب کین جان سخت از تن یاران برون نشد
آن تیره شب دریغ که در دشت کربلا بر رهنمای خلق کسی رهنمون نشد
خاقان به ماتم شه دین گفت با فغان معدوم از برای چه این چرخ دون نشد
ای در غمت همین نه دو عالم گریسته چندین هزار عالم و آدم گریسته
عالم چگونه بر تو نگرید کزین عزا جد تو مهتر همه عالم گریسته
تنها نه روح نوح بود بر تو نوحه گر که ارواح انبیاء همه با هم گریسته
در صحن خلد موسی عمران شکسته دل در بام چرخ عیسی مریم گریسته
کی اشک دیده عالم شود تمام کز ماتمت پیامبر خاتم گریسته
از اشک دیده که تواند شود فراق آری دو دیده بر تو دمادم گریسته
صبح از چه آفتاب کند لاله گون طلوع خونابه بر هلال محرم گریسته
ص :689
بر زخمهای پیکرت این چشم خونفشان گر بر تو خون بگرید او کم گریسته
* * *
(ناشناس)
خرم دلی که منبع انوار کوثر است کوثر کجا ز دیده پراشک بهتر است ؟
نام حسین و کرب و بلا هر دو رباست نام علی اکبر از آن دلرباتر است
رفتم به کربلا بر سر قبر هر شهید دیدم که مرقد شهدا مشک و عنبر است
هریک مزار و مرقدشان چهارگوشه داشت شش گوشه یک مزار در آن هفت کشور است
پرسیدم از کسی سببش را به گریه گفت پائین پای قبر حسین قبر اکبر است
نزدیک نهر علقمه دیدم یکی شهید گفتم چرا جدا ز شهیدان دیگر است
گفتا خموش باش که عباس نوجوان منظور او ادب به جناب برادر است
رفتم به خیمه گاه شنیدم به گوش دل آن جا فغان زینب مظلوم اطهر است
رفتم ز کربلا بر سر تربت علی(ع) دیدم که بارگاه علی عرش اکبر است
ص :690
برگشتم از رواق شدم وارد حرم دیدم که چشم نوح نبی جای حیدر است
ناصر چون بر نجف برسید او به گریه گفت هر صبح و شام چشم امیدم به این در است
(ناصرالدین شاه)
باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور(1) خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب کآشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان(2) همه بر زانوی غم است
ص :691
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین پرورده کنار رسول خدا، حسین
* * *
کشتی شکست خورده طوفان کربلا در خاک و خون فتاده به میدان کربلا
گر چشم روزگار برو زار می گریست خون می گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیراشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیّوق(1) می رسد فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمه سلطان کربلا
آندم فلک بر آتش غیرت سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد
* * *
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی وین خرگه بلند ستون بی ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهلبیت یک شعله برق خرمن گردون دون شدی
ص :692
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان سیماب وارگوی زمین بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر با این عمل معامله دهر چون شدی
آل نبی چون دست تظلم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند
* * *
بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید ز آن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیر النسا زدند
بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که مَلَک محرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه ستیز در آن دشت کوفیان بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کز آن جگر مصطفی درید بر حلق تشنه خَلَفِ مرتضی زدند
اهل حرم دیده گریان گشوده مو فریاد بر درِ حرم کبریا زدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
* * *
ص :693
چون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسید جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه ایمان شود خراب از بس شکستها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
پرشد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیاء به حضرت روح الامین رسید
کرد این خیال وَهْمِ غلط کار، کان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال
* * *
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند یکباره بر جریده رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
ص :694
دست عتاب حق بدر آید ز آستین چون اهلبیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خون چکان ز خاک آل علی به صفحه محشر علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهلبیت گلگون کفن به عرصه محشر قدم زنند
جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
* * *
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد
ص :695
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امان زمان فتاد
بی اختیار نعره هذا حسین ازو سرزد، چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
* * *
پس با زبان پرگله آن بضعة البتول رو در مدینه کرد که یا ایّهاالرسول
این کشته فتاده به هامون حسین تست وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
این نخلِ تر کز آتشِ جان سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین تست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
این غرقه محیط شهادت که روی دشت از موج خون او شده گلگون حسین تست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین تست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین تست
ص :696
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین تست
* * *
پس روی در بقیع و به زهرا خطاب کن مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند در ورطه عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان واندر جهان مصیبت ما برملا ببین
نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکه کربلا ببین
* * *
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
ص :697
خاموش محتشم که ازین شعر سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بسکه خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود، خطائی چنین نکرد بر هیچ آفریده، جفائی چنین نکرد
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای؟
بر طعنت این بس که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای
ای زاده زیاد نکرده است هیچگه نمرود این عمل که تو شداد کرده ای
کام یزید داده ای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای
ص :698
بهر خسی که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای
با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای
حلقی که سوده لعلِ لبِ خود نبی بر آن آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای
ترسم ترا دمی که به محشر درآورند از آتش تو دود ز محشر برآورند
ترسم که بر صحیفه امکان قلم زنند گر ماجرای کرب و بلا را رقم زنند
گوش فلک شود کر و هوش ملک ز سر گر نغمه ای ز حال امام امم زنند
زان نقطه وجود حدیثی اگر کنند خط عدم به ربط حدوث و قدم زنند
آن رهبر عقول که صد همچو عقل پیر در وادی غمش نتوان یک قدم زنند
ماء معین چو زهر شود در مذاق دهر گر از لبان تشنه او لب به هم زنند
وز شعله سرادق گردون قباب او بر قبله سرادق گردون علم زنند
ص :699
سیل سرشک و اشک دمادم روان کنند گر ز اشک چشم سید سجاد دم زنند
تا حشر دل شود به کمند غمش اسیر گر ز اهل بیت او سخن از بیش و کم زنند
* * *
کاش آن زمان سرای طبیعت نگون شدی وز هم گسسته رابطه کاف و نون شدی
کاش آن زمان که کشتی ایمان به خون نشست فلک و فلک ز موج غمش غرق خون شدی
کاش آن زمان که رایت دین بر زمین فتاد زرین لوای چرخ برین واژگون شدی
کاش آن زمان که عین عیان شد به خون طپان سیلاب خون روان ز عیون عیون شدی
کاش آن زمان که گشت روان کاروان غم ملک وجود را به عدم رهنمون شدی
کاش آن زمان ز سلسله خیل بی کسان یک حلقه بند گردون دون شدی
کاش آن زمان که زد مه یثرب به شام سر چون شام صبح روی جهان تیره گون شدی
کاش از حدیث بزم یزید و شه شهید دل خون شدی ز دیده حسرت برون شدی
* * *
ص :700
خاموش «مفتقر» که دل دهر آب شد وز سیل اشک عالم امکان خراب شد
خاموش مفتقر که از این شعر شعله بار آتش به جان مرد و زن و شیخ و شاب شد
خاموش مفتقر که از این راز دل گداز صاحبدلی نماند مگر دلکباب شد
خاموش مفتقر که ز برق نفیر خلق دود فلک برآمد و غرق حجاب شد
خاموش مفتقر که بسیط زمین ز غم غرق محیط خون شد و در اضطراب شد
خاموش مفتقر که ز بی تابی ملک چشم فلک سرشک فشان چون سحاب شد
خاموش مفتقر که ز دود دل مسیح خورشید را به چرخ چهارم نقاب شد
خاموش مفتقر که در این ماتم عظیم آدم بتاب آمد و خاتم ز تاب شد
کس جز شهید عشق وفائی چنین نکرد وز دل قبول بار وفائی چنین نکرد
* * *
شاها برای قتل تو چشم جهان گریست در ماتم تو دیده افلاکیان گریست
ص :701
آندم که رفت رأس منیرت به نوک نی کرسی و عرش و فرش و زمان و مکان گریست
نی آن زمان امام زمان بر تو گریه کرد در هر زمان دو چشم امام زمان گریست
از سوز محنت و عطش و ابتلای تو نی دیده بلکه مردمک دیدگان گریست
در خلد انبیا به تمامی گریستند آن دم که چشم خاتم پیغمبران گریست
آنکو به رتبه چشم خدا بود به آب تو در منتهای قرب ندانم چسان گریست
هر شیئی در عزای تو هریک به نحو خاص برخی به آشکاره و جمعی نهان گریست
هرجا بُود بگویم اگر در عزای تو تیغ ستم که بُد به کف ساربان گریست
(طوطی) چو می نگاشت حدیث رثای تو بر روی لوح خامه آتش فشان گریست
(طوطی شاعر)
خواهرش بر سینه و بر سر زنان رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بست بر شه راه را دود آهش کرد حیران شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان بانگ مهلا مهلااش بر آسمان
ص :702
کای سوار سرگران کم کن شتاب جان من لختی سبکتر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوی تو تا ببویم آن شکنج موی تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز گوشه چشمی به آنسو کرد باز
دید مشکین موئی از جنس زنان بر فلک دستی و دستی بر عنان
زن مگو مرد آفرین روزگار زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبین زن مگو دست خدا در آستین
گفت خواهر بس کن از این ماجرا چون که دارم من به سر دست خدا
ای حسین، ای که ز داغت در و دیوار گریست هر دل زنده و هر دیده بیدار گریست
انبیاء را همه دل سوخت به مظلومی تو اولیاء را همگی دیده و، دل زار گریست
در دل نوح غم تشنگیت طوفان کرد که به طوفان زد و چون موج گرانبار گریست
گفت چون واقعه کرببلا را جبریل فاطمه ناله زد و، احمد مختار گریست
دید در خواب تو را چون به دل لجه خون با دلی غرقه به خون حیدر کرار گریست
بود ذکر عطشت پیشتر از خلقت آب ای که ابر، از غم تو بر سر کهسار گریست
ص :703
پیش دریا چو نظر کرد به حالت عباس خون دل در عوض اشک، علمدار گریست
گرچه از تاب تب و سوز عطش اشک نداشت از غم بی کسیت نرگس بیمار گریست
بر زمین ماند تنت ثابت و سیار سرت هم به سر هم به تنت ثابت و سیار گریست
از همه بیش «مؤید» دل زینب می سوخت که چو شمعی که بگرید به شب تار گریست
شباب شوشتری
تنها نه بر مصیبتش، انسان گریسته هر مُمکنی به موجب امکان گریسته
نوح از تنور سینه بر آن کشتی نجات آتش به جان فکنده و طوفان گریسته
طوفان نهفته، قله سینا به قعر نیل زین غصّه، بسکه موسی عمران گریسته
جان نبی، بر آن تن بی سر گداخته چشم علی، بر آن تن عریان گریسته
میزاب سان ز دیده زمزم به حال او حجر و حطیم و کعبه و ارکان گریسته
زان زخم چون ستاره، بر آن جسم چون سپهر خورشید و ماه و زهره و کیوان گریسته
ص :704
از شرم لعل خشک و عقیق سرشک او دریا، ز دیده لؤلؤ و مرجان گریسته
رنگین ز خون هنوز بود دجله فرات زهرا، ز بس بر آن لب عطشان گریسته
بر حال اهلبیت خود از درد بی کسی در تن چه سر نداشت ز شریان گریسته
شیخ الرئیس
آنان که، دوستی خدا ادعا کنند باید که کار، در خور این مدعا کنند
اهل ولا، به راه بلا، فاش و برملا باید که اقتدا، به شه کربلا کنند
عریان و چاکچاک، فتاده به روی خاک (آنان که خاک، را به نظر، کیمیا کنند)
فردا که حق، به وعده ی خود می کند وفا (آیا بود، که گوشه ی چشمی، به ما کنند)
سر از تنش، چو شرم نکردند از خدا کردند گر جدا، ز چه زو، از قفا کنند؟
بیمارشان، نداشت، به جز خون دل، غذا قومی، که درد جمله ی عالم، دوا کنند
ص :705
عارف بجنوردی
خضری، که چشمه ی لبش، آب حیات داشت کی حاجتی به خوردن آب فرات داشت
در کربلا، سرادق عصمت بپا نمود آن کس که خیمه بر زبر کائنات داشت
مکشوف شد به اهل بصیرت در این زمین دیوان عشق، کان همه ی معضلات داشت
آن استغاثه ها، پی ارشاد خلق بود نه چشم، بر سپاه و نه دل، بر حیات داشت
زان جرعه ای که کرد بروز ازل قبول سکان عرش را حَیَران کرد و مات داشت
با بارش سهام بلا، ز ابر فتنه بار هنگام ظهر، (بانگ اقیمواالصلاة داشت)
قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق در روز حشر رتبه او آرزو کنند
عباس نامدار که شاهان روزگار از خاک کوی او طلب آبرو کنند
سقای آب بود و لب تشنه جان سپرد می خواست تا که آب کوثرش اندر گلو کنند
ص :706
دستش فتاد داد خدا دست خود به وی آنان که منکرند بگو روبرو کنند
گر دست او نه دست خدائی است پس چرا از شاه تا گدا همه رو سوی او کنند
دربار او چه قبله ارباب حاجت است باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
(از نخل میثم ص 177)
جمال حق ز سر تا پاست عباس به یکتائی قسم یکتاست عباس
شب عشاق را تا صبح محشر چراغ روشن دلهاست عباس
اگرچه زاده ام البنین است ولیکن مادرش زهراست عباس
خدا داند که از روز ولادت امام خویش را می خواست عباس
به شوق دست و سر ایثار کردن ز طفلی خویش را آراست عباس
علم در دستُ، مشک آب بر دوش که هم سردار و هم سقاست عباس
بنازم غیرت و عشق و وفا را که عطشان بر لب دریاست عباس
هنوز از تشنه کامان شرمگین است از آن در علقمه تنهاست عباس
نه در دنیا بود باب الحوائج شفیع خلق در عقباست عباس
چه باک از شعله های خشم دوزخ که در محشر پناه ماست عباس
(سازگار)
سدره و طوبی به دامان زمین افتاده بود یا ز پیکر آن دو دست نازنین اُفتاده بود
ص :707
سرنگون گردیده خورشید از فراز آسمان یا که ماه مرتضی از صدر زین اُفتاده بود
جلوه می کرد از کنار علقمه ختم رسل یا به موج خون امیرالمؤمنین اُفتاده بود
خون دل می ریخت از چشم بنات فاطمه یا گلی از دامن امّ البنین اُفتاده بود
غرقه در خون جعفر طیار دشت کربلا دستهایش در یسار و در یمین اُفتاده بود
با دهان خشک سقا بر لب دریای آب از سرشک تشنه کامان شرمگین اُفتاده بود
قطعه قطعه پیکر نورانیش در آفتاب همچنان اوراق قرآن مبین اُفتاده بود
کوه غم پشت ولی اللّه اعظم را شکست در یم خون جسم پرچمدار دین اُفتاده بود
«میثم» آن روزی که شرح این مصیبت می سرود ناله اش چون شعله در عرش برین اُفتاده بود
دسته جمعی خوانده شود
ای که نور دل مائی بابی انت و امی بر همه درد دوائی بابی انت و امی
نوگل باغ رسولی، میوه قلب بتولی ثمر نخل وفائی بابی انت و امی
ص :708
تو سروپای جلالی پدر فضل و کمالی پسر شیر خدائی بابی انت و امی
ادب از حلقه به گوشانِ سرِ کوی وفایت که همه مهر و وفائی بابی انت و امی
تو چه جسمی تو چه جانی تو چه مهری تو چه ماهی که چنین جلوه نمائی بابی انت و امی
تو علمدار حسینی تو بهین یار حسینی صاحب تیغ و لوائی بابی انت و امی
هر شهیدی ز مقام تو خورد غبطه به محشر که تو شمع شهدائی بابی انت و امی
روز حاجت همه محتاج تو از عارف و عامی چون علی عقده گشائی بابی انت و امی
منصب ساقی کوثر به تو تفویض شد آری ساقی کرببلائی بابی انت و امی
خوش بود بر تو دل زینب مظلومه که داند یاور آل هدائی بابی انت و امی
(مؤید)
نه آن طاقت که بر گردم تنت بر جای بگذارم نه قوت تا که جسمت را ز روی خاک بردارم
ص :709
الا ای مونس تنهائیم در بین دشمنها چگونه در میان دشمنان تنهات بگذارم
مخور غم گر قیامت متصل گردید بر سجده که پیش تیر دشمن من رکوعش را به جا آرم
تو بعد از من نماندی تا تنم از خاک برداری مرا مهلت نباشد تا تو را بر خاک بسپارم
اگر تا صبح محشر در کنار کشته ات باشم به هر زخمت هزاران بار جای اشک خون بارم
جراحات تنت آن قدر بسیارند، عباسم که ممکن نیست زخمت را بشویم یا که بشمارم
چنان بی تو به چشمم ملک هستی تیره گردیده که گوئی روز روشن آسمان را دود پندارم
الهی «میثمم» دلخسته ام اشک مرا خون کن که شرح این مصیبت را به خون دیده بنگارم
(نخل میثم ص 216)
گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم
محاسنم به کف دست بود و اشک به چشم گهی به خاک فتادم گهی ز جای پریدم
ص :710
دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت خدای داند و دل شاهداست من چه کشیدم
دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم ز خیمه تا سر نعش تو من چگونه رسیدم؟
ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم
نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه خولی زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم
هنوز العطشت میزد آتشم که ز میدان صدای یا ابتای تو را دوباره شنیدم
(نخل میثم ص 227)
جیحون یزدی
گفت که این طفل، کو چو بحر بجوشد نیست چو ما، کز عطش، به صبر بکوشد
اشک ببارد چنان، که خاک بپوشد رخ بخراشد چنان، که جان بخروشد
جز به کف آب، عقده اش نشود حل
هی به فغان، خود ز گاهواره پراند مادر او هم، زبان طفل نداند
نه، بُودش شیر، تا به لب برساند نی بُودش آب، تا به رخ بفشاند
مانده به تسکین قلب اوست، معّطل
گاهی ناخن زند، به سینه مادر گاهی پیچان شود، به دامن خواهر
ص :711
باری، از ما گذشت چاریِ اصغر یا، بنشانش شرار آه چو آذر
یا، ببرش همرهت به جانب مقتل
شه ز حرم خانه اش ربود و روان شد پیر خرد، هم عنان بخت جوان شد
زین پدر و زین پسر، به لرزه جهان شد آمد و آورد و هر طرف، نگران شد
تا به که سازد، حقوق خویش مدلل
گفت که ای قوم، روح پیکرم ست این ثانی حیدر، علی اصغرم ست این
آن همه اصغر بُدند، اکبرم ست این حجت کبرای روز محشرم ست این
رحمی، کش حال، بر فناست محول
این که بدین کودکی گناه ندارد یا، که سر رزم این سپاه ندارد
بلکه بس افسرده است، آه ندارد جای دهید آن که را، پناه ندارد
پیش، کز ایزد برید، کیفر اکمل
ناگه از آن قوم از سعادت محروم حرمله اش، تیر کینه راند، به حلقوم
حلق ورا خست و، جست بر شه مظلوم وز شه مظلوم، آن سه شعبه ی مسموم
رد شد و، سر زد، ز قلب احمد مرسل
طفلی کز تشنگی، به غم شده مدغم جست، و برآورد دست و، خست، رخ از غم
گردن و سر، گاه، راست کرد و، گهی خم شه، ز گلویش کشید تیر و همان دم
ملک جهان، بر جنان نمود مبدل
ص :712
پس پدر آن طفل به آغوش گرفت و روان شد اشک ز چشمان او بریخت بس نگران شد
تا به که گوید طفل تشنه لب به جنان شد چشم عوالم بر او گریست چو جوی روان شد
حجت کبرای حق از او گشت مدلل
سید عبدالحسین رضائی
بخواب ای غنچه پرپر بخواب ای کودک مادر بخواب ای شیرخوار اصغر لالائی مادرم لالا
علی اصغرم لالا
عزیزم از چه بی تابی چرا مادر نمی خوابی گمانم تشنه آبی لالائی مادرم لالا
علی اصغرم لالا
مزن آتش به جان من مبر تاب و توان من ببین اشک روان من لالائی مادرم لالا
علی اصغرم لالا
عزیز من مکن غوغا بخواب ای کودک زیبا مسوزان قلب مادر را لالائی مادرم لالا
علی اصغرم لالا
مزن آتش دل من را مسوزان حاصل من را مکان و منزل من را لالائی مادرم لالا
علی اصغرم لالا
چه شور است این به سرداری مگر میل سفر داری چنین مادر مکن زاری لالائی مادرم لالا
علی اصغرم لالا
ص :713
نخوابم در کنار تو خزان گردد بهار تو (رضائی) اشکبار تو لالائی مادرم لالا
علی اصغرم لالا
(شکوفه های ولایت ص 250)
جودی
جان مادر ز برم از چه جدا گشتی تو همره باب گرامی به کجا رفتی تو
دل مجروح من از هجر چرا خستی تو از چه ای بلبل من لب ز نوا بستی تو
به کجا رفتی و اینک ز کجا آمده ای با فغان رفتی و خاموش چرا آمده ای
مرگ را پنداشت شیر و تیر را پستان گرفت با تبسم داد جان، و هم پدر را جان گرفت
شوق جانبازی تماشا کن که آن تفتیده کام جای لب با حنجرش آب از سر پیکان گرفت
در حرم آن قدر از شوق وصال حق گریست تا به میدان حاجتش را با لب خندان گرفت
چشم بست و لب گشود و خنده کرد و جان سپرد تیر از حلقش پدر با دیده گریان گرفت
گرچه از پستان مادر گشت با سختی جدا تیر قاتل آمد و او را ز شیر آسان گرفت
هم پسر آرام خفت و هم پدر خاموش گشت آسمان گفتی که با هم عمرشان پایان گرفت
یوسف زهرا پی اثبات مظلومی خویش بر سر دست آن بدن را همچنان قرآن گرفت
تا به دستش خط فرمان شفاعت را دهند کرد با آن خون خضاب و از خدا پیمان گرفت
ص :714
هرکسی پیش طبیبی بُرد درد خویش را «میثم» از خاک در این خاندان درمان گرفت
(نخل میثم ص 229)
هوسم بود که تا لب به سخن بگشائی هر زمان عقده غم از دل من بگشائی
غنچه لب به تکلم به چمن بگشائی خواب راحت به نمائی و دهن بگشائی
تو گشائی لب و من سیر کنم غبغب تو تو سخن گوئی و من بوسه زنم بر لب تو
چون تشنگی عنان زکفِ شاه دین گرفت از پشت زین قرار بر روی زمین گرفت
بر تشت مجتبی جگر پاره پاره ریخت پهلوی حمزه چاک ز مضراب کین گرفت
گَشتند انبیا همه گریان و بوالبشر بر چشم تر ز شرم نبیّ آستین گرفت
خورشید چون سری به بالای نی بدید از شرم روی ختم رسل رنگ خون گرفت
(ناشناس)
ص :715
1-
قال الامینی رحمه اللّه: و له فی مناقب الخطیب الخوارزمی ص 105، و کفایة الطالب للکنجی الشافعی ص 243، و تذکرة خواصّ الأمّة، ص 31، و مناقب ابن شهر آشوب، و غیرها قصیدة و لوقوع الاختلاف فیها نجمع بین روایاتها و نشیر الی ماروته رجال العامة ب (ع):
بلغت نفسی مناها بالموالی آل طه
برسول اللّه من حاز المعالی و حواها
و ببنت المصطفی من أشبهت فضلاً أباها
ع من کمولای علی و الوغی تحمی لظاها؟
«من یصید الصید فیها بالظبی حتّی انتظاها؟
یوم أمضاها علیهم ثّم أمضاها علیهم فارتضاها
«من له فی کلّ یوم وقعات لا تضاهی؟
«کم و کم حرب ضروس سدَّ بالمرهف فاها؟
«اُذکروا أفعال بدر لست أبغی ماسواها
«اُذکروا غزوة احد انّه شمس ضحاها
«اُذکروا حرب حنین انّه بدر دجاها
«اُذکروا الاحزاب قدما انّه لیث شراها
«اُذکروا مهجة عمرو کیف أفناها شجاها؟
«اُذکروا أمر براءه و اخبرونی من تلاها؟
ص :716
«اُذکروا من زوّج ال زهراء قد طاب ثراها(1)
«اُذکروا بکرة طیر فلقد طار ثناها؟
«اُذکروا لی قلل العلم و من حلّ ذراها
«حاله حالة ها رون لموسی فافهماها
«أعلی حبّ علی لامنی القوم سفاها؟!
«أهملوا قرباه جهلاً و تخطّوا مقتضاها
«أوّل الناس صلاة جعل التقوی حُلاها
«ردت الشمس علیه بعد ما غاب سناها
«حجّة اللّه علی الخلق شقی من قد قلاها
و بحبّی الحسن ال بالغ فی العلیا مداها
و الحسین المرتضی یوم المساعی اذ حواها
لیس فیهم غیر نجم قد تعالی و تناهی
عترة أصبحت الد نیا جمیعا فی حماها
ما تحدّت عصب ال بغی بأنواع عماها
أردت الاکبر بالسمّ و ما کان کفاها
و انبرت تبغی حسینا وَ عَرَتْه و عراها
منعته شربة و الطیر قد أروت صداها
فأفاقت نفسه یا لیت روحی قد فداها
بنته تدعو أباها اخته تبکی أخاها
لو رأی أحمد ما کان دهاه و دهاها
ص :717
لشکا الحال الی اللّه و قد کان شکاها(1)
الغدیر ج 4/57 البحار ج 45/282
قال الأمینی: و له فی مناقبی ابن شهرآشوب و الخطیب الخوارزمی ص 233 قصیدة نجمع بینها لاختلافهما فی عدد الابیات وهی:
ما لعلی العُلی أشباه لا والذی لا اله الاّ هو
مبناه مبنی النّبیّ تعرفه و ابناه عند التفاخر إبناه
انّ علیّا علا الی شرف لو رامه الوهم ذلَّ مرقاه
أیا غداة الکساء لاتهنی عن شرح علیاه اذ تکساه
یا ضحوة الطیر تنبئی شرفا فاز به لا ینال أقصاه
براءة استعملی بلاغک من أقعد عنه و من توّلاه؟!
یا مرحب الکفر قد أذاقک من مِن حدّ ما قد کرهت ملقاه؟!
یا عمرو من ذاالذی أنا لک من حارة الحتف حین تلقاه؟!
لو طلب النجم ذات أخمصه علاه و الفرقدان نعلاه
أما عرفتم سموّ منزله؟! أما عرفتم علوّ مثواه؟!
أما رأیتم محمّدا حدبا علیه قد حاطه و ربّاه؟!
و اختصّه یافعا و آثره و اعتامه مخلصا و آخاه
زوّجه بضعة النبوّة اذ رآه خیر امری ءٍ و أتقاه
یا بأبی السید الحسین و قد جاهد فی الدین یوم بلواه
یا بأبی أهله و قد قتلوا من حوله و العیون ترعاه
یا قبّح اللّه أمّة خذلت سیّدها لاترید مرضاه
یا لعن اللّه جیفةً نجسا یقرع من بغضه ثنایاه
(الغدیر ج 4/59)
قال الامینی: و ذکر العلامة المجلسی فی «البحار» ج 10 ص 264 نقلاً عن بعض الکتب القدیمة من قصیدة طویلة له:
أجروا دماء أخ النّبی محمّد فلتجر غزر دموعنا و لتهمل
ص :718
و لتصدر اللعنات غیر مزالة لعداه من ماض و من مستقبل
و تجرّدوا لبنیه ثمّ بناته بعظایم فاسمع حدیث المقتل
منعوا الحسین الماء و هو مجاهد فی کربلاء فَنُح کنوح المعول
منعوه أعذب منهل و کذا غدا یردون فی النیران أوخم منهل
أیجزّ رأس ابن النّبیّ و فی الوری حیّ أمام رکابه لم یقتل؟
و بنو السفاح تحکّموا فی أهل حیّ علی الفلاح بفرصةٍ و تعجّلِ
نکت الدعیّ بن الدعیّ ضواحکا هی للّنبیّ الخیر خیر مقبَّل(1)
تمضی بنو هند سیوف الهند فی أوداج أولاد النّبی و تعتلی
ناحت ملائکة السماء لقتلهم و بکوا فقد أسُقوا کؤوس الذبَّل
فأری البکاء علی الزمان محلّلا و الضحک بعد الطفّ غیر محلل
کم قلت للاحزان: دومی هکذا و تنزلی فی القلب لا تترحَّلی
(الغدیر ج 4/61)
2- المدایح و المراثی للمرحوم المغفور السیّد جعفر الحلّی ره
وجه الصباح علیَّ لیلٌ مُظلمُ و ربیع أیّامی علیَّ محرّم
و اللیل یشهد لی بأنّی ساهر ان طاب للناس الرقاد فَهَوَّموا(2)
من قرحة لو انّها بیلملم نسفت(2) جوانبه و ساخ(3) یلملم
ما خلت أنّ الدهر من عاداته تروی الکلاب به و یظمی الضیغم
و یُقدّم الامویّ و هو مؤخّر و یؤخّر العلویّ و هو مقدّم
مثل ابن فاطمة یبیت مشرّدا و یزید (علیه اللعنة) فی لذّاته متنعّم
و یُضیَّق الدنیا علی ابن محمّد حتّی تقاذفه الفضاء(4) الاعظم
خرج الحسین من المدینة خائفا کخروج موسی خائفا یتکتّم(4)
و قد انجلی عن مکّة و هو ابنها و به تشرّفت الحطیم(5) و زمزم
ص :719
لم یدر(1) این یربح بدن رکابه فکانما المأوی علیه محرم
فَمَشت تَؤّم به العراق نجائبُ مثْل النَّعام به تَخُبُّ و تَرْسَمُ(2)
حَفَّته خیر عصابة مُضَریَّةٍ کالبدر حین تَحّفُ فیه الأنجمُ
رکبٌ حجازیّون بین رحالهم تسری المنایا انجدوا(3) او أتَهَمُوا
متقلّدیَن صوارما هندیّةً من عزمهم طُبعَتْ فلیس تَکَهَّمُ
بیضُ الصِفاح کَأنهنّ صحائف فیهاالحِمام مُعنْوَلٌ و مُتَرْجَمُ
ان ابرقت رعدت فرائصُ کلّ ذَی بأسٍ و امطرت جَوانِبُها الدَمُ
و یُقَوِّمون عَوالیا خِطّیةً تتقاعدُ الابطال حین تُقَومُ
نزلوا بحومةِ کربلا فَتَطلّبَتْ منهم عَوائدَها النسور(4) الحُوَّم(5)
و تباشر(5) الوحش المثارُ امامهم اَنْ سَوف یکثُر شِرُبُه و المَطْعَمَ
طمعت أمیّة حین قلّ عدیدهم لطلیقهم(6) فی الفتح ان یستسلموا
و رجوا مَذَلّتَهم فقلن رماحهم من دون ذلک ان تَنالَ الأنجمُ
وقع العذاب علی جیوش امیّةٍ من باسل(7) هو فی الوقایع مُعلم(8)
ماراعهم(9) إلاّ تقحّم ضیغمٍ(3) غیر ان یعجم لفظه و یدمدم
عبست وجوه القوم خوف الموت و العباس فیهم ضاحک یتبسم
قلب الیمین علی الشمال و غاص فی الاوساط یحصد(10) للرؤس و یحطم
و ثنّی ابوالفضل الفوارس نُکّصا فَرَاوا أشدّ ثباتهم اَنْ یُهزموا
صبغ الخیولَ برمحه حتی غدا سیّان أشقَرُ لَونِها والأدهَمُ
ص :720
بَطَلٌ تَوَّرثَ من ابیه شجاعة فیها انوف بنی الضلالة ترغم
حامِی الظعینة اَیْنَ منه ربیعة اَم این من عُلیا أبیه مُکدَّم
فی کفّه الیسری السقاء(1) یُقّله و بکفه الیمنی الحسام المُخذَم(2)
مِثلُ السَحابةِ للفواطِمِ صَوبُهُ فیصیب حاصِبه العدَّو فیرُجمُ
قسما بصارمه الصقیل و إنّنی فی غیر صاعقة السما لا أقسم
لولا القضا لمحی الوجُودَ بسیفِهِ و اللّهُ یقضی ما یشاء و یَحکُمُ
حَسَمت(3) یَدَیه المرهِفاتُ(4) و إِنّهُ و حُسامه من حَدّهِنّ لاَحسَمُ
فغدایهّم باَنْ یصول فلم یطق کاللیث اذ اظفاره تتقلّم
اَمِن(5) الردیّ من کان یحذرو بطشه امن البغاث اذا اصیب القشعم
و هوی بجنب العلقمیّ(6) فلیته لِلشاربین به یُدافُ(7) العَلقم
فَمَشی لمَصرعه الحسین و طرفُهُ بین الخیام و بینه متقسّم
ألفاهُ محجوبَ الجمال کأنّه بدر بمُنحطم الوشیج ملّثم(8)
فَاکَبَّ منحنیا عَلیه و دمعه صَبغ(9) البسیط کانّما هو عندم(10)
قَد رام یَلثمُهُ فلم یَر موضعا لم یُدمه عضّ السلاح فیلتم
نادی و قد ملا البوادی صیحةً صُمُّ الصخور لهولها تتالم
ءَأخَیَّ مَن یحمی بَنات مُحمّد(ص) اِنْ صِرن یسترحمن من لایرُحَم
هذا حُسامک(11) من یُذلّ به العدی و لواک(12) هذا من به یتقدّمُ؟
ص :721
هَوَیت یا ابن ابی مَصارعَ فِتیَتی و الجُرح یُسکِنَهُ الذی هُوَ آلمُ
3-
اِنْ کان عندک عبرةٌ تجریها فانزل بارض الطف کی تسقیها
فعسی تبلّ بها مضاجع صفوة ما بلّت الأکباد من جاریها
و لقد مررت علی منازل عصمةٍ ثقل النبّوة کان اُلقِیَ فیها
فبکیت حتّی خِلتُها سَتُجیبنی ببکائها حزنا علی اهلیها
و ذکرت اذ وَقَفَتْ عقیلة حیدر مذهولة تصغی لصوت اخیها
بابی التی ورثت مصائب أمّها فغدت تقابلها بصبر ابیها
لم انس اذ هتکوا حماها فَانْثَنَت تشکوا لَواعِجُها(1) الی حامیها
تدعو فتحترق القلوب کأنّما یرمی حشاها جمرة من فیها
هذی نساؤک من یکون اذ أُسِرَت فی الاسر سائقها و من حادیها
أیسوقها زحرٌ (لعنه اللّه) بضرب مُتونها و الشمر (علیه اللعنة) یحدوها بِسَبِّ أبیها
عجبا لها بالامس انت تصونها و الیوم آل امیّةٍ تُبدیها
حسری و عزّ علیک ان لم یترکوا لک من ثیابک ساترا یکفیها
وَ سَروا برأسک فی القنا و قلوبها تسمو الیه و وجدها یُضنیها
ان اُخّروه شجاه رؤیة حالها او قدّموه فحاله یشجیها
4- و من قصیدة للشیخ صالح الکواّز قدّس سرّه:
یا راکبا شَدقمیّا(2) فی قوائمه یَطوی أَدیم الفیا فی کلّما ذَرَعا
عُج(3) بالمدینة و اصرخ فی شوارعها بصرخة تملأ الدنیا بها جَزَعا
نادی الذین اذا نادی الصریخ بهم لبوّه قبل صدی من صَوتِهِ رَجَعا
ص :722
قل(1) یا بنی شیبة الحمد الذین بهم قامت دعائم دین اللّه وارتفعا
قوموا فقد عَصَفت بالطفّ عاصفةٌ مالت بارجاء طود العِزّ فانصَدَعا
فتملاء الارض نعیا من صوادمکم فإنّ ناعی حسین فی السماء نعا
ولتذهل الیوم فیکم کلّ مرضعة فطفله من دِما اوداجِهِ رَضَعا
نَسیتم اَمْ تناسیتم کرائمکم بعد الکرام علیها الذلّ قد وقعا
أتهَجَعون و هم أسری وجَدّهم لِعَمِّه لَیْلَ بدرٍ قطّ ما هَجَعا
فلیت شعری من العبّاس(2) أرّقهَ أنَینُهُ کیف لو أصواتَهُم سَمِعا
5-
:
و الهفتاه لزین العابدین لقی من طول علّته و السُقم قد نَهَکا
کانت عیادته منهم سیاطهم و فی کعوب القنا قالوا البقاء لَکا
جرّوه فَانتَهبوا النَطعَ المُعدَّلَه و او طأوا جنبه السعدان و الحَسَکا
6-
:
و مخدرات من عقائل أحْمَدَ هجمت علیها الخیل فی ابیاتها
من ثاکل حری الفؤاد مروعة اضحت تجاذبها العدی حبراتها
و یتیمة فزعت لجسم کفیلها حسری القناع تعج فی اصواتها
اهوت علی جسم الحسین و قلبها المصدوع کاد یذوب من حسراتها
وقعت علیه تَشُمّ موضع نحرها و عیونها تنهل فی عبراتها
ترناع من ضرب السیاط فتنثنی تدعوا سرایا قومِها و حُماتِها
این الحفاظ و فی الطفوف دمائکم سفکت بسیف امیّة و قناتها
این الحفاظ و هذه اشلاؤکم بقیت ثلاثا فی هجیر فلاتها
این الحفاظ و هذه اطفالکم ذبحت عطاشا فی ثری عرصاتها
این الحفاظ و هذه فتیاتکم حُمِلتْ علی الاقتاب بین عداتها
اقول: هذا ما اقتطفناه من کتاب منتهی الامال للمحدث القمّی رحمه اللّه.
ص :723
(1)
بأبی الإمام المُستضام بِکربلا یَدعو و لیسَ لِما یقولُ مُجیبُ(2)
بأبی الوحید و ما لَهُ مِن راحمٍ یَشکو الظما و الماءُ منه قَریب(3)
بأبی الحبیبَ إلی النبیّ محمّدٍ صلی الله علیه و آله و محمّدُ عِندَ الإله حبیبُ
یا کربلاءُ أفیکِ یُقتلُ جهرةً سبطُ المُطهّرِ إِنَّ ذا لعجیبُ(4)
ما أنتِ إلاّ کربَةٌ و بلیّةٌ کلُّ الأنامِ بهولها مَکرُوبُ(5)
لهفی علیهِ و قد هوی مُتعفّرا و به اؤامُ فادحٌ و لُغوبُ(6)
لهفی علیه بالطُّفوف مُجدَّلاً تُسفی علیهِ شمالٌ و جنوبُ(1)
لهفی علیه و الخیولُ ترُضّهُ فلهُنّ رکضٌ حوله و خبیب(8)
لهفی له ولرأس منه مُمیَّزٌ و الشیبُ من دَمِه الشَّریفِ خَضیبُ(9)
ص :724
لهفی علیه و درعُهُ مسلوبةٌ لهفی علیهِ و رحلُهُ منهوب(1)
لهفی علی حرم الحسین حوا سرا شعثا و قدر یعت لهنَّ قُلوبُ(2)
للّهِ کَمْ لُطمت خُدودٌ عِنَدهُ جَزعا و کم شُقّت علیه جُیوبُ(3)
ما أنسَ إن أنسَ الزکیَةَ زینبا تبکی لهُ و قِناعُها مسلوب(4)
تدعو و تندبُ و المصابُ یکُظُّها بین الطفوفِ و دمعُها مسکوبُ(5)
أ أُخیَّ بعدَکِ لاحَییتُ بغبطهٍ و اغتالنی حتفٌ إلیَّ قریبُ(6)
حُزنی تذوب له الجبالُ و عندَهُ یسلو و ینسی یوسفا یعقوبُ؟(7)
7-
وجدی بکوفان ما وجدی بکوفان تهمی علیه ضلوعی قبل احفانی
ارض اذا نفخت ریح العراق بها أتت بشاشتها اقصی خراسان
و من قتیل بأعلی کربلاء علی جه د الصدی فتراه غیر صدیان
و ذی صفائح یستسقی البقیع به ری الجوانح من روح و رضوان
هذا قسیم رسول اللّه من ادم قدّ امعا مثل ما قدَّ الشراکان
و ذاک سبطا رسول اللّه جدّ هما وجه الهدی و هما فی الوجه عینان
و اخجلتا من أبیهم یوم یشهدهم مضرَّ جین نشاوی من دم قان
یقول: یا امَّة حف الضلال بها و استبدلت للعمی کفرا بایمان
ص :725
ماذا جنیتُ علیکم اذ أتیتکم بخیر ما جاء من آی و فرقان
ألم أجرکم و أنتم فی ضلالتکم علی شفا حفرة من حرِّ نیران
ألم اؤلّفُ قلوبا منکم فرقا مثارة بین أحقاد و أضغان
أما ترکت کتاب اللّه بینکم و آیة العزّ فی جمع و فرآن
ألم أکن فیکم غوثا لمضطهد ألم أکن فیکم ماء لظمان
قتلتموا ولدی صبرا علی ظمأ هذا و ترجون عندالحوض احسانی
سبیتم ثکلتکم امّهاتکم بنی البتول و هم لحمی و جثمانی
مزّقتم و نکثتم عهد والدهم وقد قطعتم بذاک النکث أقرانی
یا ربِّ خذِلیَ منهم اذهم ظلموا کرام رهطی وراموا هدم بنیانی
ماذا تجیبون والزهراء خصمکم والحاکم اللّه للمظلوم والجانی
أهل الکساء صلاة اللّه مانزلت علیکم الدهرمن مثنی و وحدان
أنتم نجوم بنی حواء ماطلعت شمس النهار و مالاح السماکان
مازلت منکم علی شوق یهیجنی والدهر یأمرنی فیه و ینهانی
حتی أتیتک والتوحید راحلتی والعدل زادی و تقوی اللّه امکانی
هذی حقایق لفظ کلما برقت ردت بلألئها أبصار عمیان
هی الحلی لبنی طه و عترتهم هی الردی لبنی حرب و مروان
هی الجواهر جاء[الجوهری] بها محبّة لکم من أرض جرجان
(الغدیر ج 4/85)
8- وله قصیدة یرثی بهاالامام الشهید قتیل الطف فی یوم عاشوراء ذکرهاله الخوارزمی فی مقتله، وابن شهر اشوب فی مناقبه والعلامة المجلسی فی المجلدالعاشر من البحار قال رحمه اللّه:
یا أهل عاشور یالهفی علی الدین خذوا حداد کم یا آل یاسین
ألیوم شقق جیب الدین و انتهبت بنات أحمدنهب الروم والصین
ألیوم قام بأعلی الطف نادبهم یقول: من لیتیم أولمسکین
ص :726
ألیوم خُضِّب حبیب المصطفی بدم أمسی عبیرنحور الحور والعین
ألیوم خر نجوم الفخر من مضر علی مناخر تذلیل و توهین
ألیوم اُطفی نورُاللّه مُتَّقدا و جُرِّ رت لهم التقوی علی الطین
ألیوم هُتِّک اسباب الهدی مزقا و بُرقعت غرّة الاسلام بالهون
ألیوم زعزع قدسٌ من جوانبه وطاح بالخیل ساحات المیادین
ألیوم نال بنو حرب طوایلها مما صلوه ببدر ثمّ صفّین
ألیوم جدِّل سبط المصطفی شرقا من نفسه بنجیع غیر مسنون
زادوا علیه بحبس الماء غلّتَه تبّا لرأی فریقٍ منه مغبون
نالوا أزِمَّةَ دنیاهم بیغیهم فلیتهم سمحوا منها بماعون
حتّی یصیح بِقُنَّسرین(1) راهبها یا فرقة الغیّ یا حزب الشیاطین
أتَهزَؤن برأسٍ بات منتصبا علی القناة بدین اللّه یوصینی؟
آمنت و یحکم باللّه مهتدیا و بالنبیّ و حبّ المرتضی دینی
فجدلوه صریعا فوق جبهتة وقسّموه باطراف السکاکین
واوقرواصهوات الخیل من إحَنٍ علی أساراهم فعل الفراعین
مصعَّدین علی أقتاب أرحلهم محمولة بین مضروب و مطعون
أطفال فاطمة الزهراء قدفطموا من الثدی بأنیاب الثعابین
یا أمّة ولی الشیطان رایتها و مکّن الغیّ منها کلّ تمکین
ماالمرتضی و بنوه من معاویة ولاالفواطم من هند و میسون
آل الرسول عبادید السیوف فم ن هامٍ علی وجهه خوفا و مسجون
یا عین لاتدعی شیئا لغادیة تهمی ولاتدعی دمعالمحزون
قومی علی جَدَثٍ بالطفّ فانتقضی بکلّ لؤلؤ دمع فیک مکنون
یا آل احمد انّ «الجوهری» لکم سیف یقطِّع عنکم کلّ موصون
(الغدیر ج 4/86)
9- قال الأمینی: ولابن حمّاد فی رثاءالامام السبط الشهید صلوات اللّه علیه قوله:
ص :727
یذکرفیها حدیث الغدیر:
حیِ قبرا بکربلا مستنیرا ضَمَّ کنزَالتقی و علما خطیرا
و أقم مأتم الشهید و أذرف منک دمعا فی الوجنتین غزیرا
والتثم تربة الحسین بشجوٍ وأطل بعد لثمک التعفیرا
ثمّ قل: یا ضریح مولای سُقی _ت من الغیث هامیا حمهریرا
ته علی سایرالقبور فقد أص بحت بالتیه والفخار جدیرا
فیک ریحانة النبیّ و من حلّ من المصطفی محّلاً أنیرا
فیک یا قبر کُلّ حلم و علم و حقیق بأن تکون فخورا
فیک من هدَّقتله عَمَدَالدین و قد کان بالهدی معمورا
فیک من کان جبرئیل یُناغیه و میکال بالحباء صغیرا
فیک من لاذ فطرس فترقّی بجناحی رضیً و کان حسیرا
یوم سارت الیه جیش ابن هند لذحول أمست تحلّ الصدورا
آه واحسرتی له و هو بالسیف نحیر أفدیت ذاک النحیرا
آه اذظلَّ طرفه یرمق الفسطاط خوفا علی النساء غیورا
آه اذأقبل الجواد علی النسوان ینعاه بالصهیل عقیرا
فتبادرن بالعویل و هتکن الاقراط بارزات الشعورا
و تبادرن مسرعات من الخدر و من قبل مسبلات الستورا
ولطمن الخدود من ألم الثکل و غادرن بالنیِّاح الخدورا
و بدا صوتهخنّ بین عداهنّ و عفن الحجاب و التخفیرا
بارزات الوجوه من بعد ماغودرن صون الوجوه والتخفیرا
ثمّ لمّا رأین رأس حسین فوق رمح حکی الهلال المنیرا
صحن بالذُلّ أیّهاالناس لم نسبی ولم نأت فی الانام نکیرا
ما لنالانزی لآل رسول اللّه فیکم یا هؤلاء نصیرا
فعلی ظالمیهم سخط اللّه ولعن یبقی و یفنی الدهورا
(الغدیر ج 4/165)
ص :728
10- و من شعر ابن حمّاد ایضا:
یا یوم عاشورا أطلت بکائی و ترکتنی وقفا علی البرحاء
هن بالعید ان اردت سوائی ای عید لمستباح العزاء
انّ فی مأتمی عن العید شغلاً فَاله عَنّی و خَلِّنی بشجائی
فاذا عیّدالوری بسرور کان عیدی بزفرة و بکاء
واذا جدّدو اثیابهم جَدّدت ثوبی من لوعتی و ضنائی
واذا أدمنوالشراب فشربی من دموع ممزوجة بدماء
و اذا استشعرواالفناء فنوحی و عویلی علی الحسین غنائی
و قلیل لومتّ همّاووجدا لِمصابِ الغریب فی کربلاء
أیهّمنی بعیده من موالیه أبادتهم ید الاعداء؟!
آه یا کربلاء کم فیک من کرب لنفس شجیّةٍ و بلاء؟!
أالذّا الحیاة بعد قتیل الطفّ ظلما؟! اذن لَقَلّ حیائی
کیف ألتذّ شرب ماء و قدجرَّ عَ کأس الردیّ بکرب الظماءِ
کیف لا أسلب العزاء اذا مثَّلته عاریا سلیب الرداء؟!
کیف لاتسکب الدموع عیونی بعد تضریج شیبه بالدماء؟!
تطأ الخیل جسمه فی ثری الطفّ و جسمی یلتذّ لین الوطاء؟!
بأبی زینب و قد سبیت بالذ لّ من خدرها کسبی الاماء!
فاذا عاینتْهه ملقیً علی التر ب معرّیً مجدَّلاً بالعراءِ!
اقبلت نحوه فیسمعها الشمر فتدعو فی خیفةٍ و خفاءِ!
أیّها الشمر خَلَّنی أتزود نظرة منه فهی أقصی منائی
أفما للرسول حقّ فلم تنظر نی جاهرا بسوءالمراء
ثمّ تدعوالحسین: لِمَ یا شقیقی و ابن أمّی خَلّفتنی بشقائی؟
یا اخی یومک العظیم بری عظمی وأضنیّ جسمی و أوهی قوائی
یا اخی کنت أرتجیک لموتی وحیاتی فخاب منیّ رجائی
یا اخی لوفدی من الموت شخص کنت أفدیک بی وقلّ فدائی
یا اخی لاحبیب بعدک بل لا عشت الاّ بمقلة عمیاء
ص :729
آه واحسرتی لفاطمة الصغری وقد أبُرزت بذّل السباء ُ
کفّها فوق رأسها من جوی الثکل و کفّ اخری علی الاحشاء
فاذا أبصرت أباها صریعا فاحصا بالیدین فی الرمضاء
لم تطق نهضةً الیه من الضعف فنادته فی خفیّ النداء
یا ابی من تری لیتمی وضعفی أو تراه لمحنتی و ابتلائی
فاذا لم تجد جوابا لها الاّ بکسرالجفون والایماء
أقبلت نحو عمّیتها و قالت ما أری والدی من الاحیاء
فاذا کان لِم جفانی و ماکان له قطّ عادة بالجفاء
یا بنی أحمد السلام علیکم ما أنارت کواکب الجوزاء
أنتم صفوة الاآله من الخلق و من بعد خاتم الانبیاء
و نجوم الهدی بنورکم تهدی البرایا فی حندس الظلماء
أنا مولاکم ابن حماد أعدد تکم فی غدٍ لیوم جزائی
و رجائی أن لا أخیب لدیکم واعتقادی بکم بلوغ الرجاء
(الغدیر ج 4/169)
11- ولابن حمّاد فی مصاب کربلا ایضا:
أهجرت یا ذات الجمال دلالا و جعلت جسمی للصدود خبالا
و سقیتنی کأس الفراق مرارة و منعت عذب رضابک السلسالا
أسفا کما منع الحسین بکربلا ماءالفرات و أوسعوه خبالا
و سقوه أظراف الاسنّة والقنا و یزیدیشرب فی القصور زلالا
لم أنس مولای الحسین بکربلا ملقیً طریحابالدماء رمالا
واحسرتا کم یستغیث بجدّه والشمر منه یقطع الاوصالا
و یقول یا جدّاه لیتک حاضر فعساک تمنع دوننا الأنذالا
ویقول للشمر اللعین و قد علا_ صدرا تربیّ فی تقی و دلالا
یا شمر تقتلنی بغیر جنایة حقّا ستجزی فی الجحیم نکالا
و اجتزّ بالعضب المهنّد رأسه ظلما و هزّ برأسه العسالا(1)
ص :730
و علا به فوق السنان و کبرّوا للّه جلّ جلاله و تعالی
فارتجّب السبع الطباق و أظلمت و تزلزلت لمصابه زلزالا
و بکین أطباق السماء و أمطرت أسفا لمصرعه دما قدسالا
یا ویلکم أتکبّرون لفقدمن قتلوا به التکبیر والتهلیلا
ترکوه شلوا فی الفلاة وصیّروا للخیل فی جسد الحسین مجالا
و لقد عجبت من الإله و حلمه فی الحال جلّ جلاله و تعالی
کفروا فلم یخسف بهم أرضابما فعلوا و أمهلهم به إمهالا
وغدا الحصان من الوقعیة عاریا ینعی الحسین و قد مضی إجفالا
متوجّها نحوالخیام مخضّبا بدم الحسین و سرجه قد مالا
و تقول زینب یا سکینة قداتی فرس الحسین فانظری ذا الحالا
قامت سکینة عاینته محمحما ملقی العنان فأعولت اعوالا
فبکت وقالت وا شماتة حاسدی قتلواالحسین وأیتموا الاطفالا
یا عمّتا جاءالحصان مخضّبا بدم الشهید و دمعه قد سالا
لمّا سمعن الطاهرات سکینة تنعی الحسین و تظهر الاعوالا
أبرزن من وسط الخدور صوارخا یندبن سبط محمّد المفضالا
فلطمن منهنّ الخدود و کشفت منهاالوجوه و أعلنت إعوالا
و خشمن منهن الوجوه لفقدمن نادی مناد فی السماء و قالا
قتل الامام ابن الامام بکربلا ظلما و قاسی منهم الاهوالا
و تقول یا جدّاه نسل امیّة قتلواالحسین و ذبّحوا الاطفالا
یا جدّنافعلوا علوج امیّة(1) فعلا شنیعا یدهش الافعالا
یا جدّنا هذا الحسین بکربلا قد بضّعوه اسنّة و نصالا
ملقیً علی شاطی الفرات مجدّلا فی الغاضرّیة للوری أمثالا
ثمّ استباحوا فی الطفوف حریمه نهبوالسرَّاة وقوّضواالاحمالا
ص :731
و غدوا بزین العابدین مکتّفا فوق المطیّة یشتکی الاهوالا
یبکی أباه بعبرة مسفوحة أسروه مُضنی لایطیق نزالا(1)
و أتوا به نحوالخیام و امّه تبکی و تسحب خلفه الأذیالا
و تقول لیت الموت جاء ولم أرا هذی الفعال و أنظر الأنذالا
لو کان والده علیّ المرتضی حیّا لَجَدَّلَ دو نه الابطالا
ولفرّ جیش المارقین هزیمة من سیفه لایستطیع قتالا
یا ویلکم فستسحبون أذّلة وستحملون بفعلکم أثقالا
فعلی ابن سعد والّلعین عبیده(2) لعن تجدّد لا یزول زوالا
و علی محمّد ثمّ آل محمّد روح و ریحان یدوم مقالا
و علیهم صلی المهیمن ما حدا فی البید رکبان تسیر عجالا(3)
فمتی تعود لال احمد دوله و نری لملک الظالمین زوالا
یا آل احمد أنتم سفن النجا و أنا و حقّکم لکم أتوالی
ارجوکم لی فی المعاد ذریعة وبکم أفوز و أبلغ الامالا
فلأتتم حجج الإله علی الواری من لم یقل ما قلت قال محالا
واللّه أنزل هل أتی فی مدحکم والنمل والحجرات والا نفالا
والمرتقی من فوق منکب أحمد منکم و لورام السماء لنالا
و علیکم نزل الکتاب مفصّلا واللّه أنزله لکم انزالا
نَصٌّ بإذن اللّه لامن نفسه ذوالعرش نصّ به لکم إفضالا
فتکلّم المختار لمّا جاءه من ربّه جبریلهم أرسالا
اذقال: هذا وارثی و خلیفتی فی اُمّتی فتسمّعوا ما قالا
أفدیکم آل النبیّ بمهجتی و أبی و أبذل فیکم الاموالا
وأنا ابن حماد ولیّکم الذی لم یرض غیرکم و لم یتوالا
أصبحت معتصما بحبل ولائکم جدّا و ان قصر الزمان وطالا
و أنا الذی أهوا کم یا سادتی أرجو بذاک عنایة و نوالا
ص :732
بعد الصلاة علی النبیّ محمّد ماغرّد القمریّ و أرخی البالا
(البحار ج 45/264)
12-
رأس ابن بنت محمّد و وصیّه للناظرین علی قناة یُرفَع
والمسلمون بمنظر و بمسمع لامنکر منهم و لامتفجّع
کحلت بمنظرک العیون عمایة و أصمَّ رزءک کلّ اُذنٍ یسمع
أیقظت أجفانا و کنت لها کری و أنمت عینا لم تکن بک تهجع
ما روضة إلاّ تمنّت أنّها لک منزل ولخطّ قبرک مضجع
(البحار ج 45/119)
:
اذا جاء عاشورا تضاعف حسرتی لآل رسول اللّه و انهلَّ عبرتی
هوالیوم فیه اغبرّتِ الارض کلّها وجوما علیها والسماء اقشعرَّت
اُریقت دماءالفاطمیّن بالملا فلو عقلت شمس النهار لخرّت
بنفسی خدود فی التراب تعفّرت بنفسی جسوم بالعراء تعرَّت
بنفسی رؤس معلیات علی القنا الی الشام تهدی بازفات الأسنّة
بنفسی عیون غائرات سواهر الی الماء منها قطرة بعد قطرة
بنفسی من آل النیّ خرائد حواسر لم تعرف علیهم بسترة
(البحار ج 45/255)
13-
اقول: و لدعبل الخزاعی رحمه اللّه اشعار کثیرة فی المراثی منها:
ءأسبلت دمع العین بالعبرات و بت تقاسی شدّة الزفرات
و تبکی لآثار لآل محمّد فقد ضاق منک الصدر بالحسرات
ألا فابکهم حقّا و بَلِّ علیهم عیونا لریب الدهر منسکبات
و لاتَنْسَ فی یَوم الطفوف مصابهم و داهیة من أعظم النکبات
ص :733
سقی اللّه أجداثا علی أرض کربلا مرابیع أمطار من المزنات
و صلّی علی روح الحسین حبیبه قتیلاً لدی النهرین بالفلوات
قتیلا بلا جرم فجیعا بفقده فریدا ینادی أین أین حماتی؟
أنا الظامی ءالعطشان فی أرض غربة قتیلا و مطلوبا بغیر ترات
و قد رفعوا رأس الحسین علی القنا و ساقوا نساء وُ لَّها خَفَرات
فقل لابن سعد عذّب اللّه روحه ستلقی عذاب النار باللعنات
سأقنت طول الدهر ما هبّت الصبا و أقنت بالآصال و الغدوات
علی معشر ضلّوا جمیعا و ضیّعوا مقال رسول اللّه بالشبهات
(البحار ج 45/275)
قال: و لدعبل أیضا رحمه اللّه:
یا أمّة قتلت حسینا عنوة لم ترع حقّ اللّه فیه فتهتدی
قتلوه یوم الطفّ طعنا بالقنا و بکلّ أبیض صارم و مهنّد
و لطال ما ناداهم بکلامه جدّی النبیّ خصیمکم فی المشهد
جدّی النبیّ أبی علیّ فاعلموا و الفخر فاطمة الزکیّة محتدی
یا قوم انّ الماء یشر به الوری و لقد ظمئت و قَلّ منه تجلّدی
قد شفّنی عطشی و أقلقنی الذی ألفاه من ثقل الحدید المؤیّد(1)
قالوا له: هذا علیک محرّم هذا حلال من یبایع للبغیّ!(2)
فأتاه سهم من ید مشؤومة من قوس ملعون خبیث المولد
یا عین جودی بالدموع و جودی وابکی الحسین السیّد بن السیّد
(البحار ج 45/276)
قال: و لبعضهم:
إنْ کنت محزونا فمالک ترقد هلاّ بکیت لمن بکاه محمّد
هلاً بکیت علی الحسین و نسله انّ البکاء لمثلهم قد یحمد
لتضعضع الاسلام یوم مصابه فالجود یبکی فقده و السؤدد
أنسیت إذ سارت الیه کتائب فیها ابن سعد و الطغاة الجحّد
ص :734
فسقوه من جرع الحتوف بمشهد کثر العداة به و قلّ المُسعد
ثمّ استباحوا الصائنات حواسرا و الشمل من بعد الحسین مبدّد
کیف القرار و فی السبایا زینب تدعوا المسا یا جدّنا یا أحمد
هذا حسین بالحدید مقطّع متخضّب بدمائه مستشهد
عارٍ بلاکفن صریع فی الثّری تحت الحوافر و السنابک مقصد
و الطیّبون بنوک قتلی حوله فوق التراب ذبائح لا تلحد
یا جد قد منعوا الفرات و قتّلوا عطشا فلیس لهم هنالک مورد
یا جدّ من ثکلی و طول مصیبتی و لما اعاینه أقوم و أقعد
(البحار ج 45/276)
و له ایضا:
حسب الذی قتل الحسین من الخسارة و الندامة
اَنَّ الشفیع لدی الإله خصیمه یوم القیامة
(المصدر ص 277)
14-
منازل بین أکناف الغریِّ الی وادی المیاه الی الطویِّ
لقد شغل الدموع عن الغوانی مصاب الأکرمین بنی علیّ
أتا أسفی علی هفوات دهر تضاءل فیه أولاد الزکیِّ
ألم تقف البکاء علی حسین و ذکرک مصرع الحبر التقیِّ
ألم یحزنک اَنَّ بنی الحصان یمرّ فیهم علانیة سیوف بنی البغیّ
(المصدر)
قال فی البحار ج 45/257: رأیت فی بعض مؤلفات المتأخّرین أنّه قال: حکی دعبل الخزاعیّ قال: دخلت علی سیّدی و مولای علیّ بن موسی الرضا( علیه السلام ) فی مثل هذه الأیّام فرأیته جالسا جلسةَ الحزین الکئیب، و أصحابه من حوله، فلمّا رآنی مقبلاً
ص :735
قال لی:
مرحبا بک یا دعبل مرحبا بناصرنا بیده و لسانه، ثمّ إنّه وسّع لی فی مجلسه و أجلسنی الی جانبه، ثمّ قال لی: یا دعبل اُحبُ اَنْ تنشدنی شعرا فانَّ هذه الأیام أیّام حزن کانت علینا أهل البیت، و أیام سرور کانت علی أعدائنا خصوصا بنی امیّة، یا دعبل!
من بکی و أبکی علی مصابنا و لو واحدا کان أجره علی اللّه یا دعبل من ذرفت عیناه علی مصابنا و بکی لما أصابنا من أعدائنا حشره اللّه معنا فی زمرتنا، یا دعبل من بکی علی مصاب جدی الحسین غفر اللّه له ذنوبه البتّة.
ثمّ إنه ( علیه السلام ) نهض، و ضرب سترا بیننا و بین حرمه، و أجلس أهل بیته من وراء الستر لیبکوا علی مصاب جدهم الحسین( علیه السلام ) ثمّ التفت الیّ و قال لی: یا دعبل إرثِ الحسین فأنت ناصرنا و مادحنا مادمت حیّا، فلاتقصر عن نصرنا ما استطعت قال دعبل: فاستعبرت و سالت عبرتی و أنشأت أقول:
أفاطم لو خِلتِ الحسینَ مجدّلاً و قد مات عطشانا بشطّ فرات
إذا للطمتِ الخدَّ فاطم عنده و أجریتِ دمع العین فی الوجنات
أفاطمُ قومی یا ابنة الخیر و اندبی نجوم سماوات بأرض فلاة
قبور بکوفان و اُخری بطیبة و اُخری بفخٍّ نالها صلواتی
قبور ببطن النهر من جنب کربلا معرّسهم فیها بشطّ فرات
توفّوا عطاشا بالعراء فلیتنی تُوُفّیت فیهم قبل حین وفاتی
الی اللّه أشکوا لوعةً (1) عند ذکرهم سقتنی بکأس الثکل و الفضعات
إذا فخروا یوما أتوا بمحمّد و جبریل و القرآن و السورات
و عدّوا علیّا ذا المناقب و العلا و فاطمة الزهراء خیر بنات
و حمزة و العباس ذاالدین و التقی و جعفرو الطیّار فی الحجبات
اولئک مشؤمون هندا و حربها سمیة من نوکی و من قذرات
هم منعوا الآباء من أخذ حقّهم و هم ترکوا الابناء رهن شتات
سأبکیهم ما حجّ للّه راکب و ما ناح قمریّ علی الشجرات
ص :736
فیاعین بکّیهم وجودی بعبرة فقد آن للتسکاب و الهملات
بنات زیاد فی القصور مصونة و آل رسول اللّه منهتکات
و آل زیاد فی الحصون منیعة و آل رسول اللّه فی الفلوات
دیار رسول اللّه أصبحن بلقعا و آل زیاد تسکن الحجرات
و آل رسول اللّه نحف جسومهم و آل زیاد غلّظ القصرات(1)
و آل رسول اللّه تدمی نحورهم و آل زیاد ربّة الحجلات
و آل رسول اللّه تُسبی حریمهم و آل زیاد آمنوا السربات
إذا و تروا مدّوا الی واتریهم أکفّا من الاوتار منقبضات
سأبکیهم ما ذرّ فی الارض شارق و نادی منادی الخیر للصلوات
و ما طلعت شمس و حان غروبها و باللیل أبکیهم و بالغدوات
قال: و رأیت فی بعض مؤلفات بعض ثقات المعاصرین بعض المراثی فأحببت إیرادها: و هی للشیخ الخلیعی:
لم أبک ربعا للاحبّة قد خلا و عفا و غیّره الجدید و أمحلا
کلاّ و لا کلّفت صحبی وقفة فی الدار إن لم أشف ضبّا علّلا
و مطارح النادی و غزلان النقا و الجزع لم أحفل بها متغزِّلا
و بواکر الاظعان لم أسکب لها دمعا و لا خَلٌّ نای و ترحّلا
لکن بکیت لفاطم و لمنعها فدکا و قد أتت الخؤن الأوّلا
إذ طالبته بإرثها فروی لها خبرا ینافی المحکم المتنرِّلا
لهفی لها و جفونها قرحی و قد حملت من الاحزان عبئا مثقلا
(البحار ج 45/258)
قصة دعبل و اشعاره للامام علیّ بن موسی الرضا علیهما السلام و نجاته بها
قال المحدث القمی رحمة اللّه فی نفس المهموم: فی اشعار دعبل أشعار کثیرة فی
ص :737
رثاء الحسین علیه السلام و هذه الابیات من قصیدته التائیة المشهورة.
قال ابوالفرج فی الاغانی: و کان دعبل من الشیعة المشهور بالمیل الی علیّ علیه السلام و قصیدته «مدارس آیات خلت من تلاوة» من أحسن الشعر و فاخر المدائح المقولة فی اهل البیت علیهم السلام و قصد بها علیّ بن موسی الرضا علیه السلام بخراسان فأعطاه عشرة آلاف درهم من الدراهم المضروبة باسمه و خلع علیه خلعة من ثیابه فأعطاه بها اهل قم ثلاثین الف درهم فلم یبعها فقطعوا علیه الطریق فأخذوها، فقال لهم: انّهاانّما تراد اللّه عزّوجلّ و هی محرّمة علیکم. فدفعوا الیه ثلاثین الف درهم فحلف أن لایبیعها أو یعطوه بعضها لیکون فی کفنه. فأعطوه فکان فی اکفانه. و کتب قصیدته «مدارس آیات» فیما یقال علی ثوب و أحرم فیه و أمر بأن یکون فی اکفانه، و لم یزل مرهوب اللسان و خائفا من هجائه للخلفاء فهو دهره کلّه هارب متوار.(1)
و فیه أیضا مسندا عن عبداللّه بن سعید الاشقری قال: حدّثنی دعبل بن علی قال: لمّا هربت من الخلیفة بتّ لیلة بنیشابور و حدی و عزمت علی أن أعمل قصیدة فی عبداللّه بن طاهر فی تلک اللیلة، فانّی لفی ذلک اذ سمعت و الباب مردود علیّ: «السلام علیکم ألج یرحمک اللّه»، فاقشعرّ بدنی من ذلک و نالنی أمر عظیم فقال لی: لاترع عافاک اللّه فانی رجل من اخوانک من الجن من ساکنی الیمن طرأ الینا طاری ء من أهل العراق فأنشدنا قصیدتک:
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
فأحببت ان أسمعها منک. قال: فأنشدته ایّاها فبکی حتّی خرّ، ثمّ قال: رحمک اللّه ألا أحدثک حدیثا یزید فی نیتک و یعینک علی التمسک بمذهبک؟ قلت: بلی.
قال: مکثت حینا أسمع بذکر جعفر بن محمّد علیه السلام ، فصرت الی المدینة فسمعته یقول: حدّثنی ابی عن ابیه عن جدّه انّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: علیّ و شیعته هم الفائزون. ثمّ ودّعنی لینصرف فقلت له: یرحمک اللّه ان رأی أن تخبرنی باسمک فافعل- قال: انا ظبیان بن عامر.(2) أقول: توفّی دعبل سنة 246. (نفس المهموم ص 522)
ص :738
قال: روی الشیخ الصدوق عن علیّ بن دعبل قال: لمّا حضر أبی الوفاة تغیّر لونه و انعقد لسانه و اسودّ وجهه فکدت الرجوع عن مذهبه، فرأیته بعد ثلاث فیما یری النائم و علیه ثیاب بیض و قلنسوة بیضاء، فقلت له: یا ابه ما فعل اللّه بک؟ فقال: یا بنیّ انّ الذی رأیته من اسوداد وجهی و انعقاد لسانی کان من شربی الخمر فی دار الدنیا،و لم أزل کذلک حتّی لقیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله و علیه ثیاب بیض و قلنسوة بیضاء، فقال لی: أنت دعبل؟ قلت: نعم یا رسول اللّه. قال: فأنشدنی قولک فی أولادی، فأنشدته قولی:
لا أضحک اللّه سنّ الدهر ان ضحکت و آل احمد مظلومون قد قهروا
مشردون نفوا عن عقر دارهم کأنّهم قد جنوا ما لیس یُغتفر
قال: فقال لی أحسنت، و شفع فیّ و أعطانی ثیابه و هاهی -و أشار الی ثیاب بدنه.
قال الصدوق رحمه اللّه فی ذکر ما وُجِدَ علی قبر دعبل مکتوبا،: سمعت ابا نصر محمّد بن الحسن الکرخی الکاتب یقول: رأیت علی قبر دعبل بن علیّ الخزاعیّ مکتوبا:
أعدّ للّه یوم یلقاه دعبل ان لا اله الاّ هو
یقولها مخلصا عساه بها یرحمه فی القیامة اللّه
اللّه مولاه و الرسول و من بعد هما فالوصی مولاه(1)
أقول: و قد رثی الحسین بن علیّ علیهما السلام جماعة کثیرة من الشعراء بحیث لو انتخب و جمع أفاق علی مجلدات کثیرة.
و فی مقاتل الطالبیّین: قال ابوالفرج الاصبهانی: و قد رثی الحسین علیه السلام جماعة من متأخّری الشعراء استغنی عن ذکرهم فی هذه المواضع کراهیة الاطالة، و أمّا ما تقدّم (من تقدم خ ل) فما وقع الینا شی ء رثی به و کانت الشعراء لاتقدم علی ذلک مخافة من بنی أمیّة و خشیةً منهم- انتهی.(2)
و لنعم ما قال الصاحب ابن عباد:
انّ خیر المدّاح من مدحته شعراء البلاد فی کلّ ناد
و لنختم هذا الفصل برثاء فاطمة الزهراء صلوات اللّه علیها لولدها الحسین علیه السلام .
ص :739
روی الشیخ ابن شهرآشوب عن أمالی المفید النیسابوری «ره» انّ ذرّ النائحة رأت فاطمة علیها السلام فیما یری النائم أنّها وقعت علی قبر الحسین علیه السلام تبکی و أمرتها أن تنشد:
أیّها العینان فیضا و استهلاّ لاتغیضا
و ابکیا بالطفّ میتا ترک الصدر رضیضا
لم أمرّضه قتیلا لا و لا کان مریضا(1)
قال المحدث القمی فی کتاب نفس المهموم فی ذلک: رأیت فی دیوان سیّدنا الاجلّ الشهید السیّد نصر اللّه الحائری قدّس اللّه روحه(2) انه حکی له بعض من یوثق به من أهل البحرین حماها اللّه من طوارق الزمان أن بعض الأخیار رأی فی المنام فاطمة الزهراء علیها السلام مع لمّة(3) من النساء وهنّ ینحن علی الحسین المظلوم علیه السلام ببیت من الشعر و هو هکذا:
و احسیناه ذبیحا من قفا واحسیناه غسیلا بالدما
فذیله صاحب الدیوان(4) بقوله:
واغریبا قطنه شیبته اذعدا کافوره عفر الثری
واسلیبا نسجت اکفانه من ثری الطفّ دبور و صبا
واطعینا ماله نعش سوی الرمح فی کفّ سنان ذی الخنا
واوحیدا لم یغمض طرفه کف ذی رفق به فی کربلا
ص :740
واصریعا اوطأوا خیلهم ایّ صدر منه للعلم حوی
واذبیجا یتلظّی عطشا وابوه صاحب الحوض غدا
واقتیلا حرّقوا خیمته و هی للدین الحنیفی وعا
آه لا انساه فردا ماله من معین غیر ذی دمع اسی(1)
و یشبه هذا ما حکی عن بعض الدواوین: أنّ رجلا من الصلحاء رأی فی منامه سیّدتنا فاطمة الزهراء سلام اللّه علیها فأمرته أن یأمر أحد الشعراء من موالیها السعداء بنظم قصیدة فی رثاء سیّدالشهداء علیه السلام یکون أوّلها (من غیر جرم الحسین یقتل)! فامتثل أمرها السیّد الحائری المذکور علی منوال ما أمرت و القصیدة هذه:
من غیر جرم الحسین یقتل و بالدماء جسمه یغسّل
و ینسج الاکفان من عفر الثری له جنوب و صبا و شمال
و قطنه شیبته و نعشه رمح له الرجس سنان یحمل
و یوطئون صدره بخیلهم و العلم فیها و الکتاب المنزل
القصیدة و تمامها فی کتاب دارالسلام فیما یتعلق بالرؤیا و المنام.(2)
و فی کتاب الاغانی فی أوّل الجزء السابع منه فی أخبار السیّد الحمیری: و ذکر التمیمی و هو علی بن اسمعیل عن ابیه قال: کنت عند ابی عبداللّه جعفر بن محمّد علیه السلام اذ استأذن آذنه(3) للسید، فأمره بایصاله و أقعد حرمه خلف ستر و دخل فسلّم و جلس، فاستنشده فأنشده قوله:
أمرر علی جَدَثِ(4) الحسین فقل لأعظمه الزکیّة
أاعظما لا زلت من وطفاء(5) ساکبة رویّة
و اذا مررت بقبره فأطل به وقف المطیّة
و ابک المطهّر للمطهّر و المطهّرة النقیّة
کبکاء معولة(6) اتت یوما لواحدها المنیّة
ص :741
قال: فرأیت دموع جعفر بن محمّد علیه السلام تنحدر علی خدیه، و ارتفع الصراخ و البکاء من داره حتّی أمره بالامساک فأمسک.(1)(مثیرالاخوان ص 64)
قال فی البحار: و لزینب بنت فاطمة البتول علیهما السلام قصیدة انتخبت منها هذه:
تمسّک بالکتاب و من تلاه فأهل البیت هم أهل الکتاب
بهم نزل الکتاب و هم تلوه و هم کانوا الهداة الی الصواب
امامی وَحَّدَ الرحمن طفلا و آمن قبل تشدید الخطاب
علیّ کان صدّیق البرایا علیّ کان فاروق العذاب
شفیعی فی القیامة عند ربّی نبیّی و الوصیّ أبو تراب
و فاطمة البتول، و سیدا من یخلد فی الجنان مع الشباب
علی الطفّ السلام و ساکنیه و روح اللّه فی تلک القباب
نفوسا قدّست فی الارض قدما و قد خلصت من النطف العذاب
فضاجع فتیة عبدوا فناموا هجودا فی الفدافد و الشعاب
علتهم فی مضاجعهم کعاب بأوراق منعمة رطاب
و صیّرت القبور لهم قصورا مناخا ذات أفنیة رحاب
لئن وارتهم أطباق أرض کما أغمدت سیفا فی قراب
کأقمار إذا جاسوا رواض و آساد إذا رکبوا غضاب
لقد کانوا البحار لمن أتاهم من العافین و الهلکی السغاب
ص :742
فقد نقلوا الی جنّات عدن و قد عیضوا النعیم من العقاب
بنات محمّد أضحت سبایا یسقن مع الاساری و النهاب
مغبّرة الذیول مکشفات کَسَبْیِ الروم دامیة الکعاب
لئن اُبرزن کرها من حجاب فهنّ من التعفّف فی حجاب
أیبخل فی الفرات علی حسین و قد أضحی مباحا للکلاب؟!
فلی قلب علیه ذو التهاب و لی جفن علیه ذو انسکاب
(البحار ج 45/285)
قال فی البحار: و لدعبل الخزاعی من قصیدته الطویلة:
جاؤا من الشام المشومة أهلها للشوم یقدم جندهم ابلیس
لعنوا و قد لعنوا بقتل امامهم ترکوه و هو مبضّع مخموس
و سبوا فواحزنی بنات محمّد عبری حواسر ما لهنّ لبوس
تبا لکم یا ویلکم أرضیتم بالنار ذلّ هنالک المحبوس
بعتم بدنیا غیرکم جهلاً بکم عزَّ الحیاة و إنّه لنفیس
أخسر بها من بیعة اموّیة لعنت و حظ البائعین خسیس
بؤسا لمن بایعتم و کأنّنی بامامکم وسط الجحیم حبیس
یا آل أحمد ما لقیتم بعده من عصبة هم فی القیاس مجوس
کم عبرة فاضت لکم و تقطّعت یوم الطفوف علی الحسین نفوس
صبرا موالینا فسوف ندیلکم یوما علی آل اللعین عبوس
ما زلت متبّعا لکم و لامرکم و علیه نفسی ما حییت أسوس
(البحار ج 45/286)
قال فی البحار: و من قصیدة لجعفر بن عفان الطائی رحمه اللّه
لیبک علی الاسلام من کان باکیا فقد ضیّعت أحکامه و استحلّت
غداة حسین للرماح ذریّة و قد نهلت منه السیوف و علّت
ص :743
و غودر فی الصحراء لحما مبدّدا علیه عناق الطیر باتت و ظلّت
فما نصرته أمّة السوء إذ دعا لقد طاشت الاحلام منها و ضلّت
ألابل محوا أنوارهم بأکفّهم فلا سلمت تلک الأکفّ و شلّت
و ناداهم جهدا بحقّ محمّد فانّ ابنه من نفسه حیث حلّت
فما حفظوا قرب الرسول و لارعوا و زلت بهم أقدامهم و استزلّت
أذاقته حرّ القتل أمّة جدّه هفت نعلها فی کربلاء و زلّت
فلا قدس الرحمن أمة جده و إن هی صامت للإله و صلّت
کما فجعت بنت الرسول بنسلها و کانوا حماة الحرب حین استقلّت
(البحار ج 45/287)
قال فی البحار: و من قصیدة طویلة انتخبت منها أبیاتا:
بکیّ الحسین لرکن الدین حین وها و للامور العظیمات الجلیلات
هل لامرء عاذر فی حزن دمعته بعد الحسین و مسبی الفاطمیّات؟
أم هل لمکتئبٍ حرّان فَقَّده لذاذة العیش تکرار الفجیعات
مثل النجوم الدراری فی مراتبها إن غاب نجم بدا نجم لمیقات
یا امّة السوء هاتوا ما حجاجکم إذا برزتم لجبّار السماوات
و أحمد خصمکم و اللّه منصفه بالحقّ و العدل منه لا المحابات
ألم ابیّن لکم ما فیه رشدکم من الحلال و من ترک الخبیثات
فما صنعتم أضل اللّه سعیکم فیما عهدت الیکم فی وصایات
أمّا بنیّ فمقتول و مکبول و هارب فی رؤس المشمخرّات
و قد أخفتم بناتی بین أظهرکم ما ذا أردتم شفیتم من بنیّاتی
ینقلن من عند جبّار یعاهده الی جبابر أمثال السبیّات
أکان هذا جزائی لا أبا لکمُ فی أقربائی و فی أهل الحرمات
ردّوا الجحیم فحلّوها بسعیکم ثمّ اخلدوا فی عقوبات ألیمات
(البحار ج 45/287)
ص :744
و قال فی البحار: و من مرثیة زینب بنت فاطمة اخت الحسین علیه السلام حین ادخلوا دمشق:
أما شجاک یا سکن قتل الحسین و الحسن ظمآن من طول الحزن و کلّ وغدٍناهل
یقول یا قوم أبی علیٌّ البرّ الوصیّ و فاطم امّی التی لها التقی و النائل
منّوا علی ابن المصطفی بشربة یُحیی بها أطفالنا من الظماء حیث الفرات سائل
قالوا له لاماء لا إلاّ السیوف و القنا فانزل بحکم الأدعیا فقال بل اُناضل
حتّی أتاه مشقَص رماه و غد أبرص من سقر لا یخلص رجسٌ دعیٌّ واغل
فهلّلوا بختله واعصوصبوا لقتله و موته فی نضله قد أقحم المناضل
و عفّروا جبینه و خضبوا عثنونه(1) بالدم یا معینه ما أنت عنه غافل
و هتّکوا حریمه و ذبّحوا فطیمه و آثروا کلثومه و سیقت الحلائل
یسقن بالتنائف بضجّة الهواتف و أدمع ذوارف عقولها زوائل
یقلن یا محمّد یا جدّنا یا أحمد قد أسرتنا الاعبد و کلنّا ثواکل
تهدی سبایا کربلا الی الشئام و البلا قد انتعلن بالدماء لیس لهنّ ناعل
ص :745
الی یزید الطاغیة معدن کلّ داهیة من نحو باب الجابیة بجاحد و خالل
حتی دنا بدر الدُجی رأس الامام المرتجی بین یدی شرّ الوری ذاک اللعین القاتل
یظلّ -فی بنانه قضیب خیزرانه- ینکت فی أسنانه قطّعت الانامل
أنامل بجاحد و حافد مراصد مکابد معاند فی صدره غوائل
طوائل بدریّة غوائل کفرّیة شوهاء جاهلیّة ذلّت لها الافاضل
فیا عیونی اسکبی علی بنی بنت النبیّ بفیض دمع ناضب کذاک یبکی العاقل
قال: و روی أنّ أبا یوسف عبدالسلام بن محمّد القزوینی ثمّ البغدادی قال لابی العلاء المعرّی: هل لک شعر فی أهل بیت رسول اللّه؟ فانّ بعض شعراء قزوین یقول فیهم ما لا یقول شعراء تنوخ فقال له المعرّی: و ماذا تقول شعراؤهم؟ فقال: یقولون:
رأس ابن بنت محمّد و وصیّه للمسلمین علی قناة یرفع
و المسلمون بمنظر و بمسمع لا جازع منهم و لا متوجّع
أیقظت أجفانا و کنت لها کری و أنمت عینا لم تکن بک تهجع
کحلت بمنظرک العیون عمایة و أصمَّ نعیک کلّ اُذن تسمع
ما روضة إلا تمنّت أنّها لک مضجع و لخطّ قبرک موضع
(الغدیر ج 2/383)
فقال المعّری: و أنا أقول:
مسح الرسول جبینه فله بریق فی الخدود ابواه من علیا قریش جدّه خیر الجدود
(البحار ج 45/147)
و لبعض التابعین:
ص :746
یا حسین بن علیّ یا قتیل بن زیاد یا حسین بن علیّ یا صریعا فی البوادی 0000
لو رأت فاطم بکّت بدموع کالعهاد(1) لو رأت فاطم ناحت نوح ورقاء بوادی
و لقامت و هی ولهاء و تبکی و تنادی ولدی سبط نبیّ قُدّ بالسُمر الشداد
آه من شمر بغیّ کافر و ابن زیاد لعن اللّه یزیدا و ابن حرب لعن عاد
هم أعادی لرسول اللّه أبناء أعادی و لهم عاجل خزی و عذاب فی التناد
و مهاد فی الجحیم انّها شرّ مهاد
قال العلامة المجلسی «ره» فی البحار ج 45/114: أقول: رأیت فی بعض الکتب المعتبرة روی مرسلا عن مسلم الجصاص قال: دعانی ابن زیاد لاصلاح دار الامارة بالکوفة، فبینا أنا أجصّص الابواب و اذا أنا بالزعقات قد ارتفعت من جنبات الکوفة، فاقبلت علی خادم کان معنا فقلت: مالی أری الکوفة تضجّ؟ قال: الساعة أتوا برأس خارجیٍّ خرج علی یزید. فقلت: من هذا الخارجی؟ فقال: الحسین بن علیّ علیه السلام.
قال: فترکت الخادم حتّی خرج و لطمت وجهی حتّی خشیت علی عینیّ أن تذهبا، و غسّلت یدی من الجصّ و خرجت من ظهر القصر و أتیت الی الکناس فبینما أنا واقف والناس یتوقّعون وصول السبایا و الرؤس اذ قد أقبلت نحو أربعین شقّة تحمل علی أربعین جملا فیها الحرم و النساء و أولاد فاطمة علیها السلام، و اذا بعلیّ بن الحسین علیهما السلام علی بعیر بغیر وطاء و أوداجه تشخب دما، و هو مع ذلک یبکی و یقول:
یا أمّة السوء لا سقیا لربعکم یا أمّة لم تراعی جدّنا فینا
لو أنّنا و رسول اللّه یجمعنا یوم القیامة ما کنتم تقولونا؟
تسیّرونا علی الاقتاب عاریة کأنّنا لم نُشیّد فیکم دینا
بنی أمیّة ما هذا الوقوف علی تلک المصائب لا تلبّون داعینا
تُصفّقون علینا کفّکم فرحا و أنتم فی فجاج الارض تسبونا
ص :747
ألیس جدّی رسول اللّه ویلکم أهدی البرّیة من سبل المضلّینا
یا وقعة الطفّ قد أورثتنی حزنا و اللّه تهتک أستار المسیئینا
قال: و صار أهل الکوفة یناولون الاطفال الذین علی المحامل بعض التمرة و الخبز و الجوز، فصاحت بهم أمّ کلثوم: یا أهل الکوفة انّ الصدقه علینا حرام. و صارت تأخذ ذلک من أیدی الاطفال و أفواههم و ترمی به الی الارض.
قال: و قالت کلّ ذلک و الناس یبکون علی ما أصابهم، ثمّ انّ أمّ کلثوم اطلعت رأسها من المحمل و قالت لهم: صه یا أهل الکوفة تقتلنا رجالکم و تبکینا نساؤکم فالحاکم بیننا و بینکم اللّه یوم فصل القضاء.
فبینما هی تخاطبهنّ اذا بضجّة قد ارتفع و اذاهم أتوا بالرؤس یقدمهم رأس الحسین علیه السلام و هو رأس زهریّ قمریّ أشبه الخلق برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و لحیته کسواد السبج قد اتّصل بها الخضاب و وجهه دارة قمر طالع و الریح تلعب بها یمینا و شمالاً، فالتفتت زینب علیها السلام فرأت رأس أخیها فنطحت جبینها بمقدّم المحمل حتّی رأینا الدم یخرج من تحت قناعها، و أومت الیه بحرقة و جَعلت تقول:
یا هلالا لما استتمّ کمالا غاله خسفه فأبدا غروبا
ما توهّمت یا شقیق فؤادی کان هذا مقدّرا مکتوبا
یا أخی فاطم الصغیرة کلّمها فقد کاد قلبها أن یذوبا
یا أخی قلبک الشفیق علینا ما له قد قسی و صار صلیبا؟
یا أخی لوتری علیّا لدی الا سر مع الیتم لا یطیق جوابا
کلّما أو جعوه بالضرب نادا ک بذلّ یفیض دمعا سکوبا
یا أخی ضَمِّه الیک و قرِّبه وَ سَکِنّ فؤاده المرعوبا
ما أذلّ الیتیم حین ینادی بأبیه و لایراه مجیبا
(البحار ج 45/114، نفس المهموم ص 399-401)
قال فی نفس المهموم: روی الشیخ ابن قولویه رحمه اللّه عن المیثمی قال:
ص :748
خمسة من اهل الکوفة أرادوا نصر الحسین بن علیّ علیهما السلام فعرشوا بقریة یقال لها شاهی اذ أقبل علیهم رجلان شیخ و شابّ فسلّما علیهم. قال: فقال الشیخ: أنا رجل من الجنّ و هذا ابن أخی أراد نصر هذا الرجل المظلوم.
قال: فقال لهم الشیخ الجنّی: قد رأیت رأیا. قال: فقال الفتیة الانسیّون: و ما هذا الرأی الذی رأیت؟ قال؟ رأیت أن أطیر فآتیکم بخبر القوم فتذهبون علی بصیرة. فقالوا له: نعم ما رأیت. قال: فغاب یومه و لیلته، فلّما کان من الغد اذاهم بصوت یسمعونه و لا یرون الشخص و هو یقول:
و اللّه ما جئتکم حتّی بصرت به بالطفّ منعفر الخدّین منحورا
و حوله فتیة تدمی نحورهم مثل المصابیح یطفون(1) الدجی نورا
و قد حثثت قلوصی کی أصادفهم من قبل أن تتلاقی الخرَّد الحورا
فعاقنی قدر و اللّه بالغه و کان أمرٌ قضاه اللّه مقدورا
کان الحسین سراجا یستضاء به اللّه یعلم أنّی لم أقل زورا
صلّی الأله علی جسمٍ تضمّنه قبر الحسین حلیف الخیر مقبورا
مجاورا لرسول اللّه فی غرف و للوصیّ و للطیّار مسرورا(2)
فأجابه بعض الفتیة من الانسیّین:
اذهب فلا زال قبرا أنت ساکنه الی القیامة یسقی الغیث ممطورا
و قد سلکت سبیلا کنت ساکنه و قد شربت بکأس کان مغزورا
و فتیة فرّغوا للّه أنفسهم و فارقوا المال و الاحباب و الدورا(3)
قال السبط فی التذکرة: و ذکر المدائنی عن رجل من أهل المدینة قال: خرجت أرید اللحاق بالحسین علیه السلام لمّا توجه الی العراق، فلمّا وصلت الربذة اذا برجل جالس فقال لی: یا عبداللّه لعّلک ترید أن تمدّ الحسین. قلت: نعم. قال: و أنا کذلک ولکن أقعد فقد بعثت صاحبا لی و الساعة یقدم بالخبر.
قال: فما مضت الاّ ساعة و صاحبه قد أقبل و هو یبکی، فقال له الرجل: ما الخبر؟ فقال: ما جئتکم حتّی بصرت به - الابیات. الخ(4).
ص :749
قال ابن شهر آشوب فی المناقب: و ناحت علیه الجنّ کلّ یوم فوق قبرالنبیّ صلّی اللّه علیه و آله الی سنة کاملة.
و فیه قال دعبل: حدّثنی أبی عن جدّی عن أمّه سعدی بنت مالک الخزاعیّة أنّها سمعت نوح الجنّ علی الحسین علیه السلام :
یابن الشهید و یا شهیدا عمّه خیر العمومة جعفر الطیّار
عجبا لمصقول علاک حدّه فی الوجه منک و قد علاه غبار(1)
و فی روایة غیرالمناقب قال دعبل: فقلت فی قصیدتی:
زر خیر قبر بالعراق یزار و اعص الحمار فمن نهاک حمار
لم لا أزورک یا حسین لک الفداء قومی و من عطفت علیه نزار
و لک المودّة فی قلوب ذوی النهی و علی عدوّک مقتة و ذمار
یابن الشهید و یا شهیدا عمّه خیر العمومة جعفر الطیّار(2)
أقول: الظاهر انّه قد أخذ أیضا من هذین البیتین الشعر الذی أنشد فی محضر مولانا موسی بن جعفر صلوات اللّه علیه.
قال ابن شهر آشوب: و روی أنّ المنصور تقدّم الی موسی بن جعفر صلوات اللّه علیه بالجلوس للتهنئة فی یوم النیروز و قبض مایحمل الیه، فقال علیه السلام : انّی قد فتّشت الاخبار عن جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فلم أجد لهذا العیدخبرا، و انّه سنة للفرس و محاها الاسلام و معاذ اللّه أن نحیی مامحاها الاسلام. فقال المنصور: انّما نفعل هذا سیاسة للجند فسألتک باللّه العلیّ العظیم الاّجلست.
فجلس و دخلت علیه الملوک و الامراء و الاجناد یهنّؤنه و یحملون الیه الهدایا و التحف و علی رأسه خادم المنصور یحصی مایحمل، فدخل فی آخر الناس رجل شیخ کبیر السن فقال له: یابن رسول اللّه انّنی رجل صعلوک لا مال لی أتّحفک بثلاث أبیات قالها جدّی فی جدّک الحسین علیهما السلام:
عجبت لمصقول علاک فرنده(3) یوم الهیاج و قد علاک غبار
ص :750
و لأسهم نفذتک دون حرائر یدعون جدّک و الدموع غزار
الاّ تقضقضت(1) السهام و عاقها عن جسمک الاجلال و الاکبار
قال علیه السلام : قبلت هدیّتک اجلس بارک اللّه فیک، و رفع رأسه الی الخادم و قال: امض الی أمیرالمؤمنین و عرّفه بهذا المال و ما یصنع به؟ فمضی الخادم و عاد و هو یقول: کلّها هبة منّی له یفعل به ما أراد. فقال موسی علیه السلام للشیخ: اقبض جمیع هذا المال فهو هبة منّی لک.(2)
قال السبط ابن الجوزی فی التذکرة: فی ذکر نوح الجنّ علیه: حکی الزهریّ عن أمّ سلمة قالت: ما سمعت نوح الجنّ الاّ فی اللیلة التی قتل فیها الحسین علیه السلام، سمعت قائلا یقول:
ألا یا عین فاحتفلی(3)بجهد و من یبکی علی الشهداء بعدی
علی رهط تقودهم المنایا الی متجبرّ فی ثوب عبد
قالت: فعلمت أنّه قد قتل الحسین علیه السلام.
قال الشعبی: سمع أهل الکوفة قائلا یقول فی اللیل:
أبکی قتیلا بکربلاء مضرّج الجسم بالدماء
أبکی قتیل الطغاة ظلما بغیر جرم سوی الوفاء
أبکی قتیلا بکی علیه من ساکن الارض و السماء
هتک أهلوه و استحلّوا ما حرّم اللّه فی الاماء
یا بأبی جسمه المعرّی الاّ من الدین و الحیاء
کلّ الرزایا لها عزاء و ما لذا الرزء من عزاء
و قال الزهری: و ناحت الجن علیه فقالت:
خیر نساء الجن یبکین شجیّات و یلطمن خدودا کالدنانیر نقیّات
و یلبسن ثیاب السود بعد القصیبات
قال: و ممّا حفظ من قول الجنّ:
ص :751
مسح النبیّ جبینه و له بریق فی الخدود
أبواه من علیا قریش جدّه خیر الجدود
قتلوک یابن الرسول فأسکنوا نار الخلود(1)
روی ابن قولویه عن أبی زیاد القندی قال: کان الجصّاصون یسمعون نوح الجنّ حین قتل الحسین بن علیّ علیهما السلام فی السحر بالجبانة و هم یقولون:
مسح الرسول جبینه فله بریق فی الخدود
أبواه من أعلی قریش جدّه خیر الجدود(2)
و عن علی بن الحزور قال: سمعت لیلی و هی تقول: سمعت نوح الجنّ علی الحسین بن علیّ علیه السلام و هی تقول:
یا عین جودی بالدموع فانّما یبکی الحزین بحرقة و توجّع(3)
یا عین الهاک الرقاد بطیبة عن ذکر آل محمّد و توجّع(4)
باتت ثلاثا بالصعید جسومهم بین الوحوش و کلهّم فی مصرع(5)
و عن داود الرقّی قال: حدثتنی جدّتی: أنّ الجنّ لمّا قتل الحسین علیه السلام بکت علیه بهذه الابیات:
یا عین جودی بالعبر و أبکی فقد حقّ الخبر
أبکی ابن فاطمة الذی ورد الفرات فما صدر
الجن تبکی شجوها لما أتی منه الخبر
قتل الحسین ورهطه تعسا لذلک من خبر
فلا بکینّک حرقة عند العشاء و بالسحر
و لأبکینّک ما جری عرق(6) و ما حمل الشجر(7)
(البحار ج 45/238)
و فی المناقب و من نوحهم:
ص :752
احمرّت الارض من قتل الحسین کما اخضرّ عند سقوط الجونة العلق
یا ویل قاتله یا ویل قاتله فإنّه فی شفیر النار یُحترق
و من نوحهم:
أبکی ابن فاطمة الذی من قتله شاب الشعر
و لقتله زلزلتم و لقتله خسف القمر(1)
و عن تاریخ الخلفاء للسیوطی: و أخرج ثعلب فی أمالیه عن أبی جناب(2) الکلبی قال: أتیت کربلاء فقلت لرجل من أشراف العرب بها: بلغنی أنّکم تسمعون نوح الجنّ؟ فقال: ما تلقی حّرا و لا عبدا الاّ أخبرک أنّه سمع ذلک. قلت: فأخبرنی ما سمعت أنت. قال: سمعتهم یقولون:
مسح الرسول جبینه فله بریق فی الخدود
أبواه من علیا قریش و جدّه خیر الجدود(3)
بشارة النبی صلی الله علیه و آله لمن قال فی الحسین علیه السلام شعرا
قال: و ذکر الشعبی و حکاه ابن سعد أیضا قال: مرّ سلیمان بن قتّه(4) بکربلاء فنظر الی مصارع القوم فبکی حتی کاد أن یموت ثمّ قال:
و انّ قتیل الطفّ من آل هاشم أذلّ رقابا من قریش فذلّت
مررت علی أبیات آل محمّد فلم أرها أمثالها یوم حلّت
فلا یبعد اللّه الدیار و أهلها و ان أصبحت منهم برغمی تخلت
ألم تر أنّ الارض أضحت مریضة لفقد حسین و البلاد اقشعرّت
فقال له عبداللّه بن حسن: هلاّ قلت «أذلّ رقاب المسلمین فذلّت؟»(5).
(البحار ج 45/244)
و أنشدنا أبوعبداللّه محمّد بن البندیجی البغدادی قال: أنشدنا بعض مشائخنا
ص :753
انّ ابن الهباریة(1) الشاعر اجتاز بکربلاء فجلس یبکی علی الحسین و أهله علیهم السلام و قال بدیها کما فی تذکرة الخواص ص 154.
أحسین و المبعوث جدک بالهدی قسما یکون الحق عنه مسائلی
لو کنت شاهد کربلا لبذلت فی تنفیس کربک جهد بذل الباذل
و سقیت حدّ السیف من أعدائکم عللا(2) و حدّ السمهریّ البازل(3)
لکننّی أخّرت عنک لشقوتی فبلابلی بین الغریّ و بابل
هبنی حرمت النصر من اعدائکم فأقلّ من حزن و دمع سائل
ثمّ نام من مکانه فرأی رسول اللّه (ص) فی المنام فقال له: یا فلان جزاک اللّه عنّی خیرا أبشر فإنّ اللّه قد کتبک ممّن جاهد بین یدی الحسین (ع). (نفس المهموم ص 491-499).
اقول: هذا ما اقتطفناه من الاشعار العربیّة فی مدیحة و رثاء مولانا سیّدالشهداء علیه و علی جدّه و ابیه و امّه و اخیه و علی الائمّة من بنیه و علی المستشهدین بین یدیه افضل الصلوات و التحیات و علی ظالمیهم و قاتلیهم اشدّ اللعنات و النقمات و اکتفینا بها للاختصار، و للّه الحمد اوّلاً و آخرا.
قال الحجّة آیة الله الشیخ محمد حسین الاصفهانی الغروی رحمه اللّه فی کتابه «الأنوار القدسیّة» فی اوصاف علی الاکبر و شهادته علیه السلام یوم الطفّ:
تمثّل الّنبیّ فی سلیله فی خَلقه و خُلقه و قیله
کما تجلّی اللّه فی نبیّه فقد تجلّی هو فی ولیّه
شمائل الّنبی فی شمائله وصولة الوصیّ من فضائله
هو الوصیّ فی علوّ همّته و فی اباءه و فی فتوّته
ص :754
ذاک علیّ بن الحسین بن علیّ لطیفة اللطف الخفیّ و الجلّی
غرّته غرّة سیّد الرسل نور العقول و النفوس و الُمثُل
و وجهه المضیئی فی الأعیان بدر سماء عالم الإمکان
و نوره المنیر نور النورِ فأین من سناه نورالطور
نور بدی من أفق الرسالة من افق العزّة و الجلالة
هو الّنبیّ فی معارج العلی لکن عروجه بطفّ کربلا
نال من العروج منتهی الشرف و من ریاض القدس افضل الغرف
و الحرب قدبانت لها الحقایق مذفی یمینه تجلّی البارق
صال کجدّه الوصیّ المرتضی بصولة تشبه محتوم القضا
و انشقّ رأس المجد و الفخار بل مهجة المختار و الکرّار
لمّا اصیبت هامة الکرامة علی ابیه قامت القیامة
و مذ رأی قرّة عین المصطفی معفّرا قال «علی الدنیا العفا»
و انهملت عیناه بالدموع بل بدمٍ من قبله الجزوع
و کیف لایبکی دما قلب الهدی و مهجة الدّین غدت نهب العدی
ناحت علیه الکعبة المکرّمة مذاصبحت ارکانها منهدمة
ناحت علی کفیلها العقائل و المکرمات العزّ و الفضائل
بکاه ما یُری و مالیس یُری من ذروة العرش الی تحت الثری
و من بکاه سیّد البرایا فرزْؤه من اعظم الرزایا
یا ساعد اللّه أباه مذخبا نیّره الأکبر فی ظلّ الضبا
رأی الخلیل فی منی الطفوف ذبیحه ضریبة السیوف
لهفی علی عقائل الرسالة لمّا رأیْنَهُ بتلک الحالة
علا نحیبهنّ و الصیاح فاندهش العقول و الأرواح
لهفی لها اذتندب الرسولا فکادت الجبال ان تزولا
لهفی لها مذفقدت عمیدها و هل یوازی احد فقیدها؟
و تمت کلمة ربّک صدقا و عدلاً
ص :755
:
1 - الحجّ و الزیارة، عربی
2 - آداب حج و زیارة حرمین شریفین، فارسی
3 - میزان الحق یا حقیقت مظلوم، فارسی عربی
4 - آیات الفضائل یا فضائل علی علیه السلام در قرآن، عربی فارسی
5 - دولة المهدی علیه السلام یا حکومت امام زمان عجل اللّه فرجه الشریف، فارسی عربی
6 - اسوة النساء، بانوی نمونه عالم، فارسی عربی کتاب حاضر
7- امام الشهدا و سالار شهیدان - کتاب حاضر
8 - سخنان حضرت مهدی عجّل اللّه فرجه الشریف
9 - آداب زیارت معصومین علیهم السلام، در دست چاپ
10- علیّ بن موسی الرضا علیه السلام، در دست چاپ
ص :756