جلاء العيون

مشخصات كتاب

شماره بازيابي : ۵-۹۱۸۰
سرشناسه : مجلسي، محمد‌باقربن محمدتقي، ۱۰۳۷ - ۱۱۱۱ق.
Majlesi, Mohammad Baqir
عنوان و نام پديدآور : جلاءالعيون[نسخه خطي] محمد باقر بن محمد تقي مجلسي
وضعيت استنساخ : حسيني‌سبزواري ۱۰۹۰ق.
آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز: افتاده : آب بيرون آيد در مصيبت ما اهل بيت حق تعالي او را در بهشت خلد جا دهد پس ...
انجام: فرمود كه ملك موت به من مي گويد بشارت باد ترا كه حق تعالي از تو راضيست و جد تو شفيع روز جز است .
انجامه: تمت بعون الله و حسن بتاريخ...۱۰۹۰ علي يد ... الحسيني السبزواري .
مشخصات ظاهري : تعداد برگ : ۱۶۹ ، سطر : ۲۱ ، اندازه سطور : ۱۸۰×۱۲۰ ؛ قطع : ۲۵۲×۱۹۰ .
يادداشت مشخصات ظاهري : نوع و تز ئينات جلد: تيماج قهوه‌اي ، مقوايي ، داراي ترنج و سر ترنج با نقش گل و بوته ، ضربي ، اندرون روكش كاغذي بنفش .
تزئينات متن: سر فصل‌ها ، علامات و خط كشي بالاي آيات قرآن و بعضي كلمات و عبارات با مركب قرمز .
نوع كاغذ: سمرقندي .
نوع و درجه خط: نسخ .
معرفي نسخه : رجوع شود به شماره ۳۸۴۶-۵ از همين فهرست . نسخه حاضر تا پايان باب چهارم « در زندگي امام حسين (ع) » را در بردارد .
توضيحات نسخه : نسخه بررسي شده . مرداد ۱۳۹۰ . افتادگي از آغاز ، آثار لك ، آب افتادگي ، جوهر زدگي و وصالي .
يادداشت كلي : زبان:فارسي
موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه -- متون قديمي در قرن ۱۴
دسترسي و محل الكترونيكي : http://dl.nlai.ir/UI/be735b93-580e-4ef6-a58b-4281f4cec292/Catalogue.aspx

تاريخ ولادت و شهادت و احوال امام ابومحمد حسن عسكري

تاريخ ولادت و نسب و اسم و لقب و كنيت امام

اسم شريف آن حضرت حسن، و كنيتش ابومحمد، و القاب شريفش: زكي و هادي و عسكري است، و پدر آن حضرت امام علي نقي (عليه‌السلام) و مادرش ام ولدي بود كه او را «حديث» مي‌گفتند، بعضي «سوسن» و بعضي «سليل» مي‌گفته‌اند، و آن عفيفه كريمه در نهايت صلاح و ورع و تقوا بوده است. در تاريخ ولادت آن حضرت اشهر آن است كه در سال دويست و سي و دوم هجرت واقع شد، و بعضي سي و يك گفته‌اند، و روز ولادت اشهر آن است كه روز جمعه هشتم ماه ربيع الثاني، بعضي دهم ماه مذكور و بعضي شنبه چهارم نيز گفته‌اند، و شيخ مفيد در ماه ربيع الاول دويست و سي هجرت نقل كرده. مكان ولادت، مدينه مشرفه است، بعضي سر من رأي گفته‌اند. و نقش خاتم آن حضرت به روايت فصول المهمه: سبحان من له [ صفحه 1248] مقاليد السماوات و الارض، به روايت كفعمي: «انا لله شهيد» بود. در كتاب بصاير الدرجات به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام) روايت كرده است كه: چون حق تعالي خواهد كه امامي را خلق كند، قطره‌ي آبي از زير عرش به زمين مي‌فرستد، و آن قطره بر ميوه‌اي يا بر گياهي قرار مي‌گيرد، پس پدر امام آن گياه يا آن ميوه را تناول مي‌نمايد، و از آن قطره‌ي آب عرش نطفه آن امام منعقد مي‌شود، چون منتقل به رحم مادر شد، بعد از چهل روز صداي مردم و سخن ايشان را مي‌شنود، چون چهار ماه بر او مي‌گذرد بر بازوي راستش اين آيه را مي‌نويسند: «و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم» چون بر زمين فرود مي‌آيد، حق تعالي كنوز حكمت به او عطا مي‌فرمايد و او را به حليه علم و وقار زينت مي‌بخشد، و خلعت مهابت بر او مي‌پوشاند، و چراغي از نور در دل او مي‌افروزد كه آنچه در دلهاي مردم است مي‌داند، و به آن نور اعمال عباد را مي‌داند، و بر كرده‌هاي ايشان مطلع مي‌شود. [ صفحه 1249]

تاريخ شهادت امام

ابن‌بابويه و ديگران روايت كرده‌اند از مردي از اهل قم كه گفت: روزي حاضر شدم در مجلس احمد بن عبيدالله بن خاقان كه از جانب خلفا والي اوقات و صدقاف بود در قم، و نهايت عداوت نسبت به اهل بيت داشت، پس در مجلس او مذكور شد احوال سادات علوي كه در سر من رأي مي‌بودند و مذهبهاي ايشان و صلاح و فساد ايشان و قرب و منزلت ايشان نزد خليفه هر زمان. احمد بن عبيدالله گفت كه: من در سر من رأي نديدم از سادات علوي كسي مانند حسن بن علي عسكري (عليه‌السلام) در علم و زهد و ورع و زهادت و وقار و مهابت و عفت و حيا و شرف و قدر و منزلت نزد خلفا، و امرا و سادات و ساير بني‌هاشم او را مقدم مي‌داشتند بر پيران خود، و صغير و كبير ايشان تعظيم او مي‌نمودند، و همچنين وزرا و امرا و ساير اهل عسكر و اصناف خلق در اعزاز و اكرام او دقيقه‌اي فرونمي‌گذاشتند. [ صفحه 1250] من روزي در بالاي سر پدر خود ايستاده بودم در روز ديوان او، ناگاه دربانان و خدمتكاران دويدند و گفتند: ابن الرضا در خانه ايستاده است، پدرم به صداي بلند گفت: رخصت دهيد و او را به مجلس درآوريد، ناگاه ديدم مردي داخل شد گندمگون و گشاده چشم و خوش قامت و نيكو روي و خوش بدن، در اول سن جواني، و من در او مهابتي و جلالتي عظيم مشاهده كردم. چون نظر پدرم بر او افتاد، از جاي جست و به استقبال او شتافت، و هرگز نديده بودم كه چنين كاري نسبت به احدي از بني‌هاشم يا امراي خليفه يا فرزندان او بكند. چون به نزديك او رسيد، دست در گردن او درآورد و دستهاي او را بوسيد و دست او را گرفت و در جاي خود نشانيد و به ادب در خدمت او نشست و با او سخن مي‌گفت، و از روي تعظيم او را به كنيت خطاب مي‌نمود، و جان خود و پدر و مادر خود را فداي او مي‌كرد، من از مشاهده‌ي اين احوال تعجب مي‌كردم، ناگاه دربانان گفتند: موفق كه خليفه آن زمان بود مي‌آيد، و قاعده چنان بود كه چون خليفه به نزد پدرم مي‌آمد پيشتر حاجبان و يساولان و خدمتكاران مخصوص او مي‌آمدند، و از نزديك پدرم تا در درگاه خليفه در صف مي‌ايستادند تا آنكه خليفه مي‌آمد و بيرون مي‌رفت، و با وجود استماع آمدن خليفه باز پدرم رو به او داشت و با او سخن مي‌گفت، تا آنكه غلامان مخصوص او پيدا شدند، پس گفت: فداي تو شوم اكنون اگر خواهي برخيز، و غلامان خود را امر كرد كه: او را از پشت صف مردم ببريد كه نظر يساولان بر آن حضرت نيفتد؛ باز پدرم برخاست، او را تعظيم كرد و ميان پيشانيش را بوسيد، او را روانه كرد و به استقبال خليفه [ صفحه 1251] رفت، من از حاجبان و غلامان پدر خود پرسيدم: اين مرد كه بود كه پدرم اينقدر مبالغه در اعزاز و اكرام او نمود؟ گفتند: او مردي است از اكابر عرب حسن به علي نام دارد، و معروف است به ابن الرضا. پس تعجب من زياده گرديد، در تمام آن روز در فكر و تحير بودم، چون شب پدرم به عادتي كه داشت بعد از نماز شام و خفتن نشست و مشغول ديدن كاغذها و عرايض مردم شد كه در روز به خليفه عرض نمايد، من نزد او نشستم پرسيد كه: حاجتي داري؟ گفتم: بلي اگر رخصت فرمايي سؤال كنم. چون رخصت داد گفتم: اي پدر كه بود آن مردي كه امروز بامداد در تعظيم و اكرام او مبالغه را از حد گذرانيدي و جان خود و پدر و مادر خود را فداي او مي‌كردي؟ گفت: اي فرزند اين امام رافضيان است. پس ساعتي ساكت شد و گفت: اي فرزند اگر خلافت از بني‌عباس به در رود، كسي از بني‌هاشم به غير آن مرد مستحق آن نيست، زيرا كه او سزاوار خلافت است به سبب اتصاف به زهد و عبادت و فضل و علم و كمال و عفت نفس و شرافت نسب و علو حسب و ساير صفات كماليه، اگر مي‌ديدي پدر او را، مردي بود در نهايت شرف و جلالت و فضيلت و علم و فضل و كمال. پس از اين سخنان كه از پدرم شنيدم، خشم من زياده گرديد و تفكر و تحير من افزون شد، بعد از آن پيوسته از مردم تفحص احوال او مي‌نمودم، پس نشنيدم از وزرا و كتاب و امرا و سادات و علويان و ساير مردم به غير تعريف و توصيف و فضل و جلالت و علم و بزرگواري او، همه او را بر بني‌هاشم تفصيل و تقديم مي‌دادند و [ صفحه 1252] مي‌گفتند كه: او امام رافضيان است، پس قدر و منزلت او در نظر من عظيم شد و رفعت و شأن او را دانستم، زيرا كه از دوست و دشمن به غير نيكي و بزرگي او چيزي نشنيدم. پس مردي از اهل مجلس از او سؤال كرد كه حال برادرش جعفر چون بود؟ گفت: جعفر كيست كه كسي از حال او سؤال كند يا نام او را با نام امام حسن مقرون گرداند، جعفر مردي بود فاسق و فاجر و شرابخوار و بدكردار، مانند او كسي در رسوايي و بي‌عقلي و بدكاري نديده بودم، پس جعفر را مذمت بسيار كرد، باز به ذكر احوال آن حضرت برگشت و گفت: به خدا سوگند در هنگام وفات حسن بن علي، حالتي بر خليفه و ديگران عارض شد من گمان نداشتم كه در وفات هيچكس چنين امري تواند شد، اين واقعه چنان بود كه روزي براي پدرم خبر آوردند كه ابن الرضا رنجور شده، پدرم به سرعت تمام به نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد، خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه كرد، يكي از ايشان نحرير خادم بود كه از محرمان خاص خليفه بود، امر كرد ايشان را كه پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند و بر احوال آن حضرت مطلع گردند، و طبيبي را مقرر كرد كه هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود و از احوال او مطلع باشد. بعد از دو روز، براي پدرم خبر آوردند كه مرض آن حضرت صعب شده است و ضعف بر او مستولي گرديده است، پس بامداد سوار شد نزد آن حضرت رفت و اطبا را امر كرد كه از خدمت آن حضرت دور نشويد، و قاضي القضاه را طلبيد و گفت: ده نفر از علماي [ صفحه 1253] مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آن حضرت باشند؛ اين ملاعين اينها را براي آن مي‌كردند كه آن زهري كه به آن حضرت داده بودند، بر مردم معلوم نشود، و نزد مردم ظاهر سازند كه آن حضرت به مرگ خود رفته، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند، تا آنكه بعد از گذشتن چند روز از ماه ربيع الاول، آن امام مظلوم از دار فاني به سراي باقي رحلت نمود، و از جور ستمكاران و مخالفان رهايي يافت. چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره منتشر شد، قيامتي در آن شهر برپا شد، از جميع مردم صداي ناله و فغان و شيون بلند گرديد، خليفه لعين در تفحص فرزند سعادتمند آن حضرت در آمد، جمعي را فرستاد كه بر دور خانه آن حضرت حراست نمايند و جميع حجره‌ها را تفحص نمايند شايد كه آن حضرت را بيابند و زنان قابله را فرستاد كه كنيزان آن حضرت را تفحص كند كه مبادا حملي در ايشان باشد، پس يكي از زنان گفت كه: يكي از كنيزان آن جناب را احتمال حملي هست؛ خليفه نحرير خادم را بر او موكل گردانيد كه بر احوال او مطلع باشد تا صدق و كذب آن سخن ظاهر شود. بعد از آن متوجه تجهيز آن جناب شد، جميع بازارها مطلع شدند، صغير و كبير و وضيع و شريف خلايق در جنازه‌ي آن برگزيده‌ي خالق جمع آمدند؛ پدرم كه وزير خليفه بود با ساير وزرا و نويسندگان و اتباع خليفه و بني‌هاشم و علويان به تجهيز آن امام زمان حاضر شدند، در آن روز سامره مانند صحراي قيامت بود از كثرت ناله و شيون و گريه مردم. چون از غسل و كفن آن حضرت فارغ شدند، [ صفحه 1254] خليفه ابوعيسي را فرستاد كه بر آن جناب نماز كند، چون جنازه‌ي آن جناب را براي نماز بر زمين گذاشتند، ابوعيسي به نزديك حضرت آمد و كفن را از روي مبارك حضرت دور كرد، و براي رفع تهمت، خليفه علويان و هاشميان و امرا و وزرا و نويسندگان و قضات و علماء و ساير اشراف و اعيان را نزديك طلبيد و گفت: بياييد و نظر كنيد اين حسن بن علي فرزند زاده‌ي امام رضا (عليه‌السلام) است بر فراش خود به مرگ خود مرده است و كسي آسيبي به او نرسانيده است، و در مدت مرض او اطباء و قضات و معتمدان و عدول حاضر بوده‌اند و بر احوال او مطلع گرديده‌اند و بر اين معني شهادت مي‌دهند، پس پيش ايستاد و بر آن حضرت نماز كرد، و بعد از نماز آن جناب را در پهلوي پدر بزرگوار خود دفن كردند. و بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد، زيرا كه شنيده بود كه فرزند آن جناب بر عالم متسولي خواهد شد، و اهل باطل را منقرض خواهد كرد، چندانكه تفحص كردند چيزي از آن حضرت نيافتند، و آن كنيز را كه گمان حمل به او برده بودند تا دو سال تفحص احوال او مي‌كردند، و اثري ظاهر نشد، پس موافق مذهب اهل سنت ميراث آن حضرت را قسمت كردند ميان مادر و جعفر كذاب كه برادر آن جناب بود، و مادرش دعوي كرد كه من وصي اويم، و نزد قاضي به ثبوت رسانيد. باز خليفه در تفحص فرزند آن جناب بود و دست از تجسس برنمي‌داشت، پس جعفر كذاب به نزد پدر من آمد و گفت: مي‌خواهم منصب برادرم را به من تفويض نمايي، من تقبل مي‌نمايم كه هر سال دويست هزار دينار طلا بدهم، پدرم از استماع اين سخن در خشم شد [ صفحه 1255] و گفت: اي احمق منصب برادر تو منصبي نيست كه به مال و تقبل توان گرفت، و سالهاست كه خلفا شمشير كشيده‌اند و مردم را مي‌كشند و زجر مي‌نمايند كه از اعتقاد و امامت پدر و برادر تو برگردند و نتوانستند، اگر تو نزد شيعيان مرتبه امامت داري همه بسوي تو خواهند آمد و تو را احتياج به خليفه و ديگري نيست، و اگر نزد ايشان مرتبه نداري خليفه و ديگري اين مرتبه را براي تو تحصيل نمي‌توانند كرد، و پدرم به اين سخن خفت عقل و سفاهت و عدم ديانت او را دانست، و امر كرد كه او را ديگر به مجلس راه ندهند، و بعد از آن به مجلس پدرم راه نيافت تا پدرم فوت شد، و تا امروز خليفه تفحص آن جناب مي‌كند، و بر آثار او مطلع نمي‌شود و دست بر او نمي‌يابد. ابن‌بابويه به سند معتبر از ابوالاديان روايت كرده است كه من خدمت حضرت امام حسن عسكري (عليه‌السلام) مي‌كردم و نامه‌هاي آن حضرت را به شهرها مي‌بردم، پس روزي در بيماري كه در آن مرض به عالم بقا رحلت فرمودند مرا طلبيدند و نامه‌اي چند نوشتند به مداين و فرمودند كه: بعد از پانزده روز باز داخل سامره خواهي شد، و صداي شيون از خانه من خواهي شنيد، و مرا در آن وقت غسل دهند. ابوالاديان گفت: اي سيد هرگاه اين واقعه هايله رو دهد، امر امامت با كيست؟ فرمود: هر كه جواب نامه‌هاي مرا از تو طلب كند او امام است بعد از من، گفتم: ديگر علامتي بفرما، فرمود: هر كه بر من نماز كند او جانشين من خواهد بود، گفتم: ديگر بفرما، گفت: هر كه بگويد كه در هميان چه چيز است او امام شماست. ابوالاديان گفت كه: مهابت حضرت مانع شد كه بپرسم كه كدام [ صفحه 1256] هميان، پس بيرون آمدم و نامه‌ها را به اهل مداين رسانيدم و جوابها گرفته برگشتم، و چنانچه فرموده بود در روز پانزدهم داخل سامره شدم و صداي نوحه و شيون از منزل امام مطهر بلند شده بود. چون به در خانه نشسته، جعفر كذاب را ديدم كه بر در خانه نشسته و شيعيان بر گرد او برآمده‌اند، و او را تعزيت به وفات برادر و تهنيت به امامت خود مي‌گويند. پس من در خاطر خود گفتم كه: اگر اين امام است پس امامت نوع ديگر شده است، اين فاسق كي اهليت امامت دارد، زيرا كه پيشتر او را مي‌شناختم كه شراب مي‌خورد و قمار مي‌باخت و طنبور مي‌نواخت، پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم و هيچ سؤال از من نكرد، در اين حال عقيد خادم بيرون آمد و به جعفر خطاب كرد كه: برادرت را كفن كرده‌اند بيا و بر او نماز كن، جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند، چون به صحن خانه رسيديم ديديم كه امام حسن عسكري (عليه‌السلام) را كفن كرده بر روي نعش گذاشته‌اند، پس جعفر پيش ايستاد كه بر برادر اطهر خود نماز كند. چون خواست كه تكبير گويد، طفلي گندمگون پيچيده موي گشاده دنداني مانند پاره‌ي ماه بيرون آمد و رداي جعفر را كشيد و گفت: اي عمو پس بايست كه من سزاوارترم به نماز بر پدر خود از تو، پس جعفر عقب ايستاد و رنگش متغير شد، آن طفل پيش ايستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز كرد، و آن جناب را در پهلوي امام علي نقي (عليه‌السلام) دفن كرد و متوجه من شد و گفت: اي بصري بده جواب نامه‌ها را كه با توست، پس تسليم كردم و در خاطر خود گفتم كه: دو نشان از آن [ صفحه 1257] نشانه‌ها كه حضرت امام حسن عسكري (عليه‌السلام) فرموده بود ظاهر شد و يك علامت مانده است، بيرون آمدم پس حاجز و شاه به جعفر گفت: براي آنكه حجت بر او تمام كند كه او امام نيست گفت: كي بود آن طفل؟ جعفر گفت: و الله من او را هرگز نديده بودم و نمي‌شناختم. پس در اين حالت جماعتي از اهل قم آمدند و سؤال كردند از احوال امام حسن (عليه‌السلام) چون دانستند كه وفات يافته است پرسيدند كه: امامت با كيست؟ مردم اشاره كردند به سوي جعفر، پس نزديك رفتند و تعزيت و تهنيت دادند و گفتند: با ما نامه و مالي چند هست بگو كه نامه‌ها از چه جماعت است، و مالها چه مقدار است تا تسليم نماييم؟ جعفر برخاست و گفت: مردم از ما علم غيب مي‌خواهند، در آن حال خادم بيرون آمد از جانب حضرت صاحب الامر (عليه‌السلام) و گفت: با شما نامه فلان شخص و فلان و فلان هست، و همياني هست كه در آن هزار اشرفي هست، و در آن ميان ده اشرفي هست كه طلا را روكش كرده‌اند؛ آن جماعت نامه‌ها و مالها را تسليم كردند و گفتند: هر كه تو را فرستاده است كه اين نامه‌ها و مالها را بگيري او امام زمان است، و مراد امام حسن عسكري؟؟ همين هميان بود. پس جعفر كذاب رفت نزد معتمد كه خليفه به ناحق آن زمان بود، و اين واقعه را نقل كرد، معتمد خدمتكاران خود را فرستاد كه صيقل كنيز امام حسن عسكري (عليه‌السلام) را گرفتند كه آن طفل را به ما نشان ده و او انكار كرد، و از براي رفع مظنه ايشان گفت: حملي دارم من از آن حضرت به اين سبب او را به ابن ابي الشوراب قاضي سپردند كه چون فرزند متولد شود بكشند، به ناگاه عبدالله بن يحيي وزير مرد، و [ صفحه 1258] صاحب الزنج در بصره خروج كرد، و ايشان به حال خود درماندند، و كنيز از خانه قاضي به خانه خود آمد. ايضا به سند معتبر از محمد بن حسين روايت كرده است كه حضرت امام حسن عسكري (عليه‌السلام) در روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال دويست و شصتم از هجرت وقت نماز بامداد به راي باقي رحلت فرمود، و در همان شب نامه‌هاي بسيار به دست مبارك خود به اهل مدينه نوشته بود، در آن وقت نزد حضرت حاضر نبود مگر جاريه آن جناب كه او را صيقل مي‌گفتند، و غلام آن جناب را كه او را عقيد مي‌ناميدند، و آن كسي كه مردم بر او مطلع نبودند يعني حضرت صاحب الامر. عقيد گفت: در آن وقت امام حسن (عليه‌السلام) آبي طلبيد كه با مصطكي جوشانيده بودند و خواست كه بياشامد، چون حاضر كرديم فرمود: اول آبي بياوريد كه نماز كنم. چون آب آورديم، دستمالي در دامن خود گسترد و وضو ساخت و نماز بامداد را ادا كرد و قدح آب مصطكي كه جوشانيده بودند گرفت كه بياشامد، از غايت ضعف و شدت مرض دست مباركش مي‌لرزيد و قدح بر دندانهاي شريفش مي‌خورد، چون آب را بياشاميد و صيقل قدح را گرفت، روح مقدسش به عالم قدس پرواز نمود. و شهادت آن حضرت به اتفاق اكثر از محدثان و مورخان در هشتم ماه ربيع الاول سال دويست و شصتم هجرت بود، شيخ طوسي در مصباح اول ماه ذكور نيز گفته است، و اكثر گفته‌اند كه: روز جمعه بوده و بعضي چهارشنبه، و بعضي يكشنبه نيز گفته‌اند، و از عمر [ صفحه 1259] شريف آن حضرت بيست و نه سال گذشته بود، و بعضي بيست و هشت نيز گفته‌اند، و مدت امامت آن حضرت نزديك به شش سال بود. ابن‌بابويه و ديگران گفته‌اند: معتمد آن حضرت را به زهر شهيد كرد. و در كتاب عيون المعجزات از احمد بن اسحاق روايت كرده است كه روزي به خدمت امام حسن عسكري (عليه‌السلام) رفتم، حضرت فرمود: چگونه بود حال شما و آنچه مردم بودند از شك و ريب در باب امام بعد از من؟ گفت: يابن رسول الله چون خبر ولادت سيد ما و صاحب ما در قم به ما رسيد، صغير و كبير و شيعيان قم هم اعتقاد به امامت آن حضرت كردند، حضرت فرمود كه: مگر نمي‌داني كه هرگز زمين خالي از امام نمي‌باشد كه حجت خدا باشد بر خلق، پس در سال دويست و پنجاه و نه هجرت حضرت والده‌ي خود را به حج فرستاد، و او را خبر داد به وفات خود در سال ديگر و فتنه‌هايي كه بعد از وفات او واقع خواهد شد، پس اسماء اعظم الهي و موارث پيغمبران و اسلحه و كتب حضرت رسالت را به حضرت صاحب الامر (عليه‌السلام) تسليم كرد، و مادر آن جناب متوجه مكه شد، و آن جناب در ماه ربيع الآخر سال دويست و شصت از دنيا رحلت نمود، و در سر من رأي در پهلوي پدر بزرگوار خود مدفون گرديد، و عمر شريف آن جناب بيست و نه سال بود.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».