حكومت اسلامي
نويسنده: اخوان كاظمي، بهرام
ناشر: حكومت اسلامي » پاييز 1381 - شماره 25
مكتب اسلام با ظهور خود در عصر جاهلي، ترقيات عظيم مادي و معنوي به وجود آورد. اما متأسفانه پس از مدتي با موانع و انحرافات عميقي روبه رو شد كه مسير تكاملي جامعه اسلامي را منحرف ساخت. اصلي ترين انحراف سياسي در نيمه اول قرن هجري از ماجراي سقيفه شروع ميشود كه در آن با كنار گذاشتن بيعت منصوص، زمينه خلافت ديگران فراهم آمده است. نويسنده معتقد است اين روند با منع از كتابت و نقل روايات پيامبر (ص) و سپس در دوران بعد جعل احاديث به هدف تقليل نقش و شخصيت اهل بيت (ع) و توجيه حكومت خويش ادامه يافت و در عصر خليفه سوم به شدت به آن دامن زده شد. با افزايش و گسترش انحراف توسط سياستهاي مزورانه معاويه و با تبديل خلافت به سلطنت بر مبناي زور و قدرت، دگرگوني در كيفيت بيت المال، پايان آزادي عقيده و حريت راي و زوال سيادت و برتري قانون، در عصر وي، اين انحرافات به اوج خود رسيد. مقاله نتيجه ميگيرد، معاويه در حالي وفات كرد كه با تبديل خلافت به ملوكيت، فرآيند انحراف اساسي نخستين را كامل كرده با حذف اسوههاي هدايت و تمهيد روي كار آمدن فرزندش يزيد، جهان اسلام را مبتلا به رنجها و مصيبتهايي نمود كه امام حسين (ع) را وا داشت در جهت اصلاح آن و راه احياء سنت نبوي و علوي خون خويش را فدا نموده به اين وسيله حيات مجدد اسلام راستين را تضمين كند.
مكتب انسان ساز و متعالي اسلام با ظهور خود، در عصر جاهلي، تغييرات و ترقيّات عظيم مادي و معنوي در افراد اجتماع آن روز ايجاد كرد. اما متأسفانه اين عصر زرّين ديري نپائيد و حركت تعالي بخش مزبور با موانع و انحرافات عميقي روبه رو شد كه مسير تكاملي جامعه اسلامي را نه تنها كند كرد بلكه آن را منحرف نيز ساخت. بخش اساسي اين انحراف كه به شهادت سه امام نخستين عالم تشيع و بروز فاجعه كربلا - به ترتيب در سالهاي چهل، چهل و نه، و شصت و يك هجري - انجاميد؛ تقريباً در نيمه اول قرن يكم هجري اتفاق افتاد. اين نوشتار در حقيقت به دنبال بازنمايي و تبيين اصلي ترين عناصر اين انحراف، بويژه در عرصه سياست اسلامي در مقطع مزبور است و انحرافات زمينه ساز قيام حسيني بويژه در عصر خلفا و دوران حكومت معاويه را تشريح ميكند.
پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد (ص) (23 ه - 40 ق. ه/632 - 570 م) طي بيست و سه مجاهدت، از بعثت تا رحلت مأمور ابلاغ و اجراي اسلام شد و به انقلابي عظيم و تمدن ساز دست زد و در همه ابعاد و زمينه هاي فكري، فرهنگي اقتصادي، اجتماعي و سياسي حركتي عدالت گستر و توحيدي برپا كرد كه با محتواي اصيل و جامع اسلام، به عنوان آخرين و كاملترين دين آسماني، براي همه زمانها و مكانها و همه مردم تناسب داشت. وي با نفي افكار، آئينها و ارزشهاي ظالمانه جاهلي و قومي و قبيلهاي، خوني و نژادي، مالي و طبقاتي و شرك و بت پرستي، و در هم شكستن ساختارها و مناسبات مبتني بر آنها، اساس نظمي عادلانه، نو و انقلابي را پي ريخت. نهضت او كه يك انقلاب تمام عيار بود به تغييرات عميق و اساسي در ذهنيتها و عينيتهاي حاكم انجاميد. پيامبري كه به تعبيرعلي (ع)، «سيرهاش ميانه روي و اعتلال و سنتش رشد و تكامل و سخنش جداكننده (حق از باطل) و حكم و فرمانش به عدل و درستكاري بود». [1] .پيامبر اسلام در قبل و بعد از بعثت، داراي حس عدالتخواهي عميقي بود و هدف توحيدي وي نفي تبعيضهاي ظالمانه جاهلي آن روز و برقراري قسط و عدل بود. جامعهاي كه رعايت عدالت در آن فقط به گونه سلبي همانند تلافي و مجازات و پرداخت خونبها صورت ميگرفت و از شكل عدالت مثبت (انصاف، ميانه روي، و توازن) خبري نبود. رسول اكرم (ص) با شعار «اني بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق»، و با هدف تكميل و تنظيم مكارم اخلاقي، اجراي عدالت را سرلوحه رسالت خويش قرار داد و مساوات و برابري و اخوت را محقق ساخت اما فقط به جنبه اخلاقي و نصيحت و دعوت ايماني بسنده نكرد، بلكه موجبات كينهها و حسدها و انتقامجويي ها، يعني تبعيضات حقوقي را از بين برد و وحدت و اُلفت و يگانگي اجتماعي را در جامعهاي متوازن به وجود آورد. پيامبر بعد از دعوت به توحيد و نفي شرك، متعاقب آن نيز، مستند به آيات قرآن تأكيد كرد كه «گروهي گروه ديگر را، غير خدا، ارباب نگيرند» [2] لذا مساوات و برابري را پيشنهاد كرد مساواتي كه بنا به آيات الهي تعريف ميشد و بر مبناي آن، تقوا [3] ، علم [4] ، جهاد [5] مايه برتري فرد يا افراد بر ديگران ميگشت. بيان پيامبر در حجة الوداع؛ در حقيقت منشور مساوات و ضد تبعيض نژادي است آنجا كه اظهار ميدارد: «اي مردم بدرستي كه پروردگار شما يكي است، و بدرستي كه پدر همه شما يكي است، همه شما فرزند آدم هستيد و آدم نيز از خاك به وجود آمده است [پس همه از خاكيد] عرب بر غير عرب هيچ فضل و برتري ندارد، و برتري فقط به تقوا است.». [6] .سيره عادله نبوي و مساوات خواهي پيامبر جنبههاي عيني و عملي فراواني داشت؛ مثلاً عنايت داشت كه در مجالس، اصحاب گرد و حلقه وار به دور هم بنشينند. و مجلس بالا و پائين نداشته باشد، دستور ميداد و تأكيد ميكرد كه هر وقت وارد مجلس ميشويد هر جا كه خالي است همانجا بنشينيد و نقطهاي معين را براي مكان خودتان تعيين ننماييد. اگر ايشان وارد مجلسي ميشد خوشش نميآمد كه جلوي پاي وي بلند شوند و اين كار را منع ميكرد. حاضر نميشد وقتي سواره هست پيادهاي همراهش حركت كند، آن پياده را سوار ميكرد و يا به او ميگفت جلوتر يا بعد از وي حركت كند بدين ترتيب همواره حركت پيادگان را در ركابش نهي ميكرد. نبي مكرم اسلام به روي خاك مينشست و با دست خودش از بز شير ميدوشيد. [7] كما اينكه ميفرمود؛ «خداوند خوش ندارد كه بندهاش را ببيند در حالي كه او در ميان يارانش براي خود امتيازي نسبت به ديگران قائل شده است.» [8] و يا ميفرمود: «كدام بنده از من بنده تر است؟» [9] .اين سيره مساوات جويانه كه نافي سنتهاي تبعيض گذار جاهلي بود در حوزه عملي و اجرايي در عصر پيامبر باعث شد كه غلامان و غلامزادگان دانشمند و متقي از جمله عبدالله بن مسعود به سيادت و بزرگواري برسند و شخصيتهاي نالايق عصر جاهليت مانند ابو لهبها و وليدبن مغيرهها به خاك ذلت رسيده و سرافكندگي شامل آنها شود. بدين ترتيب سيره نبوي بر محوريت توحيد و عدالت، با به هم ريختن نظم جاهلي سابق، نظام و توازن جديدي بر پاساخت و فرودستهاي سابق به نيروي لياقت، علم و تقوا به فرا دستي رسيدند همچنان كه پيامبر به يكي از اصحاب فقير و سياه پوستش به نام جويبرميفرمايد: «جويبر! خداوند به سبب اسلام ارزشها را تغيير داد. بهاي بسياري چيزها را كه در سابق پائين بود بالا برد و بهاي بسيار چيزها را كه در گذشته بالا بود پائين آورد.بسياري از افراد در نظام غلط جاهليت محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون كرد و از اعتبار انداخت و بسياري در جاهليت حقير و بيارزش بودند و اسلام آنها را بلند كرد. امروز مردم همانطور شناخته ميشوند كه هستند. اسلام به آن چشم به همه نگاه ميكند كه سفيد و سياه و قرشي و غير قرشي و عرب و عجم همه فرزند آدماند و آدم هم از خاك آفريده شدهاند.» [10] .
بديهي است كه در مقابل حركت عظيم و تمدن ساز پيامبر (ص) مقاومتهاي جاهلي در خلال بيست و سه سال مجاهدت ايشان صورت پذيرد و متأسفانه بايد اذعان داشت كه ريشههاي جاهليت، شرك و اشرافيت قريش و باندهاي سياسي - اقتصادي فاسد گذشته همچنان زنده ماند. اين عناصر منحط فرصت طلب و مرتجع، در ساختارهاي جديد يا حل و هضم نشدند و يا اينكه فريبكارانه و رياكارانه خود را جزء گروندگان و مؤمنين به اسلام جا ميزدند. اين حركتهاي منافقانه و ريا محور؛ همواره مايه نگراني پيامبر بود و با ارتحال آن رهبر الهي، همان ريشهها و حركتها دوباره سر برآورد و انقلاب و حركت انسانساز و معنوي نبوي را متوقف و منحرف ساخت. پيامبر مكرم اسلام با پيش بيني چنين وضعي در زمان حيات خويش فرمودهاند: «اسلام باغربت آغاز شد و بزودي غريب ميشود، پس خوشا غريباني كه مصلحند و آنچه را از سنت من پس از من فاسد شده دوباره اصلاح نمايند.» [11] .«اين امت در فرجام و نهايت خويش تنها به واسطه آنچه ابتدا با آن به صلاح رسيده بود، اصلاح گشته و سامان مييابد.» [12] .يكي از مقاطع مهم در دوره رسول خدا (ص)، فتح مكه است. با وارد شدن مكه در حوزه داخل اسلام، قريش اسلام را پذيرفت، گرچه اين پذيرفتن در برخي موارد به هيچ روي از روي صميميت و اعتقاد قلبي نبود. در چنين وضعي جمعيت زيادي با حفظ ساختارهاي قبيلهاي، عرفيات عربي جاهلي و با انگيزههايي كه عمدتاً نا استوار و غير صميمي بود به حوزه اسلام وارد شده بودند. يكي از مشكلات دولت نبوي در مدينه، حسادت برخي از قبايل متنفذي بود كه اساساً تصورشان از اسلام پيروزي قبيلهاي خاص بر قبايل ديگر بود؛ درست به همان صورت كه زماني برخي از قريشيان، مطرح شدن اسلام را بهانهاي از سوي بنيهاشم براي غلبه بر ديگر خاندانهاي قريشي تلقي ميكردند. حتي در سالهاي آخر حيات پيامبر، شورشهايي مانند شورش «اسود عنسي» و «مسيلمه» بر مبناي همين تصورات و انگيزههاي جاهلي بر پا شد. مسيلمه در نامه خود خطاب به پيامبر خواهان مشاركت در نصف حكومت نبوي شد وغلبه اسلام را غلبه قريش تلقي مينمود. از سويي برخي قبايل مانند بنيعامر از همان دوران بعثت در انديشه جانشيني رسول الله (ص) بودند و حتي اسلام آوردن خود را منوط به اين ميدانستند كه پيامبر پس از خويش «امر» و حكومت را به آنان تفويض كند. گرچه عامه مهاجران و تمامي انصار هيچ ترديدي نداشتهاند كه پس از رحلت پيامبر، علي (ع) صاحب امر خواهد بود. اما آنچه مسلم است رقابتهاي آشكار و نهاني حتي در بين صحابه جهت تصاحب جانشيني مزبور وجود داشته است. [13] .پيدايي نبوت در ميان بنيهاشم، نه تنها بني اميه بلكه ساير تيرههاي مهم قريشي مكه را نيز به حسادت وا داشت. اين حسادت تا حدي بود كه رسماً به نبوت پيامبر اعتراض كرده و كسان ديگري را مستحق نبوت ميدانستند. اين گونه مسائل پيشيني بود كه قريش، و يا به تعبيري اكثريت قريش، و يا حتي به تعبير بهتر بني اميه و برخي از همپيمانان آن مثل بني مخزوم را، در برابر اسلام قرار داد. اينان كه نماينده شان - پس از كشته شدن سران آنها در بدر - ابوسفيان بود، هنگام فتح مكه ايمان آوردند و روشن بود كه فقط مصالح موقت بود كه آنان را به پذيرش آنان برگزيده بود. مغضوبيت بنيهاشم در نزد همه جناحهاي قريش بويژه بنياميه، افزون بر سوابق تاريخي پيش از اسلام، به واسطه به هلاكت رسيدن بسياري از افراد و سران اين جناحها به دست علي (ع) و حمزه (ع) عموي پيامبر هم بود، دشمنيهاي قبيلهاي و جاهلي مزبور با بنيهاشم و امام علي (ع) در دمادم ارتحال پيامبر افزوني بيشتر مييافت و شرايط چنان گشت كه رسول الله (ص) در اظهار فرمان الهي درباره امامت و جانشيني علي (ع) با دشواريها و بيم هايي مواجه گشت. همچنان كه گرچه رسول خدا (ص)، علي (ع) را درغدير به جاي خويش تعيين كرد و «نص» برامامت او را از سوي خداي تبارك و تعالي اعلام نمود اما تلاش آن حضرت به ثمر نرسيد و مانع تراشي و توطئه هاي فراوان ديگران مانع از اجراي «نص» شد. حادثه دوم، رخداد واقعه «يوم الخميس» است كه اكثر كتب معتبر اهل سنت آن را نقل كردهاند. بنا به اين روايت؛ پيامبر (ص) در دو ماه پاياني حيات خويش فرمود: «كتاب و دواتي برايم بياوريد تا چيزي بنگارم كه پس از من گمراه نشويد». در اين ميان خليفه دوم برخاست و گفت: «اين مرد گرفتار تب شده [و هذيان ميگويد!]؛ كتاب خدا ما را كفايت ميكند». [14] پس از اين مخالفت رسول الله (ص) فرمود: «برخيزيد و برويد كه نبايد در حضور پيامبري نداي اختلاف برخيزد.» بنا به نقل بخاري و ابن سعد، ابن عباس در حالي كه اشك چونان سيل برگونه هايش جاري بود، ميگفت: «تمام مصيبت و بدبختي همان است كه با اختلاف و شلوغ كاري خود مانع از نوشتن كتاب، توسط رسول خدا (ص) شدند و گفتند كه رسول خدا هذيان ميگويد». [15] اين در حالي بود كه بر همگان آشكار بود كه نبي اسلام قصد داشت به صراحت نام علي (ع) را جهت جانشيني خود مكتوب نمايد. بعد از اين واقعه خليفه دوم در گفتگويي با ابن عباس، بياني دارد كه نشان ميدهد وي اين دستور رسول خدا (ص) را تصميمي خلاف مصلحت و طبعاً غير قابل اطاعت تلقي ميكرده است. وي به ابن عباس درباره امام علي (ع) ميگويد: «آري، از رسول خدا (ص) درباره وي مطلبي بود كه حجت نتواند بود، آن حضرت در هنگام بيماري، سر آن داشت تا به اسم او تصريح كند، اما من به خاطر اسلام از اين كار ممانعت كردم، زيرا هيچ گاه قريش بر او «اجتماع» نميكردند و اگر او بر سر كار ميآمد عرب از سراسر نقاط به مخالفت با او ميپرداخت. رسول خدا (ص) از تصميم دروني من آگاه شد و از اين كار خودداري كرد.»! [16] .ابو جعفر نقيب، استاد ابن ابي الحديد، بر اين باور است كه صحابه [با رياست افرادي مانند خلفاي اول و دوم] خلافت را همچون نماز و روزه از معارف ديني نميدانسته و پيروي از «نص رسول الله» را در اين مورد در صورت تشخيص عدم مصلحت در اطاعت از آنها لازم نميديدند. او ميافزايد كه صحابه متفقاً بسياري از «نصوص» رسول خدا (ص) را با توجه به مصلحتي كه تشخيص ميدادند ترك كردند. [17] همچنين عدم اطاعت از تصريح به امامت علي (ع) از سوي پيامبر در حالي است كه ايشان در نصوص و توصيههاي فراواني مانند «حديث ثقلين» نسبت به حفظ اهل بيت در كنار قرآن و ضرورت دوستداري و تولي آنها بارها تأكيد كرده بود. عدم اطاعت از فرمانهاي پيامبر به همين جا ختم نميشود. در 26 صفر، يعني چند روز قبل از ارتحال پيامبر (ص)، ايشان از باب ضرورت و جهت تثبيت ولايت امام علي (ع)، دستور اعزام سپاه به فرماندهي جواني بيست ساله به نام «اسامه» به سوي «موته» را صادر نمودند؛ با اين حال بسياري از صحابه و از جمله دو خليفه اول، از اين دستور ابا كردند و كم سني فرمانده مزبور را دليل آوردند. رخداد ديگر انكار رحلت پيامبر در زمان درگذشت ايشان توسط خليفه دوم بود كه با مدعاي جلوگيري از آشوب و بر مبناي اين باور جاهلي كه پيامبر پس از تمامي اصحابش خواهد مرد، شكل گرفته بود. موضوع ديگر كه در روزهاي پاياني حيات پيامبر شكل گرفت قصه نماز خواندن ابوبكر به جاي پيامبر و استناد به آن براي نصب خليفه اول است كه در حقيقت نوعي نص سازي براي استخلاف وي از سوي متأخرين بوده است. امام علي (ع) در اين باره بر اين باور بود كه عايشه به ظاهر از طرف رسول خدا (ص) گفته بود كه خليفه اول به جاي او نماز بخواند. [18] مجموعه اين رخدادها، آشفته سازي اوضاع سياسي در ارتباط با مسأله جانشيني توسط مخالفان زعامت امام علي (ع) و توقف و انحراف سياسي نهضت نبوي را نشان ميدهد.
نقطه اوج و نهايي اين انحراف در قضيه سقيفه ظاهر گرديد كه در آن، پس از كنار گذاشتن بيعت منصوص با امام علي (ع)، يك رقابت قبيلهاي آغاز شد و عاقبت با استناد به «برتري قبيلهاي» كه قريش داشت، علي رغم محدوديت نفوذ آنان در مدينه آن روز، و البته با استفاده از تضادّهاي داخلي انصار، و استفاده از اهرم زور و خشونت، قريش با زعامت خليفه اول به خلافت رسيد و اين در حالي بود كه همزمان با اجتماع صحابه و سران قبايلي مانند اوس و خزرج در آن محل، علي (ع) مشغول غسل پيامبر بود. در اين جلسه، خليفه اول، انصار را در درجه دوم قرار داد و خلافت را با اين دليل شايسته مهاجرين دانست كه عرب، زير بار حكومت غير قريش نخواهد رفت و حديثي هم از پيامبر روايت كرد كه: «الائمة من قريش»، و گفت كه: «تازيان براي اين كار جز طايفه قريش، طايفه ديگري را سزاوار نميشناسند، چه آنان به نسب و دودمان مركز و مدار عرب اند. [19] .از عمر بن خطاب نقل كردهاند كه گفت؛ «در بيعت با ابوبكر فلته يي بود (يعني كاري شتابزده و نه از سر انديشه) كه خدا مردم را از شر آن باز نگاه داشت و اگر كسي شما را به مانند آن فرا خواند او را بكشيد». [20] فرداي آن روز نيز ابوبكر بياناتي در عجز خود ايراد نمود كه بيانگر آن است لازم نيست امامت و سيادت اسلامي به دست افضل و اسوه امت قرارگيرد وي گفت: «من وليّ امر شما شدم ولي بهترين شما نيستم؛ از من كار پيامبر را چشم مداريد كه او مصون بود ولي من شيطاني دارم كه گاهي مرا فرو ميگيرد، وليكن بر شما است كه در كار درست مرا ياري دهيد ولي اگر كژ رفتم راستم كنيد». [21] .امام علي (ع) و گروهي از صحابه ابتدا تن به اين بيعت ندادند. علماي شيعي و از جمله سيد مرتضي و علامه حلّي نوشتهاند؛ چون امام از بيعت امتناع كرد، گروهي را به در خانه علي (ع) فرستادند و آن گروه در آنجا آتش گشودند، در حالي كه فاطمه (ع) و جماعتي از بني هاشم در آنجا بودند، علي (ع) را به زور بيرون آوردند، و شمشير زبير را كه با او در خانه بود شكستند و هر كه را خواستند از خانه بيرون بردند و فاطمه را نيز زدند تا جنيني سقط نمود كه نامش محسن بود. [22] .گفته شده است هنگامي كه وفات ابوبكر نزديك شد، گفت كاشكي خانه فاطمه را ترك ميكردم و هرگز آن را نميگشودم. [23] .شايان ذكر است كه اميرالمؤمنين (ع) و فاطمه زهرا (س) تلاش زيادي براي بازگرداندن امر خلافت از خليفه اول و بيعت با امام علي (ع) كردند اما تلاش آنها ثمري نبخشيد. علي (ع) مدت شش ماه يعني تازماني كه حضرت فاطمه (س) زنده بود بيعت نكرد ولي پس از وفات او و فقدان ياوري از سوي مردم و اجبار موجود، بيعت نمود.
از ديدگاه شيعيان، ماجراي سقيفه - و سپس انتخاب دو خليفه آتي - نقطه آغاز انحراف اساسي در امر خطير امامت و رهبري جامعه اسلامي بود، زيرا كساني كه براي پيامبر (ص) حق نصب و وصايت جانشين قائل نبودند، خود به نام شورا و مشورت، به همان شيوه سنتي قبيلهاي به تعيين خليفه و جانشين رهبري و يا تعيين خليفه وقت بنا به نص خليفه سابق - به استثناي علي (ع) - پرداختند. بدين ترتيب نظام سياسي بعد از شهادت آن حضرت و كنار زدن امام حسن (ع)، و با تبديل نظام خلافت به سلطنت، بر مبناي زور و قدرت تعيين گشت و بعدها نيز ماهيت خلافت را در انديشه اهل سنت دچار تشتت و تلوّن نمود. بدين ترتيب با تأثير از دوره خلفاي سه گانه، ماهيت خلافت در ديدگاه اهل تسنن بر خلاف امامت تشيع، فارغ از سه اصل «تقدّس حاصل از نصب الهي»، «صلاحيتهاي شخصي» مبتني بر عصمت و عدالت، و «اقبال عامه» ناشي از بيعت مختار گشت. در حالي كه رأي شيعه در باب شرايط تحقق خلافت حقه امام معصوم و عادل، صراحت دارد، آراي اهل سنت در مسئله نصب و مشروعيت و عزل خليفه متشتت است. يكي از علل اين تشتت و تلوّن مزاج سياسي، محافظه كاري و ناچاري به اصطلاح « واقع گرايانه »علماي سني مذهب در توجيه تمامي صورتهاي متفاوت به خلافت رسيدن خلفاي راشدين و خلفاي متعاقب ايشان، به عنوان جانشينان رسولالله (ص) بوده است. ميتوان اضافه نمود آنان با استناد به نحوه به خلافت رسيدن خليفه اول، «اجماع اهل حل و عقد» را مبناي تعيّن خليفه گرفتهاند و با نظر به نصب و تعيين خليفه دوم توسط خليفه ما قبل، رويه «استخلاف» را اختيار كردهاند و همچنين به روش گزينش «شورايي» با تركيب انتصابي نيز كه در تعيين خليفه سوم به كار رفت، صحه گذاردهاند؛ و در حالي كه نسبت به «بيعت عمومي» كه طريق به خلافت گزيدن خليفه چهارم - حضرت علي (ع) - بود سكوت اختيار ميشود و در تلاش براي توجيه خلافت اموي وعباسي كه با قهر و غلبه محقق گرديد، به مشروعيت «خلافت و استيلا» نيز گردن نهاده ميشود. [24] .خلافت «شوكت و استيلا» يا رهبري «تغلّبّه» و «امامت قهريّه» از بعد از دوره راشدين، در حوزه نظر و عمل در دنياي اهل سنت به عنوان نظريه و روش غالب در آمد و فقهاي بزرگ اهل سنت نيز بخوبي در توجيه و تبيين آن برآمدند. آنها «در مقايسه با همتايان شيعي شان انعطاف بس بيشتري در انطباق آراء و عقايدشان با واقعتيهاي سياسي دارند. اين انعطاف مآلاً به نقطهاي رسيد كه گويي والاترين ارزش در سياست، نه عدالت، بلكه امنيت است و اين قضاوتي بود كه ارج زيادي براي توانايي حكومت كردن و حفظ «قانون و نظم» قائل بود و نه براي تقوا [25] و از استبداد به عنوان شر كمتر در مقايسه با هرج و مرج و نا امني دفاع ميكرد و عقيده داشت حكومت خودكامه حتي اگر فاسد باشد كمترين ثمرهاش «فصل خصومات»، «منع هرج و مرج و ناامني»، و «حفظ مرزها و امنيت» و در نتيجه تمهيد و تقويت اجراي شريعت است و چون سلطان جائر با قدرتش ميتواند چنين مواردي را تأمين كند، پس داراي مقبوليت و مشروعيت است. همچنين بر عهده گرفتن مسئوليت عمومي، لزوماً پيوندي با خصوصيات اخلاقي و اهليّت دارنده آن ندارد و حتي اگر سلطان و كارگزاران سياسي جائر باشند، «رعايا حق ندارند از تكاليف خود نسبت به آنها سرباز زنند و به طريق اولي حق عصيان و شورش عليه ايشان را ندارند. [26] .نظريه فراگير «رهبري تغلّبيه و استيلا»ي اهل سنت براي آنكه بتواند به كمك ادلّه نقلي و فقهي، مشروعيتِ اقتدار مسلط را به هر شكل ممكن اثبات نمايد، وجوب احراز هر گونه صفت و شرط خاص از جمله عدالت براي حاكم را منكر شد و با طرح نظريه «عدالت صحابه» و عادل شمردن بسياري از صحابه دروغين، و نقل بسياري از روايات كاذب توسط آنها به چند منظور مهم جهت توجيه حكام جور دست يافت. از سويي مستند شرعي و روايي لازم جهت اين توجيه را فراهم ساخت و از سوي ديگر احاديث واقعي پيامبر و ائمه (ع) را محجور نمود، سپس خلفاي جائري مانند معاويه و يزيد و حجاج بن يوسف...را صحابي پيامبر و عادل شمرد، يعني با حذف اسوههاي واقعي عدالت، جرثومه هاي خودكامگي و جور را به عنوان اسوه معرفي نمود و آنها را لازم الاتباع جهت ساير خلفاء دانست. بدين سان شرط عدالت حاكم و ساير مناصب شرعي وي، در نظريه امامت تغلّبيه و فقه حكومتي عامّه در محافظه كاري به اصطلاح واقع گرايانه آنها محو شد و ايشان عدالت را به نفع امنيت ادعايي خويش عقب راندند و بر دو عنصر «اقتدار» و «اطاعت» تصريح نمودند. اساس اين ديدگاه بر تصويب همه خلفاء و تأكيد بر اقتدار و ولايت الهي آنان است كه از نظر كلامي بر نظريه جبر و لزوم اطاعت جامعه مسلمانان از متوليان قدرت استوار است. بهاي «واقع گرايي» مزبور و انعطاف مسلمانان ياد شده در قبال خودكامگي جائرين، همانا تقديس استبداد بود كه بزودي آموزه سياسي غالب در ميان اكثر مسلمانان شد و دورههاي طولاني استبداد بر پا گشت. سپس يك دوره طولاني رخوت و ركود در انديشه سياسي و بواقع در اكثر فعاليتهاي فكري پيش آمد، و از شكوفايي مسلمانان در تمام زمينهها جلوگيري نمود، كه با برچيده شدن خلافت عثماني در دهه دوم قرن بيستم پايان يافت. محور اين ركود و رخوت، تبديل فقه غالب فرق تسنن به فقه الخلافه يا فقه الحكومه يا ايدئولوژي خادم حكومت بود. آنگونه كه در نتيجه آن؛ امنيت و حفظ نظام بر شرط عدالت و تأمين آن در همه مواضع ترجيح يافت و واقع گرايي زور محور، جانشين آرمان گرايي سعادت محور گرديد.
با ارتحال پيامبر (ص)، جعل احاديث در بستر منع تدوين احاديث ايشان، قوت روز افزوني يافت. خلفاي نخستين بنابر انگيزههاي شخصي و سياسي، سياست ضديت با احاديث نبوي را در پيش گرفته و به بهانه محفوظ داشتن قرآن مجيد از آميزش با مطالب حديثي و شعارهاي ديگر، كمر به نابودي دفترهاي حديث و جلوگيري از انتشار و كتابت و تدوين رسمي آنها گرفتند. در ضمن نقل شفاهي احاديث ممنوع و يا محدود و مشروط به شرايطي شد. در اين دوره عملاً با به سركار آمدن ابوبكر (خليفه اول) كه احاديث مكتوبه خود را (طبق روايت عايشه) به آتش كشيد، آغاز گرديد و تا سال 99 هجري كه عمر بن عبدالعزيز به حكومت رسيد ادامه داشت» [27] .در اين دوره ائمه شيعه و بزرگان آنها از سياست رسمي دستگاه خلافت سرپيچي كرده و همچنان در كتابت، نقل و نگارش حديث كوشيدند و نگذاشتند در تسلسل تاريخي احاديث، توقف و انقطاعي به وجود آيد». [28] .در طبقات ابن سعد آمده است: «در روزگار عمر بن خطاب، احاديث فزوني يافت و عمر از مردم خواست كه احاديث را پيش او آوردند. و چون آنها را آوردند دستور داد همه رابسوزانند.» [29] .همچنين ذهبي روايت ميكند كه عمر سه نفر را محبوس كرد، ابن مسعود و ابوالدرداء و ابومسعود انصاري و گفت شما از پيامبر خيلي حديث نقل كردهايد. [30] .مكتب خلفاء چنان كه اشاره شد، پس از منع نقل حديث از پيامبر به فتح باب پردازندگان اسرائيليات و احاديث جعلي توسط صحابه دروغين پرداخت كه از جمله آنها «تميم داري»، «راهب نصراني» و «كعب الاحبار» يهودي است كه با توسعه اسلام، به ظاهر مسلمان شدند. آنها با تقرب به خلفاء اجازه جعل احاديث را يافتند. «خليفه عمر براي «تميم داري» در هر هفته ساعتي معين كرد كه پيش از نماز جمعه در مسجد پيامبر حديث بگويد و عثمان نيز در عهد خود، اين مدت را به دو ساعت در روز افزايش داد» [31] .عجيب ترآن است كه صحابهاي مانند انس بن مالك و ابيهريره وعبدالله بن زبير...از اين دو، نقل روايت كردهاند. بدين گونه احاديث ساختگي بسيار و بهتان شايع، در همه جا به وسيله صحابيهاي به اصطلاح عادل پديد آمد. «فقيهان و قاضيان و فرمانروايان با اين احاديث انجام وظيفه ميكردند و در اين ميان بلاي قاريان رياكار و تحت سلطهاي كه كمال خشوع و احترام را در برابر قدرتها داشتند، بيش از اين همه بود. اينان حديث ميساختند تا از حاكمان بهره برند و به آنها تقرب جويند و جاه و ثروت يابند و املاك و منازل به دست آورند.» [32] .بسياري از احاديث نبوي كه در پشتيباني سلاطين جائر و عدم جواز حق شورش عليه آنها توسط عامه نقل ميشود از جمله احاديث مجعول پيشگفته است. اين دوره كه يكي از سه دوره مهم انديشه سياسي اهل سنت ميباشد و به نام دوره «نص گرايي صحابه» مشهور است؛ [33] با رحلت پيامبر بزرگ اسلام و تحقق خلافت مدينه آغاز ميشود. مهمترين ويژگي اين مرحله از تاريخ تفكر مسلمين، فقدان يك منظومه يا نظريه سياسي منسجم، و نقش برجسته صحابه در داوري نهايي منازعات و تصميم گيريهاي سياسي است. افكار عمومي تقريباً بر محور صحابه دور ميزند و اظهار نظرها و مواضع آنان ملاك نهايي مشروعيت حاكمان بود و در فقه الخلافه اهل سنت و عمل و مواضع سياسي صحابه را كاشف از ولايت حاكم اصلح - و نه لزوماً افضل - ميدانستند. [34] .با چنين نقش برجستهاي كه صحابه و تابعين در حوزه مشروعيت سياسي حكام داشتند تلاش در جهت عادل شمردن و افزايش كميّتشان بخوبي قابل توجيه است و هر چند با افزايش مناقشات مذهبي و ترور امام علي (ع) دوره نص گرايي صحابه به پايان رسيد ولي همچنان اصحاب و تابعين و شاگردان آنها از جايگاه و تقدس ويژهاي بخصوص جهت توجيه حكومت و خلافت جور بهره مند بودند. البته ملوك و خلفاي اموي و عباسي نيز با گام نهي در اين مسير تلاش نمودند با افزايش شأن صحابه و سعي در گسترش دامنه كمّي ايشان و همواره عادل شمردنشان، اهداف متعدد و مهم سياسي را مطمح نظر گيرند از جمله اولاً با بالا بردن منزلت فوق العاده آنها، ميتوانستند مناقب و فضايل علي (ع) و اهل بيت را به عنوان زمامداران صالح بالقوه و رقباي سياسي بالفعل، كم رنگ جلوه دهند و ثانياً با جعل اسرائيليات و احاديث مجعول، مشروعيت و اقتدارشان را تضمين كنند. در تأييد اين مدعاها گفته معاويه قابل نقل است كه همواره ميگفت: «هيچ فضيلتي از ابوتراب را كه هر مسلماني نقل كرده وا منهيد مگر آنكه ضد آن را در شأن صحابه برايم بياوريد.» [35] .به نوشته علامه عسگري: «سياست معاويه اقتضاء ميكرد، توجه مردم را از مدرسه اهل بيت منحرف و به مدرسه خلفاء جلب كند، و بعلاوه معاويه نياز شديد داشت كه ديدگاه مسلمانان را از امام علي (ع) پيش تر از پيش تغيير دهد. چرا كه تلّقي مسلمانان از حاكم و زمامدار اسلامي اول يعني پيامبر (ص)، يك نمونه كامل انساني بود كه از هيچ گناهي سر نميزد، و به دنبال هواي نفس نبود. و اين تلقي افراد امت را به استثناي منحرفان، از اينكه دنبال معاويه بروند باز ميداشت و مانع از آن بود كه يزيد را كه علناً شراب ميخورد و تجاهر به فسق ميكرد، به ولايت عهد بپذيرند، و روي اين اصل بود كه معاويه نياز داشت، اين تلقي مردم را از پيامبر و حاكم كه (برترين نمونه انساني بود)، تغيير دهد، و بدين لحاظ احاديثي پيدا شد كه پيامبر خدا را در سطح يزيد و معاويه تنزّل ميداد و انحراف و پيروي از هوا و هوس را به او نسبت ميداد». [36] .
شرايط جامعه اسلامي، در دوران خلافت خليفه سوم، انحرافات و نابسامانيهاي فراوان سياسي و اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي را بشدت دامن زد تا جايي كه اين شرايط اسف بار، موجب شورش مردم مصر و حجاز و عراق و نهايتاً قتل عثمان گرديد. لجام گسيختگي، ضعف و سستي، اسراف و تبذير، تبعيض و بي عدالتي، فساد و هرج و مرج، دخالتهاي بيجاي در بارِ خلافت و باندهاي فاسد مرواني و اموي در امور كشور پهناور اسلامي و به كار گماردن افراد فاسد و نالايق و عيّاش بر مسند امور مسلمانان و حيف و ميل وسيع بيتالمال و تقسيم ناعادلانه امكانات و منابع و ثروتهاي عمومي و انفال و زمينههاي عمومي و پرخوري فراوان تعدادي انگشت شمارِ وابسته به دستگاه خلافت و محروميت اكثريت جامعه و تسلط سفيهان و فاجران و فرومايگان و دهها موضوع خُرد و كلان ديگر، مسايل و موضوعاتي بود كه امام علي (ع) در آستانه پذيرش خلافت با آن روبه رو بود. محيطي كه در دوره مروان حكم و معاويه و خليفه سوم و ايادي آنها و حزب اموي و طرفداران آنها به وجود آمده بود و سوء استفادههاي فراوان مالي و اجتماعي و سياسي و قدرتطلبي و تملك اموال و املاك عمومي توسط اشخاص حقيقي و حقوقي و خانوادههاي هزار فاميل و باندهاي تبهكار كه بر اساس تعصبات غلط و تمايلات نابجا و ضعف و همراهي دستگاه حكومت شكل گرفته بود، تبديل به يك معضل عظيم سياسي، اجتماعي و فرهنگي شده بود كه جز با يك انقلاب پايدار و فراگير و همه جانبه و جهاد و فداكاري عميق امكان اصلاح آن نبود و ريشههاي فتنه، آن قدر عميق و فراگير و فريبكارانه رشد كرده بود كه به سادگي امكان تحول و اصلاح در آن ميسر نميشد. [37] .امام علي (ع) در فقرات متعددي به تشريح اين اوضاع اسف بار پيش از خود پرداخته است، از جمله در نامه خود به مالك اشتر ميفرمايد: «اين دين در دست اشرار اسير بود كه در آن به هوس ميراندند و به نام دين، دنيا خواهي ميكردند.» [38] .يا در جاي ديگر ميفرمايد: «امروز ما از آن روي با برادران مسلمانمان وارد جنگ شدهايم كه انحراف، كجي، شبه و تأويل در اسلام وارد شده است.» [39] .تا قبل از زعامت و قبول حكومت توسط امام علي (ع)، رفاه زدگي، غنائم فراوان به دست آمده در اثر فتوحات، باند بازي و سلطه عناصر ناشايست و فرومايه منجر به تضعيف آرمانهاي ديني و الهي اسلامي و از جمله عدالت اجتماعي شده و باعث احياي مجدد رسوبات و سنتهاي غلط جاهلي و چيرگي فرومايگان بي بند و بار بر سرنوشت امت اسلامي گشته بود. تعبير امام علي (ع) در تشريح اين وضعيت تيره و تار چنين است: «بدانيد، خدايتان رحمت كند، شما در زماني به سر ميبريد كه گوينده به حق در آن اندك است و زبان از گفتن راست ناتوان، آنان كه همراه حق اند خوارند و مردم به نافرماني گرفتار و در برقراري مداهنه با يكديگر سازگار، جوانشان بدخو و پيرشان گنهكار، عالمشان منافق و قاريشان سودجو، نه خُردشان سالمند را حرمت نهد و نه توانگرشان مستمند را كمك كند.» [40] .امام علي (ع) رخ دادن چنين وضعيتي را در خلافت كساني ميداند كه «اسلام را از روي طوع و رغبت پذيرا نشدند بلكه به ضرب شمشير تسليم شدند و كفر را مخفي كردند و چون بر آن ياراني يافتند آن را آشكار ساختند.» [41] .پس از خليفه سوم، امام علي (ع) با اصرار فوقالعاده مردم منصب حكومت را پذيرفتند اما واقعيت آن است كه پس از انحراف بزرگ در سقيفه، و تحزّب و قطب بنديهاي سياسي - اقتصادي اشراف قريش و سران بنياميه با آن همه كار شكنيها و تحميل جنگهاي متعدد به دست قاسطين، ناكثين و مارقين، موجب شد تا تلاش فكري و عملي امام علي (ع) و حركت اصلاحي ايشان براي برگرداندن مسير ارتجاعي جامعه و انقلاب به سوي اسلام اصيل دوره پيامبر (ص) و قا نون الهي (قرآن) به نتيجه نرسد و توسعه، تعميم و حاكميت نيابد. البته در اين ميان كوتاهي مردم در همراهي امام نيز مؤثر بود زيرا اكثر مردم زمانه ايشان، فاقد فهم وانگيزه كسب سعادت و فرزانگي بودند و همچنان در گمراهيهاي عصر جاهلي غوطه ور به دنبال هوا و هوسهاي خود سير ميكردند به همين خاطر امام (ع) از آنان اينگونه شكايت ميكند: «پروردگارا! من آنان راخسته كردم. آنان نيز مرا خسته كردند! از من به ستوهاند و من از آنان دل شكسته. پس اي خدا! به جاي آنان بهترشان را به من عنايت فرما، و بدتر از من را نصيبشان فرما!» [42] .پس از ترور و شهادت مظلومانه آن حضرت، نظام خلافت به نظامي ارتجاعي و قبيلهاي تر يعني به سلطنت موروثي استبدادي مطابق الگوي «قيصرها» و «كسراها»، آنهم با سردمداري اُمويها و سپس عباسيها تبديل شد.
معاويه، بنيانگذار دولت اموي، سمبل اشرافيت قريش و تعصبات قومي، قبيلهاي و نژادي اعراب و اولين پادشاه در دوره اسلامي است كه با شهادت امام علي (ع) روي كار آمد. حكومت وي اولين تجربه حاكمي بود كه در ميان اختلافات ديني - سياسي، و احياناً قبيلهاي، توانست به وسيله زور و با بهره گيري از تزوير و حيله گري هاي سياسي، قدرت را به دست آورد. پيرو سياستهاي گسترش قلمرو امپراتوري اسلامي كه او در پيش گرفت، ايران و روم، شام و مصر و آفريقاي شمالي تا سواحل اقيانوس اطلس و حدود قفقاز و رود جيحون و شط سند به تصرف مسلمانان درآمد و نظام سلطنتي متمركز و استبدادي و قبيلهاي خشني به وجود آمد كه دامنه فتوحات آن، مديترانه، آسياي صغير، ماوراء النهر، افغانستان و حتي اسپانيا را نيز در بر گرفت. ابن خلدون نيز از اين تبديل خلافت به سلطنت در يك روند تدريجي سخن گفته و فصلي را با عنوان «در تحول و تبديل خلافت به پادشاهي» در «مقدمه» اختصاص داده است. [43] اما سلطنت كه سلطان از آن مشتق شده است، در لغت به معني تسلط و فروگرفتن است و حدود 35 بار با مشتقات خويش در قرآن به كار رفته است. پس از صدر اسلام اين عنصر جديد با نام «سلطنت» و يا «مُلك» در جهان اسلامي و حتي احاديث و منقولات تاريخي وارد شد. درتاريخ آمده است كه وقتي خليفه دوم بر سر راه خود به فلسطين از كنارههاي شام عبور ميكرد به سواران مجلّل و محتشمي برخورد. رئيس اين سواران معاويه بود. عمر با ديدن جاه و تشريفات او اظهار تعجب كرد و گفت: «اين وضع آيا محمدي (ص) است يا كسروي؟» معاويه پاسخي نداشت اما از روي سياست فوراً گفت: «چون من در مرزهاي اسلامي زندگي ميكنم جاه و جلال من نشانه عظمت و حشمت اسلام است». مورخان ميگويند: عمر به ظاهر از اين جواب راضي شد ولي همچنان معاويه را به قناعت و سادگي پند داد. [44] امّا حقيقت اين است كه با افتادن كار به دست معاويه (بنياميه و بنيمروان) آن سادگي و زهد ومعنويت زندگي سياسي صدر اسلام رخت بر بسته بود. آغاز اين وضع حتي در زمان عثمان مشهود بود، زيرا معروف است كه ابوذر غفاري نزد معاويه رفت و او را در مورد ساختن كاخ سبز رنگ خود ملامت كرد؛ معاويه گفت: «ترا به كار خلفا چه كار است؟» اما ابوذر ساكت نشد و گفت: «اين كاخ را يا از بيت المال ميسازي كه جور است نسبت به مسلمانان، و يا از مال خودت ميسازي كه آن نيز اسراف است و خدا از آن نهي كرده است». ميگويند معاويه به عثمان نامه نوشت و از تعرض ابوذر شكايت كرد. عثمان ابوذر را به مدينه احضار كرد و مورد عتابش قرار داد. ابوذر در جواب عثمان گفت: «آغاز زوال اسلام فرا رسيده است». عثمان گفت: «چرا؟» گفت: «براي اينكه من در نصيحت اميري از اُمراي تو قرآن و حديث ميخوانم و تو كه خليفه مسلميني مرا منع ميكني؟» عثمان دستور داد كه ابوذر را به ربذه تبعيد كردند. [45] .اين وضع يعني پرداختن به حكومت دنيوي ملوكانه و بريدن از سنت نبوي روز به روز شدت گرفت چنان كه در تمام دوران حكومت بنياميه و بنيمروان - به استثناي روزگار عمر بن عبدالعزيز - و همينطور تمام دوره عباسي، شيوه سلطنت شاهنشاهان ساساني و امپراتوران رومي در بلاد اسلامي رايج شد. عناصر و شاخصههاي اصلي ملوكيت و سلطنت معاويه - و سپس امويها - كه انحراف جامعه اسلامي را بيش از پيش نمود عبارت بود از: سلطه استبداد مطلق، موروثي شدن سلطنت، امتيازات و تبعيضات نژادي و سياستهاي نژاد پرستانه عربي عليه غير عرب، شكنجه، قتل و كشتار مسلمانان طوايف مختلف و سركوب آزاديها، غارت بيت المال، شخصي كردن اراضي دولتي ناشي از فتوحات، رواج رشوه و فساد و تباهيهاي فراوان مالي، سياسي، اخلاقي، شكاف و اختلافات طبقاتي شديد، اخذ مالياتهاي سنگين به عناوين مختلف از مسلمانان وغير مسلمانان، تفرقه و تشتت آراي مذهبي، نارساييها و نابسامانيهاي ناشي از حاكميت استبدادي و همچنين شهادت مناديان اصلاح انقلابي و بازگشت به اسلام دوره پيامبر و قرآن و پس از آن سركوب سلسله قيامهاي داخلي شيعيان، خوارج، شعوبيه و امثال آن، تمركز ثروت و تكاثر آن. اين عوامل باعث توقف نهضت اصيل اسلامي و تثبيت مجدد ساختارها و مناسبات غلط گذشته و انحراف بيشتر آن به سبك نظامهاي طبقاتي و اشرافي ايران و روم شد. توسعه طلبيهاي ارضي در اين دوره به جاي عدل اسلام خواهانه، اهداف جاه طلبانه و سلطه جويانه يافت. [46] .در دوران معاصر انديشمند اهل تسنن پاكستاني، يعني ابوالاعلي مودودي، در كتاب خويش با عنوان «الخلافة و الملك» - خلافت و ملوكيت - در مقام مقايسه دو نظام مزبور به ريشه يابي معضلات جهان اسلام پرداخته و به عواملي اشاره دارد [47] كه در حقيقت ميتوان از آنها به عنوان پارهاي از عناصر اصلي انحراف سياسي و ديني در بعد از رحلت پيامبر (ص) و بويژه در دوره معاويه و امويان ياد كرد. اين عوامل - با تشريح بيشتر نگارنده اين سطور - بدين قرارند:
خليفه مسلمين كه در دوره خلفاي راشدين - غير از مورد علي (ع) - به نص خليفه قبلي تعيين ميشد، از معاويه به بعد موروثي، انتصابي و به زور صورت گرفت و خود او از طريق پيكار و نبرد به مقام خلافت رسيد و اين امر آغاز پادشاهي و تخطي از قاعده خلافت بود. معاويه حتي براي تثبيت خلافت پسرش يزيد، همه مخالفان احتمالي آينده را كشت يا زهر داد و يا به بخشيدن اقطاعات و صِلات بسيار و با پرداخت حق السكوت از سر راه برداشت.
خلفاي اسلامي شيوه ملوك و پادشاهان اختيار كرده و ضمن جلوس در كاخهاي شاهي، گارد شاهي تشكيل داده و با بريدن از مردم و زندگي ساده پيامبر اكرم (ص) به استخدام حاجب و دربان پرداختند و ميان خود و رعيت حجاب ساختند و پيوند و ارتباط مستقيمشان با مردم قطع گرديد و همين امر باعث گرديد از آگاهي درست از حكومت شوندگان بيخبربمانند.
در اين دوره ديگر بيتالمال امانت خلق و خالق نزد خليفه و حكومت او به شمار نميآمد بلكه تعدي و دست اندازي به آن نه تنها توسط خليفه بلكه ساير دست اندركاران حكومت رايج گرديد و خزينه ثروت پادشاهي و دودمان شاهي شد و رعيت تنها ماليات پرداز پادشاه گرديد و كسي نميتوانست از حكومت در اين باره بازخواست كند.
در اين عصر آزادي امر به معروف و نهي از منكر و آزادي انديشه از مسلمانان سلب شد، در حالي كه اسلام آن را حق مسلمانان بلكه حتي فرض بر آنها قرار داده بود و قائم بودن حكومت و جامعه اسلامي بر اين منحصر بود كه وجدان مردم زنده و زبانهايشان آزاد باشد. اما در عهد پادشاهي وجدانها زنداني و زبانها حبس شدند و رسم شد كه لبها فقط براي تعريف و ستايش گشوده شود و گرنه مهر سكوت بر آنها زده ميشد و در صورت مقاومت انواع تنبيهها و شكنجهها و حتي قتل در انتظار صاحبان نقد و انتقاد بود. برخي شروع اين شيوه را از زمان معاويه و از قتل حجربن عدي (سال 51 ه) يار باوفا و شيعه امام علي (ع) و امام حسن (ع) و صحابي بلند مرتبه زاهد و عابد ميدانند.
با اينكه در زمان خلفاي راشدين، قاضيان به فرمان خلفاء تعيين ميشدند با اين همه از هرگونه قيد و سختگيري، جز ترس از خدا آزاد بودند و كسي حق دخالت در كار داوري ايشان را نداشت اما با تبديل خلافت به ملوكيت نيز از اين اصل مهم دولت اسلامي نشاني نماند و حتي واليان و حاكمان خردهپا نيز به عزل و نصب قضات پرداختند و مقام قضات منحط و نازل گرديد.
در عصر پيامبر بنابر حكم صريح قرآن [48] كار امت به مشورت اداره ميشد و افراد دانشمند و متقي و مورد وثوق و صاحب رأي مورد مشورت قرار ميگرفتند و اين گروه اهل حل و عقد، با آزادي و شجاعت نظر مستقل خود را بيان ميكردند. اما در دوره سلطنت، اين قاعده به طور كلي دگرگون شد و شورا جايش را به استبداد شخصي داد. پادشاه از اشخاص حق شناس و حق پرست گريزان بود و اين اشخاص هم از پادشاه رويگردان بودند.
در زمان خليفه دوم ديوان عطايا، حقوق و بيتالمال بر اساس سوابق اسلامي افراد وتركيب قبيلهاي و مهاجرت و طبقه بندي امت بر پايه قوميّت و نژاد و سابقه گرايش به اسلام و مانند آن شكل گرفت و در نتيجه اختلاف بين طبقات اجتماعي افزايش يافت و يا پديد آمد و توقعات و مطالبات شدت يافت و جامعه به طبقه خواص و عوام يا عامّه و خاصه تقسيم شد. با گسترش فتوحات اسلامي، اختلاط نژادهاي مختلف عرب و عجم از اقوام گوناگون غيرعرب و عرب به وجود آمد، اسيران جنگي و بردگان بسياري به قبايل عربي تعلق گرفتند و مفاهيمي مانند عرب و موالي و به تعبير امروزي شهروند درجه يك و دو مطرح شد و نظام ملوكيت بر مبناي قوم پرستي قبيلهاي بخش عظيمي از اين نودينان تازه وارد را از حقوق كمتري برخوردار نمود و باعث بازگشت عصبيتهاي جاهلانه قومي و جنسي و وطني و قبيلهاي گرديد. امويان بويژه بر مسلمانان جديد كه از نژاد عرب نبودند جزيه و خراج سنگين بستند و حتي ائمه جماعات و قضات را از اعراب قرار دادند و از هيچ گونه خفت و خواري در حق غير تازيان كوتاهي نورزيدند و بارفتاري برده گونه با آنها، اين ذهنيت را در آنان ايجاد كردند كه ايشان حتي پس از تشرّف به اسلام نيز از حقوق مساوي با تازيان مسلمان برخوردار نيستند. اين رفتار موهن باعث باروري تخم كينه در دل غير تازيان نسبت به اعراب گشت و مايه ظهور نهضتهايي مانند شعوبيه گرديد.
اصل برتري قانون و تقدم شريعت و پايبندي به آن و مساوات همه در برابر قانون از اصول اساسي حكومت نبوي و علوي بود اما با تبديل خلافت به سلطنت، پادشاهان براي مصالح شخصي و اغراض سياسي و بويژه قوام و بقاي حكومت خودشان، درعمل هر قيد شرعي و هر حد قانوني را زير پاي خود نهادند و در شكست حدود شريعت و تخطي از آن، لحظهاي درنگ نكردند.
بايد خاطر نشان كرد كه پس از شهادت امام علي (ع) و تشكيل ملوكيت اموي به سركردگي معاويه، وي با حيله گري و تهديد و تطميع ياران امام حسن (ع) و از جمله خريد سرداران سپاه او ابتدا در جنگ رواني عليه طرفداران امام پيروز شد و پس از منزوي نمودن ايشان و پراكنده كردن ياران وي، صلح خود را به ايشان تحميل كرد و امامحسن (ع) نيز به دليل فقدان ياوري از سوي مردم و از سويي به دليل امكان سوء استفاده امپراتوري روم شرقي در حمله به بلاد اسلامي، به صلح تحميلي مزبور با امضاي صلحنامهاي كه چهره مزورانه و واقعي معاويه را مشخص ميساخت تن داد. پس از اين مقطع، معاويه تمام تلاش خود را در تغيير ماهيت اسلامي حكومت و توقف و استحاله مشي نبوي و علوي؛ با روشهاي مختلف از جمله موارد زير به كار بست:
بدين واسطه احاديث عمروبنعاص و ابوهريره و مغيرة بنشعبه و عمرو بنزبير، افكار عمومي را نسبت به اصل اسلام و امام علي (ع) و اهل بيت زهر آگين ميساخت و نتيجه آن، تسليم و تبعيت تمام و كمال و اطاعت كوركورانه مردم از حكومت بنياميه بود. از سويي معاويه به جعل احاديثي در منقبت خود پرداخت. از وي نقل شده كه گفته است: «نحن شجرة رسول الله (ص)»؛ [49] يعني ما از شجره رسول خدا هستيم. او همچنين با عنوان كاتب وحي و خال المؤمنين كوشيد تا موقعيت ديني خود را تحكيم كند. كساني از راويان حديث را نيز واداشت تا دهها حديث در فضيلت او بسازند و رواج دهند. [50] گفتهاند نخستين كسي كه «مالك يوم الدين» را «ملك يوم الدين» خواند معاويه بود. [51] وي به كرات جمله «انا اول الملوك» را تكرار ميكرد و حديث مشكوك در انتساب به پيامبر، كه «خلافت سي سال است و پس از آن ملوكيت ميباشد» [52] ، را ترويج ميكرد.
نخستين كسي كه از جبر سخن گفت و از آن دفاع كرد معاويه بود. او ميخواست چنين وانمود كند كه هر پيشامدي از جانب خدا است و اين فكر را وسيله و بهانه كار خود قرار داد تا به مردم چنين تلقين كند كه خداوند او را خليفه و ولي امر خود قرار داده است. معاويه اغلب به اين آيه كريمه استناد ميجست كه «يؤتي الملك لمن يشاء» يعني «خداوند حكومت را به هر كس كه بخواهد عطا ميفرمايد». بر اين اساس قصد داشت مشروعيت الهي حكومت خود را اعلام نمايد. البته اعتقاد به جبر داراي پيشينه جاهلي در عصر پيش از اسلام است و حتي استفاده از اين اصل در بحث خلافت، در همان سخن معروفي است كه به عثمان نسبت ميدهند و وي در پاسخ درخواست خلع خويش از خلافت گفت: «لباسي را كه خداوند به وي پوشانده از تن به در نخواهد آورد». [53] .همچنين معاويه در ايجاد فرق كلامي سياسي به نام اسلام جهت ارائه تفسيرهاي مجعول از اسلام دست داشت، همانطور كه طبع وي نسبت به ايجاد و تقويت فرقه مرجئه كه معتقد به سكوت و قعود سياسي بود، مساعد افتاد. فرقهاي كه معتقد بر بقاي اسلاميت امام جائر و گنهكار بوده و بر لزوم اطاعت از وي و صحت اقتداي نماز به او و بيزاري از قيام پاي ميفشردند. بعدها نيز اين فرقه بهشدت مطلوب دستگاه و حكومتهاي جور پيشه وقت گرديد. اين مذهب با سكوت و تسليم و اهل رضا بودن، و با آسان گيري و خشونت گريزي و بياعتنايي به سياست، حق قضاوت در مورد خليفه را نفي ميكردند و وظيفه امر به معروف و نهي از منكر را قبول نداشتند و قيام عليه معاويه و سپس امويان را نامشروع محسوب مينمودند، از ديد آنها پيامبر براي حفظ وحدت و مصالح امت، جانشيني انتخاب نكرد و چون امامت تنها با اجماع كل جامعه برقرار ميشود و خلفاي پس از پيامبر هم كه همان مصالح را دنبال نموده و مورد اجماع امت بودند بايد مورد اطاعت قرار گيرند. لذا آنان با اين اعتقادات و جدي نگرفتن حيات، از سلاح بر كشيدن و قيام بر ضد معاويه طفره ميرفتند و حتي قيام عليه او را نفي ميكردند و ارتكاب معاصي وي را به خدا ارجاع ميدادند و ايمان زباني و نه عملي را براي همه و از جمله معاويه كافي دانسته و به همين دليل وي را مؤمن و لازم الاتباع به شمار ميآوردند. لذا اين فرقه همكار و تكيه گاه معاويه و موجِّه خلافت ملوكانه و ساير اسلاف جائر وي گرديد. خليفهايي كه امارت ملوكانه خود را عطيه الهي به خويش قلمداد ميكرد و آن را مطابق جبر الهي تفسير مينمود؛ همچنان كه اذعان ميداشت: «به خدا سوگند مقاتله و جنگ من براي اقامه نماز، گرفتن روزه و گزاردن حج و دادن زكات نبود. اينها را كه شما انجام ميداديد؛ من با شما جنگيدم تا بر شما امارت يابم و خداوند آن رابه من داد در حالي كه شما از آن ناخشنود بوديد». [54] .
معاويه و بعدها بنياميه سعي ميكردند كساني را كه در مورد رسول گرامياسلام (ص) مرتكب جعل و دروغ نميشوند با تهديد و فشار خاموش سازند تا مفاهيم و انديشههاي رهبري صحيح را بر زبان نياورند. وي به همه فرمانداران خود نوشت كه از هر كس كه در باب فضايل علي (ع) و اهل بيت او سخني بر زبان آورند، تبري و دوري جويند. لذا وضعيت به گونهاي شد كه هر خطيبي در هر كوي و برزن بر امام علي (ع) دشنام ميداد و از آن بزرگوار تبرّي ميجست. معاويه حتي از مردم كوفه نسبت به بيزاري از علي (ع) با اعمال زور بيعت گرفت.
معاويه بارها اعلام كرده بود كه كسي كه با وي بيعت نكند از هيچ امنيتي برخوردار نيست و اين سياست را در صورت عدم كارگر افتادن تهديد و تطميع، به شديدترين وجهي اعمال كرد. به نوشته «عادل اديب»؛ در كوفه كه شيعيان علي (ع) فراوان بودند مصيبت مردم بيشتر بود. «زياد بن ابيه» كه حكومت آنجا را از سوي معاويه، ضميمه حكومت بصره كرد، شيعيان را سخت تعقيب مينمود و ميكشت و يا دست و پايشان را ميبريد و يا چشمانشان را كور ميكرد و آنان را به دار ميآويخت و يا از عراق آواره ميكرد. همچنان كه پنجاه هزار تن از مردم كوفه را جبراً به خراسان كوچ داد تا مخالفان را در هر دو ايالت سركوب كرده باشد. از سويي عراق و كوفه به عنوان پايگاه امام علي (ع)؛ مورد غضب معاويه نيز بود، همچنان كه سياست وي، كاستن مستمري مردم عراق و افزايش مستمري اهل شام بود. عذر او اين بود كه ميگفت: «زمين به خداوند متعلق دارد و من خليفه خدايم و هر مالي كه بر ميدارم از آن من ميشود و مالي را هم كه بر نميدارم تصرف آن بر من رواست.» [55] .
دامن زدن به اين اختلافات از سياستهاي مزورانه معاويه بود. نخست به منظور تضمين و جلب دوستي قبايل نسبت به خود و هنگاميكه از قدرت قبيله بيمناك ميگرديد، آنان را به دست قبيلهاي ديگر سركوب ميكرد و تعصب نژادي عرب را عليه مسلمانان غير عرب كه مورخان به آنان موالي اطلاق ميكنند، بر انگيخت.
يعقوبي در تاريخ خود، كارهاي معاويه را كه از نشانههاي ملوكيت است چنين بر شمرده است: يكي نشستن بر تختگاه و نشاندن ديگران در پايين آن، همچنين انتخاب بهترين مالهاي مردم و اختصاص آنها به خود از اين نمونهها است. وي دستور داد آنچه را كه پادشاهان ايراني، از اموال اختصاصي در مزارع و غير آن داشتهاند به او اختصاص داده شود. [56] .معاويه پس از چهل سال حكومتداري كه بيست سال آن به عنوان والي خلفا و بيست سال آن به عنوان خليفه اسلامي سپري گشت، بالاخره در ماه رجب سال شصت هجري در حالي وفات يافت كه با تبديل خلافت به ملوكيت، فرايند انحراف اساسي نخستين در سقيفه را كامل كرد و با حذف اسوههاي هدايت و تمهيد روي كار آمدن فرزندش يزيد، جهان اسلام را مبتلا به رنجها و مصيبتهايي نمود كه آثار آن تا به امروز باقي است. رنجهايي كه با شهادت اميرالمؤمنين (ع) گسترش يافت و سپس امامحسن (ع) را در كام خود كشيد و آن گاه به شهادت جان سوز سيدالشهدا (ع) و ياران بزرگوارش و اسارت خاندانش انجاميد و از آن پس يكي پس از ديگري ادامه يافت.
اصليترين انحراف سياسي امت اسلامي در نيمه اول قرن هجري و در طول تاريخ، از ماجراي سقيفه آغاز ميشود كه در خلال آن پس از تمرد از دستور و نص صريح نبوي مبني بر اولويت امام علي (ع) جهت جانشيني، امامت و ولايت در عرصه ظاهري و دنيوي از امام (ع) گرفته شد و پس ازآن با احياء ريشههاي ارتجاعي زندگي سياسي - اجتماعي جاهلي و قبيلهاي، روند برگشت به اين دوران تيره آغاز و به شدت دنبال گرديد. تبديل خلافت به ملوكيّت و تبعات منفي بعدي آن؛ انحراف برخاسته از قضيه سقيفه را كامل ساخت و با افزايش گمراهي مردم و هواپرستي و هوس زدگي آنها توسط سياستهاي وقت بويژه به وسيله معاويه -، امام علي (ع) و امام حسن (ع)، به تدريج ياوري مردمي را از دست دادند و با تحميل جنگهاي عديده به آنها و توقف عمليات اصلاحيشان، سرانجام در نهايت مظلوميت به شهادت رسيدند. آنچه مسلم است تحقق انحراف مزبور از اسلام اصيل و راستين، به صورت تدريجي و سلسله مراتبي بود و ميتوان شدت اين انحراف را از عصر حكومتِ: 1 - خلفاي اول و دوم، 2 - عصر خليفه سوم، 3 - دوران حكومت معاويه؛ از كم به زياد و بسيار زياد، مرتبه بندي كرد. آنچه متيقّن است در اين سه دوره، حتي در دوره معاويه، هنوز به صراحت از هدم و نابودي اسلام سخن رانده نميشد و هنوز تظاهر به اسلام و اسلام خواهي رواج داشت. اما با مرگ معاويه در سال شصت هجري و روي كار آمدن يزيد، شرايط به گونهاي گرديد كه اين خليفه شرابخوار و متظاهر به فسق، علناً از محو اسلام و نابودي آن و ضرورت برگشت به عصر جاهليت سخن راند و همين امر بود كه باعث شد امام حسين (ع) اين وضعيت غير قابل تحمل را بر نتابد و در جهت اصلاح و انجام امر به معروف و نهي از منكر، جان خويش را در راه احياء سنت نبوي و علوي فدا نمايد و بدين وسيله حيات مجدد اسلام راستين را با خون خويش تضمين كند.
[1]، 1392،.ه 1351 ه.ش خطبه 93، بند 6، ص280.
[2] «و لا يتخذ بعضا بعضاً اربابا من دون الله.» (آل عمران،64).
[3] حجرات، 13.
[4] زمر، 9.
[5] نساء، 95.
[6] «يا ايها الناس ان ربكم واحد، و انّ اباكم واحد، كلكم من آدم و آدم من تراب، لا فضل لعربي علي عجمي الا بالتقوي.» (تحف العقول، ص34).
[7] ر.ك: مرتضي مطهري، بيست گفتار، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چ ششم 1361، ص141.
[8] «ان الله يكره من عبده ان يراه متميزاً بين اصحابه.» (محدث قمي، كحل البصر، ص68).
[9] «اي عبد اَعبدُ منّي»، (مكارم الاخلاق، ص16). [
[10] مطهري، پيشين، ص137.
[11] «بدأ الاسلام غريباً و سيعود غريباً، فطوبي للغرباء الذين يصلحون ما افسد الناس بعدي من سنتي»؛ ر.ك: ابن ابيالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج10، ص98.
[12] «لا يصلح آخر هذه الامة الّا بما صلُح به اولها»؛ ر.ك: علي اصغر حلبي، تاريخ نهضتهاي ديني - سياسي معاصر، تهران، بهبهاني، 1372، ص2.
[13] ر.ك: رسول جعفريان، تاريخ تحول دولت و خلافت، قم، دفتر تبليغات اسلامي، چ دوم، 1377، ص66 - 65.
[14] ر.ك: همان، ص71، (به نقل از بخاري، كتاب العلم، ج1، ص22 - 23).
[15] ر.ك: همان، (به نقل از طبقات الكبري، ج2، ص242 و 245؛ مسند احمد ج1، ص325).
[16] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج12، ص21.
[17] همان، صص 83 - 82.
[18] ر.ك: همان، ج9، صص198 - 197.
[19] ر.ك: علي اصغر حلبي، تاريخ انديشههاي سياسي در ايران و جهان اسلامي، تهران، بهبهاني، 1372، ص6، (به نقل از: الشافي، چاپ تهران، 1341هش، ص192.).
[20] ابن ابيالحديد، پيشين، ج2، ص29.
[21] حلبي، تاريخ انديشهها...، پيشين، ص7، (به نقل از: تاريخ طبري، ج3، ص114 - 113.).
[22] همان، ص11، (به نقل از: كشف المراد، ص296).
[23] همان.
[24] ر.ك: عليرضا شجاعي زند، مشروعيت ديني و دولت و اقتدار سياسي دين، تهران، تبيان، 1376، ص13.
[25] ر.ك: حميد عنايت، انديشه سياسي در اسلام معاصر، بهاءالدين خرمشاهي، تهران، خوارزمي، 1366، ص33.
[26] به عنوان نمونه در صحيح مسلم آمده است «يحرم الخروج علي الامام الجائر اجماعاً؛ خروج بر امام جائر به اجماع حرام است». «شربيني» ميگويد: خروج بر ائمه و قتال و جنگ با آنها به اجماع مسلمانان حرام است، حتي اگر آن ائمه فاسق و ستمكار باشند.ر.ك: شيخ محمد مهدي شمس الدين، نظام حكومت و مديريت در اسلام، سيد مرتضي آيت الله زاده شيرازي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1375، ص239.
[27] احمد عابديني، «بررسي تطبيقي منابع حديثي شيعه واهل سنت، نامه مفيد، سال دوم، شماره هفتم، پائيز 1356، ص68.
[28] همان، ص54.
[29] علامه سيد مرتضي عسگري، پژوهش و بررسي تحليلي مباني انديشههاي اسلامي در ديدگاه دو مكتب، ج دوم، ترجمه معالم المدرستين، جليل تجليل، تهران، نشر رايزن، زمستان 1375، ص34. (به نقل از طبقات ابنسعد، ج5، ص140).
[30] همان، ص35. (به نقل از تذكرة الحفاظ، ج1، ص7).
[31] همان، ص39 - 38.
[32] همان، ص43.
[33] برخي دورانهاي سه گانه تاريخ انديشه هاي سياسي اهل سنت را اينگونه تقسيم بندي نمودهاند: الف - دوران نص گراي صحابه 2 - دوره فقه الخلافه 3 - دوره انديشههاي جديد.
[34] ر.ك: داود فيرحي، «مباني انديشههاي سياسي اهل سنت»، حكومت اسلامي، سال اول، شماره دوم زمستان 1375، ص123 - 122.
[35] ر.ك: محمد مسجد جامعي، زمينه هاي تفكر سياسي در قلمرو تشيع و تسنن، تهران، انتشارات الهدي، 1369، ص108.
[36] عسكري، پيشين، ص48. البته در اعتقاد به عصمت پيامبر هم، ميان اهل سنت و شيعه اختلاف وجود دارد در حالي كه اهل سنت «عصمت نبوي» را تنها در امر ابلاغ وحي جاري ميدانند و بعضاً در احاديث منقول در صحاح ستّه، حضرت را مرتكب خطا و نسيان، سبّ و لعن و ايذاء مؤمنين ميدانند!، شيعه، پيامبر را صاحب عصمت كامل و مصمون از هر خطاء، سهو و نسيان ميشمارند. (براي اطلاع بيشتر در اين باره ر.ك: علامه محمد علي كرمانشاهي، راهبرد اهل سنت به مسأله امامت، قم، انصاريان، 1373، ص9 - 5).
[37] ر.ك: قربانعلي دري نجف آبادي، «مبارزه با فساد در حكومت علوي»، حكومت اسلامي، شماره 17، پائيز 1379، ص258.
[38] «فانّ هذا الدين كان اسيراً في ايدي الاشرار يعمل فيه بالهوي و تطلب به الدنيا، نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 53، بند 42، ص1010.
[39] «و لكنّا انّما اصبحنا نقاتل اخواننا في الاسلام علي ما دخل فيه من الزيغ و الاعوجاج و الشبهة و التأويل» همان، خطبه 121، بند9، ص378.
[40] همان، خطبه 233، ص769.
[41] «ما اسلموا و لكن استسلموا و أسرّوا الكفر فلمّا وجدوا اعوانا عليه اظهروه»؛ همان، نامه 16، بند 3، ص862.
[42] همان، خطبه 25، بند4، ص89.
[43] ر.ك: عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، محمد پروين گنابادي، ج اول، تهران، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، چ چهارم، 1362، ص387 - 400 و 291.
[44] ر.ك: حلبي، تاريخ انديشهها...، پيشين، ص121.
[45] ر.ك: همان ص122، (به نقل از ابنابيالحديد، پيشين، ج5، ص297 - 291 و ج11، ص252 - 251).
[46] ر.ك: احمد موثقي، جنبشهاي اسلامي معاصر، تهران، سمت، 1374، ص19.
[47] ر.ك: ابوالاعلي مودودي، خلافت و ملوكيت، خليل احمد حامدي، پاوه، بيان، 1405هق، ص209 - 187.
[48] ر.ك: (آل عمران، آيه 159) و (شوري، آيه 38).
[49] ر.ك: جعفريان، پيشين، ص187، (به نقل از: مختصر تاريخ دمشق، ج11، ص87).
[50] نمونه آن چنين است كه از قول رسول خدا (ص) نقل شده: الامناء عندالله ثلاثة: جبرئيل و انا و معاوية. ر.ك:همان (به نقل از: مختصر...، ج25، ص16 - 5).
[51] ر.ك: همان، ص200 (به نقل از: اخبار اصبهان، ج2، ص255).
[52] «الخلافة ثلاثون عاماً ثم يكون بعد ذلك الملك».
[53] ر.ك: همان، ص195.
[54] ابنابيالحديد، پيشين، ج16، ص46.
[55] ر.ك: عادل اديب، زندگاني تحليلي پيشوايان ما ائمه دوازدهگانه (ع)، اسدالله مبشري، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1361، ص136 - 134.
[56] ر.ك: جعفريان، پيشين، ص200، (به نقل از: تاريخ اليعقوبي، ج2، ص232).
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».