زندگاني حضرت رضا عليه‌السلام

مشخصات كتاب

نويسنده: سيد زين العابدين سبزواري
(برگرفته از كتاب نامه آستان قدس (16-1))
مشخصات نشر: [بي جا]: [بي نا]، انتشارات، ۱۳xx
مشخصات ظاهري: ۹۶ص.
وضعيت فهرست نويسي: در انتظار فهرست‌نويسي (اطلاعات ثبت)
شماره كتابشناسي ملي: ۱۸۹۶۹۲۸

تاريخچه از زندگاني حضرت رضا عليه‌السلام

تاريخ ولادت حضرت رضا عليه‌السلام در تعيين تاريخ ولادت با سعادت حضرت علي بن موسي الرضا عليه‌السلام محدثين و مورخين اختلاف دارند. جمعي از محدثين معروف مانند مفيد. كليني. طبرسي. واز علماي بزرگ چون شهيد در دروس، سال تولد حضرتش را (148) هجري در شهر مدينه نوشته‌اند. عده ديگر [1] ولادت آن حضرت را در سال 153 هجري دانسته‌اند. بعضي از دانشمندان [2] معتقدند كه حضرت رضا عليه‌السلام در سال (143) هجري متولد گرديده و در دائرةالمعارف فرانسه (765) ميلادي قيد شده است. اقوال ديگر نيز در اين باره هست كه ذكر همه آنها موجب طول سخن خواهد گرديد.
اما مشهور و شايد هم صحيح تر همان است كه حضرت رضا عليه‌السلام در روز يازدهم ماه ذيقعده سال 153 هجري يعني پنجسال بعد از وفات حضرت صادق (جد بزرگوارش) تولد يافته‌اند.
سيره مستمره نيز در همه جا بر اساس همين قول جاري شده است. چه آنكه مردم روز يازدهم ذيقعده را همه ساله به همين عنوان جشن گرفته و آنرا يكي از اعياد بزرگ مذهبي خود بشمار مي‌آورند.
اداره تشريفات آستان قدس نيز در اين روز مجلس جشن وسلام داشته و به مدعوين عيدي ميدهد [3].
نسب حضرت رضا عليه‌السلام پدر بزرگوار حضرت رضا عليه‌السلام ابي الحسن موسي بن جعفر عليه‌السلام ولقب او كاظم است.
مادر آن بزرگوار تكتم ناميده شده واو اگر چه ام ولد است اما داراي نسب عالي واز بزرگ زادگان بوده است [4] داستان بخشيدن حميده (مادر حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام) تكتم را به فرزند خود و خوابي كه در اين باره ديده بود معروف است. بعضي [5] هم نوشته‌اند كه حضرت موسي بن جعفر او را از برده فروشان مغرب زمين خريداري فرموده‌اند. تكتم بنا به نقل همه محدثين داراي كمالات صوري و معنوي بوده و معروف است كه در آن زمان زني داناتر و پرهيزگار تر از وي نبوده است.
چنانكه مشهور است از هنگاميكه حميده اين زن را خريد ديگر در برابر وي ننشسته واز هر جهت رعايت ادب و احترام را مي‌نموده است. از اينجا بود كه تكتم هم فوق العاده مورد علاقه بانوي خويش گرديده وچون او را به فرزندش يعني حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام بخشيد سفارش بسيار درباره نامبرده به فرزند خود ميفرمود كه زود باشد خداوند تو را از اين زن پسري عطا فرمايد كه پاك و بزرگوار باشد وچيزي هم نگذشت كه حضرت رضا عليه‌السلام از آن مخدره متولد گرديد.
علاقه فراوان حضرت موسي بن جعفر به حضرت رضا عليه‌السلام -حضرت رضا عليه‌السلام در ميان فرزندان حضرت موسي بن جعفر كه سي و هفت پسر و دختر بوده‌اند بيش از همه مورد علاقه پدر بوده است. چنانكه از همان اوان طفوليت او را چون مي‌بوسيد ميفرمود پدر ومادرم فداي تو باد چقدر خوش بوئي و زود باشد كه فضل تو بر همه كس آشكار گردد. از اينها گذشته حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام از زمان خردسالي اشاره به امامت فرزندش حضرت رضا عليه‌السلام نموده وبه بعضي از نزديكان خود ميفرمود:
«بخدا اين پسر جانشين من است واو بمنزله من نسبت به پدرم خواهد بود»
برادران و خواهران حضرت رضا عليه‌السلام بايد دانست كه حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام داراي فرزندان بسيار از پسر و دختر بوده و چنانكه گفتيم شماره آنها را سي و هفت نفر ذكر نموده‌اند.
اولاد حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام همگي شايسته عالم و پرهيزكار و داراي كرامت بوده‌اند چنانكه احمد بن موسي معروف به شاه چراغ در شيراز، اسماعيل، ابراهيم و حمزه واز دخترهاي آن حضرت فاطمه (معروف به معصومه) در قم همه داراي شهرت فراوان و امروز مزار هر يك از آنها مورد توجه خاص و عام است.
اما از همه آنها بزرگتر و داناتر حضرت رضا عليه‌السلام است كه وليعهد و جانشين پدر گرديده و چنانكه متذكر شديم نزد او از همه عزيزتر بوده است.
حضرت رضا عليه‌السلام مدت بيست ونه سال و اندي از عمر خود را در شهر مدينه با پدر بزرگوارش بسر برده واز اين زمان اطلاع كامل و مهمي در دست نيست بطوريكه نقل شده حضرتش اين مدت را به عبادت يا كارهاي شخصي اشتغال داشته‌اند.
در همين سالها براي اداء مناسك حج چند نوبت از مدينه به مكه معظمه نيز رهسپار گرديده‌اند.
از سال 179 كه حضرت موسي بن جعفر به امر هارون الرشيد در مدينه دستگير وآن بزرگوار را به عراق اعزام داشتند حضرت رضا عليه‌السلام بنا به امر پدر عهده‌دار سرپرستي فرزندان و زنان او نيز بوده است.
چنانكه ميدانيم حضرت موسي بن جعفر مدت چهار يا هفت سال ويا بيشتر در بصره و بغداد تحت نظر ودر زندان بسر برده و به حسب ظاهر دوباره به مدينه باز نگشته‌اند تا اينكه در 25 ماه رجب سال 182 در بغداد بوسيله سندي بن شاهك مسموم گرديد. [6].
شبي كه امام هفتم در بغداد شهادت يافت حضرت رضا عليه‌السلام آن شب را به خانه پدر نرفته بود به همين جهت همه اعضاء آن خاندان در ناراحتي بسر بردند.
بامداد همان شب چون حضرت رضا عليه‌السلام به خانه پدر رفته ام احمد (يكي از زنان حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام) را طلبيده واز او مطالبه بعضي امانتها را نمودند.
ام احمد با سوابقي كه در اين خصوص داشت به شهادت حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام پي برده و شروع به گريه وزاري نمود. اما حضرت رضا عليه‌السلام بعد از دلجويي و تسليت او را از گريه بازداشته وبه سايرين هم فرمودند تا خبر وفات پدرم در مدينه شايع نشده از اظهار آن خودداري كنيد [7].
چيزي نگذشت كه مردم مدينه از شهادت حضرت موسي بن جعفر آگهي يافته و همگي محزون و غمگين شدند.
امامت حضرت رضا عليه‌السلام -اماميه معتقدند كه منصب امامت از طرف پروردگار عالم معين شده واو بايد داراي شرايطي چند از جمله عصمت از گناه و تنصيص از امام قبل از خود باشد. چنانكه لازم است اعلم وبرتر از همه مردم زمان خويش بوده باشد.
حضرت رضا عليه‌السلام بعد از پدر بزرگوار داراي همه اين فضائل بوده و حتي اهل سنت و جماعت [8] شرح مبسوطي در جلالت قدر و بزرگواري حضرت رضا عليه‌السلام نوشته‌اند اما آنچه محدثين شيعه در اين باره نوشته‌اند نه به حدي است كه در اين قبيل نوشته‌ها گنجيده و بايد براي آن كتاب جداگانه نوشته شود. احتجاجات حضرت رضا عليه‌السلام در مجالس مامون و جاهاي ديگر معروف و جمله (الحجج الرضويه) را همه كس شنيده است.
ممكن است ضمن نقل مسافرت حضرت رضا عليه‌السلام و ذكر وقايع و گزارشات آن حضرت در مرو به بعضي از احتجاجات و مقام علمي او اشاره شود.
اما تصريح درباره امامت حضرت رضا عليه‌السلام از طرف پدر بزرگوار او مكرر بوده [9] و چنانكه قبلا متذكر شديم حتي در زمان طفوليت هم حضرت موسي بن جعفر اشاره به امامت فرزند خود (حضرت رضا عليه‌السلام) فرموده‌اند.
باين ترتيب از اماميه هيچكس ترديدي در امامت حضرت رضا عليه‌السلام ننموده وتنها عده‌اي بنام واقفيه در امامت آن حضرت شك و ترديد داشته‌اند.
ممكن است علت توقف آنها هم بعضي اغراض دنيوي و مخصوصا طمع در بيت المال مسلمين بوده باشد زيرا چون خبر شهادت حضرت موسي بن جعفر به سمع همه مردم از جمله وكلاي آن حضرت رسيد عده زيادي از آنها آنچه را از وجوهات جمع آوري نموده بودند به حضرت رضا مسترد داشته ولي بعض ديگر كه اموال هنگفت نزد آنها بود از تأديه به امام بعد خودداري كردند …
آنها بهانه خود را نشناختن امام بعد از حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام قرار داده وچون در همان حال توقف نموده بودند آنها را واقفيه خوانده‌اند اگرچه عده‌اي از مردم پيرو اين عقيده گرديده بودند كه در ميان آنها بعضي از فضلا و محدثين مانند بني فضال [10] وامثال آنها بوده‌اند اما چون اصل مسلك كاملا بي‌اساس و حرفهاي آنها بسيار سخيف بوده است لذا فاصله نشد كه اغلب واقفيه به حقيقت امر پي برده واز آن مرام عدول نمودند.
وصيتنامه حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام علاوه بر اخبار مفصل كه از حضرت موسي بن جعفر وحضرت صادق عليه‌السلام درباره امامت حضرت رضا عليه‌السلام بوسيله محدثين بزرگ مانند مرحوم كليني و صدوق نقل شده وصيتنامه حضرت موسي بن جعفر نيز بر همين معني مشعر است اصل وصيتنامه آن حضرت مفصل و بايد به كتب اخبار مانند عيون اخبار الرضا وامثال آن مراجعه شود و ما به مضمون بعضي از فقرات آن در اينجا اشاره مي‌كنيم: در اين وصيت اگر چه بعضي از برادران حضرت رضا عليه‌السلام را حضرت موسي بن جعفر نيز ذكر فرموده وآنها را شركت داده‌اند ولي باز اختيارات تامه براي آن حضرت بوده و حتي در مورد عدم رشد يا مخالفت، آنها از وصيت خود خارج مينمايد.
در وصيت مزبور حضرت موسي بن جعفر حتي اختيار ازدواج و ساير كارهاي مربوطه اولاد خود را بعهده حضرت رضا عليه‌السلام قرار داده و تصريح فرموده‌اند كه همه آنها لازم است از حضرتش اطاعت و كارهاي او را تصديق و امضا كنند.
پس از رحلت حضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام اگر چه بعضي از برادران و خويشان حضرت رضا عليه‌السلام با وي مخالفت كردند اما حضرتش به كج رفتاري هاي آنها توجهي نفرموده و به علاوه متذكر ميشدند كه اگر احتياج يا امور ديگر آنها را بر مخالفت وادار كرده است حاضر هستند تمام قروض آنها را تأديه نموده و احتياجات ديگرشان را برآورند بهرحال حضرت رضا عليه‌السلام چون به منصب امامت رسيدند علنا شروع به نشر حقايق واحكام دين فرموده و صريحا خود را امام مفترض الطاعه اعلام نمودند.
بعضي از دوستان و ارادت كيشان آن خاندان كه رفتار ناهنجار هارون الرشيد را نسبت به حضرت موسي بن جعفر ديده ويا شنيده بودند بر جان حضرت رضا عليه‌السلام نيز بيم داشته واو را وادار به تقيه مي‌نمودند.
اما آن حضرت در جواب همه آنها مي‌فرمود «من درباره خود همان سخني را گويم كه پيغمبر صلي الله عليه و آله درباره خود و ابوجهل مي فرموده است. جدم پيغمبر فرمود اگر از طرف ابوجهل زياني به من وارد شده و حتي سر مويي از من كسر شود ديگر خود را پيغمبر نخواهم خواند. [11].
حضرت رضا عليه‌السلام روزها در مسجد پيغمبر جلوس نموده وبه نشر احكام وپاسخ سئوالات مردم مي پرداخته‌اند مردم هم دسته دسته از كليه طبقات به خدمتش شرفياب واز محضر او بهره‌مند ميشدند.
حتي علماء وبزرگان چون در مسئله‌اي عاجز ميشدند مشكل خود را نزد آن حضرت عليه‌السلام حل وفصل مينمودند.
ابو ذكوان كه از روات معروف است ميگويد كه ابراهيم بن عباس گفته است كه نديدم حضرت رضا را كه كسي از او چيزي پرسيده باشد وآن حضرت در جوابش عاجز بماند ومن هيچكس را داناتر از او به احوال گذشته و آينده نديدم حتي مامون كه غالبا آن حضرت را به پرسشي مي آزمود فورا جواب ميفرمودند عجب تر آنكه حضرت رضا عليه‌السلام با هر كس بزبان خود او تكلم مي‌نمود وچون در اين باره از او پرسشي ميشد ميفرمودند امام بايد به همه زبانها آشنا باشد. گاهي هم به فرمايش جد بزرگوار خود حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام تمسك نموده و ميفرمود مگر او نفرموده است كه (اوتينا فصل الخطاب) اين همان دانستن زبانها است … [12].
اخلاق و طرز رفتار حضرت رضا عليه‌السلام نيز با همه طبقات مردم مخصوصا فقراء و مستمندان فوق العاده بوده است اختيار لقب رضا براي آن حضرت از همين جهت است كه دوست ودشمن از وي خشنود بوده‌اند.
وقتي از حضرت جواد عليه‌السلام پرسيده شد مردم ميگويند اين لقب (رضا) را مامون براي پدر بزرگوارت انتخاب نموده فرمود بخدا قسم دروغ گفته‌اند. اين لقب از طرف خدا بوده است نه مردم.
بخشش و سخاي حضرت رضا عليه‌السلام مانند ساير كمالات ظاهري و معنوي او مشهور بوده و از گذشت ها و بخشش هائي كه از طرف آن حضرت به شعراء و بعضي از ارباب حاجت شده بخوبي آشكار است.
ما براي نمونه به يكي دو مورد آن اشاره مي‌كنيم.
يكي از محدثين بزرگ [13] نوشته است كه حضرت رضا عليه‌السلام در خراسان در روز عرفه تمام اموال خود را در راه خدا به فقراء و مستمندان بخشيد وچون بعضي از امراء باين عمل اعتراض كردند فرمود عملي كه بوسيله آن طلب اجر و كرامت شود غرامت و ضرر محسوب نميشود.
همچنين نقل شده [14] كه وقتي يك نفر از اهالي خراسان كه از مكه مراجعت مينمود به مدينه آمد چون به خدمت حضرت رضا عليه‌السلام رسيد عرض كرد مخارج سفر من كسر آمده ومن از دوستان شما هستم. وقتي مرد خراساني شرفياب شد عده نزد آن حضرت بودند. حضرت رضا بعد از مدتي كه از جواب گوئي يك يك از مسائل حاضرين فراغت حاصل نمود به اندرون خانه رفته و ساعتي بعد شخص خراساني را به پشت درب خانه خواندند.
حضرتش مبلغي در حدود دويست دينار طلا به او مرحمت و اضافه نمودند كه آن مبلغ بعنوان قرض نيست.
چون حضرت رضا دوباره در مجلس خود قرار گرفتند بعضي از حاضرين پرسيدند كه آن مبلغ اندك نبوده چرا حضرتش به اين وضع به او اعطا فرموده‌اند؟
حضرت رضا فرمود «براي اينكه شرمندگي و خجالت او را در هنگام بر آمدن حاجتش نديده باشند» اخلاق و رفتار حضرت رضا با مستمندان و زيردستان- حضرت رضا عليه‌السلام با زيردستان با نهايت رفق و مدارا رفتار نموده و حتي غالب اوقات با آنها در سر يك سفره غذاي خود را تناول ميفرمودند.
بعضي از بزرگان كه بر اين معني اعتراض داشتند در پاسخ آنها ميفرمود خاموش باش (پروردگار ما يكي وپدر ومادر ما يكي است) پاداش ما با اعمال ما خواهد بود [15].
حضرت رضا عليه‌السلام در موقعي كه غذا تناول ميفرمودند كاسه بزرگي را پهلوي خود قرار داده واز آنچه در سفر بود در ميان آن ميريختند. آنگاه دستور ميدادند كه كاسه مزبور را بر مستمندان قسمت كنند. [16] رفتار حضرت رضا عليه‌السلام با امراء وبزرگان نيز جالب بوده است. مثل نوشته‌اند روزي فضل بن سهل (وزير مامون) جهت عرض گزارش شرفياب گرديد اما حضرت رضا تا مدتي به او التفات ننمود آنگاه متوجه فضل گرديده و گفتگوهايي نمودند حتي نامه را به او داده و فضل بن سهل نامه را ايستاده ميخواند چون كار وي به پايان رسيد بهمان حال مراجعت وحضرت رضا عليه‌السلام در تمام اين مدت به فضل بن سهل اجازه جلوس نداده بودند.
اين بود قسمتي از طرز رفتار آن حضرت با فقراء و زيردستان و گاهي با امراء وبزرگان.
سن شريف حضرت رضا عليه‌السلام عمر مبارك حضرت رضا عليه‌السلام چنانكه مورخين معتبر نوشته‌اند چهل ونه سال و اندي بوده كه از اين مدت چنانكه قبلا اشاره شد مدت 29 سال و كسري از آن را در مدينه در دوران زندگي پدر بزرگوار بسر برده و تتمه را در روزگار چهار نفر از خلفاء عباسي گذرانده‌اند.
حضرت رضا عليه‌السلام چهار سال از ايام امامت را در زمان خلافت هارون الرشيد بسر برده وچون هارون در سال 193 در طوس وفات يافت محمد امين خود را خليفه خواند وچون او هم بدست لشكريان مأمون كشته شد خلافت براي برادر امين يعني عبدالله مأمون مسلم گرديد.
از آنجا كه اطلاع بر وضع خلافت جانشينان هارون الرشيد بي‌ارتباط به موضوع ما يعني شرح زندگاني حضرت رضا عليه‌السلام نيست لذا شايسته بود كه ما به ذكر قسمتي از حالات محمد امين و عبدالله مامون در اينجا بپردازيم ضمنا وقايع مهم و كشمكش هايي كه بين اين دو برادر بر سر خلافت روي داده است در اينجا نقل ميكنيم.
هارون الرشيد -هارون از خلفاي بزرگ عباسي و شايد معروفترين آنها باشد در دوران خلافت او ممالك اسلامي توسعه زياد يافته و مخصوصا شهر بغداد بسيار بزرگ و آبادان گرديده بود.
چنانكه چيزي نگذشت كه اين شهر دارالعلم شده و محيط علماء و دانشمندان شرق و غرب كه در فنون مختلف تخصص داشتند گرديد. هارون الرشيد داراي كفايت و مهارت بسيار بوده و او اگر چه به عياشي و خوش گذراني معروف گرديده است اما دانشمندان و فضلاء را دوست ميداشت به همين جهت در زمان او علم و صنعت رونق كامل يافته و علماء قرب و منزلت بسيار داشتند.
بهر حال هارون تا اواخر روزگار خويش با كمال قدرت بسر بوده است.
در ايام آخر خلافت هارون روميان به شورش بر خواسته وكم كم انقلاب عظيمي بر پا نمودند.
هارون جهت سركوبي آنها لشكري عظيم گرد آورده وخود هم به آن حدود رهسپار گرديد.
رومي ها در اين جنگ بسختي از لشكر هارون الرشيد شكست خورده و به همين جهت غنائم بسيار به چنگ لشكريان اسلام افتاد به اين ترتيب خليفه عباسي با اموال هنگفت به بغداد بازگشت اما هنوز از اقامت وي در شهر بغداد چيزي نگذشته بود كه خبر آشوب خراسان بگوش او رسيد. هارون چون به بلاد شرقي بيش از همه ممالك اسلام اهميت ميداد لذا باز شخصا عزم خراسان نمود.
در سال 193 هارون الرشيد با حال كسالت از راه ري و گرگان به خراسان رهسپار گرديد ولي بيماري او در بين راه بيشتر شد. چون به گرگان رسيد باز مرض وي شدت يافته و دستور داد او را به تعجيل به طوس برسانند.
در طوس وضع مزاج هارون بكلي منحرف گرديده و بالاخره در جمادي الاخر همين سال (193) در سن چهل وپنج سالگي زندگي را بدرود گفت [17] بعضي از مورخين ديگر سن هارون الرشيد را در هنگام مرگ 49 سال قيد كرده و به اين ترتيب مدت خلافت او قريب 23 سال بوده است.
وضع خلافت بعد از هارون – در اواخر عمر هارون وضع خلافت هم فوق العاده آشفته ودرهم و برهم گرديده بود. مخصوصا دو فرزند او امين و مامون كه از نقاهت مزمن پدر آگاه شده ومنتظر مرگ او بودند بيشتر به اين آشفتگي كمك ميكردند.
آنها هر يك عده‌اي از امراء لشكر وبزرگان قوم را نزد خود گرد آورده وبه انتظار فرصت، روز شماري مينمودند اتفاقا هارون هم بر اين مراتب كاملا آگهي يافته اما كسالت و بيماري مانع بعضي جلوگيري هاي وي بود.
هارون‌الرشيد سالها پيش از مرگ بر اثر فشار همسرش (زبيده) فرزند خود محمد امين را كه هنوز پنجساله بود مقام ولايت عهدي داده اما در سال 182 كه از مكه مراجعت مينمود به رقه آمد ودر آنجا براي فرزند ديگرش عبدالله مامون بعد از امين از همه مردم بعنوان ولايتعهدي بيعت گرفت و ايالت خراسان و ري را تا حدود همدان براي وي معين كرد. [18].
عراق، روم و ساير ممالك غربي را هم جهت فرزند ديگرش (امين) كه مقام ولايت عهدي او را دارا بود مقرر داشت.
با اينكه هارون جهت استحكام اين كار در سال 186 كه ديگر بار به مكه رفت نامه عهد را نوشته ودر خانه كعبه آويخت [19] اما اين اقدام و اقدامات ديگري كه بعدا نمود مانع از بروز نزاع بين آن دو برادر نشده وبعد از مرگ پدر به جان يكديگر افتادند.
هارون كه در اثر دور انديشي به خرابي اوضاع پي برده بود هر روز به خيال خود چاره مي‌انديشيد او در آخر كار فرزند ديگر خود (مؤتمن) را هم در كار ولايتعهدي شريك امين و مأمون قرار داده. وبا اين عمل تلون عجيب خود را در امر خلافت ابراز مينمود. در همين اوقات كه بزرگان قوم مخصوصا امراء لشكر و قضات از هر دم خيالي خليفه آگاه شده بودند هر يك در صدد اقدامي براي خود برآمده و بعضي هم بفكر حكومت خود مختاري و استقلال خويش افتاده بودند. باين ترتيب در آخر كار امر خلافت روز به روز آشفته تر و دامنه اختلافات وسيعتر ميشد.
بالاخره با مرگ هارون در خراسان صفحه جديدي باز شد كه مختصر آن بدين قرار بوده است.
چون خليفه هارون‌الرشيد در طوس بدرود زندگي گفت بلافاصله عده زيادي از لشكريان وبزرگان نقض عهد نموده وبه هر يك از امين و مأمون عده‌اي پيوستند از آن جمله عده زيادي از آنها متوجه محمد امين گرديده و فضل بن ربيع كه حاجب هارون ويكي از اشخاص مؤثر بود لشكريان را به سمت بغداد كوچ داده وآنچه را كه از اموال هارون و ذخائر ديگر همراه داشت به بغداد حمل نمود.
فضل بن ربيع در بغداد مشغول گرفتن بيعت دوباره از مردم براي امين گرديده و بالاخره امين را به خلع برادرش (مأمون) وادار كرد.
اين اخبار مرتبا در خراسان به مأمون رسيده وبر او سخت گران مي آمد. مأمون با آنكه از شنيدن آن اخبار متوحش و مرعوب گرديده بود معارضه به مثل نموده و دستور داد نام امين را از خطبه حذف كنند. كشمكش بين امين و مأمون قريب مدت پنج سال بطول انجاميد ودر اين مدت راه‌ها بين خراسان و بغداد منقطع بود.
بالاخره امين، علي بن عيسي بن ماهان را با پنجاه هزار سوار از بغداد به خراسان روانه كرد. علي بن عيسي مردي دانا وبا مهابت بود وچون خبر آمدن او به مأمون رسيد طاهر بن حسين را براي جلوگيري او گسيل داشت. در حدود ري اين هر دو لشكر بهم رسيده وبعد از زد و خوردهاي شديد بالاخره لشكريان بغداد منهزم وعلي بن عيسي كشته شد. سر علي بن عيسي را به نزد طاهر آورده واو هم فورا آنرا براي مأمون به مرو فرستاد.
با آنكه مسافت از آنجا تا مرو 250 فرسنگ بود گويند نامه و سر علي بن عيسي سه روزه به مأمون رسيد [20].
بعد از اين كار عداوت بين آن دو برادر بيشتر قوت گرفت و مأمون كه در ابتداء از برادر خود و اطرافيان او مرعوب گرديده و تصميم به خلع خود داشت جرئت كامل يافته بود بالاخره كار به جايي رسيد كه مامون طاهر بن الحسين معروف به ذواليمينين را با هرثمه و لشكري عظيم به بغداد فرستاد آنها هم چون به آنجا رسيدند شهر بغداد را سخت محاصره نمودند مدت اين محاصره دو سال و چند ماه بطول انجاميده و بالاخره امين از بيم جان خود به مدينة المنصور گريخت بعد از مدتي كه ميخواست از آنجا هم به جاي ديگر پناه برد در بين راه بدست كسان طاهر افتاد وچون او را به نزد طاهر ذواليمينين بردند او را كشت و سر وي را براي مامون به خراسان فرستاد. در اين موقع طاهر مردم بغداد را امان داده وبه اين ترتيب فتنه‌ها تسكين يافت.
قتل امين در سال 198 واقع شد ومردم با او در سال 193 بيعت كرده بودند [21] بعد از كشته شدن امين مردم دوباره با مامون بيعت كردند واو را به خلافت شناختند.
فضل بن ربيع وزير امين كه عمده اغتشاشات و فتنه‌هاي مذكور به وي مستند بوده و اختلاف بين آن دو برادر را بيشتر كرده بود از ترس پنهان گرديد. بعد از مدتي در دوران خلافت چند روزه ابراهيم بن مهدي در بغداد ظاهر گرديده وتا آخر خلافت ابراهيم با او بود اما باز از ترس مامون و اطرافيان او خود را مخفي نمود. وچون مامون به بغداد وارد شد بعد از مدتي آشكار گرديد در سبب آشكار شدن او همه گونه اختلاف هست بعضي گويند فضل بن ربيع امان خواست و مامون او را امان داد و بعضي ديگر معتقدند كه در زمان استتار روزي در كوچه ميگذشت كسان مامون او را شناخته و دستگير كردند. [22].
چون چشم مامون بر فضل بن ربيع افتاد فورا از جا برخاسته و دو ركعت نماز گزارد. بعد از آن مامون گفت اين دو ركعت نماز شكر آن بود كه خداوند عفو ترا بر قلب من الهام فرمود.
آنگاه مامون از فضل مواخذه‌ي بسيار نمود واو همه را اقرار كرد بالاخره فضل اظهار داشت كه هيچ چيز جز عفو خليفه نمي‌تواند مرا از كيفر اعمالم برهاند.
مأمون در مقام عفو به جايي رسيده بود كه خود او مكرر گفته بود «اگر مردم بدانند من تا چه حد از بخشيدن گناه لذت ميبرم هر آينه به بزرگي تقصير به من تقرب مي‌جستند.»
مأمون يكي از افاضل خلفاي بني العباس محسوب وبه حكمت و زيركي مخصوصا دورانديشي معروف بوده است او همچنين داراي فصاحت و بلاغت كامل بوده ودر جود و گذشت كم نظير ميباشد.
درباره سخا و گذشت او گويند وقتي مأمون در ايام اقامت در دمشق تنگدست شد، معتصم برادر مامون كه از اين معني اطلاع يافت اموال زيادي را كه در تصرف خود داشت به برادر واگذار كرد. اتفاقا باز بعد از يك هفته قرار بود اموال بسيار از خارج براي معتصم برسد مأمون و برادرش جهت تماشاي آنها به خارج شهر رفته و متصديان غنائم كه بارهاي خود را به وضع شگفت انگيز آراسته بودند موجب تهيج احساسات مردم و تماشائيان ميشدند مامون كه اين وضع را مشاهده نمود دستور داد به هر يك از تماشائيان بدون تفاوت يكهزار درهم بدهند بعد از محاسبه معلوم شد كه مبلغ بيست وچهار هزار هزار هزار (به تكرار هزار سه مرتبه) يعني 24 ميليارد درهم از كليه آن اموال و غنائم بين مردم قسمت شده است …
مأمون مقرر داشت كه باقيمانده آن همه اموال را كه بالغ بر 6 ميليارد درهم بود ايضا بين همه لشكريان قسمت شود وخود بدون آنكه درهم و يا ديناري از آنها را تصرف نموده باشد به خانه مراجعت كرد. [23].
مأمون در دوران خلافت خويش به اموري دست زد كه قبل از او نبود. يكي آنكه تتبع علم حكمت نموده و دستور داد تا همه انواع آنرا از يوناني به زبان عربي ترجمه كنند واو اقليدس را حل كرد چنانكه شكل هفتم را به او نسبت داده و ماموني گويند همچنين در عهد او شايع شد كه قرآن مخلوق است ومردم را ملتزم به آن قول ميكردند، چنانكه با كسانيكه منكر آن بودند مناظره رفت كه از آن جمله احمد حنبل بود ديگر آنكه لباس سياه را كه شعار عباسيان بود به جامه سبز تبديل نمود.
ديگر آنكه خواست خلافت از بني العباس به آل علي عليه‌السلام منتقل شود و صورت حال چنان بود كه مأمون با خود فكر كرده بود كه آيا كار خلافت بعد از وي چگونه خواهد بود؟
او در نظر گرفت كه ولايت عهد را به مردي كه از هر جهت شايستگي آن را داشته باشد واگذار كند تا ذمه او از اين كار بري شده باشد. بعد از آن بزرگان خاندان عباس وعلي را جمع كرده ودر ميان آنها هيچكس را صالح تر و فاضل‌تر و متدين تر از حضرت علي بن موسي الرضا عليه‌السلام نديد.
مأمون در اين باره بخط خويش فرمان نوشت وحضرت رضا را الزام نمود تا قبول كند. اگر چه حضرت رضا عليه‌السلام هم بخط شريف خود نامه نوشت كه اين كار تمام نخواهد شد. [24].
گويند كه اين هر دو نامه هنوز هم در مشهد موجود است.
فضل بن سهل در اين باره كوشش ها كرد ومردم را وادار به بيعت با حضرتش مينمود.
چون اين خبر در بغداد شايع وبه عباسيان رسيد بهم بر آمدند تا آنجا كه همگي بر خلع مأمون يك دل شده وبا ابراهيم بن مهدي (عم مامون) بيعت كردند اما مردم از بيم فضل بن سهل هيچكس را ياراي آن نبود كه مراتب را به مأمون برساند.
گويند بالاخره شخص شخيص حضرت رضا چگونگي را به مأمون برساند وچون مأمون از حضرتش استفسار نمود كه آيا ديگران را هم از اين امر اطلاعي است؟ فرمودند همه مردم جز شخص شما از آن آگاه هستند.
مأمون از هر كس سئوال ميكرد همان پاسخ را مي‌شنيد بالاخره از فضل بن سهل مؤاخذه آنرا نمود واو جواب داد كه نخواستم خاطر خليفه از شنيدن چنين خبري مكدر گردد. اما او گفت كه در صدد تدبير آن امر برآمده وچون فراغت حاصل كند آنرا به سمع خليفه خواهد رساند. حضرت علي بن موسي به مامون فرمود كه اينهمه احوال از جهت او و فضل بن سهل باشد وچيزي نگذشت كه فضل را در حمام سرخس به تحريك مأمون كشتند.
چنانكه حضرت رضا عليه‌السلام نيز در طوس شهادت يافت. [25].
جمعي ديگر از مورخين و محدثين علت سفر حضرت رضا عليه‌السلام را بخراسان و تصميم مأمون را نسبت به ولايتعهدي آن حضرت طبق اخباري كه در اين خصوص وارد است چنين نوشته‌اند:
در ارشاد شيخ مفيد است كه جماعتي از آل ابوطالب را از مدينه خواست در بين آنها حضرت رضا عليه‌السلام بود مامون دستور داده بود كه آنها را از بصره عبور داده وبه نزد او برند.
براي اجراء اين كار شخصي بنام جلودي مامور شد نامبرده چون به مدينه رسيد كارهاي خلاف و فجائعي انجام داد. مخصوصا نسبت به خاندان بني هاشم ظلمها و آزار بسيار نمود
از جمله اين اعمال يكي اعزام حضرت علي بن موسي الرضا عليه‌السلام با رجاء ابن ضحاك به مرو بود.
كليني هم در فروع كافي به نقل از ياسر خادم مينويسد كه مأمون مكرر به حضرت رضا عليه‌السلام نامه نوشته واو را بخراسان دعوت نمود، اما در هر نوبت حضرتش بي‌ميلي خود را ابراز واز آن سفر معذرت خواستند.
بالاخره چون پيامها و نامه‌ها بي‌اثر ماند مأمون حضرت رضا عليه‌السلام را تهديد نمود و نوشت كه چاره جز آمدن نخواهند داشت مأمون دستور ديگري هم داده بود آن تجليل كامل از حضرتش در بين راه تا مرو بوده است … در اين سفر همچنين عده‌ي زيادي از بني هاشم به همراهي حضرت رضا عليه‌السلام تا خراسان آمدند در همين موقع جمع كثيري از بني العباس كه طبرسي شماره آنها را در سال (200) سي سه هزار نوشته است در مرو و ساير شهرهاي خراسان گرد آمده بودند.
باز بيهقي در تاريخ خود آورده است كه مامون دو سال و اندي در مرو بماند در اين مدت فضل بن سهل وزير دانا و كاردان او درصدد برآمد كه امر خلافت را به آل علي عليه‌السلام انتقال دهد پس به مأمون گفت به خاطر داري كه تو سوگند ياد كرده بودي چون خلافت براي تو بي مزاحم شود وليعهد خود را از علويين انتخاب كني مأمون اين راي را پسنديده و پرسيد به نظر تو چه كسي لياقت اين كار را دارد؟ فضل گفت علي بن موسي الرضا كه در مدينه است …
آنگاه مامون اظهار داشت اين امر فعلا لازم است پنهان بماند!!! پس محرمانه شخصي را به نزد طاهر بن حسين فرستاده وبه او نوشت كه نظر ما اين است كه ولايتعهدي خود را به علي بن موسي وا گزار كنيم چون طاهر ميل زياد به علويين داشت اما از اين مژده بسيار خورسند گرديده ويكي از معتمدين خود را با فرستاده خليفه به مدينه اعزام داشت. همين كه فرستاده‌ها به مدينه رسيدند حضور حضرت رضا عليه‌السلام شرفياب ومراتب را به عرض رساندند.
حضرت رضا عليه‌السلام در ابتداء از اين امر فوق العاده اظهار كراهت فرموده وچون خود را ناچار ديدند خواه ناخواه به قبول آن تن دادند. پس بطور ناشناخت به جانب عراق رهسپار واز طرف طاهر مورد پذيرايي شايان قرار گرفتند.
بعد از چند روز شبي طاهر به خدمت حضرتش شرفياب و نامه مأمون را ارائه داد او همچنين معروض داشت كه خود من اول كسي هستم كه با شما بيعت كنم وچون من بيعت كنم صد هزار نفر پياده و سوار با شما بيعت خواهند كرد.
حضرت رضا عليه‌السلام دست خود را دراز نموده و طاهر با دست چپ خود با آن حضرت بيعت نمود. طاهر در اين عمل عذر خود را چنين شرح داد كه چون دست راست او به بيعت با مأمون مشغول بود با دست چپش با آن حضرت بيعت نمود.
حضرت رضا عليه‌السلام عمل او را پسنديده وچون مراتب بعدها به سمع مامون رسيد او هم بسيار خورسند شده و اظهار داشت آن اول دستي بوده است كه به دست مبارك شما رسيده ومن همان دست چپ را راست ناميدم. گويند از همان زمان طاهر را ذواليمينين خواندند سپس حضرت رضا عليه‌السلام را با تجليل و احترام كامل از راه بصره اهواز و فارس به مرو حركت داد.
شرح حركت حضرت علي بن موسي الرضا از مدينه را تا ورود به مرو در شماره آينده انشاء الله ذكر خواهيم نمود.

ولايت عهد

چون عبدالله مامون (به تفصيلي كه در شماره‌ي قبل گفته شد) بر محمد امين برادر خود غالب آمد واو را از خلافت خلع و مقتول ساخت در صدد برآمد كه برادر ديگر خود (قاسم مؤتمن) را هم از منصب خود خلع كند قاسم به موجب وصيت پدرش هارون در قسمتي از امر خلافت شركت داشته و ممالكي هم از كشور پهناور اسلامي را تصاحب كرده بود مامون بدون سروصدا از اين كار نيز فراغت يافته و بدين ترتيب در امر خلافت استقلال و استبداد كامل پيدا نمود. آنگاه در صدد برآمد كه جانشين و وليعهد خود را هم معين كند مأمون تصميم گرفت كه جانشين خود را از اشخاص دانا و لايق انتخاب نمايد به اين ترتيب پس از يك رشته مذاكرات مفصل با اطرافيان مخصوصا مشورت با فضل بن سهل و برادر او حسن بن سهل عزم كرد كه اين منصب را به حضرت علي بن موسي (ع) كه در بني هاشم از همه شايسته‌تر و فاضل تر بود واگذار كند.
مامون با آنكه داراي فرزند پسر مانند عباس بن مامون بود معذالك درباره‌ي او به هيچ وجه چنين تصميمي را اتخاذ ننمود علت اين امر را مورخين وارباب حديث مختلف نقل كرده‌اند
جلال الدين سيوطي از عامه ميگويد «مامون اين عمل را به اقتضاء تشيع كرد [26] همام الدين (صدر هروي) مينويسد چون علويين هر چند يكبار در اطراف بلاد خروج نموده و فتنه‌ها برپا ميساختند لذا مامون ناچار ولايتعهدي خود را به حضرت رضا (ع) واگذار نمود تا به اين ترتيب از فتنه و آشوب آنها جلوگيري كند.
بعضي ديگر از مورخين [27] نوشته‌اند كه در زمان محاربه‌ي او با برادرش محمد امين مامون نذر كرده بود كه چنانكه بر برادر غالب شود حضرت رضا (ع) را جانشين و ولي عهد خود قرار دهد.
وهم ممكن است كه اساسا اين اقدام از طرف فضل بن سهل وزير كاردان مامون صورت گرفته باشد چه آنكه او ميخواست كه با نقل خلافت از بني العباس به اولاد علي (ع) نام او را در رديف ابومسلم خراساني ذكر نموده وصاحب الدوله‌اش خوانند [28] بعيد نيست همه يا قسمت عمده از اين علل در عزم مأمون مدخليت داشته.

حركت امام از مدينه به سوي خراسان

به هر حال در سال دويست هجري مامون به وسيله‌ي فضل بن رجاء- ابن ضحاك را با جمعي به مدينه فرستاد تا حضرت رضا (ع) را با عده‌اي از بني‌هاشم به خراسان بياورند بيهقي در تاريخ خود مينويسد كه مامون مخصوصا سفارش كرده بود كه حضرت رضا (ع) را با نهايت ادب و احترام از مدينه به مرو آورند.
اما باز هم احتياط را از دست نداده وبراي خط سير آن حضرت برنامه‌ي مرتب و صحيحي پيش بيني كرده بود.
مثلا دستور داده بود حضرت رضا (ع) و همراهان را از راه بصره و اهواز سير داده وبر شهر كوفه عبور ندهند.

امام عليه‌السلام در بصره

در مناقب ابن شهرآشوب نقل شده كه شخصي به نام (ابن علوان) شبي در خواب ديده بود كه حضرت رسول (ص) شخصا به بصره نزول اجلال فرموده‌اند. بعد از مدتي ناگهان اطلاع يافت كه حضرت رضا (ع) به شهر بصره وارد و در باغي سكونت اختيار نموده‌اند.
ابن علوان ميگويد من از شنيدن اين خبر فوق العاده مسرور و خوشوقت گرديده و بلافاصله جهت ديدار آن حضرت به راه افتادم همينكه به نزديك اقامتگاه حضرت رضا (ع) رسيدم با كمال تعجب متوجه شدم كه حضرتش در همان باغي كه پيغمبر را در آن ديده بودم ورود نموده‌اند.
تعجب من وقتي بيشتر شد كه مشاهده كردم حضرت رضا (ع) در جاي پيغمبر نيز جلوس فرموده‌اند.
در اينجا راوي خبر (ابن علوان) شرحي از گفتگوهاي بين خود وحضرت رضا (ع) نقل نموده كه شگفت انگيز است و محققاً يكي از كرامات بزرگ آن حضرت به شمار ميرود

امام عليه‌السلام در اهواز و ارجان

در شهر اهواز حضرت رضا (ع) در اثر رنج سفر و گرمي هوا اندكي بيمار گرديده وبه امر خود آن حضرت طبيبي جهت مداوا احضار نمودند.
پس از مداوا و استراحت كوتاهي حضرتش بهبودي يافته واز آنجا به سمت اره جان (معرب اره گان) حركت كرد اين شهر در آن روزگار بسيار معمور و آباد بوده ولي امروز اثري از آن به جاي نمانده است.
ظاهرا پس از ويراني به جاي آن- شهر كنوني بهبهان بنا شده و روز به روز آبادتر گرديده است.
در آن حدود آثار مسجدي نيز باقي مانده آنرا به حضرت رضا (ع) نسبت ميدهند.

امام عليه‌السلام در نواحي قم و اصفهان

حضرت از اره جان رهسپار قم گرديده وپس از عبور از حدود اصفهان به آن شهر عزيمت فرمودند.
اما چنانكه قبلا هم اشاره شد با برنامه‌اي كه از طرف مامون جهت خط سير حضرت رضا (ع) از مدينه به مرو مقرر گرديده بود حضرت به شهر قم وارد نشدند.
به طوريكه از بعضي راويان بزرگ حديث مانند صدوق عليه الرحمه نقل شده شايد علت آنكه مامون الرشيد از ورود حضرت رضا (ع) به كوفه وقم مانع گرديده اين بوده است كه در اين دو شهر دوستداران اهل بيت عصمت و هواخوان اولاد پيغمبر از هر طبقه بيشمار مي‌زيسته‌اند.

ورود امام عليه‌السلام به نيشابور

اشاره

بهرحال حضرت رضا (ع) بعد از عبور از شهرها و آبادي هائي كه در آن ايام بر سر راه بوده با تجليل كامل و تشريفات شايان وارد شهر معظم و تاريخي نيشابور شدند.
نيشابور از شهرهاي بسيار قديم و تاريخي ايران بشمار ميرود ما تاريخچه‌ي اين شهر مخصوصا شرح حوادث مهمي را كه در ادوار گذشته در نيشابور روي داده است به كتب مبسوطي كه دراين باره نوشته شده است واگذار ميكنيم. اما اين اندازه متذكر مي‌شويم كه سرزمين نيشابور از جهت استعداد ارضي و خوبي و خوشي آب و هوا و مخصوصا موقعيت جغرافيائي طوري است كه اگر كرارا در معرض قتل و غارتهاي عمومي چون حمله‌ي مغول و تيموريان قرار گرفته ويا دچار قحط و غلاهاي شديد و زلزله‌هاي سخت مي گرديده باز طولي نمي كشيده است كه دوباره معمور و پر جمعيت مي‌شده است.
بايد دانست كه خوشبختانه اين شهر هنگام ورود حضرت رضا (ع) كاملا آباد و مخصوصا محل سكونت جمع زيادي از محدثين و علماء بزرگ و دانشمندان نامي اسلام
بوده است.
احترام شايان و استقبال بي‌نظيري كه مردم نيشابور از مقدم گرامي حضرت رضا (ع) نموده‌اند به وجهي بوده است كه هنوز بعد از قرنها كه از آن تاريخ گذشته است باز هم شنيدن آن براي ما اعجاب آور است صدور حديث سلسلة الذهب از حضرت رضا (ع) در همين شهر معروف اتفاق افتاده است در عيون اخبار الرضا مينويسد «حضرت رضا (ع) چون وارد شهر نيشابور شدند در منزل پير زالي موسوم به (بسنده) سكونت اختيار فرمودند. كلبه‌ي اين زن در قسمت غربي نيشابور ودر ناحيه‌اي كه آنرا لاشابدمي ناميده‌اند واقع بوده است.

داستان حديث سلسلة الذهب

اشاره

ايام اقامت حضرت در نيشابور بطور تحقيق ضبط نشده اما در همين ايام روزي كه حضرتش با تشريفات خاص سواره از چهار سوق شهر عبور مي فرموده‌اند دو نفر از پيشوايان بزرگ كه حافظ قرآن و احاديث نبوي بوده‌اند مقابل هودج حضرت رضا (ع) آمده وبا احترام زائد الوصفي از حضرتش استدعا نمودند كه پرده‌ي هودج را يكسو زده تا مردم همه چهره‌ي مبارك را مشاهده كنند همچنين حديثي از پدران خود از پيغمبر نقل فرمايند كه مزيد افتخار آنها گرديده و يادگاري از سفر آن حضرت به خراسان باقي بماند
حضرت رضا (ع) جلو استر را كشيده و دستور فرمودند پرده‌ي هودج را بالا برند چون چشم مردم به چهره‌ي نوراني فرزند زاده‌ي پيغمبر افتاد ناگهان فريادها برآوردند بسياري از مردم از خود بيخود شده و گريبان ها چاك زده يا بي‌اختيار مي‌گريستند آنها كه در نزديك هودج آن حضرت بوده يا به زحمت خود را به آنجا رسانيده بودند عنان زرين و يال و حتي دست و پاي استر حضرتش را جهت تبرك و استشفاء مي‌بوسيدند. خلاصه در آن روز شهر نيشابور شاهد هنگامه‌ي غريبي بود كه مانند آنرا كسي به ياد نداشت.
هيچ نيروئي نمي‌توانست جلوي احساسات مردم را گرفته وآنها را وادار به آرامش كند. به اين ترتيب روز به نيمه رسيد و همين طور مردم دسته دسته از دور و نزديك مي‌آمدند. بالاخره عده‌اي از پيشوايان، اجتماع نموده و بطور دسته جمعي مردم را وادار به سكونت كردند.
آنها به مردم ميگفتند خاموش باشيد و فرزند پيغمبر را بيش از اين آزار نرسانيد گوش فرا داريد تا حديثي از آن حضرت بشنويد. بعد از ساعتي سر و صداها خاموش ومردم منتظر حديث حضرت ايستادند. پس حضرت رضا (ع) حديث شريف سلسلة الذهب را براي مردم نقل فرمودند. بطوريكه نوشته‌اند [29] شماره‌ي دوات هائي كه جهت نوشتن آن حديث آماده شده بود بالغ بر بيست و چهار هزار بوده واين سواي جمعيتي بود كه به شنيدن وحفظ حديث اكتفا نمودند.
صدوق در امالي مي‌نويسد چون استر به راه افتاد دوباره حضرت رضا (ع) خطاب به مردم نموده و فرياد برآوردند. بشروطها وانا من شروطها …

متن حديث سلسلة الذهب

اما اصل حديث مشهور كه در كتب معتبره نوشته شده وما به جهت تبرك در اينجا مي‌آوريم بدين مضمون بوده است كه خداوند متعال فرموده كلمة لا اله الا الله حصني ومن دخل حصني امن عذابي ودر بعضي نسخه‌ها امن من عذابي نوشته شده.
بعضي از محدثين بزرگ [30] نيز نوشته‌اند كه حضرت رضا (ع) همچنين فرموده است:
قال الله تبارك وتعالي ولاية علي بن ابي‌طالب حصني ومن دخل حصني امن من عذابي.
ممكن است كه اين هر دو حديث از حضرت رضا (ع) صادر شده باشد.

محل توقف حضرت در نيشابور

ونيز نقل شده [31] كه حضرت رضا (ع) در نيشابور در محله‌اي اقامت فرمودند كه آنرا محله‌ي قزويني‌ها ناميده بودند.
در اين محل حمامي بوده است كه حضرت رضا (ع) جهت غسل به آنجا رفته واز آن به بعد به حمام الرضا شهرت يافته است بسياري اين محله را قدمگاه امروز دانسته‌اند.
آنها ميگويند اگر چه فاصله‌ي شهر نيشابور تا آنجا زياد است ولي بعيد نيست كه امتداد آن شهر در روزگار قديم تا محل قدمگاه بوده است البته اين معني چندان هم غريب نيست چه آنكه نيشابور چنانكه قبلا هم به آن اشاره شد در آن زمان فوق العاده بزرگ و آباد بوده است تا آنجا كه نوشته‌اند در اين شهر سيصد هزار محدث بسر مي‌برده‌اند نظير همين سخن درباره‌ي شهر قم كه به مراتب كوچكتر از نيشابور بوده گفته شده زيرا از خاصه و عامه نقل شده كه در دوران علي بن بابويه در قم دويست هزار محدث معتبر سكونت داشته‌اند.
به علاوه وضع تشكيل شهر و حصار بندي شهرستانها در زمان قديم غير از امروز بوده چه آنكه در آن ايام شهر بر سرزمين معمور و پر جمعيتي اطلاق ميشده است كه داراي آبادي هاي متعدد ويا به عبارت ديگر محلات چندي بوده است فاصله‌ي بين آنها بعضي كم و بعضي بيشتر بوده به طوريكه در اين فواصل زمينهاي مزروعي نيز بوده است.
شهر نيشابور نيز همين نحو بوده وبه طوريكه نوشته‌اند سواد آن تا چند فرسنگ امتداد داشته است.
بايد دانست كه اقامت حضرت رضا (ع) در محل قدمگاه منافات با قول اول كه نقل شده حضرت در منزل زني به نام بسنده وارد شده‌اند ندارد. چه آنكه ممكن است حضرت رضا (ع) در ابتداء وارد به منزل آن زن شده وبعد از روزي چند كه عزم ادامه‌ي سفر فرموده‌اند در قدمگاه نيز اقامتي فرموده باشند.
در عيون اخبار الرضا بعد از آنكه شرحي از اقامت آن حضرت در قصبه‌ي كنوني قدمگاه نوشته كرامتي هم از آن بزرگوار درباره‌ي چشمه‌ي آب آنجا و زياد شدن آن نقل نموده. چنانكه نظير آن را در هنگام عبور از ده سرخ نيز نقل ميكند. آنگاه حضرت به سمت مرو حركت فرموده ودر بين راه در قريه‌ي سناباد توقف فرمودند در سناباد حميد بن قحطبه از حضرتش در خانه‌ي خود (همان محلي كه بعدها مدفن مطهر حضرت گرديد) پذيرائي نموده سپس از راه سرخس به مرو عزيمت فرمودند.

ورود امام عليه‌السلام به مرو

اشاره

همين كه خبر ورود حضرت رضا به مرو رسيد در مردم آن شهر شور و شعف زائد الوصفي پيدا شد.
مردم در انتظار ورود آن حضرت دقيقه شماري مينمودند مامون دستور داد كه مراسم استقبال شايان فراهم آورند و امراء وبزرگان همه از موكب حضرت استقبال كنند. [32].
حتي خود مامون نيز به استقبال حضرت شتافت وآنچه لازمه‌ي احترام و تجليل بود به جاي آورد. آنگاه دستور داد تا وسائل پذيرائي آن حضرت را از هر جهت مهيا و خدمتگزاران چندي هم براي خدمت معين كنند.

پيشنهاد مامون درباره خلافت و ولايتعهدي

چون مدتي از ورود حضرت رضا (ع) به مرو گذشت و ديد و بازديدها انجام يافت مامون در صدد برآمد كه نظر خود را درباره واگذاري خلافت با آن حضرت عملي سازد.
محمد پارسا در كتاب خود (فصل الخطاب) مينويسد چون حضرت رضا (ع) در مرو به مامون پيوست مامون بر حضرتش عرض خلافت نمود و خواست اصل خلافت را به آن حضرت واگذار كند اما حضرت رضا (ع) قبول ننمود ودر اين باره عذرها آورد و پاسخ هائي به مامون داد. مامون در اين خصوص بسيار پافشاري داشت اما در هر نوبت حضرتش جواب هائي به او ميدادند بالاخره مامون اظهار داشت حال كه از قبول خلافت امتناع داري بايد ولايت عهدي را بعد از من قبول فرمائي. در پاسخ اين تقاضا نيز حضرت رضا (ع) فرمود من از پدرم شنيدم كه او از آباء خود وآنها از پيغمبر شنيده‌اند كه من پيش از تو از دنيا خواهم رفت بعضي نوشته‌اند كه مامون مدت دو ماه اين تقاضا را مكرر مي‌نموده و حضرتش قبول نفرمودند.
در مناقب و ارشاد نوشته شده كه حضرت رضا (ع) مكرر از قبول ولايتعهدي مامون عذر خواسته است. بالاخره روزي حضرت را به خلوت خواست و سخناني تهديد آميز به وي گفت و در اين مجلس تنها فضل بن سهل وزير مامون حضور داشت.
از جمله سخنان مامون اين بود. «مگر نه عمر شوري را بين شش نفر كه يكي از آنها جدت امير المومنين علي (ع) بود قرار داد. در آنجا خليفه شرط كرد كه هر يك از آنها مخالفت كند گردن او را بزنند»
حضرت كه متوجه سخنان تهديد آميز مامون شد فرمود من ولايتعهدي را مي‌پذيرم به شرط آنكه امر ونهي نكرده و حكمي صادر نكنم. ودر عزل و نصب ولاة و حكام نيز دخالت نداشته باشم. مامون قبول كرد و بي اندازه اظهار خرسندي نمود پس دستور داد كه ولايتعهدي حضرت رضا (ع) را به مردم در همه جا ابلاغ كنند.

مراسم ولايتعهدي

طبري در تاريخ خود نوشته است كه مامون در سال 201 حضرت علي بن موسي (ع) را ولي عهد و خليفه مسلمين بعد از خود قرار داد واو را رضاي آل محمد (ص) لقب داد آنگاه دستور داد اين امر را به همه مردم اعلام نمايند.
صاحب نور الابصار مينويسد چون حضرت علي بن موسي الرضا (ع) با اصرار فضل بن سهل و برادرش حسن ناچار از قبول ولايتعهدي مامون گرديد در روز پنجشنبه پنجم ماه رمضان سال 201 مامون مجلس مفصلي تشكيل داد كه در آن همه بزرگان از امراء دولت و سران سپاه و اعيان مرو حضور داشتند در اين مجلس مامون حضرت رضا (ع) را وليعهد و خليفه مسلمين بعد از خود معرفي نموده آنگاه خطباء و شعراء در اين باره قصائد و اشعار نيكو سرودند و بدره‌هاي بيشمار زر كه قبلا تهيه شده بود بين حضار هر كس را به فراخور حال خود تقسيم شد.
صدوق از بيهقي نقل نموده «وقتي كه همه با علي بن موسي بن جعفر بيعت كردند مامون به منبر بالا رفت گفت (اي گروه مردم من شما را به بيعت علي بن موسي بن جعفر در آوردم وبه خدا قسم كه اين نامها اگر بر كران و كوران خوانده شوند يقين كه به اذن خداي تعالي خوب و سالم خواهند شد … )
در ارشاد نقل شده كه عباس فرزند مامون به امر پدرش از جا برخاسته ودست حضرت رضا (ع) را بوسيد سپس مامون به او دوباره اذن جلوس داد بعد از او به محمد بن جعفر بن محمد عم بزرگوار حضرت رضا امر شد كه از جا برخيزد او هم تا برابر مامون رسيد ايستاده دست او را بوسيد. در همين خبر است كه ابو عباد نام از طرف مامون يك يك علويين و عباسيان را كه در مجلس بودند احضار كرده وبه آنها سيم و زر و جوائز گرانبها ميداد.
بعد از تقسيم جوائز مامون به حضرت رضا (ع) عرض كرد كه براي مردم خطبه بخواند حضرت هم خطبه بسيار كوتاهي خواند وديگر چيزي نفرمود.
شيخ بهائي در كشكول مي‌نويسد «حضرت ضمن قبول ولايتعهدي اين نكته را نيز متذكر شد كه تو از حقوق ما شناختي آنچه را كه پدران تو نشناختند وبه اين ترتيب من از تو ولايتعهدي را قبول نموده و پذيرفتم اما جفر و جامعه دلالت دارند كه اين امر تمام نشده و انجام نخواهد گرفت … )
مامون فرمان ولايتعهدي حضرت رضا (ع) را به خط خود نوشته وحضرت هم با تصرفاتي كه در بين سطور خط مامون فرمودند اعتراف خود را مرقوم داشته‌اند.
عده‌ي ديگر از بزرگان آن زمان نيز اعتراف نوشته و آنرا امضاء نموده‌اند. در مطلع الشمس مي‌نويسد كه اين فرمان تا عهد سلطنت امير تيمور در مشهد در خزانه حضرت رضا (ع) باقي بوده و ملا سعيد تفتازاني هم آنرا ديده است.
پس از استقرار امر ولايت عهدي مامون فرمان داد كه بنام مبارك حضرت رضا سكه زدند.
مضمون عبارت هائي كه در اين خصوص نقل شده مختلف است و ممكن است چند رقم بوده و پولهاي مختلف بنام مبارك آن حضرت ضرب شده باشد. مثلا بعضي از پولها در مرو وبرخي در شهر اصفهان ضرب شده است.

اعتراض مردم بر مامون و جواب او

ميگويند بعد از اين وقايع به مامون گفتند تو اولاد علي بن ابي‌طالب (ع) را برتر از بني عباس ميداني وآنها را بيشتر دوست ميداري. مامون در جواب آنها گفت خواستم آنچه را كه علي بن ابي‌طالب (ع) از احسان و گذشت درباره ما انجام داده تلافي كنم.
چه آنكه اميرالمؤمنين علي (ع) به عبدالله بن عباس (جدما) حكومت بصره را داد و عبيدالله عباس را والي يمن كرد و سعيد بن عباس را ولايت ملكه داد. همچنين قثم بن عباس را حكومت بحرين بخشيد و باين ترتيب هر يك از اولاد و بني اعمام خود را در مرزي والي فرمود. در صورتيكه سه خليفه قبل از او به هيچيك از بني هاشم ولايت و منصبي تفويض نكرده بودند. به شخص حضرت علي بن موسي (ع) نيز همين اعتراض از طرف بعضي از مردم شده بود. حتي بعضي از اين اشخاص در صدد قتل آن حضرت برآمدند. اما حضرت رضا (ع) در جواب اعتراض آنها مي‌فرمود آنچه يوسف پيغمبر را به قبول ولايت مصر و جدم اميرالمؤمنين (ع) را به دخول در شوري وادار نموده بود مرا نيز به قبول اين امر مجبور نمود.
به هر حال صدوق از ياسر خادم و ريان بن صلت نقل ميكند وقتي كه حضرت رضا (ع) ولايت عهدي مامون را قبول فرمود مامون كه خود از اين عمل بسيار خوشنود بود كليه حكام و قضات و سران لشكر وبزرگان ديگر را خواسته و همه را با بذل مال بسيار و منصب خرسند نمود و آنها همگي به اين امر راضي شدند. تنها سه نفر به نام‌هاي عيسي جلودي، علي بن ابي عمران و ابو يونس. زير بار نرفتند و مامون دستور داد آنها را زنداني كنند. بعضي هم چنين نقل كرده‌اند كه آن سه نفر را در مجلس به امر مامون گردن زدند.
به اين ترتيب ولايتعهدي حضرت رضا (ع) مسجل و پابرجا گرديد.

تأثير ولايتعهدي حضرت رضا

روز پنجم ماه مبارك رمضان سال 201 هجري به شرحي كه در شماره قبل ذكر آن برفت بيعت مردم با حضرت رضا (ع) انجام پذيرفت. پس از آن مامون دستور داد كه بر درهم و دينار رايج سكه به نام مبارك آن حضرت زدند. انتشار خبر ولايتعهدي حضرت رضا (ع) در سراسر بلاد اسلام و مخصوصا در ميان دوستداران خاندان رسالت با استقبال و خوشنودي تلقي شد. امراء لشكر و زعماء قوم در همه طبقات بيعت آن حضرت را گردن نهادند. فقط سه نفر از سركردگان به نام عيسي جلودي علي بن ابي عمران و ابو يونس از بيعت استنكاف كردند و مامون دستور داد آن هر سه نفر را به زندان بردند.
از اين مقدمه هنوز چيزي نگذشته بود كه تصميم ديگر خليفه درباره حضرت رضا (ع)به مرحله اجرا درآمد.
مامون براي آنكه امر ولايت عهد را مستحكم كند مقرر داشت ام‌حبيب خواهر خود را به حضرت رضا (ع) تزويج نمايند وبه اين ترتيب مراتب حق شناسي و رعايت رحم را به خيال خود درباره اولاد علي (ع) تكميل كرد.
اغتشاش عراق - خبر ولايت عهدي حضرت رضا (ع) چنانكه گفتيم در همه جا حسن اثر بخشيد و مردم در حق مامون دعاي خير كردند. اما چون بني العباس در عراق از اين خبر آگاه شدند بهم برآمده و سخت انديشناك گرديدند. [33].
آنها تصور كردند كه اين امر باعث زوال خلافت از خاندان عباس و استقرار آن در آل علي خواهد بود. به همين جهت مردم را بر مامون (كه در آن روزگار در خراسان بسر ميبرد) شورانيده و وادار به عصيان نمودند.
آنها با ابراهيم بن مهدي عم مامون بيعت كرده و به زعم خود مامون را نيز از خلافت خلع نمودند. باين ترتيب به نظر آنها امر ولايتعهدي حضرت علي بن موسي (ع) خود بخود منتفي مي‌شد.
بين العباس بعد از بيعت با ابراهيم به وي لقب (مبارك) داده بودند.
اين خبر براي نخستين بار در خراسان به ذوالرياستين (فضل بن سهل) رسيد رفته رفته اطرافيان مامون نيز كم وبيش از اين اخبار آگهي يافتند ولي هيچكس را جرئت آن نبود كه موضوع را با خليفه در ميان نهد. از طرفي فضل بن سهل اشخاص مطلع را تحت فشار قرار داده و نمي گذاشت هيچيك از اخبار سياسي را به سمع خليفه برسانند به اين ترتيب تا مدتي خبر شورش مردم عراق و اغتشاش بغداد از مامون مستور ماند. اما بالاخره وضع بدين منوال نماند و شخصي به نام (سليمان) كه از زمان هارون الرشيد با دربار عباسي ارتباط داشت خبر آشوب عراق و مركز خلافت (بغداد) را به سمع مامون رساند در همين اثناء حضرت علي بن موسي الرضا (ع) هم با مامون ملاقات وبه وي گوشزد فرمود كه مردم بغداد به علت انتخاب او به ولايت عهدي از مقام خلافت ناراضي هستند. حضرت همچنين اضافه نمود كه مردم از وزارت فضل بن سهل نيز خشمگينند.
بنا به نقل تاريخ الفخري حضرت رضا (ع) به مامون فرمود حال كه چنين پيش آمده صلاح در اين است كه خليفه ما دو نفر را از خود دور سازد تا اين فتنه‌ها خاموش گردد بعضي از سران سپاه هم بعدا گزارش انقلاب عراق و شورش مردم بغداد را به اطلاع مامون رسانده و گواهي دادند كه فضل بن سهل مانع از اطلاع آنها از اين جريان به خليفه بوده است.
از اينجا بود كه مامون با سوابق خدمات فضل نسبت به او بد گمان و خشمگين گرديد و چنانكه بعدا خواهيم ديد محرمانه دستور داد كه او را به وضع فجيعي در حمام سرخس به قتل رسانند.
فضل بن سهل كه مامون او را ذوالرياستين لقب داده بود از اولاد پادشاه ايران و پدرش سهل مجوسي بود [34] او نزد يحيي خالد قرب و منزلتي عظيم داشت يحيي كارهاي خود بدو باز گذاشت. سهل در ايام خلافت هارون الرشيد مسلمان شد و پدر و پسر علم نجوم نيك ميدانستند. فضل طالع مامون را بديد و دلائل سلطنت و خلافت در آن آشكارا بود. گويند از آنگاه باز ملازمت مامون اختيار و به خدمتگزاري او و تدبير كارهاي وي اشتغال نمود.چون خلافت بعدها به مامون رسيد و فضل را هم كفايت بود و هم سوابق خدمات پسنديده وزارت خود به وي تفويض كرد.
مورخين متفقند كه فضل را فضل و كرم و حلم و بلاغت بود و عجب آنست كه داراي حدسي صائب و در مكرمت به برمكيان نزديكه بود او آداب خدمت ملوك نيكو ميدانست
اما با داشتن ملكه حلم عقوبت هاي سخت داشت بالاخره در سال 203 [35] روزي فضل بن سهل از حضرت رضا (ع) استدعا نمود كه متفقاً به حمام رفته و در آنجا فص كنند. حضرت در آن روز از رفتن به حمام استنكاف نموده وبه فضل هم فرمود شما هم امروز صلاح نيست به حمام برويد … اما فضل از فرمايش حضرت رضا (ع) سرپيچي نموده و مصمم گرديد كه در همان روز در حمام فصد كند. گويند علت اين امر هم آن بود كه چنانكه گفتيم فضل بن سهل خود و پدرش در علم نجوم يدي طولي و به همين جهت پيش بيني هائي داشتند. فضل به اصطلاح در طالع خود ديده بود كه در همان روز معين خون او بين آب و آتش خواهد ريخت او ميخواست كه اگر در آن روز نحو ستي نسبت به وي متوجه است بدين وسيله آن را مرتفع سازد.
اما بيچاره فضل گويا نميدانست كه اذا جاء القدر عمي البصر و شايد علت امتناع حضرت رضا (ع) و نهي فضل هم از رفتن به حمام به همين جهت بوده است.
به هر حال فضل بن سهل در آن روز به حمام رفت وبا توطئه‌اي كه قبلا از طرف مامون در اين باره درست شده بود چهار نفر از دژخيمان دربار خلافت با كارد به فضل حمله نموده واو را با وضع فجيعي قطعه قطعه كردند.
اين حادثه در شهر سرخس كه در آن روز شهر بسيار معمور و آبادي بوده است روي داد وآن چهار نفر كه فضل را كشته بودند فرار كردند.
اما چيزي نگذشت كه هر چهار نفر را مامون دستگير كرد و دستور داد آنها را سر بريدند.
قبل از كشتن آنها به مامون ميگفتند تو ما را فرمودي كه او را بكشيم و اكنون از ما قصاص ميخواهي.
مامون با كمال وقاحت به آنها گفت شما را به اقرار خودتان كه او را كشته‌ايد ميكشم و به اين دعوي كه من شما را دستور داده‌ام از شما بينه ميخواهم [36].

كدورت بين فضل بن سهل و حضرت علي بن موسي

اگر چه بنا به نقل اغلب مورخين موضوع ولايتعهدي حضرت رضا (ع) با تحريص و ترغيب فضل انجام گرفته بود ولي سرانجام بين او و حضرتش كدورتي ايجاد شد چنانكه قبلا هم بدان اشاره شد فضل هشام بن ابراهيم را كه از خاصان حضرت رضا (ع) بود اغفال و او را وادار به جاسوسي نمود. به اين ترتيب كليه‌ي گفتگوها و گزارش هائي كه در محضر آن حضرت روي ميداد به فضل ميرسيد و آنها را با مامون در ميان ميگذاشت. اما كشته شدن فضل و انتخاب برادر او حسن بن سهل به وزارت مامون به همه اين احوال خاتمه داد.

مدت اقامت حضرت رضا در مرو

برخي از حوادث كه در آن ايام به وقوع پيوسته است.
اگر تاريخ حضرت رضا (ع) را از مدينه به خراسان از ياد نبرده و سال شهادت آن حضرت را هم در نظر بگيريم البته مدت اقامت حضرتش در طوس و نواحي آن با زماني كه در مرو اقامت داشته‌اند به خوبي معلوم ميشود.
از جمله وقايعي كه بسيار از مورخين و ارباب حديث در مدت اقامت حضرت رضا (ع)در مرو نوشته‌اند يكي موضوع نماز عيد فطر بوده كه با توجه به نحوه‌ي بر گذاري آن ميتوان بخوبي به منويات مامون و كينه ورزي فضل پي برد.
تاريخ انتصاب حضرت رضا (ع) به ولايت عهدي مامون بنا به نقل صاحب تاريخ عرب و اسلام روز دوم ماه مبارك رمضان سال 201 هجري و بطوريكه ساير مورخين نوشته‌اند پنجم ماه رمضان سال 202 ه بوده است. اما در اينكه داستان نماز عيد در ماه مبارك رمضان همان سال روي داده است گويا اختلافي نباشد.
بهرحال چون عيد فطر نزديك شد مامون كسي به نزد حضرت علي بن موسي (ع) فرستاد واز آن حضرت استدعا كرد كه به مصلي تشريف فرما شده و نماز عيد را با مردم بخواند.

نماز عيد فطر

ياسر خادم حضرت علي بن موسي الرضا گويد:
چون ماه مبارك رمضان (گويا همان ماه مبارك سال 202 كه مامون آن حضرت را به ولايتعهدي خود اختيار نموده بوده است) رو به آخرت ميرفت مأمون شخصي از خاصان خود را مأمور نمود تا به محضر حضرت رضا (ع) شرفياب شود و از آن بزرگوار استدعا كند كه به مصلي رفته و مراسم نماز عيد فطر را با مردم شهر مرو برگزار فرمايند …
مأمون در پيام خود اضافه نموده بود كه منظور او از اين عمل آن است كه عموم مردم بدين وسيله از مقام فضل و بزرگواري آن حضرت آگاه شوند و دلها متوجه دولت جديد گردد.
حضرت رضا (ع) در پاسخ اين پيام به فرستاده مامون چنين فرمود «تو خود از آنچه بين ما و شما در قرار داد روي داده است بهتر از هر كس آگاه هستي چه من قبول اين امر را ضمن شرايطي چند پذيرفتم كه از آن جمله يكي سمت مشاورت بوده است بنا نبود من خود در كارها مستقيما دخالت و مباشرت داشته باشم.
مأمون دوباره پيغام داد كه منظور اصلي من از اصرار در اين امر آنست كه منصب جديد شما به مباركي در قلب سپاهيان و زعماء قوم بلكه همه مردم رسوخ يابد و آنها را از فضيلت و كرامتي كه خدا بشما اعطا فرموده است آگاه كنم و گويا از كليه طبقات مردم اعتراف گرفته باشم.
اين قبيل پيامها و پاسخ‌ها هر يك مكرر بين حضرت رضا (ع) و مأمون رد و بدل گرديد.
و تا همان روز موعود حضرت رضا (ع) در امتناع خود از رفتن به نماز عيد پافشاري فرموده و عذرها آوردند.
اما خليفه هيچيك از معذرت خواهي‌هاي حضرتش را نپذيرفت و او را ناچار به قبول نمود.
بلاخره چون اصرار از طرف خليفه از حد گذشت فرمودند حال كه ناگزيرم بايد آنچنان به مصلي حركت كنم كه جدم پيغمبر اكرم و اميرالمؤمنين علي (ع) ميرفته‌اند.
مأمون كليه جهات امر را بنظر خود آن حضرت واگذار نموده به همه مردم مخصوصا سران سپاه و صاحب منصبان و ساير بزرگان دستور داد كه بايستي روز عيد همگي خود را بدر منزل حضرت رضا (ع) رسانده و آماده‌ي پذيرفتن دستورهاي حضرتش نمايند.

سحرگاه عيد

سحرگاه روز عيد فرا رسيد و مردم در خانه‌ي حضرت علي بن موسي ازدحام كرده بودند، در آن جمعيت مرد و زن خورد و كلان فقير و غني از كليه طبقات مردم شهر مرو و اطراف بچشم مي‌خورد.
آنها همه در انتظار بيرون آمدن حضرت را داشتند.
همچنين در مسير حضرتش مردم بيشماري اجتماع نمودند كه عده‌ي زيادي از آنها بر بامها برآمده و منتظر عبور آن بزرگوار بودند.
آنها همه ميگفتند كه از مدتها قبل آرزوي ديدار رخسار مبارك فرزند زاده پيغمبر خود را داشته‌اند.
بلاخره پس از آنكه آفتاب برآمد حضرت رضا بعد از غسل كردن عمامه بسيار نازك سفيد با وضع خاصي بر سر پيچيده و دامن و جامه‌هاي خود را تا نيمه ساق بالا زده بودند [37] همچنين نوشته‌اند كه حضرت رضا (ع) پاهاي مبارك خود را نيز برهنه نموده و عصائي بدست گرفته بودند.
حضرت به غلامان خود و به همه مردم دستور دادند كه آنها هم از هيئت و رويه او پيروي كنند.
باين وضع حضرت رضا (ع) با هيئت مهيج و شگفت انگيزي از منزل خود قدم بيرون نهادند و همراهان در دو طرف و پشت سر آن بزرگوار بحركت درآمدند.
در ارشاد نقل شده كه در آن حال حضرت رضا (ع) سر مبارك را جانب آسمان بالا نموده و چهار نوبت تكبير گفتند.
آنگاه اندكي توقف نموده و چون براه افتادند مكرر باين ذكر متذكر گرديدند
الله اكبر الله اكبر الله اكبر علي ما هدانا - الله اكبر علي ما رزقنا من بهيمة الانعام و الحمدلله علي ما اولانا …
امراء و لشكر و بزرگان شهر چون چنين ديدند بي‌اختيار از اسبها و مركبهاي خود فرود آمده و از حضرتش تبعيت كردند.
همچنين آنها كه بر بامها نشسته و يا بر در و ديوار بالا رفته بودند بزير آمدند.
مردم از وضيع و شريف خورد و بزرگ و سياهي به پيروي از امام خود چكمه‌ها از پا بيرون آورده و بعضي هم بي‌اختيار كفشها و موزه‌هاي خود بدور ميانداختند.
در اين روز شهر مرو شاهد هنگامه‌اي بود كه تا آنزمان در هيچ جا ديده نشده بود مردم صداها به تكبير بلند كرده و بعضي هم كلمات آن حضرت را بلند بلند حكايت مينمودند.
دسته‌اي هم كه تحت تاثير اين اوضاع قرار گرفته بودند زار زار ميگريستند …
با چنين وضع حضرت رضا (ع) قدمها را آرام آرام برداشته و گاهي هم اندكي توقف ميفرمودند و چهار مرتبه ميگفتند «الله اكبر»
در عيون أخبار الرضا از بعضي از اشخاص كه در آنروز در ملازمت حضرتش بودند نقل شده كه چون آن بزرگوار تكبير مي‌گفتند گويا همه چيز از در و ديوار زمين و آسمان همه همراهي نموده و بوي پاسخ ميگفتند.
در همين اثناء خبر حركت حضرت رضا (ع) با چنين اوضاع و احوال بگوش مأمون رسيد.
او از انقلاب شهر و شورش سپاهيان انديشناك گرديده و از همه بيشتر از توجه مردم به حضرت متوحش گرديد.
مأمون براي چاره جوئي در صدد مشورت با خواص خود برآمد و مخصوصا از فضل بن سهل استمداد نمود.
فضل بن سهل چنانكه قبلا متذكر شديم از مدتها پيش روابطش را با حضرت رضا (ع) تيره شده و منتظر چنين فرصتي بود شروع به سعايت كرد و خليفه را سخت به وحشت انداخت.
او اظهار داشت كه اگر رضا (ع) با چنين حالتي به مصلي رسيده و با مردم نماز گذارد ترديدي نيست كه علاقه آنها چند برابر خواهد گرديد.
فضل بعنوان مصلحت خواهي و ضمنا جلوگيري از شورش سپاهيان و مردم ديگر پيشنهاد كرد كه بهتر است همين الساعه خليفه كس نزد حضرت رضا (ع) فرستد تا او به منزل خود مراجعت نمايد.
مأمون هم بلافاصله همين پيغام را به حضرت رضا (ع) رساند اما در آخر پيام خود اضافه نموده بود كه ما اسباب زحمت شما را فراهم آورده و بيش از اين راضي نيستيم رنج و آزار تحمل فرمائيد گويند پس همان كس كه هميشه با مردم در اين مراسم شركت مي‌جسته و نماز ميگذارد مأمور شد كه نماز عيد را با مردم بخواند [38].
حضرت رضا (ع) كه بخوبي از حقيقت امر آگاه بود بدون تأمل كفش طلب نموده و سواره به منزلگاه خويش مراجعت فرمودند.
بعضي از محدثين از عامه نيز همين سرگذشت را با اندكي اختلاف ذكر نموده‌اند. از جمله در مناقب آل الرسول ابن طلحه شافعي نقل كرده است كه مأمون بعلت كسالت در آنروز از حضور به نماز عيد معذور بود.
پس از حضرت رضا (ع) درخواست نمود كه مراسم روز عيد فطر را انجام داده و با مردم نماز گذارد.
حضرت در ابتدا چند نوبت متعذر به عذر هائي گرديد و چون ملاحظه فرمودند كه اصرار مامون از حد گذشت لذا بهمان هيئتي كه قبلا متذكر شديم از خانه بيرون آمده و با جمع بيشماري از كليه طبقات رهسپار مصلي شدند.
در اين روز توجه مردم به حضرتش فوق العاده بود و بسراي دست بوسي بروي هم ميريختند.
يكنفر از اطرافيان خليفه خبر از ازدحام و توجه مردم را به خليفه رسانيد و او را از عاقبت اين كار بيمناك نمود.
مأمون هم با حال كسالت شخصا به مصلي حاضر شده و با مردم نماز خواند.
از اين قبيل حوادث در مدت قريب دو سال ولايتعهدي حضرت رضا (ع) مكرر اتفاق افتاد مخصوصا مجالسي كه مامون بحسب ظاهر جهت مناظره‌ي آن حضرت با بعضي از علماء اديان ديگر و دانشمندان اسلامي تشكيل ميداده است.
و ما رويهمرفته از آنها بظاهر سازي مامون و حب جاه و رياست طلبي او بخوبي پي ميبريم
مامون كه بنا به اظهار اغلب مورخين فوق العاده زيرك و كاردان بوده و از همه خلفاء بني العباس عالم تر و جامع علوم بوده است بحسب ظاهر از حضرت رضا (ع) مخصوصا پس از اعطاء مقام ولايتعهدي آن بزرگوار بسيار تجليل و احترام ميكرد.
او ميگفت كه منظور وي شناسانيدن مقام علمي و فضيلت وي بر ساير مردم است.
اما حقيقت امر غير از اينها بود و مامون در هر يك از اعمال و رفتار خود نسبت به حضرت رضا (ع) چندين مقصود داشت …
او ميديد كه حضرت رضا (ع) مورد توجه و احترام بيشتر مسلمانان عالم قرار گرفته و ممكن است روزي همين امر موجب اختلاف و زوال خلافت از خاندان بني العباس گردد لذا باين قبيل حيله و تزوير ها متوسل گرديده و بالاخره موجبات شهادت آن بزرگوار را فراهم آورد.
و گرنه كسي كه در مقابل خلافت و رياست با برادر خود آن رفتار خشونت آميز را روا داشته است و عده‌ي زيادي از خاصان خود مانند فضل بن سهل و برادر او حسن بن سهل را به قتل رساند و يا به زندان و خواري افكند چگونه ممكن است رفتار و منويات او با به حضرت رضا (ع) غير از اين باشد؟!

طلب باران

اشاره

ديگر از وقايعي كه در دوران اقامت حضرت رضا (ع) در خراسان اتفاق افتاده است همان استدعاي نماز استسقاء از طرف مردم آن بزرگوار بوده و تفصيل اين واقعه بطوريكه اغلب محدثين بزرگ [39] و برخي از مورخين [40] نقل نموده‌اند بدين قرار بوده است.
بعد از انتخاب حضرت رضا (ع) به ولايت عهدي خشكسالي در خراسان روي داده و چندي باران به تاخير افتاد، بطوريكه اغلب مردم هراسان و از عاقبت اين پيش آمد بيمناك گرديدند.
در اين موقع معاندين حضرت رضا (ع) آنها كه از ابتداء به جانشيني حضرتش رشك برده و يا بعدا مخالفت خود را با آن امر ابراز داشته بودند اين موضوع را دستاويز خوبي دانسته و شروع به بدگويي كردند.
اين عده همه جا در گوشه و كنار چنين وانمود ميكردند كه از آنگاه كه علي بن موسي (ع) به ولايتعهدي خلافت رسيد پروردگار عالم باران خود را قطع فرمود.
بالاخره اين خبر به مامون رسيد و بر او سخت گران آمد.
روزي مأمون به حضرت رضا (ع) عرض كرد مدتي است باران به تاخير افتاده و مردم از اين جهت هراسان هستند.
اگر ممكن است شما از خداوند بخواهيد كه بر مردم ترحم فرموده و باران رحمت خود را بر آنها نازل فرمايد.
حضرت رضا (ع) بدون تامل فرمودند البته اين كار را خواهم كرد اما بايد منتظر روز دوشنبه بود …
حضرت رضا (ع) در تعليل اين امر فرمودند من جدم پيغمبر وحضرت امير (ع) را در خواب ديدم كه به من ميفرمودند اي فرزند در انتظار روز دوشنبه باش در آن روز از شهر بيرون رفته و از خداوند بخواه كه باران رحمت خود را بر مردم نازل فرمايد.
در ذيل همين خبر است كه حضرتش مردم را وادار نمود تا سه روز روزه بگيرند.

دعاي باران

چون روز دوشنبه فرا رسيد حضرت رضا (ع) به وضعي خاص با گروهي از مردم به طرف باران رهسپار گرديدند در مصلاي شهر حضرت بر منبري بالا رفته و كلماتي بدين مضمون ادا فرمود.
پروردگارا تو حق ما را بر مردم بزرگ دانستي، به همين جهت آنها هم به ما توسل جسته و به رحمت و فضل تو اميدوار هستند پس باران نافع خود را بر آنها نازل فرما اين بود ملخص عرائض حضرت رضا (ع) به درگاه خداوند متعال.
همين كه استدعاي آن حضرت از پروردگار عالم به پايان رسيد هوا ناگهان منقلب شد و بادها از هر طرف وزيدن گرفت.
بعضي از حضار كه ناظر اين جريان بوده‌اند سوگند ياد ميكنند كه هنوز چيزي از اين مقدمه نگذشته بود كه لكه هاي ابر در آسمان مرو نمودار گرديده و صداي غرش رعد وبرق بگوش مردم رسيد.
حضار و انبوه جمعيت كه اين منظره را ديدند بهم برآمده و آهنگ رفتن به شهر را نمودند.
اما حضرت رضا (ع) با كمال اطمينان به مردم فرمودند كه اين ابر از براي شما نيست بلكه براي اهالي فلان شهر است.
سپس اين ابر از آسمان مرو گذشته واز نظرها ناپديد گشت آنگاه ابر ديگري نمايان شده و باز صداهاي هولناك بگوش مردم رسيد دو مرتبه همه‌ي مردم به جنب و جوش آمده وقصد فرار كردند.
حضرت رضا (ع) به آنها فرمود آرام باشيد كه اين ابر نيز از آن شما نيست.
در همين خبر است كه اين وضع تا ده نوبت تكرار يافت، وچون ابر يازدهم نمايان گرديد.
حضرت رضا (ع) فرمود اي مردم اين همان ابري است كه خداي متعال براي شما فرستاده است، پس پروردگار خود را بر آن شكر گفته و سپاسگذاري كنيد.
آنگاه فرمود همگي از جا برخاسته و به سمت منزل و جايگاه خود بشتابيد.
در اين موقع حضرت رضا (ع) از منبر به زير آمد و مردم دسته دسته روي به شهر و خانه‌هاي خود آوردند …
و چنان كه فرموده بود بعد از رسيدن آنها به منزل باران مفصلي نازل شد و همه جا را سيراب نمود.
اين خبر بزودي در ميان همه مردم شيوع يافته و تا مدتها بعد ورد زبانها در كليه محافل و مجالس شده بود.

تحريكات دشمنان

اشاره

چنانكه قبلا هم اشاره شد بعد از انتصاب حضرت علي بن موسي (ع) به مقام ولايتعهدي عده‌اي از اطرافيان مأمون پنهان و آشكارا شروع به بدگوئي نموده و چه بسا نزد وي سعايت ميكردند.
مخصوصا بعد از اين ماجرا كينه ورزي آنها شدت يافت چنانكه روزي بعضي از آنها نزد خليفه سخناني گفتند كه مامون را از كرده خود بكلي پشيمان و او را از عواقب كار حضرت بيمناك نمودند تا اينجا مامون آنچه در دل داشت به كسي اظهار نداشته بلكه غالبا بدگويان را توبيخ مينمود.
اما در اين موقع مأمون علنا بعضي حرفها زد كه ضمنا منويات شوم خود را درباره آن حضرت ابراز و حتي درباره چاره‌جوئي از آنها استمداد نمود يكي از آن اشخاص در پاسخ مامون چنين اظهار داشت اگر اميرالمؤمنين مرا در مجادله با علي بن موسي اختيار دهد او و هواخواهانش را مجاب و قدر و منزلت وي را نزد مردم پست خواهم كرد مامون گفت هيچ چيز نزد من بهتر از اين نيست.

توطئه چيني

پس بنا به درخواست آن شخص مجلسي ترتيب داده شد كه در آن عده‌ي زيادي از وجوه طبقات مختلف دعوت شده بودند.
در اين مجلس دو مسند يكي جهت حضرت رضا (ع) و ديگري براي مامون پهلوي هم ترتيب داده شده بود.
چون روز موعود فرا رسيد مدعوين همه در مجلس مزبور حاضر و حضرت رضا (ع) نيز تشريف فرما شدند.
شخصي كه از همه بيشتر نسبت به حضرت رضا (ع) بدگوئي داشته و مأمون را وادار به تشكيل چنين مجلسي نموده بود حاجب خليفه حميد بن مهران ناميده ميشد او غير از حميد بن قحطبه است كه از زمان هارون‌الرشيد بر طوس و بسياري از نواحي آن حكومت داشته است بهر حال در اين مجلس سخنان زيادي بين حضرت رضا (ع) و بعضي از حضار رد و بدل گرديد كه ذكر آن موجب طول سخن خواهد بود.
بالاخره حميد بن مهران سخناني گفت كه موجب خشم و غضب شديد حضرت رضا (ع) گرديد.
از جمله حرفهائي -نسبت به دعاي استسقاء و آمدن باران كه از طرف آن حضرت انجام يافته بود ميزد.
در اواخر مجلس بنا به درخواست خود حميد حضرت رضا (ع) اشاره به دو نقش شير كه در مسندي روبروي هم قرار گرفته بودند نموده و امر فرمود كه «بگيريد اين مرد فاجر را او را پاره پاره كنيد بطوريكه اثري از او در روي زمين باقي نماند پس بنا به امر آن حضرت دو صورت شير مجسم شدند و حميد را در ميان گرفته واو را در مقابل چشم حضار ريز ريز كردند آنها بهمان نحو كه حضرت دستور داده بودند اثري از آن شخص بجا نگذاشته حتي استخوانها و خون او را نيز از ميان برداشتند حضار مجلس از ديدن چنين منظره‌ي هولناك سخت هراسان گرديده و بعضي بكلي بيهوش شدند در آخر همين خبر است كه شيرها متوجه حضرت رضا (ع) گرديده و درباره شخص خليفه نيز سخناني گفتند اما حضرت به آنها اشاره فرمودند كه به جايگاه خود آنچنان كه بوديد بازگرديد.
مأمون رو به حضرت رضا (ع) نموده و جهت رفع شبهه از خود چنين اظهار داشت.
حمد خداي را كه مرا از شر حميد بن مهران نجات داد.
اين امر از براي جد شما رسول خدا بود وبعد از او براي شما است و اگر بخواهي تواني كه از آن نزول فرمائي.
بعضي نقل كرده‌اند كه خليفه در همان مجلس يا بعدها درخواست نمود كه حضرت دوباره حميد بن مهران را بصورت خود بازگرداند.
و شايد منظور مامون اين بوده است كه بعد از آن به مردم چنين وانمود كند كه عمل حضرتش شبيه به يك نوع سحر و چشم‌بندي بوده است.
اما حضرت رضا (ع) در جواب اين تقاضا به مامون فرمود اگر عصاي حضرت موسي كه بصورت اژدها درآمده و اثر سحر سحره را از ميان برداشت آنها را پس داده بود اين دو نقش شير هم حميد بن مهران را برميگردانند.
بعضي نوشته‌اند [41] كه مامون از آن به بعد همواره نزد نفس خود زبون و از اين پيش آمد اظهار ندامت و شرمندگي داشت.
پس از اين واقعه گويند روزي مامون از حضرت رضا (ع) پرسيد اجداد شما درباره‌ي جد ما عباس چه عقيده داشته‌اند.
حضرت رضا (ع) كه ميديد مامون از داستان حاجب خاص خود (حميد بن مهران) فوق‌العاده ناراحت و شايد خشمناك هم باشد در پاسخ اين سوال فرمود.
چه ميتوان گفت درباره شخصي كه خداوند فرمانبرداري پيغمبر خود را بر تمام مردم واجب دانسته و همان پيغمبر خلق را بر اطاعت عم خود وادار فرموده است.
مامون از جواب شافي و خردمندانه حضرت فوق‌العاده خرسند گرديد، و همان ساعت دستور داد كه هزا هزار (يك ميليون) دينار زر سرخ به حضرتش تقديم دارند.

ازدواج با خواهر مأمون

ديگر از وقايعي كه در مدت اقامت حضرت علي بن موسي (ع) در خراسان جهت آن بزرگوار رويداده است همان ازدواج با خواهر مامون (ام‌حبيب) بود بدين قرار كه چون امر ولايتعهدي نسبت به حضرت علي بن موسي (ع) به تحقق پيوسته و پا برجا گرديد مامون خواست كه اين پيوند را محكم‌تر كند.
پس به حضرتش همين پيشنهاد امر ازدواج را با خواهر خود نمود.حضرت هم بنا به مصالحي اين پيشنهاد را قبول فرمود و براي انجام آن مجلس عظيمي از طرف مامون تشكيل يافت معروف است كه مامون در همين مجلس دختر خود (ام‌الفضل) را نيز به حضرت جواد (ع) كه در آن هنگام طفل خردسالي بوده و در مدينه بسر ميبرد تزويج كرد و هم نوشته‌اند كه باز در همين مجلس دختر حسن بن سهل (بوران) را جهت خود به عقد درآورد.
اما چون هنوز در آن هنگام بيش از ده سال از عمر بوران نگذشته بود لذا اصل ازدواج بعد از هشت سال ديگر انجام پذيرفت به اين ترتيب در اين مجلس فقط به اجراي صيغه عقد جهت حضرت جواد (ع) و شخص او اكتفا گرديده است.
بوران بعدها از بانوان نامي جهان بشمار آمد كه همه مورخين از محسنات صوري و معنوي او در كتب خود ياد نموده‌اند، چنانكه مجلس جشني كه حسن بن سهل جهت زفاف همين دختر با خليفه فراهم آورده بود هنوز زبانزد غالب وقايع نگاران و مورخين گرديده است.

آزمايش مقام علمي و پايه كمالات حضرت رضا عليه‌السلام

اشاره

ديگر از اموري كه در مدت اقامت حضرت رضا (ع) در خراسان جهت آن حضرت روي داده و ميتوان آنرا نام برد همان مناظرات و احتجاجات علمي حضرتش با علماء اديان مختلفه بوده است …
براي اين منظور مامون مجالس بزرگ تشكيل داده بود دانشمندان بزرگ اسلامي و متكلمين و همچنين علماء ساير اديان را از همه جا به خراسان دعوت ميكرد.
غرض اصلي مامون بحسب ظاهر و بنا با دعاي مكرر خودش شناساندن مقام علمي حضرت رضا (ع) به ارباب علم و فضل بود، از طرفي او خود را طرفدار علم و دانش دوست معرفي نموده و ميخواست از اين قبيل مجالس استفاده علمي نموده باشد. شايد هم در ضمن نظر او آزمايش مقام علمي و پايه كمالات حضرت رضا (ع) از هر جهت بوده است.
به همين جهات مامون مكرر دستور داد كه حضرت رضا (ع) با علماء و دانشمندان مناظره فرموده و مخصوصا مسائل بسيار مشكل و غامض را مطرح مينمود.
از همه اين مجالس مهمتر همان مجلسي بود كه بنا به امر مامون از غالب علماء اديان مختلفه چون جاثليق بزرگ مذهب نصاري و راس الجالوت دانشمند معروف يهود و علماء مذهب زردشتي و روساي صابيان (ستاره پرستان) و بزرگان ديگر دعوت شده بود.
صدوق در عيون اخبار الرضا و ساير محدثين تفصيل مذاكرات اين مجلس علمي بزرگ را نقل نموده و ما قسمتي از آن را نقل ميكنيم.

يك روز در خدمت امام

روزي مامون به وزير خود فضل بن سهل دستور داد كه مجلس عظيمي تشكيل دهد كه در آن علماء بزرگ نصاري، يهود، زردشتي، صائبين و ساير فرق مختلفه حضور يافته وبا حضرت رضا (ع) بحث و مناظره كنند.
فضل بنا به امر خليفه از همه آنها در روز معين دعوت نموده واز آنها كه در مرو نبودند نيز دعوت كرد.
در آن روز همگي در شهر مرو حضور يافته و فضل بن سهل آنها را به نزد خليفه برده و يك يك را معرفي نمود.
مامون با هر يك از آنها اظهار عطوفت و مهرباني نمود آنگاه خطاب به آنها چنين اظهار داشت «من شما را جهت امر خيري دعوت كرده‌ام و دوست دارم هيچيك تخلف ننمائيد. من شما را جهت مناظره با پسر عمم علي بن موسي بن جعفر (ع) كه از مدينه به مرو آمده است دعوت ميكنم كه فردا همگي حاضر شويد.
آنها همه از اظهار محبت خليفه خرسند گرديده و قبول خود را اعلام نمودند.
از طرفي هم مامون ياسر خادم را بحضور حضرت رضا (ع) فرستاد و منظور خود را بدان وسيله به حضرتش معروض داشت.
ياسر به خدمت حضرت شرفياب و چنين عرض كرد.
مامون ميگويد برادرت فداي تو باد جمعي از ارباب علم و فضيلت از مذاهب مختلفه نزد من گرد آمده‌اند. و من در نظر دارم مجلسي تشكيل دهم كه اگر شما مايل باشيد براي گفتگو با آنها در اين مجلس حضور يافته واگر ميل نداشته باشيد به خود زحمت ندهيد و ممكن است ما و آنها به حضرتت آئيم.

گفتار حسن بن محمد نوفلي

در اين باره حسن بن محمد معروف به نوفلي درباره تشكيل اين مجلس چنين گويد همين كه ياسر خادم مخصوص حضرت رضا (ع) كه از طرف مامون مأمور پذيرائي حضرتش بود از خدمت مرخص شد آن حضرت متوجه ما گرديد و فرمودند -نوفلي تو از اهل عراقي و مردم عراق زياد، تندخو نيستند آيا در اين باره به نظر تو چه ميرسد؟ نوفلي گويد من عرض كردم فدايت شوم خليفه ميخواهد شما را امتحان كند، چون او ميل دارد مقام علمي شما را بهتر بداند اما بنائي نا استوار و بي‌اساس نهاده به خدا قسم كه بد بنائي گذارده است.
حضرت رضا (ع) فرمود مگر او چه بنائي نهاده است
نوفلي گويد عرض كردم متكلمين و اصحاب بدعت برخلاف علماء و دانشمندان هستند چه آنكه مردم دانا از هر ملتي باشند جز منكرات را انكار ننموده و در برابر حجت محكم و دليل منطقي خاضع ميشوند در صورتيكه اصحاب كلام و مقالات آن چنين نبوده است.
و به مغالطه و سفسطه بيشتر متوسل مي‌شوند تا با استدلال، حضرت رضا (ع) از شنيدن اين كلمات تبسمي فرموده و اظهار داشتند «اي نوفلي آيا تو چنين گمان ميكني كه آنها دليل را بر من قطع نموده و راه را سد ميكنند؟ نوفلي نه بخدا قسم من هرگز چنين توهمي نكرده وبر شما هراسي ندارم و اميدوار هستم خدا شما را بر آنها پيروز نمايد.
باز حضرت رضا (ع) فرمودند اي نوفلي آيا ميخواهي بداني كه مامون چه وقت از كرده‌ي خود پشيمان ميشود؟
او چون احتجاج مرا بر اهل تورات به تورات وبر اهل انجيل به اسفار انجيل و بر رد اهل زبور به زبور آنها به بيند يا بر رد صائبين و زردشتيان به زبان عبري و فارسي مشاهده كند و ملاحظه كند كه من با هر يك از ارباب مللل و نحل مختلفه به زبان خود آنها سخن گفته و حجتهاي آنها را باطل ميكنم آنگاه مامون خواهد دانست كه جايگاهي را كه او بر آن تكيه زده شايستگي آنرا نداشته و از عمل خود پشيمان خواهد شد و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
آمدن فضل به خدمت حضرت رضا (ع) فرداي آن روز فضل بن سهل حضور حضرت رضا شرفياب گرديده و عرض كرد فدايت شوم پسر عم شما انتظار قدوم مبارك را دارد
حضرت به او فرمودند تو ميروي تا اگر خدا خواهد من هم بيايم آنگاه از جا برخواسته وبعد از انجام وضو شربتي ميل فرمود كه به حاضرين نيز از آن مرحمت فرمودند
شرح مجلس مناظره - آنچه در اينجا نقل ميشود از بيان حسن بن محمد نوفلي است كه در آنروز همه جا در خدمت حضرت رضا (ع) بوده است.
نامبرده گويد چون در خدمت حضرت بر مامون وارد شديم مجلس عظيمي مشاهده كرديم كه عده‌ي زيادي از بزرگان و دانشمندان و وجوه طبقات مردم در آن حضور يافته و همينكه چشم آنها به حضرت رضا (ع) افتاد همگي به احترام حضرتش از جا بر خواستند آنگاه مامون با حضرت رضا (ع) نشسته اما ديگران به همان حال ايستاده بودند اما حضرت همه آنها را به جلوس فرمود.
مامون مدتي با حضرت رضا (ع) به گفتگو و صحبت پرداخته سپس متوجه جاثليق (عالم نصاري) شده و گفت اي جاثليق اين شخص پسر عم من علي بن موسي بن جعفر از فرزندان فاطمه دختر پيغمبر ما و پسر علي بن ابي‌طالب است عليهم‌السلام
من دوست دارم كه تو با او گفتگو و محاجه كني و از در انصاف در آئي.
جاثليق در پاسخ مامون اظهار داشت يا اميرالمومنين چگونه با كسي مباحثه و احتجاج كنم كه او بر من از كتابي استدلال كند كه من آنرا انكار داشته و از پيغمبري سخن به ميان آورد كه هنوز به آن ايمان نياورده‌ام
حضرت رضا (ع) فرمود اي جاثليق اگر من دليل و حجت خود را به انجيل مستند كنم آيا تو آنرا قبول خواهي كرد؟
جاثليق البته به خدا قسم آنرا قبول ميكنم زيرا من نمي‌توانم چيزي را كه از انجيل نقل شده انكار كنم من آنرا قبول ميكنم هرچند به ضرر من تمام شود.
حضرت رضا فرمود پس بپرس از آنچه خواهي و جواب آنرا نيز بفهم.
جاثليق آيا در نبوت عيسي و كتاب او چه عقيده داريد؟
حضرت فرمود من به نبوت عيسي و كتاب او اعتراف دارم و هم به آنچه كه او به امت خود مژده داده و حواريون آنرا قبول كرده‌اند معترفم … اما من به پيغمبري آن عيسي كه اقرار به نبوت محمد و قرآن او نكرده باشد ايمان ندارم.
پس گفتگو و محاجه بين حضرت رضا (ع) و عالم نصاري به طول انجاميده و حضرت به اسفاري چند از انجيل استشهاد فرمودند كه آن شخص خواه ناخواه آنها را قبول كرد.
آنگاه حضرت رضا (ع) متوجه راس الجالوت (عالم يهود) گرديده و سئوالاتي درباره خبر نبوت پيغمبر اسلام و نشانه‌هاي امت وي در تورات فرمودند كه به همه آنها اقرار و اعتراف نمود.
سپس بين حضرت رضا و عمران صابي گفتگوها و مناظراتي صورت گرفت كه دامنه آنها تا ظهر به طول انجاميد …
حضرت رضا (ع) فرمود الان ظهر است وما بايد نماز بخوانيم آنگاه برگرديم در اين هنگام حضرت از جا برخواسته و مامون نيز از جا حركت كرد.
حضرت رضا متوجه اندرون گرديده ودر آنجا نماز خواند.اما ساير مردم در بيرون پشت سر محمد بن جعفر (عم حضرت رضا (ع) نماز گذاردند.
بعد از مدتي حضرت رضا (ع) دوباره از اندرون بيرون آمده ودر جاي خود جلوس فرمودند.
براي مرتبه ديگر گفتگوها و مباحثات بين حضرت و عمران روي ميدهد كه بيشتر آنها درباره مبدأ و يگانگي ذات پروردگار صورت گرفته است.
در همه آن موارد حضرت رضا (ع) جوابهاي كافي به سئوالات عمران داده و حجتهاي قانع كننده براي او آوردند.
از آنجا كه اين مختصر گنجايش نقل همه‌ي اين مناظرات و تفصيل آنها را ندارد لذا مطالعه مشروح آنها را به كتابهاي مبسوطي كه در اين خصوص نوشته شده واگذار ميكنيم.
بايد دانست كه مناظرات حضرت علي بن موسي تنها با احبار يهود و بزرگان نصاري و مجوس و ساير اديان صورت نگرفته بلكه با علماء نامي اسلام از ادباء و متكلمين و آنها كه داعيه دانش و فضل داشته‌اند نيز كرارا انجام پذيرفته است.

مناظره ديگر

از جمله حضرت رضا (ع) با سليمان مروزي كه در آن روز به فضل و دانش فوق‌العاده معروف بوده و به اصطلاح از متكلمين بزرگ به شمار ميرفته است كرارا در باب توحيد و صفات ديگر پروردگار عالم مناظره فرمود و در همه آنها سليمان نامبرده بالاخره تسليم گرديده است.
حضرت رضا (ع) مناظرات ادبي مفصل با خود مامون نيز داشته است كه مشروح آنها در كتبي كه شرح حالات حضرت در آنها نوشته شده ثبت است …
رفتار حضرت رضا (ع) با غلامان و زيردستان خود صدوق از ياسر خادم مخصوص حضرت رضا (ع) نقل ميكند كه چون حضرتش مجلس را خلوت ميديد خدمه‌ي خود از بزرگ و كوچك را نزد خود خوانده و با آنها از جهات ديگر صحبت مي‌فرمود به طوريكه آنها هم با آن حضرت انس فراوان پيدا كرده بودند … حتي در هنگام غذا خوردن آنها را دعوت ميفرمود كه در سر يك سفره با او غذا تناول كنند. ياسر گويد روزي كه به همين وضع ما حضور مبارك آن بزرگوار بوديم ناگاه صداي باز شدن دري كه از طرف خانه مامون به منزلگاه حضرت باز ميشد شنيده شد، حضرت رضا (ع) دانستند كه مامون است كه قصد شرفيابي دارد.
پس به ما امر فرمودند كه برخيزيد و پراكنده شويد … ما همه از خدمتش بر خواستيم و مامون وارد شد حضرت رضا خواستند به احترام خليفه از جا حركت كنند اما مامون حضرت را به جدش پيغمبر اكرم قسم داد كه براي او بر نخيزند. آنگاه مامون خود را بر روي پاهاي مبارك حضرت رضا (ع) انداخت و مكرر صورت آن بزرگوار را بوسيد بعد از انجام تعارفات خليفه شروع به خواندن نامه‌اي نمود كه با خود آورده بود.
درآن نامه خبر فتح قلاعي چند از نواحي كابل بود چون مامون از خواندن نامه فراغت يافت حضرت رضا (ع) فرمودند آيا از شنيدن خبر فتح چند آبادي از سرزمينهاي كفار و مشركين شما را تا اين حد خرسند نموده است …
مامون در جواب گفت آيا از شنيدن چنين خبري نبايد خرسند بود؟
حضرت رضا (ع) فرمودند چرا اما بايد درباره امور مسلمين كه امروز زمام اختيار آنها بدست تو واگذار است بيشتر توجه كني.
حقوق آنها را ضايع نگذاشته و كار آنها را بدست ديگران واگذار نكني. تو در اينجا نشسته و از مدينه پيغمبر كه روزي مركز وحي بوده بي‌خبر هستي.
آيا خبر داري كه بر آن مردم چگونه روزگار ميگذرد اگر از كسي شكايت داشته باشند آيا ميتوانند به سمع تو برسانند. اي مامون از خدا بترس و در امر مسلمين تا اين حد سستي و سهل‌انگاري مكن تو بايد به مدينه پيغمبر و جاي مهاجر و انصار مراجعت كني كه آنجا مركز ممالك اسلامي است و ميتواني به همه جا رسيدگي كني …
بعد از اين سخنان مامون از عقيده حضرت رضا در اين خصوص استفسار كرد.
حضرت فرمود تو بايد بدون فاصله از اين سرزمين حركت كرده و به حجاز و مدينه برگردي.
چيزي نگذشت كه مامون از جا برخواسته و عرض كرد چه خوب رأي بود عقيده‌ي من نيز همين است.
مامون بعد از رسيدن به جايگاه خود دستور داد كه سپاهيان جمع آوري شده وسائل حركت او را به جانب عراق و حجاز فراهم آورند.
علت حركت مامون به سمت عراق بيشتر از آن جهت بود كه او خبر اغتشاشاتي را از طرف عراق و مردم آنجا مخصوصا از بني‌عباس شنيده بود.
مردم عراق مخصوصا بني‌عباس چون از خبر ولايت عهدي حضرت علي بن موسي آگاه شدند ناگهان به هم برآمده و بر مامون سخت اعتراض كردند تا آنجا كه تصميم به خلع وي از خلافت گرفتند.
بالاخره آنها مامون را از خلافت خلع و با ابراهيم فرزند مهدي عباسي بيعت كردند.
اين عمل در بغداد به سال 202 هجري صورت گرفته و فاصله‌اي نشد كه خبر آن در مرو ابتداء به حضرت رضا (ع) و فضل آنگاه به مامون رسيد.

گزارش مجملي از اغتشاش عراق

چون خبر ولايتعهدي حضرت رضا (ع) به بغداد رسيد وحسن بن سهل مأمور اجراي اين امر و تغيير شعار عباسيان گرديد مردم بغداد اختلاف كردند، بعضي اظهار تبعيت نموده و عده‌اي گفتند نه بيعت ميكنيم و نه لباس سبز در بر خواهيم كرد بالاخره دسته‌ي دوم پيروز گرديده و بعد از گفتگوها قرار بر اين گذاشتند كه يك نفر از خاندان عباسيان را انتخاب همگي با وي بيعت كنند …
اين قرعه به نام ابراهيم بن مهدي عموي مامون اصابت كرد و چنانكه گفتيم او را در اول محرم سال 202 هجري به خلافت اختيار نمودند.
بعد از آن ابراهيم با جمعي از اهل بغداد بر كوفه و ساير شهرهاي عراق غالب شده و اداره امور شهر بغداد را به دو فرزند هادي عباسي عباس و اسحاق واگذار كرد.
ابراهيم بن مهدي در چهارم محرم همين سال رسما به نام خود خطبه خوانده و به ضبط ممالك اسلامي قيام نمود.
از طرفي حسن بن سهل كه چنانكه گفتيم مأمور اجراي ولايتعهدي حضرت رضا (ع) در عراق بود دچار زحمت بسيار شده و هنوز چيزي از اين مقدمه نگذشته بود كه غالب مردم جانب ابراهيم را گرفتند.
اما ابراهيم مردي سست رأي و بي‌اراده بود بطوريكه به هيچ وجه لياقت زمامداري مسلمين را نداشت او تنها به شعر و موسيقي علاقه فراوان داشت و بيشتر اوقات او به همين نحو كارها ميگذشت.
حسن بن سهل جهت تحكيم موقعيت خود و برادرش ناچار با ابراهيم از در كارزار درآمد اما مكرر از سپاهيان ابراهيم شكست خورد حسن در كار خود سرگردان بود و هردم آهنگ جائي مي‌نمود بالاخره درصدد برآمد كه خود عزم واسط نموده و عباس بن موسي جعفر را به كوفه گسيل دارد.
زيرا او تصور ميكرد در كوفه طرفداران بني علي بيش از جاهاي ديگر بسر برده و ممكن است آنها را ياري كنند.
اما او از دوروئي و نفاق اهل كوفه گويا بي‌خبر بود كه در چنين تصادمي كه ميان بني العباس و بين علي روي داده و ظاهرا پيروزي هم با دسته اول محسوب ميشود مردم كوفه با وي همراهي نخواهند داشت.

مناظرات علمي

چون ذكر مناظرات علمي حضرت رضا (ع) و درج همه سخنان آن بزرگوار را از حوصله اين نامه بيرون يافتيم لذا در شماره قبل مطالعه آنها را به بعضي از كتب اخبار مانند عيوان اخبار الرضا و احتجاج طبرسي و تاريخ هائي كه در شرح زندگاني حضرت رضا (ع) نوشته شده است محول داشتيم. اما عده‌اي از خوانندگان محترم اين نامه اظهار علاقه نمودند كه بر سبيل اختصار واجمال هم كه باشد بر قسمتي از آنها اطلاع حاصل كنند.
از اين جهت به درج قسمتي از آن گفتگوها كه در مجالس علمي آن حضرت در مدت اقامت در شهر مرو و يا ديگر شهرهاي خراسان روي داده است مبادرت مي‌شود.
به طوريكه قبلا هم اشاره شد يكي از مجالس بزرگ كه به اين منظور و بنا به درخواست مامون در مرو تشكيل يافت همان مجلس مناظره‌اي است كه در آن علماي بزرگ زردشتي و ستاره پرستان (صائبين) و يهود و نصاري دعوت شده و حضرت رضا (ع) با هر يك از آنها به گفتگو و احتجاج پرداخته‌اند.
مقدمات تشكيل اين اجتماع و منظور اصلي از آن در نامه قبل ذكر شد به همين جهت به قسمت‌هاي بعدي آن ميپردازيم.
مجلس مناظره. چون مجلس مزبور از هر جهت آراسته شد مامون خطاب به بزرگ علماي نصاري نموده و اظهار داشت: «اي جاثليق اين شخص را كه مي‌بيني پسر عم من علي بن موسي بن جعفر (ع) از فرزندان فاطمه دختر پيغمبر (ص) و فرزند علي بن ابي‌طالب (ع) است كه از مدينه به ديدار ما آمده و من دوست دارم كه تو با او گفتگو و احتجاج نموده و از طريق انصاف عدول نكني.
جاثليق در جواب مامون اظهار داشت يا اميرالمؤمنين من چگونه با كسي محاجه كه دليل او بر من از كتابي است كه من آنرا انكار دارم و از پيغمبري سخن به ميان آورد كه هنوز به آن ايمان ندارم.
حضرت رضا (ع) اي نصراني اگر حجت و دليل من از كتابي باشد كه به آن اقرار دادي (انجيل) چگونه است!
جاثليق- اگر چنين باشد من چگونه مي‌توانم آنرا قبول نكنم. به خدا قسم من به آن اقرار خواهم كرد هرچند به ضرر من تمام شود.
حضرت رضا (ع) پس بپرس از آنچه خواهي و جواب آنرا درست بفهم.
جاثليق- شما در موضوع نبوت حضرت عيسي و كتاب او چه عقيده داريد. آيا چيزي از آن دو را انكار ميكنيد؟!
حضرت رضا (ع) من به نبوت عيسي بن مريم و كتاب او معترف هستم و هم به آنچه كه او امت خود را بدان بشارت داده است …
همچنانكه حواريون نيز به آن اقرار و اعتراف داشته‌اند.
اما اين قسمت را هم بدان كه ما به نوبت آن عيسي كه از رسالت محمد و كتاب او (قرآن) بي‌خبر بوده و پيروان خويش را به آن دو مژده و خبر نداده باشد اقرار نداريم.
در اين موقع جاثليق پرسيد مگر نه آنست كه هر دعوي و حكمي به شهادت دو گواه عدل اثبات مي‌شود؟
حضرت رضا (ع) آري چنين است
جاثليق پس شما دو شاهد عادل براي نبوت پيغمبر خودتان (محمد ص) اقامه كنيد من آنرا قبول كنم. اما اين دو شاهد بايد از كساني باشند كه گواهي آنها در ميان ملت ما قابل قبول باشد. به اين ترتيب اگر شما هم از من مانند آنرا بخواهيد آنها را معرفي خواهم كرد.
حضرت رضا (ع) حال از در انصاف درآمدي چگونه است اگر من كسي را معرفي كنم كه در دوران خود عيسي بسر مي برده آيا چنين شخصي را قبول خواهي كرد؟!
جاثليق اين چنين كس كيست و نام وي چيست؟
حضرت رضا (ع) - نام او يوحناي ديلمي است.
جاثليق - بسيار خوب به به چه كسي را نام بردي اين شخص از پيروان خاص مسيح و دوست‌ترين مردم نزد او است.
حضرت رضا (ع) - من تو را به خدا قسم ميدهم آيا نه چنين است كه در انجيل شما آورده شده كه همين يوحنا گويد مسيح مرا بدين محمد عربي (ص) خبر و بشارت داده و اين محمد بعد از عيسي خواهد آمد من حواريون خود را به اين خبر مژده دادم و آنها هم به او ايمان آوردند.
جاثليق - اين صحيح است يوحنا چنين خبري را از مسيح ياد نموده و به نبوت مردي بعد از خود نيز مژده داده است چنانكه از وصي و خاندان او هم سخناني آورده اما او را مشخص نفرموده است كه در كدام زمان خواهد آمد.
همچنين از نام آنها ذكري نشده است كه ما آنها را بشناسيم.
حضرت رضا (ع) - اگر ما كسي را معرفي كنيم كه او انجيل را خوب بداند و نام محمد (ص) و اهل بيت او را نيز براي تو بخواند آيا آن وقت ايمان ميآوري؟!
جاثليق - البته اين گفتاري است منطقي و استوار.
حضرت رضا (ع) - در حاليكه متوجه به نسطاس رومي كه در آن مجلس حاضر بود گرديده فرمودند آيا تو باب سوم انجيل را چگونه خوانده‌اي و از بر داري!
نسطاس من اگر آنرا خوانده باشم حفظ نكرده‌ام پس حضرت متوجه رأس الجالوت شده و پرسيدند آيا انجيل را خوانده‌اي؟؟
رأس الجالوت - به جان خودم كه من انجيل را بسيار خوانده‌ام.
حضرت رضا (ع) - باب سيم انجيل را ميخوانم و تو آنرا خوب گوش كن. اگر در آن ذكري از پيغمبر ما (محمد ص) و خاندان و امت وي باشد پس تصديق كن و گرنه خير.
در اين هنگام حضرت رضا (ع) همان باب از انجيل را با نهايت فصاحت قرائت نمودند و چون به نام پيغمبر اسلام رسيد در همانجا توقف فرمودند سپس متوجه مرد نصراني (جاثليق) گرديده و گفتند تو را بحق عيسي و مادر او مريم قسم ميدهم آيا من به انجيل دانا هستم يا نه؟
جاثليق - آري حضرت رضا (ع) باز قسمت ديگر از انجيل را كه در آن از محمد (ص) پيغمبر اسلام و اهل بيت (ع) و امت او ياد شده بود تا به آخر قرائت كرده و اضافه فرمود حال اي نصراني چه جواب ميگيري اگر اينها همه گفته‌ي مسيح بود و تو آنها را انكار ميكني پس نبوت موسي و عيسي را تكذيب كرده و چون به خدا و پيغمبران او و كتاب آنها كافر شدي كشتنت لازم آيد.
جاثليق - من البته آنچه را به نظرم روشن شود كه در انجيل و ساير كتب آسماني ذكر شده هيچگاه انكار نميكنم.
در اين هنگام باز حضرت رضا (ع) توجه به حضار مجلس نموده و فرمودند بر اقرار وي گواه باشيد.
اظهار عجز ديگر جاثليق و تصديق وي
حضرت رضا (ع) براي مرتبه ديگر خطاب به جاثليق فرموده و اظهار داشتند بپرس از آنچه به خاطرت ميرسد.
جاثليق - به من خبر دهيد كه تعداد حواريون چند نفر بوده و علماي انجيل چه كساني هستند؟ -
حضرت رضا (ع) حال به حقيقت امر ميرسي.
اما حواريون عيسي (ع) دوازده نفر بوده‌اند كه از همه‌ي آنها داناتر الوقا ميباشد و اما دانشمندان نصاري سه نفر بودند 1- يوحناي اكبر كه در بصره ميزيسته است،
2- يوحناي وسط كه در قرقيسا بوده و سوم آنها يوحناي ديلمي كه در (زجار) بسر مي برده است.
يوحناي ديلمي همان كسي است كه ذكر پيغمبر ما و اهل بيت (ع) او و امتش نزد او رفت و هم او كسي بوده است كه امت عيسي و موسي (بني اسرائيل) را به آمدن آن پيغمبر مژده داده است. اي نصراني به خدا قسم ما به آن عيسي ايمان داريم كه او به محمد (ص) و دين او ايمان آورده است.
در اينجا حضرت رضا (ع) به منظوري كه بعدا نتيجه‌ي آن آشكار شود به فرمايشات خود افزودند: (چيزي كه ما را به خشم ميآورد و از عيسي شما به ما ناپسند آمده است همان سستي و كمي نماز و روزه او ميباشد …
جاثليق كه از اين سخن حضرت خشمگين گرديده بود ديگر نتوانست خودداري كند و چنين اظهار داشت
«به خدا قسم كه علم خود را تباه و كار خود را سست كردي چه آنكه من تا به حال شما را از همه مردم مسلمان داناتر ميدانستم واين چنين نسبتها چگونه بر عيسي روا باشد حضرت رضا (ع) - چگونه من علم خود را ضايع و كار را سست كرده‌ام؟ -
جاثليق - از آنجا كه شما حضرت عيسي (ع) را به ضعف و كمي روزه و نماز نسبت داديد، در صورتيكه عبادتهاي او معروف است واو روزها را به روزه و شب‌ها را به عبادت و نماز بسر مي برده است.
حضرت رضا (ع) - عيسي نماز و روزه و ساير عبادتهاي خود را براي كه بجا مي‌آورده است؟
جاثليق - بعد از اندكي فكر سكوت اختيار نموده و ديگر بهيچوجه سخني نگفت.
حضرت رضا (ع) فرمود اي جاثليق آنچه كه از من شنيدي قدرت و علم را از تو سلب كرد چنانكه بر دفع هيچيك موفق نيستي. اينها كه گفتم در تورات و زبور و انجيل و فرقان آورده شده به اين ترتيب هر كس كه مرده را زنده و كور و كر مادرزاد را شفا بخشد يا پيس و ديوانه را خوب كند بايد پرستش نمود؟ يا اينكه ميتوان او را به جاي خدا دانسته و همه اين قبيل اشخاص را عبادت كرد؟ - اي جاثليق چه جواب داري و در اين باب آيا چه پاسخي به نظرت ميرسد؟ -
جاثليق - البته گفته شما و حق همان است كه آنرا بر زبان آوردي لا اله الا الله رأس الجالوت و گفتگوهاي او با حضرت رضا (ع) بعد از اندكي حضرت رأس الجالوت (بزرگ علماي يهود) را مخاطب فرموده و اظهار داشتند -اي يهودي درست متوجه من باش - من تو را به تورات قسم ميدهم كه آيا در تورات شما خبر آمدن محمد (ص) و امت او را ديده‌ايد- آيا در آن نوشته نشده كه چون امت آخر پيروان شتر سوار آمدند آنها خدا را به جديت بيشتري در مسجدها و عبادت گاه‌ها پرستش كنند و تسبيح و عبادتهاي ديگر آنها تازگي خواهند داشت، در آن هنگام بايد كه بني اسرائيل به آنها و ملك آنها پناهنده شوند تا دلها آرامش يابد. اين اقوام داراي شمشير هائي هستند كه بدان وسيله از ساير كفار كه در همه اقطار و ممالك عالم هستند انتقام گيرند؟
آيا اين چنين كلماتي در تورات ذكر شده يا نه؟
رأس الجالوت - آري ما اين سخنان را در تورات مي‌يابيم - …
براي مرتبه ديگر حضرت رضا (ع) از جاثليق نصراني پرسيدند - شما كتاب شعيا را چگونه يافته‌ايد؟! جاثليق من آنرا درست ميدانم و حرف به حرف خوانده‌ام.
پس توجه به هر دوي آنها نموده و فرمودند «شما ميدانيد كه اين سخن از شعيا است»
(اي قوم من صورت كسي را ميبينم كه بر چهارپائي سوار شده و جامه‌ها از نور پوشيده است و نيز شتر سواري را مشاهده كردم كه نور او مانند ماه و تابندگي آن باشد. جاثليق و راس الجالوت هر دو تصديق كردند كه شعيا اين كلمات را گفته است.
حضرت رضا (ع) - اي جاثليق تو از عيسي به ياد داري كه گفته باشد من به جانب آفريدگار شما روانه شوم و فار قليطا (محمد) خواهد آمد و او كسي است كه براي من به حق گواهي دهد و او همان كسي است كه همه چيز را تفسير كند و هم او ستون كفر را درهم شكند.
جاثليق - شما چيزي را از انجيل فروگذار نكرديد و ما به همه‌ي آنها اعتراف داريم. آنرا از دست داده‌ايد از آن پس آن را نزد كه يافته و چه كس اين انجيل را براي شما آورده است؟
جاثليق - ما فقط انجيل را يك روزه گم كرديم واز آن پس آنرا نزد يوحنا و متي يافتيم.
حضرت رضا (ع) - معلوم شد معرفت شما درباره انجيل اندك است. اگر چنين بوده پس آن همه اختلاف از كجا است؟ اگر اين همان انجيل اول ميبود نبايد در آنها موارد اختلاف ديده شود.
بدان هنگامي كه انجيل اصلي از ميان رفت ملت نصاري نزد علماي خود گرد آمده و اظهار داشتند كه پيغمبر ما عيسي بن مريم كشته شد و ما انجيل را از دست داده‌ايم.
شما كه علماي بزرگ ما محسوب هستيد آيا از آن چيزي به خاطر داريد؟. علماي شما از جمله لوقا و مرقابوس گفتند انجيل در سينه‌هاي ما ضبط است.
ما آنرا در روزهاي يكشنبه هر هفته قسمت به قسمت بر شما ميخوانيم و شما آنها را ضبط كنيد. شما بر چنين امري اندوهناك نباشيد و نبايد كه عبادت گاه‌ها را خالي گذاريد.
از آن به بعد چهار نفر كه اسامي آنها الوقا، مرقابوس، يوحناومتي بود اين انجيل‌ها را جهت شما ترتيب دادند واين چهار نفر از شاگردان علماي اول شما بوده‌اند. آيا تو آنرا بدين خصوصيت تا به حال شنيده بودي؟!
جاثليق من تا اين هنگام چگونگي آنرا نميدانستم و از علم شما درباره‌ي انجيل بر من اموري روشن گرديد.
حضرت رضا (ع) حال شهادت اين چند نفر نزد شما چگونه باشد؟ - جاثليق- اينها بزرگان ما محسوب ميشوند و شهادت آنها درست است و ما هر چه را كه از آنها بدانيم قبول خواهيم داشت. پس حضرت رضا (ع) متوجه مامون و ساير حضار گرديده و فرمودند بر اقرار او گواه باشد …
مامون و همه حاضرين اظهار داشتند كه ما شاهد هستيم.
حضرت رضا (ع) - اي نصراني من از تو مي‌پرسم آنچه گفته شد و تو شنيدي همينطور بود يا خير؟
جاثليق - انكار من از اين جهت است كه كسي كه مرده را زنده و كور، كر و پيس را شفا بخشد جز خدا ممكن است ديگري باشد؟
حضرت رضا (ع) - پس اليسع پيغمبر و حزقيل نبي هم مانند عيسي مرده را زنده نمودند و بر روي آب راه ميرفتند بايد مردم آن دو را نيز خدا دانند در صورتيكه پيروان آنها هيچگاه چنين انديشه‌اي را درباره‌ي آنها نكردند.
حزقيل در يك آن سي و پنج هزار مرده را كه يكصد سال از مرگ آنها ميگذشت زنده كرد چنانكه در تورات هم آورده شده كه اين عده همگي از جوانان بني اسرائيل بودند كه بحت النصر آنها را از ميان اسيران اسرائيلي انتخاب كرده وآنان را از بيت المقدس كه محل زد و خورد آنها بود به شهر بابل برده بود.
سپس خداي بزرگ حزقيل پيغمبر را به سوي آنها فرستاد و او همه را زنده كرد.
در اين موقع حضرت رضا (ع) روي مبارك را به سمت رأس الجالوت (بزرگ علماي يهود) نموده و فرمودند آيا نه چنين بود كه ذكر آن در تورات رفته است. رأس الجالوت تصديق كرد.
پس حضرت رضا (ع) دو مرتبه فرمود اي يهودي تو اين سفر از تورات را بگير تا من بخوانم. حضرت آياتي چند از تورات را بطوري قرائت فرمودند كه رأس الجالوت متحير ماند و شيفته خواندن آن بزرگوار گرديد.
بعد از آن ديگر بار حضرت رضا (ع) رو به جاثليق نصراني نموده و سخناني به اين مضمون ادا فرمودند
اي جاثليق من ميخواهم از شما بپرسم كه آيا مردم پيش از حضرت عيسي بودند يا آنكه عيسي (ع) پيش از همه مردم بوده است؟
رأس الجالوت - بلكه مردم پيش از حضرت مسيح بوده‌اند.
(تقاضاي قريش از پيغمبر اسلام)
حضرت رضا (ع) - عده‌اي از اعراب قريش در حضور پيغمبر خدا گرد آمده و چنين درخواست كردند كه بعضي از مردگانش بوسيله‌ي دعاي آن حضرت زنده شوند،حضرت رسول هم رو به علي بن ابي‌طالب (ع) فرموده و اظهار داشتند «برو به قبرستان و نام گروهي از اموات را كه آنها خواهند به صداي بلند بخوان و بگو ايفلان و فلان محمد رسول پروردگار شما از شما خواسته است كه به اذن خداي عز وجل از جاي خود برخيزيد علي ابن ابي‌طالب (ع) هم چنان كرد كه پيغمبر خواسته بود.
سپس همان اشخاص كه سالها و ماه‌ها قبل مرده بودند از جا برخاسته و گرد و خاك از سر و روي خود مي‌افشاندند وبعد از آن قريش از آنها مطالبي را كه منظور بود از آنها پرسيدند و آنها هم به صراحت خبر دادند كه محمد (ص) به نبوت مبعوث شده و اضافه كردند كه ما هم دوست داشتيم زمان آن بزرگوار را درك كنيم و به وي ايمان آوريم …
باز حضرت رضا فرمود پيغمبر ما هم كور مادرزاد و ديوانه و اشخاص پيس را مكرر شفا بخشيد و با چهارپايان و پرندگان حرف زد وبا همه اينها هيچگاه ما او را به خدائي نگرفتيم.

احتجاجات امام ثامن عليه‌السلام

اشاره

ما فضيلت هيچيك از پيغمبران را انكار نداريم اما اين شما هستيد كه عيسي را خدا ميدانيد اگر چنين است براي شما روا باشد كه انبياء ديگر را هم به خدائي اختيار كنيد!!!
چه آنكه بسياري از آنها هم كارهائي را كه از مسيح (ع) سر زده صورت داده‌اند.
مثل آنكه مرده‌گان چند ساله را كه به صورت عظام رميم (استخوانهاي پوسيده) بوده زنده كرده‌اند …
زنده شدن جمعي از بني‌اسرائيل- از آن جمله است كه گروهي از قوم بني‌اسرائيل از بيماري كشنده طاعون از خانه و شهرهاي خود آواره و سر به بيابانها گذاشته بودند شماره اين گروه به هزاران زن و مرد و بزرگ و كوچك بالغ بود. اما خداوند همه آن مردم را كه از مرگ گريخته بودند در ساعتي هلاك كرد.
اينها در نزديك ديهي به آن صورت درآمدند.
پس از مدتي كه مردم آبادي مزبور، ديوار بر اطراف اجساد آنها بنا نموده وآن بيچارگان در برابر آفتاب و باران به صورت استخوانهاي پوسيده درآمده بودند يكي از پيغمبران از آنجا گذشت و از وضع آنها به حيرت افتاد.
خداوند ب آن پيغمبر چنين الهام فرمود (اگر ميل داري آنها را براي تو دوباره زنده كنم)
آن پيامبر عرض كرد آري اي پروردگار توانا پس ديگر بار به وي الهام شد كه آنها را به امر خداي عزو جل بخواند. وچون او چنين كرد همه آن استخوانها به صورت مردمي زنده شده ودر حاليكه غبار خاك از سر و صورت خود پاك ميكردند از جا بر خواستند.
وهم حضرت خليل به امر خداي جليل چهار پرنده‌ي مختلف را سر بريده و گوشت آنها را با كوفتن مخلوط كرد.
ابراهيم پيغمبر آن گوشتها را چهار قسمت كرد و بر ارتفاع چهار كوه نهاد.
پس مأمور شد كه آن پرندگان را از دور بخواند آنها به صورت اصلي خود برگشته و بر روي سر ابراهيم به پرواز درآمدند از موسي كليم هم نظير همين كارها صورت گرفته است. چه آنكه او روزي با هفتاد نفر از برگزيدگان امت خود به كوه طور رفته بود. در بين راه آن عده به پيغمبر خود گفتند خوب است همچنانكه تو خداي را با ديدگانت مشاهده ميكني به ما هم نشان دهي.
موسي گفت من هيچگاه خداي خود را به چشم نديده‌ام آنها در پاسخ وي گفتند ما تا خداي خود را به چشم نبينيم به هيچ وجه به تو ايمان نخواهيم آورد.
همين كه اين چنين سخني از دهان آنها صادر گرديد ناگاه صاعقه‌اي از آسمان فرود آمده و همه آن هفتاد نفر را هلاك ساخت در اين هنگام كه موسي پيغمبر يكه وتنها مانده بود به خداي خود ناليده و اظهار داشت «بار خدايا اينها برگزيدگان امت من بودند كه تو آنها را هلاك كردي اگر من با اين حال به محل خود بازگردم هيچگاه امتم مرا تصديق نخواهند نمود.
پس خداي متعال دوباره آن هفتاد نفر را زنده كرده و آنها با پيغمبر خود از كوه طور بازگشتند …

گفتار لوقا و ديگران درباره حضرت عيسي

مرقابوس درباره عيسي (ع) چنين گفته است كه او كلمه‌ي خدا بوده و در بدن انسان حلول كرده تا به صورت بشر درآمده است …
لوقا هم در اين باره اظهار داشته است كه عيسي بن مريم و مادر او انسان هائي بوده‌اند از گوشت و پوست و استخوان و خون پس روح القدس در آنها حلول نموده.
اي جاثليق آيا تو به شهادت عيسي درباره خود قائلي كه ميگويد. (اي گروه حواري هيچكس به آسمان عروج نخواهد كرد مگر آنكه از آسمان نزول كرده باشد
تنها خاتم پيغمبران به آسمان خواهد رفت واو بيشتر بر شتر سوار ميشود
جاثليق - اين گفته پيغمبر ما عيسي است وما آنرا انكار نداريم.
حضرت رضا - پس درباره لوقا و مرقابوس و متي نسبت به عيسي وآنچه را كه به او نسبت داده‌اند چه عقيده داريد؟
جاثليق- آنها همه درباره عيسي دروغ گفته‌اند.
حضرت رضا (ع) - در حاليكه حضار مجلس را مخاطب قرار داده بود چنين فرمود اي مردم آيا همين جاثليق آنها را قبلا تزكيه نكرده بود كه آنها علماي انجيل هستند آنها هر چه گويند صحيح و مورد قبول من خواهد بود.
در اين موقع بود كه جاثليق به عجز خود اقرار نموده اظهار داشت. اي عالم و بزرگ مسلمانان خواهش ميكنم مرا معذور و از امر آنان گذشت فرمائي.
حضرت رضا (ع)- ما به خواهش تو از تو گذشتيم باز از آنچه خواهي سئوال كن
جاثليق - لازم است كسي غير از من از شما پرسش كند به حق مسيح قسم است كه گمان نميكنم در ميان علماي مسلمان كسي مانند شما باشد.
حضرت رضا (ع) به رأس الجالوت متوجه شده و فرمود آيا تو از من سئوال ميكني يا من بپرسم؟
رأس الجالوت - نه من ميپرسم. اما دليل من بايد از تورات يا انجيل و صحف ابراهيم باشد.
حضرت رضا (ع) من دلائلي از زبان حضرت موسي و عيسي و داود پيغمبر خواهم آورد كه آنها در كتابهاي خود گفته باشند.
پرسش رأس الجالوت درباره‌ي نبوت محمد (ص) راس الجالوت - شما نبوت پيغمبر خود محمد را از كجا اثبات مي‌كنيد.؟
حضرت رضا (ع) - موسي بن عمران و حضرت عيسي و داود كه پيغمبران خدا هستند به نبوت پيغمبر ما يعني حضرت محمد شهادت داده‌اند.
راس الجالوت - خوب است در اين باره قول و شهادت حضرت موسي را ثابت كني.
رضا (ع) - اي مرد يهودي مگر نه چنين است كه موسي بن عمران به بني اسرائيل وصيت كرده بود بزودي پيغمبري از برادران شما بيايد.
وچون چنين كسي آشكار گردد او را تصديق و كلام و گفتار وي را قبول كنيد. آيا تو ميداني كه براي بني اسرائيل برادراني جز فرزندان اسماعيل بوده باشد؟.
آيا از قرابت اسرائيل (يعقوب) با اسماعيل و نسبتي كه بين آن دو از طرف حضرت ابراهيم بوده است آگاه هستي؟
راس الجالوت البته اين قول موسي است و ما رد آن نكنيم.
حضرت رضا (ع) - در اينصورت مگر از برادران اسرائيل پيمبري غير از محمد (ص) آمده است؟
راس الجالوت - خير نيامده است.
حضرت رضا (ع) - با اين ترتيب آنچه گفتم نزد شما صحيح است.
راس الجالوت - آري صحيح است اما من بيشتر دوست دارم كه شما پيغمبري جد خود محمد (ص) را از كتاب تورات براي من اثبات كني.
حضرت رضا (ع) - مگر شما منكريد كه در تورات چنين ذكر شده است. (نور از كوه طور سينا به جانب شما آمده و براي مردم از كوه ساعير روشني داد و جهت ما از جبل فاران هويدا و آشكارا گرديده است.
راس الجالوت. من به همه اين سخنان آشنائي دارم اما معاني و تفسير آنها را به درستي ندانسته‌ام.
حضرت رضا (ع) بسيار خوب حال من تو را به مفهوم حقيقي آنها آگاه خواهم ساخت. اما اينكه گفته شده (نور از جانب كوه طور آمد) مقصود وحي الهي است كه به موسي در كوه طور ميرسيد واينكه مردم را جبل ساعير روشني بخشيد او عيسي بن مردم است كه خداي عز وجل او را بر سر آن كوه مبعوث فرموده و به وي الهام فرمود و اما قول او كه بر ما از كوه فاران آشكارا شد فاران يكي از كوه‌هاي مكه است كه بين آن و شهر مكه يك روز راه است.
اما شعياي پيغمبر درباره پيغمبر ما (محمد ص) چه گفته است
شعيا بنا به گفته تو و يارانت در تورات چنين گويد «من دو سو را ديدم كه زمين براي آنها روشن شده يكي از آن دو بر در از گوش و آن ديگري بر شتر سوار بوده است حال آن دو كيانند؟
راس الجالوت - من هيچكدام از آنها را تاكنون نشناخته‌ام، چه خوب است شما آنها را براي من معرفي كنيد.
حضرت رضا (ع) بسيار خوب اما آنكه بر در از گوش سوار بوده حضرت عيسي و آنكه بر شتر سوار بوده است جد من حضرت محمد است. اگر همين قول تورات باشد آيا تو آنرا انكار ميكني؟ راس الجالوت - خير چگونه مي‌توانم آنرا انكار كنم.
گفته‌ي حضرت داود درباره‌ي پيغمبر ما (ص)
داود پيغمبر هم در كتاب خود (زبور) گويد (پروردگارا بر انگيزان آن را كه سنت تو را بعد از فترت برپا كند.
آيا شما جز پيغمبر ما محمد كسي را سراغ داريد كه سنت را پس از دوره‌ي فترت بپا كرده باشد؟
راس الجالوت - آري اينها همه گفته‌هاي داود پيغمبر در زبور است اما به عقيده ما منظور او شايد حضرت عيسي بوده كه زمان او را دوران فترت دانسته‌اند.
حضرت رضا (ع) آيا عيسي خلاف سنت عملي انجام نداده و رفتار او بر طبق سنت تورات بوده است تا آنكه خداي متعال او را به عالم بالا برد.
همچنين در انجيل نوشته شده كه اين پيغمبر رفتني است و پس از او بار قليطا (بار كليطا) خواهد آمد.
او بار گناهان را سبك ساخته واز براي شما هر چيز را تفسير كند و به من گواهي دهد همچنانكه من براي او گواهي دادم، من از براي شما مثل‌ها آوردم و او جهت شما تأويل بياورد. آيا بودن اينها در انجيل صحيح است؟
راس الجالوت - آري آنها را من انكار نكنم.
(احتجاج حضرت رضا (ع) درباره‌ي نبوت همه پيغمبران)
حضرت رضا - اي رأس الجالوت حال من از تو درباره پيغمبر خودت (حضرت موسي) سئوال ميكنم.
رأس الجالوت بفرمائيد.
حضرت رضا (ع) - شما چه دليل براي اثبات نبوت حضرت موسي (ع) داريد.
راس الجالوت- دليل ما آن است كه موسي براي اثبات نبوت خود چيزها مياورد كه هيچيك از انبياء سلف به مانند آنها را نياورده‌اند.
حضرت رضا (ع) مثلا چه چيزها آورده است.
راس الجالوت- مانند شكافتن دريا، اژدها نمودن عصا - جاري ساختن چشمه‌هاي آب بوسيله زدن عصاي خود بر سنگ و نشان دادن يد بيضا به مردم و آيات ديگري كه همه‌ي مردم آن زمان به جز خود در برابر آنها اقرار نموده‌اند.
حضرت رضا (ع) صحيح است اينها كه گفتي همه دليل بر نبوت او بوده در اينصورت پس چه چيز شما را از اقرار به نبوت حضرت عيسي بازداشته است؟ مگر نه او هم معجزاتي داشته كه ساير مردم از آوردن مانند آنها عاجز بودند؟
عيسي هم مرده را زنده و كور مادرزاد و پيس را شفا بخشيده است مگر نه او از گل صورت و هيئت مرغ ميساخته وچون به اذن خدا در آنها ميدميد زنده و به پرواز در مي‌آمدند.
راس الجالوت - اينها اقوال مردم است وما هيچيك را به چشم خود نديده‌ايم.
حضرت رضا (ع) - آيا شما آنچه را كه از آيات و معجزات درباره موسي نقل شده به چشم خود ديده‌ايد آنها را مردم درست و راستگو نقل كرده‌اند
راس الجالوت- چنين است آن معجزات بوسيله اشخاص موثق كه از اصحاب موسي (ع) بوده‌اند به ما رسيده.
حضرت رضا (ع) همين طور به تواتر معجزاتي از عيسي نقل شده و شما او را انكار كرديد.
در اينجا راس الجالوت سر به زير انداخته و ديگر جوابي نداد.

فضيلت پيغمبر اسلام

حضرت رضا (ع) فرمود به همين نحو است امر پيغمبر ما محمد (ص) وآنچه را كه او آورده است. از جمله اينكه او طفلي يتيم و فقير بوده كه شغل او شباني و مزدوري بوده است. او درس نخوانده و كتابي هم نياموخته است او با آنكه استادي به خود نديده بود كتابي آورد كه در آن حكايت انبياء و ساير گذشتگان نقل شده، در اين كتاب مثلها و اندرز ها آورده شده و احكامي وجود دارد كه هيچكس تا امروز مانند آنها را نياورده است.
او مردم زمان خود را به اسرار دروني آنها وآنچه را كه در خانه‌هاي خود به جا آورده بودند خبر ميداد معجزات ديگري نيز داشته است كه ذكر همه آنها در شمار نيايد.
راس الجالوت - خبر عيسي و محمد نزد ما به صحت نپيوسته وبه همين جهت به نبوت آنها اقرار نداريم.
حضرت رضا (ع) بنابراين آنها كه درباره‌ي عيسي و محمد و معجزات آنها شهادت داده‌اند شهادت دروغ و زور بوده است؟
راس الجالوت در اينجا هم دوباره سر خود را به زير انداخته و هيچ نگفت.

مناظرات حضرت رضا عليه‌السلام

گفتگوي حضرت رضا با هربذا بزرگ زردشتيان

زين العابدين سبزواري
هربذا كه بعضي هم او را هرمز ضبط كرده‌اند بزرگ علماي مجوس بود و در آن روز در مجلس حضرت رضا (ع) و مأمون حضور داشت و حضرت بعد از گفتگو با علماي يهود و نصاري خطاب بوي نموده و فرمودند اي هربذ خبر ده مرا از زردشتي كه گمان ميكني او پيغمبر بوده است؟ آيا چه دليل بر اثبات نبوت او داريد؟
هربذ- دليل ما اين است كه او چيزي آورده است كه هيچكس قبل از او مانند آن را نياورده بود. او از براي ما اموري را روا داشته است كه ديگران روا نمي‌دانسته‌اند.
حضرت رضا (ع) آيا نه چنين است كه از او بشما خبرهائي رسيده و به همين جهت از وي پيروي كرده‌ايد!
هربذ آري چنين است.
حضرت رضا- ساير ملل نيز به همين نحو بوده‌اند كه خبرها از پيغمبران خود شنيده و بآنها ايمان آورده‌اند چنانكه همين اخبار از موسي، عيسي و حضرت محمد صلوات عليهم اجمعين به نحو تواتر از اشخاص درست و موثق به ما رسيده است. آيا عذر شما در اين باره چيست كه به هيچ يك از آنها اقرار ننموده‌ايد؟
هربذا كه هنوز گفتگوي او با حضرت رضا (ع) چندان بطول نيانجاميده بود در همين جا كلام خود را قطع كرد و خاموش نشست.

مناظره حضرت رضا با عمران صابي‌

در اين ميان حضرت رضا (ع) متوجه ساير حاضرين گرديده و فرمود اگر بين شما كسي مخالف با اسلام باشد و بخواهد كه سئوالي كند برخيزد و بدون آنكه ابهت و عظمت مجلس بيم داشته باشد سئوال كند، عمران صابي كه يكي از متكلمين بزرگ آنزمان بود برخواست و چنين اظهار داشت اي داناي مردم اگر نه اين بود كه شما اين تقاضا را فرموده بوديد من هيچگاه اقدام بپرسش نمي‌نمودم. من به كوفه، شام، بصره، جزيره و بسياري از ممالك ديگر سفر كرده و عده‌ي زيادي از اهل كلام را ملاقات و با آنها در باب مبدء و توحيد گفتگو كرده‌ام. من هنوز در ميان آنها بكسي برخورد نكرده‌ام كه بتوانند خداي يكتا را كه جز او ديگري در كار نباشد و قائم بالذات و مدبر همه امور باشد براي من اثبات كند آيا بمن اجازه مي‌دهيد كه در اين باب از شما سئوالاتي كنم؟
حضرت رضا- اگر در ميان اين مردم عمران صابي باشد او تو هستي عمران آري من هستم.
حضرت رضا (ع) اي عمران از هر چه خواهي بپرس اما از طريق انصاف منحرف مشو و از سخنان بيهوده و سست نيز بپرهيز.
عمران قسم بخدا كه مرا جز همين اراده‌اي نيست كه از براي من چيزي را اثبات فرمائي كه بدان بپيوندم و از آن تجاوز نكنم.
در اين موقع مردم ازدحام شديدي نمودند و هر كس براي شنيدن گفتگوهائي كه بين امام هشتم و عمران رد و بدل ميشد به يكديگر سبقت ميگرفتند
عمران- ابتدا از كيفيت آفرينش و موجود اول از حضرتش پرسش هائي نمود كه در برابر هر يك پاسخها شنيد و قانع گرديد.
سپس حضرت فرمود اي عمران آن موجود يكتا با يگانگي وجود داشت و جز او ديگري نبود از براي او حد، اعراض، و اجزائي متصور نيست
او اراده فرمود موجوداتي خلق كند. پس بدون آنكه نيازي به خلقت آنها داشته يا معاون و كمك كاري گيرد سلسله موجودات را ايجاد فرمود.
آنگاه موجودات را از جهت اتحاد و رنگ و طعم و خواص ديگر مختلف و گوناگون قرار داد اينها همه بدون نياز يا كاهش و فزوني بود كه در ذات او راه يافته باشد.
عمران - خدا در خلق او است يا آنها در خدا؟
حضرت رضا (ع) خداوند بزرگتر از آن است كه درباره‌ي وي چنين اظهار شود.
نه او در خلق خود و نه خلق در او هستند. عمران پس چگونه است!
حضرت رضا (ع) من از تو ميپرسم (آيا آئينه را مشاهده كرده‌اي؟) هنگاميكه خود را در آئينه ميبيني آيا تو در آئينه قرار ميگيري يا آئينه در تو؟
شما هيچيك در آن ديگري قرار نگرفته‌ايد پس چگونه و بچه وسيله خود را در آئينه مشاهده ميكنيد؟
عمران بواسطه نوري كه بين من و آئينه قرار گرفته است.
حضرت رضا (ع) از آن نور آن قدر كه در آئينه ميبيني بيشتر از اندازه اي است كه در چشم خود مشاهده ميكني؟ عمران آري-
حضرت رضا (ع) پس آن اضافه را به ما هم بنما تا مشاهده كنيم. در اينجا عمران سر به زير انداخت و حيران ماند.
حضرت رضا حال من آنچه حقيقت امر است براي تو شرح دهم؟
نور را من اينچنين ميبينم و جز اين هم نيست كه نور بدون آنكه در تو يا در آئينه باشد هر دو را به يكديگر راهنمائي ميكند. تو را به آئينه و آئينه را بتو و هر دو را نسبت به خود.
آفرينش موجودات از حق و صدور آنها از او مانند صادر شدن آن عكس از عكاس ميباشد بطوريكه نه از آفريدگار كسر شده باشد يا در آنها حلول كند.
[صفحه 27]

مقام علمي حضرت رضا عليه‌السلام

قسمتي از احتجاجات علمي حضرت رضا (ع) در شماره‌هاي قبل گذشت، و چنانكه كرارا متذكر شديم مقام علمي و ساير كمالات آن حضرت امري است كه دوست و دشمن آنرا قبول داشته و هيچكس نتوانسته است آنرا انكار كند. عقيده شيعه نسبت به پيشوايان مذهبي (ائمه معصومين) خود همان است كه بعد از مقام نبوت آنها از همه مردم اعلم هستند و در زهد و تقوي احدي به پايه آنها نميرسد، چنانكه معصوم از خطا و گناه نيز هستند آنها در اين جهت با يكديگر هيچگونه اختلافي نداشته و اينكه از بعضي از آنها معلومات بيشتر بروز و ظهور كرده و آثار علمي باقيمانده است و از بعضي كمتر علت آن مقتضيات زمان و استعداد مرد مي‌بوده است كه در دوران زندگي هر يك بسر مي برده‌اند، مثلا در روزگار زندگاني حضرت باقر (امام پنجم) و امام ششم ما حضرت صادق (ع) چون دشمنان و رقباي آنها بر سر خلافت كشمكش داشتند مردم بيشتر توانستند از وجود آنها استفاده علمي كنند، و به همين جهت در مكتب علمي آن دو بزرگوار شاگرداني دانشمند تربيت يافته و اصول اربعه در نتيجه مساعي آنها بعدا تدوين گرديد: ضمنا بايد گفت كه در خلافت بني‌اميه كيفيت مبارزه با ائمه صورت ديگري داشت زيرا دشمني آنان عداوتي موروث بود و با اساس دين مقدس اسلام و شخص پيغمبر مخالف بودند و اگر چه نمي توانستند هميشه اوقات نيات پليد خود را علني سازند ولي گاهگاه از گفتار و كردارشان آشكار ميگشت همچنانكه يزيد در مجلس عام با صراحت گفت بودند «نه خبري آمده و نه وحي نازل گشته است» و نيز وليد قرآن را پاره كرده به آن خطاب نمود «وقتي پروردگارت را در روز قيامت ديدار كردي بگوي وليد مرا پاره پاره كرد» و باز عمال عبدالملك روي منابر ميگفتند محمد (ص) فرستاده خداست و عبدالملك جانشينش و پيداست كه مقام جانشين برتر از فرستاده است. ابن‌عباس ميگفت منظور اصلي بني‌اميه از سب اميرالمؤمنين (ع) دشنام بخود پيغمبر بود و در هر حال دشمني بني‌اميه نسبت به خاندان پيغمبر (ص) با دشمني بني‌عباس با آنها متفاوت بود ولي مبارزه
[صفحه 28]
آنها بيشتر با زور و پول و تهديد و تطميع بود و چون علوم اسلامي بسط نيافته بود و حوزه‌هاي درسي و مكاتب علمي و مذاهب فقهي بوجود نيامده بود مبارزه علمي با ائمه به صورتيكه در دوره بني‌عباس معمول گرديد جريان نيافت در صورتيكه بني العباس كه خلافت آنها از زمان ابراهيم (امام) و سفاح و منصور دوانيقي فرزندان محمد بن علي بن عبدالله بن عباس شروع شده و معاصر امام ششم ما بوده‌اند علاوه بر امر خلافت از رفت و آمد مردم به نزد امام و نشر حقائق علمي و مذهبي از ناحيه آنها نيز جلوگيري مينمودند چنانكه اشخاصي را هم در مقابل آنها وادار به مخالفت و مزاحمت كردند. ابراهيم امام و بعد از او برادرش عبدالله سفاح كه به خلافت رسيدند با حضرت صادق مدارا داشتند، اما همينكه نوبت خلافت به منصور رسيد بناي اذيت و آزار را گذاشته و بالاخره بكلي در خانه حضرتش را بروي شاگردان او و همه كسانيكه حتي ميخواستند مسائل حلال و حرام خود را بپرسند بست و روزگار حضرت موسي بن جعفر (ع) هم كه چندي معاصر مهدي عباسي و بعد از او مصادف با خلافت هارون الرشيد بود به همين طور ها گذشت. خوشبختانه زمان امامت حضرت رضا (ع) وضع تغيير يافت چه آنكه پس از شهادت حضرت موسي بن جعفر (ع) تا آخر ايام زندگاني حضرت رضا (ع) كه مدت آن بيست سال بطول انجاميد هيچگونه مانعي از جهت نشر علم و حقائق ديني جهت حضرتش در بين نبود. از اين مدت در حدود پانزده سال حضرت رضا معاصر هارون گرديد و بقيه زندگاني آن حضرت در عهد خلافت امين و مامون اتفاق افتاد. اما در زمان هارون اگر چه عمال بني العباس مخصوصا در مدينه مراقبت شديد از اعمال و رفتار بني‌هاشم مينمودند معذلك حضرت رضا (ع) آزادانه در مسجد پيغمبر اكرم (ص) مي نشست و مردم دسته دسته به نزد او مي آمدند تا از معارف و حقايق ديني و مسائل شرعي آگاه شوند. بعد از آمدن حضرت رضا (ع) بخراسان و قبول ولايت عهد ديگر هيچگونه رادع و مانعي جهت افاضه علوم شرعي و غيره براي آن حضرت وجود نداشت. و چنانكه ديديم خود مامون مجالس بزرگ ترتيب ميداد كه مقام فضل و بزرگواري حضرت رضا (ع) را بر مردم معلوم و مشهود كند. به همين مناسبت از حضرت رضا (ع) آثاري گرانبها علاوه بر آنچه مانند ساير ائمه هداة درباره‌ي مسائل شرعي باقي مانده مجموعه‌هاي نفيس مانند رساله ذهبيه در طب و فقه الرضا بجا مانده است رساله ذهبيه را حضرت رضا (ع) بنا به استدعاي خليفه مرقوم فرمود.
مامون با آنكه بزرگترين اطباء آن عصر را چون جبرئيل بن بختيشوع، يوحنا بن امويه، صالح بن سهله‌ي هندي و يكي دو نفر ديگر در دربار خود موظف داشت باز
[صفحه 29]
جهت حفظ صحت و تندرستي خود از حضرت رضا خواهش نمود كه دستور جامعي در اين باره براي او تدوين فرمايد مخصوصا كه ميديد همين اطباء عاليمقام در برابر كليه كمالات آن حضرت و بخصوص نسبت بعلم از وي كوچكي دارند حضرت رضا با آنكه بر حسب ظاهر و به عقيده عامه درس طب را نزد استاد نديده بود گويا واقعا واقف به خواص همه داروها و نباتات و انواع خوراك ها و مايعات بوده و به همين جهت آنچه را كه باين عنوان براش شخص مامون شرح ميدهند مانند يك دستور كلي و منطقي است كه بعدا به طب الرضا شهرت يافته است.
بايد دانست كه فرمايشات ائمه ما در هر موقع و زماني تاثيرات در برداشته و بسا باشد كه در اثر پيشرفتهاي روز افزون علم باز روزگارها بگذرد كه اين دستورات و تاثير آنها را دانشمندان و اطباء بزرگ پس از آزمايشها متوجه گردند. بعلاوه ممكن است حضرت اين دستورات را طبق مزاج مامون و محيطي كه در آن بسر مي برده است نوشته باشند كه هيچ دو نفر داراي طبع و مزاج متساوي نبوده و حالات مختلف دارند. چنانكه مبينيم مثلا يك دارو در مزاجي كاملا مؤثر و در مزاج شخصي ديگر آن تاثير را ندارد بنابراين نبايد چنين تصور نمود كه بدون مراجعه به طبيب هر شخصي داراي هر مزاج و در هر محيط باشد ميتواند بآنها عمل كند بهر حال رساله‌ي مزبور در نظر مامون بقدري جالب آمد كه دستور داد آنرا بآب طلا نوشتند به همين جهت اين رساله را (رساله ذهبيه) گفته‌اند.
رساله ذهبيه كه گاه هم در لسان بزرگان از آن بنام طب الرضا ياد شده گويا در انتساب آن به حضرت رضا (ع) و صحت آن ترديدي نباشد، و بنا بگفته شيخ بهاء شخصي بنام حسن بن محمد بن جمهور كه از مدينه تا خراسان ملازم حضرت رضا (ع) بوده است نقل نموده كه مامون با آنكه مردي دانشمند و از علوم مختلف بهره‌مند بوده است و بعلاوه داراي پزشكان مجرب هم بوده باز از حضرت رضا (ع) خواهش كرد كه دستور جامعي جهت حفظ صحت و استقامت مزاج او بدهد.
بزرگان ديگر چون شيخ طوسي (شيخ الطائفه)، ابن شهرآشوب، نجاشي مجلسي در بحار و بسياري از محدثين معروف آنرا نقل و مستند خود را همين شخص (حسن بن محمد بن جمهور بصري) قرار داده‌اند.
علامه‌ي مجلسي در بحارالانوار همين رساله را نقل كرده و براي آن تفصيلي آورده است. او همچنين گويد كه رساله ذهبيه را بخط علامه استاد شيخ نورالدين علي بن عبدالعلي كركي (محقق ثاني) ديدم و در مؤلفات بعضي از علماء و ارباب فضل
[صفحه 30]
براي رساله ذهبيه دو سند بدست آوردم آنگاه هر دو سند خود را بدين تفضيل توضيح ميدهد.
موسي بن علي بن جابر سلامي گويد كه خبر داد مرا شيخ سديد الدين يحيي بن محمد بن غليان خازن و او گويد كه من شنيدن از ابومحمد حسن بن جمهور او از پدرش، و نيز هارون ابن موسي تلعكبري گويد من از هشام بن سهل شنيدم كه او گويد من از حسن بن محمد بن جمهور او از پدرش كه گفت مامون در مرو يا در شهر نيشابور با حضرت علي ابن موسي (ع) نشسته بودند و جمعي از اطباء معروف چون يوحنا بن ماسويه و جبرئيل بن بختيشوع و صالح بن بلهمه هندي در خدمت آنها حضور داشتند، مامون با آنها از طب و خواص ادويه و كيفيت تركيب آنها و تاثير در بدن انسان و نفع انواع غذاها و اسباب بروز بيماريها گفتگو ميكرد.
در همه اين مقالات حضرت رضا سخني نفرمود، بالاخره مامون اظهار داشت با اباالحسن شما در اين خصوص چه مي فرمائيد، حضرت رضا (ع) فرمود در اين باره من آزمايشها دارم كه بمرور ايام صحت و سقم آنها بر من ثابت گرديده است. از آن جمله مطالبي است كه دانستن آنها ضروري است و من آنها كه ممكن باشد براي تو جمع‌آوري و تسليم ميكنم و در همين موقع مامون عازم بلخ بود و چون بشهر مزبور رسيد نامه‌اي به حضرت نوشت و از وي دستوري در چگونگي تدبير غذاها و انواع ادويه و ساير امور مانند حجامت، فصد، استحمام، مسواك، تنوير و بسي چيزهاي ديگر درخواست نمود حضرت رضا (ع) پاسخ مامون را ضمن رساله‌اي مرقوم داشته و جهت مامون به بلخ فرستادند اين رساله همان است كه امروز بنام طب الرضا معروف شده است. ديگر از آثار گرانبهاي علمي كه از حضرت رضا (ع) به يادگار مانده است كتاب فقه الرضا ميباشد كه امروز ماخذ و مدرك بسياري از احكام شرعي ما قرار گرفته و به آن عمل مينمايند.
در سند فقه الرضا و صحت و سقم آن بين علماء اختلاف است اما رويهمرفته اغلب بزرگان به آن عمل نموده‌اند مخصوصا در مسائل چندي كه اصل حكم گويا نزد علماء ما مسلم شناخته شده است چون تحقيق كامل شود مدركي جز فقه الرضا (ع) براي آنها يافت نشده و باين ترتيب شايد همانها كه در صحت و سقم اخبار فقه الرضا (ع) ترديد و توقف نموده‌اند خود به آن عمل كنند.
از جمله تخيير مسافر در مواطن اربعه (مسجد الحرام، مسجد النبي، مسجد كوفه و حائر حسيني (ع)) بين قصر يا اتمام نماز از مسائلي كه مدرك فقه الرضا باشد همچنين مخير بودن مشتري در خيار عيب بين ارش و يارد آن به بايع فقط از فقه الرضا نقل شده و بزرگان ما هم به آن عمل نموده‌اند. بهر حال از حضرت رضا (ع) آثار گرانبهاي ديگر باقي و بجا مانده است كه براي دانستن همه سخنان آن حضرت به كتابهاي مشروح و مفصل بايد مراجعه نمود.

نظر محققين درباره‌ي شهادت حضرت رضا عليه‌السلام

گرچه نظر مورخين درباره‌ي وفات حضرت علي بن موسي الرضا (ع) و اسباب شهادت آن حضرت مختلف نقل شده و حتي در مدت بيماري آن بزرگوار نيز اختلاف دارند كه بعضي آنرا نصف روز و جمعي سه روز و دوازده روز نوشته‌اند اما رويهمرفته شخص بي غرض و منصف ميتواند اطمينان پيدا كند كه حضرت رضا (ع) به زهري كه آنرا مأمون در انار و يا انگور و يا هر دوي آنها تعبيه كرده بود مسموم شده و از دنيا رفته است بعضي هم آنرا در دو نوبت در فاصله‌ي پنج ماه نوشته‌اند باين ترتيب كه بنا به دستور مأمون يك مرتبه زهر را در انار در ماه مبارك رمضان 202 و نوبت ديگر در ماه صفر سال 203 باز زهر را در انار و هم در انگور داخل نموده و آنرا به حضرتش خورانيدند. ما در اينجا خلاصه‌اي از اقوال مورخين معروف اهل سنت را نقل نموده آن گاه نظر شيعه را جهت مزيد استحضار خوانندگان محترم ذكر ميكنيم. (نظر مورخين عامه و اقوال آنها درباره‌ي شهادت حضرت رضا (ع). شايد نخستين مورخي كه تاريخ شهادت حضرت رضا (ع) و سبب آنرا ثبت نموده يعقوبي باشد، زيرا زمان او نزديكتر از ساير مورخين بدوران زندگاني حضرت رضا (ع) بوده است. يعقوبي در سال 292 وفات نموده و او تاريخ شهادت آن حضرت را در سال 269 يعني 66 سال بعد از وفات برشته تحرير آورده است.
ترجمه‌ي شرحي كه ابن واضح يعقوبي در اين باره در مجلد سوم تاريخ يعقوبي آورده بدين قرار است …
چون مامون به طوس شتافت حضرت علي بن موسي بن جعفر (ع) در ديهي كه آنرا نوقان گويند وفات نمود. و اين در اول سال 203 از هجرت بوده و زمان بيماري او بيش از سه روز بطول نيانجاميده است و مردم گفتند كه علي بن هشام او را به زهري كه در انار تعبيه كرده مسموم نمود. مأمون از شنيدن اين خبر اظهار عجز و بي‌تابي بسيار كرد.
ابن فندق در تاريخ بيهق مينويسد سال 202 از هجرت مامون قصد بغداد نمود و ذوالرياستين فضل بن سهل در گرمابه سرخس كشته شد و امام علي بن موسي الرضا (ع) را در سناباد طوس زهر دادند. هندو شاه بن سنجر بن عبدالله صاحبي در كتاب تاريخ خود (تجارب السلف) كه آنرا در شرح حال خلفاء و وزراء و سلاطين معاصر شان نوشته درباره شهادت حضرت رضا (ع) چنين گويد. گويند علي بن موسي الرضا (ع) انگور زياد دوست داشتي. مأمون بسر سوزن در دانه‌ي انگور تعبيه كرده و چون پيش رضا (ع) بردند از آن خورد و بعد از اندك زماني وفات يافت …
جرجي بن زيدان مورخ معروف مسيحي مينويسد مامون در سال 202 به سمت بغداد حركت كرد و چون موكب وي به سرخس رسيد گروهي از اشرار در گرمابه آن شهر به فضل بن سهل تاخته و او را غفلتا كشتند … و اين عمل به دستياري سلمان مجوسي انجام يافت مامون كشندگان فضل را دستگير و پس از بازجوئي همگي را امر بقتل داد آنگاه بجانب بغداد روانه شد و چند روزي بعد از ورود وي اشتهار يافت كه علي بن موسي الرضا (ع) بوسيله انگور زهر آلود مسموم شده است. مردم هر چند اين كار را به مامون نسبت دادند ولي در حقيقت سلمان مجوسي براي تكميل كينه جوئي خود به مسموم نمودن حضرت رضا (ع) اقدام نمود و از او خواست انتقام خود را از اين راه كاملا گرفته باشد.
صاحب تاريخ حبيب السير به نقل از بعضي مورخين معتبر تفصيل وفات حضرت رضا (ع) را اينچنين نقل كند (در آن اوان كه مامون قصد قتل حضرت رضا (ع) را داشت روزي بر حسب اتفاق آن دو با يكديگر غذا خوردند امام (ع) بيمار شد مامون هم در همين هنگام اظهار بيماري كرد. مامون عبدالرحمن بن بشير را دستور داد كه ناخن هاي خود را نگيرد. عبدالرحمن گويد چون ناخن هاي من دراز شد مامون چيزي مانند تمر هندي بمن داد و گفت اين را با هر دو دست خود خمير كن و بسيار بمال و من چنين كردم. مامون مرا از رفتن از آن مكان بازداشت و خود نزد حضرت رضا (ع) براي عيادت رفت بعد از حال پرسي، حضرت رضا (ع) فرمودند اميدوارم بهتر شوم، مامون گفت بحمدالله كه امروز منهم بهترم و اكنون كسي نزد شما خواهد آمد كه معالجه كند. حضرت فرمود من به آمدن كسي احتياج ندارم. مامون در غضب شده و اظهار داشت امروز شما بايد آب انار بياشاميد، آنگاه مرا طلبيده و امر كرد تا چند دانه انار بياورم، چون انار حاضر كردم دستور داد تا آنها را با هر دو دست خود فشار داده و آب آنها را بگيرم، و من چنين كردم. مامون همان آب انار را با دست خود به حضرت رضا (ع) داد تا بياشاميد.
چون دوازده روز از اين مقدمه گذشت حضرت رضا (ع) وفات يافت.
ترجمه گفته‌هاي احمد رفاعي و خضري در دو كتاب عصر المامون و محاضرات الامر درباره شهادت حضرت رضا (ع) قريب باين مضمون است (چون مامون به طوس وارد شد حادثه‌ي ديگري رخ داد، باين معني كه حضرت رضا (ع) ناگهان وفات نموده و مردم در آنزمان مامون را متهم داشتند كه او حضرتش را مسموم كرده است …
آنگاه خضري در ابتدا استبعاد ميكند كه مامون حضرت رضا (ع) را مسموم كرده باشد، زيرا در ميان او محبتي در دل به آل علي (ع) داشته و از طرفي حضرت رضا (ع) داماد مامون بوده و هم او نخستين كسي بوده است كه خاطر مامون را از آشوب عراق و برانگيختن بني العباس در بغداد مستحضر داشته است.
سپس گويد (ممكن است بعضي از اطرافيان مامون براي فرونشاندن آشوب و جلوگيري از فتنه و شيوع هرج و مرج بيشتر اين عمل را انجام داده باشند فريد رفاعي (در عصر المامون) نيز اول نسبت زهر دادن را به مامون مستبعد دانسته و گويد طرز رفتار وي با حضرت رضا (ع) از هر جهت صدور اين عمل را مشكل مينمايد، اما باز اضافه ميكند كه خبر مرگ آن هم به آن ترتيب كه او در نامه خود به حسن بن سهل نوشته است كه علي بن موسي (ع) كه ولايت عهدي او باعث غضب و بروز خشم مردم بغداد گرديده بود وفات يافت اكنون مانع ديگري جهت بازگشت آنها و پيروي از امر خلافت و دوستي آنها با خليفه وجود ندارد موضوع مسموميت آن حضرت را مؤيد است عصر المامون باز مي‌نويسد مانعي ندارد كه بتوان جهت ديگري براي عمل مامون فرض كرد باين ترتيب كه چون فضل و علي بن موسي (ع) هر يك سدي بزرگ در سر راه مامون بودند و دفع آنها جز بهمان نحو كه صورت گرفت امكان نداشت لذا مامون خود را وادار باين اقدام نموده باشد.
اين بود قسمتي از اموال مورخين درباره وفات حضرت رضا (ع) و ذكر همه آنها موجب طول سخن گرديد و شايد مفاد و مضمون بيشتر آنها قريب به يكديگر باشد لذا از ذكر همه‌ي آنها صرف نظر ميشود.
آنچه قابل توجه است اين است كه با توجه به اخبار زيادي كه در اين باره از معصوم مخصوصا خود حضرت رضا (ع) وارد شده و اقوال مورخين بزرگ و قرائن بسيار ديگر بايد اطمينان يافت كه شهادت حضرت (ع) بوسيله مامون خليفه عباسي صورت گرفته و هم او حضرتش را با آب انار يا انگور و يا هر دو مسموم نموده است و اينكه بعضي از نويسندگان همان دوره و يا بعضي از مورخين غير شيعه نوشته‌اند كه حضرت رضا (ع) چون انگور بسيار دوست داشت با افراط در خوردن آن ناگهان وفات نمود بسيار مستبعد و نسبت چنين عملي را به حضرتش بسيار ناروا و دور از مروت بايد دانست بگفته مرحوم سحاب و بعضي از نويسندگان ديگر آيا روا باشد كه با قطع نظر از مقام امامت و بزرگي بلكه تنها از نظر يك دانشمند و حكيم يا پزشك و طبيب بزرگ كه خود دستور مفصل زندگي و رعايت اعتدال مزاج و جلوگيري از انحرافات آنرا در رساله‌ي مخصوص به مامون داده است. خود آنقدر در خوردن انگور افراط نموده باشد كه جان را نيز در اين راه از دست بدهد. گذشته از آنكه هيچگاه شنيده نشده كه زياد روي در خوردن انگور موجب مرگ ناگهاني شخص شده باشد.
بنابراين شخصي مانند حضرت رضا (ع) با آن همه دانش و معنويت و دارا بودن مقام امامت و اطلاع كامل از منافع و مضار اشياء چگونه ممكن است دست به چنين اقدامي زده باشد. پس تفوه باين قول و يا احتمال آن فقط از سوء نيت و مغرض بودن گوينده و نويسنده حكايت دارد.
اما گفته‌هاي مردم آن دوره مخصوصا نويسندگان و وقايع نگاران رسمي را بايد با اقوال خبرنگاران عصر حاضر در همه جاي دنيا مقايسه نمود. چه آنكه آنها بهيچوجه نمي‌توانند حقائق را آنطور كه واقع شده باشد در صورتيكه اوضاع سياسي مملكت مقتضي افشاء آنها نباشد نقل كنند. و به اين ترتيب اطمينان به قول آنها مشكل است بني العباس نيز در مملكت داري از اين رويه و قانون خارج نبوده‌اند و مخصوصا مأمون در ظاهر سازي و تدليس از ساير خلفاء مهارت بيشتري داشته است براي اثبات اين مدعا بايد به كتابهاي مفصل مراجعه شود. و آنگهي صدور اين عمل از مأمون و كسي كه آن همه علاقه به حاكميت و پا بر جا كردن مقام خود داشته است بهيچوجه مستبعد نمي‌نمايد. مثلا او همين قدر كه از نفوذ و قدرت فوق العاده فضل بيمناك گرديد بلافاصله اسباب كشتن او را فراهم كرد. در صورتيكه خدمتها و جان نثاري فضل درباره او جاي هيچگونه ترديد نبوده است. همچنين طاهر بن حسين كه درباره‌ي مأمون خدمتها انجام داده و لشكر كشي ها نموده بود به مجرد قيام در خراسان و تمرد از فرمان او بوسيله خادم مخصوصش مسموم گرديده
حسن بن سهل نيز با آن همه سوابق خدمتگزاري در دادن دختر خود بوران به مأمون و تشكيل مجلس با شكوه جشن به همين منظور كه تا ساليان متمادي تعريف اوصاف آن زبانزد خاص و عام بالاخره سر سالمي به گور نبرد.
با اين مقدمه تبرئه كردن مأمون از قتل امام علي بن موسي (ع) به عذر اوصافي كه در مأمون بود و به استناد طرز رفتار او بحسب ظاهر با آن حضرت بسيار دور از صواب است و آنها كه اين عقيده را اظهار داشته‌اند يا مغرض و يا بي‌اطلاع بوده‌اند.

عقيده‌ي اماميه درباره‌ي شهادت حضرت رضا عليه‌السلام

بايد دانست كه اكثر شيعه ترديدي در شهادت حضرت بوسيله‌ي مأمون ندارند و با اخبار زيادي كه با مضمون هاي مختلف در اين خصوص از ائمه عليهم‌السلام رسيده اغلب آنرا مسلم دانسته و با قاطعيت نقل نموده‌اند.
از جمله در مناقب ابن شهرآشوب از محمد بن عبدالله نقل شده كه او گفته است روزي بر مأمون وارد شدم، او مرا نزديك خود خواند و بعد از گفتن خوش آمد، اظهار داشت خداي رحمت كند رضا (ع) را كه چقدر دانا بود او خبر داد كه مرا به امر عجيبي كه پيش از اين او پرسيدم و آن موقعي بود كه تازه مردم با وي بيعت كرده بودند من به او گفتم فدايت شوم عقيده دارم كه شما به عراق برويد و من در خراسان بمانم تا خليفه و جانشين شما باشم. رضا (ع) تبسمي كرد و اظهار داشت كه مرا جايگاه در اينجا باشد آرامگاه ابدي من همين جا خواهد بود و از اينجا دور نشوم تا اينكه مرگ بمن برسد و نا چار حشر من هم از اينجا خواهد بود.
من عرض كردم فدايت شوم علم شما در اين باب از كجا است؟. فرمود علم من نسبت به جايگاه ابدي من مانند علم من به آرامگاه تو است.
عرض كردم اصلحك الله مگر جايگاه من در كجاست؟ فرمود تفاوت ما بين من و تو بسيار است من در مشرق مي‌ميرم و تو در مغرب از دنيا خواهي رفت، پس من از آن روز به خلافت خود طمع بردم و در كارها منتهاي جد و جهد را داشته‌ام.
همچنين در خصال صدوق از ياسر خادم حضرت رضا (ع) نقل شده كه آن حضرت فرموده است مردم بار سفر به هيچ يك از قبور نمي‌بندند مگر به قبرهاي ما، بدانيد كه من به زهر ستم كشته ميشوم و در زمين غربت هم دفن خواهم شد پس هر كه بار سفر بسوي قبر من بندد و مرا در آنجا زيارت كند دعاهاي او مستجاب و گناه وي آمرزيده شود.
خبر مفصل ديگري از حضرت رضا (ع) درباره‌ي شهادت آن حضرت بوسيله‌ي ابي الصلت هروي در كتب اخبار مانند عيون اخبار الرضا و غيره نقل شده و مورخين هم بعضي چون صاحب حبيب السير و روضة الصفا و سايرين آنرا ذكر نموده‌اند كه بعلت تفصيل و اشتهار از ذكر آنها در اينجا صرف نظر ميشود.
(خبر حضرت موسي بن جعفر (ع) در مدينة المعاجز از سليمان بن حفص مروزي نقل شده كه او مي‌گويد از حضرت ابي الحسن موسي بن جعفر (ع) شنيدم كه فرمود، فرزندم علي (ع) را به ظلم و ستم مسموم و مقتول ميكنند و او در طوس جنب قبر هارون دفن خواهد شد هر كه او را زيارت كند چنان است كه رسول خدا (ص) را زيارت كرده باشد.
باز در همين كتاب از علي بن يقطين نقل شده كه او گفت روزي حضرت رضا (ع) بر پدر بزرگوارش وارد شد و آنوقت او جواني نورس بود، برخي ديگر از فرزندان امام نيز در خدمتش بودند. حضرت موسي بن جعفر (ع) فرمود، پسر من همين پسر در زمين غربت ميميرد، پس هر كه او را زيارت كند و تسليم امر و عارف بحق وي باشد پاداش او نزد خداي متعال اجر شهداء بدر خواهد بود اين بود قسمت مهم از اخباري كه درباره‌ي شهادت حضرت علي بن موسي (ع) وارد شده و نقول اقوال بعضي از مورخين بزرگ (فضيلت زيارت حضرت رضا (ع) چون شرح زندگاني حضرت رضا (ع) به نحو اختصار در اين شماره (نامه آستان قدس) به پايان ميرسد مناسب است قسمتي از اخباري را كه از شخص پيغمبر (ص) و ائمه معصومين مخصوصا از خود حضرت رضا (ع) درباره‌ي زيارت حضرتش وارد شده و آداب زيارت آن حضرت را به رشته‌ي تحرير آوريم.
بايد دانست كه زيارت قبور هر يك از ائمه معصومين داراي ثوابها و اجر بسياري باشد و در اين باره اخبار زياد وارد است، از جمله در كتاب شريف من لا يحضره الفقيه شيخ صدوق از حضرت ابي الحسن علي بن موسي بن جعفر (ع) چنين نقل نموده است از براي هر امام و پيشوائي در گردن دوستداران و پيروان آنها عهدي است … و از تمامي آن عهد زيارت قبور ايشان است پس هر كه با شوق آنها را زيارت نموده و تصديق كند آنچه را كه آنها رغبت داشته‌اند پيشوايان آنها هم شفيع آنها باشند در روز قيامت نزد پروردگار اما زيارت حضرت رضا (ع) داراي ثواب خاص و اجر بيشماري است كه از مطالعه‌ي اخباري چند كه ذيلاً نقل ميشود معلوم است.
فضل زيارت حضرت رضا (ع) در تحفة الزائر از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود زود باشد كه پاره‌ي از تن من در زمين خراسان دفن شود. مؤمني زيارت نكند او را مگر آنكه حق تعالي بهشت خود را از براي او واجب فرموده و بدنش را بر آتش جهنم حرام گرداند. و هم در اين كتاب باز از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود(پاره‌اي از بدن من در خراسان مدفون ميشود، هر شخص غمگين كه او را زيارت كند البته خداي تعالي غم او را زايل فرمايد و گنه كاري كه او را زيارت كند پروردگار او گناهانش را بيامرزد.
نيز در همين كتاب از حضرت موسي بن جعفر (ع) در اين باره نقل شده است كه هر كس زيارت كند قبر فرزند من علي (ع) را خداي تعالي از براي او ثواب هفتاد حج قبول شده قرار دهد چون راوي از آن تعجب نموده و مي‌پرسد هفتاد حج؟ حضرت موسي بن جعفر (ع) مي‌فرمايد آري ثواب هفتاد هزار حج باز او بيشتر متعجب ميگردد و حضرتش مي‌فرمايد آري چنين باشد و چه بسا حجي كه نزد خداوند متعال مقبول واقع نشود … هر كه فرزند مرا زيارت كرده و يكشب نزد قبر او بماند چنان باشد كه خدا را در عرش زيارت كرده در اينجا حضرت شرح بيشتري در اين خصوص ذكر فرموده و در آخر ميفرمايد رتبه‌ي زيارت كنندگان فرزندم علي در روز قيامت از همه‌ي آنها كه در دنيا قبور ائمه را زيارت كرده‌اند بالاتر و برتر است …
خبر مزبور شبيه همان خبر حضرت جواد (ع) است درباره‌ي ثواب زيارت پدر بزرگوارش كه فرمود بخدا قسم زيارت پدرم از زيارت حضرت سيدالشهدا (ع) أفضل است …
از خود حضرت رضا (ع) نيز اخباري در اين خصوص رسيده كه از آن جمله است خبري كه در اغلب كتابهاي دعا ذكر شده حضرت رضا (ع) درباره‌ي ثواب زيارت خود فرمود. (در خراسان بقعه‌ي است كه زماني بر آن خواهد آمد كه محل رفت و آمد ملائكه گردد فوجي از آسمان فرود آمده و فوج ديگر بالا ميروند تا روز قيامت).
پس از حضرتش پرسيدند كه آن كدام بقعه است؟ فرمود آن بقعه در زمين طوس باشد و بخدا قسم كه آنجا باغي است از بوستان هاي بهشت. هر كس مرا در آنجا زيارت كند چنان است كه رسول خدا (ص) را زيارت كرده و خدايت عالي ثواب هزار حج و هزار عمره‌ي قبول شده از براي او قرار دهد و در روز قيامت من و پدرانم شفيع وي باشيم. و هم از آن حضرت نقل شده است كه فرمود به شيعيان ما بگوئيد كه زيارت من نزد خداي متعال برابر با هزار حج است. مخاطب حديث گويد من همين حديث را براي فرزند آن حضرت (حضرت جواد (ع) نقل كردم حضرت جواد سوگند ياد كرد و فرمود آري چنين باشد هر كه پدر مرا بحق شناخته و او را زيارت كند خداوند ثواب هزار هزار حج را به او عطا فرمايد.
ايضا در دو خبر ديگر از آن حضرت است كه فرمود هر كه مرا زيارت كند با دوري راه، من هم در روز حشر او را در سه مورد دادرسي كنم.
ايضا در خبر ديگر فرموده است كه هر يك از دوستان و پيروان ما مرا زيارت كند و دو ركعت نماز هم نزد قبر من بجا آورد از خداوند مستحق آمرزش گناه خود ميشود و در آخر همين خبر است كه حضرتش سوگند ياد نموده و فرموده است زيارت كنندگان من نزد خداوند متعال گرامي‌تر از هر كس در روز حشر باشند و آنكه را كه در اين راه قطره‌ي باراني به بدنش رسد خداوند جسد ويرا بر آتش حرام نمايد.
در حديث ديگر از حضرت جواد رسيده است ميان دو كوه طوس قطعه‌ي زمين است كه آنرا از بهشت برداشته‌اند هر كه در آن داخل شود ايمن گردد در قيامت از آتش.

كيفيت زيارت حضرت رضا عليه‌السلام

در خبر است كه چون شخص عازم زيارت حضرت رضا (ع) گردد ابتداء غسل كند و پاكيزه‌ترين جامه‌هاي خود را پوشيده و همين كه به سمت مرقد مطهر حركت كرد گامهاي خود را آهسته بردارد و با سنگيني و وقار با پاي برهنه حركت نمايد و همينكه نزديك قبر منور رسيد ادعيه‌ي وارده را بخواند و دو ركعت نماز در بالاي سر مبارك بجا آورد كه انشاءالله زيارت او مقبول خواهد بود و از آثار خاص زيارت آن حضرت همان است كه غمها را از دل زيارت كننده‌ي او زائل شود.

پاورقي

[1] مانند ابن شهرآشوب در مناقب و صدوق در عيون اخبار الرضا.
[2] فريد وجدي در دائرةالمعارف.
[3] بر روي سكه‌هاي نقره كه بعنوان يادگار و عيدي بوسيله مقام محترم نيابت توليت عظمي به مدعوين اهداء مي‌شود نام مبارك حضرت رضا (و تاريخ تولد آن بزرگوار ثبت گرديده است. اخيرا املاكي هم بوسيله يك زن محترم و نيكوكار جهت اطعام در خصوص اين روز وقف گرديده كه در سال گذشته براي اولين بار به آن عمل شد. موقوفه معروف صاحب ديوان هم براي اطعام در روز ولادت حضرت سيدالشهداء (ع) است كه سالها است به آن عمل ميشود.
[4] محدثين مانند صدوق بر حسب اختلاف روايات نام مادر حضرت رضا (ع) نجمه. سماند. اروي. سكن نوبيد وام البنيين نيز ذكر نموده‌اند.
[5] صدوق و ابن شهرآشوب و بعضي از محدثين ديگر نيز اين خبر را نوشته‌اند.
[6] اين تفصيل را صدوق در عيون اخبار الرضا ذكر نموده است.
[7] خبر مزبور در كافي و اثبات الوصيه يا كمي اختلاف ذكر شده است.
[8] كمال الدين معروف به ابن ابي طلحه در كتاب خود (مطالب السئول في مناقب آل الرسول).
[9] محدثين بزرگ مانند صدوق در عيون و كليني در كافي و ديگران مفصلا اخبار مربوط به امامت حضرت رضا عليه‌السلام و تصريح حضرت موسي بن جعفر را بر اين معني به تفصيل نقل كرده‌اند.
[10] از بني فضال اخبار بيشمار نقل شده وچون از امام درباره آنها و اخباري كه آنها نقل نموده‌اند پرسش ميشود ميفرمايند: آنچه را روايت كرده‌اند قبول كنيد (چه آنكه آنها در نقل خود راستگو هستند) اما درباره هر چه راي داده‌اند از آنها نپذيريد.
[11] در مناقب ابن شهرآشوب روايت شده است.
[12] نقل از ابوالصلت هروي ملازم آن حضرت.
[13] در مناقب ابن شهرآشوب نقل كرده است.
[14] ايضا ابن شهرآشوب و كليني در كافي نقل نموده‌اند.
[15] كليني در كافي قريب به همين مضمون نقل نموده است.
[16] از معمر بن خلاد نقل شده است.
[17] تاريخ طبري.
[18] عصر المأمون از تاريخ نقل كرده است.
[19] تاريخ عرب و اسلام.
[20] تجارب السلف.
[21] نقل از تجارب السف.
[22] از تجارب السلف.
[23] نقل از تجارب السلف تأليف هندوشاه بن سنجر بن عبدالله.
[24] منظور حضرت رضا (ع) اين بوده كه وفات او بيش از مامون اتفاق خواهد افتاد.
[25] تجارب السلف. شرح مبسوط كشته شدن فضل بن سهل در حمام سرخس واينكه او چون علم نجوم را بخوبي ميدانست در طالع خود ديده بود كه در فلان روز خون او ميان آب و آتش ريخته خواهد شد در كتب تاريخ ذكر شده است فضل خواست با رفتن حمام وقصد نمودن در آن روز نحوست را زائل كند اما قضا كار خود را كرد.
[26] مطلع الشمس جلد اول و در بعضي كتابهاي ديگر كه در شرح حالات حضرت رضا (ع) نوشته شده است.
[27] تاريخ بيهقي.
[28] مطلع الشمس.
[29] منتخب التواريخ و مطلع الشمس.
[30] صدوق عليه الرحمه.
[31] ايضا در عيون اخبار الرضا نقل شده.
[32] مسعودي در اثبات الوصيه و مرحوم مفيد در ارشاد.
[33] ابن طقطقي در تاريخ خود الفخري نقل كرده و مورخين ديگر نيز آنرا متعرضند.
[34] تجارب السلف.
[35] تجارب السلف صفحه 163.
[36] تجارب السلف و تاريخ الفخري.
[37] عيون أخبار الرضا.
[38] منتخب التواريخ و فصل الخطاب.
[39] مجلسي در بحار ابن شهرآشوب در مناقب و شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا از دو امام روايت نموده.
[40] در روضة الصفا و حبيب السير و برخي از كتب ديگر تاريخ نقل شده است.
[41] ابن شهرآشوب در مناقب.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».