عنصر مبارزه در زندگاني ائمه علیهم السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: عنصر مبارزه در زندگاني ائمه عليهم السلام/ سخنراني خامنه اي، علي، - 1318.

مشخصات نشر: [مشهد]: كنگره جهاني حضرت رضا عليه السلام، انتشارات، 1365.

مشخصات ظاهري: ص 72

شابك: بها: 100ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي

يادداشت: سخنراني علي خامنه اي در دومين كنگره جهاني حضرت رضا عليه السلام

موضوع: ائمه اثناعشر

شناسه افزوده: كنگره جهاني حضرت رضا عليه السلام (دومين: 1365: مشهد)

رده بندي كنگره: BP36/5/خ 2ع 9

رده بندي ديويي: 297/95

شماره كتابشناسي ملي: م 65-2007

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

سخنراني مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي سيد علي خامنه اي

خدا را شكر كه يكي از آرزوهاي ديرين، در اين اجتماع برآورده مي شود. غربت ائمه عليهم السلام به دوران زندگي اين بزرگواران منتهي نشد. بلكه در طول قرنها، عدم توجه به ابعاد مهم و شايد اصلي زندگي اين بزرگواران، غربت تاريخي آنها را استمرار بخشيد. يقينا كتابها و نوشته ها در طول اين قرون از ارزش بي نظيري برخوردارند، زيرا توانسته اند مجموعه اي از رواياتي را كه در باب زندگي اين بزرگواران هست براي آيندگان حفظ كنند. لكن عنصر «مبارزه ي سياسي حاد» كه خط ممتد زندگي ائمه ي هدي عليهم السلام را در طول 250 سال تشكيل مي دهد در لابلاي روايات و احاديث و شرح حال هاي ناظر به جنبه هاي علمي و معنوي، گم شده است.

ما بايد زندگي ائمه عليهم السلام را بعنوان درس و اسوه فرا بگيريم و نه فقط به عنوان خاطره هاي شكوهمند و ارزنده، و اين بدون توجه به روش و منش سياسي اين بزرگواران ممكن نيست.

بنده شخصا علاقه اي به اين بعد از زندگي ائمه عليهم السلام پيدا كردم و بد نيست اين را عرض كنم كه اول بار اين فكر براي بنده در سال 1350 و در دوران محنت بار يك امتحان و

ابتلاء دشوار پيدا شد. اگرچه

[صفحه 24]

قبل از آن به ائمه بصورت مبارزان بزرگي كه در راه اعلاي كلمه ي توحيد و استقرار حكومت الهي فداكاري مي كردند توجه داشتم. اما نكته اي كه در آن برهه ناگهان براي من روشن شد اين بود كه زندگي اين بزرگواران عليرغم تفاوت ظاهري كه حتي بعضي در آن احساس تناقض كرده اند - در مجموع يك حركت مستمر طولاني است كه از سال يازدهم هجرت شروع مي شود و 250 سال ادامه پيدا مي كند و به سال 260 كه سال شروع غيبت صغري است خاتمه پيدا مي كند. اين بزرگواران يك واحدند، يك شخصيتند، شك نمي توان كرد كه هدف و جهت آنها يكي است پس ما به جاي اين كه بيابيم زندگي امام حسن مجتبي (ع) را جدا و زندگي امام حسين (ع) را جدا و زندگي امام سجاد (ع) را جدا تحليل كنيم تا احيانا در دام اين اشتباه خطرناك بيفتيم كه سيره ي اين سه امام به خاطر اختلاف ظاهري، با هم متخالف و متعارضند، بايد يك انساني را فرض كنيم كه 250 سال عمر كرده و در سال يازدهم هجرت قدم در يك راهي گذاشته و تا سال 260 هجري اين راه را طي كرده است. تمام حركات اين انسان بزرگ و معصوم با اين ديد قابل فهم و قابل توجيه خواهد بود. هر انساني كه از عقل و حكمت برخوردار باشد ولو نه از عصمت، در يك حركت بلند مدت، تاكتيك ها و اختيار هاي موضعي خواهد داشت. گاهي ممكن است لازم بداند تند حركت كند و گاهي كند. گاهي حتي ممكن است به عقب نشيني حكيمانه دست بزند. اما همان عقب نشيني

هم از نظر كساني كه علم و حكمت او را و هدفداري او را مي دانند يك حركت به جلو محسوب مي شود. با اين ديد، زندگي اميرالمؤمنين (ع) با زندگي امام مجتبي (ع) با زندگي حضرت ابي عبدالله (ع) با زندگي هشت امام ديگر تا سال 260

[صفحه 25]

يك حركت مستمر است.

اين را در آن سال بنده متوجه شدم و با اين ديد وارد زندگي اين بزرگواران شدم و هرچه پيش رفتم اين فكر تأييد شد.

البته بحث در اين باب، در گنجايش يك مجلس نيست وليكن توجه به اين كه زندگي مستمر اين عزيزان معصوم و بزرگوار از اهل بيت رسول خدا (ص) با يك جهت گيري سياسي همراه است، قابل اين هست كه مورد يك بحث جداگانه قرار بگيرد و بنده امروز به اين مطلب خواهم پرداخت. در پيام سال گذشته اشاره كردم به مبارزه ي حاد سياسي در زندگي ائمه و در زندگي امام هشتم (ع)، امروز اين جمله را مايلم با شرح و تفصيل عرض كنم.

مفهوم مبارزه حاد سياسي

اولا مبارزه ي سياسي يا مبارزه ي حاد سياسي كه ما به ائمه عليهم السلام نسبت مي دهيم يعني چه؟

منظور اين است كه مبارزات ائمه معصومين عليهم السلام فقط مبارزه ي علمي و اعتقادي و كلامي نبود، از قبيل مبارزات كلاميي كه در طول همين مدت؛ شما در تاريخ اسلام مشاهده مي كنيد، مثل معتزله و اشاعره و ديگران. مقصود ائمه از اين نشستن ها و حلقات درس و بيان حديث و نقل معارف و بيان احكام فقط اين نبود كه يك مكتب كلامي يا فقهي را كه به آنها وابسته بود ثابت كنند. چيزي بيش از اين بود.

همچنين يك مبارزه ي مسلحانه هم نبود از قبيل آن چيزي كه

در زندگي جناب زيد و بازماندگانش و همچنين بني الحسن و بعضي از آل جعفر و

[صفحه 26]

ديگران در تاريخ زندگي ائمه ديده مي شود. آن نوع مبارزه را هم ائمه عليهم السلام نداشتند، البته همين جا اشاره كنم (بعدا اگر رسيديم و وقت بود يك قدري تفصيلي تر عرض خواهم كرد) آنها را بطور مطلق تخطئه هم نمي كردند. بعضي را تخطئه مي كردند به دلايلي غير از نفس مبارزه ي مسلحانه. بعضي را هم تاييد كامل مي كردند در بعضي هم شركت مي كردند به شكل كمك پشت جبهه.

به اين حديث از امام صادق (ع) توجه كنيد:

«لوددت ان الخارجي يخرج من آل محمد و علي نفقة عياله»

«هر آينه دوست دارم كه خروج كننده ي آل محمد قيام كند، و مخارج خانواده اش بر عهده ي من»

كمك مالي، كمك آبروئي، كمك به جا دادن و مخفي كردن و از اين قبيل. لكن خودشان بعنوان ائمه عليهم السلام آن سلسله اي كه ما مي شناسيم، وارد در مبارزه ي مسلحانه نبودند و نمي شدند. مبارزه ي سياسي نه آن اولي است و نه اين دومي، بلكه عبارت است از مبارزه اي با يك هدف سياسي. آن هدف سياسي چيست؟ عبارت است از تشكيل حكومت اسلامي و به تعبير ما حكومت علوي.

ائمه از لحظه ي وفات رسول الله (ص) تا سال 260 درصدد بودند كه حكومت الهي را در جامعه ي اسلامي به وجود بياورند. اين اصل مدعاست. البته نمي توانيم بگوييم كه مي خواستند حكومت اسلامي را در زمان خودشان - يعني هر امامي در زمان خودش - به وجود بياورند. آينده هاي ميان مدت و بلند مدت و در مواردي هم نزديك مدت وجود داشت. مثلا در زمان امام مجتبي (ع) به نظر ما تلاش براي ايجاد حكومت

اسلامي در آينده ي كوتاه

[صفحه 27]

مدت بود. اين جمله ي امام مجتبي (ع):

«ما ندري لعله فتنة لكم و متاع الي حين» [1].

در جواب آن كساني از قبيل مسيب ابن نجبه و ديگران كه مي گفتند: چرا شما سكوت كرديد؟ اشاره به همان آينده است. و در زمان امام سجاد به نظر بنده براي آينده ي ميان مدت بود. كه باز در اين باره شواهد و مطالبي هست كه عرض خواهم كرد. در زمان امام باقر (ع) احتمال زياد اين است كه براي آينده ي كوتاه مدت بود. از بعد از شهادت امام هشتم به گمان زياد براي آينده ي بلند مدت بود. خلاصه، حكومت براي كي؟ مختلف بود، اما هميشه بود. همه ي كارهاي ائمه عليهم السلام - غير از آن كارهاي معنوي و روحي كه مربوط به اعلاء و تكميل نفس يك انسان و قرب او به خداست، بينه و بين ربه - يعني درس، حديث، علم، كلام، محاجه ي با خصوم علمي، با خصوم سياسي، تأييد و حمايت يك گروه، رد يك گروه و غير ذلك. همه در اين جهت است، براي اين است كه حكومت اسلامي را تشكيل بدهند. اين مدعاست.

البته همان طور كه جناب آقاي طبسي اشاره كردند اين مطلب، مورد اختلاف نظر بوده و خواهد بود بنده هم اصراري ندارم كه درك و برداشت بنده قبول بشود. اصرار دارم كه اين سرنخ مورد توجه دقيق قرار بگيرد و زندگاني ائمه بازنگري بشود. تلاشي كه ما اين چند ساله داشتيم براي اين بوده كه اين مطلب چه نسبت به مجموع ائمه عليهم السلام، و چه نسبت به فرد فرد اين بزرگواران به دلايل قابل قبول مستند شود. البته بعضي از دلائل،

[صفحه

28]

دلائل كلي است مثلا از اين قبيل كه: مي دانيم امامت ادامه ي نبوت است و نبي، اول امام است. جمله ي: «ان رسول الله كان هو الامام … » در كلام امام صادق (ع) است. كه رسول الله براي ايجاد نظام عدل و حق الهي قيام كرد و آن نظام را با مبارزات پيگير خود به وجود آورد، و تا بود از آن حفاظت كرد. نمي شود كه امام كه دنباله ي نبي است از چنين نظامي غافل بماند. اين يك استدلال كلي است كه البته با بحث زياد و توجه به نكات گوناگون مي شود آن را تعقيب كرد. بعضي از دلائل هم دلائل صادره از كلمات خود ائمه عليهم السلام يا مستفاد از روش و منش زندگي آنهاست كه با توجه به اين نكته و با تفطن به اين جهت گيري، همه ي آنها معنا پيدا مي كند. و حقيقت اين است، يك مقداري هم شرايط و اوضاع خاص زمانه مي تواند به درك موقعيت آن روز ائمه (ع) كمك كند. كما اين كه در آن زمان چنين چيزي بود براي ما. در داخل سلول تاريك زندان انسان مي توانست علت و معنا و وجه: «السلام علي المعذب في قعر السجون و ظلم المطاميرذي الساق المرضوض بحلق القيود» [2] را درست بفهمد و به هر حال اين آن جهت گيري و خطي است كه مي خواهيم درباره ي آن يك قدري بحث كنيم و من برداشتهاي ذهني خودم را بر اين مجلس بزرگ و معظم عرضه بدارم.

اگر بخواهيم عنصر مبارزه ي سياسي را مشخص بكنيم بطور خلاصه بايد بگويم: نه آن چيزي است كه در مبارزات كلامي مشاهده مي شود و نه آن چيزي كه در مبارزات

مسلحانه. براي كساني كه تاريخ قرن دوم هجري را

[صفحه 29]

خوب مي دانند و حركات بني العباس را از سالهاي قبل از 100 هجري تا سال 132 كه آغاز حكومت بني العباس است مطالعه كرده اند مبارزه ي حاد سياسي در زندگي ائمه را مي توان تشبيه كرد به آن چيزي كه در زندگي بني العباس مشاهده مي شد. البته اگر كسي در زندگي بني العباس و مبارزات آنها و دعوت آنها مطالعه نكرده باشد اين تشبيه كاملا رسا و گويا نيست. همان جور چيزي در زندگي ائمه عليهم السلام هم هست، منتهي با فرقهاي جوهري، ميان هدف بني العباس با هدف ائمه، و روشهاي آنها با روشهاي ائمه، و اشخاص آنها با ائمه. اما شكل و نقشه ي كار تقريبا به هم نزديك است لذا يك جاهايي هم مي بينيم كه اين دو جريان با هم مخلوط مي شوند. يعني بني العباس به خاطر نزديكي طرز كارشان يا تبليغاتشان و دعوتشان با آل علي (ع)، در مناطق دور از حجاز و عراق اين جور وانمود مي كنند كه همان خط آل علي هستند. حتي لباس سياه را كه مسوده در طليعه ي دعوت بني عباس در خراسان و ري بر تن مي كردند مي گفتند «هذا السواد، حداد آل محمد و شهداء كربلا و زيد و يحيي» [3] يعني اين پوشش سياه، لباس ماتم شهيدان كربلا و زيد و يحيي است، و عده اي - حتي از سران شان - خيال مي كردند كه دارند براي آل علي كار مي كنند. يك چنين حركتي در زندگي ائمه بود. منتهي همان طور كه گفتيم با سه تفاوت عنصري در هدف، در روشها و در اشخاص، اين معناي مبارزه ي سياسي در زندگي ائمه عليهم السلام

است.

[صفحه 30]

ترسيم كلي از مبارزه ي ائمه

در اين جا لازم مي دانم اول ترسيمي كلي از مبارزه ي ائمه عليهم السلام ارائه دهم و بعد برگرديم به بعضي از نمودارهاي اين مبارزه در حيات آن بزرگواران.

ترسيم كلي را در دوران سه امام يعني، اميرالمؤمنين و امام مجتبي و سيد الشهداء عليهم السلام، فعلا مسكوت مي گذارم. درباره ي آنها بحث زياد شده و تقريبا كسي شبهه ندارد كه در حركت آنها يك جهت گيري سياسي وجود دارد. از دوران امام سجاد شروع مي كنيم.

به نظر بنده از دوران امام سجاد (ع) يعني از سال شصت و يكم هجري تا سال 260 كه دويست سال است سه مرحله را داريم:

مرحله ي اول - از سال 61 تا سال 135 يعني شروع خلافت منصور عباسي است. كه در اين مرحله حركت از نقطه اي آغاز مي شود بتدريج كيفيت پيدا مي كند، عمق پيدا مي كند، گسترش پيدا مي كند، و اوج مي گيرد تا سال 135. سال 135 كه سال مرگ سفاح و خلافت منصور است وضع عوض مي شود، مشكلاتي پديد مي آيد كه تا حدود زيادي پيشرفتها را متوقف مي كند. در يك مبارزه ي سياسي اين جور چيزي پيش مي آيد. در دوران مبارزات خودمان هم نظير آن را مشاهده كرديم.

مرحله ي دوم - ا سال 135 تا سال 203 يا 202 است كه سال شهادت امام رضا (ع) است كه حركت و مبارزه از يك نقطه ي بالاتر از سال 61 و عميق تر و گسترده تر از آن. منتهي با مشكلات جديدي آغاز مي شود و رفته رفته اوج پيدا مي كند، گسترش پيدا مي كند، قدم به قدم به پيروزي نزديك مي شود تا سال شهادت امام هشتم. و اين جا باز حركت متوقف مي شود.

[صفحه 31]

مرحله سوم - با رفتن مأمون

به بغداد در سال 204 و شروع خلافت مأموني كه يكي از فصلهاي بسيار دشوار در زندگي ائمه عليهم السلام است فصل جديدي آغاز مي شود كه فصل محنت ائمه است. بااين كه گسترش تشيع در آن روزها بيش از هميشه بود - به اعتقاد بنده محنت ائمه هم آن روزها بيش از هميشه بوده - اين همان دوراني است كه به گمان بنده تلاش و مبارزه براي هدف بلند مدت است. يعني ائمه براي پيش از غيبت صغري ديگر تلاش نمي كنند بلكه زمينه سازي مي كنند براي بعدها و اين دوران از سال 204 ادامه پيدا مي كند تا سال 260 كه سال شهادت امام عسكري عليه السلام و شروع غيبت صغري است. هريك از اين سه دوره خصوصياتي دارد كه بنده اجمالا خصوصيات اين دوره ها را عرض مي كنم.

مشكلات موجود در آغاز دوره ي اول

1- جو رعب و وحشت: دوره ي اول كه دوره ي امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) و بخشي از دوران امام صادق (ع) است كار با دشواري فراوان آغاز مي شود. حادثه ي كربلا تكان سختي در اركان شيعه بلكه همه جاي دنياي اسلام وارد كرد. قتل و تعقيب و شكنجه و ظلم، سابقه داشت، اما كشتن پسران پيغمبر و اسارت خانواده ي پيغمبر و بردن اينها شهر به شهر و بر نيزه كردن سر عزيز زهرا (ع) - كه هنوز بودند كساني كه بوسه ي پيغمبر بر آن لب و دهان را ديده بودند - چيزي بود كه دنياي اسلام را مبهوت كرد. كسي باور نمي كرد كه كار به اين جا بكشد. اگر اين شعري كه به حضرت زينب (عليهاالسلام) منسوب است درست باشد:

[صفحه 32]

ما تو همت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدرا مكتوبا [7].

بي شك

اشاره به اين ناباوري است و اين برداشت همه ي مردم بود. ناگهان حساس شد كه سياست، سياست دگري است. سختگيري از آنچه كه تا حالا حدس زده مي شد بالاتر است. چيزهاي تصور نشدني تصور شد و انجام شد. لذا يك رعب شديدي تمام دنياي اسلام را فراگرفت، مگر كوفه را آنهم فقط به بركت توابين و بعد به بركت مختار. و الا آن رعبي كه در مدينه و در جاهاي ديگر بر اثر واقعه ي كربلا به وجود آمد - حتي در مكه با اين كه عبدالله بن زبير هم بعد از چندي در آن جا قيام كرده بود، يك رعب بي سابقه در دنياي اسلام بود. در كوفه و عراق هم اگرچه حركت توابين در سال 64 و 65) كه شهادت توابين ظاهرا سال 65 است) يك هواي تازه اي را در فضاي گرفته ي عراق به وجود آورد، اما شهادت همه ي آنها تا نفر آخر مجددا جو رعب و اختناق را بيشتر كرد و بعد از اين كه دشمنان دستگاه اموي يعني مختار و مصعب بن زبير به جان هم افتادند و عبدالله زبير از مكه، مختار طرفدار اهل بيت را در كوفه هم نتوانست تحمل كند و مختار به دست مصعب كشته شد باز اين رعب و وحشت بيشتر شد و اميدها كمتر. و بالاخره وقتي عبدالملك بر سر كار آمد بعد از مدت كوتاهي تمام دنياي اسلام زير نگين بني اميه قرار گرفت با تمام قدرت و 21 سال هم عبدالملك قدرتمندانه حكومت كرد.

در اين جا لازم است مخصوصا به ماجراي «حره» اشاره كنم. در سال 64، كه سال حمله ي مسلم بن عقبه به مدينه است، كه

آنهم باز موجب

[صفحه 33]

شد بيشتر رعب و وحشت ايجاد بشود و اهل بيت كاملا در غربت بيفتند، جريان اين حادثه بطور خلاصه اين است كه يزيد در سال 62 جواني از سرداران شام را كه بي تجربه بود بر مدينه گماشت و او براي اين كه شايد مدني ها را با يزيد مهربان بكند از يك عده از اهل مدينه دعوت كرد كه بروند با يزيد در شام ملاقات كنند. اينها بلند شدند رفتند و با يزيد در شام ملاقات كردند. يزيد جايزه ي زيادي - پنجاه هزار درهم و صد هزار درهم - به آنها داد ولي اينها كه يا از صحابه و يا از اولاد صحابه بودند وقتي دستگاه يزيد را ديدند بيشتر نسبت به او متغير و خشمگين شدند و به مدينه برگشتند و عبدالله ابن حنظله غسيل الملائكه ادعاي امارت كرد و قيام كرد و مدينه را جدا از حكومت مركزي اعلام كرد و يزيد هم مسلم بن عقبه را فرستاد و آن چنان فاجعه اي در مدينه به بار آوردند كه در كتب تواريخ فصل گريه آور و ستم باري را تشكيل مي دهد. اين هم بيشتر موجب شد كه مردم احساس رعب و وحشت كنند.

2- انحطاط فكري: يك عامل ديگر در كنار اين رعب وجود داشت و آن انحطاط فكري مردم در سرتاسر دنياي اسلام بود كه ناشي بود از بي اعتنايي به تعليمات دين در دوران بيست ساله ي گذشته. از بس كه تعليم دين و ايمان و تفسير آيات و بيان حقايق از زبان پيامبر در دوران 20 سال بعد از سال 40 هجري به اين طرف محدود شده بود، مردم از لحاظ اعتقادات

و مايه هاي ايماني بشدت پوچ و توخالي شده بودند. زندگي مردم آن دوران را وقتي انسان زير ذره بين مي گذارد و آن را در لابلاي تواريخ و روايات گوناگون مورد ملاحظه قرار مي دهد اين مطلب واضح مي شود. البته علماء و قراء و محدثين و مقدسين در جامعه بودند (كه درباره ي آنها هم مطالبي عرض

[صفحه 34]

خواهم كرد) لكن عامه ي مردم دچار بي ايماني و ضعف و اختلال اعتقادي شديد شده بودند. كار به جايي رسيده بود كه حتي بعضي از ايادي دستگاه خلافت، نبوت را زير سؤال مي بردند در كتابها آمده است كه خالد بن عبدالله قسري كه يكي از دست نشاند گان بسيار پست و دني بني اميه بود مي گفت: «كان يفضل الخلافة علي النبوة» «خلافت از نبوت بالاتر است» استدلالي هم كه مي كرد اين بود: «ايهما افضل؟ خليفة الرجل في اهله او رسوله الي اصحابه؟» شما يك نفر را جانشين خودتان در ميان خانواده تان مي گذاريد اين به شما نزديكتر است؟ و يا آن كسي كه به وسيله ي او پيامي براي كسي مي فرستيد؟ خوب پيداست آن كسي كه در خانواده ي خودتان مي گذاريد و خليفه ي شماست نزديكتر به شماست پس خليفه ي خدا (خليفة رسول الله هم نمي گفتند، مي گفتند. خليفة الله) بالاتر از رسول الله است! اين را خالد بن عبدالله قسري مي گفت و لابد ديگران هم مي گفتند. من در اشعار شعراي دوران بني اميه و بني عباس كه فحص كردم ديدم از زمان عبدالملك تعبير «خليفة الله» در اشعار تكرار شده كه آدم يادش مي رود كه خليفه، خليفه ي پيامبر هم هست. تا زمان بني عباس هم ادامه داشته و در شعر بشار بن برد كه در هجو يعقوب بن داوود و منصور

گفته نيز همين تعبير آمده!

ضاعت خلافتكم يا قوم فالتمسوا

خليفة الله بين الزق و العود

(حتي وقتي هم مي خواست خليفه را هجو بكند باز خليفة الله مي گفت!) همه جا در اشعار شعراي معروف آن زمان مثل جرير و فرزدق و نصيب و صدها شاعر بزرگ و معروف ديگر وقتي مدح خليفه را مي سرودند خليفة الله مي گفتند. اين يك نمونه از اعتقادات مردم است و ايمان، اين جور نسبت به مباني دين سست شده بود.

[صفحه 35]

3- فساد اخلاقي: اخلاق مردم نيز به شدت خراب شده بود. نكته اي را من در خلال مطالعه ي كتاب اغاني ابوالفرج بازيافتم و آن اين است كه در سالهاي حدود 80 و 90 هجري تا 60،50 سال بعد از آن بزرگترين خواننده ها، نوازنده ها، عياش ها، و عشرت طلبهاي دنيا يا از مدينه اند و يا از مكه. هر وقت خليفه در شام دلش تنگ مي شد و هوس غنا مي كرد و خواننده و نوازنده ي برجسته اي مي خواست كسي را از مدينه و يا مكه كه مركز خواننده ها و نوازنده هاي معروف و مغني ها و خنياگران برجسته بود براي او مي بردند. بدترين و هرزه سرا ترين شعرا در مكه و مدينه بودند. مهبط وحي الهي و زادگاه اسلام مركز فحشا و فساد شده بود. خوب است ما اين حقايق تلخ را درباره ي مدينه و مكه بدانيم. متأسفانه در آثار رايج ما از زندگي ائمه از چنين چيزها اثري نيست. در مكه شاعري بود به نام عمر بن ابي ربيعه، يكي از آن شاعر هاي عريان گوي بي پرده ي هرزه. و البته در اوج قدرت و هنر شعري (داستانهاي او و اين كه اين قبيل شاعران چه مي كردند يك

فصل مشبعي از تاريخ غم بار آن روزگار است و طواف و رمي جمرات و ديگر مشاهد مقدس، شاهد هرزگي و فساد آنهاست و شعر:

بدالي منها معصم حين جمرت

و كف خضيب زينت ببنان

فو الله ما ادري و ان كنت داريا

بسبع رمين الجمرام بثمان [8].

كه در مغني خوانده ايم مربوط به همين اوضاع است) وقتي اين عمر بن ابي ربيعه مرد، راوي مي گويد در مدينه عزاي عمومي شد و در كوچه هاي مدينه مردم مي گريستند. هرجا مي رفتي مجموعه هايي از جوانها نشسته بودند

[صفحه 36]

و تأسف مي خوردند بر مرگ عمر بن ابي ربيعه. كنيزكي را ديدم كه دنبال كاري مي رود و همين طور اشك مي ريزد و گريه و زاري مي كند، تا رسيد به جمعي از جوانان، گفتند چرا اين قدر گريه مي كني؟ گفت به خاطر اين كه اين مرد از دست ما رفت. يكي گفت: غصه مخور شاعر ديگري در مكه هست به نام حارث بن خالد مخزومي او هم مثل عمر بن ابي ربيعه شعر مي گويد، و يكي از شعرهاي او را خواند وقتي كنيزك اين شعر را شنيد، اشكهاي خود را پاك كرد و گفت: «الحمد لله الذي لم يخل حرمه» خدا را شكر كه حرمش را خالي نگذاشت!!» اين وضع اخلاقي مردم مدينه است.

داستانهاي زيادي را شما مي بينيد از شب نشيني هاي مردم مكه و مدينه. و نه فقط در بين افراد طبقه ي پست و پايين، بين همه جور مردم. آدم گداي گرسنه بدبختي مثل اشعب طماع معروف كه شاعر و دلقك بود، و مردم معمولي كوچه و بازار تا آقازاده هاي معروف قريش و حتي بني هاشم كه من مايل نيستم از آنها اسم بياورم. چهره هاي معروفي از آقازاده

هاي قريش چه زنان و چه مردان جزء همين كساني بودند كه غرق در اين فحشاء بودند. در زمان امارت همين شخص (حارث بن خالد) روزي عايشه بنت طلحه در حال طواف بود و اين امير به او تعلق خاطري داشت، وقت اذان شد، آن خانم پيغام داد كه بگو اذان نگويند تا من طوافم تمام شود، او دستور داد اذان عصر را نگويند. به او ايراد كردند، كه تو براي خاطر يك نفر كه دارد طواف مي كند مي گويي نماز مردم را تأخير بيندازند؟ گفت به خدا اگر تا فردا صبح هم طوافش طول مي كشيد مي گفتم اذان نگويند!!

4- فساد سياسي: اين وضع آن روزگار است، آن وضع فكري، اين وضع فساد اخلاقي و بجز اين دو، فساد سياسي … كه اين هم يك عامل

[صفحه 37]

ديگر بود. اغلب شخصيتهاي بزرگ، سر در آخور تمنيات مادي كه به وسيله ي رجال حكومت برآورده مي شد داشتند. شخصيت بزرگي مثل محمد بن شهاب زهري كه خودش قبلا شاگرد امام سجاد هم بود به آن چنان وضعي مي افتد كه آن نامه ي معروف امام سجاد به وي صادر مي شود، كه در حقيقت نامه اي است براي تاريخ و نشان دهنده ي اين است كه او به چه وابستگي هايي دچار بوده است و امثال محمد بن شهاب زياد بودند. مطلبي را مرحوم مجلسي رضوان الله تعالي عليه نقل مي كند از ابن ابي الحديد كه تكان دهنده است. مجلسي عليه الرحمه در بحار از قول جابر نقل مي كند كه امام سجاد فرمودند: اول

«ما ندري كيف نصنع بالناس ان حدثناهم بما سمعنا من رسول الله (ص) ضحكوا و ان سكتنا لم يسعنا» [6].

(نه فقط قبول نمي كنند، بلكه

به تمسخر مي خندند) بعد ماجرايي را ذكر مي كند كه حضرت حديثي را نقل كردند براي جمعي، كسي در بين آن جمع بود، استهزا كرد و قبول نكرد. بعد درباره ي سعيد بن مسيب و زهري مي گويد كه از منحرفين بودند (كه البته در مورد سعيد بن مسيب بنده قبول نمي كنم و دلائل ديگري هست كه وي جزء حواريون امام بوده اما در مورد زهري و خيلي هاي ديگر همين جور است) بعد مي گويد ابن ابي الحديد عده ي زيادي از شخصيتها و رجال آن زمان را نام آورده است كه اينها همه از اهل بيت، منحرف بودند و آنگاه از امام سجاد (ع) روايت مي كند كه فرمودند:

«ما بمكة و المدينه عشرون رجلا يحبوننا» [7].

[صفحه 38]

«بيست نفر در همه ي مكه و مدينه نيستند كه ما را دوست داشته باشند».

اين وضع دوران امام سجاد (ع) است در آن وقتي كه ايشان مي خواهد كار عظيم خود را شروع كند و اين همان دوراني است كه امام صادق (ع) بعدها فرمودند:

«ارتد الناس بعد الحسين الا ثلاثه … » [8].

«بعد از ماجراي عاشورا فقط سه نفر ماندند، و سه نفر را اسم مي آورد كه: ابوخالد الكابلي، يحيي بن ام طويل و جبير بن مطعم اند»

البته علامه شوشتري احتمال مي دهند كه جبير بن مطعم درست نيست و حكيم بن جبير بن مطعم است و در بعضي از نقلها محمد بن جبير بن مطعم است. در بحار رواياتي هم هست كه چهار نفر را ذكر مي كند و در بعضي از روايات پنج نفر را اينها با هم قابل جمعند اين وضع امام سجاد (ع) كه در يك چنين زمين قفري آن حضرت مشغول كار خودشان مي شوند. حالا امام سجاد

بايد چه كار كند؟

مسؤوليت امام سجاد

امام اگر بخواهد آن هدف را تعقيب كند سه مسؤوليت بر دوش خود حس مي كند:

اولا - بايد معارف دين را به مردم زمان خودش تعليم بدهد. ما اگر بخواهيم يك حكومت اسلامي به وجود بياوريم امكان ندارد بدون اين كه مردم را با معارف ديني آشنا كرده باشيم بتوانيم اميد آن چنان حكومتي را

[صفحه 39]

داشته باشيم. بنابراين كار اول اين است كه معارف ديني به مردم تعليم داده بشود.

ثانيا - مسأله ي امامت كه يك مسأله ي مهجوري شده و كلا از ذهن ها دور شده و يا بد معنا شده، براي مردم تشريح و در ذهن هاي مردم بازسازي بشود، امامت يعني چه؟ كي بايد امام باشد؟ امام چه شرايطي دارد؟ چون بالاخره جامعه امام داشت و آن عبدالملك بود. مردم او را امام مي دانستند. پيشواي جامعه بود. بعدا در بحث «امام» عرض خواهم كرد كه آن برداشتي كه ما در طول اين چند قرن اخير از معناي امام داشتيم بكلي متفاوت است با آن معنايي كه براي امام در صدر اسلام وجود داشته است. در آن زمان، هم موافقين و هم مخالفين ائمه عليهم السلام، امام را به همان معنايي مي دانستند كه ما امروز در جمهوري اسلامي مي دانيم و مي گوييم: امام امت، رهبر ملت، يعني، حاكم دين و دنيا. برداشت ما در طول اين دو سه قرن اخير از امام چيز ديگري بود، برداشت ما اين بود كه در طول اين دو سه قرن اخير از امام چيز ديگري بود، برداشت ما اين بود كه جامعه يك نفري دارد كه او از مردم ماليات مي گيرد مردم را به جنگ مي برد، مردم را به صلح

مي خواند، امور مردم را اداره مي كند، ادارات دولتي را درست مي كند، دولت تشكيل مي دهد، قبض و بسط مي كند، او اسمش حاكم است، يك نفر ديگر هم آن طرف هست كه دين مردم را درست مي كند اعتقاد مردم ر درست مي كند. قرائت نماز مردم را درست مي كند و كارهايي ديگر از اين قبيل (هرچه همتش باشد) آن هم اسمش عالم است. امام هم در دوران خودش به مثابه ي عالم در قرون بعد است، خليفه كار خودش را مي كرد، او هم دين مردم را درست مي كرد يا اخلاق مردم را درست مي كرد. در طول قرنهاي اخير

[صفحه 40]

برداشت ما از امام اين بوده است.

در حالي كه در صدر اسلام برداشت همه از امام غير اين است. امام يعني پيشواي جامعه، پيشواي دين و دنيا. بني اميه چنين منصبي را ادعا داشتند. بني العباس هم همين ادعا را داشتند. همان مخمور هاي غرق شده در لهو و لعب دنيا همه همين ادعا را داشتند، آنها هم خودشان را امام مي دانستند كه اگر ان شاء الله برسيم و وقت بشود در اين زمينه صحبت خواهم كرد. پس به هر حال جامعه امام داشت. امامش عبدالملك بود امام سجاد بايد براي مردم، معناي امامت را، جهت امامت را، شرايط امامت را، آن چيزهايي كه امام ناگزير از آنهاست و آن چيزهايي كه اگر نباشد، كسي نمي تواند امام باشد، اينها را بايد براي مردم تشريح بكند يعني بطور خلاصه مسأله ي امامت، اين دو.

ثالثا - اين كه بگويد من امامم، يعني آن كسي كه بايد در آن جا قرار بگيرد منم.

اين سه كاري است كه امام سجاد (ع) بايد مي كرد. بيشترين تلاش را امام

بر روي آن كار اول گذاشته است. چون همان طوري كه گفتيم زمينه، زمينه اي بود كه نوبت به مسأله ي «من امامم» نمي رسيد. بايد دين مردم درست مي شد، بايد اخلاق مردم درست مي شد، بايد مردم از اين غرقاب فساد بيرون مي آمدند، بايد جهت گيري معنوي، كه لب اللباب دين و روح اصلي دين است، دوباره در جامعه احياء مي شد. لذا شما مي بينيد اكثر زندگي امام سجاد (ع) و كلمات آن حضرت در زهد است، همه اش زهد. حتي در شروع يك سخن مربوط به هدفهاي سياسي نيز مي فرمايد:

[صفحه 41]

«ان علامة الزاهدين في الدنيا الراغبين عنها في الآخرة … » [9].

و يا در يكي از كلام هاي كوتاه خود دنيا و رنگ و لعاب مادي آن را كه براي همه جاذبه داشت اين طور توصيف مي كند:

«اولا حر يدع هذه اللماظة لاهلها فليس لانفسكم ثمن الا الجنة الا فلا تبيعوها بغيرها.»

كلمات امام سجاد بيشترينش زهد است، بيشترينش معارف است، اما معارف را در لباس دعا بيان مي كند. چون همان طوري كه گفتيم اختناق در آن دوران و نامساعد بودن وضع، اجازه نمي داد كه امام سجاد با آن مردم بي پرده و صريح حرف بزند، نه فقط دستگاهها نمي گذاشتند، مردم هم نمي خواستند، اصلا آن جامعه يك جامعه ي نالايق و تباه شده و ضايع بود كه بايد بازسازي مي شد. 35 - 34 سال، از سال 61 تا 95 زندگي امام سجاد اين طور گذشت البته هرچه مي گذشته وضع بهتر مي شده است لذا در همان حديث «ارتد الناس بعد الحسين» امام صادق (ع) سپس مي فرمايد:

«ثم ان الناس لحقوا و كثروا» [10].

«بعدا مردم ملحق شدند»

و ما مي بينيم كه همين طور است و دوران امام

باقر (ع) كه مي رسد (بعدا عرض خواهم كرد) وضع فرق كرده است. اين به خاطر زحمات 35 ساله ي امام سجاد است.

در كلمات امام سجاد توجه به كادر سازي هم هست در كتاب شريف تحف العقول چند فقره كلام طويل از امام سجاد نقل شده. من

[صفحه 42]

متأسفانه وقت نكردم نگاه كنم به كتابهاي ديگر كه اگر نمونه هاي ديگري از اين كلمات از امام سجاد (ع) هست پيدا كنم، و گمان هم نمي كنم كه باشد يا زياد باشد. كلمات كوتاه چرا. اما كلمات بلند مثل آن دو سه تا حديث مفصلي كه از آن حضرت در تحف العقول نقل شده فكر نمي كنم باشد. لحن اين احاديث و نحوه ي خطاب آنها نشان دهنده ي كاري است كه امام سجاد مي كرد يكي از آن سه حديث معلوم است كه خطاب به عامه ي مردم است، با «ايها الناس» [11] شروع مي شود، در اين خطاب تذكر به معارف اسلامي است حضرت در اين حديث مفصل مي فرمايد كه وقتي انسان را در قبر مي گذارند از رب او سؤال مي كنند. از پيغمبر او سؤال مي كنند. از دين او سؤال مي كنند از امام او سؤال مي كنند، اين يك لحن ملايم و رقيقي است كه به درد عامه ي مردمي كه در حيطه ي تبليغات امام سجاد قرار داشتند مي خورد، اما يك حديث ديگر هست كه طور ديگري شروع مي شود و مضمون آن هم نشان مي دهد كه مربوط به خواص است. اين طور شروع مي شود:

«كفانا الله و اياكم كيد الظالمين و بغي الحاسدين و بطش الجبارين لا يفتنكم الطواغيت» [12].

اين لحن مربوط به عامه ي مردم نيست، مشخص است كه مال يك عده ي خاصي است. نوع سومي هم هست كه

از برخي مطالب آن برمي آيد كه مربوط به جمع محدودتر و اشخاص زبده تري است. شايد مخاطب آن همان جمعي از اصحاب باشند كه اسرار امامت و تلاش هدفدار امام را مي دانسته

[صفحه 43]

و در سلك محرمان راز قرار داشته اند. در آن جا خطاب به ياران چنين شروع مي شود:

«ان علامة الزاهدين في الدنيا الراغبين في الآخرة تركهم كل خليط و خليل و رفضهم كل صاحب لا يريد ما يريدون» [13].

مي شود حدس زد كه امام در طول اين مدت يا در دوره هاي مختلف يا با جمعها ي مختلف دو سه نوع بيان و تعليمات داشته اند. بعضي آن طورند و بعضي اين طور، در بعضي اشاره به دستگاه حاكم و طواغيت زمان مي كند و در بعضي ديگر فقط به كليات و مسائل اسلامي اكتفا شده و لا غير.

اين زندگي امام سجاد (ع) است كه در طول اين 35 سال آرام، آرام آن محيط تاريك و ظلماني را، آن مردم غافل و بي خبر را از چنگ شهوات از يك طرف، و تسلط دستگاههاي جبار از يك طرف و كمند علماء سوء وابسته به دستگاهها از يك طرف خلاص مي كند و نجات مي دهد. و مجموعا يك عده و يك مجموعه ي مؤمن علاقه مند و صالحي كه بتوانند قاعده اي بشوند براي كارهاي آينده، به وجود مي آورد. البته جزئيات زندگي آن حضرت جاي بحث چند ساعته ي جداگانه اي دارد كه بنده ساعتهاي متمادي راجع به آن صحبت كرده ام و اكنون بيش از اين در بحث كنوني ما نمي گنجد.

دوران امام باقر

سپس نوبت به امام باقر (ع) مي رسد در زندگي امام باقر (ع) دنباله ي

[صفحه 44]

همان خط را مشاهده مي كنيم، منتهي وضع بهتر شده است آن جا هم

تكيه بيشتر بر تعليمات دين و معارف اسلامي است. اما اولا مردم، آن بي اعتنايي و بي مهري نسبت به خاندان پيغمبر را ديگر ندارند. وقتي امام باقر (ع) وارد مسجد مدينه مي شود عده اي از مردم همواره گرد او حلقه مي زنند و از او استفاده مي كنند. راوي مي گويد امام باقر را در مسجد مدينه ديدم «و حوله اهل خراسان و غيرهم» از بلاد دوردست، از خراسان و جاهاي ديگر عده اي دور حضرت را گرفته بودند. اين نشان دهنده ي اين است كه تبليغات دارد مثل امواجي در سرتاسر جهان اسلام گسترش پيدا مي كند. و مردم نقاط دوردست دلشان به اهل بيت دارد نزديك مي شود، يا در يك روايت ديگر دارد: «احتوشه اهل خراسان»، يعني، در حاشيه ي او نشسته و او را در ميان خود گرفته بودند و آن حضرت با آنها درباره ي مسائل حلال و حرام صحبت مي كرد. بزرگان علماي زمام پيش امام باقر (ع) درس مي خوانند و استفاده مي كنند. شخصيت معروفي مثل عكرمه شاگرد ابن عباس وقتي مي آيد خدمت امام باقر (ع) تا از آن حضرت حديث بشنود (شايد هم براي اين كه آن حضرت را امتحان بكند!) دست و بالش مي لرزد و در آغوش امام مي افتد. بعد خودش تعجب مي كند، مي گويد: من بزرگاني مثل ابن عباس را ديدم و از آنها حديث شنيدم، هرگز يابن رسول الله اين حالتي كه در مقابل تو برايم دست داد برايم پيش نيامده بود. امام باقر (ع) در جوابش ببينيد چقدر صريح مي گويند:

«ويحك يا عبيد اهل الشام انك بين يدي بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» [14].

[صفحه 45]

«تو در مقابل عظمت معنويت است كه اين جور به خودت مي لرزي اي

بنده ي كوچك شاميان».

كسي مثل ابوحنيفه كه از فقها و بزرگان زمان است مي آيد خدمت امام باقر (ع) و از آن حضرت معارف و احكام دين را فرا مي گيرد و بسياري از علماي ديگر جزو شاگردان امام باقر (ع) هستند وصيت علمي امام باقر (ع) در اكناف عالم مي پيچد كه به باقرالعلوم معروف مي شود.

پس ملاحظه مي كنيد كه وضع اجتماعي و وضع عاطفي مردم و احترامات آنها نسبت به ائمه (ع) در زمان امام باقر (ع) چقدر فرق كرده است. به همين نسبت مي بينيم كه حركت سياسي امام باقر (ع) هم تندتر است، يعني امام سجاد (ع) در مقابله با عبدالملك تندي و سخن درشت و سخني كه بتوانند آن را قرينه اي بر مخالفت بگيرند، ندارد. عبدالملك به امام سجاد (ع) درباره ي فلان موضوع نامه مي نوشت، حضرت هم جواب آن را مي دادند، البته جواب پسر پيغمبر هميشه يك جواب محكم و متين و دندان شكن است اما در آن تعرض خصمانه ي صريح نيست. اما در مورد امام باقر (ع) وضع طور ديگري است حركت امام باقر (ع) آن چنان است كه هشام بن عبدالملك احساس وحشت مي كند و مي بيند كه بايد آن حضرت را زير نظر قرار دهد و مي خواهد آن حضرت را به شام ببرد. البته امام سجاد (ع) را هم در دوران امامتشان (بعد از آن دفعه ي اول كه از كربلا شروع شده) با غل و زنجير به شام برده اند، لكن وضع آن جا جور ديگري است و امام سجاد (ع) با ملاحظه ي بيشتري هميشه برخورد مي كردند، اما در مورد امام باقر (ع) لحن كلام را تندتر مي بينيم.

من چند روايت ديدم در مذاكرات حضرت باقر (ع)

با اصحابشان كه

[صفحه 46]

نشانه ي دعوت به حكومت و خلافت و امامت و حتي نويد آينده در آنها مشاهده مي شود. يك روايت، روايتي است كه در بحار به اين مضمون نقل شده است.

«عن الحكم بن عتيبة قال بينا أنا مع ابي جعفر (ع) و البيت غاص باهله، اذا اقبل الشيخ يتوكأ علي عنزة له، فقال: السلام عليك يابن رسول الله … فو الله اني لاحبكم و احب من يحبكم فوالله ما احبكم و احب من يحبكم لطمع في دنيا و انني لأبغض عدوكم و ابرء منه فوالله ما ابغضه و ابرء منه لوتر كانت بيني و بينه و الله اني لا حل حلالكم و احرم حرامكم و انتظر امركم. فهل ترجو لي جعلني الله فداك؟ فقال ابوجعفر (ع): الي، الي، حتي اقعده علي جنبه. ثم قال: ايها الشيخ ان علي بن الحسين (ع) اتاه رجل فسئله عن مثل الذي سئلتني عنه، فقال له ابي (ع) ان تمت ترد علي رسول الله و علي علي و الحسن و الحسين و علي علي بن الحسين و يثلج قلبك و يبرد فؤادك و تقر عينك و تستقبل الروح و الريحان مع الكرام الكاتبين و ان تعش تري ما يقرا الله به عينك و تكون معنا في السنام الا علي» [15].

«منزل حضرت ابي جعفر پر از جمعيت بود پيرمردي آمد كه تكيه داده بود به عصايي و سلام كرد و اظهار محبت كرد و نشست در كنار حضرت و گفت: آيا اميد داري كه من ببينم روزگار پيروزي شما را چون منتظر امر شما يعني منتظر فرارسيدن دوران حكومت شما هستم؟ (تعبير امر، و هذا الامر، و امركم، به معناي حكومت است

در تعبيرات اين دوره، چه تعبيرات بين ائمه و اصحابشان و چه مخالفين آنان، مثلا در كلام هارون به مأمون: و الله لو تنازعت معي في هذا الامر، نيز تعبير هذا الامر يعني خلافت و امامت. پس انتظر امركم يعني خلافت شما را انتظار مي برم) حال سؤال مي كند. كه آيا اميد داريد كه من به آن روز برسم و آن روز را ببينم؟ حضرت او را نزديك خود آوردند و نشاندند كنار خودشان، و فرمودند: عين اين سؤال از علي بن الحسين (ع) هم شده (البته ما آن را در روايات امام سجاد پيدا نمي كنيم مي شود فهميد كه اگر امام سجاد در ميان يك جمع بزرگي اين

[صفحه 47]

قضيه را فرموده بودند به گوش ديگران و ماها هم مي رسيد، آن چيزي را كه امام سجاد، به گمان زياد سرا فرموده اند اين جا امام باقر علنا مي گويند) پس مأيوسش نمي كنند، مي گويند اگر بميري كه با پيغمبر و اولياء خواهي بود، اگر هم بماني با خود ما خواهي بود».

چنين تعبيراتي در كلام امام باقر (ع) هست كه حاكي از اميد دادن به شيعيان در مورد آينده است. در يك روايت ديگر براي قيام، تعيين وقت شده و اين چيز عجيبي است. عن ابي حمزة الثمالي بسند عال (در كافي است)

«قال سمعت اباجعفر (ع) يقول يا ثابت ان الله تبارك و تعالي قد وقت هذا الامر في السبعين فلما ان قتل الحسين (ع) اشتد غضب الله تعالي علي اهل الارض فاخره الي اربعين و مائه و حدثناكم و اذعتم الحديث فكشفتم قناع الستر و لم يجعل الله له بعد ذالك وقتا عندنا. و يمحو الله ما يشاء و يثبت و

عنده ام الكتاب». [16].

«خداوند سال 70 را براي تشكيل حكومت علوي مقدر فرموده بود. چون حسين (ع) كشته شد خداوند بر مردم خشمگين شد و آن را به سال 140 تأخير انداخت ما اين زمان را به شما گفتيم و شما آن را افشا كرديد و پرده ي كتمان را از آن برداشتيد، لذا ديگر خداوند وقتي را براي آن به ما نفرمود و خدا هرچه را اراده كند محو يا اثبات مي كند و سرنوشت مكتوب، نزد اوست».

ابوحمزه مي گويد: «فحدثت بذالك اباعبدالله (ع) فقال قد كان كذلك» [17] سال 140 اواخر دوران زندگي امام صادق (ع) است. اين همان چيزي است كه من قبل از اين كه اين حديث را ببينم از روال زندگي ائمه استشمام مي كردم و به نظرم مي رسيد كه دوران حكومتي كه امام

[صفحه 48]

سجاد (ع) آن طور برايش كار مي كند و امام باقر (ع) آن طور، قاعدة مي افتد به زمان امام صادق (ع)، وفات امام صادق سال 148 است، و اين وعده براي سال 140 است. سال 140 همچنين بعد از سال 135 كه قبلا اهميت و مؤثر بودن آن را عرض كردم، يعني سال روي كار آمدن منصور، اگر منصور روي كار نمي آمد يا اگر حادثه ي بني عباس پيش نمي آمد، گويا تقدير عادي الهي بود كه در سال 140 بايد حكومت الهي و اسلامي سر كار مي آمد.

حالا اين بحث ديگري است كه آيا اين كه اين آينده مورد انتظار و توقع خود ائمه عليهم السلام هم بوده يا آنها مي دانسته اند كه قضاء الهي چيز ديگري است؟ اين را فعلا بحث ندارم و مي تواند يكي از فصول جداگانه ي اين بحث باشد. فعلا صحبت من در وضع

امام باقر (ع) است كه ايشان تصريح مي كنند كه تشكيل نظام الهي در سال 140 مقدر بود، ما آن را به شما گفتيم و شما افشا كرديد و خداي متعال آن را به تأخير انداخت. دادن چنين اميدها و طرح چنين وعده ها خود يكي از خصوصيات دوران امام باقر (ع) است، البته درباره ي زندگي امام باقر هم ساعتهاي متمادي بحث بايد كرد تا تصويري از زندگي آن حضرت به دست بيايد. بنده در آن مورد هم بحثهاي طولاني كرده ام، اجمالا در زندگي آن حضرت، عنصر مبارزه ي سياسي واضحتر است، منتهي نه مبارزه ي حاد مسلحانه. زيد بن علي برادر آن حضرت به ايشان مراجعه مي كند، حضرت مي فرمايند قيام نكن و او نيز اطاعت مي كند. اين كه ديده مي شود بعضي به جناب زيد اهانت مي كنند به تصور اين كه ايشان حرف امام را كه گفته بودند قيام نكن اطاعت نكرده است، تصور نادرست و غلطي است. امام باقر كه فرمودند قيام نكن او اطاعت كرد و قيام نكرد، با امام صادق مشورت كرد امام نفرمودند قيام نكن بلكه او را

[صفحه 49]

تشويق هم كردند، پس از شهادتش هم امام صادق آرزو كردند كه اي كاش من جزء كساني بودم كه با زيد بودم. بنابراين جناب زيد به هيچ وجه نبايد مورد اين بي لطفي قرار بگيرد. باري، امام باقر (ع) قيام مسلحانه را قبول نكرده اند اما مبارزه ي سياسي در زندگي ايشان واضح است و آن را در سيره ي آن حضرت مي شود فهميد، در حالي كه در دوران امام سجاد احساس مبارزه ي صريح نمي شد.

هنگامي كه دوران زندگي اين بزرگوار به پايان مي رسد مي بينيم كه آن حضرت حركت مبارزي خود

را با ماجراي عزاداري در مني ادامه مي دهد. وصيت مي كند كه ده سال در مني براي ايشان گريه كنند «تندبني النوادب بمني عشر سنين» [18] اين ادامه ي همان مبارزه است. گريه بر امام باقر آن هم در مني، اين به چه منظور است؟ در زندگي ائمه عليهم السلام آن جايي كه بر گريه تحريض شده ماجراي امام حسين (ع) است كه روايات متقن مسلم قطعي در آن باره داريم. جاي ديگر بنده يادم نمي آيد مگر در مورد حضرت رضا آن هم در هنگام حركتشان، كه خاندان خود را جمع كردند تا برايشان گريه كنند كه يك حركت كاملا سياسي و جهت دار و معني داري بود. و مربوط به پيش از رحلت امام است. فقط در مورد امام باقر (ع) امر به گريه پس از شهادت است كه وصيت مي كنند و 800 درهم از مال خودشان را مي گذارند كه اين كار را در مني بكنند، مني با عرفات فرق دارد، با مشعر فرق دارد، با خود مكه فرق دارد. در مكه مردم متفرقند و هر كس مشغول كار خود است، عرفات يك صبح تا عصر بيشتر نيست، صبح كه مي آيند

[صفحه 50]

خسته اند عصر هم با عجله مي روند كه به كارشان برسند، مشعر چند ساعتي در شب است، گذرگاني است در راه مني، اما مني سه شب متوالي است، كساني كه در اين سه شبانه روز، روزها خودشان را به مكه برسانند و شب برگردند كم هستند، غالبا آن جا مي مانند، بخصوص در آن زمان و با وسايل آن روز در حقيقت هزاران نفر كه از اكناف عالم اسلام آمده اند سه شبانه روز يكجا جمعند.

هر كسي به سهولت درك مي كند

كه اين جا جاي مناسبي براي تبليغات است، هر پيامي كه بايد به سراسر دنياي اسلام برسد خوب است آن جا مطرح مي شود، مخصوصا با وضع آن روز كه راديو، تلويزيون، روزنامه و وسايل ارتباط جمعي وجود نداشته است. وقتي عده اي بر يكي از اولاد پيغمبر گريه مي كنند قاعدة همه سؤال خواهند كرد كه چرا گريه مي كنند؟ بر هر مرده اي كه پس از گذشت سالها، آن همه گريه نمي كنند، مگر به او ظلم شده است؟ مگر كشته شده است؟ چه كسي به او ظلم كرده؟ چرا بر او ظلم شده است؟ سؤالهاي فراواني از اين قبيل مطرح مي شود. و اين همان حركت سياسي مبارزي بسيار دقيق و حساب شده است.

در دوران زندگي سياسي امام باقر (ع) نكته اي توجه مرا جلب كرد و آن اين است كه استدلال هايي كه در نيمه ي اول قرن هجري در باب خلافت بر زبان اهل بيت مي گذشت همانها را امام باقر (ع) تكرار مي كند. خلاصه ي آن استدلال اين است كه عرب بر عجم تفاخر كردند به خاطر پيغمبر، و قريش بر غير قريش تفاخر كردند به خاطر پيغمبر. اگر اين درست است پس ما كه نزديكان و خاندان پيغمبريم اولي به پيغمبريم از ديگران، با اين حال ما را كنار مي زنند و ديگران خود را وارث حكومت او مي دانند، اگر پيامبر مايه ي

[صفحه 51]

تفاخر قريش بر ديگران و مايه ي تفاخر عرب به عجم است، پس موجب اولويت ما بر ديگران نيز هست. اين استدلالي است كه در صدر اول بارها در كلمات اهل بيت تكرار شده است. اكنون مي بينيم امام باقر هم در سالهاي بين 95 و 114 كه دوران امامت آن حضرت

است اين كلمات را بيان مي كند. و محاجه براي خلافت چيز خيلي معني داري است.

دوران امام صادق

دوران امام باقر (ع) هم تمام مي شود و از سال 114 امامت امام صادق (ع) شروع مي شود و تا سال 148 ادامه مي يابد. امام صادق (ع) دو مرحله را در اين مدت طي مي كنند، يكي از 114 تا سال 132 يا 135 يعني، يا تا غلبه ي بني عباس يا تا خلافت منصور، اين يك دوره است كه بايد آن را دوره ي آسايش و گشايش دانست و همان است كه معروف شده به خاطر نزاع بني اميه و بني عباس ائمه فرصت كردند معارف تشيع را بيان كنند. اين مخصوص همين دوران است، زمان امام باقر (ع) چنان چيزي نبود، بلكه زمان قدرت بني اميه بود و هشام بن عبدالملك كه درباره اش گفته اند «و كان هشام رجلهم» و بزرگترين شخصيت بني اميه بعد از عبدالملك بود، در زمان امام باقر (ع) حكومت مي كرده است بنابراين زمان امام باقر (ع) هيچ گونه اختلافي بين كسي و كسي كه موجب اين باشد كه ائمه بتوانند از فرصت استفاده كنند نبوده است جنگهاي داخلي و اختلافات سياسي مربوط به زمان امام صادق (ع) آن هم اين دوران نخستين است كه آهسته، آهسته دعوت بني عباس و گسترش آن آغاز شده بود و نيز اوج دعوت شيعي علوي در سرتاسر دنياي اسلامي بود كه اكنون مجال شرح آن نيست.

[صفحه 52]

آن وقتي كه امام صادق (ع) به امامت رسيدند در دنياي اسلام در آفريقا، در خراسان، در فارس، در ماوراءالنهر، در جاهاي مختلف دنياي اسلام درگيريها و جنگهاي زيادي بود و مشكلات بزرگي براي بني اميه پيش آمده بود و امام صادق (ع)

از فرصت استفاده كردند براي تبيين و تبليغ همان سه نقطه اي كه در زندگي امام سجاد اشاره شد يعني معارف اسلامي، مسأله ي امامت و بخصوص تكيه بر روي امامت اهل بيت و اين سومي در دوران زندگي امام صادق (ع) در مرحله ي اول آن بوضوح مشاهده مي شود.

يك نمونه اين است كه عمرو بن ابي المقدام، روايت مي كند: «رأيت اباعبدالله (ع) يوم عرفه بالموقف و هو ينادي باعلي صوته» حضرت در عرفات در روز عرفه در اجتماع مردم و در وسط مردم ايستاده بود و با بلندترين فرياد يك جمله اي را مي گفت به يك طرف رو مي كرد اين جمله را مي گفت و بعد به آن طرف ديگ رو مي كرد و مي گفت، سپس به طرف ديگر و طرف ديگر. در هر طرف سه مرتبه جملاتي را تكرار مي كرد (توجه كنيد به كاربرد كلمه ي امام و اثرات اين بيان يعني بيدار كردن مردم نسبت به حقيقت امامت و برانگيختن اين فكر كه آيا اينهايي كه سر كارند شايسته ي امامتند يا نه؟) و آن جملات اين بود.

«ايها الناس ان رسول الله (ص) كان هو الامام ثم كان علي بن ابي طالب، ثم الحسن، ثم الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمد بن علي، ثم هاه [19] فينادي ثلاث مرات لمن بين يديه و لمن خلفه و عن يمينه و عن يساره اثنا عشرة صوتا».

«اي مردم، همانا امام، رسول خدا بود، و پس از او علي بن ابيطالب، و

[صفحه 53]

پس از او حسن، و پس از او حسين و سپس علي بن الحسين و سپس محمد بن علي و آنگاه هاه يا هه (اين جمله اي است كه من نتوانستم بخوانم اگر كسي

توانست بخواند بعد به من هم بگويد) مجموعا دوازده مرتبه اين جملات را تكرار كرد. راوي مي گويد پرسيدم كه هاه يا هه يعني چه؟ گفتند: در لغت بني فلان يعني من، كنايه از خود آن حضرت، يعني بعد از محمد بن علي من امامم»

نمونه ي ديگر: «قال قدم رجل من اهل الكوفة الي خراسان فدعا الناس الي ولاية جعفر بن محمد» [20] يك نفر بلند شده از مدينه رفته به خراسان و مردم را به ولايت جعفر بن محمد دعوت مي كند يعني حكومت ايشان، شما ببينيد در دوران مبارزات ايران، آن وقتي كه ما توانستيم بگوييم جمهوري اسلامي يا حكومت اسلامي كي بود؟ در تمامي طول سالهاي مبارزه ما حداكثر مي توانستيم نظر اسلام در باب حكومت را بگوييم و حدود آن را. يعني اين كه بگوييم اسلام براي حكومت چه ضوابطي معين كرده و حاكم داراي چه شرايطي است. اين حداكثر چيزي بود كه در اين باب مي شد گفت و هرگز نوبت به داعيه ي حكومت اسلامي يا نام بردن از شخص خاص بعنوان حاكم نمي رسيد. سال 57 يا حداكثر در محافل خصوصي، سال 56 بود كه ما حكومت اسلامي را بعنوان داعيه ي مشخص مطرح كرديم و تازه حاكمش را معين نمي كرديم، پس ببينيد اين كه در زمان امام صادق (ع) بلند مي شوند مي روند در اقصي نقاط كشور اسلامي، مردم را به حكومت امام صادق دعوت مي كنند، اين معنايش چيست؟ آيا معنايش غير از نزديك شدن زمان موعود است؟، اين همان سال 140 است، اين همان چيزي ست كه خيز حركت ائمه بطور طبيعي، آن را ايجاب مي كرده و تشكيل حكومت اسلامي

[صفحه 54]

در آن دوران را نويد

مي داده است. خوب، مردم را دعوت مي كنند به حكومت و ولايت جعفر بن محمد. ولايت را امروز، ما خوب مي فهميم. سابقا ولايت را به محبت معني مي كردند مردم را دعوت كردن به ولايت يعني به محبت جعفر بن محمد؟ اين كه دعوت ندارد، محبت چيزي نيست كه جامعه را به آن دعوت كنند. به علاوه اگر ولايت را به محبت معني كنيم دنباله ي حديث معنا ندارد، توجه بكنيد:

«ففرقه اطاعت و اجابت»

«يك فرقه اطاعت و اجابت كردند»

«و فرقة جحدت و انكرت»

«يك عده انكار كردند و قبول نكردند [محبت اهل بيت را چه كسي در دنياي اسلام انكار و رد مي كرد؟!]»

«و فرقة ورعت و وقفت»

«يك فرقه هم ورع به خرج دادند و توقف كردند».

تورع و توقف ديگر به هيچ وجه متناسب با محبت نيست، اين قرينه است بر اين كه مقصود از ولايت چيز ديگري است و همان حكومت است دنباله ي حديث اين است:

«فخرجت من كل فرقة رجل فدخلوا علي ابي عبدالله (ع) … » [21].

«مي آيند خدمت حضرت و صحبتهايي مي كنند. حضرت به يكي از آنها كه تورع و توقف كرده مي گويند تو كه در اين كار تورع و توقف كردي چرا تورع نكردي در كنار نهر فلان در فلان روز كه فلان كار خلاف را انجام دادي؟!»

اين گفته بوضوح نشان مي دهد كه شخصي كه در خراسان آن دعوت

[صفحه 55]

را مي كرده كاري موافق رضاي امام انجام مي داده و شايد فرستاده ي خود ايشان بوده است.

اين مربوط به مرحله ي اول از دوران امام صادق (ع) است و نشانه هايي از اين قبيل در زندگي آن حضرت هست كه به گمان زياد؛ همه مربوط به همين مرحله ست. تا اين كه منصور

به خلافت مي رسد. وقتي منصور بر سر كار مي آيد وضع سخت مي شود و زندگي حضرت برمي گردد به وضعي كه شايد منطبق باشد بر وضع دوران زندگي امام باقر (ع)، اختناق حاكم مي شود و فشارهاي گوناگون بر آن حضرت وارد مي گردد، بارها حضرت به حيره، واسط، رميله، و جاهاي ديگر احضار يا تبعيد مي شوند. دفعات متعدد خليفه آن حضرت را مورد خطاب و اقدامهاي خشم آلود قرار مي دهد. يكبار گفت: «قتلني الله ان لم اقتلك» [22] «يعني خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم» يكبار به حاكم مدينه دستور داد كه: «ان احرق علي جعفر بن محمد (ص) داره» «خانه اش را آتش بزن» كه حضرت از آتش عبور كردند و با جملات كوبنده و حركت متوكلانه ي خود، نمايش غريبي را نشان دادند:

«انا ابن اعراق الثري انا بن محمد المصطفي» [23].

«من فرزند رگهاي تپنده ي زمينم، من فرزند محمد مصطفايم»

كه اين خود بيشتر آن مخالفين را منكوب كرد. برخورد بين منصور و حضرت صادق غالبا، برخورد بسيار سختي است، بارها حضرت را تهديد كرد البته رواياتي هم هست كه حضرت پيش منصور تذلل و اظهار كوچكي كرده اند و بي شك هيچ يك از آنها درست نيست. من دنبال اين روايات

[صفحه 56]

رفتم و به اين نتيجه رسيدم كه هيچ اصل و اساسي ندارد. غالبا مي رسد به ربيع حاجب كه فاسق قطعي است و از نزديكان منصور است. عجيب اين كه بعضي گفته اند ربيع شيعه يا دوستدار اهل بيت بوده! ربيع كجا و شيعه بودن كجا؟ ربيع بن يونس نوكر مطيع و گوش به فرمان منصور است، از آن افرادي است كه از كودكي به دستگاه بني عباس راه يافته و نوكري آنها را كرده

و حاجب منصور شده و بعد هم به آنان خدمات فراواني كرده و بالاخره به وزارت رسيده است. وقتي كه منصور ميمرد، اگر ربيع نبود خلافت از دست خانواده ي منصور بيرون مي رفت و شايد به دست عموهايش مي افتاد. ربيع كه به تنهايي در بالين منصور بود وصيت نامه اي را جعل كرد به نام مهدي پسر منصور و مهدي را به خلافت رساند. فضل بن ربيع كه بعدها در دستگاه هارون و امين وزارت داشت پسر همين شخص است. اين خانواده، خانواده اي هستند كه به وفاداري به بني عباس معروفند و هيچ ارادتي به اهل بيت نداشته اند و هرچه ربيع راجع به امام گفته دروغ و جعل است و هدف از آن اين بود كه حضرت را در سمعه ي آن روز محيط اسلامي آدمي وانمود كند كه در برابر خليفه تذلل مي كند، تا ديگران هم تكليف خودشان را بدانند. باري، برخورد بين امام صادق و منصور خيلي تند است تا به شهادت امام صادق منتهي مي شود در سال 148.

دوران امام كاظم

دنباله ي طرح كلي در زندگي امام موسي بن جعفر (ع) فوق العاده پرماجرا و شورانگيز است و به نظر من اوج حركت مبارزي ائمه مربوط به دوران

[صفحه 57]

زندگي اين بزرگوار است كه متأسفانه از زندگي آن حضرت يك گزارش درست و روشنگر در دست نداريم. گاه چيزهاي در زندگي آن حضرت ديده مي شود كه بيننده را مبهوت مي كند. مثلا از بعضي روايات برمي آيد كه ايشان چندي دور از چشم عمال حكومت و شايد مخفي يا متواري بوده اند يعني دستگاه هارون در تعقيب آن حضرت بوده و ايشان را پيدا نمي كرده است. خليفه كساني را مي برده و شكنجه مي كرده كه بگوييد

موسي بن جعفر كجاست؟ و اين يك امر بي سابقه در زندگي ائمه است. از جمله ابن شهرآشوب در مناقب روايتي را نقل مي كند كه چنين چيزي از آن برمي آيد: «دخل موسي بن جعفر بعض قري الشام متنكرا هاربا» [24] درباره ي هيچ يك از ائمه چنين چيزي نداريم. اينها نشان دهنده ي يك جرقه هايي در زندگي امام موسي بن جعفر است و با ملاحظه ي اينهاست كه معناي آن زندان و حبس ابد كذايي معلوم مي شود و الا هارون، اول كه به خلافت رسيد و به مدينه آمد همان طور كه شنيده ايد موسي بن جعفر را كاملا مورد نوازش قرار داد و احترام كرد و اين داستان، معروف است كه مأمون نقل مي كند كه حضرت بر دراز گوشي سوار بودند و آمدند تا وارد منطقه اي كه هارون نشسته بود شدند هرچه خواستند پياده بشوند هارون نگذاشت قسم داد كه بايد تا نزد بساط من سواره بياييد و ايشان سواره آمدند، و آن حضرت را احترام كرد و با هم چنين و چنان گفتند وقتي مي رفتند هارون به من و امين گفت ركاب ابي الحسن را بگيريد تا آخر داستان، جالب اين كه در اين روايت مامون مي گويد پدرم هارون به همه 5 هزار دينار و 100 هزار دينار (يا درهم) عطيه و

[صفحه 58]

جايزه مي داد به موسي بن جعفر 200 دينار داد در حالي كه وقتي حال حضرت را مي پرسيد حضرت به او از گرفتاريهاي زياد و بدي وضع معيشيت و عائله ي زياد شكايت كرد … (كه حالا اين حرفها هم از امام بسيار جالب و پرمعني است و براي بنده و كساني كه تقيه ي دوران بارزه را آزموده اند

خيلي آشناست و كاملا قابل فهم است كه چطور مي شود امام به مثل هاروني اظهار كند كه وضعمان خوب نيست، زندگيمان نمي گذرد. در اين گونه حرف زدن هيچ تذلل نيست و خيلي از شماها مي دانم كه در دوران رژيم جبار و دوران خفقان طبيعتا از اين كارها كرده ايد و كاملا هم قابل درك است كه انسان با سخني از اين قبيل، دشمن را از وضع و حال و كار خود غافل كند) و قاعدة با اين اظهارات، هارون بايد براي آن حضرت مبالغ زياد و مثلا پنجاه هزار دينار (يا درهم) در نظر مي گرفت. اما فقط 200 دينار مي دهد. مي گويد از پدرم علت اين كار را پرسيدم گفت اگر به او مبلغي را كه به گردن گرفتم بدهم اطمينان ندارم كه اندكي بعد با صد هزار شمشيرزن از شيعيان و دوستانش به جان من نيفتد. اين برداشت هارون است و به نظر من هارون درست هم فهميده بود.

بعضي خيال مي كنند كه اين برداشت ناشي از سعايت ها بوده است ولي اين حقيقت قضيه بود. آن زماني كه موسي بن جعفر (ع) با هارون مبارزه مي كرد واقعا اگر پولي در دستگاه خود داشت خيلي كسان بودند كه آماده بودند در كنار موسي بن جعفر شمشير بزنند و نمونه هايش را در مورد غير ائمه (ع) يعني امامزادگان ديده ايم و ائمه يقينا بيشتر مي توانستند مردم را دور خود جمع كنند.

بنابراين دوران موسي بن جعفر (ع) دوران اوج است كه بعدها به

[صفحه 59]

زنداني شدن آن حضرت منتهي مي شود.

دوران امام رضا

هنگامي كه نوبت به امام هشتم (ع) مي رسد باز دوران، دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه است و شيعه

همه جا گسترده اند و امكانات بسيار زياد است كه منتهي مي شود به مسأله ي ولايتعهدي. البته در دوران هارون امام هشتم در نهايت تقيه زندگي مي كردند. يعني كوشش و تلاش را داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتهي با پوشش كامل. آدم مي تواند بفهمد مثلا دعبل خزاعي كه درباره ي امام هشتم در دوران ولايتعهدي آن طور حرف مي زند، دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده بود. جامعه اي كه دعبل خزاعي مي پرورد يا ابراهيم بن عباس را كه جزو مداحان علي بن موسي الرضاست، يا ديگران و ديگران را، اين جامعه بايستي در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر سابقه داشته باشد. چنين نيست كه دفعة و بدون سابقه ي قبلي در مدينه و در خراسان و در ري و در مناطق گوناگون ولايتعهدي علي بن موسي الرضا (ع) را جشن بگيرند اما قبلا چنين سابقه اي نداشته باشد. آنچه در دوران علي بن موسي الرضا يعني ولايتعهدي، پيش آمد (كه حادثه ي بسيار مهمي است و بنده سال گذشته در پيام به زمينه ها و علل آن اشاره كردم) نشان دهنده ي اين است كه وضع علاقه ي مردم و جوشش محبت هاي آنان نسبت به اهل بيت در دوران امام رضا (ع) خيلي بالا بوده است. به هر حال بعد هم كه اختلاف امين و مأمون پيش آمد و جنگ و جدال بين خراسان و بغداد پنج سال طول كشيد، همه ي اينها موجب شد كه علي بن موسي الرضا (ع) بتوانند كار وسيعي بكنند كه اوج آن به مسأله ي

[صفحه 60]

ولايتعهدي منتهي شد. متأسفانه آن جا هم باز با حادثه ي شهادت، اين رشته قطع شد و يك دوران جديدي آغاز گشت كه دوران محنت

و غم اهل بيت است. به نظر بنده از دوران امام جواد (ع) به بعد براي اهل بيت بدتر و محنت بارتر از همه ي اوقات است. اين يك ترسيم كلي از زندگي سياسي ائمه عليهم السلام بود كه عرض شد.

همان طور كه قبلا گفته شد من بحث خود را دو قسمت كرده بودم. يك قسمت ترسيم كلي بود كه تا اين جا تمام مي شود. قسمت ديگر، نمودارهايي از حركات مبارزي در زندگي ائمه است كه شايد وقت كافي اكنون براي بيان آن نباشد و لازم باشد كه بيش از اين مزاحم برادران عزيز و دوستان ارجمند نشوم. اما آن چيزهايي كه به نظر من رسيد و فرصت كردم در ظرف پريروز و ديروز چند ساعتي كار كنم و در ميان يادداشتهاي قديميم آنها را گرد بياورم اينهاست كه عناوين آنها را ذكر مي كنم البته عناوين قابل بحث فقط اينها نيست. اما من براي اين كه اگر ديگران بخواهند كار كنند موضوعاتي در اختيارشان باشد بخشي از عناوين را عرض مي كنم.

يكي از مسائل، ادعاي امامت و دعوت به امامت است كه اين در زندگي ائمه (ع) هرجا هست نشانه ي حركت مبارزي است و اين يك فصل مبسوطي است كه روايات آن در ابواب مختلف وجود دارد از جمله روايات: «الأئمة نور الله» [25] در كافي و روايت امام هشتم (ع) در معرفي امامت [26] و نيز روايات متعدد در زندگي امام صادق (ع) و مجادلات اصحاب ايشان با طرفهاي گوناگون و روايات مربوط به زندگي امام حسين

[صفحه 61]

عليه السلام در هنگام دعوت اهل عراق و روايات فراوان ديگر.

مسأله ي ديگر برداشت خلفا از ادعاها و كارهاي ائمه (ع) است. شما مي بينيد

كه از زمان عبدالملك تا زمان متوكل همواره يك تلقي و برداشت از هدف و برنامه ي ائمه (ع) وجود داشته و هميشه خلفا و عمال شان با يك نگاه به ائمه مي نگريستند و قهراً درباره ي آنان تصميم مشابهي مي گرفتند. اين نكته ي مهمي است كه نمي شود ازآن آسان عبور كرد. چرا اينها از زندگي ائمه اين طور برداشت مي كردند؟ مثلا جمله ي: «خليفتان يجبي اليهما الخراج» [27] كه درباره ي موسي بن جعفر عليه السلام يا: «هذا علي ابنه قد قعد و ادعي الامر لنفسه» كه درباره ي علي بن موسي (ع) مي گفتند و يا جملات مشابهي كه درباره ي ائمه ي ديگر، همه نشان مي دهد چه ادعاها و داعيه هايي را خلفا و دوستان خلفا از زندگي ائمه برداشت مي كردند. اين قابل توجه و يكي از آن نكات مهم است.

مسأله ي ديگر اصرار خلفا بر اين كه امامت را نسبت به خودشان بدهند و حساسيت شيعه كه با اين امر مخالفت كنند است. مثلا به اين نمونه كه نظايري هم دارد توجه كنيد: «كثير» كه از شعراي بزرگ طراز اول دوره ي نخستين اموي است (يعني، رديف فرزدق و جرير و اخطل و جميل و نصيب و غيرهم) شيعه و از علاقه مندان امام باقر (ع) بوده است: روزي آمد خدمت امام باقر (ع). حضرت با حال اعتراض گفتند:

«امتدحت عبدالملك!؟ قال: يابن رسول الله ما قلت له يا امام الهدي و انما قلت له اسدو و الأسد كلب، و يا شمش و الشمس جماد ويا بحر و البحر

[صفحه 62]

موات … » [28].

«شنيدم مدح عبدالملك را كرده اي!؟ دستپاچه شد و گفت: من امام الهدي به او نگفتم، من به او شير و خورشيد و دريا

و كوه و اژدها لقب داده ام و اينها هيچ كدام ارزشي ندارد … بدين ترتيب عمل خود را توجيه كرد، حضرت تبسمي كردند و آنگاه كميت اسدي برخاست وآن قصيده ي هاشميه ي خود را خواند كه با اين بيت شروع مي شود»

من لقلب متيم مستهام

غير ما صبوة و لا احلام

و مي رسد به اين بيت:

ساسة لاكمن يري رعية الناس

سواء و رعية الانعام [29].

اين نمونه روشن مي كند كه ائمه نسبت به اين كه عبدالملك مدح بشود حساس بودند اما دوستاني مثل كثير حساسيت شان روي «امام الهدي» بود. مي گفتند ما به او امام الهدي نگفتيم و اين نمونه خود علاقه ي شديد خليفه را به اين كه به او امام الهدي بگويند نشان مي دهد.

در زمان بني عباس اين علاقه و اصرار بيشتر بود مروان بن ابي حفصه اموري كه از شعراي مداح و وابسته و مزدور هم بني اميه و هم بني عباس بود (عجيب اين است كه وي زمان بني اميه شاعر دربار بود بعد كه بني عباس بر سر كار آمدند باز شاعر دربار شد چون شاعر بسيار قوي و زبان آوري بود آنها هم او را با پول مي خريدند) هنگامي كه مدح بني عباس را مي گفت اكتفا به اين نمي كرد كه از كرم شان و شجاعت شان و ديگر خصال شان بگويد، بلكه آنها را به پيغمبر نسبت مي داد و شؤون و مقامهاي مورد نظرشان را براي آنان ثابت مي كرد يكي از شعرهاي او اين است:

[صفحه 63]

اني يكون و ليس ذاك بكائن

لبني البنات وراثة الاعمام

يعني چگونه چنين چيزي ممكن است كه دختر زادگان، ارث عمو را ببرند؟ خوب، عموي پيغمبر عباس ارثي دارد و چرا دختر زادگان كه اولاد فاطمه هستند مي خواهند ارث

او را ببرند! ببينيد دعوا بر سر خلافت است، يك جنگ حقيقي فرهنگي و سياسي است. و در مقابل، آن شاعر طائي شيعي معروف يعني، جعفر بن عفان طائي مي گويد:

لم لا يكون؟ و ان ذاك لكائن

لبني البنات وراثة الاعمام

للبنت نصف كامل من ماله

و العم متروك بغير سهام [30].

يعني، دختر نصف مال پدر را مي برد و عمو از مال آن كسي كه دختر دارد هيچ نمي برد. پس شما ارثي نداريد كه طلب كنيد. باري اين يك نمونه از حساسيت ياران ائمه (ع) در مقابل داعيه هاي امامت است.

مسأله ي ديگر تأييد و حمايت ائمه (ع) از حركات خونين است كه يكي از بحثهاي شورانگيز زندگي ائمه (ع) است و حاكي از همين جهت گيري مبارزي است. اظهارات امام صادق درباره ي معلي بن خنيس هنگامي كه به دست داوود بن علي كشته شد، اظهارات درباره ي زيد، درباره ي حسين بن علي شهيد فخ و ديگران. روايت عجيبي را ديدم در نور الثقلين كه نقل مي كند از علي بن عقبه:

«ان ابي قال دخلت انا و المعلي علي ابي عبدالله (ع) فقال (ع): ابشروا انتم علي احدي الحسنيين، شفي الله صدوركم، و اذهب غيظ قلوبكم، و انا لكم من عدوكم، و هو قول الله تعالي: و يشف صدور قوم مؤمنين، و ان مضيتم قبل ان يروا ذلك مضيتم علي دين الله الذي رضيه

[صفحه 64]

لنبيه (ص) و لعلي (ع)» [31].

«من و معلي بر حضرت ابي عبدالله (ع) وارد شديم حضرت فرمود: بشارت باد شما را كه يكي از دو نيكوترين (پيروزي يا شهادت) متعلق به شماست، خدا سينه ي شما را شفا داد (شفا دهد) و خشم و دل شما را فرو نشانيد (فرو

نشاند) و شما را بر دشمنان مسلط كرد (مسلط كند) و اين همان وعده ي الهي است كه فرمود: و يشف صدور قوم مؤمنين. اگر شما پيش از آن كه به اين پيروزي دست يابيد از دنيا ميرفتيد (برويد) بر دين خدا كه آن را براي پيامبرش (ص) و علي عليه السلام پسنديده است درگذشته بوديد (درمي گذريد)».

اين روايت از اين جهت مهم است كه در آن سخن از مبارزه و پيروزي و كشتن و كشته شدن است، بخصوص كه مخاطب در آن معلي بن خنبس است كه سرنوشت او را مي دانم. امام بي مقدمه مطلب را شروع مي كند و معلوم است كه از چيزي و حادثه اي حرف مي زند، اما آن حادثه هم معلوم نيست. در تعبيرات «شفي الله صدوركم … » هم احتمال هست كه حضرت دعا مي كنند و هم احتمال بيشتر هست كه خبر از آنچه واقع شده مي دهند. آيا اين دو نفر از كاري و درگيري اي مي آمده اند كه حضرت از آن خبر داشته؟ و شايد خود به آنان مأموريت آن را داده بوده است؟! باري لحن حديث بنا بر هريك از اين دو معني و دو احتمال، بوضوح حاكي از حمايت امام از حركات تند و پرخاشگرانه اي است كه زندگي روزمره ي معلي بن خنيس هم از آن حكايت مي كند. و جالب اين است كه اين معلي باب امام صادق (ع) بوده كه اين مطلب و اين تعبير (تعبير باب) يكي ديگر از آن مباحث قابل تأمل و تعقيب است.

[صفحه 65]

اين كساني كه در روايات به عنوان «باب» ائمه (ع) معرفي شده اند كي ها بودند؟ كه غالبا هم كشته يا به كشته شدن تهديد شده اند؟

مانند: يحيي بن ام طويل، معلي بن خنيس، جابر بن يزيد جعفي …

يك بحث ديگر در زندگي ائمه (ع) زندانها و تبعيد ها و تعقيب هاست. و به نظر بنده اين فصلي است كه بايد دقيقا دنبال شود و مطالب زيادي در آن قابل دقت و بررسي است كه اكنون وقت براي ورود در آن كافي نيست.

بحث ديگر، برخورد تند و زبان صريح و تيز ائمه (ع) در برابر خلفاست نكته ي قابل دقت در اين بحث آن است كه اين بزرگواران اگر اشخاص محافظه كار و سازش كاري بودند بايد مثل ديگر علماء و زهاد آن عصر، زبان نرم و لحن دور از معارضه را انتخاب مي كردند. مي دانيد كه علماء و زهاد زيادي بودند كه خلفا به آنها علاقه و شايد ارادت داشتند، هارون مي گفت:

كلكم يمشي رويد

كلكم يطلب صيد

غير عمرو بن عبيد

اينها خلفا را نصيحت مي كردند، و حتي گاهي آنها را به گريه هم مي آوردند، اما مواظب بودند كه به آنان جبار و طاغي و غاصب و شيطان و هرچه اين معاني را برساند نگويند. اما ائمه (ع) مي گفتند، حقايق را افشا مي كردند و ملاحظه ي هيبت و قدرت زمامداران آنها را به سكوت وادار نمي كرد.

يك بحث ديگر، تندي هاي خلفا بر ائمه (ع) است. مثل آنچه در مواردي ميان منصور با امام صادق (ع) يا هارون با موسي بن جعفر (ع) گذشته و قبلا به بعضي از آنها اشاره كرده ام.

استراتژي امامت

بحث ديگري كه كاملا جالب و قابل تعقيب است، داعيه هايي است

[صفحه 66]

كه حاكي از استراتژي امامت است. گاه در اظهارات و مباحثات ائمه (ع) بيانات و داعيه هايي مطرح مي شود كه عادي نيست و حاكي

از هدف و خط مشي خاصي است كه همان استراتژي امامت است.

از جمله ي اين موارد گفتگوي حضرت موسي بن جعفر (ع) با هارون درباره ي فدك است. هارون روزي به امام كاظم (ع) گفت: «حد فدكا حتي اردها اليك» يعني حدود فدك را معين كن تا آن را به تو برگردانم. فكر مي كرد با اين كار، شعار فدك را كه در خاندان اهل بيت همواره بعنوان يك سند مظلوميت تاريخي مطرح بود، بي اثر كند و اين حربه را از آنان بگيرد، و شايد با اين كار، مقايسه اي ميان خود و آنان كه روزي فدك را از تصرف آنان خارج كرده اند، در ذهن شيعيان اهل بيت به وجود آورد. حضرت ابتدا امتناع كردند و سپس كه او اصرار كرد، گفتند:

«لا آخذها الا بحدودها»

«اگر قرار است فدك را برگرداني بايد با محدوده ي واقعي اش آن را بدهي».

هارون قبول كرد. امام شروع كردند حدود فدك را معين كردن، فرمودند:

«اما الحد الاول فعدن»

«يك سوي آن عدن است!»

حالا اين گفتگو در مدينه يا بغداد انجام مي گيرد، امام منتهي اليه جزيرة العرب يعني عدن را يك حد فدك معرفي مي كند! … «فتغير وجه الرشيد و قال: ايها!» رنگ هارون تغيير كرد و بي اختيار گفت: اوه!. حضرت فرمود:

«و الحد الثاني سمرقند»

[صفحه 67]

«يك سوي ديگر آن سمرقند است».

يعني منتهي اليه شرقي قلمرو حكومت هارون! «فاربد وجهه» رنگ هارون تيره شد. حضرت ادامه داد:

«و الحد الثالث افريقيه»

«مرز سوم آن، تونس است!»

يعني منتهي اليه غربي كشور. «فاسود وجهه و قال: هيه!» صورت هارون از خشم سياه شد و گفت: عجب؟!! و بالاخره حضرت فرمود:

«و الحد الرابع سيف البحر مما يلي الجزر و ارمينيه»

«مرز چهارم آن، كناره ي درياست، پست جزيره ها

و ارمنستان … »

يعني منتهي اليه شمالي كشور. هارون از روي عصبانيت و استهزاء گفت: «فلم يبق لنا شيي، فتحول الي مجلسي» يعني در اين صورت پس چه چيزي براي ما باقي ماند! برخيز بر سر جاي من بنشين!

«قال موسي قد اعلمتك انني ان حددتها لن تردها»

«حضرت فرمود: به تو گفته بودم كه اگر مرزهاي فدك را بگويم آن را بر نخواهي گردانيد!»

در پايان حديث آمده است كه: «فعند ذلك عزم علي قتله» يعني، اين جا بود كه هارون تصميم گرفت امام را به قتل برساند.

در اين گفتگو بارزترين مطلب، داعيه ي موسي بن جعفر (ع) است، همان چيزي كه هارون هم دريافت و كمر به قتل آن حضرت بست. و از اين قبيل اظهارات كه مدعاي ائمه (ع) را آشكار مي سازد در زندگي امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و امام رضا (ع) ديده مي شود كه جمعبندي آن، استراتژي امامت را ترسيم مي كند.

[صفحه 68]

برداشت اصحاب از خط مشي امامان

يكي ديگر از مباحث قابل بررسي و پيگيري در شرح حال ائمه (ع)، برداشت اصحاب ائمه (ع) از هدف و خط مشي و مدعاي آن بزرگواران است، بديهي است كه اصحاب ائمه از ما به آن بزرگواران نزديكتر و به هدف و داعيه ي آنان آگاه تر بوده اند. آيا آنها در اين باره چه تلقي و برداشتي داشتند؟ آيا ما در روايات به اين نكته كه آنان منتظر قيام و «خروج» ائمه بوده اند، برخورد نمي كنيم؟ داستان مردي از خراسان را همه مي دانيم كه نزد امام صادق (ع) آمد و خبر داد كه چند صد هزار مرد مسلح منتظر اشاره ي آن حضرتند تا قيام كنند، و حضرت پس از آن كه درباره ي عدد

مزبور اظهار ترديد و تعجب كردند و او پي در پي، عدد را كم كرد و حضرت در پايان تأكيد بر كيفيت افراد، تعدادي را ذكر كردند (12 يا 15 يا … نفر به اختلاف روايات) و فرمودند: اگر به اين تعداد ياراني داشتم قيام مي كردم.

افراد زيادي از اين قبيل به امام مراجعه و تقاضاي قيام (به تعبير روايات: خروج) مي كردند (البته مواردي هم مراجعه كنندگان، جاسوسان بني عباس بودند كه از جوابهاي امام به آنان مي شود جاسوس بودن آنان را حدس زد) اين افراد چرا مراجعه مي كردند؟ آيا غير از اين است كه در فرهنگ شيعه در آن روز مسأله ي خروج و قيام براي ايجاد دولت حق، يك امر حتمي و يك هدف مسلم ائمه (ع) به شمار مي رفت و تلقي اصحاب و شيعيان اين بود كه ائمه (ع) منتظر فرصت مناسب براي اقدام به آن مي باشند.

روايت جالبي در اين باب ديدم كه از آن مي شود فهميد كه اين تلقي در سطوح اصحاب بلند مرتبه اي چون زرارة بن اعين چگونه بوده است. روايت

[صفحه 69]

در رجال كشي است: روزي زراره نزد امام صادق (ع) مي آيد و مي گويد: يكي از ياران ما از دست طلبكاران گريخته است، اگر «اين امر» نزديك است صبر كند تا با قائم خروج كند و اگر در آن تأخيري هست با آنان از در مصالحه درآيد. حضرت مي فرمايد: خواهد شد. زراره مي پرسد: تا يك سال؟ امام مي فرمايد: ان شاء الله خواهد شد. دوباره مي پرسد؟ تا دو سال؟ باز مي فرمايد: ان شاء الله خواهد شد، و زراره خود را قانع مي كند كه تا دو سال ديگر حكومت آل علي بر سر كار خواهد

آمد.

يقينا زراره شخص ساده و بي اطلاعي نبود، او يكي از اصحاب نزديك امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بود. با اين حال چگونه است كه او تشكيل حكومت علوي را اين قدر نزديك مي بيند؟

در روايت ديگري هشام بن سالم نقل مي كند كه روزي زراره به من گفت: «لا تري علي اعوادها غير جعفر.» يعني، برفراز پايه هاي خلافت، كسي جز جعفر بن محمد (ع) را نخواهي ديد. مي گويد: هنگامي كه امام صادق (ع) وفات يافت به او گفتم: آيا آن حرف را به ياد مي آوري؟ و مي ترسيدم آن را انكار كند. گفت: بلي، به خدا من آن را به نظر خودم گفته بودم (مي خواسته است اين شبهه پيش نيايد كه آن را از امام نقل كرده است).

از روايات متعددي كه در زمينه ي انتظار قيام يا درخواست آن از سوي اصحاب ائمه (ع) وجود دارد به روشني مي توان فهميد كه هدف ائمه (ع) يعني، تشكيل حكومت علوي و تلاش براي آن و متوقع بودن آن، از جمله ي مسلمات در نظر شيعيان و حتي ياران نزديك ائمه (ع) بوده است. و اين قرينه اي حتمي بر هدف و خط مشي ائمه (ع) است.

[صفحه 70]

بحث ديگر اين است كه آيا علت بغض و خصومت خلفا با ائمه (ع) چه بوده است؟ آيا فقط حسادت آنان به مقامات معنوي و توجه و علاقه ي مردم به ائمه (ع)، موجب و انگيزه ي آن همه دشمني بوده است؟ و يا عامل اصلي چيز ديگري است؟ البته شك نيست كه ائمه (ع) محسود خلفا و ديگران بوده اند و در ذيل آيه ي:

«ام يحسدون الناس علي ما آتيهم الله من فضله» [32].

رواياتي به اين مضمون هست

كه: «نحن المحسودون» [33] يعني، آنان كه در اين آيه اشاره شده كه مورد حسد قرار مي گيرند، ما هستيم. اما بايد ديد كه به چه چيز ائمه (ع) حسد مي بردند؟ آيا حسد به علم و تقواي آنان بود؟ مي دانيم علما و زهاد زيادي در آن زمان بودند كه به همين صفات در ميان مردم شناخته شده و علاقه مندان و ياران زيادي هم داشتند. چهره هاي معروفي مانند: ابوحنيفه، ابويوسف، حسن بصري، سفيان ثوري، محمد بن شهاب و دهها نفر از قبيل آنان، پيروان و هواداران زيادي داشته و از معروفيت و محبوبيت برخوردار بوده اند، در عين حال خلفا نه فقط به آنان حسد و بغض نمي ورزيدند بلكه برخي از آنان مورد ارادت و محبت خلفا نيز بودند.

به نظر ما علت اصلي خصومت شديد خلفا با ائمه (ع) را كه عموما به شهادت آنان پس از اسارت ها و تبعيد ها و زندانها مي انجاميد، در چيز ديگري بايد جستجو كرد، و آن داعيه ي خلافت و امامت بود كه ائمه (ع) داشتند و آن ديگران نداشتند. اين نيز از بحثهايي است كه مي تواند مورد تعقيب و تحقيق

[صفحه 71]

قرار گيرد.

يكي ديگر از مباحث قابل بررسي و تحقيق، حركات تند و معارضه آميز اصحاب ائمه (ع) با دستگاه خلافت است. نمونه هاي اين گونه حركات را در سراسر دوران امامت مي توان مشاهده كرد. در زمان امام سجاد (ع) يعني، در اوج اختناق، يحيي بن ام طويل حواري آن حضرت به مسجد مدينه مي آمد و خطاب به مردمي كه تسليم دستگاه خلافت بودند و يا خطاب به كارگزاران حكومت، آيه اي را مي خواند كه سخن حضرت ابراهيم (ع) به كفار را حكايت مي كند:

«كفرنا

بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء … » [34].

و همچنين در كناسه ي كوفه خطاب به جمع مردم و گروه شيعيان سخناني را با صداي بلند ايراد مي كند كه همه متضمن تعرض به جريان سياسي حاكم است.

معلي بن خنيس در مراسم نماز عيد هنگامي كه با مردم به صحرا مي رفت، با لباس ژوليده و سر و صورتي شوريده و چهره اي غمگين ديده مي شد و چون خطيب به منبر مي رفت، دستها را بلند مي كرد و مي گفت: «اللهم ان هذا مقام خلفائك و اصفيائك و موضع امنائك … ابتزوها … » پروردگارا اين منبر و جايگاه متعلق به جانشينان و برگزيدگان تست كه اينك از آنان غصب شده و به چنگ ديگران افتاده است.

متأسفانه اين صحابي عالي مقام كه امام صادق (ع) قاتل او را لعن و نفرين كردند و او را مورد ستايش قرار داده اند مورد بي لطفي بعضي قرار

[صفحه 72]

گرفته و در وثاقت او ترديد كرده اند، و بعيد نيست كه در منشأ اين نظرات، دست خبيث بني عباس نيز دخالت داشته باشد.

مسأله ي ديگر كه داراي دامنه اي وسيع و بحثي عميق است مسأله ي تقيه است. در فهم اين عنوان، لازم است همه رواياتي كه مربوط به كتمان و حفاظ و پنهان كاري است ديده شود تا با توجه به داعيه ي ائمه (ع) كه از فصول و مباحث گذشته به دست مي آيد و نيز با توجه به شدت عملي كه خلفا در برابر اين داعيه و فعاليتهاي ائمه (ع) و اصحاب ائمه (ع) نشان مي دادند معناي حقيقي تقيه فهميده مي شود.

آنچه شكي در آن نمي ماند اين است كه تقيه به معناي تعطيل كار و تلاش نيست، بلكه به

معناي پوشيده نگهداشتن كار و تلاش است. و اين با مراجعه به روايات بطور كامل آشكار مي شود.

اينها بخشي از مباحث مهم مربوط به زندگي ائمه (ع) است، و البته مباحث فراوان ديگري نيز درباره ي زندگي سياسي اين بزرگواران هست كه ديگر حتي فرصت ذكر فهرست آنها هم نيست هرچند يادداشتهاي مربوط به آن را همراه آورده ام. بنده در همه ي اين زمينه ها كار زيادي كرده ام، ولي متأسفانه امروز فرصت ادامه و جمعبندي آنها را ندارم. اي كاش صاحب همت هايي پيدا شوند و اين كار را دنبال كنند و زندگي سياسي ائمه عليهم السلام جمعبندي شده به دست مردم برسد و ما بتوانيم آن را بعنوان درس و الگو در اختيار داشته باشيم و نه فقط بعنوان يك خاطره ي جاودانه.

و السلام عليكم و رحمة الله

پاورقي

[1] الفصول المهمه، ص 164.

[2] مفاتيح الجنان - و بحار، ج 99، ص 17.

[3] المستدرك، باب 38، از ابواب احكام لباس.

[4] بحار، ج 45، ص 115.

[5] مغني اللبيب، باب اول، مبحث همزه.

[6] بحار، ج 46، ص 143 - 142.

[7] بحار7 ج 46، ص 143 - 142.

[8] بحار، ج 46، ص 144.

[9] ناسخ التواريخ، جلد دوم، احوال امام سجاد (ع)، ص 15.

[10] بحار، ج 46، ص 144.

[11] تحف العقول، ص 249.

[12] تحف العقول، ص 252.

[13] تحف العقول، ص 272.

[14] بحار، ج 46، ص 258.

[15] بحار، ج 46، ص 361.

[16] اصول كافي ج 2، ص 190.

[17] اصول كافي، ج 2، ص 190.

[18] بحار، ج 46، ص 220.

[19] بحار، ج 47، ص 58.

[20] بحار، ج 47، ص 72.

[21] بحار، ج 47، ص 72.

[22] بحار، ج 47، ص 174.

[23] اصول كافي، ج 2، ص 378.

[24] احتجاج

طبرسي، ص 392.

[25] كافي، ج 1، ص 276.

[26] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 216.

[27] بحار ج، 46، ص 125.

[28] بحار، ج 46، ص 338.

[29] بحار، ج 46، ص 338.

[30] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 394.

[31] تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 190.

[32] نساء/54.

[33] الميزان، ج 4، ص 384.

[34] ممتحنه /4.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109