آینه کمال زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : آینه کمال/ اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: آستانه مقدسه قم، انتشارات زائر، 1386.

مشخصات ظاهری : 349 ص.

فروست : انتشارات زائر آستانه مقدسه ؛ 51.

شابک : 25000 ریال : 978-964-6401-42-6

يادداشت : عنوان روی جلد : آینه کمال زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

عنوان روی جلد : آینه کمال زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام.

موضوع : ائمه اثناعشر -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : آستانه مقدسه قم. انتشارات زائر

رده بندی کنگره : BP36/5/د9آ87 1386

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : 1 3 2 9 2 7 3

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

پيش گفتار

از نظر قرآن كريم، اهل بيت عليهم السلام داراى مكانت خاص و منزلت ويژه اى هستند.

آنان مقرّبان درگاه الهى، ستارگان هدايت، راه رسيدن به خداوند، كشتى نجات، صراط مستقيم، پيشگامانِ در خوبى ها، ميزان الهى، راستگويان جامعه، راسخان در علم و دانش، شجره طيبه، معصوم و پيراسته از گناه و معصيت، نعمت هاى الهى، گواهان برخلق، وارث زمين، عالم به كتاب الهى هستند. قابل توجه اين كه: يك چهارم قرآن كريم در باره ى آنان نازل شده است؛ «القرآن أربعة أرباع، ربع فينا أهل البيت»(1).

در موقعيت و مرتبه ى آن امامان هدايت، همين بس كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ آنان فرمود: مكانت اهل بيت من نزد شما، منزلت سر و چشم نسبت به بدن را دارد؛ همان گونه كه بدن به وسيله ى چشم هدايت مى شود، انسان نيز به وسيله ى آنان به سعادت ابدى راه مى يابد؛ «اجعلوا اهل بيتى منكم مكان الرأس من الجسد و مكان العينين من الرأس، فانّ الجسد لايهتدى الاّ بالرأس و لا يهتدى الاّ بالعينين».(2)

ص: 9


1- . بحارالانوار 356/35
2- . بحارالانوار 121/23

تعبيراتى كه درباره ى مهرورزى به آن سفيران نور رسيده، قابل توجه است كه به پاره اى از آن اشاره مى شود:

الف: ايمان تمام نمى شود مگر به محبت اهل بيت: «لا يتمّ الايمان الاّ بمحبّتنا أهل البيت».(1)

ب: نخستين سؤالى كه از هر مسلمانى مى شود، از محبت آن هاست؛ «أوّل ما يسأل عنه العبد حبّنا اهل البيت».(2)

ج: محبّت به اهل بيت برترين عبادت است؛ «حبّنا أهل البيت أفضل عبادة».(3)

د: اساس و پايه ى اسلام بر محور محبت به اهل بيت است؛ «أساس الاسلام حبّنا أهل البيت».(4)

ه: محبت به اهل بيت تمام گناهان را از بين مى برد؛ «حبّنا أهل البيت لَيحّط الذنوب عن العباد».(5)

پيامبر اكرم در عظمت محبت اهل بيت عليهم السلام مى فرمايد: خداوند به هر كسى محبت آنان را روزى فرمايد، خير دنيا و آخرت را به او عطا فرموده است، و بى شك اهل سعادت و بهشت است. زيرا محبت اهل بيت بيست اثر دارد كه نيمى از آن در دنيا و نيم ديگر در آخرت نصيب انسان مى شود.

آثار دنيوى آن عبارت است از: زهد، حرص بر عمل، ورع در دين، رغبت در عبادت، توبه ى قبل از مرگ، نشاط در نماز شب خواندن، نااميدى از آنچه در دست مردم است و حفظ اوامر و نواهى خداوند متعال، بغض نسبت به دنيا و سخاوت داشتن آثار اخروى آن نيز بدين شرح است: عدم نشر ديوان، عدم نصب ميزان، دادن كتاب به دست راست، دادن نامه ى برائت از جهنم، پوشيدن لباس هاى بهشتى، شفاعتِ صد نفر از اهل بيت خود، جلب رحمت الهى، مزين شدن به تاج بهشتى،

ص: 10


1- . بحارالانوار 423/36
2- . بحارالانوار 260/7
3- . بحارالانوار 91/27
4- . بحارالانوار 82/27
5- . بحارالانوار 77/27

ورود به بهشت بدون حساب.(1) شايان توجه در موضوع محبت اهل بيت اين است: در صورتى محبت انسان صادقانه است كه انسان كليّه شئون ائمه ى اطهار را الگوى علمى و عملى خود قرار دهد و از فرامين و دستورات آن ها پيروى كند.

چنانكه امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «يا جابر من اطاع اللّٰه و احبّنا فهو وليّنا و من عصى اللّٰه فلم ينفعه حبّنا»(2)؛ اى جابر! هر كس از ما اطاعت كند و ما را دوست بدارد، دوست حقيقى ماست، و هر آن كه معصيت خداوند را مى كند، محبت ما به او سودى ندارد.

بنابراين، تنها راه نجات و سعادت تمسّك عملى به ره آورد حيات بخش آنان است كه در قرآن كريم از آن به «حبل اللّٰه» تعبير شده است؛ «واعتصموا بحبل اللّٰه جميعاً».(3)

اگر انسان در امور مادى بخواهد از قعر چاه طبيعت نجات پيدا كند، راهش آن است كه به ريسمان محكمى توسل بجويد كه يك طرفش به دست او و سمت ديگرش به طرف بالا آويزان است، در امور معنوى نيز براى نجات از چاه تاريك هوا و هوس و غرايز حيوانى، لازم است انسان، به ريسمان محكمى تمسك بجويد تا بتواند از اين طريق خطرناك عبور كند.

در روايات اسلامى آن ريسمان محكمى كه مى تواند انسان را نجات دهد، قرآن كريم و اهل بيت پيامبر معرفى شده است؛ «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّٰه تعالى حبل ممدود من السّماء الى الأرض و عترتى أهل بيتى».(4)

به چند نكته در مورد اين روايت توجه كنيد:

1 - اين روايت و مشابه آن با اختلاف مضامينى كه دارد، در چهار مورد حسّاس بيان شده است: منى در مسجد خيف، عرفات، غدير خم، آخرين خطبه اى كه پيامبر در مسجد مدينه ايراد فرمودند.(5)

ص: 11


1- . خصال، 515
2- . بحارالانوار 179/71
3- . آل عمران 103
4- . بحار، ج 23، ص 109
5- . احقاق الحق 309/9

2 - افزون بر نقل اين حديث در صحاح اهل سنت، از هشتاد و دو طريق از دانشمندان شيعه نيز نقل شده است.(1)

3 - بر پايه ى جمله ى «انّى تارك» قرآن كريم و اهل بيت عليهم السلام تركه و ميراث گرانقدرى است كه از پيامبر براى امت اسلامى به جا مانده است: زيرا پيامبر پدرِ امت است و همان گونه كه انسان از پدر جسمى ارث مى برد، از پدر روحى نيز ارث مى برد كه اين مايه تأمين سعادت ابدى او مى گردد.

4 - جمله ى «فيكم الثقلين» دلالت بر ارزش و عظمت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله مى كند.

چون «ثقل» يعنى سنگينى و به فتح به معناى نفيس بودن و مهم بودن است.

5 - بر اساس جمله ى «لن يفترقا» قرآن و اهل بيت تفكيك ناپذيرند. زيرا كتابى كه مى خواهد پاسخگوى نياز مردم باشد؛ «هدى للنّاس»، احتياج به معلّم و مفسّر دارد.

6 - از جمله ى «حتى يردا علىّ الحوض» ابديت قرآن كريم و اهل بيت استفاده مى شود.

7 - از جمله ى «لن تضلّوا ان اتبعتُموها» كه در بعضى از روايات ديگر آمده است، بر مى آيد كه قرآن و اهل بيت بايد معصوم باشند، وگرنه پيروى از آنها انسان را به گمراهى مى كشاند. پس همان گونه كه قرآن كريم معصوم است؛ «لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه»(2)، اهل بيت نيز معصوم هستند.

8 - اهل بيت تا روز قيامت از همه ى مردم بالاتر و برتر هستند. زيرا پيامبر همه مسلمانان را تا قيامت دعوت به تمسك به آنان فرمود. پس، ممكن نيست كسى از ائمه ى اطهار عليهم السلام در علم و عمل و اخلاق بالاتر باشد، و پيامبر بگويد كه به اينها متمسك شويد.

9 - امامت منحصر به اينهاست. زيرا خطاب «ان تمسكتم» مطلق است و هيچ انسانى استثنا نشده است پس هر كس غير ازا اينها ادعاى امامت داشته باشد، در حقيقت مأموم است نه امام.

ص: 12


1- . اعيان الشيعة 370/1
2- . فصلت، 42

10 - تمسك به اهل بيت مايه ى نجات و سعادت است. چنانكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مثل أهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجى، و من تخلّف عنها هلك».(1)

كتابى كه پيش روى شماست، نگاهى گذرا به سيرۀ علمى و عملى زندگىِ سراسر پرنور چهارده معصوم عليهم السلام است و قسمت اندكى از آن درباره ى توصيف عمومى برخى از مراقد مطهره ائمه معصومين عليهم السلام مى باشد. اميدوارم عموم خوانندگان محترم، به ويژه زائران عزيز، از آن بهره برده و مشمول عنايت ائمّه ى اطهار عليهم السلام در دنيا، و شفاعت آنان در قيامت باشند.

لازم به تذكر است كه اين كتاب پيش از اين در خصوص ائمه معصومين عليهم السلام مدفون در عراق چاپ شده بود و لكن با پيشنهاد برادر عزيز جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاى فلاحى به اين صورت تكميل شد كه از ايشان تقدير مى گردد.

در پايان از دوستان عزيز و گرانقدر آقايان وحيد شريفى و سيد مصطفى موسوى كه حروف نگارى اين كتاب را به عهده گرفتند و از انتشارات زائر آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه عليها السلام كه مسئوليت نشر اين اثر را پذيرفتند، صميمانه تشكر مى نمايم.

بهار 1386 - اكبر دهقان

(حوزه علميه قم)

ص: 13


1- . بحارالانوار 124/23

ص: 14

حضرت محمد صلى الله عليه و آله

اشاره

ص: 15

ص: 16

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از ولادت تا شهادت

اشاره

نام: محمّد، احمد

لقب رسول الله، خاتم پيامبران

كنيه: ابوالقاسم

پدر ومادر: عبدالله، آمنه

پيامبر گرامى اسلام در روز جمعه 17 ربيع الاول سال 571 ميلادى (چهل سال قبل از بعثت) در سرزمين مكّه متولد شدند.

و دوران زندگى ايشان در سه بخش خلاصه مى شود:

1 - قبل از نبّوت (40 سال)

2 - بعد از نبّوت در مكّه (13 سال)

3 - بعد از هجرت از مكّه به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى (حدود 10 سال)

ايشان در روز دوشنبه 28 ماه صفر سال 11 هجرت، در مدينه در سن 63 سالگى رحلت نمودند و مرقد شريفشان در مدينه كنار مسجدالنبى است.

ص: 17

حوادث عجيب هنگام تولّد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در روز جمعه 17 ربيع الاول بعد از طلوع فجر در مكّه چشم به جهان گشود، در شب تولّد و هنگام تولّد آن حضرت، حوادث عجيبى در جهان رخ داد كه در اينجا به ذكر چند حادثه اشاره مى كنيم:

امام صادق عليه السلام فرمود: ابليس (پدر شيطان ها) در آسمانهاى هفتگانه رفت وآمد مى كرد، هنگامى كه عيسى عليه السلام متولّد شد از پرواز به سه آسمان ممنوع گرديد و هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله متولّد شد، از پرواز به سوى همه آسمانهاى هفتگانه ممنوع شد و شيطانهايى كه به سوى آسمان مى رفتند با تيرهاى شهاب آسمانى رانده مى شدند.

هنگامى كه افراد قبيله قريش اوضاع آسمان را پريشان و دگرگون ديدند گمان كردند قيامت بر پا شده به همديگر مى گفتند: «اين پديده ها نشانه بر پا شدن قيامت است كه يهوديان و مسيحيان از آن سخن مى گويند.»

يكى از كاهنان زبر دست آن عصر به نام «عمروبن اميّه» گفت:

«به ستارگان آسمان كه نشانه هاى مسير راه زمستان و تابستان ما بودند بنگريد اگر آنها از جاى خود پرتاب مى شوند بدانيد كه نابودى همه ما و همه چيز فرا رسيده است، ولى اگر آنها در جاى خود قرار دارند و ستارگان ديگرى پرتاب مى شوند اين نشانه بروز حادثه جديدى است كه من چگونگى آن را نمى دانم.»

در همان بامداد تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله همه بتها از جا كنده شده و سرنگون شدند.

درآن هنگام ايوان عظيم كاخ مدائن به لرزه در آمد و چهارده كنگره (دندانه سر ديوار) آن فرو ريخت.

آب درياچه ساوه در زمين فرو رفت و خشك شد.

آب رود سماوه (در بين كوفه و شام) زياد شد و به جريان افتاد.

آتشكده سرزمين فارس پس از هزار سال روشنايى خاموش شد...

ص: 18

شيون شيطان بزرگ

هنگام ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ابليس جيغ و فرياد بلندى كشيد، همه شيطانها به گرد او گرد آمدند و پرسيدند: اى سرور ما! چه چيز تو را اينگونه بى تاب و وحشت زده كرده است؟ ابليس جواب داد واى بر شما، امشب وضع آسمان و زمين پريشان و دگرگون شده كه نشانه بروز حادثه بزرگ است كه از زمان عروج عيسى به آسمان چنين حادثه اى رخ نداده است، در همه جهان پراكنده شويد و جستجو كنيد تا ببينيد كه اين حادثه چيست؟

شيطان ها در سراسر زمين به جستجو پرداختند و سپس نزد ابليس آمده و گفتند چيز تازه اى نيافتيم. ابليس گفت: من خود براى جستجوى آن حادثه سزاوارترم، آنگاه به شكل گنجشكى در آمد و از جانب كوه حراء به مكّه وارد شد. جبرئيل به او نهيب زد: بازگرد، خدا تو را لعنت كند. ابليس گفت اى جبرئيل! يك سؤال از تو دارم، حادثه اى كه امشب رخ داده چيست؟ جبرئيل گفت محمّد چشم به جهان گشوده است. ابليس گفت آيا من در او بهره اى دارم؟ (مى توانم او را فريب دهم؟) جبرئيل جواب داد: نه. ابليس گفت آيا در امّت او راه نفوذى دارم؟ جبرئيل گفت: آرى. ابليس گفت: به همين اندازه خشنود شدم.

چوپانى محمّد صلى الله عليه و آله

محمّد صلى الله عليه و آله همچنان در صدق و صفا و امانت زندگى مى كرد، اما هيچگاه نمى خواست بى كار باشد، طبق خواست او، ابوطالب او را در كارها شركت مى داد، يكى از كارهايى كه طبق خواسته خود مدّتى انجام مى داد، كار چوپانى بود، او مدّتى گوسفندان مردم را به صحرا مى برد و مى چرانيد، انتخاب اين شغل ممكن است از چند جهت باشد:

ص: 19

1 - در مكّه در جامعه آلوده كه بت پرست بودند و انواع فسادها را انجام مى دادند سخت آزرده خاطر مى شد، از اين رو مى خواست به گوشه بيابانى برود كه چشمش به آن همه آلودگى نخورد.

2 - مى خواست در بيابان تنها به تماشاى مناظر طبيعت و دشت و كوه و آسمان و ستارگان بپردازد و قلبش سرشار از خداشناسى و توحيد گردد.

3 - مى خواست به رنج تحّمل نگهدارى و هدايت گوسفندان كه فهم و شعور ندارند عادت كند و ورزيده شود تا بتواند رنجها را در برخورد با مردم هنگام هدايت آنها تحمّل كند، چنانكه در سخنى فرمود:

«ما بعث نبيّاً قطّ الاّ يسترعيه الغنم ليعلّمه بذلك رعية النّاس»؛ خداوند هيچ پيامبرى را به پيامبرى نفرستاد مگر اين كه او را مدتى چوپان نمود تا از اين رو طرز رهبرى مردم را بياموزد.

4 - او مى خواست ضمناً با دامدارى كه يكى از پايه هاى حفظ اقتصاد اجتماع است شركت داشته باشد.

5 - او مى خواست با اين روش به انسانها بياموزد كه كار عار نيست هر چند چوپانى باشد بايد كار كرد و به جامعه خدمت نمود.

اينها تمرين هاى عملى پيامبر صلى الله عليه و آله و به اصطلاح آزمايش هاى تجربى بود كه وقتى در آينده به عنوان رهبر در جامعه قدم مى نهد قبلاً تمام رنج ها و فراز و نشيب هاى جامعه را با تمام و جود لمس كرده باشد.

ص: 20

دورنمايى از عصر جاهليّت

در اينجا براى اينكه وضع نكبت بار عصر جاهليّت را بهتر درك كنيم به چند نمونه زير تو جه كنيد:

1 - جنگ و ناامنى

در تاريخ جاهليّت مى نويسند: 1700 جنگ ميان قبائل عرب اتفاق افتاد كه منشأ آن نادانى، تعصّب، فقر و بى رحمى و رياست طلبى آنها بود، به عنوان مثال: يكى از جنگها، جنگ «بسوس» است، شخصى به نام «كُليب» كه يكى از بزرگان عرب بود اعلام كرد كه شتر كسى نبايد به چراگاه شتران من بيايد، مردى به نام سعد كه مهمان زنى به نام سوس بود شترى داشت، اين حيوان بدون اطّلاع صاحبش وارد چراگاه كُليب شد، كُليب آن حيوان را گرفت و باضربات خود مجروح ساخت، سعد از قبيله سوس يارى خواست، و جنگ درگرفت و اين جنگ پنجاه سال ادامه يافت و گروه بسيارى قربانى اين جنگ شدند..

2 - امتيازات طبقاتى و قبيلگى

يكى از سنّتهاى غلط آنها كه موجب بسيارى از جنايات مى شد، امتيازات طبقاتى بود مانند امتياز به ثروت، امتياز به نژاد، امتياز به زبان و... موجب شده بود كه ثروتمندان بر مستمندان حكومت كنند.

مثلاً پس از ظهور اسلام مى گفتند: «چرا قرآن بر دو نفر از برجستگان پولدار كه در دو شهر زندگى مى كردند يكى عروة بن مسعود در طائف و ديگرى وليد بن مغيره در مكّه نازل نشده است، بلكه بر فردى يتيم و فقير نازل شده است؟»

3 - بى عفّتى و انحراف جنسى

بى عفّتى در حدّى بود كه به طور آزاد و رسمى، بينشان «نكاح ذوات الرّايات» رواج داشت. اگر فرزندى مى آوردند مدّعيان را همراه قيافه شناسان جمع مى كردند و گاهى پول و زور سرنوشت كودكان را مشخص مى كرد.

ص: 21

4 - انسان كشى

از رسم هاى غلط جاهليّت اين بود كه نه تنها دختران را زنده بگور مى كردند، بلكه از ترس فقر و تهى دستى پسران را نيز مى كشتند (چنانكه با كمال تأسف اين طرز فكر غلط در زمان ما نيز به شكل ديگرى انجام مى شود كودكان بى گناه را در عالم جنين از طريق «كورتاژ» مى كشند) آيه 151 سورة انعام اشاره به همين مطلب كرده مى فرمايد:

«و لا تقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و ايّاهم»؛ فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد ما آنها و شما را روزى مى دهيم.

5 - وضع زن در جاهليّت

يكى از وحشتناك ترين رسوم وعادتهاى شوم دوران جاهليّت، دختر كشى آنهم در زشت ترين صورتش، يعنى انسانى ضعيف و بى دفاع را زنده بگور كنند يا گردن بزنند ويا از بالاى كوه به پايين پرت كنند تا بميرد!

احساس آنان در مورد زنان چنين بود، كه آنها را در رديف حيوانات قرار مى دادند، بلكه پست تر از حيوان به دليل اينكه حيوان را زنده زنده در گور نمى كردند ولى دختران را زنده زنده در گور مى كردند.

در قرآن آيه 58 سوره نحل مى خوانيم: «وقتى كه به آنها مژده داده مى شد كه همسرش دختر آورده چهره اش از اين خبر سياه مى شد و خشم واندوه او را فرا مى گرفت از مردم پنهان مى گرديد و با خود مى گفت آيا او را با كمال ننگ وخوارى نگهدارم يا او را در زير خاك پنهان سازم.

6 - بت پرستى در جاهليّت

بت پرستى در جاهليّت به اوج خود رسيده بود هر دسته اى براى خود بت وبتهايى داشتند و آنها را با انواع پرستشها مى پرستيدند به طورى كه مى نويسند: شمارة بتها به 16 هزار بت رسيد كه 360 بت آنها به تعداد شماره روزهاى سال بت هاى معروف بودند و 9 بت آن از بت هاى بزرگ و معروف و رسمى بودند كه عبارتند از بت هاى:

1 - يعوق 2 - نسر 3 - يغوث 4 - بعل 5 - ودّ 6 - عزّى 7 - لات 8 - سواع 9 - منات.

ص: 22

7 - خرافات و بيهوده گرايى

مردم آن زمان در خرافات وافسانه پرستى غرق بودند در اينجا به اين نمونه ها توجّه كنيد.

جمعى از انها هنگام طواف كعبه، لخت مادرزاد مى شدند و صوت مى كشيدند وكف مى زدند و نام اين وحشى بازى را عبادت خدا مى دانستند.

براى رفع نگرانى وترس از وسائل زير استفاده مى كردند:

موقعى كه وارد روستايى مى شدند و از بيمارى وبا يا ديو مى ترسيدند براى رفع ترس در برابر دروازه روستا، ده بار صداى الاغ مى كردند وگاهى اين كار را با آويختن استخوان روباه به گردن خود انجام مى دادند.

اگر در بيابان گم مى شدند پيراهن خود را پشت رو مى كردند و مى پوشيدند وهنگام مسافرت از خيانت زنان خود مى ترسيدند براى كسب اطمينان نخى را بر ساقه و يا شاخه درختى مى بستند هنگام باز گشت اگر نخ به حال خود باقى بود مطمئن مى شدند كه زن آنها خيانت نكرده و اگر باز يا مفقود مى گرديد زن را به خيانت متّهم مى كردند.

اگر دندان فرزند آنان مى افتاد، آن را به سوى خورشيد پرتاب مى كردند و مى گفتند اى آفتاب دندانى بهتر از اين بده و...

8 - لجاجت و يكدندگى

مردم جاهليّت در راه آئين خرافى خود به قدرى يك دنده و لجوج بودند كه حاضر نبودند به هيچ وجهى از آن دست بكشند، حتّى در روايات آمده. مى گفتند: «اگر به ما بگويى كوه ابو قبيس را با دست خود برداريم براى ما آسانتر از گفتن «لا اله الاّ الله» است؟! مرگ را باچشم خود مى ديدند و در عين حال از بت پرستى دست نمى كشيدند.

براى حفظ مرام بيهوده خود حاضر نبودند زير بار ايران وروم بروند و مى گفتند: «

ص: 23

ما در همين وضع نابسامان فقر و فلاكت مى سازيم اما زير بار مرام ديگر و روش ديگر نمى رويم.»

روايت شده: وليد بن مغيره در حال مرگ گريه مى كرد، گفتند چرا گريه مى كنى؟ گفت گريه ام براى آنست كه بعد از من، آئين پسر ابن ابى كبشه (اشاره به پيامبر صلى الله عليه و آله) رائج شود و توسعه يابد و دين ما از بين برود. ابوجهل به او گفت: از اين نظر خاطر جمع باش، ما از پيشرفت او جلوگيرى مى كنيم. سپس وليد گفت: اكنون مرگ برايم گوارا است!

عوامل پيشروى سريع اسلام

در تاريخ بشريّت شخصى را سراغ نداريم كه مانند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در راه هدفهاى الهى پيشرفت نموده و پيروز شده باشد با اينكه در آغاز دعوت محيط به قدرى نا مساعد بود آن حضرت سه سال مخفيانه دعوت كرد اينك بايد ديد علل پيروزى او چه بود؟

پاسخ آنكه: با تجزيه وتحليل تاريخ اسلام، به دست مى آيد عوامل دهگانه زير نقش اساسى در پيشرفت اسلام داشته است:

1 - جاذبه قرآن و حقانيّت اسلام، قرآن كتاب آسمانى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود و عدالت و انصاف و لغو هرگونه تبعيضات از دستورهاى مهم قرآن است.

2 - استقامت وشجاعت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و مسلمانان؛

3 - اخلاق نيك وجذّاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله؛

4 - ايمان استوار و توكّل عميق به خدا؛

5 - يارى خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله و بسيج بنى هاشم؛

6 - معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله و امداد هاى غيبى؛

7 - جهاد وشهادت طلبى مسلمانان؛

8 - جانبازى هاى قهرمانانه يكّه تاز ميدانها حضرت على عليه السلام؛

ص: 24

9 - برخورد ها وشيوه هاى منطقى وتاكتيك هاى پيامبر صلى الله عليه و آله؛

10 - توجّه به طبقه محروم ومستضعف؛

جاذبه قرآن كريم

سالهاى آغاز بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه سه نفر از سران شرك وكفر، از قبيله قريش به نامهاى: ابوجهل، ابوسفيان، اخنس بن شريق، شبى براى شنيدن آيات قرآن جداگانه كنار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند (و هر كدام پيش خود فكر مى كردند كه تنها او براى گوش دادن قران كنار منزل پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است).

نيمه هاى شب پيامبر از بستر برخاست و به نماز ايستاد و پس از نماز به قرائت آيات قرآن پرداخت، آهنگ پر جاذبه قرآن، آن چنان شيوا بود كه سران قريش با شيفتگى عجيبى مجذوب قرآن شدند، به طورى كه آنها تا صبح آن آيات را گوش دادند. هنگام طلوع فجر هر كدام تصميم گرفتند تا هوا روشن نشده به خانه هاى خود برگردند، اتفاقاً هر سه در مكانى به هم رسيدند و از كار همديگر آگاه گشتند و به سرزنش همديگر پرداختند و به هم گفتند اگر سفيهان از كار ما آگاه شوند به محمّد گرويده مى شوند، بنابراين با هم پيمان مى بنديم كه ديگر اين كار را تكرار نكنيم.

شب دوّم، باز هر كدام جداگانه در نيمه هاى شب از تاريكى شب استفاده كرده و كنار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند وآيات قرآن را از صداى پيامبر شنيدند و مشتاقانه تا طلوع فجر گوش دادند و سپس متفرّق شدند، بار ديگر در مكانى به هم رسيدند و فهميدند كه همه آنها پيمان شكنى نمودند، همديگر را سرزنش كردند و بار ديگر پيمان بستند كه اين ماجرا تكرار نشود.

ولى از شما چه پنهان كه شب سوّم نيز همين جريان تكرار شد در اين هنگام با سوگندها و پيمان هاى غليظ به همديگر تعهّد دادند كه براى هميشه اين كار را ترك كنند.

ص: 25

هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه

در زندگى درخشان پيامبر صلى الله عليه و آله يكى از رخدادهاى بسيار مهم هجرت آن حضرت از مكّه به مدينه بود، كه به خاطر اهميّت آن، در عصر خليفه دوّم، بر اساس نظريّه امير مؤمنان على عليه السلام آغاز هجرت مبداء تاريخ اسلام، انتخاب و پذيرفته شد.

هجرت يعنى انتقال از مكانى به مكانى ديگر، براى گسترش اسلام و جستجوى آزادى و عوامل بيشتر براى بيان اسلام در سطح وسيعتر، در قرآن سخن بسيار پيرامون هجرت آمده، از جمله در آيه 100 سوره نساء مى خوانيم:

«و من يهاجر فى سبيل اللّٰه يجد فى الارض مرا غماً كثيراً و سعة...»؛ و كسى كه در راه خدا هجرت كند نقاط امن فراوان و گسترده اى همراه شكست دشمن مى يابد.

هنگامى كه مسلمانان در مكّه در فشار و آزار شديد مشركان قرار گرفتند پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمانان را به هجرت به مدينه دستور داد مشركان احساس خطر شديد كردند و با خود گفتند هجرت مسلمانان به مدينه موجب تشكّل آنها در مدينه شده و در آينده نزديك كار را بر ما سخت خواهد كرد، سران آنها در «دارالندوه» مجلس شوراى خود اجتماع كردند و هر كدام در مورد جلوگيرى از اسلام و دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله پيشنهادى نمودند چنانكه در آيه 30 سورة انفال به اين توطئه اشاره شده است.

سرانجام پيشنهاد ابوجهل تصويب شد. پيشنهاد او اين بود: «از هر قبيله اى يك جوان شجاع به عنوان نماينده انتخاب شود و همه آن نمايندگان در يك شب، خانه پيامبر صلى الله عليه و آله را محاصره كنند و به سوى او حمله كرده و او را در رختخوابش بكشند.»

آن شب فرا رسيد، جبرئيل ماجراى توطئه كودتا چيان را به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد، پيامبر صلى الله عليه و آله ماجرا را به على عليه السلام خبر داد و به او فرمود: «امشب در رختخواب من بخواب تا كافران گمان كنند كه من در رختخواب خود خوابيده ام به انتظار من در بيرون خانه بمانند و من پنهانى از خانه خارج شوم.»

ص: 26

با اينكه خوابيدن حضرت على عليه السلام در رختخواب پيامبر صلى الله عليه و آله و افكندن روپوش سبز آن حضرت بر روى خود، صددرصد خطرناك بود، اما با جان و دل اين پيشنهاد را پذيرفت و در رختخواب آن حضرت خوابيد آن شب نمايندگان مشركان با شمشير هاى برهنه خانه پيامبر صلى الله عليه و آله را محاصره كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله شبانه بى آنكه مشركان متوجّه شوند، در تاريكى شب از خانه بيرون آمد و به سوى غار ثور كه در عليه السلام كيلومترى جنوب مكّه قرار گرفته رفت و در آنجا مخفى شد.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله از غار ثور به سوى مدينه هجرت نمود، آن حضرت در روز پنجشنبه اوّل ربيع الاول سال 13 بعثت از مكّه خارج شد و در روز 12 همين ماه به مدينه وارد گرديد.

مباهات خدا به فرشتگان در مورد خوابيدن على عليه السلام

جبرئيل و ميكائيل از سوى خداوند كنار رختخواب حضرت على عليه السلام آمدند، جبرئيل به على عليه السلام گفت:

«به به! كيست مثل تو اى فرزند ابوطالب، كه فرشتگان به وجود تو مباهات مى كنند» آنگاه اين آيه را از طرف خداوند در شأن على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد:

«و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّٰه رؤف بالعباد»؛

بعضى از مردم (فداكار و با ايمان همچون على عليه السلام به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله جان خود را در برابر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.

حضرت على عليه السلام سه روز و سه شب در مكّه ماند وطبق دستور پيامبر صلى الله عليه و آله امانت هاى مردم را كه به پيامبر صلى الله عليه و آله سپرده بودند به صاحبانشان رسانيد و سپس به سوى مدينه هجرت كرد، پيامبر در سرزمين قبا منتظر حضرت على عليه السلام بود كه على عليه السلام در آنجا به آن حضرت پيوست.

ص: 27

ويژگى هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

1 - ياد خداوند؛ «لا يقوم و لا يجلس الاّ على ذكر الله».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نمى ايستاد و نمى نشست مگر آنكه به ياد خدا بود.

2 - حق گويى؛ «و لا يقول فى الغضب و الرضا الاّ الحق - ينفذ الحق و ان عاد ذلك بالضرر عليه او اصحابه».

در حال غضب و رضا جز حق سخن نمى گفت و به حق پايبند بود گرچه به ضرر خود يا اصحابش بود.

3 - شرح صدر؛ «اوسع الناس صدراً».

شرح صدر او از همه مردم گسترده تر بود.

4 - سلام به كودكان؛ «يمرّ على الصبيان فيسلم عليهم».

به كودكان كه برخورد مى كرد، سلام مى كرد.

5 - اجابت دعوت؛ «يجيب دعوة الحر و العبد».

دعوت آزاد و بنده را مى پذيرفت.

6 - پذيرفتن هديه؛ «يقبل الهديه و لو انها جرعة لبن و يكافىء عليها».

هديه را قبول مى كرد گرچه جرعه اى از شير بود و جبران مى كرد.

7 - عيادت مريض؛ «يعود المرضى فى اقصى المدينه».

در دورترين نقطۀ شهر به عيادت بيماران مى رفت.

8 - تشييع جنازه؛ «يشهد الجنائز».

به تشييع جنازه ها مى رفت.

9 - ايثار؛ «لم يشبع من خبز برّ ثلاثة ايام متوالية حتى لقى الله تعالى ايثاراً على نفسه لا فقراً و لا بخلاً».

در سه روز پشت سر هم از نان گندم سير نشد، به خاطر ايثار به ديگران، نه از روى بخل تا اينكه خداوند متعال را ملاقات كرد.

ص: 28

10 - علاقه به عطر و بوى خوش؛ «يحب الطيب و لم يكن فى طريقة فيتبعه احد الاّ عرف انه قد سلكه من طيب عرفه».

علاقه به عطر داشت و مردم هرگاه بوى عطر را در راهى استشمام مى كردند مى فهميدند پيامبر از آن راه عبور كرده است.

11 - مزاح و تبسّم؛ «يمزح و لا يقول الا حقاً و يضحك من غير قهقهة».

شوخى مى كرد و سخنى جز حق نمى گفت و بدون قهقهه مى خنديد.

12 - مهمانى؛ «اذا دخل منزلاً قعد فى ادنى المجلس اليه حين يدخل».

هرگاه داخل منزلى مى شد در پايين ترين محل مى نشست.

13 - سخن گفتن؛ «اذا حدّث بحديث تبسّم فى حديثه».

هرگاه سخنى مى گفت در سخن گفتنش تبسّم مى كرد.

14 - نگاه كردن؛ «يقسّم لحظاته بين اصحابه فينظر الى ذا والى ذا بالسويّة - لا يثبت بصره فى وجه احدٍ».

نگاه خود را در ميان اصحابش تقسيم مى كرد، گاهى به فردى نگاه مى كرد و گاهى به فردى ديگر و نگاه خود را به فرد خاصى ثابت نگه نمى داشت.

15 - خوابيدن؛ «ينام على الحصير».

روى حصير مى خوابيد.

16 - عدم انتظار از احترام؛ «اصحابه لا يقومون لما عرفوا من كراهته لذلك».

اصحابش در برابر او نمى ايستادند، زيرا مى دانستند پيامبر از اين كار كراهت دارد.

17 - استقبال از مهمان؛ «لا يجلس اليه احد و هو يصلى الاّ خفف صلاته و اقبل عليه».

هرگاه پيامبر در حال نماز بود و شخصىبه او مراجعه مى كرد، نماز خود را كوتاه مى كرد و به او توجه مى كرد.

18 - تواضع؛ «اشد الناس تواضعاً - اسكتهم فى غير كبر. يخصف النعل يرقع الثوب يحلب الشاة يطحن مع الخادم اذا اعيىٰ».

تواضع او از همه بيشتر بود. بدون اينكه كبر بورزد از همه ساكت تر بود. كفش و

ص: 29

لباس خويش را وصله مى زد، بز را مى دوشيد و هرگاه خدمتگذار خسته مى شد، به خادم منزل در آرد كردن گندم كمك مى كرد.

19 - پذيرفتن عذر؛ «يقبل معذرة المعتذر اليه».

عذر شخص عذر آورنده را مى پذيرفت.

20 - بر آوردن نياز مردم؛ «ما يأتيه احد حراً كان او عبداً او امة الاّ قام فى حاجته».

نيازمندان كه به او مراجعه مى كردند چه آزاد و چه بنده و چه كنيز، به نياز آنها رسيدگى مى كرد.

21 - تحمل گرسنگى؛ «يعصب الحجر على بطنه من الجوع».

از گرسنگى به شكم خود سنگ مى بست.

22 - مجالست با مستمندان؛ «يجالس الفقراء و يؤاكل المساكين. لا يحقّر مسكيناً لفقره و زمانته».

با تهيدستان و مساكين مى نشست و به خاطر فقر آنها را تحقير نمى كرد.

23 - حفظ زبان؛ «يخزن لسانه الاّ فيما يعنيه. طويل السكوت لا يتكلم فى غير حاجة».

زبان خود را جز در آنچه كه قصد داشت حفظ مى كرد، سكوت او طولانى بود و در غير مورد نياز سخن نمى گفت.

24 - خريد براى منزل؛ «لا يمنعه الحياء ان يحمل بضاعته من السوق الى اهله».

خجالت مانع او نمى گشت از اينكه متاعى را از بازار به سوى منزل ببرد.

25 - آغاز به مصافحه؛ «اذ لقى احداً من اصحابه بدأه بالمصافحة».

هرگاه با كسى ملاقات مى كرد آغاز به دست دادن مى نمود.

26 - عدم خطا؛ «لا يزّل و لا يخطئ فى شىء مما يسوس به الخلق».

در رهبرى مردم گرفتار لغزش و اشتباه نگشت.

27 - بردبارى؛ 28 - شجاعت؛ 29 - عدالت؛ 30 - حيا و عفت

31 - سخاوت؛ «كان صلى الله عليه و آله احلم الناس، اشجع الناس، اعدل الناس، اعفّ الناس، اسخى الناس».

ص: 30

پيامبر بردبارترين، شجاع ترين، عادل ترين، عفيف ترين و سخاوتمندترين مردم بود.(1)

سرزنش از بلال به خاطر لغزش اخلاقى

جنگ خيبر يكى از جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله بين سپاه اسلام و يهوديان بود كه در سال هفتم هجرت در سرزمين خيبر رخ داد كه با پيروزى سپاه اسلام پايان يافت و جمعى از يهوديان به اسارت سپاه اسلام در آمدند، يكى از اسيران صفيّه دختر حىّ بن اخطب بود.

بلال حبشى يار نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله صفيّه را همراه يك بانوى ديگر به اسارت گرفت و آنها را به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد ولى هنگام آوردن آنها رعايت اصول اخلاقى را نكرد و آنها را از كنار جنازه كشته شدگان يهود حركت داد. صفيّه وقتى كه بدنهاى پاره پاره يهوديان را ديد بسيار ناراحت شد و صورتش را خراشيد و خاك بر سر خود ريخت و بلند بلند گريه كرد. هنگامى كه بلال آنها را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد پيامبر از صفيّه پرسيد چرا صورتت را خراشيده اى و اين گونه خاك آلود و افسرده هستى؟! صفيّه ماجراى عبورش را از كنار جنازه ها عنوان كرد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله از رفتار غير اسلامى بلال در مورد يك زن اسير ناراحت شد و به بلال فرمود: «انزعت منك الرّحمه يا بلال...»؛ اى بلال! آيا مهر و محبّت و عاطفه از وجود تو رخت بر بسته كه آنها را از كنار كشته شدگانشان عبور مى دهى؟ چرا بى رحمى كردى؟

به اين ترتيب بلال حبشى با آن همه مقامى كه در پيشگاه پيامبر صلى الله عليه و آله داشت در اين مورد كه خطا كرده بود مورد سرزنش پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت و پيامبر صلى الله عليه و آله اين درس بزرگ انسانيت را به همه رزمندگان آموخت كه با اسيران جنگى بر اساس محبّت اسلامى برخورد كنند.

ص: 31


1- . بحار 150/16-226؛ محجة البيضاء 123/4-162)

نگاهى به رويدادهاى بعد از هجرت

مى توان گفت كه بخش عظيمى از حوادث عصر پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از هجرت بود، چرا كه حكومت اسلامى، بعد از هجرت تشكيل شد و اسلام در سطح عالى تر و وسيع تر قرار گرفت. گرچه زحمات پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه بسيار طاقت فرسابود ولى زحمات آن حضرت بعد از هجرت بيشتر شد و پيامبر صلى الله عليه و آله با دشمنان داخلى و خارجى مواجه شدو در رابطه با دشمنان خارجى 27 غزوه (يعنى جنگهايى كه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله در آنها شركت مى نمود) و 35 «سريّه» (يعنى جنگى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن شركت نداشت) رخ داد و ما در اينجا به صورت خلاصه مباحث را ذكر مى كنيم:

سال اوّل هجرت:

1 - مسلمان شدن عبداللّٰه سلام از دانشمندان يهود؛

2 - ساختن مسجد (مسجدالنبى معروف)؛

3 - افزايش هفت ركعت نماز به نمازهاى يوميه كه پيش از اين دو ركعتى خوانده مى شد؛

4 - عقد اخوت ميان مهاجر و انصار؛

5 - ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با عايشه؛

6 - دستور خواندن اذان و اقامه؛

7 - مسلمان شدن اسعد بن زراره؛

8 - پيمان بستن طوائف سه گانه بنى قريضه و بنى نضير و بنى قينقاع بر عدم كمك به دشمنان اسلام؛

سال دوّم هجرت:

1 - تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه؛

2 - ازدواج حضرت على عليه السلام با حضرت فاطمه عليها السلام؛

ص: 32

3 - واجب شدن روزه 4 - واجب شدن زكات؛

5 - فرمان جهاد با كفار و نزول آيه «اذن للذين يقاتلون بانّهم ظلموا و ان اللّٰه على نصرهم لقدير».(1) 6 - جنگ بدر؛

سال سوّم هجرت:

1 - غزوه غظفان كه پيامبر با 450 نفر براى سركوبى عده اى توطئه گر به اطراف مدينه اعزام كرد؛

2 - جنگ اُحد؛

3 - ولادت امام حسن مجتبى عليه السلام؛

4 - ازدواج پيامبر با حفصه دختر عمر؛

سال چهارم هجرت:

1 - به شهادت رسيدن گروهى از مبلغانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى تعليم قرآن و احكام به نزديكى مكه فرستاده بودند؛

2 - توطئه يهود بنى نظير در مورد قتل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و فرمان پيامبر به تبعيد اين افراد از بلاد اسلام؛

3 - حرام شدن خمر؛

4 - ولادت امام حسين عليه السلام؛

5 - ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با امّ سلمه؛

سال پنجم هجرت:

1 - ازدواج پيامبر با زينب دختر جحش (دختر عمه پيامبر)

2 - دستور حجاب

ص: 33


1- . حج 39

3 - جنگ خندق (احزاب)

4 - پذيرفته شدن توبه ابولبابه

سال ششم هجرت:

1 - جنگ بنى المصطلق؛

2 - واجب شدن حج؛

3 - سفر مذهبى و سياسى پيامبر صلى الله عليه و آله به مكّه براى حج؛

4 - صلح حديبيّه؛

سال هفتم هجرت:

1 - اعلام جهانى بودن اسلام و فرستادن 185 نامه براى سران كشورها و شهرها؛

2 - فتح پايگاه يهود (دژ محكم خيبر) توسط مسلمانان؛

3 - ورود مهاجران حبشه (پس 15 سال سكونت در حبشه) به خيبر؛

4 - مسموم شدن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دست يك زن يهودى؛

سال هشتم هجرت:

1 - جنگ موته با سپاه روم و شهادت جعفر طيار و زيدبن حارثه و عبدالله بن رواحه؛

2 - فتح مكه 3 - جنگ حنين 4 - غزوه طائف 5 - غزوه ذات السلاسل؛

سال نهم هجرت:

1 - جنگ تبوك؛

2 - حدود 32 قبيله نمايندگان خود را نزد پيامبر فرستادند و بر اثر پيشرفت هاى حكومت اسلامى تقريباً همگى اينها مسلمان شدند، از اينرو اين سال را (عام الوفود)

ص: 34

گويند. (سال ورود كاروانها به مدينه و مسلمان شدن آنها)؛

3 - خواندن آيات برائت از مشركان در اجتماع مردم مكه؛

4 - مباهله پيامبر اكرم با مسيحيان نجران؛

سال دهم هجرت:

1 - گرايش مردم حجاز به اسلام؛

2 - توطئه سوء قصد به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله توسط سه نفر از بنى عامر كه ناكام ماند؛

3 - آخرين حج پيامبر صلى الله عليه و آله و ماجراى غدير خم؛

اشاره اى كوتاه به جنگ بدر

1 - جنگ بدر در 17 يا 19 رمضان، سال دوم هجرت واقع شده است.

2 - تعداد مسلمانها در جنگ بدر 313 يا 314 نفر بوده است.

3 - پيروزى مسلمانان بر كفار كه قرآن كريم به اين پيروزى و نصرت الهى اشاره كرده است «و لقد نصركم اللّٰه ببدر و انتم اذله فاتقواللّٰه لعلكم تشكرون».(1)

4 - در اين جنگ تعداد كفار 950 يا 1000 نفر نقل شده است و نكته قابل توجه اينكه لشگر قريش زنان آوازه خوان را همراه خود آورده بودند كه دف مى زدند و مسلمانها را مسخره مى كردند كه خداوند درباره آنها در قرآن مى فرمايد: «و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطراً و رئاء الناس و يصّدون عن سبيل اللّٰه و اللّٰه بما يعملون محيط».(2)

5 - مقداد در جنگ بدر به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: به خدا سوگند به تو نگويم چيزى را كه بنى اسرائيل به موسى گفتند «اذهب انت و ربّك فقاتلا انا ههنا قاعدون».(3)

6 - ابن عباس مى گويد در جنگ بدر وقتى دو سپاه در برابر يكديگر قرار گرفتند.

ص: 35


1- . آل عمران 123
2- . انفال 47
3- . مائده 24

ابوجهل گفت خدايا كسى كه از ما سزاوارتر است او را پيروز كن و مسلمانان نيز تقاضا كردند.

خداوند مى فرمايد: «اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممّدكم بالف من الملائكه مردفين».(1)

7 - وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به زيادى تعداد مشركان و كمى تعداد مسلمانان نگاه افكند، رو به قبله كرد و گفت: «اللهّم انجزلى ما وعدتنى، اللهّم ان تهلك هذه العصابة لا تعبد فى الارض».(2)

8 - در جنگ بدر خداوند در آغاز جنگ، مسلمانها را در نظر كفار اندك نشان داد تا آنان به جنگ اقدام كنند هنگامى كه جنگ شروع شد آنان را در نظر كفار زياد نشان داد تا در آنها وحشت و سستى به وجود آيد.

«و يقللكم فى اعينهم ليقضى اللّٰه امراً كان مفعولاً».(3)

9 - در جنگ بدر در مقدار شهداء اختلاف است و تعداد آنها در نقل هاى مختلف به صورت زير عنوان شده است: «8 نفر، 11 نفر، 14 نفر و در سيره ابن هشام آمده است كه 14 نفر بودند، 6 نفر از قريش و 8 نفر از انصار» امّا كفار 70 كشته و 70 اسير دادند كه 27 نفر از آنها به دست اميرالمؤمنين عليه السلام به هلاكت رسيدند.

10 - در تاريخ آمده است كه در آن جنگ شخصى به نام معاذ بن عمروبن جموح ضربتى به ابو جهل وارد كرد كه پايش از نصف قطع شدو نيز عبيدالله بن مسعود گويد ابوجهل را در آخرين نفس هايش يافتم پاى خود را بر گردنش نهادم و چون او مرا در مكه آزار داده بود، گفتم اى دشمن خدا آيا خداوند تو را ذليل كرد؟ گفت به چيزى خوار شدم كه براى من عار نيست، بعد ابوجهل به او مى گويد: «لقد استعليت» سپس عبدالله سر او را از بدن جدا كرده و براى پيامبر آورد، پيامبر حمد الهى بجا آورد و دوركعت نماز خواندند.(4)

ص: 36


1- . انفال 9
2- . بحار 19/221
3- . انفال 44
4- . سنن ابن ماجه 455/1

اشاره اى كوتاه به جنگ احد

بعد از آنكه در جنگ بدر مسلمانان پيروز شدند وكفار شكست خوردند، ابوسفيان اجازه نداد، بازماندگان گريه كنند تا روحيه انتقام در آنها باقى بماند و ابوسفيان با سه هزار نفر سواره و دو هزار نفر پياده به سوى احد لشكر كشى كرد.

در اين هنگام عباس عموى پيامبر آن حضرت را در جريان قرار داد و پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر اهميت موضوع، با ياران خود دربارة جنگ با آنها مشورت كرد و در نتيجه دو نظريه مطرح شد:

اكثر جوانها گفتند: جنگ در خارج از شهر باشد، پيامبر با اينكه نظرش مخالف بود نظريه جوانان را پذيرفت و لذا شخصى را به نام عبدالله بن جبير مسئول حفاظت شكاف كوه عينين قرار داد و فرمود در هيچ صورتى اين منطقه را رها نكنيد و پنجاه نفر را محافظ قرار داد.

در روز هفتم شوال در سال سوم هجرت كه جنگ شروع شد در ابتداء جنگ 12 نفر از بزرگان قريش به دست حضرت على عليه السلام و حمزه كشته شدند و كشته شدن اين 12 نفر روحيه دشمنان را تضعيف كرد. لذا پا به فرار گذاشتند در اين هنگام محافظان كه 50 نفر بودند با مشاهده پيروزى مسلمانها به قصد جمع آورى غنائم آن منطقه حفاظتى را رها كردند، خالد بن وليد با يارانش تا ديدند مسلمانها منطقه حفاظتى را رها كردند بلافاصله به آن منطقه حمله كردند و عبدالله بن جبير و 10 نفر باقى مانده را به شهادت رساندندو در اين هنگام دو مرتبه پرچم مشركان به اهتزاز درآمد و كفار مسلط شدند و در نتيجه حضرت حمزه و 72 نفر به شهادت رسيدند و دشمن شايع ساخت كه پيامبر كشته شده و متأسفانه مسلمانها پا به فرار گذاشتند و آيه نازل شد چرا فرار مى كنيد «افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم..».

از نظر قرآن كريم علل شكست مسلمانها در جنگ احد چهار چيز بود:

ص: 37

1 - ترس و سستى 2 - تفرقه و اختلاف 3 - ترك اطاعت از رهبر اسلام (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله) 4 - محبت به دنيا

درتعداد شهداى جنگ احد سه قول مختلف نقل شده: 49 نفر، 65 نفر، 70 نفر

مسلمانها در دو جا پيامبر اكرم را تنها گذاشتند: 1 - در نماز جمعه «و اذا رأوا تجاره او لهواً انفضوا اليها و تركوك قائماً» 2 - در جنگ احد «اذ تصعدون و لا تلوون على احد و الرسول يدعوكم» اما خداوند از همراهان واقعى پيامبر تمجيد مى كند «و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستأذنوه.(1)

قرآن كريم مى فرمايد: «حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر وعصيتم من بعد ما اراكم ما تحبون منكم من يريد الدنيا».(2)

سيماى حضرت حمزه

1 - نام او قبل از اسلام شير يا شدت بوده و به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله نام او اسدالله و اسد رسول و سيد الشهداء گشت.

2 - در سال دوم بعثت اسلام آورده و همراه پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت كرد و همين كه شنيد ابوجهل به پيامبر صلى الله عليه و آله توهين كرده به دفاع از پيامبر برخاست و چنان بر سر او زد كه او را مجروح كرد.

3 - در عظمت ايشان همين بس كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود اى كاش بعد از پيامبر دو ياور مانند حمزه و جعفر طيار داشتم.

4 - در جنگ بدر و احد افراد زيادى را به هلاكت رساند.

5 - شهيدى كه امام سجاد عليه السلام در خطبه مسجد شام به او افتخار مى كند.

6 - در روز قيامت بر مركب پيامبر سوار مى شود.

7 - فاطمه زهرا عليها السلام هر هفته به زيارت قبر او مى آمد و اشك مى ريخت.

8 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود هركس مرا زيارت كند و عمويم را زيارت نكند به من ظلم كرده است.

ص: 38


1- . نور 62
2- . آل عمران 152

9 - به هنگام شهادت روزه بود و بيش از 30 نفر از كفار را به هلاكت رساند.

10 - پيامبر صلى الله عليه و آله 72 مرتبه بر او نماز خواند يعنى هر يك از شهداء را كه آوردند نماز خواند و بدن حمزه را حركت ندادند.

خاطره هايى از جنگ احد

1 - در جنگ احد لشكر ابوسفيان عده اى از زنان را به همراه خود آورده بود. وقتى به ابواء رسيدند گفتند ما بر زنان خود بيمناكيم پس قبر مادر محمّد صلى الله عليه و آله را نبش كرده و استخوان او را بيرون مى آوريم و با خود مى بريم، اگر از زنان ما كسى اسير شد، مى گوئيم استخوان مادر تو در اختيار ماست، زنان ما را آزاد كن تا استخوان بدن مادر تو را بدهيم، با اين نظريه مخالفت شد، گفتند مى ترسيم آنها هم قبور مردگان ما را نبش كنند.(1)

2 - پيامبر صلى الله عليه و آله با هزار نفر به طرف احد حركت كرد، لكن در بين راه عبدالله بن ابّى يك سوم مردم را به خود برگرداند و مدعى بود كه پيامبر به حرف او كه گفته بود در مدينه بمانيم اعتنا نكرده واز ديگران كه گفتند از مدينه خارج شويم اطاعت كرده، كسانى كه با او بازگشتند اهل نفاق بودند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با 700 نفر از اصحاب به طرف احد حركت كرد.(2)

3 - ابوالغيداق مردى از منافقان و به شجاعت معروف بود سپاه اسلام كه به طرف احد حركت كرد او تخلف كرد و نرفت، صبح روز بعد زنان قبيله بنى ظفر او را سرزنش كردند و به او گفتند تو زنى بيش نيستى كه مانند زنان در خانه مانده اى او سلاح خود را برداشت و به طرف احد حركت كرد، پيامبر صفوف مسلمانان را مرتب مى كرد كه خود را رساند ودر صف اول قرار گرفت و در جنگ وقتى مسلمانها فرار مى كردند او غلاف شمشير خود را شكسته و مى گفت مرگ بهتر از فرار است، اى آل اوس براى دفاع از شرف خود بجنگيد و همانند من عمل كنيد و هفت نفر را كشت

ص: 39


1- . ابن ابى الحديد 219/14
2- . كامل ابن اثير 150/2

وقتى جراحت هايى بر بدنش وارد شد به زمين افتاد، قتاده بن نعمان از كنار او گذشت به او گفت شهادت بر تو گوارا باد. او گفت: من براى دين جنگ نكردم بلكه قتال من براى حفظ سرزمين است تا قريش به آن دست نيابد و قتى جراحت ها او را نارحت كرد. خودش را كشت هنگامى كه به پيامبر اطلاع دادند فرمود او اهل آتش است.(1)

4 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جنگ احد به بعضى از افراد را به خاطر كمى سن اجازه شركت در جنگ نمى داد، رافع بن خديج مى ترسيد به سبب كمى سن وقامت نارسايش پيامبر به او اجازه جنگ ندهد بنابراين روى كفش خود كه تخت ضخيمى داشت به سر انگشتان پا ايستاد. تا قامت او بلند جلوه كند سرانجام پيامبر به او اجازه داد.(2)

5 - قرآن كريم مى فرمايد: «ان الذين تولّوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ماكسبوا» از جمله كسانى كه در جنگ احد فرار كردند نام برخى از افراد ثبت شده كه جزء فراريان هستند: عقبه بن عثمان، سعدبن عثمان، ابوبكر، عمر، عثمان).(3)

6 - در جنگ احد شخصى به نام ابن قمه سنگى بر پيشانى پيامبر صلى الله عليه و آله زد كه خون بر محاسنش جارى شد خون ها را با رداى خود پاك كرد فرمود: «اللهم اغفر لقومى فانهم لايعلمون».

7 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جنگ احد به ابو دجانه فرمود باز گرد من بيعت خود را از تو برداشتم گريه كرد و گفت نه به خدا سوگند من با شما بيعت كرده ام به كجا برگردم «الى زوجه تموت، ولد يموت، او دار تخرب و مال يفنى و اجل قداقترب» ايستادگى كرد و در جنگ جراحات زيادى برداشت و پيامبر اكرم براى او دعاى خير كرد.(4)

8 - مشركان حضرت حمزه و ديگر شهداء را مثله كردند يعنى اعضاى بدن را قطعه قطعه كردند و هند همسر ابوسفيان شكم حمزه را پاره كرد و كبد او را بيرون آورد و

ص: 40


1- . المغازى 223/1
2- . الاستيعاب 653/2
3- . روضه الصفا 291/2 - تاريخ طبرى 512/2
4- . روضه كافى 318

خواست بخورد كه نتوانست و آن را بيرون انداخت پيامبر وقتى بدن حمزه را مشاهده كرد به شدت ناراحت شد و فرمود اگر بر كفار پيروز شوم 70 نفر از آنها را مثله مى كنم انگاه خداوند اين آيه را نازل كرد: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عقوبتم به و لئن صبرتملهو خير للصابرين و اصبر و ما صبرك الاّ باللّٰه».(1)

9 - مالك بن سنان پدر ابوسعيد خدرى است در جنگ احد خون چهره مبارك پيامبر را با دهان پاك كرد و نوشيد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود كسى مى خواهد به مردى از اهل بهشت نگاه كند به اين شخص بنگرد و فرمود كسى كه خونش با خون من ممزوج گردد آتش به او اصابت نكند و او در جنگ احد به شهادت رسيد.(2)

10 - عمروبن جموح لنگ بود و چهار فرزند داشت كه همانند شير بودند و در جنگ ها با پيامبر شركت مى كردند، فرزندان او به پدر گفتند تو معذورى ولازم نيست در جنگ شركت كنى. عمرو نزد پيامبر امد وگفت فرزندانم مرا از شركت در جنگ منع مى كنند ولى به خدا سوگند من قصد دارم با همين پاى لنگ قدم به بهشت بگذارم پيامبر فرمود بر تو جهاد واجب نيست و در نزد خداوند معذور هستى اما به فرزندانش فرمود شما او را منع نكنيد شايد كه خداوند براى او شهادت روزى كند پس او سلاح خود را برداشت و رو به قبله كرد و گفت خدايا مرا دست خالى برمگردان و شهادت را نصيبم كن.(3)

11 - واقدى گويد در جنگ احد عايشه با گروهى از زنان متوجه جنگ شده تا از آنچه رخ داده آگاهى يابند در راه به هند همسر عمروبن جموح رسيد كه اجساد شوهر برادر او پسر خود را بار كرده به مدينه مى آورد از او پرسيد چه خبر دارى گفت پيامبر به سلامت است و هر مصيبتى بعد از آسان است. سؤال كرد چه چيز را حمل مى كنى گفت شوهرم پسرم و برادرم تا در مدينه دفن كنم. در آن حال شتر به زانو در آمد و از حركت باز ماند تا دو سه مرتبه، هند خدمت پيامبر رسيد و گفت قضيه اين طورى

ص: 41


1- . نحل 126 و 127
2- . سيره حلييه 2/247
3- . سيره زينى دحلان 57/2

است حضرت فرمود آيا وقتى به طرف احد حركت مى كرد سخنى نگفت عرض كرد يا رسول الله شوهرم گفت «اللهم لا تردّنى» خدايا مرا باز مگردان پيامبر فرمود: هرجا شتر توقف كند سپس فرمود هر سه در بهشت با هم هستند هند گفت دعا كنيد خداوند مرا رفيق ايشان گرداند.(1)

12 - وقتى در جنگ احد فاطمه زهراء چهره خون آلود پيامبر را مشاهده كرد فريادى زد و خون از چهره مبارك او پاك كرد و در آن حال مى گفت خشم خدا براى كسى شديد است كه چهره پيامبر اكرم را خون آلود كرد، پيامبر هم خونها را با دست مبارك خود مى گرفت و در هوا مى پاشيد و از آن چيزى باز نمى گشت، امام صادق 7 فرمود اگر از آن خونها چيزى بر زمين مى ريخت عذاب نازل مى گشت(2)

13 - پيامبر اكرم در جنگ احد بالاى سر مصعب بن عمير ايستاد و فرمود: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدو اللّٰه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلاً»(3) آنگاه فرمود نزد اينان بيائيد و بر اين شهداء سلام كنيد كه پاسخ شما را مى دهند تا زمانى كه آسمان و زمين بر قرار خواهد بود بعد به نقطه ديگر آمده فرمود اينان اصحاب من هستند كه براى آنها روز قيامت گواهى خواهم داد. ابوبكر گفت آيا ما اصحاب شما نيستم. فرمود آرى ولى من نمى دانم كه بعد از من چگونه خواهيد بود اينان از اين دنيا با دل خالى از طعام بيرون رفتند.(4)

ص: 42


1- . روضه الصفا 301/2
2- . اعلام الورى 91
3- . احزاب 23
4- . تاريخ مدينه 132/1

معجزات پيامبر

1 - دونيم شدن ماه

سلمان رحمه الله گفت يك شب ابوجهل به همراه يك يهودى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند.

ابوجهل گفت اى محمّد به من معجزه اى نشان بده و الاّ با شمشير گردن تو را خواهم زد. حضرت با مهربانى به او فرمودند: ابوجهل چه مى خواهى؟

ابوجهل به چپ و راست خود نگاه كرد و انديشيد كه چه چيز بخواهد كه برآوردنش براى پيامبر مشكل باشد. يهودى همراهش گفت اگر محمّد ساحر است بگو كه ماه را در آسمان بشكافد، زيرا سحر در آسمان محقق نمى شود. پس ابوجهل گفت براى ما ماه را بشكاف! حضرت با انگشت سبابه به ماه اشاره كرد، ماه به دونيم شد و هر نيمه به طرفى رفت. ديگر بار ابوجهل گفت: بگو تا به هم بپيوندند. پيامبر صلى الله عليه و آله مجدداً با انگشت سبابه به ماه اشاره فرمودند، دونيمه ماه به هم پيوند خورد. در اين جا يهودى ايمان آورد و شهادتين گفت و مسلمان شد امّا ابوجهل گفت: او با سحر چشم ما را بست و ماه را شكافت و به ما نشان داد، بايستى از مردمى كه در آن شب از اطراف مى آيند سؤال كنيم كه آيا آنها ماه را ديده اند يا خير؟ از آنها سؤال شد همگى گفتند: در آن شب ماه را دو نيمه ديديم اما با وجود اين باز هم ابوجهل ايمان نياورد.(1)

2 - طعام زهر آلود

همسر عبدالله بن مسلم گوسفندى زهر آلود خدمتش آورد و بشر بن براء بن عازب با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود، پس پيامبر از ران و بشر از پاچه ى آن حيوان تناول نمودند، حضرت به محض جويدن، لقمه را از دهان بيرون انداختند و فرمودند: اين طعام به من خبر مى دهد كه زهرآلود است، اما بشر آن لقمه را جويده و فرو داد و در دم جان سپرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد آن زن فرستاد و او به عمل خود اقرار نمود. حضرت به

ص: 43


1- . اثبات الهداة 470/1

او فرمود چه چيز تو را بر اين عمل كه انجام دادى وادار نمود!؟ زن گفت: شوهر و بزرگان قوم مرا كشتى و من با خودم گفتم اگر پادشاه است او را با اين طعام كشته ام و اگر پيامبر است، خداوند او را بر اين مطلب آگاه خواهد ساخت.(1)

3 - مژده پيامبر صلى الله عليه و آله به حضرت فاطمه عليها السلام

روايت شده از ابن عباس كه گفت: چون وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك شد به قدرى گريه كرد كه اشك چشمش محاسنش را تر كرد. به ايشان عرض شد يا رسول اللّٰه چه چيزى شما را مى گرياند؟ فرمود: براى فرزندانم گريه مى كنم و آنچه بدهاى امتم پس از من با آنها مى كنند؛ گويا فاطمه دخترم را مى بينم كه پس از من به وى ستم شده و او به من استغاثه كرده و فرياد مى زند: وا ابتاه وا ابتاه! و كسى از امتم او را يارى نمى كند.

فاطمه عليها السلام شنيد و گريه كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود دختركم گريه نكن. عرض كرد:

من گريه نمى كنم به آنچه بعد از تو با من رفتار مى شود ولى يا رسول الله من براى جدايى از شما گريه مى كنم.

پس آن حضرت به وى فرمود: مژده باد تو را اى دختر محمّد صلى الله عليه و آله كه تو اولين كسى از اهل بيت عليها السلام من هستى كه به من ملحق مى شوى.(2)

رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اواخر عمر خويش، چهار شب مانده به آخر صفر سال 11 هجرت به مردم فرمان داد كه براى جنگ با روم مهيا شوند و روز بعد اسامه را خواست وبه او فرمود برو به ناحيه اى كه پدرت در آنجا كشته شد (منطقه جرف) و از بزرگان، مهاجر وانصار كسى نبود مگر اينكه در اين غزوه حضور داشت كه از جمله آنان ابوبكر، عمر، ابو عبيده جراح، سعد بن ابى وقاص و سعيد بن زيد بودند. گروهى گفتند پيامبر اين كودك را بر مهاجران نخستين امير كرده پيامبر به شدت ناراحت شد به منبر

ص: 44


1- . اثبات الهداة 470/1
2- . اثبات الهداة 470/1

رفت و فرمود اگر در فرماندهى او طعن مى زنيد پيش از اين درباره پدر او نيز طعن زديد. سوگند به خدا او سزاوار به فرماندهى است و فرزند او هم سزاوار به فرماندهى است واز محبوبترين افراد نزد من است.

علامه حلى مى گويد: ابوبكر از رفتن به لشكر اسامه تخلف كرد در حالى كه پيامبر او را با اسامه فرستاد و اسامه را امير به او كرده بود و مكرر مى فرمود لشكر اسامه را تجهيز كنيد و خدا لعنت كند كسى كه از رفتن با سپاه اسامه تخلف كند.(1)

عايشه مى گويد رسول خدا از خانه ميمونه به همراه دو نفر از خانواده خود كه يكى از آنها فضل بن عباس ومرد ديگرى بود خارج گرديد و پاهاى آن حضرت به زمين سائيده مى شد و سرش را بسته بود تا وارد خانه من گرديد. عبيدالله راوى اين حديث گويد من اين حديث عايشه را براى عبدالله بن عباس ذكر كردم او گفت آيا مى دانى آن مرد ديگر كه با فضل رسول خدا را همراهى مى كرد چه كسى بود گفتم نمى دانم گفت:

على بن ابى طالب بوده ولى عايشه در حالى كه مى توانست على را به خير ياد نكرد.(2)

تصفيه حساب

فضل بن عباس گويد من هنگام بيمارى پيامبر بر او وارد شدم حضرت فرمود اى فضل اين پارچه را بر سر من ببند. من آن پارچه را به سر پيامبر بستم و پيامبر فرمود دست خود را جلو بياور فضل گويد دست پيامبر را گرفته و به مسجد رفتم به منبر رفت و بعد از حمد الهى فرمود ممكن است شما حقوقى نسبت به من داشته باشيد اگر حق كسى از ناحيه من پايمال شده مرا قصاص كند و هركس طلب دارد طلب خود را بگيرد.

در اين ميان مردى برخاست وگفت روزى مستمند نزد شما آمد به من امر كرديد به او سه درهم بده فرمود راست مى گويداى فضل او را سه درهم عطا كن بعد به نماز ظهر ايستاد و. بعد از نماز به منبر رفت و همان سخنان قبل را تكرار كرد در اين هنگام

ص: 45


1- . نهج الحق 263
2- . تاريخ طبرى 189/3

مردى برخاست و گفت يا رسول الله نزد من هم سه درهم است كه مخفيانه آنرا از اموال خدا برداشته ام پيامبر فرمود چرا چنين كردى گفت در آن هنگام محتاج بودم پيامبر فرمود اى فضل سه درهم را از او بگير سپس فرمود اگر كسى از نفس خود ترسان است برخيزد تا براى او دعا كنم.

مردى برخاست و گفت يا رسول الله من كذاب و منافقم وجنايتى نيست مگر اينكه آن را بجا آورده ام عمر گفت اى مرد خود را رسوا كردى پيامبر فرمود پسر خطاب رسوايى در دنيا آسانتر از رسوايى در آخرت است خدايا او را عاقبت امر او را به خير و خوبى بازگردان.(1)

اهانت هنگام وفات

ابن عباس مى گويد هنگامى كه وفات پيامبر فرا رسيد در خانه مردانى بودند از جمله عمر بن خطاب، پيامبر فرمود بيائيد تا نامه اى را براى شما بنويسم كه هرگز گمراه نشويد. عمر گفت مرض بر پيامبر غالب شده و نزد شما كتاب خداست و كتاب خدا براى ما كافى است در آنجا ميان اهل خانه اختلاف و منازعه شد برخى گفتند بگذاريد پيامبر نامه را بنويسد بعضى انكار كردند و حرف عمر را تأييد كردند هنگامى كه اختلاف بالا گرفت پيامبر فرمود از نزد من برخيزيد.

عبيدالله بن عبدالله مى گويد ابن عباس هميشه مى گفت مصيبت اين بود كه بين رسول خدا و نوشتن آن نامه مانع شدند واختلاف كردند.(2)

در بعضى روايات آمده كه عمر گفت نبى اكرم هذيان مى گويد (انّ الرجل ليهجر)

سيد بن طاووس گويد تمام عامه شهادت دادند كه پيامبر خواست براى مردم چيزى بنويسد تا آنها گمراه نشوند ولى عمر بن خطاب مانع شد.(3)

ص: 46


1- . تاريخ طبرى 3/190
2- . طبقات ابن سعد 2/244
3- . الطرائف 431

ام سلمه مى گويد رسول اكرم در وقتى كه بيمار بود و به همان بيمارى از دنيا رفت اطاِ ان حضرت از اصحاب پر شده بود فرمود اى مردم بدانيد بزودى قبض روح مى شوم و مرا مى برند من سخنى را براى شما گفتم كه براى شما حجت است بدانيد من كتاب خدا و عترتم را كه اهل بيتم هستند در ميان شما مى گذارم سپس دست على را گرفته و بلند كرد و فرمود اين على با قران است و قران با على، دو جانشين يارى كننده اى كه از يكديگر جدا نشوند تا بر من در حوض وارد شوند و من درباره آن دو سؤال خواهم كرد.(1)

نكته:

آن چيزى كه پيامبر مى خواست بنويسد و عمر مانع شد چه بوده است؟ از متون به خوبى ظاهر است كه بر اساس قراين عمر خوب مى دانست كه هدف پيامبر از نوشتن آن نامه تصريح به امامت حضرت على عليه السلام است.

اگر چه ابن كثير در البدايه و النهايه 5/248 مى گويد: اين كه شيعه مى گويد تمسك به متشابه و ترك محكم است و اهل سنت محكم را گرفته و متشابه را رها كرده اند و سپس اين متشابه را تفسير مى كند، كه پيامبر مى خواست ابوبكر را تعيين كند ولى بر هيچ عاقلى پوشيده نيست كه اگر پيامبر مى خواست ابوبكر را تعيين كند عمر كه از پيشگامان تثبيت خلافت ابوبكر بود مانع نمى شد ثانياً ابن كثير مى گويد اين از متشابهات است پس چرا خود آن را بدين گونه تفسير مى كند ثالثاً بايد ببينيم خود عمر كه كاملاً از قضايا آگاهى داشت چه مى گويد.

ابن عباس مى گويد روزهاى اول خلافت عمر بود نزد او رفتم طبقى از خرما نزد او بود و مى خورد و به من گفت بخور من هم از آن خرما ها خوردم سپس گفت پسر

ص: 47


1- . كشف الغمه 1/408

عمويت كجاست من تصور كردم عبدالله بن جعفر را مى گويد گفتم نزد دوستانش بود گفت بزرگ خاندان شما على را مى گويم گفتم در بستان نخل مشغول آبيارى است گفت اى پسر عباس بر عهده تو خون شتران با شد اگر مطلب را كتمان كنى آيا هنوز على به فكر و انديشه خلافت هست گفتم على بر اين عقيده است كه پيامبر او را منصوب كرده و از پدرم عباس نيز سؤال كردم گفت على راست مى گويد عمر گفت پيامبر در باره او سخنانى گفت كه اثبات حجت مى كند و قطع عذر نمى كند وهنگام مرگش مى خواست او را تعيين كند ولى من به خاطر ترس بر اسلام نگذاشتم.

ص: 48

امام على عليه السلام

اشاره

ص: 49

ص: 50

حضرت على عليه السلام از ولادت تا شهادت

اشاره

نام امام اول: على

كنيه: ابوتراب، ابوالحسن، ابوالحسين، ابوالريحانتين.

لقب: أميرالمؤمنين، ولىّ اللّٰه، اسداللّٰه، يعسوب الدّين، حيدر

نام پدر: ابوطالب.

نام مادر: فاطمه دختر اسد.

ولادت آن بزرگوار در روز جمعه 13 ماه رجب سى سال بعد از عام الفيل است كه ده سال قبل از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود.

داستان ولادت آن حضرت در خانه ى كعبه، نزد محدثان شيعه و اهل سنت جزو اخبار متواتر است.

حاكم نيشابورى مى گويد: «و قد تواترتِ الأخبار أنّ فاطمة بنت أسد ولدتْ أميرالمؤمنين على بن أبى طالب فى جوف الكعبه»(1)

آن حضرت در صبح 19 رمضان سال 40 هجرى در محراب مسجد كوفه توسط ابن ملجم مرادى (لعنة اللّٰه عليه) ضربت خورد و شب 21 رمضان همان سال در سن 63 سالگى در شهر كوفه به شهادت رسيد.

ص: 51


1- . مستدرك حاكم، ج 3، ص 283

سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ حضرت على عليه السلام

تعبيرات رسول اكرم در مورد حضرت على عليه السلام درباره هيچ كس نظير ندارد. مانند:

على عليه السلام تنها معيار حق و حقيقت است؛ «علّى مع الحقّ و الحقّ مع علىّ» و «علىّ مع القرآن و القرآن مع علىّ».

در ذيل هر دو سخن پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: جدايى على از حق و از قرآن ممكن نيست، تا در قيامت بر من وارد شوند(1).

در اينجا برخى از تعبيرات را براى نمونه بيان مى كنيم:

1 - ولايت على عليه السلام ولايت الهى است.

2 - محبت به او عبادت خداوند است.

3 - پيروى از او واجب است.

4 - دوستان او دوستان خداوند و دشمنان او دشمنان الهى هستند؛ «ولاية علىّ بن ابى طالب ولاية اللّٰه و حبّه عبادة اللّٰه و اتّباعه فريضة اللّٰه و أولياؤه اولياء اللّٰه و أعداؤه اعداءاللّٰه...»(2)

5 - على دروازه ى علم پيامبر است؛ «أنا مدينة العلم و علىّ بابها»(3).

6 - على داناترين فرد امت است؛ «أعلم أمّتى من بعدى على ابن ابى طالب»(4).

7 - على وصى و جانشين و وزير و برادر من است؛ «انّ أخى و وصيىّ و وزيرى و خليفتى فى أهلى على ابن أبى طالب»(5).

8 - منزلت على نزد من چون منزلت من نزد پروردگارم است: «على منّى بمنزلتى من ربّى»(6).

9 - دوستى على عليه السلام گناهان را پاك مى كند؛ «حبّ علىّ يأكل الذّنوب كما تأكل النّار الحطب»(7).

ص: 52


1- . بحارالانوار ج 38، ص 34
2- . بحارالانوار ج 40، ص 4
3- . الغدير، ج 6، ص 9
4- . الغدير، ج 3، ص 96
5- . امالى طوسى، ص 602
6- . الغدير، ج 7، ص 177
7- . تاريخ امام على، ج 2، ص 103

10 - على سرپرست هر مؤمن است؛ «من كنت مولاه فعلى مولاه»(1).

11 - على سرور مؤمنان است؛ «علىّ سيّد المؤمنين»(2).

12 - على ستون دين است؛ «علىّ عمود الدّين»(3).

13 - ياد على عبادت است؛ «ذكر علىّ عبادة»(4)

14 - نگاه به صورت على عبادت است؛ «النّظر الى وجه علىّ بن أبى طالب عبادة»(5).

15 - حق على بر امت مانند حق پدر بر فرزند است؛ «حق علىٍّ على هذه الأمّة كحقّ الوالد على الولد»(6).

16 - هر كس على را اذيت كند، مرا اذيت كرده است؛ «من أذى علياً فقد آذانى»(7).

17 - هر چه را من براى خودم مى خواهم، براى تو نيز دوست دارم و هر چه براى خود نمى خواهم، براى تو مكروه دارم؛ «انّى أحبّ لك ما أحبّ لنفسى و اُكره لك ما أكره لها»(8).

18 - اگر من و على نبوديم، خداوند شناخته نمى شد و عبادت نمى گرديد؛ «لولا أنا و علىُّ، ما عُرِف اللّٰه و لولا أنا و علىٌّ ما عُبِد اللّٰه»(9).

19 - على تقسيم كننده ى بهشت و جهنم است؛ «فأنت قسيم الجنّة و أنت قسيم النّار»(10).

20 - محبت به على عليه السلام ايمان و تقواست و بغض او كفر و نفاق است و هر كس در قيامت خداوند را به بغض ملاقات كند يهودى محشور مى شود؛ «يا على حبّك تقوى و ايمان و بغضك كفر و نفاق»(11) و «من لَقِىَ اللّٰه عزّوجلّ و فى قلبه بغضُ علىّ بن ابى طالب، لقى اللّٰه

ص: 53


1- . الغدير، ج 1، ص 53
2- . كافى، ج 1، ص 294
3- . كافى، ج 1، ص 294
4- . تاريخ امام على، ج 2، ص 345
5- . بحارالانوار ج 38، ص 198
6- . بحارالانوار ج 35، ص 5
7- . بحارالانوار ج 5، ص 69
8- . بحارالانوار ج 40، ص 27
9- . بحارالانوار ج 40، ص 96
10- . بحارالانوار ج 40، ص 193
11- . بحارالانوار ج 40، ص 263

و هو يهودى»(1).

حضرت على عليه السلام از منظر خويشتن

سخنان حضرت درباره ى خودش براى بيان اين نكته است كه مردم به حجت خدا رو آورند و سعادت خود را در پيروى از فرامين او بدانند و دل به ديگران نبندند. به برخى از آن ها توجه فرماييد:

1 - من براى خلافت و رهبرى مانند قطب وسط آسيا هستم، همان گونه كه حركت آسيا به وجود ميخ آهنى وسط آن بستگى دارد، خلافت نيز دردست غير من مايه ى خسارت است.

سيل معارف اسلام از سرچشمه ى وجود من سرازير مى گردد و هيچ پرواز كننده اى در فضاى دانش و حكمت به اوج منزلت من نخواهد رسيد؛ «انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى يَنْحَدِرُ عنِّى السّيلُ و لايرقى الىّ الطّيرُ»(2).

2 - به خدا سوگند، به آن پروردگارى كه جز او خدايى نيست! من در مسير حق قدم بر مى دارم؛ «فواللّٰه الذى لا اله الاّ هو، انّى لَعلىٰ جادّة الحقّ»(3).

3 - به خدا قسم، معاويه سياستمدارتر از من نيست، ولى او به فريب كارى دست مى زند و اگر مكر و حيله امرى زشت و پست نبود، من از سياستمدارترين مردم بودم؛ «واللّٰه ما معاوية بِأَدْهىٰ منّى و لكنّه يَغدر و يَفجر، و لو لا كراهيةُ الغدر لَكنتُ من أدهى النّاس»(4).

4 - اى مردم من شما را به طاعتى فرا نمى خوانم و از معصيتى پرهيز نمى دهم، مگر آن كه خودم در اين جهت بر شما سبقت گرفته ام؛ «انّى واللّٰه ما أحثّكم على طاعة الاّ وأسبقكم اليها، و لا أنهاكم عن معصية الاّ أتناهى قبلكم عنها»(5).

5 - آيا ممكن است كه من نفس خود را به اين امر قانع كنم كه مردم به من لقب (اميرالمؤمنين) دهند، ليكن در ناگوارى هاى روزگار شريك آنان نباشم؛ «اأقنع نفسى بان يقال أميرالمؤمنين و لا أشاركهم فى مكاره الدّهر»(6).

ص: 54


1- . بحارالانوار ج 4، ص 261
2- . نهج البلاغه، خطبه 3، ص 47
3- . نهج البلاغه، خطبه 188
4- . نهج البلاغه، خطبه 191
5- . نهج البلاغه، خطبه 174
6- . نهج البلاغه، نامه 45

6 - به خدا سوگند! انس فرزند ابو طالب به مرگ بيشتر از كودك شيرخوار به پستان مادرش است؛ «واللّٰه لابن أبى طالب آنسُ بالموت من الطفل بثدى أمّه»(1).

7 - به خدا سوگند! باكى ندارم من بر مرگ وارد شوم يا مرگ بر من سرآيد: «فواللّٰه لا أبالى دخلتُ الى الموت أو خرج الموت الىّ»(2).

8 - امكان ندارد هوا و هوس بر من غالب شود و حرص و طمع مرا بر سرِ سفره هاى رنگارنگ بكشاند و سير شوم، در حالى كه بدانم در حجاز و يمامه فردى يك قرص نان ندارد، حتى به ياد ندارد يك بار هم سير شده باشد؛ «هيهات أن يغلبنى هواى و يَقودنى جَشَعى الى تخيّر الأطعمة و لعلّ بالحجاز و اليمامة مَنْ لاطمع له فى القُرص و لاعهدَ له بالشبع»(3)

نظرها و گفته ها درباره حضرت على عليه السلام

1 - پيامبر اكرم مى فرمايد: «على منّى كروحى فى جسدى»(4).

2 - نظّام مى گويد: درباره ى على عليه السلام متحير هستم؛ اگر او را دوست بداريم، كشته خواهيم شد و اگر او را دشمن بداريم، كافر خواهيم گشت، «تحيّرنا فى علىّ، إن أحببناه قُتلنا و إن أبغضناه كفرنا».

3 - ابن ادريس شافعى مى گويد: چه مى توان گفت درباره ى شخصيتى كه دشمنانش فضائل او را از روى عداوت و حسد، و دوستانش از جهت ترس مخفى كردند، با اين همه، جهان پر از فضائل اوست؛ «ما أقول لكم فى رجلٍ، أخفتْ أعداوۀ فضائلَه صَدّاً و أخفتْ أوليائه فضائله خوفاً و قد شاع بين الخافِقَيْنِ».

4 - ابن ابى الحديد مى فرمايد: چه گويم دربارۀ مردى كه دشمنانش بر فضل و برترى او اقرار كردند و نتوانستند فضائل او را كتمان كنند و كوشش كردند كه به هر وسيله و تدبيرى آن نور ايزدى را خاموش سازند از اين رو دست به تحريف حقايق زده و در صدد عيب جويى برآمدند، امّا هركار كردند بر عظمت او افزده گشت.

ص: 55


1- . نهج البلاغه، خطبه 5
2- . نهج البلاغه، خطبه 54
3- . نهج البلاغه، نامه 45
4- . احقاق الحق، ج 5، ص 242

همچنين مى گويد: «فلا ريب عندنا أنّ علياً عليه السلام كان وصىّ رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و ان خالف فى ذلك من هو منسوب عندنا الى العناد»(1)؛ يعنى در نزد ما شكى نيست كه على عليه السلام وصىّ رسول اكرم بود اگرچه كسى كه در نزد ما از اهل عناد باشد، با اين امر مخالف است.

5 - معاويه روزى از عقيل درباره حضرت على عليه السلام پرسيد، او داستان آهن داغ را بيان كرد. معاويه گفت: «رحم اللّٰه أباالحسن! فلقد سبق من كان قبله و أعجز من يأتى بعده»؛ خدا على را رحمت كند! بر افراد پيشين سبقت گرفت و آيندگان را عاجز و درمانده كرد.

6 - خليل بن احمد مى گويد: بى نيازى على از انسانها و نيازمندى ديگران به او، نشانه امام بودن او براى همگان است؛ «استغناؤه عن الكلّ و احتياج الكلّ اليه دليلٌ على انّه امام الكلّ».

7 - احمد حنبل مى گويد: «ما جاء لأحد من أصحاب رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله من الفضائل، ماجاء لعلى عليه السلام»؛ يعنى آنچه از فضائل براى على عليه السلام آمده، براى هيچ يك از اصحاب پيامبر نيامده است!

8 - شِبلى شُميّل با اين كه شخص مادّى است، چنين مى گويد: امام على عليه السلام بزرگ بزرگان و تنها نسخه ى منحصر به فردى است كه شرق و غرب گذشته و آينده نتوانسته است صورتى را كه با اين اصل تطبيق كند، به جهان معرفى كند(2).

9 - ابوذر هرگاه حضرت را مى ديد، مى گفت: «السلام عليك أيها الشيخ المقهور»؛ سلام بر تو اى بزرگوارى كه بر تو ستم كردند و با ستمگرى حق تو را به يغما بردند.

ص: 56


1- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 26
2- . على كيست، ص 356

علم حضرت على عليه السلام

1 - على عليه السلام مظهر علم ذات مقدس پروردگار است و علم و دانش او لدنّى است.

چنانكه قرآن مى فرمايد: «و علمّناه من لدنّا علماً»(1) اين آيه ى گرچه در مورد حضرت خضر است، اما به مراتب حضرت على از نظر كمالات علمى بالاتر از خضر است.

2 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «أنا مدينة العلم و علىٌّ بابها، فمن أراد العلم فليأت الباب»(2). در توضيح اين جمله، امام على عليه السلام مى فرمايد: پيامبر صلى الله عليه و آله هزار باب از علم را به من آموخت كه هر يك هزار باب ديگر را پيش روى من مى گشايد؛ «لقد علّمنى رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله ألف باب كلّ باب يَفتح ألف باب».

3 - در عظمت علمى آن بزرگوار همين بس كه صريحاً فرمود: پيش از آنكه از ميان شما بروم، هر چه را مى خواهيد از من بپرسيد؛ «سلونى قبل أن تفقدونى»(3) نكته ى قابل توجه اين كه: امام على عليه السلام موضوع علم را مقيد و محدود نساخته، بلكه مردم را در سؤال از هر نوع مشكلات علمى آزاد گذاشته است، و نيز اين سخن را دوستان و دشمنان شنيدند، نه دوستان كتمان كردند و نه دشمنان انكار كردند و به قول ابن ابى الحديد كسى از صحابه و علماء چنين ادّعايى نكرده، مگر على ابن ابى طالب و اگر ديگران چنين ادعايى كردند، جز رسوايى، ثمره اى براى آنان نداشت.

على عليه السلام هميشه آرزو مى كرد تا كسى پيدا شود و از درياى علم او بهره ببرد. از اين رو، گاهى اشاره به سينه ى خويش مى كرد، مى فرمود: در سينه من علم فراوان جمع شده است؛ «انّ هيهنا لَعِلماً جماً»(4).

قضاوت هاى محيرالعقول آن بزرگوار در زمان حكومت ديگران و درزمان خلافت خودش، شاهدبزرگى بر علم و دانش آن بزرگوار است.

سخنان بلند و عميق و خطبه هاى طولانى و نامه ها و كلمات قصار كه برخى از آن را سيد رضى در نهج البلاغه گردآورى كرده، گواه ديگرى بر اين حقيقت است.

ص: 57


1- . كهف، آيه ى 65
2- . الغدير، ج 6، ص 79
3- . بحارالانوار ج 40، ص 139
4- . نهج البلاغه، حكمت، 147

سيره ى عملى امام على عليه السلام

عبادت على عليه السلام

1 - هنگامى كه از امام سجاد عليه السلام پرسيدند: چرا شما اين اندازه عبادت مى كنيد و رنج و مشقّت را برخود روا مى داريد، حضرت فرمود: چه كسى قدرت دارد مانند على بن ابى طالب خداوند را عبادت كند؛ «ومن يقوى على عبادة على ابن أبى طالب...»(1).

2 - ابودرداء مى گويد: در شب تاريكى از نخلستانى عبور كردم، آواز كسى را شنيدم كه با خدا مناجات مى كرد. چون نزديك شدم، ديدم على عليه السلام است. من خود را در پشت درخت مخفى كردم وى با آهنگ حزين و سوزناكى مشغول گريه و مناجات با خداوند بود؛ آن قدر گريه كرد كه بى حس و حركت افتاد. با خودم گفتم: شايد خوابش برده است. نزديكش رفتم، ناگهان ديدم كه چون چوب خشكى افتاده بود.

او را تكان دادم، حركت نكرد پيش خود گفتم: حتماً از دنيا رفته است. شتابان به منزلش رفتم و خبر رحلت او را به حضرت زهرا عليه السلام دادم. آن بانوى گرامى فرمود:

على از دنيا نرفته، بلكه از خوف خداوند غش كرده است.(2)

3 - معاويه به ضرار گفت: على عليه السلام را برايم وصف كن.

ضرار پس از بيان يك سلسله از اوصاف اخلاقى و روحى حضرت، چنين گفت:

شب ها بيدارى او بيشتر و خوابش كم بود و مشغول گريه و مناجات و تلاوت قرآن بود. موقعى كه شب فرا مى رسيد و ستارگان رو به افول مى نهادند، او را مى ديدى كه در محراب عبادت دست به محاسن خود گرفته و مانند شخص مارگزيده به خود مى پيچيد و مى فرمود: اى دنيا! آيا خود را براى من جلوه مى دهى، هيهات مرا به تو نيازى نيست من تو را سه طلاقه كردم و ديگر مرا به تو رجوعى نيست.

سپس فرمود: آه از كمى زاد و توشه و دورى سفر و سختى راه؛ «قابض على لحيته

ص: 58


1- . بحارالانوار ج 41، ص 17
2- . امالى صدوق، مجلس 18

يتململ تململَ السّليم و يبكى بكاء الحزين و يقول يا دنيا يا دنيا! اليك عنّى أبىٖ تعرضتِ أم الىّ تشوّقت، لاحان حينك، هيهاتَ غُرّى غيرى لاحاجة لى فيك قد طلقتكِ ثلاثةً لا رجعةَ فيها؛ آه من قلة الزّاد و بُعد السّفر و عظيم المورد»(1).

پس از آن كه معاويه اين جملات را شنيد، گريه كرد و گفت: «رحم اللّٰه أبا الحسن كان و اللّٰه كذلك»؛ به خدا سوگند! على چنين بود، خدا ابوالحسن را رحمت كند.

4 - عبادت حضرت نه از روى شوق به بهشت بود و نه به سبب ترس از جهنم، بلكه براى شكرگزارى ذات مقدس پروردگار بود. زيرا كه تنها او را لايق اين عبوديت مى دانست.

از اين رو امام عليه السلام عبادت مردم را سه نوع مى دانست؛ «انّ قوماً عَبدوا اللهَ رَغبةً فتلك عبادة التّجار، و انّ قوماً عَبدوا الله رَهبة، فتلك عبادة العبيد و انّ قوماً عبدوا اللّٰه شكراً، فتلك عبادة الأحرار»(2)

آن حضرت عبادت خودش را از قسم سوم مى دانست؛ «الهى ما عبدتك طمعاً للجنة و لاخوفاً من النّار بل وجدتك أهلاً للعبادة، فعبدتك»(3).

نوف بكالى مى گويد: على عليه السلام را نيمه شب ديدم كه زياد گريه مى كرد. رفتم جلو.

حضرت فرمود: بيدارى يا خواب؟

گفتم: بيدار هستم. فرمود: «يا نوف! انْ طال بكاؤك فى هذا الليل مخافةً من اللّٰه تعالى قرّتْ عيناك غداً بين يدى اللّٰه عزوجل»(4)؛ اى نوف، اگر امشب از خوف خدا گريه كنى، روز قيامت در برابر خداوند چشمان تو روشن خواهد شد.

جود و سخاوت على عليه السلام

1 - شعبى در شرح حال آن حضرت مى گويد: على سخاوتمندترين مردم بود در مقابل هيچ سائلى هرگز كلمه (نه) بر زبان نياورد. معاويه دشمن سرسخت او، هميشه

ص: 59


1- . نهج البلاغه، حكمت، ص 77
2- . بحارالانوار ج 78، ص 69
3- . بحارالانوار ج 72، ص 278
4- . بحارالانوار ج 41، ص 22

درصدد عيب جويى و تنقيص او بود. هنگامى كه شخصى نسبت بخل به حضرت داد، معاويه به او گفت: واى بر تو! چگونه مى گويى على بخيل است، در صورتى كه اگر على خانه اى از طلاى ناب و خانه اى از كاه گندم داشته باشد، طلا را زودتر از كاه انفاق مى كند.

على عليه السلام كسى است كه اتاق بيت المال را جارو مى كرد و در آن دو ركعت نماز شكر به جا آورد.

على عليه السلام كسى است كه خطاب به طلا و نقره گفت: اى طلاى زرد و نقره سفيد غير مرا فريب دهيد.

2 - روزى مستمندى بر حضرت وارد شد و تقاضاى كمك كرد حضرت به خادم خود فرمود: به او هزار دينار بده.

پرسيد: «أمن فضة أو ذهب؟» از طلا بدهم يا نقره؟

فرمود: براى من تفاوتى ندارد هر كدام بيشتر مورد نياز اين شخص است زيرا طلا و نقره نزد من سنگى بيش نيست؛ «كلاهما عندى حَجَران أعط ما أنفعهما بحاله»(1)

3 - مفسران عامه و خاصه نقل كرده اند كه حضرت در حال نماز انگشترش را به سائل داد و آيه ى ى شريفه: «انّما وليّكم و رسوله...» در شأن آن امام نازل شد.(2)

4 - حضرت على عليه السلام چهار درهم داشت؛ يكى را در شب، يكى را در روز، يكى را پنهانى، يكى را آشكارا انفاق كرد. از اين رو آيه ى شريفه ى: «الذين ينفقون أموالهم بالّيل و النّهار سرّاً و علانية فلهم أجرهم عند ربّهم و لا خوف عليهم و لاهم يحزنون» در مقام و منزلت او نازل شد.(3)

5 - جود و بخشش حضرت را حدّى نبود. روزى از بازار دو پيراهن خريد. يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم. پيراهن بهتر رابه قنبر داد و كم ارزش تر را خود برداشت.(4)

ص: 60


1- . بحارالانوار ج 41، ص 32
2- . مناقب ابن مغازلى، ص 313
3- . تفسير برهان، ج 1، ص 257
4- . بحارالانوار ج 4، ص 324

6 - امام صادق عليه السلام مى فرمايد: جدم اميرالمؤمنين عليه السلام از درآمد كار و از حاصل دسترنج خويش، هزار بنده در راه خدا آزاد كرد.(1)

7 - مردى بارشترى از هسته ى خرما را نزد على عليه السلام ديد و گفت: اين ها چيست؟

امام فرمود: اگر خدا بخواهد اينها 100 هزار درخت خرما است. پس از آن كه آن ها را كاشت و تبديل به درخت شد، آن ها را در راه خداوند وقف مستمندان كرد(2).

8 - حضرت على عليه السلام املاكى را وقف كرد كه قيمت محصولات و غلات آن هر سال 40 هزار دينار بود.(3)

عدالت حضرت على عليه السلام

1 - شبى حضرت على عليه السلام وارد بيت المال شد. در اين هنگام طلحه و زبير وارد شدند. حضرت چراغ آنجا را خاموش كرد و چراغ ديگرى را از منزل آورد. آنها پرسيدند ميان اين دو چراغ چه تفاوتى است؟

امام عليه السلام فرمود: روغن اين چراغ از بيت المال است و شما كار شخصى 2 - حضرت در يكى از سخنانش به مالك اشتر گويد: «اللّه اللّٰه فى الطبقه السّفلى من الّذين لاحيلة لهم من المساكين و المحتاجين فانّ للاقصى منهم مثل الذى للأدنى»(4)؛ اى مالك! خداوند را خداوند را در نظر بگير، درباره افراد نيازمندى كه هيچ چاره اى ندارند: (سهميه) افراد دور بايد مانند افراد نزديك باشد.

4 - به امام مجتبى عليه السلام گويد: فرزندم! جز قاتل من كسى را به قتل نرسان و اگر من از دنيا رفتم، چون او يك ضربت به من زده، شما نيز يك ضربت بيشتر به او وارد مساز؛

ص: 61


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 202
2- . مناقب، ج 2، ص 123
3- . سفينه البحارالانوار ج 2، ص 87
4- . نهج البلاغه، نامه ى 53

«لاتقتلنَّ بى الاّ قاتلى و اذا أنا متُّ مِنْ ضربته هذا، فاضربوه ضربةً بضربة».(1)

5 - حضرت على وارد بيت المال شد هفت عدد نان را به رؤساى هفت قبيله داد و يك نان اضافه آمد، آن را نيز هفت قسمت كرد و به هر يك تكه اى داد، نه بيشتر و نه كمتر.(2)

6 - به هنگام ورود به يكى از مناطق فرمود: من وارد شهر شما شدم، وضع لباس و زندگى من همين است كه مى بينيد اگر با پوششى بهتر از اين، شهر شما را ترك كردم، به شما خيانت كرده ام؛ «دخلت بلادكم بأشمالى هذه و رحلتى، و راحلتى فان أنا خرجتُ بغير مادخلتُ فانّى من الخائنين»(3)

7 - حضرت در تقسيم بيت المال به هر يك از سهل بن حنيف و غلام سابق او نيز سه درهم داد. سهل اعتراض كرد. حضرت به او اعتنايى نكردند. بعضى گفتند:

مقدارى انعطاف نشان بده.

حضرت فرمود: آيا مرا وادار مى كنيد كه به وسيله ى ستم درباره ى ولايت بر افراد يارى جويم و اگر مال مربوط به خود من بود، مساوات را رعايت مى كردم، چه برسد كه از آن خداوند است؛ «أتأمرونى أن أطلب النّصر بالجور فيمن وُلّيتُ عليه، و لو كان المال لى، لَسوَّيْتُ بينهم، فكيف و انّما المالُ مال اللّٰه»(4)

8 - يكى از سربازان لباس هاى غنيمتى جنگ را پيش از اذن پيامبر صلى الله عليه و آله ميان جنگجويان تقسيم كرد. حضرت على عليه السلام پرسيد: چرا اين كار را كردى؟ گفت:

خواستم با تجمل وارد مكه شوند.

على عليه السلام دستور داد لباس ها را در آوردند آن گاه آنان از على عليه السلام نزد پيامبر شكايت كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از على عليه السلام شكايت نكنيد، او در راه خدا سخت گيرى مى كند؛ «انّه لَخَشِنٌ فى ذات اللّٰه»(5).

9 - شخصى نزد حضرت آمد و تقاضاى كمك فراوانى كرد و گفت: بيت المال در اختيار شماست. بعد از گفت و گوى كوتاه حضرت به او فرمود: بيا برويم دزدى كنيم.

ص: 62


1- . نهج البلاغه، نامه ى 47
2- . بحارالانوار ج 41، ص 136
3- . بحارالانوار ج 40، ص 325
4- . بحارالانوار ج 32، ص 48
5- . مناقب، ج 2، ص 110

آن شخص تعجب كرد. حضرت فرمود: دزديدن از يك نفر بهتر از آن است كه از اموال همه مسلمانان دزدى شود؛ «تَسرق من واحد خير من أن تسرق على المسلمين جميعاً»(1)

10 - در عدالت على عليه السلام همين بس، هنگامى كه برادرش عقيل در شدت فقر تقاضاى يك من گندم از او كرد، حضرت قطعه ى آهن داغ شده را در دست برادرش گذاشت تا وى عبرت بگيرد.

«فأحميتُ له حديدة ثم أدنيتها من جسمه ليعتبر بها»(2)

11 - حضرت مى فرمايد: به خدا سوگند! اگر شب را (تا به صبح) بر روى خار سعدان (كه به تيزى مشهور است) به بيدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجيرها بر روى آن خارها بكشند، در نزد من بسى خوشتر است از اين كه در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات كنم، در حالى كه به بعضى از بندگان خدا ستم كرده و از مال دنيا چيزى غصب كرده باشم؛ «واللّٰه لَأن أبيتَ على حسك السّعدان مسهّداً و اجرّ فى الأغلال مصفّداً، أحبّ الىّ من ألقى اللّٰه و رسوله يوم القيمه ظالماً لبعض العباد و غاصباً لشئٍ من الحُطام»(3)

12 - سوده، دختر عماره همدانى، به نزد معاويه آمد و از ستم فرماندار او، بسربن أرطاة، شكايت كرد. معاويه سوده را به سبب ترغيب لشكر امام على عليه السلام در جنگ صفين عليه معاويه، سرزنش كرد.

سوده در پاسخ وى گفت:

صلّى الاله على روح تضمّنها *** قبرٌ فأصبح فيه العدل مدفوناً

خداوند درود فرستد به روان آن كسى كه قبر وقتى او را در بر گرفت، عدالت نيز با او در قبر مدفون گشت.

معاويه پرسيد: مقصودت كيست؟

سوده گفت: حضرت على عليه السلام كه مردى در زمان خلافتش براى اخذ صدقات نزد

ص: 63


1- . بحارالانوار ج 41، ص 114
2- . نهج البلاغه، نامه 215
3- . نهج البلاغه، خطبه ى 224

ما آمد و به عدالت رفتار نكرد. ما به نزد حضرت شكايت برديم، او رو به آسمان كرد و زياد گريه كرد و گفت: خدايا من عامل نفرستادم كه به بندگان تو ستم كند. فوراً نامه اى نوشت و او را عزل كرد.

معاويه وقتى اين سخن را شنيد، دستور داد نامه اى به بسر بن ارطاة بنويسند كه آن چه از اموال سوده گرفته شده، به او بر گردانند.(1)

زهد على عليه السلام

كمتر شخصيتى را مى توان را در زهد و بى اعتنايى به امور مادى و دنيوى مانند آن بزرگوار مشاهده كرد.

1 - غذاى حضرت على عليهالسلام

الف: على عليه السلام هرگز دوخورشت يكجا تناول نكرد. چنانكه در شب نوزده ماه رمضان وقتى كه ظرف شير و نمك و نان را ديد، به دخترش ام كلثوم فرمود: مگر نمى دانى پدرت تاكنون بيش از يك غذا نخورده است شير را بردار و همين نمك كافى است.

ب: عبداللّٰه بن ابى رافع گويد: روز عيد به خدمت حضرت على عليه السلام رفتم. انبانى مهر شده نزدش آوردند و در داخل آن نان جوين خشك و كوبيده وجود داشت كه آن حضرت تناول مى كرد.

عرض كردم: چرا آن را مهر كرديد؟ حضرت فرمود: «خفتُ هذين الولدين أن يلياه بِسَمَن أو زيت»(2)؛ يعنى براى آن مهر مى كنم كه مى ترسم اين دو فرزندم (حسن و حسين عليهما السلام) با مقدارى روغن آن را نرمش كنند.

ج: حضرت به عثمان بن حنيف مى فرمايد: «ألاٰ و انّ لكلِّ مأموم اماماً يقتدى به و يستضيئ بنور علمه، ألاٰ و انّ امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريْه و من طعمه بقُرصيْه»؛ آگاه باش،

ص: 64


1- . كشف الغمّة، ج 1، ص 50
2- . بحارالانوار ج 41، ص 148

هر مأمومى امامى دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانش او بهره ببرد و امام شما از دنيايش به دو جامه ى كهنه و از غذاها به دو قرص نان اكتفا كرده است.

«ألا انّكم لا تقدرون على ذلك و لكن أعينونى بورع و اجتهاد و عفّة و سداد».(1)

آگاه باشيد، شما توانايى آن را نداريد كه چون من زندگى كنيد، اما مرا با ورع و تلاش و عفت و پاكى و پيمودن راه درست كمك كنيد.

2 - پوشاك على عليه السلام

امام على عليه السلام فرمود: «واللّٰه لقد رقعتُ مِدرعتى هذه حتى استحييتُ من راقعها»؛ به خدا سوگند! آن قدر اين پيراهن را وصله زدم كه از وصله كننده ى آن شرم دارم.(2)

3 - كفش على عليه السلام

ابن عباس مى گويد: در ذى قار - محلى نزديك بصره - بر على عليه السلام وارد شدم، در حالى كه مشغول وصله كردن كفش خود بود، به من فرمود: «ما قيمة هذا النّعل؟ فقلتُ لا قيمة لها. فقال: لهى أحبّ الىّ من إمْرتِكُم، إلاّ أن أقيم حقّاً أو أدفع باطلاً».(3)

اى پسر عباس! ارزش اين كفش چقدر است؟ گفتم: بهايى ندارد.

فرمود: به خدا قسم همين كفش بى ارزش، نزد من از حكومت بر شما پسنديده تر است، مگر اين كه با اين حكومت حقى را به پا دارم يا باطلى را از ميان بردارم.(4)

4 - سويد بن غفله مى گويد: بر على عليه السلام وارد شدم. ديدم شير ترش را تناول مى كرد و از نان خشك استفاده مى كرد؛ «دخلت على علىّ أبن أبى طالب فوجدتُه جالساً و بين يديه اناء فيه لبنٌ أجد منه ريحَ حُموضته و فى يده رغيفٌ و هو يكسر بيده»(5)

ص: 65


1- . نهج البلاغه، نامه ى 45
2- . نهج البلاغه، خطبه ى 160
3- . بحارالانوار ج 32، ص 76
4- . نهج البلاغه، خطبه ى 33
5- . بحارالانوار ج 66، ص 322

5 - امام باقر عليه السلام مى فرمايد: حضرت على عليه السلام پنج سال حكومت كرد هيچ خشت و آجرى را براى ساختن منزل روى هم قرار نداد و هيچ پول سرخ و سفيدى را به ارث باقى نگذاشت؛ «و لقد وُلّى خمسَ سنين و ما وضع اجرة على اجرة و لا لبنة على لبنة و لا قطع قطعية و لا أورث بيضاء و لا حمراء».(1)

6 - روزى اميرالمؤمنين عليه السلام لباسى براى خود خريد و از آن خوشش آمد. در همان لحظه آن را در راه خدا صدقه داد؛ «اشترى ثوباً فأعجبه، فتصدّق به»(2)

7 - در يكى از سخنانش مى فرمايد: اگر من به اندازه خريدن يك لباس پول داشتم، شمشير خود را نمى فروختم. «من يشترى سيفى هذا؟ فواللّٰه لو كان عندى ثمنُ اِزارٍ ما بعتُه».(3)

جهاد و شجاعت على عليه السلام در ميدان هاى جنگ

حضرت على عليه السلام در خطبه ى قاصعه مى فرمايد: من در دوران نوجوانى قهرمانان و شجاعان عرب را به خاك افكندم و شاخه هاى بلند درخت قبيله (ربيعه و مضر) را در هم شكستم؛ «أنا وضعتُ فى الصّغر بكَلا كِل العرب و كسرتُ نَواجِم قرونَ رَبيعة و مُضر»(4).

جنگ بدر و احد

1 - در جنگ بدر با اين كه بيش از بيست و پنج سال از سن مبارك آن بزرگوار نگذشته بود، سى نفر از سران شرك را به خاك هلاكت انداخت و در اين جنگ بود كه اسلام قوت گرفت و ترس در دل دشمنان افتاد.

2 - در جنگ احد كه مسلمانان فرار كردند، از ديدگاه بعضى از اهل تسنّن، كسى جز على عليه السلام باقى نماند تا از جان جانان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دفاع كند.

در همين جنگ با توجه به اين كه شمار كشته شدگان از دشمن، بيش از بيست و دو

ص: 66


1- . بحارالانوار ج 16، ص 277
2- . بحارالانوار ج 40، ص 323
3- . بحارالانوار ج 40، ص 323
4- . نهج البلاغه، خطبه 192

نفر نبود، دوازده نفر را حضرت على عليه السلام به تنهايى كشت و ده نفر ديگر را ساير مسلمانان كشتند.

در جنگ احد بود كه مدال افتخار از عالم ملكوت براى او آمد و منادى از آسمان صدا زد؛ «لا سيف الاّ ذوالفقار و لا فتى الاّ على».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره او فرمود: «يا أباالحسن! لو وضع ايمان الخلائق و أعمالهم فى كفة ميزان و وضع عملك يومَ أحد على كفة أخرى، لرجح عملك على جميع ما عمل الخلائق»؛ اى على! اگر ايمان همه ى مردم و اعمالشان در يك كفه ى ترازو، و عمل تودر جنگ احد در كفه ى ديگرى نهاده شود، كار تو بر جميع مردم رجحان دارد.

سپس افزود: «و انّ اللّٰه تعالى باهى بك يوم أحد ملائكته المقرّبين و رفع الحجبَ من السموات السّبع و أشرفت اليك الجنة و ما فيها و ابتهج بفعلك ربّ العالمين و انّ اللّٰه تعالى يعوّضك ذلك اليوم ما يغبط كلّ نبىّ و رسول و صديق و شهيد»؛ خداوند بزرگ در آن روز به وسيله ى تو بر ملائكه مباهات كرد و پرده ها از آسمان هاى هفت گانه برداشته شد و بهشت و هر چه در آن است، به تو عرضه گرديد و پروردگار جهان به كار تو خرسند گرديد و به جاى آن چيزى به تو خواهد داد كه هر نبى و رسول و صديق و شهيدى بر تو رشك ببرد.(1)

جنگ خندق

در جنگ خندق، عمروبن عبدود سه بار مبارز طلب كرد و كسى جرأت پيدا نكرد به جنگ او برود و تنها حضرت على عليه السلام بود كه به مبارزه با او برخاست و او را به درك واصل كرد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در لحظه اى كه على عليه السلام در مقابل او قرار گرفت، چنين فرمود: «برزالايمان كلّه الى الشرك كلّه»؛ همه ى ايمان در مقابل همه ى شرك و الحاد قرار گرفت و هنگامى كه وى كشته شد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ضربة على يوم الخندق أفضل من أعمال أمتى الى يوم القيمة»(2)

ص: 67


1- . ينابيع المودة، ج 1، ص 63
2- . ينابيع الموّده، ج 1، ص 93

در بعضى از روايات اين تعبير آمده است: «ضربة على يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين»(1)؛ ارزش ضربتى كه على عليه السلام در جنگ خندق به عمرو زد، از عبادت جن و انس بيشتر است.

حضرت على عليه السلام وقتى سر عمرو را نزد پيامبر بر زمين انداخت، ابوبكر و عمرو به پيش آمدند و سر مبارك على عليه السلام را بوسيدند.

هلاكت اين قهرمان به دست على عليه السلام باعث شد كه سپاه ده هزار نفرى دشمن با كمال ذلت و خوارى جبهه را ترك كردند و به سوى مكه عقب نشينى كنند.

حضرت على عليه السلام در تمام (سرايا) يعنى جنگ هايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن شركت نداشت و در تمام (غزوات) يعنى جنگ هايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت، جز جنگ تبوك كه پيامبر او را جانشين خود در مدينه قرار داد، در تمامى آن ها حضور پيدا كرد و به قول فرزندش در هيچ جنگى شركت نمى كرد، جز اين كه فتح و پيروزى از آن او بود؛ «لا ينصرف حتّى يفتح له»(2).

در عظمت و شجاعت حضرت همين بس، تنها شخصيتى كه حاضر شد در شب هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه در بستر او بخوابد و جان خود را فداى او كند، حضرت على عليه السلام بود. در اين زمينه آيه ى ى شريفه ى «ومن النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّٰه و اللّٰه رؤف بالعباد»(3) نازل شد و به واسطه ى اين فداكارى، جبرئيل به حضرت عرضه داشت: «بخٍّ بخٍّ من مثلك يابن أبى طالب! يباهى اللّٰه بك الملائكة»؛(4) به به و آفرين بر تو باد! چه كسى مثل توست اى پسر ابى طالب كه خداوند به وجود تو در ميان فرشتگان

ص: 68


1- . احقاق الحق، ج 6، ص 54؛ بحارالانوار ج 39، ص 2
2- . مسند احمد حنبل، ج 1، ص 199
3- . بقره، 207
4- . بحارالانوار ج 36، ص 43

مباهات مى كند.

على عليه السلام برترين مجاهد

ابن شهر آشوب مى گويد: بر پايه ى كتاب الهى، خداوند برگزيدگانى در خلق خود دارد و آن پرهيزكارانند؛ «انّ أكرمكم عنداللّٰه اتقيكم»(1)؛ وبرگزيدگان پرهيزكاران مجاهدانند؛ «فضّل اللّٰه المجاهدين بأموالهم و أنفسهم على القاعدين درجة»(2)، و برگزيدگان از مجاهدان پيش كسوتان در جهاد هستند؛ «لا يستوى منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئك أعظم درجة من الذين أنفقوا من بعد»(3).

از آن جاى كه امت اجماع دارند كه پيش تازان در جهاد، مجاهدان در جنگ بدر هستند و نيز اتفاق دارند كه على عليه السلام بهترين مجاهد جنگ بدر است، بنابراين حضرت على عليه السلام بهترين انسان مجاهد در امت اسلامى است.(4)

جرعه اى از حكمت هاى امام عليه السلام

1 - «ما أضمرأحد شيئاً الاّ ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه»(5)؛ هيچ كس چيزى را در دل نهان نمى كند، جز اين كه در سخنان بى انديشه اش و صفحه ى رخسارش آشكار مى گردد.

2 - «سيئة تسؤك خير عنداللّٰه من حسنة تعجبك»(6)؛ گناهى كه تو را زشت آيد، نزد خدا بهتر است از كار نيكى كه پسندت آيد.

3 - «الفقيه كلّ الفقيه من لم يقنّط النّاس من رحمة اللّٰه و لم يؤيسهم من روح اللّٰه و لم يؤمنهم من مكراللّٰه»(7)؛ فقيه كامل كسى است كه مردم را از آمرزش خدا مأيوس نسازد و از مهربانى او ناميدشان نكند و از عذاب ناگهانى وى ايمنشان ندارد.

4 - «لا يقلّ عمل مع التقوى و كيف يقلّ ما يتقبّل»(8)؛ هيچ كارى با تقوا اندك نيست و چگونه اندك بود آنچه كه پذيرفتنى است.

ص: 69


1- . حجرات، 13
2- . نساء، 95
3- . حديد، 10
4- . مناقب، ج 2، ص 65
5- . حكمت، 26
6- . حكمت، 47
7- . حكمت، 90
8- . حكمت، 95

5 - «لا يترك الناس شيئاً من أمر دينهم لاستصلاح دنياهم، الاّ فتح اللّٰه عليهم ما هو أضرّ منه»(1)؛ مردم چيزى از كار دين را براى دنياى خود وا نگذارد، جز آن كه خداوند چيزى را كه زيانش از آن بيشتر است، پيشاپيش آنان فرود آورد.

6 - «شتان ما بين عملين عمل تذهب لذّته و تبقى تبعته و عمل تذهب مؤنته و يبقى أجره»(2)؛ ميان دو كار فاصله بسيار است، كارى كه لذتش از ميان رفته و گناه و رنج آن مى ماند، و كارى كه رنج آن رفته و پاداش آن باقى مى ماند.

7 - «لا يكون الصديق صديقاً حتى يحفظ اخاه فى ثلاث؛ فى نكبته و غيبته و وفاته»(3)؛ دوست از عهده دوستى بر نيايد تا برادر خود را در سه چيز حفظ كند در سختى ها و غيبت از خانواده اش و پس از مرگش.

8 - «ما اختلف دعوتان الاّ كانت احداهما ضلالة»(4)؛ دو دعوا خلاف هم نيست، جز اين كه يكى از آن ها در گمراهى است

9 - «يابن آدم ما كسبتَ فوق قوّتك فأنت فيه خازنٌ لغيرك»(5)

اى پسر آدم! آنچه بيش از خوراك روزانه ات كسب كردى، براى غير خود ذخيره كرده اى.

10 - «فى تقلّب الأحوال عُلم جواهر الرّجال»(6)؛ در دگرگونى روزگار گوهر مردان پديدار مى شود.

ص: 70


1- . حكمت، 106
2- . حكمت، 121
3- . حكمت، 134
4- . حكمت، 183
5- . حكمت، 192
6- . حكمت، 217

فضائل حضرت على عليه السلام

مرحوم صدوق از حضرت على عليه السلام نقل مى كند: هر فضيلتى كه صحابه پيامبر دارند، من با آنان شريكم، ليكن من هفتاد فضيلت و منقبت دارم كه هيچ كس آن را ندارد:

1 - يك چشم به هم زدن به خداوند مشرك نشدم.

2 - در كودكى، پيامبر صلى الله عليه و آله نگهدارى مرا از پدرم درخواست كرد و از همان موقع همراه او بودم.

3 - پيش از همه به پيامبر ايمان آوردم.

4 - پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسى است، جز آن كه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد.

5 - من آخرين كسى بودم كه پيامبر صلى الله عليه و آله را در قبر گذاشتم و از او جدا شدم.

6 - در شب هجرت به مدينه، پيامبر مرا به جاى خويش قرار داد.

7 - پيامبرهزار باب علم كه از هر يك هزار باب گشوده مى شود، به من آموخت.

8 - پيامبر به من فرمود: اى على! در قيامت چيزى به من نمى دهند، جز آنكه مانند آن را براى تو درخواست مى كنم.

9 - اى على! در قيامت براى من منبرى مى گذارند برتر از منبر پيامبران و براى تو نيز منبرى مى گذارند برتر از منبر اوصيا.

10 - پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى على! مثل تو در امت، مانند كشتى نوح عليه السلام است، هر كس بدان تمسك جويد، نجات پيدا مى كند.

11 - پيامبر صلى الله عليه و آله فقط مرا وصىّ خود در غسل و كفن و دفن قرار داد.

12 - با اين كه افراد ديگرى براى خواستگارى فاطمه آمده بودند، خداوند از بالاى هفت آسمان فاطمه را به من تزويج فرمود.

13 - در قيامت تو پرچم حمد را به دست دارى و از همه نزديك تر به من هستى.

ص: 71

14 - پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: در آينده ى نزديك تو با ناكثين و قاسطين و مارقين(1)مى جنگى؛ به شمار هر نفر كه با تو بجنگند، صدهزار نفر از شيعيان خود را شفاعت مى كنى.

15 - پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من شهر دانشم و على در آن است و هرگز به شهر جز از طريق در نتوان داخل شد.

16 - پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حيات خود، انگشتر و زره و كمربندش را به من داد و شمشيرش را به كمر من بست، با اين كه همه ى اصحابش حضور داشتند.

17 - كسى جز من با پيامبر صلى الله عليه و آله نجوا و سخن درگوشى نگفت.

18 - پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بهشت بر پيامبران قبل از ورود من، و نيز براوصيا پيش از ورود تو ممنوع است.

19 - پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: ساقى حوض كوثر تو هستى و شيعيان به دست تو سيراب مى شوند.

20 - پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: اگر نبود غُلات امّتم كه درباره ى تو همان مى گفتند كه نصارى در مورد عيسى گفتند، فضيلتى براى تو مى گفتم كه از جايى نگذرى، جز اين كه مردم خاك زير پايت را براى شفا بردارند.

21 - در داستان مباهله، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مرا نفس و جان خود خواند: «أنفسنا و انفسكم»

22 - پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ى قاتل من فرمود: او شقى ترين افراد است و درباره ى قتل من فرمود: عرش الهى به لرزه در مى آيد.

23 - پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس گمان كند مرا دوست دارد و على را دشمن بدارد،

ص: 72


1- . قاسطين معاويه و طرفدارانش هستند كه جنگ صفين را به وجود آوردند و آن 18 ماه طول كشيد. ناكثين طلحه و زبير و طرفدارانشان هستند كه جنگ جمل را با تحريك مردم بصره سازماندهى كردند. مارقين خوارج نهروان و 4 هزار نفر مقدس مأبهاى كج فهم بودند كه به جز 10 نفر همه كشته شدند

دروغ گفته است.

24 - پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: در بهشت منزل تو روبه روى منزل من است.

25 - پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: برائت از مشركان را اعلام دارم و سوره ى برائت را بخوانم.

26 - در روز عيد غدير درباره ى من فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه»

27 - پيامبر صلى الله عليه و آله براى گشودن در قلعه ى خيبر مرا فرستاد و من آن را از جا كندم.

28 - عمربن عبدود را كه برابر هزار مرد بود، كشتم و پيامبر فرمود: ضربت تو در روز خندق از تمام اعمال جن و انس برتر است.

29 - در حال نماز من انفاق كردم كه آيه ى شريفه ى «انّما وليّكم اللّٰه...» نازل شد.

30 - من در هيچ جنگى فرار نكردم.

31 - خداوند خورشيد را براى من برگرداند.

32 - پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مرا در زندگى و پس از وفاتش اميرمؤمنان بخوانند و اين لقب را به هيچ كس نداد.

33 - پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى على! در روز قيامت تو تقسيم كننده مردم به سوى بهشت و جهنم هستى؛ «انت قسيم النّار و الجنة»

34 - پيامبر صلى الله عليه و آله من و فاطمه و حسن و حسين را زير عباى خود قرار داد و فرمود:

اينها اهل بيت من هستند.(1)

35 - پيامبر به من فرمود: اگر تو نبودى منافقان از مؤمنان شناخته نمى شدند.

36 - حضرت على عليه السلام شهيد، پدر شهيد (امام حسين)، برادر شهيد (جعفر طيار) و همسر شهيد (فاطمه زهرا) است.

37 - پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر همه ى مردم على عليه السلام را دوست مى داشتند، خداوند جهنم را نمى آفريد.

38 - خداوند از مقام ولايت او حمايت مى كند، با اين كه با وجود پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را عذاب نكرد؛ «ما كان اللّٰه معذبهم و انت فيهم». امّا هنگامى كه شخصى به مقام ولايت و

ص: 73


1- . خصال، ج 2، ص 355

امامت على عليه السلام جسارت كرد، عذاب رابرآن شخص نازل كرد، «سأل سائل بعذاب واقع».

39 - فرشتگان به وسيله محبت آن حضرت به خداوند تقرّب مى جويند؛ قال النبى صلى الله عليه و آله: «انّ الملئكة تتقرّب الى اللّٰه بمحبّته».(1).

40 - بهترين انسان بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على عليه السلام است كه در بهترين مكان (كعبه) متولد شد و در بهترين زمان (ماه رمضان) و در بهترين شب ماه رمضان (شب قدر) و در بهترين قسمت شب قدر (وقت سحر) و در بهترين مكان (مسجد) و در بهترين قسمت مسجد (محراب) و در بهترين حالات (روزه و نماز) و در بهترين حالات نماز (سجده) بهترين مرگ (شهادت) نصيب وى گشت.

مظلوميت على عليه السلام

تاريخ بشريت مظلومى چون على عليه السلام برخود نديده است. با مطالعه ى شرايط و اوضاع زندگى آن حضرت، اين حقيقت به خوبى روشن مى شود. در اين زمينه به عناوين زير توجه كنيد:

1 - آن حضرت مى گويد: اگر سكوت كنم، مى گويند از مرگ ترسيده، و اگر حرف بزنم، مرا رياست طلب مى خوانند؛ «ان اسكت يقولوا جزع عن الموت، فان اقل يقولوا حرص على الملك»(2)

2 - آن حضرت مى فرمايد: «مازلت مظلوماً منذ قبض اللّٰه تعالى نبيّه الى يوم الناس»(3)؛ از روزى كه پيامبر از دنيا رفت تا امروز هميشه مظلوم هستم.

3 - روزى حضرت براى مردم سخن مى گفت: مرد عربى وارد مجلس شد و گفت:

واى از ظلمى كه به من شده است! حضرت آن مرد راصدا زد و به او فرمود: «لقد ظُلمتُ عددَ المَدَر و الوَبر» اى مرد عرب! به اندازه شن ها و ريگها و كرك حيوانات به من ستم شده است(4).

ص: 74


1- . بحارالانوار ج 39، ص 93
2- . بحارالانوار ج 28، ص 234
3- . سفينه البحارالانوار ج 2، ص 108
4- . مستدرك حاكم، ج 3، ص 142

گريه ى پيامبر صلى الله عليه و آله بر على عليه السلام

4 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «يا على اتّق الضغائن الّتى فى صدور مَنْ لا يظهرها الاّ بعد موتى، أولئك يلعنهم اللّٰه و يلعنهم اللاّعنون»؛ اى على! بترس از حقدها و كينه هايى كه در سينه ى افراد هست، و پس از مرگ من آن ها را اظهار مى كنند خداوند و همه ى لعنت كنندگان آنان را لعن خواهند كرد. سپس پيامبر گريست.

شخصى پرسيد: چرا گريه مى كنيد؟ حضرت فرمود: «أخبرنى جبرئيل أنّهم يَظلمونه و يمنعون حقَّه و يُقاتلونه و يَقتلون ولده و يظلمونهم بعده»؛ جبرئيل مرا خبر داد كه آن قوم به او ستم مى كنند، از حق خودش او را محروم مى سازند، با او مى جنگند و بچه هايش را مى كشند و به آنان ستم روا مى دارند.(1)

ابن ابى الحديد مى گويد: رسم عرب بر اين بود كه هرگاه كسى از آنان كشته مى شد، انتقام خون را از قاتل مى گرفتند و اگر نمى توانستند از كسى كه نزديكتر از همه به قاتل بود، از او مى گرفتند و اين روش درباره ى پيامبر و على هم مصداق پيدا كرد.

زيرا پيامبر براى پيشرفت اسلام خون ناپاكان زيادى را ريخت و چون نتوانستند از پيامبر انتقام بگيرند، بغض ها و عداوتهاى بيست و سه ساله بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله را بر سر على عليه السلام خالى كردند و انجام دادند آنچه كه نمى بايست انجام بدهند.

گريه و تأثر فاطمه عليها السلام بر على عليه السلام

5 - حضرت فاطمه عليها السلام هنگام وفاتش مى گريست؛ على عليه السلام به او فرمود: چرا گريه مى كنى؟ عرضه داشت: به جهت ظلم هايى كه پس از من به تو مى رسد. على فرمود:

گريه مكن. به خدا قسم! در برابر عظمت خداوند، اين ها نزد من بسيار كوچك است؛ «لما حضرت وفاة فاطمة بكت، فقال لها أميرالمؤمنين يا سيدتى! ما يبكيك؟ قالت أبكى لِما تَلقى

ص: 75


1- . بحارالانوار ج 28، ص 45

بعدى. فقال لها: لاتبكى، فواللّٰه انّ ذلك لصغير عندى فى ذات اللّٰه»(1).

6 - در زيارتنامه اى كه امام هادى عليه السلام كنار قبر حضرت على عليه السلام قرائت كرده، مظلوميت آن حضرت به روشنى منعكس شده است؛ «السلام عليك يا ولىّ اللٰه، أشهد أنك انت أول مظلوم وأوّل من غُصب حقّه»(2)

درد دل با چاه

7 - در مظلوميت على عليه السلام همين بس كه در هنگام زمامدارى اش به گونه اى تحت فشار روحى بود كه كسى را پيدا نمى كرد با او راز دلش را بگويد، به صحرا مى رفت و با چاه درد دل مى كرد.

ميثم تمار مى گويد: شبى على مرا به صحرا برد، از كوفه كه بيرون رفتيم، به مسجد جعفى رسيديم، رو به قبله كرد و چهار ركعت نماز خواند و سپس چنين دعا كرد:

«ألهى كيف أدعوك و قد عصيتك و كيف لا أدعوك و قد عرفتك و حبّك فى قلبى مكين، مددت اليك يداً بالذنوب مملّوة و عيناً بالرّجاء ممدودة، الهى أنت مالك العطايا و أنا أسيرالخطايا».

آنگاه از مسجد بيرون رفتيم سپس در همان صحرا خطى بر زمين كشيد و به من فرمود: از اين خط تجاوز نكن و مرا گذاشت و رفت. ناگهان به خود آمدم كه چرا در اين شب تاريك مولايم را تنها گذاشتم، با اين كه او دشمن فراوان دارد. به جست و جوى او رفتم تا ديدم كه سر خود را در ميان چاهى فرو برده و با چاه گفت و گو مى كند.(3)

آرى! مظلوميت از اين بيشتر نمى شود؛ با اين كه مخالفان اعتقاد داشتند كه از هر نظر، على عليه السلام شايسته ى خلافت است، حقّ مسلّم او را غصب كردند و او بيست و پنج سال صبر كرد؛ «صبرتُ و فى العين قذى و فى الحلق شجىٰ»؛(4) يعنى مانند كسى صبر كردم

ص: 76


1- . بحارالانوار ج 43، ص 218
2- . بحارالانوار ج 100، ص 265
3- . بحارالانوار، ج 40، ص 199
4- . نهج البلاغه، خطبه ى 3

كه خار در چشمش و استخوان در گلويش گير كرده باشد.

در سقيفه به ديگران رأى دادند، چه اين كه ملك همسر او (فدك) را غصب كردند و به اين اكتفا نكردند، بيت وحى و نبوت را به آتش كشيدند و همسرش را كتك زدند و با كمال گستاخى ريسمان اسارت به گردن حبل المتين افكندند و بعد از شهادتش چندين سال روى منبرها به او دشمنام مى دادند.

معجزات حضرت على عليه السلام

آگاهى از نيّت مردم

روزى حضرت على عليه السلام فرمود: اگر شخص مورد اطمينانى مى يافتم، توسط او مالى را براى شيعيان مدائن مى فرستادم. شخصى با خودش گفت: مى روم و مى گويم:

من مى توانم اين مال را ببرم. وقتى كه گرفتم، راه شام را در پيش مى گيرم و به معاويه ملحق مى شوم؛ با اين فكر پيش آن حضرت آمد و گفت: اى اميرمؤمنان! من مى توانم آن مال را ببرم حضرت سرش را بلند كرد و فرمود: از من دور شو تو راه شام را در پيش مى گيرى و به معاويه ملحق مى شوى.(1)

تعليم قرآن

رميله مى گويد: حضرت على عليه السلام شخصى را در حال خياطى و آوازخوانى ديد و فرمود: اى جوان! اگر قرآن بخوانى براى تو بهتر است.

گفت: خوب نمى توانم بخوانم. دوست داشتم خوب قرآن مى خواندم. حضرت فرمود: نزديك بيا. جوان نزديك حضرت رفت و على عليه السلام آهسته چيزى در گوش او گفت كه تمام قرآن در قلب او نقش بست و حافظ كلّ قرآن كريم شد.(2)

گفتگوى على عليه السلام با اصحاب كهف

شريك بن عبداللّٰه مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله على عليه السلام و ابوبكر و عمر را به سوى اصحاب كهف فرستاد و فرمود: سلام مرا به آنان برسانيد. وقتى كه از نزد پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 77


1- . بحارالانوار ج 8، ص 732
2- . بحارالانوار ج 42، ص 17

بيرون رفتند، آن دو به على عليه السلام گفتند: جاى آنان را مى شناسى؟

حضرت فرمود: پيامبر ما را به جايى نمى فرستد، مگر اين كه خداوند ما را به آنجا راهنمايى مى كند. هنگامى كه بر در غار رسيدند، على عليه السلام به ابوبكر گفت: تو سلام كن.

چون سالمندتر از ما هستى. او سلام كرد، ولى به او جواب ندادند.

امام به عمر گفت: تو سلام كن. چون سن تو نيز از من زيادتر است. عمر سلام كرد، ولى به او نيز جواب ندادند.

وقتى كه على عليه السلام سلام كرد، جواب او را دادند و حضرت سلام پيامبر صلى الله عليه و آله را به آنان رساند. ابوبكر گفت: از اينها بپرس كه چرا جواب ما را ندادند، ولى جواب تو را دادند؟

حضرت فرمود: خودت بپرس؟ ابوبكر پرسيد: ولى با او سخن نگفتند! عمر نيز پرسيد، باز هم حرف نزدند! آن دو به حضرت گفتند: تو سؤال كن.

حضرت فرمود: اينها مى گويند كه چرا جوابشان داده نشد، ولى پاسخ مرا داديد.

گفتند: ما فقط با پيامبر و وصىّ او سخن مى گوييم.(1)

پيشگويى على عليه السلام درباره شهادت رُشيد هَجَرى

قنواء دختر رشيد هجرى مى گويد: پدرم از على عليه السلام چنين نقل مى كرد: چگونه صبر مى كنى وقتى كه يكى از افراد بنى اميه تو را بگيرد و دست و پا و زبان تو را قطع كند؟

گفتم: آيا با تو در بهشت نيستم؟ فرمود: چرا هستى. گفتم: پس باكى ندارم. قنواء مى گويد: روزها سپرى شد تا زمان ابن زياد رسيد و پدرم را گرفتند و به او گفتند: از على عليه السلام تبرّى بجوى، ولى پدرم نپذيرفت. ابن زياد گفت: دوست دارى چگونه بميرى؟

پدرم گفت: على عليه السلام فرمود: تو دست و پا و زبان مرا قطع مى كنى. ابن زياد گفت:

اكنون دروغ ابوتراب را ثابت مى كنم. دست و پايش را قطع كنيد، ولى به زبانش آسيب

ص: 78


1- . بحارالانوار ج 39، ص 136

نرسانيد. دخترش مى گويد، پدرم را ديدم كه دست و پايش بريده شده بود، ولى تبسم مى كرد. پرسيدم درد ندارى؟ گفت: نه.

رُشيد در بالاى دار به مردم گفت: بياييد علوم گذشته و آينده را به شما بگويم و پيوسته از مناقب على عليه السلام مى گفت، تا اين كه خبر به ابن زياد رسيد و دستور داد زبانش را نيز بريدند(1).

مرقد مطهّر امام على عليه السلام

مرقد مطهّر حضرت على عليه السلام به سبب خفقان حكومت اموى، حدود يك قرن مخفى بود و عموم مردم از زيارت آن حضرت محروم بودند، تنها فرزندان آن حضرت و بعضى از خواص شيعه از آن مكان نورانى آگاهى داشتند، تا اين كه در زمان حضرت صادق عليه السلام كه قدرت و حكومت از امويان به عباسيان انتقال يافت و آنان چندان در ظهور قبر امام على عليه السلام حساسيت نشان نمى دادند. امام صادق عليه السلام با گروهى به زيارت جدّ بزرگوارشان رفتند و پس از آن، براى حضرت على عليه السلام قبّه و بارگاه ساخته شد(2).

قبه و بارگاه مطهّر حضرت على عليه السلام تاكنون چندين مرتبه بازسازى، و به سبب حوادث طبيعى يا به جهت بناى عالى ترى خراب شده است. در اين زمينه به موارد زير توجّه فرماييد:

1 - صندوقى كه پس از دفن از طرف علويان بر مرقد مطهر نصب شده، از سال 40 تا 130 هجرى قبّه نداشته است.

2 - ساختمان داود عباسى كه بناى بسيار مختصرى بود. او قبر مطهر را ساخته، ليكن طاق و سرپوش نداشت.

3 - هارون الرشيد متوفاى 193 براى حضرت على عليه السلام قبّه و بارگاه بنا كرده است.

ص: 79


1- . امالى، ج 1، ص 167
2- . تجديد بنا بارگاه

4 - بناى محمد بن زيد كه در سال 173 در طبرستان سلطنت داشته و در سال 287 وفات كرد.

5 - سيد ابوعلى از اصحاب امام كاظم عليه السلام در سال 217 بناى زيبايى بر مرقد حضرت نهاد.

6 - سلطان عضدالدوله ديلمى در سال 371 قبه ى مطهر حضرت على عليه السلام را ساخت.

7 - پس از سوختن آن، در سال 407 ظاهراً به واسطه ى دودمان آل بويه تجديد بنا شده است. (البته از اين تاريخ تا بناى بعدى طبعاً تكميل و تعميرى صورت گرفته است.)

8 - شاه صفى صفوى در سال 1042 به كلى ساختمان آن را بازسازى و تجديد بنا كرد و براى حرم چهار در گذاشته و پس از آن رواق ساخته شده است.(1)

قبّه و بارگاه كنونى

ساختمان فعلى از سال 1363 هجرى است كه اصل آن از شاه صفى و تزيين و تكميل آن از شاه عباس و ساير سلاطين صفوى و زنديه و افشارى و قاجار است.

اين عمارت داراى صندوق مطهّر، ضريح مقدس، روضه منوره، رواق و صحن دو طبقه است.

صندوق مطهر

اين صندوق از آثار نفيس قرن 12 هجرى است كه در اطراف آن سوره ى دهر و قدر و أعلى و نبأ و العاديات و ملك و... نوشته شده است.

پس از اين تاريخ، در هر دوره و زمانى صندوق هاى فراوانى، يكى پس از ديگرى از ناحيه ى سلاطين و شيعيان تقديم شده است.

ص: 80


1- . مجموعه زندگانى چهارده معصوم، ص 488

ضريح مقدس

از همان زمان كه صندوق بديع و قيمتى را بر قبر مطهر نهاده اند ضريح نقره اى بر مرقد مطهر گذاشته شد.

اين ضريح چندين مرتبه تجديد شده است؛ يك بار سلطان محمد شاه قاجار در سال 1211 ضريح تقديم كرد. دومين مرتبه آن را به ايران آوردند و تعمير كردند.

سومين مرتبه به امر عباس قلى خان وزير محمد شاه (مشيرالسلطنه) ضريح فولادى تهيه شد و اين ضريح تقديمى ناصرالدين شاه بود كه به دست مشيرالسلطنه در سال 1300 نصب شد.

ضريح مقدس كنونى از طرف فرقه ى اسماعيليه است. اين ضريح مشبك به عرض 3 متر و طول 5 متر و ارتفاع آن قريب چهار متر است كه روى آن سوره ى مباركه الرحمن و سوره هاى ديگر و احاديث نبوى نوشته شده است.

روضه ى منوّره

داخل روضه منوره كه بناى آن از صفويه است، چندين بار اصلاح و تزيين و تعمير شده است. نخستين كسى كه آن را آينه كارى كرد، حاجى حمزه تركى در سال 1285 و پس از آن در سال 1308 قمرى چند نفر بوشهرى و كازرونى آن جا را آينه كارى كردند.

روضه ى منوّره داراى شش در است كه از سال 1318 تا چند سال ساخته و تقديم شده است.

رواق

قبر مطهر حضرت ميان صندوق و صندوق درون ضريح و ضريح در وسط روضه ى منوره و روضه در ميان رواق ها با ديوارى به ارتفاع 13 متر است و رواق به اندازه ى 30 * 30 و به چهار طرف روضه محدود مى گردد و در ميان صحن قرار دارد و صحن محدود به ديوارهاى اطراف است.

ص: 81

صحن شريف

صحن مقدس كه داراى 60 غرفه است، به طول 77 متر و به عرض 72 متر در دو طبقه ساخته شده و مجموع غرفه هاى بالا و پايين حدود صد غرفه است كه برخى از آن ها مقبره ى علما و بزرگان شيعه است. صحن شريف حضرت على عليه السلام داراى 5 در است.

1 - در بزرگ ساعت كه در مشرق روبروى ايوان طلااست.

2 - در جهت شمالى كه به باب طوسى معروف است. چون بيرون صحن مسجدى است به نام شيخ طوسى كه قبر شريف او نيز در آنجاست.

3 - در معروف به باب قبله است كه به سمت قبله باز مى شود و در جهت جنوبى قرار دارد.

4 - باب السلطانى كه در غرب واقع است و در زمان سلطان عزيز عثمانى در سال 1279 هجرى ساخته شده است.

5 - در بازار خياطهاست كه در طرف راست در ساعت قرار دارد.

قبور علماى شيعه در نجف

در صحن مطهر حضرت على عليه السلام و اطراف آن بسيارى از بزرگان دفن شده اند.

مانند مقدس اردبيلى، شيخ طوسى، شيخ احمد جزائرى، آقا باقر بهبهانى، مرحوم نراقى، سيد بحرالعلوم، آخوند خراسانى، مرحوم نائينى، شيخ انصارى، سيد محمد كاظم خراسانى، آقا ضياءالدين عراقى، محدّث نورى، شيخ عباس قمى، سيد ابوالحسن اصفهانى، مرحوم طريحى، شيخ محمد حسن (صاحب جواهر)، ميرزا حبيب اللّٰه رشتى.

ص: 82

مساجد نجف

در نجف مساجد فراوانى ساخته شده است. مانند: مسجد حنانه، مسجد طوسى، مسجد شيخ صاحب جواهر، مسجد عمران شاهين، مسجد هندى، مسجد شيخ طريحى، مسجد شيخ انصارى، مسجد خضراء، مسجد كاشف الغطاء

مدارس نجف

در نجف مدارس علميه ى زيادى براى طلاب و دانشجويان دينى وجود دارد.

مانند: مدرسه ى صدر اعظم كه بزرگ ترين مدرسه ى علميه است، باد كوبه، سليميه، قوام شيرازى، كاشف الغطاء، جامعة النجف، آخوند خراسانى، لبنانى ها، امام مهدى، شربيانى، بخارايى ها، هندى، سيد محمد كاظم يزدى، خليلى. برخى از اين مدارس و مراكز دينى و مذهبى اكنون خراب شده است.

قبرستان وادى السلام

اين قبرستان يكى از مقدس ترين گورستان هاى مسلمانان و شيعيان است و در روايات آمده است: هر مؤمنى در شرق يا غرب عالم از دنيا رود، به روح او ندا مى رسد كه به وادى السلام ملحق شود و بدين منظور فرشته اى است به نام (ملك نقّاله) كه ارواح مؤمنان را از سرتاسر جهان به اين گورستان مى آورند.

در وادى السلام جايگاهى است به نام مقام حضرت حجّت عليه السلام كه مردم به زيارت و نماز در آن مى پردازند و نيز مقام ديگرى منسوب به حضرت سجاد عليه السلام است كه هنگام زيارت جدّ خود، آنجا به نماز مى ايستاده است. قبر بسيارى از بزرگان و علماء و صلحاء در آن است. مانند حضرت هود عليه السلام و حضرت صالح عليه السلام كه داراى گنبد و بارگاه است.

ص: 83

كوفه و جايگاه تشيع در آن

شهر كوفه در تاريخ پر فراز و نشيب تشيّع جايگاه ويژه اى دارد؛ گرچه در برخى از روايات، مردم آن ديار به سبب اعمال و رفتارهايى كه در زمان حضرت على عليه السلام و امام حسن و امام حسين عليه السلام از خود نشان دادند، سرزنش شده اند، ولى بيش از نقاط ديگر جهان تشيّع به اهل بيت علاقمند بوده اند.

همچنين شمار زيادى از اصحاب امامان كوفى بودند؛ گروه بسيارى از راويان حديث از حضرت صادق عليه السلام اهل كوفه بودند.

شهر كوفه، هم مقرّ حكومت پنج ساله ى اميرالمؤمنين عليه السلام بود، هم كانون حكومت حضرت مهدى عليه السلام خواهد بود.

كوفه شهر معروفى است در خاك عراق، و گروهى معتقدند سرزمين رملى و ريكزار را كوفه مى گويند. فريد و جدى مى گويد: چون كوفه شهر دايره اى شكل است. مسجد كوفه مربع شكل تقريباً با ضلع هاى 11-116-109-116 متر مى باشد.

مساحت مسجد كوفه تقريباً 12750 متر است و ديوارهاى آن 22 متر ارتقاع دارد.

فضيلت معنوى مسجد كوفه و نماز در آن

در فضيلت معنوى مسجد كوفه همين بس كه از چهار شهر برگزيده اى خداوند است: مكه، مدينه، بيت المقدس و كوفه.(1)

1 - مسجد كوفه يكى از چهارمكان مقدس است كه انسان در آن مخير است نمازهاى خود را قصر يا تمام بخواند.

2 - امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در مسجد كوفه هزار پيامبر و هزار وصىّ پيامبر نماز خوانده اند.(2)

3 - امام صادق عليه السلام مى فرمايد: انفاق نمودن يك درهم در كوفه معادل صددرهم در

ص: 84


1- . بحارالانوار ج 100، ص 392
2- . بحارالانوار ج 100، ص 397

غير كوفه است.(1)

4 - امام صادق عليه السلام مى فرمايد: بيشترين علاقه مندان به ما اهلبيت از كوفه هستند.(2)

5 - خواندن يك نماز واجب در مسجد كوفه ثواب هزار نماز و خواندن يك نماز نافله پاداش پانصد نماز را دارد و نشستن در مسجد كوفه عبادت است، گرچه انسان قرآن تلاوت نكند.(3)

6 - امام باقر عليه السلام مى فرمايد: مسجد كوفه باغى از باغ هاى بهشت است.(4)

7 - پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مسجد كوفه مسجد پر بركتى است كه خداوند آن را براى اهلش اختيار كرده و مسجد كوفه روز قيامت اهل خود را شفاعت مى كند.(5)

8 - امام صادق عليه السلام فرمود: مكه حرم خداوند و مدينه حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و كوفه حرم حضرت على عليه السلام است.(6)

9 - امام باقر عليه السلام مى فرمايد: به جا آوردن نماز واجب در آن پاداش حج و به جا آوردن نماز نافله پاداش عمره را دارد.(7)

10 - امام باقر عليه السلام مى فرمايد: اگر مردم بدانند چه ثوابى در مسجد كوفه نهفته است، همه ى شيعيان براى زيارت آن مسجد حركت مى كنند.(8)

ستون ها و محراب هاى هفتگانه در مسجد كوفه

در مسجد كوفه ستون ها و محراب هاى مختلفى است كه برخى از پيامبران و امامان

ص: 85


1- . بحارالانوار ج 100، ص 399
2- . بحارالانوار ج 100، ص 399
3- . بحارالانوار ج 100، ص 391
4- . بحارالانوار ج 100، ص 389
5- . بحارالانوار ج 100، ص 394
6- . بحارالانوار ج 100، ص 399
7- . بحارالانوار ج 100، ص 399
8- . بحارالانوار ج 100، ص 395

معصوم عليهم السلام در آنجا عبادت مى كردند و نماز مى خواندند و براى زائران گرامى مستحب است كه به هنگام زيارت دو ركعت نماز بخوانند و بعد از آن دعاى مخصوصى دارد كه مشروح آن اعمال در مفاتيح الجنان در باب اعمال مسجد بزرگ كوفه آمده است.

آن مقامات بدين شرح است: مقام حضرت نوح عليه السلام، مقام حضرت ابراهيم عليه السلام، مقام حضرت خضر عليه السلام، مقام زين العابدين عليه السلام، مقام حضرت صادق عليه السلام، محراب اميرالمؤمنين عليه السلام، دكّة القضاء، بيت الطشت

دكة القضاء: محلى است در مسجد كوفه كه حضرت على عليه السلام آنجا مى نشست و براى مردم قضاوت مى فرمودو در آن موضع ستون كوتاهى است كه بر آن آيه ى كريمه ى: «انّ اللّٰه يامر بالعدل و الاحسان» نوشته شده است.

بيت الطشت: محلى است كه يكى از معجزات حضرت على عليه السلام آنجا ظاهر شد.

دخترى در ميان آب رفته بود و زالويى وارد شكمش شده و كم كم رشد كرده بود؛ برادران آن دختر گمان حمل بردند، و در صدد كشتن وى برآمدند. از اين رو، وى را نزد حضرت على عليه السلام آوردند. امام عليه السلام فرمود: قابله اى در پشت پرده مسجد او را معاينه كند. وى پس از معاينه ى دختر، گفت: او آبستن است.

حضرت فرمود: برويد طشتى بياوريد كه مملوّ از لجن باشد و دختر را بر روى آن نشانيد. پس از لحظاتى زالويى از شكمش خارج شد و پاكى دختر ثابت شد. در بعضى از روايات آمده است كه حضرت دست به سوى كوه هاى شام دراز كرد و قطعه ى برفى آورد و در طشت نهاد.(1)

مهم ترين مكان اين مسجد محراب و مكان شهادت حضرت على عليه السلام است كه در ضلع جنوبى قرار دارد.

مسجد سهله

پس از مسجد كوفه مسجدى به فضيلت آن در عبادت نمى رسد و آن مكان خانه ى حضرت ادريس عليه السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام و محل ورود حضرت خضر عليه السلام و مسكن آن حضرت است.

حضرت صادق عليه السلام به ابو بصير فرمود: گويا مى بينم كه حضرت مهدى عليه السلام با اهل و

ص: 86


1- . مفاتيح الجنان (اعمال مسجد كوفه)

عيالش در آن مسجد فرود مى آيد و منزل آن حضرت باشد و هر كس در آن مسجد اقامت كند، چنان است كه در خيمه ى پيامبر صلى الله عليه و آله اقامت كرده است و آن كه در آنجا با نيت خالص دعا كند، دعاى او مستجاب خواهد شد و ملائكه هميشه براى زيارت آن مسجد حضور دارند و در آن عبادت مى كند. دو ركعت نماز در ميان نماز مغرب و عشاء از اعمال دينى مسجد كوفه است كه غم هر انسان صاحب غمى را برطرف مى سازد.

مكان هاى مقدسى در اين مسجد وجود دارد، عبارت از مقام حضرت صادق عليه السلام، مقام حضرت ابراهيم عليه السلام، مقام ادريس، مقام امام سجاد عليه السلام و مقام حضرت مهدى عليه السلام، كه به سبب قدوم مباركش، مكان نورانى شده است و شيعيان در اين مقام هاى مختلف به عبادت مى پردازند.

مسجد زيدبن صوحان

اين مسجد نزديك مسجد سهله است. زيد بن صوحان از اصحاب حضرت على عليه السلام است كه در جنگ جمل شهيد شد در اين مسجد دو ركعت نماز تحيت خوانده مى شود.

مسجد صعصعة بن صوحان

اين مسجد نزديك مسجد زيد قرار دارد. صعصعه برادر زيد و از صحابه ى حضرت على عليه السلام است. او يكى از تشييع كنندگان حضرت على عليه السلام بود كه مشتى از خاك قبر را بر سرخود ريخت و گفت: پدر و مادرم فدايت باد اى اميرالمؤمنين!

گوارا باد بر تو كرامت هاى الهى، به تحقيق كه مولد تو پاكيزه بود و صبر تو بسيار و جهاد تو بزرگ بود و به آرزويت رسيدى و تجارت سودمندى كردى(1).

ص: 87


1- . بحارالانوار ج 32، ص 295

خانه ى اميرالمؤمنين عليه السلام

اين خانه در اصل منزل مسكونى امّ هانى خواهر حضرت على عليه السلام بود كه حضرت پس از انتقال به كوفه آن را منزل خود قرار داد. اين خانه در بيرون مسجد كوفه و در زاويه ى جنوب غربى آن قرار دارد كه شيعيان و زائران آن بزرگوار وقتى وارد آن منزل مى شوند، خاطرات زمان امام على عليه السلام را به ياد مى آورند و به گريه و زارى مى پردازند.

حرم حضرت مسلم و هانى بن عروه

آرامگاه حضرت مسلم، اين شخصيّت والامقام، در سمت جنوب شرقى مسجد كوفه قرار دارد كه به وسيله ى راهرو كوتاهى از مسجد كوفه، مى توان به درون آن قدم نهاد. حرم حضرت مسلم فضاى وسيعى در شرق مسجد كوفه را در برگرفته و از گنبد طلايى بزرگ و چندين رواق و شبستان و ايوان تشكيل يافته است.

در كنار حرم حضرت مسلم، در سمت جنوب، آرامگاه مختار بن ابى عُبيده ثقفى است كه پس از واقعه ى كربلا به قيام عليه امويان پرداخت و انتقام خون شهداى كربلا را از آنان گرفت و جنايت كاران را به سزاى اعمالشان رساند.

آرامگاه هانى بن عروه

روبه روى مرقد حضرت مسلم، در سمت شمالى صحن قرار دارد. وى از شيعيان باوفا و ميزبان و همرزم مسلم بن عقيل در كوفه بود كه به همراه او شهيد شد.

ص: 88

حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

اشاره

ص: 89

ص: 90

حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از ولادت تا شهادت

نام: فاطمه

لقبهاى معروف: زهرا، صديقه، طاهره، كبرى، راضيه، مرضيه، انسيّه، بتول، زهره، حوريّه، محدّثه و...

كنيه، امّ الحسنين، امّ ابيها، امّ الائمه

پدر و مادر: محمد رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله، خديجه كبرى

وقت و محل تولد: در آستانه طلوع فجر روز جمعه 20 جمادى الثانيه سال 5 بعثت در مكه متولد شد.

وقت هجرت ووقت ازدواج: در سن حدود هشت سالگى همراه على عليه السلام به مدينه مهاجرت كرد ودر سال دوم هجرت در آغاز ماه ذيحجّه، با على عليه السلام ازدواج نمود و داراى پنج فرزند به نامهاى: حسن، حسين، زينب، امّ كلثوم ومحسن گرديد.

وقت ومحل شهادت: بين نماز مغرب و عشا در 15 يا 13 جمادى الاول يا سوم جمادى الثانيه سال 11 هجرى، در سن هجده سالگى در مدينه به شهادت رسيد.

مرقد: مرقد آن بانوى با عظمت در يكى از سه محل 1 - كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله 2 - در قبرستان بقيع 3 - بين منبر و قبر پيامبر در مسجد النبى زيارت مى شود.

دوران عمر (دوبخش):

1 - دوران ملازمت با پدر وهمسر

2 - دوران چند ماهه بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از نظر اجتماعى و سياسى بسيار مهم بود.

ص: 91

سيره عملى و علمى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

ايثارگرى

به نمونه هايى از ايثارگرى اشاره مى كنيم:

1 - اسماء بنت عميس مى گويد: در محضر حضرت زهرا عليها السلام بودم، رسول خدا وارد شد، گردن بندى از طلا بر گردن حضرت زهرا عليها السلام ديد كه على عليه السلام آن را از سهميه خود از بيت المال خريده بود فرمود: اى فاطمه مراقب باش كه مردم نگويند كه دختر محمد صلى الله عليه و آله زيور طاغوتيان را در گردن نموده است.

فاطمه عليها السلام هماندم آن گردن بند را از گردن بيرون آورد و فروخت وبا پول آن برده اى را آزاد كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله از اين كار حضرت زهرا شاد گرديد.

پيامبر هرگاه به سفر مى رفت آخرين فردى كه با او خداحافظى مى كرد فاطمه عليها السلام بود و هنگامى كه از سفر بازمى گشت نخستين كسى كه با او ديدار مى كرد فاطمه عليها السلام بود.

2 - در يكى از سفرها هنگامى كه از سفر بازگشت طبق معمول به خانه فاطمه آمد ديد فاطمه دو عدد دستبند نقره در دست نموده وپرده اى را بر در خانه اش آويزان نموده است (با توجه به اينكه وضع اقتصادى مردم بسيار در سطح پائين بود) پيامبر در خانه فاطمه عليها السلام اندكى نشست ولى مانند سابق به فاطمه توجه ننمود سپس پيامبر رفت و فاطمه با هوشيارى مخصوصى كه داشت مطلب را دريافت سخت نگران شد و گريه كرد و هماندم دستبند را بيرون آورد و پرده را از در خانه باز نمود وحسن و حسين را طلبيد و دستبندها را به يكى از آنها و پرده را به ديگرى داد وبه آنان فرمود:

نزد پدرم برويد و سلام مرا به او برسانيد و به آن حضرت عرض كنيد كه ما در غياب تو غير از اينها به زندگى خود نيفزوديم اينك اينها را آورده اين اختيار در دست شماست.

ص: 92

حسن وحسين به محضر پيامبر رسيدند و پيام مادر را به آن حضرت ابلاغ كردند پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را نوازش كردند سپس دستور داد آن دو دستبند را به چند قطعه شكستند آن قطعه ها را بين مهاجران تهى دست تقسيم نمودند وبعد دستور داد از آن پرده چند پيراهن تهيه كنند و به برهنگان دادند آنگاه فرمودند، خداوند فاطمه را رحمت كند خداوند به جاى آن پرده (كه از آن چند نفر برهنه را بپوشانند) لباس بهشتى به فاطمه بپوشاند و به جاى اين دو دستبند او را با زيورهاى بهشتى بيارايد.(1)

3 - پيامبر در عروسى حضرت زهرا عليها السلام يك دست پيراهن نو به حضرت زهرا عليها السلام داده بود تا در شب عروسى بپوشد هنگامى كه فاطمه به خانه زفاف رفت بر سجاده عبادت خود نشسته بود و با خدا مناجات مى كرد ناگاه مستمندى به خانه فاطمه زهرا عليها السلام آمد وبا صداى بلند گفت: از در خانه نبوت يك پيراهن كهنه مى خواهم.

فاطمه در آن موقع دو پيراهن داشت يكى كهنه وديگرى نو خواست پيراهن كهنه را طبق تقاضاى فقير به او بدهد ناگاه به ياد اين آيه (92 سوره آل عمران) افتاد كه مى فرمايد: «لن تنالو البر حتى تنفقوا مما تحبون» هرگز به حقيقت نيكوكارى نمى رسيد مگر آنچه را دوست داريد انفاق كنيد.

حضرت زهرا عليها السلام كه مى دانست پيراهن نو را بيشتر دوست دارد به اين آيه عمل كرد و پيراهن نو را به فقير داد.

فرداى آن روز هنگامى كه پيامبر پيراهن كهنه را در تن حضرت زهرا عليها السلام ديد فرمود: چرا پيراهن نو را نپوشيده اى؟ حضرت زهرا عرض كرد: آن را به فقير دادم.

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود اگر آن را براى شوهرت مى پوشيدى بهتر و مناسب تر بود.

فاطمه عرض كرد: اين روش را از شما آموختم در آن هنگام كه حضرت خديجه همسر شما گرديد همه اموال خود را در راه شما به تهى دستان بخشيد كار به جايى رسيد كه فقيرى به در خانه آمد و تقاضاى لباس كرد در خانه لباس وجود نداشت شما

ص: 93


1- . بحارالانوار 83/43 و 84

پيراهن خود را از تن بيرون آورده وبه او داديد از اين رو اين آيه (29 سوره اسراء) نازل شد: «و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوماً محسوراً) و بيش از حد دستت را مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى.

پيامبر تحت تاثير محبت ها وخلوص دخترش زهرا قرار گرفت قطره هاى اشك از چشمانش سرازير شد فاطمه را به نشانه محبت به سينه اش چسباند.(1)

رضايت همسر

اميرالمؤمنين عليه السلام در سخنى در شان حضرت زهرا عليها السلام فرمودند: «فواللّٰه ما اغضبتها و لا اكرهتها على امر حتى قبضها اللّٰه عزوجل و لا اغظبتنى و لا غضب لى امرا»؛

سوگند به خدا من زهرا را تا هنگامى كه خداوند او را به سمت خود برد خشمگين نكردم در هچ كارى موجب ناخوشنودى او نشدم او نيز مرا خشمگين نكرد وهيچ گاه مرا ناخوشنود نكرد.(2)

مايه آرامش همسر

پيوند مقدس حضرت زهرا عليها السلام و حضرت على عليه السلام به قدرى با صفا و پر مهر بود و وجود حضرت زهرا عليها السلام به قدرى براى حضرت على مايه آرامش وخشنودى بود كه على در سخنى مى فرمايد: «و لقد كنت انظر اليها فتنكشف عنى الهموم و الاحزان» من به چهره زهرا نگاه مى كردم همين نگاه هرگونه غم واندوه را از من برطرف مى نمود.

تواضع در برابر همسر

تواضع حضرت زهرا عليها السلام در خانه حضرت على عليه السلام و احترام به آن حضرت به حدّى بود كه وقتى ماجراى فشار بين در وديوار وبسترى شدن آن حضرت در رابطه با

ص: 94


1- . رياحين الشريعه جلد 1. صفحه 105 و 106
2- . كشف الغمه جلد 1. صفحه 491

مخالفت با خلفا رخ داد، عمر وابوبكر چندين بار از حضرت على عليه السلام تقاضا كردند تا واسطه شوند و آنها به حضور حضرت زهرا عليها السلام بيايند واحوالپرسى كنند و (رضايت آن حضرت را به دست آورند) سرانجام اميرالمؤمنين ضامن شد كه آن ها را نزد فاطمه ببرد.

حضرت على عليه السلام نزد فاطمه آمد و تقاضاى آنان را مطرح كرد ولى فاطمه به شدّت آن را رد كرد. حضرت على عليه السلام فرمودند: من از طرف آنها ضامن شده ام كه از تو اجازه بگيرم.

در اين هنگام حضرت زهرا عليها السلام در برابر على با شرايطى تواضع كرده و فرمودند:

«ان كنت قد ضمنت لهما شيئا فالبيت بيتك.. لا اخالف عليك بشيئى»؛ اگر از طرف آنها چيزى را ضامن شده اى خانه خانه توست، ومن در هيچ چيزى با رأى تو مخالفت نمى كنم.

و در روايت ديگر آمده است: عمر وابوبكر در كنار حضرت زهرا عليها السلام آمدند و نشستند تا على از حضرت اجازه بگيرد حضرت على عليه السلام به فاطمه گفت: اى بانوى آزاد! آنها براى عذر خواهى آمده اند واجازه ورود مى طلبند چه مى فرمايى؟ حضرت زهرا عليها السلام در پاسخ گفت: «البيت بيتك و الحره زوجتك، افعل ما تشاء» خانه خانه تو است و بانوى آزاد همسر تو است اختيار با تو است هر چه مى خواهى انجام بده.(1)

عدم تقاضا از همسر

معمولاً زنها از شوهران خود توقّع دارند وسائل زندگى را از خانه وسيع ومركب راهوار وامكانات رفاهى ديگر را برايشان فراهم كنند ولباس وزيور آلات گرانبهاى ديگر را براى آنها تهيه نمايند و..

ولى حضرت زهرا عليها السلام هرگز چنين توقّعاتى را نداشت ودر حدود 9 سالى كه با همسر خود حضرت على عليه السلام بود حتى براى يك بار هم تقاضايى كه مربوط به امور مادى باشد مطرح نكرد.

ص: 95


1- . بحار الانوار ج 43 ص 198

به زحمت نيانداختن همسر

چند روزى گذشت كه به خانه حضرت زهرا عليها السلام غذايى نرسيد با اينكه بچه هاى حضرت زهرا عليها السلام سخت در فشار گرسنگى بودند و حضرت زهرا عليها السلام اندوخته غذايى خود را به آنها داده بود و خود گرسنه تر از آنها به سر مى برد ولى ماجرا را به شوهرش نگفت.

حضرت على عليه السلام نيز با كمبود شديد مواجه شد، صبح يك روز كه از فاطمه تقاضاى غذا كرد فاطمه ماجرا را گفت.

حضرت على عليه السلام فرمود: پس چرا به من نگفتى تا به جستجوى غذا بپردازم؟ فاطمه در پاسخ على چنين گفت: «انى لا ستحيى من الهى ان تكلف نفسك ما لا تقدر عليه» من از خدايم شرم كردم كه شما خود را بر چيزى كه مقدورت نيست به زحمت اندازى

عجيب اينكه حضرت على عليه السلام از خانه بيرون آمد ويك دينار از كسى قرض گرفت و سپس براى تهيه غذا حركت كرد در راه مقداد را ديد كه او نيز بر اثر تهى دستى از خانه بيرون آمده بود على همان يك دينار را به مقداد داد وخود با دست خالى به خانه بازگشت.(1)

حجاب

حضرت زهرا عليها السلام به مسأله حجاب بسيار اهمّيت مى داد هرگز مو وبدن او را مرد نامحرم نديد و با اينكه در صحنه ها حضور داشت، هرگز از مرز حريم مقدّس حجاب و پوشش اسلامى خارج نشد.

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد براى زن چه كارى برترين كار است در پاسخ فرمود:

«ان لا ترى رجلاً و لا يراها رجل» نه او مرد بيگانه را ببيند ونه مرد بيگانه او را بنگرد.

پيامبر به نشانه تصديق او را به سينه اش چسباند وفرمود: «ذريّة بعضها من بعض»

ص: 96


1- . اقتباس از كشف الغمه ج 2 ص 27 و 28

اينها فرزندانى هستند كه از نظر پاكى وكمال بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند.(1)-(2)

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: روزى مرد نابينايى اجازه ورود به خانه فاطمه را گرفت فاطمه خود را از او پوشاند پيامبر به او فرمود: با اينكه اين مرد نابينا است چرا خود را از او پوشاندى؟

حضرت زهرا عليها السلام در پاسخ عرض كرد: اگر او مرا نمى بيند من او را مى بينم وانگهى او بو را استشمام مى كند.

حضرت محمد صلى الله عليه و آله پاسخ حضرت زهرا عليها السلام را پسنديد وبه نشانه تصديق او فرمود: «اشهد انّك بضعة منى» گواهى مى دهم كه تو پاره وجود من هستى.(3)

قسمتى از خطبه حضرت فاطمه عليها السلام

ضرورت شكر و سپاس الهى: «اَلحمدُ للّٰهِ عَلى ما أَنعَمَ وَ لَهُ الشُّكرُ عَلى ما اَلهَمَ وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ مِن عُمومِ نِعَمٍ اِبتَدَأَها وَ سُبوغٍ آلاءٍ أَسْداها و تَمامِ مِنَنٍ والاها جَمَّ عَنِ الإحصاءِ عَدَدُها وَ نآى عَنِ الجَزاءِ اَمَدُها و تَفاوَتَ عَنِ الاِدراكِ اَبَدُها».

ستايش خداوند را بر نعمت هايى كه به ما بخشيد و شكر او را بر آنچه الهام فرمود، حمد و ثنا بر خداوند برابر نعمت هايى كه از پيش فرستاد و همه نعمت هايى كه آفريد و نعمت هاى فراوانى كه به انسان ها عطا فرمود و تمام منت ها و نعمت هايى كه پياپى فرستاد. نعمت هايى كه شمارش آن از توان انسان فزون تر و پاداش آن ناممكن و درك دامنه و گستردگى آن از ادراك و هوش بشر فراتر است.

ص: 97


1- . آل عمران 34
2- بحار 84/43
3- . كشف الغمه ج 2 ص 67

شناخت خدا: «اَلمُمتَنعُ مِنَ الاَبصارِ رُؤيَتُهُ وَ مِنَ الاَلسُنِ صِفَتُهُ و مِنَ الاَوهامِ كَيفِيَّتُهُ».

خداوندى كه چشمها او را نمى تواند بنگرد و زبان ها از وصف او عاجزند و وهم و خيال از درك ذات او فرو مانده اند.

ره آورد بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله: «فَأَنارَ اللّٰهُ بِأَبى مُحمّدٍ صلى الله عليه و آله ظُلَمَها و كَشَفَ عَنِ القُلوبِ بُهَمَها و جَلَّى عَنِ الاَبصارِ غُمَمَها و قامَ فى النّاسِ بِالهِدايَةِ فَأَنقَذَهُم مِنَ الغَوايَةِ و بَصَّرَهُم مِنَ العَمايَةِ وَ هَداهُم اِلى الدّينِ القَويمِ وَ دَعاهُم اِلى الطَّريقِ المُستَقيمِ».

پس خداى بزرگ تاريكى هاى جهالت را به وسيله محمد صلى الله عليه و آله روشن ساخت و مشكلات و تيرگى كفر را از قلب ها زدود و پرده ها از جلوى ديدگان برداشت. پيامبر براى هدايت در ميان مردن بپاخواست و آنان را از گمراهى نجات داد و از كورى و كوردلى رهانيد و به سوى دين استوار الهى رهنمون شد و همه را به راه راست فراخواند.

فلسفه اصول و فروع دين: «فَجَعَلَ اللّٰهُ الايمانَ تَطهيراً لَكُم مِنَ الشِّرك و الصّلوةَ تَنزيهاً لَكُم عَنِ الكِبرِ وَ الزّكاةَ تَزكِيَةً لِلنَّفسِ و نَماءً فى الرِّزقِ و الصِّيامَ تَثبيتاً لِلاِخلاصِ وَ الحَجَّ تَشييداً لِلدّينِ وَ العَدلَ تَنسيقاً لِلقُلوبِ و طاعَتَنا نِظاماً لِلمِلَّةِ و اِمامَتَنا اماناً لِلفُرقَةِ وَ الجِهادَ عِزّاً لِلاِسلامِ وَ الصَّبرَ مَعونَةً عَلى اِستيجابِ الأَجرِ و الاَمرَ بِالمعروفِ مَصلَحَةً لِلعامّةٍ وَ بِرَّ الوالِدَينِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ وَ صِلَةَ الأرحامِ مَنسَأَةً فى العُمرِ و مُنماةً لِلعَدَدِ وَ القِصاصَ حِقناً لِلدِّماءِ وَ الوَفاءَ بِالنَّذرِ تَعريضاً لِلمَغفِرَةِ وَ تَوفِيَةَ المَكائيلِ و المَوازينِ تَغييراً لِلبَخسِ و النَّهىَ عَن شُربِ الخَمرِ تَنزيهاً عَنِ الرِّجسِ و اجتِنابَ القَذفِ حِجاباً عَنِ اللَّعنَةِ وَ تَركَ السِّرقَةِ ايجاباً لِلعِفَّةِ وَ حَرَّمَ اللّٰهُ الشِّركَ اِخلاصاً لَهُ بِالرُّبوبِيَّةِ «فاتّقوا اللّٰهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَموتُنَّ اِلاّ وَ اَنتُم مُسلِمون»(1) وَ اَطيعوا اللّٰهَ فيما اَمَرَكُم وَ نَهاكُم عَنهُ فَاِنَّهُ «اِنَّما يَخشَى اللّٰه مِن عِبادِهِ العُلَماء»(2)».

سپس ايمان را براى پاك كردن شما از شرك قرار داد و نماز را براى دورى شما از

ص: 98


1- . آل عمران، 102
2- . فاطر، 28

تكبّر و زكات را براى پاك كردن جان وفراوانى روزى و روزه را براى تحقق اخلاص و حج را براى تقويت دين و عدل را براى استوارى دلها و اطاعت از اهل بيت را براى نظم يافتن ملت اسلام و امامت ما را براى ايمن ماندن از تفرقه و جهاد را براى عزّت اسلام و صبر را براى به دست آوردن پاداش و امر به معروف را براى مصالح اجتماعى عموم مردم و نيكى به پدر و مادر را براى دورى از عذاب الهى و صله ارحام را براى فزونى خويشاوند و قصاص را براى حفظ خون انسان ها و وفاى به نذ را براى آمرزش الهى و رعايت كَيل و وزن در معاملات را براى درمان كم فروشى و نهى از شرابخوارى را براى پاكيزه ماندن از پليدى ها و دورى از تهمت ناموسى را براى محفوظ ماندن از لعنت الهى و ترك دزدى را براى تحقق عفت و پاكدامنى و حرمت شرك را براى اخلاص در توحيد و بندگى قرار داد.

(پس از خدا انگونه كه شايسته است بترسيد و از دنيا نرويد مگر آنكه مسلمان باشيد.

ده گفتار دلنشين حضرت زهرا عليها السلام:

1 - «هل ترك ابى يوم غدير خمّ عذرا؟»؛ آيا پدرم در روز غدير خم (در مورد تعيين رهبرى حضرت على بعد از خود) عذر و بهانه اى را براى كسى باقى گذاشت؟(1)

2 - «جعل اللّٰه الصلاة تنزيها لكم عن الكبر»؛ خداوند نماز را براى دورى شما از تكبّر و خود محورى قرار داد.(2)

3 - «جعل اللّٰه طاعتنا نظاما للملة و امامتنا امانا من الفرقه»؛ خداوند اطاعت ما (خاندان رسالت) را براى حفظ نظام دينى جامعه قرار داد وامامت و رهبرى ما را مايه ايمنى از اختلاف وپراكندگى مقرّر نمود.

ص: 99


1- . خصال شيخ صدوق ج 1 ص 173
2- . اعيان الشيعه ج 1 ص 316

4 - «ان كنت تعمل بما امرناك و تنتهى عما زجرناك فانت من شيعتنا و الاّ فلا»؛ اگر به آنچه به تو امر كرديم عمل كردى و از آنچه تو را نهى كرديم دورى كردى شيعه ما هستى و الاّ شيعه ما نيستى.(1)

5 - «اللهم ذلل نفسى من نفسى و عظم شأنك فى نفسى»؛ خدايا! خودم را در نزد خودم كوچك كن ومقام خودت را در نزدم بزرگ گردان.(2)

6 - «شيعتنا من خيار اهل الجنة»؛ شيعيان ما از برجستگان اهل بهشت هستند(3)

7 - «... اجلس عند رأسى قبالة وجهى فاكثر من تلاوة القرآن والدعاء فانها ساعة يحتاج الميت الى انس الاحياء»؛ على جان! بعد از دفن كنار سرم در روبرويم بنشين ودعا وقرآن زياد بخوان زيرا آن وقت ساعتى است كه مردگان نياز به مأنوس شدن با زندگان دارند.(4)

8 - «جعل اللّٰه الجهاد عزا للاسلام و ذلا لاهل الكفر و النفاق»؛ خداوند جهاد را سبب عزّت اسلام و مايه ذلّت كافران و منافقان قرار داد.(5)

9 - «اللهم انت المنى و فوق المنى، اسئلك ان لا تعذب محبّى و محبّ عترتى»؛ خدايا! تو اميد من و بالاتر از اميد من هستى از درگاهت مى خواهم كه دوست مرا و دوست خاندان مرا در آتش دوزخ عذاب نكنى.(6)

10 - «انشدكما اللّٰه الم تسمعا رسول اللّٰه يقول رضى فاطمه من رضاى وسخط فاطمه من سخطى فمن احب فاطمه ابنتى احبنى ومن ارضى فاطمه فقد ارضانى ومن اسخط فاطمه فقط اسخطنى؟ قالا نعم سمعناه»؛ (خطاب به ابوبكر وعمر) شما را به خدا سوگند مى دهم آيا از رسول خدا نشنيده ايد كه فرمود خشنودى فاطمه از خشنودى من است وخشم فاطمه از خشم من است كسى كه دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته وكسى كه او را خشنود كند مرا خشنود كرده وكسى كه او را خشمگين نمايد مرا خشمگين نموده است؟ آنها گفتند: آرى شنيده ايم.(7)

ص: 100


1- . بحار الانوار ج 68 ص 155
2- . اعيان الشيعه ج 1 ص 323
3- . بحار الانوار ج 68 ص 155
4- . بيت الاحزان محدث قمى ص 149
5- . اعيان الشيعه ج 1 ص 316
6- . بيت الاحزان محدث قمى ص 27
7- . اعيان الشيعه ج 1 ص 318

امام حسن عليه السلام

اشاره

ص: 101

ص: 102

امام حسن عليه السلام از ولادت تا شهادت

اشاره

نام امام دوم: حسن

لقب هاى آن بزرگوار: مجتبى، سبط اكبر است

ولادت آن حضرت در شب نيمه رمضان سال سوّم هجرت در مدينه بود ودوران زندگانى امام حسن عليه السلام در سه بخش خلاصه مى شود:

الف) در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله حدود 7 سال.

ب) ملازمت با پدر حدود 30 سال.

ج) عصر امامت 10 سال.

و آن حضرت در 28 صفر سال 50 هجرى در سنّ حدود 47 سالگى به دستور معاويه، توسط جُعده، درمدينه، مسموم وبه شهادت رسيد و مرقد ايشان در قبرستان بقيع در مدينه است.

ص: 103

فضايل امام حسن عليه السلام

1 - علاقه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به امام حسن عليه السلام:

ابو هُريره مى گويد: روزى حسن عليه السلام به محضر پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمد و در كنار آن حضرت نشست. پيامبر دهانش را به (نشانه محبّت) بر دهان حسن عليه السلام نهاد وسه بار فرمود:

اللهم انى احبه و أحب من يحبه؛ خدايا من حسن را دوست دارم و همچنين آن كسى كه حسن را دوست بدارد، دوست دارم.(1)

مقام ارجمند امام حسن عليه السلام از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله

1 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«ان ابنى هذا سيد يصلح اللّٰه به بين فئتين من المسلمين»(2)؛

همانا اين پسرم سرور وآقاست، خداوند به وسيله او، بين دو گروه از مسلمانان را اصلاح مى دهد.

2 - عمّار ياسر مى گويد؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مكرّر فرمود:

«الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه هما ريحانتى من الدنيا»(3)؛

حسن وحسين دو آقاى جوانان اهل بهشتند، آنها دو گُل خوشبوى من در دنيا مى باشند.

3 - نيز فرمود:

«هذان ابناى من احبهما فقد احبنى»؛

حسن و حسين دو پسر من هستند، كسى كه آنها را دوست بدارد، مرا دوست داشته است.

ص: 104


1- . بحارالانوار 316/43-266
2- . مناقب ابن منازلى 371
3- . فصول المهمّة 134

4 - نيز فرمود:

«الحسن و الحسين امامان قاما اوقعدا»(1)؛

حسن وحسين هردو امام و پيشوايند، چه قيام كنند چه صلح كنند.

احترام حضرت على عليه السلام به حسن و حسين عليهما السلام

1 - روزى على عليه السلام خطاب به دو فرزندش حسن و حسين عليهما السلام فرمود: «انتما امامان بعدى و سيدا شباب اهل الجنه والمعصومان، حفظكما اللّٰه، و لعنة اللّٰه على من عادا كما»؛ شما دو امام بعد از من و دو آقاى جوانان اهل بهشت و دو معصوم هستيد. خداوند شما را نگهدارد و لعنت خدا بر كسى كه با شما دشمنى كند.(2)

2 - محمد حنيفه نيز به اين مطلب اعتراف داشت، بعضى به او گفتند پدرت همواره تو را به سوى ميدان جنگ مى فرستد و تو را آماده و مغرور براى جنگيدن مى كند. نه حسن و حسين را؟)

محمد حنيفه در پاسخ به اين سؤال گفت: انهما عيناه، وانا يمينه، فهو يدفع عن عينيه بيمينه؛ حسن و حسين عليهما السلام دو چشمان پدرم على عليه السلام هستند، ومن دست راست پدرم هستم، پدرم چشمان خود را به وسيله دستش حفظ مى كند.(3)

امير مؤمنان على عليه السلام در فرصتهاى مناسب، با معرّفى شخصيت علمى و معنوى امام حسن عليه السلام مردم را به سوى او فرا مى خواند و صلاحيت آن حضرت را براى جانشينى و رهبرى امّت، آشكار مى ساخت، در اين راستا كافى است به دو نمونه زير توجه كنيد:

1 - پاسخ هاى امام حسن عليه السلام به مأمور مخفى معاويه

پادشاه روم، به وسيله نامه، پرسشهايى از معاويه نمود. او از جواب آن فرو ماند؛

ص: 105


1- . علل الشرايع 211/10
2- . اثباة الهداة 549/2
3- . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 245/1

مردى را به عنوان مأمور مخفى نزد حضرت على عليه السلام فرستاد تا پاسخ آن پرسشها را از آن حضرت، دريافت كند و براى شاه روم بفرستد.

مأمور مخفى به كوفه آمد، او به محضر على عليه السلام رسيد، چون ناشناس بود، على عليه السلام از او بازجويى كرد. او به حقيقت حال خود اعتراف نمود. على عليه السلام فرمود: خداوند پسر هند جگرخوار (معاويه) را بكشد، تا چه اندازه خود و همراهانش گمراهند. خدا او را بكشد، كنيزى را آزاد كرد، ولى از مسئله ازدواج با او نا آگاه بود. خداوند خودش بين من واين امت داورى كند كه نسبت به من قطع رحم كردند، مقام ارجمند مرا كوچك شمردند، واوقات عمر مرا تباه نمودند. حسن وحسين عليهما السلام و محمد حنيفه را اينجا بياوريد آنها را حاضر كردند.

على عليه السلام به مرد شامى فرمود (اين دو نفر حسن وحسين پسران رسول خدايند و اين محمد پسر من است. از هر كدام دوست دارى سؤال هاى خود را بپرس)

مرد شامى حسن عليه السلام را انتخاب كرد، آنگاه سؤالات زير را مطرح كرد:

1 - بين حقّ و باطل چقدر فاصله است؟

2 - بين آسمان و زمين چقدر راه است؟

3 - بين مشرِق ومغرب چقدر فاصله است

4 - اين لكّه هايى كه در چهره ماه ديده مى شود چيست؟

5 - قوس قزح (رنگين كمان) چيست؟

6 - كهكشان چيست؟

7 - نخستين چيزى كه بر روى زمين روان وآشكار شد كدام است؟

8 - نخستين چيزى كه روى زمين جنبيد چه بود؟

9 - آن چشمه اى كه ارواح مؤمنان وكافران در آن پناه مى گيرند كدام است؟

10 - خنثى كيست؟

11 - و آن 10 چيزى كه هر كدام از ديگرى سخت ترند كدامند؟

امام حسن عليه السلام پرسشهاى او را، بيدرنگ چنين پاسخ داد:

ص: 106

1 - بين حقّ وباطل چهار انگشت فاصله است، آنچه به چشم خود بينى حقّ است و آنچه با گوشهايت بشنوى نا حقّ است.

2 - بين زمين وآسمان به اندازۀ دعاى ستمديده (كه زود به آسمان مى رسد ومستجاب مى شود فاصله است)

3 - ميان مشرِق ومغرب، به اندازه يك روز مسير خورشيد است؛ آنگاه كه خورشيد طلوع كند تا آنگاه كه غروب نمايد

4 - كهكشان، همان گشادگى (ووسعت فضاى آسمان براى ستارگان بسيار) است.

6 - در مورد لكّه هاى ماه، بدان كه نور ماه مانند نور خورشيد است، خداوند آن نور را زمانى محو مى كند، چنانكه درقرآن مى فرمايد: «فمحونا الليل و جعلنا آية النهار مبصرةً»؛ پس نشانه شب را محو كرديم و نشانه روز را تابان نموديم.(1)

7 - نخستين چيزى كه در زمين، روان و آشكار شد، وادى دَلَس (وادى ظلمت) بود.

8 - نخستن چيزى كه روى زمن جنبيد، درخت خرما بود.

9 - نام چشمه اى كه ارواح مؤمنان در آن پناه مى گيرند، (سلمى) است و نام آن چشمه اى كه ارواح كافران در آن پناه مى گيرند (بَرهوت) است.

10 - خنثى؛ انسانى است كه نمى داند مرد است يا زن، او تاهنگام بلوغ در انتظار مى ماند اگر پستان در آورد زن است و اگر ريش درآورد مرد است، اگر اين دو نشانه درآن آشكار نشد به اوگفته مى شود به طرف ديوار ادرار كند اگر ادرار او به ديوار برسد مرد است و اگر چون ادرار كردن شتر وا پس گردد، زن است.

11 - آن 10 چيزى كه هر كدام بر ديگرى سخت تر است، عبارت است از سنگ و سخت تر از سنگ، آهن و سخت تر از آهن، آتش و سخت تر از آتش، آب و سخت تر از آب، ابر و سخت تر از ابر، باد و سخت تر از باد، فرشته اى كه آن باد را به حركت درمى آورد و سخت تر از آن فرشته، فرشته مرگ (عزرائيل) است؛ و سخت تر از

ص: 107


1- . اسراء 12

عزرائيل، مرگ است و سخت تر از مرگ، فرمان خدا است.

مرد شامى از پاسخ هاى امام حسن عليه السلام آن چنان تحت تأثير قرار گرفت كه همان لحظه گفت:

گواهى مى دهم كه تو پسر رسول خدا هستى و على عليه السلام وصّى محمّد صلى الله عليه و آله است سپس اين پاسخ ها را براى معاويه نوشت، و او براى شاه روم فرستاد. شاه روم پس از دريافت پاسخها گفت: به عقيده من اين پاسخها از معاويه نيست، بلكه از مخزن نبوت گرفته شده است.(1)

داورى امام حسن عليه السلام

عصر خلافت امام على عليه السلام بود، قصّابى را كه چاقوى خون آلود دردست داشت، در خرابه اى ديدند و در كنار او جنازه خون آلود شخصى افتاده بود. قرائن نشان مى داد كه كشنده او همين قصّاب است. او را دستگير كرده و به حضور امام على عليه السلام آوردند.

امام على عليه السلام به قصّاب گفت: در مورد كشته شدن آن مرد چه نظرى دارى؟

قصّاب گفت من او را كشته ام.

امام عليه السلام بر اساس ظاهر جريان، واقرار قصّاب، دستور داد تا قصّاب را ببرند وبه عنوان قصاص، اعدام كنند.

در اين حال كه مأمورين او را به قتلگاه مى بردند، قاتل حقيقى با شتاب به دنبال مأمورين دويد و به آنها گفت: عجله نكنيد و اين قصّاب را به حضور امام على عليه السلام بازگردانيد.

مأمورين او را به حضور على عليه السلام بازگرداندند. قاتل حقيقى به حضور على عليه السلام آمد و گفت: اى اميرمؤمنان سوگند به خدا، قاتل آن شخص، اين قصّاب نيست، بلكه او را من كشتم.

امام عليه السلام به قصّاب فرمود: چه موجب شد كه اعتراف نمودى من او را كشته ام؟

ص: 108


1- . تحف العقول 259-257

قصّاب گفت: (من در يك بن بستى قرار گرفتم كه غير از اين چاره اى نداشتم؛ زيرا افرادى مانند اين مأمورين مرا كنار جنازه به خون آغشته، با چاقوى خون آلود به دست ديدند.

همه چيز بيانگر آن بود كه من او را كشته ام. از كتك خوردن ترسيدم و اقرار نمودم كه من كشته ام. ولى حقيقت اين است كه من گوسفندى را نزديك آن خرابه كشتم، سپس ادرار بر من فشار آورد در همان حال كه چاقوى خون آلوددر دستم بود، به آن خرابه براى تخلّى رفتم. جنازه به خون آغشته آن مقتول را آنجا ديدم در حالى كه ترسيده بودم، برخاستم در همين هنگام اين گروه آمدند ومرا به عنوان قاتل دستگير نمودند.

امير مؤمنان على عليه السلام فرمود: اين قصّاب و اين شخصى كه خود را قاتل معرفى مى كند را به حضور امام حسن عليه السلام ببريد تا او قضاوت نمايد.

مأمورين، آنها را نزد امام حسن عليه السلام آوردند و جريان را به عرض رساندند.

امام حسن عليه السلام فرمود: به اميرمؤمنان على عليه السلام عرض كنيد اگر اين مرد قاتل آن شخص را كشته است، در عوض جان قصّاب را حفظ نموده است، و خداوند در قرآن مى فرمايد:

«و من احياها فكأنما احيا النّاس جميعاً»؛ و هركس انسانى را از مرگ نجات دهد، چنان است كه گويى همه مردم را نجات بخشيده است.

مأمورين، قضاوت امام حسن عليه السلام را به على عليه السلام ابلاغ كردند. على عليه السلام اين قضاوت را پذيرفت و سپس دستور داد قاتل و قصّاب را آزاد نموده و ديه مقتول را از بيت المال به ورثه او عطا فرمود.(1)

ص: 109


1- . نورالثقلين ج 1 ص 620

سيره علمى و عملى امام حسن عليه السلام

عبادت امام حسن عليه السلام و خوف او از خدا

امام سجّاد عليه السلام فرمود: امام حسن عليه السلام در عصر خود، از عابدترين، پارساترين و برترين انسان ها بود. وقتى از مدينه به مكّه براى انجام مراسم حجّ مى رفت، پياده مى رفت و گاهى پابرهنه و هرگاه به ياد مرگ مى افتاد گريه مى كرد و نيز هنگامى كه به ياد قيامت و عبور در پل صراط و حضور در دادگاه الهى مى افتاد، مى گريست و گاهى آنچنان منقلب مى شد كه ناله مى كرد و از حال مى رفت و هنگامى كه به ياد بهشت مى افتاد نگران مى شد و عرض مى كرد: «خدايا از درگاهت بهشت را مى طلبم و پناه مى برم به تو از آتش دوزخ».

هنگام قرائت قرآن، هرگاه به آيه «يا ايهاالذين آمنوا» اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مى رسيد با كمال تواضع به نداى خدا لبّيك مى گفت و عرض مى كرد: لبّيك اللهم لبّيك

«جواب مثبت به تو دادم، اى خدا، با تمام وجود جواب مثبت دادم!».

او در همه حال از خدا ياد مى كرد، بيانى شيوا، گويا و رسا داشت و در سخنرانى ها، شنوندگان را فوق العاده مجذوب مى كرد.(1)

امام حسن عليه السلام هنگام نماز زيباترين لباس هاى خود را مى پوشيد، شخصى پرسيد:

اى پسر رسول خدا چرا زيباترين لباس خود را در نماز مى پوشى؟

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

«خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد و در قرآن (آيه 31 اعراف) مى فرمايد:

«خذوا زينتكم عند كل مسجد»؛ «زينت خود را هنگام رفتن به مسجد برگيريد».

از اين رو دوست دارم تا زيباترين لباسم را هنگام نماز بپوشم.

او هرگاه به سوى مسجد حركت مى كرد وقتى به در مسجد مى رسيد، سرش را به سوى آسمان بلند مى كرد و با خشوع مخصوص مى گفت:

ص: 110


1- . بحار الانوار ج 43 ص 331

«الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسىء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم»؛ خدايا! مهمان تو به در خانه تو آمده، اى نيك بخش! گنهكارى به محضرت بار يافته پس به لطف و كرمت از گناهانم بگذر اى خداى بزرگوار!(1)

او 25 بار و به روايتى 20 بار پياده از مدينه به مكّه (حدود 80 فرسخ) براى انجام مراسم حج رفت و مى گفت: «من از درگاه خدايم شرم مى كنم كه براى ملاقات با او پياده به خانه اش نروم.»(2)

امام حسن عليه السلام در راه مكّه و خبر از آينده

در يكى از سال ها امام حسن مجتبى عليه السلام پياده از مدينه به مكّه رهسپار شد، به طورى كه پاهايش آماس كرد. در مسير راه، يكى از خدمتكاران عرض كرد:

«اگر سوار شوى، اين آماس رفع مى گردد. امام حسن عليه السلام فرمود نه، وقتى كه به منزلگاه بعدى رسيديم، سياه پوستى نزد تو آيد و روغنى همراه دارد، تو آن روغن را از او بخر و چانه نزن. خدمتكار گفت پدر و مادرم به قربانت، ما به هيچ منزلگاهى وارد نشده ايم كه به دوا فروشى برخورد كنيم. امام فرمود آن مرد در نزديك منزلگاه بعدى است. خدمتكار مى گويد حدود يك ميل (دو كيلومتر) از آنجا گذشتيم، ناگاه آن سياه پوست پيدا شد، امام عليه السلام به من فرمود نزد اين مرد برو و روغن را از او بگير و قيمت آن را به او بده. من هم نزد آن مرد سياه پوست رفتم و تقاضاى روغن نمودم. سياه پوست گفت اين روغن را براى چه كسى مى خواهى؟ گفتم براى حسن بن على عليه السلام سياه پوست گفت خواهش مى كنم مرا نزد آن حضرت ببر. من هم موافقت كردم و با سياه پوست به حضور امام حسن عليه السلام آمديم.

سياه پوست عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت، من نمى دانستم كه روغن را براى شما مى خواهد، اجازه بدهيد قيمتش را نگيرم زيرا من غلام شمايم، از خدا بخواهيد به من پسرى سالم عنايت كند كه دوست شما اهل بيت باشد، زيرا وقتى كه از نزد

ص: 111


1- . منتهى الآمال 267/1
2- . همان

همسرم جدا شدم درد زايمان داشت.

امام حسن عليه السلام فرمود به خانه ات برو كه خدا پسرى سالم به تو عطا فرموده است و او از شيعيان ما مى باشد. سياه پوست همان دم به خانه اش بازگشت و ديد همسرش پسرى سالم به دنيا آورده است. سپس به محضر امام حسن عليه السلام برگشت و خبر ولادت پسر را به آن حضرت داد و براى آنحضرت دعا كرد.

امام حسن عليه السلام از آن روغن به پايش ماليد و بر اثر آن ورم پاهايش بر طرف گرديد.

اين پسر بزرگ شد و بعدها از ياران و دوستان مخلص آل محمد عليهم السلام گرديد و به عنوان شاعر و مداحمعروف اهلبيت عليهم السلام با نام «سيّد حِميرى» مشهور گرديد، كه به گفته بعضى 2300 قصيده در فضائل خاندان رسالت سروده است.(1)

حلم و شكيبائى

1 - پيرمردى نا آگاه از اهالى شام، در مدينه امام حسن عليه السلام را سوار بر مركب ديد، آنچه توانست از آن حضرت بدگويى كرد. امام كنار او آمد و بر او سلام كرد و در حالى كه لبخند در چهره داشت به او فرمود: اى پيرمرد! گمانم غريب هستى؟ و گويا امورى بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضايت كنى از تو خشنود مى شويم. اگر چيزى از ما بخواهى به تو عطا مى كنيم. اگر از ما راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مى كنيم.

اگر كمك براى بار بردارى از ما بخواهى بار تو را برمى داريم. اگر گرسنه باشى تو را سير مى نماييم. اگر نيازمند باشى تو را بى نياز مى كنيم. اگر گريخته باشى به تو پناه مى دهيم. اگر حاجتى دارى آن را ادا مى نماييم. اگر مركب خود را به سوى خانه ما روانه سازى و تا هر وقت بخواهى مهمان ما باشى براى تو بهتر خواهد بود، زيرا ما خانه آماده و وسيع و ثروت بسيار داريم.

هنگامى كه آن پيرمرد نا آگاه اين سخنان مهرانگيز را از امام حسن عليه السلام شنيد، منقلب شد و گريه كرد و گفت: «گواهى مى دهم كه تو خليفه خدا در زمين هستى، خداوند

ص: 112


1- . سفينة البحار ج 1 ص 306

آگاه تر است كه مقام و رسالت خود را در وجود چه كسى قرار دهد. تو و پدرت مبغوض ترين افراد در نزد من بوديد، ولى اينك تو محبوب ترين انسان در نزد من مى باشى!

سپس او به خانه امام حسن عليه السلام وارد شد و مهمان آن بزرگوار بود تا پس از مدّتى در حالى كه محبت خاندان نبوت در جاى جاى قلبش قرار گرفته بود، از محضر امام حسن عليه السلام مرخص گرديد.(1)

هنگامى كه جنازه امام حسن عليه السلام را به سوى بقيع حركت دادند، مروان (كه از دشمنان سرسخت خاندان نبوت بود) زير تابوت آن حضرت آمد و جنازه را تشييع كرد. امام حسين عليه السلام به او فرمود: «آيا جنازه امام حسن عليه السلام را حمل مى كنى، با اينكه همواره جرعه هاى اندوه را در آن وقت كه زنده بود به او مى خوراندى؟!»

مروان در پاسخ گفت: «آرى اين كارها را با كسى انجام دادم كه حلم و خويشتندارى او با كوهها برابرى مى كرد».(2)

تواضع

روزى امام حسن عليه السلام هنگام عبور، چند نفر فقير را ديد كه روى خاك نشسته اند و با هم به خوردن نان هاى خرده و خشك مشغولند، آنها تا امام عليه السلام را ديدند، گفتند:

«بفرما از غذاى ما بخور» امام حسن عليه السلام كنار آنها رفت و فرمود: «خداوند متكبران را دوست ندارد». سپس آنها را به خانه خود دعوت كرد. آنها به خانه امام حسن عليه السلام آمدند و غذا خوردند. هنگام رفتن امام حسن عليه السلام به هر كدام لباسى عطا فرمود.(3)

ص: 113


1- . بحار الانوار ج 43 ص 344
2- . منتهى الامال ج 1 ص 171
3- . بحار الانوار ج 43 ص 352

آزمايش ياران و بى وفايى آنها

امام حسن عليه السلام شب را با ياران، در ساباط (مدائن) ماندند، صبح آن شب خواست تا سپاه خود را بيازمايد كه آيا آمادگى براى جنگيدن با سپاه معاويه دارند يا نه؟!

دستور داد همه ياران براى نماز اجتماع كنند؛ اين دستور اجرا شد. بعد از نماز به منبر رفته پس از حمد و ثنا فرمودند:

آگاه باشيد! همانا آنچه موجب اتّحاد و بهم پيوستگى شما است، (گر چه آن را نپسنديد) براى شما از پراكندگى بهتر است. (گر چه پراكندگى را دوست بداريد) آگاه باشيد! آنچه را من براى شما مى انديشم، بهتر از آن چيزى است كه خودتان براى خود مى انديشيد. بنابراين از دستور من سرپيچى نكنيد و رأى مرا (كه براى شما پسنديده ام) به من باز نگردانيد...

سپاهيان پس از شنيدن اين گفتار به همديگر نگاه مى كردند و مى گفتند: منظور امام عليه السلام از اين سخنان چيست؟

جمعى مى گفتند: «سوگند به خدا چنين پنداريم كه امام عليه السلام مى خواهد با معاويه صلح كند.»

گفتگو شدّت يافت، عدّه اى از سپاه (كه از خوارج بودند) گفتند: «اين مرد (امام حسن عليه السلام) كافر شده» در اين وقت گروهى تحريك شدند و به خيمه امام حسن عليه السلام ريختند و آنچه در آنجا بود غارت كردند، تا آنجا كه جانماز آن حضرت را از زير پايش كشيدند و بردند و حتّى ردايش را از دوشش برداشتند...

كوتاه سخن آنكه: آن حضرت سوار بر مركب خود شده، با جمعى از ياران و پاسداران از آنجا دور شدند. وقتى كه به تاريكى مدائن رسيدند، مردى از بنى اسد به نام «جرّاح بن سنان» به پيش آمد و دهنه اسب آن حضرت را گرفت و گفت: «اللّٰه اكبر * اى حسن! مشرك شدى چنانكه پدرت قبل از اين مشرك شد».

و سپس با شمشيرى كه در دست داشت چنان بر ران آن حضرت زد كه گوشت را شكافت و به استخوان رسيد، امام عليه السلام از شدّت درد دست را بر گردن ضارب نهاد و با

ص: 114

هم به زمين افتادند. در اين هنگام يكى از شيعيان امام عليه السلام به نام «عبدالله بن خطل» جهيد و شمشير ضارب را از دست او گرفت و با همان شمشير او را كشت...

از اين پس امام حسن عليه السلام در مدائن و در خانه «سعدبن مسعود ثقفى» كه حاكم مدائن بود، بسترى شد و به معالجه خود پرداخت.(1)

خيانت عجيب ياران و فرماندهان

در چنان شرايط سختى چند حادثه بسيار تلخ ديگر كه در ذيل به آنها اشاره مى شود اتّفاق افتاد.

گروهى از سران سپاه امام حسن عليه السلام به طور محرمانه براى معاويه نوشتند: «ما تسليم فرمان تو هستيم، به سوى ما بيا. ما متعهّد مى شويم كه حسن عليه السلام را تسليم تو نماييم، يا غافلگير كرده و بكشيم».

نامه اى از جانب قيس بن سعد براى امام حسن عليه السلام آمد كه در آن نوشته بود:

«عبيدالله بن عباس در جبهه فريب پيام معاويه را خورده شبانه با عدّه اى به معاويه پيوست... زيرا معاويه براى او پيام داد كه اگر به من بپيوندى يك ميليون درهم پول به تو مى دهم نيمى از آن را نقد و نيم ديگرش را هنگام ورود به كوفه در اختيارت مى گذارم.»

امام حسن عليه السلام سپاهى را كه تعدادشان چهار هزار نفر بود به فرماندهى مردى از قبيله كِنده به جبهه فرستاد. آنها و. قتى به شهر انبار رسيدند معاويه توسّط جاسوسان خود براى فرمانده پانصد هزار درهم فرستاد و وعده امارت بعضى از نقاط شام را به اودادو او نيز با دويست نفر از نزديكانش به معاويه پيوست.(2)

ص: 115


1- . ترجمه ارشاد مفيد ج 2 ص 7
2- . اعيان الشيعه 569/1

شرايط صلحنامه و بى وفايى معاويه

ابن صبّاغ مالكى در كتاب فصول المهمّه، متن صلحنامه را ذكر كرده، كه خلاصه ترجمه آن چنين است:

«اين چيزى كه است حسن بن على عليه السلام با معاويه بر اساس آن صلح نمودند تا زمام حكومت در دست معاويه باشد، و اين اساس عبارت است از:

معاويه به كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل كند.

معاويه هيچ كس را جانشين و وليعهد براى خود قرار ندهد.

جان مردم (شيعيان) در هر كجا كه هستند از حجاز، يمن و عراق در امان باشد و اصحاب و شيعيان على عليه السلام و زنان و فرزندان آنها از نظر جان، مال وناموس در امان باشند.

حسن وحسين عليهما السلام و ساير افراد خاندان نبوت در امن و آزادى باشند و كسى در نهان وآشكار گزندى به آنان نرساند و در تمام نقاط جهان در امنيت و آزادى بسر برند.

و در بعضى از متون چهار شرط زير نيز ذكر شده است:

معاويه بايد دست از سبّ و لعن على عليه السلام بردارد و نام مبارك او به نيكى برده شود.

هزار هزار درهم بين فرزندان شهداى جنگ جمل و صفّين كه در ركاب على عليه السلام كشته شده اند، تقسيم شود.

حقّ صاحبان حق را به آنها برگرداند.

و هر سال پنجاه هزار درهم به عنوان حقّ امام حسن عليه السلام (و حق اهل بيت پيامبر) را ادا نمايد.

اين صلحنامه در 25 ربيع الاول سال 41 منعقد و گروهى از بزرگان آن را امضاء كردند و معاويه متعهّد شد تا به آن عمل كند.

اين شروط به خوبى نشان مى دهد كه اگر به آن وفا مى شد، امام حسن عليه السلام در پرتو آن مى توانست به آگاهى بخشى و باز سازى نيروهاى خود بپردازدو در اين فرصت

ص: 116

بتواند آب از دست رفته را به جوى خود باز گرداند. ولى معاويه پس از آنكه بر اوضاع مسلط گرديد، به سوى كوفه حركت كرد و روز جمعه به «نخيله» (نزديك كوفه) وارد شد ودر آنجا مردم را از دو طرف به گرد خود جمع كرد و براى آنها سخنرانى نمود. در آن خطبه با كمال صراحت و گستاخى گفت:

من براى نماز، زكات و حجّ با شما نجنگيدم، با اينكه شما به اين امور پايبند هستيد، بلكه جنگ من با شما از اين رو بود كه زمام امور حكومت را به دست گيرم، و خداوند آن را به من عطا كرد. اكنون بدانيد آن شروطى را كه در ضمن قرارداد صلح، به حسن بن على وعده دادم، همه را زير پا مى نهم و به هيچ كدام آنها وفا نخواهم كرد.(1)

نفرين امام حسن عليه السلام و آمين مردم

معاويه چند روز پس از برقرارى صلح وارد كوفه شد و چند روز براى اخذ بيعت در آنجا ماند و مراسم بيعت با او به پايان رسيد. بعد از آن در مسجد كوفه ودر ميان اجتماع مردم بر فراز منبر رفت و به سخنرانى پرداخت.

در اين سخنرانى نام مبارك حضرت على عليه السلام را به زبان آورد و نسبت به ساحت مقدّس آن حضرت و امام حسن عليه السلام ناسزا گفت، در حالى كه حسن وحسين عليه السلام در آن مجلس حضور داشتند.

حسين عليه السلام برخاست تا پاسخ معاويه را بدهد، حسن عليه السلام دست او را گرفت و نشانيد. آنگاه خود برخاست و خطاب به معاويه چنين گفت:

اى كسى كه على عليه السلام را به بدى ياد كردى! من حسن هستم و پدرم على عليه السلام است.

تويى معاويه و پدرت صخر. مادر من فاطمه عليها السلام. مادر تو هند. جد من رسول خدا صلى الله عليه و آله و جد تو حرب. جده من خديجه و جده تو فتيله است. خداوند لعنت كند از ما آن كس را كه نامش پليدتر و حسب و نسبش پست تر و سابقه اش بدتر و كفر و نفاقش بيشتر است.

ص: 117


1- . اعيان الشيعه جلد 1. صفحه 570

گروههاى مختلف كه در مسجد بودند فرياد زدند: آمين! آمين!(1)

به اين ترتيب امام حسن عليه السلام معاويه را شرمگين و سرافكنده نمود. اثر سخنرانى عوام فريبانه و بيهوده او را خنثى كرد.

گرايش مردم معيار ارزش نيست

روزى معاويه به امام حسن عليه السلام گفت: «من از تو بهترم»

امام حسن عليه السلام فرمودند: چرا؟

معاويه: به خاطر آنكه مردم به دور من اجتماع كرده اند.

امام حسن عليه السلام: هيهات، هيهات! (چقدر اين ادعا دور از حقيقت است)

اى فرزند جگر خواره! اجتماع مردم به دور تو دوگونه است:

از روى اجبار و زور

از روى اختيار و آزادى

دسته اوّل به فرموده قرآن (به خاطر اجبار) معذورند، دسته دوم گنهكارند. حاشا كه من به تو بگويم، از تو بهترم، زيرا خوبى در تو نيست، تا خودم خوب تر از تو باشم (تو قابل مقايسه با من نيستى) ولى بدان كه خداوند مرا از صفات زشت و تو را از صفات نيك دور ساخته است.(2)

پاسخهاى امام حسن عليه السلام

هنگامى كه امام صلح كردند افراد و گروههاى متعدّدى به صلح امام حسن عليه السلام اعتراض مى كردند و آن حضرت را مورد سؤال قرار مى دادند. آن بزرگوار به آنها پاسخهاى مختلف مى داد، كه با بررسى اين پاسخ ها ريشه ها و عوامل صلح امام حسن عليه السلام مشخص مى گردد.

بخشى از خلاصه پاسخهاى آن حضرت چنين بود:

ص: 118


1- . ارشاد مفيد صفحه 355
2- . بحار الانوار جلد 44. صفحه 104

- يار و ياور نداشتم.

- يارانم پراكنده و داراى عقايد گوناگون هستند.

- اراده خداوند هر روز شكل مخصوصى دارد (اكنون شكل مبارزه بايد به گونه ديگرى باشد).

- به خاطر حفظ خون مسلمانان صلح كردم، اگر چنين نمى كردم يك نفر از شيعيان ما در روى زمين باقى نمى ماند.

- داستان صلح من همچون داستان خضر و موسى عليهما السلام است كه خضر كشتى را سوراخ كرد تا به دست صاحبانش برسد وگرنه طاغوتيان آن را تصرف مى كردند، موسى عليه السلام چون از راز موضوع بى خبر بود از عمل خضر عليه السلام خشمگين شد ولى وقتى كه به راز آن پى برد، آن را پسنديد.

امام حسن عليه السلام پس از ذكر داستان خضر عليه السلام فرمود:

«شما نيز به خاطر نا آگاهى به راز صلح، بر من خشمگين شده ايد، اگر راز آن را مى دانستيد آن را مى پسنديد.»

- از عقل و خرد دور است كه من چيزى (جنگى) را كه آماده آن نيستيد به شما تحميل كنم.

- صلح من، همانند صلح پيامبر صلى الله عليه و آله با كافرانى مانند بنى ضمره، بنى اشجع و مشركان مكّه در صلح حديبيّه بود. آنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله با آنها صلح كرد كافر (بر اساس تنزيل ظاهر قرآن) بودند. معاويه و اصحابش كه من با آنها صلح نمودم، كافر (بر اساس تأويل باطن قرآن) هستند.

- واى بر شما! شما نمى دانيد كه چه كرده ام؟! سوگند به خدا پذيرش صلح من، براى شيعيانم بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد و غروب مى كند...

ص: 119

گفتار امام حسن عليه السلام

1 - «من بدء بالكلام قبل السّلام فلا تجيبوه»(1): كسى كه قبل از سلام كردن سخن گفت جواب او را ندهيد.

2 - «الخير الّذى لا شرّ فيه: الشّكر مع النّعمة و الصّبر على النّازلة»(2)؛ خير و سعادت خالص، شكر در برابر نعمت و صبر در برابر حوادث ناگوار است.

3 - «حقّ لمن وقف بين يدى ذى العرش ان يصفرّ لونه وتر تعد مفاصله»(3)؛ براى آن كسى كه در برابر خداوند براى عبادت مى ايستد، سزاوار است كه رنگش زرد شود و بندهاى بدنش به لرزه درآيد.

4 - «غسل اليدين قبل الطّعام ينفى الفقر و بعد الطّعام ينفى الهمّ»(4)؛ شستن دستها قبل از غذا خوردن موجب نابودى فقر مى شود و شستن دستها بعد از غذا خوردن موجب نابودى غم و اندوه مى گردد.

5 - «عجبت لمن يتفكّر فى مأكوله كيف لا يتفكّر فى معقوله فيجنّب بطنه ما يؤذيه و يردع صدره ما يرديه»(5)؛ تعجّب مى كنم از كسانى كه در غذاى جسم خود فكر مى كنند ولى در امور معنوى و غذاى جان خويش تعقل نمى نمايند، شكم را از طعام مضّر حفظ مى كنند ولى باك ندارند كه افكار پليدى در روان آنها وارد شود.

6 - «يابن آدم انّك لم تزل فى هدم عمرك منذ سقطت من بطن امّك فخذ ممّا فى يدك لما بين يديك فانّ المؤمن يتزوّد و انّ الكافر يتمتّع»(6)؛ امام عليه السلام فرمود: اى فرزند آدم تو از روزى كه شكم مادر را ترك گفتى و قدم به زمين گذاردى پيوسته سرگرم نابود ساختن عمر خويش هستى. از فرصت زندگى استفاده كن و از آنچه اكنون در دست دارى براى منازلى كه در پيش دارى بهره بردار كه افراد با ايمان از دنيا زاد و توشه براى فرداى خود تهيه مى كنند و افراد بى ايمان تنها از آن لذّت و كامروايى مى خواهند.

ص: 120


1- . كشف الغمه 152/2
2- . تحف العقول 253
3- . بحارالانوار 346/80
4- . مواعظ العدديه 56
5- . سفينة البحار 84/2
6- . همان 671

7 - «من أدام الاختلاف الى المسجد أصاب احدى ثمانٍ: آيهً محكمة وأخاً مستفاداً و علماً مستطرفاً ورحمهً منتظرة وكلمه تدلّه على الهدى أو تردّ عن ردىً وترك الذنوب حياءاً أوخشيهً»(1)؛ كسى كه بطور مرتب در رفت و آمد به مسجد باشد به يكى از هشت نيكى مى رسد.

اعتقادات محكم، برادرى مفيد، دانشى همه جانبه، رحمت الهى، گفتارى كه او را به هدايت مى رساند يا او را از كار زشتى باز مى دارد و ترك گناه از روى شرم و حيا يا از خوف و خشيت خداوند تبارك و تعالى.

8 - «ما تشاور قوم الاّ هدوا الى رشدهم»؛ ثمره و نتيجه مشاوره، هدايت به كمال و رشد است.

9 - جناده بن أبى اميه مى گويد: درآخرين لحظات عمرامام حسن عليه السلام در محضر آن حضرت بودم كه عرض كردم: عظنى ياابن رسول اللّٰه، قال: «نعم أستعدّ لسفرك و حصّل زادك قبل حلول أجلك و اعلم أنّك تطلب الدّنيا و الموت يطلبك و لا تحمل همّ يومك الذى لم يأت على يومك الذى انت فيه و اعلم انّك لا تكسب من المال شيئاً فوق قوّتك الاّ كنت فيه خازناًلغيرك»(2)؛

اى پسر پيامبر مرا موعظه كن، فرمود: بله (اى جناده) خود را آماده سفر آخرت كن و قبل از رسيدن مرگ زاد و توشه خود را آماده ساز و بدان كه تو دنيا را طلب مى كنى و مرگ تو را و هيچگاه هم و تلاش خود را مصرف روزى كه هنوز نرسيده نكن و بدان اگر بيش از قوت خود مال اندوزى كنى خزانه دار ديگرى شده اى.

معجزات امام حسن عليه السلام

اخبار كربلا

امام حسين عليه السلام بر حضرت امام حسن عليه السلام وارد شد و چون برادر را در حال وفات ديد، گريست. امام حسن عليه السلام فرمود: چرا گريه مى كنى؟ عرض كرد: براى اين عملى كه با شما شده!

ص: 121


1- . تحف العقول 235
2- . بحارالانوار 139/44

فرمود: عملى كه با من شده اين است كه زهرى به من داده اند و من به وسيله آن كشته مى شوم ولى روزى مانند روز تو نيست اى اباعبدالله! سى هزار نفر كه همه ادعا مى كنند از امت جد ما محمّد صلى الله عليه و آله هستند و دين اسلام را به خود بسته اند نزد تو حاضر شوند و متفق شوند كه تو را بكشند و خونت را بريزند و احترامت را هتك كنند و زن و فرزندت را اسير كنند و اموالت را غارت كنند.

همسر خيانتكار

از حضرت صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش روايت شده كه امام حسن عليه السلام به اهل بيت خود فرمود: من مانند پيامبر صلى الله عليه و آله به وسيله زهر كشته مى شوم، گفتند: كه چه كسى اين ظلم را به شما مى كند؟ فرمود: عيالم جعده دختر اشعث بن قيس زيرا معاويه مخفيانه سمّى براى او مى فرستد و او را مأمور اين كار مى كند.

گفتند او را از منزل خود بيرون كن و از خويشتن دور فرما. فرمود چگونه او را بيرون كنم در صورتى كه هنوز كارى نكرده؟ و اگر هم بيرونش كنم غير از او قاتل من نيست! و عذرى هم نزد مردم پيدا مى كند.

زمانى نگذشت كه معاويه مال زيادى براى او فرستاد و وعده داد كه صد هزار درهم ديگر و مزرعه هايى هم به او بدهد و او را براى يزيد تزويج كند و يك خوراك زهر براى او فرستاد كه به امام حسن عليه السلام بخوراند و روزى در هواى گرم آن جناب روزه دار بود چون به منزل برگشت وقت افطار يك خوراك شير كه زهر در آن ريخته بود براى ايشان آورد، امام عليه السلام چون شير را نوشيد فرمود: اى دشمن خدا مرا كشتى خدا تو را بكشد به خدا خير نخواهى ديد و معاويه تو را فريفته و مسخره ات كرده و خداوند تو و او را رسوا و ذليل خواهد كرد.

ص: 122

امام حسين عليه السلام

اشاره

ص: 123

ص: 124

امام حسين عليه السلام از ولادت تا شهادت

اشاره

نام مبارك امام سوم: حسين.

كنيه: ابوعبداللّٰه.

لقب آن بزرگوار: سيدالشهداء است.

ولادتآن حضرت در سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدينه و بسيار با بركت بود. زيرا هنگامى قدم به عرصه ى دنيا گذاشت، جبرئيل به دستور الهى مأموريت يافت با هزار فرشته براى تهنيت گويى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برسند. به هنگام نزول جبرئيل، ملكى به نام فطرس را ديد كه او به سبب عدم امتثال سريع فرمان الهى، پروبالش شكسته شده بود و در جزيره اى سقوط كرده و هفتصد سال در آنجا خداوند را عبادت مى كرد. فطرس از جبرئيل پرسيد: كجا مى رويد؟ جبرئيل گفت: خداوند به پيامبر نعمتى كرامت كرده، براى تهنيت گويى به ايشان مى رويم.

فطرس گفت: مرا با خود ببريد، شايد به بركت آن مولود شفا يابم. وقتى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند؛ حضرت به فطرس فرمود: خود را به مولود بمال تا شفا يابى.

فطرس خود را به امام حسين متبرك كرد و پروبال شكسته اش به او برگشت.(1)

دوران زندگانى امام حسين عليه السلام در چهاربخش خلاصه مى شود:

الف) در عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حدود 7 سال.

ب) ملازمت با پدر بزرگوارش، حدود 30 سال.

ج) ملازمت با برادرش امام مجتبى عليه السلام، حدود 10 سال.

د) مدت امامت حضرت حدود 11 سال است كه 10 سال آن مصادف با خلافت معاويه بود و حدود شش ماه همزمان با خلافت يزيد بود و در سال 61 هجرى در روز دهم محرم در سن 57 سالگى در سرزمين كربلا به شهادت رسيد.

ص: 125


1- . سفينة البحار الانوار ج 2، ص 374

سيره ى علمى و عملى امام حسين عليه السلام

اشاره

1 - تواضع؛ روزى امام حسين عليه السلام برگروهى از فقرا عبور كرد كه غذا مى خوردند.

آنان از امام دعوت كردند و حضرت پذيرفت و در كنار آنان نشست و فرمود: «انّ اللّٰه لا يحبّ المستكبرين»(1).

2 - عفو و بخشش؛ خادم امام عليه السلام مرتكب گناهى شد. حضرت قصد تأديب او را داشتند كه خادم آيه ى عفو و بخشش را تلاوت كرد؛ «والكاظمين الغيظ والعافين عن النّاس واللّٰه يحبّ المحسنين»(2). از اين رو، حضرت او را در راه خدا آزاد كرد و فرمود: از اين پس، حقوق تو را دو برابر عطاخواهيم كرد؛ «ولك ضِعف ما كنتُ أعطيك»(3).

3 - مهربانى و احسان؛ هنگامى كه امام با لشكر حرّ برخورد كرد، دستور داد به همه ى آنان آب دادند، حتى به اسب مردى كه دير رسيده بود، حضرت با دست خودش آب داد.

4 - تكريم معلّم؛ امام عليه السلام به شخصى كه به فرزندش سوره ى حمد را آموخته بود، هزار دينار و هزار حُلّه عطا كرد و دهان او را پر از درّ فرمود. حضرت در پاسخ برخى از اعتراض كنندگان فرمود: در برابر آنچه او به فرزندم آموخته است، ناچيز است.

5 - آموزش غيرمستقيم؛ پيرمردى روش صحيح وضو گرفتن را نمى دانست، هنگامى كه وى وضو گرفت، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام به طور مستقيم و صريح به او نفرمودند كه وضوى تو باطل است، تا رنجيده خاطر گردد؛ بلكه به او گفتند: ما دو نفر وضو مى گيريم، تو داورى كن كه وضوى كدام يك از ما بهتر است! پير مرد پذيرفت. وقتى آن دو وضو گرفتند، وى متوجه شد كه وضوى آنان كامل است و به اين طريق وضوى صحيح را به او آموزش دادند(4).

6 - رعايت احترام بزرگ تر؛ امام صادق فرمود: «ما مشى الحسين عليه السلام بين يدى

ص: 126


1- . بحارالانوار ج 44، ص 189
2- . آل عمران، آيه ى 134
3- . بحارالانوار ج 44، ص 195
4- . بحارالانوار ج 43، ص 319

الحسن عليه السلام قطّ ولا بَدَرَهُ بِمنطق اذا اجتمعا تعظيماً له»(1).

امام حسين به سبب رعايت احترام برادر بزرگ تر، هيچ وقت جلوى امام حسن راه نرفت و زمانى كه با هم بودند، زبان به سخن گفتن نگشود.

7 - عذرپذيرى؛ امام حسين عليه السلام فرمود: اگر كسى در اين گوش من (اشاره به گوش راست) ناسزا بگويد و در گوش ديگرم عذرخواهى كند، عذر او را مى پذيرم؛ «لوشتمنى رجلٌ فى هذه الأذن (و أومى الى اليمنى» و اعتذر لى فى الأخرى، لقبلت ذلك منه»(2).

عبادت امام حسين عليه السلام

الف: ابن اثير مى گويد: «كان الحسين فاضلاً دَيِّناً كثير الصّلاة والصّوم و الحجّ»؛ حسين اهل فضيلت و متمسك به دين بود و نماز و روزه و حج او بسيار بود.(3)

ب: امام حسين عليه السلام بيست و پنج مرتبه به حج مشرف شد.(4)

ج: امام حسين عليه السلام در شب عاشورا به برادرش حضرت ابوالفضل عليه السلام فرمود: از دشمن مهلت بخواه، زيرا من نماز و دعا و تلاوت قرآن را دوست دارم؛ «فان استطعتَ أن تؤخّرهم الى غدٍ... فهو يعلم أنّى كنتُ قد أحبّ الصّلاة له و تلاوةَ كتابه و كثرة الدّعاء و الاستغفار»(5)

د: از امام سجاد عليه السلام پرسيدند: چرا فرزندان پدر شما اندك است؟ در پاسخ فرمود:

چگونه مى توانست فرزندان زيادى داشته باشد، با آن كه شب را به عبادت الهى مى پرداخت و هر شب هزار ركعت نماز مى گزارد.(6)

ه: ظهر عاشورا امام حسين عليه السلام در مقابل لشكر دشمن نماز خواند و از حمله هاى پى در پى آنان نهراسيد.

و: امام حسين عليه السلام وقتى وضو مى گرفت، رنگش مى پريد و پاهايش مى لرزيد. از

ص: 127


1- . مشكاة الانوار، ص 170
2- . احقاق الحق، ج 11، ص 431
3- . اسدالغابة، ج 1، ص 378
4- . بحارالانوار ج 44، ص 193
5- . بحارالانوار ج 44، ص 392
6- . بحارالانوار ج 44، ص 196

سبب اين كار پرسيدند؟ امام فرمود: سزاوار است براى كسى كه در مقابل خداى با جبروت مى ايستد، رنگش زرد شود و پاهايش بلرزد.(1)

سخاوت امام حسين عليه السلام

الف: شخص مستمندى از كريم ترين افراد سؤال كرد. مردم امام حسين عليه السلام را به او معرفى كردند، هنگامى كه وارد منزل او شد، حضرت مشغول نماز بود، آن شخص اين دو بيت شعر را سرود:

لم يخب الآن من رجاك *** و من حرّك من دون بابك الحلقة

أنت جواد و أنت معتمد *** أبوك قد كان قاتل الفسقة

امروز آن كسى كه به تو اميد دارد و حلقه در خانه تو را حركت مى دهد، نااميد نمى گردد. تو صاحب جود و كرم و مورد اعتماد هستى و پدر تو كشنده ى فاسقان بود.

امام عليه السلام چهار هزار درهم به او مرحمت كردند آنگاه با سرودن شعرى از او معذرت خواهى كردند:

خذها فانى اليك معتذر *** واعلمْ بأنى عليك ذوشفقة

آن شخص وقتى عطيّه امام را گرفت، شروع به گريه كرد. امام فرمود: آيا عطاى ما را كم شمردى؟ وى گفت: نه، بلكه گريه ام براى آن است كه اين دست با جود و كرم چگونه زير خاك پنهان مى شود؛ «فقال عليه السلام له لعلك استقللتَ ماأعطيناك قال: لا، ولكن كيف يأكل التّراب جودك»(2).

ب: هنگامى كه مروان، فرزدق را از مدينه بيرون كرد. وى به محضر امام عليه السلام آمد و حضرت چهارصد دينار به او عطا كرد. به امام گفتند: او شاعرى فاسق است! حضرت فرمود: بهترين مال آن است كه آبروى تو را حفظ كند؛ «انّ خير مالِك ما وقيتَ به عرضك»(3).

ص: 128


1- . جامع الاخبار، ص 76
2- . بحارالانوار ج 43، ص 190
3- . بحارالانوار ج 44، ص 189

ج: امام حسين عليه السلام پيرامون رفع حوائج مردم و رد نكردن نيازمندان مى فرمايد:

«صاحب الحاجة لم يُكرمْ وجهَه عن سؤالك، فأكرمْ وجهك عن ردّه»؛ كسى كه از تو حاجتى بخواهد، آبروى خود را با اين درخواست ريخته است، پس تو، با محروم نكردن او، آبروى خودت را حفظ كن.(1)

ايثار امام حسين عليه السلام

قرآن كريم مى فرمايد: به مقام نيكان نمى رسيد، مگر آن كه از چيزهاى مورد علاقه ى خودتان انفاق كنيد؛ «لن تنالوا البر حتى تنفقوا ممّا تحبّون»(2)

(من) در «مما تحبون» دلالت بر تبعيض دارد. امام حسين عليه السلام در روز عاشورا تمام عزيزانش را در راه خدا تقديم كرد و بدين گونه، تسليم و رضايت خود را در برابر ذات اقدس حق نشان داد.

عزت طلبى امام حسين عليه السلام

از اوصاف بارز امام حسين عليه السلام عزت طلبى و پرهيز از تحمّل ذلت است. چنانكه از سخنان و روش عملى او اين حقيقت روشن مى شود.

الف: حضرت مى فرمايد: «ألا و انّ الدّعىَّ بنَ الدّعىّ قد رَكَزنىٖ بين اثنتين، بين السّلَّة والذّلّة و هيهات منّى الذّلة؛ يأبى اللّٰه ذلك و رسوله و المؤمنون و حُجورٌ طابت و طُهرت و أنوف حميّة و أنوف أبيّة من أن نؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام»(3)

آگاه باشيد! ناپاك زاده ى پسرناپاك زاده، مرا ميان پذيرش ذلت و كشته شدن مخير كرده ولى ما هرگز ذلت را نمى پذيريم. خداوند و رسول او دامن هاى پاكيزه و

ص: 129


1- . بحارالانوار ج 44، ص 196
2- . آل عمران، آيه ى 92
3- . بحارالانوار ج 45، ص 83

وجدانهاى با غيرت و دل هاى پاك بر ما روا نمى دارند كه فرمانبرىِ فرومايگان را بر كشته شدن بزرگوارانه برگزينيم.

ب: و نيز مى فرمايد: «لا واللّٰه! لا أعطيكم بِيَدىٖ اعطاءَ الذّليل و لا افرّ فرار العبيد»(1)؛ نه، به خدا سوگند! دست ذلت بردست دشمنان منى گذارم و چون بردگان از صحنه ى جنگ فرار نمى كنم.

ج: همچنين مى فرمايد: «لا أرى الموت الاّ السّعادة و الحياة مع الظّالمين الاّ برماً»(2)؛ (در چنين محيط ذلت بارى) من مرگ را جز خوشبختى و سعادت، و زندگى با ستمگران را جز رنج و نكبت نمى بينم.

ابن أبى الحديد مى گويد: «سيّد أهل الاباء الذى علّم النّاس الحميّة و الموت تحتَ ظِلال السّيوف اختياراً له على الدنيّة أبوعبدالحسين عليه السلام بن على عليه السلام الّذى عُرض عليه الأمان و أصحابه فانف من الذّل»(3)؛ آقاى كسانى كه زير بار ذلت نرفت، آن كسى كه حميّت و جوانمردى و شهادت در زير سايه هاى شمشيرها را بر زندگى با پستى برگزيد، حسين بن على عليه السلام است. به او و اصحابش پيشنهاد امان و تسليم دادند و او از پذيرفتن ذلت خوددارى كرد.

سخنان امام حسين عليه السلام

1 - «عبادَاللّٰه! اِتّقوااللّٰه و كونوا فى الدّنيا على حذر. فانّ الدّنيا لو بقيت على أحد او بقى عليها أحدٌ، لكانت الانبياء أحقّ بالبقاء و أولى بالرّضا وَ أرْضى بالقضاء، غيرُ أنّ اللّٰه خلق الدّنيا للفناء، فجديدُها بالٌ و نعيمها مضمحلّ... انّ اللّٰه تعالى خلق الدنيا فجعلها دارَ فناء و زوال، متصرّفةً بأهلها حالاً بعد حال فالمغرور من غرَّتُهُ»(4).

بندگان خدا از خدا بترسيد و در دنيا با احتياط رفتار كنيد. اگر بنا بود همه ى دنيا به يك نفر داده شود يا فردى براى هميشه در دنيا بماند، پيامبران براى بقا سزاوارتر، و

ص: 130


1- . بحارالانوار ج 44، ص 191
2- . بحارالانوار ج 44، ص 192
3- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 202
4- . مقتل خوارزمى، ج 1، ص 253

جلب خشنودى آنان بهتر، و چنين حكمى خوشايندتر بود؛ ولى هرگز؛ زيرا خداوند، فرجام دنيا را نابود شدن قرارداده است، تازه هايش كهنه و نعمت هايش زايل مى گردد.

خداوند دنيا را محل فنا و نيستى قرار داد كه دنيا نيز دوستدارانش را لحظه به لحظه تغيير داده، وضعشان را دگرگون مى سازد. مغرور و درمانده كسى است كه فريب دنيا را بخورد.

2 - فان تكن الدّنيا تُعدُّ نفيسةً *** فدار ثواب اللّٰه أعلى و أنبلُ

و ان تكن الأموال للترّك جمعُها *** فما بالُ متروك به المرءُ يَبِخلُ

و ان تكن الأرزاق قسماً مُقسّماً *** فَقِلّة حرص المرء فى الكسبِ أجملُ

و ان تكن الأبدان للموت أنُشْأَتْ *** فقتلُ امرءٍ بالسّيفِ فى اللّٰه أفضلُ(1)

گرچه زندگى اين دنيا از نظر گروهى بسيار با ارزش است، ولى آخرت كه جهان پاداش الهى است، بالاتر و با ارزش تر است و اگر جمع آورى مال و ثروت براى اين است كه بايد روزى از آن دست برداشت، پس مرد نبايد براى چنين ثروتى بخل ورزد و و اگر روزى ها مقدّر و تقسيم شده است، پس هر چه انسان در كسب ثروت كم حرص تر باشد، نيكوتر است و اگر اين بدن ها براى مرگ آفريده شده است، پس كشته شدن انسان در راه خدا از همه چيز پسنديده تر است.

3 - «للسّلام سبعون حسنةً؛ تسع و ستّون للمُبتدى و واحدةٌ للرّاد»(2)؛ سلام كردن هفتاد پاداش دارد، شصت و نه تا براى سلام كننده و يكى براى پاسخ دهنده است.

4 - «النّاس عَبيد الدّنيا و الدّين لَعِقٌ على ألسنتَهِمِ يَحُوطُونَهُ مادَرّْت معائشهم، فاذا مُحِصوا بالبلاء قلّ الدّيّانون»(3)؛ مردم بندگان دنيا هستند و دين لقلقه ى زبانشان است. حمايت

ص: 131


1- . مناقب، ج 4، ص 95
2- . بحارالانوار ج 78، ص 120
3- . تحف العقول، ص 174

مردم از دين در قلمرو تأمين رفاه و آسايش آنان است؛ هرگاه كه در امتحان و رنج قرار گيرند، دينداران بسيار كم اند.

5 - «من قبل عطاءك فقد أعانْك على الكَرَم»(1)؛ هر آن كه هديه ى شما را بپذيرد، شما را بر رويكرد به كرامت و بخشش كمك كرده است.

6 - «ايّاك و ما تعتذر منه، فانّ المؤمن لايُسيئ و لا يعتذر و المنافق كلّ يوم يسيئ و يعتذر»(2)؛ بپرهيز از اين كه معذرت خواهى كنى. زيرا مؤمن عمل بد انجام نمى دهد و پوزش نمى طلبد، امّا منافق هر روز كار زشت انجام مى دهد و معذرت خواهى مى كند.

7 - «جاءه عليه السلام رجلٌ و قال: أنا رجل عاص و لا أصبرُ عن المعصية، فعظنى بموعظة. فقال: افعل خمسةَ أشياء و اَذْنَبْ ما شئتَ:

الأول: لاتأكل رزقَ اللّٰه و اذْنَبْ ما شئتَ الثّانى: أُخرج من ولاية اللّٰه و اذنَبْ ما شئتَ. الثّالث:

أُطلب موضعاً لايراك اللّٰه و اذنبْ ما شئتَ. الرابع: اذا جاء ملك الموت لِيَقْبِضَ روحك فادْفَعْهُ عن نفسك و اذنبْ ما شئتَ و الخامس: اذا أدخلك مالك فى النّار، فلاتدخلْ فى النّار و اذنبْ ما شئت.(3)

شخصى خدمت امام عليه السلام رسيد و عرض كرد: من مرد گناهكارى هستم و توان خويشتن دارى از معصيت را ندارم. مرا موعظه اى فرما.

حضرت فرمود: پنج عمل را انجام بده، آنگاه هر چه خواستى گناه كن!

الف - از رزق خداوند استفاده نكن، سپس هر چه خواستى گناه كن.

ص: 132


1- . بحارالانوار ج 78، ص 127
2- . بحارالانوار ج 78، ص 120
3- . بحارالانوار ج 78، ص 126

ب - از ولايت خداوند خارج شو، سپس هر چه خواستى گناه كن.

ج - محلى را بجو كه خداوند تو را نبيند، سپس هر چه خواستى گناه كن.

د - هرگاه ملك الموت (عزرائيل) براى قبض روح تو آمد، او را از خودت دفع كن، سپس هر چه خواستى گناه كن.

ه - هرگاه در قيامت تو را به سوى جهنم هدايت كردند، از رفتن به آن خوددارى كن، سپس هر چه خواستى گناه كن.

8 - «انّ حوائج النّاس اليكم مِنْ نِعَم اللّٰه عليكم، فلا تُملّوا النّعم، فتتحوّلَ الى غيركم»(1)؛ بى ترديد اظهار نيازمندى مردم براى شما، از نعمت هاى الهى است؛ مبادا از آن خسته شويد كه در اين صورت، اين خير به ديگران منتقل مى شود.

9 - «قيل له: كيف أصبحتَ يابن رسول اللّٰه! قال: أصبحتُ وَلى ربٌّ فوقى و النّار أمامى والموتُ يَطلبنى و الحساب مُحدقٌ بى و أنا مُرْتَهِنٌ بعملى و لا أدفع ما أكره و الأمورِ بِيَدِ غيرى، فان شاء عذَّبَنى و ان شاء عفا عنّى؛ فَأَىّ فقيرٍ أفقرُ منّى»(2).

شخصى از امام عليه السلام پرسيد: چگونه صبح كردى؟ حضرت در پاسخ وى فرمود:

صبح كردم در حالى كه خداوند بر بالاى سر من (كنايه از حضور و مراقبت هميشگى خداوند است) و آتش پيش روى من است. مرگ مرا طلب مى كند و حساب روز قيامت مرا احاطه كرده و من در گرو اعمال خود هستم و توان دور ساختن ناملايمات را ندارم و امور به دست ديگرى است، اگر خداوند خواست مرا عذاب مى كند، وگرنه مرا مى بخشد؛ آرى! چه كسى محتاج تر از من است؟

10 - «ان قوماً عبدوا اللّٰه رغبةً، فتلك عبادة التّجار و انّ قوماً عبدوا اللّٰه هبة، فتلك عبادة العبيد و انّ قوماً عبدوا اللّٰه شكراً، فتلك عبادة الأحرار و هى أفضل العبادة»(3)

به يقين گروهى خداوند را از روى ميل به پاداش الهى عبادت مى كنند، اين عبادتِ تاجران است و برخى خدا را بر پايه ى ترس از عذاب او عبادت مى كنند، اين عبادت

ص: 133


1- . بحارالانوار ج 78، ص 127
2- . بحارالانوار ج 78، ص 116
3- . بحارالانوار ج 78، ص 117

بندگان و پاره اى خداوند را براساس شكر عبادت مى كنند، اين عبادت آزادگان و اين برترين عبادت است.

معجزات امام حسين عليه السلام

1 - جوانى گريه كنان خدمت امام حسين عليه السلام آمد حضرت از وى پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ عرض كرد: مادرم بدون وصيت از دنيا رفته و نمى دانم با اموال وى چه كنم؟

حضرت دعا فرمودند و مادرش زنده شد و به او فرمود: وصيت كن خدا تو را رحمت كند. عرض كرد: يابن رسواللّٰه! يك سوم مال من براى شما و اگر فرزندم از دوستان شماست، دو سوم آن از آن او باشد، وگرنه آن هم براى شما باشد. آنگاه آن زن از دنيا رفت.(1)

2 - امام عليه السلام به عيادت شخصى رفت كه تب شديدى داشت، هنگام ورود حضرت وى بهبودى يافت و دماى بدنش به حال عادى برگشت. آن شخص گفت: راضى شدم به آن چه حق تعالى به شما داده است و تب نيز از شما مى گريزد.

امام عليه السلام فرمود: همه ى آفريده هاى خداوند از ما پيروى مى كنند.(2)

3 - شخص عربى نزد امام آمد و عرضه داشت: مركب سوارى من گم شده است و جز آن وسيله اى ندارم. حضرت گم شده اش را به او نشان دادند. وقتى سراغ مركب خود رفت، شيرى را ديد كه از آن نگهبانى مى كند.(3)

4 - امام حسين عليه السلام در مسافرتى به درختى رسيدند كه از بى آبى خشك شده بود؛ راوى مى گويد: حضرت دعايى كرد كه من نفهميدم، ناگهان درخت را سرسبز و داراى

ص: 134


1- . بحارالانوار ج 44، ص 181
2- . بحارالانوار ج 44، ص 183
3- . اثبات الهداة، ج 5، ص 111

ميوه ديدم. شخصى كه به حضرت مركبى كرايه داده بود، با ديدن آن چنين گفت: اين سحر است. امام عليه السلام فرمود: واى برتو اين عمل سحر نيست، بلكه دعاى مستجاب فرزند پيامبر است.(1)

آداب زيارت

در زيارت اهل بيت عليهم السلام آداب زيادى نقل شده كه به قسمتى از آن اشاره مى شود:

1 - طهارت از حدث و خبث.

2 - غسل زيارت.

3 - پوشيدن لباس پاكيزه.

4 - استعمال عطر در غير زيارت امام حسين عليه السلام.

5 - قصد قربت.

6 - معرفت نسبت به امام.

7 - پاى برهنه به زيارت رفتن.

8 - با حال سكون و وقار راه رفتن.

9 - قدم ها را كوچك برداشتن.

10 - در هنگام رفتن مشغول ذكر خدا بودن.

11 - خضوع و خشوع داشتن.

12 - بوسيدن ضريح.

13 - توبه و استغفار.

14 - اذن دخول خواستن.

15 - انكسار قلب و اشك ريختن.

16 - ايستادن در حال زيارت مگر به ضرورت.

17 - گفتن صدمرتبه تكبير يا تسبيح حضرت زهرا عليها السلام.

ص: 135


1- . دلائل الامامة، ص 76

18 - خواندن زيارت مأثوره، بهترين آن ها زيارت جامعه ىكبيره يا امين اللّٰه است و نيز خواندن نماز زيارت.

19 - با صداى آهسته زيارت كردن.

20 - اميد و قصد بازگشت به زيارت.

21 - دعا كردن براى اقوام و دوستان، بلكه براى همه ى شيعيان.

22 - رعايت تقوا و پرهيزكارى و حسن خلق با مردم.

23 - احسان به مستمندان.

اهميت زيارت امام حسين عليه السلام

1 - امام باقر عليه السلام فرمود: كسى كه امام حسين را زيارت نكند، ايمان و دين او ناقص است.(1)

2 - امام صادق عليه السلام فرمود: اگر كسى هزار مرتبه حج به جا آورد و امام حسين را زيارت نكند، حقى از حقوق پيامبر صلى الله عليه و آله را ترك كرده است.(2)

3 - امام صادق به فضيل فرمود: اگر امام حسين را زيارت نكنيد جفا كرده ايد. آيا نمى دانيد چهار هزار ملك با چهره غبار آلود تا قيامت براى امام حسين گريه مى كنند.(3)

4 - امام صادق عليه السلام به ابان فرمود: كسى كه امام حسين را زيارت كند هر قدمى كه بر مى دارد، حسنه اى براى او نوشته مى شود و گناهى از او بخشيده مى گردد.(4)

5 - امام صادق عليه السلام فرمود: زائر امام حسين عليه السلام وقتى از منزلش خارج مى شود، برچيزى نمى گذرد مگر آن كه براى او دعا مى كند و خداوند فرشته اى را مى گمارد تا براى او استغفار كند.(5)

6 - امام باقر عليه السلام فرمود: اگر مردم ارزش زيارت امام حسين عليه السلام را مى دانستند، از

ص: 136


1- . بحارالانوار ج 101، ص 4
2- . بحارالانوار ج 101، ص 7
3- . بحارالانوار ج 101، ص 7
4- . بحارالانوار ج 101، ص 7
5- . بحارالانوار ج 15، ص 7

شوق آن جان مى دادند.(1)

7 - كسى كه امام حسين عليه السلام را با نيت خالص زيارت كند، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل او را مشايعت مى كنند تا به منزل خود وارد شود.(2)

فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام

احاديث زيادى درفضليت زيارت آن حضرت رسيده، خداوند متعال آثار و بركات فراوانى براى اين عمل باارزش قرارداده است، به پاره اى از آن ها توجه كنيد:

1 - امام رضا عليه السلام فرمود: كسى كه امام حسين عليه السلام رازيارت كند، چون كسى است كه خداوند را در فوق عرش او زيارت كرده است.(3)

2 - امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه امام حسين عليه السلام را زيارت كند و حق او را بشناسد، نام او در عليين ثبت مى گردد(4)، و خداوند گناهان گذشته و آينده ى او را خواهد بخشيد (به جز حق الناس)(5) و نيز آن حضرت مى فرمايد: زيارت قبر امام حسين عليه السلام نزد خدا با بيست حج برابر است، بلكه برتر از آن حج است(6)، و نيز مى فرمايد: زائر قبر امام حسين عليه السلام مانند كسى است كه صد حج را همراه رسول اكرم صلى الله عليه و آله به جاى آورده باشد.(7)

3 - حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: آن كه در هر سال سه مرتبه به زيارت امام حسين عليه السلام آيد. از فقر و تنگدستى ايمن گردد.(8)

7 - امام باقر عليه السلام فرمود: زيارت قبر امام حسين عليه السلام روزىِ انسان را زياد و عمرش را طولانى و بلاها را از او دور مى كند(9)

ص: 137


1- . بحارالانوار ج 101، ص 18
2- . بحارالانوار ج 101، ص 20
3- . ثواب الاعمال، ص 110
4- . ثواب الاعمال، ص 111
5- . ثواب الاعمال، ص 111
6- . ثواب الاعمال، ص 110
7- . ثواب الاعمال، ص 110
8- . وسائل الشيعة، ج 10، ص 340
9- . وسائل الشيعة، ج 10، ص 340
دو يادسپارى

1 - اختلاف پاداش زيارت در گرو اختلاف درجات معرفت و محبت زائر است.

2 - در برخى از روايات زيارت امام حسين عليه السلام واجب قلمداد شده است. وجوب به معناى اصطلاحى است كه ترك آن جايز نيست يا به معناى لغوى و متفاهم عرفى است كه همان ثبوت و لزوم است؛ در اين زمينه دو قول نقل شده است.

جامعيت زيارت امام حسين عليه السلام

زيارت خالصانه ى امام از چنان جامعيّتى برخوردار است كه پاداش آن از بسيارى از اعمال واجب و مستحب بيشتر است. مانند: نماز، روزه، زكات، حج، صدقه، كمك در راه خدا، جهاد، آزادى بردگان، ذكر خدا، صله ى رحم، ديدار با مردم مؤمن، سير كردن محرومان، قرض الحسنه و... كه براى هر يك از امور نام برده حديث خاصى وارد شده است.(1)

اوقات زيارت امام حسين عليه السلام

در ارزش و عظمت آن امام بزرگوار همين بس كه افزون بر مطلوب بودن زيارت در هر زمانى، در اوقات خاصى بدان سفارش ويژه اى شده است. مانند:

1 - زيارت هفتگى؛ روز جمعه وقت مخصوص زيارتى آن حضرت است و در روايات ترك آن جفاى شديدى در حق آن حضرت شمرده شده است.(2)

2 - ماهانه؛ در هر ماه زيارت آن حضرت توصيه شده است. امام صادق عليه السلام فرمود:

هر كس در هر ماه امام حسين عليه السلام را زيارت كند، پاداش صد هزار شهيد را دارد.(3)

3 - سالانه؛ زيارت سالانه به صورت هر سال يك مرتبه و در برخى از روايات سه مرتبه سفارش شده است. در پانزده روايت زيارت آن حضرت براى كسانى كه از

ص: 138


1- . بحارالانوار ج 101، صفحات، 18، 36، 43، 45، 104، 283، 357
2- . بحارالانوار ج 101، ص 16
3- . بحارالانوار ج 101، ص 37

امكانات محروم هستند.(1) سالى يك مرتبه توصيه شده است.(2)

4 - اعياد؛ در اعياد اسلامى مانند روز مبعث، عيد غدير، عيد فطر، عيد قربان و نيز عيد نوروز و ولادت پيامبر عليه السلام و امامان عليهم السلام زيارت آن حضرت سفارش شده است.(3)

5 - ماه ها؛ شب و روز يكم و پانزدهم ماه رجب، روز سوّم و شب و روز نيمه ى شعبان، شب يكم و پانزدهم و آخر ماه رمضان، شب و روز عرفه، شب و روز عاشورا و روز سيزدهم كه بدن مطهر او و يارانش به خاك سپرده شد. در ماه صفر نيز در روز اربعين زيارت آن حضرت توصيه شده است.(4)

برترى زائر امام حسين عليه السلام بر زائر بيت اللّٰه

الف: گاهى خداوند متعال به نظر لطف به زمينى مى نگرد، از اين رو عبادت در آنجا ثواب بيشتر دارد. مانند نماز در مسجد الحرام كه ثواب آن معادل با صد هزار ركعت نماز است.

ب: گاهى خداوند نگاه مهرآگينى به زمانى مى كند، بدين جهت ثواب عبادت در آن زمان بيشتر از اوقات ديگر است مانند شب قدر؛ «ليلة القدر خير من ألف شهر»

ج: گاهى خداوند به زمين و زمان نگرش مهر ورزانه اى دارد، مانند وقوف در عصر روز عرفه در سرزمين عرفات.

در روايات آمده است: خداوند پيش از آن كه به زائران خود به نظر لطف و مرحمت بنگرد، زائران امام حسين عليه السلام را مى نوازد. آرى! به تعبير آن شاعر:

و من حديث كربلا و الكعبة *** للكربلاء بان علوّ الرتبة

از حديث مفاخره ى كعبه و كربلا برترى سرزمين كربلا آشكار گرديد.(5)

ص: 139


1- . بحارالانوار ج 101، ص 17
2- . بحارالانوار ج 101، ص 17-12
3- . بحارالانوار ج 101، ص 105
4- . بحارالانوار ج 101، ص 336-345-94-99
5- . حديث مفاخره در بحارالانوار، ج 101، ص 108 آمده است
گريه ى پيوسته و جاودانه بر امام حسين عليه السلام

الف: قبل از ولادت؛ هنگامى كه حضرت آدم بر عرش نگريست و نام هاى مقدس خمسه ى طيبه را ديد، به خداوند عرضه داشت: «ياحميد بحقّ محمّد و يا عالى بحقّ علىٍّ و يا فاطرُ بحقّ فاطمة و يا محسن بحقّ الحسن و يا قديم الاحسان بحق الحسين».

تا نام امام حسين عليه السلام را برد، قلبش شكسته و اشك او جارى گشت جبرئيل در بيان علت آن به مرثيه سرائى بر امام حسين پرداخت.(1)

برخى از انبيا مانند نوح و موسى و سليمان و ابراهيم عليهم السلام هنگام عبور از سرزمين كربلا به مشكلى برخوردند؛ وقتى علت را جويا شدند، جبرئيل عليه السلام براى آن ها موضوع شهادت امام حسين عليه السلام را مطرح كرد و آنان نيز گريه كردند.(2)

ب: پس از ولادت، پيش از شهادت؛ وقتى امام حسين عليه السلام به دنيا آمد، جبرئيل و فرشتگان ديگر ضمن تبريك ولادت او به پيامبر، شهادت فرزندش را تسليت گفتند و پيامبر گريه كرد(3).

ج: پس از شهادت، پيش از قيامت؛ از روزى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، تا امروز ميليون ها نفر براى آن مصيبت بزرگ مجلس سوگوارى به پا كرده و اشك هاى فراوانى ريخته اند و به فضل الهى اين سنت همچنان استمرار خواهد داشت.

د: روز قيامت، حضرت زهرا عليه السلام در حالى كه پيراهن خونين فرزندش را به دست دارد، وارد صحراى محشر مى شود و بر سوگ او به شدت مى گريد. آنگاه پيامبر و امامان و ملائكه و تمامى مؤمنان به سوگوارى مى پردازند و اشك مى ريزند.(4)

ص: 140


1- . بحارالانوار ج 44، ص 245
2- . بحارالانوار ج 44، ص 243-244، ج 36، ص 151، ج 13، ص 279
3- . بحارالانوار ج 44، ص 247، ج 43، ص 249
4- . منتخب طريحى، ص 187
امام حسين عليه السلام همگام با قرآن كريم

در بخشى از زيارت امام حسين عليه السلام مى خوانيم: «السلام عليك يا شريك القرآن» اين سؤال مطرح است: قرآن چه ويژگى هايى دارد كه امام عليه السلام همتاى آن است؟

در پاسخ بايد گفت: به طور كلى قرآن كريم و امام حسين عليه السلام در اداى رسالت الهى كه همان هدايت جامعه ى انسانى به سوى سعادت ابدى است، هماهنگ و همگام هستند. نقاط اشتراك اين دو ميراث گران بهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بدين شرح است:

1 - شرط بهره مندى از هر دو طهارت روح است. قرآن: «لايمسّه الاّ المطّهّرون»(1) امام حسين عليه السلام؛ «أشهد أنّك طهر طاهر من طهر طاهر»(2)

2 - بايد قرائت قرآن و زيارت امام با تأنى باشد. قرآن؛ «ورتّل القرٰان ترتيلاً»(3)، امام حسين عليه السلام «وَ امْشِ حافياً و امْش بمشى العبد الذّليل»(4)

3 - قرائت قرآن و زيارت امام بايد با حزن و اندوه باشد. قرآن؛ «انّ القرٰان نُزِّلَ بالحزن، فاقرؤه بالحزن»(5)؛ امام حسين عليه السلام؛ «اذا أردتَ أنت قبرَ الحسين فَزُرْهُ و أنتَ كَئيٖبٌ حزين»(6).

4 - مسلمانان بايد، قرائت قرآن و زيارت امام حسين عليه السلام را برنامه ى روزانه خويش قرار دهند. امام صادق عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد: «القرآن عهد اللّٰه الى خلقه، ينبغى للمرء المسلم أن ينظر فى عهده و أن يقرء منه فى كلّ يومٍ خمسين آية»(7). همچنين به سُدير صيرفى مى فرمايد: «يا سُدير! تزور قبرَ الحسين فى كلّ يوم».

5 - هنگام قرائت قرآن و زيارت، بايد از شيطان به خداوند پناه برد.

قرآن؛ «فاذا قرأت القرٰان فاستعذْ باللّٰه من الشّيطان الرّحيم»(8)؛ امام حسين عليه السلام؛ امام عليه السلام به ابو حمزه ى ثُمالى فرمود: امام حسين عليه السلام را اين گونه زيارت كن: «أعوذبك... من وسوسة الشيطان»(9).

ص: 141


1- . واقعه، آيه ى 79
2- . كامل الزيارات، ص 195
3- . مزمل، 4
4- . كامل الزيارات، ص 221
5- . وسائل، ج 4، ص 857
6- . بحارالانوار ج 101، ص 142
7- . كافى، ج 2، ص 609
8- . نحل، آيه ى 98
9- . جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 474

6 - گذشت روزگار هيچ يك را فرسوده نمى كند. قرآن؛ امام رضا عليه السلام فرمود: «فهو فى كلّ زمان جديد و عند كلّ قوم غضّ الى يوم القيمة»(1)،

امام حسين عليه السلام؛ امام سجاد عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد: «لايدرس أثره و لا يمحى اسمه على مرور اللّيالى و الأيّام»(2).

7 - هر دو نورى هستند كه به خاموشى نمى گرايند. قرآن؛ امام على عليه السلام مى فرمايد:

«ثم أنزل عليك الكتاب نوراً لاتطفأ مصابيحه»(3)، امام حسين عليه السلام؛ در زيارت آن حضرت مى خوانيم: «كنتَ نوراً فى الأصلاب الشّامخة... و كنت فيها نوراً ساطعاً لايُطفئ»(4).

8 - قرآن و امام حسين هر دو پربركت هستند. قرآن؛ «كتاب أنزلناه اليك مباركاً»(5)، امام حسين عليه السلام؛ پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ى امام گويد: «اللّهم بارك له فى قتله»(6).

9 - قرآن و امام حسين عليه السلام داراى عزت هستند. قرآن؛ «و انه لكتاب عزيز»(7)، امام حسين عليه السلام: «و هيهات منّى الذلة»(8)

10 - هر دو داراى كرامت هستند. قرآن؛ «انه لقرآن كريم»(9)، امام حسين عليه السلام: در زيارت آن حضرت مى خوانيم: «اللّهم انى اشهد انّ هذا القبر قبر حبيبك و صفوتك من خلقك الفائز بكرامتك اكرمته بالشهادة»(10).

ص: 142


1- . سفينة البحارالانوار ج 2، ص 413
2- . بحارالانوار ج 28، ص 57
3- . نهح البلاغه، ص 315، صبحى صالح
4- . بحارالانوار ج 101، ص 178
5- . ص، آيه ى 29
6- . بحارالانوار ج 44، ص 248
7- . فصلت، آيه ى 41
8- . مقتل مقرّم، ص 287
9- . واقعه، آيه ى 77
10- . بحارالانوار ج 98، ص 210
امام حسين عليه السلام وارث پيامبران الهى

در زيارت وارث امام حسين عليه السلام ميراث دار همه ى پيامبران الهى معرفى شده است؛ «السّلام عليك يا وارث آدم صفوة اللّٰه السّلام عليك يا وارث نوح نبىّ اللّٰه...».

بر پايه ى آيات قرآن كريم، انبياى الهى داراى اوصاف نفسانى و كمالات بشرى فراوانى هستند كه امام حسين عليه السلام همه ى آن فضايل را به ارث برده است به پاره اى از آن ها اشاره مى شود:

1 - انبيا هدايتگر مردم بودند؛ «و جعلنا هم أئمة يهدون بامرنا»(1)، امام حسين عليه السلام نيز مصباح هدايت است؛ «انّ الحسين مصباح الهدىٰ و سفينة النَّجاة»(2).

2 - انبيا داراى اخلاص بودند؛ «انّا أخلصناهم بخالصة ذكرى الدّار»(3).

امام حسين عليه السلام نيز داراى اخلاص بود. از اين رو، در شهادت فرزندش على اصغر فرمود: «هوّنّ علّى أنّه بعين اللّٰه»(4).

3 - انبيا داراى توكل بودند؛ «و ما لنا ألاّ نتوكّل على اللّه و قد هدانا سبلنا»(5)، امام حسين عليه السلام نيز روز عاشورا فرمود: «اللّهم أنت ثقتى فى كلّ كرب»(6).

4 - انبيا اهل صبر و استقامت بودند؛ «كلّ من الصّابرين»(7)، امام حسين عليه السلام روز عاشورا فرمود: «صبراً على قضائك»(8)

5 - انبيا در راه خدا شهيد شدند؛ «انّ الّذين يكفرون بٰايٰات اللّٰه و يقتلون النّبيّين بغير حقّ»(9)، امام حسين عليه السلام نيز تمام هستى خود و خاندانش را به خداوند تقديم كرد.

6 - انبيا فقط از خدا ترسيدند و از غير خدا نترسيدند. «الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونَه و لا يخشون أحداً الاّ اللّه»(10)، امام حسين عليه السلام نيز فقط از خدا مى ترسيد در دعاى عرفه مى گويد: «اللّهم اجعلنى أخشاك كأنّى أراك»، و از غير خدا نمى ترسيد. از اين رو

ص: 143


1- . انبياء، آيه ى 73
2- . بحارالانوار ج 36، ص 205
3- . ص، آيه ى 46
4- . بحارالانوار ج 45، ص 46
5- . ابراهيم، آيه ى 12
6- . ارشاد مفيد، ص 234
7- . انبياء، آيه ى 185
8- . بحارالانوار ج 45، ص 52
9- . آل عمران، آيه ى 21
10- . احزاب، آيه ى 39

مى فرمايد: اگر هيچ پناهگاهى براى من نباشد، من با يزيد بيعت نخواهم كرد، «لو لم يكن لى فى الدنيا ملجأ ولامأوى لَمٰا بايعتُ يزيدَ بن معاوية»(1).

7 - برنامه ى انبيا تعليم و تزكيه ى مردم بود؛ «هوالّذى بعث فى الأميّيّن رسولاً منهم يتلوا عليهم ٰ اياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة»(2)، برنامه ى امام حسين عليه السلام نيز تعليم و تزكيه مردم بود؛ «و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضّلالة»(3).

ويژگى هاى امام حسين عليه السلام

امام حسين عليه السلام داراى ويژگى ها و امتيازاتى است كه در ديگران نيست ياكمتربه چشم مى خورد. مانند:

1، 2، 3 - خداوند در برابر شهادت، براى او سه چيز قرار داد: امامت ازنسل اوست، شفا درتربت اوست و دعا نزد قبر او مستجاب است؛

«انّ اللّٰه تعالى عوّض الحسين من قتله: أن جعل الامامة من نسله و الشّفاء فى تربته و اجابة الدّعاء عند قبره»(4).

4 - همه ى انبيا كربلا را زيارت كرده اند «ما من نبىّ الاّ و قد زار كربلاء»(5).

5 - مسافر مى تواند در چهار مكان نماز خود را تمام بخواند: مسجد الحرام، مسجد النبى، مسجد كوفه و حرم امام حسين عليه السلام؛ امام صادق عليه السلام فرمود: «تتمّ الصّلاة فى المسجد الحرام و مسجد الرّسول و مسجد الكوفة و حرم الحسين عليه السلام»(6).

6 - عشق به شهادت؛ «خُطّ الموت على وُلد آدم مَخطّ القلادة على جيد الفتاة و ما أولهنى الى أسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف»(7)، مرگ بر فرزندان آدم نوشته شده و آنان را مانند گردن بند بر دختر جوان احاطه كرده و علاقه ى من به نياكان خود چون اشتياق يعقوب به يوسف است.

ص: 144


1- . بحارالانوار ج 44، ص 329
2- . جمعه، آيه ى 2
3- . زيارت اربعين
4- . بحارالانوار ج 44، ص 221
5- . بحارالانوار ج 44، ص 301
6- . كامل الزيارات، ص 250
7- . لهوف، ص 52

7 - زيارت اربعين از مختصات امام حسين است. درباره ى هيچ يك از انبيا و اوليا زيارت اربعين وجود ندارد و بنابر روايت امام عسكرى عليه السلام خواندن اين زيارت يكى از نشانه هاى مؤمن است.(1)

8 - هيچ يك از اولياى الهى اصحابى با وفاتر از ياران امام حسين عليه السلام نداشتند. امام حسين عليه السلام فرمود: «فانّى لاأعلم أصحاباً أوفى و لاخيراً من أصحابى»(2).

9 - هيچ مصيبتى در جهان خلقت بزرگ تر از مصيبت امام حسين عليه السلام نيست.

جبرئيل عليه السلام به آدم عليه السلام عرضه داشت: «تصغر عندها المصائب»(3).

10 - تنها كسى كه سلام كردن بر او هنگام آب نوشيدن سفارش شده است، امام حسين عليه السلام است.

11 - امام حسين عليه السلام تنها انسانى است كه پيش از ولادت با مادرش و پس از شهادت نيز سربريده اش سخن گفته و آيه ى قرآن تلاوت كرده است؛ «أم حسبتَ أنّ أصحاب الكهف والرّقيم كانوا من ٰ اياتنا عجباً»(4).

12 - قلوب اهل ايمان كانون محبت امام حسين عليه السلام است؛ «انّ للحسين فى بواطن المؤمنين محبة مكنونة»(5).

13 - امام حسين عليه السلام تنها مولودى است كه جبرئيل گهواره جنبان او بوده است.

حضرت زهرا عليها السلام از خواب بيدار مى شد و گهواره ى حسين را در حال حركت مى ديد، در حالى كه كسى با او سخن مى گويد. از پيامبر صلى الله عليه و آله سبب آن را پرسيد، حضرت در پاسخ وى فرمود: گهواره جنبان و هم سخن با فرزندِ تو جبرئيل است.(6)

14 - امام حسين عليه السلام تنها نوزادى بود كه از انگشتان پيامبرتغذيه مى كرد(7) از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «حسين منّى و أنا من حسين»(8)

ص: 145


1- . بحارالانوار ج 101، ص 106
2- . ارشاد مفيد، ص 231
3- . بحارالانوار ج 44، ص 245
4- . كهف، آيه ى 9
5- . بحارالانوار ج 43، ص 272
6- . بحارالانوار ج 44، ص 188
7- . جلاءالعيون، ص 484؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 57
8- . احقاق الحق، ج 11، ص 298

15 - ائمه ى اطهار عليهم السلام گريه بر امام حسين عليه السلام را به شيعيان خود سفارش خود كرده اند.

امام رضا عليه السلام فرمود: اى فرزند شبيب! اگر خواستى بر چيزى گريه كنى، بر امام حسين عليه السلام گريه كن: «يابن الشبيب إنْ كنتَ باكياً لشئ فابك للحسين عليه السلام»(1).

حضرت مهدى عليه السلام: فرمود: اى جدّ من! صبح و شام بر تو گريه مى كنم وبه جاى اشك، بر تو خون مى گريم؛ «فلأندبّنك صباحاً و مساءً و لَأبكيّن عليك بدلَ الدّموع دماً»(2).

اهداف قيام امام حسين عليه السلام

درباره اهداف قيام امام حسين عليه السلام تاكنون سخن بسيارگفته شده، ليكن بهترآن ست، اهداف آن حضرت را از سخنان خود آن بزرگوار جويا شويم:

1 - نابود ساختن بدعت ها و احياى سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله؛ «أيّها النّاس! انّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال من رأى سلطاناً جائراً مُستحلاًّ لحرام اللّٰه، ناكثاً لِعهد اللّه، مخالفاً لسنة رسول اللّه، يعمل فى عباد اللّٰه بالاثم و العدوان، فلم يُغيّر عليه بفعل و لا قولٍ، كان حقاً على اللّه أن يُدخله مُدخله»(3).

اى مردم! پيامبر خدا فرمود: هر مسلمانى با سلطان ستمگرى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهى را در هم مى شكند، با سنت و قانون پيامبر مخالفت ورزيده و در ميان بندگان خدا راه گناه را پيش گرفته است، و در مقابل او با عمل يا گفتار اظهار مخالفت نكند، بر خداوند است كه اين شخص (ساكت و دشمن) را در كنار همان ستمگر در جهنم بسوزاند.

2 - آگاه ساختن مردم به عدم اجراى حق و عدم پرهيز از باطل؛ «ألاتَرونَ أنّ الحقّ

ص: 146


1- . بحارالانوار ج 44، ص 286
2- . بحارالانوار ج 101، ص 239
3- . كامل ابن اثير، ج 4، ص 20؛ لهوف سيد من طاووس، ص 34

لايُعمل به و أنّ الباطل لايُتناهى عنه، لَيرْغَبَ المؤمنُ فى لقاء اللّٰه»(1).

3 - اصلاح جامعه در پرتو امر به معروف و نهى از منكر؛ «انّى لم أخرج أشراً ولا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انّما خرجتُ لطلب الإصلاح فى أمّة جدّى، أريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر»(2)؛ بدرستى كه من به منظور تكبر و سركشى و هوى و هوس و فساد و ستم قيام نكردم بلكه قيام من به خاطر آن است كه كارهاى امّت جدم را اصلاح نمايم و امر به معروف و نهى از منكر را در پيش گيرم.

4 - عدم بيعت با حاكم ستمگر (يزيد)؛ «يزيد رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحترمه مُعلنٌ بالفسق، و مثلى لا يبايع مثلَه»(3)؛ يزيد فردى است كه خمر مى نوشد و انسان هاى محترم را مى كشد و گناه آشكار انجام مى دهد و مانند من با مانند يزيد بيعت نخواهد كرد.

5 - اجراى احكام وفرائض الهى؛ «اللّٰهم انّك تعلم أنّه لم يكن ما كان منّا تنافُساً فى سلطان و لا التماساً من فضول الحُطام، و لكن لِنُرِىَ المعالَم من دينك و نُظهرَ الإصلاحَ فى بلادك و يأمَن المظلومونَ من عبادك و يعملَ بفرائضك و سنّتك و أحكامك»(4)!

خدايا تو از انگيزه ى رفتار ما آگاهى، ما به جهت رقابت و ميل در به بدست آوردن سلطنت و جست و جوى ثروت نمى كوشيم، بلكه براى به نمايش گذاشتن اصول و ارزشهاى دين تو در جامعه ى اسلامى و توسعه ى اصلاحات در شهرها و امنيّت بخشى بندگان ستمديده ى تو و عملى شدن واجبات تو تلاش مى كنيم.

بذل جان در راه دوست

ايثار جان در راه دوست به سه صورت ممكن است:

الف: گاهى انسان جان خود را در راه خدا از طريق داد و ستد مى دهد؛ «انّ اللّه اشترى من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بانّ لهم الجنّة»(5).

ب: گاهى خبرى از داد و ستد نيست، بلكه به صورت بخشش است. خداوند به

ص: 147


1- . بحارالانوار ج 44، ص 192؛ لهوف سيد بن طاووس، ص 34
2- . نفس المهموم، ص 45
3- . مقتل خوارزمى، ص 184
4- . تحف العقول، ص 239
5- . توبه، 111

موسى عليه السلام مى فرمايد: «يابن عمران! هب لى من قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عينك الدموع»؛ اى موسى! از قلب خود خشوع، و از بدن خود خضوع، و از چشم خود اشكِ در شب تاريك را به من هديه كن.(1)

ج: گاهى انسان خون قلب و جان مايه ى خويش را در راه خدا نثار مى كند. امام حسين عليه السلام و يارانش چنين عمل كردند.

تفاوت هاى بذل و هبه

1 - در بخشش انسان به اندازه و مقدار آن توجه دارد كه مبادا زياد باشد و در آينده دچار مشكل شود، به خلاف بذل كه شخص با ذل به اين مسائل توجه ندارد.

2 - در هبه گاهى انتظار پاداش هست، اما در بذلْ توقّع عوض نيست.

3 - گاهى انسان هديه ى خود را ارزشمند تلقى مى كند، در بذل اينطور نيست. و باذل آنچه را كه بذل نموده در چشم خود كوچك مى بيند.

امام حسين عليه السلام هنگام حركت از مكه چنين فرمود: «من كان باذلاً فينا مُهجتَهُ و مُوطّناً على لقاء اللّه نفسَه، فَلْيَرْحَلْ معنا»(2)؛ يعنى هر آن كه آمادگى بذل جان و مايه ى خويش در راه ما را دارد و خود را براى ملاقات با پروردگارش آماده كرده است، با ما هم سفر شود.

در زيارت عاشورا نيز مى خوانيم: «الذين بذلوا مُهَجَهُمْ دون الحسين عليه السلام».

فرسوده نشدن حادثه ى كربلا

در نظام مادى همه ى موجودات رو به كهنگى و فرسودگى هستند، «الشّمس و القمر دائبان يُبلِيانِ كلَّ جديد»(3)، لي كن پاره اى از اين قانون مستثنا هستند و زمان روى آن ها هيچ تأثيرى ندارد:

ص: 148


1- . بحارالانوار ج 15، ص 67
2- . الملهوف، ص 25
3- . بحارالانوار ج 92، ص 17

1 - ذات مقدس خداوند؛ «يا من لا تُغيّره الدّهور و لا تُبليه الأزمنه»(1) خداوند برتر از زمان است. زيرا خالق آن است. از اين رو، هيچ تأثيرى در او ندارد.

2 - حضرت مهدى عليه السلام؛ امام زمان بيش از هزار سال است كه از عمر شريف او مى گذرد و شايد زمان طولانى ديگر نيز ادامه يابد، اما وقتى ظهور مى كند، مانند انسان 30 تا 40 ساله ديده مى شود.

3 - از امام صادق سؤال كردند چرا قرآن كريم تازگى و طراوت دارد؟ حضرت در پاسخ فرمود: چون خداوند آن را براى تمام زمان ها قرار داده تا همه ى مردم از آن بهره مند شوند؛ «لأنّ اللّه تبارك و تعالى لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس، فهو فى كلّ زمان جديد و عند كلّ قوم غضّ الى يوم القيمة»(2).

4 - حماسه ى كربلا؛ تمام حوادثى كه در جهان رخ داده، نوعاً به دست فراموشى سپرده شده است، حماسه ى كربلا به سبب فداكارى امام حسين عليه السلام و يارانش براى همه ى انسان ها در طول تاريخ درس و برنامه ى زندگى است.

شمار شهداى كربلا

در بيان شمار شهداى كربلا اقوال مختلفى بيان شده است:

1 - بلاذرى(3) و شيخ مفيد(4) و ابن اثير(5) و محمد بن جرير طبرى(6) 72 نفر مى دانند و مشهور نيز همين است.

2 - مسعودى مى گويد: جميع كسانى كه با امام حسين در روز عاشورا كشته شده اند، 87 نفر بوده ند.(7)

3 - برخى شمار شهيدان كربلا را 61 نفر روايت كرده اند(8)، ولى شايد اين آمار اصحاب امام عليه السلام بدون احتساب شهداى اهل بيت و بنى هاشم باشد كه با در نظر گرفتن

ص: 149


1- . بحارالانوار ج 78، ص 107
2- . بحارالانوار ج 92، ص 15
3- . انساب الاشراف
4- . ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 205
5- . كامل ابن اثير، ج 4، ص 10
6- . دلائل الامامه، ص 7
7- . مروج الذهب، ج 3، ص 61
8- . اثبات الوصيه، ص 126

شهداى بنى هاشم، همان قول بعدى خواهد بود.

4 - سيد بن طاووس قدس سره مى گويد: روايت شده است كه اصحاب امام حسين 78 نفر بودند و با خود آن حضرت، 79 نفر مى شوند(1).

5 - علامه ى مجلسى قدس سره از محمد بن ابى طالب آمار شهداى كربلا را 82 نفر نقل كرده اند(2).

6 - از امام باقر عليه السلام نيز رقم شهداى كربلا، 145 نفر نقل شده است(3).

شهداى اهل بيت امام حسين عليه السلام

آنچه تاريخ ثبت كرده است، 17 نفر از اهل بيت امام حسين عليه السلام كه با خود آن حضرت آمار شهداء 18 نفر مى شود.

1 - دونفر از فرزندان امام حسين عليه السلام با نام هاى على اكبر و على اصغر.

2 - قاسم و عبداللّٰه و ابوبكر از فرزندان امام حسن مجتبى عليه السلام است.

3 - حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، عبداللّٰه، جعفر، عثمان و محمد از برادران امام حسين عليه السلام

4 - دو نفر از فرزندان حضرت زينب عليها السلام به نامهاى عون و محمد.

5 - پنج نفر از فرزندان عقيل به نام هاى عبداللّٰه بن مسلم بن عقيل، محمد بن مسلم بن عقيل، جعفر بن عقيل، عبدالرحمن بن عقيل، محمد بن أبى سعيد بن عقيل(4).

نام هاى مختلف كربلا

كربلا، مركز آبادى هاى مختلفى بوده و نام آن آبادى به صورت مجازى بر كربلا نهاده شده است. مانند:

طف: در لغت به معناى منطقه ى مجاور اراضى سرسبز عراق است و جهت اطلاق

ص: 150


1- . الملهوف، ص 60
2- . بحارالانوار، ج 45، ص 4
3- . نفس المهموم، ص 236
4- . منتهى الآمال، ج 1، ص 400

اين نام بر كربلا، نزديك بودن آن به سرزمين هاى سبز و خرم است.

نينوا: منطقه ى نينوا در شرق كربلا واقع است و رشته اى از تپه هاى باستانى را در بر مى گيرد.

نواويس: واژه اى است غير عربى و مفرد آن نيز ناووس است. نواويس منطقه ى قبرستان مسيحيانى است كه در دوران پيش از فتح اسلامى در كربلا سكونت داشته اند. امام حسين عليه السلام در يكى از خطبه هايش فرمود: گويا مى بينم گرگان بيابان ها ميان نواويس و كربلا بندبند بدن مرا از هم مى گسلند.

غاضريّه: منسوب به غاضره، يكى از طايفه هاى بنى اسد است و آن منطقه ى آبادى است از نواحى كوفه و نزديك به كربلا.

حائر: به محل گردآمدن آب حائر مى گويند و نيز به معناى آستانه ى خانه است و اين نام در روايات وارد شده است.

شطّ فرات يا شاطى الفرات. زيرا اين شهر در كرانه ى فرات قرار دارد. اين نام نيز در روايات آمده است.(1)

سير تاريخى مرقد امام حسين عليه السلام

تاريخ شهر كربلا، در دوران اسلامى، از زمان شهادت امام حسين عليه السلام آغاز مى شود و از آن هنگام تاكنون محبت اين شهر همواره در قلوب شيعيان بوده، همچنين روز به روز بر آبادانى و وسعت آن افزوده شده است.

آنچه در پيش روى شماست، بيان رخدادهايى است كه بر حرم امام حسين عليه السلام گذشته است.

سال 61 هجرى، امام حسين در سرزمين كربلا به خاك سپرده شد.

سال 65 ه مختار بن أبوعبيده ى ثقفى بر گِرد مضجع امام ديوارى ساخت و برفراز اين چهارديوارى كه از دو سوى آن در داشت، گنبدى از آجر و گچ بنا كرد.

ص: 151


1- . كربلا و حرم هاى مطهر، ص 27

سال 132 هجرى، در دوران أبوالعباس سفاح در كنار مرقد امام عليه السلام مكان ديگرى بنا شد.

سال 146 هجرى در دوران أبوجعفر منصور اين سرپوشيده ويران شد.

سال 158 هجرى، در دوران مهدى عباسى اين سرپوشيده از نو بنا شد.

سال 171 هجرى، در دوران هارون اين سرپوشيده ويران گشت.

سال 193 هجرى، در دوران امين بناى حرم از نو برپا شد.

سال 236 هجرى، متوكل عباسى مرقد امام عليه السلام را ويران كرد و زمين آن را شخم زد.

سال 247 هجرى، به فرمان منتصر عبّاسى بناى حرم باز شد و پس از آن علويان و پيشاپيش آنان سيدابراهيم مجاب به تدريج به زيارت امام و سكونت گزيدن در جوار مرقد آن حضرت روى آوردند.

سال 273 هجرى، بناى منتصر رو به خرابى نهاد و از همين رو محمد بن محمد بن زيد كه در طبرستان قيام كرد، به تجديد اين بنا پرداخت.

سال 280 هجرى، واعى علوى، گنبدى بر فراز قبر امام عليه السلام ساخت.

سال 367 هجرى، عضدالدوله گنبدى چهار رواق و ضريحى از عاج بنا كرد.

سال 407 هجرى، در پى سقوط دو شمع بر روى فرش ها، حرم مطهّر در آتش سوخت، سپس حسن بن سهلِ وزير به تجديد بناى آن پرداخت.

سال 479 هجرى، ملكشاه سلجوقى مرقد امام را زيارت كرد و فرمان داد ديوار پيرامون حرم را نوسازى كنند.

سال 620 هجرى، ناصرالدّين عبّاسى، ضريحى براى مرقد امام عليه السلام ساخت.

سال 767 هجرى، سلطان اويس گنبدى را ساخت و صحنى محصور به چند ديوار بر گِرد مرقد امام عليه السلام بنا كرد.

سال 861 هجرى، شاه اسماعيل صفوى بعد از فتح بغداد كه به زيارت كربلا رفت، دستور داد حاشيه هاى ضريح را طلاكارى كنند و 12 چراغدان طلا را به حرم هديه كرد.

سال 786 هجرى، سلطان احمد اويس دو گلدسته بنا كرد و صحن را توسعه داد.

ص: 152

سال 920 هجرى، شاه اسماعيل ديگر بار به زيارت كربلا آمد و دستور داد صندوقى از چوب ساج بر ضريح بسازند.

سال 932 هجرى، شاه اسماعيل دوم ضريح مشبك زيبايى كه از نقره ساخته شده بود، به مرقد امام عليه السلام هديه كرد.

سال 983 هجرى، على پاشا ملقب به وندزاده گنبد را نوسازى كرد.

سال 1032 هجرى، شاه عباس صفوى ضريحى از مس ساخت و گنبد را نيز به سنگ هاى كاشانى تزيين كرد.

سال 1048 هجرى، سلطان مراد چهارم از سلاطين عثمانى، كربلا را زيارت كرد و فرمان داد گنبد را از بيرون با گچ سفيد كنند.

سال 1135 هجرى، همسر نادر شاه كه اموال زيادى در اختيار داشت، دستور داد نوسازى گسترده اى در حرم انجام دهند.

سال 1155 هجرى، نادر شاه پس از زيارت كربلا، فرمان داد بناهاى موجود را تزيين كنند و هديه هاى گران بهايى را به گنجينه ى حرم تقديم كرد.

سال 1211 هجرى، آقا محمد خان قاجار دستور داد گنبد را به طلا آراستند.

سال 1216 هجرى، وهابى ها به كربلا يورش آوردند و ضريح و رواق را ويران كردند و همه ى نفايس موجود در گنجينه ى حرم را غارت كردند.

سال 1227 هجرى، به تقاضاى مردم كه ساختمان حرم كه فرسوده شده بو، نوسازى شد.

سال 1232 هجرى فتحعلى شاه قاجار ضريحى از نقره ساخت و ويرانى هاى وهابيون را باز سازى كرد.

سال 1250 هجرى، فتحعلى شاه دستور داد گنبد بارگاه امام را نوسازى كنند.

ناصرالدّين شاه گنبد و بخشى از طلاكارى هاى آن را نوسازى كرد و در سال 1283 صحن مطهر امام عليه السلام را توسعه داد و پس از آن تاريخ تاكنون ترميم و توسعه و تزيين هاى فراوانى در آن رخ داده است.(1)

ص: 153


1- . كربلا و حرم هاى مطهر، صفحه 108
توصيف عمومى حرم امام حسين عليه السلام

بناى حرم مطهر بنايى كهن و محكم است كه با آجر و گچ ساخته شده است و نماى آن به وسيله طلا و نقره و آينه تزيين يافته است.

مساحت حرم مطهر 3850 متر است و مضجع امام عليه السلام در وسط اين حرم جاى گرفته و برفراز قسمت اصلى آن، گبندى برپايه هاى چهارگانه بنا شده است كه طول و عرض هر يك 3/5 در 2/5 متر است و ارتفاع اين گنبد هم از سطح زمين 39 متر است.

سرتاسر گنبد مطهر از ساقه تا نوك، روكشى از طلاى ناب دارد.

در زير گنبد، ضريح نقره اى و بزرگ و چند ضلعى قرار دارد كه قسمت عمده ى فضاى گنبد خانه را اشغال كرده است و درون آن قبر مطهر امام حسين عليه السلام و دو فرزندش على اصغر و على اكبر جاى دارد. طول ضريح 5/5 و عرض آن 4/5 متر است، ولى طول آن قسمت كه قبر حضرت على اكبر عليه السلام است، 2/6 متر و عرض آن 1/4 متر است و ارتفاع ضريح 3/5 متر است.

در قسمت شرق ضريح مطهر حضرت فضايى است كه در جنوب آن پنجره اى نقره اى قرار دارد. آنجا آرامگاهِ شمار زيادى از شهيدان حماسه ى كربلاست و اسامى آنان بر روى ديوار مشهود است.

گنبد خانه ى حرم امام عليه السلام را چهار رواق در بر گرفته است. عرض هر يك از رواق ها 5 متر و طول رواق هاى شمالى و جنوبى 40 متر و طول هر يك از رواق هاى شرقى و غربى تقريباً 45 متر است و ارتفاع هر رواقى به 12 متر مى رسد و كف رواق ها با سنگ هاى سفيد شفاف فرش شده است(1).

ص: 154


1- . كربلا و حرم هاى مطهر، ص 118

حضرت ابوالفضل عليه السلام

اشاره

ص: 155

ص: 156

حضرت ابوالفضل عليه السلام

اشاره

حضرت ابوالفضل عليه السلام پنجمين فرزند پسر حضرت على عليه السلام است ولادت ايشان بعد از امام حسن صلى الله عليه و آله و سلم و امام حسين عليه السلام و محسن شهيد و محمد بن حنفيه است. او در سال 26 هجرى در چهارم شعبان در مدينه به دنيا آمد و در سن 35 سالگى در سال 61 هجرى در كربلا شهيد شد.

نام آن بزرگوار عباس است. كه صيغه ى مبالغه از عبس به معناى درهم شدن و گرفتگى صورت است. چون وى در برخورد با دشمنان حق پرصلابت و عبوس بود.

القاب حضرت عباس عليه السلام

1 - قمر بنى هاشم؛ «و كان العبّاس رجلاً وسيماً جميلاً يركب الفرس و رجلاه يَخُطّان فى الأرض و كان يقال له قمر بنى هاشم و كان لواء الحسين معه»؛ يعنى حضرت عباس مردى خوش سيما و زيبا بود و چون سوار بر اسب مى شد، پاهاى بلندش بر زمين كشيده مى شد و به او ماه بنى هاشم مى گفتند و در روز عاشورا پرچمدار امام حسين عليه السلام بود.

2 - باب الحوائج؛ بر اثر كثرت ظهور كرامات و برآورده كردن حوائج متوسلان و نيازمندان در زبان عامه و خاصه به اين لقب مشهور گرديد.

3 - العبد الصالح؛ از آنجا كه او در بندگى خدا و رويكرد به نيكوكارى به اوج رسيد، به عبدصالح ناميده شد. چنانكه در زيارت نامه ى او مى خوانيم: «السلام عليك أيّها العبد الصّالح».

ص: 157

4 - اطلس؛ يكى از معانى اطلس شجاعت است. از آن جا كه حضرت شجاع بود، به اين لقب ستوده شده است.

5 - طيّار؛ طيّار يعنى پرواز كننده در مقامات عاليه ى بهشت.

6 - السقاء؛ روزهايى كه كوفيان پليد آب را به روى اهل بيت امام حسين عليه السلام بستند؛ قمر بنى هاشم آب آور آنان بود(1).

ويژگى هاى حضرت ابوالفضل

1 - علم و معرفت

امام صادق عليه السلام در شأن آن بزرگوار مى فرمايد: «كان عمّنا العباس نافذَ البصيرة صلبَ الايمان»(2)؛ عموى ما عباس بينش ژرف و ايمانى راسخ داشت.

علامه ى مامقانى قدس سره گويد: «و قد كان من فقهاء أولاد الأئمّة»(3)؛ حضرت عباس از فقهاى فرزندان امامان معصوم بود(4).

2 - ادب

حضرت ابوالفضل عليه السلام بدون اجازه در كنار امام حسين نمى نشست و پس از دريافت اذن مانند عبدخاضع دو زانو در برابر مولايش مى نشست.

هرگز در تمامى عمرش امام حسين عليه السلام را برادر خطاب نكرد؛ بلكه با تعبيراتى مانند مولاىَ، سيدى، يابن رسول اللّٰه، آقاى من، سرور من، اى پسر رسول خدا، آن حضرترا صدا مى زد، جز در لحظه ى پايانى زندگانى اش و در آستانه شهادت، اين گونه صدا زد برادر! برادرت را درياب.

اين تعبير نيز نوعى ادب ورزى بود. زيرا بيانگر اين بود كه برادرت رسم برادرى را به بهترين شكل ادا كرد.

ص: 158


1- . چهره درخشان، ج 1، ص 142
2- . تنقيح المقال، ج 2، ص 70-128
3- . تنقيح المقال، ج 2، ص 70-128
4- . تنقيح المقال، ج 2، ص 70-128

3 - عبوديّت

بهترين مقام انسان نزد خداوند بندگى است، و سبب نزول قرآن كريم بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عبوديت اوست؛ «تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده»(1)

همچنين سفر آسمانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز در پرتو عبوديت او بود؛ «سبحان الّذى أسرى بعبده ليلاً من المسجد الحرام الى المسجد الأقصىٰ»(2).

در زيارت نامه ى آن حضرت مى خوانيم: سلام بر تو اى بنده ى صالح خدا كه از خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام اطاعت كردى؛ «السلام عليك أيّها العبد الصّالح المطيعُ للّٰه و لرسوله و لأميرالمؤمنين».

4 - پرچمدار كربلا

هنگامى كه حضرت قمر بنى هاشم از برادرش اجازه خواست تا عازم پيكار با كوفيان شود، امام حسين عليه السلام به او فرمودند: برادرم! تو پرچمدار من هستى و نبود تو سبب از هم پاشيدگى سپاه من مى گردد؛ «أنت صاحب لوائى و اذا مضيتَ تفرّق عسكرى»(3).

5 - وفادارى

وقتى كه حضرت عباس از طرف برادرش به سوى نهر علقمه روانه شد تا مقدارى آب براى اهل حرم بياورد، دست مباركش را زير آب برد و بالا آورد تا جرعه اى از آن را بنوشد. ناگاه به ياد تشنگى برادرش و عزيزان او افتاد و آب را ريخت «فذكر عطش الحسين عليه السلام و اهل بيته»(4) و رسم وفادارى را حفظ كرد.

برخى گفته اند: حضرت عباس عليه السلام تشنگى برادر را فراموش نكرده بود تا آن وقت يادش بيايد، بلكه چون يادآورى عطش امام حسين عبادت است، آن حضرت قصد انجام دادن اين عبادت را داشت.

ص: 159


1- . فرقان، آيه ى 1
2- . اسراء، آيه ى 2
3- . بحارالانوار ج 45، ص 41
4- . بحارالانوار ج 45، ص 41

6 - پاسدارى از دين

در روز عاشورا وقتى كه دشمن دست راست حضرت را قطع كرد، شمشير را به دست چپ گرفت و به نبرد ادامه داد و فرمود: به خدا قسم! اگر دست راستم را قطع كرديد، باز از پاى نمى نشينم و از دين خود دفاع مى كنم و نيز از امامى كه به راستى به يقين رسيده است و از نوه ى پيامبر پاك پيامبر امين صلى الله عليه و آله حمايت خواهم كرد.

واللّٰه ان قطعتُموا يمينى *** انّى أحامى أبداً عن دينى

و عن امام صادق اليقين *** نجل النبىّ الطّاهر الأمين

منزلت حضرت عباس عليه السلام

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: خداوند حضرت عباس را رحمت كند زيرا جان خويش را در راه دين و برادرش حسين عليه السلام فدا كرد و دو دست او قطع گرديد و به جاى آن دو، خداوند دوبال در بهشت به او عطا مى كند كه به وسيله آن دو پرواز مى كند، چنان كه خداى سبحان به جعفر بن ابى طالب نيز چنين پاداشى داده است. براى عباس عليه السلام نزد خداوند مقام و منزلت بسيار بزرگى است كه همه ى شهيدانِ راه حق به آن غبطه مى ورزند.

«رحم اللّه العبّاس! فلقد آثر و أبلى و فدا أخاه بنفسه، حتّى قُطعتْ يداه، فَأَبدلَه اللّه عزّ و جلّ بهما جناحَيْنِ يَطير بهما مع الملائكة فى الجنة كما جعل لجعفر بن ابى طالب انّ للعباس عنداللّٰه تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيمة.(1)

مشهورترين كنيه ى آن حضرت، ابوالفضل است. چون او فرزندى به نام فضل داشت، بلكه مى توان گفت: او پدر تمام فضايل انسانى و كمالات بشرى است.

ص: 160


1- . سفينة البحارالانوار ج 2، ص 155

توصيف عمومى مرقد حضرت ابوالفضل عليه السلام

حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام در فاصله ى تقريبى 350 مترى و در شمال حرم امام حسين عليه السلام قرار دارد؛ يعنى در همان جايى كه آن حضرت به شهادت رسيد و در آن به خاك سپرده شد، بر مرقد او بنايى ساختند.

از ديرزمان تغييرات و توسعه هايى كه در حرم امام حسين عليه السلام پديد آمده، حرم حضرت عباس عليه السلام را نيز در بر گرفته است و همه ى كسانى كه به نوسازى حرم امام عليه السلام پرداخته اند، به نوسازى حرم آن حضرت نيز توجه كرده اند.

مساحت آستانه ى حضرت 4370 متر مربع است. اين آستانه از نظر نقشه و سبك معمارى مانند آستانه ى امام حسين عليه السلام و مقدارى كوچك تر از آن است. اين حرم مطهر داراى چهار رواق است كه ابهّت ويژه اى به حرم بخشيده و به يكديگر منتهى مى شود. سقف و تمامى ديوارهاى حرم مطهر و رواق ها با دستِ هنرمندان ايرانى آينه كارى شده است و بالاى ضريح گنبد بزرگى بنا شده كه در سال 1375 طلا كارى آن انجام شد.

آستان حضرت قمر بنى هاشم داراى يك صحن چهارگوش است كه حرم مطهر در وسط آن واقع شده و در چهار طرف صحن حجراتى بنا گشته كه در آن جمع كثيرى از علماى اماميه و سلاطين دفن شده اند و تمام صحن داراى سبك كاشى كارى عصر قاجار است. صحن شريف داراى هشت درِ بزرگ ورودى و خروجى است.

ضريح مطهرى كه اكنون در حرم حضرت موجود است، به دستور حضرت آية اللّٰه حكيم رحمه الله و به همت هنرمندان ايرانى در اصفهان با به كار بردن چهارصد هزار مثقال نقره ى خالص و هشت هزار مثقال طلا، پس از سه سال كار مداوم در سال 1385 قمرى ساخته شد و در حرم مطهر نصب گشت.(1)

ص: 161


1- . كربلا و حرمهاى مطهر، ص 274

ص: 162

امام سجاد عليه السلام

اشاره

ص: 163

ص: 164

امام سجاد عليه السلام از ولادت تا شهادت

نام امام چهارم: على

القاب آن بزرگوار: سجّاد، زين العابدين

نام پدر: امام حسين عليه السلام

نام مادر: شهربانو (دختر يزدگرد سوّم)

ولادت آن حضرت در روز پنجم شعبان سال 38 هجرى (يا 15 جمادى الاولى سال 36) در مدينه بود.

دوران زندگى امام سجاد عليه السلام در دوبخش خلاصه مى شود:

الف) ملازمت با پدر بزرگوارش 22 يا 24 سال

ب) مدت امامت حضرت 35 سال

وخلفاى زمان آن بزرگوار عبارتند از: 1 - يزيد 2 - معاويه بن يزيد 3 - مروان بن حكم 4 - عبدالملك بن مروان 5 - وليد بن عبد الملك

وآن حضرت در 12 يا 18 و يا بنا بر مشهور در 25 محرم سال 95 هجرى در مدينه به تحريك هشام بن عبدالملك، مسموم شده و در سنّ حدود 57 (يا 59) سالگى به شهادت رسيد ومرقد شريف ايشان در مدينه، قبرستان بقيع مى باشد.

ص: 165

سيره علمى و عملى امام سجاد عليه السلام

امام سجّاد عليه السلام در روز عاشورا

امام سجّاد عليه السلام بر اثر بيمارى شديد در كربلا همچنان بسترى بود و نتوانست به ميدان برود و در ركاب پدرش با دشمن تا سر حدّ شهادت نبرد كند. در ماجراى جانسوز وداع امام حسين عليه السلام با پسرش امام سجّاد عليه السلام رواياتى نقل شده است كه بيانگر شجاعت وروحيه عالى امام سجاد عليه السلام است.

هنگامى كه در روز عاشورا امام حسين عليه السلام با شهادت يارانش از بنى هاشم و غير بنى هاشم روبرو شد و تنها ماند، به هرسو نگاه كرد يار و ياورى با خود نديد صدا زد:

هل من ذابّ يذبّ حرم رسول اللّٰه...؛ آيا كسى هست تا از حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله حمايت و دفاع كند...؟

وقتى كه بانوان حرم اين سخن جانسوز را شنيدند، با صداى بلند گريستند.

در اين هنگام امام سجّاد عليه السلام كه سخت بيمار و بسترى بود با زحمت برخاست واز خيمه بيرون آمد و شمشيرش را با سختى به دست گرفت تا به سوى ميدان برود.

عمه اش امّ كلثوم فرياد زد به خيمه باز گرد. امام سجاد عليه السلام فرمود اى عمه مرا رها كن تا در ركاب پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله با دشمن بجنگم. امام حسين عليه السلام متوجه شد و فرياد زد:

اى امّ كلثوم! او را نگهدار تا زمين از نسل آل محمد صلى الله عليه و آله خالى نگردد. سپس با سرعت به سوى امام سجاد آمد و او را به خيمه اش برد و به او فرمود: پسرم! مى خواهى چه كنى؟ امام سجّاد عليه السلام فرمود: پدر جان نداى تو رگهاى قلبم را بريد و آرامش را از من ربود. خواستم به ميدان آيم و جانم را فداى تو كنم. امام حسين عليه السلام فرمود: پسرم! تو بيمار هستى و جهاد بر تو واجب و روا نيست، تو حجّت و امام بر شيعيان من هستى.

تو پدر امامان و سرپرست يتيمان و بيوه زنان هستى. تو بايد آنان را به مدينه برسانى و نبايد هرگز زمين از حجت، امام از نسل من، خالى بماند...

امام سجّاد عليه السلام عرض كرد: پدر جان! آيا من نگاه كنم و تو كشته شوى؟! كاش زنده

ص: 166

نبودم و جانم نثار تو مى شد...

سپس امام حسين عليه السلام با امام سجّاد عليه السلام وداع كرد. او را در آغوش گرفت و گردن به گردن او نهاد و گريه سختى كرد و به اين ترتيب با او خداحافظى نمود.

برخورد شديد امام سجّاد عليه السلام با ابن زياد

هنگامى كه امام سجّاد عليه السلام و همراهان را به صورت اسير به مجلس ابن زياد حاكم ديكتاتور كوفه وارد نمودند، ابن زياد بر مسند غرور و پيروزى تكيه نموده بود.

هنگامى كه امام سجاد عليه السلام را ديد، گستاخانه گفت: «تو كيستى؟»

امام عليه السلام فرمود: من على، پسر حسين عليه السلام هستم.

ابن زياد: مگر خدا على پسر حسين را نكشت؟

امام سجّاد عليه السلام فرمود من برادرى به نام على اكبر داشتم، او را مردم كشتند.

ابن زياد: بلكه خدا او را كشت.

امام سجّاد عليه السلام فرمود: «اللّٰه يتوفّى الانفس حين موتها»؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند.(1)

ابن زياد از پاسخهاى قاطع امام بسيار خشمگين شد و گفت: تو هنوز جرأت پاسخ گويى مرا دارى، اين را ببريد و گردن بزنيد.

در اين هنگام حضرت زينب عليه السلام برخاست و خود را سپر امام سجّاد عليه السلام قرار داد و خطاب به ابن زياد فرياد زد:

آن همه خون از ما ريختى براى تو بس است...

ابن زياد در اين هنگام از كشتن امام سجّاد عليه السلام صرف نظر كرد و گفت: «رهايش كنيد، به گمانم همان بيمارى و رنجورى او را بكشد».

در اين هنگام امام سجّاد عليه السلام به زينب عليها السلام رو كرد و فرمود: «عمه جان آرام باش تا من سخن بگويم» سپس به ابن زياد رو كرد و فرمود:

ص: 167


1- . زمر 46

«ابالقتل تهددنى يابن زياد، اما علمت ان القتل لنا عادة و كرامتنا الشهادة»؛ اى پسر زياد آيا مرا از مرگ مى ترسانى، مگر نمى دانى كه كشته شدن براى ما يك كار عادى است و شهادت مايه سربلندى ما مى باشد.

آنگاه ابن زياد دستور داد امام سجّاد عليه السلام و همراهانش را به خانه اى كه در كنار مسجد اعظم كوفه بود بردند و در آنجا زندانى نمودند.(1)

توبه پيرمرد بر اثر بيانات امام سجّاد عليه السلام

هنگام ورود خاندان نبوت به شام پيرمردى از مردم شام به آنها نزديك شد و گفت:

سپاس خدا را كه شما را كشت و نابود ساخت و شهرها را از مردان شما آسوده كرد و يزيد را بر شما مسلط نمود.

امام سجّاد عليه السلام فرمود اى پيرمرد آيا قرآن خوانده اى؟ گفت: آرى.

امام سجّاد عليه السلام فرمود آيا معنى اين آيه را فهميدى كه خداوند مى فرمايد:

«قل لا اسئلكم عليه اجراً الاّ المودّة فى القربى»؛ بگو اى پيامبر؛ من براى رسالت مزدى جز دوستى با خويشانم را از شما نمى خواهم.(2)

گفت: آرى خوانده ام. امام سجّاد عليه السلام فرمود منظور از خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله در اين آيه ما هستيم. اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده اى:

«و آت ذاالقربى حقّه»؛ حق خويشان را ادا كن.(3)

گفت: آرى خوانده ام. امام سجاد عليه السلام فرمود خويشان در اين آيه ما هستيم. اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده اى: «و اعلموا انّما غنمتم من شيىءٍ فانّ للّٰه خمسه و للرّسول و لذى القربى»؛ بدانيد از هر آنچه سود برديد يك پنجم آن مخصوص خدا و رسول و خويشان است.(4)

ص: 168


1- . نفس المهموم ص 226. اعلام الورى ص 248
2- . شورى 23
3- . اسراء 26
4- . انفال 41

گفت: آرى خوانده ام. امام سجّاد عليه السلام فرمود اى پيرمرد خويشان در اين آيه ما هستيم. اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده اى؟: «انّما يريد اللّٰه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا»؛ همانا خداوند خواسته است كه نا پاكى را از شما خاندان بردارد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.(1)

گفت: آرى خوانده ام. امام سجّاد عليه السلام فرمود اين آيه در شأن ما نازل شده است.

در اين هنگام پيرمرد در سكوت فرو رفت و از گفته جسورانه خود پشيمان شد و گفت: «تو را به خدا، شما همانيد كه گفتيد؟»

امام سجّاد عليه السلام فرمود آرى سوگند به خدا بدون ترديد ما همان خاندانيم، به حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله ما همان خويشاوندان هستيم.

پيرمرد پس از شناخت آنقدر گريه كرد و از شدّت ناراحتى، عمامه خود را از سر گرفت و بر زمين زد و دستهايش را به سوى آسمان بلند نمود و گفت: «خدايا! ما از دشمنان جنّ و انس آل محمد عليهم السلام بيزاريم.» سپس به امام سجّاد عليه السلام عرض كرد: «آيا توبه ام پذيرفته است؟»

امام سجاد عليه السلام فرمود آرى، اگر توبه كنى، خداوند توبه ات را مى پذيرد و با ما خواهى بود. پيرمرد گفت من توبه كردم.

اين خبر به يزيد رسيد فرمان داد آن پيرمرد پير را بكشد. جلاّدان يزيد او را به شهادت رساندند.(2)

پاسخ امام سجّاد عليه السلام به غلط اندازى يزيد

يكى از حوادث تلخ مجلس يزيد، اين بود كه يزيد آياتى از قرآن را مى خواند و تفسير به رأى مى كرد. آيات عزّت وپيروزى را به خود تطبيق مى نمود و آيات ذّلت و شكست را به امام حسين عليه السلام و خاندانش تطبيق مى كرد. از جمله به امام سجّاد عليه السلام رو كرد و گفت؛ خداوند مى فرمايد:

ص: 169


1- . احزاب 33
2- . لهوف صفحه 178-176

«و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم»؛ هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داديد.(1)

بنابراين، اين مصائب، نتيجه كردار شماست.

امام سجّاد عليه السلام بيدرنگ در پاسخ فرمود: اين آيه در شأن ما نيست، بلكه در شأن ما اين آيه (حديد 22) است:

«ما اصاب من مصيبة فى الارض ولا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل اَن نبرأها ان ذلك على اللّٰه يسير»؛ هيچ مصيبتى در زمين و نه در وجود شما روى نمى دهد مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است واين امر براى خداوند آسان مى باشد.(2)

بنابراين مصيبت ما به خاطر تقويت دين است و دستور آن در لوح محفوظ الهى آمده نه اينكه نتيجه اعمال نامناسب ما باشد.

خطبه قهرمانانه امام سجّاد عليه السلام در شام

يكى از فرازهاى بر جسته زندگى امام سجّاد عليه السلام خطبه او در شام نزد مردم و يزيد بود كه يزيديان را رسوا كرد و پيام خون شهيدان را در ديار شام به ثمر نشاند و موجب تحوّل عجيبى گرديد.

مسجد اموى شام پر از جمعيت بود، امام سجّاد عليه السلام را به آن مسجد آورده بودند تا عظمت يزيد را بنگرد، يزيد حضور داشت و به خطيب مزدور خود گفت: بر بالاى منبر برو و آنچه خواستى نسبت به على عليه السلام و حسين عليه السلام بدگويى كن و از ناسزاگويى به آنها كم نگذار.

خطيب بالاى منبر رفت و آنچه توان داشت در حضور مردم و امام سجّاد عليه السلام از امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام بدگويى كرد و معاويه و يزيد را مدح و ستايش نمود.

امام سجّاد عليه السلام در همان پايين منبر فرياد زد:

ص: 170


1- . شورى 30
2- . اصول كافى ج 2 ص 450

«ويلك ايّها الخاطب اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق، فتبؤا مقعدك من النار»؛

واى بر تو اى سخنران خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدى پس جايگاهت را آتش دوزخ فرا گرفت.

سپس امام سجّاد عليه السلام به يزيد فرمود:

«يا يزيد ائذن لى حتّى اصعد هذه الاعواد فاتكلم بكلمات لله فيهنّ رضاً و لهؤلاء الجلساء فيهن اجر و ثواب»؛ اى يزيد به من اجازه بده تا بالاى اين چوبها بروم و سخنانى بگويم كه در آن خشنودى خدا باشد و براى حاضران موجب اجر و پاداش گردد.

يزيد اين تقاضا را رد كرد. ولى حاضران گفتند: اجازه بده او بالاى منبر رود شايد ما از او چيزى بشنويم. يزيد گفت:

ان صعد لم ينزل الا بفضيحتى و فضيحة آل ابى سفيان؛ اگر او بالاى منبر رود فرود نمى آيد مگر اينكه من و دودمان ابوسفيان را به افتضاح و رسوايى بكشاند.

شخصى گفت: اى اميرمؤمنان هر چه اين شخص (بيمار وشكست خورده) بگويد چنان اهميت ندارد بگذار برود و سخنى بگويد. يزيد به او گفت: انه من اهلبيت قد زقّوا العلم زقّاً؛ اين شخص (اشاره به امام سجّاد عليه السلام) از خاندانى است كه علم و كمال را با تمام وجود به كام خود آورده اند.»

مردم همواره از يزيد تقاضا مى كردند كه اجازه دهد، تا اينكه ناگزير يزيد اجازه دادو امام عليه السلام پس از حمد و ثنا فرمود:

«ايها الناس اعطينا ستا و فضلنا بسبع اعطينا العلم والحلم والسماحة والفصاحة والشجاعة والمحبة فى قلوب المؤمنين، و فضلنا بان النبى المختار محمداً ومنا الصديق ومن الطيار ومنا اسداللّٰه و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة من عرفنى فقد عرفنى ومن لم يعرفنى انبأته بحسبى ونسبى»؛

اى مردم! به ما شش چيز داده شد و به هفت چيز ما بر ديگران برترى داده شديم اما آن شش، به ما حلم، علم، جوانمردى، فصاحت، شجاعت، و دوستى در دل مؤمنان داده شد و اما آن هفت چيز كه ما به آن برترى داده شديم عبارت است از اينكه: پيامبرِ

ص: 171

برگزيده حضرت محمّد از ما است، وصدّيق (نخستين كسى كه به او ايمان آورد يعنى على) از ما است، جعفر طيّار از ما است، شير خدا و شير رسول خدا (حضرت حمزه) از ما است و از ما است دوسبط پيامبر در اين امت (حسن وحسين) هركس كه مرا شناخت كه شناخت و هر كس كه نشناخت، او را به حسب و نسبم خبر مى دهم.

«ايها الناس! انا ابن مكّة و منى، انا ابن زمزم و صفا، انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن سيدة النساء، انا ابن خديجة الكبرى، انا ابن مقتول ظلماً، انا ابن المجزور الرأس من القفا، انا ابن العطشان حتّى قضا، انا ابن طريح كربلا، انا ابن مسلوب العمامة و الرداء...»؛

من فرزند مكه و منى هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند فاطمه زهرايم، من فرزند خديجه كبرايم، من فرزند كسى هستم كه از روى ظلم كشته شد.

من پسر كسى هستم كه سرش از قفا بريده شد. من پسر تشنه كامى هستم كه با لب تشنه به شهادت رسيد. من پسر كسى هستم كه پيكرش در زمين كربلا افتاده. من پسر كسى هستم كه عمامه و عبايش ربودهشد....

امام سجّاد عليه السلام همچنان گفت و گفت. مردم زار زار مى گريستند و صداى گريه و ناله بلند شد. يزيد ترسيد كه فتنه و آشوب به پاشود؛ به مؤذّن فرمان داد: اذان را بگو. مؤذّن گفت: «اللّٰه اكبر اللّٰه اكبر»

امام سجاد عليه السلام فرمود: «لا شىء اكبر من اللّٰه»؛ هيچ چيز بزرگتر از خدا نيست.

مؤذّن گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّٰه.»

امام سجّاد عليه السلام فرمود: «شهد بها شعرى و بشرى ولحمى و دمى»؛ مو و پوست و گوشت و خونم به يكتايى خدا گواهى دهد.

مؤذّن گفت: «اشهد ان محمد رسول اللّٰه»

امام سجاد عليه السلام به مؤذّن فرمود: تو را به حقّ محمّد ساكت باش، تا من سخنى بگويم.

سپس از بالاى منبر متوجه يزيد شد و فرمود: «يا يزيد محمّد هذا جدّى ام جدّك؟...» اى يزيد محمّد جدّ من است يا جدّ تو؟! اگر مى گويى جدّ تو است، دروغ مى گويى و كفر مى ورزى و اگر اعتقاد دارى كه او جدّ من است پس چرا عترت و خاندان او را كشتى؟

ص: 172

چرا پدرم را كشتى و حرم او و مرا اسير كردى؟! اين سخن را گفت و دست به گريبان برد و جامه خود را چاك زد و گريه كرد. سپس خطاب به مردم فرمود: اى مردم! آيا در ميان شما كسى هست كه جد و پدرش رسول خدا باشد؟!

صداى شيون و گريه از مجلس برخاست. آنگاه فرمود: به خدا سوگند در جهان جز من كسى نيست كه جدّش رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد. پس چرا اين شخص (يزيد) پدر مرا كشت و ما را مانند روميان اسير كرد؛ اى يزيد اين كارها را مى كنى و باز مى گويى محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست؟ و رو به قبله مى ايستى، واى بر تو كه در روز قيامت جدّم و پدرم طرف دعواى تو هستند.

يزيد فرياد زد: اى مؤذّن! اقامه بگو!

هياهو و صداى اعتراض از مجلس برخاست، بعضى با يزيد نماز خواندند و بعضى ديگر نماز نخوانده و پراكنده شدند.(1)

خطبه امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليها السلام در شام موجب شد كه وضع شام دگرگون گرديد و يزيد دستور داد سرهاى شهدا را جمع كنند و محترمانه به قصر بياورند. او اظهار پشيمانى مى كرد و همه گناهان را به ابن زياد نسبت مى داد و او را لعنت مى كرد.

بهره بردارى امام سجّاد عليه السلام از نهضت عاشورا

امام سجّاد عليه السلام پس از ماجراى عاشورا براى بيدارى مردم و رسوا نمودن يزيديان و حاكمان جبّار بنى اميّه، بهره بردارى بسيار نمود. در هر فرصتى به افشاگرى پرداخت.

و خاطره شورانگيز كربلا و نهضت امام حسين عليه السلام را زنده نمود و از آن به عنوان يك حربه نيرومند تبليغاتى بر ضدّ رژيم هاى باطل استفاده كرد. در آن هنگام كه ذكر نام امام حسين عليه السلام قدغن بود و مزدوران بنى اميّه از حسين عليه السلام بدگويى مى كردند، امام سجّاد عليه السلام همواره از آن حضرت ياد مى كرد تا آنجا كه دستور داده بود در نگين

ص: 173


1- . بحار الانوار ج 45 ص 137 - نفس المهموم ص 260

انگشترش چنين نوشته بودند:

خزى و شقى قاتل الحسين بن على؛ رسوا و بدبخت شد قاتل حسين بن على عليه السلام.

بى اعتنايى امام سجّاد عليه السلام به هشام و اشعار فرزدق

در زمان خلافت عبدالملك، پسر او هشام بن عبدالملك نفوذ بسيارى در حكومت پدر داشت و با مردم بسيار مغرورانه برخورد مى نمود، در يكى از سال ها هشام در مراسم حجّ شركت كرد. هنگام طواف ازدحام جمعيت بقدرى بود كه هشام هرچه كوشيد نتوانست دستش را به حجرالاسود برساند، ناگاه در اين هنگام امام سجّاد عليه السلام به طرف حجرالاسود آمد، مردم به احترام آن حضرت توقف كردند و به كنار رفتند. امام عليه السلام با راحتى به پيش آمد و دستش را بر حجرالاسود كشيد. در اين هنگام شاميانى كه اطراف هشام را گرفته بودند به هشام گفتند: اين شخص كيست؟!

هشام (با اينكه آن حضرت را مى شناخت خود را به نادانى زد و) گفت: او را نمى شناسم. در همين لحظه حسّاس، «فرزدق» شاعر حماسه سرا كه پيوند دوستانه و تنگاتنگ با خاندان رسالت داشت گفت: من او را مى شناسم، او على بن الحسين زين العابدين عليه السلام است و آنگاه اشعار زير را (به كورى چشم دشمن مغرور) در شأن امام سجاد عليه السلام سرود:

هذا الذى تعرف البطحاء وطأته *** والبيت يعرفه والحلّ والحرم

هذا ابن خير عبادالله كلهم *** هذا التقى النقى الطاهرالعلم

اذا رأته قريش قال قائلها *** الى مكارم هذا ينتهى الكرم

يكاد يمسكه عرفان راحته *** ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم

ما قال «لا» قط الا فى تشهده *** لو لا التشهد كانت لائه نعم

اين مرد كسى است كه سنگ ريزه هاى مكه جاى پاى او را مى شناسند، خانه كعبه و بيابانهاى حجاز از بيرون حرم وداخل حرم او را مى شناسند.

اين فرزند بهترين همه بندگان خدا است، اين همان مرد پرهيزكار و پاكيزه وپاكى

ص: 174

است كه نشانه خدا در روى زمين است.

وقتى كه او را قريشيان مى نگرند، سخنگوى آنها گويد: بزرگوارى ها به مقامات معنوى اين شخص منتهى شده است.

هنگامى كه براى دست ماليدن و بوسيدن حجر الاسود مى آيد (ودست به ديوار خانه كعبه مى نهد) نزديك است ركن حطيم (آن قسمت از ديوارى كه بين حجرالاسود و در خانه كعبه است) به خاطر آشنايى با آن دست آن را نگه دارد.

آن حضرت هرگز «نه» نگفت مگر در تشهّد خود كه نفى شريك براى خدا نمود. ( يعنى او در همه امور مرد مثبت بود وتنها در برابر معبودهاى باطل «نه» گفت.

دستگيرى فرزدق و عنايات امام سجّاد عليه السلام به او

هشام كه مست ومغرور سلطنت بود پس از شنيدن اين قصيده آن چنان خشمگين شد كه دستور داد مستمرّى فرزدق از بيت المال قطع گردد و او را دستگير كرده به «عسفان» (قريه اى بين مكه ومدينه) تبعيد و زندانى نمودند. ولى اين دستور فرزدق را مرعوب نكرد او در همان زندان اشعارى در سرزنش هشام سرود. وقتى كه اين خبر به هشام رسيد دستور داد او را به سوى كوفه روانه ساختند.

هنگامى كه امام سجّاد عليه السلام از ماجراى تبعيد فرزدق با خبر شد، با توجه به اينكه مستمرّى او را قطع نموده بودند، مبلغى پول (12 هزار درهم) براى فرزدق فرستاد.

فرزدق آن را نپذيرفت و پيام داد كه من اين قصيده را براى خدا گفتم، امام سجّاد عليه السلام فرمود آن مبلغ را به سوى او باز گردانيد و چنين پيام داد: «ما از نيّت پاك تو اطلاع داريم، ولى ما از خاندانى هستيم كه اگر چيزى را بخشيديم، ديگر باز پس نمى گيريم، تو را سو گند مى دهم كه اين مبلغ را از ما بپذيرى.»

در اين هنگام، فرزدق آن را پذيرفت.(1)

ص: 175


1- . كشف الغمه ج 2 ص 269

و شاعر وعارف معروف «عبدالرحمن جامى» دانشمند و اديب معروف قرن نهم، قصيده فرزدق را به اشعار فارسى تبديل و ترجمه كرده و در كتاب «سلسله الذهب» خود آورده است. كه به قسمتى از آن اشاره مى شود:

پور عبدالملك به نام هشام *** در حرم بود با اهالى شام

ميزد اندر طواف كعبه قدم *** ليكن از ازدحام اهل حرم

استلام حجر ندادش دست *** بهر نظاره گوشه اى بنشست

ناگه از آن نخبه نبىّ و ولى *** زين عبّاد بن حسين على

در كساء بهاء و حله نور *** بر حريم حرم فكند عبور

هر طرف مى گذشت بهر طواف *** در صف خلق مى افتاد شكاف

زد قدم بهر استلام حجر *** گشت خالى ز خلق راه گذر

تبعيد امام سجّاد عليه السلام به شام

زُهرى مى گويد: در مدينه امام سجّاد عليه السلام را ديدم كه به فرمان عبدالملك، غُلى در گردن او انداخته و بندى به پاى او نهاده اند و به سوى شام حركت مى دهند و گروهى مأمور حركت دادن او هستند براى سلام و خداحافظى با امام سجّاد عليه السلام از آنها اجازه ملاقات با امام عليه السلام را گرفتم، اجازه دادند، هنگامى كه به محضر آن حضرت رفتم، ديدم پاهايش دربند است و غُل آهنين در دستش، دلم برايش سوخت و گريستم و گفتم:

دوست داشتم كه من به جاى تو بودم و تو سالم بودى.

فرمود: نگران نباش اگر بخواهم اين رنجها از من برداشته خواهد شد ولى آن را از اين جهت كه مرا به ياد عذاب الهى مى اندازد دوست دارم. آنگاه فرمود: اى زهرى اين وضع تا مسافت دو منزلى مدينه، بيشتر نخواهد بود.

زهرى مى گويد: من با امام عليه السلام خداحافظى كردم، پس از چهار روز ديدم گماشتگان آن حضرت به مدينه بازگشتند و در جستجوى امام عليه السلام هستند، ماجرا را از آنها پرسيدم گفتند: هنگامى كه به دو منزلى مدينه رسيديم شب فرا رسيد آن حضرت

ص: 176

را در خيمه اى با همان غل و زنجير جا داديم صبح وقتى به آن خيمه رفتيم جز غل و زنجير چيزى نديديم، هرچه گشتيم ديگر آن حضرت را نيافتيم. پس از اين ماجرا نزد عبدالملك رفتم، او گفت: در همان روز كه على بن الحسين عليه السلام از نظر گماشتگان ناپديد شد نزد من آمد و گفت: چرا با من چنين مى كنى؟ گفتم: نزد من باش، فرمود:

دوست ندارم در نزد تو بمانم. از هيبت او ترس و لرز مرا فرا گرفت و او رفت.(1)

عبادت و نيايش امام سجّاد عليه السلام

امام سجّاد عليه السلام در عبادت و نيايش به قدرى پيش رفت كه بزرگترين سالكان طريق و رهروان شيفته حقّ و عابدان خاكسار درگاه ربوبى را ياراى شاگردى آن حضرت نبود. بر همين اساس او را زين العابدين (زينت عابدان)، سجّاد (بسيار سجده كننده) و ذوالثفنات (صاحب پينه هاى پيشانى و سر زانو بر اثر سجده هاى طولانى) خواندند.

براى آشنايى بيشتر نظر شما را به چند نمونه زير جلب مى كنيم:

امام باقر عليه السلام فرمود: پدرم در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند، چنانكه امير مؤمنان على عليه السلام چنين انجام مى داد، آن حضرت پانصد درخت خرما داشت، در كنار هر يك از آنها دو ركعت نماز مى خواند، هنگام نماز رنگ چهره اش تغيير مى كرد، و همچون بنده ذليل در پيشگاه خداى بزرگ، به نماز مى ايستاد و اعضاى بدنش از خوف خدا مى لرزيد و نمازى همچون نماز وداع مى خواند. گويى بعد از آن نماز حتماً از دنيا مى رود.

روزى در نماز يك جانب عبايش از دوشش افتاد، آن را بر جاى خود ننهاد تا از نماز فارغ شد، بعضى از حاضران پرسيدند: چرا در نماز، عباى خود را بر شانه نيفكندى؟ در پاسخ فرمود: «واى بر تو آيا نمى دانى در پيشگاه چه كسى هستم، نماز بنده قبول نمى شود مگر آنچه را كه با قلبش به نماز توجه نموده است.»

سؤال كننده گفت: «پس ما با اين نماز هاى خود به هلاكت افتاده ايم؟»

ص: 177


1- . بحار الانوار ج 46 ص 123

امام سجّاد عليه السلام فرمود: «نه خداوند متعال نماز ها را به وسيله انجام نماز هاى نافله تكميل خواهد كرد.»

مناجات جانسوز جوانى در نيمه هاى شب

يوسف بن اسباط مى گويد: پدرم گفت (نيمه هاى شب) به مسجد رفتم جوانى را در حال سجده ديدم كه چنين مى گفت:

سجد وجهى متعفرا فى التراب لخالقى و حق له؛ صورتم خاك آلود براى آفريدگارم سجده كرد، وخداوند سزاوار سجده است.

به سوى آن جوان رفتم ناگاه در يافتم كه او امام سجّاد عليه السلام است. هنگامى كه هوا روشن شد به سوى او شتافتم و عرض كردم: «اى فرزند پيامبر! چرا آن همه به خودت زحمت مى دهى با اينكه خداوند تورا برترى بخشيده و تو در پيشگاه خدا عزيز وارجمند هستى؟!)

آن حضرت با شنيدن اين سخن گريه كرد، سپس فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«كل عين باكية يوم القيامة الاّ اربعة اعين: عين بكت من خشيه الله، و عين فقئت فى سبيل الله وعين غضت عن محارم اللّٰه و عين باتت ساهرة ساجدة»؛

هر چشمى در روز قيامت گريان است مگر چهار چشم: چشمى كه از خوف خدا بگريد 2 - چشمى كه در راه خدا كور شده باشد 3 - چشمى كه از حرامهاى خدا پوشيده شده باشد 4 - و چشمى كه شب تا صبح در حال سجده بيدار باشد.

سپس فرمود: خداوند به وجود بنده شب زنده دار بر فرشتگانش مباهات مى كند و به آنها مى فرمايد: «به بنده ام بنگريد؛ روحش در نزد من است و پيكرش به اطاعت من اشتغال دارداز بستر برخاسته وبه خاطر ترس از عذاب و تحصيل رحمت من مرا مى خواند گواهى دهيد كه من او را آمرزيده ام.»(1)

ص: 178


1- . كشف الغمه ج 2 ص 295-294

معيار شخصّيت انسان

طاوس يمانى مى گويد: به كنار كعبه رفتم، مردى را زير ناودان ديدم كه به نماز ايستاده ودعا مى كند وسخت مى گريد، به سوى او رفتم ديدم امام سجّاد عليه السلام است.

نزديك رفتم و عرض كردم: چرا اينگونه خود را در فشار وزحمت افكنده اى با اينكه داراى سه موقعيت هستى و اميد آن است كه هر يك از آن سه تو را از خطرات آخرت حفظ كند:

نخست اينكه پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله هستى.

دوّم اينكه شفاعت جدت رسول خدا صلى الله عليه و آله براى تو هست.

سوّم اينكه رحمت الهى وجود دارد.

امام سجاد عليه السلام به من رو كرد (هر سه امر مذكور را با آيات قرآن جواب داد) و فرمود: اما در مورد نسب، آيا شنيده اى كه خداوند در قرآن مى فرمايد:

«فاذا نفخ فى الصّور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون»؛ هنگامى كه در صور دميده شود هيچ گونه نسبى در ميان آنها نخواهد بود و از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند.(1)

امّا در مورد شفاعت به آن نيز اطمينانى نيست، زيرا خداوند مى فرمايد:

«و لا يشفعون الا لمن ارتضى»؛ آنان جز در مورد شخصى كه خدا از او خشنود است شفاعت نمى كنند.(2)

و امّا در مورد رحمت خدا، خداوند مى فرمايد:

«انّ رحمت اللّٰه قريب من المحسنين»؛ همانا رحمت خدا به نيكو كاران نزديك است.(3)

و من نمى دانم كه در صف نيكو كاران باشم.(4)

ص: 179


1- . مؤمنون 101
2- . انبياء 28
3- . اعراف 56
4- . مناقب آل ابى طالب ج 4 ص 154-153

سعدى گويد:

تن آدمى شريف است به جان آدميّت *** نه همين لباس زيبا است نشان آدميّت

اگر آدمى به چشم است و دهان و گوش بينى *** چه ميان نقش ديوار وميان آدميّت

طيران مرغ ديدى تو ز پايبند شهوت *** به در آى تا ببينى طيران آدميت

اگر اين درنده خويى ز طبيعتت بميرد *** همه عمر زنده باشى به روان آدميت

رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند *** بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت

انفاق امام سجّاد عليه السلام

امام سجاد عليه السلام نسبت به مؤمنان و بينوايان و تهيدستان، بسيار مهربان بود و تا آخرين حدّ امكان به آنها توجه نموده و معاش آنها را تأمين مى نمود.

شبها انبان پر از نان را بر پشت خود حمل مى كرد وبه طور ناشناس به خانه مستمندان مى رسانيد. خانواده هاى بسيارى مى ديدند ناشناسى به آنها كمك مى كند.

وقتى كه امام سجّاد عليه السلام از دنيا رفت فهميدند كه آن ناشناس امام سجّاد عليه السلام بوده است.

مستمندان به آمدن آن ناشناس عادت كرده بودند از اين رو در انتظار او به سر مى بردند وقتى كه او مى آمد، از او استقبال مى كردند و مى گفتند:

جاء صاحب الجراب؛ صاحب انبان آمد.

حمران بن اعين مى گويد: امام سجّاد عليه السلام از صد خانواده فقير، (فقراى مدينه) سرپرستى مى كرد. وقتى كه غذاى يتيمان، بينوايان، زمين گيران و تهيدستان نيازمند را آماده مى ساخت، دوست مى داشت كه خودش غذاى آنها را حمل كند و با دست خود

ص: 180

به آنها بدهد، هيچ غذايى نمى خورد مگر اينكه نخست مقدارى از آن را به نيازمندان مى رسانيد.(1)

امام سجّاد عليه السلام دوبار همه اموال خود را بين نيازمندان تقسيم كرد هرگاه سائلى را مى ديد مى فرمود:

«مرحبا بمن يحمل زادى الى الاخرة»؛ آفرين به كسى توشه مرا به سوى آخرت حمل مى كند.

خراشهاى پشت مبارك امام سجّاد عليه السلام

هنگامى كه امام سجّاد عليه السلام از دنيا رفت، (وقت غسل دادن پيكر مطهّرش) خراشهايى را در پشت مباركش ديدند، پرسيدند اين آثار چيست؟ يكى از حاضران پاسخ داد: اين سياهيها و خراشها، آثار انبانهاى طعام است كه آن حضرت شبانه بر پشت مى گرفت و به خانه نيازمندان مى رسانيد.

و نيز گفته شد اين خراشها بر اثر آب كشى آن حضرت از چاه براى همسايگان است كه اكنون جاى آنها مانده است.(2)

خسارت اهل باطل در قيامت

در شهر مدينه شخصى بود كه مردم را مى خندانيد. گاه اظهار مى كرد كه اين مرد (امام سجّاد عليه السلام) مرا خسته كرده است. تا به حال نتوانستم او را بخندانم. از اين رو روزى امام سجّاد عليه السلام عبور مى كرد. آن دلقك از پشت سر آمد و عباى آن حضرت را گرفت و رفت. امام سجّاد عليه السلام به او اعتنا نكرد، همراهان به دنبال او رفتند و عبا را از او گرفتند و بر دوش حضرت افكندند، امام عليه السلام پرسيد اين شخص چه كسى بود؟

عرض كردند: شخصى است كه اهل مدينه را مى خنداند.

فرمود: به او بگوييد:

ص: 181


1- . مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 154-153
2- . مناقب آل ابى طالب ج 4 ص 154-153

«ان للّٰه يوماً يخسر فيه المبطلون»؛ خداوند داراى روزى است (به نام قيامت) كه در آن روز بيهوده كاران زيان مى بينند.(1)

امام سجّاد عليه السلام در مراسم حجّ

امام سجّاد عليه السلام در دوران زندگى، بسيار به مكه مى رفت ودر مراسم حجّ و عمره شركت مى نمود. آن حضرت پياده راه مدينه به مكه را براى انجام حجّ پيمودو در طول بيست روز به مكّه رسيد.

و نيز آن حضرت بيست بار (و به نقلى 22 بار) بر شترش سوار شدو با همان به مكّه رفت و پس از انجام حجّ به مدينه بازگشت و در تمام اين مدّت حتّى يك بار تازيانه بر شترش نزد. هرگاه مى خواست شترش تند تر حركت كند تازيانه اش را بر بالاى سرش حركت مى داد و مى فرمود: «لو لا خوف القصاص لفعلت»؛ اگر ترس قصاص روز قيامت نبود، با تازيانه مى زدم.(2)

حلم و بزرگوارى امام سجّاد عليه السلام

روزى، حسن بن حسن يكى از بستگان امام سجّاد عليه السلام به آن حضرت ناسزا گفت، امام عليه السلام در برابر او سكوت كرد و او رفت. امام عليه السلام به حاضران فرمود: «آنچه اين مرد گفت شما شنيديد اكنون دوست دارم همراه من بياييد تا نزد او برويم و پاسخ او را به او بگوييم.

آن حضرت با حاضران حركت كردند، در مسير راه اين آيه را مى خواند:

«و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و اللّٰه يحبّ المحسنين»؛ حاضران وقتى اين آيه را از آن حضرت شنيدند، فهميدند كه امام عليه السلام چيزى به او نخواهد گفت.

امام عليه السلام و همراهان به در خانه حسن بن حسن رسيدند، امام عليه السلام با صداى بلند فرمود: «به او بگوييد على بن الحسين است.»

ص: 182


1- . نورالثقلين ج 4 ص 537
2- . اعيان الشيعه ج 1 ص 634

حسن بن حسن يقين كرد كه امام سجّاد عليه السلام براى تلافى آمده است، خود را براى مقابله آماده كرد و از خانه بيرون آمد. امام سجّاد عليه السلام به او فرمود:

اى برادر! اندكى قبل نزد من آمدى و هر چه خواستى به من گفتى، اگر آنچه را گفتى در من هست از درگاه طلب آمرزش مى كنم، خدا مرا بيامرزد، واگر آنچه گفتى در من نيست، خدا تو را بيامرزد!

وقتى كه حسن بن حسن بزرگوارى امام عليه السلام را ديد شرمنده شد و بين دو چشم امام عليه السلام را بوسيد و گفت: «آرى من آنچه را كه در تو نبود به تو گفتم، و خودم به آنچه گفتم سزاوارترم.»(1)

گفتار امام سجاد عليه السلام

1 - «من قنع بما قسّم اللّٰه له فهو من اغنى الناس»(2)؛ كسى كه به آنچه كه از سوى خدا براى آن شده قانع باشد، از بى نياز ترين انسانها خواهد بود.

2 - «ثلاث منجيات للمؤمن: كفّ لسانه عن النّاس واغتيابهم، و اشغاله نفسه بما ينفعه لآخرته و دنياه و طول البكاء على خطيئته»(3)؛ سه چيز نجاتبخش مؤمن است: 1 - نگهدارى زبان از مردم و از غيبت كردن آنها 2 - پرداختن به كارهايى كه براى آخرت و دنيا سودمند است 3 - گريه طولانى بر گناه خود.

3 - «ايّاك و مصاحبة الاحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضرّك»(4)؛ از همنشينى باآدم احمق بپرهيز، زيرا او مى خواهد به تو سود برساند ولى بر اثر بى فكرى زيان به تو مى رساند.

4 - «ايّاك و الكسل و الضّجر فانّهما مفتاح كلّ شرّ»(5)؛ از تنبلى و كم حوصلگى بپرهيز زيرا اين دو كليد هر كار بدى است.

ص: 183


1- . ترجمه ارشاد شيخ مفيد ج 1 ص 146
2- . كشف الغمه 299/2
3- . تحف العقول 282
4- . همان
5- . همان

5 - «الرّضا بمكروه القضاء ارفع درجات اليقين»(1)؛ راضى بودن به مقّدرات ناخوش آيند از بالاترين درجات يقين است.

6 - «ايّاك و الابتهاج بالذّنب فانّ الابتهاج به اعظم من ركوبه»(2)؛ از انجام گناه از روى خوشحالى و شادى بپرهيز، زيرا بدى و مجازات شادى به گناه از انجام دادن خود گناه بيشتر است.

7 - «من كرمت عليه نفسه هانت عليه الدّنيا»(3)؛ هر كس روح بلندى داشته باشد دنيا را زير پا خواهد گذاشت.

8 - «ما من شيىءٍ احبّ الى اللّٰه بعد معرفته من عفّة بطنٍ و فرج»؛ بعد از معرفت پروردگار هيچ چيز نزد پروردگار محبوبتر از عفت شكم و غريزه جنسى نيست.

9 - «افعل الخير الى كلّ من طلبه منك فان كان أهله فقد أصبت موضعه و ان لم يكن اهله كنت اهله. و ان شتمك رجل عن يمينك ثمّ تحوّل الى يسارك و أعتذر اليك فاقبل عذره»(4)؛

هر كس از تو مطالبه كار خيرى را كرد انجام بده كه اگر مستحق آن باشد به جايش انجام شده و اگر سزاوار نباشد تو انسانى خير خواه هستى و فيض و ثواب را برده اى و اگر كسى از سمت راست بر تو ناروا گفت و از سمت چپ معذرت خواست عذرش را بپذير.

10 - «عجبت لمن يحتمى من الطّعام لمضرته و لا يحتمى من الذّنب لمعرّته»؛

در تعجبم از كسى كه از خوردنيها به خاطر زيانشان پرهيز مى كند ولى از گناه به خاطر زشتى آن پرهيز نمى كند.

ص: 184


1- . بحارالانوار 35/78
2- . تحف العقول 339
3- . تحف العقول 282
4- . كشف الغمه 101/2

معجزات امام عليه السلام

1 - من به اين تقسيم راضى نيستم:

در يكى از سفرهاى حج كه امام سجاد عليه السلام براى انجام عمل حج از مدينه به سوى مكه حركت مى كردند در راه به بيابانى در بين مكّه و مدينه رسيدند كه در آنجا دزدى سر راه مردم را مى گرفت وقتى امام عليه السلام را ديد گفت: پايين بيا!

امام فرمود از من چه مى خواهى؟

مى خواهم تو را بكشم و آنچه دارى به غارت ببرم.

امام عليه السلام: من آنچه را كه دارم بين خودم وتو تقسيم مى كنم و آنچه به تو مى دهم براى تو حلال باشد. دزد گفت: من به اين تقسيم راضى نيستم.

امام عليه السلام فرمودند: آنچه مى خواهى بردار و به اندازه نياز براى من بگذار، اما دزد اين پيشنهاد را نيز رد كرد.

امام عليه السلام به او فرمود: پروردگار تو كجاست؟

دزد گفت: پروردگار من در خواب است!

در اين هنگام دو شير از بيابان آمدند و او را دريدند و به هلاكت رساندند. امام عليه السلام به او فرمود: گمان كردى پروردگارت از تو غافل و در خواب است؟

2 - اين بچّه آهو را به من ببخش:

امام باقر عليه السلام فرمود: من به همراه گروهى از شيعيان در خدمت پدرم امام سجّاد عليه السلام بوديم. ناگهان آهويى از طرف بيابان به نزد آن حضرت آمد و دست وپاو دمش را به زمين زد و همهمه و صدا نمود و ناله مى كرد.

بعضى گفتند: اى پسر رسول خدا اين مادّه آهو چه مى گويد؟

پدرم فرمود: شكايتش اين است كه فلان مرد قريشى روز گذشته بچه ام را صيد

ص: 185

كرده و تا حال شير نخورده است. خواهش مى كنم بچّه ام را از صيّاد گرفته و نزد من بياوريد تا شير دهم.

از اين سخن پدرم در دل مردى از حاضرين حالت انكارى بوجود آمد و حضرت به علم لدنّى امامت از آن آگاه شد حضرت فرمود تا آن مرد صياد را حاضر كردند و به او فرمود: اين آهو از تو شكايت دارد و مى گويد شما روز گذشته در فلان زمان بچه اش را صيد كرده ايد و از آن وقت تا به حالا شير نخورده است و از من خواسته تا واسطه شوم كه بچه اش را بياورى تا شير دهد و به تو برگرداند.

صيّاد گفت به خدا قسم راست فرموديد و فوراً به امر پدرم رفت و آن بچه آهو را آورد. آهوى مادر تا بچه اش را ديد چند بار دست هايش را بر زمين كوبيد و آه جانسوز و غم انگيزى كشيد و به بچه اش شير داد.

پدرم در نهايت ناراحتى به مرد صياد فرمود: براى رضاى خداوند و حقى كه من بر تو دارم اين بچه آهو را به من ببخش.

مرد صيّاد فوراً اطاعت كرد. پدرم بچه آهو را از او گرفت و به مادرش بخشيد.(1)

ص: 186


1- . اختصاص شيخ مفيد ص 299

امام باقر عليه السلام

اشاره

ص: 187

ص: 188

امام باقر عليه السلام از ولادت تا شهادت

نام امام پنجم: محّمد بن على

القاب آن بزرگوار: باقر، شاكر، هادى، امين، و شبيه (زيرا شباهت به رسول خدا صلى الله عليه و آله داشت)

كنيه آن بزرگوار: ابو جعفر

نام پدر و مادر: امام سجّاد عليه السلام، فاطمه (دختر امام حسن مجتبى عليه السلام). از اين رو آن حضرت هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر به بنى هاشم منسوب است.

آن حضرت در اوّل رجب، يا سوّم صفر سال 57 هجرى در مدينه متّولد شدندو دوران زندگى ايشان شامل سه بخش است:

سه سال و شش ماه و ده روزبا جدّش امام حسين عليه السلام

سى و چهار سال و پانزده روز با پدرش امام سجّاد عليه السلام

نوزده سال و ده ماه ودوازده روز مدّت امامت.. در اين دوره كه فرصتهايى براى نهضت فكرى به دست آمده بود؛ امام باقر عليه السلام كمال استفاده را در جهت تربيت شاگرد و استحكام وگسترش تشيّع و انقلاب فرهنگى نمود.

و آن حضرت در روز دوشنبه 7 ذيحجه سال 114 ه ق درسنّ 57 سالگى، به دستور هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه بنى اميّه) مسموم شده و در مدينه به شهادت رسيدو مقبره ايشان در قبرستان بقيع مى باشد.

ص: 189

سيره علمى و عملى امام باقر عليه السلام

ملاقات جابر با امام باقر عليه السلام

روايت شده جابر خطاب به امام عليه السلام چنين گفت: يا باقر انت الباقر حقّاً، انت الذى تبقر العلم بقراً؛ اى باقر تو به راستى باقر هستى تو كسى هستى كه درون و اعماق علم و دانش را با شكاف عميق مى شكافى.

سپس همواره جابر نزد امام باقر عليه السلام مى آمد و در محضرش مى نشست و استفاده علمى مى كرد و گاهى جابر در نقل حديث پيامبر صلى الله عليه و آله اشتباه مى كرد، امام باقر عليه السلام اشتباهش را تذّكر مى داد جابر آن را مى پذيرفت و سخن امام باقر عليه السلام را ميزان صحت مى دانست و مى گفت:

يا باقر اشهد باللّٰه انّك قد اوتيت الحكم صبيّاً؛ اى شكافنده علوم، خدا را گواه مى گيرم كه در خرد سالى به تو حكمت و علم داده شده است.

شاگردان امام باقر عليه السلام

امام باقر عليه السلام شاگردانى مانند: محمّد بن مسلم، زرارة بن اعين، ابو بصير و بريدبن معاويه را تربيت كرد كه امام صادق عليه السلام فرمود: اين چهار نفر، مكتب و احاديث پدرم را زنده كردند.

در اين حوزه شاگردان برجسته ديگرى برخاستند مانند: جابربن يزيد جعفى، ابان بن تغلب، كيان سجستانى، حمران بن اعين، سدير صيرفى، ابو صباح كنانى، عبدالله بن ابى يعفور و... كه هر كدام محدثى بزرگ و مجتهدى عالى مقام بودند، ودر نقل احاديث امام باقر عليه السلام و تشكّل فقه تشيّع و زمينه سازى براى يك نهضت وسيع فكرى وعلمى نقش بسزايى داشتند براى آنكه با حوزه علميه امام باقر عليه السلام آشنا تر شويم، در اينجا به شرح كوتاهى از چند نفر از شاگردان برجسته امام اشاره مى كنيم:

ص: 190

جابربن يزيد جُعفى

جابر بن يزيد جُعفى؛ شخصيتى است كه خود مى گويد: امام باقر عليه السلام هفتاد هزار حديث به من آموخت كه آن همه حديث را به هيچ كس نياموخت، به آن حضرت عرض كردم «بار سنگين و عظيمى از اسرارتان را بر دوش من نهاديد، به گونه اى كه چه بسا سينه ام تاب تحمّل آن را ندارد، و ظرفيّتش لبريز شده و حالتى روانى به من دست مى دهد.»

امام باقر عليه السلام فرمود: «هرگاه چنين حالتى به تو دست داد، به صحرا برو و گودالى حفر كن، و سرت را در آن قرار بده و آن گاه بگو «حدثنى محمّد بن على بكذا و كذا؛ امام باقر عليه السلام برايم اين گونه و آن گونه نقل حديث كرد.» (و به اين طريق عقده دلت را خالى كن).(1)

زراره، ابوبصير و محمّدبن مسلم و...

چهار نفر ازشاگردان برجسته امام باقر عليه السلام كه خود هركدام شخصيّتى ممتاز و مرجعى بزرگ بودند عبارتنداز: زُراره، ابوبصير، بريد بن معاويه عجلى و محمّد بن مسلم.

روزى امام صادق عليه السلام از اين چهار نفر شاگرد برجسته پدرش يادكرد و فرمود: اينها از كسانى هستند كه خداوند در شأن آنها فرموده: «و السابقون السابقون اولئك المقربون»؛ پيشگامان پيشگامند، آنها مقربّان درگاه خدا مى باشند.

اَبان بن تَغلب و حمران بن اَعين

دو شاگرد برجسته ديگر حوزه امام باقر عليه السلام ابان بن تغلب و حمران بن اعين است، مقام «ابان» در حدّى بود كه امام باقر عليه السلام به او فرمود:

«اجلس فى مسجد المدينه و افت للناس فانى احبّ ان فى شيعتى مثلك»؛(2) در مسجد مدينه

ص: 191


1- . بحار الانوار ج 46 ص 340
2- . سفينه ج 1 ص 7

بنشين و براى مردم فتوا بده، چرا كه من دوست دارم كه در ميان شيعيانم فردى مانند تو ديده شود.

حَكَم بن عُتَيبه

حَكم يكى از علماى برجسته ومعروف معاصر امام باقر عليه السلام او وقتى كه به محضر آن حضرت مى رسيد آن چنان خود باخته وناتوان جلوه مى كرد كه يكى از دانشمندان به نام عطاء مى گويد:

رَأيتُ الحكم عنده كانه عصفور مغلوب؛ حكم را در محضر امام باقر عليه السلام همانند گنجشك شكست خورده مى ديدم.(1)

و عبداللّٰه بن عطاء مكّى مى گويد:

و لقد رأيت الحكم بن عتيبه مع جلالته فى القوم بين يديه كانه صبىُّ بين يدى معلّمه؛

همانا حكم را با آن جلالت و شكوهى كه در ميان قوم داشت در محضر امام باقر عليه السلام همچون كودكى در نزد استادش ديدم.

مناظره با طاووس يمانى

طاووس يمانى، يكى از شخصيتها و پارسايان و عارف مسلكان معروف عصر امام سجّاد و امام باقر عليه السلام بود كه براى خود شاگردانى داشت كه به اصحاب طاووس معروف بودند.

ابو بصير مى گويد: با جمعى از دوستان در محضر امام باقر عليه السلام در كنار كعبه نشسته بوديم در اين هنگام طاووس يمانى با جمعى از اصحابش به محضر امام باقر عليه السلام آمد و عرض كرد آيا اجازه مى دهى چند سؤال بپرسم؟ امام باقر عليه السلام فرمود اجازه هست،

ص: 192


1- . اعيان الشيعه ج 1 ص 651

بپرس.

طاووس گفت به من خبر بده در چه زمانى يك سوّم انسانها مردند؟

امام باقر عليه السلام فرمود اى شيخ! اشتباه كردى به جاى اينكه بگويى: «در چه زمانى يك چهارم انسانها مردند، گفتى يك سوم» در آن هنگام كه قابيل برادرش را كشت چهار نفر انسان در زمين وجود داشتند كه عبارت بودند از: آدم، حوّا، هابيل و قابيل. با كشته شدن هابيل، به دست قابيل، يك چهارم آنها نابود شدند.

طاووس: آرى من اشتباه كردم، تو درست فرمودى، اينك بگو از آن دو نفر (قابيل و هابيل) كدام يك پدر انسان هاى بعد شدند، قاتل يا مقتول؟

امام باقر عليه السلام: هيچ كدام، بلكه پدر انسانهاى بعد، شيث بن آدم عليه السلام بود.

طاووس: علت نامگذارى ابليس چيست؟

امام باقر عليه السلام: زيرا او از رحمت خدا مأيوس شد و قطع اميد كرد (واژه ابليس از «بلس» به معنى نا اميدى از رحمت خداست.)

طاووس: علت نامگذارى جنّ چيست؟

امام باقر عليه السلام: زيرا جنيّان، پوشيده اند و ديده نمى شوند. (واژة جن به معنى پوشيده است).

طاووس: آن رسولى كه نه از انسانها بود ونه از جنيّان ونه از فرشتگان وخداوند در قرآنش از آن ياد كرده چه بود؟

امام باقر عليه السلام: او كلاغ بود كه خداوند او را نزد قابيل فرستاد تا به او بفهماند كه چگونه جنازه برادرش هابيل را بپوشاند. (چنانكه در آيه 31 سوره مائده آمده است.)

طاووس: آن موجودى كه نه از جن بود و نه انس و نه از فرشتگان وقوم خود را ترسانيد و خدا در قرآنش از آن ياد كرده چه بود؟

امام باقر عليه السلام: آن موجود مورچه بود كه به قوم خود گفت: «وارد لانه هاى خود شويد تا سليمان ولشگرش از روى نا آگاهى شما را پايمال نكنند.»

طاووس: به من خبر بده از چيزى كه اندكش حلال و بسيارش حرام است و خداوند از آن در قران يادكرده است.

ص: 193

امام باقر عليه السلام: آن چيز نهى حضرت طالوت (نماينده پيامبر عصرش) بود، كه به لشگر خود گفت: «از آب اين نهر جز اندكى (يك كف دست) نياشاميد.»

طاووس: صلاتى كه نداشتن وضو، وروزه اى كه خوردن و آشاميدن به آن آسيب نمى رساند كدام است؟

امام باقر عليه السلام: صلات بى وضو، صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله است، و روزه اى كه خوردن ونوشيدن به آن صدمه نمى زند، روزة سكوت حضرت مريم عليها السلام است كه گفت: «من براى خدا نظر كرده ام كه روزه بگيرم و امروز با احدى سخن نمى گويم.» (كه روزه خاموشى بود و در آيه 26 سوره مريم آمده است).

طاووس: آن چيزى كه زياد مى شود ولى كم نمى گردد و آن چيزى كه كم مى شود ولى زياد نمى شود وآن چيزى كه هم كم مى گردد وهم زياد مى گردد، چيست؟

امام باقر عليه السلام: آن چيزى كه زياد مى شود وكم نمى شود آب دريا است و آن چيزى كه كم مى شود و زياد نمى گردد عمر است وآن چيزى كه كم و زياد مى شود قمر (ماه) است.(1)

به اين ترتيب امام باقر عليه السلام به چند سؤال پيچيده طاووس بى درنگ پاسخ داد و حاضران را از پاسخ هاى خود مات و مبهوت ساخت.

سفر امام به شام

امام صادق عليه السلام مى فرمايد با پدرم مشغول طواف بوديم اتفاقاً هشام هم به حج آمده بود درآن هنگام پدرم فرمود: «سعد من وافقنا و شقى من خالفنا»؛ هشام آنجا صلاح ندانست متعرض به پدرم شود و قتى به شام برگشت مأموران خود را فرستاد و پدرم ومرا دستگير كردند و به شام بردند و سه روز ما را نگه داشتند سپس هشام در مجلسى به پدرم دستور تير اندازى داد كه پدرم امتناع ورزيد ولى چون هشام اصرار كرد پدرم نُه تير انداخت و هركدام درست به وسط نشانه قبلى برخورد كرد. چون اقامت ما طول

ص: 194


1- . احتجاج طبرسى ج 2 ص 64

كشيد پدرم ناراحت شد و هشام از غضب پدرم ترسيد وما را مرخص كرد. در مسير برگشت به مدينه در بين راه به عالم نصرانى برخورد كرديم كه چند سؤال پرسيد و پدرم پاسخ داد:

پرسيد از علماء هستى پدرم فرمود از جهال نيستم، سپس گفت خبر ده مرا از ساعتى كه از شب و روز نيست پدرم فرمود طلوع فجر، گفت در بهشت براى انسان تغذيه است اما براى دفع آن مشكلى نيست كيفيت اين امر چگونه است؟ پدرم فرمود مانند تغذيه طفل در رحم مادر، عالم نصرانى پرسيد چگونه در بهشت نعمت ها كم نمى شوند؟ پدرم فرمود مانند علم عالم يا نور چراغ كه هرگز كم نمى شود. بعد از آنجا رفتيم وقتى به دروازه شهر رسيديم آن را بر روى ما بستند يكى از آنها گفت بترسيد امام باقر عليه السلام در جايى ايستاده كه شعيب نبى ايستاد و بر مردم عذاب نازل شد لذا دروازه شهر را براى ما باز كردندو سپس پدرم را بوسيله زهر به دستور هشام شهيد كردند.(1)

عبادت وبندگى خدا

امام باقر عليه السلام قبل از هر چيز بنده خالص خدا بود و همواره در ياد و پرستش خدا به سر مى برد و هيچ چيز او را از بندگى خالص و عبادت بى شائبه خدا باز نمى داشت.

روايت شده: امام باقر عليه السلام از مدينه به سوى مكّه براى انجام حج رهسپار مى شد وقتى كه در مكه وارد مسجدالحرام مى گرديد و به كعبه نگاه مى كرد بلند بلند مى گريست سپس طواف كعبه مى نمود و پس از طواف در مقام ابراهيم نماز مى خواند وقتى كه سر از سجود بر مى داشت، ديده مى شد كه محل سجده اش بر اثر اشك بسيارتر شده است و آن حضرت وقتى كه خنده مى كرد متوجه خدا شده، عرض مى كرد: «اللهم لا تمقتنى»؛ خدايا بر من خشم نكن.

ص: 195


1- . بحار الانوار ج 46 ص 306

مناجات امام باقر عليه السلام در سجده

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من هموراه شبها هنگام خواب بستر پدرم امام باقر عليه السلام را مى گستردم، يك شب در انتظارش بودم ديدم نيامد برخاستم به مسجد رفتم و به جستجو پرداختم ديدم آن حضرت تنها در مسجد در حال سجده است آرام جلو رفتم شنيدم در حال گريه و ناله به خدا چنين عرض مى كند:

«سبحانك اللهم انت ربّى حقاً حقاً، سجدت لك يا رب تعبداً ورقاً، اللهمّ ان عملى ضعيف فضاعفه لى، اللّهمّ قنى عذابك يوم تبعث عبادك، و تب على انك انت التواب الرحيم»؛(1)

خدايا تو پاك ومنزّه هستى، و به حقّ پروردگار من باشى، پروردگارا تنها براى تو از روى بندگى و كوچكى سجده مى كنم، خدايا عملم نا چيز است آن را بسيار گردان خدايا مرا در روزى كه بندگانت را محشور مى كنى از عذابت نگهدار و توبه ام را بپذير كه تو بسيار توبه پذير و مهربان هستى.

انفاق و توجه امام به بينوايان

امام باقر عليه السلام در زندگى، بسيار به تهى دستان و بينوايان توجّه داشت، و به آنها كمك مالى سرشارى مى كرد، و آنها را كنار سفره خود مهمان مى نمود، وهمواره به ياد آنها بود.

حسن بن كثير مى گويد: در مورد نياز خودم و بى مهرى برادران به امام باقر عليه السلام شكايت بردم فرمود:

«بئس الاخ يرعاك غنياً و يقطعك فقيراً»؛ بد برادرى است آن برادرى كه هنگام بى نيازى تو رفاقت با تو را رعايت مى كند و هنگام فقيرى تو رابطه خود را با تو قطع مى نمايد.

سپس به غلامش امر كرد كه: كيسه اى را آورد در آن كيسه هفتصد درهم بود به او فرمود: اين پولها را بين فقرا انفاق كن وقتى كه تمام شد به من خبر بده.

ص: 196


1- . فروعكافى ج 3 ص 323

روايت شده: آن حضرت با دادن پانصد درهم تا هزار درهم به فقرا پناه مى داد و از عطا و بخشش به برادران واز آنانكه به سويش رو مى آوردندو كسانى كه اميد احسان از او داشتند رنجيده و خسته نمى شد.(1)

تسليم در برابر مقدّرات خداوند

جابر بن عبداللّٰه انصارى يار ديرين رسول خدا صلى الله عليه و آله پير نورانى و پاكدل بيمار و بسترى شد امام باقر عليه السلام براى عيادت به خانه او رفت در بالينش نشست و با مهر و محبّت خاصّى فرمود: «اى جابر حالت چطور است؟»

جابر: در حالى هستم كه پيرى را نسبت به جوانى دوست دارم مرگ را نسبت به زندگى دوست دارم به بيمارى نسبت به سلامتى علاقه مندم. (منظور جابر اين بود كه در برابر هرگونه ناملايمات مقاوم و صبور هستم)

امام باقر عليه السلام به او فرمود: امّا من آنچه را خدا بخواهد دوست دارم اگر پيرى بخواهد همان را دوست دارم اگر جوانى را بخواهد به همان علاقه مندم بيمارى يا سلامتى زندگى يا مرگ هر كدام را او بپسندد همان را مى پسندم:

خاطر جابر با شنيدن اين سخن آرامش يافت و شاد و با نشاط شد دست امام عليه السلام را بوسيد و گفت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله راست فرمود كه به من گفت: فرزندم باقرالعلوم را مى بينى سلام مرا به او برسان...»

توضيح اينكه: سخن امام باقر عليه السلام اشاره به اين است كه مقام راضى بودن به خشنودى خدا از مقام صبر و استقامت بالاتر است و به طور كلى صبر و استقامت مقدمه اى است كه مى توان در پرتو آن داراى مقام شامخ رضا به رضاى الهى شد.

روايت شده: جمعى به محضر امام باقر عليه السلام آمدند و ديدند آن حضرت به خاطر بيمار بودن يكى از كودكان بسيار ناراحت و غمگين است به طورى كه آرامش ندارد با خود گفتند اگر خداى نكرده اين كودك فوت كند، امام باقر عليه السلام منقلب مى شود و

ص: 197


1- . كشف الغمه ج 2 ص 320

ممكن است به حال خطيرى بيفتد. آنها همچنان حيران بودند ناگاه ديدند امام باقر عليه السلام از خانه بيرون آمد، ولى بسيار شادمان وخوشحال به نظر مى رسيد با اينكه صداى گريه اى كه از خانه برخاست نشان مى داد كه آن كودك بيمار از دنيا رفته است، آنها به آن بزرگوار عرض كردند: «ما نگران حال شما بوديم با خود گفتيم اگر فرزندتان از دنيا برود بى تاب خواهيد شد ولى اكنون تو را شاد مى بينيم» امام باقر عليه السلام در پاسخ فرمود:

«انا لنحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امر اللّٰه سلمنا فيما يحب»؛(1) ما دوست داريم كه در مورد دوستانمان در عافيت باشيم ولى وقتى كه قضاى الهى فرا رسيد آنچه را خدا دوست دارد همان را مى پسنديم و تسليم آن هستيم.

در بعضى از روايات نظير همين داستان در باره امام صادق عليه السلام وارد شده و آن حضرت فرمود: «انا اذا اردنا امراً و اراد اللّٰه امراً سلّمنا لامر اللّٰه».(2)

كار و كوشش

امام صادق عليه السلام فرمود: محمد بن منكدر مى گفت: باور نداشتم على بن الحسين عليه السلام پسرى به يادگار بگذارد كه فضل و دانش مانند خود او باشد تا اينكه پسرش محمّد بن على عليه السلام را ديدم پس من خواستم او را موعظه كنم و اندرز دهم او مرا موعظه كرد.

اصحابش گفتند: «به چه چيز تو را موعظه كرد؟»

محمد بن منكدر گفت: من در ساعتى كه هوا بسيار گرم بود به جايى از اطراف مدينه بيرون رفتم و در راه به محمد بن على (امام باقر عليه السلام برخوردم و او مردى تنومند بود ديدم دست بر دوش دو تن از غلامانش نهاده و به آنها تكيه داده است من با خود گفتم: «بزرگى از بزرگان قريش در اين هواى گرم با اين حال براى به دست آوردن مال دنيا بيرون آمده هم اكنون او را موعظه خواهم كرد؟»

نزديك رفته بر او سلام كردم و او هم نفس زنان و عرق ريزان جواب سلام مرا داد به او گفتم: «خدا كارت را سامان دهد بزرگى از بزرگان قريش در اين هواى گرم با اين

ص: 198


1- . فروع كافى ج 6 ص 226
2- . مشكاة الانوار ص 28

حال براى طلب دنيا بيرون آمده اگر اكنون مرگ تو فرا رسد و در اين حال باشى چه خواهى كرد؟» آن حضرت دست از دوش آن دو غلام برداشت و روى پا ايستاد و فرمود: «سوگند به خدا اگر مرگ من در اين حال فرا رسد وقتى به سراغم آمده كه در حال اطاعت از خداوند هستم تا به اين وسيله نيازهاى خود را از تو و مردم دور مى سازم همانا كه من آنگاه از مرگ مى ترسم كه وقتى به سراغم آيد كه در حال معصيتهاى خدا باشم».

من كه اين پاسخ را از امام باقر شنيدم گفتم:

«يرحمك اللّٰه اردت ان اعظك فوعظتنى»؛ خداوند تو را بيامرزد خواستم تو را نصيحت كنم مرا نصيحت كردى.

گفتار امام باقر عليه السلام

1 - «عجباً للمختال الفخور و انّما خلق من نطفه، ثمّ يعود جيفهً و هو بين ذلك لا يدرى ما يصنع به»(1)؛ شگفتا از متكبّرى كه به خود مى نازد با اينكه از نطفه آفريده شده، سپس مردارى گنديده مى شود و در اين ميان نمى داند كه با او چه خواهد شد.

2 - «عالم ينتفع بعلمه افضل من سبعين الف عابدٍ»(2)؛ دانشمندى كه مردم از علم او بهره مند شوند از هفتاد هزار عابد برتر است.

3 - «صلاح جميع المعايش و التّعاشر ملأ مكيالٍ: ثلثان فطنه و ثلث تغافل»(3)؛ سامان يافتن شؤون همه معاش زندگى و معاشرتها همچون پيمانه پرى است كه دو سوّم آن بر اساس هوشيارى و زيركى است و يك سوّم ديگرش بر اساس چشم پوشى و گذشت است.

4 - «ثلاثة من كنّ فيه استكمل الايمان بالله: من اذا رضى لم يدخله رضاه فى باطل و من اذا غضب لم يخرجه غضبه من الحقّ ومن اذا قدر لم يتناول ما ليس له»(4)؛ سه خصلت است كه هر

ص: 199


1- . كافى 329/2
2- . تحف العقول 294
3- . بحارالانوار 289/46
4- . مناقب 208/4

كس داراى آن باشد ايمان به خدا را كامل نموده است: 1 - هرگاه خشنود وشاد شد،

خشنودى وشادى او را در باطل وارد نكند 2 - هرگاه خشمگين شد، خشمش او را از مرز عقل بيرون نبرد 3 - هرگاه قدرتمند شد، قدرتش دست او را به چيزى كه حقّ او نيست دراز ننمايد.

5 - «انى لاكره ان يكون مقدار لسان الرّجل فاضلاً على مقدار علمه»؛ من كراهت دارم كه كسى بيش از علم ودانش خويش حرف بزند.

6 - «يا بنىَّ اذا انعم الله عليك نعمة فقل: الحمدلله و اذا حزنك أمر فقل: لا حول ولا قوه الّا بالله و اذا أبطأ عنك رزق فقل: استغفرالله»؛ پسرم هرگاه نعمتى از جانب پروردگار به تو رو آورد بگو: الحمدالله و اگر چيزى تو را محزون ساخت بگو: لا حول و لا قوه الاّ بالله و اگر روزى ورزقى از تو گرفته شد بگو: استغفرالله.

7 - «بئس الأخ أخٌ يراعيك غنيّاً و يقطعك فقيراً»؛ چه بد رفيقى است آنكه در هنگام غنى وداشتن مراعاتت كند ودر موقع فقر و ندارى رهايت نمايد!

8 - «يا جابر اوصيك بخمس: ان ظلمت فلا تظلم وان خانوك فلا تخن وان كذبت فلا تغضب و ان مدحت فلا تفرح و ان ذممت فلا تجزع»؛ اى جابر ترا به پنج چيز سفارش مى كنم: اگر بر تو ظلم شد تو ظلم نكن، اگر به تو خيانت شد تو خيانت نكن، اگر ترا تكذيب كردند عصبانى نشو، اگر ترا تعريف و تمجيد كردند خوشحال مشو و اگر مذمتت نمودند آه و ناله نكن.

9 - «و تعرّض للرّحمه و عفوالله بحسن المراجعة و استعن على حسن المراجعة بخالص الدّعاء والمناجات فى الظّلم»؛ خود را در معرض رحمت و عفو پروردگار قرار بده البته توسط توبه و بازگشت شايسته و براى بازگشت شايسته از اخلاص در دعا و مناجات در تاريكيهاى شب كمك بگير.

10 - شخصى در محضر امام باقر عليه السلام گفت: «اللهّم أغننا عن جميع خلقك»؛ پروردگارا مرا از همه خلقت بى نياز كن.

ص: 200

امام عليه السلام فرمود: اينطور دعا نكن بلكه بگو: «اللهّم أغننا عن شرار خلقك فانّ المؤمن لا يستغنى عن أخيه»؛ خداوندا مرا از اشرار خلقت بى نياز كن زيرا مؤمن به برادر مؤمن خويش نيازمند است.

معجزات امام باقر عليه السلام

علم غيب

ابو بصير گفت: من در كوفه براى خانمى قرآن مى خواندم و به او آموزش قرآن مى دادم. در يكى از جلسات با او شوخى كردم. وقتى به محضر امام باقر عليه السلام رفتم حضرت مرا به خاطر شوخى با او سرزنش كرد و فرمود: كسى كه پنهانى گناه كند خداوند به او توجه نخواهد كرد. چه چيزى به او گفتى؟

ابوبصير گفت: از روى شرمندگى سر به زير انداختم وتوبه كردم.

آنگاه امام عليه السلام فرمود: از اين پس با زن نامحرم شوخى نكن.

دو پرنده قُمرى در حضور امام باقر عليه السلام و قضاوت آن حضرت

محمد بن مسلم مى گويد: روزى در محضر امام باقر عليه السلام بودم ناگاه يك جفت پرنده قُمرى آمدند و روى ديوار خانه امام باقر عليه السلام نشستند، طبق معمول خود، سر وصدا مى كردند و امام باقر عليه السلام ساعتى به آنها پاسخ داد سپس آنها روى ديوار ديگر پريدند قمرى نر مدّتى بر سر قمرى ماده فرياد مى كشيد و سپس با هم پريدند و رفتند از امام باقر عليه السلام پرسيدم: «ماجراى اين دو پرنده چه بود؟»

امام باقر عليه السلام: اى پسر مسلم هر پرنده و جاندار و چارپايى را كه خدا آفريد، از همه كس نسبت به ما شنواتر و فرمانبردارتر است اين دو قمرى يكى نر بود وديگرى ماده قمرى نر به قمرى ماده بدگمان شده بود قمرى ماده سوگند ياد مى كرد كه دامنش پاك است و گفته بود آيا به قضاوت امام باقر عليه السلام راضى هستى قمرى نر پذيرفته بود وبا هم به نزد من براى داورى آمده بودند و من به قمرى نر گفتم «تو نسبت به ماده خود ظلم

ص: 201

كرده اى». قمرى نر داورى مرا پذيرفت و پاكدامنى قمرى ماده را تصديق كرد.(1)

بينا شدن چشم ابوبصير عليه السلام

ابو بصير كه از شاگردان برجسته امام باقر عليه السلام بود و هر دو چشمانش نابينا شده بود به حضور امام باقر عليه السلام آمد و چنين گفت:

آيا شما وارث پيامبر صلى الله عليه و آله هستيد؟

امام باقر عليه السلام: آرى

ابو بصير: آيا پيغمبر اسلام وارث پيامبران پيشين بود و هرچه آنها مى دانستند مى دانست؟.

امام باقر عليه السلام: آرى

ابو بصير: روى اين اساس آيا شما مى توانيد (مانند بعضى از پيامبران) مرده را زنده كنيد و كور مادرزاد را بينا نماييد و مبتلا به بيمارى پيسى را درمان نماييد؟

امام باقر عليه السلام: آرى مى توانم به اذن خدا.

آنگاه امام باقر به ابو بصير فرمود: «جلو بيا.»

ابو بصير مى گويد: نزديك رفتم امام باقر عليه السلام دست بر چهره و ديده ام كشيد، هماندم خورشيد و آسمان و زمين و خانه ها و هرچه در شهر بود همه را ديدم، آنگاه به من فرمود:

«مى خواهى اين گونه باشى و در روز قيامت در سود و زيان با مردم شريك گردى؟ يا آنكه به حال اوّل برگردى و بدون بازداشت به بهشت روى؟»

گفتم: مى خواهم همانگونه كه بودم برگردم.

امام باقر عليه السلام بار ديگر دست بر چشم او كشيد، و چشمان او به حال اوّل برگشت.(2)

ص: 202


1- . كافى ج 1 ص 471
2- . كافى ج 1 ص 470

امام صادق عليه السلام

اشاره

ص: 203

ص: 204

امام صادق عليه السلام از ولادت تا شهادت

اشاره

نام امام ششم: جعفر

كنيه: ابو عبدالله

لقب: صادق

نام پدر: امام باقر عليه السلام

نام مادر: اُمّ فَروَه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر

ولادت آن بزرگوار در روز 17 ربيع الاول سال 83 هجرى در مدينه بود ودوران زندگى ايشان در دو بخش خلاصه مى شود:

دوران قبل از امامت سى ويك سال (از سال 83 تا 114)

دوران امامت تا آخر عمر سى و چهار سال (از سال 114 تا 148) كه دوران شكوفايى اساسى تشيّع بود. آن حضرت در اين دوران از فرصت جنگ بنى اميه و بنى عباس استفاده نموده و حوزه علميه در سطح عميق و وسيع تشكيل داد كه چهار هزار نفر شاگرد داشت و اسلام ناب محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را از زير حجاب تيره و تار اسلام بنى اميه و بنى عباس آشكار ساخت.

ص: 205

علم امام صادق عليه السلام

الف: امام صادق عليه السلام در مدينه مدرسه اى بوجود آورد كه در آنجا حدود 4 هزار نفر تحصيل مى كردند و بعضى از آنها از 30 هزار تا 90 هزار روايت از امام نقل كرده اند.

حسن بن على وشاء گويد روزى وارد مسجد كوفه شدم ديدم 900 استاد مشغول تدريس فقه هستند و همه از امام صادق روايت مى كنند.(1)

ب: سالم بن ابى حفصه گويدوقتى امام باقر عليه السلام از دنيا رفت خدمت حضرت صادق 7 رسيدم وگفتم «انا للّٰه و انا اليه راجعون» به خدا قسم كسى از دنيا رفت كه وقتى حديثى را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كرد كسى نبود كه از او بپرسد شما كه پيامبر صلى الله عليه و آله را نديده اى چگونه از او حديث نقل مى كنى؟

قسم به خدا مثل امام باقر عليه السلام ديده نمى شود «لا و اللّٰه لا يرى مثله ابداً» امام صادق عليه السلام لحظه اى سكوت كرد بعد فرمود خداوند متعال مى فرمايد كسى كه يك دانه خرما را صدقه دهد خداوند آن را براى او مانند كوه احد بزرگ مى كند و در قيامت به او پاداش مى دهد.

سالم بن ابى حفصه گويد من از امام باقر عليه السلام تعجب مى كردم كه بى واسطه از پيامبر سخن نقل مى كرد امروز فرزندش امام صادق عليه السلام را عجيب تر ديدم كه بى واسطه از خداوند سخن نقل مى كند:

ج): مالك بن انس: ما رأت عين و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمد الصادق فضلاً و علماً و عباده و ورعاَ.

در فضائل علمى و عملى بهتر از امام صادق عليه السلام را هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده وبر قلب هيچ انسانى خطور نكرده است.

ص: 206


1- . ارشاد مفيد 249

سخاوت امام صادق عليه السلام

الف): خثعمى مى گويد حضرت صادق عليه السلام كيسه زر به من داد فرمود به فلان مرد هاشمى بده و نگو چه كسى عطا كرده است. راوى گويد وقتى كيسه زر را به او دادم گفت خدا به تو جزاى خير بدهد لكن امام صادق عليه السلام با اينكه ثروت زيادى دارد به من كمك نمى كند.(1)

ب): معلى بن خنيس گويد امام صادق عليه السلام را ديدم در محله بنى ساعده پشت سر او حركت كردم ديدم چيزى از دوش مباركش افتاد. فقال عليه السلام: «بسم اللّٰه اللّهم ردهّ علينا» به حضرت گفتم اين كيسه نان را به من دهيد تا حمل كنم. فرمود «انا اولى به منك» فرمود من سزاوارتر هستم تا به مستمندان كمك كنم بعد امام عليه السلام به هر كدام از آنها يكى دو تا نان داد به اين صورت كه كنار آنها گذاشت. گفتم: «جعلت فداك يعرف هولاء الحق فقال: لو عرفوا لواسينا هم بالدّقه». فرمود اگر اينها شيعه بودند در نمك هم با انها مساوات را برقرار مى كردم.(2)

عفو و بخشش

الف): شخصى گويد به امام صادق عليه السلام گفتم پسر عموى شما به شما ناسزا مى گفت حضرت بدون اينكه ناراحت شود دو ركعت نماز خواندند و براى او طلب مغفرت كردند.(3)

ب): حضرت صادق عليه السلام به كنيزان خود فرمود كسى از پله ها بالا نرود چون پله ها خراب است وقتى امام از منزل بيرون رفت يكى از كنيزان فرزند كوچك امام را در آغوش گرفت و از پله ها بالا رفت اتفاقاً به زمين خورد و فرزند امام از دنيا رفت اين كنيز بسيار ناراحت شد كه چرا باعث قتل فرزند امام شده است.

ص: 207


1- . منتهى الآمال ج 2 ص 717
2- . منتهى الآمال ج 2 ص 714
3- . منتهى الآمال ج 2 ص 716

وقتى حضرت تشريف آوردند و آگاه شدند رنگ حضرت تغيير پيدا كرد بعد فرمود: «فماتغير لونى لموت الصبى و انما تغير لونى لما ادخلت عليها من الرعبّ»: تغيير رنگ من بخاطر اين است كه چرا كنيز از من بترسد و لذا او را در راه خدا آزاد كرد.(1)

رضا و تسليم

الف): يكى از شاگردان امام صادق عليه السلام به عنوان عيادت به بالين حضرت آمد ديد امام آنچنان لاغر شده كه بيش از رمقى از او باقى نمانده است گريه كرد. امام فرمودچرا گريه مى كنى؟

گفت شما را در اين حال مى بينم گريه نكنم؟ حضرت فرمود گريه نكن همانا همه نيكى ها به مؤمن عرضه مى شود اگر اعضاى بدن او قطعه قطعه شود براى او خير است اگر مالك شرق وغرب گردد براى او خير است.

«لو قرض بالمقاريض كان خيراً له وان ملك مشارق الارض ومغاربها كان خيراً له».

تواضع

امام عليه السلام داخل حمام شد صاحب حمام گفت: اجازه دهيد حمام را براى شما خلوت كنم و شخصى ديگرى به حمام نيايد. حضرت فرمود خير. هيچ نيازى به اين كار نيست كار مؤمن سبك تر از اين حرفها است. «لا حاجة لى فى ذلك المؤمن اخفّ من ذلك».

ص: 208


1- . اعيان الشيعه ج 2 ص 513

امام در زمان خفقان

الف): يكى از شيعيان همسرش را در يك مجلس سه طلاقه كرد ونمى دانست كه آيا موجب حرمت مى شود يا نه. چون نمى توانست با امام آزاد تماس بگيرد. ناچار لباس و طَبق خيار فروشى را اجاره كرد و در كوچه بازار صدا مى زد: «من يشترى منى خياراً» تا اينكه به اين بهانه خدمت امام رسيد وسؤال خود را مطرح كرد و امام فرمودند اين طلاق صحيح نيست.(1)

ب): منصور دوانيقى در ضمن نامه اى به امام صادق عليه السلام نوشت چرا مانند ساير مردم به مجلس ما نمى آيى و در اطراف ما حاضر نمى گردى؟ حضرت در پاسخ به او نوشت: در نزد ما از منظر مادى چيزى نيست كه از تو براى آن بترسيم ودر نزد تو از نظر معنوى چيزى نيست كه به آن اميدوار باشيم و در نزد تو نعمتى نيست كه براى آن به تو تبريك بگوييم و نه تو خود را در مصيبتى مى بينى كه بيائيم وبه تو تعزيت بگوييم.

«ليس لنا ما تخافك من اجله و لا عندك من امر آلاخرة ما نرجوك له و لا انت فى نعمة فنهنئك و لا تراها نقمة فنعزّيك بها فما نصنع عندك».

منصور به امام گفت: «انك تصحبنا لتنصحنا» با ما مصاحبت كن تا ما را نصيحت كنى.

حضرت فرمود: «من اراد الدنيا فلا ينصحك و من اراد آلاخرة فلا يصحبك».(2)

احترام به نام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

ابى هارون در مدينه نزد امام صادق عليه السلام بودم چند روزى در مجلس امام حاضر نشدم حضرت بعداً كه مرا ديدند فرمودند: تو را نمى بينم گفتم خداوند به من پسرى عنايت كرده فرمودند: «بارك الله لك فيك» بعد پرسيدند چه نامى براى او انتخاب

ص: 209


1- . سفينه ج 2 ص 20
2- . بحارالانوار ج 47 ص 184

كردى؟ پاسخ دادم محمّد. همين كه امام نام محمّد را شنيد صورتش را به طرف زمين نزديك كرد و فرمود: «محمّد، محمّد، محمّد». آنگاه فرمود: پدر و مادرم و تمام اهل زمين به فداى محمّد رسول خداوند. سپس فرمود به فرزندت ناسزا نگو و او را تنبيه نكن و بدان خانه اى كه در آن نام محمّد است آن خانه واهلش هر روز پاكيزه وتقديس مى شوند.(1)

كار و كشاورزى

عبدالاعلى مى گويد در يك روز گرمتابستان امام را ديدم به سراغ كارى مى رفت.

گفتم فدايت شوم شما چرا خود را به زحمت انداختيد. فقال: «يا عبد الاعلى خرجت فى طلب الرزق لاستغنى عن مثلك».

ابن عمرو شيبانى گويد امام عليه السلام را ديدم با بيل در باغ كار مى كرد وعرق مى ريخت گفتم اجازه دهيد من به جاى شما كار كنم؟ فرمود: «أحب أن يتأذّى الرجل بحّر الشمس فى طلب المعيشة».(2)

دادن مزد كارگر

عده اى براى امام عليه السلام كار مى كردند، امام عليه السلام به كسى كه ناظر بر كارگران بود.

فرمود: پيش از آنكه عرق آنها خشك شود مزد آنان را پرداخت كن «اعطهم اُجورهم قبل ان يجّف عرقهم».(3)

ايجاد صلح

مفضل گويد دو نفر را ديدم با يكديگر نزاع مى كنند، آنها را به منزل بردم و 400 درهم به آنها دادم و بين آنها را صلح دادم. آنگاه گفتم اين پول از من نيست حضرت

ص: 210


1- . منتهى الآمال 714/2
2- . منتهى الآمال 718/2
3- . منتهى الآمال 718/2

صادق عليه السلام آنرا نزد من گذاشته و فرموده هرگاه ديدى دو نفر از شيعيان با هم بخاطر مسائل مادى نزاع مى كنند بين آنان صلح برقرار كن.(1)

مبارزه با طاغوت

روزى مگسى چند مرتبه روى صورت منصور نشست منصور دوانيقى مگس را دفع مى كرد، باز مگس مى نشست، يكدفعه ناراحت شد گفت خداوند چرا مگس را آفريده است؟ امام صادق عليه السلام به او فرمود «ليذلّ به الجباّرين» به اين خاطر آفريده تا ستمگران را ذليل كند.

تأمين نياز دشمن

امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «انى لاسارع الى حاجة عدوّى خوفاً ان اردّه فيستغنى عنّى» من براى تأمين نياز دشمن خويش سرعت مى ورزم تا مبادا او را محروم كنم و از من بى نياز شود.(2)

گذشت از آزار همسر

كان لأبى عبد اللّٰه عليه السلام امرأة و كانت تؤذية فكان يغفر لها.(3)

امام عليه السلام همسرى داشتند كه بسيار حضرت را اذيت مى كرد و امام او را مى بخشيد.

خوشبويى

كان يعرف موضع سجود ابى عبدالله بطيب ريحه.(4)

محل سجده امام عليه السلام از مكانى كه بوى خوش در آنجا بود شناخته مى شد.

ص: 211


1- . بحارالانوار 58/47
2- . بحارالانوار 78 ص 207
3- . مكارم الاخلاق ص 216
4- . كافى ج 6 ص 511

شانه زدن

كان لابى عبدالله مشط فى المسجد يتمشط اذا فزغ من صلاته.

براى امام شانه هايى در مسجد وجود داشت كه بعد از نماز موهاى خود را با آن شانه مى كرد.(1)

سجده به هنگام حاجت خواهى

انّ الصادق عليه السلام كان اذا الحت به الحاجه يسجد من غير صلوة و لاركوع يقول يا ارحم الراحمين سبعاً ثم سأل حاجته.

هرگاه امام حاجتى داشتند به سجده مى رفتند و هفت مرتبه مى گفتند يا ارحم الراحمين سپس حاجت خود را از خداوند درخواست مى كردند.

سجده بر تربت كربلا

كان لابى عبدالله خريطة ديباج صفراء فيها تربة ابى عبداللّٰه عليه السلام فكان اذا حضرت الصلوة صبهّ على سجاّدته و سجد عليه.

براى حضرت صادق عليه السلام كيسه اى ابريشمين و زرد بود كه در آن تربت امام حسين عليه السلام بود كه هنگام نماز آن خاك را بر سجاده خود مى ريخت و بر آن سجده مى كرد.(2)

ص: 212


1- . بحارالانوار 76 ص 116
2- . وسائل ج 3 ص 608

چرا امام صادق عليه السلام قيام نكرد؟

سدير صيرفى يكى از شاگردان امام صادق عليه السلام به محضر امام رسيد و گفت به خدا خانه نشينى براى شما روا نيست حضرت فرمود چرا؟ گفت به خاطر ياوران زيادى كه دارى، حضرت فرمود به نظر تو من چقدر ياور دارم؟ گفت 100 هزار بلكه 200 هزار، حضرت پس از اندكى سكوت به او فرمود اگر مايلى به ينبع مزرعه اى در نزديكى مدينه برويم. امام وقتى با او به آنجا رفتند، جوانى را ديدند بزغاله مى چرانيد، حضرت به او فرمود «و الله يا سدير لو كان لى شيعه بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود» وقتى رفتم بزغاله ها را شمردم ديدم 17 عدد است.(1)

نظير اين مطلب در مورد ملاقات سهل خراسانى با امام نقل شده است.

سهل به امام عرض كرد چرا نشسته اى با اينكه صد هزار ياور دارى. حضرت دستور داد تنور آتش را روشن كنند. آنگاه به سهل فرمود: در تنور داخل شو. سهل گفت حرفم را پس گرفتم مرا رها كنيد. در همين هنگام هارون مكى آمد. امام به او فرمود برو در تنور، بى درنگ وارد شد، امام درباره اوضاع خراسان با سهل به گفتگو پرداخت به گونه اى كه در خراسان بوده و از اوضاع آنجا اطلاع دارد، سپس به سهل فرمود برو ببين چه كسى در ميان تنور آتش است آمد ديد هارون مكى در آتش چهار زانو نشسته است، حضرت به سهل فرمود چند تا مانند هارون در خراسان وجود دارد، گفت به خدا قسم يكى مثل اين شخص نيست.

حضرت فرمود به خدا قسم من قيام نمى كنم در زمانى كه حتى پنج نفر يار راستين براى ما پيدا نشود. ما به زمان قيام آگاه تر هستيم.(2)

ص: 213


1- . كافى 242/2
2- . سفينه البحار ج 2 ص 114

گفتار امام صادق عليه السلام

1 - «مثل العلم الّذى لا يعمل به كالكنز الّذى لا ينفق منه»(1)؛ مثال دانشى كه به آن عمل نمى شود، همچون گنجى است كه چيزى از آن در مصرفهاى لازم صرف نمى گردد.

2 - «ثلاثه تورث المحبّه: الدّين و التّواضع و البذل»(2)؛ سه چيز موجب جلب محبت و دوستى ديگران است: دين دارى، فروتنى و بذل و بخشش.

3 - «الدّين غمّ با للّيل و ذلّ بالنّهار»(3)؛ قرض گرفتن غصّه شب و ذلّت روز است.

4 - «برّوا آبائكم يبرّ كم أبناؤكم»؛ به پدران ومادران خويش نيكى كنيد تا فرزندان به شما نيكى كنند.

5 - «احب اخوانى الىّ من اهدى الىّ عيوبى»؛ بهترين برادران من كسانى هستند كه عيوب ونقائص مرا به من بگويند.

6 - «كان اكثر عبادة أبى ذر رحمه الله عليه خصلتين: التفكر و الاعتبار»؛

بيشتر عبادت ابوذر كه خدايش رحمت كند، تفكّر وعبرت گرفتن بود.

7 - «ستّ خصال ينتفع بها المؤمن بعد موته، ولد صالح يستغفر له ومصحف يقرء فيه، و قليب يحفره و غرس يغرسه و صدقه ماءٍ يجريه وسنّة حسنة يؤخذ بها بعده»؛ شش چيز است كه مؤمن پس از مرگ هم از آن بهره مى برد: فرزند شايسته اى كه براى پدر آمرزش بطلبد و قرآنى كه از آن او باشد ومورد استفاده قرار گيرد و چاه آبى كه مى كند و درختى كه مى نشاند و جايگاه آبى كه در راه خدا جارى مى كند و سنت ورويه نيكى كه از او به يادگار مانده وديگران هم از او تبعيت مى كنند.

8 - «لا يستكمل عبد حقيقه الايمان حتّى تكون فيه خصال ثلاث: الفقه فى الدّين و حسن التّقدير فى المعيشه و الصّبر على الرّزايا»؛ هيچ بنده اى به كمال حقيقت ايمان نمى رسد مگر آنكه اين سه خصلت در او باشد: فهم و بصيرت در دين، اندازه گيرى درست در معيشت، شكيبايى در گرفتاريها و مصيبت ها.

ص: 214


1- . بحارالانوار 37/2
2- . اعيان الشيعه 669/1
3- . تحف العقول 417

9 - «ثلاثه لا تعرف الا فى ثلاث مواطن: لا يعرف الحليم الا عند الغضب و لا شجاع الا عند الحرب و لا اخ الا عند الحاجة»؛

سه نفر در سه جا شناخته مى شوند: بردبار به هنگام خشم، دلير وشجاع به هنگام جنگ، برادر به هنگام نياز.

10 - «لا يستغنى اهل كل بلد عن ثلاثة يفزع اليهم فى امر دنياهم و آخرتهم، فان عدموا ذلك كانوا همجاً: فقيه عالم ورع وأمير خيّر مطاع و طبيب بصير ثقة»؛ اهل هر شهر از سه نفر كه در كار دنيا و آخرتشان به آنها پناه مى برند بى نياز نيستند: فقيه دانشمند و پارسا، زمامدار خير خواه كه مردم مطيع او باشند و پزشك حاذق ومورد اطمينان.

معجزات امام

اطاعت حيوان از امام

ابراهيم بن ادهم مى گويد: همراه امام صادق عليه السلام بودم ناگهان شيرى نزديك آمد امام عليه السلام گوش شير را گرفتند و او را دور ساختند. بعد فرمودند: اگر مردم از خداوند اطاعت مى كردند هر آينه بارهاى سنگين خود را با اين حيوان حمل مى كردند.

«اما ان الناس لو اطاعو الله حق طاعته لحملوا اليه اثقالهم»

استجابت دعا

داود بن على در حكومت بنى عباس فرماندار مقتدرى در شهر مدينه بود. او معلى بن خنيس را كشت و وجوهاتى را كه در دست او بود از او گرفت. امام با هيجان نزد او آمد وگفت تو معلى بن خنيس را كشتى و اموال را از گرفتى. اما والله لا دعونّ الله عليك) به خدا قسم بر تو نفرين مى كنم.

داود گفت آيا مرا تهديد مى كنى ومنظورش مسخره كردن امام بود امام عليه السلام به منزل خويش برگشت ودعايى بر عليه او كرد لحظاتى نگذشت كه از منزل داود سر وصدا بلند شد و گفتند داود از دار دنيا رفته است.

ص: 215

زنده كردن گاو مرده

مفضل بن عمر گويد با حضرت صادق عليه السلام در منى رفتم ديدم زنى در مقابل گاوى نشسته وگريه مى كند و بچه هايش در اطراف او نشستند حضرت فرمود چرا گريه مى كنى؟ گفت اين حيوان وسيله زندگى من بوده و حال از دنيا رفته حضرت فرمودند دوست دارى زنده شود، زن گفت مرا مسخره مى كنى حضرت دعايى خواندند و با پاى مبارك به حيوان زدند، گاو زنده شد. زن گفت اين شخص عيسى ابن مريم است در همان لحظه حضرت خود را پنهان كرد.

تصرف در چشم ابوبصير

ابو بصير گويد در طواف همراه امام بودم عرض كردم فدايت شوم آيا خداوند تمام اين مردم را كه طواف مى كنند مورد آمرزش قرار مى دهد و چقدر حاجى زياد است حضرت فرمود بيشتر اين افراد حيوان هستند بعد از آن دست مبارك را به چشمان من كشيد و مردم را به صورت حيوان ديدم.

طىّ الارض

معلى بن خنيس يك روز ناراحت بود امام فرمود گويا به ياد خانواده خويش افتادى گفت آرى حضرت دستى به چشمان او كشيد خود را در شهرى مشاهده كرد كه خانواده او در آنجا بودند بعد از اينكه از آنها ديدار كرد. دوباره امام عليه السلام دستى به چشمان او كشيد خود را در مدينه يافت.(1)

ص: 216


1- . بحارالانوار 25 ص 381

امام كاظم عليه السلام

اشاره

ص: 217

ص: 218

امام كاظم عليه السلام از ولادت تا شهادت

اشاره

نام: موسى

القاب: عبد صالح - كاظم - باب الحوائج - صابر - امين

كنيه: ابوالحسن اول - ابو ابراهيم

پدر و مادر: امام صادق عليه السلام و حميده

وقت و محل تولد: صبح روز يكشنبه 7 صفر سال 128 هق در روستاى ابوا واقع در بين مكه و مدينه

وقت و محل شهادت: 25 رجب سال 183 هق در زندان هارون در بغداد در سن 55 سالگى، به دستور هارون مسموم شده و به شهادت رسيد.

مرقد شريف: كاظمين

دوران زندگى: دو بخش: 1 - دوران قبل از امامت از سال 128 هق تا سال 148 هق (20 سال). 2 - دوران بعد از امامت از سال 148 هق تا سال 183 هق (35 سال).

ص: 219

در چهار سالگى امام كاظم عليه السلام بنى اميه سقوط كرد و بنى عباس به سرپرستى ابوالعباس سفّاح به حكومت رسيد.

در سن بيست سالگى منصور دوانيقى پدر بزرگوارش را به شهادت رساند و مدّت امامت آن امام بزرگوار سى و پنج سال بيشتر نبود. اين دوره مصادف با زمامدارى غاصبانه ى چهارتن از خلفاى بنى عباس بود.

ده سال از دوران امام در عصر منصور گذشت كه در حسادت و كينه نسبت به خاندان وحى بى مانند بود. ده سال ديگر را در عصر مهدى عباسى گذراند.

سخت گيرى هاى او چون منصور موزيانه نبود، ولى به امام اهانت هايى روا مى داشت. يك سال نيز در عصر هادى عباسى گذراند و در آن دوره، در مدتى اندك به زندان رفت و آزاد شد.

چهارده سال را هم در عصر هارون سپرى كرد كه دوره اى بسيار سخت و جانكاه و اغلب در حبس و زجر و شكنجه به سر برد. سرانجام در 25 ماه رجب سال 183 هجرى در 55 سالگى در زندان هارون مسموم گشت و به شهادت رسيد.(1)

سيره ى عملى امام كاظم عليه السلام

حلم و بردبارى

شخصى ناصبى همواره امام را آزار مى داد و به امام على بن ابى طالب عليه السلام ناسزا مى گفت. اصحاب به امام گفتند: اجازه دهيد او را بكشيم. حضرت آنان را منع فرمود.

روزى امام عليه السلام وارد مزرعه ى او شد. آن شخص شروع كرد به داد و فرياد زدن كه

ص: 220


1- . بحارالانوار ج 48، ص 1

زراعت مرا نابود كردى. حضرت اعتنا نكردند، تا اين كه نزديك او رسيد و تبسّمى كرد. سپس از وى پرسيد: خسارت وارده را بگو؟ وى گفت: صد اشرفى. حضرت فرمودند: چقدر اميد دارى از اين مزرعه سود ببرى؟ او گفت: غيب نمى دانم. حضرت فرمودند: من گفتم چقدر اميددارى؟ وى گفت: دويست اشرفى.

آنگاه امام كاظم عليه السلام سيصد اشرفى به او عطا نمود و فرمود: زراعت تو نيز براى خودت باشد: آن شخص بلند شد و سر مبارك امام را بوسيد و گفت: خدا بهتر مى داند رسالتش را به چه كسى بدهد، «واللّه أعلم حيث يجعل رسالته»(1).

جود و بخشش

احسان امام نسبت به خويشاوندان زياد بود و امور فقراى مدينه را رسيدگى مى كرد. شب ها طلا و نقره و آرد و خرما و پول براى آنان مى برد و فقرا كمك كار خود را نمى شناختند؛ «ولا يعلمون من اىّ جهة هو»(2) و كيسه هاى پولى كه امام مى داد، ميان 200 تا 300 درهم بود. و همچنين امام عليه السلام هزار بنده را در راه خدا آزاد كرد.

دستگيرى از درماندگان

زكريّاى اعور مى گويد: امام كاظم عليه السلام را در حال نماز ديدم كه در كنارش پيرمردى سالخورده قصد از جاى برخاستن داشت. مى خواست عصاى خود را به دست گيرد؛ حضرت با آن كه در حال نماز بود، خم شد و عصاى پيرمرد را برداشته، به دستش داد، سپس به نماز خود ادامه داد.(3)

ص: 221


1- . بحارالانوار ج 48، ص 102؛ كشف الغمّة، ج 3، ص 28
2- . كشف الغمّة، ج 3، ص 26
3- . منتهى الآمال، ج 2، ص 348
احسان به دشمن

يكى از افرادى كه بهانه به دست هارون داد و او را در تصميم خود جدّى و شتابزده كرد، محمد بن اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام برادر زاده ى امام كاظم عليه السلام بود.

او با على بن جعفر برادر امام كاظم خدمت امام آمد و عرض كرد: قصد سفرى دارم، مرا موعظه كن. امام عليه السلام فرمود: «أوصيك أن تتّقى اللّه فى دمى»؛ سفارش مى كنم تو را كه در باره ى خون من بترسى و سبب ريختن خون من نشوى.

محمد گفت: هر كس در باره ى تو بدى كند، به خودش مى رسد. سپس براى بدخواه امام عليه السلام نفرين كرد و سه مرتبه سرمبارك امام عليه السلام را بوسيد و حضرت همين سفارش را تكرار كرد.

على بن جعفر مى گويد: حضرت كاظم عليه السلام كيسه اى كه محتوى صد دينار بود، به من داد تا براى كمك خرجى به او بدهم. عرض كردم: اگر در كشتن شما كمك مى كند، چرا به او احسان مى كنى؟

در پاسخ من فرمود: هرگاه من صله ى رحم مى كنم، او قطع رحم مى كند؛ از اين رو خدا عمرش را كوتاه مى كند. سپس سه هزار درهم ديگر كه در هميانى بود، به او داد.

على بن جعفر مى گويد: گمان كردم ديگر به بغداد نمى رود، اما در عين حال به بغداد نزد هارون رفت و به وى گفت گمان نمى كردم بر روى زمين دو خليفه باشد، تا اين كه ديدم مردم به عمويم موسى بن جعفر با وصف خلافت سلام مى كنند.

به اين ترتيب سخن چينى كرد و هارون را بر ضدّ امام كاظم عليه السلام برانگيخت. هارون نيز دويست هزار درهم براى او فرستاد، ولى خداوند او را به بيمارى «ذُبحه» (درد شديد گلو) مبتلا كرد كه يك درهمش را نيز به مصرف نرسانيد و به اين ترتيب از دنيا رفت.(1)

ص: 222


1- . كافى 485/1 - كشف الغمّة 32/3
كشاورزى

ابى حمزه از پدرش نقل مى كند: امام كاظم را در زمين ملكى خودش در حال كشاورزى مى ديدم و عرق از بدن مباركش مى ريخت. گفتم: فدايت شوم! مردانى كه اين كار را انجام دهند كجا هستند؛ «جعلت فداك! أين الرّجال»؟

فرمود: اى على! كسانى كه از من بهتر بودند، با دست خود كار مى كردند و كاركردن از سيره ى اولياى الهى است؛ «فقال: يا على! قد عمل بِاليد مَنْ هو خير منّى فى ارضه و من ابى؟ فقلت: و من هو؟ فقال: رسول اللّٰه و أميرالمؤمنين عليه السلام و آبائى كلّهم كانوا قد عملوا بأيديهم».(1)

عبادت امام كاظم عليه السلام

1 - امام عليه السلام از همان ايام خردسالى دلباخته ى عبادت بود. لذت بخش ترين اوقات خود را زمانى مى دانست كه سرگرم راز و نياز با خدا بود. در اين زمينه نوشته اند: وى كودكى ده ساله بود، ولى گاهى ازآغاز طلوع خورشيد تاوقت اذان ظهر در سجده بود.(2)

2 - ابن جوزى مى گويد: او را به سبب كثرت عبادت و نيز شب زنده داريش «عبدصالح» خوانده اند.(3)

3 - يعقوبى مى نويسد: موسى بن جعفر عليه السلام از راسخ ترين و پايدارترين مردم در عبادت بود.(4)

4 - مرحوم شيخ مفيد قدس سره مى گويد: ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام عابدترين مردم زمان و فقيه ترين آنان و سخاوتمندترين مردم و پرارزش ترين وجود بود(5).

5 - امام عليه السلام اهل ذكر و دعا بود و اذكار مختلفى داشت و در برخى از روايات آمده است كه در بعضى از روزها 5 هزار بار استغفار مى كرد.(6)

6 - گاهى از طلوع آفتاب تا زوال خورشيد در زندان سر به سجده مى گذاشت و

ص: 223


1- . بحارالانوار 115/48
2- . مناقب 379/2
3- . تذكره 103/2
4- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 414
5- . ارشاد، ص 267
6- . بحارالانوار ج 48، ص 119

تماشاگران گمان مى كردند كه او به خواب رفته است. هنگام ظهر سر از سجده بر مى داشت و به نماز ظهر مى پرداخت.

7 - در وصف مناجات و گريه و زارى امام عليه السلام مى خوانيم: «حليف السّجدة الطّويلة» هم پيمان سجده هاى طولانى، «والدّموع الغزيرة» همدم اشك هاى فراوان والمناجات الكثيرة هم سخن بسيار با خداوند، والضّراعات المتّصلة و درد آشناى ناله هاى تمام نشدنى بود.(1)

8 - در بخشى از مناجات خود عرض مى كرد: «أسئلك الرّاحة عند الموت و العفو عند الحساب»؛ خدايا! راحتى هنگام مرگ، و عفو در حسابرسى قيامت را از تو طلب مى كنم(2).

9 - همچنين عرض مى كرد: پروردگارا! گناه بنده ى تو بزرگ است و عفو و بخشش تو نيكو «عظم الذّنب من عبدك فَلْيَحُسنِ العفو مِن عندك»(3).

10 - عيسى بن جعفر، زندانبان امام، نقل مى كند: آن حضرت به سبب دستيابى به مكانى جهت پرداختن به عبادت، خداوند را سپاس مى گفت؛ «أللّهم انّك تعلم أنّى كنتُ أسألك أن تفرغنى لعبادتك و قد فعلتَ، فلك الحمد»(4)؛ بار خدايا! همواره جاى خلوتى براى عبادتت از تو درخواست مى كردم، تو را سپاس مى گويم كه دعاى مرا به اجابت رساندى.

11 - مأمون مى گويد: بر پدرم هارون پير مردى وارد شد كه صورتش از بيدارى شب و عبادت فراوان زرد و متورّم شده بود به گونه اى كه مانند مشك كهنه و پوسيده شده بود و كثرت سجده صورت و بينى او را مجروح كردهبود؛ «اذ دخل شيخ مسخّد قد انهَكَتْهُ العبادة، كأنّه شنّ بال قد كَلمَ السّجود وجهه و أنفه»(5).

ص: 224


1- . بحارالانوار ج 102، ص 17
2- . بحارالانوار ج 48، ص 101
3- . بحارالانوار ج 48، ص 101
4- . مناقب، ج 2، ص 379
5- . بحارالانوار ج 48، ص 130
مبارزه ى امام كاظم عليه السلام با ستمگران

حضرت با اين كه در زمانى به سر مى برد كه شيعيان و خود آن بزرگوار در فشار شديدى از ناحيه ى خلفا بودند؛ با اين همه دست از مبارزه با افراد ستمگر برنمى داشت و حتى المقدور با آنان مخالفت مى كرد. براى نمونه موارد زير را توجه كنيد:

الف: مبارزه ى فرهنگى؛

منصور از امام عليه السلام خواست تا در عيد نوروز جلوس رسمى داشته و هداياى افراد را بپذيرد.

امام عليه السلام در پاسخ وى چنين گفت: «انّى قد فتَشتّ الأخبار عن جدّى رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فلم أجدْ لِهذا العيد خَبراً. انّه سنّةٌ للفرس و محاها الاسلام و معاذ اللّٰه أن نحيى ما محاه الاسلام»؛ اخبارى را كه از جدم رسول اكرم وارد شده، من بررسى كردم و خبرى درباره ى اين عيد پيدا نكردم. اين عيد از سنن ايرانيان باستان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده است. به خدا پناه مى برم از احياى آن چيزى كه اسلام آن را محو كرده است.

هارون گفت: اين كار را براى سياست لشكر انجام مى دهيم؛ «انما نفعل هذا سياسةً للجند». سرانجام با اصرار هارون امام عليه السلام جلوس فرمود و هداياى فراوانى آوردند.

پس از آن كه هارون اموال را در اختيار امام قرار داد، پيرمردى را كه اشعارى درباره ى امام حسين عليه السلام سروده بود، طلبيد و همه ى هدايا را به او بخشيد(1).

گفتنى است: اين بخشش امام عليه السلام گزاف نبود، بلكه براى زنده نگه داشتن عاشوراى امام حسين عليه السلام اين كار را انجام داد.

ب: حدود فدك؛

وقتى امام كاظم عليه السلام پيش مهدى عباسى آمد و ديد كه او رد مظالم مى كند، به او فرمود: چرا آن چه را كه از راه ستم از ما گرفته اى، بر نمى گردانى؟ مهدى پرسيد:

ص: 225


1- . بحارالانوار ج 48، ص 108؛ مناقب، ج 2، ص 379

منظورتان چيست؟ امام فرمود: فدك را برگردان. وقتى از حدود آن پرسيد، امام عليه السلام همه ى مناطقى كه زير نظر حكومت وى بود، بر شمرد (كنايه از اين كه حكومت را به ما برگردان كه تو غصب كرده اى). وى گفت: اين مقدار زياد است، درباره آن فكرى مى كنم(1).

روزى هارون همين تقاضا را از امام كاظم عليه السلام كرد و گفت: فدك را بگير: حضرت فرمود: فدك را نمى گيرم، مگر با تمام حدودش.

هارون گفت: حدود آن چه اندازه است؟ امام فرمود: اگر آن را مشخص كنم، در اختيار من نخواهى گذاشت.

هارون گفت: به جان جدّت قطعاً آن را در اختيار تو قرار مى دهم.

امام عليه السلام فرمود: حدّ اول آن «عدن» قسمتى از يمن است. ناگهان چهره ى هارون متغير شد. سپس امام عليه السلام فرمود حدّ دوم آن «سمرقند» است. رنگ هارون بيشتر دگرگون شد. آنگاه فرمود: حد سوّم آن «آفريقا» و حدّ چهارم آن «سيف البحر»، نزديك شهر حلب و سرزمين وسيع شمال حجاز است.

هارون گفت: «فلم يبق لنا شىء». بنابراين، براى ما چيزى باقى نماند. امام عليه السلام فرمود:

گفتم اگر حدود آن را معين كنم، در اختيار من نخواهى گذاشت. هارون در همين هنگام تصميم كشتن امام را گرفت.(2)

ج: نهى از كرايه دادن شتر براى سفر حج؛

صفوان بن مهران جمّال روزى خدمت امام رسيد، حضرت به وى فرمود: همه ى كارهاى تو نيكو و زيباست، جز يكى! او پرسيد: يابن رسول اللّٰه آن چيست؟ حضرت فرمود: شترهايت را به هارون كرايه مى دهى. عرض كرد: براى سفر حج كرايه داده ام.

حضرت فرمود: آيا دوست دارى هارون زنده برگردد و كرايه ى شترها را به تو بدهد. گفت: آرى. حضرت فرمود: هر كس بخواهد آن ها زنده بمانند، در صف آنان

ص: 226


1- . التهذيب، ج 4، ص 304
2- . مناقب، ج 4، ص 321

قرار مى گيرد و هر كس از آن ها باشد، بى ترديد در جهنم است.

پس از آن صفوان همه ى شتران خود را فروخت. وقتى هارون علت آن را پرسيد، وى گفت: ديگر پير شده ام و غلامانم چنانكه بايد به اين كار نمى رسند. هارون گفت:

مى دانم به اشاره ى چه كسى شترانت را فروخته اى. موسى بن جعفر تو را به اين كار وا داشته است!

او گفت: مرا با امام موسى بن جعفر چه كار. هارون گفت: اين حرف ها را كنار بگذار. به خدا قسم! اگر به سبب خدمات نيكويت نبود، تو را مى كشتم.

د: روح بى نياز؛

با اين كه هارون سال ها امام عليه السلام را زنده نگه داشت و در اواخر او را در زندان سندى بن شاهك با سخت ترين شكنجه ها حبس كرد، در چنين شرايطى، با فرستادن نامه براى امام عليه السلام كوشيد تا شايد امام عليه السلام براى يك بار هم كه شده، از هارون تقاضايى كند.

امام عليه السلام به ربيع فرمود: به هارون بگو: خداوند مرا سؤال كننده نيافريده است؛ «لم أُخلق سَئولاً»(1).

ه: وحشت هارون از امام كاظم عليه السلام؛

سفيان بن نزار مى گويد: روزى مأمون گفت: آيا مى دانيد چه كسى شيعه شدن را به من آموخت؟ گفتند: نه. گفت: پدرم. هارون از او پرسيد: چگونه؟ مأمون گفت: سالى باپدرم به حج رفتم. بعد از فراغت از مراسم حج به مدينه آمد و در منزلى اقامت گزيد و به همراهانش گفت: هيچ كس بر من وارد نشود، مگر آن كه خود را معرفى كند، تا اين كه پيرمردى كه عبادت او را لاغر كرده بود، سوار بر مركبى وارد شد. هارون گفت:

بگوئيد با مركب خود داخل شود. از او بسيار تجليل كرد و صورت او را بوسيد و از احوال او پرسيد. سپس من و برادرم امين را مأمور كرد تا آن پيرمرد را مشايعت كنم.

ص: 227


1- . أنوارالبهيّة، ص 303

از پدرم پرسيدم: وى چه شخصى بود كه او را اين گونه تكريم كردى؟ گفت: او حجت خدا بر همه ى مردم حضرت كاظم است. گفتم: مگر تو خليفه نيستى؟ گفت:

من در ظاهر و به زور و غلبه زمامدار هستم، اما او خليفه ى بر حق خداوند بر مردم است.

گفتم: پس چرا حكومت را به او واگذار نمى كنى؟ گفت: به خدا سوگند! اگر تو نيز در امر حكومت با من منازعه كنى، تو را مى كشم. زيرا ملك عقيم و نازاست؛ «واللّه لو نازعتَنى هذا الأمر، لأخذتُ الّذى فيه عيناك؛ فانّ الملْك عقيمٌ».

گفتم: پس چرا به تمام كسانى كه از مهاجران و انصار به ديدن تو مى آيند، حتى آنان را كه نمى شناسى، پنج هزار دينار مى دهى، اما به امام كاظم عليه السلام 200 درهم مى دهى؟

گفت: پسرم همين مقدارى هم كه به او مى دهم، از او در امان نيستم (مى ترسم عليه من قيام كند)؛ «فانّى لو اعطيت هذا ما ضَمِنْتُه له ما كنتُ آمنه»(1).

و: نامه ى هشدار دهنده؛

حضرت كاظم عليه السلام از زندان نامه اى بدين مضمون به هارون نوشت: روزى از گرفتارى من نمى گذرد، جز آن كه تو در همان روز در راحتى و آسايش مى گذرانى. ما هر دو اين دو روز را مى گذرانيم تا به روزى برسيم كه آن را پايانى نباشد و باطلان و باطل انديشان در آن روز خسارت و زيان مى بينند. «بعث موسى بن جعفر عليه السلام الى الرّشيد من الحبس برسالة كانت أنّه لن يقضى عنّى يومٌ من البلاء، الاّ انقضى عنك معه يومٌ من الرّخاء، حتّى نقضى جميعاً الى يوم ليس له انقضاء، يخسر فيه المبطلون(2)».

ز: هارون از حضرت كاظم عليه السلام پرسيد: چرا شما گمان داريد كه شما از ما به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزديك تر هستيد؟ حضرت فرمود: اگر رسول خدا زنده شود و از تو دخترت

ص: 228


1- . بحارالانوار ج 48، ص 130؛ مناقب، ج 2، ص 372؛ ينابيع المودّة، ج 3، ص 32
2- . كشف الغمّة، ج 3، ص 11

را خواستگارى فرمايد، آيا مى پذيرى؟ عرض كرد: چگونه نپذيرم، بلكه به اين كار بر عرب و عجم فخر مى كنم.

حضرت فرمود: ولى از من خواستگارى نمى فرمايد. چون كه ما فرزندان او مى باشيم و تولّد ما از اوست و تولد شما از او نيست.(1)

امام كاظم عليه السلام از ديدگاه دانشمندان

1 - ابن جوزى؛ موسى بن جعفر عليه السلام را عبد صالح مى گفتند. او بردبار و بخشنده بود. هرگاه از كسى آزارى مى ديد، براى او هديه اى مى فرستاد(2).

2 - ابن ساعى؛ امام كاظم عليه السلام صاحب مقامى والا، داراى كراماتى آشكار، مشهور به عبادت و مواظب بر طاعات بود و شب را به سجده و نماز مى گذرانيد و روز را با صدقه و روزه دارى سپرى مى كرد و به سبب گذشت از كسانى كه بر او ستم روا داشتند به كاظم شهرت يافت(3).

3 - شيخ مفيد؛ امام كاظم عليه السلام افقه اهل زمان خويش بود و صوت قرآن او بسيار زيبا بود و هرگاه قرآن تلاوت مى كرد، شنوندگان از اشتياق گريه مى كردند و امام عليه السلام را زين المجتهدين مى ناميدند.(4)

4 - فضل بن حسن طبرسى: ميان مردم مشهور است كه ابوالحسن عليه السلام بزرگوارترين فرزندان امام صادق عليه السلام و والا مقام ترين آنان در ديانت و فصيح تر از همه ى آنان و از تمام مردم زمان خود عابدتر و داناتر و فقيه تر بود(5).

5 - شبلنجى؛ حضرت كاظم عليه السلام همان امام گرانقدر و بى نظير، حجت خدا و عالم شايسته اى است كه شب را براى نماز بيدار و روزش را به روزه دارى مى گذراند... او پيش اهل عراق به باب الحوائج الى اللّٰه معروف است چون خواسته هاى كسانى را كه

ص: 229


1- . كشف الغمّة، ج 2، ص 60
2- . كشف الغمّة، ج 2، ص 250
3- . النور الجلىّ فى نسب النبىّ، ص 97
4- . ارشاد، ص 279؛ بحارالانوار ج 48، ص 104
5- . أعلام الورى فى أعلام الهدى، ص 178

او را وسيله در گاه خدا قرار مى دادند برآورده مى نمود.(1)

در كتاب تحليلى از زندگانى امام كاظم عليه السلام نام 40 نفر از محدثان و مورخان را كه به عظمت و بزرگى و جلالت آن حضرت اقرار كرده اند، ذكر شده است.(2)

سخنان امام كاظم عليه السلام

1 - «افعل الخيرَ الى كلّ من طلبه منك، فان كان من أهله، فقد أصبتَ موضعه، و ان لم يكن من أهله، كنتَ أنتَ أهُله، و ان شتمك رجلٌ عن يمينك ثم تَحَوَّل الى يسارك فاعتذرَ اليك، فاقبَلْ عذره»؛ براى همه ى كسانى كه از تو كار نيكويى طلب مى كنند، آن را انجام بده و خير تو به همگان برسد. اگر كسى كه خيرت به او مى رسد، اهل خير باشد، به جا انجام داده اى، اگر اهلش نباشد، تو شايستگى خويش را به جا آورده اى و اگر كسى از طرف راست به شما بد گفت و از طرف چپ معذرت خواست، عذر او را بپذير.(3)

2 - «انّ شيئاً هذا آخره، لَحقيقٌ أن يُزهد فى أوّله و انّ شيئاً هذا أوّله، لَحقيقٌ أن يُخاف آخره»؛ امام كاظم عليه السلام كنار قبرى فرمودند: دنيايى كه آخرش قبر است، سزاوار است كه انسان از اول زهد بورزد و جهان آخرتى كه اوّلش اينجاست، سزاوارتر است كه انسان از آخرش هراسناك باشد(4).

3 - «ليس منّا من لم يُحاسب نفسه فى كل يوم؛ فان عمل حسناً استزاد و ان عمل سيّئاً استغفر اللّه منه و تاب اليه»(5)؛ كسى كه روزانه محاسبه نفس نكند، از ما خاندان محسوب نمى شود.

پس اگر كار نيكى انجام داده است، از خداوند بخواهد توفيق انجام دادن كار نيك بيشترى را بدهد، اگر گناهى مرتكب شده، از خدا آمرزش خواسته و توبه كند.

4 - «لو كان فى يدك جوزةٌ و قال الناس فى يدك لولؤةٌ، ما كان ينفعك و أنت تعلم انّها جوزة، و لو كان فى يدك لولوءة و قال النّاسُ أنّها جوزة ما ضرّك و أنت تعلم أنّها لولؤة»؛ اگر گردويى در

ص: 230


1- . نورالأبصار، ص 135
2- . نورالأبصار، ص 192
3- . كافى، ج 8، ص 152
4- . بحارالانوار ج 78، ص 9
5- . كافى، ج 2، ص 453

دست تو باشد و مردم بگويند آن گوهرى پر بهاست، براى تو كه مى دانى گردوست، سودى ندارد و اگر در دست تو جواهرى است و مردم بگويند گردو است، براى تو كه مى دانى جواهرى است، ضررى ندارد (يعنى تو در خير وشرّت قاضى خود باش، به قضاوت مردم نيانديش)(1).

5 - «انّ العاقل رضى بالدّون من الدّنيا مع الحكمة و لم يرض بالدون من الحكمة مع الدّنيا، فذلك رَبِحَتْ تجارتُهم(2)»؛ انسان خردمند به دنياى كم راضى مى شود، امّا با داشتن علم و حكمت، ولى هرگز نمى پسندد كه علم و دانش او اندك باشد، امّا مال او فراوان و اين همان تجارت سودآور است.

6 - «اِحذَرْ هذه الدّنيا و احذَرْ أهلَها. فانّ النّاس فيها على أربعة أصناف: رجل مُتردّ مُعانق لِهَوٰاهُ وَ مُتعلّم مُقرئ، كلّما ازداد علماً ازداد كِبراً يَستعلى بقرائته و علمه على مَنْ هو دونَه و عابدٌ جاهل يَستصغر من هو دونه فى عبادته، يُحبّ أن يُعَظَّم و يُوَقّر و ذو بصيرة عالم، عارفٌ بطريق الحقّ، يُحبّ القيام به... فهو أمثل اهل زمانه و أوجههم عقلاً»(3)؛ از دنيا و اهل آن برحذر باشيد. زيرا مردم چهار گروهند:

الف - شهوت خواهانى كه دنيا را در آغوش گرفته و در پرتگاه سقوط قرار دارند.

ب - دانش جويان خودپسندى كه هر اندازه بر علم و دانش آنان افزوده شود، بر كبر و غرور آنان افزوده مى گردد و خواهان برترى بر زيردستان خود هستند.

ج - عبادت كنندگان جاهل و نادانى كه دوست دارند به سبب عبادتشان مورد احترام و اكرام ديگران قرار گيرند.

د - دانشمندان عارف و آگاه به راه حق كه به راستى با علاقه ى فراوان در راه حق مى كوشند و براى پيش برد آن قيام مى كنند. آرى! اينان نمونه هاى كامل اهل زمان خود از نظر عقل و خردند (مردم بايد به آنان تأسى كنند).

ص: 231


1- . بحارالانوار ج 78، ص 300
2- . بحارالانوار ج 1، ص 137
3- . تحف العقول، ص 400

7 - «يا بنىّ! عليك بالجدّ، لا تُخرجنّ نفسك من حدّ التقصير فى عبادة اللّٰه عزّوجل و طاعته، فانّ اللّٰه لا يُعبدُ حق عبادته»(1)؛ امام كاظم عليه السلام به بعضى از فرزندان خود فرمودند: بسيار بكوش و هيچ زمانى خود را در عبادت و طاعت خداوند از حدّ تقصير و كوتاهى خارج مدان.

زيرا خداوند آن طورى كه شايسته است، عبادت نمى شود.

8 - «ما من أحد يُبليه اللّٰه بِبَلية فصبر عليها، الاّ كان له أجر الف شهيد»؛ هر آن كه در برابر سختى ها و بلايا پايدارى كند، خداوند پاداش هزار شهيد را به او مرحمت مى فرمايد(2).

9 - «طوبىٰ لِشيعتنا المُتمسّكين بِحَبْلنا فى غيبة قائمنا الثّابتين على مُوالاتنا و البرائة من أعدائنا، اولئك منّا و نحن منهم، قدرَضُوا بنا أئمّة و رضينا بهم شيعة. فطوبى لهم، ثمّ طوبى لهم، و هم واللّٰه مَعَنٰا فى درجاتنا يوم القيمة(3)؛ خوشا به حال شيعيان ما كه در غيبت قائم اهل بيت ما به رشته هاى ولايت تمسك كرده، و بر محبت ما استوارند و از دشمنان مابيزار آنان از ما و ما از آنان هستيم. زيرا آنان پيشوايى ما را پسنديده و پذيرفته اند و ما نيز خشنود هستيم كه آنان پيروان ما هستند. پس، خوشا به حال آنان، سوگند به پروردگار! آنان در قيامت نيز همراه ما هستند.

10 - «يا هشام! من أراد الغنى بلا مال و راحةُ القلب من الحسد و السّلامةَ فى الدّين فَلْيتضرَّعْ الى اللّٰه فى مسألته بأنُ يكمل عقلَه؛ فَمنْ عَقَلَ قَنَعَ بما يَكفيه و من قنع بما يكفيه، استغنى، و من لم يقنع بما يَكفيه، لم يدرك الغنى أبداً»(4)؛ اى هشام! هر كس مى خواهد بدون داشتن مال بى نياز گردد و قلب او از حسد آسوده باشد و سلامتى در دين را جست و جو كند، پس بايد با ناله و زارى از پروردگارش بخواهد عقل او را كامل گرداند. زيرا اگر عقل كسى كامل شد، به آنچه خداوند به او عطا كرده بسنده كند و در نتيجه روحيه ى بى نيازى براى او پديد مى آيد و هر آن كه قناعت نورزد، هرگز بى نياز نمى شود.

ص: 232


1- . كافى، ج 2، ص 72
2- . بحارالانوار ج 71، ص 97
3- . كمال الدين، ص 361
4- . بحارالانوار ج 78، ص 302
سلسله ى راويان و اصحاب امام كاظم عليه السلام

هنگامى كه امام صادق عليه السلام از دنيا رفت، شاگردان آن حضرت از همان نخستين روز در اطراف امام كاظم عليه السلام حلقه زدند و معارف و حقايق دينى را از آن بزرگوار مى آموختند.

احمد بن خالد برقى شمار شاگردان و ياران امام كاظم عليه السلام را 160 تن نام برده است.

اگر مقصود او چنين باشد كه شمار اصحاب امام منحصر به اين تعداد است، سخنى نادرست است. زيرا اكثر كسانى كه جذب مكتب درس امام صادق عليه السلام شده بودند، حدود 4 هزار نفر، پس از شهادت آن حضرت به امام كاظم عليه السلام گرايش پيدا كردند.

شايد مقصود احمد بن خالد برقى از شمارش بزرگان و برجستگان ايشان باشد.

جناب آقاى باقر شريف قرشى نام 320 نفر از اصحاب و راويان امام كاظم عليه السلام را ذكر كرده است و جناب آقاى عطاردى در جلد سوم «مسند الكاظم» نام 638 نفر را نقل كرده است، كه به برخى از آنان اشاره مى شود:

ابان بن عثمان، ابراهيم بن أبى البلاد، اسحاق بن عمار، اسحاق بن عبداللّٰه، جميل بن درّاج، جميل بن صالح، حسن بن محبوب، حفص بن بخترى، حفص بن غياث، حماد بن عثمان، داود بن سرحان، درست بن أبى منصور، زيد نرسى، سُماعة بن مهران، صَفوان بن مهران، عبداللّٰه بن جُندب، عبداللّٰه بن سَنان، عبداللّٰه بن مُسكان، على بن يَقطين، فُضالة بن أيّوب(1).

ص: 233


1- . تحليلى از زندگانى امام كاظم، ص 248
معجزات امام كاظم عليه السلام

1 - نشستن در آتش

عبداللّٰه افطح، برادر امام كاظم عليه السلام ادعاى امامت كرد. حضرت دستور داد آتشى افروختند و مدتى در آتش نشست و چند حديث براى مردم فرمود. پس از آن به برادرش گفت: اگر گمان دارى بعد از پدر بزرگوارت، امام مردم هستى، پس در اين آتش بنشين.

حاضران در مجلس مى گويند: در حالى كه رنگ چهره ى عبداللّٰه دگرگون شده بود، برخاست و رداى خود را كشيد و از منزل امام كاظم عليه السلام بيرون رفت.(1)

2 - علم غيب

اسحاق بن عمار مى گويد: از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه خبر مرگ كسى را بيان كرد. با خود گفتم: او مى داند از شيعيان او كسى از دنيا مى رود! حضرت خشمناك به من توجه كرد و فرمود: اى اسحاق! رشيد هَجَرى كه از مستضعفين بود، علم منايا و بلايا (مرگ ها و بيمارى ها) را مى دانست، بى ترديد امام به اين علم سزاوارتر است.

سپس فرمود: اى اسحق! تا مى توانى خوبى كن كه عمر تو به پايان رسيده و تا دو سال ديگر مى ميرى و همين گونه نيز شد(2).

على بن حمزه مى گويد: خدمت امام كاظم عليه السلام بودم، مردى به نام جندب از اهل رى وارد شد و سلام كرد و نشست.

امام عليه السلام سؤالاتى از او كرد، سپس فرمود: اى جندب! برادرت چطور است؟

گفت: خوب است و به شما سلام مى رساند. حضرت فرمود: خداوند تو را در مصيبت برادرت اجر دهد.

جندب گفت: سيزده روز پيش، از كوفه نامه اى فرستاده است كه سلامت است.

ص: 234


1- . كشف الغمّة، ج 3، ص 53
2- . كشف الغمّة، ج 3، ص 47

امام عليه السلام فرمود: به خدا قسم! پس از دو روز از فرستادن نامه از دنيا رفت و مالى را به همسرش داد تا به تو بدهد؛ برگرد و به همسر برادرت مهربانى كن تا او آن مال را به تو واگذارد و جندب نيز امتثال كرد و به آن مال دست يافت(1).

حضرت كاظم عليه السلام به شخصى به نام يعقوب بن زيد فرمود: ديروز ميان تو و برادرت در فلان مكان خصومتى رخ داد و كار به ناسزاگويى كشيد اين عمل از آيين ما نيست و ما شيعيان خود را چنين دستور نمى دهيم. از خدا بترس، به زودى به وسيله ى مرگ از هم جدا خواهيد شد؛ اما برادرت قبل از اين كه به خانواده اش برسد، از دنيا مى رود و تو از كار خود پشيمان مى شوى.

آن مرد پرسيد: اجل من چه زمانى خواهد رسيد. حضرت فرمود: اجل تو نيز رسيده بود؛ ولى در فلان منزل به عموى خود صله رحم كردى، مرگ تو بيست سال تأخير افتاد.(2)

3 - مائده ى آسمانى

راوى مى گويد: امام كاظم عليه السلام را در زندان هارون ديدم كه غذاى آسمانى بر او نازل مى شد و امام عليه السلام تمام زندانيان را اطعام مى فرمود سپس بدون اين كه چيزى از آن كم شود آن غذا به آسمان بر مى گشت(3).

4 - تحوّل كنيز

هارون كنيز صاحب جمالى را به نزد امام كاظم عليه السلام در زندان فرستاد. شايد نظرش اين بود كه حضرت به سوى او ميل كند و قدر و منزلت امام كاسته شود. بعد خادمى فرستاد كه از حال كنيز جويا شود.

ص: 235


1- . كشف الغمّة، ج 3، ص 46؛ بحارالانوار ج 48، ص 61
2- . كشف الغمّة، ج 3، ص 53؛ بحارالانوار ج 48، ص 37
3- . مسند امام كاظم عليه السلام، ج 1، ص 346

خادم ديد كه آن كنيز پيوسته در حال سجده است و مى گويد: «قدّوس قدوس، سبحانك سبحانك سبحانك» هنگامى آن كنيز را نزد هارون آوردند ديدند از خوف خدا مى لرزد و مى گريد. به وى گفتند: اين چه حالى است كه پيدا كرده اى؟

گفت: عبدصالح خدا را خائف و لرزان ديدم (در من تأثير كرد). وى به همين حال بود تا از دنيا رفت.(1)

5 - تحوّل بشر حافى

امام كاظم عليه السلام روزى در بغداد در حال عبور از منزل بشر حافى صداى موسيقى شنيد در اين هنگام كنيز وى از خانه به در آمد تا زباله ها را بيرون بريزد.

حضرت فرمود: اى كنيز! صاحب اين منزل بنده است يا آزاد است؟

كنيز گفت: آزاد است. حضرت فرمود: راست گفتى! اگر بنده بود، از منزل او صداى موسيقى و گناه شنيده نمى شد.

كنيز چون برگشت، بشر كه بر سر سفره شراب بود. از وى پرسيد: چرا دير آمدى؟

گفت: آقايى با من صحبت مى كرد و داستان را بازگو كرد.

بشر پاى برهنه به دنبال حضرت دويد و به دست امام كاظم توبه كرد.(2)

6 - ابراهيم و سير شبانه به كوفه

ابراهيم جمّال براى رفع نياز مادى خود نزد على بن يقطين رفت، ولى به او اجازه ورود ندادند. على بن يقطين همان سال به حج مشرف شد، سپس به مدينه رفت و از امام كاظم عليه السلام اجازه ورود خواست.

حضرت به وى اجازه ندادند. روز دوم حضرت را ديد، علت بى مهرى امام عليه السلام را جويا شد، حضرت فرمود: چرا برادرت ابراهيم جمّال را راه ندادى خداوند تلاش تو را نمى پذيرد، مگر آن كه او را راضى كنى.

ص: 236


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 343
2- . منتهى الآمال، ج 2، ص 348

عرض كرد: من در مدينه هستم، او در كوفه. امام عليه السلام فرمود: چون شب فرا رسيد، بدون اين كه اطرافيان تو متوجه شوند، به بقيع برو، در آنجا شترى آماده است، بدان سوار شو، او به سرعت تو را به كوفه مى رساند و بر مى گرداند. على بن يقطين همان شب به منزل ابراهيم جمّال رفت. ابراهيم گفت: اى وزير! اينجا براى چه آمده اى؟

على عليه السلام گفت: من خدمت امام كاظم عليه السلام رفتم، حضرت از پذيرفتن من خوددارى كرد، مگر آن كه تو از من راضى شوى و راهش آن ست كه قدم به گونه ى من بگذارى.

ابراهيم امتناع ورزيد تا اين كه او را سوگند داد و او امتثال كرد: سپس خدمت امام عليه السلام رسيد و حضرت او را پذيرفت.(1)

7 - شقيق بلخى

شقيق بلخى مى گويد: در سال 149 هجرى به قصد حج حركت كردم و در قادسيه فرود آمدم. نگاهم به جوانى خوش سيما افتاد كه از مردم جدا شده بود. با خود گفتم:

اين جوان از فرقه ى صوفيه است كه مى خواهد خود را در اين سفر بر مردم تحميل كند. رفتم تا او را سرزنش كنم. ناگهان جوان رو به من كرد و فرمود: «يا شقيق! اجتنبوا كثيراً من الظّنّ انّ بعض الظن اثم»(2).

آنگاه جوان مرا تنها گذاشت. از اين رخداد تعجب كردم و با خود گفتم: بايد از او حلاليت بطلبم. شتابان رفتم، ولى به او نرسيدم؛ تا اين كه در منزل واقصه او را ديدم كه به نماز مشغول است و بدنش مى لرزد و اشك او جارى است تا نمازش تمام شد، به من فرمود: «انّى لغفّار لمن تاب و امن و عمل صالحاً ثم اهتدى».

سپس مرا ترك كرد و رفت. با خود گفتم: اين جوان از ابدال است زيرا دو مرتبه از نهان من خبر داد. چون در منزل زباله رسيدم، او را ديدم كه در كنار چاهى ايستاده و كوزه اى در دست دارد و مى خواهد آب بكشد، امّا كوزه از دستش رها شد و در چاه افتاد. در اين هنگام رو به آسمان كرد و گفت:

ص: 237


1- . بحارالانوار ج 48، ص 85
2- . حجرات، آيه ى 12

أنت ربّى اذا ظمئتُ الى الماء *** و قوّتى اذا أردت الطّعام

يعنى توئى سيرابى من هرگاه به جهت تشنگى رو به سوى آب آورم، و تو قوت من هستى، هر وقتى كه طعامى بخواهم.

شقيق مى گويد: آب چاه جوشيد و بالا آمد. آن جوان كوزه را گرفت و وضو ساخت و چهار ركعت نماز خواند.

من هم از آن شخص تقاضاى آب كردم. او به من آب داد و من سيراب شدم. به خدا سوگند كه آبى لذيذتر از آن نياشاميده بودم.

ديگر آن بزرگوار را نديدم تا وارد مكه شدم. نيمه شبى او را در حال نماز و گريه ديدم و بعد از نماز صبح نيز مشغول طواف شد. هنگام خروج از مسجد غلامان و افراد ديگرى اطراف او را گرفته بودند و به او سلام مى كردند و احترام مى گذاشتند.

از يكى پرسيدم: اين آقا كيست؟ گفت: اين شخص موسى بن جعفر عليه السلام است.

گفتم: عجايبى از او ديدم، اگر از غير او بود، عجب بود؛ ليكن چون از اين بزرگوار است، جاى شگفتى ندارد.(1)

8 - پاسخ امام كاظم به سؤال هارون در سفر حج

علامه مجلسى قدس سره از فضل بن ربيع چنين نقل مى كند: هارون الرشيد به قصد حج از بغداد حركت كرد و افراد زيادى از لشكريان خود را آورد تا صولت خود را به علويان نشان دهد و اين سفر رسمى خليفه ى عباسى بود. هيچ كس حق نداشت بر خليفه سبقت جويد به مكه رسيد و وارد مسجدالحرام شد. شروع به طواف كرد و همراهان براى او راه باز مى كردند و نمى گذاشتند كسى بر او پيشى بگيرد.

در اين ميان مرد عربى از خليفه جلو زد هر جا هارون طواف مى كرد، عرب جلوتر راه مى رفت و در لمس حجرالاسود نيز پيش از خليفه حجر را مى بوسيد و در مقام ابراهيم عليه السلام به نماز ايستاد. حاجب و دربان كعبه با خشونت گفت: از جلوى خليفه كنار

ص: 238


1- . بحارالانوار ج 48، ص 80

برو. آن مرد عرب فرمود: «سواء العاكف فيه و الباد»(1)؛ يعنى در اين مكان همگان با هم برابرند.

پس از فراغت از طواف و نماز، هارون گفت: آن مرد عرب را احضار كنند. وى فرمود: من كارى با خليفه ندارم، اگر او با من كار دارد، نزد من بيايد. اين خبر را به هارون دادند، وى گفت: او راست مى گويد.

هارون وارد شد و سلام كرد و جواب شنيد. هارون گفت: اجازه مى دهى بنشينم؟ مرد عرب فرمود: اين خانه نه از من است، نه از تو. مى خواهى بنشين، مى خواهى برو.

هارون نشست و گفت: از تو سؤالى مى كنم، اگر جواب ندادى، تو را عقاب مى كنم.

مرد عرب گفت: سؤال تو پرسش متعلّم است يا متعنّت و متكبر؟ هارون گفت:

سؤال متعلم. عرب گفت: بنابراين مانند شاگرد در برابر استاد بنشين. هرچه مى خواهى بپرس.

هارون گفت: واجب چيست؟ عرب گفت: 1، 5، 17، 34 از 12، يكى از 40، يكى در همه عمر، يكى و يكى به يكى.

هارون بلند خنديد و گفت: من از واجبات مى پرسم، تو از اعداد مى شمرى. عرب گفت: مگر نمى دانى بناى جهان روى حساب است؟ اگر حساب نبود كه خداوند قيامت را وعده نمى داد و دنيا را خلق نمى كرد. بى حسابى است كه سبب هرج و مرج مى شود.

هارون گفت: واجبات را بيان كن و اگر بيان نكنى، امر مى كنم در ميان صفا و مروه تو را بكشند.

حاجب به هارون گفت: از خدا بترس! آن مرد عرب خنديد. هارون گفت: چرا خنديدى؟ وى گفت: در شگفتم كه هر از يك شما از ديگرى نادان تر است! زيرا اگر اجل من نرسيده تصميم خليفه بى نتيجه است و اگر اجل من رسيده باشد، شفاعت دربان سودى ندارد. هارون گفت: اكنون آن اعداد را بيان كن. عرب فرمود: آن واجب

ص: 239


1- . حجّ، آيه ى 25

كه يكى است دين اسلام است.

و آن واجب كه پنج تا است، نماز فريضه است و منظور از هفده، 17 ركعت نماز و مراد از سى و چهار، 34 سجده است، و مقصود از دوازده تا يكى، ماه رمضان و از چهل تا يكى، از چهل دينار يك دينار زكات واجب است و در تمام عمر يك مرتبه حج واجب است و مراد از يكى به يكى اين است كه اگر كسى ديگرى را كشت، قصاص او واجب است.

هارون نه تنها از مرد عرب گذشت، بلكه مجذوب او شد و دستور داد كيسه هايى از دينار و درهم به او دادند. عرب گفت: من هم از تو سؤالى مى كنم، اگر جواب دادى، اين كيسه ها مال خودت باشد و اگر جواب ندادى، دو برابر اين كيسه ها به من بده تا ميان فقرا تقسيم كنم.

هارون گفت: بپرس. مرد عرب گفت: آيا خنفساء (سوسك كوچك) با پستان شير به بچه خود مى دهد يا با دهانش فرزندش را تغذيه مى كند؟ هارون گفت: نمى دانم.

مرد عرب گفت: خداوند بعضى از حيوانات زمين را نه از راه پستان مادر، نه از راه دانه غذا مى دهد، بلكه زندگى آنها از خاك تأمين مى شود.

هارون متوجه شد كه اين مرد عرب حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است و آنگاه گفت: «واللّٰه لقد كان ينبغى أن تكون هذه الورقة من تلك الشجرة»؛ به خدا سوگند! بى ترديد شايسته است كه اين برگ از آن درخت باشد؛ يعنى اين مرد با عظمت از خاندان گرانسنگ نبوت باشد(1).

9 - پذيرفتن دِرهم شطيطه

گروهى از شيعيان نيشابور، محمد بن على نيشابورى را به نمايندگى خود انتخاب كردند تا مبلغ 30 هزار دينار و 50 هزار درهم و مقدارى پارچه را براى امام كاظم عليه السلام ببرد.

ص: 240


1- . بحارالانوار ج 48، ص 142

شطيطه كه زن مؤمنه و با فضيلتى بود، يك درهم و مقدارى نخ كه به دست خود آن را رشته بود و چهار درهم ارزش داشت، با خود آورد و گفت: «انّ اللّٰه لا يستحيى من الحقّ»؛ يعنى خداوند از حق شرم نمى كند. (من هم در اين كه حق امام را پرداخت مى كنم، نبايد شرم كنم، گرچه اندك باشد).

افزون بر آن، مردم نيز سؤالات خود را در اوراقى نوشته بودند و به او گفتند: پاسخ آن ها را از امام عليه السلام بگيرد.

وقتى نماينده ى شيعيان بر امام عليه السلام وارد شد و پاسخ سؤالات را از حضرت گرفت، سپس امام كاظم عليه السلام فرمود: اين اموالى را كه آوردى، به صاحبانش برگردان و ما مال حلال را مى پذيريم.

سپس فرمود: درهم شطيطه را بياور و افزود: «انّ اللّٰه لا يستحيى من الحقّ» سلام مرا به شطيطه برسان و اين 40 درهم را به او هديه بده.

و اين كفن مرا براى او ببر كه پنبه اش از روستاى صيدا روستاى فاطمه زهرا عليها السلام و خواهرم حليمه است و من براى نماز خواندن بر او خودم را خواهم رساند.(1)

10 - راهنمايى امام كاظم عليه السلام

هشام بن سالم مى گويد: من و مؤمن الطاق پس از شهادت امام صادق عليه السلام در مدينه بوديم. مردم اطراف عبداللّٰه فرزند بزرگ امام صادق عليه السلام اجتماع كرده بودند و او را امام مى دانستند. من از او پرسيدم: زكات در چه مقدار است؟ گفت: در 200 درهم پنج درهم گفتم: درصد درهم چه بايد كرد؟ گفت: دو درهم و نيم زكات بدهند.

گفتم: به خدا سوگند كه «مرجئه»؛ يعنى منحرفان از دين، چنين چيزى نمى گويند كه تو مى گويى! عبداللّٰه گفت: من نمى دانم آنان چه مى گويند؟

از نزد او خارج شديم، در حالى كه سخت نگران بودم و نمى دانستم كه به سوى مرجئه رويم يا قدريه يا زيديه يا معتزله يا خوارج.

ص: 241


1- . مناقب، ج 4، ص 291؛ بحارالانوار ج 48، ص 73

در اين هنگام پيرمردى مرا راهنمايى كرد، گرچه مى ترسيدم كه او جاسوس باشد، امّا پير مرد مرا نزد امام عليه السلام برد.

در همين لحظه خادمى از منزل بيرون آمد و گفت: داخل شو، خدا تو را رحمت كند، تا چشمم به جمال نورانى امام كاظم عليه السلام افتاد، به من فرمود: نه به سوى مرجئه، نه قدريه، نه زيديه نه معتزله، نه خوارج، به سوى من به سوى من به سوى من.

گفتم: فدايت شوم! پس از پدرت امام ما كيست؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را هدايت مى كند.

گفتم: عبداللّٰه گمان مى كند كه او امام است! فرمود: «يريد عبداللّٰه أن لا يَعبداللّٰه»؛ عبداللّٰه از مسير بندگى خدا خارج شده است.

پرسيدم: چه كسى پس از پدر شما امام است؟

حضرت جواب پيشين را تكرار كرد. گفتم: شما هستى؟ فرمود: اين را نمى گويم.

با خود گفتم: شايد خوب سؤال نكردم. گفتم: فدايت شوم! بر شما امامى هست؟

فرمود: نه، در اين لحظه هيبت و عظمت عجيبى از آن حضرت در چشم من هويدا شد. سپس سؤالات زيادى از او كردم و او را درياى بيكرانى يافتم.

آنگاه از او پرسيدم: اجازه مى دهى امامت شما را به مردم اعلام كنم. حضرت فرمود: در هر كسى كه رشد و صلاح از او مشاهده كردى، به وى اطلاع بده و با آنان پيمان ببند كه اين راز را مخفى بدارند. زيرا فاش شدن آن مرگ شيعيان را در پى دارد.(1)

ص: 242


1- . كشف الغمّة، ج 3، ص 17

امام رضا عليه السلام

اشاره

ص: 243

ص: 244

امام رضا عليه السلام از ولادت تا شهادت

نام: على بن موسى

القاب: رضا، صابر، رضىّ، وفّى

كنيه: ابوالحسن

پدر و مادر: امام موسى بن جعفر عليه السلام، نجمه

وقت و محل تولد: پنجشنبه 11 ذيقعده 148 ه ق در مدينه

دوران زندگى ايشان در سه بخش خلاصه مى شود:

1 - قبل از امامت 35 سال (148 تا 183 ه ق)

2 - بعد از امامت 17 سال در مدينه

3 - بعد از امامت سه سال در خراسان كه حساسترين دوره زندگى اجتماعى و سياسى آن حضرت در اين سه سال بود.

و آن بزرگوار در روز آخر صفر سال 203 هجرى قمرى در سن 55 سالگى به وسيله مأمون مسموم و در سناباد نوغان (كه امروز يكى از محله هاى مشهد است) به شهادت رسيد و مرقد ايشان در مشهد مقدّس است.

ص: 245

سيره علمى و عملى امام عليه السلام

علم و دانش

الف) حضرت صادق عليه السلام فرمود: فرزندم رضا (عالم آل محمد) است و به امام كاظم عليه السلام فرمود عالم آل محمد در صلب توست اى كاش او را درك مى كردم.

مناظرات علمى حضرت با مأمون، جاثليق و رأس الجالوت و دانشمندان عراق و خراسان و مناظره با يحيى بن اكثم و خطبه ها از جمله خطبه تو حيديه حضرت كه بسيار مفصّل است و كلمات و مواعظ دلالت بر علم عميق و وسيع امام عليه السلام مى نمايد.(1)

ب) امام رضا عليه السلام به دعبل فرمودند: اين پيراهن را حفظ كن و اگر حفظ نكنى افرادى از تو مى گيرند همينطور هم شد.(2)

ج): حضرت رضا عليه السلام به احمدابن ابى نصر بزنطى فرمود: گمان نكن اين كه در منزل ما خوابيدى براى تو شرافت است «انّ اكرمكم عنداللّٰه اتقيكم» و بدين صورت امام عليه السلام از درون او خبر داد.

د) سخنان و پاسخها وتمثيلات امام عليه السلام برگرفته از آيات قرآن بود. كان كلامه كلّه و جوابه و تمثّله انتزاعات من القرآن.(3)

ه) ابوالصلت هروى گويد. من دانا تر از على بن موسى الرضا نديدم و هر دانشمندى كه با وى مجالست داشت اين مطلب را تصديق مى كرد.(4)

و) ابوالصلت هروى گويد امام را ديدم با مردم به هر زبانى تكلم مى كرد يك روز گفتم من در تعجبم كه شما چگونه همه زبانها را مى دانيد فرمود اى اباصلت من حجت خدا بر مردم هستم و زمانى خداوند مرا حجت بر همه مردم قرار مى دهد كه آگاه به همه زبانها باشم خداوند به ما منطق طير را آموخته است و فصل الخطاب عنايت كرده است.

ص: 246


1- . اعيان الشيعه 547/2
2- . اعيان الشيعه 555/2
3- . اعيان الشيعه 546/2
4- . اعيان الشيعه 547/2

عبادت

الف) امام عليه السلام پيراهنى را به دعبل خزاعى بخشيدند فرمودند در آن يك ميليون ركعت نماز خواندم (هزار شب و در هر شب هزار ركعت) و هزار مرتبه قرآن را ختم نمودم(1)

ب) امام عليه السلام در هر سه روز يك مرتبه قرآن را ختم مى نمود و مى فرمود اگر بخواهم بيشتر مى توانم تلاوت كنم ولكن در آيات آن تفكر مى كنم.(2)

ج) و كان اذا قرأ يحزن و بكى السامعون و كان يبكى من خشية اللّٰه حتى تخضّل لحيته بالدموع.(3)

د) اباصلت گويد من وارد سرخس شدم و رفتم در منزلى كه امام در آن زندانى بود و از زندان بان اذن ورود خواستم او گفت تو دسترسى به امام نمى توانى پيدا كنى زيرا امام عليه السلام در هر شب و روزى هزار ركعت نماز مى خواند(4)

انفاق

الف) امام عليه السلام هرگاه غذا تناول مى كردند يك قسمت از بهترين غذا را جدا مى كردند و مى فرمودند به فقرا بدهيد بعد اين آيات را تلاوت مى كردند «فلا اقتحم العقبة ما ادريك ما العقبة فك رقبه أو اطعام فى يوم ذى مسغبة».(5)

ب) شخصى از خراسان خدمت امام رسيد و تقاضاى كمك كرد حضرت به او 200 دينار مرحمت كردند و صورت خود را نشان ندادند راوى از امام پرسيد چرا چهره خود را نشان نداديد؟ امام عليه السلام فرمودند: «مخافه ان ارى ذلّ السؤال فى وجهه»: مبادا ذلّت سؤال را در چهره او ببينم.(6)

ص: 247


1- . بحارالانوار 222/83
2- . بحار 204/92
3- . مناقب 318/4
4- . بحارالانوار 204/92
5- . منتهى الآمال 864/2
6- . اعيان الشيعه 548/2

كار نكشيدن از مهمان

شخصى به امام مهمان شد چراغ منزل اتفاقاً خراب شده بود مهمان تا رفت چراغ را درست كند امام مانع شد و فرمودند ما خاندان مهمان را به خدمت نمى گيريم «انا قوم لا نستخدم اضيافنا».(1)

تواضع

الف) حضرت با بردگان وغلامان مى نشست غذا مى خورد و مى فرمود: خداى ما يكى و پيامبر ما و پدر و مادر ما يكى است و پاداش و كيفر بوسيله اعمال است «ان الرب تعالى واحد و الامّ واحده و الاب واحد و الجزاء بالاعمال».(2)

ب) حضرت در حمام شخصى را دلاكى نمود وقتى او امام را شناخت و خجالت كشيد حضرت در عين حال به او فرمود هيچ مشكلى نيست و دست از دلاكى بر نداشتند تا اينكه او را شستند «يطيبه و يدلكه».(3)

مبارزه با طاغوت

دو نفر خدمت امام رسيدند حضرت به يكى فرمودتو نماز را شكسته بخوان زيرا به ديدن من آمدى و ديگرى نماز را تمام بخواند چون به ديدن مأمون آمده و سفر او معصيت است «تممّ صلاتك لانك قصدت السلطان».

بهداشت

براى آن حضرت پارچه اى بود كه پنج مسواك درون آن بود ونام هر نمازى روى آن نوشته بود كه به هنگام نماز مسواك مى زدند.

كان للرضا عليه السلام خريطة فيها خمس مساويك مكتوب على كل واحد منها اسم صلوة من الصلوات الخمس يستاك به عند تلك الصلوة.(4)

ص: 248


1- . اعيان الشيعه 548/2
2- . اعيان الشيعه 548/2
3- . بحارالانوار 101/49
4- . مكارم الاخلاق ص 50

عنايت به نماز اول وقت

امام عليه السلام در اثناء مناظره با عمران صابى مجلس را ترك كرد و فرمود: «الصلاة قد حضرت» و عمران صابى گفت «يا سيدى لا تقطع علىّ مسألتى فقد رقّ قلبى» حضرت نپذيرفتند و فرمودند: «نصلّى و نعود». بعد از نماز عمران صابى مسلمان شد.

بى اعتنايى به شيعه نماها

گروهى در خراسان خدمت امام آمدند حدود يك ماه هر روز مى آمدند مى گفتند ما شيعيان شما هستيم. امام اجازه ملاقات به آنها نداد. چون اهل گناه بودند بعد از مدتى گفتند اگر شما را ملاقات نكنيم هنگام مراجعت ما نزد دوستان خجالت زده هستيم سپس حضرت اجازه دادند و فرمودند بگوييد ما از دوستان شما هستيم.

شيعيان على عليه السلام حسن و حسين و سلمان و ابوذر و مقداد بودند.

قاطعيت در ردّ خلافت

مأمون مى خواست خلافت را به امام عليه السلام بسپارد امام با كمال صراحت فرمود اگر خداوند خلافت را به تو سپرده تو حق ندارى آن را به من بسپارى و اگر به تو نسپرده چيزى كه مال تو نيست تو حق ندارى آنرا به ديگرى بدهى «ان كانت هذه الخلافة لك و اللّٰه جعلها لك فلا يجوز ان تخلع لباساً البسك اللّٰه و تجعله لغيرك و ان كانت الخلافة ليس لك فلا يجوز لك ان تجعل لى ما ليس لك».(1)

تقوى

رجاء بن ضحاك سر پرست مأمورين آوردن امام رضا عليه السلام از مدينه به خراسان

ص: 249


1- . بحارالانوار 17/49

گويدبه خدا سوگند من فردى را با تقواتر از حضرت رضا عليه السلام نديدم كسى كه در تمام اوقات به ياد خدا بود واز خداوند ترس زياد داشت. «فواللّٰه ما رأيت رجلاً كان اتقى للّٰه تعالى منه و لا اكثر ذكراً للّٰه فى جميع اوقاته منه و لا اشدّ خوفاً للّٰه عزوجل منه».(1)

شخصى به حضرت رضا عليه السلام عرضه داشت سوگند به خدا شما بزرگوارتر و باشرافت تر از همه هستيد «انت و اللّٰه اشرف الناس و اكرم الناس» حضرت فرمود: اين طور سخن نگو سوگند به خدا آيه شريفه «ان اكرمكم عنداللّٰه اتقيكم» نسخ نشده است. لا تقل «والله ما نسخت هذه الآية «انّ اكرمكم عنداللّٰه اتقيكم»».

توجه به نام خدا

امام عليه السلام هر وقت مى خواست كه نيازمندى هايش به يادش بيايد «بسم الله الرحمن الرحيم» را مى نوشت و مى گفت انشاءالله به خاطر مى آورم و سپس هرچه مى خواست مى نوشت.(2)

توجه به وضع جامعه اسلامى

ايشان براى برقرارى اقتصاد اسلامى به پيروانش دستور مى داد ميوه ها را انبار نكنيدنياز هر روز را در همان روز تأمين مى كنيم «نشترى مع المسلمين يوماً بيوم».(3)

احترام به ايام محرّم

از آغاز ماه محرم كسى كه امام را در حال خنديدن نمى ديد «لا يرى ضاحكاً»

توجه به عظمت حادثه كربلا

امام عليه السلام به ريان بن شبيب فرمود: اگر خواستى بر مصيبتى گريه كنى بر امام حسين عليه السلام گريه كن «يابن الشبيب ان كنت باكياً لشى فابك على الحسين عليه السلام».

ص: 250


1- . اعيان الشيعه 546/2
2- . تحف العقول 433
3- . كافى 166/5

توجه به شاگردان

يونس بن عبدالرحمن از شاگردان امام در بصره است اهالى بصره از او شكايت كردند يونس ناراحت شد. حضرت به او فرمود: اى يونس اگر امام از تو راضى بود هيچ گاه ناراحت نباش اگر در دست تو مرواريد باشد ومردم بگويند گردو است يا گردو باشد ومردم بگويند مرواريد است براى تو تفاوتى نداشته باشد. «يا يونس فما عليك مما يقولون اذا كان امامك عنك راضياً ان كان فى يدك لؤلؤ و قال الناس انه جوزة و ان كان فى يدك جوزة و قال الناس انه لؤلؤ».(1)

توجه به محرومين

امام عليه السلام ضمن نامه اى به فرزندش امام جواد عليه السلام فرمودند فقرا در منزل تو صف مى كشند تا به هنگام خروج به آنها كمك كنى اما غلامان تو شما را از در ديگر خارج مى كنند و فقرا محروم مى شوند از اين به بعد از آن درى خارج شو كه فقرا صف كشيده اند.

نماز شب

آن حضرت نماز شب و شفع و وتر و دو ركعت فجر را در سفر و در وطن بجاى مى آورد. ولا يدع الامام الرضا عليه السلام صلاة الّيل و الشّفع و الوتر و ركعتى الفجر فى سفر و لا حضر.(2)

شب زنده دارى

آن حضرت خوابش كم بود وبيدارى او زياد وبيشتر شبها از سر شب تا صبح بيدار بود. كان عليه السلام قليل النوم بااليل كثير السهر يحى اكثر لياليه من اوّله الى الصبح.(3)

ص: 251


1- . اعيان الشيعه ج 10 ص 328
2- . بحارالانوار 94/49
3- . بحارالانوار 91/49

روزه هاى امام عليه السلام

آن حضرت زياد روزه مى گرفت و در هر ماه سه روز روزه مى گرفت. كان الرضا عليه السلام كثير الصيام و لا يفوته صيام ثلثة ايّام فى الشّهر.(1)

ادب

ابراهيم بن عباس گويدنديدم امام به كسى از دوستان وغلامان خود دشنام دهد ونديدم كه آن حضرت خنده بلند كند بلكه تبسم مى كرد. و لا رأيته عليه السلام شتم احداً من مواليه و مماليكه قطّ و لا رأيته يقهقهه فى ضحكه بل كان ضحكه التبسم.(2)

زهد

الف) امام لباس نرمى پوشيده بود شخصى اعتراض كرد سپس حضرت لباس خشنى كه زير پوشيده بود به او نشان داد و فرمود: اين لباس خشن براى خداست و لباس نرم براى مردم است.

ب) آن حضرت در تابستان روى حصير ودر زمستان روى گليم پشمى مى نشست ولباس خشنى مى پوشيد لكن هرگاه در برابر مردم ظاهر مى شد لباس زينتى مى پوشيد كان جلوس الرضا عليه السلام فى الصيف على حصير و فى الشتاء على مسح (گليم پشمى) و لبسه الغليظ من الثياب حتى اذا برزللناس تزيّن لهم.(3)

احسان

آن حضرت در پنهانى صدقه زياد مى داد وبيشتر در شبهاى تاريك صدقه مى داد و كان عليه السلام كثير المعروف و الصدقة فى السّر و اكثر ذلك يكون منه فى اللّيالى المظلمة.(4)

ص: 252


1- . عيون ج 2 ص 184
2- . اعيان الشيعه ج 2 ص 548
3- . عيون ج 2 ص 192
4- . بحارالانوار 49 ص 91

احترام به مردم

ابراهيم ابن عباس گويد: نديدم كه امام را كه به كسى با سخن ظلم كند يا سخن كسى را قطع كند تا اينكه فراغت يابد ونديدم كه فردى را محروم برگرداند.

عن ابراهيم بن العباس قال: ما رأيت اباالحسن عليه السلام جفا احداً بكلمه قطّ و لا رأيته قطع على احدٍ كلامه حتى يفرغ منه و ما ردّ احداً عن حاجة يقدر عليها.(1)

تعيين اجرت كارگر

به غلامان خود مى فرمود كسى را براى كارى استخدام نكنيد مگر آنكه قبلاً اجرت آنرا معين كنيد.(2)

معجزات امام

1 - اخبار غيبى

ريان بن صلت گويد با خودم گفتم خدمت امام رضا عليه السلام مى رسم و از آن حضرت يك لباس براى كفن و چند انگشتر براى دخترانم مى گيرم و قتى خدمت امام رسيد فراموش كرد بگويد امام عليه السلام به او لباس وانگشتر مرحمت كردند و فرمودند لباس كفن تو باشد و انگشترها براى دخترانت باشد.

2 - قدرت امام

هنگامى كه حميد بن مهران به امام جسارت كرد، كه باران به خاطر دعاى شما نيامده گفت اگر قدرت داريد دستور دهيد اين دو عكس شير، شير واقعى شوند و مرا از بين ببرند حضرت فرمود اى شير خدا دشمن خدا را بگيريد «يا اسد اللّٰه خذ عدواللّٰه» در همان لحظه دو عكس شير، شير واقعى شدند و به زندگى او خاتمه دادند.

3 - علم غيب و شجاعت

وقتى امام كاظم عليه السلام از دنيا رفت، امام رضا عليه السلام از امامت خود سخن مى گفت صفوان

ص: 253


1- . بحارالانوار 90/49
2- . كافى ج 5 ص 228

بن يحيى گويد ما بر امام بيمناك شديم به حضرت عرض شد شما امر بزرگى را اظهار كرديد و از اين طغيانگر (هارون) نسبت به شما مى ترسيم. حضرت فرمود او هر چه مى خواهد تلاش كند هيچ راهى بر من ندارد «ليجهد جهده فلا سبيل له علىّ».(1)

4 - تأمين نياز

ابراهيم بن موسى گويد: از حضرت رضا عليه السلام طلب داشتم يك روز به امام عرض كردم قربانت عيد نزديك است و به خدا قسم درهم و غير درهمى ندارم امام عليه السلام با تازيانه خود بر زمين زد سپس دست برد وشمش طلايى از آنجا برداشت و فرمود اينرا بهره خود ساز و آنچه ديدى پنهان كن «انتفع بها و اكتم ما رأيت».(2)

5 - بى اعتنايى به ماديات

يكى از اصحاب گويد پول زيادى نزد امام بردم ولى امام از آن شادمان نگشت من ناراحت شدم و با خودم گفتم از چنين پولى خوشحال نمى شود، امام فرمود اى غلام آفتابه و لگن بياور سپس روى تختى نشست ودستش را گرفت وبه غلام فرمود آب بريز، راوى گويد: همينطور طلا بود كه از ميان انگشتانشان به درون طشت مى ريخت سپس متوجه من شد و فرمود كسى كه چنين است به پولى كه تو برايش آورده اى توجهى ندارد.(3)

ص: 254


1- . كافى ج 1 ص 404
2- . كافى ج 1 ص 407
3- . كافى ج 2 ص 412

امام جواد عليه السلام

اشاره

ص: 255

ص: 256

امام جواد عليه السلام از ولادت تا شهادت

اشاره

نام: محمد

القاب: جواد - تقى

كنيه: ابوجعفر ثانى

پدر و مادر: حضرت رضا عليه السلام و خيزران

وقت و محل تولد: نهم يا پانزدهم رمضان سال 195 هق يا دهم رجب سال 195 هق در مدينه.

وقت و محل شهادت: آخر ذى القعده سال 220 هق. در سن 25 سالگى بر اثر زهرى كه به دستور معتصم عباسى توسط ام الفضل همسر آن حضرت (دختر مأمون) به او رسيد در بغداد به شهادت رسيد.

مرقد شريف: كاظمين

دوران زندگى: دو بخش: 1-7 سال قبل از امامت 2 - دوران امامت (17 سال) كه مصادف بود با حكومت 2 طاغوت مأمون و معتصم (هفتمين و هشتمين خليفه عباسى).

ص: 257

بركت براى شيعيان

هنگامى كه حضرت جواد عليه السلام متولد شد، پدر بزرگوارش فرمود: خداوند به من فرزندى ارزانى داشت كه شبيه به موسى بن عمران است كه دريا را مى شكافت (منظور آن است كه درياى علم و دانش را مى شكافد)، و مانند عيسى بن مريم است كه مادرش طاهره و مطهره آفريده شده بود. همان گونه كه به مادر عيسى تهمت زدند، به مادر فرزند من نيز تهمت مى زنند، با اين كه مادرش زن پاك دامنى است. سپس فرمود:

هيچ مولودى همانند فرزند من مايه بركت براى شيعيان نخواهد بود؛ «هذا المولود الّذى لم يولد مولودٌ أعظم على شيعتنا بركةً منه»(1).

خنثى شدن توطئه ى توطئه گران

مدتى از عمر امام هشتم عليه السلام گذشت و حضرت داراى فرزند نشد وقتى حضرت جواد عليه السلام به دنيا آمد، برخى از فريب خوردگان در شباهت حضرت جواد عليه السلام به پدرش شبهه افكنى كردند. از اين رو حضرت فرمود: جواد فرزند من است.

آنان گفتند: ميان ما و شما قيافه شناس داور باشد. حضرت فرمود: من آنان را فرا نمى خوانم، شما دعوتشان كنيد، ولى سبب آن را ناگفته نگهداريد.

جمعى از بستگان حضرت در باغى قرار گرفتند. امام رضا عليه السلام لباس كشاورزى پوشيده و مشغول بيل زدن شد. سپس حضرت جواد عليه السلام را آوردند و در كنار گروهى از اقوام نشست. در اين هنگام قيافه شناسان وارد باغ شدند. حاضران به آنان گفتند: اين پسر را به پدرش منسوب كنيد (بگوييد پدر اين پسر كيست؟)

قيافه شناسان چهره ها را ديدند و گفتند: پدر اين پسر در ميان اين گروه نيست، ولى اين مرد و آن مرد عموى او هستند و آن خانم عمّه اوست سپس قيافه شناسان به باغبانى كه مشغول بيل زدن بود، از دورنگاه كردند و گفتند: اگر اين پسر در اينجا

ص: 258


1- . اثبات الوصية، ص 178

پدرى داشته باشد، همين باغبان است كه قدم هاى او با قدمهاى اين پسر يكسان است.

چند لحظه بعد حضرت رضا عليه السلام آمد، تا چهره ى مبارك او را ديدند، همگى گفتند:

«هذا ابوه»؛ پدر اين پسر همين شخص است.(1)

امامت در كودكى

يكى از موضوعات مربوط به امامت اين پرسش است: آيا ممكن است شخصى پيش از سن بلوغ به مقام امامت برسد؟ اين مطلب در باره ى سه امام يعنى امام جواد عليه السلام و امام هادى و حضرت مهدى شايان توجه است. زيرا هر سه پيش از بلوغ به اين منزلت بار يافتند.

در سال 203 كه امام هشتم عليه السلام شهيد شد، مردم درباره ى امامت حضرت جواد عليه السلام دچار نگرانى شدند و چند دستگى پيش آمد:

الف: برخى به دنبال عبداللّٰه بن موسى، برادر امام رضا عليه السلام رفتند و از آنجا كه نمى خواستند بدون دليل امامت فردى را بپذيرند، پس از پرسشى كه از او كردند، وى را ناتوان يافتند و از او دورى گزيدند.

ب: برخى از شيعيان اين موضوع را با خود حضرت جواد عليه السلام در ميان گذاشتند و آن حضرت در جواب به جانشينى سليمان از داود اشاره كرد و فرمود هنگامى كه سليمان هنوز كودكى بيش نبود و گوسفندان را به چَرا مى برد، داود عليه السلام او را جانشين خود كرد، با آن كه عُبّاد و دانشمندان بنى اسرائيل اين عمل را انكار مى كردند. همچنين از حضرت رضا عليه السلام نيز اين سؤال را كردند، حضرت در پاسخ آن، نبوّت حضرت عيسى عليه السلام را در كودكى مطرح ساخت.(2)

ج: برخى از شيعيان براى بررسى موضوع مهم جانشينى امام عليه السلام در مجلسى گرد آمدند. يونس بن عبدالرحمن كه از شيعيان مورد اعتماد حضرت رضا عليه السلام بود، به آنان گفت: تا زمانى كه اين فرزند يعنى امام جواد عليه السلام بزرگ شود، چه كنيم؟

ص: 259


1- . اصول كافى، ج 6، ص 322
2- . كافى، ج 1، ص 322

در اين هنگام ريان بن صلت از جاى خود برخاست و به اعتراض گفت: تو خود را در ظاهر معتقد به امام جواد نشان مى دهى، ولى در باطن ترديد دارى.

اگر امامت وى از جانب خدا باشد، حتى اگر كودك يك روزه هم باشد، مانند انسان بزرگ است و چنانچه از طرف خدا نباشد، حتى اگر هزار سال عمر كرده باشد، مانند ساير مردم است. از اين رو، براى پيشگيرى از شبهه ى عدم صلاحيت كودك براى امامت تلاش هاى زير انجام شد:

بارها به جانشينى فرزندش در سن كودكى تصريح كرد. علامه ى مجلسى قدس سره در اين زمينه 26 روايت ذكر كرده است.(1)

خود مردم گاهى به آزمايش امام جواد عليه السلام مى پرداختند. چون عالم بودن به مسائل مختلف مورد نياز را از شرايط ضرورى امامت مى دانستند.(2)

براى روشن شدن شايستگى حضرت جواد عليه السلام براى دانشمندان آن زمان كه امامت امام جواد عليه السلام از ناحيه خدا و علم او لدنّى است، بارها مأمون مجلسى تشكيل داد و دانشمندان را براى مناظره با حضرت جواد عليه السلام دعوت كرد و در آن محافل حضرت جواد عليه السلام پاسخ تمام سؤالات آنان را مى داد.

مورخان نوشته اند: 80 نفر از فقهاى بغداد پس از مراسم حج به منزل امام صادق عليه السلام در مدينه آمدند تا از نزديك امام جواد عليه السلام را زيارت كنند. عبداللّٰه بن موسى عموى امام جواد عليه السلام آنجا حاضر شد و شخصى اعلام كرد: اين آقا فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله است، هر كس سؤالى دارد، مى تواند بپرسد. چند سؤال از او كردند كه نتوانست پاسخ دهد. ناگهان امام جواد عليه السلام وارد شد و پاسخ صحيح سؤالات را داد. حاضران در مجلس خوشحال شدند و گفتند: عموى شما چنين و چنان فتوا داد، حضرت فرمود:

«لااله الاّ اللّٰه»، اى عمو روز قيامت در نزد خدا توقف مى كنى.

ص: 260


1- . بحارالانوار ج 50، ص 23
2- . بحارالانوار ج 50، ص 99

على ابن اسباط مصرى مى گويد: چشم من به جمال امام جواد عليه السلام افتاد در حالى كه وى كودكى بيش نبود، با دقت بر سر و پا و قامتش نگاه مى كردم تا شكل و شمايل حضرت را براى مردم مصر تعريف كنم.

در اين موقع امام عليه السلام نشست و فرمود: «يا على! انّ اللّه احتجّ فى الامامة بمثل ما احتجّ فى النبوة؛ قال اللّٰه تعالى: و اتيناه الحكمَ صبيّاً و لمّا بلغ أشدَّه و بلغ أربعين سنة»؛ اى على! خداوند در امامت نيز مانند نبوّت احتجاج كرده و فرموده است: به يحيى در خردسالى نبوّت داديم و چون به قوت رسيد و به چهل سال رسيد.

بنابراين، جايز است كه خداوند حكمت و مقام پيامبرى را در كودكى به كسى عنايت كند و جايز است در سن چهل سالگى به اين مقام برسد.(1)

سيره ى عملى امام جواد عليه السلام

رابطه ى امام رضا عليه السلام با فرزندش

هنگامى كه حضرت رضا عليه السلام به دعوت اجبارى مأمون به خراسان آمد، هيچ يك از افراد خانواده اش را نياورد، اما به وسيله ى نامه توسط پيك ها و مسافران روابط خود را با يگانه فرزندش حضرت جواد عليه السلام حفظ مى كرد كه هر يك از اين نامه ها حكايت از شخصيت امام جواد عليه السلام مى كند. براى نمونه به اين دو روايت توجه كنيد:

1 - به حضرت رضا عليه السلام خبر رسيد كه اطرافيان امام جواد عليه السلام را از ناحيه ى در كوچكِ خانه ى اندرونى وارد و خارج مى كنند تا نيازمندان كمتر مزاحم شوند. امام رضا عليه السلام ضمن نامه اى به فرزندش فرمود: اى ابوجعفر! اطرافيان تو به سبب صفت بخلى كه دارند، مانع خيررسانى تو به مستمندان هستند؛ به حقى كه برگردن تو دارم، از اين پس، از در بزرگ رفت و آمد كن و به مستمندان احسان كن.(2)

ص: 261


1- . بحارالانوار ج 50، ص 37
2- . بحارالانوار ج 50، ص 102

2 - در يكى از نامه ها حضرت رضا عليه السلام به فرزندش چنين نوشته بود: بسم اللّٰه الرحمن الرحيم؛ خداوند عمر طولانى به تو دهد و تو را در پناه خود از گزند دشمنان حفظ فرمايد. اى پسرم! پدرت فدايت گردد، من در حال زندگى و سلامتى اموال را در اختيار تو قرار دادم تا صله ى رحم كنى. خداوند مى فرمايد: «من ذاالذى يُقرضُ اللّه قَرضاً حسنا»(1) و نيز مى فرمايد: «ليُنفقْ ذوسعة من سعته و من قُدر عليه رزقُه فَلْيُنْفِقْ مما ٰ اتاه اللّه»(2)

اى پسرم! پدرت فدايت گردد، خداوند به تو وسعت بخشيده، مبادا علاقه به چيزى تو را از پاداش هاى فراوان اخروى كه نتيجه ى انفاق و توجه به مستمندان است، محروم سازد.(3)

بزرگ منشى امام جواد عليه السلام در كودكى

طبيعى است كه كودك خردسال علاقه به بازى دارد، امّا حضرت جواد عليه السلام درهمان سال هاى كودكى داراى روحيه اى بزرگ و افكار بلندى بود. بدين سبب، خداوند در همان دوران مقامات والايى به او عنايت فرمود.

روزىحضرت رضا عليه السلام با ياد كرد از حضرت يحيى عليه السلام كه در كودكى به نبوّت رسيده بود، فرمود: جمعى از كودكان نزد او آمدند و گفتند: «اذهب بنا نلعب»؛ بيا برويم و با هم بازى كنيم. در پاسخ فرمود: «ما لِلّعب خُلقْنٰا»؛ ما براى بازى كردن آفريده نشده ايم.

اينجاست كه خداوند دربارۀ او فرمود: ما مقام نبوّت و عقل و هوش را در كودكى به يحيى داديم؛ «و اتيناه الحكم صبيّاً»(4)

نظير اين ماجرا در مورد حضرت جواد عليه السلام رخ داد. على ابن اسباط مى گويد:

مقدارى اسباب بازى كه بعضى از آن ها نقره بود، براى امام جواد عليه السلام بردم، ولى

ص: 262


1- . بقره، آيه ى 245
2- . طلاق، آيه ى 7
3- . بحارالانوار ج 50، ص 103
4- . مريم، 12

چهره ى حضرت نشان مى داد كه ناراحت است. به من فرمود: بنشين. نزديكش رفتم و ناگهان اسباب بازى ها از جيبم افتاد. حضرت با ناراحتى به من نظر كرد و فرمود: «ما لهذا خَلَقَنِىَ اللّهُ ما أنا و اللّعب»؛ خداوند مرا براى بازى كردن نيافريده است. مرا با بازى هاى كودكانه چه كار؟ من با شرمندگى عذر خواهى كردم و حضرت مرا بخشيد و از محضرش بيرون آمدم.(1)

احسان امام عليه السلام

احمد بن حديد مى گويد: با گروهى براى شركت در مراسم حج مى رفتيم كه راهزنان اموال ما را ربودند، وقتى به مدينه رسيدم، حضرت جواد عليه السلام را در كوچه اى ملاقات كردم و به منزل حضرت رفتم و داستان را به عرض امام رساندم.

حضرت دستور داد لباسى و پولى برايم آوردند و فرمود: پول را ميان همسفران خويش به همان مقدار كه دزدها از آنان به غارت برده اند، تقسيم كن. پس از تقسيم دريافتم پولى را كه امام عطا كرده بود، درست به همان اندازه بود كه از ما دزديده شده بود؛ نه كمتر و نه بيشتر.(2)

تفكر امام در مصائب حضرت فاطمه عليها السلام

زكريا بن آدم مى گويد: در خدمت حضرت رضا عليه السلام بودم كه امام جواد عليه السلام را آورند، در حالى كه سنّ شريفش از چهار سال كمتر بود. آن جناب دست خود را بر زمين زد و سر مبارك به طرف آسمان بلند كرد و مدتى به فكر فرو رفت. حضرت رضا عليه السلام فرمودند: عزيزم چرا اين قدر فكر مى كنى؟

عرض كرد: فكرم در آن مصائبى است كه بر مادرم فاطمه عليه السلام وارد گرديد....

سپس حضرت رضا عليه السلام او را پيش خود طلبيد و ميان ديدگان او را بوسيد و فرمود:

پدر و مادرم فداى تو باد! تو شايسته ى امامتى.(3)

ص: 263


1- . بحارالانوار ج 50، ص 59
2- . بحارالانوار ج 50، ص 46؛ كشف الغمّة، ج 3، ص 218
3- . بحارالانوار ج 50، ص 59

سخنان امام جواد عليه السلام

1 - الثّقة باللّٰه تعالى ثَمَنٌ لِكُلّ غالٍ و سُلّمٌ الى كلّ عال»(1)؛ اعتماد به خداوند بهاى هر چيز گران و نردبان صعود به سوى هر چيز بلندى است.

2 - «ايّاكَ و مصاحبة الشّرير، فانّه كالسّيف المسلول، يَحْسُنُ مَنظرُه و يَقْبحُ آثاره(2)؛ از همنشينى با بدسيرتان بپرهيز. زيرا او به شمشيرِ كشيده مى ماند كه منظرش نيكو و آثارش زشت است.

3 - «المؤمن يحتاج الى ثلاث خصال: توفيقٍ من اللّٰه و واعظٍ من نفسه و قبول ممن ينصحه»(3)؛ مؤمن نيازمندِ سه خصلت است: توفيقى از خداوند متعال و واعظى از درون خويش كه پيوسته او را نصيحت كند و پذيرش نصيحت خيرخواهان..

4 - «القصد الى اللّٰه بالقلوب، أبلغ من اتعاب الجَوارحِ الى اللّه»(4)؛ آهنگ كردن به سوى خداوند به وسيله دل ها رساننده تر از زحمت دادن اعضا و جوارح به وسيله اعمال است.

5 - «لو تَكٰاشَفْتُمْ ما تَدافَنْتُم»(5)؛ اگر عيب هر يك از شماها بر ديگرى آشكار گردد، يكديگر را دفن نخواهيد كرد.

6 - «من أصغى الى ناطق فَقَدْ عَبَدَهُ فان كان النّاطقُ عن اللّٰه، فقد عَبَداللّٰه، و ان كان النّاطق يَنطقُ عن لسان ابليس، فقد عَبَد ابليس»(6)؛ هر آن كه به سخن گوينده اى گوش فرا دهد، در حقيقت او را پرستيده است. پس، اگر ناطق از خداوند سخن گويد، شنونده خدا را پرستش كرده است و چنانچه سخنان شيطانى گويد، شنونده شيطان پرست است.

7 - «عزّ المؤمن غِنٰاهُ عن الناس»(7)؛ عزت و صلابت مؤمن در بى نيازى او از مردم است.

8 - «من أطاع هواه أعطى عدوّه مناه(8)؛ آن كه از هوس هاى نفسانى خود پيروى كند، آرزوى دشمنش را برآورده كرده است.

ص: 264


1- . بحارالانوار ج 78، ص 364
2- . بحارالانوار ج 78، ص 137
3- . تحف العقول، ص 457
4- . بحارالانوار ج 78، ص 364
5- . بحارالانوار ج 77، ص 385
6- . تحف العقول، ص 456
7- . بحارالانوار 78، ص 365
8- . اعيان الشيعة، ج 2، ص 36

9 - «بليّة النّاس علينا عظيمةٌ؛ انْ دَعَوْنٰاهُمْ لم يَسْتَجيبُونٰا و اِنْ تَرَكْناهُمْ لم يَهتدوا بِغَيْرنا»(1)؛ گرفتارى مردم بر ما بزرگ و گران است. زيرا اگر آنان را فراخوانيم، ما را اجابت نمى كنند و اگر رهايشان كنيم، به غير ما هدايت نمى شوند.

10 - «من وَثِقَ بِاللّه أراه السّرورَ، من تَوَكَّلَ على اللّٰه كفاه الأمور، الثّقةُ باللّه حصنٌ لا يَتَحصَّنُ فيه الاّ مؤمنٌ أمين، التَوكَلُ على اللّه نجاةٌ من كلّ سوء و حرزٌ من كلّ عدوّ، الدّين عزٌّ و العلم كنزٌ و الصّمت نورٌ و غاية الزّهد الوَرَعُ، و لا هَدْمَ للدّين مثلُ البِدَع، و لا أفسدَ للرّجالِ منَ الطّمع، و بالرّاعى تصلحُ الرَّعيّة و بالدّعاء تُصْرَفُ البليّة، و مَنْ رَكِبَ مَركبَ الصّبر، اِهتدىٰ الى مِضمار النّصر، و من عابَ عيٖبَ و من شَتَمَ أُجيٖبَ، و من غَرَسَ أشجارَ التُّقٰى اِجْتَنى ثِمارَ المُنى»(2)؛ هر آن به حق تعالى اعتماد كند، خداوند سرور و شادى را به او نشان مى دهد و كسى كه بر او توكل كند، امورش را كفايت مى كند، اعتماد به خداوند دژ محكمى است كه جز مؤمن امانتدار به آن پناهنده نمى شود. توكّل بر خداوند نجات از هر بدى و پناه از هر گونه دشمنى است، دين مايه ى عزت است و علم گنج و خاموشى نور است و بالاترين درجه ى زهد پرهيزكارى است و چيزى مانند بدعت مايه ى خرابى دين نمى شود و چيزى براى انسان ها بدتر از طمع نيست و به وسيله ى راعى و رهبر امت اصلاح مى شود و بلا به وسيله ى دعا از ميان مى رود، و آن كه بر مركب صبر سوار شد، به ميدان نصرت راه پيدا مى كند و هر كس عيب جويى كند، بر او عيب گرفته مى شود و هر كه دشنام داد، جواب مى شنود و هر كه درخت هاى تقوا را بكارد، به آرزوهاى الهى خود دست مى يابد.

اصحاب و روايان

آقاى عزيز اللّٰه عطاردى در مسند امام جواد عليه السلام نام 22 نفر از اصحاب و نام 121 نفر از راويان حضرت جواد عليه السلام را ذكر مى كند. آقاى سيد محمد كاظم قزوينى در كتاب «امام جواد من المهد الى اللحد» نام 271 نفر از اصحاب آن حضرت را بيان كرده، كه به

ص: 265


1- . ارشاد مفيد، ص 165
2- . كشف الغمّة، ج 3، ص 191

شرح حال برخى از آنان اشاره مى كنيم:

1 - احمد ابن محمد بن ابى نصر برنظى؛ وى اهل كوفه، ثقه و جليل القدر است. او شبى به خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيد و سؤالات زيادى پرسيد و پاسخ آن ها را دريافت كرد، تا پاسى از شب گذشت.

حضرت به او فرمود: چنانچه دوست مى دارى، در منزل ما بخواب. احمد مى گويد: پيشنهاد حضرت را پذيرفته، امّا پيش از آن به سجده رفتم و خدا را شكر كردم كه امام عليه السلام مرا مورد عنايت قرار داد. ناگهان حضرت آمدند و فرمودند: اى احمد! حضرت على عليه السلام به ديدن صعصعة بن صوحان رفت و فرمود: مبادا بر برادران خود افتخار كنى من به عيادت تو آمده ام؛ «ان أكرمكم عنداللّه أتقيكم».

2 - على بن مهزيار اهوازى؛ در توقيعى حضرت جواد عليه السلام براى او دعاى خير مى كند و از خداوند مى خواهد در تمام احوال از بلا محفوظ باشد؛ «و أسئلُ اللّٰه تعالى أن يحفظك من بين يديك و من خلفك و فى كلّ حالاتك»

على بن مهزيار سى و سه كتاب نگاشته است. رسم او اين بود: هنگام طلوع آفتاب سر به سجده مى گذاشت و سر بلند نمى كرد تا براى هزار نفر از برادران مؤمن خود دعا كند به آنچه براى خود دعا مى كرد و پيشانى او از كثرت سجده پينه بسته بود.

3 - محمد بن أبى عُمير؛ او امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام را درك كرده و 94 كتاب نوشته است. به سبب نپذيرفتن منصب قضاوت از سوى مأمون و افشا نكردن نام شيعيان، او را تازيانه هاى بسيارى زدند و مدت 4 سال در زندان به سر برد. در زمان هارون الرشيد، سندى بن شاهك به امر هارون او را 120 چوب زد. زيرا او شيعه ى اهل بيت بود و سرانجام 121 هزار درهم به آنان داد تا او را از زندان آزاد كردند.

ابن أبى عُمير بزاز بود و از مردى ده هزار درهم طلب داشت. بر اثر دگرگونى روزگار اموال او تمام شد و فقير گشت. مردى كه مديون او بود. فوراً منزل خود را به ده هزار درهم فروخت و مبلغ آن را براى ابن ابى عمير آورد. ابن ابى عمير از او پرسيد: آيا اين پول به ارث به تو رسيده است؟

ص: 266

گفت: نه. گفت: كسى به تو بخشيده است؟ گفت: نه. پرسيد: از كجا آوردى؟ گفت:

منزل خود را به سبب بدهكارى به تو فروخته ام.

ابن أبى عمير گفت: ضريح مُحاربى از حضرت صادق عليه السلام براى من چنين نقل كرد:

«لا يخرج الرّجل عن مَسقط رأسه بِدَيْن»؛ يعنى انسان به جهت بدهكارى، منزل خود را نمى فروشد. اين پول ها را بردار. به خدا قسم! گرچه به يك درهم آن نيازمند هستم، امّا يك درهم را نيز از تو نمى پذيرم(1).

4 - صَفوان بن يحيى، محمد بن سَنان، زكريّا بن آدم

حضرت جواد عليه السلام براى آنان دعا مى كند و مى فرمايد: «جَزَى اللّٰهُ صفوانَ بن يحيى و محمد بن سَنان و زكريّا بن آدم عنّى خيراً فقد وَفَوْا لى»(2)»؛ خداوند به آنان پاداش خير عطا كند. زيرا نسبت به من وفا دارند.

شخصيت هاى ديگرى مانند محمد بن اسماعيل بن بَزيع، حسن بن سعيد اهوازى، احمد بن محمد بن خالد بَرقى، نوح بن شُعيب بغدادى، محمد بن احمد محمودى، أبو يحيى جُرجانى، ابوالقاسم ادريس قمى، على بن محمد، هارون بن حسن بن محبوب، اسحاق بن اسماعيل نيشابورى و... از محضر امام عليه السلام بهره هاى علمى فراوانى برده اند.

معجزات امام جواد عليه السلام

1 - پاداش صدقه

قاسم بن محسن مى گويد: بين مكّه و مدينه سفر مى كردم كه مردى اعرابى و ناتوان از من تقاضاى كمك كرد. من هم به اندازه ى توانم او را يارى كردم. پس از چند لحظه، طوفان شديدى در بيابان رخ داد كه عمامه را از سرم برد. پس از آرام شدن آن، هرچه جستجو كردم، او را نيافتم. به ناچار به سوى مدينه روانه شدم و به محضر امام

ص: 267


1- . بحارالانوار ج 49، ص 273
2- . اعيان الشيعة، ج 2، ص 35؛ رجال كشى، ص 424

جواد عليه السلام شرفياب شدم، همين كه چشم امام عليه السلام به من افتاد، فرمود: اى اباالقاسم! عمامه ات در راه گم شده است. عرض كردم آرى! امام عليه السلام به يكى از غلامان خود فرمود: عمامه ى ايشان را بياور. گفتم: عمامه ى من چگونه اينجا آمد؟

فرمود: «تصدّقتَ على أعرابى، فَشَكرَّهُ اللهُ لك، فَرَدَّ اليك عمامتك و انّ اللّٰه لا يُضيع أجر المحسنين»؛ به آن اعرابى ناتوان صدقه دادى، خداوند هم از تو سپاسگزارى كرد و عمامه ات را به تو برگرداند. زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.(1)

2 - شفا يافتن محمد بن ميمون

محمد بن ميمون مى گويد: من با حضرت رضا عليه السلام در مكه بودم، پيش از آن كه حضرت به خراسان عزيمت كند، عرض كردم قصد مدينه در سردارم.

حضرت نامه اى نوشت تا من به فرزندش برسانم و در آن زمان من نابينا بودم.

وقتى به مدينه رسيدم، خدمت ابى جعفر عليه السلام رفته و نامه را به ايشان تحويل دادم.

آنگاه به من رو كرده و فرمود: يا محمد! حال ديدگان تو چگونه است؟

عرض كردم: يابن رسول اللّٰه! همان گونه كه مى بينى، من عليل شده و نابينا هستم.

حضرت دست مبارك خود را روى ديدگان من كشيد و بينايى چشمانم به من برگشت و بهتر از اول شد. پس از آن در حالتى كه بينا بودم، دست مباركش را بوسيدم(2).

3 - سخن گفتن عصا به حقانيت امام جواد عليه السلام

محمد بن ابى العلاء مى گويد: شنيدم يحيى بن اكثم چنين مى گفت: روزى از امام جواد عليه السلام مسائل مختلفى سؤال كردم و همه را پاسخ داد. به حضرت گفتم: به خدا سوگند! مى خواهم چيزى را از شما بپرسم، ولى شرم مى كنم.

امام فرمود: «أنا أخبرك قبل أن تسألنى، تسألنى عن الامام»؛ بدون آن كه تو سؤال كنى من

ص: 268


1- . كشف الغمّة، ج 3، ص 221؛ بحارالانوار ج 50، ص 47
2- . بحارالانوار ج 50، ص 46

پاسخ مى دهم. مى خواهى بپرسى امام كيست؟

گفتم: آرى، به خدا سوگند! سؤال من همين است. حضرت فرمود: امام منم.

عرض كردم: نشانه اى بر اين ادّعا داريد؟ در اين هنگام عصايى كه در دست آن حضرت بود، به سخن آمد و گفت: او مولاى من و امام زمان و حجت خداست. «فكان فى يده عصا، فَنَطَقَتْ فقالتْ إنه مولاى امام هذا الزّمان و هو الحجّة»(1).

4 - علم غيب

حسين مكارى مى گويد: در ايامى كه حضرت جواد عليه السلام در بغداد و نزد خليفه در نهايت جلالت بود، من با خود گفتم: حضرت به مدينه برنخواهد گشت. چون اين خيال در خاطر من گذشت، ديدم آن حضرت سر به زير افكند، سپس سر بلند كرد و در حالى كه رنگ مباركش زرد شده بود، به من فرمود: اى حسين! نان جو با نمك نيمكوب در حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزد من بهتر است از آنچه مشاهده مى كنى.(2)

عمران بن محمد اشعرى مى گويد: به محضر امام جواد عليه السلام رفتم. پس از انجام كارهايم، بر امام عرض كردم: خانمى به نام أمّ الحسن به شما سلام رساند و خواهش كرد كه از لباس هاى خودتان به او عنايت فرماييد، تا براى خويش كفن كند.

امام عليه السلام فرمود: او از اين كار بى نياز شد. من بازگشتم پس از مدتى متوجه شدم 14 روز پيش از آن كه من خدمت امام برسم، از دنيا رفته بود.(3)

5 - سفرهاى غيبى و شيعه گرى على بن خالد

على بن خالد مى گويد: من در سامرّا بودم كه شنيدم مردى را در شام به سبب ادّعاى نبوت زندانش كرده اند. من به محافظان محبت كردم تا مرا به نزد او بردند. وقتى با او سخن گفتم، وى را مردى عاقل، با فهم و شعور يافتم. پرسيدم: قصّه ى تو چيست؟

ص: 269


1- . كافى، ج 1، ص 353
2- . بحارالانوار ج 50، ص 48
3- . بحارالانوار ج 50، ص 43

گفت: من در رأس الحسين، در شام، عبادت مى كردم، ناگاه شخصى را نزد خودم ديدم كه به من فرمود: برخيز! برخاستم و مرا كمى راه برد. ناگهان خودم را در مسجد كوفه ديدم. فرمود: اينجا را مى شناسى؟

گفتم: آرى! با آن شخص نماز خوانديم.

سپس مرا كمى راه برد و خودم را در مسجد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ديدم. پس از زيارت به مكه رفتيم و بعد از آن كمى راه رفتم، ناگهان خودم را در همان محراب عبادت خود يافتم و آن شخص از نظر من ناپديد شد.

سال بعد همين ماجرا تكرار شد، امّا به هنگام مفارقت او را قسم دادم كه شما چه كسى هستى؟

فرمود: محمد بن على بن موسى الرضا

من اين حكايت را براى شخصى نقل كردم و به تدريج داستان به گوش محمد بن عبدالملك، وزير معتصم، رسيد. وى دستور داد مرا زندانى كنند و به من تهمت زدند كه ادعاى نبوت كرده اى!

راوى مى گويد كه به او گفتم: مى خواهى نامه اى به وزير بنويسم و حقيقت امر را بگويم؟ گفت: آرى

من هم نامه اى نوشتم، وى پاسخ داد كه به آن مرد بگو: همان كسى كه در يك شب تو را به كوفه و مدينه برد، اكنون تو را آزاد كند. على بن خالد مى گويد: من به زندان رفتم كه پاسخ نامه را براى فرد محبوس بگويم، مأموران را در جستجوى فردى يافتم.

گفتم: چه خبر شده؟ گفتند: آن مردى كه ادّعاى نبوت كرده بود، ديشب مفقود شده و هيچ اثرى از او نيست، نمى دانيم به زمين رفته يا به آسمان!

على بن خالد مى گويد: فهميدم امام جواد عليه السلام به اعجاز او را نجات داده و من در آن وقت زيدى مذهب بودم و امامى مذهب شدم.(1)

ص: 270


1- . بحارالانوار ج 50، ص 38؛ كشف الغمه، ج 3، ص 210

6 - احترام على بن جعفر به امام جواد عليه السلام

محمد بن حسن عمّار گويد: در مدينه نزد على بن جعفر بوديم و احاديثى را كه از برادرش امام كاظم عليه السلام شنيده بود، براى ما بيان مى كرد و من مى نوشتم.

ناگاه حضرت جواد عليه السلام وارد شد و على بن جعفر براى او تعظيم كرد و دست او را بوسيد. حضرت فرمود: اى عمو بنشين.

گفت: سرورم! چگونه بنشينم، با آن كه شما ايستاده اى؟

پس از آن كه على بن جعفر به مجلس اصحاب خود برگشت، آنان او را سرزنش كردند و گفتند: تو عموى او هستى و با او اين چنين معامله مى كنى؟ وى گفت: ساكت شويد و دست به محاسن خود گرفت و گفت: خداوند اين محاسن سفيد را لايق براى امامت نديده، اما اين كودك را شايسته ى اين مرتبه دانسته است.(1)

7 - مناظره ى امام جواد عليه السلام درباره ى خلفا

يحيى بن اكثم از امام جواد عليه السلام درباره ى اين روايت پرسيد: «انّ مثل أبى بكر و عُمر فى الأرض كَمَثَل جبرئيل و ميكائيل فى السّماء»؛ مثل ابوبكر و عمر در زمين مانند جبرئيل و ميكائيل در آسمان است. امام عليه السلام فرمود: اين درست نيست. زيرا اين دو فرشته هميشه بندگى خدا را كرده و لحظه اى عصيان نورزيده اند، ليكن ابوبكر و عمر سال ها پيش از اسلام مشرك بوده اند.

يحيى پرسيد: آيا حديث ابوبكر و عمر سرور پيران بهشتى اند، درست است؟ «انّ ابابكر و عمر سيّدا كُهول أهل الجنة».

امام عليه السلام فرمود: در آنجا جز جوان وجود ندارد و پيرى در كار نيست تا آن دو، سرور پيران بهشت باشند.

سپس يحيى از حديث: «ان عمرَ بن الخطّاب سِراج أهل الجنة»، عمر بن خطّاب چراغ بهشتيان است، سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: بهشت به نور فرشتگان خداوند و آدم و

ص: 271


1- . ارشاد، ص 304

محمد و تمامى پيامبران روشن مى شود، نه به نور عمر.

يحيى گفت: از پيامبر عليه السلام چنين نقل شده است: «لو نَزَلَ العذابُ لَمٰا نَجى الاّ عُمر»؛ اگر عذاب فرود آيد هيچ كس جز عمر نجات نمى يابد. امام عليه السلام فرمود: اين محال است.

زيرا خداوند فرمود: «و ما كان اللّه ليعذّبهم و أنت فيهم و ما كان اللّه معذّبهم و هم يستغفرون»(1)؛ تا تو كه پيامبر رحمتى، در ميان آنان هستى، خداوند آن ها را عذاب نخواهد كرد، همچنين اگر از نافرمانى خدا استغفار كنند.(2)

8 - آزمايش مأمون از امام جواد عليه السلام

روزى مأمون به قصد شكار به خارج شهر مى رفت كه عبورش به جمعيتى از كودكان در حال بازى افتاد حضرت جواد عليهالسلام هم در كنار كودكان ايستاده بود. مأمون نزديك آنان رفت، كودكان تا شوكت ظاهرى مأمون را ديدند، پا به فرار گذاشتند، اما امام جواد عليه السلام از جاى خود تكان نخورد.

خليفه از او پرسيد: چرا مانند ساير كودكان فرار نكردى؟ حضرت پاسخ داد: راه تنگ نبود كه با رفتن خود وسيع گردانم و نيز جرمى مرتكب نشده ام تا بترسم و گمان نمى كنم خليفه بدون جهت به كسى آسيبى برساند. مأمون كه تا آن زمان امام عليه السلام را نمى شناخت، با تعجب پرسيد: نام شما چيست؟ فرمود: محمد.

مأمون گفت: فرزند چه كسى هستى؟ فرمود: على بن موسى الرضا.

مأمون بر حضرت رضا عليه السلام درود فرستاد و از شهر خارج شد. براى صيد ماهيان كوچكى كه به همراه ابر بالا مى رفتند، باز شكارى خود را فرستاد. آن نيز ماهيان را صيد كرده و براى مأمون مى آوردند. مأمون ماهيان كوچك را درآستين خود قرار داد.

وى در بازگشت به همان كودكان برخورد كرد كه همه جز آن كودك قبلى فرار كردند. مأمون به آن كودك نزديك شد و گفت: مى توانى به من بگويى كه در دست من چيست؟

ص: 272


1- . انفال، آيه ى 33
2- . احتجاج، ج 2، ص 249-245

فرمود: خداوند متعال بر حسب مشيّت و اراده خود در دريا ماهى آفريده است و گاهى بازهاى پادشاهان آن ها را شكار مى كند و پادشاهان مى خواهند فرزند پيامبر را آزمايش كنند. آن گاه مأمون امام عليه السلام را سوار بر مركب خود كرده و به منزل برد.

اغلب مورخان نوشته اند: ازدواج امام عليه السلام با ام الفضل، دختر مأمون، پس از اين آشنايى با تشويق و اصرار مأمون صورت گرفت و پس از آن، امام جواد عليه السلام را بسيار گرامى داشت.(1)

9 - مناظره يحيى بن اكثم با امام جواد عليه السلام

پس از آن كه مأمون دختر خود را به عقد امام جواد عليه السلام درآورد، با مخالفت شديد عباسيان كه كينه ى حضرت را در دل داشتند، روبه رو گرديد. مأمون براى محكوم كردن آنان دست به سياستى محترمانه زد تا عباسيان به عظمت و شايستگى علمى امام جواد عليه السلام پى ببرند از اين رو مجلسى تشكيل داد و تمام دانشمندان بغداد، در رأس آنان يحيى بن اكثم، را دعوت كرد.

يحيى بن اكثم رو به مأمون كرده و گفت: اجازه مى فرماييد از اين فرزند خردسال سؤال كنم؟ مأمون گفت: بهتر است از خودشان كسب اجازه كنى.

يحيى گفت: اجازه مى فرماييد سؤالى طرح كنم؟ امام جواد عليه السلام فرمود: هر چه دلت مى خواهد بپرس.

يحيى گفت: شخص محرمى كه شكار كرده است، حكمش چيست؟

امام عليه السلام از وى پرسيد:

1 - در خارج از حرم صيد كرده يا داخل حرم؟

2 - عالم به مسئله بوده يا جاهل؟

3 - صيد او عمدى بود يا خطائى و سهوى؟

4 - صياد بنده بود يا آزاد؟

5 - صغير بود يا كبير؟

ص: 273


1- . كشف الغمّة، ج 3، ص 187

6 - بار اول او بود يا دوم؟

7 - شكار از پرندگان بود يا غير آن؟

8 - شكار او خردسال بود يا بزرگ سال؟

9 - صياد بر عمل خود اصرار داشته يا پشيمان است؟

10 - شكار در شب بود يا روز؟

11 - احرام صياد براى حج تمتع بود يا عمره؟

هر يك از اين مسائل فقهى، حكم خاصى دارد. يحيى بن اكثم در برابر سؤالات مختلف متحير و درمانده شد و اهل مجلس به احترام يحيى بن اكثم سكوت اختيار كردند. چون پاسخى نداشتند. مأمون از حضرت تقاضا كرد خودتان پاسخ بفرماييد.

آنگاه امام جواد عليه السلام حكم تمامى موارد پيش گفته را بيان فرمود.

مأمون گفت: أحسنت! أحسنت! يا اباجعفر.

سپس به امام عرض كرد: ميل دارى از يحيى چيزى بپرسى؟

حضرت فرمود: آرى. آنگاه امام از يحيى پرسيد: آماده اى؟ او گفت: اختيار با شماست، اگر نتوانستم پاسخ بگويم، از خود شما استفاده مى كنم.

حضرت فرمود: آن مرد كيست كه در ابتداى روز نگاهش به زنى حرام است، در نيم روز نظرش حلال، در ظهر حرام، هنگام عصر حلال، موقع غروب حرام، در وقت عشاء حلال، نصف شب حرام، در طلوع فجر حلال است.

يحيى بن اكثم گفت: به خدا سوگند! من چنين چيزى نشنيده ام و پاسخ آن ها را نمى دانم. اگر ميل دارى ما را مستفيض فرما.

حضرت جواد عليه السلام فرمود: اين زن كنيزى است كه در ابتداى روز اجنبى است و نگاه به او حرام است. چون روز بالا آمد، مرد آن زن را مى خرد و نگاه به او حلال مى شود. ظهر او را آزاد مى كند و نگاهش به وى حرام مى شود. عصر او را به عقد خود در مى آورد و حلال مى شود. وقت مغرب او را ظهار مى كند و نگاه حرام مى گردد.

ص: 274

وقت عشاء كفاره مى دهد و حلال مى شود. نصف شب طلاق مى دهد و حرام مى شود.

هنگام طلوع فجر رجوع مى كند و نگاهش به وى حلال مى شود.

آنگاه مأمون رو به حاضران كرد و گفت: آيا مانند چنين شخصيتى سراغ داريد كه عالم به مسائل باشد؟ همه گفتند: نمى شناسيم.

مأمون گفت: به خدا سوگند! كوچكى و بزرگى در اولاد علوى يكسان است و او اعلم و افضل دانشمندان عصر است.(1)

10 - ترجيح نظريه ى امام جواد عليه السلام بر آراى دانشمندان

ذرقان مى گويد: روزى ابن ابى داود از نزد معتصم برگشت و بسيار عصبانى و ناراحت بود. به او گفتم: چرا ناراحتى؟

وى گفت: از دست ابى جعفر، فرزند على بن موسى الرضا. به او گفتم: چه شده است؟

او گفت: سارقى را نزد امير آوردند كه اقرار به دزدى خود كرده بود خليفه طريقه ى قصاص و اجراى حد را از فقها پرسيد.

من گفتم: بايد از مچ دست قطع شود. آنان گفتند: به چه دليل؟ من آيه ى «فامسحوا بوجوهكم و أيديكم» را خواندم.

برخى از فقها گفتند: دست بايد از مرفق قطع شود. خليفه پرسيد به چه دليل؟ آنان گفتند: به دليل آيه ى غسل؛ «و أيديكم الى المرافق»

در اين هنگام خليفه رو به محمد بن على بن موسى الرضا كرد و گفت: نظر شما چيست؟ حضرت فرمود: مرا معاف بداريد.

خليفه ايشان را سوگند داد كه بايد نظر خودتان را بيان كنيد. حضرت فرمود: اين دوفتوا اشتباه است؛ بلكه بايد فقط چهار انگشت وى بدون ابهام، قطع شود.

خليفه پرسيد: دليل شما چيست؟ حضرت فرمود: «قال رسول اللّٰه: السّجود على سبعة أعضاء؛ الوجه و اليدين و الرّكْبتَيْنِ و الرّجلين»؛ سجده بر هفت موضع است: صورت، دو

ص: 275


1- . كشف الغمّة، ج 3، ص 204؛ ارشاد مفيد، ص 299

دست و دو زانو و دو انگشت ابهام پا. اگر دست را از مرفق يا مچ قطع كنند، ديگر محلى براى سجده باقى نمى نماند، با اين كه قرآن كريم مى فرمايد: «و انّ المساجد للّٰه»:

خليفه بسيار شادمان شد و طبق حكم حضرت جواد عليه السلام چهار انگشت دزد را بريد.

ذرقان مى گويد: ابن ابى داود سخت ناراحت بود كه چرا نظريه ى او ردّ شده است.

سه روز پس از اين ماجرا نزد معتصم رفت و گفت: آمده ام تو را نصيحتى كنم و اين اندرز به شكرانه ى محبتى است كه به ما دارى، وقتى شما مجلسى از علما و بزرگان تشكيل مى دهى و در آن مجلس نظريه ى محمد بن على عليه السلام خردسال را بر آراى بزرگان مجلس ترجيح مى دهى، اين كار سبب مى شود كه مردم به او توجه كنند و از بنى عباس منصرف شوند و خلافت را از تو گرفته و به او بسپارند.

معتصم سخت تحت تأثير اين سعايت قرار گرفت و عزم خود را بر كشتن امام عليه السلام جزم كرد.

شرايط قطع دست دزد:

از نظر اسلام، بريدن دست دزد شرايط گوناگونى دارد و مطلق نيست. اكنون به برخى از آن ها اشاره مى شود:

1 - دزد عاقل بالغ مختار باشد.

2 - آنچه دزديده، ماليّت داشته باشد، به خلاف شراب و اسباب قمار.

3 - آنچه دزديده، معادل ربع دينار مسكوك باشد.

4 - از مال فرزندش نباشد.

5 - از مولا و مالكش نباشد.

6 - در سال قحطى نباشد.

7 - از محرّمات نباشد.

8 - از حرز و جاى در بسته باشد.

9 - به تنهايى دزدى كند، اگر چند نفر باشند، دست هيچ يك قطع نمى شود.

ص: 276

10 - متاع دزدى را به دست خود بر دارد و حمل كند، اگر كودكى بردارد يا جوانى حمل كند كه دست خود دزد به او نرسد، دزدى شمرده نمى شود.

11 - اقرار به امامت حضرت جواد عليه السلام

قاسم بن عبدالرحمن مى گويد: من زيدى مذهب بودم. روزى به بغداد رفتم. ديدم مردم در رفت و آمدند و بعضى بالاى بلندى مى روند. گفتم: چه خبر است؟

گفتند: امام جواد عليه السلام مى آيد. با خود گفتم: چطور اماميه اعتقاد به امامت اين جوان پيدا كرده اند؟ تا اين معنا از خاطر من گذشت، حضرت رو به من كرد و فرمود: يا قاسم بن عبدالرحمن «أبَشَراً منّا واحداً نتّبعه انّا اذاً لفى ضلال و سُعْرٍ».

قوم حضرت صالح عليه السلام گفتند: آيا از آدمى پيروى كنيم كه از جنس ماست؟ در اين صورت، قطعاً ما در گمراهى و آتش سوزان هستيم؛ يعنى تابع او نمى شويم.

دوباره در دل خود گفتم: او ساحر است. امام عليه السلام رو به من كرد و فرمود: «إلْقِىَ الذّكر عليه من بيننا بل هو كذّاب أشِرٌ»؛ آيا از ميان ما ذكر بر او القا شده است (و با آن كه ما سزاوارتريم) بر او وحى نشده، بلكه او دروغگوى متكبر است.

قاسم بن عبدالرحمن مى گويد: وقتى دو مرتبه حضرت از درون من خبر داد، من به امامت آن حضرت اقرار كردم و از مذهب خود دست برداشتم.(1)

حرم كاظمين

ساختمان حرم كاظمين كه مرقد مطهر دو امام بزرگوار، حضرت كاظم عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام در آن است، بسيار با شكوه و با عظمت است و انبوه طلا و نقره در زواياى آن مى درخشد.

ص: 277


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 587

روضه

فضاى سرپوشيده اى كه پيرامون ضريح را در بر گرفته، در اصطلاح مردم، «روضه» ناميده مى شود و به دو بخش تقسيم مى شود. در قسمت جنوبى، روضه ى امام كاظم عليه السلام و در قسمت شمالى روضه امام جواد عليه السلام قرار دارد و دو راه باريك و تنگ آن دو را به هم متصل مى سازد و ضريح مطهّر در وسط هر دو روضه واقع شده است.

طول ضريح 6/76 متر و عرض آن 5/17 سانتى متر و ارتفاع آن حدود سه متر و نيم از روى زمين است. ساخت اين ضريح طلايى براى نخستين بار در سال 1324 تمام گرديد.

طول هر روضه 10 متر و 62 سانتى متر و عرض هر يك 7 متر و 55 سانتى متر است. سطح هر دو روضه و راهروها با سنگ مرمر فرش است. گنبدها و چهارگلدسته ى كوچك روكش طلايى دارد.

روضه ى منوّره ى كاظمين را رواق هايى در بر گرفته است كه بعضى به هم متصل و برخى از آن ها به رواق ديگر باز مى شود. همه ى رواق ها با مرمر بسيار عالى سنگفرش شده و ديوار رواق ها نيز تا ارتفاع 4 متر با سنگ مرمر تزيين شده است.

1 - رواق شمالى؛ اين رواق به طول 27 متر و 90 سانتى متر و عرض آن 4 متر و 30 سانتى متر است.

2 - رواق غربى؛ اين رواق به طول 38 متر و 15 سانتى متر و عرض 4 متر و 30 سانتى متر است. در وسط اين رواق از جهتى كه متصل به روضه ى منوره است، ايوان بزرگى هست كه در آن قبر خواجه نصيرالدّين طوسى قرار دارد.

3 - رواق شرقى؛ طول آن 38 متر و 15 سانتى متر و عرض آن 4 متر و 30 سانتى متر است. روضه ى منوّره مجموعاً داراى شش در است كه به رواق هاى اطراف حرم مطهر باز مى گردد.(1)

ص: 278


1- . تاريخ حرم كاظمين، ص 140

مدفونين در حرم

علما و بزرگان زيادى در حرم كاظمين مدفون هستند؛ ليكن سه نفر از آنان از قرون اوليه ى اسلام تاكنون شهرت داشته اند:

1 - ابن قولويه قمى؛ وى ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن جعفر بن موسى بن قولويه است. ايشان از افراد موثق و مورد اعتماد بزرگان شيعه در فقه و حديث است.

شيخ مفيد رحمه الله فقه را از وى فرا گرفت و داراى كتاب هاى فراوانى است. وى در سال 268 هجرى در گذشت. رحمت خدا بر او باد و در پايين پاى امام كاظم عليه السلام داخل ايوانى كه معروف به ديوان شيخ مفيد رحمه الله است، به خاك سپرده شد.

2 - شيخ مفيد رحمه الله؛ شيخ طوسى مى گويد: كنيه ى وى أبا عبداللّٰه و معروف به ابن المعلم و از جمله ى متكلمان شيعه است. رياست اماميه در زمان حياتش با وى بود. او در علم كلام و فقه پيشوا و داراى ذهنى خوب و دقيق و حاضر جواب بود.(1)

ابن حجر عسقلانى مى گويد: شيخ مفيد رحمه الله در راه كسب علم سختى زيادى كشيده و گروهى از علم او بهره برده اند، به گونه اى در مذهب اماميه ماهر بود، تا آنجا كه گفته شده است: او برگردن هر شيعه، حقّى و منّتى دارد.(2)

شيخ مفيد رحمه الله نزد بيش از پنجاه تن از بزرگان عصر خود درس خواند و نيز از آنان روايت مى كند و بيش از 200 جلد كتاب كوچك و بزرگ نوشته است كه برخى از آن ها در عراق و ايران چاپ شده است. وى در يازده ذى القعده سال 336 و يا 338 به دنيا آمد و در شب جمعه در سال 413 هجرى در گذشت.

نجاشى مى گويد: روز در گذشت وى از روزهايى بود كه با شكوه تر از آن ديده نشده است و مردم زيادى براى نماز گزاردن بر پيكر وى جمع شدند و موافق و مخالف بر او گريستند(3) امام زمان عليه السلام نيز در مرگ وى اين اشعار را سروده است:

ص: 279


1- . فهرست شيخ طوسى، ص 157
2- . لسان الميزان، ج 5، ص 368
3- . فهرست شيخ طوسى، ص 158

لا صَوَّتَ النّاعى بفقدك إنّه *** يومٌ على آل الرّسول عظيم

ان كان قد غيّبت فى جَدَث الثَّرىٰ *** فالعلم و التوحيد فيك مقيم

و القائم المهدى يفرح كلّما *** تليتَ عليك من الدّروس والعلوم

صداى آن كه خبر رحلت تو را داد، به گوش نرسد، روزى كه تو از دنيا رفتى، مصيبتى بزرگ بر آل رسول بود. اگر در زير خاك پنهان شده اى، حقيقت دانش و توحيد و خداپرستى در تو اقامت گزيده است. هرگاه تو از انواع علوم خود تدريس مى كردى، قائم مهدى عليه السلام خوشحال مى شد.

3 - قبر خواجه نصيرالدّين طوسى قدس سره

او محمد بن محمد بن حسن نصيرالدين طوسى فيلسوف بلند آوازه ى مشرق زمين است كه در 11 جمادى الاول سال 597 در طوس متولد شد و در آن جا مشغول به تحصيل علم گرديد تا به مرحله ى بالايى از دانش دست يافت و داراى كتب متعددى است. كتاب «اخلاق ناصرى» از تأليفات ايشان است. خواجه نصير در روز عيد غدير در سال 671 از دنيا رفت و در حرم موسى بن جعفر عليه السلام دفن گرديد.(1)

ص: 280


1- . تاريخ حرم كاظمين، ص 254

امام هادى عليه السلام

اشاره

ص: 281

ص: 282

امام هادى عليه السلام از ولادت تا شهادت

نام: على

القاب معروف: هادى - نقى

كنيه: ابوالحسن سوم

پدر و مادر: امام جواد عليه السلام و سمانه

وقت و محل ولادت: 15 ذى الحجّة سال 212 هق در مدينه

وقت و محل شهادت: سوم رجب سال 254 هق در سن 41 سالگى در شهر سامرا.

دوران زندگى حضرت دو مرحله دارد:

الف: حدود هشت سال پيش از امامت از سال 212 تا 220.

ب: دوران امامت كه حدود 33 سال است و در سخت ترين شرايط مى زيست. زيرا با خلفاى گوناگونى مواجه شد كه هر يك به گونه اى امام عليه السلام را آزار دادند و مدت حكومت طاغوتهاى معاصر حضرت به اين ترتيب است:

1 - معتصم عباسى حدود 7 سال.

2 - واثق پسر معتصم حدود 5 سال.

3 - متوكل برادر واثق حدود 15 سال.

4 - منتصر پسر متوكل 6 ماه.

5 - مستعين پسر عموى منتصر حدود 5 سال.

6 - معتز پسر ديگر متوكل حدود 2 سال و سرانجام آن حضرت با دسيسه معتز توسط معتمد عباسى مسموم شده و به شهادت رسيد.(1)

ص: 283


1- . سيره ى چهارده معصوم، ص 825-853؛ كافى، ج 1، ص 497

سيره ى عملى و اخلاقى امام هادى عليه السلام

1 - عبادت

ابن كثير درباره ى امام هادى عليه السلام مى نويسد: او عابدى وارسته و زاهدى بى همتا بود؛ «و كان عابداً زاهداً»(1)

امام هادى عليه السلام كه شبانگاه به مناجات الهى برمى خاست، پيوسته اين دعا را تكرار مى كرد: «الهى مُسيئىٌ قدورد و فقير قد قصد، لا تُخَيّبْ سعَيه و ارْحَمْهُ و اغفر له خطأه»(2)؛ بار الها! گنهكارى بر تو وارد شده و تهيدستى به تو روى آورده است؛ تلاشش را بى نتيجه مگردان و او را مورد عنايت و رحمت خويش قرار ده و از لغزشش درگذر.

2 - سخاوت

ابن شهر آشوب مى گويد: گروهى از شيعيان مركّب از ابوعمرو و عثمان بن سعيد، احمد اسحاق اشعرى و على بن جعفر حمدانى به ديدار امام عليه السلام رفتند حضرت به هر يك از آنان مبلغ 30 هزار دينار را بخشيدند تاكنون اين مقدار انفاق را از كسى نشنيده ايم.(3)

اسحاق جلاّب مى گويد: من براى ابوالحسن گوسفندان زيادى خريدم. وى مرا خواست و از اصطبل منزلش به جاى وسيعى برد كه من آنجا را نمى شناختم. سپس دستور داد تا تمامى آن گوسفندان را ميان فقرا تقسيم كردم.(4)

ص: 284


1- . البداية و النهاية، ج 11، ص 15
2- . ائمّتنا، ج 2، ص 257
3- . مناقب، ج 4، ص 409
4- . كافى، ج 1، ص 498

3 - حلم و بردبارى

بريحه عباسى كه از سوى دستگاه خلافت به سمت امام جماعت مكه و مدينه منصوب شده بود. نزد متوكل سعايت كرد و براى او نوشت: اگر نيازى به مكّه و مدينه دارى، على بن محمد را از اين شهر دور كن. زيرا وى مردم را به سوى خود مى خواند و گروه زيادى نيز از او پيروى مى كنند.

بر اثر سعايت هاى بريحه، متوكل امام عليه السلام را از مدينه به سامرا تبعيد كرد و بريحه نيز امام عليه السلام را همراهى مى كرد در ميان راه به امام عليه السلام گفت: مى دانيد كه سبب تبعيد شما من بودم و سوگند مى خورم كه اگر نزد متوكل از من شكايت كنى، تمامى درختان شما را در مدينه آتش مى زنم و خدمت كاران شما را مى كشم.

امام عليه السلام فرمود: نزديك ترين راه براى شكايت از تو اين بود كه ديشب شكايت تو را نزد خداوند بردم و بر غير خدا عرضه نخواهم داشت.

بريحه چون اين سخن را از امام شنيد، به پاى حضرت افتاد و با تضرّع و زارى از امام عليه السلام تقاضاى عفو و بخشش كرد. آن گاه امام عليه السلام فرمود: تو را بخشيدم.(1)

4 - نيكوكارى با دشمن

دُمل و زخمى در بدن متوكل پيدا شده بود كه به سبب آن متوكل در آستانه ى مرگ قرار گرفت. مادر وى نذر كرد كه اگر فرزندش شفا پيدا كند، پول فراوانى براى حضرت هادى عليه السلام بفرستد. روزى وزير متوكل (فتح بن خاقان) به او گفت: كاش براى امام هادى عليه السلام پيام مى فرستادى و از او روش معالجه ى وى جويا مى شدى.

متوكل شخصى را فرستاد و موضوع را به آگاهى امام عليه السلام رساند. حضرت به او فرمود: پشكل زير دست و پاى گوسفند را با گلاب مخلوط كنند و روى زخم بگذارند.

هنگامى كه پيك، سخن امام عليه السلام را نقل كرد، اطرافيان وى خنديدند و متوكل را

ص: 285


1- . اثبات الوصية، ص 196

مسخره كردند، ولى فتح بن خاقان گفت: امام آگاه تر از همه است و دستور او تأثير دارد.

سرانجام به همان دستور عمل كردند، متوكل در خواب آرامى فرو رفت، سپس زخم او سرباز كرد و چرك هاى زخم بيرون آمد و شفا يافت. سلامتى او را به مادرش خبر دادند، او براى اداى نذر خود ده هزار دينار در ميان كيسه اى گذارد و براى حضرت هادى عليه السلام فرستاد.

پس از آن كه متوكل از بستر بيمارى برخاست، شخصى از امام نزد متوكل سعايت كردو گفت: براى امام عليه السلام پول و هدايا فرستاده مى شود. (و شايد براى حكومت تو خطر داشته باشد) متوكل به وزير دربارش، سعيد، دستور داد تا شبانه به منزل امام حمله كنند و هرچه پول و اسلحه در منزل امام است مصادره كنند.

سعيد مى گويد: من شبانه به منزل امام رفتم، نردبان گذاشتم كه از روى ديوار وارد منزل شوم، چند پله كه پايين رفتم، به سبب تاريكى هوا متحير شدم، ناگاه حضرت مرا با نام صدا كرد. اى سعيد! همانجا بايست تا براى تو شمع بياورند. وقتى شمع آوردند، پايين رفتم و وارد منزل شدم امام عليه السلام را ديدم كه جبّه اى از پشم پوشيده و عمامه اى از پشم به سر بسته و سجاده ى خود را روى حصيرى انداخته و رو به قبله نشسته است.

سپس به من فرمود: برو در اين اتاق ها جستجو كن. من رفتم، امّا چيزى پيدا نكردم، مگر كيسه ى پولى كه مُهر مادر متوكل روى آن زده شده بود و يك شمشير زير سجاده ى حضرت بود. همه را برداشتم و نزد متوكل بردم. چون از داستان نذر مادرش با خبر شد، كيسه ى ديگرى به آن ضميمه كرد و براى امام عليه السلام فرستاد و به سعيد گفت:

از امام عذرخواهى كن.

سعيد مى گويد: وقتى شمشير و پول ها را بردم، و از حضرت معذرت خواهى كردم، به وى گفتم: من مأمور هستم و مأمور معذور است، حضرت فرمود: «و سيعلم الّذين ظلموا أىّ منقلب ينقلبون»(1)

ص: 286


1- . كشف الغمّة، ج 3، ص 237؛ بحارالانوار ج 50، ص 199

5 - مبارزه با صوفيه

روزى امام هادى عليه السلام يكى از شيعيان را مشاهده كرد كه يك ماهى به دست گرفته و با وضع نامنظمى (وصوفى منشانه) مى برد. در ضمن گفتارى به او فرمود: «يا معشرالشيعه! انّكم قدعاداكم الخلقَ، فَتَزَيَّنُوا لهم بما قدرتُم عليه»؛ اى گروه شيعيان! شما دشمن زيادى داريد، هر اندازه مى توانيد نظافت را رعايت كنيد و خود را زينت دهيد.

محمد بن حسين ابى خطاب گويد: با امام هادى عليه السلام در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم. ناگاه گروهى از صوفيان وارد مسجد شدند و به ذكر «لا اله الاّ اللّٰه» مشغول گشتند. امام رو به ما كرد و فرمود: «لا تَلْتفتوا الى هؤلاء الخدّاعين، فانّهم خُلفاء الشّياطين و مُخَرِّبوا قواعدِ الدّين»؛ به اين فريبكاران توجه نكنيد. آنان جانشينان شياطين و ويرانگران بنيادهاى دين هستند.

شب زنده دارى آنان براى به دست آوردن غذاهاى چرب و شيرين است. سپس فرمود: «من ذهب الى زيارة أحد منهم حياً و ميّتاً، فَكَأنّما ذهب الى زيارة الشّيطان و عَبَدةِ الأوثان»؛ كسى كه به ديدار زنده و مرده آنان برود، گويا به ديدار شيطان و بت پرستان رفته است.

يكى از شيعيان عرض كرد: گرچه به امامت شما معتقد باشد؟ حضرت خشمگينانه فرمود: از اين تصورات بر حذر باش. كسى كه امامت ما را پذيرفته باشد، بر خلاف روش ما قدم بر نمى دارد.

6 - مبارزه با غُلات

غُلات افرادى بودند كه درباره ى امامان معصوم عليهم السلام غلوّ مى كردند؛ يعنى آنان را خدا مى دانستند. امامان عليهم السلام در برابر آنان موضع قاطع و خشن مى گرفتند و آنان را نجس مى دانستند و از خود طرد مى كردند.

يكى از شيعيان در مورد چند نفر از غلات و رفتارشان براى امام هادى عليه السلام نامه اى

ص: 287

نوشت و كسب تكليف كرد. امام عليه السلام در پاسخ نوشت: «ليس هذا من ديننا فَاعْتَزِلُوهم»؛ روش و برنامه ى آنان از دين ما نيست، از آن ها دورى كنيد.

از روايات و گفتار دانشمندان بر مى آيد كه سران غلات و بدعتگزاران در زمان امام هادى عليه السلام افراد زير بودند: قاسم بن يقطين، هاشم بن ابى هاشم، ابوالسهرى، ابن أبى الزّرقا، جعفر بن واقد، فارس بن حاتم، شفوزبن فارس.(1)

روزى امام عليه السلام به مجلس متوكل وارد شد و نزديك او نشست متوكل در عمامه حضرت دقّت كرد و گفت: پارچه ى بسيار نفيسى است. سپس از روى اعتراض گفت:

اين عمامه را چند خريده اى؟ امام عليه السلام فرمود: كسى كه براى من آورده 500 درهم نقره خريده است.

متوكل گفت: اسراف كردى! حضرت فرمود: شنيده ام همين روزها كنيز زيبايى براى خود به هزار دينار خريدارى كرده اى.

متوكل جواب داد: صحيح است.

حضرت فرمود: من با 500 درهم براى شريف ترين عضو بدنم، عمامه خريده ام و تو براى پست ترين اعضايت هزار دينار مصرف كرده اى؛ انصاف بده كدام يك اسراف است؟

متوكل شرمنده شد و گفت: انصاف آن است كه ما در اعتراض به بنى هاشم سودى نمى بريم.(2)

آراى دانشمندان درباره امام هادى عليه السلام

امام هادى عليه السلام پيوسته زير نظر حكومت هاى ستمگر بود و تلاش مى شد كه امام با مردم تماس نداشته باشد. با اين حال، آن مقدار از فضايل اخلاقى و علمى از او بروز كرده كه دانشمندان، حتى دشمنان اهل بيت عليهم السلام را به تحسين و تمجيد آن بزرگوار وا داشته است. اكنون به پاره اى از آراء اشاره مى شود:

ص: 288


1- . سيره ى چهارده معصوم، ص 850
2- . لطائف الطوائف، ص 411

1 - يافعى مى گويد: «كان عليه السلام متعبّداً فقيهاً اماماً»؛ امام هادى امامى بود فقيه و متعبد.(1)

2 - ابن صبّاغ مالكى يكى از بزرگان علم مى گويد: فضيلت ابوالحسن على بن محمد هادى زبانزد خاص و عام است و آوازه ى فضلش سراسر گيتى را در نورديده است. فضيلتى ذكر نمى شود مگر آن كه نام آن امام قرين آن است... حضرتش مستجمع مكارم و مَعالى اخلاق است.(2)

3 - ابن شهرآشوب گويد: امام عليه السلام از همه خوش سيماتر و راستگوتر بود. زيبايى ايشان دلها را ربوده و كلام ايشان از دور خردها را سرگشته مى كرد.(3)

4 - قطب راوندى مى گويد: اوصاف امامت و شرايط آن در على بن هادى جمع شده بود و فضل و علم و صفات نيك ايشان به اوج كمال رسيده بود.(4)

5 - ابن حجر مى گويد: «و كان وارث أبيه علماً و سخاءً»؛ او در دانش و بخشش وارث پدرش بود.(5)

اصحاب و شاگردان امام هادى عليه السلام

آقاى سيد باقر شريف قرشى 178 نفر از شاگردان و اصحاب امام هادى عليه السلام را نام مى برد كه به طور مستقيم از آن بزرگوار حديث نقل كرده اند. مانند:

1 - ابراهيم بن اسحاق 10 - رَيّان بن صلت

2 - ابراهيم بن مهزيار 11 - صالح بن محمد همدانى

3 - احمد بن اسحاق اشعرى قمى 12 - على بن حسن فضال

4 - احمد بن أبى عبداللّٰه برقى 13 - فضل بن شاذان نيشابورى

5 - احمد بن حمزه 14 - كافور خادم

ص: 289


1- . مرآت الجنان، ج 2، ص 160
2- . الفصول المهمة، ص 268
3- . مناقب، ج 4، ص 401
4- . الخرايج، ج 2، ص 678
5- . الصواعق المحرقه، ص 207

6 - ايوب بن نوح 15 - محمد بن على بن مهزيار

7 - حسين بن اميد بصرى 16 - نضربن محمد همدانى

8 - حفص مروزى 17 - يعقوب بن زيد.(1)

9 - خيران خادم

اكنون به شرح كوتاهى درباره ى زندگى برخى از اصحاب برجسته ى آن حضرت اشاره مى شود:

18 - عبدالعظيم حسنى؛ اين بزرگوار از نواده هاى امام مجتبى عليه السلام است. او در محضر امام هادى عليه السلام منزلتى بزرگ داشت كه امام به ابوحماد رازى فرمود: اى حماد! اگر در شهر و محل سكونت خويش (شهر رى) در مسائل دينى به مشكلى برخورد كردى، از عبدالعظيم بپرس و سلام مرا به او برسان.

روزى عبدالعظيم به محضر امام هادى عليه السلام رسيد. حضرت به او فرمود: آفرين بر تو باد اى ابوالقاسم تو حقيقتاً ولىّ و دوست ما هستى؛ «مرحباً بك يا أباالقاسم! أنت وَليُّنٰا حقاً».

آنگاه عبدالعظيم خلاصه اى از اعتقادات خود را نسبت به مبدأ و معاد و عدل الهى و امامت و نبوت بيان كرد و نام همه ى ائمه اطهار عليهم السلام را ذكر كرد و پس از نام حضرت جواد عليه السلام عرض كرد: اكنون شما امام من هستيد. سپس از فروع دين سخن گفت.

در اين هنگام امام عليه السلام به او فرمود: «يا أباالقاسم! هذا واللّه دينى و دين الّذى ارتضاه لعباده، فَاثْبُتْ عليه ثبّتك اللّه بالقول الثّابت فى الحيوة الدّنيا و الآخرة»؛ اى ابوالقاسم، سوگند به خدا! اين همان دين من و دين كسانى است كه خداوند آن را براى بندگانش پذيرفته است. بر آن استوارباش، خداوند تو را به سخن استوار در دنيا و آخرت ثابت قدم فرمايد.(2)

در عظمت عبدالعظيم همين بس كه امام هادى عليه السلام فرمود: زيارت ايشان ثواب زيارت امام حسين عليه السلام را دارد.

ص: 290


1- . زندگانى امام هادى عليه السلام، ص 207
2- . بحارالانوار ج 3، ص 268

عبدالعظيم حسنى به دستور امام هادى عليه السلام براى حفظ جان خود از ناحيه ى متوكل از شهر سامرا بيرون رفت و به صورت پيك (پستچى) از راه طبرستان (مازندران) به شهر رى آمد و در آنجا اقامت گزيد.(1)

19 - ابن سِكّيت؛ يعقوب بن اسحاق معروف به ابن سكيت اهوازى از علماى محقق و اديبان نامى شيعه است. او در علم لغت، شعر، منطق، فلسفه و ادبيات سرآمد دانشمندان عصر خود بود و كتاب هاى مختلفى نيز نوشته است. مورخان 23 كتاب او را نام برده اند(2)

متوكل ابن سكيت را مجبور كرد كه به دو پسرش معتزّ و مؤيّد درس بدهد. روزى متوكل از او پرسيد: دو پسر من نزد تو محبوب تر است يا حسن و حسين عليه السلام؟

ابن سكيت گفت: به خدا قسم! قنبر، خادم حضرت على عليه السلام، نزد من بهتر از تو و دو فرزندت است؛ «واللّه! انّ قنبراً، خادم علىّ بن أبى طالب عليه السلام خيرٌ منك و من اِبْنَيْكَ»

متوكل بسيار عصبانى شد و دستور داد زبانش را از پشت سرش بيرون آوردند و بدين سان شهيد شد و به ديار باقى شتافت.(3)

20 - عثمان بن سعيد؛ وى همان كسى است كه پس از شهادت امام عسكرى نخستين نايب خاص امام زمان عليه السلام در غيبت صغرا بود و از سال 260 تا سال 300 (چهل سال) مقام نيابت را بر عهده داشت و در سال 300 از دنيا رفت و پس از او، مقام نيابت به پسرش محمد بن عثمان رسيد.

عثمان بن سعيد و پسرش مورد تأييد كامل امام حسن عسكرى بود، به گونه اى كه به احمد بن اسحاق فرمود: «فاسمعْ لهما و أطِعْهُما، فَهُمَا الثِّقَتٰانِ المَأمُونٰان»؛ به سخن آنان گوش فرا ده و از آنان پيروى كن. آن دو، امين و مورد اطمينان هستند.(4)

ص: 291


1- . سيره ى چهارده معصوم، ص 844
2- . وفيات الاعيان، ج 5، ص 442
3- . بحارالانوار ج 50، ص 164
4- . بحارالانوار ج 51، ص 344

21 - أبوهاشم جعفرى؛ از نوادگان جعفر طيار فردى مورد وثوق و صاحب منزلت بزرگى بود. او از زمان حضرت رضا عليه السلام تا امام زمان عليه السلام را درك كرده و از همه ى آنان روايت كرده است. سيد بن طاووس او را از وكلاى امامان شمرده است. ابوهاشم جعفرى اشعارى نيكو در مناقب ائمه عليهم السلام سروده و معجزات زيادى از امام هادى عليه السلام مشاهده كرد.(1)

سخنان امام هادى عليه السلام

1 - «من اتّقى اللّٰه يُتّقى و من أطاع اللّٰه يُطاع»(2)؛ كسى كه از خداوند حريم بگيرد و از او بترسد، مردم از او مى ترسند و هر آن كه از خداوند اطاعت كند، ديگران از او پيروى مى كنند.

2 - «من رضى عن نفسه، كَثُرَ السّاخطون عليه»(3)؛ انسان هاى از خود راضى، دشمنان زيادى دارند.

3 - «أذكرْ مصْرعك بين يَدَىِ أهلك، حيث لا طبيب يَمنعك و لاحبيبَ يَنفعك»(4)؛ بستر مرگ خودت را در ميان خانواده ات به يادآور، نه طبيبى مانع مرگ تو خواهد شد و نه دوستى به تو سودى مى رساند.

4 - «لا تَطلبِ الصّفا ممَّنْ كدرْتَ عليه و لا الوفاء ممّنْ غَدَرْتَ به و لاالنُّصْحَ ممّن صرفتَ سوءَ

ص: 292


1- . منتهى الامال، ج 2، ص 446
2- . بحارالانوار ج 78، ص 366
3- . بحارالانوار ج 78، ص 368
4- . بحارالانوار ج 78، ص 370

ظنّك اليه، فانّما قلبُ غيرِك لك كَقَلْبِك له»(1)؛ كسى را كه تلخ كام كرده اى، توقّع صفا و صميميّت نداشته باش و نسبت به هر كس پيمان شكنى كردى، خواستار وفادارى او مباش و از آن كه به او بدگمان هستى، انتظار نصيحت نداشته باش. زيرا دل و انديشه ى ديگران به تو مانند دل و انديشه ى تو به ديگران است.

5 - «الدّنيا سوقٌ رَبِحَ فيما قومٌ و خَسِرَ آخرون»(2)؛ دنيا بازارى است كه گروهى در آن سود مى برند و گروهى ديگر ضرر مى كنند.

6 - «النّاس فى الدنيا بالأموال و فى الآخرة باالأعمال»(3)؛ در دنيا مردم به ثروت شناخته مى شوند، ولى در آخرت به كردار.

7 - «من هانتْ عليه نفسُه فلاَتأمَنْ شرّه»(4)؛ آن كه حرمت خويشتن را نگه نمى دارد، از شرّ او در امان مباش.

8 - «خيرٌ من الخير فاعلهُ و أجمل من الجميل قائلُه و أرجح من العلم حاملُه و شرٌّ من الشرّ جالِبُه»(5)

بهتر از كار خوب به جا آورنده ى آن است، زيباتر از زيبا گوينده ى آن است، برتر از علم كسى است كه داراى علم و دانش است و بدتر از بد مرتكب شونده ى آن است.

9 - «الحكمة لا تنجع فى الطباع الفاسدة»(6)؛ حكمت (عملى) در طبيعت هاى فاسد قرار نمى گيرد.

10 - «من جمع لك وُدّه و رأيَهُ فَاجْمَعْ له طاعتك»(7)؛ هر آن كه محبّت و رأى خود را براى تو قرار داد، تو نيز از آراى او پيروى كن.

ص: 293


1- . بحارالانوار ج 78، ص 370
2- . تحف العقول، ص 483؛ بحارالانوار ج 78، ص 366
3- . بحارالانوار ج 78، ص 369
4- . تحف العقول، ص 483
5- . بحارالانوار ج 78، ص 370
6- . بحارالانوار ج 78، ص 370
7- . بحارالانوار ج 78، ص 365

معجزات حضرت هادى عليه السلام

- اخبار غيبى

الف: سعيد ملاّح مى گويد: جمعى از ما به خانه اى براى وليمه دعوت شديم. امام هادى عليه السلام نيز در آن مجلس بود. جوانى مكرّر شوخى مى كرد و مى خنديد. حضرت فرمود: اين جوان موفق به غذا خوردن نمى شود زيرا خبر ناگوارى به او مى رسد، تا سفره را انداختند، به جوان خبر دادند كه مادرت از پشت بام افتاده و از دنيا رفته است او بدون آن كه غذا بخورد، مجلس را ترك كرد.(1)

ب: مجلس با شكوهى منسوب به يكى از خلفا تشكيل و امام هادى عليه السلام نيز در آن مجلس دعوت شده بود. وقتى حضرت وارد شد همه به احترام امام عليه السلام برخاستند.

در ميان آنان جوانى بود كه مكرر سخنان بيهوده مى گفت و مى خنديد. حضرت خطاب به او فرمود: چرا مى خندى و از ياد خدا غافلى؟ با اين كه پس از سه روز، تو از اهل قبور هستى.

حاضران تعجب كردند. همه منتظر بودند تا ببينند پس از سه روز چه حادثه اى رخ مى دهد. پس از سه روز آن جوان از دنيا رفت و در قبرستان دفن گرديد و از اهل قبور شد.(2)

ج: خيران اسباطى مى گويد: وارد مدينه شدم و خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم.

حضرت از من پرسيد: واثق حالش چگونه بود؟ گفتم: در عافيت و سلامتى

فرمود: جعفر چه مى كند؟ گفتم: به بدترين حال در زندان محبوس بود.

فرمود: ابن زيّات (وزير سابق) چه مى كند؟ گفتم: فرمان او مطاع بود و امر او را اجرا مى شد.

ص: 294


1- . بحارالانوار ج 50، ص 183؛ كشف الغمّة، ج 3، ص 266
2- . بحارالانوار ج 50، ص 182؛ كشف الغمّة، ج 3، ص 265

حضرت فرمود: واثق كه در عافيت بود، از دنيا رفت و جعفر (متوكل) كه در زندان بود، به جاى او نشست و ابن زيات هم كشته شد. عرض كردم: اين حوادث كى اتفاق افتاد؟ فرمود: پس از آمدن تو، در فاصله ى 6 روز.(1)

- هلاكت دشمن

روزى حضرت هادى عليه السلام وارد منزل متوكل شد و به نماز ايستاد. يكى از دشمنان به امام گفت: شما چقدر رياكار هستى. حضرت پس از فراغت از نماز به او فرمود: اگر در اين نسبتى كه به من دادى، دروغ گفتى، خداوند تو را هلاك سازد. در همان لحظه او روى زمين افتاد و از دنيا رفت.(2)

- احترام به امام عليه السلام

به متوكل گفتند: چرا مأموران تو تا اين اندازه به حضرت هادى احترام مى كنند و اجازه نمى دهند به هنگام ورود خودش پرده را بلند كرده يا در را باز كند. اگر مردم بفهمند، مى گويند: خليفه او را شايسته مى داند، وگرنه با او اين گونه رفتار نمى كرد.

متوكل دستور داد كه ديگر كسى براى امام عليه السلام پرده را بلند نكند، اما پس از آن هرگاه امام وارد مى شد، بادى مى وزيد و پرده خود به خود بلند مى شد و به هنگام خروج نيز اين عمل تكرار مى شد. متوكل وقتى اين فضيلت را مشاهده كرد، به درباريان دستور داد كه مانند گذشته با وى رفتار كنند و به امام احترام بگذاريد.(3)

- ابهّت و عظمت امام عليه السلام

راوى مى گويد: هر زمانى كه حضرت هادى عليه السلام وارد مى شد، تمامى مردم در برابر او از مركب خود پياده مى شدند. بعضى گفتند: ما چرا در برابر اين پسر پياده شويم كه

ص: 295


1- . كافى، ج 1، ص 502
2- . أنوارالبهيّة، ص 453
3- . بحارالانوار ج 50، ص 128

نه شرافت او از ما بيشتر است و نه سن او از ما زيادتر است. به خدا سوگند كه براى او پياده نمى شويم.

ابوهاشم جعفرى مى گويد: به خدا سوگند! وقتى او را ببينيد، پياده خواهيد شد، در حالى كه خوار باشيد. وقتى امام عليه السلام وارد شد، همگى به احترام حضرت پياده شدند.

ابوهاشم به آنان گفت: پس سوگندتان چه شد؟ آنان گفتند: به خدا قسم! نتوانستيم خوددارى كنيم و بى اختيار پياده شديم؛ «واللّٰه ما ملكنا أنفسنا حتّى تَرَجَّلْنا»(1).

شيخ طوسى قدس سره از اسحق بن عبداللّٰه علوى نقل مى كند: ميان پدرم و عموهايم در چهار روزى كه روزه مستحب است. اختلاف پديد آمد. در آن هنگام حضرت در «صريّا» مى زيستند. پدر و عموهايم خدمت امام عليه السلام رسيدند. حضرت فرمود: براى پرسش از چهار روزى كه در ايّام سال روزه اش مستحب است، پيش من آمده ايد. آنان گفتند: آرى!

حضرت فرمود: در 17 ربيع الاول روز تولد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و 27 رجب مبعث آن حضرت 25 ذى القعده روز دَحْوُالارض (شكافته شدن و بيرون آمدن زمين از ميان آب) و 18 ذى الحجه روز غدير.(2)

- دو نيم شدن نگين انگشتر

شخصى به نام يونس نقاش همسايه ى حضرت هادى عليه السلام بود و بيشتر اوقات در خدمت حضرت بود.

روزى ترسان وارد شد و گفت: موسى بن بغا نگينى گران قيمت به من داده تا بر روى آن چيزى نقش كنم، ولى به هنگام كار، آن نگين شكست و دو نيم شد و بايد فردا آن را تحويل دهم. اگر صاحبش بفهمد، مرا اذيت مى كند.

حضرت فرمود: به منزل خود برو و جز خوبى چيزى نخواهى ديد. فردا پيك موسى آمد و گفت: موسى تو را به جهت كارى خواسته است وقتى پيش وى رفتم،

ص: 296


1- . بحارالانوار ج 50، ص 137
2- . بحارالانوار ج 50، ص 157

گفت: كنيزهاى من درباره ى آن نگين اختلاف كرده اند، آيا ممكن است آن را دو نيم كنى. من نيز گفتم: مرا مهلت بده تا فكرى درباره ى آن بكنم. وقتى داستان را به عرض امام عليه السلام رسانيد آن حضرت فرمود: خوب پاسخ گفتى.(1)

- استجابت دعاى امام عليه السلام

شخصى به نام ابوموسى مى گويد: خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم و عرض كردم:

متوكل حقوق مرا قطع كرده و اين به سبب ارادتى است كه من به شما دارم. دستور فرماييد تا حقوق مرا بدهند. حضرت فرمود: كار تو ان شاء اللّٰه درست خواهد شد.

وقتى شب شد، چند نفر از جانب متوكل پى در پى به طلب من آمدند و مرا نزد او بردند. چون نزديك منزل او شدم، فتح بن خاقان مرا ديد و گفت: اى مرد! شب در منزل خود قرار نمى گيرى و مرا به زحمت انداختى. سپس پيش متوكل رفتم، وى گفت: ما از تو غافل شديم! پس، چرا تو از ما ياد نمى كنى و حقوق خود را متذكر نمى شوى؟ چقدر از ما مى خواهى؟ من نيز مقدار آن را گفتم.

آن گاه متوكل دستور داد كه دو برابر آنچه را طلب داشتم، به من دادند هنگام بيرون رفتن به فتح بن خاقان گفتم: امام هادى عليه السلام به اينجا آمد؟

گفت: نه.

گفتم: نامه اى به متوكل فرستاد؟

گفت: نه. سپس فتح بن خاقان گفت: شك ندارم كه امام هادى عليه السلام براى تو دعا كرده است به ايشان بگو براى من نيز دعا كند. چون خدمت حضرت رسيدم، فرمود: اى ابوموسى «هذا وجه الرّضا»؛ يعنى علامت خشنودى را در چهره ى تو مى بينم.

گفتم: آرى. به بركت شما، امّا شنيدم كه شما نزد متوكل نرفتيد و از او تقاضا نكرديد! فرمود: خداوند مى داند به هنگام مشكلات ما جز به او پناه نمى بريم و بر غير او توكل نمى كنيم.

ص: 297


1- . بحارالانوار ج 50، ص 125

گفتم: فتح بن خاقان نيز التماس دعا داشت. حضرت فرمود: او ما را در ظاهر دوست دارد و در باطن چنين نيست و دعا براى او فايده اى ندارد.

گفتم: اى مولاى من! دعايى به من بياموز. فرمود: دعايى است كه من بسيار مى خوانم و از خداوند خواسته ام كه محروم نفرمايد كسى كه بعد از من و در مشهد من آن را بخواند و آن دعا اين است:

«يٰا عُدَّتىٖ عِنْدَ الْعَدَدِ وَ يٰا رَجائىٖ وَ المُعْتَمَدُ وَ يٰا كَهْفىٖ وَ السَّنَدُ وَ يٰا واحدُ يا أحد، يا قُلْ هُوَ اللّٰهُ أحدٌ أسْئَلُكَ اللّٰهمَّ بِحَقِّ مَنْ خَلَقْتَهُ مِنْ خَلْقِكْ وَ لَمْ تَجْعَلْ فىٖ خَلْقِك مِثْلَهُمْ أحداً، أن تصلّى عليهم و افعَلْ بيٖكَيْتَ وَ كَيْتَ»(1).

- آگاهى ابوهاشم به زبان هاى مختلف

ابوهاشم جعفرى مى گويد: خدمت حضرت شرفياب شدم و با من با زبان هندى سخن گفت؛ من از پاسخ درماندم. پيش حضرت كوزه اى بود پر از سنگ ريزه، سپس يكى از سنگريزه ها را برداشت و مكيد و به من داد و من آن را در دهان گذاشتم. به خدا سوگند كه از خدمت آن جناب بر نخواستم مگر آن كه به 73 زبان كه اول آن زبان هندى بود، گفت و گو مى كردم.(2)

- قوّت يافتن مركب ابوهاشم

ابوهاشم مى گويد: به امام عليه السلام شكايت كردم كه از خدمت شما در سامرّا مرخص مى شوم و به بغداد مى روم و شوق زيارت شما را پيدا مى كنم، ليكن مركبى ندارم جز اين حيوان ضعيف؛ از حضرت خواستم تا براى من دعا كند. حضرت فرمود: «قَوّاك اللّٰه يا أبا هاشم و قوّى برذونك»؛ خداوند تو را نيرو بخشد و مركب تو را نيز نيرو بخشد.

پس از دعاى حضرت من فاصله ى ميان سامرّا و بغداد را در مدت اندكى مى پيمودم(3).

ص: 298


1- . بحارالانوار ج 50، ص 127؛ مناقب، ج 4، ص 411
2- . بحارالانوار ج 50، ص 139
3- . بحارالانوار ج 50، ص 138

- رسوائى توطئه گران

الف: در ايّام متوكّل زنى ادعا مى كرد كه من زينب، دختر فاطمه ى زهرا عليه السلام هستم.

متوكل گفت: از آن زمان تا به حال سال ها گذشته و تو جوانى! وى گفت: پيامبر دست بر سر من كشيده است و هر 40 سال جوانى بر من برمى گردد.

متوكّل مشايخ ابوطالب و فرزندان عباس را جمع كرد، همه گفتند: او دروغ مى گويد و ابن الرضا امام هادى عليه السلام را بياوريد تا ادعاى او را باطل كند. امام عليه السلام حاضر شد و به او فرمود: گوشت فرزندان فاطمه بر حيوانات درنده حرام است. سپس به متوكل گفت: اگر راست مى گويد، او را پيش حيوانات درنده بفرست. آن زن خوددارى كرد، ليكن حضرت وارد باغى شد كه درندگان در آن بودند.

مردم ديدند تمام شيران و حيوانات درنده در برابر حضرت خضوع مى كنند.

حضرت بيرون آمد و دستور داد، آن زن به باغ برود وى بسيار ترسيد و گفت: من به دروغ ادعا كردم.

فقر و بيچارگى سبب چنين ادعايى شد. متوكل قصد كشتن او را داشت مادرش آن زن را شفاعت كرد.(1)

ب: گروهى از بدخواهان به متوكل گفتند: امام هادى عليه السلام آيات شريفه ى «و يعضّ الظّالم على يديه يقول ياليتنى اتّخذْتُ مع الرّسول سبيلاً يا ويلتا لم أتّخذ فلاناً خليلاً»، كه حكايت از پشيمانى شخص ستمگر در قيامت را دارد، به عمر و ابوبكر تفسير مى كند.

متوكل به آن افراد گفت: چگونه بايد به امام هادى عليه السلام برخورد شود؟

آنان گفتند: مجلسى تشكيل بده و شيعه و سنى را دعوت كن. آنگاه از امام هادى نيز دعوت كن و از او بخواه تا اين دو آيه ى را تفسير كند.

وقتى مجلس را تشكيل داد و از امام عليه السلام از تفسير دو آيه ى پرسيد؛ امام عليه السلام بى درنگ فرمود: آنان دو مردى هستند كه خداوند در اين دو آيه ى نام آن ها را با كنايه

ص: 299


1- . بحارالانوار ج 50، ص 149

ذكر كرده، نه با صراحت و خداوند با پوشيدن نامشان بر آنان منّت نهاده، ليكن رئيس مؤمنان دوست دارد چيزى را كه خداوند پوشانده، آشكار كند. متوكل گفت: نه، دوست ندارم. به اين ترتيب توطئه ى بدخواهان و متوكّل خنثى شد و امام با كمال سرافرازى از مجلس بيرون رفت.(1)

- پاسخ هاى امام هادى عليه السلام به پرسش هاى پيچيده ى يحيى بن اكثم

يحيى بن اكثم، از قاضيان عصر مأمون، چند سؤال مشكل را تنظيم كرد و توسط موساى مُبَرقَع، برادر امام هادى عليه السلام، براى حضرت فرستاد و پاسخ همه را دريافت كرد. توجه شما را به اين پرسش و پاسخ مكتوب جلب مى كنيم:

سؤال: آيا حضرت سليمان عليه السلام به علم آصف بن برخيا نيازمند بود كه به وى گفت:

تخت بلقيس را به يك چشم هم زدن حاضر كند؟

جواب: حضرت سليمان عليه السلام نيازمند به علم آصف نبود، بلكه مى خواست به امّت خود از جن و انس بفهماند كه حجت پس از من آصف بن برخياست.

پرسش: چگونه حضرت يعقوب و فرزندانش حضرت يوسف را سجده كردند؟

پاسخ: سجده ى آنان سجده ى شكر بود، نه سجده ى عبادت و پرستش.

سؤال: خداوند در آيه ى نود و چهارم سوره ى يونس گويد: اگر از آنچه بر تو نازل كرديم، در ترديد هستى، از آنان كه پيش از تو بودند، بپرس؛ اگر مخاطب پيامبر صلى الله عليه و آله است، چگونه او شك دارد و اگر خطاب به ديگرى است، قرآن بر چه كسى جز پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است؟

جواب: پيامبر هيچ ترديد نداشت، اين گونه خطاب براى مماشات و همراهى با طرف مقابل است. مانند دعوت به مباهله كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: لعنت خدا بر دروغگويان، با اين كه خود پيامبر مى داند كه دروغگو نيست.

پرسش: مراد از هفت دريا در آيه ى بيست و هفتم سوره ى لقمان؛ «و لو أنّ ما فى الأرض من شجرة أقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات اللّٰه» چيست و در كجا قرار دارد؟

ص: 300


1- . بحارالانوار ج 50، ص 214

پاسخ: چشمه ى كبريت، چشمه ى يمن، چشمه ى برهوت، چشمه ى طبريه، آب گرم ماسپندان (محلى در خوزستان)، آب گرم آفريقيّه، چشمه ى بحرون، و كلمات پايان ناپذير خدا ما اهل بيت هستيم.

سؤال: خداوند در آيه ى هفتاد و يكم سوره ى زخرف مى فرمايد: «و فيها ما تشتهيه الأنفس و تلذّ الأعين»؛ هر چه دل بخواهد و چشم از آن لذّت ببرد، در بهشت موجود است. پس چرا خداوند آدم را كه تنها گندم خورده بود عذاب و كيفر نمود.

جواب: خوردن هر چيز در بهشت حلال است، امّا خداوند آدم عليه السلام را از حسد ورزيدن نهى كرده بود كه به مخلوقات بزرگ تر از خود حسد نورزد (براى استعاره بر آن نام درخت نهاده شده است).

پرسش: در آيه ى شريفه «أويزوّجهم ذُكراناً و أناثاً»(1)؛ خداوند اگر بخواهد پسر و دختر را براى آنان جمع مى كند، جايى كه خداوند پسر را به بندگانش تزويج كند، چگونه قومى را به سبب اين عمل (لواط) كيفر داده است؟

پاسخ: مراد از جمع كردن ميان پسران و دختران اين است كه خداوند گاهى دو نوزاد (دوقلو پسر و دختر) عطا مى كند و اعدادى كه با هم قرين باشند، جفت ناميده مى شوند، هر يكى جفت ديگرى است.

سؤال: چرا گاهى گواهى يك زن كافى است، با اين كه خداوند مى فرمايد: بايد دو مرد عادل شهادت بدهند؛ «وأشْهِدوا ذَوَىْ عدلٍ منكم»(2).

جواب: گواهى يك زن در مورد قابله (ماما) در موضوع زنده يا مرده بودن نوزاد در هنگام ولادت است؛ در صورتى كه مورد اطمينان باشد.

پرسش: حضرت على عليه السلام دستور داده بود كه راه تشخيص خنثى شناختن مجراى ادرار اوست. چه كسى بايد اين تحقيق را بكند، زن يا مرد؟ اگر زن نگاه كند، شايد او مرد باشد و اگر مرد نگاه كند، شايد او زن باشد و در هر دو صورت جايز نيست؟

پاسخ: بايد مردان عادلى جلوى آينه بايستند و خنثى پشت سر آنان برهنه شود، دو شاهد عكس آن را در آيينه مى بينند و شهادت مى دهند.

ص: 301


1- . شورى، آيه ى 50
2- . طلاق، آيه ى 2

سؤال: مردى ديد كه چوپانى با يكى از گوسفندان خود آميزش مى كند؛ چون نگاه چوپان به آن مرد افتاد، وى كنار رفت و آن گوسفند نيز در ميان گوسفندان ديگر گم شد. اين گوسفندها حلال است يا حرام؟

جواب: اگر آن گوسفندان را شناسايى كنند، بايد آن را بسوزانند، وگرنه قرعه مى اندازند به اين ترتيب كه گله را دو نيم مى كنند و قرعه مى كشند، به نام هر يك درآمد، نصف ديگر آزاد است و همينطور ادامه مى دهند تا به يك گوسفند برسد. وقتى قرعه به نام آن افتاد، او را مى سوزانند و ديگر گوسفندان آزاد مى شوند.

پرسش: چرا نماز صبح بلند خوانده مى شود، با اين كه از نمازهاى روزانه است و بلند خواندن مربوط به نماز شب است؟

پاسخ: چون پيامبر صلى الله عليه و آله در تاريكى هوا نماز صبح را مى خواند، در حكم قرائت هاى شبانه قرار دارد.

سؤال: چرا حضرت على عليه السلام قاتل زبير، ابن جرموز، را نكشت و تنها بشارت دوزخ به او داد؟

جواب: قاتل از خوارج بود و على عليه السلام مى دانست كه در جنگ نهروان كشته خواهد شد.

پرسش: چرا حضرت على عليه السلام در جنگ صفين با معاويه همه ى افراد سپاه معاويه را مى كشت، مهاجم و فرارى و زخمى؛ ولى در جنگ جمل (جنگ با طلحه و زبير) به افراد فرارى و زخمى كار نداشت، اين اختلاف روش براى چه بود؟

پاسخ: از آنجا كه در جنگ جمل، فرمانده سپاه دشمن، طلحه و زبير، كشته شده بود و پايگاه و جمعيتى نداشتند كه به آن باز گردند و فتنه را از سر گيرند، كارى به فراريان وزخمى ها نداشت، ليكن در جنگ صفين فرمانده سپاه زنده بود و زخمى ها را مداوا مى كردند و دوباره به جنگ مى فرستاد.(1)

ص: 302


1- . تحف العقول، ص 476

قدرت ملكوتى امام هادى عليه السلام

متوكّل به ارتش خود دستور داد كه هر يك از آنان توبره ى اسب خود را از خاك پر كنند و در مكان معينى بريزند. سپاهيان فرمان وى را اجرا كردند و تلّ بزرگى مانند كوه عظيمى ظاهر شد كه آن را (تلّ المخالى) تل توبره ها ناميدند.

متوكّل بر روى تلّ رفت و امام هادى عليه السلام را احضار كرد و از ايشان خواست آن حضرت نيز بالا برود. متوكّل به حضرت گفت: من شما را به اينجا آورده ام تا لشكر مرا مشاهده كنى (مقصودش اين بود كه مبادا امام عليه السلام به فكر قيام عليه او باشد).

حضرت فرمود: اكنون مى خواهى من نيز لشكرم را به تو نشان دهم. متوكل گفت:

آرى! حضرت دعا كرد و ناگاه ميان زمين و آسمان و مشرق و مغرب، فرشتگان (شاكى السلاح) غرق در سلاح ظاهر گشتند، وقتى كه متوكل اين جمعيت با عظمت الهى را ديد، از ترس بيهوش شد و روى زمين افتاد. وقتى به هوش آمد، حضرت به او فرمود:

ما در امور دنيا با شما مسابقه نمى گذاريم، بلكه مشغول آخرت خود هستيم. پس آنچه كه در مورد ما گمان كردى صحيح نيست.(1)

امام هادى عليه السلام در سراى گدايان

روزى كه حضرت هادى عليه السلام وارد شهر سامرا شدند، متوكل در منزلى مخفى شد و امام عليه السلام را به سراى فقرا بردند تا به حضرت توهين شود. امام يك روز در آنجا ماند، سپس متوكّل خانه ى جداگانه اى در اختيار امام قرار داد.

شخصى به نام صالح بن سعيد مى گويد: من خدمت امام رسيدم و عرض كردم:

فدايت شوم! در همه ى امور مى خواهند نور شما را خاموش كنند و در حق شما كوتاهى مى كنند، به گونه اى كه شما را در مكانى نامناسب جاى دادند!

حضرت فرمود: اى سعيد! چنين نيست كه تو تصوّر مى كنى، هنوز نسبت به ما

ص: 303


1- . بحارالانوار ج 50، ص 155؛ كشف الغمّة، ج 3، ص 260

شناخت پيدا نكرده اى. سپس امام عليه السلام با دست مباركش اشاره اى كرد و ناگاه باغ هاى خرّم و سرسبز، و نهرهايى پر از آب را مشاهده كردم. چشمانم حيرت زده شد و بسيار تعجب كردم. آن حضرت فرمود: اى سعيد! ما هر جا باشيم، چنين قدرتى را داريم و چنين امكاناتى براى ما فراهم است و در خانه ى گدايان نيستيم.(1)

هلاكت شعبده باز

شعبده بازى از هند نزد متوكل آمد. متوكل به او گفت: اگر در مجلسى عمومى حضرت هادى عليه السلام را شرمنده كنى، هزار اشرفى ناب به تو جايزه مى دهم.

شعبده باز گفت: سفره ى غذا را پهن كن و مقدارى نان تازه ى نازك در سفره بگذار و مرا در كنار امام قرار بده. متوكل دستور او را اجرا كرد تا امام دست به طرف نان برد.

در همان لحظه، شعبده باز كارى كرد كه نان به جانب ديگر پريد. امام دست به طرف نان ديگر دراز كرد، باز آن نان به سوى ديگر پريد. حاضران خنديدند. ناگاه امام عليه السلام دست مباركش را به صورت نقش شيرى زد كه بر روى پارچه متكايى بود و فرمود:

«خُذْ عدوّاللّٰه»؛ دشمن خدا را بگير.

در همان دم، آن عكس به شكل شيرى درنده در آمد و شعبده باز را دريد و همه ى بدنش را خورد، سپس به همان صورت نخستين خود در پارچه، برگشت. همه ى حاضران متحير شدند.

آن گاه متوكل از امام عليه السلام خواست تا شعبده باز را برگرداند. حضرت فرمود: «واللّٰه لاترى بعدها؛ أتُسلِّط أعداء اللّه على أولياء اللّٰه»؛ به خدا سوگند! او را پس از اين نخواهى ديد، آيا دشمنان خدا را بر دوستانش مسلط مى كنى؟ حاضران مجلس را ترك كردند و ديگر شعبده باز را نديدند.(2)

ص: 304


1- . كشف الغمّة، ج 3، ص 243؛ بحارالانوار ج 50، ص 133
2- . بحارالانوار ج 50، ص 146

جسارت متوكّل به امام هادى عليه السلام

بر اثر سعايت و بدگويى برخى از مخالفان، متوكل دستور داد شبانه به منزل امام هادى حمله كرده و آن حضرت را نزد او بياورند. وقتى نيمه شب امام عليه السلام را به منزل متوكل آوردند، وى در حال شراب خوارى بود. از امام احترام كرد و ظرف شراب به وى تعارف كرد.

حضرت فرمود: گوشت و خون من هرگز با شراب آميخته نشده است، مرا معاف بدار. متوكل گفت: پس شعرى بگوييد كه موجب خشنودى من گردد حضرت عذر خواستند.

متوكل گفت: چاره اى نيست، بايد شعر بخوانى.

حضرت اشعارى در بى وفايى دنيا و مرگ ذلّت بار سلاطين سرود:

باتوا على قُلل الاجبال تحْرِسهم *** غلب الرجال فلم تنفعهم القُلَلُ

و استنزلُوا بَعد عزِّ عن مَعاقِلهِم *** وأسكنُوا حفراً يا بئس ما نزلوا

ناداهم صارخٌ من بعد دفنهم *** أين الأساور و التّيجان و الحُلَلُ

أين الوجوه الّتى كانت مُنَعَّمةً *** من دونها تُضْرَبُ الأستارُ و الكُلَلُ

فَأَفْصَحَ القبرُ عنهم حينَ سائلُهم *** تلك الوجوه، عليها الدّود يُفْتَتَلُ

قد طال ما أكلوا دهراً و ما شربوا *** وأصبحوا بعدطول الأكل قد أُكِلُوا

أضحتْ منازلهم قفرا معطَّلةً *** و ساكنوها الى الأجداث قد رحلوا

گردنكشان زورمند بر فراز كوه ها، براى سكونت و حفظ خود، خانه ساختند و در آن آرميدند، ولى آن فرازها سودى به حال آنان نبخشيد.

پس از آن همه سرفرازى و جلال، از پناهگاه هاى رفيع خود به طرف پايين، سرازير شدند و در گودال هاى قبر مسكن گزيدند و به راستى بد گونه سرازير گشتند.

پس از دفن، فريادگرى با آنان گفت: كجا رفت آن دستبندهاى طلايى و آن تاج ها و زيورها؟

ص: 305

كجا رفت آن چهره هاى مرفّه كه همواره در پس پرده ها و آزين هاى زيبا پنهان شده بودند؟

قبر در برابر اين سؤالى كه آن فريادگر، از آنان مى پرسد، با زبان گويا و روشن، چنين پاسخ مى دهد، آن چهره هايى كه مى گويى، هم اكنون محل تاخت و تاز كِرم ها قرار گرفته اند كه گويى با كرم ها بافته شده اند.

آنان مدت هاى درازى خوردند و نوشيدند، و اكنون خوراك كرم ها (و خاك) شده اند و آنان زمان طولانى، خانه ها را براى حفظ خود آباد كردند، سپس از آن خانه ها و اهلشان جدا شدند و انتقال يافتند.

آنان مدت هاى طولانى، به انباشتن و ذخيره كردن اموال پرداختند، ليكن سرانجام آنها را براى دشمنان به جاى گذاشتند و كوچ كردند.

منزل ها و خانه هاى آنان، به صورت خرابه هاى رها شده و بدون سكنه به جاى ماند و ساكنان آن به سوى گورها روانه گشتند.

وقتى اشعار آن حضرت به اينجا رسيد، حاضران بر جان امام هادى عليه السلام ترسيدند و گمان كردند كه شعله ى آتش خشم متوكل، به او آسيب برساند، ولى به خدا سوگند! (مجلس ميگسارى، در هم ريخت و) متوكل بسيار گريه كرد، به گونه اى كه ريشش، از اشك هاى چشمش خيس شد و ديگران گريستند.

آنگاه متوكل دستور داد تا بساط شراب را برچينند، سپس به امام هادى عليه السلام گفت:

اى ابوالحسن! آيا قرض بر ذمّه دارى؟ آن حضرت فرمود: آرى، چهارصد دينار مقروض هستم. متوكّل دستور داد، چهار هزار دينار به آن حضرت دادند و همان ساعت آن حضرت را با احترام، به خانه اش باز گرداندند.(1)

ص: 306


1- . بحارالانوار ج 50، ص 211

امام حسن عسكرى عليه السلام

اشاره

ص: 307

ص: 308

امام حسن عسكرى عليه السلام از ولادت تا شهادت

اشاره

نام: حسن

لقب: عسكرى - ابن الرّضا

كنيه: ابومحمد

پدر و مادر: امام هادى عليه السلام و سوسن (حديث)

وقت ومحل تولد: روز جمعه هشتم ربيع الثّانى يا 24 ربيع الاول سال 232 هق در مدينه

وقت و محل شهادت: هشتم ربيع الاول سال 260 هق به دسيسه معتمد عباسى در شهر سامرا در سن 28 يا 29 سالگى.

امام حسن عسكرى عليه السلام در اين مدت با سه طاغوت ستمگر مواجه بود:

1 - معتزّ عباسى فرزند متوكل، حدود يك سال

2 - مهتدى، نزديك به يك سال

3 - معتمد (احمد پسر متوكل) كه مدت خلافتش 23 سال طول كشيد و همزمانى امامت حضرت عسكرى با او 4 سال طول كشيد.

آن حضرت در برابر هر سه نفر كاملاً ايستادگى كرد و شكنجه ها و زندان هاى مختلف را تحمل كرد، اما هيچ يك را تأييد نكرد.

آنان بارها تصميم به قتل حضرت گرفتند، حتى معتزّ به مأمور خود سعيد حاجب دستور داد كه امام عسكرى را به سوى كوفه ببرد سپس در ميان راه، در جاى خلوتى گردنش را بزند، لكن وى موفق به كشتن حضرت نشد.

امام عسكرى عليه السلام در باره ى هر سه خليفه، نفرين كرد كه خداوند عمر هر سه را كوتاه كند. از اين رو، همگى با ذلّت به هلاكت رسيدند. شايان گفتن است كه امام عسكرى عليه السلام از دوران خردسالى همراه پدرش در سامرا بود، 22 سال در حيات پدرش و 6 سال بعد از آن زندگى كرد.(1)

ص: 309


1- . أنوارالبهيّة، ص 490؛ بحارالانوار ج 50، ص 236

عظمت امام عسكرى عليه السلام

احمد بن عبيداللّٰه بن خاقان پس از آن كه احترام و تكريم زيادى از پدرش نسبت به امام عليه السلام مشاهده كرد، از پدرش پرسيد: اين شخص كيست كه اين اندازه او را تكريم كردى؟

گفت: او حسن بن على است، اگر خلافت از بنى عباس بيرون رود، كسى جز او شايسته ى امامت نيست، زيرا داراى فضايل و كمالاتى فراوان است.

احمد مى گويد: من از قُضات، نويسندگان، ارتشيان، بنى هاشم و... درباره ى امام عليه السلام سؤال مى كردم و همه او را در نهايت بزرگى و عظمت و كمال علمى و عملى مى ستودند؛ «فَعَظُم قدرُه عندى، اذ لم أرَلَهُ وليّاً و لا عدوّاً و هو يحسن القولَ فيه و الثّناء عليه»؛ از آن پس ارزش و مقام او در نظر من بزرگ شد. زيرا هيچ دوست و دشمنى نبود، مگر اين كه از آن حضرت به نيكى ياد مى كرد و او را تمجيد و تعريف مى كرد.(1)

سيره ى عملى امام عليه السلام

احترام به سادات

يكى از نوادگان امام صادق عليه السلام به نام «حسين بن ساكن» در قم مبتلا به شراب خوارى بود. روزى براى حاجتى نزد احمد بن اسحق، وكيل اوقاف در شهر قم، رفت، ولى احمد او را راه نداد و با غم و اندوه برگشت.

در همان سال احمد بن اسحق به حج رفت و در ميان راه به سامرا رسيد. اجازه خواست تا خدمت امام عسكرى عليه السلام برسد، ولى امام به او اجازه نداد.

احمد بسيار گريه كرد تا امام اجازه داد. همين كه علت را جويا شد، امام فرمود: چرا تو پسر عموى ما را راه ندادى؟

ص: 310


1- . كشف الغمّة، ج 3، ص 280

گفت: به خدا قسم! او را رد نكردم مگر به سبب گناه او حضرت فرمود: راست مى گويى، امّا چاره اى نيست جز آن كه به سادات احترام بگذارى. احمد بن موسى به قم برگشت و مردم به ديدن او آمدند، حسين بن ساكن نيز همراه آنان بود. تا چشم احمد بن اسحاق به او افتاد، او را در آغوش گرفت و او را بسيار احترام كرد. حسين از او پرسيد: چرا روش تو درباره ى من عوض شده است؟

احمد بن اسحق داستان ديدارش با امام عسكرى عليه السلام را بيان كرد، از اين رو، حسين نيز توبه كرد و از گناه خود دست برداشت.(1)

عبادت امام عليه السلام

عبداللّٰه بن خاقان به پسرش گفت: اگر خلافت بنى عباس سقوط كند، در ميان بنى هاشم شخصى از امام عسكرى براى خلافت شايسته تر نيست، به سبب فضل و بزرگوارى و پاكدامنى و روزه و نماز و اخلاق و حلم و بردبارى كه از وى مشاهده مى شود.

محمد بن اسماعيل مى گويد: امام عسكرى در زندان روز را روزه مى گرفت(2) و شب را به عبادت مى پرداخت و به هيچ كارى جز عبادت خدا نمى پرداخت.(3)

عباسى ها بر صالح بن وصيف، زندانبان امام، وارد شدند و گفتند: مبادا به امام ترحم كنى. صالح گفت: من دو نفر از بدترين افراد را مأمور او كرده ام، ولى آنان نيز در عبادت و نماز و روزه به درجه ى بالايى رسيده اند وقتى از آنان پرسيدم كه چرا شما تحوّل يافته ايد؟ آنان گفتند: ما درباره ى كسى كه تمام اوقات خود را به عبادت مى گذراند، چه بگوييم؟ وقتى به ما نگاه مى كند، لرزه سرتاپاى ما را فرا مى گيرد و كنترل خود را از دست مى دهيم. وقتى عباسيان اين سخنان را شنيدند، سرافكنده شده و از تقاضاى خود دست برداشتند.(4)

ص: 311


1- . بحارالانوار ج 509، ص 322
2- . مناقب، ج 4، ص 423
3- . اعيان الشيعة، ج 2، ص 41
4- . اعيان الشيعة، ج 2، ص 41

احسان امام عليه السلام

الف: جعفر بن شريف جرجانى مى گويد: در سامرا خدمت امام عسكرى عليه السلام رسيدم و با من مقدارى پول بود كه شيعيان داده بودند تا به امام برسانم.

پيش از آن كه سخن بگويم، امام عليه السلام به من فرمود: پول ها را به خادم ما، مبارك بده.

عرض كردم شيعيان شما در جرجان سلام مى رسانند.

حضرت فرمود: از امروز تا 170 روز ديگر برمى گردى به جرجان و روز ورود تو سوم ربيع الثانى است. در آن روز به مردم اعلام كن كه من در پايان همان روز به جرجان خواهم آمد، و براى تو فرزند پسرى متولد شده، او را «صلت» نام بگذار و او از اولياى ما خواهد بود.

گفتم: يابن رسول اللّٰه! ابراهيم بن اسماعيل از شيعيان است و بسيار احسان مى كند، گاهى در سال بيش از صدهزار درهم انفاق مى كند. حضرت فرمود: خدا به او جزاى خير دهد، سلام مرا به او برسان و به او بگو: براى تو فرزندى به دنيا مى آيد، او را «احمد» نام بگذار.

راوى مى گويد: از خدمت حضرت مرخص شدم و حج گزاردم و بعد از 170 روز به جرجان رسيدم، دقيقاً همان روزى كه امام عليه السلام فرموده بود. چون دوستانم به ديدنم آمدند، داستان تشريف فرمايى امام عليه السلام را گفتم. شيعيان پس از نماز ظهر و عصر در منزل من اجتماع كردند و سؤالات خود را آماده كردند.

ناگاه امام عليه السلام وارد شد. شخصى به نام نضربن جابر خدمت حضرت رسيد و گفت:

فرزندم كور شده است. حضرت دست مبارك را روى چشم او گذاشتند همانجا شفا يافت. پس از آن امام عليه السلام حوائج همگان را برآورد و همان روز به سامرّا برگشت، با اين كه نماز ظهر و عصر را در سامرا خوانده بود.(1)

ص: 312


1- . بحارالانوار ج 50، ص 262

ب: مرحوم كلينى روايت مى كند از ابن كردى از محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام كه گفت: امر معاش بر ما تنگ شد، پدرم به من گفت: نزد امام عسكرى برويم. زيرا نقل شده كه آن امام خيلى سخاوتمند است.

گفتم او را ديده اى؟ گفت: نه. وقتى به منزل حضرت رفتيم، پدرم در ميان راه گفت:

ما نيازمنديم و مناسب است كه امام 500 درهم به ما بدهد، 200 درهم خرج لباس كنيم و 200 درهم آن را براى اداى دين خود در نظر بگيريم و 100 درهم ديگر را براى مخارج خود مصرف كنيم. من نيز در دل خود گفتم: اى كاش امام 300 درهم به من بدهد، 100 درهم براى لباس و 100 درهم براى تهيه ى مركب سوارى و 100 درهم آن را خرجى روزانه قرار دهم.

وقتى خدمت امام مشرف شديم، حضرت به پدرم گفت: چرا تا به حال اينجا نيامدى؟ پدرم گفت: خجالت مى كشيديم.

وقتى از محضر امام مرخص شديم، غلام حضرت آمد و كيسه ى پولى به پدرم داد كه 800 درهم در آن بود و آنچه را من و پدرم در راه با همديگر گفت و گو كرده بوديم، از قول امام عليه السلام بيان كرد كه فلان مبلغ براى فلان كار باشد.

ابن كردى مى گويد: وقتى آنان اين معجزه ى امام عليه السلام را ديدند، به ايشان گفتم: آيا به امامت او معتقد شديد؟ گفتند: نه، ما هنوز به مذهب واقفيه باقى هستيم؛ «هذا أمر قد جَرَيْنا عليه»(1).

ج: محمد بن حسن بن ميمون مى گويد: نامه اى به امام عسكرى عليه السلام نوشتم و از تهيدستى و فقر شكايت كردم. سپس با خودم گفتم: مگر امام صادق عليه السلام نفرموده است:

«الفقرُ مَعَنا خيرٌ من الغنى مع غيرنا و القتلُ معنا خيرٌ من الحياة مع عدوّنا»؛ يعنى فقر با ما بهتر از ثروت با ديگران و شهادت با ما بهتر از زندگى با ديگران است.

حضرت پاسخ نامه را چنين نوشتند: «انّ اللّٰه يخصّ أولياءَنا، اذا تكاثَفَتْ ذنوبهم بالفقر و

ص: 313


1- . كشف الغمّة، ج 3، ص 283

قد يَعفوعن كثير منهم كما حدثتك نفسُك، الفقر معنا خيرٌ من الغنى مع عدوّنا و نحن كهفٌ لمن اِلتجأ الينا ونور لِمَنْ استبصَرَبنا و عصمةٌ لِمَنِ اسْتعصمَ بنا، منْ أحبّنا كان معنا فى السّنام الأعلى و من انحرف عنّا فالى النّار»(1).

خداوند دوستان خودش را به هنگام ارتكاب گناه، به فقر مبتلا مى سازد و از بسيارى از گناهان آنان مى گذرد؛ همان گونه كه تو در دل خود گفتى، فقر با ما بهتر از ثروت با دشمنان ما است و ما پناهگاه كسى هستيم كه به ما پناهنده شود و نور كسى هستيم كه به ما بصيرت پيدا كند و نگهدار كسى هستيم كه به ما اعتصام بجويد. هر كس ما را دوست بدارد، در مقام بالا قرار مى گيرد و هر آن كه از ما منحرف شود، سرنوشت او جهنّم خواهد بود.

د: ابوهاشم جعفرى مى گويد: روزى به خدمت حضرت رسيدم و مى خواستم از آن حضرت نقره اى بگيرم و انگشترى بسازم و به آن تبرك بجويم؛ امّا فراموش كردم.

چون برخاستم، امام عليه السلام انگشترى به من داد و فرمود: نقره اى مى خواستى، ما انگشتر داديم. نگين و اجرت ساختن آن را سودى كردى، اى ابا هاشم! گوارايت باد.

گفتم: سرور من گواهى مى دهم كه تو ولىّ خدا و امام من هستى، اطاعت شما را جزو دين خود مى دانم. حضرت فرمود: اى ابا هاشم! خدا تو را بيامرزد.(2)

تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام

آنچه اكنون از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام موجود است، تفسير سوره ى فاتحه و قسمتى از سوره ى بقره است.

در انتساب اين تفسير به آن حضرت دانشمندان اختلاف دارند. زيرا برخى از روايات آن مشكوك به نظر مى رسد.

ص: 314


1- . بحارالانوار ج 50، ص 299؛ كشف الغمّة، ج 3، ص 300
2- . كافى، ج 1، ص 512؛ بحارالانوار ج 50، ص 254

مرحوم حاج ميرزا حسين نورى، مؤلف مستدرك الوسائل، آن را معتبر مى داند.

يكى از دلايل او اين است كه بسيارى از علما مانند شيخ صدوق در «من لا يحضره الفقيه»، مرحوم مجلسى قدس سره در «بحار»، شيخ حرّ عاملى در «وسائل» و ابن شهر آشوب در «مناقب» آن را جزء مصادر خود قرار داده اند.

مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى نيز اين تفسير را معتبر مى داند، با اين تفاوت كه مى گويد: در حقيقت دو تفسير بوده يكى تفسير امام هادى عليه السلام كه 12 جلد آن نابود شده است و ديگرى تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، بر خلاف محدّث نورى كه گمان كرده يك تفسير است.

اين تفسير معتبر باشد يا نه، روايات معتبرى نيز در آن وجود دارد. از جمله روايتى كه مربوط به شرايط فقيه و مرجع تقليد است؛ «فأمّا من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً على هواه مطيعاً لأمر مولاه، فَلِلْعَوٰامِ أن يُقلّدوه و ذلك لا يكون الاّ بعض فقهاء الشيعة لاجميعهم»

هرفقيهى كه نفس خود را از هوى و هوس نگه دارد و دين خويش را حفظ كند و اطاعت فرمان خداوند را بنمايد عوام مردم بايد از او تقليد كنند (البته اين چنين شرايطى مخالفت با هوى و هوس و حفظ دين و اطاعت الهى) در برخى از فقهاء يافت مى شود.(1)

شاگردان و اصحاب امام عسكرى عليه السلام

شيخ طوسى شاگردان امام عسكرى عليه السلام را حدود 100 نفر ذكر كرده است.

علامه ى قزوينى 263 نفر از اصحاب و شاگردان امام عسكرى عليه السلام را با شرح كوتاهى از هر يك بيان كرده است در اينجا به نام چند نفر از شاگردان برجسته آن امام بزرگوار اشاره مى كنيم:

ص: 315


1- . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 262

1 - احمد بن اسحق قمى 8 - حسين بن روح نوبختى.

2 - ابوهاشم جعفرى 9 - اسحق بن ربيع كوفى

3 - قاسم جعفرى 10 - عبداللّٰه بن جعفر حميرى

4 - ابوعمر 11 - داود بن ابى يزيد نيشابورى

5 - عثمان بن سعيد عمرى 12 - اسحق بن اسماعيل نيشابورى

6 - على بن جعفر 13 - فضل بن شاذان

7 - محمد بن حسن صفار

سخنان امام عسكرى عليه السلام

1 - «ان الوصول الى اللّه عزّ و جلّ سفرٌ لايُدرك الا بِامتطاء اللّيل»(1)؛ رسيدن به خدا مستلزم سفرى است كه ميسّر نمى شود، مگر براى كسى كه شب را مركب خود قرار دهد، يعنى نماز شب و مناجات شبانه داشته باشد.

2 - «من رَضِىَ بِدوُنِ الشّرف من المجلس، لم يَزَلِ اللّٰهُ و ملائكتُه يُصلّون عليه حتّى يقومَ من المجلس»(2)؛ كسى كه به جاهاى پايين مجلس راضى باشد، خداوند و فرشتگان همواره بر او درود مى فرستند تا از آنجا برخيزد.

3 - «الاشراك فى النّاس أخفى من دَبيبِ النَّمْلِ على المسح الأسودِ فى اللّيلة المُظلمة»(3)؛ شرك در ميان مردم از حركت مورچه برجاده هاى سياه در شبى تاريك، پنهان تر است.

4 - «أورع النّاس منْ وَقَفَ عندَ الشُّبههْ، أعبدالنّاس من أقام على الفرائض، أزهد النّاس من ترك الحرام، أشدّ الناس اجتهاداً من ترك الذّنوب»(4)؛ پرهيزكارترين مردم آن است كه از در افتادن به شبهه ها اجتناب ورزد، عابدترين شخص كسى است كه واجبات خود را انجام دهد زاهدترين مردم كسى است كه از حرام دورى كند، كوشاترين فرد كسى است كه گناهان را ترك كند.

ص: 316


1- . بحارالانوار ج 78، ص 380
2- . تحف العقول، ص 486
3- . تحف العقول، ص 487
4- . تحف العقول، ص 489

5 - «ليست العبادة كثرةَ الصّيام و الصّلاة، و انّما العبادةُ كثرةُ التَّفكّر فى أمراللّٰه»(1)؛ عبادت به نماز و روزه ى فراوان نيست، بلكه عبادت به انديشيدن بسيار است.

6 - «ليس من الأدب اظهارُ الفرح عندالمحزون»(2)؛ شادمانى كردن نزد شخص غمناك، بى ادبى است.

7 - «لا تُكرم الرّجلَ بما يشقّ عليه»(3)؛ هيچ انسانى را به آن چيزى كه بر او سخت است، اكرام مكن.

8 - «قلب الأحمق فى فَمِهِ و فَمُ الحكيمِ فى قلبه»(4)؛ دل انسان احمق در زبان او، و زبان شخص حكيم در دل اوست.

9 - «لا يَشغلك رزقٌ مضمون عن عمل مفروض»(5)؛ روزى ضمانت شده ى الهى تو را از وظيفه ى واجب باز ندارد.

10 - «لا تُمارِ فَيَذْهبُ بهاؤك و لا تُمازحْ فيُجْتَرىٰ عَليك»(6)؛ جدال مكن. چون قدر و منزلت تو را نابود مى سازد و شوخى مكن. زيرا ديگران بر تو جرأت پيدا مى كنند.

خفقان شديد در زمان امام عسكرى عليه السلام

ابو هاشم جعفرى مى گويد: امام عسكرى عليه السلام مرا خواست و چوبى به من داد و فرمود: اين چوب را به عثمان بن سعيد بده. من آن را گرفتم و حركت كردم. در مسير، سقّايى با قاطرش عبور مى كرد. استر مقابل من قرار گرفت. سقا گفت: آن را از خود دور كن. من با همان چوب آن را از خود راندم؛ ناگاه چوب شكست، در ميان آن نامه هايى وجود داشت، شتابان آن، را جمع و پنهانشان كردم، ولى آن سقّا همچنان به من ناسزا مى گفت.

آنگاه كه خدمت امام عليه السلام رسيدم خادم، حضرت از قول ايشان گفت: چرا قاطر را

ص: 317


1- . بحارالانوار ج 78، ص 373
2- . تحف العقول، ص 489
3- . بحارالانوار ج 78، ص 374
4- . تحف العقول، ص 488
5- . بحارالانوار ج 78، ص 374
6- . بحارالانوار ج 78، ص 486

زدى و چوب را شكستى! به امام عليه السلام عرض كردم: نمى دانستم كه در ميان چوب چه چيزى وجود دارد.

حضرت فرمود: چرا كارى كردى كه نياز به عذرخواهى پيدا كنى! هرگاه ديدى كسى به ما ناسزا مى گويد، از آنجا عبور كن و از پاسخ دادن به او بگذر و خودت را معرفى نكن. زيرا ما در سرزمين شوم زندگى مى كنيم. بدان كه اخبار تو به ما مى رسد در راز پوشى جديّت كن.(1)

قيام علويان در عصر امام عسكرى عليه السلام

در زمان امام عسكرى عليه السلام علويان بسيارى ضدّ رژيم ستمگر عباسيان قيام كردند، مانند قيام حسين بن محمد بن حمزه و على بن زيد بن حسين در كوفه و احمد بن محمد بن عبداللّٰه در مصر و چند نفر ديگر كه در زندان هاى عباسيان كشته شدند.

نام چند نفر از علويانى كه در آن زمان به شهادت رسيدند، بدين شرح است:

1 - حسن بن محمد عقيقى از نوادگان امام حسين عليه السلام.

2 - حسين بن اسماعيل از نوادگان جعفر طيار.

3 - احمد بن محمد.

4 - على بن موسى.

5 - محمد بن حسين از نوادگان امام حسن عليه السلام.

6 - على بن موسى، نوه ى امام كاظم عليه السلام.

7 - ابراهيم بن موسى.

8 - عبداللّٰه بن محمد.

9 - محمد بن حسين.

10 - موسى بن موسى از نوادگان امام حسن عليه السلام.

11 - محمد بن احمد از نوادگان زيد بن امام سجاد عليه السلام.(2)

ص: 318


1- . بحارالانوار 285/50
2- . مقاتل الطالبيّين، 431

معجزات امام عليه السلام

- اخبار از غيب

الف: اسماعيل بن محمد مى گويد: سر راه امام عسكرى عليه السلام نشستم، وقتى كه از پيش من عبور كرد نزديك وى رفتم و نياز خود را مطرح ساختم و كمك خواستم و گفتم: به خدا قسم! يك درهم بيشتر ندارم، صبحانه و شام نيز ندارم.

حضرت فرمود: به نام خدا سوگند دروغ مى خورى، تو 200 دينار زير خاك پنهان كرده اى. يادآورى اين سخن به جهت امساك از انفاق به تو نيست. سپس به غلام خود فرمود: هر چه همراه دارى، به او بده. غلام نيز 100 دينار به وى داد.

سپس امام عليه السلام به من فرمود: اين را بدان كه هرگاه به دينارها احتياج پيدا كردى، از دستيابى به آن ها محروم خواهى شد.

اسماعيل مى گويد: همان گونه كه امام عليه السلام فرموده بود، رخ داد. زيرا آن مبلغ را براى آينده ى خود پس انداز كرده بودم. پس از مدتى نياز شديدى به آن پيدا كردم، رفتم تا از زير خاك بردارم، دريافتم كه پسرم اطلاع پيدا كرده و پول ها را از آنجا برداشته و فرار كرده است.(1)

ب: محمد بن احمد سروى مى گويد: توسط ابوهاشم نامه اى به امام عسكرى عليه السلام نوشتم و فقر و نادارى خودم را به آگاهى حضرت رساندم.

حضرت پاسخ داد: مژده باد بر تو! خداوند تو را ثروتمند كرد. پسر عمويت يحيى بن حمزه از دنيا رفت و 100 هزار درهم از او به جا مانده و به سبب نداشتن ورثه، همه ى آن به تو ارث مى رسد؛ «فاشكُرِ اللّٰهَ و عليك بالاقتصاد، و ايّاك و الاسراف، فانّه مِنْ فِعْلِ الشَّيطنة»؛ شكر گزار خدا باش و بر تو باد به ميانه روى و حتماً از اسراف دورى كن زيرا

ص: 319


1- . كشف الغمّة 283/3

اسراف از كارهاى شيطانى است.

همان روزى كه ابوهاشم اين نامه را به من داد. خبر مرگ پسر عمويم به من رسيد و پيام آور حواله هايى از شهر حرّان به همان مبلغ صد هزار درهم به من رسانيد و به طور كلى از فقر و تهيدستى نجات يافتم.(1)

- سخن گفتن به زبان هاى مختلف

نصير خادم مى گويد: چندين مرتبه شنيدم كه امام عليه السلام با غلامان ترك و رومى و غير آن به زبان خودشان سخن مى گفت. من تعجب كردم و با خودم گفتم: امام عليه السلام در مدينه متولد شده و تا هنگام رحلت پدر بزرگوارش به جايى نرفته و كسى او را نديده است، پس چگونه به زبان هاى مختلف سخن مى گويد؟

در همين فكر بودم، ناگاه حضرت به من رو كرد و فرمود: خداوند حجت خود را در همه چيز بر ساير مردم امتياز بخشيده و آگاهىبه زبان ها، شناخت نسب ها و حوادث آينده را به او عطا فرموده است. اگر چنين نبود، تفاوتى ميان امام و حجت خدا و ساير مردم نبود؛ «و لولا ذلك، لم يكن بين الحجة و المحجوج فرق».(2)

- نجات يافتن ابوهاشم از زندان

ابوهاشم جعفرى هنگامى كه زندانى شد، مخفيانه نامه اى به امام عسكرى عليه السلام نوشت و از وضع شكنجه در زندان به حضرت شكايت كرد. حضرت در پاسخ او نوشتند: تو امروز آزاد مى شوى و نماز ظهرت را منزل خودت مى خوانى، همان گونه كه امام عليه السلام فرموده بود، وى همان روز آزاد شده و نماز ظهرش را در منزل خواند.

ابوهاشم مى گويد: پس از رهايى از زندان از نظر تأمين هزينه هاى زندگى در تنگنا بودم. از اين رو تصميم گرفتم كه در ضمن نامه اى چند دينار از امام عليه السلام درخواست كنم؛ ولى شرم مى كردم. طولى نكشيد كه امام عليه السلام صد دينار برايم فرستاد و برايم نوشته: هرگاه محتاج شدى، خجالت نكش و پروا مكن. از من بخواه كه به خواست الهى به خواسته ات مى رسى.(3)

ص: 320


1- . كشف الغمّة 214/3
2- . كشف الغمّة 287/3
3- . بحارالانوار 267/50

- استجابت دعا

محمد بن حسن مى گويد: از امام عسكرى عليه السلام در ضمن نامه اى تقاضا كردم در مورد شفاى درد يكى از چشمهايم دعا كند. زيرا يك چشمم كور شده و چشم ديگرم شديداً درد مى كرد و در آستانه ى كورى بود.

حضرت در پاسخ نوشت: خداوند چشمت را برايت نگهدارد و همين دعاى حضرت موجب شفاى چشمم شد. آن حضرت در پايان نامه نوشته بود: «اجرك اللّٰه و أحسن ثوابك»؛ خداوند به تو اجر و پاداش نيكو دهد. من از اين جمله ى امام ناراحت شدم. زيرا مى دانستم كه يكى از خويشاوندانم از دنيا رفته است كه امام به من تسليت مى گويد.

پس از چند روز، خبر وفات پسرم را دريافت كردم و به راز تسليت امام آگاهى يافتم.(1)

- احسان به ابوهاشم جعفرى

ابوهاشم جعفرى مى گويد: روزى همراه امام عسكرى عليه السلام به صحرا رفتيم. ناگاه در مسير به فكر قرض هايم افتادم كه چگونه آن ها را پرداخت كنم. ناگهان امام عليه السلام به من متوجه شد و فرمود: خداوند ادا مى كند.

سپس از روى زين خم شد و با تازيانه ى خود خطى بر زمين كشيد، فرمود: اى اباهاشم! پياده شو و بردار و بپوشان. امتثال كردم و قطعه اى طلا از روى زمين برداشتم.

وقتى سوار شدم، پس از اندك زمانى با خودم گفتم، بسيار خوب است امام عليه السلام مخارج زمستان ما را نيز عطا فرمايد. ناگاه آن حضرت با تازيانه اش خطى بر زمين كشيد و به من فرمود: پياده شو و بردار و بپوشان. ناگاه قطعه اى نقره ديدم. وقتى از محضر امام مرخص شدم، حساب كردم و ديدم به اندازه ى قرض و مخارج زمستان امام به من

ص: 321


1- . كافى 510/1

مرحمت كرده است.(1)

- تحوّل روحى شكنجه گران امام عسكرى عليه السلام

از طرف معتمد عباسى، امام عسكرى عليه السلام را دستگير و زندانى كردند. رئيس زندان شخصى به نام «صالح بن وصيف» بود. چند نفر از وابستگان طاغوت به او سفارش كردند كه به امام سخت بگيرد.

در پاسخ گفت: چه كنم؟ دو نفر از نانجيب ترين افراد را برگزيده و آن دو را مأمور شكنجه كردن حسن بن على كردم؛ ولى آنان با مشاهده ى وضع معنوى و روحى و عبادت آن حضرت چنان دگرگون شدند كه همواره به عبادت و نماز و روزه اشتغال دارند.

آن دو را خواستم و گفتم: شما چرا چنين شده ايد؟ آيا از امام چيزى ديده ايد؟

در پاسخ گفتند: چه مى گويى درباره ى شخصى كه روزها را روزه و شب ها را از آغاز تا پايان به عبادت مشغول است، نه سخن مى گويد، نه به چيزى سرگرم مى گردد.

وقتى به چهره ى او نگاه مى كنيم، رگ هاى ما به لرزه مى افتاد و چنان منقلب مى شديم كه توان كنترل نداشتيم. وقتى كه وابستگان طاغوت چنين گزارش شنيدند، نااميد برگشتند.(2)

شهادت امام حسن عليه السلام و سه نشانه ى امامت حضرت مهدى عليه السلام

أبو الاديان يكى از شيعيان خاصّ و نامه رسان امام حسن عسكرى عليه السلام مى گويد: آن حضرت در بستر شهادت، مرا به حضور طلبيد و چند نامه به من داد و فرمود: اين نامه ها را به مداين ببر و به صاحبانش برسان و پس از پانزده روز مسافرت، وقتى به شهر سامّرا بازگشتى، از خانه ى من صداى گريه و عزادارى مى شنوى و جنازه ى مرا روى تخته ى غسل مى نگرى.

ص: 322


1- . بحارالانوار 259/50
2- . كشف الغمّة، ج 3، ص 290

ابوالاديان گفت: اى آقاى من! اگر چنين پيش آيد، به چه كسى مراجعه كنم؟ حضرت فرمود: به كسى رجوع كن كه داراى سه علامت باشد:

1 - پاسخ هاى نامه هاى مرا از تو مطالبه كند.

2 - كسى كه برجنازه ى من نماز مى خواند.

3 - آن كه از محتوا و اشياى داخل هميان خبر دهد، او قائم بعد از من است.

سپس شكوه امام عليه السلام مانع شد كه سؤال بيشترى كنم. آن گاه به سوى مداين رفتم و نامه ها را به صاحبانشان دادم، و پاسخ هاى آن ها را گرفتم و پس از پانزده روز به سامرّا بازگشتم، ناگاه همان گونه كه فرموده بود، صداى گريه و عزا از خانه ى امام حسن عسكرى عليه السلام شنيدم، به خانه ى آن حضرت آمدم، ناگاه ديدم جعفر كذّاب (برادر آن حضرت) در كنار در خانه ايستاده و جمعى از شيعيان اطراف او را گرفته اند و به او تسليت گفته و براى امامت پس از امام حسن عسكرى عليه السلام مبارك باد مى گويند.

سپس «عقيد» (غلام امام حسن عليه السلام) آمد و به جعفر گفت: آى آقاى من! جنازه ى برادرت كفن شد، براى نماز بيا، جعفر و شيعيان اطراف او وارد خانه شدند، من نيز همراه آن ها بودم و در برابر جنازه ى كفن شده ى امام حسن عسكرى عليه السلام قرار گرفتيم.

جعفر پيش آمد تا نماز بخواند، همين كه آماده ى تكبير گفتن شد، كودكى كه صورتى گندمگون و موى سرش به هم پيچيده و ميان دندان هايش گشاده بود، پيش آمد و رداى جعفر را كشيد و گفت: «تَأَخَّرْ يا عمّ! فأنا أحقّ بالصلاة على أبى»؛ اى عمو! به عقب برگرد، من براى نماز خواندن بر جنازه ى پدرم سزاوارم.

جعفر به عقب بازگشت، در حالى كه چهره اش تغيير كرده و غبار گونه شده بود. آن كودك جلو آمد و نماز خواند، سپس آن حضرت را در كنار قبر پدرش امام هادى عليه السلام در شهر سامرّا به خاك سپرد.

سپس آن كودك به من گفت: پاسخ هاى نامه ها را به من بده، آن ها را به آن كودك دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه (نماز و مطالبه ى نامه ها) امّا نشانه ى سوم (خبر از محتواى هميان) باقى مانده بود.

سپس نزد جعفر كذّاب رفتم و ديدم مضطرب است، شخصى به نام «حاجز وشّاء» به جعفر گفت: «آن كودك چه كسى بود؟ (حاجز مى خواست با اين سؤال، جعفر را در حجّتش درمانده سازد.)

ص: 323

جعفر گفت: به خدا سوگند! هرگز آن كودك را نديده ام و نشناخته ام.

أبوالأديان در ادامه ى سخنانش گفت: ما نشسته بوديم، ناگاه چند نفرى از قُم آمدند و جوياى امام حسن عسكرى عليه السلام بودند، دريافتند كه آن حضرت از دنيا رفته است، پرسيدند: امام پس از او كيست؟

مردم با اشاره، جعفر را به آنان نشان دادند. ايشان بر جعفر سلام كردند و به او تسليت و تهنيت گفتند و عرض كردند: همراه ما نامه ها و اموالى است، به ما بگو:

نامه ها را چه كسى فرستاده و اموال چه مقدار است؟

در اين هنگام خادم (از جانب امام عصر عليه السلام) بيرون آمد و گفت: نزد شما نامه هايى است از فلان شخص و فلان شخص (نام آن ها را به زبان آورد) و در نزد شما هميانى است كه هزار دينار دارد، ده دينار آن طلاها روكش دارد.

قمى ها آن نامه ها و هميان را به آن خادم دادند و گفتند: امام همان شخصى است كه تو را نزد ما فرستاده است. (به اين ترتيب سوّمين نشانه نيز آشكار شد)(1).

حرم عسكريين عليهما السلام

حضرت هادى عليه السلام را در منزلى كه در شهر سامرّا خريده بود، پس از شهادتش در همان منزل دفن كردند و بعد از حضرت هادى امام عسكرى و حكيمه خاتون و نرجس خاتون، مادر امام زمان عليه السلام در كنار حضرت دفن گرديدند.

در روى مرقد مطهر حضرت عسكريين عليهما السلام صندوق نيست، بلكه ساختمانى از كاشى و گچ بنا شده است.

ضريح

ضريح مطهّر كه از فولاد ساخته شده، و از آثار دوره ى صفويه است كه از سوى سلطان حسين صفوى در سال 1110 تقديم شده است، تا زمان فتحعلى شاه قاجار كه

ص: 324


1- . سيره ى چهارده معصوم، ص 954

ضريحى از نقره ساخته شده و بر روى قبر نصب شده است.(1)

حرم مطهّر

روضه ى عسكريين عليهما السلام يكى از بزرگ ترين حرم هاى مشاهد مشرفه است و از چهار طرف چهار صفّه ى بزرگ دارد. داخل روضه 12 * 12 متر غير از صفه هاست و هر صفّه 6 متر در 4 متر است كه به رواق مى رود.

همه ى درهاى حرم از نقره ساخته شده است؛ يكى در سال 1343 كه حاجى سهم الملك واقى و ديگرى در سال 1344 و سومى در سال 1345 به وسيله زوار تقديم شده است.

قبّه و بارگاه

روى روضه ى منوّره قبه و بارگاه بزرگى بنا شده كه بسيار زيبا و بلند است و در زمان ناصرالدّين شاه و به كمك او در سال 1285 تمام شده است. ارتفاع گنبد تقريباً 40 متر است كه از درون به آينه و از بيرون به طلا زينت يافته است.

رواق

رواق حضرت عسكريين عليهما السلام حدود 20 * 20 متر مى شود كه داراى آينه كارى بسيار مجلل و زيبايى است.

صحن

صحن حضرت عسكريين چون داراى حجرات اطراف نيست، جز سمت جنوبى آن كه دو حجره در دو طرف در ورودى صحن دارد، فضاى آن از صحن نجف و كاظمين بزرگتر است از طول 18 غرفه و از عرض 16 غرفه با در ورودى كه دارد طول

ص: 325


1- . متأسفانه در سال 1384 دشمنان اسلام با بمب گذارى، بارگاه ملكوتى امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام را تخريب كردند و قلوب شيعيان را متألّم و متأثر ساختند

آن حدود 65 * 55 متر است(1).

سرداب مطهر

در شهرهاى عراق كه هوا در تابستان گرم مى شود، براى استراحت اهالى در هر خانه اى زيرزمينى تهيه مى كنند كه آن را سرداب مى گويند و در آنجا زندگى مى كنند.

قبور منوّر امامَيْن هُمامين در خانه ى مسكونى حضرت هادى عليه السلام واقع شده و صحن كنونى همان خانه ى حضرت است و سرداب مطهّر نيز داخل در خانه بوده و مدت 17 سال محل عبادت و استراحت آن دو بزرگوار بوده است و در زمان غيبت جمعى از صُلحا و بزرگان در آنجا به خدمت امام زمان عليه السلام مشرف شده اند.

محدّث قمى در «هدية الزائرين» مى نويسد: اين سرداب در كتب مزارِ جمله اى از متأخران معروف به سرداب است، گرچه بعضى گفته اند: امام زمان عليه السلام در كودكى داخل آن سرداب شده و مادرش نرجس خاتون ايستاده و به او نگاه مى كرد تا از نظرش غائب شد.(2)

ص: 326


1- . مجموعه ى زندگانى چهارده معصوم، 1334
2- . تاريخچه ى شهر سامرّا، ص 47

امام زمان عليه السلام

اشاره

ص: 327

ص: 328

معصوم چهاردهم حضرت مهدى (عج)

نام: همنام پيامبر صلى الله عليه و آله (م - ح - م - د)

القاب معروف: مهدى موعود، امام عصر، صاحب الزمان، بقية اللّٰه، حجّت، قائم و...

(ارواحنا له الفداه)

پدر ومادر: امام حسن عسكرى عليه السلام، نرجس

وقت ومحل تولد: روز 15 شعبان سال 255 يا 256 هجرى قمرى در سامرّا متولّد شد و حدود پنج سال تحت كفالت پدر به طور مخفى بود.

دوران زندگى در چهار بخش:

1 - دوران كودكى حدود 5 سال تحت سرپرستى پدر و در پشت پرده خفاء تا از گزند دشمنان محفوظ بماند ودر سال 260 هنگامى كه پدرش شهيد شد مقام امامت به او محوّل گرديد.

2 - غيبت صغرى از سال 260 ه ق شروع شد ودر سال 329 كه حدود هفتاد سال مى شود پايان يافت (اقوال ديگرى نيز گفته شده)

3 - غيبت كبرى كه از سال 329 شروع شد وتا وقتى كه خدا بخواهد وظهور كند ادامه خواهد يافت.

4 - دوران درخشان ظهور آن حضرت وحكومت جهانى او.

ص: 329

ويژگى هاى ظاهرى و باطنى حضرت مهدى عليه السلام

الف - ويژگى هاى ظاهرى

حضرت مهدى عليه السلام از لحاظ جمال ظاهرى داراى اندامى بسيار زيبا و دل انگيز است كه به قسمتى از آن جمال خجسته اشاره مى شود:

1 - پيشانى باز و نورانى 2 - بينى كشيده و باريك

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: «المهدى منّى اجلى الجبهة أقنى الأنف».(1)

3 - صورت مانند ماه تابان 4 - رنگ عربى (گندمگون)

5 - جسم اسرائيلى (راست قامت وتا حدى بلند قد)

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: «المهدى من ولدى وجهه كالقمر الدرّى اللّون لون عربى و الجسم جسم اسرائيلى»: مهدى از فرزندان من است، سيمايش چون ماه تابان گرد و درخشان است، رنگش عربى (گندمگون و جسمش اسرائيلى (راست قامت و تا حدى بلند قد) است.(2)

6 - صورت مانند دينار گرد و گلگون 7 - دندان مانند شانه ظريف و منظم

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: «وجهه كالدّينار اسنانه كالمنشار...»: چهره اش مانند دينار گرد و گلگون و دندانهايش مانند شانه ظريف و منظم است.(3)

8 - محاسن پرمو 9 - خالى جذاب بر گونه راست

«كثّ اللّحية على خدّه الايمن خال»: ديدگان مباركش سرمه كشيده و محاسن مباركش پرمو و بر گونه راست او خالى (جذاب) است.(4)

10 - شانه ها پهن «عريض ما بين المنكبين»: مهدى داراى شانه هاى پهن است.(5)

ص: 330


1- . اربلى، على بن عيسى - كشف الغمه 481/2
2- . اربلى، على بن عيسى - كشف الغمه 481/2
3- . نعمانى، الغيبة ص 247 باب 14 حديث 1
4- . منتخب الاثر 166
5- . بحارالانوار 40/51 چاپ بيروت

11 - نورانيت خاص «المهدى طاووس اهل الجنّة عليه جلابيب النّور»: مهدى طاووس اهل بهشت است كه هاله اى از نور او را احاطه كرده است.(1)

12 - چهره اى جوان

قال الرضا عليه السلام: «علامته ان يكون شيخ السنّ شابّ المنظر حتى انّ النّاظر اليه ليحسبه ابن اربعين سنة او دونها و انّ من علاماته ان لا يحرم بمرور الايّام واللّيالى حتّى يأتيه اجله»: نشانه مهدى آن است كه در سن پيرى است ولى جوان به نظر مى آيد كه هركس او را ببيند گمان مى كند كه چهل سال يا كمتر از آن دارد و يكى ديگر از نشانه هاى او اين است كه با گذشت زمان تا هنگام رسيدن اجل اثر پيرى در او مشاهده نمى شود.(2)

ب - ويژگى هاى باطنى

1 - آرامش روحى

2 - وقار ويژه

3 - شناخت به حلال و حرام خداوند

4 - بى نياز از همه مردم

قال الحسين عليه السلام: «تعرفون المهدى عليه السلام بالسّكينة والوقار و بمعرفة الحلال و الحرام و بحاجة النّاس اليه و لا يحتاج الى أحد»: مهدى را با سكينه و وقار و شناخت حلال و حرام و نياز همگان به او و بى نيازى او از همه خواهيد شناخت.(3)

5 - زهد و وارستگى از دنيا

قال الصادق عليه السلام: «فواللّٰه ما لباسه الاّ الغليظ و لا طعامه الاّ الجشب»: به خدا سوگند لباس او جز پارچه اى زبر و خشن و غذاى او جز غذايى ساده نيست.(4) 6 - داناترين مردم

7 - حكيم ترين آنان

ص: 331


1- كشف الغمه 481/2
2- شيخ صدوق كمال الدين 652/2
3- منتخب الاثر 309
4- نعمانى الغيبه باب 13 حديث 20

8 - پرهيزكارترين انسان

9 - بردبارترين مردم

10 - سخى ترين شخص

11 - عابدترين فرد

12 - سخن گفتن فرشتگان با او

قال الرّضا عليه السلام: «... يكون اعلم النّاس و احكم النّاس و اتقى النّاس و اسخى النّاس و اعبد النّاس... و يكون محدّثاً».(1)

ويژگى هاى شخصى حضرت مهدى عليه السلام

حضرت مهدى عليه السلام داراى ويژگى هاى شخصى فراوانى است از جمله:

1 - پيروى از حضرت فاطمه عليها السلام

قال المهدى عليه السلام: «فى ابنة رسول اللّٰه لى اسوة حسنة»: دختر رسول خدا اسوه و الگويى نيكو است.(2)

2 - مقتداى حضرت عيسى عليه السلام

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: «يجتمع المهدى و عيسى بن مريم فيجىء وقت الصّلاة فيقول المهدى لعيسى تقدّم فيقول عيسى أنت اولى بالصّلاة و يصلّى عيسى وراءه مأموماً»: حضرت مهدى عليه السلام با حضرت عيسى عليه السلام دور هم آيند و هنگام نماز فرامى رسد حضرت مهدى عليه السلام به حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد: بفرماييد جلو، حضرت عيسى عليه السلام مى گويد: نه شما براى امامت نماز شايسته تر هستيد، آنگاه حضرت عيسى عليه السلام به آن حضرت اقتدا مى كند و نماز را پشت سر او مى خواند.(3)

ص: 332


1- . شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه 418/4
2- . شيخ طوسى، كتاب الغيبة 285
3- . تذكرة الخواص 325/2

3 - محبوب امام صادق عليه السلام

قال الصادق عليه السلام: «لو ادركته لخدمته ايّام حياتى»: اگر دوران او را درك مى كردم همه زندگى ام را در خدمت به او مى گذراندم.(1)

4 - ايجاد كننده وحدت

قال الهادى عليه السلام: «هو الّذى يجمع الكلم و يتمّ النّعم و يحقّ اللّٰه به الحقّ» او است كه وحدت كلمه ايجاد مى كند و نعمت هاى الهى را به اتمام مى رساند و خداوند به وسيله او حق را پابرجا و باطل را نابود مى سازد.(2)

5 - محو كننده باطل

«و يزهق الباطل و هو مهديكم المنتظر».(3)

6 - سايه انداختن ابر سفيد بر سر مبارك او

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: «يظهر فى آخر الزمان على رأسه غمامة بيضاء تضلّه من الشّمس فيها ملك ينادى بلسان عربى فصيح هذا المهدى فاتّبعوه»: (امام مهدى عليه السلام) در آخرالزمان ظهور مى كند، ابر سفيدى بالاى سرش حركت مى كند و در برابر خورشيد وجود مقدسش سايه مى اندازند، از ميان ابر فرشته بانگ برمى آورد اين مهدى است، از او پيروى كنيد.(4)

7 - بهره ورى مردم در زمان غيبت

قال المهدى عليه السلام: «و امّا وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكاالانتفاع بالشّمس اذا غيبتها عن الابصار السّحاب»: و اما كيفيت بهره ورى از من در دوران غيبتم همچون بهره ورى از خورشيد به هنگامى است كه ابر آن را از ديدگان بپوشاند.(5)

8 - رزق مردم به بركت امام زمان عليه السلام

ص: 333


1- . نعمانى، الغيبة 245 باب 13 حديث 46
2- . يوم الخلاص 404
3- . يوم الخلاص 404
4- . روزگار رهايى 479/1
5- . شيخ صدوق، كمال الدين 485/2 باب 45 حديث 4

9 - برپايى نظام هستى به بركت امام مهدى عليه السلام

«بيمنه رزق الورى و بوجوده سبتت الارض و السّماء»: به بركت او (امام مهدى عليه السلام) به خلق روزى مى رسد و به وجود او زمين و آسمان پابرجاست.(1)

10 - رفع گرفتارى از مردم به بركت امام مهدى عليه السلام

قال المهدى عليه السلام: «انا خاتم الاوصياة و بى يدفع اللّٰه البلاء عن اهلى و شيعتى».(2)

11 - امنيت مردم به بركت امام مهدى عليه السلام

قال المهدى عليه السلام: «و انّى لأمان لأهل الأرض كما انّ النّجوم امان لأهل السّماء».(3)

12 - انتقام گيرنده از دشمنان

قال المهدى عليه السلام: «انا بقية اللّٰه فى ارضه و المنتقم من اعدائه».(4)

13 - مجهز بودن امام مهدى عليه السلام بهسلاح رعب

14 - تأييد خاص الهى براى امام

15 - ظاهر شدن گنج هاى زمين براى امام مهدى عليه السلام

16 - جهانى بودن حكومت امام مهدى عليه السلام

قال الباقر عليه السلام: «القائم منّا منصور بالرّعب مؤيّد بالنّصر تطوى له الأرض و تظهر له الكنوز يبلغ سلطانه المشرق و المغرب».(5)

فلسفه غيبت حضرت مهدى عليه السلام

اينكه فلسفه غيبت حضرت مهدى عليه السلام چيست براى ما روشن نيست و مانند بسيارى از اسرار و حقايق براى ما نامعلوم است. امام صادق عليه السلام مى فرمايند موضوع غيبت حضرت مهدى عليه السلام نظير جريان حضرت موسى و خضر است كه كارهاى خضر از قبيل كشتن جوان، سوراخ كردن كشتى، درست كردن ديوار، به هنگام جدايى

ص: 334


1- . دعاى عديله
2- . شيخ صدوق، كمال الدين 441/2 باب 43 حديث 12
3- . شيخ طوسى، كمال الدين 246
4- . شيخ صدوق، كمال الدين 384/2 باب 38 حديث 1
5- . شيخ صدوق، كمال الدين 330/1 باب 32 حديث 16

براى حضرت موسى عليه السلام روشن شد. حكمت غيبت مهدى عليه السلام نيز بعد از ظهور مشخص خواهد گرديد.

«... انّ وجه الحكمةَ فى ذلك لا يَنكشِف الاّ بعد ظهورِه كما لم يَنكشِف وجهُ الحكمة فيما اَتاهُ الخضرُ مِن خَرقِ السَّفينة و قَتلِ الغُلامِ و اِقامة الجدارِ لِموسى عليه السلام الى وقت افتراقهما».(1)

البته در برخى از روايات به چند جهت درباره فلسفه غيبت اشاره شده است از جمله:

1 - خطر كشته شدن

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: «لابدّ لِلغُلام من غَيبَةٍ فَقيلَ لَهُ وَ لِمَ يا رسول اللّٰه، قال: يَخافُ القَتلَ».(2)

لازم به ذكر است كه منظور از ترس كه در روايت آمده، ترس نفسانى نيست كه امرى ناپسند است، بلكه مقصود ترس عقلانى است كه پسنديده مى باشد. توضيح اينكه اگر ترس ناشى از خودخواهى باشد و انسان حاضر نباشد براى حفظ دين جان خود را فدا كند، اين ترس نفسانى و ضد شجاعت است، اما اگر ترس از هدر رفتن باشد، اين ترس واجب است زيرا خون دادن مهم نيست، مهم آن است كه خون به نتيجه برسد و به بار بنشيند.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد شرايط و اوضاع طورى شد كه مجبور شدم نسبت به كشته شدن عزيزان خود بخل بورزم، از اين رو دست به شمشير نبردم چرا كه هيچ ياورى جز خاندان خود نداشتم و كسى از من دفاع و حمايت نمى كرد و لذا صبر نمودم. «فَنَظَرتُ فَاذاً ليسَ لى رافدٌ و لا ذابّ و لا مساعدٌ الاّ اَهلَ بَيتى فَضَنَنتُ بِهم عن المنيّة».(3)

با اينكه حضرت على عليه السلام داراى شجاعت ويژه اى بود و در جنگ هاى فراوانى شركت كرد و در ليلة المبيت در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد و حاضر شد جان خود را فدا كند، بنابراين حضرت ولى عصر عليه السلام نيز داراى شجاعت ويژه اى همانند جدّ

ص: 335


1- . شيخ صدوق، كمال الدين 481/2 باب 44 حديث 11
2- . علل الشرايع 243/1
3- . نهج البلاغه خ 217

بزرگوارش حضرت على عليه السلام است، اما ترس از آن دارد كه اگر در ميان مردم ظهور پيدا كند با كشتن او كه آخرين ذخيره الهى است ع دين خدا از بين برود.(1)

2 - امتحان و آزمايش

«عن جابر الجعفى قال قلتُ لأبى جعفر عليه السلام متى يكون فرجكم فقال هيهات هيهات لا يكونُ فرجُنا حتّى تغربلوا ثمّ تغربلوا يقولها ثَلثاً حتّى يذهبَ اللّٰهُ الكَدِرَ و يبقَى الصَّفوَ».

جابر جعفى از امام باقر عليه السلام سؤال مى كند فرج شما خاندان چه موقع است؟ حضرت مى فرمايند فرج و ظهور ما اتفاق نمى افتد مگر آنكه شيعيان به شدت در امتحان الهى شركت كنند و غربال شوند سپس غربال شوند تا اينكه ناخالص ها بروند و خالص ها باقى بمانند.(2)

3 - عدم بيعت با طاغوتيان

قال المهدى عليه السلام: «و انّى أخرُجُ حينَ اخرُج و لا بيعَةَ لأحدٍ مِن الطّواغيت فى عُنُقى».(3)

نكته مهمى كه بايد به آن توجه داشت امام از ديدگاه ما غايب است لكن ما از ديده او غايب نيستيم. او تمام انسان ها را مى بيند و مى شناسد و از اعمال همه مطلع است.

حضرت مهدى عليه السلام مى فرمايد: «فَإنّا نُحيطُ عِلماً بِأنبائكُم و لا يَعزُبُ عَنّا شَيئاً مِن أخبارِكُم».(4)

4 - اجراى سنن انبياء درباره حضرت مهدى عليه السلام

امام صادق عليه السلام فرمودند: «انّ اللّٰه عزّوجلّ اَبى الاّ أن يَجرِىَ فيهِ سُنَنُ الانبياء عليهم السلام فى غَيابَتِهِم»: خداوند عزوجل مى خواهد درباره او (امام مهدى عليه السلام) سنت هاى پيامبران عليهم السلام را در غيبت هايشان جارى سازد.(5)

چنانكه يوسف و يونس و عيسى و موسى مدتى از ديدگان مردم پنهان شدند.

ص: 336


1- . اقتباس از عصاره خلقت 102
2- . شيخ طوسى، كتاب الغيبة ص 339
3- . شيخ طوسى، كتاب الغيبة ص 339
4- . احتجاج 497/2
5- . بحار 90/52

5 - خدا نمى خواهد امام در ميان قوم ستمگر باشد. (تنبيه و تنبّه مردم)

امام جواد عليه السلام: «اذا غَضِبَ اللّٰهُ تَبارَكَ وَ تعالى عَلى خَلقه نَحّانا عَن جوارِهِم»: هنگامى كه خداوند تبارك و تعالى بر خلق خود خشم كند ما را از ميانشان دور مى كند.(1)

6 - خالى شدن صُلب هاى كافران از مؤمنان

امام صادق عليه السلام: «... لَن يُظهَرَ أبداً حتّى تَخرُجَ و دائع اللّٰه عزّوجلّ فإذا خرجَت ظَهَرَ عَلى مَن ظَهَرَ مِن أعداء اللّٰه عزّوجلّ جلاله فقتلهم»: امام مهدى عليه السلام ظهور نخواهد كرد تا اينكه وديعه هاى خداوند خارج شوند، پس وقتى مؤمنان از صلب هاى كافران آشكار شدند، او نيز ظهور مى كند و بر دشمنان خداوند عزوجل غلبه يافته و آنان را مى كشد.(2)

وظايف شيعيان در زمان غيبت

در كتاب شريف مكيال المكارم هشتاد وظيفه براى شيعه در عصر غيبت بيان شده، از جمله:

1 - شناخت حضرت مهدى عليه السلام

«اللّهمّ عرِّفنى نَفسَكَ فَإنَّكَ اِن لَم تُعَرِّفنى نَفسَكَ لَم أَعرِف نَبِيَّكَ اللّهمّ عَرِّفنى رسولَك فَإنّكَ اِن لَم تُعَرِّفنى رَسولَكَ لَم أعرِف حُجّتك اللّهمّ عَرِّفنى حُجّتك فإنّكَ اِن لَم تُعَرِّفنى حُجَّتَكَ ضَلَلتُ عَن دينى».(3)

2 - دعا براى سلامتى حضرت مهدى عليه السلام. دعاى معروف «اللّهمّ كُن لوليّك الحجّة ابن الحسن...».(4)

3 - دعا براى تعجيل فرج حضرت مهدى عليه السلام

4 - يارى حضرت مهدى عليه السلام

در دعاى ندبه مى خوانيم خدايا ما را كمك كن تا حقوق آن بزرگوار را ادا كنيم «و أعنّا على تأدية حُقوقه اليه».

ص: 337


1- . اصول كافى 343/1
2- . بحار 97/52
3- . كمال الدين 342/2
4- . كافى 162/4

5 - ندبه و گريه براى امام زمان عليه السلام. امام صادق عليه السلام درباره فرزندش گويد: آقاى من غيبت تو خوابم را گرفته و محل استراحت را براى من تنگ نموده و آرامش مرا از بين برده است. «سيّدى غيبَتُك نَفَت رُقادى و ضَيَّقَت عَلَىَّ مِهادى و ابتزّت مِنّى راحة فؤادى».(1)

6 - خواندن زيارت هايى كه وارد شده است.

7 - توسل به حضرت مهدى عليه السلام 8 - هديه براى حضرت مهدى عليه السلام 9 - توبه 10 خودسازى 11 - آمادگى براى ظهور حضرت مهدى عليه السلام 12 - اطاعت از نواب حضرت 13 - رعايت ادب به هنگام شنيدن يا گفتن نام حضرت 14 - اظهار محبت و علاقه 15 - ذكر فضايل و مناقب 16 - ارجاع مردم به حضرت مهدى عليه السلام 17 - شركت در مجالس حضرت 18 - انتظار كشيدن 19 - توجه و تعظيم مكانهاى منتسب به حضرت مانند مسجد سهله، مسجد كوفه، سرداب مقدسه در سامرا و مسجد جمكران 20 - رعايت حقوق برادران دينى 21 - قيام به هنگام شنيدن يا مطرح كردن نام مخصوص حضرت 22 - دست بر سر گذاشتن هنگام شنيدن نام امام عليه السلام.

هنگامى كه دعبل قصيده معروف خود را براى حضرت رضا عليه السلام خواند و نام حضرت مهدى عليه السلام را برد، آن حضرت دست خود را بر سر گذاشت و به احترام فرزندش ايستاد.(2)

منافع امام غايب عليه السلام

شخصى مى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم از امام غيب چگونه استفاده مى شود؟ امام در پاسخ فرمودند: همانطورى كه از خورشيد در حالى كه پشت ابر است استفاده مى شود.

«اى والّذى بَعَثَنى بِالنُّبُوَّةِ اِنَّهُم لَيَنتفِعونَ بِه و يَستَضيئونَ بِنورِ ولايتِه فى غَيبتِه كَانتفاعِ النّاس بالشّمس وَ اِن جَلَّلَها السِّحاب».(3)

ص: 338


1- . شيخ طوسى، كتاب الغيبة ص 167
2- . منتخب الاثر 640
3- . بحار 93/52

1 - همانطورى كه خورشيد پشت ابر مورد انتظار است كه هر لحظه ظهور پيدا كند، امام مهدى عليه السلام نيز مورد انتظار است تا به واسطه ظهورش منافع بيشترى نصيب مردم شود.

2 - منكران وجود آن امام در زمان غيبت مانند منكران وجود خورشيدند كه پشت ابر پنهان شده است.

3 - نفع خورشيد عمومى است ولى تنها افراد بينا از نور آن در ديدن بهره مند مى شوند، همينطور نفع وجود مقدس حضرت عمومى است و لكن مؤمنان پرهيزكار از آن بهره مى برند.

4 - به هر اندازه كه روزنه ها و پنجره هاى منزل بيشتر باشد، نور خورشيد به درون منزل راه بيشترى پيدا مى كند همينطور نور وجود حضرت مهدى نيز هر اندازه كه موانع بيشتر از دل برداشته شود در درون قلب راه بيشترى پيدا مى كند.

5 - خورشيد در منظومه شمسى مركزيت دارد و كرات و سيارات به دور او در حركتند چنانكه وحود مقدس حضرت مهدى عليه السلام در نظام هستى مركزيت دارد.

«بِبَقائِه بَقِيَتِ الدُّنيا و بِيُمنِه رُزِقَ الوَرى و بِوُجودِه ثَبَتَتِ الأرضُ وَ السّماء».(1)

6 - باد و باران و روييدن گياهان و امثال آن از بركت نور خورشيد است كه ابرگرفتگى در آن اثر مهمى ندارد.

7 - ابر هرگز آفتاب را نمى پوشاند بلكه ما را مى پوشاند و در نتيجه ما را از ديدن آن محروم مى كند، چگونه مى توان گفت كسى كه عالم وجود در قبضه قدرت اوست و مى تواند هر لحظه اى در هرجا حضور داشته باشد، غايب است؟

8 - پوشاندن ابر اختصاص به كسانى دارد كه در زمين هستند نه كسى كه بر فراز ابر حركت مى كند، غيبت آن حضرت نيز براى كسانى است كه به دنيا و طبيعت

ص: 339


1- . دعاى عديله

چسبيده اند اما كسانى كه بر شهوات نفسانى خود پا مى گذارند و در آسمان معنويت پرواز مى كنند هر لحظه كه بخواهند در حضور هستند.

9 - خورشيد با تابش و نور و حرارتش بسيارى از امراض را از بين مى برد، حضرت مهدى عليه السلام نيز شفاى امراض روحى انسان ها است.

ويژگى هاى دوران غيبت حضرت مهدى عليه السلام

از روايات مختلف استفاده مى شود كه پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام گناه و فساد در جهان زياد مى شود به حدى كه انسان هاى پرهيزكار كمياب و افراد آلوده به گناه و تبهكار فراوان مى گردد. در برخى از روايات به بيش از 100 گناه اشاره شده است.

حضرت صادق عليه السلام به يكى از اصحاب خويش فرمود: هرگاه اين گناهان را مشاهده كردى مراقب خويش باش و از خداوند درخواست نجات و رهايى كن:

1 - حق و اهل آن از بين رفتند (طرفداران حق كم شدند) «الحقُّ قَد ماتَ و ذَهبَ أهلُهُ».

2 - ظلم و ستم همه جا فراگير شده است «الجَورُ قَد شَمُلَ البِلاد».

3 - فساد در همه جا آشكار شده است و كسى از آن جلوگيرى نمى كند و مرتكبين آن براى خود عذرتراشى مى كنند «الشّرُّ ظاهر لا يُنهى عنهُ و يُعَذِّر أصحابَه».

4 - كوچكترها احترام بزرگترها را رعايت نمى كنند «الصّغيرُ يَستَحقَر بِالكَبير».

5 - پيوند خويشاوندى بريده شده است «الأرحامُ قَد تَقَطَّعَت».

6 - مداحى و چاپلوسى فراوان شده است «الثّناءُ قَد كَثُرَ».

7 - مردم مال خود را در غير مال خدا صرف مى كنند و كسى به آنها اعتراض نمى كند و جلوى آنها را نمى گيرد «الرّزجُلُ يُنفِقُ المالَ فى غَيرِ طاعَةِ اللّٰهِ فَلا يُنهى و لا يُؤخَذُ عَلى يَدَيه».

8 - همسايه به همسايه خود آزار مى رساند و كسى مانع او نمى شود «الجارُ يُؤذى جارَهُ و لَسَ لَه مانِعٌ».

9 - حرام حلال و حلال حرام شمرده مى شود «الحرامُ يُحَلَّلُ وَ الحلالُ يُحَرِّم».

10 - قوانين و دستورات دينى بر اساس تمايلات اشخاص تفسير مى گردد «الدّينُ بالرَّأى».

ص: 340

11 - از افراد با ايمان چنان سلب آزادى مى شود كه جز با دل نمى توانند ابراز تنفر كنند «المؤمنُ لا يَستطيعُ أن يُنكِرَ الاّ بِقَلبِهِ».

12 - رشوه خوارى در ميان كاركنان دولت رايج شده است «الوُلاة يُرتَشونَ فى الحُكم».

13 - كارهاى لهو چنان رواج پيدا مى كند كه هيچكس جرأت جلوگيرى از آن را ندارد «المَلاهى قَد ظَهَرَت يَمُرُّ بِها لا يَمنَعُها أحدٌ أحداً و لا يجترىء أحدٌ على منعها».

14 - شنيدن حقايق قرآن بر مردمان گران مى آيد، اما شنيدن باطل سهل و آسان است: «القرآنُ قَد ثَقُلَ عَلى النّاسِ اِستِماعُهُ وَ خَفَّ عَلى النّاس اِستِماعُ الباطِلِ».

15 - همسايه به همسايه خود از ترس زبانش احترام مى گذارد: «الجارُ يُكرِمُ الجارَ خَوفاً مِن لِسانِه».

16 - براى غير خدا حج و جهاد مى شود: «طَلَبُ الحَجَّ وَ الجَهادِ لِغَيرِ اللّٰهِ».

17 - مردم رياست را براى رسيدن به دنيا طلب مى كنند (نه براى انجام وظيفه و خدمت به دين و بندگان خدا) و خود را به بدزبانى مشهور مى سازند تا از آنها بترسند و كارها را به آنها واگذار كنند: «الرّجُلُ يَطلُبُ الرّئاسَةَ لِغَرضِ الدُّنيا و يَشهرُ نَفسَهُ بِخُبثِ اللِّسانِ لِيُتّقى وَ تُسنَدُ اِلَيهِ الأُمورَ».

18 - مردم سنگدل مى شوند (و عواطف مى ميرد): «قُلوبُ النّاسِ قَد قَسَت».

19 - مردم طرفدار كسى مى شوند كه پيروز است (خواه بر حق باشد، خواه بر باطل): «النّاسُ مَعَ مَن غَلَبَ».

20 - آلات لهو و لعب حتى در مكه و مدينه آشكار مى شود: «اَلمَغازِفُ ظاهِرَةٌ فِى الحَرمَين».

21 - اگر كسى امر به معروف و نهى از منكر كرد به او مى گويند اين كار وظيفه تو نيست: «الرَّجُلُ يَأمُرُ بِالمَعروفِ و يَنهى عَنِ المُنكَرِ فَيَقومُ اِلَيهِ مَن يَنصِحُهُ فى نَفسِهِ فَيَقولُ: هذا عَنكَ مَوضوعٌ».

22 - هر سال فساد و بدعتى نو پيدا مى شود: «كُلُّ عامٍ يُحدَثُ فيهِ مِنَ الشَّرِّ و البِدعَةِ أكثَرُ مِمّا كانَ».

ص: 341

23 - بى احترامى به پدر و مادر آشكار شده، آنها را سبك مى شمارند و پدر و مادر نزد فرزندانشان از همه بدتر مى گردند و فرزندان از اينكه به پدر و مادرشان افترا ببندند خوشحال مى شوند. (نه تنها ناراحت نمى شوند و از آنها دفاع نمى كنند، بلكه از اينكه نسبت به آنها دروغى گفته شده و متهم مى شوند، خوشحال مى شوند): «العُقوقُ قَد ظَهَرَ و استَخَفَّ بِالوالِدَينِ و كانا مِن أسوَءِ النّاسِ حالاً عِندَ الوَلَدِ و يَفرِح بِأن يَفتَرى عَلَيهِما».

24 - افرادى پيدا مى شوند كه اگر روزى گناه كبيره اى انجام ندهند غمگين هستند:

«الرّجُلُ اِذا مَرَّ بِه يَومٌ وَ لَم يَكسِب فيهِ الذَّنبَ العَظيمَ... كَئيباً حَزيناً».

25 - مرم نسبت به وقت نماز بى اعتنا مى شوند: «اَلصَّلاةُ قَدِ استَخَفَّ بِأوقاتِها».

ويژگى هاى حكومت حضرت مهدى عليه السلام

1 - گسترش عدالت اجتماعى

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: «لَو لَم يَبقَ مِنَ الدّنيا الاّ يَومٍ واحدٍ لَطَوَّلَ اللّٰهُ ذلك اليوم حتّى يخرُجَ رَجلٌ مِن وُلدى فَيَملأُ الأرضَ عَدلاً و قِسطاً كَما مُلِئَت ظُلماً و جَوراً».(1)

اگر از عمر دنا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را به قدرى طولانى فرمايد تا آنكه مردى از فرزندان من خروج نمايد و زمين را از عدل و داد پر سازد، همچنانكه پر از ظلم و جور شده باشد.

2 - تصحيح انحرافات اعتقادى

قال على عليه السلام: «يَعطِفُ الهوى عَلى الهُدى اذا عَطَفوا الهُدى عَلى الهَوى وَ يَعطِفُ الرَّأىَ عَلى القُرآنِ اذا عَطَفوا القرآنَ عَلى الرَّأىِ».(2)

(امام مهدى عليه السلام) هواى نفس را به هدايت الهى برمى گرداند، زمانى كه مردم هدايت الهى را به خواسته هاى نفسانى برگردانده اند و آنگاه كه مردم قرآن را تفسير به رأى كنند او آراء و نظريات را به قرآن گرايش دهد.

ص: 342


1- . شيخ طوسى كتاب الغيبة 425
2- . نهج البلاغه خ 138

3 - از بين رفتن مشكلات از شيعيان

قال زين العابدين عليه السلام: «اذا قامَ قائِمِنا أَذهَبَ اللّٰهُ عَن شيعَتِنا العاهَة».

زمانى كه قائم ما اهلبيت قيام كند، خداوند متعال از شيعيان ما سختى و گرفتارى را برمى دارد.(1)

4 - پاك شدن زمين از خيانتكاران

قال على عليه السلام: «لَيَنزَعَنَّ عَنكُم قضاة السّوءِ و لَيَعزِلَنَّ عَنكُم أُمَراءَ الجَورِ و لَيُطَهِّرَنَّ الأرضَ مِن كُلّ غاشٍّ».(2)

(امام مهدى عليه السلام) قاضى هاى بدكار را بركنار و حاكمان ستمگر را عزل نموده و زمين را از وجود هر ناپاكى پاك مى گرداند.

5 - حاكميت دينِ واحد

قال الصّادق عليه السلام: «فَوَاللّٰهِ يا مُفَضّل لَيَرفَعُ عَنِ المِلَلِ و الأديانِ الإختلافِ وَ يَكونُ الدّينُ كلّه واحداً».(3)

6 - رفاه اقتصادى

الف) قال الصّادق عليه السلام: «يَطلُبُ الرّجلُ منكُم مَن يَصِل بِمالِهِ و يَأخُذُ مِنهُ زَكاتَهُ فَلا يَجِدُ أحداً يَقبَلُ ذلك مِنه».(4)

در دولت مهدى عليه السلام كسى به دنبال مستحق مى گردد تا زكاتش را بپردازد ولى شخصى را نمى يابد كه از او قبول كند.

ب) قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: «يَتنعَّمُ اُمّتى فى زَمَنِ المَهدى نِعمَةً لَم يَتَنَعَّموا مِثلَها قطَّ يُرسِلُ السّماءَ عَليهم مِدراراً و لا تَدعُ الأرضُ شَيئاً مِن نَباتِها الاّ أَخرَجَتهة».(5)

امت من در دوران مهدى عليه السلام به نعمت هايى مى رسند كه هرگز مانندش ديده نشده است. آسمان بارانش را پى در پى مى فرستد و زمين نيز چيزى از گياهان را در خود نگه نمى دارد بلكه آن را بيرون مى فرستد.

ص: 343


1- . شيخ صدوق، الخصال 541/2 ح 14
2- . بحار 120/51
3- . بحار 4/53
4- . كشف الغمة 464/2
5- . بحار 83/51

7 - بيرون رفتن كينه از دل بندگان

قال على عليه السلام: «لَو قَد قامَ قائِمُنا... لَذَهَبَت الشَّحناءُ مِن قُلوبِ العِبادِ».(1)

اگر قائم ما قيام كند... عداوت و كينه از سينه ها بيرون مى رود.

8 - رهايى از بردگى

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: «بِه (بِالمهدى) يَخرُجُ الذّلَّ الرّقّ مِن أعناقكُم».(2)

بوسيله او (امام مهدى عليه السلام) طوق ذلّت از گردن مردم خارج مى شود.

9 - قاطعيت در برخورد با دشمنان

«يقومُ القائم... عَلى العَرَبِ لَشَديد... لَيسَ شَأنُهُ اِلاّ السَّيف... وَ لا يَأخُذُهُ فِى اللّٰه لَومةُ لائِمٍ...».(3)

قائم عليه السلام قيام مى كند... بر عرب ها سخت مى گيرد... فقط شمشير را مى شناسد و در راه خدا ذره اى چشم پوشى نمى كند.

10 - مساوات

قال الباقر عليه السلام: «و يُسَوّى بَينَ النّاسِ حَتّى لا تَرى مُحتاجاً اِلى الزّكاة».(4)

(امام مهدى عليه السلام) اموال را ميان مردم چنان به تساوى تقسيم مى كند كه ديگر نيازمندى يافت نمى شود تا به او زكات دهند.

11 - امنيت اجتماعى

الف) قال الصادق عليه السلام فى قوله تعالى «لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم أمناً»: «نَزَلَت فِى القائِمِ وَ أصحابِه».(5)

آيه شريفه (و ترسشان را به امنيت و آسايش مبدّل ساخت) درباره قائم عليه السلام و اصحاب او نازل شده است.

ب) قال الصادق عليه السلام: «اذا قامَ القائمُ حَكَمَ بِهِ العَدل و ارتَفَعَ فى اَيّامِه الجَورَ وَ أَمِنَت بِهِ السُّبُل».(6)

ص: 344


1- . خصال شيخ صدوق 626/2
2- . شيخ طوسى، كتاب الغيبة 185
3- . غيبت نعمانى 233
4- . بحار 390/51
5- . غيبت نعمانى 240
6- . ارشاد شيخ مفيد 384/2

زمانى كه قائم عليه السلام ظهور كند، به عدالت حكم نموده و ستم در حكومتش برچيده مى شود و به سبب وجود آن حضرت راه ها و جاده ها امن مى گردد.

12 - تكامل انديشه ها 13 - كامل شدن اخلاق

«اذا قام قائمُنا وَضَعَ يَدَهُ عَلى رُؤوسِ العِبادِ فَجُمِعَ بِهِ عُقوُلُهُم وَ أَكمَلَ بِهِ اَخلاقَهُم».(1)

چون قائم ما قيام كند دستش را بر سر بندگان مى گذارد و عقول آنها را متمركز ساخته و اخلاقشان را به كمال مى رساند.

14 - حاكميت جهانى

قال الباقر عليه السلام: «فَيَفتَحِ اللّٰه لَه شَرقَ الأرضِ وَ غَربِها».(2)

(امام مهدى عليه السلام) با عنايت خداوند شرق و غرب زمين را فتح مى كند.

15 - توسعه راه ها 16 - ايجاد بهداشت عمومى

قال الصادق عليه السلام: «و يُوَسِّعُ الطَّريقَ الأعظَمَ وَ يَهدِمُ كُلَّ مَسجِدٍ عَلى الطَّريق و يَسُدُّ كُلَّ كُوَّةٍ اِلى الطّريق و كُلَّ جناحٍ و كَنيفٍ و ميزابِ الطّريق».(3)

جاده هاى اصلى را توسعه مى دهد، هر مسجدى كه بر سر راه باشد تخريب مى كند، بالكن ها را مى شكند و پنجره هايى كه به كوچه باز شود را مى بندد، هر بالكن، فاضلاب و ناودانى را به كه كوچه ها باشد از بين مى برد.

17 - شكوفايى علم و دانش

قال الصادق عليه السلام: «العِلمُ سَبعةٌ و عِشرونَ حَرفاً فَجَميعُ ما جاءَت بِهِ الرُّسُلُ حَرفانِ فَلَم يَعرِفِ النّاس حتّى اليَوم غَير حَرفَين فَإذا قام قائمنا أخرَجَ الخَمسَةَ و العشرينَ حَرفاً فَبَثَّها فِى النّاس...».(4)

علم و دانش بيست و هفت حرف است و تمام آنچه پيامبران براى مردم آورده اند دو حرف بيش نبوده و مردم تاكنون جز آن دو حرف را نشناخته اند، اما هنگامى كه قائم ما قيام كند بيست و پنج حرف ديگر را آشكار مى سازد.

ص: 345


1- . بحار 336/52
2- . بحار 390/52
3- . شيخ طوسى، كتاب الغيبة 475
4- . بحار 336/52

19 - دوستى ويژه ميان مردم

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: «اذا قام القائم جاءَت المُزامَلَة و يَأتى الرَّجُلُ الى كيسِ أخيه فَيَأخُذُ حاجَتَهُ لا يَمنَعَهُ».(1)

هنگامى كه حضرت قائم عليه السلام بيايد، دوستى و يگانگى برقرار مى شود بطورى كه هركس هرچه نياز دارد بدون هيچ منعى از جيب برادر دينى اش برمى دارد.

ارزش انتظار و وظايف منتظران

مفهوم انتظار

انتظار به حالت مسى كفته مى شود كه از وضع موجود ناراحت است و براى ايجاد وضع بهتر تلاش مى كند مانند بيمارى كه انتظار بهبودى را مى كشد يا پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است يا تاجرى كه از وضع كساد بازار رنج مى برد. در اين جا هر سه نفر از وضع موجود ناراحتند و براى ايجاد وضع بهتر تلاش مى كنند.

از نظر دين كسى منتظر است كه از وضع جامعه اى كه آلوده به گناه است رنج مى برد و براى وضع بهتر تلاش مى كند.

ارزش انتظار

اين حقيقت مسلم است كه آنچه مورد انتظار است هرچه مقدس تر باشد انتظارش نيز ارزنده تر خواهد بود. انتظار نوع مردم بر محور مسائل مادى و دنيوى دور مى زند، يكى منتظر گرفتن مدرك تحصيلى است، يكى منتظر خريد مركب سوارى و ديگرى منتظر خريد منزلى وسيع و... گروه اندكى هم منتظر اصلاح جامعه از فساد و گناه هستند تا در پرتو اصلاح جامعه هركس به حق طبيعى خود نائل شود و اين هدف در زمان حضرت مهدى عليه السلام محقق مى گردد. از اين رو در روايات بهترين عبادت و عمل انتظار فرج معرفى شده است:

ص: 346


1- . بحار 390/52

الف) قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: «أفضَلُ العِبادَةِ اِنتظارُ الفَرَج».(1)

ب) قال الجواد عليه السلام: «أفضَلُ أعمالِ شيعَتِنا اِنتظارُ الفَرَج».(2)

ابعاد انتظار

انتظار حكومت حضرت مهدى عليه السلام از چند جهت عامل ارزش و كمال است:

الف) (اعتقادى) با انتظار فرج همواره اعتقاد به امام زمان عليه السلام در ميان مردم زنده مى ماند.

ب) (سياسى) كسى كه منتظر حكومت عدل است حكومت هاى ظالم و ستمگر را نمى پذيرد.

ج) (تربيتى و اخلاقى) كسى ك منتظر است به مردم خيانت نمى كند، دروغ نمى گويد، غيبت نمى كند و...

د) (عرفانى) كسى مى تواند منتظر فرج باشد كه در تنگنا قرار گرفته باشد. اگر كسى در تنگنا نباشد، فرج براى او معنى ندارد مثل كسى كه در زندان نيست بگويد من منتظر آزادى از زندان هستم. كسى كه امام را شناخته، دورى امام براى او سخت است و در تنگنا قرار گرفته و احساس مى كند در فشار است لذا در دعاى ندبه مى گويد:

«عزيزٌ عَلَىَّ أَن أَرى الخَلقَ و لا تُرى».

برخى وظايف منتظران

الف) پرهيزكارى و حسن خلق

قال الصادق عليه السلام: «مَن سَرَّهُ أَن يَكونَ مِن أَصحابِ القائِمِ فَليَنتَظِر وَ ليَعمَل بِالوَرَعِ وَ مَحاسِنِ الاَخلاقِ و هُو منتظِر».(3)

ص: 347


1- . شيخ صدوق كمال الدين ج 1 ص 287 باب 25 ح 6
2- . شيخ صدوق كمال الدين ج 2 ص 377 باب 36 ح 1
3- . نعمانى ص 200

هركس مى خواهد از ياوران قائم عليه السلام باشد، بايد انتظارش را بكشد و در عين انتظار به تقوا و خوش خلقى رفتار نمايد.

ب) محبت امام عليه السلام: «قُل لا أَسئَلُكُم عَليهِ اَجراً اِلاّ المَوَدَّةَ فِى القُربى».(1)

ج) دعا براى سلامتى امام زمان عليه السلام: «اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجيلِ الفَرَجِ فَاِنَّ ذلك فَرَجَكُم».(2)

براى دعجيل در امر فرج بسيار دعا كنيد پس به درستى كه اين دعا كردن براى شما فرج است.

د) اطاعت: قال الصادق عليه السلام: «هُم اَطوَعَ لَهُ مِن الاَمَةِ لِسَيِّدِها».(3)

(ياران مهدى عليه السلام) در برابر فرمان امامشان از كنيز در برابر مولايش مطيع تر هستند.

ه) آمادگى نظامى: قال الصادق عليه السلام: «ليعدّنّ احدكم لخروج القائم و لَو سَهماً».(4)

بايد هر فردى از شما مسلمانان و لو با داشتن يك تير (براى مبارزه با دشمنان او) آمادگى براى قيام آن حضرت عليه السلام داشته باشيد.

و) احساس ناراحتى از فراق امام: «اللّهمّ اِنّا نَشكوا اِلَيكَ فَقدَ نَبيِّنا و غَيبَةَ وَلِيِّنا».(5)

پروردگارا ما از نبودن پيامبران و غيبت وليمان به تو شكايت مى كنيم.

«عزيزٌ عَلَىَّ أَن أَرى الخَلقَ و لا تُرى».(6)

فضيلت منتظران

الف) قال الصادق عليه السلام: «يا ابا بصير طوبى لشيعةِ قائِمِنا المُنتَظِرونَ لِظُهورِهِ فى غَيبَتِهِ و المُطيعينَ لَهُ فى ظُهورِهِ اولئك اولياءُ اللّٰهِ الَّذينَ لا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنون».(7)

اى ابابصير! خوش به حال شيعيان قائم ما كه منتظر ظهور او در زمان غيبت و مطيع او در زمان ظهور هستند، آنها آولياء خدا هستند كه هيچ ترس و اندوهى ندارند.

ص: 348


1- . شورى 23
2- . شيخ صدوق، كتاب الغيبة ص 290
3- . بحار 308/52
4- . من لا يحضره الفقيه 110/3 - كمال الدين 514/2
5- . دعاى افتتاح
6- . دعاى ندبه
7- . بحار 150/52

ب) قال زين العابدين عليه السلام: «اَلمُنتَظِرونَ لِظُهورِهِ أَفضَلُ. َهلِ كُلِّ زمان».(1)

منتظران ظهور امام مهدى عليه السلام بهترين انسان ها در هر زمان هستند.

پاداش منتظران

الف) قال على عليه السلام: «الآخِذُ بِأَمرِنا مَعَنا غِداً فى حَظيرَةِ القُدسِ وَ المُنتَظِرُ لأَمرِنا كَالمَتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فى سَبيلِ اللّٰه».(2)

كسى كه پذيراى امر ما باشد فردا در حريم قدس با ماست و كسى كه منتظر فرج باشد مانند كسى است كه در راه خدا به خون آغشته گردد.

ب) قال الصادق عليه السلام: «مَن ماتَ مِنكُم وَ هُوَ مُنتَظِرٌ لِهذا الاَمر كَمَن هُوَ مَعَ القائِمِ فى فُسطاطِهِ...

لا بَل كَمَن قارَعَ مَعَهُ بِسَيفِهِ... لا وَاللّٰه اِلاّ كَمَنِ استُشهِد مَعَ رَسول اللّٰه صلى الله عليه و آله».(3)

هركس از شما در حال انتظار ظهور حاكميت دين خدا بميرد مانند كسى است كه در خيمه قائم عليه السلام باشد، نه، بلكه مانند كسى كه در ركاب او با شمشير بجنگد، نه، به خدا سوگند مانند كسى است كه در ركاب پيامبر خدا شهيد شده باشد.

ص: 349


1- . شيخ صدوق، كمال الدين 357/2 باب 33 ح 54
2- . شيخ صدوق، الخصال 624/2
3- . بحار 52/126

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109