سرشناسه : حسینی، محمد، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور : شهید خراسان و پناه شیعیان/ نویسنده محمد حسینی بهارانچی.
مشخصات نشر : اصفهان: اقیانوس معرفت؛ تهران: اشکذر، 1390.
مشخصات ظاهری : 479 ص.
شابک : 70000 ریال 978-964-0637-65-4:
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : پشت جلد لاتینی شده: Shahide - Khorasan - va panahe - Shiayan.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : علی بن موسی (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203ق.
رده بندی کنگره : BP47/ح44ش9 1390
رده بندی دیویی : 297/957
شماره کتابشناسی ملی : 2097305
ص :1
ص :2
خطبة الکتاب··· 11
هدف از تألیف کتاب حاضر··· 12
تاریخ ولادت و ذکر القاب و کنیه و نقش خاتم امام علیه السلام ··· 15
علت ملقب شدن امام علیه السلام به رضا··· 18
احوال مادر امام علیهما السلام ··· 19
امامت حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام ··· 25
تصریح موسی بن جعفر به امامت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام ··· 26
متن وصیّت نامه موسی بن جعفر علیهما السلام ··· 29
شهادت موسی بن جعفر علیهما السلام و امامت علیّ بن موسی علیه السلام ··· 34
صلوات مخصوصه حضرت کاظم علیه السلام ··· 39
اشعار بعضی از شعرای عرب در شهادت موسی بن جعفر علیهما السلام ··· 40
نام های ائمه و پدران و مادران آنان در لوح فاطمه علیهم السلام ··· 42
سؤالات خضر از امیرالمومنین و گواهی او بر امامت ائمه علیهم السلام ··· 45
پاداش کسی که در دوران غیبت به امامت ائمه علیهم السلام پایدار باشد··· 51
ص :3
احوال واقفیه و منکرین امامت علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام ··· 52
خصایص امام علیه السلام و وجوب اطاعت او بر مردم··· 54
گروه واقفیّه و علت نپذیرفتن امامت حضرت رضا علیه السلام ··· 59
تصریح خداوند به اسماء ائمه علیهم السلام در خبر لوح··· 63
نسخه دیگری از لوح فاطمه علیهاالسلام ··· 67
معجزات و امور شگفت حضرت رضا علیه السلام ··· 71
[اطلاع امام علیه السلام از نیت مردم]··· 71
[هدایت مخالفین به دست امام رضا علیه السلام ]··· 75
[خبر دادن حضرت رضا علیه السلام از مرگ ابو حمزه بطائنی]··· 80
[مقام حضرت رضا علیه السلام نزد ملائکه]··· 81
[ولایت تکوینی امام علیه السلام و حضور ملائکه در خدمت آن حضرت]··· 87
توصیف حضرت رضا علیه السلام از مقام امام و امامت در اسلام··· 89
مناظرات و مباحث اعتقادی حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام ··· 103
مناظرات حضرت رضا علیه السلام با صاحبان ادیان و ملل··· 104
سخن امام علیه السلام در معنای هدایت و گمراهی··· 105
مناظره حضرت رضا علیه السلام با یکی از منکرین وجود خدا··· 106
پایین ترین درجه معرفت به خداوند··· 111
سخن امیرالمؤمنین علیه السلام در باره قضا و قدر··· 113
سخنان حضرت رضا علیه السلام در باره جبر و تفویض··· 116
معانی اسماء و صفات خداوند و اشتباه اهل غلوّ··· 119
ص :4
خطبه امام رضا علیه السلام در باره توحید··· 124
عصمت انبیاء و پیامبران علیه السلام ··· 132
سخنان دیگری از حضرت رضا علیه السلام در باره عصمت پیامبران علیه السلام ··· 141
تفسیر حضرت رضا علیه السلام نسبت به آیه «و فدیناه بذبحٍ عظیمٍ»··· 163
خلاصه ای از عقاید و معارف شیعه از زبان مبارک حضرت رضا علیه السلام ··· 166
شفاعت در اعتقاد امامیه··· 184
فلسفه و علل احکام در سخنان حضرت رضا علیه السلام ··· 185
فلسفه و علل احکام··· 186
فلسفه و علل احکام به نقل فضل بن شاذان··· 188
مرقومه حضرت رضا علیه السلام در فلسفه احکام برای محمّد بن سنان··· 195
عبادت و اخلاق حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام ··· 205
عبادت و اخلاق شریفه حضرت رضا علیه السلام ··· 206
عبادت امام علیه السلام از مدینه تا خراسان··· 210
اخلاق شریفه امام علیه السلام نسبت به شیعیان خود··· 219
مصائب و شهادت حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام ··· 229
علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام و هارون الرشید··· 230
تبعید حضرت رضا علیه السلام از مدینه به طوس··· 235
ورود حضرت رضا علیه السلام به بصره و کوفه و سخنان او با اهل کتاب··· 240
ورود امام علیه السلام به نیشابور و حدیث سلسلة الذهب··· 263
برکات و معجزات حضرت رضا علیه السلام در نیشابور··· 265
ص :5
برکات امام علیه السلام در مسیر نیشابور به خراسان··· 271
متن دیگری از حدیث سلسلة الذهب··· 275
علت پذیرفتن ولایت عهدی مأمون از سوی امام علیه السلام ··· 278
حرکت حضرت رضا علیه السلام برای نماز عید به امر مأمون··· 286
اجابت دعای حضرت رضا علیه السلام ··· 290
دعای حضرت رضا علیه السلام برای باران و هلاکت حاجب مأمون··· 298
انگیزه مأمون برای به شهادت رساندن حضرت رضا علیه السلام ··· 312
شهادت حضرت رضا علیه السلام به دست مأمون علیه اللعنه··· 316
شهادت حضرت رضا علیه السلام به نقل اباصلت هروی··· 319
پاداش و برکات زیارت حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام ··· 329
پاداش و برکات زیارت حضرت رضا علیه السلام ··· 330
خلوص زایر و عنایات حضرت رضا علیه السلام ··· 340
معنای معرفت و شناخت حق امام علیه السلام ··· 342
اجابت دعا در حرم مطهر امام رضا علیه السلام ··· 344
اشعار دعبل خزاعی نزد علی بن موسی الرّضا علیه السلام ··· 346
قصه دعبل در وقت مرگ··· 356
برکات قبر مطهر امام رضا علیه السلام ··· 357
فضیلت بقعه و حرم مطهّر امام رضا علیه السلام ··· 374
معجزات و کرامات بقعه مبارکه رضوی علیه السلام ··· 380
تفاوت معجزه و سحر و امثال آن··· 381
ص :6
سه اعجاز مشابه از سه امام علیه السلام ··· 385
پیام امام رضا علیه السلام به شیعیان به وسیله حضرت عبدالعظیم··· 390
عنایات حضرت رضا علیه السلام به زوار خود··· 391
1 - پاسخ نامه از سوی حضرت رضا علیه السلام ··· 391
2- مرگ در راه زیارت حضرت رضا علیه السلام ··· 393
3- لطف امام هشتم علیه السلام به زائر خود··· 395
4- معجزه زیبائی از حضرت رضا علیه السلام ··· 397
5- صله حضرت رضا علیه السلام ··· 398
6- شفای پای خشکیده به برکت حضرت رضا علیه السلام ··· 399
7- شفا و هزینه بازگشت!··· 401
سخنان نورانی حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام در ابعاد مختلف··· 405
سخنان نورانی حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام ··· 406
[معیار ارزش]··· 406
[عذاب و رحمت]··· 406
[گناه و فاصله از بهشت]··· 407
[مذمت از غفلت]··· 408
[عاقبت نیک]··· 408
[آمادگی برای مرگ]··· 409
[دوام نعمت]··· 409
[کیفر و عذاب زنان گناه کار]··· 410
ص :7
[تشکر از مخلوقین]··· 414
[مؤمن و مسلمان]··· 414
[اکرام به ذریّه پیامبر صلی الله علیه و آله ]··· 415
[احسان به مردم]··· 416
[آثار خوراکی ها]··· 416
[آثار صله رحم]··· 418
[حفظ و نشر احادیث]··· 418
[اخلاق خوب و اخلاق بد]··· 419
[دشمن علی علیه السلام زنازاده است]··· 420
[برکات نام محمّد و احمد]··· 421
[مروّت و عدالت]··· 422
[خطر ضایع نمودن نماز]··· 422
[آداب غذا خوردن]··· 423
[روزهای با برکت هفته]··· 424
[خطر فتوای بدون علم]··· 424
[آثار هدیه دادن]··· 424
[امید احسان]··· 425
[خطر تأخیر ازدواج دختران]··· 425
[میهمان به خدمت گرفته نمی شود علیه السلام ]··· 426
[حرمت تضییع نعمت خدا]··· 427
ص :8
[علاقه امام علیه السلام به خوردن خرما]··· 428
[پاسخ امام علیه السلام و مسلمان شدن مرد بلخی]··· 429
[مال دنیا و خطر نپرداختن حقوق واجب]··· 430
[پاداش نیت خیر]··· 431
[تعیین اجرت کارگر قبل از عمل]··· 432
[چه زشت است اصرار بر نافرمانی خدا]··· 434
[عزت در توکل به خداوند]··· 435
[قیامت و پناهنده شده مردم به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله ]··· 436
[گناهانی که بخشوده نمی شود]··· 436
[بشارت رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام ]··· 437
[ارزش اخلاق نیک]··· 437
[راه انجام شدن حوائج دنیا و آخرت]··· 438
[میهمان شدن امیرالمومنین علیه السلام ]··· 438
[برکت قرائت قرآن در خانه ها]··· 440
اشعار فارسی در فضایل و مصائب علی بن موسی الرّضا علیه السلام ··· 441
الاشعار العربیّة··· 458
پاداش ذکر فضائل اهل بیت علیهم السلام در قالب شعر··· 477
حرز حضرت رضا علیه السلام برای نجات از بلا و شر شیاطین··· 478
ص :9
ص :10
الحمدللّه الواحد الأحد الفرد الصمد الّذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد حمدا کثیرا دائما یرضاه من عباده و یقبله من الراضین بقضاءه و التابعین لمرضاته و السابقین الی جنّته و رضوانه.
و الصلاة و السلام علی افضل انبیاء اللّه و رسله محمّد المبعوث الی کافّة عباده و علی خلفاء اللّه و اوصیاء نبیّه و عترته الذین اوجب مودّتهم فی کتابه و جعلها اجر رسالة نبیّه و النبی صلی الله علیه و آله قرنهم بکتاب اللّه و اوجب التمسّک بهم علی امّته و قال صلّی اللّه علیه و آله من تمسّک بهم نجی و من تخلّف عنهم هوی و من ردّ علیهم غوی و من عاداهم شقی و من نصب لهم فهو فی اسفل درک من الجحیم و لایشمله شفاعة الشافعین و لیس له حمیم یوم الدین و هو محروم من رحمة ربّ العالمین.
اللّهمّ وصلّ علی افضل الأوصیاء امیرالمؤمنین و امام المتقین و یعسوب الدین و قائد الغرّ المحجّلین و ابی الأئمّة الطاهرین علیّ بن ابی طالب سیّد ولد آدم بعد رسول ربّ العالمین و صلّ علی السبطین الشهیدین الحسن و الحسین و علی علیّ بن الحسین زین العابدین و علی محمّدبن علیّ باقر علوم الدین و علی جعفربن محمّد الصادق الأمین و علی الکاظم للغیظ الامام المبین و علی علیّ بن موسی الرضا
ص:11
المرتضی خلیفة ربّ العالمین و علی محمّدبن علیّ الجواد التقیّ و علی علیّ بن محمّد الهادی النقیّ و علی الحسن بن علیّ الزکیّ العسکریّ و علی الحجّة القائم المنتظر المهدیّ نور الارض و عمادها و رجاء هذه الأمّة و سیّدها الذی یملأ اللّه به الأرض قسطا و عدلاً بعد ما ملئت ظلما و جورا عجّل الله فرجه الشریف و جعلنا الله من اعوانه و انصاره و المنتظرین لفرجه و لعنة اللّه علی اعدائهم اعداءاللّه و اعداء
الدین سیّما من ظلم فاطمة الزهراء و امیرالمؤمنین و غصب حقه الثابت من قبل ربّ العالمین و جلس مجلسه و ضیّع حقّه و حقوق اولاده الأئمّة الطاهرین حتیّ انتهی ظلمهم الی قتل اولاد الّنبیّ و اسرهم و تبعیدهم و تشرایدهم من دیارهم صلوات الله علیهم اجمعین فصار ظلمهم سببا لکلّ ظلم و خیانة و بدعة و هتک حرمة و عصیان و طغیان و حکومة ظالم و فساد فی العالمین فعلیهم مظلمة کلّ من ظلم و تعدّی و اسرف و عصی و حکم واطغی و تجاوز و تردّی و قتل وجنی و ابدع و افتری.
اللّهمّ العنهم لعنا و بیلاً و عذّبهم عذابا الیما و لاتغفرلهم ابدا و احشرهم و من تبعهم و اعانهم و رضی بفعالهم الی جحیمک زمرا و ادخلنا و جمیع المؤمنین و الموالین لأولیائک فی جنانک مع محمد و آله صواتک علیهم اجمعین مسرورا مستبشرا.
خدا را شاکرم که این بنده ضعیف و ناچیز را توفیق داد تا در حد توان قطره هایی از دریای فضایل اولیای او را برای دوستان و عاشقان آنان بنویسیم تا شاید وسیله نجات و آمرزش گناهانم شود و از فیض شفاعت آنان در قیامت محروم نباشم و نام این حقیر نیز در دفتر ذاکرین و ناشرین فضایل و مصایب اولیای خدا ثبت گردد. به
ص:12
امید این که این توفیق همیشه رفیق این ذره ناقابل باشد و تا توان دارم در خدمت به دین خدا و اولیای او کوشا باشم؛ چرا که هیچ هدفی در این دنیا برای اهل ایمان بهتر از این نمی باشد. از این رو هرگز نمی خواستم از این موضوع خارج گردم.
و از سویی چون بسیاری از معارف اسلام و تشیع را به طور مشروح در بیانات و سیره مولای خودم حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا علیهم السلام مشاهده نمودم بر آن شدم که برای تأمین و تحکیم عقاید شیعیان و ازدیاد علاقه و محبت آنان به آن بزرگواران موضوع کتاب خود را به آن حضرت اختصاص دهم و به لطف خداوند آنچه مربوط به آن امام رؤوف و مهربان بود در ابعاد مختلف از کتب معتبر استخراج و با عباراتی ساده و روان جمع آوری نمودم و در اختیار دوستان قرار دادم.
در این کتاب نیز همانند کتب قبلی برای اهل ادب و علاقه مندان به عبارات
معصومین علیهم السلام که دارای نورانیت خاصی می باشد متون عربی را به طور مستقل در پاورقی آورده ام. و نام آن را با مشورت و استمداد از خداوند و اولیای او «شهید خراسان و پناه شیعیان» قرار دادم؛ به امید آن که آن امام رؤوف - صلوات الله و سلامه علیه - همچنان که به زوّار خود نوید داده اند که در وقت مرگ و قیامت و صراط و میران و تطایر کتب به فریاد آنان برسند و آنان را از سختی های قیامت برهانند این قطره را به دریای بیکران و بحارانوار فضایل خویش متصل نمایند و از این روسیاه نیز دستگیری فرمایند.1(1)
ص:13
لازم به یادآوری است که سعی نویسنده در این کتاب و کتاب های دیگر استفاده از متون معتبر و مورد قبول علما بوده است و اگر در ترجمه و یا بعضی از توضیحات حقیر ایراد و ابهامی دیده شود امید دارم این حقیر را با تذکر دوستانه خود راهنمایی فرمایند؛ چرا که هیچ انسانی جز معصومین علیهم السلام خالی از خطا و اشتباه نمی باشد.
ان تَجْدَ عَیبا فَسُدَّ الخَلَلا جَلَّ مَنْ لا عَیْبَ فِیهِ و علا
وَ ما اُبَ_ّرِءُ نَفْسی اِنَّنی بَشَرٌ اَسْهُوا وَ أخْطَأ مالَمْ یَحْمِنی قَدَرٌ
هر عیب که بینی تو به اصلاح آور بر عیب نظر مکن که بی عیب خداست
از خداوند توفیق خدمت به فرهنگ و معارف اسلامی و نشر معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را خواستارم به امید آن که این هدیه را مولا و آقایم حضرت بقیة اللّه علیه السلام از این حقیر بپذیرند.
خادم اهل بیت علیهم السلام
سید محمد حسینی بهارانچی
ص :14
تاریخ ولادت و ذکر القاب و کنیه و نقش خاتم امام علیه السلام (1)
1- علاّمه مجلسی رحمه اللّه از کتاب کافی نقل نموده که آن حضرت فرمود: «نقش خاتم و انگشتر من «ماشاءاللّه لا قوّة الاّ باللّه» است.»
(2)2- در همان کتاب نقل شده که امام هشتم علیه السلام در سال 148 هجری قمری به دنیا آمد و در ماه صفر سال 203 در سن 55 سالگی [با زهر مأمون الرشید ملعون] از دنیا رحلت نمود.
مرحوم کلینی می گوید: در تاریخ ولادت و شهادت و مدت عمر شریف آن حضرت اختلاف است و آنچه گفته شد به واقع نزدیک تر است. مادر آن بزرگوار «امّ ولد» و او را «امّ البنین» می نامیده اند.
(3)3- علاّمه مجلسی رحمه اللّه از کشف الغمه نیز نقل نموده که کمال الدّین
ص:15
بن طلحه گوید: ولادت امام هشتم علیه السلام در 11 ذی حجه سال 153 هجری قمری، پنج سال بعد از وفات جدش امام صادق علیه السلام بوده و مادر آن حضرت «امّ ولد» و او را «خیزران مرسیه» و یا «شقراء نوبیه» می نامیدند؛ نام او «اروی» و لقب او «شقراء» بوده است.
سپس می گوید: کنیه امام علیه السلام ، «ابوالحسن» و القاب او «رضا» و «صابر» و «رضّی» و «وفّی» بوده و مشهورترین کنیه آن بزرگوار «رضا» می باشد. (1)4- علاّمه مجلسی رحمه اللّه سپس از کتاب «اعلام الوری» نقل نموده که آن
ص:16
بزرگوار در سال 148 هجری قمری در مدینه به دنیا آمد و گفته شده آن حضرت در روز جمعه و یا پنجشنبه یازدهم ذی قعده سال 153 قمری، پنج سال بعد از رحلت جدش امام صادق علیه السلام به دنیا آمده است.
مادر آن حضرت «امّ ولد» و کنیه او«امّ البنین» و نام او «نجمه» یا «سکن النوبیه» و یا «تکتم» بوده است.
آن گاه می گوید: امام علیه السلام در آخر ماه صفر در طوس خراسان در قریه ای به نام سناباد از دنیا رحلت نمود. و گفته شده که آن بزرگوار در روز جمعه 23 ماه مبارک رمضان سال 203 قمری رحلت نموده و سن مبارک او در آن وقت 55 سال و مدت امامت او 20 سال بوده است.
امامت آن حضرت با آخر خلافت هارون و سه سال و بیست و پنج روز خلافت محمّدامین و بعد از خلع شدن امین 14 روز خلافت عموی او ابراهیم بن مهدی معروف به ابن شکله همزمان بوده است. که پس از ابن شکله محمّدامین به خلافت باز گشت و یک سال و هفت ماه خلافت نمود تا این که طاهربن حسن او را به قتل رساند. و پس از محمّدامین، مأمون الرشید به مدت بیست سال خلافت نمود
و امامت آن حضرت در ایّام حکومت مأمون نیز ادامه داشت و به دست او به شهادت رسید.
ص:17
علت ملقب شدن امام علیه السلام به رضا(1)مرحوم صدوق در کتاب عیون از بزنطی نقل نموده که گوید: به حضرت جواد علیه السلام گفتم: عده ای از مخالفین شما [از اهل سنت] گمان کرده اند که مأمون چون پدر شما را برای ولایت عهدی خود پسندید او را به لقب رضا ملقّب نمود. حضرت جواد علیه السلام فرمود: به خدا سوگند، دروغ گفته اند و فاجر شده اند، چرا که خداوند پدرم را رضا نامید به این علت که او مرضی و پسندیده خدا در آسمان و مرضی و پسندیده رسول او و ائمه بعد از آن حضرت علیهم السلام در زمین بود.»
بزنطی می گوید: به امام جواد علیه السلام گفتم: مگر این نیست که همه پدران شما
ص:18
مرضی خدا و رسول و ائمه بعد از آن حضرت علیهم السلام بوده اند؟ فرمود: «آری» گفتم: پس به چه علت پدر شما به «رضا» ملقّب شده است؟ امام جواد علیه السلام فرمود: «مخالفین از دشمنان ما [یعنی اهل سنت] از پدرم راضی و او را پذیرفته بودند همچنان که دوستان و شیعیان، او را پذیرفته و از او راضی بودند.»(1)در همان کتاب از سلیمان بن حفص نقل شده که گوید: همیشه موسی
بن جعفر( علیهما السلام ) فرزند خود علی علیه السلام را به «رضا» ملقّب می نمود و می فرمود: «فرزندم رضا را نزد من آورید و به فرزندم رضا [چنین] گفتم و یا فرزندم رضا [چنین] گفت.» و چون او را خطاب می نمود می گفت: «یا اباالحسن».
احوال مادر امام علیهما السلام (2)
1- مرحوم صدوق در کتاب عیون، از محمّد بن یحیی صولی نقل نموده که
ص:19
گوید: مادر علی بن موسی الرضا کنیز و «امّ ولد» بود و از زمانی که موسی بن جعفر علیهما السلام او را خریداری نمود «تکتم» نامیده می شد.
2- در همان کتاب، از عون بن محمّد کندی نقل شده که گوید: از پدرم علیّ بن میثم که از همه مردم به امور ائمه علیهم السلام و اخبار و اطلاعات و وصلت های آنان اعرف و داناتر بود شنیدم که گفت:(1)
مادر موسی بن جعفر علیهما السلام «حمیدة المصفاه» که از اشراف عجم بود کنیزی را به نام «تکتم» خریداری نمود که از همه زن ها از جهت عقل و دیانت و احترام به مولای
ص:20
خود «حمیده المصفاة» با فضیلت تر و شایسته تر بود تا جایی که هرگز مقابل مولای خود «حمیدة المصفاه» نمی نشست و به او احترام می نمود. روزی «حمیدة المصفاة» مادر موسی بن جعفر، به فرزند خود گفت: فرزند عزیزم! «تکتم» کنیزی است که من تاکنون بهتر از او کنیزی نیافته ام و شکی ندارم که خداوند نسل او را ظاهر خواهد نمود. و من او را به تو بخشیدم، از او نگهداری کن.» و چون حضرت رضا علیه السلام از او متولّد گردید موسی بن جعفر علیه السلام او را «طاهره» نامید.(1)عون بن محمّد سپس می گوید: چون حضرت رضا علیه السلام از «تکتم» متولّد گردید «تام الخلقه» بود و شیر فراوان می خورد. پس تکتم مادر او گفت: مرا کمک دهید و یک دایه ای به کمک من بفرستید. به او گفته شد آیا شیر تو کم شده است؟ او گفت: به خدا سوگند، من دروغ نمی گویم، شیر من کم نشده لکن مرا عادت به دعا و اوراد و نماز و تسبیح است و چون فرزندی آوردم از آنها باز مانده ام.(2)3- در همان کتاب از هشام بن احمد نقل شده که گوید: حضرت
ص:21
موسی بن جعفر علیهما السلام به من فرمود: «آیا کسی از اهل مغرب وارد این شهر شده است؟» گفتم: خیر. فرمود: «آری، شخصی به نام احمر وارد شده، باید نزد او رویم.» پس آن حضرت سوار بر مرکب شد، ما نیز همراه او حرکت نمودیم تا نزد آن مرد رسیدیم و دیدیم او از اهل مغرب است و عده ای غلام و کنیز همراه خود آورده است.
(3)پس حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به او فرمود: «برده های خود را به ما نشان
ده! پس او نه کنیز را نشان داد و امام علیه السلام هر کدام را می دید می فرمود: «مرا حاجتی در آن نیست، دیگری را بیاور.» آن مرد گفت: دیگر کنیزی ندارم. امام علیه السلام به او فرمود، «آری، کنیز دیگری داری، عرضه کن!» آن مرد گفت: نه به خدا سوگند، کنیزی ندارم جز یک کنیز که مریضه است. امام علیه السلام فرمود: «چه چیزی مانع توست که او را عرضه نمی کنی؟» پس آن مرد نپذیرفت که او را نشان دهد.
امام علیه السلام باز گشت و سپس مرا فرستاد و فرمود: «به او بگو! نهایت نظر تو در قیمت او چیست. و چون قیمتی را گفت تو بگو به آن قیمت خریدم.
ص:22
پس من نزد آن مرد رفتم و او گفت: از قیمت فلانی کمتر نمی فروشم. من گفتم: به آن قیمت خریدم. او گفت: من نیز فروختم، اما بگو بدانم آن مردی که دیروز با تو بود که بود؟ گفتم: او مردی از بنی هاشم بود. مرد مغربی گفت: کدام یک از بنی هاشم را می گویی؟ گفتم: او از نیکان و نخبه های آنان بود. مرد مغربی گفت: بیش از این تعریف کن. گفتم: بیش از این نمی دانم.(1)
پس آن مرد برده فروش گفت: من از حال این کنیز تو را خبر می دهم همانا من او را از دورترین نقطه مغرب خریداری نمودم.و زنی از اهل کتاب که این کنیز را با من دید به من گفت: این کنیز با تو چه می کند؟ گفتم: او را برای خود خریده ام. آن زن کتابی گفت: هرگز نباید چنین کنیزی نزد تو باشد، بلکه او باید نزد شایسته ترین فرد روی زمین باشد و چیزی نزد او نخواهد ماند تا فرزندی از او به دنیا آید که شرق و غرب زمین به او توجه نمایند و از او پیروی کنند.
هشام بن احمد می گوید: من آن کنیز را خدمت موسی بن جعفر علیه السلام بردم و چیزی نگذشت که حضرت رضا علیه السلام از او متولد گردید.
ص:23
ص:24
ص:25
1- مرحوم صدوق در کتاب عیون، با سند خود از احمد بن حسن میثمی واقفی، از محمّد بن اسماعیل بن فضل هاشمی نقل نموده که گوید: من خدمت موسی بن جعفر علیهما السلام رسیدم در حالی که آن حضرت سخت بیمار بود، پس گفتم: اگر امر الهی رخ دهد _ که البته ما از خداوند می خواهیم که چنین چیزی را شاهد نباشیم _ امر امامت با که خواهد بود؟ موسی بن جعفر علیهما السلام فرمود: «امامت بعد از من به فرزندم علی منتقل خواهد شد، او وصیّ و خلیفه من می باشد و نوشته او نوشته من است.»(1)2- در همان کتاب، با سند خود، از علیّ بن یقطین نقل نموده که گوید: من-(2)
ص:26
خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نشسته بودم که فرزند او حضرت رضا علیه السلام بر پدر خود وارد شد، پس موسی بن جعفر علیه السلام روی مبارک خود را به من نمود و فرمود: «ای علی بن یقطین! این آقای فرزندان من است و من کنیه خود را به او بخشیده ام.»
هنگامی هشام بن حکم در بغداد این سخن را از من شنید به صورت خود زد و گفت: وای بر تو، چه گفتی؟! علیّ بن یقطین می گوید: به او گفتم: به خدا سوگند،
آنچه شنیده بودم برای تو گفتم: پس هشام بن حکم گفت: به خدا سوگند، امامت بعد از موسی بن جعفر به علیّ بن موسی منتقل خواهد شد.
(1)3- در همان کتاب، از منصور بن یونس بن بزرج نقل شده که گوید: روزی
ص:27
خدمت حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر علیهما السلام رسیدم، پس آن حضرت به من فرمود: «ای منصور! می دانی امروز من چه عملی را انجام داده ام؟ گفتم: خیر. امام علیه السلام فرمود: «امروز من فرزندم علی را وصّی و جانشین خود قرار داده ام» سپس با دست مبارک به فرزند خود علی بن موسی الرضا اشاره نمود و فرمود: «من کنیه خود را به او بخشیدم و او پس از من جانشین من خواهد بود. پس نزد او برو و به او تبریک بگو و بدان که تو از طرف من مأمور هستی که چنین کنی.»
منصور بن یونس می گوید: من خدمت حضرت رضا علیه السلام رفتم و او را به امامت بعد از پدر خود تبریک گفتم و به او خبر دادم که موسی بن جعفر علیه السلام مرا به چنین کاری امر نموده است. غنام بن قاسم می گوید: من این سخنان را از منصور بن یونس شنیدم، اما او بعد از موسی بن جعفر [چون اموالی از آن حضرت نزد او بود] امامت حضرت رضا علیه السلام را انکار نمود و مهر اموال امام را شکست و تصرّف نمود [و از واقفیه گردید].
(1)4- در همان کتاب از مفضّل بن عمر نقل شده که گوید: من خدمت حضرت
ص :28
کاظم علیه السلام رسیدم و دیدم او فرزند خود علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام را در دامن گرفته و می بوسد و زبان او را می مکد و او را بر شانه می گذارد و به سینه می چسباند و می فرماید:
«پدر و مادرم فدای تو! چه قدر پاکیزه و خوشبویی و چه قدر فضل و بزرگواری تو آشکار است؟!» گفتم: فدای شما شوم، محبّت این فرزند همانند محبّت شما در قلب من جای گرفت.
امام علیه السلام فرمود: «ای مفضّل! نسبت و منزلت او به من همانند نسبت و منزلت من است به پدرم و ما همه طبق فرموده قرآن ذریّه پیامبر صلی الله علیه و آله هستیم.»
مفضّل می گوید: گفتم: او پس از شما صاحب امر امامت است؟ فرمود: «آری، هر کس از او پیروی کند نجات یابد و هر کس از اطاعت او سرپیچی کند کافر خواهد شد.»
(1)مرحوم صدوق در کتاب عیون، با سند خود از ابراهیم بن عبداللّه جعفری، و
ص :29
او از عده ای از اهل بیت خود نقل نموده که موسی بن جعفر علیهما السلام افرادی مانند، اسحاق بن جعفر بن محمّد و ابراهیم بن محمّدجعفری و جعفر بن صالح و معاویة بن جعفریین و یحیی بن حسین بن زید و سعدبن عمران انصاری و محمّدبن حارث انصاری و یزید بن سلیط انصاری و محمّد بن جعفر اسلمی را شاهد قرار داد و بعد از اقرار به یگانگی خداوند و رسالت پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و حقانیت قیامت و حشر بعد از مرگ و حساب و قصاص [و مجازات] در قیامت و حقانیت و وقوف [هر انسانی] در قیامت مقابل حکم الهی و این که آنچه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از طرف خداوند ابلاغ نموده [و به آن مبعوث گردیده] حق است و آنچه جبرئیل امین از طرف خداوند به رسول او صلی الله علیه و آله القاء نموده حق است و این که من بر چنین اعتقادی زنده هستم و بر چنین
ص:30
اعتقادی می میرم و در قیامت ان شاءاللّه مبعوث خواهم شد.
سپس آن حضرت آنان را گواه گرفت و فرمود: «این وصیتی است که من به خط خود نوشته ام و این وصیت من می باشد، چنان که وصیت جدّم امیرالمؤمنین علیه السلام و وصیت امام حسن و امام حسین و علیّ بن الحسین و محمّد بن علی باقر و جعفر بن محمّد صادق قبلاً بدون کم و کاست نیز چنین بوده است و من این وصیت را به فرزندم علی و فرزندان دیگرم که بعد از او ان شاءاللّه خواهند آمد می نمایم.
(1)پس اگر این فرزندم علی [بن موسی الرّضا] از آنان رشد و صلاح دید و دوست داشت که آنان را بر انجام این وصیت اقرار و تنفیذ نماید مجاز خواهد بود و اگر از آنان کراهت داشت و خواست که آنان را از این وصیت نامه خارج نماید اختیار با او خواهد بود و آنان را حق نظر در انجام این وصیت نخواهد بود.
من فرزندم علیّ بن موسی الرّضا را متولّی صدقات و اموال و فرزندان بزرگ و کوچک خود قرار داده ام و فرزندان خود ابراهیم و عباس و اسماعیل و احمد و امّ احمد را نیز ولایت دادم و امر همسران خود را نیز به عهده فرزندم علی علیه السلام قرار
ص:31
دادم و ثلث صدقات پدرم و اهل بیتم نیز در اختیار اوست، او به هر طریق که خواسته باشد مانند صاحب مال می تواند در آنها اعمال نظر نماید.
او مختار است که در اموال من هر گونه تصرفی مانند فروش و بخشش و حتی صدقه به غیر کسانی که من وصیت نموده ام بنماید. بلکه او همانند من خواهد بود نسبت به مال و اهل و فرزندان من، اگر میل او باشد که برادران خود را که در اول وصیت نامه نام بردم بر حال خود واگذارد مختار است و اگر نظر دیگری داشته باشد نیز مجاز است و هر کدام آنان که بخواهد خواهر خود را به ازدواج در آورد بدون اذن و اجازه او مجاز نخواهد بود.
(1)و هر سلطانی که در امور داخلی او دخالت کند و یا از انجام آنچه در این وصیت نامه ذکر نمودم جلوگیری کند از خدا و رسول او بیزار خواهد بود و خدا و رسول او صلی الله علیه و آله نیز از او بیزار می باشند و لعنت خدا و لعنت لعنت کنندگان و ملائکه
ص:32
مقرّبین و همه پیامبران و مرسلین و مؤمنین بر او خواهد بود و هیچ سلطانی حق ندارد نسبت به اموال من که در اختیار اوست دخالت کند. بلکه هیچ کدام از این فرزندان من که مالی از من نزد اوست (بدون اذن او) حق تصرف ندارد و آنچه او می گوید از مقدار آن اموال و کم و زیاد آنها در گفته خود صادق است.
(1)و این که من [برادران و] افراد دیگر را با او نام بردم مقصود من تعظیم و
احترام آنها بود و درحقیقت اختیار فرزندان کوچک من و مادران آنان و هر گونه تحویل و تحولی از امور آنان به دست اوست، حتی ازدواج آنان بدون اجازه و مشورت با او صحیح نمی باشد و اگر جز این کنند، با خدا و رسول او صلی الله علیه و آله مخالفت نموده و با او به ستیز برخاسته اند، او به امر نکاح فرزندان من داناتر است پس اگر او مایل بود آنان را تزویج دهد و اگر مایل نبود رها کند و این موضوع را من در اول وصیت نامه خود به آنان سفارش نموده ام و خدا را بر آنان گواه می گیرم و احدی حق ندارد اسرار وصیت نامه مرا افشا نماید و به کسی بازگو کند.
(2)پس هر کس نسبت به این وصیت نامه تخلّف کند گناهکار خواهد بود و هر
ص:33
کس (به آن عمل کند و) به نیکی روی آورد اهل سعادت خواهد بود و البته خداوند به کسی ستم روا نمی دارد و هیچ فردی، چه سلطان و چه غیر سلطان، حق ندارد این وصیت نامه را که ممهور به مهر من شده است باز کند و هر کس چنین کند لعنت و غضب خدا بر او خواهد بود و ملائکه الهی و همه مسلمین و مؤمنین حافظ این وصیت نامه می باشند و آن را موسی بن جعفر علیه السلام و شهود حاضر ممهور نمودند.»
(1)1- علاّمه مجلسی در کتاب بحار از کافی نقل نموده که چون خواستند
ص:34
موسی بن جعفر علیهما السلام را از مدینه خارج کنند آن حضرت به فرزند خود علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام دستور داد که تا زنده است هر شب بستر خود را پشت در خانه قرار دهد و آن جا استراحت کند تا وقتی که از طرف پدر خود به او خبر برسد. مسافر که از خدام آن بزرگوار است می گوید _ پس از آن ما همیشه بستر حضرت رضا علیه السلام را در دهلیز خانه آماده می کردیم و آن حضرت بعد از عشا می آمد و در بستر خود می خوابید و صبح به منزل خود باز می گشت.
(1)چهار سال به این کیفیت گذشت تا این که شبی بستر او را آماده کردیم و آن بزرگوار نیامد پس عیال آن حضرت وحشت نموده و دل باختند و از نیامدن آن حضرت اضطراب بزرگی بر ما وارد شد و چون صبح شد وارد خانه شدند و فورا نزد امّ احمد رفتند و فرمودند: «بیاور آنچه را که پدرم نزد تو سپرده است.» پس امّ احمد ناله و شیون نمود و بر صورت خود زد و گریبان پاره کرد و گفت: به خدا سوگند، مولایم از دنیا رفته است. حضرت رضا علیه السلام او را آرام نمود و فرمود:
«سخنی نگو و چیزی اظهار نکن تا خبر شهادت موسی بن جعفر علیه السلام به والی مدینه برسد.» پس امّ احمد ظرف کوچکی با دو هزار دینار و یا چهار هزار دینار
ص:35
تحویل حضرت رضا علیه السلام داد و گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السلام دستور داده بود که کسی را از آن مطلع نسازم و این امانت ها را حفظ نمایم تا آن حضرت از دنیا برود و هر که از فرزندان او بعدا از آن ها مطالبه نمود به او تحویل دهم و به خدا سوگند آلان دانستم که آقایم موسی بن جعفر علیه السلام از دنیا رفته است.
(1)پس حضرت رضا علیه السلام آن امانات را گرفتند و آنان را امر به سکوت نمودند تا خبر شهادت موسی بن جعفر علیه السلام به مدینه رسید و از آن پس حضرت رضا علیه السلام دیگر در دهلیز خانه نخوابیدند و چون خبر شهادت موسی بن جعفر علیه السلام به مدینه رسید ما روزها را شماره کردیم و دانستیم که آن حضرت در همان شبی که حضرت رضا علیه السلام به بستر خود نیامد از دنیا رفته است.
(2)2- در همان کتاب، از کافی، از صفوان جمال نقل شده که گوید: به حضرت
ص:36
رضا علیه السلام گفتم: امام چه وقتی می فهمد که مقام امامت به او منتقل شده است؟ وقتی که خبر رحلت امام به او می رسد یا وقتی که امام از دنیا می رود؛ چنان که موسی بن جعفر علیه السلام در بغداد از دنیا رفت و شما در اینجا بودید؟
امام علیه السلام فرمود، «در همان ساعتی که امام قبلی از دنیا می رود او می داند که امامت به او منتقل شده است.» صفوان می گوید: گفتم: از کجا به او خبر می رسد؟ فرمود: «خداوند به او الهام می فرماید.»
(1)3- علاّمه مجلسی، در بحار، از کتاب عیون المعجزات نقل نموده که گوید:
از راه های صحیح و معتبر به دست آمده که سندی بن شاهک خرمای مسمومی را برای حضرت کاظم علیه السلام آماده نمود و آن حضرت را اجبار نمود تا ده دانه از آن خرمای مسموم را تناول نماید. پس سندی گفت: بیش از این میل کنید. امام علیه السلام به او فرمود: «تو به آن هدفی که داشتی و به آن مأمور بودی رسیدی.»
(2)سپس گوید: چند روز قبل از شهادت امام علیه السلام سندی بن شاهک قضات و
ص:37
عدول را جمع نمود و گفت: مردم می گویند موسی بن جعفر در سختی و شدت به سر می برد شما ببینید آیا بیماری و یا فشار و ناراحتی بر او هست؟ امام علیه السلام روی مبارک خود را به آنان نمود و فرمود: «شاهد باشید که من سه روز دیگر به وسیله سمّی که به من داده اند کشته خواهم شد لکن الان در ظاهر سالم هستم و در آخر امروز رنگ من شدیدا قرمز خواهد شد و فردا شدیدا زرد خواهد شد و روز سوم سفید خواهد شد و سپس به رحمت و رضوان الهی خواهم رفت.»
پس آن بزرگوار چنان که فرموده بود در آخر روز سوم سال 183 هجری قمری از دنیا رحلت نمود و سن مبارک آن حضرت 54 سال بود که بیست سال آن را با پدر خود امام صادق علیهما السلام گذرانده بود و سی چهار سال بعد از پدر خود مدت امامت آن حضرت بود.
(1)4- علاّمه مجلسی در کتاب بحار، از کتاب کافی، از بزنطی، ضمن حدیث
ص:38
مفصلی از حضرت رضا علیه السلام نقل نموده که فرمود: «اگر خداوند از اولیای خود دفاع
نمی کرد و انتقام آنان را از دشمنان نمی گرفت [دشمنان آنان را زنده نمی گذاردند]. مگر ندیدی خداوند با آل برمک چه کرد؟ و برای موسی بن جعفر علیه السلام چگونه از آنان انتقام گرفت؟ و فرزندان اشعث چون ولایت آن حضرت را پذیرفتند خداوند آنان را از خطر بزرگی نجات داد؟»
مرحوم محدّث قمی در کتاب منتهی الامال از سیّد بن طاوس در کتاب مصباح الزائر صلوات مخصوصه ای را ضمن زیارت حضرت کاظم علیه السلام نقل نموده که مشتمل بر فضایل و مصایب و کثرت عبادت آن بزرگوار است شایسته است که ما نیز آن را نقل نماییم.
«اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی محمّد وَ اَهْلِ بَیْتِهِ الّطاهِرِینَ وَ صَلِّ عَلی مُوسیَ بْنِ جَعْفَرٍ وَصِّیِ الاَْبْرارِ وَ اِمامِ الاَخْیارِ وَعَیْبَةِ الاَنْوارِ وَوارِثِ السَّکینَةِ وَ الوِقارِ وَالْحِکَمِ وَالاثارِ.
الَّذی کانَ یُحْیِی اللَّیْلَ بِالْسَّهَرِ اِلَی السَّحَرِ بَمُواصَلَةِ الاِسْتِغْفارِ حَلیفِ السَّجْدَةِ الطَّویلَةِ وَالدٌّمُوعِ الغَزیرَةِ وَالمُناجاتِ الْکَثیرَةِ وَالضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَةِ وَمَقَّرِ النٌّهی وَالعَدْلِ وَالْخَیْرِ وَالْفَضْلِ وَالنَّدی وَالْبَّذْلِ وَ ماْلَفِ الْبَلْوی وَ الْصَّبْرِ وَ الْمُضْطَهَدِ بَالْظٌّلْمِ وَ الْمَقْبُورِ بَالْجَوْرِ وَالْمُعَذَّبِ فی قَعْرِ الْسٌّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطامیرِ ذِی السّاقِ الْمَرضوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ وَالْجِنازَةِ الْمُنادی عَلَیْها بِذُلِّ الاِسْتِخْفافِ وَالْوارِدِ عَلی جَدِّهِ الْمُصْطَفی وَاَبیهِ الْمُرْتَضی وَاُمِّهِ
ص:39
سَیِّدِةِ النِّسآءِ بِاِرْثٍ مَغْصُوبٍ وَ وِلاءٍ مَسْلُوبٍ وَاَمْرٍ مَغْلُوبٍ وَدَمٍ مَطْلُوبٍ وَسَمٍّ مَشْروُبٍ
اَللّهُمَ وَ کَما صَبَرَ عَلی غَلیظِ الِْمحَنِ وَ تَجَرٌّعِ عُصَصِ الْکُرَبِ وَ اسْتَسْلَمَ لِرِضاکَ وَاَخْلَصَ الْطَّاعَةَ لَکَ وَمَحَضَ الْخُشُوعَ وَاسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ وَعادَی الْبِدْعَةَ وَاَهْلَها وَلَمْ یَلْحَقْهُ فی شَیْئٍ مِنْ اَوامِرِکَ وَ نَواهیکَ لَوْمَةُ لائمٍ صَلِّ عَلَیْهِ صَلوةً نامِیَةً مُنیفَةً زاکِیَةً تُوجِبُ لَهُ بِها شَفاعَةَ اُمَمٍ مِنْ خَلْقِکَ وَ قُرُونٍ مِنْ بَرایاکَ وَ بَلِّغْهُ عَنّا تَحِیَّةً وَ سلاماً وَ اتِنا مِنْ لَدُنْکَ فی مُوالاتِهِ فَضْلاً وَ اِحْسانا وَ مَغْفِرَةً وَ رِضْوانا اِنِّکَ ذُوالْفَضْلِ الْعَمیمِ وَالْتَّجاوُزِ الْعَظیمِ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الْرّاحِمینَ.»
محدّث قمی سپس می گوید: در احادیث بسیاری وارد شده است: «زیارت آن حضرت مثل زیارت حضرت رسول صلی الله علیه و آله است» و در روایتی آمده است «مثل آن
است که کسی حضرت رسول و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما را زیارت کرده باشد و در روایت دیگری، آمده است: «مثل آن است که امام حسین علیه السلام را زیارت کند» و در حدیث دیگری آمده است: «هر کس آن حضرت را زیارت کند بهشت از برای اوست.»
همچنین می گوید: خطیب در «تاریخ بغداد» از علیّ بن خلال نقل کرده که گوید: هیچ امر دشواری مرا روی نداد که بعد از آن نزد قبر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بروم و به آن جناب متوّسل شوم مگر آن که خدای تعالی آن را برای من آسان کرد. (منتهی الامال، ص 400).
عَجَبا لحلم الواحد القهّار و اناته فی مهلة الاشرار
ص:40
کیف القرار لأرضه و سماءه و بنو البتول مشردّ الکفّار
لهفی لموسی الکاظم بن الصادق نجل النبّی خلیفة الابرار
أمر الرشید بن اللعین لأخذه غضبا علیه بروضة المختار
جرّوه قسرا عن مدینة جدّه حین الصلاة مناجیا للباری
نادی بقلبٍ مکمدٍ یا جدّنا یا للفضیحة من ید الفجّار
فاقیم بین یدی رشیدٍ کافر متحّرکا شفتاه بالاذکار
شتم الرشید لبغضه و لکفره سبحان ما اجری علی المختار
فی السجن امسی فی القیود مصفّدا و سجوده مستغرق بنهار
و تراه فی قعر السجون معذّبا کاللؤلؤ المکنون قعر بحار
ایّامه مثل اللیالی مظلمة و نجومه دمع کعین الجاری
و بتسع تمرٍ سمّه فی داره احشاءه قد او قدت بالنار
و بدت جنازته و اشرق نوره نور الإله رأی اوُلوا الابصار
کالعرش حُمّل فوق اربع حامل ابن النبّی و سیّد الابرار
و یقول المؤلف:
و لقد بکت ملائکة السماء لقتله و الانبیاء المرسلون بغیر قرار
یا شیعة المصطفی فابکوا له و لقد بکته خیرة الأخیار
و ارجوا به شفاعة جدّه الم _صطفی فهو خیر آل نزار
ص:41
(1)1- مرحوم صدوق در کتاب عیون، با سند خود از، ابی نضره نقل نموده که می گوید: حضرت باقر علیه السلام هنگام رحلت خود فرزندش امام صادق علیه السلام را طلب نمود تا عهد امامت را به وی منتقل نماید پس برادر او زیدبن علیّ بن الحسین علیه السلام به برادر خود گفت: اگر امامت را در دو برادر همانند حسن و حسین قرار می دادی امید آن بود که خطائی نکرده باشی.
(2)امام باقر علیه السلام به برادر خود زید فرمود: «هرگز امانت ها و پیمان ها با مثال و
ص:42
مشابهت و رسوم انجام نمی شود، چرا که مسأله امامت] که عهد و امانت الهی است[ از اموری است که قبل از خلقت امامان معهود خداوند بوده [و از طرف او تعیین شده است].»
(1)سپس امام باقر علیه السلام جابربن عبداللّه انصاری را طلب نمود و به او فرمود:
«قصه صحیفه [مادرم فاطمه علیهاالسلام ] را طبق آنچه مشاهده کرده ای بیان کن.» جابر گفت: آری، من خدمت مولای خودم فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتم تا ولادت امام حسین علیه السلام را به او تبریک بگویم ناگهان در دست او نوشته سفید و نورانی را دیدم و گفتم: ای بانوی عالم! این نوشته چیست؟
فاطمه علیهاالسلام فرمود: «این صحیفه ای است که نام امامان از فرزندان من در آن
ص:43
نوشته شده است.» گفتم: آن را به من بدهید تا ببینم. فاطمه علیهاالسلام فرمود: «ای جابر! اگر از دادن آن ممنوع نبودم چنین می کردم لکن نهی شده است که جز پیامبر و وصّی پیامبر و اهل بیت پیامبر آن را لمس کنند و تو مجازی ظاهر آن را بنگری و محتوای آن را بدانی.»
(1)جابر می گوید: ناگهان دیدم در آن صحیفه نوشته شده بود:
1- ابوالقاسم محمّد بن عبد اللّه المصطفی، امّه آمنة.
2- ابوالحسن علیّ بن ابی طالب المرتضی امّه فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف.
3- ابو محمّد الحسن بن علیّ البرّ.
4- ابوعبد اللّه الحسین بن التقیّ، امّهما فاطمة بنت محمّد.
5- ابومحمّد علیّ بن الحسین العدل، امّه شهربانو بنت یزد جرد.
6- ابو جعفر محمّد بن علیّ الباقر، امّه امّ عبداللّه بنت الحسن بن علّی بن ابی طالب.
7- ابوعبداللّه جعفر بن محمّد الصادق و امّه امّ فروة بنت القاسم بن محمّدبن ابی بکر.
8- ابوابراهیم موسی بن جعفر،امّه جاریة، اسمها حمیدة المصفّاة.
ص:44
9- ابوالحسن علّی بن موسی الرّضا، امّه جاریة، اسمها نجمة.
10- ابوجعفر محمّدبن علیّ الزکیّ، امّه جاریة، اسمها خیزران.
11- ابوالحسن علّی بن محمّدالامین، امّه جاریة، اسمها سوسن.
12- ابومحمّد الحسن علیّ الرفیق، امّه جاریة، اسمها سمانة و تکنّی امّ الحسن.
13- ابوالقاسم محمّد بن الحسن، هو حجّه اللّه القائم، امّه جاریة، اسمها نرجس. صلوات اللّه علیهم اجمعین
مرحوم صدوق در پایان حدیث می گوید: در این حدیث نام حضرت مهدی برده شده لکن به نظر من بردن نام او جایز نیست.
مؤلف می گوید: چنانکه در کتاب «دولة المهدی علیه السلام » گفته شد نهی از ذکر نام حضرت مهدی علیه السلام مربوط به زمان هایی بوده که بردن نام آن حضرت سبب گرفتاری شیعیان و متعلقین آن حضرت می شده است.
(1)شیخ صدوق علیه الرحمة در کتاب عیون، از ابوهاشم داودبن قاسم جعفری، از امام باقر علیه السلام نقل نموده که فرمود: «روزی امیرالمؤمنین با امام حسن و امام
ص:45
حسین علیهم السلام وارد مسجد الحرام شدند، در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام بر دست سلمان تکیه نموده بود. پس مردی نیک سیما و خوش لباس بر امیرالمؤمنین علیه السلام سلام کرد و چون آن حضرت سلام او را پاسخ داد، آن مرد گفت:
(1)یا امیرالمؤمنین! من از شما سه مسأله را سؤال می کنم، اگر پاسخ آنها را دادی
می دانم که این مردم مرتکب خلاف شده اند و من حکم می کنم که آنان از کیفر دنیا و آخرت ایمن نیستند و اگر پاسخ ندادی می دانم که شما با آنان یکسان هستید] و حقی از شما تضییع نشده است]. امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: «از هر چه می خواهی سؤال کن.»
(2)آن مرد گفت: به من خبر بده که چون انسان می خوابد روح او کجا می رود؟ و بگو بدانم دلیل فراموشی و به یاد آوردن انسان چیست؟ و سؤال سوم علت این که فرزند شباهت به عموها و دایی های خود پیدا می کند چیست؟
ص:46
امیرالمؤمنین علیه السلام روی مبارک خود را به امام حسن علیه السلام نمود و فرمود: «پاسخ او را بده.»
(2)پس امام حسن علیه السلام به او فرمود: «اما سؤال تو از این که چون انسان می خوابد روح او کجا می رود؟ همانا روح او در وقت خواب متعلّق به باد است و باد متعلّق به هوا می باشد و این چنین است تا وقتی که او را تکان دهند که بیدار شود. پس اگر خداوند اجازه بازگشت روح او را به بدن داده باشد روح به بدن صاحبش باز می گردد و اگر اجازه بازگشت به بدن نباشد هوا باد را جذب می کند و باد روح را جذب می نماید و دیگر روح به بدن باز نمی گردد تا وقتی که در قیامت مبعوث شود.
و اما مسأله فراموشی و به یادآوردن همانا قلب انسان در ظرفی است و بر آن ظرف سرپوشی است پس اگر انسان در آن حال بر محمّد و آل او صلی الله علیه و آله صلوات کامل بفرستد [کمال صلوات به ذکر آل محمّد صلی الله علیه و آله می باشد] آن سرپوش کنار می رود و قلب روشن می شود و انسان آنچه را فراموش کرده به یاد می آورد و اگر صلوات بر محمّد و آل او نفرستد و یا صلوات ناقص بفرستد [و آل محمّد را در صلوات شریک نکند] سر پوش برداشته نمی شود و قلب او تاریک خواهد بود و در فراموشی به سر می برد.
ص:47
(1)و امّا این که فرزند بسا شبیه عموها و دایی های خود می شود به این علت است که چون مرد با همسر خود با قلبی آرام و عروقی ملایم و بدون اضطراب مجامعت کند نطفه در داخل رحم زن قرار می گیرد و فرزند شبیه پدر و مادر خود می شود و اگر با قلب مضطرب و عروق غیر آرام و بدن لرزان مجامعت کند نطفه مضطرب می گردد و بر بعضی از عروق قرار می گیرد پس اگر بر عروق عموها قرار گیرد فرزند شبیه به عموهای خود می شود و اگر بر عروق دایی ها واقع شود فرزند شبیه به دایی های خود خواهد شد.»
(2)آن مرد چون این سخنان را شنید گفت: من همان گونه که همیشه شهادت
ص:48
می داده ام به یگانگی خداوند و رسالت محمّد صلی الله علیه و آله اکنون نیز شهادت و گواهی
می نمایم که تو وصی او و قائم به حجت او می باشی - در این حال به امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره نمود - و به امام حسن علیه السلام گفت: و شهادت می دهم که تو نیز وصی پدر خود و قائم به حجت او بعد از او هستی و سپس به امام حسین علیه السلام اشاره نمود و گفت: و شهادت می دهم که تو نیز بعد از برادر خود وصی پدر خود علی علیه السلام هستی، و شهادت می دهم که علیّ بن الحسین قائم به امر حسین و محمّدبن علی قائم به امر علیّ بن الحسین و جعفر بن محمّد قائم به امر محمّد بن علی و موسی بن جعفر قائم به امر جعفر محمّد و علیّ بن موسی قائم به امر موسی بن جعفر و محمّد بن علی قائم به امر علیّ بن موسی و علیّ بن محمّد قائم به امر (1)محمّدبن علی و حسن بن علی قائم به امر علی بن محمّد می باشد. و شهادت
ص:49
می دهم که مردی از فرزندان حسن بن علی _ که نام و کنیه او برده نمی شود تا امر او در زمین ظاهر گردد و زمین را پر از عدل و داد کند چنان که پر از ظلم و جور شده باشد _ قائم به امر حسن بن علی خواهد بود. و سلام بر تو ای امیرمؤمنان و رحمت و برکات خدا بر تو باد. سپس برخاست و از بین ما رفت.
(1)امیرالمؤمنین علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمود: «ببین او کجا رفت؟» امام حسن علیه السلام
از مسجد خارج شد و به دنبال او رفت و فرمود: «او چون قدم به خارج مسجد گذارد، من ندانستم به کجای زمین رفت.» و چون خدمت پدر خود بازگشت و پدر را از وضع او آگاه نمود امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «او را نشناختی؟» گفتم: خدا و رسول او و امیرالمؤمنین به او داناترند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود «او خضر علیه السلام بود.»
ص:50
(1)صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون، با سند خود، از عبداللّه بن سلیط نقل نموده که گوید: حسین بن علیّ بن ابی طالب علیهما السلام فرمود: «ما دوازده امام هدایت یافته هستیم که نخستین مان امیرالمومنین علیّ بن ابی طالب علیه السلام است و آخرین مان نهمین فرزند من است و اوست قائم به حق که خداوند زمین را بعد از مردن و فساد به واسطه او احیا خواهد نمود و دین حق را بر همه ادیان حاکم خواهد ساخت؛ گرچه مشرکان را خوش نیاید و برای او غیبتی [طولانی] خواهد بود که در آن دوران عده ای گمراه و مرتد خواهند گردید و عده ای بر دین خود ثابت خواهند ماند و مورد آزار واقع خواهند شد. به آنان گفته می شود: اگر راست می گویید پس وعده فرج [امام زمانتان] چه شد؟»
(2)سپس امام علیه السلام فرمود: «آگاه باشید کسی که در دوران غیبت حضرت
ص :51
مهدی علیه السلام بر این آزارهای روحی و تکذیب های [توهین آمیز] صابر باشد او همانند مجاهدی است که مقابل رسول خدا صلی الله علیه و آله با دشمنان اسلام بجنگد.»
(1)مرحوم صدوق در کتاب عیون الاخبار، با سند خود، از محمّد بن سنان نقل نموده که گوید: یک سال پیش از تبعید موسی بن جعفر علیه السلام به عراق خدمت آن حضرت رسیدم در حالی که فرزند او علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام مقابل پدر نشسته بود. پس موسی بن جعفر علیه السلام به من فرمود: «ای محمّد!» گفتم: لبیک! فرمود: «زود باشد که در این سال حرکتی رخ دهد، پس تو را از آن هراسی نباشد.» سپس سر مبارک به زیر
ص:52
انداخت و خطی به زمین کشید و روی مبارک به من نمود و فرمود:
(1)«خداوند ستمکاران را گمراه خواهد نمود و آنچه اراده کند انجام خواهد داد.» گفتم: مقصود شما چیست؟ فرمود: «هرکس به این فرزند من ظلم کند و حق او را ضایع و امامت او را بعد از من انکار نماید مانند کسی است که به علیّ بن ابی طالب علیه السلام ظلم نمود و حق او را غضب کرد و امامت او را بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله انکار نمود.»
پس من دانستم که آن حضرت از مرگ خود خبر می دهد و به امامت فرزند خود اشاره می فرماید. به آن حضرت گفتم: به خدا سوگند، اگر من زنده بودم تسلیم او خواهم بود و حق او را خواهم شناخت و به امامت او اقرار خواهم کرد. الآن نیز شهادت می دهم که او بعد از شما حجت خدا بر خلق او و دعوت کننده به دین
ص:53
اوست. امام کاظم علیه السلام فرمود: «ای محمّدبن سنان! خداوند به تو عمر خواهد داد و تو مردم را به امامت او و امامت فرزند او دعوت خواهی نمود.» گفتم: فدای شما شوم، فرزند او کیست؟ فرمود: «امام بعد از او محمّد نام دارد.» گفتم: من به امامت او نیز راضی و تسلیم هستم.
امام کاظم علیه السلام فرمود:«آری، چنین یافتم تو را در کتاب امیرالمؤمنین علیه السلام . همانا تو بین شیعیان ما از برق در شب تاریک روشن تر هستی.» سپس فرمود: ای محمّد بن سنان! مفضل بن عمر نیز مورد انس و آرامش روح من است و تو از او به من نزدیک تری و بر آتش (دوزخ) حرام است که به تو نزدیک شود.»
(1)1- شیخ صدوقعلیه الرحمه، در کتاب عیون، با سند خود از تمیم بن بهلول، از عبداللّه بن ابی هزیل و از ابومعاویه، از جعفربن محمّد علیهما السلام نقل نموده که فرمود: «دلیل و حجت بر مؤمنین و قائم به امور مسلمانان و ناطق به قرآن [و قرآن ناطق] و
ص:54
عالم به همه احکام الهی، برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و خلیفه و جانشین او بر امت و ولیّ او امیرالمؤمنین علیّ بن ابی اطالب علیه السلام است که نسبت به پیامبر خدا به منزله هارون است برای موسی و اطاعت او از طرف خداوند در آیه شریفه (یااَیُّهَاالذین آمنوا اطیعواللّه و اطیعوالرسول و اولی الأمر منکم) واجب شده است و توصیف او نیز در آیه مبارکه (انّما ولیّکم اللّه و رسوله و الذین آمنو الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون) بیان گردیده.
(1)و در غدیر خم نیز توسط رسول خدا صلی الله علیه و آله ولایت و امامت او از طرف خداوند تثبیت شده و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز از ناحیه پروردگار خود به مردم فرموده: ألست اولی بکم منکم بانفسکم؟ قالوا: بلی، قال صلی الله علیه و آله : فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أعن من اعانه.»
[یعنی: ای مردم! آیا من از خود شما به شما سزاوراتر نیستم؟ گفتند: آری،
ص:55
چنین است. فرمود: پس هر کس من مولا و صاحب اختیار اویم علی نیز مولا و صاحب اختیار اوست. سپس فرمود: خدایا، دوست بدار هر کس علی را دوست می دارد و دشمن بدار هر کس علی را دشمن می دارد و یاری کن هر کس علی را یاری می کند و خوار و ذلیل کن هر کس علی را خار می کند و کمک ده هر کس علی را کمک می دهد].
(1)سپس فرمود: «علیّ بن ابی طالب علیه السلام امیرمؤمنان و امام و پیشوای متقین و
پرهیزکاران و رهبر و پیشگام سفید رویان بهشتی و افضل اوصیا و بهترین خلق خدا بعد از رسول او صلی الله علیه و آله می باشد و بعد از او حسن بن علی و سپس حسین بن علی دو سبط پیامبر و دو فرزند فاطمه اطهر (بهترین زنان عالم) هستند و بعد از آنان علیّ بن الحسین و محمّدبن علی و جعفربن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّدبن علی و علیّ بن محمّد و حسن بن علی و سپس حضرت بقیة اللّه امام زمان علیهم السلام می باشند که هر کدام پس دیگری امام و حجت الهی خواهد بود.
و آنان عترت رسول اللّه صلی الله علیه و آله هستند و وصیت رسول خدا نسبت به امامت آنان
ص:56
معروف و مشهور است و در هیچ زمانی زمین خالی از آنان نبوده و نخواهد بود و آنان دستگیره محکم الهی و رهبران هدایت و حجت های خداوند در روی زمین هستند تا زمانی که خداوند زمین و اهل آن را وارث شود] و همگان به عالم دیگر منتقل گردند].
(1)و هرکس با آنان مخالفت کند ضالّ و مضلّ (گمراه و گمراه کننده) و تارک حق خواهد بود و آنان قرآن ناطق و بیان کننده گان علوم رسول خدایند، و هر کس از دنیا برود و معرفت آنان را نیافته باشد مانند زمان جاهلیت مرده است، آئین آنان [از جهت عمل و کردار] تقوا و ورع در دین، عفّت، صدق، صلاح، اجتهاد و کوشش در عبادت، ادای امانت به خوب و بد مردم، طول سجود، شب بیداری در عبادت، پرهیز از محرّمات، انتظار فرج با بردباری، مصاحبت و هم نشینی نیکو، و رعایت حق همسایگان و همراهان می باشد.»
(2)2- در همان کتاب، از ابوحمزه ثمالی، از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:
ص:57
«خداوند عزّوجلّ حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را برای هدایت جن و انس مبعوث نمود و بعد از او دوازده نفر را جانشین و وصیّ او قرارداد که بعضی گذشته و بعضی باقی مانده اند [و خواهند آمد [و هر وصیّ از اوصیای پیامبر صلی الله علیه و آله روشی [و دستورالعملی[ خواهد داشت و اوصیای بعد از پیامبر اسلام بر روش اوصیای عیسی علیه السلام می باشند و عدد آنان نیز دوازده نفر خواهد بود و امیرالمؤمنین علیه السلام بر روش عیسی علیه السلام می باشد.»
بعضی از شارحین می گویند: در احادیث وارد شده است که مردم بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله در باره امیرالمؤمنین علیه السلام همانند عیسی علیه السلام سه دسته شدند غلات از شیعه برای علی علیه السلام ادعای خدایی کردند، چنان که غلات نصارا نیز مسیح را پسر خدا دانستند، خوارج امیرالمؤمنین علیه السلام را متهم نمودند و نسبت کفر به او دادند و هشتاد سال او را بر سر منابر لعنت کردند، چنان که یهودی ها نیز عیسی علیه السلام را متهم نموده و مادر او را به عمل زشت نسبت دادند، و اما فرقه سوم که آنان را عدلیه [و شیعیان علی علیه السلام ] می گویند کسانی هستند که این دو بزرگوار یعنی حضرت امیرالمؤمنین و حضرت عیسی علیهما السلام را امام و پیامبر دانسته و در همان منزلتی که نزد خداوند دارند قرار داده اند.
ص:58
از روایات و تاریخ ظاهر می شود که علت نپذیرفتن امامت حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام توسط عده ای از شیعیان مسأله حبّ دنیا و اموالی بوده است که نزد عده ای از وکلای امام کاظم علیه السلام بوده و شرایط تقیه ایجاب کرده که امام کاظم علیه السلام نتوانند در زمان حیات خود آن اموال را به مصارف لازم برسانند و چون اموال
سنگینی بوده طمع وکلای آن حضرت به آنها جلب شده و آنان در پاسخ حضرت رضا علیه السلام - که بعد از رحلت پدر آن اموال را استرداد فرموده - گفته اند:
چیزی از پدر شما نزد ما نیست و یا آن حضرت به ما اجازه پرداخت آن ها را به شما نداده اند و... و به همین علت از پذیرفتن امامت حضرت رضا علیه السلام نیز امتناع نموده و موفق به قبول آن نشده اند و این است معنای حدیث شریف نبوی صلی الله علیه و آله که می فرماید: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»؛ یعنی محبت و علاقه به دنیا اساس همه خطاها می باشد؛ اعاذنا اللّه منها بفضله و کرمه.
(1)1- مرحوم صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون، با سند خود، از ربیع بن
ص:59
عبدالرحمان نقل نموده که گوید: به خدا سوگند، موسی بن جعفر علیه السلام از متوسمّین و اهل فراست بود و می دانست که عده ای از یاران او اهل وقف خواهند شد و امامت حضرت رضا علیه السلام را نخواهند پذیرفت لکن کظم غیظ می کرد و به آنان اظهار نمی نمود و به همین علت به لقب کاظم ملقب گردید.
(1)2- در همان کتاب از یونس بن عبدالرحمان نقل شده که گوید: چون حضرت کاظم علیه السلام از دنیا رحلت نمود احدی از وکلای آن حضرت نبود جز آن که اموال زیادی از آن حضرت نزد او بود و این سبب شد که مرگ امام علیه السلام را انکار کنند و امامت حضرت رضا علیه السلام را نپذیرند.
سپس می گوید: نزد زیاد قندی، که یکی از وکلای حضرت کاظم علیه السلام بود، هفتاد هزار دینار طلا موجود بود و نزد علیّ بن ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار بود و
من چون این وضعیت را دیدم و حقیقت برای من روشن گردید و دانستم که امام بعد از موسی بن جعفر حضرت رضا علیهما السلام می باشد مردم را به امامت آن حضرت دعوت نمودم و این دو نفر (یعنی زیاد قندی و ابوحمزه) برای من پیام فرستادند و گفتند: چرا چنین می کنی؟ اگر نیاز به مال داری ما تو را بی نیاز خواهیم نمود و در پیام خود برای من ده هزار دینار طلا ضمانت نمودند به شرط این که من در مورد امامت
ص:60
حضرت رضا علیه السلام چیزی نگویم.
(1)پس من به سخن آنان گوش نکردم و گفتم: ما از صادقین علیهم السلام روایت داریم که فرموده اند: «چون بدعت ها ظاهر گردد بر عالم و دانشمند واجب است که علم خود را ظاهر کند [و حقایق را همان گونه که هست افشا نماید] و اگر چنین نکند نور ایمان از او گرفته خواهد شد.» و من هرگز جهاد در راه خدا را رها نخواهم نمود و به همین علت آن دو نفر دشمن من گردیدند و نسبت به من اظهار عداوت کردند.
(2)3- در همان کتاب از احمد بن حمّاد نقل شده که گوید:یکی از وکلای موسی
ص:61
بن جعفر علیه السلام عثمان بن عیسای رواسی بود که از طرف آن حضرت در مصر وکالت داشت و مال فراوانی از امام علیه السلام نزد او بود و شش نفر کنیز نیز جزء آن اموال بودند و چون حضرت رضا علیه السلام آن اموال و کنیزان را از او مطالبه نمود او در پاسخ آن حضرت نوشت: پدر شما نمرده و از دنیا نرفته است.
حضرت رضا علیه السلام به او نوشتند: «همانا پدرم از دنیا رفت و ما میراث او را تقسیم نمودیم و مرگ او بین مردم روشن گردید.» و چون امام علیه السلام مرگ پدر خود را اثبات نمود او باز در پاسخ آن حضرت نوشت:اگر پدر شما از دنیا نرفته باشد که البته حقی به اموال او ندارید و اگر چنانکه می گویید از دنیا رفته باشد او قبل از مرگ خود دستوری به من نداده که اموال او را به شما بدهم و من کنیزان را آزاد نمودم و آنان تزویج نمودند.
(1)مرحوم صدوق علیه الرحمه در پایان حدیث فوق می گوید: البته موسی بن
ص:62
جعفر علیه السلام کسی نبوده که اموالی را نزد خود جمع کند لکن این اموال در دوران حکومت هارون الرشید که دشمنان فراوانی گرد آن حضرت بوده اند جمع شده و امام علیه السلام قدرت پخش آنها را نداشته است و جز به افرادی قلیل اطمینان به کسی نیز نداشته که حافظ اسرار آن حضرت باشد.
از سویی چون نزد هارون سعایت شده بوده که برای موسی بن جعفر اموالی از اطراف می رسد و مردم او را امام خود می دانند امام کاظم علیه السلام نمی خواسته که چنین چیزی به اثبات برسد و خطری برای خود آن حضرت و شیعیان او بشود و الاّ اموال را پخش می نمود گرچه این اموال مربوط به فقرا نبوده بلکه هدایای شیعیان آن حضرت بوده است.
(1) شیخ طوسی در امالی به سند خود از مُحَمَّد بن سنان از امام صادق جعفربن
مُحَمَّدعلیهما السلام نقل نموده که فرمود: «پدرم به جابربن عبداللّه انصاری فرمود:
ص:63
«من در خلوت با تو سخنی دارم.» و چون در بعضی از روزها با جابر تنها شدند، پدرم به او فرمود: «بگو بدانم لوحی که در دست مادرم فاطمه علیهاالسلام دیدی چگونه بود؟» جابر گفت: «خدا را گواه می گیرم که روزی حضور فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله - برای تبریک ولادت فرزندش حسین علیه السلام - رفتم ناگهان در دست او لوحی از زبرجد سبز دیدم و چیزهایی در آن نوشته شده بود، که از نور خورشید روشنتر و از مشک اذفر خوشبوتر بود، پس گفتم: ای دختر رسول خدا این لوح و نوشته چیست؟!»
(1)فاطمه علیهاالسلام فرمود: «این لوحی است که خداوند عَزَّوَجلّ به پدرم هدیه نموده، و نام او و نام شوهرم علی و نام فرزندان و جانشینان او درآن نوشته شده است، پس
ص:64
من از آن بانو درخواست نمودم که آن لوح را به من بدهد تا از آن نسخه ای بردارم و من از آن نسخه ای گرفتم، امام صادق می فرماید: «پدرم به او فرمود: «آیا می شود آن را
به من نشان دهی؟» جابر عرض کرد: «بلی» و فورا رفت و از خانه خود لوحی از کاغذ آورد، پدرم فرمود: «نگاه کن در آن تا آن را برای تو بخوانم.» و در آن نوشته شده بود:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم این نوشته ای است از خداوند عزیز و علیم، که روح الامین برای مُحَمَّد خاتم پیامبران نازل نموده، ای مُحَمَّد اسماء مرا به بزرگی یاد کن، و شاکر نعمتهای من باش، و آلاء مرا انکار مکن، و به غیر من امیدوار مباش، و از غیر من هراس مکن، که همانا هر که به غیر من امیدوار شود، و از غیر من بترسد، من به او عذابی خواهم نمود که احدی را چنان عذابی نکرده باشم!
(1)ای مُحَمَّد من از بین پیامبران خود تو را برگزیدم، و وصی تو را بر اوصیاء دیگر فضیلت دادم، و حسن را بعد از گذشت ایام پدر مخزن علم خود نمودم، و حسین بهترین فرزند اولین و آخرین است که امامت را در او ثابت نمودم، و از او
ص:65
علی زین العابدین به وجود خواهد آمد، و از نسل او مُحَمَّد، شکافنده علم من و راهنمای طریق من خواهد آمد، و از اوست جعفرصادق در قول و کردار که بعد از او فتنه کور و صمایی خواهد بود! پس ای وای بر کسی که بنده و برگزیده من، موسی را انکار کند،
و از اوست علی ملقب به رضا که او را عفریت کافری خواهد کشت، و در شهری که بنده صالح من (ذوالقرنین) بنا می کند، در کنار بدترین خلق من دفن خواهد شد، و از اوست مُحَمَّد هادی به طریقه دین من، و نگهدارنده حریم من و کسی که قیم رعیت خود و صاحب عزت و نیکویی است، و از او علی و حسن به وجود خواهند آمد،
و از اوست جانشین او مُحَمَّد که در آخرالزمان خروج و قیام خواهد نمود، و بر سر او ابر سفیدی است که او را از تابش خورشید حفظ می نماید، و با زبان فصیح ندا می دهد که جن و انس و اهل آسمانها و زمین می شنوند که: "او مهدی آل مُحَمَّد است، او زمین را پر از عدل کند چنان که پر از ظلم شده باشد".»
(1)مرحوم صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون، با سند خود، از اسحاق بن
ص:66
عمار نقل نموده که گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «ای اسحاق! می خواهی تو را بشارت دهم؟» گفتم: آری، فدای شما شوم! فرمود: «ما صحیفه ای را یافته ایم که به املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و خط امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته شده و در آن چنین نوشته شده است: بسم اللّه الرحمن الرحیم.این مکتوبی است از ناحیه خدای عزیز و علیم...
سپس همان صحیفه فاطمه علیه السلام را قرائت فرمود جز آنکه در آخر آن آمده که امام صادق علیه السلام فرمود: «ای اسحاق! این است دین ملائکه و پیامبران خدا. پس آن را از نااهلان حفظ کن تا خدا تو را حفظ نماید و کار تو را اصلاح کند.» سپس فرمود: «هر کس دین خود را با آنچه در صحیفه فاطمه علیه السلام است تأمین کند از عذاب الهی ایمن خواهد بود.»
(1)مؤلف گوید: این نسخه با نسخه قبل تفاوت چندانی ندارد و تنها برای
ص:67
اطمینان و توجه اهل ادب و بعضی از شروح آن را ذکر نمودم از این رو نیاز به ترجمه آن نبود و علامه مجلسی این نسخه را از امالی شیخ طوسی نقل نموده و نسخه قبلی از کتاب عیون اخبارالرضا مرحوم صدوق نقل شده است چنان که در کتاب اختصاص شیخ مفید و کافی کلینی و کمال الدین صدوق و غیبت نعمانی و اعلام الوری و احتجاج طبرسی نیز نقل شده است.
أشهد باللّه، انّی دخلت علی أمّک فاطمة فی حیوة رسول اللّه صلی الله علیه و آله لا هنّئها بولادة الحسین علیه السلام فرأیت فی یدها لوحا اخضر ظننت انّه زمرّد و رأیت فیه کتابا أبیض شبه نور الشمس، فقلت لها: بأبی أنت و امّی یا بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله ما هذا اللوح؟ فقالت:
هذا اللوح أهداه اللّه عزّوجلّ الی رسوله صلی الله علیه و آله فیه إسم أبی و اسم بعلی و اسم ابنی و اسماء الاوصیاء من ولدی، فأعطانیه أبی علیه السلام : لیسرّنی (خ ل «لیبشّرنی»). بذلک، قال جابر: فأعطتنیه أمّک فاطمة، فقرأته و انتسخته، فقال أبی علیه السلام : فهل لک یا جابر أن تعرضه علیّ؟ قال: نعم، فمشی معه أبی علیه السلام حتّی انتهی الی منزل جابر، فأخرج أبی علیه السلام صحیفة من رقّ (الرقّ بالفتح: مایکتب فیه و هو جلد رقیق و منه قوله تعالی: فی رقّ منشور.) قال جابر:
فأشهد باللّه أنّی هکذا رأیته فی اللوح مکتوبا «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا کتاب من
ص:68
اللّه العزیز الحکیم (و فی نسخة قدیمة: العلیم، و امافی اکثرالنسخ «الحکیم» کما فی الاصل). لمحمّد نوره و سفیره و حجابه و دلیله نزل به الروح الامین من عند ربّ العالمین، عظّم یا محمّد أسمائی و اشکر نعمائی، و لا تجحد آلائی، انّی أنااللّه لااله الاّ أنا، قاصم الجبّارین و مذّل الظالمین، و دیّان الدّین، انّی أنا اللّه لااله الاّ أنا،فمن رجا غیر فضلی أوخاف غیر عذابی (خ ل «و خاف غیرعدلی» و فی الدعاء: بسم اللّه الذی لاارجوالاّفضله و لااخشی الاّعدله). عذّبته عذابا لا اعذّب أحدا من العالمین،
فایّای فاعبد و علیّ فتوکّل، انّی لم أبعث نبیّا فأکملت أیّامه و انقضت مدّته، الاّ جعلت له وصیّا، و انّی فضّلتک علی الانبیاء و فضّلت، وصیّک علی الاوصیاء و کرّمتک بشبلیک بعده و بسبطیک الحسن و الحسین، فجعلت حسنا معدن علمی بعد انقضأ مدّة، أبیه و جعلت حسینا خازن و حیی و أکرمته بالشهادة و ختمت له بالسعادة، فهو أفضل من استشهد، و أرفع الشهداء درجة عندی، و جعلت کلمتی (ای الامامة لانّها المراد من قوله تعالی: و تمّت کلمة ربّک، و هی تامّة فی الکمال علی جمیع الاحوال و هم علیهم السلام کلمات اللّه کما قال علیّ علیه السلام : انا کلام اللّه الناطق). التامّة معه و الحجّة البالغة عنده.
بعترته (ای بعترة الحسین علیه السلام ). أثیب و أعاقب، أوّلهم: علیّ سیّد (خ ل «زین»). العابدین و زین أولیائی الماضین و ابنه شبیه جدّه المحمود محمّد الباقر لعلمی و المعدن لحکمی، سیهلک المرتابون فی جعفر الرادّعلیه کالّراد علیّ حقّ القول منّی، لأکرمنّ مثوی جعفر و لا سرّنه (خ ل «لانصرنّه»). فی اشیاعه و انصاره و اولیائه انتجبت (خ ل «انتجب»). بعده موسی و انتجبت (أنیحت - أتیحت» انتجب الناقة: دنی نتاجها، الاناحة: التقدیر). بعده فتنة عمیاء
ص:69
حندس (الحندس بالکسر: الظلمة).
لاّن خیط (خ ل «خطّ»). فرضی لا ینقطع و حجّتی لا تخفی، و انّ اولیائی لا یَشقون، الا و من جحد واحدا منهم فقد جحد نعمتی، و من غیّر آیة من کتابی فقد افتری علیّ و ویل للمفترین الجاحدین عند انقضاء مدّة عبدی موسی و حبیبی و خیرتی، انّ المکذّب بالثامن مکذّب بکلّ اولیائی، و علیّ ولیّی و ناصری، و من أضع علیه اعباء النبوّة و أمنحه (للمتکلم من یمنح ای اعطیته). بالاضطلاع (اضطلع لهذا الامر: قوی علیه).
یقتله عفریت مستکبر (خ ل «متکبّر»). یدفن بالمدینة التّی بناها (خ ل «بنی» و المراد من العبد الصالح هوذوالقرنین «اسکندر»). العبد الصالح الی جنب (خ ل «جانب - جثة» و المراد من شرّ خلقی: هو هرون الرشید استوجب النار لمعارضته و انکار امامته علیه السلام . الّلهمّ العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد و آخر تابع له علی ذلک اللهمّ العنهم جمیعا). شرّ خلقی.
حقّ القول منّی لاقرّنّ عینیه (خ ل «عینه»). بمحمّد ابنه و خلیفته من بعده، فهو وارث علمی و معدن حکمی (خ ل «حکمتی» و لایوجد ذلک فی اکثر النسخ اّلافی بعض النسخ القدیمة). و موضع سرّی و حجّتی علی خلقی (خ «لایؤمن عبد به اّلا»). جعلت الجنّة مثواه و شفّعته فی
سبعین من أهل بیته کلّهم قد استوجبوا النار
و أختم بالسعادة لابنه علیّ ولیّی و ناصری و الشاهد فی خلقی و امینی علی وحیی اخرج منه الداعی الی سبیلی و الخازن لعلمی الحسن، ثمّ أکمل ذلک بابنه رحمة للعالمین علیه کمال (خ ل «جمال»). موسی و بهاء عیسی و صبر ایّوب.
سیذّل فی زمانه اولیائی و تتهادون رؤسهم (خ ل «تتهادون بروسهم» التهادی. ان یهدی
ص:70
بعضهم الی بعض). کما تتهادی رؤس الترک و الدیلم، فیقتلون و یحرّقون و یکونون خائفین مرعوبین و جلین، تصبغ الارض بدمائهم و یفشو الویل و الرنین (خ ل «الرنة» الرنة: الصوت، یقال: رنت المرئة ای صاحت). فی نسائهم،اولئک اولیائی حقّا بهم ادفع کلّ فتنة عمیاء حندس، و بهم اکشف الزلازل و ارفع الآصار (الآصار: الاثقال). والاغلال، اولئک علیهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئک هم المهتدون، قال عبدالرحمن ابن سالم: قال أبو بصیر: لولم تسمع فی دهرک الاّ هذا الحدیث لکفاک فصنه (ای فاحفظه). الاّ عن اهله. (البحار ج 36/203 عن امالی الطوسی و رواه فی العیون ج 1/41)
(1)1- علاّمه مجلسی، از کتاب عیون الاخبار صدوق، از ابن ابی کثیر نقل نموده که گوید: هنگامی که موسی بن جعفر علیه السلام از دنیا رحلت نمود[عده ای از [مردم از پذیرفتن امامت حضرت رضا امتناع ورزیدند و بر امامت موسی بن جعفر توقف
ص:71
کردند. پس من در آن سال به حج رفتم و چون حضرت رضا علیه السلام را دیدم در قلب خود گذراندم که آیا ما باید از چنین شخصی پیروی کنیم. ناگهان آن حضرت علیه السلام مانند برق خاطف به من بر خورد نمود و فرمود: «به خدا سوگند، من همان کسی هستم که تو باید از او پیروی کنی.»
پس من گفتم: من از خدا و از شما معذرت می خواهم (که چنین فکری را از خاطر گذراندم) حضرت رضا علیه السلام فرمود: «تو را بخشیدم.»
(1)2- در همان کتاب از ابو محمّد غفاری نقل شده که گوید: دین و بدهکاری
سنگینی ب×ه عهده من آمده بود پیش خود گفتم: راهی برای ادای آن جز رفتن خدمت مولای خودم حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام نیست.
پس چون صبح شد به در خانه آن حضرت رفتم و چون اجازه خواستم و
ص:72
وارد شدم حضرت رضا علیه السلام شروع به سخن نمود و فرمود: «ای ابو محمّد! ما حاجت تو را دانستیم و دین تو را به عهده گرفتیم.» و چون شب شد غذایی آوردند و من خدمت آن حضرت افطار نمودم. پس امام علیه السلام فرمود:
شب را می مانی یا به خانه خود می روی؟» گفتم: ای مولای من!اگر حاجت من داده شود بهتر است که از خدمت شما مرخص شوم. پس امام علیه السلام از زیر فرشی که بر آن نشسته بود مشتی از پول برداشت و به من داد و چون خارج شدم و خود را به نور چراغ رساندم دیدم دینارهای زرد و سرخ است و اولین دیناری که به آن برخورد نمودم بر آن نوشته شده بود: «ای ابو محمّد! این دینارها پنجاه عدد می باشد، با بیست و شش عدد آن دین خود را ادا کن و بیست و چهار عدد دیگر آن را خرج نفقه عیال خود نما.» و چون صبح شد و دینارها را زیر و رو نمودم آن دینار را نیافتم و چیزی هم از عدد آنها کم نشده بود.
(1)3- در همان کتاب از عبداللّه مغیره نقل شده که گوید: من از واقفیه بودم
ص:73
[کسانی که به امامت حضرت رضا علیه السلام معتقد نیستند] و با این عقیده بودم که به حج رفتم و چون به مکّه رسیدم چیزی بر قلبم خطور نمود و کنار کعبه به ملتزم پناهنده
شدم و گفتم: خدایا، تو نیّت و خواسته مرا می دانی، مرا به بهترین ادیان راهنمایی کن. پس ملهم شدم که خدمت امام هشتم علیه السلام بروم و چون به مدینه رسیدم به در خانه آن حضرت رفتم و به غلام آقا گفتم: به مولای خود بگو: مردی از اهل عراق بر در خانه است، ناگهان صدای مبارک امام علیه السلام را شنیدم که فرمود:
«وارد شو ای عبداللّه بن مغیره!» و چون وارد شدم امام علیه السلام به من نگاهی نمود و فرمود: «خداوند دعای تو را مستجاب کرد و تو را به دین خود هدایت نمود.» پس من گفتم: شهادت می دهم که شما حجت خدا و امین او بر مردم هستید.
(1)4- در همان کتاب از موسی بن مهران نقل شده که گوید: نامه ای به حضرت رضا علیه السلام نوشتم و از آن حضرت در خواست نمودم که در حق فرزندم دعا بفرماید. پس آن حضرت در پاسخ من نوشت: «خداوند فرزند پسر شایسته ای به تو خواهد داد.» پس آن فرزند اول از دنیا رفت و خداوند فرزند پسر دیگری به من عطا فرمود.
(2)5- در همان کتاب از محمّد بن فضیل نقل شده که گوید: من چون در منطقه
ص:74
بطن مرّ وارد شدم در پهلو و پای من بیماری عصبی به نام (عرق مدینی) عارض شد. پس در مدینه خدمت امام رضا رسیدم امام علیه السلام فرمود: «تو را بیمار می بینم؟» گفتم: آری، چون به بطن مّر رفتم این بیماری در پهلو و پای من پیدا شد.» پس امام علیه السلام اشاره ای به پهلوی من نمود و چیزی گفت و آب دهان مبارک خود را به آن محل انداخت و فرمود: «تو را از این باکی نیست.» و چون به پای من نگاه نمود، فرمود: «جدّم امام باقر علیه السلام می فرمود: هر کس از شیعیان ما به بلایی مبتلا شود و بر آن صبر
کند خداوند عزّ و جلّ اجر هزار شهید را برای او می نویسد.» پس من پیش خود گفتم: به خدا سوگند، بیماری پای من بر طرف نخواهد شد.
میثم می گوید: محمّد بن فضیل پیاپی از درد آن پای خود می لنگید تا از دنیا رفت.
(1)6- علاّمه مجلسی در کتاب بحار، از خرایج، از صفوان بن یحیی نقل
ص:75
نموده که گوید: من در مدینه در کنار حضرت رضا علیه السلام بودم که آن حضرت با عده ای که همراه او بودند به شخصی بر خورد نمودند که [در دکّان خود] نشسته بود و چون چشم او به امام رضا علیه السلام افتاد گفت: این امام رافضی هاست صفوان می گوید: من به امام علیه السلام گفتم: شنیدید این شخص چه گفت؟ امام علیه السلام فرمود: «آری، او شخص با ایمانی است و ایمان او کامل است.»
چون شب شد امام علیه السلام به او نفرین نمود و دکّان او سوخت و باقی مانده آن را نیز دزدها به سرقت بردند. صفوان می گوید: فردای آن روز دیدم آن مرد با حال خضوع و بیچارگی مقابل امام هشتم علیه السلام نشسته است. امام علیه السلام دستور دادند که به او چیزی بدهند و سپس به من فرمودند: «او مؤمن مستکمل الایمان است و او را جز آنچه دیدی اصلاح نکرد.»
(1)7- در همان کتاب، از محمّد بن زید رازی نقل شده که می گوید: هنگامی که
ص:76
مأمون حضرت رضا علیه السلام را ولی عهد خود نمود من نیز نزد آن حضرت بودم که مردی از خوارج در حالی که کارد مسمومی را در آستین خود پنهان نموده بود بر امام علیه السلام وارد شد.
آن مرد به رفقای خود گفته بود: «به خدا سوگند، من نزد این آقا که خود را فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله می داند و در حکومت این طاغی یعنی مأمون الرشید داخل شده است خواهم رفت و دلیل این عمل را از او طلب خواهم نمود و اگر دلیلی بر عمل خود بیان نکرد مردم را از دست او راحت خواهم کرد و او را از بین خواهم برد.»
(1)پس آن مرد خدمت امام علیه السلام آمد و اجازه خواست و آن حضرت به او اجازه داد و فرمود: به یک شرط «سؤال تو را پاسخ می دهم.» آن مرد گفت: آن شرط چیست؟ امام علیه السلام فرمود: «این که اگر جواب قانع کننده ای به تو دادم آنچه را در آستین
ص:77
گرفته ای بشکنی و دور بیندازی.» آن مرد خارجی متحیر ماند و کارد خود را شکست و دور انداخت و گفت: چرا شما داخل حکومت این طاغی، یعنی مأمون الرشید، شده ای؛ در حالی که آنان را کافر می دانی و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله هستی؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: اینها نزد تو کافرترند یا عزیز مصر و اهل مملکت او؟ آیا اینها خود را موحّد و خداپرست نمی دانند؟ در حالی که عزیز مصر و مردم او نه موحّد بودند و نه خدایی را می شناختند و یوسف بن یعقوب پیامبر و پیامبرزاده بود
و به عزیز مصر گفت: «مرا خزانه دار زمین قرار ده، همانا من دانا و حافظ [خزانه[ خواهم بود.» [یوسف علیه السلام این گونه] با کفار و فراعنه مجالست می نمود. من نیز مردی از فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم که این مرد، یعنی مأمون، مرا بر این کار اکراه و اجبار نموده است.»
سپس فرمود: «با توجه به آنچه شنیدی برای چه به من اعتراض می کنی و مرا دشمن می داری؟» آن مرد گفت: ملامتی بر شما نیست و من شهادت می دهم که شما راستگو و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله هستید.
(1)8- علاّمه مجلسی در کتاب بحار، از کتاب مشارق الانوار بِرسی نقل نموده که گوید: مردی از واقفیه تعدادی مسأله مشکل را در طوماری جمع آوری نمود و با
ص:78
خود گفت: اگر حضرت رضا علیه السلام پاسخ آنها را بداند امام خواهد بود. او چون به در خانه امام علیه السلام رسید توقف نمود تا اطراف آن حضرت خلوت شود. در این هنگام خادم حضرت رضا علیه السلام بیرون آمد و پاسخ مسایل او را به خط مبارک امام علیه السلام به دست او داد و گفت: طومار چه شد؟ آن مرد طومار را بیرون آورد و به خادم داد. خادم گفت: ولیّ خدا می فرماید اینها پاسخ سوالات تواست. پس او آنها را گرفت و بازگشت.
(1)9- در همان کتاب روایت شده است: روزی حضرت رضا علیه السلام در مجلس خود فرمود: «لااله الاّاللّه» فلانی از دنیا رفت!» سپس کمی صبر نمود و فرمود: «لااله الاّ اللّه»، او را غسل دادند و کفن کردند و به سوی قبر بردند!» باز اندکی صبر نمود و فرمود: «لا اله الاّ اللّه»، او را داخل قبر نمودند و چون از پروردگار او سوال
کردند پاسخ داد، سپس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از او سؤال کردند و او پاسخ داد و چون از مسأله امامت سؤال کردند امامان و اوصیای پیامبر علیه السلام را شماره نمود و به من که رسید سکوت کرد. چرا به امامت من اعتراف نکرد؟» راوی حدیث می گوید: آن مرد متوفیّ از واقفیه بود.
ص:79
(1)10- علاّمه مجلسی در کتاب بحار، از مناقب، از حسن بن علی و شاء نقل نموده که گوید: حضرت رضا علیه السلام هنگامی که در مرو خراسان بود روزی مرا خواست و فرمود: «علیّ بن ابی حمزه بطائنی امروز از دنیا رفت و در همین ساعت او را به خاک سپردند و دو ملک مأمور قبر به او گفتند: خدای تو کیست؟ او گفت: اللّه. گفتند: پیامبر تو کیست؟ او گفت: محمّد صلی الله علیه و آله . به او گفتند: امام و ولیّ تو کیست؟ او گفت: علیّ بن ابی طالب علیه السلام . به او گفتند: بعد از او امام تو کیست؟ او گفت: امام حسن علیه السلام . گفتند: بعد از او امام تو کیست؟ او گفت: امام حسین علیه السلام . گفتند! بعد از او امام تو کیست؟ او گفت: علی بن الحسین علیه السلام گفتند: بعد از او امام تو کیست؟ او گفت: محمدبن علی علیه السلام گفتند: بعد از او امام تو کیست؟ او گفت:
ص:80
محمد بن علی علیه السلام گفتند: بعد از او امام تو کیست: او گفت: جعفر بن محمد علیه السلام .
آن دو ملک گفتند: بعد از موسی بن جعفر امام تو کیست؟ او به لکنت زبان افتاد و چیزی نگفت. پس او را زجر دادند و گفتند: بعد از موسی بن جعفر امام تو کیست؟ پس او سکوت نمود. به او گفتند: آیا موسی بن جعفر به تو دستور داده که سکوت کنی؟ و سپس گرزی از آتش بر او زدند و قبر او را تا قیامت پر از آتش نمودند.»
حسن بن علیّ بن و شاء می گوید: چون این سخنان را از امام خود شنیدم تاریخ آن روز را ثبت نمودم تا این که نامه های اهل کوفه به خراسان رسید و در آنها نوشته شده بود که در همان روزی که امام علیه السلام خبر داده بودند علیّ بن ابی حمزه بطائنی مرده بوده و در همان ساعت که فرموده بود او را دفن کرده اند.
(1)11- علاّمه مجلسی در کتاب بحار، از مفید بن جنید شامی نقل نموده که گوید: خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم و گفتم: در باره شما و احوال
ص:81
شگفت انگیزتان زیاد سخن گفته می شود [و چون برای بعضی از مردم قابل تحمل نیست [اگر صلاح می دانید اثر و معجزه بالغه ای از شما ظاهر گردد که من آن را برای مردم نقل کنم[تا برای کسی ابهامی باقی نماند [حضرت رضا علیه السلام فرمود: «چه [معجزه ای [می خواهی؟» مفیدبن جنید می گوید: به آن حضرت گفتم: می خواهم پدر و مادر من را زنده کنید! امام علیه السلام فرمود: «به منزل خود برگرد من آنان را زنده نمودم!»
مفید می گوید: به خدا سوگند، چون من به منزل خود بازگشتم پدر و مادر من در خانه من نشسته بودند و ده روز هم زنده بودند و سپس خداوند آنان را دوباره قبض روح نمود.
(1)12- در همان کتاب، از کشف الغمه، از محمّد بن طلحه نقل شده که گوید: از
مناقب [و معجزات] آن حضرت این است که چون مأمون الرشید او را به عنوان ولی عهد و خلیفه بعد از خود معرفی نمود برای عده ای که اطراف مأمون بودند ناگوار شد و ترسیدند با این عمل خلافت از بنی عباس به بنی هاشم منتقل شود، از این رو، نسبت به حضرت رضا علیه السلام کراهت پیدا کردند.
ص:82
(1)هر گاه آن حضرت می خواستند بر مأمون وارد شوند خدّامی که در دهلیز و ورودی کاخ مأمون بودند بر آن حضرت سلام می کردند و پرده ها را بالا می گرفتند تا او وارد شود. و چون این خدّام از تعیین امام علیه السلام به ولایت عهدی مأمون کراهت پیدا کرده بودند به یکدیگر سفارش کردند که دیگر به حضرت رضا احترام نگذارند و پرده ای را برای او بالا نگیرند.
ولی چون حضرت رضا علیه السلام بعد از آن وارد شدند آنان بی اختیار سلام کردند و طبق عادت پرده ها را بالا گرفتند تا امام علیه السلام وارد خانه مأمون شدند. و پس از رفتن امام علیه السلام یکدیگر را ملامت نمودند که چرا به آنچه بر آن متفق شده بودند عمل نکردند. به همین منظور تصمیم گرفتند در نوبت بعدی که امام علیه السلام نزد مأمون می آیند. به او احترامی نگذارند و پرده ای برای او بالا نگیرند.
روز بعد چون امام علیه السلام وارد شدند آنها ایستادند و سلام کردند ولی پرده ها را برای آن حضرت بالا نگرفتند. در این هنگام خداوند باد شدیدی را فرستاد و پرده ها بیشتر از قبل بالا رفت [و امام علیه السلام از زیر آنها رد شدند] و پس از عبور امام پرده ها به جای خود بازگشت و در بازگشت نیز بادی وزید و پرده ها را بالا برد تا امام علیه السلام خارج شدند و سپس به حال خود باز گشتند.
ص:83
(1)آنان [پس از مشاهده این مسأله] به یکدیگر گفتند:با این وضعیت روشن می شود که این مرد نزد خداوند دارای چنان مقام و منزلتی است که باد مسخّر او گردیده، همچنان که مسخّر حضرت سلیمان گردیده بود. بنابراین بهتر است که ما از احترام و خدمت به آن حضرت دریغ نکنیم بلکه بیش از گذشته او را احترام نماییم.
(2)13- در همان کتاب نقل شده است: در خراسان زنی به نام زینب بود که ادعا
ص:84
می نمود که از فرزندان فاطمه و علی علیهما السلام است و به همین سبب بر اهل خراسان افتخار می کرد. پس او را نزد علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام آوردند، آن حضرت نسب او را رد نمود و فرمود: «او دروغگوست.» آن زن با شنیدن این سخنان به امام علیه السلام توهین نمود و گفت: همچنان که شما در نسب من خدشه وارد گردید من نیز در نسب شما خدشه وارد خواهم نمود.
پس حضرت رضا علیه السلام را غیرت علویه فرا گرفت و آن زن را نزد سلطان
خراسان که صاحب قدرت بود و در محلی وسیع به نام «برکة السباع» حیوانات درّنده را برای انتقام از مفسدین جمع کرده بود بردند و فرمودند: «این زن بر علی و فاطمه علیهما السلام افترا بسته و به دروغ خود را از فرزندان آنان می داند، در حالی که فرزند آنان نیست؛ هر کس واقعا پاره تن علی و فاطمه علیه السلام باشد گوشت او بردرّندگان حرام است. پس او را بین این درّندگان بیندازید، اگر راست بگوید آنها آسیبی به او نمی رسانند و اگر دروغگو باشد آنان او را پاره پاره خواهند کرد!»
(1)آن زن با شنیدن این سخنان به امام علیه السلام گفت: اگر شما راست می گویید
ص:85
خودتان به میان این درندگان بروید! امام علیه السلام پاسخی به او ندادند و بر خواستند تا به میان درّندگان بروند. سلطان گفت: کجا می روید؟ امام علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، به میان این درّندگان خواهم رفت!» پس سلطان و همراهان و عده ای از مردم برخواستند و درِ «برکة السباع» را باز نمودند و امام علیه السلام داخل آن شدند و مردم مشاهده کردند که همه آن حیوانات درنده مقابل امام علیه السلام روی زمین خوابیدند و امام علیه السلام با دست مبارک خود بر صورت و پشت آنان می کشید و آنان شادی می کردند، سپس از بین آنها بیرون آمدند و به آن سلطان فرمودند:
(1)«باید این زن دروغگو را بین این درّندگان بیندازی تا برای تو روشن شود که دروغ می گوید.» آن زن از رفتن بین آن حیوانات امتناع ورزید ولی به اجبار او را وارد «برکة السباع» کردند و حیوانات درّنده دویدند و او را پاره کردند و خوردند. و آن زن در خراسان به زینب کذّابه مشهور گردید.
ص :86
(1)14- علاّمه مجلسی در کتاب شریف بحار، از کتاب مشارق الانوار نقل نموده که حضرت رضا علیه السلام چون وارد خراسان شدند شیعیان آن حضرت از اطراف به او رو آوردند. علیّ بن اسباط نیز از کسانی بود که با هدایا و تحفه هایی حرکت نمود تا خدمت آن حضرت برسد. پس در بین راه دزدها قافله ای را که او بین آنان بود غارت نمودند و اموال و هدایای او را نیز گرفتند و ضربه ای بر صورت او زدند که دندان های مقابل او ریخت.
علیّ بن اسباط به قریه ای بازگشت و چون خوابید حضرت رضا علیه السلام را در خواب دید که به او فرمود: «اندوهی به خود راه مده، اموال و هدایای تو به ما رسید و برای دندان های خود گیاه سعدرا بکوب و در دهان خود بریز [تا دندان های تو باز گردد]!»
ص:87
علیّ بن ابساط می گوید: با خوشحالی از خواب برخاستم و گیاه سعدرا در دهان ریختم و خداوند دندان های مرا به من باز گرداند و چون خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم فرمود: آنچه در مورد[گیاه] سعد به تو گفتیم اثر آن را دیدی؟ اینک وارد خزانه شو تا هدایا و تحفه های خود را نیز بیابی!» علیّ بن اسباط می گوید: چون وارد خزانه شدم همه اموال و هدایای خود را مشاهده کردم.
(1)15- در همان کتاب، از دعوات راوندی، از حضرت جواد علیه السلام نقل شده که می فرماید: «مردی از اصحاب حضرت رضا علیه السلام بیمار شد. و آن حضرت او را عیادت نمود و فرمود: حالت چطور است؟ آن مرد گفت: من در این بیماری مرگ را ملاقات کردم. امام علیه السلام فرمود: مرگ چگونه بود؟ او گفت: بسیار سخت و دردناک بود. امام علیه السلام
ص:88
فرمود: تو مرگ را ندیده ای بلکه بعضی از مقدمات آن را دیده ای. سپس فرمود:
مردم در مسأله مرگ دو دسته هستند:[برای] یک دسته مرگ آغاز راحتی است و دسته [دیگر] با مرگ از گناهان خود پاک می شوند. تو ایمان به خدا و ولایت ما را در خود تجدید کن تا راحت شوی.» پس آن مرد چنین کرد و سپس گفت:ای فرزند رسول خدا! آلان ملائکه پروردگار اینجا حاضرند و مؤدب مقابل شما ایستاده و بر شما تحیت و سلام می فرستند، به آنان اجازه جلوس بدهید.»
حضرت رضا علیه السلام فرمود ای ملائکه پروردگار من! بنشینید!» سپس به آن بیمار فرمود: «از آنان سؤال کن آیا از طرف خداوند مأمورند که مقابل من بایستند؟» پس آن شخص محتضر گفت: آنان می گویند که اگر جمیع مخلوق خدا خدمت شما بیایند باید همگی در مقابل شما بایستند تا وقتی که شما به آنان اجاره جلوس بدهید، خداوند چنین به آنان امر نموده است.
این را گفت و چشم خود را بست و گفت: السلام علیک یابن رسول اللّه الآن شخص شما با حضرت محمد و امامان دیگرعلیهم السلام نزد من حاضر هستند. و
سپس از دنیا رحلت نمود.
(1)مؤلف گوید: مقام امامت بالاتر از مقام نبوت است. خداوند حضرت
ص:89
ابراهیم علیه السلام را بعد از مقام نبوت و مقام خلیل الرحمان بودن به مقام امامت مفتخر فرمود و چون سئوال نمود که آیا ذریه او نیز به مقام امامت می رسند؟ خطاب آمد: «مقام امامت عهدی الهی است و به ستمکاران نمی رسد.»
چراکه مقام نبوت و امامت، خلافت و جانشینی از خداوند است در روی زمین و تعیین آن انتخابی نیست و امام نیز همانند پیامبر فقط از طرف خداوند تعیین می شود. حتی خداوند به پیامبران خود نیز اجازه نداده که از پیش خود امام و جانشینی برای خود تعیین نمایند، زیرا آنان باطن افراد را نمی دانند تا بتوانند افراد صالح را از غیر صالح تشخیص دهند. جز آن که از طرف خداوند مأمور به تعیین باشند.
حضرت موسی علیه السلام طبق روایتی که از حضرت بقیه الله عجّل اللّه فرجه الشریف نقل شده در انتخاب خود اشتباه نمود؛ همان گونه که خداوند در قرآن فرموده است: «واختار موسی من قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا». بر اساس این آیه حضرت موسی علیه السلام با دقت نظر خود و با دارا بودن مقام نبوت و وفور عقل هفتاد نفر از بهترین افراد قوم خود را برای میقات الهی انتخاب نمود ولی آنان شایسته آن مقام نبودند و به پیامبر خود گفتند:
ما تو را نمی پذیریم و به تو ایمان نمی آوریم تا خدای خود را به چشم ببینیم و خداوند نیز آنان را هلاک نمود. سپس «حضرت بقیه اللّه(عج) فرمود: اگر چنین پیامبری در انتخاب خود اشتباه کند دیگران چگونه می توانند با عدم اطلاع از باطن
ص:90
افراد و شرایط لازم مقام امامت کسی را به عنوان امام و خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله تعیین نمایند؟»
به همین دلیل است که تاکنون هر کس را مردم به عنوان امام تعیین کرده اند صلاحیت امامت را نداشته است. برای روشن شدن این موضوع باید به بیان مبسوط حضرت رضا علیه السلام توجه نمود.
(1)صاحب کتاب تحف العقول، از عبدالعزیز بن مسلم - که علمای رجال او را تحسین نموده اند - نقل نموده که گوید: ما در مسجد جامع مرو خراسان خدمت حضرت رضا علیه السلام بودیم و مردم در مسأله امامت زیاد سخن گفتند و اختلافات زیادی را بازگو کردند تا این که من خدمت آقا و مولای خود حضرت رضا علیه السلام رسیدم و سخنان و اختلافات آنان را در مسأله امامت مطرح نمودم. امام علیه السلام تبسّم نمود و
ص:91
سپس فرمود:
«ای عبدالعزیز! این مردمِ نادان در دین خود فریب خوردند. همانا خدای عزّوجلّ پیامبر خود را از میان مردم نبرد جز آن که دین خود را کامل و قرآن را که حاوی جمیع حقایق است بر او نازل و حلال و حرام و حدود و احکام و جمیع آنچه مردم به آن نیازمند هستند را در آن بیان نمود و فرمود: «ما در این قرآن همه حقایق را بیان کردیم و چیزی از آن را فرو گذار نکردیم.»
خداوند در سال آخر عمر شریف پیامبر خود صلی الله علیه و آله در حجة الوداع فرمود: «امروز من دین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام و اسلام را برای شما
پسندیدم.» از این رو امامت کمال دین است و پیامبر از دنیا رحلت ننمود تا آن که معالم و معارف دین را برای امت خود بیان فرمود: راه راست و طریق حق را روشن ساخت و در آن سال (حجّة الوداع) علی علیه السلام را به عنوان امام و نشانه حق معرفی کرد و آنچه مردم به آن نیازمند بودند را نیز بیان نمود.
(1)پس کسی که گمان کند خداوند دین خود را کامل نکرده [و کار امت را به
ص:92
مصلحت اندیشی آنان واگذارده او] سخن خدا را در قرآن رد نموده است و هرکس سخن خدا را رد نماید کافر شده است.» سپس فرمود: «آیا مردم منزلت و مقام امامت و موقعیت آن را بین مردم می دانند تا انتخاب آنان در مسأله امامت صحیح باشد؟ سپس فرمود: امامت مقامی است که خداوند بعد از مقام نبوت و خلیل خدا بودن به عنوان مرتبه سوم مخصوص ابراهیم خلیل علیه السلام نموده است و آن فضیلتی است که خداوند به سبب آن به حضرت ابراهیم علیه السلام شرافت داده و نام او را بلند نموده است.
خدای متعال در قرآن می فرماید: «خداوند ابراهیم را به کلماتی آزمود» [و آن کلمات پذیرفتن ولایت و محبت اهل بیت پیامبراسلام صلی الله علیه و آله بود] و چون ابراهیم مقام و منزلت امامان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله را تا حضرت مهدی پذیرفت و به نهایت رساند خداوند مقام امامت را به او عطا فرمود. پس حضرت ابراهیم علیه السلام از خوشحالی
و مسرّت فرمود: «آیا از ذرّیه من نیز کسی به این مقام نایل می شود؟ خطاب آمد: «عهد امامت به ستمکاران نمی رسد.» و بنابر این آیه امامت هر ظالمی تا قیامت باطل می باشد و مقام امامت در پاکان و معصومین از ذرّیه و اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله
ص:93
منحصر شده است.
(1)پس خداوند مقام امامت را گرامی داشت و آن را در ذریه زبدگان و پاکان قرارداد و فرمود: «ما به فضل خود اسحاق و یعقوب را به ابراهیم عطا نمودیم و آنان را شایسته و صالح قرار دادیم و آنان امامان و رهبرانی هستند که به امر ما هادی مردم می باشند و آنان را به انجام اعمال خیر و اقامه نماز و پرداختن زکات ملهم نمودیم؛ آنان پیوسته ما را عبادت می کنند.»
سپس در آیه دیگر فرمود: «سزاوارترین مردم به ابراهیم پیروان او و این پیامبر صلی الله علیه و آله و [پیروان او] از مؤمنین هستند] و مؤمنین همان امامان دوازده گانه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشند].»
از این رو رسول خدا صلی الله علیه و آله امامت را بر عهده علی علیه السلام قرار داد و سپس طبق دستور خداوند تا قیامت در ذریه او که پاکان و صاحبان علم و ایمان هستند قرار گرفت و خداوند علم و دانش و ایمان را به علی و فرزندان او عطا نمود. و در باره آنان فرمود: «آنان که علم و دانش و ایمان به آنان داده شد [در روز قیامت به مردمی که وحشت زده از قبرها بیرون می آیند] می گویند: همانا شما طبق نوشته الهی تا قیامت در قبرها به سر برده اید و این است روز بعثت و قیامت که شما به آن علم نداشته اید.
و این [یعنی تعیین امامت در ذریّه پیامبر صلی الله علیه و آله ] به این علت است که بعد از پیامبر اسلام پیامبری نخواهد بود.]
ص:94
سپس فرمود: «با توجه به آنچه گذشت چگونه افراد نادان با فکر خود امام و رهبر تعیین می کنند؟! همانا امامت منزلت انبیاء وارث اوصیا و خلافت خدا و رسول اوست و آن مقام امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلام است.»
آنگاه فرمود: «امام زمامدار دین و نظام مسلمین و مصلح امور دنیا و عزت مؤمنین است. و اصول و فروع اسلام و تمامیّت نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و تأمین و تکثیر درآمدها و صدقات و امضای حدود و احکام و حفظ مرزها و ثغور مسلمین با امام علیه السلام می باشد.»
(1)و فرمود: «تثبیت حلال و حرام الهی و اقامه حدود و دفاع از دین و دعوت به آن با بیان حکمت آمیز و موعظه نیکو و حجت کامل و مؤثر به وسیله امام انجام می شود.» و فرمود: «امام علیه السلام همانند خورشید است که عالم از او منوّر می گردد و کسی را دسترسی به مقام و مرتبه او نیست.»
(2)و فرمود: «امام علیه السلام ماه منیر و چراغ روشن و نور طالع است و همانند ستاره
ص:95
دلیلی است که در تاریکی ها و ظلمت ها مردم را از گمراهی نجات می دهد و به راه راست هدایت می نماید.»
و فرمود: «امام علیه السلام همانند آتشی است که بر جای بلندی قرار گرفته باشد که برای گمراهان هادی و برای سرمازدگان حرارت است و هرکس از آن دوری جوید هلاک خواهد شد.»
و فرمود: «امام علیه السلام ، ابر باران زا و باران با برکت و آسمان سایه افکن و زمین پهناور و چشمه جوشان است و همانند آبشار و باغستان [برکت و رحمت او بر مردم جاری] است.»
و فرمود: «امام علیه السلام ] برای مردم] همانند امین رفیق و پدر و برادر مهربان و همانند مادر مهربان و خیرخواه فرزند صغیرخود می باشد و او پناهگاه بندگان خداست.»
(1)و فرمود: «امام علیه السلام امین خدا بین مردم و حجت بر بندگان او و خلیفه و
ص:96
جانشین خداوند بر مردم روی زمین و داعی الی اللّه و حامی حریم الهی می باشد.»
(1)و فرمود:»امام علیه السلام از هر گناهی پاکیزه و از هر عیب و نقصی پاک و مخصوص به علم الهی و متصف به حلم و بردباری است او نظام دین و عزت مسلمین و سبب خشم منافقین و هلاکت کافرین می باشد.»
و فرمود: «امام علیه السلام یگانه شخصیت روزگار است و کسی در مقام و منزلت به او نمی رسد و همتایی ندارد، او دانشمندی است که نظیر و مثل و مانند ندارد و دارای همه کمالات و ارزش هاست؛ در حالی که از کسی کسب کمال نکرده بلکه خداوند کریم او را به آن کمالات مخصوص نموده است.»
سپس فرمود: «[با این اوصاف] چه کسی قادر به معرفت امام و درک حقیقت او می باشد؟ هیهات و هیهات که درک امام در محدوده فهم مردم باشد. [آری،[ عقل ها در فهم او حیران و خطبا از بیان مقام او عاجز و شعرا و ادبا و بلغا و علما از توصیف شأن و مقام او بلکه از درک فضیلتی از فضایل او ناتوان می باشند و همگی در مقابل او اعتراف به عجز و تقصیر دارند پس چگونه می توانند به تمام ابعاد شخصیت او برسند، یا او را توصیف نمایند، یا بتوانند جایگزین او شوند و یا از علم و دانش او بی نیاز باشند؟!
هرگز کسی را نشاید که توان دسترسی به مقام او را داشته باشد، چرا که او
ص:97
مانند ستاره ای است که مردم به او دست نمی یابند و از توصیف او نیز عاجز می مانند.»
(1)آن گاه فرمود: آیا گمان می کنند چنین امامی در غیر آل محمّد صلی الله علیه و آله یافت می شود؟ به خدا سوگند، به خود دروغ گفتند و با فکر باطل خود گمان کردند می توانند به جایگاه بلند امامت دست یابند و چون خواستند خود را به آن مقام و منزلت بلند برسانند به حضیض ذلّت سقوط نمودند و این به این علت بود که خواستند با آرای خود امامی را [که لایق مقام امامت نبود] استوار سازند و او را به امامت بر مردم بگمارند.»
سپس فرمود: چگونه می توانند حق انتخاب امام را داشته باشند در حالی که امام علیه السلام عالم و دانشمندی است که نادانی در او راه ندارد و حافظ و نگهبانی است که
ص:98
فریب نمی خورد؟ او معدن علم نبوت است که نقصی در آن راه ندارد و کسی از جهت نسب و حسب به او نمی رسد، او شخصیتی است از بیت قریش و زاده هاشم و عترت رسول اللّه صلی الله علیه و آله که خود شرف اشراف است او از نسل عبد مناف و دارای مقام بلند دانش و حلم کامل است او قوی و توانای به امر امامت و عالم به سیاست و مستحق ریاست است او کسی است که اطاعت او واجب و قیام او بر امور مسلمین به امر الهی است و در تمام امور ناصح و خیرخواه مردم است.»
(1)و فرمود: «خداوند پیامبران و اوصیای آنان را توفیق و تسدید می فرماید و از
مخزون علم و حکمت خود به جایی می رساند که دیگران به آن نمی رسند خداوند چنین علم و حکمتی را به دیگران نمی دهد. علم و دانش امام همیشه فوق علم و دانش اهل زمان او خواهد بود؛ چنان که خداوند در قرآن می فرماید: «کسی که هادی و راهنمای حق است سزاوارتر به پیروی است یا کسی که راهی از خود پیش نمی برد جز آن که او را هدایت کنند؟ شما مردم چگونه در این مسأله حکم می کنید؟!»
و فرمود: «خداوند در قصه طالوت علیه السلام می فرماید:» خداوند طالوت را برای [امامت بر [شما برگزید و بر علم و دانش و توان جسمی او افزود و اوست که قدرت [و امامت]را به هر که بخواهد می دهد. و در قصه داوود علیه السلام فرمود: «خداوند به داوود
ص:99
سلطنت و حکمت و دانش عطا نمود تا این که داوود [توانست [جالوت را از بین ببرد. و به پیامبر خود صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «خداوند قرآن و حکمت را بر تو نازل نمود و آنچه را نمی دانستی به تو تعلیم کرد و همیشه فضل خدا بر تو بزرگ بوده است.» و در باره امامان از عترت و اهل بیت و ذریّه آن حضرت فرمود: «آیا مردم از این که خداوند نسبت به آنان تفضل نموده بر آنان حسد می ورزند؟»
(1)سپس فرمود: «البته خداوند اگر بنده ای را برای امور بندگان خود انتخاب
ص:100
(1)نماید به او شرح صدر می دهد و در قلب او چشمه هایی از حکمت را جاری می سازد و زبان او را به آن گویا می نماید که پس از آن از پاسخ هیچ مسأله ای عاجز نماند و سخنی جز صواب نگوید و از طرف خداوند مورد تأیید و تسدید و توفیق و از خطا و لغزش در امان خواهد بود و او را به چنین نعمت هایی مخصوص نموده تا این که او حجت بر مردم و شاهد بر آنان باشد. آیا این مردم قادرند که چنین ارزش هایی را در کسی ایجاد کنند تا او را به امامت انتخاب نمایند و منتخب آنان دارای چنین شرایطی باشد؟!»
مؤلف گوید: معجزات دیگری از حضرت رضا علیه السلام در مسیر حرکت از مدینه به خراسان ظاهر گردیده که به علت ترتیب سیر تاریخی در موضوع تبعید امام علیه السلام از مدینه به خراسان خواهد آمد.
ص :101
ص :102
ص :103
(1)مؤلّف گوید: هدف از بیان مناظرات و بحث هایی که حضرت رضا علیه السلام با اهل ادیان و ملل کرده اند با وجود طولانی بودن آنها _ استفاده از شیوه استدلال های عقلانی و مجادله به نحو احسن و همچنین اعتقادات و باورهای دینی و مذهبی است.
مناظرات حضرت رضا علیه السلام در دوران ولایت عهدی خود مشروح و بی سابقه است. حقیر لازم دانستم که بخشی از این کتاب را به بیان پاره ای از این مناظرات
ص :104
اختصاص دهم.
مرحوم صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون از حمدان بن سلیمان نیشابوری نقل نموده که گوید: از حضرت رضا علیه السلام از معنای آیه شریفه «فمن یرداللّه ان یهدیه یشرح صدره للاسلام» سؤال نمودم، آن حضرت پس از قرائت قسمت دوم آیه، «و من یردان یضلّه یجعل صدره ضیّقا حرجا»، فرمود:
چنانچه خداوند اراده فرماید کسی را در دنیا (به علت قابلیت و خیری که در او می بیند) موفق به ایمان نماید ودر آخرت در بهشت و محل کرامت خود جای
دهد سینه او را برای پذیرش اسلام و تسلیم و اطمینان به وعده های خود باز می نماید [تا حقایق را بپذیرد] و اگر بخواهد کسی را (به علت کفران و نافرمانی اش) از بهشت و دار کرامت خود در آخرت محروم نماید] او را به حال خود وا می گذارد [و سینه او را برای هدایت به اسلام باز نمی گرداند بلکه سینه او را [نسبت به فهم حقایق اسلام] تنگ می نماید به طوری که در اعتقاد خود گرفتار اضطراب و سردر گمی می گردد] و موفق به ایمان نمی شود].
مؤلّف گوید: این سخن در حقیقت بیانگر معنای آیاتی از قرآن است که خداوند در آنها هدایت و اضلال افراد را به خود نسبت می دهد، و افراد ناآگاه گمان می کنند خداوند بدون علت و حکمت عده ای را هدایت می کند و عده ای را گمراه می نماید و با این تصوّر غلط به خدای متعال نسبت جبر می دهند.
حال آن که مساله اختیار یک امر محسوسی است و دادن چنین نسبت به ذات مقدس الهی سوای این که مخالف آیات فراوانی از قرآن است نسبت ظلم به ذات مقدس او
ص :105
نیز می باشد. و البته معلوم است که علت این گونه اشتباهات دوری از معارف و تعالیم اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد و فرقه هایی از مسلمین که از تعالیم و معارف آن بزرگواران بی بهره بوده اند در تمام مسایل خود گرفتار این گونه اشتباه ها و گمراهی ها شده اند.
(1)1- مرحوم صدوق علیه الرحمه، در کتاب عیون، از محمّدبن عبداللّه
ص :106
خراسانی، خادم حضرت رضا علیه السلام ، نقل نموده که گوید: مردی از زنادقه (کسانی که منکر وجود خدا هستند) خدمت حضرت رضا علیه السلام رسید، در حالی که عده ای نزد آن حضرت جمع بودند. پس امام علیه السلام به او فرمود:
«اگر حق با شما باشد _ که چنین نیست _ ما و شما یکسان خواهیم بود و ما از نماز و روزه و زکات و اقرار به ربوبیت خداوند ضرری ندیده ایم و اگر حق با ما باشد _ که چنین هم خواهد بود [و عالم را آفریدگاری است و ما مخلوق او هستیم] و جز آن نخواهد بود _ در آن صورت شما هلاک شده اید و ما نجات یافته ایم.» شخص زندیق (و مادی) گفت: مرا آگاه کن که خداوند چگونه است و در کجاست؟
امام علیه السلام فرمودند: «وای بر تو! آنچه تو فکر کردی خطا و غلط است، چرا که مکان آفریده خداست و او قبل از مکان بوده [و هست] و کیفیت نیز مخلوق اوست و او قبل از کیفیت بوده] و هست]. پس او با زمان و مکان و حواس شناخته نمی شود و با چیزی نیز مقایسه نمی گردد.»
(1)مرد زندیق گفت: چیزی که با حواس درک نشود و [زمان] و مکان و کیفیتی
ص :107
برای او نباشد وجود نخواهد داشت.
امام علیه السلام فرمود: «وای بر تو! چون حواس تو از درک حقیقت او عاجز ماند ربوبیت او را انکار نمودی؟ در حالی که ما چون حواسمان از درک حقیقت او عاجز شود یقین می کنیم که پروردگار ما اوست و او چیزی است برخلاف همه چیزها.»
(1)مرد زندیق گفت: پس به من بگویید او از چه زمانی بوده است؟»
امام علیه السلام فرمود: تو بگو او در چه زمانی نبوده؟ تا من به تو بگویم: او در چه زمانی بوده.
مرد زندیق گفت: دلیل و نشانه وجود او چیست؟ امام علیه السلام فرمود: «من چون به جسم خود می نگرم و می بینم که در طول و عرض و کم و زیاد آن و جلوگیری از آفت ها و جلب منافع نسبت به آن از خود دخالتی ندارم یقین می کنم که این [ساختار]را بنیانگذاری است و به وجود او اقرار می نمایم. افزودن بر آن، از آنچه [در این عالم] از قدرت او نسبت به حرکت و سیر روز و شب و ایجاد ابرها و گردش بادها [برای رساندن باران] و سیر خورشید و ماه و ستارگان و غیره از نشانه های عجیب و شگفت انگیز و ظرافت ها و دقت های حکیمانه می بینم یقین می کنم که همه اینها مقدری [حکیم] و آفریدگاری[عالم و دانا] دارد.»
ص :108
مرد زندیق گفت: پس برای چه او پنهان [و از چشم ما دور] است و ما او را نمی بینیم؟
(1)امام علیه السلام فرمود: «مردم به واسطه گناهان زیاد خود از دیدن و رؤیت او محجوب شده اند اما او] یعنی پروردگار عالم] حجابی ندارد و شب و روز] بربندگان صالح خود [آشکار می شود.»
مرد زندیق گفت: پس برای چه چشم ها او را نمی بیند؟
امام علیه السلام فرمود: «این [مساله] به دلیل تفاوتی است که بین او و بین مخلوق او وجود دارد. مردم [چون دارای جسم و ابعاد هستند] با چشم دیده می شوند لکن
خداوند بالاتر از آن است که با چشم و سایر حواس دیده و احساس شود بلکه تصور و تعقل ذات مقدس او برای کسی امکان پذیر نیست. [کلمّا اوجدتموه بافهامکم فی ادّق معاینه فهو مخلوق مثلکم مردود الیکم؛ یعنی هر چیز را با هر دقتی تصور نمایید، خدای شما نخواهد بود بلکه آن ساخته فکر شما می باشد]. مرد زندیق گفت: اندازه او را برای من بیان کن.
(2)امام علیه السلام فرمود: «اندازه ای برای او نیست.» مرد زندیق گفت: چرا؟
ص :109
امام علیه السلام فرمود: چون هر محدودی دارای نهایت است و زیاده و کم در آن تصور می شود و پروردگار عالم محدود نیست و زیاده و کم در او تصور نمی شود. او جسم نیست که قابل زیاده و کم و تجزیه و تصور باشد.»
مرد زندیق گفت: شما او را سمیع و بصیر و حکیم و علیم و لطیف می دانید، مگر این نیست که شنوایی با گوش و بینایی با چشم و لطافت با دست و حکمت و حکیم بودن با کار و صنعت است؟
امام علیه السلام فرمود: «لطیف در مورد انسان از کار و صنعت او ظاهر می شود ولی خداوند به اعتبار خلقت اشیاء، لطیف و جلیل نامیده می شود و از لطافت اوست که در هر حیوانی روح دمیده است و هر کدام را به صورتی خلق فرموده که با دیگری مشتبه نمی شود و از ناحیه خداوند در هر کدام از حیوانات [و مخلوقات] لطافتی به
ص :110
کار رفته [و آثار صنع لطیف و اتقان و حکمت و قدرت و علم او در آن ها مشهود
است].»
سپس فرمود: «و چون ما به اشجار و میوه های نیکوی آنها می نگریم به خوبی پی می بریم که خالق ما [و آنها] لطیف است لکن نه به آن معنایی که در مورد انسان گفته می شود. بلکه می گوییم او شنواست و صداهای مخلوقین خود را از عرش تا فرش و از ذره تا تا کوه در زمین و دریا می شنود و [چیزی] بر او پنهان نمی ماند و او را به همین معنا سمیع می دانیم.
پس او سمیع است بدون [نیاز به ] داشتن گوش و بصیر است بدون [نیاز به[ داشتن چشم. بلکه او اثر ذره سیاهی که در شب تاریک بر سنگ سیاهی قرار گرفته باشد را می بیند و او از راه رفتن مورچه ها در شب تاریک و از منافع و مضارّ و آمیزش و فرزندان و نسل آنان آگاه است. وما او را به این معنا بصیر و بینا می گوییم نه به معنای بینایی که در مخلوق او وجود دارد.» پس آن مرد کافر و زندیق با شنیدن این سخنان به خداوند ایمان پیدا کرد و مسلمان شد.
(1)پائین ترین مرتبه ایمان اعتقاد به یگانگی خداوند و اقرار به نبوت و پیامبری
ص :111
رسول خدا حضرت محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله و امامت امامان دوازده گانه یعنی علیّ بن ابی طالب و فرزندان آن حضرت تا حضرت بقیه اللّه علیه السلام و اقرار به حقانیت آنچه از طرف خداوند بر پیامبر او حضرت محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله نازل شده و امامان بعد از آن حضرت آن ها را بیان نموده اند و اقرار به حقانیت مرگ و نشور و صراط و میزان و بهشت و دوزخ و رجعت و قیام مهدی عجلّ اللّه فرجه الشریف و... می باشد.
مرحوم صدوق در کتاب اعتقادات خود موارد لازم و ضروری اعتقادات را جمع آوری نموده است .
وی در کتاب عیون الاخبار، با سند خود، از فتح بن یزید جرجانی نقل نموده که گوید: من به امام هشتم علیه السلام گفتم: پایین ترین درجه معرفت به خداوند چیست؟
(1)امام علیه السلام فرمود: «اقرار به این که خدایی جز خدای یگانه نیست و او شبیه و نظیری ندارد و او قدیم و ازلی و ابدی بوده و هست و مثل و مانندی برای او نیست.»
در همان کتاب، با سند خود، از عبدالعزیز مهتدی نقل نموده که گوید: به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: توحید چیست؟
امام علیه السلام فرمود: «هر کس قل هوالله احد را بخواند و به آن ایمان داشته باشد به
ص :112
توحید معرفت پیدا نموده است. گفتم: چگونه بخواند؟ فرمود: «همان گونه که مردم می خوانند.» سپس فرمود: «و پس از خواندن آن سه مرتبه بگوید: کذلک اللّه ربّی.»
(1)یکی از مسایل مهم و حساس اعتقادی مسأله جبر و تفویض و قضا و قدر است. عده زیادی از مذاهب غیر شیعی در اثر دوری از معارف و تعالیم اهل بیت علیهم السلام قایل به جبر شده و معنای قضا و قدر را نفهمیده اند لکن شیعیان اثناعشری به برکت
مکتب نورانی خاندان نبوت در این گونه مسایل و در سایر مسایل اعتقادی و فقهی و کلامی و اخلاقی و سیاسی و غیره به چنین اشتباهاتی گرفتار نشده اند.
ص :113
مرحوم صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون، از کتب اهل تسنن، از ابن عباس، از امیرالمؤمنین علیه السلام و با سند دیگر نیز از حضرت رضا علیه السلام از پدران خود، از حضرت زین العابدین علیه السلام نقل نموده است: که مردی از اهل عراق خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و گفت:
آیا حرکت ما به شام برای جنگ با معاویه همراه با قضا و قدر الهی بوده است؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «آری، به خدا سوگند، شما از هیچ بلندی بالا نرفتید و به هیچ محلی پایین نیامدید مگر آن که همراه با قضا و قدر الهی بود.» آن مرد گفت: یا امیرالمؤمنین! بنابراین خدا چنین خواسته من زحمت و رنج خود را به حساب خدا می گذارم. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«ای، مرد! آرام باش! آیا گمان کردی قضا و قدر خدا حتمی بوده و برای ما اختیاری در آن نبوده است؟ اگر چنین باشد [یعنی ما در این عمل مجبور بوده باشیم[ هر آینه ثواب و عقاب و امر و نهی باطل و بیهوده خواهد بود و وعده بهشت و وعید دوزخ نیز لغو بوده و بر گنهکار ملامتی نخواهد بود، همان گونه که نیکوکار نیز شایسته تمجید نمی باشد بلکه نیکوکار سزاواتر ملامت و گناهکار سزاواتر تمجید خواهد بود و این اعتقاد بت پرستان و دشمنان خدا و قدریّه مجوس این امت] یعنی جبریه [است.»
(1)سپس فرمود: «ای پیرمرد! خداوند متعال تکلیف و امر و نهی خود را همراه با
ص :114
اختیار بندگان خود قرار داده و بر عمل ناچیزی پاداش فراوان مقرر نموده است و هرگز اطاعت و عصیان آنان از روی اکراه و اجبار نبوده و دست انتقام او برای گرفتن و مؤاخذه گنهکاران نیز بسته نبوده و (خداوند) آسمان ها و زمین را به باطل نیافریده است. آری، این گمان کافران است پس وای بر آنان از آتش دوزخ!» چون سخن امیرالمؤمنین علیه السلام به اینجا رسید آن پیر مرد عراقی برخاست و اشعار ذیل را در فضایل (1)امیرالمؤمنین علیه السلام قرائت نمود:
ص :115
«انت الإمام الذی نرجو بطاعته یوم النجاة من الرحمان غفرانا...»
حضرت رضا علیه السلام برای برطرف نمودن شبهه جبر و تفویض قاعده و اصلی را تأسیس نموده و برای هیچ یک از مخالفین و انسان ها در این مسأله شبهه ای باقی نگذارده است. آن حضرت قاعده مذکور را در سخنی به عنوان حدیث قدسی از ناحیه ذات مقدس پروردگار بیان فرموده است که به بیان آن می پردازیم.(1)1- مرحوم صدوق در کتاب عیون، با سند خود، از سلیمان بن جعفر
ص :116
حمیری نقل نموده که گوید: شخصی مساله جبر و تفویض را خدمت حضرت رضا علیه السلام مطرح نمود. امام علیه السلام فرمود: «می خواهید در این مورد، قاعده و اصلی را به شما یاد بدهم که دیگر در آن اختلاف نکنید و با این قاعده با هر کس مخاصمه نمایید بر او غالب شوید؟» گفتیم: آری، آماده شنیدن سخن شما هستیم.
امام علیه السلام فرمود: «همانا خداوند اطاعت خود را همراه با اکراه [و اجبار] قرار نداده و مردم از روی اختیار او را عبادت می کنند همان گونه که مردم را در نافرمانی خود آزاد گذارده؛ گرچه قدرت جلوگیری آنان را از معصیت دارد و می تواند آنان را از نافرمانی و معصیت خود باز دارد. خداوند بندگان خود را بیهوده و بدون هدف نیافریده است و مالک واقعی آنچه به آنان عطا نموده خود اوست و قدرت واقعی بر آنچه آنان را بر آن قدرت و توان داده از خود اوست.
پس اگر مردم او را عبادت و اطاعت کنند از آنان جلوگیری نخواهد نمود و اگر نافرمانی او را نمایند ممکن است بنابر مشیت خود] از راه لطف] از آنان جلوگیری کند و اگر [آنان مستحق لطف نبودند] و از آنان جلوگیری نفرمود و آنان [به اختیار خود] معصیت و نافرمانی او را کردند خداوند آنان را در آن معصیت وارد نکرده است [بلکه آنان به اختیار و اراده خود معصیت او را کرده اند].»
سپس فرمود؛ «هر کس حدود این سخن را حفظ کند و به همین بیان با دشمنان خود بحث کند پیروز خواهد بود.»
ص :117
2- در همان کتاب از بزنطی نقل شده که گوید: به امام رضا علیه السلام گفتم: عده ای از اصحاب ما قایل به جبر شده اند و عده دیگری قایل به استطاعت و تفویض (جبر یعنی خداوند مردم را به اطاعت و معصیت اجبار نموده و تفویض یعنی آنان را آزاد گذارده به طوری که قادر بر جلوگیری از آنان نیست).(1)
امام علیه السلام فرمود: «بنویس!» سپس فرمود: «خداوند به بنده خود می گوید: ای فرزند آدم، اراده و خواست تو از ناحیه مشیت من است [و تا من نخواهم تو نمی توانی اراده کنی [و توانایی و قدرت تو بر اطاعت و یا معصیت من نیز از ناحیه من است و تو با توانی که من به تو داده ام واجبات من را انجام می دهی و با نعمت های من و قوایی که به تو داده ام بر معصیت من توان پیدا می کنی.
پس من تو را شنوا و بینا [و صاحب عقل و فهم] و قادر بر اعمال خود قرار دادم تو هر گناهی بکنی از پیش خود کرده ای و هر بلایی به تو برسد از خطایی است که خود کرده ای و من به اعمال نیک تو سزاوارتر هستم و تو نسبت به گناهان خود سزاوارتری چرا که کسی را حق مؤاخذه و سؤال از من نیست، در حالی که شما
ص :118
[بندگان] مسؤول کارهای خود می باشید. [ای بنده من] من کار را بر تو منظم نمودم [و اسباب کار تو را فراهم کردم [تا هر عملی را می خواهی به اراده و میل خود انجام دهی.»
تردیدی نیست که صفات و اسماء الهی و معانی آنها از باب ترکیب و اضافه صفت بر موصوف نیست بلکه صفات او نفس ذات مقدس اوست و ترکیب موصوف از ذات و صفت شأن مخلوق جسمانی است که صفات او عارض بر او می شود و گفته می شود معدوم بوده و سپس به وجود آمده و یا جاهل بوده و سپس عالم گردیده و یا ضعیف بوده و سپس قوی شده است.(1)
ص :119
و اگر در استعمال، صفتی را به طور مشترک به خداوند و خلق او نسبت می دهند و می گویند خداوند عالم است و زید عالم است در هر مورد معنای خاصی دارد، و معلوم است که علم خداوند عین ذات اوست و مسبوق به جهل نیست و ذات مقدس او مرکب از دو چیز نیست و همچنین است قدرت و حکمت و... (1)
لکن در مخلوق به طور کلی این اسماء و صفات حادث است و اگر گفتیم انسان عالم و یا قادر و یا رؤف است یعنی این صفات بر او عارض شده است حتی انبیاء و اولیاء که علوم و اوصاف آنان اکتسابی نیست و از ناحیه خداوند به آنان افاضه شده است نیز مانند دیگران صفات آنان عارض بر آنها و متأخر از آنها است. ولی صفات خداوند عین ذات اوست و تجزیه و حدوث در او راه ندارد.(2) از سخنان معصومین علیهم السلام آشکار می شود که غلوّ عده ای از مسلمانان در باره
ص :120
اولیای خداوند که آنان را «العیاذ باللّه» خدا دانسته و یا نسبت خالق و رازق و... به آنان داده اند اشتباه بوده است. این عده چون اولیای الهی را مظهر صفات الهی دیده اند تصور کرده اند که بین آنان و خداوند تفاوتی وجود ندارد، در حالی که صفات آنان گرچه اکتسابی نیست لکن ذاتی آنان هم نیست بلکه افاضه الهی است. آنان از کسی کسب علم و کمال نکرده اند و معلم آنان خداوند بوده است ولی این گونه نیست که صفاتشان عین ذاتشان باشد.(1)مرحوم صدوق در کتاب عیون، با سند خود، از حسین بن خالد نقل نموده
ص :121
که گوید: امام رضا علیه السلام به من فرمود «خداوند تو را خیر بدهد، بدان که خدای تبارک و تعالی موصوف به قدیم است و برای [شخص] عاقل روشن است که این صفت به معنای این است که قبل از او و همراه او چیزی نبوده است و گر نه او قدیم نخواهد بود و کسی که گمان کند قبل از او و یا با او چیزی بوده سخنی باطل گفته است چرا که اگر چیزی قبل از او و یا با او بوده باشد نمی توان او را خالق آن چیز دانست و معنای «هو الاوّل و لآخر» صحیح نخواهد بود.
(1)و چون خداوند عالم را آفرید و بنی آدم را آزمایش و امر به عبودیت نمود
ص:122
خود را به نام های مخلوقین توصیف نمود؛ مانند سمیع و بصیر و قادر و قاهر و حیّ و قیّوم و ظاهر و باطن و لطیف و خبیر و قوی و عزیز و حکیم و علیم و امثال اینها و چون اهل تکذیب و غلّو دیدند که خداوند خود را به این نام ها متصف نموده و از ما نیز شنیدند که ما از ناحیه خداوند می گوییم: او مثل و مانندی ندارد، گفتند: شما که می گویید خداوند مثل و مانندی ندارد چگونه در اسماء الحسنی با او شریک شده اید و خود را متصف[و مظهر صفات] او میدانید؟! این دلیل آن است که شما نیز در همه حالات یا بعضی از حالات مانند او هستید.[و از این رو ما را خدا دانسته و یا نسبت خلق و رزق و... به ما دادند] باید به آنان گفته شود:...»
(1)مؤلّف گوید: خلاصه سخن امام علیه السلام در پایان این است که استعمال این
ص:123
الفاظ در خالق و مخلوق یکسان لکن در معنی متفاوت است. و آن حضرت یکایک اسماء مشترک را بیان و معنای آن را نسبت به خالق و مخلوق چنان که گذشت ذکر می فرماید.
(1)مرحوم صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام ، با سند خود،
ص:124
از محمّد بن یحی بن عمر بن علیّ بن ابی طالب علیه السلام نقل نموده که گوید: این خطبه را از حضرت رضا علیه السلام در توحید نزد مأمون الرشید شنیدم واز قاسم بن ایّوب علوی نیز نقل نموده که گوید: مأمون چون اراده نمود که حضرت رضا علیه السلام را ولیعهد خود نماید و عده ای از بنی هاشم را جمع کرد و به آنان گفت :
من می خواهم حضرت رضا علیه السلام را ولیعهد خود نمایم آنها بر آن حضرت حسد بردند و به مأمون گفتند: می خواهی مردی نادان و بدون بصیرت را که به امور و تدبیر خلافت آگاه نیست جایگزین خود نمایی؟! سپس گفتند: او را احضار کن تا ما نادانی او را بر تو ثابت کنیم.
(1)پس مأمون حضرت رضا علیه السلام را احضار نمود و آنان به آن حضرت گفتند:یا
ص:125
اباالحسن! بالای منبر برو و برای ما مبنای عبادت و بندگی خدا را بیان کن] و خدا را چنان که شایسته است معرفی نما تا ما او را عبادت کنیم].
در آن هنگام حضرت رضا علیه السلام بالای منبر رفت و لختی در حال سکوت سر به زیر افکند و سپس برخاست و ایستاد و حمد و ثنای الهی را به جای آورد و بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت درود فرستاد و سپس فرمود:
(1)«مرحله اول عبادت معرفت به خداوند است و اصل معرفت توحید اوست و نظام توحید او نفی صفات از اوست [یعنی صفات چیزی اضافه به ذات او نیست بلکه عین ذات مقدس اوست] چرا که عقل می گوید:اضافه صفت به موصوف دلیل تجزیه است و تجزیه دلیل نیاز و نیاز دلیل مخلوق بودن است و مخلوق بودن دلیل حدوث است و حدوث با ازلیت سازگار نیست. کسی که خداوند را به مخلوق تشبیه کند او را معرفی نکرده و کسی که ذات او را تصور کند به یگانگی و توحید او نرسیده و کسی که او را تشبیه کند حقیقت او را نیافته و کسی که او را منتهی به حدی
ص:126
بداند او را تصدیق نکرده و کسی که به او اشاره کند و او را به چیزی تشبیه نماید او را قصد نکرده و کسی که او را صاحب اجزا بداند در مقابل او خضوع و تذلل نکرده و کسی که بخواهد ذات او را توهم و تصور کند او را اراده نکرده. هر چه به واسطه خود شناخته شود مصنوع است و هر چه بر چیز دیگر قائم باشد معلول دیگریست.»
(1)سپس فرمود «خداوند به وسیله مخلوق مستدلّ می گردد و با عقول به او
ص:127
اعتقاد حاصل می شود و با فطرت بشری حجت او ثابت می گردد. خداوند مخلوق خود را حجابی بین خود و آنان قرار داده و جدایی و مباینت او با آنان و شروع او در خلقت آنان دلیل بر آن است که ابتدایی برای او نیست چرا که [چیزی که] ابتدا شده و مخلوق دیگری باشد در ابتدا کردن دیگری عاجز است. و این که مردم خود را دارای ادوات و ابزار می بینند دلیل آن است که خداوند را نیاز به ادوات و ابزار نیست و ادوات دلیل نیاز صاحب آن است و خداوند را نیازی نیست و اسماء او تعبیر است و کارهای او تفهیم و ذات او حقیقت و کنه او جدائی او از مخلوق و اوصاف او دلیل بر محدودیت غیر اوست.
(1)بنابراین خدا را نیافته است کسی که او را توصیف نماید [یعنی صفات او را حادث بر ذات او بداند] و از معرفت به او دور است کسی که او را مشتمل بر چیزی
بداند[یعنی چیزی را به او اضافه کند] و او را نشناخته کسی که انتهایی برای او قرار دهد و هر کس بگوید چگونه است؟ او را تشبیه کرده و هر کس بگوید از کجا و از چه به وجود آمده؟! او را معلول دیگری دانسته و کسی که بگوید در چه زمانی بوده؟ برای او وقت تعیین نموده
ص:128
و کسی که بگوید در کجا به وجود آمده؟ مکان برای او تعیین نموده و کسی که بگوید تا کی خواهد بود؟ نهایتی برای او تعیین نموده و هر کس نهایتی برای او تعیین کند او را مرکب دانسته و هر کس او را مرکب بداند او را توصیف نموده و هر کس او را توصیف کند او را نشناخته و کافر شده است. همانا او همانند مخلوق تغییر نمی کند و همانند آنان محدود نمی شود.
او یگانه بالذات [و مطلق] است نه با عدد، و ظاهر است نه با مباشرت و باطن است نه به معنای پنهانی و جدایی، و جدای از جمیع مخلوق است نه به وسیله مسافت و دوری، و نزدیک است نه به معنای نزدیکی جسم به جسم، و لطیف است نه به معنای داشتن جسم، و موجود است نه موجود مسبوق به عدم، و فاعل است نه به اضطرار [بل فاعل لمایشاء]، و مقدّر است نه به وسیله فکر، و مدبّر است نه به وسیله حرکت، و مرید است نه به وسیله کوشش و همت.
او هر چه را بخواهد نیاز به کوشش ندارد. او مدرک و سمیع و بصیر است نه با آلت، بلکه او او نیاز به وقت و زمان و مکان ندارد و خستگی و پینکی پیدا نمی کند و هرگز صفات، او را محدود نمی کند و ادوات و ابزار او را مقید نمی نماید، وجود او سابق بر اوقات و بر عدم و وجود است و ازل ابتدای اوست.
(1)با اعطای مشاعر به بندگان خود آشکار می شود که او را مشاعری نیست، و با
ص:129
خلقت جواهر و اجسام معلوم می گردد که او را جوهری نیست، و با قرار دادن تضاد
بین مخلوق روشن می شود که او را ضدی نیست، و با مقارنت او بین امور معلوم می گردد که او را قرینی نیست. او خود نور و ظلمت و روشن و مبهم و خشک وتر و سرما و گرما را ضد یکدیگر قرار داده و تألیف بین اضداد و تفریق بین متدانیات و اقران دلیل بر مؤلف و مفرق بودن اوست؛ چنان که در قرآن فرموده: ما از هر موجودی جفت قرار دادیم تا شاید شما متذکر شوید.
آن گاه فرمود: «به وسیله عقل اعتقاد و تصدیق حاصل می شود و به وسیله اقرار، ایمان به خداوند کامل می گردد. دیانت حاصل نمی شود مگر پس از معرفت، و معرفت حاصل نمی گردد مگر با اخلاص، و با تشبیه خدا به مخلوق اخلاص وجود نخواهد داشت و تشبیه با اثبات صفات منتفی نمی شود.»
(1)سپس فرمود: «پس هر چه در مخلوق وجود دارد در خالق وجود نخواهد
ص:130
داشت و آنچه در مخلوق ممکن باشد در خالق ممتنع است؛[چنان که] حرکت و سکون در او راه ندارد؛ چرا که او خود خالق حرکت و سکون است و چگونه امکان دارد چیزی را که خود در مخلوق جاری نموده در او جاری شود، اگر چنین باشد لازم می آید ذات او متفاوت و قابل تجزیه باشد و معنای الوهیت او از ازل ممتنع باشد و فرقی بین او و مخلوق او نباشد.
اگر برای او حدی مانند «وراء» قرار داده شود ناچار باید حدّ «أمام» نیز برای او تعیین گردد و اگر وصف «تمام» بر او اطلاق شود ناچار وصف «نقصان» نیز باید بر او گفته شود و با داشتن صفات ممکن و حادث چگونه صفت ازل بر او اطلاق می شود؟ و با داشتن صفات مخلوق چگونه می تواند خالق باشد؟ بلکه در آن صورت نشانه مصنوع در او قائم خواهد بود و به جای مدلول بودن برای عالم خود
دلیل قرار خواهد گرفت.»
(1)سپس فرمود: «جولان سخن در باره او حجت نیست و ذات او با سخن
ص:131
پاسخ داده نمی شود و سخن رسای به عظمت او نیست و جدا نمودن او از مخلوق تعظیم و بیان عظمت او نیست جز این که بگوئیم ازلی را همتایی نیست و ذاتی که شروعی در او تصور نمی شود را ابتدایی نیست. پروردگاری جز خدای بلند مرتبه و بزرگ نیست و کسانی که برای او مثل و مانندی قرار دادند. دروغ گفتند و به گمراهی و خسران و زیانکاری سخت و آشکاری گرفتار شدند و صلی اللّه علی محمد و اهل بیته الطاهرین.
(1)محدث بزرگوار علیّ بن ابراهیم قمی معروف به صدوق علیه الرحمه در
ص:132
کتاب اعتقادات شیعه امامیه می فرماید: اعتقاد ما درباره پیامبران و ائمه و ملائکه این است که آنان معصوم و از هر آلودگی پاک و منزه و از نافرمانی خداوند نسبت به کبائر و صغائر دور و مطیع امر خدا هستند و هرکه آنان را معصوم نداند آنان را نشناخته و کافر خواهد بود و اعتقاد ما این است که آنان از اوائل زندگی تا آخر عمر در عالی ترین مرتبه کمال و دانش زیسته اند و از نواقص روحی و جسمی و جهل ونادانی و نافرمانی خداوند برحذر بوده اند.
(1)و در کتاب عیون الاخبار، با سند خود، از اباصلت هروی نقل نموده که گوید: مأمون علمای اسلامی و علمای یهود و نصارا و مجوس و صابئین و سایر دانشمندان
ص:133
زمان خود را نزد حضرت رضا علیه السلام جمع نمود[و فکر می کرد که بعضی از آنان بتوانند امام علیه السلام را در بحث های دقیق محکوم کنند و شخصیت آن حضرت شکسته شود[ ولی هیچکدام آنان سخنی نگفت جز آن که محکوم گردید و دهانش بسته شد.
پس از آن علیّ بن جهم برخاست و گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا شما معتقد به عصمت پیامبران هستید؟ امام علیه السلام : «آری.»
علیّ بن محمّدبن جهم گفت: پس با این آیات که ظهور در عدم عصمت آنان دارد چه می کنید؟ [سپس این آیات را تلاوت کرد:
(1)1_«و عصی آدم ربّه فغوی»؛ 2_ «و ذاالنّون اذ ذهب مغاضبا فظنّ ان نقدر
علیه»؛ 3_ «و لقد همّت به وهمّ بها)؛ 4_ «وظنّ داود انمّا فتنّاه»؛ 5 _ «و تخفی فی نفسک مااللّه مبدیه».
حضرت رضا علیه السلام به او فرمود:«ای علیّ بن محمّد بن جهم! وای بر تو! از خدا بترس و پیامبران خدا را به عمل زشت نسبت مده و آیات کتاب خدا را به رأی خود
ص:134
تأویل مکن؛ چرا که خداوند در قرآن فرموده: تأویل قرآن را جز راسخون در علم [یعنی پیامبر و اوصیای او] نمی دانند.» سپس فرمود:
و اما [توضیح [سخن خداوند که در باره آدم علیه السلام فرموده: (و عصی آدم رَبّه فغوی) [یعنی: آدم خدای خود را عصیان نمود] [این است که خداوند چون آدم را خلق نمود،او را حجت و خلیفه خود در بلاد و بین مردم] قرار داد و او را برای ماندن در بهشت خلق نفرمود و معصیت آدم در بهشت بود نه روی زمین در حالی که عصمت او برای تکمیل مقادیر الهی در روی زمین [و بین مردم] واجب بود و چون از بهشت خارج گردید و روی زمین آمد و حجت و خلیفه الهی قرار گرفت طبق آیه مبارکه(انّ اللّه اصطفی آدم و نوحا و آل عمران علی العالمین)] یعنی: خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را از همه جهانیان برتر و بر گزیده خود قرار داد) از هر خطایی معصوم بود.]
(1)و اما [توضیح] سخن خداوند که در باره حضرت یونس فرمود: (و ذاالنون اذ
ص:135
ذهب مغاضبا فظنّ ان لن نقدر علیه)] یعنی :یونس که در شکم ماهی قرار گرفت چون با خشم از قوم خود جدا شد یقین کرد که ما از جهت رزق و روزی او را در تنگنایی قرار نخواهیم داد]آن است که در این آیه مظنه و گمان به معنای یقین است یعنی یقین نمود که خداوند هرگز رزق او را تنگ نخواهد نمود؛ چنان که در آیه دیگر در باره آزمایش انسان فرموده است: چون خداوند او را بیازماید روزی او را تنگ خواهد نمود. بنابراین جمله «فظنّ ان لن نقدر علیه» به این معنا نیست که یونس علیه السلام گمان کرد که خداوند بر او قدرت ندارد چرا که اگر چنین چیزی را اراده کرده بود کافر شده بود.
(1)و امّا توضیح سخن خداوند درباره حضرت یوسف علیه السلام که فرمود:(و لَقَد هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها)] یعنی: آن زن به یوسف همت گمارد و یوسف نیز به او همت گمارد[ [این است که[ ]چون زلیخا یوسف علیه السلام را در اتاق خلوت گرفتار نمود] همّت زلیخا معصیت بود ولی همّت حضرت یوسف علیه السلام این بود که اگر زلیخا بخواهد او را مجبور به گناه کند از شدت ناراحتی او را بکشد. پس خداوند یوسف را از کشتن و عمل زنا نجات داد و فرمود: (کذلک لنصرِفَ عَنْهُ السُوءَ و الفَحشاءَ) و مقصود از سوء
ص:136
و فحشاء قتل و زنا بود.
و اما سخن خداوند درباره حضرت داوود علیه السلام که فرمود: (وَ ظَنَّ داووُدُ أَنِّما فَتَنّاهُ)، بگو بدانم که مردم درباره آن چه می گویند؟» علیّ بن محمّدبن جهم گفت: آنان می گویند که داوود در محراب خود نماز می خواند و شیطان به صورت پرنده ای زیبا نزد او آمد پس داوود نماز خود را قطع نمود و برخاست تا او را بگیرد آن پرنده به داخل خانه ای رفت و داوود به سوی او حرکت نمود پرنده به بالای بام رفت و داوود به بالای بام در طلب او بود .
(2)تا این که آن پرنده در خانه اوریا فرزند حنّان افتاد، پس داود در آن خانه نگاه
کرد و همسر اوریا را دید که مشغول غسل کردن است و چون نگاه او به آن زن افتاد عاشق او شد. در همان هنگام داوود اوریا را به جنگی فرستاده بود پس به بعضی از یاران خود فرمود تا اوریا را مقابل لشکر دشمن قرار دهند آنان چنین کردند ولی اوریا بر مشرکین پیروز شد و این امر بر داوود علیه السلام گران آمد پس بار دیگر به آنان نوشت که اوریا را مقابل دشمن قرار دهند و این بار اوریا کشته شد و داوود با همسر او ازدواج نمود.
ابوالصلت می گوید: چون حضرت رضا علیه السلام این سخنان را از علیّ بن محمّد
ص:137
بن جهم شنید با دست خود بر صورت مبارک زد و فرمود: ««انّاللّه و انّاالیه راجعون»! شما پیامبری از پیامبران خدا را به سستی و ضایع کردن نماز نسبت دادید که نماز خود را رها نمود و به دنبال پرنده رفت و سپس به او نسبت زنا و قتل دادید؟» علیّ بن محمّدبن جهم گفت: پس گناه او چه بود؟ امام علیه السلام فرمود:
«وای برتو [از این تهمت ها]! داوود تنها فکر کرده بود که خداوند کسی را داناتر از او نیافریده پس خداوند آن دو ملک را فرستاد تا در محراب او حاضر شدند و گفتند: یکی از ما به دیگری ظلم نموده تو بین ما به حق حکم کن و بر ما ستم روا مدار و ما را به راه مستقیم هدایت کن. سپس یکی از آنان گفت: این برادر من نود و نه گوسفند دارد و من یک گوسفند] با این حال] با درشتی می خواهد این یک گوسفند را نیز از من بگیرد. پس داوود در قضاوت شتاب نمود و به صاحب یک گوسفند گفت:
(1)برادر تو به تو ظلم کرده که خواسته گوسفند تو را از تو بگیرد و از مدعی
ص:138
شاهد و بینه طلب نکرد و به مدعی علیه] یعنی منکر] رو نکرد و نگفت تو چه می گویی؟ خطای داوود این بود که رعایت قانون قضاوت را نکرد نه آنچه شما به او نسبت دادید. مگر نشنیدی که خداوند در قرآن به داوود خطاب نموده و می فرماید: ای داوود! ما تو را خلیفه خود در روی زمین قرار دادیم پس بین مردم به حق حکم کن و پیروی از هوای نفسانی خود مکن؟»
علیّ بن محمّدبن جهم گفت: ای فرزند رسول خدا! پس قصّه داود با اوریا چه بوده است؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: «در زمان داوود اگر مردی از دنیا رحلت می نمود یا کشته می شد همسر او دیگر با کسی ازدواج نمی کرد. و نخستین کسی که از طرف خداوند مأمور شد که با همسر شخصی که کشته بود ازدواج کند داوود علیه السلام بود. پس چون اوریا کشته شد داوود با همسر او بعد از گذشتن عدّه ازدواج نمود و این چیزی بود که برای مردم نسبت به اوریا ناگوار و تلخ آمد.
(1)و اما] بیان] سخن خداوند درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که فرمود: (وَ تُخفی فی
ص :139
نَفْسِکَ مَااللّه ُ مُبْدِیهِ و تَخشَی الناسَ وَاللّه أَحقُّ اَنْ تَخْشاهُ)] چنین است:] که خداوند پیامبر خود صلی الله علیه و آله را نسبت به همسران آن حضرت در دنیا و آخرت آگاه نمود و آنان را مادران مؤمنین معرفی فرمود.یکی از همسران آن حضرت زینب دختر جحش بود که در آن وقت همسر زید بن حارثه بود پس رسول خدا صلی الله علیه و آله [حیا نمود] و او را از همسران آینده خود معرفی نفرمود و این به این علت بود که منافقین او را شماتت نکنند و نگویند: یکی از همسران او همسر مرد دیگری است و او چنین زنی را همسر خود می پندارد و چون ترسید که منافقین چنین سخنانی را بگویند خداوند به او فرمود: از مردم ترسیدی، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی.»
سپس فرمود: «خداوند تزویج هیچ کسی را خود انجام نداد جز تزویج حّوا را به آدم علیه السلام و تزویج زینب دختر جحش را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و تزویج فاطمه علیهاالسلام را به علی علیه السلام .»
پس علیّ بن محمّدبن جهم از سخنان خود پشیمان و گریان شد و گفت:
ص:140
ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! من به درگاه خداوند تائب هستم و دیگر درباره پیامبران خدا علیهم السلام چیزی جز آنچه شما فرمودید را نخواهم گفت.
(1)مرحوم صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون از علیّ بن محمّدبن جحم نقل
نموده که گوید: من در مجلس مأمون حاضر بودم که مأمون به حضرت رضا علیه السلام گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! آیا اعتقاد شما این نیست که پیامبران خدا علیه السلام معصوم از خطا و گناه هستند؟ امام علیه السلام فرمود: «آری».
مأمون گفت: پس معنای آیه شریفه «فَعَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» چیست؟
ص:141
امام علیه السلام فرمود: «خداوند به آدم فرمود: تو و همسرت حواّء در بهشت ساکن شوید و از نعمت های آن استفاده کنید و نزدیک این درخت [یعنی درخت گندم[ نروید که اگر چنین کنید به خود ستم کرده اید،] لکن] به آنان نگفت از آن و از آنچه از جنس آن است نخورید. آنان نیز نزدیک آن نرفتند و از آن نخورند ولی چون شیطان آنان را وسوسه نمود و گفت: خداوند شما را از خوردن این درخت نهی نکرده و از نزدیک شدن به غیر آن نهی کرده آنان از آن درخت خوردند و او یعنی شیطان برای آنان سوگند یاد نمود که اگر بخواهید از ملائکه باشید و در بهشت جاوید بمانید من از شما خیر خواهی می کنم که از آن بخورید.
(1)از آن سو آدم و حوّا علیهما السلام تا کنون کسی را که به دروغ به نام خداوند سوگند
ص:142
بخورد ندیده بودند پس شیطان آنان را فریب داد و آنها به وسیله سوگند او از آن
شجره خوردند و این قبل از پیامبری آدم بود و گناه کبیره ای نبود که مستحق دخول در آتش شود بلکه از صغایری بود که از پیامبران قبل از نزول وحی بخشوده می شود. و هنگامی که خداوند آدم را به پیامبری برگزید او معصوم بود و هرگز گناه صغیره و کبیره ای از او سر نزد چنانکه خداوند بعد از آیه «فَعَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی) فرمود: (ثمَّ اجْتَباهُ رَبُّه فَتابَ عَلَیهِ فَهدی» [یعنی: و سپس او را برگزید و توبه او را پذیرفت و او را هدایت نمود] و در سوره آل عمران فرمود: «انَ اللّه َ اصطَفی آدَمَ و نُوحا و آل عمرانَ عَلی العالمینَ» [یعنی: خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را از بین انسان های عالم برگزید. [مأمون گفت: معنای سخن خداوند که می فرماید: «فَلَّما آتا هُما صالِحا جَعَلا لَهُ شُرکاءَ فیما آتا هُما» چیست؟
(1)امام علیه السلام فرمود: «حوّاء برای آدم پانصد فرزند پسر و دختر آورد و آنان از قبل
ص:143
با خدای خود عهد کرده بودند که اگر خداوند فرزند صالح و سالمی که آفت و نقصی در او نباشد به آنان بدهد شاکر او باشند لکن فرزندان آنان که نیمی پسر و نیمی دختر بودند برای خدا شریک پنداشتند و همانند پدر و مادر خود شاکر او نبودند بنابراین مقصود از «جَعَلا لَهُ شُرکاءَ فیما آتاهُما» آن دو صنف از فرزندان آدم هستند که همانند پدر و مادر خود موحّد و شاکرنبودند و مقصود، آدم و حواء نیستند.»
پس مأمون گفت: من گواهی می دهم که شما به حق فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله هستید.
(1)سپس گفت: معنای این آیه «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَیْلُ رَأی کوکبا قالَ هذا رَبّی»
چیست؟ و برای چه حضرت ابراهیم علیه السلام چون به ستاره نگاه نمود گفت: این پروردگار من است؟[مگر یقین به خدای خود نداشت؟] امام علیه السلام فرمود :«این بدان علت بود که ابراهیم علیه السلام چون از مخفی گاه خود بیرون آمد و بین مردم قرار گرفت و موظف گردید که رسالت خود را انجام دهد ناگزیر با سه گروه از مردم مشرک برخورد نمود. گروهی ستاره زهره را می پرستیدند و گروهی ماه را و گروهی
ص:144
خورشید را.
(1)و چون شب فرا رسید و ابراهیم ستاره زهره را دید گفت: این است پروردگار من و این از روی انکار و تعریض به آنان بود، و چون آن ستاره پنهان شد ابراهیم علیه السلام گفت: من خدایی را که افول و غروب کند دوست ندارم؛ چرا که افول و غروب از صفات مخلوق است نه از صفات خالق.
و چون ماه را مشاهده کرد و آن روشن تر از ستاره بود باز از روی انکار و اعتراض گفت: این است پروردگار من، و چون ماه نیز غروب نمود گفت: اگر پروردگار من مرا هدایت نکند من از گمراهان خواهم بود.
ص:145
(1)و چون صبح شد و ابراهیم علیه السلام خورشید را مشاهده نمود گفت: این است
پروردگار من، چرا که این از زهره و ماه بزرگ تر است، و چون خورشید نیز غروب نمود ابراهیم علیه السلام به قوم خود که ستاره و ماه و خورشید را می پرستیدند گفت: ای مردم! من از عبادت شرک آمیز شما بیزار هستم و من در عبادت خود به خدایی که خالق آسمان ها و زمین است توجه خواهم نمود و من دین مستقیم و حنیف را برگزیدم و از مشرکان نخواهم بود.
هدف ابراهیم علیه السلام از این سخنان تبیین و اظهار بطلان دین قوم خود بود و
ص:146
می خواست اثبات کند که عبادت ستاره و ماه و خورشید صحیح نیست و باید خالق آنها را که خالق آسمان ها و زمین است عبادت نمود و این سخنان را خداوند به ابراهیم علیه السلام الهام نمود همان گونه که در انتهای این آیات آمده است (وَ تلکَ حُجَّتُنا آتَیْناها ابراهیمَ عَلی قَومِهِ) [ یعنی: این سخنان حجتی بود که ما به ابراهیم آموختیم تا قوم خود را هدایت کند.]
مأمون گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! حقا که به حق سخن گفتی. و سپس گفت: معنای آیه شریفه «رَبِّ اَرِنی کَیْفَ تُحییِ الموتی قالَ اَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی و لکن لِیَطْمَئنَّ قَلبی» چیست؟ مگر ابراهیم علیه السلام یقین به احیای اموات نداشته که چنین سؤالی نموده است؟
(1)حضرت رضا علیه السلام فرمود: «خداوند به ابراهیم علیه السلام وحی نمود که من برای خود
ص :147
خلیلی انتخاب خواهم نمود که اگر از من درخواست زنده نمودن مردگان را بکند او را اجابت خواهم کرد. پس حضرت ابراهیم علیه السلام فکر کرد که خودش خلیل خدا می باشد، از این رو گفت: خدایا، به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می کنی؟ خداوند به او فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟ ابراهیم علیه السلام گفت:
آری لکن می خواهم قلبم مطمئن گردد که من خلیل تو هستم. پس خطاب شد: ای ابراهیم، چهار پرنده را بگیر و ذبح کن و آنها را مخلوط نما و هر قسمتی از آن را بالای کوهی قرار ده، سپس آنان را صدا کن همگان با سرعت پروار خواهند نمود و نزد تو خواهند آمد و بدان که خداوند، عزیز و غالب و حکیم است.
(1)پس ابراهیم علیه السلام نسر و طاووس و اردک و خروس را گرفت و ذبح نمود و کوبید و همه را مخلوط کرد و سپس ده قسمت نمود و هر قسمتی را بر سر کوهی
ص:148
قرار داد و منقارهای آنان را به دست خود گرفت و آب و دانه فراهم نمود و هر کدام
آنها را با نام خود صدا زد پس آن اجزاء از سر کوه ها پرواز کردند و به همدیگر پیوستند تا بدنهای آنان کامل گردید و هر کدام نزد ابراهیم آمدند و ابراهیم علیه السلام منقارهای آنان را رها نمود و چون کامل گردیدند نشستند و از آن آب و دانه ها خوردند و به ابراهیم علیه السلام گفتند: ما را زنده کردی، خدا تو را زنده کند. ابراهیم علیه السلام فرمود: بلکه خداست که زنده می کند و می میراند و اوست که بر هر چیزی قادر و تواناست.» مأمون گفت: بارک اللّه فیک یا اباالحسن!
سپس گفت: مقصود از آیه «فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیْهِ قالَ هذا مِن عَمَلِ الشَیْطان» چیست؟
(1)امام علیه السلام فرمود: «حضرت موسی علیه السلام ناشناخته وارد شهری از شهرهای
ص:149
فرعون شد و آن در هنگام مغرب و عشا بود. پس دید که یکی از پیروانش با مردی قبطی در جنگ و ستیز است [در این میان] آن مردی که دوست حضرت موسی علیه السلام بود از موسی استمداد نمود و حضرت موسی به حکم الهی مشتی بر آن قبطی زد و او هلاک شد و فرمود: این عمل، یعنی جنگ این دو، از ناحیه شیطان و به وسوسه او بود نه این که عمل موسی از ناحیه شیطان بود همانا شیطان دشمن گمراه کننده آشکاری است.»
مأمون گفت: پس معنای«ربّ انّی ظَلمْتُ نَفسی فَاغفرلی» چیست؟ امام علیه السلام
فرمود:«مقصود این است که موسی گفت: من نباید وارد این شهر می شدم. خدایا، مرا از دشمنان مستور نما که اگر مرا بیابند مرا خواهند کشت. خداوند نیز دعای او را مستجاب نمود و او را از چشم دشمن مستور کرد و البته او رحیم و غفور است.
(1)پس موسی علیه السلام به خدای خود گفت: پروردگارا، حال که به من قوت و توان
ص:150
دادی و با یک مشت آن مرد قبطی را کشتم با تو عهد می کنم که هرگز یار مجرمین نباشم بلکه با این قوه و توان در راه تو جهاد نمایم تا خشنود شوی.
و چون موسی علیه السلام در صبحگاه با ترس و هراس در آن شهر حرکت می کرد بار دیگر آن شخص شیعی را دید که با شخص دیگری درگیر است و چون از موسی فریادرسی نمود موسی علیه السلام به او فرمود: تو در اشتباه هستی [نه کار دیروز تو صحیح بود و نه کار امروز تو] و چون خواست به او حمله کند آن مرد شیعی گفت: آیا می خواهی هم چنانکه دیروز یک نفر را کشتی امروز نیز مرا بکشی؟! پس تو می خواهی در روی زمین ستمگر باشی و نمی خواهی از مصلحین باشی؟!» مأمون گفت: یا اباالحسن! خدا از ناحیه پیامبران به تو جزای خیر بدهد.
(2)سپس گفت: معنای آیه «فَعَلتُها اذا وَ أَنَا مِنَ الضّالینَ» چیست؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: «چون موسی علیه السلام نزد فرعون رفت فرعون به او گفت: تو سابقا یکی از پیروان ما را کشتی و نسبت به مقام ما کافر بودی. موسی علیه السلام فرمود: آن وقت من در
اثر گم کردن راه به یکی از شهرهای تو داخل شدم[و آن حادثه رخ داد] و سپس چون
ص:151
ترسیدم فرار کردم[و به مدین نزد شعیب رفتم و در بازگشت] خداوند مرا از پیامبران قرار داد و حکمی از طرف او به من ارزانی شد.»
سپس حضرت رضا علیه السلام فرمود: «خداوند به پیامبر اسلام حضرت محمّد صلی الله علیه و آله نیز فرمود: آیا یتیم و تنها نبودی و خدا تو را پناه داد و مردم را گرد تو جمع نمود؟ و آیا تو به عقیده قوم خود[که مشرک و بت پرست بودند] گمراه نبودی و خدا آنان را به وسیله تو هدایت نمود؟ و آیا صاحب عائله نبودی و خداوند تو را بی نیاز نمود و دعای تو را مستجاب کرد؟»
(1)مأمون گفت: خدا شما را برکت دهد، ای فرزند رسول خدا!
سپس گفت: مقصود از آیه «فَلمَّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرنی أنظُر الَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی» چیست؟ و چگونه ممکن است موسی کلیم اللّه علیه السلام نداند که خداوند را امکان رؤیت نیست تا اینکه چنین سؤالی را مطرح ننماید؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: در همان آغاز حضرت موسی کلیم اللّه دانسته بود که خداوند منزه از این است که با چشم دیده شود لکن چون به میقات رفت و خداوند با او تکلّم نمود و به چنین قربی او را مشرف گرداند موسی علیه السلام در بازگشت، به قوم
ص:152
خود خبر داد که خداوند با او سخن گفته و به قرب خدا و مناجات الهی رسیده است. پس قوم او که هفتصد هزار مرد بودند گفتند: ما به تو ایمان نخواهیم آورد تا همانند تو سخن خدا را بشنویم.
(1)پس موسی علیه السلام از بین آنان هفتاد هزار را انتخاب نمود و از میان آنها هفت
هزار و از هفت هزار هفتصد نفر را انتخاب نمود و از بین هفتصد نفر هفتاد نفر را برای میقات پروردگار و مناجات با خداوند انتخاب نمود و آنان را به کوه طور برد و در پایین کوه نگهداشت و خود به کوه طور رفت و از خدا خواست که با او سخن بگوید و آنان بشنوند و چون خداوند با موسی علیه السلام سخن گفت آن هفتاد نفر سخن خدا را از بالا و پایین و طرف راست و چپ و جنوب و شمال شنیدند و خداوند صدا را در آن درخت زیتون ایجاد نمود و از آن به اطراف پخش شد.
(2)پس قوم موسی علیه السلام گفتند: ماباور نخواهیم کرد که آنچه شنیدیم از ناحیه خدا
ص:153
باشد تا این که او را به چشم ببینیم و چون چنین سخن بزرگی را گفتند و از تسلیم به کبر و سرکشی بازگشتند خداوند عذابی فرستاد و آنان را هلاک نمود. پس موسی علیه السلام گفت: خدایا، من در بازگشت در پاسخ بنی اسرائیل چه بگویم اگر بگویند تو آنان را بردی و هلاک نمودی و در ادعای مناجات با خدا راستگو نیستی؟ پس خداوند آنان را زنده نمود و همراه او فرستاد بنی اسرائیل گفتند: اگر از خدای خود سؤال می کردی که ما نیز او را ببینیم تو را اجابت می نمود و ما به حق معرفت او می رسیدیم!
حضرت موسی علیه السلام فرمود: خداوند هرگز با چشم دیده نمی شود و برای او کیفیتی نیست که قابل رؤیت باشد و تنها با آیات و نشانه ها شناخته می شود.بنی اسرائیل گفتند: ما سخنان تو را نمی پذیریم تا اینکه این درخواست را از او بکنی. حضرت موسی علیه السلام گفت: پروردگارا، تو سخن بنی اسرائیل را شنیدی و به صلاح
آنان داناتری. خطاب شد: خواسته آنان را از من بخواه من تو را به واسطه جهالت آنان مؤاخذه نمی کنم. پس موسی علیه السلام گفت:
(1)خدایا، چنان کن که من تو را ببینم. خطاب شد: تو هرگز نمی توانی مرا ببینی
ص:154
و لکن به این کوه نظر کن، اگر در جای خود ثابت ماند و متلاشی نشد تو مرا خواهی دید و چون خداوند به آیه ای از آیات خود در کوه متجلی شد کوه متلاشی گردید و موسی علیه السلام به رو[به زمین] افتاد و غش نمود و چون به خود آمد گفت: خدایا، تو منزه هستی از این که[مانند مخلوق خود] به چشم دیده شوی. من از جهالت قوم خود به درگاه تو توبه می کنم و به همان معرفتی که نسبت به تو داشته ام باز می گردم و من نخستین مؤمن به تو هستم که می دانم ذات مقدس تو به چشم دیده نخواهد شد.»
مأمون گفت: چقدر زیبا و به حق سخن گفتی یااباالحسن! سپس گفت: مقصود خداوند از آیه «و لَقَد هَمَّتْ بِهِ وَ هَّمَ بِها لولا اَنْ رأی برهان رَبِّه»چیست؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود:«همّت زلیخا در آن اتاق خلوت انجام گناه بود و حضرت یوسف علیه السلام نیز اگر مورد عنایت خداوند نبود و معصوم نمی بود که معصوم هرگز همت به گناه نمی ورزد او هم همت به گناه می نمود.» سپس فرمود:«پدرم موسی بن جعفر، از پدر خود امام صادق علیه السلام نقل نمود که فرمود:«زلیخا همت می کرد که مرتکب گناه شود و یوسف علیه السلام همت می نمود که مرتکب گناه نشود.» مأمون گفت: چه زیبا و به حق سخن گفتی!
ص:155
(1)سپس گفت: مرا از معنای آیه «و ذالّنون اذْ ذَهَبَ مُغاضِبا فَظَنِّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ
عَلَیْهِ» آگاه فرمایید.
امام علیه السلام فرمود: «مقصود، یونس بن متی علیه السلام می باشد که با خشم از قوم خود جدا شد[و چون به دریا افتاد و در شکم ماهی رفت] یقین نمود] مظنه در این آیه به معنای یقین است] که خداوند در روزیِ او مضیقه و سختی قرار نخواهد داد- چنانکه خداوند از روی آزمایش برای بعضی سختی معیشت قرار می دهد- پس یونس در تاریکی شب و تاریکی دریا و تاریکی شکم ماهی گفت:
(2)خدایا، پروردگاری جز تو نیست و تو منزه از هر عیبی هستی و همانا من به خود ستم نمودم که در همه حالات همانند الان که مرا فراغت عبادت و تسبیح
ص:156
دادی- تو را عبادت و تسبیح نکردم. پس خداوند دعای یونس را مستجاب نمود] و او را نجات داد] و فرمود: اگر نبود که یونس اهل عبادت و تسبیح بود ما قبر او را تا قیامت در شکم آن ماهی قرار می دادیم.»
(1)مأمون گفت: حقّا که به حق سخن گفتی، یااباالحسن!
آن گاه گفت: یا اباالحسن! معنای این آیه «حَتی اِذا اسْتَیْأَس َ الرُسُلُ و ظَنّوا أَنَّهم قَد کِذُبوا جائَهُم نَصرنُا» را برای من بیان کنید.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «مقصود این است که پیامبران چون از قوم خود
ناامید شدند و قوم آنان گمان کردند که آنها تکذیب شدند نصرت و یاری خداوند برای آنان فرا رسید.» مأمون گفت: حقا به حق سخن گفتی!
سپس گفت: یااباالحسن! معنای آیه شریفه «لِیَغْفِرَ لَکَ اللّه ُ ما تَقَّدمَ مِنْ ذَنْبِکَ و ما تَأَخرَّ» چیست؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «گناه هیچ کس نزد مشرکین مکّه بزرگ تر از رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود چرا که آنها سیصد و شصت بت را عبادت می کردند و چون پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آنها را دعوت به توحید و عبادت خدای یگانه نمود برای آنان ناگوار گردید و گفتند: آیا این صحیح است که او به جای سیصد و شصت خدایی که ما
ص:157
داریم یک خدا قرار دهد؟ البته آن شگفت آور است. سپس عده ای از آنان گفتند: بروید و بر عبادت خدایان خود شکیبا باشید همانا این تصوری بیش نیست و چنین چیزی را ما تا کنون نشنیده ایم.
(1)و چون خداوند مکّه را برای پیامبر خود صلی الله علیه و آله فتح نمود به او فرمود: ما فتح و پیروزی آشکاری را نصیب تو کردیم تا این که خطاهای گذشته و آینده تو نزد اهل مکّه که آنها را دعوت به توحید می کردی و می کنی بخشوده شود چراکه مشرکین مکّه بعضی مسلمان شدند و بعضی از مکّه خارج گردیدند و اگر عده ای هم در مکّه بودند قدرت این که در مسأله توحید با رسول خدا صلی الله علیه و آله مبارزه کنند را نداشتند و گناه آن حضرت نزد آنان با فتح مکّه بخشوده گردید] نه این که رسول خدا صلی الله علیه و آله خود گناهی داشت و بخشوده شد].» مأمون گفت: چه زیبا و به حق سخن گفتید!
مأمون سپس گفت: مقصود از آیه «عَفَا اللّه ُ عَنْکَ لِمَ أذِنْتَ لَهُم» چیست؟
(2)امام علیه السلام فرمود: «این از قبیل «به در می زنم که دیوار بشنود» می باشد. خداوند
ص:158
رسول خود را خطاب نموده لکن مقصود، امت پیامبر صلی الله علیه و آله است و از همین قبیل است «لَئِنْ أَشرَکتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکونَنَّ مِنَ الخاسِرین» [یعنی: اگر مشرک شوی عمل تو ضایع می گردد و از زیانکاران خواهی شد] و آیه «وَلَولا اَنْ ثبِّتناکَ لَقَد کِدْتَ تَرکَنُ الَیْهِمْ شَیئا قَلیلاً»] یعنی: اگر ما تو را حفظ نمی کردیم نزدیک بود کمی به آنان توجه کنی].»
مأمون گفت: راست گفتی ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! پس مرا از معنای آیه «وَاذْ تَقُولُ لِلذَی أَنْعَمَ اللّه ُ عَلَیْهِ وَاَنْعمْتَ عَلَیْهِ أَمْسَکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتِّقِ اللّه َ وَ تُخفی فی نَفْسِکَ مَااللّه ُ مُبْدیهِ وَتَخْشَی الناسَ وَ اللّه ُ أحَقُّ أنْ تَخْشاهُ» خبر ده.
حضرت رضا علیه السلام فرمود:«روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله برای کاری به در خانه زیدبن حارثه رفت. و دید که همسر او مشغول غسل کردن است] از بس آن زن زیبا بود[ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: منزّه است خدایی که تو را آفریده و مقصود او تنها تنزیه خداوند بود که بعضی گمان کرده بودند ملائکه دختران خدایند و خداوند در ردّ سخن آنان فرموده: «أَفَأَصْفیکم رَبُّکُمْ بِالبَنینَ وَ اَتّخَذَ مِنَ المَلائکةِ إناثا إنَّکُم لَتَقوُلونَ قولاً عَظیما) [یعنی: آیا خداوند به شما پسر داده و از ملائکه دخترانی برای خود قرار
ص:159
داده است؟ همانا این سخن شما نسبت به خداوند بسیار بزرگ و (خطرناک) است[ و رسول خدا صلی الله علیه و آله چون همسر زیدبن حارثه را دید که غسل می کند فرمود: منزه است خدایی که تو را آفریده از اینکه برای خود فرزندی قرار دهد و نیاز به تطهیر و غسل داشته باشد.
(1)و چون زیدبن حارثه به منزل خود آمد همسر او آمدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و
سخن او را به او خبر داد زیدبن حارثه متوجه معنای سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله نشد و فکر کرد او از زیبایی همسرش تعجب نموده پس خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسول اللّه! همسر من دارای خویی ناپسند است و من می خواهم او را طلاق بدهم پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتّقِ اللّه َ» از سویی خداوند پیشتر زن های رسول خدا صلی الله علیه و آله را به آن حضرت معرفی نموده بود و این زن نیز از جمله آنان بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله این را پنهان می نمود و برای زیدبن حارثه اظهار نمی کرد و از آن می ترسید که [منافقین] بگویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله به غلام خود می گوید:
(2)همسر تو در آینده همسر من خواهد بود و او را بر این سخن ملامت کنند. از
ص:160
این رو، خداوند فرمود: «وَ إذْ تَقوُلُ لِلّذی أَنْعَمَ اللّه ُ عَلَیْهِ...» یعنی: به یادآور زمانی را که تو به کسی که خدا او را از نعمت اسلام برخوردار نموده بود و تو نیز او را آزاد نموده بودی گفتی از خدا بترس و همسر خود را نگهدار و چیزی را در باطن خود پنهان کردی که خداوند آشکار نمود و از مردم (منافق) ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی].»
(2)امام هشتم علیه السلام فرمود: «سپس زیدبن حارثه همسر خود را طلاق داد و بعد از
عده خداوند او را به پیامبر خود تزویج نمود و در این باره آیه ای نازل گشت: «فَلَّما
ص:161
قَضی زَیدٌ مِنها وَطَرا زوّجْنا کَها...» [یعنی: چون زید بهره خود را از آن زن برد ما او را به تو تزویج نمودیم تا مؤمنین را راجع به همسران فرزند خوانده های خود محظوری نباشد [و چون خداوند دانست که منافقین پیامبر او صلی الله علیه و آله را سرزنش خواهند نمود در آیه دیگر فرمود: «ماکانَ عَلَی النَبّیِ مِنْ حَرَجٍ فیما فَرَضَ اللّه ُ لَهُ) [یعنی: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را نسبت به آنچه خداوند بر او واجب نموده محظوری نیست].»
[توضیح این که مردم همسر فرزند خوانده را حلال نمی دانستند و فرزند خوانده را همانند فرزند حقیقی می پنداشتند و این آیه برای ردّ دیدگاه آنان نازل شده بود].
(1)پس مأمون گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! دل من را شفا بخشیدید و آنچه برای من مشکل گردیده بود روشن کردید خداوند از ناحیه پیامبران و اسلام به شما جزای خیر بدهد.
علیّ بن محمّدبن جهم راوی این سخنان می گوید: سپس مأمون برای نماز برخاست و دست محمّدبن جعفربن محمّد را گرفت و حرکت نمود و من نیز همراه آنان بودم. پس مأمون به او گفت: برادرزاده خود را چگونه یافتی؟ محمّدبن جعفر گفت: او عالم و دانشمندی است که من تاکنون ندیده ام نزد عالمی برود و چیزی بیاموزد. مأمون گفت:
ص:162
(1)فرزند برادر تو] یعنی حضرت رضا علیه السلام ] از خاندانی است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله درباره آنان فرمود: «آگاه باشید که نیکان از عترت و پاکان از نسل من بردبارترین
مردم هستند در کوچکی و داناترین آنان هستند در بزرگی پس به آنان چیزی تعلیم ندهید که آنان داناتر از شمایند. آنان شما را از دین و هدایت خارج نخواهند نمود و در گمراهی داخل نخواهند کرد.»
پس حضرت رضا علیه السلام به منزل خود رفتند و چون روز بعد شد من خدمت آن حضرت رسیدم و سخنان مأمون را که به عموی آن حضرت محمّدبن جعفر گفته بود با پاسخ او بیان کردم. حضرت رضا علیه السلام خندیدند و فرمودند: «ای پسر جهم! فریب سخنان مأمون را مخور، او در همین نزدیکی مرا با حیله مسموم خواهد نمود و خداوند از او انتقام مرا خواهد گرفت.»
مرحوم صدوق در پایان این حدیث می گوید: این حدیث از مثل علیّ بن محمّدبن جهم که از دشمنان اهل بیت علیهم السلام است شگفت آور و غریب است.
تفسیر حضرت رضا علیه السلام نسبت به آیه «و فدیناه بذبحٍ عظیمٍ»
(2)مرحوم صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون از فضل بن شاذان نقل نموده
ص:163
که گوید: از حضرت رضا علیه السلام شنیدم که فرمود: «هنگامی که خداوند ابراهیم علیه السلام را امر نمود که به جای فرزند خود اسماعیل گوسفندی را ذبح نماید ابراهیم علیه السلام آرزو نمود که ای کاش به دست خود اسماعیل علیه السلام را قربانی می کرد و مأمور به ذبح گوسفندی به جای آن نمی شد تا قلب او مصیبت عزیزترین فرزند خود را بیابد و مستحق بالاترین درجات ثواب شود.
(1)پس خداوند به او وحی نمود: ای ابراهیم! محبوب ترین خلق من نزد تو
کیست؟ ابراهیم علیه السلام گفت: خدایا، از مخلوق تو کسی نزد من محبوب تر از حبیب تو محمّد صلی الله علیه و آله نیست. خطاب شد: ای ابراهیم! آیا او را بیشتر دوست می داری یا خود را؟ ابراهیم علیه السلام گفت: او را بیشتر از خود دوست می دارم.
خطاب شد: فرزند او نزد تو محبوب تر است یا اسماعیل؟ ابراهیم علیه السلام گفت: فرزند او نزد من محبوب تر از اسماعیل است خطاب شد: آیا کشته شدن فرزند او از
ص:164
روی ستم به دست دشمنان برای تو سخت تر است یا کشته شدن اسماعیل با امر من به دست تو؟ ابراهیم علیه السلام گفت: کشته شدن فرزند او به دست دشمنان برای من دردناک تر است.
(1)خطاب شد: ای ابراهیم! عده ای که گمان می کنند از امت محمّد صلی الله علیه و آله هستند بعد از او فرزند او حسین علیه السلام را از روی ظلم و دشمنی همانند گوسفند ذبح خواهند نمود و به این سبب مستحق سخط و خشم من خواهند شد.
پس ابراهیم علیه السلام بی تاب شد و قلب او به درد آمد و شروع به گریه کرد و خداوند به او وحی نمود: ای ابراهیم! من جزع و ناله تو را برای حسین علیه السلام به جای جزع و ناله تو برای اسماعیل قرار دادم و برای تو بالاترین درجات ثواب بر مصایب او را مقرر داشتم.»
سپس امام هشتم علیه السلام فرمود: «این است معنای قول خداوند عزّوجّل: «و َ فَدیناهُ بِذبحٍ عَظیمٍ» «ولا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم.»
ص :165
(1)در کتاب تحف العقول به نحو ارسال و در عیون الأخبار با سند متصل، از فضل بن شاذان نقل شده که مأمون الرّشید وزیر خود فضل بن سهل را خدمت حضرت رضا علیه السلام فرستاد و از آن حضرت درخواست نمود که خلاصه و مجموعه ای از عقاید و حلال و حرام و واجبات و مستحبات دین مقدس اسلام را بیان فرماید. پس امام علیه السلام دستور دادند تا قلم و کاغذ آماده کردند و به فضل بن سهل فرمودند بنویس:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»
(2)ما راکفایت می کند شهادت و گواهی به یگانگی خداوند احد و صمد که هرگز همتا و فرزندی برای او نیست خداوندی که سمیع و بصیر و قوّی و قائم و
ص:166
باقی و نور است، و دانایی است که جهل در او راه ندارد، و توانایی است که ناتوان نمی شود، و بی نیازی است که محتاج نمی گردد، و عادلی است که ستم نمی کند. او همه چیز را آفریده و مثل و مانند و ضد و ندّ و همتایی ندارد.
(1)و این که محمّد صلی الله علیه و آله بنده و رسول و امین و برگزیده خداوند و سیّد پیامبران و
خاتم آنان و افضل همه مردم عالم است و بعد از او پیامبری نیست و آیین او تبدیل و تعییری نخواهد نمود و آنچه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از طرف خداوند آورده حق و مسلّم و روشن است و ما او و همه پیامبران گذشته را تصدیق می کنیم.
و ما کتاب او قرآن را که از طرف خداوند حکیم و حمید نازل شده و هیچ گونه باطلی در آن راه ندارد و شاهد بر حقانیت کتاب های آسمانی است تصدیق می کنیم و بر این باوریم که این کتاب از اول تا آخر آن حق است و ما به آیات محکم و متشابه و خاص و عام و وعد و عید و ناسخ و منسوخ و آنچه به آن خبر داده باور داریم و می دانیم که احدی از مردم نمی تواند مانند آن را بیاورد.
ص:167
(1)و گواهی می دهیم که دلیل و حجت بر مؤمنین و قائم به امور مسلمانان و ناطق به قرآن و عالم به احکام قرآن برادر و خلیفه و وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب علیه السلام است که منزلت او نسبت به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله همانند منزلت هارون است نسبت به موسی علیه السلام و او امیرمؤمنان و امام پرهیزکاران و پیشوای سفید رویان و رهبر مؤمنان و افضل همه اوصیای پیامبران می باشد و بعد از او حسن و حسین علیهما السلام ، یکی پس از دیگری، امام هستند و (امامان بعد از آنان علیه السلام نیز) یکی بعد از دیگری تا امروز امام هستند و آنان عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و اعلم به کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و عادل ترین مردم در قضاوت و سزاواتر از همه آنان به امامت و رهبری می باشند و آنان دستگیره های محکم نجات و رهبران هدایت و حجت های الهی هستند بر اهل دنیا تا قیامت و روزی که خداوند وارث زمین و اهل آن شود - که البته او بهترین وارثان است.
ص:168
و گواهی می دهیم که هر کس با آنان مخالفت کند [و امامت آنان را نپذیرد[ ضالّ و مضلّ و گمراه و تارک حق و هدایت است و آنان مفسّران قرآن و واسطه های رسول خدا صلی الله علیه و آله و بیان کنندگان احکام الهی هستند و هر کس بدون معرفت و ولایت آنان از دنیا برود مردن او مردن زمان جاهلیت خواهد بود.
(1)و روش آنان تقوا و پرهیزکاری و عفت و راستگویی و صلاح و کوشش در عبادت و ادای امانت به صالح و فاجر و طولانی نمودن سجده و نماز شب و پرهیز از گناهان و انتظار فرج به وسیله صبر ومعاشرت پسندیده با مردم و رعایت حق همسایه و احسان به مردم و خوداری از آزار به آنان و خوشرویی و خیر خواهی و محبت و احسان به مؤمنان می باشد.
و گواهی می دهیم که وضو- چنان که خداوند در قرآن امر نموده- شستن
ص:169
صورت و دست ها و مسح سر و پاها می باشد و شستن مرتبه اول واجب، و مرتبه دوم برای شادابی خواهد بود و بیش از آن گناه است و پاداشی ندارد و وضو را باطل نمی کند جز باد معده و بول و غایط و خواب و جنابت.
و کسی که مسح پاها را بر روی کفش بکشد با خدا و رسول و قرآن مخالفت نموده و وضوی او صحیح نخواهد بود؛ چرا که علی علیه السلام با مسح نمودن بر روی کفش مخالفت نمود و چون عمر به آن حضرت گفت: «من رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که بر کفش خود مسح نمود».
امیرالمؤمنین علی علیه السلام به او فرمود: آیا قبل از نازل شدن سوره مائده را می گویی یا بعد از آن را؟ عمر گفت: نمی دانم. پس علی علیه السلام فرمود: لکن من می دانم که رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از نزول سوره مائده بر کفش خود مسح نکرد.
(1)و گواهی می دهیم که غسل برای جنابت و احتلام و حیض و مس میت واجب است و غسل جمعه و عید فطر و قربان و دخول مکّه و مدینه و زیارت و احرام و روز عرفه و شب اول و شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان مستحب است.
(2)و گواهی می دهیم که نمازهای واجب در شبانه روز هفده رکعت است: ظهر
ص:170
چهار رکعت و عصر چهار رکعت و مغرب سه رکعت و عشا چهار رکعت و صبح دو رکعت می باشد و نمارهای مستحب [در شبانه روز] سی و چهار رکعت است: هشت رکعت قبل از نماز ظهر و هشت رکعت قبل از نماز عصر و چهار رکعت بعد از نماز مغرب و دو رکعت نشسته بعد از نماز عشا که یک رکعت محسوب می شود و هشت رکعت نماز شب در سحر و نماز وتر [و شفع] سه رکعت [و نافله صبح [بعد از وتر دو رکعت می باشد.
(1)و نمازهای واجب در اول اوقات خوانده می شود و فضیلت یک رکعت نماز
ص :171
جماعت برابر دو هزار رکعت نماز فرادا است، و اقتدای به فاجر صحیح نیست و باید در جماعت تنها به اهل ولایت اقتدا شود، و نماز در پوست مردار و درندگان صحیح نیست، و در مسافت چهار فرسخ رفت و بازگشت نماز شکسته می شود و روزه را باید افطار نمود.
و قنوت در چهار نماز سنّت است: صبح، مغرب، عشا، جمعه، و ظهر و قبل از رکوع رکعت دوم خوانده می شود، و در نماز بر اموات پنج تکبیر است و سلام در آن وارد نیست چرا که سلام بعد از رکوع و سجود است و در نماز اموات رکوع و سجود نیست، و قبر میت باید مربع باشد و از زمین بالاتر نباشد، و بسم اللّه الرّحمن الرّحیم در نماز، قبل از سوره حمد، باید بلند خوانده شود
(1)و زکات واجب، در هر دویست درهم نقره، پنج درهم است 401 و در کمتر از آن زکات نیست و در بیشتر از آن، در هر چهل درهم نقره، یک درهم است و در کمتر از چهل درهم زکات نیست و زکات واجب نیست تا یکسال بر آن بگذرد و زکات
ص:172
جز به اهل ولایت و معرفت داده نمی شود. و در هر بیست دینار،[یعنی بیست مثقال طلا که هر مثقال آن هیجده نخود می باشد] نصف مثقال زکات واجب است 401
و خمس در جمیع اموال یک مرتبه واجب است [برخلاف زکات که در هر سال واجب خواهد بود] و زکات گندم و جو و خرما و کشمش و هر چه از زمین خارج شود مانند حبوبات اگر به پنج وسق [یعنی 288 من تبریز و یا 144 من رسمی
برسد و با آب جاری و یا باران کشت شده باشد یک دهم است 101 و اگر با آب مکینه ها و دوالی سیراب شود یک بیستم 201 است و فرقی بین فقیر و غنی نیست و برای حبوبات یک قبضه و یا دو قبضه زکات پرداخت می شود؛ چرا که خداوند بیش از طاقت، بندگان خود را تکلیف نمی کند.
(1)و زکات فطره برای هر نفر، چه کوچک و چه بزرگ و چه بنده و چه آزاد، از گندم نصف صاع و از خرما و کشمش یک صاع است و جایز نیست که به غیر شیعه داده شود.
ص:173
(1)و بیشترین زمان حیض ده روز است و کمترین آن سه روز است، و زن مستحاضه باید غسل کند و نماز خود را بخواند، و زن حایض نباید نماز بخواند و روزه هم نباید بگیرد و نمازهای او قضا ندارد ولی روزه های او قضا دارد و روزه ماه رمضان با دیدن ماه شروع می شود و با دیدن ماه [بعدی] تمام می گردد، و نمازهای مستحبی به جماعت خوانده نمی شود، و در پنج شنبه ثلث اول هر ماه و چهار شنبه ثلث وسط و پنج شنبه ثلث آخر آن، روزه مستحب است، و روزه ماه شعبان نیکو و سنّت است و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «شعبان ماه من است و رمضان ماه خداست» و اگر روزه ماه مبارک رمضان [به سبب مریضی یا مسافرت] قضا شود کافی است که به
طور متفرق قضای آن را انجام دهی.
(2)و حج خانه خدا برای کسی که استطاعت دارد واجب است و استطاعت،
ص:174
داشتن توشه و راحله سفر است، و حج [برای ما] صحیح نیست جز حج تمتع. و حج افراد و قرآن که اهل سنّت انجام می دهند صحیح نیست، و احرام قبل از رسیدن به میقات جایز نیست و خداوند در قرآن فرموده است: «حج و عمره را برای خدا تمام کنید» و در قربانی خصّی [یعنی حیوانی که بیضه او را کشیده باشند] صحیح نیست اما حیوانی که بیضه او را کوبیده باشند صحیح است.
و جهاد باید به دستور امام عادل باشد و کسی که برای دفاع از مال و جان و زندگی خود کشته شود شهید است، و در زمان تقیه کشتن هیچ کافری جایز نیست جز آن که او قاتل و یا باغی [و قیام کننده بر علیه امام علیه السلام ] باشد و آن نیز مشروط بر آن است که بر جان خود نترسی، و خوردن اموال مخالفین [یعنی اهل سنت و غیر آنها جایز نیست، و تقیه در زمان تقیه واجب است و کسی که از روی تقیه قسم بخورد کفاره ندارد.
(1)و طلاق سنّت، طبق فرموده خدا و رسول او صلی الله علیه و آله ، [یعنی طلاق رجعی
ص:175
[ صحیح است و غیر آن صحیح نیست، و هر طلاقی که بر خلاف کتاب خدا باشد طلاق نیست، و هر نکاحی که مخالف کتاب خدا باشد نیز نکاح نیست، و داشتن
بیش از چهار زن آزاد [به صورت دائم [برای مرد جایز نیست.
و چون زنی را مطابق سنّت سه مرتبه طلاق دهند [یعنی طلاق رجعی] بر شوهر خود حرام می شود تا وقتی که با مرد دیگری ازدواج کند [و پس از دخول او را طلاق دهند و پس از گذشتن عده با شوهر اول ازدواج کند] و امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «از زن های سه طلاقه (در یک جلسه) پرهیز کنید که آنان دارای همسر هستند.»
(1)و صلوات بر پیامبر [و آل او] صلی الله علیه و آله در همه احوال مطلوب و مستحب است و در وقت وزش باد و عطسه و غیر آن سزاوار می باشد.
و محبت و دوستی با اولیای خداوند و دوستان آنان واجب است؛ چنان که
ص:176
بیزاری و دشمنی با دشمنان اولیای خدا و رهبران آنان نیز واجب است.
و احسان به پدر و مادر واجب است، و اگر آنان مشرک بودند از آنان پیروی مکن لکن با آنان نیکو معاشرت کن؛ چرا که خداوند در قرآن فرموده است: «باید شکر من و شکر پدر و مادر خویش را انجام دهی که بازگشت تو به سوی من خواهد بود و اگر پدر و مادر تو بکوشند تا تو را بدون دلیل به شرک با من وادارند از آنان پیروی مکن.»
و امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است که مقصود از واداشتن به شرک این نیست که پدر و مادر فرزند خود را وادارند که برای آنان نماز بخواند و یا روزه بگیرد بلکه مقصود این است که فرزندان خود را به معصیت خدا امر کنند و فرزندان از آنان پیروی نمایند.
و امیرالمؤمنین علیه السلام نیز فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: کسی که از
مخلوقی اطاعت و فرمانبرداری کند و در چیزی که بر خلاف دستور خداوند است از او پیروی نماید پس او به خدای خود کافر شده و خدایی جز او را برگزیده است.
(1)و تزکیه جنین با تزکیه مادر او انجام می شود [یعنی اگر حیوانی را ذبح کنند که در شکم خود فرزندی دارد آن فرزند نیز محکوم به ذبح شرعی و حلیت است].
ص:177
و گناهان پیامبران [قبل از نبوت آنان ] از قبیل گناهان صغیره است که به وسیله نبوت بر آنان بخشوده شده است.
و فرایض و سهام ارث که خداوند تعیین نموده عول و ظلمی در آن نیست، و با بودن پدر و مادر و فرزندان میّت احدی جز زن یا شوهر ارث نمی برند، و صاحب سهم سزاواتر از کسی است که صاحب سهم نیست، و «تعصیب» از دین خدا نیست [مقصود از تعصیب چیزی است که اهل سنّت به آن معتقد هستند و آن این است که می گویند: اگر ترکه میّت زاید بر سهام ورثه باشد مثلاً وارث میّت فقط صاحب ثلث و نصف باشند و از ترکه یک ششم 61 باقی بماند آن را باید فقط به خویشان پدری داد در حالی که طبق فقه اهل بیت علیهم السلام به همه صاحبان سهام باز می گردد]
(1)و عقیقه از فرزند، چه پسر و چه دختر، روز هفتم انجام می شود و در همان روز مستحب است که سر او را بتراشند و به اندازه موی سر بچه طلا و یا نقره در راه خدا بدهند.
و خداوند در اعمال بندگان خود، به عنوان خلق تقدیر، دخالت دارد، یعنی او
خواسته است که بندگان او از روی اختیار عمل کنند و در اعمال آنان دخالت تکوینی ن
ص:178
دارد که بالاجبار آنان را به اعمال خیر و شر وادارد. از این رو نسبت جبر به خداوند صحیح نیست، چنان که نسبت تفویض نیز که امور مردم را به دست اولیای خود داده باشد و خود در آنها مشیتی نداشته باشد صحیح نیست و نسبت جبر و تفویض به خداوند ظلم و کذب است و حق آن است که خداوند بندگان خود را مختار قرار داده.
لکن می تواند آنان را تفضّلاً از کار زشت باز دارد و برای کار خیر و عمل شایسته کمک دهد و اگر استحقاق تفضّل و احسان نداشتند آنان را به خود واگذارد که در آن صورت خاسر و زیانکار خواهند شدو این است معنای (و لولا فضل اللّه علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین) یعنی: اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نباشد زیانکار خواهید شد].
و خداوند هرگز بی گناه را به جای گنهکار عذاب نخواهد نمود، و فرزندان و اطفال رابه جرم پدران مؤاخذه نخواهد کرد؛ چنان که در قرآن فرموده است: (و لا تزر وازرة وزر اخری) [یعنی: هیچ کس گناه دیگری را به دوش نخواهد گرفت] و فرموده است: (و ان لیس للانسان الاّ ما سعی) [یعنی: آنچه به انسان می رسد تنها نتیجه سعی و کوشش اوست].
(1)و خداوند بندگان خود را مورد آمرزش و مغفرت خود قرار می دهد و هرگز
ص:179
به آنان ظلم و ستم روا نمی دارد و هرگز اطاعت از کسی که به مردم ظلم کند و آنان را گمراه نماید واجب نمی کند و چنین افرادی را که می داند کافر می شوند و عبادت شیطان را می کنند برای رسالت خود انتخاب نمی کند.
و همانا اسلام غیر از ایمان است، و هر مؤمنی مسلمان است لکن هر مسلمانی مؤمن نیست. و سارق و شارب خمر(شرابخور) و قاتل در حین این اعمال ایمان ندارند، و کسانی که حدّ خداوند بر آنان جاری می شود نه مؤمن محسوب می شوند و نه کافر [یعنی در بعضی از احکام حکم مؤمن بر آنان جاری نمی شود].
و خداوند هرگز مؤمنی را که وعده بهشت و خلود در آن رابه او داده به دوزخ نخواهد برد، و کسی که به سبب نفاق و یا فسق و یا گناه کبیره ای آتش دوزخ بر او واجب می شود در قیامت بین مؤمنین و از آنها نخواهد بود، و جهنم و دوزخ جز کافران را در بر نخواهد گرفت.
و گنهکاری که به واسطه ملازمت گناه به آتش می رود فاسق محسوب
ص:180
می شود؛ چنان که مشرک و کافر و منافق و کسی که یکی از گناهان کبیره را انجام دهد نیز فاسق نامیده می شود. و شفاعت برای شفاعت کنندگان حق و ثابت است.
و امر به معروف و نهی از منکر به وسیله زبان [و غیر آن] واجب است.
و ایمان، به انجام واجبات و پرهیز از محرمات است و [به تعبیر دیگر] ایمان معرفت قلبی و اقرار به زبان و عمل به ارکان دین است.
(1)و تکبیر در عید قربان بعد از ده نماز [سنّت] است که از نماز ظهر روز عید شروع می شود، و در عید فطر بعد از پنج نماز [سنّت] است که از نماز مغرب شب عید شروع می شود.
و زنی که آلودگی [زایمان] و نفاس دارد بیشتر از بیست روز نمی تواند نماز خود را ترک کند و پس از آن باید غسل کند و به دستور استحاضه عمل نماید و
نمازهای خود را بخواند و اگر قبل از بیست روز پاک شود باید غسل کند و نمازهای خود را بخواند.
(2)و ایمان به عذاب قبر و منکر و نکیر و زنده شدن پس از مرگ و حساب و
ص:181
میزان و صراط و بیزاری از ائمه ضلان [و رهبران گمراه و گمراه کننده، مانند علمای یهود و نصارا و اهل سنّت و فرق مختلف از مذاهب گوناگون اسلام جز مذهب حقه شیعه دوازده امامی [و پیروان آنان واجب است؛ چنان که پذیرفتن ولایت اولیای خدا و دوست داشتن آنان نیز واجب است.
و ایمان به حرمت خمر(شراب)، کم و زیاد آن، لازم است و هر چیز مست کننده ای که زیاد آن مست کننده است کم آن نیز حرام است و کسی که خود را مضطر به خمر بداند، خمر(شراب) بر او حلال نمی شود بلکه کشنده [دین] او خواهد بود.
و گوشت هر حیوان درنده چه از سباع و چه از طیور حرام است و طحال نیز چون خون است حرام است، و ماهی جری و طافی و مار ماهی و زمیر و هرماهی دیگری که پولک ندارد حرام است و از پرندگان آنها که سنگدان ندارند نیز حرام هستند.
و از تخم های حیوانات [پرنده و اهلی] آنچه دو طرف آن مساوی است حرام است و آنچه دو طرف آن مختلف است حلال می باشد.
(1)و پرهیز از گناهان کبیره لازم است و آنها عبارتند از: قتل نفس محترمه و
ص:182
شرب خمر و عقوق والدین و فرار از جنگ و خوردن مال یتیم از روی ظلم و خوردن مردار و خون و خوردن گوشت خوک و قربانیانی که برای بت ها انجام می شود و نام غیر خدا بر آنها برده می شود؛ در صورتی که ضرورتی به خوردن آنها نباشد حرام است.
و رباخواری و حرامخواری و قماربازی و کم فروشی و نسبت زنا به زن های بی گناه و شوهردار دادن و عمل زنا و لواط و شهادت دروغ و یأس و نا امیدی از رحمت خداوند و ایمن بودن از مکر الهی و کمک به ستمکاران و تکیه نمودن بر قدرت آنان و قسم دروغ خوردن و حبس کردن حقوق واجب [مانند زکات و خمس و اموال مردم و غیره] در صورتی که مضیقه و سختی نباشد حرام است و تکبّر و کفر و اسراف و تبذیر و خیانت و کتمان شهادت و استعمال و استفاده از اسباب لهو که انسان را از یاد خدا جدا می کند، مانند آوازه خوانی و تارزنی و اصرار برگناهان
ص:183
صغیره نیز حرام است.»
سپس فرمود: «اینها اصول و مسایل عمده ] دین است و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی نبیّه و آله و سلّم تسلیما.»
شفاعت در اعتقاد امامیه
[مرحوم صدوق در کتاب اعتقادات امامیه می گوید: اعتقاد ما در شفاعت این است که شفاعت برای کسانی که دین آنان پذیرفته شده باشد نسبت به کبایر و صغایر ثابت است، و کسانی که از گناهان خود توبه کرده باشند نیازی به شفاعت ندارند و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «کسی که ایمان به شفاعت من نداشته باشد خدا او را
از شفاعت من مرحوم خواهد نمود.» و فرمود: «هیچ شفیعی بهتر از توبه نیست.»
سپس می گوید: شفاعت برای پیامبران و اوصیای آنان است و از مؤمنین نیز کسانی هستند که می توانند به اندازه قبیله ربیعه و مضر(دو قبیله بزرگ عرب) شفاعت کنند، و مؤمنین را برای شفاعت مراتبی است و پایین ترین آنان می توانند سی نفر را شفاعت کنند.
و شفاعت برای اهل شک و شرک و کفر و منکر دین و حقایق اسلام ثابت نیست بلکه برای گنهکاران از اهل توحید می باشد] [و مقصود از اهل توحید گنهکاران از اهل ایمان و ولایت اولای خداست].
ص:184
ص:185
مؤلف گوید: روشن است که هیچ حکمی از احکام الهی بدون حکمت و علت نیست و ما را حق آن نیست که از پیش خود برای احکام خدا حکمت و علتی بیان کنیم؛ چرا که عقل ها نوعا از فهم حکمت و فلسفه احکام عاجزند و معصومین علیهم السلام فرموده اند اگر سنّت و احکام الهی با مقایسه ها و مناسبت ها بررسی شوند دین خدا از بین می رود. به عنوان نمونه، همان گونه که در روایات آمده زن و مرد در دیه یک انگشت و دو انگشت و سه انگشت مساوی هستند اما دیه زن اگر به ثلث دیه مرد برسد منقلب به نصف می شود مثلاً اگر چهار انگشت مرد را قطع کنند دیه آن چهاردهم کل دیه است و اگر چهار انگشت زن را قطع کنند دیه آن نصف دیه مرد خواهد بود، یعنی دو دهم کل دیه مرد است و این را عقل نمی تواند بفهمد.
اسرار این گونه احکام را تنها معصومین علیهم السّلام که علمشان از ناحیه خداوند افاضه می شود می دانند. از این رو، با یقین به این که هیچ حکمی از احکام خداوند بدون حکمت و مصلحت نیست ما باید علت و فلسفه احکام را تنها از زبان امام معصوم علیه السلام صحیح بدانیم و اگر از آن بزرگواران چیزی به دست ما نرسیده باشد باید سکوت کنیم و از خود چیزی نگوییم و گر نه خود را هلاک کرده ایم و روز قیامت نیز مؤاخذه خواهیم شد، چنان که امام صادق علیه السلام به ابوحنیفه که اهل قیاس بود چنین فرمود.
اینک مواردی از اسرار و فلسفه احکام که بر زبان مبارک حضرت رضا علیه السلام جاری شده است را برای تحکیم عقاید و نورانیت دل ها بیان می کنیم:
ص:186
مرحوم صدوق در کتاب عیون از فضل بن شاذان نقل نموده که گوید: اگر کسی سؤال کند: آیا امکان دارد که خدای حکیم بدون علت و حکمت بنده خود را به چیزی تکلیف نماید؟ به او پاسخ می دهیم: خدای حکیم و علیم هرگز کار بیهوده و بدون حکمت انجام نخواهد داد.
اگر بگوید: به چه علت بندگان خود را تکلیف نموده است؟ به او پاسخ
می دهیم: برای علت ها و حکمت های فراوانی.
اگر بگوید: آیا آن حکمت ها شناخته شده است و یا مجهول است؟ به او پاسخ می دهیم: آنها نزد اهلش شناخته شده و معروف است. اگر بگوید: آیا شما آنها را می شناسید یا نمی شناسید؟ به او پاسخ می دهیم: بعضی از آنها را می شناسیم و بعضی را نمی شناسیم.
اگر بگوید: اولین فرایض و واجبات کدامند؟ به او گفته می شود: اولین واجب اقرار به [وحدانیت] خدا و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و امامت جانشین او و حجت خداوند و حقانیت آنچه از طرف او بر پیامبرش نازل شده است می باشد.
و اگر بگوید: برای چه خداوند از مردم خواسته است که به [وحدانیت] خدا و رسالت پیامبران او و آنچه بر آنان نازل نموده اقرار کنند؟ به او گفته می شود: حکمت های فراوان دارد.
نخستین آن حکمت ها این است که اگر مردم خدای خود را نشناسند و از معاصی و گناهان بزرگ پرهیز نکنند و نسبت به خواسته های نفسانی و لذت های جسمانی خود از [عقوبت] خداوند هراس نداشته و از فساد و ظلم دوری نکنند اجتماع فاسد خواهد شد و مردم [همانند حیوانات وحشی] به همدیگر حمله خواهند نمود و به نوامیس و اموال و خون مردم تعرّض خواهد شد و همدیگر را
ص:187
بدون جرم از بین خواهند برد و نتیجه آن فساد دنیا و هلاکت مردم و از بین رفتن نسل بشر و نعمت های خداوند خواهد بود.
حکمت دوم این است که خداوند حکیم است و حکیم کسی است که قول و فعل او بدون حکمت و صلاح نیست و او باید از فساد و ظلم و اعمال زشت نهی کند و مردم را به صلاح و اصلاح امر نماید و اگر او مردم را به حال خود واگذارد و آنها به پروردگار خود که [عالم و قادر و حکیم و.... می باشد] اقرار نکنند امر و نهیی نسبت به صلاح و فساد جامعه وجود نخواهد داشت [و این خلاف علم و حکمت و لطف و قدرت الهی است] و جامعه فاسد خواهد شد.
حکمت سوم این است که ما می بینیم بعضی از فسادها درونی و در باطن مردم است و اگر اقرار به ذات مقدس الهی و ترس از عقوبت و مجازات او نباشد
هیچ کس از هوس ها و خواسته های دنیوی خود دست بر نمی دارد و از معصیت ها و گناهان و ظلم به مردم و هتک حرمت آنان و انجام گناهان پوشیده دوری نمی کند و حق احدی را رعایت نخواهد نمود و این خلاف مصلحت جامعه و مردم خواهد بود بنابراین قوام جامعه و صلاح مردم جز با اقرار به خدای علیم و خبیر که آشکار و پنهان آنان را می داند و چیزی از او پوشیده نیست [به چیز دیگری [نخواهد بود.
اینک برای روشن شدن دل ها و تحکیم عقاید بخشی از اسرار و حکمت های احکام الهی را که به زبان مبارک حضرت رضا علیه السلام جاری شده بیان می کنیم و برای اختصار به ترجمه آنها اکتفا می نماییم. (عیون الأخبار ج 2/99)
1- در کتاب عیون در بخش علل فضل بن شاذان از حضرت رضا علیه السلام نقل شده
ص:188
است که فرمود: اگر کسی بگوید: چرا خداوند به بندگان خود امر و نهی نموده و چیزهایی را بر آنها واجب و چیزهایی را حرام کرده است؟
در پاسخ به او گفته می شود: بقا و صلاح آنان جز با امر به مصالح و نهی از فساد نمی باشد. در غیر این صورت آنها در فساد و تضییع حقوق همدیگر واقع خواهند شد.
و اگر بگوید: برای چه خداوند مردم را امر به پرستش و عبادت خود نموده است؟
در پاسخ او گفته می شود: برای این که مردم از یاد خداوند و ادب در محضر او غافل نشوند و امر و نهی او را که در آن مصلحت دنیا و آخرت و قوام زندگی آنان نهفته است از یاد نبرند و اگر آنها را رها کند و امر و نهی به آنها نشود آنان عمر خود را به غفلت می گذرانند و دل ها و قلب های آنان قساوت پیدا می کند.
و اگر گفته شود: چرا مردم مأمور به خواندن نماز شده اند؟
گفته می شود: چون نماز اقرار به ربوبیت پروردگار است و همه باید از پرستش غیر خدا دوری کنند و در مقابل خداوند جبّار، با ذلّت و مسکنت و خضوع و خشوع بایستند و به خطا و گناهان گذشته خود اعتراف کنند و در هر شب و روز
[بارها در مقابل ذات مقدس حق [صورت خود را به خاک گذراند تا این که در پیشگاه خداوند ذاکر و خاشع و ترسا و ذلیل باشند و از خداوند قوت دین و اصلاح امور دنیای خود را طلب کنند و از فساد و باطل دور شوند.»
سپس فرمود: «خداوند نماز را در هر شب و روز واجب نموده تا بنده، خالق و مدبر خود را فراموش نکند و طغیان ننماید و همیشه در اطاعت خدا و قیام در مقابل او باشد و از معاصی و انواع فسادها پرهیز کند.» (عیون ج 2/103)
ص:189
2- مرحوم صدوق علیه الرحمة در کتاب عیون، با سند خود، از فضّال، از پدرش، از حضرت رضا علیه السلام نقل نموده که گوید: به آن حضرت گفتم: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! به من بگویید: چرا خداوند مخلوق خود را به شکل های مختلف آفریده و همه را یکسان نیافریده است؟
امام علیه السلام فرمود: «برای این که کسی گمان نکند خداوند عاجز است، او مخلوق خود را به هر شکلی که در ذهن انسان تصور شود آفریده تا این که صورتی در ذهن هیچ کافری تصور نشود جز آن که خداوند مخلوقی را به آن صورت خلق نموده باشد. و هر کس بگوید: آیا خداوند قادر است که مخلوقی به صورت چنین و چنان بیافریند؟ خواهد یافت که خداوند آن را آفریده است و بر خلقت هر موجودی قادر و تواناست.» (عیون، ج 2/75)
3- در همان کتاب، از حضرت رضا علیه السلام نقل شده که فرمود: «پدرم، از جدم نقل نمود که فرمود: علت این که خداوند حضرت ابراهیم علیه السلام را خلیل خود قرار داد این بود که او به کسی جز خداوند توجه نکرد و نیاز خود را نیز جز به او نگفت.»(ص76)
4- در همان کتاب، با همان سند، نقل شده است که حضرت سلیمان علیه السلام شنید که مورچه ای به مورچگان گفت: به خانه های خود بروید تا سلیمان و لشگر او شما را پایمال نکنند و چون باد صدای او را به سلیمان رساند سلیمان علیه السلام به او فرمود: مگر نمی دانی من پیامبر خدا هستم و به کسی ظلم نمی کنم؟ مورچه گفت: بلی، لکن ترسیدم مورچگان از دیدن زینت تو از ذکر خداوند غافل شوند.
سپس آن مورچه از حضرت سلیمان پرسید: مقام تو بالاتر است یا مقام پدرت
داود؟ سلیمان علیه السلام فرمود: مقام پدرم بالاتر است. مورچه گفت: پس چرا در نام تو یک
ص:190
حرف بیش از نام پدرت وجود دارد؟
سلیمان گفت: نمی دانم. مورچه گفت: علت آن این است که پدرت جراحت های بدن خود را با آب محبت خدا معالجه می نمود از این رو داوود نامیده شد سپس گفت: ای سلیمان! آیا می دانی برای چه خداوند باد را مسخّر تو نموده است؟ حضرت سلیمان فرمود: اطلاعی از آن ندارم. مورچه گفت: خداوند می خواهد به تو بگوید که اگر من همه چیز را همانند این باد مسخّر تو کنم زوال آن همانند این باد می باشد. پس حضرت سلیمان از گفته او تعجب نمود تبسم کرد.» [ص 78]
5- در همان کتاب، از علی بن فضّال، از پدرش نقل شده که گوید: به حضرت رضا علیه السلام گفتم: برای چه مردم علی علیه السلام را رها نمودند و دیگری را به خلافت برگزیدند، در حالی که مقام و سابقه او را در اسلام و منزلت او را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می دانستند؟!
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «چون امیرالمؤمنین علیه السلام بسیاری از پدران و اجداد و برادران و اعمام و اخوال و خویشان آنها را که از دشمنان خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند در جنگ ها کشته بودند و آنها کینه او را در دل های خود داشتند و دوست نمی داشتند آن حضرت بر آنان ولایت پیدا کند. لکن دیگران که چنین سوابقی در جنگ ها نداشتند چنین کینه و دشمنی نسبت به آنها وجود نداشت و به این علت از امیرالمؤمنین علیه السلام رو گرداندند و به دیگران توجه کردند.» [عیون، ج 3/81]
مؤلف گوید: حضرت سیدالشهدا علیه السلام نیز چون به اهل کوفه فرمود: شما که مرا می شناسید، برای چه جمع شده اید که خون مرا بریزید؟ آنها گفتند: برای کینه و دشمنی که با پدر تو داریم.
ص:191
6- در همان کتاب، از سلیمان بن جعفر نقل شده که گوید: از حضرت رضا علیه السلام در باره تلبیه [و لبیّک گفتن حجاج] و حکمت آن سؤال نمودم. امام علیه السلام فرمود: «چون حجاج محرم می شوند خداوند عزّ و جّل می فرماید: ای بندگان من! هم چنان که شما محرم شدید و چیزهایی را برای من بر خود حرام نمودید من نیز شما را بر آتش دوزخ حرام نمودم پس مردم ندای خدا را پاسخ می دهند و می گویند: لبیّک اللهّم لبیّک.» [عیون، ج 2/83]
7- در همان کتاب، از حسین بن خاله نقل شده که گوید: به حضرت رضا علیه السلام گفتم: برای چه مهرالسنه پانصد درهم نقره است؟ [مهری که در اسلام سنّت قرار گرفته است مهر فاطمه زهرا علیهاالسّلام است و مقصود از درهم حدود دوازده نخود از نقره است که به مثقال شرعی _ هیجده نخودی _ 262 و نیم مثقال می باشد].
امام علیه السلام فرمود: «خداوند تبارک و تعالی بر خود واجب نموده که هر کس او را صد مرتبه تکبیر و صد مرتبه تحمید و صد مرتبه تسبیح و صد مرتبه تهلیل بگوید و صد مرتبه بر محمّد و آل او صلوات بفرستد و سپس بگوید: خدایا، مرا به حورالعین بهشتی تزویج نما، او یکی از حورالعین را به او تزویج می نماید و این پانصد ذکر، مهریه آن حورالعین بهشتی خواهد بود. از این رو به پیامبر خود صلی الله علیه و آله نیز فرموده است که مهریه زن های مؤمنه پانصد درهم باشد از این رو پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را سنّت قرار داده است.» [عیون ج 2/84]
و در همان کتاب در ذیل روایتی آمده است که هر مسلمان مؤمنی از برادر مؤمن خود بخواهد که دختر خود را با این مهریه به او تزویج کند و او امتناع ورزد همانا به او ستم نموده و حق است که خداوند او را به حورالعین بهشتی تزویج ننماید. [عیون، ج 2/86]
ص:192
8- در همان کتاب، از علی بن فضّال نقل شده که گوید: از حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام سؤال کردم: برای چه رسول خدا صلی الله علیه و آله مکنّای به ابوالقاسم شدند؟ امام علیه السلام فرمود: «به علت این که او فرزندی داشت به نام قاسم و بدین سبب او ابوالقاسم نامیده شد.»
گفتم: آیا مرا قابل می دانید که توضیح بیشتری برای من بدهید؟ فرمود: «آری، مگر نمی دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من و علی دو پدر این امت هستیم؟» گفتم: آری. فرمود: «آیا نمی دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله پدر همه این امت است و علی علیه السلام نیز از آنهاست؟» گفتم آری. فرمود: «مگر نمی دانی علی علیه السلام قسمت کننده بهشت و دوزخ است ؟» گفتم: آری. فرمود: «به همین علت او ابوالقاسم یعنی پدر قسمت
کننده بهشت و دوزخ نامیده شده است.»
گفتم: معنای پدر امت بودن چیست؟ فرمود: «شفقت و محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به امت همانند شفقت و محبت پدران نسبت به فرزندان خود می باشد و بهترین امت او علی علیه السلام می باشد و شفقت و محبت علی علیه السلام نسبت به امت همانند رسول خدا صلی الله علیه و آله است، چرا که او خلیفه و وصی و امام بعد از اوست و از این رو رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من و علی دو پدر این امت هستیم و روزی بر منبر بالا رفت و به مردم فرمود:
«هر کدام از این امت از دنیا برود و دین و بدهکاری و فرزندان و عیالی از او مانده باشد بدهکاری های او به عهده من است و هزینه زندگی عیال و فرزندان او نیز به عهده من می باشد و اگر از خود مالی به جای گذارده باشد برای ورثه او خواهد بود.»
از این رو پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نسبت به این امت سزاوارتر از آنان به خود و
ص:193
سزاوارتر از پدران و مادران آنان به آنها می باشد و همچنین امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به آنان از پدران و مادران و خود آنان به آنها سزاوارتر است. (عیون، ج 2/85)
9- در همان کتاب از ابوالصلب هروی نقل شده که گوید: روزی مأمون به حضرت رضا علیه السلام گفت: به من خبر دهید که چرا جدّ شما امیرالمؤمنین علیه السلام قسیم الجنّة والنار» [یعنی قسمت کننده بهشت و دوزخ] نامیده شده است؟ و معنای آن چیست که فکر مرا به خود مشغول نموده است؟
امام علیه السلام فرمود: «مگر تو از پدرانت، از ابن عباس نقل نکرده ای که گوید: شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله که می فرمود: دوستی علی، ایمان و دشمنی با او کفر است؟» مأمون گفت: آری. امام علیه السلام فرمود: «چون تقسیم بهشت و دوزخ براساس دوستی و دشمنی اوست پس او در حقیقت قسمت کننده بهشت و دوزخ می باشد.» مأمون گفت: خدا بعد از شما مرا زنده نگه ندارد. من شهادت می دهم که شما وارث علم رسول خدا صلی الله علیه و آله هستید.
ابوالصلت هروی گوید: پس من بعد از آن که امام علیه السلام به منزل خود بازگشت خدمت آن حضرت رفتم و گفتم: شما چه خوب پاسخ مأمون را دادید! حضرت
رضا علیه السلام فرمود: «من به اندازه باور او سخن گفتم لکن از پدرم، از پدرانم، از علی علیه السلام نقل شده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود:
یا علی! در قیامت تو تقسیم کننده بهشت و دوزخ هستی و به آتش می گویی: این از من [است، نزدیک او مشو] و این از تو [است، او را بگیر].» (عیون، ج 2/86)
10- در همان کتاب، از علی بن فضّال، از پدرش نقل شده که گوید: از حضرت رضا )ع) سؤال کردم: چرا امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان خلافت خود فدک را [که حق فاطمه علیهاالسلام بود] برنگرداند؟
ص:194
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «ما خانواده ای هستیم که چون خداوند به ما ولایت می دهد حقوق خود را از کسانی که به ما ظلم کرده اند دریافت نمی کنیم جز آن که خداوند برای ما دریافت نماید و ما چون ولایت بر مؤمنین پیدا می کنیم تنها حقوق آنان را از ستمگران دریافت می نماییم و حقوق خود را دریافت نمی کنیم.» (عیون، ج 2/86)
11- در همان کتاب، از ابراهیم بن عباس نقل شده که گوید: امام هشتم، از پدر خود، از جد خود حضرت صادق علیهم السلام نقل نمود که مردی از آن حضرت سؤال کرد: «چرا قران هر چه بیشتر خوانده و تدریس می شود طراوت و شادابی بیشتری پیدا می کند و لذت بخش تر می گردد؟ امام صادق علیه السلام فرمود:
چون خداوند قرآن را برای زمان خاص و مردم خاصی نفرستاده است. قرآن تا قیامت، در هر زمانی، تازه و برای هر مردمی لذت بخش و با طراوت است [و کهنه نمی شود].» (همان)
مرقومه حضرت رضا علیه السلام در فلسفه احکام برای محمّد بن سنان
مرحوم صدوق در کتاب عیون با سند متصل از محمّد بن سنان، نقل نموده که او گوید: حضرت رضا علیه السلام در پاسخ به سؤالات من که از علت و حکمت تعدادی از احکام الهی سؤال نموده بودم چنین مرقوم نمود:
«1- علت و حکمت غسل جنابت نظافت بدن انسان نسبت به محل آلودگی بلکه سایر قسمت های بدن می باشد، چرا که جنابت از جمیع بدن خارج می شود و به
همین علت همه بدن باید شسته شود.
2- علت تخفیف در شستن محل بول و غائط زیاد بودن و تکرار آن ها و بدون
ص:195
اراده آمدن و مشقت داشتن شستن کل بدن است، افزون بر آن که در بول و غایط شهوت و لذتی نیست لذا به شستن محل آنها اکتفا شده است.
3- علت غسل عیدین و جمعه و اغسال (مستحبه) دیگر تعظیم بنده و به استقبال خدای کریم و جلیل رفتن و برای طلب مغفرت و آمرزش گناهان و به علت اجتماع مردم در روز عید برای ذکر خداوند و احترام به روز عید و تفضیل آن بر سایر ایام و برای توجه به عبادت و نوافل و پاکیزگی از این جمعه تا جمعه دیگر است.
4- علت غسل میت طهارت و نظافت از چرکی ها و امراض و بیماریهای گوناگون و ملاقات با خدا و ملائکه و اهل آخرت و برای درخواست شفاعت و تماس با اولیای خداوند است. علت دیگر آن این است که چون انسان از دنیا می رود آن نطفه ای که از او خلق شده از بدن او خارج می گردد و بدن او آلوده می شود و از این رو باید او را غسل بدهند.
5- علت غسل مس میت و کسی که او را غسل می دهد همان آلودگی میت است که به غسل دهنده و کسی که با او تماس می گیرد سرایت می کند.
6- علت و حکمت وضو قیام در مقابل پروردگار و ملاقات با ملائکه کرام الکاتبین است. پس باید اعضای ظاهر بدن را بشوید: صورت را برای سجده و خضوع، و دست ها را برای انابه به درگاه خداوند و سر و پاها را باید مسح کند چون در همه احوال نماز ظاهر است و کمتر با آنها به درگاه خداوند تضرع و انابه می شود.
7- علت زکات تأمین نفقه فقرا و پاک شدن اموال اغنیا می باشد؛ چرا که خداوند افراد صحیح و سالم را تکلیف نموده که به افراد فقیر و وامانده و گرفتار رسیدگی کنند و خداوند به وسیله زکات و جهاد مردم را آزمایش نموده تا با مال
ص:196
خود به فقرا رسیدگی کنند و برای جهاد در راه خدا و صرف مال خود صابر باشند تا بتوانند خداوند را شاکر و به لطف او امید داشته باشند و دین آنان محفوظ بماند.
و زکات موعظه و عبرتی است برای اغنیا و موجب شکر نعمت های خداوند
و وسیله تضرع به درگاه اوست و با دادن زکات و صدقات وصله ارحام و کارهای خیر دیگر، بلاهای زیادی از انسان دور می گردد.
8- علت و حکمت حج میهمانی خداوند [و داخل شدن در حرم امن الهی و محل رحمت خداوند] و درخواست لطف افزون تر خدا و پاک شدن از گناهان است و در حج بنده مومن از گناهان گذشته خود توبه می کند و اعمال خویش را از سر می گیرد و دیگر گرد گناه و نافرمانی خداوند نمی رود و حکمت دیگر آن مصرف کردن اموال و تحمل رنج ها و ممنوعیت از شهوات و لذت های جسمانی و تقرب به خداوند با عبادات و خضوع و تواضع و ذلت می باشد که در سرما و گرما و امنیت و ترس این عبادات را انجام می دهد.
اضافه بر منافعی که مردم از برگزاری حج به دست می آورند، در امن و هراس به خدای خود توجه می کنند و قساوت قلب و جرأت بر مخالفت خداوند و غفلت از یاد خدا و ناامیدی از رحمت او از آنان برطرف می شود و توفیق رعایت دستورات دین و اداء حقوق مردم برای آنان حاصل می گردد و در نهایت خود را از مفاسد دور می کنند.
9- و از منافع دیگر حج [و آن اجتماع بزرگ آن است که مسلمانان از مناطق مختلف و با زبان ها و افکار گوناگون مجتمع می گردند و می توان بهره های فراوانی برای آن تصور نمود که مع الأسف دست های اجانب و وابستگان آنان تاکنون از آن جلوگیری کرده اند [و یکی از آن ها منافع اقتصادی می باشد و کسانی که از شرق و
ص:197
غرب و از دریا و خشکی، حاجی و غیر حاجی و تاجر و غیر تاجر و بایع و مشتری و کاسب و غیر کاسب و فقیر و غنی گرد هم جمع می شوند می توانند بهره های اقتصادی زیادی داشته باشند و نیازهای یکدیگر را برطرف نمایند و قرآن نیز به این موضوع اشاره نموده و می فرماید: «کذلک لیشهدوا منافع لهم».
10- علت طواف گرد خانه خدا این است که چون خداوند به ملائکه فرمود: «من روی زمین برای خود خلیفه و جانشین قرار می دهم» ملائکه از روی انکار گفتند: «آیا می خواهی کسی را که فساد و خونریزی می کند خلق کنی؟!» و سپس پشیمان شدند و استغفار کردند و به عرش خداوند پناهنده شدند. از این رو خداوند
در آسمان چهارم، محاذی عرش، خانه ای به نام «ضراح» قرار داد و سپس در آسمان پایین (آسمان اول)، محاذی ضراح، برای طواف ملائکه خانه ای به نام بیت المعمور قرار داد و سپس روی زمین کعبه را [برای گنهکاران از بنی آدم] محاذی بیت المعمور قرار داد و آدم علیه السلام را امر نمود تا گرد آن طواف کند و به وسیله آن او را بخشید و توبه او را قبول نمود و این سنّت تا قیامت در فرزندان او جاری شد. (عیون، ج 2/91)
12- علت استلام و بوسیدن حجرالاسود این است که خداوند در عالم ذرّ از بنی آدم میثاق و عهد بندگی گرفت و آن را حجرالاسود که ملکی از ملائکه بود بلعید و خداوند او را در کنار کعبه به صورت سنگی قرار داد که شاهد اعمال مردم باشد و مردم را مکلّف نمود که گرد کعبه آن عهد و میثاق خود را تجدید کنند و به حجرالاسود بگویند: امانت خود را ادا نمودم و به عهد و پیمان خود وفا کردم پس تو شاهد آن باش. و از همین رو حضرت سلمان علیه السلام فرمود:
روز قیامت حجرالأسود مانند کوه ابی قیس حاضر می شود و برای او زبانی خواهد بود و او برای هر کس که او را استلام نموده [و حج آورده [شهادت خواهد
ص:198
داد. (عیون، ج 3/91)
13- علت واجب شدن روزه این است که روزه دار تلخی گرسنگی و تشنگی را بفهمد تا ذلت و فقر خود را بداند و پاداش خلوص و صبر خویش را بیابد و روزه برای او دلیلی بر سختی های قیامت باشد و او را از شهوات و لذت های نفسانی جدا سازد و ناصحی باشد برای او نسبت به مسایل دنیا و آخرت تا از سختی ها و مشکلات فقرا و مساکین در دنیا و آخرت آگاه شود. (عیون، ج 2/91)
14- علت حرمت قتل و آدمکشی این است که اگر آدمکشی مجاز باشد نسل انسان برانداخته می شود و تدبیر و نظام عالم دگرگون خواهد شد. [عیون، ج 2/91]
15- علت حرمت عقوق و ظلم به پدر و مادر این است که فرزندان عاق پدر و مادر نشوند و احترام به پدر و مادر [که بعد از حق خداوند و حق اولیاء او بالاترین حق می باشد [ضایع نگردد و دستور خداوند نسبت به ادای حق آنان رعایت و از ناسپاسی و کفران نعمت دوری شود تا نسل بنی آدم کم نشود و یا قطع نگردد،
چرا که عقوق و بی احترامی به پدر و مادر و نادیده گرفتن حق آنها و حق
خویشان دیگر پیامدی جز اعتنا نکردن پدر و مادر [و خویشان دیگر] به تربیت فرزندان را ندارد [و نتیجه آن فساد خانواده و جامعه خواهد بود و حق والدّین دقیقا مقابل خدمات و رنج هایی است که آنها برای فرزندان خود کشیده اند و در حقیقت از حقوق متقابل می باشد و رعایت نکردن آن ظلم خواهد بود]. (عیون، ج 2/92)
16- علت حرمت زنا، فساد و قتل نفس و از بین رفتن نسب ها و تربیت نشدن فرزندان و فاسد شدن قانون ارث و مفاسد فراوان دیگر است. (عیون، ج 2/92)
17- حرمت خوردن مال یتیم از روی ظلم علل فراوانی دارد. نخستین علت آن این است که اگر کسی مال یتیمی را از روی ظلم بخورد در حقیقت به نابودی و
ص:199
کشتن آن یتیم کمک نموده است، زیرا یتیم تأمین کننده خود نیست و مصلحت امور خویش را نمی داند و کسی برای او جایگزین پدر و مادر نیست که بر اصلاح امور او قیام کند. پس کسی که مال او را بخورد مانند این است که او را کشته و به فقر و بیچارگی گرفتار کرده باشد، در حالی که خداوند مردم را از ظلم به یتیم بر حذر نموده و می فرماید: «مردم باید از خوردن مال یتیم بترسند و آنچه برای فرزندان خود دوست می دارند برای یتیمان مردم نیز دوست بدارند تا مبادا آنچه بر سر فرزندان یتیم مردم آورده اند بر سر فرزندانشان بیاید.
سپس فرمود: «امام باقر علیه السلام می فرمود: خداوند در خوردن مال یتیم دو عقوبت قرار داده است: عقوبتی در دنیا و عقوبت و عذابی در آخرت» آن گاه فرمود: حکمت حرمت مال یتیم، حفظ و نگهداری اوست تا وقتی که استقلال و توان پیدا کند و حکمت دیگر آن پرهیز از این است که فرزندان آکل مال یتیم مبتلای به همان ظلمی شوند که پدرشان بر یتیم های مردم وارد کرده است و وعده خداوند بر آن است، و حکمت دیگر آن این است که در نهایت یتیم چون به کمال برسد از حق خود دفاع خواهد نمود و دشمنی و عداوت بین او و کسانی که به او ظلم کرده اند تا آخر عمر ادامه خواهد داشت.» (عیون، ج 2/92)
18- علت و حکمت حرمت فرار از جنگ و جهاد این است که موجب سستی در دین و سبک شمردن پیامبران و امامان عادل و یاری نکردن آنان در مقابل دشمنان است.
و فرار از جنگ هنگامی که پیامبر و امام علیهاالسّلام با کفار می جنگند و برای اقرار به ربوبیت خداوند و اظهار عدل و ترک جور و ستم واز بین بردن فساد آنها را دعوت می کنند، حرام است چنان که اگر کفار تمرد و مخالفت کنند باید به دست
ص:200
پیامبرو امام علیهما السلام مجازات شوند تا جرأت بر مسلمین پیدا نکنند.
علاوه بر این که فرار از جنگ موجب اسارت و کشته شدن مسلمانان و ابطال دین خدا و مفاسد دیگری نیز خواهد بود. (عیون ج 2/92)
19- علت حرمت ربا، فساد روی زمین و تلف شدن اموال و برچیده شدن عمل خیر[قرض الحسنه [ و روی آوردن مردم به سود [پول ] و بسته شدن راه های خیر و باز شدن راه های فساد و ظلم و نابودی اموال مردم است. (عیون ج 2/93)
20- علت حرمت گوشت خوک این است که خوک حیوان زشت و قبیح الشکلی است و خداوند آن را برای عبرت و موعظه و ترس از مسخ شدن آفریده و گوشت آن آلوده ترین گوشت ها می باشد و علت های فراوان دیگری که در آن وجود دارد. (عیون ج 2/94)
21- علت حرمت گوشت مردار، فاسد شدن بدن و بیماری های دیگر است و خداوند اراده نموده که نام خود را سبب حلال شدن حیوان و فارق بین حلال و حرام قرار دهد. (عیون ج 2/94)
22- علت حرام بودن خوردن خون، همانند خوردن مردار است که در آن فساد بدن هاست و باعث زرد آب و بد بو شدن دهان و بدن و بد خلقی و قساوت قلب و بی رحمی می شود تا جایی که ممکن است خورنده خون پدر و یا فرزند خود را بکشد. (عیون ج 2/94)
23- علت لزوم مهر بر مردها و واجب نبودن آن بر زن ها این است که مخارج زن به عهده مرد است و در حقیقت، زن خود را به مرد فروخته و مرد خریدار اوست و هر متاعی را قیمتی است. اضافه بر این که زن ها از تجارت و معامله گری ممنوع هستند و...
ص:201
24- علت این که مرد مجاز است که چهار زن اختیار کند و زن مجاز نیست که بیش از یک شوهر انتخاب نماید این است که زن اگر بیش از یک شوهر داشته باشد
معلوم نمی شود فرزند او مربوط به کیست و این باعث ضایع شدن نسب ها و ارث ها و شناخته نشدن فرزندان است و نمی توان دانست که فرزند مربوط به چه کسی است و از چه کسی ارث می برد. (عیون ج 2/95)
25- علت این که مال فرزند، بدون اذن او، برای پدر حلال است و مال پدر، بدون اذن او، برای فرزند حلال نیست این است که فرزند تولید پدر و ملک اوست به دلیل این که خداوند فرموده: «او به هر کس می خواهد دختر و به هر کس که می خواهد پسر عطا می کند»
[اضافه بر این که پدر مخارج فرزند را در کوچکی یا بزرگی می دهد و فرزند نیز به او نسبت داده می شود؛ چنان که خداوند فرموده است: «فرزندان را به پدرهایشان نسبت دهید» و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز به فرزندی فرمود: «تو و مال تو مربوط به پدرت می باشید.» لکن برای مادر جایز نیست که مال فرزند خود را بدون اذن او یا اذن پدر او بردارد چرا که پدر موظف است که نفقه و مخارج فرزند خود را بدهد] (عیون ج 2/96)
26- علت حرمت درذی و سرقت، فساد اموال و قتل نفس و نزاع و حسد و ترک تجارت و صنعت و کسب و کار است و اگر دزدی حلال باشد حرمتی برای اموال باقی نمی ماند. [ص 97]
27- علت این که دست راست دزد قطع می شود این است که بیشتر کارها را با دست راست خود انجام می دهد و افضل اعضای بدن او و نافع ترین آنها دست راست اوست و دست راست را قطع می کنند تا مجازاتی برای او و عبرتی برای
ص:202
دیگران باشد و مردم از دزدی پرهیز نمایند. (عیون ج 2/96)
28- و علت این که زناکار را [یکصد ضربه] شلاق می زنند و به جز سر به همه بدن او شلاق زده می شود این است که همه بدن او از زنا لذت برده و آن بزرگ ترین جنایات است. از این رو حد الهی بر همه بدن او جاری می شود تا عقوبت گناه خود را بچشد و دیگران نیز عبرت بگیرند.(عیون ج 2/97)
29- علت حرمت عمل جنسی مرد با مرد و زن با زن [یعنی لواط و مساحقه[ این است که این دو عمل بر خلاف طبیعت زن و مرد است و موجب قطع شدن نسل
انسان و فساد تدبیر و خراب شدن دنیا می شود. (عیون ج 2/97)
30- علت حرمت نگاه به موها [و زینت های دیگر] زنان محجوبه که صاحب همسر و یا بدون همسر هستند این است که تحریک جنسی برای مردها ایجاد نشود و منجر به فساد و اعمال خلاف نگردد جز زن هایی که خداوند آنها را به علت پیری و عدم میل به ازدواج استثنا نموده که لازم نیست خود را کامل بپوشانند بلکه می توانند حجاب خود را زمین گذارند به شرط آن که آرایش و خود نمایی نکنند.(عیون ج 2/97)
31- علت این که ارث زن نصف مرد است این است که زن چون ازدواج می کند نفقه او به عهده شوهر اوست و مرد چون همسر اختیار می کند باید نفقه همسر خود را [از لباس و مسکن و خوراک] تأمین نماید. (عیون ج 2/98)
32- علت حرام بودن شراب این است که شراب موجب فساد می شود و عقل را زایل و انسان را به انکار خدا و تهمت بر او و بر پیامبران او وادار می کند و به اعمال دیگری مانند فساد و قتل و قذف و زنا و بی حیایی و جرأت بر حرام وا می دارد.
از این رو ما حکم کردیم که هر مسکری از مایعات حرام می باشد و هر کس به
ص:203
خدا و قیامت ایمان دارد و ما را دوست می دارد و ولایت ما را پذیرفته است باید از آن پرهیز کند و بداند که هر مسکری شراب و حرام است و هر کس اهل شراب بود با من رابطه ای ندارد.» (عیون ج 2/85-98)
ص :204
ص:205
(1)1- مرحوم صدوق در کتاب عیون، با سند خود، از علی بن میثم و او از پدر خود میثم نقل نموده که گوید: مادرم گفت: شنیدم از نجمه خاتون، مادر حضرت رضا علیه السلام که فرمود: چون به فرزند خود علی بن موسی الرضا علیه السلام باردار شدم سنگینی حمل او را احساس نمی کردم و چون به خواب می رفتم صدای تسبیح و تهلیل و تمجید الهی را از او می شنیدم. پس می ترسیدم و از خواب که بیدار می شدم چیزی نمی شنیدم و چون او بدنیا آمد دو دست خود را روی زمین گذارد و سر مبارک به طرف آسمان نمود و لب های خود را مثل کسی که سخن می گوید حرکت می داد. پس موسی بن جعفر علیه السلام وارد شد و فرمود:
(2)«ای نجمه! گوارا باد بر تو کرامت الهی!» پس من او را در پارچه سفیدی
ص:206
پیچیدم و به دست او دادم و موسی بن جعفر علیه السلام در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفت و با آب شیرین کام او را برداشت و سپس او را به من داد و فرمود: «او را بگیر همانا او بقیة اللّه و یادگار خداوند در روی زمین است.»
(1)2- علامه مجلسی در بحار، از عیون، از ابی ان نقل نموده که گوید: از
ابراهیم بن عباس شنیدم که می گفت: هرگز ندیدم از حضرت رضا علیه السلام نسبت به چیزی سؤال شود و او [پاسخ آن را] نداند و کسی را ندیدم که مانند او از علوم گذشته و علوم زمان خود آگاه باشد.
سپس گوید: مأمون همیشه با سؤالات مختلف او را آزمایش می نمود و آن حضرت سؤالات او را پاسخ می داد و سخن ها و پاسخ ها و مثال های او همه از قرآن انتزاع می شد و آن حضرت در هر سه روز یک مرتبه قرآن را ختم می نمود و می فرمود: «اگر بخواهم در کمتر از سه روز نیز می توانم آن را ختم کنم لکن من هیچ
ص:207
آیه ای را قرائت نمی کنم جز این که در آن تدّبر می نمایم که درباره چه چیز نازل شده و در چه و قت نازل شده و به همین علت قرائت و ختم قرآن من سه روز طول می کشد.»
(1)3- در همان کتاب، از عیون، از ابراهیم بن عباس نقل شده که گوید: من ندیدم هرگز حضرت رضا علیه السلام سخن کسی را قطع کند و یا حقیقتی را انکار نماید و ندیدم حاجت کسی رادر صورت امکان رد کند و ندیدم هرگز مقابل کسی پای خود را دراز کند و یا بر جایی تکیه بدهد و یا به یکی از غلامان خود دشنام دهد و یا مقابل کسی آب دهان خود را بیرون اندازد و یا خنده با صدا کند بلکه خنده او همیشه تبسّم بود.
(2)و چون برای او سفره غذا گسترده می شد غلامان و در بان ها و کار پردازهای
ص :208
خود را کنار خود می نشاند و عادت آن بزرگوار این بود که کم می خوابید و بیشتر شب را به عبادت مشغول بود بلکه بیشتر شب ها را تا به صبح در عبادت بود و زیاد روزه می گرفت و سه روز روزه او در هر ماه هرگز ترک نمی شد [و اول و وسط و آخر هر ماهی را روزه بود] و می فرمود: «پاداش این سه روز پاداش روزه همه ماه است.» و آن حضرت اهل کار خیر و صدقه پنهانی بود و بیشتر در شب های تاریک صدقه می داد. سپس گوید: اگر کسی بگوید که بهتر از او را دیده است او را تصدیق نکنید.
(1)4- در همان کتاب، از عیون، از ابوصلت هروی نقل شده که گوید: من به سرخس رفتم که امام خود را در آن خانه ای که محبوس بود ببینم. چون از زندانبان اجازه خواستم گفت: نمی توانی او را ملاقات کنی. گفتم: برای چه؟ زندانبان گفت: بسا او در شبانه روز هزار رکعت نماز می خواند و فقط ساعتی بعد از طلوع خورشید و ساعتی قبل از ظهر و ساعتی قبل از غروب آفتاب در مصلاّی خود می نشیند و با خدای خود مناجات می کند. پس به او گفتم برای من در یکی از این اوقات از آن
ص:209
حضرت اجازه ملاقات بگیر پس او برای من اجازه گرفت و من آن حضرت را ملاقات نمودم و دیدم او در مصلای خود نشسته بود و فکر می کرد...
(1)در همان کتاب،از عیون، از رجاءبن ابی ضحّاک (مأمور مأمون) نقل شده که
گوید: مأمون مرا فرستاد تا حضرت رضا علیه السلام را از مدینه به خراسان بیاورم و او را از راه بصره و اهواز حرکت دهم و از راه قم حرکت ندهم و دستور داد که از او جدا نشوم تا او را از مدینه به مرو خراسان برسانم.
سپس می گوید: به خدا سوگند، ندیدم کسی با تقواتر و ترساتر از او باشد. او در تمام احوال و اوقات خود به یاد خدا بود و چون نماز صبح را می خواند در مصلاّی خود می نشست و مشغول تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل و صلوات بر محمّد و آل او صلی الله علیه و آله بود تا هنگامی که آفتاب طلوع می کرد.
سپس به سجده بود تا روز بالا می رفت و پس ازآن با مردم سخن می گفت و آنان را موعظه می فرمود تا نزدیک ظهر می شد و تجدید وضو می نمود و به مصلاّی
ص:210
خود باز می گشت و چون ظهر می شد شش رکعت نماز می خواند و در پایان هر دو رکعت سلام می گفت و قبل از رکوع رکعت دوم قنوت می خواند و پس از آن اذان ظهر را می گفت سپس دو رکعت نافله دیگر ظهر را می خواند و اقامه می گفت و نماز ظهر را می خواند
(1)و چون سلام نماز ظهر را می گفت تا می توانست تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل می گفت و پس از آن سجده شکر به جا می آورد و صد مرتبه در آن «شکراللّه» می فرمود و چون از سجده شکر فارغ می گشت شش رکعت از نافله عصر را
می خواند و در هر رکعت حمد و قل هواللّه احد را می خواند.
(2)سپس اذان نماز عصر را می گفت و بعد از آن دو رکعت باقیمانده نافله عصر
ص:211
را می خواند و بعد از آن اقامه نماز عصر را می گفت و نماز عصر را می خواند و بعد از سلام در مصلاّی خود می نشست و تا می توانست تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل می گفت. سپس به سجده می رفت و صد مرتبه «حمداللّه» می گفت.
(1)و چون خورشید غروب می نمود وضو می گرفت و سه رکعت نماز مغرب را با اذان و اقامه می خواند و در رکعت دوم قبل از رکوع قنوت می خواند و چون سلام می داد در مصلاّی خود می نشست و تا می توانست تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل می گفت. سپس سجده شکر به جا می آورد و پس از آن سخن نمی گفت تا چهار رکعت [نافله] با دو سلام و دو قنوت قبل از رکوع رکعت دوم بخواند و در رکعت اول حمد و کافرون و در رکعت دوم حمد و توحید می خواند و بعد از سلام تا ممکن بود تعقیب می خواند و سپس افطار می نمود.
(2)و پس از آن مسواک می نمود و تجدید وضو می کرد و مشغول نماز شب
ص:212
می شد و هشت رکعت نماز با چهار سلام می خواند و در دو رکعت اول یک مرتبه
حمد و سی مرتبه«قل هواللّه احد» می خواند و چهار رکعت آن را به صورت نماز جعفربن ابی طالب علیه السلام می خواند و در دو رکعت باقی مانده در رکعت او ل حمد و سوره ملک و در رکعت دوم حمد و سوره هل اتی علی الانسان می خواند. سپس دو رکعت نماز شفع را می خواند و در هر رکعت آن یک مرتبه حمد و سه مرتبه قل هواللّه احد را می خواند و در رکعت دوم قبل از رکوع قنوت می خواند.
(1)و نماز وتر را یک رکعت می خواند و در آن یک مرتبه حمد و سه مرتبه قل هواللّه احد و یک مرتبه قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ بربّ النّاس را می خواند و قبل از رکوع قنوت می گرفت و این دعا را در آن می خواند«اللّهم صلّ علی محمّدٍو آل محمّد اللهم اهدنا فیمن هدیت...
ص:213
(1)سپس هفتاد مرتبه می گفت: «استغفراللّه و أساله التوبة» و چون سلام می داد آنچه ممکن بود تعقیب می خواند و نزدیک اذان صبح که می شد دو رکعت نافله صبح را می خواند و در رکعت اول حمد را با قل یا ایّها الکافرون و در رکعت دوم حمد را با قل هواللّه احد می خواند و چون فجر طالع می شد اذان و اقامه می گفت و نماز صبح را دو رکعت می خواند و چون سلام می داد تا طلوع آفتاب تعقیب می خواند و پس از آن سر به سجده می گذارد تا روز بالا رود.
(3)و در تمام نمازهای واجب در رکعت اول حمد را با انّا انزلناه و در رکعت دوم
حمد را با قل هواللّه احد می خواند جز در نماز صبح و ظهر و عصر روز جمعه که در آنها حمد و سوره منافقین می خواند و در نماز عشای شب جمعه در رکعت اول حمد و سوره جمعه و در رکعت دوم حمد و سوره اعلی می خواند و در نماز صبح روز دو شنبه و پنج شنبه در رکعت اول بعد از حمد سوره هل اتی عل الانسان و در رکعت دوم بعد از حمد سوره هل اتیک حدیث العاشیة را می خواند.
ص:214
(1)و قرائت نماز مغرب و عشا و نماز شب و شفع و وتر و نماز صبح را بلند می خواند و قرائت نماز ظهر و عصر را آهسته می خواند و در رکعت سوم و چهارم نمازهای چهار رکعتی تسبیحات اربعه، یعنی «سبحان و الحمدللّه و لااله الاّاللّه واللّه اکبر» را می خواند.
(2)و اگر در شهری ده روز اقامت می نمود روزه دار بود و چون شب می شد اول
ص:215
نماز می خواند و بعد از آن افطار می کرد و در مسیر سفر همه نمازها را دو رکعتی می خواند جز نماز مغرب را که سه رکعت می خواند و نافله مغرب و نماز شب و
نافله صبح را در سفر و حضر ترک نمی کرد. و نافله های روز را در سفر نمی خواند[لکن] بعد از هر نمازی که شکسته می خواند سی مرتبه می گفت: «سبحان اللّه و الحمداللّه و لا اله الاّاللّه واللّه اکبر» و می فرمود: این برای تکمیل شدن نماز است.
سپس می گوید: ندیدم او در سفر و حضر نماز عید قربان را بخواند.
مؤلف گوید: علت نخواندن نماز عید محدودیت آن حضرت بود ه و گرنه همانند جدّ خود آن را اقامه می نمود.
(1)رجاء سپس می گوید: امام علیه السلام شب ها در بستر خود فراوان قرآن می خواند و چون به آیاتی می رسید که نام بهشت و دوزخ در آنها بود گریه می کرد و از خداوند بهشت را طلب می نمود و از آتش دوزخ به او پناه می برد، و بسم اللّه الرحمن الرحیم را در تمام نمازها بلند می خواند و چون سوره مبارکه «قل هواللّه احد» را شروع می کرد آهسته می فرمود: «اللّه احد» و چون فارغ می شد سه مرتبه می فرمود:
ص:216
(1)«کذلک اللّه ربّنا» و چون سوره جحد، یعنی «قل یا ایّها الکافرون» را می خواند آهسته می گفت: «یاایّها الکافرون» و چون فارغ می شد سه مرتبه می فرمود: «ربّی اللّه و دینی الاسلام» و چون از خواندن سوره «و التین و الزّیتون» فارغ می شد می گفت: «بلی و انا علی ذلک من الشاهدین» و چون از خواندن سوره «لا اقسم بیوم القیامة»
فارغ می شد می گفت: «سبحانک الّلهمّ بلی» و آیه آخر سوره جمعه را چنین قرائت می نمود: «قل ما عنداللّه خیر من اللّهو و من التّجارة للّذین اتّقوا واللّه خیر الرازقین»
[مؤلف گوید: شاید آنچه را آن حضرت اضافه می نموده توضیح و تفسیر آیه بوده است]
(2)و چون از خواندن سوره فاتحه فارغ می شد می فرمود: «الحمدللّه ربّ
ص:217
العالمین» و چون سوره«اعلی» را قرائت می نمود آهسته می گفت: «سبحان ربّی الاعلی» و چون آیاتی که اول آنها« یا ایّها الّذین آمنوا» هست را می خواند آهسته می گفت: [لبّیک اللّهم] لبیّک».
و در هر شهری وارد می شد مردم جمع می شدند و از او نسبت به معالم دین خود سؤال می کردند و آن حضرت کاملاً پاسخ آنان را از پدران خود، از رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان می نمود.
(1)و چون من او را نزد مأمون بردم مأمون به من گفت: احوال او در مسیر راه چگونه بود؟ من آنچه را مشاهده کرده بودم از شبانه روز او و سفر و اقامت او بیان کردم و مأمون به من گفت: ای پسرابی ضحّاک این مرد بهترین انسان روی زمین است و از همه مردم داناتر و عابدترین آنان می باشد. سپس گفت: آنچه را از او دیده ای به کسی خبر مده تا فضل او جز از زبان من ظاهر نشود. سپس گفت: از خداوند کمک می خواهم که بتوانم او را پایین بیاورم و در بین مردم بی ارزش نمایم.
ص:218
مؤلف گوید: خداوند در پاسخ سخن مأمون ملعون فرموده است: (یریدون ان
یطفئوا نوراللّه بافواههم واللّه یریدان یتّم نوره و لوکره الکافرون)؛ یعنی مردم می خواهند نور خدا را خاموش نمایند لکن خداوند اراده نموده که نور خود را کامل کند، گر چه کافران را خوش نیاید.
(1)1- علامه مجلسی در کتاب شریف بحار، از عیون الأخبار صدوق، از محمّدبن موسی رازی نقل نموده که گوید: از پدرم شنیدم که می گفت: شخصی به حضرت رضا علیه السلام عرض کرد: به خدا سوگند، کسی در روی زمین از جهت نسب و شرافت به پای شما نمی رسد. حضرت رضا علیه السلام فرمود: «تقوا و اطاعت خداوند پدران من را شرافت و منزلت داده است.» شخص دیگری گفت: به خدا سوگند، شما بهترین مردم هستید.
امام علیه السلام فرمود: «سوگند مخور ای مرد! همانا بهتر از من کسی است که تقوا و
ص:219
اطاعت او نسبت به خداوند بیشتر باشد.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، این آیه نسخ نشده است که خداوند می فرماید: (و جعلنا کم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عنداللّه اتقیکم) [یعنی: ما شما را قبایل و شعبه های مختلف قرار دادیم تا شناخته شوید[لکن ] گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیزکارترین شماست].»
(1)2- در همان کتاب، از محاسن برقی، از معمّربن خلاّد نقل شده که گوید:
عادت حضرت رضا علیه السلام این بود که در وقت غذا خوردن ظرفی[برای فقرا] کنار غذای خود می گذارد و از بهترین غذایی که برای آن حضرت می آوردند در آن می ریخت و دستور می داد تابرای فقرا ببرند و سپس این آیه را تلاوت می نمود (فلا اقتحم العقبة) و می فرمود: «خداوند می دانسته که همه مردم قدرت آزاد کردن غلام و برده را ندارند و لذا به جای آن اطعام مساکین و فقر ا را قرار داده است.»
(2)3- در همان کتاب، از ارشاد مفید، از قفاری نقل شده که گوید: مردی از آل
ص:220
ابو رافع، از موالی و دوستان رسول خدا صلی الله علیه و آله ، دینی به عهده من داشت و از من مطالبه می نمود و اصرار داشت که مال خود را بگیرد[و چون من توان پرداخت آن را نداشتم] نماز صبح را در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله خواندم و به طرف خانه امام رضا علیه السلام حرکت نمودم و چون نزدیک منزل آن حضرت رسیدم، ناگهان دیدم او بر مرکبی سوار است.پس حیا کردم که چیزی به او بگویم. تا این که آن حضرت به من نزدیک شد و نگاهی به من نمود.من سلام کردم و گفتم:
فدای شما شوم! دوست شما بر من حقی دارد و به خدا سوگند، آبروی مرا ضایع نموده است. و پیش خود فکر کردم که امام علیه السلام به او خواهد گفت که مرا رها کند[و صبر کند تا بتوانم حق او را پرداخت نمایم[ ]لکن] به خدا سوگند، بدون این که من بگویم چه مقدار به او بدهکار هستم به من فرمود: «بنشین تا من برگردم.» پس
ماندم تا مغرب شد و نماز مغرب را خواندم و چون روزه بودم به من سخت گذشت
ص:221
و خواستم که بازگردم.
(1)ناگهان آن حضرت با اصحاب خود وارد شدند ولی امام علیه السلام در محلی که برای او آماده شده بود - که خواسته های مردم را برآورده کند - نشست و داخل خانه شد و چون بیرون آمد مرا صدا زد. من نزد او رفتم و مانند همیشه درباره امیر مدینه سخن گفتم. و چون فارغ شدم آن حضرت فرمود: «گمان نمی کنم افطار کرده باشی؟» گفتم: آری. پس دستور داد برای من غذا آوردند و به غلام خود فرمود که با من غذا بخورد و چون از خوردن غذا فارغ شدیم به من فرمود:
«بالش و متکا را کنار بزن و دینارها را بردار.» و چون من دینارها را برداشتم و در آستین خود قرار دادم. امام علیه السلام چهار نفر از غلامان خود را فرمود تا مرا به منزل برسانند. گفتم: فدای شما شوم! طائف بن مسیّب (مأمور امیر مدینه) اطراف مدینه
ص:222
گردش می کند و من نمی خواهم غلامان شما را همراه من ببیند. فرمود: «درست است، خدا تو را هدایت کند.» و به غلامان خود فرمود هر کجا من گفتم آنها باز گردند.
پس من چون به منزل خود نزدیک شدم آنان را باز گرداندم و داخل منزل شدم و چراغ را طلب نمودم و دیدم چهل و هشت دینار است در حالی که بدهکاری من به آن شخص بیست و هشت دینار بیش نبود و در بین آن دینارها دینار زیبایی را دیدم که با خط روشن بر آن نوشته شده بود: حق آن مرد بر تو بیست و هشت دینار
است و بقیه برای تو می باشد. در حالی که، به خدا سوگند، من دقیق نمی دانستم طلب آن مرد بیست و هشت دینار است.
(1)4- در همان کتاب، از مناقب، از موسی بن سیّار نقل شده که گوید: من همراه حضرت رضا علیه السلام بودم و چون آن حضرت برای اولین بار وارد طوس گردید صدای گریه و ناله بلند شد. من نزدیک رفتم دیدم جنازه ای را می برند. پس دیدم حضرت رضا علیه السلام از اسب پایین آمد و نزدیک جنازه رفت و آن را بلند نمود و مانند حیوانی که
ص:223
اطراف ما در خود می گردد اطراف آن می گشت و به آن نزدیک می شد، سپس به من فرمود: «ای موسی بن سیّار! بدان که هر کس جنازه ای از دوستان ما را تشییع کند از گناهان خود پاک می شود مانند روزی که از مادر متولد شده است و گناهی بر او باقی نمی ماند.»
(1)و چون آن جنازه را نزدیک قبر آوردند دیدم امام علیه السلام مردم را از اطراف جنازه دور نمود و نزدیک آن آمد و دست خود را بر سینه او گذارد و فرمود: «ای فلابن فلان! بشارت باد تو را به بهشت که بعد از این تو را خوف و هراسی نخواهد بود.»
گفتم: فدای شما شوم! شما او را می شناسید؟ به خدا سوگند، اولین بار است که شما داخل این شهر می شوید؟! امام علیه السلام فرمود: «ای موسی بن سیّار! مگر نمی دانی اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما امامان عرضه می شود؟ و ما برای تقصیرات و گناهان آنان از خداوند درخواست مغفرت می کنیم و نسبت به رشد و پیشرفت آنان
خدا را شکر می نمائیم؟»
(2)5- در همان کتاب، از مناقب آل ابوطالب نقل شده که گوید: حضرت
ص:224
رضا علیه السلام وارد حمام شد و مردی به آن حضرت گفت: مرا کیسه بکش و شستشو کن. وقتی امام علیه السلام مشغول دلاکی و شستشوی او بود بعضی او را شناختند و آن مرد را ملامت کردند و او از آن حضرت عذرخواهی نمود ولی امام علیه السلام او را آرامش داد و او را شستشو کرد.
(1)6- در همان کتاب، از کافی، از عبداللّه بن صلت نقل شده که گوید: مردی از اهل بلخ گفت: من در راه خراسان همراه امام رضا علیه السلام بودم پس روزی آن حضرت فرمود تا سفره غذا گستردند و فرمود همه همراهان و غلامان سیاه در کنار آن حضرت بنشینند و غذا بخورند. من گفتم: فدای شما شوم! خوب بود برای آنها سفره دیگری تعیین می فرمودید؟
امام علیه السلام فرمود: «آرام باش! خدای ما یکی است و پدر و مادرمان نیز یکی است و پاداش آخرت بر اساس اعمال است!»
(2)7- در همان کتاب، از کافی، از یسع بن حمزه نقل شده که گوید: من در
ص:225
خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم و با آن حضرت سخن می گفتم و عده زیادی بر او وارد شده بودند و سؤالاتی از آن حضرت می کردند. ناگهان مردی بلند قامت و گندم گون وارد شد و گفت: السّلام علیک یابن رسول اللّه! من مردی از دوستان شما و پدران شما هستم و از حج باز می گردم در حالی که نفقه و اموالی که همراه داشته ام مفقود شده است و چیزی ندارم که به وطن خود باز گردم، اگر مرا به وطن بفرستید من در آن جا اموالی دارم که به همان اندازه از طرف شما صدقه می دهم و خود فقیر نیستم که صدقه بگیرم.
امام علیه السلام فرمود: «خدا تو را رحمت کند! بنشین!» و چون سخنان او با مردم تمام شد و کسی جز من و آن مرد و سلیمان جعفری و خیثمه نماند فرمود: «اجازه می دهید من وارد خانه شوم؟» سلیمان جعفری گفت! خدا کار شما را مقدم سازد. پس امام علیه السلام برخاست و وارد خانه شد و پس از ساعتی از پشت در دست مبارک بیرون نمود و صدا زد: «مرد خراسانی چه شد؟» آن مرد گفت: من اینجا هستم.
ص:226
فرمود: «این دویست دینار را بگیر و به آن تبّرک بجوی و نفقه و زندگی خود را با آن تأمین کن و لازم نیست که از طرف من صدقه بدهی و خارج شو که من تو را نبینم و تو نیز مرا نبینی.» و پس از رفتن آن مرد امام علیه السلام وارد برما شد.
(1)پس سلیمان جعفری به آن حضرت گفت: فدای شما شوم! شما که به این مرد احسان بزرگی نمودید و او را مورد عنایت خود قرار دادید چرا صورت خود را از او پوشاندید؟ امام علیه السلام فرمود: «ترسیدم ذلّت سؤال را در صورت او ببینم. مگر حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله را نشنیده ای که فرمود:حسنه و احسان پنهانی معادل هفتاد حج می باشد و گناه آشکار خواری می آورد و گناه در خلوت[در صورت پشیمانی[
آمرزیده می شود؟» سپس فرمود: «شاعری درباره صدقه پنهان گفته است:
متی آته یوما لاطلب حاجةً رجعت الی اهلی و وجهی بمائه»
یعنی: هرگاه از آن مرد کریم در خواستی نمودم چون به خانه بازگشتم آبروی خود را سالم یافتم.
ص:227
ص:228
ص :229
(1)1- مرحوم صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون و علاّمه مجلسی در بحار، از موسی بن مهران نقل کرده اند که گوید: از جعفربن یحیی شنیدم هنگامی که هارون از رقّه متوجه به مکّه شد عیسی بن جعفر به هارون گفت: به یاد آور سوگند خود را نسبت به آل ابی طالب، همانا تو قسم یاد کردی که اگر کسی از آنان بعد از موسی بن جعفر ادعای امامت کند گردن او را بزنی و او را با زجر بکشی و الآن فرزند او علیّ بن موسی ادّعای امامت دارد و مردم همان اعتقادی که درباره پدر او داشته اند درباره او نیز دارند.
پس هارون با خشم به او نگاه کرد و گفت: چه می گویی؟ آیا می خواهی من
ص:230
همه آل ابی طالب را بکشم؟! موسی بن مهران می گوید: من چون این سخنان را شنیدم خدمت امام علیه السلام رفتم و چون سخنان آنان را به آن حضرت گفتم امام علیه السلام فرمود: «مرا با آنان چه کار است. به خدا سوگند، آنها نمی توانند آسیبی به من برسانند.»
(1)2- در همان کتاب از صفوان بن یحیی نقل شده که گوید: چون موسی بن
جعفر علیه السلام به شهادت رسید و حضرت رضا علیه السلام امامت خود را اظهار نمود ما برای او از هارون ترسیدیم پس من به آن حضرت گفتم: شما مسأله بزرگی را اظهار نمودید و ما برای شما از این طاغی هراس داریم.امام علیه السلام فرمود: «او هر چه بکند نمی تواند آسیبی به من برساند.»
(2)صفوان می گوید: پس یکی از افراد مورد اطمینان خبر داد که یحیی بن خالد
ص:231
برمکی به هارون الرشید گفت: علیّ بن موسی علیه السلام رسما ادعای امامت و رهبری می کند و هارون در پاسخ او گفت: آیا بس نیست آنچه ما با پدر او انجام دادیم؟ تو می خواهی ما همه آنان را بکشیم؟ مگر ندیدی برامکه با اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله اظهار عداوت و دشمنی کردند و نابود شدند؟!
در همان کتاب از ابی مسروق نقل شده که گوید: عده ای از واقفیه [کسانی که به امامت علیّ بن موسی الرّضا معتقد نبودند] در حالی که در میان آنان علیّ بن ابی حمزه بطائنی و محمّدبن اسحاق بن عمّار و حسین بن عمران و حسین بن ابی سعید مکاری حضور داشتند خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدند. پس علیّ بن ابی حمزه بطائنی گفت: به ما خبر دهید که پدرتان در چه حالی است؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «پدرم از دنیا رحلت نمود.» علیّ بن ابی حمزه گفت: امامت بعد از او با چه کسی خواهد بود؟ امام علیه السلام فرمود: «با من خواهد بود.» علیّ بن ابی حمزه گفت: شما چیزی را می گویید که پدرانتان از علیّ بن ابی طالب و امامان بعد از او نگفته اند [مقصود او ادعای امامت و تقیه نکردن از حاکم زمان خود بود.]
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «لکن بهترین پدران من رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین چیزی
را فرموده است [و تقیه نیز نکرده است].» علیّ بن ابی حمزه گفت: آیا از حکومت هارون برخود نمی ترسی؟ امام علیه السلام فرمود: «اگر خطری بر خود احساس می کردم چنین نمی گفتم و جان خود را در خطر نمی انداختم.»
ص:232
سپس فرمود: «ابولهب رسول خدا صلی الله علیه و آله را تهدید نمود[ولی چون رسول خدا صلی الله علیه و آله احساس خطر نمی نمود] به او فرمود: اگر از ناحیه تو خدشه و خراشی به من برسد من کذّاب و درغگو خواهم بود. و نخستین نشانه و معجزه آن حضرت که شک و تردید را نسبت به او از دلها برطرف نمود همین بود و من نیز اولین نشانه خود را برای شما همین قرار می دهم که اگر خدشه و خراشی از ناحیه هارون به من برسد من کذّاب و دروغگو خواهم بود.»
(1)حسین بن عمران گفت: ما آنچه باید بگیریم از این سخن شما گرفتیم] و نشانه های حقیقت و امامت شما بر ما ظاهر گردید]. امام علیه السلام فرمود: «آیا فکر می کنید
ص:233
که من چگونه باید امامت خود را اظهار کنم؟
آیا باید نزد هارون بروم و به او بگویم که من امام هستم و تو هیچ حقی نداری؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در ابتدای امر خود چنین نکرد بلکه فقط با اهل بیت و افراد مورد اعتماد خود[به صراحت] سخن گفت و الان شما معتقد به امامت پدران من هستید و می گویید من از روی تقیه می گویم که پدرم زنده نیست پس شما بدانید که من از شما تقیه نمی کنم و می گویم که امام شما هستم برای چه تقیه کنم و بگویم:
او زنده است؟!»
(1)4_ علاّمه مجلسی در بحار، از کتاب کافی، با سند خود، از محمّدبن سنان نقل نموده که گوید: در زمان هارون الرشید به حضرت رضا علیه السلام گفتم: شما امامت خود را اعلان نموده اید و خود را به جای پدر خود قرار داده اید در حالی که از شمشیر هارون خون می چکد؟!
امام علیه السلام فرمود: «مرا سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله جرأت داد که فرمود: اگر ابوجهل مویی از سر من کم کند شاهد باشید که من پیامبر نخواهم بود و من به شما می گویم اگر هارون مویی از سر من بگیرد شما شاهد باشید که من امام نخواهم بود.»
ص:234
مؤلّف گوید: هدف مأمون لعنة اللّه علیه از احضار حضرت رضا علیه السلام به طوس احترام به فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود بلکه هدف او اولاً زیر نظر داشتن آن بزرگوار بود زیرا می ترسید با علاقه ای که مردم به آن حضرت دارند و او را از جانب خدا و رسول او صلی الله علیه و آله امام می دانند به واسطه او حرکتی انجام دهند.
و ثانیا مردم از پدر او هارون که موسی بن جعفر علیه السلام را با حیله و نفاق کشته بود و سال ها او را در زندان محبوس نگهداشته بود منزجر بودند و او می خواست با این احترام ظاهری و شرکت دادن امام علیه السلام در حکومت برای خود اعاده حیثیت نماید و شخصیت امام علیه السلام را بشکند و به همین منظور بارها علمای ادیان و متکلمین و اهل جدال را جمع نمود تا شاید به خیال خود امام علیه السلام از پاسخ آنان عاجز شود و مقامش شکسته گردد.
مأمون همین که دریافت با این حیله ها کاری از پیش نمی برد و تنها خود را
رسوا می نماید و روشن می گردد که امامت حق حضرت رضا علیه السلام است و او غاصب محسوب می شود تصمیم به کشتن آن حضرت گرفت و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را در شهر غربت مسموم نمود.
هارون به قدری از شخصیت امام و توجه مردم به آن حضرت هراس داشت که چون دید آن حضرت می خواهد نماز عید را با آن شکوه و معنویت برگزار کند او را از اتمام آن منع کرد! او و امثال او از خلفای بنی امیه و بنی عباس فکر می کردند که با محدودیت و تبعید و در انزوا قراردادن امام و حجت خدا و یا با کشتن او حقانیت و محبت و علاقه مردم به او از بین خواهد رفت و عزت و قدرت و ریاست آن ها
ص:235
پایدار خواهد ماند و تاریخ جنایات آنان رافراموش می کند.
در حالی که پس از قرن ها پیش همه مردم حقانیت و پاکی و علم و کمال و فضائل اولیای خدا و جنایت و خباثت دشمنان آنان معلوم و روشن است و حقا آیه شریفه قرآن که می فرماید: «یریدون لیطفئوا نوراللّه بافواههم و اللّه متمّ نوره ولوکره الکافرون» گویای این واقعیات است، اینک به گوشه هایی از تاریخ پربرکت و پرماجرای شهادت حضرت رضا علیه السلام توجه می کنیم.
(1)1- علاّمه مجلسی در کتاب بحار، از کشف الغمه از دلایل حمیری، از امیّه بن علی نقل نموده که گوید: من در سالی که حضرت رضا علیه السلام با فرزند خود امام جواد علیه السلام در مکّه حج به جا آورد و آن آخرین حج او بود و پس از آن به خراسان رفت و به شهادت رسید خدمت آن حضرت بودم و دیدم که با کعبه وداع نمود و
ص:236
چون طواف او تمام شد نزد مقام ابراهیم علیه السلام آمد و آن جا نماز خواند و در آن طواف امام جواد علیه السلام بر دوش موفق بود و او آن حضرت را طواف می داد. پس امام جواد علیه السلام داخل حجراسماعیل علیه السلام رفت و نشستن او طولانی شد پس موفق گفت:
فدای شما شوم! برخیزید تا برویم. امام جواد علیه السلام فرمود: «از این مکان بر نمی خیزم.» و آثار غم و اندوه در چهره او ظاهر گردیده بود. پس موفق خدمت حضرت رضا علیه السلام آمد و گفت: فدای شما شوم فرزندتان در حجراسماعیل نشسته و برنمی خیزد پس حضرت رضا علیه السلام تشریف آوردند و به او فرمودند: «عزیزم! برخیز برویم.» حضرت جواد به پدر خود گفت: «من از این مکان جدا نمی شوم.» حضرت رضا علیه السلام فرمود: «عزیزم! برخیز تا برویم.» حضرت جواد علیه السلام گفت: «چگونه برخیزم در حالی که دیدم شما با خانه خدا چنان وداع کردید که دیگر باز نخواهید گشت؟» حضرت رضا فرمود: «عزیزم! برخیز!» پس برخاست و همراه پدر حرکت نمود.
(1)2- در همان کتاب، از عیون، از مخول سجستانی نقل شده که گوید: هنگامی که قاصد و صاحب نامه از طرف مأمون خبر آورد که باید حضرت رضا علیه السلام به خراسان برده شود من در مدینه بودم و دیدم که آن حضرت وارد مسجد شد تا با جّد
ص:237
خود رسول خدا صلی الله علیه و آله وداع کند پس دیدم چندین بار وداع نمود و در هر مرتبه که وداع می کردم باز بر می گشت به طرف قبر مطهر رسول اللّه صلی الله علیه و آله و صدای گریه و ناله او بلند می گردید پس من جلو رفتم و سلام کردم و چون سلام مرا پاسخ داد به آن حضرت تبریک و تهنیت گفتم. امام علیه السلام به من فرمود: «[هر چه می خواهی]» مرا زیارت کن که مرا از جوار جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله خارج خواهند نمود و در غربت از دنیا خواهم رفت و در کنار هارون مدفون می شوم.»
سپس گوید: من همراه آن حضرت به طوس رفتم و او [با سم مأمون] از دنیا
رحلت نمود و در کنار هارون دفن شد.
(1)3- در همان کتاب، از عیون، از وشّاء نقل شده که گوید: حضرت رضا علیه السلام به من فرمود: «هنگامی که خواستند مرا از مدینه خارج نمایند من اهل بیت و عیال خود را جمع کردم و آنان را امر کردم که برای من گریه کنند تا من گریه آنان را بشنوم. سپس دوازده هزار دینار بین آنان پخش کردم و گفتم: آگاه باشید که من [دیگر] به سوی خانواده و اهل و عیال خود باز نخواهم گشت.»
(2)4- در همان کتاب، از مناقب، از ابی حبیب بناجی نقل شده که گوید: من
ص:238
رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم _ محمّد بن کعب قرظی نیز گوید: من در جحفه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم و چون خدمت آن حضرت رفتم به من فرمود: «آیا از آنچه نسبت به اولاد من در دنیا انجام می دهی خشنودی؟» گفتم: اگر به آنان احسان و تکریم نکنم چه کسی سزاوارتر از آنهاست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «پس در قیامت پاداش خود را از من خواهی گرفت.»
سپس دیدم طبقی از خرمای صیحانی مدینه مقابل اوست و چون از آن خرما درخواست نمودم مشتی از آن را که هیجده دانه بود به من عطا فرمود و من فکر کردم
که هیجده سال دیگر زنده باشم پس خواب خود را فراموش نمودم تا این که روزی دیدم مردم ازدحام نموده اند و چون سؤال کردم گفتند: علی بن موسی الرضا علیه السلام تشریف آورده اند. پس دیدم در همان موضعی که خواب دیده بودم آن حضرت نیز
ص:239
نشسته اند و مقابل او طبقی از خرمای صیحانی مدینه است و چون از آن حضرت درخواست نمودم مشتی از آن را به من دادند که هیجده دانه بود. پس گفتم: بیشتر مرحمت کنید فرمود: «اگر جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله بیشتر داده بود ما نیز بیشتر می دادیم.»
مؤلّف گوید: ما احتجاجات و مباحثات حضرت رضا علیه السلام را در مباحث گذشته به طور مستقل ذکر شد. در این جا نیز، به ترتیب سیر تاریخ، مباحثات آن حضرت را که از معجزات آن حضرت نیز محسوب می شود و در بصره و کوفه با علمای اهل کتاب و بعضی از فرق اسلامی انجام شده است بیان می کنیم. هدانااللّه بما هدی به اولیائه صلوات اللّه علیهم اجمعین.
و قبل از شروع در این بحث توجه به این نکته لازم است که حضرت رضا علیه السلام قبل از شهادت خود با مناظرات و بحث هایی که باشیعیان و اهل ملل مختلف داشته است حجت را بر کسانی که قائل به امامت آن حضرت نشدند و در امامت آن حضرت تشکیک می کردند تمام نموده و با بیان بسیار متین و روشن در بلاد و اماکن مختلف حقانیت اسلام و امامت بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و مسائل دیگری که مربوط به اعتقادات حقه شیعه می باشد رابرای همگان روشن نموده و راه عذری برای هیچ کس باقی نگذارده است.
(1)1- علاّمه مجلسی در کتاب بحارالانوار، از خرایج، از محمّد بن فضل
ص:240
هاشمی نقل نموده که گوید: هنگامی که موسی بن جعفر علیه السلام از دنیا رحلت نمود من وارد مدینه شدم و خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم و بر او به نام امام و ولی امر سلام کردم و اموالی که با خود داشتم تقدیم او نمودم و گفتم:
من به بصره می روم و شما می دانید که خبر رحلت پدر شما به مردم رسیده و آنها اختلافات زیادی [درباره امام بعد از آن حضرت] پیدا کرده اند و شکی ندارم که چون وارد بصره می شوم در باره مسأله امامت و نشانه های امام زمان خود از من سؤال خواهند نمود. خوب است نشانه های لازم را در اختیار من قرار دهید تا پاسخ گوی سؤالات آنان باشم.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «آنچه گفتی بر من پوشیده نیست. به دوستان ما در بصره و سایر جاها سلام برسان و به آنان بگو: من نزد آنان خواهم آمد. ولاقوّة الاّباللّه.»
سپس فرمود: آنچه از ودایع و امانات پیامبر صلی الله علیه و آله مانند برده و قضیبه و سلاح نزد امامان است و پدرم نزد تو سپرده تحویل من بده.»
ص:241
(1)گفتم: شما چه روزی به بصره می آیید؟ فرمود: «سه روز بعد از رسیدن تو به بصره من به بصره خواهم آمد محمدبن فضل گوید: چون من وارد بصره شدم. مردم از من در باره مسأله امامت سؤال کردند. و من به آنان گفتم: من یک روز قبل از رحلت موسی بن جعفر علیه السلام خدمت آن حضرت رسیدم و او به من فرمود: «من از دنیا خواهم رفت و چون مرا دفن کردی به مدینه باز گرد و این امانت ها را به فرزندم علیّ بن موسی علیه السلام برسان، همانا او وصی و امام بعد از من خواهد بود. من دستور آن حضرت را انجام دادم و امانت های او را به علیّ بن موسی علیه السلام تحویل دادم و او سه
روز دیگر نزد شما خواهد آمد. هر سؤالی دارید از او بپرسید.
(2)پس عمرو بن هدّاب که مردی ناصبی و اهل زهد و گوشه نشینی بود _ از
ص:242
طرف مردم به سخن برخاست و [به محمّد بن فضل هاشمی نماینده امام علیه السلام ] گفت: حسن بن محمّد [فرزند حضرت جواد علیه السلام ] مردی از افاضل و نیکان اهل بیت علیهم السلام است و از جهت ورع و زهد و علم و سن بهتر از علیّ بن موسی علیه السلام می باشد و شاید علیّ بن موسی علیه السلام [در سن جوانی] نتواند پاسخگوی مسایل مشکل باشد و حیران بماند.
در این هنگام خود حسن بن محمّد که حاضر بود به او گفت: این سخنان را نگو، همانا علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام همچنان که توصیف شد دارای کمالات عالیه است و چنان که محمّد بن فضل خبر می دهد او سه روز دیگر به اینجا خواهد آمد و تو آنچه باید ببینی خواهی دید. پس همه آنان پراکنده شدند.
(2)محمّدبن فضل هاشمی (نماینده امام علیه السلام ) می گوید: حضرت رضا علیه السلام چنانکه
ص:243
فرموده بود بعد از سه روز وارد بصره شد و به خانه حسن بن محمّد [فرزند حضرت جواد علیه السلام [وارد گردید و او اطراف حضرت رضا علیه السلام می گردید و اوامر او را اجرا می نمود تا این که فرمود: «کسانی را که گرد محمّد بن فضل هاشمی جمع شده اند و ثلیق نصرانی و رأس الجالوت را خبر کن و به مردم بگو از هر چه می خواهند از من سؤال کنند.»
(1)پس حسن بن محمّد [فرزند حضرت جواد علیه السلام ] همه آنان را جمع نمود و زیدیة و معتزله را نیز خبر کرد و آنان نمی دانستند حسن بن محمّد آنان را برای چه کاری جمع می کند و چون همگان جمع شدند حضرت رضا علیه السلام بر متکایی تکیه زد و فرمود: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته».
سپس فرمود: «می دانید چرا به شما سلام کردم؟» گفتند: خیر. فرمود: «برای اطمینان خاطر شما.» گفتند: خدا شما را رحمت کند ما شما را نمی شناسیم شما که هستید؟ فرمود: «من علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن حسین بن علیّ بن ابی الطالب علیه السلام و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ) هستم. نماز صبح را امروز در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه با والی مدینه خوانده ام و او بعد از نماز نامه مأمون
ص:244
را برای من قرائت نموده و با من در باره بسیاری از امور خود مشورت کرده و من خیرخواهی لازم را برای او کرده ام و به او وعده داده ام که بعد از نماز عصر امروز،نزد من بیاید تا پاسخ نامه مأمون را نزد من بنویسد و من به وعده ای که با او کرده ام وفا خواهم نمود. و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه.»
آنان گفتند: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! ما معجزه ای بیش از این از شما نمی خواهیم و شما نزد ما راستگو و صادق هستید و چون برخاستند که متفرق شوند حضرت رضا علیه السلام فرمودند: «متفرق نشوید، من شما را جمع نمودم تا از آنچه می خواهید از آثار نبوت و علامات امامت که جز نزد ما وجود ندارد سؤال کنید.
بنابراین پرسش های خود را آماده کنید [و از هر چه می خواهید سؤال کنید].»
(1)پس عمروبن هدّاب شروع به سخن نمود و گفت: محمّد بن فضل هاشمی چیزهایی از شما نقل نموده که دل ها (و عقلها) آن را نمی پذیرد! امام علیه السلام فرمود: «او چه گفته است؟» عمروبن هدّاب گفت: او می گوید: شما آنچه از طرف خداوند نازل شده را می دانید و به همه زبان ها و لغات عارف هستید! امام علیه السلام فرمود: «او راست گفته است شما از هر چه می خواهید سئوال کنید تا من پاسخ آن را به شما بگویم.»
ص:245
(1)آنان گفتند: پیش از هر چیز ما شما را نسبت به زبان ها و لغات آزمایش می کنیم. اینک شما با این شخص به زبان رومی و با این شخص به زبان هندی و و با این شخص به زبان فارسی و با این شخص به زبان ترکی سخن بگویید.
امام علیه السلام فرمود: «هر چه می خواهند سؤال کنند تا من ان شاءاللّه با زبان خود آنان پاسخ دهم.» پس هر یک از آنان مسأله ای را به زبان خود سؤال نمود و امام علیه السلام پاسخ آن را به همان زبان دادند. پس همگان از سخنان آن حضرت متحیر شدند و تعجب کردند و همگی اقرار نمودند که امام علیه السلام فصیح تر از آنان به زبانشان سخن می گوید:
(2)سپس امام علیه السلام روی مبارک خو را به سوی ابن هدّاب نمود و فرمود: «اگر من
ص:246
به تو خبر دهم که در این روزها گرفتار خون یکی از خویشان خودخواهی شد سخنان مرا تصدیق می کنی؟» ابن هدّاب گفت: خیر، چرا که غیب را جز خدا نمی داند. امام علیه السلام فرمود: «مگر خداوند در قرآن نمی فرماید:
(عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الاّمن ارتضی من رسول)؟ [یعنی: خداوند عالم به غیب است و غیب را بر احدی] جز پیامبر مرتضی صلی الله علیه و آله آشکار نمی کند و رسول اللّه همان پیامبر مرتضی است و ما وارثان همان پیامبر هستیم که خداوند او را بر آنچه خود می خواسته از غیب مطلع ساخته است و ما به گذشته و آینده عالم هستیم و آنچه را من به تو خبر دادم تا پنج روز دیگر انجام خواهد شد و اگر انجام نشد من کذّاب و مفتری خواهم بود و اگر آنچه را گفتم صحیح بود تو خواهی دانست که خدا و رسول او صلی الله علیه و آله را انکار کرده ای.»
سپس فرمود: «آگاه باش که تو در روزهای آینده نابینا خواهی شد و چشمان تو جایی را نخواهد دید و نشانه دیگری نیز نزد من داری و آن این است که تو قسم دروغی می خوری و بعد از آن مبتلا به برص و پیسی می شوی......
(1)محمّد بن فضل می گوید: به خدا قسم، آنچه امام علیه السلام در باره ابن هدّاب
ص:247
فرموده بود انجام گرفت و [پس از آن که مبتلا شد] به او گفته شد: سخن حضرت رضا علیه السلام راست بود یا دروغ؟ ابن هدّاب گفت: به خدا سوگند من در همان وقت دانستم که آنچه می گوید واقع خواهد شد لکن در انکار او اصرار داشتم.
سپس امام علیه السلام روی مبارک [خود را] به سوی جاثلیق نمود و فرمود: «آیا انجیل شما از نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله خبر نداده است .» جاثلیق گفت: اگر خبر داده بود ما او را انکار نمی کردیم. امام علیه السلام فرمود: «بگو بدانم: معنای کلمه «سکته» در سفر سوم انجیل چیست؟ جاثلیق گفت: نامی از نام های خداوند است که ما حق نداریم راز آن را بگوییم. امام علیه السلام فرمود: «اگر من بر تو ثابت کنم که آن نام محمّد صلی الله علیه و آله است و عیسی علیه السلام به او اقرار نموده و بشارت آمدن او را به بنی اسرائیل داده به او اقرار خواهی نمود؟» جاثلیق گفت:
اگر چنین کنی اقرار خواهم نمود و هرگز بر خلاف انجیل سخن نخواهم گفت امام علیه السلام فرمود: «سفر سوم انجیل که در آن نام محمّد صلی الله علیه و آله و بشارت عیسی علیه السلام راجع به
ص:248
آن حضرت آمده را بگیر تا برای تو بخوانم.» جاثلیق گفت: بخوان! پس حضرت رضا علیه السلام شروع به خواندن انجیل نمود و آن سفر را خواند تا به نام حضرت محمّد صلی الله علیه و آله رسید. سپس فرمود: «این نام کیست؟ [یعنی کلمه سکته]» جاثلیق گفت: خودتان بگویید. امام علیه السلام فرمود:
«من او را توصیف نمی کنم جز به آنچه در انجیل توصیف شده است. او صاحب ناقه و عصا و کسا و پیامبری امّی [زاده ام القری مکّه و یا درس ناخوانده[ می باشد که اهل کتاب او را در تورات و انجیل یافته اند. او مردم را امر به معروف و نهی از منکر می کند و طیّبات را برای آنان حلال و خبائث [و پلیدی ها [را بر آنام حرام می کند و بار سنگین و غل و زنجیر [شرک و بت پرستی] را از دوش آنان بر می دارد و آنان را به راه حق و عدل و صراط مستقیم هدایت می نماید.»
(1)سپس فرمود: «من از تو سؤال می کنم، و تو را به حق عیسی روح اللّه سوگند
می دهم، آیا این صفات را در انجیل برای این پیامبر صلی الله علیه و آله یافته اید؟»
جاثلیق مدتی سر به زیر انداخت و چون دانست که اگر انکار کند به دین عیسی علیه السلام کافر خواهد شد، گفت: آری، این نشانه [ها]در انجیل موجود است و
ص:249
عیسی علیه السلام او را در انجیل [به نام محمّد صلی الله علیه و آله ] یاد نموده اما نصارا باور ندارند که او پیامبر شما باشد.
(1)امام علیه السلام فرمود: حال که انجیل را انکار نکردی و به صفات حضرت محمّد صلی الله علیه و آله اقرار نمودی سفر دوم انجیل را بگیر تا من نام او و نام وصّی او و نام دختر او فاطمه و فرزندان او حسن و حسین علیهم السلام را در آن به تو نشان دهم [و بدانی که مقصود از محمّد صلی الله علیه و آله همین پیامبر مسلمانان است].»
جاثلیق و رأس الجالوت چون این سخنان را شنیدند دانستند که حضرت رضا علیه السلام به تورات و انجیل آگاه است. سپس گفتند: به خدا سوگند، او یعنی حضرت رضا علیه السلام سخنانی را گفت که ما را راهی برای انکار آن نبود جز آن که تورات و انجیل و زبور را انکار کنیم. همانا موسی و عیسی در تورات و انجیل به [آمدن] پیامبر آخرالزمان به نام محمّد صلی الله علیه و آله بشارت داده اند لکن نزد ما ثابت نشده است که مقصود از محمّد پیامبر شما باشد. بنابراین بر ما واجب نیست که برای شما به نبوت او اقرار
ص:250
کنیم، زیرا شک داریم که او همان پیامبر شماست و یا شخص دیگری است.
(1)حضرت رضا علیه السلام فرمود: «شما با [مطرح کردن] شک، خود را معذور دانستید.
حال سؤال این است که آیا قبل از آدم و بعد از او خداوند پیامبری به نام محمّد مبعوث نموده است؟ و یا در یکی از کتاب های آسمانی که بر پیامبران خدا نازل شده از پیامبری به نام محمّد نام برده شده است؟»
پس همگی از پاسخ دادن عاجز ماندند و گفتند: برای ما جایز نیست که اقرار کنیم که مقصود از محمّد صلی الله علیه و آله پیامبر شماست چرا که اگر به پیامبری محمّد شما و وصی او و دختر او فاطمه و فرزندان او حسن و حسین اقرار کنیم شما بالاجبار ما را وارد اسلام خواهید نمود.
پس حضرت رضا علیه السلام به جاثلیق فرمود: «تو ایمان بیاور. من تو را در ذمّه خدا و رسول او صلی الله علیه و آله قرار می دهم که نسبت به آنچه [از آن] می ترسی در امان باشی و هیچ آسیبی به تو نرسد.»
جاثلیق گفت: حال که مرا تأمین نمودی که آسیبی به من نخواهد رسید اقرار می کنم که این پیامبری که نام او محمّد صلی الله علیه و آله است و وصی او که نامش علی علیه السلام است و
ص:251
دختر او که نامش فاطمه علیهاالسلام است و دو سبط او که نامشان حسن و حسین علیهما السلام می باشد در تورات و انجیل و زبور ثبت شده اند [و تردیدی در آن نیست].
(1)پس از آن که حضرت رضا علیه السلام از جاثلیق اقرار گرفت و او به حقانیت اسلام اقرار نمود، به رأس الجالوت فرمود: «اکنون تو به سفر معهود از زبور داوود گوش کن!» رأس الجالوت گفت: خدا شما و پدرانتان را خیر بدهد، بخوانید، (2)پس حضرت رضا علیه السلام سفر اول زبور را خواندند تا به نام محمّد و علی و
فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام رسیدند و سپس فرمودند: «تو را به حق خدا [سوگند می دهم] این نام ها در زبور موجود است؟ هراسی نداشته باش، من تو را مانند جاثلیق در ذمّه و امان و عهد الهی قرار دادم که آزاری از ما نبینی.» رأس الجالوت گفت: آری، آنها با همین نام ها در زبور ذکر شده اند.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: تو را به آن ده آیه ای که خداوند در تورات بر موسی
ص:252
بن عمران نازل نمود، سوگند می دهم آیا محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را در تورات با صفت عدالت و فضیلت یافته ای؟» رأس الجالوت گفت: آری، یافته ام و هر که توصیف آنان را در تورات انکار کند به خدا و پیامبران او کافر خواهد بود.
(1)پس حضرت رضا علیه السلام به او فرمود: «اکنون بشنو تا من از تورات برای تو بخوانم». سپس شروع به خواندن تورات نمود، در حالی که رأس الجالوت از تلاوت و بیان و فصاحت و شیرینی زبان آن حضرت تعجب می کرد تا این که به نام حضرت محمّد صلی الله علیه و آله رسید.
(2)رأس الجالوت گفت: آری، این نام های «احماد و الیا و بنت احماد و شبّر و شبیر» به عربی همان محمّد و علّی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام می باشند.
هنگامی که حضرت رضا علیه السلام آن سفر را به اتمام رساند رأس الجالوت گفت: به خدا سوگند، ای فرزند محمّد صلی الله علیه و آله ! اگر ریاستی که من بر جمیع یهود پیدا کرده ام
نبود به پیامبر شما ایمان می آوردم و از شما اطاعت می نمودم. سوگند به آن خدایی
ص:253
که تورات را بر موسی و زبور را بر داوود نازل نمود، تاکنون ندیده بودم کسی تورات و انجیل و زبور را به این زیبابی و فصاحت بخواند و تفسیر کند.
(1)پس حضرت رضا علیه السلام آن روز را تا ظهر با آنان بودند و چون وقت نماز رسید به آنان فرمودند: من نماز خود را می خوانم و برای آن وعده ای که با والی مدینه برای نوشتن پاسخ نامه مأمون کرده ام به مدینه باز می گردم و صبح فردا ان شاءاللّه نزد شما خواهم آمد.
محمّدبن فضل هاشمی راوی این حدیث می گوید: عبداللّه بن سلیمان اذان و اقامه گفت و حضرت رضا علیه السلام جلو ایستاد و امامت نمود و قرائت خود را سبک خواند و ذکر رکوع را طولانی نمود و چون از نماز فارغ گردید به مدینه رفت و فردای آن روز به همان مجلس بازگشت.
ص:254
(1)پس کنیزی رومی را نزد آن حضرت آوردند و آن حضرت به زبان رومی با او سخن گفت و جاثلیق که زبان رومی می دانست گوش می داد. حضرت رضا علیه السلام به آن کنیز فرمود: «محمّد صلی الله علیه و آله را بیشتر دوست می داری یا عیسی علیه السلام را؟» کنیز گفت: قبل از آن که محمّد صلی الله علیه و آله را بشناسم عیسی علیه السلام را بیش از همه دوست می داشتم لکن اکنون
محمّد صلی الله علیه و آله را از عیسی و از هر پیامبر دیگری بیشتر دوست می دارم. جاثلیق به او گفت: چون داخل دین محمّد صلی الله علیه و آله شدی عیسی علیه السلام را دشمن می داری؟ کنیز رومی گفت: معاذاللّه! من عیسی علیه السلام را دوست می دارم و به او ایمان دارم لکن محمّد صلی الله علیه و آله نزد من محبوب تر است .
پس حضرت رضا علیه السلام به جاثلیق فرمود: «سخنان این کنیز و آنچه ما گفتیم و آنچه به تو پاسخ داد را برای مردم ترجمه کن.» جاثلیق همه را برای مردم ترجمه نمود و سپس گفت: ای فرزند محمّد صلی الله علیه و آله ! در اینجا مردی نصرانی هست که زبان او سندی می باشد و اهل بحث و استدلال است. حضرت رضا علیه السلام فرمود: «او را بیاورید.»
(2)آن گاه حضرت با زبان سندی(زنگی) با او درباره نصرانیت سخن گفت تا
ص:255
این که آن شخص گفت: «ثبطّی [ثبطّی ] ثبطلة» حضرت رضا علیه السلام فرمود: «او به زبان سندی به یگانگی خداوند شهادت داد.» سپس امام علیه السلام درباره عیسی و مریم علیه السلام با او سخن گفت و سخنانی بین آنان مبادله شد
تا این که آن مرد سندی به زبان خود گفت: «اشهد ان لا اله الاّ اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه» و سپس کمربند خود را باز نمود و زنّار(علامت نصرانیت) خود را به آن حضرت داد و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله !شما این زنّار را با دست خود بشکنید. حضرت رضا کاردی طلب نمود و آن را شکست و به محمّدبن فضل هاشمی فرمود: «این سندی را به حمام ببر و پاک کن و به او و عیال او لباس[مناسب با اسلام] بپوشان و همه آنان را به مدینه بفرست.»
(1)محمّدبن فضل هاشمی می گوید: چون سخنان امام علیه السلام بامردم به پایان رسید،
ص:256
به آنان فرمود: «آیا بر شما ثابت شد که سخنان محمّدبن فضل هاشمی از ناحیه من بوده است؟» مردم گفتند: آری، به خدا سوگند، بالاتر از آن نیز برای ما ثابت گردید،[لکن] محمّدبن فضل گفته است که می خواهند شما را به خراسان ببرند؟ امام علیه السلام فرمود: «او راست گفته است لکن مرا با احترام خواهند برد.»
(1)محمّدبن فضل هاشمی [در پایان] می گوید پس از سخنان حضرت رضا علیه السلام همه اهل مجلس به امامت آن حضرت شهادت دادند و حضرت رضا علیه السلام آن شب را نزد ما ماند و چون صبح شد با شیعیان خود وداع نمود و سفارشات لازم را به من فرمود و به طرف مدینه حرکت کرد. من نیز همراه آن حضرت رفتم تا به وسط قریه رسیدیم پس آن حضرت به کناری رفتند و چهار رکعت نماز خواندند و سپس به من فرمودند:
ص:257
«ای محمّدبن فضل! چشمان خود را ببند و در پناه خداوند باز گرد.» و چون من چشمان خود را بستم فرمود: «چشمان خود را باز کن.» و چون باز کردم خود را جلوی خانه خود در بصره دیدم و دیگر آن حضرت راندیدم. پس طبق دستور او آن مرد سندی و عیال او را در موسم حج به مدینه بردم.
محمّدبن فضل هاشمی می گوید: از سفارشاتی که امام علیه السلام در بازگشت خود از
بصره به من فرمود این بود که فرمود: «باید به کوفه بروی و شیعیان ما را جمع کنی و به آنان اطلاع دهی که من بر آنان وارد خواهم شد.» و فرمود: «در کوفه به خانه حفص بن عمیر وارد می شوم.» محمّدبن فضل می گوید: من به کوفه رفتم و به شیعیان خبر دادم که حضرت رضا علیه السلام بر شما وارد خواهد شد. سپس می گوید:
روزی در کوفه نزد نصربن مزاحم بودم که ناگهان سلاّم، خادم حضرت رضا علیه السلام را دیدم و دانستم که آن حضرت وارد کوفه شده است پس به خانه حفص بن عمیر رفتم و آن حضرت را ملاقات نمودم. امام علیه السلام فرمود: غذایی برای شیعیان فراهم کن. گفتم: تمام وسایل رافراهم کرده ام. فرمود: «خدا را بر توفیقی که به تو داده است ستایش می کنم.»
(1)سپس گوید: هنگامی که شیعیان جمع شدند و از آن طعام خوردند، امام علیه السلام به
ص:258
من فرمود: هر کدام از علما و متکلمین را که در کوفه هستند حاضر کن.» من نیز علما و متکلمین کوفه را جمع نمودم و امام علیه السلام روبه آنان کرد و فرمود: «من می خواهم شما از من بهره مند شوید، همان گونه که اهل بصره بهره مند شدند. همانا خداوند علم همه کتاب های آسمانی را به من تعلیم نموده است.» سپس روی مبارک خود را به جاثلیق نصرانی که به جدل و آگاهی به انجیل معروف بود نمود.
و فرمود: «ای جاثلیق! آیا اطلاع داری که عیسی علیه السلام صحیفه ای داشت که در آن اسم پنج نفر نوشته شده بود و آن را به گردن خود می آویخت؟ و چون می خواست از مشرق به مغرب ویا از مغرب به مشرق برود آن را باز می نمود و خدا را به یکی از
آنان قسم می داد و زمین برای او درهم می پیچید و در یک لحظه از مشرق به مغرب حرکت می نمود؟!
جاثلیق گفت: اطلاعی از آن صحیفه ندارم اما آن نام های پنج گانه همراه او بوده و خدا را به واسطه آنها و یا یکی از آنها می خوانده و خداوند تمام خواسته او را عطا می فرموده است. امام علیه السلام فرمود: «اللّه اکبر، که منکر آن اسماء و نام ها نیستی؛ خواه به صحیفه اقرار کنی یا نکنی.» سپس فرمود: «آگاه باشید که او به آن اعتراف نمود.»
ص:259
(1)آن گاه فرمود: «ای مردم! آیا با انصاف ترین مردم کسانی نیستند که در نزاع و مخاصمه با طرف خود دلیلی از آیین و کتاب و پیامبر و شریعت خود او اقامه می کنند؟» [مردم] گفتند: آری، چنین است. امام علیه السلام فرمود: «پس بدانید امامت هیچ امامی بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله پذیرفته نیست جز کسی که چون کار امت به او واگذار می شود به همان سیره و سنتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر آن بوده عمل کند، و صلاحیت امامت ندارد جز کسی که بتواند با امت های دیگر(یعنی اهل کتاب و ملل دیگر) در مسأله امامت با براهین قاطع سخن بگوید.»
رأس الجالوت گفت: برهان قاطع امامت و رهبری الهی چیست؟ امام علیه السلام فرمود: [آن برهان این است که امام] باید به کتب آسمانی مانند تورات و انجیل و زبور و قرآن عالم باشد تا بتواند برای اهل تورات به وسیله تورات و برای اهل انجیل به وسیله انجیل و برای اهل قرآن به وسیله قرآن استدلال نماید، و باید عارف به جمیع لغات و زبان ها باشد تا با هر قومی به لغت و زبان خودشان سخن بگوید، و
ص:260
بعد از همه اینها باید (معصوم) یعنی با تقوا باشد و از هر آلودگی و عیبی پاک و عادل
و منصف و حکیم و رؤوف و مهربان و اهل محبت و راستگو و خیر خواه و اهل احسان و امین و مأمون و دارای قدرت و توان و اصلاح امور مردم باشد.»
(1)در این هنگام نصربن مزاحم برخاست و گفت: ای فرزند رسول خدا! نظر شما درباره جعفربن محمّد یعنی امام صادق علیه السلام چیست؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: «چه بگویم درباره امامی که امت محمّد صلی الله علیه و آله همگی شهادت داده اند که او اعلم و دانشمندترین اهل زمان خود بوده است؟» نصربن مزاحم گفت: درباره موسی بن جعفر علیه السلام چه می گویید؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: «همان که درباره پدر او گفتم.»
نصربن مزاحم گفت: مردم درباره] امامت [موسی بن جعفر علیه السلام متحیر مانده اند؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: «موسی بن جعفر علیه السلام در زمان خود با هر قومی با زبان خود آنان سخن می گفت؛ او با اهل خراسان به زبان دری و با اهل روم به زبان رومی و با اهل عجم به زبان عجمی سخن می گفت و چون از اطراف و آفاق علمای یهود و نصاری بر او وارد می شدند با آنان به زبان و کتاب خودشان سخن می فرمود و آنان را محکوم می کرد و چون عمر او تمام شد و وقت وفات او رسید نامه ای
ص:261
توسط یکی از غلامان او به من رسید که در آن نوشته بود:
(1)ای فرزند عزیز من![بدان که] مدت من تمام شده و وقت وفات من فرا رسیده و تو جانشین پدر خود خواهی بود] چنان که] رسول خدا صلی الله علیه و آله چون وقت وفات و رحلتش فرا رسید علیّ بن ابی طالب علیه السلام را خواست و او را وصی خود قرار داد و صحیفه ای که نام های پیامبران و اوصیای آنان در آن بود به او داد و سپس فرمود: یا
علی! نزد من بیا! و چون علی علیه السلام نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت پارچه ای بر سر او انداخت و فرمود: زبان خود را خارج کن و چون علی علیه السلام زبان خود را خارج نمود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مهر خود را بر زبان او زد.
(2)و سپس فرمود: یا علی! زبان من را در دهان خود گذار و آن را بمک و آنچه از من در دهان خود می یابی ببلع و علی علیه السلام چنین کرد. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: خداوند آنچه را به من فهمانده بود به تو فهماند و به آنچه مرا بصیرت و
ص:262
بینایی داده بود به تو نیز عطا نمود و آنچه از علم و دانش به من عطا کرده بود به تو نیز عطا نمود جز نبوت و پیامبری که بعد از من پیامبری نخواهد بود. و هر امامی نیز نسبت به امام بعد از خود چنین کرد و چون پدرم موسی بن جعفر علیه السلام از دنیا رحلت نمود من به هر زبان و به هر کتاب آسمانی دانا شدم.
(2)1- علاّمه مجلسی در بحار، از کتاب امالی، با سند خود، از ابوالصلت هروی نقل نموده که گوید: هنگامی که حضرت رضا علیه السلام وارد نیشابور شد من خدمت ایشان بودم. پس علمای نیشابور به استقبال آن حضرت آمدند در حالی که او بر استر شهبای خود سوار بود و چون به مربعه نیشابور رسید علمای آن دیار افسر مرکب او را گرفتند و گفتند: ای فرزند رسول خدا! به حق پدران پاکت سخنی از آنان
برای ما بگو. پس امام علیه السلام سر مبارک خود را از هودج بیرون نمود و فرمود:
ص:263
(1)«پدرم موسی بن جعفر، از پدر خود جعفربن محمّد، و او از پدر خود محمّدبن علی، و او از پدر خود علیّ بن الحسین، و او از پدر خود حسین بن علی، آقای جوانان اهل بهشت، و او از پدر خود امیرالمؤمنین علیه السلام و او از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نمود که فرمود: روح الامین جبرئیل از طرف پروردگارم به من خبر داد که ذات مقدس حق جلّ وجهه فرمود: همانا من خدایی هستم که خدایی جز من نیست. ای بندگان من! مرا عبادت کنید و هر کس مرا با اعتقاد به لااله الاّاللّه همراه با اخلاص ملاقا نماید داخل در حصن من[یعنی قلعه امن من] خواهد شد و هر کس داخل حصن من شود از عذاب من ایمن خواهد بود.»
اهل نیشابور گفتند: ای فرزند رسول خدا! اخلاص در لااله الاّاللّه چیست؟ امام علیه السلام فرمود: «اطاعت از خدا و رسول او صلی الله علیه و آله و پذیرفتن ولایت اهل بیت او علیهم السلام .»
2- در همان کتاب، از اسحاق بن راهویه نقل شده که گوید: هنگامی که حضرت رضا علیه السلام وارد نیشابور گردید و خواست که از آنجا به نزد مأمون برود اهل حدیث نزد آن حضرت جمع شدند و گفتند: ای فرزند رسول خدا! از میان ما
ص:264
می روی و حدیثی نمی فرمایی که از شما استفاده کنیم؟
پس امام علیه السلام در حالی که در کجاوه نشسته بود سر مبارک خود را بیرون آورد و فرمود: «شنیدم از پدرم موسی بن جعفر که فرمود: شنیدم از پدرم جعفربن محمّد، و او فرمود: شنیدم از پدرم محمّدبن علی، و او فرمود: شنیدم از پدرم علیّ بن الحسین، و او فرمود: شنیدم از پدرم حسین بن علی، و او فرمود: شنیدم از پدرم امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السلام ، و او فرمود: شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله ، و او فرمود: شنیدم از
جبرئیل علیه السلام ، و او فرمود: شنیدم از خدای عزّوجلّ که فرمود: لا اله الاّ اللّه حصن [و قلعه امن] است، هر کس داخل آن شود از عذاب من ایمن خواهد بود.» و چون مرکب آن حضرت حرکت نمود باز ما را صدا زد و فرمود: «آنچه گفتم شروطی دارد و من یکی از آن شروط هستم.» یعنی توحید مشروط به پذیرفتن ولایت و امامت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد.
(1)1- مرحوم صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون و علاّمه مجلسی علیه
ص:265
الرحمه در بحار از عیون، از محمّدبن اسحاق نیشابوری نقل نموده که گوید: شنیدم از جدّه خود، خدیجه بنت حمدان بن پسنده، که گفت: چون حضرت رضا علیه السلام وارد نیشابور گردید در ناحیه غربی معروف به «بلاش آباد» به خانه جدّه من پسنده نزول نمود و جدّه من را به این سبب پسنده می گفتند که حضرت رضا علیه السلام او را از بین مردم پسند نموده بود و در خانه او فرود آمده بود.
(1)پس آن حضرت به خانه ما وارد شد و در کنار خانه درخت بادامی را غرس نمود و آن بادام در همان سال رویید و درختی شد و بادام آن به ثمر رسید و چون مردم اطلاع یافتند به آن استشفا می نمودند و کسانی که مبتلا به دردی بودند با
خوردن آن شفا می یافتند و هر کس درد چشم بر او عارض می شد بادام آن را به چشم خود می مالید و شفا می یافت و زن های باردار چون زایمان بر آنان سخت می شد از آن بادام تناول می کردند و به راحتی زایمان می نمودند و چون یکی ازچهار پایان قولنج پیدا می نمود شاخه ای از آن درخت را بر شکم او می کشیدند و راحت
ص:266
می شد و به برکت حضرت رضا علیه السلام باد قولنج از او برطرف می گردید.
(1)این درخت مدت ها به این وضعیت بود تا این که خشکید و چون جدّ من حمدان آمد و شاخه های آن را برید کور شد و چون فرزند او ابوعمرو اصل آن درخت را قطع نمود مال او در منطقه فارس که به هفتاد تا هشتاد هزار درهم می رسید ازبین رفت و چیزی از آن نماند و فرزندان این ابوعمرو که کاتب محمّدبن ابراهیم سمجور بودند و یکی را ابوالقاسم و دیگری را ابوصادق می گفتند. آنان چون خواستند آن خانه را تجدید بنا کنند بیست هزار درهم خرج کردند و باقی مانده آن درخت را از ریشه در آوردند و نمی دانستند در اثر این کار حادثه تلخی برای آنان رخ می دهد.
پس یکی از آنان مأمور رسیدگی به ضیاع امیر خراسان شد و پس [از مدتی [او را در محملی گذاردند و به نیشابور باز گرداندند در حالی که پای راست او سیاه شده بود و چون آن را قطع کردند پس از یک ماه از دنیا رفت.
(2)و امّا آن دیگری که برادر بزرگ تر بود و در نیشابور کاتب سلطان بود. روزی
ص:267
مشغول کتابت بود و چند نفر از کتّاب بالای سر او ایستاده بودند. یکی از آنان گفت: خدا چشم بد را از نویسنده این خط دور کند.[همین که او این سخن را گفت] دست او لرزش پیدا کرد و قلم از دستش افتاد و دملی در دستش پیدا شد و به منزل خود بازگشت.
سپس ابوالعباس کاتب همراه عده ای نزد او آمدند و گفتند: این مربوط به حرارت است و باید امروز فصد بکنی (رگ بزنی) و او در آن روز فصد نمود. باز فردای آن روز آمدند و گفتند: باز باید فصد بکنی و چون روز بعد فصد نمود دست او سیاه شد و آن را قطع نمودند و از دنیا رفت و مرگ آن دو در کمتر از یکسال رخ داد.
2- و در همان کتاب از امالی صدوق نقل شده که اسحاق بن راهویه گوید: هنگامی که حضرت رضا علیه السلام به نیشابور رسید و از آن جا خواست به طرف مأمون در خراسان برود علمای حدیث نزد او گرد آمدند و گفتند: ای فرزند رسول خدا! می خواهی از دیار ما خارج شوی و سخنی نگویی که ما از شما استفاده کنیم؟
پس حضرت رضا علیه السلام همچنان که در عماری و هودج نشسته بود سر مبارک
ص:268
خود را بیرون آورد و فرمود: «از پدرم موسی بن جعفر شنیدم، و او از پدر خود جعفربن محمد، و او از پدر خود محمدبن علی، و او از پدر خود علی بن الحسین، و او از پدر خود حسین بن علی، و او از پدر خود علی بن ابی طالب، و او از رسول خدا صلی الله علیه و آله ، و او از جبرئیل، و او از خدای عزّوجلّ شنید که فرمود: «لااله الاّاللّه قلعه حصن و امان من است [از آتش دوزخ] و هرکس داخل آن شود از عذاب من ایمن خواهد بود.»
و چون مرکب آن حضرت حرکت نمود باز ما را صدا زد و فرمود: «آنچه گفتم شرایطی دراد و من یکی از آن شرایط هستم.»
مؤلف گوید: مقصود امام علیه السلام این بوده که توحید بدون پذیرفتن ولایت و امامت امامان و جانشینان رسول خدا صلی الله علیه و آله پذیرفته نخواهد بود و امام علیه السلام با روشن
کردن این مسأله برای مردم، حاکمیت مأمون و سیاست او را نیز محکوم و نفاق او را بر ملا ساختند.
(1)3- در همان کتاب، مرحوم صدوق علیه الرحمة می فرماید: حضرت رضا علیه السلام
ص:269
هنگامی که وارد نیشابور شد در محله ای به نام «فروینی» نزول نمود و در آن محله حمامی هست که امروز معروف به حمام رضا علیه السلام می باشد و در نزدیکی آن حمام چشمه ای بود کم آب پس حضرت رضا علیه السلام دستور دادند عده ای آب آن چشمه را بیرون آوردند تا این که آب فراوانی پیدا نمود. پس در کنار آن حوضی ساختند که با نردبان با آن چشمه ارتباط پیدا می کرد. سپس از آب آن چشمه حوض راپر کردند و حضرت رضا علیه السلام در آن غسل نمودند و چون فارغ شدند بر روی آن نماز خواندند و مردم به نوبت وارد این حوض می شدند و در آن غسل می کردند و از آب آن برای برکت می خوردند و بالای آن نماز می خواندند و دعا می کردند و دعای آنان مستجاب می شد و آن چشمه الآن معروف به چشمه «کهلان» است که تا امروز مردم
ص:270
از برکات آن استفاده می کنند.
(1)1- علاّمه مجلسی در بحار، از عیون، از ابوالصلت هروی نقل نموده که گوید: چون حضرت رضا علیه السلام از نیشابور به سوی خراسان حرکت کردند و نزدیک قریه حمراء رسیدند به آن حضرت گفته شد: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! وقت ظهر رسیده است، آیا نماز نمی خوانید؟
پس آن حضرت پیاده شدند و فرمودند: «برایم آب بیاورید.» گفته شد: آب همراه ما نیست. امام علیه السلام با دست مبارک زمین را گود نمودند و آب از آن جوشید و آن حضرت و همراهان از آن وضو گرفتند و اثر آن تا کنون باقی است.
ص:271
سپس گوید: و چون به سناباد رسیدند پشت مبارک خود را به آن کوهی که الان از سنگ آن ظروف سنگی تهیه می کنند دادند و فرمودند: «خدایا، این کوه را سودمند گردان و در آنچه از آن ساخته می شود برکت قرار ده.» سپس دستور دادند ظرف هایی از آن کوه تراشیدند و فرمودند: «غذای مرا جز در این ظرف ها طبخ نکنند.» راوی این حدیث می گوید: آن حضرت غذای کم و سبک میل می کرد و از آن زمان تاکنون به برکت دعای امام علیه السلام مردم از آن کوه ظرف هایی تهیه می کنند و برکت دعای آن حضرت در آنها ظاهر است.
(1)ابوالصلت هروی می گوید: سپس امام علیه السلام داخل خانه حمیدبن قحطبه طائی
شدند و چون به قبّه هارونیه وارد گردیدند با دست مبارک در کنار قبر هارون خطی کشیدند و فرمودند:«این محل قبر من است و من در آن مدفون خواهم شد و زود باشد که خداوند این مکان را محل رفت وآمد شیعیان و دوستان من قرار دهد.»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، احدی از شیعیان و دوستان من در اینجا مرا زیارت نمی کند و بر من سلام نمی دهد جز آن که مغفرت و رحمت الهی به وسیله شفاعت ما اهل بیت برای او واجب خواهد شد.»
ص:272
سپس امام علیه السلام در آن محل رو به قبله ایستاد و نماز و دعا خواند و چون فارغ شد به سجده رفت و سجده او طولانی گردید و من از آن حضرت پانصد ذکر تسبیح شنیدم تا از سجده فارغ شد.
(1)2- در همان کتاب، از احمدبن عبید نقل شده که گوید: از جدّه خود شنیدم که می گفت: از پدرم شنیدم که گفت: چون علیّ بن موسی علیهما السلام در ایام خلافت مأمون به نیشابور وارد شد من در آن ایام آماده خدمت آن حضرت و انجام امور او شدم و چون به طرف مرو و خراسان حرکت نمود او را تا سرخس مشایعت نمودم و چون از سرخس خارج گردید باز من او را مشایعت نمودم و چون به اندازه مرحله ای از سرخس گذشت سر مبارک خود را از محمل خارج نمود و فرمود: «به سلامت به محل خود باز گرد، همانا من برای امر واجبی حرکت نموده ام و نیاز به مشایعت ندارم.»
(2)احمدبن عبید می گوید: عرض کردم: شما را به حق رسول خدا صلی الله علیه و آله و
ص:273
امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا[سوگند می دهم،] برای من حدیثی بیان کنید تا دل من شفا یابد و باز گردم. حضرت رضا علیه السلام فرمود: «از من حدیث می خواهی در حالی که مرا از جوار رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون برده اند و نمی دانم امر من به کجا خواهد انجامید؟!» احمدبن عبید می گوید: عرض کردم: شما را به حق رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیه السلام [سوگند می دهم، [حدیثی برای من بخوانید که قلب من شفا یابد و بازگردم. پس امام علیه السلام فرمود: «پدرم، از جدم، از پدرانم، از امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السلام نقل نمود و آن حضرت فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که خداوند عزّوجلّ فرمود: لااله الاّ اللّه نام من است، هرکس] آن را [از روی اخلاص و قلب خود بگوید داخل در حصن من شده است و هر کس در حصن من داخل شود از عذاب من ایمن خواهند بود.» مرحوم صدوق در پایان این حدیث می گوید: اخلاص آن این است که «لا اله الاّ اللّه» او را از محرمات الهی باز دارد.
ص:274
متن دیگری از حدیث سلسلة الذهب (1)در کتاب بحار، از کشف الغمّه، از محمّدبن ابی سعید نقل شده که گوید:
صاحب کتاب تاریخ نیشابور در کتاب خود نقل کرده که علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام در آن سفری که به خراسان رفت و به فیض شهادت رسید چون داخل نیشابور شد بر استر شهبایی که مزیّن به نقره بود سوار شد و چون در مسیر خود به بازار رسید. ابوذرعه و محمّدبن اسلم که حافظان حدیث بودند خدمت آن حضرت رسیدند و گفتند:
شما سیّد فرزند سیّد و امام فرزند امامان و سلاله پاک و مرضی خدا و فرزند خالص رسول خدا صلی الله علیه و آله هستید. شما را به حق پدران پاک و گرامی خود [سوگند
ص:275
می دهیم، [جمال مبارک و میمون خود را به ما نشان دهید و حدیثی از پدران خود برای ما نقل کنید تا ما به یاد شما باشیم و شما را از یاد نبریم.(1)پس حضرت رضا علیه السلام استر خود را نگاه داشت و پرده محمل را کنار زد و چشمان مسلمانان را به جمال نورانی و مبارک خود روشن نمود. در آن حال، مردم، به ترتیب، همگی مقابل آن امام علیه السلام قیام نموده بودند و چون جمال مبارک امام علیه السلام را که مانند جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله بود مشاهده کردند بعضی از شوق گریه کردند و بعضی فریاد زدند و بعضی لباس خویش را پاره نمودند و بعضی در خاک غلطیدند و بعضی افسر مرکب آن حضرت را بوسه زدند و بعضی سرهای خود را بالا نموده و به محمل آن نور الهی چشم دوخته بودند و همین گونه بود تا ظهر شد و اشک مردم از شوق آن امام مانند نهر جاری بود و صداها در سینه ها حبس شده بود و علما و قضات شهر فریاد برآوردند:(2)ای مردم!گوش فرا دهید و توجه کنید! و رسول خدا صلی الله علیه و آله را نسبت به عترت او
ص:276
آزار ندهید!(1)پس حضرت رضا علیه السلام حدیث ذیل را املا و قرائت نمود و شمرده شد؛ در آن جلسه بیست و چهار هزار دوات و قلم آماده گردید. و ابوذرعه رازی و محمّدبن اسلم طوسی رحمهمااللّه گیرنده و نویسنده این حدیث بودند. آن گاه حضرت رضا علیه السلام فرمود: «پدرم موسی بن جعفر، از جعفربن محمّد، از محمّدبن علی، ازعلیّ بن الحسین، از حسین بن علی، شهید کربلا از امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب، شهید سرزمین کوفه علیه السلام و او از پسر عمّ خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و آن حضرت از جبرئیل علیه السلام نقل نمود که گفت: شنیدم از پروردگار ربّ العزّه سبحانه و تعالی - که فرمود: کلمه لااله الاّاللّه قلعه امن من است هر کس آن را [از روی ایمان [بگوید داخل قلعه امن من خواهد شد و هر کس داخل قلعه امن شود از عذاب من ایمن خواهد بود.»(2)سپس فرمود: «خداوند و جبرئیل و رسول اللّه صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام راست گفتند.»
ص:277
راوی حدیث می گوید: استاد ابوالقاسم قشیری گفت: چون این حدیث، با این اسناد، به دست یکی از امرای سامانی رسید آن را با طلا نوشت و وصیت نمود که آن را درکفن او قرار دهند و چون از دنیا رفت کسی او را در خواب دید و به او گفت: خداوند با تو چه کرد؟ او گفت: خداوند مرابه واسطه گفتن «لا اله الاّ اللّه» و تصدیق رسول خدا صلی الله علیه و آله با اخلاص و احترام و نوشتن این حدیث با آب طلا بخشید.
(1)1- علاّمه مجلسی در کتاب بحار، از کشف الغمّه نقل نموده که بیعت مردم با حضرت رضا علیه السلام به امر مأمون الرشید برای ولایت عهدی در اول ماه رمضان سال دویست و یک هجری قمری بوده است.
(2)2- در همان کتاب، از عیون و امالی، از ابوالصلت هروی نقل شده که گوید:
ص:278
مأمون به حضرت رضا علیه السلام گفت: ای فرزند رسول خدا! من فضیلت و علم و زهد و تقوا و ورع و عبادت شما را شناختم و شما را به خلافت سزاوارتر از خود دانستم.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «من به عبادت خداوند افتخار می کنم و با زهد در دنیا به نجات از شر دنیا امید دارم و با ورع و تقوای از محارم به ثواب خدا امید دارم چو با تواضع و فروتنی در دنیا به عزت و رفعت نزد خداوند امید دارم.»
(1)مأمون گفت: من معتقدم که خود را از خلافت عزل کنم و خلافت را برای
شما واگذارم و با شما بیعت کنم.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «اگر این خلافت حق تو است و خداوند آن را برای تو قرار داده است تو حق نداری خود را از آن خلع کنی و لباسی که او به اندام تو پوشانده به دیگری واگذاری و اگر خلافت حق تو نیست و حق دیگری است چگونه می خواهی حق دیگری را به من واگذاری؟» مأمون گفت: ای فرزند رسول
ص:279
خدا! چاره ای جز پذیرفتن آن نیست. امام علیه السلام فرمود: «من هرگز با میل خود آن را نخواهم پذیرفت.»
پس مأمون پیاپی اصرار می کرد تا این که از پذیرفتن امام علیه السلام مأیوس گردید و به آن حضرت گفت: اگر خلافت را نمی پذیری و دوست نمی داری که من با تو بیعت کنم باید ولیعهد من باشی تا بعد از من خلافت از آن تو باشد.
(1)حضرت رضا علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، پدرم، از پدرانش، از امیرالمؤمنین، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نمود که من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مظلومانه و به وسیله سمّ کشته خواهم شد و ملائکه آسمان و زمین برای من گریه خواهند کرد و من را در غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهند نمود.»
پس مأمون گریه کرد و گفت: ای فرزند رسول خدا! چه کسی قدرت دارد تا من زنده هستم شما را بکشد و به شما اسائه ادب نماید؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: «آگاه باش که اگر بخواهم بگویم چه کسی مرا می کشد می توانم بگویم.» مأمون گفت: ای فرزند رسول خدا! شما می خواهید با این سخن بار خود را سبک کنید و ولایت عهدی مرا نپذیرید تا مردم بگویند او در دنیا زاهد است؟
ص:280
(1)حضرت رضا علیه السلام فرمود: «مقصود تو این است که با داخل کردن من در
حکومت، مردم بگویند: علیّ بن موسی از دنیا پرهیز ندارد بلکه دنیا از او پرهیز کرده است. نمی بینید که چگونه ولایت عهدی را به طمع خلافت پذیرفت؟»
پس مأمون خشمناک شد و گفت: شما همیشه با سخن خود مرا می آزارید و خود را از قدرت من در امان می دانید. به خدا سوگند، اگر ولایت عهدی مرا نپذیرید شما را مجبور به آن خواهم نمود و اگر انجام ندادید گردن شما را خواهم زد.
(2)حضرت رضا علیه السلام فرمود: «خداوند مرا نهی کرده که به دست خود خود را هلاک نمایم و اگر تو چنین چیزی را اراده کرده ای من ولایت عهدی را می پذیرم مشروط به آن که کسی را سرکار نیاورم و کسی را از کار برکنار نکنم و هیچ رسم و
ص:281
روشی را بر هم نزنم و از دور ناظر باشم و اگر مشورتی از من بشود پاسخ گویم.» پس مأمون به آن راضی شد و بدون رضایت امام آن حضرت را ولی عهد خود قرار داد.
(1)3- در همان کتاب، از عیون و امالی، از ریّان نقل شده که گوید: خدمت
حضرت رضا علیه السلام رسیدم و به آن حضرت گفتم: ای فرزند رسول خدا! مردم می گویند: شما چگونه با اظهار زهدتان ولایت عهدی مأمون را پذیرفتید؟
امام علیه السلام فرمود: خدا می داند که من از پذیرفتن آن کراهت داشتم و چون مرا بین پذیرفتن ولایت عهدی و کشته شدن مخیر کردند آن را بر کشته شدن مقدم داشتم.»
سپس فرمود: «آیا نمی دانند که یوسف علیه السلام پیامبر مرسل بود و ناچار شد برای پادشاه مصر خزانه داری کند و به عزیز مصر گفت: من را نگهبان خزاین زمین
ص:282
قرارده، همانا من دانا و نگهبان هستم؟ من نیز به ناچار بعد از اکراه و تهدید به قتل ولایت عهدی مأمون را پذیرفتم. لکن پذیرفتن من به معنای دخول در امور حکومت مأمون نیست و عملاً هیچ دخالتی در آن نخواهم نمود، شکوای خود را نزد خدا می برم و خود را در پناه او قرار می دهم.»
(1)4- در همان کتاب، از امالی، از یاسر خادم نقل شده که گوید: هنگامی که حضرت رضا علیه السلام ولایت عهدی مأمون را پذیرفت، من شاهد بودم که آن حضرت دست های خود را به طرف آسمان بلند نمود و فرمود: «خدایا» تو می دانی که مرا مجبور به این عمل نموده اند و من از آن کراهت داشتم. پس مرا مؤاخذه مکن، چنان که پیامبر و بنده خود یوسف را برای پذیرفتن ولایت مصر مؤاخذه نکردی.»
(2)5- در همان کتاب، از عیون، از حسن بن جهم و او از پدرش نقل نموده که گوید: مأمون چون بر منبر رفت و خواست با علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام بیعت کند به
مردم گفت: ای مردم! شما باید با علیّ بن موسی بن جعفربن علیّ بن حسین بن علیّ
ص:283
بن ابی طالب علیهم السلام بیعت کنید. سپس گفت: به خدا سوگند، اگر این نام ها برای شفای کرها و گنگ ها خوانده شود به اذن خداوند شفا خواهند یافت.
(1)6- در همان کتاب، از عیون، از علیّ بن ابراهیم، از یاسر خادم و عده دیگری که اخبار سفر حضرت رضا علیه السلام را به خراسان یافته اند نقل شده که گویند:
چون هارون از دنیا رفت و مأمون به خلافت رسید، نامه ای به حضرت رضا علیه السلام نوشت و او را با اصرار دعوت نمود که از مدینه به خراسان برود. پس حضرت رضا علیه السلام عذرهایی را مطرح فرمودند و دعوت او را اجابت نکردند تا این که
ص:284
پیاپی مکاتبه نمود و امام علیه السلام فهمیدند که او دست بر نخواهد داشت. پس حضرت رضا علیه السلام به طرف خراسان حرکت نمود در حالی که حضرت جواد هفت سال بیشتر نداشت.
(1)مأمون به آن حضرت نوشته بود که از راه کوفه و قم حرکت نکند. از آن رو آن
حضرت را از راه بصره و اهواز و فارس حرکت دادند تا به مرو رسید. پس مأمون از او خواست که امارت و خلافت را به عهده گیرد لکن حضرت رضا علیه السلام امتناع نمود و سخنان زیادی بین آنان مبادله گردید و این مشاجره تا دو ماه طولانی شد و حضرت رضا علیه السلام از پذیرفتن خلافت خودداری می نمود. و چون سخن در این باب فراوان شد و نتیجه ای از آن حاصل نگردید، مأمون گفت: پس باید ولایت عهدی مرا
ص:285
بپذیری.
امام علیه السلام [چون چاره ای ندید] فرمود: «با شرایطی می پذیرم.» مأمون گفت: هر شرطی می خواهی مطرح کن. پس حضرت رضا علیه السلام نوشتند: «من داخل در ولایت عهدی می شوم به شرط آن که امر و نهی و قضاوتی نکنم و چیزی را تغییر ندهم [و کم و زیاد نکنم].
پس مأمون پذیرفت و قواّد (نظامیان) و قضات و شاکریه (گارد سلطنتی) و بنی عباس را دعوت نمود که مراسم ولایت عهدی را رسما برگزار کند و چون عده ای با او به توافق نرسیدند و سخنان گوناگونی را گفتند. مأمون مال زیادی بین آنان پخش نمود و همه را راضی کرد جز سه نفر که راضی به ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام نشدند و آنان: جلودی، و علیّ بن عمران، و ابن مویس (ابویونس) بودند و مأمون آنان را حبس نمود و برای حضرت رضا علیه السلام از مردم بیعت گرفت و به تمام شهرها مکاتبه نمود و سکه های دینار و درهم را به نام آن حضرت مزیّن نمود و دستور داد گویندگان در سخنان خود آن را مطرح کنند و اموال فراوانی در این راه صرف نمود.
حرکت حضرت رضا علیه السلام برای نماز عید به امر مأمون (1)
یاسر خادم می گوید: پس از آن که مأمون از مردم برای حضرت رضا علیه السلام
ص:286
بیعت گرفت و روز عید [قربان] فرا رسید، از آن حضرت درخواست نمود که برای نماز عید به مصلّی برود و نماز عید را اقامه نماید و مردم خطبه آن بزرگوار را بشنوند و دل ها مطمئن گردد و مقام او را بشناسند و دولت او تثبیت شود.
پس حضرت رضا علیه السلام به او پیغام داد: طبق آن شرایطی که بین من و تو برای پذیرفتن ولایت عهدی بود تو باید مرا معذور بداری.»
مأمون گفت: این عمل برای آرامش و ثبات دل های مردم و سربازان و چاکران است که قلب های آنان مطمئن گردد و همه به مقام و فضل شما اقرار کنند.
ص:287
مأمون پیاپی این درخواست را می کرد و امام علیه السلام رد می نمود و چون مأمون بر حرف خود اصرار نمود، امام علیه السلام فرمود: «اگر مرا از این کار معاف بداری بهتر است و اگر معاف نمی داری من همانند جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام برای نماز خارج خواهم شد.»
مأمون گفت: به هر کیفیت که دوست دارید حرکت کنید. سپس مأمون به همه سپاهیان و مردم دستور داد که اول صبح به طرف خانه آن حضرت بروند. پس مردم صبح عید در اطراف خانه امام علیه السلام جمع شدند و راه ها و بام ها از مرد و زن و بچه و
بزرگ پر شد و سپاهیان مأمون بر در خانه آن حضرت اجتماع کردند و چون خورشید طلوع نمود امام علیه السلام برخاست و غسل نمود و عمامه سفیدی از پنبه بر سر نهاد و یک طرف آن را روی سینه مبارک قرار داد و طرف دیگر را به پشت انداخت و لباس خود را جمع نمود و به دوستان خود فرمود چنین کنند.
سپس عصایی به دست گرفت و لباس خود را تا ساق بالا زد و با پای برهنه خارج گردید و چون همه مردم اطراف او حرکت کردند سر مبارک به طرف آسمان نمود و چهار تکبیر گفت که ما فکر کردیم که هوا و در دیوار با او تکبیر می گویند. سپس بر در خانه خود توقف نمود و در حالی که همه ما مانند آن حضرت پاهای خود را برهنه کرده بودیم، با صدای بلند فرمود:
«أللّه اکبرُ، أللّه اکبرُ، أللّه اکبرُ علی ما هدانا، أللّه اکبر علی ما رزقنا من بهیمة
ص:288
الأنعام و الحمدللّه علی ما ابلانا» ما نیز همراه او صدای خود را بلند کردیم. پس «مرو» یکباره از گریه و صدای تکبیر لرزان شد و چون سه مرتبه این تکبیرات تکرار شد، لشکریان مأمون نیز از مرکب های خود پیاده شدند و چکمه های خود را دور انداختند و مرو یکپارچه پر از ضجّه شد و مردم نمی توانستند از گریه و ضجّه خودداری کنند.
حضرت رضا علیه السلام در هر ده قدم توقف می نمود و چهار مرتبه تکبیر می گفت و به نظر می رسید که آسمان و زمین و در و دیوار با او تکبیر می گویند. هنگامی که این خبر به گوش مأمون رسید، سهل بن ذوالریاسین به مأمون گفت: ای امیرالمؤمنین! اگر حضرت رضا با این وضعیت به مصلّی برسد مردم شیفته او می شوند [و جایی برای تو نمی ماند] و من صلاح می دانم بگویید او برگردد و نماز عید را اقامه نکند.
ص:289
مأمون نیز کسی را فرستاد و از امام علیه السلام خواست که باز گردد. پس امام علیه السلام از همان جا کفش های خود را طلب نمود و پوشید و به خانه خود بازگشت.
(1)1- علاّمه مجلسی در کتاب بحار، از عیون، از بعضی از اصحاب نقل نموده که گویند: ابن ابی سعید مکاری بر حضرت رضا علیه السلام وارد شد و به آن حضرت گفت: آیا مقام شما به جایی رسیده که همانند پدر خود ادعای امامت کنید؟!
حضرت رضا علیه السلام به او فرمود: «چه می گویی؟ خدا نور تو را خاموش کند و فقر و تنگدستی را وارد خانه تو نماید! آیا نمی دانی که خداوند عزّ و جلّ به عمران وحی نمود که من فرزند پسری به تو خواهم داد. پس مریم را به او داد و به مریم عیسی را
ص:290
عطا نمود؟ پس عیسی از مریم و مریم از عیسی است [که به طفیل او به وجود آمده است] و عیسی و مریم در حقیقت یک چیز هستند [که آنان را خدابه عمران عطا نموده] و من نیز از پدر خود هستم و پدرم از من است و من و پدرم شی ء واحد می باشیم.» ابن ابی سعید گفت: سؤالی دارم. امام علیه السلام فرمود: «گر چه تو از پیروان ما نیستی و گمان نمی کنم چیزی را از من بپذیری، لکن سؤال خود را بگو.»
(1)ابن ابی سعید گفت: مردی نزدیک مرگ خود گفته است: «غلام و کنیزهای قدیمی خود را آزاد نمودم»، معنای قدیم چیست و چه باید کرد؟
امام علیه السلام فرمود: «آری، خداوند در قرآن فرموده: (حتّی عاد کالعرجون القدیم) [یعنی تا وقتی که ماه باز گردد و همانند شاخه خشکیده قدیمی خرما منحنی شود و شاخه خرما شش ماه خشکیده می شود] بنابراین غلام و کنیزهایی که شش ماه در ملک او بوده اند آزاد می شوند.»
راوی حدیث می گوید: این شخص بعد از آن فقیر شد به طوری که غذای یک شب خود را نداشت و سپس از دنیا رفت.
(2)2- در همان کتاب، از عیون، با سند خود، از ابراهیم بن هاشم از هروی نقل
ص:291
شده که گوید: به مأمون خبر دادند که حضرت رضا علیه السلام مجالس درس معارف تشکیل می دهد و مردم شیفته علم او شده اند پس مأمون به محمّد بن عمرو طوسی که حاجب او بود دستور داد تا مردم را از گرد آن حضرت متفرق کند و سپس آن بزرگوار را احضار نمود و به آن حضرت توهین و استخفاف نمود. پس حضرت رضا علیه السلام از نزد مأمون خارج گردید در حالی که خشم نموده و لب های مبارک را حرکت می داد و می فرمود:
«به حق [جدم] محمّد مصطفی و علی مرتضی و [جدّه ام [فاطمه زهرا علیهم السلام با نفرین خود مأمون را به ذلّت و خفّت خواهم کشاند که این سگ هایی که در این منطقه گرد او جمع شده اند او را رها کنند و به او و مخصوصین و غیر مخصوصین او خواری و ذلّت بدهند.»
(1)سپس امام علیه السلام به منزل خود باز گشت و آب طلب نمود و وضو گرفت و دو
ص:292
رکعت نماز خواند و در قنوت رکعت دوم آن این دعا را قرائت نمود: اللّهمّ یاذا القدرة الجامعة...
(1)ابوالصلت هروی می گوید: هنوز دعای مولای من تمام نشده بود که زلزله ای
ص:293
در شهر افتاد و اوضاع دگرگون گردید و صدای صیحه و ناله بلند شد و غبار شهر را فرا گرفت و من از جای خود حرکت نکردم تا مولایم حضرت رضا علیه السلام سلام نماز خود را داد و سپس به من فرمود: «ای اباصلت! بر بالای بام برو تا یک زن آلوده و
بدکار و احمق و زشت اندام و چرکین و فریبنده را ببینی که مردم به دلیل حماقت و بی حیایی اش او را سمّانة (سمّامة) می نامند. او به جای نیزه چوب نی حمایل نموده و پرچم قرمزی با خود دارد و با عده ای که همراه او هستند و لشکریان سرکش اویند برای حمله به قصر مأمون و قواّد او آنان را رهبری می کند.»
(1)ابوالصلت می گوید: من بالای بام رفتم و دیدم که با عصا و سنگ بر سر مردم زده می شود و مأمون را دیدم که زره در بر کرده و از قصر شاهجان خارج شد و چون خواست فرار کند شاجرد حجام از بالای بام خشت بزرگی بر سر او زد که کلاهخود او به زمین افتاد و پوست سر او پاره شد پس بعضی که مأمون را شناخته بودند به او گفتند:
وای بر تو! این امیرالمؤمنین است که تو با او چنین کردی! پس شنیدم که سمّانة (سمّامة) که رهبری آن گروه به دست او بود گفت: ساکت شو ای بی مادر!
ص:294
امروز روز رعایت این چیزها نیست! اگر او امیرالمؤمنین بود نباید مردهای فاسق را بر زن های باکره مسلّط کند تا با آنان زنا کنند!
(1)پس در آن درگیری مأمون و لشکر او به سختی گرفتار طرد و ذلّت و خواری شدند.
(2)3- علاّمه مجلسی این حدیث را از مناقب نیز نقل می نماید و می گوید:
صاحب مناقب در ذیل آن افزوده است: آنان اموال مأمون را نیز غارت کردند و مأمون پس از آن چهل غلام را به دار آویخت و وضع دهقانان مرو را اصلاح نمود و دستور داد دیوارهای خود را بالا ببرند و فهمید که [همه این حوادث] به علت توهینی بوده که به حضرت رضا علیه السلام کرده است.
ص:295
(1)از این رو خدمت آن حضرت آمد و او را سوگند داد که برنخیزد و سر مبارک او را بوسید و مقابل او نشست و گفت: هنوز دل من از اینها [یعنی آشوبگران] آرام نگرفته، شما چه دستوری می فرمایید؟
حضرت رضا علیه السلام به او فرمود: «نسبت به امت محمّد و کسی که تو را به این مسند رسانده از خدا بترس. تو امور مسلمانان را ضایع کردی و کار را به (نااهلان) و دیگران واگذاردی، [و این جنایات انجام شد].»
(2)4- در همان کتاب، از عیون الاخبار، از علیّ بن محمّد نوفلی نقل شده که می گوید: زبیر بن بکّار را بین قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و منبر آن حضرت یکی از هاشمیین و
ص:296
سادات قسم داد و چون قسم خورد گرفتار پیسی شد و من آن پیسی را بر روی قدم ها و ساق پای او دیدم و پدر او بکّار نیز به حضرت رضا علیه السلام ظلم کرد و آن حضرت به او نفرین نمود و در همان ساعت سنگی از بالای قصر فرود آمد و گردن
او را پاره کرد.
(1)5- در همان کتاب، از عیون، از محمّد بن فضیل نقل شده که گوید: در سالی که هارون الرشید آل برمک را برانداخت و ابتدا جعفر بن یحیی و سپس یحیی بن خالد را گرفت و به زندان انداخت و بر سر برامکّه آمد آن چه آمد حضرت رضا علیه السلام را در عرفه دیدم که ایستاده بود و دعا می کرد، سپس سر مبارک را پایین انداخت. از آن حضرت سؤال شد: چرا سر مبارک را پایین انداختی؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «من قبلاً به برامکه به جهت ظلم هایی که به پدرم کرده بودند نفرین می کردم و امروز دعای من مستجاب گردید.» و چون امام علیه السلام از آن سفر بازگشت چیزی نگذشت که هارون جعفر برمکی و یحیای برمکی را مواخذه نمود و اوضاع آنان دگرگون گردید.
ص:297
(1)از معجزات حیرت انگیز حضرت رضا علیه السلام دعای باران آن حضرت است. خداوند به جهت آزمایش و ابتلای مردم بعد از مسأله ولایت عهدی حضرت
رضا علیه السلام در آن سال نزول رحمت خود را به تأخیر انداخت تا بدین وسیله مقام ولیّ خود را آشکار نماید و باران را بعد از دعای او نازل نماید.
و برای کسانی که به جهت عدم معرفت و یا کینه و عداوتی که نسبت به آن حضرت داشتند و نخواستند نزول رحمت الهی را معلول دعای امام علیه السلام بدانند خداوند معجزه دیگری را برای آنان حجت قرار داد و حاجب مأمون را که می خواست شخصیت امام علیه السلام را در مقابل مردم مخدوش و تضعیف کند، با اشاره امام علیه السلام به تصویر دو شیری که بر متکای مأمون بود، هلاک گردانید.
خداوند آن دو صورت شیر را تبدیل به دو حیوان درنده نمود و به امر امام علیه السلام
ص:298
آنها در مقابل چشم مردم حاجب مأمون را دریدند و خوردند و به امر الهی از امام علیه السلام اجازه خواستند تا مأمون را نیز هلاک کنند ولی امام علیه السلام به آنان اجازه نداد و فرمود: «به حال اول خود برگردید و بر متکای مأمون قرار گیرید». و این از معجزاتی بود که همه مردم را متحیر و مأمون را نیز خوار و ذلیل نمود.
(1)مرحوم صدوق در کتاب عیون، با سند خود، از یوسف بن محمّد بن زیاد و علی بن محمّد بن سیّار، از پدرانشان، از حضرت عسکری، از حضرت هادی، از حضرت جواد علیهم السلام نقل نموده که فرمود: «چون مأمون (پدرم) علی بن موسی الرّضا علیه السلام را ولیعهد خود نمود [و از مردم برای او بیعت گرفت] باران نیامد و بی آبی برای مردم سخت شد. بعضی از اطرافیان مأمون و دشمنان حضرت رضا علیه السلام شماتت کردند و گفتند:
از وقتی علی بن موسی ولیعهد گردید خداوند باران را از ما منع کرد! این سخنان به گوش مأمون رسید و برای او گران آمد و به امام علیه السلام گفت: باران نباریده است، خوب است شما از خدا بخواهید رحمت خود را بر مردم نازل فرماید.امام علیه السلام
فرمود: «چنین خواهم نمود.» مأمون گفت: چه روزی دعا خواهید کرد؟ امام علیه السلام در
ص:299
آن روز که روز جمعه بود فرمود:
(1)«روز دوشنبه دعا خواهم نمود، چرا که دیشب رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب دیدم و رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: عزیزم تا روز دوشنبه صبر کن و سپس به صحرا برو و از خداوند طلب باران کن، همانا خداوند آنان را سیراب خواهد نمود و عنایاتی از خداوند به تو خواهد شد که آنان نمی دانند و تو آنها را برای مردم بیان کن تا بیش از این به مقام و منزلت تو نزد خداوند آگاه شوند.
چون روز دوشنبه فرا رسید امام علیه السلام صبحگاه با مردم به صحرا رفت و بر بالای منبر نشست و حمد و ثنای الهی را انجام داد و سپس فرمود: «خدایا» تو حق ما خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله را بزرگ نمودی. پس مردم چنان که تو دستور داده ای به ما توسل نموده اند و امیدوار فضل و رحمت و نعمت تو هستند پس آنان را از باران فراوان و نافع و سراسری سیراب فرما و شروع آن را هنگامی قرار ده که به منازل خود باز گشته باشند و آسیبی از آن نبینند.»
ص:300
(1)حضرت جواد علیه السلام می فرماید: «سوگند به خدایی که محمّد صلی الله علیه و آله را به پیامبری مبعوث نمود، پس از سخنان پدرم فورا بادی آمد و ابرها را آماده نمود و رعد و برقی رخ داد. به طوری که مردم برخاستند که از باران آسیبی نبینند. پس پدرم فرمود: به
جای خود باشید! این ابرها مربوط به شما نیست بلکه مربوط به فلان شهر است!
پس آن ابرها عبور کردند و ابر دیگری ظاهر گردید که همراه رعد و برق بود و مردم باز حرکت کردند که از باران آسیبی نبینند و پدرم باز فرمود: به جای خود باشید! این ابر نیز مربوط به شما نیست بلکه مربوط به فلان شهر است. تا این که ده مرتبه ابر ظاهر شد و پدرم فرمود: این ابر مربوط به شما نیست و چون ابر یازدهمین ظاهر گردید پدرم فرمود:
(2)ای مردم! این همان ابری است که خداوند برای شما فرستاده است. شما باید
ص:301
او را بر این نعمت و تفضل شاکر باشید و به منازل و خانه های خود بروید که بر شما خواهد بارید لکن تا شما به خانه های خود نرسید نمی بارد و چون به خانه های خود رسیدید رحمت الهی مطابق فضل و کرم او بر شما نازل خواهد شد.
سپس پدرم از منبر پایین آمد و مردم متفرق شدند و باران نیامد تا مردم به منازل خود رسیدند و سپس باران شدیدی آمد و همه درّه ها و حوض ها و ظرف ها و آب انبارها پر شد و بیابان ها سیراب گردید و مردم می گفتند: کرامت های الهی بر فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله گوارا باد.
(1)سپس عده زیادی از مردم جمع شدند و امام علیه السلام به آنان فرمود: ای مردم! از
ص:302
خدا بترسید و نعمت های خدا را به وسیله گناهان از خود دور نکنید بلکه به وسیله اطاعت خداوند و شکر بر نعمت های او آنها را پایدار نمایید و بدانید که بعد از ایمان به خداوند و اعتراف به حقوق اولیای او، یعنی آل محمّد صلی الله علیه و آله ، - چیزی برای شکرگذاری بالاتر از توفیق کمک به برادران دینی نسبت به امور [آخرت و] دنیای آنان نیست.
چرا که دنیا معبر و پلی است برای رسیدن به بهشت و رضوان الهی و هر کس در کمک به برادران مؤمن خود کوشا باشد از بندگان خاص خداوند است و رسول خدا صلی الله علیه و آله سخنی در این باره فرموده است که اگر در آن تأمل شود تردیدی برای هیچ کس باقی نمی ماند که توفیق خدمت به مردم تفضّل الهی می باشد.
(1)سپس فرمود: به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته شد: یا رسول اللّه! فلان شخص که اهل
ص:303
گناهان آن چنانی بود هلاک شد و گرفتار عذاب گردید. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بلکه نجات یافت و عاقبت به خیر گردید و زود است که خداوند [در قیامت] گناهان او را مبّدل به حسنات کند، چرا که او روزی در بین راه مؤمنی را دید که عورت او مکشوف گردیده بود و متوجه نبود پس عورت او را پوشاند بدون آنکه به او خبر دهد و او خجل شود. پس آن مؤمن در جای خلوتی او را دید و گفت:
خدا پاداش تو را زیاد کند و در قیامت تو را گرامی بدارد و حساب تو را آسان
نماید. پس خداوند دعای او را مستجاب کرد و به برکت دعای او آن شخص عاقبت به خیر گردید و چون سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله به گوش آن شخص گنهکار رسید توبه و انابه نمود و به اطاعت و بندگی خدا روی آورد و هفت روز بیشتر نگذشت که عده ای از راهزن ها و دزدان اموال مردم را در اطراف مدینه غارت کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله جمعیتی را که این شخص نیز بین آنان بود برای جلوگیری از آنان فرستاد و این شخص در آن درگیری به شهادت رسید.»
سپس حضرت جواد علیه السلام فرمود: «خداوند به برکت دعای پدرم حضرت رضا علیه السلام برکات و نعم فراوانی در زمان حکومت مأمون بر مردم ارزانی داشت و مأمون قبلاً اراده نموده بود که شخص دیگری را ولیعهد خود نماید و افراد حسودی نیز اطراف او بودند که مایل به ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام نبودند.
(1)یکی از آنها [که حاجب مخصوص مأمون بود] به مأمون گفت: یا
ص:304
امیرالمؤمنین! من از این که شما تاریخ خلافت را تغییر دهید و آن را از خاندان عباسی خارج و به خاندان علی منتقل نمایید به خدا پناه می برم. سپس گفت: شما به ضرر خود و خاندان خود عمل کردید که این ساحر و ساحرزاده را که نامی از او در میان نبود به عنوان ولیعهد خود معرفی نمودید.
او رتبه اجتماعی نداشت و شما او را بالا بردید و پنهان بود و شما او را آشکار کردید و نام او را عالم گیر نمودید و با این باران که ارتباطی به دعای او نداشت مردم را شیفته او گردانیدید. آیا با این وضعیت نباید ترسید که این مرد خلافت را از
خاندان عباسی جدا کند و به خاندان علی علیه السلام منتقل نماید؟ و یا با سحر خود قدرت و سلطنت تو را از بین ببرد؟ آیا کسی بر خود و سلطنت خود چنین خیانتی کرده است؟
(1)مأمون گفت: این مرد [یعنی حضرت رضا علیه السلام ] در پنهان مردم را به طرف
ص:305
خود دعوت می کرد و ما خواستیم او را ولیعهد خود قرار دهیم تا دعوت های او برای ما باشد و به حکومت و خلافت ما اعتراف کند و شیفتگان او بدانند که ادعای امامت و حاکمیت او امکان پذیر نیست و حکومت مربوط به ما می باشد و مربوط به او نیست. سپس گفت:
ما ترس آن را داشتیم که اگر او را رها کنیم وضعی پیش آید که ما نتوانیم از آن جلوگیری کنیم و اینک که کار به اینجا کشیده شده ما فهمیدیم که اشتباه کرده ایم و خود را در معرض خطر قرار داده ایم ولی نمی توانیم در احترام به او سستی کنیم لکن باید تدریجا از شخصیت او بکاهیم به طوری که همه بیابند که او لایق چنین مقامی نیست و سپس تدبیری برای نابودی او بیندیشیم.
(1)پس آن مرد گفت: یا امیرالمؤمنین! به من اجازه دهید که با او مباحثه کنم تا
ص:306
شخصیت او و اصحاب او را پایین بیاورم و او را محکوم و مغلوب نمایم و اگر هیبت شما نبود من او را به جای خود می نشاندم و برای مردم روشن می کردم که او لایق چنین مقامی نیست. مأمون گفت: هیچ چیزی نزد من بهتر از آنچه تو گفتی
نیست.
(1)آن حاجب حسود گفت: پس باید سران مملکت خود را - اعم از نیروهای لشکری و قضات و فقها - جمع کنی تا من مقابل آنان او را بشکنم و شخصیت او را پایین بیاورم و او را از آن محلی که تو برایش قرار داده ای ساقط نمایم و مردم بدانند که او لایق چنین مقامی نیست.
(2)حضرت جواد علیه السلام فرمود: پس مأمون اشراف مردم را جمع نمود و مجلس
ص:307
بزرگی تشکیل داد و در آن مجلس نشست و امام علیه السلام را نیز در کنار خود به عنوان ولیعهد و شخصیت دوم مملکت نشاند. سپس آن حاجب حسود که تعهد و تضمین کرده بود امام علیه السلام را در آن مجلس محکوم کند و از مقام ولایت عهدی پایین بیاورد شروع به سخن نمود و خطاب به امام علیه السلام گفت:
(1)مردم در باره شما زیاده روی کرده اند، به طوری که اگر خودتان بفهمید از آنان بیزار خواهید شد و این برای این بوده که شما یک دعای باران خوانده اید و
باران طبق عادت همه ساله باریده است. و آنها فکر کرده اند بارش باران به علت دعای شما بوده است و آن را معجزه ای پنداشته اند و فکر کرده اند روی زمین برای شما مثل و مانندی وجود ندارد در حالی که شخص امیرالمؤمنین [یعنی مأمون] - که خدا ملک او را باقی نگهدارد _ با هر کس مقایسه شود بر او ترجیح خواهد داشت و او شما را به این مقام رسانده و سزاوار نیست شما اجازه دهید عده ای که از شما
ص:308
تملق می گویند به او توهین نمایند و او را فریبکار و دروغگو بدانند.
پس حضرت رضا علیه السلام فرمود: من نمی توانم مردم را از بیان نعمت هایی که خدا به من داده منع کنم، گر چه در مقام به دست آوردن اعتبار و قدرت نیستم. اما این که گفتی مأمون مرا به ولایت عهدی خود تعیین نموده، او کاری جز کاری که عزیز مصر نسبت به یوسف صدیق نمود در باره من انجام نداده است و تو می دانی حال عزیز مصر و یوسف صدیق را [که او مردی کافر بوده و حضرت یوسف علیه السلام را بالاجبار خزینه دار خود قرار داده است].
(1)پس حاجب مأمون خشمگین شد و گفت: ای فرزند موسی! از حد خود تجاوز کردی و مغرور شدی که خداوند باران مقدر خود را که هرگز تقدیم و
ص:309
تأخیری در آن نیست و با اراده خداوند انجام می شود همراه دعای تو فرستاد و تو می خواهی آن را نشانه و معجزه خود قرار دهی و برای خود عظمتی از ناحیه آن بسازی همان طور که می خواهی خود را مانند ابراهیم خلیل علیه السلام بدانی که آن چهار
پرنده را گرفت و سرهای آنان را در دست خود قرار داد و بدن های آنان را کوبید و مخلوط کرد و بر سر کوه ها قرار داد و چون آنان را صدا زد اجزای هر کدام جدا شد و ترکیب گردید و نزد ابراهیم علیه السلام برگشت و سر خود را نیز باز گرفت و به اذن خداوند پرواز نمود.
(1)سپس گفت: اگر راست می گویی و آنچه در باره تو توهم می شود حقیقت دارد دستور بده این دو صورت شیر که بر متکای مأمون است زنده شوند و بر من مسلّط گردند، اگر بتوانی چنین کاری انجام دهی برای تو معجزه خواهد بود. نه باران که طبق عادت همه ساله نازل می شود و برای درخواست آن فرقی بین تو و دیگران نیست.
ص:310
پس حضرت رضا علیه السلام [با شنیدن این سخن] خشمگین شد و صدای مبارک را بلند نمود و به آن دو صورت شیر فرمود: بگیرید این فاجر را و بدرید و بخورید و اثری از او باقی نگذارید!
پس آن دو صورت [به اذن الهی] زنده گردیدند و پریدند و او را پاره پاره کردند و خوردند و باقیمانده خون او را نیز زبان زدند و چیزی از او را باقی نگذاردند و مردم حیرت زده نگاه می کردند و مبهوت شده بودند. سپس آن دو شیر نزد امام علیه السلام آمدند و گفتند: ای ولی خدا! چه دستوری در باره مأمون می دهی؟ آیا او را نیز همانند آن فاسق نابود کنیم؟ و اشاره به مأمون می کردند _ پس مأمون با شنیدن این سخنان غش کرد. و حضرت رضا علیه السلام به آن دو حیوان فرمود: بایستید، و چون ایستادند فرمود:
گلاب بر صورت مأمون بریزید و او را خوشبو نمایید چون چنین کردند و
مأمون به هوش آمد باز آن دو حیوان نزد امام علیه السلام حاضر شدند و گفتند: آیا اجازه می دهی او را به رفیقش ملحق کنیم و نابود نماییم؟ امام علیه السلام اجازه نداد و فرمود: خداوند را در باره او تدبیری است که انجام خواهد داد. آن دو حیوان گفتند: پس دستور شما برای ما چیست؟ امام علیه السلام فرمود: به حال اول خود باز گردید و همچنانکه قبلاً بودید صورتی باشید در همان محل پس آنها باز گشتند و همانند قبل صورت روی متکای مأمون شدند. و مأمون گفت:
الحمداللّه که خدا مرا از شرّ حمید بن عمران [یعنی آن مردی که شیرها او را دریدند [نجات داد. سپس گفت: ای فرزند رسول خدا! این قدرت از جد شما به شما ارث رسیده است اگر می خواهید من آن را به شما واگذارم و خود را از خلافت برکنار کنم؟ امام علیه السلام فرمود:
ص:311
«اگر چنین چیزی را می خواستم با تو مناظره نمی کردم و چیزی را نیز از تو سؤال نمی کردم. همانا خداوند همه مخلوقات را همان گونه که دیدی مطیع ما قرار داده. جز جهّال بنی آدم [مثل مأمون و یاران او را [که آنان نیز فاسق و زیانکار هستند [و مهلت خداوند برای آنان سودی ندارد] لکن خداوند برای آنان تدبیر دیگری دارد و مرا امر نموده که معترض تو نشوم و به ظاهر به آن چه تو بر من قرار داده ای عمل کنم چنانکه یوسف علیه السلام را امر نمود که تحت امر فرعون زمان خود باشد.»
حضرت جواد علیه السلام می فرماید: «بعد از این قصه هارون خود را حقیر و ناچیز احساس می کرد تا این که تصمیم به کشتن پدرم حضرت رضا علیه السلام را گرفت و آن حضرت را مسموم نمود.
(1)تردیدی نیست که مأمون الرشید - چنان که گذشت - هیچ علاقه و محبتی به
حضرت رضا علیه السلام نداشته بلکه آن حضرت را خطر بزرگی برای حکومت خود می دانسته است و همان گونه که گفتیم علت اصلی احضار آن امام معصوم علیه السلام از
ص:312
مدینه به خراسان ترس مأمون از داعیه امامت آن حضرت و اجتماع مردم گرد ایشان بوده است و چون حیله های او برای شکستن شخصیت امام علیه السلام بین مردم نتیجه بخش نبود، تصمیم بر قتل آن حضرت گرفت و کوشید که خود را از آن بری بداند امّا امام علیه السلام آن را آشکار فرمود. و آن مایه رسوائی مأمون گردید. انگیزه های دیگری هم در تصمیم گیری مأمون مؤثر بوده که به بعضی از آنها اشاره می شود:
(1)مرحوم صدوق در کتاب عیون، با سند خود، از ریّان بن شبیب نقل نموده که گوید: هنگامی که مأمون اراده نمود از مردم برای خود به عنوان امیرالمؤمنین و برای حضرت رضا علیه السلام به عنوان ولیعهد و برای فضل بن سهل به عنوان وزیر خود بیعت بگیرد دستور داد سه کرسی نصب کردند و چون بر آنها نشستند به مردم اجازه ورود و بیعت داد پس مردم وارد می شدند و به عنوان بیعت دست راست خود را به
ص:313
دست راست آن سه نفر می کشیدند.
و کیفیت آن این بود که از بالای ابهام (انگشت بزرگ) تا انگشت خنصر (یعنی انگشت کوچک) می کشیدند و خارج می شدند و لکن آخرین نفر جوانی از انصار بود که بر خلاف دیگران چون خواست بیعت کند دست راست خود را از بالای انگشت کوچک تا بالای انگشت بزرگ آنان کشید پس حضرت رضا علیه السلام تبسّم نمود
و فرمود: «هر کس با ما بیعت کرد به عنوان فسخ و به هم زدن بیعت خود بیعت کرد جز این جوان که به عنوان عقد بیعت با ما بیعت نمود.»
مأمون پرسید: فسخ بیعت و عقد بیعت چیست؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «عقد بیعت این است که از بالای انگشت کوچک تا بالای انگشت بزرگ انجام گیرد و فسخ بیعت عکس آن است.» ریّان می گوید: بعد از سخن امام علیه السلام مردم دگرگون شدند و مأمون دستور داد مردم مجددا طبق دستور امام علیه السلام بیعت کنند. پس سر و صدای مردم بالا رفت و گفتند:
کسی که معنای بیعت را نمی داند چگونه می تواند امامت و رهبری مسلمانان را به دست بگیرد؟! و جز این نیست که هر کس به معنای بیعت آگاه است نسبت به کسی که معنای بیعت را نمی داند به امامت سزاوارتر است. پس مأمون خشمگین شد و امام علیه السلام را مسموم نمود.
(1)2- در همان کتاب، از احمد بن علی انصاری نقل شده که گوید: من به
ص:314
ابوالصلت هروی گفتم: چگونه مأمون با احترام و محبّتی که نسبت به امام علیه السلام داشت و او را ولیعهد خود قرار داده بود به خود اجازه داد که آن حضرت را مسموم کند؟!
ابوالصلب گفت: مأمون به جهت مقام و فضیلت امام علیه السلام ناچار به اکرام و اظهار محبت نسبت به آن حضرت بود و واگذار کردن ولایت عهدی به حضرت رضا علیه السلام برای این بود که مردم بگویند: او علاقه مند به دنیا است و موقعیت او از بین برود و چون مأمون خود را در این اهداف موفق ندید بلکه هر روز شخصیت امام علیه السلام نزد مردم بیشتر گردید و فضایل آن حضرت آشکارتر شد مأمون علمای کلام را از بلاد و شهرها جمع نمود تا بلکه یکی از آنان بتواند امام علیه السلام را محکوم کند و شخصیت او
بین علما و مردم سقوط نماید و یا پایین بیاید.
(1)لکن امام علیه السلام با هر کدام از علمای یهود و نصارا و مجوس و صائبین و براهمه
ص:315
و دهریه و فرق مختلف مسلمین بحث کرد او را محکوم و مغلوب نمود [و با اعتقادات و کتب خودشان آنان را محکوم کرد] و مردم در آن جلسات می گفتند: به خدا سوگند: او از مأمون سزاوارتر به خلافت است و گفته های مردم را جاسوس ها به گوش مأمون می رساندند و او خشمگین می گشت و حسد او نسبت به امام علیه السلام زیادتر می شد.
از سویی حضرت رضا علیه السلام هیچ وقت در مقابل مأمون از گفتن حقایق خوداری نمی فرمود و سخنان او را چنان پاسخ می داد که مأمون به خشم می آمد و کینه امام علیه السلام را در دل خود پنهان می کرد و چون از حیله های خود عاجز ماند و کاری از پیش نبرد امام علیه السلام را با حیله مسموم نمود.
(1)مرحوم صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون، با سند خود، از یاسر خادم نقل نموده که گوید:[در مسافرتی] بین ما و طوس هفت منزل فاصله بود و حضرت رضا علیه السلام بیمار شد و چون وارد طوس شدیم بیماری آن حضرت شدت پیدا کرد و
ص:316
چند روز بیشتر در طوس زنده نبود و مأمون در هر روز دو مرتبه به دیدن آن بزرگوار
می آمد و در آخرین روز زندگی حضرت رضا علیه السلام آن حضرت ضعیف و ناتوان شده بود و چون نماز ظهر را ادا نمود به من فرمود: «ای یاسر! آیا خدمه و اطرافیان غذا خورده اند؟» گفتم:
(1)مولای من! با بیماری شما چه کسی می تواند غذا بخورد؟ امام علیه السلام چون این سخن را از من شنید برخاست و نشست و فرمود: «غذا را حاضر کنید.» و دستور داد همه کسانی که اطراف آن حضرت بودند بر سر سفره غذا بنشینند و از یکایک آنان تفقد نمود و چون همگی غذا خوردند، فرمود: «برای زن ها نیز غذا ببرید.» و آنان که از غذا فارغ شدند امام علیه السلام ناتوان و بیهوش گردید. پس صدای ناله و فریاد بلند گردید و کنیزان و زن های مأمون با سر و پای برهنه بیرون آمدند و ولوله و غوغایی در طوس به وجود آمد.
ص:317
(1)سپس گوید: مأمون را دیدم که با سر و پای برهنه بیرون آمد و بر سر و صورت می زد و محاسن خود را می کند و آه حسرت می کشید و گریه می کرد و چون خدمت امام علیه السلام رسید گفت:ای مولای من! به خدا سوگند، نمی دانم کدام مصیبت برای من گران تر است فراق و جدایی از شما یا تهمت مردم که می گویند من شما را با حیله و نفاق کشته ام؟
پس امام علیه السلام نگاهی به او کردند و فرمودند: «یا امیرالمؤمنین! با فرزندم
ابوجعفر نیکو برخورد کن. همانا عمر تو و او یکسان است.» سپس دو انگشت سبّابه خود را کنار هم قرار دادند.
(2)یاسر خادم می گوید: امام علیه السلام در اوایل همان شب از دنیا رحلت نمود و چون
ص:318
صبح شد مردم جمع شدند و گفتند: مأمون امام علیه السلام را با حیله و نفاق کشت و فریاد آنان بلند شد که فرزند پیامبر را کشتند.
در آن روزها عموی حضرت رضا علیه السلام محمد بن جعفربن محمّد از مأمون اجازه خواسته بود و به طوس آمده بود پس مأمون به او گفت: نزد مردم برگرد و بگو امروز جنازه حضرت رضا علیه السلام تشییع نمی شود. و این برای این بود که می ترسید انقلابی رخ دهد. پس محمّدبن جعفر نزد مردم آمد و گفت: متفرق شوید! امروز جنازه امام علیه السلام تشییع نمی شود. و چون متفرق شدند شبانه جنازه آن حضرت را غسل دادند و دفن کردند.
(1)مرحوم صدوق در کتاب عیون، از ابوالصلت هروی نقل نموده که گوید:
ص:319
روزی مقابل حضرت رضا علیه السلام ایستاده بودم، ناگهان به من فرمود: «ای اباصلت!
داخل قبّه هارونیه شو و از چهار طرف آن برای من مقداری خاک بیاور.» اباصلت می گوید: من دستور امام علیه السلام را انجام دادم و امام خاکی را که از نزدیک در برداشته بودم گرفت و آن را بویید و انداخت و فرمود: «زود است که مرا در این خاک دفن کنند و سنگی در قبر من ظاهر خواهد شد که اگر همه کلنگ های خراسان را بیاورند آن را بر نخواهد انداخت.»
(1)سپس فرمود: «ای اباصلت! زود است که قبر من در این محل قرار گیرد. پس تو به آنان بگو تا به اندازه هفت پله پائین روند و در میان آن ضریحی برایم قرار دهند و اگر از قرار دادن ضریح امتناع نمودند بگو لحد مرا دو ذراع و یک وجب (یک متر و 25 سانت) قرار دهند. همانا خداوند به اندازه مشیت خود آن را توسعه خواهد داد.
ص:320
و چون قبر مرا آماده کنند تو خواهی دید که بالای سر من رطوبتی پیدا می شود.
پس تو آنچه می گویم را بخوان تا لحد پر از آب شود. سپس در آن ماهیان کوچکی ظاهر خواهد شد. پس تو از آن نانی که به تو می دهم برای آنان خورد کن. آنها آن نان را خواهند خورد و سپس ماهی بزرگی پیدا می شود و همه آن ماهیان کوچک را می خورد و پنهان می گردد و چون پنهان می شود تو دست خود را در آن آب کن و آن دعایی که به تو تعلیم می دهم بخوان تا تمام آن آب از بین برود. و آنچه به تو می گویم باید مقابل چشم مأمون انجام دهی.»
(1)سپس فرمود: «ای اباصلت! من فردا نزد این فاجر[یعنی مأمون] خواهم رفت
و چون باز می گردم اگر دیدی سر خود را نپوشانده ام با من سخن بگو تا با تو سخن بگویم و اگر سر خود را پوشانده بودم با من سخن مگو.»
اباصلت می گوید: روز بعد، صبح هنگام امام علیه السلام لباس خود را پوشید و در محراب خود منتظر نشست تا این که غلام مأمون وارد شد و گفت: مأمون شما را می طلبد. پس امام علیه السلام کفش خود را پوشید و عبا به دوش گرفت و من نیز خدمت او
ص:321
بودم تا این که بر مأمون وارد شد. و مقابل مأمون طبقی از انگور و طبق های دیگری از میوه بود و مأمون خوشه ای از آن انگور را در دست داشت که بعضی از آن را خورده بود و چون چشم او به امام علیه السلام افتاد از جای خود پرید و با امام علیه السلام معانقه نمود و بین دو چشم او را بوسید و او را در کنار خود نشاند و آن خوشه انگور را به او داد و گفت: ای فرزند رسول خدا! من انگوری بهتر از این ندیده بودم.
(1)امام علیه السلام فرمود: «شاید این انگور از بهشت باشد.» پس مأمون گفت: میل کنید. امام علیه السلام فرمود: «اگر ممکن است مرا از خوردن آن معاف بدار.» مأمون گفت: حتما باید بخورید، آیا به ما بدگمان هستید؟ سپس خود آن خوشه را برداشت و مقداری از آن را خورد و بقیه را به امام علیه السلام داد و امام علیه السلام سه دانه از آن را میل نمود و بقیه را نزد مأمون انداخت و برخاست. مأمون گفت: کجا می روید؟ امام علیه السلام فرمود: «آن جا که تو مرا فرستادی.»
ص:322
سپس امام علیه السلام از نزد مأمون خارج گردید، در حالی که عبا بر سر کشیده بود. و من با او سخن نگفتم تا داخل خانه شد و فرمود: «در خانه را ببند و چون در خانه بسته شد بر بستر خود خوابید و من ساعتی در صحن خانه محزون و پریشان بودم که ناگهان جوان زیبایی را که بسیار به حضرت رضا علیه السلام شباهت داشت دیدم که وارد خانه گردید. من نزد آن جوان رفتم و گفتم: از کجا وارد شدید، من که در را بسته بودم؟! او فرمود:
(1)آن کسی که در این وقت مرا از مدینه به اینجا آورد از در بسته وارد این خانه نمود.» گفتم: شما که هستید؟ فرمود: «من حجت خدا برتو هستم. ای اباصلت! من محمّدبن علی می باشم.» سپس نزد پدر خود رفت و به من نیز فرمود تا داخل شدم و چون امام هشتم علیه السلام فرزند خود را دید از جای خود پرید و با او معانقه نمود و او را در بغل گرفت و بین دو چشم او رابوسید و به طرف بستر خود کشید.
پس امام جواد علیه السلام خود را بر روی پدر انداخت و او را بوسید و سخنی با او گفت که من نفهمیدم و دیدم که بر لب های حضرت رضا علیه السلام چیز سفیدی مانند کف
ص:323
ظاهر گردید و امام جواد علیه السلام آن را به دهان گرفت و سپس دست خود را بین لباس و سینه پدر نمود و چیزی شبیه به گنجشک بیرون آورد و آن را بلعید و پس از آن حضرت رضا علیه السلام از دنیا رفت.
پس حضرت جواد علیه السلام می فرمود: «برخیز ای اباصلت! برای من از خزانه آب و مغتسل[یعنی چیزی که میت را بر روی آن غسل می دهند] حاضر کن!» گفتم: در خزانه آب و مغتسل وجود ندارد فرمود آنچه من می گویم انجام بده پس من داخل
خزانه شدم و دیدم در خزانه آب و مغتسل آماده است و چون آوردم و خود را آماده کردم که امام علیه السلام را غسل بدهم حضرت جواد علیه السلام فرمود:
(1)«ای اباصلت! کنار برو! کسانی هستند که مرا کمک دهند!» پس پدر خود را غسل داد و فرمود: «از داخل خزانه ظرفی که در آن کفن و حنوط می باشد بیاور.» من
ص:324
داخل خزانه شدم و دیدم کفن و حنوط آماده است، آنها را نزد او آوردم. پس پدر خود را کفن نمود و بر او نماز خواند و فرمود: «تابوت را بیاور.» گفتم: به نجّار بگویم تا آن را بسازد؟ فرمود: «برخیز! در خزانه آماده است!» پس داخل خزانه شدم و تابوتی که تاکنون در آن جا ندیده بودم آماده بود آن را آوردم. پس آن حضرت بدن پدر را در تابوت گذارد و دو رکعت نماز خواند و هنوز فارغ نشده بود که تابوت بالا رفت و سقف اتاق باز شد و از اتاق خارج گردید.
(1)گفتم: ای فرزند رسول خدا! الان مأمون می آید و حضرت رضا علیه السلام را از ما طلب می کند، ما چه جواب بدهیم؟ امام جواد علیه السلام فرمود: «ساکت باش ای اباصلت! او بر خواهد گشت.» سپس فرمود: «اگر پیامبری در مشرق بمیرد و وصّی او در مغرب باشد خداوند اجساد و ارواح آنان را جمع خواهند نمود.» سخن آن حضرت تمام
نشده بود که سقف گشوده شد و تابوت پایین آمد. پس حضرت جواد علیه السلام برخاست و بدن پدر را از تابوت بیرون آورد و در بستر خواباند مانند وقتی که هنوز غسل و کفن نشده بود.
سپس به من فرمود: «ای اباصلت! برخیز و در را باز کن تا مأمون وارد شود.»
ص:325
پس من در را باز کردم و دیدم مأمون و غلامان او پشت در هستند. پس دیدم مأمون گریان وارد خانه شد و گریبان چاک کرد و بر سر و صورت زد و گفت: ای مولای من! مرگ تو مرا داغدار نمود. سپس بالای سر آن حضرت نشست و گفت: او را تجهیز کنید. و سپس دستور داد قبر آن حضرت را کندند و آنچه حضرت رضا علیه السلام فرموده بود رخ داد. پس یکی از اطرافیان به مأمون گفت: مگر شما او را امام نمی دانی؟ مأمون گفت: آری، او امام است و امام باید مقدم باشد و دستور داد جلوی قبر پدرش هارون قبر او را کندند.
(1)پس من گفتم: او دستور داده که قبر او را به اندازه هفت پله پایین ببرند و
ص:326
ضریحی برای او باز کنند. مأمون گفت: آنچه او امر کرده انجام دهید لکن به جای ضریح برای او لحدی قرار دهید. و چون مأمون آن آب و ماهی ها را دید گفت: حضرت رضا همیشه عجایبی را به ما نشان می داد حتی بعد از مرگ او نیز این امور
عجیب رانشان داده است. پس وزیر او به او گفت: می دانی حضرت رضا علیه السلام می خواسته چه خبری به تو بدهد؟ مأمون گفت: خیر. وزیر گفت:
او خواسته بگوید که سلطنت شما بنی عباس با فراوانی جمعیت و طولانی شدن حکومتتان همانند ماهیان کوچک می ماند که یک ماهی بزرگ پیدا می شود و همه آنان را نابود می کند. شما نیز چون مدت حکومتتان تمام شود مردی از ما خانواده می آید و شما را نابود می کند. مأمون گفت: آری، چنین است.
(1)سپس مأمون به من گفت: دعایی را که خواندی به من یاد بده. گفتم: به خدا سوگند، الان آن را فراموش نمودم- و البته راست گفتم- لکن مأمون مرا به زندان انداخت و امام علیه السلام را دفن نمود و من تا یکسال در زندان ماندم و بر من سخت
ص:327
می گذشت تا در نیمه شب خدا را به محمّد و آل او صلی الله علیه و آله قسم دادم که فرجی برایم برساند و دعایم تمام نشد که حضرت جواد علیه السلام وارد زندان گردید و فرمود:
«ای اباصلت! سینه تو تنگ شد و پریشان شدی؟» گفتم: آری، به خدا سوگند. فرمود: «برخیز» و سپس دست خود را به زنجیرهایی که بر من بسته بودند زد و باز شد و دست مرا گرفت و از زندان خارج نمود و نگهبانان مرا می دیدند و نمی توانستند با من سخن بگویند. سپس به من فرمود: «تو در امانت خدا هستی، هر جا می خواهی برو مأمون هرگز تو را نخواهد دید و تو نیز او را نخواهی دید.» ابوالصلت می گوید: بعد از آن تا کنون من مأمون راندیده ام.
ص :328
ص:329
مؤلف گوید: ارزش و ثواب زیارت حضرت رضا علیه السلام و زیارت معصومین دیگر علیهم السلام به معرفت زایر نسبت به مقام معصوم و شرایط لازم دیگری که زایر باید دارا باشد بستگی دارد زمان و مکان زیارت نیز در پاداش آن مؤثر است. در تعدادی از روایات ثواب و پاداش زایری که با معرفت به مقام امام و اعتقاد به وجوب اطاعت او، وی را زیارت نموده باشد، بهشت و نجات از سختی های قیامت و شفاعت آنان در قیامت و در بعضی هم نشینی با اولیای خدا در بهشت ذکر شده است.
در بعضی از روایات آمده است که ثواب و پاداش زیارت امام حسین علیه السلام معادل نود حج و عمره رسول خدا صلی الله علیه و آله و اعتکاف و دعای ملائکه و حفظ ایمان و گشایش در امور و... می باشد.
و می توان گفت: به طور کلی ارزش زیارت هر امام و یا شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه زهرا علیهاالسلام به اعتبار شرایط زایر و شخصیت زیارت شونده است بنابراین زیارت یک مؤمن مخلص و شیعه با تقوا نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله از همه زیارات ارزشمندتر است و پس از آن زیارت امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین تا امام دوازدهم علیهم السلام با توجه به مراتب شخصیت زیارت شونده ارزش و مقام ویژه خود را دارد.
البته روایات وارده در زیارت حضرت رضا علیه السلام حساب ویژه ای دارد و در بعضی از روایات- چنان که خواهد آمد- پاداش زیارت آن حضرت معادل یک میلیون حج و یا هزار حج و هزار عمره مقبوله و شفاعت همه معصومین علیهم السلام و
ص:330
پاداش یکصد هزار شهید و مجاهد و صدّیق و حاج و معتمر ذکر شده است. و زیارت آن حضرت را از حج مستحبی نیز افضل دانسته اند.
در بعضی از روایات آمده است: «کسی که با معرفت آن حضرت را زیارت کند خداوند پاداش هفتاد هزار شهید که در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهادت رسیده باشند را به او خواهد داد.»
در روایتی امام کاظم علیه السلام - بعد ذکر مقام زوّار ائمه معصومین علیهم السلام - می فرماید: «الا انّ اعلاهم درجةً و اقربهم عبوةً زوّار قبر ولدی علیّ علیه السلام » یعنی آگاه باشید که مقام و منزلت زوّار پدرم علی بن موسی الرضا علیه السلام نزد خداوند بالاتر از زوّار دیگر است.
مؤلف گوید: شاید علت کثرت ثواب زیارت آن حضرت این باشد که در زمان صدور این روایات زایرین قبر مطهر امام رضا علیه السلام فقط شیعه ها بوده اند و آنان نیز در اثر دوری قبر آن حضرت کمتر به زیارت او می رفته اند و سایر فرق شیعه نیز که بیشتر در ایران ساکن بوده اند، مانند زیدیه و جارودیة و کیسانیه و فطحیه و اسماعیلیه و... به زیارت آن حضرت نمی رفته اند.
به همین دلیل حضرت جواد علیه السلام در پاسخ علی بن مهزیار که گفت: آیا زیارت حضرت رضا علیه السلام افضل است یا زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام ؟ فرمود: «زیارت پدرم افضل است؛ چراکه امام حسین علیه السلام را همه مردم زیارت می کنند لکن پدرم را جز خواص از شیعه(دوازده امامی) زیارت نمی کنند.»
اینک به بعضی از روایات که درباره زیارت حضرت رضا علیه السلام وارد شده است اشاره می کنیم.
ص :331
(1)1- مرحوم علی بن ابراهیم قمی، معروف به صدوق، در کتاب عیون، با سند خود، از یاسر خادم نقل نموده که گوید: علی بن موسی الرّضا علیه السلام فرمود: «برای زیارت هیچ قبری بار سفر بسته نمی شود جز برای زیارت قبور ما.»
سپس فرمود: «آگاه باشید که مرا از روی ظلم به وسیله سمّ می کشند و در سرزمین غربت مدفون می شوم پس کسی که برای زیارت من بار سفر ببندد [و مرا زیارت کند] دعای او مستجاب و گناهان او آمرزیده خواهد شد.»
(2)2- در همان کتاب، از حمدان دیوانی، از حضرت رضا علیه السلام نقل شده که فرمود: «هر کس از راه دور به زیارت من بیاید من در روز قیامت در سه محل او را
ص :332
بازدید می کنم و از وحشت ها وسختی های قیامت نجاتش می دهم:
1- هنگامی که نامه های اعمال پرواز کند و به دست راست و یا چپ مردم داده شود.
2- هنگام عبور از صراط.
3- هنگام حضور در مقابل میزان [عدل الهی].»
(1)3- در همان کتاب، از ابن عمارة، از امام صادق، از پدرانش، از امیرالمؤمنین علیه السلام ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «زود باشد که پاره ای از تن من در زمین خراسان دفن شود، هیچ مؤمنی او را زیارت نخواهد نمود جز آن که خداوند بهشت را برای او واجب و بدن او را بر آتش حرام می فرماید.»
(2)4- در همان کتاب، از علی بن فضال، از علی بن موسی الرضا علیه السلام نقل شده که
ص :333
فرمود: «همانا در خراسان بقعه و سرزمینی است که زمانی محل رفت و آمد ملائکه خواهد شد و ملائکه پیاپی در آن نزول و صعود می نمایند تا زمانی که نفخ صور شود و قیامت بر پاگردد.»
به آن حضرت گفته شد: ای فرزند رسول خدا! آن بقعه در کجا خواهد بود؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: «آن بقعه در سرزمین توس می باشد.»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، آن بقعه باغستانی از باغستان های بهشت است و هر کس مرا در آن زیارت کند همانند آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله را زیارت نموده است و خداوند برای او ثواب هزار حج و هزار عمره مقبول خواهد نوشت و من و پدرانم در قیامت شفیعان او خواهیم بود.»
(1)5- در همان کتاب، از اباصلت هروی نقل شده که گوید: از حضرت رضا علیه السلام
ص :334
شنیدم که فرمود: «به خدا سوگند، هیچ کدام از ما امامان نیست مگر آن که شهید خواهد شد.» به آن حضرت گفته شد: ای فرزند رسول خدا! شما را چه کسی خواهد کشت؟ امام علیه السلام فرمود:
«بدترین خلق خدا در این زمان مرا به وسیله سم می کشد و در شهر غربت و در خانه کوچکی دفن می کند.»
سپس فرمود: «آگاه باشید، هر کس قبر مرا در آن دیار غربت زیارت کند خداوند پاداش یکصد هزار شهید و صدّیق و حاج و معتمر و مجاهد فی سبیل اللّه را برای او خواهد نوشت و او در قیامت در درجات عالیه بهشتی هم نشین ما می باشد.»
(1)6- در همان کتاب، از ابن فضال، از حضرت رضا علیه السلام نقل شده که مردی از
ص :335
اهل خراسان به آن حضرت گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! من رسول خدا را در خواب دیدم و به یاد دارم که به من فرمود: «چگونه خواهید بود زمانی که پاره ای از تن من و ستاره ای از ستاره گان من دفن شود؟ شما چگونه امانت من را نگهداری خواهید نمود؟»
حضرت رضا علیه السلام به او فرمود: «پاره تن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امانت و ستاره آن حضرت من هستم که در سرزمین شما مدفون خواهم گشت. آگاه باشید که هر کس مرا زیارت کند و حق مرا بشناسذ و بداند که خداوند اطاعت مرا بر او واجب و مرا امام و پیشوای او قرار داده است من و پدرانم در قیامت شفیعان او خواهیم بود و هر کس ما شفیع او باشیم البته نجات خواهد یافت گر چه گناه جن و انس بر عهده او باشد.»
(1)سپس فرمود: «پدرم، از جدم امام صادق، و او از پدرانش، از رسول خدا صلی الله علیه و آله
ص :336
نقل نمود که فرمود: هرکس مرا در خواب زیارت کند [خواب او صحیح است و] در حقیقت مرا زیارت نموده و دیده است؛ چرا که شیطان نمی تواند به صورت من و یا فرزندان من و یا شیعیان آنان درآید و همانا رؤیای صادقه جزئی از نبوت و پیامبری است.»
7- در همان کتاب، از جابر جعفی نقل شده که گوید: من از وصی اوصیا و وارث علم انبیا، حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام ، شنیدم که فرمود: «پدرم زین العابدین، از پدر خود سیدالشهدا، و او از پدر خود امیرالمؤمنین، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نمود که آن حضرت فرمود: زود باشد پاره ای از تن من در سرزمین خراسان مدفون گردد، هیچ زایر پریشان و مصیبت زده ای او را زیارت نمی کند جز آن که خداوند پریشانی او را برطرف خواهد نمود و هیچ گناهکاری نزد قبر او توبه نمی کند جز آن که خداوند گناهان او را خواهد بخشید.»
(1)8- در همان کتاب، از محمّدبن سلیمان نقل شده که گوید: من به حضرت
ص :337
جواد علیه السلام گفتم: شخصی موفق به انجام حج تمتع واجب می شود و پس از آن در مدینه به زیارت رسول خدا صلی الله علیه و آله می رود و سپس نزد قبر پدرتان امیرالمؤمنین علیه السلام می رود و با معرفت به مقام او که حجت خدا و باب هدایت و رحمت اوست آن حضرت را زیارت می کند و بعد از آن نزد قبر امام حسین علیه السلام می رود و آن حضرت را نیز زیارت می کند و بعد از آن به بغداد می رود و قبر موسی بن جعفر علیه السلام را زیارت می کند و سپس به شهر خود باز می گردد و چون در سال بعد موسم حج می رسد باز خداوند وسیله تشرف به حج را برای او فراهم می فرماید، آیا پس از انجام حج واجب باز در این سال نیز به حج برود و یا به زیارت پدرتان علی بن موسی الرّضا علیه السلام در خراسان مشرف شود؟
امام جواد علیه السلام فرمود: «آری، به خراسان برود و پدرم را زیارت کند که آن افضل خواهد بود و چه خوب است که آن را در ماه رجب قرار دهد.»
سپس فرمود: «لکن در این روزها شما چنین نکنید چرا که از ناحیه سلطان (خلیفه وقت) ما را بر آن ملامت و سرزنش می کنند.
ص :338
(1)9- در همان کتاب، از محمّدبن ابی نصر بزنطی نقل شده که گوید: از حضرت رضا علیه السلام شنیدم که فرمود: «هیچ یک از دوستان من مرا با معرفت [به امامت[ و حق من زیارت نمی کند جز آن که روز قیامت من برای او شفاعت خواهم نمود.»
(2)10- در همان کتاب، از نعمان بن سعد نقل شده که گوید: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب فرمود: «مردی از فرزندان من که نام او نام من است و نام پدر او موسی است در سرزمین خراسان مظلومانه او را مسموم می کنند [ودر آنجا مدفون می گردد] پس هر کس در [دوران ] غربت [قبر او] او را زیارت کند خداوند گناهان گذشته و آینده او را می بخشد گر چه به اندازه ستارگان آسمان و دانه های باران و برگ های درختان باشد.»
ص :339
مؤلف گوید: به نظر می رسد که علت تأکید در زیارت حضرت رضا علیه السلام و ثواب فراوان آن همان مسأله دوری قبر و غربت آن حضرت بوده که نوعا شیعیان و دوستان به زیارت آن بزرگوار نمی رفته اند و مخالفین وفرق دیگر شیعه- غیر از امامیه- هم از روی عناد و تعصب از زیارت آن حضرت خودداری می کرده اند. واللّه العالم.
عالم بزرگوار و معتمد علما، مرحوم حاج ملا محمد هاشم خراسانی، صاحب کتاب منتخب التواریخ، در کتاب خود، بعد از توصیه به زیارت حضرت رضا علیه السلام و زیارت قبور اطراف و علمای مدفون در جوار آن حضرت می گوید:
بدان که اگر کسی با صدق به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شد مکاشفات و ملاطفاتی از آن بزرگوار مشاهده خواهد نمود.
سپس گوید: مرحوم حاج ملاغلامحسین ازغدی، مشهور به حاجی آخوند، که از موثقین و محبّین احقر بود بلاواسطه نقل کرد که زنی از محارم و منسوبین ما که بسیار فقیر و مؤمنه بود سالی یک مرتبه از ازغد، که چهارفرسخی مشهد مقدس است، پیاده به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف می شد و وقت برگشتن برای هریک از اطفالی که در قبیله بودند سوغاتی از قبیل کفش وکلاه و سینه بند و مانند اینها می آورد.
ما می گفتیم: شما که با دست خالی و پیاده می روی از کجا پول می آوری که اینها را می خری؟
او می گفت: وقتی که به حرم مطهر می روم حضرت را میان ضریح می بینم، و
ص :340
آن حضرت احوال مرا و احوال اطفال و عدد آنها را می پرسد و به اندازه ای به من پول می دهد که بتوانم برای اطفال سوغاتی بخرم. مگر شما که به زیارت می روید حضرت را نمی بینید؟
ما در جواب آن مخدره سکوت می کردیم و خیال می کردیم که این زن به زیارت که می رود در مشهد تکدی می کند. لذا این سفر که روانه مشهد مقدس شد من هم پشت سرش آمدم دیدم آن زن به منزل یک نفر از ازغدی ها رفت من هم در بیرون آن منزل منتظر شدم تا وقتی که تجدید وضو نمود و بیرون آمد که به زیارت مشرف شود. من هم پشت سرش رفتم تا داخل حرم مطهر شد و خود را به ضریح مطهر چسبانید. من درب حرم ایستادم تا از حرم خارج شد. نزدیک رفتم و سلام کردم. چشمش که به من افتاد اظهار بشّاشت کرد. گفتم: چقدر مقابل ضریح طول دادی؟
گفت: بلی، حضرت از من احوالپرسی کرد و احوال اطفال قبیله را پرسید و به من پول داد که برای اطفال سوغاتی بخرم. دستش را باز کرد دیدم چند قران میان دستش هست.
فهمیدم این زن به واسطه اخلاص و صدق خود به آن مقامی که باید برسد رسیده است. هرچه کردم پول ها را از او بگیرم که برایش سوغات بخرم راضی نشد و گفت: خودم باید سوغات بخرم.
حاج ملامحمد هاشم خراسانی در کتاب خود نیز می گوید: حقیر در این سن- که بیشتر از شصت سال است - معجزاتی از این مرقد مطهر مشاهده کردم که ذکر آنها موجب تطویل است و در اینجا به ذکر قضیه ای، از محسوسات خودم قناعت می کنم.
ص :341
حقیر در صغر سن در مدرسه میرزا جعفر به مکتب می رفتم. یک روز رفتم که برای خودم خورشی تهیه نمایم. درب صحن مقدس که رسیدم صدای صیحه و ضجّه از خیابان سفلی بلند بود. من متحیر بودم ناگاه چیزی به پهلوی من خورد، بر روی سنگ افتادم و مدهوش شدم. یک وقت به هوش آمم دیدم در منزل میان بستر افتاده ام! باز دوباره مدهوش شدم. بعد معلوم شد که دو گاو از دو فرسخی شهر از ظلم صاحبشان گریخته و غرش کنان رو به صحن مقدس آمده اند که متحصن شوند و هر دو مقابل پنجره زانو زده اند و در بین راه چند نفر را تنه زده اند که یکی از آنها من بدبخت بوده ام و از آن صدمه یکی از ثنایای حقیر شکسته و میان لب سفلی فرو رفته و جوش خورده و فعلاً هم موجود است. (منتخب التواریخ، ص 678)
(1)1- مرحوم صدوق رضوان اللّه تعالی علیه، در کتاب عیون، از حمزة بن حمران نقل نموده که گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: «یکی از فرزندان من در سرزمین خراسان در شهری به نام توس کشته می شود؛ هر کس او را با معرفت به حق او [و
ص :342
اعتقاد به امامت و ولایت او [زیارت کند من او را در روز قیامت با دست خود به بهشت می برم، گر چه او اهل گناه کبیره باشد.»
(1)ابن حمران می گوید: گفتم: فدای شما شوم! معنای معرفت و شناخت حق او چیست؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «این که او را شهید و امام واجب الا طاعة بداند.» سپس فرمود: «هر کس او را با معرفت زیارت کند خداوند پاداش هفتاد هزار شهید از شهدای حقیقی که در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله شهید شده باشند را به او عطا خواهد نمود.»
(2)2- در حدیث دیگری آمده است که امام صادق علیه السلام به فرزند خود موسی بن جعفر علیه السلام اشاره نمود و فرمود: «فرزند او را در توس می کشند و بسیار اندکند از
ص :343
شیعیان ما کسانی که به زیارت او بروند.»
3- در همان کتاب، از حسن بن علی وشّا نقل شده که گوید: حضرت رضا علیه السلام فرمود: «مرا به وسیله سم از روی ظلم خواهند کشت، پس هر کسی با معرفت به حق من مرا زیارت کند خداوند گناهان گذشته و آینده او را می بخشد.»
مؤلف گوید: اجابت دعا در حرم مطهر امام رضا علیه السلام برای شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام ، به ویژه ایرانی ها، از ضروریات محسوب می شود و رأفت و مهربانی آن امام رؤوف و اجابت دعا درحرم مطهر آن حضرت را همه زایرین دیده و از آن بهره مند شده اند و اگر کسی موارد اجابت دعا در کنار قبر آن امام علیه السلام را جمع آوری کند به چند جلد کتاب بالغ خواهد شد و حتی می توان گفت که قابل شماره نخواهد بود.
این حقیر اگر بخواهم فقط موارد استجابت دعا و عنایات آن حضرت را نسبت به خود بنویسیم ممکن است به اندازه یک کتاب بشود.
عنایات آن حضرت در زمان حیات او و پس از رحلت او نسبت به شیعیان و غیرشیعیان و زوار و در برخی موارد نسبت حیوانات نیز زیاد بوده است که ما بخشی از آنها را در پایان کتاب به منظور تبرّک خواهیم آورد. اینک به روایاتی که در همین باب از معصومین علیهم السلام نقل شده اشاره می کنیم:
(1)1- مرحوم صدوق، در کتاب عیون، از صقربن دلف نقل کرده است که
ص :344
گوید: از مولای خود علی بن محمّدبن علی بن موسی الرضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: «هرکس را به درگاه خدا حاجتی باشد باید غسل کند و قبر جدم علی بن موسی الرّضا علیه السلام را در توس زیارت کند و دو رکعت نماز نزد سر مبارک آن حضرت بخواند و در قنوت آن نماز حاجت خود را از خداوند طلب کند که البته دعای او مستجاب می شود؛ اگر خواسته او گناه و قطع رحم نباشد.»
سپس فرمود: «محل قبر شریف او بقعه ای از بقعه های بهشت است و هیچ مؤمنی او را زیارت نمی کند جز آن که خداوند او را از آتش دوزخ آزاد و در بهشت جایگزین می نماید.»
(1)2- در همان کتاب، از حسن بن فضال نقل شده که گوید: از حضرت رضا علیه السلام
ص :345
شنیدم که فرمود: «مرا با سمّ می کشند و در سرزمین غربت مدفون می شوم و این عهدی است که از پدرانم از رسول خدا صلی الله علیه و آله به من رسیده است.»
سپس فرمود: «آگاه باشید که هرکس مرا در غربت زیارت کند من و پدرانم در قیامت شفیعان او هستیم و هر کس ما شفیع او باشیم نجات خواهد یافت؛ گر چه گناه جن و انس بر عهده او باشد.»
(1)مرحوم صدوق، در کتاب عیون، از عبدالسّلام هروی نقل نموده که گوید:
ص :346
دعبل خزاعی در شهر مرو خدمت حضرت رضا علیه السلام رسید و عرضه داشت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! من درباره شما قصیده ای گفته ام و سوگند یاد نموده ام که برای احدی قبل از شما نخوانم. حضرت رضا علیه السلام فرمود: «قصیده خود را بخوان!» دعبل گفت:
مدارس آیاتٍ خلت من تلاوة و منزل وحیٍ مقفر العرصات
یعنی: مکتب های تعلیم قرآن از تلاوت خالی مانده است و منازل وحی [یعنی خانه های علم و دانش] مانند بیابان بی سکنه است. [این شعر اشاره به محدودیت خاندان نبوت است برای تعلیم معارف اسلامی] و هنگامی که دعبل در اشعار خود به این شعر رسید:
اری فیئهم فی غیرهم متقسّما و ایدیهم من فیئهم صفرات
(1)یعنی: من می بینم که اموال خاندان نبوت که همان خمس ذوی القربای
ص :347
پیامبر صلی الله علیه و آله است بین دیگران تقسیم می شود و دست های آنان از اموال خود خالی است. حضرت رضا علیه السلام گریان شد و فرمود: «راست گفتی، ای دعبل خزاعی!» و چون دعبل گفت:
اذا وتروا مدّوا الی و اتریهم اکفّا عن الاوتار منقبضات
(1)حضرت رضا علیه السلام دست های خود را زیر و رو نمود و فرمود: «آری، به خداسوگند، دست های ما بسته است [و چیزی از دنیا در اختیار ما نیست].» و چون دعبل گفت:
لقد خفت فی الدّنیا و ایّام سعیها و انّی لارجوا الأ من بعد وفاتی
یعنی: من در دوران عمر خود در هراس و ترس [از دشمنان اهل بیت علیه السلام ] به سر بردم و امیدوارم که بعد از مردن [به برکت محبت و ولایت اهل بیت علیهم السلام ] درامن و آرامش باشم حضرت رضا علیه السلام فرمود: «خدا تو را از وحشت قیامت ایمن دارد.» و وقتی گفت:
ص :348
و قبر ببغداد لنفسٍ زکیّة تضمنّها الرحمان فی الغرفات
(1)یعنی: ای فاطمه! قبری از قبور فرزندان شما در بغداد است که جایگاه صاحب آن در بهشت می باشد. [و مقصود او قبر موسی بن جعفر علیه السلام بود].
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «می خواهی من به این قسمت قصیده تو دو بیت اضافه کنم و قصیده تو با این دو بیت تکمیل شود؟» دعبل گفت: آری، ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! پس حضرت رضا علیه السلام فرمود:
«و قبرٌ بطوسٍ یا لها من مصیبةٍ توقّد فی الأ حشاء بالحرقات
الی الحشر حتّی یبعث اللّه قائما یفرّج عنّا الهمّ و الکربات»
یعنی: ای فاطمه! قبری از قبور فرزندان شما نیز در توس می باشد که درون صاحب آن قبر به وسیله سمّ آتش گرفته است صاحب آن قبر تا قیامت [و یا تا ظهور حضرت مهدی علیه السلام [اندوه ها و بلاها را از ما برطرف خواهد نمود.
پس دعبل گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! این قبری که از فرزندان فاطمه علیهاالسلام
ص :349
در توس است قبر کیست؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: «آن قبر قبر من خواهد بود و چیزی نخواهد گذشت که توس محل رفت و آمد شیعیان و زوّار من خواهد گردید. پس آگاه باشید که هر کس قبر مرا درآن شهر غربت زیارت کند آمرزیده خواهد شد و در قیامت نیز هم نشین من خواهد بود.»
همین که اشعار دعبل به پایان رسید حضرت رضا علیه السلام به او فرمود: بنشین و سپس خود داخل اتاق رفت و پس از لحظاتی خادم آن حضرت یکصد دینار از سکه هایی که به نام آن حضرت مسکوک شده بود را آورد و گفت: امام و مولای من می فرماید: «اینها را برای نفقه خود قرار ده»
(1)دعبل می گوید: من گفتم: به خدا سوگند، برای مال دنیا نیامدم و این قصیده را نیز به طمع این که چیزی به من داده شود نگفتم. سپس دعبل کیسه پول را بر گرداند و خواهش کرد که برای تبرک و افتخار تکه ای از لباس های آن حضرت را به او بدهند.
حضرت رضا علیه السلام آن کیسه را همراه عبایی از خز برای او باز فرستاد و به خادم خود فرمود: «به دعبل بگو که کیسه پول را باز مگردان، چراکه در آینده به آن نیاز خواهی داشت.» دعبل آن کیسه پول و جبّه خز را گرفت و همراه قافله ای از مرو خارج گردید و چون قافله به «میان قوهان» [شاید مقصود قوچان باشد] رسید
ص :350
راهزنان و دزدان قافله را به سرقت بردند و دست و پای اهل قافله و از جمله دعبل را بستند و خواستند اموال قافله را بین خود تقسیم نمایند. در این هنگام یکی از راهزنان به این شعر از قصیده دعبل تمّثل جست:
اری فیئهم فی غیرهم متقسّما و ایدیهم من فیئهم صفرات
(1)چون دعبل شعر خود را شنید از آن شخص پرسید: این شعر از کیست؟ آن مرد گفت: از یکی از قبیله خزاعه به نام دعبل است دعبل گفت: دعبل من هستم و این بیت از قصیده ای است که من سروده ام. پس آن مرد نزد رییس خود که بالای تپه ای مشغول نماز بود رفت و او را مطلع ساخت. پس رییس راهزنان نزد دعبل آمد و گفت: تو دعبل هستی؟ دعبل گفت: آری. گفت: قصیده خود را بخوان. و چون دعبل قصیده خود را خواند دستور داد دعبل و همه اهل قافله راآزاد نمودند و اموال آنان را به احترام دعبل باز گرداندند.
(2)دعبل سپس به قم عزیمت کرد. اهل قم از او خواستند که قصیده خود رابرای
ص :351
آنان بخواند. دعبل از آنان خواست تا درمسجد جامع جمع شوند و سپس بالای منبر رفت و قصیده خود را قرائت نمود و مردم قم مال های فراوانی به او دادند و چون خبر جبّه ای که حضرت رضا علیه السلام به او داده بود به آنان رسید از او خواستند که آن رابه هزار دینار به آنان بفروشد و چون دعبل نپذیرفت گفتند: تکه ای از آن را به همان هزاردینار به ما بفروش. دعبل نپذیرفت و از قم خارج گردید. ولی بعضی از جوانان قم بین راه جبّه را از او گرفتند.
(1)پس دعبل به قم بازگشت و چون جبّه خود را طلب نمود آن جوانان از
ص :352
برگرداندن آن امتناع نمودند و به حرف علما و شیوخ خود هم توجه نکردند و گفتند راهی برای برگرداندن آن نیست جز این که پول آن را که هزار دینار است بگیری و چون دعبل از گرفتن جبّه ناامید شد گفت: تکه ای از آن را به من بدهید. آنان تکه ای از آن را به او دادند و بقیه را به هزار دینار خریدند.
و چون دعبل به وطن خود بازگشت دزدها منزل او را غارت کرده بودند پس آن یکصد دیناری که به نام حضرت رضا علیه السلام مسکوک شده بود و امام علیه السلام به او صله فرموده بود هر دینار آن را به یکصد درهم فروخت و مالک ده هزار درهم گردید و سپس به یاد سخن آن حضرت افتاد که فرموده بود: به این یکصد دینار نیازمند خواهی شد.
مرحوم صدوق سپس می گوید: دعبل کنیزی داشت که بسیار مورد علاقه او بود. چشمان آن کنیز بیماری سختی پیدا کرده بود و چون اطبا را نزد او جمع نمود گفتند: برای چشم راست او کاری نمی توان کرد و از بین رفته است اما چشم چپ او را ما معالجه می کنیم. دعبل [از این امر [بسیار پریشان و اندوهناک گردید. تا این که به یاد جبّه حضرت رضا علیه السلام افتاد پس آن جبّه را بر چشمان او مالید و دستمالی بر آن بست، چون صبح شد به برکت آن جبّه چشمان آن کنیز بهتر از قبل بهبودی یافت.
مرحوم صدوق علیه الرحمة سپس می افزاید: دعبل خزاعی اشعاری نیز در باره حضرت مهدی علیه السلام در حضور امام رضا علیه السلام خوانده که ما آن اشعار را نیز در پی می آوریم.
ص :353
(1)2_ در همان کتاب، از عبدالسّلام هروی نقل شده که گوید: از دعبل خزاعی شنیدم که می گفت: چون قصیده خود را با مطلع
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفرالعرصات
برای حضرت رضا علیه السلام خواندم و به این ابیات رسیدم:
خروج امام لامحالة خارج یقوم علی اسم اللّه و البرکات
یمیّز فینا کلّ حقّ و باطل و یجزی علی النعماء والنقمات
یعنی: امامی از شما خانواده با نام خدا و برکات قیام خواهد نمود و حق و باطل را از یکدیگر جدا خواهد کرد و پاداش خوبی ها و بدی ها را خواهد داد.
(2)حضرت رضا علیه السلام به شدت گریه کرد و سپس سر مبارک خود را بالا نمود و به
ص :354
من فرمود:
«ای دعبل خزاعی! این دو بیت را جبرئیل امین بر زبان تو جاری نمود. آیا می دانی آن امام کیست و در چه زمانی قیام خواهد نمود؟» دعبل می گوید: گفتم: ای مولای من! این را نمی دانم اما شنیده ام که امامی از شما خانواده قیام خواهد نمود و زمین را از فساد پاکیزه و از عدل و داد پر خواهد نمود. حضرت رضا علیه السلام فرمود:
«ای دعبل! امام بعد از من، فرزندم محمّد (جوادالائمة) است و پس از محمّد، فرزند او، علی (هادی) و پس از علی، فرزند او، حسن (عسکری) و پس از حسن، فرزند او، حجت قائم است که مردم در انتظار او خواهند بود و چون ظهور نماید کسی از فرمان او تخلف نخواهد کرد و اگر از عمر دنیا یک روز باقی مانده باشد خداوند آن یک روز را به قدری طولانی خواهد نمود تا او قیام نماید و زمین را پر از عدل و داد کند بعد از آن که پر از ظلم و ستم شده باشد و اما تاریخ قیام او راکسی نمی داند و توقیت و تعیین آن حرام است.»
سپس فرمود: «پدرم، از پدران خود، از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نمود که فرمود: به
ص :355
رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته شد:قائم از ذریه شما در چه زمانی قیام خواهد نمود؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مثل او مثل قیامت است که جز خداوند کسی از آن آگاه نیست.»
(1)مرحوم صدوق، در کتاب عیون، از داوود بکری نقل کرده که گوید: از علی بن دعبل خزاعی شنیدم می گفت: پدرم دعبل را در وقت مرگ دیدم، در حالی که رنگ چهره او سیاه گردید و زبان او گره خورد و بسته شد تا جایی که نزدیک بود من از مذهب او دست بردارم [و از تشیع کناره گیری کنم]. بعد از سه روز او را در خواب دیدم که لباس سفیدی در تن داشت و کلاه سفیدی بر سر او بود به او گفتم:
ای پدر! خدا با تو چه کرد؟ پدرم گفت: ای عزیزم! این که دیدی در وقت مرگ رنگ من سیاه و زبان من بسته شد به علت شرب خمر(شراب خواری) من در دنیا
ص :356
بود و این چنین بودم تا رسول خدا صلی الله علیه و آله را ملاقات نمودم در حالی که لباس سفیدی بر تن و کلاه(عمامه) سفیدی بر سر داشت پس به من فرمود: «دعبل تو هستی؟» گفتم: آری، یا رسول اللّه! فرمود: «اشعار خود را درباره فرزندان من بخوان.» و چون گفتم:
لااضحک اللّه سنّ الدهر ان ضحکت و آل احمد مظلمون قد قهروا
مشّردون نفوا عن عقر دارهم کانّهم قد جنوا ما لیس یغتفر
(1)یعنی: روزه گار را خنده مباد در حالی که آل پیامبر صلی الله علیه و آله مظلوم و از خانه و کاشانه خود آواره گردیدند؛ آن چنان که خطای آنان قابل بخشش نبود!
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «احسنت» وسپس ازمن شفاعت نمود و لباس خود را به من عطا فرمود. پدرم سپس به لباس خود اشاره نمود و گفت: این همان لباسی است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من عطا نموده است.
(2)1- مرحوم صدوق، در کتاب عیون، با سند خود، از حسین بن عبداللّه طائی
ص :357
نقل نموده که گوید: شنیدم از محمّدبن عمر نو قانی که می گفت: شب تاریکی در نو قان در اتاق فوقانی خوابیده بودم. ناگهان از خواب بیدار شدم و به طرف قبر مطهر امام رضا علیه السلام که در سناباد بود نظر کردم پس دیدم نوری از آن قبر ساطع است به گونه ای که آن محل همانند روز روشن است. در آن زمان من در امامت آن حضرت شک داشتم. پس مادرم که از مخالفین اهل بیت علیهم السلام و از اهل تسنن بود به من گفت: تو را چه می شود؟
گفتم: ای مادر! نور بلندی را از محل شهادت علی بن موسی الرضا علیه السلام می بینم سپس مادر خود را نیز بالا بردم تا این که او نیز آن نور را دید و تعجب نمود و شروع به حمد خداوند کرد اما مانند من ایمان به صاحب آن مشهد پیدا نکرد.
(1)پس من به طرف آن مشهد رفتم و دیدم درِ حرم آن حضرت بسته است
ص :358
[پیش خود [گفتم:خدایا، اگر امامت حضرت رضا علیه السلام حق است در حرم او را بر من بگشا و چون در را فشار دادم باز شد. پس پیش خود گفتم: شاید بسته نبوده است پس به دست خود در را بستم و یقین کردم که دیگر بدون کلید باز نخواهد شد .
باز گفتم: خدایا، اگر امامت حضرت رضا علیه السلام حق است این در را بر من بگشا و چون فشار دادم آن در باز شد و من وارد شدم و آن حضرت را زیارت کردم و نماز خواندم و امامت آن حضرت را باور نمودم و از آن پس همیشه شب های جمعه از نوقان به زیارت آن حضرت می روم.
(1)2- در همان کتاب، از حسین بن عبداللّه طائی نقل شده که گوید:شنیدم که
ص :359
ابومنصور بن عبدالرزاق به حاکم توس می گفت: آیا خداوند به تو فرزندی داده است؟ حاکم گفت: خیر، پس ابومنصور به او گفت: برای چه به زیارت حضرت رضا علیه السلام نمی روی و در آن مشهد از خدا نمی خواهی که فرزندی به تو بدهد؟! سپس گفت: من در آن جا حوایجی را از خداوند طلب نموده ام و خداوند به من عطا فرموده است.
پس من بعد از مدتی آن حاکم را دیدم و به من گفت: من به زیارت آن مشهد رفتم و از خداوند خواستم که فرزندی به من عطا فرماید و خداوند فرزند پسری به من عطا نمود. پس من این خبر را به ابومنصور دادم و او از خشنودی مرا انعام و احسان نمود.
مرحوم صدوق در پایان خبر فوق می گوید: من از امیر رکن الدولة خواستم که اجازه زیارت حضرت امام رضا علیه السلام را به من بدهد. پس او در سال 352 هجری به من اجازه زیارت داد و چون من خواستم برای زیارت حرکت کنم مرا خواست و گفت: آن مشهد محل مبارکی است و من آن را زیارت نموده ام و حوایج خود را در آن جا از خداوند خواسته ام و برآورده شده است پس تو از دعا و زیارت برای من
ص :360
کوتاهی مکن چرا که دعا در آن مشهد مستجاب خواهد بود.من نیز ضمانت نمودم که برای او زیارت و دعا کنم و چنین کردم و چون بازگشتم و بر رکن الدوله وارد شدم به من گفت: آیا برای ما دعا و زیارت نمودی؟
گفتم: آری، گفت: احسنت! من یقین دارم که دعا در آن مشهد مستجاب خواهد بود.
(1)3- شیخ صدوق علیه الرحمة، در همان کتاب، از ابو نصر احمدبن حسین ضبی(نصبی) [مطلبی] نقل می نماید و درباره او می گوید: من کسی را دشمن تر از او نسبت به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله ندیده بودم، به گونه ای که او چون می خواست صلوات
ص :361
فرستد می گفت: «الّلهمّ صلّ علی محمّد فردا»؛ یعنی: خدایا، فقط درود و سلام خود را بر محمّد فرست و از صلوات بر آل آن حضرت امتناع می نمود.
ابونصر می گوید: در یکی از خیابان های نیشابور [بازارهای نیشابور] از فرّاء ابوبکر حمامی که از اصحاب و راویان حدیث بود شنیدم که می گفت: امانتی از مردم نزد من بود و من آن را در جایی دفن نمودم و محل آن را فراموش کردم و متحیر ماندم و چون مدتی گذشت صاحب آن امانت آمد و آن را از من طلب نمود و مرا متهم نمود و من متحیر و پریشان بودم تا این که دیدم عده ای از مردم عازم زیارت حضرت رضا علیه السلام هستند پس من نیز با آنان حرکت نمودم و آن بزرگوار را زیارت کردم و از خدا خواستم که محل دفن آن ودیعه را به یاد من بیاورد.
پس در همان مشهد به خواب رفتم و شخصی نزد من آمد و گفت: تو آن امانت را در فلان محل دفن نموده ای پس من به وطن بازگشتم و به صاحب امانت گفتم که امانت شما در فلان محل مدفون است و خود باور نداشتم که چنین چیزی صحیح باشد پس صاحب امانت به آن محل رفت و آن محل را حفر نمود و امانت خود را با مهری که بر آن زده بود یافت و پس از آن همیشه این قصه را برای مردم نقل می کرد و آنان را به زیارت امام علیه السلام تشویق می نمود.
(1)4- شیخ صدوق علیه الرحمة، در همان کتاب، از ابوجعفر محمّدبن
ص :362
ابی القاسم هروی نقل نموده که گوید: از ابوالحسن علی بن حسن فهستانی شنیدم که گفت: من در «مرو الرود» بودم و دیدم مردی از راه رسیده بود و زیارت و نماز خود را در آن مشهد خوانده بود و زایری جز او در آن حرم نبود پس او از خادم آن قبر مطهّر که می خواست او را بیرون کند و درها را ببندد خواهش نمود که درها را ببندد و او را که از راه دور به زیارت آمده بود در آن مشهد رها کند تا نماز بخواند.
پس خادم او را رها می کند و درها را می بندد و او مشغول نماز می شود تا این که خسته و ناتوان می گردد پس سر خود را بر زانو می گذارد تا ساعتی استراحت نماید و چون سر خود را بر می دارد می بیند مقابل او بر دیوار حرم نوشته است:
من سرّه ان یری قبرا برؤتیه یفرّج اللّه عمّن زاره کربه
فلیأت ذا القبر انّ اللّه اسکنه سلالةً من نبّی اللّه منتجبه
(1)این زایر می گوید: من برخاستم و تا سحر مشغول نماز شدم تا این که باز
ص :363
خسته شدم و سر بر زانو نهادم و استراحت نمودم و چون سر از زانو برداشتم آن دو شعر را بر دیوار ندیدم در حالی که وقتی آن دو بیت را مشاهده کردم مثل این بود که تازه آنها را نوشته باشند.پس صبح شد و درها گشوده گردید و من خارج شدم.
5- در همان کتاب، از علی بن احمد بصری معدّل نقل شده که گوید: یکی از صالحین درخواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را ملاقات نمود و عرض کرد: یا رسول اللّه من کدام یک از فرزندان شما را زیارت کنم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بعضی از فرزندان من چون نزد من آمدند مسموم شده بودند و بعضی از آنان که نزد من آمدند کشته و مقتول شده بودند.» این مرد صالح می گوید: عرض کردم: یا رسول اللّه! با دور بودن قبر آنان از یکدیگر کدام یک از آنان را زیارت کنم؟
(1)رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آن که به تو نزدیک تر است را زیارت کن و آن را که
ص :364
در سرزمین غربت مدفون است زیارت کن.» گفتم: یا رسول اللّه! [حضرت] رضا علیه السلام را می فرمایید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بگو: صلیّ اللّه علیه، صلیّ اللّه علیه، صلیّ اللّه علیه.»
6- در همان کتاب، از ابوعمرو و محمّدبن عبداللّه حکمی، حاکم نوقان نقل شده که گویند: دو نفر از ری(تهران) نامه ای از سلطان ری برای امیر بخارا می بردند و وارد نوقان شدند. یکی از آنان اهل ری بود و دیگری اهل قم. شخص قمی بر مذهب نصب و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام بود که در گذشته در قم رایج بوده است و شخص رازی بر مذهب تشیع بوده و چون به نیشابور رسیدند مرد رازی به آن مرد قمی گفت:
می خواهی اول حضرت رضا علیه السلام را زیارت کنیم و سپس به بخارا برویم؟ مرد قمی گفت: سلطان ما را به بخارا فرستاده و تا رسالت خود را انجام ندهیم نباید کار
ص :365
دیگری انجام دهیم. پس آنها به طرف بخارا حرکت نمودند و پس از بازگشت چون به توس رسیدند مرد رازی باز گفت: آیا می خواهی به زیارت حضرت رضا علیه السلام برویم؟ آن مرد قمی ناصبی گفت:
(1) من از قم با عقیده مرجئه (خوارج) خارج گردیدم و نمی خواهم چون به آن شهر باز می گردم رافضی باشم. پس مرد رازی شیعی بار و وسایل خود را به آن مرد قمی داد و خود سوار بر الاغی شد و به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف گردید و چون شب شد به خدّام حرم آن حضرت گفت: امشب مرا در این حرم واگذارید و کلیدها را به من بدهید.
(2) مرد رازی می گوید: آنان کلیدها را به من دادند و من درها را بستم و پس از زیارت آنچه می توانستم در بالای سر مبارک نماز خواندم و سپس قرآن را از اول آن
ص :366
قرائت نمودم و هر چه از قرآن می خواندم می شنیدم که دیگری نیز با من می خواند. پس قرائت خود را رها کردم و اطراف حرم را جستجو نمودم و کسی را نیافتم. تا این که باز آمدم و شروع به قرائت نمودم و هر چه می خواندم صدای شخص دیگری را نیز می شنیدم که همان آیات را می خواند پس لحظه ای سکوت نمودم و گوش کردم ناگهان شنیدم که صدای تلاوت از قبر مطهر امام علیه السلام می آید و چون به آخر سوره مریم رسیدم و آیه «یَوَم نَحشُرُ المتقّینَ الَی الرحمنِ وَفْدا وَ نَسُوقُ الُمجرمینَ الی جَهَنَّم وِرْدا» را قرائت نمودم صدای قرآن را از قبر شنیدم که می خواند: «یَومَ یُحشرُ المُتَقّونَ الَی الرَحمنِ وَفدا و یُساقُ الُمجرِمُونَ الی جَهَنَّمَ وِرْدا» تا این که قرآن را تمام نمودم و آن صدا نیز خاتمه یافت.
(1)و من چون صبح شد به نوقان بازگشتم و آن قرائت را برای قرّاء آن دیار خواندم آنها گفتند: این قرائت از جهت لفظ و معنا صحیح است لکن ما کسی را ندیده ایم که این آیه را این چنین قرائت نماید. سپس به ری (تهران) بازگشتم و به بعضی از قرّاء گفتم: آیا شما شنیده اید که این آیه را چنین قرائت نموده باشند؟
ص :367
(1)پس یکی از آنان گفت: تو این قرائت را از کجا به دست آورده ای؟ گفتم: برای من چیزی رخ داده است که نیاز به معرفت آن پیدا نموده ام. پس او گفت: این قرائت طبق روایت اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله است و سپس از من خواست که علت سؤال از این آیه را به او بگویم. پس من قصه خود را برای او گفتم و این قرائت برای من به این طریق ثابت شد.
(2)7- در همان کتاب، از ابو نصر مؤذّن نیشابوری نقل شده که گوید: برای من
ص :368
بیماری سختی رخ داد که در اثر آن زبانم سنگین شد و قدرت سخن گفتن نداشتم. پس با خود اندیشیدم که به زیارت حضرت رضا علیه السلام بروم و نزد قبر آن بزرگوار دعا کنم و او را واسطه نمایم تا خداوند مرا شفا دهد و زبانم باز گردد.
بدین منظور بر الاغی سوار شدم و به زیارت آن امام علیه السلام رفتم و پس از زیارت در بالای سر مبارک آن حضرت دو رکعت نماز خواندم و در سجده در حال دعا و تضرّع الی اللّه بودم و از خداوند می خواستم که به حق صاحب آن قبر شریف مرا شفا بخشد و زبانم باز شود پس در همان سجده به خواب رفتم و در خواب دیدم که قبر امام علیه السلام گشوده شد و مرد کامل و گند مگونی از آن خارج گردید و چون نزد من آمد فرمود:
«ای ابانصر! بگو: لااله الاّاللّه» پس من اشاره کردم که چگونه بگویم در حالی که زبانم بسته است؟ او فریادی بر من زد و فرمود: «مگر قدرت خدا را منکر هستی؟ بگو لااله الاّاللّه!» پس زبانم باز شد و گفتم: «لااله الاّاللّه» و به طرف خانه خود باز گشتم و پیاپی می گفتم: «لااله الاّاللّه» و پس از آن زبانم بسته نشد.
(1)8- در همان کتاب، از حاکم رازی نقل شده که گوید: ابوجعفر عتبی مرا نزد
ص :369
ابو منصوربن عبد الرزاق فرستاد و چون روز پنج شنبه رسید از او اجازه خواستم که به زیارت حضرت رضا علیه السلام بروم پس او به من گفت: بشنو تا قصه خود را نسبت به صاحب این مشهد برای تو بگویم.
سپس گفت: من در ایام جوانی بر اهل این مشهد سخت گیری می کردم و زوّار او را در بین راه نگه می داشتم و لباس ها و اموال و پوشش های آنان را می گرفتم تا این که روزی برای صید بیرون رفتم و حیوان شکاری خود(فهد) را به دنبال آهویی فرستادم پس آن حیوان شکاری آن آهو را دنبال کرد تااین که آن آهو به کنار این مشهد رسید (و به آن پناهنده شد) و آن حیوان شکاری مقابل او ایستاد و جلو نرفت پس او را تحریص کردیم که نزدیک برود و شکار را بگیرد و او نزدیک شکار نمی رفت و هنگامی که آهو از آن مقام جدا می شد حیوان شکاری به طرف او می رفت و چون به دیوار آن مشهد پناهنده می شد او باز می گشت پس آن آهو وارد یکی از حجره های آن مشهد شد و من داخل رواق شدم و به ابونصر گفتم: آهو کجا رفت؟ او گفت: من او را ندیدم پس من داخل آن حجره شدم و آثار مانند فضله و بول مشاهده کردم اما او را پیدا نکردم.
ص :370
(1)پس نذر کردم که دیگر زوّار آن مشهد را اذیت نکنم و آنان را مورد احسان خود قرار دهم و هر وقت مشکلی برای من رخ می دهد به این مشهد پناه می برم و پس از زیارت آن امام علیه السلام حاجت خود را از خداوند می خواهم و خداوند به من عطا می فرماید.
سپس می گوید: [نزد آن قبر مطهر] از خداوند خواستم که فرزند پسری به من عطا فرماید و او فرزندی به من عطا نمود تا این که بالغ گردید و کشته شد. پس باز در آن مشهد از خداوند فرزند پسر دیگری خواستم و خداوند به من عطا نمود.
آن گاه می گوید: چیزی را در آن مشهد از خداوند نخواستم جز آن که خدا به من عطا نمود. سپس می افزاید این آثاری است که من تاکنون از این مشهد دیده ام. سلام بر ساکن آن باد.
(2)9- در همان کتاب، از ابوعلی عامربن عبداللّه، حاکم مرورود که از روات
ص :371
حدیث می باشد نقل شده که گوید: زمانی که من قبر حضرت رضا علیه السلام را در توس زیارت نمودم مردی ترک زبان را دیدم که داخل حرم آن حضرت شده بود و در بالای سر مبارک ایستاده بود و گریه می کرد و به زبان ترکی می گفت:
«خدایا، اگر فرزند من زنده است مرا به او برسان و اگر از دنیا رفته است مرا از احوال او آگاه نما.» ابوعلی می گوید: من چون به زبان ترکی آشنا بودم به او گفتم: تو را چه می شود و مشکل تو چیست؟ مرد ترک گفت: فرزندی داشتم که در جنگ اسحاق آباد ناپدید گردید و اطلاعی از او ندارم و او را مادری است که پیاپی گریه می کند و من در این جا برای او دعا می کنم چون شنیده ام که دعا در این مشهد
ص :372
مستجاب است.
(1)ابوعلی می گوید: من به حال او رقت نمودم و دست او را گرفتم و از حرم خارج نمودم تا به خانه خود ببرم ومیهمان من باشد و چون از آن محل خارج شدیم ناگهان جوان بلند قامت و باخط و خالی را دیدیم که مرقعه و چپیه ای بررویش بود و چون مرد ترکی او را دید پرید و با او معانقه نمود و گریان شد و همدیگر را شناختند و من فهمیدم که آن جوان فرزند اوست که برای او نزد قبر امام علیه السلام دعا می کرد پس من به آن جوان گفتم:
تو چگونه اینجا آمدی؟ آن جوان گفت: من بعد از جنگ اسحاق، در طبرستان واقع شدم و مردی از دیلم مرا تربیت نمود و چون بزرگ شدم به جستجوی پدر و مادر خود آمدم و خبری از آنان نداشتم تا این که با عده ای همراه شدم و آنان مرا به این جا آوردند. آن مرد ترک سپس گفت: برای من از این مشهد آثاری ظاهر شده است که به حقانیت [و امامت] صاحب آن یقین پیدا کرده ام و سوگند یاد نموده ام که تا زنده هستم از این مشهد جدا نشوم.
ص :373
(1)علامه مجلسی رحمه اللّه در کتاب شریف بحار الانوار در فضیلت و شرافت بقعه مبارکه و حرم مطهّر حضرت رضا علیه السلام می گوید:
بدان که اخبار زیادی در فضیلت آن سرزمین و بقعه مبارکه آن حضرت وارد شده است و از جمله آنها روایتی است که شیخ طوسی رحمه اللّه در بخش زیارات کتاب تهذیب خود نقل نموده است که حضرت رضا علیه السلام فرمود: «همانا در سرزمین خراسان بقعه ای قرار دارد که در آینده محل نزول ملائکه خواهد شد و تا قیامت ملائکه در آن نزول [و صعود] خواهند داشت.»
به آن حضرت گفته شد: آن بقعه در کجای سرزمین خراسان است؟ امام علیه السلام فرمود: «در توس خواهد بود.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، آن بقعه باغستانی از باغستان های بهشت می باشد.»
ص :374
(1)از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «چهار نقطه از زمین در ایام توفان نوح علیه السلام از استیلای آب به درگاه خداوند ناله و ضجّه زدند و خداوند آنها را از غرق شدن نجات داد و آنها عبارتند از: بیت المعمور که خداوند آن را به آسمان برد، و نجف و کربلا و توس.»
(2)در کتاب وافی نقل شده که ضجّه و ناله آنها به درگاه خداوند به جهت این بود که کسی بر روی آنها خدا را عبادت و پرستش نمی کرد پس خداوند آنها را مدفن
ص :375
اولیای خود قرار داد.
صاحب کتاب وافی سپس می گوید: نخستین بنایی که در توس به دست اسکندر ذوالقرنین صاحب سدّ بنا شد سناباد بود و تا زمان بنای توس باقی ماند.
صاحب کتاب معجم البلدان می گوید: توس یکی از شهرهای خراسان است که فاصله آن تا نیشابور حدود ده فرسخ است و مشتمل بر دو شهر می باشد که در زمان خلافت عثمان فتح گردیده است و قبر علی بن موسی الرضا علیه السلام و قبر هارون در آن سرزمین است.
مسعر بن مهلهل می گوید: توس دارای چهار شهر؛ دو شهر بزرگ و دو شهر کوچک می باشد و آثار تاریخی و اسلامی زیبایی درآن موجود است؛ چنانکه خانه حمیدبن قحطبه که مساحت آن یک میل در یک میل است (هر سه میل یک فرسخ است) در آن جا می باشد و در بعضی از باغ های این خانه قبر علّی بن موسی الرضا علیه السلام و قبر هارون الرشید [علیه اللعنه] قرار دارد.
(1)سپس می گوید: حمیدبن قحبطه از طرف هارون والی توس بود و در سناباد برای خود ساختمانی بنا کرد که چون به صید رود در آن جا ساکن شود و او همان
ص :376
کسی است که در یک شب به دستور هارون شصت نفر از سادات و ذرّیه رسول خدا صلی الله علیه و آله را کشت؛ چنان که مرحوم صدوق در کتاب عیون ذکر نموده است.
علامه مجلسی رحمه اللّه سپس می گوید: ظاهر این است که اصل بنای قبّه مبارکه و منوّره حضرت رضا علیه السلام در زمان حیات آن حضرت مشهور به بقعه هارونیّه بوده است؛ چنان که صدوق در کتاب عیون نقل نموده و گوید: حضرت رضا علیه السلام چون وارد خراسان گردید به خانه حمیدبن قحطبه داخل شد و سپس به قبّه هارونیه رفت] و فرمود: در آینده نزدیک قبر من در این جا قرار خواهند گرفت].
(1)همچنین حسن بن جهم می گوید: روزی وارد مجلس مأمون شدم و دیدم علی بن موسی الرضا علیه السلام نزد مأمون است و فقها و اهل کلام نزد او اجتماع نموده اند. حسن بن جهم سپس سؤالات مأمون و سؤالات مردم از آن حضرت و پاسخ امام علیه السلام را ذکر می کند و می گوید:
ص :377
پس از آن که امام علیه السلام به منزل خود بازگشت من نزد آن حضرت رفتم و گفتم: ای فرزند رسول خدا! الحمدللّه خداوند نظر مأمون را به شما جلب نموده که او به شما این چنین احترام و تجلیل می نماید و سخنان شما را می پذیرد.
پس حضرت رضا علیه السلام فرمود: «ای پسر جهم! فریب مخور که او به من احترام می کند و سخنان مرا گوش می دهد؛ همانا او در آینده مرا مسموم خواهد نمود و نسبت به من جز یک ستمگر نخواهد بود و این چیزی است که پدران من از رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده اند و تو باید تا من زنده هستم این را کتمان کنی و به کسی نگویی.»
حسن بن جهم می گوید: من طبق دستور امام علیه السلام این خبر را پنهان داشتم تا این که حضرت رضا علیه السلام [توسط مأمون] در توس مسموم گردید و از دنیا رحلت نمود.
(1)علامه مجلسی علیه الرحمه سپس می گوید: در کتاب فردوس الاخبار، از بعضی از تواریخ نقل شده که فرزند سلطان سنجر یا یکی از وزرای او به تب دقِ مبتلا گردیده بود و اطباء گفته بودند که او باید به تفّرج و تفریح و صید برود و چون
ص :378
به صید و تفّرج مشغول شد روزی با غلامان و اطرافیان خود برای صید خارج گردید ناگهان آهویی را دید که از مقابل او فرار کرد. پس با اسب خود در طلب آن آهو رفت و چون با کوشش فراوان خود را به آن رساند. آن آهو به قبر امام رضا علیه السلام پناهنده شد.
(1)پس فرزند پادشاه به آن مقام رفیع و مأمن امن رسید که البته هرکس وارد آن شود [همانند حرم امن الهی] ایمن خواهد بود و چون خواست که اسب خود را به طرف آن صید حرکت دهد اسب او به آن حرم امن نزدیک نشد و فرزند پادشاه و همراهان متحیر و شگفت زده شدند پس فرزند پادشاه دستور داد همه همراهانش از اسب های خود پایین بیایند و سپس همگی با پای برهنه و کمال ادب به طرف مرقد شریف آن امام علیه السلام رفتند و فرزند پادشاه خود را بر روی آن قبر شریف انداخت و با گریه و تضرّع از خدا خواست که به برکت صاحب آن قبر شریف او را شفا بخشد و سپس شفا پیدا کرد و همگان با شادی و سرور نزد پادشاه آمدند.
لکن فرزند پادشاه از قبر مطهر امام علیه السلام جدا نشد و به پادشاه خبر دادند که او از
ص :379
کنار آن قبر جدا نمی شود تا بنّاها بیایند و قبّه ای مجلل بر آن بنا کنند و شهری اطراف آن بنا شود که برای همیشه باقی باشد و چون این خبر به سلطان رسید سجده شکر نمود و همان وقت دستور داد معمارها و بنّاها بروند و بقعه و قبه ای بر آن بنا کنند و شهری ایجاد نمایند و حصاری اطراف آن قرار دهند.
مؤلف گوید: برکات و معجزات صاحب آن بقعه مبارکه بی شمار است و ما به علت اعتماد به فرموده های علمای گذشته، مانند صدوق و مجلسی و امثال آنان مختصری از آنها را که در آن زمان ها واقع شده بود نقل نمودیم و در زمان ما نیز از این آثار و برکات زیاد دیده شده که شمه ای از آنها رانیز برای روشن شدن دل های شیعیان ذکر می کنیم ولی لازم است پیش از آن که درباره برکات و آثار قبّه مبارکه علی بن موسی الرّضا علیه السلام و معجزات و کرامات آن حضرت مطلبی بیان شود تفاوت میان معجزه و کرامت و سحر و خوارق عادات که از بعضی از مرتاضین دیده می شود روشن گردد تا شبهه ای برای خوانندگان محترم به وجود نیاید.
علامه بزرگوار مرحوم ملا احمد، معروف به مقدّس اردبیلی، در کتاب حدیقة الشیعة می فرماید: از نظر معتزله معجزات و کرامات مخصوص پیامبران است و از نظر متقدمین شیعه مخصوص پیامبران و اوصیای آنان می باشد. بیشتر قدمای شیعه و معتزله میان معجزه و کرامت تفاوتی قایل نیستند ولی به نظر بسیاری از اشاعره و متأخرین شیعه معجزه امر خارق العاده است که همراه با ادعای نبوت و پیامبری و یا امامت می باشد لکن کرامت مقرون به ادعای پیامبری و امامت نیست.
علمای امامیه - چنان که از تألیفات آنان استفاده می شود- کلیه خوارق عاداتی
ص :380
که از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و اوصیای آن حضرت صادر شده است- چه در مقام تحدی [و اثبات مقام نبوت و امامت] و چه در غیر مقام تحدی- معجزه نامیده اند.
بعضی گفته اند معجزه و کرامت اگر از پیامبر و وصی او باشد انجام آن در اختیار اوست؛ اگر او اراده کند به اذن خداوند انجام می شود و اگر اراده نکند انجام نمی شود لکن کراماتی که از اشخاص برجسته در اثر زهد و عبادت و صفای دل و... حاصل می شود غالبا انجام آن در اختیار آنان نیست و اگر درباره کسی دعایی کنند و یا نفرینی نمایند ممکن است مستجاب شود و ممکن است مستجاب نشود.
معجزه ممکن است محدود به زمان باشد و تنها برای اهل همان زمان معجزه باشد و ممکن است امری دائم و باقی باشد و در تمام اعصار و زمان ها مردم از آن استفاده کنند، مانند خبرهای غیبیه ای که از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و اهل بیت پیامبر علیهم السلام صادر شده و یا قوانین و احکامی که به زبان آنان جاری گردیده و پس از گذشتن قرن ها اسرار آن ها بر مردم آشکار شده است و نیز همانند قرآن مجید که معجزه باقیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و برای هیچ پیامبری معجزه ای باقی نمانده است جز پیامبر اکرم اسلام صلی الله علیه و آله اعجاز قرآن نیز فقط از ناحیه فصاحت و بلاغت آن نیست بلکه از جهات مختلفی است که در جای خود بیان شده است.
1- بعضی از بزرگان گفته اند: معجزه آن است که همراه تحدی(یعنی اثبات نبوت و امامت) باشد و آن چیزی است که دیگران از انجام آن عاجز هستند و صاحب معجزه می تواند به اذن خداوند هر عملی که به عنوان نشانه پیامبری و امامت از او خواستند انجام دهد چنان که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خواستند که درخت از جای
ص :381
خود حرکت کند و نزد آن حضرت بیاید و به پیامبری او گواهی دهد و یا گفتند باید مرده ای را زنده کنی و یا از وسط کوه شتر زنده خارج نمایی و یا سنگ ریزه باذن خدا در دست تو به پیامبری ات شهادت بدهد و...
و پیامبر اکرم اسلام صلی الله علیه و آله هر چه را خواسته بودند باذن خداوند انجام داد در حالی که خصم (دشمن) از انجام آن عاجز بود. معجزه از این نظر با سحر و امثال آن متفاوت است زیرا ساحر و مرتاض و امثال آنان نمی توانند هر چه را که مردم از آنان بخواهند انجام دهند بلکه کاری را انجام می دهند که بر انجام آن توانایی داشته باشند.
2- تفاوت دیگر این است که تأثیر سحر و امثال آن در همان مجلس و افراد آن مجلس است که برای آنان انجام شده و برای دیگران که در خارج آن مجلس باشند آن تأثیر را ندارد. گاهی ساحر نام های حاضرین در مجلس خود را می نویسد و سحر را برای آنان انجام می دهد و اگر شخص دیگری بخواهد به آن مجلس وارد شود او را راه نمی دهد و اگر آن شخص بتواند وارد آن مجلس شود تأثیر سحر را احساس نخواهد کرد.
در حالی که معجزه این گونه نیست، زیرا اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله کوری را شفا دهد اثر بینایی او را همه مردم می بینند. سخن خداوند درباره حضرت موسی علیه السلام به همین معنا اشاره دارد «وَ نَزَعَ یَدَهُ فاذا هِیَ بَیضاءُ لِلناضرینَ»؛ یعنی حضرت موسی علیه السلام دست خود را از گریبان خارج نمود و نوری از آن ساطع گردید که همه مردم آن را مشاهده کردند.
3- تفاوت دیگر معجزه و سحر و امثال آن این است که معجزه فقط با اراده و خواست پیامبر یا امام علیه السلام انجام می شود و نیاز به وسیله دیگری که ساحران و کاهنان
ص :382
و مرتاضان انجام می دهند ندارد و به اذن خداوند و با یک نگاه و اراده و امر ونهی انجام می گیرد، بر خلاف سحر و امثال آن که بدون اسباب معین انجام نمی شود بلکه اگر یکی از ده ها اسباب آن انجام نشود سحر و امثال آن تأثیری نخواهد داشت.
4- تفاوت دیگر این است که ممکن است برای ساحر و امثال آن رقیب و معارض قوی تری پیدا شود و عمل ساحر را باطل و کار او را بی اثر نماید، در حالی که معجزه چنین نیست و هیچ کس قدرت و توانایی بی اثر کردن آن را ندارد.
5- تفاوت دیگر معجزه و سحر این است که آنچه را صاحب معجزه می گوید مطابق عقل سلیم است و مدعای او را عقلا تأیید می کنند و آیینی که برای مردم معرفی می کند نیز بر خلاف عقل و فطرت مردم نیست، مثلاً اجازه ظلم و ستم و دروغ و خیانت و امثال آن را به مردم نمی دهد، او نمی گوید بیایید گوساله ای را که ساخته دست بشر است بپرستید چرا که گوساله- گر چه بر خلاف عادت سخن بگوید- قابل پرستش نیست. هر چند ممکن است عده ای فریب بخورند و گفته سامری را تصدیق کنند و به جای پرستش خدای ربّ العالمین گوساله ای را بپرستند.
بنابراین همان گونه که بعضی از بزرگان فرموده اند- هر عمل خلاف عادت دلیل بر صدق مدعی آن نمی شود جز آن که عقل سلیم بر صدق آن حکم کند.پس اگر یک نفر صوفی و امثال آن، عمل خلاف عادت انجام دهد دلیل بر صدق و راستگویی او نیست و نباید کسی فریب او را بخورد.
6- تفاوت دیگر بین معجزه و سحر و امثال آن این است که صاحب معجزه دارای نشانه ها و اعمال و اخلاق پسندیده است و چیزی که مورد تنفر و دوری مردم از او باشد در اعمال و اخلاق او دیده نمی شود، او دارای حسب و نسب و اخلاق حمیده و صفات نیک، مانند صدق و درستی و وفا و امانت و زهد و رفق و محبت و
ص :383
سخاوت و علم و حلم و کمالات دیگر است و از دروغ و پستی و طمع و دلبستگی به دنیا و امثال آن دور است و پیروان او نیز افراد دانا و صاحب کمال و ارزش می باشند؛ بر خلاف اهل سحر و کهانت و شعبده و تسخیر و ریاضت های باطله که غالبا آثار دنیاطلبی و فریب و دروغ و حب دنیا و خیانت از آنان و پیروانشان دیده می شود و تنها مردمان پست و احمق و نادان آنان را تایید می نمایند.
7- صاحب کتاب کرامات رضویه می گوید: فرق بین معجزه و سحر این است که در سحر و امثال آن واقعیت و حقیقتی نیست بلکه صورتی خالی از حقیقت است، بر خلاف معجزه که همراه با حقیقت است. ساحر با سحر خود قطعه چوب و یا ریسمانی را در مقابل چشمان مردم به صورت اژدها و مار و امثال آن به نظر می آورد و یا قطره آبی را چون دریا جلوه می دهد و حال آن که در واقع اژدها و مار و دریایی وجود ندارد اما معجزه این چنین نیست و صاحب معجزه اگر درخت خشکی را سر سبز و زنده نماید آن درخت واقعا زنده و سر سبز می شود
و اگر میوه دار باشد سالها میوه می دهد از این رو وقتی خطاب الهی برای سرکوبی فرعون و فرعونیان به حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام رسید و خدا به موسی علیه السلام فرمود: «وَ اَلْقِ ما فی یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا» [یعنی آنچه را در دست راست داری [یعنی عصارا] بینداز تا ببلعد آنچه را که ساحران به جای آورده اند [حضرت موسی با امر الهی عصای خود را افکند و فورا به قدرت پروردگار تبدیل به اژدهای عظیمی شد و تمام اسباب ساحران را از چوب و ریسمان بلعید و نابود ساخت و برنگردانید. هنگامی که این امر عجیب پیش آمد تمام ساحران فهمیدند این کار کاری خدایی است و دارای حقیقت است و لذا ایمان آوردند ولکن ساحران با علمی که داشتند چوب و ریسمان را مار و اژدها وانمود کردند و در حقیقت مار و
ص :384
اژدهایی در کار نبود لکن عصای حضرت موسی حقیقتا اژدها شد و تمامی اسباب را بلعید و سپس به صورت اولیه خود درآمد.
امام هشتم شیعیان حضرت ابی الحسن الرضا ارواحنا فداه بزرگتر و بالاتر از این معجزه را در مجلس با عظمت مأمون لعین اظهار فرمود و جمع کثیری دیدند که ید قدرت الهی به خاطر حجت خود عرض را به جوهر تبدیل کرد و دو صورت شیر که بر پرده بودند به دو شیر مهیب درنده تبدیل شدند و حمیدبن مهران گستاخ را چنان که گذشت دریدند و به زندگی کثیف او خاتمه دادند.
صاحب کتاب کرامات رضویه سپس می گوید: مناسب است ما در این مقام سه معجزه و کرامت دیگر از سه امام دیگر از ائمه طاهرین علیهم السّلام را که شبیه به همین قضیه و معجزه حضرت رضا علیه السلام است ذکر نماییم تا دل های دوستان و شیعیان فرحناک و دیده های ایشان روشن گردد.
1- قضیه ای که در مجلس پدر مأمون، یعنی هارون، توسط حضرت موسی بن جعفر علیه السلام اتفاق افتاده است .
این مطلب در عیون اخبار الرضا و نیز در جلد یازدهم بحارالانوار (چاپ کمپانی، ص234) آمده است لکن چون این دو کتاب عربی است ما فارسی آن را از جلد دوم منتهی الامال مرحوم حاج شیخ عباس قمی نقل می نماییم ایشان می فرماید: ابن شهر آشوب (آن بزرگوار از شیوخ شیعه و صاحب تألیفات رشید الدّین محمدبن علی بن شهر آشوب سروری مازندرانی است و نقل شده است که چون کتاب مناقب را تالیف می نموده هزار کتاب مناقب نزدش جمع بوده است وفاتش در 22 شعبان
ص :385
588 قمری و قبرش در بیرون حلب بالای کوهی معروف به جبل جوشن است.) از علی بن یقطین روایت کرده که روزی هارون الرشید مردی را طلبید تا حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر علیه السلام را خجالت دهد. آن مرد افسون گر در مجلس حاضر شد.
و چون سفره طعام گسترده شد آن مرد حیله ای کرد که هر چه خادم آن حضرت قصد کرد که نانی بر دارد و نزد آن حضرت گذارد نان از نزد او می پرید. هارون چنان از این کار خوشحال شد که نتوانست خودداری بکند. در این هنگام حضرت موسی بن جعفر علیه السلام سر مبارک خود را بلند کرد و به شیری که به صورت نقاشی بر پرده ای کشیده بودند فرمود:
«ای اسداللّه دشمن خدا را بگیر!» پس آن شیر مانند شیری بزرگ بر جست و آن مرد را پاره پاره کرد. و هارون و ندیمانش از دیدن این امر عظیم غش کرده و بررو افتادند و عقل هاشان از هول آنچه مشاهده کردند پرید و چون به هوش آمدند هارون به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام عرض کرد: به حق خودم بر تو که از این شیر به خواهی که این مرد را برگرداند امام علیه السلام فرمود: «اگر عصای موسی علیه السلام آنچه از ریسمان ها و عصاهای ساحران را بلعید برگردانیده بود این صورت نیز این مرد را که بلعید بر می گردانید.»
سپس می گوید: مرحوم محدث قمی پس از ذکر این کرامت می فرماید: بعضی از فضلا که شاید سید اجل سید حسین مفتی باشد از شیخ بهایی به این طریق روایت کرده که فرمود: «حدیث کرد مرا در شب جمعه هفتم جمادی الاخره سنه هزار و سه، در مقابل دو ضریح امامین معصومین موسی بن جعفر و ابوجعفر جواد علیهما السلام ، از پدرش شیخ، حسین، از مشایخ خود
[پس آنها را نام برده تا به شیخ صدوق رسیده]، از ابن الولید، از صفار و سعدبن
ص :386
عبداللّه، از احمدبن محمّد بن عیسی، از حسن بن علی بن یقطین، از برادرش حسین، از پدرش علی بن یقطین» رجال این سند همگی ثقات و شیوخ طایفه هستند. پس حدیث را ذکر کرده همانند آنچه ذکر شد و مخالفتی با این حدیث ندارد جز آن که در آن خادم ذکر نشده بلکه آمده است که خود حضرت می خواست نان بر دارد و دیگر آن که صورت شیر در بعضی از صحن های منزل بوده نه در پرده.
2- کرامتی است از امام دهم حضرت هادی علیه السلام چنان که در کشف الغمّه در شرح شافیه، و در بحار، از خرائج نقل شده است و حاصل آن این است:
حاجبِ متوکل گفته است: زمانی یک نفر شعبده باز از اهل هند که مانند نداشت به سامرا آمده و متوکل هم چون مردی لعّاب، یعنی مایل به لهو و لعب بود و از این گونه امور دل خوش می شد به آن شعبده باز گفت: اگر بتوانی کاری کنی که علی بن محمّد هادی را خجل سازی هزار دینار به تو عطا خواهم کرد. آن مرد گفت: حاضرم! امر کن تا نان های بسیار نازکی طبخ کنند و آنها را در سفره طعام بگذارند و جای مرا در پهلوی آن حضرت قرار ده.
متوکل دستور داد چنان کردند و حضرت هادی علیه السلام را به آن مجلس برای طعام احضار نمود و برای آن سرور تکیه گاهی (بالشی) قرار داد که بر آن صورت شیری نقاشی شده بود. متوکل آن مرد هندی را در پهلوی بالش، کنار آن بزرگوار جای داد و چون سفره طعام گسترده شد و حضرت هادی علیه السلام دست مبارک خود را به سوی یک گرده نان دراز کرد آن شعبده باز کاری کرد که آن نان پرید. باز آن حضرت دست به نان دیگری دراز کرد باز آن گرده نان پرید. دفعه سوم به نان دیگری دست دراز نمود آن نیز پرید. در این هنگام تمام اهل مجلس به خنده در آمدند. پس امام علیه السلام دست مبارک خود را بر آن صورت شیری که در بالش و تکیه گاه خود بود زد و فرمود:
ص :387
«خُذْهُ» یعنی بگیر او را. آن صورت شیر فورا به شیری درنده تبدیل شده و آن مرد جسور را درید و بلعید و به جای خود برگشت. اهل مجلس با دیدن این صحنه متحیر و حیران شدند و آن بزرگوار از جای برخاست.
متوکل عرض کرد: خواهش می کنم که بنشینی و این مرد را برگردانی. حضرت فرمود: «وِاللّه ِ تَعالی لا یُری بَعْدَها»؛ یعنی به خدا سوگند، این شخص دیگر دیده نمی شود. سپس آن حضرت از آن مجلس شوم بیرون آمد و به متوکل فرمود: «اَتُسَلِّطُ اَعْداءَاللّه ِ تَعالی عَلی اَوْلیِائِه؟» یعنی دشمنان خدا را بر دوستان خدا مسلط می سازی؟!
3- کرامتی است که از امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده و در شرح شافیه (ص61) و نیز در مدینة المعاجز، به نقل از کتاب ثاقب المناقب به نقل از ربیع، حاجب منصور لعین آمده و حاصلش این است:
منصور هفتاد نفر از ساحران زبردست بابل را طلبید و چون به حضور وی حاضر شدند به آنان گفت: علم سحر به عنوان ارث از آن زمان ها به شما رسیده به نحوی که می توانید بین زن و مرد جدائی بیندازید. و اباعبداللّه جعفر بن محمّد نیز مانند شما است او نیز مردی کاهن و ساحر است اگر شما بتوانید عملی از سحر انجام دهید که او را مبهوت و مغلوب سازید من جایزه و مال فراوانی به شما خواهم داد.
پس آنان حاضر شدند که آن کار را انجام دهند و لذا بر خاستند و در همان قصر و محل جلوس منصور هفتاد صورت از صورت های درندگان ساختند] یعنی صورت شیر و پلنگ و ببر و گرگ و مانند اینها]. آن گاه هر یک از ایشان پهلوی صورتی که خود ساخته بود نشست و منصور نیز روی تخت خود قرار گرفت و تاج
ص :388
سلطنت بر سر نهاد و به حاجب خود گفت:
فورا کسی را روانه کن تا الساعه جعفربن محمّد را بیاورد. دیری نگذشت که حضرت صادق علیه السلام را حاضر نمودند. چون آن بزرگوار داخل آن قصر و مجلس شد و به آن اشخاص و به آن صورت ها که برای خجل کردن آن سرور ساخته و آماده کرده بودند نظر فرمود متغیر و غضبناک گردید و خطاب به آن جمعیت کرد و فرمود: «یا وَیْلَکُمْ اَتَعُرِفُوْنی اَنَا حُجَّةُ اللّهِ الَّذی اَبطَلَ سِحْرَ ابائِکُم فی اَیّامِ مُوسَی بْنِ عِمران علیه السلام »؛ یعنی وای بر شما! آیا مرا می شناسید؟ منم حجت آن خدائی که سحر پدران شما را در زمان حضرت موسی بن عمران علیه السلام باطل کرد. «ثُمَّ نادی بِرَفْعِ صَوتِه اَیّها الصُوَّرُ المُمثَّلهُ لِیاخُذ کُل واحِدٍ مِنکُمْ صاحِبهُ بِاذن اللّه تَعالی»؛ یعنی آن بزرگوار به صدای بلند فرمود: ای صورت های ساخته شده هر یک از شما صاحب خود را بگیرد ناگاه هر یک از آن صورت های بر جست و سازنده خود را پاره کرد و بلعید!
منصور چون چنین دید بیهوش شد و از روی تخت به پایین افتاد و پس از این که به هوش آمد با کمال عجز و انفعال به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: اللّه اللّه یا اباعبداللّه! بر من رحم کن و از من بگذر و عفو نما، فَاِنَّی تُبْتُ تَوْبَةً لا اَعُوذُ الِی مَثْلِها اَبَدا؛ من توبه می کنم، توبه ای که پس از این چنین عمل و جسارتی نکنم.
آن حضرت فرمود: «از تو گذشتم و عفو کردم.» بعد از آن منصور گفت: آقای من! به این درندگان امر به فرما که آنچه را خورده اند بر گردانند. امام علیه السلام فرمود: «هیهات! هیهات! اگر عصای حضرت موسی آنچه را که خورده بود برگردانیده بود اینها هم آنچه را که خورده اند بر می گردانیدند.»
ص :389
شیخ مفیدرضوان الله علیه در کتاب اختصاص خویش، پیام جامع، آموزنده و جالبی را از حضرت رضا علیه السلام آورده است که آن بزرگوار آن پیام را، به وسیله حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام به شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام فرستاده اند.
متن پیام آن بزرگوار این است:
«یا عبدالعظیم! ابلغ عنّی اولیائی السّلام و قل لهم ان لا تجعلوا للشیطان علی انفسهم سبیلاً و مرهم بالصدق فی الحدیث واداء الامانه و مرهم بالسکوت و ترک الجدال فیما لایعنیهم و اقبال بعضهم بعضا و المزاورة فانّ ذلک قربة الیّ و لایشغلوا انفسهم بتمزیق بعضهم بعضا فانّی آلیت علی نفسی انّه من فعل ذلک و اسخط ولیّا من اولیائی دعوت اللّه لیعذِّبه فی الدنیا اشدّ العذاب و کان فی الآخرة من الخاسرین و عرّفهم انّ اللّه قد غفر لمحسنهم و تجاوز عن مسیئهم الاّ من اشرک به او آذی ولیّا من اولیائی او اضمر له بسوء فانّ اللّه لایغفر له حتّی یرجع عن ذلک فان رجع و الاّ نزع روح الایمان عن قلبه و خرج عن ولایتی و لم یکن له نصیب فی ولایتنا اعوذ باللّه من ذلک.»
ترجمه: سلام مرا به دوستدارانم برسان و به آنان بگو: در دلهای خویش برای شیطان راهی نگشایند و آنان را به راستگویی در گفتار و ادای امانت و سکوت و ترک درگیری و جدال در کارهای بیهوده و بی فایده فراخوان و به صله رحم و رفت و آمد و رابطه گرم و دوستانه با یکدیگر دعوت کن، چرا که این کار باعث تقرّب به من (و دیگر اولیای خدا) می باشد.
دوستان ما نباید فرصتهای گرانبهای زندگی و وقت ارزشمند خود را به دشمنی با یکدیگر تلف کنند من با خود عهد کرده ام که هر کس مرتکب این گونه
ص :390
امور شود و یکی از دوستان و رهروانم را به خشم آورد و به او آسیب رساند از خدا بخواهم که او را به سخت ترین کیفر دنیوی مجازات کند و در آخرت نیز از زیانکاران خواهند بود.
به دوستان ما توجه ده که خدا نیکوکرداران آنان را مورد بخشایش خویش قرار داده و بدکاران آنان را جز آنهایی که بدو شرک ورزند و یا یکی از دوستان ما را برنجانند و یا در دل نسبت به آنان کینه بپرورند، مورد عفو قرار خواهد داد اما از آن سه گروه نخواهد گذشت و آنان را مورد بخشایش خویش قرار نخواهد داد جز اینکه از نیّت خود باز گردند و اگر از این اندیشه و عمل زشت خویش باز گردند، مورد آمرزش خواهند بود اما اگر همچنان باقی باشند، خداوند روح ایمان را از دل آنان خارج ساخته و از ولایت و دوستی ما اهل بیت نیز بی بهره خواهند بود و من از این لغزشها به خدا پناه می برم. (اختصاص ص 247 بحار ج 71/230)
مرحوم آیت اللّه حاج ملّا محمّد اشرفی از علمای بزرگ و مراجع تقلید بود که در عصر ناصرالدّین شاه قاجار زندگی می کرد. یکی از نویسندگان در باره عظمت و مقام علمی و معنوی او می نویسد:
«حاج ملا محمّد اشرفی، از مفاخر مذهب جعفری می باشد گروهی از ایران از او تقلید می کنند و او در میان علمای بزرگ عصر خویش به جمع میان طریقت و شریعت اختصاص یافته است همه از دور و نزدیک به او ارادت می ورزند و از بزرگان عصر خویش می باشد. بیان او در منبر بی نظیر است و در سال 1315 قمری
ص :391
در بابل رحلت و همانجا به خاک سپرده شد. بقعه این مرد، مزار خاصّ و عام است و دارای کرامات بسیاری می باشد(1) که از آن جمله کرامتی است که هم نگارنده آن را از عالم ربّانی آیت اللّه بافقی شنیده ام و هم صاحب «دررالاخبار» آیت اللّه حاج آقا حسین فاطمی قمی در کتاب خویش آن را آورده است.
مرحوم «معین الاطبّاء» که فرد مورد اعتماد و راستکویی بود آورده است که به هنگام اقامت مرحوم «حاجی اشرفی» در بابل به محضر او شرفیاب شدم و راستی که او را برتر و بالاتر از آنچه در وصفش شنیده بودم یافتم.
مدّتی از محضرش کسب فیض نمودم و چون سفر زیارتی مشهد پیش آمد به هنگام حرکت به خدمت آن مرد عالم رسیدم تا خداحافظی کنم که او نامه ای به حضرت رضا علیه السلام نوشت و به من داد و فرمود: «جواب آن را بیاور!»
اینجانب به مشهد رفتم و به حرم تشرّف حاصل شد و نامه را به ضریح انداختم هنگام تصمیم بازگشت برای زیارت وداع رفتم و مشغول زیارت و نیایش با خدا بودم که دیدم بطور شگفت انگیزی حرم مطهّر خلوت شد و بزرگواری از درون ضریح بیرون آمد و خطاب به من فرمود: به حاج اشرفی سلام برسان و بگو:
آئینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب کن تو خانه سپس میهمان طلب
و آنگاه به سوی ضریح مطهّر بازگشت و از برابر دیدگانم ناپدید شد.
به خود آمدم و دریافتم که این پاسخ نامه بود که باید به بابل ببرم. شعر کاملاً در ذهنم جایگزین شد و وقتی به بابل رسیدم به خدمت عالم ربّانی حاج اشرفی
ص :392
رفتم در خانه را زدم درب را گشود و پیش از آنکه من کلمه ای حرف بزنم دیدم با حالت وصف ناپذیر گفت: آری! سالارم عنایت فرمود و به من سلام رسانید و فرمود:آئینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب کن تو خانه سپس میهمان طلب(1)
عالم ربّانی مرحوم حاج میرزا حسن لواسانی در کتاب خویش داستانی از کرامات حضرت رضا علیه السلام به یکی از زائران خویش آورده است که نگارنده نقل آن را به دنبال داستان گذشته مناسب دیدم.
نامبرده آورده است: سه نفر از جوانان ثروتمند نجف به محضر یکی از علمای بزرگ که در همسایگی آنان بود رفتند و گفتند: «حضرت آیت اللّه! پدر ما اینک حدود چهل سال است که به زیارت حضرت رضا علیه السلام می رود و هر بار مسافرت او ماهها به طول می انجامد. اینک که بسیار پیر و ناتوان شده ما با مسافرت زیارتی او موافق نیستیم اما او آماده حرکت است و ما نگرانیم که در راه تلف شود، بدینوسیله تقاضا می کنیم او را نصیحت کنید تا شاید منصرف شود.»
آن عالم بزرگوار می پذیرد و به خانه آنان می رود امّا نصیحت او سودی نمی بخشد و مرد سالخورده بر حرکت خویش اصرار می ورزد. مرد عالم می پرسد:«این همه اصرار برای چیست؟»
پاسخ می دهد که:«دوست عزیز! جهتی دارد.» و آنگاه می افزاید: «حدود سی
ص :393
سال پیش دوستی داشتم که به همراه او این سفر را هر ساله انجام می دادم اما در سفری او بیمار شد و در راه از دنیا رفت.
نه آبی برای غسل دادن او داشتم و نه پارچه ای برای کفن کردنش و نه امکانی برای تجهیز و خاکسپاری او. به ناچار پیکر او را برای اینکه طعمه درندگان نشود در نقطه ای پنهان کردم و به سوی روستایی شتافتم تا کمک بگیرم شب را در آنجا ماندم و روز بعد که به همراه چند نفر برای خاکسپاری او آمدم دیگر اثری از جسد او نیافتم، در اوج تحیّر و سرگردانی بودم که دیدم شخصیّت گرانقدری از راه رسید، نفهمیدم از کجا آمد؟ آسمان یا زمین؟
او فرمود: «من جسد دوستت را شب گذشته تجهیز و به خاک سپردم و این هم قبر اوست.» به نقطه ای که اشاره کرد رفتم و صورت قبری را دیدم. آنگاه خطاب به من فرمود: «تو هم اینک به هدف خویش رسیدی بازگرد!»
گفتم: «چگونه به هدف خویش رسیدم با اینکه من عازم زیارت حضرت رضا علیه السلام هستم.»
فرمود: «اگر زیارت صاحب قبر را در مشهد می خواهی که نایل شدی و اگر قبر و حرم را می خواهی برو.»
و فرمود: «به شیعیان ما پیام ده که هر کس در راه زیارت ما از دنیا برود ما خود او را تجهیز می کنیم و به خاک می سپاریم.»
خود را بر روی پای مبارکش افکندم که ببوسم دریغا که کسی را ندیدم... و اینک از آن تاریخ تاکنون هر سال مشرّف می شوم تا به فیض عظیمی که دوستم نایل شد، نایل آیم. آری! این داستان من است با این بیان، اگر باز هم شما مرا از رفتن به زیارت حضرت رضا علیه السلام منع می کنید، می پذیرم.»
ص :394
آنگاه آن عالم بزرگوار فرمودند: «هرگز! نه تنها شما را باز نمی دارم بلکه خود نیز از این پس همه ساله همسفر تو خواهم بود.» و هر دو آنقدر به زیارت دوست، همه ساله شتافتند تا خداوند این دو را نیز در راه زیارت هشتمین امام نور به بارگاه خود پذیرفت. (کرامات صالحین ص 212)
یکی از علمای بزرگ اصفهان با کاروانی به سوی مشهد و به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام حرکت کرد. او برادری داشت که در خلق و خو و رفتار و کردار با او بیگانه بود چرا که مقرّرات الهی را رعایت نمی کرد و به گناه و غفلت زدگی در غلطیده بود.
این مرد عالم به همین جهت رابطه اش با او به سردی گراییده و به هنگام حرکت از دوستان و آشنایان خداحافظی کرد اما به دیدار او نرفت. برادر گناهکار پس از شنیدن حرکت برادر عالم و دانشمندش از پی کاروان روان شد و در چند فرسخی اصفهان خود را به کاروان رسانید و ضمن پوزش از او خواست که اجازه دهد او نیز به همراه کاروان حرکت نماید.
مرد دانشمند موافقت کرد بدان امید که برادر موفق به توبه و بازگشت به سوی خدا شود و در این راه از هیچگونه تلاش و فداکاری فکری و عملی نیز برای هدایت او دریغ نورزید.
برادر گناهکار نیز لختی اندیشید و جهاد با نفس کرد و سرانجام در مسیر راه دگرگون گشت و توبه کرد و رو به بارگاه خدا آورد.
در نزدیکی مشهد و در شهر سبزوار بیمار شد و جهان را بدرود گفت.
ص :395
کاروانیان خواستند او را به خاک سپارند اما برادر دانشمندش گفت: «نه!برادرم به قصد زیارت امام رضا علیه السلام حرکت کرده و چون توبه نموده و به بارگاه خدا بازگشته است من به هر تلاشی است باید پیکر او را به مشهد رسانده و پس از طواف دادن به خاک بسپارم.» و چنین کرد و برای او بسیار طلب بخشایش نمود و همواره در اندیشه او بود که سرنوشتش به کجا انجامیده است؟
یک شب در عالم رؤیا برادر را در قصری زیبا و باغی شکوهمند نگریست از او پرسید که: «برادر! شما و این باغ زیبا و قصر با شکوه؟ اینجا چه می کنی؟»
او گفت: «اینجا منزل من است و این از لطف و عنایت حضرت رضا علیه السلام است.» از او خواست تا جریان را به طور مشروح باز گوید.
او گفت: «هنگامی که مرا غسل می دادید آب برای من آتش سوزان بود و همین گونه کفن و تابوت و من همواره در عذاب گرفتار بودم تا جسدم را به مشهد رسانیدید. وقتی مرا به صحن مطهّر وارد کردید عذاب از من برداشته شد و مردم را در حال زیارت دیدم که حضرت رضا علیه السلام بر بالای ضریح ایستاده و پاسخ زائران خویش را می دهد و از آنان تقدیر می نماید.
به راهنمایی و اشاره یکی از دربانان خیرخواه به حضرت روی آوردم و از آن بزرگوار شفاعت خویش را خواستم چرا که دریافتم اگر بدون رسیدن به شفاعت آن حضرت مرا از حرم خارج سازید بار دیگر گرفتار خواهم بود به همین جهت هنگامی که شما پیکر مرا طواف می دادید من به امام رضا علیه السلام التماس می کردم و آن حضرت به من توجهی نمی کرد.
دربان به من گفت: «او را به نام مادرش فاطمه علیه السلام سوگند بده!» و من نیز چنین کردم که دیدم آن حضرت به من عنایت فرمود و روبه آسمان نمود و گفت: «بار
ص :396
خدایا! اینان گناه و نافرمانی می کنند اما سرانجام توبه می کنند و ما را به کسی سوگند می دهند که نمی توانیم نجات و پذیرفته شدن توبه آنان را از بارگاهت نخواهیم.»
سخن آن حضرت که به اینجا رسید شما نیز مرا از حرم بیرون آوردید و دیدم دیگر عذاب به سراغم نیامد و گویی حضرت رضا علیه السلام به کرامت مادرش فاطمه علیه السلام مرا شفاعت فرمود و آنگاه بود که مرا در این باغ و این قصر اسکان دادند.»
آری!
آنان که در جوار رضا آرمیده اند کفران نعمت است بهشت آرزو کنند
محدّث گرانقدر مرحوم شیخ حرّعاملی صاحب کتاب ارزشمند «وسائل الشّیعه»، اعجازی را از ثامن الائمه علیه السلام آورده است که امیدبخش و شنیدنی است و مرحوم آیت اللّه العظمی حاج شیخ مرتضی حائری آن را به نظم در آورده است که در پی این داستان خواهد آمد.
مرحوم عاملی آورده است که در روزگار ما، جوانی آراسته و خوش قامت دچار ناراحتی بود و از زبان گنگ و کاملاً لال بود. تا این که به زیارت حضرت رضا علیه السلام شتافت و با همه وجود شفای خویش و رفع گنگی زبان خود را با توسل به آن حضرت از آفریدگار توانای هستی درخواست نمود.
حضرت رضا علیه السلام او را مورد مهر خویش قرار داد و با اعجاز آن حضرت زبانش پس از سالیان بسیار باز و با زبانی گویا و رسا از حرم مطهّر خارج شد که داستانش برای مردم این زمان معروف است. او پس از مشاهده این اعجاز و شفا یافتن زبانش قصیده ای سرود که اینگونه آغاز می گردد:
ص :397
یاکلیم الرّضاعلیه السلام و علیک السّلام و الاکرام
آیت اللّه حاج شیخ مرتضی حائری فرزند بنیانگذار حوزه علمیّه قم مرحوم آیة اللّه حائری بزرگ قدس سرّه این قصیده را به فارسی ترجمه و بدین گونه سروده است:
ای آنکه با امام رضا هم سخن شدی گل بودی چه بلبل شیرین دهن شدی
بادا درود بر تو از حیّ مطلقی کز جلوه اش تو بلبل این انجمن شدی
با من سخن بگو که شوم هم کلام تو ای آنکه با علی ولی هم سخن شدی
آیا به کودکی تو رأفت نمود و خواست تا مورد عنایت صاحب منن شدی
یا حسن و دلبری تو جلب نظر نمود تا درّفشان چه طوطی شکرّ شکن شدی
یا آنکه رهنمای حقیقت به اذن حق بنمود جلوه و تو عروس چمن شدی
یا آنکه بهر جلوه حق در ره خدا اینک چراغ روشن عصر و زمن شدی
(همان ص 216)
مرحوم ثقة الاسلام آقای حاج شیخ ابراهیم صاحب الزّمانی معروف به «شیخ ابراهیم ترک» از خوبان بود، او مدّاح اهل بیت علیهم السلام بود و هم مرثیه خوان آنان، امّا هر دو کار را با اخلاص و به قصد تقرّب انجام می داد.
فردی بود که سالها پیش از شروع درس مرحوم آیت اللّه العظمی حائری بنیانگذار حوزه علمیه قم، دقایقی مرثیه می خواند و آنگاه آیت اللّه درس فقه و یا اصول خود را آغاز می کرد. او داستان شنیدنی دارد که از حضرت رضا علیه السلام برای مداحی خویش صله دریافت داشته است.
داستان او را یکی از علما و از ائمّه جماعت مشهور تهران آقای حاج سیّد علی نقی جلالی تهرانی که به فضل و کمال و تقوا و ولایت اهل بیت شهرت به
ص :398
سزایی داشت این گونه نقل می کرد:
اینجانب با مرحوم«صاحب الزمانی» مأنوس بودم او می گفت: من مشهد مقدّس مشرّف شدم و مدّتی در آنجا اقامت گزیدم، پولم تمام شد و آشنایی هم برای رفع مشکل نداشتم، به همین جهت قصیده ای در مدح حضرت رضا علیه السلام سرودم و فکر کردم که بروم و آن را برای تولیت بخوانم و صله بگیرم.
با این نیّت حرکت کردم امّا در راه به خود آمدم که چرا نزد خود حضرت رضا علیه السلام نروم و برای دیگری بخوانم؟ به همین جهت کنار ضریح رفتم و پس از استغفار و راز و نیاز با خدا، قصیده خود را خطاب به روح بلند و ملکوتی آن حضرت خواندم و تقاضای صله کردم که به ناگاه دیدم دستی با من مصافحه نمود و یک اسکناس ده تومانی در دست من نهاد، بی درنگ گفتم: «سرورم! این کم است.» پس او ده تومانی دیگری داد باز هم گفتم: «کم است.» تا به هفتاد تومان که رسید دیگر آیت اللّه مروارید مشهدی» با شتاب رسید و فرمود: «شیخ ابراهیم!»
گفتم: «بفرمایید آقا!»
گفت:«خوب با آقا حضرت رضا علیه السلام روی هم ریخته ای برایش مدح می گویی و صله می گیری، صله را به من بده تا...»
بی درنگ پولها را به او تقدیم داشتم و او یک پاکت به من داد و رفت. وقتی گشودم دیدم دو برابر پول صله است یعنی یکصد و چهل تومان.
صاحب کتاب کرامات رضویه، از سید اسماعیل، معروف به حمیری، مؤلف کتاب آیات الرضویه نقل نموده است:روز هشتم ماه جمادی الاولی سال 1334
ص :399
قمری، پای خشکیده مردی عافیت داده شد.
سیّد مذکور نقل فرموده است:کربلائی رضا، پسر حاج ملک تبریزی الاصل و کربلائی المسکن گفته است:من از کربلا به عزم زیارت حضرت علی بن موسی صلی الله علیه و آله رو به راه نهادم تا به ایوان کیف (که فعلاً ایوانکی می گویند) رسیدم و آن اسم منزل اول از تهران به جانب مشهد رضوی بود در آن منزل مبتلا به تب لرز گردیدم و چون خوابیدم و بیدار شدم پای چپ خود را خشک یافتم. از این جهت در همان ایوان کیف دو ماه توقف نمودم که شاید بهبودی حاصل شود ولی نشد و هر چه از نقد و غیره داشتم تمام شد و از علاج نیز مأیوس شدم.
پس با همان حالتی که داشتم برخواستم و دو عدد چوبی را که برای زیر بغل های خود فراهم کرده بودم و بدان وسیله حرکت می کردم زیر بغل های خود گرفته، رو به راه گذاشتم.
گاهی بعضی از مسافرین که می دیدند من با آن حال به زیارت امام هشتم علیه السلام می روم ترحم نموده مقداری از راه مرا سوار می کردند تا بالاخره پس از شش ماه در روز هفتم جمادی الاولی نزدیک به غروب وارد مشهد مقدس شدم و شب را در بالا خیابان به سر بردم.روز بعد با همان چوب های زیر بغل رو به آستان قدس رضوی نهادم و نزدیک بست امام به حمام رفتم و عمله جات حمام مهربانی کرده و از حالم مواظبت نمودند تا غسل نموده و بیرون آمده و روانه شدم تا به صحن عتیق رسیدم و در کفشداری چوب زیر بغلم لرزید و بر زمین افتادم.
پس با دل سوزان و چشم گریان نالیدم و عرض کردم:ای امام رضا!مرادم را بده! آن گاه به زحمت برخواسته، چوب ها را در کفشداری گذاشتم و خود را بر زمین کشیده تا به حرم مطهر مشرف گردیدم و طرف بالا سر شریف، گردن خود را با شال
ص :400
خود به ضریح مقدس بسته و نالیدم و گفتم:ای امام رضا! مرادم را بده!
به قدری ناله کردم که بی حال شدم و خوابم برد. در خواب فهمیدم کسی سه مرتبه به پای خشکیده من دست کشید نگاه کردم سید بزرگواری را دیدم که نزد سر من ایستاده و می فرماید: «برخیز، کربلائی رضا! پایت را شفا دادیم!»
من اعتنایی نکردم،گو این که سخن او را نشنیده ام. دیدم آن شخص رفت و برگشت و باز فرمود: «برخیز،کربلائی رضا که پای تو را شفا دادیم!» عرض کردم: چرا مرا اذیت می کنی؟ مرا به حال خود بگذار و پی کار خود برو.
پس تشریف برد و با رسوم آمد و فرمود: «برخیز، کربلائی رضا که پای تو را شفا دادیم!»
این مرتبه عرض کردم:تو را به حق خدا و به حق پیغمبر و به حق موسی بن جعفر، کیستی؟ فرمود: «منم امام رضا علیه السلام !»
تا این سخن را فرمود من دست خود را دراز کردم تا دامن آن حضرت را بگیرم.بیدار شدم در حالتی که قدرت بر تکلم نداشتم.
با خود گفتم صلوات بفرست تا زبانت باز شود.پس شروع کردم به صلوات فرستادن و ملتفت شدم که پای خشکیده ام شفا داده شده و از هنگام ورود به حرم تا آن وقت تقریبا نیم ساعت بیشتر نگذشته بود. [کرامات رضویه،ص 93 و 94]
در همان کتاب، از کتاب آیات الرضویه نیز نقل شده که گوید:شب جمعه، چهاردهم ماه شوال سال 1343 قمری، زنی خدیجه نام، دختر مشهدی یوسف تبریزی خامنه ای، از امراض مهلکه شفایافت. حاصل قضیه این است:
ص :401
سیّد مذکور و میرزا ابوالقاسم خان نقل کردند که شوهرش حاج احمد تبریزی قالی فروش که در سرای محمّدیه حجره تجارت دارد گفت:چون این زن را تزویج نمودم، بعد از یک سال، دچار مرض شدیدی گردید و هر چه اطباء کوشیدند اثر بهبودی ظاهر نشد بلکه ماه به ماه و سال به سال بیماری شدت می گرفت تا هفت هشت سال قبل که گرفتار بیماری حمله شد.
اطباء دوباره در مقام علاج برآمدند ولی نه تنها بهبودی پیدا نشد بلکه بیماری شدت گرفت. چند روز قبل از شفا به نحوی مرض حمله او را گرفت که در شبانه روزی دو ساعت بیشتر به حال نبود و بقیه ساعات دچار حمله بود و از این جهت به گونه ای قوای او تحلیل رفته بود که قدرت برخاستن نداشت و من از صحت او بکلی مأیوس بودم.
لکن چون در این روزها شنیدم حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام باب مرحمت خاصه خود را به روی دردمندان باز فرموده و چند نفر دردمند را شفا داده به طمع افتادم و این زن را به همراهی دو زن از خویشان با در شکه به حرم فرستادم که تا صبح بمانند شاید نظر مرحمتی بشود و خود برای پرستاری اطفال در خانه ماندم و اطفال تا صبح به خاطر نبودن مادر بی تابی می کردند و حتی وقتی که غذا برای آنها آوردم گریه می کردند که ما غذا نمی خوریم بلکه مادرمان را می خواهیم.بالاخره خودم نیز غذا نخوردم.
یک دختر را به هر شکلی بود خوابانیدم ولی پسر بچه ام آرام نمی گرفت لذا او را در برگرفته خواستم با او بخوابم که ناگاه شنیدم در خانه را به شدت می کوبند.خیال کردم زوجه ام طاقت نیاورده است که در حرم بماند و آمده است.
دل تنگ شدم، آمدم و در را باز کردم دیدم حاج ابراهیم قالی فروش و چند
ص :402
نفر از خدام حرم پای برهنه آمده اند و می گویند:خودت بیا زوجه ات را از حرم بیاور که حضرت رضا علیه السلام او را شفا داده است.
من باور نکردم، ایشان قسم یاد کردند که شفا یافته است. لذا لباس پوشیده با ایشان مشرف شدم و زوجه ام را سلامت یافتم.آن وقت تقریبا چهار ساعت از شب گذشته بود و نیم ساعت یا سه ربع ساعت بیشتر زوجه ام در حرم شریف نبود.
من با نهایت شادی برگشتم و اطفال از دیدن مادرشان خوشحال شدند چگونگی شفای او را خودش این گونه بیان کرد:
گفت: وقتی مرا به حرم مطهر بردند و به مسجد زنانه رسانیدند فورا مرض حمله مرا گرفت و بیهوش شدم.هنگامی که به حال آمدم زن هایی که در آنجا بودند گفتند ما از این حال تو می ترسیم لذا مرا نزدیک ضریح مطهر پشت سر مقدس آوردند. من چارقد خود را به ضریح بسته و با دل شکسته به زبان ترکی عرض کردم:آقا می دانی برای چه حاجتی آمده ام؟
اگر مرا شفا ندهی به منزل نمی روم بلکه سر به بیابان می گذارم.سپس بی حال شدم.در آن عالم بی حالی سیّد بزرگواری را دیدم که عمامه سبز بر سر داشت، گمان کردم که از خدام است.به ترکی به من فرمود.
«بوردان دورنیه اتورموسان برد ابالا لارون ایوده اغلولار» چرا اینجا نشسته ای؟ بچه های تو در خانه گریه می کنند.
به زبان ترکی عرض کردم: آقا! از اینجا نمی روم؛ چرا که آمده ام شفا بگیرم. اگر شفا ندهید سر به بیابان می گذارم.
فرمود: «گِت گِنه بالا لارون اوده اغلولار»؛ یعنی برو به خانه که بچه ها گریه می کنند! عرض کردم: ناخوشم.
ص :403
فرمود: «ناخوش دیرسن» یعنی مریض نیستی.
تا این فرمایش را فرمود فهمیدم که هیچ دردی ندارم. آن وقت خیال کردم که آن شخص امام علیه السلام است.
عرض کردم: می خواهم به شهر خود نزد مادر و برادرم بروم و خرجی راه ندارم خجالت می کشم به شوهر خود بگویم که خرجی به من بدهد یا مرا ببرد.
آن حضرت به زبان ترکی فرمود: «بگیر! نصف این را به متولی بده و هزار تومان بگیر برای دنیای خود و نصف دیگر را ذخیره آخرت خود کن.» این را فرمود و چیزی در دست راست من نهاد و من انگشتهای خود را محکم روی آن نهاده و به هوش آمدم و هیچ دردی در خود ندیدم و شک ندارم که آن چیز میان دست من بود.
سپس از شوق برخاستم، خواهرم و آن زن دیگر که با من بودند تا فهمیدند که امام مرا شفا داده فریاد زدند که مریضه ما شفا داده شد مردم بر سر من هجوم آوردند و لباسهای مرا به عنوان تبرک پاره پاره کردند.
در این بین نفهمیدم که آیا دستم باز شد و آن چیز مفقود شد یا کسی آن را از دستم برد. شوهر این زن گفته است که چند مرتبه در همان شب و روز به حرم رفتم که شاید آن مرحمتی پیدا شود ولی افسوس که پیدا نشد. (کرامات صالحین ص 106)
ص :404
ص :405
[معیار ارزش](1)1- مرحوم صدوق در کتاب عیون با سند خود از ابراهیم بن عباس نقل نموده که گوید: از امام علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام شنیدم که فرمود: «من به عتق و آزادی غلامان و کنیزان خود سوگند یاد می کنم مگر این نیست که شما می گوئید: با این قسم آزاد می شوند؟ بلکه همه آنچه مالک هستم را آزاد می کنم اگر خود را به وسیله خویشی و قرابت با رسول خدا صلی الله علیه و آله از این غلام سیاه بهتر ندانم جز آن که عمل صالحی انجام داده باشم که بدان خاطر بهتر از او باشم.»
[عذاب و رحمت](2)2- در کتاب عیون، از حضرت رضا، از موسی بن جعفر علیهم السلام نقل شده که
ص :406
فرمود: «مردم از پدرم جعفر بن محمّد علیه السلام درباره طاعون سؤال کردند، پدرم فرمود: طاعون برای عده ای عذاب و برای عده ای دیگر رحمت خواهد بود. گفتند: چگونه رحمت می تواند عذاب شود؟ پدرم فرمود: مگر شما نمی دانید آتش دوزخ برای کفار عذاب و برای خزنه و نگهبانان آن رحمت است؟».
(1)3- در همان کتاب، از حضرت رضا، از پدر خود، از جد خود، امام صادق علیهم السلام نقل شده که فرمود: «ممکن است فاصله انسان تا بهشت به دلیل گناهان فراوان او بیش از فاصله عرش تا روی زمین باشد ولی در اثر گریه های او از خوف خدا و پشیمانی اش از گناه فاصله اش به بهشت به قدری نزدیک شود که به اندازه فاصله سفیدی چشم به پلک آن باشد.»
ص :407
(1)4- مرحوم صدوق در عیون، از امام هشتم، از پدرانش، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده که فرمود: «چه بسیارند انسان هایی که در دنیا به بازی و خنده مشغولند و در قیامت گریه های آنان فراوان خواهد بود و چه فراوانند افرادی که در دنیا از عدل خداوند بیمناک و بر گناه خود گریانند و در قیامت و بهشت مسرور و خندان خواهند بود.»
[عاقبت نیک]
(2)5- در همان کتاب، از امام هشتم علیه السلام نقل شده که فرمود: «پدرم موسی بن جعفر علیه السلام به بعضی از مردم مکتوب فرمود: اگر می خواهی پایان کار تو نیک باشد و هنگامی که از دنیا می روی بهترین اعمال را همراه خود برده باشی حق خدا را بزرگ بدان و نعمت های او را صرف معصیت او مکن و به حلم خداوند مغرور مشو و هر که را یافتی که فضایل ما را می گوید و یا خود را به ما منتسب می کند او را گرامی بدار؛
ص :408
تا به واسطه نیّت خود مأجور باشی، چه او راستگو باشد، و چه درغگو.»
(1)6- در همان کتاب،از امام هشتم، از پدر خود موسی بن جعفر و آن حضرت از پدر خود امام صادق علیهم السلام نقل نموده که آن حضرت شخصی را دید که برای مرگ فرزند خود می نالید. امام صادق علیه السلام به او فرمود:«تو برای مصیبتی کوچک جزع و ناله می کنی و از مصیبتی بزرگ غافل مانده ای! اگر تو برای همان راهی که فرزندت رفته آماده بودی هرگز این چنین جزع نمی کردی، پس مصیبت تو در آماده نبودن برای سفر آخرت بزرگتر از مصیبت از دست دادن فرزند است.»
(2)7- در همان کتاب، از فضل بن شاذان نقل شده که گوید: از امام هشتم علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام شنیدم می فرمود: «رعایت عدالت و احسان بین مردم موجب دوام نعمت خواهد بود و لاحول ولا قوّة الاّ باللّه.» [اشاره به این که این عمل تنها با
ص :409
توفیق الهی انجام می شود].
علیّ بن ابی طالب علیه السلام نقل شده است که فرمود: «من و فاطمه علیهاالسلام بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدیم، من دیدم آن حضرت سخت گریان است، گفتم: یا رسول اللّه، پدر و مادرم فدای شما! چه چیز شما را گریان نموده است؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! شبی که مرا به معراج بردند زن هایی از امت خود را در عذاب سختی دیدم که برای من گران آمد، گریه من از آن عذاب سختی است که بر آنها دیدم، زنی را دیدم که به موهای خود آویخته بود و دماغ و مغز سر او از آتش می جوشید، زن [دیگری [را دیدم که در آتش به زبان خود آویخته بود و آب جوشان بر حلق او فرو می ریخت؛ زن [دیگری] را دیدم که در آتش به پستان های خود آویخته بود؛ زن [دیگری] را دیدم که گوشت بدن خود را می خورد و آتش از زیر او زبانه می کشید؛ زن [دیگری] را دیدم که پاهای او را به دستهایش بسته بودند و مارها و عقربها بر او مسلّط بودند؛
زن [دیگری [را دیدم که کر و کور و گنگ بود و در تابوتی از آتش قرار داشت و مغز سر او از بینی اش خارج می شد و بدن او از جزام و برص پاره پاره شده بود؛ زن [دیگری [را دیدم که به پاهای خود در تنوری از آتش آویخته بود؛ زن [دیگری[ را دیدم که با مقراض آتشین گوشت بدن خود را از جلو و عقب می برید؛ زن دیگری را دیدم که صورت و دست های او به آتش می سوخت و مشغول خوردن روده های خود بود؛ زن [دیگری] را دیدم که سر او سر خوک و بدن او بدن الاغ بود و هزار
ص :411
هزار نوع از آتش بر او مسلّط بود؛ زنی را دیدم که به صورت سگ بود و آتش از عقب او داخل و از دهان او خارج می گردید و ملائکه آتش با گرزهای آتشین بر سر و بدن او می کوبیدند.
(1)پس فاطمه علیهاالسلام به پدر خود فرمود: ای حبیب من و نور چشم من! به من بگویید عمل و روش آنان چه بوده که خداوند چنین عذابی بر آنان قرار داده است؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دختر عزیزم! آن که با موی سر خود در آتش آویزان بود زنی بود که موی سر خود را از مردان نمی پوشید، آن که به زبان خود در آتش آویخته بود زنی بود که با زبان خود شوهر خویش را آزار می داد؛ آن که با پستان های خود در آتش آویخته بود زنی بود که از بستر شوهر خود دوری می جست؛
آن که با پاهای خود در آتش آویخته شده بود زنی بود که بدون اجازه شوهر خود از خانه خارج می شد؛
آن که گوشت بدن خود را در آتش می خورد زنی بود که خود را برای نامحرمان آراسته و آرایش می نمود؛ آن که دست های او به پاهایش بسته شده بود و
ص :412
مارها و عقرب ها بر او مسلّط بودند زن آلوده ای بود که لباس خود را نظافت نمی کرد و غسل حیض و جنابت انجام نمی داد و نماز خود را سبک می شمرد؛
(1)زنی که کر و کور و گنگ بود زنی بود که از زنا فرزندی می آورد و به عهده شوهر خود قرار می داد؛ آن که گوشت خود را با مقراض جدا می کرد زنی بود که خود را بر مردان نامحرم عرضه می نمود؛
آن که آتش صورت و بدن او را می سوزاند و خود مشغول خوردن روده های خویش بود زنی بود که زن های دیگر را برای زنای با نامحرمان آماده می نمود؛ زنی که سر او مانند خوک و بدن او مانند الاغ بود زنی بود که اهل دروغ و سخن چینی بود، و آن زنی که به شکل سگ بود و آتش از عقب او وارد و از دهان او خارج می گردید زنی آوازه خوان و اهل حسد بود.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «وای بر زنی که شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زنی که شوهر او از او خشنود باشد.»
ص :413
(1)9- مرحوم صدوق در عیون الاخبار با سند خود از محمود بن ابی البلاد نقل نموده که گوید: از حضرت رضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: «کسی که از انعام و احسان مخلوقین سپاسگزاری ننماید در حقیقت خدای عزّوجّل را سپاس نگفته است.»
(2)10- در همان کتاب، از ابراهیم بن ابی محمود نقل شده است: حضرت رضا علیه السلام فرمود: «مؤمن کسی است که چون کار نیکی انجام دهد شادمان شود و چون خلافی مرتکب گردد استغفار نماید و مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.» سپس فرمود: «از ما نیست کسی که همسایگان او از شر و آزارش در امان نباشند.»
ص :414
(1)11- مرحوم صدوق با سند خود، از داود بن سلیمان، از حضرت رضا علیه السلام ، از پدرانش، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده که فرمود: «من در روز قیامت از چهار دسته مردم شفاعت خواهم نمود:
[1] کسانی که به ذریّه من اکرام و احترام نموده باشند، [2] کسانی که حوایج و نیازهای آنان را برآورده باشند، [3] کسانی که در وقت گرفتاری و اضطرار برای نجات و اصلاح امور آنان کوشش کرده باشند، [4] کسانی که با قلب و زبان آنان را دوست داشته باشند.»
ص :415
(1)12- در همان کتاب و با همان سند، از حضرت رضا، از پدرانش، از امیرالمؤمنین، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود، [یا علی] خیرخواهی و احسان خود را از مردم، چه خوب و چه بد، دریغ مکن و اگر کسی را اهل خیر هم ندانستی به او نیز احسان کن تا تو [به عنوان] اهل خیر شناخته شوی.»
(2)13- در همان کتاب و با همان سند، از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: بعد ازایمان به خداوند بهترین و بالاترین اندیشه عقلانی اظهار محبت و دوستی به مردم و احسان و خیرخواهی نسبت به آنان است، چه خوب باشند و چه بد.»
(3)14- در کتاب عیون الاخبار صدوق با همان سند، از امیرالمؤمنین علیه السلام ، از
ص :416
رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «آقای خوراکی های دنیا و آخرت گوشت است و آقای آشامیدنی های دنیا و آخرت آب است و آقای فرزندان آدم من هستم؛ هر چند مرا فخری نیست [یعنی من بر کسی فخر نمی کنم].»
(1)15- و فرمود: «آقای غذاهای دنیا و آخرت گوشت و بعد از آن برنج است.»
(2)16- و فرمود: «انار بخورید که هر دانه ای از آن چون وارد معده می شود قلب را نورانی می کند و تا چهل روز شیطان را از آن دور می نماید.»
(3)17- و فرمود: «بر شما باد به روغن زیتون [و یا مویز] که صفرا و بلغم را زایل و عصب را قوی و بیماری را رفع و خلق را نیکو و نفس و روح انسان را پاک و اندوه را برطرف می نماید.»
(4)18- و فرمود: «انار را دانه دانه بخورید تا گواراتر و سازگارتر باشد.»
(5)19- و فرمود: «اگر در چیزی شفایی باشد در آلت حجامت [کنایه از: برکات
ص :417
حجامت [و نوشیدن عسل خواهد بود.»
(1)20- با همان سند، از امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «هر کسی برای من یک چیز را ضمانت کند من چهار چیز را برای او ضمانت می کنم، هر کس صله رحم کند خداوند او را دوست می دارد و رزق او را فراوان می کند و عمر او را طولانی می نماید و او را در بهشت موعود خود داخل می گرداند.»
(2)21- با همان سند، از امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که سه مرتبه فرمود: «خدایا، به خلفا و جانشینان من ترحم بفرما.» گفته شد: خلفا و جانشینان شما کیانند؟ فرمود: «آنان که بعد از من احادیث و سنّت های من را روایت می کنند و به مردم یاد می دهند.»
ص :418
(1)22- و فرمود: «هر کس از امت من چهل حدیث [از احادیث مرا] حفظ نماید و مردم از آن بهره مند شوند خداوند او را در قیامت فقیه و دانشمند محشور خواهد نمود.»
(2)23- و فرمود «اخلاق بد اعمال نیک انسان را تباه می کند؛ آن گونه که سرکه عسل را تباه می نماید.»
(3)24- و فرمود: «بسا بنده ای به واسطه اخلاق نیک خود پاداش روزه دار و شب زنده دار را پیدا می کند.»
(4)25- و فرمود: «هیچ عملی روز قیامت در میزان سنجش از اخلاق خوب سنگین تر نیست.»
ص :419
(1)26- مرحوم صدوق در کتاب عیون با سند خود، از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نموده که فرمود: «کنار کعبه خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودم، ناگهان دیدم پیرمردی قد خمیده، در حالی که ابروهایش از پیری روی چشمانش را گرفته بود و عصایی در دست و کلاهِ قرمزی بر سر و پوستینی از مو بر تن داشت، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و به کعبه تکیه نمود و گفت:
یا رسول اللّه! برای من از خدا آمرزش طلب کن! رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: «سعی و کوشش تو [در عبادت] ضایع و عمل تو به گمراهی انجامید.» و چون از رسول خدا صلی الله علیه و آله دور شد رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: «او را می شناسی؟» گفتم: خیر فرمود: «او ابلیس ملعون بود.»
ص :420
امیرالمؤمنین علیه السلام گوید: من به دنبال او رفتم و چون به او رسیدم او را بر زمین زدم و بر سینه او نشستم و دست خود را بر گلوی او گذاردم تا او را خفه کنم، که در آن حال به من گفت:
یا اباالحسن! چنین مکن، همانا خداوند مرا تا وقت معلوم مهلت داده است. سپس گفت: به خدا سوگند، من سخت تو را دوست می دارم و هیچ کس تو را دشمن نمی دارد جز آن که من با پدر او در مجامعت با مادرش شریک بوده ام و او ولدالزنا گردیده است. پس من خندیدم و او را رها کردم.»
(1)27- مرحوم صدوق در کتاب عیون با سند خود، از حضرت رضا، از پدرانش، از امیرالمؤمنین، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده که فرمود: «چون فرزندی را به نام محمّد نامگذاری نمودید او را گرامی بدارید و چون وارد مجلسی شود او را در جای مناسب قرار دهید و با صورت گشاده به او بنگرید.»
(2)28- و فرمود: «هر جلسه مشورتی که شخصی به نام محمّد یا احمد در آن شرکت کرده باشد سرانجامش خیر خواهد بود.»
ص :421
(1)29- و فرمود: «در هیچ منزلی سفره ای گسترده نمی شود که بر آن شخصی به نام احمد یا محمّد نشسته باشد جز آن که در هر روز دو مرتبه آن منزل از طرف خداوند تقدیس می شود.»
(2)30- در همان کتاب، از حضرت رضا، از پدرانش، از امیرالمؤمنین، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «کسی که در معامله و معاشرت با مردم ظلم و ستم روا ندارد و چون با آنان سخن گوید دروغ نگوید و چون با آنان وعده و قرار می گذارد تخلف نکند، چنین کسی، در مروّت و مردانگی کامل و عدالت او ظاهر و اخوت و برادری با او واجب و غیبت او حرام خواهد بود.»
(3)31- در همان کتاب، از امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که
ص :422
فرمود: «نماز خود را ضایع نکنید، همانا هر که نماز خود را ضایع کند با قارون و هامان [که وزیران فرعون بوده اند] محشور می شود و حق است بر خدا که او را همراه منافقان به آتش بفرستد.»
سپس فرمود: «وای بر کسی که بر نماز خود مواظبت نمی کند و سنت پیامبر خود را رعایت نمی نماید.»
(1)32- مرحوم صدوق در کتاب عیون، از حضرت رضا، از پدرانش، از امیرالمؤمنین، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده که فرمود: [اگر کسی به احترام نعمت خدا] خورده های غذا را که در اطراف سفره می ریزد [بردارد و بخورد[ ]آنچه خورده است] مهریه حوریان بهشتی خواهد بود.»
(2)33- و فرمود: «چون خواستید از ظرف غذا استفاده کنید از اطراف آن شروع کنید چرا که وسط غذا دارای برکت است [و چون از اطراف مصرف کنید برکت تا آخر باقی خواهد ماند].»
ص :423
(1)34- و فرمود: «خرما را اول روز، قبل از هر غذای دیگری بخورید تا کرم های شکم را از بین ببرد.»
(2)35- در همان کتاب، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «خدایا، روز شنبه و پنج شنبه را بر امت من مبارک فرما.»
(3)36- در همان کتاب، از حضرت رضا، از پدرانش، از امیرالمؤمنین، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده که فرمود: «هر کس بدون علم و دانش کافی فتوا [و نظری در احکام خدا [بدهد ملائکه آسمان ها و زمین او را لعنت می کنند.»
خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده که فرمود: «هدیه بهترین احسان و کلید بر آورده شدن حوایج است.»
(1)38- و فرمود: «هدیه کینه ها را از سینه ها بیرون می کند.»
فرمود: «جبرئیل علیه السلام بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: ای محمّد، پروردگارت تو را سلام می رساند و می فرماید: همانا دختران باکره به منزله میوه درخت هستند که چون وقت چیدن آن می رسد اگر چیده نشود خورشید و باد آن را تغییر می دهد و فاسد می کند و دختران باکره نیز چون به رشد ازدواج رسیدند برای [نجات و حفظ] آنان از خطر فساد چاره ای جز ازدواج نیست و الاّ از فتنه و انحراف در امان نخواهند بود.
چون این پیام توسط جبرئیل علیه السلام به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسید رسول خدا صلی الله علیه و آله بر منبر رفتند و خطبه ای خواندند و پیام جبرئیل علیه السلام را به مردم خبر دادند. مردم گفتند: یا رسول اللّه! با چه کسانی ازدواج کنند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: با کسانی که کفو و همتای آنان باشند ازدواج کنند. گفتند: آنان کیانند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مؤمنان کفو و همتای یکدیگرند.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله از منبر پایین نیامد تا ضباعه دختر زبیر بن عبدالمطلب را به مقداد بن اسود تزویج نمود و فرمود: ای مردم! من دختر عموی خود را به مقداد تزویج نمودم تا امر ازدواج آسان گردد.»
(1)41- علامه مجلسی در کتاب بحار، از کافی نقل نموده که برای حضرت
ص :426
رضا علیه السلام میهمانی وارد شد و امام علیه السلام با او مشغول سخن گفتن بودند که چراغ عیبی پیدا نمود و آن میهمان خواست که آن را درست کند. ناگهان حضرت رضا علیه السلام سبقت گرفتند و خود چراغ را درست نمودند و فرمودند: «ما هرگز راضی نمی شویم که میهمانمان برای ما خدمتی انجام دهد.»
(1)42- در همان کتاب، از کافی، از یاسر خادم نقل شده که گوید: روزی غلامان حضرت رضا علیه السلام میوه ای خوردند و بدون این که تمام آن را بخورند آن را دور انداختند. پس حضرت رضا علیه السلام به آنها فرمودند: «سبحان اللّه! اگر شما از آن بی نیاز بودید مردمی به آن نیاز دارند باید به آنان می دادید تا از آن استفاده کنند.»
(2)43- در همان کتاب، از یاسر خادم و نیز از نادر خادم نقل شده که گویند:
ص :427
حضرت رضا علیه السلام به ما فرمود: «اگر در وقت غذا خوردن، من بر شما وارد شدم برای من قیام نکنید تا فارغ شوید.» سپس گویند: گاهی امام علیه السلام ما را صدا می زد و چون می گفتند مشغول خوردن غذا هستند می فرمود: «آنان را واگذارید تا از خوردن غذا فارغ شوند.»
نادر خادم گوید: حضرت رضا علیه السلام به دست مبارک خود دو عدد جوزینه (شیرینی مخلوط به گردد) بر می داشتند و به من می دادند.
(1)44- در همان کتاب، از کافی، از سلیمان بن جعفر جعفری نقل شده که گوید:
ص :428
خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم و دیدم مقابل آن بزرگوار خرمای برنی قرار دارد و آن حضرت با تمام میل از آن می خورند. پس به من فرمودند: «ای سلیمان! بیا خرما بخور.» پس من نزدیک رفتم و از آن خرما خوردم و گفتم: فدای شما شوم! چقدر به خوردن خرما علاقه دارید؟ امام علیه السلام فرمود:
«آری، من خرما را دوست می دارم.» گفتم: برای چه؟ فرمود: «چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین و زین العابدین و امام باقر و امام صادق و پدرم امام کاظم علیهم السلام خرما را دوست می داشتند و شیعیان ما نیز چون از طینت ما آفریده شده اند خرما را دوست می دارند و دشمنان ما چون از مارجی از آتش خلق شده اند شراب را دوست می دارند.»
(1)45- در همان کتاب، از کافی، از بزنطی نقل شده که گوید: مردی از ماوراء
ص :429
نهر بلخ خدمت حضرت رضا علیه السلام رسید و گفت: من از شما سؤالی می کنم اگر پاسخ آن را طبق خواسته من دادید امامت شما را می پذیرم.
امام علیه السلام فرمود: «از هر چه می خواهی سؤال کن.» مرد بلخی گفت: به من بگویید خدای شما از چه زمانی بوده و چگونه بوده و تکیه گاه او بر چه بوده است؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «همانا خداوند خود آفریننده زمان است قبل از آن که زمانی وجود داشته باشد، و خود خالق کیفیت است قبل از آن که کیفیتی وجود داشته باشد و تکیه گاه او بر قدرت او می باشد.»
پس آن مرد برخاست و بر سر مبارک امام علیه السلام بوسه زد وگفت: «اشهدان لا اله الاّاللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه و انّ علیّا وصیّ رسول اللّه و القیّم بعده بما اقام به رسول اللّه و انّکم الائمّة الصادقون و انّک الخلف من بعدهم.» [یعنی: من به یگانگی خداوند و رسالت محمّد صلی الله علیه و آله شهادت می دهم و علی علیه السلام را وصی رسول خدا و قیّم امور مردم همانند رسول خدا می دانم و شما امامان را صادق و راستگو می دانم و تو را نیز جانشین آنان می دانم]
(1)46- در همان کتاب، از کافی، از بزنطی نقل شده که گوید: من چیزی[از
ص :430
خواسته های دنیا [را از حضرت رضا علیه السلام خواستار شدم. امام علیه السلام فرمود: «صبر کن، من امیدوارم که خداوند- انشاءاللّه- کار تو را به سامان رساند.»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، آنچه خداوند از دنیا به مؤمنین نمی دهد و به جای آن در آخرت به آنان می دهد برایشان بهتر خواهد بود.» سپس فرمود: «دنیا و متاع آن چه ارزشی دارد؟ همانا صاحب نعمت و مال در این دنیا در معرض خطر است؛ چرا که بر او واجب است حقوق خدا را از آن بپردازد.»
آن گاه فرمود: «به خدا سوگند، من چون صاحب مال می شوم و نعمت خداوند بر من فرو می ریزد پیاپی در هراس هستم» سپس دست خود را تکان داد و فرمود: «تا هنگامی که حق واجب آن را بپردازم.» گفتم: فدای شما شوم! آیا شما نیز با این مقام و منزلت هراس دارید؟ فرمود: «آری، و من خدای خود را بر نعمت هایی که به من عطا فرموده است شکر می کنم.»
نقل شده که آن حضرت ضمن دعای خود به یکی از دوستان در روز عید فطر فرمود: «ای فلانی! خداوند از تو و از ما بپذیرد.» و سپس نماز را اقامه نمود. و چون روز عید قربان شد فرمود: «ای فلانی! خداوند از ما و از تو قبول فرماید.»
پس من گفتم: ای فرزند رسول خدا! شما در عید فطر چیزی گفتید [تقبّل اللّه منک و منّا [و در عید قربان چیزی دیگر «تقبّل اللّه منّا و منک]؟ فرمود: «آری، من در عید فطر به او گفتم: خداوند از تو و از ما قبول نماید؛ چرا که او همان کاری را که ما انجام دادیم انجام داد و در عید قربان به او گفتم: خدا از ما و از تو قبول فرماید؛ چرا که ما توانستیم قربانی کنیم و او نتوانست.»
(1)48- در همان کتاب، از کتاب کافی، از سلیمان بن جعفر نقل شده که گوید:
ص :432
من برای انجام بعضی از امور در خدمت امام رضا علیه السلام بودم و چون خواستم از آن حضرت جدا شوم و به منزل خود بازگردم امام علیه السلام به من فرمود: «امشب را نزد ما باش.» پس من با مغیّب همراه آن حضرت وارد منزل امام علیه السلام شدیم. ناگهان امام دیدند غلامانشان مشغول ساختن آغل برای حیوانات هستند و در کنارشان مرد سیاهی نیز مشغول کار است. امام علیه السلام فرمود:
«این مرد کیست که برای شما کار می کند؟» غلامان گفتند او به ما کمک می دهد و ما چیزی به او می دهیم. امام علیه السلام فرمود: «آیا اجرت او را معین کرده اید؟» گفتند خیر، اجرتی برای او تعیین نشده لکن او را راضی خواهیم نمود.
(1)پس امام علیه السلام سخت خشمناک گردید و خواست با تازیانه آنان را بزند. من گفتم: فدای شما شوم! برای چه خود را به خشم می آورید؟ فرمود: «من بارها آنان را از چنین کاری نهی کرده ام و گفته ام تا اجرت اجیر را معین نکرده اید او را به کار نگیرید و من می دانم که هر کس برای شما کاری را بدون مقاطعه و تعیین اجرت
ص :433
انجام دهد اگر شما سه برابر اجرت آن را به او بدهید باز فکر می کند که حق او را نداده اید لکن اگر اجرت او را تعیین کنید و همان اجرت را در پایان کار به او بدهید شما را می ستاید که به وعده خود عمل کرده اید و اگر مختصری به او اضافه بدهید آن را اضافه بر اجرت خود می داند و از شما تشکر خواهد نمود.»
(1)49- در کتاب بحار، از عیون و امالی، از حضرت رضا علیه السلام ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «خداوند عزّوجلّ به فرزند آدم خطاب می فرماید: ای فرزند آدم! آیا به من انصاف می دهی که من [پیاپی] به تو دوستی می کنم و از نعمت های من بهره مند می شوی و تو با من به وسیله نافرمانی خود دشمنی می کنی؟
همیشه خوبی و خیر من به تو نازل می شود و در مقابل آن شر و گناه تو به طرف من صاعد است! همواره فرشته [موکل به اعمال تو] در هر روز و شب عمل
ص :434
زشت تو را به من خبر می دهد [و من نعمت خود را از تو دریغ نمی کنم]؟
ای فرزند آدم! تو مرتکب محارم و گناهان بزرگ می شوی و چون با نیت خالص توبه می کنی من توبه تو را می پذیرم و از گذشته های تو می گذرم و تو را اهل بهشت و در جوار خود قرار می دهم. چه زشت است اصرار تو بر اعمال ناپسند!
ای فرزند آدم! اگر اوصاف خود را از کسی بشنوی و ندانی که مقصود او تو هستی همانا بر چنین فردی خشم خواهی نمود!»
(1)50- در کتاب بحار، از امالی شیخ طوسی، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که خداوند عزّوجلّ می فرماید: «هیچ مخلوقی به غیر من پناهنده نمی شود جز آن که من درهای آسمان و زمین را بر او می بندم؛ او اگر از من چیزی بخواهد به او نخواهم داد و اگر مرا صدا زند به او پاسخ نمی دهم. و هیچ مخلوقی به من پناهنده نمی شود جز آن که آسمان و زمین را ضامن روزی او قرار می دهم و اگر ازمن درخواستی کند به او عطا خواهم نمود واگر مرا صدا بزند او را اجابت می کنم واگر استغفار نماید او را
ص :435
می بخشم.»
(1)51- حضرت رضا علیه السلام می فرماید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: یا علی! چون روز قیامت شود من به پروردگار خود پناه می برم و تو به من پناه خواهی برد و فرزندان تو (امامان بعد ازتو) به تو پناه می برند و شیعیان آنان به امامان خود پناهنده می شوند. سپس فرمود: تو فکر می کنی به کجا خواهیم رفت؟ [به خدا سوگند جز به طرف بهشت نخواهیم رفت].
(2)52- در کتاب عیون و کافی و بحار، از حضرت رضا علیه السلام نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوند هر گناهی را می بخشد جز گناه کسی که مهریه همسر خود را به تأخیر اندازد و یا حق اجیری را ندهد و یا انسان حرّ و آزادی را بفروشد.»
ص :436
(1)53- در کتاب عیون و امالی طوسی و بحار، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: یا علی! خداوند تو و اهل تو و شیعان و دوستان تو ودوستان شیعیان تو و دوستان دوستان شیعیان تو را بخشید؛ پس بشارت باد تو را که تو از شرک به خداوند جدا بوده وعلم و دانش در وجود تو جمع شده است.»
(2)54- در کتاب بحار و عیون و صحیفة الرضا علیه السلام نقل شده که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «خوی نیک بهترین همنشین انسان است.»
(3)55- و فرمود «کامل ترین شما از جهت ایمان، نیکوترین شما ازجهت اخلاق می باشد.»
(4)56- و فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: عنوان نامه عمل مؤمن در روز قیامت خلق نیک اوست.»
ص :437
(1)57- و فرمود: «نزدیک ترین شما، به من در روز قیامت نیکوترین شمایند از جهت اخلاق و خیرخواهی ازخانواده خود.»
(2)58- در کتاب بحار و عیون و خصال، از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرمود: «چون یکی از شما حاجت و خواسته ای داشته باشد باید صبحگاه روز پنجشنبه برای انجام آن حرکت کند و چون از منزل خود خارج می شود آیات آخر سوره آل عمران و آیة الکرسی و انّا انزلناه فی لیلة القدر و سورة حمد را بخواند، همانا انجام حوایج دنیا و آخرت او در آن خواهد بود.»
(3)59- در کتاب بحارو عیون وخصال نقل شده که امام حسین علیه السلام می فرماید:
ص :438
«شخصی پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام را دعوت نمود. پدرم به او فرمود: با سه شرط دعوت تو را اجابت می کنم. آن مرد گفت: آن سه شرط چیست؟ پدرم فرمود: چیزی از خارج خانه تهیه نکنی و آنچه در خانه داری از من دریغ ننمایی و به عیال و خانواده خود فشاروارد نکنی او گفت: پذیرفتم. پس پدرم دعوت او را اجابت نمود.»
(1)60- در کتاب بحار و عیون و وسایل، از حضرت زین العابدین علیه السلام نقل شده که فرمود: «پدرم امام حسین علیه السلام چون وارد مستراح [توالت] شد، لقمه نانی را دید که روی زمین افتاده بود پس آن را به غلام خود داد و فرمود: چون خارج شدم به من بده. پس غلام آن لقمه را خورد. و چون امام علیه السلام در بازگشت به او فرمود: لقمه چه
ص :439
شد؟ او گفت: ای مولای من! من آن را خوردم. امام حسین علیه السلام فرمود: من هم تو را در راه خدا آزاد نمودم.
پس مردی به آن حضرت گفت: آیا او را آزاد نمودید؟ امام علیه السلام فرمود: آری،من ازجدم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: کسی که لقمه ای را از زمین بردارد و تمیز کند و یا بشوید و بخورد، هنوز داخل جوف او نشده که خداوند او رااز آتش دوزخ آزاد می کند.
سپس فرمود: من نمی خواهم کسی که خدا او را از آتش دوزخ آزاد نموده غلام من باشد.»
(1)61- در کتاب بحار و وسائل از حضرت رضا علیه السلام نقل شده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: برای خانه های خود از قرآن (و قرائت آن) بهره ای قرار دهید همانا خانه ای که در آن قرائت قرآن بشود آن خانه با اهل خود مأنوس است و خیر آن فراوان و ساکنین آن از جنیان مؤمن خواهند بود و اگر در آن قرائت قرآن نشود آن خانه برای اهلش وحشتناک خواهد بود و خیر وبرکت آن ناچیز و ساکنین آن از جنیان کافر خواهند بود.
ص :440
ص :441
ولادت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا علیه السلام
مه ذیقعده چراغ سحرت باد مبارک جلوه شمس به صبح ظفرت باد مبارک
خنده نجمه به قرص قمرت باد مبارک نجمه دیدار فروغ بصرت باد مبارک
صدف بحر ولایت گهرت باد مبارک عید میلاد یگانه پسرت باد مبارک
پدر و مادر و فرزند و تبارم به فدایت
ب_ه خ_دا آین_ه روی خدا داده خ_دایت
* * *
این پسر بر همه مولاست علی نام نکویش دل صد سلسله افتاده به هر حلقه مویش
فیض دیدار خداوند بود در گل رویش داروی درد مسیحاست غبار سر کویش
سدره یک شاخه ز نخلی است که روید لب جویش نجمه با چشم خدابین بگشا دیده بسویش
تو ز ختم رسل و شیر خدا آینه داری
ش_رف بنت اس_د آب_روی آمن_ه داری
صدف بحر ولا را گهر است این، گهر است این طوبی جنّت دل را ثمر است این، ثمر است این
ص :442
قلم صنع خدا را اثر است این، اثر است این افق دانش و دین را قمر است این، قمر است این
پدر پیر خرد را پسر است این، پسر است این بلکه بر آدم و حوّا پدر است این، پدر است این
همه ممنون عنایت، هم_ه مرهون عطایش
همه دانند امامش، همه خوانند رضایش
* * *
(نخل میثم ص 322)
جمال زیبا
عالم آل نبی علم گل باغ کمالش ملک و جن و بشر یکسره مبهوت جلالش
نبوی قدر و جلالش، علوی خلق و خصالش چون خداوند تعالی نه نظیر و نه مثالش
پدرش موسی جعفر شده مبهوت جمالش مه ذیقعده زده دست بدامان وصالش
در ناب سخ_ن اه_ل ولا گشت_ه حدیثش
بلکه معروف بزنجیر طلا گشته حدیثش
* * *
بی تولاّش دل اهل دل آرام نگیرد مهر کور است گر از مهر رخش وام نگیرد
ص :443
مرغ جان خانه به جز بر در این بام نگیرد خضر تشنه است اگر از کف او جام نگیرد
هر که از جام تولاّی رضا کام نگیرد شرف از بندگی و بهره ز اسلام نگیرد
اوست آنکس که ولایت بولایش ش_ده کام_ل
به همه خلق خدا لطف و عطایش شده کامل
* * *
ز سر انگشت رضا معجز شق القمر آید شجر خشک ز فیض نگهش بارور آید
گر اشارت کند از شعله دو صد لاله برآید ریگ دُر، سنگ طلا، خاک سیه مشک تر آید
غنچه با خنده برون از دل سخت حجر آید نخل ایمان بحق از فیض وجودش ثمر آید
مرده را زنده کند فیض غبار حرم او
من آلوده دل و دام_ن لطف و کرم او
* * *
ای دل عیسی مریم به تولاّی تو زنده ای دو صد موسی عمران شده در طور تو بنده
ای که یوسف زده با یاد گل روی تو خنده ای که ابر کرمت بر سرما سایه فکنده
ص :444
ریشه کفر شد از تیشه توحید تو کنده نقش شیر از نگه نافذ تو شیر درنده
آهویی را که تو ضامن شوی از لطف و کرامت
نه عجب گر که شود، ض_امن خلقی به قی_امت
* * *
دل شود لاله و از سنگ قدمگاه تو روید موسی از دامن سینا به خراسان تو پوید
عیسی از چرخ چهارم گل بستان تو بوید خضر از آب بقادل به لب جوی تو شوید
عضو عضوم همه گردیده زبان مدح تو گوید چشم گریان و دل گمشده ام روی تو جوید
تو غریب الغربائی، تو چ_راغ دل م_ایی
تو معین الضعفایی، تو رضایی تو رضایی
(نخل میثم ص 323)
* * *
طوطی وحی به گلزار جنان مدح تو خواند آسمان دست به دامان ولای تو رساند
نَفَس باد صبا در حرمت مشک فشاند هیچکس غیر خدا وصف تو گفتن نتواند
ساعتی را چو گدا هر که سر کوی تو ماند هرگز از دست کسی افسر شاهی نستاند
ص :445
من که خوارم چه شود با گل گلزار تو باشم
س_گ درب_ار تو یا خ_ادم زوّار ت_و باش_م
* * *
تو که جان زنده شود با نفس روح فزایت تو که از بال مَلَک پُر شده ایوان طلایت
تو که رشک حرم کعبه شده صحن و سرایت تو که گَشتَند شهان، سائل و محتاج گدایت
تو که آهوی بیابان شده مرهون عطایت تو که هم دشمن و هم دوست کند مدح و ثنایت
چه شود گر قدمی از کرمی رنجه نمایی
آن سه موعود که گفتی بملاقات من آیی
* * *
آتش عشق تو در سینه ما مشتعل آید مهر تو روز جزا کفّه خیرالعمل آید
نه عجب گر به تضرّع به حریمت جَمَل آید سنگ تا خاک تو را بوسه زند از جبل آید
گر همان دم که زنم بوسه به قبرت، اجل آید مرگ شیرین تر و محبوبترم از عسل آید
کرمی، تا که یکی بوسه ز قبر تو بگی_رم
آنچنان بوسه بگیرم که همان لحظه بمیرم
(نخل میثم ص 324)
ص :446
قصیده در مدح امام رضا علیه السلام
ای نجمه، جمال داور آوردی مرآت رخ پیمبر آوردی
از پاکترین سلاله آدم پاکیزه گلی معطّر آوردی
با حسن محمّدی صلی الله علیه و آله علی زادی وز شاخه سرمدی بر آوردی
در ملک وجود شهریار دین بر حسن خدای مظهر آوردی
جانی که بود مجسّم آوردی روحی که بود مصوّر آوردی
در بحر کمال گوهر افکندی وز بحر جمال، جوهر آوردی
چشم همه ستارگان روشن زیرا که مه منوّر آوردی
با علم و کمال جعفر صادق فرزند ز پور جعفر آوردی
طفلی که به شیر پرده می گیرد جان از عدوی ستمگر، آوردی
از پاکترین سلاله کوثر در کثرت خیر کوثر آوردی
بر فلک کمال ناخدا زادی بر چرخ جلال محور آوردی
هشتم ولی است و هفتمین قبله ماهی که تو ماه منظر آوردی
بر قامت وی نگر قیامت بین پیش از محشر، تو محشر آوردی
بر خلق خدا برای هر عصری شاهنشه دادگستر آوردی
بر فرق کمال و دانش تقوی ای پاک ملیکه افسر آوردی
بنیانگر عدل و داد و آزادی بنیانکن فتنه و شر آوردی
ممدوح تمام عالم خلقت محبوب خدای اکبر آوردی
من هر چه بوصف او سخن گویم از آن بهتر، تو مادر آوردی
مصداق دگر بر آیه تطهیر از نسل بتول اطهر آوردی
ص :447
گر ختم رسل نبود پیغمبر من می گفتم پیمبر آوردی
در کسوت جسم یک جهان جان را کز جان باشد نکوتر، آوردی
ایمان زادی نه بلکه ایمان را بر پیکر نازنین سر آوردی
در سینه جهل آذر افکندی بر کشتی علم لنگر آوردی
یعنی پسر امام موسی را بر ما تو امام و رهبر آوردی
زیبد صله گیری از خدا «میثم»
چون م_دح رضا به دفتر آوردی
(نخل میثم ص 325)
قصیده در مدح ثامن الحجج علیه السلام
ای سند نجات من ولایت تو یا رضا صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا
دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا زیارتت به دین من زیارت خدا رضا
تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا
رض_ا رضا رضا رض_ا رضا رضا رضا رض_ا
* * *
شهی که خاک طوس از او آمده محترم توئی مهی که نور می دهد بر عرب و عجم توئی
رؤف اهلبیتی و ولّی ذوالکرم توئی به مسجدالحرام دل قبله توئی حرم توئی
صفا و مروه می کند با حرمت صفا، رضا
رض_ا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رض_ا
ص :448
منم که بین طوطیان گَرمِ ترانه توام کبوتری شکسته پر در آشیانه توام
نیازمند گندمی در آستانه توام بال زنان دورو بر نقاره خانه توام
اگر پرم ز کوی تو بگو پرم کجا، رضا
رض_ا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رض_ا
الا الا ثنای تو، ذکر علی الدّوام من رؤف من، عطوف من، امید من، امام من
لحظه به لحظه دمبدم، بر حرمت سلام من به غرفه های مرقدت، خورده گره زمام من
در حرمت گرفت_ه ام ذکر رض_ا رض_ا رض_ا
رض_ا رضا رضا رض_ا رضا رضا رضا رض_ا
حیات جان پراکند بوی خوش نسیم تو مادر خلقت آمده سائله قدیم تو
صراط اولیای حق صراط مستقیم تو دل ز فرشته می برد کبوتر حریم تو
ملک بسوی این حرم آورد التجا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رض_ا
ناز کنم به سلطنت اگر تو را گدا شوم نه لایقم گدا شوم گدات را فدا شوم
چه می شود قبول تو بخاطر خدا شوم نه تو ز من جدا شوی نه من ز تو جدا شوم
نه من تو را رها کنم نه تو مرا رها، رضا
رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا
ص :449
توئی که درد روح را ز فیض تن دوا کنی عقده ز کار عالمی به یک کرشمه واکنی
کلیم را عصا دهی مسیح را دعا کنی چه می شود که یک نظر به قلب سنگ ما کنی
ای که بیک اشاره ات سنگ شود، طلا، رضا
رض_ا رضا رضا رضا رض_ا رضا رضا رض_ا
ولایت تو دین من نه دین من که دین، هم محبتت فروغ دل چراغ هر دو عین، هم
عنایت تو بیشتر ز ظرف عالمین، هم مقام زائرت فزون ز زائر حسین، هم
رشک ب_رد زائرت زائر کرب_لا، رض_ا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
خزان شدم که بخشیم ز اشک و خون بهارها به هر دقیقه عمر خود کشیدم انتظارها
که در طواف مرقدت مرا رسد فشارها کنم دراز دست خود به عجز و ناله بارها
که پنجه ام گره خورد به غرفه، تو یا، رضا
رض_ا رض_ا رضا رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا
گلی که شد خزانِ تو بهار لاله چید از او دلی که شد از آنِ تو، فروغ حق دمید از او
کسی که زائر تو شد عطا ز تو امید از او ز لطف و مرحمت کنی سه بار بازدید از او
ص :450
تو را سزد تو را سزد تو را چنین عطا، رضا
رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا
* * *
مرا به مهر خود ببر که با ولات زیستم به تربتت شتافتم به غربتت گریستم
در آفتاب صحن تو اگر دمی بایستم بسایه بهشت هم نیازمند نیستم
جهنّم است بهر من بهشت بی رضا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رض_ا
مرا تقرب خدا ولای تو سبب شده مدح تو و ثنای تو دعای روز و شب شده
هر نفسی که می زنم سلسلة الذهب شده کبوتر تو از ازل بذکر تو ادب شده
زبان من که باز شد تو را، زدم صدا، رضا
رض_ا رض_ا رضا رضا رض_ا رض_ا رض_ا رض_ا
توئی توئی که چون خدا نظر به بنده می کنی توئی که جان مرده را دوباره زنده می کنی
تو شام تیره را سحر ز فیض خنده می کنی تو نقش شیر پرده را شیر درنده می کنی
تو مورخسته را دهی بال و پرهما رضا
رض_ا رض_ا رضا رضا رض_ا رض_ا رض_ا
(نخل میثم ص 327)
ص :451
به هوای دیدن روی تو
بقضایت از دل و جان رضا که رضابه حُسن قضا شدم بسپاس حسن قضای تو ز ازل رضا برضا شدم
بگرفته نقد روان بکف که بکوی دوست کنم تلف بامید بخشش ما سلف بجوار قبر رضا شدم
ز خزانه کرمت شها طلبم عنایتِ دمبدم ببلای فیض ولای تو ز ازل قرین بلا شدم
دل و دین بکوی تو داده ام که بیک نظر کنیم نظر تو خود آگهی ز دلم شها که گدای فیض لقا شدم
تو چو آفتاب ولایتی تو چو شاه ملک هدایتی بامید نیل عطای تو ز دیار و یار جدا شدم
بهوای دیدن روی تو ز همه بریدم و سوی تو بطواف کعبه کوی تو پی درک سعی صفا شدم
چو خزینه دار خدا توئی بیقین امام هدی توئی نظری به میر جهانیت که بدرگه تو گدا شدم
(دیوان میرجهانی ص 42)
در آستان رضا تا سر نیاز نهادم سر نیاز به درگاه بی نیاز نهادم
ص :452
هزار شکر شدم کامران زپرتو فیضش چو راز خویش به منظور اهل راز نهادم
نهفته راز بگفتم در نیاز ببستم در امید عطای روی خویش باز نهادم
چگونه قدر ندانم برای آنشب قدری که در حریم رضا دل بسوز و ساز نهادم
بگرد مرقد او خواستم چو شمع بسوزم ز آه و ناله دل خویش در گداز نهادم
مرا بکعبه چه حاجت که گرد کعبه کویش طواف کردم و بر ابرویش نماز نهادم
نبود چاره مرا غیر شرح غم ببر او یکان یکان همه را پیش چاره ساز نهادم
اگر چه خاطرم افسرده بود و حال پریشان دل شکسته خود پیش دلنواز نهادم
نشیب مرتبه ای داشتم ز فرط جهالت ز جلوه اش قدم خویش بر فراز نهادم
ز نظره کرم او ربوده شد دل حیران چنانکه بر در جودش بنای آز نهادم
(دیوان میرجهانی ص 49)
ص :453
شاها پناهم ده
الا ای طوس طوبی لک که خاکی دل نشین داری نهان در خاک خود گنج جلال و علم و دین داری
مهین مهر سپهر ارتضا شاه فلک جاهی کنار خویشتن هم چون امام هشتمین داری
فدایت ای شهنشاهی که اندر حشمت و قدرت سماوات و زمین یکسر همه زیر نگین داری
نه تنها دانه من گیرم شها از مزرع جودت که گِرد خرمن خود صد هزاران خوشه چین داری
نظر کردی کشانیدی مرا در آستان خود نمی پرسی چرا اشک غم اندر آستین داری
بدرگاهت پناه آورده ام شاها پناهم ده نزیبد از تو مسکین رو سیاهیرا غمین داری
منم بیمار جرم و غم توئی درد مرا درمان که در دارالشفای خود دوای آن و این داری
مس قلب سیاهم را باکسیر نظر زر کن چو اندر کف میّسر کیمیائی اینچنین داری
بمهمانخانه جود تو من شرمنده مهمانم الا ای میزبان لطفی که مهمانی حزین داری
ص :454
کریم و کان احسانیّ و جود ای مظهر رحمان نه عیب تست گر لطفی بخاکسترنشین داری
اگر خوبم اگر بد ادّعای دوستی دارم بخوانی یا برانی اختیار مهر و کین داری
ولی بیچارگانرا چاره بخشی هست زیباتر تو خود دانی که حیرانی به درد و غم قرین داری
(دیوان میرجهانی ص 65)
ای خاک طوس
ای خاک طوس چشم مرا توتیا توئی مائیم دردمند و سراسر دوا توئی
داری دم مسیح تو ای خاک مشک بیز یا نکهت بهشت که دارالشفا توئی
ای خاک طوس درد دلم را توئی علاج بر دردها طبیب و بغمها دوا توئی
ای ارض طوس خاک تو گوگرد احمر است قلب وجود ما همه را کیمیا توئی
ای خاک طوس رتبه ات این بس که از شرف مهد امان و مشهد پاک رضا توئی
ای خاک طوس چون تو مقام رضا شدی برتر هزار پایه ز عرش علا توئی
ص :455
فریاد رس بهر غم و کافی بهر اَلَم حِصن حصین عالم و کهف الوری توئی
والشمس آیتی بود از روی انورت توضیحش آنکه ترجمه واالضحی توئی
این می کشد مرا که بدین شوکت و جلال در ارض طوس بی کس و بی آشنا توئی
و این می کشد مرا که بصد رنج و صد بلا در دست خصم کشته زهر جفا توئی
(کرامات رضویه ص 106-109)
مؤلف گوید: لازم دیدم در پایان اشعار، با اشعار ذیل یادی از آقا حضرت بقیة الله علیه السلام بشود.
دیدار یار
یار اگر از در درآید جان کنم قربان او گر دهد فرمان قتلم این من و فرمان او
گر به بینم من رخ زیبا و روی مست او دیده بگذارم به پایش من شوم قربان او
جان و سربازم به راه آن بت شیرین زبان تا مراد خود بگیرم از لب خندان او
کرده مستم چشم مست و نرگس شهلای او پای بندم از دل و جان بر سر پیمان او
ص :456
خاک زیر مقدم آن دلبر جانانه را بر سرم ریزم که بینم من لب خندان او
دست و پایم بسته شد در زلف پرچین نگار هستم آزاد دو عالم گر شوم دربان او
دردمند و مضطر و بیچاره گشتم از فراق گو پذیرد تا کنم جانم فدای جان او
گرد راهش توتیای چشم و آرام دلم دیده بگذارم به پای کمترین غلمان او
روز و شب بهر امید دیدنش زاری کنم تا بگیرم بر شفای درد خود درمان او
فیض روی او گرم یک لحظه ای گردد نصیب زنده گردد جان و تن از داروی درمان او
بر در درگاه او پیوسته من استاده ام تا به بینم روی محبوب و شوم قربان او
کاش می آمد شبی می دید حال زار من خون فرو ریزد زچشمم از غم هجران او
چشم بیدارش چو می بیند رخ زرد مرا او می گشاید صد گره از کار من دستان او
خ_ادما گر یار امشب با تو می گوید سخ__ن
خود مبین این باشد از والائی و احسان او
«حشمت اللّه علوی»
ص :457
اشعار عربی
ما أنشد علیه السلام من الشعر فی الحکم و الموعظ
1- فی البحار عن العیون: البیهقیُّ، عن الصولیَّ، عن محمد بن یحیی بن أبی عباد، عن عمّه قال: سمعت الرَّضا علیه السلام یوما ینشد شعرا و قلیلاً ما کان ینشد شعرا:
کلّنا نأمل مدّا فی الاجل والمنایا هنَّ آفات الامل
لا تغرَّنک اباطیل المنی والزم القصدودع عنک العلل
انّما الدُّنیا کظلٍّ زائل حلَّ فیه راکب ثمَّ رحل
فقلت: لمن هذا أعزَّ الله الامیر؟ فقال: لعراقیّ لکم، قلت: أنشدنیه أبوالعتاهیة لنفسه، فقال: هات اسمه ودع عنک هذا، انَّ الله سبحانه و تعالی یقول: «ولاتنا بزوا بالالقاب»(1) و لعلّ الرَّجل یکره هذا(2)
2- و فیه عنه: ابن المتوکّل و ابن عصام و الحسن بن أحمد المؤدَّب و الورَّاق
ص :458
والدّقاق جمیعا، عن الکلینیَّ، عن رجل ذکر اسمه، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام أنَّ المأمون قال: هل رویت من الشعر شیئا؟ فقال: قد رویت منه الکثیر، فقال، أنشدنی أحسن ما رویته فی الحلم فقال علیه السلام :
اذا کان دونی من بلیتُ بجهله أبیتُ لنفسی أن تقابل بالجهل
و ان کان مثلی فی محلّی من النُّهی أخذت بحلمی کی اُجلَّ عن المثل
و ان کنت أدنی فی الفضل و الحجی عرفت له حقَّ التقدُّم و الفضل
قال له المأمون: ما أحسن هذا؟ هذا من قاله؟ فقال: بعض فتیاننا قال: فأنشدنی أحسن ما رویته فی السکوت عن الجاهل، و ترک عتاب الصدیق، فقال علیه السلام :
انّی لیهجرنی الصدیق تجنّبا فاریه أنَّ لهجره اسبابا
و أراه ان عاتبته أغریته فأری له ترک العتاب عتابا
و اذا بلیت بجاهل متحکّم یجد المحال من الامور صوابا
أولیته منّی السکوت و ربّما کان السکوت عن الجواب جوابا
فقال له المأمون: ما أحسن هذا؟ هذا من قاله؟ فقال علیه السلام : بعض فتیاننا قال: فأنشدنی أحسن ما رویته فی استجلاب العدوَّ حتّی یکون صدیقا فقال علیه السلام :
و ذی غلّة سالمته فقهرته فأوقرته منّی لعفو التجمّل
و من لا یدافع سیّئات عدوَّه باحسانه لم یأخذ الطَّول من عل
و لم أرفی الاَشیاء أسرع مهلکا لغمر قدیم من ودادٍ معجَّل
فقال له المأمون: ماأحسن هذا؟ هذا من قاله؟ فقال: بعض فتیاننا، فقال: فأنشدنی أحسن مارویته فی کتمان السَّر فقال علیه السلام :
و انّی لانسی السرَّ کیلا اذیعه فیامن رأی سرَّا یصان بأن ینسی
مخافة أن یجری ببالی ذکره فینبذه قلبی الی ملتوی حشا
ص :459
فیوشک من لم یفش سرّا و جال فی خواطره أن لا یطیق له حبسا
فقال له المأمون: اذا أمرت أن تترَّب الکتاب کیف تقول؟ قال تَرِّب قال: فمن السّحا قال: سحِّ، قال: فمن الطین، قال: طیِّن فقال: یا غلام ترَّب هذا الکتاب و سحِّه و طینّه وامض به الی الفضل بن سهل، و خذ لابی الحسن ثلاثمائة ألف درهم(1).
بیان: «الغلُّ» بالکسر الحقد و الضغن، و یقال أتیته من عل أی من موضع عال، والغمر بالکسر الحقد و الغلُّ قوله علیه السلام : «فیامن رأی» کلام علی التعجّب أی من رأی سرّا یکون صیانته بنسیانه، و الحال أنَّ النسیان ظاهرا ینافی الصیانة و قوله «مخافة» متعلّق بالمصرع الاولی، قوله «الی ملتوی حشا» أی من یکون لوّی وزخیر فی أحشائه و فی بعض النسخ «حسّا» بکسر الحاء المهملة و تشدید السین المهملة و هو وجع یأخذ النفساء بعد الولادة، و علی التقدیرین کنایة عن عدم الصبر علی ضبط السرَّ و منازعة النفس الی افشائه.
و قال الجوهریُّ: سحاة کلَّ شی ء قشره، و سحاء الکتاب مکسور ممدود و سحوت القرطاس و سحیته أسحاه اذا قشّرته، و سحوت الکتاب و سحیته اذا شددته بالسَّحاء.
و قال الصدوق رحمه الله بعد ایراد هذا الخبر: کان سبیل ما یقبله الرضا علیه السلام عن المأمون سبیل ما کان یقبله النبی صلی الله علیه و آله من الملوک، و سبیل ما کان یقبله الحسن بن علیّ علیه السلام من معاویة، و سبیل ما کان یقبله الائمّة علیه السلام من آبائه من الخلفاء و من کانت الدُّنیا کلّه له، فغلب علیها ثمَّ اعطی بعضها، فجائز له أن یأخذه. (البحار ج 49 ص 109)
3- البحار عن العیون: الدَّقاق، عن الاسدیّ، عن سهل، عن عبدالعظیم
ص :460
الحسنیّ، عن معمر بن خلاّد و جماعة قالوا: دخلنا علی الرَّضا علیه السلام فقال له بعضنا: جعلنی اللّه فداک ما لی أراک متغیّر الوجه؟ فقال علیه السلام انّی بقیت لیلتی ساهرا مفکّرا فی قول مروان بن أبی حفصة(1).
أنّی یکون و لیس ذاک بکائن لبنی البنات وراثة الاعمام
ثمَّ نمت فاذا أنا بقائل قد أخذ بعضادتی الباب و هو یقول:
أنّی یکون و لیس ذاک بکائن للمشرکین دعائم الاسلام
لبنی البنات نصیبهم من جدَّهم والعمُّ متروک بغیر سهام
ما للطلیق و للتراث و انّما سجد الطلیق مخافة الصمصام
قد کان أخبرک القرآن بفضله فمضی القضاء به من الحکّام
انَّ ابن فاطمة المنوَّه باسمه حاز الوراثة عن بنی الاَعمام
ص :461
و بقی ابن نثلة واقفا متردَّدا یرثی و یسعده ذووا الاَرحام(1)
بیان: المراد بالطلیق العباس حیث اُسریوم بدر، فاطلق بالفداء، و الصمصام السیف الصّارم الّذی لاینثنی و الضمیر فی قوله «بفضله» راجع إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام بمعونة المقام و قرینة ما سیذکر بعده إذ هو المراد بابن فاطمة و المراد بابن نثلة العباس فانّ اسم اُمّه کانت نثلة، و قدمرَّ بیان حالها فی باب أحوال العباس، و المراد بقضاء الحکّام ما قضی به أبوبکر بینهما کما هو المشهور، و قد مضی منازعة اُخری أیضا بین الصادق علیه السلام و بین داود بن علی العباسی و أنّه قضی هشام للصادق علیه السلام .
4- و فیه عنه: أبی، عن سعد، عن ابن هاشم، عن ابن المغیرة قال: سمعت أباالحسن الرَّضا علیه السلام یقول:
انّک فی دار لها مدَّة یقبل فیها عمل العامل
ألاتری الموت محیطا بها یکذب فیها أمل الآمل
تعجِّل الذنب لما تشتهی و تأمل التوبة فی قابل
و الموت یأتی أهله بغتة ما ذاک فعل الحازم العاقل(2)
5- و فیه عنه: الحسن بن عبدالله بن سعید العسکریُّ، عن أحمد بن محمّد بن الفضل، عن ابراهیم بن احمد الکاتب، عن احمد بن الحسین کاتب أبی الفیّاض عن أبیه قال: حضرنا مجلس علیَّ بن موسی الرضا علیه السلام فشکی رجل أخاه فأنشأه یقول:
اعذر أخاک علی ذنوبه و استر وعظِّ علی عیوبه
واصبر علی بهت السفیه و للزَّمان علی خطوبه
ص :462
ودع الجواب تفضّلاً و کل الظلوم الی حسیبه(1)
7- و فیه عنه: الطالقانیُّ، عن الحسن بن علیَّ العدویَّ، عن الهیثم بن عبدالزمانی عن الرَّضا، عن آبائه علیه السلام قال: کان أمیرالمؤمنین علیه السلام یقول:
خلقت الخلائق فی قدرة فمنهم سخیُّ و منهم بخیل
فأمّا السخیُّ ففی راحة وأمّا البخیل فشوم طویل(2)
8- و فیه عن العیون: ابن المتوکّل، عن علیّ، عن أبیه، عن الریّان بن الصّلت قال: أنشدنی لرَّضا علیه السلام لعبدالمطّلب:
یعیب النّاس کلّهم زمانا و ما لزماننا عیب سوانا
نعیب زماننا والعیب فینا ولو نطق الزَّمان بنا هجانا
وانَّ الذئب یترک لحم ذئب و یأکل بعضنا بعضا عیانا
لبسنا للخداع مسوک طیب فویل للغریب أذا أتانا(3)
8- و فیه عنه: البیهقیُّ، عن الصّولی، عن ابن ذکوان، عن ابراهیم بن اللعباس قال: کان الرَّضا علیه السلام ینشد کثیرا:
اذا کنت فی خیر فلا تغترر به ولکن قل اللّهمَّ سلّم و تمّم(4)
9- و فیه عن المناقب: له علیه السلام :
لبست بالعفّة ثوب الغنی و صرت أمشی شامخ الرأس
ص :463
لست الی النسناس مستأنسا لکنّنی آنس بالناس
اذا رأیت التیه من ذی الغنی تهت علی التائه بالیأس
ما ان تفاخرت علی معدم و لا تضعضعت لافلاس(1)
بیان: «التیه» بالکسر الکبر، قوله بالیأس ای عمّا فی أیدی النّاس، و التوکّل علی اللّه(2).
10- و فیه عن الاختصاص: کتب المأمون الی الرضا علیه السلام فقال عظنی: فکتب علیه السلام :
انّک فی دنیالها مدَّة یقبل فیها عمل العامل
أماتری الموت محیطا بها یسلب منها أمل الآمل
تعجّل الذَّنب بما تشتهی و تأمل التوبة من قابل
و الموت یأتی أهله بغتة ما ذاک فعل الحازم العاقل(3)
(البحار ج 49 ص 107 الی 1012).
بعض ما قیل من المراثی فی حقّ ابی الحسن الرضا علیه السلام
1- العیون ج 2/250: حدثنا تمیم بن عبداللّه بن تمیم القرشی رضی اللّه عنه، قال: حدّثنا ابی، عن احمد بن علی الانصاری، قال: قال ابن المشیع المدنی(4) یرثی
ص :464
الرضا علیه السلام :
یا بقعة مات بها سیّدی ما مثله فی النّاس من سیّد
مات الهدی من بعده والندی و شمر الموت به یقتدی (1)
لا زال غیث اللّه یا قبره علیک منه رائحا مغتدی
کان لنا غیثا به نرتوی و کان کالنجم به نهتدی
انّ علیا ابن موسی الرضا قدحلّ والسودد فی ملحد
یا عین فابکی بدم بعده علی انقراض المجد و السودد
و لعلی بن ابی عبدالله الخوافی یرثی الرضا علیه السلام :
یا ارض طوس سقاک اللّه رحمته ماذا حویت من الخیرات یا طوس؟!
طابت بقاعک فی الدّنیا و طیّبها شخص ثوی بسناباد مرموس(2)
شخص عزیز علی الاسلام مصرعه فی رحمة الله مغمور و مغموس
یا قبره انت قبر قد تضمّنه حلم و علم و تطهیر و تقدیس
فخرا فانّک مغبوط بجثّته و بالملائکة الابرار محروس.
2- و فیه: حدّثنا الحاکم ابو علی الحسین بن احمد البیهقی، قال: حدثنی محمّد بن یحیی الصولی، قال: حدّثنی هرون بن عبداللّه المهبلی، قال: حدّثنی دعبل بن علیّ، قال: جاءنی خبر موت الرضا علیه السلام و انا بقم و قلت قصیدتی، الرائیة فی مرثیته علیه السلام :
ص :465
اری امیّة معذورین ان قتلوا و لا اری لبنی العباس من عذر
اولاد حرب و مروان و اسرتهم بنو معیط ولاة الحقد والوغر
قوم قتلتم علی الاسلام اوّلهم حتّی اذا استمکنوا جازوا علی الکفر
اربع بطوس علی قبر الزکیّ به ان کنت تربع من دین علی فطر
قبر ان فی طوس خیر النّاس کلّهم و قبر شرّهم هذا من العبر
ما ینفع الرجس من قرب الزکّی و ما علی الزکّی بقرب الرجس من ضرر؟!
هیهات کلّ امری ءٍ رهن بما کسبت له یداه فخذ ما شئت او فذر
(العیون ج 2 /251)
3- العیون ج 2/252: وجدت فی کتاب لمحمد بن حبیب الضبی:
قبر بطوس به اقام امام حتم الیه زیارة ولمام(1)
قبر اقام به السلام و ان غدا تهدی الیه تحیّة و سلام
قبر سنا انواره تجلو العمی و بتربه قد تدفع الاسقام
قبر یمثّل للعیون محمّدا و وصیّه و المؤمنون قیام
خشع العیون لذا و ذاک مهابة فی کنهها لتحیّر الافهام
قبر اذا حلّ الوفود بربعه(2) رحلوا و حطّت عنهم الآثام
و تزوّدوا أمْن العقاب و اُومنوا من ان یحلّ علیهم الاعدام
اللّه عنه به لهم متقبّل و بذاک عنهم جفّت الاقلام
ص :466
ان یغن عن سقی الغمام فانّه لولاه لم تسق البلاد غمام
قبر علّی بن موسی حلّه بثراه یزهو الحلّ والاحرام
فرض الیه السعی کالبیت الذی من دونه حقّ له الاعظام
من زراه فی اللّه عارف حقّه فالمّس منه علی الجحیم حرام
و مقامه لا شکّ یحمد فی غدٍ و له بجنّات الخلود مقام
وله بذاک اللّه او فی ضامن قسما الیه تنتهی الاقسام
صلّی الاله علی النبّی محمّد و علت علیّا نصرة و سلام
و کذا علی الزهراء صلّی سرمدا ربّ بواجب حقّها علاّم
و علیه صلّی ثمّ بالحسن ابتدی و علی الحسین لوجهه الاکرام
و عی علّی ذی التُقی و محمّد صلّی و کلّ سیّد و همام
و علی المهذّب و المهطهّر جعفر ازکی الصلوة و ان ابی الاقزام(1)
الصادق المأثور عنه علم ما فیکم به تتمسّک الاقوام
و کذا علی موسی ابیک و بعده صلّی علیک و للصلوة دوام
و علی محمّد الزکی فضوعفت و علی علیّ ما استمّر کلام
و علی الرضاابن الرضا الحسن الذی عمّ البلاد لفقده الاظلام
و علی خلیفته الذی لکم به تمّ النظام فکان فیه تمام
فهو المؤمّل ان یعود به الهدی غضّا و ان تستوثق الاحکام
لولا الائمّة واحد عن واحد درس الهدی و استسلم الاسلام(2)
کلّ یقوم مقام صاحبه الی ان تنتهی بالقائم الایّام
ص :467
یابن النبیّ و حجّة اللّه التی هی للصلوة و للصیام قیام
ما من امام غاب عنکم لم یقم خلف له تشفی به الارغام
انّ الائمّة تستوی فی فضلها و العلم کهل منکم و غلام
أنتم الی اللّه الوسیلة و الاولی علموا الهدی فهم له اعلام
انتم ولاة الدین و الدّنیا و من للّه فیه حرمة و ذمام(1)
ما النّاس الاّ من اقرّ بفضلکم و الجاحدون بهائم و سوام
بل هم اضلّ عن السبیل بکفرهم و المقتدی منهم بهم ازلام
یدعون فی دنیاکم و کأنّهم فی جحدهم انعامکم انعام
یا نعمة اللّه التی تحبو بها من یصطفی من خلقه المنعام(2)
ان غاب منک الجسم عنّا انّه للروح منک اقامة و نظام
ارواحکم موجودة اعیانها ان عن عیون غیبّت اجسام
الفرق بینک و النبّی نبّوة اذ بعد ذلک تستوی الاقدام
قبران فی طوس الهدی فی واحد و الغی فی لحد یراه ضرام
قبران مقترنان هذا ترعة(3) جنویة فیها یزار امام
و کذاک ذلک من جهنّم حفرة فیها یجدّد للغویّ هیام(4)
قرب الغویّ من الزکیّ مضاعف لعذابه و لأنفه الارغام
ص :468
ان یدن منه فانّه لمباعد و علیه من خلع العذاب رکام(1)
و کذاک لیس یضرّک الرجس الذی یدنیه منک جنادل و رخام
لابل یریک علیک اعظم حسرة اذ انت تکرم و اللعین یسام
سوء العذاب مضاعف تجری به الس _اعات و الایّام و الاعوام
یا لیت شعری هل بقائمکم غدا یغدوو یکفی للقراع حسام
تطفی یدای به غلیلا فیکم بین الحشا لم ترومنه اوام
و لقد یهیّجنی قبورکم اذا هاجت سوای معالم و خیام
من کان یغرم بامتداح ذوی الغنی فبمدحکم لی صبوة و غرام(2)
والی ابی الحسن الرضا اهدیتها مرضیّة تلتذّها الافهام
خذها عن الضبی عبدکم الذی هانت علیه فیکم الالوام
ان اقض حق اللّه فیک فانّ لی حقّ القری للضعیف اذ یعتام(3)
فاجعله منک قبول قصدی انّه غنم علیه حدانی استغنام
من کان بالتعلیم ادرک حبّکم فمحبّتی ایّاکم الهام
اشعار العلامة الفقیه محمدحسین الغروی فی فضائل الرضا و مصابه علیه السلام
الکلم الطیب
کلّ کلامه جوامع الکلم عقودها وثیقة لا تنفصم
کلامه هدی لمن به اهتدی و قوله فصل علی من اعتدی
ص :469
کلامه نور و نور الطور کانّه ظهور ذاک النور
کلامه لطیفة المعارف حیاة کل سالک و عارف
به تجلّت لأولی الابصار حقائق الاسرار و الانوار
به سمت معاهد العلوم حتّی علت علی ذری النجوم
بل جازت السدرة منتهاها تکاد ان تدنو الی ادناها
کیف و ربّانیّها علیّ فلا ینال قدرها العلیّ
علیّ الرضا سلیل المرتضی و من بکفّه مقالید القضا
عقل العقول فی علوّ المرتبة نفس الرسول فی سموّ المنقبه
اصل الاصول فهو اسمی شجرة فرع البتول فهو ازکی ثمره
جل اسمه و عز شأنه
و باسمه استدرات الدوائر و باسمه استقامت السرائر
و باسمه السامی جری فلک الفلک و ذکره عنوان تسبیح الملک
و ذکره تحیی به القلوب و تنجلی بذکره الکروب
هو المثانی بل هو التوحید هو الکتاب المحکم المجید
فمن یضاهی شرفا وجاها روح محمّد و قلب طاها
بیضاء موسی هی فی یمینه و نور یاسین علی جبینه
و آیة النور سناء نوره و النور کل النور فی ظهوره
فی لوح نفسه مقام للرضا عن وصفه تکلّ اقلام القضا
الرضا و الغناء
لقد تفانی فی الرضاء بالقضا حتّی تسامی و تسمّی بالرضا
ص :470
بل فی رضا الباری رضاه فان بل ذاته بذلک العنوان
بل جاز عن اقصی مراتب الفنا حتّی تجلّی قائلا انّی ابا
هو ابن من دنا الی دناه ما کذب الفؤاد ما راه
و هو لذلک الفؤاد ثمره فاین منه الطور ابن الشجره
یُمثّل الّنبیّ فی اخلاقه فانّه النابت من اعراقه
له کرامات و مکرمات فی صفحات الدهر بیّنات
شهود صدق لسموّ ذاته کأنّه النّبیّ فی صفاته
الحرم المنیع
تری الملوک سجّدا ببابه فالعزّ کلّ العزّ فی اعتابه
تطوف حول قبره الاملاک کانّه المحور و الافلاک
تبکی علی محنته و کربته و بعده عن داره و غربته
ویل بل الویلات للمأمون ویل لذاک الغادر الخؤون
لم یحفظ النبیّ فی سلیله وتاه فی الغیّ وفی سبیله
خان امین اللّه فی امانته فهل تری اعظم من خیانته
اخرجه عن مهبط التنریل الیه بالخداع و التسویل
و لا یحقّ المکر ایّ مکر الاّ باهله کما فی الذکر
الخیانه المضمرة
ولاّه عهده وجلّ جهده فی نقض عقده و نکث عهده
فیا لها ولایة مشومة کانت لها نتیجة مسمومة
وبان من مآثر الامام بانّه احقّ بالمقام
ص :471
فقد بدت فی مدّة الولایة خوارق لیس لها نهایة
و کان ما یبدو من الخوارق امضی علی الخصم من البوارق
فازداد ذلک الحقود حسدا وانّه نار تذیب الجسدا
فاغتاله بالعنب المسموم ویل لذاک الظالم الغشوم
لولا رضاه بالقضاء الجاری لا سودّ وجه الدهر بالبوار
و مادت الارض بلاءً وبها و ساخت الارض بمن علیها
قضی شهیدا صابرا محتسبا و هو غریب بل غریب الغربا
تقطّعت امعاؤة بالسمّ فداه نفسی و ابی و امّی
الباکون علیه
بکت علیه هاطلات القدس ناحت علیه نفحات الانس
ناح الامین و هو ذو شجون ممّا جنت به ید المأمون
علیه سیّد الوری ینوح حزنا فکیف لا ینوح الروح
ناحت علیه الانبیاء و الرسل بل العقول و النفوس و المثل
ناحت علیه الحور فی الجنان تأسیّا بخیرة النسوان
بکی علیه ما یری و لا یری و البرّ و البحر و اطباق الثری
لقد بکی البیت و مستجاره و کیف لا و منه عزّ جاره
و قد بکاه المشعر الحرام و الحجر الاسود و المقام
لفقد عزّها و من حماها بعزّه عن کلّ ما دهاها
بل هو عزّ الارض و السماء و الملأ الاعلی علی سواء
(الانوار القدسیه ص 85)
اقول: و قد ذکرنا اشعار دعبل الخزاعی و قصیدته التائیة المعروفة فی کتابنا
ص :472
«اسوة النساء» و هی قصیده طویلة جدّا بلغت 115 بیتا و هی حاویة لمصائب اهل البیت علیهم السلام و فضائلهم لم نذکرها هنا للاختصار فلیراجع الطالب الی الکتاب المذکور ص 684.
مرثیه حضرت رضا علیه السلام از مرحوم شیخ عبدالحسین نجفی غروی:
اَقِیامَةٌ لِلحَشْرِ قامَتْ ام تُری سَبْعُ الطِّباقِ هَوَتْ عَلَی الاَرَضین
ام غابَ عن آفاقِها بَدرُ الرِّضا شَمسُ الهِدایَةِ مِنْ بَنی یاسین
للّه ِ رُزْءٌ هَدَّ اَرکانَ الْهُدی مِنْ بَعْدِه قُل لِلرَّزایا هُونی
لِلّهِ رُزْءٌ لاِبنِ موسی زَلْزَلَ السَّبْعُ الطِّباق فَأعولَتْ بِرَنینٍ
یُومٌ بِه اَشْجَی الَبتوُلَةَ خائنٌ یُدعی بِعَکْسِ الاَمرِ بالْمَأمُونِ
یُومٌ بِه اَضْحَی الرِّضا مُتَجّرِعا سَمّا بِکَأسِ عَداوَةٍ وَضُغوْن
جَعَلُوْهُ فی عِنَبٍ وَ رُمّانٍ لِکَیْ یَخفی عَلی عَلاّمِ کُلِّ مَصونٍ
فَمَنِ الْمُعِزّیِ المُرتَضی اَنَّ الرِّضا نالَ العِدی مِنْهُ قَدیمَ دُیُوْنٍ
(کرامات رضویه ص 89)
اشعار مرحوم حاج میرزا علی آقای مجتهد تبریزی
یا زائرا مِنْ رَسُوْلِ اللّه ِ بَضْعَتَهُ وَ قاصِدا لِغَرْیبِ الّطوْسِ تُربَتَهُ
اِنْ جِئتَهُ قُلْ اِذا شاهَدْتَ قَبَّتَهُ یا اَرضَ طُوْسٍ سَقاکِ اللّه ُ رَحَمَتَهُ
ماذا ضَمِنْتِ مِنَ الْخَیراتِ یاطُوْسُ
یا بُقْعَةً نُوْرُ رَبِّ العَرشِ غابَ بِها وَ وَفْدُها کُلُّ خیرٍ قَدْ اَصابَ بَها
وَ رَبُّنا دَعْوَةَ الدّاعی اَجابَ بِها طابَتْ بِقاعُکِ فی الدُّنیا وَ طابَ بِها
شَخْصٌ ثَویٌّ بَسِّناباد مرمُوُسٌ
ص :473
اِمامُ صِدْقٍ لِبَحرِ الفَیْضِ مَنْبَعُهُ وَ کَعبَةُ الدّینِ وَ الْاِسلامِ مرجِعُهُ
وَ طُورُ فَضْلٍ لِنُورِ اللّه ِ مطَلعُهُ شَخْصٌ عَزْیزٌ عَلَی الاِسلامِ مَصْرعُهُ
فی رَحْمَةِ اللّه ِ مَغْمُوْرٌ وَ مَغْمُوْسٌ
اَللّه ُ قَدَّمَهُ قِدْما وَ مَکَّنَهُ وَ اختارَهُ لِلْوَری مولیً فَعَیَّنهُ
وَلِلْهُدی قَبلَ خَلْقِ الخَلْق کَوَّنَهُ یا قبرَهُ اَنتَ قَبْرٌ قَدْ تَضَمَّنهُ
عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ تَطْهیرٌ وَ تَقْدیسٌ
یا مَشْهَدا اَذِنَ الْمَولی لِرَفْعَتِهِ وَ سارَعَ الْمَلَاءُ الاَعلی لِخِدمَتِه
وَ خاضَعَ الْعالَمُ الْعِلوی لِتُربَتِهِ فَخرا بِاَنَّکَ مَغْبُؤطٌ بِجُثَّتِهِ
وَ بِالمَلائکَةِ الاَطهارِ مَحْرُوْسٌ
* * *
(کرامات رضویة ص 327)
و قال فی وصفهم علیهم السلام بعض الشعراء:
هُمُ السادَةُ الاَطهارُ آلُ مُحمَّدٍ هُمُ الدینُ وَ الدُنیا لِمَنْ یَتَعقَّلُ
هم الطور و الاعراف و النور و الضحی و یس و الاحقاف و المتزمّل
مهابط وحی اللّه فی حجراتهم و تبیان برهان الکتاب المنزّل
فما مثلهم فی الکون ان عُدّ مفخر أعِدْ نظرا یا صاحِ ان کنتَ تعقل
اصابتهم ایدی المصائب فاغتدوا اماثیل فی الدّنیا لمن یَتمثّل
فما منهم الاّ قتیل و هالک بسّمٍ و مدبوحُ و ذاک مکبّل
(کرامات رضویه ص 327)
و یقول المؤلف:
و بآل طه احکمت احکامنا و بهم و بجدّهم یوم المعاد مأوّل
یرجو المحبّ بأنّه و ان عصی انّ النجاة بهم یوم المعاد مؤمّل
ص :474
اشعار مرحوم صاحب بن عبّاد در عشق به حضرت رضا علیه السلام
یا زائرا و افدا الی طوس مشهد طهر و ارض تقدیس
ابلغ سلامی الرضا و حط علی اکرم رمس لخیر مرموس
واللّه واللّه حلفة صدرت من مخلص فی الولاء مغموس
انّی لو کنت مالکا إربی(1) کان بطوس الفناء تعریس
و کنت امضی العزیم مرتحلا منتسفا فیه قوّة العیس
لمشهد بالذکاء ملتحف و بالسناء و الثناء مأنوس
یاسیّدی و ابن سادتی ضحکت وجوه دهری بعقب تعبیس
لما رأیت و النواصب انتسکت رایاتها فی زمان تنکیس
صدعت بالحقّ فی ولائکم والحق مذکان غیر منحوس
یابن النّبّی الذی به قمع اللّه ظهور الجبابر الشوس
وابن الوصیّ الذی تقدّم فی الفضل علی البزل القناعیس
و حائز الفخر غیر منتقص ولا بس المجد غیر تلبیس
إنّ بنی النصب کالیهود و قد یخلط تهویدهم بتمجیس
کم دفنوا فی القبور من نجس اولی به الطرح فی النواویس
عالمهم عند ما اباحثه فی جلد ثور و مسک جاموس
اذا تأمّلت شوم جبهته عرفت فیها اشتراک ابلیس
لم یعلموا و الاذان یرفعکم صوت اذان ام قرع ناقوس
ص :475
انتم حبال الیقین اعلقها ماوصل العمر حبل تنفیس
کم فرقة فیکم تکفّرنی ذللت هاماتها بفطیس(1)
قمعتها بالحجاج فانخذلت تجفل عنّی بطیر منحوس
انّ ابن عباد استجاربکم فما یخاف اللیوث فی الخیس
کونوا ایا سادتی و سائله یفسح له اللّه فی الفرادیس
کم مدحة فیکم یحیربها کأنّها حلّة الطواویس
و هذه کم یقول قائلها قد نثر الدرّ فی القراطیس
یملک رقّ القریض قائلها ملک سلیمان عرش بلقیس
بلّغه اللّه مایؤمّله حتّی یزور الامام فی الطوس
وله ایضا فی اهداءالسلام له علیه السلام
یا زائر قد نهضا مبتدرا قد رکضا
و قد مضی کانّه البرق اذا ما اومضا(2)
ابلغ سلامی زاکیا بطوس مولای الرضا
سبط النبّی المصطفی وابن علیّ المرتضی
من حازعزّا أقعسا و شاد مجدا ابیضا
و قل له عن مخلص یری الولا مفترضا
فی الصدر نفخ حرقة تترک قلبی حرضا
من ناصبین غادروا قلب الموالی ممرضا
ص :476
صرحتُ عنهم معرضا و لم أکرّه معرضا
نابذتهم و لم ابل ان قیل قد ترفّضا
یا حبّذا رفصی لمن نابذکم و ابغضا
ولو قدرت زرتة ولو علی جمر الغضا
لکنّنی معتقل بقید خطب عرضا
جعلت مدحی بدلاً مِنْ قصدهِ و عِوَضا
امانة موردة علی الرضا لیرتضی
رام بن عبّادبها شفاعة لن تدحضا
1- از امام جعفرصادق(ع) روایت شده است: «هر کس در حق ما اهل بیت شعری انشاء نماید بنا کند حق تعالی برای او خانه ای در بهشت»
2- و از آن حضرت نیز روایت شده که فرمود: «هیچ گویندای در حق ما بیتی از شعر نگفته مگر آنکه به سبب روح القدس مؤید و موفق شده است.»
3- از حسین بن جهم روایت شده است که گفت: از حضرت رضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: «هرگز نشده است که مؤمنی شعری در مدح ما بگوید مگر آن که خدا در بهشت برای او شهری وسیع تر از هفت برابر دنیا قرار داده که آن مؤمن را در آن شهر هر فرشته مقرب و هر پیغمبر صاحب کتابی زیارت می کند.
مرحوم صدوق پس از نقل این سه حدیث می فرماید: خدای تبارک و تعالی به عالم جلیل، اسماعیل بن عباد به جهت گفتار پسندیده و اعمال حمیده و اخلاق جمیله و شیوه رضیّه و طریقه مرضیّه او جزای نیکو و ثواب وافر دهد و او را به مأمول و آرزوی خود رسانیده و خواسته او را اجابت فرماید و او را از هر شری
ص :477
مصروف و ایمن و بر هر خیری مظفر و منصور و از هر بلایی در پناه خود مؤتمن و به موالی خود ائمه هدی ببخشاید؛ چه او در بعضی از اشعار خود به ایشان پناه برده است؛ چنان که گوید:
انّ ابن عبّاد استجار بمن یترک عنه الصروف مصروفه و در قصیده دیگر می فرماید
انّ ابن عباد استجار بکم فکّل ماخافه سیکفاه
و حق تعالی ایشان را شفعاء او قرار دهد؛ چه نقش خاتم خود را به اسماء ایشان با عبارت «شفیع اسماعیل فی الاخرة محمد و العترة الطاهرة» مزیّن نموده است». (عیون الأخبار ج 1/ ص 7)
مرحوم صدوق در کتاب عیون از یاسر خادم روایت نموده که گفت: چون حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام در قصر حمیدبن قحطبه وارد شد، جامه های خود را خارج نمود و به حمید داد. حمید جامه ها را برداشت و به کنیز خود داد تا آن جامه ها را بشوید. پس طولی نکشید که کنیز آمد و رقعه ای در دست داشت و آن رقعه را به حمید داد و گفت:
«این رقعه را در جیب حضرت اباالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام یافتم. حمید گوید ؛ من به آن بزرگوار عرض کردم: فدای وجودت شوم! کنیز در جیب پیراهن مبارک شما رقعه ای یافته، این رقعه چیست؟ امام علیه السلام فرمود: ای حمید! این حرزی است که من از خود جدا نمی کنم». عرض کردم: مرا به این حرز مشرف گردان: فرمود: «این حرزی است که هر کس آن را در جیب و گریبان خود نگه دارد بلا از او
ص :478
دفع شود و او از شر شیطان ایمن باشد.» پس آن حرز را بر حمید املا فرمود و آن حرز این است:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم بسم اللّه انّی اعوذ باالرحمن منک ان کنت تقیّا او غیر تقّی اخذت باللّه السمیع البصیر علی سمعک و بصرک لا سلطان لک علیّ و لا علی سمعی و لا علی بصری و لا علی شعری و لا علی بشری و لا علی لحمی و لا علی دمی و لا علی مخّی و لا علی عصبی و لا علی عظامی و لا علی اهلی و لا علی مالی و لا علی ما رزقنی ربّی سترت بینی و بینک بستر النبوّة الذی استتر به انبیاء اللّه من سلطان الفراعنة جبرائیل عن یمینی و میکائیل عن یساری و اسرافیل من ورائی و محمّد صلّی اللّه علیه و آله امامی و اللّه مطّلع علیّ یمنعک عنّی و یمنع الشیطان منّی الّلهمّ لا یغلب جهله أناتک ان یستفزّنی و یستخفّنی الّلهمّ الیک التجات الّلهمّ الیک التجات الّلهمّ الیک التجأت.» (عیون الاخبار، ج 1، ص 377)
و تمّت کلمة ربّک صدقا و عدلاً
ص :479
1 - الحجّ و الزیارة، عربی
2 - آداب حج و زیارة حرمین شریفین، فارسی
3 - میزان الحق یا حقیقت مظلوم، فارسی عربی
4 - آیات الفضائل یا فضائل علی علیه السلام در قرآن، عربی فارسی
5 - دولة المهدی علیه السلام یا حکومت امام زمان عجل اللّه فرجه الشریف، فارسی عربی
6 - اسوة النساء، بانوی نمونه عالم، فارسی عربی
7 - امام الشهدا و سالار شهیدان، فارسی عربی (در دست چاپ)
8- انتظار مهدی علیه السلام و نشانه های ظهور، فارسی عربی
9 - شهید خراسان و پناه شیعیان، فارسی عربی کتاب حاضر
10- عاشقان کربلا، زیارات عتبات عالیات عراق
11- البشارات، نویدها و بشارت ها، فارسی عربی
12- آداب زندگی و همسرداری در اسلام فارسی عربی
ص :480