ولايت عهدي امام رضا علیه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: ولايت عهدي امام رضا عليه السلام/ مرتضوي، محمد، 1335.

مشخصات نشر: مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، انتشارات، 1385.

مشخصات ظاهري: 124 ص.

شابك: 11000 ريال: 964-971-001-9؛ 12000 ريال: چاپ دوم: 978-964-9711-45-4؛ 15000 ريال (چاپ سوم)

وضعيت فهرست نويسي: فاپا

يادداشت: چاپ دوم: 1386.

يادداشت: چاپ سوم: 1387.

يادداشت: كتابنامه: ص. [123] - 124؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع: علي بن موسي (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203ق. -- ولايتعهدي

موضوع: عباسيان -- تاريخ

موضوع: شيعه -- تاريخ

شناسه افزوده: بنياد پژوهش هاي اسلامي

رده بندي كنگره: BP47/م 46و8 1385

رده بندي ديويي: 297/957

شماره كتابشناسي ملي: م 85-11197

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطيبين و اللعن الدائم علي اعدائهم اجمعين

به اعتقاد شيعه، امام را خداوند انتخاب و پيامبر او را به مردم معرفي مي كند. همانطور كه مردم در تعيين پيامبر نقشي ندارند در انتخاب امام هم نقشي ندارند، زيرا هر دو وظايفي دارند كه انجام آن وظايف مستلزم شرايطي است كه احراز آنها توسط مردم محال است، از جمله ي آن شرايط عصمت است. انسان معصوم داراي حالت روحي است كه در هيچ شرايطي گناه نمي كند و كشف چنين حالتي توسط مردم ممكن نيست. بر اين اساس، خداوند آگاه از درون انسانها خود مي داند چه كسي شايستگي دارد كه به مقام پيامبري برسد. خداوند خود اين واقعيت را چنين بيان مي كند. (الله أعلم حيث يجعل رسالته) - سوره ي انعام(6)آيه ي 124.

جانشين پيامبر نيز بايد از چنين شايستگي برخوردار باشد تا بتواند مسؤوليت امامت خلق را به عهده گيرد، و چون كشف چنين شايستگي توسط مردم ممكن نيست، مردم در تعيين امام حق دخالت ندارند.

امام همانند پيامبر وظايفي دارد كه از جمله ي آنها هدايت همه

جانبه ي مردم به سوي خداوند است. انجام دادن چنين وظيفه اي نيازمند دانشي فراتر از دانش بشري است كه از آن به علم لدني ياد مي شود. پيامبر و امام از چنين دانشي برخوردار هستند و هر آگاهي كه براي انجام اين وظيفه به آن نيازمند باشد خداوند در اختيار آنان مي گذارد. اين اساس امامت و پيامبري شرط سني ندارد.

پيامبران الهي علاوه بر وظيفه ي دريافت وحي و ابلاغ آن موظف بودند در صورت همكاري مردم و فراهم بودن شرايط اجتماعي حكومت ديني تشكيل دهند و با در اختيار

[صفحه 8]

گرفتن حاكميت، هدايت همه جانبه ي مردم را به درستي انجام دهند. جانشين پيامبر نيز وظيفه دارد در صورت همكاري مردم و فراهم بودن شرايط، حكومت ديني تشكيل دهد و قوانين اجتماعي دين را اجرا كند.

همانطور كه امام براي رسيدن به مقام امامت به رأي مردم نياز ندارد بلكه خداوند او را به اين مقام منصوب كرده است، در تشكيل حكومت و رهبري سياسي مردم هم براي مشروعيت يافتن حكومت خود نيازمند انتخاب مردم نيست بلكه اين حق را از طرف خداوند دارد كه در صورت فراهم بودن شرايط به چنين كاري اقدام كند. بر اين اساس، اين دو وظيفه قابل تفكيك است، يعني ممكن است شخص امام منصوب از طرف خداوند باشد ولي رهبري سياسي جامعه را در اختيار نداشته باشد و در مواردي هم امكان دارد كه شخص گذشته از امام بودن، رهبر سياسي جامعه نيز باشد. به عنوان مثال، امام علي عليه السلام در دوران 25 سال پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه امام منصوب از طرف خداوند بود. رهبري سياسي

جامعه را در اختيار نداشت ولي در پنج سال پاياني عمر شريفش گذشته از امامت، رهبري سياسي امت را هم در اختيار داشت.

از جمله امامان شيعه، امام علي بن موسي الرضا عليه السلام است. بنابر مشهور او در يازدهم ذي القعده سال 148 ه. در مدينه به دنيا آمد [1] پدرش امام موسي بن جعفر عليه السلام بود. نام مادر آن حضرت را متفاوت نقل كرده اند از جمله، نجمه يا تكتم [2] و كنيه اش ام البنين بود [3].

امام علي بن موسي الرضا عليه السلام القابي همچون: رضا، صابر، رضي، وفي داشت ولي

[صفحه 9]

مشهورترين آنها رضاست [4] بعد از شهادت امام موسي بن جعفر عليه السلام در ماه رجب 183 ه [5]، وظيفه ي امامت و رهبري امت اسلامي به عهده ي او گذاشته شده است. زندگي امام موسي بن جعفر عليه السلام و برخورد حاكمان بني عباس با آن حضرت از جمله زنداني شدن به مدت طولاني، كيفيت شهادت آن حضرت و … موجب ايجاد شبهه بين شيعه و پيروان آن حضرت شد. بر اين اساس، امام علي بن موسي عليه السلام بعد از رسيدن به مقام امامت به دو مركز مهم علمي جهان اسلام يعني بصره و كوفه مسافرتهايي نمودند و در اين دو شهر با صاحبان انديشه و پيروان اديان مختلف به مناظره پرداختند. محور بيشتر اين مناظره ها مسائل امامت آن حضرت است [6].

از جمله سفرهاي آن حضرت، سفر به خراسان و مرو است. برخلاف سفرهاي قبلي كه امام با انتخاب خود به آن اقدام مي كرد، اين سفر به زور و با هدفهاي خاصي كه مأمون و حكومت عباسيان از آن دنبال مي كردند برخلاف ميل امام رضا عليه السلام انجام گرفت. گرچه مأمون چنين

وانمود مي كرد كه مي خواهد ولايتعهدي مسلمانان را به آن حضرت واگذار كند، در عمل به گونه اي ديگر عمل مي كرد. در اين نوشته درصدد هستيم با توجه به اسناد و مدارك تاريخي هدفهاي پنهاني مأمون از اين تبليغات و عكس العمل امام رضا عليه السلام را بررسي كنيم.

[صفحه 11]

هارون و فرزندانش

مسأله ي ولايتعهدي امام رضا عليه السلام و تشكيل جلسات مناظره ي علمي توسط مأمون دو مسأله ي مهم در تاريخ امامت شيعه است كه از طرفي با عقايد شيعه و از طرفي با تاريخ تشيع و ايران و بخصوص خراسان ارتباط تنگاتنگ دارد. به علاوه، مأمون در هر دو مسأله نقش اساسي دارد. بنابراين او با اين دو كار بايد هدفهاي خاصي داشته باشد كه آگاهي يافتن از آنها براي ما اهميت زيادي دارد. از طرف ديگر، درك هدفهاي مأمون بدون شناخت شخصيت او و افكار و انديشه هاي وي ممكن نيست.

موضوع ولايتعهدي مسأله اي تاريخي است و در بررسي مسائل تاريخي بايد به نكاتي توجه داشت، از جمله آن كه حوادث تاريخي به صورت حلقه هاي زنجير به هم پيوسته هستند كه براي بررسي درست يك حادثه بايد حوادث قبل از آن را نيز بررسي كنيم، در غير اين صورت بررسي مان ناقص خواهد بود. بنابراين، براي بررسي جامع آن دو مسأله بايد درگيري بني هاشم و بني اميه و سپس بني عباس و آل علي عليه السلام را بررسي كرد. اما، چون اين بحث به درازا مي كشد و در اين نوشته مجال آن نيست كه به تفصيل درباره اش صحبت كنيم ناگزير با اشاره اي اجمالي از آن مي گذريم. در تاريخ اسلام قوي ترين جرياني كه در برابر دعوت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سپس خاندان او

بروز كرد جريان قبيله قريش بود كه اندكي بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله در قبيله ي بني اميه متمركز شد و به صورت دو جريان متخاصم بني هاشم و بني اميه در طول تاريخ اسلام بروز كرد. پس از حادثه بسيار فجيع و تكان دهنده ي كربلا كه بني اميه در حق بني هاشم روا داشت نيروهايي

[صفحه 12]

در جامعه اسلامي از انتساب شهداي كربلا به رسول خدا صلي الله عليه و آله بهره برداري كردند. آنها با سوء استفاده از عشق و علاقه ي مردم مسلمان به رسول خدا صلي الله عليه و آله در مبارزه با بني اميه شورش هايي را به حمايت از آل علي عليه السلام كه در واقع حمايت از رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، عليه بني اميه ترتيب دادند. اين شورش ها و عوامل ديگر پس از چند دهه به سرنگوني بني اميه انجاميد.

از جمله شورش هايي كه عليه بني اميه بروز كرد جريان بني عباس بود. بني عباس با توجه به نزديكي شان به رسول خدا صلي الله عليه و آله بيشترين بهره ي سياسي را از حادثه كربلا بردند و در نهايت در شورش عليه بني اميه به جريان غالب، مبدل شدند و قدرت را به دست گرفتند ولي پس از آن هدفهاي پنهاني خود را آشكار كرده و نه تنها به آل علي عليه السلام توجهي نكردند بلكه با بي رحمي بيشتر و با شيوه هايي جديد به قلع و قمع آل علي عليه السلام پرداختند. براي پي بردن به عمق جنايات بني عباس در حق آل علي عليه السلام به بخشي از نامه ي مأمون به بني عباس بغداد اشاره مي كنيم. وقتي خبر ولايتعهدي امام رضا عليه السلام به بغداد رسيد، عباسيان از اين جريان

بسيار ناراحت شدند و نامه ي تندي به مأمون نوشتند و او را به خيانت به بني عباس متهم كردند. مأمون در پاسخ به اين نامه ضمن افشاي بخشي از هدفهاي پنهاني خود از مسأله ولايت عهدي خطاب به بني عباس بغداد درباره ي جنايت بني عباس در حق بني هاشم و آل علي عليه السلام چنين مي گويد: (فاخفناهم و ضيقنا عليهم و قتلناهم اكثر من قتل بني اميه اياهم ويحكم ان بني اميه انما قتلوا من سل منهم سيفا و انا معشر بني العباس قتلناهم جملا فلتسألن اعظم الهاشمية باي ذنب قتلت و لتسألن نفوس القيت في دجلة و الفرات و نفوس دفنت ببغداد و الكوفة احياء) [7] ما آنان را ترسانيديم، بر آنان سخت گيري كرديم، بيشتر از آنچه بني اميه از آنان كشتند ما آنان را كشتيم! واي بر شما، بني اميه تنها از بني هاشم كساني را كشتند كه عليه آنان قيام مسلحانه كردند و ما بني عباس آنان را گروه گروه كشتيم! از بزرگان بني هاشم

[صفحه 13]

بپرسيد به كدامين گناه كشته شدند، از آنان كه در دجله و فرات غرق كرديم بپرسيد چرا كشته شدند؟ از آنان كه در بغداد و كوفه زنده به گور كرديم بپرسيد چرا؟

آنچه در اين نامه رسمي دولت بني عباس آمده است گوشه اي بسيار ناچيز از جنايات بني عباس در حق آل علي عليه السلام است. ما در اين جا درصدد بررسي عملكرد بني عباس در برابر بني هاشم نيستيم بلكه درصدد بيان اين نكته ايم كه بني عباس با استفاده از عواطف و احساسات مردم مسلمان بخصوص خراسانيان كه به حمايت از آل علي عليه السلام به حركت درآمده بودند بر موج سوار شدند و پس از مدتي چهره واقعي خود را به نمايش گذاشتند، به گونه اي كه روي

بني اميه را در تاريخ سفيد كردند!!

در كمتر از چهل سال، پنج خليفه از بني عباس به قدرت رسيدند كه پنجمين آنان هارون الرشيد بود. گرچه از صفات و ويژگيهاي فردي او فراوان گفته اند كه جاي ذكر آنها نيست ولي در مسائل سياسي او ملقب به جبار بني عباس (يلقب بجبار بني العباس) [8] بود. حكومت نسبتا طولاني او گسترشي در دولت بني عباس به وجود آورده بود كه در هيچ دوره ي ديگري، خليفه تا اين حد به اقتدار دست نيافت. در كتاب صبح الاعشي نقل شده است گاه هارون به پشت مي خوابيد و به ابرهاي در حال حركت نگاه مي كرد و مي گفت: «به هر كجا مي خواهي، ثمره ات نزد من بر مي گردد» [9].

هارون داراي فرزندان متعددي بود و از بين دوازده فرزند پسري كه داشت [10] سه نفر از آنان را به عنوان ولي عهدان خود انتخاب كرد. اينان عبارت بودند از محمد با لقب امين، عبدالله با لقب مأمون و قاسم با لقب مؤتمن [11] اين اقدام هارون سرآغاز اختلافات و درگيري هاي فرزندان وي و تجزيه حكومت مقتدر او بود. پاسخ اين سؤال را كه چرا هارون با اقدام به چنين كار خطرناكي زمينه ي تجزيه حكومت را فراهم آورد بايد در شخصيت امين و مأمون يافت.

[صفحه 14]

عبدالله مأمون

مأمون از طرف پدر هم عرب و هم عباسي محسوب مي شد ولي مادر او كنيزي ايراني از دربار خلافت به نام مراجل [12] بود كه بعد از به دنيا آمدن مأمون مرد، بنابراين او از نظر مادر يتيم بود. درباره ي مادر مأمون نوشته اند: «مادر مأمون زشت ترين و كثيف ترين كنيز در آشپزخانه هارون بود.» [13].

اما درباره ي اين كه اين زن چگونه مادر مأمون

شد نقل مي شود كه زبيده همسر هارون و زن قدرتمند دربار با هارون شطرنج بازي مي كرد، آن دو ابتدا با هم قرار گذاشتند كه جايزه به انتخاب طرف برنده باشد و بعد از اين كه زبيده برنده شد به هارون گفت: «بايد با زشت ترين زن از نظر قيافه همبستر شوي! زشت تر از مراجل در آشپز خانه ي دربار زني را پيدا نكردند، هارون براي گذشت از اين شرط حتي حاضر شد خراج مصر و عراق را به زبيده ببخشد ولي او قبول نكرد.» [14] در نتيجه مأمون فرزندي ناخواسته از زني ايراني در دربار به دنيا آمد. با مرگ مادر مأمون، هارون او را به جعفر برمكي سپرد و در خانه ي او و با فرهنگ ايراني بزرگ شد و مربي او فضل بن سهل بود كه بعدا وزير مأمون مي شود.

مأمون در سال 70 ه. ق در شبي متولد شد كه درباره اش گفته اند: «در يك شب خليفه اي مرد و خليفه اي به قدرت رسيد و خليفه اي به دنيا آمد، موسي مرد، رشيد به

[صفحه 15]

قدرت رسيد و مأمون به دنيا آمد.» [15] مأمون وقتي دوران طفوليت را پشت سر گذاشت به تمام مسائل درباره ي مادرش و جايگاه او در دربار آگاهي پيدا كرد. اين مسائل نقش اساسي در زندگي سياسي مأمون و درگيريهاي او با امين داشت. مأمون وقتي جايگاه متزلزل خود را در خانواده هارون و حكومت عباسي ديد و آن را با جايگاه مستحكم برادرش امين مقايسه كرد از همان دوران كودكي كوشيد از راههايي اين ضعف را جبران كند و به همين دليل در تحصيل علم و دانش بسيار زحمت كشيد؛ قدرت علمي مأمون را از

قضاوتي كه دانشمندان درباره ي او كرده اند مي توان فهميد.

دميري درباره ي او مي گويد: «در ميان عباسيان كسي دانشمندتر از مأمون نبود.» [16] ابن نديم درباره ي او مي گويد: «آگاه تر از همه ي خلفا نسبت به فقه و كلام بود» [17]؛ «مأمون چنان در علوم رشد كرد كه نه تنها بر همه ي معاصران خود بلكه بر همه ي خلفاي بني عباس برتري يافت.» [18] امام علي عليه السلام در جمله اي درباره ي خلفاي عباسي فرموده است: «هفتمين خليفه ي عباسي دانشمندترين آنان است.» [19] اين جمله از پيشگويي هاي آن حضرت است كه با علم امامت اين غيب گويي را انجام داده است.

پدرش، هارون الرشيد، درباره ي توانمنديهاي فردي او براي اداره كشور درباره ي وي چنين قضاوت كرده است: «من در عبدالله (مأمون) قاطعيت منصور، پرهيزگاري مهدي و اقتدار هادي را مي بينم و اگر بخواهم او را به چهارمي نسبت بدهم (يعني خود هارون، نسبت مي دهم (يعني اين نسبت بجاست).» [20].

[صفحه 16]

محمد امين

امين از طرف پدر و مادر هم عرب و هم عباسي محسوب مي شد ولي مادر او زبيده، نوه ي منصور دوانقي، بود [21] او در سال 171 ه. ق به دنيا آمده بود. با به دنيا آمدن او، هارون فضل بن يحيي برمكي را كه برادر رضاعي خود وي نيز محسوب مي شد مأمور تربيتش كرد. [22] ولي امين به دليل اتكا به مادر قدرتمندش از نظر علمي، اخلاقي و سياسي هيچ گونه رشدي نكرد و اين واقعيت را مي توان از اظهارنظر دانشمندان درباره ي او فهميد.

طبري درباره ي او مي گويد: «همين كه محمد (امين) به قدرت رسيد به تمام شهرها پيام داد كه نوازندگان را برايش بفرستند و آنان را دور خود جمع كرد برايشان حقوق در نظر گرفت، از برادران

و خانواده ي خود دوري جست و آنان را خوار شمرد و نيروهاي نظامي اش را تحقير كرد آنچه در بيت المال از جواهرات و … وجود داشت بين نزديكان و همنشينان خود تقسيم كرد و جايگاه هايي براي خوشگذراني و لهو و لعب خود بنا كرد.» [23].

طبري درباره ي عياشي امين مطالبي مي نويسد كه تعجب انسان را بر مي انگيزد، ولي به دليل اختصار از ذكر آنها خودداري مي كنيم. ابن اثير پس از شرح مختصري درباره ي زندگي و عياشي او مي نويسد: «ما در زندگي او چيز ارزشمندي از بردباري، عدالت، تجربه و …

[صفحه 17]

نيافتيم كه ارزش گفتن داشته باشد و همين مقدار كافي است» [24].

سيوطي درباره ي او مي گويد: «امين شعر خوب مي گفت و گرايش به لهو و لعب و اسراف داشت و جايگاه هايي براي خوشگذراني ساخته بود.» [25].

هارون كه بهتر از همه فرزندش را مي شناخت درباره اش مي گويد: «مي دانم امين تابع هواي نفس خود است و در آنچه در اختيار اوست ولخرج مي باشد و در تصميم گيري هايش زنان و كنيزان دخالت مي كنند.» [26].

با اين كه تفاوت شخصيتي مأمون و امين روشن بود و همه ي كساني كه با اين دو آشنا بودند به عدم شايستگي امين براي خلافت اعتراف داشتند و با اين كه با كوچكتر بودن امين از مأمون، هارون امين را وليعهد خودش قرار داد، اكنون سؤال اين است كه اين تصميم نابجا بر اساس چه معياري گرفته شده است؟ اين سؤال در همان روزگار نيز مطرح بوده است و خود هارون كه اين تصميم را گرفته است چنين پاسخ مي دهد: «من در عبدالله (مأمون) قاطعيت منصور، پرهيزگاري مهدي، اقتدار هادي را مي بينم و اگر بخواهم

به چهارمي (يعني خود هارون) نسبت بدهم مي دهم (يعني نسبت بجاست) با اين همه محمد را بر او مقدم مي داشتم با اين كه مي دانم محمد (امين) تابع هواي نفس خود است و در آنچه در اختيار اوست ولخرج مي باشد و در تصميم گيري هايش كنيزان و زنان دخالت دارند و اگر نبود زبيده و گرايش بني هاشم (بني عباس) قطعا عبدالله را در ولايتعهدي بر او مقدم مي داشتم.» [27].

همان طور كه ملاحظه مي كنيد دو عامل اساسي در نگاه هارون موجب انتصاب امين به ولايتعهدي شده است:

1- بني عباس يا به تعبيري درباريان، زيرا پيشتر بيان كرديم از بين فرزندان هارون تنها

[صفحه 18]

امين هم از نظر مادر و هم از نظر پدر عباسي بود ولي مأمون از نظر مادر ايراني محسوب مي شد و طبيعي بود كه نگاه نژادپرستانه مانع از يك تصميم درست شود.

2- زبيده، زبيده به دليل آنكه نوه ي منصور دوانقي بود عباسيان دربار و غير دربار را با خود داشت و به همين علت از اقتدار خاصي برخوردار بود و در تصميم گيريهاي اساسي كشور دخالت مي كرد، به علاوه آن كه براي تأمين آينده خود به عنوان مادر خليفه تلاش مي كرد تا پسرش با وجود هيچ نوع شايستگي جانشين پدر شود.

[صفحه 19]

ولايتعهدي امين

با اوصافي كه درباره ي امين گفته شد نتيجه مي گيريم كه او هيچ گونه لياقتي براي ولايتعهدي نداشت، ولي به دليل پشتيباني شديدي كه در دربار از او مي شد در حالي كه طفلي پنج ساله بود در سال 175 هارون او را به ولايتعهدي منصوب كرد و لقب امين را به او داد [28] او در دوران طفوليت به ولايتعهدي منصوب شد در حالي كه در

دوران رشد و جواني خود لياقت چنين كاري را نداشت.

[صفحه 20]

ولايتعهدي مأمون

مأمون در دوران خلافتش درباره ي كارداني خود چنين قضاوتي كرده است: «معاويه با عمرو بن العاص كشور را اداره مي كرد و عبدالملك با حجاج و من به تنهايي كشور را اداره مي كنم.» [29].

مأمون نه مادر قدرتمند مانند زبيده داشت و نه عباسيان دربار از او حمايت مي كردند، و در بين فرزندان هارون تنها كسي بود كه شايستگي فردي براي اداره ي كشور را داشت؛ از سوي ديگر هر چه زمان مي گذشت و امين بزرگتر مي شد بي كفايتي او براي اين كار هم براي هارون و هم براي همه ي كساني كه در انتصاب او به ولايتعهدي نقش داشتند روشنتر مي شد و هارون نمي توانست نسبت به اين مسأله بي تفاوت باشد تا اين كه در سال 182 ه - هنگام بازگشت از مكه - مأمون را به ولايتعهدي بعد از امين منصوب كرد، و ولايت خراسان، همدان و اطراف خراسان بزرگ را به عهده ي او سپرد، لقب مأمون را به او داد و او را به جعفر بن يحيي برمكي سپرد تا وي را به بغداد ببرند و در بغداد براي او از لشكر و سران حكومت و مردم در حالي كه دوازده سال داشت بيعت گرفتند [30].

ابن اثير مي نويسد: اين اقدام هارون از عجايب روزگار است زيرا او خود ديده بود كه عمويش هادي چه بر سر پدرش آورد كه از ولايتعهدي كنار برود و تا پايان عمر كنار

[صفحه 21]

نرفت تا اين كه مرد و هارون به قدرت رسيد. حال اين سؤال مطرح مي شود كه او چگونه اقدام به ولايتعهدي نوبتي كرده است؟ [31].

يكي ديگر از اشتباه هاي

سياسي هارون اين بود كه پسر ديگرش را به نام قاسم كه در سال 173 ه. از ام ولدي به دنيا آمد و از امين و مأمون كوچكتر بود [32]، در سال 186 در حالي كه سيزده سال داشت، به عنوان ولي عهد بعد از مأمون نصب كرد [33] و لقب مؤتمن را به او داد. او به هر يك از اين سه ولي عهد اداره ي بخشي از حكومت پهناور خود را واگذار كرده بود، با اين تفاوت كه مسأله ي ولايتعهدي مؤتمن را به مأمون واگذار كرد كه اگر صلاح ديد مؤتمن بعد از او خليفه باشد و اگر صلاح نديد وي را از ولايتعهدي خلع كند. [34].

پيشتر بيان كرديم كه هارون به انتصاب امين به ولايتعهدي تمايلي نداشت و زير فشار همسرش زبيده و عباسيان دربار اين كار را انجام داده بود؛ اما در نصب مأمون به ولايتعهدي بر اساس تشخيص مديريتي خودش اقدام كرده بود، ولي مي دانست كه پشتيباني عباسيان از امين و حمايت مادرش زبيده از او معلوم نيست كه مأمون از گزند آنان جان به در ببرد و امين به اين عهد وفا كند. بر همين اساس، هارون امين و مأمون را در خانه خدا جمع كرد و در حضور عباسيان، فقها، قضات، و فرماندهان «عهدنامه اي نوشت و حاضران را به عنوان شاهد گواه گرفت كه امين نسبت به مأمون وفادار بماند و عهدنامه اي نوشت و حاضران را گواه گرفت كه مأمون به امين وفادار بماند. سپس، هر دو نامه را در كعبه قرار داد كه از دسترس ديگران در امان باشد و ديگران را نيز از ورود به كعبه منع كرد كه

مبادا نامه آسيب ببيند» [35].

[صفحه 22]

شايد هارون با اين اقدام درصدد تثبيت حكومت در بين فرزندان خود بوده است همانطوري كه عده اي نيز در آن دوران چنين تصوري را داشته اند [36]، ولي عده اي هم كه تيزبين بودند مي دانستند كه اين اقدام آغاز تجزيه حكومت عباسيان و آغاز درگيري فرزندان هارون است به گونه اي كه در اين زمينه شعرها سروده شد از جمله:

رأي الملك المهذب شر رأي

بقسمته الخلافة و البلاد [37].

بدترين انديشه را پادشاه شايسته ابراز كرد وقتي كه خلافت و كشور را تقسيم كرد.

[صفحه 23]

مرگ هارون و آغاز درگيريها

اشاره

هارون در سال 193 ه. [38] در توس درگذشت و بنا بر وصيت او، خلافت به امين رسيد؛ بدين ترتيب اختلاف بين مأمون و امين شروع شد. گرچه بررسي اختلافات اين دو در بحث ما در اين نوشته نمي گنجد بايد به چند عامل اساسي اين اختلاف كه كمتر به آنها توجه شده است اشاره كرد:

نقش زبيده

شايد زبيده بيش از هر كسي از بي كفايتي فرزندش در اداره كشور مطلع بود، از طرفي، بيش از هر كس تمايل داشت او حاكم مطلق كشور اسلامي باشد، از طرف ديگر، با ويژگيهاي مأمون هم آشنا بود. زبيده بخوبي مي دانست كه حمايت عباسيان از امين نمي تواند بي حد و حصر باشد؛ بر همين اساس، تلاش او براي حذف مأمون چشمگير بود. كوشش زبيده براي اين منظور را مي توان از اقدامي كه امين انجام داد فهميد. مورخان نوشته اند هنگامي كه علي بن عيسي بن ماهان، فرمانده سپاه چهل هزار نفري، براي مبارزه به حوزه ي حاكميت مأمون مأمور شده بود «همراه خود زنجير طلايي به همراه داشت تا همانطور كه زبيده خواسته با آن مأمون را به بند بكشد» [39].

[صفحه 24]

نژادپرستي اعراب

همه ي كساني كه با تاريخ عباسيان و آغاز، ادامه و تسلط آنان بر حكومت آشنا هستند به نقش برجسته ي ايرانيان در اين جريان اعتراف دارند. گرچه ايرانيان به عشق حمايت از اولاد علي عليه السلام به حمايت از عباسيان عليه بني اميه برخاستند، به زودي فهميدند كه در اين جريان مغبون شده اند. علاوه بر اين، عباسيان مي دانستند اگر زمينه اي فراهم شود ايرانيان قدرت را از آنان خواهند گرفت و اكنون كه مأمون از طرف مادر ايراني است، ممكن است اين كار عملي شود. اين مسأله را با توجه به چندين اقدام عباسيان مي توان فهميد:

الف - نصب امين به ولايتعهدي: با اين كه امين كودكي پنج ساله بود، عباسيان تلاش كردند كه او را كه تنها فرزند هارون و از طرف مادر هم عرب بود به ولايتعهدي نصب كنند. به اين عبارت توجه كنيد: (في هذه السنة عقد الرشيد لابنه

محمد بن زبيدة بولاية العهد و لقبه الامين و اخذ له البيعة و عمره خمس سنين و كان سبب البيعة ان خاله عيسي بن جعفر بن المنصور جاء الي الفضل ابن يحيي بن خالد فسأله في ذلك و قال له انه ولدك و خلافته لك فوعده بذلك و سعي فيها حتي بايع الناس له بولاية العهد) [40] «در سال 175 هارون الرشيد فرزندش محمد، پسر زبيده، را به ولايتعهدي نصب كرد و لقب امين را به او داد در حالي كه پنج سال داشت. علت اين كار اين بود كه برادر زبيده، عيسي نوه ي منصور، نزد فضل بن يحيي آمد و از او تقاضا كرد كه اين كار را بكند و به او گفت: اين فرزند توست و ولايتعهدي او خلافت توست! به دنبال اين سخنان فضل بن يحيي به او قول مساعد داد و براي اين كار كوشيد تا اين كه مردم براي ولايتعهدي امين بيعت كردند.»

طبري درباره ي تلاش فضل بن يحيي چنين مي نويسد: «وقتي فضل بن يحيي به

[صفحه 25]

خراسان رفت اموال زيادي بين مردم تقسيم كرد و هداياي متعددي به لشكريان داد، به دنبال آن از آنان خواست كه با محمد بيعت كنند و لقب امين را به او داد و مردم هم بيعت كردند.» [41].

از اين عبارت طبري روشن مي شود كه اين اقدامات قبل از اعلام رسمي خلافت محمد در بغداد بوده است و فضل بن يحيي لقب امين را براي محمد انتخاب كرده است، نكته ي قابل توجه اين است كه آنان تبليغ براي خلافت امين را از خراسان آغاز كرده اند تا از اين منطقه خيالشان راحت باشد.

ب - خلع مأمون: هنگام مرگ

هارون بيشتر عباسيان دربار در توس همراهش بودند و او در آنجا دوباره براي مأمون از آنان بيعت گرفت ولي به محض اينكه هارون مرد اينان با هم مشورت كردند كه در كنار مأمون بمانند يا اين كه به بغداد برگشته و از محمد حمايت كنند. فضل بن الربيع آنان را به حمايت از محمد هدايت كرد. «و به سپاه دستور كوچ داد و آنان نيز با انگيزه ي اين كه در بغداد به منازل خود برگردند اطاعت كردند و تمام پيمان هايي را كه هارون از آنان براي مأمون گرفته بود شكستند!» [42].

فضل بن الربيع به محض رسيدن به بغداد تمام تلاش خود را به كار گرفت كه مأمون را از ولي عهد ي عزل كند. گرچه امين در ابتدا اين انديشه را نداشت ولي فضل بن الربيع كه در انديشه ي حذف ايرانيان از قدرت بود دست به اقدامي زد كه مأمون را به عكس العمل واداشت و مقدمات درگيري بين اين دو برادر شروع شد. به اين اقدام توجه كنيد:

«هنگامي كه فضل بن الربيع به عراق بازگشت، در حالي كه همه ي پيمان هايي را كه هارون براي مأمون از او گرفته بود شكسته بود، به اين نتيجه رسيد كه اگر روزي قدرت به دست مأمون برسد نخواهد گذاشت كه او بر سر كار باشد. به همين سبب امين را تحريك كرد كه مأمون را عزل و پسر خودش موسي را كه خردسال بود به عنوان ولي عهد نصب

[صفحه 26]

كند. گرچه امين ابتدا چنين فكر نمي كرد بلكه تصميم داشت نسبت به دو برادرش وفادار بماند، فضل بن الربيع آن قدر به او تلقين كرد تا اين كه رأي

او را عوض كرد. اولين اقدام او اين بود كه با تمام شهرها مكاتبه كرد كه پسرش موسي را به عنوان ولي عهد معرفي كنند و مأمون و قاسم را به عنوان ولي عهد ان بعد از موسي معرفي كنند.» [43].

تمام كساني كه با مسائل سياسي آشنا بودند مي دانستند كه اين اقدام فضل بر افروختن آتش درگيري و جنگ بين دو برادر خواهد بود. يكي از شعراي آن عصر اين تحليل را چنين بيان مي كند:

اضاع الخلافة غش الوزير

و فسق الامير و جهل المشير

ففضل وزير و بكر مشير

يريدان ما فيه حتف الامير [44].

خلافت را خيانت وزير و عياشي امير و ناداني مشاور از بين ببرد

فضل وزيرش بود و بكر مشاورش اقدام اين دو جز مرگ امير چيزي نبود.

نژادپرستي ايرانيان

اشاره

ايرانيان، بخصوص خراسانيان كه در به قدرت رسيدن بني عباس نقش عمده اي داشتند ولي در دولت عباسيان متناسب با تلاشي كه براي به قدرت رساندن عباسيان انجام داده بودند سهمي نداشتند و احساس مي كردند در اين جريان فريب خورده اند، اكنون براي تحقق خواسته هاي خود به حمايت از مأمون كه از طرف مادر ايراني بود برخاستند. يكي از مورخان اين انگيزه ايرانيان و دستهاي پشت پرده درگيري اين دو برادر را چنين تحليل مي كند: «مكاتبات بين دو برادر فايده اي نداشت زيرا هر يك از اين دو كسي را داشتند كه آنان را هدايت مي كرد: به امين فضل بن الربيع خط مي داد كه به مأمون علاقه اي نداشت و از حكومت او نيز خوشش نمي آمد، و به مأمون فضل بن سهل

[صفحه 27]

خط مي داد كه آرزو داشت مأمون به قدرت برسد و مرو پايتخت خلافت باشد تا عظمت گذشته ي خراسان به آن بازگردانده شود.» [45].

تلاش

ايرانيان در انتقال خلافت به خراسان و يا به تعبير ديگري تجزيه خلافت عباسي را مي توان با پيگيري يك سلسله حوادث دريافت كه عبارتند از:

آوردن مأمون به خراسان

بر اساس وصيت هارون، مأمون ولي عهد دوم بود كه بعد از مرگ برادرش امين مي بايست به قدرت برسد ولي به هنگام حركت كردن هارون به سمت خراسان، ايرانيان تلاش كردند مأمون را روانه ايران كنند در حالي كه تا اين تاريخ نه مأمون به خراسان آمده بود و نه خراسان را ديده بود؟ و مادرش نيز بعد از به دنيا آوردن او از دنيا رفته بود. ايرانيان كه با اين كار در انديشه چيز ديگري بودند تلاش خود را به كار گرفتند و اين تلاش به ثمر نشست. به اين تلاش توجه كنيد: (عن ذي الرياستين انه قال قلت للمأمون لما اراد الرشيد الشخوص الي خراسان لحرب رافع لست تدري ما يحدث بالرشيد و هو خارج الي خراسان و هي ولايتك و محمد المقدم عليك و ان احسن ما يصنع بك ان يخلعك و هو ابن زبيدة و اخواله بنوهاشم و زبيده و اموالها فاطلب اليه ان يشخصك معه فسأله الاذن فابي عليه فقلت له قل له انت عليل و انما اردت ان اخدمك و لست اكلفك شيئا فاذن له.) «فضل بن سهل مي گويد: وقتي هارون مي خواست براي جنگ با رافع بن ليث روانه ي خراسان شود، من به مأمون گفتم هارون به خراسان مي رود تو نمي داني چه بر سر هارون خواهد آمد در حالي كه خراسان كشور توست و محمد امين مقدم بر توست و ولي عهد اوست؛ بهترين كاري كه در حق تو انجام دهد اين است كه تو را

از ولايتعهدي عزل كند، او پسر زبيده است و پشتيباني زبيده، بني عباس و ثروت زبيده را در اختيار دارد، از هارون بخواه كه تو را همراه خود ببرد، مأمون از هارون خواست كه او را در اين

[صفحه 28]

سفر خود همراه خود ببرد ولي هارون موافقت نكرد، به مأمون گفتم به هارون بگو تو مريض هستي من مي خواهم به تو خدمت كنم و براي تو مزاحمتي ندارم كه در اين مرتبه هارون موافقت كرد.» [46].

اگر به اين گفته ها و امثال آن از نظر سياسي توجه كنيم، مي توان چنين احتمال داد كه فضل بن سهل در مرگ هارون نقش داشته و مرگ او مشكوك است، بخصوص اگر به اين سند توجه كنيم كه هارون به هنگام خروج از بغداد در بين راه به صباح طبري گفت: اي صباح تصور نمي كنم مرا ديگر ببيني! و او را كنار كشيد و در گوشه اي با او خلوت كرد، سپس به او گفت: هر يك از فرزندان من بر من جاسوس گماشته اند، مسرور جاسوس مأمون است جبرائيل بن بختيشوع جاسوس امين است و براي مرگ من لحظه شماري مي كنند، براي اين كه به اين مسأله پي ببري «الآن من تقاضاي اسب سواري مي كنم خواهي ديد كه يك اسب لاغر كند رو را خواهند آورد تا مرض من شدت يابد.» [47] هارون پس از اين مكالمه دستور داد اسبي بياورند و همان اسبي را آوردند كه او وصف كرده بود و نگاهي معنادار به صباح طبري كرد و سوار شد.

اين نوع متون از حوادث اين دوران و مسائل پشت پرده در مرگ هارون حكايت دارد، گرچه طبري اتهام پزشك مخصوص هارون، يعني جبرائيل

بن بختيشوع، را در مرگ هارون نقل مي كند [48].

جلوگيري از بازگشت مأمون

هارون در سفر به خراسان هنگامي كه به جرجان (گرگان) فعلي رسيد مأمون را جلوتر با عده اي از فرماندهان و عباسيان روانه ي مرو كرد بعد از رسيدن به توس مرض او شدت يافت و مرد. در اين سفر براي چندمين بار از فرماندهان و درباريان براي مأمون

[صفحه 29]

بيعت گرفت. از طرفي، امين جاسوسي را با نامه هايي فرستاده بود كه منتظر مرگ هارون بماند و پس از مرگ او نامه ها را به افرادش برساند. با آمدن اين جاسوس كه اسمش بكر بن معتمر مي باشد هارون به وي مشكوك شد و دستور بازجويي و تفتيش او را داد [49]. او هنوز اعتراف نكرده بود كه خبر مرگ هارون منتشر شد. با انتشار خبر مرگ هارون، بكر بن معتمر به فضل بن الربيع گفت مرا نكش كه خبر مهمي برايت دارم. فضل بن الربيع گفت خبرت چيست؟ او نامه ها را درآورد و نامه ي فضل را به او داد. امين در نامه به فضل دستور داده بود كه بعد از مرگ هارون چگونه عمل كند و نامه هاي بقيه فرماندهان از جمله نامه ي مأمون را نيز به او دادند. فرماندهان همراه فضل بن الربيع پس از اطلاع از مضمون نامه ها جلسه اي تشكيل دادند. فضل بن الربيع دستور كوچ سپاه را به سوي بغداد صادر كرد. فرماندهان به او يادآوري كردند كه هارون از تو براي مأمون بيعت گرفته و مأمون اكنون در مرو است. او پاسخ داد حكومت نقد را به نسيه نمي دهم [50].

وقتي خبر مرگ هارون و رفتار فضل بن الربيع به سپاه مأمون رسيد، مأمون با عباسياني كه همراه

او بودند مشورت كرد كه چه كند. آنان پيشنهاد كردند كه با دو هزار نفر آنان را تعقيب كنيم و برگردانيم. مأمون قبل از عمل به اين پيشنهاد، با فضل بن سهل(202 - 154)وزير معروف خود مشورت كرد (فضل بن سهل در كودكي به دربار خلافت پيوست، در سال 190 ه.ق به دست مأمون از دين مجوس برگشت و مسلمان شد. وي به ذو الرياستين شهرت داشت، زيرا مرد سياست و جنگ بود و سرانجام در حمام سرخس در سال 202 به قتل رسيد). [51] او به مأمون گفت: «اگر به پيشنهاد اينان عمل كني تو را به عنوان هديه به برادرت تحويل مي دهند!» [52] سپس او پيشنهادي كرد ولي مأمون از آينده اين حركت مطمئن نبود. فضل بن سهل به مأمون فشار آورد و گفت: «صبر كن خلافت تو

[صفحه 30]

را تضمين مي كنم» [53] و بدين ترتيب مانع پيوستن مأمون به عباسيان شد و از رفتن مأمون به بغداد جلوگيري كرد.

شادماني از بازگشت عباسيان

فضل بن سهل يا به تعبير ديگر ايرانيان كه مي دانستند با وجود عباسيان دربار در كنار مأمون و فرماندهان عباسي و … نمي توانند حكومت و حاكم را در اختيار بگيرند بايد مي كوشيدند تا عباسيان از خراسان بروند. بر همين اساس، فضل بن سهل بايد طرحي مي ريخت كه فضل بن الربيع و يا به تعبير ديگر عباسيان هرگز به آن عمل نكنند، يعني برنگردند تا در كنار مأمون بمانند. با اين كه فضل بن سهل بخوبي مي دانست طبق وصيت هارون امين بايد اول خلافت كند و بعد از او، مأمون خليفه شود و او حتي از ابتدا در دربار هارون با اين مسائل آشنا بود

و با علم به اين كه اين پيشنهاد عملي نيست آن را ارائه كرد و مأمون هم آن را انجام داد. وقتي خبر عكس العمل منفي فضل بن الربيع را براي فضل بن سهل آوردند گفت: «اينان دشمناني هستند كه از شرشان راحت شدم» [54] با اين شيوه، آنان عباسيان را از دور مأمون راندند و مأمون را خود در اختيار گرفتند تا هرگونه كه بخواهند عمل كنند. از اين پس، فضل بن سهل دست به كار شد كه به هر شيوه ي ممكن حكومت مأمون را تثبيت كند.

قرائن توطئه ايرانيان

قصد كشتن مأمون

فضل بن سهل گرچه مأمون را به خراسان آورده بود و درصدد انتقال كامل خلافت به خراسان بود، تمايل مأمون به عباسيان را نيز نمي توانست ناديده بگيرد. به همين دليل او درصدد برآمد كه مأمون را به قتل برساند و امام رضا عليه السلام را به

[صفحه 31]

جاي او بنشاند. بر اين اساس، فضل بن سهل و هشام بن ابراهيم نزد امام آمدند و در يك جلسه ي ملاقات حضوري كه پنهاني انجام شد قسم ها ي زيادي خوردند و … كه ما به اين نتيجه رسيده ايم كه «اي پسر پيامبر بدون ترديد حاكميت از آن شماست و حق، حق شماست و ما تصميم گرفته ايم كه مأمون را بكشيم و حاكميت را تنها در اختيار شما قرار دهيم تا حق شما به شما برسد» [55].

جلوگيري از وحدت

در ابتداي كار امين كه مأمون تازه به خراسان آمده بود هنوز در خراسان حكومت او تثبيت نشده بود، امين نامه اي به او نوشت كه به بغداد برگردد تا با هم حكومت را اداره كنند. مأمون فضل بن سهل را خواست و با او مسأله را در ميان گذاشت. فضل به او گفت در خراسان باش و از رفتن به بغداد پرهيز كن و او را از نزديك شدن به امين ترساند.

جلوگيري از رفتن به بغداد

در ابتدا كه هنوز كار دو برادر به درگيري نكشيده بود، امين در نامه اي از مأمون خواست كه به طرف بغداد حركت كند. پس از رسيدن نامه، مأمون با فضل بن سهل مشورت كرد كه آيا برود و يا نه! فضل به او گفت: «ما با تو به شرطي بيعت كرده ايم كه از خراسان خارج نشوي و در اين جا بماني» [56].

مأمون گفت: «نمي توانم با او مخالفت كنم زيرا بيشتر سپاهيان با او هستند و اموال در اختيار اوست، مردم تمايل به پول دارند و پاي بند به حفظ عهد و پيمان نيستند و من توانايي مخالفت كردن ندارم».

آنگاه مأمون مشكلات حكومت را بر مي شمارد كه كجاها سر به شورش برداشته اند و … «من نمي توانم هيچ يك از اين مشكلات را حل كنم براي تأمين امنيت چاره اي ندارم جز اين كه به پادشاه ترك پناهنده شوم» [57].

با همه ي اين مشكلات، فضل مأمون را اميدوار كرد و به او راه حل تمام اين مشكلات

[صفحه 32]

را ارائه كرد كه چگونه بر مشكلات پيروز شود. فضل در آخر به مأمون چنين گفت: «اگر پيروز شدي كه شدي و در غير اينصورت به پادشاه ترك پناهنده شو» [58].

همان طور

كه ملاحظه مي كنيد فضل پيشنهاد پناهندگي را مي دهد ولي حاضر نيست مأمون به بغداد برود و با برادرش حكومت را اداره كنند، زيرا در آن صورت حكومت عباسيان قوي خواهد شد و ايرانيان نمي توانند به هدفهاي خودشان برسند.

4- اعتراف فرماندهان: از جمله قرائني كه دلالت مي كند ايرانيان درصدد انتقال خلافت به خراسان بوده اند اين كه طاهر بن الحسين، فرمانده سپاه مأمون در جنگ با امين، پس از كشته شدن امين، ضمن اشعاري هدفهاي خود را چنين بيان مي كند:

ملكت الناس قسرا و اقتدارا

و قتلت الجبابرة الكبارا

و وجهت الخلافة نحو مرو

الي المأمون تبتدر ابتدارا [59].

با ستم و قدرت را در اختيار گرفتم / و ستمگران بزرگ زيادي را كشته ام

خلافت را به سمت مرو فرستادم / به سوي مأمون كه بر امين پيشي گرفت، پيشي گرفتني

[صفحه 33]

اقدامات فضل بن سهل در تثبيت مأمون

اشاره

فضل بن سهل سرانجام توانست مأمون را از عباسيان جدا كند، ولي مأمون براي ايرانيان ناشناخته بود و او مي بايست كاري كند كه ايرانيان مأمون را به عنوان يك رهبر عدالت خواه و عدالت گستر بشناسند، عدالتي كه ايرانيان در قيام عليه بني اميه خواستار اجراي آن بودند. بر همين اساس، فضل بن سهل دست به اقدامات گسترده اي زد كه به مردم چنين وانمود كند كه مأمون همان رهبري است كه به دنبال او بودند. بعضي از اقدامات از اين قرارند:

انتخاب لقب امام الهدي

اولين اقدام فضل بن سهل پس از جدا كردن مأمون از عباسيان اين بود كه براي معرفي او به مردم لقب امام الهدي را برايش انتخاب كرد و تبليغات حكومتي بر اين اساس استوار شد. طبري درباره ي اين حادثه مي نويسد: «مأمون را امام الهدي خواندند و به همه جا مكاتبه كردند كه لقب او امام الهدي است» [60].

جلب حمايت دانشمندان

در جامعه اسلامي دانشمندان اسلامي از موقعيتي ويژه برخوردار مي باشند به

[صفحه 34]

گونه اي كه عملكرد آنان حمايت افكار عمومي و توده مردم را به دنبال دارد. بر اين اساس، در طول تاريخ در جامعه ي اسلامي هر گاه حاكمان توانسته اند حمايت عالم يا عالماني را به همراه داشته باشند مشكلات كمتري داشته و به آساني مشكلات را حل كرده اند. فضل بن سهل در همان آغاز متوجه اين مسأله شد و كوشيد حمايت دانشمندان را براي مأمون جلب كند. درباره ي اين اقدام فضل بن سهل مورخان نوشته اند، فضل بن سهل به مأمون گفت: «تو قرآن خوانده اي، حديث شنيده اي و تو خود يك دين شناس هستي، پيشنهاد مي كنم هر كس از دانشمندان را كه در اين منطقه حضور دارند بخواهي و از آنان تقاضا كني كه براي تبليغ و ترويج حق و پياده كردن آن و زنده كردن سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله به تو كمك كنند و مأمون نيز چنين كرد» [61].

همان طور كه پيشتر مطرح كرديم مأمون در ظاهر يك شخصيت علمي بود و با علوم اسلامي نسبتا آشنايي داشت طوري كه دانشمنداني كه با او معاشرت مي كردند به شخصيت علمي او اعتراف مي كردند. اين ويژگي در مسائل حكومتي به مأمون بسيار كمك كرد.

جلب حمايت افكار عمومي

اشاره

فضل بن سهل بخوبي مي دانست كه حمايت دانشمندان اگر پشتيباني توده ي مردم را نداشته باشد فايده اي ندارد؛ روي همين اصل اقدام به جلب حمايت مردم كرد و براي رسيدن به اين هدف دو پيشنهاد به مأمون ارائه داد:

ساده زيستي عوام فريبانه

ساده زيستي جزء فرهنگ ديني است. مسلمانان ساده زيستي هر شخصي را به حساب دينداري او و پرهيز از دنيا و توجه به آخرت مي دانند، بخصوص اگر شخص، به

[صفحه 35]

بيت المال و اموال عمومي دسترسي داشته باشد در آن صورت ساده زيستي او در ظاهر نشانه تقوا و پرهيز از چپاول بيت المال است. اما بين زهد واقعي و زهدفروشي فاصله بسيار است و فراوانند كساني كه زهدفروشي مي كنند ولي زاهد نيستند و اين زهدفروشي را دامي براي فريفتن مردم قرار داده اند؛ از طرف ديگر فراوانند كساني كه زاهد واقعي هستند ولي هرگز زهدفروشي نمي كنند. يكي از ضعفهاي عامه ي مردم آن است كه ظاهربين هستند و نمي توانند پشت پرده حوادث را در همه جا ببينند و از هدفهاي پنهاني رفتار انسانهاي زيرك غافل هستند، در نتيجه به همان ظاهر بسنده مي كنند. فضل بن سهل كه به اين مسائل آشنا بود به مأمون چنين توصيه كرد: «پيشنهاد مي كنم در حضور مردم روي نمد و فرش پشمي بنشيني!!» [62].

ادعاي ترويج دين و ساده زيستي مأمون چنان تأثيري در انديشه ي مردم گذاشته است كه يكي از شاعران معاصر او در اين باره چنين سروده است:

اضحي امام الهدي المأمون مشتغلا

بالدين و الناس بالدنيا مشاغيل [63].

امام الهدي مأمون روز را به سر مي برد در حالي كه به فكر دين باشد و حال آنكه همه مردم به فكر دنيا هستند.

ايجاد رفاه عمومي

مشكلات اقتصادي هميشه و در همه جا توده ي مردم را به ستوه مي آورد و اكثريت جامعه از آن رنج مي برند به گونه اي كه مي توان گفت مشكل اقتصادي، مهمترين مشكل توده ي مردم است. بنابراين، اگر حكومتي در حل اين مشكل قدمي بردارد افكار عمومي را جلب

و حمايت آنان را به دنبال خواهد داشت. روي همين اصل، فضل بن سهل به مأمون پيشنهاد كرد كه «حق هر كسي را به او برگرداند و به دنبال اين پيشنهاد مأمون يك چهارم ماليات كل

[صفحه 36]

خراسان را حذف كرد» [64].

اقدامات فضل بن سهل در معرفي مأمون به قدري تأثير داشت كه مردم حكومت مأمون را پذيرفتند. مورخان درباره ي تأثير اين اقدامات نوشته اند: «اين اقدامات براي مردم خراسان بسيار خوشايند بود به گونه اي كه گفتند مأمون پسر خواهر ما و پسر عموي پيامبر ماست!!» [65].

آنچه بيان شد بخشي از اقدامات فضل بن سهل براي تثبيت حكومت مأمون بود ولي همان طور كه پيش تر بيان كرديم مأمون خود نيز انساني زيرك، سياستمدار و باهوش بود. او خود نيز براي تثبيت حكومت خويش به عنوان يك حكومت مورد پسند خراسانيان دست به اقداماتي زد.

[صفحه 37]

اقدامات مأمون براي تثبيت حكومت

اشاره

مأمون به خوبي دريافته بود كه ايرانيان از عباسيان به شدت متنفر و به آل علي عليه السلام متمايل هستند؛ بر همين اساس به ترفندهايي متوسل شد كه به خراسانيان چنين وانمود كند كه او نيز از عباسيان متنفر مي باشد و به آل علي عليه السلام علاقه مند است. از جمله كارهايي كه او كرد اينها بودند:

كنار گذاشتن لباس سياه

بر خلاف آنچه كه عده اي مي پندارند لباس سياه شعار بني عباس بوده و عباسيان اين شعار را بوجود آورده اند بايد دانست كه پوشيدن لباس سياه براي عزاداري در اسلام به عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله مي رسد [66] با توجه به اين كه پوشيدن لباس سياه در عزاداري شعار شيعه و آل علي عليه السلام بوده است، عباسيان از اين شعار سوء استفاده كرده و با اين شيوه خواسته اند خود را از طرفداران و خونخواهان شهداي آل علي عليه السلام نشان بدهند تا بدين وسيله حمايت خراسانيان را كه بشدت شيفته ي آل علي عليه السلام بودند براي خود جلب كنند. با وجود اين در دوره اي مأمون احساس كرد كه لباس سياه ديگر نمي تواند نشانه ي همدردي با شيعيان در عزاداري آنان براي آل علي عليه السلام باشد زيرا عباسيان چهره ي واقعي خود را نشان داده اند و شيعيان پي برده اند كه دشمني عباسيان با آل علي عليه السلام كمتر از دشمني

[صفحه 38]

بني اميه با آنان نيست؛ روي همين اصل او دستور داد لباس سياه را كنار بگذارند. به اين دستور توجه كنيد: «به سپاهيانش دستور داد لباس سياه را كنار بگذارند و به سراسر كشور بخشنامه كرد كه بايد چنين كنند» [67].

پوشيدن لباس سبز

مردم خراسان و يا به تعبيري ايرانيان براستي شيفته و عاشق اهل بيت عليهم السلام و رسول خدا صلي الله عليه و آله بودند. آنان در هر فرصتي اين عشق را ابراز مي كردند و با هر كه در برابر اهل بيت عليهم السلام عرض اندام مي كرد سر ستيز بر مي داشتند. عشق ايرانيان به اهل بيت عليهم السلام را مي توان از حوادث مربوط به زيد بن علي عليه السلام و يحيي بن زيد به دست

آورد. مسعودي مي نويسد در آن سال كه زيد شهيد شد در خراسان فرزندي به دنيا نيامد مگر اين كه اسم او را يحيي يا زيد نهادند [68] و براي شهادت يحيي در تمام خراسان يك هفته عزاداري كردند [69].

مأمون بخوبي با روحيه ي خراسانيان آشنا بود و مي دانست اگر بخواهد بر اين منطقه حكومت كند بايد به مردم نشان دهد كه طرفدار اهل بيت عليهم السلام است. روي همين اصل، پس از آنكه دستور داد لباس سياه را كنار بگذارند دستور ديگري داد: «هم خودش لباس سبز پوشيد و هم به سپاهيان دستور داد چنين كنند و بخش نامه اي به سراسر كشور فرستاد كه چنين كنند» [70] اين اقدام مأمون نيز براي جلب حمايت خراسانيان بود زيرا لباس سبز شعار علويان بوده است. شاهد بر اين كه تغيير لباس سياه به سبز براي جلب حمايت خراسانيان بوده اين كه همين مأمون در كمتر از دو سال بعد از رسيدن به هدفهايش و خروج از خراسان هنگام ورود به بغداد در منطقه نهروان مورد استقبال

[صفحه 39]

عباسيان قرار گرفت و از او خواستند كه لباس سبز را كنار بگذارد و او نيز چنين كرد و به تبع او همه لباس سياه پوشيدند [71].

تبليغ وسيع براي امام علي

پيشتر بيان كرديم كه عشق ايرانيان به اهل بيت و سرآمد آنان امام علي عليه السلام زبانزد عام و خاص بود. عباسيان نيز از اين عشق سوء استفاده ها كردند؛ شايد بتوان گفت كه مأمون بيشترين سوء استفاده را كرده است، از جمله اقدامات مأمون اين بود كه هر كجا مي نشست از امام علي عليه السلام تعريف و تمجيد مي كرد. فقط به گزارش يك مناظره ي علمي او در

اين زمينه توجه كنيد:

يحيي بن اكثم مي گويد: روزي مأمون به من دستور داد محدثان و متكلمان منطقه را حاضر كنم؛ من هم حدود 40 نفر از دانشمندان دو رشته را جمع كردم. پس از اين كه بر مأمون وارد شدند پس از ساعتي گفتگو به آنان گفت: جلسه ي امروز طولاني خواهد بود، هر كس حاجتي دارد حاجتش را به جا آورد و سپس برگردد. پس از آن كه همه جمع شدند به آنان گفت امروز خداوند مي خواهد مرا حجت بين خود و شما قرار دهد، هيبت من شما را نگيرد، از گفتن سخن حق واهمه نداشته باشيد و از رد كردن باطل نهراسيد، از آتش جهنم بترسيد و درصدد به دست آوردن رضايت خداوند باشيد. هيچ كس با گناه به كسي نزديك نشد مگر اين كه خداوند او را بر گناهكار مسلط كرد. «پس با تمام توان فكري و عقلي با من مناظره كنيد، من شخصي هستم كه معتقدم علي بن ابي طالب عليه السلام بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله بهترين انسان است. اگر سخنم راست است تصديق كنيد و اگر درست نيست جواب بدهيد. بيائيد اگر ميل داريد من از شما بپرسم و اگر دوست داريد شما از من بپرسيد» [72] محدثان گفتند ما شروع مي كنيم و آنچه درباره ي خلفا روايت داشتند

[صفحه 40]

آوردند و مأمون به همه ي آنها پاسخ داد و سپس وارد بحث با متكلمان شد تا جايي كه همه ساكت شدند. مأمون به آنان گفت: ساكت شديد، گفتند نمي دانيم چه بگوئيم و بعد دستور داد آنان بروند.

اين جلسه گرچه بسيار طولاني بود ولي نه اولين جلسه او بود و نه آخرين

جلسه. براي اين گفته مان كه مأمون از عشق مردم به اميرالمؤمنين عليه السلام سوء استفاده مي كرد وگرنه اعتقادي بدين مسائل نداشت دلايلي داريم كه در اين جا فقط به دو مورد آن اشاره مي كنيم:

الف - مأمون در مناظره با امام رضا عليه السلام درباره ي امامت به گونه اي سخن مي گويد كه از بي اعتقادي او به اين مسائل حكايت دارد.

ب - صدوق قدس سره مي نويسد وقتي گزارش اين جلسات مأمون به امام رضا عليه السلام مي رسيد «امام رضا عليه السلام به اصحاب مورد اعتمادش مي فرمود: فريب سخنان او را نخوريد، به خدا قسم غير از او كسي قاتل من نيست!!» [73].

آزادي بيان

مأمون برخلاف خلفاي عباسي كه خشونت و سخت گيري آنان زبانزد بود و حتي به پدرش،هارون، لقب حجاج بني العباس را داده بودند، در خراسان براي جلب حمايت مردم به آنان آزادي بيان داده بود طوري كه هر چه درباره ي خودش مي گفتند عكس العمل نشان نمي داد. او در اين زمينه شعاري براي خودش انتخاب كرده بود: «اگر مردم بدانند كه من چقدر عاشق عفو و گذشتم، با جنايت كردن به من نزديك مي شوند» [74].

عفو و گذشت هايي از او نقل كرده اند كه تعجب انسان را بر مي انگيزد.

بايد توجه داشت اين سياست مأمون در خراسان است وگرنه مأمون بغداد بسيار

[صفحه 41]

متفاوت است؛ به عنوان نمونه، شكنجه كردن مردم و دانشمندان به دستور او به دليل عدم پذيرش نظريه خلق قرآن بسيار روشن است.

گذشته از سياستهاي ياد شده مأمون سياستهاي ديگري را نيز دنبال مي كرد، همچون:

- بدگويي نكردن از خلفا

- لعن كردن معاويه

- مردم داري

- جايز شمردن ازدواج موقت

و سياستهايي ديگر كه همه را براي جلب حمايت توده هاي مردم بخصوص دوستداران اهل البيت عليهم السلام

به كار گرفت كه ارائه اسناد و مدارك هر يك از آنها در اينجا به درازا مي كشد.

در مجموع سياستهاي فضل بن سهل و مأمون در طول كمتر از چند سال نه تنها توانست حكومت مأمون را به عنوان يك حكومت مردم دار و مقبول تثبيت كند بلكه توانست از همين مردم لشگري گسترده براي سركوبي برادرش، امين، به طرف بغداد گسيل دارد.

در بغداد مسائل به گونه اي ديگر مي گذشت؛ امين خود انسان بي كفايتي بود و به نصيحت ديگران هم توجه نمي كرد. فضل بن الربيع نيز تنها در فكر تثبيت موقعيت خود بود بدون اينكه بداند چه مي كند، زيرا اصرار او بر خلع مأمون توسط امين ضربه ي سنگيني به موقعيت امين نزد افكار عمومي و عباسيان زد. حتي هنگامي كه امين تصميم گرفت مأمون را خلع كند و با عده اي از عباسيان مشورت كرد آنان مخالفت كردند. ولي او به هشدار آنان توجهي نكرد و براي اين كه سندي نمانده باشد دستور داد نامه ي پدرش هارون را كه در آن از عباسيان تعهد گرفته بود كه به وصيتش عمل كنند و در كعبه گذاشته

[صفحه 42]

بود كه از بين نرود بياورند و آن را پاره كرد [75] در واقع، اين اقدام اعلام جنگ با مأمون بود.

اشتباهات امين يكي پس از ديگري كار را به جايي رساند كه هر روز بر محبوبيت مأمون در خراسان افزوده مي شد و در مقابل مردم خراسان نسبت به امين و عباسيان تنفر بيشتري پيدا مي كردند و هيأت هايي كه از بغداد به خراسان مي آمدند تا به گونه اي مأمون را به بغداد برگردانند با شكست مواجه شدند. در نهايت امين اشتباه بزرگتري را مرتكب

شد و آن اعزام سپاه به طرف خراسان براي سركوب كردن مأمون و دستگيري او بود. در مقابل، مأمون هم سپاهي را اعزام و به درگيري بين دو سپاه و جنگ دو برادر منجر شد كه بحث درباره ي اين حوادث در اين نوشتار نمي گنجد.

[صفحه 43]

نقش استقلال طلبان

اشاره

با مرگ هارون و تجزيه ي حكومت پهناور او، مخالفان عباسيان، كه تا اين تاريخ وقت قدرت عرض اندام نداشتند فرصت را مغتنم شمرده و سر به شورش برداشتند. پس از آغاز جنگ بين دو برادر اين شورش ها بخصوص شدت يافت به گونه اي كه در بعضي از مناطق حكومتهايي خود مختار تشكيل شد. با توجه به نقش اين شورش ها در توطئه انتقال قدرت بناچار به صورت اجمالي و گذرا اين شورش ها را نام مي بريم.

قبل از طرح شورش ها تذكر اين نكته لازم است كه اين شورش ها را در يك تقسيم كلي مي توان به دو نوع تقسيم كرد:

الف - شورشهاي سياسي: مقصود از شورشهاي سياسي، شورش افرادي است كه درصدد جدا شدن از حكومت عباسي بودند بدون اينكه انگيزه ي عقيدتي داشته باشند. اين نوع شورش ها به درگيري امين و مأمون ارتباطي نداشت و تا حكومت واحد هارون سرپا بود اين افراد توان عرض اندام نداشتند. ولي پس از هارون، حكومت بغداد تضعيف شده بود و توان مقابله با اين شورش ها را نداشت.

ب شورشهاي عقيدتي: مقصود از شورشهاي عقيدتي، شورش افرادي است كه حكومت بني عباس را حكومتي غاصبانه مي دانستند و درصدد سرنگوني آن بودند. اين گروه علويان بودند كه احساس مي كردند همكاري آنان با بني العباس اشتباه بوده است و درصدد برآمدند حكومت را به مسير اصلي

آن برگردانند.

گرچه هر دو جريان قبل از اين تاريخ هم وجود داشتند ولي ما فقط شورش هايي را كه

[صفحه 44]

در فاصله ي زماني مرگ هارون تا ولايتعهدي امام رضا عليه السلام اتفاق افتاده است بررسي مي كنيم:

شورشهاي سياسي

1- چند ماه بعد از به قدرت رسيدن امين در سال 194 ه، مردم منطقه حمص از مناطق سوريه ي فعلي عليه او شوريدند و استاندار او، اسحاق بن سليمان، را بيرون كردند [76].

2- چند ماه بعد از به قدرت رسيدن امين در سال 194 ه، عمران بن مجالد الربيعي و قريش بن تونسي در تونس سر به شورش برداشتند و با ابراهيم بن اغلب امير آن منطقه چندين بار جنگيدند كه در اين بين كشتار عجيبي اتفاق افتاد [77].

3- در ماه جمادي الاخر سال 194 ه، مردم قيروان عليه ابراهيم بن اغلب سر به شورش برداشتند كه كشتارهاي وسيعي را به دنبال داشت [78].

4- مردم مارده عليه حكم بن هشام، امير اندلس، سر به شورش برداشتند كه اين جنگ سه سال طول كشيد يعني تا سالهاي 196 - 194 ادامه داشت [79].

در سال 195 ه، درگيريهاي امين و مأمون آغاز شد كه چند سال طول كشيد.

5- در سال 195 ه، علي بن عبدالله بن خالد بن يزيد مشهور به سفياني در شام ادعاي خلافت كرد و سليمان بن منصور استاندار امين را از منطقه اخراج كرد و بر صيدا و جاهاي ديگر نيز تسلط يافت كه در سركوب كردن اين شورش چندين هزار نفر كشته و اسير شدند [80].

6- در سال 196 ه، يكي از فرماندهان سپاه امين به نام حسين بن علي بن عيسي بن

[صفحه 45]

ماهان در بغداد سر به شورش

برداشت و امين را از خلافت عزل كرد و مأمون را به جاي او به عنوان خليفه معرفي كرد. او قصر امين را محاصره كرد كه بعد از كشتار زياد، حكومت توانست اين جريان را سركوب كند [81].

7- در سال 196 ه، به دنبال انتشار خبر عهدشكني امين نسبت به مأمون و پاره كردن نامه پدرش هارون، استاندار امين در منطقه مكه و مدينه يعني داود بن عيسي بن موسي كه خود از شاهدان نامه ي هارون بود عليه امين شورش كرد و او را از خلافت خلع و مأمون را به جاي او به عنوان خليفه معرفي كرد و به پسرش سليمان كه والي مدينه بود نوشت كه او نيز چنين كند و سليمان نيز همين كار را انجام داد [82].

8- در سال 196 ه، در منطقه طرابلس - ليبي فعلي – ابو عصام سر به شورش برداشت و براي سركوب كردن اين شورش نيز كشتار وسيعي انجام گرفت [83].

9- در سال 198 ه، بعد از كشته شدن امين به دست سپاه مأمون نصر بن سيار در منطقه حلب عليه مأمون سر به شورش برداشت و بخشهاي وسيعي را اشغال كرد [84].

شورشهاي عقيدتي

1- در سال 198 ه، يعني سال كشته شدن امين به دست سپاه مأمون، حسن الهرش سر به شورش برداشت و با شعار الرضا من آل محمد صلي الله عليه و آله جمعيت زيادي اطراف او جمع شدند و او مناطق بسياري پيشروي كرد [85].

2- در سال 199 ه، محمد بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم معروف به ابن طباطبا كه از آل علي عليه السلام مي باشد در كوفه سر به شورش برداشت و

شعار محوري كه مردم را به

[صفحه 46]

آن دعوت مي كرد الرضا من آل محمد صلي الله عليه و آله و العمل بالكتاب و السنة بود. فرمانده سپاه او ابو السرايا بود. او در كوفه از آنچنان اقتداري برخوردار شد كه سكه ي رايج را به اسم خودش زد و روي آن آيه ي (ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كأنهم بنيان مرصوص) [86] نقش بسته بود [87] اقتدار ابو السرايا روز به روز بيشتر شد به گونه اي كه تمام مناطق اطراف كوفه را تصرف كرد و اداره ي آنها را به آل علي عليه السلام سپرد به عنوان مثال: مكه را در اختيار حسين بن الحسن بن علي بن الحسين بن علي عليه السلام سپرد و او را امير حاج كرد. يمن را در اختيار ابراهيم بن موسي بن جعفر عليه السلام برادر امام رضا عليه السلام سپرد. فارس را در اختيار اسماعيل بن موسي بن جعفر عليه السلام برادر ديگر امام رضا عليه السلام سپرد. اهواز و بصره را در اختيار زيد بن موسي بن جعفر عليه السلام برادر ديگر امام رضا عليه السلام سپرد. مدائن را در اختيار محمد بن سليمان بن داوود بن الحسن بن الحسن بن علي عليه السلام سپرد. [88].

3- قيام آمران به معروف و ناهيان از منكر. در فاصله كشته شدن امين و تجزيه حكومت او به دست علويان، بغداد به عنوان مركز خلافت بني عباس چنان اوضاع آشفته اي پيدا كرد كه در روز روشن ارازل و اوباش اموال مردم را غارت مي كردند، نواميس مردم را مورد تجاوز قرار مي دادند و فرزندان آنان را مي ربودند. اينان امنيت را سلب كرده بودند و هيچ قدرتي نبود كه جلوي تجاوز آنان را بگيرد

و روز به روز جسور تر مي شدند. سرانجام عده اي از مسلمانان كه از اين وضع خسته شده بودند با شعار امر به معروف و نهي از منكر قيام كردند. ابتدا خالد الدريوش در محله خودش اين انديشه را مطرح كرد و عده اي اطراف او جمع شدند و محله خودشان را از تعرض اوباش حفظ كردند پس از چند روز سهل بن سلامه انصاري از اهل خراسان سر برداشت و در حالي كه قرآني به گردن انداخته بود مردم را به عمل به كتاب و سنت دعوت مي كرد كه نيروي

[صفحه 47]

عظيمي به كمك او آمدند و توانست اوباش را سركوب كند [89].

با نگاهي دوباره به مجموعه اين شورش ها، چه شورشهاي سياسي و چه عقيدتي بدين نتيجه مي رسيم كه هيچ نقطه اي از اين كشور پهناور امنيت ندارد. ولي اين حركتها ضعفي اساسي داشت و آن اين كه گرچه با انگيزه ي ديني انجام مي گرفت ولي رهبران آنها پس از مدتي كوتاه خود به ستمگري تبديل مي شدند كه مردم از همكاري با آنان پشيمان مي شدند و نمي توانستند كشور را بر اساس دين و تقوا اداره كنند، بخصوص رفتار آنان با مخالفان بيشتر انتقام جويانه بود تا رفتاري عدالت گستر و اسلامي. به عنوان مثال، زيد برادر امام رضا عليه السلام كه بصره را در اختيار گرفته بود به قدري بد عمل كرد كه به زيد النار مشهور شد. درباره ي علت نام گذاري او به اين نام نوشته اند: اين كه به او زيد النار مي گفتند به اين دليل بود كه بسياري از خانه هاي بصره را به آتش كشيد و هرگاه يكي از سياه جامگان را نزد او مي آوردند كيفر او اين بود

كه در آتش سوزانده شود [90].

با آن كه بيشتر ساكنان بصره را از قديم الايام طرفداران عثمان و بني اميه تشكيل مي دادند، زيد دستور داد خانه ي همه اموياني را كه در بصره ساكن بودند به آتش بكشند و اهل آن را آواره كرد و از عباسيان كه لباس سياه به تن داشتند نيز هر كس را كه دستگير مي كردند او را در آتش مي سوزاند؟! آنچه نقل شد بخش بسيار ناچيزي از عملكرد رهبران اين نوع حركتها بود. اگر در اين بين رهبري پيدا مي شد كه بتواند كشور را بر اساس عدل علوي اداره كند آمادگي مردم براي همكاري با آل علي عليه السلام و انتقال حكومت به آنان بسيار بود.

مأمون با زيركي خاصي كه داشت اين خطر را به درستي درك كرده و شخصي كه مردم در اين ميدان به او اميد بسته بودند امام رضا عليه السلام بود. نفوذ قدرت معنوي امام رضا عليه السلام در بين مردم به قدري زياد بود كه مأمون مي دانست با ورود امام رضا عليه السلام به اين

[صفحه 48]

جريانها كنترل اوضاع بكلي از اختيار او خارج خواهد شد. براي درك نفوذ معنوي امام رضا عليه السلام بد نيست به كلام آن حضرت توجه كنيم: روزي مأمون با امام رضا عليه السلام به گونه اي سخن گفت كه گويا ولي عهد ي كه او به امام رضا عليه السلام داده است بر شخصيت امام افزوده است؛ امام رضا عليه السلام در پاسخ مأمون فرمود: «لقد كنت بالمدينة اتردد في طرقها علي دابتي و أن اهلها و غيرهم يسئلوني الحوائج فأقضيتها لهم فيصيرون كالأعمام و أن كتبي لنافذة في الأمصار» [91].

من در مدينه بر مركبم سوار مي شدم و در كوچه هاي آن به آزادي

رفت و آمد مي كردم. مردم مدينه و غير مدينه خواسته هايشان را مطرح مي كردند و من آنها را برآورده مي كردم. تأثير اين رفتار به گونه اي بود كه [آنها آنقدر به من نزديك مي شدند] گويا عموهايم هستند و نامه هايم در شهرها كارگشا بود.

[صفحه 49]

كشتن امين و پيامدهاي آن

اشاره

از جمله مسائلي كه در تحليل موضعگيري مأمون در مسأله ولايتعهدي تأثير بسزايي داشت مسأله كشته شدن امين و كيفيت برخورد مأمون با سر امين است.

همان طور كه پيشتر بيان شد كيفيت تعيين جانشيني هارون زمينه ساز درگيري فرزندان او شد و با تحريك عواملي از همراهان مأمون و امين درگيري اين دو برادر آغاز شد. پس از جنگهاي خونيني كه جاي ذكر آنها نيست و كشته شدن چندين هزار نفر از مسلمانان، در نهايت در سال 198 ه امين كشته شد. با كشته شدن امين در بغداد طاهر بن حسين، فرمانده سپاه مأمون سر او را به طرف مرو فرستاد. وقتي سر امين به مرو رسيد، مأمون چند كار انجام داد:

- پس از آنكه فضل بن سهل سر امين را براي مأمون آورد و چشم مأمون به سر افتاد سجده كرد.

- دستور داد به كسي كه سر امين را آورده است يك ميليون درهم جايزه بدهند [92].

- دستور داد سر امين را در خراسان بگردانند [93].

- دستور داد سر برادرش را روي تخته ي چوبي در صحن بارگاه نصب كنند تا هر كس كه براي گرفتن حقوقي مي آيد، نخست بر آن سر نفرين بفرستد و سپس پولش را بگيرد.

[صفحه 50]

كشتن امين گرچه به حسب ظاهر براي مأمون پيروزي به حساب مي آمد، نتايج بسيار منفي براي او به دنبال داشت كه به بعضي از

آنها اشاره مي كنيم:

افشاي چهره ي واقعي مأمون

مأمون در ابتداي كار كه به خراسان آمده بود براي جلب اعتماد مردم با هدايت فضل بن سهل از علما دعوت كرد كه براي پياده كردن احكام اسلامي و گسترش عدالت و … با او همكاري كنند. او با ساده زيستي فريبكارانه و … عامه مردم را فريب داد تا آنجا كه شاعران در شعر خود لقب امام الهدي را براي او به كار مي بردند كه پيشتر نمونه اي از آن را ارائه كرديم و در سال 196 ه. لقب اميرالمؤمنين را به او دادند [94] ولي برخورد او با سر برادرش حكايت از آن دارد كه او نه تنها اصول اسلامي را رعايت نمي كرد بلكه براي حفظ قدرت به اصول انساني هم پايبند نبود.

جدايي بني عباس

با انتشار خبر برخورد مأمون با سر برادرش، عباسيان كينه ي او را به دل گرفته از او جدا شدند، زيرا به اين نتيجه رسيدند كه او هيچ علاقه اي به بني عباس ندارد وگرنه دو برادر هر چه هم كه با يكديگر دشمني داشته باشند، پس از شكست يكي، ديگري با سر او چنين نمي كند! پيش از اين گفتيم كه عباسيان هنگام اعزام سپاه براي جنگ با مأمون زنجيري طلايي در اختيار فرمانده سپاه قرار دادند كه پس از اسير كردن مأمون به حرمت اين كه پسر هارون است او را با زنجير طلايي به بند بكشند و بياورند ولي برخورد مأمون با برادرش هرگز براي عباسيان قابل تصور نبود. بايد توجه داشت كه عباسيان گروه كثيري بودند و مأمون در سال 200 ه. قبل از مسأله ولايتعهدي امام رضا عليه السلام دستور سرشماري عباسيان را داد كه معلوم شد عباسيان سي هزار نفر

هستند [95] محتواي قصيده هايي كه شاعران در مرگ امين سروده اند از عمق نفرت عباسيان از اين كار حكايت دارد؛ بخصوص قصيده خزيمة بن الحسن كه از زبان زبيده مادر امين سروده شده بود چنان تأثيري منفي داشت كه وقتي اين قصيده را براي خود مأمون

[صفحه 51]

خواندند «گريه كرد و گفت به خدا قسم انتقام خون برادرم را خواهم گرفت خدا بكشد قاتلان برادرم را» [96] اين رفتار مأمون نيز برخورد سياسي با مشكلات خلافت بود ولي از تأثير منفي مرگ امين در افكار عمومي حكايت دارد. مورخان به بخشي از قصيده هايي كه در مرگ امين سروده شده اند، اشاره كرده اند كه جاي ذكر آنها نيست.

سلب اعتماد ايرانيان

ايرانيان بخصوص خراسانيان تنها تكيه گاه مأمون در برخورد با عباسيان و اعراب بودند ولي عملكرد مأمون اين اعتماد را سلب كرد و خراسانيان به اين نتيجه رسيدند كه نمي توانند به او اعتماد كنند. بخصوص برخورد او با هرثمة بن اعين فرمانده مقتدر سپاه كه بسياري از شورش ها توسط او سركوب مي شد و نيز شورش ابو السرايا كه بخش وسيعي از كشور را تجزيه كرده بود. پس از آنكه هرثمة بن اعين ابو السرايا را كشت و سرش را براي مأمون فرستاد، عده اي عليه هرثمه بدگويي كردند كه مأمون او را به مرو خواست «در حضور مأمون او را زدند و شكمش را لگدمال، سپس او را زنداني كردند و پس از چند روز او را كشتند!» [97].

جسارت علويان

گرچه علويان در اين دوران اعتمادي به عباسيان نداشتند، برخورد مأمون با برادرش براي آنان اين مسأله را روشن كرد كه اگر او قدرت پيدا كند به هيچكس، چه عباسي و چه علوي رحم نخواهد كرد. بنابراين پس از اين ماجرا زمينه هاي شورش عليه مأمون فراهم شد و علويان جسارت يافته، حركتها را شدت بخشيدند. پيشتر بيان كرديم كه قيامها در اين دوران بعد از كشته شدن امين صورت گرفته است.

سلب اعتماد اعراب

گذشته از علويان و ايرانيان، اعراب هم از حكومت عباسيان راضي نبودند كه پيشتر به بخشي از شورشهاي تجزيه طلبانه آنان كه نشان مي داد با حكومت عباسيان موافق نيستند اشاره كرديم؛ ولي پس از تمايل مأمون به ايرانيان، حمايت ايرانيان از مأمون، كشته شدن امين و عملكرد سپاه مأمون در مناطق عرب نشين،

[صفحه 52]

آنان از حكومت مأمون نيز خسته شدند و ديگر اعتمادي به او نداشتند. اعراب بخصوص بعد از برخورد مأمون با هرثمة بن اعين به اين نتيجه رسيدند كه او بي رحم تر از آن است كه به احدي رحم كند و نمي توانند به او اعتماد كنند. «به همين علت، همين كه خبر كشته شدن هرثمة بن اعين به بغداد رسيد شورش نظاميان و غير نظاميان بغداد عليه حسن بن سهل كه از طرف مأمون والي عراق بود آغاز شد؛ سخن آنان اين بود كه نمي خواهيم مأمون و كارگزاران او در مناطق ما حكومت كنند» [98].

محبوبيت روزافزون علويان

بعد از كشته شدن امين و آغاز حركت ابن طباطبا به دليل زمينه هاي اجتماعي روز به روز حركت علويان گسترش مي يافت، بر محبوبيت آنان افزوده مي شد، شهرها يكي پس از ديگري سقوط مي كرد و يكي از علويان اداره شهر را به عهده مي گرفت كه ما پيشتر از اين به گوشه اي از اين رخدادها اشاره كرديم.

محبوبيت علويان به گونه اي بود كه بعد از نصب امام رضا عليه السلام به ولايتعهدي، شورش عباسيان بغداد و حوادثي كه در پي آن اتفاق افتاد حميد بن عبدالحميد، برادر امام رضا عليه السلام، عباس بن موسي بن جعفر عليه السلام را با صدهزار درهم به كوفه فرستاد كه از مردم كوفه براي مأمون به عنوان خليفه و

براي امام رضا عليه السلام نيز به عنوان ولي عهد او بيعت بگيرد. مردم در پاسخ او گفتند: «اگر براي برادرت تنها تبليغ مي كني ما با تو هستيم و مي پذيريم و اگر براي مأمون هم تبليغ مي كني ما نيازي به مأمون نداريم» [99].

7- خطر قيام امام رضا عليه السلام: همان طور كه پيشتر بيان كرديم علويان در گوشه و كنار كشور سر برداشته بودند ولي هيچيك از آنان موقعيت امام رضا عليه السلام را، نه در بين شيعيان و نه در بين غير آنان نداشتند. در بين شيعيان كه روشن است، زيرا شيعيان امام رضا عليه السلام را امام واجب الاطاعة مي دانستند كه اگر دستور مي داد و يا حركتي انجام مي داد آنان شرعا موظف به اطاعت بودند. در بين غير شيعيان نيز امام رضا عليه السلام از جايگاه خاصي برخوردار

[صفحه 53]

بود زيرا آن حضرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش حركت علمي خود را آغاز كرده بود و در سفرهايي به بصره و كوفه با اصحاب فكر و انديشه و اديان و مذاهب اعم از مسيحيان، يهوديان و فرقه هاي كلامي، حديثي و … اسلامي جلسات مناظره تشكيل داده بود، بنابراين شخصيت علمي آن حضرت براي پيروان بقيه مذاهب اسلامي شناخته شده بود. پيشتر از امام رضا عليه السلام نقل كرديم كه به مأمون فرمود: من در مدينه كه بودم نامه هايم در شهرها تأثيرگذار بود. مأمون خود به خطر قيام امام رضا عليه السلام اشاره مي كند و مي گويد: «اين شخص (امام رضا عليه السلام) از ما دور بود و براي خودش تبليغ مي كرد» [100].

اكنون مشكلات مأمون را يكبار ديگر مرور مي كنيم: از طرفي، چهره ي واقعي او افشا شده است به طوري كه ديگر نمي تواند با

ادعاي ديانت، زهد و عمل به كتاب و سنت مردم را بفريبد؛ از طرف ديگر عباسيان از او نفرت پيدا كرده و از او كناره گيري كرده اند، اعتماد ايرانيان نيز از او سلب شده است و اعراب غير عباسي هم به او اعتمادي ندارند، از اينها گذشته علويان هر روز حوزه ي اقتدار شان را گسترش مي دهند و در اين ميان خطر قيام امام رضا عليه السلام نيز وجود دارد. بنابراين در چنين شرايطي مأمون هم بايد اعتماد عباسيان را جلب كند، در كنار آنان قرار گيرد و سرانجام نزد آنان برگردد و هم بايد شورشهاي علويان را سركوب كند و خطر امام رضا عليه السلام را از بين ببرد، چون تا او باشد حكومت مأمون تثبيت نمي شود. او بايد اعتماد ايرانيان به علويان را نيز از بين ببرد تا به ناچار به عباسيان اعتماد كنند. آخر آنكه مأمون مي بايست اقتدار ايرانيان را در دربار خلافت از بين ببرد تا اعتماد عباسيان را جلب كند.

[صفحه 54]

حذف آل علي از صحنه ي سياسي

اشاره

مأمون براي رسيدن به اين هدفها طرحي ريخت كه تا چند سال پس از اجراي مراحل اوليه آن و حتي تحقق آخرين مراحل آن عباسيان، ايرانيان و مشاوران او از آن خبر نداشتند. طراحي اين پروژه سياسي حكايت از تدبير سياسي مأمون در حذف آل علي عليه السلام دارد. او كوشيد طرح حذف آل علي عليه السلام را از صحنه ي سياسي جامعه ي اسلامي در چند مرحله به اجرا درآورد كه اكنون به بررسي اين مراحل مي پردازيم.

سركوبي علويان

اشاره

مأمون براي سركوبي شورشهاي علويان از يك طرف نمي توانست به اسلحه تكيه كند؛ زيرا استفاده از اين روش هم جايگاه او را در جامعه اسلامي تضعيف مي كرد - همان طور كه در جريان كشتن امين شد - و هم عواطف مسلمانان به خصوص خراسانيان را به حمايت از علويان بر مي انگيخت، از طرف ديگر او به منطق و استدلال نيز نمي توانست تكيه كند؛ زيرا در اين ميدان علويان به مراتب از او قوي تر بودند. بنابراين براي سركوبي شورش ها دو راه براي مأمون بيشتر نمانده بود:

الف - اثبات مشروعيت حكومت خود

ب - اثبات عدم صلاحيت علويان و شورشيان براي رهبري

مأمون براي رسيدن به هدف اول، يعني اثبات مشروعيت حكومت خود، از نصب امام رضا عليه السلام به ولايتعهدي استفاده كرد؛ زيرا امام رضا عليه السلام برترين شخصيت علويان

[صفحه 55]

بود و پذيرش ولايتعهدي توسط آن حضرت به معناي پذيرش حكومت و مشروعيت آن بود. مأمون خود اين هدف را چنين بيان مي كند: «اين شخص (امام رضا عليه السلام) از ما دور بود و براي خودش تبليغ مي كرد، تصميم گرفتيم او را ولي عهد ش كنيم تا تبليغاتش براي ما باشد و سلطنت و خلافت ما را

به رسميت بشناسد!!» [101].

مأمون براي رسيدن به هدف دوم، يعني اثبات عدم صلاحيت برادران امام رضا عليه السلام براي رهبري جامعه، نيز از ولايتعهدي استفاده كرد و لي با دو شيوه:

تعيين مسير حركت امام رضا

بر اين اساس، مي بينيم با اين كه براي آمدن امام رضا عليه السلام به مرو، مسير مدينه، عراق، جبل (كرمانشاه) همدان، قم و خراسان نزديك بود، مأمون به رجاء بن ابي الضحاك دستور داد آن حضرت را از اين مسير نياورد بلكه از مسير مدينه، بصره، اهواز، فارس و خراسان بياورد [102] زيرا در بصره و اهواز زيد بن موسي برادر امام رضا عليه السلام و در فارس اسماعيل بن موسي، حكومت مي كردند. مأمون با اين كار مي خواست مردم امام رضا عليه السلام را كه از نظر علم، اخلاق و تقوي بين علويان نظير نداشت ببينند و با او آشنا شوند تا بعدا كه او را به مرو مي آورد و ولي عهد خودش قرار مي دهد، مردم باور كنند كه الرضا من آل محمد صلي الله عليه و آله اين است نه برادرانش، بخصوص با توجه به عملكرد بد زيد در بصره كه به زيد النار معروف شده بود. بنابراين، آوردن امام رضا عليه السلام از اين مسير براي فرونشاندن شورش ها بسيار مؤثر بود. بعد از اين جريان مي بينيم زيد موقعيت اجتماعي خود را از دست مي دهد و با يك هجوم ساده توسط نيروهاي مأمون به اسارت در مي آيد و مأمون براي رسيدن به هدفهاي ياد شده دستور مي دهد او را نكشند بلكه به مرو بياورند و در آنجا به او مي گويد: «زيد! در بصره قيام كردي و عوض آن كه خانه هاي دشمن مشترك ما

[صفحه 56]

را كه بني اميه، ثقيف و

عدي و باهله و آل زياد هستند خراب كني خانه هاي پسر عمو هايت را خراب كردي؟» [103] راوي مي گويد:

چون زيد شوخ مزاج بود به مأمون گفت: اي امير از هر لحاظ اشتباه كردم، اگر دو مرتبه شروع كردم اول خانه هاي دشمنانمان را خراب مي كنم؟ مأمون خنديد و او را به نزد امام رضا عليه السلام فرستاد و به آن حضرت پيام داد كه به خاطر تو جرمش را ناديده گرفتم.

تبليغ لقب الرضا

تذكر اين نكته ضروري است كه عباسيان در ابتداي كار براي اين كه علويان را در كنار خود داشته باشند شعار هايي مبهم را انتخاب مي كردند تا علويان از آنها جدا نشوند. براي مثال، هر وقت كه مسأله رهبري حكومت آينده در دوران مبارزات مطرح مي شد و اين كه بعد از پيروزي چه كسي رهبر خواهد بود، رهبران حركت در دوران مبارزه عليه بني اميه پاسخ مي دادند: الرضا من آل محمد صلي الله عليه و آله يعني رهبر منتخب از آل محمد صلي الله عليه و آله است. اين شعارهاي مبهم علويان را اميدوار مي كرد (تنها عده ي خاصي از علويان و در رأس آنها امام صادق عليه السلام كه از جريانهاي سياسي اطلاع داشتند، حاضر نشدند با عباسيان همكاري كنند). اما پس از به قدرت رسيدن بني عباس و فشاري كه بر علويان وارد شد، بخصوص كشتارها، شكنجه ها زندانها و … بخصوص بعد از شهادت موسي بن جعفر عليه السلام آن هم به آن شيوه، تازه علويان فهميدند كه در اين جريان سياسي فريب خورده و آب به آسياب دشمن ريخته اند.

مأمون با آوردن امام رضا عليه السلام مي خواست به مردم اين طور القا كند كه به شعار الرضا من آل محمد

صلي الله عليه و آله كه شعار بني عباس بود، جامه ي عمل پوشانده است، تا هم اين شعار را از علويان بگيرد و هم بعد از منصوب كردن آن حضرت به ولايتعهدي، علويان را سركوب كند و مناطق خود مختار را تحت سلطه درآورد.

[صفحه 57]

به اين اقدام مأمون توجه كنيد:

«بعد از رسيدن علي بن موسي به مرو، مأمون او را جانشين خود قرار داد و به شكرانه اين كار حقوق يك سال ارتش را پرداخت و به سراسر كشور بخشنامه كرد كه علي بن موسي ولي عهد است و او را رضا ناميده است!!» [104] در حالي كه چنين نبود.

بزنطي از شاگردان امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام است مي گويد: «به امام جواد عليه السلام عرض كردم عده اي از مخالفان شما مي گويند، بعد از رضايت پدرت به جانشيني مأمون لقب رضا را مأمون به پدرت داده است؟ حضرت فرمود: به خدا قسم دروغ مي گويند و خيانت مي كنند بلكه خداوند او را ملقب به رضا نموده است» [105].

جلب اعتماد ايرانيان

اشاره

همان طور كه پيشتر بيان شد تكيه گاه مأمون در مبارزه با امين و عباسيان به طور كلي ايرانيان و به طور خاص خراسانيان بودند ولي برخورد مأمون با سر امين و ماجراي قتل هرثمة بن اعين … اين اعتماد را از بين برد. بنابراين، مأمون بايد اعتماد آنان را دوباره جلب مي كرد؛ او براي رسيدن به اين هدف روشهايي را به كار گرفت كه در اينجا به آنها اشاره مي كنيم:

برائت از كشتن امين

همان طور كه پيشتر بيان شد، وقتي چشم مأمون به سر امين افتاد از سر شادي سجده شكر كرد و به آورنده ي سر يك ميليون درهم جايزه داد. وقتي فضل بن سهل سر را پيش مأمون گذاشت در حالي كه مأمون را عليه طاهر فرمانده سپاه تحريك مي كرد گفت: «به او دستور داده بوديم او را اسير بياورند ولي سر بريده اش را به ايران فرستاده است. مأمون گفت، گذشته ها گذشته است!» [106].

برخورد مأمون با سر امين نشانگر آن بود كه او به پيامدهاي منفي اين برخورد توجه

[صفحه 58]

نداشت. اما وقتي اين كار او سر زبانها افتاد و شاعران در اين زمينه شعرها سرودند و … مأمون به اين نتيجه رسيد كه براي جلب اعتماد ايرانيان بايد خود را از كشتن امين تبرئه كند. به همين سبب مي بينيم وقتي قصيده ي خزيمة بن الحسن را از بغداد برايش فرستادند «چون مأمون خواند، گريه كرد و گفت به خدا قسم انتقام خون برادرم را مي گيرم خدا بكشد آنان را كه او را كشتند، در حالي كه كشنده ي امين كسي جز مأمون نبود!!» [107].

پنهان كردن قتل هرثمة بن اعين

مأمون مانند همه ي جباران و ستمگران تاريخ هر كس را كه سر راه او قرار مي گرفت از بين مي برد حتي اگر از نزديكترين كسان او بود يا بيشترين خدمت را به او كرده بود. براي اثبات خيانت كسي سندي لازم نبود، تنها كافي بود مأمون به كسي سوءظن پيدا مي كرد. از طرفي، آثار منفي كشتن علني امين براي او گران تمام شد؛ به همين دليل، همانطور كه تا پايان بحث به چند مورد اشاره مي كنيم، مأمون طوري مخالفانش را به قتل مي رساند كه اثري از

خودش به جا نمي گذاشت. هرثمة بن اعين با آن همه خدمتي كه به مأمون كرد و … با اين كه ابو السرايا به دست هرثمه كشته شد ولي به صرف اين كه به مأمون گفتند كه هرثمه در قيام ابو السرايا نقش داشته، پس از زدن «او را زنداني كردند و بعد از چند روز او را كشتند و خبر كشتن او را به طور كلي مخفي كردند» [108].

برائت از عباسيان

يكي ديگر از اقدامات مأمون آن بود كه دستور داد كسي لباس سياه نپوشد و همه لباس سبز بر تن كنند.

حمايت از علويان

مأمون هم نياز شديد خود در اين دوره به خراسانيان را خوب درك مي كرد و هم از علاقه ي ايرانيان به علويان بخوبي آگاه بود. او پس از آسيب ديدن وجهه ي مردمي اش به اين نياز داشت كه علويان را به گونه اي شريك در حكومت كند تا هم علويان را در كنار خود داشته باشد و شورشيان را سركوب كند و هم امام رضا عليه السلام را

[صفحه 59]

تسليم كند؛ از همين روي بهترين كار در اين زمينه نصب امام رضا عليه السلام به عنوان ولي عهد بود. قرار بود مراسم ولايتعهدي در ماه رمضان انجام شود و اولين مراسم عمومي كه مأمون مي توانست از آن بهره برداري كند مراسم نماز عيد فطر بود. مأمون خدمت امام رضا عليه السلام پيام فرستاد كه «سوار شود و در مراسم عيد حضور پيدا كند و نماز عيد را برگزار كند تا مردم اطمينان پيدا كنند و شخصيت او را بشناسند و به اين دولت مباركه اعتراف كنند» [109].

همان طور كه ملاحظه مي كنيد مأمون جلب اعتماد ايرانيان را يكي از هدفهاي خود در مراسم ولايتعهدي امام رضا عليه السلام مي داند و بهترين جايي كه مي تواند اين اعتماد را جلب كند مراسم نماز عيد فطر است كه تقريبا همه در آن شركت مي كنند. قبل از طرح مسأله ولايتعهدي امام رضا عليه السلام توجه به چند مسأله ضروري است:

1- پديده هاي اجتماعي و از جمله ي آنها مسائل حكومتي و سياسي از عوامل متعددي تأثير مي پذيرند كه بعضي از آنها از كنترل سياستمداران خارج است. براي مثال عملكرد و موضعگيري رقيب

سياسي از جمله ي اين عوامل است كه در بسياري از موارد حتي قابل پيش بيني نيست. بر همين اساس با آنكه سياستمداران در برخورد با رقيبان خود همه ي احتياطهاي لازم را انجام مي دهند گاهي به هدفهاي خود نمي رسند. مأمون نيز يكي از همين سياستمداران محسوب مي شود.

2- مأمون يقين داشت كه امام رضا عليه السلام نخواهد توانست جاي او را بگيرد، به تعبير ديگر عمر شريف حضرت رضا عليه السلام آنقدر طولاني نخواهد بود كه مأمون بميرد و او جانشينش شود. بنابراين ولايتعهدي امام رضا عليه السلام خطري براي مأمون و عباسيان نداشت اما فايده هاي آن زياد بود. شواهد زير اين نظر را تأييد مي كند:

الف - گرچه در سال ولادت امام رضا عليه السلام اختلاف است، بسياري بر اين باورند كه او

[صفحه 60]

در سال 148 به دنيا آمده است [110] بنابراين، امام رضا عليه السلام 22 سال از مأمون بزرگتر بود و مأمون يقين داشت كه به طور طبيعي امام رضا عليه السلام زودتر از او از دنيا خواهد رفت.

ب - مأمون ولايتعهدي را در ايامي عملي كرد كه از نظر علم نجوم يقين داشت امري كه در اين ايام اتفاق بيفتد پايدار نمي ماند. يكي از منجمان او مي گويد: وقتي صحبت از ولايتعهدي امام رضا عليه السلام بود، من به اين مسأله پي بردم كه پيمان در اين ايام پايدار نيست و مايه ي بدبختي است، گفتم اين مسأله را به مأمون بگويم مبادا از ديگران بشنود و براي من مشكل درست كند؛ نامه اي نوشتم و به يكي از خادمان او كه اسرارش را از طريق او به من مي رساند دادم، مأمون جواب نامه را توسط همان خادم فرستاد و در آن نامه نوشته بود:

«وقتي جوابم را خواندي پاسخ آن را به وسيله همين خادم بفرست توجه داشته باش كه اگر كسي از اين جريان اطلاع پيدا كند يا فضل بن سهل از اين تصميم برگردد گناهش را به گردن تو مي اندازم و فقط تو را سبب اين كار مي دانم» [111].

ج - قبل از نصب امام به ولايتعهدي روزي مأمون به امام عرض كرد: «ولي عهد من باش تا بعد از من خلافت به تو برسد! امام رضا عليه السلام فرمود: به خدا قسم پدرم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله برايم نقل كرده اند كه من قبل از تو از دنيا مي روم در حالي كه با سم مظلومانه كشته مي شوم به گونه اي كه ملائكه آسمان و زمين بر من گريه مي كنند و در سرزميني غريب كنار هارون دفن مي شوم. مأمون گريه كرد و گفت اي پسر پيامبر تا من زنده ام چه كسي جرأت دارد تو را بكشد يا به تو بدي كند؟ امام فرمود: اما اگر بخواهم مي توانم بگويم چه كسي مرا مي كشد» [112].

بنابراين مأمون مطمئن بود كه مسأله ولايتعهدي در درازمدت خطري براي او ندارد بلكه بسيار سودمند نيز است. او با توجه به نقشه هايي كه براي حذف امام رضا عليه السلام

[صفحه 61]

داشت، به مقاومت عباسيان، درباريان، مشاوران و فرماندهان هيچ اعتنايي نكرد، حتي مخالفان را در مواردي گردن زد. به يك مورد از اين مقاومت ها توجه كنيد: جمعي از كارگزاران حكومت هارون كه همراه او به خراسان آمده بودند به مأمون پيوسته بودند. اين گروه پس از طرح مسأله ولايتعهدي امام رضا عليه السلام با آن مخالفت شديد كردند به گونه اي كه مأمون

مجبور شد آنان را زنداني كند. روزي امام رضا عليه السلام پس از آنكه به ولايتعهدي منصوب شد، مسأله اي را با مأمون مطرح كرد، مأمون درصدد انجام آن برآمد، فضل بن سهل پرسيد چه مي كني؟ مأمون گفت اين نظر امام رضا عليه السلام است و پيشنهاد خوبي است كه بايد به آن عمل كنم؟ فضل گفت اين اشتباه است و تا حال چندين اشتباه را مرتكب شده اي. اين اشتباه را نكن، با كارگزاران حكومت كه با پدرت همكاري داشته اند مشورت كن. مأمون گفت مثل چه افرادي؟ فضل گفت مثل علي بن ابي عمران، ابو مؤنس و عيسي الجلودي. فرداي آن روز امام و مأمون نشسته بودند. مأمون دستور داد اين افراد را كه زنداني بودند آزاد كنند و به مجلس بياورند. اولين فردي كه وارد مجلس شد علي بن ابي عمران بود. او تا ديد امام رضا عليه السلام كنار مأمون نشسته فهميد كه او را به ولايتعهدي نصب كرده است. رو به مأمون گفت: «از تو به خدا پناه مي برم اي امير! كه خلافتي را كه خدا به شما داده و مال شماست در اختيار دشمنانتان قرار دهي، دشمناني كه پدرانت آنان را مي كشتند و در شهرها آنان را آواره مي كردند!! مأمون گفت اي زنازاده هنوز هم بر اين عقيده اي؟ نگهبان او را بياور و گردنش را بزن، نگهبان نيز گردنش را زد» [113].

بعد از او ابو مؤنس را آوردند. او نيز وقتي وارد مجلس شد و ديد كه امام كنار مأمون نشسته فهميد كه امام به ولايتعهدي نصب شده است. رو به مأمون كرد و گفت: «اي امير! به خدا آن كسي كه كنارت نشسته بتي

است كه عده اي عوض آنكه خدا را پرستش كنند او را پرستش مي كنند!! مأمون گفت اي زنازاده هنوز هم بر اين عقيده اي؟

[صفحه 62]

نگهبان او را بياور و گردنش را بزن! نگهبان نيز گردنش را زد!» [114].

بعد از او عيسي الجلودي را آوردند همين كه او وارد شد، امام رضا عليه السلام به مأمون فرمود: «اين پيرمرد را به من ببخش! مأمون گفت: مولايم اين همان كسي است كه لباس دختران پيامبر صلي الله عليه و آله را از آنان گرفت! [115] (در اين حال جلودي كه صداي اين دو را نمي شنيد و به امام رضا عليه السلام نگاه مي كرد تصور كرد كه به خاطر كارهاي گذشته اش امام رضا عليه السلام مأمون را عليه او تحريك مي كند) به مأمون گفت: اي امير! تو را به خدا قسم مي دهم و به پاداش خدمتي كه به پدرت هارون كرده ام حرف او را درباره ي من نپذير! مأمون رو به امام عرض كرد! او عذر خواست و ما هم قسمش را اجرا مي كنيم. مأمون رو به جلودي گفت: به خدا قسم هرگز سخن او را درباره ي تو نمي پذيرم و به نگهبان گفت به دوستانش ملحق كنيد و او را نيز گردن زدند!» [116].

اين اعتراضها به مأمون در انتخاب امام رضا عليه السلام به عنوان ولي عهد حكايت از آن دارد كه اينان نه مأمون را مي شناختند و نه هدفهاي پنهاني او را مي دانستند و اگر زنده مي ماندند مي ديدند كه مأمون در درازمدت با همين ولي عهد چه كرد؟!

[صفحه 63]

امام رضا و پذيرش ولايتعهدي

با توجه به شخصيت امام رضا عليه السلام و عملكرد مأمون به طور قطع امام رضا عليه السلام از هدفهاي پنهاني مأمون در پيشنهاد ولايتعهدي اطلاع داشته است. اكنون

سؤال اين است كه موضع گيري امام در برابر طرح ولايتعهدي چه بوده است؟ آيا امام اين ولايتعهدي را قبول داشته است يا نه؟ و در پذيرش آن آيا با اختيار پذيرفته است يا نه؟ و اگر مجبور بوده است چگونه اين مسأله را به اطلاع مسلمانان رسانده و عملكرد او در برابر مأمون چه بوده است؟ با توجه به اهميت اين بخش، آن را كمي مشروح تر از مباحث قبل و بعد طرح مي كنيم.

بايد توجه داشت اين سؤالها، سؤالهاي امروز نيست بلكه در همان ايام نيز شيعيان با وجود اطلاع از ديدگاه امامان از جمله امام رضا عليه السلام نسبت به بني عباس، غصب كردن خلافت و اين كه در اين مسأله نيز مأمون، هارون و منصور و … تفاوتي ندارند، بارها از امام رضا عليه السلام و ياران نزديك او پرسيده اند كه امام براي چه ولايتعهدي را پذيرفته است. امام رضا عليه السلام و اصحاب نزديكش نيز در پاسخ به اين سؤال تلاش مي كردند براي شيعيان روشن كنند كه اين پذيرش از روي اختيار نبوده بلكه مجبور بوده است زيرا در صورت عدم پذيرش او را به قتل مي رساندند! به نمونه هايي از اين نوع پرسش و پاسخها توجه كنيد؟ «ريان بن صلت مي گويد: بر امام رضا عليه السلام وارد شدم به آن حضرت عرض كردم: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله، مردم مي گويند با اين كه شما اظهار زهد و بي اعتنايي به دنيا مي كنيد چرا ولايتعهدي را پذيرفته ايد؟ حضرت فرمود: خدا مي داند كه من تمايلي به اين كار

[صفحه 64]

نداشتم ولي وقتي مخير شدم بين قبول ولايتعهدي يا كشته شدن، پذيرش ولايتعهدي را انتخاب كردم. پس حضرت فرمود:

واي بر آنان مگر نمي دانند كه حضرت يوسف با اين كه پيامبر خدا بود وقتي ضرورت ايجاب كرد كه سرپرستي خزائن پادشاه را بپذيرد، همان طور كه خداوند نقل مي كند، به پادشاه گفت: خزائن زمين را به من واگذار كن من هم حافظم و هم دانا، همچنين ضرورت ايجاب كرد كه من ولايتعهدي را با بي ميلي و زور بپذيرم زيرا در آستانه كشته شدن قرار گرفتم؛ گذشته از آن كه من به گونه اي آن را پذيرفتم كه گويا آن را رها كرده ام. بنابراين شكايت نزد خدا مي برم و اوست كه كمك كار خواهد بود. و يا در روايت ديگري مي بينيم امام به سؤالي كه در اين زمينه از ايشان مي شود پاسخ زير را مي دهد: «محمد بن عرفه مي گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله چه چيز شما را وادار كرده كه ولايتعهدي را بپذيري؟ فرمود: همان چيزي كه جدم اميرالمؤمنين عليه السلام را وادار كرد كه حضور در شورا را بپذيرد.» [117].

اشاره حضرت به جرياني است كه در صدر اسلام اتفاق افتاده بود. جريان از اين قرار بود كه وقتي عمر در آستانه ي مرگ قرار گرفت شش نفر را براي برگزيدن خليفه ي پس از خود (بدون جلب رضايت آنها) انتخاب كرد. يكي از آنان امام علي عليه السلام بود. عمر به اينان سه روز مهلت داد از بين خودشان يك نفر را به عنوان خليفه انتخاب كنند و به صهيب دستور داد روي سر اينها با شمشير بايستد و اگر يك نفر مخالفت كرد گردن او را بزند و … [118] دستور عمر طوري تنظيم شده كه تعيين عثمان به

عنوان خليفه در آن جمع قطعي بود و همانطور كه مي دانيم نتيجه شورا نيز همين شد. در همان ايام نيز عده اي همچون عباس عموي پيامبر و عبدالله بن عباس و ديگران به امام علي عليه السلام اعتراض كردند كه نمي بايست عضويت در شورا را مي پذيرفت؟ پاسخ حضرت به آنان اين بود: مجبور بودم در اين شورا شركت كنم.

[صفحه 65]

بنابراين، با آن كه امام علي عليه السلام خودش را خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي شمرد و تعيين خليفه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله را در صلاحيت آن شوراي كذايي نمي دانست و گذشته از همه ي اينها با تركيب شورا نتيجه ي شورا از قبل مشخص بود در عين حال در اين شورا شركت كرد. امام رضا عليه السلام نيز با اشاره به اين عمل امام علي عليه السلام مي خواهد بگويد: با اين كه من خود را امام و خليفه مي دانم و مأمون براي تعيين امام و خليفه براي مسلمانان صلاحيت ندارد و از اختيارات او نيست ولي مجبورم بپذيرم!

آنچه بيان شد نمونه اي از سؤالها از امام صادق درباره ي علت پذيرش ولايتعهدي بود كه امام به صراحت از پذيرش اجباري آن سخن مي گويد. همان طور كه پيشتر بيان شد، اين سؤالها از ياران و اطرافيان امام رضا عليه السلام نيز شده است و پاسخها همه حكايت از پذيرش اجباري ولايتعهدي دارد كه براي طولاني نشدن بحث از آوردن آنها خودداري مي كنيم.

[صفحه 66]

اطلاع رساني امام رضا

اشاره

نكته ي مهمي كه بايد در اين بحث به آن توجه داشت و آن را مورد بررسي قرار داد مسأله ي اطلاع رساني امام رضا عليه السلام به مسلمانان است. آن حضرت با امكاناتي كه در اختيار داشت بايد به اطلاع

شيعيان و مسلمانان مي رساند كه اين پذيرش اجباري است و به معناي به رسميت شناختن حكومت مأمون و مشروعيت داشتن آن نيست. امام رضا عليه السلام روشهايي را به كار گرفت كه مردم فهميدند حضرت را وادار به پذيرش ولايتعهدي كرده اند و بعد از افشاي اين مسأله و عدم تحقق هدفهاي مأمون از اين كار، مأمون دست به اقدام ديگري زد كه در ادامه به آن خواهم پرداخت.

روشهايي كه امام رضا عليه السلام به كار گرفت تا به ديگران بفهماند به اجبار ولايتعهدي را پذيرفته است عبارتند از:

مقاومت در آمدن

وقتي مأمون تصميم گرفت كه امام رضا عليه السلام را به عنوان ولي عهد خود نصب كند ابتدا با آن حضرت به نامه نگاري پرداخت و از ايشان خواست كه خود به مرو بيايد، ولي آن حضرت نپذيرفت. به اين مكاتبات توجه كنيد: «مأمون به امام رضا عليه السلام نامه نوشت و از او خواست كه به خراسان بيايد. امام رضا عليه السلام بهانه هاي زياد آورد، ولي مأمون همچنان مكاتبه مي كرد و از او مي خواست كه به خراسان بيايد به گونه اي كه امام رضا عليه السلام يقين پيدا كرد كه مأمون دست بردار نيست» [119].

[صفحه 67]

وقتي مأمون از اين مكاتبات راه به جايي نبرد و امام رضا عليه السلام در آمدن به خراسان مقاومت كرد، مأمون هيأتي را به سرپرستي رجاء بن ابي ضحاك به مدينه فرستاد تا آن حضرت را به زور به خراسان بياورند. «از خراسان هيأتي را به رياست رجاء بن ابي ضحاك و ياسر خادم خودش فرستاد تا به زور محمد بن جعفر بن محمد (عموي امام رضا عليه السلام است كه مورد احترام بني هاشم و ريش سفيد آنان بود) و علي بن موسي

عليه السلام را به خراسان بياورند» [120].

كيفيت خداحافظي با رسول خدا

از جمله كارهايي كه امام رضا عليه السلام از طريق آن به مردم فهماند راضي به رفتن نيست كيفيت وداع با رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، به گونه اي كه همه كساني كه در حرم حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله بودند فهميدند او را به زور مي برند. به اين جريان توجه كنيد: محول بجستاني مي گويد: «هنگامي كه پيك بردن امام رضا عليه السلام از خراسان به مدينه آمدند من در مدينه بودم، امام رضا عليه السلام براي وداع با رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله شد. چندين بار با آن حضرت وداع كرد، هر بار كه وداع مي كرد عقب مي رفت و دوباره نزد قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله مي آمد و با صداي بلند گريه و زاري مي كرد: جلو رفتم سلام كردم پس از جواب سلام به آن حضرت تبريك گفتم. حضرت فرمود: مرا به حال خود واگذار! من از كنار جدم مي روم و در غربت مي ميرم و در كنار هارون دفن مي شوم» [121].

كيفيت خروج از منزل

گذشته از آنچه امام در حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله انجام داد كه به حاضران فهماند كه او را به زور مي برند، هنگام خروج از منزل هم به گونه اي عمل كرد كه همه ي حاضران و اقوام پي بردند آن حضرت را به زور مي برند و برنمي گردد.

به اين جريان توجه كنيد: «حسن بن علي وشا مي گويد: امام رضا عليه السلام به من فرمود: وقتي خواستند مرا از مدينه بيرون بياورند، تمام خانواده ام را جمع كردم و به آنان دستور

[صفحه 68]

دادم برايم گريه (عزاداري) كنند به گونه اي كه

خودم بشنوم. سپس دوازده هزار دينار بين آنان تقسيم كردم و به آنان گفتم: اما من هرگز به سوي خانواده ام بر نمي گردم!!» [122].

تلاش در مسير

اشاره

مأمون علاوه بر آنكه به رجاء بن ابي الضحاك دستور داده بود كه حضرت را چگونه و از كجا بياورد به وي گفته بود كه شخصا مراقبت او را به عهده بگيرد به طوري كه رجاء بن ابي الضحاك مي گويد: «مأمون به من دستور داد كه شب و روز شخصا از علي بن موسي عليه السلام مراقبت كنم تا وي را نزد او بياورم» [123].

با اين كه امام رضا عليه السلام در تمام مسير تحت مراقبت شديد مأموران مأمون بود، در مسير هر جا فرصتي پيش آمد مسأله عدم مشروعيت حكومت مأمون و اين كه او را به زور مي برند را به اطلاع مردم مي رساند. در اينجا به چند نمونه از افشاگري هاي آن حضرت در محل هاي مختلف در طول مسير رفتن به مرو اشاره مي كنيم:

نيشابور

اين شهر در آن روزگار پايگاه مهم علوم اسلامي بخصوص حديث بود. دانشمندان فراواني در آن مشغول به تحصيل، تدريس و تحقيق در علوم اسلامي بودند. به هنگام گذشتن و خروج از اين شهر، در حالي كه خبر ورود آن حضرت در شهر انتشار يافته بود و با وجودي كه ايشان تحت مراقبت شديد بود چندين هزار دانشمند اسلامي به بدرقه ي آن حضرت آمدند. در آخرين لحظات جدايي، اسحاق بن راهويه مي گويد: اجتمع عليه اصحاب الحديث فقالوا له يا ابن رسول الله ترحل عنا و لا تحدثنا بحديث فنستفيده منك؟ و كان قد قعد في العماريه فاطلع رأسه و قال سمعت ابي موسي بن جعفر يقول سمعت ابي جعفر بن محمد يقول سمعت ابي محمد بن علي يقول سمعت ابي علي بن الحسين يقول سمعت ابي الحسين بن علي يقول سمعت ابي اميرالمؤمنين علي بن

ابي طالب عليه السلام يقول سمعت النبي صلي الله عليه و آله يقول سمعت الله عزوجل يقول لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي قال فلما مرت الراحله نادانا

[صفحه 69]

بشروطها و انا من شروطها [124] محدثان اطرافش جمع شدند و عرض كردند: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله از ما جدا مي شوي و با ما سخن نمي گويي به حديثي كه استفاده كنيم از شما حضرت در حالي كه در كجاوه نشسته بود سرش را بيرون آورد و فرمود: از پدرم موسي بن جعفر عليه السلام شنيدم كه مي گفت از پدرم جعفر بن محمد عليه السلام شنيدم كه مي گفت: از پدرم محمد بن علي عليه السلام شنيدم كه مي گفت: از پدرم علي بن الحسين عليه السلام شنيدم كه مي گفت: از پدرم حسين بن علي عليه السلام شنيدم كه مي گفت از پدرم علي بن ابي طالب عليه السلام شنيدم كه مي گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي گفت از خداوند عزوجل شنيدم كه فرمود: لا اله الا الله پناهگاه من است هر كس وارد آن شود از عذاب من در امان است.

اسحاق بن راهويه مي گويد: وقتي مركب حضرت مقداري رفت حضرت با صداي بلند فرمود: با شرايط آن و من از شرايط آن هستم.

همان طور كه ملاحظه مي كنيد بر اساس اين حديث كه به حديث سلسلة الذهب مشهور است، امام رضا عليه السلام قبل از آن كه به ولايتعهدي منصوب شود خود را داراي ولايت اعلام مي كند ولي نه از ناحيه مأمون بلكه از ناحيه خداوند. آن حضرت حتي پذيرش ايمان به خداوند و حصول آثار آن را كه امنيت از عذاب آخرت مي باشد مشروط به پذيرش

ولايت خود مي داند و با اين كار عدم مشروطيت حكومت مأمون را اعلام مي كند.

سناباد

در مسير نيشابور به مرو حضرت وقتي به سناباد (در آن زمان قريه اي در توس بود) رسيد وارد خانه ي حميد بن قحطبه شد و دخل القبة التي فيها قبر هارون الرشيد ثم خط بيده الي جانبه ثم قال هذه تربتي و فيها ادفن و سيجعل الله هذا المكان مختلف شيعتي و اهل محبتي و الله ما يزورني منهم زائر و لا يسلم علي مسلم الا وجب له غفران الله و رحمته بشفاعتنا اهل البيت [125] وارد محلي شد كه قبر هارون در آن بود و با دست

[صفحه 70]

مباركش در كنار آن خطي كشيد و فرمود: اين تربت من است و در اين جا دفن مي شوم و بزودي خداوند اين محل را محل رفت و آمد شيعيان و علاقه مندان من قرار خواهد داد، به خدا قسم هيچ كس مرا زيارت نمي كند و هيچ مسلماني بر من سلام نمي كند مگر اين كه به واسطه ي شفاعت ما اهل البيت عليهم السلام مغفرت خداوند شامل حال او مي شود.

همان طور كه ملاحظه مي كنيد امام محل دفن خود را نيز مشخص مي كند و اين كه او بعد از مأمون نخواهد ماند تا مسأله ولايتعهدي او نسبت به مأمون تحقق پيدا كند.

سرخس

در مسير مرو حضرت در سرخس توقف كرد. هنگام خروج از اين شهر آن حضرت باز به مسأله آمدن اجباري و حديث سلسلة الذهب اشاره فرمود. احمد بن عبيد گويد: «وقتي در دوران مأمون امام رضا عليه السلام به نيشابور آمد، من در خدمت ايشان بودم و كارهايش را انجام مي دادم و وقتي به طرف مرو حركت كرد تا سرخس همراهش بودم وقتي از سرخس خارج شد مي خواستم تا مرو همراهش باشم

ولي همين كه مقداري رفتيم حضرت سرش را از كجاوه بيرون آورد و فرمود: ابوعبدالله برگرد تو وظيفه ات را انجام داده اي و بدرقه هم پاياني ندارد. عرض كردم به حق مصطفي و مرتضي و زهرا عليهم السلام حديثي برايم بگو كه موجب آرامش باشد. فرمود: از من حديث مي خواهي در حالي كه مرا از كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله بيرون كرده اند!!» [126].

دوباره راوي اصرار مي كند و امام عليه السلام حديث سلسلة الذهب را بيان مي نمايد.

نكته اي كه در اين زمينه بايد ذكر كرد اين است كه حضرت توجه دارند كه اين حوادث در حضور جاسوسان مأمون و نيروهاي حكومتي است و آنان تمام اين سخنان را گزارش مي كنند، با اين حال حضرت مرتب در طول مسير اعلام مي كند كه مرا به زور به مرو مي برند و اين حكومت مشروعيت ندارد و من ولايت دارم ولي نه از ناحيه ي مأمون!

مقاومت در پذيرش

از جمله واكنشهاي ديگري كه امام از طريق آن كوشيد به مردم بفهماند ولايتعهدي به اختيار او نبوده است. مقاومت در پذيرش پيشنهاد

[صفحه 71]

ولايتعهدي بود. بعد از آوردن حضرت به مرو تا پذيرش ولايتعهدي امام دوباره مقاومت كرد و آن را نپذيرفت. به اين جريان توجه كنيد: «چون حضرت رضا عليه السلام به مرو رسيد مأمون پذيرش خلافت را به او پيشنهاد كرد و آن حضرت نپذيرفت در اين زمينه مذاكرات زيادي انجام شد و حدود دو ماه اين وضع گذشت ولي امام رضا عليه السلام حاضر به پذيرش نبود» [127].

همان طور كه ملاحظه مي كنيد امام حدود دو ماه از پذيرش ولايتعهدي طفره مي رفت و حاضر نبود نه به عنوان خليفه و نه به عنوان ولي عهد از طرف

مأمون منصوب شود. در طول اين دو ماه هر روز امام رضا عليه السلام در بين مردم محبوبيت بيشتري يافت و خطري كه از ناحيه ي آن امام حكومت مأمون را تهديد مي كرد روز به روز شديدتر مي شد. شرايط به گونه اي پيش رفت كه مأمون در يك مذاكره ي علني امام را تهديد به قتل كرد كه اگر ولايتعهدي را نپذيري تو را خواهم كشت. به اين مذاكرات توجه كنيد:

مأمون: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله من به دانش، برتري، زهد، تقوي و عبادت تو را مي شناسم و تو را شايسته تر به خلافت از خودم مي دانم.

امام رضا عليه السلام: به عبادت براي خداي عزوجل افتخار مي كنم و با بي اعتنايي به دنيا اميدوارم از شر دنيا رهايي يابم و با پرهيز از محرمات اميد به رسيدن به غنيمت هاي اخروي را دارم و با تواضع در دنيا اميد به سربلندي نزد خداي عزوجل را دارم.

مأمون: تصميم گرفته ام خود را از خلافت كنار بكشم و تو را به عنوان خليفه معرفي كنم و خودم با تو به عنوان خليفه بيعت كنم.

امام رضا عليه السلام: اگر خلافت از آن توست و خداوند براي تو قرار داده است جايز نيست لباسي را كه خداوند بر تو پوشانده درآوري و به تن ديگري بپوشي و اگر خلافت از آن تو نيست جايز نيست چيزي را كه از آن تو نيست براي من قرار دهي.

مأمون: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله بايد اين مسأله را بپذيري!

[صفحه 72]

امام رضا عليه السلام: هرگز با اختيار اين كار را نمي پذيرم.

مأمون: اگر خلافت را نمي پذيري و دوست نداري كه من با تو بيعت كنم، پس ولي عهد م

باش تا بعد از من خليفه باشي.

امام رضا عليه السلام: به خدا قسم پدرم، از پدرانش، از اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله به من گزارش داده اند كه من قبل از تو از دنيا مي روم در حالي كه مظلومانه با سم كشته مي شوم به گونه اي كه فرشتگان آسمان و زمين بر من گريه مي كنند و در كنار هارون در منطقه اي غريب دفن مي شوم.

مأمون: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله تا من زنده ام چه كسي جرأت مي كند تو را بكشد يا به تو بدي كند!

امام رضا عليه السلام: ولي من اگر بخواهم مي توانم بگويم چه كسي مرا مي كشد!

مأمون: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله با اين سخنانت تنها مي خواهي خودت را راحت كني و اين كار را نپذيري تا مردم بگويند تو انسان زاهدي هستي.

امام رضا عليه السلام: به خدا قسم از آن روزي كه پروردگارم مرا آفريده است هرگز دروغ نگفته ام و هرگز به خاطر به دست آوردن دنيا نسبت به دنيا بي اعتنا نبوده ام. ولي مأمون، من مي دانم تو چه انگيزه اي داري.

مأمون: چه انگيزه اي دارم؟

امام رضا عليه السلام: اگر راستش را بگويم در امانم؟

مأمون: در اماني.

امام رضا عليه السلام: انگيزه ات از اين كار اين است كه مردم بگويند، علي بن موسي الرضا عليه السلام نسبت به دنيا بي اعتنا نبوده بلكه دنيا به دستش نرسيده است. مگر نمي بينيد كه چگونه ولايتعهدي را پذيرفته تا به خلافت برسد!

مأمون: هميشه به گونه اي با من برخورد مي كني كه دوست ندارم، اين گونه برخوردها به خاطر اين است كه از خشم من در اماني به خدا قسم مي خورم يا بايد ولايتعهدي را بپذيري وگرنه بر اين كار مجبورت

خواهم كرد، و اگر نپذيرفتي گردنت را خواهم زد!!

[صفحه 73]

امام رضا عليه السلام: خداوند مرا نهي كرده است كه با دست خودم، خود را به كشتن بدهم! پس اگر چنين است هر كاري كه مي خواهي انجام ده [128].

همانطور كه ملاحظه مي كنيد امام رضا عليه السلام در اين مذاكره هم به مأمون هشدار مي دهد كه حكومت او مشروع نيست و هم از نقشه هاي پنهاني اش پرده بر مي دارد، يعني اين كه چه انگيزه هايي از پيشنهاد ولايتعهدي دارد، نسبت به امام چه تصميمي خواهد گرفت و سرانجام او را شهيد خواهد كرد. مأمون هم امام را به كشتن تهديد مي كند تا او ولايتعهدي را بپذيرد.

[صفحه 74]

عكس العمل امام رضا پس از انتصاب به ولايتعهدي

اشاره

مأمون با تهديد به مرگ امام رضا عليه السلام را وادار به پذيرش ولايتعهدي كرد و براي اعلام رسمي اين مسأله مراسم مفصلي برگزار كرد و در حضور سران بني عباس، بني هاشم، فرماندهان و … امام رضا عليه السلام را به عنوان ولي عهد خود معرفي كرد. او نامه ي رسمي (يا به تعبيري حكم ولايتعهدي) امام را صادر كرد و عده ي زيادي را به عنوان شاهد مراسم گواه گرفت و عده اي هم پايين نامه را به عنوان شاهد امضا كردند و حتي برخلاف رسم آن دوران كه روي سكه و پول رايج كشور نام خليفه حك مي شد، دستور داد سكه به اسم امام رضا عليه السلام به عنوان ولي عهد بزنند و به عنوان پول رايج كشور در اختيار مردم قرار دهند! مأمون تصور مي كرد با انجام چنين مراسمي امام رضا عليه السلام را در برابر يك كار انجام شده قرار داده است و امام ديگر، چاره اي جز هماهنگي با دربار و حكومت ندارد و با اين كار به هدفهاي خود

كه سركوبي علويان و … باشد خواهد رسيد. ولي امام رضا عليه السلام پس از اين انتصاب نيز از راههاي گوناگون كوشيد كه هم به اطلاع شيعيان و مسلمانان برساند كه اين پذيرش اجباري است و هم عدم مشروعيت حكومت مأمون را اعلام كند:

پذيرش تشريفاتي

در مراسم عمومي كه همه ي مسؤولان، شخصيتها و … حضور داشتند بعد از آن كه حكم ولايتعهدي در حضور جمع خوانده شد، امام موضعي گرفت كه با اين موضعگيري همه ي نقشه هاي مأمون را در نصب امام به ولايتعهدي خنثي كرد. وقتي مأمون از امام رضا عليه السلام تقاضا كرد او نيز به عنوان گواه پايين حكم را امضا كند:

[صفحه 75]

فكتب الرضا عليه السلام أني ادخل في ولاية العهد علي ان لا آمر و لا انهي و لا اقضي و لا اغير شيئا مما هو قائم تعفيني من ذلك كله [129] امام رضا عليه السلام نوشت: به شرطي ولايتعهدي را مي پذيرم كه نه دستوري بر انجام كاري و نه دستوري بر انجام ندادن كاري صادر كنم، نه در مسأله اي قضاوت كنم و نه تغييري در شرايط موجود به وجود آورم و به شرطي كه مرا از انجام همه ي اين امور معاف داري.

عدم همكاري

مأمون شرايطي را كه امام رضا عليه السلام برشمرد جدي تلقي نمي كرد و تصور مي كرد وقتي مسؤوليت به او واگذار شد مجبور به دخالت در امور خواهد شد و او به هدفهايش خواهد رسيد. ولي امام رضا عليه السلام همان طور كه اعلام كرده بود كه پذيرش اين سمت تشريفاتي است و حاضر به همكاري نيست همچنان به اين شرط پاي بند ماند. به چند نمونه از تقاضاهاي مأمون و جواب رد امام توجه كنيد:

- يكي از هدفهاي مأمون از ولايتعهدي امام رضا عليه السلام سركوب كردن شورشهاي علويان بود، زيرا بعد از اين كه امام رضا عليه السلام ولي عهد شد با مشروعيت يافتن حكومت، اولا علويان نمي توانستند عليه حكومت شورش كنند، ثانيا در حالي كه امام رضا عليه السلام ولي عهد بود اگر برادران

او عليه حكومت شورش مي كردند و امام رضا عليه السلام اين شورش ها را سركوب نمي كرد به بي كفايتي در اداره كشور و عدم ايجاد امنيت متهم مي شد و به آساني مأمون به مردم اعلام مي كرد كه امام رضا عليه السلام لياقت خلافت و اداره كشور را ندارد و او را عزل مي كرد. در اين صورت نيز همه ي شيعيان و … نا اميد مي شدند و خود به عنوان حاكمي مشروع و مقتدر همه ي شورش ها را به شدت سركوب مي كرد (همانطور كه پس از آن به اين حيله متوسل شد) و به حكومت خودكامه خود ادامه مي داد. و اگر امام رضا عليه السلام اين شورش ها را سركوب كند، پيامدهاي منفي آن بسيار متوجه آل علي عليه السلام بخصوص امام رضا عليه السلام مي شد و مأمون از آن بهره برداريهاي زيادي مي كرد.

بنابراين در صورتي هدفهاي مأمون تحقق مي يافت كه امام رضا عليه السلام به شرايطي كه در

[صفحه 76]

پذيرش ولايتعهدي مطرح كرده بود پاي بند نمي ماند. به يك نمونه از طرح هدفهاي مأمون و عملكرد امام رضا عليه السلام توجه كنيد:

مأمون: اي ابوالحسن توجه كن بعضي از كساني را كه مورد اعتمادت مي باشند معرفي كن تا اداره ي امور شهرهايي را كه عليه ما شوريده اند به آنان واگذار كنيم!

امام رضا عليه السلام: تو به شرطت وفا كن من هم به شرطم وفا مي كنم. من تنها با اين شرط ولايتعهدي را پذيرفتم كه نه امري كنم و نه نهيي، نه كسي را عزل كنم و نه كسي را نصب و در اين مسائل مشورت ندهم تا اين كه از اين دنيا بروم! [130].

همان طور كه ملاحظه مي كنيد مأمون با اين تقاضا مي خواست سركوبي شورش ها به نام امام

رضا عليه السلام تمام شود، ولي تيزبيني و هوشياري امام رضا عليه السلام نقشه هاي او را خنثي كرد.

- يكي از هدفهاي مأمون از نصب امام رضا عليه السلام به عنوان ولي عهد خود اين بود كه از اين طريق مي خواست حكومت خود را مشروع جلوه دهد تا هم بر جنايات گذشته سرپوش بگذارد و هم بتواند جنايات آينده را توجيه كند. بر اين اساس، مأمون پس از برگزاري ولايتعهدي در ماه رمضان تا پايان ماه صبر كرد، با اين تصور كه مراسم برگزاري نماز عيد فطر بهترين فرصت براي تحقق هدفهايش است، زيرا اولا همه مردم در اين مراسم شركت مي كنند ثانيا در نماز عيد بايد به اسم خلفاي مسلمان خطبه خوانده شود و اگر امام رضا عليه السلام اين نماز را بخواند، در خطبه مجبور خواهد بود از مأمون به عنوان خليفه ي شرعي مسلمانان ياد كند و از اين طريق مشروعيت حكومت خود را از نگاه شيعيان و علويان و ايرانيان به دست خواهد آورد. به اين هدف مأمون و عكس العمل امام توجه كنيد:

چون عيد فرا رسيد، مأمون به امام رضا عليه السلام پيام داد كه سوار بر مركب شود و در مراسم عيد حضور يابد و سخنراني كند تا دل مردم آرام شود و شخصيت او را بشناسند و

[صفحه 77]

اين دولت مباركه را به رسميت بشناسند!

امام رضا عليه السلام: تو خود مي داني كه بين من و تو در پذيرش ولايتعهدي شرايطي وجود دارد.

مأمون: تنها انگيزه ام اين است كه ولايتعهدي براي مردم، سپاهيان و چاكران جا بيفتد، دلشان آرام گيرد و به امتيازاتي كه خداوند به تو داده است اعتراف كنند.

بگو مگو در اين مسأله ادامه يافت تا اين كه مأمون

خيلي اصرار كرد.

امام رضا عليه السلام: اگر مرا از اين كار معاف داري برايم بهتر است و اگر اصرار كني همانگونه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام به نماز عيد رفته اند خواهم رفت؟

مأمون: هر جور كه دوست داري به نماز برو.

مأمون كه از شيوه ي نماز خواندن رسول خدا صلي الله عليه و آله و امام علي عليه السلام در نماز عيد فطر خبر نداشت و تصور مي كرد با رفتن امام رضا عليه السلام به مصلي و برگزاري نماز توسط او به هدفهاي خود خواهد رسيد با كيفيت حركت امام طبق سليقه ي خودش موافقت كرد.

مأمون دستور داد: مردم، فرماندهان سپاه و … صبح اول وقت جلو در خانه ي امام رضا عليه السلام حاضر باشند، زنان، مردان و كودكان در كوچه هاي اطراف و روي بامها منتظر خروج امام رضا عليه السلام از خانه بودند و فرماندهان جلو در اجتماع كرده بودند.

ياسر خادم مي گويد: مأمون موافقت كرد كه امام رضا عليه السلام مطابق نظر خود به سمت مصلي حركت كند. تبليغات لازم براي اين كار انجام گرفت و همه ي مردم منتظر خروج حضرت بودند. آفتاب كه طلوع كرد حضرت رضا عليه السلام غسل كرد و با يك پارچه سفيد پنبه اي عمامه بست؛ يك طرف عمامه را روي سينه اش و طرف ديگر آن را پشت شانه اش انداخت و شلوارش را تا نصف ساق پا بالا زد. سپس به ما فرمود شما هم چنين كنيد. آن گاه عصايي برداشت و در حالي كه ما جلو او بوديم از اتاق خارج شد. سرش را به طرف آسمان بلند كرد و چهار تكبير گفت كه تصور كرديم در و ديوار و هوا با او

همصدا شده اند و به او پاسخ مي گويند. اين در حالي بود كه در جلو در فرماندهان با سلاح و با بهترين آرايش نظامي و مردم با بهترين لباس منتظر آمدن آن حضرت بودند. آنان ما را

[صفحه 78]

ديدند كه پابرهنه و شلوار بالا زده خارج شديم و سپس حضرت نيز با همين وضع از در خارج شد و توقفي كرد و فرمود: الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر علي ما هدانا، الله اكبر علي ما رزقنا من بهيمة الانعام و الحمدلله علي ما ابلانا. حضرت سه بار اين كلمات را با صداي بلند گفت و ما هم با صداي بلند تكرار كرديم. سپاهيان با ديدن اين وضع از اسبها پياده شدند و كفشهاي خود را به دور انداختند. مردم با صداي بلند گريه مي كردند و مرو يكپارچه صداي گريه و شيون شده بود. امام رضا عليه السلام هر ده قدم كه مي رفت توقف مي كرد و چهار بار تكبير مي گفت، تكبيرها به گونه اي بود كه گويا آسمان، زمين و ديوارها با او همصدا شده اند. به مأمون خبر دادند حضرت رضا عليه السلام با سيل جمعيت با اين شيوه به مصلي مي رود. فضل بن سهل به مأمون گفت: «اي امير اگر با اين وضع علي بن موسي عليه السلام به مصلي برسد مردم فريفته ي او مي شوند. پيشنهاد مي شود كه از او بخواهيد برگردد. مأمون نيز به حضرت پيام داد كه برگردد و امام رضا عليه السلام نيز كفشهايش را پوشيد و برگشت.» [131].

نقد عملكرد مأمون

امام رضا عليه السلام بعد از ولايتعهدي نه تنها با حكومت و مأمون همكاري نمي كرد بلكه در هر فرصتي به نقد عملكرد مأمون و فضل بن سهل مي پرداخت. آن حضرت

از ابراز شديدترين انتقادها به مأمون و وزيرش ابايي نداشت.

ياسر خادم مي گويد روزي در اتاق مخصوص امام رضا عليه السلام نشسته بودم كه مأمون در حالي كه نامه اي در دستش بود وارد شد، صورت امام را بوسيد و روبروي او نشست و شروع به خواندن نامه كرد. نامه گزارشي بود از پيروزيهاي لشكر در منطقه كابل و در آن نام روستاهايي كه فتح كرده بودند آمده بود. وقتي نامه تمام شد، ميان حضرت و مأمون سخن هايي رد و بدل شد كه در اينجا آنها را نقل مي كنيم.

امام رضا عليه السلام: آيا گشودن روستايي از روستاهاي بلاد شرك تو را خوشحال كرده است؟

[صفحه 79]

مأمون: آيا اين خوشحالي ندارد؟

امام رضا عليه السلام: «درباره ي امت محمد صلي الله عليه و آله و آنچه در اختيار توست از خدا بترس، بدون ترديد كارهاي مسلمانان را ضايع كرده اي، آنها را به ديگران سپرده اي برخلاف حكم خداوند درباره ي مسلمانان داوري مي كنند، خودت در اين منطقه نشسته اي مركز وحي و هجرت را رها كرده اي، با نبود تو به مهاجران و انصار ستم مي شود، درباره ي مؤمنان نه حق خويشاوندي را رعايت مي كنند و نه عهد و پيمانها را، مظلومان، روزگار سختي را مي گذرانند، از تأمين هزينه خود عاجزند، كسي را پيدا نمي كنند كه شكوه حال خود را پيش او برند، و دستشان به تو نمي رسد!!» [132].

[صفحه 80]

كنترل قيام امام رضا

اشاره

همان طور كه پيشتر بيان شد، يكي از مشكلات حكومت مأمون شورش علويان، بخصوص برادران امام رضا عليه السلام بود. آنها در شهرهاي مختلف سر به شورش برداشته و اداره شهرها را به كنترل خود درآورده بودند، حتي در كوفه سكه به اسم خود زده بودند. با اين حال، حركتهاي علويان

ضعف هايي داشت كه از نگاه مأمون پنهان نبود؛ يكي از آنها ضعف رهبري و مديريت حركتها بود. آنچه بيش از همه مأمون را به وحشت انداخته بود اين بود كه امام رضا عليه السلام با توجه به زمينه هاي موجود قيام كند و رهبري اين حركتها را به دست بگيرد. مأمون اين مشكل را به خوبي دريافته بود و براي حل آن از آغاز دست به اقداماتي زده بود:

آوردن امام رضا به خراسان

يكي از ترفندهايي كه مأمون براي كنترل قيام امام رضا عليه السلام به كار برد اين بود كه چون زمينه ي قيامها بيشتر در حجاز و عراق وجود داشت مأمون كوشيد امام را از اين منطقه دور كند و در كنار خود كاملا او را تحت كنترل و تمام فعاليتهاي او را زير نظر داشته باشد. اين اقدام مأمون از گفته هاي عبيدالله بن عبدالله هنگام ذكر علل آوردن امام به مرو روشن مي شود: «تا نتواند هيچ كاري عليه مأمون انجام دهد» [133].

انتخاب خانه اي قابل كنترل

خانه ي مسكوني كه مأمون براي امام رضا عليه السلام در نظر گرفته بود به گونه اي كه يك در آن به بيرون و يك در آن به داخل منزل مسكوني

[صفحه 81]

مأمون راه داشت كه از طرف مأمون قفل مي شد و گاه و بي گاه مأمون وارد اتاق امام رضا عليه السلام مي شد و رفتار آن حضرت را كنترل مي كرد؛ ياسر خادم مي گويد: «وقتي امام رضا عليه السلام تنها بود همه ي خدمتگزاران خود، كوچك و بزرگ را جمع مي كرد با آنان سخن مي گفت و با آنان مأنوس بود، روزي در حضور حضرت جمع بوديم كه قفلي از طرف خانه ي مأمون به خانه ي امام رضا عليه السلام بود افتاد. حضرت فرمود برخيزيد و متفرق شويد، برخاستيم كه مأمون آمد» [134].

قرار دادن جاسوس

مأمون نه تنها امام را از مدينه به مرو آورد تا او را كنترل كند و نه تنها منزل مسكوني او را به گونه اي انتخاب كرد تا هر لحظه كه خواست بتواند بدون آگاهي قبلي و بدون اجازه وارد خانه ي امام شود بلكه از طريق جاسوساني آنچه را در خانه ي امام مي گذشت كنترل مي كرد؛ جاسوس هم از بيگانگان نبود تا حساسيت عده اي را برانگيزد. هشام بن ابراهيم راشدي از نزديكترين افراد به امام محسوب مي شد «و قبل از آمدن به مرو تمام كارهاي امام به دست او بود و اموالي كه از اطراف كشور براي امام مي فرستادند همه به دست او مي رسيد» [135].

هشام بن ابراهيم بعد از اين كه امام به مرو آمد به جاسوسي براي حكومت مأمون پرداخت طوري كه درباره اش نوشته اند: تمام گزارشهاي مربوط به امام رضا عليه السلام را به فضل بن سهل و مأمون مي رساند و از اين راه بهره ها

گرفت به گونه اي كه هيچ خيري كه مربوط به امام بود از فضل بن سهل و مأمون مخفي نمي ماند» [136].

قرار دادن محافظ جاسوس

مأمون نه تنها به كسب خبرهاي مربوط به آنچه در خانه ي امام مي گذشت اكتفا نكرد بلكه مي خواست امام را به گونه اي منزوي كند كه مردم او را نبينند و او را نشناسند تا مبادا شيفته ي او شوند. به همين دليل مسئوليت كنترل ملاقاتهاي امام را به همين هشام بن ابراهيم واگذار كرد. «مأمون مسئوليت درباني امام

[صفحه 82]

رضا عليه السلام را به هشام بن ابراهيم واگذار كرد، تنها كساني مي توانستند با امام رضا عليه السلام ملاقات كنند كه هشام دوست داشت. امام رضا عليه السلام هيچ سخني در خانه اش نمي گفت مگر اين كه هشام آن را به اطلاع مأمون و فضل بن سهل مي رساند» [137].

هشام در اين زمينه آن قدر به عباسيان خدمت كرد كه مردم به او لقب هشام عباسي دادند. [138].

امام عليه السلام به محدوديتهاي ايجاد شده و خطراتي كه در نتيجه ي كنترل جاسوسان دوستان حضرت را تهديد مي كرد توجه داشت و در زمان مناسب به آنان هشدار مي داد. احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي مي گويد نامه اي به حضرت نوشتم و در آن تقاضاي ملاقات كردم و تصميم داشتم هنگامي كه به خدمت آن حضرت برسم معناي سه آيه از آيات قرآن را از حضرت بپرسم، حضرت در پاسخ نامه اي، معناي سه آيه اي را كه تصميم داشتم بپرسم توضيح داد ولي راجع به ملاقات نوشت: «اما نسبت به اجازه ملاقاتي كه خواسته اي، ملاقات با من دشوار است، اينان برايم محدوديت ايجاد كرده اند و در اين شرايط نمي تواني با من ملاقات كني!» [139].

جاسوس شبانه

مأمون از ناحيه ي امام رضا عليه السلام آنچنان احساس خطر مي كرد كه معتقد بود هر حركتي كه امام انجام مي دهد عليه حكومت اوست از اين جهت

تمام تلاش خود را به كار گرفته بود كه امام را بشدت كنترل كند. بر اين اساس، او به هشام بن ابراهيم و … اكتفا نكرد، زيرا آنان نمي توانستند شب هنگام امام رضا عليه السلام را كنترل كنند. بنابراين دخترش ام حبيبه يا ام حبيب را به عقد امام رضا عليه السلام درآورد تا شب هنگام نيز او را كنترل كند. اين ازدواج را نمي توان ازدواج عادي تلقي كرد، زيرا:

1- ام حبيبه دختري هفت ساله بود كه هنگام ازدواج با امام رضا عليه السلام حدود چهل سال تفاوت سن داشت!

[صفحه 83]

2- اين اقدام، بعد از موضعگيري امام رضا عليه السلام نسبت به ولايتعهدي اتفاق افتاده است، يعني وقتي مأمون احساس كرد با موضعگيري امام رضا عليه السلام همه ي نقشه هاي او نقش بر آب شده است، بنابراين بايد بشدت او را كنترل مي كرد.

3- همزمان با اين ازدواج، مأمون دختر ديگرش به نام ام الفضل را نيز به عقد امام جواد عليه السلام درآورد، در حالي كه امام جواد عليه السلام در اين زمان شش ساله بود و در مرو حضور نداشت و نه مأمون او را ديده بود و نه ام الفضل و در نهايت امام جواد عليه السلام به دست همين ام الفضل به شهادت رسيد. به طور قطع مأمون مي دانست كه جانشين امام رضا عليه السلام فرزندش محمد بن علي عليه السلام است، بنابراين او را نيز بايد كنترل مي كرد و جالب اين جاست كه همه ي اين حوادث در همان روز انجام گرفته است. شيخ صدوق پس از آنكه مسأله ي ولايتعهدي امام، دستور مأمون براي ضرب سكه و ازدواج دخترانش را با امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام مطرح مي كند مي نويسد: «تمام اين حوادث در يك روز

اتفاق افتاد با اين كه مأمون دوست نداشت كه امام رضا عليه السلام بعد از او ولي عهد ش باشد!!» [140].

[صفحه 84]

توطئه ي سلب اعتماد ايرانيان از امام رضا

مأمون در ابتداي حكومت خود به حمايت ايرانيان بخصوص خراسانيان نياز شديد داشت و چون خراسانيان شيفته و عاشق اهل بيت عليهم السلام بودند با آوردن امام رضا عليه السلام به مرو و ابراز وابستگي خود به علويان از جمله ولي عهد كردن امام رضا عليه السلام كوشيد اعتماد ايرانيان را جلب كند. ولي موضعگيري امام رضا عليه السلام در تمام اين دوران از مدينه تا نيشابور، از نيشابور تا سرخس و مرو و در طول اقامت در مرو، بخصوص عكس العمل شديد امام در برابر ولايتعهدي، و … اعتماد ايرانيان به مأمون و حكومت او را روز به روز كاهش داد. از آن سو، خراسانيان كه امامان خود را از نزديك نديده بودند و فقط از نظر انديشه اسلامي رهبري آنان را پذيرفته بودند وقتي از نزديك امام رضا عليه السلام، رفتار و اخلاق نيكوي او را ديدند روز به روز عشق و محبت شان نسبت به امام رضا عليه السلام بيشتر شد و متقابلا از عباسيان و بخصوص مأمون تنفر بيشتري پيدا كردند. اگر حضور امام رضا عليه السلام در مدينه خطري براي حكومت مأمون بود، آمدن امام به مرو، بخصوص كيفيت حضور آن حضرت در نماز عيد فطر و تأثير معنوي آن نماز و عكس العمل حكومت، اين خطر را دو چندان كرد به گونه اي كه مأمون خطر را در چند قدمي خود مي ديد. و اگر مأمون آن كنترلهاي شديد را نسبت به امام رضا عليه السلام اعمال نمي كرد معلوم نبود چند روز مي توانست حكومت كند. خراسانيان كه روزي به عشق آل علي

عليه السلام براي سرنگوني بني اميه تلاش كردند ولي به جاي آل علي عليه السلام بني عباس به قدرت رسيدند اكنون بهترين فرصت را در اختيار داشتند تا آل علي عليه السلام را به قدرت برسانند. از طرفي مأمون خود امام

[صفحه 85]

رضا عليه السلام را به اين منطقه آورده و خود زمينه ي تلاش او را فراهم كرده بود اما اكنون درد سري بزرگ براي حكومت او ايجاد شده بود. او اگر در اين منطقه و با شرايط موجود اقدام به حذف فيزيكي امام رضا عليه السلام مي كرد هرگز نمي توانست به حكومت ادامه دهد، بنابراين بايد كاري مي كرد كه اعتماد ايرانيان به علويان بخصوص امام رضا عليه السلام را سلب كند تا براي هميشه خطر ايرانيان از حكومت عباسيان دور شود. براي رسيدن به اين هدف او بايد به ايرانيان تفهيم مي كرد كه امام رضا عليه السلام امام نيست! و تصور آنان درباره ي او نادرست است، از طرفي تبليغ مستقيم عليه امام رضا عليه السلام نه در توان دستگاه حكومتي مأمون بود و نه در مردم تأثير داشت. مأمون براي رسيدن به اين هدف شيوه هايي را به كار گرفت:

تشكيل جلسات مناظره: در انديشه شيعه امام جانشين پيامبر و منصوب از طرف خدا براي هدايت خلق است. بر اين اساس، او بايد داراي ويژگيهايي باشد، از جمله بايد از علمي خدادادي بهره مند باشد تا به هر سؤالي كه در حوزه ي هدايت خلق از او مي شود يا به هر زباني كه از او سؤال مي شود بتواند پاسخ دهد. مأمون فكر مي كرد بهترين راه براي اثبات اين كه امام رضا عليه السلام امام نيست تشكيل جلسات مناظره بين آن حضرت و كساني كه اعتقادي به خدا، يا پيامبر و قرآن

نداشتند يا او را امام و جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله نمي دانستند، است. به علاوه اين كه اين افراد تحت حمايت حكومت نيز بودند و مي توانستند انديشه هاي ضد ديني يا ضد مذهبي خود را ابراز كنند. بدين ترتيب، مأمون دانشمنداني را براي مناظره با امام برگزيد كه يا به خدا معتقد نبودند و يا پيامبر اسلام را به عنوان پيامبر قبول نداشتند كه در نتيجه قرآن را هم قبول نداشتند؛ امام با اين گروه نه مي توانست به كلام خدا استناد كند و نه مي توانست به سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله استناد كند. اين هدف مأمون را حتي نوفلي هم كه خدمتكار امام بود متوجه شده بود. به اين جريان توجه كنيد:

مأمون به فضل بن سهل دستور داد پيروان مكاتب مختلف، مانند جاثليق و رأس الجالوت و رؤساي صابئيان و هربذ اكبر و نسطاس رومي، عالم بزرگ نصراني، و همچنين

[صفحه 86]

علماي ديگر علم كلام را دعوت كند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و آن حضرت هم سخنان ايشان را بشنود.

فضل بن سهل آنان را دعوت كرد، هنگامي كه جمع شدند، نزد مأمون آمد و گفت: همه حاضرند: مأمون گفت: همه ي آنها داخل شوند پس از ورود به همه خوش آمد گفت: سپس افزود: من شما را براي كار خيري دعوت كرده ام و دوست دارم با پسر عمويم كه اهل مدينه است و تازه بر من وارد شده مناظره كنيد، فردا همگي نزد من آييد و احدي از شما غايب نشود. همه گفتند: به چشم، سر به فرمانيم! و فردا صبح همگي نزد تو خواهيم آمد (شايد هدف مأمون از

اعلام قبلي اين بود كه آنان را براي مناظره آماده كند، مبادا در اين امر غافلگير شده روحيه خويش را از دست بدهند). نوفلي مي گويد: ما خدمت امام رضا عليه السلام مشغول صحبت بوديم كه ناگاه ياسر خادم كه عهده دار اوامر حضرت بود وارد شد و گفت مأمون به شما سلام مي رساند و مي گويد: برادرت به قربانت باد! اصحاب مكاتب مختلف و ارباب اديان و علماي علم كلام از تمام فرق و مذاهب جمع هستند. اگر دوست داريد، قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آييد و سخنان آنها را بشنويد، اگر دوست نداريد، اصرار نمي كنم و نيز اگر مايل باشيد ما به خدمت شما مي آييم و اين براي ما آسان است!

امام رضا عليه السلام در يك گفتار كوتاه و پر معني فرمود: أبلغه السلام و قل له قد علمت ما أردت و أنا سائر اليك بكرة ان شاء الله؛ «سلام مرا به او برسان و بگو مي دانم چه مي خواهي من ان شاءالله صبح، نزد شما خواهم آمد».

نوفلي كه از ياران حضرت بود مي گويد: وقتي ياسر خادم از مجلس بيرون رفت، امام عليه السلام نگاهي به من كرد و فرمود: تو اهل عراق هستي و مردم عراق ظريف و باهوشند. در اين باره چه مي انديشي؟ مأمون چه نقشه اي در سر دارد كه اهل شرك و علماي مذاهب را گرد آورده است؟

نوفلي مي گويد: عرض كردم او مي خواهد شما را امتحان كند و بداند پايه علمي شما تا چه حد است ولي كار خود را بر پايه ي سستي بنا نهاده به خدا سوگند! طرح بدي ريخته و

[صفحه 87]

بناي بدي نهاده است.

امام رضا عليه السلام: چه بنايي ساخته؟ چه نقشه اي طرح كرده

است؟

نوفلي كه هنوز نسبت به مقام شامخ علمي امام عليه السلام معرفت كامل نداشت و از توطئه مأمون دچار وحشت شده بود، عرض كرد كه علماي كلام اهل بدعت هستند و مخالف دانشمندان اسلام، چرا كه عالم، واقعيتها را انكار نمي كند اما اينها اهل انكار و سفسطه اند. اگر دليل بياوري كه خدا يكي است، مي گويند اين دليل را قبول نداريم و اگر بگويي محمد صلي الله عليه و آله رسول الله است، مي گويند رسالتش را اثبات كن. خلاصه، ايشان افرادي خطرناكند و … در برابر انسان دست به مغالطه مي زنند و آن قدر سفسطه مي كنند، تا انسان دست از حرف خويش بردارد، فدايت شوم از اينها برحذر باش!!

امام رضا عليه السلام تبسمي فرمود و گفت: اي نوفلي تو مي ترسي دلائل مرا باطل كنند و راه را بر من ببندند؟ نوفلي كه از گفته ي خويش پشيمان شده بود گفت: نه به خدا سوگند! من هرگز بر تو نمي ترسم، اميدوارم كه خداوند تو را بر همه ي آنان پيروز كند.

امام رضا عليه السلام فرمود: اي نوفلي، دوست داري بداني كي مأمون از كار خود پشيمان مي شود؟

نوفلي گفت: آري.

امام رضا عليه السلام فرمود: اذا سمع احتجاجي علي أهل التورات بتوراتهم و علي أهل الانجيل بانجيلهم و علي أهل الزبور بزبورهم و علي الصابئين بعبرانيتهم و علي أهل الهرابذة بفارسيتهم و علي أهل الروم بروميتهم و علي أصحاب المقالات بلغاتهم فاذا قطعت كل صنف و دحضت حجته و ترك مقالته و رجع الي قولي علم المأمون الموضع الذي هو بسبيله ليس بمستحق له فعند ذلك يكون الندامة و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم [141]؛ هنگامي كه استدلال مرا در برابر

اهل تورات، به تورات شان بشنود و در برابر اهل انجيل به انجيل شان و در مقابل اهل زبور، به زبور شان و در مقابل صابئيان به زبان

[صفحه 88]

عبري شان، و در برابر هربذان به زبان فارسي شان و در برابر اهل روم، به زبان رومي و در برابر پيروان مكتبهاي مختلف به لغات شان، آري هنگامي كه دليل هر گروهي را جداگانه ابطال كردم، به طوري كه مذهب خود را رها كنند و قول مرا بپذيرند، آن گاه مأمون مي داند مقامي را كه او درصدد آن است مستحق آن نيست! آن وقت پشيمان خواهد شد. و هيچ حركت و قوه اي جز از خداوند متعال نيست.

هنگامي كه صبح شد فضل بن سهل خدمت امام رضا عليه السلام رسيد و عرض كرد: فدايت شوم! پسر عمويت، مأمون در انتظار شماست و جمعيت نزد او حاضرند. نظرتان در اين باره چيست؟

حضرت فرمود: تو جلوتر برو، من ان شاء الله خواهم آمد. سپس وضو گرفت و شربت سويقي [142] نوشيد و به من هم داد كه نوشيدم، سپس همراه حضرت بيرون آمديم تا بر مأمون وارد شويم.

مجلس پر از افراد سرشناس و معروف بود و محمد بن جعفر [143] با جماعتي از بني هاشم و آل ابوطالب و جمعي از فرماندهان لشكر نيز حضور داشتند. هنگامي كه امام عليه السلام وارد مجلس شد مأمون برخاست، محمد بن جعفر و تمام بني هاشم نيز برخاستند. امام عليه السلام همراه مأمون نشست، اما آنها به احترام امام عليه السلام همچنان ايستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگي نشستند. مدتي مأمون به گرمي مشغول سخن گفتن با امام عليه السلام بود. سپس رو به

جاثليق كرد و گفت:

اي جاثليق! اين پسر عموي من، علي بن موسي بن جعفر عليه السلام است و از فرزندان فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر ماست و فرزند علي بن ابي طالب عليه السلام است. من دوست دارم با او سخن بگويي و مناظره كني، اما طريق عدالت را در بحث ها رها مكن!

جاثليق گفت: اي اميرمؤمنان! من چگونه بحث و گفتگو كنم كه او به كتابي استدلال

[صفحه 89]

مي كند كه من منكر آنم و به پيامبري تمسك مي جويد كه من به او ايمان نياورده ام؟

امام رضا عليه السلام فرمود: اي نصراني! اگر به انجيل خودت براي تو استدلال كنم. اقرار خواهي كرد؟

جاثليق گفت: آيا مي توانم، گفتار انجيل را انكار كنم؟ آري به خدا سوگند! اقرار خواهم كرد هر چند به ضرر من باشد [144].

جاثليق پس از مدتي مناظره به امام رضا عليه السلام رو كرد و گفت: بگذاريد ديگران با تو سخن بگويند، به مسيح قسم، گمان نمي كردم بين مسلمانان فردي مثل تو پيدا شود؟!

اين جمله نهايت درماندگي جاثليق را نشان مي دهد كه در برابر امام مسلمانان هيچ سخني براي گفتن نداشت.

در اين جا امام رضا عليه السلام رو به رأس الجالوت، عالم بزرگ يهود، كرد و فرمود: تو سؤال مي كني يا من از تو سؤال كنم؟

رأس الجالوت عرض كرد: من سؤال مي كنم و هيچ دليلي از تو نمي پذيرم مگر اينكه از تورات باشد و يا حداقل از انجيل يا از زبور يا آنچه در صحف ابراهيم و موسي عليهماالسلام آمده است!!

امام رضا عليه السلام فرمود: غير از آنچه گفتي از من قبول نكن.

پس از مدتي كه از مناظره گذشت رأس الجالوت هم از مناظره كنار كشيد و بعد از او نوبت بزرگ زرتشتيان شد.

او پس از مدتي كوتاه خاموش شد. در اين جا امام رضا عليه السلام فرمود: يا قوم ان كان فيكم أحد يخالف الاسلام و أراد أن يسئل فليسئل غير محتشم فقام اليه عمران الصابي و كان واحدا من المتكلمين فقال يا عالم الناس لولا أنك دعوت الي مسئلتك لم اقدم عليك بالمسائل و لقد دخلت بالكوفة و البصرة و الشام و الجزيرة و لقيت المتكلمين فلم أقع علي أحد يثبت لي واحدا ليس غيره قائما بوحدانيته أفتأذن

[صفحه 90]

لي أن اسئلك؟ [145].

آيا در ميان شما كسي هست كه با اسلام مخالف باشد؟ و اگر مايل است بدون اضطراب و نگراني، سؤالاتش را مطرح نمايد. در اين هنگام عمران صابي كه يكي از متكلمان معروف بود برخاست و نزد حضرت آمد و گفت: اي دانشمند مردم، اگر خودت دعوت به سؤال نمي كردي من سؤالي مطرح نمي كردم چرا كه من به كوفه، بصره، شام و جزيره رفته ام و با علماي علم عقايد، روبرو شده ام ولي احدي را نيافته ام كه براي من ثابت كند كه خداوند يگانه است و قائم به وحدانيت خويش است. آيا اجازه مي دهي همين مسأله را با تو طرح كنم؟

بحث با عمران صابي شروع شد و تا نزديك ظهر ادامه يافت. سپس امام رضا عليه السلام به مأمون رو كرد و فرمود: وقت نماز رسيده است؟

عمران گفت: اي سرور من سؤال مرا قطع مفرما زيرا قلبم رقيق شده است.

امام فرمود: نماز ميگزاريم و بر مي گرديم. پس آن حضرت برخاست و مأمون هم برخاست. امام رضا عليه السلام نماز را در داخل خواند و مردم در بيرون پشت سر محمد بن جعفر (عموي آن حضرت) نماز گزاردند. پس از

نماز آن حضرت به جايگاهي كه مي نشست برگشت و عمران را خواست و فرمود: سؤال كن.

اين مناظره تا غروب ادامه يافت. در پايان، وقتي سؤالهاي عمران به پايان رسيد امام رو به عمران كرد و گفت: اي عمران آيا فهميدي؟

عمران پاسخ داد اي سرور من، قطعا فهميدم و شهادت مي دهم كه خداوند سبحان همان است كه تو او را وصف كردي و توحيدش را بيان فرمودي و شهادت مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله بنده ي او، براي هدايت و گسترش دين حق براي همه انسانها مبعوث شده است. سپس عمران بر روي خود به طرف قبله به سجده افتاد و اسلام آورد.

نوفلي مي گويد: وقتي متكلمان گفتار و رفتار عمران را ديدند با اين كه كسي نتوانسته

[صفحه 91]

بود در بحث او را محكوم كند و به شكست بكشاند، هيچ كس جرأت نكرد به امام نزديك شود و كلامي بر زبان آورد.

شكست مأمون در اين طرح نياز به توضيح ندارد ولي با توجه به هدفي كه مأمون از اين جلسات مناظره داشت از پاي ننشست و هر كس را كه احتمال مي داد بتواند با امام رضا عليه السلام مناظره كند دعوت به مناظره مي كرد. مشكل مأمون آن بود كه از مقام شامخ علمي حضرت رضا عليه السلام اطلاعي نداشت، به همين دليل هر كس را كه براي مناظره دعوت مي كرد كاري از پيش نمي برد، ولي مي بايست حتي در يك مورد هم كه شده امام رضا عليه السلام را به شكست بكشاند. بر همين اساس، وقتي خبر به او دادند كه سليمان مروزي عالم علم كلام در خراسان است و مي تواند در اين زمينه به او كمك كند او

را به دربار دعوت كرد. وقتي سليمان بر مأمون وارد شد، مأمون با احترام خاصي از او استقبال كرد، هدايايي به او داد و اين سخنان بين آن دو گذشت:

مأمون: پسر عمويم علي بن موسي عليه السلام از حجاز آمده است. او علم كلام و متكلمان را دوست دارد، چه مانعي دارد كه در روز ترويه [146] براي مناظره با او پيش ما بيايي؟

سليمان: اي امير من دوست ندارم در مجلسي كه بسياري از بني هاشم در آن حضور دارند با او مناظره كنم، زيرا آبرويش نزد بني هاشم خواهد رفت و بحث را نمي توان به نتيجه رساند!!

مأمون: چون قدرت علمي تو را مي دانستم به دربار احضار ت كردم و تنها آرزوي من اين است كه حداقل در يك مورد او را به شكست وا داري!!

سليمان كه اين چراغ سبز را از مأمون دريافت كرد با غروري خاص گفت: اي امير، اين كار، كار خودم است، مجلس را تشكيل بده و او را به من واگذار و خود نيز حضور

[صفحه 92]

داشته باش [147].

امام رضا عليه السلام در اين مناظره چنان شخصيت علمي خود را نشان داد كه سليمان به لجبازي رو آورد و به تناقض گفتار گرفتار شد طوري كه حاضران به خنده افتادند و مأمون در يك جا رو به سليمان كرد و گفت: واي بر تو سليمان چقدر اين اشتباه را تكرار مي كني، اگر نمي تواني اشكال ابوالحسن را پاسخ دهي به اين مسأله خاتمه ده و موضوع ديگري را شروع كن!!

امام رضا عليه السلام فرمود: امير رهايش كن، جلو سخنش را نگير زيرا اين را بهانه مي كند. سپس امام رضا عليه السلام فرمود: سخن بگو سليمان. سليمان به سخن

ادامه داد ولي همه ي كساني كه در مجلس بودند فهميدند كه جز تناقض و سفسطه چيزي براي گفتن ندارد در يك مورد مأمون رو به سليمان كرد و گفت: سليمان متوجه سخنانت باش، شخصيتهاي علمي اطرافت نشسته اند! سليمان پس از مدتي مناظره سخني براي گفتن نداشت و ساكت شد و حرفي نزد.

مأمون در اين جا به سخن آمد و گفت: اي سليمان اين شخص داناترين فرد بني هاشم است، سپس جلسه را خاتمه داد و مردم متفرق شدند.

مأمون از تشكيل جلسات مناظره نه تنها به هدف خود نرسيد بلكه روز به روز بر شهرت و محبوبيت امام رضا عليه السلام افزوده مي شد.

عده اي از دانشمندان اسلامي هدفهاي مأمون از تشكيل جلسات مناظره را چيز ديگري مي دانند كه اكنون به بررسي آنها مي پردازيم.

[صفحه 93]

هدفهاي مأمون از تشكيل جلسات مناظره

گرايش مذهبي مأمون

اشاره

عده اي بر اين عقيده اند كه چون مأمون از نظر فكري معتزلي مذهب بود و معتزله آزادانه مسائل عقيدتي را مورد نقد و بررسي قرار مي دادند، مأمون نيز همين كار را مي كرد و با تشكيل جلسات مناظره مي خواست اين مسائل آزادانه بررسي شود.

نقد اين تفكر

در نقد اين تفكر ما به نقل سخن يكي از مورخان كه درباره ي مأمون و عصر او تحقيقات فراواني كرده است اكتفا مي كنيم. دكتر زيد الرفاعي مي گويد:

با توجه به اين كه اطرافيان مأمون از سران معتزله بودند، حتي مربي او يحيي بن المبارك معتزلي بود، طبيعي است كه بگوييم مذهب مأمون معتزلي بوده است. اين محقق در پايان چنين اظهارنظر مي كند كه مأمون به معناي واقعي به مذهبي ايمان نداشت، بلكه حمايت او از گروههاي كلامي موجود، به شرايط حاكم بر كشور وابسته بود، هر يك از گروهها كه بهتر مي توانستند او را به هدفهايش برسانند، از آن حمايت مي كرد [148].

[صفحه 94]

علم دوستي مأمون

اشاره

عده اي بر اين عقيده اند كه مأمون شخصي بود علم دوست و طرفدار عالم، روي همين اصل اين جلسات مناظره را تشكيل مي داد تا راهي براي رشد علم باشد [149].

نقد اين تفكر

الف) مأمون در 5 سال اول حكومتش، هرگز چنين جلساتي تشكيل نداده است، بلكه فقط بعد از منصوب كردن امام رضا عليه السلام به ولايتعهدي اين حركت را آغاز مي كند.

ب) بعد از كشته شدن امام رضا عليه السلام، مأمون به اين جلسات خاتمه مي دهد، فقط در بغداد چند جلسه تشكيل مي شود كه آن هم براي مبارزه با امام جواد عليه السلام بوده است. بنابراين نه در ابتداي حكومت او اين جلسات تشكيل مي شود و نه در آخر آن و وي فقط در سالهاي مياني حكومت خود چنين جلساتي تشكيل مي داد كه معلوم مي شود معلول شرايط خاصي بوده است.

ج) اگر مأمون طرفدار علم بود بايد اين جلسات هر جا تشكيل مي شد از آنها حمايت مي كرد؛ و حال آن كه چنين نبود، به عنوان نمونه: به مأمون خبر مي رسد كه علي بن موسي الرضا عليه السلام جلسات بحثهاي كلامي تشكيل مي دهد و مردم فريفته دانش او مي شوند - كه برخلاف مصالح حكومت است - مأمون به نگهبان خانه دستور مي دهد كه نگذارد مردم در اين جلسات شركت كنند و حضرت را نيز سرزنش مي كند كه چرا چنين كاري را انجام داده است [150].

منزوي كردن امام رضا

اشاره

برخي محققان در زمينه ي هدف مأمون چنين اظهار كرده اند: مأمون هدفي جز اين

[صفحه 95]

نداشت كه به پندار خويش، مقام امام عليه السلام را در انظار مردم بخصوص ايرانيان كه سخت به اهل بيت عصمت عليهم السلام علاقه داشتند و به آنان عشق مي ورزيدند، پايين بياورد. او گمان مي كرد امام رضا عليه السلام، تنها با مسائل ساده اي از قرآن و حديث آشناست و از فنون علم و استدلال بي بهره است [151].

نقد اين دليل

اين كه مأمون چنين هدفي را دنبال مي كرد با تدوين رساله ي ذهبيه، به وسيله ي امام رضا عليه السلام قبل از آمدن به مرو، سازگار نيست. منشأ پيدايش اين رساله چنين بود: ابومحمد هارون بن موسي تلعكبري روايت كرده است كه وقتي حضرت از مدينه به توس مي آمدند، اولين برخورد ايشان با مأمون در نيشابور بود. روزي در مجلس مأمون كه عده اي از فلاسفه و پزشكان مانند: يوحنا بن ماسويه، جبرائيل بن بختيشوع، ابن بهله هندي و دانشمندان ديگر جمع بودند، سخن از طب و آنچه به صلاح بدن مي انجامد، به ميان آمد. مأمون و دانشمندان در اين باره سرگرم مناظره بودند، در حالي كه حضرت ساكت بود و چيزي نمي گفت.

مأمون رو به حضرت گفت: نظر شما در اين باره چيست؟

حضرت فرمود: براي من به مرور زمان، تجربياتي حاصل شده و اطلاعاتي از گذشتگان دارم كه براي امير مي نويسم.

مأمون، پيش از حضرت رضا عليه السلام از نيشابور به سوي بلخ حركت كرد و حضرت در نيشابور ماند. مأمون در نامه اي از حضرت خواست به وعده اش وفا كند. حضرت در پاسخ نامه ي مأمون، نامه اي درباره ي امور پزشكي نوشتند و براي او فرستادند. حضرت در آغاز اين نامه، قانون طبيعي مربوط به بيماريها

و معالجه ي آنها را چنين بيان مي كند:

«خداوند هيچ بدني را به هيچ بيماري و علتي كه در برابر آن معالجه اي نباشد، مبتلا

[صفحه 96]

نمي كند، بنابراين براي هر نوع بيماري، طب و درماني وجود دارد.» امام عليه السلام سپس ساختمان بدن و نقش اعضاي مختلف آن را توضيح مي دهد و در ارائه راههاي تغذيه ي مناسب، براي ارتقاي بهداشت، آن را با يك مزرعه مقايسه مي كند. آن گاه حضرت، فصول سال را بر اساس تقويم رسمي ايرانيان در آن زمان، - به 12 ماه - تشريح و تغييرات خاك، آب، هوا و تأثير آنها را بر بدن انسان شرح مي دهد. امام عليه السلام بر اين مبنا توصيه مي كند كه آدمي متناسب با فصول مختلف از چه نوع غذايي استفاده و از چه نوع اجتناب كند.

با دريافت اين نامه، مأمون چنان تحت تأثير قرار گرفت كه دستور داد آن را با آب طلا بنويسند و از آن زمان، اين نامه به «الرسالة الذهبيه» معروف شد [152].

با توجه به اين كه اين جريان قبل از مناظرات رخ داده است، بنابراين معنا ندارد بگوييم هدف مأمون اين بود كه به مردم بفهماند، حضرت رضا عليه السلام تنها قرآن و حديث را مي فهمد!

محدود كردن امام رضا به بعد علمي

اشاره

تحليل ديگري كه ارائه شده اين است كه او مي خواست مقام والاي امام هشتم عليه السلام را تنها به بعد علمي منحصر كند، و بتدريج او را از مسائل سياسي كنار بزند، و چنين نشان دهد كه مرد عالمي است و پناهگاه امت اسلامي در مسائل علمي است، ولي او كاري با مسائل سياسي ندارد و به اين ترتيب، شعار تفكيك دين از سياست را عملي كند [153].

نقد اين دليل

الف - به طور كلي شعار تفكيك و جدايي دين از سياست، در مورد خلفاي بني

[صفحه 97]

عباس معنا ندارد، زيرا اينان با انقلاب عليه بني اميه كه شعارشان جدايي دين از سياست بود - روي كار آمدند؛ از سوي ديگر اينان با طرح اين كه جانشين و وارث پيامبر صلي الله عليه و آله هستند، قدرت را در اختيار گرفتند و كوشيدند در بين مردم چنان وانمود كنند كه شرايط لازم را براي جانشيني پيامبر صلي الله عليه و آله دارند.

ب - با توجه به اين كه جلسات مناظره بعد از منصوب شدن حضرت به ولايتعهدي بوده و ديگر اين كه خود مأمون، حضرت را به اين مقام منصوب كرده بود، معنا ندارد كه بگوييم هدف مأمون اين بود كه مي خواست به مردم بفهماند كه حضرت كاري با مسائل سياسي ندارد.

ايجاد سرگرمي براي مردم

اشاره

انگيزه ي پنجم كه ياد شده، اين است كه هميشه سياستمداران شياد و كهنه كار مي كوشيده اند در مقطع هاي مختلف، سرگرمي هايي براي توده مردم درست كنند تا به اين وسيله افكار عمومي را از مسائل اصلي جامعه و ضعفهاي حكومت خود منحرف كنند. مأمون مايل بود كه مسأله ي مناظره ي امام علي بن موسي الرضا عليه السلام با علماي بزرگ عصر و زمان خود، نقل محافل و مجالس باشد و همه ي علاقه مندان و عاشقان مكتب اهل بيت عليهم السلام در جلسات خود، به اين مسائل بپردازند و از پيروزيهاي امام عليه السلام در اين مباحث سخن بگويند و مأمون كارهاي سياسي خود را با خيال راحت دنبال كند و پوششي بر ضعفهاي حكومتش باشد [154].

نقد اين دليل

اين انگيزه تا آن جا كه اساس حكومت را به خطر نيندازد، در تحليل عملكرد سياستمداران يك اصل محسوب مي شود ولي اين اصل در مورد مأمون صدق نمي كند،

[صفحه 98]

زيرا حضرت رضا عليه السلام در خانه ي خود جلسات درس و مناظره تشكيل داده بود، و مباحثي درباره ي دفاع از اصول عقايد را مطرح مي كرد. به مأمون خبر مي رسد كه علي بن موسي الرضا عليه السلام، در مجلس به بحثهاي كلامي مي پردازد و مردم فريفته ي دانش او مي شوند كه برخلاف مصالح حكومتي است. مأمون به نگهبان خانه دستور مي دهد كه نگذارد مردم در اين جلسات شركت كنند و حضرت را نيز سرزنش مي كند كه چرا چنين كاري را انجام داده است [155].

براستي اگر سرگرم كردن مردم در اين عصر براي مأمون يك هدف محسوب مي شد بايد از تشكيل اين جلسات استقبال مي كرد، چون به گونه اي مردم سرگرم مي شدند، نه اين كه دستور دهد اين گونه جلسات را

تعطيل كنند.

مطرح شدن مأمون به عنوان زمامداري عالم

ششمين انگيزه اي كه به آن اشاره مي شود، اين است كه مأمون خود آدم بي اطلاعي نبود و قابليت داشت به عنوان يك زمامدار عالم، در جامعه ي اسلامي معرفي گردد. او دوست داشت همگان بخصوص در محيط ايران و به طور عام در محيط اسلام آن روز عشق او را به علم و دانش باور كنند و اين يك امتياز براي حكومت او محسوب مي شود و از اين طريق گروهي را به خود متوجه سازد.

از آنجا كه اين جلسات بحث و مناظره، به طور قطع، جنبه ي سياسي داشت و مسائل سياسي به طور معمول، تك علتي نيستند، هيچ مانعي ندارد كه همه ي اين انگيزه هاي ششگانه براي مأمون مطرح باشد [156].

[صفحه 99]

شرايط سياسي حكومت مأمون

اشاره

مورخ محقق، جعفر مرتضي عاملي انگيزه اساسي مأمون را از تشكيل جلسات مناظره مسائل سياسي كشور مي داند. او معتقد است براي درك اين شرايط بايد ابتدا مشكلات حكومت مأمون را در نظر آورد و راه حل هاي موجود و اقدام نهايي مأمون را بررسي كرد.

مشكلات مأمون

اول - عباسيان و دربار، در برخورد با مأمون و برادرش امين حق تقدم را به امين مي دادند. بر همين اساس، مأمون يقين داشت كه در بين عباسيان اعتباري ندارد.

دوم - علويان نيز از او راضي نبودند، زيرا علويان نه تنها به خلافت هيچ يك از عباسيان تن نمي دادند، بلكه خود كساني را داشتند كه به مراتب سزاوارتر از عباسيان براي تصدي حكومت بودند. گذشته از اين، مأمون به خانداني وابسته بود كه علويان، شكنجه، آزار، تبعيد و همه اين مصيبتها را از اين خاندان مي كشيدند.

سوم - اعراب نيز از او دل خوشي نداشتند به دو دليل:

الف - مادر، مربي و متصدي امور او همه غير عرب بودند.

ب - بيزاري عرب از مأمون به دليل رفتار ناپسند نياكان او، بويژه پدرش كه با مردم به طور كلي و با اهل بيت عليهم السلام به طور خاص بدرفتاري مي كردند.

بنابراين، پس از آن كه مأمون دست خود را از دامان فرزندان پدرش، برمكيان، اعراب و علويان كوتاه ديد ناگزير شد به جانبي ديگر روي آورد و در برابر خود جايي جز خراسان نيافت.

بر همين اساس، او چنين وانمود كرد كه دوست دار هر كس و هر چيزي است كه خراسانيان را دوست بدارند و متنفر از هر چيز و از هر كسي است كه آنان متنفر باشند. مأمون حتي وقتي احساس تمايل خراسانيان را نسبت

به علويان دريافت تظاهر به دوستي

[صفحه 100]

و پيروي علويان هم كرد.

بنابراين روي آوردن مأمون به ايرانيان ناشي از سياست و زيركي وي بود؛ او از اين موقعيت بهترين بهره ها را برد تا توانست به حكومت دست يابد.

سپس اين محقق مشروح حوادث را از نظر تاريخي بررسي و در راستاي حل مشكلات مأمون تحليل و نتيجه گيري مي كند كه مأمون تمام اين تلاشها را براي تحكيم حكومت خود انجام داده است. تحقيقات اين محقق بسيار سودمند است و حائز اهميت مي باشد و بسيار گسترده و با اسناد و مدارك تاريخي به طور مشروح ارائه شده است. علاقه مندان مي توانند به كتاب اين محقق در اين باره با نام الحياة السياسية للامام الرضا عليه السلام مراجعه كنند. گرچه نظر اين محقق با مدارك تاريخي سازگارتر و از اتقان بيشتري برخوردار مي باشد به نظر نگارنده تمام حقيقت نيست.

به نظر مي رسد هدف مأمون از تشكيل اين جلسات ادامه تهاجم فرهنگي عليه آل علي عليه السلام براي حذف آنان از صحنه ي سياسي جامعه اسلامي است زيرا: نه مأمون در ميان عباسيان تافته ي جدا بافته اي است كه بتوان رفتار او را جداي از كل عباسيان تحليل و بررسي كرد و نه امام رضا عليه السلام جداي از اهل البيت عليهم السلام مي باشد كه رفتار او را جداگانه بررسي نماييم، بلكه هر دو نماينده ي دو جريان فكري در تاريخ اسلام هستند.

مأمون نماينده ي يك جريان فكري است كه در آن اسلام منهاي امامت آل علي عليه السلام يا به عبارت ديگر، نبوت بدون جانشيني مطرح مي شود. امام رضا عليه السلام نماينده ي جريان فكري ديگري است كه در آن اسلام با امامت آل علي عليه السلام يا به تعبير ديگر، پيامبري توأم با

جانشيني براي ادامه هدايت مردم مطرح است. درگيري اين دو جريان هم درگيري تاريخي است كه اختصاص به مأمون و امام رضا عليه السلام نداشته است و تنها در عصر امام رضا عليه السلام، به دليل زيركي و پيچيدگي شخصيت مأمون، اين درگيري بسيار نامريي شده است. بنابراين بر اين باوريم كه درگيري فوق يك تهاجم فرهنگي حساب شده براي حذف آل علي عليه السلام از صحنه سياسي دنياي اسلام است.

در موارد متعددي مأمون به اين هدف اعتراف مي كند، از جمله همانطور كه پيشتر

[صفحه 101]

بيان كرديم در مذاكره با سليمان مروزي از او مي خواهد كه تنها در يك مورد هم كه شده او را به شكست وادارد تا بتواند ضعف علمي را بهانه اي براي حذف امام از ولايتعهدي قرار دهد و به مردم تفهيم كند كه او امام نيست تا زمينه را براي اقدامات بعدي فراهم كند.

تقاضاي كارهاي غيرعادي يا معجزه

در انديشه ي شيعه، امام از تقواي بسيار بالايي برخوردار است كه از آن به عصمت تعبير مي شود. دارا بودن عصمت نزد خداوند براي صاحب آن آثاري دارد كه از جمله ي آنها مستجاب الدعوة بودن مي باشد به طوري كه معصوم مي تواند براي اثبات امامت و … از اين قدرت استفاده كند و به دست او معجزه تحقق يابد. مأمون تلاش مي كند به مردم چنين وانمود كند كه امام رضا عليه السلام داراي چنين قدرتي نيست و نزد خداوند جايگاهي ندارد. به همين منظور، نيامدن باران در خراسان را بهانه كرد و تبليغاتي راه انداخت كه اگر در خراسان مدتي است باران نمي آيد از قدم حضرت رضا عليه السلام و ولي عهد ي اوست و چون او ولي عهد شده باران قطع شده است. بر همين اساس،

مأمون در روز جمعه به امام مي گويد:

خشكسالي شده است. دعا كن خداوند براي مردم باران بفرستد. امام گفته ي او را اجابت مي كنند. سپس مأمون سؤال مي كند:

چه زماني اين كار را خواهيد كرد؟ و امام در پاسخ مي فرمايند:

روز دوشنبه. زيرا شب گذشته رسول خدا صلي الله عليه و آله با اميرمؤمنان علي عليه السلام در خوابم آمد و فرمود: پسرم منتظر روز دوشنبه باش. روز دوشنبه به صحرا برو و از خداوند طلب باران كن. بدون ترديد خداوند براي آنان باران خواهد فرستاد، خداوند به تو نشان خواهد داد چيزي كه آنان نمي دانند تا شناخت آنان نسبت به فضائل تو و جايگاه تو نزد خداوند بيشتر شود [157].

[صفحه 102]

و چون روز دوشنبه شد حضرت با جمعيت به صحرا آمد و ضمن ستايش خدا چنين عرض كرد: خدايا تو حق ما اهل بيت را بزرگ قرار دادي و همان طور كه دستور دادي، مردم به ما متوسل مي شوند و اميد به فضل تو دارند … خدايا باران فراگير و مفيدي بر آنان بفرست. خدايا ابتداي باران وقتي باشد كه به خانه هايشان رسيده باشند. راوي مي گويد: به دنبال دعاي حضرت تغييرات جوي شروع شد و با ابري شدن آسمان مردم خواستند از ترس باران فرار كنند. حضرت فرمود: مردم اين ابر اين جا نمي بارد بلكه مأمور است به فلان منطقه برود. ابر ديگري پيدا شد، حضرت فرمود: اين ابر نيز مال شما نيست. تا ده بار اين اتفاق افتاد، آن گاه حضرت فرمود: برويد به خانه ها كه اين ابر بايد اين جا ببارد. پس از متفرق شدن مردم باران شروع شد به طوري كه دشت و صحرا از آن سيراب

شدند.

به دنبال اين جريان وقتي مردم به هم مي رسيدند مي گفتند: هنيئا لولد رسول الله صلي الله عليه و آله مبارك باد براي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله. مأمون در اين هدف كه سلب اعتماد ايرانيان از علويان بود شكست خورد و روز به روز بر شهرت و محبوبيت امام رضا عليه السلام افزوده مي شد به گونه اي كه جاسوسان دربار نيز از وضع پيش آمده خسته شده بودند. روزي حميد بن مهران به مأمون گفت:

از اين كه اين امتياز را از خاندان بني عباس به آل علي عليه السلام منتقل كني به خدا پناه ببر، تو با دست خودت خود را نابود كردي. اين ساحر فرزند ساحران را به اين جا آوردي. در حالي كه گمنام بود تو مشهور ش كردي!! او پست بود تو بزرگش كردي، فراموش شده بود تو نام او را بر سر زبانها آوردي!! با اين دعا و باران همه را فريفته ي خود كرده است، مي ترسم با ولايتعهدي او حكومت از دست بني عباس خارج شود؟ مهم تر آن كه مي ترسم تو را سحر كند و حكومتت را از بين ببرد (كنايه از اين كه حتي نگذارد كه تا تو بميري و او جانشينت شود).

اگر در اين جملات و توهين هاي حميد بن مهران به حضرت دقت كنيد در مي يابيد كه او تا چه حد از مسائل سياسي بي اطلاع است. مي پندارد كه واقعا مأمون دلش مي خواهد كه امام رضا عليه السلام جانشين او شود. در اين جا مأمون دست به يك توجيه سياسي زده كه

[صفحه 103]

چرا اين كار را انجام داده و چه هدف هايي از اين كار داشته و چه نتايجي به دست آمده است

و حال چه بايد كرد؟

مأمون گفت: اين شخص از ما دور بود و خودش مدعي رهبري بود:

1- ما او را ولي عهد كرديم كه هم حكومت و خلافت ما را به رسميت بشناسد و هم تبليغاتي كه مي كند به نفع ما تمام شود.

2- هدف ديگر اين بود كه شيفتگان او بفهمند آنچه را كه درباره ي آنان ادعا شده است ندارند چه كمش و چه زيادش و آن كه مستحق خلافت است ما هستيم نه او.

3- مي ترسيديم كه اگر او را به حال خود گذاريم ممكن است تهاجمي از طرف او عليه ما آغاز شود كه ديگر نتوانيم آن را دفع كنيم.

4- آنچه درباره ي او انجام داديم اشتباه كرده ايم و با شكست مواجه شد، ولي جايز نيست نسبت به او سهل انگاري كنيم بلكه بايد او را كم كم پايين بياوريم تا نزد مردم به گونه اي جلوه كند كه شايسته مقام ولايتعهدي نيست؛ سپس شر او را از سر خود دفع كنيم.

همان طور كه ملاحظه مي كنيد مأمون در اين گفت و گو به بخشي از هدفهاي پشت پرده ي خود از منصوب كردن امام به ولايتعهدي اشاره مي كند. از اين سخنان به خوبي معلوم مي شود كه او هرگز تصميم واقعي نداشته كه امام رضا عليه السلام به عنوان جانشين او مطرح باشد و بعد از او خليفه باشد. ولي حميد بن مهران كه از هدفهاي پنهاني مأمون باخبر نبود وقتي اين سخنان را از مأمون شنيد خوشحال شد و گفت:

اي امير! مجادله ي او را به من واگذار كن. بدون ترديد من او و يارانش را شكست خواهم داد و او را تحقير خواهم كرد، اگر احترام تو نبود كاري مي كردم كه همه ي

مردم بفهمند شايسته ي اين مقامي كه تو به او دادي نيست.

مأمون: چيزي نزد من زيباتر از اين نيست!

همان طور كه ملاحظه مي كنيد، مأمون هدف اصلي خود را حذف امام رضا عليه السلام از صحنه ي سياسي كشور مي داند و به صراحت در اين جا به حميد بن مهران اعلام مي كند كه

[صفحه 104]

تلاش او براي نابودي امام رضا عليه السلام است.

حميد بن مهران: بنابراين جمعي از شخصيتهاي كشورت از سپاهيان، قاضيان و فقيهان شايسته را جمع كن تا من در حضور آنان ضعف او را روشن كنم تا اينان از سر آگاهي بدانند كاري كه تو درباره ي او بنا داري انجام دهي بجاست و او شايسته ولايتعهدي نيست.

مأمون كه از اين پيشنهاد خوشحال شده بود و تصور مي كرد كه حميد بن مهران مي تواند امام رضا عليه السلام را در حضور جمع تحقير كند و آبروي آن حضرت را ببرد خوشحال شد و دستور جمع شدن شخصيتهاي كشوري، نظامي، قضايي و فرهنگي را صادر كرد. پس از آن كه همه جمع شدند، او از حضرت رضا عليه السلام دعوت كرد كه در مجلس حضور يابد. با حضور حضرت و قرار گرفتن ايشان در جايگاه مخصوص ولي عهد، حميد بن مهران چنين آغاز كرد: بدون ترديد مردم قصه هاي زيادي از تو نقل مي كنند و در تعريف از تو زياده روي مي كنند به گونه اي كه تصور مي كنم اگر خودت هم از آنها اطلاع پيدا كني خود را تبرئه مي كني.

تو تنها درباره ي باراني كه هميشه مي آمده است دعايي كرده اي و باران آمده است. مردم اين را براي تو معجزه اي ساخته اند و براي تو مقامي قائل شده اند كه گويا در دنيا نظير نداري! در حالي كه اميرمؤمنان (مأمون) كه

خداوند خود و حكومتش را پايدار بدارد با احدي مقايسه نشد مگر اين كه بر او برتري دارد و او تو را ولي عهد ش قرار داده است. شايسته ي او نيست كه تو به دروغگوياني كه عليه تو و او دروغ مي گويند ميدان بدهي كه او را دروغگو بپندارند.

امام رضا عليه السلام: من بندگان خداوند را كه از نعمتي كه خداوند به من داده است سخن مي گويند منع نمي كنم گرچه به دنبال برتري طلبي و گردنكشي نيستم.

اما نسبت به آنچه كه راجع به عملكرد مأمون مي گويي، جايگاهي كه براي من در نظر گرفته چيزي نيست جز جايگاهي كه پادشاه مصر براي يوسف صديق عليه السلام در نظر گرفته بود و تفاوت آن دو را تو خود ميداني.

[صفحه 105]

وقتي امام به آن سخن حميد بن مهران چنين صريح و قاطع پاسخ داد و خود را با يوسف صديق عليه السلام و مأمون را با پادشاه مصر مقايسه كرد حميد بن مهران بسيار ناراحت شد و گفت:

اي پسر موسي از حد خودت تجاوز كرده اي كه باراني را كه وقتش معين بوده است و به موقع، نه جلوتر و نه عقب تر، مي آمده است و خداوند آن را فرستاده است وسيله اي براي فخرفروشي و بزرگي قرار داده اي. گويا معجزه ي حضرت ابراهيم خليل عليه السلام را آورده اي هنگامي كه سرهاي پرندگان را با دست خودش بريد و اعضاي آنها را روي كوهها پراكنده كرد و سپس آنها را به نام خواند آنها به سرعت نزد او آمدند، به سرهاي خود ملحق شدند، حركت كردند و به اذن خدا به پرواز درآمدند!!

حميد بن مهران روبروي مأمون و امام رضا عليه السلام نشسته بود و بر متكايي كه مأمون

به آن تكيه داده بود عكس دو شير نقش بسته بود. حميد بن مهران كه از پاسخ امام رضا عليه السلام به شدت عصباني شده بود، رو به امام رضا عليه السلام كرد و گفت:

اگر راست مي گويي در آنچه پنداشته شده اين دو (شير) را زنده كن كه مرا از بين ببرند. اگر چنين كاري بكني اين معجزه خواهد بود نه باراني كه هميشه مي آمده است، همه دعا كرده اند تو هم دعا كرده اي باران به دعاي تو نيامده است؟

پيشتر بيان كرديم كه به اعتقاد شيعه به دليل ارتباط خاص امام با خداوند جهان، او از قدرتي برخوردار است كه مي تواند در نظام آفرينش به اذن خداوند تصرف كند و براي اثبات حقانيت خود در ادعاي امامت هر معجزه اي كه بخواهد بياورد. در اين جا وقتي حميد بن مهران امامت امام رضا عليه السلام را انكار كرد و او را فردي عادي و فاقد آن قدرت الهي دانست و دعاي او را در آمدن باران همانند دعاي بقيه مردم تلقي كرد و از امام تقاضا كرد كه اين دو عكس شير را تبديل به شير واقعي كن تا مرا بدرند! امام رضا عليه السلام عصباني شد و خطاب به دو تصوير فرياد زد: بگيريد اين فاجر را بدريد او را و هيچ اثري از او به جا نگذاريد.

به دنبال دعاي امام رضا عليه السلام دو تصوير تبديل به شير درنده شدند و حميد بن مهران

[صفحه 106]

را دريدند و او را خوردند و خونش را كه روي زمين ريخته بود ليسيدند. حاضران وحشت زده به اين صحنه نگاه مي كردند. شيرها پس از انجام اين مأموريت نزد امام رضا عليه السلام ايستادند و با صدايي

كه همه شنيدند گفتند:

اي ولي خدا در زمين، نسبت به اين (مأمون) چه دستور مي دهي؟ آيا كاري كه نسبت به آن انجام داده ايم نسبت به اين هم انجام دهيم! مأمون كه اين سخن را شنيد بي هوش شد.

امام رضا عليه السلام فرمود: بايستيد و آن دو متوقف شدند.

سپس امام رضا عليه السلام دستور داد گلاب و عطر به مأمون زدند و مأمون را به هوش آوردند. پس از به هوش آمدن مأمون، دوباره شيران سخن را تكرار كردند كه آيا اجازه مي دهي همان بلايي كه به سر آن يكي در آورده ايم بر سر اين هم بياوريم؟

امام رضا عليه السلام فرمود: نه، بدون ترديد خداوند درباره ي او تدبيري دارد كه خودش اجرا خواهد كرد.

سپس امام با تصرف ولايي شيران را به حالت اولي كه تصوير بودند برگرداند.

مأمون كه از خطر مرگ رهايي يافته بود گفت: خدا را شكر كه مرا از شر حميد بن مهران حفظ كرد [158].

مأمون در طرح تحقير امام رضا عليه السلام از طريق حميد بن مهران نيز شكست خورد. با اين شكست سنگين در حضور همه ي شخصيتهاي تأثيرگذار در اداره كشور و پخش خبر اين جريان در شهرها و عدم حضور حميد بن مهران در جامعه و … روز به روز بر شخصيت امام رضا عليه السلام افزوده شد؛ بدين ترتيب برخلاف آنچه مأمون مي خواست كه اعتماد ايرانيان را از امام رضا عليه السلام سلب كند نه تنها اين حادثه اتفاق نيفتاد بلكه روز به روز بر اعتماد ايرانيان به علويان افزوده شد و شيعيان در عقيده خود به امامت آن حضرت ثابت قدم تر شدند.

[صفحه 107]

جلب اعتماد عباسيان

اشاره

مأمون در جلب اعتماد ايرانيان از طريق علويان شكست خورد و در

سلب اعتماد ايرانيان از علويان نيز ناكام ماند. حضور امام رضا عليه السلام در خراسان با توجه به شخصيت علمي، اخلاقي و الهي آن حضرت روز به روز بر اقتدار و نفوذ معنوي ايشان مي افزود و از طرفي موجب تضعيف موقعيت مأمون مي شد. بنابراين مأمون چاره اي نداشت جز اين كه به بغداد برگردد و اعتماد عباسيان را جلب كند. ولي با توجه به شرايط مأمون جلب اعتماد عباسيان دشوار بود، زيرا عباسيان خواهان حفظ قدرت خلافت در بين خود بودند. براي پي بردن به مشكل جلب اعتماد عباسيان، بايد ديد اعتراض عباسيان به مأمون براي چه بود. براي رسيدن به اين مسأله بهترين راه بررسي نامه ي عباسيان بغداد به مأمون است كه در آن اعتراضها ي خود را بيان كرده اند. مأمون ضمن پاسخ به اين نامه به حقايق مهمي در تاريخ، و عملكرد بني عباس اعتراف مي كند. اين سند رسمي داراي نكاتي بسيار ارزنده است كه به دليل طولاني بودن آن تنها به ذكر اعتراضها ي بني عباس به عملكرد مأمون و پاسخهاي مأمون و مشكلات او اشاره مي كنيم. اين نامه مقدمه اي بسيار طولاني در تحليل عملكرد قريش در برابر رسول خدا صلي الله عليه و آله، تحولات تاريخ صدر اسلام و ظلم و ستم هايي كه نسبت به بني هاشم چه از طرف بني اميه و چه از طرف بني عباس شده است دارد. اما اعتراضها از اين قرارند:

1- عباس عموي پيامبر صلي الله عليه و آله مقدم است، ولي تو هميشه از علي عليه السلام تبليغ مي كني.

2- محمد امين با اين كه برادرت بود به دست تو كشته شده است.

[صفحه 108]

3- در حكومت تو به بني عباس ظلم شده است.

4- با

اين كه پسر داشتي و ميتوانستي او را ولي عهد كني، علي بن موسي عليه السلام را ولي عهد قرار داده اي.

5- با ولايتعهدي علي بن موسي عليه السلام انديشه ي پدرانت را به تمسخر گرفته اي.

6- با ولايتعهدي علي بن موسي عليه السلام حكومتي را كه پدرانت اين همه براي آن زحمت كشيده اند به آل علي عليه السلام منتقل كرده اي.

7- قدرت را در اختيار مجوسيان قرار داده اي.

اكنون مأمون بايد به اين اعتراضها پاسخ گويد و زمينه هاي بدبيني بني عباس را نسبت به خودش از بين ببرد تا اين كه اعتماد آنان را جلب كند. مأمون با توسل به شگردهاي علمي و قدرت تحليل سياسي كه داشت به خوبي از جواب منطقي اين گونه اشكالات برآمده است.

برتري عباس

مأمون در پاسخ به اين مسأله، ابتدا عباس و بقيه عموهاي پيامبر را مقايسه و عملكردهاي عموهاي پيامبر صلي الله عليه و آله را نقل و نقد مي كند. او بر اساس اسناد تاريخي تنها براي حمزه و ابوطالب جايگاهي قائل مي شود و براي عباس امتيازي بر نمي شمرد. در مقايسه عباس با امام علي عليه السلام او ابتدا بعضي از آياتي را كه در شأن امام علي عليه السلام وارد شده نقل مي كند و سپس به بعضي از رواياتي كه در شأن امام علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله صادر شده است مثل حديث غدير، حديث رايه، حديث منزله، حديث سد الابواب، حديث الاخوه، حديث خندق و … اشاره مي كند و در مقايسه با عباس مي گويد: فأما تقديمكم العباس عليه فان الله تعالي يقول: (اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الآخر و جاهد في سبيل الله لا يستوون عندالله) [159] والله

لو كان ما في أميرالمؤمنين من المناقب والفضائل و الآي المفسرة في القرآن خلة واحدة في رجل واحد من رجالكم أو غيره لكان

[صفحه 109]

مستأهلا متأهلا للخلافة مقدما علي أصحاب رسول الله بتلك الخلة [160].

اما در بحث برتري عباس بر امام علي عليه السلام خداوند در اين باره مي گويد: آيا رتبه ي سقايت و آب دادن به حاجيان و تعمير كردن مسجدالحرام را با مقام آن كس كه به خداوند و به روز قيامت ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده يكسان ميشماريد، هرگز آن دو نزد خداوند يكسان نيستند.

مأمون با استناد به اين آيه به بحث برتري عباس بر امام علي عليه السلام خاتمه داده است، زيرا اين آيه درباره ي عباس و امام علي عليه السلام و شيبه نازل شده است. آنان نسبت به امام علي عليه السلام فخرفروشي مي كردند كه سقاية الحاج و عمارة المسجد را دارند و خداوند در اين آيه كار آنان را نسبت به ايمان امام علي عليه السلام و جهاد او در راه خدا، بي ارزش مي داند [161].

مأمون پس از نقل اين آيه مي گويد: به خدا قسم اگر يكي از امتيازاتي كه در امام علي عليه السلام هست در يكي از بني عباس يا غير بني عباس بود به خاطر همان يك امتياز بر تمام اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله برتري داشت و شايسته ي خلافت بود، در حالي كه امام علي عليه السلام گذشته از اين همه امتيازات در تاريخ نيز نسبت به بني عباس چنين عمل كرده است و به خدمت آن حضرت به عبدالله بن عباس اشاره مي كند.

كشتن امين

مأمون در بحث كشتن امين با توجه به زيركي سياسي كه داشته و عملكردش در برابر امين به

اصطلاح سياسي امروز توپ را در زمين حريف انداخته مي گويد: «قسم به جانم امين را كسي غير از شما گمراه نكرد اين شما بوديد كه عهدشكني را برايش آسان جلوه داديد و خيانت كردن را برايش زيبا نشان داديد» [162] و سپس به مسائل ديگر بني عباس درباره ي خودش اشاره مي كند.

ظلم و ستم نسبت به بني عباس

در پاسخ به اين اعتراض نيز مأمون چنان توپ را در زمين بني عباس انداخت كه جرأت سخن گفتن نداشته باشند. او به حمايت بني عباس

[صفحه 110]

از امين و نقشي كه در لشكركشي عليه مأمون داشته اند اشاره مي كند و مي گويد: «اگر شيوه ي من گذشت نبود هيچ يك از شما را نمي بايست روي زمين باقي مي گذاشتم. شما با عملكرد تان ريختن خونتان را براي من حلال كرديد» [163].

ولي عهد نكردن عباس

در پاسخ به اين سؤال كه با وجود پسرش عباس چرا او ا ولي عهد نكرده است؟ مي گويد: او بچه اي است كه زنان و كنيزان او را اداره مي كنند و بعد به عدم شايستگي او از حيث ويژگيهاي لازم براي يك رهبر اشاره مي كند و مي گويد: بر فرض كه تمام ويژگيهاي لازم براي رهبري را داشته باشد، «در رسيدن به خلافت بين او و يكي از مردان قبيله عك و حمير تفاوتي نيست» [164] [عك و حمير دو قبيله از قبايل پست قحطاني يمن هستند]. در نهايت مأمون در اين زمينه براي جلب اعتماد و حمايت عباسيان به علم غيب متوسل مي شود و مي گويد: در اين زمينه خيلي از من انتظار نداشته باشيد كه سخن بگويم ولي اگر خيلي اصرار داريد بدانيد رشيد از پدرانش به من خبر داده است كه بعد از آن كه هفتمين خليفه ي عباسي (مأمون) از بين برود بني عباس روي خوش نخواهند ديد و نعمتهاي شان از بين خواهد رفت. او براي ترساندن آنان چنين مي گويد: «وقتي مرا از دست داديد براي خود پناهگاهي بيابيد ولي افسوس، چيزي جز شمشير در انتظار تان نيست» [165] سپس ادامه مي دهد كه آن سيد حسني يا سفياني و يا مهدي

قائم عليه السلام خواهد آمد و همه ي شما را از بين خواهد برد!! (همان طور كه گفتيم اين سخنان براي ترساندن بني عباس و تن دادن آنان به حكومت مأمون و جلب اعتماد آنان شده است، وگرنه بعد از مأمون چنين حوادثي براي بني عباس پيش نيامده است!

ولايتعهدي علي بن موسي

اشاره

مأمون در پاسخ به اين كه چرا علي بن موسي عليه السلام را به ولايتعهدي منصوب كرده است و اين مهمترين سؤال عباسيان نيز محسوب مي شود، به آن از سه منظر جواب مي دهد:

[صفحه 111]

لياقت ذاتي امام رضا

براي رهبري و خلافت او در اين زمينه مي گويد: اما نسبت به بيعت گرفتن براي علي بن موسي عليه السلام، اول اين كه اين كار را آگاهانه انجام داده ام؛ دوم اينكه او ذاتاً لياقت اين كار را دارد.

هدف از ولايتعهدي امام رضا

تنها انگيزه ي من در ولايتعهدي امام رضا عليه السلام اين بود كه خون شما را حفظ كنم و با ادامه ي دوستي بين ما و آل علي عليه السلام از شما حمايت كنم و اگر مقداري بسيار ناچيزي از غنايم را نيز به آنان مي دهم به همين سبب است!!

براي پي بردن به اين هدف مأمون، بايد شورشهاي علويان را در نظر داشت كه مي كوشيدند بني عباس را از صحنه ي سياسي حذف كنند. تنها كافي است بدانيد كه زيد برادر امام رضا عليه السلام در بصره خانه هاي عباسيان را به آتش كشيد و هر عباسي را كه نزد او مي آوردند به آتش مي سوزاند. با توجه به همين اتفاقات است كه مأمون مي گويد اگر من علي بن موسي عليه السلام را ولي عهد كردم براي حفظ عباسيان بوده است نه انتقال حكومت به آل علي عليه السلام!!

ذهنيت بني عباس نسبت به ولايتعهدي

عباسيان بغداد به دليل دور بودن از مسائل سياسي تصور مي كردند كه مأمون مي خواهد واقعا حكومت را بعد از خودش به آل علي عليه السلام منتقل كند. مأمون براي آن كه چنين تصوري را از بين ببرد مي گويد:

«اگر تصور مي كنيد انگيزه ي من اين بود كه مسأله ولايتعهدي در نهايت به آل علي عليه السلام برگردد و به نفع آنان تمام شود اشتباه مي كنيد! بدون ترديد من در فكر اصلاح كارهاي شما و در انديشه شما و فرزندان شما و نسلهاي آينده شما هستم در حالي كه خودتان بي توجه، سرگرم، حيران و سرگردان هستيد و نمي دانيد چه نقشه هايي برايتان دارند» [166] سپس مفصل در اين باره توضيح مي دهد كه چه عواقب خطرناكي در انتظار عباسيان است.

[صفحه 112]

همان طور كه ملاحظه مي كنيد در اين كلام نيز مأمون به طور روشن و شفاف بيان

مي كند كه تصميم او درباره ي ولايتعهدي براي آن نبوده كه حكومت به آل علي عليه السلام منتقل شود بلكه هدفهاي خاصي را از اين كار تعقيب مي كرده است و همه ي قصدش آن بوده كه قدرت و خلافت در خاندان بني عباس حفظ شود.

تمسخر پدران

در پاسخ اين سؤال كه تو با نصب علي بن موسي عليه السلام به ولايتعهدي، افكار و انديشه هاي پدرانت را به تمسخر گرفته اي پاسخ مي گويد: مشركان قريش هم همين گونه مي انديشيدند و در برابر رسول خدا صلي الله عليه و آله مي گفتند: «ما پدران خود را بر اين روش يافته ايم و ما هم به همان روش رفتار مي كنيم» [167].

واي بر شما، بفهميد بدون ترديد دين را تنها بايد از پيامبران آموخت و تصور نمي كنم درك درستي داشته باشيد.

قدرت مجوسيان

در پاسخ به اين سؤال كه در حكومت تو قدرت در اختيار مجوسيان (ايرانيان) قرار گرفته است. مأمون دو گونه پاسخ مي دهد:

الف- شما تنها با من مشكل داريد نه با فضل بن سهل. به اين پاسخ توجه كنيد: «اما اين كه مرا سرزنش مي كنيد كه سياست و تدبير شما را به يك مجوسي واگذار كرده ام، غرور و نخوت شما را به كجا رسانده، مشكل شما اين نيست؛ زيرا اگر ميمون ها و خوكها رهبر شما باشند برايتان اهميت ندارد بلكه تنها با اميرالمؤمنين (مأمون) مشكل داريد.

ب – بر فرض كه روزي اينان مجوس بوده اند، اين دليل بر بي لياقتي آنها نيست به اين پاسخ توجه كنيد: به جانم قسم اينان در گذشته مجوس بودند و مسلمان شده اند همان طور كه پدران و مادران ما در گذشته مسلمان شده اند، ولي اين تفاوت را با شما دارند كه آنان مجوس بوده اند و مسلمان شده اند اما شما مسلمان بوده ايد و مرتد شده ايد. سپس به عملكرد ايرانيان و عباسيان مي پردازد و بشدت عملكرد عباسيان را مورد نقد قرار مي دهد و از جمله مي گويد: كار شما به جايي رسيده است كه «باكي ندارد

[صفحه 113]

كه براي رسيدن

به خواسته هايش هزار پيامبر خدا را يا هزار ملك مقرب خدا را بكشد محبوب ترين مردم نزد او كسي است كه گناهي را برايش زيبا جلوه دهد» [168].

همان طور كه ملاحظه مي كنيد پاسخ مأمون در بحث نظري براي عباسيان پاسخي قاطع و دندان شكن بود و با توجه به تهديدهايي كه نسبت به فقدان خودش در بين بني عباس ارائه كرده بود اين نامه تأثير خودش را گذاشته بود؛ دليلش نيز اين است كه وقتي مأمون به طرف بغداد حركت كرد با اين كه بني عباس قبل از ارسال اين نامه مأمون را از خلافت خلع و با ابراهيم بن المهدي عموي مأمون به عنوان خليفه بيعت كرده بودند همين كه مأمون به منطقه نهروان رسيد دست از حمايت ابراهيم برداشته و همه ي عباسيان تا منطقه نهروان به استقبال مأمون رفتند [169] و با اين كار بغداد و بني عباس بدون هيچ مقاومتي در برابر مأمون تسليم شدند.

گرچه مأمون توانست قبل از رفتن به بغداد با شيوه هاي مختلف زمينه اعتماد عباسيان را فراهم كند. و اطمينان داشت كه با رفتن به بغداد مشكل او با عباسيان حل خواهد شد، ولي با خود مي انديشيد كه دو خطر اساسي همچنان حكومت او را تهديد مي كند:

1- ايرانيان به رهبري فضل بن سهل

2- علويان به رهبري علي بن موسي عليه السلام

مأمون بخوبي دريافته بود كه اگر خود از مرو برود ولي اين دو آن جا بمانند حكومت او روي آرامش نخواهد ديد؛ بنابراين دست به كار شد تا اين دو را نيز حذف كند.

حذف فضل بن سهل از صحنه ي سياسي

فضل بن سهل گذشته از آن كه خود سياستمداري برجسته بود و بدرستي

[صفحه 114]

مي توانست مسائل سياسي را تحليل كند معلم و مربي

مأمون هم بود و مأمون از كودكي نزد او بزرگ شده بود. فضل بن سهل بخوبي مأمون را مي شناخت و از هدفهاي پنهاني او آگاه بود. بر همين اساس، وقتي مأمون مسأله رفتن به بغداد را مطرح كرد فضل بن سهل مخالفت كرد ولي مأمون به مخالفت او توجهي نكرد و دستور داد مقدمات رفتن را فراهم كنند. فضل بن سهل كه وضعيت را خطرناك ديد خود را از مسائل كشور كنار كشيد و رفت در خانه اش نشست و در هيچ كاري دخالت نكرد. ولي مأمون كه تصميم به حذف او گرفته بود او را رها نكرد و او را به دربار خواند. به اين گفت و گو توجه كنيد:

مأمون: چه شده است چرا در خانه ات نشسته اي؟

فضل: اي امير! گناه من نزد مردم و خانواده ي تو بزرگ است. مردم مرا به خاطر كشتن برادرت و بيعت گرفتن براي علي بن موسي عليه السلام سرزنش مي كنند. من از دست حسودان و بدخواهان و ستمگران امنيت ندارم و مي ترسم از من نزد تو بدگويي كنند، اجازه دهيد من به جاي شما در خراسان بمانم!

مأمون: ما به تو نياز داريم! و بدگويي بدخواهان و حسودي حسودان از مقام تو پيش ما نخواهد كاست. «تو نزد ما فردي مورد اعتماد، خيرخواه و دلسوز هستي. هر تضميني كه لازم داري بنويس تا به تو بدهم و به هر شيوه اي كه مي خواهي آن را محكم كاري كن تا اطمينان داري حاصل كني كه ما به تو خيانت نمي كنيم» [170].

فضل بن سهل امان نامه اي مفصل نوشت و دانشمندان را جمع كرد و نزد مأمون آورد.

امان نامه را نزد مأمون خواند و دانشمندان را

شاهد گرفت. مأمون هم گذشته از آن كه نامه ي فضل را با خط خود تأييد كرد نامه ي ديگري برايش نوشت كه در آن اموال، املاك و اختياراتي به او داد و در آنچه آرزوي فضل نسبت به مسائل دنيوي بود دستش را باز گذاشت.

[صفحه 115]

شايد فضل بن سهل پس از آن كه مأمون اين همه امكانات و اختيارات به او داد بيشتر شك كرد و از مأمون تقاضاي ديگري كرد.

فضل: اي امير، دوست دارم تأييديه علي بن موسي عليه السلام هم در اين امان نامه باشد و آنچه كه شما به ما عنايت كرده اي او هم تأييد كند، زيرا او ولي عهد شماست؟

مأمون: مي داني ابوالحسن عليه السلام با ما شرط كرده است كه در مسائل دخالت نكند و كاري انجام ندهد، بنابراين چيزي كه دوست ندارد ما هم از او نمي خواهيم. خودت برو از او بخواه.

فضل خدمت امام رضا عليه السلام آمد و گزارش داد: «مأمون امان نامه اي به من داده است و شما شايسته تر يد كه چنين امان نامه اي به من دهيد، شما ولي عهد مسلمانان هستيد!»

امام رضا عليه السلام فرمود: امان نامه را بخوان، فضل همان طور كه ايستاده بود امان نامه را خواند و چون تمام شد حضرت فرمود: يا فضل لك علينا هذا ما اتقيت الله عزوجل [171]؛ اي فضل تا وقتي كه تقوا را رعايت كني ما هم چنين امان نامه اي به تو مي دهيم.

گرچه مأمون به فضل بن سهل امان نامه داده و در حضور دهها دانشمند آن را تأييد كرده است ولي او براي حفظ قدرت به هيچ عهد و پيماني پاي بند نيست و هر مخالف احتمالي را نيز از سر راه برخواهد داشت حتي اگر

او را بزرگ كرده باشد، حق پدري و معلمي به گردن او داشته باشد، او را به قدرت رسانده باشد و هزاران خدمت به او كرده باشد!!

كشتن فضل بن سهل

كاروان مأمون به طرف بغداد حركت كرد ولي انديشه ي او قبل از رسيدن به بغداد فقط برداشتن دو مانع احتمالي حكومتش بود. هنوز چند منزلي از مرو دور نشده بودند كه در سرخس مأمون تصميم گرفت به زندگي هر دو خاتمه بدهد. براي اين كار، او طرحي

[صفحه 116]

بسيار حساب شده ريخت؛ به مردم اعلام كردند فردا حمام رفتن ممنوع است زيرا امير، وزير و ولي عهد مي خواهند به حمام بروند. پس از خالي شدن حمام چند نفر را در داخل حمام گماشت و به آنان دستور داد هر كس آن روز وارد حمام شد او را بكشند. از طرفي، با امام رضا عليه السلام مكاتبه كرد كه براي رفع خستگي حمام رفتن مفيد است و حمام را براي شما خلوت كرده ايم.

امام رضا عليه السلام پاسخ داد: لست بداخل الحمام غدا و … و لا اري للفضل ان يدخل الحمام غدا فاعاد اليه الرقعة مرتين؛ من فردا حمام نمي روم و به صلاح فضل هم نيست كه فردا به حمام برود. دو بار اين پيام بين امام و مأمون مبادله شد. وقتي امام رضا عليه السلام ديد مأمون از اجراي اين طرح دست بردار نيست به مأمون نوشت: لست بداخل غدا الحمام فاني رايت رسول الله صلي الله عليه و آله في النوم في هذه الليلة يقول لي يا علي لا تدخل الحمام غدا … من فردا حمام نمي روم، رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديشب در خواب ديدم به من فرمود: اي

علي فردا حمام نرو …

مأمون براي ظاهرسازي در برخورد با امام رضا عليه السلام هر كجا كه امام رضا عليه السلام سخنش را مستند به رسول خدا صلي الله عليه و آله مي كرد، مقاومت نمي كرد و تسليم مي شد كه مبادا به مخالفت با رسول خدا صلي الله عليه و آله متهم شود. از اين روي، در نامه سوم وقتي امام حمام نرفتن خود را مستند به خواب رسول خدا صلي الله عليه و آله كرد مأمون پاسخ داد: «سرورم شما راست مي گوييد و رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز درست فرموده است و … ولي فضل خودش بهتر مي داند كه چه مي كند» [172].

از طرفي، مأمون ارتباط امام را با فضل قطع كرد و فضل بي خبر از جريان اين مكاتبات و نظر امام درباره ي حمام روز بعد وارد حمام شد. با ورود فضل به حمام، مأمون به مأموران دستور داد هر كس از حمام خارج شد او را دستگير كنند و از طرفي با ورود فضل به حمام، گماشته ها از كمين گاه خارج شدند و فضل را كشتند و هنگامي كه

[صفحه 117]

خواستند از حمام خارج شوند مأموران آنها را دستگير كردند و نزد مأمون آوردند. با اطمينان از مرگ فضل، مأمون سراسيمه خود را به امام رضا عليه السلام رساند. گفت: «اي سرورم، اي ابوالحسن، خدا به تو اجر دهد در مرگ فضل، فضل وارد حمام شده است عده اي با شمشير وارد حمام شده اند و او را كشته اند و مأموران اين گروه را دستگير كرده اند!»

در اين كه مأمون دستور كشتن فضل بن سهل را صادر كرده است شبهه اي نيست، در عين حال، به مداركي دال بر اين مسأله

اشاره مي كنيم:

1- اعتراف قاتلان: قاتلان تصور مي كردند چون مأمون به آنان دستور داده است كه فضل بن سهل را بكشند دستگيري شان صوري است و با آنان كاري نخواهند داشت. ولي مأمون كثيف تر از آن بود كه به احدي از مخالفان حكومت خود رحم كند و يا براي رسيدن به هدفهاي خود به عهد و پيماني پاي بند باشد.

مأمون براي رفع اتهام از خود دستور محاكمه علني قاتلان را صادر كرد. در اين كه آنان فضل را كشته بودند ترديدي وجود نداشت وقتي محكوم به مرگ شدند گفتند: «تو به ما دستور داده اي او را بكشيم!!» [173] ولي مأمون كه زيرك تر از اينها بود گفت: در اين كه شما فضل را كشته ايد شبهه اي وجود ندارد ولي اين كه مي گوييد من به شما دستور داده ام اين حرف و ادعاست، مدرك ارائه كنيد. آنان كه مدركي نداشتند، دستور داد گردن آنان را بزنند و سرهاي آنان را براي برادر فضل، حسن، كه فرمانده سپاه مأمون در عراق بود بفرستند و به او در اين زمينه تسليت گفت.

2- شورش نظاميان: به دنبال انتشار خبر كشتن فضل بن سهل در سرخس فرماندهان و نظاميان و هر كس كه به فضل وابسته بود در خانه ي مأمون جمع شدند و مي گفتند: مأمون او را به قتل رسانده و كشته است؛ ما خونخواه او هستيم.

3- اقدام به سوزاندن خانه ي مأمون: با انتشار خبر مرگ فضل و محاكمه قاتلان، نظاميان و فرماندهان «جلو خانه ي مأمون جمع شدند و آتش آوردند كه خانه را به آتش

[صفحه 118]

بكشند كه امام رضا عليه السلام نهيبي به آنان زد و با دستش اشاره كرد كه متفرق شوند

و آنان نيز متفرق شدند» [174].

حذف امام رضا از صحنه ي سياسي

همانطور كه پيشتر بيان كرديم بيشترين اعتراض بني عباس به مأمون به دليل ولايتعهدي امام رضا عليه السلام بود. بني عباس فكر مي كردند زحمات پدرانشان كه براي به دست آوردن قدرت تلاش كرده بودند با اين كار مأمون از بين رفته است. علاوه بر اين، با توجه به ويژگي هايي كه بخصوص در امام رضا عليه السلام وجود داشت زمينه ي پذيرش حاكميت او در بين مردم بسيار فراهم بود. بنابراين مأمون تا اين مشكل را حل نمي كرد اطميناني نداشت كه بتواند اعتماد عباسيان را جلب كند. او براي حل اين مشكل بسيار كوشيد تا شايد به مردم چنين وانمود كند كه حضرت رضا عليه السلام شرايط لازم را براي ولايتعهدي ندارد، اما هر چه بيشتر تلاش كرد كمتر نتيجه گرفت و آخرين مورد آن مسأله حميد بن مهران بود كه به شهرت بيشتر امام رضا عليه السلام منتهي شد. با توجه به اين كه امام رضا عليه السلام در اين مدت ولايت عهد تشريفاتي بود و در كارها دخالت نمي كرد ضعفي در مديريت او مشاهده نشد تا به اين بهانه عزل شود. مأمون اينك برخلاف گذشته كه به حميد بن مهران گفته بود بايد آرام آرام كاري كرد كه مردم بدانند حضرت لياقت اين كار را ندارد، راهي نمي ديد جز آن كه حضرت را به يكباره از صحنه حذف كند؛ اما نمي خواست قتل امام همچون كشتن فضل بن سهل باشد كه در نهايت نقش او روشن شود و مردم او را قاتل بدانند، او مي خواست اين كار را به گونه اي صورت دهد كه حتي نزديكترين افراد هم به اين مسأله پي نبرند. بر اين اساس، پس از

حركت از سرخس و هنگام رسيدن به توس كنار قبر پدرش تصميم گرفت به زندگي امام رضا عليه السلام خاتمه دهد تا به گمان خود اين مانع را هم از سر راه ادامه حكومتش بردارد. بنابراين آن حضرت را به گونه اي مسموم كرد كه از ديد ديگران مخفي ماند!

[صفحه 119]

قرائن شهادت امام رضا به دست مأمون

اشاره

با توجه به مسائل ياد شده شبهه اي نيست كه حضرت رضا عليه السلام به دست مأمون شهيد شده است. گذشته از تحليل سياسي تاريخ عصر مأمون، قرائني نيز بر اين مسأله دلالت مي كنند كه عبارتند از:

تصريح امام رضا

از جمله قرائني كه دلالت مي كند حضرت رضا عليه السلام به دست مأمون به شهادت رسيده است تصريح خود آن حضرت است. به عنوان نمونه، وقتي مأمون در مرو با مخالفان اهل بيت عليهم السلام به مناظره مي نشست و در دفاع از امام علي عليه السلام چنين وانمود مي كرد كه طرفدار اهل بيت عليهم السلام است: و كان الرضا عليه السلام يقول لأصحابه الذين يثق بهم: و لا تفتروا منه بقوله فما يقتلني والله غيره و لكنه لا بد لي من الصبر حتي يبلغ الكتاب أجله [175] امام رضا عليه السلام به ياران مورد اعتمادش مي گفت: فريب سخن مأموران را نخوريد به خدا قسم كسي غير از او قاتل من نيست ولي من چاره اي ندارم جز اين كه صبر كنم تا تقدير الهي فرا رسد.

كيفيت ورود امام بر مأمون

نشانه ديگر اين كه مأمون حضرت را شهيد كرد اين است كه اباصلت مي گويد روز قبل از حادثه حضرت به من دستور داد كه چگونه برايش قبر را حفر كنم و دعايي به من ياد داد كه در حضور مأمون بخوانم و … سپس فرمود: يا أباصلت غدا أدخل علي هذا الفاجر فان أنا خرجت و أنا مكشوف الرأس فتكلم أكلمك

[صفحه 120]

و ان أنا خرجت و أنا مغطي الرأس فلا تكلمني [176]؛ اي اباصلت فردا من بر اين فاجر وارد مي شوم. هنگام خارج شدن از نزد او اگر سرم پوشيده نبود با من سخن بگو من هم با تو سخن مي گويم ولي اگر هنگام خارج شدن سرم پوشيده بود با من سخن مگو.

اباصلت مي گويد: فردا صبح حضرت عباي خود را پوشيده و در محرابش نشسته بود كه مأمور مأمون آمد و آن حضرت را احضار كرد.

با هم رفتيم، من بيرون خانه منتظر ماندم كه هنگام خروج حضرت با سر پوشيده بيرون آمد.

اجبار به خوردن انگور

اباصلت مي گويد: هنگامي كه بر مأمون وارد شديم جلو او ظرف هايي از ميوه هاي گوناگون وجود داشت و وي خوشه اي انگور در دست داشت كه بعضي از دانه هاي آن خورده شده بود. با ديدن حضرت رضا عليه السلام، از جا پريد، آن حضرت را در بغل گرفت، او را بوسيد، كنار او نشست و همان خوشه ي انگور را به آن حضرت تعارف كرد.

مأمون: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله بهتر از اين نديده ام.

امام رضا عليه السلام: شايد چنين باشد، انگور خوب، انگور بهشتي است.

مأمون: از اين بخور!

امام رضا عليه السلام: مرا از خوردن اين معاف دار!

مأمون: بايد بخوري! چرا نخوري، شايد تو ما را متهم به چيزي مي كني؟ [177].

خروج خشمگينانه از مجلس مأمون

از جمله قرائن شهادت امام رضا عليه السلام به دست مأمون كيفيت خروج آن حضرت بدون خداحافظي و با عصبانيت از نزد مأمون است. اباصلت مي گويد: پس از اجبار مأمون بر خوردن انگور، حضرت سه دانه خورد و خوشه ي انگور را پرت كرد و حركت كرد:

مأمون: كجا مي رويد؟

[صفحه 121]

امام رضا عليه السلام: به همان جايي كه مرا فرستادي.

كيفيت حضور مأمون

پس از مسموميت حضرت، خبر در بين مردم منتشر شد. زنان دربار سراسيمه به خانه ي حضرت هجوم آوردند. حالت ضعفي بر حضرت عارض شده بود كه گاه بيهوش مي شد و گاه به هوش مي آمد! مأمون براي فريب افكار عمومي نزد حضرت چنين حضور يافت.

«او در حالي كه پابرهنه و سربرهنه و بر سر مي زد، ريش خود را مي كشيد، تأسف مي خورد و اشك هايش بر صورتش روان بود وارد شد و نزد حضرت حضور يافت. در حالي كه امام به هوش آمده بود مي گفت: اي سرورم نمي دانم كدام مصيبت بر من بزرگتر است، از دست دادن تو و جدا شدن من از تو، يا اين كه مردم مرا متهم مي كنند كه من تو را كشته ام» [178].

پاسخ امام رضا

از جمله قرائن ديگري كه دلالت بر شهادت امام رضا عليه السلام به دست مأمون دارد كيفيت پاسخ گفتن امام رضا عليه السلام است. پس از آن كه مأمون آن چنان اظهار تأسف مي كرد كه نمي دانم كدام مصيبت برايم بزرگتر است، امام رضا عليه السلام به گونه اي پاسخ گفت كه او را قاتل خود معرفي مي كرد: فرفع طرفه اليه ثم قال احسن يا اميرالمؤمنين معاشرة ابي جعفر [179].

امام رضا به او نگريست و فرمود: اي امير با ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) بخوبي رفتار كن.

شهادت افكار عمومي

در همان شب حضرت جان به جان آفرين تسليم كرد. چون صبح شد و خبر در بين مردم پخش شد، «مردم جمع شدند و مي گفتند امام را مأمون كشته است» [180].

تأخير در دفن امام

به دنبال انتشار خبر شهادت امام و اجتماع مردم مقابل منزل

[صفحه 122]

امام و متهم كردن مأمون به اين كه امام را به شهادت رسانده است، اوضاع شهر غيرعادي شد. مأمون از ترس اين كه مبادا مردم عليه او شورش كنند، از عموي امام رضا عليه السلام محمد بن جعفر عليه السلام خواست كه «در بين مردم حضور پيدا كن و به آنان اعلام كن كه ابوالحسن را امروز دفن نمي كنيم» [181].

دفن شبانه ي امام

به دنبال حوادثي كه در پي انتشار خبر شهادت امام رخ داد، بخصوص آن كه تازه فضل بن سهل در سرخس كشته شده بود و سپاه آمادگي شورش عليه مأمون را داشت، مأمون از ترس چنين شورشي دفن امام را به تأخير انداخت و شب هنگام آن حضرت را دفن كرد. هر يك از قرائني كه در بالا ذكر كرديم خود شاهدي متقن بر اين است كه آن حضرت را مأمون به شهادت رسانده است كه درود بي پايان خداوند بر محمد و آل او باد و لعن و نفرين خدا و ملائكه و پيامبران بر دشمنان محمد و آل محمد باد.

پاورقي

[1] ابوالحسن علي بن عيسي الاربلي، كشف الغمة في معرفة الائمة، ج 3، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، ص 149.

[2] الشيخ ابوعلي فضل بن الحسن الطبرسي، اعلام الوري باعلام الهدي، الطبعة الاولي، مؤسسه آن البيت، قم، 1417 ه، ص 302.

[3] ابوالحسن علي بن عيسي الاربلي، همان كتاب، ص 149.

[4] كمال الدين ابن طلحه، مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، تحقيق ماجد بن احمد، مؤسسة ام القري، الطبعة الاولي، 1420 ه، ص 85.

[5] ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق الكليني الرازي، اصول كافي، انتشارات مسجد چهارده معصوم عليهم السلام، تهران، ج 2، ص 384.

[6] محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403 ق، ج 49، ص 83 - 79.

[7] جعفر مرتضي عاملي، الحياة السياسية للامام الرضا عليه السلام، انتشارات جماعة المدرسين، قم، ص 46.

[8] محمد الزركلي، الاعلام، دارالعلم للملايين، بيروت، ج 8، ص 62.

[9] القلقشندي، صبح الاعشي، المؤسسة المصرية العامة للتأليف و الترجمة القاهره ج 2، ص 270.

[10] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، الكامل في التاريخ، دارالفكر، بيروت،

1979 م، ج 6، ص 216.

[11] حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام، مكتبة النهضة المصرية، القاهره، ج 2، ص 63.

[12] همان كتاب، ص 66؛ عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 216.

[13] جعفر مرتضي عاملي، همان كتاب، ص 148.

[14] همان كتاب، ص 148.

[15] احمد بن علي الخطيب بغدادي، تاريخ بغداد، قاهره، مكتبة الخانچي، ج 10، ص 183.

[16] محمد بن موسي الدميري، حيات الحيوان، چاپ سنگي، ص 72.

[17] محمد ابن نديم، الفهرست، دار الاستقامة، بيروت، ص 174.

[18] جعفر مرتضي عاملي، همان كتاب، ص 150.

[19] عباس قمي، سفينة البحار، انتشارات فراهاني، تهران، ج 2، ص 332.

[20] جعفر مرتضي عاملي، همان كتاب، ص 152.

[21] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 216.

[22] ابراهيم حسن حسن، همان كتاب، ص 56.

[23] محمد بن جرير الطبري، تاريخ طبري، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، ج 7، ص 102.

[24] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 295.

[25] جلال الدين سيوطي، تاريخ الخلفاء، مكتبة السعادة، بيروت، ص 202.

[26] جعفر مرتضي عاملي، همان كتاب، ص 152.

[27] جعفر مرتضي عاملي، همان كتاب، ص 152.

[28] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 122.

[29] تاريخ بغداد، ج 10، ص 190.

[30] محمد بن جرير الطبري، همان كتاب، ج 6 ص 470.

[31] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 161.

[32] محمد الزركلي، همان كتاب، ج 5، ص 186.

[33] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 173.

[34] همان كتاب.

[35] همان كتاب.

[36] محمد بن جرير الطبري، همان كتاب، ص 474.

[37] همان كتاب.

[38] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ج 6، ص 211.

[39] محمد بن

الخضري، الدولة العباسية، مؤسسة الكتب الثقافية، بيروت، 1997، ص 157.

[40] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 122؛ محمد بن جرير الطبري، همان كتاب، ج 6، ص 448.

[41] محمد بن جرير الطبري، همان كتاب، ص 449.

[42] محمد بك الخضري، همان كتاب، ص 153.

[43] همان كتاب، ص 154.

[44] محمد بن جرير الطبري، همان كتاب، ج 7، ص 2.

[45] محمد بك الخضري، همان كتاب، 157.

[46] محمد بن جرير الطبري، همان كتاب، ج 6، ص 523.

[47] همان كتاب، ص 524.

[48] همان كتاب، ص 547.

[49] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 223.

[50] همان كتاب، ص 223.

[51] احمد بن محمد بن خلكان، وفيات الاعيان، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج 1، ج 413.

[52] همان كتاب.

[53] همان كتاب، ص 224.

[54] همان كتاب.

[55] عزيزالله العطاري، مسند الامام الرضا عليه السلام، آستان قدس رضوي، مشهد، 1406 ق، ج 1، ص 93.

[56] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 229.

[57] همان كتاب، ص 232.

[58] همان كتاب.

[59] محمد بن جرير الطبري، همان كتاب، ج 7 ص 94.

[60] همان كتاب، ص 2.

[61] محمد بك الخضري، همان كتاب، ص 154.

[62] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 225.

[63] احمد بن علي الخطيب بغدادي، همان كتاب، ص 189.

[64] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 225.

[65] همان كتاب.

[66] براي توضيح بيشتر به كتاب سياه پوشي در سوگ ائمه نور نوشته ي علي ابو الحسني مراجعه كنيد.

[67] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 326؛ محمد بن جرير الطبري، همان كتاب، ص 139.

[68] علي بن الحسين مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر،

دارالمعرفة، بيروت، ج 3 ص 212.

[69] عباس قمي، منتهي الآمال، كتابفروشي اسلاميه، تهران، ج 2 ص 55.

[70] ابوالفداء بن كثير، البداية و النهاية، مكتبة المعارف، بيروت، ج 7، ص 249.

[71] محمد بك الخضري، همان كتاب ص 177.

[72] محمد بن علي الصدوق، عيون اخبار الرضا عليه السلام، منشورات الاعلمي، تهران، ج 2، ص 184.

[73] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ص 183.

[74] محمد الزركلي، همان كتاب، ج 4، ص 142.

[75] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 234.

[76] همان كتاب، ص 227.

[77] همان كتاب، ص 235.

[78] همان كتاب، ص 236.

[79] همان كتاب، ص 236.

[80] همان كتاب، ص 249.

[81] همان كتاب، ص 259.

[82] همان كتاب، ص 266.

[83] همان كتاب، ص 269.

[84] همان كتاب، ص 297 و 308.

[85] همان كتاب، ص 301.

[86] صف / 4.

[87] محمد بك الخضري، همان كتاب، ص 270.

[88] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 305.

[89] همان كتاب، همان جا.

[90] محمد بك الخضري، همان كتاب، ص 171.

[91] عزيزالله العطاردي، همان كتاب، ج 1، ص 93؛ محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ج 2، ص 164.

[92] ابوالفداء بن كثير، همان كتاب، ص 244.

[93] جلال الدين سيوطي، همان كتاب، ص 298.

[94] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 256.

[95] ابوالفداء بن كثير، همان كتاب، ص 248.

[96] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ج 6، ص 315.

[97] ابوالفداء بن كثير، همان كتاب، ص 248.

[98] همان كتاب.

[99] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 343.

[100] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ج 2، ص 167.

[101] همان كتاب، همان جا.

[102] عزيزالله العطاردي، همان كتاب، ص 91.

[103]

محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ج 2، ص 235.

[104] عزيزالله العطاردي، همان كتاب، ص 71؛ محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ج 2، ص 149.

[105] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ج 1، ص 11.

[106] ابوالفداء بن كثير، همان كتاب، ص 244.

[107] عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ص 291.

[108] ابوالفداء بن كثير، همان كتاب، ص 248.

[109] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ج 2، ص 148.

[110] الشيخ ابوعلي فضل بن الحسن الطبرسي، همان كتاب، ص 302؛ ابوالحسن علي بن عيسي الاربلي، همان كتاب، ج 3، ص 149؛ محمدباقر مجلسي، همان كتاب، ج 49، ص 3.

[111] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ص 149.

[112] همان كتاب، ص 139.

[113] همان كتاب، ص 159.

[114] همان كتاب.

[115] مقصود مأمون عملكرد جلودي در زمان هارون است. بعد از شهادت موسي بن جعفر عليه السلام برادرش محمد بن جعفر عليه السلام در مدينه عليه هارون شورش كرد. هارون همين جلودي را با سپاهي براي سركوبي اين شورش به مدينه فرستاد و به او دستور داد بعد از پيروزي بر محمد بن جعفر عليه السلام گردن او را مي زني و خانه هاي آل علي عليه السلام را به گونه اي غارت مي كني كه هر زني تنها يك لباس براي پوشيدن داشته باشد. او خانه هاي آل علي عليه السلام را غارت كرد؛ به خانه ي امام رضا عليه السلام كه رسيد امام جلو در ايستاد و مانع ورودش شد و قسم ياد كرد كه تو وارد نشو من هر چه در خانه هست جمع آوري مي كنم و برايت مي آورم. او نيز پذيرفت و امام آنچه در خانه بود حتي گوشواره ها و خلخال هاي زنان را هم جمع آوري

كرد و به او داد (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2 ص 159.

[116] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ص 159.

[117] همان كتاب، ص 139.

[118] محمد بن جرير الطبري، همان كتاب، ج 3، ص 294؛ عزالدين علي بن ابي الكرم بن اثير، همان كتاب، ج 3، ص 67.

[119] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ص 148.

[120] همان كتاب، ص 146.

[121] همان كتاب، ص 218.

[122] همان كتاب، ص 219.

[123] همان كتاب، ص 178.

[124] همان كتاب، ص 134.

[125] همان كتاب، ص 136.

[126] همان كتاب، ص 136.

[127] همان كتاب، ص 148.

[128] همان كتاب، ص 138.

[129] همان كتاب، ص 139 و 148.

[130] همان كتاب، ص 162.

[131] همان كتاب، ص 148.

[132] همان كتاب، ص 157.

[133] همان كتاب، ص 146.

[134] همان كتاب، ص 157.

[135] همان كتاب، ص 151.

[136] همان كتاب.

[137] همان كتاب.

[138] همان كتاب، ص 152.

[139] همان كتاب، ص 213.

[140] همان كتاب، ص 146.

[141] همان كتاب، ج 1، ص 127.

[142] سويق شربت مخصوصي بوده كه با آرد درست مي كردند.

[143] فرزند امام صادق عليه السلام و عموي امام رضا عليه السلام كه ريش سفيد بني هاشم محسوب مي شد و مأمون او را نيز همراه امام رضا عليه السلام به مرو آورده بود.

[144] براي اطلاع از اين مناظره ها به كتاب نهضت كلامي در عصر امام رضا عليه السلام مراجعه شود.

[145] همان كتاب، ص 136.

[146] اين جمله نشان مي دهد كه در روز ترويه مراسم خاصي در دربار انجام مي گرفته است كه همه ي شخصيتهاي سياسي، علمي، نظامي و … شركت مي كردند و انتخاب اين روز توسط مأمون براي مناظره نيز فقط براي شكست و هتك حيثيت امام بود گرچه مأمون در ضمن سخن به اين هدف اعتراف مي كند. همچنين در

ضمن مناظره مشخص مي شود كه در مجلس شخصيتهاي بسياري حضور داشته اند.

[147] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ص 144.

[148] احمد فريد رفاعي، عصر المأمون، دارالكتب العربيه، بيروت، ج 1، ص 347 و 371.

[149] مجموعه ي آثار كنگره جهاني امام رضا عليه السلام، ج 1، ص 435.

[150] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ص 435.

[151] مجموعه آثار كنگره جهاني امام رضا عليه السلام، ج 1، ص 435.

[152] محمدباقر مجلسي، همان كتاب، ج 62، ص 356 - 306.

[153] مجموعه ي آثار كنگره جهاني امام رضا عليه السلام، ج 1، ص 438.

[154] مجموعه آثار كنگره جهاني امام رضا عليه السلام، ج 1، ص 439.

[155] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ص 435.

[156] مجموعه آثار كنگره ي جهاني امام رضا عليه السلام، ج 1 ص 439.

[157] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ج 2، ص 165.

[158] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ص 169 - 168.

[159] سوره توبه(9)آيه ي 19.

[160] محمدباقر مجلسي، همان كتاب، ج 49، ص 210.

[161] ابوعلي فضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البيان، كتابفروشي اسلاميه، تهران، ج 5، ص 14.

[162] محمدباقر مجلسي، همان كتاب ص ص 211.

[163] همان كتاب.

[164] همان كتاب، ص 212.

[165] همان كتاب.

[166] محمدباقر مجلسي، همان كتاب، ص 213.

[167] سوره ي زخرف(43)آيه ي 23.

[168] محمدباقر مجلسي، همان كتاب، ص 214.

[169] محمد بك الخضري، همان كتاب، ص 184.

[170] محمد بن علي الصدوق، همان كتاب، ص 160.

[171] همان كتاب، ص 160.

[172] همان كتاب، ص 161.

[173] محمد بك الخضري، همان كتاب، ص 176.

[174] همان كتاب، ص 162.

[175] همان كتاب، ص 183.

[176] همان كتاب، ص 245.

[177] همان كتاب.

[178] همان كتاب، ص 243.

[179] همان كتاب.

[180] همان كتاب، ص 244.

[181] همان كتاب.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109