فوائد رضويه (مسافرت أرض أقدس خراسان)
سفر نامهاي كه از نظر ميگذرانيد «فوائد رضويه» يا «مسافرت أرض أقدس خراسان» ميباشد كه در مجموعهاي جنگ وار تحت عنوان «امالي ديزجي» - كه گويا مناسبتي هم با امالي بودن ندارد - به شماره (10138) در كتابخانه عظيم و كم نظير حضرت آيةالله العظمي مرعشي نجفي (ره) نگهداري ميشود
سفر نامهاي كه از نظر ميگذرانيد «فوائد رضويه» يا «مسافرت أرض أقدس خراسان» ميباشد كه در مجموعهاي جنگ وار تحت عنوان «امالي ديزجي» - كه گويا مناسبتي هم با امالي بودن ندارد - به شماره (10138) در كتابخانه عظيم و كم نظير حضرت آيةالله العظمي مرعشي نجفي (ره) نگهداري ميشود.
اين سفر در 14 ذيقعده 1364 ه.ق مطابق با 16 مهر 1324 ه.ش از تهران شروع شده و تا تاريخ 20 ذيحجه 1364 ه.ق مطابق با 5 آذر 1324 ه.ش ادامه داشته است. نويسنده اين گزارش «شيخ اسماعيل بن ابراهيم ديزجي زنجاني» (1309 - 1378 ه.ق) [1] كه خود يكي از مجتهدان و عالمان مبرز دين و يكي از شاگردان حضرات آيات سيد ابوالحسن اصفهاني (ره) (م 1365 ه.ق) و ميرزا حسين نائيني (ره) (م 1355 ه.ق) و اساتيد ديگر حوزه علميه نجف اشرف بوده است، در طي سفر خود به خراسان علاوه بر ذكر امور شخصي و ذكر تاريخچهاي از اماكن خراسان و تجزيه و تحليل آن با
[صفحه 300]
شخصيتهايي در خراسان هم ملاقات نموده است كه در خور توجه است و همچنين با توجه به فضاي ملتهب سالهاي 1324 - 1325 ه.ش در ايران و فعاليتهاي حزب توده و جنبشهاي چپگرا و ورود قواي روسيه به ايران و اشغال بعضي اماكن توسط آنان، اين گزارش ميتواند براي كساني كه در اين زمينه تحقيق ميكنند، كمك نمايد. مرحوم ديزجي زنجاني در اين سفرنامه از افشاي جنايات و خبائث «رضا خان پهلوي» در قضاياي گوهرشاد و غارت اموال حرم مطهر حضرت ثامن الائمه عليهالسلام و … از هيچ كوششي فروگذاري نميكند. اين سفرنامه گر چه در آن از موضوعات گوناگون بحث شده ولي از نقطه نظر تاريخي حاوي نكات ارزندهاي ميباشد كه به نظر ميرسد براي ارباب تحقيق مفيد باشد. براي اينكه محققان عزيز به سهولت به منابع دسترسي پيدا كنند شخصيتهاي معرفي شده در اين گزارش كه بيشتر از (150) نفر ميباشد براي شرح حال و ترجمه آنها منابع و ماخذي در پاورقي آورده شده كه اميد ميرود براي آن عزيزان رهگشا باشد. در پايان از استاد و برادر گرانقدر جناب آقاي رسول جعفريان كه حقير را مورد لطف قرار داده و تصوير نسخه را در اختيار اينجانب نهادند، صميمانه سپاسگزاري مينمايم.
حسين متقي - قم
14 / 3 / 77
[صفحه 301]
روز پنجشنبه با همراهي خانم كه چهاردهم ذيقعده 1364 [ه.ق] مطابق 24 / 7 / 16 [ه.ش] بود با مبلغ سيصد و سي تومان [و] اندي از گاراژ قم ماشين گرفته به هر سري [نفري] سي و يك تومان و در ساعت هفت [بعد از] ظهر رو به مشهد مقدس رضوي صلوات الله عليه حركت نموديم. از شريف آباد 42 كيلومتري تهران گذشته در هجده فرسخي تهران، حاجي آباد توقف نموده و شب را آنجا بوده [خوابيديم]؛ و بعد از نماز صبح حركت كرديم، و عينك و قوطي سيگار و چاقوي من آنجا به آب افتاد و آب برد و از آنجا حركت نموده وارد سرخك 32 فرسخي تهران شديم و از سرخك به سمنان سه فرسخي سرخك، رسيديم و اولين تشكيلات روسها و مسلسل هاي سبك و سنگين و نمايشهاي قدرتي خود را داده بودند و تفتيش ماشينها مينمودند و سجلها را ملاحظه ميكردند و از … و نظامي تجسس ميكردند. از آنجا گذشته وارد عطاريه گردنه آهوان شديم كه چهار فرسخ فاصله داشت و از گردنه گذشته از خود آهوان كه بنايي از بناها و كاروان سراي هاي شاه عباسي را داشت، گذشته و از آهوان تا سمنان دوازده فرسخ بود. بنابراين فاصله عطاريه و آهوان هشت فرسخ است و قضيه آهوان معروف است كه حضرت ثامن الائمه صلوات الله عليه وارد آهوان ميشود و صياد ي آهويي صيد نموده است و آهو خود را به قدمهاي حضرت مياندازد و آن حضرت از صياد تقاضا مينمايد كه او را رها كند و ضامن ميشود كه برود و بچههاي خود را شير دهد و برگردد و آهو رها شده ميرود و با بچگان خود برميگردد و آن شخص به اشرف اعتقاد و ايمان مشرف ميشود؛ از اينجاست كه حضرت ميان همه معروف است به ضامن آهو.
باري از عطاريه و آهوان گذشته و 12 فرسخ بيشتر نرفته به دامغان رسيديم، در دامغان نهار خورديم و از آنجا به شاهرود حركت كرديم كه دوازده فرسخ فاصله دارد و از شاهرود گذشته به ميامي رسيديم كه چهارده فرسخ راه دارد و ميامي نصف راه است كه گفتهاند از تهران تا مشهد 32 منزل و يكصد و شصت فرسخ است و از ميامي گذشته رو به سبزوار كه 250 كيلومتر و چهل [و] دو فرسخ تقريبي است رسيديم و از سبزوار به نيشابور و از نيشابور با چهار فرسخ فاصله به قدمگاه رسيديم و قدمگاه در زبان عربي «قرية الحمراء» بوده كه به فارسي «ده سرخ» بوده و فعلا معروف به قدمگاه است و اينجا
[صفحه 302]
است كه از حضرت خواهش كردند نماز ظهر را بخواند و نماز جماعت با حضرت بخوانند چون آب نبود حضرت با انگشتان خود زمين را كاويد چشمه [اي] ظاهر شد يا فرمود چشمه را تنقيه و … گيري كردند و به حوضي ريختند و حضرت وضو گرفت و يا غسل فرمود و روي سنگي قرار گرفت و اثر پاي حضرت در آن افتاد و فعلا به قدمگاه معروف است و آن چشمه در قدمگاه زير زمين است و اثر پاي آن حضرت در سنگ سياهي در ديوار بنايي كه در صحن و سعي در بالاي آن صحن واقع است زيارتگاه مردم است؛ و ما هم به زيارت آن مكان و وضو و نماز و دعا در آن موفق شديم و آنجا ناهار را خورده حركت كرديم تا مقابل مقبره اباصلت هروي [22] كه از خواص حضرت ثامن الائمه (ع) بوده و حالش معروف و مسطور است رسيديم و آنجا از خارج فاتحه [اي] خوانديم و گنبد و منار شريف [حضرت رضا (ع)] نمايان شد و چهار تومان انعام و جايزه داده و سپس كرايه و تصفيه حساب نموده، روز شنبه طرف عصر وارد مشهد شديم 48 ساعت، طي سفر نموده كه هشت ساعت استراحت نموده بوديم. [سپس] به مسافرخانه حاج عبدالله زنجاني وارد شديم و سه روز آنجا توقف نموده و شب و روز موفق به زيارت بوديم كه امين آقا ديزجي نور چشمي از تربت حيدريه كه مأمور آنجا و رئيس بازرسي و معادن جمله استان نهم بود، برگشت و به منزل ايشان منزل آقاي مشرف كوچه باغ سنگي منتقل شديم كه ماهي دو صد [دويست] و پنجاه تومان كرايه آنجا است؛ و از آنجا تا صحن شريف پياده نيم ساعت راه بود و تمامي آن نقاط باغ مفصلي بوده است و فعلا آن باغ و اطراف آن متعلق به آستان مقدس ميباشد و قطعه قطعه تا صد سال از طرف نايب التوليه كه متولي سلطان وقت و نايب التوليه والي وقت است، اجاره داده ميشود و وجه اجاره سالي چهل تومان بوده و حالا به صد [تومان] رسيده و عمارتها و حمامها و ساختمانها [يي در] آنجا بنا نهاده شده و قسمت مهم و نو ساختمان مشهد محسوب است و اين يكي از مجري [هاي] عوائد حضرت ثامن الائمه (ع) است و يكي هم آبي است كه از چشمه معروف يازده فرسخي خراسان سر ميگيرد و آب صاف و زلالي است ولي از بيمبالاتي و بي ملاحظهگي اهالي و عدم مواظبت شهرداري كثيف و تيره است كه نميتوان وضو گرفت و آنچه كه گفتهاند كه نفرين شده حضرت است، دروغ است و مشروبي داخل و خارج زيادي از آبادي ها با اوست و از آثار مرحوم شاه عباس صفوي [22] است كه از بالا [ي] خيابان (خيابان نادري) رد شده وارد صحن قديم
[صفحه 303]
شاه عباس و صحن جديد [كه] از آثار مرحوم فتحعلي شاه [22] است، ميگردد و از پايين خيابان ميگذرد و بالاخره ده معمور و آبادي را مشروب ميكند و هر متري را دو ريال حق السقايه اخذ مينمايند كه گفتهاند هر روز به وزن و يك خشت طلا عايدي او است و البته اين در سنوات پيش ملحوظ بوده است و روي هم كمترين عايدي حضرت در [هر] سالي به يكصد صد هزار ميرسد كه خرج در رفته ده ميليون باشد و مصرف آنها در تعميرات حرم و رواق (كه به چهار قسمت منقسم است، بالاسر «دار السيادة»، پايين پا «دارالسعادة»، پيش رو «دار الحفاظ»، پشت سر «دار التوحيد») و صحنهاي شريف است و حقوق خدام هم از آن محل ها است؛ پالتو زرد پوش ها كه 161 نفر ميباشند كه يك [روز] در ميان حاضر ميشوند. در داخل حرم و رواق ها پالتو [ي] سرمه [اي] ميپوشند؛ مزد ايشان پنجاه [و] يك تومان در هر ماهي است بدون خوراك و چهار صد نفر جاروب كشند با حقوق هفت تومان و با خوراك و ماهي چهار نوبت حاضر ميشوند و در دار الضيافة حضرت بايستي روزي يكصد و بيست نفر ضيافت داشته باشند ولي آنچه ديدم رتبه و عنوان داران و رؤساء به وقت همه از آنجا سيرند، و ذبايح حضرت همه روز درب منزلهاي مانند به مغازهي گوشت فروشان از آن قسمي تقسيم ميشود و براي رتبه و عنوان داران و واردين از خارج نهار و شام ايشان مرتب چلو و پلو ها و خورش هاي ألوان جور به جور باز … است و اما مردم معمولي از دو قسمت خارج نيستند جمعي مانند آشپزخانه سه تومان و چهار تومان ميدهند و ظرفي از پلو كه دو سه نفري را كفايت كند، ميخوردند و باقي همچون گداها به واسطهي پارتي هاي بليط گرفته روز بعد وارد ميشوند يا دم در اصرار و التماس نموده و به عقيده تبرك ايشان را وادار ميكنند، تملق ميكنند قدري سر يا تحت ديگ گرفته ميخورند. خلاصه در منزل آقاي امين ديزجي از روز چهارشنبه دهم ماه ذيقعده بوده تا روز يكشنبه دوازدهم شهر ذيحجه، و استفاده نقدي از ايشان چهار صد [و] بيست و شش تومان و پنج هزار [5 ريال] و سوغاتي در حدود يكصد و بيست تومان شدو در يك ماه زياد هم به تمام معني مهمان ايشان بودم و در عرض اين مدت از حضرات روحانيون با آقاي حاج شيخ علي اكبر نهاوندي [22] ملاقات و روضه ايشان را كاملا رفته ديده و در نتيجه ملاقات ايشان از كتابها نه مجلد چاپي ايشان «خزينة الجواهر» و «أنوار المواهب» را خريدم در يكصد و هفتاد تومان و دو جلد «جنتان» را ابتياع نمودم چهل تومان و يك جلد «نفس المهموم» آقا شيخ [عباس] قمي را خريدم در
[صفحه 304]
هشت تومان. و آقاي شيخ غلامحسين تبريزي [22] امام جماعت مسجد گوهر شاد و آقاي حاج سيد علي اكبر خوئي [22] امام جماعت مسجد مزبور را ملاقات و مصاحبت نمودم و آقاي خوئي با برادر مرحوم من آقاي شيخ عبدالله [22] مرحوم در محضر و حضور حضرت آيتالله [سيد ابوالحسن] اصبهاني [22] عكس برداشتهاند كه فعلا حاضر دارم و آقاي تبريزي يك مجله از تذكرات ديانتي هديه دادند و آقاي حاج مير يونس اردبيلي [22] امام جماعت بالاي سر و مدرس أصول و فقه خارج مسجد گوهرشاد ملاقات نموده و مذاكرات نموديم آقاي اردبيلي از وضع حال آقايان طلاب و پريشاني ايشان و هيئت روحانيه مشهد شكوه ميكردند و گفتند فقط دو نفر از رؤساء مشهد آقاي حاج شيخ احمد [22] آقازاده [مرحوم آخوند خراساني] [22] و آقاي [شيخ مرتضي] آشتياني [22] ماهي دو هزار [و] پانصد تومان از آستانه و عوائد حضرتي استفاده مينمايند به ناچار جمعي از طلاب آستان قدس متوسل ميشوند به حضرت آيةالله اصفهاني و ايشان وكيل وجوه خود را دستور ميدهند با نظارت آقازاده و آقاي نهاوندي و كس ديگري بيست هزار تومان ميان طلاب تقسيم دارند، چون اسمي از آقاي آشتياني برده او را مانع اين خير ميشوند و يك نفر ديگر از مريدان حضرت اصفهاني سي هزار تومان ميان ايشان قسمت ميكند. از كتابهاي آقاي نهاوندي (4 جلد) در قسمت حالات حضرت ثامن الائمه صلوات الله عليه مطالعه نمودم كه حضرت شكم [؟] خود را بر روي سنگ سبزي گذاشتهاند و قدمهاي خود را بر سنگ سفيد گذاشتهاند و ترسيم اثر پاي حضرت را در سنگ سفيدي قرار دادهاند و آن در تكيه بكتاشها است به همين نظر آن تكيه را سراغ گرفتم گفتند در زمان پهلوي [رضا خان] [22] از بين رفته، داخل قبرستان بوده و محو اثر گشته ولي آن دو علامت و آيت فعلا موجود و زيارتگاه مسلمين است رفتيم پيدا كرده و ديديم،
[صفحه 305]
آن سنگ سفيد در ديوار بنايي منصوب است ولي سنگ سبز را وسيله آزمايش قرار داده و بلند كردن آن را نشانه و علامت پاكي نطفه قرار دادهاند كه هر كه در حين بلند كردن خون از دماغش جاري نشد پاك طينت [!] ولي من دو ركعت نماز خوانده و از درگاه خداوندي طلب حاجت در آن مكان نمودم و خارج شدم، ديدم مردم ميروند و دسته دسته رو به قبر و بنا و گنبدي گذاشته ميروند و ميگويند به زيارت برادر كاسب يعني كم مال و كم ثروت حضرت ميرويم، من هم وارد شدم و بنا و بقعه و صندوقي ديدم كه زيارتنامه داشت و به نام «سيد محمد پسر موسي بن جعفر (ع)» [22] زيارتنامه ميخواندند و من هم رجائي زيارت خوانده دو ركعت نماز خواندم و خارج شدم و چون آقاي [علي اكبر] نهاوندي نوشته بودند: دو كوه در موقع ورود حضرت ثامن الائمه (ع) حركت نموده و تعظيم آن حضرت كردهاند، تحقيق نمودم آن محل معروف به كوه سنگي است و در اطراف آن در عهد فرعونيت [22] رضا شاه پهلوي چندين [22] هزار نفر را به توپ هاي مسلسل و اسلحه آتشين در مسجد گوهرشاد از پا درآورده و زخمي و مقتول با هم در سه شبانه روز مرده و جاندار در گودالي زير خاك قرار دادهاند و كسي از آناني كه آن شب آنجا بودهاند باقي نمانده و جمله اسير خاك يا دستگير اشرار دورهي رضا خان شدند مگر شيخ بهلول [22] با اينكه او در بالاي منبر بوده بيرون رفته و از خارجه و افغان سر در زده و اين خود سري است از سياست خارجه كه بدست اين نشانهي خود خواستهاند كه كسي و جايي حرمت اسلامي نداشته و از مساجد و تكايا و علماء و سادات حتي حرم مطهر حضرت ثامن الائمه (ع) چيزي و كسي باقي نباشد كه ابهت و مقام [و] احترامي داشته باشد و علماء و سادات و ائمه جماعت را هر كدام را بعد از اين كار شنيع به محل خود تبعيد نمودند. شنيدم آقاي محمد ولي اسدي [22] را گرفته و در موقعي كه ميخواستند او را به خراسان ببرند در راهن [راهآهن] تهران، چون حس كرد كه او را ميخواهند ببرند و در مشهد اعدام نمايند با برق چراغ برقي خود را محترق نمود، و بعد از او نايب التولية والي استان نهم معين ميشوند. باري در نيم فرسخي مشهد كوه سنگي واقع شده و از … سوار درشكه شديم تا موقعي كه وارد شديم خيابان و در هر دو طرف درختان به هم وصل و پيوسته بود [و] آراسته با چراغهاي برقي و محوطه وسيعي در چهار قسمت گلكاري
[صفحه 306]
نموده و استخر بزرگي و عميقي در جلو و پشت آن ساختمان و سالن هايي را دارا بود و دور تا دور مجسمه هايي بود و همه اينها در جلو [ي] همان كوهها بود ولي در نتيجه تعرضات روسها خراب كاريها شده و مجسمه ها از بين رفته و ريخته؛ و روسها در نزديكي آن محل لشگرگاه قرار دادهاند و مريضخانه حضرت را كه معروف به بيمارستان شاه رضا (ع) است و بسيار معظم و مفصل است و در زمان نايب التوليهگي اسدي مرحوم از عوائد حضرتي بنا نهاده شده، تصرف نمودهاند، و فعلا مريضخانه يعني قسمت معالجه كاري آن دست روسها است.
در بيستم ماه ذيقعده 13 [62 ه.ق] آقاي خوئي و آقاي حاج سيد علي اكبر [خوئي] مرحوم در منزل ما براي ناهار حاضر بودند و مذاكره نمودند: تقريبا بيست سال قبل كه پنج ماه قبل از ورود من (يعني خود آقاي خوئي) به خراسان ربابه خانم زنجانيه كه اخيرا صبيه من پيش او مدتي درس خواند و او معلمه دختر من شد با شوهر و مادر خود در مشهد در خانه يك نفر حاجي منزل داشته و مريض ميشود و كمكم زمينگير و فلج ميگردد به طوري كه شوهر از مداواي او عاجز و خسته ميشود و مادرش تنگ حوصله ميگردد و او را ميگويد كه نه مردي و نه صحت يافتي كه تا راحت شويم. ربابه خانم در جواب او گويد: مادر! فقط يك خواهش از شما دارم. شب جمعه (كه حرم مطهر تا صبح باز است) مرا برداريد به حرم مطهر و شما را من راحت ميكنم يعني از حضرت يا مرگ يا صحت خود را ميگيرم. شب جمعه او را به حرم مطهر ميبرند و آن مؤمنه مشغول ناله و زاري و تضرع و استغاثه [ميشود] و تقاضا ميكند از حضرت ثامن الائمه (ع) كه حال من به شما پر واضح است شوهر حتي مادر من به تنگ آمدهاند از ناخوشي من؛ او در حال دعا است كه وقت سحر در منزل حاجي ارباب را از پاسبانان حرم ميزنند، حاجي هول ميشود كيست اين وقت در ميزند؟ ميگويند نترس تو را و شيخ فلان اردبيلي را كه در منزل شما سكونت دارد از آستان مقدس ميخواهند براي تحقيق مطلبي چون حاجي و آن شيخ وارد ميشوند و قريب دويست نفر جمعيت را ميبينند كه صف كشيده منتظرند و ربابه خانم با دو زن ديگر نشسته، چون ربابه خانم حاجي را ميبيند بلند ميشود: حاجي آقا سلام عليكم، ديديد حضرت شفايم داد بياختيار اشك در چشمان حاجي دور ميزند و گريه ميكند و بعد از تحقيق حال او از حاجي و شيخ و مرض او قادر بر حركت نبوده، از او ميپرسند: خوب بگو قضيه تو چطور شد؟ ميگويد: مرا خواب گرفت، ديدم حضرت رضا صلوات الله عليه مرا فرمود: برخيز! عرض كردم: نميتوانم. فرمود: برخيز. عرض كردم: قادر نيستم، فرمود: برخيز
[صفحه 307]
خدا تو را عافيت داد. به خود تكان دادم و بيدار شدم از ضريح مقدس گرفتم و بلند شدم، ديدم مرضي در من نيست و علتي در خود نميبينم فرياد زدم دور مرا گرفتند و خواستند لباسهاي مرا پاره پاره كنند و براي تيمن و تبرك قسمت نمايند پاسبانان رسيدند و مرا به اينجا رسانيدند و به مناسبت اين قضيه آقاي خوئي قضيه ديگري را گفتند كه تقريبا بيست سال قبل در نجف اشرف بودم و از طرف حضرت حجة الاسلام آقاي ميرزا محمد تقي شيرازي [22] مأمور تحصيل وجوهات شرعيه و حقوق الهيه بودم كه در معاش يا نفقه آقايان طلاب و حوزه علميه نجف صرف شود (و آن وقت آقاي آقا شيخ عبدالحميد [22] مرحوم زنجاني أخو الزوجه اينجانب اسماعيل ديزجي زنجاني [22] با ايشان بوده و قسمت وجوه را بين آقايان محصلين موفق نموده و با ايشان در اين كار همكار بودهاند) آقاي خوئي فرمود از نجف حركت نموده از حله و اطراف آن هشتصد عدد طلا و يك طغار گندم جمع نمودم و در موقعي كه در حله بودم ديدم مردم دور اطاقي جمع شده دسته دسته به حضرت حجة امام زمان (ع) سلام عرض ميكنند و من هم مختصر سلامي عرض نمودم بعد تحقيق كردم گفتند: اينجا منزل شيخ علي حلي بوده و آن مرحوم امام زماني سفت و از منتظران بوده و با حضرت در غيبت و غياب و عدم ظهور آن حضرت گستاخي ها مينمود و ميگفت: در مقابل 313 نفر، هزاران جمعيت فدايي داري پس چرا ظهور نميكني؟ روزي در صحرا باز با آب و تاب و با تغيير حال حضرت را طرف خطاب قرار ميدهد و مشغول ناله و ندبه است كه بزرگواري او را ميفرمايد: شيخ چه ميگويي؟ عرض ميكند: امام زمان (ع) را ميخواهم. ميفرمايد: من امام زمان تو، چه ميگويي؟ عرض ميكند: ميگويم چرا ظهور نميكني فعلا در خود حله هزار نفر قرباني و فدايي داريد؟ حضرت فرمود: نه اين طوري نيست در تمام حله جز از تو و يك فلان قصاب مريد حقيقي من نيست و من فلان روز (گويا روز جمعه را نقل كردند) ميآيم و تو دوستان خود را انتخاب نما، باشند و آن قصاب هم باشند و دو سر [رأس] بزغاله هم در پشت بام حاضر كن شيخ برميگردد و براي موعد معين در حدود هفتاد نفر انتخاب ميكند. همه حاضر شده منتظر امام عليه السلام اند به ناگاه نوري پيدا ميشود از همه جا دور منزل شيخ را
[صفحه 308]
احاطه ميكنند و دور ميزنند از ميان نور صدايي بلند ميشود كه قصاب بيايد پشت بام، چون قصاب حاضر ميشود حضرت او را امر ميفرمايد: يكي از اين بزغاله ها را ذبح كن چون ذبح ميكند و خون جاري ميشود و از پشت بام سرازير ميشود جمعيت مضطرب ميشوند و ميگويند: اي واي قصاب كشته شد! بعد صداي ديگري بلند ميشود كه: شيخ علي كجا است، چون حاضر شود حضرت فرمايد: قصاب، آن بزغاله ديگر را ذبح نمايد و خون دوباره جاري ميشود، مردم و حضار ميگويند: اي واي شيخ علي هم كشته شد. پس حضرت به شيخ علي فرمايد: رفقاي خود را صدا كن بيايند بالا، شيخ و قصاب نگاه ميكنند و ميبينند ديگر كسي از رفقا باقي نمانده و همه از ترس جان فرار كردهاند و رفتهاند؛ بعد از آن مقام را مقام مقدس مهدي (ع) ناميدهاند و تا حال هم مقام مهدي (ع) در حله معروف است.
آقاي خوئي گفتند: قضيه اولي را آقاي نهاوندي در يكي از مصنفات خود ضبط نمودهاند و قضيه دومي را من براي ايشان نقل كردم و در عقبري الحسان كه دو جلد است در حالات امام زمان (ع) و جلد اول آن طبع شده، درج نمودهاند و اينجانب با همراهي آقاي نهاوندي و رهنمايي ايشان پيش آقا سيد حسن خراساني عطار رفته و مصنفات ايشان را كه نه جلد بود از ايشان خواهش نمودم كه جمعآوري نمايد و به اينجانب تحويل دهد ايشان گفتند كه در چهار صد تومان آنها را فراهم نمايند. در صورتيكه آقاي نهاوندي ميفرمودند دويست و پنجاه تومان قيمت آنها است برگشتم از كتابفروشي ميرزا حسن بين بست و در صحن شريف در بالا خيابان مقابل ضيافت خانه حضرت چهار جلد از آنها را خريدم و كلا چهار جلد در يكصد و پانزده تومان او را پول نرسيد و در 25 تومان مقطوع ماند و آن جلد را هم امين آقا در 26 تومان خريده و فرستاده است؛ و عبقري جلد اول را گفت چاپ آن به مشهد نرسيده و دو جلد منتهي الآمال و يك جلد نفس المهموم آقاي حاج شيخ عباس قمي [22] را خريد [م] سه جلد در پنجاه [و] سه تومان جمع شان يكصد [و] شصت [و] هشت تومان شد و از شب پنجم ماه ذيقعده كه از تهران حركت نموده و شب چهارشنبه پانزدهم ماه ذيحجه 1364 [1346 ه.ق] كه به تهران برگشتيم هزار و دويست و هفتاد [و] شش تومان [و] پنج هزار [5 ريال] تمام مخارج ما شد، فقط همين مجلدات را استفاده نمودم و بس و سيصد و سي و پنج تومان از خودم و هشتصد و چهل [و] يك تومان پنج هزار [5 ريال] مساعدت امين و يكصد تومان مساعدت حسن شد، به
[صفحه 309]
علاوه بر مخارج خانه كه همه در مدت مسافرت به عهدهي حسن بود و تقريبا به پانصد تومان ميرسد جمع شان هزار و هفتصد و هفتاد [و] شش تومان شد و سوغاتي متفرق در جمله مخارج به تقريب معادل دويست و نود تومان و چهار هزار [4 ريال] شد و نظر به اينكه در حدود يكصد و هجده تومان امين آقا سوغاتي داد لذا آن را در وجه سوغاتي افزوده كنيم، چهار صد و هشت تومان [و] چهار هزار [4 ريال] سوغاتي ميشود و مخارج به هفتصد تومان برميگردد؛ بنابراين فقط مخارج اياب و ذهاب و أيام توقف در مشهد هشتصد [و] هجده تومان شده؛ خرج و زحمت ميگذرد و گذشت، خداوند نتيجه زحمت و خرج ما را ضايع نفرمايد و گناهان را بيامرزد و دعاهاي ما را مستجاب فرمايد و آخرين زيارت براي ما قرار ندهد.
در 22 ذيقعده 64 [13 ه.ق] مطابق 24 / 8 / 7 [13 ه.ش] ماشينها در جلو بست بالا خيابان صدا ميزنند و خواجه ربيع و طوس و كوه سنگي و علي زاد را خبر ميدهند و يك تومان دو سره براي خواجه ربيع ميگيرند و ميبرند؛ خواجه ربيع قبر او در يك فرسخي مشهد تقريبا در شمال غربي مشهد واقع شده؛ ما طرف صبح به وسيلهي ماشين در عرض يك ساعت و نيم رفتيم و دو ركعت نماز در مقبرهي ايشان خوانده و مختصر دعايي نموده برگشتيم؛ قبر ايشان در توي صندوق چوبي ميان بقعه [اي] واقع شده و آن بقعه در رو به جنوب باغ و صحن بزرگ متعلق به آن قبر واقع شده، و حوض و مستراحي دارد و پاسباني از طرف نايب التوليه دارد و در سر صندوق لوحه اي است از حضرت آقاي سيد هبة الدين شهرستاني [45] كه [در]1358 هجري قمري به زيارت ايشان آمده و ترجمه حالات ايشان را تقرير فرموده و در آن لوحه تحرير شده و آنچه به طور خلاصه در نظر اينجانب مانده است: ربيع بن خثيم [46] (بر وزن زبير) اسدي، حضرت شيخ بهاء [47] [الدين عاملي مساوي شيخ بهائي] به زيارت ايشان آمده و فرموده حضرت ثامن الائمه (ع) فرموده: ما را بس است به همين زيارت خواجه ربيع در خراسان و سلطان عباس
[صفحه 310]
صفوي را تشويق فرموده در تعمير قبر ايشان و ايشان از زهاد ثمانيه [48] و [49] بودهاند و مانند اويس
[صفحه 311]
قرني بوده و ابنمسعود [50] ايشان را ميگفت: اگر پيغمبر تو را ميديد شاد و مسرور ميشد؛ و در صفين از علم داران حضرت اميرالمؤمنين (ع) و رئيس چهارصد نفر از اصحاب عبدالله بن معسود بود و او روزي با چهار هزار سوار آمد و ملحق شد به اميرالمؤمنين (ع) در موقع هجوم شاميان و از جمله كلمات ايشان است «تفقه ثم اعتزل» و از جمله كلمات ايشان است «اگر بديها عفونت ظاهري داشت كسي دور اينها نگشتي» و او با آنكه در مأموريت شمال و طول اقامت ايشان در آن طرف كه ميخواست آنجاها را به كلي صاف و پاك نمايد علتي در پاي هاي ايشان پيدا شد و با آن حال به نماز جماعت حاضر ميشد و او را ميگفتند: شما از حضور به جماعت معذوريد ميفرمود: بلي ولكن جواب «حي علي الصلوة» را چه بايد گفت و وفات ايشان در 63 هجرت بوده است تا اينجا خلاصه تمام شد. شيخ بهائي مرحوم در جواب شاه عباس صفوي در ترجمه حال ايشان در رسالهي فتوا هاي خود در مقابل پرسشهاي سلطان مزبور ميفرمايد و ميرزا عبدالله أفندي اصفهاني [29] در رياض العلماء [30] از ايشان نقل فرموده: به عرض ميرساند خواجه ربيع عليه الرحمة از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام و بسيار مقرب آن حضرت بوده و در كشتن عثمان دخل داشته و در وقتي كه لشكر اسلام به خراسان به جهاد كفار آمده بود در اينجا فوت شده و از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه فرمود: ما را از آمدن به خراسان فائدهي ديگر نرسيد به غير از زيارت خواجه ربيع، انتهي؛ و صاحب [31] روضات الجنات و آقاي نهاوندي در كتاب «بنيان الرفيع» و مرحوم حاج سيد محمد باقر مدرس [رضوي] [32] مشهد از ايشان [خواجه ربيع] توثيق نمودهاند و در جامع التمثيل در ترجمه حال ايشان ميگويد كه او هميشه ساكت بود و عابد، و سخن به جز ذكر خدا نميگفت و شب و روز آرام نميگرفت دختر او از عدم آرامش او پرسش كرد فرمود: اي دختر مرا شب و روزي در پيش است از تذكر آن نميتوانم از گريه آرام بگيرم و آن شب اول قبر و روز قيامت است. اي دختر وصيت من آنست چون وفات من رسيد بر سر قبر من باشي
[صفحه 312]
و سر خود را برهنه كني و از حق تعالي درخواست نمايي كه پدرت را در قبر عذاب نفرمايد، چه يتيمان را در درگاه خداوند قدر و قربي است؛ چون وفات كرد، دختر به مزار او آمد و نصف شب كه در رحمت الهي باز است سر خود را برهنه كرد و براي پدر دعا كرد ناگاه صداي غيبي شنيد: اي معصومه سر خود را برهنه مكن و جزع منما كه پدرت مشمول رحمت الهي شد «ان رحمة الله قريب من المحسنين» [33] دختر شكر به خدا كرد و تا صبح در سر قبر پدر بود و مشغول تلاوت قرآن بود سپس به خانه برگشت. خليفه عصر مريد خواجه بود و به شكار رفته بود چون خبر وفات خواجه را شنيد با عجله به شهر برگشت بر سر تربت خواجه آمد و امر كرد قبر او را بشكافتند تا او بار ديگر ديدار كند چون او را قبر بشكافتند او در قبر نبود سلطان به خانه او رو گذاشت و دختر مشغول تلاوت قرآن بود در را زدند دختر پشت در آمد او را گفتند: خليفه براي تسلي شما ميآيد گفت: خليفه مگر پدر مرا در قبر پيدا نكرده كه به خانه يتيمان رو گذاشته؟ تعجب كردند كه از كجا فهميدي پدر تو در قبر نبوده گفت: پدرم هميشه ساكت بود و حرف نميزد مگر به ذكر الهي و بسيار ميگفت: «رب لا تذرني فردا و أنت خير الوارثين» [34] دانستم كه تنها در قبر نخواهد ماند، خليفه ترجيع گفت و برگشت؛ بعد از سه روز دختر هم وفات كرد خليفه حاضر شد و با كمال احترام او را پهلوي پدر دفن كردند و بعد رو كرد به مردم و گفت خدا رحمت كند ايشان را كه [از] بزرگان دين بودند و مراعات مرده و زنده ايشان لازم است. در اينكه ربيع بن خثيم تميمي كوفي از تابعين، شخص موحد و خداشناس و زاهد و عابد بود و از جمله زهاد ثمانيه بود اشكالي ندارد ولي جمعي او را مانند افندي اصفهاني و طريحي [35] مرحوم و حاجي نوري [36] در رياض العلماء [37] و مجمع البحرين [38] و نفس الرحمن [39] او را قدح [40] نموده بلكه شاك و جائز و خائن و كافرش گفتهاند و علت آن است كه گفتهاند با آن همه زهد و علم و ورع و تقوي، مآل امر او به ارتداد كشيد و علم و عمل و زهد و تهجد او بر او فائده نبخشيد.
لو كان في العلم من غير التقي شرفا
لكان أشرف كل الناس ابليس
و در جنگ صفين به أميرالمؤمنين (ع) تمرد كرد چنانچه [ابوالفضل] نصر بن مزاحم [41].
[صفحه 313]
[المنقري الكوفي العطار] در كتاب صفين [42] خود كه از جمله اصحاب و رواة حضرت باقر (ع) است نقل فرموده: در مسير حضرت اميرالمؤمنين (ع) به شام چهارصد نفر به حضور حضرت رسيدند كه يكي از ايشان ربيع بن خثيم بود و گفتند: يا اميرالمؤمنين ما در اين جنگ در شَكيم با معرفت ما به فضل تو و ما و شما و مسلمين از جهاد دشمن چاره نداريم ما را مأمور فرما به بعض سرحد ها كه آنجا رفته و مقاتله كنيم و حضرت، ربيع را به سرحد ري فرستاد و اول لواء در كوفه براي ربيع بسته شد. و بعضي گفتهاند در جنگ خوارج حضرت را عرض كرد: من با مسلمين جنگ نميكنم و خواهش كرد مأمور آذربايجان شود حضرت او را به آذربايجان فرستاد. در رياض العلماء [43] گفته: «[هو … كان من التابعين و من اتباع ابنمسعود الصحابي المعروف] و عندي أنه (يعني ربيع بن خيثم) كمتبوعه (يعني عبدالله بن مسعود) ليس بمرضي علي ما احسبه» بنابراين آنچه نوشته شد وجه جمع آن است كه او در جنگ صفين بوده و در جنگ خوارج تمرد نموده و در جمله خوارج گشته نه به سيف و سنان بلكه به بيان و زبان. بعضي گفتهاند او از اول خلافت حضرت اميرالمؤمنين (ع) تمرد كرد و به حضرت با دو نفر از تابعين بيعت نكرد چنانچه 7 نفر از صحابه به آن حضرت بيعت نكردند از جمله ايشان سعد بن أبي وقاص [44] و اسامة بن زيد [45] بود؛ در نفس المهموم [46] از ابن أبي الحديد [47] و مناقب [48] نقل فرموده كه ربيع بيست سال حرف نزد مگر در قتل حضرت سيدالشهداء (ع) كلامي از او شنيده شد [49] دوباره عود كرد به سكوت تا آنكه فوت كرد و گفت به بعضي از حاضرين جنگ شهادت حضرت سيدالشهدا (ع) را: «جئتم بها معلقيها» آيا آورديد سرها را معلق؟ و الله كشتيد برگزيدگان را اگر درك ميفرمود ايشان را رسول الله (ص) هر آينه ميبوسيد دهن هاي ايشان را و مينشانيد ايشان را در حجر و كنار خود، پس خواند آيه شريفه را «اللهم فاطر السموات و الارض [عالم الغيب و الشهادة] انت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون» [50].
[صفحه 314]
روز شنبه 27 ذيقعده [1364 ه.ق] مطابق با 42 / 8 / 12 [13 ه.ش] ساعت يازده صبح با ماشين، با كرايه هر نفري چهار تومان با همراهي خانم و تهيه غذاي ناهار و چايي حركت كرديم و حدود ظهر وارد شديم، شهريت طوس از بين رفته و دهكده مانند تشكيل يافته و قبر فردوسي ميان محوطه و باغ وسيعي واقع شده و بناي عالي از سنگهاي مرمري يك قطر مربع روي قبر و بالاي بقعه نهاده شده و حجاري آن اثر از حجار باشي از حسين زنجاني شده كما اينكه فعلا [سنگ] فرش حرم و رواق و موزه حضرت ثامن الائمه (ع) و قبر و مرقد مرحوم شيخ بهايي (ره) و غيره از صنعت هاي ايشان است و عوض صندوق طلايي سفيد (پلاتين) حرم شريف رضوي كه پنجاه و پنج من يا زياد بوده و در عصر رضا خان پهلوي برداشته شده و جاي آن سنگ گذاري شده و گويا علاوه صندوق خاتمي نادر شاهي هم داشته، هر دو برداشته شده و فعلا دو ضريح خاتمي مرصع با يك در مرصع با جواهرات داشت و روي آن ضريح نقره مشبك قرار گرفته و دو قنديل جواهراتي روي ضريح مقدس برقرار است گفتند: توي ضريح پايين صندوق طلايي، جعبه جواهراتي بوده آن را هم رضا خان برده و چهار فقره جعبه داراي اشياء نفيسه از شمشير و خنجر كه يكي از آن خنجرها را محمد رضا شاه پهلوي [51] تقديم نموده، در چهار طرف حرم نصب شده به طوريكه كه خواهم گفت در موزهي شريف چيزهاي جواهري از قبيل قنديل هاي مليله و طلا و اسلحههاي مرصع آثار سلطان عباس صفوي موجود است ولي رضا خان آنچه را كه برداشت و رفت سهل است يكصد [و] هفتاد [و] پنج هزار جمعيت خراسان را به رفع حجاب و تغيير شكل ملزم كرد و بالاخره مسجد گوهرشاد را با آن تحصن و آن جمعيت در موضوع فوق [به] مسلسلها بست و چون برگ خزان روي هم ريخت و زنده و مرده را يكجا در سه شبانه روز با ماشينها جنازه كشي نموده در اطراف كوه سنگي زير خاك قرار داد و بسياري را علاوه بر مرده يا زنده به گور كرد و چنان خدا گير شد … ذخائر و خزائن و آثار عتيقه و اشياء نفيسه را كه گفتهاند هشتصد [!] كاميون بوده حمل كرد و به خارجه تقديم كرد يا بلكه از دستش گرفتند و خودش را اسير وار در جزائر با سودان [52] هم نشين كردند و بالاخره مرد يا كشتند و جنازهي او چنان مطرود نظر حضرت ثامن الائمه صلوات الله عليه شد [كه] نتوانستند با تشريفات سلطنتي حمل دهند و نميدانم در كجا زير خاكش كردند [53] يا در الكل نگاه داشتند «صلوات الله و سلامه علي الماضين من السلاطين
[صفحه 315]
الذين هم يفتخرون … و لعنة الله عليه و قد خرب الدين و امارة» و هر چه كرد دست نشانده انگليس بود به دستور ارباب خود ماديات و معنويات مملكت را به باد فنا داد فقط تظاهراتي كرد كه براي آن بقاء و ثباتي نخواهد بود كه معادل هشتاد ميليون اسلحه ايران يكجا شد، يكصد [و] پنجاه هزار لشكر [؟ نفر] كه تقريبا ده لشكر باشد از بين رفت و شيرازه آن پاشيد فعلا نوزده هزار [نفر] تقريبا 3 لشكر اسمي بدون رسمي باقي است ميخواهند دوازده [هزار] و يكصد [و] سي نفر افزوده نمايند و دو لشكر اضافه نمايند و نميدانم براي چيست مادامي كه دست خارجه توي كار است با صد مقابل اينها كاري را موفق نخواهند شد و موقعي كه استقلال و استقرار دارند بيست هزار نفر كافي است. باري ميبينم حجار باشي [استاد حسين زنجاني] توجهي برده و اسم و رسمي پيدا كرده فعلا اجازه ميخواهد برود و صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام را [سنگ] فرش كند و نهصد هزار مخارج ملحوظ شده ايده الله «و اين نام به ديار خود برد و به يادگار گذاشت».
خلاصه چون از ماشين پياده شديم در آهني بزرگي بر روي ما باز شد و جواز و بليط ورود و تماشا به ما عطا شد چون وارد شديم چهار باغي ديدم و استخر بزرگي مشاهده كرديم در وسط باغ و پشت استخر قبر فردوسي است؛ در بقعه را آقاي رجائي مباشر آنجا باز كرده وارد بقعه شديم در دو طرف راهرو سنگها تراشيده شده و از سلاطين و پهلوانان ايران با عمليات حجار باشي ترسيمات قشنگي و جالب نظري پيدا است و قبر فردوسي مرحوم در زير زمين در وسط بنا قرار گرفته از مرمر و روي قبر تخته سنگي است كه در او كنده شده [فردوسي] [54] در نيمه قرن صدهي [سدهي] چهارم ظاهرا در طابران ولادت يافته و در چهارصد [و] يازده و يا شانزده وفات كرد و چون غوغاي عوامانه مانع شد كه در قبرستان دفن نمايند، در باغ خودش او را دفن نمودند؛ و گفتهاند شيخ ابوالقاسم مجتهد گرگاني [55] [گوركاني مساوي گركاني] يا كس ديگر از روحانيون وقت به نماز ايشان حاضر نشد و گفت ايشان سي سال عمر خود را در تعريف مجوس هاي ايران گذرانده و حال او بر من معلوم و مكشوف نيست از اين رو مسلمين هم مانع ميشوند كه او را در قبرستان خودشان دفن نمايند و شب شيخ مزبور همين شيخ، ابوالقاسم حكيم فردوسي را در خواب ميبيند در كمال راحتي و خوشي و سبب آن را ميپرسد و او ميگويد خداي مرا
[صفحه 316]
بخشيد براي آن بيتي كه گفتم:
خداوند بالاي هستي توئي
ندانم چه آني هر چه هستي توئي
بعد شيخ [مجتهد گركاني] بيدار شده و مردم را جمع نموده و معذرت ميخواهد و با جماعتي سر قبر ايشان حاضر شده و نماز ميخواند و فاتحه و دعا بر روح ايشان هديه مينمايد.
ما بعد از فاتحه و دعا با آقاي رجائي وارد موزه فردوسي شديم، محصلين دبيرستانهاي ايران از هر جا و محلي اشياء نفيس و قيمتي فرستاده بودند و همه را جابجا آقاي رجائي براي ما معرفي كرد و ميز خاتمي قشنگي مال درخت شيراز آنجا از همه جالبتر بود و مقداري نقره، سكه و ساعتي از آستان [مقدس رضوي] فرستاده شده بود همه را تماشا كرده بيرون آمديم و از مشهد تا آنجا 29 كيلومتر است و نماز قصر است و رودخانه در جاده واقع است كه آن حد شهر طوس سابق بوده است و يك بناي آجري نرسيده به آرامگاه فردوسي در طرف چپ راه واقع شده و معروف است به بناي هارون [56] يا مأمون [57] است و فعلا سقوط كرده و خراب شده و آنجا معروف است كه حميد بن قحطبه [58] به امر هارون شصت نفر سادات علوي و فاطمي را كشت و با مباشرت غلام هارون به چاه انداخت و گويند چاه در وسط بقعه يا اطراف آن بوده و مردم پاس احترام نگاه ميدارند و دعا و فاتحه ميخوانند و از اهالي آنجا مذاكره نمودند كه در پاره [اي] از شبها نوري در آن بقعه ديده شده و آن را به واسطه دفن همان سادات ميدانند، دور طاق جلوي آن بنا گفتند نوشته شده «الدنيا ساعة» [59].
از جهت آثار فردوسي «شاهنامه» ايشان است كه 60 هزار بيت است و علاوه بر نعت خداوند تعالي و مدح پيغمبر صلوات الله عليه و قسمتهاي ديگر از وصف خرد و دانش شرح حالي از پنجاه پادشاه از اول زمان كيومرث الي زمان يزجرد بن شهريار مشتمل بر حكم و مواعظ و ترغيب و ترهيب است، گفته [است؛] و در سي و پنج سالگي شروع نموده و در سي و پنج سال تمام كرده و تاريخ ملي و زبان فارسي ايران را نفس تازه دميده و در عين حال به عقيده ديني و اسلام او و آئين تشيع [60].
و ايمان او به خدا و روز جزا، خللي
[صفحه 317]
نميتوان نسبت داد چه ذكر تاريخ و لو شرح حال مجوسي و مزدكي باشد ملازم انحراف از دين و آئين نيست، از اين رو نام خود را زنده گذاشت و خود او فرموده:
جهان كردهام از سخن چون بهشت
از اين پيش تخم كس نكشت
بناهاي آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پي افكندم از نظم كاخي بلند
كه از باد و باران نيايد گزند
نميرم از اين پس كه من زندهام
كه تخم سخن را پراكندهام
دولت ايران در سال 1313 شمسي جشن هزاره تولد ايشان را در تهران برپا كرد و تمام جهان فرهنگ و دانش در آن اشتراك جست و از شانزده كشور بزرگ نمايندگان به تهران آمده و در كشورهاي خاور و باختر جشن ولادت ايشان گرفته شد و ايشان در قسمت اول عمر و ايام جواني دهقاني داشت و به كشت و زراعت اشتغال داشت و در طابران طوس باغي داشت و آنجا اقامت ميكرد و در قسمت دوم عمر و ايام سستي و پيري آسايش و رفاه از او برفت و به ناچار رو به غزنه پيش سلطان محمود غزنوي [61] گذاشت و ما اينجا به ذكر مطالب زير اكتفا نموده و از صحت و سقم آن صرف نظر مينمائيم و ترجمه حالات ايشان را خاتمه ميدهيم.
شب سوم ماه شعبان 1354 قمري در فومن گيلان در مغازه آقاي مشهدي يعقوب زنجاني (زبدهي فلاحتي) نشسته بودم آقاي سيد مجتبي بتولي نقيب زاده مذاكره نمودند: روزي فردوسي حاضر مجلس سلطان محمود ميشود و سلطان در غير موقع معين به حرمسرا ميرود و في الفور برميگردد و اين جمله را مكرر ميكند: «نيمي درون نيمي برون» و غير از فردوسي سه شاعر ديگر در مجلس سلطان حضور داشتهاند و ميل سلطان در تربيع اين جمله بود، فردوسي از آن تفرس و قريحه طبعي خود ملتفت شده و ميگويد:
در حوض بود آن سيم تن
شه را چو ديد اندر صحن
انگشت حيرت در دهن
نيمي درون نيمي برون
سلطان از او ظنين شده جلاد ميخواهد حضار وساطت ميكنند، [سلطان محمود غزنوي] از قتل او ميگذرد و امر به حبس او ميكند؛ فردوسي شبي در محبس نشسته و سورهي يوسف ميخواند و از حبس و اتهام حضرت يوسف (ع) بيخودي و بدون جهت تذكر ميكند و اشك ميريزد و رمه و گله داري هم در محبس بوده او هم گريه ميكند
[صفحه 318]
فردوسي به خيال اينكه او مفاد كلمات فردوسي را درك نموده و گريه ميكند خوشوقت است و از او تمجيد ميكند و او شرح حال خود را بدين گونه تقرير ميكند: من صاحب گله بودم در ميان رمهي من بزي بود ميآمد و نزد من زانو به زمين مينهاد و من گاهي كه او را نان ميدادم و او سرش را تكان ميداد ريش او مثل ريش شما حركت ميكرد [!] فردوسي خيلي متغير ميشود «روح را صحبت نا جنس عذابي است أليم» از زندبان [زندانبان] خواهش ميكند و لباس خود را به او ميدهد و او جاي فردوسي را عوض ميكند. [فردوسي] در زندان مدتي است مانده و فراموش شده و مثل مردم وحشي و جنگلي سر و صورت او شكل ديگري گرفته تا آنكه سلطان روزي از حرمسرا خارج شد و [با] اين جمله كلام حرم خود را تكرار ميكرد: «زاغ از دفن پريد» و ميخواست ادباء از شعراء آن را تربيع نمايند، در اين بين متذكر فردوسي شد أمر كرد او را بيرون آوردند و جمله خود را گفت، فردوسي بالبداهه گفت:
خالي كه داشت در لب او شهد ميچكيد
هنگام بوسه بود كه شه آن خال را مكيد
آينه را بدست گرفت خال را نديد
از روي خنده گفت كه: «زاغ از دفن پريد»
پس سلطان از ايشان معذرت خواسته و عفو ميكند و از ايشان در شرح حالات و ترجمه سلاطين تقاضا نموده و امر فرموده و گويند به هر بيتي ديناري معين فرموده و چون 60 هزار بيت تمام شد [بعد از سي سال] به عوض 60 هزار دينار اطرافيان بدگويي و بدبيني كردند. 60 هزار درهم معين شد و فردوسي قبول نكرد و از غزنه به هرات رفت و آنجا صد بيت در هجو سلطان محمود گفت كه گفتهاند اين دو بيت از ايشان است:
اگر شاه را شاه بودي پدر
بسر مينهادي مرا تاج و زر
اگر مادر شاه بانو بودي
مرا سيم و زر تا بزانو بدي
يقين دان كه شه ناتوانزاده است
بهاي لب نان به ما داده است
شهريار [62] پادشاه طبرستان ايراني نژاد كه فردوسي اخيرا پيش ايشان رفت، مانع از انتشار
[صفحه 319]
اشعار اعجوبه ايشان شد تا وقتي كه سلطان محمود از مسافرت هند برميگشت و به مناسبت احمد [بن] حسن ميمندي [63] از فردوسي اين بيت را خواند:
اگر جز بكام من آيد جواب
من و گرز و ميدان و افراسياب
سلطان متذكر شد و 60 هزار دينار براي فردوسي فرستاد ولي موقعي كه عطاياي سلطان از دروازه رود بار اشتر شهر طابران وارد ميشد كه جنازهي فردوسي را به دروازه رزان ميبردند و آن در [سال] چهار صد 11 يا 16 بود [416 يا 411 ه.ق] و از ايشان فقط دختري به جا ماند ولي نام فردوسي و [ياد] ايشان هنوز هم زنده است [64].
همين آقاي بتولي [نقيب زاده] گفت گويند: فردوسي از عيال و زن خود بسيار ميترسيد و اين اشعار را ميخواست تنظيم كند:
يكي گفت كس را زني بد مباد
دگر گفت زن در جهان خود مباد
دلارام باشد زن نيكخواه
ولي از زن بد خدايا پناه
زن و اژدها …
[صفحه 320]
تا گفت زن و اژدها … زنش از در وارد شد. از ترس گفت: «هر دو پيغمبرند!» و چون او رد شد. گفت:
زن و اژدها هر دو در خاك به!
جهان پاك از اين هر دو ناپاك به!
تهي پاي رفتن به از كفش تنگ
بلندي سفر به كه در خانه جنگ
و گويند او را اولاد ذكور نبود و زن او دختر ميآورد. در موقعي از اوقات، جهل او را گفت اگر اين دفعه دختر بزادي بر من قبول نيست. قضا را زن دختري زائيد و او را با پسر تازه مولود چوپاني در همسادهگي [همسايگي] عوض كردند و فردوسي را شادباش گفتند و از او شور و شيريني ها خوردند و او بزرگ شد. گاهي فردوسي وارد ميشد و نه [نا] پسري خود را ميديد كه سفرهي نان به پشت بسته و پشكل ها را با چوب در اطاق اين طرف و آن طرف ميبرد و ميزند و هي هي ميكند، در تعجب بود، تا گاهي [كه] در دم در ايستاده مشغول شعر سازي بود و ميگفت: «بفرمود تا رخش را زين كنند» (از قول رستم) و مكرر ميكرد تا مصرع ديگر را [در] ذهن كند، دختر كوچكي مشربة (كوزه) در دست داشت و براي آب آوردن ميرفت، تا شعر فردوسي را شنيد گفت: «دم اندر دم ناي زرين كنند» فردوسي تعجب كرد و پرسيد: دختر كيستي؟ گفت: دختر چوپان! في الفور او را بغل كشيد و پيش زن خود آورد و گفت، اي زن اين دختر از من و اين پسر از چوپان و من عوض نميكنم. 29 / 12 / 24 [13 ه.ش] تهران نوشتم - ديزجي).
روز پنجشنبه 24 / 8 / 24 [13 ه.ش] مطابق با 9 ذيحجه 64 [13 ه.ق] برحسب اجازه و دستور آقاي فرخ معاون استانداري [استان نهم] از طرف رياست استانداري نهم بر رئيس تشريفات آستان قدس كه: «حاج شيخ اسماعيل زنجاني و همرهان او را در قسمت موزه مباركه و كتابخانه پذيرايي نمايند.» قبل از ظهر با سرهنگ خيري و امين ديزجي و بانوان و دو نفر ديگر از خيابان فلكه دز وصل مسجد گوهرشاد و طرف شرقي مسجد وارد صحن موزه شديم كه چهار قسمت گلكاري و حوض هايي را دارا بود و ابتدا از موزه شد با معرفي حضرت والا آقاي ميرزا عبدالعلي خان اكتائي رئيس كتابخانه و موزه از مقدسات و اشياء نفيسه آنچه مورد توجه بود به ارقام زير است:
1 - كتاب خواص الأشجار [65]، خطي كه 677 تصوير نباتي و 284 تصوير حيواني را داراست
[صفحه 321]
و شاه عباس كبير در 1017 [ه.ق] آن را تقديم آستان فرمودهاند [كتاب خواص الاشجار] تأليف «اوپ اقليدس» به زبان عربي كه ابتداء به زبان يوناني و بعد به زبان سرياني و اخيرا به عربي ترجمه شده است و مترجم آن مهران به منصور بن مهران بوده، كتابي است در علم نبات كه از لحاظ خواص طبي تأليف شده و اولين كتاب مصور است كه فوق العاده جالب توجه است. تاريخ ترجمه آن 850 [ه.ق است] و فعلا در تمام دنيا نسخه آن منحصر به فرد است [و] يوناني و سرياني آن [نيز] از بين رفته [است] و با نبودن هيچ گونه وسائل امروزه در آن وقت از حيث رنگهاي الوان و قلمها و صورت كشي ها، چنان جزئيات گلها را از ريشه و بدنه و گل بنها و ورق [برگ] و شاخه و ساقه حتي پرچمهاي آن را روشن و واضح به رنگ مقتضي كشيده بودند كه انسان قضاوت ميكرد كه اين نقش برجسته و كاملا ممتاز است. در همان جعبه كتاب ديگري بود خطي در علم حيوان و مصور و مؤلف آن محمد بن زكرياي رازي [66] معروف كه ايشان از اهل ري بودند و در حدود 240 [ه.ق] در ري تولد يافته و در علم پزشكي مقام بزرگي داشته، در ري و بغداد طبابت كرده، در بيمارستان بغداد رياست داشته و در شيمي و تركيب و تجزيه ادويه استادي به سزا بوده و گويا در سيصد و 22 [322 ه.ق] وفات يافته [است].
نام كتاب مفيد الخاص در موضوع طبي حيواني است، در صفحه اول عكس دختري است [كه] به حيوانات موذيه از مار و عقرب و غيره سمپاشي ميكند و دستور دفع گزند آنها را ميدهد [اين كتاب] گويا اثر قرن 7 [ه.ق] باشد. [اين كتاب] تقديمي نادرشاه افشار [67] [بوده] و صفحات آن در مصر تذهيب شده و اشكال انسان و حيوان و …
2 - قرآنها؛ 14 فقره مصاحف مقدسه در همان سالن بود.
اول: قرآن به خط حضرت اميرالمؤمنين (ع) به خط كوفي در ورق آهو قبل از پنجاه [ه.ق]، اول [آغاز] و نقطه و اعراب نداشت و در آخر آن امضاء دارد «كتبه علي بن أبيطالب (ع)» با مهر شاه عباس و امضاي شيخ مرحوم بهائي؛
دوم: قرآن به خط شريف حضرت حسن مجتبي (ع كه] در ششصد هجرت با يك صفحه تزيين و تذهيب گشته [است]؛
سيم: قرآن به خط مبارك حضرت سيدالشهدا (ع) كه گويا تمام قرآن نبود و در قطر
[صفحه 322]
كوچكتر از قرآن حضرت مجتبي (ع) به نظر ميرسيد كما اينكه آن قرآن از قرآن حضرت اميرالمؤمنين (ع) كوچكتر ديده ميشد و هر سه در خط و ورق كاملا شبيه هم بودند؛
چهارم: قرآن حضرت سجاد (ع) بود كه نقطه و اعراب داشت و به خط كوفي بود و بعد از 50 هجري كه به وسيله ابو الاسود دئلي [68] به امر عبدالملك مروان [69] اعراب و نقطه به قرآنها گذاشتهاند و قرآن حضرت سجاد (ع) هم در جنس آن قسمت بوده است؛
پنجم: قرآن خطي به خط عليرضا عباسي [70] [نقاش و] خوشنويس آن زمان سلطنت سلطان عباس صفوي است كه سلطان مزبور در نهصد و نود [و] شش [ه.ق] به سلطنت رسيده [است]؛
ششم: قرآن خطي به خط عبدالقادر حسيني كه ابراهيم قطب شاه هندي [71] به موزهي حضرت تقديم داشته در تاريخ 970 ه و به قدري اين قرآن مذهب و مزين است و چنان عالي جلد است كه ابدا قابل هيچگونه قيمتي نيست [قابل قيمت گذاري نيست]؛
هفتم: قرآن خطي به خط ياقوت [72] معروف در دورهي مستعصم [73] عباسي؛
هشتم: سه قرآن خطي قرن 5 ه.ق.
نهم: دو فقره قرآن خطي ديگر؛
دهم: يك جلد قرآن خطي مشتمل به يكصد سورهي از قرآن به خط ابراهيم [74] سلطان پسر شاهرخ [75] نوهي امير تيمور گوركان [76] و فرزند گوهرشاد [77] باني مسجد گوهرشاد كه براي آستان مقدس نوشته شده و تاريخ آن 728 [ه.ق] است، او از طرف پدر [شاهرخ] حكومت فارس داشته و خود از خط و نقاشي بهرهمند بوده [است]؛
يازدهم: قرآن خطي ديگر [مربوط به] قرن نهم هجرت و نويسندهي آن معلوم نيست.
[صفحه 323]
دوازدهم: قرآن خطي ديگر به خط علاء الدين تبريزي [78] كه از نويسندگان بعد از سنه هزار هجري است؛
سيزدهم: قرآن خطي ديگر داراي 660 صفحه و بر صفحه [هاي] آن به نحوي خاص گلكاري بوده و به عبارت ديگر 660 فقره شكلهاي گل داشت (شكل تذهيب و گلكاري هر صفحه غير صفحه ديگر بود)؛
چهاردهم: قرآن ديگري در كتابخانه بود و تقريبا يك متر بود (تاريخش سال 1254 هجري بود) و فوق العاده جلد عالي داشت و يكي از پادشاهان سند تقديم نموده است.
چون اين سالن تمام شد در اطاق پذيرايي براي تنفس سيگار صرف نموده وارد كتابخانه شديم و در دو طبقه كتب مختلفي در قفسه ها چيده شده بود، طبقه اول كتاب چاپي و طبقه دوم كتب خطي بود. بنا به گفته آقاي اكتائي [مجموعا] بيست و دو هزار مجلد بوده است. از آنجا برگشتيم دوباره وارد سالنهاي موزه شديم كه علاوه بر موزه قرآن، 4 فقره سالن و اطاق پذيرايي عالي بود و در هر كدام اشياء نفيسه و عتيقه قيمتي جابجا و مرتب بود و مربوط به قرن ششم هجري و بعد از آن بود؛ از پردهها و روپوش هاي ضريح مقدس و فرشهاي قيمتي و قالي سيم باف و قاليچه پشمي چهار فصلي عهد سلطان عباس صفوي و غيره اسلحهها از قبيل شمشير و خنجر و تير و كمان و خود [كلاهخود] و غيره و تبر زن مال عهد عباس صفوي و يك پارچه لعل به وزن 15 سير و قنديل طلايي، مليله سازي و گلدانها و شمعدان ها و مقراض ها و ظروف عتيقه و قديمه بند و بست خورده و قدح هاي بسيار بزرگ به قدر لگن هاي حمامي و حوض مفرغ هندي كه يك كر آب ميگرفت و بسيار محكم و قرص [سنگين] بود و دور تا دور كنده [كاري] بود و درها و كاشيهاي قيمتي من جمله در آخر همه منبر خاتمي بود كه دو پله و يك عرشه داشت و گويا ساخت شيراز بوده و تاريخ صنعت آن (گشته صابر جاويد) بود از قرار معلوم [به حساب ابجد] مربوط به قرن يازدهم بود و اشعار ذيل در عرشه آن نوشته بود:
اين منبر خاتم كه در ايوان رضا
هاشم بيكس نهاده بهر شهدا
تاريخ بنايش گشته صابر جاويد
از آه و فغان و ناله ما پيدا
خلاصه آنكه تمامي نفايس حرم بعد از آنكه در زمان فرنگيها به غارت رفته و قنديل زرين 3 هزار مثقالي و الماس بزرگ بقدر تخم مرغ هديه قطب شاه ولي و … شاه عباس بزرگ تا زمان رضا خان پهلوي كه او خود سند آستاني و غير اينها را از بين برده [و] غارتگري نموده، از نو
[صفحه 324]
دوباره آرايش به خود گرفته است [79].
بعد از تمام اينها، به زيارت قبر مرحوم شيخ بهاءالدين عاملي مشرف شديم مقبره آن مرحوم فوق العاده قشنگ و جالب نظر و آينه كاري است و سنگ قبر آن مرحوم مرمر و روي آن سنگ مرمر قاب شيشه گذاشته شده و تعمير مقبره در زمان رضا خان پهلوي و استانداري منصور [بنا] گرديده و اين مقبره در گوشوار چپ واقع شده و كتابخانه يعني قرائت خانه در طرف راست و موزه در وسط واقع [شده] و هر سه قسمت رو به جنوب حيات [حياط] موزه بنا نهاده شده با پلهها و [سنگ] فرشهاي مرمر كه تقرير و تحرير آن نديده به فكر نميرسد و اين مقبره دري از موزه دارد و دري از صحن جديد مرحوم فتحعلي شاه و در روي قبر در تخته سنگي تاريخ وفات ايشان 1031 [ه.ق] معين شده [است] و شرح حال ايشان در سرتاسر مقبره نوشته شده و مدت عمر ايشان 77 و [يا]87 [سال] بوده است و پايين قبر ايشان قفسه اي است محتوي 15 جلد از كتابهاي ايشان كه هفتاد و دو جلد در دو مقبره نوشته شده [از قبيل:] اربعين و تحفه حاتميه [تحفه حاتمي] و نفايس الارض [80] و جامع عباسي و حديقة الهلالية و كشكول [81] و [يك جلد ديگر كتاب] تهذيب [الاحكام شيخ طوسي [82] [كه سه برگ آن به خط خود مرحوم شيخ است، در قفسه موجود بود و مطابق سنگ قبر مرحوم شيخ، فعلا سنگي در ديوار بناي جلوي مقبره نصب شده و ترجمه حال ايشان را روشن و پر واضح نشان ميدهد و در آن سنگ نوشته شده كه ولادت آن مرحوم غروب روز پنجشنبه در 17 شهر محرم الحرام در بعلبك در 953 هجري بوده و در سال 1013 [ه.ق در]16 شوال در اصفهان وفات يافته و در مشهد مقدس در همين محل مدفون گشته، مدت عمرش 77 سال بوده است.
قبر شيخ مرحوم محدث حر عاملي [83] در صحن قديم در طرف شمال آن واقع شده در سردابه كه از صحن مدرسه ميرزا جعفر راه دارد و آن راه داخل آن است و در پهلوي همان مدرسه در ايوان حجرهاي، علامت و قبهي كوچك برنجي نصب شده و مزار براي عامه از اينجا است كه
[صفحه 325]
راه خارج محسوب ميشود و مدرسه ميرزا جعفر دانشكده بوده در زمان [رضا خان] پهلوي و اكنون مخروبه شده و حجار خانه گشته [است] و قديم يكصد و پنجاه نفر طلاب علوم ديني داشته كه هر كدام هفت تومان آن زمان حقوق داشتهاند؛ و گويند: ميان محدث شيخ حر عاملي و ميان مرحوم شيخ بهائي به واسطه اخباري بودن شيخ حر عاملي و اصولي بودن شيخ بهائي بينونتي بوده است، [يك] وقتي شخصي بر عليه يك نفر خاني پيش شيخ حر عاملي در موضوع ملكي كه مدعي بوده اقامه شهود ميكند و از شيخ [حر] حكم بر له خود أخذ ميكند. خان ناعلاج ميماند و مضطر ميشود و چارهي در كار خود نميداند؛ شخص از قضيه مسبوق ميشود و گويا در واقع امر، خان ذي حق بوده است؛ آن شخص به خان ميگويد: اگر من تو را كمك فكري كنم كه تو به ملك خود برسي به من چه خواهي داد. قرار مدار ميگذارند و يكصد تومان قبض، خان به آن شخص ميدهد و آن خان را تلقين ميكند كه اقامه شهود نمايد كه شهود مدعي خان اصولي بودهاند و پيش مرحوم شيخ بهائي درس اصول خوانده و حاضر حوزه درس ايشان ميشوند، چون خان اين اقدام را ميكند شيخ حر ميفرستد آن مدعي را حاضر مينمايند و به بهانه نظر و تجديد نظر در حكم، آن را ميگيرد و پاره ميكند و مدعي عاجز مانده و ملك در تصرف خان ميماند.
مرحوم طبرسي شيخ ابوعلي فضل بن حسن طبرسي [84] از اكابر علماء عاملين اماميه بوده و در رياض العلماء [85] نوشته مشهور [86] ميان خواص و عوام از حالات ايشان آن است كه ايشان را سكته [اي] عارض شد كه گمان كردند او وفات نموده او را غسل داده و كفن نمودند و دفن كردند و مراجعت نمودند چون او را افاقه شد خود را محصور و مسدود زير خاك ديد كه هيچ چارهي خروج و راه خلاصي ندارد پس نذر كرد اگر از اين … عظمي نجات پيدا كرد، كتابي در تفسير قرآن تأليف نمايد اتفاقا نباشي [كفن دزدي] قصد قبر او را كرد تا كفن او را بگيرد چون روي قبر را برداشت شيخ دست او را گرفت! نباش مات [و مبهوت] شد و شيخ با او حرف زد و اضطراب او زياد شد. شيخ او را گفت: نترس من زندهام و مرا سكته [اي] رسيده و كسان من
[صفحه 326]
با من اين معامله نمودهاند و از غايت ضعت نتوانست كه قيام كند و حركت نمايد، نباش او را به دوش گرفته و او را به منزل رسانيد و او را مال و خلعت داد و نباش در دست او توبه كرد. پس ايفاء نذر فرمود و در ده جلد تفسير مجمع البيان را نوشت بعد جوامع را در تفسير در چهار جلد نوشت و او را [جوامع الجامع نام نهاد كه] جامع فوائد تفسير كبير خود [مجمع البيان] و فوائد تفسير كشاف (كه معاصر بود با صاحب كشاف [جار الله محمود زمخشري] [87]) است؛ بعد تفسير مختصري تأليف فرموده در دو جلد؛ و در حدود شصت سالگي ايشان را سكته عارض شد و چون نجات يافت در حدود سي سال زنده ماند و مشغول تفسيرات خود بود تا حركت فرموده از مشهد به سبزوار در 523 [ه.ق] و آنجا رحلت فرمود در سال 548 [ه.ق] در شب عيد أضحي، پس جنازه ايشان را نقل كردند به مشهد مقدس و فعلا قبر ايشان در اوائل خيابان طبرسي كه به نام ايشان است مزار عمومي است و در صحن كوچكي قبر بزرگي دارد و در آن صحن و در سكو هاي آن قبور ديگران است و مباشر تركي دارد و اين خيابان [طبرسي] سابق معروف به قتلگاه بوده و قتلگاه فعلا باغ ملي شده و چون در اواخر دولت صفويه به اشارهي عبدالله خان افغان [88] در آن محل قتل عام شده است لذا آنجا را قتلگاه گفتهاند.
آرامگاه نادرشاه كه يكي از آثار خود ايشان است در 500 متري غرب حرم حضرت ثامن الائمه (ع) است در خياباني كه اكنون به خيابان نادري موسوم است و فعلا محاذات او با بالا خيابان تقاطع بوده و امتداد دارد و ميپيچد به خيابان خسروي و گويا همين خيابان شمالي و جنوبي معروف به خيابان نادري است.
در وسط بالا مجسمهي رضا خان پهلوي را قرار دادهاند به خيال آنكه اطراف آن را سبزه ميداني قرار دهند و روبروي مجسمه دو خيابان باز كردهاند به نام خيابان فوزيه يا خاكي و [ديگري] گويا بنام خيابان شاه رضا و ادارهي شهرداري و فرمانداري را ميان اين دو خيابان قرار داده و مشغول ساختمانند در روبروي مجسمه و اين هر دو خيابان در امتداد طولي ميرسند به خيابان جم و خسروي و فعلا خود مجسمه را تخته پوش نمودهاند و مقبره نادر شاه را اخيرا مدرسه دخترانه نمودهاند و قبر نادرشاه در باغي واقع شده و سابق از طرف شرق
[صفحه 327]
از بيرون ديده ميشد كه از نرده و از تفنگ هاي سابق ايران ديوار مشبكي ساخته بودند و فعلا از هر جهت مسدود است حتي در آن هم بسته است، شبها مدرسه اكابر و در هفته دو نوبت باشگاه قرار دادهاند. نادر از ايل افشار بود، نادر قلي نامي كه گله داري و سواري را داشت و چون به هجده سالگي رسيد شجاع رشيدي بود [وي در زمرهي سربازان شاه صفوي قرار گرفت و در اثر رشادت و شجاعت] فتوحات بزرگي كرد و بالاخره شاه طهماسب [89] [صفوي] او را سپهسالار سپاه [خود] قرار داد [وي] به جايي رسيد كه شاه را خلع كرد و پسر هشت ماهه [90] او را شاه كرد و خود نايب السلطنة شد و ده سال زمامدار امور شد و فتنه ترك و روس و افغان را خاموش كرد و در روز عيد بود كه در كنار رود ارس امر داد چادرها و خانههاي موقتي برپا نموده و جاي 70 هزار كس را مرتب نمود و از علماء و امرا و ريش سفيدان دعوت كرد و همه را گفت: آنچه را كه انجام وظيفه نموده از انداختن قدرت بيگانگان و دفع سركشان داخلي و ايجاد نيروي عظيم و نظم و انتظام مملكت و ايشان را گفت: حال شاه طهماسب يا پسر او را به پادشاهي بگيرند و او گوشه گيري كند كسي قبول نكرد! جز آنكه او را به سلطنت نشاندند تا چهل روز خودداري كرد سپس پيشنهاد كرد كه سلطنت او موكول است به آن پيشنهاد و آن اين بود كه در عهد صفويه نزاع شيعه و سني موجب ويراني ايران و بروز جنگهاي بيپايان شده بايستي ايرانيان از رفتار و گفتار سابق خود نسبت به اهل سنت و جماعت دست بردارند و [در مقابل] آنان نيز مذهب جعفري را پنجمين مذهب اسلام بپذيرند؛ نمايندگان جمعيت رود ارس و دشت مغان پيشنهاد او را قبول كردند. نامهها نوشته و امضاء نمود و به خزانه سپردند و در 24 شوال 1148 [ه.ق] افسر [تاج] پادشاهي بر سر او نهادند. بزرگترين سياستي كه پادشاهان صفوي به كار بردند در استقلال و استقرار مملكت ايران در برابر ساير كشورهاي سني مذهب و زنده كردن نام علويان و پيروان علي (ع) در اين كشور، همين ترويج و تقويت مذهب تشيع شد و مذهب تشيع و آئين اسلام را رشته ارتباط جامعه قرار دادند و علماي شيعه در اين باب خدمات غير قابل انكاري كردند و تفسيرها و احكام و اخباري در اين قسمت نشر كردند و موجب استواري اين بنا شد لكن نادرشاه سياست خود را چنان ديد توسط عبدالباقي خان زنگنه [91] به دربار اسلامبول [دولت عثماني] پيشنهادي كرد:
[صفحه 328]
1 - ايرانيان از عقايد پيشين خود نسبت به اهل تسنن دست برداشته و پيروي آئين جعفري شدند، مقرر شود علماي تسنن اين آئين را پنجمين مذهب اسلام بشناسند و يكي از چهار ركن كعبه را هنگام حج براي نماز گزاردن آنان تعيين كنند و اجازه دهند از جانب ايران نيز در هر سال امير حاجي مانند امير حاج هاي مصر و شام معين شود كه حاجيان را از ايران به كعبه برد؛
2 - اسيران طرفين آزاد شوند؛
3 - سفيري از هر يك از دو دولت در درباري ديگري مقيم باشد كه از طريق سياسي اختلاف مرزي و سائر پيشآمد ها را قطع و فصل نمايد.
سلطان عثماني [92] مواد پيشنهاد نادر را پذيرفت مگر رسميت مذهب جعفري را [!]؛ نادر شاه دوباره پيشنهاد خود را تعقيب كرد و مكرر در اين خصوص با «باب عالي» يعني دربار عثماني مكاتبه كرد و سُفرايي فرستاد و علما سنت اين امر و رسميت دادن مذهب جعفري را بدعت دانستند و پيشنهاد نادر رد شد، به ناچار شاه سلطان عثماني را تهديد كرد كه شخصا آنجا تاخته و پيشنهادهاي خود را به اجراء خواهد گذاشت ولي خود او همچنان مردم را از بدگويي به خلفاء باز ميداشت تا چون هندوستان را با يكصد و سي هزار لشكر كه بيشتر كسبه و اصناف بودند و جماعتي از زنان و دختران در جامهي مردان بسيج داده بودند در سال 1152 [ه.ق] به تصرف درآورد و 565 كرور [93] غنائم و پيش كشها بدست آورد. من جمله دو الماس دريا [ي] نور و كوه نور و تخت طاووس و هزار فيل و هفت هزار اسب و ده هزار شتر از همه پرمعني تر شصت هزار جلد كتاب خطي [!] حمل داد؛ در بهار سال 1156 [ه.ق] به خاك عثماني رفت عراق و كركوك و موصل را گرفت و يكي [94] از علماي خود را به دربار عثماني فرستاد و خود به زيارت عتبات رفت و دستور داد گنبد حضرت اميرالمؤمنين (ع) را به زر گرفتند و صحن ايوان نجف را آرايش دادند و علماي ممالك اسلامي را از ايران و تركستان و افغان و عراق گرد آورد و موضوع پنجمين مذهب را مطرح كرد و عموم، فتوي دادند كه اين پيشنهاد مخالف اصول اسلام نيست و [وي] مجددا [پيكي] [95] به دربار عثماني فرستاد و خود متصرفات خود را تخليه نمود با لشكر خود به كرمانشاه برگشت مراسلات
[صفحه 329]
و پيام نادر اثري نكرد [به] علاوه از طرف دولت عثماني شورش ها [يي] در ايران ايجاد شد و نادر شاه به حذف مادهي رسميت مذهب جعفري حاضر شد [!] و اين پيشنهادي بود كه موجب ختم دشمني ديرين دو ملت و ضعف اسلام بود با آن همه كوشش از شرائط خود [دست] برداشت و قرار گذاشته شد ايرانيان از سب و بدگويي خلفاء خودداري كنند و [در مقابل] حجاج ايران و ساير ممالك شرقي در خاك عثماني در امان باشند و از زوار ايراني در سفر عتبات حقي گرفته نشود، ولي ايرانيان از اين قرارداد نادر شاه در موضوع ماده محذوف و اصرار وي در انداختن رسوم و آثار پادشاهان صفوي ظنين شدند و ابرام او را در الغاي مذهب شيعه و در اينكه ميخواست اين مذهب را يكي از مذاهب فرعي تسنن قرار دهد گمان بد كردند؛ مخصوصا در 1154 [ه.ق] كه از مشهد به داغستان ميرفت و از جنگل گلوله [اي] او را رها شد و دست راست و چپ او زخمي شد و از پسرش رضا قلي ميرزا [96] بدگمان شد و پس از محاكمه امر كرد هر دو چشمان او را كور كردند و [بعدا] از عمل خود نادم شد و امر كرد پنجاه نفر از اميران را به بهانهي آنكه هنگام كندن چشم رضا قلي ميرزا وساطت نكردند هلاك كرد و رفتار ناهنجار او زحمتهاي او را از نظر توده و ملت فراموش كرد تا موقعي كه خواست قزلباشان (تابعين و مريدان صفويه) را به قتل رساند، شب يكشنبه چند نفر از امراء كه از جماديالاخر شب يازدهم [سال 1160 ه.ق] به بهانهي كار واجب چون معتمد نادر بودند و قراولان مانع نشدند وارد شدند و به شمشير محمد صالح خان [97]، [نادر شاه را] از پا درآوردند؛ مدت سلطنت او 12 سال شد از 48 [11] تا 1160 [ه.ق]؛ پايتخت او مشهد بود و كمتر آنجا اقامت داشت تا آنكه در آرامگاه خود آرام ماند.
طوس شامل دو شهر يكي طابران با فتح باء يك نقطه و ديگري نوقان با فتح نون و سكون واو و هر دو از هزار ده زياد داشتند و سناباد از جمله آنها بوده است؛ طوس همان تون سابق است كه گفته ميشد: تون و طبس و سناباد قريه [اي] از قرا [ي] او [خراسان] بودند و فعلا چشمهي سناباد و حمام سناباد در خراسان معروف است؛ كه مشهور است حضرت ثامن الائمه صلوات الله [عليه] در آن چشمه غسل داده شد و مردم براي تبرك كفن هاي خود را آنجا ميشورند [ميشويند]؛ و از چشمهي سناباد تا حرم شريف در حدود دو هزار متر ميشود،
[صفحه 330]
فرمايش حضرت رسول (ص): «بين الجبلين بين ارض طوس روضة من رياض الجنة [98] «ميان دو كوه از زمين طوس باغي است از باغهاي بهشت؛ [كه ميتوان بر] سناباد طوس تطبيق كرد.
شخص عزيز علي اسلام مصرعه
قد … به سناباد …
زندگاني و زندگي اهالي خراسان كه يكصد و هفتاد و پنج هزار نفر به شمار رفتهاند و عظمت ظاهري و باطني سناباد كه از يك دهي بيشتر نبود به واسطه وجود حضرت ثامن الائمه (ع) بوده و ميباشد … توفيق اهالي و عموم مسلمين شده آن همه مناجاتها و شب خيزها و بيداري سحرها و دعا و نماز شبها و نمازهاي جماعت و خيرات و مبرات از بركت وجود دائم البركة آن حضرت است و پنج فقره نمازهاي يوميه در مسجد گوهرشاد و رواق و حرم شريف از وجود مقدس حضرت ثامن الائمه (ع) بوده و قرار ميگيرد. آقاي نهاوندي با تمام وجهه و آقاي خوئي [99] و آقاي شيخ غلام حسين تبريزي [100] و ديگران در مسجد گوهرشاد نماز جماعت دارند و آقاي ملايري [101] حاج سيد ابوالقاسم و آقاي اردبيلي [102] و آقاي شيخ حبيب ملكي در رواق و حرم شريف اقامه جماعت دارند. همه شب در حرم مطهر باز است تا نصف شب تقريبا و به فاصله دو سه ساعت در موقع سحر دوباره باز ميشود، مناجات گفته ميشود مردم را دعوت ميكنند به وسيله مناجات براي سحرخيزي:
برخيز كه عاشقان به شب راز كنند
گرد در دوست پرواز كنند
هر جا كه دري است به شب ميبندند
الا در دوست كه شب باز كنند
نزديك به ظهر براي جاروب كشي حرم را خلوت ميكنند چه لذتي داشت كه با اشك چشم موفق شده جاروب به دست گرفته در آن موقع خلوت و بالا سر آن حضرت را جاروب ميكردم و متذكر مرحوم شاه عباس [!] بودم و ميخواندم:
آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمي به ما كنند
شبهاي جمعه تا صبح حرم مطهر باز است شبي (شب عيد اضحي) موفق شدم تا صبح در حرم مطهر بيدار و شب بيدار بودم و دو بيت مثنوي را متذكر شده و ميخواندم:
گفت اينجا هست نامحرم … ل
علمه بالحال حسبي ما السؤال
من نميدانم چه خواهم ز انجناب
بهر خود و الله اعلم بالسؤال
[صفحه 331]
عرض حاجات در بالاي سر آن حضرت بعد از غسل حاجت و بعد از دو ركعت نماز حاجت و تذكر حاجات در قنوت انشاءالله رد و برگرد ندارد؛ پنج فقره حاجت عرض كردهايم از اول ورود تا موقع آخرين خروج و وداع با چشم گريان و در عريضه عرض نموده از پايين پا تقديم نموده، منتظرم اي ثامن الائمه:
1- غفران ذنوب خود و والدين و معلمين و ذوي حقوق؛
2- وسعت معاش و زندگاني و زندگي خوش؛
3- سعادت آخرت به قولي «اللهم اني اسئلك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب»؛
4- زيادتي علم و فهم و درك و دراكه و كشف حقائق آيات شريفه و عمل به علم؛
5- زيارت حضرت أبيعبدالله الحسين (ع) عاجلا مع السعة و الرفاه و شفاعته عليهالسلام آجلا.
گاهي متذكر ميشدم حال زائري را كه در عهد حضرت نقيب الاشراف آقاي سيد رضي و به اصرار ايشان به حرم مطهر ابيعبدالله [ع] وارد شد و گفت:
چو رسي به كوي دلبر بسيار … بگذر
كه … بار ديگر …
تا گفت جان داد و به حضرت تقديم نمود و چه لذتي من ميبردم به خلاف بعضي مقدسين؛ در طلوع و غروب آفتاب كه نقاره ميزدند و دور دور حضرت ميگفتند: «اللهم لا تجعل آخر العهد مني لزيارتي اياه آمين رب العالمين».
تو جهد كن كني جاي در دل هر كس
كه دل نظر گه حق است تا در آن نظر افتي
اگر ز عرش بدر افتي به كنج چاه ملامت
هزار بار از آن به كه از دلي بدر افتي
سعديا حب وطن گرچه عزيز است وليك
نتوان مرد بخواري كه من آنجا زادم
روز آخر ماه ذيقعده روز وفات حضرت جواد [ع] در سال 220 ه.ق به زهر معتصم عباسي [103] در بغداد كه به خورد آن حضرت داد و آن حضرت را شهيد كرد؛ آن روز عموم بازاريان و دكاكين [مشهد] بسته شد و ضريح مقدس را سياهپوش نمودند و دسته عزاداران با بيرق هاي سياه و سبز در مقابل شباك [پنجره] مقدس دار التوحيد سينه زده و عزاداري نمودند
[صفحه 332]
و همچنين روز هفتم ماه ذيحجه روز وفات حضرت امام محمد باقر (ع) در سال 114 ه.ق در مدينه، باز به همان قرار عزاداري شد؛ و شب عيد قربان چراغاني مفصلي شد و در صحن جديد مرحوم فتحعلي شاه قاجار رضي الله تعالي عنه [!] و از پارسال عزاداري هاي مفصل فراهم ميشود و شبهاي جمعه در دار السيادة سينهزني ميكنند و بحمدالله موفقند و چهارده هيئت و دسته بنام هيئت تشكيل يافته كه من جمله بنام هيئت زنجاني [ها] برپا به دست آقاي [حسين] حجار باشي زنجاني و مباشرت آقاي ميرزا اصغر روحاني سمسار ديزجي زنجاني در بالا خيابان، و با روضهخواني آقاي «بريا» [؟] كه كاملا پسند اهالي شده و مورد تمجيد گشته؛ خلاصه تظاهرات ديانتي اهالي خراسان خوبست و منهيات جلوه و ظهوري ندارد و كم زني ديده ميشود كه بيحجاب بيرون بيايد و اهالي و اطراف آن اغلب شالي دور سر ميپيچند و موفق عبادت و زيارت و دعا و قرآن ميباشند و قسمت مادي ايشان از وجود دائم البركة حضرت در اثر سيلهاي وجوه زوار از مرده و زنده در خوشي و خوبي و رفاهند و صاحب ميليونها و ميليونر شدهاند؛ نصرت يا نصير بيك قراباغي را كه چندي [پيش] در مشهد فوت كرده [بود] گفتند: سيصد و بيست و دو مليان [ميليون تومان!] دارائي داشته و كسي از او بهره نبرده و اشخاص ميليون دار از قبيل آقاي «قرشي» و غيره بسيار است و در عين حال مستأصل و پريشان هم زيادند، آقايان ثروتمندان كاري نميكنند و كارخانهاي فراهم نميكنند كه هم خود بخورند و هم ايشان را بخورانند. «غني مالدار است مسكين گداي».
از اينجا است كارگران و زحمتكشان و بينوا و بيچارگان گوش به دعوت همسايگان داده دموكراسي يعني حكومت ملي كه شعبات آن سوسياليستي يعني اجتماعي و كمونيستي يعني اشتراكي و نهليست يعني عدمين [پوچگرا] ميشوند و ميگويند چه خوب و راحتي است كه بيست و چهار ساعت را سه قسمت بنماييم و در هر قسمتي كارگران هشت ساعت كار كنند و بعد از كار لباسي راحتي بپوشند و به قدر لياقت كار خود، خودشان و عائله ايشان بخورند و بپوشند و دوا و غذا و تختخواب و رختخواب و هر وسيلهي زندگاني را از حكومت ملي بگيرند و بخورند و صرف نمايند و راحتي كنند ديگر چه حاجت به ملك و مغازه و باغي و املاك دارند، بگذارند همه دست حكومت باشد و با عدالت و با تسويه همه ملت، زندگاني نمايند كه مرام بلشويكها است.
البته حكومت تحت نظر ملت و توده باشد و به نحو شوراي ملي و به اجتماع، كار مملكت بهتر است جريان و انجام بگيرد نه بطور ديكتاتوري و انفرادي و استبدادي؛ و البته ندار با مال دارها بايستي اعاشه مشروعي بنمايد، مزد ببرند وجوه شرعي بخورند، فقرا را اغنياء بايد
[صفحه 333]
مساعدت و كمكها بنمايند نه اينكه خود بخورند و عوض همراهي و دستگيري فقط «الحمدلله»، «الهي شكر» بگويند و همين مبنا است كه شوروي ها در اطراف آن تبليغات ميكنند و مردم همه جا مخصوصا ايران چشم و گوش سوي ايشان باز كرده «لبيك - لبيك» ميگويند و اين همه آشوب و غوغا قسمت شمالي ايران را از خراسان تا تبريز و اطراف آنها را گرفته و مانند سيل مرام ايشان پيشرفت ميكند و به عنوان كلوپ حزب توده و دموكراسي از ايشان اجابت ميشود و ميگويند اين مرام عين اسلام و حقيقت دين است [؟!]؛ ولي تعقل و تفكر نميكنند كه كمونيست شايع امروز همان اشتراكي در زن و مال ديروزي نيچري ها است كه منكر خدا و دين و موسي (ع) و عيسي (ع) و محمد (ص) بودند و دين را مخالف ترقيات ميديدند و از جمله اوهام و خرافات قائل بودند همان مزدك نيچري يعني طبيعي بود كه ميگفت: كدام عقل و دانش به پايهي نيچر ميرسد كه از همه خوردني و آشاميدني و زنها در بين همه خلق مشاع داده، پس چرا انسان از جهت جعليات و هميه از مادر و دختر و خواهر خود محروم مانده و ديگران بهرهمند شوند و چه معني دارد شخص اموال مشاعه را يا زني را به حبالهي تصرف خود درآورد و سائرين را از آن منع كند، پس بر همه لازم است كه غل ظالمانه قوانين و شرايع عقل ناقص را به حكم شرع نيچري از گردن براندازند، چه هر چه آداب و قوانين و حدود وضع شده همه موجب جور و ظلم و تمامي بر باطل است و منتهي خلاصه كاري بايد كرد كه خالق و مخلوق را راضي ساخته و دين و دنيا را تأمين نمود و به سعادت دارين موفق شد؛ تا اينجا بس است.
يكشنبه 27 آبان 24 [13 ه.ش] مطابق 12 ذيحجه 1364 ش [ه.ق] از بنگاه شمس ماشين گرفته دو نفري هفتاد تومان با اضافه بار 30 من و سپس پيش كرايه يكصد تومان داديم و با وداع مختصري از حضرت ثامن الائمه (ع) اجازه مرخصي خواسته و مقارن ظهر حركت نموديم. در چناران ده فرسخي مشهد (كه دو سه روز قبل 14 هزار [تومان] وجه نقدي صندوق و چمدان هاي رئيس خريد غله دولتي [را] زده بودند و امين مأمور تحقيق شد و ده نفر امنيه به اطراف فرستاده شد و خبري تا ما آنجا بوديم نشد) پياده شديم و همانجا محل تفتيش قاچاق ترياك بود؛ در باغچه در كنار جوئي نهار خورديم، از آنجا حركت كرده در رستم آباد 37 فرسخي مشهد شام خورديم و خوابيديم [و صبح زود از آنجا] حركت نموده اول آفتاب از سبزوار 40 فرسخي مشهد عبور كرده و گذشتم و چهارده فرسخ رفته در كهك ناهار خورديم و از آنجا عصر دوشنبه 18 فرسخ حركت نموده وارد زيدق شديم و از زيدق به ميامي حركت
[صفحه 334]
كرديم و گويا فاصله 16 فرسخ بوده و از ميامي حركت نموده كه نصف راه است به شاهرود رسيديم به فاصله 14 فرسخ و از آنجا به دامغان با 12 فرسخ فاصله حركت نموده و رسيديم و شب دوم آنجا شام خورديم و خوابيديم و [اول صبح] از دامغان تا آهوان هشت فرسخ حركت كرديم و از آهوان به عطاريه و گردنه آهوان چهار فرسخ راه رفتيم و صبحانه را در عطاريه خورديم و حركت نموديم و از آنجا تا سمنان چهار فرسخ است و از سمنان تا سرخك 3 فرسخ است و از سرخك تا حاجي آباد حركت نموده و 12 فرسخ رفتيم و آنجا نهار خورديم تا ايوانه كيف حركت كرديم كه هفت فرسخ است و از آنجا گذشتيم تا شريف آباد رسيديم گويا چهار فرسخ راه داشت و در شريف آباد [دوباره] تفتيش ترياك ميكردند و اين دفعه علاوه شده بود و از جهت آشوب تبريز و آذربايجان، تبريزي ها را سؤال كرده و از ايشان استيضاح ميكردند و اكنون مشهور است ايشان استقلال ميخواهند و در اردبيل و سراب و ميانج [ميانه] غوغا كردهاند و چهارده نفر را در ميانج اعدام كردهاند يكي هم برادر آقا ميرزا مشهود زنجاني، احمد آقا است؛ دولت عده [اي] فرستاده در شريف آباد قزوين از طرف روسها جلوگيري كردند و آقاي بيات [104] نخست وزير سابق با سرهنگ و افسر ژاندارمري مأمور تبريز شد در 24 / 9 / 4 [13 ه.ش] به آنجا حركت كرد گويا مقداري حالات [منطقه] رو به بهبودي گذاشته و نهضتي هاي آذربايجانيها در تهران سكوت پيدا كرده [است]. از شريف [آباد]42 كيلومتري تهران حركت نموده ساعت ده شب چهارشنبه، شب 15 ماه ذيحجه 64 [13 ه.ق] با سلامتي به تهران رسيديم و باران با شدت ميباريد و يك هفته متصل بارش بوده يعني از شب جمعه در خراسان و اطراف آن برف ميآمد و در تهران باران بوده و رفقا خبردار نبودند تا روز جمعه 17 ذيحجه باران قطع شد و رفقا به تدريج روز جمعه و روز شنبه روز عيد غدير را آمدند.
شب گذشته شب دوشنبه بيستم ماه شريف ذيحجه 64 [13 ه.ق] مطابق 5 / 9 / 1324 [ه.ش] در تهران نوشتم - اسماعيل ديزجي زنجاني، و الحمدلله علي هدايته لدينه و التوفيق لما دعا اليه من سبيله و الصلوة و السلام علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و علي سيدنا و مولينا أبيالحسن علي بن موسي الرضا صلوات الله عليهما؛ اللهم لا تجعل آخر العهد من زيارتنا اياه به حق محمد و آله و ارزقنا زيارته و زيارة جده أبيعبدالله الحسين عليه الصلوة و آبائه عليهمالسلام في الدنيا و شفاعتهم يوم الحساب؛ آمين.
عرض شمالي مشهد مقدس از خط استوا سي و شش درجه و 17 دقيقه و 25 ثانيه است
[صفحه 335]
[25 و 17 و 36] و طول شرقي آن از رصدخانه گرينويچ نزديكي لندن پنجاه و نه درجه و 36 [دقيقه] و 26 ثانيه … است [26 و 36 و 59] و اولين شهري كه در زمين مقدس نهاده شده «سناباد» كه اسكندر ذوالقرنين [105] بنا گذاشته و در بعضي از عبارتها دارد: «بناها العبد الصالح» يعني سناباد را بنده صالح اسكندر بنا نهاده و جلوس بعد از آن … گشت؛ و حميد بن قحطبة والي هارونالرشيد در طوس كه شصت نفر سادات را در شبي كشت، به امر او در زمين سناباد او جهت خود خانه و باغي گذاشت، در وقت سير و تفرج در آنجا نزول ميكرد و چون هارون وارد طوس شد همانجا فوت كرد در همان ملك حميد بن قحطبه مدفون گشت و قبه [اي] آنجا نهاده شد و موقعي كه حضرت ثامن الائمه (ع) به مرو تشريف ميبرد و از سناباد گذشت آن قبه برپا بود و چون حضرت در قبله قبر هارون مدفون شد، سلطان سنجر سلجوقي [106] يا پسر او يا پسر وزير او شرف الدين ابوطاهر قمي [107] مدقوق [108] شد و اطباء علاج او را به تفرج و اصطياد [109] مقرر داشتند روزي عقب آهويي سر به بيابان طوس نهاد؛ آهو خود را در بقعه مباركه انداخت، اسبان داخل آن بقعه شدند دانستند سري در اين باشد، چون داخل بقعه شدند صورت قبر آن بزرگوار ديده شد استفسار و استشفاء نمود و چون شفا يافت سلطان سنجر را اطلاع دادند و استدعاي بناي عمارت و بنيان شهري كردند، پس سلطان فرستاد بقعه و بارگاهي بر آن قبر مطهر بنيان كردند و شهربند كوچكي نيز بنا نمودند و عمارت عالي روي ضريح از آثار شرف الدين ابوطاهر قمي وزير سلطان سنجر [سلجوقي] شد و گنبد مبارك در زمان سلطان سنجر نهاده شد و قبر شرف الدين در جوار حضرت ثامن الائمه (ع) ميباشد رضوان الله عليه؛ و اين قصبه يا شهربند كوچك در زمان ديالمه و آلبويه تعميري به خود گرفت و مزار شريف اسم [و] عمارتي پيدا كرد و وسعت شهر در زمان الجايتو محمد خدابنده [110] مغول شد چون نوبت به تيموريان رسيد شهر طوس را امير تيمور خراب كرد و ساكنين آن را به سناباد آورد و پسر او شاهرخ كه در هرات سلطنت داشت زوجه ايشان گوهرشاد آنجا امر كرد پسر خود بايسنقر [111] را و فرستاد او را به تعمير روضه منوره پردازد و او همين عمارت و باغ حميد بن قحطبة را دار السيادة و دار الحفاظ و مسجد جامع بنا نهاد و بعد از ايشان شاه عباس صفوي شهر را وسيع فرمود و حصاري فرمود؛ و چون
[صفحه 336]
ازبكيه (عبدالمؤمن خان) [112] روضه منوره را غارت كردند و چنان دست به قتل گشودند كه در روضهي رضويه جوي خون جاري شد و شايد نام قتلگاه از اين وقت باقي ماند ولي شاه عباس صفوي بهتر از پيشتر آن را آبادي فرمود و صحن شريف [را] وسعت داد و آب خيابان را از وسط صحن راه داد و در هزار و شانزده [1016 ه.ق] طلا كاري گنبد از مال خاص!! ايشان اتمام يافت و مدارس اهل خلافت را هم ايشان خراب كردند. الله وري خان [113] بيگلربيگي فارس كه به پايتخت آمد از طرف شاه عباس والي گرديد، معمار و مباشر فرستاد و از هزار و سيزده تا بيست و يك [1013 - 1021 ه.ق] براي ايشان يعني الله وردي خان مقبره بنا نهادند و در پايين پاي حضرت و فعلا معروف به گنبد الله وردي خان است. و صحن جديد باغي بوده به امر فتحعلي شاه قاجار طرح آن … شد و كاشي كاري و تزئين آن از موقوفات حضرتي شده و در مرصع پايين پاي ضريح مقدس از تحف آن پادشاه است و دارالسعادة در پايين پا قبل از ساختن صحن جديد زمين بياضي بوده و نصف صحن قديم از بناهاي مير علي شير بوده و طلا كاري ايوان صحن قديم و طلا كاري گنبد شريف در دفعه دوم از آثار نادر شاه است و سنگهاي سقاخانه روبروي ايوان طلا از هرات آورده شده. حوزه علميه و درس خارجي مشهد شريف با حجج الاسلام آقاي حاج ميرزا احمد آقازاده مرحوم حجة الاسلام آخوند ملا محمد كاظم خراساني مؤسس و مفتي اساس مشروطه ايران و آقاي حاج شيخ مرتضي آشتياني برادر بزرگ آقاي حاج ميرزا هاشم آشتياني [114] و كوچكتر از ايشان آقاي حاج ميرزا [احمد] آشتياني [115] ميباشد مقيم تهران و آقاي اردبيلي حاج مير يونس مجتهد ميباشند. هواي خراسان نسبت به هواي تهران سردسير و ييلاقي است و سيب خراسان معروف است.
[1] در اختران فروزان ري و طهران ص 340 تاريخ تولد ايشان 1303 ه.ق قيد شده ولي در شرح حالي كه به قلم خود نوشته تاريخ تولدش را 1309 ه.ق نوشته است.
[2] معجم رجال الحديث (آيةالله خوئي) 10 / 16 و ريحانة الادب 7 / 162.
[3] شخصيتهاي نامي ايران ص 314 (شاه عباس اول) و معجم اعلام المورد 1 / 280.
[4] شرح حال رجال ايران ج 3 ص 61 و شخصيتهاي نامي ايران ص 361.
[5] المسلسلات في الاجازات 2 / 376 و آثار الحجة 2 / 25.
[6] الذريعه 11 / 310.
[7] تاريخ خوي (آقاسي) ص 53 و سيماي خوي ص 168.
[8] ميراث اسلامي ايران دفتر چهارم (وفيات العلماء) ص 700 و الفهرست المشاهير علماء زنجان ص 39.
[9] أعيان الشيعه 2 / 331 و المسلسلات في الاجازات 2 / 359 و نهضت روحانيون 2 / 161 و فقهاي نامدار شيعه ص 434.
[10] آثار الحجة 2 / 213 و خط سوم در انقلاب مشروطيت ايران ص 245.
[11] گنجينه دانشمندان 7 / 94.
[12] دائرة المعارف بزرگ اسلامي1 / 151 / مرگي در نور (زندگينامه آخوند خراساني) / أعيان الشيعه 9 / 5 / ريحانة الادب 1 / 41.
[13] اختران فروزان ري و طهران ص 174 و فرهنگ رجال قاجار ص 164 و گنجينه دانشمندان 7 / 95.
[14] شرح حال رجال ايران 2 / 2 و شخصيتهاي نامي ايران ص 213.
[15] معروف به كاسب آقا - احتمال ميرود كه برادر حضرت نباشد و الله عالم.
[16] توجه شود كه اين نوشتار در سال 1324 ه.ش نوشته شده است.
[17] ر ك. خاطرات سياسي بهلول يا فاجعه مسجد گوهرشاد چاپ اول مؤسسه امام صادق (ع) 1410 ق.
[18] شرح حال رجال ايران 4 / 15. و روزنامه ايران 1377 / 4 / 13 ص 7 ش 983.
[19] أعيان الشيعه 9 / 192 و ريحانة الادب 6 / 65 و نقباء البشر 1 / 261 و بيدار گران اقاليم قبله ص 92 - 127.
[20] الفهرست لمشاهير علماء زنجان ص 70.
[21] شخص مؤلف (ره): 1 - نسخه خطي امالي ديزجي شماره 10139 - (امالي ديزجي) به قلم خودش. فهرست نسخ خطي كتابخانه آيتالله العظمي مرعشي نجفي (ره)، ج 2. 26 - اختران فروزان ري و طهران ص 3. 340 - علماء نامدار زنجان ص 4. 27 - الفهرست لمشاهير علماء زنجان ص 5. 38 - ميراث اسلامي ايران دفتر چهارم (وفيات العلماء) ص 698.
[22] أعيان الشيعه 7 / 425 و المسلسلات في الاجازات 2 / 310 و ريحانة الادب 4 / 487 و سيماي فرزانگان 3 / 253.
[23] موسوعة اعلام العراق ص 221 و أعيان الشيعه 10 / 261.
[24] روضات الجنات 3 / 332 و ريحانة الادب 2 / 166 و نفس الرحمن ص 240 - 242 و رياض العلماء 2 / 285 - 304 و مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه (با تصحيح محدث ارموي) مقدمه ج 1 و مجمع البحرين 4 / 330 و طبقات ابنسعد 6 / 182.
[25] أعيان الشيعه 4 / 216 و امل الامل 1 / 155 والكني و الالقاب 2 / 100 و روضات الجنات 7 / 56 و دائرة المعارف بستاني 11 / 463.
[26] زهاد ثمانيه: 1 - عامر بن عبدالله يا عامر بن عبد قيس [اعلام تميم ص 360]، 2 - هرم بن حيان [المعجم العسكري الموسوعي 2 / 1461] يا هرم بن جبان، 3 - ربيع بن حثيم (مثل زبير)، 4 - اويس قرني [منتهي الآمال 1 / 229 و معجم رجال الحديث 3 / 244 و أعيان الشيعه 3 / 512 و طبقات ابنسعد 6 / 161]، 5 - ابومسلم خولاني [وقعة صفين (نصر بن مزاحم (ص 85) تحقيق عبدالسلام هارون) و رياض العلماء 2 / 297 و معجم رجال الحديث 4 / 272] 6- مسروق بن الاجدع يا الأجذع [معجم رجال الحديث 18 / 132 و 4 / 272 و طبقات ابنسعد 6 / 76] 7- حسن بن أبي الحسن [البصري] [معجم رجال الحديث 4 / 272 و تهذيب الكمال في اسماء الرجال (جمالالدين المزي) 6 / 95 و طبقات ابنسعد 7 / 156 و وفيات الاعيان 2 / 69] 8- أسود بن يزيد [النخعي] [معجم رجال الحديث 3 / 211 و تهذيب الكمال في اسماء الرجال 3 / 233 و طبقات ابنسعد 6 / 70] بودهاند در صفحه 239 [193] جلد اول منتهي الآمال فرموده: چهار نفر از اصحاب اميرالمؤمنين (ع) از زهاد و اتقياء بودند و چهار نفر ديگر باطل بودهاند و فرموده: اويس قرني از حواريين حضرت اميرالمؤمنين (ع) و يكي از زهاد ثمانيه بلكه أفضل ايشان بوده و يكي از صد نفر است كه در صفين حضرت را بيعت نموده به بذل مهجه در ركاب آن حضرت و پيوسته در خدمت آن حضرت قتال كرد تا شهيد شد و [نقل شده] حضرت رسول الله (ص) اصحاب خود را بشارت داد به اينكه او مانند ربيع و مضر را شفاعت ميكند و او از خيار تابعين بود [و روايت هم شده] كه حضرت رسول الله (ص) در حق او فرمود: «تفوح روائح الجنة من قبل القرن و اأشوقاه اليك يا اويس القرن» [بحارالانوار 42 / 155] [يعني ميوزد بوهاي بهشت از جانب قرن پس اظهار شوق ميفرمود به اويس قرن و فرمود:] و هر كه او را ملاقات كرد از جانب من سلام برساند او را، و گاهي كه از طرف يمن استشمام او نمودي فرمودي «اني لأنشق روح الرحمن من طرف اليمن» گويند او [يس] شتر باني ميكرد و از اجرت آن مادر را نفقه ميداد وقتي از مادر اجازه طلبيد به مدينه به زيارت رسول الله (ص) مشرف شود مادرش او را رخصت داد به شرطي كه زياده از نيم روز توقف نكند، اويس به مدينه آمد و حضرت در منزل نبود لاجرم پس از يك دو ساعت پيغمبر را نديده به يمن مراجعت كرد چون حضرت به منزل آمد فرمود اين نور از كيست كه در اين خانه مينگرم؟ گفتند: شتر باني به نام اويس در اين منزل آمد و باز شتافت، فرمود: در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و برفت. گويند خرقه رسول خدا (ص) را برحسب فرمان اميرالمؤمنين (ع) و عمر در ايام خلافت عمر به اويس آوردند و نگريست كه اويس از جامه عريان است الا اينكه گليم شتري بر خويش ساتر ساخته، عمر او را بستود و اظهار زهد كرد و گفت كيست اين خلافت را از من به يك قرص نان خريداري كند. اويس گفت انگشتر عقل سر عقل باشد به اين معامله حاضر شود و اگر تو راست گويي بگذار و برو تا هر كه خواهد برگيرد. گفت: مرا دعا كن. اويس گفت: هر نماز مؤمنين و مؤمنات را دعا گويم اگر تو با أهل ايمان باشي دعاي من تو را دريابد و الا من دعاي خويش را ضايع نكنم. اويس بعضي از شبها را ميگفت: اين شب، شب ركوع است و يك ركوع شب را به صبح ميآورد تو شبي را ميگفت: امشب، شب سجود است و به يك سجود شب را به نهايت ميكرد. گفتند: اي اويس اين چه زحمت است كه بر خود ميدهي؟ گفت: كاش از اول تا ابد يك شب بودي و من به يك سجده به پاي بردمي. اما عامر بن عبدالله فرض كرده بود بر خود در هر روزي هزار ركعت نماز را و از طلوع آفتاب تا عصر مشغول ميشد تا آنكه ساق ها و قدمهاي او نفخ كرده بود و ميگفت: «يا نفس يا أمارة بالسوء انما خلقت للعبادة» قتاده گفته: او از خداوند درخواست كرد كه براي او طهور و طهارت را در زمستان آسان سازد پس هر موقعي برايش آب وضو و طهارت ميآوردند بخار ميكرد. علقمه: او را ديدم نماز ميخواند و ماري داخل پيراهن او ميشد و از آستين او خارج ميشد او را گفتند، گفت: من و الله حيا ميكنم كه از غير خداوند بترسم و الله ندانستم دخول و خروج آن را و گفتهاند آن ابليس بوده كه خواسته او را از حضور قلب وا دارد. قضيه عبدالله در اثني عشريه در باب ثمانيه است. شب 24 / 9 / 9 [13 ه.ش] مطابق با 25 ذيحجه 1364 در تهران نوشتم.
اسماعيل [ديزجي].
[27] نفس الرحمن ص 162.
[28] 1 - دانشنامه ايران و اسلام 2. 6 / 849 - دائرة المعارف بزرگ اسلامي 3. 4 / 613 - طبقات مفسران شيعه ص 4. 339 - معجم اعلام المورد ص 36.
[29] روضات الجنات 4 / 255، ريحانة الادب 1 / 161.
[30] رياض العلماء 2 / 285.
[31] روضات الجنات 2 / 105 (شرح حال به قلم خودش) و ريحانة الادب 3 / 366 / و تاريخ كامل ايران ص 572 و معجم اعلام المورد ص 180 و الذريعه 11 / 280.
[32] آينه دانشوران ص 67.
[33] اعراف 56.
[34] انبيا 89.
[35] مجمع البحرين 1 / 5 - 15 و روضات الجنات 5 / 349 و ريحانة الادب 4 / 53.
[36] ريحانة الادب 4 / 389 و شرح حال رجال ايران 1 / 430 و دانشمندان و رجال مازندران ص 28 و نقباء البشر 2 / 543 و أعيان الشيعه 6 / 143.
[37] رياض العلماء 2 / 285.
[38] مجمع البحرين 4 / 330.
[39] نفس الرحمن ص 240 - 242.
[40] قدح: طعن كردن در نسب كسي، عيب كردن.
[41] اعلام تميم ص 545.
[42] وقعة صفين (تحقيق عبدالسلام هارون) ص 115.
[43] رياض العلماء 2 / 302.
[44] المعجم اعلام المورد ص 237 و معجم العسكري الموسوعي 1 / 760، طبقات ابنسعد 6 / 12.
[45] المعجم العسكري الموسوعي 1 / 70.
[46] چاپ سنگي نفس المهموم ص 224.
[47] دائرة المعارف بزرگ اسلامي 2 / 640 و معجم اعلام المورد ص 16 و فرهنگ زندگي نامهها 1 / 223.
[48] منقول از تفسير ثعلبي (مخطوط) مساوي (الكشف و البيان في تفسير القرآن).
[49] ر ك. گفتارهاي معنوي (شهيد مطهري) ص 57.
[50] زمر 46.
[51] فرهنگ فارسي معين 6 / 1923 و معجم اعلام المورد ص 113 و شخصيتهاي نامي ايران ص 433 و لغتنامه دهخدا حرف (م) ص 596.
[52] [آفريقاي جنوبي و موريس].
[53] اول در مسجد الرفاعي قاهره به صورت امانت سپس در ري زير خاك كردند!.
[54] دائرة المعارف فارسي (مصاحب) 2 / 1872، و شخصيتهاي نامي ايران ص 370، و معجم اعلام المورد 1 / 319 و سرگذشت فردوسي (ناصر حريري).
[55] نامه دانشوران ناصري 5 / 40 و فرهنگ سخنوران ص 23 و دائرة المعارف تشيع 1 / 434 (در بعضي منابع گوركاني آمده).
[56] المعجم العسكري الموسوعي 1 / 627 و معجم اعلام المورد ص 465.
[57] المعجم العسكري الموسوعي 2 / 1287 و معجم اعلام المورد ص 413.
[58] المعجم العسكري الموسوعي 1 / 496.
[59] بحارالانوار (مؤسسة الوفاء) 67 / 68 و 74 / 164.
[60] در مدح اميرالمؤمنين (ع) سروده:
شهي كه زد به دو انگشت … را بدو نيم
براي قتل عدو ساخت ذوالفقار انگشت.
[61] المعجم العسكري الموسوعي 1 / 778 و معجم اعلام المورد ص 420.
[62] گويند حسن ميمندي بر طبع خوارج بوده و فردوسي شيعه صلب و بالطبع با او بد بوده و تشنيعي بر او گفته:
بدل هر كه بغض علي كرد جاي
ز مادر بود عيب آن تيره راي
كه ناپاكزاده بود خصم شاه
اگر چند باشد بر ايوان و گاه
ز ميمندي آثار مردي مجوي
ز نام و نشانش مكن جست و جوي
قلم بر سر او بزن همچو من
كه گم باد نامش به هر انجمن
از مجالس المؤمنين [2 / 584 انتشارات كتابفروشي اسلاميه] قاضي نور الله شوشتر قسمت اواخر كتاب اواخر كتاب نقل شد. 29 جمادي الاولي 1372 ق مطابق 29 بهمن ماه 1331 ش در تهران خيابان منيريه آقاي سيد يحيي خان توسي / اسماعيل زنجاني.
[63] فرهنگ فارسي معين 6 / 2079.
[64] گويند در مجلس سلطان محمود چهار نفر شاعران نامور هر كدام يك مصرع اين رباعي را گفتهاند:
عنصري [شخصيتهاي نامي ايران ص 347]: چون عارض تو ماه نباشد روشن
عسجدي [فرهنگ سخنوران ص 391]: مانند رخت گل نبود در گلشن
فرخي [شخصيتهاي نامي ايران ص 366]: تير مژهات گذر كند از جوشن
[در نسخه ديگري: مژگانت همي گذر كند از جوشن]
فردوسي:
مانند خدنگ تير در جنگ پشن
[در نسخه ديگري: مانند خدنگ گيو در جنگ پشن]
… نام مرد پهلواني است كه در كودكي كيخسرو حامي او [بوده] و پشن نام محلي است كه كيخسرو را آنجا جنگي شده. [در اين مجلس] سلطان از او تقاضاي تنظيم شاهنامه [را] كرد و خواجه حسن ميمندي را سلطان امر كرده بود به هر هزار بيت او هزار دينار طلبد [تا] او را از طرف شاه جايزه دهد و او [خواجه] به تحريك ارباب غرض در مقابل شصت هزار بيت او در مدت سي سال يا سي و پنج سال، شصت هزار درهم نقره [!] او را جايزه داد زيرا كه فردوسي را در پيشگاه او متهم كرده بودند به رافضي [شيعه] بودن، 20 هزار درهم از آن وجه را فردوسي به حمامي داد و 20 هزار درهم از آن به اياز [معجم اعلام المورد ص 345 [مساوي عياض] معروف داد و 20 هزار درهم از آن وجه در حمام به فقاع فروش داد و يك شربتي از آن گرفت و خورد و بالاخره سلطان براي همين قضيه خواجه حسن [ميمندي] را به قتل امر نمود. [در بعضي منابع محمود غزنوي در سال 416 ق وي را معزول و به زندان انداخت و او بعد از مرگ محمود توسط پسرش از زندان آزاد و به وزارت گماشته شد. ر ك. فرهنگ فارسي معين 6 / 2079].
[65] ظاهرا همان كتاب «الحشائش و الادوية» تأليف (ديسقوريوس) ترجمه مهران بن منصور بن مهران، چاپ دمشق، مجمع اللغة العربية سال 1965 م.
[66] معجم علماء العرب 1 / 117 و شخصيتهاي نامي ايران ص 223 و موسوعة علماء الطب ص 149 و معجم اعلام المورد ص 201.
[67] شخصيتهاي نامي ايران ص 469 و فرهنگ فارسي معين 6 / 2088 و معجم الاعلام المورد ص 451 و زندگي پر ماجراي نادرشاه.
[68] طبقات مفسران شيعه ص 353 و دائرة المعارف بزرگ اسلامي 5 / 179 و دانشنامه ايران و اسلام 7 / 939 و نامه دانشوران 1 / 7 و ريحانة الادب 7 / 14 و روضات الجنات 4 / 162.
[69] معجم اعلام المورد ص 283 و المعجم العسكري الموسوعي 2 / 1422.
[70] فرهنگ زندگي نامهها 1 / 171.
[71] فرهنگ فارسي معين 5 / 1203.
[72] احوال و آثار خوشنويسان (مهدي بياني) 4 / 1227 و معجم اعلام المورد ص 503.
[73] معجم اعلام المورد ص 424 و المعجم العسكري الموسوعي 2 / 1324.
[74] احوال و آثار خوشنويسان 4 / 1013.
[75] معجم اعلام المورد ص 257 و المعجم العسكري الموسوعي 2 / 847 و نظم العقيان في أعيان الأعيان (سيوطي) ص 118 و دائرة المعارف الاسلامية (دار المعرفة) 13 / 125.
[76] معجم اعلام المورد ص 150، المعجم العسكري الموسوعي 1 / 1402، دائرة المعارف الاسلامية 6 / 159 و دائرة المعارف تشيع 2 / 515.
[77] رياحين الشريعة 5 / 43.
[78] احوال و آثار خوشنويسان 4 / 1113.
[79] عبارات در متن و حاشيه كاملا مخلوط شده است.
[80] در الذريعه 4 / 200 «تضاريس الارض» كه در ضمن شرح چغميني به تاريخ 1311 ه.ق به چاپ رسيده است.
[81] همه اين كتابها چاپ شده است.
[82] روضات الجنات 6 / 216، ريحانة الادب 3 / 325، معجم اعلام المورد ص 276 و اعيان الشيعه 9 / 159.
[83] معجم اعلام المورد ص 170 و اعيان الشيعه 9 / 167 و روضات الجنات 7 / 96 و «رساله سجع البلابل في ترجمة صاحب الوسائل» آيةالله العظمي مرعشي نجفي (ره) كه در تاريخ 1378 ه.ق در تهران چاپ شده است.
[84] نامه دانشوران ناصري 6 / 325 و ريحانة الادب 4 / 36 و روضات الجنات 5 / 357 و اعيان الشيعه 8 / 398 و رياض العلماء 4 / 340.
[85] رياض العلماء 4 / 357.
[86] اين قضيه را به ملا فتح الله كاشي [كاشاني] [رياض العلماء 4 / 318 و روضات الجنات 5 / 345 و اعيان الشعيه 8 / 393] هم نسبت دادهاند كه بعد از نجات [از مرگ]3 جلد تفسير منهج الصادقين را تأليف نموده است.
[87] شخصيتهاي نامي ايران ص 229، ريحانة الادب 2 / 379 و معجم اعلام المورد ص 222 و ربيع الابرار في نصوص الاخبار ص 5 (مقدمه).
[88] مطلع الشمس (محمد حسن خان صنيع الدوله) ص 2 / 298(عبدالله خان ازبك حاكم هرات).
[89] شرح حال رجال ايران 2 / 186(شاه طهماسب دوم).
[90] شرح حال رجال ايران 2 / 210 (شاه عباس سوم).
[91] شرح حال رجال ايران 2 / 236 و تاريخ مشاهير كرد 3 / 452 و زندگي پر ماجراي نادرشاه افشار ص 460 و 504.
[92] ابراهيم پسر احمد اول عثماني (1049 - 1058 ق).
[93] هر كرور معادل پانصد هزار است.
[94] ميرزا ابوالقاسم كاشي شيخ الاسلام ر ك: شرح حال رجال ايران 1 / 58.
[95] ملا علي اكبر ملا باشي خراساني. ر ك: شرح حال رجال ايران 2 / 434 و زندگي پر ماجراي نادر شاه ص 504.
[96] شرح حال رجال ايران 2 / 34.
[97] محمد صالح خان قوقلوي ابيوردي (ر ك. تاريخ روضة الصفاي ناصري) 8 / 565.
[98] بحارالانوار 99 / 37(مؤسسة الوفاء) حديث: قال ابوجعفر عليهالسلام: «ان بين جبلي طوس قبضة قبضت من الجنة من دخلها كان آمنا يوم القيامة من النار». نقلا عن عيون الاخبار 2 / 256.
[99] [محل سكونت] بازار سر سراي منزل آقاي خوئي.
[100] [محل سكونت] نزديكي مسجد شاه منزل آقاي تبريزي.
[101] گنجينه دانشمندان 7 / 172.
[102] [محل سكونت] بازار بزرگ پشت حوض چهل پاتي منزل آقاي اردبيلي.
[103] معجم اعلام المورد ص 427 و المعجم العسكري الموسوعي 2 / 1341.
[104] نخست وزير ايران از مشير الدوله تا بختيار (دكتر باقر عاقلي) (1374 - 1285 ه.ش) - مرتضي قلي خان سهام السلطان بيات (آبان 1323 - فروردين 1324).
[105] معجم اعلام المورد ص 56 و المعجم العسكري الموسوعي 1 / 78.
[106] المعجم العسكري الموسوعي 1 / 790 و دائرة المعارف (بستاني) 10/ 108.
[107] دائرة المعارف بزرگ اسلامي 5 / 647 و مطلع شمس 2 / 51.
[108] آنكه به مرض دق دچار شده باشد.
[109] شكار.
[110] دائرة المعارف تشيع 2 / 307.
[111] دائرة المعارف تشيع 3 / 86.
[112] مطلع الشمس 2 / 311 (عبدالمؤمن بن عبدالله خان ازبك حاكم بلخ).
[113] دائرة المعارف فارسي (غلامحسين مصاحب) 1 / 221.
[114] گنجينه دانشمندان 4 / 364 (ميرزا هاشم) و اختران فروزان ري و طهران ص 180.
[115] گنجينه دانشمندان 4 / 314 (ميرزا احمد آشتياني).
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».