وسيلة الخادم الي المخدوم

مشخصات كتاب

عنوان قراردادي: [وسيله الخادم الي المخدوم (اردو)]

عنوان و نام پديدآور: وسيله الخادم الي المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم/ مولف فضل الله بن روزبهان، 860؟ - 925؟ق؛ مترجم نثار احمد زين پوري؛ به كوشش رسول جعفريان

مشخصات نشر: قم: موسسه انصاريان، انتشارات، 1417ق. = 1375.

مشخصات ظاهري: 327 ص.

شابك: چاپ دوم: 978-964-219-151-2

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: اردو

يادداشت: چاپ دوم: 1389(فيپا).

يادداشت: عنوان ديگر: چهارده معصوم ص.

يادداشت: كتابنامه: ص. 20 - 18؛ همچنين به صورت زيرنويس

عنوان ديگر: چهارده معصوم ص.

عنوان ديگر: در شرح صلوات چهارده معصوم

عنوان ديگر: وسيله الخادم الي المخدوم. اردو

موضوع: صلوات

موضوع: چهارده معصوم

شناسه افزوده: زين پور، نثار احمد، مترجم

شناسه افزوده: جعفريان، رسول، 1343 -، مصحح

رده بندي كنگره: BP266/ف 56و5046 1375

رده بندي ديويي: 297/77

شماره كتابشناسي ملي: م 76-5612

امام رضا

اللهم و صل و سلم علي الامام الثامن

و درود و صلوات ده و سلام فرست بر امام هشتم.

از اينجا شروع در صلوات است بر امام علي بن موسي الرضا عليه السلام كه امام هشتم است و بعد از پدر خود امام موسي كاظم عليه السلام، آن حضرت امام به حق است بي خلافت. و مناقب و فضايل آن حضرت را نهايتي نيست؛ در ميان ائمه، آن حضرت را اختصاص تمام هست بيشتر انواع علوم غريبه و آثار عجيبه، تا به غايتي كه در بعضي روايات آمده. در حديث دوازده امام كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و اله فرمود: ثامنهم قائمهم؛ هشتمين ايشان قائم ايشان خواهد بود زيرا كه كلمات و مناقب و فضايل آن حضرت بسيار ظاهر و مشهور و معروف بوده و همه طوايف امت از عرفا و علما و حكما از علوم آن حضرت بهره مي برده اند و آثار امامت و وراثت نبوت و وصايت

در آن حضرت ظاهر بوده.

السيد الحسان السند البرهان حجة الله علي الانس و الجان.

آن حضرت مهتر نيكو خصال [1] نيكوكار نيكو سيرت است.

[صفحه 224]

و اين اشارت است بدان كه آن حضرت جامع انواع محاسن صوري و معنوي و مكارم خلقي و خلقي بود و گويا نيكويي، صفت ذات اوست و احسان، صناعت و پيشه ي او. و آن حضرت سند و برهان است كه بر مردمان قائم گشته جهت اظهار حق.

و آن حضرت حجت خداي تعالي است بر انس و جان.

«و اين اشارت است به آنچه از اوصاف ائمه هدي است كه ايشان حجت خداي تعالي اند بر انس و جن.» [2] روايت كرده اند كه همچنان كه انسان از آن حضرت تلقي علوم و معارف مي كرده اند، جن در صحبت آن حضرت حاضر مي شده اند و علوم و معارف آن حضرت فرا مي گرفته اند و قواعد دين مي آموخته اند. پس آن حضرت حجت خداي تعالي باشد بر انس و جن.

الذي هو لجند الأولياء سلطان

آن حضرت آن كسي است كه مر لشكر اوليا را سلطان و پادشاه است.

و اين اشارت است بدان كه جميع اولياي عالم در تحت لواي سلطنت امامت آن حضرت اند و همه متابع و خادم و موالي آن حضرت بوده اند؛ چنانچه روايت كرده اند كه شيخ معروف كرخي كه بزرگ و مقتداي مشايخ طبقات است و اوصاف كمالات و كرامات او مشهور و مذكور عالم است و قبر او محل استجابت دعا است، چنانچه گفته اند قبر معروف كرخي ترياق مجرب است، از جمله خادمان آستان حضرت امام علي موسي الرضا بوده. گويند نوبتي آب بغداد كه آن را شط مي گويند، طغياني عظيم پيدا نمود چنانچه نزديك بود كه تمامي

بغداد را آب ببرد و مردمان را تزلزل و اضطراب عظيم پيدا شد. به خدمت معروف كرخي رحمه الله آمدند و ازاو درخواست نمودند كه دعايي كنيد تا حق تعالي بلاي غرق را از ايشان دفع فرمايد. معروف فرمود: برويد و با شط بغداد بگوييد كه اي شط! ترا به سر معروف كرخي سوگند مي دهيم كه بازگرد و ترك طغيان كن.

مردمان برفتند و آن سخن را با شط بگفتند و او را به سر معروف كرخي سوگند

[صفحه 225]

دادند كه ترك طغيان كند بازگرد [د]؛ شط في الحال ساكن شد و آب روي در قلت نهاد و مردمان از غرق ايمن شدند. و امر معروف، معروف شد. چون معروف به خدمت «امام علي رضا عليه السلام رفت، [3] حضرت امام فرمود: اي معروف چرا چنين گفتي و طلب شهرت كردي. معروف گفت: اي امام! من شبها كه بر خاك آستانه درگاه تو مي نهم و خاك آستانه تو فرق [4] مي نشيند، من شط را به خاك آستانه تو سوگند دادم و مردمان ندانستند و به واسطه ي خاك آستان تو بود كه آب شط ترك طغيان كرد.

صاحب المروة و الجود و الاحسان

آن حضرت صاحب جود و مروت و نيكوكاري است.

و اين اشارت است به جود و بخشش آن حضرت كه در عالم مشهور و مذكور بوده و تمامي ائمه هدي اگر چه موصوف به اين وصف كامل بوده اند، و ليكن آن حضرت را مزيد اختصاص به اين وصف بوده است؛ و حكايت جود و بخشش و كرم آن حضرت مشهور است. روايت كرده اند كه ابونواس شاعر در خراسان سه بيت در مدح آن حضرت گفته بود و چون آن حضرت

از خانه ي مأمون سوار شد، ابونواس در ركاب آن حضرت روان شد و آن سه بيت را بر آن خواند. آن حضرت او را سيصد دينار طلا جايزه فرمود. [5] روايت كرده اند كه دعبل خزاعي كه از شاعران مشهور و از مادحان اهل بيت است [6] قصيده ي طويله ي مشهور كه در مرثيه و تعزيه شهيدان كربلا گفته بود و اول او اين است؛ ابيات دعبل:

منازل [7] ايات خلت من تلاوة

و مهبط وحي منزل القفرات [8].

فال زياد في القصور مصونة

و آل علي ساكن الفلوات [9].

[صفحه 226]

و ديگر ابيات را كه در آنجا ندبه و تفجع بر شهيدان كربلا نموده تمام كرد [ه] نزد حضرت امام علي رضا عليه السلام برد در خراسان و در مجلس آن حضرت، آن قصيده بخواند؛ آن حضرت را خوش آمد از آن مدح و صد هزار درهم او را به جايزه ي آن قصيده عطا فرمود. دعبل گفت: اي امام! مي خواهم كه جامه ي مبارك خود كه پوشيده اي به من عطا فرمايي؛ آن حضرت جامه ي مبارك خود بيرون كرد و به دعبل داد و فرمود: اين جامه [را] بعد از اين شأني و حكايت هست.

دعبل چون «جايزه» [10] بستند از خراسان متوجه بغداد شد همراه قافله ي عظيم اموال بسيار و تجار فراوان «همراه آن» [11] قافله بودند. دعبل هم مال بسيار داشت. چون از خراسان بيرون آمدند بعضي از دزدان بر ايشان راه زدند و تمامي مال تجار و مردمان ببردند. دعبل روايت كند كه، چون مالهاي مردم را ببردند و مال من نيز در ميان برفت، مرا چندان غم از فوت مال نبود كه از فوت آن جامه [كه] از حضرت امام عليه السلام

به من رسيده بود. امير دزدان نشسته بود و دزدان، مال جمع مي كردند. من رفتم و نزديك او نشستم. خود بخود بيتي از آن قصيده كه مناسب آن بود مي خواند و بيت اين است:

أري فينهم مقسمومة في عدوهم

و أيديهم من فيئهم صفرات [12].

من به او گفتم: اي امير! اين شعر من است و دعبل خزاعي منم. او گفت: راست مي گويي كه دعبل تويي. مردمان قافله تمام گواهي دادند كه دعبل اوست. پس مرا بنواخت و تمامي مال مرا باز داد و جامه ي امام را زيارت كرد و گفت: من به بركت جامه امام، تمامي مال قافله را باز مي دهم. پس تمامي مال قافله را باز داد [13] و آن كرامت امام عليه السلام ظاهر شد.

المتلألي ء فيه أنوار النبي عند عين العيان

آن حضرت در او درخشنده است انوار حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نزد چشم عيان. يعني ارباب

[صفحه 227]

معاينه مي دادند كه انوار حضرت نبي بر سيماي مبارك آن حضرت ظاهر است.

و اين اشارت است بدان كه آثار جمال و انوار كمال حضرت نبي صلي الله عليه و آله و سلم از صفحات و وجنات [14] آن حضرت ظاهر و باهر بوده. يكي از محبان اهل بيت روايت كرد كه من نباج [15] بودم و [آن] موضعي است ميان مدينه و بغداد از راه بصره. شبي در واقعه ديدم كه حضرت پيغمبر به نباج فرموده بود و در مسجد نباج بر روي حصيري نشسته از ليف خرما طبقي خرماي صيحاني نزد آن حضرت نهاد. من در رفتم و سلام كردم؛ آن حضرت صلي الله عليه و اله و سلم يك كف از آن خرما

به من داد. من آن را شمردم هفده عدد بود. صباح آن شب در صحرا بودم خبر آوردند كه حضرت علي بن موسي الرضا از مدينه فرموده به بغداد مي رود و در مسجد فرود آمده؛ من بشتافتم به ملاقات آن حضرت، ديدم كه در همان موضع كه شب ديده بودم كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و اله نشسته بود نشسته است بر روي همان حصير و طبقي خرماي صيحاني نزد آن حضرت نهاده؛ چون در رفتم و سلام كردم يك كف از آن خرما به من داد. چون بشمردم همان هفده عدد بود. گفتم: اي امام! زيارت گردان مرا از اين خرما. فرمود اگر پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم جهت تو زيادت مي گردانيد ما زيادت مي گردانيديم [16] و اين از غرابت مراتب و مقامت آن حضرت است.

رافع معالم التوحيد و ناصب ألوية الايمان

آن حضرت رفع كننده ي نشانهاي توحيد و نصب كننده لواهاي ايمان است.

و اين اشارت است بدان كه آن حضرت آيات توحيد را بر مردمان مبين گردانيده و اعلام ايمان از اعلام و تعليم آن حضرت بر مردمان ظاهر شده. شيخ كمال الدين ابن طلحه كه صاحب كتاب مناقب ائمه [17] است، در كتاب خود به اسناد روايت كرده كه

[صفحه 228]

در سالي كه حضرت امام علي بن موسي رضا از مدينه به خراسان آمد جهت آنكه مأمون خليفه، آن حضرت را طلب كرده بود كه ولايت عهد خود بدو تفويض كند، چون به نيشابور رسيد تمامي اهل نيشابور آن حضرت را استقبال كردند، و آن حضرت در اندرون محفه بود و پرده انداخته و محفه بر استر ها باز كرده

بودند و آن روز نيشابور، معمورترين مملكت ها ي خراسان بود چنانكه سي هزار محدث كه تمامي محبره همراه داشتند به استقبال امام بيرون آمده بودند و بزرگ ايشان امام احمد بن حرب نيشابوري [18] بود و امام محمد بن اسلم طوسي [19] بودند.

چون مردم نيشابور به نزديك محفه حضرت امام علي بن موسي الرضا عليه السلام رسيدند، محدثان آواز برداشتند و گفتند: اي فرزند رسول خداي! به حق خدايي كه تو را اين مقامات و مراتب كرامت فرموده كه ما را حديثي از اسناد پدران خود روايت فرما. پس آن حضرت پرده از محفه برداشت و سر مبارك بيرون كرد و گيسوهاي مبارك آويخته بود، پس فرمود: حديث گفت پدر از من براي من، پدر من عبد صالح موسي كاظم گفت: حديث گفت از براي من پدر من عبد صالح جعفر صادق گفت: حديث گفت از براي من پدر من محمدباقر گفت: حديث گفت از براي من زين العابدين علي گفت: حديث گفت از براي من اميرالمؤمنين حسين شهيد، گفت: حديث گفت از براي من «پدر من اميرالمؤمنين علي مرتضي گفت: حديث گفت از براي من» [20] حبيب من سيد المرسلين محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: حديث گفت از براي من برادر من جبرييل از آن حضرت رب العالمين كه او فرمود: «كلمة لا اله الا الله حصني فمن قالها دخل في حصني و من دخل في حصني امن [من] عذابي». يعني: كلمه لا اله الا الله حصار من است و هر كس كه [اين] كلمه بگويد در آيد در حصار من، هر كس كه در آيد در حصار من آمن

گردد از عذاب من. [21] چون آن حضرت اين حديث بدين

[صفحه 229]

اسناد شريف بفرمود، محمد بن اسلم طوسي و احمد بن حرب نيشابوري آن حديث بنوشتند و سي هزار كس از محدثان كه حاضر بودند و محبره كتابت حديث همراه آورده بودند تمامي آن حديث بنوشتند [22] و محققان گفته اند كه اين اسنادي است كه اگر بر ديوانه و مريض خوانند شفا يابد [23] و گفته كه يكي از پادشاهان خراسان كه او را نوح بن منصور ساماني گفتندي وصيت كرد كه اين اسناد را با اين حديث بنويسند و با او در قبر نهند؛ [24] و اين فقير حقير تجربه كرده ام كه هر مريض كه او را عيادت كرده و اجل او نرسيده بود من به صدق، اين اسناد برو خوانده ام. حق، او را در روز، شفا كرامت فرموده و اثر صحت في الحال درو ظاهر شده و اين از مجربات فقير است.

الراقي علي درجات العلم و العرفان [25].

آن حضرت بر رونده است بر بالاترين درجه هاي علم و عرفان.

و اين اشارت است به كمال درجات علم و معرفت آن حضرت؛ چنانچه روايت كرده اند كه جميع طوايف از ارباب علم و معرفت از آن حضرت استفاده مي كرده اند

[صفحه 230]

و مشكلات از آن حضرت مي پرسيدند؛ فقها مشكلات فقه و دقايق آن از آن حضرت مي آموخته اند و اطبا معضلات علم ابدان از فوايد مجلس آن حضرت اندوخته و حكما، معارف الهي و طبيعي از مقتبسات انوار آن حضرت استكشاف مي كرده اند، و عارفان آداب طريق حقيقت و اسرار مكاشفات از اطوار سلوك آن حضرت مي يافته اند و مقتداي جميع طوايف آن حضرت بوده و تفاصيل آن طول دارد.

صاحب منقبة

قوله صلي الله عليه و آله و سلم: «ستدفن بضعة مني بأرض خراسان»

آن حضرت صاحب منقبت فرموده حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم [است] كه زود باشد كه دفن كرده شود پاره اي از من در خراسان.

و اين اشارت است بدان حديث كه مشهور است «ستدفن بضعة مني بخراسان، من زاره زارني» [26] يعني زود باشد كه پاره اي از من دفن كنند در خراسان كه او به مثابت بعضي از بدن من باشد كه هر كس او را زيارت كند زيارت من كرده.

الهآ، پروردگارا، حيا، قيوما، به حق حضرت محمد عربي و به حق علي بن موسي الرضا كه پاره اي از جسد مبارك آن حضرت است كه امسال ما را زيارت روضه ي مقدسه آن حضرت به خير و عافيت روزي گردان.

روايت كرده اند كه حضرت امام علي بن موسي الرضا در مسجد مدينه نشسته بود. هارون الرشيد عباسي كه پادشاه زمان بود درآمد و زيارت حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود. چون بيرون رفت حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: «يا طوس ستجمعني و اياه» يعني اي طوس! زود باشد كه جمع كني مرا و او را. [27] مردمان ندانستند كه مراد آن حضرت از آن سخن چيست تا آنكه هارون الرشيد به خراسان آمد و در طوس وفات كرد و بعد از آن، حضرت امام هم به طوس فرمود و در آنجا شهيد شد و هر دو در طوس يك جا

[صفحه 231]

مدفون شدند و اين از علوم غيبيه بود كه آن حضرت به تعليم الهي دانسته بود و الله اعلم.

المستخرج بالجفر و الجامعة ما يكون و ما كان. [28] آن

حضرت بيرون آورنده است به جفر و جامعه آنچه خواهد بود و آنچه بوده است. و اين اشارت است بدان كه آن حضرت علوم غيبيه را از جفر و جامعه استخراج مي فرمود ه. و جفر و جامعه علمي است كه مخصوص اهل البيت است و آن از جمله ي علوم غريبه است و ايشان جفر كبير كه آن جامعه ي جميع علوم اسرار و حكم است، احوال گذشته و آينده استنباط مي كرده اند و ما در اين مقام بيان حقيقت جفر كبير بنماييم كه آن چه چيز است:

بدان كه اشيا را در علم وجودي هست در لفظ وجودي ديگر و در حفظ [29] وجودي ديگر و در خارج و نفس الامر وجودي ديگر. و حقيقت وجود شي ء آن است كه در خارج و نفس الامر باشند و اطلاق وجود بر آن حقيقي است و بر آن ديگر ها به طريق مجاز اطلاق كنند نزد عامه ي عقلا. فاما طايفه اي از محققان صوفيه بر آن رفته اند كه حقيقت وجود اشيا، آن است كه در علم الله است و ديگر وجود هاي مجاز از آن وجود است و ظل اوست و به حقيقت اين كلام مناسب اين مقام نيست و مراد از اين آن است كه مبين گردد كه هر چيز كه وجودي در خارج و نفس الامر دارد مي تواند بود كه او را وجودي در لفظ يا در خط پيدا شود كه دلالت كند برو، پس تواند بود كه روال جميع علوم در وجود خطي پيدا گردد و جميع علوم از صور كتابت مستفاد شود و صور خطي مركب از مفردات حروف است و اصول مفردات حروف بيست و هشت

حرف است و در جامعه ي جفر كبير بيست و هشت صفحه از براي هر حرف از حروف بيست و هشت گانه نهاده شده و در هر صفحه، بيست و هشت سطر نهاده و در هر سطري بيست و هشت خانه و در هر خانه چهار حرف نهاده، حروف اول حافظ حرف است و حرف دوم حافظ صفحه و حرف سوم حافظ سطر حرف چهارم حافظ خانه.

[صفحه 232]

و مراد از حافظ آن است كه اشارت بدان چيز نمايد و نگاه دارد مرتبه ي او را. مثلا در صفحه ي «اول كه صفحه ي» [30] حرف اول است كه الف است. در خانه ي اول از سطر اول چهار الف بايد نهاد و الف اول اشارت بدان كه «حرف اول» [31] الف است «حرف اول و» [32] الف دوم اشارت بدان كه صفحه ي اول است و الف سوم اشارت بدان كه «سطر اول است و الف چهارم اشارت بدان كه» [33] خانه ي اول است. و در خانه ي سوم الف بايد نهاد و يك ب زيرا كه حرف و سطر و صفحه بر حال خود است و خانه اول به دوم متبدل شده؛ و بر اين قياس عمل بايد كرد تا آخر حروف و اين را جامعه حفر كبير گويند زيرا كه جامع جميع آن چيزي است كه درو احتمال تركيب واقع مي شود؛ اين است صورت جامعه. اما وجه دلالت اين صور خطي بر مدلولات عملي آن مخصوص اهل بيت است و جميع ائمه اثنا عشر اين دلالت را مي دانسته اند و ما اين دلالت را نمي دانيم. اما طرق احتمالات وجه دلالت را في الجمله مي فهميم و اگر تفصيل كنيم اين كتاب بر نتابد.

القصه

حضرت امام عليه السلام از ساير ائمه مزيد مهارت در اين استنباط كامل و فايق بوده؛ چنانچه روايت كرده اند كه در زماني كه مأمون خليفه، آن حضرت را از مدينه طلب نمود جهت آنكه ولايت عهد خود بدو تفويض كند، سبب طلب آن بود كه مأمون، چون از برادر خود محمد امين باز پرداخت و طاهر بن الحسين كه او را ذو اليمينين گويند به بغداد آمد از خراسان، و محمد را به قتل آورد و عالم جهت مأمون مسخر شد، وزير مأمون، فضل بن سهل نام داشت. [او كه] مردي بسيار داناي صاحب تجربه بود برادر خود را حسن بن سهل به حكومت بغداد فرستاد و حسن بن سهل از امراي عرب نبود و مردي منجم و صاحب قلم بود. امراي عربي كه در طرف كوفه و عراق بودند به امارت [34] او راضي نمي شدند و بر سادات علوي اتفاق مي كردند

[صفحه 233]

و بر مأمون خروج مي نمودند و در هر مملكتي علوي خروج كرد و كار بر مأمون تنگ شد و هر چند از فضل بن سهل سبب اختلال حال مملكت سؤال مي كرد، فضل حقيقت حال را با او نمي گفت كه اين به واسطه ي آن است كه امراي عرب از حكومت حسن بن سهل استنكاف مي نمايند و با علويان اتفاق مي كنند و خروج مي نمايند بر مأمون.

چون حال علويان قوت گرفت و حال دولت مأمون اختلال پذيرفت، فضل بن سهل گفت اين علويان طمع در خلافت كرده اند و لشكر عرب با ايشان موافق شدند و گفتند تدبير كار آن است كه يكي از سادات علوي كه از همه شريف تر و بزرگتر باشد و تمامي او را

به شرف «و بزرگي مسلم دارند حاضر گردانده ولايت عهد بدو تفويض كنند، سادات» [35] علوي بدانند كه خلافت بديشان بازگشت ساكن شوند و ترك طلب ظهور كنند؛ بعد از آن انديشه كار خراسان باشد.

بعضي گويند مأمون خليفه، مردي دانا بود و خود في الواقع مي خواست كه خلافت را از عباسيان به اولاد علي بازگرداند نه آنكه در امر مكر مي كرد، بلكه غرض او احقاق حق بود و امانت را به اهل خود ميسپرد. [36] و در كتابتي كه حضرت امام علي بن موسي رضا عليه السلام جهت قبول ولايت عهد نوشته بدين معني اشارت هست كه آنجا فرمود: «ان اميرالمؤمنين عرف من حقنا ما جهله غيره» يعني به درستي كه اميرالمؤمنين شناخت از حق ما آنچه جاهل شد بدان غير او. و اين اشارت است بدان كه خلافت حق ما بود و اميرالمؤمنين اين حق را شناخت و به ما بازگردانيد و غير او اين

[صفحه 234]

حق را نشناختند و خود متصدي خلافت شدند. گفته اند بعد از آنكه امر ولايت عهد تمام شد عباسيان بدان راضي نشدند [37] گفتند مأمون حرامزاده است و بر مأمون خروج كردند و عم او را ابراهيم، خليفه ساختند در بغداد؛ و چون مأمون ديد كه كار مختل مي گردد، ملك [38] فاني را بر آخرت اختيار كرد و حضرت امام را زهر داد و حق تعالي اعلم است به حقيقت اين حال كه مأمون به چه قصد اين امر مي ساخت.

القصه تدبيري كه فضل بن سهل كرده بود موافق راي مأمون شد و در آن وقت افضل و اشراف و اكمل علويان به جميع جهات حسبي و نسبي حضرت امام رضا عليه السلام

بود. مأمون بدان حضرت كتابت نوشت و آن حضرت در مدينه به عبادت مشغول بود و اصلا به خلافت و ملك التفات نمي فرمود و مأمون به تعظيم تمام آن حضرت را از مدينه به خراسان آورد و آنچه وظايف تعظيم و استقبال باشد بجا آورد و آن حضرت را به ولايت عهد خلافت تكليف كرد هر چند آن حضرت استنكاف نمود و استغنا فرمود مأمون قبول نكرد و مجمعي عظيم ساخت و علم هاي سبز شعار آن حضرت راست كرد و در آن مجمع عظيم تمامي قواد لشكر و امراي عرب و اولاد عباس و رؤوس بني هاشم و ساير قبايل قريش را امر فرمود كه با آن حضرت ولايت عهد به آن وجه كه بعد از مأمون حضرت امام [را] خليفه دانند بيعت كنند.

يكي از محبان اهل البيت حكايت كرد كه در روزي كه مأمون خليفه حضرت امام را ولي عهد خود مي ساخت و مجلسي بدان آراستگي مهيا شده بود، و علم هاي سبز بر بالاي سر حضرت امام بازداشته بودند و حضرت امام همچون ماه شب چهارده درخشان و جامه هاي سبز پوشيده بود، من در شكل شمايل آن حضرت و فر و شكوه او حيران مانده بودم و از شادي آن حال كه خلافت به آن حضرت رسيد نزديك بود كه پرواز كنم. حضرت امام در من نگاه كرد و مرا بسيار شادمان و فرحناك يافت؛ اشارت فرمود كه نزديك آي. چون نزديك رفتم سر فرا گوش من نهاد و گفت: بسيار شادماني منماي كه اين كار تمام نمي شود و چنان بود كه آن حضرت فرموده بود.

[صفحه 235]

بعد از آن مأمون به اطراف عالم كتابت ها

نوشت و تمامي خلايق را در بيعت حضرت امام عليه السلام در آوردي و خواهر خود را در عقد ازدواج آن حضرت در آورد و جشنهاي عظيم كرد و هر روز در تعظيم و توقير آن حضرت مي افزود. كتابت ولايت عهد به خط خود بنوشت «فرمود كه كتابتي به خط خود بنويسند و در آنجا عهد خلافت را كنيد» [39] حضرت امام جهت خاطر [ا] و كتابت بنوشت: هذا ما كتبنا علي حسب حالك؛ و اما الجفر و الجامعة فيدلان علي ضد ذلك. [40] يعني اين آن چيزي است كه ما نوشتيم آن را بر حسب حال تو؛ و اما جفر و جامعه، پس ايشان دلالت مي كنند بر ضد آنچه ما نوشتيم؛ و در اين سخن اشارت فرمود كه از جفر چنان مستفاد مي شود كه اين كار نخواهد شد و از اينجا مستفاد مي گردد كه آن حضرت احوال آينده را از جفر و جامعه مي دانسته چنانچه در اين فقره بدان اشارت بود.

المقول في شرف ابائه: ستة ابائه كلهم افضل من شرب صوب العنان

آن حضرت گفت شده است در شرف پدران آن حضرت. [41] اين بيت اشارت است بدان چه در كتب مناقب ذكر كرده اند كه چون مأمون عقد بيعت مردم با حضرت امام علي بن موسي الرضا عليه السلام تمام كرد و از مردم مدينه و مكه هم بيعت بستد، حكم فرمود كه در عقب نام او در خطبه ها، نام مبارك آن حضرت هم ياد كنند. گويند خطيب مدينه ي مطهره ي حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم يكي از اكابر ائمه و فصحا و بلغا بود، اسم مبارك آن حضرت همچنين ياد كرد: اللهم أصلح

امور المسلمين بمولانا و ولي عهد أميرالمؤمنين الرضا علي بن الكاظم موسي بن الصادق جعفر [42] بن الباقر محمد بن زين العابدين علي بن الشهيد الزكي حسين بن المرتضي علي ستة ابائه كلهم افضل [م-] من شرب [43] صوت العنان. [44].

[صفحه 236]

يعني شش پدر او همه فاضل ترين آن كسي اند كه ميآشامند آب ابر آسمان. مراد آنكه شش پدرش كه مذكور شده اند هر يك فاضل ترين تمام عالمند زيرا كه همه عالم آب باران مي خورند، يا آنكه مراد عرب باشند زيرا كه عرب و باديه نشينان آب ايشان از باران است؛ چنانچه در حديث وارده شده كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: يا عرب يا بني ماء السماء يعني: اي فرزندان آب آسمان. و برين تقدير مراد آن باشد كه شش پدر آن حضرت تمامي افضل جميع عرب اند هر يك در زمان خود و چون از عرب افضل باشند از عجم هم افضل باشند زيرا كه عرب افضل از عجم اند [!]

المقتدي برسول الله في كل حال و في كل شأن [45] آن حضرت اقتدا كننده است به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در هر حالي و در هر كاري و شأني [46] كه آن حضرت را پيش آمده.

و اين اشارت است بدان كه حضرت در جميع امور اقتداي به حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود ه. روايت كرده اند كه چون امر ولايت عهد تمام شد و مأمون خليفه، در هر امري از امور اقتدا بدان حضرت مي كرد و در وقت قبول خلافت، آن حضرت شرط كرده بود كه در مدت حيات

مأمون او را به هيچ امر از امور ولايت و ايالت و امور متعلقه به خلافت تكليف نكنند، چون عيد اول در آمد، صباح عيد، مأمون كسي را نزد حضرت امام عليه السلام فرستاد كه هر چند ما شرط كرده ايم كه ترا به هيچ امر تكليف نكنيم، اما امروز روز عيد است چنان مي خواهيم كه امروز نماز عيد بگذاري تا مردمان بدانند كه ولايت عهد به تو مفوض شده.

حضرت امام در جواب فرمود كه، من شرط كرده ام كه مرا به هيچ امر از امور متعلق به خلافت تكليف نكنيد و امامت عيد از امور متعلقه به خلافت است. التماس دارم از اميرالمؤمنين كه مرا از اين امر معاف دارد. مأمون در جواب فرستاد كه خاطر ما چنين مي خواهد كه سيرت تو در نماز عيد بدانيم. مردمان به تو سيرت تو اقتدا كنند و ترا از اين امر معاف نمي داريم. بعضي از محبان حضرت امام گفتند: در اين امر مبالغه

[صفحه 237]

حاجت نيست، حضرت امام نماز بگذارند و خاطر خليفه را بدست آورند. حضرت امام فرمود: ايشان طاقت آن را نداشته باشند.

في الجمله از مبالغه و تكليف بسيار قبول فرمود و مأمون حكم كرد كه تمامي اكابر بني العباس و قواد لشكر و امراي عرب و بزرگان قريش و عامه ي علما و محدثان و قضات و طبقات خلايق بر درگاه حضرت امام عليه السلام روند و همراه حضرت امام متوجه عيد گاه شوند و اين حال در نيشابور بود؛ [47] چون خلايق تمامي به درگاه آن حضرت جمع شدند تصور داشتند كه او بر سيرت خلفا و صورت ايشان در موكب خلافت به عيد گاه خواهد فرمود، آن حضرت صورت

و طريقه اي كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم روز عيد به مصلي مي فرمود عمل نمود؛ غسل كرده و گيسوهاي مبارك را در پس سر انداخت و جامه هاي سفيد تا نصف ساق بپوشيد و دراعه سفيد بر سر نهاد و طره ي آن را در ميان هر دو شانه باز گذاشت و غزه كه در مصلي آن را پيش روي مبارك حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرو مي بردند در دست گرفت و نعلين در پاي مبارك كرد و بدين صورت ناگاه همچو آفتاب درخشان كه از سر تا پاي وجود مباركش نور تابان بود از خانه طلوع كرد و به آواز بلند فرمود: الله أكبر الله أكبر. تمامي خلايق خود را از اسبها بينداختند و به يك دفعه با آن حضرت به تكبير در آمدند و آن حضرت پياده نعلين پوشيده روان شد و هر قدم كه مي آمد يك نوبت تكبير مي فرمود و خلايق نيشابور تمامي به تكبير در آمدند تا به غايتي كه در و ديوار مملكت با آن حضرت به تكبير آمدند و فرياد گريه و فغان تكبير از مردمان بر آمد و حالتي غريب ظاهر شد گوئيا همه عالم در تكبير و تحميد و تسبيح در آمدند؛ و به هر قدم كه آن حضرت تكبير مي فرمود، آن حالت زياد مي شد و افغان و غوغاي مردم و گريه و تضرع و نياز ايشان روي در افزوني مي نهاد و مأمون در خانه خود نشسته بود، مقربان او در رفتند و آن حال را حكايت كردند با مأمون در خانه گفتند [و] كه خو را درياب كه اگر حضرت

امام بدين طريقه به مصلي مي رسد ديگر هرگز كسي بر تو سلام خلافت نخواهد كرد.

[صفحه 238]

مأمون كسي نزد امام فرستاد و امام در راه مصلي بود و گفت: خليفه مي گويد كه ترا زحمت داشتيم و مكلف ساختيم به خانه خود بازگرد. [48] حضرت امام از راه بازگشت و با اصحاب خود فرمود: من نگفتم كه ايشان طاقت نمي آورند. چون حضرت امام بازگشت مأمون سوار شد و نماز عيد بگذارد و در اين فقره اشاره نمود شد كه او اقتدا در همه امور به حضرت پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم مي فرمود ه.

ابي الحسن علي بن موسي الرضا الامام القائم الثامن

كنيت آن حضرت ابوالحسن است همچو كنيت حضرت اميرالمؤمنين؛ عليه السلام و آن حضرت را اولاد بوده و امام محمد جواد عليه السلام كه بعد از آن حضرت امام است، فرزند آن صاحب بوده و لقب آن حضرت رضا است. گويند مأمون خليفه او را رضا لقب نهاده در كتاب عهد كه به خط مأمون است نوشته «و جعلت له الامرة الكبري من بعدي و سميته الرضا» يعني گردانيدم از براي او امارت بزرگتر از پس از خود؛ و نام نهادم او را رضا. [49]

و از القاب آن حضرت امام قائم ثامن است. اشارت است بدان حديث كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در باب دوازده امام فرموده كه هشتم ايشان امام موعود ايشان خواهد بود و بر تقدير صحت آن حديث، مراد آن نيست كه ولايت عهد مأمون بدو مفوض شد زيرا كه آن تمام نشد، بلكه مراد آن خواهد بود كه آنچه از آثار ظاهره ي امامت است از اظهار علوم غريبه و اقامت حجج [50] باهره و براهين ثابته

از آن حضرت خواهد شد.

الشهيد بالسم في الغم و البؤس؛ المدفون بمشهد طوس

آن حضرت شهادت يافته به زهر در غم و خون و ملال و آن حضرت مدفون است در طوس. و اين اشارت است به سبب شهادت آن حضرت و محل دفن جسد مطهر آن حضرت.

[صفحه 239]

روايت كرده اند كه چون امر ولايت عهد تمام شد، آن حضرت در خراسان پيش مأمون ساكن شد و هر روز به ديدن مأمون مي رفت و مأمون آن حضرت را تعظيم بسيار مي كرد و در مشكلات علوم از آن حضرت استفاده مي كرد و علما و حكما و فقها و ارباب ادب كه در ملجس مأمون حاضر مي شدند از جميع علوم، از آن حضرت استكشاف مشكلات و معضلات مي نمودند و آن حضرت رساله در حفظ صحت، جهت مأمون بنوشت به التماس او، مأمون فرمود تا آن را به طلا نوشتند و رساله را ذهبيه نام كردند و حكايات مجلس محاضرات آن حضرت با مأمون و حاضران مجلس او وفائق شدن آن حضرت در جميع احوال طولي دارد اين مختصر احتمال آن نمي كند.

صاحب كشف الغمه در كتاب خود روايت مي كند كه حضرت امام عليه السلام هر صباح به ديدن مأمون خليفه مي فرمود و جميع طبقات خلايق عالم از اشراف بني العباس و قواد و لشكر و قضات و علما امراي عرب و اكابر قريش بر درگاه مأمون حاضر بودند و عادت حاجبان بود كه چون حضرت امام عليه السلام پيدا مي شد هيچ كس را پيش تر از آن حضرت بار نمي دادند و چون آن حضرت را مي ديدند استقبال مي كردند و وظايف خدمت به جا مي آوردند و چون حضرت نزديك پرده مي رسيد پرده را بر

مي داشتند تا حضرت امام در مي رفت.

روزي حاجبان با يكديگر گفتند خوبست كه ما همچنين مبالغه در تعظيم علي بن موسي مي كنيم و ديگر امراي عباسي و برادران و اقوام خليفه چون مي آيند تعظيم نمي كنيم؛ امروز اتفاق كنيم كه چون او بيايد ما اصلا بر نخيزيم و پرده جهت او برنداريم تا ببينيم كه او چه مي كند. چون حضرت امام به درگاه آمد، ايشان برخلاف عادت خود استقبال نكردند و تعظيم لايق بجا نياورند. چون حضرت امام نزديك پرده رسيد هيچكس پرده را برنداشت. في الحال بادي پيدا شد و تمامي پرده ها برداشت تا آن حضرت پيش مأمون رفت، باد ساكن شد. چون آن حضرت بيرون فرمود همچنان بادي عظيم برخاست و پرده ها برداشت. حاجبان دست آن حضرت

[صفحه 240]

را ببوسيدند استحلال نمودند و دانستند كه آن حضرت، امام به حق است و وارث انبياست كه حق تعالي باد را در فرمان [51] آن حضرت كرده، همچنانكه در حكم سليمان بود. [52].

في الجمله اوقات آن حضرت با مأمون بدين نسق مي گذشت تا آنكه بني العباس با مأمون مخالفت كردند و در بغداد، ابراهيم بن مهدي را كه عم مأمون بود خليفه ساختند و احوال ممالك بر مأمون شوريده شد و بعضي از امرا از تقصيرات فضل بن سهل شمردند و خاطر مأمون را با فضل متغير ساختند و در امر ولايت عهد حضرت امام فضل بن سهل ساعي بود و او در باطن از شيعه و موالي حضرت امام بود. [53] اين معني را خاطرنشان مأمون كردند و با او گفتند: اگر قصد حضرت امام نمي كني و دفع فضل بن سهل نمي نمايي، خلافت از دست تو بيرون

رود. مأمون - عليه اللعنه - به سخن ايشان فريفته شد و در قصد حضرت امام شد و از خراسان متوجه بغداد گشت جهت تدارك امر ابراهيم بن مهدي و استمالت خاطر بني العباس را مقصود بر قصد حضرت امام دانسته حضرت امام آن معني را از جفر و جامعه دانست بود كه گويند مأمون يك خوشه انگور را نصفي مسموم ساخته بود و در طبقي نهاده بفرستاد و حضرت امام را عليه السلام طلب نمود و آن روز در موضع سناباد از مملكت طوس كه حالي اسم آن موضع مشهد است نزول كرده بود.

چون حضرت امام عليه السلام حاضر شد آن خوشه انگور در دست گرفت و از آن نصف كه زهرآلود نبود مي خورد و چون آن نصف بخورد گفت: اي ابوالحسن اين بسيار انگوري خوبست و مي خواهم كه تو از اين خوشه بخوري. حضرت امام مي دانست كه آن مسموم است فاما به قضاي حضرت حق تعالي راضي بود. امتناع از خوردن آن نتوانست نمودن، خوشه را از دست مأمون بستد و چند دانه از آن تناول فرمود و مزاج

[صفحه 241]

مباركش مغير شد «خوشه را بنهاد و برخاست به خانه فرمود و خسته شد» [54] مأمون «عليه اللعنه و العذاب» [55] به عيادت آن حضرت آمد و خستگي آن حضرت اشتداد يافت و روز سوم درجه ي شهادت يافته از اين منزل فاني به روضه ي رضوان انتقال فرمود.

ولادت آن حضرت در مدينه بود سنه ي ثمان و اربعين و مائه از هجرت؛ و بعضي گويند ولادت آن حضرت در يازدهم ذي قعده بود روز جمعه سنه ي ثلاث و خمسين و مائه وفات يافت او در طوس از مملكت خراسان

در قريه سناباد در آخر صفر و بعضي گويند در ماه رمضان بوده بيست و سوم ماه روز جمعه سنه ي ثلاث و مأتين. و سن مبارك آن حضرت، بعضي گويند پنجاه و پنج و بعضي گويند چهل و نه سال. صلي الله عليه و علي آبائه الطاهرين و اولاده الطيبين الي يوم الدين.

هزار هزار كرت لعنت خداي تعالي بلكه به عدد علم خداي تعالي بر آن كس باد كه آن حضرت را زهر داد و بدان راضي شد و در آن شريك شد و بدان امر كرد و بر هر كس كه بدان راضي باشد تا روز قيامت.

يكي از محبان اهل بيت [56] «روايت كند كه قبل از آنكه آن حضرت را زهر دهند به چند روز، يك روز حضرت امام مرا در خلوت طلب كرد و فرمود من با تو سري مي گويم و تا من در حيات باشم آن را كشف مكن و پوشيده دار، بدان كه اجل من نزديك رسيده و اين ظالمان قصد من خواهند كرد و من انگور زهر آلوده خواهم خورد و بدان سبب در خواهم گذشت و چون من در گذرم مأمون ارادت آن خواهد كرد كه مرا پهلوي پدر خود دفن كند و زمين محكم خواهد شد و هر چند كوشش كنند كه زمين را بكنند نتوانند، فلان موضع محل قبري است - اشارت بدان موضع فرمود كه، حالي جسد مطهر آن حضرت در آنجا مدفون است - چون آن را بگشايند روضه اي خواهد بود و در آنجا چشمه اي از چشمه هاي بهشت گشاده و سريري با رخت هاي خوب كه از سرير هاي بهشت در آنجا نهاده. تو

ايشان را نشان بدان موضع تا آن را بشكافند و مرا

[صفحه 242]

آنجا دفن كنند. چون آن حضرت وفات فرمود مأمون حاضر شد جزع بسيار بر وفات آن حضرت و گريه هاي خونبار نمود و رسوم تعزيه به جاي آورد و خواست كه آن حضرت در جايي تعيين كرده در نزد پدرش دفن كنند هر چند كه خواستند كه زمين را بشكافند و قبر راست كنند اصلا هيچ تيشه در آن كار نمي كرد و ايشان حيران بازماندند. من پيش آمدم و آن حكايت باز گفتم و ايشان را بدان موضع دلالت كردم، چون بشكافتند، بدان صفت كه آن حضرت فرموده بود به من، روضه و چشمه و سرير و حور بهشت پيدا شد و آن حضرت را در آن روضه مقدسه و مرقد منور و مشهد معطر دفن كردند و آن روضه بهشت، كعبه حاجات و مقاصد جميع حاجت خواهان شد تا روز قيامت. صلوات الله و سلام عليه و تحياته و رضوانه علي تلك الروضة المقدسه و رزقنا زيارتها و عمر بالانوار الالهيه و القنوض القدسيه عمارتها.

رجاي كمترين بندگان فضل الله بن روز بهان الامين واثق است به الطاف الهي كه اين فقير حقير را امثال زيارت مرقد مطهر و مشهد منور آن حضرت» [57] بخير و عافيت روزي گردد و قرائت اين كتاب «وسيلة الخادم الي المخدوم» در آستانه آن مرقد مطهر جهت دوستان و محبان و مواليان اهل البيت نموده شود؛ چه ولا و تولاي «آن حضرت شيمه ي ديرينه ي اين فقير و محبت و استمداد از آن حضرت نقد خزينه ي سينه ي اين حقير است. در هر واقعه كه اين فقير را پيش آيد استمداد

از باطن اقدس» [58] آن حضرت را طريق نجات مي دانم؛ و در هر هائله ي و داهيه، روح مقدس آن حضرت را عون و مددكار مي خواهم و در شب جمعه دهم صفر سنه است و تسعمائه در موضع شهرستان از ولايت دار الامان اصبهان كه منشاء و مسكن فقير است حضرت امام معصوم علي ابن موسي الرضا را در واقعه ديدم كه [در] شهري شبيه به اصبهان بر شيري زردي بلند كه در بزرگي و بلندي همچون استري بلند بود سوار بودي و آن را بر طريق باريكي زين و لجام فرموده و به هيئت و فري عظيم در ميان بازار آن شهر در آمد و فقير حقير در ركاب آن حضرت بودم و در جمال و كمال و هيئت صورت

[صفحه 243]

و حسن منظر آن حضرت حيران مانده بودم. صباح آن شب از بقيه ي شوق واقعه، اين منقبت صورت نظم يافت. در اين مقام آن را درج مي كنم. منقبة رضوية:

سلام علي روضة للامام

علي بن موسي عليه السلام

سلام من العاشق المنتظر

سلام من الواله المستهام

بر آن پيشواي كريم الشيم

بر آن مقتداي رفيع المقام [59].

ز شهد شهادت حلاوت مذاق

ز زهر عدو در جهان تلخ كام

ز خلد برين مشهدش روضه اي

خراسان از او گشته دارالسلام

از آن خوانمش جنت هشتمين

كه شد منزل پاك هشتم امام

محبان ز انگور پر زهر او

فكندند مي هاي خونين به جام

مرا چهره بنمود يكشب بخواب

شد از شوق او خواب بر من حرام

علي وار بر شير مردي سوار

امين در ركابش كمينه غلام

و در اين اوقات مشوش الساعات كه اين فقير از حوادث روزگار و نوايب چرخ ناپايدار [60] مهجور از اوطان و اخوان در بلده ي كاشان به عزم سفر خراسان موقوف

مانده بودم، غزلي در بيابان سهولت موت عارفان و آساني سفر ايشان از دنيا به جانب جنان اتفاق افتاد و در خاتمه ي آن بيتي وارد شد كه دلالت بر آن مي كند كه ان شاء الله آن مقصد كه زيارت آن روضه ي مقدسه است در اين نزديكي روي خواهد نمود. و در اين مقام جهت تفأل آن غزل مذكور مي شود. غزل:

ما چو رويم از اين جهان ني به عبوس [61] مي رويم

حجله ي ماست دار و ما سوي عروس مي رويم

رقص كنان بهر قدم، بوسه زنان لب عدم

ني چو خران بسته دم، با غم و بوس مي رويم

ملك ديار نيستي ناله كنان گرفته ايم

دبديه هست هر طرف زآنكه به كوس مي رويم

كنده دل از همه جهان رسته زسود و از زيان

با دل خوش سوي جنان ني به فسوس مي رويم

ما نه شكسته ايم پر در ره دل چون ماكيان

جانب عرش هر سحر همچو خروس مي رويم

[صفحه 244]

از دل و جان امين شده، بنده ي سيد رضا

بهر زيارت علي جانب طوس مي رويم

أللهم ارزقنا بلطفك و فضلك و كرمك و امتنانك زيارة قبر المقدس و مرقده المونس، و اغفرلنا ذنوبنا و اقض جميع حاجاتنا ببركته.

اللهم صل علي سيدنا محمد و آل سيدنا محمد سيما الامام المجتبي ابي الحسن علي بن موسي الرضا و سلم تسليما.

قصيده ي مؤلف در ستايش امام رضا از كتاب مهمان نامه ي بخار

ز گل نسيم تو جويد دل چو غنچه ي من

كه يوسفست مرادم زبوي پيراهن

تو نوگلي و منم جانگداز كوره ي غم

تو يوسفي و منم مبتلاي چاه حزن

رواست با رخ تو ترك ديدن خورشيد

خطاست بي خط تو ياد آهويان ختن

به قصد كشتن احباب زلف را مگشا

پي شكست دل خسته طره را مشكن

سرم چون حق تو شد در ره وفاداري

بيا و حق خود آخر ز گردنم بفكن

ز

زلف كج كه رخت راست مي كند چوگان

دلم فتاده چو گويي درون چاه ذقن

ز جور چين سر زلف كافرت شايد

كه من به درگه سلطان دين كنم مأمن

امام روضه ي رضوان علي بن موسي

رضا و ارضي و مرضي مرتضاي زمن

همام و هادي و مهدي و هاشمي هيئت

امام و آمر و مشكور و مكه اي مسكن

بزرگ اهل هدايت به علم و حلم و كرم

حبيب اهل روايت به اتفاق حسن

مرا دليست به سوي وصال او مايل

مرا رخيست به خاك رهش نهاده ذقن

اگر ز خار ره وصل او كشم خواري

به ديده خار رهش را نهم به جاي سمن

چو شمع آتش شوقش مرا برافروزد

تنم بود دل مشتاق را به جاي لگن

ز دست قدرت و بازوي شاه عالي قدر

روايتي دهمت در سخن چو در عدن

چو زهر قاتل اعدا گرفت حضرت را

به راه موت ببايست بيشكي رفتن

ز محرمان در خويش بنده اي را گفت

كه من چون روح روان را جدا كنم ز بدن

براي مدفن من اين محل قبر مرا

شكاف و نيك نظر كن كه هست منزل تن

[صفحه 245]

در و ببين كه يكي چشمه اي است روح افزا

كه هست منبع او جنت اله منن

نهاده تخت وز سندس لباس من پيدا

روان بيار و مرا ساز از آن لباس كفن

پسم بيار درين روضه ي بهشت برين

ز قبر ساز تن اشرف مرا مكمن

روايتست كه بعد از وفات شاه رضا

ز بهر قبر گشودند منزل احسن

نمود تخت بهشت و لباس اخضر او

چنانچه گفته بدان شاه آشكار و علن

چو سرو روضه ي آن قبر ساخت مسكن خويش

برست از غم و آزار اين سراي حزن

به سوي موطن اصلي خويش راجع شد

همين بود بر ارباب فهم حب وطن

به قول شاه علي رضي بهشت بود

محل قبر شريفش زهي بيان

حسن

كسي كه ميل بهشتش بود درين عالم

بگو كه بوسه ده اين خاك را به روي و دهن

مهيمنا به بحبيب محمد عربي

به حق شاه ولايت علي عالي فن

بهر دو سبط مبارك به شاه زين عباد

به حق باقر و صادق به كاظم احسن

به حق شاه رضا ساكن حظيره ي قدس

به حق شاه تقي و نقي صبور محن

به حق عسكري و حجة خدا مهدي

كزين دوازدهم ده نجات روح و بدن

فداي خاك رضا باد صد روان امين

كه اوست چاره ي درد و شفيع زلت من [62].

پاورقي

[1] در «غ»: خصالان.

[2] از «غ» افتاده.

[3] در «غ» بجاي اين عبارت تنها كلمه ي «آمد» نوشته شده.

[4] در اصل: برق.

[5] كشف الغمه، ج 2 ص 317.

[6] از شاعران شيعي و متوفاي 249 ه-.

[7] در ديوان: مدارس؛ اربلي در كشف الغمه، ج 2صص 318 - 327 به تفصيل قصيده ي دعبل را آورده است.

[8] در ديوان: و منزل وحي مقفر الغرصات.

[9] در كشف الغمه، ج 2 ص 265: و آل رسول الله في الفلوات.

[10] از «م».

[11] از «غ».

[12] مصراع اول شعر در ديوان دعبل چنين آمده است: أري فيئهم في غيرهم منقسما.

[13] كشف الغمه، 2 صص 261 - 262 و درباره ي دعبل، قصيده وي و شيعيان قم نك: كشف الغمه ج 2 صص 318 - 328.

[14] در اصل: وحنان.

[15] منزلي از منازل حاجيان بصره، درباره ي آن نك: كتاب المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره (تحقيق حمد الجاسر، عربستان 1401) فهرست اماكن، ذيل عنوان.

[16] كشف الغمه، ج 2 ص 313 در آنجا به جاي هفده، هجده خرما آمده است.

[17] نام كتاب ابن طلحه «مطالب السؤول في مناقب آل الرسول» است.

[18] نك: ميزان الاعتدال، ج 1، ص

89.وي به سال 234 ه-. در گذشت.

[19] نك: الاعلام، ج 6، ص 34، وي به سال 242 ه-. درگذشت.

[20] از «غ» افتاده.

[21] مؤلف متن اين حديث را در جاي ديگر با اسناد خود (كه اولين آنها شيخ شريف محيي الدين عبدالقادر حسني حنبلي مكي بوده) نقل و آن را ترجمه كرده و افزوده است: چون حضرت امام رضا صلوات الله عليه اين حديث فرموده ده هزار كس آن حديث را به اسناد نوشتند و اين اول احاديث است كه در صحيفه ي امام رضا كه جمع احاديث مرويه خود فرموده ثبت شده است؛ مهمان نامه ي بخارا صص 343 - 345. ابن روزبهان در همانجا (ص 342) مي نويسد: بر خاطر مستمند اين فقير خطور كرد كه از احاديث قدسيه حديثي به اسناد مسلسل از روايت حضرت امام رضا صلوات الله عليه كه آن حضرت از پدران خود روايت كرده باشد بخوانم و آن را ترجمه كنم … و چون آن حديث به غايت حديثي عظيم الشأن است و اسنادي به غايت صحيح عالي دارد تا به غايتي كه علما روايت كرده اند كه يكي از محدثان آن حديث را در مجلس يكي از سلاطين آن شاهان كه پادشاهان بخارا بوده اند قرائت كرد؛ آن پادشاه از آن محدث التماس نمود كه حديث را به آن اسناد از جهت او بنويسد و وصيت كرد كه بعد از وفات آن ورقه را كه آن حديث برو نوشته در كفن او درج كنند و با او در قبر نهند. و از جمله خواص اين حديث يكي آن است كه اگر به صدق آن را با اسناد بر بالين خسته خوانند كه مشرف

بر هلاك باشد، اگر در اجل او تأخير باشد في الحال اثر صحت بر او ظاهر گردد؛ و اين فقير بر بسياري از خستگان خوانده ام و اثر آن تجربه كرده.

[22] كشف، ج 2، ص 308.

[23] كشف، ج 2 ص 308 احمد بن حنبل درباره ي اين سند مي گفت: هذا سعوط المجانين اذا سعط به المجنون افاق؛ كشف الغمه، ج 2 ص 291؛ و نك: كشف ج 2 ص 307؛ تذكرة الخواص ص 352.

[24] اربلي اين خبر را از استاد ابوالقاسم قشيري نقل كرده است: كشف الغمه، ج 2 ص 308.

[25] در «غ» جاي اين عبارت خالي مانده و نوشته نشده است.

[26] روايت مزبور در كتاب فصل الخطاب خواجه محمد پارسا (كه مؤلف در چند مورد در اين كتاب از آن بهره برده) بدين صورت آمده: «ستدفن بعضة مني بخراسان من زاره عارفا بحقه فكانما زار الكعبة سبعين مرة» نك: ذريعة: ج 16 ص 232 ش 913)نقل از فهرست نسخه هاي خطي فارسي مكتبة الخديويه در مصر كه نسخه اي از فصل الخطاب را شناسانده است)؛ و نيز نك: عيون اخبار الرضا، ج 2 باب 6 صص 259،255.

[27] كشف، ج 2، ص 315؛ نك: كشف، ج 2 ص 303.

[28] در «غ» جاي اين عبارت خالي مانده است.

[29] شايد: خط (به ادامه ي بحث نگاه كنيد).

[30] از «م».

[31] از «م».

[32] از «م».

[33] از «غ».

[34] در اصل: امارت.

[35] از «غ».

[36] اين عقيده كه مأمون در برخورد با امام رضا عليه السلام اهل مكر نبوده و آن حضرت را به شهادت نرسانده از علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه، ج 2 صص 282 - 283 است كه در به شهادت رساندن امام توسط

مأمون ترديد مي كند؛ او اين عقيده را به سيد بن طاووس هم نسبت مي دهد. علامه مجلسي در بحار، ج 49 ص 313 به اشكالات اربلي پاسخ داده است. و نيز نك: الفوائد الرضويه شيخ عباس قمي، صص 317،316، شيخ مفيد نيز بدون اظهار نظر درباره ي مأمون در اصل شهادت امام رضا عليه السلام ترديد دارد. نك: تصحيح الاعتقاد، ص 132، (مصنفات الشيخ المفيد ج 5)؛ گر چه او در ارشاد، اخبار شهادت امام را آورده و علي بن عيسي اربلي نظر او را در ارشاد مورد نقد قرار داده است. اخيرا هم آقاي حسن الامين كتابي در تأييد اين ديدگاه نوشته است.

[37] در اصل: شدند!.

[38] در اصل: و ملك.

[39] از «غ».

[40] كشف، ج 2، ص 87.

[41] عبارت قاعدتا بايد دچار سقطي شده باشد.

[42] در اصل: و جعفر.

[43] در «غ»: بن يشرب.

[44] مؤلف در مهمان نامه بخارا، ص 336 متن اين نسب نامه را براي امام رضا عليه السلام با همين عبارت آورده است جز آنكه در انتهاي عبارت به جاي «العنان» «الغمام» آمده است. نك: الفصول المهمة ص 256.

[45] در «غ» جاي اين عبارت خالي مانده است.

[46] در «غ»: سؤالي.

[47] قاعدتا اين رخداد در مرو مركز خلافت بوده نه در نيشابور.

[48] كشف الغمه، ج 2 ص 278 - 279(نامي از نيشابور در نقل اربلي نيست).

[49] درباره ي متن ولايتعهدي كه صورت آن را اربلي خود به سال 667 ديده (كشف، ج 2 ص 339) نك: كشف الغمه ج 2 صص 333 - 337؛ درباره نامگذاري امام به رضا نك: كشف ج 2 ص 296.

[50] در اصل: حج.

[51] در «غ»: حكم.

[52] كشف الغمه، ج 2 ص 260؛ الفصول المهمه،

ص 245.

[53] اين مطلب با آنچه پيش از اين راجع به فضل گفت ناسازگار مي نمايد.

[54] از «غ».

[55] از «غ».

[56] از اينجا يك صفحه از «م» افتاده.

[57] افتادگي نسخه ي «م» تا همين جا است.

[58] اين دو سطر از «غ» افتاده.

[59] دو مصرع دومي بيت اول و دوم در «غ» نيامده.

[60] در اصل: پايدار.

[61] در «غ»: عروس.

[62] مهمان نامه ي بخارا صص 336 - 338.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109