بانك جامع حضرت رقيه عليهاالسلام

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه ای قائميه اصفهان،1391

عنوان و نام پديدآور:بانك جامع حضرت رقيه عليهاالسلام/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه ای قائميه اصفهان.

مشخصات نشر ديجيتالی:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه ای قائميه اصفهان، 1391.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: حضرت رقيه عليهاالسلام

1- اسب نقره فام

مشخصات كتاب

پديد آورنده : عبدالصمد زراعتي جويباري

ناشر : مجله حوزه

داستان

نيمه هاي شب بود و برف همچنان مي باريد. تاريكي مطلق، عالم را فرا گرفته بود، اماسپيدي برف، دهكده شوط را مي نماياند. باد تندي از بالاي قله هاي غربي دهكده سرازير و با شدت به ديوارهاي منازل پله اي شكل برخورد مي كرد و از لابلاي در و پنجره با فشار وارد اتاقها مي شد. دود تيره رنگي از دودكش خانه ها خارج و اندكي بعد در مسير باد قرار گرفته و ناپديد مي شد. سراسر دهكده به قبرستاني مي ماند كه تنها نفس مرگ از آنجا برمي خاست! و از فاصله اي نه چندان دور صداي سگها و زوزه گرگهاي گرسنه به گوش مي رسيد و كوه با قامتي برافراشته دهكده و دره و دشت را احاطه كرده و بر او عرض اندام مي كرد! غولي كه مورچه اي را در زير پاي خود نگهداشته بود!! مردم همه در خواب بودند، و نور لرزان فانوس ها از پنجره تا شعاع كمي به بيرون سرايت مي كرد... در بالاترين نقطه دهكده و دامنه كوه منزل عين الله واقع شده بود. كه در آن موقع از شب، چراغ گردسوز خانه اش روشن بود. همسرش با خستگي مفرط اما با عشق سرشار مادري كنار دخترك جوانش نشسته بود و حوله خيس شده را

ص: 1

روي پيشاني اش مي نهاد و يا پاشورش مي كرد. پدر كنار اجاق كه با تفاله حيوانات مي سوخت و بوي بدي را در فضاي متراكم پراكنده مي كرد، به ديوار تكيه داده و لحاف كهنه و زمختي را تا دو طرف دوشش كشيده و با چشماني متورم و حسي غريب و متفكرانه به رقيه نگاه مي كرد. به صورت دختر جواني كه كمتر از دو ماه از بيماري اش نمي گذشت كه تمام شادابي و سلامتي خويش را از دست داده بود و چشمان آسماني رنگش در كاسه سر، جا خوش كرده بود و قد و قواره اش از هم پاشيده و استخوان جنبنده اي شده بود كه اكثر شبها، و زماني كه مردم از سرماي سوزناك جان به لب مي شدند در آتش تب و شدت لرز مي سوخت و مي ساخت .... رقيه با آغاز زمستان دچار سرماخوردگي شده بود و به دنبال آن سردرد و تب هم به سراغش رفتند و در ناباوري، اما آرام و آهسته مريضي و درد همچون تار عنكبوتي وجودش را در برگرفت. پدر براي نجات فرزند كه در روزهاي اول بيماري اش چندان حساسيتي نشان نمي داد هر آنچه لازم بود و هر كجا ممكن شد برايش مهيا و او را برده بود. پزشكان ماكو، تبريز، اروميه، از درمان دخترك مانده بودند. و پدر هر چه بيشتر در يافتن راه نجات فرزندش مي كوشيد كمتر و كمتر به نتيجه مي رسيد تا جايي كه درد جانكاهي عضلات دخترك را در برگرفت. در نتيجه چيزي نگذشت كه از ناحيه دو پا ناتوان و پس از مدت كمي

ص: 2

عملا فلج شد. پزشكان انقباض عضلاني و تحليل و نابودي سيستم عضلاني او را مطرح مي كردند و هر آزمايش و دارويي كه ممكن بود رقيه را بهبود بخشد به او خوراندند اما توفيري نكرد. كسي از اهالي و يا اهل فاميل باور نمي كرد كه رقيه شاداب و هميشه متبسم كه الگوي پاكي و حيا و صميميت براي ديگر دختران محل بود با مريضي پيش پا افتاده اي آنگونه از پا بيفتد. والدينش و همه آناني كه از صميم قلب او را دوست مي داشتند دعا مي كردند. والدين تمام مكانهاي مقدس منطقه را دخيل بسته و براي نجات عزيزشان نذر كرده بودند، تا به لطف الهي و دعاي معصومين(ع) تنها دختر يادگار عمرشان زنده بماند. در يكي از شبهاي ماه مبارك رمضان جمعي از فاميلان و ريش سفيدان محل در منزل عين الله گرد هم آمدند تا شايد با شور و مشورت و روح تعاون و همدردي كه در جوامع كنوني كمتر از آن خبري هست ولي در چنان محيطي حاكم است چاره اي براي درد و بيماري مربي قرآن فرزندانشان بينديشند و سرانجام قرار پيگيري معالجه رقيه در تهران، گذارده شد ... اين بار هم بي نتيجه بود و پزشكان تهران نيز از درمان او عاجز مانده بودند و مراحلي را كه پزشكان تبريز و اروميه براي نجات دخترك طي كرده بودند و در پرونده پزشكي او گويا و روشن بود را تاييد و عملا اظهار عجز و ناتواني كردند. حتي با وسايل پيشرفته هم نتوانستند عوامل ايجاد چنين بحراني را بيابند. از همه بيشتر پدر و مادر دخترك جوان بودند كه

ص: 3

يقين به فراق كرده و پايان نامه عزيزشان را خوانده بودند! و تلاش آنها تنها به خاطر نهاد گره خورده انس و الفت پدري و مادري بود كه گاه تا به صبح براي فرونشاندن تب و درد بي خوابي مي كشيدند و همچون پروانه عاشقي بودند كه در شب تاريكي به دور شمع و ملجا قلبي خود مي گرديدند و غم جانكاه در جانشان لانه مي كرد، كه شب همچنان باقي بود و شمع تا سحر صبح نمي كرد ... ديگر تا فرا رسيدن سال نو فرصتي باقي نمانده بود و برف همچون جامه اي سپيد بر قامت كوه شوط و منطقه خودنمايي مي كرد. اولين آفتاب زمستاني پس از يكدوره طولاني از پس كوه سر برآورده بود. دهكده جان دوباره اي گرفته بود آنگونه كه بيماري جان رقيه را مي ستاند! بچه هاي دهكده شادي كنان در حياط منازل خود كه بام خانه ديگري نيز محسوب مي شد جمع مي شدند و به برف بازي و يا ساختن آدم برفي مي پرداختند. دور تا دور سقف خانه ها را قنديل هاي يخي گرفته بود انگار دانه هاي درشت الماس و زيورآلات بود كه بر گردن زني آويزان است! و برفها و يخ ها به آرامي و با گذشت روزها آب مي شد قنديل ها قطره قطره به زمين مي افتادند و دخترك درون اتاق تاريكش به اين منظره چشم مي دوخت و خود را همانند قنديل هاي يخي مي انگاشت كه آتش درد و فوران بيماريها قطره قطره از وجودش را آب مي كردند! اگر چه مثل گذشته رمق و حال درستي داشت قرآن

ص: 4

مي خواند ولي نهادش همواره در جنگ و ستيز بود. باور جدايي برايش دشوار بود به گذشته ها و آرزوهايش مي انديشيد و به حال كنوني خود مي نگريست. دردي فراتر از بيماري در وجودش رخنه مي كرد، و هر آنچه دوستان او، گرداگردش جمع مي شدند و اميدواري مي دادند تاثيري در روحيه او نداشت و هم چنان روزها را با درد جسمي و رواني پشت سر مي گذاشت. با فرا رسيدن بهار، يخ ها آب شدند و زمين با ولعي سيري ناپذير اظهار وجود كرده بود و سپيدي طبيعت به آرامي جايش را به سياهي و اندكي بعد به سرسبزي و طراوت داده بود. گله گوسفندان و ديگر حيوانات بعد از مدتي طولاني از طويله ها و آغل ها بيرون آمده و با علاقه در چراگاه به بازي و چرا كردن مي پرداختند. رقيه، دلتنگ و آرزومند كنار پنجره كوچك اتاق مي نشست و به تماشاي زيبايي ها و تداعي خاطرات گذشته اش مي پرداخت. يك روز بهاري دوستان دخترك جوان با اصرار از پدرش خواستند تا او را براي هواخوري به كنار چشمه ببرند اما پدر قبول نكرد. مادر هم به نوبه خود اصرار ورزيد ولي پدر نپذيرفت تا اينكه رقيه به او گفت: باباجون خودم مي خوام كه منو ببرند كنار چشمه، تو اين اتاق و خونه دلم گرفته و احساس مي كنم خفه شدم. من هيچي ام نمي شه اجازه بده برم .... و بالاخره قبول كرد. برادر و زن داداشش او را با احتياط و زحمت سوار جيپي كرده و تا محل مورد نظر بردند دختران محل زير درخت

ص: 5

بلند بالاي بلوط را كه چند قدمي بيشتر با چشمه فاصله نداشت فرش كردند و رقيه به درخت تكيه داد و از كمره تپه به تماشاي چراگاه و دشت و كوهساران مشغول شد. دانه هاي اشك همچون شبنم نشسته به روي گلهاي شقايق و آلاله از چشمان به گرد نشسته اش سرازير شد، گويا او به گذشته هاي نه چندان دور سفر كرده بود. تعدادي از دوستان به سختي توانستند جلوي او را بگيرند تا ناراحتي نكند. آب سرد و گوارا از دل تپه بيرون مي پريد و راه دشت و دره را در پيش مي گرفت. نسيم خنك بهاري از غرب مي وزيد و برگهاي تازه را به اين سو و آن سو تكان مي داد. گنجشكان روي درخت با سرور و خوشحالي به اين طرف و آن طرف مي پريدند. چوپان زير درخت گلابي وحشي كه كنار تخته سنگ بزرگي قرار داشت نشسته بود و ني مي نواخت صداي ني او تا آن سوي دره هم به گوش مي رسيد. صداي كودكان و بچه ها كه درون دهكده هروله بازي مي كردند تا كنار چشمه شنيده مي شد و رقيه غرق در تماشاي مناظر گوناگون آرام آرام تبسم بر لبانش نقش بست. اگر چه تبسم دردآلودي بود ولي دوستانش بسسيار از كار خود راضي بودند آنها تا عصر با رقيه در آنجا ماندند و روز خاطره انگيزي را باقي گذاردند و رقيه نيز با دنيايي از خوشحالي دوباره به اتاق كوچك خود برگشت. و آن روز هم به جمع روزهاي سلامتي او پيوست ... چيزي به ايام حج نمانده بود فرصتي كه پدر

ص: 6

و مادرش پس از ساليان دراز انتظارش را مي كشيدند. آن سال آنها مي بايست به مكه مي رفتند اما به خاطر مريضي دخترك متزلزل بودند برادر عين الله و تعدادي از بستگان اصرارشان براي رفتن به حج بي نتيجه بود، ولي اهالي محل نيز به نوبه خود از آنها خواستند كه حتما اين سفر را بروند. و همه قول دادند تا برگشتن شان هر چه در توان دارند از رقيه مواظبت كنند. البته مدتي بود كه رقيه حساسيت «آنژين » پيدا كرده بود ولي از درد جانسوز ديگر خبري نبود و با همان وضع باقي مانده بود. رقيه بياد دستان و پاهاي ترك خورده والدينش افتاد كه از سالها پيش و پس از ثبت نام حج چقدر انتظار مي كشيدند و چه اشتياق و علاقه اي داشتند كه به مكه سفر كنند. يك روز صبح كه همه اهل خانه دور سفره صبحانه نشسته بودند رو به والدينش كرد و گفت: دلم مي خواد شما اين سفر رو بريد اونجا برام دعا بكنيد شايد خدا به احترام حضرت زهرا(س) جوابم رو داده و گريه و سرفه امانش را بريد مادر بي طاقت دخترش را در آغوش كشيد و همه از صميم قلب گريه كردند عين الله و همسرش مصمم شدند كه اين سفر را بروند .... چيزي به پايان مراسم حج نمانده بود و رقيه سخت چشم انتظار والدينش بود. هر روز صبح كنار پنجره مي نشست و جاده دهكده را نگاه مي كرد مي دانست كه به زودي عزيزترين كسانش از همان راه خواهند آمد ... شب يازدهم ذيحجه بود كه رقيه كنار اجاق

ص: 7

كه گرماي ملايمي را به اتاق مي بخشيد خوابيده بود. صداي موذن دهكده بلند شد و اذان صبح با طنين الله اكبر دشت شوط را عطرآگين كرده بود رقيه سراسيمه از خواب بيدار شد و عرق روي سر و صورتش نشست، مات و مبهوت به خوابش مي انديشيد ولي چيزي نمي فهميد. در فكر خوابي بود كه برايش رخ داده بود و در همان حال به خواب فرو رفت ... تمام آن روز را در فكر و خيال بود. روزي كه بار ديگر درد به سراغش آمده بود، آن شب حالش بهم خورد و تب شديدي وجودش را فرا گرفت و تا نيمه هاي شب به طول انجاميد. امان الله عموي رقيه و برادرش قرار گذاشتند كه دو روز بعد او را به تبريز يا تهران ببرند تا قولي را كه به حاج عين الله داده بودند عملي نمايند; آن شب رقيه رؤياي شب گذشته را بار ديگر در خواب ديد و باز سراسيمه و نگران از خواب بيدار شد. با روشن شدن هوا رقيه از برادرش خواست تا به عمو خبر بدهد كه به ديدنش بيايد و چيزي نگذشت كه عمو در كنار برادرزاده اش نشست متعجب بود كه رقيه چه كاري با او دارد. برادران و خواهرانش هم متحير بودند و رقيه گفت: عموجون مي خوام يه چيزي رو فقط به تو و دادش بگم و ديگر اعضاي خانواده از اتاق بيرون رفتند. رقيه با گلويي بغض كرده ادامه داد: عموجون من ديشب و پريشب خوابي رو ديدم كه بايستي بهتون بگم و در حالي كه كتاب عربي سال دوم نظري اش را

ص: 8

ورق مي زد و اشك در چشمانش حلقه خورد گفت: خانم سبزپوشي را به همراه تعدادي از خانمهاي با عفاف كه سوار بر اسبهاي نقره فام بودند ديدم كه از كنار خانه ما مي گذشتند سلام كردم و با خوشرويي جوابم دادند. معلوم بود خانم با جلال و شوكتي است كه بقيه خانمها گرد او مي گرديدند و احترام مي كردند. آن خانم رو به من كرد و گفت دخترم رقيه، دواي دردت پيش منه بيا قم، شفا مي گيري، عمو و برادر دخترك سر به زير انداخته به شدت به گريه افتادند و رقيه هم چنان كه كتابش را ورق مي زد گرمي اشكش را روي دل دردمند خود حس مي كرد. عمو لحظاتي گذشت تا قدري آرام گرفت و گفت: عزيز عمو، اين موضوع رو به كسي نگو بعد رو كرد به برادرزاده اش و گفت محسن جون بي آنكه كسي بفهمد براي رفتن به قم تا عصر خودتو آماده مي كني. بي بي معصومه(س) رقيه رو طلب كرده و گريه نگذاشت ادامه بدهد. عصر بود و آفتاب كم جاني در آسمان آبي شوط راه مي پيمود و نسيم خنك بهاري ابرهاي سپيدي را كه تكه تكه بودند به طرف شرق مي دواند به طوري كه سايه اش نيز از روي خانه ها و تپه ها مي گذشت. آنان راه ماكو را در پيش گرفتند و روز بعد ساعت ده صبح پنج شنبه قدم به قم نهادند در بدو ورود گلدسته هاي حرم را ديدند كه ايستاده اند و منتظر قدمهايشان هستند تا به آنها خوش آمد بگويند. از دور سلامي به بي

ص: 9

بي(س) دادند و به منزل يكي از آشنايان رفتند ولي موضوع را با كسي در ميان نگذاشتند. هنگام اذان مغرب رقيه را به حرم بردند و خانم هاشم زاده كه همسر يكي از آشنايان بود با رقيه همراه شد. شب جمعه بود و عمو و برادر هر دو انتطار اعجاز شگفتي را مي كشيدند ولي ساعت نيمه هاي شب را نشان مي داد ولي خبري نشد. رقيه دلش گرفت و با دلتنگي به خانه برگشتند. رقيه خاموش و ساكت بود و فكر مي كرد كه عمو و برادرش احساس مي كنند او به آنها دروغ گفته است با خود كلنجار مي رفت كه به خدا من راست مي گم خودش به من گفت بيا قم. ولي حضرت معصومه من اومدم پس ... و گريه مي كرد روز جمعه چهاردهم ذيحجه بود به جز خانم هاشم زاده بقيه به نماز جمعه رفتند. شب هنگام و براي بار دوم به حرم رفتند رقيه كنار خانم هاشم زاده روبه روي ضريح به ستوني تكيه داد. زنان و زائران با ديدن او برايش دعا مي كردند ولي او در عالم ديگري سير مي كرد نمازش را نشسته خواند بعد هم زيارت نامه را آغاز كرد باز اشك بود كه از عمق وجود با اخلاص او سرچشمه مي گرفت و از ديدگان زجر كشيده و فرو رفته اش فوران مي زد، حرم شلوغ بود شلوغ تر از شب قبل. زائران از بهشت زهرا آمده بودند تا از زيارت حضرت معصومه محروم نمانند. امان الله و برادر دخترك و دو سه نفر از آشنايان در صحن امام مشغول نماز و نيايش

ص: 10

بودند امان الله بيشتر از همه و مانند رقيه حال خوشي داشت رقيه نيز بي توجه به اطراف به ضريح مقدسه چشم دوخته بود يا فاطمة اشفعي لي في الجنة فان لك عندالله شانا من الشان به يكباره رنگ صورت رقيه تغيير كرد و به چپ و راست مي نگريست به خانم هاشم زاده گفت: خاله، خاله، خاله جون همان صداست مي شنوي، خانم هاشم زاده مات و مبهوت به او نگاه مي كرد گمان مي برد كه او هذيان مي گويد و حرفي نزد. اندكي بعد رقيه به همان حالت دچار شد. خانم هاشم زاده ترسيد كه نكند حالش بهم خورد. از جاي برخاست تا امان الله و برادر دخترك را خبر كند. به سختي از ميان زائران گذشت و خود را به آنها رساند موضوع را به آنها گفت. رقيه براي بار سوم رنگش تغيير كرد صدايي در گوشش زمزمه مي كرد رقيه عزيزم، بلند شو شفايت دادم و شفايت دادم در ذهن او بارها و بارها تكرار مي شد. ناخودآگاه از جا بلند شد. آري آري بلند شد. ناباورانه هم بلند شد. دستي به پاهايش كشيد نه همانند گذشته هاست. بدنش را لحظه اي در خاطر حسي خويش گذراند آري سالم است بهتر از گذشته. امان الله به اتفاق پسر برادر و خانم هاشم زاده به درب قسمت خواهران رسيدند. مات و مبهوت ايستادند و رقيه را ديدند كه متحيرانه به خودش نگاه مي كند سر و صداو ناله زائران صحن و سرا را پر كرده بود امان الله نگاهي به برادرزاده و خانم هاشم زاده كرد، گويا آنها تازه فهيمده بودند

ص: 11

كه چه اتفاقي افتاده است; اشك و بغض گلويشان را مي فشرد. رقيه قدري به خود و مقداري به ضريح نگاه مي كرد. عمو امان الله به سختي لب گشود و با صدايي بلند كه در قسمت اعظمي از صحن امام به گوش رسيد گفت: رقيه. عموجون، و رقيه برگشت و به عمو نگاه كرد چشمان دخترك پر بود از قطرات درشت اشك شكر و شوق، گويا زبانش بند آمده و قدرت تكلم از او سلب شده بود. زائران به امان الله و رقيه و حالتي كه بينشان حكم فرما بود نگاه مي كردند سكوت نسبي فضاي صحن را فرا گرفته بود و همه به اين منظره چشم دوخته بودند اما نمي دانستند چه اتفاقي افتاده، رقيه به زحمت لب باز كرد: عمو ... عموجون ... عموجون ديدي دعاي بابا و مامان در بقيع چه كرد! مي بيني عمو فاطمه زهرا(س) به دخترش نيابت داده، خوب مي بيني داداش جون من ديگه خوب شدم ديگه شبها برام بي خوابي نمي كشيد. خاله، خاله جون من ... من شفا گرفتم و صداي گريه اش بلند شد و با فرياد يا زهرا(س) و يا معصومه(س) به طرف ضريح رفت عمو نيز با ياالله و الله اكبر به طرف برادرزاده اش دويد تا او را از دست زائران كه به تازگي دريافته بودند چه معجزه شگفتي رخ داده نجات دهد و اشك شوق و ارادت بود كه به همراه يا زهرا يا فاطمة المعصومه تا عرش راه مي پيمود و صداي صلوات و تكبير حرم و قم را عطرآگين كرده بود. نقاره ها به صدا درآمد و گوش

ص: 12

جان شاهدان و شنوندگان به وجد آمد و دستها به سوي خدا بلند شد و اللهم صل علي محمد و آل محمد

2- السيدة رقية بنت الامام الحسين عليه السلام

اشارة

سرشناسه : رباني خلخالي، علي، - 1325

عنوان و نام پديدآور : السيده رقيه بنت الامام الحسين عليه السلام/ تاليف علي الرباني الخلخالي؛ مترجم جاسم الاديب

مشخصات نشر : [قم]: مكتب الحسين عليه السلام؛ رباني خلخالي، 1425ق = 1383.

مشخصات ظاهري : 295 ص.نمونه

شابك : 964-91933-8-320000ريال ؛ 964-91933-8-320000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : عربي.

يادداشت : عنوان اصلي: ستاره درخشان شام: حضرت رقيه دختر امام حسين عليهاالسلام.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : رقيه(س)، بنت حسين(ع)، - 61ق. -- سرگذشتنامه

موضوع : شعر مذهبي عربي -- مجموعه ها

شناسه افزوده : اديب، جاسم، مترجم

رده بندي كنگره : BP52/2/ر7ر25043 1383

رده بندي ديويي : 297/979

شماره كتابشناسي ملي : م 82-33794

اعترافان

نقدّمهما لنكون أوّلاً واقعيّين، ولنسعى ثانياً في أن نستدرك ما فاتنا _ الاعتراف الأوّل: أنّ كثيراً من المقاطع التاريخيّة والمواقف والشخصيّات لم يُسلَّط عليها الضوء لِتُعرَّف إلى الأجيال؛ فيتّضح الرأي وتتبيّن الحقائق. ووراء هذه الغفلة أو ذاك التغافل، أو التقصير أو القصور، أو عدم الاهتمام أو التعمّد.. أسباب عديدة لسنا هنا بصدد عرضها جميعاً إلاّ ما صرّح به المترجم في كلمته قائلاً:

إنّ بعض مقاطع التاريخ خُصّصت حول سيرة المجهولين الذين لم يكن لهم أيّة خدمةٍ للبشريّة، وإنّما لمجرّد أنّهم كانوا من حاشية السلاطين أو مِن مُريديهم. ومع الأسف الشديد، مقابل إفراطٍ كهذا، نجد أنّ الكثير من عظماء التاريخ قد بُخِسوا حقَّهم، وضاعت سيرتهم المعطاء التي كانت مركزَ إشعاع واستفادة. والمسؤوليّة في ذلك تقع على عاتق كتّاب التاريخ الذين خضعوا لأهوائهم،

ص: 13

أو استسلموا لضغوط الحكومات الظالمة التي دعتهم إلى طمس الحقائق المفيدة التي يمكن أن تخدم الأجيال.

ومن الذين بُخِسوا حقَّهم وضاعت معظم تفاصيل سيرتهم الوضّاءة هم أبناء الأئمّة المعصومين عليهم السلام، حيث تعمّد الكثير من المؤرّخين _ بإيعازٍ من سلاطين الجور _ في إخفاء الحقائق المهمّة من حياتهم أو تضييعها أو تحريفها، حتّى أنّ الباحث اليوم لا يجد من تاريخ بعضهم سوى بعض المقتطفات اليسيرة التي لا تتجاوز الأسطر القليلة ).

أمّا الاعتراف الثاني _ فهو أنّ جماعةً من الغيارى على عقيدتهم بذلوا جهوداً مشكورةً في التنقيب والتحقيق والجمع للحقائق الطيّبة المتعلقة بأهل البيت النبويّ الشريف، ليكون هنالك كتاب أو فصل متكامل حول واقعةٍ مهمّة أو موقفٍ تاريخيٍّ حسّاس، أو انتصارٍ لعقيدة، أو تعريفٍ بشخصيّةٍ منتسبةٍ إلى النبيّ وآله صلوات الله عليه وعليهم.

وكان من ثمار تلك الجهود، وفي خصوص السيّدة رقيّة حبيبة الحسين وابنته صلَواتُ اللهِ عليه وعليها، كتاب ( السيّدة رقيّة بنت الإمام الحسين ومقامها في الشام ) للسيّد عامر الحلو، فضلاً عمّا ورد حولها من فصولٍ أو بيانات مهمّة حول حياتها الطاهرة رغم قِصَر أيّامها، في الكتب العربيّة، مثل: ( معالي السبطَين ) للشيخ محمّد مهدي الحائري، و ( مشاهد ومزارات آل البيت في الشام ) لهاشم عثمان، و ( من الحوار اكتشفتُ الحقيقة ) لهشام آل قُطيط.. وفي الكتب الفارسيّة التي تُرجم بعضها، مثل: ( كامل البهائي ) لعماد الدين الطبري، و ( حضرت رقيّة ) للشيخ علي الفلسفي، وهذا الكتاب الذي نتعرّض للتعريف به، وهو للشيخ الربّاني الخلخالي واسمه باللغة الفارسية ( رقيّة چهره درخشان شام ) وترجمته الدقيقة باللغة العربيّة ( رقيّة الوجه النيّر في الشام ).

وهنا نؤكّد

ص: 14

اعترافنا أنّه لَتُشكر تلك الجهود التي انصبّت في موضوع تقلّ أخباره أو تكاد تضيع في أسطر عشرات الكتب التاريخية، فتجمعها في صفحات، وتطعّمها بالتوضيحات، وتنتصر لها أمام ظلم الأعداء، وتضيف إليها الكرامات المدوّنة والمسموعة، والأشعار المنشودة في حقّ السيّدة المظلومة رقيّة صلوات الله عليها، والتي استُشهِدت مظلومةً مفجوعةً على أبيها الحسين الشهيد بعد واقعة عاشوراء، في خربة الشام الكئيبة، ولها من العمر على أغلب المنقولات أربع سنوات.

وكان من إشارة المترجم في هذا الصدد قوله تحت عنوان ( كلمة المترجم ): وهنا تتجلّى أهميّة هذا الكتاب الذي بين يديك _ عزيزي القارئ _؛ حيث جمع بين طيّاته أكبر قَدْرٍ يمكن تحصيله حول نجمةٍ من نجوم أهل البيت عليهم السلام، وكوكبةٍ من أنوار قدس المعصومين عليهم السلام، ألا وهي: عزيزة سيّد الشهداء عليه السلام السيّدة رقيّة، التي يُتِّمت على صِغر سنّها، وعاشت المآسي رغم نعومة أظفارها، إلى أن فارقت الحياة الدنيا في خرابة الشام شهيدةً مظلومة.

مقدّمة المؤلّف

وقد تضمّنت فقرتين:

الأُولى _ جملة رواياتٍ شريفةٍ في شرف أهل البيت عليهم السلام أنّهم أمانٌ لأهل الأرض كما أنّ النجوم أمانٌ لأهل السماء. وبعد إيراد المؤلّف تلك الروايات قال معرّفاً بكتابه: نضع هذا الكتاب بين يديك _ عزيزي القارئ _ وهو عبارة عن تاريخ حياة هذه السيّدة الجليلة، واستعراضٍ لقصّتها التي تُبكي الحَجَر، وكانت قد شاركت في إيصال مظلوميّة الإمام الحسين ونهضته الخالدة في عاشوراء على صغر سنّها، فها هو ذاك قبرها شاهدٌ آخر على استبداد آل أميّة وتجبّرهم، وقد عبّر القرآن الكريم عنهم ب_ « الشجرة الملعونة ».

أمّا الفقرة الثانية _ من المقدّمة، فقد تحدّث فيها المؤلّف عن سبب تأليفه لهذا الكتاب قائلاً: في حدود سنة 1978م

ص: 15

مَرِض أحد أبنائي مرضاً شديداً حتّى أيقنّا أنّه سيُعوَّق في المستقبل على أقلّ التقادير، فتوسّلنا بعزيزة الحسين عليه السلام صاحبة الهموم والغموم السيّدة رقيّة، ونذرتُ إن قام ولدي من مرضه سالماً أن أكتب كتاباً حول هذه الماجدة.. وببركة عناياتها _ والحمد لله _ شُفيَ ولدي وكأنّ شيئاً لم يكن فيه.

ومن ذلك الوقت شرعتُ في مطالعة المصادر التي تناولت ذِكر السيّدة رقيّة عليها السلام، فجمعت ما استطعت بعد جهدٍ وعناء، إلاّ أنّ مدوّناتي بقيت مدّةً دون أن أرتّبها، حتّى ذكّرتني زوجتي بنَذْري، فنويت أن أبدأ بتأليف الكتاب، واستخرتُ اللهَ تعالى في ذلك فكانت الآية الكريمة: « وَلْيُوفُوا نُذُورَهم » [ الحجّ:31 ]، فبدأتُ تأليف الكتاب حتّى أتممتُه بأقلّ وقت، لأُقدّمه بضاعةً مزجاةً مِن قِبلي عن حياة السيّدة المظلومة والدرّة اليتيمة رقيّة سلام الله عليها.

وكان الكتاب

في 17 فصلاً، هي على التوالي:

1 _ أقدم المصادر التاريخيّة حول السيّدة رقيّة عليها السلام، بدأها بقصّة تجديد بناء قبرها الطاهر في أواخر الحكم العثماني، وتأريخ مرقدها الطاهر.

2 _ الشام: جغرافيّاً وسكّانيّاً وتأريخيّاً.

3 _ الشجرة الملعونة في القرآن ( بنو أُميّة )، بحث قرآنيّ _ سيرتيّ.

4 _ الشجرة الطيّبة في القرآن ( أهل البيت عليهم السلام )، بحث قرآنيّ _ ولائيّ.

5 _ أحداث عاشوراء وركب السبايا إلى الشام، وقائع مؤلمة، وصبر عظيم.

6 _ أهل البيت في الشام، وقائع مفجعة ومواقف عظيمة.

7 _ من حياة الإمام زين العابدين عليّ بن الحسين عليه السلام، من كربلاء إلى الشام.

8 _ انتقام الحقّ، قصّة الأمير قطب الدين تيمور الگورگاني سنة 830 ه_.

9 _ في رحاب السيرة العطرة: الشجرة الطيّبة السيّدة رقيّة في يوم عاشوراء، اللقاء الأخير،

ص: 16

ليلة الحادي عشر.

10 _ شهادة السيّدة رقيّة سلام الله عليها: ترى والدَها في المنام، حديث الرأس الشريف، محادثة بين الراس ورقيّة، سجن أهل البيت عليهم السلام، حديث المُغسِّلة، أهل البيت يقيمون العزاء في خَرِبة الشام.

11 _ حرم السيّدة رقيّة عليها السلام: عمارته، زيارة السيّدة رقيّة، عودة السبايا إلى المدينة، مصيبة السيّدة رقيّة في المدينة.

12 _ كرامات السيّدة رقيّة سلامُ الله عليها: وهذا من أهمّ الفصول في الكتاب الذي بين أيدينا، حيث أورد ( 16 ) كرامةً شريفة تؤكّد فيما تؤكّده هذه النبعة المقدّسة المتفرّعة من سيّد شباب أهل الجنّة أبي عبدالله الحسين صلوات الله عليه، أنّها من أهل بيت النبوّة الطاهر الزاكي، وأنّ لها مقاماً رفيعاً عند الله وعند رسول الله وآل بيته الأبرار سلام الله عليهم، وأنّ لها شأناً من الشأن، ومنزلةً عُليا من المنازل، وما زالت روحها النورانيّة تبعث ببركاتها على محبّي العترة الطاهرة والموالين المؤمنين، ومَن اعتقد بهم وبها أنّهم أولياء الله وأحباؤه.

وكم شدّت مثل هذه الكرامات قلوبَ الناس إلى آل الله بالاعتقاد والمحبّة والولاء، وكم هدت أُناساً ضَلّوا من قبل، فلمّا يمّموا قلوبهم إلى محالّ رحمة الله فازوا واستبصروا، ونعموا في الدنيا والآخرة.

13 _ الشام في القرآن والروايات.

14 _ الآثار التاريخيّة في الشام: في عهد الأنبياء عليهم السلام، في عهد الإسلام.. تواريخ ووقائع، وذِكر لمقامات الأنبياء في الشام، ثم مراقد أهل البيت عليهم السلام هناك، وشيءٍ من حياة العقيلة المكرّمة زينب الكبرى بنت أمير المؤمنين عليه وعليها السلام إلى وفاتها ودفنها.

15 _ السيّدة أمّ كلثوم بنت أمير المؤمنين عليه وعليها السلام: مواقفها في نهضة كربلاء، إلى وفاتها.

16 _ السيّدة سكينة بنت الإمام الحسين

ص: 17

عليه وعليها السلام: تعريف مختصر، ثم السيّدة فاطمة الصغرى بنت الإمام الحسين عليه وعليها السلام.. وشخصيّات أخرى.

17 _ السيّدة رقيّة في شعر الشعراء: وهذا فصلٌ آخر هو كذلك مِن أهم فصول الكتاب؛ لما يحمل من العواطف الطيّبة، والأدب الرفيع المتوجّه بالمودّة والمحبّة لأهل البيت عليهم السلام من قِبل شخصيّات متعدّدة معروفة أنّها أصحاب أقلامٍ ومنابر، فضمّ هذا الفصل (16) قصيدة فاخرة.. بها يُختَتم هذا الكتاب خاتمةً موفّقة.

مَزايا.. ووَصايا

من مزايا هذا الكتاب أنّه أُلِّف بعقليّةِ باحث وكُتِب بقلم خطيب، فجَمَع بين المادّة العلميّة واللسان الأدبي، فكان ما يناسب الموضوع باعتباره جامعاً بين قضيّة تاريخيّة تحقيقيّة، وقصّةٍ عقائديّةٍ ولائيّة.

أما الامتياز الآخر للكتاب، فهو استفادته من مصادر متنوّعة: عربيّةٍ وغير عربيّة، وهذا يُضيف إلى الموضوع شتاتاً ربّما ضاع أو كاد. كذلك استفادته من موضوعاتٍ عديدة ممهّدة لقصّة شهادة السيّدة رقيّة عليها السلام أو متعلّقة بها: كالبحوث الجغرافيّة، والوقائع التاريخيّة، والبيانات القرآنيّة.. إلى استعراضٍ لقضيّة يوم عاشوراء، ومسير السبايا بعد التعريف بالأسرتين: الشجرة الخبيثة ( بني أُميّة )، والشجرة الطيّبة ( أهل البيت عليهم السلام )، إضافةً إلى بعض المواضيع المرتبطة بحياة السيّدة رقيّة سلام الله عليها.

يبقى أن الكتاب ما زال يحتاج _ في مواضع منه _ إلى: صياغاتٍ أدبيّة أسلم وأفصح، وإلى تدقيقٍ في الجانب الإعرابيّ والفنّي واللغوي، وإلى الاستعاضة بالمصادر الأقدم والمراجع الأشهر عن المصادر الحديثة الناقلة عن السابقين، كذلك لابدّ مِن أمرين آخَرَين:

الأوّل _ إعادة النظر في منهجيّة تأليف الكتاب وفصوله، ليكون أشدّ إحكاماً.

الثاني _ وضع فهارس ضروريّة للكتاب، منها جدول بأسماء المصادر التي استفادها المؤلف في تدوين الكتاب، مع ذِكر هويّاتها.

وعلى كلّ حال، لا يصحّ أن يُغبَن فضل هذا

ص: 18

المؤلَّف في ميدانه العلمي، فقد نال الكثير من التوفيق، إلاّ أنّه يُطمَع فيه أن يكون أفضل في الطبعات القادمة إن شاء الله تعالى.

3- بانك جامع اشعار حضرت رقيه عليهاالسلام

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1391

عنوان و نام پديدآور:بانك جامع اشعار حضرت رقيه عليهاالسلام/ مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان.

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: حضرت رقيه عليهماالسلام

1- قبول باشه زيارتت رقيه يا رقيه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

قبول باشه زيارتت رقيه يا رقيه

تموم شده اسارتت رقيه يا رقيه

خداحافظ

*****

داره وصيت به زينب اشكاي روضه دار تو

ذكر ابوالفضل بگيرم بالا سر مزار تو

شده با زخم بدنت، چادر خاكي ات كفنت

با گريه صدا مي زنمت(2)

*****

خداحافظ

دارم يه دنيا درد و غم رقيه يا رقيه

نفس نمونده تا بگم رقيه يا رقيه

حس مي كنم فاطميه است ياس خراب پرپره

تشييع جنازه ات شبونه خيلي شبيه مادره

ديگه راهي سفري، از اين اشكام با خبري

چي مي شه منو هم ببري(2)

*****

خداحافظ

رو نيزه ها سر بابات رقيه يا رقيه

مي خونه فاتحه برات رقيه يا رقيه

مادر تو داره شتاب لحظه ي دفن پيكرت

مث شيرخواره مي ترسه بره روي نيزه سرت

آرزو دارم بميرم، مدينه با گريه ميرم

برات مجلس ختم مي گيرم(2)

*****

2- كيستم من دُر درياي كرامت

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك مرثيه

قالب بحر طويل

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع دو دريا اشك 2

تعداد استفاده 0

متن شعر

كيستم من دُر درياي كرامت، ثمر نخل امامت، گل گلزار حسينم، دل و دلدار حسينم، همه شب تا به سحر عاشق بيدار

ص: 19

حسينم، سر و جان بر كف و پيوسته خريدار حسينم، سپهم اشك و علم ناله و در شام علمدار حسينم، سند اصل اسارت كه درخشيده به طومار حسينم، منم آن كودك رزمنده كه بين اسرا يار حسينم، منم آن گنج كه در دامن ويرانه يگانه دُر شهوار حسينم، به خدا عمة ساداتم و در شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم و سر تا به قدم آينه ام وجه امام شهدا را.

*****

بند دوّم

روز عاشور كه در خيمه پدر از من مظلومه جدا شد، به رخم بوسه زد و اشك فشان رو به سوي معركة كرب و بلا شد، سر و جان و تن پاكش همه تقديم خدا شد، به ره دوست فدا شد، حرم الله پر از لشكر دشمن شد و چون طاير بي بال پريدم، گلويم تشنه و با پاي پياده به روي خار دويدم، شرر از پيرهنم شعله كشيد و ز جگر آه كشيدم كه سواري به سويم تاخت و با كعب سنان بر كمرم زد، به زمين خوردم و خواندم ز دل خسته خدا را.

*****

بند سوّم

شب شد و عمه مرا برد، سوي خيمه و فردا به سوي كوفه سفر كردم و از كوفه سوي شام بلا آمدم و در وسط ره چه بلاها به سرم آمد و يك شب ز روي ناقه زمين خوردم و زهرا بغلم كرد و سرم بود روي دامن آن بانوي عصمت به دلم شعله آهي كه عيان گشت سياهي و ندانم به چه جرم و چه گناهي به جراحات جگر زخم زبانش نمكم زد، دل شب در بغل حضرت زهرا كتكم

ص: 20

زد، پس از آن دست مرا بست و پياده به سوي قافله آورد، چه بهتر كه نگويم غم دروازه شام و كف و خاكستر و سنگ لب بام و ستم اهل جفا را.

*****

بند چهارم

همه شب خون به دل و موج بلا ساحل ما شد كه همين گوشة ويرانه سرا منزل ما شد، چه بگويم كه چه ديدم، چه كشيدم، همه شب دم به دم از خواب پريدم، پس از آن زخم زبان ها كه شنيدم، چه شبي بود كه در خواب جمال پسر فاطمه ديدم، چو يكي طاير روح از قفس جسم پريدم، به لبش بوسه زدم دور سرش گشتم و از شوق به تن جامه دريدم، دو لبم روي لبش بود كه ناگاه در آن نيمه شب از خواب پريدم، زدم آتش ز شرار جگرم قلب تمام اُسرا را.

*****

بند پنجم

اشك در ديده و خون در جگر و آه به دل، سوز به جان، ناله به لب، سينه پر از شعله فرياد، زدم داد كه عمه پدرم كو؟ بگو آن كس كه روي دامن او بود، سرم كو؟ چه شد آن ماه كه تابيد در اين كلبه احزان و كشيد از ره احسان به سرم دست نوازش همه از ناله من آه كشيدند و به تن جامه دريدند كه ناگه طبقي را كه در آن صورت خورشيد عيان بود نهادند به پيشم كه در آن رأس منير پدرم بود، همان گمشده قرص قمرم بود، سرشكش به بصر بود و به لب داشت همي ذكر خدا را.

*****

بند ششم

چه فروزان قمري بود، چه فرخنده سري بود رخ

ص: 21

از خون جبين رنگ، به پيشاني او جاي يكي سنگ، لب خشك و ترك خوردة او بود كبود از اثر چوب به اشك و به پريشاني مويش كه نگه كردم و ديدم اثر نيزه و شمشير به رويش بغلش كردم و با گريه زدم بوسه به رگ هاي گلويش نگهش كردم و ديدم دو لبش در حركت بود به من گفت عزيز دلم اينقدر به رخ اشك ميفشان و مزن شعله ز اشك بصرت بر جگرم، آمده ام تا كه تو را هم ببرم، از پدر اين راز شنيدم ز دل سوخته يك «يا ابتا» گفتم و پروازكنان سوي جنان رفتم و ديدم عمو عباس و علي اكبرِ فرخنده لقا را.

*****

بند هفتم

حال در شام بوَد تربتِ من كعبه حاجات، همه خلق به گرد حرمم گرم مناجات بياييد كه اينجاست، پس از تربت زينب حرم عمه سادات، همانا به كنار حرم كوچك من اشك فشانيد، به ياد رخ نيلي شده ام، روضه بخوانيد به جان پدرم دور مزار من مظلومه بگرديد و بدانيد كه با سن كمم مادر غمخوار شمايم، نه در اين عالم دنيا كه به فرداي قيامت به حضور پدرم يار شمايم، همه جا روشني چشم گهربار شمايم، همه ريزيد چو «ميثم» ز غمم اشك كه گيرم همه جا دست شما

3- جبين بر زخم و رخسارت به خون بخشيده زيباي

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب غزل

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع دو دريا اشك 2

تعداد استفاده 0

متن شعر

جبين بر زخم و رخسارت به خون بخشيده زيبايي

غب_ار از ع_ارضت شستم، ولي با اشك تنهايي

لبت از تشنگي چون شيشة قلبم ترك خورده

عجب دارم كه چشمت باز هم

ص: 22

مانده است دريايي

لواي صبر بر دوش و سرشك سرخ در چشمم

كنم ج_اي عم_و ب_ر ت_و علم_داري و سقايي

چراغم دل، غذايم گريه، زلفم فرش و سر مهمان

تع_الي الله از اين مهماني و از اي_ن پ_ذيرايي

نمي گويم چه شد بر دخترت آنقدر مي گويم

كه جسمم زينبي گرديده، رويم گشته زهرايي

ببر اي باغبان امشب گل خود را به همراهت

ك_ه پ_امال خزان گرديده در فصل شكوفايي

به خود گفتم طواف آرم به دورت، ليك معذورم

نه چشمم راست بينايي، نه پايم را توانايي

توان_اييِّ پاي_م ب_ا دوي_دن رفت از دستم

نوازش هاي شمر از ديده ام بگرفته بينايي

زهجرانت نخوابيدم ولي ممنونم از زينب

كه بالاي سرم ب_ا نام تو مي گفت لالايي

به روز حشر چون بخشد خدا او را به مولايش

گناه «ميثم» و عفو خدا باشد تماشايي

4- سه ساله دختر كجا و يه عالمه دل بيقراري

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

سه ساله دختر كجا و يه عالمه دل بيقراري

چه بي خبر رفتي بابا تو مگه رقيه نداري

بي تو مهربون، شد دو كاسه خون

چشماي تر رقيه

*****

يادته قديما رو شونه ات سر مي ذاشتم

كنار تو حتي يه لحظه غم نداشتم

حال روز منو نيگا كن

جون عمه برام عمه دعا كن

دخترت رو صدا كن

*****

حالا كه با دست زنجير پر و بال ما رو مي بندند

بگو به اينا كه اينقدر به لباس پاره ام نخندند

بعد تو بابا، تو بيابونا

چي مياد سر رقيه

*****

مي بينه كه

ص: 23

دستام مي لرزه نا نداره

ديگه براي آبله پام جا نداره

كعب ني وقتي روبرومه

وقتي رو ني سر عمومه

ديگه كارم تمومه

*****

بهت مي گفتم هميشه محاله كه از تو جدا شم

ولي حالا بي تو بايد همسفر نا محرما شم

ماه ني نشين، خاكا رو ببين

روي معجر رقيه

*****

پا به پاي نيزه دويدن خيلي سخته

مي ريزه زمين خون رگهات لخته لخته

مونده اين آرزو تو سينه ام

كاش منم اون بالا بشينم

اين روزا رو نبينم

*****

5- اي سر كه پر خوني به چشمم آشنايي

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد جديد

قالب آهنگين

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي سر كه پر خوني به چشمم آشنايي

گويا سر بابم حسين سر جدايي

سرت بنازم اي پدر

شبم ز رويت شد سحر

پدر حسين جان

*****

از لطف خود شرمنده ام كردي پدر جان

گر مرده بودم زنده ام كردي پدر جان

اما چرا دير آمدي

رفتي جوان، پير آمدي

پدر حسين جان

*****

چون تو مهي ويرانه را روشن نكرده

با سر كسي از دخترش ديدن نكرده

سرت شده مهمان من

كو پيكرت جانان من

پدر حسين جان

*****

در جمع ما تا آشيان كردي پدر جان

با چشم دنبال كه مي گردي پدر جان

نگاهِ ياري مي كني

يا سرشماري مي كني

پدر حسين جان

*****

در كوفه يك دم آمدي و زود رفتي

ديدي كه زينب بي تحمل بود و رفتي

رفتي و امشب آمدي

چون اشك زينب

ص: 24

آمدي

پدر حسين جان

*****

من كار سقايي به اشك ديده دارم

مهمان نوازي از سر ببريده دارم

شام يتيمي شد سحر

اي شاميان اينم پدر!

پدر حسين جان

*****

بابا ببين قدر و مقام دخترت را

عمه تنت بوسيد و من بوسم سرت را

خواهي اگر رقيه را

با خود ببر رقيه را

پدر حسين جان

*****

ديدم چو بوسد عمه ام زير گلويت

من هم به خيمه ديده كردم آرزويت

امشب ببوسم اين گلو

رسيده ام بر آرزو

پدر حسين جان

*****

قوت ندارم تا كه رويت را بشويم

با اشك، خون هاي گلويت را بشويم

پيش سرت دل داده ام

از دست و پا افتاده ام

پدر حسين جان

*****

رنگ تو و من زرد از غم گشته بابا

چشم تو و من خيره در هم گشته بابا

آخر بكن لطفي به من

چيزي بگو حرفي بزن

پدر حسين جان

*****

6- كوچكترين ستاره ي دريا كمي بخواب

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع غزل مرثيه 89

تعداد استفاده 0

متن شعر

كوچكترين ستاره ي دريا كمي بخواب

آتش گرفت دامن صحرا كمي بخواب

ديگر بس است بر سر ني هر چه ديده اي

لختي ببند پلك تماشا كمي بخواب

بر ني سه ساله بغض تو را جار مي زنند

اي راز و رمز سوره ي طاها كمي بخواب

تو كودكانه حس مرا داغ مي زني

آتش مزن به سينه ي گل ها كمي بخواب

بي تازيانه زخم مرا تازه مي كني

آه

ص: 25

اي بلور گريه ي زهرا كمي بخواب

جايي براي داغ تو پيدا نمي كنم

هفتاد و چندمين غم باب كمي بخواب

ديگر بس است بغض و بهانه پدر رسيد

لالاي و لا لا لا لا لا لا كمي بخواب

7- غم به سر شد، شبم سحر شد، خدا

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد جديد

قالب آهنگين

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

غم به سر شد، شبم سحر شد، خدا

ماه خرابه، روي پدر شد، خدا

خبر به عالم دهيد

ماه منيرم دميد

دواي دردم رسيد

پدر! سلامٌ عليك

*****

مسافرم از سفر رسيده، خدا

ز شيرخواره، خبر رسيده، خدا

خون خدا آمده

مونس ما آمده

ز كربلا آمده

پدر! سلامٌ عليك

*****

چو غنچه بگشا، دهان خشكت پدر

كه من ببوسم، لبان خشكت پدر

فداي تو دخترت

شود فداي سرت

اين سر بي پيكرت

پدر! سلامٌ عليك

*****

اي گل زهرا تو را ببويم پدر

به اشك چشمان، رخت بشويم پدر

تو ميهمان مني

نه بلكه جان مني

روح و روان مني

پدر! سلامٌ عليك

*****

كجاست دستت، در اين اسيري پدر

كه دخترت را به بر بگيري پدر

به سينه دارم غمي

نشين كنارم دمي

نوازشم كن كمي

پدر! سلامٌ عليك

*****

چو سايه ات بر سرم نبوده است پدر

ز تازيانه تنم، كبود است پدر

فسرده حالم ببين

شكسته بالم ببين

چون ني بنالم ببين

پدر! سلامٌ عليك

*****

8- در خرابه ي شام عطر لاله دارد

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد

ص: 26

جديد

قالب آهنگين

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

در خرابه ي شام عطر لاله دارد

زيرا كه بداني يك سه ساله دارد

كز قافله جا مانده وز پدر جدا مانده

اي واي رقيه

*****

زان پرستوي عشق بال و پرشكسته

در راه عزيزان منتظر نشسته

تا مسافرش آيد يعني پدرش آيد

اي واي رقيه

*****

گرچه دستگير و كودكِ اسير است

مكتب پدر را بهترين سفير است

بشكند اسارت را واكند سفارت را

اي واي رقيه

*****

او كه غير زينب مونسي نبودش

شاهد غمش بود بازوي كبودش

او كه روي نيلي داشت كي طاقت سيلي داشت

اي واي رقيه

*****

سرهاي بريده در مقابلش بود

اشك چشم زينب شمع محفلش بود

ناله همچو ني مي كرد راه كوفه طي مي كرد

اي واي رقيه

*****

آن شب كه مواجه با سر پدر شد

وضع او دگرگون حال او بتر شد

سوز غصه آبش كرد گل بود، گلابش كرد

اي واي رقيه

*****

چون رقيه طفلي رنج و غم نديده

همبازي او شد يك سر بريده

خم شد رخ او بوسيد رگ هاي گلو بوسيد

اي واي رقيه

*****

9- گمشده بودم با تو پيدا شدم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

گمشده بودم با تو پيدا شدم

اومدي و صاحب بابا شدم

منم رقيه بابا جون جا نخور

فقط يه كم شبيه زهرا شدم

حالا كه اومدي پهلوم بابا جون، نميارم خم به ابروم بابا جون

بخواب آروم

ص: 27

روي زانوم بابا جون

از سرمم زياديه، همينكه با سر اومدي

يه تار موي سوخته تو، من نميدم به احدي

باباي خوبم باباي خوبم باباي خوب و مهربون(2)

*****

كي گفته من يه دختر اسيرم

خواب خوش و از شاميا مي گيرم

من به نمايندگي بچه ها

دور سرت مي گردم و مي ميرم

10- صداي گريه بلنده نيمه شب از تو خرابه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

صداي گريه بلنده نيمه شب از تو خرابه

صداي طفلي گرسنه كه هنوز تشنه ي آبه

دختري كه خيلي وقته روي بابشو نديده

با سر انگشتاي زخميش عكسشو رو خاك كشيده

بابامو الان ميارند عمه موهام پريشونه

اگه جون مونده به دستات تو بزن موهامو شونه

عمه جون اينجوري بد نيست با لباس پاره باشم

وقتي كه مياد بابايي بده بي گوشواره باشم

11- من نخل شكسته ي حسينم

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك مرثيه

قالب تركيب بند

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(4)

تعداد استفاده 0

متن شعر

من نخل شكسته ي حسينم

در سوگ، نشسته ي حسينم

هم اختر آسمان عصمت

هم ماه خجسته ي حسينم

دريا شده تشنه كام اشكم

پيغمب_رخون، امام اشكم

*****

من سوره ي كوثر حسينم

همسنگر مادر حسينم

مانند عمو، گره گشايم

وا...! قسم دُر حسينم

آزاده يتيم__ه اي صغي__رم

صد قافله دل، بوَد اسيرم

*****

قرآنِ فتاده زير پايم

هر چند، غريبم، آشنايم

هم لاله ي سرخ باغ خونم

هم ياس بهشت كربلايم

با مصحفِ روي لاله گونم

پيغمب__رِ قتل_گاه خ_ونم

*****

آيينه ي روي سيّد الناس

ص: 28

رتا به قدم، صفا و احساس

بوده است هميشه جايگاهم

دامان حسين و دوش عباس

هم ب_وده حسي_ن، سرفرازم

هم دخت علي، كشيده نازم

*****

ويرانه، اگر چه جاي من بود

عالم، همه كربلاي من بود

چشم ملك از پي تبرّك

بر آبله هاي پاي من بود

مي بود به جنگ اهل بيداد

در ه_ر نفس_م، ه_زار فرياد

*****

خال لب من، شده است، تبخال

از سوز عطش، زدم پر و بال

نيش سر خارها، به پايم

انداخته اند عكس خلخال

بر من دف و چنگ، گريه مي كرد

كعب ن_ي و سنگ، گريه مي كرد

*****

بودم به حسين، سرسپرده

كوه غم او، به دوش برده

هر چند كه دختري صغيرم

يك مرد، چو من، كتك نخورده

رخس_ار من_وّرم، كب_ود است

سر تا سر پيكرم، كبود است

*****

من بودم و قلب داغديده

من بودم و قامت خميده

آن شب كه اجل، گرفت جانم

من بودم و يك سر بريده

سر را روي سينه ام، فشردم

در گ_وشه ي اين خرابه، مردم

*****

12- باز باب عشق سويم باز شد

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك مرثيه زمزمه اي

قالب مثنوي

شاعر امير حسيني امير حسين

منبع برگ سبز

تعداد استفاده 0

متن شعر

باز باب عشق سويم باز شد

بار ديگر مثنوي آغاز شد

از قلم شد طاقت و صبر و قرار

مي نوشتم غرق غم بي اختيار

بايد امشب هر دو مان مجنون شويم

بهر طفلي واله و مفتون شويم

با كلامش جسم و جانم را فسرد

فكر من را

ص: 29

سوي يك ويرانه برد

پرده ها از پيش چشمم زد كنار

تا كه ديدم، سخت گشتم دل فكار

يك خرابه بود و يك دنيا محن

عده اي دلخسته چندين طفل و زن

اين طرف يك زن نشسته در نماز

آن طرف تر كودكي غرق نياز

مادري در فكر يك گهواره بود

آن يكي در فكر مشك پاره بود

دختري با سوزِ شب در جنگ بود

جاي بالش زير سرها سنگ بود

كودكان دل خسته در سوز و نوا

گريه مي كردند اما بي صدا

باغي از گل ها ولي بي باغبان

نسترن؛ زخمي، اقاقي؛ ناتوان

چهره ي گل ها يكايك سوخته

از غم و رنج و تعب افروخته

در ميان خيل زن ها كودكان

بود طفلي خرد سال و قد كمان

لعل او خشكيده بود از قحط آب

دست هايش زخمي از ردّ طناب

موقع بر خواستن آن بي نوا

با اشاره، عمه را مي زد صدا

گونه اش زخمي و پا پر آبله

روي جسمش بود جاي سلسله

گاه با يك دست در حال قنوت

گاه در گريه زماني در سكوت

در دل ويرانه طفل سينه چاك

با سر انگشت خود بر روي خاك

نقش مي زد صورت زيباي يار

عكس يك بابا به دستش گوشوار

زين همه رنج و محن از تاب رفت

بر روي خاك خرابه خواب رفت

ناگهان از خواب خوش بيدار شد

از غم هجر پدر بيمار شد

گفت: اي عمه بگو بابا كجاست؟

همدم اين دختر تنها كجاست؟

خواب ديدم سر به اين ويرانه زد

با محبت موي من را شانه زد

تاب مهجوري ندارم عمه جان

طاقت دوري

ص: 30

ندارم عمه جان

تا بيايد از سفر باب غريب

زير لب نجوا كنم امن يجيب

در همين اثنا پدر از ره رسيد

با سر آمد ناز دختر را خريد

دختر مجروح چشمش را باز كرد

شكوه از جور فلك آغاز كرد

گفت بابا كي بريده حنجرت؟

كاشكي مي مرد اينجا دخترت

كي شكسته ابروي زيباي تو؟

كي زده با چوب بر لب هاي تو؟

گوييا در راه هتاكي شده

از چه رو مويت پدر خاكي شده

اين جراحت ها ز سنگ كينِ كيست؟

آنقدر زخمي است! جاي شانه نيست

ردّ نيزه بر گلويت مانده است

خاك و خون چشم تو را پوشانده است

دست هايت كو پدر نازم كند

با خوشي و عشق دمسازم كند

زد به خود آنقدر تا مجرح شد

رفت از جسمش توان، بي روح شد

طاقت از كف داد بي حركت نشست

ناله اي زد چشم خود آرام بست

دخترك خيري از اين دنيا نديد

گوشه ي ويرانه در خاك آرميد

13- با خودم گفتم رقيه كيست كيست؟

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك مرثيه زمزمه اي

قالب مثنوي

شاعر امير حسيني امير حسين

منبع برگ سبز

تعداد استفاده 0

متن شعر

با خودم گفتم رقيه كيست كيست؟

گفته اند اين نام در تاريخ نيست

حرف در تاريخ از ويرانه است

داستان دخترك افسانه است

پيش خود نجوا كنان در جستجو

گفتمش بي بي حقيقت را بگو

در همين اثناء دو پلكم خسته شد

خواب رفتم چشم هايم بسته شد

يك خرابه بود و يك دنيا محن

عده اي دل خسته، چندين طفل و زن

هر چه مي ديدم همه افغان و آه

خيره شد چشمم به طفلي رخ سياه

با

ص: 31

خودش قلبي پر از احساس داشت

صد نشان از عطر و بوي ياس داشت

دور او حور و ملك در شور بود

گوئيا نسلش ز نسل نور بود

گر چه باشد دخترك كم سن و سال

بُرده مريم، آسيه زير سئوال

چه جلالي! شوكتي! آزاده است

شك ندارم من يقين شهزاده است

دختر سلطان اگر چه خاكي است

نيست از اهل زمين افلاكي است

پيش آمد دست بر ديوار داشت

در كف پايش گمانم خار داشت

خسته بود و خسته بود و زار بود

گوييا كه دخترك بيمار بود

صورتش لبريز از بيداد بود

حرف مي زد حرف، ليكن داد بود

اشك افشاندم رهش جارو زدم

پيش پايش با ادب زانو زدم

گفتمش بانوي من تو كيستي؟

گوييا از اهل دنيا نيستي

با لب پر خون مرا شرمنده كرد

دختر سلطان به رويم خنده كرد

با صدايي نارسا آهسته گفت:

من رقيه، اشك در چشمش شكفت

گفت: من هستم عزيز عالمين

دختر سلطانم و بنت الحسين

خون من از خون پاك مصطفي

جد من حيدر بود شير خدا

يادگار حضرت زهرا منم

دلخوشيّ زينب كبري منم

گر چه دستم با طنابي بسته است

روح و جانم ناتوان و خسته است

مِهر خود در هر دلي جا مي كنم

با همين دستم گره وا مي كنم

تا قيامت شيعه مديون من است

دين حق، آباد از خون من است

روز محشر دست مي گيرم طبق

قدر من باشد چنان در پيش حق

مي زنم فرياد ربّ جرم بخش

هر كه را گويم فقط آن را ببخش

اين يكي بهرم علم افراشته است

آن يكي هم حرمتم

ص: 32

را داشته است

مهربانا او شود اهل بهشت

روي پرچم يا رقيه مي نوشت

مي شود از جام كوثر مست مست

تا سه ساله ديده گريه كرده است

او به يادم موي خود را مي كشيد

پا برهنه در عزايم مي دويد

آن يكي را نه خدايا برزخي است

قلب من آزار داده دوزخي است

گونه اي ديگر به پايم خار كرد

بارالها او مرا انكار كرد

در قيامت من قيامت مي كنم

دوستانم را شفاعت مي كنم

غم مخور اين حرف با نا كَس مگو

كرده ام او را حواله بر عمو

14- چه عجب صفاي خونه پر زدي به اين ويروونه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

چه عجب صفاي خونه پر زدي به اين ويروونه

خيلي وقت بود كه دل من داشت براي تو بهوونه

اي هلال عمه زينب هنوز خاكستري هستي

زينت دوش پيمبر تو طبق بستري هستي

آرزوم بود كه بشينم لحظه اي رو دومن تو

دستامو حلقه كنم من باز به دور گردن تو

ميدونم كه ديگه بايد تو اين آرزو بميرم

آخه هيچ جوري نمي شه سر تو بغل بگيرم

ملك الموت دلِ از اين دنيا بردنم نداره

آخه دخترت جوني براي جون سپردن هم نداره

هر چي جون داشت به تن من دست تازيانه برده

خيلي وقته دختر تو جز كتك هيچ چي نخورده

15- جسمم، ضعيف و روحم، سرگرم بال بال است

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب غزل

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(4)

تعداد استفاده 0

متن شعر

جسمم، ضعيف و روحم، سرگرم بال بال است

دور فراق، طي شد، امشب، شبِ وصال است

تا يافتم طبق را، ديدم جمال حق را

ص: 33

ايد به سجده افتم، اين وجه ذوالجلال است

هنگام شب، كه ديده، خورشيد در خرابه؟

اين قرص آفتاب است يا ماه، يا هلال است؟

اكنون كه يارم آمد، از ره نگارم آمد

هم ماندنم، حرام است، هم رفتنم، حلال است

افتادم از صدا و سر، مانده روي قلبم

جانم، ز دست رفت و چشمم، بر اين جمال است

سر روي سينه ي من، مانند سوره ي نور

تن، از سم ستوران، قرآنِ پايمال است

عمر سه ساله ي من، كوتاه بود، چون گل

دوران انتظارم، هر دم هزارسال است

هر شب، به خواب ديدم، جان دادنِ خودم را

امشب، شهادت من، نه خواب، نه خيال است

در سنّ خردسالي، مردِ جهاد بودم

اين صورت كبود است، زيباترين مدالم

«ميثم» به جان زهرا، بنويس از لب من

من كشته ي حسينم، اين است وصف حالم

16- اينجا مزار فاطمه ي كوچك خداست

مشخصات

مناسبت خرابه شام

سبك مرثيه

قالب قصيده

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع دو دريا اشك 2

تعداد استفاده 0

متن شعر

اينجا مزار فاطمه ي كوچك خداست

ريحانه اي ز گلشن سرسبز ابتداست

ي_ك كعب_ه م_لائكه الله در زمي_ن

يك سوره مباركه نور در سماست

باب الحوائجي است كه همچون عموي خويش

پيوسته خلق را به درش روي التجاست

در سن كودكي است علمدار شهر شام

همچون عموي خود كه علمدار كربلاست

گنجي است در خرابه و ماهي است در زمين

نوري است بين ظلمت و طوري به قلب ماست

مجم_وعه فض_ائل زه_را ب_ه كودكي

منظومه اس_ارت و

ص: 34

محبوبه خداست

خاك خرابه اش كه بوَد تربت حسين

چون خاك كربلا به همه دردها دواست

قرآن كوچكي به روي دست اهل بيت

آيات وحي اش از اثرِ كعبِ نيزه هاست

ذكر خدا تمام نفس هاي خسته اش

سر تا قدم شراره فرياد بي صداست

تنها نه جان و تن پدر و مادرم فداش

اين نازدانه دختر نام_وس كبرياست

هم سنگ_ر شهي_ده زه_را و زينبيْن

آيينه حسين و حسن، قلب مرتضاست

م_انند تح_ت قب_ه م_ولايمان حسين

حاجات جن و انس در اين آستان رواست

ه_ر ن_ازدانه را به سر دست لاله ايست

او را به روي دست، سرِ از بدن جداست

داني چرا چو فاطمه شب زير خاك رفت

ميراث اين سه ساله غمِ دختِ مصطفاست

اين م_اه پاره، پار? ماهي است از حسين?

اين سوره مباركِ «و الشمس والضحي»ست

حاجت از او بخواه كه باب الحوائج است

مشكل بر او بيار كه دستش گره گشاست

ي_اس كب_ود آل نب_ي، پ_اي ت_ا ب_ه سر

آيين_ه دار ف_اطمه از ف_رق تا به پاست

او يك فرشته و به رخش جاي دست ديو

يا يك ملك كه گوشه ويرانه اش سراست

مي كرد زير لب، دل شب از خود اين سؤال:

بابا چه شد؟ برادر من كو؟ عمو كجاست؟

اط_راف قب_ر ك_وچك اين دختر حسين

سوز درون، اشك ب_صر بهترين دعاست

ب_ا آنك_ه در خرابه غ_ريبانه داد ج_ان

ملك خدا به ياد غمش محفلِ عزاست

با اشك، روي سنگ مزارش نوشته اند

بر برگ ياس سوخته سيلي زدن خطاست

17- از پاره هاي جگرم لاله افشانم

مشخصات

مناسبت شهادت

ص: 35

بك مرثيه

قالب آهنگين

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(4)

تعداد استفاده 0

متن شعر

از پاره هاي جگرم لاله افشانم

خوش آمدي، خوش آمدي، تازه مهمانم

يا ابتا يا ابتا اي حسين جانم(2)

*****

واويلتا كه شاميان، بس كه نامردند

به جاي گل، سر پدر بر من آوردند

يا ابتا يا ابتا اي حسين جانم(2)

*****

امشب دگر مراد خود از تو مي گيرم

تو را به بر مي گيرم و بر تو مي ميرم

يا ابتا يا ابتا اي حسين جانم(2)

*****

من مثل زهرا خورده ام از عدو سيلي

تو گشته، ياقوت لبت، از چه رو نيلي؟

يا ابتا يا ابتا اي حسين جانم(2)

*****

قرآن بخوان، قرآن بخوان، بهر محبوبت

اينجا دگر نمي زنند دشمنان چوبت

يا ابتا يا ابتا اي حسين جانم(2)

*****

زخم سر زيباي توست، ارثي از حيدر

شكسته دندانت چرا، مثل پيغمبر

يا ابتا يا ابتا اي حسين جانم(2)

******

گريه براي دخترت، بين ره كردي

من اوفتادم از شتر، تو نگه كردي

يا ابتا يا ابتا اي حسين جانم(2)

*****

18- روي نيزه غريبي سر بابا نشسته

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

روي نيزه غريبي سر بابا نشسته

توي راه كوفه و شام دل زينب شكسته

*****

شامي حيا نداره، دنيا وفا نداره

آخه عاقبت همه سفره

اينجا وادي درده، شبهاش خاموش و سرده

اشكام مث ستاره ي سحره

بابم مياد ميدونم، كه چشم براش مي مونم

مياد منو مي بره

*****

ماه ويروونه اومد، خورشيد شبونه اومد

وقتي ميون سلسله اسيرم

حالا با چش گريون، اما با

ص: 36

دلي پر خون

پيش سر بابا زبون مي گيرم

دور سرت مي گردم، موهاتو شونه كردم

كنار تو مي ميرم

*****

19- آمدي داغ دل تنگ مرا تازه كني

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب دو بيتي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

آمدي داغ دل تنگ مرا تازه كني

يا دلت سوخته از دربدري هاي من است

واي بابا چه بلايي به سرت آمده است

لبت انگار ترك خورده تر از پاي من است

20- مرا از بر لاله ها مي برند

مشخصات

مناسبت 11 محرم

سبك واحد جديد

قالب غزل

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

مرا از بر لاله ها مي برند

چو مرغي به دام بلا مي برند

تو را غرق خون ستم ساختند

مرا هم به بند جفا مي برند

جدايم كنند از تو اين دشمنان

كه سرهاي از تن جدا مي برند

تو خون خدايي و اين مشركين

تو را كشته نام خدا مي برند

اسارت كه ديگر ندارد كتك

مرا با زدن ها چرا مي برند

به اينان بگو اي پدر جان مرا

چرا مي زنند و كجا مي برند

كشيدند اينجا چو جانم به خون

كجا ديگر از كربلا مي برند

گهم بر روي خارها مي كشند

گهم با سر نيزه ها مي برند

به طعني جگرهاي ما خون كنند

به قهري دل ما ز جا مي برند

به اطفال پاسخ ز سيلي دهند

زماني كه نام تو را مي برند

"مؤيد" دل ما به حال آورند

چو نامي ز كرببلا مي برند

دوايي به درد دلم كن

ص: 37

حسين

كه خاك تو بهر شفا مي برند

21- الا اي ماه خونين كه آستانت آسمان بوسد

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد جديد

قالب غزل

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

الا اي ماه خونين كه آستانت آسمان بوسد

چه زيبا آمدي تا دخترت هم آستان بوسد

تو با سر آمدي من هم به جان گردم پذيرايت

كه هر عاشق رخ جانانة خود را به جان بوسد

پدر بوسم لبت جايي كه بوسيدست پيغمبر

ولي در طشت زر ديدم كه چوب خيزران بوسد

تو را من هر چه مي بوسم چرا من را نمي بوسي

چو باشد رسم، مهمان را كه روي ميزبان بوسد

اگر وقت وداع آخرين با عمه ام زينب

ندانستم چرا زير گلويت با فغان بوسد

ولي الحال مي فهمم كه مي بينم سرت بي تن

كه رگ هاي گلويت را صبا بويد، سنان بوسد

22- در نام رقيه فاطمه پنهان است

مشخصات

مناسبت مدح

سبك واحد جديد

قالب رباعي

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

در نام رقيه فاطمه پنهان است

از اين دو يكي جان و يكي جانان است

در روي كبود اين دو پيداست خدا

آيينه بزرگ و كوچكش يكسان است

23- شام غم گنجي كه در ويرانه دارد

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد جديد

قالب آهنگين

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

شام غم گنجي كه در ويرانه دارد

گوهري از اشك مظلومانه دارد

دختر كريم است، كارش عظيم است

گوهر يتيم است، جانم رقيه

*****

بسته احرام رسالت در اسارت

كرده با خون جگر غسل زيارت

دارد از دادار،

ص: 38

با سر دلدار

وعده ديدار، جانم رقيه

*****

يك دل كوچك كجا و آن همه غم

يك سه ساله آه و سيصد سال ماتم

تيره روزي ها، غم فروز ي ها

خيمه سوزي ها، جانم رقيه

*****

خار صحرا تير غم در پا و در دل

داغ هجر كودك شش ماهه بر دل

ديده تر گشته، در به در گشته

خون جگر گشته جانم رقيه

*****

پا به پاي عمه و مادر دويده

روز و شب دنبال سرهاي بريده

با دل پر خون، پا ز ره گلگون

خاطر محزون، جانم رقيه

*****

24- سه ساله ي تو از عمر خودش حسابي سيره

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

سه ساله ي تو از عمر خودش حسابي سيره

از اين غروباي اين خرابه دلم مي گيره

ببين كه پيره(2)

اين آرزومه يه لحظه تو رو بغل بگيرم

يا جون مي گيرم ز شهد لبات يا كه مي ميرم

به غم اسيرم(2)

بيا و ببين دلشكسته ام، يه گوشه اي تنها نشستم

غير تو كه ديدن نداره، چشامو رو اين دنيا بستم

اگر چه من كبوترم، ببين ديگه نمي پرم، شكسته شد بال و پرم، اي بابا

بيا دماي آخرم، ببين چي اومده سرم، اسمتو بر لب مي برم، اي بابا

ثار ا... (4)

*****

به من مي گه عمه رفتي سفر پس بر مي گردي

همش ميگه تو دوستم داري و تركم نكردي

تو بر مي گردي(4)

بيا كه بريم مدينه با هم دوباره بابا

برام بخري لباس نو و گوشواره بابا

دوباره بابا(4)

بيا كه بگم بابا دارم، سرمو

ص: 39

رو پاهات مي ذارم

دلم مي خواد بازم علي رو، بياري بشيني كنارم

شب غمم سحر مي شه، مونس من پدر مي شه، با چشمايي كه تر مي شه، واويلا

خدا رو شكر جون به لبم، زحمت عمه زينبم، ببين كه در تاب و تبم، واويلا

ثار ا... (4)

*****

يتيم تو شب رو خاك خرابه سر مي ذاره

ولي بخدا ز درد پاهاش تا صبح بيداره

كه خواب نداره(2)

چشام سو نداره خارا رو از پاهام در آرم

برا همينه يه گوشه نشين بيقرارم

چادر ندارم (2)

باشه با همين غم مي سازم، منم و همين رمز و رازم

با تموم دردي كه دارم، ترك نشده بابا نمازم

بيا به من سري بزن، بجاي چند تا پيرهن، برام بيار ديگه كفن، اي بابا

تو اين شهر خراب شده، دختر تو بي تاب شده، يه شمعيه كه آب شده، اي بابا

ثار ا... (4)

*****

25- نفس در سينه از آهم شرر شد

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب غزل

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(4)

تعداد استفاده 0

متن شعر

نفس در سينه از آهم شرر شد

تمام قوت من، خون جگر شد

چه ايامي كه از شب، تيره تر بود

چه شب هايي، كه با هجرت سحر شد

چه سود از گريه، هر چه گريه كردم

شرار دل، ز اشكم بيشتر شد

تن صد پاره ات در كربلا ماند

سرت بر نيزه با من، هم سفر شد

خميدم، در سنين خردسالي

به طفلي، قسمتم، داغ پدر شد

لب من از عطش، خشكيده بابا

چرا چشمان تو از گريه تر شد؟

زبان عمه، شمشير علي بود

ص: 40

ولي او بر دفاع من، سپر شد

نگه كردم به رگ هاي گلويت

از اين ديدار، داغم تازه تر شد

اجل، جام وصال آورده بر من

خدا را شكر، هجرانت به سر شد

سرشك دوستانم، دانه دانه

تمام نخل «ميثم» را ثمر شد

26- پدرم رفت و بود عقده گشايم عمه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد جديد

قالب غزل

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

پدرم رفت و بود عقده گشايم عمه

بود اميد دلم بعد خدايم عمه

بعد بابا كه سرش همره ما بر ني بود

انس بسته به من و آه و نوايم عمه

تا نسوزد جگرم بيش تر از داغ پدر

دهد از اشك بصر آب و دوايم عمه

زند از مهر گهي شانه به مويم گريان

كشد از لطف گهي خار ز پايم عمه

تا نيفتم به كف دشمن و سيلي نخورم

نكند لحظه اي از خويش جدايم عمه

من دعا مي كنم و مرگ خود از حق طلبم

نشنود اين دل شب كاش دعايم عمه

هست تكليف من امشب بگذشتن از جان

بهترين شاهد من هست وفايم عمه

من به تكليف عمل كرده و با خيل اسير

جشن تكليف گرفته است برايم عمه

جشن تكليف مرا هست چراغان از اشك

اشك خونين كه بريزد به عزايم عمه

جشن تكليف من اين بود كه در ويرانه

بست با خون دل خويش حنايم عمه

27- امشب خرابه ام شد چراغاني

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب آهنگين

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع دو دريا اشك 2

تعداد استفاده

ص: 41

0

متن شعر

امشب خرابه ام شد چراغاني

جان به كف دارم از بهر قرباني

جان شيرينم در برم آمد سايه بابا بر سرم آمد

آه و واويلا آه و واويلا

*****

شاميان شاميان من پدر دارم

رأس خونين او را به بر دارم

آمدي بابا چشم ما روشن گشته ويرانه از رخت گلشن

آه و واويلا آه و واويلا

*****

اشك چشمم كند مجلس آرائي

ت_ا كن_م از مهم_انم پ__ذيرائي

زلف خونينم فرش ويرانه رأس اوشمع ومن چو پروانه

آه و واويلا آه و واويلا

*****

اي پ_در دي_ده بگشا تكلّم كن

بر روي دخترت يك تبسم كن

اي سر پاكت هست و بود من بوسه زن بر روي كبود من

آه و واويلا آه و واويلا

*****

اي فداي رخ بهتر از ماهت

يا بمان يا مرا بر به همراهت

رأس پاكت را در بغل گيرم با تو مي آيم، بي تو مي ميرم

آه و واويلا آه و واويلا

*****

گ_ر چ_ه بابا ز هجر تو دلخونم

ت_ا قي_امت م_ن از عمه ممنونم

پيش رويم خود را سپر مي كرد هر دم از من دفع خطر مي كرد

آه و واويلا آه و واويلا

*****

من براي تو اشكم بوَد جاري

عم_ه ب_ر من نمايد عزاداري

در اين خرابه مي ميرم امشب مي كن_د دفنم نيمه شب زينب

آه و واويلا آه و واويلا

*****

ص_ورت ني_لي ام را ببي_ن ب_اب_ا

گشته چون صورت مادرت زهرا

سيلي از دست قاتلت خوردم اي پدر

ص: 42

ارث از مادرت بردم

آه و واويلا آه و واويلا

*****

28- عمه ي نازم، سوز و گدازم ببين

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد جديد

قالب آهنگين

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

عمه ي نازم، سوز و گدازم ببين

با سر بابا راز و نيازم ببين

شمعم و پروانه ام

مُحرم ويرانه ام

صاحب اين خانه ام

رقيه هم مي رود

*****

لاله ي سرخم ز دشنه پرپر شده

خرابه ما از او معطر شده

نشسته مهمان من

به دست لرزان من

به روي دامان من

رقيه هم مي رود

*****

كتاب عمرم، ز آتش دل بسوخت

جان رقيه، چو شمع محفل بسوخت

نفس نفس مي زنم

وداع جان مي كنم

شهيد امشب منم

رقيه هم مي رود

*****

29- دخترم گريه نكن، اشك چشمت زده بر دل شررم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب آهنگين

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(4)

تعداد استفاده 0

متن شعر

دخترم گريه نكن، اشك چشمت زده بر دل شررم

مادرم منتظر است، آمدم تا كه تو را هم ببرم

نازنين دختر من گل نيلوفر من(2)

*****

اين خرابه، قفس است، آمدم تا كه كنم آزادت

با پدر حرف بزن، مانده در سينه چرا فريادت؟

نازنين دختر من گل نيلوفر من (2)

*****

علي اكبر به جنان، در فراق تو دلش تنگ شده

به پدر سنگ زدند، موي تو از چه، به خون رنگ شده

نازنين دختر من گل نيلوفر من(2)

*****

تو كه يك طفل استي، قامت فاطميت، از چه دوتاست

ترَكِ لب هايت، همه از

ص: 43

تشنگي كرب و بلاست

نازنين دختر من گل نيلوفر من(2)

*****

ديدم از نوك سنان، به روي خار، دواندند تو را

از شتر افتادي، ز چه بر خاك، كشاندند تو را

نازنين دختر من گل نيلوفر من(2)

*****

بوي زهرا دمد از، گيسو و رشته ي پيراهن تو

گوييا پيش از من، مادرم آمده بر ديدن تو

نازنين دختر من گل نيلوفر من(2)

*****

موي مشكين تو را، پر، ز گرد ره صحرا ديدم

گوئيا بر سر تو، چادر خاكي زهرا ديدم

نازنين دختر من گل نيلوفر من(2)

*****

شمع سوزان دلم، چقَدَر سوختي و آب شدي

با پدر حرف بزن، از چه لب بستي و در خواب شدي

نازنين دختر من گل نيلوفر من(2)

*****

30- اي سفر كرده ك_ه صد قافله دل همره تو است

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب آهنگين

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع دو دريا اشك 2

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي سفر كرده ك_ه صد قافله دل همره تو است

اين همه زخم چرا بر روي همچون مه تو است

ابتا يا ابتا

*****

دست پيش آورم و جامه به تن چاك كنم

تا ك_ه اشك از رخ ن_وراني تو پاك كنم

ابتا يا ابتا

*****

شعل_ه بي_دادگران ب_ر پ_ر پروانه زدند

همه با سنگ جفا موي مرا شانه زدند

ابتا يا ابتا

*****

خنده و شادي و دشنام و ك_ف و هلهله بود

ده تن از عترت تو بسته به يك سلسله بود

ابتا يا ابتا

شاميان يكسره بر گريه ما خنديدند

ص: 44

پ_اي آواز? ق_رآن س_رت رقصيدند

ابتا يا ابتا

*****

گلشن وحي خزان گشته گل ياس كجاست؟

ساقي تشنه لب_ان حض_رت عباس كجاست؟

ابتا يا ابتا

*****

خاك ويرانه كجا و شجر طور كجا

شب تاريك كجا و طبق ن_ور كجا

ابتا يا ابتا

*****

31- شب است و خورشيد و خرابه و من

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب آهنگين

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع دو دريا اشك 2

تعداد استفاده 0

متن شعر

شب است و خورشيد و خرابه و من

س_رِ پ_در گرفت_ه ام ب__ه دام__ن

من و دو چشم پرستاره تو و گلوي پاره پاره

يا ابتا آجرك الله

*****

ماه به خاكستر نشسته بابا

پيشاني ات چرا شكسته بابا

سر تو را به بر بگيرم دعا كن اي پدر بميرم

يا ابتا آجرك الله

*****

در خير مقدم اشك و ناله دارم

از زلف خون گرفته لاله دارم

من كه هماي بام عرشم خاك خرابه شده فرشم

يا ابتا آجرك الله

*****

من روضه خوان كوچك حسينم

طفل_م و ليك_ن ك_ودك حسينم

اينجا حسينيه شام است برلب من خنده حرام است

يا ابتا آجرك الله

*****

اگر چه م_ا را لحظه اي امان نيست

قرآن بخوان اينجا كه خيزران نيست

قرآن بخوان تا بزنم من بوسه به جاي چوب دشمن

يا ابتا آجرك الله

*****

هديه من دو چشم پ_رستاره

سوغات تو گلوي پاره پاره

زلف رقيه لاله گون است محاسن توغرق خون است

يا ابتا آجرك الله

*****

ص: 45

ك_ر خدا كه ما به هم رسيديم

رخسار هم در اين خرابه ديديم

سكينه مي كند نظاره بر اين گلوي پاره پاره

يا ابتا آجرك الله

*****

32- عمه ي مظلومه ام، دست خدا يار تو

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب آهنگين

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(4)

تعداد استفاده 0

متن شعر

عمه ي مظلومه ام، دست خدا يار تو

وقت جدايي شده، خدانگهدار تو

گريه به حالم كنيد، دگر حلالم كنيد(2)

*****

طاير عشق حسين، فتاده از زمزمه

شبانه دفنم كنيد، چو مادرم فاطمه

گريه به حالم كنيد دگر حلالم كنيد(2)

*****

گاه به من، مادر و گاه پدر، مي شدي

گاه مرا سايه بان، گاه سپر، مي شدي

گريه به حالم كنيد دگر حلالم كنيد(2)

*****

الا اسيران همه من به سفر مي روم

با رخ نيلي شده، پيش پدر مي روم

گريه به حالم كنيد دگر حلالم كنيد(2)

*****

در اين خرابه دلم، تنگ علي اكبر است

در نظرم دم به دم روي علي اصغر است

گريه به حالم كنيد دگر حلالم كنيد(2)

*****

به گلسِتان جنان ياد كنم از همه

سلامتان را برم، به مادرم فاطمه

گريه به حالم كنيد دگر حلالم كنيد(2)

*****

اگر چه من بوده ام، طفل صغير حسين

دگر به شام بلا شدم سفير حسين

گريه به حالم كنيد دگر حلالم كنيد(2)

*****

33- بوي تو مي آيد امشب از خاك ويرانه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بوي تو مي آيد امشب از خاك ويرانه

باد صبا مي دهد مرا مژده ي تو را آمدي بابا

مستانه مستانه (2)

خون مي رود از ديده ام چون لاله ي پاشيده

ص: 46

ام

چون اشك خود غلطيده ام

ديگر نمانده در تنم نيروي عمه گفتنم

*****

بر دانم اي سر بنشين تا در دل گويم

اي ماه در خون نشسته ام دلشكسته ام حال من بنگر

نيلي شده رويم(2)

اي مايه ي آرامشم زخم لبت زد آتشم

جام اجل را سر كشم

ديگر نمانده در تنم نيروي عمه گفتنم

*****

امشب تو را گويم جويم با دست بشكسته

بوسم ترك هاي لب تو جاي لب تو روي گونه ام

بنگر كه بنشسته(2)

از چه سرت بشكسته است جانم به جانت بسته است

روحم ز دنيا خسته است

ديگر نمانده در تنم نيروي عمه گفتنم

*****

با اشك خود شويم رويت از خون و خاكستر

از عمه پنهان كنم رخت بهر پاسخت لعل لب بگشا

در اين دم آخر(2)

اي حسرت شبهاي من مرهم بنه بر پاي من

سوزد همه اعضاي من

ديگر نمانده در تنم نيروي عمه گفتنم

*****

34- بوسيدن لبهاي تو وقتي نمي برد

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب دو بيتي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بوسيدن لبهاي تو وقتي نمي برد

حق دارم از دست لبت دلگير باشم

وقتي به دنبال سرت آواره هستم

بايد اسير اين همه زنجير باشم

35- بلبلي امشب به ويران نغمه خواني مي كند

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ***

قالب غزل

شاعر انساني حاج علي

منبع يك دم

تعداد استفاده 0

متن شعر

بلبلي امشب به ويران نغمه خواني مي كند

تلخ كامي ديده و شيرين زباني مي كند

دعوت از مهمان به جا آورده در بزم يزيد

وز وفاي عهد مهمان، قدرداني مي كند

اشك و مژگان آب و جارو كرده آن ويرانه را

بين چه با احساس طفلي ميزباني مي كند

ص: 47

ديده ي اختر شمارش بر پدر روشن شده ست

مه به روي دامن و اختر فشاني مي كند

گرچه طفل است و زمان جست و خيز او، ولي

شِكوه چون پيران ز درد و ناتواني مي كند

گفت بهر ديدن تو زنده ماندم تاكنون

مرگ ديگر از چه با من سرگراني مي كند؟

بهر ره رفتن ز اطفال دگر گيرم كمك

كودكت، جان بر لب است و سخت جاني مي كند

36- عمري است كه بر روي لبم حك شده نامت

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

عمري است كه بر روي لبم حك شده نامت

دلبسته به دامت

از غير تو ببريده و مي زدم زجامت

هستم غلامت

هر كس به كسي فخر كند من به رقيه

عالم به فداي اسم زيباي رقيه

*****

از فكر تو آرام بگيرد همه جانم

اي روح و روانم

بي مهر تو بيچاره و ناچيز و نَدارم

دلخسته و زارم

آخر ز غم داغ پدر جان و تنت سوخت

از ضربت دستان عدو بال و پرت سوخت

آن لحظه كه از ناقه فتادي پدرت سوخت

چشمان ترت سوخت

*****

37- بيا اي سر به ويران با من ويران نشين سركن

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ***

قالب غزل

شاعر انساني حاج علي

منبع يك دم

تعداد استفاده 0

متن شعر

بيا اي سر به ويران با من ويران نشين سر كن

بُزرگي كن شبي را سر در اين بيت محقر كن

ستاره هر چه باشد مي فزايد جلوه ي مه را

بتاب اي ماه و دامان من امشب پُر ز اختر كن

اگرغنچه بخندد، باز گردد، گل شود، غم نيست

نظر

ص: 48

اي باغبان بر غنچه ي نشكفته پرپر كن

اگر چه پاي تو بر ديده ي گل ها بود، اما

بيا ويرانه يي را هم به بوي خود معطر كن

زبان را نيست نيرويي كه گويم، عمه ممنونم

تو بگشا لعل لب، از او تَشّكُر جاي دختر كن

نه جاي تو، نه جاي عمه، نه جاي من است اينجا

مرا هَمره بِبَر زين جا و، همبازي اصغر كن

38- دارم در اين خرابه زمينگير مي شوم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

دارم در اين خرابه زمينگير مي شوم

پيش از چهار ساله شدن پير مي شوم

يك شب ز پشت ناقه فتادم به روي خاك

از آن به بعد بسته به زنجير مي شوم

يك شب ميان دشت گم شدم و حرمتم شكست

هر روز هزار مرتبه تحقير مي شوم

39- دختر كوچك من افسرده

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه زمزمه اي

قالب رباعي

شاعر امير حسيني امير حسين

منبع برگ سبز

تعداد استفاده 0

متن شعر

دختر كوچك من افسرده

از غم و غصه چنين پژمرده

روي او بوسه زد و چشمش بست

گفت با گريه رقيه مرده

40- بيا عمه امشب قمر آمده

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ***

قالب آهنگين

شاعر انساني حاج علي

منبع يك دم

تعداد استفاده 0

متن شعر

بيا عمه امشب قمر آمده

پدر رفته با پا به سر آمده

اگر دل دو نيم ام، نگويي يتيم ام

پدر آمده، پدر آمده

*****

دلم عمه امشب خبر مي دهد

شبم را اميد سحر مي دهد

اگر دل دو نيم ام، نگويي يتيم ام

پدر آمده، پدر آمده

*****

دو چشمش نگويم چرا بسته

ص: 49

است

پدر از سفر آمده خسته است

اگر دل دو نيم ام، نگويي يتيم ام

پدر آمده، پدر آمده

*****

تو آگه ز سوز و گداز مني

تو تنها خريدار ناز مني

اگر دل دو نيم ام، نگويي يتيم ام

پدر آمده، پدر آمده

*****

41- تماشايي شده ويرانه امشب

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

تماشايي شده ويرانه امشب

مهمان شمع است و من پروانه امشب

رأس بريده، از ره رسيده

كنج ويرانه شد غوغاي محشر

ا... اكبر، ا... اكبر

*****

كنج ويرانه من در اعتكافم

تو هستي كعبه و من در طوافم

درمان دردم، دورت بگردم

كنج ويرانه شد غوغاي محشر

ا... اكبر، ا... اكبر

*****

تو هستي باغبان من گل لاله

تو پير عشق و من پير سه ساله

رنگم پريده، قدم خميده

به مثل مادرت زهراي اطهر

ا... اكبر، ا... اكبر

*****

42- تار و پودي از لباس مندرس گرديده اش

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

تار و پودي از لباس مندرس گرديده اش

مي تواند ديده ي يعقوب را بينا كند

او كه دارد پنجه ي مشكل گشا قادر نبود

چشم هاي بسته ي باباي خود را وا كند

خشت هاي اين خرابه سنگ غسلش مي شود

يك علي بايد دوباره غسل يك زهرا كند

43- عمر رقيه به سر رسيده

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد جديد

قالب آهنگين

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

عمر رقيه به سر رسيده

مسافرش از سفر رسيده

دختر سه ساله خونين جگر شد

عاقبت فداي سر پدر شد

واويلا واويلا

*****

هر زخم پايش

ص: 50

خون گريه مي كرد

زينب برايش خون گريه مي كرد

شمع شد، لاله شد، پروانه شد او

چراغِ گوشة ويرانه شد او

واويلا واويلا

*****

ويرانة شام غوغا شد امشب

شهادت او امضا شد امشب

زخم تازيانه به پيكر اوست

صورت كبودش چو مادر اوست

واويلا واويلا

*****

44- اين مزار مرغكي بي آشيانه ست

مشخصات

مناسبت خرابه شام

سبك ***

قالب آهنگين

شاعر انساني حاج علي

منبع يك دم

تعداد استفاده 0

متن شعر

اين مزار مرغكي بي آشيانه ست

قبر يك طفل يتيم و نازدانه ست

من يتيمم، من يتيمم، من يتيمم

*****

عمه جان ديگر نمي گيرم بهانه

بلبل تو امشب افتاد از ترانه

من يتيمم، من يتيمم، من يتيمم

*****

بهتر از گلشن شده ويرانة من

گشته اين ويرانه مهمانخانة من

من يتيمم، من يتيمم، من يتيمم

*****

45- امشب خرابه از رخ تو مثل گلشن شد

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ***

قالب آهنگين

شاعر انساني حاج علي

منبع يك دم

تعداد استفاده 0

متن شعر

امشب خرابه از رخ تو مثل گلشن شد

ويرانه روشن شد

شكر خدا ديدار رويت قسمت من شد

ويرانه روشن شد

كِي جاي سلطاني شده در كنج ويرانه؟

اي جان و جانانه

كاشانه ي بي بام و در، وادي ايمن شد

ويرانه روشن شد

از چه عليّ اصغر خود را نياورده

پنهان كجا كرده

شايد كه او هم كشته از بيداد دشمن شد

ويرانه روشن شد

خواهم بگويم با پدر عمه فداكارست

از بس وفادارست

با چلچراغ اشك او خانه مُزّيَن شد

ويرانه روشن شد

تا بوده

ص: 51

گل در اختيار باغبان بوده

با او گل آسوده

من آن گلم كه باغبانم زيبِ دامن شد

ويرانه روشن شد

46- بي تو دلم به غير غمت مبتلا نشد

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بي تو دلم به غير غمت مبتلا نشد

بي تو غمي نبود كه مهمان ما نشد

يادش بخير دوش عمويم بلند بود

تا بود پاي من به زمين آشنا نشد

حالا ببين كه قسمتم از كوچه هاي شام

جز زخم هاي شانه و جز درد پا نشد

از آن زمان كه بال مرا هم شكسته اند

ديوار اين خرابه برايم عصا نشد

از كوچه ها بپرس چرا قامتم شكست

از پنجه اي بپرس كه از ما رها نشد

شكر خدا كه چوب تر خيزران شكست

جايي كه شرمگين لبت بي حيا نشد

شكر خدا كه معجري از خيمه مانده بود

شكر خدا كه چشم كسي غرق ما نشد

تقصير آتش است اگر شانه گير كرد

طوري گره زده است به مويم كه وا نشد

من از تمام روضه ي تو ارث برده ام

افسوس قسمتم نخي از بوريا نشد

(بابا اگر بپرسي كه گوشواره ات كجاست؟)

در گوش دختري كه مرا سنگ طعنه زد

چشمم ز گوشواره ي سرخش رها نشد

يعني زمان غارت مان از دو گوش من

بي گوشواره دست حرامي جدا نشد

47- اي سر سري نمانده ز عشقت بخاك نيست

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي سر سري نمانده ز عشقت بخاك نيست

كس را نديده ام ز غم تو هلاك نيست

دل برده است هر سر زلفت ز شام قدر

خورشيد هم به مثل رخت

ص: 52

تابناك نيست

تو كعبه اي و من به طواف و در اين طواف

ذكرم به غير گفتن روحي فداك نيست

افسوس حجّ دختر تو نيمه كاره ماند

جاني دگر به پيكرم اي جان پاك نيست

گفتم زنم به جاي حَجَر بوسه بر لبت

اما حَجَر به مثل لبت چاك چاك نيست

دستت كجاست تا كه كني رو به قبله ام

48- بهتر كه بسته باشد چشمت در اين شب تار

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بهتر كه بسته باشد چشمت در اين شب تار

تا آنكه تو نبيني دستم بود به ديوار

مانند مادر تو با غصه خو بگيرم

دستم رمق ندارد تا از تو رو بگيرم

49- گم شده ام مرد در اين كوره راه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه زمزمه اي

قالب مثنوي

شاعر امير حسيني امير حسين

منبع برگ سبز

تعداد استفاده 0

متن شعر

گم شده ام مرد در اين كوره راه

هيچ ندارم بدهم غير آه

بسته پرم، بال مرا باز كن

ناي ندارم، ني من ساز كن

رحم بكن رحم به من، مهربان

خسته دلي را برسان كاروان

از تو كمك خواسته ام اي دلير

خسته ي راه هستم و دستم بگير

من كه نگفتم به تو حرف بدي

از چه تو سيلي به رخ من زدي؟

از چه سراپا همه در آتشي؟

مي زني و موي مرا مي كِشي

من كه ز تو خواسته بودم پناه

از چه تو كردي تن من را سياه؟

زير لگد هاي تو اي مرد پست

زنده بمانم به خدا معجزه است

مي كُشدم ضربه ي پاهاي تو

له شده ام زير لگد هاي تو

قبل تو بردند ز من گوشوار

معجر من را ز سرم بر

ص: 53

ندار

شكوه نكردم كه بهانه كني

موي ندارم كه تو شانه كني

بس كن اي مرد امانم بريد

جان من خسته به آخر رسيد

هيچ درون دلت احساس نيست

حيف كه اينجا عمو عباس نيست

50- بيا عمه كه امشب، خرابه شده گلشن

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ***

قالب آهنگين

شاعر انساني حاج علي

منبع يك دم

تعداد استفاده 0

متن شعر

بيا عمه كه امشب، خرابه شده گلشن

پدر آمد و برگو، كه چشم همه روشن

كنم جان به فدايش براي رونمايش

واويلا، واويلا، واويلا، واويلا

*****

بگو عمه كه ديشب، پدر پيش كه بودست؟

چرا سرش شكسته، چرا لَبَش كبودست؟

كنم جان به فدايش براي رونمايش

واويلا، واويلا، واويلا، واويلا

*****

«با پدر»

اگر به پانخيزم، مگو ادب ندارم

كه بهر عذرخواهي، رمق به لب ندارم

كنم جان به فدايت براي رونمايت

واويلا، واويلا، واويلا، واويلا

*****

پدر عمّه به هر جا، سپر به كودكان شد

ز بس سينه سپر كرد، قدش مثل كمان شد

كنم جان به فدايت براي رونمايت

واويلا، واويلا، واويلا، واويلا

*****

تويي آينه ي من، منم مرغ سخنگو

ولي طوطي سَبزت، شده رنگ پَرَستو

كنم جان به فدايت براي رونمايت

واويلا، واويلا، واويلا، واويلا

*****

51- بابا پس از تو در دلم آتش زبانه مي زند

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

ابتاه حسين(4)

*****

بابا پس از تو در دلم آتش زبانه مي زند

دشمن گل باغ ترا با هر بهانه مي زند

وقتي صدايت مي كنم وقتي كه مي گريم مرا

يكي بي حيا مي آيد و با تازيانه مي زند

*****

بابا عمو عباس كو

ص: 54

تا باز طنّازي كنم

بر دوش او بنشينم و با او سرافرازي كنم

كو اكبرت برادرم تا كه ببوسد روي من

كو اصغر شيرين زبان تا با لبش بازي كنم

*****

باباي خوبم چه عجب ديدار دختر آمدي

تنها چرا اي نازنين بي يار و ياور آمدي

كو دست تو تا بر سرم دستي كشي نازم كني

با پاي خود رفتي ولي اكنون تو با سر آمدي

*****

52- منتظرم بيايي گوشه ي اين خرابه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

منتظرم بيايي گوشه ي اين خرابه

بي تو نفس كشيده بابا برام عذابه

تو برام گوشوار مياري من برات انگشتري هديه ميارم

تا بيايي در خرابه من به پيش تو پدر جان مي سپارم

*****

53- رسم به وا... تو ماها ناز يتيم و مي خرند

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب رباعي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

رسم به وا... تو ماها ناز يتيم و مي خرند

اگر كه بي تابي كنه براش عروسك مي برند

اما بگم ز شاميا با ما ها خيلي فرق دارند

يتيم كه بي تابي كنه سر باباشو مي برند

54- عمه ببين به روي ني بابا نگامون مي كنه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب فولكوريك

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

عمه ببين به روي ني بابا نگامون مي كنه

با اون نگاه مهربون اين دلمو خون مي كنه

عمه مقابل بابا بگو كه ما رو نزنن

ماها كه داريم راه مي ريم با تازيانه نزنن

عمه ببين به روي ني بابا اشاره مي كنه

اشاره بر روي من و اين گوش پاره مي كنه

55- مي خوام برم نشون بدم به بچه هاي شهر شام

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب فولكوريك

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

مي خوام برم نشون بدم به بچه هاي شهر شام

ص: 55

ونا كه گفتند يتيمم بگم كه اومده بابام

خدا مي دونه مثل ما هيچ كي اسيري نديده

بوي غذاي شاميان توي خرابه پيچيده

تا روي نيزه ديدمت خواستم ببوسم از لبات

زنجير دست و پام نذاشت الهي من بشم فدات

56- گر سه ساله بانوي عالم توئي

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب مثنوي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

گر سه ساله بانوي عالم توئي

هم طراز عصمت مريم تويي

عشق از دامان تو آمد پديد

هر كجا رفتي به دنبالت دويد

آسمان طفلي بود بر راه تو

ماه مات چهره ي چون ماه تو

كودك اما دلبر ثاراللهي

در مسير عشق با او همرهي

گر بود بر هر لبي نام حسين

گر فلك صيدي است در دام حسين

ليك او را نام تو روي لب است

روي تو بهرش چراغ هر شب است

داشت از بس آرزوي فاطمه

ديد در روي تو روي فاطمه

تا حسين مي كرد ياد مادرش

مي كشيدت همچنان گل در برش

بوسه مي زد بر رخ دلجوي تو

شانه مي زد دست او گيسوي تو

اي كه دادي كربلا را آبرو

جاي تو گه بر سر دوش عمو

گاه جايت روي دست اكبر است

گاه هم بر روي دست مادر است

كربلاي عشق را مادر تويي

بهترين همبازي اصغر تويي

دلبران كربلا را دلبري

قلب زينب را به آني مي بري

باده ي عشقت ز هر كس نابتر

كربلا با نام تو جذاب تر

گر چه عمرت گشت از سيلي تمام

كربلا را برده اي تا شهر شام

روي دوشت غم فراوان برده اي

كربلا را كنج ويران برده اي

گريه هايت شهر را

ص: 56

بيدار كرد

كار را بر دشمنان دشوار كرد

57- تا گل روي تو نمي ديدم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب قافيه پريشان

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

تا گل روي تو نمي ديدم

چشم من كاسه ي گلابي بود

در ميان دو دست تو رخ من

مثل عكسي ميان قابي بود

حال اگر باز بينيم بابا

خود مپندار كه اشتباه شده

چهره ي من همان چره است اي بابا

عكس رنگي فقط سياه شده

58- ز اشك خود (2) ويرانه را كردم چراغان

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك بوشهري

قالب آهنگين

شاعر حسيني سيد محسن

منبع بهار حسيني

تعداد استفاده 0

متن شعر

ز اشك خود (2) ويرانه را كردم چراغان

بيا عمه (2) كه از سفر بر گشته مهمان

شب فراق من سر آمد ، مهمانم امشب با سر آمد

پدر پدر پدر پدر جان(2)

*****

چرا بابا (2) لعل لبت چون ارغوان است

گمان دارم (2) كه جاي چوب خيزران است

خاكستر آلودي پدر جان ، بگو كجا بودي پدر جان

*****

اگر طفلم (2) ولي غم تو كرده پيرم

لبت بگشا (2) امشب دعا كن من بميرم

ببين بود چشمم گهربار ، دو دست من بود به ديوار

*****

فلك من را (2) در كودكي از پا نشانده

بغير از يك ، نفس باقي ، از عمر كوتاهم نمانده

بار سفر شبانه بستم ، شد عمه ام راحت ز دستم

*****

چو برگ فصل ، پائيزي ، باشد مرا رخسار زردي

ندارم من ، توان ديگر ، از بسكه كردم كوچه گردي

هر جا كه اشكم را بديدند ، با كعب ني نازم خريدند

*****

59- من دختري سه ساله ، رخم به رنگ لاله

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

من دختري سه

ص: 57

ساله ، رخم به رنگ لاله

بابا ديگه طاقت ندارم

فرياد از اين زمونه ، قامت من كمونه

روي خاكا سر مي گذارم

*****

منتظرت نشستم ، دل به اميد بستم

تا تو بياي پيشم بموني

تو بنشين كنارم ، سر رو زانوت بذارم

براي من قرآن بخوني

*****

پاهام رمق نداره ، نه گوش و نه گوشواره

بابا ببين كه ناتوونم

عمه نشسته خسته ، خيلي دلش شكسته

اميد نداره من بمونم

*****

چند نفري رسيدند ، موي منو كشيدند

نظر به سال من نكردند

مرا به هر بهانه ، زدند تازيانه

رحمي به حال من نكردند

*****

60- دشت تاريك و من از درد به خود پيچيدم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

دشت تاريك و من از درد به خود پيچيدم

ناگه از دور سياهيّ كسي را ديدم

بسوي طفل ز ره مانده قدم بر مي داشت

ناله اي زير لب و دست به پهلو مي داشت

قامتش بود خم و چهره ي او نيلي بود

حتم دارم كه همان هم اثر سيلي بود

گفت بنشين به برم دخترك خسته ي من

تا نوازش كند از بازوي بشكسته ي من

واي از آن لحظه عجب لحظه ي غمناكي بود

من ندانم ز چه رو چادر او خاكي بود؟

61- بابا بيا با همديگه سري به خونه بزنيم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب فولكوريك

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بابا بيا با همديگه سري به خونه بزنيم

من روي زانوت بشينم موهام و شونه بزنيم

خوش اومدي خوش اومدي بابا دلم تنگه برات

براي اون خنديدناي باصفات بابا دلم تنگه برات

چي بگم از كجا بگم كه چي ديدم چي كشيدم

با پاي پر

ص: 58

آبله رو خار بيابون دويدم

عمه مي گفت بازم مياي منو رو زانوت ميذاري

رفتي سفر براي من گوشواره ي نو بياري

حالا كه اومدي پيشم قول بده تنهام نذاري

بابا چرا دست نداري؟ بابا چرا پا نداري؟

بابا چي شد برادرم لاله ي من ياسم چي شد؟

رفته برام آب بياره پس عمو عباسم چي شد؟

بابا ببين رو صورتم يه هاله ي نيلي زدند

با دستاب بزرگشون به صورتم سيلي زدند

بابا گلوم زخمي شده آب مي نوشم درد ميكنه

گوشواره هامو كشيدند بابا گوشم درد ميكنه

بابا اينا كي اند چه ديني دارند سر به سر ما بچه ها مي ذارند

براي يتيمي كه باباشو كشتن مي رند سر بريده شو مي ارند

بابا چشام درد مي كنه بابا گوشام درد مي كنه

بابا پاهام درد مي كنه بابا موهام درد مي كنه

62- رقيه جان اين دل من بونه مي گيره

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

دختر اربابي ، دلبر اربابي

عزيز حيدر و شبيه مادر اربابي

*****

رقيه جان اين دل من بونه مي گيره

دوست داره تو خرابه جاي تو بميره

شنيده ام ذكر لبت فقط حسينه

دستاي تو كليد بين الحرمينه

*****

شنيده ام بي بي خوب و مهربوني

حاجت قلب عاشقا رو خوب ميدوني

عاشقي و منتظر خلق نگاتم

هر كي مي خواد هر چي بگه غلام سياتم

منم شبيه تو حسين و دوست ميدارم

جوونيم و بپاي اين دوستي ميذارم

*****

خوب ميدوني بي بي خوب و با وفايي

يه كار بكن منم بشم كرببلايي

اگه برم كرببلا اونجا مي مونم

از طرفت توي حرم

ص: 59

دعا مي خونم

داد مي زنم كه لطف تو چقدر زياده

ميگم كه اين تذكره رو رقيه داده

*****

63- نامي كه در شمار شهيدان كربلا

مشخصات

مناسبت مدح

سبك ولادتي

قالب قصيده

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

نامي كه در شمار شهيدان كربلا

بعد از حسين آمده نام رقيه است

بعد از قيام سرخ حسيني به كربلا

بر حق ترين قيام قيام رقيه است

جانسوز و كفر سوز و روانسوز و ظلم سوز

در گوشه ي خرابه كلام رقيه است

چون او كسي به عهد محبت وفا نكرد

اين سكه تا به حشر به نام رقيه است

با دستهاي كوچك خود بيخ ظلم كند

عالي ترين مرام مرام رقيه است

يك جمله گفت و كاخ ستم را به باد داد

خونين ترين پيام پيام رقيه است

آن قصه اي كه خاطره انگيز كربلاست

افسانه ي خرابه ي شام رقيه است

هرگز نمرد آنكه دلش زنده شد به عشق

عشق حسين رمز دوام رقيه است

او هر چه داشت در طبق عشق حق نهاد

حق محو و مات سنگ تمام رقيه است

در مكتب محبت و جانبازي و خلوص

والاترين مقام مقام رقيه است

گاهي به كوه و دشت و گهي بر خرابه ها

در دست عشق دوست زمام رقيه است

لطفش به سينه احدي دست رد نزد

عالم رهين رحمت عام رقيه است

64- وقتي كه مدينه بوديم يادته

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

وقتي كه مدينه بوديم يادته

غم و از دل مي زدوديم يادته

دست تو بود به دستم يادته

روي زانوت مي نشستم يادته

وقتي از راه مي رسيدي يادته

گوشواره برام خريدي يادته

پيش من

ص: 60

بمون هميشه بابا جون

زخم گوشم خوب نمي شه بابا جون

با اينكه دارم مي ميرم بابا جون

بايد از تو رو بگيرم بابا جون

سر تو بخون نشسته بابا جون

چرا دندونت شكسته بابا جون

درد من يكي نبوده بابا جون

بدن عمه كبوده بابا جون

زخم من مرهم نمي خواد بابا جون

نفسم بالا نمياد بابا جون

دل من ز غصه مرده بابا جون

دختر تو سيلي خورده بابا جون

به گلت نمونده بويي بابا جون

نه داداشي نه عمويي بابا جون

بسكه موهام و كشيدند بابا جون

به سرم نمونده مويي بابا جون

حالا گوشواره ندارم بابا جون

سر روي خاكا مي ذارم بابا جون

گردم سلسله داره بابا جون

پاي من آبله داره بابا جون

65- آمدي بابا ببين مشتاق ديدارم هنوز

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب غزل

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

آمدي بابا ببين مشتاق ديدارم هنوز

خلق خوابيدند و من از گريه بيدارم هنوز

بارها جان دادم از هجرت وفايم را ببين

باز در هنگام وصلت جان به لب دارم هنوز

شمر سيلي زد به رويم تا نگويم نام تو

ليك باشد نام نيكوي تو گفتارم هنوز

يكشب از ناقه فتادم بسكه ضجرم زجر داد

مدتي زين ماجرا بگذشته بيمارم هنوز

عمه ام زينب ز مادر مهربانتر بر من است

مي دهد شبها تسلاي دل زارم هنوز

گر چه از بي طاقتي بنشسته مي خواند نماز

با چنين احوال مي باشد پرستارم هنوز

اين شنيدم تشنه لب رفتي سفر بابا ببين

آب دارم بر تو از چشم گهربارم هنوز

66- دل سه ساله ، به پيچ و تابه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك شور كف زني

قالب آهنگين

شاعر شريف علي

منبع

ص: 61

بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

دل سه ساله ، به پيچ و تابه

خوش اومدي اي ، مسافر من ، در اين خرابه

اي مهربونم ، آروم جونم

مرحمتي به من بخاطر خدا كن

چشاتو واكن ، به من نيگا كن

يه بار ديگه منو رقيه جان صدا كن

تو كه سفر بودي اميدم ، هر شب خواب تو رو مي ديدم

زنجير به دست و پام نداشتم ، سر رو دوش عمو مي ذاشتم

*****

دورت بگردم ، اي نور ديده

از دختر تو ، اين درد پهلو ، امون بريده

دل پر ز آهه ، چشام سياهه

دستام برا شونه ي موهات جون نداره

ماه شب من ، تشنه لب من

قرآن بخون رقيه خيزرون نداره

هنور دلم در التهابه ، به ياد مجلس شرابه

بابا بعد يه عمر عزيزي ، خواستن منو برا كنيزي

*****

67- دل من دوباره امشب هوس ميخونه كرده

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب فولكوريك

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

دل من دوباره امشب هوس ميخونه كرده

مستي از سرش پريده هوس پيمونه كرده

به دلم ميگم مخور غم كه ما هم خدايي داريم

توي اين خلوت غربت يار دلربائي داريم

يار ما عزيز زهراست دلبر تموم دلهاست

گر چه او سني نداره اما قلبش مث درياست

يار دريا دل ماها با وفا و مهربونه

كسي رو از در خونش دست خالي نمي رونه

بيا تا با هم بخونيم يا رقيه اِفتح الباب

رو دلامون بنويسيم يا رقيه افتح الباب

مي دوني اگه رقيه بگشايد در رحمت

ديگه ما غمي نداريم سر تا پا شميم جنت

مي دونم شب تولد گريه خوبيت نداره

اما گريه كن

ص: 62

رقيه يه محل بمون بذاره

قطره قطره اشكا مي گه ياد هر عاشقي باشه

شمعاي كيك تولد بيشتر از سه تا نباشه

نمي خوام گريه نمائي اما هر دلي مي دونه

عمر حضرت رقيه مث يه غنچه مي مونه

مي دونم تو هم مي دوني كه دل حسينو برده

توي اين عمر كوتاهش با دل حسين چكرده

برا هر جشن تولد رسمه كه كادو بذارند

كاشكي كه برا رقيه عروسك هديه بيارند

تا كه بچه هاي شامي هم بزرگ و ريز و كوچك

دل حضرت رقيه نسوزونند با عروسك

مي دونم عمه ي سادات گل سر براش مياره

اونقده اشك مي ريزه تا گل و رو سرش بزاره

ميدونم چرا عمو جون به بي بي علاقه داره

چونكه چهره ي رقيه نمك فاطمه داره

از حالا برا رقيه يكي يك چادر بدوزه

كه تو كربلا بي بي مون بدون چادر نمونه

يكي گوشواره بياره كه توي گوشش بذاره

بخدا رقيه خاتون تاب درد و غم نداره

آخر جشن تولد شمعا رو بايد خاموش كرد

آرزوهاي بلنده حضرت بي بي رو گوش كرد

اما لبهاي رقيه خشكه و توون نداره

وقت فوت كردن شمعا رو لبش باغ بهاره

دل ما مال رقيه است بخدا پس نمي گيريم

بذار راحتت كنم من ، بي رقيه ما مي ميريم

68- بشنو اي جانانم اي رأس بر دامانم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بشنو اي جانانم ، اي رأس بر دامانم

ز غصّه هايم ، برايت اي گل ، سخن بگويم

دلم گرفته ، اجازه فرما ، سرت ببويم

ديگر دل بريدم ز عالم

دعا كن بگيرد حق

ص: 63

جانم

چون از زمونه ، و كينه هايش ، خسته ام

چشمم به روي ، اين زندگاني ، بسته ام

*****

يك شب به اشك و ناله ، افتاده ام ز ناقه

براي ياري ، چرا پيم عم ، مه ام نيامد

ز درد پهلو ، نفس به سينه ، بالا نيامد

با گريه دنبالش دويدم ، به سختي خود را مي كشيدم

شب بود و سوز و ، درد و عذاب ، تنهايي

ناگه كنارم ، آمد يه ماه ، نوراني

*****

سر بر زانوش نهادم ، به غصّه هاش دل دادم

آمد كنارم ، ناگه پليدي ، وحشيانه

مي زد به رويم ، با مشت و گاهي ، با تازيانه

با ترس هر طرف دويدم ، خار از پاي خود مي كشيدم

ديگر چه گويم ، بابا برايت ، از آن شب

آنقدر بگويم ، آمد بفريا ، دم زينب

*****

69- تو باغباني من نيلوفرت هستم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك بوشهري

قالب آهنگين

شاعر حسيني سيد محسن

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

تو باغباني من نيلوفرت هستم

من دخترت هستم من دخترت هستم

اي بهتر از جان من ، هستي تو مهمان من ، بنشين به دامان من

بابا حسين جانم(2)

*****

من شاهد چشم از خون ترت هستم

من دخترت هستم من دخترت هستم

اي شام من را سحر ، رويت چو قرص قمر ، با خود تو من را ببر

بابا حسين جانم(2)

*****

تو دلربا هستي من دل بتو بستم

امشب من از عطر گيسوي تو مستم

اي ماه خاكستري ، ناز مرا مي خري ، امشب مرا مي بري

بابا حسين جانم(2)

*****

سربسته مي

ص: 64

گويم چشمم شده دستم

باور ندارم من پيش تو بنشستم

قربان چشم ترت ، گو پاسخ دخترت ، از چه شكسته سرت

بابا حسين جانم(2)

*****

چشمت بود چون شفق ، ديگر ندارم رمق ، آيم به سوي طبق

بابا حسين جانم(2)

*****

70- من پاك سلاله ي حسينم

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك مرثيه

قالب مثنوي

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

من پاك سلاله ي حسينم

زهراي سه ساله ي حسينم

گنجي به دل خرابه ي شام

در شام شدم سفير اسلام

من زينب ديگر حسينم

من سوره ي كوثر حسينم

روح شرف و قيام دارم

يك كرببلا پيام دارم

نور شهداست هاله ي من

شمشير خداست ناله ي من

احياگر عشق و شور و حالم

قرآن حسين خط و خالم

عشق آمده سرفراز از من

عباس كشيده ناز از من

گردونه ي صبر پاي بستم

گلبوسه ي حور روي دستم

از وادي كربلا خروجم

تا شام بلا چهل عروجم

ماه رخ من كه بي قرينه است

خورشيد گرفته ي مدينه است

هر چند كه دختر حسينم

آئينه ي مادر حسينم

بگذاشته بر تنم نشانه

كعب ني و سنگ و تازيانه

صد كوه بلا به دوش بردم

خم گشتم و سرفراز مردم

عالم همه كربلاي من بود

زينب سپر بلاي من بود

نفرين هماره باد بر شام

وا... مرا زدند در شام

كردند ز غم كباب ما را

بستند به يك طناب ما را

با آنكه عزيز بوترابم

بردند به مجلس شرابم

آنشب كه پدر به خوابم آمد

خورشيد سحر به خوابم آمد

لب تشنه به خواب آب ديدم

گمگشته ي خود به خواب ديدم

من حنجر

ص: 65

پاره پاره ديدم

در دامن خود ستاره ديدم

با گريه عقيق سرخ سفتم

حرف دل خود به دوست گفتم

بگذار سرت به بر بگيرم

يك بوسه بگيرم و بميرم

يك بوسه گرفت و داد هستش

افتاد سر پدر ز دستش

يك بوسه گرفت و گفت بدرود

اين رمز كمال و عاشقي بود

71- در بزم ما آمدي تو با رأس از تن بريده

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك نوحه سنگين جديد

قالب آهنگين

شاعر عبدالكريمي مهدي

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

در بزم ما آمدي تو با رأس از تن بريده

بابا ببين مثل زهرا قد رقيه خميده

من مانده ام بي تو تنها ، بابا حسين يابن الزهرا(2)

*****

بر صورت كوچك من از ضرب سيلي نشانه است

دستم به ديوار و پايم مجروح از تازيانه است

بابا نبودي ببيني موي مرا مي كشيدند

با سنگ و با تازيانه ناز مرا مي خريدند

*****

مثل اسيران رومي شام بلا آمدم من

تا نزد رأس تو بابا با درد پا آمدم من

جاي عجب دارد اي گل امشب كه مهمان مايي

خوش آمدي يابن زهرا چه مجلس با صفايي

*****

72- عاشقا بيايد با هم دعا كنيم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب فولكوريك

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 62

تعداد استفاده 0

متن شعر

عاشقا بيايد با هم دعا كنيم

دلا رو راهي كربلا كنيم

تو حرم پاي ضريحش بشينيم

روضه ي رقيه رو بر پا كنيم

آفتاب از كدوم طرف در اومده

كه بابا ديدن دختر اومده

عمه جون اوني كه رفته بود سفر

حالا بر گشته و با سر اومده

گوشه ي خرابه مهموني شده

عمه جون چشم تو باروني شده

تا نمردم يه نفر جواب بده

لب مهمونم چرا خوني شده؟

73- تا ميگم بي بي رقيه وجودم مي شه پر احساس

مشخصات

مناسبت مدح

سبك

ص: 66

ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

تا ميگم بي بي رقيه وجودم مي شه پر احساس

ياد كربلا مي افتم ياد تشنگي و عباس

تا ميگم بي بي رقيه دل من هوايي مي شه

نه فقط كرببلايي دل من خدايي ميشه

تا ميگم بي بي رقيه مياد عطر همه گلها

خنده هاش خيلي قشنگه شبيه حضرت زهرا

تا يكي مياد از اونجا مي خوام از غصه بميرم

به دلم ميگم غمي نيست از بي بي ويزا مي گيرم

74- ياد داري مدينه موقع خواب

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب قافيه پريشان

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

ياد داري مدينه موقع خواب

دست تو بود بالش سر من

هر زمانت صدا زدم گفتي

جان من ناز دانه دختر من

*****

ياد داري تو روي ني بودي

منهم از پشت ناقه افتادم

گريه كردي براي من من هم

به تو از دور بوسه مي دادم

*****

بعد تو عمه ام پدر جان زد

گره محكمي به معجر من

علتش را سوال كردم گفت

دشمنت بي حياست دختر من

*****

آخرين لحظه اي كه مي رفتي

سايه ات پا كشيد از سر من

با همه غير من وداع كردي

تو نگفتي كجاست دختر من!

*****

75- بي بي رقيه اميرم ، من به عشقت اسيرم

مشخصات

مناسبت مدح

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بي بي رقيه اميرم ، من به عشقت اسيرم

بگي بمير مي ميرم 2

*****

با رقيه دل من خدايي مي شه

دل من عاشق و كربلايي مي شه

حرم قشنگ تو مناي عشقه

قبله و كعبه ي من رو به دمشقه

شما شاه عالمي منم فقيرم

اينقده

ص: 67

ميگم رقيه تا بميرم

از جهنم خدا ترسي ندارم

اسمتو بي بي روي صراط ميارم

76- دست و پا گير شدم بيش از اينم نزنيد

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع گلواژه هاي عترت

تعداد استفاده 0

متن شعر

دست و پا گير شدم بيش از اينم نزنيد

من كه خود رفتنيم اين چنينم نزنيد

من كه تسليم شدم از چه امانم ندهيد

ديگر از پُشته ي هر بوته كمينم نزنيد

گيسو و مشت گرده كرده ، گره خورده بهم

مشت سنگي به سر و روي جبينم نزنيد

پيرهن پاره ام و اشك يتيمي دارم

نيشخند اين همه بر صوت حزينم نزنيد

دور از چشم غضبناك عمويم عباس

با غضب اينهمه محكم به زمينم نزنيد

77- بي تو دوباره دلم گرفته

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بي تو دوباره دلم گرفته

تو اين خرابه ميون اين خاك غم گرفته

دختري تنها كه بيقراره

همه ميگن يتيمه و بابا نداره

نيستي عزيزم اشك مي ريزم

خرابه ام با گريه هاي من بيداره

عمه ميگه كه بر مي گرده

بابات فراموشت نكرده

عمه ميگه مياي دوباره

ولي دلم باور نداره

*****

ديشب نبودي خرابه شام

دلم گرفت و گفتم به عمه كوشن داداشام

يه آدم بد اومد منو زد

78- من رقيه دختر سالار دينم

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب قصيده

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

من رقيه دختر سالار دينم

غنچه ي باغ امام سومينم

ماهتابم چشمه سارم نوبهارم

كوكبم نورم شهابم مه جبينم

جان مادر نور چشم زينبم من

ميوه ي قلب اميرالمؤمنينم

خوش زبانم شكرم شيرين كلامم

دلنوازم مهربانم نازنينم

گوهر رخشنده ام پاكم نجيبم

لاله ام ياسم عبيرم ياسمينم

نوگل بستان زهرا

ص: 68

مهر و ماهم

گلعذارم زيور گلزار دينم

بوي عطرم چلچراغم شوق و شورم

سنبلم ريحانه ام درّ ثمينم

من كبيرم گر چه در ظاهر صغيرم

كعبه ام من قبله ي اهل يقينم

كوچكم كوچك ولي درياي رحمت

ياور مسكين رنجور غمينم

اسوه ي حجب و حيايم كوه صبرم

چشمه ي فيض خداوند مبينم

اختر تابنده ي برج ولايت

حلقه ي بزم حسيني را نگينم

من سه ساله دختر تنهاي تنها

گوشه ي ويران سرا خلوت نشينم

طاقت هجران بابا را ندارم

كاش مي شد لحظه اي او را ببينم

در كنار رأس بابا مي دهم جان

غم فزا باشد ، وداع آخرينم

79- تو دل و دلدار عالميني ، بي بي دلها ...

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك نوحه سنگين جديد

قالب آهنگين

شاعر عبدالكريمي مهدي

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

تو دل و دلدار عالميني ، بي بي دلها نور دو عيني

دلبر باب الحوائج استي ، دختر ارباب من حسيني

عاشقي درديه درمون نداره

هر كسي مثل تو داره بياره

زندگي بي تو : عذابه عذابه عذابه

بي بي دعام كن : ثوابه ثوابه ثوابه

خوش آمدي عشق اربابم(3)

*****

اومدن از آسمون ملائك ، واسه طواف صورت ماهت

مي خونن آهنگ شور و شادي ، دسته به دسته بر سر راهت

گل بريزيد با نور ستاره

كه حسين بابا شده دوباره

چيكار كنم بي : قرارم قرارم قرارم

مستم و آروم : ندارم ندارم ندارم

خوش آمدي عشق اربابم(3)

*****

تو نگار فاطمي سرشتي ، گل گلواژه ي باغ بهشتي

هنوز توي اين دنيا نبودم ، كه منو يك ديوونه نوشتي

دختر ناز آقام حسيني

تو عصاي دست زينبيني

عمو عباست كشته ي نازت

ص: 69

ا مي كني سر چادر نمازت

هر چي كه دارم از كرم توست

شفاي دردم تو حرم توست

حاجتم و تا : نگيرم نگيرم نگيرم

از درخونت : نمي رم نمي رم نمي رم

خوش آمدي عشق اربابم(3)

*****

از كوچيكيم تو ماه محرم ، توي خونه ذكر روضه داريم

مادرم نذر كرده آخه هر سال ، سفره ي حضرت رقيه داريم

خدا مي دونه كه شيرين زبونه

عمه كوچولوي صاحب زمونه

ورد لب من لعن اميه است

دل ديوونم دست رقيه است

خدا رو قلبم: نوشته نوشته نوشته

زندگي با تو: بهشته بهشته بهشته

خوش آمدي عشق اربابم(3)

*****

80- اينجا محيط سوز و اشك و آه و ناله است

مشخصات

مناسبت خرابه شام

سبك مرثيه

قالب مثنوي

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

اينجا محيط سوز و اشك و آه و ناله است

اينجا زيارتگاه زهراي سه ساله است

اينجا دمشقيها گلي پژمرده دارند

در زير گِل مهمان سيلي خورده دارند

اينجا زيارتگاه جبريل امين است

اينجا عبادتگاه زين العابدين است

اينجا ز چشم خود گلاب افشانده زينب

اينجا نماز شب نشسته خوانده زينب

اينجا به خاكش هر وجب دردي نهفته

اينجا سه ساله دختري بي شام خفته

اينجا نخفته چشم بيدار رقيه

اينجا حسين آمد به ديدار رقيه

اينجا قضا بر دفتر هجران ورق زد

اينجا رقيه پرده يكسو از طبق زد

اينجا شرر بر دامن افلاك مي ريخت

زينب بر اندام رقيه خاك مي ريخت

اينجا دل شب كودكي هجران كشيده

گلبوسه بگرفته ز رگهاي بريده

81- من رقيه ام شده تنم سيه ز كين

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

من رقيه ام شده تنم سيه ز كين

اي پدر بيا

ص: 70

به شام غم مرا ببين

سه ساله اي يتيمه ام ، بخون نشسته ديده ام

حسين من حسين من

من رقيه ام (3) بابا

*****

پر ز آبله دو پاي من ز خار و خس

خسته ام ز جان پدر به داد من برس

به لب رسيده جان من ، بيا ببين فغان من

حسين من حسين من

من رقيه ام (3) بابا

*****

آمده دگر مسافرم از اين سفر

عمه جان نگر به دامنم سر پدر

قسم به خون حنجرت ، مرا ببر به همرهت

حسين من حسين من

من رقيه ام(3) بابا

*****

82- به گوشه ي خرابه انگاري جون گرفته

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

يا ابتاه اُنظُر الي أنا الرقيه(3)

*****

به گوشه ي خرابه انگاري جون گرفته

ميون اشك و آتيش بازم زبون گرفته

هميشه جون دختر بسته به جون باباست

عمه دارم مي ميرم نمي گي بابام كجاست

وقتي بياد از سفر ميگم چيا كشيدي

ميون كوچه بازار چه چيزائي نديدي

بهش ميگم كه شامي چشاش چقدر بي حياست

عموي با غيرتم خبر نداري كجاست

بابا ديگه بسمه هر چي بلا كشيدم

كاشكي مي شد يه بارم روي تو رو مي ديدم

بهش مي گم كه بابا خيمه ها رو سوزوندن

ما ها رو پا برهنه رو خارا مي دووندن

شاميا كف مي زنن ميگن اسير آوردن

يه عده خارجي رو پيش امير آوردن

83- رقيه (2) مهر و هم مهتاب منه

مشخصات

مناسبت مدح

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

رقيه (2) مهر و هم مهتاب منه

رقيه (2) دختر ارباب منه

*****

رقيه (2) بخدا جانان منه

رقيه (2) دختر سلطان منه

ص: 71

****

چو زهرا مادرش بي مثل و همتاست

قدم چون مي زند گويي كه زهراست

يگانه قبله گاه مي پرستان

رقيه رهبر زينب پرستان

دلي دارم كه مجنون رقيه است

نفس در سينه مديون رقيه است

تمام زندگيم وقف رقيه است

همه حرف دلم حرف رقيه است

دلم مست مي جام رقيه

به قلبم حك شده نام رقيه

همه هستي من هست رقيه است

خم مستي من دست رقيه است

مرا با يك نگاهش مست كرده

به عشق خود مرا پا بست كرده

84- گفت شهزاده علي اكبر شبي

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب مثنوي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

گفت شهزاده علي اكبر شبي

با رقيه از محبت مطلبي

كاي جهاني بسته ي فتراك تو

نه فلك سرگشته ي ادراك تو

جلوه ي زهرائيت ديوانه كرد

عالمي را تا ابد پروانه كرد

مستحقم من نياز من تويي

قبله گاه من نماز من تويي

ليك دارم گفتگويي از ادب

با تو اي نوباوه ي فخر عرب

هيچ مي داني رقيه من كيم؟

در شمايل چون رسول مكيم

از براي مصطفي اندر زمن

اشبه الناسي نيامد همچو من

در جمال و در كمال و در جلال

نيست مانند من اي نيكو خصال

با چنين اوصاف و احوال جميل

تا ابد نآيد چون من اي بي بديل

با لب چون غنچه ات بنما عيان

حال خود را با من اي شيرين زبان

در جواب او رقيه از وفا

گفت كاي شهزاده ي نيكو لقا

ما كجا و حال خود گفتن كجا

نيست ما را جز حقيقت مدعا

خوب مي داني كه زهرا منظرم

هم حسين بن علي را دخترم

ص: 72

رتو آفاق از نور من است

جلوه ات از آتش طور من است

بوي زهرا از من آيد بر مشام

زنده گردد عالم از بويم مدام

سرّ اين مطلب بيان سازم از آن

تا بداني كز كجا دارم نشان

گر نبودي فاطمه عالم نبود

نامي از نسل بني آدم نبود

فاطمه انوار اِشراق جلي است

كفو او درعالم هستي علي است

كنز مخفي خود وجود فاطمه است

هستيِ هستي ز بود فاطمه است

فاش گويم اين سخن بي واهمه

نيست چون من كس شبيه فاطمه

من همان زهراي نيكو منظرم

بحر عصمت را يگانه گوهرم

هان مشو غرّه به حُسن خويشتن

حُسن تو يك جلوه اي باشد ز من

ناگهان آمد ندايي از سماء

كاي عزيز فاطمه روحي فداه

لحظه اي اكبر اگر غافل شود

در حقيقت آطل و باطل شود

گر بگيرم لحظه اي از او نظر

ميشود زين حسن و زيبايي بدر

گفت با اكبر شهنشاه زمن

قره العينا مه تابان من

او به حق ام ابيهاي من است

تالي زهراي والاي من است

او نه بل ام ابي ام الّه است

همچو خون من بحق ثار الّه است

او يگانه يادگار فاطمه است

يادگار غمگسار فاطمه است

شرح جانسوز اسارت رفتنش

در خرابه ذكر بابا گفتنش

ماجراي جانگدازش تا ابد

خلق عالم را بسوزاند ز حد

او سرم بيند به روي نيزه ها

نيمه شب افتد زمين از ناقه ها

خصم سيلي بر گل رويش زند

نانجيبي چنگ بر مويش زند

عاقبت اندر خرابه دخترم

دست بر پهلو شود چون مادرم

كين چنين ظلمي در عالم كس نديد

اي دو صد لعنت

ص: 73

بر افعال يزيد

لعنت حق بر يزيد و آل او

تا ابد بر نسل و بر امثال او

85- دل به غم داده و بي دل شده ام

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب مثنوي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

دل به غم داده و بي دل شده ام

به رقيه متوسل شده ام

او كه خود سيده السادات است

درگهش قبله گه حاجات است

او مفاتيح الجنان همه است

نازنين پسر فاطمه است

همه ي عشق در او جمع شده است

همه پروانه و او شمع شده است

سفره ي آل عبا را نمك است

قبله ي سجده ي حور و ملك است

عشق و زيبايي و احساس است او

زينب و اكبر و عباس است او

86- هرگز روا نبود چهل منزل اي پدر

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب تك بيتي ها

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

هرگز روا نبود چهل منزل اي پدر

يك طفل با سر پدرش همسفر شود

*****

عمه جان عمه جان اين سر پر خون سر باب من است (دسته ي 1)

عمه جان عمه جان پس به كجا پيكر باب من است (دسته ي 2)

*****

منكه در هاون تقدير و قضا سوده شدم

روي قبرم بنويسيد كه آسوده شدم

*****

ز آل ا... طفلي در خرابه است

مگر اين شهر قبرستان ندارد

*****

اين روزها رقيه ي تو رو به قبله بود

ممنونم اي پدر كه مرا در بر آمدي

*****

يك عده گرگ حمله به يك جوجه مي كنند

آن نيز جوجه ايكه به داغش نشانده اند

*****

چنان ضعيف شدم اي پدر كه بر جسمم

فتاده سايه ي ديوار و سخت سنگين است

*****

به

ص: 74

مرگ خويش رقيه نوشت در تاريخ

كه بوسه ي لب بابا گران ترين كالاست

*****

يادش بخير آن روزهاي در مدينه

دو گوشواره داشتم حالا ندارم

*****

نوبت ما كه شد از حرف فرو مي ماني

دختر تو چه كم از راهب نصراني داشت

*****

87- پا ميذارم روي دنيا من به سوداي رقيه

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

پا ميذارم روي دنيا من به سوداي رقيه

جا مي گيرم توي جنت به يه امضاي رقيه

از در خونه ي اون ، ديگه هيچ جا نمي رم

حاجتامو فقط از ، اين سه ساله مي گيرم

*****

حرمش كوچيكه اما قبلگاه اهل عشقه

حتي كربلا يه وقتا زائر شهر دمشقه

شاه عاشقا حسين ، ميره پيش دخترش

شب ميلادي او ، گل مي ريزه رو سرش

*****

88- بياييد تشييع جنازه ي يك بدنه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بياييد تشييع جنازه ي يك بدنه

بياييد بدن رقيه ام بي كفنه

*****

زن غساله كجا غسل دادن لاله كجا

كبودي روي تن بچه سه چار ساله كجا

*****

چشم بر ابرو رو ببين زينب و اون صبر و ببين

دست خالي تو خرابه كندن قبر و ببين

*****

زنا شيون مي كنن بچه ها سينه مي زنن

ملائكه روضه خون يك بدن بي كفنن

*****

خرابه غوغا شده يك تنه كربلا شده

قد زينب توي تشييع جنازه تا شده

*****

خون شده قلب رباب مي ريزه اون رو قبرش آب

هي ميگه دختركم برو ديگه راحت بخواب

*****

89- مست مي ميخونه ي رقيه

مشخصات

مناسبت مدح

سبك ولادتي

قالب فولكوريك

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

سه ساله ي ارباب

بخدا عشقمه ،

ص: 75

بخدا دينمه

بخدا همه ي آئين منه

*****

مست مي ميخونه ي رقيه

ديوونه ام ديوونه ي رقيه

منكه به عشق بي بي ام اسيرم

دلم مي خواد تو حرمش بميرم

سينه ي من ز هجر تو كويره

هر كي كه دوستت نداره بميره

مليكه ي سينه ي من تو هستي

به گردنم قلاده رو تو بستي

تو صاحب و مليكه ي بهشتي

نام حسين و رو دلم نوشتي

مي خوام بشم امشبه رو خدايي

با مدد رقيه كربلايي

سينه اي چون وسعت دريا داري

چهره اي چون حضرت زهرا داري

90- مرا دردي است اما ناي گفتن را ندارد لب

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب مثنوي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

مرا دردي است اما ناي گفتن را ندارد لب

غمم را هيچكس آگه نمي باشد بجز زينب

به يادت هست گفتي گوشه ي ويرانه مي آيي

بجز قلبم مگر ويرانتر از اينجا بود جايي

بيا چشم انتظارم اي فروغ چشم كم سويم

بيا تا راز كم سو گشتن چشمان خود گويم

سرت بر نيزه بود اي شاه من مات رخت بودم

مرا با ديده مي خواندي و فكر پاسخت بودم

تماشاي تو مي كردم كه دشمن خيره شد بر من

چنان سيلي به رويم زد كه گردون تيره شد بر من

اگر چه هر كجا نام ترا بردم كتك خوردم

نترسيدم ز سيلي خوردن و نام ترا بردم

اجل هم بارها آمد كه گيرد جان بر لب را

خجل گشتم ز بي جاني و دادم وعده امشب را

بيا تا جان بگيرم از تو تقديم اجل سازم

سرافرازم نما امشب كه در پايت سر اندازم

91- اي گل خوش رنگ و بوي باغ عشق

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

ص: 76

الب مثنوي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي گل خوش رنگ و بوي باغ عشق

بر دل زار تو مانده داغ عشق

بسكه ماتم ديده اي پژمرده اي

از عدو هر روز سيلي خورده اي

هر شب از هجران بابا سوختي

چشم بر درب خرابه دوختي

از غمت خون قلب سنگ خاره بود

داشتي چادر وليكن پاره بود

ماه رخسارت هميشه تار بود

زندگي از بهر تو دشوار بود

پيكرت مانند شمعي آب شد

عمه از داغ غمت بي تاب شد

باغ رخسارت گل نيلي نداشت

صورت تو طاقت سيلي نداشت

عشق هم گويا اسارت رفته بود

گوشوار تو به غارت رفته بود

همچنان زهراي بانوي فدك

مي نمودي عمه را هر شب كمك

تا بخواني تو نماز خويش را

سر كني راز و نياز خويش را

عمه با داغ دلت خو مي گرفت

زير بازوي ترا او مي گرفت

92- نمك سفره ي حسين فقط رقيه است و بس

مشخصات

مناسبت مدح

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

نمك سفره ي حسين فقط رقيه است و بس

بانوي عشق عالمين فقط رقيه است و بس

*****

وقار و عصمت نخي از پوشيّه ي رقيه است

كنج خرابه حوزه ي علميه ي رقيه است

*****

رساله ي عشق و جنون با قلم رقيه است

شفاي درد عالمي در حرم رقيه است

*****

از آتيش ترسي ندارم نه اسير نه بيقرارم

زير لبم ميگم رقيه رو صراط پا مي گذارم

من رقيه مذهبم خدا ميدونه آره و ا... آره و ا...

ذكر بي بي بر لبم خدا مي دونه آره و ا... آره و ا...

تا نفس تو سينه دارم

ص: 77

مي كنم لعن اميه

بعد مرگم بنويسيد روي قبرم يا رقيه

93- زينب كبري كند صادر جواز كربلا

مشخصات

مناسبت مدح

سبك ولادتي

قالب رباعي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

زينب كبري كند صادر جواز كربلا

اين مجوز را خودش نوبت به نوبت مي دهد

هر كه خواهد زود گيرد اين مجوز بشنود

او به عشاق رقيه اولويت مي دهد

94- دل آسمان ميل دارد بگريد

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

دل آسمان ميل دارد بگريد

خرابه نشيني ما گريه دارد

سر انگشت مشكل گشايم ضعيف است

كه خار از كف پاي من در بيارد

بيا تا تماشاچيانم نگويند

كه اين طفل آواره بابا ندارد

الا خيزران خورده ي مجلس طشت

غم تو گلوي مرا مي فشارد

عجب روزگار عجيب و غريبي است

يهودي مرا خارجي مي شمارد

95- امشب از عشق رقيه به دمشق پر مي زنه دل

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

امشب از عشق رقيه به دمشق پر مي زنه دل

گِرد گنبد قشنگش تا سحر پر مي زنه دل

هم قرار سينه و هم تب و تاب منه

بدونيد فرشته ها بنت الارباب منه

*****

بسكه زيباست روي ماه اين نگار نو رسيده

نه فقط رنگ رخ ماه رنگ خورشيد هم پريده

دل ز دنيا مي بره توي آغوش حسين

نميدونم خوابه يا شده مدهوش حسين

*****

از در ميكده ي عشق بر نمي دارم سر امشب

بده ساقي مي باقي كه بنوشم من لبالب

دختر پادشه كل هستي اومده

ميگساران موسم مي پرستي اومده

*****

امشب عشقم كشيده سري به ميخونه زنم

آتش عشق تو رو بر دل ديوونه زنم

نديدي نميدوني ديدم و ديوونه شدم

*****

96- خوش آمدي در ويرانه ام ...

مشخصات

ص: 78

ناسبت شهادت

سبك بوشهري

قالب آهنگين

شاعر حسيني سيد محسن

منبع زمزمه حسيني

تعداد استفاده 0

متن شعر

خوش آمدي در ويرانه ام ، تو شمعي و من پروانه ام

اي ميهمانم ، بهتر ز جانم ، بيا و بنشين به دامنم

*****

من دخترم نازم را بخر ، امشب مرا با خودت ببر

ماه منيرم ، من طفل پيرم ، از دامن تو جدا منم

*****

از بسكه خوردم من تازيانه نباشدم در زانو رمق

منعم مكن گر در اين دل شب نشسته آيم سوي طبق

بگو گناهت مگر چه بود ، چرا شده لبهايت كبود

مگر پدر جان ، خواندي تو قرآن ، پاسخ بگو بر سئوال من

*****

به من بگو پيكرت كجاست ، انگشت و انگشترت كجاست

در پيچ و تابم ، بگو جوابم ، اي ماه ابرو هلال من

*****

ببين پدر جان مانند پيران نمانده بر پيكرم توان

سر بريده ، بگو كه ديده سه ساله طفلي شود كمان

مي ميرم امشب اي هست من ، شد عمه راحت از دست من

در ناله هستم ، سه ساله هستم ، بسوزم همچون شمع سحر

*****

رسيده صبح من را وصال ، اي عمه جان كن مرا حلال

اي همنوايم ، بودي عصايم ، خدا نگهدار اي همسفر

97- ز آسمان گل شادي دوباره مي بارد

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

رقيه بنت الارباب(4)

*****

ز آسمان گل شادي دوباره مي بارد

بپاي مقدم جانان ستاره مي بارد

جهان جهان بده مژده كه يار مي آيد

سپيده زد به دل امشب بهار مي آيد

به سينه هاي رميده قرار مي آيد

ص: 79

لا صلا همه عالم نگار مي آيد

فرشته خاك درش را به ديده مي سايد

رسول كوچك ارباب رقيه مي آيد

براي آل محمد رسيده نور دو عين

مدينه پر شده امشب ز عطر ياس حسين

گلي زدامن عصمت سلاله ي عشق است

عزيزجان حسين و سه ساله ي عشق است

سبو سبو بده ساقي خمار و سر مستم

اسير باده ي عشق رقيه ات هستم

تموم عالم و هستي فقير تو گشته

چه كرده اي كه ابوالفضل اسير تو گشته

تا ديده روي عمو رو سرا پا احساسه

همه ميگن كه رقيه مريد عباسه

سه ساله گفتمش اما اسير عشق است اين

شبيه عمه ي سادات شه دمشق است اين

دمشق گفتم و دل باز هواي گريه گرفت

دل رميده به ياد رقيه گرفت

دمشق بود و خرابه به كنج تنهايي

سه ساله دختر پيري شده تماشايي

دمشق بود و رد خون به تار هر گيسو

قدي خميده و دستي گرفته بر پهلو

حسين رفت و چه مانده از آن تن و بدنش

به روي نيزه سر او به سينه پيرهنش

98- دست من در بند زنجير

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

دست من در بند زنجير

دست ان كودك به دستان پدر بود

بر سر ما برق شمشير

چون عموي پهلوانم در سفر (روي ني) بود

*****

بالش من سنگ ويران

خوابگاه دختران آغوش بابا

ياد باد آن روزگاران ياد باد

مي نهادم سر به روي دوش بابا

*****

99- در آسمان چشمم هر شب ستاره دارم

مشخصات

مناسبت قبل از شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

در آسمان چشمم هر شب ستاره دارم

اشكي

ص: 80

بديده آهي بر دل هماره دارم

دشمن ز بس پياپي سيلي بصورتم زد

نه گوش مانده بهرم نه گوشواره دارم

روي مرا چو ديدي ياد مدينه كردي

من هم از اين مصيبت داغي دوباره دارم

دانم چرا دو ديده بر روي هم نهادي

ديدي كه من لباسي خاكي و پاره دارم

هر شب در خرابه تا صبح گريه كردم

آخر مگر دلي همچون سنگ خاره دارم

100- نامسلمونا مگه رسم جوانمردي اينه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب فولكوريك

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

نامسلمونا مگه رسم جوانمردي اينه

دختري بايد كنار سر بابا بشينه

شاميا اگه شما دل نداريد اما رقيه دل داره

نمي تونه سر بابا رو خاكا ببينه

يه نفر بياد و سر رو از رقيه بگيره

زينب و خبر كنيد رقيه داره مي ميره

101- تو سينه ام دوباره پر شده بوي لاله

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

تو سينه ام دوباره پر شده بوي لاله

دلم تو دست يك غنچه ي سه ساله

سه ساله اي كه عشق دختر پادشاهه

اسمش رقيه هست و نور چشامه

خدا ميدونه بنده و سگ رقيه هستم

ز جام لاله ي حسين هميشه مست مستم

يا رقيه مددي مددي مددي بي بي جان (2)

*****

بميره هر كه خواسته تو رو ازم بگيره

كه بي رقيه قلبم ز غم مي ميره

آخه ز روز اول دلم بپاش اسيره

كه بي رقيه عالم دلش مي گيره

تا جون دارم بازم مي گم هميشه خاك پاشم

تا مي تپه دلم مي گم كه بنده ي نگاشم

يا رقيه مددي مددي مددي بي بي جان (2)

*****

هر كسي شد حسيني سگ

ص: 81

رقيه ميشه

كه بي رقيه عشق حسين نمي شه

چادرك نمازش قبله ي آسمونه

نور دل حسينه خدا مي دونه

ستاره حسينه و تو آسمون هستي

رقيه دختر حسين خداي مي پرستي

يا رقيه مددي مددي مددي بي بي جان (2)

*****

تو آسمون مستي ستاره ي حسينه

واسه عموش ابوالفضل نور دو عينه

با اون نگاه معصوم تو سينه خونه كرده

دل منو با عشقش ديوونه كرده

منم رقيه مست تو ز هست توست هستم

ميگم جلي به عالمين سگ رقيه هستم

يا رقيه مددي مددي مددي بي بي جان (2)

*****

اومدي و با چشمات دلم رو كردي غارت

ديگه برام نمونده يه خواب راحت

منو رسوند به جايي كه پيش پات بميرم

بازم بگم رقيه تا جون بگيرم

سه ساله ي پريّون قدش مث كمونه

كبوده عارض اون خدا ميدونه

كي ديده روي لاله نشون تازيونه

رو گونه رد سيليّ وحشيونه

كاشكي بودم تو كربلا بجات كتك مي خوردم

ز غصه ي پاهاي آبله ايّ تو مي مردم

يا رقيه مددي مددي مددي بي بي جان (2)

*****

102- اي بفداي جان تو جان جهان رقيه جان

مشخصات

مناسبت مدح

سبك ولادتي

قالب قصيده

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي بفداي جان تو جان جهان رقيه جان

اي به نگاه تو نهان باغ جنان رقيه جان

در دل كوچك تو غم در فوران رقيه جان

ما همه يك تن و تويي روح و روان رقيه جان

*****

تو غنچه اي تو سبزه اي تو يك بهشت لاله اي

تو مهري و ستاره اي تو ماهي و تو هاله اي

تو از قبيله ي سخا تو جود را سلاله اي

در آشيانه

ص: 82

ي كرم كبوتر سه ساله اي

*****

لب تو كوثر علي رخ تو ماه فاطمه

سرشته در وجود تو جلال و جاه فاطمه

قسم به ناله هاي تو به سوز و آه فاطمه

نهان به گوش چشم تو بود نگاه فاطمه

بياد تو به ياد او كنم فغان رقيه جان

*****

103- بنگر ، خرابه شده پُرِ ناله

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بنگر ، خرابه شده پُرِ ناله

يه صدا مياد صدا ناله

گريه مي كنه يه سه ساله يه سه ساله يه سه ساله

امشب ، زمين و زمان با ناله

هر شهر و هر كوچه و خانه

گريه مي كنه با سه ساله با سه ساله با سه ساله

بابا ، بيا ، دستي بكش رويم

بيا ، ببين ، سپيد شده مويم

يا ابتاه ، چه كسي يتيم كرد؟(3)

*****

بابا ، دنيا بي تو تاريك و سرده

تموم تنم پُرِ درده

ميگن بابات بر نمي گرده نمي گرده نمي گرده

بابا ، مردم كوفه چقدر پستند

دستاي سه سالتو بستند

پهلوم و بابا بشكستند بشكستند بشكستند

به زانو ، هام ، ديگه تووني نيست

طفلي ، چون من ، قدش كموني نيست

يا ابتاه ، چي كسي يتيمم كرد؟(3)

*****

شوري ، شده تو خرابه بر پا

به گريه و ناله و آوا

طفلي مي گرده پي بابا پي بابا پي بابا

بنگر ، خرابه ي شام شده غوغا

توي طبقي سر مولا

همه گرفتند شور زهرا شور زهرا شور زهرا

عمه ، بيا ، مسافرم آمد

بابا ، ي من ، با پاي سر آمد

يا

ص: 83

ابتاه ، چي كسي يتيمم كرد؟(3)

*****

با تو ، دل آسمون مي لرزه

دل كهكشون مي لرزه

دنيا بي شما نمي ارزه نمي ارزه نمي ارزه

حاتم ، پيش كرم شما خاره

جبرئيل پيشت كم مياره

بابا رو پاهات سر ميذاره سر ميذاره سر ميذاره

بي بي ، ببين ، غلام تو هستم

جون ، عموت ، رها نكن دستم

يا ابتاه ، چي كسي يتيمم كرد؟(3)

*****

104- ساقي صلاي عام به نام رقيه كن

مشخصات

مناسبت مدح

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

ساقي صلاي عام به نام رقيه كن

ما را خراب باده ي جام رقيه كن

آتش بريز در قدح لاله بي درنگ

و آنگه روان به جانب شام رقيه كن

سعي و صفا و مروه و خيف و مناي را

يكجا فداي ركن و مقام رقيه كن

يا فاطمه به جان حسينت ز مرحمت

ما را به روز حشر غلام رقيه كن

105- دختر شاه مدينه ، كنج ويروونه نشسته

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب قافيه پريشان

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

دختر شاه مدينه

كنج ويروونه نشسته

مثل بانوي مدينه

با لگد پهلوش شكسته

رمقي به تن نداره

شده از زندگي خسته

*****

صورتش خوني و خاكي

تنش از جفا سياهه

سر گذاشته روي ديوار

گمونم كه چشم براهه

*****

نمي دونم طفل خسته

چه مصيبتها كشيده

رنگ به صورتش نداره

قد و قامتش خميده

*****

بانويي پيشش نشسته

بي شكيب و بيقراره

داره آهسته و آروم

از پاهاش خار در مياره

*****

صداش از گريه گرفته

چشماش تار و بي فروزه

با اشاره ميگه عمه

كف پام خيلي

ص: 84

مي سوزه

*****

بگو عمه بگو عمه

چرا بابا رو زمينه

دستم و بذار تو دستش

چشمام تاره نمي بينه

*****

باخودت ببر از اينجا

دخترت طاقت نداره

مي ترسم اگه بمونم

بكشن موم و دوباره

*****

106- گر شود امشب صفايي مي كنم

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك مرثيه زمزمه اي

قالب مثنوي

شاعر امير حسيني امير حسين

منبع برگ سبز

تعداد استفاده 0

متن شعر

گر شود امشب صفايي مي كنم

واژه هايم را خدايي مي كنم

اي قلم در دست من امداد كن

سينه ام تنگ آمده فرياد كن

اي قلم در دست من اعجاز كن

سفره ي درد دلم را باز كن

ياد بوذر فكر سلماني مكن

گبر شو ديگر مسلماني مكن

اين خوارج مهر ذلت مي زنند

با نماز و روزه گولت مي زنند

ميهمان جهل و ننگت مي كنند

با سجود و ذكر رنگت مي كنند

اين سيه كاران پي بي دردي اند

در پي خوانخواري و نامردي اند

اينقدر ناپختگي ، خامي مكن

فكر رسوائي و بدنامي مكن

اينقدر در سايه ي غفلت مباش

زير بار منت و ذلت مباش

شعله شو فرياد شو بيداد شو

بال بگشا از قفس آزاد شو

اهل سوز و رنج و اهل درد باش

لااقل يك ساعتي را مرد باش

آشكارا شد چو از هم نيك و زشت

بعد از اين ديگر قلم خود مي نوشت

بارالها خوان خود را باز كن

با عزيزانت مرا دمساز كن

با نگاهت بي ريا و ساده كن

گردنم زنجير كن قلاده كن

جاي خاموشي تو فريادم بده

راه و رسم عاشقي يادم بده

ناگهان پروردگار خوب و زشت

روي برگ كاغذ دل مي

ص: 85

نوشت

دوست داري مست و مجنونت كنم

تا ابد بر خويش مديونت كنم

با مي ام پر شور و شينت مي كنم

مست فرزند حسينت مي كنم

با بلا و غم قرينت مي كنم

با رقيه همنشينت مي كنم

دختر گيتي سلامت مي كنم

شش دانگم را به نامت مي كنم

يا رقيه غرق ياست مي كنم

اي سه ساله التماست مي كنم

هر كجا رفتم جوابم مي كنند

يا كه با طعنه خرابم مي كنند

بيش از اين مگذار تنها تر شوم

در ميان خلق رسواتر شوم

چشم مظلومت خرابم كرده است

پاي مجروحت كبابم كرده است

سيدم من عمه پيشم رو مگير

وقت رفتن دست بر پهلو مگير

هستيم را من فدايت مي كنم

شانه هايم را عصايت مي كنم

مي شود آيا خدائيّم كني

يا رقيه كربلائيّم كني

مي روم آنجا ثنايت مي كنم

پيش بابا من دعايت مي كنم

107- سحري روشن و عاشق ، سحري غرق شقايق

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب بحر طويل

شاعر ناشناس

منبع شور عاشقي 15

تعداد استفاده 0

متن شعر

سحري روشن و عاشق ، سحري غرق شقايق ، سحري چاك گريبان ، به شبي خيره و حيران ، همه آفاق گل افشان و زر افشان و چراغان و غزل خوان ، همه لبريز ز آواز هَزاران

دشت ها غرق ترنّم ، پُرِ گلهاي تبسم ، ز مي نوش ترين خم ، به ترانه ، به تلاطم

سحري ريخته از بام فلك دامني از ماه ، به هر راه ، به هر كوچه شبانگاه ، چه نوري است ، چه طوري است ، در اين خاك ، چه هنگامه ي شوري است

كه در

ص: 86

حلقه ي گيسوي ستاره ، زمان لحظه ي احساس ، زمين تكّه ي الماس ، پر از عطر گل ياس ترين ياس

شگفتا از اين بزم ، از اين فرش ، از اين عرش تر از عرش ، اگر هوش رميده ، وَ گر عقل پريده ، وَ گر دل برميده ، ز طربخانه ي سينه ، پي دل هاي دگر تا به مدينه ، به نگين شب رؤيايي هر ديده ي بي خواب ، شب بارش مهتاب ، دَرِ خانه ي ارباب ، چه نوري است ، چه شوري است ، چه طوري است ، در اين خانه چه هنگامه ي شوري است

ببين قبله نما را ، كه گم كرده خودش را و منا را و صفا را ، وَ ز سر تا به قدم غرق نياز است و دو دستش كه دراز است ، بدين خانه كه در هاله ي راز است

در اين بزم معطر ، در اين مستي يكسر ، چه بي تاب ، چه مجنون ، چه شيدا ، شده ليلا ، شده اكبر

چه مبارك سحري هست و چه فرخنده شبي هست ، همين شب ، كه شد از عشق لبالب ، وَ گل خنده شكوفاست به رخساره ي زينب ، و خدا داند از آن چشم تماشايي بيدار ، وز آن قامت سرشار ز دلدار ، وز آن چهره ي يوسف كُش بي تاب ، علمدار ، چه طوفان شده بر پا به دلش ، در دم ديدار ، در اين شام بهاري ، نه صبري نه قراري ، پر از لحظه شماري

ص: 87

، چه مشتاق ، چه بي خويش ، قدم مي زند و منتظر عطر دل انگيز و دل افروز گل ناز حسين است ، چه شعري است ، چه نوري است ، چه طوري است ، چه هنگامه ي شوري است

چه شد باز ، كه در باز شد و لحظه ي اعجاز شد و محشري آغاز شد و ديد كه در حُله اي از برگ گل ياس ، و پيچيده به قنداقه اي از شهپر جبريل امين ، در آغوش حسين بن علي ، ياس ترين ، ناز ترين جلوه ، كه ديده است ، به چشمي كه نديده است به جز روي حسينش

دو چشمش گل درياست ، چه شيوا و ثرياست ، دل آراست ، تماشايي و بابايي و تنهاست ، و ناگاه ابوالفضل رو كرد به انبوه فرشته و فرمود ، الا باغ ملائك ، و اي فوج فرشته ، دگر ، بر گِرد گل اين گونه مگرديد و مريزيد ، از شوق چنين بي دل و سر مست مرقصيد ، مبادا كه به بال و پر خود ناز كنيدش ، كه شايد رخش آزرده شود ، از نفس گرم و پَرِ نرم ، الا باغ ملائك ، و اي فوج فرشته ، دگر برگ گل اين گونه مريزيد ، از شوق چنين بي دل و سرمست مرقصيد مبادا كه به بال و پر خود ناز كنيدش ، كه شايد رخش آزرده شود ، از نفس گرم و پر نرم ، كه اين گل بود حساس تر از معني احساس ، و آيينه تر از آينه در بوسه ي

ص: 88

يك آه ، و اي آه ، از اين آينه دوري ، و مبادا كه عبوري ، كني از گرد رخ ياس تر از ياس ، و اي شبنم شيرين منشين ، بر سر گلبرگي از اين غنچه ، كه ترسم كه كبودش كند اين بار كه با توست چنين ، خدايا چه گل است اين ، كه شيرينِ دل است اين ، در اين چهره بگو كيست ، بگو اين مَثَلِ كيست ، همه محو ، همه مات ، همه واله و حيران ابوالفضل ، كه زينب به نم اشكي و با سينه ي پر آه و دلي سخت غمين ، گفت چنين ، با پسر ام بنين ، اي پسر فاطمه عباس ببين ، دخترك ناز حسين بن علي نه ، كه همان گوهر مفقود و همان بانوي ذيجود ، كه مي بود حديث فدك و غصب فدك ، زخم دل حضرت زهرا و نمك ، هماني كه به هر صبح و به هر شام ، فقط صحبت او بود ، همان خانه ، همان شعله ، همان دود ، همان است كه باز آمده امروز

108- يار سفر كرده ي من از سفر آمده

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب آهنگين

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(1)

تعداد استفاده 0

متن شعر

يار سفر كرده ي من از سفر آمده

خرابه را زينت كنم كه پدر آمده

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر

*****

تو كعبه اي و من نماز آورم سوي تو

با اشك خود شويم غبار از گل روي تو

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر

*****

قدم قدم به زخم دل

ص: 89

نمكم مي زدند

پدر پدر مي گفتم و كتكم مي زدند

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر

*****

جان پدر كبودي صورتم را ببين

شبيه مادرت شدم، قامتم را ببين

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر

*****

نفس درون سينه ام شده تاب و تبم

من بوسه گيرم از گلو تو ز لعل لبم

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر

*****

چرا عذار لاله گون بَرِ من آورده اي

محاسن غرقه به خون بَر من آورده اي

خوش آمَدي اي پدر! مرا به همره ببر

*****

اي عمه ها و خواهران! دست حق يارتان

رفتم به همراه پدر ، حق نگهدارتان

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر

*****

109- شام فراقم شد سحر

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

شام فراقم شد سحر

بابايم آمد از سفر

بر دامن من آرميده مهمان

بزم تاريكم را كرده او چراغان

آه عمه بنگر سر پر خونش

مي بوسم امشب لب گلگونش

واي از درد يتيمي(2)

*****

بابا چرا دير آمدي

وقتي شدم پير آمدي

بابا پوشيدم خرقه ي اسيري

كي مي آيي من را در بغل بگيري

آه بابا شبها بر زمين خفتم

زير لب دور از عمه مي گفت

واي از درد يتيمي(2)

*****

110- عمه ببين سوز دل و حال خرابم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

عمه ببين سوز دل و حال خرابم

ديدم به رؤيا روي پايش گرم خوابم

ديگر نمانده صبر و تابم

ديدم مرا با خنده خواندو

بر روي زانوش نشاندو

دستي كشيد از مهرباني بر سر من

ص: 90

فت اي شبيه مادر من

اي نور چشم خواهر من

مي خوابم امشب در كنارت دختر من

عمه بگو باباي من كو(3)

*****

بابا مي آيد از سفر كاري كن عمه

مي خواهم آماده شوم ياري كن عمه

تو آبرو داري كن عمه

عمه لباسم هست پاره

حتي ندارم گوشواره

چيزي نمانده تا كه از غصه بميرم

باباي من گر امشب آيد

از شرم او جان بر لب آيد

دستي ندارم تا در آغوشش بگيرم

*****

مهمان رسيد و آسمان رنگ شفق شد

من ميزبان و دامنم جاي طبق شد

افسوس دستم بي رمق شد

من ماندم و يك دست لرزان

چشمي كه شد مبهوت و حيران

بر آن سري كه روي پايم بستري شد

سر نه بگو يك آسمان زخم

هر گوشه اش حتي دهان زخم

گويا به كنج يك تنور خاكستري شد

*****

111- يه دختري رو خاك ويرونه نشسته

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

يه دختري رو خاك ويرونه نشسته

رفته تو فكر باباشو چشماشو بسته

از آدما خسته شده دلش شكسته

*****

از بسكه گريه كرده او صداش گرفته

دلش براي ديدن باباش گرفته

عمه زير بازوهاشو يواش گرفته

*****

نه به غذايي لب زده نه بازي كرده

گفته به بچه ها كه بابا بر مي گرده

فقط مي خواد باباش بياد دورش بگرده

*****

موي سپيدش رو با روسري پوشونده

آستينشو تا روي انگشتاش كشونده

با اين كارش هستي زينب رو سوزونده

*****

112- بيا بابا كه هجرت كرده از جان و جهان سيرم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد جديد

قالب غزل

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

بيا بابا كه هجرت كرده از جان و جهان سيرم

ص: 91

از آن روزي كه رفتي از برم با گريه درگيرم

براي ديدنت لحظه شماري مي كنم بابا

هر آن چه زود هم آيي به ديدارم بود ديرم

تو ثاراللهي و من خون ثارالله در پيكر

تو وجه الله و من بر وجه خونين تو تصويرم

من از حُسن و ملاحت هم چو زهرا مادرم بودم

وليكن سوز خورشيد و عطش داده است تغييرم

ز جا برخاستن هم از برايم مشكلي باشد

كه باور مي كند كز درد و غم در كودكي پيرم؟

خدا را عمه جان امشب به فكر كفن و دفنم باش

اگر بابا بيايد يا نيايد من كه مي ميرم

113- خيزيد و ببينيد ، يك ياس مطهر

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

خيزيد و ببينيد ، يك ياس مطهر

بر دوش ملائك ، زهراي سه ساله

مجنون شدگان يار آمد

ريحانه ي دلدار آمد

لاله سوي گلزار آمد

بي بي يا رقيه

اي عشق حسين زهرا ، اي ليلاي عمر بابا

محبوب اهل تولا ، بي بي يا رقيه

ارباب يا حسين ارباب يا حسين

عيدي ما يادت نره

*****

دل نيست توي سينه ، غم خونه نشين شد

باز شهر مدينه ، چون عرش برين شد

تو آينه ي احساسي

چون حضرت زهرا ياسي

محبوب عمو عباسي

تو ماه دمشقي

تو محبوب زينبيني ، عمر و هستي حسيني

نور چشم عالميني ، بي بي يا رقيه

ارباب يا حسين ارباب يا حسين

عيدي ما يادت نره

*****

بر سر در جنت ، اين جمله نوشته

اونجا كه بهشته ،

ص: 92

بين الحرمينه

خاكي كه از اول ، با دست ملائك

جانم به سرشته ، بين الحرمينه

مستم ز مي پيمانه

از غير توأم بيگانه

منزلگه هر ديوانه

بين الحرمينه

يكسويش شمس دو جهان ، يكسويش مهتاب جنان

عالم شد ديوانه شان ، عباس و حسينه

عباس علي عباس علي

عيدي ما يادت نره

*****

ياران دم مستي است ، از جام ابوالفضل

جوئيد توسل ، بر نام ابوالفضل

اي راد يل نام آور

شاگرد كلاس حيدر

بر هر دل مستي دلبر

اربابم ابوالفضل

از شوق كرببلايت ، مي افتم بخاك پايت

تا جانم شود فدايت ، اربابم ابوالفضل

عباس علي عباس علي

عيدي ما يادت نره

*****

114- طاير گلزار وحي! كجاست بال و پرت؟

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب قصيده

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(1)

تعداد استفاده 0

متن شعر

طاير گلزار وحي! كجاست بال و پرت؟

كه با سرت سر زدي به نازنين دخترت

ز تندباد خزان شكفته تر مي شوي

مي شنوم هم چنان بوي گل از حنجرت

به گوشه ي دامنم اگر چه خاكي بُوَد

اذن بده تا غبار بگيرم از منظرت

تو كعبه من زائرت، خرابه ام حائرت

حيف كه نتوان كنم طواف دور سرت

ببين اسيرم، پدر! زعمر سيرم، پدر!

مرا به همره ببر به عصمت مادرت

فتح قيامت منم، سفير شامت منم

تويي حسين شهيد، منم پيام آورت

منم كه بايد كنم گريه براي پدر

تو از چه گشته روان، اشك زچشم تَرَت

خرابه شأن تو نيست، نگويم اينجا بمان

بيا مرا هم ببر مثل علي اصغرت

پيكر رنجور من گرفته بود التيام

اگر بغل مي گرفت مرا علي اكبرت

اين

ص: 93

همه زخمت كه هست بر سر و روي و جبين

نيزه و شمشير و تير چه كرده با پيكرت

اگر چه «ميثم» نبود به دشت كرب و بلا

به نظم جان سوز خود گشته پيام آورت

115- دلم اگه مجنونه ، اگه شده ديوونه

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع شور عاشقي 15

تعداد استفاده 0

متن شعر

دلم اگه مجنونه ، اگه شده ديوونه

برا اينه عشقش تو دلم زده جوونه

مستم و حلقه بگوش بنت الحسينم

عمريه خانه به دوش بنت الحسينم

*****

ترانه ي لبهايي ، شهزاده ي زيبايي

رقيه جون شبيه چيه؟ ، تو خود زهرايي

كوچيكي امّا سرّ بزرگ عالمين

تويي خدايي امّ ابيهاي حسين

*****

تويي تويي دردونه ، دسته گل ريحونه

مثل يه ماهي رو دوش عموت روي شونه

با خنده ي تو عموت ابوالفضل مي خنده

عليّ اكبر گل سرت رو مي بنده

*****

كي مث تو رو داره ، اگه داره بياره

علي اكبر برات كادو آورده گوشواره

ذكر شب و روز شاه عادل رقيه است

سر بند عموت ابوفاضل رقيه است

*****

116- همه همه دل شكسته ايم ...

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع شور عاشقي 15

تعداد استفاده 0

متن شعر

همه همه دل شكسته ايم ، بسان مجنون خسته ايم

كنار سفره ي سه ساله دختر حسين فاطمه نشسته ايم

*****

اين دل ديوونه ، مي گيره بهونه ، تا ابد مي خونه ، از خانوم

تا چشاش وا مي شه ، به كه غوغا مي شه ، موج دريا مي شه ، نا آروم

*****

سينه ريزش همه الماسه

گُلِ سرش از گل ياسه

نگاهش از توي گهواره

به چشاي عموش عباسه

اون كه

ص: 94

پهلوونه ، ماه آسمونه ، تو گوشش مي خونه ، صد آيه

گل عذار مني ، افتخار مني ، ذوالفقار مني ، رقيه

*****

117- يك سبد ماه و ستاره ، از تو آسمون مي باره

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

يك سبد ماه و ستاره ، از تو آسمون مي باره

عاشقا مژده كه اومد ، اونيكه همتا نداره

شام غصه ها سحر شد ، گلي زيبا جلوه گر شد

نوكرا مژده كه ارباب ، يه بار ديگه پدر شد

به شام غصه ها دوباره سر زد سپيده

مژده بديد كه ميلاد رقيه رسيده

*****

اومده ز پشت ابرا ، مه زيبا و دل آرا

گل بريزيد سر راهش ، اومده دوباره زهرا

شده باز دلا بهاري ، اشك شوق تو چشما جاري

كف بزن براش اگر كه ، مهرشو به سينه داري

به شام غصه ها دوباره سر زد سپيده

مژده بديد كه ميلاد رقيه رسيده

*****

اومده عطر گل ياس ، نو بهار عشق و احساس

قبله ي حاجات دلها ، اومده هستي عباس

اومده قبله ي حاجات ، اومده باب زيارات

مژده مژده اهل عالم ، اومده عمه ي سادات

هميشه گفتم و ميگم كه لعنت بر اميه

ششدانگ قلبم رو زدم به نام رقيه

*****

118- امشب، امشب، بوي عطر يار آيد

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب آهنگين

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(2)

تعداد استفاده 0

متن شعر

امشب، امشب، بوي عطر يار آيد

ماهم، ماهم، در اين شب تار آيد

آفتاب ني، ماه ويرانه

آمدي پيشم، چه غريبانه

*****

بابا، بابا، جانم شود فدايت

بگذار، بگذار، گريه كنم برايت

از لب خشكت، بوسه مي گيرم

با تو مي آيم، بي

ص: 95

تو مي ميرم

*****

ديشب، ديشب، شب تا سحر نخفتم

تا صبح، تا صبح، يا ابتا مي گفتم

هر كجا نامت، بر زبان بردم

تازيانه از ، قاتلت خوردم

*****

عمه، عمه، از من دفع خطر كرد

خود را، خود را، از بهر من سپر كرد

با همه داغم، به همه دردم

براي عمه، گريه مي كردم

*****

ياسم، ياسم، نيلوفري گرديده

سيلي، سيلي، ناز مرا كشيده

امشب اي بابا، تو بكش نازم

تا كه من هم، جان در رهت بازم

*****

اشكم، اشكم، وقف لب عطشانت

گوشم، گوشم، به نغمه ي قرآنت

اشك گلگون و، خون پيشاني

از تو ويرانه، شد چراغاني

*****

119- شام غهاي من غمزده را آخر نيست

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع گلواژه هاي محرم 14

تعداد استفاده 0

متن شعر

شام غهاي من غمزده را آخر نيست

لاله اي همچو لب خوني من پرپر نيست

گوشه ي پلك گشا، صورت من خوب ببين

شك مكن دختر تو پير شده، مادر نيست

يا كه پاي سر تو جان دهم امشب بابا

يا به و ا... قسم دختر تو دختر نيست

كودكي سنگ زد و گوشه ي ابروم شكست

ديگر اين ظرف ترك خورده چنان ساغر نيست

آن كه شمشير كش است دست ضخيمي دارد

ضربه ي سيلي اش از ضرب لگد كمتر نيست

گيسوانم همه خيرات سر تو دادم

پنچه اي نيست كه پيچيده به موي سر نيست

120- ويران سرايم امشب شد ميهمان سرايم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب غزل

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(2)

تعداد استفاده 0

متن شعر

ويران سرايم امشب شد ميهمان سرايم

اين جا كه خيزران نيست قرآن بخوان برايم

هر شب صدات كردم امشب دعات كردم

ص: 96

ا در برم بماني يا همرهت بيايم

زهرا عذار نيلي نگشود بهر حيدر

من هم به محضر تو صورت نمي گشايم

گر افكني جدايي در بين جسم و جانم

ديگر به جان زهرا از خود مكن جدايم

من دختر حسينم هم سنگر حسينم

ماه صفر محرم، شام است كربلايم

خواهم در اين خرابه دور سرت بگردم

ديوار گشته حائل، زانو شده عصايم

ديشب به شوق وصلت تا صبح گريه كردم

امشب بگو اسيران گريند در عزايم

كي گفته در خرابه شب ها گرسنه خفتم

بعد از تو بوده هر شب خون جگر غذايم

داني چرا عدويم تا حدّ مرگ مي زد

فهميده بود از اول من دخت مرتضايم

تا دور او بگردم تا دست او ببوسم

اي كاش همرهت بود عموي با وفايم

هر چند روسياهم آلوده ي گناهم

مولا بگير دستم من «ميثم» شمايم

121- يه عالمه گل يه سبد ستاره

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك نوحه سنگين سنتي

قالب آهنگين

شاعر شاهنوري محمود

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

يه عالمه گل يه سبد ستاره

از دستاي ارباب ما مي باره

به يمن قدمهاي ياس حسين

خدا داره سنگ تموم مي ذاره

كسي اومده كه بهشت منه ، محبت اون خاك و خشت منه

اگر چه بدم ولي نوكرشم ، گدايي اون سرنوشت منه

اي گل ارباب حسين رقيه رقيه (4)

*****

از عالم بالا خبر مي رسه

به شما غم ما سحر مي رسه

رو دستاي زينب داره مي خنده

درخت ولا به ثمر مي رسه

تو عرش خدا پيچيده زمزمه ، وسه ديدنش صف كشيدن همه

به عباس و اكبر و قاسم بگيد ، اگه نديديد همينه فاطمه

اي گل ارباب

ص: 97

حسين رقيه رقيه (4)

*****

وا... گداي در خونتم

يه عمريه مهمون ميخونتم

تمامي بود و نبود مني

ديگه چي بگم آخه ديوونتم

ببين دل من به هوات مي پره ، نگاه تو از همه دل مي بره

نه تنها فقط پدر و عمّه ات ، كه ناز تو شخص خدا مي خره

اي گل ارباب حسين رقيه رقيه (4)

*****

زمين و زمون همگي خاك پاش ، دل عاشقا سرمست نگاش

مي دونم آخر مي كشه همه رو ، مث عمو عباس با اون ابرواش

رقيه تموم وجود منه ، محبت اون همه هست منه

وضو بگيريد بي وضو نمي شه ، به قنداقه اش كسي دست بزنه

اي گل ارباب حسين رقيه رقيه (4)

*****

122- من سينه خسته بابا از پا نشسته بابا

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

من سينه خسته بابا از پا نشسته بابا

چون جوجه ي كوچولو بالم شكسته بابا

بخدا نفسم داره مي گيره

سه ساله غنچه ي تو داره مي ميره

يا ابتا يا حسين(3)

*****

اي باباي خوب من بنگر اشك دختر تو

سرتا پا هستي من به فداي اين سر تو

بشكند دستي كه با سنگ زده بر پيشاني تو

چه كسي كرده يتيمم كي بريده حنجر تو؟

جز نيمه جان ندارم، تاب فغان ندارم

خواهم بگيرمت تنگ، اما توان ندارم

بخدا نفسم داره مي گيره

سه ساله دختر تو داره مي ميره

يا ابتا يا حسين(3)

*****

اي بابا ببين شده كنج ويرانه منزل من

اشكم نُقل مجلس و سر تو شمع محفل من

چه بگويم چه ديده ام يا چه رنجي كشيده ام

تو كه

ص: 98

رفتي غير خدا عمه مي داند و دل من

بنگر قد خميده، جانم به لب رسيده

ماه رخم كبود و، موي سرم سپيده

بخدا نفسم داره مي گيره

سه ساله دختر تو داره مي ميره

يا ابتا يا حسين(3)

*****

123- سلام بر من و ميلاد روح پرور من

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك مرثيه

قالب قصيده

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع نخل ميثم 4

تعداد استفاده 0

متن شعر

سلام بر من و ميلاد روح پرور من

درود بر من و بر لحظه هاي آخر من

من آن سه ساله اسيرم كه بوده در همه عمر

به روي دامن فرزند فاطمه سر من

اگر چه زينت آغوش امّ اسحاقم

قسم به ذات خدا فاطمه است مادر من

سفير خون خدايم سفارتم در شام

امير لشكر اشكم خرابه سنگر من

شبيه فاطمه و زينب و سكينه شدم

گواه ، منظر حسن و تن مطهّر من

چهار ساله ام و با غمي چهل ساله

زمانه ريخته خون جگر به ساغر من

به هر مشاهده مي ديد چشم ثار ا...

جمال فاطمه در عارض منور من

به جنگ پور معاويه آمدم در شام

خدنگ ناله ، كمان آه ، اشك لشكر من

شهادمت و ادب و عشق و استقامت و صبر

كنند يكسره تعظيم در برابر من

گريستم همه شب تا به مرگ خنده زدم

چنان كه خنده دم مرگ زد برادر من

شجاعت است برادر ، شهامت است پدر

حجاب ، مادر من بوده ، صبر دختر من

چو آفتاب ، فروغم به چهره بود حجاب

نشان سيلي دشمن حجاب ديگر من

به احتضار فتادم ز انتظار پدر

نيافت خواب شبي ره به ديده ي تر من

به

ص: 99

موج حادثه ها مي گرفت دستم را

نبسته بود اگر دست هاي خواهر من

نبود وعده ي وصلم اگر خرابه ي شام

كنار نعش پدر مانده بود پيكر من

سلام بر من و حجّ حسينيم تا حشر

كه بود حجّ عظيم و طواف اكبر من

سلام بر من و حجّم كه شد خرابه ي شام

مطاف من عرفات و مقام و مشعر من

به دور رأس پدر هفت بار گرديدم

طواف كعبه كجا و طواف دلبر من

در اين خرابه زيارت كنيد زهرا را

كه روح فاطمه ي طاهره است در بر من

نشانه اي است ز ميراث مادرم زهرا

اگر كبود شده عارض منور من

سرشك غربت زينب خرابه را مي شست

چو خاك ريخت دل شب به جسم لاغر من

نه اين خرابه كه در هر دلي مراست مزار

نه شهر شام كه عالم بود مسخّر من

مزار و بقعه ي من طعنه مي زند به بهشت

كجاست تا كه شود كور خصم كافر من

به شام ، رايحه ي خاك كربلا شنويد

كنار تربت پاكيزه و مطهّر من

گرفته ماه رخم! زينت پدر گرديد

اگر چه رفت به غارت تمام زيور من

وضو ز اشك گرفتم پي نماز وصال

وصال بود جواب سلام آخر من

كبودي رخ خود تا نهان كنم ز پدر

هزار حيف كه بر سر نبود معجر من

حسين بود طپشهاي سينه ي تنگم

حسين بود نفسهاي روح پرور من

رواق كوچك من از جهان بزرگتر است

وجود، گمشده در كلبه ي محقّر من

شرار ناله ام از سوز «ميثم» است بلند

كه بيت بيت بود ناله ي

ص: 100

مكرّر من

124- دنيا چرا جلال تو را در نظر نداشت

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك مرثيه

قالب قصيده

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع نخل ميثم 4

تعداد استفاده 0

متن شعر

دنيا چرا جلال تو را در نظر نداشت

افسوس كز مقام بلندت خبر نداشت

اي مصحفي كه چشم خدا بر فراز ني

يكدم ز آيه هاي رخت چشم بر نداشت

تاريخ غربت علوي در حديث شام

چون صفحه ي رخت سندي معتبر نداشت

تاشام را مدينه كند قبر كوچكت

از تو حسين فاطمه اي خوبتر نداشت

غير از شبي كه بود چراغت سر پدر

يك شب خرابه ي تو چراغ سحر نداشت

عمر كم تو در سفر شام شاهد است

مثل تو سيد الشهدا همسفر نداشت

با آنكه ناله ات جگر سنگ را شكافت

آهت به قلب خصم ستمگر اثر نداشت

هر تير غم كه خواست برد حمله بر دلت

جز سينه ي مقدس زينب سپر نداشت

غير از تو اي سه ساله سفير بزرگ شام

دنيا چنين سفير به سنّ صِغَر نداشت

بي اشك تو خرابه فراموش گشته بود

بي آه تو چراغ اسارت شرر نداشت

زينب به شام با همه ي درد و داغ ها

داغي چو داغ ماتم تو بر جگر نداشت

بر قبر بي چراغ تو تا صبح اشك ريخت

صورت ز روي خاك مزار تو بر نداشت

دُرِّ يتيم فاطمه اش رفت زير خاك

جز اشك ديده بهر عزايش گهر نداشت

دنيا بدان كه جاي كفن آن عزيز جان

جز جامه ي سياه اسارت به بر نداشت

زيبد كند به امت اسلام مادري

آن كودك خرابه نشين كو پدر نداشت

چون آفتاب سوخت در آغوش آفتاب

چتري به غير

ص: 101

زلف پريشان به سر نداشت

جان داد در خرابه كنار سر پدر

چون طايري كه بال زد و بال و پر نداشت

كي ديده يك سه ساله شود فاتح دمشق

دنيا به ياد اين همه فتح و ظفر نداشت

روي كبود و هجر رخ يار و دفن شب

گويي جز ارث فاطمه ارثي دگر نداشت

از كربلا گرفته الي شام دم به دم

با مرگ رو به رو شد و بيم از خطر نداشت

«ميثم» چو اين قصيده ي جانسوز مي سرود

جز اشك و آه و سوز دل و چشم تر نداشت

125- به كودكي شده سرو قدم نهال خميده

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب غزل

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(2)

تعداد استفاده 0

متن شعر

به كودكي شده سرو قدم نهال خميده

ز گيسويم زده در شهر شام صبح سپيده

شده است دامن من رحل و رأس پاك تو قرآن

و يا كه بر سر دستم شكفته لاله ي چيده

به كودكي سر پاك پدر به دامن دختر

مصيبتي است كه من ديدم و كسي نشنيده

روا بود كه به هم دسته گل كنيم تعارف

تو راست خون جبين و مراست اشك دو ديده

سلام بر تو كه زخم سرت دوا نپذيرد

درود بر تو كه خون دلت ز ديده چكيده

درود بر لب خشكيده ي ز چوب كبودت

سلام بر تو و اين حنجر بريده بريده

بگو بگو چه كنم تا شوم شبيه تو بابا

تو راست چهره ي گلگون مراست رنگ پريده

فشار نيزه كجا و دهان تو كه مكرر

زبان ختم رسل را به گاهواره مكيده

به جرم آن كه شنيده شبيه فاطمه هستم

عدو مرا

ص: 102

زده سيلي و عمه آه كشيده

فراز دوش پدر لاله اي چو من نشكفته

به روي خار ستم كودكي چو من ندويده

كدام سينه كه از اين شرر نسوخته «ميثم»

كدام ناله كز اين غم به آسمان نرسيده

126- تو غنچه اي تو سبزه اي تو يك بهشت لاله اي

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب تركيب بند

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

تو غنچه اي تو سبزه اي تو يك بهشت لاله اي

تو مهري و ستاره اي تو ماهي و تو هاله اي

تو از قبيله ي سخا تو جود را سُلاله اي

تو از تبار كرمي كبوتر سه ساله اي

عشق تو كعبه ي دل خسته دلان رقيه جان

رقيه جان رقيه جان رقيه جان رقيه جان

*****

فرشتگان آسمان گِرد سر تو مي پرند

عطر تو را به كهكشان دست به دست مي برند

ناز تو نازنين بدن به اشك ديده مي خرند

به خاطر تو غنچه ها جامه ي خويش مي درند

نام مقدست بود ورد زبان رقيه جان

رقيه جان رقيه جان رقيه جان رقيه جان

*****

لب تو كوثر علي رخ تو ماه فاطمه

سرشته در وجود تو جلال و جاه فاطمه

قسم به ناله هاي تو به سوز و آه فاطمه

نهان به گوشه چشم تو بود نگاه فاطمه

127- من چهل منزل به دنبالت دويدم اي پدر

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد جديد

قالب غزل

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

من چهل منزل به دنبالت دويدم اي پدر

تا در اين ويران به ديدارت رسيدم اي پدر

ديدمت اما نه آن گونه كه مي بردم اميد

من سر ببريده ات در بر كشيدم اي پدر

ص: 103

عشقبازي مي كنم نك با سر ببريده ات

اي كه داغت را به جان و دل خريدم اي پدر

عمه و من زائر رگ هاي خونين توايم

همچو او من هم شهامت آفريدم اي پدر

عمه رگ هاي تنت بوسيد و من رگ هاي سر

اي غريب و تشنه، عريان و شهيدم اي پدر

در كلاس عشق تو شاگرد اول عمه شد

در مسير كربلا از آنچه ديدم اي پدر

تا شنيد از نيزه قرآن خواندنت را سر شكست

ورنه قرآنت به ني من هم شنيدم اي پدر

بردي اصغر را كه آبش داده باز آري چه شد؟

آه كه آن شش ماهه را ديگر نديدم اي پدر

در ميان كشتگانت هم نشان او نبود

هر چه گشتم بين ياران شهيدم اي پدر

يك دل كوچك كجا و سوز غم هاي بزرگ

جاي خون آتش بجوشد در وريدم اي پدر

128- امشب چه خوب سر زدي از آشيانه اي

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد جديد

قالب غزل

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

امشب چه خوب سر زدي از آشيانه اي

كانجا فتاده مرغك بي آب و دانه اي

از اهل بيت خويش به ويران عجب مكن

جز اين غريب خانه نداريم خانه اي

اي يوسف عزيز سرت را خريده ام

با اشك دانه دانه و آه شبانه اي

من با سرت معامله جان و دل كنم

اي سر كه در معامله با حق يگانه اي

آمد به ناله دامن وصلت به دست من

زيرا

ص: 104

نبود بهتر ازينم بهانه اي

تا امشب اي پدر كه به ديدارم آمدي

من را نبود غير نوايت ترانه اي

زحمت كشيده اي به سراغ من آمدي

اي سر كه سرّ مرحمت جاودانه اي

فُلك نجات بهر نجات من آمدي

در ورطه اي كه غم رسد از هر كرانه اي

طاقت نداشتم كه بگيرم سرت به بر

كز من نمانده غير سري بار شانه اي

زان روي خم شدم پي بوسيدن رُخت

اين است حال كودك آتش به لانه اي

از بس مرا زدند تنم درد مي كند

بر عضو عضو من بود از آن نشانه اي

هر كس به هر چه داشت كتك زد مرا پدر

اي كاش تا كه بود فقط تازيانه اي

آن شب كه مي سُرود "مؤيد" رثاي من

با خويش داشت زمزمة عاشقانه اي

129- تا كي ز تن درد فراقم جان بگيرد

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب قصيده

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(1)

تعداد استفاده 0

متن شعر

تا كي ز تن درد فراقم جان بگيرد

امشب دعا كن عمر من پايان بگيرد

گيرم وضو از اشك و رويت را ببوسم

آنسان كه زهرا بوسه از قرآن بگيرد

با من بگو كي ديده يك طفل سه ساله

رأس پدر را بر روي دامان بگيرد

با من بگو كي ديده يك مرغ بهشتي

چون جغد جا در گوشه ي ويران بگيرد

با من بگو كي ديده طفلي در خرابه

اشك پدر را با لب عطشان بگيرد

با من بگو كي ديده اشك ميزباني

خاكستر و خون از

ص: 105

رخ مهمان بگيرد

با من بگو اي جان بابا، با چه جرمي

دشمن هزاران بار از من جان بگيرد

با من بگو كي ديده با رسم تصدق

ريحانه ي زهرا ز مردم نان بگيرد

با من بگو اي جان بابا با چه جرمي

دشمن هزاران بار از من جان بگيرد

دست ار نداري با دو چشم خود دعا كن

زخم دل من از اجل درمان بگيرد

«ميثم» سزد در ماتمم آنسان بگريي

كز سيل اشكت چرخ را طوفان بگيرد

130- مهر و مه را برده اند وماه پاره مانده است

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

مهر و مه را برده اند و ماه پاره مانده است

آسمان در حسرت اين يك ستاره مانده است

هر چه كردم در خرابه تا سحر خوابم نبرد

شيرخواره بر زمين بي گاهواره مانده است

اي كه داري هديه بهر دختر خود مي بري

چند تار گيسويم در گوشواره مانده است

گر چه از گيسوي من در شعله ها چيزي نماند

بر تن من يك لباس پاره پاره مانده است

اين لعينان گوش را با گوشواره مي برند

131- شب و خورشيد و آشيانه ي من

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب قصيده

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(1)

تعداد استفاده 0

متن شعر

شب و خورشيد و آشيانه ي من

نورباران شده است خانه ي من

طَبَقِ نور شد در اين دل شب

پاسخ گريه ي شبانه ي من

بوي بابا رسد مرا به مشام

ابتا مرحبا! سلام، سلام

*****

مصحفِ روي دست من سر تو است

هيفده آيه نقش منظر تو است

زخم هاي سر بريده ي تو

شاهد زخم هاي

ص: 106

پيكر تو است

در رگ حنجر تو ديده شده

كه سرت از قفا بريده شده

*****

تو نبودي فراق آبم كرد

عمه بيدار ماند و خوابم كرد

صوت قرآن تو دلم را برد

لب خشكيده ات كبابم كرد

اي علي بر لب تو بوسه زده!

چوبِ كي برلب تو بوسه زده؟

*****

تا به رويت فتاد چشم ترم

پاره شد مثل حنجرت جگرم

خواستم پا نهي به ديده ي من

پس چرا با سر آمدي به برم

دامن دخت داغديده ي تو

گشت جاي سر بريده ي تو

*****

طفل قامت خميده ديده كسي؟!

مثل من داغديده، ديده كسي؟!

بر روي دست دختر كوچك

سر از تن بريده ديده كسي؟!

من نگويم به من تبسّم كن

با نگاهت كمي تكلّم كن

*****

ماهِ در خاك و خون كشيده ي من!

گل سرخ ز تيغْ، چيده ي من!

كاش جاي سَر بريده ي تو

بود اينجا سَر بُريده ي من

نيزه بر صورتِ تو چنگ زده

كي به پيشاني تو سنگ زده؟

*****

هر كجا از تو نام مي بردم

از عدو تازيانه مي خوردم

وعده ي ما خرابه بود ولي

كاش در قتلگاه مي مردم

به خدا شاميان بدند، بدند

تو نبودي مرا زدند، زدند

*****

كودك وحي كي حقير شود؟

طفل آزاده چون اسير شود؟

از تو مي پرسم اي پدر! ديدي

دختر چارساله پير شود؟

قامت خم گواه صبر من است

گوشه ي اين خرابه قبر من است

*****

حيف از اين لب و دهن باشد

كه بر

ص: 107

او چوبْ بوسه زن باشد

دوست دارم كه وقت جان دادن

صورتت روي قلب من باشد

اشك تو جاري از دو عين من است

بوسه ي من شهادتين من است

*****

شاميان گريه ي مرا ديدند

همگي كف زدند و خنديدند

من گل نوشكفته اي بودم

همه با تازيانه ام چيدند

تازيانه گريست بر بدنم

بدنم گشت رنگ پيرهنم

*****

همه عالم گريستند به من

همچو «ميثم» گريستند به من

دل تنگ عدو نسوخت ولي

سنگ ها هم گريستند به من

گريه بايد براي غربت من

كه شود اين خرابه تربت من

*****

132- اي چراغ شب شهادت من

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك مرثيه

قالب مثنوي

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع نخل ميثم 4

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي چراغ شب شهادت من

اي تماشاي تو عبادت من

جان من! باز بر لب آمده اي

آفتابا! چرا شب آمده اي

اي اميد دل شكسته ي من

اي دواي درون خسته ي من

گلوي پاره پاره آوردي

عوض گوشواره آوردي

نفسم هُرم آتش تب توست

جاي چوب كه بر روي لب توست؟

نگهت قطره قطره آبم كرد

لب خشكيده ات كبابم كرد

كه به قلب رقيه چنگ شده؟

كه به پيشاني تو سنگ زده؟

سيلي از قاتلت اگر خوردم

ارث مادر به كودكي بردم

تنم از تازيانه آزردند

چادر خاكي مرا بردند

آفتاب رخم عيان گرديد

در دو پوشش رويم نهان گرديد

ابر سيلي به رخ حجابم شد

خون فرق سرم نقابم شد

شاميان بي مروت و پستند

ده نفر را به ريسمان بستند

همه را با شتاب مي بردند

سوي بزم شراب مي بردند

من كه كوچكتر از

ص: 108

همه بودم

راه با دست بسته پيمودم

نفسم در شماره مي افتاد

در وجودم شراره مي افتاد

بارها بين ره زمين خوردم

عمه ام گر نبود مي مردم

تا به من خصم حمله ور مي شد

عمه مي آمد و سپر مي شد

بس كه عمه مدافع همه شد

پاي تا سر شبيه فاطمه شد

133- اي كه تويي حسين را نور عين

مشخصات

مناسبت مدح

سبك ولادتي

قالب مثنوي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي كه تويي حسين را نور عين

رقيه خاتوني و بنت الحسين

سه ساله و معلم مكتبي

فروغ بخش ديده ي زينبي

بزرگ عالمي كجا كودكي

باب حوائجي اگر كودكي

134- مشعل فروز ولايت، آيينه ي كوثرم من

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك مرثيه

قالب قصيده

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(1)

تعداد استفاده 0

متن شعر

مشعل فروز ولايت، آيينه ي كوثرم من

زهراي زهرا خصايل، ريحانة الحيدرم من

هر چند هستم به ظاهر، طفل يتيمي سه ساله

حتي چهل سالگان را در كودكي مادرم من

طفلم وليكن چه طفلي، طفل حسين شهيدم

يك فاطمه صبر و ايثار، يك زينب ديگرم من

طفل صغير حسينم، ني ني، سفير حسينم

فرياد سرخ ولايت، خون را پيام آورم من

ناموس بيت الولايم، شام است كرب و بلايم

با يك مدينه كرامت، يك كربلا لشگرم من

وجه خدا شمعِ بزمم، ويرانه ميدان رزمم

شام است تسليم عزمم، از كوه محكم ترم من

پيروز ميدان عشقم، شمشير فتح دمشقم

با عمه ي قهرمانم، هم گام و هم سنگرم من

با قامت كوچك خود، يك اسوه ي استقامت

با صورت نيلي خود، خورشيد روشنگرم من

ياقوت از ديده سفتم، با مردم شام گفتم

آخر چرا

ص: 109

مي زنيدم فرزند پيغمبرم من

شد مصحف پيكرم پر از آيه با تازيانه

يك سوره ي كوچكم، نه! قرآن ز پا تا سرم من

من طاير قدس بودم، مي خواندم و مي سرودم

اكنون كنار خرابه، صيد شكسته پرم من

پيوسته باب المرادم، تا حشر باب الحسينم

شهر شهادت حسين است، بر اين مدينه درم من

شام بلا رزمگاهم، شمشير من تير آهم

هر قطره اشكم سپاهم، كي گفته بي ياورم من

دشمن مرا هم كتك زد، بر چهره، مُهر فدك زد

فهميد از روز اول، بر فاطمه دخترم من

عمرم به پايان رسيده، خون از دو چشمم چكيده

امشب ز رنگ پريده، گل بر پدر مي برم من

«ميثم» به دامان من زن پيوسته دست توسّل

زيرا كه باب الحوائج تا دامن محشرم من

135- بخار آه ره شيشه ي نگاه گرفت

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب رباعي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بخار آه ره شيشه ي نگاه گرفت

خرابه با سر تو بوي قتلگاه گرفت

يتيم و خار مغيلان بهم نمي آيد

عجب مدار كه كار و بار آه گرفت

136- از روي تو اي جانانه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك بوشهري

قالب آهنگين

شاعر حسيني سيد محسن

منبع بهار حسيني

تعداد استفاده 0

متن شعر

از روي تو اي جانانه

شد غرق صفا ويرانه

اي يوسف زهرا امشب

تو شمع و منم پروانه

بگشا دو چشم نازنين را ، ببين من ويران نشين را

در كودكي پيرم پدر جان

بابا حسين بابا حسين جان(3)

*****

هم رنگ پريده دارم

هم اشك چكيده دارم

مانند خم ابرويت

من قد خميده دارم

اي روي دامانم نشسته ، بگو چرا سرت شكسته

بودي كجا اي ماه تابان

بابا حسين

ص: 110

بابا حسين جان(3)

*****

اي ماه كمان ابرويم

من با تو سخن مي گويم

با اشك دو چشمم امشب

رخسار تو را مي شويم

بگو گناه تو چه بوده است ، بابا چرا لبت كبود است

مگر كه خوانده اي تو قرآن

بابا حسين بابا حسين جان(3)

*****

اي روي تو قرص ماهم

اي گرمي اشك و آهم

امشب سر پر خون تو

گرديده زيارتگاهم

من از لبت بوسه بگيرم ، دورت بگردم تا بميرم

جان مي دهم امشب به ويران

بابا حسين بابا حسين جان(3)

*****

137- پدر ز روي تو گلبوسه تا كه من چيدم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك واحد جديد

قالب غزل

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع يك كربلا عطش

تعداد استفاده 0

متن شعر

پدر ز روي تو گلبوسه تا كه من چيدم

بساط زندگي خويش نيز برچيدم

درِ بهشت شهادت گشوده شد به رُخَم

ز لحظه اي كه سرت را به گريه بوسيدم

وفور اشك مجالم نمي دهد يك آن

كه بعد رفتن تو يك زمان نخنديدم

دميده پرتو خورشيد در خرابه و من

همان ستاره ي نزديك تر به خورشيدم

غم بزرگ تو و قلب كوچكم اي واي

گلو بريده دگر دل ز عمر ببريدم

ز بس غبار مصيبت گرفته چشمم را

اگر نبود فروغ سرت نمي ديدم

138- اي دُرّ يگانه ي ولايت

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك مرثيه

قالب مثنوي

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع نخل ميثم 4

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي دُرّ يگانه ي ولايت

محبوبه ي خانه ي ولايت

اي گنج حسين در خرابه

پيوسته به گريه و انابه

اي فاطمه را سرور سينه

زهراي سه ساله ي مدينه

خورشيد به سايه ي نگاهت

ص: 111

غوش حسين جايگاهت

در سنّ صغر بزرگ بانو

عصمت زده پيش پات زانو

تو سوره ي كوثر حسيني

آيينه ي مادر حسيني

بين اسرا امير اسلام

از سوي پدر سفير اسلام

ياد آور فاطمه قنوتت

فرياد حسين در سكوتت

فرياد خدا خدا خدايت

جوشيده ز اشك بي صدايت

دل ها به محبت تو پابست

قرآن حسين بر سر دست

نازك بدنت پر از نشانه

از بوسه ي گرم تازيانه

از خون سرت ز ضربت سنگ

گيسوي مقدست شده رنگ

تو عطر بهشت كربلايي

در شامي و كعبه ي ولايي

تو بود و نبود اهل بيتي

تو ياس كبود اهل بيتي

روي تو حسين را صحيفه

آزرده ز سيلي سقيفه

بر فرق تو ريخت اي گل پاك

خاكستر و سنگ و خار و خاشاك

اي رأس عمو چراغ راهت

كرده ز فراز ني نگاهت

اي ماه به خاك آرميده

برخيز ستاره ات دميده

چشمي بگشا كه دلبر آمد

برخيز كه يار ، با سر آمد

اي چشم حسين! روي حق بين

خورشيد به دامن طبق بين

بر ديدن روي يار امشب

رو پوش بزن كنار امشب

دوران غمت به سر رسيده

گمگشته ات از سفر رسيده

تو لاله و باغبانت اين است

تو ماهي و آسمانت اين است

اين است كه ظهر روز عاشور

با گريه شد از تو كم كمك دور

اين است كه بر تو تاب مي داد

از اشك دو ديده آب مي داد

اين است كه با دلي پر از درد

بر عمه سفارش تو را كرد

اين است كه زير چوب ديدي

قرآن ز دهان او شنيدي

اين هستي توست در

ص: 112

برش گير

گل بوسه ز روي انورش گير

بگشوده دو چشم خود به سويت

با گريه نگه كند به سويت

من داغ گل مدينه دارم

آتش به درون سينه دارم

جان را شرري ز ناله كردم

دل را حرم سه ساله كردم

در ماتم او سياه پوشم

پيچيده صداي او به گوشم

آن طفل يتيم داغ ديده

گويد به سر ز تن بريده

كاي مهر سحر طلوع كرده

مه پيس رخت خضوع كرده

قربان دو چشم نيم بازت

خاموشي و اشك جانگدازت

اين اشك دو ديده ات مرا كشت

رگ هاي بريده ات مرا كشت

شب از سفر آمدي پدر جان

وقت سحر آمدي پدر جان

گرديده به جاي گوشواره

سوغات تو حلق پاره پاره

كي جسم تو را به خون كشيده؟

رگ هاي گلوت را بريده

گيرم كه لبت ز چوب خستند

دندان تو را چرا شكستند

چشم تر و كام خشك داري

از خاك تنور مُشك داري

قرآن و خدنگ ، واي بر من

پيشاني و سنگ واي بر من

خجلت زده از تو و عمويم

از آب ، دگر سخن نگويم

القصه در آن سياهي شب

سر بود و رقيه بود و زينب

بر عمه وفاي خود نشان داد

لب بر لب شه نهاد و جان داد

خاموش چراغ انجمن شد

پيراهن كهنه اش كفن شد

139- اي عراقي ها حجازي ها نوايم سوخته

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي عراقي ها حجازي ها نوايم سوخته

لب ترك خورده زبان زخمي صدايم سوخته

تا كه اشك ريخت قلب خيمه ها آتش گرفت

گوشه ي پيراهنم حتي برايم سوخته

با دو دست كودكانه

ص: 113

مي زدم بر شعله ها

واي بابا يك به يك انگشتهايم سوخته

عمه انگشتان من را در دهانش مي گذاشت

140- مظهر انوار خدا، دومين ام ابيها

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 2-76

تعداد استفاده 0

متن شعر

مظهر انوار خدا، دومين ام ابيها

سوره ي قدر دل ما، هستي ارباب با وفا

آروم و قرار باباست، خدا ميدونه، شبيه زهراست

نذر راش، گلاي احساس، آروم مي گيره، رو دست عباس

مولاتي مدد رقيه مدد رقيه مدد رقيه(2)

*****

چشاشو تا باز مي كنه، با نگاش اعجاز مي كنه

دلمو شوق حرمش، عاشق پرواز مي كنه

هر عاشق حواله داره، ميون دستاش، يه لاله داره

امّيد طواف كوي، گل خوش بوي، سه ساله داره

مولاتي مدد رقيه مدد رقيه مدد رقيه(2)

*****

قبله ي عشق و شور و شين، كعبه ي اُمّيد حسين

مي بره دل از همه، رقيه بنت الحسين

اميد دلاي بي تاب، با گوشه چشمي، دلا رو درياب

شيدايي نداره آداب، منم مجنونِ، ضريح ارباب

مولاتي مدد رقيه مدد رقيه مدد رقيه(2)

*****

141- ما گمشدگانيم به عرفان رقيه

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

ما گمشدگانيم به عرفان رقيه

دلها شده محزون و پريشان رقيه

او دختر معصوم بود و خواهر معصوم

هم عمه معصوم ،نگر شأن رقيه

حاتم كه بود شهره آفاق سخايش

محتاج بود بر در احسان رقيه

پرچم زده در شام نماينده زينب

كنسول گري عشق شد ايوان رقيه

گه سينه زند گاه كند ناله و افغان

اين هيئت پرشور محبان رقيه

ذهنش بنمود عمه مظلومانه بگفتا

از جان خودم سير شدم جان رقيه

رفتي ز برم اي

ص: 114

به من غمزده مونس

دل خون شده چو لاله ز هجران رقيه

گوشواره ي غارت شده ات را بگرفتم

شايد بخندد لب خندان رقيه

رفتم به مدينه نكنم شادي و عشرت

پرسد ز من ار خواهر نالان رقيه

كي خواهر زيباي من عمه به كجا رفت

آخر چه بگويم به عزيزان رقيه

گويم به دل ويران مكان شد به عزيزم

آمد پدرش در شب پايان رقيه

بگرفت به دامان سر خونين حسين را

آلوده به خون شد بله دامان رقيه

لبهاي پدر بوسه زد و جان به رهش داد

بگريست بر او ديده مهمان رقيه

142- روشن شده دو چشم باراني من امشب

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

روشن شده دو چشم باراني من امشب

بهتر ز هر بهشت است مهماني من امشب

آمده باباي من

دلبر زيباي من(2)

يا ابتا يا حسين ابي عبد ا... (2)

*****

شكر خدا دردم مداوا شد اين عقده هم وا شد

روشن دو چشم دختري خسته بر روي بابا شد

ويرانه ي من با گل رويش فردوس اعلا شد

عمه بيا كمك كن ، بنشين دمي كنارم

خواهم ببوسم او را ، اما رمق ندارم

آمده باباي من

دلبر زيباي من(2)

يا ابتا يا حسين ابي عبد ا... (2)

*****

بابا چرا از پيش ما رفتي بي من كجا رفتي

من ماندم و دوري و تنهايي آخر چرا رفتي

از غصه مردم از هماندم كه از كربلا رفتي

اي واي از اين زمانه ، زين جور ظالمانه

بابا بيا دوباره ، ما را ببر به خانه

آمده باباي من

دلبر زيباي من(2)

يا ابتا يا

ص: 115

حسين ابي عبد ا... (2)

*****

بابا ببين سرو قدم خميده جانم به لب رسيده

چون جوجه اي غمديده دختر تو سر زير پر كشيده

هر زخم پايم گويد اين سه ساله بر خارها دويده

اي بهتر از وجودم ، بنگر رخ كبودم

گر عمه ام نمي بود ، تا حال مرده بودم

آمده باباي من

دلبر زيباي من(2)

يا ابتا يا حسين ابي عبد ا... (2)

*****

143- چه طفلي چه طفلي كه پير عالمين است

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

چه طفلي چه طفلي كه پير عالمين است

سراپا سراپا هميشه شور و شين است

به زهرا به حيدر ضياء هر دو عين است

گل عشق گل عشق گل عشق حسين است

ملائك ملائك همه مست سبويش

كواكب كواكب بخندند به رويش

شب قدر شب قدر دخيل تار مويش

بود چشم دو عالم به سويش به سويش

گهي عمويش او را روي دوش بگيرد

گهي عمه اش او را در آغوش بگيرد

دل اهل ولايت همه مست رقيه

همه هستي هستي ز هست رقيه

بگردد همه افلاك روي دست رقيه

رقيه ذكر هر لب رقيه روح مذهب

جگر گوشه ي زهرا عزيز دل زينب

رقيه گل هستي رقيه هستي گل

رقيه بلبل عشق رقيه عشق بلبل

رقيه سنبل نور رقيه نور سنبل

رقيه يا رقيه بود ذكر توسل

رقيه جان اصل است رقيه اصل جان است

كه او عمه ي كوچك به صاحب الزمان است

144- هر كه از عشق رنگ و بو دارد

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب تركيب بند

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 2-76

تعداد استفاده 0

متن شعر

هر كه از عشق رنگ و بو دارد

هر چه

ص: 116

هم باشد آبرو دارد

گر چه از عشق بارها گفتند

باز هم جاي گفتگو دارد

بردن نام عشق جايز نيست

جز بر آنكه لبش وضو دارد

كيست اين خانم سه ساله ي عشق

كه پدر هم هواي او دارد

هر چه كردم مرا دمشق نبرد

دل من نيز آرزو دارد

نه مگر مي شود بغل نشود

نه مگر مي شود عمو دارد

*****

بال جبريل با پرش خوب است

آسمان با كبوترش خوب است

عاشقان مثل ابر بارانند

از همه چشمها ترش خوب است

به گرفتاريم نگاه مكن

جاده ي عشق آخرش خوب است

گر چه طفل پسر نمك دارد

ولي اين بار دخترش خوب است

از همه دختران هر آنكس كه

رفته باشد به مادرش خوب است

بهر بالا نشيني خانم

شانه هاي برادرش خوب است

*****

اي مسيحاي آشناي حسين

خنده هايت گره گشاي حسين

اي كه وقت نزول آيه ي عشق

چادرت مي شود حراي حسين

من چكيده شدم به پاي شما

تو چكيده شدي براي حسين

آفريده شدم براي شما

آفريده شدي براي حسين

عاقبت مي شوم فداي شما

عاقبت مي شوي فداي حسين

من خميده شدم براي شما

تو خميده شدي براي حسين

من تكيده شدم براي شما

تو تكيده شدي براي حسين

هر چه باشد تو عمه ي مايي

زينب دوم سراي حسين

*****

ياد تو ياد مادر آورده

كيست اشك تو را در آورده

اين همه پيش عمه گريه نكن

حاجتت مي شود بر آورده

اي فرشته بلند شو از خواب

يك نفر آمده سر آورده

شوق وصل يتيم گونه ي توست

كه طبق را جلوتر آورده

پدرت

ص: 117

آمده چه آمدني

به گمانم كه معجر آورده

آنكه برده است گوشواره ي تو

داد عباس را در آورده

دخترم اي فرشته ام چه كسي

گوشوار تو را در آورده

*****

145- تو خاك غم گرفته با زخمهاي بي حساب بخواب

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 2-76

تعداد استفاده 0

متن شعر

تو خاك غم گرفته با زخمهاي بي حساب بخواب

ديگه نمي زنه تو رو كسي ميون خواب بخواب

به ياد راه رفتن تو دستو به ديوار مي زنم

با پاره هاي رو سريم نشستمو زار مي زنم

صدام گرفته از گريه تو شام تنهايي

با گريه مي خونم روضه به جاي لالايي، شدم تماشايي

گفتم كه زخمات خوب مي شدند عاقبت اما خوب نشدند

شونه ها تو تكون دادم اما چشات وا نشدند

146- ما داغدار داغ كف پاي لاله ايم

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب رباعي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

ما داغدار داغ كف پاي لاله ايم

آشفته حال قافله ي آه و ناله ايم

هر عاشقي به تير نگاهي دچار شد

ما كشته ي رقيه شهيد سه ساله ايم

147- دختري آمد از قبيله ي نور

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب قافيه پريشان

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 2-76

تعداد استفاده 0

متن شعر

دختري آمد از قبيله ي نور

نذر راهش سبد سبد احساس

صورتش مثل قاب نرگس بود

سيرتش روح صد گلستان ياس

*****

هر فرشته كه مي رسيد از راه

يا اگر جبرئيل مي آمد

به پر روسري گلدارش

تا ببندد دخيل مي آمد

*****

تا كه لب را به خنده وا مي كرد

دل هر ماه پاره را مي برد

هر دلي را به لطف لبخندش

به خدا تا خود خدا مي برد

*****

ص: 118

اره آسيّه هاجر و مريم

زائر هر شب نگاه او

وَ شكوه تمام اين دنيا

گرد و خاك غبار راه او

*****

به صفات حميده اش سوگند

آينه دار حُسن زهرا بود

خاك راهش شفاي هر دردي

او مسيحاتر از مسيحا بود

*****

در ميان قبيله ي خورشيد

در دل هر ستاره جايي داشت

وَ روي موج آبي دلها

مثل مهتاب ردّ پايي داشت

*****

آسمان است و گوشواره ي او

خوشه هاي طلايي پروين

مستجاب الدعاست اين بانو

عطر سبز قنوت او آمين

*****

عطر باغ بهشت دارد او

كه شبيه نسيم مي آيد

يا به روي قنوت پروازش

بال هر يا كريم مي آيد

*****

هر سحر بوسه مي گرفتند از

مقدمش كارواني از خورشيد

ياس ها چلچراغ ايوانش

با همان بالهاي سبز و سپيد

*****

خاك بوسش فرشته، تا مي شد

او براي نماز آماده

بال پرواز ربنايش بود

عطر سيب و ضريح سجاده

*****

آسمان مدينه ي دل را

مهر و ماه و ستاره، كوكب بود

بين اين خانواده اين بانو

همه ي عشق عمه زينب بود

*****

آسمانها ستاره مي ريزد

جبرئيل از جنان به پاي او

دسته گل مي فرستد از جنت

مادرش فاطمه براي او

*****

نه فقط عشق حضرت ارباب

آرزو و اميد عباس است

زينت آسمان آبيِّ

شانه هاي رشيد عباس است

*****

جلوه دارد ميان چشمانش

همه ي مهرباني ارباب

گل بريزيد آمده از راه

دختر آسماني ارباب

*****

مريم است اين وَ يا خود زهراست

كه حريمش پُر از كرامات است

تا قيام قيامت اين بانو

افتخار تمام سادات است

*****

148- بگو اي سر چرا پيكر نداري

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

ص: 119

الب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بگو اي سر چرا پيكر نداري

چرا اي تشنه آب آور نداري

بود انگشت حيرت بر دهانم

چرا انگشت و انگشتر نداري

شدم در اشك و ناله ، دل من خون چو لاله

ببين خم گشته از غم ، قد طفل سه ساله

*****

رخ تو ماه و ابرويت كمان است

چرا در ابر خاكستر نهان است

چرا باغ دو لبهايت خزاني است

گمانم جاي چوب خيزران است

ببين با قلب خونبار ، دو چشم من گهربار

چو زهرا مادر تو ، بود دستم به ديوار

*****

149- مرغ بي قرار دل پر زده از ميون سينه

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب بحر طويل

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 2-76

تعداد استفاده 0

متن شعر

مرغ بي قرار دل پر زده از ميون سينه، دل من راهي شده به سوي كوچه هاي پر نور مدينه، ميون يه خونه ي آسموني، كه پر از عشق و محبت پُرِ از مهربوني، خونه اي كه ملائك ازش مي گيرن نشوني، پر از شور و صفاست، پُرِ از عطر خداست

*****

همه جا پيچيده بوي گل ياس، آخه پا گذاشته توي اين خونه، يه فرشته ي قشنگ و مهربون، يه مليكه اي كه خنده هاش شده، رشك كلّ حوري هاي آسمون، يه گلي كه با نگاش، گلي كه با خنده هاش، دل اهل آسمونو مي بره، نه فقط عزيز آسمونياست، عاشقش خود خداست

*****

كيه اين غنچه ي ياس، كه به پا كرده تو دل همهمه اي، يكي ميگه تو عزيز همه اي، يكي ديگه ميگه با نم نم اشك، عزيزم چقدر مث فاطمه اي، اين عزيز دردونه ي ارباب ماست،

ص: 120

گل زيباي حسين، آره اين رقيه ي كرببلاست

*****

دخترك وقتي كه لبخند مي زنه، تو دل باباش چه غوغايي ميشه، عمه زينب لالايي براش مي خونه هميشه، دختر ناز رباب، وقتي كه آروم آروم مي ره به خواب، گهواره ش مي شه دو دست عمو جون، يه عموي مهربون، يه عموي پهلوون، مي نشوند رقيه رو عمو به روي شونه هاش، يه بوسه مي زد به روي گونه هاش، دخترك دل مي بره از عمو جونش با چشاش، با حرارت نگاش، با لطافت صداش، با حرير خنده هاش، نه فقط از عمو جون، بلكه دل مي بره هر شب از باباش، مي زنه بوسه بابا به صورتش، مثل قرص مهتابه، آره اين ياس سفيد همه ي بود و نبود اربابه، به خدا كه تار و پود اربابه، كيه دلبر حسين، كيه آئينه ي مادر حسين، كيه كوثر حسين، عود و عنبر حسين، عشق خواهر حسين، عطر باور حسين، عشق ارباب اومده، مهر و مهتاب امده، اومده رقيه دختر حسين

150- شب شب شور و حاله ، مستي كنيد حلاله

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك نوحه سنگين سنتي

قالب آهنگين

شاعر شاهنوري محمود

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

شب شب شور و حاله ، مستي كنيد حلاله

پيمونه رو بياريد، مي بريزيد پياله

ببين چه دلنوازه، بر همه چاره سازه

هر كي مي خواد ببينه، بايد وضو بسازه

تو باغ عشق نيلوفر در اومد

براي ساقي امشب ساغر اومد

خدا زهرا رو از نو آفريده

شميم آيه هاي كوثر اومد

رقيه يا رقيه رقيه يا رقيه(2)

*****

ماه شده و مي تابه، خورشيد در نقابه

شبيه عمه زينب، تفسيري از حجابه

عموش تا كه شنفته، گل از

ص: 121

گلش شكفته

خودش كنار گوشش، اذون اقامه گفته

خدا بر دلبر ما موهبت كرد

كه يك دردانه بر او مرحمت كرد

به شكرش بايد او را از هم اكنون

دقيقاً مثل زينب تربيت كرد

رقيه يا رقيه رقيه يا رقيه(2)

*****

امشب كه بيقراريم، حال قشنگي داريم

بايد برا رقيه، چشم روشني بياريم

بگيد كه دلسپرديم، نون و نمك رو خورديم

دلاي خستمونو، كادو برات آورديم

يه عمره مهمون اين خونه هستم

اسير و مست اين ميخونه هستم

درسته نوكر خوبي نبودم

ولي خوب ميدونه ديوونه هستم

رقيه يا رقيه رقيه يا رقيه(2)

*****

151- مژده كه دوباره، دنيا با صفا شد

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

مژده كه دوباره، دنيا با صفا شد

حسين فاطمه، دوباره بابا شد

خداوند داده بهش يه دختر

دختري شبيه روي كوثر

شميمش دلو كرده معطر

مددي مددي يا رقيه(3)

*****

دل ارباب من، غرقه ي احساسه

وقتي كه دخترش، رو دوش عباسه

رقيه كه هستي زمينه

دلبر يل ام البنينه

از لباش حسين بوسه مي چينه

مددي مددي يا رقيه(3)

*****

گر چه او سه ساله است، اما حاجت ميده

برات ديدن، يه زيارت ميده

اومده خوشحال كنه ماها رو

بده تا برات كربلا رو

كنارش ببين فرشته ها رو

مددي مددي يا رقيه(3)

*****

152- قافله رفته بود و من بيهوش

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب قصيده

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

قافله رفته بود و من بيهوش

روي شن زارهاي تفتيده

ماه با هر ستاره اي مي گفت:

بي صدا باش! تازه خوابيده

قافله رفته بود و در خوابم

عطر شهر مدينه پيچيده

خواب ديدم پدر ز باغ فدك

سيب سرخي براي من

ص: 122

چيده

قافله رفته بود و من بي جان

پشت يك بوته خار خشكيده

بر وجودم سياهي صحرا

بذر ترس و هراس پاشيده

قافله رفته بود و من تنها

مضطرب، ناتوان ز فريادي

ماه گفت: اي رقيه چيزي نيست

خواب بودي ز ناقه افتادي

قافله رفته بود و دلتنگي

قلب من را دوباره رنجانده

باد در گوش ماه ديدم گفت:

طفلكي باز هم كه جا مانده!

قافله رفته بود و تاول ها

مانعي در دويدنم بودند

خستگي، تشنگي، تب بالا

سد راه رسيدنم بودند

قافله رفته بود و مي ديدم

مي رسد يك غريبه از آن دور

ديدمش-سايه اي هلالي شكل-

چهره اش محو هاله اي از نور

از نفس هاي تند و بي وقفه

وحشت و اضطراب حاكي بود

ديدم او را زني كه تنها بود

چادرش مثل عمه خاكي بود

بغض راه گلوي من را بست

گفتمش من يتيم و تنهايم

بغض زن زودتر شكست و گفت:

دخترم، مادر تو زهرايم

153- آيينه زاده ام كه اسير سلاسلم

مشخصات

مناسبت ايام اسارت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

آيينه زاده ام كه اسير سلاسلم

هجده ستاره بر سر نيزه مقابلم

ما را زدند مثل اسيران خارجي

دارم هزار راز نگفته در اين دلم

چشم همه به سمت زنان يا به نيزه هاست

غمگين ترين سواره مجروح محملم

آتش گرفت گوشه عمامه ام ولي

زخم زبان به شعله كشيده است حاصلم

مايي كه باغ هاي جنان زير پاي ماست

حالا شده خرابه اين شهر منزلم

داغ رقيه پير نمود اهل بيت را

خون لخته هاي كنج لبش گشته قاتلم

154- پلكي مزن كه چشم ترت درد ميكند

مشخصات

ص: 123

ناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

پلكي مزن كه چشم ترت درد ميكند

پر، وا مكن كه بال و پرت درد ميكند

ميدانم اينكه بعد تماشاي اكبرت

زخمي كه بود بر جگرت درد مي كند

با من بگو كه داغ برادر چه كار كرد

آيا هنوز هم كمرت درد ميكند

مانند چوب خواهش بوسه نميكنم

آخر لبان خشك و ترت درد ميكند

لبهاي تو كبود تر از روي مادراست

يعني كه سينه پدرت درد ميكند

مي خواستم كه تنگ در آغوش گيرمت

يادم نبود زخم سرت درد ميكند

كمتر به اسب نيزه سوار و پياده شو

زاين حجمه هاي سنگ سرت درد ميكند

155- با اشك دانه دانه من كرده ام چراغان

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

با اشك دانه دانه من كرده ام چراغان

مهمان خود بگيرم امشب به روي دامان

ويرانه ام شد غرق نور، آمد پدر از راه دور

عمه گمانم ماه من، آمده از كنج تنور

بابا حسين بابا حسين(4)

*****

اي ميهمان خسته غمت به دل نشسته

دور سرت بگردم چرا سرت شكسته

خوش آمدي اي ميهمان، براي من قرآن بخوان

من بوسه گيرم تا سحر، از جاي چوب خيزران

بابا حسين بابا حسين(4)

*****

رفته شكيبائي ام طفل تماشائي ام

گرفته ضرب سيلي قوّت بينائي ام

اي دين و آئينم پدر، غمگين غمگينم پدر

كجاي اين ويرانه اي، تو را نمي بينم پدر

بابا حسين بابا حسين(4)

*****

شكوه ندارم من ز تو اگر چه دير آمدي

نيمه ي شب به

ص: 124

ديدن دختر پير آمدي

اي سر ببين پاي سرت، امشب بميرد دخترت

از بسكه سيلي خورده ام، گشتم شبيه مادرت

بابا حسين بابا حسين(4)

*****

روي تو قرص قمر بيا و نازم بخر

يا كه بمان در برم يا كه مرا هم ببر

بر دامنم بنشسته اي، اما دلم بشكسته اي

با دخترت قهري مگر، كه چشم خود را بسته اي

بابا حسين بابا حسين(4)

*****

156- مي چكد خون دل از آه من

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك بوشهري

قالب آهنگين

شاعر حسيني سيد محسن

منبع لاله هاي حسيني

تعداد استفاده 0

متن شعر

مي چكد خون دل از آه من

اين طبق شد زيارتگاه من

شام هجرانم سر آمد ، ميهمانم با سر آمد

عمه جان زينب كجايي ، ماه من از در ، در آمد

يا ابتاه ، ببر مرا

*****

مانده در سينه ام كوه دردي

كرده ام با عمه كوچه گردي

هر كجا اشكم بديدند ، سوي طفلت مي دويدند

جملگي با تازيانه ، ناز من را مي خريدند

يا ابتاه ، ببر مرا

*****

شد پريشان موي خم در خمم

رو به پايان آمد عمر كمم

اي تمام بود و هستم ، در غمت از پا نشستم

گر پريشان مانده مويم ، شانه مي افتد ز دستم

يا ابتاه ، ببر مرا

*****

157- مي دوني كه از كي تنهام گذاشتي

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

مي دوني كه از كي تنهام گذاشتي

تو كه از اين عادتا بابا نداشتي

هميشه منو روي دوشت مي ذاشتي

مي دوني خواب هر شبم تو بودي بابا

مي ديدم سر مي ذارم روي پاهات شبها

واي دل من ابتاه يا حسين(3)

*****

چشاي من از غم

ص: 125

تو غرق آبه

بي تو بابا زندگي برام عذابه

گريه مي كنم برا اهل خرابه

تا دشمن مي رسه توي خرابه بابا

جز عمّه سنگري ديگه ندارم اينجا

واي از دل من ابتاه يا حسين (3)

*****

مي دوني يه شب كه تو صحرا خوابيدم

توي خواب مادر مجروح تو ديدم

ولي با تازيونه از خواب پريدم

بابا جون هر چي گفتم كه يتيمم اما

پشت اسب منو مي كشيد به روي خارا

واي از دل من ابتاه يا حسين (3)

*****

158- ديشب تو خواب ديدم بابا شونه به موهام ...

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

ديشب تو خواب ديدم بابا شونه به موهام كشيدي

تا گريه كردم دست تو به روي چشمام كشيدي

حالا كه رو دومن من نشستي آروم ندارم

با اشك چشمام روي زخماي تو مرهم مي ذارم

دلم گرفته از اين غريبي، چرا بابا جون شيب الخضيبي

باباي مظلوم(4)

*****

چهل تا منزل سر تو سايه بون سرم شده

بابا ببين صورت من شبيه مادرم شده

بذار كه درد دل كنم يه قدري بالاي سرت

چند شبه كه گذشته و چيزي نخورده دخترت

بي تو خرابه تاريك و سرده، ببين دل من هوا تو كرده

باباي مظلوم(4)

*****

159- لالاي لالاي اي دختر خسته بخواب

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

لالاي لالاي اي دختر خسته بخواب

لالاي لالاي اي دل شكسته بخواب

*****

نيمه ي شب هنوزم بيداري آروم جونم گل محزونم

هنوز عمه نمرده بخواب من خودم لالايي برات مي خونم

پلكاتو ببند لالا لالا، جاي تو مي گم بابا بابا

منهم مث تو ديدم ديدم، رأس باباتو رو نيزه ها

*****

ص: 126

را اي بلبل من با سوز جگر مي نالي چنين مي خوني

به آب ديده ي خود عالم رو به آتيش غم تو مي كشوني

خونين جگرم گريه مكن، من خسته ترم گريه مكن

آيينه ي زهرايي بنگر، خم شد كمرم گريه مكن

*****

160- كاري كن عمه پاي غم به گل بشينه

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

كاري كن عمه پاي غم به گل بشينه

لرزيدن دست منو بابام نبينه

جاي شراره مونده روي دامن من

دل نمي كند آتيش خيمه از تن من

بابام بابام بابام بابام حسينه(2)

*****

نگاه به اين صورت چون گلم كن عمه

اين شب آخره تحملم كن عمه

حلال كن اين كبوتر و تا به هميشه

بازوت ديگه از اين به بعد كبود نمي شه

بابام بابام بابام بابام حسينه(2)

*****

161- منم آن گنج الهي كه به ويرانه نهانم

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك مرثيه

قالب قصيده

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع يك ماه خون گرفته(2)

تعداد استفاده 0

متن شعر

منم آن گنج الهي كه به ويرانه نهانم

گر چه طفلم به خدا بانوي ملك دو جهانم

يم رحمت شده هر قطره اي از اشك روانم

عظمت، فتح، ظفر، سايه اي از قدّ كمانم

ابر سيلي است نقاب رخ همچون قمر من

چادر عصمت زهراست همانا به سر من

*****

زده از پنجه ي دل دخت علي شانه به مويم

جاي گلبوسه ي زهرا و حسين است به رويم

مِهر را مُهر نماز آمده خاك سر كويم

گه در آغوش پدر ، گاه سر دوش عمويم

پاي تا سر همه آئينه ي زهراست وجودم

شاهدم اين قد خم گشته و اين روي كبودم

*****

اشك من خون شده و در

ص: 127

رگ دين گشته روانه

گل داغم زده در باغ دل عمه جوانه

همه جا گشته عزا خانه ي من خانه به خانه

شده از اجر رسالت بدنم غرق نشانه

خارها بود كه مي رفت فرو بر جگر من

پدرم از سر ني ديد چه آمد به سر من

*****

دم به دم بر جگرم زخم روي زخم نشسته

دلم از داغ كباب و سرم از سنگ شكسته

رخ نيلي، لب عطشان، دل خونين ، تن خسته

گره از خلق گشايم به همين بازوي بسته

به رخم اشك فراق و به لبم بوده خطابه

نغمه ام يا ابتا و قفسم گشته خرابه

*****

طوطي وحي ام و پر سوخته ي شام خرابم

لحظه لحظه غم هجران پدر كرده كبابم

پدر آمد دل شب گوشه ي ويرانه به خوابم

ريخت از ديده بسي بر ورق چهره گلابم

گفت رويت ز چه نيلي شده زهراي سه ساله

مگر از باغ فدك بوده به دست تو قباله

*****

هر چه آمد به سرت من سر ني بودم و ديدم

آن چه را زخم زبان با جگرت كرد شنيدم

تو كتك خوردي و من بر سر ني آه كشيدم

اين بلايي است كه روز ازل از دوست خريدم

قاتل سنگدلم چون به تو بي واهمه مي زد

ديدم انگار كه سيلي به رخ فاطمه مي زد

*****

حيف از آن خواب كه تبديل به بيداري من شد

گرم از شعله ي دل بزم عزاداري من شد

عمه ام باز گرفتار گرفتاري من شد

نه خرابه كه همه شام پر از زاري من شد

لحظه اي رفت كه دلدار به دلداري

ص: 128

ام آمد

يار رؤيايي ام اين بار به بيداري ام آمد

*****

شب تار و طبق نور و من و رأس بريده

من چو يك بلبل پر سوخته او چون گل چيده

گفتم اي يار سفر كرده ي از راه رسيده

من يتيمم ز چه رو اشك تو جاري است ز ديده

آرزويم همه اين بود كه روي تو ببوسم

حال بگذار كه رگهاي گلوي تو ببوسم

*****

عمه جان باغ ولايت ثمر آورده برايم

عوض ميوه ي ناياب سر آورده برايم

سر باباست كه خون جگر آورده برايم

صورت غرقه به خون از سفر آورده برايم

اي نبي از دل و جان لعل لبان تو مكيده

چه كسي تيغ به رگ هاي گلوي تو كشيده

*****

از همان دست كه رگهاي گلوي تو بريده

مانده بر ياس رخ نيلي من جاي كشيده

بعد از آن ضربه جهان گشته مرا تار به ديده

يادم افتاد از آن كوچه و زهراي شهيده

زير لب يا ابتا داشتم و زمزمه كردم

گريه بر مادر مظلومه ي خود فاطمه كردم

*****

طاير وحي ام و در كنج قفس ريخت پَرِ من

شسته شد دامن ويرانه ز اشك بصر من

كس ندانست و نداند كه چه آمد به سر من

سوز «ميثم» نبود جز شرري از جگر من

گريه ها عقده شده يكسره در ناي گلويم

غم دل را به تو و عمه نگويم به كه گويم؟

*****

162- مي خوام كه امشب جونمو فدات كنم

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

مي خوام كه امشب جونمو فدات كنم

بشين مي خوام يك دل سير نيگات كنم

مي خوام يه خورده

ص: 129

درد دل برات كنم

داره بارون مي باره

*****

نميدوني به سرم چي اومده

نمي دوني يتيمي چقدر بده

هر كي از راه رسيده منو زده

داره بارون مي باره

*****

چشاي خستتو بيا و وا نكن

به صورت كبود من نيگا نكن

زخمه لبات بيا منو دعا نكن

داره بارون مي باره

*****

روي دامن ميذارم من سر تو

من مي بوسم رگاي حنجر تو

تو ببين تو صورتم مادر تو

داره بارون مي باره

*****

قاصدكا از پيش من خبر دارند براي تو

زنجير پاهام نمي ذاشت تا برسم بپاي تو

اشكاي عمه مي ريزه شباي بي تابي من

كابوس سر بريدنه دليله بي خوابي من

نسيم گرم موي حواسمو داده به باد

از بس كتك خورده سرم هيچ چيزي يادم نمياد

163- حاتم كه ز جود شهرتي پيدا كرد

مشخصات

مناسبت مدح

سبك ولادتي

قالب رباعي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

حاتم كه ز جود شهرتي پيدا كرد

تا بر تو رسيد سفره اش را تا كرد

قربان دو دست كوچكت بي بي جان

كز خلق گره هاي بزرگي وا كرد

164- خدا دوباره فيض ديگري داد

مشخصات

مناسبت ولادت

سبك ولادتي

قالب مثنوي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

خدا دوباره فيض ديگري داد

حسين را عطيه دختري داد

چه دختري قبله ي عشق همه

تمام قد آينه ي فاطمه

دختري از نژاد كوثر و نور

كه رشك مي برد به عصمتش حور

دختر سجاده ي راز و نياز

صحيفه ي فاطمه را سر آغاز

عصاره ي ولايت حسين است

چكيده ي شجاعت حسين است

ز ديدنش حسين حظّ مي برد

ناز رقيه را به جان مي خرد

همه به دام مهرش افتاده اند

ص: 130

ز نمك علي به او داده اند

گل بهار زينب و حسين است

دار و ندار زينب و حسين است

خداي را جلوه و مظهر است او

كه خواهر عليِ اكبر است او

گاه سخن چشم همه به سويش

مي شكفد گل از لب عمويش

فقط نه مست گشته از كلامش

قيام مي كند به احترامش

خاطر او بين همه عزيز است

به گردنش ستاره سينه ريز است

حاجت مه نه جز نظاره ي او

فلك نگين گوشواره ي او

نه مهربان كه مهربانترين است

هر نفسش مسيح آفرين است

جلوه ي خورشيد هم از نقابش

حور و ملك ملازم ركابش

روح الامين به درگهش حاجب است

سجده به خاك حرمش واجب است

مِلك جنان به نام او خورده است

نهر عسل ز جام او خورده است

نجابت و حيا ترانه ي او

جود و كرم نم خزانه ي او

به منزلت چه گويمش كم اوست

دل خدا شكسته ي غم اوست

بسان لاله در دلش غم اندوخت

ميان شعله هاي خيمه ها سوخت

در آتش فراغ و داغ جوشيد

به تن لباس تازيانه پوشيد

اسير حلقه هاي زنجير شد

نشد چهل رو عجب پير شد

زخم فدك ارث به او رسيده

گرسنه و تشنه شده شهيده

165- اي اختر مدينه و ماه منير شام

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك واحد جديد

قالب قصيده

شاعر مؤيد سيد رضا

منبع شب شعر عاشورا 10

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي اختر مدينه و ماه منير شام

بر آفتاب روي تو هر روز و شب سلام

تو فاطمي نژادي و نامت رقيه است

نور دل حسيني و پرورده ي كرام

هم خود كريمه هستي و هم دختر

ص: 131

كريم

هم خواهر امامي و هم دختر امام

چشم اميد ماست بسويت هميشه وقت

روي نياز ماست به كويت علي الدوام

گر كوچكي چو نقطه ي پرگار عالمي

بي نقطه هيچ دايره نپذيرد انسجام

در رشته ي اسارت اگر جان سپرده اي

سر رشته ي امور به دستت بود مدام

اي رفته پا به پاي اسيران دشت خون

تا دير و تا خرابه و زندان و بزم عام

هم محمل مجاهده ي دختر علي

همسنگر مبارزه ي چارمين امام

پيدا بود كه واقعه ي كربلاي عشق

با جان نثاري تو به ويرانه شد تمام

تفسير خون سرخ حسيني به مرگ توست

اي يادگار خون خدا در ديار شام

شد آب، قلب كوچكت از شعله هاي غم

تا آنكه ريخت شهد شهادت تو را به كام

بودت غمي عميق كنم وصف با چه حال

ديدي هزار داغ دهم شرح از كدام

دلها شده است مركز غم از مصيبتت

وقتي تو را به غمكده ي شام شد مقام

با سر پدر به ديدنت آمد كه هيچ گاه

از دخترش نكرده كس اين گونه احترام

روحت به عزم بدرقه اش رفت تا بهشت

جسمت گرفت در دل آن غم سرا مقام

سر زد ز داغ هاي دلت لاله ها ز خاك

آن لاله هاي سرخ كه شد دست انتقام

مهرت چراغ محفل ارباب معرفت

قبرت براي اهل نظر مركز پيام

دلها به سوي توست پس از سالها هنوز

اي گنبدت منادي پيروزي قيام

ما را بر آستان تو روي ادب همه

ما را به پيشگاه تو عرض دعا تمام

با دستهاي كوچكت از ما بگير دست

اي دختر

ص: 132

صغير حسين اي رقيه نام

166- بر اهل بيت فاطمه نور دو عين اوست

مشخصات

مناسبت مدح و مرثيه

سبك ولادتي

قالب قصيده

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

بر اهل بيت فاطمه نور دو عين اوست

تك بيت ناب شعر دل عالمين اوست

مصداق آنچناني عشق حسين اوست

عشاق را تبلوري از شور و شين اوست

در كودكي مدرّس پيران مكتب است

در عاشقي محصّل ممتاز زينب است

*****

صدها فرشته دل شده ، بي تاب او شوند

گيرند اذن تا به در باب او شوند

يكدم به افتخار شرفياب او شوند

خوشرنگ و بو تر از گل شاداب شوند

او بر امام دختر و عمّ و اُخيّه است

سرتابپاي فاطمه نامش رقيه است

*****

او بلبل يگانه ي گلخانه ي خداست

او راز آسماني اولاد مصطفي است

او چشمه اي ز كوثر و خود كوثري جداست

پيغمبر سه ساله ي صحراي كربلاست

167- خار مغيلان

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب نثر

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

يك گياه شناس: خار مغيلان اگر بپاي كسي فرو برود علاوه بر درد و سوزشي كه داره يه حالت بي حالي و بيهوشي به آدم دست ميده اين خار يه انسان بزرگ را از پا مي اندازد

168- مرا نيلي چو رنگ برگ كردند

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب رباعي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

مرا نيلي چو رنگ برگ كردند

خزان نيلوفر صد برگ كردند

نگو كنج خرابه مُرد آن طفل

بگو عمه، مرا دق مرگ كردند

169- شعر پرواز كودكانه در مورد حضرت رقيه (ع)

مشخصات

مناسبت شهادت

سبك ولادتي

قالب رباعي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

توي خواب ديشب ميديدم بابا اومد تو خرابه

گفت كه غمگين نشي يك وقت كه نشستي تو خرابه

من توي آغوش

ص: 133

بابام خواباي خوبي ميديدم

حرفاي قشنگ اونو با دل و جون ميشنيدم

درد دل كردم و گقتم بي شما چه ها كشيدم

توي اين يك ماهه بابا يه روز خوشي نديدم

گاه سواره توي زنجير گاه پياده ميدويدم

بابا جون از اين جماعت چه مصيبتا كشيدم

توي آغوش پدرجون خوابيدم واسه هميشه

آخه بي باباي خوبم زندگي هرگز نميشه

بعد من انگار آوردن طبقي اون نابكارا

كه تو اون گذاشته بودن سر نازنين بابا

اخه بعد مردن من تو خرابه انقلاب شد

وضع و حال عمه زينب بعد از اون خيلي خراب شد

دشمنا تا كه شنيدن دختري به ياد بابا

گريه كرده تا دم صبح رفته با غصه ز دنيا

سر بابا مو آوردن تو خرابه تا بفهمم

كه ديگه بابا ندارم تا يتيمي رو بفهمم

ولي من اونوقت بابامو تو بهشت باهام ميديدم

پاهام اونجا ديگه خوب بود دنبال اون ميدويدم

ديگه حالا تو بهشتم من ديگه غمي ندارم

من سرم رو ديگه هرشب رو سينه بابام ميذارم...........

4- پژوهشی در هويت تاريخی حضرت رقيه عليهاالسلام

مشخصات كتاب

پديد آورنده : ابوالفضل هادي منش

ناشر : مجله حوزه

مقدمه

در واپسين سال هاي عمر معاويه، روزگاري كه زياده خواهي هاي او سايه اي سنگين از فساد و تباهي بر جامعه مسلمين انداخته بود،

تولد رقيه عليهاالسلام تولد نوزادي دختر به نام رقيه (عليهاالسلام) شادي و شعف را به خانه گلين و ساده امام حسين (عليه السلام) فرا خواند و اشك شوق را مهمان نگاه هاي منتظر كرد و امام، آرامش كوتاه و زودگذري در سايه خرسندي از مولود خجسته خود پيدا كرد و لبخندي از سرور بر چهره خسته و

اندوهگين اش

ص: 134

از ظلم و جور زمانه نشاند؛ زمانه اي كه هتاكي به خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و دشنام دادن به اميرالمؤمنين (عليه السلام) سكه

رايج شده بود. تزوير و رياكاري چنان در بافت جامعه نفوذ كرده بود كه كسي به چشم هاي خود نيز اعتماد نداشت. اين در حالي بود كه سنگيني

زخم تمام اين معضلات ريشه دار، بر قلب امام وارد مي آمد. معاويه اما، با همه فريبكاري و نيرنگي كه داشت، در برابر فرشته مرگ، بي چاره و

ذليل مي نمود و آن گاه كه مرگ گريبانش را گرفت، بي هيچ مقاومتي تسليم شد و پسر مي گسار و شهوت پرست او بر اريكه اي كه بيست سال،

پدرش بر آن تن، و دنيا پرستان بر آن رخ ساييده بودند، تكيه زد. در چنين روزگاري بود كه صداي زنگ شتران از مقصد مدينه به سوي آينده اي روشن و تابناك به وسعت تاريخ، برخاست و در رهگذرحوادث و رويدادهاي اين سفر پردرد و رنج، رقيه (عليهاالسلام) به تماشا ايستاده و عروج خود را انتظار مي كشيد. اگر چه بسياري از منابع تاريخي، نام او را در خاطره خود حفظ نكرده اند، اما دلايل گويايي بر اثبات وجود او در دست است كه در جاي

خود بدان اشاره خواهد شد. نوشتار حاضر، رهاوردي است از چكيده آن چه تاريخ، به نام و خاطره رقيه (عليهاالسلام) در خود ثبت كرده است و تلاش دارد تا دريچه اي به

اقيانوس بي كران درد و رنج دخترك خورشيد بگشايد و قطره اي از درياي معرفت و بينش او را در كام تشنگان زلال حقيقت بريزد، اما

ص: 135

گفتني

است به دليل نبود منابع كافي و محدود بودن شرح حال او، نگارنده بيشتر به بيان آن چه درباره ايشان نگاشته اند، همت ورزيده است تا مخاطب

به مطالبي كه نقل شده، اشراف يابد. از اين رو، بدون داوري در مورد اخبار نقل شده، به گردآوري آن دست يازيده است.

ميلاد كوثر ثاني

هوا گرم بود و سكوت، خيره خيره، پرده سياه شب را تماشا مي كرد. شهر در تاريكي فرو رفته بود. پنجره خانه اي در شهر، گرم انتظار و محو

گفت و گوي شب با ستارگانش بود. نسيم، بر ديوارهاي آفتاب خورده خانه مي وزيد. قلب شهر، از تنها پنجره باز و روشن خود مي تپيد و همه

به انتظار نشسته بودند كه ناگاه صداي گريه نوزادي خجسته، احساس شب را به بازي گرفت. اشك شوق بر گونه ها غلتيد و لب ها، يك صدا،

ترانه لبخند سرودند. غنچه اي ديگر، به باغ حسين (عليه السلام) روييده بود و همه بر گلبرگ رخش، غنچه هاي عاطفه نثار مي كردند. رقيه (عليهاالسلام) در آن شب

شكفت، و مادر تاريخ، كتاب كهن خويش را گشود و بر صفحه اي مبهم از آن، قلم را به تكاپو واداشت. ولي آن صفحه مبهم تاريخ، در كوران

تاخت و تازهاي روزگار، از دفتر گذار زمان جدا گشت و از حافظه آن ناپديد گرديد. در كتابچه كوچك زندگاني رقيه (عليهاالسلام)، لحظه

روييدنش بدون هيچ سطري، سفيد ماند و نام هيچ روزي به عنوان زادروزش ثبت نگرديد. درباره سنّ شريف حضرت رقيه (عليهاالسلام) نيز در ميان تاريخ نگاران اختلاف نظر وجود دارد. اگر اصل تولد ايشان را بپذيريم، مشهور اين

است

ص: 136

كه ايشان سه يا چهار بهار بيشتر به خود نديده و در روزهاي آغازين صفر سال 61 ه .ق، پرپر شده است.

مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام)

بر اساس نوشته هاي بعضي كتاب هاي تاريخي، نام مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام)، امّ اسحاق است كه پيش تر همسر امام حسن مجتبي

(عليه السلام) بوده و پس از شهادت ايشان، به وصيت امام حسن (عليه السلام) به عقد امام حسين (عليه السلام) درآمده است.1 مادر حضرت

رقيه(عليهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضيلت اسلام به شمار مي آيد. بنا به گفته شيخ مفيد در كتاب الارشاد، كنيه ايشان بنت طلحه است.2 نام مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) در بعضي كتاب ها، ام جعفر قضاعيّه آمده است، ولي دليل محكمي در اين باره در دست نيست. هم چنين

نويسنده معالي السبطين، مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر يزدگرد سوم پادشاه ايراني، معرفي مي كند كه در حمله مسلمانان به

ايران اسير شده بود. وي به ازدواج امام حسين (عليه السلام) درآمد و مادر گرامي حضرت امام سجاد (عليه السلام) نيز به شمار مي آيد.3 اين مطلب از نظر تاريخ نويسان معاصر پذيرفته نشده؛ زيرا ايشان هنگام تولد امام سجاد (عليه السلام) از دنيا رفته و تاريخ درگذشت او را 23

سال پيش از واقعه كربلا، يعني در سال 37 ه .ق دانسته اند. از اين رو، امكان ندارد او مادر كودكي باشد كه در فاصله سه يا چهار سال پيش از

حادثه كربلا به دنيا آمده باشد. اين مسأله تنها در يك صورت قابل حل مي باشد كه بگوييم شاه زنان كسي غير از شهربانو (مادر امام سجاد

(عليه السلام)) است.

ص: 137

نام گذاري حضرت رقيه (عليهاالسلام)

رقيه از «رقي» به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است.4 گويا اين اسم لقب حضرت بوده و نام اصلي ايشان فاطمه بوده است؛ زيرا نام رقيه در شمار دختران امام حسين (عليه السلام) كمتر به چشم مي خورد و به اذعان برخي منابع، احتمال اين كه ايشان همان فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) باشد، وجود دارد.5 در واقع، بعضي از فرزندان امام حسين (عليه السلام) دو اسم داشته اند و امكان تشابه اسمي نيز در فرزندان ايشان وجود دارد. گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعا وجود دارد. چنانچه در كتاب تاريخ آمده است: «در ميان كودكان امام حسين

(عليه السلام) دختر كوچكي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (عليه السلام) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست مي داشتند، هر فرزند دختري كه

خدا به ايشان مي داد، نامش را فاطمه مي گذاشت. همان گونه كه هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (عليه السلام) وي را علي

مي ناميد».6 گفتني است سيره ديگر امامان نيز در نام گذاري فرزندانشان چنين بوده است.

نام رقيه در تاريخ

اين نام ويژه تاريخ اسلام نيست، بلكه پيش از ظهور پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) نيز اين نام در جزيرة العرب رواج داشته است. به

عنوان نمونه، نام يكي از دختران هاشم (نياي دوم پيامبر (صلي الله عليه وآله)) رقيه بود كه عمه حضرت عبداللّه ، پدر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به

شمار مي آيد.7 نخستين فردي كه در اسلام به اين اسم، نام گذاري گرديد، دختر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و حضرت خديجه بود. پس از

ص: 138

اين نام گذاري،

نام رقيه به عنوان يكي از نام هاي خوب و زينت بخش اسلامي درآمد. اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نيز يكي از دخترانش را به همين اسم ناميد كه اين دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقيل (عليه السلام)

درآمد. اين روند ادامه يافت تا آن جا كه برخي دختران امامان ديگر مانند امام حسن مجتبي (عليه السلام)،8 امام حسين (عليه السلام) و دو تن از

دختران امام كاظم (عليه السلام) نيز رقيه ناميده شدند. گفتني است، براي جلوگيري از اشتباه، آن دو را رقيه و رقيه صغري مي ناميدند.9

خاستگاه تربيتي

حضرت رقيه (عليهاالسلام) در خانواده اي پرورش يافت كه پدر، مادر و فرزندان آن، همگي به عالي ترين فضيلت هاي اخلاقي و پارسايي

آراسته بودند. افزون بر آن، فضاي دل انگيز شهر پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه شميم روح فزاي رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، علي (عليه السلام) و فاطمه

(عليه السلام) هنوز در آن جاري بود و مشام جان را نوازش مي داد، در پرورش او نقشي بزرگ داشت. او در خانواده اي رشد يافت كه همگي

سيراب از زلال معرفت امام حسين (عليه السلام) بودند؛ خانواده اي كه از بزرگ ترين اسطوره هاي علم و ادب و معرفت و ايثار مانند زينب كبري

(عليهاالسلام)، اباالفضل العباس (عليه السلام)، علي بن الحسين (عليه السلام)، علي اكبر (عليه السلام) و... تشكيل شده بود. حضرت رقيه (عليهاالسلام) در مدت عمر كوتاه خود در دامان اين بزرگواران، به ويژه پدر گرامي اش امام حسين (عليه السلام) پرورش يافت و با

وجود همان سن كم، به عنوان يكي از زيباترين اسطوره هاي ايثار

ص: 139

و مقاومت در تاريخ معرفي گرديد.

ديگر دختران امام حسين (عليه السلام)

در مورد تعداد فرزندان دختر امام حسين (عليه السلام) در ميان تاريخ نويسان، اختلاف نظر وجود دارد. بيشتر آنان دو دختر به نام هاي سكينه

و فاطمه براي حضرت ذكر كرده اند و برخي ديگر تعداد دختران حضرت را تا هشت نفر نيز برشمرده اند. در اين جا برخي از ديدگاه ها را بيان

مي كنيم. 1. علامه ابن شهر آشوب و محمد بن جرير طبري كه از تاريخ نويسان بزرگ اسلام هستند، از سه دختر به نام هاي سكينه، فاطمه و زينب نام

برده اند.102. ميرزا حبيب اللّه كاشاني، شمار پسران حضرت را سيزده تن به نام هاي علي اكبر، علي اوسط، علي اصغر، محمد، جعفر، قاسم، عبداللّه ،

محسن، ابراهيم، حمزه، عمر، زيد و عمران دانسته است و تعداد دختران حضرت را هشت نفر مي داند؛ به نام هاي فاطمه كبري، فاطمه صغري،

زبيده، زينب، سكينه، ام كلثوم، صفيه و دختري كه در شام از دنيا مي رود و نامي از او به ميان نمي آورد. او بر اين باور است كه اين چند گانگي تنها

در اسم آن ها بوده و بيشتر آنان در مسمّي شريك اند؛ زيرا امام حسين (عليه السلام) در تاريخ به كمي فرزند معروف بوده اند. پس ممكن است

بعضي از اولاد ايشان دو اسم داشته باشند يا حتي نام نوه هاي ايشان نيز در رديف فرزندان شان قرار گرفته باشد و يا به دليل سرپرستي بعضي

يتيمان بني هاشم مانند فرزندان امام مجتبي (عليه السلام) به اشتباه، نام آنان نيز در شمار فرزندان ايشان دانسته شده باشد.113. علي بن عيسي

ص: 140

اربلي، نويسنده كتاب معروف كشف الغمّة في معرفة الائمة، مي نويسد: امام حسين (عليه السلام) شش پسر و چهار دختر

داشت. با اين حال، او هنگام برشمردن دختران حضرت، نام سه نفر _ زينب، سكينه و فاطمه _ را مي برد و از نفر چهارم سخني به ميان

نمي آورد12 كه احتمال دارد چهارمين آن ها، حضرت رقيه (عليهاالسلام) باشد. 4. علامه حايري، در كتاب معالي السبطين، مي نويسد: برخي مانند محمد بن طلحه شافعي (از عالمان اهل تسنن) مي نويسند: امام حسين

(عليه السلام) ده فرزند داشته كه عبارت بوده اند از: شش پسر و چهار دختر. سپس مي افزايد: دختران او عبارت اند از: سكينه، فاطمه صغري،

فاطمه كبري، و رقيه (عليهاالسلام). آنگاه در مورد رقيه (عليهاالسلام) مي نويسد: رقيه (عليهاالسلام) پنج يا هفت سال داشت و در شام درگذشت كه

مادرش، شاه زنان، دختر يزدگرد است.13 به همين اندك بسنده مي كنيم و تحقيق بيشتر در اين زمينه را به فصل هاي آينده موكول مي كنيم.

پژوهشي در ديدگاه هاي تاريخي در مورد حضرت رقيه (عليهاالسلام)

در بعضي كتاب هاي تاريخي، نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) آمده، ولي در بسياري از آن ها نامي از ايشان برده نشده است. اين احتمال وجود

دارد كه تشابه اسمي ميان فرزندان امام حسين (عليه السلام)، سبب پيش آمدن اين مسأله شده باشد. هم چنان كه بعضي از كتاب ها به اين مسأله

اذعان دارند و بنابر نقل آن ها، حضرت رقيه (عليهاالسلام) همان فاطمه صغري (عليهاالسلام) است. در چگونگي درگذشت ايشان نيز اختلاف نظر

وجود دارد كه در اين جا به اين دو مسأله خواهيم پرداخت.

طرح بحث

براي روشن شدن اين مطلب، بحث را با

ص: 141

طرح يك پرسش بنيادين و بسيار مشهور آغاز مي كنيم كه: آيا نبودن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام)

در شمار فرزندان امام حسين (عليه السلام) در كتاب هاي معتبري چون ارشاد مفيد، اعلام الوري، كشف الغمة و دلائل الامامة، بر نبودن چنين

شخصيتي در تاريخ دلالت دارد؟ با بيان چند مقدمه، پاسخ اين پرسش به خوبي روشن مي شود: 1. در دوره زندگاني ائمه اطهار (عليهم السلام) و در صدر اسلام مسائلي مانند كمبود امكانات نگارشي، اختناق شديد حكمرانان اموي، كم

توجهي به ثبت و ضبط جزئيات رويدادها، فشار حكومت بر سيره نويسان، جانب داري ها و... سبب بروز بعضي اختلافات در نقل مطالب

تاريخي مي شده است. 2. در اثر تاخت و تازها و وجود بربريت و دانش ستيزي بعضي حكمرانان، بسياري از منابع ارزشمند از ميان رفته است. به همين دليل، اين

گمان تقويت مي شود كه چه بسا بسياري از اين اسناد و منابع معتبر، در جريان اين درگيري ها، از بين رفته و به دست ما نرسيده است. 3. تعدد فرزندان، تشابه اسمي و به ويژه سرگذشت هاي شبيه در مورد شخصيت هاي گوناگون تاريخي و گاه وجود ابهام در گذشته ها و

پيشينه زندگي افراد، امر را بر تاريخ نويسان مشتبه كرده است. همان گونه كه اين مسأله در مورد ديگر شخصيت هاي تاريخي _ حتي در جريان

قيام عاشورا _ نيز به چشم مي خورد. 4_ همان گونه كه پيش تر گفته شد، امام حسين (عليه السلام) به دليل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامي شان، نام همه فرزندان خود را

فاطمه و علي مي گذاشتند. اين امر

ص: 142

خود منشأ بسياري از سهوِ قلم ها در نگاشتن شرح حال زندگاني فرزندانِ امام حسين (عليه السلام) گرديده

است. قراين و شواهدي نيز در دست است كه رقيه (عليهاالسلام) را فاطمه صغيره مي خوانده اند. احتمال دارد همين موضوع سبب غفلت از نام

اصلي ايشان شده باشد.14 بنابراين، نيامدن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام)، در كتاب هاي تاريخي، اگر چه شك در وجود تاريخي او را بسيار تقويت مي كند، اما هرگز

دليل بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ نيست. افزون بر آن، مهم ترين دليلِ فراموشي يا كم رنگ شدن حضور اين شخصيت، زندگاني كوتاه

ايشان است كه سبب شده ردّ كمتري از ايشان در تاريخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علي اصغر (عليه السلام) نيز به جرأت مي توان گفت: اگر

شهادت او بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسيار بر اين جريان نبود، نامي از حضرت علي اصغر (عليه السلام) نيز امروز در بين كتاب هاي معتبر

شيعه به چشم نمي خورد؛ زيرا تاريخ نويسي فني است كه با جمع آوري اقوال سر و كار دارد كه بسياري از آن ها شاهد عيني نداشته و به صورت

نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعي كه در آن مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد، درستي و يا نادرستي آن از حيث ثقه بودن راوي است

كه البته اين موضوع فقط در تاريخ اسلام وجود دارد. اما به عنوان نمونه، در بحث حديث، معرفه ها و مشخصه هاي ديگري نيز براي سنجش

درستي اخبار، موجود مي باشد كه خبر را با تعادل و نيز تراجيح، علاج معارضه و تزاحم، بررسي دلالت و عمليات

ص: 143

هاي ديگر مورد بررسي قرار

مي دهند. افزون بر مطالب بالا، دو شاهد قوي نيز بر اثبات وجود ايشان در تاريخ ذكر شده است. ابتدا گفتگويي كه بين امام و اهل حرم در آخرين

لحظات نبرد حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ مي دهد. امام رو به خيام كرده و فرمودند: «اَلا يا زِينَب، يا سُكَينَة! يا

وَلَدي! مَن ذَا يَكُونُ لَكُم بَعدِي؟ اَلا يا رُقَيَّه وَ يا اُمِّ كُلثُومِ! اَنتم وَدِيعَةُ رَبِّي، اَليَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ»؛ اي زينب، اي سكينه! اي فرزندانم! چه كسي پس

از من براي شما باقي مي ماند؟ اي رقيه و اي ام كلثوم! شما امانت هاي خدا بوديد نزد من، اكنون لحظه ميعاد من فرارسيده است.15هم چنين در سخني كه امام براي آرام كردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان مي فرمايد، آمده است: «يا اُختَاه، يا اُم كُلثُوم وَ اَنتِ يا زَينَب وَ

اَنتِ يا رُقَيّه وَ اَنتِ يا فاطِمَه و اَنتِ يا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَيَّ جَيباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَيَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَليَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام

كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان

چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد.16در مورد تشابه اسمي رقيه (عليهاالسلام) و فاطمه صغيره به يك جريان تاريخي اشاره مي كنيم. مسلم گچ كار از اهالي كوفه مي گويد: «وقتي

اهل بيت (عليهم السلام) را وارد كوفه كردند، نيزه داران، سرهاي مقدس شهيدان را جلوي محمل زينب (عليهاالسلام)

ص: 144

مي بردند. حضرت با ديدن آن

سرها، از شدت ناراحتي، سرش را به چوبه محمل كوبيد و با سوز و گداز شعري را با اين مضامين سرود: اي هلال من كه چون بدر كامل شدي و در خسوف فرورفتي! اي پاره دلم! گمان نمي كردم روزي مصيبت تو را ببينم. برادر! با فاطمه

خردسال و صغيرت، سخن بگو كه نزديك است دلش از غصه آب شود. چرا اين قدر با ما نامهربان شده اي؟ برادرجان! چقدر براي اين دختر

كوچكت سخت است كه پدرش را صدا بزند، ولي او جوابش را ندهد.»17حضرت زينب (عليهاالسلام) در اين شعر از رقيه (عليهاالسلام) به فاطمه صغيره ياد مي كند و اين مسأله را روشن مي كند كه فاطمه صغيره كه در

بعضي از كتاب ها از او ياد شده، همان دختر خردسالي است كه در خرابه شام جان داده است. در اين جا براي روشن شدن بيشتر مسأله، گفتار كتاب هاي تاريخي و ديدگاه هاي انديشمندان اسلامي را بررسي مي كنيم.

كامل بهائي

قديمي ترين كتابي كه از حضرت رقيه (عليهاالسلام) به عنوان دختر امام حسين (عليه السلام) ياد كرده است و شهادت او را در خرابه شام مي داند،

همين كتاب است. اين كتاب، اثر عالم بزرگوار، شيخ عمادالدين الحسن بن علي بن محمد طبري امامي است كه به امر وزير بهاءالدين، حاكم

اصفهان در روزگار سلطنت هلاكوخان، نوشته شده است. به ظاهر، نام گذاري آن به كامل بهائي از آن روست كه به امر بهاءالدين نگاشته شده

است. اين كتاب در سال 675 هجري قمري تأليف شده و به دليل قدمت زيادي كه دارد، از ارزش ويژه

ص: 145

اي برخوردار است؛ زيرا به جهت نزديك

بودن تأليف يا رويدادهاي نگاشته شده _ به نسبت منابع موجود در اين راستا _ حايز اهميت است و منبعي ممتاز به شمار مي رود و دستمايه

تحقيقات بعدي بسيار در اين زمينه قرار مي گرفته است. شيخ عباس قمي در نفس المهموم و منتهي الامال، ماجراي شهادت حضرت رقيه

(عليهاالسلام) را از آن كتاب نقل مي كند. هم چنين بسياري از عالمان بزرگوار مطالب اين كتاب را مورد تأييد، و به آن استناد كرده اند. اين نگارنده،

كتاب ديگري به نام بشارة المصطفي (صلي الله عليه وآله) لشيعة المرتضي (عليه السلام) دارد كه در اين كتاب نيز به برخي رويدادهاي پس از واقعه

عاشورا اشاره شده است. اولين منبعي كه در آن تصريح شده كه اسيران كربلا در اربعين اول، بر سر مزار شهداي كربلا نيامده اند، همين كتاب

مي باشد. او جرياني را از عطيه 18 دوست جابربن عبدالله انصاري نقل مي كند كه به اتفاق هم بر سر مزار اباعبدالله الحسين (عليه السلام) و

شهيدان كربلا حاضر شده، اولين زائرين قبر او در نخستين اربعين حسيني مي گردند. اما نگارنده سخني از ملاقات جابر با اسيران كربلا به ميان

نمي آورد و بر خلاف آنچه در برخي مقتل ها نگاشته شده، هيچ ملاقاتي در اين روز بين او و اسيران كربلا صورت نمي گيرد.19 اين موضوع نيز

نقطه عطف ديگري در امتياز و برتري اين كتاب مي باشد.

اللهوف

يكي ديگر از كتاب هاي كهن كه در اين زمينه مطالبي نقل نموده، كتاب اللهوف از سيدبن طاووس است. بايد دانست احاطه ايشان به متون

حديثي

ص: 146

و تاريخي اسلام و شيعه، ممتاز و چشم گير است. وي مي نويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) اشعاري در بي

وفايي دنيا مي خواند، حضرت زينب (عليهاالسلام) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام (عليه السلام) او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم، ام

كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان

چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد [و خويشتن دار باشيد].»20 بنابر نقل ايشان، نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) بارها بر زبان امام حسين (عليه السلام) جاري شده است.

اين مطلب در مقتل ابومخنف نيز هست كه حضرت پس از شهادت علي اصغر (عليه السلام)، فرياد برآورد: «اي ام كلثوم، اي سكينه، اي رقيه،

اي عاتكه و اي زينب! اي اهل بيت من! خدانگهدار؛ من نيز رفتم». اين مطلب را سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي (وفات: 1294 ه .ق) در كتاب

ينابيع المودة از مقتل ابومخنف نقل مي كند.21

المنتخب للطُريحي

اين كتاب را شيخ فخرالدين طيحي نجفي (وفات: 1085 ه .ق) نوشته است. اين كتاب در دو جلد تنظيم شده و هر يك از مجلدات آن

حاوي ده مجلس پيرامون سوگواري حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) و رواياتي شامل پاداش سوگواري بر آن امام و نيز مشتمل بر اخباري در

گستره رويدادهاي روز عاشورا و رويدادهاي پس از آن مي باشد. اگر چه نگارنده اين كتاب از متأخرين بوده و در عصر صفوي زيسته، اما

روايات و موضوعات خوبي را در كتاب خود جمع آوري و تنظيم

ص: 147

كرده است. وي سن حضرت رقيه (عليهاالسلام) را سه سال بيان نموده است.

پس از او، فاضل دربندي (وفات: 1286 ه.ق) كه آثاري هم چون اسرار الشهادة و خزائن دارد، مطالبي را از منتخب طريحي نقل كرده است.

بعدها سيد محمد علي شاه عبدالعظيمي (وفات: 1334 ه .ق) در كتاب شريف الايقاد، مطالبي را از آن كتاب بيان كرده است.22 هم چنين علامه

حايري (وفات 1384 ه .ق) نيز در كتاب معالي السبطين از كتاب منتخب طريحي بهره برده است.

الدروس البهية

علامه سيد حسن لواساني (وفات: 1400 ه . ق) در كتاب الدروس البهية في مجمل احوال الرسول و العتره النبوية مي نويسد: يكي از دختران امام حسين (عليه السلام) به نام رقيه (عليهاالسلام)، از اندوه بسيار و گرما و سرماي شديد و گرسنگي، در خرابه شام از دنيا رفت و

در همان جا به خاك سپرده شد .قبرش در آن جا معروف و زيارت گاه است.23ديگر كتاب هايي كه در اين زمينه سخني دارند، مستقيم يا غيرمستقيم از همين منابع نقل كرده اند. در اين جا به بررسي ديدگاه هاي برخي

انديشمندان اسلامي در اين باره مي پردازيم.

ديدگاه آيت الله العظمي گلپايگاني (ره)

از آيت الله العظمي سيد محمد رضا گلپايگاني (ره) در مورد حضرت رقيه (عليهاالسلام) و مرقد ايشان در دمشق و هم چنين داستان تعمير قبر

حضرت كه به دستور خود ايشان، به وسيله روياي صادقه اي انجام گرفت، پرسيدند. ايشان فرمود: اين گونه مطالب كه نقل شده است، هيچ گونه محال بودني از نظر عقلي ندارد؛ لكن از اموري كه اعتقاد به آن لازم و واجب باشد، نيست.24

قطعه ادبي

سوگنامه غريبي در ديار غريبانچشمانش را كه

ص: 148

گشود، موج نگاهش را به درياي نگاه عمه فرستاد. عطر نوازشگر دستان عمه را در هواي ساكت خرابه بوييد. غنچه

كبودش را از هم گشود و فريادي به بلندي بام هاي دنيا در حنجره اش جان گرفت و همچون نجوايي غريب به گوش رسيد كه: بابا...ترنم دردآفرين نهيبش پنجه اي دردناك شد كه بر دل ها چنگ انداخت و باران، آشيانه چشمان همگان را با خود شستشو داد. صداي شيون

ملائك به گوش مي رسيد. در آن گوشه خرابه، بر پيكر شب، سياهي سايه افكنده بود و ماه از شرم روي سه ساله دختري، رخ در نقاب كشيده

بود. شهر در پس پرده هاي غبار آلود غفلت و جهالت خفته بود كه ناگاه فريادي به بلنداي تاريخ، چشمان غنوده در بي خبري را بر آشفت،

مجسمه ظلم و فساد كه در شرارت خود فنا گشته بود، تلاطم شب را به اوج رسانيد آن گاه كه حيرت زده پرسيد: چيست اين صدا؟... و پاسخ

شنيد: سه ساله دختري بابا مي خواهد. آنگاه خنده اي كريه سر داد و جغدان شوم به شب نشسته با او همنوا شدند. طبق نور وارد خرابه شد و

عطر بابا فضاي جان ها را از آن خود كرد. ملائك آرام گرفتند تا سه ساله دختر به پيشواز طبق رود و جام جانش را با بوسه بر لبان پدر لبريز سازد.عطر آسماني پدر را به مشام جان خريده بود و مي گشت و چشمان جستجوگرش را بر طبق پوشيده دوخته بود. زانو بر زمين نهاد آن گاه كه

طبق را مقابل چشمانش بر زمين نهادند. صداي تلاوت نور را شنيد و نجواي

ص: 149

دلنشين بابا... عمه را نگريست كه چشمانش خانه درد بود و زانو بر زمين نهاده بود. چشم ها به او دوخته شده بود و آماده باريدن بود. آه و ناله افلاكيان به گوش مي رسيد و صداي مويه ملائك جان ها را به آتش مي كشيد.

دست بر پرده نهاد و عمه چشمانش را بست. عطر الهي بابا را از پس پرده شنيده بود و حالا مشتاق ديدار چشمان هميشه سخنگوي بابا... و آن

چه ديد...اركان عرش لرزيد و شهر با فرياد جان خراش سه ساله دختري غمديده، از خواب غفلت به درآمد. عطر پاك چشم هاي بابا هواي خرابه را

از آن خود كرد و نفس ها بوي عشق گرفت. جمله اش در سراسر تاريخ طنين انداز گشت: «... يا ابتاه! من ذاالذي خضبك بدمائك؟ يا ابتاه! من

ذاالذي قطع وريديك؟ يا ابتاه! من ذاالذي ايتمني علي صغر سني؟...»لب بر لب خونين پدر نهاد و هرم داغ عاشورا دوباره در تمام لحظه هاي خرابه پيچيد. با دستان كوچكش تمام مرثيه ها را مقابل ديدگان پدر

ورق زد و سوگنامه غريبي را در ديار غريبان به نجوا نشست. دوباره غروب عاشورا زنده شد و دوباره داغ اندوه سنگين تر از هر زمان ديگري

جان ها را نواخت و قلب ها را گداخت.آن گاه كه تاول پرخون پاهايش را در معرض ديدگان پدر نهاد، آخرين جرعه هاي عشق را از لبان پدر نوشيد و عطر آسماني پدر را به كام

جان خريد و اين آغاز صبحي بود با طراوت و روشن در زندگي رقيه سه ساله! صبحي كه جان او را پيوندي داد ابدي با جان

ص: 150

عاشق پدر، و

ملائك شيون كردند و صداي مويه شان در افلاك طنين انداز شد و خرابه شام ماند و نجواي هميشه زنده دختركي دردمند در هجران دردآلود

پدر و شام ماند و شرمندگي اش كه تا هميشه تاريخ رنج و محنت دختري سه ساله را به دوش خواهد كشيد. عمه ماند و دردي افزون كه بار امانت از دستش افتاد و نوگلي نازدانه پرپر شد؛ پيش از آن كه عطر روح بخش پدر را دوباره از فضاي شهر

مدينه بشنود و سر در آغوش رسول الله (صلي الله عليه وآله) بنهد و بغض با او بگشايد... و شام ماند و تمام غصه هايش و سوز و غربت دختركي كه

همه تاريخ را با ناله هايش سوزاند!زهرا رضائيان قم

اذان بر مأذنه بيداري

زينب سيد ميرزايي نيم قرن، از غروبِ اندوهناكِ رحلت پيامبر مي گذرد. آن گاه كه رسالت مصطفوي، چون زلال جاري فرات، بر دل ها و انديشه ها جريان

داشت، زماني كه مردان مرد در ركاب برگزيده خدا، دين او را ياري كردند، كساني هم بودند كه پشت پرده صَلاح ؛ تزويرمندانه سِلاح

براندازي اسلام را تيز مي كردند و مهياي فرصتي ويژه بودند، تا ضربه كينه توزانه خود را وارد سازند. آنان درصدد كِدر ساختن آبشار زلال اسلام بودند و هنوز كفن پيامبر خشك نشده، آن كردند كه نبايد مي كردند.

«سران توطئه با هم نشستند

دل و پهلوي عصمت را شكستند»

آنان حرمت شكني را از آن جا آغاز نمودند كه سلامِستان هر روز پيامبر بود. از اهل خانه اي كه رسول خدا بر آنان درود

ص: 151

مي فرستاد كه:

«السلام عليكم يا اهل بيت النبوة»عدالت علوي به بند ستم كشيده شد و فاطمه (عليهاالسلام) و علي (عليه السلام) و حسن (عليه السلام) در تنهايي بي وفايي زراندوزان، جام شهادت را

نوشيدند. و گذر روزها، تاريخ را از زمان زندگاني رسول خدا، دور و دورتر مي كرد و سال 61 ه . ق فرا مي رسد، سوّمين امام، روشني ديدگان پيامبر،

رسالت راهبري و پيشوايي مسلمين را بر دوش مي كشد و از سويي، پس از مرگ معاويه، فرزندش يزيد بر تخت خلافت تكيه مي زند. تا ديروز معاويه كينه اش را به دين با پرده تزوير و ريا مي پوشاند و عوامفريبانه مردم را به پيروي از خود و مخالفت با برگزيدگان خدا و

رسولش، فرا مي خواند. و اين عوامفريبي هاي رذيلانه، روحيه دين مداري و اطاعت پذيري را در نهاد امّت اسلام به ورطه فراموشي و

نابودي كشانده بود كه آنچنان با روي كار آمدن فرزند معاويه، زمينه كاملاً فراهم بود، كه يزيد شمشير هجمه را از رو بربندد. در واقع تزويرهاي پيشين، چونان موريانه، ايمان مردم را از درون خورده بود و تنها از اسلام براي آنان جز ظاهري و پوسته اي باقي

نگذاشته بود. آنان چنان بر فرهنگ و انديشه مردم كار كرده بودند كه مردم بيش از اينكه به فكر حفظ دين و ارزش هاي ديني باشند، در انديشه شكم و

جيب و مقامشان بودند و اين شد كه به راحتي بوزينگان بر كرسي خلافت «انسان كامل» تكيه مي زدند و بالا و پايين مي رفتند، و حق در

كوچه هاي تنهايي مظلومانه رها شده بود.

ص: 152

يزيد همه را به بيعت با خود فرا مي خواند، حتي حسين بن علي (عليه السلام) را! اگر امام با او پيمان مي بست، اين بيعت «در باغ سبزي» مي شد، براي يكّه تازي هاي يزيد، در مبارزه فرهنگي با انديشه اسلامي و دين داري

تا سرحدّ ظاهرگرايي تنزل مي يافت. امّا حسين (عليه السلام)، پاره تن رسول خدا، تن به ذلّت بيعت نداد، و بقاي دين را با خون پاك خود و يارانش امضا نمود. امام حسين (عليه السلام) اذان بيداري را بر مأذنه جهان سر داد و مرگ سرخ را سعادت دين مداران اعلام نمود كه: «... لا اري المَوْت الا السعادة»و با انديشه شهادت طلبانه او بر فرهنگ سكولار يزيدي در طول تاريخ خط بطلان كشيده شد. و تفكّر عاشورايي، تاريخ را به اقامه نماز

دين مداري با اقتدا بر نهضت سرخ محرّم فراخواند. حسين (عليه السلام) اذان الرحيل سرداد، امّا گويي در مردم، روح مرگ دميده بودند. برق شبتابگون سيم و زرهاي بني اميه، چشم حقيقت نگرشان را كور كرده بود. حتي حركت هاي محدود و مقطعي آنان نيز در مواجهه با

وعده و وعيدهاي شيطاني فرزندان اميّه، به سكوت و سكون كشيده مي شد. و كاش تنها سكوت و سكون بود، كه زرق و برق هاي ابي سفياني آلِ شيطان، آنان را تا به حدي به رذيلت كشاند كه بر فرزند رسول خدا

شمشير كشيدند و آب را بر آنان حرام دانستند و به حريم خاندان پيامبر جسارت كردند. و تنها هفتاد و دو ستاره، در ركاب خورشيد شمشير زدند، و خونين پَر به شفق نشستند. هفتاد و دو دلباخته

ص: 153

در مقابل دريايي از تاريكي

ايستادند، تشنه كام از روشناي حق دفاع كردند، و به كهكشان سرخ شهادت پيوستند، و درجه افتخار دعاي حسين را براي خود خريدند. و ما، از ارتفاعات بلند ايمان و بالندگي، تابناكي اين خيزش ديني _ الهي را از پنجره قرن ها و اعصار به تماشا نشسته ايم. و صداي امام

حسين (عليه السلام) را با گوش جان مي شنويم كه به ياري خود، فرامان مي خواند. انگشت اشاره اباعبدالله به سمت آناني است كه عاشورا را به باور ايستاده اند و زمين و زمان را كربلا مي دانند؛ به سمت من و تو، به سمت

ما. به شرط آنكه به لهجه عشق سخن گوييم، و به تماميت دلدادگي، ايمان بياوريم، و به «شهادت» شهادت دهيم، آيات اطاعت از امام را

تلاوت كنيم. و امروز حسيني بودن ما در اطاعت پذيري مان از ولي فقيه زمان، فرزند فاطمه، سيدعلي حسيني خامنه اي، معني مي شود. بايد در پي او و همراهش زمينه هاي علمي، فكري، فرهنگي، اعتقادي و اقتصادي را به گونه اي فراهم آوريم تا خورشيد ظهور از افق

آرزوهامان طلوع كند. و ما دست در دستان علي گونه او پرچم رشادت را در صبح گاه ظهور در حالي كه تمام عالم «خبردار» در مقابل اين پيروزي عظيم صف

كشيده اند، تقديم مولايمان حضرت ولي عصر (عج) نماييم. همان مولا و امامي كه منتقم خون خورشيد به شفق نشسته كربلاست.

قطعه ادبي

خون خدا و خون خدا، سرچشمه همه درياهاست. به تو مي گويند: «حسين» ؛ زيرا به يقين، ذهن تاريخ، نمي تواند خون خدا را تفسير

ص: 154

كند، جز با

نام تو. و «حسين» را نمي توان تفسير كرد، مگر با عشق. تا دنيا دنياست، عشق هم مي ماند؛ اگر در حسين (عليه السلام) محو شود. به تو مي گويند: «حسين» ؛ زيرا پژواك نامت در تلفظ كربلا طنين انداز است و كربلا، حماسه مكرر آفرينش انسان است. در اين گردش

متناوب، خون زاده مي شود و تا ملكوت اوج مي يابد و به شهادت مي رسد و دوباره زاده مي شود و دوباره و دوباره... . و تو، نقطه مركز اين حركت دوّار هستي كه شعاعش تا بي نهايت، استواري دارد. از عاشوراي حضورت، تا اربعين عروجت، تاريخ را هزاران پيچ و خم رخ داده است و هر لحظه انگار فصل تازه اي از حماسه بودن

توست.زمانه، حرف ها دارد؛ ولي ناباورانه سكوت خويش را به سوگ نشسته است. تاب گفتن هم ندارد؛ چرا كه ظرف ادراك ها حقير است. ميدان جاذبه شگفتت، هر دو قطب زميني را مي ربايد و همه جاذبه هاي ديگر را از دل مي راند و به يك سو مي افكند، تا تنها تو باشي

و بس. با كلمات نمي شود بازي كرد، وقتي كه پاي عظمت تو در ميان باشد. دستم به قلم مي رود و قلمم، تاب نقش زدن را بر كاغذ بي جان ندارد. نامت آتش مي زند به جان آب، چه رسد به كاغذ، حتي اگر كاغذ،

صفحه اي باشد به وسعت تمام آسمان ها. در دايره كلمات، واژه اي نمي شناسم كه تقدس تو را بنماياند و عظمت مبهم تو را به زبان آدم هاي اين دنيا تعبير كند؛ جز واژه

ص: 155

خدايي

پي نوشت ها

1_ الاربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة في معرفة الائمة، تهران، كتاب فروشي اسلاميه، بي تا، ج2، ص216 ؛ الطبرسي، ابوعلي فضل بن الحسن،

اعلام الوري بأعلام الهدي، بيروت، دار المعرفة، 1399 ه .ق، ص251.2_ مفيد، محمد بن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ چهارم، 1378 ه . ش، ج2، ص200، اعلام الوري، ص251.3_ حايري، محمد مهدي، معالي السبطين، قم، منشورات الرضي، 1363 ه . ش، ج2، ص214.4_ ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار احياءالتراث العربي، چاپ اول، 1416 ه . ق، ج5، ص293.5_ نظري منفرد، علي، قصه كربلا، قم، انتشارات سرور، 1379 ه . ش، پاورقي ص518.6_ ر.ك: مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه . ق، ج44، ص210.7_ همان، ج15، ص39.8_ الارشاد، ج2، ص22.9_ همان، ص343.10_ ابن شهر آشوب، ابوجعفرمحمدبن علي، مناقب آل ابي طالب، بيروت، دار الاضواء، بي تا، ج4، ص77.11_ تذكرة الشهداء، ميرزاحبيب اللّه كاشاني، ص193.12_ كشف الغمة، ج2، ص214. 13_ معالي السبطين، ملاّمحمدمهدي حايري مازندراني، ج2، ص214.14_ محمدي اشتهاردي، محمد، سرگذشت جان سوز حضرت رقيه (عليهاالسلام)، تهران، انتشارات مطهر، 1380 ه . ش، ص 12. 15_ جمعي از نويسندگان، موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511.16 _ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدين، اللهوف علي قتلي الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام

الوري، ص 236،(با اندكي تغيير). 17_ قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، تهران، مكتبة الاسلامية، 1368 ه . ق، ص 252؛ بحارالانوار، ج 45، ص 115. 18_ در گفتار برخي ذاكران و واعظان مشهور

ص: 156

است كه عطيه غلام جابربن عبدالله انصاري بوده، در حالي كه اين مطلب تحريف تاريخ است. عطيه

عوفي از رجال كوفه و از اصحاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) بوده و حتي نام گذاري او نيز هنگام تولدش توسط امام علي (عليه السلام) صورت گرفته است.

او پنج امام را درك نموده و در زمان امام باقر (عليه السلام) از دنيا رفت (ر.ك: التستري، محمد تقي، قاموس الرجال، قم، انتشارات جامعه مدرسين، چاپ

5- حضرت رقيه در كتب تاريخی : گفتار كتاب های تاريخی

مشخصات كتاب

نويسنده : مجله حوزه

ناشر : مجله حوزه

كامل بهائي

قديمي ترين كتابي كه از حضرت رقيه (عليهاالسلام) به عنوان دختر امام حسين) عليه السلام) ياد كرده است و شهادت او را در خرابه شام مي داند، همين كتاب است. اين كتاب، اثر عالم بزرگوار، شيخ عمادالدين الحسن بن علي بن محمد طبري امامي است كه به امر وزير بهاءالدين، حاكم اصفهان در روزگار سلطنت هلاكوخان، نوشته شده است. به ظاهر، نام گذاري آن به كامل بهائي از آن روست كه به امر بهاءالدين نگاشته شده است. اين كتاب در سال 675 هجري قمري تأليف شده و به دليل قدمت زيادي كه دارد، از ارزش ويژه اي برخوردار است؛ زيرا به جهت نزديك بودن تأليف يا رويدادهاي نگاشته شده _ به نسبت منابع موجود در اين راستا _ حايز اهميت است و منبعي ممتاز به شمار مي رود و دستمايه تحقيقات بعدي بسيار در اين زمينه قرار مي گرفته است. شيخ عباس قمي در نفس المهموم و منتهي الامال، ماجراي شهادت حضرت رقيه (عليهاالسلام) را از آن كتاب نقل مي كند. هم چنين بسياري از عالمان بزرگوار مطالب اين كتاب را مورد تأييد، و به آن استناد كرده اند. اين نگارنده، كتاب ديگري به

ص: 157

نام بشارة المصطفي (صلي الله عليه و آله) لشيعة المرتضي (عليه السلام) دارد كه در اين كتاب نيز به برخي رويدادهاي پس از واقعه عاشورا اشاره شده است. اولين منبعي كه در آن تصريح شده كه اسيران كربلا در اربعين اول، بر سر مزار شهداي كربلا نيامده اند، همين كتاب مي باشد. او جرياني را از عطيه (1) دوست جابربن عبدالله انصاري نقل مي كند كه به اتفاق هم بر سر مزار اباعبدالله الحسين (عليه السلام) و شهيدان كربلا حاضر شده، اولين زائرين قبر او در نخستين اربعين حسيني مي گردند. اما نگارنده سخني از ملاقات جابر با اسيران كربلا به ميان نمي آورد و بر خلاف آنچه در برخي مقتل ها نگاشته شده، هيچ ملاقاتي در اين روز بين او و اسيران كربلا صورت نمي گيرد. اين موضوع نيز نقطه عطف ديگري در امتياز و برتري اين كتاب مي باشد.

اللهوف

يكي ديگر از كتاب هاي كهن كه در اين زمينه مطالبي نقل نموده، كتاب اللهوف از سيدبن طاووس است. بايد دانست احاطه ايشان به متون حديثي و تاريخي اسلام و شيعه، ممتاز و چشم گير است. وي مي نويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) اشعاري در بي وفايي دنيا مي خواند، حضرت زينب (عليهاالسلام) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام (عليه السلام) او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم، ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد [و خويشتن دار باشيد].» بنابر نقل ايشان، نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) بارها بر زبان امام حسين

ص: 158

(عليه السلام) جاري شده است. اين مطلب در مقتل ابومخنف نيز هست كه حضرت پس از شهادت علي اصغر (عليه السلام)، فرياد برآورد: «اي ام كلثوم، اي سكينه، اي رقيه، اي عاتكه و اي زينب! اي اهل بيت من! خدانگهدار؛ من نيز رفتم». اين مطلب را سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي (وفات: 1294 ه .ق) در كتاب ينابيع المودة از مقتل ابومخنف نقل مي كند.

ديدگاه آيت الله العظمي گلپايگاني (ره) از آيت الله العظمي سيد محمد رضا گلپايگاني (ره) در مورد حضرت رقيه (عليهاالسلام) و مرقد ايشان در دمشق و هم چنين داستان تعمير قبر حضرت كه به دستور خود ايشان، به وسيله روياي صادقه اي انجام گرفت، پرسيدند. ايشان فرمود: اين گونه مطالب كه نقل شده است، هيچ گونه محال بودني از نظر عقلي ندارد؛ لكن از اموري كه اعتقاد به آن لازم و واجب باشد، نيست.

پي نوشت ها

14_ در گفتار برخي ذاكران و واعظان مشهور است كه عطيه غلام جابربن عبدالله انصاري بوده، در حالي كه اين مطلب تحريف تاريخ است. عطيه عوفي از رجال كوفه و از اصحاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) بوده و حتي نام گذاري او نيز هنگام تولدش توسط امام علي (عليه السلام) صورت گرفته است. او پنج امام را درك نموده و در زمان امام باقر (عليه السلام) از دنيا رفت (ر.ك: التستري، محمد تقي، قاموس الرجال، قم، انتشارات جامعه مدرسين، چاپ ( برگرفته از سايت حوزه

6- خيمه/اسمش را رقيه گذاشت!

مشخصات كتاب

پديد آورنده : فاطمه حسني

ناشر : مجله حوزه

مقدمه

خاطرات ملكه قربان زاده همسر جانباز شهيد سردار محمدعلي روغنيانبا

چكيده

شروع انقلاب فعاليت انقلابي من هم شروع شد. جلسه مي گذاشتيم، تظاهرات مي رفتيم و بعضي

ص: 159

اوقات لاستيك جمع مي كرديم و آتش مي زديم. چندتا همسايه داشتيم كه با هم فعاليت مي كرديم و گروه خوبي را تشكيل داديم.بعد از انقلاب كه جنگ شروع شد، فعاليتم هم بيشتر شد. يك روز ايام موشك باران دزفول بود كه موشكي كنار منزل پدري ام خورد. رفتم بيرون ديدم كه يكي از همسايه ها كه با هم بوديم سرش از تنش جدا شده، چادرم را انداختم رويش و كمك كردم كه جنازه با آمبولانس منتقل شود.باز يك موشك به پل قديم دزفول اصابت كرد. خواهرم هم در آنجا مجروح شده بود. زانوي پايش تا مچ پا شكافته شده بود، بغلش كردم گذاشتم داخل آمبولانس و منتقلش كردم بيمارستان. زخم خواهرم سطحي بود. داخل بيمارستان بستري اش كردم و رفتم سراغ بقية مجروحان.آن روز تعداد شهدا خيلي زياد بود، براي شستن خواهرهاي شهيد آستين را بالا زدم و با همكاري چندتا از خواهران شروع كرديم به شستن پيكر شهدا، واقعاً روز سختي بود. مريض شدم. فشارخون و سرگيجه گرفتم كه دكترها گفتند به خاطر خستگي و فشار عصبي است.در مصلاي دزفول فعاليت خواهران زياد بود، آشپزخانة فعالي داشتيم. كيسه كيسه آرد مي آورند، كلوچه مي پختيم، غذا درست مي كرديم و بسته بندي مي كرديم، رزمنده ها از سراسر كشور مي آمدند، پذيرايي مي شدند و مي رفتند. ديگ ما هميشه روي گاز بود. كار ما از صبح تا آخر شب ادامه داشت. زمستان و تابستان براي مان فرقي نداشت. مرتب براي جبهه كار مي كرديم.دايي همسرم به آيت الله قاضي گفته بود كه مي خواهيم براي محمدعلي، همسري مذهبي، مؤمن و خانواده دار

ص: 160

پيدا كنيم كه با جانبازي او هم كنار بياد. كه آيت الله قاضي خانوادة ما را معرفي كرد. خواستگاري كه آمدند، پدرم به من گفت: مي داني كه محمدعلي، جانباز است و يك پا ندارد، در انتخابت دقت كن كه در زندگي آينده دچار مشكل نشوي. در جواب به پدر گفتم: افتخار مي كنم كه با جانباز زندگي كنم.بله برون و سفرة عقد را با هم گرفتيم، مهريه ام يك جلد كلام الله مجيد و يك زيارت مكه بود. ازدواج ساده اي داشتيم. بچه هاي سپاه و اهالي محل را دعوت كرديم و شامي داديم و اين شروع زندگي مشترك مان بود.هر وقت كه مرخصي مي آمد، روز سوم بهش مي گفتم نمي خواهي بري؟ تا كي مي خواهي مرخصي بماني؟ هم سنگرهاش بهش مي گفتند، تو تازه ازدواج كردي، چطور دلت مي آد زنت را تنها بگذاري؟ ماه رمضان بود، باردار بودم، داشتم سبزي پاك مي كردم. دايي همسرم آمد گفت: دايي روزه هستي؟ گفتم: بله. چيزي نگفت و رفت. به مادر شوهرم گفتم: زن عمو، چرا دايي آمد و رفت؟ ده دقيقه بعد دايي برگشت. گفت: دايي، خانه را مرتب و تميز كن مهمان داريم. گفتم: قرار است محمدعلي بيايد. گفت: تو فكرش نباش، مياد، خانه را مرتب كن و سبزي را جمع كن.نماز مغرب و عشا را خوانديم، مادر محمدعلي رفت بيرون از خانه، صداي شيونش بلند شد. دويدم دنبالش ببينم چي شده؟ دوستان و همسايه ها دورش را گرفته بودند. مثل اينكه همه مي دانستند و فقط ما نمي دانستيم. گفتم: چه خبر شده؟ گفتند: خدا صبرت بده. هر كسي مي

ص: 161

آمد طوري ابراز دلسوزي مي كرد و برخوردش طوري بود كه انگار من بدبخت شدم. مي گفتند: شما شش ماه است كه ازدواج كرديد... من از اين برخوردها ناراحت شدم و گفتم مگر همسر من از علي اكبر امام حسين(ع) عزيزتر بوده؟ وقتي شهيد شد، پيكرش را آوردند دزفول، وقتي كه قرار شد شهيد را غسل دهند، گفتم همه برويد، مي خواهم همسرم را خودم بشويم. باردار بودم. دايي همسرم گفت: نه، همسرت را ببين و برو. هر چه اصرار كردم نگذاشتند كه محمدعلي را بشويم، يك شيشه عطر و يك شيشه گلاب روي پيكر مطهر شهيد ريختم و با همسرم وداع كردم.زماني كه رقيه به دنيا نيامده بود، يك شب بعد از شهادتش آمد به خوابم، گفت: مباركه. گفتم: چي مباركه؟ گفت: دخترمون رقيه. خودش اسم برايش انتخاب كرد.خيلي بهانه مي گرفت، مي گفت بابام كجاست؟ كي مياد؟شش سالش بود، كنار گلزار شهداي شهيدآباد بازي مي كرد. گفتم: رقيه، بيا بنشين مي خواهم با تو حرف بزنم، ديگر خواستم حقيقتش را به او بگويم. گفتم: رقيه جان اين قبر پدرت است. گفت: بابام اينجاست؟ گفتم: بله دخترم، پدرت شهيد شده و اين هم قبرش. دويد رفت. گفتم: كجا؟ گفت: به دوستام بگم منم بابام شهيد شده، منم فرزند شهيدم.آن موقع مهد كودك مي رفت، يك روز خوشحال آمد و گفت: مامان، تمامي دوستانم مي دانند كه باباي من هم شهيد شده.بعد از اين جريان ديگر بهانه نمي گرفت.هر وقت شب برايش قصه مي گفتم، قصة امام حسين(ع) را مي گفتم، قصة رزمنده ها و پدرش را مي گفتم.هر وقت احساس مي كنم كه ناراحت

ص: 162

هستم و يا نبودش را در زندگي حس مي كنم، صلواتي مي فرستم و وضو مي گيرم، نماز مي خوانم و يا در مجلس روضه شركت مي كنم. يك روز كنار مزارش نشسته بودم كه ديدم آقايي قبرهاي گلزار شهدا را يك به يك مي رود و فاتحه مي خواند، به من كه رسيد گفت: ببخشيد قبر «شهيد روغنيان» كجاست؟ گفتم: همين جاست. فاتحه اي خواند و گفت: خيلي خوش برخورد بود، يك روز ماشين يكي از بچه ها خيلي كثيف بود. گرفت و ماشين را حسابي تميز كرد، حتي داخل ماشين را هم جارو كرد. هر چي مي گفتيم: شما فرمانده هستيد، اين كارها را نكنيد، گفت: من خاك پاي شما هستم فرمانده يعني چي؟از اول انقلاب بسيجي بودم و الان هم هستم و هر كجا كه نياز باشد و ببينم انقلاب و ولايت فقيه در خطر است، در صحنه هستم. تا وقتي كه نفس دارم در خدمت نظام هستم و اگر همسرم هم زنده بود تا آخرين قطره خونش مقابل متجاوزان مي ايستاد.بايد نداي رهبر را لبيك گفت، فرقي نمي كند ميدان جنگ چه زماني و كجا باشد.

7- داستان هائی از مصائب و كرامات حضرت رقيه عليهاالسلام

مشخصات كتاب

نويسنده : عباس عزيزي

ناشر : كتابخانه معارف اسلامي

سفيد شدن موى و خم شدن كمر زينب (س )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

دل كندن از خرابه شام و رقيه براى زنان و كودكان ، خصوصا حضرت زينب (س ) بسيار مشكل بود. مگر مى شود نو گل بوستان ابى عبدالله (ع ) و بلبل شاخسار ولايت را تنها گذاشت و رفت .

گوييا كه از شام بيرون روند، مگر نام ((رقيه )) از ياد مى رود. نسيم باد، در هر كجا بوى رقيه را

ص: 163

بر كاروان مى افشاند و زينب در هر مكان ، يادمان رقيه را فرياد مى كند. آن گاه كه باران اشك زينب ، خاك قبر حسين (ع ) را مى شويد، ياد رقيه ، دل عمه اش را آتش مى زند و مى گويد: برادر جان ! همه كودكانى را كه به من سپرده بودى ، به همراه خود آوردم ، مگر ((رقيه ات )) كه او را در شهر شام ؛ با دل غمبار به خاك سپردم .!(176)

و آن زمان كه پيام آور عاشورا پا به شهر پيامبر مى گذارد، از حكايت هاى كربلا و كوفه و شام ، سخن مى راند در جمع زنان ، ياد دختر كوچك برادر را پاس مى دارد و علت موى سفيد و خم شدن كمرش را مصيبت رقيه مى داند.(177)

از غم آن مه لقا قدم خميد

در عزايش گشته موهايم سفيد

زين مصيبت شيشه صبرم شكست

قلب محزونم از اين ماتم برفت . گويا همان محبت ، زينب (س ) را باز به شام آورد ديگر بار اشك شور در كنار قبر رقيه ريخت به ياد دوران اسارت و زمان شهادت دختر برادر، قطرات باران چشم بر گونه هايش غلطيد عقده دل باز كرد و در زينبيه ، به ديدار مادر شتافت تا غصه كربلا و شام را براى حضرت زهرا (س ) باز گويد.(178)

مگر خانه نداريم ، مگر بابا نداريم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در ميان ناله و اندوه بانوان رها شده از زنجير ستم ، اطفالى بودند كه همراه آنها در خرابه شام اسكان داده شده بودند، آنها شاهد ناله هاى جانكاه بزرگ بانوان بودند، عصرها كه مى

ص: 164

شد آن اطفال خردسال يتيم كنار درب خرابه صف مى كشيدند و مى ديدند كه مردم شام دست كودكان خود را گرفته آب و نان فراهم كرده و به خانه ها مى روند ولى اينها خسته ، مانند مرغان پرشكسته دامن عمه را مى گرفتند و مى گفتند: همه ! مگر ما خانه نداريم ، مگر ما بابا نداريم ؟

زينب (س ) مى فرمود: ((چرا، نور ديدگان ، خانه هاى شما در مدينه است و باباى شما به سفر رفته ))(179)

نقل كرده اند كه از آن اطفال يتيم ، نه تن در خرابه از دنيا رفتند، كه نهمين آنها حضرت رقيه (س ) دختر سه ساله حضرت امام حسين (ع ) بود.(180)

نظاره غسل دادن حضرت رقيه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه زن غساله ، بدن رقيه (س ) را غسل مى داد، ناگاه دست از غسل كشيد، و گفت : ((سرپرست اين اسيران كيست ؟))

حضرت زينب (س ) فرمود: چه مى خواهى ؟

غساله گفت : اين دخترك به چه بيمارى مبتلا بوده كه بدنش كبود است ؟

حضرت زينب (س ) در پاسخ فرمود: اى زن ! او بيمار نبود؛ و اين كبوديها آثار تازيانه ها و ضربه هاى دشمنان است .(182)

و در روايت ديگر است كه آن زن دست از غسل كشيد و دستهايش را بر سرش زد و گريست . گفتند: چرا بر سر مى زنى ؟ گفت : مادر اين دختر كجاست تا به من بگويد چرا قسمتهايى از بدن اين دخترك سياه شده است ؟ گفتند: اين سياهى ها اثر تازيانه هاى دشمنان است .(183)

8- دانستنيهای حضرت زينب (س) و حضرت رقيه (س)

مشخصات كتاب

سرشناسه: مركز تحقيقات رايانه

ص: 165

اي قائميه اصفهان،1387

عنوان و نام پديدآور: دانستنيهاي حضرت زينب (س) و حضرت رقيه (س)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان/تاليف : علي غزالي اصفهاني

مشخصات نشر:اصفهان: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1387.

مشخصات ظاهري: نرم افزار تلفن همراه و رايانه

وضعيت فهرست نويسي:فيپا

توصيفگر: زينب (س)، بنت علي

توصيفگر: شخصيت

توصيفگر: فضائل اخلاقي

مقدمه

مرداني كه در اين جهان رتبت برتري و تقدم را حائز گشته اند، بي شمارند، ولي زناني كه به اين مقام و مرتبت نائل شده اند معدوي بيش نيستند.

مادر بشر حضرت حوا عليها السلام كه در وصف حضرتش در دعاي افتتاح وارد شده: اللهم صل علي اُمنا حواء المطهرة من الرجس و...(1) و خواهر حضرت موسي عليه السلام كه از ازدواج پيغمبر خاتم صلي الله عليه وآله در جنة المأوي است(2) و آسيه زوجه فرعون كه وي نيز همين شرافت را داراست و مريم بنت عمران مادر عيسي عليه السلام و خديجه اُمُّ المؤمنين بنت خويلد كه خدماتش به دين مقدس مشهود عالميان است و حضرت صديقه طاهره انسيه حوراء، بتول عذراء، فاطمه زهرا عليها السلام كه مسلم است تقدم و برتري و سيادت حضرتش بر تمام زنهاي عالم از اولين و آخرين. و ديگر از زنان مفضله حضرت زينب عليها السلام دختر سيد اوصياء و سيد نساء است كه شرح مناقب و مراتب احوال آن مفضّله مكرّمه به اختصار ذكر مي گردد.

نسب حضرت زينب عليها السلام

دختر اميرالمؤمنين علي صلوات الله عليه است فرزند ابوطالب عبد مناف كه او - فرزند عبدالمطلب و اسمش شيبه است و فرزند هاشم و اسمش عمرو فرزند عبد مناف و مادرش فاطمه زهرا عليها السلام دختر خاتم

ص: 166

الانبياء صلي الله عليه وآله، فرزند عبدالله كه فرزند عبدالمطلب و فرزند هاشم است و مادر حضرت زهرا عليها السلام خديجه دختر خويلد فرزند اسد فرزند عبدالعزي فرزند قصي است.

نام و القاب و كنيه حضرت زينب عليها السلام

زينب در لغت به معناي درخت نيكو منظر آمده و مخفف «زين و اَب» يعني زينت پدر.

هنگامي كه زينب عليها السلام متولد شد مادرش حضرت زهرا عليها السلام او را نزد پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام آورده گفتند: اين نوزاد را نامگذاري كنيد!

حضرت فرمودند: من از رسول خدا جلو نمي افتم در اين ايام حضرت رسول صلي الله عليه وآله در مسافرت بودند، پس از مراجعت از سفر اميرالمؤمنين به حضرت عرض كردند: يا رسول الله صلي الله عليه وآله نامي براي نوزاد انتخاب كنيد. رسول خدا فرمودند: من به پروردگارم سبقت نمي گيرم. در اين هنگام جبرئيل فرود آمده سلام خداوند بزرگ را به پيامبر ابلاغ فرمود و گفت: نام اين نوزاد را زينب بگذاريد! خداوند اين نام را براي او برگزيده است. بعد مصائب و مشكلاتي را كه بر آن حضرت وارد خواهد شد، بازگو كرد. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله گريست و فرمود: هر كس براي اين دختر بگريد مانند كسي است كه براي برادرانش حسن و حسين عليهم السلام گريسته باشند.

القاب حضرت زينب عليها السلام

1- عالمه غير معلمه (داناي نياموخته)

2- كعبة الزرايا (قبله رنج ها)

3- نائبة الزهراء عليها السلام (جانشين و نماينده حضرت زهرا عليها السلام)

4- نائبة الحسين عليه السلام (جانشين و نماينده حضرت امام حسين عليه السلام)

5- عديله الخامس من اهل الكساء (همتاي پنجمين نفر از اهل كساء)

6- كفيلة السجاد (سرپرست حضرت سجاد عليه السلام)

7- وليدة الفصاحه (زاده

ص: 167

شيوا سخني)

8- فصيحه (سخنور گويا)

9- الفاضلة (بانوي با فضيلت)

10- الكامله (بانوي تامّ و كامل)

11- عقيله بني هاشم (زن ارجمند)

كنيه حضرت زينب عليها السلام

در كنيه هاي حضرت زينب عليها السلام نيز «ام كلثوم» و «ام عبدالله» ذكر شده كه روي اين نقل زينب «ام كلثوم كبري» است.

دوران كودكي حضرت زينب عليها السلام

دختر بزرگوار اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليها السلام با اينكه پنج يا شش سال بيشتر از عمر خود مادر عزيزش را درك نكرد و در سنين پنج يا شش سالگي مادر را از دست داد اما در همين سنين اندك چنان تربيت شده بود كه از فاطمه عليها السلام حديث و روايت نقل كرده و چند تن از تاريخ نويسان و محدثين سند خطبه «فدك» را به همين بانوي بزرگوار يعني حضرت زينب عليها السلام رسانده و از او نقل كرده اند، بر كسي پوشيده نيست كه نقل چنين خطبه اي از طرف دختري كه در سن پنج يا شش سالگي است و حفظ آن كلمات با آن همه بلاغت و جامعيت دلالت بر كمال رشد و فهم و علم و دانايي او مي كند و مي توان گفت: بهر امر الهي بوده و جنبه فوق العادگي داشته است. حديث ديگري است كه شيخ جعفر نقدي در كتاب زينب كبري نقل شده كه گويد روزي اميرالمؤمنين عليه السلام زينب را كه در سن طفوليت به سر مي برد روي زانوي خود نشاند و به او فرمود: بگو «احد» يعني يكي، زينب عليها السلام گفت: «احد» بعد فرمود: بگو «اثنين» يعني دو تا، زينب ساكت شد علي عليه السلام بدو گفت:سخن بگو! زينب گفت: زباني كه بگفتن يكي گردش كرده چگونه دو تا بگويد؟ اميرالمؤمنين

ص: 168

عليه السلام دختر خود را به سينه چسبانيد و او را بوسيد.

ازدواج با عبدالله بن جعفر و ادامه زندگي آن بانو

از اخبار و تواريخ بدست مي آيد كه در ميان ياران و نزديكان اميرالمؤمنين عليه السلام افراد زيادي كه آرزو داشتند به افتخار همسري عقيله بني هاشم حضرت زينب كبري عليه السلام نايل شوند، ولي هر گاه نزد اميرالمؤمنين عليه السلام از اين مقوله سخن به ميان مي آوردند با مخالفت آن حضرت، مواجه مي شدند تا آنكه عبدالله بن جعفر بن ابيطالب برادر زاده اميرالمؤمنين عليه السلام براي اين منظور قدم پيش گذاشت و كسي را از طرف خود براي خواستگاري به خانه آن حضرت فرستاد و علي عليه السلام تقاضاي او را قبول فرمود و مهريّه او را نيز بر طبق مهريه مّادرش فاطمه زهرا عليها السلام قرار داد. چنانچه مي دانيم علي بن ابيطالب عليه السلام نزديك به 4 سال از پايان عمر خود را در كوفه گذرانيد و اين هم به خاطر اين بود كه بيشتر هوا خواهان آن حضرت در كوفه بودند و با معاويه كه در شام سكونت داشت و خوارج كه در نهروان بودند در حال جنگ بود و كوفه از اين جهت نزديكتر و آماده تر از مدينه بود، اميرالمؤمنين عليه السلام با انتقال دادن مركز خلافت خود از مدينه به كوفه، زينب نيز با شوهرش عبدالله بن جعفر به كوفه آمد و در آنجا سكونت پيدا كردند و عبدالله بن جعفر در جنگ صفين جزء لشكريان آن حضرت بود فرماندهي گروهي از سربازان علي عليه السلام را به عهده داشت در اين مدت بي بي زينب عليها السلام نيز به ارشاد و تعليم زنان كوفه اشتغال داشت و از

ص: 169

خصائص ايشان نقل شده كه در كوفه 30 مجلس درسي براي زنها تشكيل داد و براي آنها قرآن را تفسير مي كرد و در يكي از روزها به تفسير سوره «كهيعص» مشغول بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام از در وارد شد و از ايشان پرسيدند: «كهيعص» را تفسير مي كني عرض كرد: آري، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: اي نور ديده اين حرف رمزي است در مصيبت وارده بر شما عترت پيغمبر صلي الله عليه وآله و سپس سخناني در اين باره به زينب عليها السلام فرمود... كه شاعر در اين باره مي گويد:

روزي آن ناديده مكتب عالمين

پاي تا سر فاطمه در فاطمه

مكتب تفسير قرآن باز كرد

بابي از انوار ايمان باز كرد

در بر باباي خود آن پاكزاد

داشت بر لب كاف و هاء ياء و عين و صاد

گفت: بابايش گو كه در عالمين

زينب بابا و فخر فاطمه

اي كه بعد از فاطمه مثل تو نيست

يعني: اين حرفها داني كه چيست؟

كاف تو كربلاي پر بلاست

هاي تو هاي هلاكت ز اشقياست

ياء تو باشد يزيد پر عذاب

اي سراپا عفت و تقوي و نور

صاد تو صبر است ني سنگ صبور

گر حسين اين خواهر والا نداشت

كربلا و نهضتش معنا نداشت

بي وجود زينب اسلامي نبود

از حسين و كربلا نامي نبود.

شوهر حضرت زينب عليها السلام

عبدالله بن جعفر طيار رضوان الله عليها كه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام زينب عليها السلام را تزويج نمود، بعد از وفات زينب عليها السلام ساليان دراز عمر نمود و در روايت است كه عمرش به نود سال رسيده، علماء رجال وي را از محدّثين شمرده اند، در غزوه

ص: 170

صفين ملازم ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در اين غزوه او را نامي بلند و ارجمند است، وي شجاعتي به سزا و فصاحتي روح افزا داشت. مدايني روايت نموده است: روزي معاويه نشسته بود و عمروعاص حاضر مجلس بود، در آن اثناء دربان گفت: عبدالله بن جعفر آمد. عمروعاص گفت: به خدا سوگند جعفر را اذيتش نمايم. معاويه گفت: چنين مكن كه حريفش نشوي. عبدالله بن جعفر گذشته از شخصيت بزرگي كه از نظر خانوادگي و انتساب با خاندان نبوت و بزرگان قريش داشت داراي كمالاتي نيز بوده و از آن جمله جود است و سبب سيادت و بزرگي بيشتري براي او شد و يكي از سخاوتمندان مشهور عرب گرديد و او را «بحر الجود» درياي سخاوت مي ناميدند. تاريخ وفات او را سال 80 هجري نوشته اند.

اولاد حضرت زينب عليها السلام

روايت إعلام الوري، سه پسر، علي و جعفر و عون و يك دختر مسمّاة به ام كلثوم اند.

سن حضرت زينب عليها السلام

در اين باب نمي توان به تحقيق حكمي نمود و دليلي بر تعيين سن عمر شريفش نيست. بلي اينقدر مي توان گفت كه در سفر كربلا عمرش از پنجاه سال افزون بوده است زيرا ولادت با سعادت برادر والاگهرش حضرت سيدالشهدا عليه السلام در سنه 3 هجري بوده و با ولادت حضرت زينب عليها السلام مولود ديگري فاصله نبوده است و سال وفات آن حضرت به كلي مجهول است، وفات آن حضرت در زمان يزيد بوده كه در هيچ روايتي ديده نشده بلكه تمام كتب تاريخي آن را تكذيب مي نمايد. آن حضرت سفري با شوهر خود، عبدالله بن جعفر)رضوان الله عليه(به شام رفته است و در همان زمان وفات يافته است و در

ص: 171

نزديكي شهر دمشق در راويه مدفون گرديده است، ولي به لحاظ قرائن تاريخيّه بعيد نيست بلكه ظاهر همين است كه عمر شريفش از 60 سال گذشته و به 70 سال نرسيده بوده است.

مولد و مدفن حضرت زينب عليها السلام

ولادتش در مدينه طيبّه بود و همانجا در خدمت جدّ و پدر زندگي مي كردند، تا وقتي پدر بزرگوارش در كوفه مستقر گرديد، زينب عليها السلام از همان اوقات در كوفه رحل اقامت كردند و پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام كه اهل بيت به مدينه بازگشتند وي نيز مراجعت فرمود، تا آنجا كه در خدمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام به كربلا رفت و پس از شهادت آن حضرت به شام رفت و از آنجا به مدينه و در مدينه مانده تا اواخر عمر شريفش كه مسافرتي با شوهر خويش، عبدالله بن جعفر به شام داشت و در همان دوران وفات نمود و در نزديكي دمشق در راويه مدفون شد. والحال قبرش معروف است و مزار عمومي مسلمانان است. و او را در دمشق «سِتّ» مي نامند كه ظاهراً مخفف سيّده است.

عبادت حضرت زينب عليها السلام

بزرگترين وسيله براي تقرب بدرگاه پروردگار عبادت و بندگي در پيشگاه مقدس اوست، از برخي مورخين نقل شده مي نويسند در تهجّد و شب زنده داري بي بي زينب عليها السلام در تمام مدت عمرش ترك نشد حتي شب يازدهم محرم كه از حضرت سجاد عليه السلام روايت شده كه فرمود: در آن شب عمّه ام زينب را ديدم در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است و با تمام مصيبتهايي كه بر او وارد شده بود از كربلا تا شام هيچگاه نوافل خود را ترك نكرد و نيز روايت كردند كه چون امام حسين

ص: 172

عليه السلام براي وداع با زينب آمد از جمله سخناني كه به او گفت: اين بود كه فرمود: )يا اُختاه لا تنسيني في صلاةِ الليل( خواهر جان مرا در نماز شب فراموش نكن و باز در نقل ديگر از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام مي گويد: عمّه ام زينب پس وي همچنان در آن شب در جايگاه عبادت خود ايستاده بود و به درگاه خداي خود استغاثه مي كرد و در آن شب چشم هيچ يك از ماها به خواب نرفت و صداي ناله ما قطع نشد. امام سجاد عليه السلام باز در اين باره مي فرمايند: عمّه ام زينب عليها السلام همه نمازهاي واجب و مستحب خود را در طول مسير ما از كوفه به شام ايستاده مي خواند و در بعضي از منزل ها نشسته مي خواند و اين هم به جهت گرسنگي و ضعف او بود، زيرا سه شب بود كه غذايي را كه به او مي دادند ميان اطفال تقسيم مي كرد چونكه آن مردمان )سنگدل( در هر شبانه روز به ما يك قرص نان بيشتر نمي دادند. آري اين بود نمونه و گوشه اي مختصر از عبادتهاي بدني و انجام نماز واجب و نافله زينب عليها السلام.

مقامات عاليه و قوت ايمان حضرت زينب عليها السلام

پدر بزرگوارشان اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود چنانچه در كتاب اصول كافي نقل شده است:

الايمان له اركان اربعة: التوكل علي الله، تفويض الامر الي اللّه، و الرضا بقضاء الله، التسليم الي اللّه.

(از براي ايمان چهار ركن مي فرمايد: يكي توكل و اطمينان قلب و اعتماد به خداوند جل جلاله ديگري واگذاشتن كارهاي خود به خدا و سومي راضي بودن به رضاي الهي چهارم تسليم بودن به قضاء و براي كار خداي عزوجل. تبعيّت و

ص: 173

احوال آن بزرگوار حضرت زينب عليها السلام دلالت مي نمايد كه اركان ايمان به نحو كامل در حضرتش مجتمع بوده، استدلال بر اين دعوي همان سخني كه در مجلس عبيد زياد فرموده است چنانچه سيّد بن طاووس در لهوف نقل كرده كافيست:

پسر زياد گفت: «كيف رأيت صنع الله بأخيك و اهل بيتك» ، زياد گفت: چگونه ديدي كار خدا را با برادرت و خويشاوندت؟! فقالت: ما رأيت الّا جميلا! هولاء قوم كتب الله عليهم القتل، قبر زوالي مضاجعهم و سيجمع الله بينك و بينهم، فنهاج و تخاصم، فانظر لمن الفلج يومئذٍ! ثكلتك يابن مرجانه! فرمود: به جز نيكويي نديدم آنان جمعي بودند كه خداي تعالي مقرّر فرمود بر آنها كشته شدن را پس به خوابگاه خود رهسپار شدند و در آنجا خوش بخفتند و زود باشد كه خداي تعالي جمع كند ميان تو و آنها و با تو مهاجه و خصومت شود، پس به بنگر در آن روز حجت كدام غالب شود و ظفر كه را بود؟! مادر به سوگت بنشيند اي پسر مرجانه!

فصاحت و بلاغت حضرت زينب عليها السلام و ايراد خطبه در كوفه و شام

خطبه هاي آن حضرت دليل قوي بر كمال و فصاحت و بلاغت او و بالاترين وصفي كه در اين باب مي توان گفت همانست كه خُزيمه اسدي گويد:)كأنّما تنزع عن لسان اميرالمؤمنين عليه السلام(و مي گويد: به خدا سوگند نديدم زني را مثل زينب عليها السلام كه با شدت حيايي كه دارد به اين مثابه سخن سرايد، گويا با زبان اميرالمؤمنين عليه السلام سخن مي گويد، اشاره به مردم نمود كه ساكت شويد، مردم ساكت شدند و جرسها ساكن گرديد، اين وقت زينب عليها السلام به سخن آمد و فرمود:

متن خطبه در كوفه

الحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَالصَّلوةُ

ص: 174

وَالسَّلامُ عَلي سَيِّدِ الْمُرْسَلينَ.

أَمَّا بَعْدُ، يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! يا أهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْلِ! أَتَبْكُون؟! فَلا سَكَنَت العَبْرَةُ وَ لا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ! إِنَّما مَثَلُكُمْ مَثَلُ الَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ! أَلا وَ إنّ فيكُم الصَّلَفُ و الصَّنَف و داء الصّدر الشَّنِف و مَلَقُ الْأَمَةِ و حَجزُ الأَعداء كَمَرْعَي عَلي دِمْنَةٍ أوْ كَفِضَّةٍ عَلي مَلْحُودَةٍ! ألا ساءَ مَا تَزِرُونَ! إي وَاللّه فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلاً، فَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَ شَنارِها، فَلَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ أَبَداً، وَ أنَّي تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ وَ مَدار حُجَّتِكُمْ وَ مَنارِ مَحَجَّتِكُمْ سَيِّدِ شَبابِ أهْلِ الْجَنَّةِ؟! وَيْلَكُمْ يا أهْلَ الْكُوفَة! ألا ساءَ مَا سَوَّلَتْ لَكُمْ أنْفُسُكُمْ انّ سَخَطَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ فِي الْعَذابِ أنْتُمْ خالِدوُن. أتَدْرُونَ أيَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه وآله فَرَيْتُمْ وَ أيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ وَ أيَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أبْرَزْتُمْ؟! لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إدّاً تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْاَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً وَ لَقَدْ أَتَيْتُمْ بِها خَرقاءَ شَرْهاءَ طِلاع الاَرضِ! أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ أمْطَرَتِ السَّماءُ دَماً؟! فَلَعَذابُ الْاخِرَةِ أَخْزَي وَ أَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ! فَلَا يَسْتَخِفَّنَكُمُ الْمَهَل، فَلا يَحْفِزُهُ البِدار وَ لا يُخافُ عَلَيه فَوتُ الثار! كَلّا اِنَّ رَبّي وَ رَبُكُم لَبِالْمِرْصادٍ!

و چون سخن به اينجا رسيد زينب عليها السلام حركت نمود و مردم را حيرت زده دست بر دهان نهاده ديدم و...

و اين سخنان بلاغت آميز از فصاحت آن حضرت ظاهر مي گردد و سخت تر از اين موقع مجلس يزيد بود(14) زينب عليها السلام در برابر آن جبّار عنيد، با حالت غربت و اسارت و تحمل يك عالم مصيبت و مشاهده سرهاي شهدا

ص: 175

خصوص سر مقدس امام حسين عليه السلام چنان خطبه اي ايراد فرمود كه اگر فصحاي معروف عالم با تفكر و تأمل بسيار ابراز و اظهار مي نمودند لايق تمجيد مي بودند.

سفر تاريخي حضرت زينب عليها السلام به كربلا

بهترين جلوه گاه براي شناخت شخصيت وجودي بي بي زينب همان سفر تاريخي كربلا و مطالعه ماجراي جانگداز واقعه «طف» و به دنبال آن خواندن داستان اسارت زينب عليها السلام و همراهان او در كوفه و شام و برخورد با ستمگران و ياغيان آن زمان است كه تاريخ آن را ثبت و عظمت فوق العاده دختر اميرالمؤمنين عليه السلام را جلوه گر ساخته است. نخستين مطلبي كه در آغاز اين بحث جالب توجه است اين است كه چگونه زينب عليها السلام بدون شوهر خود عبدالله به همراه برادرش امام حسين عليه السلام اقدام به اين سفر كرده و چرا عبدالله بن جعفر به همراه آنان نرفت؟ برخي گفته اند: شدت علاقه زينب عليها السلام به برادرش به حدّي بود كه هنگام ازدواج با عبدالله شرط كرد كه هرگاه امام حسين عليه السلام خواست به سفري برود زينب بتواند به همراه برادر مسافرت كند و عبدالله از او جلوگيري نكند، قدر مسلّم اينست كه زينب عليها السلام با رضايت شوهر خود به اين سفر پر خطر و تاريخي قدم گذاشت و علت همراهي نكردن شوهرش به همراه امام عليه السلام علتش اين بود كه براي او مسلّم نبود سرنوشت امام حسين عليه السلام در جنگ به شهادت منجر خواهد شد اگر چه براي امام حسين عليه السلام و برخي از نزديكان مطلب روشن و مسلّم بوده و از اين رو در مكه ماند. چنانچه افراد ديگري از نزديكان امام عليه السلام هم

ص: 176

به همين علت همراه او نرفتند و برخي هم چون استاد توفيق ابوعلم در كتاب فاطمه زهرا خود صفحه 79 گفته اند: ناتواني و عجز عبدالله از مسافرت سبب شد تا نتواند به اين سفر برود زيرا سن عبدالله در آن وقت حدود 72 سال بوده است. اما عبدالله بن جعفر به دو فرزند خود دستور داد تا ملازم حضرت باشند و آن دو به همراه امام عليه السلام به كربلا آمدند و در روز عاشورا به شهادت رسيدند.

ورود حضرت زينب عليها السلام به كربلا و ماجراي شب و روز عاشورا

ابوالفرج از امام زين العابدين عليه السلام نقل مي نمايد فرمود: به خدا سوگند من در اواخر روز با پدرم نشسته بودم و بيمار بودم و پدرم اصلاح تيرهايي مي نمود، و در مقابل او «جون» غلام آزاد كرده ابوذر غفاري نشسته بود، بناگاه امام حسين عليه السلام شروع به خواندن اين اشعار نمود:

يا دَهْرُ اُفٍ لك من خليل

كم لَكَ بالاشراقِ و الاصيلِ

من صاحبٍ و ماجدٍ قتيل

والدْهرُ لا يقنع بالبديلِ

والامرُ في ذاكَ الي الجليلِ

و كُلُّ حي سالك سبيلي

يعني: اي روزگار! چه بد دوستي هستي! چه بسيار در بامدادان و شامگاهان، يار و نامدارِ كُشته، داشته اي، و روزگار به جايگزين بسنده نمي كند، كار در اين باره به دستِ خداي بزرگ است و هر زنده اي راه مرا مي پيمايد.

فرمود: اما من شنيدم و خودداري از گريه نمودم ولي عمّه ام زينب تنها از باقي زنان شنيد و بي تاب شد و نتوانست خودداري كند، و از اينرو از جا برخاست و به نزد امام دويد و فرياد زد: آه از اين مصيبت، اي كاش مرگ من رسيده بود! امروز چنان است كه مادرم فاطمه و پدرم

ص: 177

علي و برادرم حسن از دنيا رفته اند، اي بازمانده گذشتگان، و اي دادرس بازماندگان!

امام عليه السلام كه چنان ديد نظري به خواهر افكنده و به او فرمود: خواهر جان مواظب باش شيطان حلم و شكيبائيت را از كَفَت نربايد!

امام عليه السلام فرمودند: اي خواهر هرگاه دست از مرغ قطا بردارند خواهد خوابيد، زينب عليها السلام عرضه داشت پس معلوم مي شود خود تن به كشتن مي دهي، پس اين حال اندوه مرا طولاني تر و دل مرا محزون تر مي نمايد. اين بگفت و غش كرده بر زمين افتاد امام عليه السلام همي خواهر را قسم داد و او را برگرفت و به خيمه برد.

حضرت زينب عليها السلام روز عاشورا

در تاريخ در ماجراي غم انگيز روز عاشورا چند جا نام زينب عليها السلام مذكور است، يكي در وقتي كه علي اكبر امام حسين عليه السلام بر روي زمين افتاد و پدر را به بالين خود طلبيد نقل شده كه زينب عليها السلام خود را به ميدان رسانيد و روي كشته علي اكبر انداخت و صدا را به «يا اُخياه و يابن اُخياه و امهجة قلباه» و امثال اين جملات بلند كرد و بگفته بعضي بي بي زينب عليها السلام اين كار را كرد تا برادرش حسين را به خود متوجه سازد و بدينوسيله از شدت اندوهي كه با ديدن فرزند به آن حضرت دست داده بود بكاهد. يكجا مي بينيم فرزند كوچك امام حسين عليه السلام عبدالله كه با ديدن عموي عزيزش كه روي خاك افتاده از خيمه بيرون مي دود تا خود را به عمو برساند، در اينجا امام عليه السلام خواهر را مخاطب ساخته صدا مي زند، خواهر جان اين كودك را نگهدار. حضرت زينب

ص: 178

عليها السلام مي دود و عبدالله را مي گيرد اما آن كودك دست خود را از دست عمه مي كشد و به غربت عموي خود مي گريد و خود را به عمو مي رساند كه سرانجام در آغوش عمو آن سنگدلان وي را به شهادت مي رسانند. در آخرين ساعات امام عليه السلام براي خداحافظي به نزد زن ها مي آيد باز زينب عليها السلام را مخاطب مي سازد و مي فرمايد:

خواهرم فرزند كوچك من علي اصغر را بياور تا با او وداع كنم و چون بي بي آن فرزند شش ماهه را به دست آن حضرت مي دهد)حرمله بن كاهل عليه اللعنه(تيري سه شعبه به گلوي نازك آن طفل مي زند و در آغوش پدر به شهادت مي رسد. جاي ديگر مي نويسند: براي آخرين بار امام عليه السلام به نزد بانوان حرم مي آيد و محرم اسرار خود بي بي زينب عليها السلام را مخاطب مي سازد و از او جامه كهنه اي مي خواهد تا زير لباسهاي خود بپوشد و مي گويد: خواهرم جامه كهنه اي برايم بياور كه احدي از اين مردم در آن رغبت نكنند تا زير لباسهايم بپوشم شايد بعد از كشته شدنم بدنم را برهنه نكنند و تا آنجا كه برادر خود را براي رفتن به ميدان شهادت بدرقه مي كند كه يكي از شاعران بنام عُمان ساماني اين ماجراي غم انگيز را از زبان شعر بيان مي كند:

خواهرش بر سينه و بر سر زنان

رفت تا گيرد برادر را عنان

سيل اشكش بست بر شه راه را

دود آهش كرد حيران شاه را

در قفاي شاه رفتي هر زمان

بانگ مهلاً مهلاًاش بر آسمان

كاي سوار سرگران كم كن شتاب

جان من لختي سبكتر زن ركاب

تا ببوسم آن رُخ

ص: 179

دلجوي تو

تا ببوسم آن شكنج مُوي تو

شه سراپا گرم شوق و مست ناز

گوشه چشمي به آن سو كرد باز

ديد مشكين موئي از جنس زنان

بر فلك دستي و دوستي بر عنان

زن مگو مرد آفرين روزگار

زن مگو بِنْتُ الجَلال اُخْتُ الوَقار

زن مگو خاك درش نقش جبين

زن مگو دست خدا در آستين

باز دل بر عقل ميگيرد عنان

اهل دل را آتش اندر جان زنان

ميدراند پرده اهل راز را

ميزند با ما مخالف ساز را

پنجه اندر جامه جان مي برد

صبر و طاقت را گريبان مي درد

هر زمان هنگامه اي سر مي كند

گر كنم منعش فزونتر مي كند

اندر اين مطلب عنان از من گرفت

من از او گوش او زبان از من گرفت

پس ز جان بر خواهر استقبال كرد

تا رخش بوسد الف را دال كرد

همچو جان خود در آغوشش كشيد

اين سخن آهسته در گوشش كشيد

كاي عنانگير من آيا زينبي

يا كه آه دردمندان در شبي

پيش پاي شوق زنجيري مكن

راه عشق است اين عنانگيري مكن

با تو هستم جان خواهر همسفر

تو بپا اين راه كوبي من بسر

خانه سوزان را تو صاحبخانه باش

با زنان در همرهي مردانه باش

جان خواهر در غمم زاري مكن

با صدا بهرم عزاداري مكن

معجر از سر پرده از رخ وامكن

آفتاب و ماه را رسوا مكن

هست بر من ناگوار و ناپسند

از تو زينب گر صدا گردد بلند

هر چه باشد تو علي را دختري

ماده شيرا كي كم از شير نري

با زبان زينبي شاه آنچه گفت

با حسيني گوش زينب مي شنفت

در

ص: 180

جاي ديگر مي بينيم زينب عليها السلام وقتي برادرش حسين عليه السلام را روي زمين كربلا ديد و لشكر بي شرم و مأموران پسر مرجانه و يزيد اطراف بدن مطهرّش را براي كشتن آن حضرت گرفته اند ديد از خيمه بيرون آمد و پسر سعد را مخاطب ساخت و به عنوان سرزنش و ملامت و بصورتي تحقيرآميز بدو فرمود: اي پسر سعد آيا ابا عبدالله الحسين عليه السلام كشته مي شود و تو مي نگري؟ و چرا بي تفاوت هستي و سرانجام دختر اميرالمؤمنين عليه السلام به سمت آن قوم بي شرم نگاهي كردند و صدا زدند آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست؟ با همين جمله بي بي چنان تزلزلي در اركان لشكر دشمن و روحيه آنها افكند كه تا پايان عمر ننگينشان اثر گذارد و از همانجا گروهي را به فكر قيام بر ضد بني اميّه انداخت و بعداً بنام توابّين معروف شدند و با رهبري مختار ثقفي حكومت عبيدالله بن زياد را در كوفه سرنگون كردند.

حضرت زينب عليها السلام در عصر عاشورا

محدث قمي در راستاي وقايع عاشورا از كتاب اخبار الدول قرماني نقل مي كند كه وقتي آن بي شرمان به خيمه هاي امام عليه السلام هجوم آوردند و شروع به غارت خيمه ها و سوزاندن آنها كردند، شمر بن ذي الجوشن پيش آمد و آهنگ قتل حضرت علي بن الحسين عليه السلام را كه در بستر بيماري بودند كرد در اين وقت حضرت زينب عليها السلام بيرون آمد و گفت: به خدا سوگند نمي گذارم او را بكشيد تا من كشته شوم!

شمر (عليه اللعنه) كه چنان ديد از كشتن آن حضرت صرفنظر كرد. و اين هم يك فضيلت ديگر از فضايل بانوي شجاع و دلير كربلا كه بدينوسيله

ص: 181

از جان امام زمان خود را محافظت نمود.(17)

همچنين از حميد بن مسلم روايت شده كه عصر عاشورا زنان را از خيمه ها بيرون ريختند و آن خيمه ها را آتش زدند، فراموش نمي كنم دختر اميرالمؤمنين را در همان حالت كه در مرثيه برادرش با صوتي حزين و دلي غمگين مي گفت: يا محمدا صلي عليك ملائكه السماء هذا حسين مرمل بالدماء، و بناتك سبايا الي اللّه المشتكي و الي محمد المصطفي و الي علي المرتضي و الي فاطمة البتول و الي حمزة سيد الشهداء يا محمدا هذا حسين بالعراء تسفي عليه الصبا، قتيل اولاد البنايا (( اي محمد سلام ملائكه آسمان بر تو اين حسين است كه به خون آغشته و اعضاي بدنش از هم جدا گشته و دخترانت اسير گشته، اين حسين توست كه در اينجا روي زمين افتاده و باد صبا بر پيكر او گرد و غبار مي افشاند، اينان فرزندان پيغمبر هستند كه همچون اسيران آنان را مي برند))

روز يازدهم محرم و حركت اسرا به سوي كوفه

آنچه كه مورخين نقل كرده اند، پسر سعد عصر عاشورا سر مقدس حضرت اباعبدالله عليه السلام و جوانان و ياران شهيدش را از بدن جدا كرده و بوسيله اصبحي و شمر و ديگران)عليهم لعنت الله(و در دو نوبت به كوفه فرستاد و خود و جمعي از لشكريانش آن شب را در كربلا ماند و روز ديگر نزديك ظهر بود كه پس از دفن كشتگان خود كودكان و خواهران امام عليه السلام و زنان بازمانده ديگر را برداشته و سوار بر شتران بي جهاز و محمل هاي بي روپوش و بي فرش و طرز رفتار آن مردم سنگدل و تندخو كه همه چيز خود حتي شرف و انسانيت داده چند سكه پول سياه

ص: 182

و يا وعده هاي تو خالي پسر زياد از دست داده بودند، با آن كودكان بي گناه و معصوم به سمت كوفه حركت و از كنار كشتگان عزيز خود عبور دادند فقط خدا مي داند چه به آنها گذشت و چه حالي داشتند و چه صحنه هاي دلخراشي پديد آمد كه دوست و دشمن به حال آنان گريستند، روز يازدهم كه اهل بيت را به كوفه حركت داد تا شب به كوفه رسانيد با توجه به فاصله ميان كربلا تا كوفه حدود 80 كيلومتر است مي توان فهميد كه بر سر آن مصيبت زدگان و زنان داغديده كودكان پدر و برادر از دست داده بر روي مركبهاي تندرو و بدون جهاز آن هم با حال گرسنگي و تشنگي و بي خوابي... چه گذشته است. بخصوص آنكه شمر بن ذي الجوشن مأموراني را گماشته بود تا مراقب زنان و كودكان باشند كه آنها گريه و زاري نكنند و اگر صدايشان به گريه بلند شد آنها را بزنند و با كمال خشونت رفتار كنند، شب دوازدهم محرم بود خاندان پيغمبر را در پشت كوفه در بياباني فرود آوردند و صبح فرداي آن روز وارد شهر كردند حالا آيا كسي بود كه در آن شب براي اين كودكان معصوم و بي گناه خيمه اي بزند يا جامه مرتبي داشتند كه آنها را از سرما حفظ كند و آيا آب و غذايي به آنها دادند؟ و آيا خواب به چشم آنها رفت؟... خدا مي داند؟!

فردا صبح شهر كوفه را كنترل و چهار هزار سرباز را به جهت جلوگيري از خطرات احتمالي و تهديدات ديگر در سر هر كوي و برزن مسلح گماردند. در ميان اين مراقبات خاندان پيغمبر

ص: 183

صلي الله عليه وآله را وارد شهر كردند و سرهاي شهدا را نيز در نيزه كرده و جلوي آنها گرفتند و اهل بيت را بصورت اسير از روم و زنگ بدنبال سرها سوار بر شتران و محملهاي بي روپوش و جهاز سوار كرده و اطراف را سربازان مسلح گماشته و از كوچه و بازار و مسيري كه تا قصر حكومتي دارالاماره بود عبور دادند. مردم كوفه به جز سركردگان و جنايتكاران اين جنايت هولناك تاريخي افراد كه از ماجرا مطلع بودند و بيشتر نمي دانستند اينان كيانند و از كجا مي آيند؟ از اين رو زني از اهل كوفه سر خود را از بام خانه بزير آورد و از آن پرسيد «من اَيّ الاساري اَنتن»؟ شما از كدام اسيران و از چه شهر و دياري هستيد؟ گفتند: «نحن اُساري آل محمّد» ما اسيران از خاندان پيغمبريم! و آن زن كه چنان ديد از بام خانه به زير آمد و مقداري جامه و لباس تهيه كرد و به نزد آنها آورده به ايشان داد و آنها به وسيله آن خود را پوشانيدند و حتي عده اي نان و خرما از روي ترحم و دلسوزي به دست كودكان اسرا مي دادند كه ام كلثوم نان و خرماها را مي گرفت.

هياهويي در شهر پيچيد و مردم گريه كنان به سرعت خود را به مسيري كه آنان را به سوي دارالاماره مي بردند رسانده و مشغول تماشا شدند، و آن مناظر رقت باري كه باور ديدن آن را نداشتند از نزديك مي ديدند. در اين ميان دختر اميرالمؤمنين عليه السلام زينب كبري عليها السلام آن مناظر رقت بار را مشاهده مي كند از يك طرف يادگار برادرش علي بن الحسين

ص: 184

زين العابدين عليه السلام را دست بسته و سوار بر شتر برهنه بصورت يك اسير دستگير شده در غل و زنجير مشاهده مي كند! از سوي ديگر سر برادر محبوب خود حسين عليه السلام را كه عشق و علاقه به او، زينب را به اين سفر كشانده بر فراز نيزه مي نگرد و خواهران و برادر زادگان و زنان ديگر كه بصورت اسيران خارج از اسلام آنها را درآورده مي بيند، كودكان بي پناه و معصومي را كه آن همه گرسنگي و تشنگي و رنج و تعب ديده و آن همه كتك از اين سربازان و مردم بي شرم خورده را با رنگهاي پريده نگاه مي كند.

اما در برابر همه اين مناظر دلخراش و مصيبتهاي كمرشكن بياد رسالت تاريخي خود مي افتد، رسالت بيدار كردن فريب خورده و بيان مظالم و جنايتهاي دستگاه جبار و طاغوتي يزيد بن معاويه و...

خطبه آتشين حضرت زينب عليها السلام در كوفه

الحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلي سَيِّدِ الْمُرْسَلينَ.

أَمَّا بَعْدُ، يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! يا أهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْلِ! أَتَبْكُون؟! فَلا سَكَنَت العَبْرَةُ وَ لا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ! إِنَّما مَثَلُكُمْ مَثَلُ الَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ! أَلا وَ إنّ فيكُم الصَّلَفُ و الصَّنَف و داء الصّدر الشَّنِف و مَلَقُ الْأَمَةِ و حَجزُ الأَعداء كَمَرْعَي عَلي دِمْنَةٍ أوْ كَفِضَّةٍ عَلي مَلْحُودَةٍ! ألا ساءَ مَا تَزِرُونَ! إي وَاللّه فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلاً، فَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَ شَنارِها، فَلَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ أَبَداً، وَ أنَّي تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ وَ مَدار حُجَّتِكُمْ وَ مَنارِ مَحَجَّتِكُمْ سَيِّدِ شَبابِ أهْلِ الْجَنَّةِ؟! وَيْلَكُمْ يا أهْلَ الْكُوفَة! ألا ساءَ مَا سَوَّلَتْ لَكُمْ أنْفُسُكُمْ انّ سَخَطَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ فِي

ص: 185

الْعَذابِ أنْتُمْ خالِدوُن. أتَدْرُونَ أيَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه وآله فَرَيْتُمْ وَ أيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ وَ أيَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أبْرَزْتُمْ؟! لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إدّاً تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْاَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً وَ لَقَدْ أَتَيْتُمْ بِها خَرقاءَ شَرْهاءَ طِلاع الاَرضِ! أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ أمْطَرَتِ السَّماءُ دَماً؟! فَلَعَذابُ الْاخِرَةِ أَخْزَي وَ أَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ! فَلَا يَسْتَخِفَّنَكُمُ الْمَهَل، فَلا يَحْفِزُهُ البِدار وَ لا يُخافُ عَلَيه فَوتُ الثار! كَلّا اِنَّ رَبّي وَ رَبُكُم لَبِالْمِرْصادٍ!

داستان اُمّ حبيبه حضرت زينب عليها السلام

در بحر المصائب مي خوانيم: يك روز زني طبقي از طعام آورد و در نزد بي بي زينب عليها السلام گذارد. آن عليا مخدّره فرمود اين چه طعامي است، مگر نمي داني صدقه بر ما حرام است؟ عرض كرد اي زن اسير، به خدا قسم صدقه نيست، بلكه نذري است كه بر من لازم است و براي هر غريب و اسير مي برم. حضرت زينب عليها السلام فرمود اين عهد و نذر چيست؟ عرض كرد من در ايّام كودكي در مدينه رسول خدا صلي الله عليه وآله بودم و در آنجا به مرضي دچار شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل بيت بودند براي استشفا مرا به دارالشفاي اميرالمؤمنين عليه السلام بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا عليها السلام طلب شفا نمودند. در آن حال حضرت حسين عليه السلام نمودار شد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اي فرزند، دست بر سر اين دختر بگذار و از خداوند شفاي اين دختر را بخواه! پس دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا يافتم و از بركت مولايم حسين تاكنون مرضي در خود نيافتم. پس

ص: 186

از آن، گردش ليل و نهار مرا به اين ديار افكند و از ملاقات مواليان خود محروم ساخت. لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هر گاه اسير و غريبي را ببينم چندان كه مرا ممكن مي شود براي سلامتي آقايم حسين عليه السلام به آنها احسان كنم، باشد كه يك مرتبه ديگر به زيارت ايشان نايل بشوم و جمال ايشان را زيارت كنم. آن زن چون سخن را بدين جا رسانيد عليا مخدّره زينب عليها السلام صيحه از دل بركشيد و فرمود يا اَمَةَ اللّه همين قدر بدان كه نذرت تمام و كارت به انجام رسيد و از حالت انتظار بيرون آمدي. همانا من زينب دختر امير المؤمنين ام و اين اسيران، اهل بيت رسول خداوند مبين هستند و اين هم سر حسين عليه السلام است كه بر در خانه يزيد منصوب است. آن زن صالحه از شنيدن اين كلام جانسوز، فرياد ناله برآورد و مدتي از خود بيخود شد. چون به هوش آمد خود را بر روي دست و پاي ايشان انداخت و همي بوسيد و خروشيد و ناله واسيّداه، وا اماماه، و واغريباه به گنبد دوّار رسانيد و چنان شور و آشوب برآورد كه گفتي واقعه كربلا نمودار شده است. سپس در بقيه عمر خود از ناله و گريه بر حضرت سيّدالشهداء عليه السلام ساكت نگرديد تا به جوار حق پيوست.

ذكر منازل راه كوفه تا شام

اهلبيت امام حسين عليه السلام را ديار به ديار و شهر به شهر در غُل جامعه و شكنجه و آزار و شماتت و استهزاء و آزار دشمنان قرار گرفتند اين منازل به ترتيب عبارتست از:

1- تكريت 2- موصل 3- حُرّان

ص: 187

4- دعوات 5- قنسرين 6- سيبور 7- حمص 8- بعلبك 9- قصر بني مقاتل 10- حُماة 11- حَلَب 12- نصيبين 13- عسقلان 14- دير قسيس 15- دير راهب.(20)

ورود اهل بيت عليهم السلام به شام

اسيران آل محمد صلي الله عليه وآله را در روز اول ماه صفر سال 61 هجري قمري وارد شام كردند در اين هنگام حضرت ام كلثوم عليها السلام به شمر كه رئيس نگهبانان بود نزديك شد و فرمود: اكنون كه ما را به اين شهر مي بريد از دروازه هايي وارد كنيد كه تماشاگر كمتر باشد.

دوم اينكه به اين مأمورها بگو، سرها را از ميان كجاوه ها بيرون ببرند و از ما دور كنند تا تماشاگران به تماشاي سر بپردازند و از تماشاي ما دور گردند ولي شمر از عنادي كه داشت عكس آن را انجام داد و دستور داد سرها را در ميان كجاوه ها عبور دهند و از همان دروازه حَلَب كه جمعيت بيشتر در آن رفت و آمد مي كند وارد سازند.

وارد كردن اهل بيت عليهم السلام به مجلس يزيد و حالات حضرت زينب عليها السلام

اسيران اهل بيت را در حالي كه به ريسماني بسته بودند وارد مجلس يزيد كردند امام سجاد عليه السلام فرمود: «اي يزيد اگر رسول خدا صلي الله عليه وآله ما را در اين حال ببيند به گمان تو چه خواهد كرد؟» .

يزيد دستور داد آن ريسمان را بريدند.

زينب كبري سلام الله عليها وقتي كه سر بريده برادر را در جلو يزيد ديد، دست برد و از شدت مصيبت گريبان خود را پاره كرد و با صداي جگرسوز فرياد زد: يا حُسَيناه يا حبيب رسول الله يابن مكة و مني يابن فاطمة الزهرا سيدة نساء يابن بنت المصطفي!

از آهِ جانكاه و غمبار زينب كبري عليها السلام

ص: 188

همه اهل مجلس به گريه افتادند آن گاه لبهاي سر مقدس شروع به حركت كرده و اين آيات قرآن(22) را تلاوت نمود: «و سيعلمون الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» يزيد سنگدل چون ديد رسوا مي شود و خواست او را بر حضار مشتبه سازد در مقابل اهانت امام حسين عليه السلام چوب خيزران را كه در دست داشت بر لب و دندان امام حسين عليه السلام زد.

در اين بين وقتي فاطمه و سكينه دو دختر امام حسين عليه السلام نگاه كردند و ديدند يزيد بر لب و دندان امام حسين عليه السلام چوب خيزران مي زند، صداي گريه بلند كردند، به طوري كه از گريه آنها زنهاي يزيد و دختران معاويه به گريه افتادند، سرانجام اين دو خواهر دلسوخته نتوانستند تاب بياورند به عمّه خود زينب عليها السلام پناه بردند و گفتند: عمّه جان، يزيد با چوبدستي خود دندانهاي پيشين پدرمان را مي زند.

زينب عليها السلام برخاست و به زبان حال چنين گفت: آيا چوب مي زني دستت شل گردد، اين سر و صورت از چهره هايي است كه سالهاي طولاني براي خدا سجده كرده است.(23)

خطبه حضرت زينب عليها السلام در مجلس يزيد

وقتي كه يزيد در مجلس خود در ملاء عام گستاخي هاي بسيار كرد و با اشعار كفرآميز آنچه خواست ياوه گفت و دم از شأن پيروزي خود زد، لازم بود كه با يك سخنراني مستدل و آتشين سركوب گردد و بادهاي غرورش از مشك سياه وجودش خالي شده و ضمناً مردم آگاه شوند و از گمراهي به راه هدايت كشيده شوند و پيام شهيدان و هدف آنها مشخص گردد، قهرمان اين ميدان دست پرورده اميرمؤمنان و فاطمه زهرا بي بي زينب كبري سلام الله

ص: 189

عليها بود كه برخاست و خطبه خود را چنين آغاز كرد:

اين وقت زينب، دختر علي بن ابي طالب و دختر فاطمه زهرا عليهم السلام به پاي خواست و فرمود:

الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين، وَ صَلَّي اللَّهُ عَلي جَدِّي رَسُولِ اللّهِ سَيِّدِ الْمُرْسَلين.

صَدَقَ اللّهُ سُبْحانَهُ كَذلِكَ يَقُولُ: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَآءُوا السُّوأَي أَنْ كَذَّبُوا بِاياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤن.

أَظَنَنْتَ - يا يَزيدُ! - حِينَ أَخَذْتَ عَلَيْنا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ ضَيَّقْتَ عَلَيْنا آفاقَ السَّماءِ فَأَصْبَحْنا لَكَ في إسارٍ نُساقُ إِلَيْكَ سَوْقاً في قَطارٍ وَ أَنْتَ عَلَيْنا ذُو اقْتِدارٍ أَنَّ بِنا مِنَ اللّهِ هَواناً وَ عَلَيْكَ مِنْهُ كَرامَةً وَ امْتِناناً وَ أَنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ وَ جَلالَةِ قَدْرِكَ؟! فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ في عِطْفِكَ تَضْرِبُ أَصْدَرَيْكَ فَرَحاً وَ تَنْقُضُ مِذْرَوَيْكَ مَرَحاً حِينَ رَأَيْتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً وَ الْأُمُورَ لَدَيْكَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفي لَكَ مُلْكُنا وَ خَلُصَ لَكَ سُلْطانُنا!

فَمَهْلاً مَهْلاً! لا تَطِشْ جَهْلاً! أَنَسيتَ قَوْلَ اللّهِ: وَ لَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مَهِينٌ؟! أَمِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْدِيرُكَ حَرائِرِكَ وِ إِمائَكَ وَ سَوْقُكَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِ عليه السلام سَبايا؟! قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ يَحْدُوا بِهِنَّ الأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَي بَلَدٍ وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَناقِلِ، وَ يتبرّزن لِأَهْلِ الْمَناهِلِ، وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ وَ الْغَائِبُ وَ الشَّهِيدُ وَ الشَّرِيفُ وَ الْوَضِيعُ وَ الدَّنِيُّ وَ الرَّفِيعُ، وَ لَيْسَ مَعَهُنِّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِيٌّ وَ لَا مِنْ حُماتِهِنَّ حَمِيمٌ، عُتُوًّا مِنْكَ عَلَي اللَّهِ وَ جُحُودًا لِرَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه وآله وَ دَفْعاً لِما جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ!

ص: 190

وَ لَا غَرْوَ مِنْكَ وَ لَا عَجَبَ مِنْ فِعْلِكَ، وَ أَنَّي يُرْتَجَي مِمَّن لَفَظَ فُوهُ أَكْبادَ الشُّهَداءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ السُّعَداءِ وَ نَصَبَ الْحَرْبَ لِسَيِّدِ الْأَنبِياءِ وَ جَمَعَ الأَحْزابَ وَ شَهَرَ الْحِرابَ وَ هَزَّ السُّيُوفَ في وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه وآله؟! أَشَدُّ الْعَرَبِ لِلّهِ جُحُوداً وَ أَنْكَرُهُمْ لَهُ رَسُولاً وَ أَظْهَرُهُمْ لَهُ عُدْواناً وَ أَعْتاهُمْ عَلَي الرَّبِ كُفْراً وَ طُغْياناً؟! ألا إِنَّها نَتِيجَةُ خِلالِ الْكُفْرِ وَ ضَبُّ يُجَرْجِرُ فِي الصَّدْرِ لِقَتْلَي يَوْمِ بَدْرٍ. فَلَا يَسْتَبِطأُ في بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ كانَ نَظَرُهُ إِلَيْنا شَنفاً وَ شَنآناً وَ إِحَناً وَ أَضغاناً يُظْهِرُ كُفْرَهُ بِرَسُولِهِ وَ يَفْصُحُ ذلِكَ بِلِسانِهِ فَهُوَ يَقُولُ فَرَحاً بِقَتْلِ وَلَدِهِ وَ سَبْيِ ذَرِّيَّتِهِ غَيْرُ مُتَحَوِّبٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ.

لَأَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا سرَحاً

وَ لَقالُوا يا يَزِيدُ لا تَشَلْ

مُنْتَحِياً عَلي ثَنايا أَبِي عَبْدِاللّه عليه السلام وَ كانَ مُقَبَّلَ رَسُولِ اللّهِ، يَنْكُتُهَا بِمِخْصَرَتِهِ قَدِ الْتَمَعَ السُّرورُ بِوَجْهِهِ!

لَعمْرِي لَقَدْ نَكَأْتَ الْقُرْحَةَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ بِإِراقَتِكَ دَمَ سِيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَابْنِ يَعْسُوبِ الْعَرَبِ وَ شَمْسِ الِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ، وَ هَتَفْتَ بِأَشْياخِكَ وَ تَقَرَّبْتَ بِدَمِهِ إِلَي الْكَفَرَةِ مِنْ أسْلافِكَ، ثُمَّ صَرَخْتَ بِنِدائِكَ وَ لَعَمْرِي لَقَدْ نادَيْتَهُمْ لَوْ شَهِدُوكَ وَ وَشِيكا تَشْهَدُهُمْ وَ لَنْ يَشْهَدُوكَ وَ لَتَوَدُّ يَمينُكَ كَمَا زَعَمْتَ شَلَّتْ بِكَ عَن مِرْفَقِها وَ جَذَّتْ وَ أَحْبَبْتَ أُمَّكَ لَمْ تَحْمِلْكَ وَ أَبَاكَ لَمْ يَلِدْكَ حِينَ تَصِيرُ إِلي سَخَطِ اللّهِ وَ يُخاصِمُكَ رَسُولُ اللّهِ.

اللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا وَ انْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمَنا وَ احْلُلْ غَضَبَكَ عَلي مَنْ سَفَكَ دِمائَنا وَ نَقَضَ ذِمامَنا وَ قَتَلَ حُماتَنا وَ هَتَكَ عَنّا سُدُولَنا!

وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتي فَعَلْتَ وَ ما فَرَيْتَ إِلَّا جِلْدَكَ وَ ما جَزَرْتَ إلّا لَحْمَكَ! وَ سَتَرِدُ

ص: 191

عَلي رَسُولِ اللّهِ بِما تَحَمَّلْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ وَ سَفَكْتَ مِنْ دِماءِ عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ بِهِ شَمْلهُمْ وَ يلمُّ شَعثهُمْ وَ يَنْتَقِمُ مِنْ ظالِمِهِمْ وَ يَأْخُذُ لَهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ أَعْدائِهِمْ فَلَا يَسْتَفِزَّنَكَ الْفَرَحُ بِقَتْلِهِ وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فِرِحِينَ بِمَا اتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ.

وَ حَسْبُكَ بِاللّهِ وَليّاً وَ حاكِماً وَ بِرَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه وآله خَصِيماً وَ بِجَبْرَئيلَ ظَهيراً وَ سَيَعْلَمُ مِنْ بَوَّأَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقابِ الْمُسْلِمينَ أَنْ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً وَ أَيُّكُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً.

وَ مَا اسْتِصْغَارِي قَدْرَكَ وَ لَا اسْتِعْظَامِي تَقْرِيعَك تَوَهُّماً لِانْتِجاعِ الْخِطابِ فيكَ بَعْدَ أَن تَرَكْتَ عُيونَ الْمُسْلِمينَ بِهِ عَبْرَي وَ صُدُورَهُمْ عِنْدَ ذِكْرِهِ حَرَّي، فَتِلْكَ قُلُوبٌ قاسِيَةٌ وَ نُفُوسٌ طاغِيَةٌ وَ أجْسامٌ مَحْشُوَّةٌ بِسَخَطِ اللّه وَ لَعْنَةِ الرَّسُولِ، قَدْ عَشَّشَ فِيهِ الشَّيْطانُ وَ فَرَّخَ، وَ مِن هُناكَ مِثْلُكَ ما دَرَجَ وَ نَهَضَ.

فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ الْأَتْقِياءِ وَ أَسْباطِ الْأَنبياءِ وَ سَليلِ الْأَوصياءِ بِأَيْدِي الطُّلَقاءِ الْخَبِيثَةِ وَ نَسْلِ الْعَهَرَةِ الْفَجَرَةِ تَنْطِفُ أَكُفُّهُمْ مِنْ دِمائِنا وَ تَتَحَلَّبُ أَفْواهُهُمْ مِنْ لُحُومِنا، وَ للجُثَث الزّاكِيَة عَلَي الْجُيوبِ الضّاحِيَةِ تَنْتابُها الْعَواسِلُ وَ تُعَفِّرُهَا الْفَراعِلُ!

فَلَئِنِ اتَّخَذْتُنا مَغْنَماً لَتَتَّخِذُنا وَشيكاً مَغْرَماً حِينَ لا تَجِدُ إِلَّا مَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ مَا اللّهُ بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ؛ وَ إِلَي اللّهِ الْمُشْتَكي وَ الْمُعَوَّلُ وَ اِلَيْهِ الْمَلْجَأُ وَ الْمؤل؛ ثُمَّ كِدْ كَيْدَكَ وَ اجْهَدْ جُهْدَكَ! فَوَالَّذِي شَرَّفَنا بِالْوَحْيِ وَ الْكِتابِ وَ النُّبُوَّةِ وَ الْاِنْتِجابِ، لا تُدْرِكُ أَمَدَنا وَ لا تَبْلُغُ غايَتَنا وَ لا تَمْحُوا ذِكْرَنا وَ لا يُرْحَضُ عَنْكَ عارُها! وَ هَلْ رَأَيُكَ إِلّا فَنَدٌ، وَ أَيّامُكَ إِلّا عَدَدٌ،

ص: 192

وَ جَمْعُكَ إِلّا بَدَدٌ، يَوْمَ يُنادِي الْمُنادِي: أَلَا لَعَنَ اللّهُ الظّالِمَ العادِي؟!

وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي حَكَمَ لِأَولِيائِهِ بِالسَّعادَةِ وَ خَتَمَ لِأَصْفِيائِهِ بِبُلُوغِ الْإِرادَةِ وَ نَقَلَهُمْ إِلَي الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضوانِ وَ الْمَغْفِرَةِ، وَ لَمْ يشق بِهِمْ غَيْرك وَ لَا ابْتَلي بِهِمْ سِواكَ، وَ نَسْأَلُهُ أَن يُكْملَ لَهُمُ الْأَجْرَ وَ يُجْزِلَ لَهُمُ الثَّوابَ وَ الذُّخْرَ، وَ نَسْأَلُهُ حُسْنَ الْخِلافَةِ وَ جَمِيلَ الْإِنابَةِ، إِنَّهُ رَحِيمٌ وَدودٌ.

خطبه آتشين و بلند پايه بي بي زينب سلام الله عليها همه نقشه شوم يزيديان را نقش بر آب كرد و جو آلوده شام را عوض كرد بطوري كه يزيد اظهار پشيماني كرد و همه گناهان را بر گردن ابن زياد نهاده و او را لعنت مي كرد.(24)

حضرت رقيه عليها السلام در عاشورا

در بعضي روايات آمده است: حضرت سكينه عليها السلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اي (كه به احتمال قوي همان رقيه عليها السلام باشد) گفت: «بيا دامن پدر را بگيريم و نگذاريم برود كشته شود» .

امام حسين عليه السلام با شنيدن اين سخن بسيار اشك ريخت و آنقدر رقيه عليها السلام صدا زد: «بابا! مانعت نمي شوم. صبر كن تا ترا ببينم». امام حسين عليه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاي خشكيده اش را بوسيد. در اين هنگام آن نازدانه ندا درداد كه:

اَلْعَطَشْ اَلْعَطَشْ، فَإنَّ الظُّمأَ قَدْ أَحْرَقَني بابا بسيار تشنه ام، شدّت تشنگي جگرم را آتش زده است. امام حسين عليه السلام به او فرمود «كنار خيمه بنشين تا براي تو آب بياورم». آنگاه امام حسين عليه السلام برخاست تا به سوي ميدان برود، باز هم رقيه عليها السلام دامن پدر را گرفت و با گريه گفت: يا آبَةَ اَيْنَ تَمْضي

ص: 193

عَنّا؟

بابا جان كجا مي روي؟ چرا از ما بريده اي؟ امام عليه السلام يك بار ديگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلي پُر خون از او جدا شد.

آخرين ديدار امام حسين عليه السلام با حضرت رقيه عليها السلام

وداع امام حسين عليه السلام در روز عاشورا با اهل بيت عليهم السلام صحنه اي بسيار جانسوز بود، ولي آخرين صحنه دلخراش و جگرسوز، وداع ايشان با دختري سه ساله بود كه ذيلاً مي خوانيم:

هلال بن نافع، كه از سربازان دشمن بود، مي گويد: من پيشاپيش صف ايستاده بودم. ديدم امام حسين عليه السلام، پس از وداع با اهل بيت خود، به سوي ميدان مي آيد. در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركي افتاد كه از خيمه بيرون آمد و با گامهاي لرزان، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:

يا اَبَه! اُنْظُرْ إلَيَّ فَإنّي عَطْشانٌ.

بابا جان، به من بنگر، من تشنه ام.

شنيدن اين سخن كوتاه ولي جگرسوز از زبان كودكي تشنه كام، مثل آن بود كه بر زخمهاي دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند. سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بي اختيار اشك از ديدگانش جاري شد. با چشمي اشكبار به آن دختر فرمود:

اَللّهُ يَسْقيكِ فَإنَّهُ وَكيلي. دخترم، مي دانم تشنه هستي خدا ترا سيراب مي كند؛ زيرا او وكيل و پناهگاه من است.

هلال مي گويد: پرسيدم «اين دخترك كه بود و چه نسبتي با امام حسين عليه السلام داشت؟»

به من پاسخ دادند: او رقيه عليها السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است.(25)

به ياد لب

ص: 194

تشنه پدر آب نخورد!

عصر عاشورا كه دشمنان براي غارت به خميه ها ريختند، در درون خيمه ها مجموعاً 23 كودك از اهل بيت عليهم السلام را يافتند.

به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك، بر اثر تشنگي در خطر مرگ هستند.

عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتي كه نوبت به حضرت رقيه عليها السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوي قتلگاه حركت كرد. يكي از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مي روي؟ حضرت رقيه عليها السلام فرمود: «بابايم تشنه بود. مي خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم» .

او گفت: آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهيد كردند!

حضرت رقيه عليها السلام در حاليكه گريه مي كرد، فرمود: «پس من هم آب نمي آشامم» .

كودكي دامان پاكش شعله آتش گرفت

گفت با مردي بكن خاموش دامان را

دامنش خاموش چون شد، گفت با مرد عرب

كن تو سيراب از كرم اين كام عطشان مرا

آب داد او را ولي گفتا نخواهم خورد آب

تشنه لب كشتند اين مردم عزيزان مرا

نيز در كتاب مفاتيح الغيب ابن جوزي آمده است كه، صالح بن عبدالله مي گويد: موقعي كه خيمه ها را آتش زدند و اهل بيت عليهم السلام رو به فرار نهادند، دختري كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته، سراسيمه مي گريست و به اطراف مي دويد و اشك مي ريخت. مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم. همين كه صداي سم اسب مرا شنيد اضطرابش بيشتر شد. گفتم: اي دختر، قصد آزارت ندارم. بناچار با ترس ايستاد. از

ص: 195

اسب پياده شدم و آتش جامه اش را خاموش نمودم و او را دلداري دادم. يك مرتبه فرمود: اي مرد، لبهايم از شدت عطش كبود شده، يك جرعه آب به من بده. از شنيدن اين كلام رقّتي تمام به من دست داده ظرفي پُر از آب به او دادم. آب را گرفت و آهي كشيد و آهسته رو به راه نهاد. پرسيدم: عزم كجا داري؟ فرمود: خواهر كوچكتري دارم كه از من تشنه تر است. گفتم: مترس، زمان منع آب گذشت، شما بنوشيد. گفت: اي مرد، سؤالي دارم، بابايم حسين عليه السلام تشنه بود، آيا آبش دادند يا نه؟! گفتم: اي دختر نه واللّه، تا دم آخر مي فرمود: «اُسْقُوني شَرْبَةً مِنَ الماءِ» .

مي فرمود: يك شربت آب به من بدهيد، ولي كسي او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند.

وقتي كه آن دختر اين سخن را از من شنيد، آب را نياشاميد، و بعضي از بزرگان مي گويند اسم او حضرت رقيه خاتون عليها السلام بوده است.(26)

به ياد رقيه عليها السلام در مدينه

روايت شده است هنگامي كه حضرت زينب عليها السلام با همراهان به مدينه بازگشت، زنهاي مدينه براي عرض تسليت به حضور ايشان آمدند. حضرت زينب عليها السلام تمامي حوادث جانسوز كربلا و كوفه و شام را براي آنها بيان مي كرد، و آنها مي گريستند تا اينكه به ياد حضرت رقيه عليها السلام افتاد و فرمود:

اما مصيبت رحلت حضرت رقيّه عليها السلام در خرابه شام كمرم را خم و مويم را سفيد كرد. زنها وقتي اين سخن را شنيدند، صدايشان به شيون و ناله و گريه بلند شد، و آن روز به ياد رنجهاي جانگداز حضرت رقيّه عليها السلام بسيار

ص: 196

گريستند.(27)

ماجراي حضرت رقيه خاتون عليها السلام

امام حسين عليه السلام دختر كوچكي داشتند كه او را بسيار دوست مي داشت و او نيز پدر را بسيار دوست مي داشت نامش رقيه و 3 سال داشت و همراه اسيران در شام به سر مي برد و از فراق پدر، شب و روز گريه مي كرد، شبي پدر را در خواب ديد، وقتي كه از خواب بيدار شد، بي تابي شديدي كرد و گفت: «پدرم را بياوريد، نور چشمم را مي خواهم» . اهل بيت عليهم السلام هر چه را او نوازش دادند تا آرام شود آرام نگرفت و آنچنان با سوز گريست كه همه اهل بيت عليهم السلام به گريه افتادند و بصورتشان مي زدند و خاك بر سر مي ريختند و موهاي خود را پريشان مي كردند يزيد صداي گريه آنها را شنيد گفت: چه خبر است؟ جريان را به او گفتند گفت: سر پدرش را براي او ببريد و جلو او بگذاريد تا آرام شود.

سر بريده امام حسين عليه السلام را در ميان طبقي گذاشتند و روي آن را با حوله اي پوشاندند و نزد رقيّه آوردند و جلو او گذاشتند.

رقيّه گفت: اين چيست؟ من پدرم را مي خواهم، غذا نمي خواهم، گفتند: پدر تو در همين جاست، رقيّه حوله را برداشت، ناگهان سر بريده اي را ديد گفت اين سر كيست؟ گفتند: سر پدرت مي باشد.

سر را برداشت و به سينه اش چسباند و مي گريست و چنين مي گفت:

اي بابا جان چه كسي تو را به خونت رنگين كرده؟ بابا جان چه كسي رگهاي گلويت را بريده؟ بابا جان چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟ بابا جان دختر بي بابا به كه پناه برد تا بزرگ شود؟ بابا جان كاش نابينا بودم و

ص: 197

اين منظره را نمي ديدم، بابا جان كاش خاك را بالش زير سر قرار مي دادم، ولي محاسن تو را خضاب شده به خون نمي ديدم.

آنقدر درد دل كرد تا وقتي او را حركت دادند دريافتند كه جان به جانان سپرده.

يزيد دستور داد پيكر پاك رقيّه را غسل دادند و كفن نموده و به خاك سپردند.(28)

مقدمات سفر اهل بيت عليهم السلام از شام به مدينه و فراق حضرت رقيّه

خطبه هاي امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليها السلام و جريانات ديگر باعث شد كه مردم تغيير جهت دادند و يزيد از ترس شورش مردم و اغفال آنها اظهار پشيماني كرد و ابن زياد را قاتل معرفي مي كرد. از سوي ديگر به اهل بيت اظهار محبت مي كرد و حتّي به آنها اجازه داد كه از دمشق براي امام حسين عليه السلام و شهداي كربلا عزاداري كنند.

و بعد جريان به گونه اي شد كه يزيد، ماندن اهل بيت امام حسين عليه السلام را در شام خطرناك دانست و در بازگرداندن آنها به وطن خودشان مدينه شتاب نمود.

بعضي گفته اند: هنگام بيرون آمدن از شام، زينب عليها السلام و همراهان به ياد رقيّه افتادند، زينب عليها السلام به زنهاي شام كه به بدرقه آنها آمده بودند فرمود: ما از ميان شما مي رويم ولي يك دختر خردسال را در ميان شما گذاشتيم او در اين شهر غريب است كنار قبر او برويد و او را فراموش نكنيد. زينب عليها السلام و همراهان تا ديوارهاي شام ديده مي شد بياد رقيّه اشك مي ريختند آن دخترك ستمديده كه هنگام آمدن به شام بلبل اهل بيت بود و همواره سراغ بابا را مي گرفت ولي اكنون خاموش شده و در ميان كاروان نيست.

كاروان به قصد مدينه حركت مي كرد وقتي به

ص: 198

دو راهي رسيدند يك راه به طرف كربلا و يك راه ديگر به طرف مدينه مي رفت به راهنما گفتند ما را از راه كربلا عبور بده تا پس از زيارت قبور شهيدان از آنجا به سوي مدينه برويم.

بي بي زينب عليها السلام به سوي قتلگاه برادر حركت كرد و به اتفاق اهل بيت به عزاداري پرداختند، حضرت زينب با صداي جانكاه كه دلها را جريحه دار مي كرد مي فرمود: اي واي برادرم حسين جان، اي واي اي محبوب دل پيامبر خدا، اي فرزند مكه و مني، گفت و گفت تا كنار قبر بي هوش به زمين افتاد و زنها اجتماع كردند آب به صورت زينب مي پاشيدند تا به هوش آمد و همواره به عزاداري پرداختند.(29)

امام زمان عليه السلام در مصيبت عمه اش حضرت زينب عليها السلام، خون مي گريد

حاج ملا سلطان علي، روضه خوان تبريزي، كه از جمله عبّاد و زهّاد بوده، گويد: در خواب مشرّف به محضر والاي امام زمان عليه السلام شدم، عرض كردم: مولانا! آنچه در زيارت ناحيه مقدّسه ذكر شده است كه مي فرمايد: «فَلأنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لَأبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً» صحيح است؟

فرمودند: بلي!

عرض كردم: آن مصيبتي كه در سوگ آن به جاي اشك، خون گريه مي كنيد كدام است؟ آيا مصيبت علي اكبر عليه السلام است؟

فرمودند: نه! اگر علي اكبر عليه السلام زنده بود او هم در اين مصيبت، خون گريه مي كرد!

گفتم: آيا مقصود مصيبت حضرت عباس عليه السلام است؟

فرمودند: نه بلكه اگر حضرت عباس عليه السلام هم در حيات بود او نيز در اين مصيبت خون گريه مي كرد.

گفتم: لابد مصيبت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام است؟

فرمودند:

ص: 199

نه! حضرت سيّدالشهداء عليه السلام هم اگر در حيات بود، در اين مصيبت خون گريه مي كرد.

پرسيدم: پس اين كدام مصيبت است؟

فرمود: آن مصيبت اسيري زينب عليها السلام است.(30)

سفارش و توسّل

آيت الله حاج ميرزا احمد سيبويه، ساكن تهران، از آقاي شيخ حسين سامرايي كه از اتقياي اهل منبر در عراق بودند، نقل كردند:

در ايّامي كه در سامرّا مشرّف بودم روز جمعه اي طرف عصر به سرداب مقدّس رفتم. ديدم غير از من احدي نيست. حالي پيدا كرده و متوجه مقام صاحب الأمر - صلوات اللّه عليه - شدم. در آن حال صدايي از پشت سر شنيدم كه به فارسي فرمود: به شيعيان و دوستان بگوييد كه خدا را به حقّ عمّه ام حضرت زينب - سلام اللّه عليها - قسم دهند كه فرج مرا نزديك گرداند.(31)

كرامت حضرت رقيه عليها السلام

حجّت الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ محمود شريعت زاده خراساني، طي نامه اي در تاريخ دوم جمادي الثانية 1418 ه. ق نقل كرامت حضرت رقيه به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام ارسال نموده و مرقوم داشته اند:

روزي وارد حرم حضرت رقيه عليها السلام شدم. ديدم جمعي مقابل ضريح مقدس مشغول زيارت خواندن و عزاداري مي باشند و مداحي با اخلاص به نام حاج نيكويي مشغول روضه خواني است از او شنيدم كه مي گفت:

خانه هاي اطراف حرم را براي توسعه حرم مطهر خريداري مي نمودند. يكي از مالكين كه يهودي يا نصراني بود، به هيچ وجه حاضر نبود خانه خود را براي توسعه حرم بفروشد. خريداران حاضر شدند كه حتي به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند، ولي وي نفروخت. بعد از مدّتي زن صاحب خانه حامله شده

ص: 200

و نزديك وضع حمل وي مي شد. او را نزد پزشك معالج مي بردند، بعد از معاينه مي گويد: بچّه و مادر، هر دو در معرض خطر مي باشند و خانم بايد زير نظر ما باشد. قبول كردند، تا درد زايمان شروع شد. صاحب خانه مي گويد: همسرم را به بيمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيّه عليها السلام و به ايشان متوسّل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم را نجات دادي و شفاي آنان را از خدا خواستي و گرفتي خانه ام را به تو تقديم مي كنم.

مدّتي مشغول توسّل بودم، بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روي تخت نشسته و بچّه در بغلش سالم است. همسرم گفت: كجا رفتي؟ گفتم رفتم جايي كاري داشتم. گفت: نه، رفتي متوسّل به دختر امام حسين عليه السلام شدي! گفتم از كجا مي داني؟ زن جواب داد: من، در همان حال زايمان كه از شدّت درد گاهي بيهوش مي شدم، ديدم دختر بچه اي وارد اطاق بيمارستان شد و به من گفت: ناراحت مباش، ما سلامتي تو و بچّه ات را از خدا خواستيم، فرزند شما هم پسر است، سلام مرا به شوهرت برسان و بگو اسمش را حسين بگذارد! گفتم: شما كي هستيد؟ گفت: من رقيّه دختر امام حسين عليه السلام هستم.

بعد از روضه خواني از مداح مذكور (حاجي نيكويي) سؤال كردم اين داستان را از كه نقل مي كني؟ در جواب گفت: از خادم حرم حضرت رقيّه عليها السلام نقل مي كنم، كه خود از اهل تسنّن مي باشد و افتخار خدمتگزاري در حرم نازدانه امام حسين عليه السلام را دارد و پدرش هم از خادمين حرم حضرت رقيّه عليها السلام

ص: 201

بوده است.

عبرت خانه

زائرين قبر من اين شام عبرت خانه است

مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است

دختري بودم سه ساله، دستگير و بي پدر

مرغ بي بال و پري را از قفس كاشانه است

بود سلطاني ستمگر صاحب قدرت يزيد

فخر مي كرد او كه مستم در كفم پيمانه است

داشت او كاخي مجلّل، دستگاهي باشكوه

خود چه مردي كز غرور سلطنت ديوانه است

داشتم من بستري از خاك و باليني ز خشت

همچو مرغي كو بسا محروم ز آب و دانه است

تكيه مي زد او به تخت سلطنت با كبر و جد

اين تكبّر ظالمان را عادت روزانه است

من به ديوار خرابه مي نهادم روي خود

زين سبب شد رو سفيدم، شهرتم شاهانه است

بر تن رنجور من شد كهنه پيراهن كفن

پر شكسته بلبلي را اين خرابه لانه است

محو شد آثار او، تابنده شد آثار من

ذلّت او عزّت من هر دو جاويدانه است

(كهنمويي) چشم عبرت باز كن، بيدار شو!

هر كه از اسرار حق آگه نشد بيگانه است

در مناقب و مصائب عصمت صغري زينب كبري

صبر از زبان عجز ثنا خوان زينب است

عقل بسيط واله و حيران زينب است

هر آيه در صحايف علوي به وصف صبر

نازل بر انبيا شده در شأن زينب است

ايوب صابر است و لكين در اين مقام

انصاف ده كه ريزه خور خوان زينب است

در قتلگاه جسم برادر به روي دست

بگرفت كاي خداي من، اين جان زينب است

قرباني تو است بكن از كرم قبول

كاري چنين به عهده ايمان زينب است

در خطبه اش كه كوفه از آن شد سكوت محض

گفتي

ص: 202

كه ممكنات به فرمان زينب است

ابن زياد شوم به دارالاماره اش

رسوا از منطق شرر افشان زينب است

با اين كه با عيال برادر به شهر شام

در دست اهل ظلم گريبان زينب است

بر همزن اساس جفا كاري يزيد

لحن بليغ و نطق درخشان زينب است

افزون بود ز حوصله خلق عالمي

درد و غمي كه در دل سوزان زينب است

در ماتم حسين پريشاني جهان

عكسي ز حال زار پريشان زينب است

دارد «صغير» اميدي و از روي اعتقاد

چشمش به لطف بيحد و پايان زينب است(32)

شهر شام اوج مصيبت اسارت

اينجا شرار ناله آتش بر فلك زد

اينجا عدو بر زخم پيغمبر نمك زد

از مدخل اين شهر تا كنج خرابه

دشمن ميان كوچه زينب را كتك زد

اينجا لباس عيد پوشيدند زنها

پاي سر ببريده رقصيدند زنها

اينجا زدند آل علي را ظالمانه

شد بسته بر يك ريسمان ده نازدانه

با دست بسته كودكي نقش زمين شد

برداشتند او را ولي با تازيانه

اينجا سر راه اسيران ايستادند

اينجا به زين العابدين دشنام دادند

اينجا به نوك نيزه ها هجده قمر بود

خورشيد زهرا جلوه گر از طشت زر بود

لبهاي خونينش بهم مي خورد اما

چشمش به سوي زينب خونين جگر بود

او با لب خونين دم از محبوب مي زد

دشمن به پاسخ بر دهانش چوب مي زد

اينجا عدو ظلم و ستم همواره كرده

با چوب، زخم بغض دل را چاره كرده

زينب كه صبر از صبر او مي برد حيران

در پاي طشت زر گريبان پاره كرده

مي رفت چون بالا و پايين چوب كينه

مي زد به روي ماه خود سيلي سكينه(33)

مرثيه

ص: 203

مجلس يزيد لعنة اللّه عليه در شام

ميان طشت زر خونين گلي بود

كنارش داغديده بلبلي بود

چه بلبل، بلبل شيرين زباني

نه او را لانه اي، نه آشياني

اگر چه سر فرو در زير پر داشت

نظر گاهي ميان طشت زر داشت

كه ناگه ديد گلچين ستمگر

گل سرخش نمود از چوب پرپر

بگفتا با دل پر غصه زينب

مزن چوب جفا ظالم بر اين لب

مزن ظالم كه او از ره رسيده

لبان غنچه اش زهرا مكيده

مزن چوب ستم را بر سر او

به پيش ديدگان خواهر او(34)

والسلام

پاورقي ها

1) زاد المعارف ص 22.

2) تفسير نور الثقلين ج 5 ص 377-376.

3) به نقل از فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفي ص 854 و دختران فاطمه زهرا، رسولي محلاتي، ص 270.

4) به نقل از دختران فاطمه زهرا، رسولي محلاتي، ص 270.

5) نقل از كتاب رياحين الشريعه ج 3، ص 54.

6) فاطمه زهرا و دختران آن حضرت، ص 273.

7) فاطمه زهرا، رسولي محلاتي، ص 285.

8) شرح نهج البلاغه، 4 جلدي قديم، ج 2، ص 104.

9) اُساور من ذهب، ص 31، به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 104.

10) إعلام الوري، ج 1، ص 396.

11) اُساور من ذهب نقل از سيره و سيماي امام حسين، علامه جلالي، ص 29 و عظمت حسين بن علي، زنجاني، ص 103.

12) به نقل از اُساور من ذهب در احوالات حضرت زينب عليها السلام، تأليف آيت الله شيخ مهدي نجفي (ره).

13) لهوف، ص 201.

14) نقل شده از نورالابصار، چاپ دارالفكر، ص 203.

15) نقل از تاريخ طبري، ج 4،

ص: 204

ص 291 و 292.

16) به نقل از مقاتل الطالبين، طبع نجف، ص 82 و 83.

17) نقل از نفس المهموم، صفحه 200.

18) لهوف، ص 85 و نفس المهموم، ص 213.

19) رياحين الشريعة ج 3 ص 188.

20) سوگنامه آل محمد، محمدي اشتهاردي، ص 437، به نقل از مثير الاحزان، ص 96.

21) لهوف، ص 174 و نفس المهموم، ص 239.

22) سوره شعراء، آيه 227.

23) معالي السبطين، ج 2، ص 156، به روايت كبريت الاحمر، ص 253، علامه محمد باقر بيرجندي، ص 253.

24) ترجمه لهوف، ص 181 و 186.

25) سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليها السلام ص 22 به نقل از الوقايع والحوادث محمد باقر ملبوبي، ج 3 ص 192.

26) حضرت رقيّه عليها السلام، شيخ علي فلسفي ص 13.

27) حضرت رقيّه عليها السلام، نوشته حجة الاسلام شيخ علي فلسفي ص 48، به نقل از ناسخ التواريخ، ص 507.

28) به نقل از منتخب طريحي مطابق نقل معالي السبطين، ج 2 ص 170.

29) ترجمه لهوف، ص 196 و ناسخ التواريخ، ج 2 ص 473.

30) شيفتگان حضرت مهدي عليه السلام، آقاي قاضي زاهدي، صفحه 145، به نقل از عبقري الحسان مرحوم نهاوندي.

31) شيفتگان حضرت مهدي عليه السلام، ج 1، ص 251.

32) مصيبت نامه صغير اصفهاني صفحه 196.

33) غلامرضا سازگار)ميثم(، سحاب اشك، ص 52.

34) عبدالحسين رضايي خراساني.

9- دخت خورشيد : نيم نگاهی به زندگانی دخت رسول اكرم صلی الله عليه و آله حضرت رقيه عليهاالسلام

مشخصات كتاب

نويسنده : ناهيد طيبي

ناشر : مجله حوزه

در دامان خورشيد و ماه

رقيه مرواريدي بود كه در صدف رسالت نمايان شد و در مدت كوتاه عمر خويش چهره تابناك و درخشاني را در دل تاريخ به وديعه نهاد. او دختر رسالت بود

ص: 205

و در دامان مادر احسان، حضرت خديجه(س)، رشد يافته و بالنده شد. برخي از مورخان او را دختر خديجه خوانده و بر اين باورند كه پدرش يكي از همسران پيشين خديجه بوده است ولي با اندك تأمل در روايات و كتب تاريخي شيعه و اهل سنت درمي يابيم كه او دختر پيامبر(ص) است. احمد خليل جمعه در كتاب «نساء اهل البيت» مي نويسد: «رقيّه بنت رسول اللّه الهاشميه و ...»(2) و در ذيل اين مطلب نام مورخان و محدثان بزرگي را ذكر مي كند كه رقيه را دختر پيامبر(ص) مي دانند و با ذكر «هاشميه» نسب شريف اين بانو را بيان مي كند. در طبقات ابن سعد نيز فرزندان پيامبر(ص) اين گونه بيان شده اند: «... و اكبرُ بناته زينب، ثم رقية و قيل رقية ثم زينب و ام كلثوم و فاطمة هؤلاء كلّهم من خديجة ولدوا بمكّة» و بزرگترين دختر [پيامبر] زينب است و بعد رقيه و گفته شده است كه بزرگترين رقيه است و سپس زينب و ام كلثوم و فاطمه و اينها (فرزندان) همگي از خديجه بوده و در مكه به دنيا آمده اند.(3) در كتابهاي روايي مي بينيم كه نام رقيه به عنوان يكي از دختران پيامبر(ص) آمده است. از جمله در كتاب بحارالانوار به نقل از مناقب ابن شهر آشوب مي خوانيم كه: «أولادهُ: وُلِدَ من خديجة القاسم و عبداللّه و هما الطاهر و الطيّب و اربع بناتٍ: زينب و رقية و ام كلثوم و هي آمنة و فاطمة و هي ام ابيها و ...»(4) فرزندان پيامبر(ص): قاسم و عبداللّه كه طيب و طاهر نام داشتند و چهار دختر به

ص: 206

نامهاي زينب و رقيه و ام كلثوم (آمنه) و فاطمه _ كه او را اُم ابيها مي ناميدند _ از خديجه(س) متولد شده اند و ...» در همين كتاب از قول چهار كتاب روايي مي نويسد كه رقيه و زينب دخترخواندگان پيامبر(ص) از «جحش» هستند و دختران پيامبر(ص) نيستند. با توجه به كثرت رواياتي كه رقيه و زينب را دختران پيامبر(ص) مي داند در مقابل اين چهار مورد، كه «بلاذري» نيز از اين جمله است، مشخص مي گردد كه رقيه دختر پيامبر(ص) است و مادر بزرگوارش نيز حضرت خديجه است. شناخت افراد با توجه به نسب و حسب آنها از سنتهاي ديرينه تاريخ نگاران بوده است. و همواره آشنايي با مردان و زنان بزرگ تاريخ يا از طريق نسبِ شريف آنان بوده و يا به وسيله دقت در ويژگيهاي والا و صفات آسماني آنان صورت مي گرفته است. رقيه، گل بوستان رسالت، در مرحله اول شناخت، نيازي به توضيح و بيان ندارد چرا كه رسول رحمت(ص)، بهترين آفريده حق، پدر اوست؛ «آفتاب آمد دليل آفتاب». سخن از عظمت و شرافت كسي كه شرف ريزه خوار خوان اوست و كسي كه آفرينش به طفيل و بهانه خلقت او ايجاد شد و هستي در خال لب او تفسير مي گردد، فرصتها مي طلبد و نوشتنهاي بي انتها، از اين رو ما قلم خويش را در مي كشيم و دريايي را با قطره اي _ كه همانا واژه هاي نارساي ماست _ تعريف نمي كنيم و به شعر حافظ بسنده مي كنيم كه: شهسوار من كه مَه آيينه دارِ روي اوست تاجِ خورشيد بلندش خاك نعل مركب است

ص: 207

گفتني است كه برخي از اديبان و مفسران اشعار حافظ «شهسوار» را پيامبر گرامي اسلام دانسته و ماه، كه آيينه دار روي اوست، را به مولي الموحدين حضرت علي(ع) تعبير كرده و به تأويل برده اند و حق هم جز اين نيست.(5) مادر بزرگوار رقيه، خديجه(س) است كه در جاي جاي تاريخ صدر اسلام قدمهاي استوار و بلند او ديده مي شود. اولين زن مسلمان، اولين نمازگزار و اولين قلبي كه براي ميهمان حَرا، حضرت محمد(ص)، تپيد و با طپش خود قلب اسلام را حياتي دوچندان بخشيد. رسول خوبيها در مورد خديجه(س) مي فرمايد: آنگاه كه همه مرا تكذيب كردند او مرا تصديق كرد و آنگاه كه همه از من دوري مي كردند او مرا حمايت كرد. همانا او زن پربركتي بود ...(6) در روايات آمده است كه هرگاه دوستان خديجه(س)، پاك بانوي بهشتي به خدمت پيامبر(ص) مي رسيدند مورد احترام فراوان و اكرام حضرت ختمي مرتبت قرار مي گرفتند(7) زيرا حضرت هميشه دين اسلام را مديون ايثارگريهاي او مي دانست. در كتب اهل سنت نيز به اين نكته اشاره كرده و مي نويسند: يثني عليها، يفضّلها علي سائر امّهات المؤمنين و يبالغ في تعظيمها و ...(8) پيامبر گرامي اسلام خديجه(س) را ستايش مي كرد و بر ساير همسران خويش برتري مي داد و در بزرگداشت وي بسيار كوشا بود. از بانوي نيايش و ايثار سخن گفتن نيز مجال فراوان مي طلبد و ما به همين مختصر بسنده مي كنيم و به بررسي زندگاني نوراني رقيه دختر رسول خدا(ص) مي پردازيم تا از خرمن خصال او خوشه اي برچينيم.

تولد يك گل در بوستان رسالت

در مورد تاريخ تولد رقيه، تاريخ

ص: 208

سكوت كرده است. همان گونه كه تاريخ تولد و وفات بسياري از مادران و همسران و دختران ائمه(ع) مشخص نيست و اگر هم تاريخي در دست باشد مورد اختلاف بوده و اقوال گوناگون دارد، تاريخ تولد رقيه نيز از اين مقوله مستثني نبوده و نيست و شايد بي مهري زمان جاهليت نسبت به زنان و يا غيرت ناموسي در پاره اي از خانواده ها و يا بي اهميتي نسبت به سرنوشت دختران و زنان علت اين شكاف و خلاء تاريخي شده باشد. به هر حال با جستجوي دقيق تر در ژرفاي تاريخ مدون اسلام مي توان حدود تاريخ تولد پرشكوه افرادي چون رقيه را يافت. دانستيم كه رقيه دومين دختر پيامبر(ص) و چهارمين فرزند آن بزرگوار است و مي دانيم كه پيامبر(ص) و حضرت خديجه(س) پانزده سال قبل از بعثت ازدواج كردند و در آن زمان حضرت خديجه(س) چهل ساله و پيامبر(ص) بيست و پنج ساله بودند.(9) با توجه به دو مطلب فوق تاريخ ميلاد رقيه به بيشتر از ده سال قبل از بعثت نمي رسد اما نكته ديگري در كتابها ذكر شده است كه ما را به تاريخ دقيق تري نزديك مي كند و آن اينكه رقيه در حباله نكاح عتبه بن ابي لهب بوده است و قبل از بعثت اين عقد خوانده شده بود. طبق نقل تاريخ، در سال سوم بعثت، پيامبر(ص) با آيه شريفه «و انذر عشيرتك الاقربين» دعوت سرّي خويش را از خانه ارقم بن ارقم به دعوت آشكارا براي قريش و خانواده خويش تبديل نمود و با برپا كردن يك ميهماني تصميم به دعوت عَلَني گرفت. در مجلس اول ابولهب

ص: 209

مانع اجراي تصميم حضرت شد و پيامبر(ص) شب بعد ميهماني ديگري ترتيب داده و اعلام نبوت نموده و حتي وصي و جانشين بر حق خويش، علي(ع)، را نيز معرفي نمود. پس از آزار فراوان ابولهب در همان اوايل دعوت آشكار پيامبر(ص)، سوره «تبّت» نازل شد(10) و ابولهب و همسرش مورد لعنة و نفرين قرار گرفتند. ام جميل دختر حرب، خواهر ابوسفيان و همسر ابولهب بود كه پس از نزول اين سوره بيشتر به آزار و اذيت پيامبر(ص) پرداخت و دختران ايشان، رقيه و ام كلثوم، را كه براي عتبة و عتيبة عقد كرده بود طلاق داد. او به فرزندش عتبه در مورد رقيه گفت: طلِّقها يا بُنيَّ فانّها قد صبَتْ(11). پسرم او (رقيه) را طلاق بده كه خردسال و كوچك است. در مفردات راغب «صبي» اين گونه تعريف شده است: «الصبيُّ من لم يبلُغُ الحُلُم»(12) صبي كسي است كه به بلوغ نرسيده است احتلام از نشانه هاي بلوغ است. از سوي ديگر در كتاب مجمع البحرين آمده است: [«و آتيناه الحكمَ صبيا 19/16» اي الحكمة و النبوة و هو ابن ثلاث سنين(13)] يعني آيه شريفه كه در مورد حضرت يحيي(ع) مي فرمايد ما، در كودكي به او حكم داديم منظور از حكم، حكمت و نبوت است و او در آن زمان سه ساله بود. در واقع صبي در آيه شريفه به كودك سه ساله اطلاق شده است. در جاي ديگر مي خوانيم كه: «و بِنْتُ تسع سنين لا تستصبي الاّ ان يكون في عقلها ضعف» اي لا تُعَدُ في الصبايا(14). و اين عبارت كه «دختر نه ساله كودك بشمار نمي رود مگر اينكه ضعف عقل

ص: 210

داشته باشد» يعني [اين دختر 9 ساله] جزء كودكان محسوب نمي شود. اكنون شايد بتوان با توجه به مطالب مذكور حدود سال تولد رقيه، پاك بانوي هجرت، را تخمين زده و گفت: در سال سوم هجري رقيه صبي بوده است _ و ممكن است دليل باكره بودن وي هنگام طلاق كه به اتفاق، همه مورخان ذكر كرده اند همين سن كم باشد _ و صبي طبق نظر لغت شناسان به دختر يا پسر قبل از بلوغ مي گويند و بويژه در مورد دختر قبل از 9 سالگي واژه صبيه آورده مي شود. پس در سال سوم هجري حداكثر سن رقيه مي توانست هشت سال باشد. و اگر چنين باشد او در سال پنجم قبل از بعثت به دنيا آمده است. البته اگر كمتر از هشت سال بگيريم با مشكل مواجه خواهيم شد زيرا رقيه و همسرش عثمان در مهاجرت اول به حبشه شركت داشتند و اين هجرت در سال پنجم بعثت صورت گرفت و بنا بر نقل تاريخ رقيه باردار بود، و فرزندش در اين سفر سقط شده است پس اگر سن وي را هنگام طلاق از عتبه بن ابي لهب كمتر از هشت سال بگيريم با توجه به اينكه دو سال بعد از طلاق باردار شده است؛ سن او با مسأله بارداري از جهت علم فيزيولوژيست زنان تناسب نخواهد داشت و اما در مورد جمع مفاهيم «صبي» مي توان گفت سه ساله بودن و كمتر از 9 ساله بودن دختران و نيز كمتر از سن بلوغ را مي توان در يك جمله جمع كرد، و گفت كه صبي يعني به سن بلوغ نرسيده. بنابراين

ص: 211

رقيه پنج سال قبل از بعثت به دنيا آمده و طبق رسوم منطقه اي قبل از بلوغ و در كودكي نام او را بر عتبة بن ابي لهب گذاشته اند تا پس از بلوغ رسما ازدواج كنند و در سال سوم يا چهارم بعثت در هشت سالگي عتبه با اصرار مادر و پدرش او را طلاق مي دهد و با فاصله كمي _ كه در آينده توضيح خواهيم داد _ به عقد عثمان در مي آيد و اين ازدواج بايد در اوايل سال چهارم بعثت باشد.

در آينه صفات

ويژگيهاي والاي رقيه را مي توان با تدبر و تأمل در مدت كوتاه زندگاني او دريافت و براي نسلهاي آينده واگويه كرد. دوران كودكي رقيه نسبت به ديگر دختران مكه امتياز ويژه اي دارد. او در خانه بزرگ مردي زندگي مي كند كه آينده بشريت در دستان توانا و قلب وسيع اوست. مردي كه براي رسالت برگزيده شد و پيش از رسالت با صفت «امين» در ميان مردم جاهليت زندگي مي كرد و نور ايمان به خداي يكتا و عبادتهاي او در حرا قبل از بعثت مشاهده مي شد. خلوتهاي ملكوتي با خدا و توجه در آيات تكويني در زندگاني پيامبر(ص) _ قبل از بعثت _ در تاريخ ثبت شده است و اين ارتباطها به يقين جلوه اي ويژه در خانه يتيم قريش داشته است و رقيه بر سر اين سفره نوراني و معنوي ميهمان بوده است. او افزون بر اينكه سجاياي اخلاقي پدر و صفات شايسته مادر را در نهاد خويش دارد؛ شاهد بزرگترين هديه الهي به بشريت بوده و اين هديه به كسي جز محمد(ص)، وارث صفات

ص: 212

انبياء، داده نمي شود. حضور جبرائيل، فرشته امين وحي، در خانه پيامبر(ص) و شميم عرشي او در نورانيت سيماي آسماني پدر، همه و همه در آينه چشمان رقيه، دختر كوچك خانه پيامبر(ص)، درخششي ناگفتني دارد. در مورد رقيه، دختر رسالت، به چند پديده مهم و اساسي برمي خوريم: اسلام آوردن او، بيعت و هجرت تاريخ سازش. در طبقات ابن سعد آمده است كه: اَسلَمَتْ حين اَسْلَمَتْ اُمّها خديجه بنت خويلد و بايعت رسول اللّه (ص) هي و اخواتها حين بايَعَهُ النساء،(15) [رقيه] آن هنگام كه مادرش اسلام آورد، دين اسلام را پذيرفت و با رسول خداوند(ص) در «بيعت النساء» بيعت كرد (همراه با خواهرانش). در كتب تاريخي ذكر شده است كه اولين زني كه به پيامبر(ص) ايمان آورد و اسلام را به عنوان دين آسماني پذيرفت خديجه بنت خويلد، همسر گرامي پيامبر(ص) اسلام، بود. در واقع او اولين كسي بود كه شاهد حالات معنوي و عارفانه پيامبر(ص) بود. آنگاه كه پيامبر اسلام(ص) از «حرا» برمي گردد و بار نبوت و هدايت مردم را بر دوش مي گيرد و حُريّت را براي ابديت به ارمغان مي آورد، خديجه آرام بخش روح و روان او بوده و با تصديق سخنان وحياني او از سنگيني اين بار مي كاهد. و دختران پيامبر(ص) به استثناي فاطمه(س) كه در آن زمان به دنيا نيامده بود در همان خانه شاهد سخنان پدر و مادر بوده و همزمان با مادر صديّقه و مصدّقه خود به آيين نوپاي اسلام مي گروند. بنا بر آنچه پيش از اين در مورد تولد رقيه، پاك بانوي هجرت و ايمان، گفتيم در هنگام بعثت، او بايد پنج

ص: 213

يا شش ساله باشد. ممكن است شبهه اي ايجاد شود كه دختر 5 ساله تكليف ندارد و اسلام آوردن براي او معنا ندارد. اين شبهه را در چند جمله مي توان پاسخ داد. اولاً اسلام در مراحل آغازين بر اساس اعتقادات و باورهاي ديني مردم ابلاغ شده و فروعات ديني و فقهي پس از اصول دين مطرح شد. از اين رو سن تكليف و اصلاً تكاليف تشريعي دين در روزهاي اول بعثت مورد توجه نبود. رقيه همزمان با مادر و خواهران خود اعتقادات و باورهاي دين مبين اسلام را مي پذيرد اگرچه خردسال باشد همان گونه كه حضرت علي(ع) هنگام اسلام آوردن به سن بلوغ نرسيده و با توجه به اينكه سال 30 عام الفيل به دنيا آمده بود، در ده سالگي دين اسلام را پذيرفته و ايمان آورد و نشان افتخارآفرين «اول مسلمان» را به سينه آويخت. ثانيا مرحله اسلام و ايمان با هم متفاوت هستند. اسلام يعني گفتن شهادتين و قبول توحيد و نبوت پيامبر(ص) در مراحل اوليه تشريع دين اسلام و داشتن پدر و مادر و يا جد و جده مسلمان در مراحل بعدي و سالهاي پس از تشريع. و ايمان يعني باور قلبي و التزام عملي كه در پي سن تكليف مطرح شده و مكلف بايد آن را در وجود خويش نهادينه كند. اكنون كه منافاتي بين سن كم رقيه و اسلام آوردن او نيافتيم به مراحل بعدي مي پردازيم. در ادامه روايت مي خوانيم كه همزمان با خواهران خود در بيعت النساء با پيامبر اسلام(ص) بيعت كرد. بيعت با رهبري يكي از مظاهر حضور سياسي اجتماعي مسلمانان و بويژه زنان

ص: 214

در صدر اسلام بود و اطاعت از ولايت و رهبري و حمايت و دفاع از دين و آيين اسلام و جان رهبر از مفاد اين بيعت بود. خداوند متعال در قرآن كريم بيعت با پيامبر(ص) را در حكم بيعت با خدا دانسته و مي فرمايد: «انّ الذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم فمن نكث فانّما ينكث علي نفسه و من اوفي بما عاهد عليه اللّه فسيُؤتيه اجرا عظيما. فتح/10» در حقيقت كساني كه با تو بيعت مي كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مي كنند، دست خدا بالاي دستهاي آنهاست پس هر كه پيمان شكني كند، تنها به زيان خود پيمان مي شكند هر كه بر پيمانش وفادار بماند به زودي خدا پاداشي بزرگ به او مي بخشد. و رقيه در «بيعت النساء» با رسول خدا(ص) و در واقع با خود خدا بيعت كرده و بر اين پيمان تا سر حد جان پايبند بود و ما در آينده موارد وفاداري او به اين پيمان را بيان مي كنيم. در سال دوازدهم بعثت گروهي مركب از دوازده نفر از مدينه حركت كرده و در عقبه (نقطه اي در منا) با حضرت پيامبر(ص) ملاقات نموده و نخستين پيمان اسلامي بسته شد. متن اين پيمان به قرار زير بوده است: «با رسول خدا پيمان بستيم كه به خدا شرك نورزيم، دزدي و زنا نكنيم، فرزندان خود را نكشيم، به يكديگر تهمت نزنيم و كار زشت انجام ندهيم و در اعمال نيك نافرماني نكنيم.»(16) اين پيمان در اصطلاح مورخان «بيعة النساء» نام دارد. رقيه به همراه خواهران خود زينب و ام كلثوم در اين

ص: 215

بيعت شركت كرده و با رسول گرامي اسلام(ص) نه به عنوان پدر كه به عنوان رهبر ديني و سياسي و ولي امر خويش پيمان بست. جلوه جاودانه ديگري كه به زندگي رقيه درخششي افزونتر بخشيد هجرت اوست. تاريخ نگاران او را در زمره اولين مهاجران مي دانند. در طول تاريخ صدر اسلام در زمان پيامبر گرامي(ص) سه هجرت اساسي صورت گرفت. هجرت اول در سال پنجم بعثت به علت آزار قريش بود. رهبر اسلام مقصد مهاجرين را با بينش و بصيرت ژرف خويش انتخاب كرده و فرمود: «اگر به حبشه سفر كنيد براي شما مفيد خواهد بود زيرا بر اثر وجود زمامدار نيرومند و دادگر در آنجا به كسي ستم نمي شود. آنجا خاك پاكي و درستي است و شما مي توانيد در آن خاك به سر بريد تا خداوند فرجي برايتان برساند.»(17) تاريخ نگاران مي نويسند: عثمان همراه با رقيه دختر رسول خدا به سوي حبشه هجرت كرد پس از آن به سوي مدينه هجرت كرده و چاه رومه را به قيمت بيست هزار درهم خريدند. «ذَهَبي» مورخ شهير اهل سنت مي نويسد: «و هاجَرَتْ معه الي الحبشة الهجرتين جميعا»(18) و رقيه با عثمان به سوي حبشه مهاجرت كرد و در هر دو هجرت حضور داشت. اين بانوي بزرگوار را «سيّدة نساء المهاجرين» مي نامند. بنابراين در هجرت اول به حبشه و هجرت دوم حبشه و نيز هجرت مسلمانان به سوي مدينه، رقيه دختر پيامبر(ص) حضور داشته و تاريخ برخي از نكات مهم زندگاني وي را در رابطه با همين مهاجرتها ذكر مي كند از جمله اينكه در هجرت اول به خاطر سختيهاي راه

ص: 216

اولين فرزند رقيه سقط شده و او با تأثر روحي و رواني و همچنين ضعف جسمي اين راه را ادامه داده و حتي اين سختيها مانع هجرتهاي بعدي وي نشد. ابن سعد مي گويد: كانت في الهجرة الاولي قد اسْقَطَتْ من عثمان سقطا ثم وَلَدت بعد ذلك ابنا سمّاه عبداللّه .(19) در هجرت اول (رقيه) جنيني كه از عثمان داشت سقط كرد و سپس پسري به دنيا آورد و نام او را عبداللّه نهاد. دوري از عزيزاني چون پيامبر(ص) و حضرت خديجه(س) و خواهران دلسوز و نيز غربت و تنهايي و از دست دادن فرزند و مشكلات و سختيهاي ناشي از آزار مشركان غمهاي بزرگي بود كه به رقيه فشار آورده و رقيه پنج سال قبل از بعثت به دنيا آمده و طبق رسوم منطقه اي قبل از بلوغ و در كودكي نام او را بر عتبة بن ابي لهب گذاشته اند تا پس از بلوغ رسما ازدواج كنند و در سال سوم يا چهارم بعثت در هشت سالگي عتبه با اصرار مادر و پدرش او را طلاق مي دهد و با فاصله كمي به عقد عثمان در مي آيد. بيعت با رهبري يكي از مظاهر حضور سياسي اجتماعي مسلمانان و بويژه زنان در صدر اسلام بود و اطاعت از ولايت و رهبري و حمايت و دفاع از دين و آيين اسلام و جان رهبر از مفاد اين بيعت بود. او را آزار مي داده و او چونان كوهي استوار اين سختيها را تحمل كرده و چشم به آينده دين نوپاي اسلام دوخته بود. مورخان مي نويسند: در هجرت دوم كه به سرپرستي جعفر ابن

ص: 217

ابي طالب صورت گرفت، 83 مرد و 18 زن حضور داشتند. رقيه دختر پيامبر(ص)، اسماء بنت عميس، ام سلمه، ام كلثوم دختر سهيل و ... از بانوان مهاجر بودند.(20) در تفسير قرطبي نيز آمده است كه رقيه در دو هجرت به حبشه شركت داشت. او مي نويسد: «و من ثم عُدَّتْ من اصحاب الهجرتين»(21) از اين جهت رقيه را از ياران دو هجرت شمرده اند. هجرت سوم به سوي مدينه بود. سختيهاي اين سفر از سفرهاي پيشين بيشتر بود. از مكه تا مدينه حدود 470 كيلومتر بيابان خشك و سوزان است و مهاجرين در سال سيزدهم بعثت اين مسير را طي كرده و به امر رهبر خويش از وطن و زادگاه خود دست برداشتند و حتي اموال و خانه هاي شخصي خود را هم رها كردند. ظاهرا هنگام هجرت به مدينه، رقيه، دختر نبوت و ولايت، نوزده سال بيشتر نداشته است و اگر به نقل تاريخ نويسان كه آورده اند: «عبداللّه ، فرزند رقيه، در شش سالگي(22) در سال چهارم هجري از دنيا رفت»(23) توجه كنيم مي يابيم كه فرزند او در آن زمان دو ساله بوده است. عبور از راههاي

ازدواج، برگي ديگر از دفتر زندگي

پيش از اين اشاره كرديم كه رقيه، دخت خورشيد، قبل از ازدواج با عثمان به عقد عُتبة بن ابي لهب در آمده بود. البته اين مسأله مربوط به قبل از بعثت بود، چنانچه مورخان مي نويسند: قبل از نبوت، عتبه، رقيه را عقد كرد و بعد از نزول سوره تبت او را طلاق داد.(1) در باره اين جريان مورخان شيعه و سني روايات مشترك ذكر كرده و جريان را اگرچه با تعابير گوناگون

ص: 218

ولي به يك مضمون نقل مي كنند. رقيه در نكاح عتبه بن ابي لهب بود و ام كلثوم، خواهر بزرگوارش، در نكاح عتيبه بن ابي لهب. ابولهب چهره منفور و شناخته شده اي است و در تاريخ صدر اسلام جاي پاي كارشكني ها و لجاجتهاي او بر جاي مانده است و همسرش ام جميل، دختر حرب و خواهر ابوسفيان، در عرب مشهور به صفات رذيله اي مثل حسد، بغض و خودخواهي بوده است. در اثر مزاحمتهاي فراوان آنها و آزار رساني به پيامبر(ص) از جمله ريختن امعاء و احشاء گوسفندان و قربانيها بر سر پيامبر(ص) و شركت در جلسات تبليغي و منحرف كردن مسير تبليغ پيامبر(ص) و آزارهاي ديگري كه به علت همسايگي با پيامبر(ص) مي توانستند به حضرت برسانند؛ در اوايل دعوت آشكار و رسمي پيامبر(ص) سوره تبت نازل شد و چهره خبيث ابولهب و همسرش بيش از پيش به مردم مكه و بويژه مسلمانان شناسانده شد. برخي نوشته اند قبل از نزول آيات سوره تبت نيز خداوند مي خواست پيامبر بزرگوارش را با خلاصي از ابولهب و همسرش گرامي بدارد. از اين رو پيامبر(ص) مقاديري را به مصلحت رقيه به عنوان مهريه قرار داد. مي نويسند: «جَعَل المقادير تجري لصالح رقيّه رضي اللّه عنها»(2) و ابولهب از اين نكاح منصرف شد ولي پس از مدتي تصميم گرفتند كه با ازدواج دختران پيامبر(ص) با پسران خود موافقت كنند تا با اين وسيله از طريق دو دختر حضرت، او را بيشتر آزار دهند و حتي آن بزرگوار را به قتل برسانند. بعد از اين واقعه و پذيرش مجدد نكاح به علتهايي كه ذكر شد، آيات

ص: 219

شريفه نازل شد و ام جميل حسد و كينه بيشتر نسبت به پيامبر(ص) پيدا كرده و با طلاق دادن دو دختر ايشان سعي داشت به شخصيت حضرت در زماني كه دختر داشتن هيچ گونه افتخاري نداشته بلكه ننگ آفرين بود، اهانتي كرده باشد. رقيه هنگام طلاق، دختر و باكره بود ولي ام كلثوم مدتي بعد از رقيه طلاق داده شد و در باكره بودن وي اختلاف در اقوال است. طبري، مورخ شهير اهل سنت، مي نويسد: ابولهب دختران پيامبر را قبل از بعثت به همسري پسرانش در آورد و پس از آن، آنها را وادار به طلاق كرد و از خانه خود بيرون ساخت تا آن حضرت را دچار رنج و سختي كند.(3) او نمي دانست كه با اين كار نه تنها اهانت به پيامبر(ص) نكرده بلكه او گرامي تر از هميشه نزد مردم شناخته شد زيرا اين اتصال نامبارك در كيفيت تبليغ حضرت هم مي توانست اثر گذارد. از طرفي شخصيت پيامبر(ص) به گونه اي بوده است كه حتي قبل از نبوت مورد احترام مردم بوده و ازدواج با دختران حضرتش براي هر كس مايه افتخار بود. مورخان اهل سنت مي نويسند:(4) پس از طلاق رقيه و ام كلثوم خداوند خير را براي پيامبرش بيش از پيش قرار داد. در آن زمان در دل عثمان حسرتي ايجاد شد كه چرا بر عتبة بن ابي لهب پيشي نگرفته و قبل از او به خواستگاري رقيه نرفته است. جمال و كمالات رقيه را شنيده بود و به خاطر دوري از اين شرف عظيم در اندوه و حسرت به سر مي برد. با همان حالت به منزل

ص: 220

خاله اش سُعدي بنت كُريز رفت. او در ميان عرب جاهليت به كهانت و آشنايي با رَمل معروف بود. از اين رو با ديدن خواهرزاده اش به حزن ضمير او پي برده و با طبع لطيف شاعرانه اش از دردِ عثمان سخن گفت و چون عثمان بت پرست بود با سرودن اشعاري خطاب به عثمان او را تشويق به پذيرش اسلام كرد. عثمان از منزل خاله خود خارج شد و در افكار خود غرق بود كه ابوبكر او را ديده و پس از صحبتهاي فراوان او را به اسلام دعوت كرد و سپس نزد پيامبر(ص) رفته و اسلامِ عثمان را اعلام كرد و بعد، از دختر پيامبر(ص) براي او خواستگاري كرد. بر اين اساس زندگي مشترك عثمان و رقيه، دختر رسالت، از اوايل بعثت و در واقع بعد از نزول سوره «مَسَد» [تبّت] آغاز شده است كه تقريبا سال چهارم بعثت مي باشد و باردار بودن وي در هجرت اول به حبشه كه سال پنجم بعثت صورت گرفت و سقط جنين وي مؤيد ديگري بر اين ادعاست كه او در سال چهارم هجري در حدود سن ده سالگي با عثمان ازدواج كرده است و با فاصله كمي بارداري و سقط جنين او در سال پنجم صورت گرفته است. پس دوران همسرداري اين بانوي شكيبا حدود دوازده سال و شايد هم كمتر بوده است. از كيفيت زندگي مشترك او با عثمان مطالب زيادي در دست نيست جز دو روايت در كتب شيعي كه حكايت از ناراحتيهاي موجود در خانه رقيه مي كند و در آينده، در بخش پاياني مقاله، به آن مي پردازيم. مطلبي كه از

ص: 221

روايات استفاده مي شود اين است كه رقيه، بانوي هجرت، مورد ضرب قرار مي گرفته است و يكي از دلايل مرگ او در جواني همين رفتار بوده است. او چندين بار به خانه پدر آمده و يا پيك فرستاده است كه در خانه مورد آزار همسرش قرار گرفته است و پيامبر(ص) در پاسخ او فرموده اند: «اقني حياءك فما اقبح بالمرأة ذات حسبٍ و دينٍ في كلّ يوم تشكو زوجها»(5) [دخترم] حياي خودت را بيشتر كن چه زشت است براي زني كه داراي حَسَب و دين است اينكه هر روز از همسرش گله و شكايت كند. پيامبر(ص) براي اتمام حجت چند بار دخترشان را اين گونه به خانه همسر برگرداندند ولي مرتبه چهارم او را به خانه خويش آوردند و در خانه پيامبر(ص) بود تا هنگام وفات. در اين روايات با مضمون مشترك نام همسر عثمان به گونه اي صريح آورده نشده است و با لفظ بنت رسول اللّه (ص) از او سخن به ميان آمده است. از اين رو احتمال دارد در مورد ام كلثوم، خواهر رقيه باشد، ولي با جمله اي كه در مورد رقيه در روايت ديگر ذكر شده كه «انّ رقيّه لِمّا قتلها عثمان»(6) مي توان اين روايات را به رقيه هم مطابقت داد.

در آستان مقدس «مادري»

«مادر» بودن از جلوه هاي ويژه يك عمر پربركت براي بانوان است و بسياري از بانوان نمونه را بر مسند تربيت و پرورش مي توان شناخت و شناساند. رقيه، بانوي صبر و شكيبايي، در نخستين روزهاي ازدواج با عثمان براي مقام والاي مادري برگزيده شد ولي به علت مشكلات فراوان سياسي _ اجتماعي آن زمان ناچار به

ص: 222

هجرت شد و در هجرت اول، فرزند دلبندش سقط شد و رقيه در اندوه غنچه ناشكفته خود به سوگ نشست. به نقل از مورخان شيعه و اهل سنت پس از او صاحب فرزندي به نام عبداللّه شد كه در شش سالگي در سال چهارم هجري از دنيا رفته است پس وي، در سال يازدهم يا دوازدهم بعثت در مكه به دنيا آمده است. در كتب تاريخي آمده است كه خروسي چشم او را نوك زده و چهره اش متورم شد و بيمار گشت و مرد و رقيه پس از آن فرزندي براي عثمان نياورد.(7) ابن عساكر مي گويد: كنيه عثمان در دوران جاهليت اباعمرو بود. پس از اينكه اسلام آورد از رقيه دختر پيامبر(ص) صاحب پسري شد كه او را عبداللّه ناميدند و كنيه عثمان هم به همان نام به «اباعبداللّه » تغيير يافت.(8) البته در برخي منابع شيعي مثل بحارالانوار (ج22، ص167) نيز مطالب فوق به همين ترتيب ذكر شده است.

مرگ، شهادت؛ هنگامه ديدار

در مورد علت مرگ رقيه در سنين جواني يعني حدود بيست و دو سالگي اختلاف شديدي بين علماء شيعه و اهل سنت وجود دارد كه به علت عدم جمع اين روايات و اختلاف بارز و تعارض شديد آنها هر دو گونه نقل را مي آوريم و داوري را به شما مي سپاريم. همان گونه كه قبلاً گفته شد در منابع شيعي است رقيه در اثر آزار شديد عثمان دچار ضعف و بيماري شده و در پي آن ضعف و جراحتها از دنيا رفت. دلايل آنها هم رواياتي است كه به صورتهاي گوناگون از امام صادق(ع) نقل شده است و آن جريان مغيرة بن

ص: 223

ابي العاص، عموي عثمان، و تهمت خبر دادن رقيه به پيامبر(ص) از سوي عثمان است. در كتب اهل سنت علت مرگ را حصبه ذكر كرده و نوشته اند: «رقيه به مرض حصبه مبتلا شد و در بستر بود كه پيامبر براي جنگ بدر از مدينه خارج شدند و هنگام برگشت پيامبر از بدر، رقيه فوت كرده بود.»(9) تقريبا اكثر كتابهاي اهل سنت علت مرگ را حصبه دانسته اند. اين اعتقاد بر اساس سخن پيشينيان آنهاست. دكتر عايشه بنت الشاطي مي نويسد: عبداللّه در كودكي در شش سالگي مرد به خاطر اينكه خروسي چشم او را نوك زده بود و رقيه بسيار محزون شد و براي فرزند از دست رفته بسيار گريست و از اين داغ دق كرد و برخي گفته اند به بيماري حصبه مبتلا شد.(10) اين سخن درست نيست زيرا مورخان سال وفات رقيه را دوم هجري ذكر كرده اند و مرگ فرزند او سال چهارم هجري بوده است كه با اين گفتار منافات دارد. برخي مورخان مي نويسند: «ماتت في حياة ابيها في السَّنَة الثانية من الهجرة عقب غزاة البدر»(11) (رقيه) در زمان حيات پدر بزرگوارش در سال دوم هجري و پس از جنگ بدر از دنيا رفت. همين مورخ مي نويسد: كانت رقية اول بنات النبي و فاة بالمدينة المنورة و دُفنت بالبقيع»(12) اولين دختر پيامبر كه در مدينه وفات كرد رقيه بود و او در بقيع دفن شد. ابن سعد مي نويسد: «توفيت رقية يوم جاء زيد بن حارثه بشيرا بفتح بدرٍ و ...»(13) رقيه در روزي وفات كرد كه زيد بن حارثه (پسرخوانده پيامبر(ص)) خبر و بشارت فتح مسلمانان در

ص: 224

بدر را آورده بود. اكنون با توجه به اينكه جنگ بدر در ماه رمضان واقع شد و به پايان رسيد مي توان گفت رقيه در ماه رمضان سال دوم هجري وفات كرد و در قبرستان بقيع در مدينه به خاك سپرده شد و در آن زمان فرزندش چهار ساله بود. پس از وفات رقيه، عثمان با ام كلثوم خواهر بزرگوار او ازدواج كرد و اين ازدواج با يك محاسبه، حدود 6 ماه پس از مرگ رقيه بود زيرا ابن سعد مي نويسد: آنگاه كه خواهر (ام كلثوم)، رقيه وفات كرد پيامبر ام كلثوم را به ازدواج عثمان در آورد در سال سوم هجري در حالي كه او باكره بود و فرزندي هم براي عثمان نياورد.(14) در مورد روزهاي پاياني زندگي حضرت رقيه، دختر پيامبر گرامي اسلام(ص)، روايات از بينش و وفاداري اين بانو سخن مي گويند. ما به ذكر دو روايت كه با اندك تفاوت داراي يك پيام تاريخي هستند بسنده مي كنيم. مرحوم كليني در كتاب شريف كافي _ كه از كتب اربعه شيعه است _ جريان پناهندگي مغيره، عموي عثمان، را به نقل از امام صادق(ع) اين گونه بيان مي كند: عثمان عموي خود مغيرة بن ابي العاص را پناه داده بود _ در حالي كه پيامبر(ص) خون او را مباح دانسته و فرمان قتل او را صادر كرده بودند _ و به دختر رسول خدا (رقيه) گفت كه به پدر بزرگوارش خبر ندهد. گويا او نمي دانست كه به پيامبر وحي نازل مي شود؛ سپس وحي نازل شد، و پيامبر خبر از مكان مغيره يافت و علي(ع) را به سوي او فرستاده

ص: 225

و فرمود: (اي علي) شمشيرت را همراه داشته باش و به خانه دخترعمويت برو و اگر مغيره را يافتي او را به قتل برسان. علي(ع) به خانه رقيه رفت و مغيره را نيافت و نزد پيامبر برگشته و عرض كرد: او را نديدم. به دستور پيامبر(ص) دوباره برگشت. بعد از خروج علي(ع) عثمان با عمويش مغيره وارد شد و سه بار تقاضاي بخشش براي او كرد و به دروغ سوگند خورد كه او را امان داده ام! پيامبر(ص) نيز فقط سه روز به او امان داد و تأكيد كرد اگر پس از آن بر او دست يابم او را خواهم كشت. و هر گونه مساعدت به مغيره را مورد لعن خداوند قرار داد. روز چهارم توسط جبرئيل از محل مغيره آگاه شد و علي(ع) و عمار و كس ديگري را براي قتل مغيره فرستاد و علي(ع) او را كشت. در ادامه روايت به اين مضمون آمده است كه عثمان همسرش، دختر پيامبر(ص) را زده و به او گفت: تو به پدرت خبر از مكان مغيره دادي. رقيه، نزد پيامبر آمده و از آنچه اتفاق افتاده بود و وي شاهد آن بود خبر داد و از عثمان شكايت كرد. پيامبر فرمود: بانويي كه صاحب حَسَب و دين است نبايد از همسرش شكايت كند و او را به خانه همسر فرستاد. عثمان هر روز او را آزار مي داد و سخنان قبلي را مي گفت تا اينكه سه بار اين اتفاق افتاد و مرتبه چهارم پيامبر علي(ع) را فرستاد براي آوردن رقيه و علي(ع) او را آورد. پيامبر(ص) پشت او را نگاه كرد و زخمهاي شديد و

ص: 226

جراحتهاي او را ديد. و به شدّت اظهار ناراحتي كرد. اين اتفاق روز يكشنبه افتاد و روز دوم و سوم هم گذشت و روز چهارم بعد از ضربات شديد از دنيا رفت(15) و ...» البته روايت ديگر كه از نظر مضمون شبيه به اين روايت است در بحار وجود دارد كه از كتاب «الخرائج» ذكر شده است. با توجه به اينكه در اين روايت جريان مغيره و پناهندگي او را بعد از غزوه خندق بيان مي كند به نظر مي رسد منظور از دختر پيامبر ام كلثوم باشد. در روايت آمده است كه امام صادق(ع) در پاسخ پرسشي كه از جواز نماز بر جنازه توسط زنان شد فرمود: مغيره كسي بود كه ادعاي تيراندازي به پيامبر را كرد و ادعا كرده بود كه دندانهاي پيشين پيامبر را شكسته و لبهاي او را شكافته و حمزه را كشته و ... در روزي كه غزوه خندق اتفاق افتاده بود خوابيد و وقتي بيدار شد از ترس اينكه او را بگيرند ادعاهاي خود را انكار كرده و به خانه عثمان پناه برد و(16) ... بنا بر نقل مورخان، جنگ خندق در سال پنجم هجري اتفاق افتاد در حالي كه رقيه، دختر پيامبر(ص) در سال دوم هجري از دنيا رفت. از اين رو احتمال زيادي دارد كه منظور از دختر پيامبر(ص) در اين دو روايت، ام كلثوم خواهر رقيه باشد كه پس از مرگ خواهرش به عقد عثمان در آمده و در سال نهم هجري از دنيا رفته است. در پايان روايتي را كه ابن سعد در كتاب طبقات خود آورده است را بازگو مي كنيم. وي به نقل

ص: 227

از عبداللّه بن عباس مي نويسد: «الحقي بِسلفنا عثمان بن مضعون». فبكت النساءُ فجعَلَ عمر يضربهنَّ بسوطه فاخذ النبي(ص) بيده و قال: دَعهنَّ يبكين ثم قال: ابكين و ايّاكن و تعيق الشيطان فانّه مهمايكن من القلب و العين فمن اللّه و الرّحمة و مهمايكن من اليد و اللسان فمن الشيطان. فقعدت فاطمة علي شفير القبر جنب رسول اللّه فجعلت تبكي فجعل رسول اللّه يمسح الدمع عن عينها بطرف ثوبه.»(17) هنگامي كه رقيه، دختر رسول اللّه ، از دنيا رفت پيامبر(ص) فرمود: «به درگذشته شايسته ما عثمان بن مضعون، ملحق شو (دخترم)!» زنان گريستند و عمر بن خطاب با شلاق آنان را زد. پيامبر دست او را گرفت و فرمود: رهايشان كن تا گريه كنند. سپس فرمود: گريه كنيد. اما بپرهيزيد كه شياطين شما را از خير باز دارند، چرا كه آن سوگواري كه از دل و اشك چشم باشد از خداوند و از سر رحمت و مهرباني است و آنچه فقط از دست و زبان باشد از شيطان است. سپس فاطمه كنار رسول اللّه بر سر قبر نشست و شروع به گريه كرد. پيامبر با گوشه لباس خود اشكهاي فاطمه را پاك مي كرد. ذهبي بعد از ذكر اين روايت مي گويد: اين سخن ناصواب است. و بعد به نقل از ابن سعد مي نويسد اين مطلب را به محمد بن عمر گفتم و او گفت: از همه روايات ثابت مي شود كه رقيه زماني وفات كرد كه پيامبر در جنگ بدر شركت كرده بودند و شايد اين روايت در باره غير رقيه (ام كلثوم) باشد و شايد هم مربوط به زماني است كه پيامبر

ص: 228

از جنگ بدر بازگشته و براي زيارت سر قبر رقيه آمده بود (زنان مدينه هم به خاطر پيامبر جمع شده بودند).(18)

پاورقي

1 _ سيدجعفر مرتضي العاملي، بَناتُ النَّبي اَم رَبابِئها؟!، ص30. 2 _ احمد خليل جمعه، نساءُ اهل البيت، ص485. 3 _ محمد بن سعد، الطبقات الكبري، ج1، ص133. 4 _ علامه مجلسي(ره)، بحارالانوار، ج22، ص152. 5 _ احمد بهشتي شيرازي، شرح جنون، ص802. 6 _ ذبيح اللّه رسولي محلاتي، رياحين الشريعه، ج2، ص207. 7 _ بحارالانوار، ج16، ص8. 8 _ صحيح البخاري، ج7، ص107. ذَهَبي، سير اعلام النبلاء، ج2، ص110. 9 _ جعفر سبحاني، فرازهايي از تاريخ پيامبر(ص)، ص85. 10 _ جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، ج27، ص412. 11 _ محمد بن ابي بكر طبري مكي، خلاصةُ سير سيد البشر، ص136. 12 _ راغب اصفهاني، مفردات القرآن، ص274. 13 _ فخرالدين طريحي، مجمع البحرين، ص582 (الربع الثاني، محمود عادل). 14 _ همان. 15 _ طبقات ابن سعد، ج8، ص36. 16 _ فرازهايي از تاريخ پيامبر(ص)، ص182. 17 _ ابن جرير الطبري، تاريخ طبري، ج2، ص70. 18 _ نساء اهل البيت، ص503. 19 _ طبقات ابن سعد، ج8، ص36. 20 _ همان، ج1، ص207. 21 _ قُرطُبي، تفسير جامع، ج4، ص242. 22 _ شمس الدين ذَهَبي، سير اعلام النبلاء، ج2، ص251. 23 _ مختصر تاريخ دمشق، ج16، ص110.

1 _ ابن سعد، الطبقات الكبري، ج8، ص36. 2 _ احمد خليل جمعه، نساء اهل البيت، ص485. 3 _ سيدمحمود طالقاني، تفسير پرتويي از قرآن، ص294، به نقل از تاريخ طبري. 4 _ نساء اهل البيت، ص496. 5 _ بحارالانوار، ج22، ص161. 6 _ الكافي، ج3، ص236.

ص: 229

7 _ سير اعلام النبلاء، ج2، ص251 و الاستيعاب، ج4، ص294. 8 _ مختصر تاريخ دمشق، ج16، ص114. 9 _ ابن اثير، اُسدالغابه، ج6، ص114. 10 _ بنات النبي، ص140. 11 _ نساء اهل البيت، ص489. 12 _ همان. 13 _ طبقات ابن سعد، ج8، ص36. 14 _ همان، ج8، ص38. 15 _ كافي، ج3، ص252. 16 _ بحارالانوار، ج22، ص158. 17 _ طبقات ابن سعد، ج8، ص37. 18 _ سير اعلام النبلاء، ج2، ص252.

10- در يتيم اهل بيت (ع) در شام

مشخصات كتاب

نويسنده : مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما گروه معارف

ناشر : پايگاه اطلاعرساني زائرين

شجره خانوادگى حضرت رقيّه عليهاالسلام

از مقامات معروف و مشهور در دمشق ، مرقد حضرت رقيّه دختر خردسال حضرت ابى عبدالله الحسين است ، كه در ششم صفرسال 61 هجرى ، در خرابه شام ، از شدّت سوز و گداز در فراق پدر، جان به جان آفرين سپرد.

فرزندان امام حسين عليه السلام

با ملاحظه كتب و اقوال گوناگون ، مجموع فرزندانى كه به آن امام مظلوم نسبت داده شده هشت دختر است ، كه فاطمه كبرى و فاطمه صغرى و زبيده و زينب و سكينه و آن دختر كه در خرابه وفات كرد (كه بعضى نامش را زبيده و بعضى رقيّه گفته اند) و ام كلثوم و صفيه باشند. و سيزده پسر: اول على اكبر، دوم على اوسط، سوم على اصغر، چهارم محمّد، پنجم جعفر، ششم قاسم ، هفتم عبدالله ، هشتم محسن ، نهم ابراهيم ، دهم حمزه ، يازدهم عمر، دوازدهم زيد، و سيزدهم عمران بن الحسين عليه السلام. زياده بر اين نيز نسبت داده اند كه قولى بسيارضعيف است. مرحوم آيه الله حاج ميرزا حبيب الله كاشانى (ره )

ص: 230

پس از ذكر مطالب فوق مى گويد: اعتقاد مؤ لّف آن است كه بر تقدير صحت ماءخذ، اين تعدّد در اسم بوده نه در مسمّى ، زيرا كه آن حضرت به قلّت اولاد معروف بوده است ، پس تواند بود كه دو اسم يا زيادتر از اسامى مذكور، براى يك تن باشد و نيز محتمل است كه بعضى از اينها نبيره هاى آن بزرگوار باشند. چنانكه محتمل است كه بعضى از آنها منسوبان او از بنى هاشم باشند. چه ، آن مظلوم ، پدر يتيمان و متكفّل امر ايشان بود (1) آن دخترى كه در خرابه شام از دنيا رحلت فرموده و شايد اسم شريفش رقيّه عليه السلام بوده و از صباياى خود حضرت سيدالشهدا عليه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب است به اين مخدّره و معروف است به مزارست رقيّه .(2)

تحقيقى كوتاه درباره حضرت رقيّه عليه السلام

كلمة رقيّه ، در اصل از ارتقاءبه معنى«صعود به طرف بالا و ترقّى»است. اين نام قبل از اسلام نيز وجود داشته ، مثلا نام يكى از دختران هاشم (جدّ دوم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ) رقيّه بوده است ، كه عمة پدر رسول خدا رقيّه مى شود. (3) نخستين كسى كه در اسلام ، اين نام را داشت ، يكى از دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله از حضرت خديجه است . پس از آن ، يكى از دختران اميرالمؤ منين على عليه السلام نيز رقيه نام داشت ، كه به همسرى حضرت مسلم بن عقيل درآمد. در ميان دختران امامان ديگر نيز چندنفر اين نام را داشتند، از جمله يكى از

ص: 231

دختران امام حسن مجتبى(ع) (4) و دو نفر از دختران امام موسى كاظم كه به رقيّه و رقيّة صغرى خوانده مى شدند. اكثر محدّثان دو دختر به نامهاى سكينه و فاطمه براى امام حسين ذكر كرده اند؛ اما علّامه ابن شهر آشوب ، و محمّدبن جرير طبرى شيعى ، سه دختر به نامهاى سكينه ، فاطمه و زينب را براى آن حضرت برشمرده اند. در ميان محدّثان قديم ، تنها على بن عيسى اربلى - صاحب كتاب كشف الغمّه (كه اين كتاب را در سال 687 ه-.ق تاءليف كرده است ) - به نقل از كمال الدين گفته است كه امام حسين شش پسر و چهار دختر داشت ؛ ولى او نيز هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نامهاى زينب ، سكينه و فاطمه را نام مى برد و از چهارمى ذكرى به ميان نمى آورد. احتمال دارد كه چهارمين دختر، همين رقيّه بوده باشد. علامه حائرى در كتاب معالى السبطين مى نويسد: بعضى مانند محمّدبن طلحة شافعى وديگران از علماى اهل تسنّن و شيعه مى نويسند: « امام حسين داراى ده فرزند، شش پسر و چهار دختر بوده است ». سپس مى نويسد: دختران او عبارتند از: سكينه ، فاطمه صغرى ، فاطمه كبرى ، و رقيّه عليهن السلام. آنگاه در ادامه مى افزايد: رقيّه عليه السلام پنج سال يا هفت سال داشت و در شام وفات كرد. مادرش «شاه زنان»دختر يزدجرد بود(يعنى حضرت رقيّه خواهر تنى امام سجّاد بود). (5)

پاسخ به يك سؤ ال

مى پرسند: آيا نبودن نام حضرت رقيّه در ميان فرزندان امام حسين عليه السلام در كتابها و متون قديم - مانند: ارشاد

ص: 232

مفيد، اعلام الورى ، كشف الغمّه و دلائل الامامه طبرى - بر نبودن چنين دخترى براى امام حسين عليه السلام دلالت ندارد؟ پاسخ : با توجّه به مطالب زير، پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود: در آن عصر، به دليل اندك بودن امكانات نگارش از يك سو، تعدّد فرزندان امامان از سوى ديگر، و سانسور و اختناق حكومت بنى اُميّه كه سيره نويسان را در كنترل خود داشتند از سوى سوم ، و بالا خره عدم اهتمام به ضبط و ثبت همه امور و جزئيات تاريخ زندگى امامان موجب شده كه بسيارى از ماجراهاى زندگى آنان در پشت پردة خفا باقى بماند؛ بنابراين ذكرنكردن انها دليل بر نبود آنها نخواهد شد.

گاهى بر اثر همنام بودن ، وجود نام رقيّه در يك خاندان موجب اشتباه در تاريخ شده و همين مطلب ، امر را بر تاريخ نويسان اندك آن عصر، با امكانات محدودى كه داشتند، مشكل مى نموده است.

گاهى بعضى از دختران دو نام داشتند؛ مثلا طبق قرائنى كه خاطرنشان مى شود به احتمال قوى همين حضرت رقيّه را فاطمه صغيره مى خواندند، و شايد همين موضوع ، باعث غفلت از نام اصلى او شده باشد.

چنانكه قبلا ذكر شد و بعد از اين نيز بيان مى شود، بعضى از علماى بزرگ از قدما، از حضرت رقيّه به عنوان دختر امام حسين ياد كرده اند و شهادت جانسوز او را در خرابه شام شرح داده اند. پس بايد نتيجه گرفت كه بايد كتابها و دلايلى در دسترس آنها بوده باشد كه بر اساس آن ، از حضرت رقيّه سخن به ميان آورده اند؛

ص: 233

كتابهايى كه در دسترس ديگران نبوده است ، و در دسترس ما نيز نيست.

بنابراين ذكر نشدن نام حضرت رقيّه در كتب حديث قديم هرگز دليل نبودن چنين دخترى براى امام حسين عليه السلام نخواهد بود، چنانكه عدم ثبت بسيارى از جزئيات ماجراى عاشورا و حوادث كربلا و پس از كربلا در مورد اسيران ، در كتابهاى مربوطه ، دليل آن نمى شود كه بيش از آنچه درباره كربلا و حوادث اسارت آن نوشته شده وجود نداشته است . (6)

پدر حضرت رقيّه

پدر بزرگوار حضرت رقيّه عليه السلام ، امام عظيم ، حسين بن على معروفتر از آن است كه نياز به توصيف و معرّفى داشته باشد.

مادر حضرت رقيه عليه السلام

مادر حضرت رقيه عليه السلام ، مطابق بعضى از نقلها «ام اسحاق » نام داشت كه قبلا همسر امام حسن عليه السلام بود، و آن حضرت در وصيت خود به برادرش امام حسين عليه السلام سفارش كرد كه با ام اسحاق ازدواج و فضايل بسيارى را براى آن بانو بر شمرد. (7) و به نقلى ، مادر رقيه عليه السلام «ام جعفر قضاعيه» بوده است ولى دليل مستندى در اين باره ، در دسترس نيست . (8) شيخ مفيد در كتاب ارشاد ام اسحاق بنت طلحه را مادر فاطمه بنت الحسين عليه السلام معرفى مى كند. (9)

سن حضرت رقيه عليه السلام

سن مبارك حضرت رقيه عليه السلام هنگام شهادت ، طبق پاره اى از روايتها سه سال ، و مطابق پاره اى ديگر چهار سال بود. برخى نيز پنج سال و هفت سال نقل كرده اند.

در كتاب وقايع الشهور و الايام نوشته علامه بيرجندى آمده است كه ، دختر كوچك امام

ص: 234

حسين عليه السلام در روز پنجم ماه صفر سال 61 وفات كرد، چنانكه همين مطلب در كتاب رياض القدس نيز نقل شده است.

پي نوشت ها

1. تذكره الشهدا، ص 193 آيه الله ملا حبيب الله شريف كاشانى .

2. منتخب التواريخ ص 299

3. بحار الانوار ج 15، ص 39

4. ترجمه ارشاد مفيد ج 2، ص 16

5. سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليهاالسلام ص 9 به نقل از معالى السبطين ج 2 ص 214

6. سرگذشت حضرت رقيه عليهاالسلام ص 13

7. زندگانى چهارده معصوم عليه السلام مرحوم عماد زاده ج 1 ص 633 به نقل از اخبار الطول دينورى ص 262، ابصار العين فى انصار الحسين عليه السلام ص 368، كشف الغمه ج 2 ص 216 و عوالم جلد امام حسين عليه السلام ص 331 از انتشارات مدرسه الامام المهدى

8. السيد رقيه عليه السلام تاليف عامر الحلو، ص 42

9. ترجمه ارشاد ج 2 ص 137

11- رقيه دختر سه ساله امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : مهري هدهدي

ناشر : شيعه نيوز

مقدمه

بنا بر ذكر برخي كتب تاريخي روز پنجم صفر، روز شهادت حضرت رقيه(عليه السلام) دختر سه يا چهار ساله امام حسين(عليه السلام) است.

در برخي كتب تاريخي آمده است: يزيد، اهل بيت را در محلى خرابه گونه جاى داد در حالى كه زنان خاندان نبوت و اهل بيت طهارت، جريان شهادت حسين(عليه السلام) و اهل بيت و يارانش را از كودكان مخفى نگاهداشته و مى گفتند پدرانشان به مسافرت رفته اند، و اين جريان ادامه داشت تا اين كه يزيد اهل بيت را در سراى خويش جاى داد.(1)

امام حسين(عليه السلام) دخترى خردسال داشت كه چهار سال از عمر مباركش مى گذشت،(2) شبى از خواب

ص: 235

پريد در حالى كه سخت پريشان به نظر مى رسيد و جوياى پدر شد! و پرسيد: پدرم كجاست كه من هم اكنون او را ديدم؟!(3)

بانوان حرم چون اين سخن را از او شنيدند، گريستند و كودكان ديگر نيز ناله و زارى سر دادند.

چون صداى شيوه و گريه آنان بلند شد، يزيد از خواب بيدار شد و پرسيد: اين گريه و زارى از كجاست؟

پس از جستجو، يزيد را از جريان باخبر كردند، يزيد گفت: سر پدرش را نزد او ببريد!

آن سر مقدس را در زير سرپوشى قرار داده در مقابل او نهادند.

كودك پرسيد: اين چيست؟

گفتند: سر پدرت حسين(عليه السلام) است.

دختر امام حسين(عليه السلام) سرپوش را برداشت و چون چشمش به سر مبارك پدر افتاد ناله اى از دل كشيد و بيتاب شد و گفت: اى پدر! چه كسى تو را به خونت زنگين كرد؟!

چه كسى رگ هاى تو را بريد؟! اى پدر! چه كسى مرا در كودكى يتيم كرد؟! اى پدر! بعد از تو به چه كسى دل ببندم؟! چه كسى يتيم تو را بزرگ خواهد كرد؟! اى پدر! انيس اين زنان و اسيران كيست؟! اى كاش من فدايت شده بودم! اى كاش من نابينا شده بودم! اى كاش من در خاك آرميده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمى ديدم!

آنگاه لب كوچك خود را بر لب هاى پدر نهاد و گريه شديدى كرد و از هوش رفت! هر چه تلاش كردند، به هوش نيامد، و اين عزيز حسين(عليه السلام) در شام به شهادت رسيد.(4)

پژوهشي در ديدگاه هاي تاريخي در مورد حضرت رقيه(عليهاالسلام)

اصل وجود دختري سه، چهار ساله براي امام حسين(عليه السلام) در منابع شيعي ذكر شده است.

ص: 236

در كتاب كامل بهائي نوشته علاء الدين طبري(قرن ششم هجري) قصه دختري چهار ساله كه در ماجراي اسارت در خرابه شام در كنار سر بريده پدر به شهادت رسيده، آمده است(5) اما در مورد نام او، آيا رقيه بوده يا فاطمه صغري و ... اختلاف است.

نيامدن نام حضرت رقيه(عليهاالسلام)، در برخي كتاب هاي تاريخي، هرگز دليل بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ نيست. افزون بر آن، مهمترين دليلِ فراموشي يا كم رنگ شدن حضور اين شخصيت، زمان زندگي كوتاه ايشان است كه سبب شده حرف كمتري از ايشان در تاريخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علي اصغر(عليه السلام) نيز به جرأت مي توان گفت: اگر شهادت او در بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسيار بر اين جريان نبود، نامي از ايشان نيز امروز در بين كتاب هاي معتبر شيعه به چشم نمي خورد؛ زيرا تاريخ نويسي، فني است كه با جمع آوري اقوال سر و كار دارد كه بسياري از آنها شاهد عيني نداشته و به صورت نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعي كه در آن مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد، درستي و يا نادرستي آن از حيث موثق بودن راوي است كه البته اين موضوع فقط در تاريخ اسلام وجود دارد.

افزون بر مطالب بالا، دو شاهد قوي نيز بر اثبات وجود حضرت رقيه(عليهاالسلام) در تاريخ ذكر شده است. ابتدا گفتگويي كه بين امام و اهل حرم در آخرين لحظات نبرد حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ مي دهد. امام رو به خيام كرده و فرمودند:

«اَلا يا زِينَب، يا سُكَينَة! يا وَلَدي! مَن ذَا يَكُونُ لَكُم بَعدِي؟ اَلا يا رُقَيَّه وَ يا اُمِّ

ص: 237

كُلثُومِ! اَنتم وَدِيعَةُ رَبِّي، اَليَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ»؛ اي زينب، اي سكينه! اي فرزندانم! چه كسي پس از من براي شما باقي مي ماند؟ اي رقيه و اي ام كلثوم! شما امانت هاي خدا بوديد نزد من، اكنون لحظه ميعاد من فرارسيده است.(6)

همچنين در سخني كه امام براي آرام كردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان مي فرمايد، آمده است: «يا اُختَاه، يا اُم كُلثُوم وَ اَنتِ يا زَينَب وَ اَنتِ يا رُقَيّه وَ اَنتِ يا فاطِمَه و اَنتِ يا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَيَّ جَيباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَيَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَليَّ هِجراً»؛ خواهرم، ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نكنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد.(7)

حضرت زينب(عليهاالسلام) در روز عاشورا بعد از آن وقايع دلخراش شعري مي خوانند كه در آن شعر از رقيه(عليهاالسلام) به فاطمه صغيره ياد مي كند و اين مسأله را روشن مي كند كه فاطمه صغيره كه در بعضي از كتاب ها از او ياد شده، همان دختر خردسالي است كه در خرابه شام جان داده است.

حال براي روشن شدن بيشتر مسأله، گفتار كتاب هاي تاريخي و ديدگاه هاي انديشمندان اسلامي را بررسي مي كنيم.

كامل بهائي

قديمي ترين كتابي كه از حضرت رقيه(عليهاالسلام) به عنوان دختر امام حسين(عليه السلام) ياد كرده است و شهادت او را در خرابه شام مي داند، همين كتاب است. اين كتاب، اثر عالم بزرگوار، شيخ عمادالدين الحسن بن علي بن محمد طبري امامي است كه به امر وزير بهاءالدين، حاكم اصفهان در روزگار

ص: 238

سلطنت هلاكوخان، نوشته شده است. به ظاهر، نامگذاري آن به كامل بهائي از آن روست كه به امر بهاءالدين نگاشته شده است.

اين كتاب در سال 675 هجري قمري تأليف شده و به دليل قدمت زيادي كه دارد، از ارزش ويژه اي برخوردار است؛ زيرا به جهت نزديك بودن تأليف يا رويدادهاي نگاشته شده _ به نسبت منابع موجود در اين راستا _ حايز اهميت است و منبعي ممتاز به شمار مي رود و دستمايه تحقيقات بعدي بسيار در اين زمينه قرار مي گرفته است. شيخ عباس قمي در نفس المهموم و منتهي الامال، ماجراي شهادت حضرت رقيه(عليهاالسلام) را از آن كتاب نقل مي كند. همچنين بسياري از عالمان بزرگوار مطالب اين كتاب را مورد تأييد، و به آن استناد كرده اند.

اللهوف

يكي ديگر از كتاب هاي كهن كه در اين زمينه مطالبي نقل نموده، كتاب لهوف از سيد بن طاووس است. بايد دانست احاطه ايشان به متون حديثي و تاريخي اسلام و شيعه، ممتاز و چشم گير است. وي مي نويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) اشعاري در بي وفايي دنيا مي خواند، حضرت زينب(عليهاالسلام) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام(عليه السلام) او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم، ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نكنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد [و خويشتن دار باشيد].»

بنابر نقل ايشان، نام حضرت رقيه(عليهاالسلام) بارها بر زبان امام حسين(عليه السلام) جاري شده است. اين مطلب در مقتل ابومخنف نيز هست كه حضرت پس از شهادت علي اصغر(عليه السلام)، فرياد

ص: 239

برآورد: «اي ام كلثوم، اي سكينه، اي رقيه، اي عاتكه و اي زينب! اي اهل بيت من! خدانگهدار؛ من نيز رفتم.» اين مطلب را سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي (وفات: 1294 ه .ق) در كتاب ينابيع المودة از مقتل ابومخنف نقل مي كند.

المنتخب للطُريحي

اين كتاب را شيخ فخرالدين طيحي نجفي (وفات: 1085 ه .ق) نوشته است. اين كتاب در دو جلد تنظيم شده و هر يك از مجلدات آن حاوي ده مجلس پيرامون سوگواري حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) و رواياتي شامل پاداش سوگواري بر آن امام و نيز مشتمل بر اخباري در گستره رويدادهاي روز عاشورا و رويدادهاي پس از آن مي باشد. اگر چه نگارنده اين كتاب از متأخرين بوده و در عصر صفوي زيسته، اما روايات و موضوعات خوبي را در كتاب خود جمع آوري و تنظيم كرده است. وي سن حضرت رقيه (عليهاالسلام) را سه سال بيان نموده است. پس از او، فاضل دربندي (وفات: 1286 ه.ق) كه آثاري همچون اسرار الشهادة و خزائن دارد، مطالبي را از منتخب طريحي نقل كرده است. بعدها سيد محمد علي شاه عبدالعظيمي (وفات: 1334 ه .ق) در كتاب شريف الايقاد، مطالبي را از آن كتاب بيان كرده است. همچنين علامه حايري (وفات 1384 ه .ق) نيز در كتاب معالي السبطين از كتاب منتخب طريحي بهره برده است.

الدروس البهية

علامه سيدحسن لواساني (وفات: 1400 ه . ق) در كتاب الدروس البهية في مجمل احوال الرسول و العتره النبوية مي نويسد:

يكي از دختران امام حسين(عليه السلام) به نام رقيه(عليهاالسلام)، از اندوه بسيار و گرما و سرماي شديد و گرسنگي، در خرابه شام از دنيا رفت و در همانجا به خاك سپرده شد. قبرش در

ص: 240

آنجا معروف و زيارتگاه است.

ديگر كتاب هايي كه در اين زمينه سخني دارند، مستقيم يا غيرمستقيم از همين منابع نقل كرده اند.

پي نوشت ها

1- از اين نقل چنين نتيجه گرفته مي شود كه اين واقعه در سراى يزيد رخ داده است. از عبارت شيخ مفيد در ارشاد چنين بر مى آيد كه اهل بيت را در سرايى جداگانه فرود آوردند و آن منزلگاه به سراى يزيد پيوسته بود و چند روزى اهل بيت در آنجا ماندند و سپس يزيد در باب الصغير دمشق اهل بيت را جاي داده است.

2- در نفس المهموم و الدمعة الساكبة و ديگر كتاب ها نام اين كودك خردسال را يافت نشد، ولى در رياض الاحزان، ص 144 به نقل از بعضى مؤلفات اصحاب آمده است كه نام او فاطمه صغرى است، و در رياحين الشريعه، ج 3، ص309 تحت عنوان «بانوان دشت كربلا» او را رقيه بنت الحسين ذكر كرده است.

3- شايد منظور دختر اين بوده كه پدر را در خواب ديده است.

4- نفس المهموم 456؛ الدمعة الساكبة 5/141.

5- كامل بهائي، ج 2، ص 179.

6_ جمعي از نويسندگان، موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511.

7_ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدين، اللهوف علي قتلي الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام الوري، ص 236،(با اندكي تغيير).

12- زندگی حضرت رقيه سلام الله عليها

مشخصات كتاب

نويسنده: محمد رضايي

ناشر : پايگاه شميم نينوا

سنّ شريف حضرت رقيه عليهاالسلام

درباره سنّ شريف حضرت رقيه (عليهاالسلام) در ميان تاريخ نگاران اختلاف نظر وجود دارد. اگر اصل تولد ايشان را بپذيريم، مشهور اين است كه ايشان سه يا

ص: 241

چهار بهار بيشتر به خود نديده و در روزهاي آغازين صفر سال 61 ه .ق، پرپر شده است. بر اساس نوشته هاي بعضي كتاب هاي تاريخي، نام مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام)، امّ اسحاق است كه پيش تر همسر امام حسن مجتبي (عليه السلام) بوده و پس از شهادت ايشان، به وصيت امام حسن (عليه السلام) به عقد امام حسين (عليه السلام) درآمده است.(1) مادر حضرت رقيه(عليهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضيلت اسلام به شمار مي آيد. بنا به گفته شيخ مفيد در كتاب الارشاد، كنيه ايشان بنت طلحه است.(2) نام مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) در بعضي كتاب ها، ام جعفر قضاعيّه آمده است، ولي دليل محكمي در اين باره در دست نيست. هم چنين نويسنده معالي السبطين، مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر يزدگرد سوم پادشاه ايراني، معرفي مي كند كه در حمله مسلمانان به ايران اسير شده بود. وي به ازدواج امام حسين (عليه السلام) درآمد و مادر گرامي حضرت امام سجاد (عليه السلام) نيز به شمار مي آيد.(3) اين مطلب از نظر تاريخ نويسان معاصر پذيرفته نشده؛ زيرا ايشان هنگام تولد امام سجاد (عليه السلام) از دنيا رفته و تاريخ درگذشت او را 23 سال پيش از واقعه كربلا، يعني در سال 37 ه .ق دانسته اند. از اين رو، امكان ندارد او مادر كودكي باشد كه در فاصله سه يا چهار سال پيش از حادثه كربلا به دنيا آمده باشد. اين مسأله تنها در يك صورت قابل حل مي باشد كه بگوييم شاه زنان كسي غير از شهربانو (مادر امام سجاد (عليه السلام)) است.

نام گذاري حضرت رقيه عليهاالسلام

رقيه از «رقي» به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است.(4) گويا اين اسم لقب حضرت بوده و نام اصلي

ص: 242

ايشان فاطمه بوده است؛ زيرا نام رقيه در شمار دختران امام حسين(عليه السلام) كمتر به چشم مي خورد و به اذعان برخي منابع، احتمال اين كه ايشان همان فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) باشد، وجود دارد.(5) در واقع، بعضي از فرزندان امام حسين (عليه السلام) دو اسم داشته اند و امكان تشابه اسمي نيز در فرزندان ايشان وجود دارد. گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعا وجود دارد. چنانچه در كتاب تاريخ آمده است: «در ميان كودكان امام حسين (عليه السلام) دختر كوچكي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (عليه السلام) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست مي داشتند، هر فرزند دختري كه خدا به ايشان مي داد، نامش را فاطمه مي گذاشت. همان گونه كه هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (عليه السلام) وي را علي مي ناميد».(6) گفتني است سيره ديگر امامان نيز در نام گذاري فرزندانشان چنين بوده است.

پي نوشتها

1 _ الاربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة في معرفة الائمة، تهران، كتاب فروشي اسلاميه، بي تا، ج2، ص216 ؛ الطبرسي، ابوعلي فضل بن الحسن، اعلام الوري بأعلام الهدي، بيروت، دار المعرفة، 1399 ه .ق، ص251. 2 _ مفيد، محمد بن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ چهارم، 1378 ه . ش، ج2، ص200، اعلام الوري، ص251. 3 _ حايري، محمد مهدي، معالي السبطين، قم، منشورات الرضي، 1363 ه . ش، ج2، ص214. 4 _ ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار احياءالتراث العربي، چاپ اول، 1416 ه . ق، ج5، ص293. 5 _ نظري منفرد، علي، قصه كربلا، قم، انتشارات سرور، 1379 ه . ش، پاورقي ص518. 6 _ ر.ك: مجلسي، محمد باقر،

ص: 243

بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه . ق، ج44، ص210.

13- ستاره درخشان شام حضرت رقيه دختر امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : رباني خلخالي، علي، - 1325

عنوان و نام پديدآور : ستاره درخشان شام: حضرت رقيه دختر امام حسين عليهماالسلام/ تاليف علي رباني خلخالي

مشخصات نشر : قم: مكتب الحسين(ع)، 1418 ه.ق = 1377.

مشخصات ظاهري : 367 ص.مصور

شابك : 964-91933-2-412000ريال ؛ 964-91933-2-412000ريال ؛ 964-91933-2-412000ريال ؛ 964-91933-2-412000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : رقيه بنت حسين(س)، - 61ق. -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP52/2/ر7ر2

رده بندي ديويي : 297/979

شماره كتابشناسي ملي : م 77-17845

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمين و صلّى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اءعدائهم و غاصبى حقوقهم و منكرى فضائلهم و مناقبهم من الجنّ و الانس اءجمعين الى يوم الدين .

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلّم : (النجوم اءمان لا هل السماء و اءهل بيتى اءمانٌ لاُمتى)(1)

رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : (ستارگان امانند براى اهل آسمان و اهل بيت من امانند براى امتم ) .

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : (النجوم اءمان لا هل السماء ، و اءهل بيتى اءمان لا هل الا رض ، فإ ذا ذهب اءهل بيتى ذهب اءهل الا رض ) . (2)

ستارگان امانند براى اهل آسمان ، و اهل بيت من امانند براى اهل زمين ، پس زمانى كه اهل بيت من از زمين رخت بربندند ، اهل زمين هم نابود خواهند شد .

(حاكم

ص: 244

) ، عالم مشهور اهل سنّت ، از طريق (ابن عباس ) روايت كرده كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

(النجوم امان لا هل الا رض من الغرق ، و اءهل بيتى اءمان لاُمّتى من الاختلاف ) . (3)

ستارگان امانند براى اهل زمين ، از غرق شدن ؛ و اهل بيت من امان امت من از اختلافند .

اين روايت را حاكم صحيح دانسته ، و جمعى آن را از وى اخذ كرده و تصحيح او را تثبيت نموده اند .

(صبان ) در كتاب (الاسعاف ) ، بعد از ذكر اين روايت افزوده : احتمال دارد كه آية شريفة (وَ ما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ اءَنْتَ فيهِمْ) (4)

(اى پيامبر ، مادامى كه تو درميان ايشان هستى ، خدا عذاب بر ايشان نازل نكند)نيز به اين معنى اشاره داشته باشد . اگر چه آية شريفه راجع به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است ، لكن اهل بيت عليهماالسلام در امان بودن ، قائم مقام آن حضرتند ، زيرا طبق بعضى از احاديث ، اهل بيت عليهماالسلام از او و او از اهل بيت عليهماالسلام است .

نيز حاكم از طريق (ابوموسى اشعرى ) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده است كه فرمود :

(النجوم اءمان لا هل السماء ، و اءهل بيتى اءمان لا هل الا رض ، فإ ذا ذهبت النجوم ذهب اءهل السماء و إ ذا ذهب اءهل بيتى ، ذهب اءهل الا رض ) :

ص: 245

تارگان امان اهل آسمان ، و اهل بيت من امان اهل زمينند ، وقتى ستارگان نابود شوند اهل آسمان هم نابود مى شوند ، و هنگامى كه اهل بيت من از زمين رخت بربندند ، اهل زمين هم نابود خواهند شد .

بر اين اساس ، خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در هر كجا و هر زمان كه باشند ، ستارگان درخشانى هستند كه از آسمان فضيلت نور مى پاشند و مسير هدايت خلق را روشن مى سازند .

كتاب حاضر ، كه با نام (ستارة درخشان شام ، حضرت رقيه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام در برابر شما قرار دارد ، زندگينامه غمبار طفل معصوم و مظلومى است كه مطالعة آن هر سنگدلى را منقلب مى كند؛ كودكى كه با مظلوميّت خود ، در ادامه قيام خونين عاشورا ، ظالمين را براى ابد رسوا ساخته و قبر كوچك او در كنار كاخ سبز معاويه و يزيد (لعنهما الله ) ، سند جاويد مظلوميّت اهل بيت عصمت و طهارت (سلام الله عليهم اجمعين ) ، و افشاگر مظالم خاندان پليد اموى مى باشد كه قرآن كريم از آنها تعبير به (شجرة ملعونه ) (5) كرده است .

خوابيد در خرابه ، كه تا كاخ ظلم را

با نالة يتيمى خود ، زير و رو كند

براى روشنايى چشم دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و كورى ديدگان دشمنان اين خاندان ، سخن را به حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زينت مى بخشيم :

(معرفة آل محمد براءة من

ص: 246

النّار ، و حبّ آل محمد جواز على الصراط ، والولاية لا ل محمد اءمان من العذاب ) (6)

معرفت و شناخت آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم برائت از آتش است ، و دوست داشتن آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم برگة (عبور) از پل صراط ، و پيروى و فرمانبرى از آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم امان از عذاب مى باشد .

سبب تاءليف كتاب

تقريبا سالهاى 56-57 شمسى بود كه يكى از فرزندانم به شدّت مريض شد ، به گونه اى كه احتمال صددرصد مى رفت در آينده نقصى در بدنش به وجود آيد . پس از مراجعه به دكتر و عمل به دستورات وى ، توسّل به نازدانه حضرت سيّدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام ، حضرت رقيّه عليه السلام پيدا كرده و نذر كردم كه پس از بهبودى فرزندم ، كتابى درباره زندگانى غمبار آن نازدانه بنويسم .

الحمدلله به عنايات اين ستارة درخشان (محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم ) ، فرزندم شفا گرفت و در پى آن ، پس از مطالعات زياد و يادداشتهاى لازم از لابلاى كتب تاريخ و حديث جمع آورى شد .

مع الوصف ، توفيق چاپ آن يادداشتها فراهم نمى شد و بدينگونه مدّت زيادى از تاريخ جمع آورى يادداشتها گذشت ، تا اينكه پس از چاپ جلد اوّل كتاب (چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ، شامل زندگانى كامل آن حضرت ، به ضميمة 240 كرامت نسبت به شيعيان ، اهل سُنّت

ص: 247

، مسيحيان ، كليميان و زردشتيان )

دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت عليهماالسلام از آن كتاب ، روزى همسرم - كه خدا او و فرزندانش را از فتن و شرور آخرالزمان حفظ فرمايد- تذكّر داد كه شما به نذر خودتان درباره حضرت رقيه عليه السلام عمل كنيد . اين تذكّر ، قبل از محرّم الحرام سال 1418 ه- . ق . صورت گرفت . شبى تصميم گرفتم كه كتاب را شروع كنم . ولى انديشة مشكلات و مخارج كار ، باز مانع شده و مرا تا سرحدّ تصميم مجدّد به انصراف موقّت از شروع كار پيش برد . در عين حال از اينكه كار ، اين همه به تاءخير افتاده و باز هم به عقب مى افتاد ، ناراحت بودم ، لذا پس از نماز صبح توسّلى نموده ، سپس براى شروع كار استخاره كردم كه مصلحت است كه نذر ادا شود يا موقّتا تعطيل گردد .

آية 31 از سورة حجّ ، هر گونه شكّ و ترديد و اضطراب را از دل زدود :

(وَلْيوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ العَتيقِ)

(و بايد كه وفا كنند به نذرهاى خود ، و بايد كه طواف كنند به خانة قديمى خدا كه خانة كعبه است ) .

همان روز شروع به كار كردم الحمدلله كار به آرامى و خوبى طى شد .

و اينك خداى بزرگ را شاكر و سپاسگزارم كه به اين كمترين ، توفيق داد كه با بضاعت كم ، گوشه اى از زندگينامه جانسوز دُرّ يتيم شام حضرت رقيّه عليهاالسلام را براى دوستان اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام

ص: 248

بازگو كرده و پرده اى از مظلوميّت جانگداز آل الله عليهم السلام و مظالم و دشمنان آنان را به تصوير كشم و لله الحمد و له الشكر .

گشت از مرگ جگر گوشه شاه

تا ابد روى شب شام ، سياه

اميد است اين اثر بس كوچك ، مورد قبول منجى بزرگ انسانها و منتقم خونهاى پاك ريخته شده در راه خدا بويژه خون شهيدان كربلا ، حضرت بقية الله الا عظم الحجّة بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف واقع گردد .

يازده شعبان المعظّم 1418 هجرى قمرى

مطابق 21 آذر ماه 1376 شمسى

سالروز تولد حضرت على اكبر عليه السلام

قم - حرم اهل بيت عليهم السلام

على ربّانى خلخالى

بخش اول : حضرت رقيّه عليهاالسلام در اوراق تاريخ

(قديمترين ماءخذ تاريخى دربارة حضرت رقيّه عليهاالسلام )

1 مرحوم آية الله حاج ميرزا هاشم خراسانى (متوفّاى سال 1352 هجرى قمرى ) در منتخب التواريخ مى نويسد :

عالم جليل ، شيخ محمّد على شامى كه از جملة علما و محصّلين نجف اشرف است به حقير فرمود : جدّ امّى بلاواسطه من ، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقى ، كه نسبش منتهى مى شود به سيّد مرتضى علم الهدى و سن شريفش از نود افزون بوده و بسيار شريف و محترم بودند ، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند .

شبى دختر بزرگ ايشان جناب رقيّه بنت الحسين عليهماالسلام را در خواب ديد كه فرمود به پدرت بگو به والى بگويد ميان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذيّت است ؛ بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند .

دخترش

ص: 249

به سيّد عرض كرد ، و سيّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتيب اثرى نداد . شب دوّم ، دختر وسطى سيّد باز همين خواب را ديد . به پدر گفت ، و او همچنان ترتيب اثرى نداد . شب سوم ، دختر كوچكتر سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت ، ايضا ترتيب اثرى نداد . شب چهارم ، خود سيّد ، مخدّره را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند : (چرا والى را خبردار نكردى ؟ !) .

صبح سيّد نزد والى شام رفت و خوابش را براى والى شام نقل كرد . والى امر كرد علما و صلحاى شام ، از سنّى و شيعه ، بروند و غسل كنند و لباسهاى نظيف در بر كنند ، آنگاه به دست هر كس قفل درب حرم مقدّس باز شد (7) همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند و جسد مطهّرش را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير كنند .

بزرگان و صلحاى شيعه و سنّى ، در كمال آداب غسل نموده و لباس نظيف در بركردند . قفل به دست هيچ يك باز نشد مگر به دست مرحوم سيّد ابراهيم . بعد هم كه به حرم مشرّف شدند ، هر كس كلنگ بر قبر مى زد كارگر نمى شد تا آنكه سيّد مزبور كلنگ را گرفت و بر زمين زد و قبر كنده شد . بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند ، ديدند بدن نازنين مخدّره ميان لحد قرار دارد ، و كفن آن مخدّرة مكرّمه صحيح و سالم

ص: 250

مى باشد ، لكن آب زيادى ميان لحد جمع شده است .

سيّد بدن شريف مخدّره را از ميان لحد بيرون آورده بر روى زانوى خود نهاد و سه روز همين قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گريه مى كرد تا آنكه لحد مخدّره را از بنياد تعمير كردند . اوقات نماز كه مى شد سيّد بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظيفى مى گذاشت و نماز مى گزارد . بعد از فراغ باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آنكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند . سيّد بدن مخدّره را دفن كرد و از كرامت اين مخدّره در اين سه روز سيّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجديد وضو . بعد كه خواست مخدّره را دفن كند سيّد دعا كرد خداوند پسرى به او مرحمت فرمود مسمّى به سيّد مصطفى .

در پايان ، والى تفصيل ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشت ، و او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف رقيّه و مرقد شريف امّ كلثوم و سكينه عليهماالسلام را به سيّد واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاج سيّد عبّاس پسر آقا سيّد مصطفى پسر سيّد ابراهيم سابق الذكر متصدّى توليت اين اماكن شريفه است .

آية الله حاج ميرزا هاشم خراسانى سپس مى گويد : گويا اين قضيّه در حدود سنة هزار و دويست و هشتاد اتّفاق افتاده است . (8)

مرحوم آيت الله سيّد هادى خراسانى نيز در كتاب معجزات و كرامات ماجرايى را نقل مى كند كه مؤ يد

ص: 251

قضيّة فوق است . وى مى نويسد :

روى پشت بام خوابيده بوديم كه ناگهان مار دست يكى از خويشان ما را گزيد . وى مدّتى مداوا كرد ولى سود نبخشيد . آخر الا مر جوانى به نام سيّد عبدالامير نزد ما آمد و گفت : كجاى دست او را مار گزيده است ؟ چون محل مار زدگى را به او نشان داد ، بلافاصله دستى به آن موضع زد و بكلّى محل درد خوب شد . سپس گفت من نه دعايى دارم و نه دوايى ؛ فقط كرامتى است كه از اجداد ما به ما رسيده است : هر سمّى كه از زنبور يا عقرب يا مار باشد اگر آب دهان يا انگشت به آن بگذاريم خوب مى شود . جهتش نيز اين است كه جدّ ما ، در شام موقعى كه آب به قبر شريف حضرت رقيّه افتاد جسد حضرت رقيّه عليهاالسلام را سه روز روى دست گرفت تا قبر شريف را تعمير كردند ، و از آنجا اين اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسل مانده است . (9)

2 مرقدى كه داستان شگفت فوق در ارتباط با آن رخ داده است ، سابقة بناى آن دست كم به سيصد و اند سال پيش از آن تاريخ (يعنى حدود 4 قرن و نيم پيش از زمان حاضر) باز مى گردد .

عبدالوهّاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور به شعرانى (متوفّى به سال 397 ق ) ، در كتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى كند :

نزديك مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد

ص: 252

كه به مرقد حضرت رقيّه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه اين مرقد ، چنين نوشته است :

هذَا البَيْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النّبِىّ صلى الله عليه و آله و سلم وَ بِنْتُ الحُسَيْنِ الشَّهيد ، رُقَيَّة عليهاالسلام

(اين خانه مكانى است كه به ورود آل پيامبر صلى الله عليه و آله سلم و دختر امام حسين عليه السلام ، حضرت رقيّه عليهاالسلام شرافت يافته است ) . (10)

آيا تاريخ پيش از اين زمان (397 ق )نيز ردّپايى از رقيّه عليهاالسلام نشان مى دهد ؟ بلى :

3 مورّخ خبير و ناقد بصير ، عمادالدين حسن بن على بن محمّد طبرى ، معاصر خواجه نصيرالدين طوسى ، در كتاب پر ارج كامل بهائى نقل مى كند كه :

زنان خاندان نبوّت در حالت اسيرى حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آيد ، تا ايشان را به خانه يزيد آوردند . دختركى بود چهارساله ، شبى از خواب بيدار شد و گفت : پدر من حسين كجاست ؟ اين ساعت او را به خواب ديدم . سخت پريشان بود . زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست .

يزيد خفته بود ، از خواب بيدار شد و از ماجرا سؤ ال كرد . خبر بردند كه ماجرا چنين است . آن لعين در حال گفت : بروند سر

ص: 253

پدر را بياورند و در كنار او نهند . پس آن سر مقدّس را بياوردند و در كنار آن دختر چهارساله نهادند .

پرسيد اين چيست ؟ گفتند : سر پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد . (11)

علاء الدين طبرى اين كتاب كم نظير را در سال 567 ه - . تاءليف كرده ، و در نگارش آن از منابع باارزش فراوانى استفاده نموده كه متاءسّفانه اغلب آنها به دست ما نرسيده است ؛ برخى در كشاكش روزگار از بين رفته ، و برخى ديگر به دست دشمنان اهل بيت عليهم السلام طعمه حريق شده است .

مرحوم محدّث قمى (12) مى نويسد : كتاب كامل بهائى ، نوشته عماد الدين طبرى ، شيخ عالم ماهر خبير متدرّب نحرير متكلّم جليل محدّث نبيل و فاضل فهّامه ، كتابى پرفايده است كه در سنة 675 تمام شده و قريب به 21 سال همت شيخ مصروف بر جمع آورى آن بوده ، اگر چه در اثناى آن چند كتاب ديگر تاءليف كرده است . سپس مى افزايد : از وضع آن كتاب معلوم مى شود كه نُسَخِ اصول و كتب قدماى اصحاب نزد او موجود بوده است . آنگاه اشاره مى كند كه يكى از آن منابعِ از دست رفته ، كتاب پرارج الحاوية در مثالب معاويه است كه تاءليف قاسم بن محمّد بن احمد ماءمونى ، از علماى اهل سنّت مى باشد ، و عماد الدين طبرى سرگذشت اين دختر سه ساله را از آن كتاب نقل

ص: 254

كرده است .

بدينگونه ، سابقه اشاره به ماجراى حضرت رقيّه عليهاالسلام در تاريخ ، به حدود هفت قرن و نيم پيش از زمان ما باز مى گردد .

آيا باز هم مى توان پيشتر رفت و نامى از رقيّه عليهاالسلام به عنوان دختر امام حسين عليه السلام - در اعماق تاريخ سراغ گرفت ؟ باز هم جواب مثبت است .

4 ماءخذ كهنترى كه در آن ، ضمن شرح جريانات عاشورا ، نامى از حضرت رقيّه عليهاالسلام به ميان آمده ، كتاب مشهور لهوف نوشتة محدّث و مورّخ جليل القدر ، آية الله سيدبن طاووس (متوفّاى 664 ه- . ق ) است كه اطلاع و احاطه بسيار او به متون حديثى و تاريخى اسلام و شيعه ، ممتاز و چشمگير است

سيد مى نويسد : حضرت سيّدالشهداء عليه السلام زمانى كه اشعار معروف (يا دهر اُفّ لك من خليل . . . ) را ايراد فرمود و زينب و اهل حرم عليهنّ السلام فرياد به گريه و ناله برداشتند ، حضرت آنان را امر به صبركرده و فرمود : (يا اختاه يا امّ كلثوم ، و اءنتِ يا زينب ، و اءنتِ يا رقيّة ، و اءنتِ يا فاطمة ، و اءنتِ يا رباب ، اُنْظُرْنَ إ ذا اءنا قُتِلْتُ فلا تشققن على جَيْبا و لا تخمشن علىّ وجها ولا تقلن على هجرا . ) (13) يعنى خواهرم ام كلثوم ، و تو اى زينب ، و تو اى رقيّه ، و تو اى فاطمه ، و تو اى رباب ، زمانى كه من به قتل رسيدم در مرگم گريبان

ص: 255

چاك نزنيد و روى نخراشيد و كلامى ناروا (كه با رضا به قضاى الهى ناسازگار است ) بر زبان نرانيد .

مطابق اين نقل ، نام حضرت رقيّه بر زبان امام حسين عليه السلام در كربلا جارى شده است .

مؤ يّد اين نقل ، مطلبى است كه سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى ، متوفّاى 1294ه- . در كتاب ينابيع المودّة ص 333-335 به نقل از مقتل مسمّى به ابومخنف آورده است .

مقتل منسوب به ابومخنف مطابق نقل قندوزى (ينابيع المودّة : ص 346 و احقاق الحق : 11/633) پس از شرح كيفيّت شهادت طفل شش ماهه مى گويد :

ثُم نادى : يا اُم كُلثومَ ، وَ يا سَكينةُ ، و يا رقية ، وَ يا عاتِكَةُ وَيا زينب ؛ يا اءهلَ بَيتى عليكنّ مِنّى السَّلامُ) :

(آنگاه فرياد برآورد : اى اُمّكلثوم ، اى سكينه ، اى رقيّه ، اى عاتكه ، اى زينب ، اى اهل بيت من ، من نيز رفتم ، خداحافظ) . (14)

آيا مى توان به همين گونه ، سيرِ تقهقر در تاريخ را ادامه داد و مدركى قديميتر كه در آن از رقيّة بنت الحسين عليهما السلام ياد شده باشد ، باز جست ؟

5 بر آشنايان به تاريخ اسلام و تشيّع ، پوشيده نيست كه شيعه ، يك گروه (ستمديده و غارت زده ) است ؛ گروهى است كه در طول تاريخ ، بارها و بارها هدف هجوم و تجاوزهاى وحشيانه قرار گرفته ، پيشوايان دين و رجال شاخصش شهيد گشته ، و آثار علمى و تاريخيش سوزانده شده

ص: 256

است (بنگريد به : كتابسوزى مشهور محمود غزنوى در رى به سال 423 ق ، كشتار و كتابسوزى طغرل در بغداد عصر شيخ طوسى ، داستان حَسَنَك وزير و دربدرى فردوسى و . . . كشتارها و كتابسوزيهاى (جَزّار) حاكم مشهور عثمانى در شامات ، در جنوب لبنان و . . . ) .

شيعه ، در گذر از درازناى اين تاريخ پردرد و رنج ، اولا مجال ثبت بسيارى از حوادث تاريخى را- چنانكه شايد و بايد - نداشته و ثانيا بخشى قابل ملاحظه از آثار و مآخذ تاريخى خويش را (بويژه آن دسته از (اطلاعات مكتوبى ) كه حاكى از پيشينه مظلوميت كم نظير شيعه و قساوت و مظالم حكومتهاى جور مى باشد) از دست داده است و آنچه برايش مانده ، تنها بخشى از آن آثار مكتوب ، همراه با اطلاعاتى است كه به گونه شفاهى ، سينه به سينه نقل شده و اكنون در ذهنيّت شيعه ، به صورت (مشهوراتى نه چندان مستند يا مجهول السند) موجود است .

بيجهت نيست كه اطلاعات مكتوب و مستند ما درباره سرنوشت شخصيتى چون زينب كبرى عليهاالسلام پس از بازگشت به مدينه از شام (با وجود جلالت قدر و نقش بسيار مهم آن حضرت در نهضت عاشورا) بسيار كم و تقريبا در حد صفر است و با چنين وضعى تكليف ديگران (همچون ام كلثوم و رقيّه عليهماالسلام ) ديگر معلوم است .

در چنين شرايطى ، وظيفه محققان تيزبين و فراخ حوصله (كه خود را با نوعى گسست و انقطاع تاريخى يا كمبود اطلاع نسبت به جزئيات ، روبرو مى بينند)

ص: 257

يست ؟ راهى كه برخى از محقّقان يا محقّق نمايان در اين گونه موارد برمى گزينند ، قضاوت عجولانه درباره موضوع ، و احيانا نفىِ اطلاعات و مشهورات موجود به بهانه برخى (استحسانات و استبعاداتِ قابل بحث ) يا (عدم ابتناى اطلاعات مزبور بر مستندات قوى ) است ، كه گاه ژستى از روشنفكرى از نيز به همراه دارد . امّا اين راه - كه طى آن آسان هم بوده و مؤ ونه زيادى نمى برد ، بيشتر به پاك كردن صورت مسئله مى ماند تا حلّ معضلات آن .

راه ديگرى كه ، البته پويندگان آن اندك شمارند و تنها محقّقان پرحوصله و خستگى ناپذير ، همّت پيمودن آن را دارند ، اين است كه بكوشيم به جاى ردّ و انكارهاى عجولانه ، كمر همّت بسته ، به كمك (تتبّعى وسيع و تحقيقى ژرف ) به اعماق تاريخ فرو رويم و با غور در كتب تاريخ و تفسير و سيره و حديث و لغت و حتى دَواوين شعراى آن روزگار ، و دقّت در منطوق و مفهوم و مدلول تطابقى و التزامى محتويات آنها ، بر واقعيات هزارتوىِ آن روزگار (احاطه و اشراف ) يابيم و به مدد اين احاطه و اشراف ، نقاط خالى تاريخ را پرسازيم و جامه چاك چاك و ژنده تاريخ را رفو كنيم و توجه داشته باشيم كه :

با توجه به كتابسوزيها ، سانسورها و تفتيش عقايدهاى مكرّرى كه در تاريخ شيعه رخ داده ، اوّلا (نيافتن ) هرگز دليل (نبودن ) نيست (و به اصطلاح : عدم الوجدان لا يدلّ على عدم الوجود) . ثانيا

ص: 258

نمى توان همه جا به منطق لو كانَ لَبانَ (اگر چيزى بود ، مسلّما آشكار مى شد) تمسّك جُست و مشهورات مجهول السند را - عجولانه و شتابزده - انكار كرد . ثالثا نبايستى بسادگى - و صرفا روى برخى استبعادات يا استحسانات ظاهرا موجّه - اطلاعات موجود را رد كرد و از سنخ خرافات و جعليّات انگاشت . زيرا چه بسا استبعادها يا استحسانهاى مزبور ، محصول بى اطلاعى يا غفلت ما از برخى جهات و جوانبِ مكتومِ قضيه باشد و با روشن شدن آن جوانب ، تحليل ما اصولا عوض شده استبعادها جاى خود را به پذيرش قضيه (و يا بالعكس ) خواهد داد و يا برداشت تازه اى در افق ديد ما ظاهر خواهد شد .

رابعا بايد توجّه داشت كه حتى اطلاعاتى هم كه احيانا به صورت خبر واحد يا متكى به منابع غير معتبر وجود دارد ، لزوما دروغ و خلاف حق نيست و لذا بايد همانها را نيز (به جاى (انكار عجولانه ) با حوصله تمام ، در جريان يك پژوهش و تحقيق وسيع ، مورد بررسى دقيق قرار داد و صحت و سُقمشان را محك زد و احيانا به صورت سر نخ تحقيق از آنها بهره جست ، يا در گردونه (تعارض ادلّه ) ، و صف بندى (دلايل معارض ) ، آنها را به عنوان مؤ يّد و مُرَجِّح به كار گرفت .

اصولا (نفى و انكار) نيز ، همچون (اثباتِ) هر چيز ، دليل مى خواهد (و آنچه كه دليل نمى خواهد (نمى دانم ) است ) و حتّى نفى و انكار ، مؤ

ص: 259

ونه بيشترى مى برد تا اثبات . و فراموش نكنيم كه هر چند در عرصه تحقيقات تاريخى ، تجزيه و تحليلهاى عقلى و استبعادها و استحسانهاى ذهنى ، جايگاه خاص خود را دارد و نبايستى چيزى را بر خلاف اصول مسلّم عقلى پذيرفت ، امّا در عين حال بايد دانست كه حرف آخر را در اين عرصه ، (تتبّع و تحقيق ژرف و گسترده در اسناد و مدارك مستقيم و غيرمستقيم تاريخى ) مى زند . (15)

موضوع مورد بحث در كتاب حاضر ، يعنى رقيّة بنت الحسين عليهماالسلام ، نيز از آنچه گفتيم استثنا نيست . به پاره اى از مآخذ كهنِ تاريخيِ دالّ بر وجود آن حضرت ، پيش از اين اشاره كرديم . ببينيم آيا علاوه بر نوشتة كامل بهائى ولهوف ، باز هم مى توان به مددِ تتبّع بيشتر ، ردّپايى كهنتر از حضرت رقيّه عليه السلام جست ؟ خوشبختانه پاسخ مثبت است و مسلّما با تتبّع و تحقيق بيشتر مدارك ديگرى به دست خواهد آمد . قديمترين ماءخذى كه - بر حسب تتبّع ما- در خيل فرزندان رنجديده و ستم كشيده سالار شهيدان عليه السلام در كربلا از وجود دخترى موسوم به رقيّه عليهماالسلام (در كنار سكينه عليهماالسلام ) خبر مى دهد ، قصيده سوزناك سيف بن عَميره ، صحابى بزرگ امام صادق عليه السلام است .

6 سيف بن عَميره نخعى كوفى ، از اصحاب بزرگوار امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام و از راويان برجسته و مشهور شيعه است كه رجال شناسان بزرگى چون شيخ طوسى (در فهرست ) ، نجاشى (در رجال ) ، علامة حلّى

ص: 260

(در خلاصه الا قوال ) ، ابن داود (در رجال ) ، و علامه مجلسى (در وجيزه ) به وثاقت وى تصريح كرده اند . اين نديم در فهرست خويش وى را از آن دسته از مشايخ شيعه مى شمرد كه فقه را از ائمّه عليهم السلام روايت كرده اند . شيخ طوسى در رجال خويش ، وى را صاحب كتابى مى داند كه در آن از امام صادق عليه السلام نقل روايت كرده است و مرحوم سيّد بحرالعلوم در الفوائد الرجاليّه ، ليستى از راويان شهير شيعه (همچون محمد بن ابى عمير و يونس بن عبدالرحمن ) را كه از وى روايت نقل كرده اند به دست داده است . سيف بن عميره ، همچنين از جمله راويان زيارت معروف عاشورا (به نقل از امام باقر عليه السلام ) است كه قرائت آن در طول سال ، از سنن رايج ميان شيعيان مى باشد . (16)

بارى ، سيف بن عميره ، در رثاى سالار شهيدان عليه السلام چكامه بلند و پرسوزى دارد كه با مطلع :

جلّ المصائب بمن اءصبنا فاعذرى

يا هذه ، و عن الملامة فاقصرى

آغاز مى شود ، كه حقيقتا سوخته و سوزانده است .

علّامه سيّد محسن امين (17) و به تبع وى شهيد سيد جواد شبّر (18) (از خطباى فاضل لبنان ) به اين مطلب اشاره كرده و تنها بيت نخست قصيده را ذكر كرده اند . امّا شيخ فخرالدين طريحى فقيه ، رجالى ، اديب و لغت شناس برجسته شيعه ، و صاحب مجمع البحرين - دركتاب (المنتخب ) (19) (كه سوگنامه اى منثور

ص: 261

و منظوم در رثاى شهداى آل الله بويژه سالار شهيدان عليهم السلام است ) كلّ قصيده را آورده است كه در بيت ما قبل آخر آن ، شاعر صريحا به هويّت خود اشاره اى دارد؛ آنجا كه خطاب به سادات عصر مى گويد :

و عًبَيْدُكُمْ سيفٌ فَتَى ابْنُ عَميرة

عبدٌ لعبد عبيد حيدر قنبر

نكته قابل توجّه در ربط با بحث ما ، ابيات زير از قصيده سيف مى باشد كه در آن دوبار از حضرت رقيّه عليهاالسلام ياد كرده است :

و سكينه عنها السكينه فارقت

لما ابتديت بفرقة و تغيّر

و رقيّة رقّ الحسود لضعفها

و غدا ليعذرها الّذى لم يعذر

و لاُمّ كلثوم يجد جديدها

لثم عقيب دموعها لم يكرر

لم اءنسها وسكينة و رقية

يبكينه بتحسّر و تزفّر

يدعون اُمّهم البتولة فاطما

دعوى الحزين الواله المتحيّر

يا اُمّنا هذاالحسين مجدّلاٌ

ملقى عفيرا مثل بدر مزهر

فى تربها متعفّرا و مضخما

جثمانه بنجيع دم اءحمر (20)

بخش دوم : شام ؛ جغرافيا ، جمعيت و تاريخ

1 . جغرافيا

كشور شام ، كه امروز سوريه ناميده مى شود ، داراى مساحتى به وسعت 72000 مايل برابر 115200 كيلومتر مربع بوده و محدود است از شمال به تركيه ، از شرق به عراق ، از جنوب به اردن و فلسطين اشغالى ، و از غرب به لبنان و درياى مديترانه . (21)

سوريه يكى از جذابترين كشورهاى عربى است و نام رسمى اين كشور (الجمهورية العربية السورية ) مى باشد .

2 . جمعيّت

جمعيّت سوريه در سال 1979 م بالغ بر 8350000 نفر بوده است (شصت و سومين كشور جهان از نظر جمعيّت )؛ ولى مترجمين سورى وابسته به وزارت ارشاد سوريه اخيرا جمعيّت

ص: 262

آن كشور را بالغ بر 12 ميليون نفر معرّفى مى كنند .

88 مردم اين كشور عرب ، 3/6 كرد ، 8/2 ارمنى و بقيه ساكنين آن ترك ، آسورى ، و چركس هستند . 88 مردم آن داراى معتقدات اسلامى (سنّى ، علوى ، دروزى ) و 12 مسيحى هستند و زبانهاى رايج در آن كشور عبارتند از : عربى (زبان رسمى ) ، و كردى كه به خط عربى نوشته مى شود . زبان فرانسوى و ارمنى نيز رايج است .

پايتخت اين كشور شهر دمشق (با 1097205 نفر جمعيّت ) مى باشد .

پرجمعيّت ترين شهرهاى سوريه عبارتند از : حَلَب ، حمص ، حماة و لاذقية . بنادر مهم آن نيز عبارتند از : لاذقية ، طرطوس ، وبانياس كه در كنار درياى مديترانه واقع شده است . (22)

3 . تاريخ

الف - وجه تسميه شام

شام را بدين جهت شام گويند كه طرف شمال قبله قرار گرفته ، و شام شمال را گويند . چنانچه يمن را بدين جهت يمن گفته اند كه طرف يمين قبله دوم قرار گرفته است .

وجه تسميه ديگر آنكه ، بر اين سرزمين سام بن نوح حكومت داشته ، بناى آن شهر را او نهاده ، و در نتيجه به اسم او شهرت يافته است . و در لغت سريانى سين و لغت عبرانى و عرب شين خوانده شده است .

برخى گفته اند از شامه به معنى نقط است كه مسمى به شام شد ، زيرا زمين آنجا منطقه اى سبز و سياه و سفيد خال خال است كه سام بن ارم بن سام بن

ص: 263

نوح ساخت و او پنج پسر داشت كه هر يك منطقه اى ساخته و آن شهرها به نان آنها شهرت يافت :

1 . فلسطين ؛ 2 . حمص ، 3 . اردن ، 4 . ايليا ، كه بيت المقدس است ، 5 . دمشق .

ب - اولاد سام ، و ايالات شام

1 . فلسطين : سرزمين جرجيس عليه السلام بود و بعد عيسى عليه السلام به اهل همان ناحيه مبعوث شد .

قبر جرجيس در موصل يا رقه يا خوى فلسطين است كه هفتاد پيغمبر درآنجا مدفون مى باشند .

اين پنج منطقه ارض مقدّس است كه دعاى سمات بر محور آن دور مى زند و امروز مورد توجّه يهود و نصارى و مسلمانان قرار دارد . زيرا قبلة اول مسلمين بوده و مشهد رجال بزرگ جهان است . قبور انبياى سلف در اين منطقه و آثار تاريخى شهرهاى مهم عمالقه ، عاد ، ثمود ، رس ، اهل البيت و غيره در بعلبك و تل سليمان و . . . در آن موجود مى باشد كه مهمتر از همه آنها بيت المقدّس و بيت اللحم و خليل الرحمن است كه آثار زنده شش هزار سال پيش و زيارتگاه عموم پيروان اديان الهى (يهود و نصارى و مسلمين ) محسوب مى شود .

در سال 1370 ه- . ق مطابق 1330 ه- . ش ، كه سياست استعمار براى به دست آوردن آراى بيشترى در سازمان ملل به منطوق فَرِّقْ تَسُدْ (تفرقه بينداز و حكومت كن !) كه شيوه غربيان است فلسطين را دو قسمت نمود . قسمت شمالى را به يهود دادند ،

ص: 264

و قسمت جنوبى را كه قسمت اعظم فلسطين است به عرب كه اردن هاشمى امروز را تشكيل مى دهد و شهر عمان پايتخت آن از زيباترين شهرهاى احداثى امروزى است . در اين منطقه آثار تاريخى بيش از فلسطين يهود است زيرا در آنجا فقط اورشليم معبد اختصاصى يهود است ولى در اين منطقه ، بيت المقدّس كه مورد توجّه هر سه مذهب زنده جهان است و نيز بيت اللحم و خليل الرحمن و آثار تاريخى ديگر قرار دارد .

4 . حمْص : اين شهر با عظمت تاريخى را حمص بن سام بنا نمود و آن بين دمشق و حلب است . شهر مزبور يك مكان مقدّس دارد كه اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام آنجا را زيارت نمود و فرمود بسيارى از صلحا در آنجا مدفون هستند . اين مكان مزار عمومى آن شهر است و برخى قبر قنبر غلام على عليه السلام را آنجا مى دانند ولى اصح آن است كه قبر قنبر غلام در بغداد است . (23) حمص به نقل البلدان شهر مشهورى است در طرف قبلى دمشق و حلب و به نام حمص بن سام بن نوح است . قبر خالدبن وليد و پسرش عبدالرحمن و عاص بن عثم در آنجاست و نزديك آنجا قصر خالدبن وليد است و قبور بسيارى از صحابه آنجا مى باشد .

اين حمص غير از حمص واقع در اشبيليه و نيز مصر و خلخال است .

در سفرنامه ناصرخسرو آمده است كه : از شام تا حمص پنجاه فرسخ است .

3 . اردن : اردن نام

ص: 265

پسر سام بن نوح بود و طايف يكى از قطعات اردن است كه به لطافت آب و هوا معروف و داراى مناظر زيبا مى باشد .

حضرت ابراهيم خليل اول در اردن مى زيسته و پس از وحى الهى به شهرى كه امروز به آن شهر الخليل گويند رفته و در آنجا مسكن گرفته است .

قريه ناصره مسكن حضرت عيسى عليه السلام بود و كلمه نصارى از ناصره دمشق شده كه مسكن پيشواى آنها بوده است . حضرت خضر عليه السلام و حضرت موسى عليه السلام ، در اين سرزمين ناصره غذا خوردند و در قرآن مجيد از آن با عنوان قريه نام ياد شده است ، آنجا كه مى فرمايد :

(فَانْطَلَقا حَتّى اءتيا اءهل قرية اسْتَطْعَما اءَهْلَها فَاءَبَوْا اءَنْ يضيفوهما فَوَجَدا فيها جِدارا يُريدُ اءَنْ ينقض فاءقامه قالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ اءَجْرا) (24)

يعنى : پس رفتند تا وقتى كه آمدند نزديك اهل دهى (انطاكيه ) طلب طعام كردند از اهل آن ده ابا كردند اهل ده از اينكه مهمان كنند موسى و خضر عليهم السلام را؛ ناچار رو به راه نهادند و يافتند در نواحى ده ديوارى را كه مى خواست بيفتد ، خضر آن ديوار را ساخت و با سنگ و گل محكم نمود آن را و رفت . موسى گفت : اگر مى خواستى مزدى مى گرفتى بر تعمير آن ديوار چرا مزد نگرفتى ؟ در سوره كهف از ملاقات و همراهى موسى عليه السلام با خضر نبى عليه السلام سخن مى گويد كه با هم مى رفتند تا بدين قريه رسيدند و از

ص: 266

مردم آن طعام و غذا خواستند .

ولى آنها به اين دو بزرگوار چيزى نفروختند ومهمان نوازى نكردند . مع ذلك هنگامى كه مى خواستند از شهر بيرون روند چشمشان به ديوارى افتاد كه كج شده بود . خضر شروع به تعمير ديوار نمود تا خراب نشود و موسى عليه السلام به وى گفت اين مردم از فروختن غذا به شما امتناع كردند ، آنوقت شما ديوار خرابه آنها را راست مى كنى ؟ ! خضر عليه السلام گفت اين ديوار متعلّق به دو پسر يتيم است و زير آن گنجى است كه اگر خراب شود مى برند؛ خواستم باقى بماند تا آن دو كودك بالغ شوند و استيفاى حق خود نمايند .

در اردن قبور بسيارى است . از جمله قبر لقمان حكيم ، كه در قرآن سوره اى به نام او وجود دارد ، در شهر طبريه واقع است كه معروف به حيره طبريه است .

قبور حجر بن عدى ، اويس قرن و بلال حبشى در اين منطقه بين اردن و شام است .

4 . بيت المقدس : شهرى كه امروز به نام قدس خوانده مى شود به دست ايليا پسر سام بن نوح بنا شده ، و در احاديث آمده است كه زمين قدس سرزمين محشر خواهد شد . در اين منطقه قبور انبيا و اوليا و بزرگان علما و دانشمندان و اوتاد و بندگان خدا فراوان است .

مشهورترين آن منطقه خليل الرحمن است كه قبر حضرت ابراهيم و پسرش اسحاق و زكريا و يحيى عليهم السلام در آنجاست .

اين بناى تاريخى

ص: 267

همه از سنگ بنا شده و بيش از شش هزار سال از تاريخ بناى آن مى گذرد . مسجد بزرگ و بلند آن به سبك مخصوصى است . قبه و بارگاه انبيا و پيغمبران در آن بوده ، و آثار عتيقه بسيار دارد . مسجد بزرگى اطراف آنها بنا شده و شهر زيباى عالى خوش منظره سبز و حمام آنجا را احاطه كرده است .

مسجد اقصى ، كه از مساجد محترم و معظم جهان است ، قبله اول مسلمين و مسجد ليله المعراج و بزرگترين معبد مورد اتفاق سه ملّت يهود و نصارى و اسلام

است . اين بارگاه باعظمت ديدنى است نه شنيدنى .

قبور بسيارى از انبيا در اين منطقه است . نماز در آنجا ثواب هزار نماز را دارد . اين مسجد از بناهاى حضرت سليمان عليه السلام است كه پايه هاى آن از سنگ و فلز گداخته ريخته شده است .

در اخبار آمده است كه كثرت اولاد حضرت ابراهيم خليل عليه السلام به پاس فداكارى و ذبح فرزندش اسماعيل عليه السلام بود و چون اولاد او زياد شدند گروهى به عصيان و تمرّد قوانين الهى پرداختند . به حضرت داود عليه السلام خطاب شد كه گناهكاران را به سه بلا مبتلا مى سازم : سه سال قحطى يا سه ماه جنگ يا سه روز طاعون .

حضرت داود عليه السلام پيام الهى را به ملّت خود ابلاغ كرد . گفتند طاقت قحطى نداريم ، جنگ هم بر ما مشكل است ، ناگزير براى مرگ حاضر مى شويم . گروهى آماده طاعون شده غسل نموده توبه

ص: 268

كردند و كفن پوشيده و منتظر نزول عذاب گشتند و بدين منظور با زنان و كودكان به صحرا رفتند . گروهى نيز كه به اين سخنان به ديده تمسخر و استهزا مى نگريستند در شهر ماندند و طاعون آمد همه آنها را از بين برد . جمع انبوهى مردند و هلاك شدند . حضرت داود در همين تل (كه خاك بيت المقدس است و هميشه پيغمبران بر فراز آن رفته نماز مى خواندند و توبه و انابه و دعا مى كردند و دعايشان مستجاب مى شد) دعا كرد ، خداوند بلا را از آنها برگردانيد . به داود خطاب رسيد كه در همين محل استجابت دعا مسجدى بسازند . اين نقطه خيمه گاه حضرت موسى عليه السلام و صلحاى بنى اسرائيل بود .

همه مردم در ساختمان مسجد همّت گماشتند . مردى از صلحاى بنى اسرائيل گفت : اينجا ملك من است و اجازه نمى دهم بدون رضاى من ساختمان بسازيد . گفتند هر چه خواهى به تو مى دهيم تا راضى شوى . به داود خبر دادند ، گفت بايد رضاى او را به دست آوريد . او هم قيمت را بالا برد تا به صد گوسفند و صد گاو و صد شتر رسيد . باز رضايت نداد ، تا آنكه گفت ديوارى اطراف آن بكشيد و برابر آن نقره به من بدهيد تا راضى شوم . مردم همچنان حاضر شدند كه اين معامله انجام شود .

چون ديد همه حاضرند ، گفت من براى رضاى خدا و قربةً الى الله از حق خود مى گذرم و هيچ پولى نمى گيرم و

ص: 269

با شما همكارى هم مى كنم .

بدين ترتيب همگان در ساختمان مسجد اقصى شركت كردند . حضرت داود عليه السلام شخصا با صلحاى بنى اسرائيل سنگهاى بزرگى را بلند كرده گرد آوردند . امّا در اين اثنا به داود خطاب شد سهم تو از ساختمان مسجد تمام شد ، بگذار سليمان پسرت اين وظيفه را انجام دهد . داود در سن 127 سالگى بود كه كار ساختمان مسجد اقصى را آغاز نمود و در سن 140 سالگى وفات كرد .

سليمان عليه السلام به وصيّت پدرش در سن 13 سالگى به جاى وى نشست و شروع به تكميل ساختمان مسجد نمود . نيروهاى نهان و آشكار جهان ، به او كمك مى كردند . قهرمانان جن و انس از معادن دور و نزديك سنگهاى پهن و سفيد و سبز مى آوردند تا آنكه سليمان عليه السلام مسجد را ساخت و شهر قدس را به دوازده محلّه ، به نام اسباط بنى اسرائيل ، تقسيم نموده و بنا كرد . وى تا 53 سالگى مشغول تكميل مسجد بود و بدينگونه چهل سال در زمان او طول كشيد تا بناى مسجد پايان يافت .

در آنجا يك قبه از شيشه براى سليمان ساختند . وى در آن قبّه بر عصاى خود تكيه زده و فرمان داده بود هيچ كس بدون اجازه وارد قبّة بلورين او نشود . روزى ديد مردى بى اجازه وارد شد . گفت كيستى ؟ جواب داد : اءنا الذى لا اءقبل الرشاءَ وَ لا اءهابَ منَ الملوك ، من آن كسى هستم كه رشوه نمى پذيرم و از پادشاهان

ص: 270

نمى هراسم ، من ملك الموت هستم ؛ و به همان حال او را قبض روح نمود .

بيت المقدّس و مسجد اقصى از مناطق بسيار جالب و جذّاب جهان اسلام است و آثار طبيعى و صنعتى ، طراوت و فراوانى ميوه ها و نعمت ، سرتاسر آن منطقة بابركت را فرا گرفته است .

5 . دمشق : دمشق كه امروز به آن سوريه مى گويند و مركز آن شام است ، به گفته برخى از مورخين به دست پسر سام بن نوح ساخته شده است . در عين حال برخى نيز بناى اين شهر را به غلام ابراهيم خليل عليه السلام و بعضى ديگر به غلام نمرود بن كنعان نسبت مى دهند . در هر حال دمشق داراى صفاى هوا و لطافت آب و ميوه هاى فراوان مخصوصا موز و مركبات و زيتون است . با اين وجود ، مردم آن سرزمين در جريان كربلا و اسارت آل الله عليهم السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان مكرّم او جفا كردند . شاعر مى گويد :

ز قرآن شده مستفاد اين كلام

مقدّس زمينى بود ارض شام

ولى مردمش را نبىّ و دود

به سرّ و علن بس مذمّت نمود

همانا كه ايشان به عصر يزيد

نمودند اهانت به شاه شهيد

خصوص آن زمان كآل خير الانام

رسيدند دلخون به شام ظلام

همان مردم از خدا بى خبر

ببستند آذين به بام و به در

دف و چنگ در كوى بنواختند

به عيش و طرب جمله پرداختند

طرب را شد اهل طرب مشترى

ولى تنگدل

ص: 271

زهره با مشترى

عطارد فكند از كف خود قلم

بناليد ناهيد و شد در الم

اين بيان مورخين ، معطوف به خبر معروفى است كه مدلول آن چنين است :

چون سيدالشهدا عليه السلام روحى فداه شهيد شد همه ممكنات كه در حيطه ولايت مطلقه او بودند متغير شدند و حال طبيعى خود را از دست دادند - و اين حالت تاءثر و گريه بر شهادت فرمانرواى كل عالم وجود بود - مگر سه شهر كه كوفه و بصره و شام بوده است . (25)

اخبار ديگرى هم مؤ يّد اين حقيقت است . چنانچه در مقاتل معتبر نقل شده روز عاشورا هر سنگى را برمى داشتند مثل اين بود كه زير آن خون تازه بوده است . محتشم كاشانى در تركيب بند مشهور خود مى گويد :

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است ؟ !

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ؟ !

باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين

بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است ؟ !

اين صبح تيره باز دميد از كجا ، كزو

كار جهان و خلق جهان جمله درهم است ؟ !

گويا طلوع مى كند از مغرب آفتاب

كآشوب در تمامى ذرّات عالم است

گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست

اين رستخيز عام كه نامش محرّم است

در بارگاه مقدس كه جاى ملال نيست

سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است

جن و ملك بر آدميان نوحه مى كنند

گويا عزاى اشرف اولاد آدم است

خورشيد آسمان و زمين ، نور مشرقين

پرورده كنار

ص: 272

رسول خدا : حسين عليه السلام

در آن عصر كوفه و بصره زير فرمان حكومت ابن زياد ، فرمانده جنگ و قاتل اصلى امام حسين عليه السلام ، بود و شام هم مركز خلافت يزيد مستِ مخمور بى اراده و بى دين شمرده مى شد . لذا اين شهر يعنى اين سه اجتماع به صورت ظاهر تاءثر نداشتند ، بلكه شادمان شدند ، كه روز عاشورا يَومٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بنواُميّه است . (26)

ج - شام در عهد باستان

سوريه (شام ) از لحاظ تاريخى تا قبل از قرون جديد شامل كشورهاى كنونى سوريه ، لبنان و قسمتهايى از اردن و فلسطين مى شد ، و تقسيمات كنونى ، حاصل سياست تفرقه افكن انگليس و فرانسه در جنگ اول جهانى است .

در سال 63 ميلادى امپراتورى روم بر سوريه دست يافت و از آن تاريخ سوريه تحت تسلّط روميان قرار گرفت ، تا آنكه در سال 395 ميلادى پس از تجزيه دولت روم به دو بخش روم شرقى و غربى ، سوريه جزو قلمرو امپراتورى روم شرقى

(بيزانس )گرديد . ولى بتدريج استيلاى بيزانس بر سوريه ضعيف شد ، تا در قرن هفتم به دست قواى اسلام افتاد . (27)

د - شام در تاريخ اسلام

1 . سفر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به شام

سرزمين شام ، براى مسلمانان سرزمين خاطره ها است . اين سرزمين پيوندى خاص با تاريخ اسلام دارد كه ريشه هاى آن به سالهاى پيش از فتح دمشق باز مى گردد؛ به سالهاى نوجوانى و جوانى بنيانگذار اسلام حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه و اله و سلم ، كه همراه عموى خود سفرى به

ص: 273

اين سرزمين كرد .

در آن سالها حضرت محمّد صلى الله عليه و آله جدّ خويش ، عبدالمطلب عليه السلام را از دست داده بود و تحت سرپرستى عموى خود ابوطالب عليه السلام به سر مى برد . بازرگانان قريش طبق معمول ، هر سال يك بار به شام سفر مى كردند . آن سال ابوطالب نيز با آنان آهنگ سفر كرد و تصميم گرفت كه برادرزاده خود را در مكّه باقى گذارده و كسى را بر حفاظت او بگمارد . ولى هنگام حركت برنامه او دگرگون شد و تصميم گرفت برادرزادة خود را نيز كه در آن روز بيش از دوازده بهار از سن او نگذشته بود همراه خود به شام ببرد . هنوز كاروان به مقصد نرسيده بود كه در نقطه اى به نام (بُصرى ) حادثه اى پيش آمد و ابوطالب عليه السلام برنامه مسافرت را نيمه كاره رها كرد و به مكّه بازگشت . علّت قطع برنامه سفر اين بود كه در سرزمين بُصرى راهبى به نام بُحَيْرى زندگى مى كرد و به عللى از كاروان قريش براى اطعام در صومعه خود دعوت كرد . زمانى كه قريش از صرف غذا فارغ شدند رو به آنان كرد و گفت : اين كودك (حضرت محمّد) متعلّق به كيست ؟ همگى گفتند : او برادرزاده ابوطالب عليه السلام است . وى رو به ابوطالب كرد و گفت : كودك شما آينده درخشانى دارد ، او همان پيامبر موعود تورات و انجيل است و تمام خصوصيّاتى كه براى پيامبر پس از مسيح در كتابهاى دينى خود خوانده ام بر اين كودك منطبق است

ص: 274

. او داراى آيينى جاودانى است . او را از چشم دشمن پنهان ساز! اگر ملّت يهود او را ببينند و بشناسند نقشه قتل او را مى ريزند . چه بهتر كه شما از اين نقطه به مكّه برگرديد . از اين جهت ابوطالب برنامه سفر خود را قطع كرد و بسرعت به مكّه بازگشت . ولى برخى از تاريخ نگاران يادآور مى شوند كه هدف نهايى كاروان قريش همان نقطه بود كه با راهب ملاقات كردند و ابوطالب عليه السلام كارهاى بازرگانى خود را بسرعت به پايان رسانيد و همراه برادرزاده خود به مكّه بازگشت و از آن پس هرگز به سفر نرفت و حفاظت و سرپرستى برادرزاده را بر همه چيز مقدّم داشت . (28)

2 . دومين سفر

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يك بار ديگر نيز به اين سرزمين سفر كرد و آن زمانى بود كه حضرت 25 سال داشت و هنوز در كنار عمويش ابوطالب زندگى مى كرد . ابوطالب عليه السلام درصدد بود كه براى برادرزاده خويش شغل مناسبى در نظر بگيرد . در آن زمان خديجه ، دختر خويلد ، زنى شرافتمند و تجارت پيشه بود و دامنه تجارت او به مصر و حبشه كشيده شده بود . ازينرو ابوطالب عليه السلام به برادرزاده خود گفت : خديجه عليه السلام دنبال مرد امينى مى گردد كه سرپرستى تجارت او را به عهده گيرد؛ چه بهتر كه خود را به وى معرّفى كنى . او پيشنهاد ابوطالب را پذيرفت ولى بر اثر مناعت طبع و همّت بلندى كه داشت از اينكه مستقيما چنين پيشنهادى را به

ص: 275

خديجه دهد ، خوددارى كرد . اتفاقا خديجه كه از امانت و راستگويى و مكارم اخلاق حضرت محمد صلى الله عليه و آله آگاه بود ، هنگامى كه از مذاكرات آنان اطلاع يافت فورا كسى را دنبال حضرت فرستاد و پيشنهاد كرد كه با سرمايه وى براى تجارت رهسپار شام شود و اعلام كرد كه حاضر است دو برابر آنچه به ديگران مى دهد به حضرت بپردازد . لذا حضرت محمد صلى الله عليه و آله اين پيشنهاد را پذيرفت و هنگامى كه كاروان بازرگانى قريش به سمت شام حركت كرد ، حضرت در راءس كاروان خديجه رهسپار شام گرديد . خديجه در اين سفر شتر راهوارى را در اختيار وكيل خود قرار داد ، و نيز دو غلام را كه يكى از آنها (ميسره ) نام داشت همراه او روانه كرد تا در كارها دستيار وى باشند .

سرانجام كاروان به شام رسيد . بازرگانان اجناس خود را فروختند و سود خوبى عايد گرديد . حضرت محمّد صلى الله عليه و آله در بازگشت كالاهايى براى فروش از بازار (تهامه ) خريد و همراه كاروانيان به مكّه بازگشت . (29)

3 . پيك اسلام در سرزمين شام

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از نخستين روز بعثت ، آيين خود را آيينى جهانى معرّفى مى كرد . چنانكه در بسيارى از آيات قرآن به جهانى بودن اسلام تصريح شده است . از آن جمله مى فرمايد :

(قُلْ يا اءَيُّهَا النّاسُ إِنّى رَسولُ اللهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعا) : اى مردم ! من فرستاده خدا به سوى همگى شما هستم . (30)

ص: 276

يامبر اسلام صلى الله عليه و آله از سالهاى نخست بعثت ، پيوسته در پى فرصتى بود كه به نشر آيين خود در ميان ملل جهان بپردازد ، امّا توطئه هاى مختلف دشمنان اسلام به وى فرصت انجام اين كار را نمى داد .

پس از آنكه در سال ششم هجرى پيمان صلح حُديبيّه ميان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و قريش بسته شد و فكر رسول خدا از خطر حمله قريش آسوده گرديد ، پيامبر تصميم گرفت زمامداران وقت و رؤ ساى كشورهاى مختلف آن روز را طى نامه هايى به اسلام دعوت كند و آيين خود را كه از دايره يك عقيده ساده گام فراتر نهاده به صورت يك آيين جهانى درآمده بود به ملل جهان آن روز عرضه نمايد .

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شش نفر از ورزيده ترين افراد را طى نامه هايى كه رسالت جهانى آن حضرت در آنها منعكس بود به نقاط مختلف روانه كرد . سفيران هدايت دريك روز رهسپار سرزمينهاى ايران ، روم ، حبشه ، مصر ، يمامه ، بحرين و حيره شدند . قيصر ، پادشاه روم شرقى ، با خدا پيمان بسته بود كه هرگاه در نبرد با ايران پيروز گردد به شكرانه اين پيروزى ، از مقر حكومت خود قُسطنطنيه پياده به زيارت (بيت المقدس ) رود . او پس از پيروزى به نذر خود جامه عمل پوشانيد و پياده رهسپار بيت المقدس گرديد .

(دحيه كلبى ) ماءمور شد نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله را به قيصر برساند . او قبلا

ص: 277

سفرهاى متعددى به شام داشت و به نقاط مختلف شام كاملا آشنا بود . قيافه گيرا ، صورت زيبا و سيرت نيكوى وى شايستگى همه جانبه او را براى انجام اين وظيفه خطير ايجاب مى كرد . وى پيش از آنكه شام را به قصد قُسطنطنيه ترك كند در يكى از شهرهاى شام يعنى (بُصْرى ) (31) اطلاع يافت كه قيصر عازم بيت المقدس است . لذا فورا با استاندار بُصْرى ، به نام حارث بن ابى شمر ، تماس گرفت و ماءموريّت خطير و پر اهميّت خود را به او ابلاغ كرد . واقدى (32) مى نويسد : (پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده بود كه نامه را به حاكم بُصْرى بدهد و او نامه را به قيصر برساند) . شايد اين دستور از اين نظر صادر شده بود كه پيامبر شخصا از مسافرت (قيصر) آگاهى داشت ، و يا اينكه شرايط و امكانات دحيه محدود بوده و مسافرت تا قسطنطنيه خالى از اشكال و مشقّت نبوده است . در هر صورت ، سفير پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با حاكم بُصرى تماس گرفت . استاندار ، (عدى بن حاتم ) را خواست و او را ماءمور كرد تا همراه سفير پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى بيت المقدس بروند و پيام و نامه پيامبر را به دست قيصر برسانند .

ملاقات سفير با قيصر در شهر حمص صورت گرفت . وقتى مى خواست به ملاقات قيصر برود ، كارگزاران سلطان به او گفتند كه بايد در برابر قيصر سر به سجده بگذارى و در غير اين

ص: 278

صورت به تو اعتنا نخواهد كرد و نامه تو را نخواهدگرفت . دحيه ، سفير خردمند پيامبر اسلام ، گفت : (من ، براى كوبيدن اين سنّتهاى غلط ، رنج اين همه راه را بر خود هموار كرده ام . من از طرف صاحب رسالت محمّد صلى الله عليه و آله ماءمورم به قيصر ابلاغ كنم كه بشر پرستى بايد از ميان برود ، و جز خداى يگانه كسى مورد پرستش واقع نگردد . با اين ماءموريّت و با اين عقيده و اعتقاد ، چگونه مى توانم تسليم نظريّه شما شوم و در برابر غير خدا سجده كنم ؟ ) .

منطق نيرومند و نيز صلابت و استقامت سفير ، مورد اعجاب كاركنان دربار قرار گرفت . يك نفر از درباريان خير انديش به دحيه گفت مى توانى نامه را روى ميز مخصوص قيصر بگذارى و برگردى . كسى جز او دست به نامه هاى روى ميز نمى زند و هر موقع نيز نامه را بخواند ، شما را به حضور خواهد طلبيد . دحيه از راهنمايى آن مرد تشكّر كرد و نامه را روى ميز قيصر گذارد و بازگشت . قيصر نامه را گشود .

بسم الله الرحمن الرحيم

من محمّد بن عبدالله الى هر قل عظيم الروم ، سلام على من اتّبع الهدى اءمّا بعد فإ نّى اءدعوك بدعاية الا سلام اءسلم تسلم يؤ تك الله اءجرك مرّتين فإ ن تولّيت فإ نّما عليك اثم (الاريسين ) و يا اءهل الكتاب تعالوا إ ليكلمة سواء بيننا و بينكم الّا نعبد إ لّا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتّخذ

ص: 279

بعضنا بعضا اءربابا من دون الله فإ ن تولّوا فقولوا باءنّا مسلمون (محمّد رسول الله ) .

ابتداى نامه ، كه با (بسم الله ) شروع شده بود ، توجّه قيصر را به خود جلب كرد و گفت : من از غير سليمان تاكنون چنين نامه اى نديده ام .

سپس مترجم ويژه عربى خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه كند . او نامه پيامبر را چنين ترجمه كرد :

(نامه اى است ) از محمّد فرزند عبدالله به هرقل بزرگ روم . درود بر پيروان هدايت ! من تو را به آيين اسلام دعوت مى كنم ، اسلام آور تا در امان باشى ، خداوند به تو پاداش مى دهد (پاداش ايمان خود و پاداش ايمان كسانى كه زيردست تو هستند) . اگر از آيين اسلام روى گردانى گناه (اريسان ) نيز بر توست . اى اهل كتاب ، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مى كنيم : به اينكه غير خدا را نپرستيم ، و كسى را انباز او قرار ندهيم ، و بعضى از ما بعضى ديگر را به خدايى نپذيرد . هرگاه (اى محمّد) صلى الله عليه و آله آنان از آيين حق سر برتافتند بگو گواه باشيد كه ما مسلمانيم .

4 . نفوذ اسلام به شام

در سال 14 هجرى (برابر با حدود نيمه اول قرن هفتم ميلادى ) شام جزو قلمرو اسلامى گرديد . بدين ترتيب كه ، در زمان خلافت ابوبكر ارتش اسلام به فرمان وى به سوى منطقه شام حركت كرد . پس از درگيريهايى كه

ص: 280

بين نيروهاى اسلام و سپاهيان (هرقل ) (هراكليوس ) امپراتور روم شرقى ) در اردن و فلسطين رخ داد ، نيروهاى روم شكست خورده به سمت دمشق عقب نشينى كردند و شهر دمشق توسّط مسلمانان محاصره گرديد . در اين هنگام ابوبكر درگذشت (22 جمادى الاخر سال 13 هجرى ) و عمر به خلافت رسيد . سرانجام در تاريخ رجب سال 14 هجرى شهر دمشق سقوط كرد و سربازان تحت فرماندهى خالدبن وليد پس از پيمان صلح از دروازة شرقى ، و سربازان تحت فرماندهى ابوعبيدة جرّاح با درگيرى نظامى از دروازه اى به نام (باب الجابيه ) وارد شهر شدند و ابوعبيده نيز پيمان صلح خالد را تصويب كرد (33) يعقوبى در اين زمينه مى نويسد :

شهر دمشق شهرى است با شكوه و كهن ، كه در دوران جاهليت و اسلام مركز شام بوده است و آن را در همه جندى هاى شام (34) در بسيارى از رودخانه ها و آبادى و رودخانه اعظمش كه (بَرَدا) (35) گفته مى شود ، نظيرى نيست . شهر دمشق در سال 14 هجرى و در عهد خلافت عمربن خطاب گشوده شد و (ابوعبيدة بن جراح ) آن را پس از يك سال محاصره از دروازه اى به نام (باب الجابية ) به صلح فتح نمود و خالد بن وليد از دروازه ديگرش به نام (باب الشرقى ) بدون صلح درآمد و به عمر بن خطاب نوشتند و او هم عمل ابوعبيده را روا داشت . (36)

البته در پيروزى مسلمانان ، آمادگى مردم آن منطقه جهت پذيرش اسلام بى تاءثير نبود و عواملى مانند نزديكى

ص: 281

مردم آن منطقه از نظر آداب و رسوم به عرب ، رفتار ساده سپاهيان فاتح اسلام با مردم ، مالياتهاى سنگينى كه حكومتهاى قبلى از آنان مى گرفتند ، خستگى مردم از بحثها و جدالهاى كلامى و مكتبهاى فكرى گوناگون كه در مسيحيت آن منطقه پديد آمده بود ، مردم آن سامان را از مسيحيت و حكومت روميان رويگردان ساخته بود . (37)

در هرحال از آن تاريخ به بعد ، منطقة شام به قلمرو اسلامى پيوست و از سال 40 هجرى ، كه معاويه پس از شهادت اميرالمؤ منين على عليه السلام زمام امور مسلمانان را در دست گرفت ، تا سال 132 هجرى (دمشق ) پايتخت حكومت بنى اميه بود . در اين تاريخ به دنبال سقوط سلسله بنى اميه با انقلاب عباسيان ، كه با پشتيبانى شيعيان و ايرانيان موجب به قدرت رسيدن عباسيان گرديد ، شام اعتبار سابق خود را از دست داد و بغداد به عنوان پايتخت انتخاب گرديد . (38)

پس از سقوط بنى اميه ، شام ادوار مختلفى را طى كرده است ، كه شرح آن نيازمند كتابى ديگر است .

بخش سوم : شجرة ملعونة بنى اميّه

مقدمه

(وَ ما جَعلْنا الرُّؤْيَا الَّتى اءرَيْناكَ إ لّا فِتْنَةً للنّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ (39) فى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إ لّا طُغْيانا كبيرا)(40)

مفسّرين ، عموما ، در تفسير آية شريفه فوق نوشته اند كه : رسول اكرم صلى الله عليه و آله در خواب ديد ميمونها بر منبر وى بالا مى روند و سخت متاءثّر گرديد . جبرئيل ، پيك الهى ، نازل شد و خواب را چنين تعبير نمود : بنى اُميّه بر

ص: 282

بنى هاشم غلبه مى كنند و از منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بالا مى روند ، آنان شجره ملعونه هستند . روايت شده كه از اين تاريخ به بعد ، ديگر كسى خنده بر لب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نديد . (41)

نيز از جمله آياتى كه در ذمّ بنى اُميّه نازل شده ، سوره مباركه قدر است . مقصود از (الف شهر) دراين سوره ، طول دوران دولت بنى اُميّه است كه هزار ماه طول كشيد و از بركات و ثواب ليلة القدر محروم بودند و خير اُخروى يك شب قدر ، از خير دنيوى هزار ماه رياست بنى اُميّه بيشتر است . چنانچه فخر رازى در تفسير كبير ، و ابن اثير در اُسْدُ الغابه ، از حضرت امام مجتبى عليه السلام نقل مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب بنى اُميّه را ديد كه پاى بر منبرش مى گذارند ، و طبق روايتى : چون بوزينگان بر آن جست و خيز مى كنند . حضرت از اين صحنه ناراحت شد . پس خداى بزرگ ، سوره مباركه (إ نّا اءنزلناه ) را فرستاد ، يعنى هزار ماه ملك بنى اُميّه . قاسم ، كه راوى حديث است ، گفته است حساب كرديم ، ديديم دوران حكومت بنى اُميّه هزار ماه به طول انجاميد . (42)

مسعودى در مروج الذهب آورده است كه : جمع مدّت سلطنت بنى اُميّه تا زمانى كه منقرض شدند و خلافت به بنى عبّاس منتقل شد ، بدون كم و زياد ، هزارماه كامل بوده است .

ص: 283

آيا بنى اُميّه از قريش بودند ؟ !

در اصل و نسب بنى اُميّه و پاره اى از افراد مشهورشان ، سخن بسيار است . در ردّ نسبت بنى اُميّه به قريش گفته شده است كه اُميّه ، نياى آنان ، بنده اى رومى بود ، عبدالشمس او را خريد و به رسم عرب در جاهليّت او را پسر خود خواند . مؤ يّد اين مطلب ، كلام اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام در يكى از نامه هايش به معاويه است كه مرقوم فرمود : (ليس اُميّة كهاشم ، و لا حرب كعبد المطلّب ، و لا اءبوسفيان كاءبى طالب ، و لا المهاجر كالطليق ، و لا الصريح كاللّصيق ) .

به تصريح دانشمندان ، مانند محمّد عبده مصرى در شرح نهج البلاغه ، صريح به كسى گويند كه صحيح النسب باشد ، ولصيق كسى است كه بيگانه بوده و او را به فاميل و قبيله وى چسبانده باشند .

اُميّه مرد بدنامى بود كه متعرّض زنان مى شد و به فحشا و زنا معروف بود . وى همان كسى است كه چون به ده سال جلاى وطن محكوم شد ، از مكّه به شام رفت و در آنجا ده سال ماند و با زن يهودى شوهردارى زنا كرد .

آن زن در بستر شوهرش ، كه فردى يهودى بود ، پسرى آورد و اميه او را فرزند خود خواند و بر وى نام ذكوان نهاد و او را مكنّى به ابو عمرو ساخت . سپس زن خودش را در زمان حيات خود به او داد ، و اين ذكوان پدر ابومعيط وجد عقبه - پدر

ص: 284

وليد بن عقبه ، برادر مادرى عثمان - است . (43)

خاندان ابوسفيان

در ميان كسانى كه در مقابل دعوت اسلام به توحيد و خداپرستى عناد ورزيده و لجوجانه مخالفت كردند و مقاومت نشان دادند ، ابوسفيان فساد و عناد و اصرارش از همگان بيشتر بود . وى براى جلوگيرى از انوار تابناك اسلام تلاش بسيار كرد و در بدر و احد و خندق ، از سران مشركين ، و در اُحد و خندق سردار لشگر و زعيم سپاه كفر بود .

ابوسفيان و زن و فرزندانش ، هر چه توانستند رسول اكرم صلى الله عليه و آله را آزار دادند و از شرك و كفر پشتيبانى كردند . در جنگ بدر سه تن از فرزندانش چ معاويه ، حنظله و عمرو - شركت داشتند . على عليه السلام حنظله را كشت و عمرو را اسير كرد ، ولى معاويه گريخت و شدّت فرار وى از جنگ چنان بود كه وقتى به مكّه رسيد پاهايش ورم كرده بود! (44)

هند جگرخوار!

مادر معاويه در تاريخ به هند جگرخوار مشهور است ، زيرا وى جگر حمزه سيّدالشّهدا ، عموى بزرگوار رسول خدارا صلى الله عليه و آله در جنگ اُحد به علّت دشمنى با آن حضرت به دندان جويد و قطعات جگر را به رشته كشيد و بر گردن آويخت ! اين زن نيز ، مانند شوهرش ابوسفيان ، با رسول خدا صلى الله عليه و آله و اسلام سخت دشمن بود ، بلكه شايد دشمنى وى شديدتر بود .

ابوسفيان ، دشمن اسلام و پيامبر (ص)

پدر معاويه ، ابوسفيان است كه آزار و دشمنى او نسبت به پيشواى اسلام از آغاز بعثت تا

ص: 285

زمان رحلت آن حضرت ، آشكارتر از (كفر ابليس ) است . وى رهبرى دشمنان رسول خدا صلى الله عليه و آله از كفّار قريش و مشركين مكّه ، را برعهده داشت و هميشه پرچم كفر را بر ضدّ نهضت جوان اسلام به دوش مى كشيد . او در مكّه دامها و نيرنگهاى بسيارى را عليه مقام رسالت به كار گرفت ، و زمانى هم كه حضرت به مدينه رفت ، بر ضد ايشان ، دست به ايجاد جنگهاى مختلفى زد تا از بت پرستى و رذايل اخلاقى دفاع نمايد و رسالت الهى پيامبر صلى الله عليه و آله و فضايل اخلاقى يى را كه هدف آن حضرت بود ريشه كن سازد . (45) زمخشرى ، دانشمند مشهور اهل سنّت ، گويد : ابوسفيان مردى كوتاه قامت و بدشكل بود و هند ، صباح را (كه مزدور و اجير ابوسفيان بوده و از طراوت جوانى برخوردار بود) به نظر خريدارى نگاه مى كرد و عاقبت نيز نتوانست خوددارى كند و لذا او را به سوى خويش خواند و در ميان آن دو ارتباط پنهانى برقرار گشت . اين روابط نامشروع تا آنجا بالا گرفت كه پاره اى از مورخين معتقدند علاوه بر معاويه ، عتبه (فرزند ديگر ابوسفيان ) هم در حقيقت از صباح بوده است ! و نيز گفته اند : هند از به دنيا آوردن اين طفل در منزل ابوسفيان خشنود نبود ، لهذا سر به بيابانها نهاد و كودك خود ، عتبه ، را در تنهايى به دنيا آورد .

خاندان بنى اُميّه

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : عدل و

ص: 286

داد ، هنگامى كه در ميان پيروان من از بين خواهد رفت كه مردى به نام يزيد از امويان زمامدار مسلمانان گردد . (46)

امويان ، اين خاندان رانده شده و منفور ، نه از مهاجرين بودند و نه از انصار .

آنان ثروت مسلمانان را به غارت بردند ، دين سازى كردند ، و مسلمانان را به بردگى گرفتند . (47)

سراسر دوره بنى اُميّه جز رجعت به عصر جاهليّت ، و پيروى از كفر و الحاد چيز ديگرى نيست (48)

ابوسفيان گفت : پروردگارا ، بار ديگر دوران جاهليّت را به ما بازگردان و حكومت و خودمختارى تازيان را زنده كن !(49)

نيز گفت : سوگند به خدا ، اگر زنده بمانم حكومت را از دست هاشميان بيرون خواهم آورد . (50)

پسرش معاويه هم ، پس از تحميل صلح بر امام حسن مجتبى عليه السلام ، صراحتا گفت : من در راه دين با شما نجنگيدم ، بلكه تنها به اين علّت با شما ستيز كردم كه بر شما حكومت كنم (51)

هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد ، ابوسفيان بر او وارد شده و اظهار داشت : خلافت را چون (گوى ) در دست بنى اُميّه بچرخان ، كه خلافت و رسالت جز سلطنت چيز ديگرى نيست و من بهشت و جهنّمى نمى فهمم . (52)

در حدود پنجاه سال پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤ منين عليه السلام ، و ده سال بعد از شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام بود كه در نيمه ماه رجب سال شصتم

ص: 287

هجرت معاوية بن ابى سفيان از دنيا رفت . معاويه در حدود چهل و دو سال در دمشق امارت و خلافت كرده بود : حدود پنج سال از طرف خليفه سوم امير شام بود؛ كمتر از پنج سال هم در زمان خلافت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام و همچنين حدود شش ماه در خلافت امام حسن عليه السلام حكومت شام را در دست داشت . و در اين مدت دائما با على و حسن بن على عليه السلام در جنگ و ستيز بود . افزون بر اين همه ، چيزى كمتر از بيست سال هم خلافت اسلامى را در چنگ داشت و در اواخر عمر خود براى خلافت فرزندش از مردم مسلمان بيعت گرفت .

عثمان و معاويه ، سرسلسله چهارده نفر خلفاى سفيانى و مروانى بنى اُميه هستند كه از سال 41 تا سال 132 هجرى مدت هزارماه حكومت اسلامى را به دست داشتند . (53)

جنايات معاويه بيشمار است : وى با امام حسن عليه السلام صلح كرده و بر خلاف مواد آن عمل كرد . چنانكه بر خلاف تعهداتش شيعيان على عليه السلام را در فشار شديدى قرار داد ، و از جمله حجر بن عدى و 6 نفر از ياران او را كشت . قدرت معاويه به جايى رسيده بود كه هرچه مى خواست مى كرد .

شجره نفرين شده !

رسول خدا فرمود : (إ ذا راءيتم معاوية على منبرى فاقتلوه ) (54) يعنى ، وقتى معاويه را بالاى منبر من ديديد ، او را بكشيد .

روزى پيامبر گرامى ، ابن عبّاس را براى احضار معاويه فرستاد

ص: 288

. ابن عبّاس رفت تا معاويه را احضار كند ، ديد مشغول غذا خوردن است . در بازگشت عرضه داشت : غذا مى خورد . حضرت فرمود : (لا اءشبع الله بَطَنه ) (55) يعنى ، خداوند هيچ گاه شكم او را سير نكند!

در نتيجة نفرين رسول خدا صلى الله عليه و آله ، معاويه هيچ وقت در غذا خوردن سير نمى شد . وى مى گفت : دست كشيدن من از غذا براى سيرى از آن نيست ، بلكه از جهت خستگى از خوردن است ! معاويه شراب مى خورد و به اسم اسلام حكومت مى كرد . (56)

جاريه و معاويه

نام يكى از رؤ ساى عشاير عرب ، (جاريه ) بود . به طورى كه (اقرب الموارد) ، از كتب مشهور لغت ، مى گويد : يكى از معانى جاريه ، (الحيّة من جنس الافعى ) است . يعنى ، جاريه يك نوع مار از جنس افعى است . جاريه مردى قوى ، صريح اللّهجه و با شخصيّت بود . او و كسانش از حكومت ظالمانه معاويه ناراضى بودند و در دل نسبت به وى كينه و دشمنى داشتند . معاويه كه بدبينى او و كسانش را احساس كرده بود تصميم گرفت روزى در برابر مردم به وى توهين كند و نامش را وسيله تمسخر و تحقير او قرار دهد . فرصتى پيش آمد و جاريه با معاويه روبرو شد .

معاويه گفت : تو چقدر نزد قوم و قبيله ات پست و ناچيزى كه اسم ترا افعى گذارده اند . جاريه فورا و بدون تامل گفت : تو چقدر نزد قوم و

ص: 289

قبيله ات پست و ناچيزى كه اسم ترا معاويه گذارده اند (معاويه به معنى سگ ماده است !) (57) معاويه از اين جواب سخت ناراحت شد و گفت : بى مادر ، ساكت باش !

جاريه پاسخ داد : من مادر دارم كه مرا زاييده است . به خدا قسم دلهايى كه بغض ترا در خود مى پرورد ، در سينه هاى ماست و شمشيرهايى كه با آنها با تو نبرد خواهيم كرد در دستهاى ماست ؛ تو قادر نيستى به ستم ما را هلاك كنى و به زور بر ما حكومت نمايى . تو در حكومتت با ما عهد و پيمانى بسته اى و ما نيز طبق آن متعهّد شده ايم كه از تو اطاعت كنيم ؛ اگر تو به پيمانت با ما وفا كنى ما هم در اطاعت از تو پايدار خواهيم بود و اگر تخلّف نمايى بدان كه پشت سر ما مردان نيرومند و نيزه هاى برنده قرار دارند .

معاويه كه از صراحت گفتار و روح آزاد جاريه خود را سخت شكست خورده مى ديد ، گفت : خداوند مانند ترا در جامعه زياد نكند!

شريك بن اعور و معاويه

شريك بن اعور ، سيد و بزرگ قوم خود بود و در زمان معاويه مى زيست . وى شكل و شمايل بدى داشت . اسمش شريك بود و پدرش نيز اعور نام داشت كه به معنى كسى است كه يك چشمش معيوب باشد .

در يكى از روزهايى كه معاويه در اوج قدرت بود ، شريك بن اعور به مجلس او آمد . معاويه ، از اسم نامطبوع وى و پدرش ، و همچنين

ص: 290

از قيافه ناخوشايند او ، سوء استفاده كرده و او را به باد تحقير و اهانت گرفت .

معاويه گفت : نام تو شريك است و براى خدا شريكى نيست ، و تو پسر اعورى و سالم از اعور بهتر است ، نيز صورت نازيبايى دارى و خوشگل بهتر از بدگل است . چگونه قبيله ات كسى چون تو را به سيادت و آقايى خود برگزيده اند ؟

شريك در جواب گفت : به خدا قسم ، تو معاويه هستى و معاويه سگى است كه عوعو مى كند . تو عوعو كردى و نامت را معاويه گذاردند . تو فرزند حرب و صخرى و زمين همواره از زمين سنگلاخ بهتر است . با اين همه ، چگونه به مقام زمامدارى مسلمين نايل آمده اى ؟

سخنان شريك بن اعور ، معاويه را شكست داد و معاويه شريك را قسم داد كه از مجلس وى خارج شود . (58)

دو سياست متضاد

فرمان على بن ابى طالب عليه السلام به لشكريانش : كوچكترين خونى را ، بنا حق ، بر زمين جارى نسازيد . دستور معاويه به لشگريان : از كشتن زنان و كودكان نيز دست برنداريد . (59) معاويه دستور داد در بلاد اسلامى گردش كنند و هر كس را كه از هوا خواهان على عليه السلام است بكشند . ولى على بن ابى طالب عليه السلام به واليانش مى فرمود : با كسى كه با تو نجنگد پيكار مكن و بر مسيحيان و يهوديانى كه با مسلمانان عهد بسته اند ستم مكن .

گور معاويه كجاست ؟

سيد محمد صادق طباطبائى - رجل معروف ايران در عصر

ص: 291

مشروطه و پهلوى ، و رئيس پيشين مجلس شوراى ملى - در سال 1335 شمسى مسافرتى به سوريه مى كند . در آنجا به فكر مى افتد ببيند گور معاويه كجاست و چه وضعى دارد ؟

طباطبائى از هر كس مى پرسد گور معاويه كجاست ؟ همه با يك ديد نفرت آميز به او پاسخ كوتاهى مى دهند و از راهنمايى وى خوددارى مى كنند . ولى وى مصرانه اين جستجو را دنبال مى كند و سرانجام در يكى از محلات پشت شهر تنها يك درشكه چى را مى يابد كه ، با گرفتن دست مزد مضاعف ، حاضر به بردن طباطبائى سر قبر معاويه مى شود . آن هم با اين شرط كه طباطبائى را به خارج شهر و نزديكى آرامگاه معاويه ببرد و آنجا او را پياده كرده و باز گردد و بقيه راه را خود طباطبائى پياده برود .

بهتر است از اين به بعد رشته كلام را به دست خود طباطبائى داده و بدون ذره اى كم و كاست گفته او را بشنويم :

مسافت زياد نبود ، رسيديم . حياط خرابه محقرى مشتمل بر دو اطاق كوچك و فضايى در حدود 20 متر بود . سه پله مى خورد . پايين رفتيم . وسط حياط ، حوض كوچك و مخروبه اى با آب گنديده ، كه سه مرغابى در آن زندگى مى كردند ، وجود داشت . پيرزنى در گوشه حياط نشسته بود . دوكى در دست (داشت ) و مقدارى پشم در جلويش بود و نخ مى رشت . همين كه ما را ديد گفت :

ص: 292

اينجا چه كار داريد ؟

گفتم : آمده ام قبر معاويه را ببينم ، كجاست .

گفت : معلوم مى شود شما عراقى هستيد ، براى اينكه از اهل شام كسى اينجا نمى آيد ، و با دست يكى از اطاقها را كه در چوبى كهنه اى داشت نشان داد . در را باز كردم ، اطاقى بود به مساحت ده دوازده متر كه محل دو قبر در آن ظاهر بود : روى يكى از قبرها پارچه سبز رنگ رفته و مندرس افتاده بود و دو شمعدان مسى قديمى هم رويش گذارده بودند؛ و قبر ديگر ساده و بى پيرايه بود . قدرى ايستادم و مانند كسى كه فاتحه بخواند مقدارى لعن به معاويه و بنى اُميّه فرستادم و از در بيرون آمدم ! (60)

جواز لعن بر معاويه

عين الا ئمّه روايت مى كند كه به ده دليل ، لعن بر معاويه رواست :

1 . خروج او از اطاعت اميرالمؤ منين على عليه السلام

2 . شمشير كشيدن او بر روى اميرالمؤ منين على عليه السلام

3 . غصب كردن حقّ حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام

4 . انكار اهل بيت عليه السلام

5 . خود را مستحق امامت شناختن .

6 . كتمان فضل اميرالمؤ منين على عليه السلام

7 . جسارت به اميرالمؤ منين على عليه السلام بر سر منبرها .

8 . بهتان بر آن سرور نهادن به خون عثمان .

9 . ولايت بر اُمّت را به يزيد كافر دادن .

10 قتل حسن بن على عليه السلام و وصيّت كردن به قتل امام حسين

ص: 293

عليه السلام

پس معاويه مستحق لعن باشد ، بى شرط . (61)

امام حسين (ع) يگانه حامى دين اسلام

معاويه لعنة الله عليه در طول خلافت بيست ساله خود پايه هاى حكومت فرزند فرومايه اش يزيد را ، كه عصاره فساد و ثمره شوم شجره اموى بود ، محكم و استوار ساخت .

پس از درگذشت معاويه ، مردى روى كارآمد كه نه تنها تربيت دينى نداشت ، بلكه با اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله روى كينه توزيهاى دوران جاهليّت و جنگهاى بدر و اُحُد و احزاب شديدا مخالف بود . حكومتى كه بايد پاسدار رسالت اسلام ، مجرى قوانين و حدود ، نماينده افكار و آراى مسلمانان ، و تجسّم روح جامعه اسلامى باشد ، به دست مرد پليدى افتاد كه آشكارا موضوع رسالت و وحى محمد صلى الله عليه و آله را انكار مى كرد و بسان جدّ خود ، ابوسفيان ، همه را پندارى بيش نمى دانست . (62) آيا در چنين اوضاع و احوال ، و با انتشار فساد در حوزه هاى حكومت اسلامى ، و نفوذ عناصر مرتجع كه مى خواستند اوضاع را به دوران جاهليت بازگردانند ، حضرت حسين بن على عليه السلام كه نمونه تقوى و پرهيزگارى و سمبل آزادى و يگانه حامى دين و ياور پيامبر صلى الله عليه و آله بود مى توانست دست بيعت به چنين مردى بدهد و بر جنايات و ستمكاريها و منويّات پليد او صحّه بگذارد ؟

هنگامى كه وليد ، استاندار مدينه ، امام عليه السلام را به استاندارى دعوت كرد و نامه يزيد را براى او خواند و از حضرت خواست كه

ص: 294

با يزيد بيعت كند ، وى در پاسخ گفت : (إ نّا اءهل بيت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة ، بنا فتح الله ) و بنا ختم . . . ) (63)

ما خاندان نبوّت و معدن رسالتيم و مركز آمد و رفت فرشتگان . خداى متعال بنيان دين را به دست مردى از ما خاندان بنياد نهاد و كار حاكميّت آن بر جهان را نيز به دست ما به پايان خواهد رساند . و يزيد مردى است فاسق و بزهكار ، شرابخوار ، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق ؛ مثل منى با اين سوابق درخشان ، با چنين كسى هرگز دست بيعت نمى دهد .

بدينگونه ، امام عليه السلام با نهضت و قيام سازنده خود ، ماهيت كثيف اين حكومت را به مسلمانان جهان نشان داد وپرده از روى منويات خطرناك آن برداشت . سرانجام نيز با خون سرخ خويش ، احساسات مردم را بر ضد امويان بسيج كرد و چيزى نگذشت كه در تمام اقطار اسلامى قيامهايى روى داد كه نهايتا منجر به نابودى كامل حكومت امويان گرديد .

(64)

در حكومت معاويه ، مردان شجاع و نامى فراوانى از مسلمين ، چون حجر بن عدى و رُشَيد هجرى ، را به جرم محبّت اهل بيت و ولاى على عليه السلام كشتند . علاوه بر همه اينها ، معاويه با تمهيد مقدماتى ننگين ، سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله يعنى امام دوّم شيعيان جهان حسن بن على عليه السلام را مسموم و شهيد ساخت . (65)

حمايت امام حسين (ع) از مظلوم

شدّت علاقة امام حسين عليه

ص: 295

السلام به دفاع از مظلوم و حمايت از ستمديدگان را مى توان در داستان ارينب و همسرش ، عبدالله بن سلام ، دريافت كه اجمال و فشرده آن را در اينجا متذكّر مى شويم :

يزيد در زمان ولايت عهدى ، با اينكه همه نوع وسايل شهوترانى و كامجويى و كامروايى از قبيل پول ، مقام ، كنيزان رقاصه و . . . . را در اختيار داشت ، چشم ناپاك و هرزه اش را به بانوى شوهردار عفيفى دوخته بود .

پدرش معاويه ، به جاى آنكه در برابر اين رفتار زشت و ننگين عكس العمل كوبنده اى نشان دهد ، با حيله گرى و دروغپردازى و فريبكارى ، مقدماتى فراهم ساخت تا آن زن پاكدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش يزيد بكشاند . حسين بن على عليه السلام كه از قضيه با خبر شد در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه شوم معاويه را نقش بر آب ساخت . وى با استفاده از يكى از قوانين اسلام زن را به شوهرش ، عبدالله بن سلام ، بازگرداند و دست تعدّى و تجاوز يزيد را از سر خانواده اى مسلمان و پاكيزه قطع كرد و با اين كار همّت و غيرت هاشميين را نمايان ساخت و علاقه مندى خود را به حفظ نواميس جامعه مسلمان ابراز داشت و اين رفتار سبب شد كه مفاخر آل على عليه السلام و دنائت و ستمگرى بنى اُميّه ، براى هميشه در تاريخ به يادگار ماند . (66)

وصيّت معاويه به يزيد

معاويه ، در مرض وفات خويش ، پسرش يزيد را

ص: 296

نزد خود خواند و وصيتهايى بدين مضمون به او كرد :

پسرم ، من رنج بار بستن و رفتن بدين سوى و آن سوى را از تو كفايت كردم و كارها را براى تو آسان نمودم و دشمنان را خوار كردم و گردنكشان عرب را براى تو خاضع نمودم و براى تو آن چيز را فراهم نمودم كه كسى براى فرزندش فراهم ننمود . پس اهل حجاز را مراعات كن كه اصل تواند . هر كه از حجاز نزد تو آيد او را گرامى دار و هركه غايب باشد احوال او را بپرس . مردم عراق را مراعات نما و حتى اگر از تو بخواهند كه هرروز عاملى را عزل كنى بكن . چه ، عزل يك عامل براى تو آسانتر از آن است كه صد هزار شمشير به روى تو كشيده شود . اهل شام را رعايت كن و آنها را محرم راز خويش قرار ده ؛ اگر از دشمنى بيم داشتى از آنان طلب كمك كن ، و زمانى كه به مقصود خويش رسيدى ، آنها را به بلاد شام بازگردان ، چون اگر در غير بلاد شام بمانند ، اخلاق آنها دگرگون خواهد شد .

من نمى ترسم كه در امر خلافت كسى با تو به نزاع برخيزد ، مگر چهار كس از قريش : حسين بن على عليه السلام ؛ عبدالله بن عمر؛ عبدالله بن زبير؛ و عبدالرّحمن بن ابى بكر .

1 . امّا عبدالله بن عمر ، او مردى است كه عبادت ، وى را از كار انداخته است و اگر همگان با تو بيعت كنند

ص: 297

و كسى غير او نماند ، او نيز با تو بيعت خواهد كرد؛

2 . و امّا حسين بن على عليه السلام ، پس او مردى سبك خيز و تند مزاج است و مردم عراق او را رها نمى كنند تا به خروج وادارش كنند . پس اگر بر تو خروج كرد و تو بر او ظفر يافتى ، از وى درگذر كه او خويشاوند ما بوده و بر ما حقّى عظيم دارد و از خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله است ؛

3 . و امّا عبدالرّحمن بن ابى بكر ، پس هر چه اصحاب بپسندند او متابعت كند و فكر و همّتش جز مصروف زنان و لهو و لعب نيست .

4 . و امّا آن كسى كه مانند شير بر زانو نشسته آماده فرو جستن بر تو مى باشد و مانند روباه ترا بازى مى دهد و اگر فرصتى يافت بر تو مى جهد ، عبدالله بن زبير است . اگر با تو چنين كرد و تو بر او ظفر يافتى ، بند از بند وى جداساز و خون كسان خود را تا مى توانى حفظ كن . (67)

مرحوم محدّث قمى مى فرمايد : نام عبدالرحمن اين چنين آمده است و صحيح نيست چون عبدالرحمن بن ابى بكر پيش از معاويه درگذشت . (68)

يزيد جنايتكار!

پدر يزيد : معاويه ، مادرش : (ميسون ) صحرانشين ، و معلم سرخانه اش : سرجون رومى بود . يزيد كينه و دشمنى با بنى هاشم و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و نظاير اين گونه امور را از پدر؛ روحيه صحرانشينى

ص: 298

(آزادى و لاقيدى افراطى ) و پندارهاى خرافى جاهلى را از مادر؛ و ميگسارى و دشمنى با اسلام و مسلمانان را از معلّم مسيحى و روميش فراگرفت .

به شهادت تاريخ ، يزيد هيچگونه شخصيّت و علايق دينى نداشت . وى جوانى بود كه حتّى در زمان حيات پدر ، اعتنايى به اصول و قوانين اسلام نمى كرد و كارى جز عيّاشى و بى بند و بارى و شهوترانى نمى شناخت . يزيد در سه سال حكومت خود ، فجايعى به راه انداخت كه از صدر تاريخ اسلام تا آن روز ، با آن همه فتنه ها كه در گذشته رخ داده بود ، سابقه نداشت .

درسال اول ، حضرت حسين بن على عليه السلام را كه سبط پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود با فرزندان و خويشان و يارانش به فجيعترين وضعى كشت و زنان و كودكان و اهل بيت پيغمبر را به همراه سرهاى بريده شهدا در شهرها گردانيد (69) در سال دوم ، مدينه را قتل عام كرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز بر لشكريان خود مباح ساخت . (70) در سال سوم نيز كعبة مقدّسه را خراب كرده و آتش زد . (71)

پس از يزيد ، آل مروان كه تيره ديگرى از بنى اُميّه بودند ، زمام حكومت اسلامى را (به تفصيلى كه در تواريخ ضبط شده ) در دست گرفتند . حكومت اين دسته ، يازده نفرى ، كه نزديك به هفتاد سال ادامه داشت ، روزگار تيره و شومى را براى اسلام و مسلمين به وجود آورد كه

ص: 299

در تاريخ كمتر نظير دارد . در عصر آنان ، جز يك امپراطورى عربى استبدادى ، كه نام خلافت اسلامى ! بر آن گذاشته شده بود ، بر جهان اسلام حكومت نمى كرد و در دوره حكومت اينان كار به جايى كشيد

كه خليفه وقت كه به اصطلاح جانشين پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و يگانه حامى دين شمرده مى شد ، بى محابا تصميم گرفت بالاى خانه كعبه غرفه اى بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا به خوشگذرانى بپردازد!(72)

يزيد هوس باز!

زمانى ، ارتش اسلام در (فرقدونه ) براى حمله به روم به انتظار يزيد متوقّف مانده بود . مجاهدين مسلمان ، از سوء موقعيّت گرفتار قحط و غلا گشته مبتلا به تب غش شده بودند و مرگ مثل برگ خزان آنها را بر زمين مى ريخت ، ولى يزيد ، سرفرماندهى ! آنها ، در (ديرمران ) سرگرم باده گسارى بود! هرچه به او گزارش دادند مؤ ثر نيفتاد تا بالا خره موضوع را با پدرش ، معاويه ، در جريان گذاشتند . معاويه او را از واقعه تب و غش اردو در (فرقدونه ) و گرفتارى آنها به قحط و غلا و فقد خواربار باخبر ساخت . در جواب نامه پدر ، پيامى به شعر فرستاد كه ابيات آن در لشگر منتشر شد . مضمون شعر اين بود : مرا چه باك كه اردو در فرقدونه در خطر تب قرار داشته و با مرگ دست بگريبان است ؟ ! من در (ديرمران ) بر متكاها تكيه زده و ام كلثوم در كنار من است !

ما ان ابالى بما لاقت

ص: 300

جموعهم

بفرقدونة ، من حمى و من موم

و إ نّنى اءتّكى الا نماط مرتفقا

بدير مران ، عندى اُمّ كلثوم !

آرى ، لشگر اسلام مثل برگ خزان از گرسنگى و ناخوشى پاريز است و كشور مثل خرابه ها ويران ، و او بر خرابى هر دو مى خندد! بر روى خرابه هاى مدينه و مكّه كه (مادر كشور) بودند ترنّم مى كردند كه حباب هاى شراب نمايش هروله حاجيان را مى دهد . اگر آنجا در بمباران مكّه چند نفرى از هروله باز ماندند ، اينجا هزاران حباب است كه در وقت غلغل ريختن شراب به پياله زير و بالا مى روند و ورمى جهند ، با اين تفاوت كه باده وقتى از شيشه در پياله مى ريزد و از مقام خود فرو مى آيد ، صدهزار حاجى مى سازد كه به هروله ور مى جهند! و با اين هزل خود ، نه تنها دين و آيين را مسخره مى كرد ، بلكه كشور و كشوردارى را نيز به مسخره مى گرفت . گويى مى گفت خورشيدى كه از مشرق دست ساقى مى تابد و به مغرب دهان من فرو مى رود ، براى مشرق و مغرب كشور كافى است !

شميسة كرم برجها قعر دنها

و مشرقها الساقى و مغربها فمى

إ ذا نزلت من دنها فى زجاجة

حكت نفرا بين الحطيم و زمزم (73)

زمانى كه يزيد مى خواست شهرهاى مقدّس و منازل قدس مانند (مكّه مكرّمه ) و (مدينه منوّره ) را درهم كوبد و با اين شعر و منطق ! شاعرانه تلافى كند ، حتى سران بنى اُميّه هم

ص: 301

مانند عمرو بن سعيد بن عاص و ابن زياد معلوم الحال اين ماءموريت را قبول نكردند . براى جنگ با مدينه ، عمرو بن سعيد را مقام فرماندهى داد و او قبول نكرد ، خواست ابن زياد را روانه كند او هم قبول نكرد و گفت : والله من هرگز (كشتن پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله ) و (جنگ با قبلة مسلمين ) ، اين دو ننگ بزرگ را ، براى رضايت اين فاسق ، به خود نمى خرم ، لذا مسلم بن عقبه را فرستاد . (74) آرى يزيد سربازانى از مردم شام را فراهم آورد و به سرپرستى مسلم بن عقبه سفّاك براى سركوبى مدينه گسيل داشت . مسلم مردم مدينه را سخت به وحشت افكند و اموالشان را غارت كرد و نواميس آنان را بر سربازان خود مباح نمود . وى مدينه را (گنديده ) ناميد ، در حاليكه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را (پاكيزه ) نام نهاده بود و بيش از چهارهزار نفر از ساكنين آن را كشت و از بقيه به اين عنوان بيعت گرفت كه بردگان يزيد باشند . (75)

يزيد شرابخوار!

بعد از قتل امام حسين عليه السلام روزى يزيد در مجلس شراب نشسته بود و ابن زياد نيز طرف راست او قرار داشت . وى به ساقى گفت : جام شرابى به من ده كه مغز استخوانم را نشئه سازد! سپس فرمان داد كه مانند همان جام را به ابن زياد تقديم دارد . (76)

يزيد شراب را خورد و زيادى آن را بر سر امام حسين عليه السلام ريخت . زن يزيد

ص: 302

آب و گلاب برگرفت و سر امام عليه السلام را پاك بشست و همان شب فاطمه عليه السلام را به خواب ديد كه از وى تفقّد مى كند . پس يزيد دستور داد تا سر امام حسين عليه السلام و اهل بيت و اصحاب او را به دروازه هاى شهر بردند و بياويختند . (77)

كار يزيد ، شرب خمر و ترك صلاة و بازى با سگان و محاوله و طنبور و ناى و وطى مادران و خواهران و دختران بوده است . (78)

پرتو نيكان نگيرد هركه بنيادش بد است

تربيت ، نااهل را چون گردكان برگنبداست

آلت قمار ديديد بر يزيد لعن كنيد

فضل بن شاذان گفت : از حضرت امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود : چون سر مبارك امام حسين عليه السلام را به شام بردند يزيدبن معاويه عليه اللعنة امر كرد سفره خوراك و شراب گستردند (و با بدكيشان مانند خود) شروع كردند شراب خوردن .

چون از شراب فارغ شدند امر كرد سر مبارك نور چشم حضرت فاطمه زهرا را آوردند و در طشتى زير سرير گذاردند و بر روى آن برگ قمار شطرنج نهادند .

از اين جهت قمارباز پيرو يزيد است .

آن ملعون ازل و ابد با نديمان خود بر بساط قمار نشست و امام حسين عليه السلام را با پدر و جد بزرگوارش ياد مى كرد و به ياد ايشان استهزاء مى نمود . پس هروقت بر حريفش زيادى مى كرد شرب را برمى داشت و سه بار به او مى داد و زيادى آن را پشت طشت از زمين مى ريخت .

(فمن كان من

ص: 303

شيعتنا فليتورّع عن شرب الفقاع واللعب بالشطرنج و من نظر الى الفقاع او الى الشطرنج فليذكر الحسين عليه السلام و ليلعن يزيد و آل يزيد (عليه اللعنة ) يمحو الله عزّوجلّ بذلك ذنوبه ولو كانت بعدد النجوم ) .

پس هركس از شيعيان ما باشد بايد از آشاميدن شراب و بازى كردن با شطرنج پرهيز كند و هركس به شراب يا به شطرنج بنگرد بايد امام حسين عليه السلام را ياد كند و بايد حتما يزيد و آل يزيد را لعنت كند .

در مقابل او جزاى آن است كه خداوند عزوجل به اين عمل گناهان او را از بين مى برد اگر چه به شماره ستارگان باشد . (79)

فرزند يزيد ، وى را رسوا مى سازد!

يزيد قبل از مرگش براى پسر خويش ، معاويه از مردم بيعت گرفت ولى پسرش معاويه پس از درگذشت پدر از حكومت كناره گيرى نمود . چنانكه در كتاب (النجوم الزاهرة ) (80) آمده است ، معاويه بن يزيد هنگام كناره گيرى از سلطنت خطابه اى ايراد كرد و گفت : اى مردم ، همانا جدّم معاويه در موضوع (خلافت ) و حكومت با كسى كه شايستگى و سزاواريش در تصدّى مقام خلافت بمراتب از او بيش بود ، يعنى با على بن ابى طالب ، به كشمكش و نبرد برخاست و به امورى دست بيالود كه خود مى دانيد ، تا بالاخره مرگش فرا رسيد و اينك در گور خود گرفتار اشتباهات و پاسخگوى گناهان خويش است .

پس از وى پدرم ، يزيد ، عهده دار امر حكومت شد ، در حاليكه هيچ گونه شايستگى اين كار را نداشت .

ص: 304

وى بر مركب هوى و هوس نشست ، امّا به همه اميدها نايل نيامد ، چون اجل مهلتش نداد . او نيز در گور ، قرين گناهان و گرفتار سيّئات خويش است .

سپس معاويه سخت به گريه افتاد ، چندانكه قطرات اشك بر گونه هايش سرازير شد و اظهار داشت : من هرگز عهده دار امر حكومت نشده و وزر و وبال شماها را به گردن نمى گيرم . مادر معاويه ، كه از جمله حاضران و مستمعان اين خطابه بود ، وقتى آخرين كلمات فرزندش را شنيد به او خطاب نمود و گفت : اى كاش تو لكّة حيضى مى بودى ! (81) معاويه گفت : كاش لكّة حيض بودم و نسبت مرا به يزيد نمى دادند .

معاويه بن يزيد را مسموم ساختند زيرا او با آنها همعقيده نبود و شباهتى نداشت ؛ و سرانجام پس از مرگ معاويه حكومت از خاندان بنى سفيان به مروان بن حكم ، سرسلسله مروانيان ، منتقل شد . (82) مسعودى در مروج الذهب گويد : سلطنت معاويه بن يزيد بعد از پدرش 40 روز بوده است . (83)

رفتار يزيد با سر بريده امام حسين (ع )

ماجراى اقدام يزيد مبنى بر آلودن سر مبارك آن حضرت به شراب را قبلا آورديم . در رساله حاويه آمده است كه ركن الاسلام خوارزمى گويد : چون سر امام حسين (ع ) را پيش يزيد لعين نهادند آن ناپاك ، پاى بر سر امام نهاد!

زيد بن ارقم حاضر بود ، گفت : (لا تفعل ذلك يا يزيد ، فإ نّى راءيت رسول الله يقبّل ذلك الفم ) . يعنى ، يزيد اين كار

ص: 305

را نكن ، بدرستى كه ديدم رسول خدا اين دهن را بوسه مى داد ، و امّا پيش چنان است كه آن لعين تازيانه گرفته بود و بر لب و دندان امام حسين (ع ) مى زد . نيز در حاويه آمده است كه آن لعين در كنار سر امام حسين (ع ) شراب طلب كرد و آن را بياشاميد ، و علما گفته اند كه آن لعين مست شد ، بعد از آن روزى بر بام رقص مى كرد ، از بام بيفتاد و مست به دوزخ رسيد ، چنانكه پدرش مست بمرد و صليب رومى در گردن انداخته بود . و جمعى گويند كه يزيد با لشگر به صيد رفت ، آهويى پيش او آمد ، به عقب آن آهو رفت ، حق تعالى به زمين خطاب كرد كه او را فرو برد : (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الاْ رضَ) . (84)

يزيد به بوسه گاه رسول الله (ص) چوب مى زند!

شيخ صدوق (قدس سرّه ) مى نويسد : زمانى كه سر اباعبدالله الحسين (ع ) را در طشت طلا به مجلس يزيد آوردند ، يزيد لعين با چوب خيزران به لب و دندان حضرت زده و مى گفت : حسين ، عجب لب و دندانهاى خوبى دارى ! كسى كه در همان جا حاضر بود گفت : اى يزيد چگونه چنين مى كنى ! در حاليكه خودم ديدم پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله لبهاى حسين عليه السلام را مى بوسد ؟ !(85)

ميان طشت زر خونين گلى بود

كنارش داغديده بلبلى بود

چه بلبل ، بلبل شيرين زبانى

نه او را لانه اى ، نه آشيانى

ز سنگ كين

ص: 306

پر و بالش شكسته

غبار غم به رخسارش نشسته

اگر چه سر فرو در زير پر داشت

نظر گاهى ميان طشت زر داشت

كه ناگه ديد گلچين ستمگر

گل سرخش نمود از چوب پرپر

خودش را جانب عمّه كشيده

چو غنچه پيرهن بر تن دريده

ببين اى عمّه چوب خيزران را

كه خونين كرده اين لعل لبان را

بگفتا با دل پرغصّه زينب

مزن چوب ستم ، ظالم بر اين لب

مزن ظالم كه او شاه جهان است

ترا اى بى مروّت ميهمان است

مزن چوب ستم را بر سر او

به پيش ديدگان خواهر او

خدايا داغ زينب تازه گشته

مصيبت بى حد از اندازه گشته

خداوندا ، به زينب كار تنگ است

دل زينب مگر يا رب ز سنگ است

(رضايى ) مختصر بنما سخن را

به تن بدريد زينب پيرهن را

سنگباران كردن امام حسين (ع)

ابوريحان بيرونى گويد : ستمهايى كه بر حسين بن على (ع ) كردند در هيچ ملّتى با بدترين افراد انجام ندادند . او را با شمشير و نيزه و سنگباران از پا درآوردند و سپس بر بدنش اسب تاختند . بعضى از اين اسبها به مصر رسيدند . گروهى از مردم نعل آنها را كندند و براى تبرّك به درب خانه هاى خود نصب كردند و اين عمل در ميان مردم مصر سنّتى شد كه بعد از آن ، همه كس در خانه خود نعل نصب مى كرد . (86)

روايت شده كه خون امام حسين عليه السلام از جوشش نيفتاد تا اينكه مختار بن ابى عبيده ثقفى خروج كرد و به انتقام خون امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر

ص: 307

را كشت . مختار گفت : من براى امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشتم ؛ به خدا قسم اگر جميع اهل زمين را هم مى كشتم جبران آن ناخنى را كه از آن حضرت گرفته شده نمى كرد . (87)

دشمنان اهل بيت (ع ) را بشناسيم

دشمنان اهل بيت رسول (ع ) خدا همه حرام زاده اند . چنانكه مرحوم حومانى گفته كه نشاشيبى نسبش به اموييّن مى رسيد . بايد گفت : اغلب آنهايى كه در اعماق قلبشان عداوت و دشمنى با خاندان رسالت و اهل بيت (ع ) عصمت و طهارت ديده مى شود ، يا احيانا نفس آنان از شنيدن شئون ولايت و امامت و معجزات و كرامات ائمّه عليه السلام مشمئز مى گردد ، و يا با دستگاه عزادارى سيّدالشّهدا عليه السلام سر ناسازگارى دارند ، پس از تحقيق ، انسان اطمينان مى كند كه آبا و اجدادشان از نواصب و دشمنان اهل بيت بوده و يا در اسلافشان اشخاصى وجود داشته كه از طريقه اهل بيت بركنار بوده اند . (88)

قال الصادق عليه السلام : (لايبغضنا الا من خبيث ولادته او حملت به امه فى طمثها يعنى حيضها) (89)

عن اءبى رافع عن على عليه السلام قال : (قال رسول الله صلى الله عليه و آله من لم يحبّ عترتى فهو لا حدى ثلاث : إ مّا منافق ، و إ مّا الزنية ، و إ مّا امرؤ حلت به اُمّه فى غيرِ طُهر) .

حرامزادگان را بشناسيد!

منشاء عداوت فرزند ابو دلف ، ناصبى مشهور ، با على عليه السلام از حرامزادگى او بوده است

ص: 308

.

قطب الدين اشكورى در (محبوب القلوب ) ، على بن حسين مسعودى در (مروج الذهب ) ، عبدالله بن اسعد يمنى در(مرآة الجنان ) ، ابن خلّكان اربلى در (وفيات الا عيان ) ، و جمعى ديگر- همگى در نقل اين حكايت به اندك اختلافى اتّفاق نموده اند ، كه عيسى بن ابى دلف گفت :

برادرم دلف را از على بن ابى طالب (ع ) انحرافى در عقيدت و عداوتى در ضمير بود؛ بلكه گاهگاه زبان جسارت دراز نموده به ذيل عصمت آن حضرت ، مطاعن و مثالب چند اسناد مى داد . روزى در مجلس نشسته بود ، در اثناى صحبت يكى از حضّار گفت : در احاديث نبويّه وارد است كه رسول الله (ص ) فرمود : (يا على لا يُحبِّك إ لّا مؤ من و لا يُبغضك إ لّا منافقٍ شَقيٍّ ولد زنية اءوحيضة ) . يعنى ، يا على ، ترا دوست ندارد مگر كسى كه قلبش به نور ايمان منور باشد و نيز ترا دشمن ندارد مگر منافق كه نطفه اش از زنا يا حيض باشد .

دلف گفت : اين حديث را نبايد پايه و سندى استوار باشد . چه ، شما همگى پايه غيرت امير را در حراست از حريم و حفظ ناموس مى دانيد ، كه هيچ فردى را جراءت جسارت نسبت به حرم امير نيست ، با اين حال دل من مالامال از بغض على بن ابى طالب (ع ) است و در عين حال ، حلال زاده ام .

ام عيسى گويد : در اين گفتگو بوديم كه ناگاه

ص: 309

امير وارد مجلس شد و گفت : صحبتهاى شما را شنيدم . در اين احاديث هيچ جاى تاءمل و ترديدى نيست . سند حديث و گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله درست است .

به خدا قسم اين دلف ، هم ولد حيض است و هم ولد زنا . من پيش از انعقاد نطفه اين پسر ، مريض بودم و كسى را نداشتم . در منزل خواهرم بسترى بودم و خواهرم پرستارى مرا مى كرد . وى كنيزى داشت بسيار زيبا كه جمالى آراسته داشت . چون من منزل را خلوت يافتم و شهوت بر من غلبه كرد ، نتوانستم خود را حفظ كنم و او را به رختخواب كشيدم . كنيز هر چه گفت مانع دارم - يعنى حيض مى باشم - من اعتنايى نكردم و با او همبستر شدم . بعد از چندى آثار حمل در وى ظاهر شد ، سپس خواهرم او را به من بخشيد . اى اهل مجلس ، بدانيد كه اين بچه ، هم ولد الزنا و هم نطفه حيض مى باشد!

رنگ از چهره دلف پريد و صحت مضمون حديث روشن گرديد . (90)

قبر يزيد ، عبرت تاريخ !

(و اءى عبرة لاُولى الاَبصار اءَعظمُ من كون ضريح الحسين عليه السلام حَرَما معظّما و قبرُ يزيدبن معاوية مزبلة ) ؟ !

براستى كه گور يزيد ، براى صاحبان بصيرت مايه عبرت است . چǠاينك ، قبّه و بارگاهى در جهان ، از حرم حضرت امام حسين (ع ) بزرگ تر و با جلالتر نيست ، ولى يزيد ، كه آن روز سلطنت ظاهرى را دارا بود ، آثارى از او

ص: 310

باقى نمانده و قبر وى زباله خانه است !

در اخبارالدول آمده است كه يزيد در ماه ربيع الاول سال 64 ه- . ق به مرض ذات الجنب در حوران به درك واصل شد . جنازه اش را به دمشق آوردند و در باب الصغير دفن كردند ، و قبرش اينك مزبله مى باشد . وى در سن 37 سالگى مرد و خلافتش سه سال و نه ماه طول كشيد . (91)

همچنين امام حسين (ع ) و فرزندانش ، همه براى رضاى خدا ، از جان خود گذشتند و از پسران حضرت ، تنها يك على بن الحسين (ع ) بيشتر نماند و او هم در آن زمان مريض بود . ولى خداوند به اولاد آن بزرگوار بركت داد و در دنيا پخش شدند . (92)

داستان حرّه و احراق بيت

ابوالحسن مدائنى روايت كرده كه بعد از واقعه حرّه ، از هزار زن بى شوهر فرزند زنا متولّد گرديد كه ايشان را اولادالحرّه ناميدند ، و به قولى ديگر : از ده هزار زن . و در اخبارالدول آمده است كه مهاجمين اموى ، در مدينه با هزار دختر باكره زنا كردند .

آنان كه ، آيينى جز آيين يزيد نمى دانستند ، دست تعدّى بر اموال و اعراض مسلمانان گشودند و فسق و فساد و زنا را در شهر پيامبر(ص ) مباح شمردند ، تا به حدى كه نقل شده در مسجد رسول خدا(ص ) نيز زنا كردند .

جنايات مزبور ، پس از سركوبى قيام مردم مدينه بر ضدّ يزيد صورت گرفت و علّت قيام مردم نيز ، پخش خبر فاجعه كربلا و نيز

ص: 311

گزارشى بود كه فرستادگان مدينه از رذايل اخلاق و رفتار يزيد در شام به آنان دادند .

ابن جوزى گويد : جماعتى از مدينه به شام رفتند تا رفتار و كردار يزيد را ببينند چون بازگشتند ، گفتند : (قدمنا من عند رجلٍ ليس له دينٌ ، يشرب الخمر و يعزف بالطنابير و يلعب بالكلاب ) يعنى از نزد مردى باز مى گرديم كه ابدا دين ندارد ، شراب مى خورد ، طنبور مى نوازد و سگ باز است .

(93)

جنايات فجيع يزيد ، و فساد عقيده و بد طينتى و ستمگرى و خونريزيهاى وى ، و تحقير و توهين او به دين خدا و شعائر و مقدّسات اسلامى ، مشهور تواريخ بوده و بسيارى از مورخين و محدّثين بزرگ اهل سنّت بدان اشاره كرده اند .

يزيد و ابن زياد را بهتر بشناسيم

در كتاب (جواهر المطالب ) ، نوشته ابوالبركات شمس الدين محمّد باغندى ، كه نسخه خطى آن در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است ، به نقل از ابن فوطى در تاريخش ، چنين مى خوانيم :

يزيد ميمونى داشت كه آن را (ابوقبيس ) ناميده بود . وى اين ميمون را هميشه در كنار خود مى گذاشت و از زيادى كاسه شراب خود به او مى نوشانيد و مى گفت : اين ميمون ، يكى از پيرمردان بنى اسرائيل است كه در اثر گناه مسخ شده است . نيز ميمون را برگرده خر ماده اى كه براى مسابقه اسب دوانى تربيت شده بود ، سوار مى كرد و همراه اسبها به مراسم اسب دوانى و مسابقه مى فرستاد . يك روز ميمون

ص: 312

در مسابقه پيش افتاد ، يزيد شاد شد و شعرى در تشويق آن حيوان سرود! شگفت آورتر آن بود كه وقتى آن ميمون مرد ، خاطر پادشاه اموى سخت افسرده شد و دستور داد مردار وى را به رسم آدميان ، كفن و دفن كنند و مردم شام برايش عزادارى نمايند!

سبط ابن جوزى در كتاب (تذكرة الخواص ) مى نويسد : يزيد پس از شهادت امام حسين (ع ) ، ابن زياد را نزد خود فراخواند و به او بخشش فراوان كرد و هديه هاى بسيار داد . وى ابن زياد را نزد خويش نشاند ، مقام و منزلتش را بالا برد ، و نديم و همدم خودش نمود . شبى از شبها بساط ميگسارى گسترده بود و آوازه خوان به رامشگرى سرگرم بود . يزيد بالبداهه اين شعر را سرود :

جامى از شراب به من بنوشان كه استخوانهاى من را سيراب كند ، سپس برگرد و اين فاسق ، ابن زياد ، را از همان جام بنوشان ، همان كسى كه راز دار من است ، همان كسى كه امين كار من است ، همان كسى كه كار من و اساس خلافت من به دست او استوار شده است ، همان كسى كه خروج كننده بر من - يعنى حسين بن على - را كشت ، و دشمنان و حسد ورزان من را نابود و محو ساخت .

ابن عقيل گويد : در بعضى از اشعار يزيد ، كه به دست ما رسيده ، گواه روشنى بر لزوم لعن و نفرين وى ، بلكه كفر و زندقه او وجود دارد

ص: 313

. يزيد در برخى از اشعارش آشكارا دم از الحاد زده ، پليدى سرشت خود را بروز داده و ناراستى باورهاى خود را آشكار نموده است . از آن جمله اين ابيات است :

اى (عليه ) پيش آى و آواز بخوان و آهنگ بنواز ، كه همانا من مناجات و راز و نياز را دوست نمى دارم . بيا و مرا از آن شراب خوشبو سيراب كن ؛ همان شرابى كه دختران بى شوهر آن را تهيّه كرده اند . اى زن ، چون من مُردَم ازدواج كن ، و بعد از من درنگ نكرده و عدّه نگاه ندار . مى خواهم در روز حشر كه به ديدار محمّد(ص ) مى شتابم شرابى زرد رنگ ، كه استخوانهايم را سيراب مى كند ، در دست داشته باشم !

آرى ، براى امّت اسلامى ننگ بود كه كسى چون يزيد بر آن حكمفرما باشد و از همين روست كه شخصى چون ابوالعلاء معرى ، مسلمانان را به علّت تن دادن به بيعت با يزيد سرزنش كرده است :

روزگار را مى نگرم كه هر زشتى يى را مرتكب مى شود ، و من پيوسته بر شگفتى و حيرتم افزوده مى گردد . آيا اين قريش نبود كه حسين عليه السلام را به قتل رسانيد ، و به حكومت يزيد بن معاويه رضايت داد ؟ !

سبط ابن الجوزى مى گويد : جد من ، ابوالفرج ، در بغداد بر فراز منبر در حضور دانشمندان و بزرگان يزيد را لعن كرد . گروهى از جفاكاران برخاسته مجلس را ترك كردند ، ولى او اين

ص: 314

آيه قرآن را تلاوت كرد : (اءلا بَعْدا لِمَدْيَنَ كَمَا بَعدَتْ ثَموُدُ) (94) (اهل مدين نابود گردند ، همان گونه كه قوم ثمود به هلاكت رسيدند)!

هم او مى نويسد : از جدّ من درباره يزيد پرسيدند ، گفت : چه مى توان گفت درباره مردى كه سه سال حكومت كرد و در نخستين سال حكومتش حسين بن على (ع ) را به شهادت رساند ، در سال دوم مدينه را به آشوب كشيد ، و در سال سوم خانه خدا را ويران كرد ؟ !

مردم گفتند : آيا مى توانيم او را لعن كنيم ؟ پاسخ گفت : بلى او را لعن كنيد و بر وى لعنت فرستيد .

سبط ابن الجوزى مى افزايد : جدّ من ، در كتاب (الرد على المتعصب العنيد) ، نوشته است : در احاديث ما كسانى كه يك صدم كارهاى زشت يزيد را مرتكب شده باشند ، مورد نفرين قرار گرفته اند . از آن جمله رواياتى است كه بخارى و مسلم در كتب صحيح خود آورده اند . براى نمونه در حديثى كه ابن مسعود از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند مى خوانيم كه آن حضرت كسانى را كه بر بدن خود نقش و نگار مى كوبند ، نفرين فرمودند . ابن عمر نيز نظير اين روايت را ، شخصا از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است . جابر روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رباخوار و ربا گيرنده را لعنت كردند .

ابن عمر مى گويد كه شراب از ده جهت

ص: 315

حرام و نفرين شده است . اين حديث در مسند احمد بن حنبل ذكر گرديده است . احاديث در اين باره بسيار است كه همه بر ملعون بودن يزيد گواهى مى دهند . نكته مهم اين است كه اين گونه كارهاى حرام غير از جنايت هولناك يزيد مبنى بر شهادت رساندن پاره تن رسول الله صلى الله عليه و آله حضرت حسين بن على عليه السلام ، و برادران و خويشان و ياران با وفاى اوست . بعلاوه ، يزيد مدينه و مكّه - دو شهر مقدس اسلامى - را با خاك يكسان كرد و آشكارا از كفر و زندقه دم زد . (95)

اللهم الْعَن اول ظالِمٍ ظَلَمَ حَق محمد و آل محمد وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ اللهم الْعَنِ الْعِصابَةِ التى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شايَعَتْ وَ بايَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اللهم العنهم جَميعا . زيارت عاشورا

يزيد ، رسوا و بيچاره شد!

يزيد ، پس از فاجعه عاشورا ، خيلى زود دانست كه مردم از كار او منزجر شده اند و آن سخنان ياوه كه در باب خاندان عصمت گفته و بدين وسيله خواسته بود خون سيّدالشّهداء(ع ) را لوث سازد ، ره به جايى نبرده است . چگونه او مى توانست اتهام كفر و خارجيگرى به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بندد ، در حاليكه چون دستور به كشتن سفير معترض روم داد ، حضار مجلس از سر مقدّس صدايى بلند شنيدند كه مى فرمود : (لاحول و لا قوّة الا بالله ) .

چه كسى قبل از اين ديده يا شنيده بود كه سر بريده اى به زبانى فصيح ، سخن بگويد

ص: 316

؟ ! آيا زاده ميسون مى توانست در برابر اين اعجاز الهى مقاومت كند ، يا نور خدا را خاموش سازد ؟ ! كلا و حاشا!

انزجار و تنفّر عمومى از جنايات يزيد تا بدانجا پيش رفت كه هند ، همسر يزيد و دختر عمرو بن سهيل (كه قبلا همسر عبدالله بن عامربن كريز - پسر دايى عثمان بن عفان - بود و معاويه او را به سبب علاقه يزيد به هند وادار به طلاق همسرش نموده بود) (96) هنگامى كه سر نورانى امام عليه السلام را بر بالاى خانه اش ديد و مشاهده نمود كه چگونه انوار الهى از آن به سوى آسمان پرتو افشان است و متوجّه شد كه چه سان خون تازه از آن بر زمين مى چكد ، از خود بيخود گشت و عنان قلبش از هم گسست و سراسيمه و بدون حجاب وارد مجلس يزيد شد ، در حاليكه فرياد مى زد : (سر مطهر پسر دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بر در خانه ماست !!) . يزيد با مشاهده اين صحنه برخاست و او را پوشاند و به وى گفت : بر حسين عليه السلام گريه و زارى كن كه او فريادگر بنى هاشم بود ، و ابن زياد در قتل او عجله به خرج داد . (97)

نيز همين بانو در رؤ يا مشاهده كرد كه مردانى از آسمان فرود آمدند و گرد سر حسين (ع ) گرديدند و بر او سلام كردند . چون بيدار گشت ، نزد سر آمد و ديد كه نورى در اطراف آن پرتو افشان است در پى شوهرش ،

ص: 317

يزيد ، برآمد تا ماجرا را براى او بازگويد ، امّا وى را در يكى از اتاقهاى قصر يافت كه مى گريد و مى گويد : مرا با حسين عليه السلام چه كار بود ؟ ! و معلوم شد كه او نيز همان خواب همسرش را ديده است .

آرى ، يزيد بزودى با موجى از انزجار مردم مواجه گشت و دريافت كه همگان سخن از سنگدلى و ستمى بر زبان دارند كه او برخاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وارد ساخته است . لذا چاره اى نيافت ، جز آنكه گناه اين كار را به گردن ابن زياد بياندازد تا مردم از بدگويى و دشنام به او باز ايستند . امّا وضع چنان نبود كه او بتواند خورشيد حقيقت را از ديد مردم پنهان سازد ، زيرا او در نامه طويلى كه براى حاكم مدينه فرستاده و طى آن دستور داده بود كه از همه اهل مدينه براى وى بيعت بگيرد ، همراه اين نامه ، نامه كوچكى هم قرار داشت كه در آن ، والى را ملزم ساخته بود كه از امام حسين عليه السلام هم بيعت ستاند و اگر از قبول بيعت سرباز زد گردنش را بزند . (98) غرض يزيد از نگارش اين نامه كوچك ، آن بود كه وى مى دانست پيامبر صلى الله عليه و آله وى را خليفه خود قرار نداده ، و بيعتش هم مورد اتّفاق صلحا و اشراف امّت نيست ، و چنانچه آنها در زمان معاويه موافقتى هم ابراز داشته اند ، به علّت تهديد و زور سرنيزه معاويه بوده است .

ص: 318

ه هر روى يزيد ، گناه قتل سبط پيامبر(ص ) را به ابن زياد نسبت داد تا به خيال خام خويش از ملامت و دشنام مردم در امان بماند ، ولى آفتاب حقيقت ، پنهان نماند و تاريخ ، او را رسواى خاص و عام كرد .

دفاع غزالى از يزيد!

امّا بياييد و اين امر عجيب و شگفت را در كتاب (احياء العلوم ) (99) ببينيد ، كه در آنجا ، غزالى آنچنان در تعصب نسبت به بنى اُميّه پيش رفته كه لعن قاتل حسين را حتّى به صورت مجمل و مبهم (لعنة الله على قاتل الحسين ) نيز ممنوع شمرده است ! دليل او هم آن است كه ممكن است وى توبه نموده باشد! در حاليكه اقوال و اعمال يزيد تا پايان عمر (نظير قتل عام مردم مدينه و سنگباران كعبه و اشعارى كه سروده است ) همگى حاكى از دوام خبث سيره و سريره اوست .

شگفت تر از اين آن است كه يزيد را با وحشى ، قاتل جناب حمزه (شيرخدا و رسول خداصلى الله عليه و آله ) ، قياس كرده و مى گويد : وحشى از كفر و قتل توبه كرد و از اين رو لعن او جايز نيست ، با وجود آنكه قتل گناه كبيره است كه اگر قاتل توبه نكند در معرض خطر عظيمى است .

در حاليكه در اينجا نيز بايد گفت كه يزيد و وحشى قابل قياس با هم نيستند . وحشى ، زمانى جناب حمزه را كشت كه كافر بود و با اسلام آوردن وى هر گناهى كه قبلا داشت از پرونده وى سترده گشت

ص: 319

، زيرا اسلام اعمال گذشته را قطع مى كند و از بين مى برد(الاسلام ، يجبّ ما قبله ) ، و با اين حال زمانى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله ديدار كرد ، حضرت به وى فرمود از برابر من دور شو كه تو را نبينم . بر خلاف يزيد كه امام حسين (ع ) را زمانى كشت كه صورتا مسلمان بود و خود را خليفه ! پيامبر مى ناميد . جنايت يزيد ، بى گمان ، مايه كفر و ارتداد او گرديد ، چرا كه وى آن حضرت را- به تصريح اشعار خويش - به عنوان انتقام از رسول خدا صلى الله عليه و آله به واسطه كشته شدن دايى و جدّش در جنگ بدر ، به شهادت رسانيد ، چنانكه گويد : (ليت اشياخى ببدر شهدوا) و نيز : (لعبت هاشم بالملك فلا خبرٌ جاء و لا وحيٌ نزل )!

چگونه غزالى از لعن يزيد باز مى ايستد ، و حال آنكه علماى بزرگ اهل سنت ، لعن او را جايز شمرده و به خروج او از دين تصريح نموده اند . كما اينكه سخنان يزيد نيز مؤ يّد اين امر است . فى المثل ، هنگامى كه كاروان اسراى خاندان رسالت را در گذرگاه جيرون ديد و همانجا صداى كلاغان را نيز شنيد ، اين شعر را سرود :

لمّا بدت تلك الحمول و اءشرقت

تلك الشموس على ربى جيرون

نعب الغراب ، فقلت قل اءولا تقل

فقد اقتضيت من الرسول ديونى (100)

يعنى ، آن هنگام كه آن كاروان پديدار شد و آن خورشيدها بر بالاى تپه

ص: 320

هاى جيرون درخشيدند ، كلاغ بانگ زد . پس به وى گفتم : مى خواهى بانگ بزن و مى خواهى نزن ، كه من ديون خود را از پيامبر(ص ) بازپس گرفتم !

از جمع علماى اهل سنت كه تصريح به كفر يزيد كرده اند مى توان قاضى ابويعلى و احمد بن حنبل و ابن جوزى (101) و كياهرسى (102) و شيخ محمّد بكرى و سعد تفتازانى (103) و سبط ابن الجوزى (104) را نام برد .

جاحظ مى گويد : گناهانى كه يزيد مرتكب شد ، از كشتن حسين عليه السلام و ترساندن مردم مدينه و خراب كردن كعبه و اسير كردن دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله و چوب زدن به دندان حسين (ع ) ، آيا اينها دليل قساوت و دشمنى و تيره راءيى و كينه و عناد و نفاق اوست يا نشانگر اخلاص و علاقة وى به پيامبر صلى الله عليه و آله و پاسدارى از شريعت و سيره آن بزرگوار ؟ ! سپس مى افزايد : به هرحال ، اين كارهاى او مصداق فسق و گمراهى بوده ، و وى فاسق ملعون است و كسى نيز كه از ناسزا گفتن به ملعون جلوگيرى كند ملعون مى باشد . (105)

علامه آلوسى نيز تاءكيد دارد كه در لعن يزيد ، ترديد به خود راه مده ، زيرا كه او ويژگيهاى ناپسند بسيار دارد و در تمامى ايام تكليفش از ارتكاب گناهان كبيره باز نايستاده است . در پليدى او همين بس كه در مكّه و مدينه ، آن همه جنايت نمود و به كشتن امام حسين عليه السلام

ص: 321

- كه برترين درودهاى خداوند بر او و جدش باد - رضايت داد و از آن اظهار خوشنودى كرد و به خاندان آن حضرت اهانت نمود . و غالب برگمان من چنان است كه اين خبيث به رسالت حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله ايمان نياورده بود . به هر حال ، مجموع جنايات يزيد درباره ساكنان حرم امن الهى (مكّه ) و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و عترت پاك آن بزرگوار ، چه در هنگام حيات حسين بن على (ع ) و چه بعد از ممات ايشان ، و ديگر تبهكاريهاى او ، كمتر از اين نبود كه اوراق قرآن را در ميان كثافت افكند . من تصور نمى كنم كه امر او بر اغلب مسلمانان مخفى پوشيده بوده باشد ، چيزى كه هست مسلمين در آن هنگام مغلوب و مقهور (خلفاى جور) بودند و جز شكيبايى كار ديگرى از دستشان برنمى آمد ، تا خداوند خود كار خويش را به پايان برد .

اگر كسى هم ، از سر احتياط ، مى ترسد يزيد را صريحا لعن كند ، پس چنين بگويد : (خداوند لعنت كند كسى را كه به كشتن امام حسين (ع ) و يارانش راضى شد و عترت پيامبر را بدون جهت آزرد و حق آنان را غصب كرد) . زيرا به اين ترتيب ، باز (يزيد) را لعن كرده ، زيرا او به طور اخص مشمول اين لعن است . با اين گونه لعن هيچ كس جز ابن عربى مالكى و پيروانش مخالفت نكرده اند زيرا آنان بر پايه آنچه از آنان نقل

ص: 322

شده ، ظاهرا لعن كسى را كه راضى به قتل امام حسين عليه السلام مى باشد جايز نمى شمارند ، و به جانم قسم ، اين همان گمراهى بزرگى است كه نزديك است بر گمراهى خود يزيد بچربد (106)

دانشمند گرامى حجّت الاسلام والمسلمين على دوانى ، در پاورقى كتاب (سير حديث در اسلام ) ، نوشتة سيد احمد ميرخانى (صفحه 358) درباره محمّد غزالى (متوفاى سال 505 هجرى ) چنين مى نويسد :

غزالى ظاهرا به واسطه افراط در تصوّف ، چندان اظهار تقدّس و احتياط مى كرده كه مى گويد : لعن يزيد جايز نيست ، چون او يك فرد مسلمان است و ممكن است بعد از واقعه قتل امام حسين (ع ) توبه كرده باشد! به قول فغانى ، شاعر سنّى ، خطاب به غزالى :

بر چنين كس نكنى لعنت و ، شرمت بادا

لعن الله يزيد و على آل يزيد

حكيم سنايى غزنوى نيز مى گويد :

داستان پسر هند مگر نشنيدى

كه از او بر سر اولاد پيمبر چه رسيد ؟ !

پدر او لب و دندان پيمبر بشكست

مادر او جگر عمّ پيمبر بمكيد

خود ، بناحق ، حق داماد پيمبر بگرفت

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

بر چنين قوم چرا لعنت و نفرين نكنم

لعن الله يزيدا و على آل يزيد

آرى ، به اين گونه كسان بايد گفت :

اى كه گفتى بر يزيد و آل او لعنت مكن

زآنكه شايد حق تعالى كرده باشد رحمتش

آنچه با آل نبى او كرد اگر بخشد خداى

هم ببخشايد ترا گر كرده باشى

ص: 323

لعنتش !

آيا سازش نور و ظلمت ممكن است

آيا سازش نور و ظلمت ممكن است (107)

رهبر حزب شيطان يزيد بن معاويه به خوبى آگاه بود كه يك انقلاب و حركتى از خانه پسر حضرت زهرا و حضرت على ، امام حسين عليه السلام ، در حال تكون است كه بزودى زبانه خواهد كشيد و دودمان نحس اموى را خواهد سوزاند .

معاويه براى جلوگيرى از انقلاب در حال رشد و خفه كردن آن در نطفه از هر درى درآمد . سلاح زور و زر را به كار برد ، ولى نتيجه نگرفت . عاقبت از در تزوير وارد شد ، و پيشنهاد وصلت و ازدواج با خاندان نبوت را داد ، ولى در اين جا هم شكست خورد .

مواقع حسّاس

براى هركس و يا هرگروه سياسى و غير سياسى مواردى پيش مى آيد كه فوق العاده حساس و خطرناك ، بلكه گاهى سرنوشت ساز است ، و ممكن است مسير تاريخ ملتى را عوض كند . در اين گونه مواقع ، تصميم گيرى درست نشانه عقل و درايت و قاطعيت است ، و غفلت و مسامحه ، و نديدن عمق قضيه چه بسا باعث از بين رفتن و شكست يك انقلاب باشد .

معاويه براى اينكه جلوى حركت انقلابى امام حسين عليه السلام را بگيرد با وى بظاهر از در آشتى و دوستى درآمد و پيوند سببى را عامل مؤ ثر در رفع اختلاف ميان بنى هاشم و بنى اميه دانست . او انتظار داشت با پيشنهاد وصلت و خواستگارى دختر زينب كبرى عليه السلام براى پسرش يزيد ، نرمش و انعطافى در روحيه خروشان امام حسين

ص: 324

عليه السلام كه دائى دختر بود پديد آيد ، يا لااقل جلوى انقلاب تا مدتى گرفته شود .

معاويه به حاكم خود مروان در مدينه نامه نوشت و به او دستور داد دختر عبدالله بن جعفر از زينب كبرى عليه السلام را براى يزيد وليعهد خود خواستگارى نموده و به عقد او درآورد و افزود كه براى تحقق اين منظور ، اختيار تام دارد كه از نظر مهريه و شرائط ديگر هرچه مناسب دانست تعهد كند و علاوه بر همه اينها ، يك شرط مهم و اساسى را در ضمن عقد بگنجاند و آن : سازش ميان بنى هاشم (حزب الله ) و بنى اميه (حزب شيطان ) و اعلان ترك مخاصمه ، و متاركه دائمى درگيرى ميان دو گروه .

دسيسه معاويه نقش بر آب شد

مروان حاكم مدينه پس از دريافت نامه معاويه ، راهى خانه عبدالله بن جعفر پدر دختر مورد نظر شد . شايد چنين تصور مى كرد كه بنى هاشم از اين فرصت كاملا استقبال كرده و به وى خير مقدم مى گويند ، و مانند ديگر دنيا پرستان غرق در شادى شده ، اين خدمت را فراموش نمى كنند! هر چه بود مجلس رسميت يافت ، مروان پيشنهاد شيطانى معاويه را كه براى بسيارى از اعضاى حزب شيطان مهم و فوق العاده به نظر مى آمد مطرح كرد . وى خطبه اى بليغ ايراد نمود و در ضمن آن از دودمان رسالت و خاندان نبوت تمجيد فراوان كرد و پس از بيان مهريه و شرط پرداخت تمام قرضهاى پدر دختر ، موقعيت سياسى و خانوادگى يزيد بن معاويه را شرح داده و آشتى

ص: 325

و سازش ميان دو جناح متخاصم بنى هاشم و بنى اميه را در راءس همه شرطها قرار داد و به انتظار پاسخ مثبت نشست .

سكوت مطلق سراسر مجلس را فراگرفته و نفسها در سينه ها حبس شده بود . افراد ظاهر بين و ساده انديش و كم تجربه از شادى در پوست خويش نمى گنجيدند ، و بعضى در دل خويش مى گفتند چه موقعيت خوب و فرصت طلايى است ، بايد از آن در راه سازش و ترك مخاصمه استفاده كرد .

اما سالار شهيدان امام حسين عليه السلام كه از رموز كار و نقشه هاى مرموز دشمن آگاه بود ساكت و آرام نشسته و مجلس را تماشا مى كرد و اصلا سخنى نمى گفت ، شايد مى خواست افكار ديگران را بفهمد ، و روح انقلابى آنان را بشناسد ، و حزب الله را هم بيازمايد ، و استقامت آنان را ارزيابى كند ، اما طولى نكشيد كه صحنه عوض شد ، اميدها به ياءس تبديل گشت ، و نقشه شيطانى معاويه نقش برآب شد و بار ديگر رسوا گرديد .

عبدالله بن جعفر پدر دختر ، پاسخ گويى به مروان حاكم مدينه و اختيار امر دختر را به امام حسين عليه السلام كه آن روز دايى بزرگ دختر و بزرگ بنى هاشم و پيشواى والا مقام بود واگذار كرد .

حسين عزيز بنيان گذار انقلاب خونين و حماسه عاشوراى كربلاى 61 هجرى خطبه زيبايى چون زيبايى خودش خواند و قاطعانه بر خلاف انتظار حضار مجلس سخن گفت و پرده از روى سياست سياست بازان برداشت ، و

ص: 326

خط فكرى هر يك از حزب الله و حزب شيطان را مشخص كرد ، و عنقا را برتر از آن دانست كه شكار دام مگسى گردد . حضرت درباره با سه شرط پيشنهادى مروان در ازدواج دختر زينب كبرى (ع ) چنين فرمود :

- ما خاندان رسالت و نبوّت هرگز مهريه دختران خود را بيشتر از مهر سنّتى مادرمان زهرا(س ) قرار نمى دهيم ، همچنين سابقه ندارد كه بنى هاشم ديون و بدهيهاى مردان را به وسيله زنان پرداخت كرده باشند (اشاره به اينكه بنى اميه بودند كه به وسيله زنان ، زندگى خود را تاءمين مى كردند ، و قرضهاى مردان را از اين طريق مى پرداختند . )!

اما يزيد ، اين موقعيت بر شخصيت او نيافزوده علاقمندان به او جز نادانان كسى ديگر نمى باشد .

حق و باطل را هرگز آشتى نباشد

امام حسين (ع ) در رابطه با شرط سوم ازدواج (آشتى و سازش بين بنى هاشم و بنى اميه ) و صلح ميان حق و باطل جمله بسيار ارزنده و سازنده اى فرمود كه زيبنده است سرمشق زندگى و برنامه غيرقابل تغيير همه انسانهاى آزاده و مسلمانان وارسته باشد :

(إ نّا قوم عاديناكم فى الله و لم نكن نصالحكم للدنيا فلقد اءعيى النسب فكيف السبب ) (108)

ما خاندان محمد(ص ) گروهى هستيم كه در راه خشنودى خدا با شما (دشمنان دين ) جنگ و پيكار داريم ، هرگز براى دنيا و مصالح آن با شما سازش نخواهيم كرد ، قرابت و فاميلى ناتوان و عاجز مانده كه صلح را بر ما تحميل كند ، چه رسد بر قرابت سببى

ص: 327

و ازدواج و وضعيت زناشوئى !

اين سخن آخرين پايه اميد معاويه و طرفدارانش را فرو ريخت ، و خط فكرى و مشى سياسى حزب الله و طرفدارانش را در برابر حزب شيطان روشن ساخت . علاوه براين امام حسين عملى بسيار جوانمردانه و بزرگانه انجام داد ، بدينگونه كه ، در همان مجلس دختر زينب كبرى را به يكى از فرزندان بنى هاشم تزويج كرد ، و براى هميشه اميد يزيد پليد را قطع نمود و باغى را كه ارزش خوبى داشت از مال شخصى خود به داماد و عروس هبه كرد . و با اين عمل امام ، ظاهر بينان و تنگ نظران خجل و شرمنده از مجلس خارج شده ، و تفاوت شخصيتها را هم شناختند .

اين است ويژگى بارز و ممتاز حزب الله ، كه با هيچ عنوان و عاملى ، با آنان كه خط فكرى باطل و انحرافى دارند سازش نمى كنند ، و دست دوستى و آشتى به آنان نمى دهند ، و بر هر فرد حزب اللهى لازم است كه حسين وار انديشند و در پيشنهادهاى ارائه شده از طرف دشمن دقت فراوان به كار برند ، و با مسائل چنان برخورد كنند ، كه سالار شهيدان ما را آموخت .

خطبة آتشين امام حسين (ع ) در مجلس معاويه

سالار جانبازان و رهبر بزرگ انقلاب و حماسه كربلا ، روزى در مجلس معاويه بنا به تقاضاى مردم خطبه اى ايراد كرد و حقايقى را براى مسلمانان روشن ساخت . حضرت در اين خطبه ، قسمتى از شرايط رهبرى و حزب الله را كه معاويه خود را بدروغ واجد آن شرايط مى دانست

ص: 328

بيان نمود ، و يكى از شرايط را آگاهى رهبر از حقايق قرآن و پيروى از آن دانست .

امام حسين عليه السلام ضمن ايراد خطبه فصيح و بليغ مردم را به پيروى از رهبرى خود دعوت فرمود و وظيفه سنگين مسلمانان در انتخاب رهبر و اطاعت از آن را بازگو كرد :

(نَحْنُ حِزْبُ اللهِ الْغالِبونَ ، وَ عِتْرَةُ رَسوُلِ الله الاقربون ، وَ اءهل بَيْتِهِ الطَّيِّبوُنَ ، وَ اءَحَدُالثَّقَلَيْنِ اللذين جعلنا رَسولُ اللهِ ثانى كِتابِ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالى ، الَّذى فيهِ تَفْصيلُ كُلِّ شَيْءٍ ، لا يَاءْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ ، وَالْمُعَوَّلُ عَلَيْنا فى تَفسيرِهِ ، وَ لا يُبْطينا تَاءْويلَهُ ، بَلْ نَتَّبِعُ حَقائقَهُ فَاءطيعوُنا فان طاعَتَنا مَفْروُضَةٌ ، اءنْ كانَتْ بِطاعَةِ الله مَقرُونَةٌ) . (109)

(ماييم حزب پيروزمند پروردگار و خويشان نزديك و اهل بيت پاك پيامبر خدا ، و يكى از دو امانت سنگين و گران قيمت كه رسول خدا (درحديث ثقلين ) ما را جفت كتاب خدا قرارداد ، قرآنى كه بيان و تفصيل هر چيز در آن است ، و هيچ سخن باطل در آن نسبت بگذشته و آينده وجود ندارد ، كتابى كه در تفسير و بيان حقايق آن بايد به ما تكيه و اعتماد شود ، و فهم تاءويل آن از ما دور نيست ، و ماييم كه دائما پيروى از حقايق قرآن را برنامه كار خود قرار مى دهيم ، پس ما را (با چنين خصوصيت ) اطاعت كنيد ، كه اطاعت ما بر شما واجب است . چه ، خداى متعال لزوم اطاعت ما را مقرون به

ص: 329

لزوم اطاعت از خود و رسولش قرار داده است ) . (110)

پيروان معاويه بين ناقه و جمل را ، فرق نمى گذارند!

على بن حسين مسعودى ، از مورخان و جغرافى شناسان بزرگ اسلام در قرن چهارم ، در كتاب (مروج الذهب ) مى نويسد : (مردى از اهل كوفه در موقع بازگشتن از صفّين سوار بر شتر به دمشق آمد . يكى از مردم شام با وى درآويخت و گفت : اين ناقه كه بر وى سوارى از آن من است كه در جنگ صفين به غارت رفته و در دست تو افتاده است . نزاعشان بالا گرفت و نزد معاويه رفتند . مرد دمشقى پنجاه شاهد آورد كه اين ناقه مال اوست (در زبان عرب ناقه به شتر ماده گويند) يعنى گواهى دادند اين شتر ماده مال اين مرد شامى است . معاويه هم به حكم شهادت پنجاه نفر مزبور ، حكم داد كه ناقه (يعنى شترماده ) مال مرد دمشقى است و فرد عراقى را مجبور كرد كه شتر را تحويل وى دهد . مرد عراقى گفت : خدا خيرت دهد! اين شتر ناقه نيست جمل است (يعنى ماده نيست ، نر است )! معاويه گفت : حكمى داده ام و برگشت ندارد! بعدها كه مردم متفرّق شدند مرد كوفى را خواست و به او گفت : شترت چقدر قيمت داشت ؟ و آنگاه بيش از قيمت شتر به او پرداخته و به او گفت : براى على عليه السلام خبر ببر كه من براى جنگ با وى صدهزار مرد دارم كه ناقه را از جمل فرق نمى گذارند! (يعنى اگر به ناقه جمل بگويم و به جمل ناقه ، چون و

ص: 330

چرا نمى كنند) .

مسعودى بعد از ذكر اين داستان مى نويسد : اطاعت مردم از معاويه و نفاذِ حكم وى به جايى رسيد كه در موقع رفتن به جنگ صفين روز چهارشنبه صلاى نماز جمعه در داد و با مردم نماز جمعه خواند و كسى نگفت كه امروز چهارشنبه است ، نماز جمعه چرا ؟ !(111)

بنى اُميه معتقد به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله نبودند

دستگاه بنى اميه در شام ، اين همه تبليغات بر ضد اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام كرده اند ، و مردم شام متجاوز از بيست سال لعن و سبّ على عليه السلام را در منبرها شنيده اند؛ كجا مى دانند حق كيست و باطل كدامست ؟ !

فرد شامى كه شايد ابدا اسمى از حسنين (ع ) نشنيده و شايد يكى از هزاران افتخار بنى هاشم را نمى داند چطور مى شود حق را بدو رسانيد و او را بيدار كرد ؟ جز اينكه على بن الحسين (ع ) در مركز خلافت يزيد از همان منبرى كه بر فراز آن پيوسته عليه على بن ابى طالب (ع ) و ساير بنى هاشم تبليغ شده بود بالا رود و افتخارات على بن ابى طالب عليه السلام و ساير بنى هاشم را به گوش مردم شام برساند و يزيد و معاويه را رسوا كند و اهل شام را بر يزيد بشوراند ، تا قصه كشته شدن پدر و برادران او را در كربلا ، اهل شام ساليان دراز گفتگوى هر مجلس و محفل نمايند و در نتيجه آثار شوم تبليغات معاويه بكلى

ص: 331

محو و نابود شود و دشمن با همه سلطه و قدرتى كه دارد نتواند حقيقت را وارونه نشان دهد .

پايه تبليغات سوء اموى در شام را بايد از اينجا اندازه گرفت كه وقتى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) در محراب كشته شد ، اهل شام تعجّب كرده و مى گفتند مگر على نماز مى خوانده كه به مسجد آمده و در محراب او را كشته اند ؟ !(112)

انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثى

پس از شهادت اميرالمؤ منين على (ع ) به موجب وصيت آن حضرت مردم با حضرت حسن بن على عليه السلام ، كه نزد شيعيان امام دوم مى باشد ، بيعت كردند و حضرت متصدى خلافت شد ، ولى معاويه آرام ننشسته به سوى عراق كه مقرّ خلافت بود لشگر كشيد و با امام حسن بن على (ع ) به جنگ پرداخت .

معاويه با دسيسه هاى مختلف و دادن پولهاى گزاف ، تدريجا ياران و سرداران حسن بن على عليه السلام را فاسد كرده به جانب خود كشيد و بالاخره حسن بن على عليه السلام نيز خلافت را به اين شرط كه پس از درگذشت معاويه ، به وى برگردد و نيز معاويه به شيعيان تعرض نكند ، به او واگذاركرد . (113)

در سال چهل هجرى معاويه بر خلافت اسلامى استيلا و بلافاصله به عراق آمده در سخنرانى يى كه ايراد كرد به مردم اخطار نمود و گفت : (من با شما سر نماز و روزه نمى جنگيدم ، بلكه مى خواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود هم رسيدم ) (114) نيز گفت : (پيمانى كه

ص: 332

با امام حسن عليه السلام بستم لغو و زير پاى من است ) (115) معاويه با اين سخن اشاره كرد كه سياست وى از ديانت جداست و نسبت به مقررات دينى تعهّدى نخواهد داشت و همه نيروى خود را در زنده نگه داشتن حكومت خود به كار خواهد بست ، و البته روشن است كه چنين حكومتى سلطنت و پادشاهى است نه خلافت و جانشينى پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله . از همين جا بود كه بعضى از كسانى كه به حضور وى باريافتند به عنوان پادشاهى سلامش دادند (116) و خود نيز در برخى از مجالس خصوصى ، از حكومت خود با ملك و پادشاهى تعبير مى كرد (117) اگر چه در ملا عام خود را خليفه مى شمرد و البته پادشاهى كه بر پايه زور استوار باشد وراثت را به دنبال خود دارد . چنانكه بالا خره نيز به نيت خود جامة عمل پوشانيد و پسر خود يزيد را ، كه جوانى بى بند و بار بود و كمترين شخصيت دينى نداشت ، ولى عهد قرار داده به جانشينى خود برگزيد (118) و آن همه حوادث ننگين را فراهم ساخت .

معاويه ، با بيان گذشته خود رسانيد كه نخواهد گذاشت حسن عليه السلام پس از وى به خلافت برسد ، يعنى در خصوص خلافت بعد از خود فكرى ديگر دارد و آن همان بود كه حسن را با سم شهيد كرد (119) و راه را براى فرزند خود يزيد هموار ساخت . معاويه با الغاى پيمان نامبرده فهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعيان اهل بيت در محيط امن و

ص: 333

آسايش به سر برند و كما فى السابق به فعاليتهاى دينى خود ادامه دهند ، و همين معنى را نيز عملا پياده كرد . (120)

وى اعلام كرد كه هركس در مناقب اهل بيت عليه السلام حديثى نقل كند هيچگونه مصونيّتى از حيث جان و مال و عِرض خود نخواهد داشت . (121) نيز دستور داد هركه در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثى بياورد به وى جايزه اى فراوان دهند . و در نتيجه اين دستور ، اخبار بسيارى در مناقب صحابه جعل شد . (122) همچنين دستور داد در همه بلاد اسلامى در روى منابر به على عليه السلام ناسزا گفته شود (و اين دستور تا زمان عمربن عبدالعزيز خليفه اموى 99-110 اجرا شد) . معاويه به دستيارى عمّال و كارگردانان خود كه جمعى از ايشان صحابى بودند خواصّ شيعه على عليه السلام را كشت و سر برخى از آنان را به نيزه زده در شهرها گردانيد . وى عموم شيعيان را در هرجا بودند به ناسزا و بيزارى از على تكليف مى كرد و هركه از اين كار خوددارى مى كرد به قتل مى رسيد . (123)

سخت ترين روزگار براى شيعه

يكى از سخت ترين زمانها براى شيعه در تاريخ تشيّع ، همان زمان حكومت بيست ساله معاويه است كه شيعه هيچگونه مصونيّتى نداشت . دو تن از پيشوايان شيعه (امام دوم و امام سوم ) كه در زمان معاويه بودند كمترين قدرتى براى برگردانيدن اوضاع ناگوار در اختيار نداشتند . حتّى امام سوم شيعه ، كه در شش ماه اول سلطنت يزيد قيام كرد و با همه ياران و فرزندان خود شهيد شد

ص: 334

، در مدت ده سالى كه در خلافت معاويه مى زيست تمكّن اين اقدام را نيز نداشت .

اكثريّت تسنّن اين همه كشتارهاى ناحق و بى بند و باريها را كه به دست برخى از صحابه ، خصوصا معاويه و كارگردانان وى ، انجام يافته است توجيه مى كنند كه آنان صحابه بودند و به مقتضاى احاديثى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيده ، صحابه مجتهدند و معذور ، و خداوند از ايشان راضى است و هر جرم و جنايتى كه از ايشان سر بزند معفو است ! ولى شيعه اين عذر را نمى پذيرد زيرا :

اولا ، معقول نيست يك رهبر اجتماعى مانند پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براى احياى حق و عدالت و آزادى به پا خاسته و جمعى را همعقيده خود گرداند كه همه هستى خود را در راه اين منظور مقدّس گذاشته ، آن را لباس تحقّق بخشند . سپس وقتى كه به منظور خود نايل شد ، ياران خود را نسبت به مردم و قوانين مقدسة خود آزادى مطلق ببخشد و هرگونه حق كشى و تبهكارى و بى بندوبارى را از ايشان معفوّ داند ، يعنى با دست و ابزارى كه بنايى را برپا كرده با همان دست و ابزار نيز آن را خراب كند!

ثانيا ، اين روايات كه صحابه را تقديس ، و اعمال ناروا و غير مشروع آنان را تصحيح مى كند و ايشان را آمرزيده و مصون معرّفى مى نمايد ، از طريق خود صحابه به ما رسيده و مستند به گفتار ايشان است . و اين

ص: 335

در حالى است كه خود صحابه ، به شهادت تاريخ قطعى ، با همديگر معامله مصونيت و معذوريت نمى كردند؛ چه ، همان صحابه بودند كه بعضا دست به كشتار و سبّ و لعن و رسوا كردن همديگر مى زدند و هرگز كمترين اغماض و مسامحه اى در حق همديگر روا نمى داشتند .

بنابر آنچه گذشت ، به شهادت عمل خود صحابه ، اين روايات صحيح نيستند و اگر هم صحيح باشند مقصود از آنها معناى ديگرى غير از مصونيّت و تقديس قانونى صحابه است .

فرضا اگر خداى متعال در كلام خود روزى از صحابه در برابر خدمتى كه در اجراى فرمان او كرده اند اظهار رضايت فرمايد معنى آن (124) تقدير از خصوصِ خدمت مزبور يا خدمات پيش از آن تاريخِ آنان است نه اينكه در آينده مى توانند هرگونه نافرمانى كه دلشان مى خواهد بكنند!

استقرار سلطنت بنى اميه

سال شصت هجرى معاويه در گذشت و پسرش يزيد طبق بيعتى كه پدرش بزور از مردم براى وى گرفته بود زمام حكومت اسلامى را در دست گرفت .

چنانكه گفتيم ، يزيد به شهادت تاريخ هيچگونه شخصيت دينى نداشت . جوانى لاابالى بود كه حتى در زمان حيات پدر اعتنايى به اصول و قوانين اسلام نداشت و جز عياشى و بى بند و بارى و شهوت رانى چيزى سرش نمى شد . وى در سه سال حكومت خود فجايعى به راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام با آن همه فتنه ها كه گذشته بود سابقه نداشت .

پس از يزيد هم آل مروان از بنى اميه زمام حكومت اسلامى را به

ص: 336

تفصيلى كه در تواريخ ضبط شده در دست گرفتند . حكومت اين دسته يازده نفرى كه نزديك به هفتاد سال ادامه داشت روزگار تيره و شومى براى اسلام و مسلمين به وجود آورد كه در جامعه اسلامى جز يك امپراتورى عربى استبدادى كه نام خلافت اسلامى بر آن گذاشته شده بود حكومت نمى كرد . در دوره حكومت اينان حتى كار به جايى كشيد كه خليفة وقت ، كه جانشين پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و يگانه حامى دين ! شمرده مى شد ، بى محابا تصميم گرفت بالاى خانه كعبه غرفه اى بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا به خوش گذرانى بپردازد!(125)

خليفه وقت ، قرآن كريم را آماج تير قرار داد و در شعرى كه خطاب به قرآن انشا كرد گفت : روز قيامت كه پيش خداى خود حضور مى يابى بگو خليفه مرا پاره پاره كرد! (126)

البته شيعه ، كه اختلاف نظر اساسى اش با اكثريت تسنّن است بر سر دو مسئله خلافت اسلامى و مرجعيت دينى بوده و هست ، در اين دوره تاريك روزگارى تلخ و دشوار را مى گذرانيد ، ولى شيوه بيدادگرى و بى بند و بارى حكومتهاى وقت و قيافه مظلوميت و تقوى و طهارت پيشوايان اهل بيت ، اين گروه را روزبه روز در عقايد خود استوارتر مى ساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضرت حسين ، پيشواى سوم شيعه ، در توسعه يافتن تشيّع بويژه در مناطق دور از مركز خلافت مانند عراق و يمن و ايران كمك بسزايى كرد .

گواه اين سخن آن است كه در زمان امامت

ص: 337

پيشواى پنجم شيعه ، كه هنوز قرن اول هجرى تمام نشده و چهل سال بيشتر از شهادت امام سوم نگذشته بود ، به مناسبت اختلال و ضعفى كه در بنيان حكومت اموى پيدا شده بود ، شيعيان از اطراف كشور اسلامى مانند سيل به دور پيشواى پنجم ريخته به اخذ حديث و تعلّم معارف دينى در محضر وى پرداختند . نيز هنوز قرن اول هجرى تمام نشده بود كه چندنفر از امراى دولت شهر قم را در ايران بنياد نهاده و شيعه نشين ساختند (127) هر چند در عين حال شيعه به حسب دستور پيشوايان خود در حال تقيّه و بدون تظاهر به مذهب زندگى مى كردند . سادات علوى بارها در اثر كثرت فشار بر ضدّ بيدادگريهاى حكومت قيام كردند ولى شكست خوردند و بالا خره جان خود را در اين راه از كف دادند و حكومت بى پرواى وقت در پايمال كردنشان از هيچ كارى فرو گذار نكرد . جسد زيد ، فرزند امام سجّاد عليه السلام ، را از قبر بيرون آورده به دار آويختند . سه سال جسد وى بر سر دار بود ، سپس آن را پايين آورده آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند . (128) دامنه جنايات بنى اميه تا آنجاست كه امام چهارم و پنجم نيز به دست بنى اميه مسموم شدند (129) چنانكه درگذشت امام دوم و سوم نيز به دست آنان بوده است . فجايع اعمال امويان به حدّى فاش و بى پرده است كه اكثريت اهل تسنن با اينكه خلفا را عموما مفترض الطاعه مى دانند ، ناگزير شده اند كه آنان را

ص: 338

به دو دسته تقسيم كنند .

1 . خلفاى چهارگانه نخستين ، كه به نظر آنها پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله عبارت از : ابوبكر و عمر و عثمان و على عليه السلام (130) هستند .

2 . خلفاى غاصب ، كه از معاويه شروع مى شود و بنى سفيان و بنى مروان را فرا مى گيرد .

امويين در دوران حكومت خود ، در اثر بيدادگرى و بى بند و بارى ، به اندازه اى نفرت عموم را برانگيخته بودند كه پس از شكست قطعى آن سلسله از عبّاسيان و كشته شدن آخرين خليفه آنان ، مروان حمار ، زمانى كه دو پسر مروان با جمعى از خانواده خلافت از دارالخلافه شام گريختند به هر جا كه روى آوردند پناهشان ندادند ، تا بالاخره پس از سرگردانيهاى بسيار كه در بيابانهاى نوبه و حبشه به محنت و بيچارگى افتادند . و بسيارى از ايشان از گرسنگى و تشنگى تلف شدند ، به جنوب يمن در آمدند ، و به دريوزگى ، خرج راهى از مردم تحصيل كرده در زى حمّالان عازم مكّه شدند و آنجا در ميان مردم ناپديد گرديدند . (131)

شيعه در قرن دوم هجرى

در اواخر ثلث قرن دوم هجرى به دنبال انقلابات و جنگهاى خونينى كه در اثر بيدادگرى و بدرفتاريهاى بنى اميه مناطق مختلف اسلامى را فراگرفته بود ، دعوتى نيز به نام اهل بيت پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله در ناحيه خراسان ايران پيدا شد . متصدّى دعوت ، ابومسلم مَروَزى سردار ايرانى بود كه برضد خلافت اموى قيام نمود و شروع به پيشرفت

ص: 339

كرد تا دولت اموى را برانداخت . (132) اين نهضت و انقلاب ، اگر چه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه مى گرفت و كم و بيش عنوان خونخواهى شهداى اهل بيت عليه السلام را داشت و حتى سران نهضت از مردم براى يك مرد پسنديده از اهل بيت (به طور سربسته ) بيعت مى گرفتند ، با اين همه به دستور مستقيم يا اشاره پيشوايان شيعه نبود . به دليل اينكه وقتى ابومسلم بيعت خلافت را به امام ششم شيعه اماميّه در مدينه عرضه داشت ، وى جدا رد كرد و فرمود : (تو از مردان من نيستى و زمانه نيز زمانه من نيست ) . (133)

بالا خره بنى عباس به نام اهل بيت خلافت را ربودند (134) و در آغاز كار موقّتا به مردم و علويين روى خوش نشان دادند . حتى به نام انتقام شهداى علويين ، بنى اميه را قتل عام كردند و قبور خلفاى بنى اميه را شكافته هر چه يافتند آتش زدند . (135) ولى ديرى نگذشت كه آنان نيز شيوة ظالمانة بنى اميه را در پيش گرفتند و در بيدادگرى و بى بندوبارى دست بنى اميه را از پشت بستند!

يك مغنّى با خواندن دو بيت شهوت انگيز ، امين خليفه عباسى را سر كيف آورد ، و امين سه ميليون درهم نقره به وى بخشيد . مغنّى ، از شادى ، خود را به قدم خليفه انداخته گفت : يا اميرالمؤ منين ، اين همه پول را به من مى بخشى ؟ خليفه در پاسخ گفت : اهميّتى ندارد ، ما اين پول را از يك ناحيه

ص: 340

ناشناخته كشور مى گيريم !(136)

ثروت سرسام آورى كه همه ساله از اقطار كشورهاى اسلامى به عنوان بيت المال مسلمين به دارالخلافه سرازير مى شد به مصرف هوسرانى و حق كشى خليفه وقت مى رسيد . شماره كنيزان پرى وش و دختران و پسران زيبا در دربار خلفاى عباسى به هزاران مى رسيد .

وضع شيعه پس از انقراض دولت اموى و روى كار آمدن بنى عباس باز كوچكترين تغييرى نكرده بود ، تنها ، دشمنان بيدادگر وى تغيير اسم داده بودند!(137)

يزيد ، ابتدا مسرور شد ، ولى بعد . . . !

تبليغات بنى اميه در شام عليه اميرالمؤ منين عليه السلام به اندازه اى بود كه مردم آن سامان به غير از بنى اميّه كسى را جزو اقربا و خويشان رسول الله صلى الله عليه و آله نمى دانستند ، ولى ورود اسراى اهل بيت به شام و بيانات حضرت امام سجّاد عليه السلام در منبر و شوارع دمشق و سخنان زينب كبرى عليه السلام در مجلس يزيد و تماس گرفتن مردم شام با امام عليه السلام و تحقيق حال از آن حضرت ، پرده از روى كار برداشت و يزيد رسوا شد و لذا پس از آن هرگز نتوانست اسرا را در شام نگاه دارد .

تبليغات خلاف واقع بنى اميه برله خود و عليه اهل بيت عليه السلام يعنى اقرباى واقعى رسول الله صلى الله عليه و آله و رسوخ اين تبليغات در اذهان مردم شام ، به اندازه اى شديد بود كه در افكار مشايخ دمشق نيز (بنا به نقل (تجارب السلف ) جاگير شده بود

ص: 341

و اگر ورود اسراى خاندان رسالت به شام و دمشق وقوع نيافته بود پرده از روى كار برداشته نمى شد . نقل تجارب السلف معتبر است ، و تاريخ مزبور از مآخذ و مصادر محسوب مى شود .

در آغاز يزيد خيال مى كرد چنانچه صورت ظاهر حال هم نشان مى داد بر حسين بن على سيدالشهدا عليه السلام غالب آمده ، سلطنت شومش استقرار مى يابد و خود و اعقاب و احفادش مالك الرقاب امم و قهرمان الماء والطين مى گردند! ولى نمى دانست كه در واقع سيّدالشهدا عليه السلام غالب است (غالبيّة فى صورة المغلوبيّة ) و آخر كار يزيد بر عكس اول آن است . لذا اندك مدتى نگذشت كه از اريكه سلطنت به زمين افتاد و سرنگون گرديد و براى ابد رسوا شد . به گونه اى كه پس از وى پسرش معاويه بن يزيد نيز در بالاى منبر در مسجد دمشق رسوايى پدر را نزد عموم اعلام كرد .

يزيد در آغاز به اندازه اى از كشتن سيّدالشهدا عليه السلام شاد و مسرور بود كه ابن زياد را نزد خود طلبيد و به او انعام و جايزه داد .

محدّث قمى (ره ) گويد (138) : كسى كه در افعال يزيد و اقوال او نيك بنگرد بر وى آشكار مى گردد كه چون سر مطهّر حضرت ابى عبدالله عليه السلام و اهل بيت او را آوردند سخت شادمان گشت و آن جسارتها با سر مطهّر كرد و آن سخنان گفت و على بن الحسين عليه السلام را با ساير خاندان در زندانى كرد كه از گرما و

ص: 342

سرما محفوظ نبودند تا چهره ايشان پوست انداخت . (139) امّا چون مردم آنها را شناختند .

و بزرگوارى ايشان را بدانستند و مظلومى آنها را بديدند و معلوم گرديد كه آنان از خاندان رسول صلى الله عليه و آله هستند از كار يزيد اظهار كراهت نمودند و او را دشنام دادند و لعن كردند و به اهل بيت روى نمودند و يزيد بر آن آگاه شد ، خواست خويشتن را از خون آن حضرت برى نمايد ، نسبت قتل را به ابن زياد داد و او را نفرين كرد و از كشتن آن حضرت اظهار پشيمانى نمود و رفتار خويش را با على بن الحسين عليه السلام نيكو كرد و آنها را در سراى خاص خويش فرود آورد ، حفظ ملك و پادشاهى را ، تا دل مردم را به سوى خويش جلب كند ، نه آنكه راستى كار ابن زياد را نپسنديده باشد و از كشتن آن حضرت پشيمان شده باشد .

دليل بر اين امر ، داستانى است كه (سبط ابن الجوزى ) در (تذكره ) روايت كرده است كه ، يزيد ابن زياد را نزديك خود بخواند و مال فراوان به او بخشيد و او را تحفه هاى بزرگ داد و نزديك خود نشانيد و منزلت او را بلند گردانيد . نيز او را به اندرون خود برد نزد زنان خود و نديم كرد و شبى در حال مستى به مطرب گفت : بخوان و خود اين ابيات را بالبداهه انشا كرد :

اسقنى شربة تروى مشاشى (140)

ثم مل فاسق مثلها ابن زياد

صاحب السرّ و الا

ص: 343

مانة عندى

و لتسديدى مغنمى و جهادى

قاتل الخارجى اءعنى حسينا

و مبيد الا عداء و الحسّاد

ابن اثير در كامل نقل كرده است كه ، ابن زياد به مسافر بن شريح شكرى در راه شام گفت : من حسين را به امر يزيد كشتم . يزيد به من گفت : يا بايد حسين عليه السلام كشته شود و يا بايد تو كشته شوى ؛ و من قتل او را اختيار كردم .

پس اظهار پشيمانى يزيد از قتل امام حسين عليه السلام از روى حيله و تزوير و سياست بوده ، چون ديده است اين عمل در انظار مردم و افكار عمومى نتيجه بد عليه اش بخشيده خواسته خود را تبرئه كند ، بلكه با آن رويّه ، جلب قلوب نمايد و الّا در باطن از قتل آن حضرت مسرور بوده است .

شمر بن ذى الجوشن نيز نماز مى خوانده و بعد از نماز مى گفته است : خدايا اطاعت از اولى الا مر مرا وادار كرد كه ريحانه رسول الله را به قتل برسانم !!(141)

(رجوع شود به ميزان الاعتدال ذهبى ج 2 ص 280 ط مصر و انيس الموحدين ص 115 ط تبريز سال 2139 ق ) .

اولى الا مر چه كسانى هستند ؟

قرآن مى فرمايد : (يا اءيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اءطيعواللهَ وَ اءطيعوُا الرَّسوُلَ وَ اوُلى الا مْرِ مِنْكُمْ) (142) : اى اهل ايمان فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از طرف خدا و رسول ) را اطاعت كنيد ، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد ، و اين كار (رجوع به حكم خدا و رسول ) براى شما از

ص: 344

هرچه تصوّر كنيد بهتر و خوش عاقبت تر خواهد بود .

ابى بصير از امام جعفر صادق عليه السلام راجع به اين آيه سؤ ال كرد ، حضرت فرمود : اين آيه در شاءن على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين عليه السلام نازل شده است . (143)

در حديث ديگر از ابى بصير آمده است كه امام فرمود : آيه شريفة اولى الا مر دربارة ائمّه اطهار كه از نسل على و فاطمه مى باشند نازل گرديده است . (144)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : (لا طاعة لمخلوق فيمعصية الخالق ) : آنجا كه كار به معصيت الهى مى انجامد ، هيچ مخلوقى را نبايد اطاعت كرد . تنها على بن ابى طالب و يازده فرزند معصوم وى هستند كه به نحو مطلق واجب الاطاعه بوده و خداوند اطاعت آنان را مانند اطاعت رسول الله مطلقا واجب فرموده است . و هرگز خداى متعال اطاعت اشخاص غيرمعصوم را واجب نمى كند و در كنار پيامبر قرارشان نمى دهد .

در تفسير اين آيه ، احاديث فراوانى وارد شده است كه بر اساس آنها نبى اكرم در تفسير اولى الا مر ، فرموده : اوّل آنان على بن ابى طالب مى باشد و سپس تا امام دوازدهم را برشمرده است . (145) اولى الا مر يعنى امير المؤ منين على عليه السلام (146)

معلوم است كه اولى الا مر شمر ، عبارت از يزيد و ابن زياد است .

اين نيز كه يزيد اجازه داد اهل بيت در دمشق در دربار خونبار او براى

ص: 345

سيدالشهدا عليه السلام عزا برپا نمايند ، از راه حيله و سياست شومش بوده است ، به اين اميد كه در انظار عموم ، بتواند خود را از جنايت فجيع قتل امام تبرئه نمايد .

محدث قمى در (نفس المهموم ) آورده است (147) : در كامل بهائى گويد : زينب عليه السلام نزد يزيد فرستاد و رخصت خواست براى برادرش حسين عليه السلام مجلس عزا برپاى دارد . يزيد لعنه الله رخصت داد و آنان را در دارالحجاره فرود آورد . هفت روز به آنجا ماتم داشتند و هر روز زنان بسيار نزد ايشان مى آمدند ، چندانكه نزديك بود مردم در سراى يزيد ريزند و او را بكشند . مروان آگاه گرديد و گفت مصلحت نيست اهل بيت حسين عليه السلام را در اين شهر نگاهدارى ، برگ سفر بساز و ايشان را سوى حجاز فرست . يزيد برگ سفر ايشان بساخت و ايشان را به مدينه روانه كرد . بنابراين روايت ، مروان بدان وقت در شام بود .

بنابر آنچه بيان شد يزيد پليد دست و پاى خود را گم كرده بود و نمى دانست چه حيله اى بينديشد تا جلوى تنفّر و انزجار مردم را بگيرد و از يورش مردم به دربارش كه او را بكشند جلوگيرى كند . مروان از نيّات مردم آگاه شده و يزيد را از واقع امر آگاه ساخته و او را وادار به حركت دادن اسراى اهل بيت كرده است . حتى هفت روز عزا برپاكردن اهل بيت بر سيّدالشهدا عليه السلام بسيار بعيد به نظر مى رسد ، بلكه كلى مدّت ماندن

ص: 346

آنها در دمشق هفت روز شده است . با آن هيجان مردم و اضطراب و تشويش در اذهان آنها ، يزيد چطور مى توانست اهل بيت را در دمشق بيشتر نگه دارد و تا چهل روز سر مطهر را در مناره مسجد جامع آويخته باشند يا آن سر انوار اطهر را با اسراى خاندان رسالت به مدينه فرستاده باشد . بلكه ملاحظه سياست يزيد و حيله وى براى جلب قلوب ايجاد مى كرده كه راءس مطهّر را هر چه زودتر به بدن اطيب برگرداند تا زمينه تحريك افكار عمومى مردم عليه خودش را از بين برده و نظر مساعد آنها را به خويش جلب نمايد . و نا گفته نماند كه طبرى گفته سه روز عزا نگاه داشتند ، اهل بيت را در اول ورودشان به دمشق در خانه ويرانى مسكن داده اند ، چنانكه در بصائر الدرجات از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه على بن الحسين را با همراهان نزد يزيد بن معاويه بردند و آنها را در خانه ويران مسكن دادند . يكى از ايشان گفت : ما را در اين خانه منزل دادند كه سقف فرو افتد و ما را بكشد . پاسبانان به زبان رومى مى گفتند : اينها را بنگريد از خراب شدن خانه مى ترسند با آنكه فردا آنها را بيرون مى برند و مى كشند . على بن الحسين عليه السلام فرمود : هيچكس از ما زبان رومى را نيكو نمى دانست جز من .

از اين روايت شريفه استفاده مى شود كه پاسبانان دولت بنى اميّه در زندان و آنهايى كه از

ص: 347

سوى يزيد بر اسراى اهل بيت گمارده شده بوده اند به زبان رومى تكلّم مى نموده اند ، و ظن قوى آن است كه اصلا رومى بوده اند . چون دولت بنى اميّه با روم مرتبط بود و دولت روم در دربار بنى اميّه و معاويه و يزيد نفوذ داشت . چنانكه سر جون بن منصور رومى ، كه معرب سرژيوس (148) است ، از زمان معاويه تا دوره عبدالملك تقريبا كاتب و وزير مشاور در دربار اموى بود و تدبير قتل سيّدالشهدا عليه السلام به دست ابن زياد را او به يزيد پيشنهاد داد . روى همين پيشنهاد بود كه يزيد حكومت عراقين بصره و كوفه را يكجا به ابن زياد واگذار كرد و او را به محاربه سيّدالشهدا وادار نمود . سرجون قبلا عهدى از معاويه اخذ نموده و نگه داشته بود . از آنجا كه روابط يزيد با ابن زياد خوب نبود ، بعد از مشاوره يزيد با سرجون و پيشنهاد وى كه ولايت عراقين را به ابن زياد بدهد و به جنگ امام بفرستد ، سرجون آن عهدنامه را به يزيد نشان داد و او نيز قبول كرد . به اين مطلب شيخ مفيد (ره ) در ارشاد و ديگران اشاره كرده اند .

ارتباط روم با دربار بنى اميّه ، به علّت تمايل نژادى بنى اميّه به آنها بوده است . معاويه در زمان جنگ صفّين با روم صلح كرد و عظمت اسلام را از نظر آنها انداخت (براى تفصيل مطلب به كتاب (التدوين ) مرحوم اعتمادالسلطنه رجوع بشود) و بنى اميّه از نژاد اصيل عربى نبودند (رجوع شود

ص: 348

به جنّة الماءوى ص 304 ط تبريز) .

نيز از روايت استفاده مى شود كه امام عليه السلام زبان رومى را بخوبى مى دانسته ، چنانكه اعتقاد ما اماميّه بر آن است كه امام به تمامى زبانها آشنا بوده و به آنها تكلّم مى كند . لغتى پيدا نمى شود كه امام به آن جاهل باشد زيرا كسى كه به لغتى يا چيزى جاهل باشد ، او را نشايد كه امام و خليفه الهى و حجّت خدا بر مردم باشد .

همچنين از روايت مزبور معلوم مى شود كه يزيد در اول امر ، پس از ورود اهل بيت به شام و زندانى كردن آنها در دمشق ، در خيال كشتن و بكلّى از بين بردن آنها بوده است ، چنانكه اين مطلب از گفتگوى پاسبانان زندان ظاهر مى شود . ولى بعدا از آن خيال خبيث منصرف شده و علت آن هم توجّه افكارعمومى و بيدار شدن مردم و انقلاب و هيجان آنها و انعكاس قتل سيّدالشهدا عليه السلام در ميان مسلمين و بد نتيجه دادن آن براى يزيد بوده است كه باعث شده از كشتن افراد خاندان رسالت صرف نظر نمايد . چنانكه از فرمايش امام سجّاد عليه السلام به يزيد نيز استفاده مى شود كه فرمود : اگر مرا خواهى كشت كسى را ماءمور كن كه اين زنان و اطفال را به وطن خودشان برساند و يزيد پليد گفت كه از قتل شما گذشتم و آنها را خود شما خواهيد برگردانيد ، چنانكه در مقاتل نقل كرده اند . از ملاحظه تمامى اينها معلوم مى شود كه يزيد ديگر نمى

ص: 349

توانست اهل بيت را در دمشق نگه دارد .

يزيد بس رسوا شده دست از قتل اهل بيت عليه السلام برداشت و خود نيز در اندك مدتى از بين رفت و پسرش معاوية بن يزيد در بالاى منبر باز رسوايش كرد . (149)

ظالمين عبرت بگيرند!

خواننده عزيز ، با نظر عبرت بنگر! معاويه و يزيد خودشان را با تبليغات شومشان اقرباى رسول الله صلى الله عليه و آله به خورد مردم شامات داده بودند (چنانچه شواهد آن گذشت ) ، اما بعد از يزيد پسرش معاويه در بالاى منبر در ميان جمعيّت انبوه از مردم اقرار كرد كه احق به خلافت و قرابت رسول الله صلى الله عليه و آله على اميرالمؤ منين عليه السلام است . خداوند حقايق را بر زبان او جارى كرد ، و اين مطلب در تاريخ به يادگار ماند . شگفت آن است كه ، تاريخ از فرزند يزيد به پاس حق گويى و پرهيز وى از تعصّب جاهلى به نيك نفسى ياد مى كند ، ولى ابن تيمية حرانى ناصبى پس از ساليان دراز كاسه از آش گرمتر شده واضحات و ضروريّات را انكار مى كند و لذا از وى با بدنامى و ضلالت و گمراهى ياد مى شود ، زيرا تعصّب جاهلانه و خباثت ذاتى وى او را وادار به طرفدارى از يزيد پليد كرده است . (150)

قهستانى گفته : اگر كسى اراده كند كه مقتل امام حسين عليه السلام را بخواند و تاريخ شهادت آن حضرت را ذكر كند سزاوار است اوّل مقتل صحابه را بخواند تا به رافضيها شباهت پيدا نكند!

منظورش آن است كه ذاكر

ص: 350

مقتل امام حسين اوّل بايد مقتل عثمان بن عفّان اموى را بخواند ، در صورتيكه قياس امام حسين با عثمان روا نيست ،

زيرا عموم صحابه اجماع بر كفر عثمان (151) كرده و او را واجب القتل دانستند و در نتيجه او را كشته و حتى در قبرستان مسلمانها نيز نگذاشتند دفن شود بلكه چندنفر جنازه او را برده و در (حش كوكب ) دفن كردند . .

نيز به عقيده آقاى غزالى ، حجت الاسلام سنّيها ، بر شخص واعظ حرام است كه مقتل سيّدالشهدا عليه السلام را بخواند! و آنچه ميان صحابه از نزاع و دشمنى و خصومت اتّفاق افتاده تمامى آنها را نديده و نشنيده انگاشته ، و حقايق تاريخى را مستور نگاه دارد ، و از واقعيّات چشم بپوشد تا به دامن آلوده عدّه اى از صحابه كه به نصّ قرآن مجيد از منافقين بوده اند ، گرد و غبارى ننشيند! زيرا معاويه ها و عمرو عاص ها و مغيره ها و ابوسفيان ها و امثال آن منافقين ، كه از زنادقه بوده اند ، از اعلام دين و بزرگان اسلام محسوب مى شوند . امثال اينها از اعلام دين ! هستند و نبايد درباره آنها حقايق تاريخى را به زبان آورد و وقايع صحيح را نگاشت تا مبادا حقايق تاريخ خلفاى جاهل نيز آشكار شود . (152)

در عصر ما هم ديدند كه با آن حرفهاى پوسيده غزاليها نمى توانند از فهميدن و دانستن و كنجكاوى در موضوعات تاريخى و فروعات دينى جلوگيرى نمايند ، با افكار ساده و سطحى و غرب زده به فلسفه بافى در موضوع

ص: 351

امامت و خلافت اسلامى مى پردازند . به اين اميد كه با فلسفه تراشى هايى كه غالبا جز ادعاى بدون دليل و فتواى بى مدرك و خيال بافى بيشتر نيست ، بتوانند خلافت اشخاص جاهل و امويهاى فاسق را توجيه كرده و به خورد جوانان عصر بدهند و آنها را اولى الا مر بشناسانند . ولى هرچه بگويند و بنويسند جوانان عصر حاضر ، اين گونه خلفا را كه از رويه ملوك جبابره سر مويى قدم به كنار نگذاشته اند و از ستمكاران روزگار محسوبند خلفاى الهى و جانشينان رسول گرامى نخواهند شمرد .

فتواهاى امثال غزالى و قهستانى نزد ما ابدا ارزش نداشته و مورد اعتبار و اعتنا نيست . زيرا از ضروريّات مذهب اهل بيت و تابعين و شيعيان آنها اين است كه خواندن مقتل و تاريخ احوال امام حسين عليه السلام در روز عاشورا يا ساير اوقات از افضل قربات مى باشد و ترغيب و تحريص شيعه توسط ائمة اهل بيت به اين كار خدا پسندانه از حد تواتر گذشته و ضرورى و اجماعى ميان شيعة اماميّه است .

زيارت قبور مباركه آن حضرات ، و عزادارى و گريه و زارى در مصائب وارده بر ائمّة اهل بيت خصوصا بر سيّدالشهدا امام حسين از افضل اعمال و از اعظم مستحبّات و از الزم امورى است كه بر عموم شيعه محافظت بر آن واجب ، و زنده نگاه داشتن آن لازم است .

در خصوص گريه و بكاى بر مصائب سيّدالشهدا و زيارت آن حضرت ، رجوع شود به صحيحترين ، معتبرترين و جامعترين تاءليف در اخبار و احاديث صحيحه

ص: 352

وارده از اهل بيت معصومين : كتاب (كامل الزيارة ) نوشتة شيخ ثقه اجل جعفر بن محمّد بن قولويه قمّى قدّس الله روحه كه در سال 1356 ه- . ق به همّت علامة كبير آقاى امينى صاحب الغدير قدّس سرّه طبع و نشر شده و بعدا با طبع افست نيز منتشر شده است .

با وجود دستور ائمّة هدى سلام الله عليهم ، چه اعتنايى به فتواى نواصب و خوارج و دشمنان اهل بيت داريم كه با عقل ناقص و راءى كاسد خودشان فتوا داده و بر خلاف دين حكم تحريم و تحليل صادر كرده اند . در صورتى كه خاندان رسالت ائمّة اطهار معصوم بوده و هرچه نقل كنند از جدّشان رسول الله به آنها رسيده و لذا اعرف به احكام شرع و اعلم به حلال و حرام و قوانين اسلامند .

بايد از آقاى غزالى سؤ ال شود كه شما با كدام دليل فتوا داده ايد كه خواندن مقتل سيّدالشهدا امام حسين و حكايت قضاياى كربلا توسّط وعّاظ در شرع حرام است ؟ ! آيا از رسول الله صلى الله عليه و آله به شما خبر رسيده يا از بعضى صحابه كه مانند شما اشخاص عادى و غيرمعصوم بوده اند روايتى نقل شده است ؟ ! آيا فتواى امام جعفر صادق عليه السلام قابل اتباع است يا راءى منحوس شما ؟ !اصولا انسان باايمان بايد از اقوال خاندان عصمت و طهارت ، كه به نص قرآن كريم معصومند و آيه تطهير در شاءن آنها نازل گشته ، تبعيّت كند يا از قول فردى مثل شما ؟ از آثار فتواى امثال شماهاست

ص: 353

كه به فرموده امام صادق ، آسمان و زمين بركات خود را قطع مى كند . (153)

بخش چهارم : شجرة طيّبه

شجرة طيّبه

(إ نَّما يُريدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اءهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا)

قرآن كريم : سورة احزاب ، آية 33

اينك كه با شجره ملعونه ، و دو چهره شاخص پليد آن : معاويه و يزيد آشنا شديم ، از باب تُعرف الا شياء باءضدادها ، خالى از لطف و مناسبت نيست كه با شجرة مباركه طيّبه اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اجمعين نيز آشنا شويم و بدين منظور براى رعايت اختصار ، و به عنوان نمونه ، برگهايى از پرونده درخشان يكى از برجسته ترين چهره هاى تابناك اين خاندان : پسر عمّ و داماد و وصى پيامبراكرم همسر فاطمه مرضيّه ، ابوالحسنين ، ابوالزينبين و ابوالا ئمّه يعنى اسدالله الغالب على بن ابيطالب را بگشاييم و شطرى از فضايل و مناقب بيشمار آن حضرت را با هم بخوانيم ، تا عمق خسارت جبران ناپذيرى را كه در اثر جنايات آن شجره ملعونه در حقّ اين خاندان طيّبه ، بر عالم اسلام بلكه جهان انسانيّت رفت ، دريابيم و در عصر و مصر خويش ، هشيارانه پاسدار حرمت و فضيلت اين خاندان پاك باشيم .

(اءلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍطَيِّبَةٍ اءصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فى السَّماءِ تُؤْتى اُكُلُها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللهُ الا مْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّروُنَ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍخَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍخَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الا رْضِ مالَها مِنْ قَرارٍ يُثَبِّبِتُ اللهُ الَّذينَ امَنوُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فى الْحياةِالدُّنْيا وَ فى الا خِرَةِوَ يُضِلُّ اللهُ الظّالِمينَ وَ

ص: 354

يَفْعَلُ اللهُ ما يَشاءُ) .

قرآن كريم : سوره ابراهيم ، آية 24-27

يعنى : آيا نمى بينيد چگونه زد خدا مثلى كه گويد : مثل كلمه طيبه پاكيزه كه كلمه توحيد و كلمه (لاإ له الّا الله ) است مَثَل درخت پاكيزه است كه ريشه آن محكم است در زمين و شاخه آن در سمت آسمان است . مى دهد ميوه خود در همه اوقات به اذن پروردگار خود و مى زند خدا مثلها را از براى مردم ، شايد ايشان ملتفت شوند .

و مثل كلمه ناپاك كه كلمات كفر و ناهنجار است مثل درخت ناپاك است كه ريشه آن پهن شود بر روى زمين كه نيست از براى آن درخت ثباتى . ثابت مى دارد خدا آن كسانى را كه ايمان آوردند به عقيده و قول ثابت در زندگى دنيا و آخرت تا در جواب سؤ ال قبر در نمانند . و وا مى گذارد خدا ظالمين را در گمراهى و خدا هرچه بخواهد مى كند .

كشجرة طيبة

در اخبار اهل بيت شجره طيبه به حضرت رسول و ائمه معصومين تفسير شده ، و شجره خبيثه به اعداى آنها يعنى بنى اميه ، چنانكه در تفسير على بن ابراهيم و تفسير عياشى مذكور است .

ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام ركن و اساس توحيد است

1 . (رُوِيَ عن اءبي الحسن اءنَّهُ قالَ : ولايَةُ عَليّ مَكْتوُب ج ة جفي جَميعِ صُحُفِ الا نْبياءَ ، وَلَن يَبْعَثَ اللهُ نَبِيّا إ لّا بِنبُوَّةِمحمّد وَ وِلايَةِ وَصِيِّهِ عَلِى (154)

از آقا موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه فرمود

ص: 355

:

ولايت و سرپرستى اميرمؤ منان در تمام كتابهاى انبيا نوشته شده است و خداوند هرگز پيغمبرى را به رسالت مبعوث نساخته است مگر با اقرار به نبوّت و پيامبرى حضرت محمّد و ولايت و سرپرستى (و اَوْلى به تصرّف بودن ) وصى او حضرت على عليه السلام

2 . رُوِيَ عَنْ عَليّ بنِ موسي ، عَنْ اءبيه ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ ج اءبيه ج مُحمّدبنِ عليّ بن الحُسين في قَوله تَعالي : (فِطرَةَ اللهِ الَّتي فَطَرَالنّاسَ عَلَيْها)(155) قال :

هُوَ لاإ لهَ إ لّا اللهُ ، مُحَمَّدَ رَسوُلُ اللهِ ، عَليّ اءميرُالْمُؤْمِنينَ وَليُّ الله ، إ لي هاهُناالتوحيدُ . (156)

روايت شده از امام بحقّ حضرت على بن موسى از پدرش از جدّش از امام بحقّ محمّد باقر در تفسير و بيان معنى قول خداوند متعال : (فِطرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها) (سوره روم ، آية 30) يعنى فطرت خدا آن چنان فطرتى است كه خداوند متعال همه مردم را بر آن فطرت خلق نموده است ، كه فرمود :

اين فطرت خدا عبارت است از لاإ له إ لّا الله ، مُحَمَّد رَسوُلُ الله ، عَلى اميرُالمؤ منين وَلى الله . بعد فرمود توحيد تا اينجاست (يعنى على اميرالمؤ منين وليّ الله ) . زيرا ولايت ركن توحيد است و اگر ولايت ، كه ركن و پايه و اساس توحيد است ، برداشته شود نه توحيد و نه نبوّت هيچكدام باقى نمى مانند .

ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام بر هشت درب بهشت نوشته شده

جابر انصارى مى گويد : رسول خدا صلى الله عليه

ص: 356

و آله فرمود شبى كه مرا به آسمان بردند امر شد كه بهشت و دوزخ را بر من عرضه نمايند . پس تمام آنها را ديدم ؛ ديدم بهشت و انواع نعمتهاى او را و ديدم آتش و اقسام عذابش را؛ و بر هشت درب بهشت نوشته بود : لاإ له إ لّا الله ، محمّد رسول الله ، على ولى الله . (157)

در اطراف عرش نوشته شده : على اميرالمؤ منين (ع)

مروان بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمود : به خط جلى در اطراف عرش نوشته شده است : لاإ له إ لّا الله ، محمّد رسول الله ، عليّ اميرالمؤ منين . (158)

عايشه گفت : در اميرالمؤ منين شك نمى كند مگر كافر

عطا مى گويد : از عاشيه درباره على عليه السلام سوال نمودم ، گفت : او بهترين فرد بشر است ؛ شك نمى كند در او مگر فرد كافر . (159)

عايشه گفت : طلحه و زبير وادارم ساختند با اميرالمؤ منين بجنگم

در حديثى آمده است : بعد از نقل خبر مذكور از عايشه پرسيدند پس چرا با او جنگ كردى ؟

گفت طلحه و زبير مرا به اين كار وادار كردند . (160)

هركس احدى را بر اميرالمؤ منين مقدّم بدارد كافر است

ابن عمر مى گويد : رسول خدا فرمود هركس احدى از اصحاب من را بر على مقدم بدارد ، آن كس كافر است . (161)

اين حديث صراحتا دلالت دارد كسانى كه از غير على پيروى كردند و ديگران را بر او مقدّم داشتند كافرند ، بنابراين ، افرادى كه

ص: 357

مقام مولى را غصب نمودند ديگر حالشان معلوم است .

عمر فضايل اميرالمؤ منين عليه السلام را نقل مى كند

عمر بن الخطاب مى گويد : رسول خدا فرمود فضل و برترى على بن ابى طالب بر اين امّت مثل برترى ماه رمضان است بر بقيّه ماهها ، و برترى على بر اين امّت مثل برترى شب قدر است بر بقيّه شبها ، و برترى على بر اين امّت مثل برترى شب جمعه است بر بقيّه شبها .

پس خوشا به حال كسى كه به او ايمان آورده و ولايت او را تصديق كند ، و واويلا و صد واويلا بر كسى كه انكار نمايد او را و انكار نمايد حق او را ، بر خدا حتم است كه روز قيامت آن شخص را از شفاعت محمّد محروم سازد . (162)

اين حديث ، از بهترين احاديثى است كه بر برترى على دلالت داشته و صراحت دارد در اينكه وى خليفه بلافصل رسول خدا است كه همان ولايت باشد ، و به طور واضح مى رساند كه اگر كسى ولايت و خلافت او را منكر شود روز قيامت از شفاعت رسول اكرم محروم خواهد بود .

عجبا! خود عمر كه اين حديث را نقل مى كند ، ابوبكر را بر كرسى خلافت مى نشاند و سپس خود جاى او را مى گيرد و بعد از خودش هم تشكيل شورى مى دهد و حتى براى بعد از مرگش هم راضى نمى شود خلافت نصيب مولى گردد ، فاعتبروا يا اولى الا لباب !

زهد را بايستى از على (ع)آموخت

راوى مى گويد : على بن ابى طالب را

ص: 358

بر منبر ديدم كه مى فرمود : چه كسى از من شمشيرم را مى خرد ؟ من اگر پول يك پيراهن را داشتم ، شمشير خود را نمى فروختم . مردى از جاى برخاست و عرض نمود : ما وجه پيراهن را الان نمى گيريم و به تاءخير مى اندازيم . راوى مى گويد : اين جريان در حالى رخ داد كه تمام دنياى اسلام به جز شام در دست على بود . (163)

على اول كسى بود كه با رسول خدا نماز خواند

سعد بن ابى وقاص درباره حضرت على مى گويد : آيا على اول كسى نبود كه اسلام آورد ؟ آيا اول كسى نبود كه با رسول خدا نماز خواند ؟ آيا على زاهدترين خلق خدا نبود ؟ آيا على اعلم و داناتر از همه به خدا نبود . (164)

على سيّد دنيا و آخرت است

ابن عبّاس مى گويد : رسول خدا به على نظر كرد و فرمود : ياعلى ، تو سيّد هستى در دنيا و سيّد هستى در آخرت . دوست تو دوست من ، و دوست من دوست خداست ؛ و دشمن تو دشمن من ، و دشمن من دشمن خداست . واى بر كسى كه بعد از من به تو بغض بورزد . (165)

در اينجا اين سؤ ال مطرح مى شود كه اشخاصى كه اميرالمؤ منين را خانه نشين نمودند ، و حق او را غصب كردند ، و درب خانة فاطمه را آتش زدند ، آيا دوست حضرت بودند يا دشمن وى . بلاشك اينها دشمن اويند ، پس دشمن رسول خدا و دشمن خدا مى باشند . حال بايد

ص: 359

ديد آيا امكان دارد كه دشمنان رسول خدا و دشمنان خدا ، جانشين رسول خدا باشند ؟ ! خود داورى فرماييد .

جدايى از على (ع) جدايى از خداست

ابوذر مى گويد : رسول خدا فرمود : يا على كسى كه از من جدا شود از خدا جدا شده ، و كسى كه از تو جدا شود از من جدا شده است . (166) بايد پرسيد كسانى كه حضرت على را خانه نشين نمودند و متصدّى خلافت شدند ، از على جدا شده اند يا نه ؟ بلااشكال از حضرت على جدا شدند ، پس آنان از خدا و رسولش نيز جدا شدند ، و كسى كه از خدا و رسول خدا جدا باشد ، لياقت خلافت رسول خدا را ندارد (دقّت نماييد) .

لافتى إ لّا على

امام محّمد باقر مى فرمايد : در روز بدر ملكى كه به او رضوان مى گويند از آسمان ندا درداد : (لا سيف إ لّا ذوالفقار و لا فتى إ لّا على )(167)

جبرئيل در احد ، يار على بود

سعيد بن مسيب مى گويد : در روز احد على شانزده ضربت خورد و در هر ضربتى به زمين افتاد ، و كسى او را بلند نكرد جز جبرئيل . (168)

مبارزة على از اعمال تمام امّت افضل است

راوى مى گويد : رسول خدا فرمود : مبارزه على بن ابى طالب با عمروبن عبدود در روز خندق افضل است از اعمال امّت من تا روز قيامت . (169)

اراده على تابع اراده خداست

روايت شده است كه زن و مردى براى مرافعه و مخاصمه خدمت حضرت على آمدند . صداى مرد بر روى زن بلند شد . حضرت به آن مرد فرمود : اخساء (كلمه اى كه به سگ خطاب

ص: 360

مى شود) و آن مرد كه از خوارج بود ، فورا سرش مثل سر سگ شد . مردى در آنجا بود ، به آقا عرض نمود : شما با يك صيحه سر اين خارجى را مثل سر سگ نمودى ، پس چرا معاويه را دفع نمى كنى ؟ فرمود : اگر بخواهم معاويه را با تختش به اينجا حاضر كنم مى توانم ، ولكن ما خزينه داران خداهستيم ، (البته ) نه بر طلا و نقره ، بلكه خزينه دار اسرار تدبير خدا هستيم ، آيا نمى خوانى (اين آيه را) (بَلْ عِبادٌ مُكْرَموُنَ لا يَسْبِقوُنَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْبِاءمْرِهِ يَعْمَلوُنَ) . (170)

داورى على را تماشا كن

عمّار ياسر مى گويد : در خدمت اميرالمؤ منين بودم ، يكمرتبه صداى بلندى به گوش رسيد كه مسجد كوفه را فراگرفت . آقا فرمود : عمّار ، ذوالفقار را بياور . آوردم . فرمود عمّار برو اين زن را از ظلم اين مرد نجات ده و اگر نشد ، من با ذوالفقار نجاتش دهم . من رفتم ديدم زن و مردى بر سر يك شتر با هم مخاصمه دارند . به آن مرد گفتم اميرالمؤ منين عليه السلام ترا از ظلم نسبت به اين زن نهى مى كند . مرد گفت على به كار خودش مشغول باشد و دست خود را از خونهايى كه در بصره ريخته بشويد . او مى خواهد شتر مرا بگيرد ، و به اين زن دروغگو بدهد . برگشتم كه خبر را به آقا برسانم ، ديدم آقا خارج شده است ، و آثار غضب در روى مباركش نمايان است . به آن مرد فرمود : شتر اين

ص: 361

زن را به او بده . آن مرد گفت شتر مال من است . آقا فرمود دروغ گفتى اى لعين . آن مرد گفت : يا على ، چه كسى شهادت مى دهد كه اين شتر مال اين زن است ؟ آقا فرمود : شاهدى كه احدى دركوفه شهادت او را رد نمى كند . آن مرد گفت : اگر شاهدى شهادت بدهد و راست بگويد ، شتر را به اين زن مى دهم . آقا به شتر فرمود : اى شتر تكلّم كن ، تو مال چه كس هستى ؟ شتر با زبان فصيح عرض كرد : يا اميرالمؤ منين و يا خيرالوصيين ، من چندين سال است كه مال اين زن هستم . آقا به آن زن فرمود شتر خود را بگير و آن مرد را دو نيمه فرمود . (171)

به جاى مصطفى خفتى شب تار

كه از خواب تو عالم گشت بيدار

على اى محرم اسرار مكتوم

على اى حقِّ از حقّ گشته محروم

على از آفتاب برج تنزيل

على اى گوهر درياى تاءويل

على ام الكتاب آفرينش

على چشم و چراغ اهل بينش

على اسم رضىّ بى مثال است

على وجه مُضيى ء ذوالجلال است

على جَنبُ القوىّ حق مطلق

على راه سَويّ حضرت حق

على در غيب مطلق ، سرُّ الا سرار

على در مشهد حق ، نورالا نوار

على حبل المتين عقل و دين است

امام الا ولين والا خرين است

على اى پرده دار پرده غيب

برافكن پرده از اسرار لاريب

به دانايى ز كُنه كَوْنْ آگاه

به هنگام توانايى يد الله

بُوَد خال لب او

ص: 362

نقطه با

به ظاهر اسم و در باطن مسمّى

خم اَبروى او چوگان كَوْنَيْن

كه جز احمد رسد تا قاب قوسين ؟

در اوج عِز ، تعالى و تقدّس

به هنگام تنزّل ، فيض اقدس

جهان بودى سراسر شام دَيجور

نبودى گر در او اين آيه نور

در آن ظلمت كه اين آب حيات است

خليلِ عشق و خضر عقل ، مات است

گشايد گر زبان ، فصل الخطاب است

فرو بندد چو لب ، علم الكتاب است

به تشريع و به تكوين ، جانْ تنِ اوست

ولىّ اللهِ قائم بالسنن ، اوست

ببخشد در ركوع ، خاتم گدا را

به سجده جان و دل داده خدا را

يَلىِ الخلق ويَلىِ الحقّ در على جمع

فلك ، پروانة رخسار اين شمع

شب إ سرا به خلوتگاه معبود

لسانُ الله على ، احمد اُذُن بود

كلام اللهِ ناطق شد از آن شب

كه حق با لهجه او گفت مطلب

لسان الصدق او در آخرين است

دليل رَه براى اوّلين است

چه موزونتر بود زآن قد و قامت

كه ميزان است در روز قيامت

چو قهر حق بلرزاند جهان را

بُوَد لنگر زمين و آسمان را

در اين خاك آنچه بنهفته ز اسرار

چو گويد ما لَها ، گردد پديدار

ز آدم تا مسيحا ، بسته لب را

مگر بگشايد او اسرار ربّ را

نگاهى گر كند آن ماه رخسار

به خورشيد فلك ، مانَد ز رفتار!

كسى كه نزد آن اءعلى ، علىّ است

همو بر ما سَوى يكسر ولىّ است

تويى صبح ازل ، بنما تنفّس

كه تا روشن شود آفاق و انفس

كه

ص: 363

موسى آنچه را ناديده در طور

ببيند در نجف نورٌ على نور

توئى در كنج عزلت كنز مخفى

بيا بيرون كه هستى تاج هستى

تودر شب ، شاهد غيب الغيوبى

تو در روز ، ستّار العيوبى

تو نورالله انور در نُمودى

ضياءالله ازهر در وجودى

تو ساقىّ زُلال لا يزالى

جهان فانى ، تو فيض بى زوالى

تو اوّل واردى در روز موعود

تو اوّل شاهدى در يوم مشهود

لواى حمد در دست تو بايد

علمدارى خدا را ، چون تو شايد

نه تنها پيش تو پشت فلك خم

كه آدم تا مسيحا زير پرچم

اگر بى تو نبودى ناقص آيين

نبود (اليوم اءكملت لكم دين )

تو چون هستى ولىّ عصمة الدين

ندارد دين و آيين بى تو تضمين

به دوش مصطفى چون پا نهادى

قَدَم بر طاقِ اءو اءدنى نهادى

به جاى دست حق پا را تو بگذار

كه اين باشد يدالله را سزاوار

نباشد جز تو ثانى مصطفى را

تويى در انّما ثالث خدا را

چو در روى تو نور خود خدا ديد

تو را ديد و براى خود پسنديد

چون آن سيرت در اين صورت قلم زد

تبارك گفت بر خود كاين رقم زد

اگر بر ماسَوى شد مصطفى سَر

بر آن سَر مرتضى شد تاج و افسر

بود فيض مقدّس سايه تو

ز عقل و وهم برتر پايه تو

تو را چون قبله عالم خدا خواست

به يُمنِ مولد تو كعبه را ساخت

خدا را خانه زادى چون تو بايد

كه لوث لات و عُزّى را زدايد

شد از نام خدا نام تو مشتق

ز قيد ماسَوى روح تو مطلق

ص: 364

ليد علم حق باشد زبانت

لسانُ الله پنهان در دهانت

سَلُونى گو تو در جاى پيمبر

بِكَش روح القدس را زير منبر

چو بگشايى لب معجز نما را

چون بنمايى كف مشكل گشا را

بَرد آن دم مسيحا را ز سر هوش

كند موسى يد بيضا فراموش

متاع جان چو آوردى به بازار

به مَنْ يَشْرى خدايت شد خريدار

به جاى مصطفى خفتى شب تار

كه ازخواب تو عالم گشت بيدار

زدى بر فرق كفر و شرك ضربت

ز جنّ و انس بردى گوى سبقت

كجا عدل تو آيد در عبادت

كه ثانى اثنين حقّى در شهادت

بِنِه بر سر تو تاج لافَتى را

به دوش افكن رِداى هَل اتى را

بيا با جلوة طه و يس

نشين بر مسند ختم النبييّن

كه آدم تا به خاتم جمله يكسر

نمايان گردد از اندام حيدر

از آن سوزم كه بر تخت سليمان

نشسته ديو و ، آصف زير فرمان

اقيلونى نشسته بر سر كار

سَلونى لب فرو بسته ز گفتار

گهى بر دوش عقل كل ، سوارى

چو خورشيدى كه در نصف النهارى

گهى در چنگ دونانى گرفتار

به مانند قمر در عقرب تار

نواى حقّى اندر سوز و در ساز

يَداللّهى گهى بسته ، گهى باز

بر افلاك ار بتابى ، آفتابى

اگر بر خاك خوابى ، بو ترابى

بيا و پرچم حق را برافراز

كه حقّ گردد به عدل تو سرافراز

گره بگشا دمى زآن راز پنهان

به تورات و به انجيل و به قرآن

چو بگشايى لب از اسرار تنزيل

فرو ريزد به پايت بال جبريل

به محراب عبادت چون قدم زد

قدم

ص: 365

در عرصه مُلك قِدَم زد

همه پيغمبران محو نيازش

ز سوره ى انبيا اندر نمازش

كه لرزد عرش او با قلب آرام

شده در ذكر حقّ يكباره ادغام

همه سرگشته او از شوق ديدار

دل از كف داده و داده به دلدار

كه ثارالله ناگه بر زمين ريخت

فغان ، شيرازه توحيد بگسيخت

چو فرق فَرقَدان شمشير ساييد

قمر مشتقّ شد و بگرفت خورشيد

زمين و آسمان اندر تب و تاب

كه خون آلوده گشته روى مهتاب

فلك خون در غمش از ديده مى سفت

على فزتُ و ربّ الكعبه مى گفت

تعالَى الله از اين اعجوبه دهر

خدا را مظهر اندر لطف و در قهر

به شب از ناله اش گوش فلك كر

به روز از پنجه اش خم پشت خيبر

بلرزاند ز هيبت مُلك امكان

ولى خود لرزد از آه يتيمان !

ز جزر و مدّ آن بحر فضايل

خود سرگشته ، پا وامانده در گِل

چه گويم من ز اوصاف كمالش

ببين حق در جمال و در جلالش

چو باشد حيره الكمل صفاتش

خدا مى داند و اسرار ذاتش

به حق حق كه باشد ظل ممتدّ

ز ديهور و زديهار و ز سرمد

وحيدم من اگر در جرم و تقصير

سگى بودم شدم در كوى تو پير

بر آن خوانى كه يك عالَم نشسته

سگى هم در كنارش پا شكسته

تو كه قاتل به خوان خود بخوانى

نپندارم كه اين سگ را برانى (172)

بخش پنجم : همراه با كاروان اسرا ، از كوفه تا شام

همراه با كاروان اسرا

پس از قضاياى دلخراش كربلا ، بنى اُميه جنايتكار اُسراى اهل بيت را به عجلة تمام به طرف كوفه حركت دادند .

پس از توقّف اسرا در

ص: 366

كوفه و گزارش ابن زياد به يزيد و صدور فرمان وى مبنى بر حركت دادن اسرا به سوى شام ، اسباب سفر شام را تهيّه ديدند و اهل بيت سيدالشهدا عليه السلام از راه موصل به طرف شام حركت دادند .

ابن زياد زجر بن قيس ، محض بن ابى ثعلبه و شمربن ذى الجوشن را ماءمور نمود كه همراه پنج هزار سوار ، اسرا و سرها را به شام برند . روز اول ماه صفر بود كه اسرا به شام وارد شدند . اينك حوادث شگفتى كه در طول راه رخ داد :

1 . كنار شط فرات

شمر رئيس قافله بود . امام سجّاد عليه السلام را با غل و زنجير به شتر بستند و كودكان را با خفّت و خوارى روى كجاوه هاى بى روپوش زنان نشانده و سرهاى بريده را بر نيزه ها كرده حركت نمودند . چون مقدارى راه رفتند كنار شط فرات منزل كردند و سرها را پاى ديوار خرابه اى گذاشتند و به قمار و لهو و لعب و شرب خمر نشستند . در اين بين ديدند دستى از بالاى سر مبارك سيّدالشهدا عليه السلام ظاهر شد و با قلم خونين بر ديوار نوشت :

اترجوا اُمّة قتلت حسينا

شفاعة جدّه يوم الحساب ؟ !

آيا مردمى كه دست به خون حسين آلوده اند ، توقّع دارند جدّ وى در روز قيامت از آنان شفاعت كند ؟ !

آنها برخاستند كه آن دست را بگيرند كسى را نيافتند . باز نشستند و مشغول قمار شدند . ديگر باره آن دست ظاهر شد و اين شعر را به رنگ خون نوشت

ص: 367

:

فلا والله ليس لهم شفيع

و هم يوم القيامة فى العذاب

نه به خدا قسم ، آنان شفيعى در درگاه الهى نداشته و در روز قيامت گرفتار عذاب خواهند شد .

دويدند دست را بگيرندكه ناپديد شد . باز به عيش خود مشغول شدند كه باز اين ابيات را از هاتفى شنيدند :

ماذا تقولون إ ذ قال النبىّ لكم

ماذا فعلتم و اءنتم آخر الا مم

بعترتى و باءهلى عند مفتقدى

منهم اُسارى و منهم ضرجوا بدمى

چه خواهيد گفت زمانى كه پيامبر از شما بپرسد كه از آخرين امّتها ، اين چه كارى بود كه پس از رحلت من با اهل بيتم انجام داديد ، برخى را اسير كرديد و برخى را به شهادت رسانديد ؟

2 . تكريت

منزل دوم تكريت بود . در نزديكى اين منزل چندنفر را به شهر فرستادندتا به مردم خبر دهند كه از آنها استقبال كنند . اهل شهر تكريت به استقبال اسراى كربلا آمدند . جمعى از نصارى در آن شهر بودند ، گفتند چه خبر است و اينها چه كسانى هستند ؟ گفتند سر حسين را با اسرا مى آورند . پرسيدند كدام حسين ؟ گفتند پسر فاطمه ، دخترزاده پيغمبر آخر الزمان . نصارى گفتند اف بر شما مردم باد كه پسر پيغمبر را كشتيد! و سپس به كنايس خود برگشتند و ناقوس زدند و به گريه پرداختند و عرض كردند ما از اين عمل بيزاريم ، و آنها را سرزنش كردند .

3 . وادى نخله

از تكريت كوچ كرده به وادى نخله رسيدند . در آنجا صداى ضجّه و نوحه بسيارى را شنيدند

ص: 368

كه اصحابش را نمى ديدند و يكى مى گفت :

مسح النبى جبينه و لو يريق فى الخدود

ابواه من عليا قريش و جدّه خير الجدود

و ديگرى مى گفت :

الا يا عين جودى فوق جدّى

فمن يبكى على الشهداء بعدى

على رهط تقودهم المنايا

إ لى متجبّر بالملك عبدى

4 . مرشاد

از وادى نخله به مرشاد رسيدند . زنان و مردان آن شهر به استقبال آمدند و با ديدن قافلة اسيران صداى ضجّه و نالة آنها بلند شد و بيم آن رفت كه بر قاتلان سيدالشهدا حمله كنند .

5 . حران

قافله اسرا به نزديكى حران رسيد . در بالاى بلندى منزل يك يهودى به نام يحيى خزائى قرار داشت . وى به استقبال ايشان آمد . و به تماشاى سرها پرداخت كه چشمش به سر مبارك سيّدالشهدا افتاد . ديد لبهاى مباركش مى جنبد . پيش رفته گوش فرا داد ، اين كلام را شنيد : (وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَموُا اءَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبوُنَ)(173)

يحيى از مشاهده اين حال به شگفتى فرو رفته پرسيد اين سر از آن كيست ؟ گفتند سر حسين بن على است . پرسيد مادرش كيست ؟ گفتند فاطمه دختر رسول خدا . يهودى گفت اگر دين او بر حق نبود اين كرامت از او ظاهر نمى شد . يحيى اسلام آورد و عمّامه دق مصرى كه در سر داشت از سر خود برداشت و آن را قطعه قطعه كرد و به خواتين حرم محترم داد و جامه خزى كه پوشيده بود به خدمت امام زين العابدين فرستاد ، همراه هزار درهم كه صرف ما يحتاج نمايند .

كسانى

ص: 369

كه موكّل بر سرها بودند بر او بانگ زدند كه مغضوبين خليفه را اعانت و حمايت مى كنى ؟ ! دور شو و گرنه تو را خواهيم كشت ! يحيى با شمشير از خود دفاع كرد . جنگ درگرفت و پنج تن از آنها را كشت و كشته شد . مقبره يحيى در دروازة حران به مقبره يحيى شهيد معروف بوده ، و محل استجابت دعاست .

6 . نصيبين

چون قافله به نصيبين رسيد ، شمر يك نفر را فرستاد تا بگويد امير شهر را خبر كنند و شهر را زينت كرده مهياى پذيرايى اسراى آل عصمت نمايند . امير شهر ، منصور بن الياس بود . زمانى كه به استقبال قافله رفتند و لشكر كوفه و شام وارد شهر شدند ، ناگهان برقى بجست و نيمى از شهر را سوزاند و كليّه مردمى كه در آن قسمت برق زده بودند سوختند . امير قافله شرمگين و بيمناك از غضب خدا شد و قافله داران بيدرنگ حركت كردند .

7 . حوزه فرماندارى سليمان يا موصل

قافله اسرا را به شهر ديگرى كه نامش بر ما معلوم نيست بردند . رئيس اين شهر سليمان بن يوسف بود كه دو برادر داشت : يكى در جنگ صفّين به دست اميرالمؤ منين كشته شده بود و ديگرى شريك حكومت اين شهر بود . يك دروازة شهر متعلّق به سليمان و دروازه ديگر متعلّق به برادرش بود . سليمان دستور داد سرهاى بريده را از دروازه فرمانفرمايى او وارد كنند . همين امر سبب نزاع دو برادر شده جنگ درگرفت وسليمان در آن جنگ كشته شد . در نتيجه فتنه و غوغاى عجيبى رخ داد

ص: 370

كه موجب توحّش شمر و رفقايش گرديد و در اينجا نيز شتابان از شهر بيرون رفتند .

8 . حلب

در نزديكى حلب كوهى است كه در دامنة آن قريه اى بود كه ساكنان آن يهودى بودند و در قلعه و حصارى محكم زندگى مى كردند . شغل آنها حريربافى بود و مصنوع آنها و لباس آنها در حجاز و عراق و شام به لطافت شهرت داشت . در دامن كوه كوتوالى بود كه عزيزبن هارون نام داشت و رئيس يهود بود . قافله را در دامن كوه كه آب و علف فراوان داشت فرود آوردند .

شيرين ، آزادكرده امام حسين عليه السلام

چون شب درآمد ، كنيزكى كه نامش شيرين بود نزديك اسرا آمد ويكى از خانمهاى اسير را كه در سابق خدمتگزار او بود شناخت . برخى نوشته اند وى شهربانو بود ولى ظاهرا اشتباه است و شايد رباب بوده باشد .

كنيز كه چشمش بر خانم افتاد و لباسهاى مندرس و كهنه او را ديد شروع به گريستن كرد . سبب گريه او را كه پرسيدند گفت : فراموش نمى كنم كه روزى حضرت امام حسين عليه السلام در صورت شيرين نگريست و به طور مطايبه به شهربانو فرمود : شيرين عجب روى افروخته اى دارد . شهربانو به گمان آن كه امام در شيرين ميلى كرده عرض كرد : يابن رسول الله صلى الله عليه و آله من او را به تو بخشيدم .

امام فرمود : من او را در راه خدا آزاد كردم . شهر بانو خلعت بسيار نفيسى به كنيزك پوشانيد و او را مرخّص

ص: 371

كرد . امام حسين فرمودند : تو كنيزان بسيار آزاد كرده اى و هيچيك را خلعت نداده اى . عرض كرد آنها آزادكرده من بودند و اين آزاد كرده شماست ، بايد فرقى بين آزاد كرده من و آزاد كرده شما باشد . امام شهربانو را دعا فرمود و شيرين هم در خدمت شهربانو بود تا هنگام رحلت . آن شب كه وى لباسهاى كهنه خانمهاى اسير را ديد ، پريشان خاطرشد ، اجازه گرفته داخل ده شد تا از آنچه اندوخته بود لباس خوب تهيّه كرده و براى خانمها بياورد . چون به حصار رسيد در بسته بود . دق الباب كرد . عزيز ، رئيس قبيله ، پرسيد آيا شيرين هستى ؟ گفت : آرى . پرسيد نام مرا از كجا دانستى ؟

عزيز گفت : من در خواب موسى و هارون را ديدم كه سر و پاى برهنه با ديده هاى گريان مصيبت زده بودند . سلام كردم و پرسيدم شما را چه شده كه چنين پريشان هستيد ؟ ! گفتند امام حسين عليه السلام پسر دختر پيغمبر را كشته اند و سر او را با اهل بيتش به شام مى برند و امشب در دامن كوه منزل كرده اند .

عزيز گفت : از موسى پرسيدم مگر شما به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و پيغمبريش عقيده داريد ؟ گفت : آرى او پيغمبر بحق است و خداوند از همة ما درباره او ميثاق گرفته و ما همه به او ايمان داريم و هركس از او اعراض كند ما از او بيزاريم . من گفتم نشانى به

ص: 372

من بنما كه يقين كنم . فرمود اكنون برو پشت در قلعه ، كنيزكى به نام شيرين وارد مى شود ، او آزاد كرده حسين عليه السلام است ، از او پذيرايى كن و به اتّفاق او نزد سر مقدّس حسين عليه السلام برو و سلام ما را به او برسان و اسلام اختيار كن . اين بگفت و از نظر ما غايب شد . آمدم پشت در ، كه تو در زدى !

شيرين لباس و خوراك و عطريّات برداشت و عزيز هم هزار درهم به موكّلان اسرا داد كه مانع پذيرايى شيرين نشوند تا خدمتى به اهل بيت نمايند . عزيز خود نيز دو هزار دينار خدمت سيّدالساجدين برد و به دست آن حضرت به شرف اسلام مشرّف گرديد و از آنجا به نزد سر مقدّس حضرت سيّدالشهدا عليه السلام آمد و گفت : السلام عليك يابن رسول الله ، گواهى مى دهم كه جد تو رسول خدا و خاتم پيغمبران بود و حضرت موسى به شما سلام رسانيده اند .

سر مقدّس حضرت حسين عليه السلام با كمال صراحت لهجه آواز داد كه سلام خدا بر ايشان باد! عزيز عرض كرد : اى آقاى بزرگ شهيد ، مى خواهم مرا شفاعت كنى و نزد جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله از من راضى باشى . پاسخ شنيد : كه چون مسلمان شدى خدا و رسول از تو خشنود شدند و چون در حق اهل بيت من نيكى كردى جدّ و پدرم و مادرم از تو راضى گرديدند و چون سلام آن دو پيغمبر را به ما رسانيدى من نيز

ص: 373

از تو خوشنود شدم . آن گاه حضرت سيّدالساجدين عقد شيرين را به عزيز بست و تمام اهل قلعه مسلمان شدند .

9 . دير نصرانى

قافله از آنجا حركت كرد و به طرف دير پيش رفت . ابوسعيد شامى با فرماندهان قافله رفيق بود . او روايت مى كند كه روزى در سفر شام به شمر خبر دادند كه نصر حزامى لشكرى فراهم كرده مى خواهد نصف شب بر آنها شبيخون زند و سرهاى بريده را بگيرد . در ميان رؤ ساى لشكر اضطرابى عظيم رخ داد . پس از تبادل افكار قرار شد شب را به دير پناه ببرند . شمر و يارانش نزديك دير آمدند ، كشيش بزرگ بر فراز ديوار آمد و گفت چه مى خواهيد ؟ شمر گفت ما از لشگر ابن زياديم و از عراق به شام مى رويم . كشيش پرسيد براى چه كار مى رويد ؟

شمر گفت : شخصى بر يزيد خروج كرده بود ، يزيد لشگرى جرار فرستاد كه او را كشتند و اينك سرهاى او و اصحاب او را با اسراى حرمش نزد يزيد مى بريم . كشيش گفت سرها را ببينم . نيزه دارها سرها را نزديك ديوار بلند كردند . چشم كشيش بر سر مبارك سيّدالشهدا افتاد ، ديد نورى از آن ساطع بوده و روشنى مخصوصى از آن لامع است . از پرتو انوار آن ، هيبتى بر دل كشيش افتاد ، گفت اين دير گنجايش شما را ندارد ، سرها و اسيران را داخل دير نماييد و خودتان پشت ديوار بمانيد و كشيك بكشيد كه مبادا دشمن بر شما حمله كند و

ص: 374

اگر حمله كردند بتوانيد با فراغت دفاع كنيد و نگران اسرا و سرها نباشيد . شمر اين نظريه را پسنديد . سرها را در صندوق نهاده قفل كردند و سر حسين را در صندوق مخصوصى همراه اسرا و امام بيمار داخل دير كردند و خود بيرون ماندند . كشيش بزرگ اسرا را در محل مناسبى جا داد و سرها را در اطاق مخصوصى نهاد . هنگام شب كه به آن سركشى مى كرد ديد نورى از سر مبارك سيّدالشهدا پرتوافكن است و به آسمان بالا مى رود . سپس ناگهان ديد سقف اطاق شكافته شد و تختى از نور فرود آمد كه يك خانم محترم در وسط آن تخت نشسته و شخصى فرياد مى كشد (طرّقوا طرّقوا رؤ وسكم و لا تنظروا) : راه دهيد ، راه دهيد و سر خود را پايين افكنيد .

گويد : چون خوب نگريستم ديدم حوا مادر آدميان ، هاجر زن ابراهيم و مادر اسماعيل ، راحيل مادر يوسف و نيز مادر موسى ، و آسيه زن فرعون ، و مريم دختر عمران و مادر عيسى ، و زنان پيغمبر آخرالزمان از آن فرود آمدند و سرها را از صندوق بيرون آورده در بر گرفته به سينه چسبانيدند و دائم مى بوسيدند و مى گريستند و زيارت مى كردند و به جاى خود مى گذاشتند .

ناگاه ديدم غلغله و شورشى بر پا شد و تختى نورانى آمد . گفتند همه چشم برنهيد كه شفيعه محشر مى آيد . من بر خود لرزيدم و بيهوش شدم . كسى را نمى ديدم ، امّا مى شنيدم كه در

ص: 375

ميان غوغا و خروش يكى مى گويد : سلام بر تو اى مظلوم مادر ، اى شهيد مادر ، اى غريب مادر ، اى نور ديده من ، از سرور سينه من ، مادر به فدايت ، غم مخور كه داد تو را از كشندگانت خواهم گرفت . پس از آنكه به هوش آمدم كسى را نديدم .

پير راهب خود را تطهير كرده و معطّر نمود ، سپس داخل اطاق شده قفل صندوق را شكست و سر حسين را بيرون آورده و با كافور و مشك و زعفران شست و در كمال احترام او را به طرف قبله اى كه عبادت مى كرد گذارد و با كمال ادب در مقابل او ايستاد و عرض كرد :

از سَرِ سروران عالم و اى مهترِ بهترين اولاد آدم ، همين قدر مى دانم تو از آن جماعتى هستى كه خداوند در تورات و انجيل آنان را وصف كرده است ولى به حق خداوندى كه ترا چنان قدر و منزلتى داده كه مَحرَمان انجمن قدس ربوبى به زيارت تو مى آيند ، با من تكلّم كن و به زبان ΙȘϠبگو كيستى ؟

سر مقدّس سيّدالشهدا عليه السلام به سخن آمد و فرمود :

(اءنا المظلوم و اءنا المغموم و اءنا الْمَهْموُمُ ، اءنا الْمَقْتوُلُ بِسَيْفِ الْجَفا ، اءنا المَذْبوُحُ مِنَ القَفا) .

پير راهب گفت اى سر جانم به فدايت ، از اين روشنتر بيان كن ، حسب و نسب خود را بگو . سر بريده با كمال فصاحت به صداى بلند فرمود :

(اءنا ابن محمد المصطفى اءنا ابن على

ص: 376

المرتضى اءنا ابن فاطمة الزهراء اءنا الحسين الشهيد المظلوم بكربلا) . پدر روحانى سالخورده كليسا فرياد و فغان سرداده سر را برداشت و بوسيد و بر صورت خود گذاشت و عرض كرد صورت از صورت تو برندارم تا بفرمايى كه فرداى قيامت شفيع تو خواهم بود .

از سر صدايى شنيد كه فرمود : بدين اسلام در آى تا تو را شفاعت كنم . راهب گفت : اءشهداءن لاإ له الاالله و اءشهد اءنّ محمّدا رسول الله .

آنگاه پير روحانى ، شاگردان مكتب كليسا را جمع كرد و داستان و ماجراى خود از سر شب تا صبح را با آنان در ميان نهاد و گفت سعادت در اين خانواده است . آن هفتاد نفر همه به اسلام گرويده و در مصيبت حسين عليه السلام گريستند و با لباس عزا خدمت امام زين العابدين عليه السلام رفتند . ناقوسها را شكستند و زنارها را كنار گذاشتند و همه به دست آن حضرت مسلمان شدند و اجازه خواستند كه آن قوم قتّال را بكشند و با آنها جنگ كنند . حضرت سجّاد عليه السلام اجازه نداد و فرمود خداوند جبّار منتقم است و خود از آنها انتقام خواهد كشيد .

10 . عسقلان

شمر و رفقايش شب در پاى ديوار خفتند و صبح سرها و اسرا را گرفته به طرف عسقلان كوچ كردند . امير آن شهر يعقوب عسقلانى بود كه در جنگ كربلا حاضر شده و به پاداش اين جنايت ، امارت اين شهر را به دست آورده بود . وى دستور داد شهر را آذين بستند و اسباب لهو و طرب به بيرون شهر

ص: 377

فرستاد تا بزنند و برقصند . اعيان همكار او در غرفه هاى مخصوص نشسته سرمست باده و جام و ساغر و ساقى بودند ، كه سرهاى بريده را وارد كردند و آنان به هم مبارك باد گفتند .

تصادفا تاجرى به نام زرير خزاعى در بازار ايستاده بود . ديد مردم به هم مبارك باد مى گويند و مسرور و شادمانند . گفت چه خبر است كه بازار را آذين بسته ايد ؟ گفتند شخصى در عراق بر يزيد خروج كرده بود ابن زياد لشگرى جرار فرستاد او را كشتند و سرهاى او را با اسرايش امروز وارد اين شهر مى كنند كه به شام برند . زرير خزاعى پرسيد وى مسلمان بود يا كافر ؟ گفتند از بزرگان اهل اسلام است . پرسيد سبب خروجش چه بود ؟ گفتند مدّعى بود كه من فرزند رسول خدا هستم و از يزيد به خلافت سزاوارتر مى باشم . پرسيد پدر و مادرش كه بود ؟ گفتند نامش حسين عليه السلام ، برادرش حسن عليه السلام ، مادرش فاطمه عليهاالسلام پدرش على عليه السلام و جدّش محمّد رسول خدا صلى الله عليه و آله است . زرير چون اين سخن بشنيد بر خود بلرزيد ، و دنيا در چشمش تيره و تار شد . سپس شتابان آمد تا خود را به اسرا رسانيد ، چون چشمش به على بن الحسين عليه السلام افتاد سخت با صداى بلند به گريه افتاد . امام سجّاد عليه السلام فرمود اى مرد چرا گريه مى كنى ، مگر نمى بينى اهل اين شهر همه در شادى هستند ؟ زرير گفت

ص: 378

اى مولاى من ، من تاجرى غريب هستم ، امروز به اين شهر رسيدم . كاش قدمهاى من خشك شده و ديدگان من كور گشته بود و شما را بدين حال نمى ديدم . آنگاه امام فرمود مثل اينكه بوى محبّت ما از تو مى آيد . عرض كرد مرا خدمتى فرما كه انجام دهم و به قدر قوّة خود جانفشانى كنم .

امام چهارم فرمود اگر مى توانى نزد آن شخصى كه سر پدرم را بر نيزه در دست دارد برو و او را تطميع كن كه سرها را از ميان اسرا بيرون ببرد تا مردم متوجّه سرها شده به زنان آل محمّد صلى الله عليه و آله كمتر نظر افكنند . زرير نزديك آن نيزه دار رفت و پنجاه اشرفى بدو داد كه سر را پيش قافله ببرد . آن بد كيش پول را گرفته و سر را بيرون برد .

زرير باز حضور حضرت سجّاد عليه السلام آمد و عرض كرد خدمتى ديگر فرما .

امام سجّاد عليه السلام فرمود : اگر لباس و پارچه اى دارى بياور كه بر اين زنان و كودكان برهنه بپوشانم . زرير شتابان رفت لباس فراوانى آورد و براى هر يك از اسرا لباسى مخصوص تقديم كرد و براى امام نيز عمّامه اى آورد . ناگهان صداى غوغايى برخاست ، معلوم شد شمر صدا به هلهله و شادى بلندكرده و مردم آن شهر هم با او همكارى مى كنند . زرير نزديك شمر رفت و آب دهان به صورتش انداخت و گفت از خدا شرم نمى كنى كه سر پسر پيغمبر صلى الله

ص: 379

عليه و آله را به نيزه زده اى و حرم او را اسير كرده اى و چنين شادى مى كنى ؟ ! سخت او را دشنام داد . شمر گفت او را بگيريد و بكشيد . زرير را دستگير كرده آن قدر زدند كه بيهوش افتاد . به گمان آنكه مرده است از بالين او رفتند . نيمه شب زرير به هوش آمد و برخاست خود را به مسجدى كه مشهد سليمان پيغمبر است رسانيد و آنجا جماعتى از دوستان آل محمّد صلى الله عليه و آله را ديد كه سرها را برهنه كرده عزادارى مى كنند .

11 . بعلبك

قافله اسرا از عسقلان به طرف بعلبك پيش رفتند . چون شمر ، بنا به رسم معهود ، قبل از ورود قافله مردم را آگاه ساخته بود ، پير و جوان با ساز و نقاره - طبل زنان و شادى كنان - به استقبال بيرون آمدند . آنان پرچمها را بلند كرده در سايه آن مى رقصيدند و اسيران خاندان رسالت را تماشا مى كردند ، بدينگونه شش فرسخ از قافله استقبال كردند . حضرت ام كلثوم عليه السلام چون جمعيّت و شادى ايشان را بدين ميزان ديد دلش به درد آمد و فرمود : خداوند جمعيّت شما را به تفرقه اندازد و كسى را برشما مسلّط كند كه همه شما را به قتل برساند . (174)

عمادالدين طبرى در كامل بهائى (ج 2 ص 292) مى نويسد :

ملاعينى كه سر امام حسين عليه السلام را از كوفه بيرون آوردند از قبايل عرب خائف بودند كه مبادا غوغا كنند و از ايشان بازستانند .

ص: 380

پس راهى كه به عراق است ترك كردند و بيراهه رفتند . چون به نزديك قبيله اى رسيدند ، علوفه طلب كردند و گفتند سرهاى خارجى همراه داريم . بدين منوال مى رفتند تا به بعلبك رسيدند . قاسم بن ربيع كه والى آنجا بود گفت : شهر را آذين بستند و با چندهزار دف و ناى و چنگ و طبل سر امام حسين عليه السلام را به شهر بردند . چون مردم را معلوم شد كه سر امام حسين عليه السلام است ، يك نيمه شهر خروج كردند و اكثر آذينها بسوختند و چند روز فتنه ها پديد آمد .

آن ملاعين كه با سر امام حسين عليه السلام بودند پنهان از آنجا بيرون رفتند و به مرزين رسيدند و آن اول شهرى است از شهرهاى شام . نصر بن عتبه لعين از طرف يزيد حاكم آنجا بود ، شاديها كرد و شهر را آذين بست و همه شب به رقص مشغول بودند ، ابرى و برقى پيدا شد و آذينها جمله بسوخت .

بدين ترتيب اسرا را وارد شام كردند .

ورود اسرا به شام

شيخ ابوالحق نوشته است ، در آن حال كه سر امام حسين (ع ) را در شام مى گردانيدند ناگاه سر از بالاى نيزه بيافتاد؛ ديوارى خميده شد و آن سر را نگاه داشت و نگذاشت كه به زمين افتد . پس در آنجا مسجدى ساخته شد (175) كه تا به حال موجود است .

نيز نوشته است كه اهل شام ازدحام نموده از دروازه ساعات بيرون آمدند و اسيران را ديدند در

ص: 381

حاليكه مكشفات الوجوه بودند و سرها بر نيزه ها بود . قسم به خدا اسيرانى خوشروتر از آنها نديده بودم . پس آنها را آوردند تا به در قصر يزيد رسيدند .

مردم به امام زين العابدين عليه السلام نظر مى كردند در حاليكه محكم به زنجيرها بسته بود . پس اسيران را در خانه يزيد نگاه داشتند و به روايتى تا سه ساعت آنها را معطّل كردند تا از يزيد اذن بگيرند و آنها را وارد خانه يزيد نمايند . پس خولى وارد شد اذن گرفت و اهل بيت را وارد كردند . (176)

عمادالدين طبرى نيز مى نويسد :

قريب پانصد هزار مرد و زن و اميران ايشان با دفها و طبلها و كوسها و بوقها و دهلها بيرون آمدند و چند هزار مردان و زنان و جوانان رقص كنان و دف و چنگ و رباب زنان استقبال كردند . جمله اهل و لايت دست و پاى خضاب كرده و سرمه در چشم كشيده و لباسها پوشيده ، روز چهارشنبه شانزدهم ربيع الا ول به شهر رفتند از كثرت خلق گويى كه رستخيز بود .

چون آفتاب برآمد ، ملاعين سرها را به شهر درآوردند . از كثرت خلق به وقت زوال به در خانه يزيد لعين رسيدند . يزيد لعنه الله تخت مرصّع نهاده بود ، خانه و ايوان آراسته بود و كرسيهاى زرّين و سيمين در راست و چپ نهاده . آن جانيان به نزد يزيد لعين آمدند . او از آن جنايتكاران احوال پرسيد ، آنان در جواب گفتند : ما به دولت امير ، دمار از

ص: 382

خاندان ابو تراب برآورديم . (177)

امان از شام !

در روايت آمده از امام سجّاد عليه السلام پرسيدند : سخت ترين مصائب شما در سفر كربلا كجا بود ؟ در پاسخ ، فرمود : (الشّامُ الشّامُ الشّامُ) ، يا سه بار فرمود : (امان از شام ) .

به روايت ديگر ، امام سجّاد عليه السلام به نعمان بن منذر مدائنى فرمود : در شام هفت مصيبت بر ما وارد آوردند كه از آغاز اسيرى تا آخر ، چنين مصيبتى بر ما وارد نشده بود :

1 . ستمگران در شام اطراف ما را با شمشيرهاى برهنه و نيزه هاى استوار احاطه كرده بر ما حمله مى كردند و كعب نيزه به ما مى زدند . آنان ما را در ميان جمعيّت بسيار نگهداشتند و ساز و طبل مى زدند .

2 . سرهاى شهدا را ميان هودجهاى زنهاى ما قرار دادن و سر عمويم عبّاس عليه السلام را در برابر چشم عمه هايم زينب و امّكلثوم عليه السلام نگهداشتند ، و سر برادرم على اكبر و پسر عمويم قاسم عليه السلام را در برابر چشم سكينه و فاطمه (خواهرم ) مى آوردند و با سرها بازى مى كردند ، و گاهى سرها به زمين مى افتاد و زير سم ستوران قرار مى گرفت .

3 . زنهاى شامى از بالاى بامها ، آب و آتش بر سر ما مى ريختند . آتش به عمّامه ام افتاد ، ولى چون دستهايم را به گردنم بسته بودند ، نتوانستم آن را خاموش كنم . در نتيجه عمامه ام سوخت و

ص: 383

آتش به سرم رسيد و سرم را نيز سوزانيد .

4 . از طلوع خورشيد تا نزديك غروب ما را همراه ساز و آواز ، در برابر تماشاى مردم در كوچه و بازار گردش دادند و مى گفتند : اى مردم ، بكشيد اينها را كه در اسلام هيچگونه احترامى ندارند .

5 . ما را به يك ريسمان بستند و با اين حال ما را از در خانه يهودى و نصارى عبور دادند ، و به آنها مى گفتند : اينها همان افرادى هستند كه پدرانشان ، پدران شما را (در خيبر و . . . ) كشتند و خانه هاى آنها را ويران كردند ، امروز شما انتقام آنها را از اينها بگيريد .

(يا نُعمانُ فَما بقى اءحد منهم الا وَقَدْ اَلقى عَلَيْنا مِنْ التُرابِ وَالا حجارِ وَالا خشاب ما اءرادَ) .

(اى نعمان هيچ كس از آنها نماند مگر اينكه هرچقدر مى خواست از خاك و سنگ و چوب به سوى ما افكند) .

6 . ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاى غلام و كنيز بفروشند ولى خداوند اين موضوع را براى آنها مقدور نساخت .

7 . ما را در مكانى جاى دادند كه سقف نداشت ؛ روزها از گرما و ترس كشته شدن ، همواره در وحشت و اضطراب به سر مى برديم . (178)

بخش ششم : رويارويى شجره طيّبه و شجره خبيثه در شام

ادامه نبرد صفيّن و عاشورا ، در كاخ يزيد

يزيد لعين بزمى آراسته بود تا پيروزى را جشن بگيرد ، كاميابى خود را نشان دهد ، و خاندان وحى را بكوبد؛ ولى چنين نشد . مجلس بزم وى دادگاه محاكمه

ص: 384

اش گرديد ، و حكم بر عليه او صادر شد!

پيروزى او به شكست تبديل گرديد ، و شهد در كامش شرنگ شد . به جاى كوبيدن خاندان وحى ، خود كوبيده شد . آرى ، حق در همه جا پيروز است و ناله مظلوم از قدرت ظالم قويتر .

نخستين حكمى كه در اين محاكمه جهانى ، بر عليه يزيد لعين صادر گرديد ، از سوى همسرش هند بود . هند ناظر جريانهاى مجلس بود . آنچه رخ داده بود ديده و آنچه گفته شده بود شنيده بود .

وى ناگهان خود را به درون مجلس انداخت و از شوهر پرسيد : اين سر حسين عليه السلام پسر فاطمه عليه السلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله است ؟ ! يزيد لعين گفت : آرى ، برو شيون كن و سياه بپوش ! هند گريه كنان از مجلس بزم شوهر بيرون رفت .

اين هم شاهكارى از شاهكارهاى زينب عليه السلام بود . يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كه در مجلس بزم شركت داشت ، روى به يزيد كرده گفت : تو ، روز رستاخيز خواهى آمد و ابن زياد شفيع تو خواهد بود؛ اين سر نيز خواهد آمد ، در حاليكه رسول خدا صلى الله عليه و آله شفيع اوست !

يزيد ، به جز ابن زياد ، شفيعان ديگر نيز دارد! پدرش معاويه ، جدّش ابوسفيان ، و ديگران ! قضات ديگرى كه حكم بر عليه يزيد لعين صادر كردند ، اينان بودند : مسلمانان آن روز ، مردم شام كه همگى مسلمان

ص: 385

نبودند ، آيندگان بشرى ، و فرشتگان آسمانها .

اين تازه محاكمه فورى يزيد لعين است ، و محاكمه بزرگ او در آينده خواهد بود كه حضرت زينب عليه السلام از آن خبر داده است . در دادگاهى كه قاضى آن خداى و خصم يزيد لعين ، رسول خداصلى الله عليه و آله ، و گواهان آن اعضا و جوارح يزيد و فرشتگان مى باشند؛ فرشتگانى كه از سوى خداى ناظر رفتار و كردار بندگان هستند ، و پرونده اى تشكيل مى دهند كه محال است چيزى در آن فراموش گردد . گواه بالاتر از همه نيز خود خدا مى باشد كه هر چه كرده و شده در حضورش بوده و خواهد بود .

يزيد لعين دستور داد اسيران را از كاخ بيرون بردند و زندانى كردند . زندان آنها جز خرابه اى نبود؛ خرابه اى كه ساكنانش را از گزند سرما و سوز گرما محفوظ نمى داشت . ديرى نپاييد كه چهره اسيران پوست انداخته و سوزش بيرون بر آتش درون آنان افزوده گرديد . اين ، پذيرايى يزيد از مهمانان اسير بود و آن هم ، پذيرايى كوفيان از ميهمانان شهيد! هر دو گروه ميهمان بودند و هردو گروه پذيرايى شدند و چگونه پذيرايى شدند ؟ !

اسارت زينب و شهادت امام حسين عليه السلام با هم رابطه مستقيم دارند؛ اسارت ، فلسفه شهادت را آشكار مى سازد ، و نمى گذارد شهيد ناشناخته بماند . (179)

اهل بيت عليه السلام در كاخ يزيد

زنان آل ابى سفيان جملگى به استقبال دختران رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمدند ، بر دستها و پاهاى آنها بوسه زدند

ص: 386

و نوحه و گريه كردند و سه روز تعزيت داشتند . گويند چون اهل بيت عليه السلام را بدين صفت ديدند لباسهاى خويشتن را درآورده و بديشان دادند . (180)

به روايتى ، اهل بيت عليه السلام را وارد قصر يزيد لعين نمودند و در آنجا به روايتى مجلسش كه به پايان رسيد ، امر كرد تا سر مقدّس را به در خانه اش نصب نمودند ، و زنان را به اندرون خانة خود فرستاد .

پس زنان يزيد چون اهل بيت را به آن احوال مشاهده نمودند گريستند و زينتهاى خود را انداختند و مشغول عزادارى شدند .

گفتگوى شجاعانه عمروبن حسن با يزيد كافر

روزى يزيد ملعون على بن الحسين عليه السلام را با عمرو بن حسن احضار كرد ، عمر كودكى بود گفته شده است كه يازده سال داشت و به عمر گفت : با اين فرزند من خالد كشتى مى گيرى ؟ عمرو در جواب گفت نه ، به كشتى گرفتن با او حاضر نيستم ولى خنجرى به من بده و خنجرى به او بده تا با هم بجنگيم يزيد شعرى خواند :

شنشنة اءعرفها مِنْ اءَخْزِمٍ

هَلْ تَلِدُالْحَيَّةُ إ لّا الحية

زاخزم همين خوى دارم اميه

كه از مار جز مار نايد پديد

و اين دو مثل در عربى در مقام تحسين گفته شود و ما به جاى آن در مقام تحسين گوئيم شير را بچه همى ماند بدو . (181)

در بعضى نسخ دارد كه گفت با پسرم خالد جنگ مى كنى عمرو گفت مرا كاردى ده و او را هم كاردى تا جنگ كنيم .

گفتگوى ام كلثوم عليه السلام با خواهر يزيد

نيز به روايتى ، زمانى كه

ص: 387

حرم امام حسين عليه السلام را وارد مجلس يزيد كردند ، سر مطهّر امام حسين عليه السلام در پيش روز يزيد بود و فاطمه و سكينه عليه السلام گردن مى كشيدند تا آن سر را ببينند . يزيد گفت زنها را وارد حرم من نماييد . به روايت ديگر چون حرم امام را به خانه يزيد بردند زنان يزيد لباسها و جامهاى بسيار براى آنها آوردند و آنها قبول نفرمودند . نيز به روايتى ، يزيد را خواهرى موسوم به هنده بود . وى نزد حرم امام حسين عليه السلام آمد و گفت : ام كلثوم خواهر امام حسين عليه السلام كدام يك از شماهاييد ؟ ام كلثوم عليه السلام فرمود :

منم دختر امام زكى و تقى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب . عليه السلام

خواهر يزيد گفت : شماها ربيعه و ابوجهل و عتبه را كشتيد ، لذا اين مصيبتها بر شماها وارد شد . آيا فراموش كرده ايم كه پدر تو دربدر مردان ما را كشت ؟ ! ام كلثوم عليه السلام فرمود اى دختر هند جگر خوار ، زنان ما مانند زنان شما نيستند كه به زنا مشهور باشند و مردان ما مانند مردان شما نيستند كه سالها مشغول بت پرستى بودند . آيا جد تو ابوسفيان نبود كه لشگرها گردآورد و با پيغمبر خدا جنگ كرد ؟ ! آيا مادر تو هند نبود كه نفس خود را بر وحشى بذل كرد و جگر حمزه سيّدالشهدا عليه السلام را بخورد ؟ ! آيا پدر تو معاويه نبود كه شمشير به روى على بن ابى طالب عليه السلام كشيد ؟

ص: 388

! آيا برادر تو يزيد نيست كه از روى ظلم برادر مرا كه سيّد شباب اهل جنّت و فرزند دختر پيغمبر خدا است و ميكائيل و جبرائيل خادم او بودند كشت ؟ ! خواهر يزيد لعين چون اين سخنان بشنيد هيچ جوابى نتوانست بدهد .

گفتگوى حضرت سكينه عليه السلام با دختر يزيد

يزيد لعين همچنين دخترى به نام عاتكه داشت . وى نيز پرسيد سكينه عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام كدام يك از شماييد ؟ سكينه فرمود : منم دختر آن كسى كه او را در عوض كفّار بدر و حنين كشتيد . واى بر تو ما را استهزا مى كنيد و شماتت مى نماييد . دختر يزيد لعين گفت :

من عاتكه دختر يزيدم ، صاحب عزّت و دولتم ، و اهل حق و ديانتم !! سكينه عليه السلام فرمود : تو كسى هستى كه پدر ستمگرت به كشتن آل محمّد صلى الله عليه و آله فخر مى كند و مادرت نيز تمكين غلام خود را كرد ، پس بر تو و بر او لعنت خدا باد!

دختر يزيد لعين از اين پاسخ گويا سنگ بر دهانش خورد و نتوانست هيچ چيزى بگويد . (182)

سر بريده امام حسين عليه السلام قرآن مى خواند!

قطب راوندى از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت : به خدا قسم در دمشق ديدم كه سر مبارك امام حسين عليه السلام را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روى آن حضرت كسى سوره كهف مى خواند ، چون به اين آيه رسيد (اءمْ حَسِبْتَ اءن اءصْحابَ الْكَهْفِ وَالرَّقيمِ كانوُا مِنْ آياتِنا عَجَبا)(183) : آيا گمان كردى اى پيغمبر صلى الله عليه و آله كه داستان (اصحاب

ص: 389

كهف ) و (اصحاب رقيم ) از دلايل قدرت ما چيزى است عجيب ؟ به قدرت خدا سر مقدّس سيّدالشهدا عليه السلام به سخن آمد و به زبان فصيح و گويا گفت : امر من از قصه اصحاب كهف عجيبتر است ؛ و اين اشاره است به رجعت آن جناب براى طلب خون خود . (184)

امام سجّاد عليه السلام خود را معرفى مى كند

مزدوران و جيزه خواران يزيد كافر ، اهل حرم و اولاد سيّد پيغمبران را در مسجد جامع دمشق كه جاى اسيران بود بازداشتند .

در اين وقت پيرمردى از اهل شام به نزد اسرا آمد و گفت : الحمدلله كه خدا شما را كشت و شهرها را از مردان شما آسوده كرد و يزيد را بر شما مسلّط گردانيد .

على بن الحسين امام سجّاد زين العابدين عليه السلام به او فرمود : اى پيرمرد ، آيا قرآن خوانده اى ؟

گفت : بلى .

فرمود : اين آيه را خوانده اى : (قُلْ لا اءسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اءجْرا إ لّا الْمَوَدَّة فى الْقُرْبى ) (185)

يعنى بگو اى پيغمبر من به پاس (رنج ) رسالت مزدى از شما نمى خواهم بجز دوستى خويشاوندانم .

على بن الحسين عليه السلام فرمود : خويشاوندان ، ماييم كه خداوند دوستى ما را مزد رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله گردانيده است .

امام باز فرمود : اين آيه را خوانده اى : (وَآتِ ذَالْقُرْبى حقه )(186) عرض كرد : بلى . امام سجّاد عليه السلام فرمود : ماييم آنها كه خداوند بزرگ پيغمبر خود را امر كرده است كه حق ما را عطا كند

ص: 390

.

باز فرمود : آيا اين آيه را خوانده اى : (وَاعْلَموُا اءَنّما غَنِمْتُمْ مِنْ شى فَاءن للهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسوُلِ وَلِذِى الْقُرْبى ) (187) يعنى بدانيد هرچه سود بريد پنج يك آن مخصوص خدا و رسول و خويشاوندان رسول است .

امام سجّاد عليه السلام فرمود : آرى ماييم خويشاوندان رسول خدا صلى الله عليه و آله .

فرمود : آيا اين آيه را خوانده اى : عليه السلام (اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرجس اءهْلَ الْبَيْتِ وَ يطهركم تَطْهيرا) (188)

پيرمرد گفت : اين آيه را خوانده ام . امام سجّاد زين العابدين عليه السلام فرمود : ماييم آن خاندانى كه خداوند آيه تطهير را مخصوص ما نازل فرموده است .

راوى مى گويد : پيرمرد ساكت شد و از گفته هاى خود پشيمان گرديد ، و عمامه خود را از سر افكند و رو به آسمان كرد و گفت : خداوندا ، بيزارى مى جويم به سوى تو از دشمنان آل محمد صلى الله عليه و آله (189) سپس به حضرت امام سجّاد زين العابدين عليه السلام عرض كرد : آيا راه توبه براى من باز است ؟ امام عليه السلام فرمود : آرى ، اگر توبه كنى خداوند توبة ترا مى پذيرد و تو با ما خواهى بود . عرض كرد : من توبه كارم .

گزارش رفتار اين پيرمرد به يزيد لعين رسيد دستور داد پير مرد را كشتند . (190)

همچنين مى گويند : هفتاد كس از مشايخ دمشق به طلاق و عتاق و حج سوگند خوردند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله

ص: 391

را به غير از يزيد خويشى نمى دانستيم ، و همه از امام زين العابدين عليه السلام عذر خواستند و زارى كردند ، و او نيز همه را عفو فرمود . (191)

هندو شاه صاحبى نخجوانى در كتاب تجارب السلف كه در سال (472 ه) آن را به انجام رسانيده ، در پايان سخنان پيرمرد شامى با امام سجّاد عليه السلام چنين مى گويد :

به خدا سوگند من هرگز ندانستم (محمد صلى الله عليه و آله ) را به غير از يزيد و خويشان او خويشاوندى ديگر هست .

آنگاه بگريست و از امام زين العابدين عليه السلام عذر خواست . (192)

يزيد چوب مزن !

از حضرت سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده كه فرمودند : من سخت دل تر از يزيد نديدم ، زيرا در حضور ما آن ملعون چوب بر سر بريده پدرم مى زد و ما مشاهده مى كرديم . لذا عليا مكرمه سكينه بيطاقت شد و با چشم گريان جلوى تخت يزيد دويد و فرمود : آخر سر بريده چه گناه دارد ؟ ! يزيد ، بيش از اين در حضور ما چوب بر اين سر بريده مزن ! يزيد از جرئت او تعجّب كرد و گفت : تو كيستى ؟ فرمود من سكينه دختر امام حسين عليه السلام مى باشم .

يزيد گفت چرا ديده تو گريان است

سكينه گفت كه اين حالت يتيمان است

يزيد گفت چرا بنگرم رُخت نيلى

سكينه گفت زبس شمر دون زده سيلى

يزيد گفت چرا سرفكنده اى در پيش

سكينه گفت ز داغ پدر شدم دلريش

يزيد گفت چرا مى زنى به

ص: 392

سينه و سر

سكينه گفت ز داغ برادرم اكبر

يزيد گفت ز آستين رخت حجاب مكن

سكينه گفت دلم را ز غم كباب مكن

به جاى مقنعه ، پوشم به آستين رويم

مباد آنكه تماشا كند كسى رويم (193)

چوب خيزران

وقتى كه اُسرا را وارد مجلس يزيد (حرام زاده ) كردند ، حضرت امام زين العابدين عليه السلام خطاب به يزيد فرمود : اى يزيد ، اگر جدّ ما ، ما را به اين حالت ديده و از تو مى پرسيد كه عترت مرا چرا به اين حال به مجلس حاضر كرده اى ، چه در جواب مى گفتى ؟ ! يزيد چون اين سخن بشنيد امر كرد كه غل و قيدها را از پيكر او برداشتند و اذن داد كه زنان بنشينند ، و به روايتى ، سوهانى خواست و به دست خودش با آن سوهان آهنى را كه بر گردن امام سجّاد عليه السلام بود بريد و گفت : مى خواهم كه كسى ديگر را بر تو منّتى نباشد .

سپس دستور داد تا طشت طلايى حاضر كردند ، و سر امام عليه السلام را در آن گذاشتند .

پس چون زينب سلام الله عليها يزيد را ديد كه چنين كرد ، فرياد يا حسيناه عليه السلام يا حبيب رسول الله صلى الله عليه و آله برآورد و گفت : يا اباعبدالله ، گران است بر ما كه تو را به اين حال ببينم و گران است بر تو كه ما را به اين حالت مشاهده نمايى . پس از سخنان زينب كبرى عليه السلام دست دراز كرد و روپوش سر را

ص: 393

برداشت ، ناگاه نورى از آن سر ساطع شد و به آسمان بلند شد و همه حاضران را مدهوش ساخت . نيز به روايتى ، آن لبها حركت كرده و شروع به خواندن قرآن نمود ، و گويا اين آية شريفه را خواند : (وَسَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَموُا اءى مُنْقَلَبٍ ينقلبون ) (194)

يزيد چون ديد رسوا مى شود و خواست امر را بر حضّار مشتبه سازد چوب خيزرانى را كه در دست داشت بر لب و دندان امام حسين عليه السلام زد .

اينجا بود كه ابوبرزه اسلمى بلند شد و گفت : يزيد چرا مى زنى ؟ !

ابوبرزه اسلمى ، به روايتى ، از صحابه رسول الله صلى الله عليه و آله بود . او مدّتها بودكه در شام منزل داشت و از خانه بيرون نمى آمد و هر قدر معاويه طالب ديدار او مى شد او اعتنا نمى كرد ، هرقدر معاويه برايش زر فرستاد قبول نمى كرد ، ولى چون شنيد كه آل الله را به مجلس يزيد آورده اند خود را به مجلس انداخت تا دفع شرّى از آنها نمايد . چون اين عمل را از يزيد مشاهده كرد از جاى برخاست و بر عصاى خود تكيه داد و گفت : واى بر تو يزيد ، با چوب خود به دندانهاى امام حسين عليه السلام مى زنى ؟ ! و حال آنكه جدّش اين دندانها را و دندانهاى برادرش را مى بوسيد و مى مكيد و مى فرمود : (اءنتُما سيّدا شباب اءهل الجنّة ، قاتل الله قاتلكما) .

يزيد از شنيدن اين سخنان ، غضبناك گرديد و

ص: 394

امر نمود تا او را كشان كشان از مجلس بيرون بردند و در آن حال چوب بر دندانهاى امام حسين عليه السلام را زيادتر كرد كه ناگاه كلاغى بر كنگره قصرش شروع كرد به صدا كردن . (195)

آن ملعون از شنيدن صداى كلاغ بر خود لرزيد و حالش پريشان گرديد . به روايت سهل ، در همان حال كه سر را در طشت طلا گذاشته ، منديل دبيقى به رويش افكنده و در پيش روى يزيد گذاشتند ، كلاغى شروع به آواز كردن نمود و يزيد شعر كُفر آميزى خواند .

در اين حال كه از بانگ كلاغ پريشان حال شده بود ، راءس الجالوت كه عالم يهوديان بود وارد گرديد . او ، كه طبيب يزيد بود ، از يزيد پرسيد اين سر از آن كيست ؟ گفت : سر خارجى است . گفت : نامش چيست ؟ گفت : حسين . پرسيد : او به خلافت از تو سزاوارتر بود ، آيا نمى دانى كه ميان من و داود پيغمبر چهل جد واسطه است و يهود به اين واسطه مرا تعظيم مى نمايند و به وجود من تبرّك مى جويند؛ و ديروز محمد صلى الله عليه و آله در ميان شما پيامبر بزرگوارى بود و امروز اولادش را كشتيد و حرمش را اسير نموديد .

سپس شمشيرش را برداشته به يزيد حمله كرد كه او را بكشد ، حضّار نگذاشتند او به يزيد برسد . پس آن يهودى به طرف سر مطهّر حركت كرد ، سر را برداشت و بوسيد و گفت : خدا لعنت كند كشنده تو را ،

ص: 395

و جدّت خصم او باشد . گران است بر من كه اول كس نباشم كه در راه تو شهيد مى شود . پس از جانب من به جدّت سلام برسان و بگو كه من به رسالت تو اقرار دارم .

يزيد گفت : اگر نه اين بود كه مرا در ناخوشيها به معالجه تو حاجت است ، تو را به بدترين كشتنها مى كشتم .

طبيب گفت : قسم به خدا كه بعد از اين ترا معالجه نخواهم كرد ، مگر به چيزى كه مرضهاى تو را افزون كند .

در اينجا بود كه يزيد دستور داد طبيب را گردن زدند . (196)

به سر امام حسين (ع) تازيانه زدند

هلال بن معاويه مى گويد : مردى را ديدم كه سر مقدّس حسين بن على عليه السلام را به همراه داشت و حمل مى نمود . آن سر بريده به سخن آمد و آن مرد را مخاطب قرار داد و فرمود : بين سر و بدن من جدايى انداختى ، خدا بين گوشت تو جدايى بيندازد و تو را آيتى قرار دهد براى مردم . آن مرد تازيانه خود را كشيد آن قدر به آن سر زد تا ساكت شد . (197)

مرحوم مقرّم مى نويسد : موقعى كه فرستاده پادشاه روم به يزيد پرخاش نمود و عمل جنايت بار او را محكوم ساخت و يزيد امر به قتل او داد ، سر مقدّس به صداى بلند به سخن آمد و خواند : لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَإ لّا بِاللهِ . (198)

نيز مى نويسد : آن سر مقدّس را بر درخت نصب نمودند . مردم دورش جمع شدند

ص: 396

ديدند نورى از آن سر ظاهر است و اين آيه را مى خواند : (199) (وَ سَيَعْلَمُ الَّذين ظَلَموُا اءى مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبوُنَ) (200) يعنى و به زودى آنان كه ظلم كردند خواهند دانست كه به كدام مكان باز خواهند گشت ، كه آن دوزخ است سلمه بن كهيل شنيد كه سر مقدّس اين آيه را تلاوت مى كند : (فَسَيَكْفيكَهُمُ اللهُ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ) (201) يعنى پس خدا به زودى كفايت كند تو را از شرّ ايشان و اوست دانا و شنوا .

در اين زمينه قضاياى مشابه ديگرى نيز نقل شده كه به برخى از آنها ، نظير داستان يحيى حرّانى قبلا اشاره كرديم .

نصب سر بريده در مسجد شام

يزيد پس از جسارتهايى كه به سر مقدّس نمود ، دستور داد سر مبارك را در مسجد جامع دمشق نصب كنند ، در همان محلّى كه سر شريف يحيى بن زكريّا عليه السلام نصب شد و سر مبارك سه روز در آنجا معلّق بود . (202)

حيف است كه خون حلق تو ريزد به روى خاك

يحياى من ، اجازه كه طشتى بياورم

زنى از امام حسين عليه السلام دفاع كرد و كشته شد

راوى گويد من در نزد يزيد بودم ، زنى را ديدم وارد شد در كمال وقار كه نيكوتر از آن زن نديده بودم . آمد مقابل يزيد و پرسيد اين سر كيست ؟ گفت : سر حسين عليه السلام . آن زن گفت : قسم به خدا كه دشوار و گران است بر جدّ و پدر و مادرش كه اين سرها را به اين حال مشاهده نمايند . قسم به خدا كه الحال در خواب مى ديدم كه درهاى آسمان گشوده شد و

ص: 397

پنج فرشته فرود آمدند ، كه به دست آنها قلابهايى از آتش بود ، و مى گفتند كه از جانب خداوند ماءموريم كه خانه يزيد را آتش زنيم و بسوزانيم . يزيد چون اين سخن بشنيد به سوى او نگريست و به او گفت : واى برتو ، تو زر خريد من مى باشى و نعمت من مى خورى و اين سخنان مى گويى ، قسم به خدا كه به بدترين كشتنها تو را بكشم ! آن زن گفت : چه كاركنم كه مرا نكشى و از تقصير من بگذرى ؟ يزيد گفت : بر فراز منبر بالا رو و على عليه السلام و فرزندانش را دشنام ده ! گفت : چنين كنم . پس مردم را جمع كردند و آن زن بر بالاى منبر رفت و گفت : اى گروه مردمان ، بدانيد يزيد مرا امر كرده كه على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندانش را دشنام دهم و حال آنكه على عليه السلام در محشر ساقى كوثر و حامل لواى پيغمبر است و فرزندانش حسن و حسين عليه السلام آقايان جوانان اهل بهشتند . پس اى مردم ، گوش كنيد آنچه را كه من مى گويم . مردم گوش فرا داشتند تا ببينند كه چه مى گويد .

زن گفت : آگاه باشيد كه لعنت خدا و لعنت تمام لعنت كنندگان بر يزيد باد و همچنين بر هر كسى كه در قتل امام حسين عليه السلام متابعت و مشايعت او را كرده است و صلوات بر على و فرزندان على عليه السلام باد ، از آن روز كه خدا دنيا را

ص: 398

آفريد تا به امروز ، و بر همين صلوات زنده ام و مى ميرم و روز قيامت زنده مى شوم . يزيد چون اين سخن بشنيد خشمناك گرديد و گفت : كيست كه اين زن را بكشد ؟ پس ملعونى برخاست و شمشيرى به آن زن زد و او را كشت .

به روايتى ، اين زن زوجه يزيد بود و چون از خواب بيدار شد بر صورت خود سيلى زد و تمام لباسهاى فاخرى كه پوشيده بود پاره كرد و گفت :

سپس با سر برهنه به نزد يزيد آمد و گفت اى يزيد ، دست از ظلم اولاد فاطمه عليه السلام بردار و آنگاه خواب خود را حكايت كرد .

و اين قصّه را ابومخنف به نوعى ديگر ذكر كرده است . (203)

حامى امام حسين عليه السلام كشته مى شود

منصور بن الياس گفت : بيش از هزار آذين بستند . آن لعين كه سر امام حسين عليه السلام را بر سر نيزه داشت خواست كه وارد شهر شود ، اسب او فرمان نبرد . چند اسب برايش آوردند فايده نكرد . سر امام حسين عليه السلام از نيزه بيفتاد . ابراهيم موصلى آنجا بود سر را نيك احتياط كرد ، دانست كه سر امام حسين عليه السلام است . خلق را ملامت بسيار كرد و شاميان او را شهيد كردند . (204)

سر بريده با امام سجّاد سخن مى گويد!

در شرح وافيه ابى فراس آمده است : موقعى كه امام سجّاد عليه السلام از يزيد ملعون خواست سر بريده پدرش را به او نشان دهد و يزيد جواب داد ابدا سر پدرت را نخواهى ديد ، سر مقدّس در طشت بود و دستمالى

ص: 399

بر روى سر انداخته بودند ، ناگهان دستمال از سر مقدّس بلند شد و سر مقدّس شهيد كربلا به سخن آمد و فرمود : سلام بر تو اى پسرم ، سلام بر تو اى على . سپس امام سجّاد عليه السلام عرض كرد : بر تو باد سلام و رحمت و بركات خدا اى پدر ، مرا در اين سن كم يتيم كردى و رفتى و بين من و شما جدايى افتاد و من به مدينه و حرم جدّم مى روم و تو را نزد خداوند وديعه مى گذارم . خدا نگهدارت باشد . (205)

سر بريده ، خواهر را امر به صبر مى كند!

از بعضى مقاتل عامّه نقل شده است : زمانى كه اهل بيت عليه السلام را وارد شام نمودند عليا مخدّره زينب به شمر ملعون فرمود : ما را از خلوتى عبور دهيد . آن لعين اعتنا نكرد و چند تازيانه به بى بى زد . عليا مخدّره ناراحت شد و به زمين امر فرمود : فرو ببر او را ، و زمين تا كمر او را فرو برد . صداى نازنين امام حسين عليه السلام بلند شد : خواهر ، براى رضاى خدا صبركن . بى بى زينب به زمين امر فرمود : رهايش كن ، و زمين رهايش كرد . (206)

چه كسى پيروز شد ؟ !

در خبر است كه ابراهيم بن طلحه بن عبدالله چون شنيد اسرا را به شهر در مى آورند ، به استقبال على بن الحسين عليه السلام سرعت كرد و از در شناعت و شماتت گفت : اى على بن الحسين ، چه كسى غالب شد ؟ ! و به روايتى ، اين وقت آن حضرت در محملى بود

ص: 400

و سر در گريبان فرو مى داشت ، پس سر برآورد و فرمود : اگر مى خواهى بدانى كدام يك غالب شد ، چون هنگام نماز رسيد اذان و اقامه بگوى ! كنايه از آنكه در اذان و اقامه آن كس را كه بعد از خداى تعالى جلّ جلاله نام مباركش را به آواز بلند در محضر جماعت قرائت كنند او جد من محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله است و فرزندان او ابدالا باد قاهر و غالبند و اين ابراهيم بن طلحه آن كسى است كه در جنگ جمل با لشگر طلحه و زبير همراه بود . (207)

ما امامان زنده ايم !

حارث بن وكيده مى گويد : من از كسانى بودم كه سر امام حسين بن على را حمل مى كردند ، ناگاه شنيدم آن سر مقدّس قرآن مى خواند؛ سوره كهف مى خواند . متحيّر شدم كه من صداى حسين بن على عليه السلام را مى شنوم ، فرمود : اى پسر وكيده ، آيا نمى دانى ما جماعت امامان زنده ايم و در نزد پروردگار به ما رزق مى رسد ؟ با خود گفتم : من اين سر را مى ربايم . آقا فرمود : تو به اين مقصود نمى رسى ، بگذار آنها را ، ريختن آنها خون مرا اعظم از گردانيدن سر من است .

سپس خواند : (فَسَوْفَ يَعْلَموُنَ اذ الاَغْلالُ فى اءَعْناقِهِمْ وَالسلاسل يُسْحَبوُنَ) (208)

دركتاب مناقب ابن شهر آشوب نقل شده است : زمانى كه سر مقدّس شهيد كربلا را بر درخت نصب نمودند شنيده شد اين آيه را تلاوت مى كند : (209) (وَ سَيَعْلَمُ الذين ظَلَمُوا

ص: 401

اءى مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبونَ) . (210)

ابن شهر آشوب مى گويد : سر بريده امام حسين عليه السلام را در يكى از كوچه هاى كوفه بياويختند ، آن سر مبارك اين آيه را تلاوت كرد (211) : (نَحْنُ نَقُص عَلَيْكَ نَبَاءهُمْ بِالْحَق إ نَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنوا بربهم وزدناهم هُدى ) . خداوند عالم خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى كند : ما مى گوييم براى تو اى پيغمبر صلى الله عليه و آله قصه ايشان را به حقيقت ؛ بدان كه ايشان جوانمردانى بودند كه ايمان آوردند به پروردگار خود و زياد كرديم ما هدايت ايشان را .

گفتگوى يزيد و امام سجّاد عليه السلام

يزيد لعين در يك مجلس به امام سجّاد عليه السلام عرض كرد : اى فرزند حسين ، پدر تو قطع رحم من كرد و بر سر سلطنت من منازعه نمود و رعايت حق من نكرد؛ خدا نيز با او چنين كرد! حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود : اى پسر معاويه و هند ، پيغمبرى و پادشاهى پيوسته با ما و اجداد ما بود . پيش از آنكه تو متولّد شوى در روز بدر و احد و احزاب پرچم حضرت رسول صلى الله عليه و آله در دست جد من على بن ابى طالب عليه السلام قرار داشت و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود . واى بر تو اى يزيد ، اگر بدانى كه در حق برادران و پدران و عموها و اهل بيت من چه كرده اى و چه خطاهايى مرتكب شده اى ، هر آينه به كوهها مى گريزى و بر روى خاكستر مى نشينى و

ص: 402

فرياد واويلا برمى آورى . آيا شرم ندارى كه سر پدر من حسين ، فرزند فاطمه و على عليه السلام و جگر گوشه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بر در دروازه شهر شما آويخته است ، در حاليكه او يادگار حضرت رسالت است . يزيد ملعون از سخنان آن حضرت به خشم آمد و به يكى از ملازمان خود حكم كرد كه او را به اين باغ ببر و گردن بزن و در آنجا دفن كن ! چون آن ملعون حضرت را به باغ برد ، مشغول قبركندن شد و حضرت نيز به نماز پرداخت . چون از كندن قبر فارغ شد و اراده قتل آن حضرت كرد ، دستى از هوا پيدا شد و بر آن لعين خورد . پس او نعره اى زد و بر رو در افتاد و جان به خازن جهنّم سپرد . خالد ، پسر يزيد ، چون آن حالت را ديد نزد پدر پليد خود رفت و آنچه واقع شده بود براى وى نقل كرد . آن لعين حكم كرد كه او را در همان قبرى كه براى حضرت كنده است دفن كنند و حضرت را به مجلس طلبيد . (212)

يزيد دستور قتل امام سجّاد عليه السلام را داد

شيخ مفيد و سيّد بن طاووس و ديگران ، به طرق مختلف از فاطمه دختر حضرت امام حسين عليه السلام روايت كرده اند كه چون ما را به مجلس يزيد بردند ابتدا بر حال ما رقت كرد . سپس مرد سرخ مويى از اهل شام برخاست و گفت : اى يزيد ، اين دختر را به من ببخش ، و اشاره به من كرد .

ص: 403

من از ترس بر خود لرزيدم و به جامه هاى عمّه خود زينب عليه السلام چسبيدم . عمّه ام مرا تسكين داد و به آن شامى خطاب كرد كه اى ملعون ، تو و يزيد هيچيك اختيار چنين امرى را نداريد . يزيد گفت اگر بخواهم مى توانم اين كار را بكنم . زينب عليه السلام گفت : به خدا سوگند كه نمى توانى كرد ، مگر آنكه از دين ما بدر روى و كفر باطن خود را اظهار كنى . آن ملعون در غضب شد و گفت : با من چنين سخن مى گويى ؟ ! پدر و برادر تو از دين بدر رفتند! زينب عليه السلام گفت : تو و پدر و جد تو اگر مسلمان شده باشيد ، به دين خدا و دين پدر و برادر من هدايت يافته ايد . آن لعين گفت دروغ گفتى اى دشمن خدا . زينب عليه السلام گفت : تو اكنون پادشاهى و به سلطنت خود مغرور گرديده اى و آنچه مى خواهى مى گويى . من ديگر جوابى به تو نمى دهم . پس بار ديگر آن فرد شامى سخن را اعاده كرد . يزيد گفت : ساكت شو ، خدا ترا مرگ دهد!

به روايتى ديگر ، ام كلثوم عليه السلام به آن فرد شامى خطاب كرد كه ساكت شو اى بدبخت ، خدا زبانت را قطع كند و ديده هايت را كور گرداند و دستهايت را خشك گرداند و بازگشت ترا به سوى آتش جهنّم گرداند ، اولاد انبيا خدمتكار اولاد زنا نمى شوند . هنوز سخن آن بزرگوار تمام نشده بود كه

ص: 404

حق تعالى دعاى او را مستجاب گردانيد : زبان شامى لال ، ديده هاى او نابينا ، و دستهاى او خشك شد! پس ام كلثوم گفت الحمدلله كه حق تعالى بهره اى از عقوبتت را در دنيا به تو رسانيد و اين است جزاى كسى كه متعرّض حرم حضرت رسالت گردد .

به روايت سيّد بن طاووس ، در مرتبه دوم فرد شامى از يزيد پرسيد كه ايشان كيستند ؟ يزيد گفت : آن فاطمه دختر حسين عليه السلام است و آن زن زينب دختر على بن ابى طالب . عليه السلام شامى گفت : حسين پسر فاطمه و على بن ابى طالب ؟ يزيد گفت : بلى . شامى گفت : لعنت خداى بر تو باد اى يزيد ، عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله خود را مى كشيد و ذريه او را اسير مى كنيد ؟ ! به خدا سوگند كه من مى پنداشتم ايشان اسيران فرنگند . يزيد گفت : به خدا سوگند كه ترا نيز به ايشان ملحق مى كنم ، و حكم كرد كه او را گردن زدند . سپس امر كرد اهل بيت رسالت را به زندان بردند . (213)

معجزه اى از امام سجّاد عليه السلام در حال اسارت

روزى صيّادى كه بچه آهويى در بغل داشت آمد از كنار خرابه عبور كند ، چشمش به اسيران و اطفال افتاد . ايستاد و به تماشاى كودكان اهل بيت پرداخت . آنان كه آهو بره را مشاهده كردند ، به محضر امام زين العابدين عليه السلام آمدند و گفتند ما آهو مى خواهيم . حضرت به صياد فرمودند آيا اين بچه آهو را مى فروشى ؟ عرض

ص: 405

كرد بلى ، ولى چون خوش خط و خال و زيباست قصد دارم او را نزد يزيد ببرم تا انعام بسيار بگيرم . حضرت فرمودند هرچه بخواهى در مقابل اين آهو برّه به تو خواهم داد . او تعجّب نمود ، و هنوز چيزى نگفته بود كه حضرت تعدادى از ريگهاى جلوى خرابه را برداشتند و به او دادند . صيّاد مشاهده كرد آنچه به او داده شده جواهرات پر ارزش و قيمتى است . با خرسندى آهو برّه را تقديم نمود و رفت .

وى اين معجزه را براى ديگران بازگو كرد ، به طورى كه در شام منتشر شد و به گوش يزيد لعين رسيد . يزيد صيّاد را طلبيد و از او خواست كه جريان را برايش نقل كند ، و چون مشاهده كرد وى شيعه و مُحب حضرت گرديده و موضوع را به صورت يك كرامت بيان مى نمايد و قلوب مردم را متوجّه حضرت مى كند ، دستور داد صيّاد را بكشند و دفن كنند تا اين خبر بيش از آنچه بين اهالى منتشر شده افشا نگردد . ولى فاصله اى چندان نشد كه موضوع به عرض امام سجّاد عليه السلام رسيد . حضرت به سر قبر صيّاد آمدند ، و با يك اشاره فرمودند ، به اذن خدا از جايت برخيز! بلافاصله قبر شكافته شد و صيّاد از قبر خارج گرديد . (214)

خطبه زينب كبرى

حضرت زينب عقيله بنى هاشم چون جسارت و بى حيائى يزيد را تا اين حد ديد ، و از طرف ديگر جوّ و فضاى مجلس را بسيار مناسب ديد بپا خاست و فرمود :

ص: 406

لحمد لله رب العالَمينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلى رَسُولِهِ وَ آلِهِ اَجْمَعِينَ ، صَدَقَ اللهُ كَذلِكَ يَقوُلُ (ثم كان عاقبةُ الّذينَ اساؤ ا السؤ ى ان كَذبوا بآياتِ اللهِ وَ كانوا بِها يَسْتَهْزِؤ ونَ) . (215)

اضظننت يا يزيدُ حَيْثُ اَخَذتَ عَلَيْنا اَقْطارَ الارض و آفاقَ السماءِ فَاصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الا سارى ان بِنا عَلَى اللهِ هَواناٌ وَ بِكَ عَلَيهِ كَرامَةً وَ ان ذلِكَ لِعَظمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ فَشَمخْتَ بِاَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِى عطْفِكَ جَذْلانَ مَسْرُورا حَيْثُ رَاَيْتَ الدنيا لَكَ مُسْتَوْثَقَةٌ والاُمُورُ متسقة وَ حِينَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا ، فَمَهْلا مَهْلا اَنَسِيتَ قَوْلَ اللهِ عَز و جل (وَلا يَحْسَبن الذين كَفَروُا انما نُمْلِى لَهُمْ خَيْرا لانْفُسِهِمْ اِنّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادوُا اثما و لهم عَذابٌ مُهِينٌ ) . (216)

امن العدل يابن الطلقا (217) تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وامائك و سَوقُكَ بَناتِ

رسول اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيهِوَ آلِهِ وَ سَلم سبايا قد هتكت سُتُور هن و اَبْدَيْتَ وُجوهَهن ، تَحْدوُ بهن الاعْداءُ من بَلَدٍ الى بَلَدٍ يستشر فهن اَهْلُ المناهل وَالمَناقِلِ وَ يتصفح وجوههن القريب وَالْبَعِيدُ والدنى وَالشريف ، ليس معهن مِنْ رجالهن ولى وَ لا مِنْ حماتهن حمى ، وَ كَيْفَ يُرْتَجى مُراقَبَةُ

مَنْ لَفِظَ فُوهُ اكباد (218) الازكياءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ من دما الشهدا ، وَ كَيْفَ لا يستبطا فى بغضنا اهل البَيْتِ مَنْ نَظَرَ الينا بِالشَنَفِ وَالشَنَآنِ والاحن والاضغان ثم تَقولُ غَيْرَ متاءثم وَ لا مستعظم :

لاَهَلّوا وَاسْتَهَلّوا فرحا

ثم قالوا يا يَزيدُ لا تُشَلْ

مُنْتَحِياٌ عَلى ثَنايا اَبِى عَبْدِاللهِ سَيْدِ شَبابِ اَهْلِ الجنة تَنْكُتُها بِمِخْصَرَتِكَ وَكَيْفَ لا تَقولُ ذلِكَ وَ قَدْ نَكَاءَتِ القُرْحةُ وَاسْتَاءْصَلَتِ الشّافَةُ بِاِراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صَلّى

ص: 407

اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ وَ نُجوُمَ الاَرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالمُطَّلبِ ، وَ تَهْتِفُ بِاَشْياخِكَ زَعَمْتَ اَنَّكَ تُنادِيهِمْ ، فَلَتَرِدَنَّ وَشِيكاٌ مَوْرِدَهُمْ وَلَتَوَدَّنَّ اَنَّكَ شَللْتَ وَ بَكَمْتَ ، وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ .

اللهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا وَانْتَقِمْ مِنْ ظالِمِنا وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِماءنَا وَ قَتَلَ حُماتَنا ، فَوَاللهِ ما فَرَيتَ إ لّا جِلْدَكَ وَ لا حَزَزْتَ إ لّا لَحْمَكَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلى رَسولِ اللهِ بِما تَحَمَّلْتَ منْ سِفْكِ دِماءِ ذُرّيَّتِهِ وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِى عِتْرَتِهِ و لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَيَلُمَّ شَعْثَهُمْ وَ يَاءْخُذَ بِحَقِّهمْ(وَ لا تَحْسَبَنَّ الّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللهِ اَمْواتا بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ يُرْزَقونَ)(219) وَ كَفى بِاللهِ حاكِماٌ وَبِمُحَمّدٍ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وِآلهِ وَ سَلّمَ خَصِيماٌ وَ بِجَبْرئيلَ ظَهيراٌ وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوّى لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقابِ المُسْلِمِينَ ، (بِئْسَ للظالِمينَ بَدَلا وَاَيُّكُمْ شَرٌّ مَكانا وَاَضْعَفُ جُنْدا) . (220)

و لَئِنْ جَرَّتْ عَلَيَّ الدَّواهِى مُخاطَبَتَكَ اِنّى لاَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ وَ اَسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ و اَسْتَكْثِرُ تَوْبِيخَكَ ، لكِنَّ العُيُونَ عَبْرى وَالصُّدُورَ حَرّى ، اَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ العجَبِ لِقتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشّيْطانِ الطُّلَقاءِ ، فَهذِهِ الا يْدِى تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا وَالافْواهُ تَتَحلَّبُ مِنْ لُحومِنا وَ تِلكَ الجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواكِى تَنْتابُها العَواسِلُ وَ تُعفِّرُها اُمَّهاتُ الفَراعِلُ .

وَ لَئِنِ اَتَّخَذْتَنا مَغْنَما لَتَجِدَ بِنا وَشِيكاٌ مَغرَماٌ حِيْنَ لا تَجِدُ الّا ما قَدَّمَتْ يَداكَ (وما رَبُّكَ بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ) (221) وَ إ لَى اللهِ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ فَكِدْ كَيْدَكَ وَاسْعَ سَعْيَكَ وَ ناصِبْ جُهْدَكَ فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا وَ لا تُمِيتُ وَحْيَنا وَلا تُدْرِكُ اَمَدَنا وَلا تَرْحَضُ عَنْكُ عارَها ، وَ هَلْ رَاءْيُكَ إ لّا فَنَدٌ

ص: 408

وَ اَيّامُكَ إ لّا عَدَدٌ ، وَ جَمْعُكَ إ لّا بَدَدٌ ؟ يَوْمَ يُنادِى المُنادى : (اَلا لَعْنَة اللهِ عَلَى الظّالِمينَ) .

وَالْحَمْدُللهِ رَبِّ العالَمينَ الّذى خَتَمَ لِاوَّلنا بالسّعادة وَالْمَغْفرة وَلِاخِرِنا بِالشَّهادَ وَالرَّحْمَةِ ، وَ نسْاءُلُ اللهَ اَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ وَ يوجِبَ لَهُمُ الْمَزيدَ وَ يُحْسِنَ عَلَيْنا الخِلافةَ اِنَّهُ رَحِيمٌ وَدوُدٌ ، حَسْبُنَااللهُ وَ نِعْمَ الوَكِيلُ . (222)

ترجمه خطبه شريفه زينب كبرى عليه السلام :

سپاس خدايى را سزد كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر پيامبر و خاندان او بادا خداى تعالى راست گفت كه فرمود : عاقبت آنان كه كار زشت كردند ، اين بود كه آيات خدا را تكذيب نموده و آن را به سخره گرفتند . اى يزيد ، اكنون كه به گمان خويش بر ما سخت گرفته اى و راه اقطار زمين و آفاق آسمان و راه چاره را به روى ما بسته اى ، و ما را همانند اسيران به گردش در آوردى ، مى پندارى كه خدا تو را عزيز و ما را خوار و ذليل ساخته است ؟ ! و اين پيروزى به خاطر آبروى تو در نزد خداست ؟ ! پس از روى كبر مى خرامى و با نظر عجب و تكبّر مى نگرى ! و به خود مى بالى خرّم و شادان كه دنيا به تو روى آورده ، و كارهاى تو را آراسته و حكومت ما را به تو اختصاص داده است !

اندكى آهسته تر! آيا كلام خداى تعالى را فراموش كرده اى كه فرمود : (گمان نكنند آنان كه به راه كفر رفتند مهلتى كه به

ص: 409

آنان دهيم به حال آنان بهتر خواهد بود ، بلكه مهلت براى امتحان مى دهيم تا بر سركشى بيفزايند و آنان را عذابى است خوار و ذليل كننده .

اى پسر آزاد شده جد بزرگ ما! آيا از عدل است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و پرد گيان رسول خدا صلى الله عليه و آله را اسير كرده و از شهرى به شهر ديگر ببرى ؟ ! پرده آبروى آنها را بدرى و صورت آنان را بگشايى كه مردم چشم بدانها دوزند ، و نزديك و دور و فرومايه و شريف ، چهره آنها را بنگرند ، از مردان آنان كسى به همراهشان نيست ، نه ياور و نه نگهدارنده و نه مددكارى .

چگونه مى توان اميد بست به دلسوزى و غمگسارى كسى كه مادرش جگر پاكان را جويده و گوشتش از خون شهيدان روييده ؟ ! و اين رفتار از آن كس كه پيوسته چشم دشمنى به ما دوخته است بعيد نباشد ، و اين گناه بزرگ را چيزى نشمارى ، و خود را بر اين كردار ناپسند و زشت بزهكار نپندارى ، و به اجداد كافر خويش مباهات و تمنّاى حضورشان را كنى تا كشتار بى رحمانه تو را ببينند و شاد شوند و از تو تشكّر كنند! و با چوب بر لب و دندان ابى عبدالله سيّد جوانان بهشت مى زنى ! و چرا چنين نكنى و نگويى كه اين جراحت را ناسور كردى و ريشه اش را ريشه كن ساختى و سوختى و خون فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله را كه

ص: 410

از آل عبدالمطلب و ستارگان روى زمين بودند - ريختى و اكنون گذشتگان خويش را مى خوانى .

شكيبايى بايد كرد كه ديرى نگذردكه تو هم به آنان ملحق شوى و آرزو كنى كه اى كاش دستت خشك شده بود و زبانت لال و آن سخن را بر زبان نمى آوردى و آن كار زشت را انجام نمى دادى !!

بارالها! حقّ ما را بستان و انتقام ما را از اينان بگير و بر اين ستمكاران كه خون ما ريخته اند خشم و عذاب خود را فرو فرست !

به خدا سوگند اى يزيد! كه پوست خود را شكافتى و گوشت بدن خود را پاره پاره كردى ؛ و رسول خدا را ملاقات خواهى كرد با آن بار سنگينى كه بر دوش دارى ، خون دودمان آن حضرت را ريختى و پرده حرمت او را دريدى و فرزندان او را به اسيرى بردى ، در جايى كه خداوند پريشانى آنان را به جمعيّت مبدّل كرده و داد آنها را بستاند ، (و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه زنده و نزد خدا روزى مى خورند) همين بس كه خداوند حاكم و محمد صلى الله عليه و آله خصم اوست و جبرئيل پشتيبان اوست و همان كس كه راه را براى تو هموار ساخت و تو را بر مسلمين مسلّط كرد بزودى خواهد يافت كه پاداش ستمكاران چه بد پاداشى است ، و خواهد دانست كه كدام يك از شما بدتر و سپاه كدام يك ناتوانتر است .

اگر مصائب روزگار با من چنين كرد كه با تو

ص: 411

سخن گويم ، امّا من ارزش تو را ناچيز و سرزنش تو را بزرگ مى دانم و تو را بسيار نكوهش مى كنم ، چه كنم ؟ ! ديده ها گريان و دلها سوزان است ، بسى جاى شگفتى است كه حزب خدا به دست حزب شيطان كشته شوند ، و خون ما از پنجه هاى شما بچكد ، پاره هاى گوشت بدن ما از دهان شما بيرون بيفتد و آن بدنهاى پاك و مطهّر را گرگهاى وحشى بيابان دريابند و گذرگاه دام و ددان قرار گيرند!!

آنچه امروز غنيمت مى دانى فردا براى تو غرامت است ، و آنچه را از پيش فرستاده اى ، خواهى يافت ، خدا بر بندگان ستم روا ندارد ، به او شكوه مى كنم و بر او اعتماد مى جويم ، پس هر نيرنگى كه دارى بكن و هر تلاشى كه مى توانى بنما و هر كوششى كه دارى به كار گير ، به خدا سوگند ياد ما را از دلها و وحى ما را محو نتوانى كرد ، و به جلال ما هرگز نخواهى رسيد و لكه ننگ اين ستم را از دامن خود نتوانى شست ، راءى و نظر تو بى اعتبار و ناپيدار و زمان دولت تو اندك و جمعيّت تو به پريشانى خواهد كشيد ، در آن روز كه هاتفى فرياد زند : (اءلا لعنة الله على القوم الظالمين والحمدلله ربّ العالمين ) .

سپاس خداى را كه اول ما را به سعادت و آمرزش و آخر ما را به شهادت و رحمت رقم زد و از خدا مى خواهم كه آنان را

ص: 412

اجر جزيل عنايت كند و بر پاداش آنان بيفزاييد ، خود او بر ما نيكو خليفه اى است ، و او مهربان ترين مهربانان است و فقط بر او توكّل مى كنيم .

آنگاه يزيد رو به شاميان كرد و گفت : نظر شما درباره اين اسيران چيست ؟ ايشان را از دم شمشير بگذرانيم ؟

يكى از ملازمان او گفت : ايشان را بكش .

نعمان بن بشير (223) گفت : ببين اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود با آنان چه مى كرد ، همان كن . (224)

امام محمّد باقر عليه السلام يزيد را رسوا كرد

پس از آنكه اهل بيت عليه السلام را وارد شام كردند ، يزيد لعين حضرت امام سجّاد عليه السلام و تمام مخدّرات را كه همراه حضرت بودند به مجلس خود طلبيد و پس از ايذا و هتك احترامى كه به ساحت قدس آن جناب مرتكب گرديد به اهل مجلس خود گفت : من دستور دادم مردان اينها را تماما كشتند . و اكنون اين زنان و كودكانى كه ملاحظه مى كنيد ، در ريسمان اسارت من گرفتار مى باشند ، شما مى گوييد من با آنان چه كنم ؟ همه گفتند دستور بده تمامى آنها را گردن بزنند تا از نسل على عليه السلام كه دشمن ديرينه تو و پدرت معاويه بودند يك نفر باقى نماند . (225)

به محض آنكه اهل مجلس يزيد اين فتوا را دادند ، امام محمّد باقر عليه السلام كه سنين عمر او دو سال و چند ماه و به روايتى پنج سال بيش نبود و جزو اُسرا ايشان را به شام آورده بودند (226)

ص: 413

برخاست مقابل تخت يزيد قرار گرفت و پس از حمد الهى فرمود : يزيد ، اگر اجازه دهى من چند كلمه صحبت كنم .

يزيد از جرئت آن حضرت تعجّب كرد و گفت : بگو چه مى خواهى بگويى ؟ فرمود : اهل مجلس تو از همنشينان فرعون هم بدترند . زيرا فرعون زمانى كه با اهل مجلس خود راجع به حضرت موسى و هارون مشورت كرد و گفت با آنان چه كنم ؟ گفتند آنها را به حال خودشان واگذار و متعرّض آنان مشو ، لكن زمانى كه تو با اهل مجلس خويش راجع به ما مشورت نمودى ، آنها گفتند تمام ما را گردن بزن ، و در اين امر سرّى نهفته است .

يزيد گفت : چه سرّى نهفته است ؟ حضرت امام محمّد باقر عليه السلام فرمود ندماى مجلس فرعون همه حلال زاده بودند ولكن همنشينان تو همه ولدالزنا مى باشند . (وَلايقتل الا نبياء و اءولادهم إ لّا اءولاد الا دعياء) . يعنى نمى كشد پيغمبران و اولاد پيغمبران را مگر اولاد ولدالزنا . (227)

يزيد سر به زير انداخت ، پس دستور داد آنان را از مجلس بيرون برند . (228)

فاطمه و سكينه دختران امام حسين عليه السلام كه به سر پدر نگاه مى كردند ديگر تاب تحمل نداشتند ، فاطمه فرياد كشيد : عليه السلام (يا يزيد! بَناتُ رَسولِ اللهِ سَبايا ؟ !) (اى يزيد! دختران پيامبر را اسير مى كنى ؟ ) كه ديگر بار صداى ناله و گريه حاضران بلند شد و زمزمه هاى اعتراض از اطراف مجلس به گوش مى رسيد .

ص: 414

زينب آمد شام را يكباره ويران كرد و رفت

اهل عالم را از كار خويش حيران كرد و رفت

از زمين كربلا تا كوفه و شام بلا

هركجا بنهاد پا ، فتح نمايان كرد و رفت

با لسان مرتضى از ماجراى نينوا

خطبه اى جانسوز اندر كوفه عنوان كرد و رفت

با كلام جانفزا اثبات دين حق نمود

عالمى را دوستدار اهل ايمان كرد و رفت

فاش مى گويم كه آن بانوى عظماى دلير

از بيان خويش دشمن را هراسان كرد و رفت

بر فراز نى چو آن قرآن ناطق را بديد

با عمل آن بى قرين تفسير قرآن كرد و رفت

در ديار شام برپا كرد از نو انقلاب

سنگر اهل ستم را سست بنيان كرد و رفت

خطبه اى غرّا بيان فرمود در كاخ يزيد

كاخ استبداد را از ريشه ويران كرد و رفت

زين خطب اتمام حجّت كرد بر كافردلان

غاصبين را مستحقّ نار و نيران كرد ورفت

از كلام حق پسندش شد حقيقت آشكار

اهل حقّ را شامل الطاف يزدان كرد و رفت

شام غرق عيش و عشرت بود در وقت ورود

وقت رفتن شام را شام غريبان كرد و رفت

دخت شه را بعد مردن در خرابه جاى داد

گنج را در گوشة ويرانه پنهان كرد و رفت

زآتش دل بر مزار دختر سلطان دين

در وداع آخرين شمعى فروزان كرد و رفت

با غم دل چونكه مى شد وارد بيت الحزن

(سروى ) دلخسته را محزون و نالان كرد و رفت

دختر شير خدا

شام ، روشن از جمال زينب كبراستى

سر به زيرافكن كه ناموس خدا اينجاستى

كن تماشا آسمان

ص: 415

تابناك شام را

كافتاب برج عصمت از افق پيداستى

آب كرده زهره شيران در اين صحرا ، مگر

دختر شيرخدا خفته در اين صحراستى

در شجاعت چون حسين و در شكيبايى حسن

در بلاغت چون على عالى اعلاستى

نغمه مرغ حق از گلزار شام آيد به گوش

مرغ حق را نغمه شورانگيز و روح افزاستى

كرد روشن با جمالش آسمان شام را

كز فروغ چهره گويى زهره زهراستى (229)

خطبه حضرت سجاد عليه السلام

حضرت على بن الحسين عليه السلام از يزيد درخواست نمود كه در روز جمعه به او اجازه دهد در مسجد خطبه بخواند ، يزيد رخصت داد؛ چون روز جمعه فرا رسيد يزيد يكى از خطباى مزدور خود را به منبر فرستاد و دستور داد هرچه تواند به على و حسين عليه السلام اهانت نمايد و در ستايش شيخين و يزيد سخن براند ، و آن خطيب چنين كرد .

امام سجّاد عليه السلام از يزيد خواست تا به وعده خود وفا نموده و به او رخصت دهد تا خطبه بخواند ، يزيد از وعده اى كه به امام داده بود پشيمان شد و قبول نكرد . معاويه پسر يزيد لعين به پدرش گفت : خطبه اين مرد چه تاءثيرى دارد ؟ بگذار تا هرچه مى خواهد بگويد .

يزيد لعين گفت : شما قابليّتهاى اين خاندان را نمى دانيد ، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث مى برند ، از آن مى ترسم كه خطبة او در شهر فتنه برانگيزد و وبال آن گريبانگير ما گردد . (230)

به همين جهت يزيد لعين از قبول اين پيشنهاد سر باز زد و

ص: 416

مردم از يزيد لعين مصرانه خواستند تا امام سجّاد عليه السلام نيز به منبر رود .

يزيد لعين گفت : اگر او به منبر رود ، فرود نخواهد آمد مگر اينكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا كرده باشد!

به يزيد لعين گفته شد : اين نوجوان چه تواند كرد ؟ !

يزيد لعين گفت : او از خاندانى است كه در كودكى كامشان را با علم برداشته اند .

بالا خره در اثر پافشارى شاميان ، يزيد موافقت كرد كه امام به منبر رود .

آنگاه حضرت سجاد عليه السلام به منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى خطبه اى ايراد كرد كه همه مردم گريستند و بى قرار شدند . فرمود :

اَيُّها النّاسُ! اُعْطِينا سِتّا وَ فُضّلِنَا بِسَبْعٍ : اُعْطِينا الْعِلْمَ وَالْحِلْمَ وَالسَماحَةَ وَالفَصاحَةَ وَالشُّجاعَةَ وَالمَحَبَّةَ فِى قُلوبِ الْمُؤْمِنينَ ، وَ فُضّلِنا بان مِنّا النّبيَّ المُختارَ مُحَمّدا وَ مِنّا الصِدّيقُ وَ مِنَّا الطَّيّارُ وَ مِنّا اَسَدُ اللهِ وَ اَسَدُ رَسولِهِ وَ مِنّا سِبْطا هذِهِ الاُمّة .

مَنْ عَرفَنِى فَقَدْ عَرَفَنى وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِى انباءته بِحَسَبى وَ نَسَبى .

اَيُّها النّاسُ! اَنَا اَبْنُ مكة وَ مِنى ، اَنَا اَبْنُ زَمْزَمَ وَالصّفا ، اَنَا اَبْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِاطرافِ الرِّدا ، اَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائتزر وَارْتَدى ، اَنَا اَبْنُ خَيْرُ مَنِ انْتَعَلَ

وَاخْتَفى ، اَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ طافَ وَ سَعى ، اَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ حج وَلَبّى ، اَنَا اَبْنُ خَيْرِ مَنْ حُمِلَ عَلَى البُراقِ فِى الهَواء ، اَنَا ابْنُ مَنْ اُسْرِيَ بِهِ مِنَ المَسْجِدِ الحَرامِ اِلي المَسْجِدِ الا قْصى ، اَنَا ابْنُ

ص: 417

مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرئيلُ اِلى سِدْرَة الْمُنْتَهى ، اَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدلّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اَوْادْنى ، اَنَا ابْنُ مَنْ صَلّى بِمَلائكَةِ السّماء ، اَنَا ابْنُ مَنْ اَوْحى اِلَيْهِ الجَلِيلُ ما اَوْحى ، اَنَا ابْنُ مُحَمّدٍ الْمُصْطفى ، اَنَا ابْنُ عَليٍ المُرْتَضي ، اَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَراطِيمَ الخَلقِ حَتّى قالُوا : لا اله الا الله

اَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَديْ رَسُولِ اللهِ بِسَيْفيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هاجَرَ الهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ البَيْعَتَيْنِ وَ قاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنِ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ ، اَنَا ابْنُ صالِحِ المُؤْمِنينَ وَ وارِثِ النّبييّنَ وَقامِعِ المُلْحِدِينَ وَ يَعْسوُبِ الْمُسْلِمينَ وَ نوُرِ المُجاهِدِينَ وَ زَيْنِ العابِدينَ وَ تاجِ البَكّائِينَ وَ اَصْبَرِالصّابِرِينَ وَ اَفْضَلِ القائِمينَ مِنْ آلِ ياسِينَ رَسولِ رَبِّ العَالِمينَ ، اَنَا ابْنُ المُؤَيّدِ بِجَبْرَئيل ، الْمَنْصورِ بِمِيكائِيل .

اَنَا اَبْنُ المُحامِى عنْ حَرَمِ الْمُسْلِمينَ وَ قاتِلِ المارِقِينَ وَالنّاكِثِينَ وَالقاسِطِينَ وَالمُجاهِدِ اَعْداءَ هُ النّاصِبِينَ ، وَ اَفْخَرُ مَنْ مَشى مِنْ قُرَيشٍ اَجْمَعِينَ ، وَ اَوَّلُ مَنْ اَجابَ وَاسْتَجابَ للهِ وَ لِرَسولِهِ منَ المُؤْمِنِينَ ، وَ اَوّلُ السّابِقينَ ، وَ قاصِمُ المُعْتَدينَ وَ مُبيدُ المَشْرِكينَ ، وَ سَهْمٌ مِنْ مَرامِى اللهِ عَلَى المُنافِقينَ ، وَ لِسانُ حِكْمَةِ العابِدينَ وَ ناصِرُ دِينِ اللهِ وَ وَليُّ اَمْرِاللهِ وَ بُسْتانُ حِكْمَةِ اللهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ ، سَمحٌ ، سَخِيٌّ ، بَهِيٌّ ، بَهلُولٌ ، زَكِيٌ ، اَبْطَحِيٌّ ، رَضِيٌّ ، مِقْدامٌ ، هُمامٌ ، صابِرٌ ، صَوّامٌ ، مُهَذَّبٌ؛ قَوّامٌ ، قاطعُ الاصْلابِ وَ مفرِّقُ الاَحْزابِ ، اَرْبَطُهُمْ عِنانَا وَاثْبتَهُمْ جِنانا ، وَ اَمْضاهُمْ عَزيمَةً وَ اَشدُّهُمْ شَكِيمَةً ، اسَدٌ باسِلٌ ، يَطْحَنُهُمْ فِى الحُروبِ اِذِا الزْدَلفتِ الا سِنّةُ

ص: 418

وَ قَرُبَتِ الاَعِنّةُ طَحْنَ الرّحى ، وَ يَذْرَؤُهُمْ فِيها ذَرْوَ الرّيحِ الهَشِيمِ ،

لَيْثُ الحِجازِ وَ كَبْشُ العِراقِ ، مَكّيٌّ مَدَنيٌّ خيْفيٌّ عَقَبِيٌّ بِدْرِيٌّ اُحُدِيٌّ شَجَريٌّ مُهاجِرِيٌّ .

مِنَ العَرَبِ سَيّدُها ، وَ مِنَ الوَغى لَيْثُها ، وارِثُ المَشعَرَيْنِ وَ اَبوالسِّبْطَيْنِ : الحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ ، ذاكَ جَدّى عَليُّ بنُ اَبى طالِبٍ .

ثمّ قالَ : اَنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهْراء ، اَنَا ابْنُ سَيّدَةِ النّساءِ .

فَلَمْ يَزَلْ يَقولْ : اَنا اَنا ، حَتّى ضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ وَالنَّحِيبِ ، وَ خَشِيَ يَزيدُ اَنْ يَكونَ فِتْنَةً فَاءَمَرَ المُؤَذِّنَ فَقَطَعَ الكَلامَ ، فَلَمّا قالَ المُؤَذِّنُ : اللهُ اَكْبَر اللهُ اَكْبَرُ ، قال : عَلِيٌّ : لا شَى ءَ اَكْبَرُ مِنَ اللهِ ، فَلَمّا قال المؤ ذن : اَشْهَدُ ان لااله الا اللهُ ، قالَ عَلِى بن الحُسَيْنِ : شَهِدَ بِها شَعْرِى وَ بَشَرِى وَ لَحْمى وَ دَمى ، فَلَمَا قالَ المُؤَذِّنُ : اَشْهَدُ انَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللهِ ، اِلْتَفَتَ مِنْ فَوْقِ المِنْبَرِ اِلى يَزيد فَقالَ : مُحَمّدٌ هذا جَدِّى اَمْ جَدُّكَ يا يَزيدُ ؟ فَإ نْ زَعَمْتَ اَنَّهُ جَدُّكَ فَقَد كَذِبْتَ وَ كَفَرْتَ وَ اِنْ زَعَمْتَ اَنّهُ جدى فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ ؟

ترجمه خطبه شريفه امام سجّاد عليه السلام

اى مردم ! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگران فضيلت بخشيده است ؛ به ما ارزانى داشت علم ، بردبارى ، سخاوت ، فصاحت ، شجاعت و محبّت در قلوب مؤ منين را؛ و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام ، صدّيق (اميرالمؤ منين على عليه السلام ) ،

ص: 419

جعفر طيّار ، شير خدا و شير رسول خدا صلى الله عليه و آله (حمزه ) ، و امام حسن و امام حسين دو فرزند بزرگوار رسول اكرم عليه السلام را از ما قرار داد . (231)

(با اين معرفى كوتاه ) هركس مرا شناخت كه شناخت ، و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى شناسانم .

اى مردم ! من فرزند مكّه و منايم ، من فرزند زمزم و صفايم ، من فرزند كسى هستم كه حجرالا سود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود ، من فرزند بهترين طواف و سعى كنندگانم ، من فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم ، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد ، من فرزند پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصى سير كرد . من فرزند آنم كه جبرئيل او را به سدره المنتهى برد و به مقام قرب ربوبى و نزديكترين جايگاه مقام بارى تعالى رسيد ، من فرزند آنم كه با ملائكه آسمان نمازگزارد ، من فرزند آن پيامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحى كرد ، من فرزند محمّد مصطفى و على مرتضايم ، من فرزند كسى هستم كه بينى گردنكشان را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقرار كردند .

من پسر آن كسى هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مى رزميد ، و دوبار هجرت و دوبار بيعت كرد ، و در بدر و حنين با كافران جنگيد ، و به اندازه چشم

ص: 420

بر هم زدنى به خدا كفر نورزيد ، من فرزند صالح مؤ منان و وارث انبيا و از بين برنده مشركان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم ، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بيت پيامبر هستم ، من پسر آنم كه جبرئيل او را تاءييد و ميكائيل او را يارى كرد ، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه كرد ، من فرزند بهترين قريشم ، من پسر اولين كسى هستم از مؤ منين كه دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت ، من پسر اول سبقت گيرنده اى در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم ، من فرزند آنم كه به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عبّاد خداوند و يارى كننده دين خدا و ولى امر او و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهى بود .

او جوانمرد ، سخاوتمند ، نيكو چهره ، جامع خيرها ، سيّد ، بزرگوار ، ابطحى ، راضى به خواست خدا ، پيشگام در مشكلات ، شكيبا ، دائما روزه دار ، پاكيزه از هر آلودگى و بسيار نمازگزار بود .

او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد .

او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده اى محكم و استوار و عزمى راسخ بود و همانند شيرى شجاع كه وقتى نيزه ها در جنگ به هم در مى آميخت

ص: 421

آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراكنده مى ساخت .

او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است كه مكّى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى (232) است ، كه در همه اين صحنه ها حضور داشت .

او سيّد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر (233) و پدر دو فرزند : حسن و حسين عليه السلام .

آرى او ، همان او (كه اين صفات و ويژگيهاى ارزنده مختص اوست ) جدّم على بن ابى طالب عليه السلام است .

آنگاه گفت : من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم .

و آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد كه شيون مردم به گريه بلند شد! يزيد بيمناك شد و براى آنكه مبادا انقلابى صورت پذيرد به مؤ ذن دستور داد تا اذان گويد تا بلكه امام سجّاد عليه السلام را به اين نيرنگ ساكت كند!!

مؤ ذّن برخاست و اذان را آغاز كرد ، همين كه گفت : الله اكبر ، امام سجّاد فرمود : چيزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد .

و چون گفت : اشهد إ ن لاإ له إ لّا الله ، امام عليه السلام فرمود : موى و پوست و گوشت و خونم به يكتائى خدا گواهى مى دهد .

و هنگامى كه گفت : اشهدانّ محمدا رسول الله ، امام عليه السلام به جانب يزيد روى كرد و فرمود : اين محمد كه نامش برده شد ، آيا جدّ من است

ص: 422

يا جدّ تو ؟ ! اگر ادّعا كنى كه جدّ توست پس دروغ گفتى و كافر شدى ، و اگر جدّ من است چرا خاندان او را كشتى و آنان را از دم شمشير گذراندى ؟ !

سپس مؤ ذّن بقيه اذان را گفت و يزيد پيش آمد و نماز ظهر را گزارد . (234)

در نقل ديگرى آمده است كه : چون مؤ ذّن گفت : اشهد انّ محمدا رسول الله ، امام سجّاد عليه السلام عمامه خويش از سر برگرفت و به مؤ ذّن گفت : تو را بحقّ اين محمّد كه لحظه اى درنگ كن ، آنگاه روى به يزيد كرد و گفت : اى يزيد! اين پيغمبر ، جدّ من است و يا جدّ تو ؟ ! اگر گويى جدّ من است ، همه مى دانند كه دروغ ، و اگر جدّ من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى و مال او را تاراج كردى و اهل بيت او را به اسارت گرفتى ؟ ! اين جملات را گفت و دست برد و گريبان چاك زد و گريست و گفت : بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدّش رسول خداست ، آن منم ، پس چرا اين مرد ، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسيركرد ؟ ! آنگاه فرمود : اى يزيد! اين جنايت را مرتكب شدى و باز مى گويى : محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست ؟ ! و روى به قبله مى ايستى ؟ ! واى بر تو! در روز قيامت جدّ و پدر من در آن روز

ص: 423

دشمن تو هستند .

پس يزيد فرياد زد كه مؤ ذّن اقامه بگويد! در ميان مردم هياهويى برخاست ؛ بعضى نماز گزاردند و گروهى نماز نخوانده پراكنده شدند . (235)

و در نقل ديگر آمده است كه امام سجّاد عليه السلام فرمود :

اَنَا ابْنُ الحُسَيْنِ القَتيلِ بِكَرْبَلا ، اَنَا ابنُ عَليٍّ المُرْتَضى ، اَنَا ابْنُ مُحَمّدٍ الْمُصْطَفى ، اَنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ ، اَنَا ابْنُ خَديجةَ الْكُبْرى ، اَنَا ابْنُ سِدْرَة المُنْتَهى ، اءنا ابْنُ شَجَرَة طوبى اَنَا ابْنُ المُرَمّلِ بِالدّماءِ ، اَنَا ابْنُ مَنْ بَكى عَلَيهِ الجِنُّ فِى الظَّلْماءِ ، اَنَا ابْنُ مَنْ ناحَ عَلَيهِ الطُّيورُ فِى الهَواءِ . (236)

من فرزند حسين شهيد كربلايم ، من فرزند على مرتضى و فرزند محمّد مصطفى و پسر فاطمه زهرايم ، و فرزند خديجه كبرايم ، من فرزند سدره المنتهى و شجره طوبايم ، من فرزند آنم كه در خون آغشته شد ، و پسر آنم كه پريان در ماتم او گريستند ، و من فرزند آنم كه پرندگان در ماتم او شيون كردند .

پس از (237) خطبه غرّاى عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى و خطبه حضرت سيّدالساجدين امام زين العابدين عليه السلام ، مردم ماهيّت يزيد كافر ستمكار را شناختند و شروع كردند به لعن و طعن يزيد . يزيد خود را بيچاره ديد و فهميد كه منفور جامعه است ، با كمال بى شرمى و ندامت تمام اين جنايات را به گردن امراى لشگر انداخت تا خود را تبرئه كند ولى اين ننگ تا قيامت پاك شدنى نبود .

يزيد ، جنايت را به گردن امراى لشگر

ص: 424

انداخت !

فضاحت فاجعه كربلا به حدّى رسيد كه يزيد (لعين ) امراى لشگر نينوا را احضار نمود . شبث بن ربعى ، مصائب بن وهيبه ، شمر بن ذى الجوشن ، سنان بن انس ، خولى بن يزيد ، قيس بن ربيع و چند تن ديگر نزد وى حاضر شدند . وى نخست متوجّه شبث بن ربعى شد و گفت : تو كشتى حسين عليه السلام را ؟ وى چنين پاسخ داد لعنت خدا بر آن كسى كه حسين عليه السلام را كشت ، من او را نكشتم .

يزيد گفت : پس قاتل حسين عليه السلام كيست ؟ ! گفت : مصائب . يزيد او را مورد خطاب قرار داده همان سؤ ال را تكرار كرد ، و همان جواب را شنيد . به همان ترتيب همه امرا را مورد پرخاش و سؤ ال قرار داد ، و همه شديدا انكار نمودند ، تا نوبت به خولى رسيد . وى در جواب متحيّر مانده بود و همه سرهنگان با حالت وحشت و نگرانى چشم به صورت او دوخته بودند و در فكر جواب قاطع بودند . يك مرتبه همه گفتند قاتل حسين قيس بن ربيع بود .

يزيد با سخنان درشت خود به وى حمله كرد و گفت : تو كشتى حسين را ؟ ! قيس در جواب گفت : من قاتل اصلى را خوب مى شناسم ولى بدون امان از طرف امير نخواهم گفت . يزيد به وى امان داد . سپس چنين گفت : اى امير ، قاتل حسين آن كسى است كه پرچم جنگ را برافراشت و

ص: 425

سپاه را فوج فوج به جنگ او روانه ساخت . يزيد گفت : آن كس كدام است ؟

قيس در جواب وى گفت : اى امير ، تو كشتى حسين را! يزيد از جاى برخاست و به سراى خويش رفت و سر حسين را به طشت طلا گذاشت و در پارچه اى پيچيد و در حجره مخصوص خود نگاه داشت . پس از آن همى به صورت خود لطمه مى زد و مى گفت : (مالى و قتل الحسين ) : من چه كارى داشتم به كشتن حسين . (238)

ملا حسين كاشفى در روضه الشهداء چنين آورده كه امام زين العابدين عليه السلام از يزيد خواست قاتل پدر او را به وى تحويل دهد تا قصاص نمايد . قاتلان سيّدالشهدا همگى اين عمل را به گردن ديگرى مى انداختند تا نوبت به شمر رسيد ، و او هم يزيد را متّهم نمود . (239)

قصه زنى از مردم شام

از بحرالمصائب نقل مى كنند كه در خرابه شام هيجده صغير و صغيره در ميان اسيران بود كه به آلام و اسقام مبتلا ، و هر بامداد و شامگاه از جناب زينب سلام الله عليه آب و نان طلب مى كردند و از گرسنگى و تشنگى شكايت مى نمودند . يك روز يكى از اطفال طلب آب نمود . زنى از اهل شام فورا جام آبى حاضر نمود و به عليا مخدره زينب سلام الله عليه عرض كرد كه اى اسير ، ترا به خدا قسم مى دهم كه رخصت فرمايى من اين طفل را به دست خويش آب دهم ، لان رعايه الا يتام يوجب قضاء الحوائج و

ص: 426

حصول المرام ، شايد خداى تعالى حاجت مرا برآورد . عليا مخدره فرمود : حاجت تو چيست و مطلوب تو كيست ؟

عرض كرد من از خدمتكاران فاطمه زهرا سلام الله عليه بودم ، انقلاب روزگار به اين ديارم افكند . مدّتى دراز است كه از اهل بيت اطهار خبرى ندارم و بسيار مشتاقم كه يك مرتبه ديگر خدمت خاتون خود عليا مخدره زينب برسم و مولاى خود امام حسين را زيارت كنم . شايد خداوند متعال به دعاى اين طفل حاجت مرا برآورد و بار ديگر ديدة مرا به جمال ايشان روشن بفرمايد و بقيه عمر را به خدمت ايشان سپرى كنم . زينب سلام الله عليه چون اين سخن را شنيد ناله از دل و آه سرد از سينه بركشيد و گفت اى امه الله حاجت تو برآورده شد . ها اءنا زينب بنت اميرالمؤ منين و هذا راءس الحسين على باب دار يزيد : من زينب دختر اميرالمؤ منينم ، و اين نيز سر حسين است كه بر درب خانه يزيد آويخته است . آن زن با شنيدن اين مطلب همانند شخص صاعقه زده مدّتى خيره خيره به عليا مخدّره زينب نظر كرد و سپس ناگهان نعره اى زد و بيهوش بر روى زمين بيفتاد . چون به هوش آمد چنان نعره واحسيناه ، واسيداه ، وااماماه ، واغريباه ، و واقتيل اولاد على از جگر بركشيد كه آسمان و زمين را منقلب كرد . (240)

قصه زنى كه نذر كرده بود

نيز در بحر المصائب مى خوانيم : يك روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد عليا مخدّره گذارد . آن عليامخدّره فرمود اين

ص: 427

چه طعامى است ، مگر نمى دانى صدقه بر ما حرام است ؟ عرض كرد اى زن اسير ، به خدا قسم صدقه نيست ، بلكه نذرى است كه بر من لازم است و براى هر غريب و اسير مى برم . حضرت زينب فرمود اين عهد و نذر چيست ؟ عرض كرد من در ايّام كودكى در مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم و در آنجا به مرضى دچار شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند . چون پدر و مادرم از دوستان اهل بيت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى اميرالمؤ منين عليه السلام بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا طلب شفا نمودند .

در آن حال حضرت حسين عليه السلام نمودار شد . اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود اى فرزند ، دست بر سر اين دختر بگذار و از خداوند شفاى اين دختر را بخواه ! پس دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا يافتم و از بركت مولايم حسين تاكنون مرضى در خود نيافتم . پس از آن ، گردش ليل و نهار مرا به اين ديار افكند و از ملاقات مواليان خود محروم ساخت . لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هرگاه اسير و غريبى را ببينم چندانكه مرا ممكن مى شود براى سلامتى آقايم حسين به آنها احسان كنم ، باشد كه يك مرتبه ديگر به زيارت ايشان نايل بشوم و جمال ايشان را زيارت كنم .

آن زن چون اين سخن را بدين جا رسانيد عليا مخدّره زينب صيحه از دل بركشيد و فرمود

ص: 428

يا امه الله همين قدر بدان كه نذرت تمام و كارت به انجام رسيد و از حالت انتظار بيرون آمدى . همانا من زينب دختر اميرالمؤ منينم و اين اسيران ، اهل بيت رسول خداوند مبين هستند و اين هم سر حسين است كه بر در خانة يزيد منصوب است . آن زن صالحه از شنيدن اين كلام جانسوز ، فرياد ناله برآورد و مدّتى از خود بيخود شد . چون به هوش آمد خود را بر روى دست و پاى ايشان انداخت و همى بوسيد و خروشيد و ناله وا سيّداه ، وا اماماه ، و واغريباه به گنبد دوّار رسانيد و چنان شور و آشوب برآورد كه گفتى واقعه كربلا نمودار شده است . سپس در بقيه عمر خود از ناله و گريه بر حضرت سيّدالشهدا ساكت نگرديد تا به جوار حق پيوست . (241)

زن يزيد به خرابه شام مى آيد

در اينجا سخن به اختلاف نقل شده است ؛ بعضى مى گويند هند ، دختر عبدالله كريز ، زوجه يزيد بوده است ، صداى زينب را كه در مجلس شنيد بى پرده خود را در ميان مجلس افكند و يزيد عبا بر سر او انداخت . او يزيد را چنان مورد ملامت و شنعت قرار داد كه يزيد به او گفت برو براى حسين گريه كن ! بعضى ديگر نيز مى گويند وى به خرابه آمد با يك تفصيلى كه در كتب معتبره يافت نمى شود . ولى حقير شاهدى پيدا كردم كه ممكن است آن زن غير دختر عبدالله كريز باشد والله العالم ، و آن شاهد ، اين است كه :

در ناسخ التواريخ ،

ص: 429

جلد مربوط به خلفا ، در بيان غزوات زمان خلافت عمر ، در وقعه فتح قلعه ابى القدس گويد : ديده بانان براى ابوعبيده جراح ، كه سپهسالار لشگر اسلام بود ، خبر آوردند كه در مقابل قلعه ابى القدس بازار مهمّى از نصارى تشكيل داده شده كه غنايم بسيارى در اوست ، چون دختر سلطان ابى القدس عروسى دارد . اگر لشگرى بر سر آنها بتازد غنيمت بسيار به دست مسلمين خواهد افتاد . ابوعبيده ، عبدالله بن جعفر طيّار را كه خط عارضش تازه دميده بود با پانصد سوار فرستاد . بعد نيز خالد بن وليد را به مدد آنها فرستاد تا بالا خره قلعه را فتح كردند و آن دختر را به اسيرى گرفتند . عبدالله بن جعفر گفت من از اين غنيمت فقط اين دختر را طالبم . ابوعبيده گفت من حرفى ندارم ولى بايد رخصت از عمر بيايد . رخصت از عمر آمد كه عبدالله بن جعفر حق او بيش از اينهاست .

به عنوان غنيمت دختر را به عبدالله دادند . اين دختر در خانه عبدالله بن جعفر بود تا معاويه آوازه حسن او را شنيد و از عبدالله وى را براى يزيد درخواست كرد ، و پول زيادى در مقابلش قرار داد . آن بحرالجود كنيز مزبور را براى معاويه فرستاد و در مقابل آن ، يك درهم نيز از معاويه قبول نكرد (پايان گزيده كلام ناسخ ) .

اكنون ممكن است بگوييم آن زن كه در خرابه آمده شايد همين دختر باشد طبعا اين دختر سالها در خانه عبدالله بن جعفر زيردست عليامخدّره زينب كاملا

ص: 430

تربيت شده ، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جايى خبر ندارد . يك وقت بر سر زبانها افتاد كه يك جماعت از اسيران خارجى به شام آمده اند . اين زن درخواست كرد از يزيد به ديدن آنها برود .

يزيد گفت شب برو . چون شب فرا رسيد فرمان كرد تا كرسيى در خانه نصب كردند . بركرسى قرار گرفت و حال رقّت بار آن اسيران او را كاملا متاءثّر گردانيد ، سؤ ال كرد بزرگ شما كيست ؟ عليا مخدّره را نشان دادند . گفت اى زن اسير ، شما از اهل كدام دياريد ؟ فرمود از اهل مدينه . آن زن گفت عرب همه شهرها را مدينه گويد؛ شما از كدام مدينه هستيد ؟ فرمود از مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله . آن زن از كرسى فرود آمد و به روى خاك نشست . عليا مخدّره سبب سؤ ال كرد ، گفت به پاس احترام مدينه رسول خدا . اى زن اسير ، ترا به خدا قسم مى دهم آيا هيچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته اى ؟ عليامخدّره فرمود من در محله بنى هاشم بزرگ شده ام . آن زن گفت اى زن اسير ، قلب مرا مضطرب كردى . ترا به خدا قسم مى دهم ، آيا هيچ در خانه آقايم اميرالمؤ منين عبور نموده و هيچ بى بى من عليامخدّره زينب را زيارت كرده اى ؟ حضرت زينب سلام الله عليه ديگر نتوانست خوددارى بنمايد ، صداى شيون او بلند شد ، فرمود حق دارى زينب را نمى

ص: 431

شناسى ، من زينبم !

بگفت اى زن ، زدى آتش به جانم

كلامت سوخت مغز استخوانم

اگر تو زينبى ، پس كو حسينت

اگر تو زينبى كو نور عينت

بگفتا تشنه او را سر بريدند

به دشت كربلا در خون كشيدند

جوانانش به مثل شاخ ريحان

مقطَّع گشته چون اوراق قرآن

چه گويم من ز عبّاس دلاور

كه دست او جدا كردند ز پيكر

هم عبدالله و عون و جعفرش را

به خاك و خون كشيدند اكبرش را

دريغ از قاسمِ نو كد خدايش

كه از خون گشته رنگين دست و پايش

ز فرعون و ز نمرود و ز شداد

ندارد اين چنين ظلمى كسى ياد

كه تير كين زند بر شير خواره

كند حلقوم او را پاره پاره

زدند آتش به خرگاه حسينى

به غارت رفت اموال حسينى

مرا آخر ز سر معجر كشيدند

تن بيمار را در غل كشيدند

حكايت گر ز شام و كوفه دارم

رسد گفتار تا روز شمارم

زينب بزرگ سلام الله عليه فرمود اى زن ، از حسين پرسش مى كنى ؟ ! اين سر كه در خانه يزيد منصوب است از آن حسين است . آن زن از استماع اين كلمات دنيا در نظرش تيره و تار گرديد و آتش در دلش افتاد . مانند شخص ديوانه ، نعره زنان ، بى حجاب ، با گيسوان پريشان ، سر و پاى برهنه به بارگاه يزيد دويد . فرياد زد از پسر معاويه ، راءس ابن بنت رسول الله منصوب على باب دارى : سر پسر دختر پيغمبر را در خانه من نصب كرده اى با اينكه او

ص: 432

وديعه رسول خداست ، واحسيناه واغريباه وامظلوماه واقتيل اولاد الا دعياء ، والله يعزّ على رسول الله و على اميرالمؤ منين . يزيد يكباره دست و پاى خود را گم كرد ، ديد فرزندان و غلامان و حتى عيالات او بر او شوريدند . از آن پس چنان دنيا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد كه مى رفت در خانه تاريك و لطمه به صورت مى زد و مى گفت : (مالى و لحسين بن على ) . لذا چاره اى جز اين نديد كه خط سير خود را نسبت به اهل بيت عوض كند ، لذا به عيال خود گفت برو آنان را از خرابه به منزلى نيكو ببر . آن زن به سرعت ، با چشم گريان شيون كنان آمد زير بغل عليا مخدّره زينب را گرفت و گفت اى سيّده من ، كاش از هر دو چشم كور مى شدم و ترا به اين حال نمى ديدم . اهل بيت را برداشت و به خانه برد و فرياد كشيد اى زنان مروانيه ، اى بنات سفيانيه ، مبادا ديگر خنده كنيد! مبادا ديگر شادى بكنيد! به خدا قسم اينها خارجى نيستند ، اين جماعت اسيران ذريّه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى و آل يس و طه مى باشند . (242)

خواب حضرت سكينه در دمشق (243)

شيخ ابن نما گويد : سكينه سلام الله عليه در دمشق خواب ديد كه گويى پنج شتر از نور به طرف او آمدند ، و بر هر شترى ، پيرمردى نشسته است و فرشتگان گرد آنها را

ص: 433

گرفته اند و خادمى با آنها راه مى رود . پس شتران بگذشتند و آن خادم به طرف من آمد و نزديك من رسيد و گفت : اى سكينه ، جدّ تو بر تو سلام مى فرستد . گفتم : سلام بر او باد ، اى فرستاده رسول خدا ، تو كيستى ؟ گفت : خادمى از بهشتم . گفتم : اين پيرمردان شترسوار كيستند ؟ گفت : اوّلى آدم صفوه الله است ، دومى ابراهيم خليل الله ، سومى موسى كليم الله و چهارمى عيسى روح الله . گفتم : آن كه دست بر محاسن دارد و افتان و خيزان است كيست ؟ گفت جدّ تو رسول الله است . گفتم : به كجا خواهند رفت ؟ گفت : سوى پدرت حسين . پس رو به طرف او كرده و دويدم تا آنچه ستمكاران پس از وى با ما كردند با او بگويم . در اين ميان پنج كجاوه از نور را ديدم كه مى آيند و در هر كجاوه زنى است . گفتم : اين زنان ، كيستند ؟ گفت : اولى حوّا امّالبشر است ، دومى آسيه بنت مزاحم ، سومى مريم بنت عمران ، چهارمى خديجه بنت خويلد ، و پنجمى نيز كه دست بر سر نهاده و افتان و خيزان است جدّه تو فاطمه بنت محمد و مادر پدرت مى باشد . گفتم : به خدا قسم ، به او مى گويم كه با ما چه كردند . پس به او پيوستم و گريان پيش او ايستادم و گفتم : اى مادر ، به خدا حق ما را انكار كردند

ص: 434

. اى مادر ، به خدا جمعيّت ما را پريشان ساختند . اى مادر ، به خدا حريم ما را مباح شمردند . اى مادر ، به خدا پدر ما حسين عليه السلام را كشتند . گفت : ديگر مگوى اى سكينه كه جگر مرا آتش زدى و بند دلم را پاره كردى . اين پيراهن حسين است كه با من است و از من جدا نشود تا به لقاى پروردگار رسم .

پس از خواب بيدار شدم و خواستم اين خواب را پوشيده دارم ، ولى با كسان خودمان گفتم و ميان مردم شايع شد . (244)

خواب هند زن يزيد

از هند ، زوجه يزيد ، روايت شده است كه گويد : در بستر خفته بودم ، در آسمان را ديدم گشوده شد ، و فرشتگان دسته دسته نزد سر مطهّر امام حسين عليه السلام مى آمدند (245) و مى گفتند السلام عليك يا اءباعبدالله ، السلام عليك يابن رسول الله . در آن ميان پاره ابرى ديدم كه از آسمان فرود آمد ، مردان بسيار بر آن ابر بودند و مردى درخشنده روى مانند ماه در ميان آنها بود ، پيش آمد و خم شد و دندانهاى ابى عبدالله را بوسيد و همى گفت اى فرزند ، ترا كشتند؛ مى شود ترا نشناخته باشند ؟ ! از آب نوشيدن ترا منع كردند . اى فرزند ، من جدّ تو پيغمبرم ، و اين پدرت على مرتضى ، و اين برادرت حسن ، و اين عمّ تو جعفر ، و اين عقيل ، و اين دو حمزه و عبّاسند و همچنين يك يك خاندان را شمرد

ص: 435

. هند گفت : ترسان و هراسان از خواب برجستم ، روشناييى ديدم كه از سر حسين مى تافت . در طلب يزيد شدم و او را در خانه تاريكى يافتم ، روى به ديواركرده و مى گفت : (مالى وَ لِلْحُسَيْن ) : مرا با حسين عليه السلام چكار ؟ ! و سخت اندوهگين بود . خواب را به او گفتم ، سر به زير انداخت . نيز هند مى گويد : چون بامداد شد حرم پيغمبر صلى الله عليه و آله را بخواست و پرسيد دوست داريد اينجا بمانيد يا به مدينه بازگرديد ؟ و جائزه اى گرانبها به شما دهم . گفتند اول بايد بر حسين عليه السلام عزادارى كنيم . گفت هر چه مى خواهيد انجام دهيد ، پس حجره ها و خانه ها را در دمشق خالى كرد و هر زن قرشيّه و هاشميّه جامه سياه پوشيد ، و بر حسين شيون و زارى كردند هفت روز على ما نُقِل .

ابن نما گفت : زنان در مدّت اقامت در دمشق به سوز و ناله زبان گرفته بودند و با آه و زارى شيون مى كردند ، و مصيبت آن گرفتاران بزرگ شده بود و جراح زخم آن داغداران از علاج فرو ماند . آنان را در خانه اى جاى داده بودند كه آنها را از سرما و گرما حفظ نمى كرد ، يعنى پس از پرده نشينى و سايه پرورى رخسارشان پوست انداخت . (246)

بخش هفتم : امام سجّاد در يك نگاه

امام سجّاد در يك نگاه

على بن الحسين ، عليه السلام ملقّب به زين العابدين و سجّاد ، فرزند ارشد امام حسين مى باشد كه از شاه زنان

ص: 436

(247) دختر يزد گرد شاهنشاه ايران متولد شده است . ايشان تنها پسر امام حسين عليه السلام است كه پس از آن حضرت باقى ماند ، زيرا 3 برادر ديگرش (على اكبر ، على اصغر ، و عبدالله رضيع ) در واقعه كربلا به شهادت رسيدند . آن حضرت نيز همراه پدر به كربلا آمد ، ولى چون روى مصلحت الهى سخت بيمار بود و توانايى حمل اسلحه و جنگ را نداشت ، از جهاد و شهادت بازماند . در نتيجه در خيل اسيران به شام اعزام گرديد و پس از گذرانيدن دوران اسيرى ، به امر يزيد براى استمالت افكار عمومى همراه كاروان اسراى اهل بيت به مدينه روانه گرديد . بعدها آن حضرت را يك بار ديگر ، و اين بار به امر عبدالملك خليفه سفّاك اموى ، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كردند كه چندى بعد مجدّدا به مدينه بازگشت .

امام چهارم پس از مراجعت به مدينه ، در اثر فشار و اختناق سياسى شديد حاكم ، انزوا اختيار كرده و مشغول عبادت پروردگار گرديد و با كسى جز خواص شيعه مانند(ابوحمزه ثمالى ) و (ابوخالد كابلى ) و امثال ايشان تماس نمى گرفت . البته خواص ، معارفى را كه از آن حضرت اخذ مى كردند ، در ميان شيعه نشر مى دادند و از اين راه تشيّع توسعه فراوانى يافت كه اثر آن در زمان امامت امام پنجم به ظهور پيوست . (248)

ماه ولادت امام سجاد عليه السلام

در تاريخ ميلاد حضرت امام سجّاد اختلاف بسيار است و شايد اصحّ اقوال نيمه جمادى الاولى سنه 36 هجرى قمرى و

ص: 437

يا پنجم شعبان سنه 38 هجرى بوده است . آن حضرت در مدينه طيّبه ديده به جهان گشود (249) كه اسم مادر مكرّمه اش را قبلا ذكر كرديم .

شيخ مفيد و شيخ طوسى و سيد بن طاووس مى فرمايند ولادت با سعادت حضرت على بن الحسين در نيمه جمادى الاولى بود . و در دروس و فصول المهمه است كه پنجم ماه شعبان بوده در مناقب و اعلام الورى است كه نيمه جمادى الاخره بود و اصح قول اول است . (250)

رساله الحقوق و صحيفه سجاديه

از امام زين العابدين كتاب پر محتواى رساله الحقوق به جاى مانده است ، كه ضرورت دارد جداگانه و با ديد علمى و حقوقى مورد دقّت و بررسى قرارگيرد ، و از محتويات عميق و پربار آن در جهت ساختن مدينة فاضله ، و جامعه ايده آل و مطلوب الهى -انسانى بهره گيرى شود . اثر بسيار ارزشمند ديگرى كه از آن حضرت به يادگار مانده ، صحيفه سجاديه نام دارد كه يكى از نابترين و مهمترين گنجينه هاى معارف اسلامى در قالب دعا و نيايش است .

اين كتاب در بين علما و بزرگان به (انجيل اهل بيت ) و (زبور آل محمد) ملقّب گرديده است ، چه ، همان طور كه انجيل عيسى و زبور داود - على نبيّنا و آله و عليهم السلام - حاوى علوم و حِكَم الهى و آسمانى مى باشند صحيفه سجاديه هم حقايق والايى از معارف اسلامى را در بردارد ، كه جهانيان را به سعادت و نيك بختى مى رساند .

در بسيارى از اجازات علماى اماميه (چنانكه محدث نورى در

ص: 438

كتاب مستدرك الوسائل بيان كرده ) صحيفه سجّاديه را (اُخت القرآن ) (خواهر قرآن ) و نهج البلاغه را (اخ القرآن ) (برادر قرآن ) وصف كرده اند . زيرا اين دو كتاب شريف نيز ، در نهايت امر ، همچون قرآن از منبع علم الهى تراوش كرده و بر زبان مقدس آن دو بزرگوار جارى شده است : قرآن عظيم ، به وحى و املاى ذات مقدس الهى ؛ و نهج البلاغه و صحيفه سجاديه ، به الهام خداوندى و تعليم نَبَوى .

القاب حضرت

مشهورترين كنيه آن حضرت ، ابوالحسن و ابومحمد بوده و القاب مشهور آن حضرت نيز زين العابدين ، سيّدالساجدين و العابدين ، زكى ، امين ، سجّاد ، و ذوالثفنات مى باشد .

نقش نگين آن جناب به روايت حضرت امام صادق : (الحمدلله العلى ) و به روايت امام محمد باقر(العزّه لله ) و (شقى قاتل الحسين بن على ) بود .

نيز امام باقر روايت كرده است كه در موضع سجده پدرم ، پينه ها و برآمدگيهاى آشكارى وجود داشت بود كه در هر سال دو مرتبه آنها را مى بريدند ، و در هر مرتبه ثفنه و بر آمدگى پنج موضع سجده را مى بريدند . به اين سبب آن حضرت را ذوالثفنات مى خواندند . (251)

آدم بنى الحسين عليه السلام

جمع شدن نجابت عرب و عجم هر دو در او ، به اعتبار پدر و مادر؛ به قول حضرت رسول صلى الله عليه و آله انّ لله من عباده خيرتين فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس ، لهذا ملقّب بابن الخيرين شد .

انتشار اولاد

ص: 439

رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن حضرت است ، لهذا او را آدم بنى الحسين گويند ، و او اول كسى است كه گوشه نشينى و عزلت را اختيار كرد و اول كسى است كه به مُهر و تسبيح خاك امام حسين عليه السلام سجده و عبادت كرد و از همه خلايق بيشتر گريست .

وارد شده كه رئيس البكّائين چهارند :

آدم ، يعقوب ، يوسف ، امام زين العابدين عليه السلام (252)

كجاست زين العابدين عليه السلام

رسول گرامى اسلام فرمود : در روز قيامت منادى ندا مى كند كه كجاست زين العابدين . پس گويا مى بينم كه فرزندم على بن الحسين بن على بن ابى طالب در آن هنگام با وقار و آرامش تمام ، صفوف اهل محشر را مى شكافد و مى آيد .

در كشف الغمه مى نويسد : سبب ملقّب شدن آن حضرت به (زين العابدين ) آن است كه شبى آن جناب در محراب عبادت به تهجّد ايستاده بود ، پس شيطان به صورت مار عظيمى ظاهر شد تا آن حضرت را از عبادت حق ، به خود مشغول سازد ، ولى حضرت به او التفاتى نكرد . سپس آمد و انگشت ابهام پاى آن حضرت را در دهان گرفت و گزيد ، به نحوى كه آن حضرت را متاءلّم ساخت ، اما باز ايشان توجهى به شيطان نكرد . زمانى كه حضرت از نماز فارغ شد خود دانست كه مار مزاحم ، شيطان است ، لذا به او فرمود كه : دور شو اى ملعون ! و باز مشغول عبادت شد! در اينجا بود كه

ص: 440

صداى هاتفى شنيده شد كه سه مرتبه خطاب به حضرت ندا در داد : اءنت زين العابدين . تويى زينت عبادت كنندگان .

در نتيجه اين لقب در ميان مردم ظاهر و مشهور گشت .

سجده براى شكر نعمت

حضرت امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد : پدرم على بن الحسين هرگز نعمتى از خدا را ياد نكرد مگر آنكه براى شكر آن نعمت ، خداى را سجده كرد ، چنانكه آيه اى از كتاب خدا را كه در آن آيات سجده باشد قرائت نمى نمود مگر آنكه سجده مى كرد . نيز هرگاه حقّ تعالى شرّى را از حضرت دفع مى كرد كه از آن در بيم بود ، يا مكر مكر كننده اى را از او دور مى گردانيد سجده مى كرد ، و هرگاه از نماز واجب فارغ مى شد سجده مى كرد ، و هرگاه توفيق مى يافت كه ميان دو كس اصلاح كند ، براى شكر اين خدمت سجده مى كرد . در جميع مواضع ، سجود آن حضرت به چشم مى خورد؛ و به اين سبب آن حضرت را سجّاد مى گفتند . (253)

محتاج به رحمت حق

حديقه الشيعه نوشته مرحوم آيه الله مقدس اردبيلى ، از طاووس يمانى نقل مى كند كه مى گويد : نيمه شبى داخل حجر اسماعيل شدم ، ديدم كه حضرت امام زين العابدين در حال سجده است و كلامى را مدام تكرار مى كند . چون گوش كردم ، اين دعا بود :

الهى عُبَيدكَ بِفنائِكَ ، مسكينكَ بِفنائك ، فقيرُك بِفنائك .

بعد از آن هر زمان كه بلا و المى و مرضى مرا

ص: 441

پيش آمد ، چون نماز گزارده سر به سجده نهادم و اين كلمات را گفتم ، مرا خلاصى و فرجى روى داد .

فناء در لغت به معنى فضاى در خانه است . يعنى خدايا ، بنده تو و مسكين تو و محتاج تو ، بر درگاه تو ، منتظر نزول رحمت تو است و از تو چشم عفو و احسان دارد . هركس اين كلمات را از روى اخلاص بگويد البته اثر مى كند و هر حاجت كه دارد برآورده مى شود . (254)

پانصد درخت خرما

شيخ صدوق از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود : پدرم حضرت على بن الحسين در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى گذارد ، چنانكه اميرالمؤ منين على بن ابى طالب نيز چنين بود . آن حضرت پانصد درخت خرما در تملّك داشت ، و نزد هر درختى دو ركعت نماز مى گذارد .

هنگامى كه به نماز مى ايستاد رنگ مباركش تغيير مى كرد و حالتش نزد خداوند جليل مانند بندگان ذليل بود . اعضاى شريفش از خوف خداوند مى لرزيد ، و نمازش نماز مودع بود ، يعنى مانند آنكه مى داند اين نماز آخر او است و بعد از آن ديگر امكان انجام نماز براى او رخ نخواهد داد . (255)

تو در راه خدا آزادى !

روزى امام سجّاد عليه السلام يكى از غلامان خود را دوبار صدا زد ، ولى او جوابى نداد . چون در مرتبه سوم جواب داد ، حضرت فرمود : آيا صداى مرا نشنيدى ؟ عرض كرد : بلى ، شنيدم . فرمود

ص: 442

پس چه شد كه جواب مرا ندادى ؟ ! عرض كرد چون از تو ايمن بودم ! فرمود : الحمدلله الذى جعلَ مملوكى ياءمننى . حمد خداى را كه مملوك مرا از من ايمن گردانيد . (256)

نيز روايت شده است كه ، زمانى ، جماعتى مهمان حضرت سجّاد بودند . يكى از خدّام كبابى را از تنور بيرون آورده با سيخ به حضور مبارك آورد ، در راه به علت عجله و شتاب غلام ، سيخ كباب از دست او بر سر كودكى از آن حضرت كه در زير نردبان بود افتاد و كودك را هلاك كرد .

آن غلام سخت مضطرب و متحير شد ، امّا حضرت به وى فرمود : اءنت حر ، تو در راه خدا آزادى . تو اين كار را به عمد نكردى . پس امر فرمود كه آن كودك را تجهيز كرده دفن نمايند . (257)

صاحب مناقب از مدائنى نقل كرده است كه : چون سيّد سجّاد عليه السلام نژاد و تبار خويش را بيان كرد ، يزيد به يكى از اعوان خود گفت : وى را به بوستان برده و خونش را بريز و همانجا او را به خاك بسپار . ماءمور حضرت را به بوستان برده و به كندن قبر پرداخت در خلال حفر قبر حضرت سجاد نيز به نماز ايستاد . زمانى كه خواست آن حضرت را به قتل رساند ، دستى از هوا پيدا شد و بر رخسار او سيلى زد كه به روى درافتاد و نعره كشيد و بى هوش شد .

خالد فرزند يزيد كه اين كرامات را بديد

ص: 443

، رنگ از رخسارش پريده به سوى پدر شتافت و ماجرا را براى وى نقل كرد . يزيد امر كرد شخص مزبور را در همان گودال دفن كنند و امام را نيز رها سازند . (258)

وصيّت امام سجّاد (ع) به فرزندش امام محمد باقر (ع)

امام محمد باقر عليه السلام مى گويد : در وقتى كه پدرم عازم سفر بود ، از وى درخواست كردم مرا وصيتى فرمايد . به من فرمود با پنج تن دوستى و مجالست مكن :

1 . با فاسق و نابكار و فرومايه منشين كه ترا به يك لقمه نانى مى فروشد .

2 . با مردم بخيل معاشرت مكن كه در روز سخت و محنت يارى تو نمى كند .

3 . از دروغگو پرهيز كن كه او به منزله سراب است و ترا مى فريبد دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد .

4 . از مردم احمق و نادان كناره گيرى كن كه چون مى خواهند به تو سودى رسانند زيان مى رسانند .

5 . از كسى كه قطع رحم كرده نيز گريزان باش كه خداوند در چند جاى قرآن او را لعن كرده است .

حضرت امام زين العابدين فرمود :

مسكينٌ ابن آدمَ لهُ فى كلّ يومٍ ثلاثُ مصائبَ لا يعتبرُ بواحدة منهن . . .

يعنى ، بيچاره فرزند آدم ، كه براى او در هر روزى سه مصيبت است و از هيچ يك از آنها عبرت نمى گيرد ، كه اگر عبرت بگيرد امر دنيا بر وى سهل و آسان خواهد شد .

امّا مصيبت اول : كم شدن

ص: 444

هر روز است از عمر او؛ همانا اگر در مال او نقصانى پديد آيد مغموم مى شود ، با آنكه جاى درهم رفته درهمى ديگر مى آيد ، ولى عمر را چيزى برنمى گرداند .

مصيبت دوم : استيفاى روزى او است ، پس هرگاه حلال باشد حساب از او كشيده و اگر حرام باشد او را عقاب كنند .

مصيبت سوم : از اين بزرگتر است . پرسيدند چيست ؟ فرمود : هيچ روز را شب نمى كند مگر اينكه يك منزل به آخرت نزديك تر مى شود ، ولكن نمى داند كه به بهشت وارد مى شود يا به برزخ . (259)

فرزندان امام چهارم

شيخ مفيد و صاحب فصول المهمّه فرموده اند كه اولاد حضرت على بن الحسين عليه السلام از ذكور و اناث پانزده نفرند : امام محمد باقر عليه السلام مكنّى به ابوجعفر كه مادرش ام عبدالله ، دختر امام حسن مجتبى بوده ؛ و حسن و حسين ؛ و زيد و عمر از ام ولد ديگر؛ و حسين اصغر وعبدالرحمن و سليمان از ام ولد ديگر؛ و على اين كوچكترين اولاد حضرت على بن الحسين بوده ، و نيز خديجه كه مادر آن دو ام ولد بوده ، و محمد اصغر كه مادرش ام ولد بود ، و فاطمه و عليه و ام كلثوم مادرشان ام ولد بوده .

مرحوم محدّث قمى (ره ) مى فرمايد : كه عليّه همان مخدره است كه علماء رجال او را در كُتب رجال ذكر كرده اند و گفته اند كتابى جمع فرموده كه زراره از او نقل مى

ص: 445

كند . (260)

شهادت

در بيان روز شهادت آن حضرت مابين علما اختلاف بسيار است ، مشهور است كه رحلت آن حضرت در يكى از سه روز بوده است : دوازدهم محرّم ، يا هيجدهم ، يا بيست و پنجم از سال 94 يا 95 هجرى ، كه آن را ز كثرت مردن فقها و علما (سنه الفقهاء) مى گفتند .

روايت شده است كه حضرت در شب رحلتش آب وضو طلبيد ، زمانى كه آب برايش آوردند ، فرمود : در اين آب ميته اى است ، چون ظرف را نزديك چراغ بردند ، موش مرده اى در آن يافتند . لذا آن را ريخته و آب ديگر برايش آوردند . سپس خبر رحلت خود را داد .

نيز در آن شب مدهوش شد ، و چون به هوش آمد ، سوره (واقعه ) و (انا فتحنا) را خواند و فرمود :

(الحمد لله الذى صدقنا وعده و اءورثنا الارض نتبوّء من الجنه حيث نشاء فنعم اجرُ العاملين )

يعنى ، سپاس خداوند را كه به وعده خود با ما وفا كرد و زمين را ميراث ما قرار داد و در بهشت ، هر جا كه بخواهيم ، اقامت مى نماييم ، چه نيك است پاداش اهل عمل ؛ سپس در همان دم از دنيا رفت . (261)

آن حضرت ، در وقت رحلت ، فرزند عزيز خويش حضرت امام محمدباقر عليه السلام را به سينه چسبانيد و اين وصيت را كه پدر در وقت شهادت به او كرده بود بيان فرمود كه : زنهار ، بر كسى كه ياورى به

ص: 446

غير از خداوند ندارد ، ستم مكنيد!

پس به روايت راوندى اين كلمات را تكرار كرد تا از جهان درگذشت :

اللّهم ارحمنى فإ نكَ كريم ، اللّهم الرحمنى فإ نّك رحيم . (262)

خدايا به من رحم كن كه تو بزرگوار هستى ، خدايا به من رحم كن كه تو مهربان هستى .

بعد از رحلت آن حضرت ، تمامى مردم بجز (سعيد بن المسيب ) بر جنازه آن حضرت حاضر شدند و آن حضرت را به بقيع برده و در نزد عم بزرگوار و مظلومش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام دفن كردند .

روايت شده كه چون جسم مبارك حضرت را براى غسل برهنه ساخته و روى مغتسل نهادند ، بر پشت مبارك ايشان ، از آن انبانهاى طعام و ساير چيزهايى كه براى فقرا و ارامل و ايتام به دوش كشيده بود اثرها ديدند كه مانند زانوى شتر پينه بسته بود .

آن جناب را ناقه اى بود كه 22 بار با آن به حج رفته ولى يك تازيانه بر وى نزده بود . بعد از دفن حضرت ، ناقه مزبور از حظيره خود بيرون آمد و نزديك قبر آن جناب شتافت بى آنكه آن قبر را ديده باشد ، و سينة خود را بر آن قبر گذاشت و فرياد و ناله سرداد و اشك از ديدگان خود فرو ريخت . خبر به حضرت امام محمدباقر دادند ، تشريف آورد و به ناقه فرمود : ساكت شو و برگرد ، خدا بركت دهد . ناقه به جاى خود برگشت و بعد از اندك زمانى باز به نزد

ص: 447

قبرآمد و شروع به ناله و اضطراب كرد و تا سه روز چنين بود تا هلاك شد . (263)

از اخبار معتبره كه بر وجه عموم وارد شده ظاهر مى شود كه آن حضرت را به زهر شهيد كردند . ابن بابويه و جمعى را اعتقاد آن است كه وليد بن عبدالملك آن حضرت را زهر داده و بعضى هشام بن عبدالملك گفته اند . (264)

در مدت عمر شريف آن حضرت نيز اختلاف است و اكثرا 57 سال گفته اند . شيخ كلينى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت على بن الحسين در وقت شهادت 75 سال داشت ، و شهادت آن حضرت در سال 95 واقع شده و بعد از امام حسين صلوات الله عليه 35 سال زندگانى كرد . (265)

اشعار ذيل ، كه منسوب به امام سجاد عليه السلام مى باشد ، بيانگر وضع بسيار سخت و جگر سوز مصائب شام است :

اُقادُ ذليلا فى دمشق كاءننى

من الزنج عبدٌ غاب عنه نصير

وجدّى رسول الله فى كلّ موطنٍ

و شيخى اءمير المؤ منين وزير

يعنى در شهر شام با خوارى كشيده مى شوم ، چندانكه گويى من برده اى از زنگبار هستم كه مولايش از او غايب شده است .

و حال آنكه ، جدّ من رسول خدا صلى الله عليه و آله بر خلق جهان ، و بزرگ فاميل من اميرمؤ منان على وزير رسول خدا صلى الله عليه و آله است . (266)

سروده شاعر اهل بيت : حبيب چايچيان (حِسان )

بقيع

مى لرزد از غيرت

ص: 448

زمين ، از قبرزين العابدين

چون گشته لرزان ركن دين ، از قبر زين العابدين

بى سقف و ديوار و در است ، مخروبه اى حزن آور است

شب مرغ شب نالد حزين ، از قبر زين العابدين

ماه و نجوم آسمان ، بى خواب و حيرانند از آن

گويا عزا دارد زمين ، از قبر زين العابدين

بى فرش و بى كاشانه است ، گنجينه اى ويرانه است

خيزد غبار غم ببين ، از قبر زين العابدين

همچون گلى بى باغبان ، يا بوستانى در خزان

خون است قلب ناظرين ، از قبر زين العابدين

شد روح پيغمبر حزين ، زهرا بود زارو غمين

محزون اميرالمؤ منين ، از قبر زين العابدين

آخر چه شد اسلام ما ، آن فرّ و جاه و نام ما

پيداست حال مسلمين ، از قبر زين العابدين

ريزم به رخسار اشك و خون ، آخر نريزم اشك چون ؟ !

دارم (حسان ) داغى چنين ، از قبر زين العابدين

بخش هشتم : دست انتقام حق !

دست انتقام حق !

بس تجربه كرديم در اين دير مكافات

با آل على هر كه در افتاد بر افتاد

امير قطب الدين تيمور گوركانى ، كه در كشورگشايى مانند اسكندر بود ، ممالك وسيع و گوناگون را تسخير كرد و بر كفّار جزيه نهاد . وى در سال 803 به شام رفت و در حدود حلب امراى شام با او مقاتله كرده ، مغلوب و مقهور شدند و سرداران به دست او افتاده مقيّد شدند و شهر حلب مفتوح شد . سپس از آنجا لشگر به دمشق كشيد و امراى شام را مقتول ساخت و پادشاه مصر سلطان فرخ به مصر

ص: 449

گريخت . امير تيمور به دمشق آمد و اكثر ولايت شام را غارت كرد و آنقدر غنيمت به دست لشگر وى افتاد كه از ضبط آن عاجز آمدند و در همين سال فتح شام ، بغداد را نيز به سبب مخالفت قتل عام نمود .

اينك شما اى خوانندة محترم ، اين جريان را با دقّت كامل بخوانيد :

بعد از تسخير شام ستم شاميان را گوشزد امير تيموركردند . آتش غيرت در كانون سينه اش زبانه كشيد . بزرگان شام مطيع شده بودند . به او گوشزد شدكه سلطان شام دخترى در پس پرده دارد . اميرتيمور اسباب جشن آراست و شهر شام را آذين بست و آن دختر را خواستگارى نمود . چون اسباب و وسايل آراسته شد ، از هر طرف صلاى عيش دردادند و آن دختر را با مَشّاطگان به حمّام بردند و امير پيشكار خود را طلبيد و به وى فرمان داد : ناقة عريان بر درحمّام فرستد و دختر را عريان در شهر بگرداند .

چون مردم شام از اين قصّه مطّلع شدند ، بزرگ و كوچك گريبان دريده و به عرض اميرتيمور رساندند كه اين چه ظلم است روا مى داريد ؟

امير تيمور به حسرت نگاهى به ايشان نمود و فرمود : اين چه غوغا و فغان و شيون است ؟ ! منظور من ظلم به كسى نيست ، گمان كردم قانون شما چنين است كه دختر بزرگان را سر برهنه در بازار مى گردانيد ؟ ! شاميان گفتند : كدام بى دين چنين عملى را به ناموس يك مسلمان روا مى دارد

ص: 450

؟ !

اميرتيمور گريبان دريد و اشك از ديده فرو باريد و گفت : اى نامسلمانان بى حيا و يزيد پرستان پر جفا! اولاد كدام پادشاه نجيبتر از اولاد رسول خداست ؟ و كدام بزرگ عزيزتر از دختر فاطمه زهراست ، كه ايشان را بر شترهاى برهنه سوار كرده و در بازارها گردانديد و نخلهايى را كه جبرئيل آب داده بود از پا درآورديد ، و خيمه هاى آنان را سوزانديد .

سپس گفت : اى طايفه بى حميّت ! با آنكه شما ديديد فرزندان احمد مختار را بناحق شهيد كردند ، زمانى كه دختران پيغمبر خدا را به اين ديار آوردند ، بازارها را آذين بستيد و به تماشاى عترت پيغمبر آمديد . افسوس ! افسوس ! كه آن روز در جهان نبودم تا آن بى ناموسان را قطع نسل كنم .

اى شاميان ، به خدا فراموش نمى كنم اهل بيت رسول خدا را هنگامى كه چون عِقدِ گهر ايشان را به يك ريسمان بسته مانند اسيران روم و فرنگ پيش يزيد حرام زاده برديد . اى شاميان ، آن روز در مجلس يزيد فرنگى به تعصّب آمد ، لعنت خدا بر آبا و اجداد شما باد كه حميّت نكرديد . شاميان از سخنان وى سر به زير افكنده جوابى ندادند .

سپس گفت : اى گروه مرتد نامقبول و اى دشمنان خدا و رسول ! برهنگى و اسيرى يك دختر شامى بر شما گران آمد ، آن وقت اينكه شما دختران فاطمه را در شام بگردانيد بر پيغمبر گران نمى باشد ؟ ! پس به سر برهنگان و دلاوران

ص: 451

اشاره كرد كه آن مردم را قتل عام كنند و شام را ويران كرد و به نيران فرستاد ، و شهر شام كنونى در عهد سلاطين متاءخّرين آباد شد . (267)

مدح و مصيبت حضرت رقيّه سلام الله عليها

بود و در شهر شام از حسين دخترى

آسيه فطرتى ، فاطمه منظرى

تالى مريمى ، ثانى هاجرى

عفّت كردگار ، عصمت اكبرى

لب چو لعل بدخش ، رخ عقيق يمن

او سه ساله ولى عقل چلساله داشت

با چهل ساله عقل روى چون لاله داشت

هاله برده ز رخ ، رخ چو گل ژاله داشت

لاله روى او همچو مه هاله داشت

ژاله آرى نكوست ، بر گل نسترن

شد رقيّه ز باب نام دلجوى او

نار طوركليم ، آتش روى او

همچو خير النساء ، خصلت و خوى او

كس نديده است و چون چشم جادوى او

نرگسى در ختا ، آهويى در ختن

گرچه اندر نظر طفل بود و صغير

گر چه مى آمدى از لبش بوى شير

ليك چون وى نديد چشم گردون پير

دخترى با كمال ، اخترى بى نظير

شوخ و شيرين كلام ، خوب و نيكو سخن

از نجوم زمين تا نجوم سما

ديد در هجر او تربيت ماسوى

قره العين شاه ، نور چشم هدا

هم ز امرش روان ، هم ز حكمش بپا

عزم گردون پير نظم دهر كهن

بر عموها مدام زينت دوش بود

عمّه ها را تمام زيب آغوش بود

خواهران را لبش چشمة نوش بود

خرديش را خرد حلقه در گوش بود

از ظهور ذكا ، وز وفور فتن

بس كه نشو و نما با پدر كرده بود

روى دامان او ،

ص: 452

از و پرورده بود

بابش اندر سفر همره آورده بود

پيش گفتار او ، بنده پرورده بود

از ازل شيخ و شاب تا ابد مرد و زن

ديده در كودكى ، سرد و گرم جهان

خورده بر ماه رخ سيلى ناكسان

كتف و كرده هدف ، بر سنان سنان

در خرابه چه جغد ساخته آشيان

يا چه يعقوب و در كنج بيت الحزن

از يتيمى فلك كار او ساخته

رنگ و رخساره را از عطش باخته

از فراق پدر گشته چون فاخته

بانگ كوكوى او ، شورش انداخته

در زمين و زمان از بلا و محن

داغ تبخاله را پاى وى پايدار

طوق و درگردنش از رسن استوار

وز طپانچه بُدَش ارغوانى عذار

گريه طوفان نوح ، ناله صوت هزار

نه قرارش بجان ، نى توانش به تن

در خرابه سكون ساخته در كرب

شور اَيْنَ اءبى ؟ كار او روز و شب

شامگاهان به رنج ، روزها در تعب

اى عجب اى سپهر از تو ثمّ العجب

تا كجا دون نواز شرمى از خويشتن

قدرى انصاف و كن آخر از هرزه گرد

عترت مصطفى وينقدر داغ و درد

شد زنانشان اسير يا كه شد كشته مرد

آخر اين بيگناه طفل بيكس چه كرد

تا كه شد مبتلا اينقدر در فتن

در خرابه شبى خفته و خواب ديد

آفتابى به خواب رفت و مهتاب ديد

آنچه از بهر وى بود و ناياب ديد

يعنى اندر به خواب طلعت باب ديد

جاى در شاخ سرو كرده برگ سمن

شاهزاده به شه مدّتى راز داشت

با پدر او بهرراه دمساز داشت

ناگهانش ز خواب بخت بد باز

ص: 453

داشت

آن زمان با غمش چرخ و دمساز داشت

گشت و بيدار و ماند شكوه اش در دهن

در سراغ پدر كرد و آن مستمند

باز و چون عندليب آه و افغان بلند

عرش را همچه فرش در تزلزل فكند

ساخت چون نى بلند ناله از بندو بند

جامه جان ز نو چاك و زد در بدن

زد درآن شب به شام برق آهش علم

سوخت برحال خويش جان اهل حرم

باز اهل حرم ريخت از غم به هم

گشته هريك ز هم چاره جو بهر غم

اُمّ كلثوم را زينب ممتحن

ناله وى رسيد چون به گوش يزيد

كرد بهرش روان راءس شاه شهيد

آن يتيم غريب چون سر شاه ديد

زد به سر دست غم وز دل آهى كشيد

همچو صامت (268) پريد مرغ روحش ز تن

بخش نهم : دُرّ يتيم اهل بيت در شام

فصل اول : شجره خانوادگى حضرت رقيّه عليهاالسلام

شجره خانوادگى

از مقامات معروف و مشهور در دمشق ، مرقد حضرت رقيّه دختر خردسال حضرت ابى عبدالله الحسين است ، كه در ششم صفرسال 61 هجرى ، در خرابه شام ، از شدّت سوز و گداز در فراق پدر ، جان به جان آفرين سپرد .

فرزندان امام حسين عليه السلام

با ملاحظه كتب و اقوال گوناگون ، مجموع فرزندانى كه به آن امام مظلوم نسبت داده شده هشت دختر است ، كه فاطمه كبرى و فاطمه صغرى و زبيده و زينب و سكينه و آن دختر كه در خرابه وفات كرد (كه بعضى نامش را زبيده و بعضى رقيّه گفته اند) و ام كلثوم و صفيه باشند .

و سيزده پسر : اول على اكبر ، دوم على اوسط ، سوم على اصغر ، چهارم محمّد ، پنجم جعفر

ص: 454

، ششم قاسم ، هفتم عبدالله ، هشتم محسن ، نهم ابراهيم ، دهم حمزه ، يازدهم عمر ، دوازدهم زيد ، و سيزدهم عمران بن الحسين عليه السلام .

زياده بر اين نيز نسبت داده اند كه قولى بسيار ضعيف است .

مرحوم آيه الله حاج ميرزا حبيب الله كاشانى (ره ) پس از ذكر مطالب فوق مى گويد : اعتقاد مؤ لّف آن است كه بر تقدير صحت ماءخذ ، اين تعدّد در اسم بوده نه در مسمّى ، زيرا كه آن حضرت به قلّت اولاد معروف بوده است ، پس تواند بود كه دو اسم يا زيادتر از اسامى مذكور ، براى يك تن باشد و نيز محتمل است كه بعضى از اينها نبيره هاى آن بزرگوار باشند . چنانكه محتمل است كه بعضى از آنها منسوبان او از بنى هاشم باشند . چه ، آن مظلوم ، پدر يتيمان و متكفّل امر ايشان بود (269) آن دخترى كه در خرابه شام از دنيا رحلت فرموده و شايد اسم شريفش رقيّه عليه السلام بوده و از صباياى خود حضرت سيدالشهدا عليه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب است به اين مخدّره و معروف است به مزار ست رقيّه . (270)

تحقيقى كوتاه درباره حضرت رقيّه عليه السلام

كلمة رقيّه ، در اصل از ارتقاء به معنى (صعود به طرف بالا و ترقّى ) است .

اين نام قبل از اسلام نيز وجود داشته ، مثلا نام يكى از دختران هاشم (جدّ دوم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ) رقيّه بوده است ، كه عمة پدر رسول خدا رقيّه مى شود

ص: 455

. (271)

نخستين كسى كه در اسلام ، اين نام را داشت ، يكى از دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله از حضرت خديجه است .

پس از آن ، يكى از دختران اميرالمؤ منين على عليه السلام نيز رقيه نام داشت ، كه به همسرى حضرت مسلم بن عقيل درآمد .

در ميان دختران امامان ديگر نيز چندنفر اين نام را داشتند ، از جمله يكى از دختران امام حسن مجتبى (272) و دو نفر از دختران امام موسى كاظم كه به رقيّه و رقيّة صغرى خوانده مى شدند .

اكثر محدّثان دو دختر به نامهاى سكينه و فاطمه براى امام حسين ذكر كرده اند؛ اما علّامه ابن شهر آشوب ، و محمّدبن جرير طبرى شيعى ، سه دختر به نامهاى سكينه ، فاطمه و زينب را براى آن حضرت برشمرده اند .

در ميان محدّثان قديم ، تنها على بن عيسى اربلى - صاحب كتاب كشف الغمّه (كه اين كتاب را در سال 687 ه- . ق تاءليف كرده است ) - به نقل از كمال الدين گفته است كه امام حسين شش پسر و چهار دختر داشت ؛ ولى او نيز هنگام شمارش دخترها ، سه نفر به نامهاى زينب ، سكينه و فاطمه را نام مى برد و از چهارمى ذكرى به ميان نمى آورد .

احتمال دارد كه چهارمين دختر ، همين رقيّه بوده باشد .

علامه حائرى در كتاب معالى السبطين مى نويسد : بعضى مانند محمّدبن طلحة شافعى وديگران از علماى اهل تسنّن و شيعه مى نويسند : (امام حسين

ص: 456

داراى ده فرزند ، شش پسر و چهار دختر بوده است ) .

سپس مى نويسد : دختران او عبارتند از : سكينه ، فاطمه صغرى ، فاطمه كبرى ، و رقيّه عليهن السلام .

آنگاه در ادامه مى افزايد : رقيّه عليه السلام پنج سال يا هفت سال داشت و در شام وفات كرد . مادرش (شاه زنان ) دختر يزدجرد بود(يعنى حضرت رقيّه خواهر تنى امام سجّاد بود) . (273)

پاسخ به يك سؤ ال

مى پرسند : آيا نبودن نام حضرت رقيّه در ميان فرزندان امام حسين عليه السلام در كتابها و متون قديم - مانند : ارشاد مفيد ، اعلام الورى ، كشف الغمّه و دلائل الامامه طبرى - بر نبودن چنين دخترى براى امام حسين عليه السلام دلالت ندارد ؟

پاسخ : با توجّه به مطالب زير ، پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود :

1 . در آن عصر ، به دليل اندك بودن امكانات نگارش از يك سو ، تعدّد فرزندان امامان از سوى ديگر ، و سانسور و اختناق حكومت بنى اُميّه كه سيره نويسان را در كنترل خود داشتند از سوى سوم ، و بالا خره عدم اهتمام به ضبط و ثبت همه امور و جزئيات تاريخ زندگى امامان موجب شده كه بسيارى از ماجراهاى زندگى آنان در پشت پردة خفا باقى بماند؛ بنابراين ذكرنكردن انها دليل بر نبود آنها نخواهد شد .

2 . گاهى بر اثر همنام بودن ، وجود نام رقيّه در يك خاندان موجب اشتباه در تاريخ شده و همين مطلب ، امر را بر تاريخ نويسان اندك آن عصر ،

ص: 457

با امكانات محدودى كه داشتند ، مشكل مى نموده است .

3 . گاهى بعضى از دختران دو نام داشتند؛ مثلا طبق قرائنى كه خاطرنشان مى شود به احتمال قوى همين حضرت رقيّه را فاطمه صغيره مى خواندند ، و شايد همين موضوع ، باعث غفلت از نام اصلى او شده باشد .

4 . چنانكه قبلا ذكر شد و بعد از اين نيز بيان مى شود ، بعضى از علماى بزرگ از قدما ، از حضرت رقيّه به عنوان دختر امام حسين ياد كرده اند و شهادت جانسوز او را در خرابه شام شرح داده اند . پس بايد نتيجه گرفت كه بايد كتابها و دلايلى در دسترس آنها بوده باشد كه بر اساس آن ، از حضرت رقيّه سخن به ميان آورده اند؛ كتابهايى كه در دسترس ديگران نبوده است ، و در دسترس ما نيز نيست .

بنابراين ذكر نشدن نام حضرت رقيّه در كتب حديث قديم هرگز دليل نبودن چنين دخترى براى امام حسين عليه السلام نخواهد بود ، چنانكه عدم ثبت بسيارى از جزئيات ماجراى عاشورا و حوادث كربلا و پس از كربلا در مورد اسيران ، در كتابهاى مربوطه ، دليل آن نمى شود كه بيش از آنچه درباره كربلا و حوادث اسارت آن نوشته شده وجود نداشته است . (274)

پدر حضرت رقيّه

پدر بزرگوار حضرت رقيّه عليه السلام ، امام عظيم ، حسين بن على معروفتر از آن است كه نياز به توصيف و معرّفى داشته باشد .

مادر حضرت رقيه عليه السلام

مادر حضرت رقيه عليه السلام ، مطابق بعضى از نقلها ، (ام اسحاق ) نام داشت كه قبلا

ص: 458

همسر امام حسن عليه السلام بود ، و آن حضرت در وصيت خود به برادرش امام حسين عليه السلام سفارش كرد كه با ام اسحاق ازدواج و فضايل بسيارى را براى آن بانو بر شمرد . (275)

و به نقلى ، مادر رقيه عليه السلام (ام جعفر قضاعيه ) بوده است ولى دليل مستندى در اين باره ، در دسترس نيست . (276)

شيخ مفيد در كتاب ارشاد ام اسحاق بنت طلحه را مادر فاطمه بنت الحسين عليه السلام معرفى مى كند . (277)

سن حضرت رقيه عليه السلام

سن مبارك حضرت رقيه عليه السلام هنگام شهادت ، طبق پاره اى از روايتها سه سال ، و مطابق پاره اى ديگر چهار سال بود . برخى نيز پنج سال و هفت سال نقل كرده اند .

در كتاب وقايع الشهور و الايام نوشته علامه بيرجندى آمده است كه ، دختر كوچك امام حسين عليه السلام در روز پنجم ماه صفر سال 61 وفات كرد ، چنانكه همين مطلب در كتاب رياض القدس نيز نقل شده است .

فصل دوم : رقيه عليه السلام در عاشورا

رقيه عليه السلام در عاشورا

در بعضى روايات آمده است : حضرت سكينه عليه السلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (كه به احتمال قوى همان رقيه عليه السلام باشد) گفت : (بيا دامن پدر را بگيريم و نگذاريم برود كشته بشود) .

امام حسين عليه السلام با شنيدن اين سخن بسيار اشك ريخت و آنگاه رقيه عليه السلام صدا زد : (بابا! مانعت نمى شوم . صبر كن تا ترا ببينم ) امام حسين عليه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكيده اش را بوسيد . در اين هنگام آن

ص: 459

نازدانه ندا در داد كه :

العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى بابا بسيار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است . امام حسين عليه السلام به او فرمود (كنار خيمه بنشين تا براى تو آب بياورم ) آنگاه امام حسين عليه السلام برخاست تا به سوى ميدان برود ، باز هم رقيه دامن پدر را گرفت و با گريه گفت : يا ابه اين تمضى عنا ؟

بابا جان كجا مى روى ؟ چرا از ما بريده اى ؟ امام عليه السلام يك بار ديگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد . (278)

آخرين ديدار امام حسين (ع) با حضرت رقيه (ع)

وداع امام حسين عليه السلام در روز عاشورا با اهل بيت عليه السلام صحنه اى بسيار جانسوز بود ، ولى آخرين صحنه دلخراش و جگر سوز ، وداع ايشان با دخترى سه ساله بود كه ذيلا مى خوانيد :

هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود ، مى گويد : من پيشاپيش صف ايستاده بودم . ديدم امام حسين عليه السلام ، پس از وداع با اهل بيت خود ، به سوى ميدان مى آيد در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد . آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد :

يا ابه ! انظر الى فانى عطشان .

بابا جان ، به من بنگر ، من تشنه ام

ص: 460

نيدن اين سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند . سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى اختيار اشك از ديدگانش جارى شد . با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود :

الله يسقيك فانه وكيلى . دخترم ، مى دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى كند ، زيرا او وكيل و پناهگاه من است .

هلال مى گويد : پرسيدم (اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت ؟ )

به من پاسخ دادند : او رقيه عليه السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است . (279)

به ياد لب تشنه پدر آب نخورد!

عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها ريختند ، در درون خيمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند .

به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك ، بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند .

عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند . وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد .

يكى از سپاهيان دشمن پرسيد : كجا مى روى ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود : (بابايم تشنه بود . مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم )

او گفت : آب را خودت بخور . پدرت را با لب تشنه شهيد كردند!

حضرت رقيه عليه السلام در حاليكه

ص: 461

گريه مى كرد ، فرمود : (پس من هم آب نمى آشامم ) (280)

كودكى دامان پاكش شعله آتش گرفت

گفت با مردى بكن خاموش دامان مرا

دامنش خاموش چون شد ، گفت با مرد عرب

كن تو سيراب از كرم اين كام عطشان مرا

آب داد او را ولى گفتا نخواهم خورد آب

تشنه لب كشتند اين مردم عزيزان مرا

نيز در كتاب مفاتيح الغيب ابن جوزى آمده است كه ، صالح بن عبدالله مى گويد : موقعى كه خيمه ها را آتش زدند و اهل بيت عليه السلام رو به فرار نهادند ، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسيمه مى گريست و به اطراف مى دويد و اشك مى ريخت . مرا به حالت او رحم آمد . به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همين كه صداى سم اسب مرا شنيد اضطرابش بيشتر شد . گفتم : اى دختر ، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ايستاد . از اسب پياده شدم و آتش جامه اش را خاموش نمودم و او را دلدارى دادم . يكمرتبه فرمود : اى مرد ، لبهايم از شدت عطش كبود شده ، يك جرعه آب به من بده . از شنيدن اين كلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى كشيد و آهسته رو به راه نهاد . پرسيدم : عزم كجا دارى ؟ فرمود : خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع

ص: 462

آب گذشت ، شما بنوشيد گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابايم حسين عليه السلام تشنه بود ، آيا آبش دادند يا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود : (اسقونى شربه من الما) مى فرمود : يك شربت آب به من بدهيد ، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند .

وقتى كه آن دختر اين سخن را از من شنيد ، آب را نياشاميد ، بعضى از بزرگان مى گويند اسم او حضرت رقيه خاتون عليه السلام بوده است . (281)

كناره سجاده ، چشم به راه پدر بود

از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام هر بار هنگام نماز ، سجاده پدر را پهن مى كرد ، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند . ظهر عاشورا نيز ، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان ديد شمر وارد خيمه شد .

رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد ، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن . غلام به اين دستور عمل نكرد . شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد . (282)

سيلى مزن به صورتم

اى خصم بدمنش ، مزن تازيانه ام

من از كنار كشته بابا نمى روم

من با على اكبر و عباس آمده ام

از اين ديار ، بيكس و

ص: 463

تنها نمى روم

تنها فتاده چنين در بيان و بى كفن

من سوى شام همره سرها نمى روم

سيلى مزن به صورتم اى شمر بى حيا

من بى على اكبر و ليلا نمى روم (283)

قطره اى بودم كه در بحر شهادت جا گرفتم

اين شهامت را من از جانبازى بابا گرفتم

آن قدر از دورى بابا فغان و ناله كردم

تا در آغوشم سر ببريده بابا گرفتم

من يتيمم صورتم از ضرب سيلى خويش ، آرى

لا جرم اين ارث را از جده ام زهرا عليه السلام گرفتم

مى كشم بار شفاعت را به دوش خويش ، آرى

اين شجاعت را ز بابا ظهر عاشورا گرفتم . (284)

كنار پيكر خونين پدر ، در شب شام غريبان

در كتاب مبكى العيون آمده است : در شب شام غريبان ، حضرت زينب عليه السلام در زير خيمه نيم سوخته ، اندكى خوابيد . در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا عليه السلام را ديد . عرض كرد : مادر جان ، آيا از حال ما خبر دارى ؟

حضرت فاطمه زهرا عليه السلام فرمود : تاب شنيدن ندارم . حضرت زينب عليه السلام عرض كرد : پس شكوه ام را به چه كسى بگويم ؟

حضرت فاطمه زهرا عليه السلام فرمود : (من خود هنگامى كه سر از بدن فرزندم حسين عليه السلام جدا مى كردند ، حاضر بودم . اكنون برخيز و رقيه عليه السلام را پيدا كن )

حضرت زينب عليه السلام برخاست . هر چه صدا زد ، حضرت رقيه عليه السلام را نيافت . با خواهرش ام كلثوم عليه السلام در حاليكه گريه مى كردند و ناله سر

ص: 464

مى دادند ، از خيمه بيرون آمدند و به جستجو پرداختند ، تا اينكه نزديك قتلگاه صداى او را شنيدند . آمدند كنار بدنهاى پاره پاره ، ديدند رقيه عليه السلام خود را روى پيكر مطهر پدر افكنده ، در حاليكه دستهايش را به سينه پدر چسبانيده است درد دل مى كند .

حضرت زينب عليه السلام او را نوازش داد . در اين وقت سكينه عليه السلام نيز آمد و با هم به خيمه بازگشتند . در مسير راه ، سكينه عليه السلام از رقيه عليه السلام پرسيد : چگونه پيكر پدر را جستى ؟ او پاسخ داد : آن قدر پدر پدر كردم كه ناگاه صداى پدرم را شنيدم كه فرمود : بيا اينجا ، من در اينجا هستم . (285)

فصل سوم : رحلت

رحلت

محدث خبير ، مرحوم حاج شيخ عباس قمى (قدس سره ) از كامل بهائى (ج 2 ص 179) نقل مى كند كه : زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آيد ، تا ايشان را به خانه يزيد آوردند . دختركى بود چهار ساله ، شبى از خواب بيدار شد و گفت : پدر من حسين عليه السلام كجاست ؟ اين ساعت او را به خواب ديدم . سخت پريشان بود . زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد خفته بود ، از خواب بيدار شد و از ماجرا سوال كرد

ص: 465

. خبر بردند كه ماجرا چنين است . آن لعين در حال گفت : بروند سر پدر را بياورند و در كنار او نهند . پس آن سر مقدس را بياوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند . پرسيد اين چيست ؟ گفتند : سر پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد .

سپس محدث قمى (ره ) مى فرمايد : بعضى اين خبر را به وجه ابسط نقل كرده اند و مضمونش را يكى از اعاظم رحمه الله به نظم در آورده و من در اين مقام به همان اشعار اكتفا مى كنم . (286)

قال رحمه الله :

يكى نو غنچه اى از باغ زهرا

بجست از خواب نوشين بلبل آسا

به افغان از مژه خوناب مى ريخت

نه خونابه ، كه خون ناب مى ريخت

بگفت : اى عمه بابايم كجا رفت ؟

بد اين دم دربرم ، ديگر چرا رفت ؟

مرا بگرفته بود اين دم در آغوش

همى ماليد دستم بر سر و گوش

بناگه گشت غايب از بر من

ببين سوز دل و چشم تر من

حجازى بانوان دل شكسته

به گرداگرد آن كودك نشسته

خرابه جايشان با آن ستمها

بهانه ى طفلشان سربار غمها

ز آه و ناله و از بانگ و افغان

يزيد از خواب بر پا شد ، هراسان

بگفتا كاين فغان و ناله از كيست

خروش و گريه و فرياد از چيست ؟

بگفتش از نديمان كاى ستمگر

بود اين ناله از آل

ص: 466

پيمبر

يكى كودك ز شاه سر بريده

در اين ساعت پدر خواب ديده

كنون خواهد پدر از عمه خويش

و زين خواهش جگرها را كند ريش

چو اين بشنيد آن مردود يزدان

بگفتا چاره كار است آسان

سر بابش بريد اين دم به سويش

چو بيند سر بر آيد آرزويش

همان طشت و همان سر ، قوم گمراه

بياورند نزد لشگر آه

يكى سر پوش بد بر روى آن سر

نقاب آسا به روى مهر انور

به پيش روى كودك ، سر نهادند

ز نو بر دل ، غم ديگر نهادند

به ناموس خدا آن كودك زار

بگفت : اى عمه دل ريش افگار

چه باشد زير اين منديل ، مستور

كه جز بابا ندارم هيچ منظور

بگفتش دختر سلطان والا

كه آن كس را كه خواهى ، هست اينجا

چو اين بشنيد خود برداشت سر پوش

چون جان بگرفت آن سر را در آغوش

بگفت : اى سرور و سالار اسلام

ز قتلت مر مرا روز است چون شام

پدر ، بعد از تو محنتها كشيدم

بيابانها و صحراها دويدم

همى گفتند مان در كوفه و شام

كه اينان خارجند از دين اسلام

مرا بعد از تو اى شاه يگانه

پرستارى نبد جز تازيانه

ز كعب نيزه و از ضرب سيلى

تنم چون آسمان گشته است نيلى

بدان سر ، جمله آن جور و ستمها

بيابان گردى و درد و المها

بيان كرد و بگفت : اى شاه محشر

تو بر گو كى بريدت سر ز پيكر

مرا در خردسالى در بدر كرد

اسير و دستگير و بى پدر كرد

همى گفت و سر

ص: 467

شاهش در آغوش

به ناگه گشت از گفتار خاموش

پريد از اين جهان و در جنان شد

در آغوش بتولش آشيان شد

خديو بانوان دريافت آن حال

كه پر زد ز آشيان آن بى پر و بال

به بالينش نشست آن غم رسيده

به گرد او زنان داغديده

فغان برداشتندى از دل تنگ

به آه و ناله گشتندى هماهنگ

از اين غم شد به آل الله اطهار

دوباره كربلا از نو نمودار

بعضى گفته اند و شايد اتفاق افتاده باشد كه در شب دفن آن دختر مظلومه اهل بيت اطهار عليه السلام ، جناب ام كلثوم عليه السلام را ديدند كه قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى يابد . از علت اين بيقرارى پرسيدند ، گفت : شب گذشته اين مظلومه در سينه من بود ، چون بيدار شدم ديدم كه به شدت گريه مى كند و آرام نمى گيرد ، از سببش پرسيدم ، گفت : عمه جان ، آيا در اين شهر مانند من كسى يتيم و اسير و دربدر مى باشد ؟ عمه جان ، مگر اينها ما را مسلمان نمى دانند ، به چه جهت آب و نان را از ما مضايقه مى نمايند و طعام به ما يتيمان نمى دهند ؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن ندارم .

بپيچ اى قلم قصه شهر شام

كه شد صبح عالم ز غصه چو شام

تو شيخا نمودى قيامت پديد

به مردم عيان گشته يوم الوعيد

ز فرط بكا بر حسين شهيد

ص: 468

و يعقوب شد چشم خلقى سفيد (287)

ستاره درخشان شام پدر را در خواب مى بيند

صاحب (مصباح الحرمين ) (288) مى نويسد : طفل سه ساله امام حسين عليه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رويا ديد و از ديدارش شاد گرديد و در ظل مرحمتش آرميد و فلك ستيزه جو ، اين وع استراحت را براى آن صغيره نتوانست ببيند . چون آن محترمه از خواب بيدار شد پدر خود را نديد . شروع به گريه كردن كرد . هر چه اهل بيت عليه السلام او را تسلى دادند آرام نشد . سبب گريه از او پرسيدند ، آن مظلومه در جواب گفت : اين ابى ابتونى بوالدى و قره عينى يعنى كجاست پدر من ، بياوريد پدر مرا و نور چشم مرا . پس آن مصيبت زدگان دانستند كه آن يتيم پدر را در خواب ديده است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد . خود اهل بيت نيز منتظر بهانه براى گريه بودند ، لذا گريه سكوت شب را شكست . همه با آن صغيره هماواز شده مشغول گريه و زارى و ناله شدند . پس موهاى خود را پريشان نموده و سيلى بر صورتها مى زدند و خاك خرابه را بر سر خود مى ريختند ، و صداى گريه ايشان چنان بلند گرديد كه به گوش يزيد پليد كافر رسيد .

به روايتى ديگر ، طاهر بن عبدالله دمشقى گويد : من نديم آن لعين بودم و اكثر شبها براى او صحبت مى كردم و او را مشغول مى نمودم . شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود ، پس به

ص: 469

من گفت : اى طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ، بسيار اندوه و غصه دارم كه حالت نشستن و صحبت كردن ندارم . بيا سر من را در دامن گير و از افعال ناشايسته و گذشت من صحبت من و طاهر گويد : من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعين به خواب رفت ، و سر نورانى سيدالشهدا عليه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود . چون ساعتى گذشت ديدم كه ناگهان پرد گيان حرم محترم امام حسين عليه السلام از خرابه بلند شد . آن لعين در خواب و من در اندوه بودم ، كه آيا چه ظلم و ستم بود كه يزيد بدماب به اولاد بوتراب نمود ؟

به طرف طشت نظر كرده ديدم كه از چشمهاى امام حسين عليه السلام اشك جارى شده است ، تعجب كردم ، پس ديدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گويا بلند شد و لبهاى مباركش به حركت آمده و آواز اندوهناك و ضعيفى از آن دهان معجز بيان بلند گرديد كه مى گفت : (اللهم هولا اولادنا و اكبادنا و هولا اصحابنا) يعنى خداوندا ، اينان اولاد و جگر گوشه من هستند و اينها اصحاب منند

طاهر گويد : چون اين حال را از آن حضرت مشاهده كردم وحشت و دهشت بر من غلبه كرد . شروع به گريه كردن كردم . به بالاى عمارت يزيد آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت بود ، خيال مى كردم شايد

ص: 470

يكى از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله فوت شده ، كه مرگ او باعث اين همه ناله وندبه شده است . وقتى بالاى قصر رسيدم ديدم تمامى اهل بيت اطهار عليه السلام طفل صغيرى را در ميان گرفته اند و آن دختر ، خاك بر سر مى ريزد و با ناله و فغان مى گويد :

(يا عمتى و يا اخت ابى اين ابى اين ابى ) . يعنى : اى عمه ، واى خواهر پدر بزرگوار من ، كجاست پدر من ؟ كجاست پدر من ؟

آنها را صدا زدم و از ايشان پرسيدم كه چه پيش آمده كه باعث اين همه ناله و گريه شده است ؟ گفتند : اى مرد ، طفل صغير سيدالشهدا عليه السلام پدرش را در خواب ديده ، و اينك بيدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد ، هر چه به وى تسلى مى دهيم آرام نمى گيرد .

طاهر گويد : بعد از مشاهده اين احوال دردناك ، پيش يزيد برگشتم . ديدم آن بدبخت بيدار شده به طرف آن سر ، سر حسين بن على عليه السلام نگاه مى كند ، و از كثرت وحشت و دهشت و خوف و خشيت ، مانند برگ بيد بر خود مى لرزد . در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف يزيد متوجه شده فرمود : اى پسر معاويه ، من در حق تو چه بدى كرده بودم كه تو با من اين ستم و ظلم نمودى و اهل بيتم را در خرابه جا دادى ؟

(ثم

ص: 471

توجه الراس الشريف الى الله الخبير اللطيف و قال : اللهم انتقم منه بما عامل بى و ظلمنى و اهلى (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون )

يعنى سر مبارك شريف آن حضرت به سوى خداوند خبير و لطيف توجه نموده و گفت : خداوندا ، از يزيد به كيفر رفتارى كه با من كرده و به من و اهل بيت من ظلم نموده انتقام بگير .

وقتى يزيد اين را شنيد بدنش به لرزه در آمد و نزديك بود كه بندهايش از يكديگر بگسلد .

پس از من سبب گريه اهل بيت عليه السلام را پرسيد و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغيره فرستاد و گفت : سر را نزد آن صغيره بگذاريد ، باشد كه با ديدن آن تسلى يابد . ملازمان يزيد سر حضرت سيدالشهدا عليه السلام را برداشته به در خرابه آمدند . چون اهل بيت دانستند كه سر امام حسين عليه السلام را آورده اند ، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسين عليه السلام را از ايشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند ، بويژه زينب كبرى عليه السلام كه پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت مى گرديد . پس چون نظر آن صغيره بر سر مبارك افتاد پرسيد : (ما هذا الراس ؟ ) اين سر كيست ؟ گفتند : (هذآراس ابيك ) اين ، سر مبارك پدر توست . پس آن مظلومه آن سر مبارك را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گريستن نمود و گفت : پدر جان ،

ص: 472

كاش من فداى تو مى شدم ، كاش قبل از امروز كور و نابينا بودم ، و كاش مى مردم و در زير خاك مى بودم و نمى ديدم محاسن مبارك تو به خون خضاب شده است . پس اين مظلومه دهان خود را بر دهان پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گريست كه بيهوش شد .

چون اهل بيت عليه السلام آن صغيره را حركت دادند ، ديدند كه روح مقدسش از دنيا مفارقت كرده و در آشيان قدس در كناره جده اش فاطمه زهرا عليه السلام آرميده است .

چون آن بى كسان اين وضع را ديدند ، صدا به گريه و زارى بلند كردند ، و عزاى غم و زارى را تجديد نمودند

آن دخترى كه در خرابه شام از دنيا رحلت فرموده و شايد اسم شريفش رقيه عليه السلام بوده ، و از صباياى خود حضرت سيدالشهدا عليه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب به اين مخدره و معروف به مزارست رقيه عليه السلام است . (289)

دختر حضرت سيدالشهدا عليه السلام و وفات او در خرابه شام و مكالماتش با حضرت زينب عليه السلام و رحلت او و غسل دادن زينب و ام كلثوم عليه السلام او را و آن كلمات و اخبار كه از آن صغيره نوشته اند ، كه سنگ را آب و مرغ و ماهى را كباب مى كند و معلوم است حالت حضرت زينب عليه السلام چه خواهد بود . نوشته اند آن دختر سه ساله بود بعضى نامش را زينب و بعضى رقيه عليه السلام و بعضى سكينه

ص: 473

عليه السلام دانسته اند .

و عده اى نوشته اند به دستور يزيد ، عمارتى ساختند و واقعه روز عاشورا و حال شهدا و اسيرى اسرا را در آنجا نقش كردند و اهل بيت عليه السلام را به آنجا وارد كردند ، و اگر اين خبر مقرون به صدق باشد حالت اهل بيت عليه السلام و محنت ايشان را در مشاهدات اين عمارات جز حضرت احديت نخواهد دانست . (290)

زبان حال زينب كبرى

از دست من گرفته خرابه رقيه را

من بى رقيه سوى عزيزيان نمى روم

دارم خجالت از پدر تا جدار او

بى طوطى عزيز غزلخوان نمى روم

همره نباشدم من دلخون رقيه را

بى همسفر رقيه گريان نمى روم

جان داد در خرابه ز بس ريخت اشك غم

با دست خالى سوى شهيدان نمى روم

شعر از ناشناس

پس آن دختر سيد مختار ، و نبيره ولى كردگار ، در آن خرابه بى چراغ در شب تاريك بر روى خاك و ريگ بماند . على الصباح به اذن يزيد لعنه الله عليه ، آن غريبه را در خرابه دفن كردند .

من منتظر در كنج ويران تا كه گويند

باب رقيه ناگهان وارد ز در شد

شمع وجود اندر خرابه جلوه گر شد

در پرتوش پروانه اى بى بال و پر شد

صبح اميد كودكى گرديد طالع

شام غريبانش در آن ساعت سحر شد

آتش گرفت از عشق طفل بينوايى

خاكستر او سرمه اهل نظر شد

جز جان نداشت از بهر مهمان عزيزش

آن هم فداى مقدم راس پدر شد

مى گفت : اى بابا بيا ، روزم سياه است

جان پدر ، طولانى

ص: 474

آخر اين سفر شد

من منتظر در كنج ويران تا كه گويند

باب رقيه ناگهان وارد ز در شد

بابا بيا جان رقيه بر لب آمد

از ضرب سيلى ديگر از خود بيخبر شد

بابا بيا از كعب نى پا تابه سر شد

نيلى تمام پيكرم پا تا به سر شد

بابا ندارم گوشه ويران غذايى

بابا غذاى دخترت خون جگر شد

پرپر شد آن گل پيش چشم باغبانش

روحش به پيش زينب از پيكر بدر شد

بلبل كنار گل كجا خوابيده هرگز

يا از كنار گل كجاى جاى دگر شد ؟

دردانه شه شد (رضائى ) پيش بابا

در ماتم او عالمى زير و زبر شد

پرچم اسيرى

مجنون صفت به دشت و بيابان دويده ام

اكنون به كوى عشق تو جانا رسيده ام

در راه عشق تو شده پايم پر آبله

از بس كه روى خار مغيلان دويده ام

تنها نشد ز داغ تو موى سرم سفيد

همچون هلال از غم عشقت خميده ام

ديوانه وار بر سر كويت گر آمدم

منعم مكن كه داغ روى داغ ديده ام

من پرچم اسيرم و ، بار غم تو را

از كوفه تا به شام به دوشم كشيده ام

عمرم تمام گشته عزيزم در اين سفر

دست از حيات خويش حسينم بريده ام

بس ظلمها كه شد به من از خولى و سنان

بس طعنه ها ز مردم نادان شنيده ام

گاهى چو بلبل از غم عشق تو در نوا

گاهى چو جغد گوشه ويران خزيده ام

ديدى به پاى تخت يزيد از جفاى او

چون غنچه ، پيرهن به تن خود دريده ام

گنج تو

ص: 475

را به گوشه ويران گذاشتم

چون اشك او فتاد رقيه ز ديده ام

مى گفت و مى گريست (رضايى ) ز سوز دل

اشكم به خاك پاى شهيدان چكيده ام

طفل يتيم

مگر طفل يتيمى مى كند ياد از پدر امشب

كه خواب از شوق در چشمش نيايد تا سحر امشب

پناه آورده در ويرانه امشب طاير قدسى

كه از بى آشيانى سر كشد در زير پر امشب

چه شد ماه بنى هاشم ، چه شد اكبر ، چه شد قاسم ؟

سكينه بى پدر گرديد و ليلا بى پسر امشب

شهيدان راه فتاده در ميان خاك و خون بينى

يتيمان را ميان خيمه زار و خونجگر امشب

به روز قتل شه گر آيه (و الليل ) شد پيدا

ز سر شد آيه (و الشمس ) هر سو جلوه گر امشب

نگاهى اى امير كاروان سوى اسيران كن

كه خواهر بى برادر مى رود سوى سفر امشب

(رسا) را از در احسان مران اى خسرو خوبان

نثار خاك راهت جان كند با چشم تر امشب

سخن گفتن سر بريده امام حسين عليه السلام

آيه الله العظمى ميرزا حبيب الله شريف كاشانى (متوفاتى 1340 هجرى قمرى ) مى نويسد :

يكى از زنان شام سنگى برداشت و به سر مقدس امام حسين عليه السلام زد و حضرت از بالاى نيزه فرمود : اناالمظلوم . (291)

نيز نقل مى كند : حضرت زينب كبرى عليه السلام توجه به سر برادر نمود ، حضرت به وى فرمود :

يا اختاه اصبرى فان الله معنا . يعنى خواهر جان ، صبر كن كه خدا با ماست . (292)

در سر الاسرار نوشته حاج شيخ عبدالكريم (ص

ص: 476

306) ، و نيز منهاج الدموع ص 385 و كتاب عوالم (ص 169) آمده است كه منهال گفت :

سوگند به پرودگار ، ديدم سر امام حسين عليه السلام در شهر شام بالاى نيزه مكرر مى فرمود : لاحول و لاه قوه الا بالله (293)

سر امام حسين عليه السلام با دخترش رقيه سخن مى گويد

در كتاب بحر الغرائب ، جلد 2 ، قريب به اين مضامين مى نويسد : حارث كه يكى از لشگريان يزيد بود گفت : يزيد دستور داد سه روز اهل بيت عليه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغانى شهر شام كامل شود . حارث مى گويد : شب اول من به شكل خواب بودم ، ديدم دخترى كوچك بلند و نگاهى كرد . ديد لشگر از خستگى راه خوابيده اند و كسى بيدار نيست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسين عليه السلام كه بر درختى كه نزديك خرابه دم دروازه شام آويزان بود . آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زير درخت ايستاد و به سر مقدس امام حسين عليه السلام پايين آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقيه سلام الله عليها گفت : السلام عليك يا ابتاه و امصيبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك

بعد ديدم سر مقدس با زبان فصيح فرمود : اى دختر من ، مصيبت تو و رجز و تازيانه و روى خار مغيلان دويدن تو تمام شد ، و اسيريت به پايان رسيد . اى نور ديده ،

ص: 477

چند شب ديگر به نزد ما خواهى آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد . حارث مى گويد : من خانه ام نزديك خرابه شام بود ، از اينكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم كى از دنيا مى رود ، تا يك شبى شنيدم صداى ناله و فرياد از ميان خرابه بلند است ، پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند : حضرت رقيه عليه السلام از دنيا رفته است . (294)

نيز حجت الاسلام صدر الدين قزوينى در جلد دوم كتاب شريف ثمرات الحيوه ، به سند خود آورده است : حضرت رقيه عليه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسين عليه السلام نهاد و آن حضرت فرمود : الى ، الى ، هلمى فانا لك بالانتظار . يعنى اى نور ديده بيا بيا به سوى من ، كه من چشم به راه تو مى باشم ، و در اينجا بود كه ديدند حضرت رقيه عليه السلام از دنيا رفت . (295)

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

روز فراق عمه به سر آمده

نخل اميد عمه به برآمده

طاير اقبال ز در آمده

باب من عمه ز سفر آمده

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

پشت سر باب شدم رهسپر

پاى پياده ، من خونين جگر

تا بكشد دست نوازش به سر

آمده دنبال من اينك ، به سر

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه نيارم دل بابا به درد

اشك

ص: 478

نريزم ، مشكم آه سرد

بيند اگر حال من از روى زرد

خصم ، نگويم به من عمه چه كرد

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه زند طعنه خرابه ، به طور

خيزد ازين سر بنگر موج نور

چشم بد از محفل ما عمه دور

عمه خرابه شدم بزم حضور

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

قطره اشك عمه چو دريا شده

غنچه غم عمه شكوفا شده

بزم وصال عمه مهيا شده

وه كه چه تعبير ز رويا شده

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

گوشم اگر پاره شد اى عمه جان

عمه ، به بابا ندهم من نشان

پرسد اگر عمه ز معجر ، چه سان

گو بكنم درد دل خود بيان ؟

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه ، به بابا شده ام ميزبان

آمده بابا بر من ميهمان

نيست به كف تحفه بجز نقد جان

تا بكنم پيشكش اش عمه جان

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

بس كه دويدم ز پى قافله

پاى من عمه شده پر آبله

عمه ، به بابا نكنم من گله

كامدم اين ره همه بى راحله

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

بود مرا عمه به دل آرزو

تا غم دل شرح دهم مو به مو

ريخته من عمه ، شكسته سبو

باز نگردد دگر آبم به جو

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

كرد تهى دل چو غزال حرم

لب ز سخن بست غزل

ص: 479

خوان غم

دست قضا نقش دگر زد رقم

شام ، به شومى ، شد از آن متهم

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

جان خود او در ره جانان بداد

خود به سويى ، سر سوى ديگر فتاد

آه كشيد عمه - چو ديد - از نهاد

گنج خود او كنج خرابه نهاد

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

خرابه شام ، زندان اهل بيت سيدالشهدا عليه السلام

در روايت مرحوم صدوق (ره ) از آن خرابه ، تعبير به محبس (زندان و بازداشتگاه ) شده است ، زيرا آنها در آنجا محصور بودند و اجازه نداشتند به جاى ديگر بروند . وى مى نويسد :

ان يزيد امر بنسا الحسين عليه السلام فحبس مع على بن الحسين فى محبس لايكنهم من حر و لا قر ، حتى تقشرت وجوههن همانا يزيد دستور داد كه اهل بيت امام حسين عليه السلام را همراه امام سجاد عليه السلام در محلى حبس كردند . آنها در آنجا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما ، تا آنكه بر اثر آن صورتهايشان پوست انداخت . (296)

معروف اين است كه حضرت رقيه عليه السلام در همين خانه يا بازداشتگاه به شهادت رسيده است . در مورد مدت توقف اهل بيت عليه السلام در خرابه ، به اختلاف نقل شده ، به طورى كه نمى توان براى آن تعيين وقت كرد . هرگاه ورود اهل بيت عليه السلام به شام را طبق گفته مورخان ، آغاز ماه صفر بدانيم و شهادت حضرت رقيه عليه السلام را در پنجم آن ، نتيجه مى گيريم كه حضرت رقيه

ص: 480

عليه السلام خود چهار روز در آن خرابه سر برده است . همچنين در مورد دشوارى وضع خرابه ، غير از آنچه گفته شد ، مطالب ديگرى نيز نقل شده است . از جمله اينكه ، ديوار آن خرابه كج شده و در حال خراب شدن بود .

نيز امام سجاد عليه السلام فرمود : هنگامى كه ما را به خرابه شام قرار دادند ، در آنجا انواع رنجها را بر ما روا داشتند . روزى ديدم عمه ام ، حضرت زينب عليه السلام ديگى بر روى آتش نهاده است ، گفتم : عمه جان اين ديگ چيست ؟ فرمود : كودكان گرسنه اند ، خواستم به آنها وانمود نمايم كه برايشان غذا مى پزم و بدين وسيله آنان را خاموش سازم .

نيز نقل شده است : آنها مكرر آب و نان از حضرت زينب عليه السلام طلب مى كردند ، حتى بعضى از زنان شام ترحم كرده براى آنها آب غذا مى آوردند . (297)

به اين ترتيب مى بينم حضرت زينب عليه السلام افزون بر آن همه داغ و رنج اسارت ، در چنين مكانى جاى نداشت و سرانجام نيز غريبانه با شهادت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام روبرو شد .

اشكى بر تربت رقيه

من رقيه دختر ناكام شاه كربلايم

بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايم

ميوه باغ رسولم ، پاره قلب بتولم

دست پرورد حسينم ، نور چشم مصطفايم

كعبه صاحبدلانم ، قبله اهل نيازم

مستمندان را پناهم ، دردمندان را دوايم

من يتيمم ، من اسيرم ، كودكى شوريده حالم

طايرى بشكسته بالم ، رهروى آزاده پايم

زهره ايوان عصمت

ص: 481

، ميوه بستان رحمت

منبع فيض و عنايت ، مطلع نور خدايم

گلبنى از شاخسار قدس و تقوى و فضيلت

كوكبى از آسمان عفت و شرم و حيايم

شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشينم

لرزه بر اركان عرش افتاده از شور و نوايم

گرچه در اين شام ويران گشته ام چون گنج پنهان

دستگير مردم افتاده پاى بينوايم

من گلابم بوى گل جوييد از من ز آنكه آيد

بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم

اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن

عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم

گفتگوى زن غساله با زينب كبرى عليه السلام

در نقل ديگر آمده است : هنگامى كه زن غساله ، بدن حضرت رقيه عليه السلام را غسل مى داد ، ناگاه دست از غسل كشيد و گفت : (سرپرست اين اسيران كيست ؟ )

حضرت زينب عليه السلام فرمود : چه مى خواهى ؟

غساله گفت : اين دخترك به چه بيمارى مبتلا بوده كه بدنش كبود است ؟

حضرت زينب عليه السلام در پاسخ فرمود : (اى زن ، او بيمار نبود ، اين كبوديها آثار تازيانه ها و ضربه هاى دشمنان است ) (298)

زبان حال حضرت زينب عليه السلام به زن غسل دهنده چنين بود :

بيا تو اى زن غساله از طريق وفا

به اين صغيره بده غسل از براى خدا

نگر كه از چه رخ او چو كهربا باشد

ز داغ تشنگى دشت كربلا باشد

نگر كه زخم به پايش برون بود از حد

به روى خار مغيلان دويده او بى حد

طبق بعضى روايات ، بعد از رحلت حضرت رقيه عليه

ص: 482

السلام يزيد دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند ، و او را با همان پيراهن كهنه اش كفن كنند .

زنان شام ازدحام كردند و در حاليكه سياه پوش شده بودند براى بدرقه اهل بيت عليه السلام از خانه ها بيرون آمدند . صداى ناله و گريه آنها از هر سو شنيده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بيت عليه السلام وداع نمودند ، و با كاروان اهل بيت عليه السلام پيدا بود ، مردم شام گريه مى كردند . (299)

زينب كبرى عليه السلام از اين فرصت استفاده هاى بسيار كرد . از جلمه اينكه هنگام وداع ، ناگاه سر از هودج بيرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود :

(اى اهل شام ، از ما در اين خرابه امانتى مانده است ، جان شما و جان اين امانت . هرگاه كنار قبرش برويد (او در اين ديار غريب است ) آبى بر سر مزارش بپاشيد و چراغى در كنار قبرش روشن كنيد) (300)

رفتيم و ماند نزد شما يادگار ما

جان شما و دخترك گلعذار ما

رفتيم و ماند خاطره اى سخت جانگداز

ز اين شهر پر بلا ، به دل داغدار ما

ما با رقيه آمده اكنون كه مى رويم

ديگر رقيه اى نبود در كنار ما

براى حضرت رقيه عليه السلام كفن آورده ام

مداح اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاى حاج اسدالله سليمانى نقل كردند :

از مرحوم حسن ذوالفقارى مداح تهرانى و از شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاى حاج غلامرضا سازگار نقل شده است كه گفت : از كسى شنيدم اين قضيه را

ص: 483

نقل كرده است كه ، براى زيارت حضرت رقيه عليه السلام به شام رفته بودم و يك روز در حرم مطهر ايستاده و مشغول زيارت خواندن مجذوب خود كرد . ديدم مى خواهد يك تكه پارچه سفيد را روى ضريح بيندازد ولى نمى تواند . جلو رفتيم و گفتم : دختر جان ، چه مى خواهى بكنى ؟ لبش را گشود ، ديدم آذرى زبان است ، با پدر و مادرش آمده است . گفتم : همه براى حضرت رقيه عليه السلام اسباب بازى مى آورند ، تو چرا پارچه آورده اى ؟

گفت : پدر و مادرم - و آنها را نشان داد - به من گفتند حضرت رقيه عليه السلام كفن ندارد ، من براى او كفن آورده ام

كنج خرابه شد قفسم اى گل عزيز

نى آب خوردم و نه كسى داد دانه ام

بال و پرم ز سنگ حوادث شكسته شد

از بس كه شمر شوم زده تازيانه ام

نيلى ز ضرب سيلى شمر است صورتم

جاى طناب بسته به بازو نشانه ام

بابا رقيه را خرابه گذاشتم

باشم خجل ز روى تو باب يگانه ام

جان داد در خرابه بى سقف دخترت

آن كودك يتيم تو آن نازدانه ام

گاهى به روى خوار مغيلان دويده ام

گاهى زدند كعب سنان را به شانه ام

گاهى بهانه تو گرفتم پدر به شام

آتش گرفت عمه ام از اين بهانه ام

ديدى كجا كشاند فلك عاقبت مرا

با من چه ها نكرد پدر جان زمانه ام

آتش به كاخ زاده سفيان زدم پدر

با ناله سحر گه و آه شبانه ام

ص: 484

ى گفت صبح و شام (رضائى ) ز جان و دل

تا زنده ام غلام همين آستانه ام

آمدم ببينم آيا زخمهاى پايت خوب شده است يا نه ؟

جناب حجه الاسلام و المسلمين سيد عسكر حيدرى از طلاب حوزه علميه زينبيه شام (301) نقل كردند :

در سال 1356 شمسى بعد از نماز كنار ضريح با صفاى حضرت رقيه عليه السلام منظره عجيبى ديدم .

پير مردى ترك از اهالى تبريز را ديدم كه به ضريح مطهر چسبيده و هى فرياد مى زند و گريه مى كند . مردم هم كه اين منظره را مى ديدند گريه مى كردند . يك غوغايى به وجود آمده بود .

پيرمرد با زبان تركى با دختر امام حسين عليه السلام صحبت مى كرد و اشك مى ريخت . چون من تركى بلد نبودم به كسى كه زبان تركى بلد بود گفتم اين مرد چه مى گويد ؟ گفت او مى گويد : رقيه جان ، مدتهاست اسم نوشته ام و چند سال است كه آرزو مى كردم به شام بيايم . تقاضاى من اين نيست كه بچه ام را شفا بدهى يا وضع دنيوى و ماديم خوب شود يا در قيامت دستم را بگيرى . نه ، نه ، براى هيچ كدام نيامده ام . تنها آمده ام ببينم حالت چه طور است ؟ بدنت خوب شده يا نه ؟ آيا آبله پاهايت خوب شده ؟ قلبت خوب شده ؟ برويم ايران ، به تبريز برويم تا آنجا صحن شما را طلا كنم ، جان خود را به شما فدا كنم . اينها را مى گفت و گريه مى كرد و متوسل بود .

ص: 485

ه خودم گفتم كاش اين عقيده و اخلاص را من مى داشتم .

چه خوابى اى خدا بود ؟ نواى نينوا بود

فرشته بهشتم ، ترا كجا بهشتم

چه بود سر نوشتم به خون دل نوشتم

بخواب جاودانه رقيه ام رقيه

به دامنم مكانت گرفته گرد جانت

تمام همرهانت به نقطه دهانت

نگاهها نشانه ، رقيه ام ، رقيه

پدر مگر كجا بودى ؟ به دردت آشنا بود

چه خوابى اى خدا بود ؟ نواى نينوا بود

گرفته اى بهانه ، رقيه ام ، رقيه

ز جمع ما گسستى ، دل همه شكستى

از اين قفس برستى ، بر آن چمن نشستى

به خواندن ترانه ، رقيه ام ، رقيه

رقيه اسيرم ، بپا شو اى صغيرم

به دامنت بگيرم ، به پيش تو بميرم

كجا شدى روانه رقيه ام ، رقيه

ببين قد كمانم ، بر آسمان فغانم

بسوخت استخوانم ، نبود اين گمانم

ز گردش زمانه ، رقيه ام ، رقيه

دل حرم كباب است ، به نغمه رباب است

بگويمش ثواب است رقيه ام به خواب است

بپا شوى تو يا نه ؟ رقيه ام ، رقيه

چو بى پدر شدى تو نه در بدر شدى تو

نه خون جگر شدى تو ، كه شعله وريشه ى تو

ز سوز تازيانه ، رقيه ام ، رقيه

زير ضرب تازيانه

اى گل گلزار پيغمبر كجا افتاده اى

از گلستانت چه شد كاين سان جدا افتاده اى

آمد از گلزار يثرب شاخه اى در كربلا

در دمشق از شاخسار كربلا افتاده اى

از مدينه بر سر دوش پدر تا نينوا

در بيابانهاى شام از ناقه

ص: 486

ها افتاده اى

بر سرت هر دم شبيخون زد نهيب ساربان

زير ضرب تازيانه از جفا افتاده اى

عمه معصومه ات شيون كنان دنبال تو

بارها ، برخارها ، ديدت زپا افتاده اى

يك زمان در قحط آب ، و يك زمان در منع نان

وز اسيرى در هزاران ماجرا افتاده اى

خواب در چشمت نمى رفت از جفاى ظالمان

نيمه شب در خواب خوش امشب چرا افتاده اى

چون شدى دلتنگ از زندگى رفتى به خواب

گفتى اى بابا جدا از جمع افتاده اى

ناله ها كردى زهجران گل اى مرغ بهشت

تا كه گفتى شهر شام اندر عزا افتاده اى

كاخ مى لرزيد ، و مى لرزيد آن جبار مست

گفت در دل طفل را آن سر ، دوا افتاده اى

يا نوايت هم نوا بود آسمانها و زمين

ناگهان ديدند - آوخ - از نوا افتاده اى

از فغان زينب معصومه اندر مرگ تو

ناله هاى آتشين در هر فضا افتاده اى (302)

گنج ميثاقم كه مى باشد مكان ويرانه ام

شمع عهدم ، جمله جانها بود پروانه ام

طالع نيك اختر عشقم به برج اشتياق

در كف غواص بحر دل در يكدانه ام

طاير لاهوت مسكن ، مرغ علوى آشيان

اين منم ، گر عالم ناسوت شد كاشانه ام

بر در ميخانه وحدت ز لطف مى فروش

باده خوار عشق را من بهترين پيمانه ام

هدهد زرين پر سيمرغ قاف ز فعتم

قرب من بنگر فراز سدره آمد خانه ام

آن ز پا افتاده هجرم كه در شام وصال

بر تسلاى دلم آمد به سر جانانه ام

جلوه قدس است در

ص: 487

باغ جنان آيينه ام

پنجه حور است بر گيسوى مشكين شانه ام

طوطى شيرين زبان شكرستان نهال

باز دست آموز شاهم زينب شاهانه ام

باغ ياسين را ز حسن سرمدى پيرايه ام

دوحه گلزار طاها را بهين ريحانه ام

روى گلگون ز سيلى گشت نيلى از عدو

تا ز كعب نى يك سو افتاد كتف و شانه ام

بر سر خار مغيلان پا فشاريهاى من

شد سبب تا عقل هر فرزانه شد ديوانه ام

گفت (فرخ ) تا شفاعتخواه او گردم بحشر

آشناى محضر عشقم ، نه من بيگانه ام (303)

مجلس عزاى حضرت زينب در شام و روضه خواندن ايشان

پيش از اين بيان شد كه يزيد تغيير مسلك داد . به روايت ابى مخنف و ديگران ، وى امام زين العابدين عليه السلام را بين ماندن شام و حركت به سوى مدينه مخير نمود . آن حضرت به پاس تكريم عليا مخدره زينب عليه السلام فرمود : بايستى در اين باب با عمه ام زينب عليه السلام صحبت كنم ، چون پرستار يتيمان و غمگسار اسيران ، اوست . يزيد از اين سخن بر خود لرزيد . چون آن حضرت با زينب كبرى عليه السلام سخن در ميان نهاد ، فرمود : هيچ چيز را بر اقامت در جوار جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله اختيار نخواهم كرد ، ولى اى يزيد بايستى براى ما خانه اى خالى بنمايى كه مى خواهيم به مراسم عزادارى بپردازيم ، زيرا از هنگامى كه ما را از جسد كشتگان خود جدا نمودند نگذاشته اند كه بر كشتگان خود گريه كنيم ، و بايستى هر كس از زنان كه مى خواهد بر ما وارد بشود

ص: 488

كسى او را منع ننمايد . يزيد از اين سخنان بر خود لرزيد ، و بسى بيمناك شد ، چون مى دانست آن مخدره در آن مجلس ، يزيد و ساير بنى اميه را با خاك سياه برابر نموده و بغض و عداوت او را در قلوب مردم مستقر خواهد كرد و آثار آل محمد صلى الله عليه و آله را تازه خواهد نمود ، و زحمات او و پدرش را كه مى خواسته اند آثار آل محمد صلى الله عليه و آله را نابود كنند به باد فنا خواهد داد . ولى از اجابت چاره نديد ، فرمان داد تا خانه وسيعى براى آنها تخليه كردند و منادى ندا كرد : هر زنى مى خواهد به سر سلامتى زينب عليه السلام بيابد مانعى ندارد . چون اين خبر منتشر شد به روايت عوالم ، زنى از هاشميه در شام نماند مگر آنكه در مجلس حضرت زينب عليه السلام حاضر گرديد .

زنان امويه و بنات مروانيه نيز با زينب و زيور وارد مجلس شدند . اما چون آن منظره رقت آور را مشاهده كردند يكباره زيورهاى خود را ريخته و همگى لباس سياه مصيبت در بر كردند و از زنان شام جمع كثيرى به آنها پيوستند و همى ناله و عويل از جگر بر كشيدند و جامه ها بر تن دريدند و خاك مصيبت بر سر ريختند و موى پريشان كرده صورتها بخراشيدند ، چندانكه آشوب محشر برخاست و بانگ وزراى به عرش رسيد ، در آن وقت زينب كبرى عليه السلام به روايت بحار انشاد اين اشعار نمود و قلب عالم را

ص: 489

كباب نمود . از مرثيه آن مخدره گفتى قيامتى بر پا شد .

فرمود : اى زنان شام ، بنگريد كه اين مردم جانى شقى ، با آل على عليه السلام چگونه معامله كردند و چه به روز اهل بيت مصطفى صلى الله عليه و آله در آوردند ؟ اى زنان شام ، شما اين حالت و كيفيت را ملاحظه مى نماييد ، اما از هنگامه كربلا و رستخيز روز عاشورا و حالت عطش اطفال و شهادت شهدا و برادرم و حالات قتلگاه بى خبر هستيد و نمى دانيد كه از ستم كوفيان بيوفا و پسر زياد بيحيا و صدمات طى راه ، بر اين زنان داغدار و يتيمان دل افگار و حجت خدا سيد سجاد عليه السلام چه گذشت ؟

زنان شام و هاشيمات از مشاهده اين حال و استماع اين مقال جملگى به ولوله در آمدند . (304)

آنان تا مدت هفت روز مشغول ناله و سوگوارى بودند و افغان به چرخ كبود رسانيدند .

در بحر المصائب گويد : آن مخدره در آن وقت روى به بقيع آورده و اين اشعار را خطاب به مادر قرائت نمود ، چنانكه گفتى آسمان و زمين را متزلزل ساخت . به نظر حقير ، اين اشعار هم زبان حال است كه به آن مخدره نسبت داده اند .

ايا ام قد قتل الحسين بكربلا

ايا ام ركنى قد هوى وتزلزلا

ايا ام قد القى حبيبك بالعرا

طريحا ذبيحا بالدما مغسلا

ايا ام نوحى فالكريم على القنا

يلوح كالبدر المنير اذا نجلا

و نوحى على النحر الخضيب و اسكبى

دموعا على الخد

ص: 490

التريب مرملا

در اين وقت زنان شام هر يك به تسلى و دلدارى اهل بيت پرداختند . (305)

بخش دهم : رحلت جانسوز حضرت رقيه (ع) در سروده شاعران

مقدمه

ماجراى رحلت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام را ، شاعران بسيارى ، در قالب مثنوى و قصيده و غزل و ترجيع بند ، به نظم در آورده اند كه پاره اى از آنها را پيش از اين در خلال بخشهاى گذشته آورديم . برخى از شاعران ماجراى رحلت آن نازدانه را ، از آغاز تا پايان به گونه مفصل گزارش كرده اند ، كه آن ها را يكجا در اين بخش گرد آورده ايم .

اينك اين شما شيفتگان خاندان عصمت و طهارت عليه السلام ، و اين هم شرح قصه درگذشت جانگداز دردانه ابا عبدالله الحسين عليه السلام در خرابه شام :

1 . سراينده : عبدالله مخبرى فرهمند

روزگار آتش بيداد افروخت

دست كين خيمه و خرگاه تو سوخت

كودكى را كه پدر در سفر است

روز و شب ديده حسرت به در است

تا زمانى كه بود چشم به راه

دلش آزرده بود خواه نخواه

هر صدايى كه ز در مى آيد

به گمانش كه پدر مى آيد

باز چون ديده ز در برگير

گريد و دامن مادر گيرد

همه كوشند ز بيگانه و خويش

بهر دلجوى او بيش از پيش

آن يكى خندد و بوسد رويش

آن دگر شانه زند بر مويش

مادرش شهد كند در كامش

گاه با وعده كند آرامش

گاه گويد پدرت در راه است

غم مخور ، عمر سفر كوتاه است

مى برندش گهى از خانه به در

تا شود منصرف از فكر پدر

نگذارند دمى تنهايش

سر نپيچند ز خواهشهايش

تا

ص: 491

كه دوران سفر طى گردد

رفع افسردگى از وى گردد

پدرش آيد و گيرد به برش

بكشد دست محبت به سرش

دلش از وصل پدر شاد شود

جانش از قيد غم آزاد شود

ليك افسوس به ويرانه شام

كار اين سان نپذيرفت انجام

بود در شام ميان اسرا

طفلى از هجر پدر نوحه سرا

خردسالى به اسارت در بند

مرغ بشكسته پرى پا به كمند

كودكى دستخوش محنت و رنج

جاى بگزيده به ويرانه چو گنج

بين اطفال يتيم شه دين

گويى آن دختر ويرانه نشين

بود از جمله اطفال دگر

بيشتر عاشق ديدار پدر

چون خبر از ستم شمر نداشت

پدرش را به سفر مى پنداشت

روز و شب ديده به در دوخته بود

دلش از آتش غم سوخته بود

داشت از غصه دورى پدر

سر به زانوى غم و ديده به در

لحظه اى بى پدر آرام نداشت

خبر از فتنه ايام نداشت

دائم از حال پدر مى پرسيد

علت طول سفر مى پرسيد

كه كجا رفت و چرا رفته و كى

از سفر آيد و بينم رخ وى ؟

تا به كى بى سرو سامان باشم

روز و شب سر به گريبان باشم

جاى در گوشه ويرانه كنم

آرزوى پدر و خانه كنم ؟

جانم آمد به لب از هجر پدر

آه از اين محنت و اين طول سفر

بود همواره از اين غم بيتاب

تا شبى ديد به خلوتگه خواب

كان سفر كرده ز در باز آمد

طاير شوق به پرواز آمد

لحظه اى در دل شب گشت جهان

به مراد دل آن سوخته جان

ديد در خواب گل

ص: 492

روى پدر

جان به وجد آمدش از بوى پدر

بوسه بر پاى پدر زد از شوق

دست بر گردنش افكند چو طوق

جاى بگزيده به دامان پدر

جانش آميخته با جان پدر

با لب بسته حكايتها كرد

ز آنچه بگذشت شكايتها كرد

با پدر ز آنچه به دل داشت نهفت

داستانها به زبان جان گفت

گفت كاى پشت فلك پيش تو خم

نشود لطف فراوان تو كم

مهر خود شامل ما فرمودى

بذل احسان بجا فرمودى

باز رو جانب ما آوردى

الله الله كه صفا آوردى

بود رسم پدرت نيز بر اين

كه كند لطف به ويرانه نشين

هيچ دانى كه در ايام فراق

چو گذشته است به جمعى مشتاق

بى تو در مانده و بيچاره شديم

در بيابان همه آواره شديم

روزگار آتش بيداد افروخت

دست كين خيمه و خرگاه تو سوخت

هستى ما همه يكجا بردند

هر چه ديدند به يغما بردند

همه گشتيم گرفتار و اسير

گاه در بند و گهى در زنجير

بعد با يك سفر دور و دراز

شد از غم فصل نوينى آغاز

پيش از اين ما چو نموديم سفر

با تو بوديم و به آن شوكت و فر

كاروان قافله سالارى داشت

مثل عباس علمدارى داشت

خيمه و خرگه و اسباب سفر

بود ممتاز و پر از زيور و زر

كودكان جمله در آغوش پدر

همه را سايه مهر تو به سر

ليك اين بار چو كرديم سفر

سفرى بود پر از خوف و خطر

يك نفر دوست به همراه نبود

محرمى غير غم و آه نبود

نه پدر بود و نه سالارى بود

نه بردادر نه علمدارى

ص: 493

بود

طى ره بيكس و تنها بوديم

مورد كينه اعدا بوديم

دورى راه و مشقات سفر بود از طاقت ما افزونتر

بر همه بود خور و خواب حرام

تا رسيديم به ويرانه شام

يا مرو اى پدر اين بار سفر

يا مرا نيز به همراه ببر

كه اگر بى تو بمانم اين بار

به فراق تو شوم باز دچار

زين همه غم نتوانم جان برد

از فراق تو دگر خواهم مرد

خود به خواب اندر و ، طالع بيدار

بود از وصل پدر برخوردار

ليك بس زود ، شد آن وجد وصال

باز تبديل به اندوه و ملال

يعنى آن خواب به پايان آمد

باز غم آمد و هجران آمد

چشم بگشود چو شهزاد ز خواب

آرزوها همه شد نقش بر آب

كرد بر دور و بر خويش نظر

تا ببيند مه رخسار پدر

ليك هر قدر فزونتر طلبيد

اثر از گمشده خويش نديد

شهد اميد به كامش خون شد

گشت نوميد و غمش افزون شد

عاقبت باز در آن نيمه شب

ملتجى گشت به بانو زينب

كه دگر باز چه آمد به سرم

بار ديگر به كجا شد پدرم

ديدم او را ز سفر آمده بود

به كجا باز عزيمت فرمود

لحظه اى پيش كه آمد پدرم

جاى بر سينه خود داد سرم

گفت با من كه تو چون جان منى

ساعتى بعد تو مهمان منى

با چنان مرحمت و لطف و نويد

چه ز ما ديد كه رخ برتابيد

اى پدر زود ز ما سير شدى

چه خطا رفت كه دلگير شدى

روى برتافتى از محفل ما

باز خون شد ز فراقت دل

ص: 494

ما

از كفم دامن خود باز مگير

مپسندم به كف هجر اسير

دگر از رفته شكايت نكنم

قصه خويش حكايت نكنم

نگذارم كه تو افسرده شوى

از من و گفته ام آزرده شوى

رحم بنماى به تنهايى ما

گر خطا رفت ببخشاى و بيا

زينب آن مخزن صبر و اسرار

گشت از قصه آن طفل فگار

آب بيانات غم افزا چو شنيد

معنى گفته شه را فهميد

ديد كان كودك بى صبر و قرار

مى كشد رخت به دعوتگه يار

اهل بيت از اثر آن تب و تاب

راه بردند به كيفيت خواب

هر چه كردند كه در آن دل شب

گيرد آرام و فرو بندد لب

اشك از ديده نريزد اين سان

قصه خويش نيارد به زبان

هيچ تسكين نپذيرفت آن حال

سعى بيهوده شد و امر محال

وعده و پند و تمنا و نويد

هر چه كردند نيفتاد مفيد

عاقبت صبر و توان از همه برد

همه را دست غم خويش سپرد

حال آن كودك گم كرده پدر

در يتيمان دگر كرد اثر

داغها تازه شد و درد فزون

اشكها شد همه تبديل به خون

ناله اى گشت ز ويرانه بلند

كه طنين در همه افلاك فكند

آن كهن جايگه بى در و بام

كه در آن آل على داشت مقام

بود با بار گه كفر و ستم

چون شب و روز ، به نزديكى هم

گشت بيدار از آن ناله يزيد

متعجب شد و موجب پرسيد

خادمى جانب ويرانه شتافت

زان غمين واقعه آگاهى يافت

خبر آورد كه زآن خيل اسير

يكى از جمله اطفال صغير

كه ندارد خبر از قتل پدر

ص: 495

وز و شب دوخته ديدار به در

به اميدى كه پدر باز آيد

آن سفر كرده ز در باز آيد

همچو آن تشنه پى برده به آب

ديده رخسار پدر را در خواب

بعد از آن خواب چو برداشته سر

روبرو گشته به فقدان پدر

حاليا وصل پدر مى جويد

قصه با ديده تر مى گويد

همه را در غم او دل شده خون

اختيار از كفشان رفته برون

هر كه را مى نگرى غمزده است

صحن ويرانه چو ماتمكده است

ليك چون بر المش درمان نيست

تسليت دادن او آسان نيست

بيم آن است كه آن كودك زار

با چنين درد نپايد بسيار

شرح اين قصه چو بشنيد يزيد

فكر بى سابقه اى انديشيد

گفت كاين درد نه بى درمان است

بلكه بس چاره آن آسان است

بعد بر طشت زر افكند نظر

گفت از اين چه علاجى بهتر

درد او گر غم هجر پدر است

شربت وصل در اين طشت زر است

بدهيدش كه از آن نوش كند

تا غم خويش فراموش كند

پس به دستور وى آنگه به طبق

جاى دادند سر حجت حق

ديد كز پرتو آن روى چو مهر

گشته دامان طبق رشك سپهر

گفت با خويش كه اين مهر منير

با چنين جلوه شود عالمگير

عاقبت جلوه اين بدر نمام

بدرد پرده رسوايى شام

بهتر آن است كه اين مطلع نور

سازم از ديده مردم مستور

راز پوشيده هويدا نكنم

مشت رسوايى خود وا نكنم

خواست چون نور خدا را پنهان

گفت سر پوش نهادند بر آن

به گمانى كه به روى خورشيد

با كفى خاك توان پرده كشيد

ص: 496

افل از آنكه حجاب و سرپوش

نور حق را ننمايد خاموش

اين نه شمعى است كه خاموش شود

يا حديثى كه فراموش شود

تا كه بنياد جهان بر سر پاست

هر شبى صبح شود عاشوراست

بعد آن گنج گرانمايه حق

يافت چون زينب سر پوش و طبق

گفت كاين هديه بى سابقه را

بفرستيد براى اسرا

لحظه اى بعد به دلخواه يزيد

شعله شمع به پروانه رسيد

چون نهادند طبق را به زمين

نزد آن كودك ويرانه نشين

به گمانى كه به وى داور شام

زير سر پوش فرستاده طعام

گشت آزرده ، سپس با دل ريش

گفت با عمه مظلومه خويش

كه مرا رنج فراق پدرم

دارد از هستى خود بى خبرم

در دلم خواهش و سودايى نيست

جز پدر هيچ تمنايى نيست

كرده چشم تر و خون جگرم

بى نياز از طلب ما حضرم

نه مرا هست به دنيا هوسى

نه بجز وصل پدر ملتمسى

بر من اين خواب و خور و آب و طعام

بى رخ ماه پدر باد حرام

زينب آن خواهر غمخوار حسين

مونس و محرم اسرار حسين

آن كه در معرض تقدير و بلا

سر نپيچيد ز تسليم و رضا

آن تسلى ده دلسوختگان

آن مصيبت زده سوخته جان

ديد چون حالت آن كودك زار

كه به اندوه و الم بود دچار

گفت كاى شمع شبستان حسين

گل زيباى گلستان حسين

اى كه در حسرت ديدار پدر

دوختى ديده اميد به در

آن درى را كه به صد عجز و نياز

مى زدى ، حال به رويت شده باز

عاقبت اشك تو بخشيد اثر

نخل اميد تو آورد ثمر

ص: 497

طف حق شامل حالت گرديد

رهبر كوى وصالت گرديد

اين طبق مشرق خورشيد حق است

جان عالم همه در اين طبق است

زير اين پرده سر سر خداست

راس نورانى شاه شهداست

انتظار تو به پايان آمد

آنكه مى خواستيش آن آمد

حال دست تو و دامان پدر

بعد از اين جان تو جان پدر

طفل ، اين نكته چو در گوش گرفت

از طبق پرده و سرپوش گرفت

گشت ويرانه منور ز آن نور

كه به موساى نبى تافت به طور

پرتو آن قمر عالم تاب

بر شد از كنگره هفت حجاب

چشم شهزاده چو افتاد به سر

به سر بى تن و پر نور پدر

آتشى شعله آهش افروخت

كه سراپاى وجودش را سوخت

شد از آن سوز دل و شعله آه

تا ابد روى شب شام سياه

گفت كاى جان به فداى سر تو

كه جدا كرده سر از پيكر تو ؟

كه تو را كشت و ز حق شرم نكرد

ريخت خون تو و آزرم نكرد ؟

كه بريدست رگ گردن تو

به كجا مانده پدر جان ، تن تو ؟

كه مرا بى پدر و خوار نمود

به فراق تو گرفتار نمود ؟

آن كه اين آتش بيداد افروخت

خرمن هستى ما يكجا سوخت

آرزوهاى مرا داد به باد

كند از كاخ اميدم بنياد

كرد كارى كه ز ديدار پدر

شد دلم خون و غمم افزون تر

اى پدر كاش به جاى سر تو

مى بريدند سر دختر تو

بعد از اين بى پدر و بى سامان

به چه اميد بمانم به جهان

سخت جانم به

ص: 498

خداوند بسى

بى تو گر زنده بمانم نفسى

بى خبر از خود و با غم دمساز

با پدر كرد همى راز و نياز

دلش از غم به تعب آمده بود

جان به نزديكى لب آمده بود

گه گرفت آن سر پر نور به بر

گاه بوسيد رخ ماه پدر

گشت پروانه صفت دور سرش

جان خود كرد فداى پدرش

چشم اميد از اين عالم بست

ترك جان گفت و به جانان پيوست

جان پاكش به پدر ملحق شد

رفت و قربانى راه حق شد

طاير جان وى از ساحت خاك

بال بگشود به اوج افلاك

تا كه در تن رمق از جانش بود

آن سر پاك به دامانش بود

داشت بر سينه چو جان آن سر پاك

تا زمانى كه خود افتاد به خاك

بعد چون رخت از اين عالم بست

داد با جان ، سر شه نيز از دست

رفت از اين عالم و با رفتن خويش

سوخت جان و دل آن جمع پريش

مرگ آن كودك دل خسته زار

برد از اهل حرم تاب و قرار

باز افزود غمى بر غمشان

تازه گرديد كهن ماتمشان

يك گل ديگر از آن گلشن عشق

رفت در خاك و خزان شد به دمشق

كه شنيده است در اقطار جهان

كه به جبران بلاى هجران

بفرستند به طفلى مضطر

در دل شب سر خونين پدر ؟

كس نديده است و نبيند ايام

شب جانسوزترى ز آن شب شام

(مخبرى ) گرچه سر افكنده بود

خجل و عاصى و شرمنده بود

با توسل به جگر گوشه شاه

دارد اميد رهايى ز گناه (306)

2 . سراينده : ناشناس

هستى زينب ، نمى

ص: 499

خوابى چرا ؟

كار ما را ناله مشكل كرده است

كاروان در شام منزل كرده است

نازنينانى كه نور ديده اند

در دل ويرانه اى خوابيده اند

غم بسى افزون ولى غمخوار نيست

كاروان را كاروانسالار نيست

عرش حق لرزان به خود از آهشان

شهپر جبريل ، فرش راهشان

نازدانه دخترى با صد نياز

با دلى آكنده از سوز و گداز

سر نهاده روى خاك و ، خفته بود

ليك همچون زلف خود آشفته بود

آنكه نسبت با شه لولاك داشت

جاى دامن ، سر به روى خاك داشت

چون كه سر از بستر رويا گرفت

يك جهان غم در دل او جا گرفت

نازنينان ، جملگى در خواب ناز

كودكى بيدار ، گرم سوز و ساز

بهر ديدار بيتاب شد

شمع آسا گريه كرد و آب شد

پاى تا سر حسرت و اميد بود

ذره آسا در پى خورشيد بود

گرد روى ماهش از غم هاله داشت

در فغانش يك نيستان ناله داشت

ناله اش چون راه گردون مى گرفت

چشم او را پرده خون مى گرفت

هر چه خواهى داشت غم ، شادى نداشت

طاير پر بسته آزادى نداشت

هستيش از عشق مالامال بود

گريه مى كرد و سرا پا حال بود

ناله اش چون در دل شب شد بلند

ناله جانسوز زينب شد بلند

گفت با كودك كه بيتابى چرا ؟

هستى زينب نمى خوابى چرا ؟

عندليب من ، چرا افسرده اى ؟

نوگل من از چه پژمرده اى ؟

بهر زينب قصه آن راز گفت

ماجراى خواب خود را باز گفت

گفت : در رويا

ص: 500

پدر را ديده ام

دست و پا و روى او بوسيده ام

چون شدم بيدار ، باب من نبود

ماه بود و ، آفتاب من نبود

ديد فرزند برادر خسته است

رشته الفت ز جان بگسسته است

درد را مى ديد و درمانى نداشت

سر زحسرت روى دوش او گذشت

ناگهان ويرانه رشگ طور شد

آفتاب آمد ، جهان پر نور شد

آفتاب عشق در ويرانه تافت

ذره آسا سوى مهر خود شتافت

لحظه اى حيران روى شاه شد

پاى تا سر محو ثارالله شد

از دل كودك كه محو شاه بود

آنچه بر مى خاست دود آه بود

تا ببوسد ، غنچه لب باز كرد

بيقرارى را ز نو آغاز كرد

بحر عشق او تلاطم كرده بود

دست و پاى خويش را گم كرده بود

ذره سان سرگرم ساز و سوز شد

محو خورشيد جهان افروز شد

تحفه اى زيبنده جانان نداشت

رو نمايى غير نقد جان نداشت

ديد چون نور حسينى را به طور

مست شد موسى صفت از جام نور

آن چنان شد مست كز هستى گذشت

كار اين مى خواره از مستى گذشت

ذره از روشن دلى خورشيد شد

محفل افروز مه و ناهيد شد

از شراب وصل شد سر مست او

متحد شد هست او با هست او

(ديگر از ساقى نشان باقى نبود)

(ز آنكه آن مى خواره جز ساقى نبود)

من چه گويم وصف آن عالى جناب ؟

(آفتاب آمد دليل آفتاب

3 . سراينده : على اكبر پيروى

چه با آن نوگل بستان زهرا عليه السلام شد ، خدا داند

كه رفت از هوش و شد مدفون و آنجا بسترى دارد

ص: 501

سين بن على عليه السلام در شام ويران دخترى دارد

به كنج شام ويران دختر نيك اخترى دارد

عزيزى ، دلبرى ، شيرين زبانى ، ماه رخسارى

لطيفى ، نازنينى ، گلرخى ، مه پيكرى دارد

به كنج شام و در يك خانه تاريك و ويرانه

در اين ويران سرا گنجى و گنجش گوهرى دارد

سه ساله دختر مظلومه سلطان مظلومان

(رقيه ) رو در آنجا بين چه عالى محضرى دارد

اگر صحن و رواق او ندارد ظاهرا وسعت

ولى اين جاى كوچك در نظر زيب و فرى دارد

چو دربار سلاطين معظم آن همايون فر

به دربار همايونش كتاب و دفترى دارد

ز يك سو جمع باشد گرد هم قنداق و گهواره

به سمت ديگرى كاخ رفيعش منبرى دارد

شهادت مى دهند قنداقه و گهواره بر خرديش

دهد منبر گواهى كو مقام اكبرى دارد

به دقت گر ببينى آستان اقدس او را

گواهى مى دهى كه آنجا رواق منظرى دارد

ضريح و بارگاه قدسى آن دختر والا

به چشم اهل معنى ، معنى والاترى دارد

ولى اين دختر مظلومه هم در شام بدفرجام

ز جور شام ويران سرنوشت ديگرى دارد

ز دشت كربلا و كوفه آمد شام و در اين جا

چه آمد بر سر او ، قصه حزن آورى دارد

شبى مى پرسد از عمه كه بابايم كجا رفته ؟

سفر هر چند طولانى است ، آن هم آخرى دارد

چو از زينب جواب مثبتى نشنيد آن دختر

ز آه و شيونش آن شب خرابه محشرى دارد

يزيد دون چو بشنيد اين غريو از خواب شد بيدار

بگفتا : چيست اين غوغا

ص: 502

كه بر جان اخگرى دارد ؟

جوابش داد حاجب كاين هياهو از اسيران است

نوا از دخترى باشد كه حال مضطرى دارد

پدر مى خواهد و از دورى او مى كند شيون

ز فرط غصه و غم جسم زرد و لاغرى دارد

چه با آن نوگل بستان زهرا شد ، خدا داند

كه رفت از هوش و شد مدفون و آنجا بسترى دارد

يزيد و بارگاه قدرتش برچيده شد از بيخ

عمل چون بد بود بى شبهه و شك كيفرى دارد

بريزد (پيروى ) از پرده دل خون و مى نالد

ز فقدان (رقيه ) در دل خود آذرى دارد

4 . سراينده : صغير اصفهانى

پاى گلگون شده از خار مغيلان دارم

رخ نيلى شده از سيلى عدوان دارم

باز خواهم كه جهان يكسره غمخانه كنم

ساز فرياد و فغان از دل ديوانه كنم

جغد وش روى به ويرانه ز كاشانه كنم

گريم آن قدر كه عالم همه ويرانه كنم

كآمد از حالت ويرانه نشينى يادم

وقت آن است كند سيل غمش بنيادم

چون غريبان سرى آواره ز سامان دارم

چون يتيمان دلى آزرده و نالان دارم

چون اسران به كف غصه گريبان دارم

چون نى افتاده به چنگ غم و افغان دارم

بهر طفلى كه يتيم است و غمين است و اسير

ناز پرورد حسين آن شه بى يار ونصير

كيست آن طفل ؟ رقيه ، كه ز جور ايام

همه دم داشت فغان خاصه شبى كان ناكام

به خيال پدر افتاد به ويرانه شام

يادش آمد ز پدر ، رفت ز جسمش آرام

خير مقدم چه به جا آمدى ، احسان كردى

چه شد آخر كه

ص: 503

زما روى تو پنهان كردى

اى پدر بى تو به ما دست ستم بگشادند

نان و خرما به تصدق به عيالت دادند

درد دل جان پدر با تو فراوان دارم

گاه وصل است و به لب شكوه ز هجران دارم

پاى گلگون شده از خار مغيلان دارم

رخ نيلى شده از سيلى عدوان دارم

غير هر سنگ كه فكندند زهر بام و برم

كس دگر دست نوازش نكشيدى به سرم

هيچ دارى خبر اى جان پدر از دل ما

كه فلك سوخته از برق ستم حاصل ما

داده در گوشه ويرانه ز كين منزل ما

روشن از شعله آه است به شب محفل ما

با پدر گرم فغان بود كه ناگه از خواب

گشت بيدار و نظر كرد ابا چشم پر آب

نه پدر ديد به بالين ، نه به تن طاقت و تاب

ناله سر كرد دگر باره ز هجر رخ باب

گفت عمه پدرم از سفر آمد چون شد

باز گو كز غم او باز دلم پر خون شد

به خدا عمه پدر بود كنون در بر من

روشن از عارض او بود دو چشم تر من

از چه رو بار دگر پاى كشيد از سر من

برس اى عمه به داد دل غم پرور من

من غم ديده كجا ، هجر رخ باب كجا

اين همه درد كجا ، اين دل بى تاب كجا

پس خروشيد و خراشيد رخ همچون ماه

به فلك گشت روان آه دل آل الله

بر كشيدند ز دل جمله خروشى جانكاه

عالمى را بنمودند پر از ناله و آه

گشت آگاه از آن حال ، جفا پيشه

ص: 504

يزيد

بفرستاد به ويرانه سر شاه شهيد

آه از آن دم كه سر شاه به ويران آمد

پى دلجويى آن جمع پريشان آمد

از سر لطف به سر وقت يتيمان آمد

به سر خوان غم آن سر زده مهمان آمد

همه شستند ز جان دست ، چو جانان ديدند

در سپهر طبق آن مهر درخشان ديدند

چون رقيه به رخ باب كبارش نگريست

از سحاب مژه بر آن گل احمر بگريست

گفت پر خون - پدر - اين موى نكوى تو ز چيست

سبب قتل تو مرگ من غم زده كيست

جان بابا ، كه جدا كرده سر از بدنت

اى سر بى بدن آيا به كجا مانده تنت

كى گمان داشتم اى من به فداى سر تو

كه بدين حال ببينم سر بى پيكر تو

غرقه در خون نگرم ماه رخ انور تو

بى تو بابا چه كند دختر غم پرور تو

پس لب خود به لب باب گرامى بنهاد

تا خود از پاى نيفتاد سر از دست نداد

علم الله كه چه بد حال دل آل رسول

آن زمان كز ستم و كينه آن قوم جهول

كرد رحلت ز جهان آن گل گلزار بتول

در عجب ماند (صغير) از تو ايا چرخ عجول

كه چه با خيل عزيزان تو ستمگر كردى

ظلم بر آل على بى حد و بى مرز كردى

5 . سراينده : حسان

عمه جان ، بگذار گريم زار زار

چون كه ديگر پر شده پيمانه ام

عمه جان ، كو منزل و كاشانه ام

من چرا ساكن در اين ويرانه ام

آشنايانم همه رفتند و ، من

ميهمان بر سفره بيگانه ام

عمه

ص: 505

جان ، بگذار گريم زار زار

چون كه ديگر پر شده پيمانه ام

شمع ، مى ريزد گهر در پاى من

چون كه داند كودكى دردانه ام

عقل ، مى گويد به من آرام گير

او نداند عاشقى ديوانه ام

دست از جانم بدار اى غمگسار

من چراغ عشق را پروانه ام

بگذر از من اى صبا حالم مپرس

فارغ از جان ، در غم جانانه ام

بس كه بى تاب از پريشانى شدم

زلف ، سنگينى كند بر شانه ام

من گرفتار به زلف و خال او

من اسير آن كمند و دانه ام

خانمانم رفته بر باد اى عدو

كم كن آزار دل طفلانه ام

كى توانم رفت از كويش (حسان )

من نمك پرورده اين خانه ام

عمه جان شب مرگ من است امشب

واى كه از نور رخ بابم خرابه روشن است امشب

به زين العابدين بر گو كه ما پيمانه بشكستيم

تو هم پيمانه را بشكن در نزد من است امشب

دختر دردانه منم

به كنج ويرانه منم

عمه چه آمد بسرم

چرا نيامد پدرم ؟

6 . سراينده : حسان

سوختم ز آتش هجر تو پدر تب كردم

روز خود را به چه روزى بنگر شب كردم

تازيانه چو عدو بر سر و رويم مى زد

نا اميد از همه كس روى به زينب كردم

اشك يتيم

اى عمه بيا تا كه غريبانه بگرييم

دور از وطن و خانه ، به ويرانه بگرييم

پژمرده گل روى تو از تابش خورشيد

در سايه نشينيم و به جانانه بگرييم

لبريز شد اى عمه دگر كاسه صبرم

بر حال تو و اين دل ويرانه بگرييم

ص: 506

وميد ز ديدار پدر گشته دل من

بنشين به كنارم ، پريشانه بگرييم

گرديم چون پروانه به گرد سر معشوق

چون شمع در اين گوشه كاشانه بگرييم

اين عقده مرا مى كشد اى عمه كه بايد

پيش نظر مردم بيگانه بگرييم

بخش يازدهم : حرم مطهر حضرت رقيه (ع) ، زيارتنامه حضرت رقيه (ع)

حرم مطهر حضرت رقيه (ع)

من گلابم بوى گل جوييد از من زآنكه آيد

بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم

اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن

عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم

چنانكه در آغاز كتاب حاضر آورديم ، عبدالوهاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور به شعرانى (متوفى به سال 973 قمرى ) ، در كتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى كند : (نزديك مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد كه به مرقد حضرت رقيه عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه اين مرقد ، چنين نوشته است :

هذا البيت بقعه شرفت بآل النبى صلى الله عليه و آله و بنت الحسين الشهيد ، رقيه عليه السلام (اين خانه مكانى است كه به ورود آل پيامبر صلى الله عليه و آله و دختر امام حسين عليه السلام ، حضرت رقيه شرافت يافته است ) (307)

مرقد مطهر اين دختر مظلومه ، در قرون اخير بارها تعمير شده است ، يك بار در سال 1280 هجرى قمرى به دست يكى از سادات محترم به نام سيد مرتضى كه داستان آن در بخش اول اين كتاب ذكر گرديده است . و آخرين تعمير آن قبل از سالهاى اخير نيز به وسيله ميراز على اصغر خان اتابك امين

ص: 507

السلطان صدراعظم ايران در سال 1323 هجرى قمرى انجام گرفته است ، در مورد تعمير اخير ، مرحوم علامه سيد محسين امين عاملى متوفاى 1371 هجرى قمرى ، اشعارى سروده كه بر بالاى درب مرقد حضرت رقيه عليه السلام نقش شده است و از جمله آنها اين دو بيت است ، كه خود او در اعيان الشيعه نقل مى كند و بيت آخر ، ماده تاريخ تعمير مرقد اين مظلومه است

له ذوالرتبه العليا على

وزير الصدر فى ايران جدد

و قد ارختها تزهو بنا

بقبر رقيه من آل احمد

در اين اواخر ، به علت كثرت توجه علاقمندان خاندان اهل بيت عليه السلام به قبر اين دختر معصومه و كوچكى محل و گنجايش نداشتن آن براى زايرين ، مرحوم مغفور حاج شيخ نصر الله خلخالى در صدد بر آمد كه حرم مخدره راتوسعه دهد و بدين منظور با كمك عده اى از نيكوكاران و محبان اين خاندان ، خانه هاى اطراف حرم را خريدارى كرد . ولى به خاطر تعصبهاى جاهلانه و طمعكاريهاى مغرضانه جمعى از صاحبان خانه ها از تخليه بيوت خوددارى كردند . از آنجا كه بناى ساختمان جديد به منظور تاسيس يك محل عبادى بود ، متصديان امر نمى خواستند متوسل به زور شوند ، با اينكه شرعا چنين حقى را داشتند ، لذا تخليه و تخريب كامل خانه هاى اطراف چندين سال به طول انجاميد و چشم علاقمندان و مشتاقان به انتظار بود تا آنكه بحمدالله در نتيجه مساعى و بذل و بخشش بى دريغ بانيان و متصديان ، كه اضعاف و مضاعف قيمت استحقاقى را به صاحبان خانه ها

ص: 508

پرداخت كردند ، در تاريخ 1364 هجرى شمس برابر 1984 ميلادى با حضور بعضى از مسولين و مقامات دولتى سوريه و جمعى از علما و روحانيون رسما شروع به ساختمان شد . ضمنا براى اطمينان بيشتر از استحكام بنا مسير رودخانه اى را كه در داخل بناى فعلى بود هر چند قبلا تغيير داده بودند ، به طور كلى از ساختمان حرم بيرون بردند ، و اين تغيير پنج ماه به طول انجاميد . سپس شروع به پى ريزى بناى جديد حرم گرديد .

مجموع مساحت ساختمان تقريبا 4500 متر مربع است كه 600 متر مربع تقريبى از اين مساحت فضاى باز ، و باقى زيربناست . در قسمت جنوبى ساختمان ، مسجدى به وسعت 800 متر مربع (40*20) ساخته شده است كه وسعت حرم و رواقهايش در بناى جديد تقريبا 2600 متر مربع خواهد بود . خداوند به بانيانش جزاى خير عنايت فرمايد .

زيارتنامه حضرت رقيه عليه السلام

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام عليك يا سيدتنا رقيه عليك تحيه و السلام و رحمه الله و بركاته السلام عليك يا بنت اميرالمومنين على بن ابيطالب السلام عليك يا بنت فاطمه الزهرا سيده نساءالعالمين السلام عليك يا بنت خديجه الكبرى ام المومنين و المومنات السلام عليك يا بنت ولى الله السلام عليك يا اخت ولى الله السلام عليك يا بنت الحسين الشهيد السلام عليك ايتها الصديقه الشهيد السلام عليك ايتها الرضيه المرضيه السلام عليك ايتها التقيه النقيه السلام عليك ايتها الزكيه الفاضله السلام عليك ايتها المظلومه البهيه صلى الله عليك و على روحك و بدنك فجعل الله منزلك و ماواك فى الجنه مع آبائك و اجدادك الطيبين الطاهرين

ص: 509

المعصومين السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار و على الملائكه الحافين حول حرمك الشريف و رحمه الله و بركاته و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين برحمتك يا ارحم الراحمين

بخش دوازدهم : اهل بيت (ع) از شام به مدينه باز مى گردند

اهل بيت (ع) از شام به مدينه باز مى گردند

مدت توقف اهل بيت عليه السلام را در شام مختلف نوشته اند و على التحقيق معلوم نيست ، هر كس در اين باب سخنى آورده و تقريباتى نموده است . در طراز المذهب از سيد طباطبائى اعلى الله مقامه نقل كرده كه ايشان در حاشيه رياض المصائب چهل روز گفته است .

به روايت ميلانى از كاشفى ، وى شش ماه گفته و آن را نسبت به ابن بابويه داده است . صاحب مفتاح البكا ومهيج الاحزان نيز هيجده روز گفته اند و بعضى گفته اند كه ده روز بيشتر در شام نمانده اند و العلم عندالله . بالجمله ، چون يزيد ملعون ديد كه مردم شام بر او لعنت نثار مى كنند و نزديك است كه فتنه بپا شود ، اهل بيت عليه السلام را بعد از تفقد ، بين اقامت در شام و حركت به سوى مدينه مخير ساخت . علياه مخدره زينب عليه السلام فرمود : ردنا الى المدينه فانها مهاجره جدنا رسول الله صلى الله عليه و آله (ما را به مدينه كه هجرتگاه جد ماست باز گردان )

يزيد لعين نعمان بن بشير را ، كه از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله به شمار مى رفت ، طلبيد و سى نفر ، و به روايتى پانصد نفر ، از سپاهيان را نيز همراه او كرد و گفت : اهل بيت عليه

ص: 510

السلام را به مدينه برسان . همچنين اسباب سفر آنها را ، آنچه لازم بود ، مهيا كرد و سفارش نمود كه به هر مكان كه خود آنها اختيار نمايند رهسپار باش و هرجا كه مى خواهند فرود آيند فرود آى و شما از آنها دورتر فرود آييد كه بر زنان دشوار نباشد . (308)

يزيد لعين سپس فرمان داد شتران را فراهم كردند و مالهاى بسيار روى آنها ريخت و گفت : اى زينب و اى ام كلثوم عليه السلام اين اموال را بگيريد تا عوض خون امام حسين عليه السلام بوده باشد .

عليا مخدره حضرت زينب كبرى عليه السلام فرمود :

(اى يزيد و يلك ما اقل حياءك و اقسى قلبك و اصلب و جهك تقتل اخى و تقول خذوا عوضه مالا ، لا والله لا يكون ذلك ، فخجل يزيد)

فرمود : اى يزيد ، واى بر تو چقدر بى حيا و سنگ دل و بى آزرمى ، برادر مرا به قتل مى رسانى و در عوض آن مال به من ميدهى نه به خدا قسم اين هرگز نخواهد شد . يزيد خجلت زده و شرمگين گرديد .

ابو مخنف و بعضى ديگر گويند : آنوقت سر حضرت سيدالشهدا عليه السلام را با مشك و كافور خوشبو ساخته و به امام زين العابدين عليه السلام تسليم كردند و ايشان آن سر مطهر را به كربلا رسانيدند و ملحق به جسد مطهر فرمودند .

در امالى شيخ صدوق مى خوانيم : پس از قتل امام حسين عليه السلام آثار سماويه نمودار گشت و تا اهل بيت از

ص: 511

شام بيرون نشدند و آن سر مطهر را به كربلا باز نگردانيدند ، آن آثار سماويه و ارضيه مزبور مرتفع نگشت

ابو اسحاق اسفراينى در (نور العين ) و جمعى ديگر نيز - چنانكه در طراز المذهب آنها را نام برده - مى گويند سر مطهر در كربلا به بدن ملحق گشت .

بالجمله ، يزيد دستور داد تا محملهاى آنها را به انواع ديباى زر تار مزين كردند . آرى ، آن ملعون در ابتدا چندانكه توانست در زجرت و كربت اهل بيت عليه السلام كوشيد و آل پيغمبر صلى الله عليه و آله را چندان در ويرانه توقف داد كه از رنج گرما و سرما چهره هاى مباركشان پوست انداخت و گوشت ايشان از زحمت شتر سوارى و زندان و صدمت آن مردم زشت بنيان آب شد و اندام شريفشان از كثرت آزار نزار گشت و هيچ گونه از مقتضيات عدوات و بغض و كين فرو گذار نكرد تا آتش دل پر كين خود را تسكين داد ، تا اينكه رفته رفته مردم دنيا بر او شوريدند و او را مورد هزار گونه لعنت و شنعت قرار دادند ، حتى فرزندان و غلامان و اهل بيت خود وى بر او شوريدند . چون اين روزگار تاريك بديده چاره نديد مگر آنكه با اهل بيت عليه السلام از در مهر درآيد و آنها را با مال و عزت و حرمت به جانب مدينه مراجعت دهد . لذا شخصى را همراه ايشان فرستاد و به وى دستور داد كه دقيقه اى در احترام و احتشام ايشان كوتاهى نكند .

وى اسباب سفر را

ص: 512

به طور خوبى و شايسته مهيا ساخته زنان و دختران شام با لباسهاى سياه به انتظار بيرون شدند و مردم شام براى مشايعت مهيا گرديدند . چون امام زين العابدين عليه السلام از مجلس يزيد بيرون شد ، اهل بيت عليه السلام را اجازه داد كه بيرون بيايند .

بانوان عصمت از حرمسراى يزيد بيرون آمدند . زنان آل ابوسفيان و دخترهاى يزيد و متعلقات ايشان بيرون دويدند و از گريه و ناله صدا را به چرخ كبود رسانيدند .

گويند : چون عليا مخدره زينب سلام الله عليها چشمش بر آن محملهاى زرتار افتاد ناله از دل بركشيده فرمود : مرا با محملهاى زرين چه كار ؟ در نتيجه آن محملها را سياه پوش كردند و با مشاهده آنها صداى شيون مردم بالا گرفت . زمانى كه اهل بيت عليه السلام خواستند سوار محمل شوند به ياد آن روزى كه از مدينه بيرون شدند افتاده ، ناله ها از دل بركشيدند و امام زين العابدين عليه السلام آنها را تسليت مى داد و به صبر و شكيبايى امر مى فرمود . در آن روز به اهل بيت عليه السلام بسى دشوار گذشت و هريك به زبانى اظهار ناله و سوگوارى مى نمودند تا از دروازه شام بيرون رفتند .

ناله مردم شام از شور قيامت خبر مى داد و آنان ساكت نشدند تا زمانى كه عمارى آنها از نظر مردم شام غايب گرديد ، در اين وقت نالان و گريان با كمال افسوس به شهر بازگشتند . و اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسير حركت هر

ص: 513

طور كه مى خواستند طى طريق مى نمودند : هر جا مى خواستند فرود مى آمدند و در شهر و قريه نيز كه وارد مى شدند به مراسم عزادارى قيام مى كردند و خاك را با اشك خونين عجين مى ساختند

نعمان بن بشير كمال توقير و تكريم را نسبت به ايشان معمول مى داشت و در هر كجا فرود مى آمدند ، با مردان خود ، دور از ايشان منزل مى كرد تا اهل بيت عليه السلام با فراغت بال و امنيت خيال به حال خود باشند و چنين بود تا هنگامى كه به حوالى عراق نزديك شدند .

از اينجا بايد سياست و كياست الهى دختر رشيد اميرالمومين عليه السلام را سنجيد كه چگونه يزيد را با خاك سياه برابر كرد ، چگونه مجلس عزا در عاصمه و پايتخت يزيد بر پا كرد ، چگونه فرمان داد كه هر زنى از زنان شام مى خواهد بيايد كسى او را منع نكند ، چگونه مراثى حاوى مظلوميت آل پيغمبر صلى الله عليه و آله و مثالب و مطاعن بنى اميه را انشا كرد ، و چگونه فرمان داد كه عماريها را و علمها را سياه كنند ؟ البته در هر منزلى زينب عليه السلام همى نداى حق مى زد و خط سير خود را اعلاى كلمه حق قرار داده بود ، و بدينگونه تمامى سعى خود را به كار برد تا به هدف رسيد ، و اين خود نشانگر عظمت و جلالت و شرافت و علو همت و صبر و شكيبايى و علم و دانش خاص و كاملى بود كه خداوند متعال به

ص: 514

زينب عليه السلام مرحمت كرده بود و در معنى ، اين گوهر گرانبها را در خزينه خود براى احياى دين حق ذخيره كرده بود . (309)

به ياد رقيه عليه السلام در مدينه

روايت شده است هنگامى كه حضرت زينب عليه السلام با همراهان به مدينه بازگشت ، زنهاى مدينه براى عرض تسليت به حضور ايشان آمدند . حضرت زينب عليه السلام تمامى حوادث جانسوز كربلا و كوفه و شام را براى آنها بيان مى كرد ، و آنها مى گريستند تا اينكه به ياد حضرت رقيه عليه السلام افتاد و فرمود :

اما مصيبت رحلت حضرت رقيه عليه السلام در خرابه شام كمرم را خم و مويم را سفيد كرد . زنها وقتى اين سخن را شنيدند ، صدايشان به شيون و ناله و گريه بلند شد ، و آن روز به ياد رنجهاى جانگداز حضرت رقيه عليه السلام بسيار گريستند . (310)

بخش سيزدهم : كرامات حضرت رقيه عليه السلام

مقدمه

سه ساله دخترى در شام ويران بجاماند ازحسين آن شاه عطشان ز جور اشقيا خاموش و ، اما بتابد تا ابد اين مهر رخشان

از حضرت رقيه عليهاالسلام و مرقد مطهر آن حضرت ، در طول تاريخ ، كرامات متعددى بروز كرده است كه قبلا در خلال بخشهاى گذشته ، به برخى از آنها اشاره كرديم (311) و اينك توجه شما را به چند كرامات شگفت ديگر جلب مى كنيم :

بگو چند جمله از مصيبت دخترم (رقيه ) را بخواند

1 . مرحوم حاج ميرزا على محدث زاده (متوفاى محرم 1369 هجرى قمرى ) ، فرزند مرحوم محدث عاليمقام حاج شيخ عباس قمى (312) رضوان الله تعالى عليهما ، از وعاظ و خطباى مشهور تهران بودند . ايشان مى فرمود :

يكسال به بيمارى

ص: 515

و ناراحتى حنجره و گرفتگى صدا مبتلا شده بودم ، تا جايى كه منبر رفتن وسخنرانى كردن براى من ممكن نبود . مسلم ، هر مريضى در چنين موقعى به فكر معالجه مى افتد ، من نيز به طبيبى متخصص و باتجربه مراجعه كردم .

پس از معاينه معلوم شد بيمارى من آن قدر شديد است كه بعضى از تارهاى صوتى از كار افتاده و فلج شده و اگر لا علاج نباشد صعب العلاج است .

طيب معالج در ضمن نسخه اى كه نوشت دستور استراحت داد و گفت كه بايد تا چند ماه از منبر رفتن خوددارى كنم و حتى با كسى حرف نزنم و اگر چيزى بخواهم و يا مطلبى را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم آنها را بنويسم ، تا در نتيجه استراحت مداوم و استعمال دارو ، شايد سلامتى از دست رفته مجددا به من برگردد .

البته صبر در مقابل چنين بيمارى و حرف نزدن با مردم حتى با زن و بچه ، خيلى سخت و طاقتفرساست ، زيرا انسان بيشتر از هر چيز احتياج به گفت وشنود دارد و چطور مى شود تا چند ماه هيچ نگويم و حرفى نزنم و پيوسته در استراحت باشم ؟ آن هم معلوم نيست كه نتيجه چه باشد .

بر همه روشن است كه با پيش آمدن چنين بيمارى خطرناكى ، چه حال اضطرارى به بيمار دست مى دهد . اضطرار و ناراحتى شديد است كه آدمى را به ياد يك قدرت فوق العاده مى اندازد ، اين حالت پريشانى است كه انسان اميدش از تمام

ص: 516

چاره هاى بشرى قطع شده و به ياد مقربان درگاه الهى مى افتد تا بوسيله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده و از درياى بى پايان لطف خداوند بهره اى بگيرد .

من هم با چنين پيش آمدى ، چاره اى جز توسل به ذيل عنايت حضرت امام حسين عليه السلام نداشتم . روزى بعد از نماز ظهر و عصر ، حال توسل به دست آمد و خيلى اشك ريختم و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله عليه السلام را كه به وجود مقدس ايشان متوسل بودم مخاطب قرار داده گفتم : يابن رسول الله ، صبر در مقابل چنين بيمارى براى من طاقتفرساست . علاوه بر اين من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند بر ايشان منبر بروم . من از اول عمر تا به حال على الدوام منبر رفته ام و از نوكران شما اهل بيتم ، حالا چه شده كه بايد يكباره از اين پست حساس بر اثر بيمارى كنار باشم . ضمنا ماه مبارك رمضان نزديك است ، دعوتها را چه كنم ؟ آقا عنايتى بفرما تا خدا شفايم دهد .

به دنبال اين توسل ، طبق معمول كم كم خوابيدم . در عالم خواب ، خودم را در اطاق بزرگى ديدم كه نيمى از آن منور و روشن بود و قسمت ديگر آن كمى تاريك

در آن قسمت كه روشن بود حضرت مولى الكونين امام حسين عليه السلام را ديدم كه نشسته است . خيلى خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلى را كه در حال بيدارى داشتم در حال رويا نيز پيدا كردم .

ص: 517

بنا كردم عرض حاجت نمودن ، و مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام ، ولى با اين حنجره از كار افتاده چطور مى توانم منبر رفته و سخنرانى نمايم و حال آنكه دكتر منع كرده كه حتى با بچه هاى خود نيز حرفى نزنم .

چون خيلى الحاح و تضرع و زارى داشتم ، حضرت اشاره به من كرد و فرمود به آن آقا سيد كه دم درب نشسته بگو چند جمله از مصيبت دخترم (رقيه ) را بخواند و شما كمس اشك بريزيد ، ان شاء الله تعالى خوب مى شويد . من به درب اطاق نگاه كردم ديدم شوهر خواهرم آقاى حاج آقا مصطفى طباطبائى قمى كه از علما و خطبا و از ائمه جماعت تهران مى باشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم . ايشان مى خواست از ذكر مصيبت خوددارى كند ، حضرت سيدالشهدا عليه السلام فرمود روضه دخترم را بخوان . ايشان مشغول به ذكر مصيبت حضرت رقيه عليه السلام شد و من هم گريه مى كردم و اشك مى ريختم ، اما متاسفانه بچه هايم مرا از خواب بيدار كردند و من هم با ناراحتى از خواب بيدار شدم و متاسف و متاثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم مانده ام ، ولى ديدن دوباره آن منظره عالى امكان نداشت .

همان روز ، ويا روز بعد ، به همان متخصص مراجعه نمودم . خوشبختانه پس از معاينه معلوم شد كه اصلا اثرى از ناراحتى و بيمارى قبلى در

ص: 518

كار نيست . او كه سخت در تعجب بود از من پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودى و سريع نتيجه گرفتيد ؟

من چگونگى توسل و خواب خودم را بيان كردم . دكتر قلم در دست داشت و سر پا ايستاده بود ، ولى بعد از شنيدن داستان توسل من بى اختيار قلم از دستش بر زمين افتاد و با يك حالت معنوى كه بر اثر نام مولى الكونين امام حسين عليه السلام به او دست داده بود پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بر رخسارش مى ريخت . لختى گريه كرد و سپس گفت : آقا ، اين ناراحتى شما جز توسل و عنايت و امداد غيبى چاره و راه علاج ديگرى نداشت . (313)

آن سر ، كه خون او ز گلويش چكيده است

اين گنج غم كه در دل خاك آرميده است

اين دختر حسين سر از تن بريده است

اين است دخترى كه پدر را به خواب ديد

كز دشت خون به نزد اسيران رسيده است

بيدار شد ز خواب و پدر را نديد و گفت

اى عمه جان ، پدر مگر از من چه ديده است

اين مسكن خراب پسنديده بهر ما

از بهر خود جوار خدا را گزيده است

زينب به گريه گفت كه باشد برادرم

اندر سفر كه قامتم از غم خميده است

پس ناله رقيه و زنها بلند شد

و آن ناله را يزيد ستمگر شنيده است

گفتا برند سوى خرابه سر حسين

آن سر كه خون او ز گلويش چكيده است

چون ديد راس باب ، رقيه بداد جان

مرغ

ص: 519

روان او سوى جنت پريده است

اين است آن سه ساله يتيمى كه درجهان

جز داغ باب و قتل برادر نديده است

دانى گلاب مرقد اين ناز دانه چيست

از عاشقان كربلا اشك ديده است

معمور هست تا به ابد قبر آن عزيز

ليك قبر يزيد را به جهان كس نديده است . (314)

حضرت فاطمه زهرا عليه السلام در خرابه شام

حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاى سيد مرتضى مجتهدى سيستانى از مدرسين حوزه علميه قم ، طى نامه اى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام چنين مرقوم داشته اند :

2 . عالم ربانى و مفسر قرآن ، جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد حسن درافشان (315) درباره كرامات مرحوم آيه الله العظمى آقاى حاج سيد على سيستانى (ره ) (316) چنين نقل كردند .

يك روز در خدمت حضرت آيه الله العظمى آقاى حاج سيد على سيستانى نشسته بودم (در آن زمان من شرح قطر مى خواندم ) ، ايشان پوستينچه اى پوشيده و مشغول مطالعه كتابى بودند . درب خانه را زدند . گفتند معتمد الوزرا آمده و ملاقات مى خواهد . در باز شد و او با كفش وارد خانه شد . آقا چند دقيقه به او اعتنا نكردند و پس از آن رو به او كرده و فرمودند : معتمد ، حيا نمى كنى روى فرش نبوى با كفش وارد مى شوى . او بيرون رفت و كفشش را در آورد ، سپس داخل اطاق شده هفت تير و كاغذى را از بغل در آورده و عرض كرد : آقا اين حكم قتل شماست ، از مركز نوشته اند ، بزنم يا

ص: 520

زبانتان را جمع مى كنيد ؟

آقا بغل را باز كردند و فرمودند : لچك خراباتى شهر بر سرت ، بزن . من نگاه مى كردم ، ديدم اشك چشم معتمد جارى شده و گفت : مادرم را مى شناسم ، يعنى حلال زاده ام . آنگاه هفت تيرش را در قاب كرد و رفت . پسر عمو (317) عرضه داشت : بابا چرا تقيه نمى كنيد ؟ چرا مى خواهيد عالمى را يتيم كنيد ؟ آقا فرمودند : بابا محمد جلو بيا پسر عمو نزديك آمد و نشست . آقا فرمودند :

ديشب در عالم رويا در خرابه شام بودم . تمام اسرا در خرابه بودند . حضرت زهرا عليه السلام و هم تشريف داشتند . من كه وارد شدم ، مادرم فاطمه زهرا عليه السلام فرمود : مادر على بيا . من جلو رفتم . حضرت مرا در آغوش گرفته ، صورت و دهانم را بوسيد و فرمود : مادر ، بگو و نترس ، حافظ تو منم . پسر جان ، كسى كه نگهبانى مثل حضرت زهرا عليه السلام دارد ، براى او ديگران اين روباهها چه كسانى هستند ؟

انتقام ، خطاب به امام زمان سلام الله عليه

بيا برادر از خاك سيه اين جسم پاك آخر

تن صد پاره را اى شاه دين بنما به خاك آخر

بيا در كربلا بنگر كه همچون گل بود پرپر

تن سبط پيامبر گشته از كين چاك چاك آخر

خبردارى چه گفتا در كنار آن تن خونين

ميان قتلگه زينب به آه سوز ناك آخر

(به زنجير ستم بين كودكان

ص: 521

و خردسالان را

سه ساله كودكى در كنج ويران شد هلاك آخر

تن جدت به روى خاك بى غسل و كفن باشد

سرش بر روى نى باشد چو ماه تابناك آخر

تو اى دست خدا بيرون بيا از آستين حق

براى انتقام آن همه خونهاى پاك آخر

زن فرانسوى در كنار قبر حضرت رقيه عليه السلام

جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمد مهدى تاج لنگرودى (واعظ) صاحب تاليفات كثيره ، در كتاب توسلات يا راه اميدواران صفحه 161 ، چاپ پنجم چنين مى نويسد :

3 . يكى از دوستانم كه خود اهل منبر بوده و در فن خطابه و گويندگى از مشاهير است و مكرر براى زيارت قبر حضرت رقيه بنت الحسين عليه السلام به شام رفته است ، روى منبر نقل مى كرد :

در حرم حضرت رقيه عليه السلام زن فرانسويى را ديدند كه دو قاليچه گران قيمت به عنوان هديه به آستانه مقدسه آورده است . مردم كه مى دانستند او فرانسوى و مسيحى است از ديدن اين عمل در تعجب شدند و با خود گفتند كه چه چيز باعث شده كه يك زن نامسلمان به اين جا آمده و هديه قيمتى آورده است ؟ چنين موقعى است كه حس كنجكاوى در افراد تحريك مى شود . روى همين اصل از او علت اين امر را پرسيدند و او در جواب گفت :

همان گونه كه مى دانيد من مسلمان نيستم ، ولى وقتى كه از فرانسه به عنوان ماموريت به اين جا آمده بودم در منزلى كه مجاور اين آستانه بود مسكن كردم . اول شبى كه مى خواستم استراحت كنم صداى گريه

ص: 522

شنيدم . چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمى شد . پرسيدم اين گريه و صدا از كجاست ؟ در جواب گفتند : اين گريه ها از جوار قبر يك دخترى است كه در اين نزديكى مدفون است . من خيال مى كردم كه آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است كه پدر و مادر و ساير بازماندگان وى نوحه سرايى مى كنند . ولى به من گفتند الان متجاوز از هزار سال است كه از مرگ و دفن او مى گذرد . برشگفتى من افزوده شد و با خود گفتم كه چرا مردم بعد از صدها سال اين گونه ارادت به خرج مى دهند ؟ بعد معلوم شد اين دختر با دختران عادى فرق دارد : او دختر امام حسين عليه السلام است كه پدرش را مخالفين و دشمنان كشته اند و فرزندانش را به اين جا كه پايتخت يزيد بوده به اسيرى آورده اند و اين دختر در همين جا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است .

بعد از اين ماجرا روزى به اين جا آمدم . ديدم مردم از هر سو عاشقانه مى آيند و نذر مى كنند و هديه مى آورند . متوسل مى شوند . محبت او چنان در دلم جا كرد كه علاقه زيادى به وى پيدا كردم .

پس از مدتى به عنوان زايمان مرا به بيمارستان و زايشگاه بردند . پس از معاينه به من گفتند كودك شما غير طبيعى به دنيا مى آيد و ما ناچار از عمل جراحى هستيم . همين كه نام عمل جراحى را شنيدم

ص: 523

دانستم كه در دهان مرگ قرار گرفته ام . خدايا چه كنم ، خدايا ناراحتم ، گرفتارم چه كنم ، چاره چيست ؟ و انديشيدم كه ، چاره اى بجز توسل ندارم ، و بايد متوسل شوم . . .

به ناچار دستم را به سوى اين دختر دراز كرده و گفتم : خدايا به حق اين دخترى كه در اسارت كتك و تازيانه خورده است و به حق پدرش كه امام بر حق و نماينده رسولت بوده است و او را از طريق ظلم كشته اند قسم مى دهم مرا از اين ورطه هلاكت نجات بده . آنگاه خود اين دختر را مخاطب قرار داده و گفتم : اگر من از اين ورطه هلاكت نجات يابم 2 قاليچه قيمتى به آستانه ات هديه مى كنم .

خدا شاهد است پس از نذر كردن و متوسل شدن ، طولى نكشيد برخلاف انتظار اطبا و متصديان زايمان ، ناگهان فرزندم به طور طبيعى متولد شد و از هلاكت نجات يافتم . اينك نيز به عهد و نذرم وفا كرده و قاليچه ها را تقديم مى كنم .

دختر شاه شهيد

زايرين ، من پيروى از رادمردان كرده ام

پيروى از نهضت شاه شهيدان كرده ام

باب من در كربلا جان داد و دين را زنده كرد

من هم آخر جان فداى امر قرآن كرده ام

من در درياى عصمت دختر شاه شهيد

كاين چنين افتاده ، جا در كنج ويران كرده ام

گرچه خوردم تازيانه از عدو در راه شام

در بقاى دين بحق من عهد و پيمان كرده ام

دخترى هستم

ص: 524

سه ساله رنج بى حد ديده ام

كاخ ظلم و جور را با خاك يكسان كرده ام

خورده ام سيلى ز دشمن همچو زهرا مادرم

چون دفاع از حق جدم شاه مردان كرده ام

رنجها بسيار ديدم در ره شام خراب

دين حق ترويج با رنج فراوان كرده ام

من گلى هستم ولى اعداى دين خوارم نمود

آل سفيان را به ناله خوار و ويران كرده ام

در زمين كربلا گرچه خزان شد باغ دين

من به اشك ديده عالم را گلستان كرده ام

مى دويدم بر سر خار مغيلان نيمه شب

اين فداكارى براى نور ايمان كرده ام

با پريشانى و با درد و يتيمى تا ابد

قبر خود آباد و قصر كفر ويران كرده ام

پايدارى كرده ام در امر باب تاجدار

ظاهرا عالم پريشان و حال گريان كرده ام

در نهادم بود رمزى از شه لب تشنگان

واژگون تخت عدو با راز پنهان كرده ام

روز محشر كن شفاعت از من اى آرام جان

عمر خود بيهوده صرف جرم و عصيان كرده ام (318)

مادر مسيحى با ديدن كرامت از رقيه عليه السلام مسلمان شد

جناب حجه السلام و المسلمين آقاى سيد عسكر حيدرى ، از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه شام چنين نقل كردند :

4 . روزى زنى مسيحى دختر فلجى را از لبنان به سوريه مى آورد . زيرا دكترهاى لبنان او را جواب كرده بودند .

زن با دختر مريضشش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه عليه السلام منزل مى گيرد تا در آنجا براى معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند ، تا اينكه روز عاشورا فرا مى رسد و او مى بيند مردم دسته

ص: 525

دسته به طرف محلى كه حرم مطهر حضرت رقيه عليه السلام آنجاست مى روند .

از مردم شام مى پرسد اينجا چه خبر است ؟ مى گويند اينجا حرم دختر امام حسين عليه السلام است . او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را مى بندد و به حرم حضرت عليه السلام مى رود . آنجا متوسل به حضرت رقيه عليه السلام مى شود و گريه مى كند ، به حدى كه غش مى كند و بيهوش مى افتد . در آن حال كسى به او مى گويد بلند شو برو منزل دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است . برخاسته به طرف منزل حركت مى كند و مى رود درب منزل را مى زند ، مى بيند دخترش دارد بازى مى كند .

وقتى مادر جوياى وضع دخترش مى شود و احوال او را مى پرسد ، دختر در جواب مادر مى گويد وقتى شما رفتيد دخترى به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت بلند شو تا با هم بازى كنيم . آن دختر به من گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم تا بتوانى بلند شوى و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است . او داشت با من صحبت مى كرد كه شما درب را زديد ، گفت : مادرت آمد . سرانجام مادر مسيحى با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين مسلمان شد .

عبرت خانه

زائرين قبر من اين شام عبرت خانه است

مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است

ص: 526

خترى بودم سه ساله ، دستگير و بى پدر

مرغ بى بال و پرى را اين قفس كاشانه است

بود سلطانى ستمگر صاحب قدرت يزيد

فخر مى كرد او كه مستم در كفن پيمانه است

داشت او كاخى مجلل ، دستگاهى با شكوه

خود چه مردى كز غرور سلطنت ديوانه است

داشتم من بسترى از خاك و بالينى ز خشت

همچو مرغى كو بسا محروم ز آب و دانه است

تكيه مى زد او به تخت سلطنت با كبر و و جد

اين تكبر ظالمان را عادت روزانه است

من به ديوار خرابه مى نهادم روى خود

زين سبب شد رو سفيدم ، شهرتم شاهانه است

بر تن رنجور من شد كهنه پيراهن كفن

پر شكسته بلبلى را اين خرابه لانه است

محو شد آثار او ، تابنده شد آثار من

ذلت او عزت من هر دو جاويدانه است

(كهنمويى ) چشم عبرت باز كن ، بيدار شو

هر كه از اسرار حق آگه نشد بيگانه است

شفاى دوباره

حجه الاسلام آقاى سيد شهاب الدين حسينى قمى واعظ ، طى مكتوبى در تاريخ 27 ذى قعده 1414 قمرى برابر 18/2/73 مرقوم داشته اند كه : آقاى احمد اكبرى ، مداح تهرانى ، براى ايشان جريان شفا گرفتن در زندگى دوباره خود را كه از عنايات بى بى حضرت رقيه عليه السلام بود ، چنين تعريف كرده است :

5 . به دردى مبتلا شده بودم كه اطبا نااميد كردند . خلاصه كميسيون پزشكى تشكيل و بنا شد مرا عمل كنند . قبل از عمل به من گفتند ممكن است عمل خوب باشد و ممكن است بد

ص: 527

. عمل كردند و نتيجه اى مثبت بعد از عمل حاصل وصيت كن و با زن و بچه ات ديدار و خداحافظى نما . من هم دست و پايم بسته و روى تخت افتاده بودم ، فرستادم همه آمدند . وصيت كرده جريان را گفتم و با بچه ها ديدار و وداع كردم . از جمله طفل كوچكى بغلى بود كه او را خم كردند و من صورتش را بوسيدم . همه گريان و افسرده از اطاق بيمارستان بيرون رفتند تا براى تحويل گرفتن جسد من و جريان مرگ و دفن و ناله آماده شوند . با همان وضع دردناك متوسل شدم به حضرت رقيه عليه السلام و اشعارى و ذكر توسلى داشتم . چند لحظه نگذشت كه ديد خانمى مثل ماه پاره جلوى تخت من حاضر شده و مرا با اسم و شهرت صدا زد : برخيز .

تعجب كردم . اين كيست كه مرا مى شناسد و اسمم را مى برد ؟ گفتم لابد دختر يكى از هم اطاقيهاى من است كه براى احوالپرسى آمده است .

دوباره فرمود : پاشو . گفتم : نمى توانم ، دست و پايم بسته است و حق حركت ندارم

فرمود : كجا دست و پاى تو بسته است ؟ بلند شو . نگاه كردم ديدم دست و پايم باز است .

فرمود : چرا بلند نمى شوى ؟ گفتم : عمل كرده ام و نبايد از جا حركت كنم .

گفت : كجا را عمل كرده اى ؟ ببينم .

نگاه كردم ، ديدم اصلا اثرى از عمل در بدن من

ص: 528

نيست و جاى عمل جوش خوده ، كانه عملى واقع نشده است . تعجب كردم . پرسيدم شما كى هستيد ؟ فرمودند : مگر مرا صدا نكرده ، و به من متوسل نشده بودى ؟ و از نظرم غايب شد . با سلامت كامل از تخت برخاستم و لباسم را پوشيدم و بيرون آمدم و جريان كرامت و عنايت بى بى را به همه گفتم و من هم در خيلى از منابر و مجالس اين معجزه تكان دهنده را نقل كرده ام

با من سخن بگو

پرده بردار ز رخساره بى پيكر خويش

بار ديگر بگشاى آن لب چون شكر خويش

بى تو شد صرت من ، چون ورق برگ خزان

دست من گير و ببر باز مرا در برخويش

شدهام بى تو اسير غم و ويرانه نشين

از چه آخر تو نگيرى خبر از دختر خويش

آنچنان رنج اسيرى ز تنم برده توان

كه دگر تاب ندارم بزنم بر سر خويش

كه بريده است - پدر جان - سر تو ، تشنه لبان

چه كنم گر ندرم سينه پر اخگر خويش

آتش عشق تو نازم كه مجالم ندهد

تا كه آبى بفشانم ز دو چشم تر خويش

از رقيه عليه السلام تقاضاى همسفرى مهربان كردم

6 . يكى از علما مى گفت : حدود سال 1335 شمسى ، پس از سفر حج به شام رفتم ، تا پس از زيارت مرقد مطهر حضرت زينب عليه السلام و حضرت رقيه عليه السلام و . . . ، به كربلا و نجف اشرف بروم در سوريه تنها بوده و بسيار مايل بودم كه براى رفتن به عراق همسفر خوبى داشته باشم . هنگامى

ص: 529

كه وارد حرم حضرت رقيه عليه السلام شدم ، پس از زيارت ، از آن حضرت خواستم لطفى كنند و از خدا بخواهند كه همسفر مهربان و خوبى در راه نصيبم شود .

هنوز از حرم بيرون نيامده بودم كه يكى از تجار كاظمين با من ملاقات مهر انگيزى كرده ، با يكديگر همصحبت شديم و فهميدم كه او نيز عازم عراق است بارى ، او رفيق شفيق و همسفر مهربان من شد . با هم به كربلا و نجف اشرف ، و سپس به كاظمين رفتيم . او بسيار به من محبت كرد ، و در طول راه ميزبان مهربانى براى من بود ، آنچنان كه در اين سفر احساس تنهايى نكردم و بسيار به من خوش گذشت دريافتم كه اين امر از الطاف حضرت رقيه عليه السلام بوده است كه از او تقاضاى همسفرى مهربان كرده بودم

شد يقينم كز عطاى ذوالمنن

از رقيه اين عنايت شد به من

كس نگشت از درگه او نا اميد

لطف او همواره بر شيعه رسيد (319)

مبلغ آن مقدور نبود

7 . مولف گويد : در شب 26 محرم الحرام 1418 قمرى توفيق رسيدن به خدمت آيه الله آقاى حاج سيد مهدى حسينى لاجوردى را پيدا كردم . از ايشان پرسيدم آيا كرامتى از فرزند خردسال حضرت امام عظيم حسين بن على عليه السلام در خاطر داريد ؟ تا در كتابى كه درباره كرامات اين نازدانه عزيز امام حسين عليه السلام در دست تاليف دارم به نقل از شما درج كنم ؟ ايشان مرقوم فرمودند : اين جانب در سفرى كه به سوريه داشتم با يكى از دوستان در

ص: 530

نزديكى مسجد اموى ، در مغازه اى چند جلد كتاب خطى بسيار قديم كه از جمله آنها نهج البلاغه به خط يكى از علما حدود سنه (600) ديدم . از قيت آن پرسيدم ، قيمتى بسيار بالا گفت ، كه تهيه و پرداخت مبلغ آن مقدورمان نبود به حرم حضرت رقيه عليه السلام رفتم و متوسل به بى بى سلام الله عليها شدم .

در حين مراجعت ، كه از جلوى مغازه مى گذشتم ، صدا زد : سينا تعال اريد ان ابيع الكتب و قيمتها با ختيارك . و به قيمت مناسبت او را راضى كردم ، و كتابها نصيب ما شد . اكنون اين نسخه در قم در يكى از كتابخانه هاى عمومى موجود است . اين يكى از كوچكترين كرامات اين مظلومه خرابه شام بود .

آه كه بميرد ز غمت دخترت

گفت رقيه به دو چشمان تر

با سر ببريده پاك پدر

آه كه شد خاك عزايم به سر

تو حجت ذوالمننى يا ابه

اى شه خوبان كه نمودت شهيد

تيغ جفاى كه گلويت بريد

اى گل زهرا ز درختت كه چيد

تو زاده بوالحسنى يا ابه

عجب كه ياد از اسرا كرده اى

لطف فراوان تو به ما كرده اى

تو راحت جان منى يا ابه

آه بميرد زغمت دخترت

از چه كبود است لب اطهرت

برده لب اطهر از خون سرت

رنگ عقيق يمنى يا ابه

خواستم از خالق بيچون تو

تا كه ببينم رخ گلگون تو

آه كه ديدم سر پر خون تو

از چه جدا از بدنى يا ابه

جان پدر خوش ز سفر

ص: 531

آمدى

ديدن اين خسته جگر آمدى

پاى نبودت كه به سر آمدى

تو شه دور از وطنى يا ابه

نيست مرا فرش و اثاثى ديگر

تا كه ضيافت كنمت اى پدر

جان تو را تنگ بگيرم به بر

كنون كه مهمان منى يا ابه

بعد تو ويرانه سرايم شده

لخت جگر قوت غذايم شده

سنگ جفا برگ نوايم شده

ز جور اعداى دنى يا ابه

(سيفى ) غمديده زار حزين

نوحه گر از بهر من بى معين

تا به سرش اى شه دنيا و دين

گهواره كوچك

8 . عالم متقى و پرهيزگار حضرت حجه الاسلام و المسلمين جناب آقاى سيد مرتضى مجتهدى سيستانى از مدرسين حوزه علميه قم نقل كردند :

آقاى حاج صادق متقيان ، ساكن شهر مشهد مقدس ، كه از خدمتگزاران دربار امام حسين عليه السلام است ، در ماه محرم الحرام سال 1418 هجرى قمرى برايم چنين نقل كرد :

شش سال از ازدواج دخترم گذشت و در اين مدت داراى فرزند نشده بود ، مراجعه به دكترهاى متعدد و عمل به نسخه هاى زياد ، سودى نبخشيده بود . تا اينكه در ماه صفر سال 1417 هجرى قمرى عازم سوريه شدم . قبل از حركت من ، مادرش گهواره كوچكى درست كرد و به من گفت : آن را به ضريح مطهر حضرت رقيه عليه السلام ببند ، تا از نگاه لطف آميز آن بزرگوار بهره مند شويم و حاجتمان روا شود .

من گهواره كوچك را با خود به شام بردم . در شام به زيارت حضرت رقيه عليه السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام

ص: 532

رفتم و وارد دربار با عظمت و غم انگيز آن حضرت شدم . حرم آن مظلومه طورى است كه همه زيارت كنندگان را تحت تاثير قرار ميدهد . گهواره را نزديك ضريح بردم ، و با توجه و اميد ، آن را به ضريح نورانى حضرت بستم

شخصى كه آنجا ايستاده و نظاره گر كارهاى من بود ، گفت : شما ديگر چرا به اين گونه كارها اعتقاد داريد ؟ گفتم : اعتقاد من به شخص حضرت رقيه عليه السلام است ، نه گهواره ، و اين گهواره را وسيله اظهار اعتقاد و عقيده به خود آن بزرگوار قرار داده ام ، تا از طريق آن ، توجه حضرت رقيه عليه السلام را به خود جلب كنم . هر كسى به قدر معرفت خود كار مى كند و معرفت من در اين حد است ، نه عظمت آن بزرگوار .

پس از زيارت مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، به ايران بازگشتم . هنوز چند روز بيشتر نگذشته بود كه مادرش گفت : بايد دخترمان به آزمايشگاه برود ، تايقين كنيم كه آيا حضرت رقيه عليه السلام حاجت ما را از درگاه الهى گرفته است يا نه ؟

پس از آزمايش جواب مثبت بود ، معلوم شد با يك گهواره كوچك ، اميد و اعتقاد خود را به آن بزرگوار نشان داده و نظر لطف آن حضرت را به سوى خود جلب كرده ايم . اينك ، دخترم كودكى در گهواره دارد

گل و بلبل

آن بلبلم كه سوخته شد آشيانه ام

صياد سنگدل زده آتش به خانه ام

اى

ص: 533

گل ز جاى خيز كه بلبل ز ره رسيده

بشنو صداى نغمه و بانگ ترانه ام

اين دختر سه ساله ام رقيه است

جناب حجه الاسلام و المسلمين ذاكر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاى حاج شيخ محمد على برهانى فريدنى كرامتى را به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده اند و در آن مرقوم داشته اند :

9 . طبق امر مطاع جناب مستطاب حجه الاسلام و المسلمين و نخبه المتقين آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى (دامت توفيقاته ) كرامتى را كه حدود سى و چهار سال قبل در يكى از مجالس سوگوارى حضرت سيد الشهدا عليه السلام از زبان شيواى خطيب محترم جناب آقاى حاج سيد عبدالله تقوى شفاها شنيده ام نقل مى كنم . جناب تقوى ، كه يكى از وعاظ تهران و از اشخاص با اخلاق و نوكران بى ريا و عاشق دلباخته جد مظلومش امام حسين عليه السلام بودند ، فرمودند :

من چندين سال است كه در تهران در مجالس و محافل و منازل منبر مى روم و افتخار نوكرى جد مظلومم ، امام حسين عليه السلام ، را دارم . يكى از شبها كه حدود ساعت 9 شب پس از ختم منبر به منزل بر مى گشتم صداى زنگ تلفن بلند شد . گوشى را برداشتم ، ديدم يكى از دوستان است به بنده فرمود فلان شخص بازارى ، به رحمت خدا رفته و فردا بعد از ظهر در فلان مسجد ، مجلس ترحيم اوست . من شما را براى منبر رفتن در ختم آن مرحوم به فرزندان متوفى معرفى كرده ام ، سر ساعت 3 (يا 4) بعد

ص: 534

از ظهر آنجا حاضر و مهياى منبر رفتن باشيد

در همان حال بنده به يادم آمد كه روز گذشته در خيابان . . . و كوچه . . . كه نام آنها در حافظه اين حقير نمانده است روضه ماهيانه خانگى خواندم و خانمى در همان مجلس با التماس به من گفتند كه فردا عصر در همين ساعت يعنى مثلا ساعت 4 در همين كوچه ، خانه روبرو به منزل ما تشريف بياوريد . من حاجتى دارم و نذر كرده ام سفره حضرت رقيه خاتون عليه السلام را بيندازم و شما بايد روضه توسل به آن خانم كوچك و عزيز كرده امام حسين عليه السلام را بخوانيد . من هم به وى قول دادم كه سر ساعت موعود مى آيم . خلاصه ، در تلفن به دوستم گفتم من فردا قول قبلى داده ام در منزلى روضه حضرت رقيه خاتون عليه السلام را بخوانم . دوستم گفت اى آقا ، من خواستم خدمتى به شما كرده باشم . شما چه فكر مى كنيد

پيش خود فكر كردم كه من بايد چندين مجلس ، روضه حضرت رقيه و حضرت على اصغر عليه السلام را بخوانم تا سى تومان پول به من بدهند . اين يك تاجر سرمايه دار است كه فوت شده ، لااقل پول خوى به من مى دهند . به هر حال از رفتن به منزل آن زن منصرف شده ، رفتم در رختخواب خوابيدم و به خواب رفتم .

در عالم خواب ديدم در خيابان ، سر نبش همان كوچه اى كه ديروز در آنجا روضه خوانده بودم ، يك سيد نورانى

ص: 535

ايستاده و دست يك دختر سه ساله اى را هم در دست دارد . با هم سلام و تعارف كرديم و من از او سوال كردم : نام شريفتان چيست و در كجاى تهران سكونت داريد ؟ پاسخ داد : من در همه مجالس سوگوارى خودم حاضر مى شوم و اين دختر هم دختر سه ساله من رقيه است . شما ما خانواده را به ماديات و دنيا نفروشيد . چرا اين زن را پس از آنكه به وى قول داديد در منزلش روضه بخوانيد ، چشم انتظار گذاشتيد ؟ چرا به خاطر اينكه آن حاجى بازارى كه فوت شده و وراثش پول بيشترى به تو مى دهند مى خواهى خلف وعده بكنى ؟ و بنا كرد بشدت گريه كردن و با آن دختر به سمت همان خانه اى كه آن زن منتظر من بود رفتند .

من بيدار شدم و به دوستم تلفن كردم . حدود ساعت 2 بعد از نصف شب بود . با گريه به او گفتم : فلانى ، فردا براى مجلس ترحيم آن حاجى ، منتظر من نباشيد ، كه به هيچ وجهى نخواهم آمد . فردا نيز سر ساعت به منزل آن خانم رفتم و روضه مصيبت حضرت رقيه عليه السلام خاتون را خواندم و قضيه را هم روى منبر گفتم هم خودم و هم مستمعين ، شديدا منقلب گشته و گريه بى سابقه اى بر ما حاكم شد ، به طورى كه بعد از ختم روضه هم باز همگان به شدت گريه مى كرديم و بوى عطر خوشى فضاى خانه را فرا گرفته بود و من تا

ص: 536

به حال چنين حالى در خود نديده بودم .

احقر الناس مخلصكم

محمد على برهانى فريدنى

سايه لطفى فكنى يا ابه (320)

مرغ دلم خرابه شام آرزو كند

تا با سه ساله دختركى گفتگو كند

آن دخترى كه قبله ارباب حاجت است

حاجت رواست هر كه بدين قبله رو كند

تاريكى خرابه به چشمان اشكبار

با راس باب شكوه ز جور عدو كند

خونين چه ديد راس پدر را رقيه خواست

با اشك خويش خون زرخش شستشو كند

خوابيد در خرابه كه تا كاخ ظلم را

با ناله يتيمى خود زير و رو كند

مقدارى شير به فقرا احسان مى كنم

10 . فاضل دانشمند حجه الاسلام آقاى شيخ هادى اشرفى تبريزى نقل كردند :

در مسافرتى كه به تبريز داشتم و در منزل همشيره مهمان بودم ، سخن از شهيده سه ساله حضرت رقيه عليه السلام به ميان آمد . گفتم برخى معتقدند كه امام حسين عليه السلام دخترى به نام رقيه عليه السلام ندارد و اين خبر را تكذيب كرده اند . ناگهان مادر شوهر خواهرم با لحنى محكم گفت اگر همه هم او را انكار كنند من يكى نمى پذيرم ، زيرا من چندين بار خودم به ايشان متوسل شده و نتيجه گرفته ام .

از جمله ، چندى پيش كه پسرم (صابر ريحانى ) در اهواز مشغول خدمت بود اتفاقهاى عجيبى افتاد . قضيه از اين قرار بود كه شوهرم ، كه راننده كاميون است ، در نزديكى ميانه از يك تصادف دلخراش اتوبوس كه حامل سربازانى بوده و همه آنها در آن تصادف كشته شده بودند مطلع شد و خيلى نگران به منزل

ص: 537

آمد . به پادگان تلفن كرديم و از حال صابر پرسيدم ، آنها جواب دادند كه صابر در حال مرخصى است و در پادگان نيست . نگرانى مان چند برابر شد و در همان روز در محله ما شايع گشت كه دنبال منزل سربازى كه (نام پدر آن قدرت الله باشد) مى گشته اند تا فوت پسر سربازش را به خانواده اش اطلاع بدهند . ديگر ظن قوى ، بلكه تقريبا يقين ، حاصل شد كه صابر مرده است . من در همين حال كه روحا منقلب بودم دقيقا توجهم به خانم رقيه عع جلب شد و گفتم : خانم ، اگر خبر سلامتى پسرم را بشنوم ، كارى كه از دستم بر نمى آيد ولى مقدارى شير به فقرا احسان مى كنم

با حالتى بغض آلود افزود : هنوز جمله ام تمام شنده بود كه تلفن زنگ زد . با حالتى مضطرب گوشى را برداشتم ، صداى فرزندم صابر بود . . . تا صداى صابر را شنيدم از حال رفتم . پسر بزرگترم (كه داماد ما باشد) گوشى را برداشته و صحبت مى كند و صابر مى گويد وقتى كه شما با پادگان تماس گرفته بوديد من در مرخصى بودم ، الان برگشتم پيغام شما را گفتند و من تلفن كردم .

جبريل امين خادم و دربان رقيه

گرديد فلك و اله و حيران رقيه

گشته خجل او از رخ تابان رقيه

آن زهره جيينى كه شد از مصدر عزت

جبريل امين خادم و دربان رقيه

هم وحش و طيور و ملك و عالم و آدم

هستند همه ريزه خور خوان

ص: 538

رقيه

خواهى كه شود مشكلت اندر دو جهان حل

دست طلب انداز به دامان رقيه

جن و ملك و عالم و آدم همه يكسر

هستند سر سفره احسان رقيه

كو ملك يزيد و چه شد آن حشمت و جاهش

اما بنگر مرتبت و شان رقيه

يك شب ز فراق پدرش گشت پريشان

عالم شده امروز پريشان رقيه

ديدى كه چسان كند ز بن كاخ ستم را

در نيمه شب آن دل سوزان رقيه

بگو نامش را حسين بگذارد

11 . حجت الاسلام و المسلمين حامى و مروج مكتب اهل بيت عليه السلام آقاى حاج شيخ محمود شريعت زاده خراسانى ، طى نامه اى در تاريخ دوم جمادى الثانيه 1418 هجرى قمرى دو كرامت به دفتر انتشارت مكتب الحسين عليه السلام ارسال نموده و مرقوم داشته اند :

1 . روزى وارد حرم حضرت رقيه عليه السلام شدم ، ديدم جمعى مقابل ضريح مقدس مشغول زيارت خواندن و عزادارى مى باشند و مداحى با اخلاص به نام حاج نيكويى مشغول روضه خوانى است از او شنيدم كه مى گفت :

خانه هاى اطراف حرم را براى توسعه حرم مطهر خريدارى مى نمودند . يكى از مالكين كه يهودى يا نصرانى بود ، بهيچوجه حاضر نبود خانه خود را براى توسعه حرم بفروشد . خريداران حاضر شدند كه حتى به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند ، ولى وى نفروخت . بعد از مدتى زن صاحب خانه حامله شده و نزديك وضع حمل وى مى شود . او را نزد پزشك معالج مى بردند ، بعد از معاينه مى گويد : بچه و مادر ، هر

ص: 539

دو در معرض خطر مى باشند و خانم بايد زير نظر ما باشد . قبول كردند ، تا درد زايمان شروع شد . صاحب خانه مى گويد : همسرم را به بيمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيه عليه السلام و به ايشان متوسل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم را نجات دادى و شفاى آنان را از خدا خواستى و گرفتى خانه ام را به تو تقديم مى كنم

مدتى مشغول توسل بودم ، بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روى تخت نشسته و بچه در بغلش سالم است . همسرم گفت : كجا رفتى ؟ گفتم رفتم جايى كارى داشتم . گفت : نه رفتى متوسل به دختر امام حسين عليه السلام شدى . گفتم از كجا مى دانى ؟ زن جواب داد : من ، در همان حال زايمان كه از شدت درد گاهى بيهوش مى شدم ، ديدم دختر بچه اى وارد اطاق بيمارستان شد و به من گفت : ناراحت مباش ، ما سلامتى تو و بچه ات را از خدا خواستيم ، فرزند شما هم پسر است ، سلام مرا به شوهرت برسان و بگو اسمش را حسين بگذارد . گفتم : شما كى هستيد ؟ گفت : من رقيه دختر امام حسين عليه السلام هستم .

بعد از روضه خوانى از مداح مذكور (حاجى نيكويى ) سوال كرم اين داستان را از كه نقل مى كنى ؟ در جواب گفت : از خادم حرم حضرت رقيه عليه السلام نقل ميكنم ، كه خود از اهل تسنن مى باشد و افتخار خدمتگزارى

ص: 540

در حرم نازدانه امام حسين عليه السلام را دارد و پدرش هم از خادمين حرم حضرت رقيه عليه السلام بوده است .

همان دختر را در خواب ديدم

12 . برادر بزرگوار حجت الاسلام خادم اهل البيت عليه السلام جناب آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى دام عزه العالى

2 . داستان مذكور را آن گونه كه شنيده بودم نقل كردم ، ولى اتفاقى عجيب براى اينجانب رخ داد كه دريغ است از ذكر آن در پايان نوشته بگذرم

اين جانب روزى مشغول خواندن مصيب حضرت رقيه عليه السلام بودم كه در اثناى آن صداى غش كردن خانمى همراه با فرياد و گريه شديد اطرافيان به گوش رسيد . خانم مذكور بعد از مجلس به هوش آمد . وى را نزد من آوردند و او به من گفت : خانمى هستم داراى 3 فرزند مبتلا به مرض قلب شدم و همه دكترها جوابم كردند ، به طورى كه نااميد شدم . به شوهرم گفتم : مرا به حرم حضرت رقيه عليه السلام ببر . امروز روز سوم است كه ما اينجا هستيم ديشب خواب ديدم دختر بچه اى برگ سبزى را به من داد و گفت : اين را بخور ، خوب خواهى شد . گفتم : شما كى هستيد ؟ گفت : من رقيه دختر امام حسين عليه السلام هستم . از خواب بيدار شدم ، آمدم به حرم درحينى كه شما مشغول خواندن روضه بوديد ، همان دختر را در بيدارى ديدم كه همان برگ سبز را به من داد و همه اطرافيان اين صحنه را ديدند . در نتيجه من نتوانستم تحمل كنم و بى اختيار بيهوش

ص: 541

شدم ، و بحمدالله الان حالم خيلى خوب است .

دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد

كه مثل مادرم زهرا ز سيلى پاره شد گوشم

من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرد ، خاموشم

همه كردند غير از چند پروانه ، فراموشم

اگر بيمار شد كس گل برايش مى برند و من

به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم

پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما

شرار آتش است اين آب بر كامم ، نمى نوشم

تو را بر بوريا پوشند و جسم من كفن گردد

به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمى پوشم

دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد

كه مثل مادرم زهرا ز سيلى پاره شد گوشم

اگر گاهى رها مى شد ز حبس سينه فريادم

به ضرب تازيانه ، قاتلت مى كرد خاموشم

فراق يار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن

من آخر كودكم ، اين كوه سنگين است بر دوشم

نگاه نافذت با هستى ام امشب كند بازى

گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مى برد هوشم

بود دور از كرامت گر نگيرم دست (ميثم ) را

غلام خويش را ، گر چه گنهكار است ، نفروشم

توسل به حضرت رقيه عليه السلام مشكم را چاره كرد .

جناب آقاى عبدالحسين اسماعيلى قمشه اى ، از شخصيتهاى فرهنگى سابقه دار شهرضا ، پيرو در خواستى كه از ايشان شده است ، در باب كرامتى كه خود شخصا از حضرت رقيه عليه السلام ديده اند ، نامه زير را به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام ارسال داشته اند :

ص: 542

3 . موضوعى كه مى نويسم مربوط به حدود 15 سال پيش از اين تاريخ ، يعنى اوايل دوران جمهورى اسلامى ايران است . حقير ، كه داراى گذر نامه اقامت در كويت بودم ، در تاريخ 7 مهر 1361 شمسى به قصد كويت از سوريه حركت كردم پيش از حركت ، در دو سه روزى كه در دمشق اقامت داشتم ، افتخار پيدا كردم كه به زيارت اولاد پيامبر صلى الله عليه و آله نايل شوم و مراقد مطهر حضرت زينب عليه السلام و حضرت رقيه خاتون دختر امام حسين عليه السلام و ساير قبور متبركه امامزادگان عظام در شام را زيارت كنم .

پيش آمد جالبى كه در اين سفر رخ داد آن بود كه ، هنگام تشرف به حرم مطهر حضرت رقيه خاتون عليه السلام چون قبلا حاجتى داشتم ، پاى ضريح مطهر نشسته دست در شبكه پايين ضريح انداختم و عرض كردم :

اى دختر امام حسين عليه السلام ، گرفتن اين شبكه مثل گرفتن دامن چادر شما مى باشد . شما مى دانى كه چه حاجاتى دارم ، و احتياج به بيان اظهار ندارد تو را به حق خود و پدر و اجداد طاهرينت عليه السلام از پدر بزرگوارت بخواه تا از جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله بخواهد از درگاه خداوند متعال مسئلت كند كه حاجت مرا برآورده سازد .

اين را گفتم و بيرون آمدم و رهسپار كويت شدم . چون ايام ، ايام جنگ تحميلى و روزهاى دشوار و سختى بود و دولت ايران اجازه بيش از دو هزار تومان را نمى

ص: 543

داد و حقير هم بيش از آن نداشتم ، بايد براى بازگشت ، طبق معمول براى كرايه و غيره پولى دستگردان كنم و در ايران بپردازم .

موقع ورود به كويت معلوم شد كه دولت ايران تصويب كرده كه ايرانيان مقيم كويت - كه 6 ماه در كويت مى ماندند - مى توانند معادل صد هزار تومان به قيمت ارز از ايران اجناس مجاز وارد كنند و اين باعث دشوار شدن پول شده بود كه اين جانب - با مضيقه اى كه گرفتار آن بودم - بلاتكليف ماندم . تا اينكه يك شب ، در حوالى سحر ، مجددا دست التجا به دامان حضرت رقيه عليه السلام زدم و عرض كردم : (بى بى جان . پس نتيجه خواهش و توسل من چه شد ؟ ) كهناگهان مطلبى به ذهنم خطور كردى كه فرداى آن شب به سراغ آن مطلب رفتم و تعقيب اين امر ، بزودى منجر به رفتن من به مدارس ايرانى كويت و اشتغال به شغل خطاطى نزد اولياى آن مدارس گرديد و توسل به آن باب الحوائج ، مشكلاتم را حل كرد و حاجت مزبور به خوبى و زودى برآورده شد .

سال بعد هم به دعوت سرپرست مدارس به كويت رفتم ، ولى بر اثر جنگ تحميلى و فشار بيگانگان ما را از كويت اخراج كردند كه در آن حادثه نيز ، عنايات بى بى با ما بود و شرح آن فرصتى ديگر مى طلبد . و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته .

عبدالحسين اسماعيل قمشه اى (شهرضا)

بزن مرا كه يتيم ، بهانه لازم

ص: 544

نيست .

مرا كه دانه اشك است دانه لازم نيست

به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نيست

ز اشك ديده به خاك خرابه بنوشم

به طفل خانه به دوش ، آشيانه لازم نيست

نشان آبله و سنگ و كعب نى كافى است

دگر به لاله رويم نشانه لازم نيست

به سنگ قبر من بى گناه بنويسيد

اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم

بزن مرا كه يتيم ، بهانه لازم نيست

مرا ز ملك جهان گوشه خرابه بس است

به بلبلى كه اسير است لانه لازم نيست

محبتت خجلم كرده ، عمه دست بدار

براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نيست

به كودكى كه چراغ شبش سر پدر است

دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست

وجود سوزد از اين شعله تا ابد (ميثم )

سرودن غم آن نازدانه لازم نيست

حضرت رقيه عليه السلام برايمان ويزاى حج گرفت

محقق و مروج مكتب محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله جناب آقاى شيخ على ابوالحسنى (منذر) صاحب تاليفات كثيره بويژه كتاب شريف سياه پوشى در سوگ ائمه نور عليه السلام در مقاله اى چنين مرقوم داشته اند .

14 . برادر عزيز و گرامى ، جناب حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ على ربانى خلخالى درخواست فرموده اند كه اگر كراماتى از در يتيم اهل بيت عليه السلام در شام ، حضرت رقيه خاتون عليه السلام ديده يا شنيده ام ، براى اطلاع خوانندگان عزيز بنويسم . ذيلا سه كرامت از آن دردانه ابا عبدالله عليه السلام تقديم مى شود :

شب شنبه 2 آبان 1376 شمسى

ص: 545

در تهران ، منزل مرحوم پدرم - حجه الاسلام حاج شيخ محمد ابوالحسنى - خدمت مادر مشرف بودم . به وى گفتم : شما با مرحوم آقا (پدرم ) مكرر به سوريه رفته و مراقد مطهر اهل بيت عليه السلام در شام را زيارت كرده ايد ، چنانچه طى اين مدت از حضرت رقيه عليه السلام كرامتى ديده ايد بيان كنيد تا در كتاب (ستاره درخشان شام ، حضرت رقيه . . . ) نوشته جناب حجه الاسلام و المسلمين ربانى خلخالى درج گردد و شاهدى بر حقيقت و حقانيت اين در دانه اهل بيت عليه السلام باشد

مادرم ، در حاليكه از تجديد خاطرات معنوى گذشته به وجد و شور آمده بود ، گفت : بلى ، به چشم خود ديده ام و تعريف كرد :

1 . اوايل دولت بازرگان بود . در حدود ماه رجب (سال 1399 قمرى ، 1358 شمسى ) بود كه يك روز مرحوم آقا (پدرت ) عكس خود و من و دو خواهر و يك برادر كوچكت را به من داد و گفت به سفارت عراق برو بلكه بتوانى ويزاى كربلا بگيرى و با هم به زيارت حضرت سيد الشهدا عليه السلام برويم .

عكسها را به سفارت عراق بردم (كه آن روز ، در نزديكى ميدان ولى عصر (عج ) قرار داشت ) و اسمها را نوشتم و به خانه برگشتم . منتظر بوديم كه اسمهامان براى زيارت كربلا در آيد . چند ماه گذشت و طى اين مدت ، از آنجا كه شوق زيادى به زيارت آقا ابا عبدالله الحسين عليه السلام داشتم ،

ص: 546

مخصوصا در ماه رمضان چندين بار به سفارت عراق سر زدم تا بلكه اسممان در آمده و ويزا به ناممان صادر شده باشد ، ولى خبرى نشد . در ماه شوال هم كه اسمها در آمد ، نام مادر ميان آنها نبود .

به منزل ام د و در حاليكه سخت غمگين و ناراحت بودم و گريه مى كردم ، گفتم : خدايا ما را ، يا اين طرفى كن و يا آن طرفى (يعنى يا به كربلا بفرست و يا سفر مكه را نصيبمان كن )

و در اينجا بود كه شوق زيارت بيت الله الحرام در سر مان افتاد و به فكر سفر حج افتاديم .

تذكره بين المللى ما اجازه مى داد كه ، پس از انجام تشريفات ادارى ، معمول ، به همه جاى دنيا سفر كنيم ، ولى براى مسافرت به عربستان سعودى در فاصله اول شوال تا 10 ذى حجه (مقام ايام حج واجب ) اين تذكره كار ساز نبود و سفر حج ، ويزاى مخصوص مى طلبيد .

آقا به خانه آمد و پرسيد : چه شد ، اسم ما در آمد ؟ گفتم : (خير ، اسمهاى ما در نيامده است ) و ايشان نيز ناراحت شد . ايشان آن زمان ، مجلس آيه الله زنجانى (كه حدود شاهپور سابق منزل داشت ) منبر مى رفت . آيه الله زنجانى مى بيند آقا ناراحت است . از وى مى پرسد : چه مشكلى برايتان پيش آمده است ؟ ايشان قصه را نقل مى كند و آيه الله زنجانى مى گويد :

نگران نباشيد

ص: 547

، من الان يك نامه براى سفارت سعودى در تهران مى نويسم ، آنها به شما ويزاى مكه خواهند داد .

آقا ، نامه آيه الله زنجانى را به سفارت سعودى مى برد و با آنها به عربى سخن مى گويد . كارمندان سفارت از ايشان خيلى خوششان آمده ، از وى بگرمى استقبال مى كنند و يك ويزاى مجانى - براى شخص ايشان ، نه همه - ما صادر مى كنند ، و آقا در حاليكه مى پنداشته ويزاى مزبور براى همه ما صادر شده ، خوشحال و مسرور از سفارت بيرون مى آيد .

ما در خانه بوديم كه آقا آمد و گفت : الحمدلله ، همه چيز درست شد ، مهياى سفر حج شويد .

از شادى در پوست نمى گنجيديم و مخصوصا بچه ها كه قرار بود براى اولين بار به حج روند خيلى خوشحال بودند

مسير زمينى حج ، از سوريه مى گذشت و تذكره بين المللى ما اجازه سفر به سوريه را مى داد . من براى بچه ها لباس احرام تهيه كردم و آقا هم تشريفات امضاى گذرنامه براى سفر به سوريه را به انجام رساند و حدود نيمه شوال (1399 قمرى ، شهريور 1358 شمسى ) از ايران به سمت سوريه حركت كرديم

در سوريه ، وارد مسافرخانه اى شده و يك اتاق اجاره كرديم . فرد عربى در جوار ما اتاق داشت كه با آقا دوست شده بود . يك روز به آقا گفت : حاج آقا گذرنامه تان را بدهيد ببينم . گرفت و پس از ديدن گفت :

ويزاى ورود

ص: 548

به مكه ، فقط براى شخص صادر شده ، و خانواده تان با بچه ها ، حق ورود به مكه و مدينه را ندارند

از شنيدن اين سخن ، گويى دنيا بر سرمان خراب شد ، و مخصوصا بچه ها از اينكه اولين بارى بود كه قرار بود به سفر حج بروند و اينك ، بر خلاف اشتياق شديدشان ، معلوم شده بود كه راه مكه به رويشان بسته است ، سخت ناراحت شدند و به گريه و شيون پرداختند .

آقا گفت : باباجان ، گريه نكنيد . من هيچگاه در اين سفر ، تنهايتان نمى گذارم . با هم آمده ايم و با هم نيز يا به حج مى رويم يا بر مى گرديم .

عرب مزبور به آقا گفت : شما براى بردن خانواده و بچه هايتان به حج ، بايد يا به سفارت سعدودى در دمشق بروى و يا به سفارت ايران سر بزنى . ولى آقا گفت : خير ، ما را تا اينجا ، عنايت و كرامت حضرت رقيه عليه السلام آورده است و از اينجا به بعد نيز مى تواند خودش ويزاى ورود به مكه را برايمان درست كند . ما هيچ كجا نمى رويم و فقط به حرم خود اين خانم رفته و به وى ملتجى مى شويم . فردا صبح - روز چهارشنبه - ساعت 17 از مسافر خانه به سمت حرم حضرت رقيه عليه السلام حركت كرديم . درب حرم بسته بود و ما كنار ديوار ايستاده و منتظر مانديم . حال ، نگاهمان به درب حرم است و من و بچه ها

ص: 549

همينطور به حضرت توسل جسته و اشك مى ريزيم .

در اين اثنا ، چشممان به يك اقا سيد روحانى جوان (حدودا 25 ساله ) با عبا و نعلين و عمامه مشكى افتاد و كه خيلى سنگين و با وقار ايستاده و منتظر باز شدن درب حرم بود و يك خانم محجبه و پوشيه زده (كه صورتش را نديدم ) در كنار وى قرار داشت . آقا نزد سيد رفت و به زبان عربى با ايشان شروع به صحبت كرد . از وى پرسيد : شما از كجا آمده ايد ؟ و او گفت : از نجف ، و سر صحبت باز شد . مدتى با هم صحبت كردند و آقا ماجراى ما را با ايشان در ميان گذاشت . . . در اثر فاصله اى كه ميان ما و آنها بود ، جزئيات صحبتشان را نيم فهميديم . همين قدر متوجه شديم كه به آقا گفت : گذرنامه تان را به من بدهيد ، و آقا هم گذرنامه را به او داد . طولى نكشيد خادم آمد و درب حرم را به روى زوار گشود . اول ، آقا سيد با خانمش ، و سپس نيز ما به دنبال آنان ، وارد حرم دست راست ، مسجدى به نام خرابه شام وجود داشت كه مى گفتند حضرت رقيه عليه السلام در همانجا از دنيا رفته است . ما به سمت ضريح حضرت رقيه عليه السلام رفتيم و سيد و خانمش نيز وارد مسجد مزبور شدند . چند دقيقه بيشتر نگذشت كه گذرنامه را به آقا برگرداندند و گفتند

ما ويزاى اهل بيت شما

ص: 550

را گرفتيم ، و اكنون همراه خانواده به حج برويد

و رفتند و نايستادند وقتى نگاه كرديم ديديم ويزاى خانواده را نيز مجانى صادر كرده اند .

آقا گفت : حال كه ويزا گرفته ايم ، بهتر است ماشين گرفته و سريعا به مكه برويم . صبح روز بعد - كه پنجشنبه بود - براى رفتن به مدينه يك سوارى گرفتيم (اول ، به مدينه مى رفتيم ) آقا گفت : در اين سفر ، بايد يك نفر عرب را هم كه راه را به خوبى بلند باشد ، همراه خود ببريم . مسير حركت سوريه به عربستان ، از كشور اردن مى گذشت ، چون روابط سوريه و عراق خوب نبود .

بزودى عربى پيدا شد كه همچون ما قصد رفتن به مدينه را داشت و با راه هم خوب آشنا بود . خوشحال شديم .

با سوارى از شام حركت كرديم ، ولى هنوز از كشور سوريه خارج نشده بوديم كه ماشين خراب شد و از رفتن باز مانديم . راننده رفت و ماشين ديگرى بياورد و ما از حدود 7 صبح تا 4 بعد از ظهر معطل وى شديم ولى خبرى از او نشد . شخص عرب همراه ، كه ظاهرا يك مقام امنيتى بود ، تلفنى به سازمان امنيت سوريه زد و با نقل ماجرا ، درخواست يك وسيله كرد . بعد ازختم گفتگوى تلفنى ، به ما گفت : الان ساعت 4 بعد از ظهر است ، ساعت 5/4 ماشين خواهد آمد . بزودى يك ماشين از راه رسيد ، آن هم چه ماشينى بهترين ماشينى كه

ص: 551

مى توانستيم تصور كنيم : راحت ، جادار ، كولردار ، سريع السير . . . و داراى يك راننده بسيار خوب كه راه را كاملا بلد بود و ميانبر مى زد . دفعه هاى قبل كه از شام به مكه مى رفتيم ، اتوبوسها از داخل اردن مى گذشتند و مسير طولانى تر مى شد ، اما او به جاى آنكه ما را وارد اردن كرده و گرفتار ترافيك خيابانها سازد ، يكراست از جاده كمربندى بيرون شهر به سمت مرز عربستان برد .

نزديكيهاى مرز عربستان ، يك قهوه خانه پيدا شد . آقا به راننده گفت : شما خسته شده اى ، بهتر است يك ساعت در اينجا استراحت كنى ، و ما هم هوايى بخوريم . راننده ساعتى خوابيد و سپس برخاست و دوباره به راه افتاديم و در حدود ساعت 1 يا 2 نصف شب 29 شوال (1399 قمرى ) به مرز عربستان رسيديم .

براى عبور از مرز بايستى بازرسى مى شديم و از اين بابت ، نگران بوديم اعتبار ويزايى كه در حرم حضرت رقيه عليه السلام براى ما صادر شده بود ، اكنون معلوم مى شد : هنگام بازرسى ، شرطه ها يك نگاه به ما كردند و يك نگاه هم به ويزاى ما ، و تمام شد . . . خيلى راحت و آسان از ايستگاه بازرسى شديم .

وارد عربستان شديم و فردا ساعت 11 صبح روز جمعه ، جلوى قبرستان بقيع از ماشين پياده شديم و محلى براى اقامت تهيه ديديم .

آقا گفت : الحمدلله وارد عربستان شديم ،

ص: 552

اما باز اين احتمال هست كه در ايام حج ، مانع رفتن ما به مكه شوند . بهتر است تا حجاج نيامده و شلوغ نشده است به مكه برويم و يك حج عمره بجا آوريم تا اگر بعدا امكان انجام دادن حج با حجاج پيش نيامد ، حسرت زده نباشيم .

تقريبا حدود پنجم يا ششم ذى القعده بود . پس از نماز مغرب و عشا و صرف شام ، يك ماشين سوارى گرفته و عازم مكه شديم . راننده از شيعيان سياه پوست بود . در طول راه ، هر جا به مامورين سعودى بر مى خورديم ، راننده خود ، گذرنام ما را مى برد و نشان مى داد و بر مى گشت ، و خلاصه هيچ جا جلوى ما را نگرفتند . حتى به ما گفته بودند كه در مسير مدينه به مكه ، بين راه ، بعضى جاهها مامورين سعودى پول مى گيرند و بايد پول همراهتان باشد ، و به همين علت آقا در جيبش پول گذاشته بود ، ولى هيچ جا كسى از ما پولى نخواست و خرج راه ، منحصر به همان دستمزد راننده بود .

حدود ساعت 12 شب به مكه مكرمه رسيديم . قبلا در ميان راه ، در مسجد شجره محرم شده بوديم و در پى آن ، اعمال حج را همان شبانه انجام داديم . صداى اذان صبح كه برخاست ، كار ما تمام شده بود . نماز صبح را خوانده مقدارى استراحت كرديم و در ساعت 5/8 - 9 صبح به قصد بازگشت به مدينه ، به ترمينال مكه رفتيم .

ص: 553

ديديم هيچ ماشينى نيست . با خود گفتم : خدايا . خودت ما را به مهمانى دعوت كردى و به اينجا آوردى ، حالا هم خودت ماشين بفرست . يك وقت ديديم شخصى با يك بنز سفيد مدل بالا و خيلى شيك ، جلوى پاى ما ترمز كرد و بعد از كمى صحبت (به زبان عربى ) با آقا ، گفت : سوار شويد . سوار شديم و او ما را سريعا به مدينه رسانيد و پولى هم نگرفت . اينك ، در مدينه بوديم . پس از حدود 25 روز اقامت در مدينه ، سر و كله حجاج پيدا شد و آقايانى كه در كاروانهاى مختلف بودند و آقا را مى شناختند ، هر كدام اصرار داشتند كه ما (براى سهولت در انجام اعمال حج ، و رفتن به منا و . . . ) به كاروان آنها ملحق شويم . و ما هم بالاخره كاروان حاج سيد محسن آل احمد را كه بيشتر از ديگران اصرار مى كرد برگزيديم .

در هنگام بجا آوردن اعمال حج اكبر نيز هيچكس مانع و مزاحم ما نشد ، تا اينكه زمان حج به پايان رسيد و ما از سر پل حضرت ابوطالب عليه السلام با يك اتوبوس ، يكراست به شهر مقدس قم آمده و از آنجا راهى تهران شديم . اين كرامتى بود كه ما به چشم خود ، از توسل به حضرت رقيه عليه السلام ديديم .

ناسزا گفتن ، سزاى صوت قرآنى نبود

روز ما در شامتان جز شام ظلمانى نبود

اى زنان شام ، اين رسم مهمانى نبود

سنگ

ص: 554

باران مسلمان ، آنهم آخر از بالاى بام

اين ستم بالله روا در حق نصرانى نبود

پايكوبى در كنار راس فرزند رسول

با نواى ساز آيين مسلمانى نبود

ما كه رفتيم اى زنان شام نفرين بر شما

ناسزا گفتن سزاى صوت قرآنى نبود

مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گل

دسته گل غير آن سرهاى نورانى نبود

اى زنان شام آتش بر سر ما ريخته

در شما يك ذره خلق و خوى انسانى نبود

اى زنان شام در اطراف مشتى داغدار

جاى خوشحالى و رقص و دست افشانى نبود

اى زنان شام گيرم خارجى بوديم ما

خارجى هم گوشه ويرانه زندانى نبود

طفل ما در گوشه ويران ، دل شب دفن شد

هيچ كس آگاه از اين سر پنهانى نبود

اى سرشك شيعه شاهد باش بر آل رسول

كار (ميثم ) غير مدح و مرثيت خوانى نبود

كربلاى شما هم درست شد

از مادر پرسيدم : آيا كرامت ديگرى از آن حضرت در خاطر دارى ؟ گفت : بله ، كرامت ديگرى در ياد دارم كه چند سال قبل از كرامت فوق رخ داده است ، و چنين تعريف كرد :

15 . كربلاى شما هم درست شد .

2 . حدود بيست سال قبل ، در اوج حكومت پهلوى . من و مرحوم آقا ، با گذرنامه بين المللى به سوريه رفتيم تا از آنجا ويزاى عراق گرفته به كربلا برويم . در سوريه ، براى گرفتن ويزاى عراق ، حدود 15 روز توقف كرديم و در اين مدت ، چندين بار به لبنان رفته و برگشتيم . از جمله روز 15 شعبان آن سال در لبنان

ص: 555

بوديم . آقا گذرنامه را به سفارت عراق در لبنان برده بود كه براى گرفتن ويزاى كربلا اسم نويسى كند .

من در هتل ، تنها بودم . روز ولادت آقا امام زمان عج بود ديدم اينجا در لبنان خبرى از جشن و چراغانى نيست . دلم هم براى زيارت كربلا تنگ شده بود . گفتم : اى امام زمان ، الان روز ولادت تو در ايران چه خبر است ؟ همه جا چراغانى و نقل شيرينى . . . ولى انيجا سوت و كور است . . در همان حين يك لحظه خوابم برد . در خواب ديدم يك جوان خوش سيما و چهار شانه عرب كه انسان حظ مى كرد نگاهش كند ، جلوى تخت من با قدمهاى بلند از اين سو به آن مى رود و مى گويد : كربلاى شما هم درست شد .

از خواب بيدار شدم . مرحوم آقا از سفارتخانه عراق برگشت و گفت : اسمها را نوشتم . ما به سوريه بازگشتيم ولى بعد از چند روز معلوم شد كه به ما ويزا نمى دهند .

ديديم كه اين راه به جايى نرسيد . در سوريه ، يك نفر به نام سيد انور بود كه بنگاهى داشت و به اصطلاح كار چاق كن بود . وى كه با راننده هاى ايرانى دست داشت ، گذرنامه ها را از زوار مى گرفت و توسط افرادى كه در اختيار داشت به ايران مى فرستاد و آنان توسط عواملى كه در سفارت سعودى و جاههاى ديگر مى شناختند ، به طور قاچاقى براى صاحبان گذرنامه ها ،

ص: 556

ويزاى مكه مى گرفتند و به سوريه مى آوردند .

سيد انور گذرنامه ما و جمعى ديگر از زوار را گرفته دست افراد مزبور داد تابرايمان از ايران ويزاى حج بگيرند . فردى كه گذرنامه من و آقا به دستش داده شده بود ، يك افغانى بود .

گذرنامه ها را بردند و ما به انتظار نشستيم . بزودى خبر رسيد كه افراد مزبور در هنگام بازگشت به سوريه ، در فرودگاه ايران دستگير شده و به زندان افتاده اند .

اين خبر ، به نحو زايد الوصفى ، مايه ناراحتى و نگرانى زوار شد و آنان را سخت دلگير و متوحش ساخت . چه ، علاوه بر محروميت از حج ، ممكن بود سوء سابقه نيز براى آنها ايجاد كند . بعضى از زوار گفتند : براى فرح - شهبانوى وقت ايران - نامه مى فرستيم و از وى تمنا مى كنيم كه مشكل ما را حل كند . . . آقا به آنها گفت : نه ، اين كار را نكنيد ، بياييد متوسل به حضرت رقيه عليه السلام شويم ، آن حضرت كارمان را درست خواهد كرد .

برخى از زوار هر روز در هر حرم آن حضرت جمع مى شدند و آقا برايشان صحبت مى كرد و روضه مى خواند . حدود بيست روز طول كشيد تا اينكه بعضى از گذرنامه (و نه همه آنها) آمد . معلوم شد زمانى كه فرد افغانى مزبور پس از گرفتن ويزا به فرودگاه تهران آمده بود تا به سوريه باز گردد ، مامورين ايرانى با مشاهده گذرنامه هاى ايرانى نزد

ص: 557

او ، به وى مى گويند : اين گذرنامه هاى ايرانى در دست تو افغانى چه مى كند ؟ و در مقام دستگيرى او بر مى آيند .

فرد افغانى مى دود كه از دست مامورين خلاص شود و در اين حين ، بعضى از گذرنامه ها از دست يا جيب او در جوى آب مى افتد و آب آنها را مى برد . ولى گذرنامه من و آقا داخل جيب او بوده و نمى افتد و عجيب اين است كه پس از دستگيرى و زندان نيز مامورين متوجه آن ها نمى شوند و محفوظ مى ماند .

به هرحال گذرنامه چند نفر گم شده بود ولى گذرنامه ما و جمعى ديگر به دستمان رسيد .

وقتى گذرنامه ها رسيد ، ديديم ويزاى ما را داده اند ولى يك روز بيشتر براى ورود عربستان مهلت نداريم (زيرا ويزاى ما تقريبا 20 روز بيش صادر شده بود و به علت دستگيرى فرد افغانى ، اينك يك روز بيشتر از مهلت اعتبار آن باقى نمانده بود ، و بايستى عجله مى كرديم ) لذا همان روز ماشينى گرفته حركت كرديم و با سرعتى كه داشت شب هنگام به مدينه رسيديم و بعد از برگزارى اعمال حج ، به ايران بازگشتيم .

هنگام گرفتن ويزاى حج در سوريه (كه شرح آن گذشت ) به حضرت رقيه عليه السلام عرض كرده بودم كه اگر وسايل سفر ما به كربلا نيز فراهم شود ، مجددا به پابوسش آمده و از آنجا ، به كربلا خواهيم رفت . زمانى كه از مكه به ايران برگشتيم ، در

ص: 558

سفارتخانه عراق در تهران براى سفر به كربلا اسم نويسى كرديم و در ضمن ، آقا گذرنامه را به كسى داد كه به طور سفارشى ، براى ما ويزاى سفر به عراق را بگيرد . 3 هفته از آن تاريخ گذشت و خبرى نشد . به نحوى كه مايوس شديم و خواستيم گذرنامه را از شخص مدكور بگيريم ولى او نداد و گفت ، بگذاريد باز هم نزد من باشد ، ببينم چكار مى توانم بكن مدت كوتاهى نگذشت كه اسم ما در روزنامه براى يك سفر 7 روز به كربلا در آمد و همزامان با آن ويزاى سفارشى نيز آماده شد . آقا گفت من هفت روزه به كربلا نمى روم و آنجا بايد مدتى بيشتر بمانيم . لذا از ويزاى سفارشى استفاده كرديم به كربلا مشرف شديم .

از آنجا كه با حضرت رقيه عليه السلام عهد كرده بوديم كه اگر سفر كربلا درست شود مجددا به زيارت او خواهيم رفت ، مسير حركت به عراق را از طريق سوريه قرار داديم . پس از فراغ از زيارت مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، به ما گفتند چون روابط بين دولتين سوريه و عراق خوب نيست ، بايد از طريق اردن به بغداد برويد . من ترسيدم و به اقا گفتم : من سوار اين ماشينها نمى شوم .

در سوريه ، يك حاج محمود شيرازى بود كه نزديك حرم حضرت رقيه عليه السلام به زوار منزل كرايه مى داد و ما نيز وارد بر او بوديم . آقا از وى پرسيد : آيا اينجا براى رفتن به بغداد

ص: 559

، هواپيما ندارد ؟ منزل ما مى ترسد با ماشين برود . حاج محمود گفت : آرى ، امروز يك هواپيما از فرانسه به دمشق مى آيد ، 2 نفر از مسافرينش را پياده مى كند و سپس به بغداد مى رود . من آن دو صندلى خالى را براى شما رزرو مى كنم . شما سوار آن شويد و به بغداد برويد . 2 بليط هواپيما را براى ما گرفت و ما شب جمعه ساعت 7 بعد از ظهر به فرودگاه دمشق رفتيم و از آنجا ساعت 9 با هواپيما به سمت بغداد حركت كرديم .

هواپيما ساعت 10 وارد فرودگاه بغداد شد . پس از پياده شدن از هواپيما جمعى از سرنشينان گفتند ما به كاظمين عليه السلام مى رويم ، ولى آقا گفت : امشب شب جمعه و شب زيارتى آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام است و من بايد كربلا باشم . خوشبختانه ، از نظر اسباب و اثاثيه سفر نيز سبكبار بوديم . يك سوارى گرفتيم و سريع به كربلا رفتيم . حدود نيمه شب به كربلا رسيديم و تا صبح بين حرم امام حسين عليه السلام و حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام در رفت و آمد و زيارت بوديم .

سفرمان در آن سال در عراق 40 روز طول كشيد و در پايان ، سالم و خورسند به ايران بازگشتيم . رزقنا الله تعالى فى الدنيا زيارتهم و فى الاخره شفاعتهم .

خويش را امشب به دامانم تو جا دادى پدر

بيت الاحزان مرا امشب صفا دادى پدر

با وصال خويش قلبم را شفا دادى پدر

ص: 560

آتش هجران تو يك شب نه هر شب سوختم

خوش به من در كودكى درس وفا دادى پدر

در مناى عشق رفتى يا به قربانگاه خون

جان خود را در ره جانان كجا دادى ، پدر ؟

بر عزاداران خود امشب به ويران سرزدى

اجر نيكويى به اين صاحب عزا دادى پدر

من در آغوش تو هر شب داشتم جا مرحبا

خويش را امشب به دامانم تو جا دادى پدر

همره خود بر مرا ، تا اهل عالم بنگرند

دخترت را نيز در راه خدا دادى پدر

نظم (ميثم ) (321) برد دل از دوستان و شيعيان

كز كرم او را تو طبع دلربا دادى پدر

دستهاى كوچك دارد ، ولى گره هاى بزرگ را باز مى كند

16 . در اواخر ماه مبارك رمضان 1417 هجرى قمرى سيماى جمهورى اسلامى ايران (به مناسبت روز قدس ) سريالى به نام بازمانده نشان داد كه قبلا فيلم آن نيز با همين عنوان در سينماهاى كشور نمايش داده شده بود

سريال بازمانده ، بر محور زندگى يك زن و مرد مسلمان فلسطينى (سعيد و لطيفه ) دور مى زند كه درجريان كشت و كشتار وحشيانه فلسطينيها توسط اسرائيليها در سال 1948 در شهر حيفا به نحوى جانگداز به قتل مى رسند و كودكى شيرخوار (به نام فرحان ) از آنها باقى مى ماند كه پس از دو سه روز گرسنگى و تشنگى ، همراه با خانه مسكونى پدر و مادرش (سعيد و لطيفه ) به تصرف و اشغال يك خانواده مهاجر صهيونيست (از اروپاى شرقى ) در مى آيد .

خانواده صهيونيست ، كه بچه دار نمى شده اند ، از ديدن بچه در خانه بسيار خوشحال

ص: 561

شده او را در اختيار مى گيرند و نام وى را از فرحان به موشه (تلفظ عبرى موسى ) تغيير مى دهند . سرگذشت (فرحان ) ، نمادى گويا و غم انگيز از اشغال (فلسطين ) و سياست (يهودى كردن ) آن از سوى صهيونيستهاى زور گو و اشغالگر است .

چندى بعد مادر بزرگ فرحان (موسوم به صفيه ) پس از قتل پسر و عروسش (سعيد و لطيفه ) ، به اسم دايه پيشين كودك خود را به خانه مزبور رسانيده و در صدد بر مى آيد كه در اولين فرصت مساعد ، نوه خويش (فرحان ) را از چنگ صهيونيستها نجات بخشد . ديرى نمى گذرد كه خانواده صهيونيست عزم سفر به يافا مى كنند قرار مى شود بچه و صفيه را نيز همراه خود ببرند . وسيله نقليه مورد نظر ، قطارى بود كه مقادير بسيار زيادى مهمات نظامى سرباز اسرائيلى براى كشتار فلسطينيهاى يافا مى برد .

ماجرا ، با نشيبت و فرازهاى مهيج خويش ، سر انجام به اينجا منتهى مى شود كه مادر بزرگ (صفيه ) از سوى همسر مبارز خود (رشيد) ماموريت مى يابد كه يك چمدان پر از مواد منفجره را همراه خود به داخل قطار ببرد و در ميان راه آن را منفجر سازد و خود با بچه بيرون بپرد

در صحنه بسيار جالب و هيجانزاى پايانى فيلم ، صفيه فرحان را به بهانه تعويض لباس به يك كوپه خالى مى برد و در آنجا ضامن انفجار چموان را مى كشد ، سپس كودك را در آغوش فشرده و براى حفظ جان او ،

ص: 562

كه نمادى از فلسطين در بند است ، آيه الكرسى مى خواند و آنگاه در حاليكه كودك را در بغل دارد از قطار در حال حركت بيرون مى پرد : صفيه جادر جا مى ميرد؛ قطار كمى بالاتر همراه با انبوه مسافران صهيونيست و تسليحات مرگبارش منفجر مى شود ، و فرحان موسى وارد در چنگ فرعونيان اما در كنف حفظ خداوند تنها و بى سرپرست زنده مانده و باشيون خويش ، در انتظار جلوه اى از لطف الهى باقى مى ماند . . .

فيلم بازمانده در سوريه ساخته شده ، و هنر پيشه هاى آن تماما سورى و مصرى هستند ، ولى كارگردان آن يك هنرمند ايرانى به نام آقاى سيف الله داد است . بازمانده ، براى نخستين بار در جشنواره فيلم دمشق نمايش داده شده و خاصه به دليل صحنه فينال (پايانى ) آن ، از سوى طبقات مختلف مردم مورد استقبالى بى سابقه قرار گرفت . به قول كارگردان فيلم (در مصاحبه با مجله نيستان ، ش 8 ، ارديبهشت 1375 شمسى ، ص 60) : (فيلم به 5 نوبت نمايش اضافه كشيده شد . سالن سينماى جشنواره ، 300 نفرى بود ولى به علت هجومى كه مردم براى ديدن فيلم آورده بودند ، اينها مجبور شدند كه يك سالن 1500 نفره را تدارك ببينند كه فيلم را در چند نوبت در آنجا نمايش دادند به اضافه دانشگاه و غيره . . . بعد از اينكه فيلم جلسات اول و دوم نمايش عادى خود را داشت و انعكاس خيلى شديد مطبوعاتى پيدا كرد ، همه مردم شائق شده بودن

ص: 563

كه اين فيلم را ببينند و آن هجومها به وجود آمد . من به كرات در پايان فيلم شاهد اين بودم كه زنها با چشمان خيس و گريان بيرون مى آمدند و مردها با بغض خيلى از كسانى كه در قضاياى فلسطين استخوان خرد كرده بودند به شدت احساس خوشايند خودشان را با فيلم مى گفتند)

جالب اين است كه به گفته آقاى سيف الله داد ، كارگردان فيلم بازمانده : در خود فيلمنامه و سناريوى فيلم چنين پايان زيبا و بسيار مهيجى پيش بينى نشده بود و كارگردان در يافتن چنين خاتمه دل انگيزى براى فيلم ، مرهون توسل به حضرت رقيه عليه السلام در دمشق بوده است .

آقاى داد ، در همان مصاحبه (ص 67) در توضيح ماجرا مى گويد :

موضوع فيلم (در جريان مطالعات تاريخى و ساير عوامل به شدت تغيير كرد و بعد يك جايى به داستان حضرت موسى پيوند خورد و جنبه گوياترى پيدا كرد و كل سناريو چهار يا پنج بار بازنويسى شد و از اول تا آخر همه چيزش به هم مى ريخت و دوباره با حوصله آن را مى نوشتم . فصل فينال چيزى كه الان مى بينيم ، فصلى است كه من اصلا در سناريو ننوشته بودم . يعنى در اولين نسخه ، فيلم در ايستگاه قطار تمام مى شد . در دومين نسخه ، فيلم در قطار در حال حركت تمام مى شد . امام موقع فيلمبردارى احساس كردم كه ايرادهايى وجود دارد . مثلا رشيد ، يعنى پدر بزرگ بچه ، هم در ايستگاه قطار از بين مى رفت .

ص: 564

بعد در جريان ساخت فيلم ، صحنه را با همان ديالوگها ، جابه جا ردم و اين براى خودم و بچه ها جالب بود كه از ديالوگهاى يك آدم سالم براى يك آدم در حال موت استفاده مى كردم . يعنى او در حالت عادى مى گفت كه : اگر من نتوانستم چمدان را بگيرم ، غسان هست و اگر او نبود مريم هست . ولى در حين اجرا ديدم كه چيز خوبى نمى شود و بهتر است كه زودتر تكليف رشيد را روشن كنم ، اين را براى دوستان خودم مى گويم ، با توجه به اعتقاداتشان . احساس مى كردم ديگر نمى دانم پايان فيلم را بايد چه كار كنم ، يعنى سناريو را داشتم ولى برايم كافى نبود .

خيلى فكر كردم ، يك يا دو هفته هم بين تمام شدن بخشهاى قبلى فيلم و شروع فيلمبردارى در ايستگاه قطار فاصله افتاد . ما فيلمبردارى مى كرديم ولى بچه ها هم مى ديدند كه من با سناريو پيش نمى روم و من فقط شب به شب مى فهميدم كه بايد چه كار بكنم و اين هم بر مى گشت به آن كه من دچار چنان استيصالى شدم كه دست كمى از استيصال خود صفيه نداشت . البته هيچ وقت رفتارى نمى كردم كه ديگران فكر كنند كه من نمى دانم چه كار كنم نهايتا به حضرت رقيه متوسل شدم . اين توسل و نذرها سبب شد كه به نظر خودم ، يكى از درخشانترين فينالهاى فيلم ايجاد شود .

در دمشق وقتى براى بار آخر به جشنواره رفته بودم ،

ص: 565

ديدم كه فينال فيلم چه تاثيرى روى همه گذاشت و پيداست كه در فينال فيلم چيزى خارج از نفس ما به آن خورده است . بعد از جشنواره در جلسه اول ، خداحافظى كردم و رفتم به حرم حضرت رقيه براى تشكر كردن . البته اين حرفها در عالم سينما و روشنفكرها خيلى معنا ندارد ولى اين شد و من آنجا متوجه شدم كه مى شود چيزهايى را از كسانى گرفت كه ظاهرا اصلا نبايست به تو بدهند . مثل آن آيه اى كه مى گويد اگر بر خدا توكل كنيد از جاهايى كه حساب نمى كنيد به شما روزى مى رسد . به نظر خودم و به نظر تمام بچه هايى كه فيلم را ديده اند خيلى تعجب آور بود كه آدمهايى را مى ديديم كه به نظر مى آمد هيچ وابستگى مذهبى ندارند ولى فينال فيلم زير و رويشان مى كرد و تكانشان مى داد . اين نفس مال حضرت رقيه است و بى معرفتى و ناشكرى است اگر اين را در يك جايى نگوييم .

راستى آيا تاكنون انديشيده ايم كه وجود مرقد مطهر حضرت رقيه و عمه بزرگوارش زينب كبرى سلام الله عليهما در شام ، به لطف الهى ، چه بركاتى از حيث حفظ منطقه از دستبرد صلييون در قرون وسطى و نيز تجاوز صهيونيستهاى خون آشام و جلوگيرى از اجراى نقشه (نيل تا فرات ) آنان در عصر حاضر داشته است ؟ و آيا تا كنون براى نجات (قدس ) در بند ، انسان دلسوخته اى دست توسل به اين دو گنج پنهان شام زده است ؟

ص: 566

قاى سيف الله داد ، كه گوشه اى از قدرت شگرف نازدانه ابا عبدالله الحسين عليه السلام را در يك تجربه معنوى به چشم ديده است ، مى گويد : (من آنجا متوجه شدم كه مى شود چيزهايى را از كسانى گرفت كه ظاهرا اصلا نبايست به تو بدهند) آرى ، رقيه عليه السلام دستهايى كوچك دارد ولى گره هاى بزرگ را باز مى كند .

زبان حال رقيه بنت الحسين عليه السلام

صبا به پير خرابات از خرابه شام

ببر ز كودك زار ، اين جگر گداز پيام

كه اى پدر ز من زار هيچ آگاهى

كه روز من شب تار است و صبح روشن شام

به سرپرستى ما سنگ آيد از چپ و راست

به دلنوازى ماها ز پيش و پس دشنام

نه روز از ستم دشمنان تنى راحت

نه شب ز داغ دل آرامها دلى آرام

به كودكان پدر كشته ، مادر گيتى

همى ز خون جگر مى دهد شراب و طعام

چراغ مجلس ما شمع آه بيوه زنان

انيس و مونس ما ناله دل ايتام

فلك خراب شود كاين خرابه بى سقف

چه كرده باتن اين كودكان گل اندام

دريغ و درد كز آغوش نار افتادم

به روى خاك مذلت ، به زير بند لئام

به پاى خار مغيلان ، بهدست بند ستم

ز فرق تا قدم از تازيانه نيلى فام

به روى دست تو طوطى خوش نوا بودم

كنون چو قمرى شوريده ام ميانه دام

به دام تو چو طوطى شكر شكن بودم

بريخت زاغ و زغن زهر تلخم اندر كام

مرا كه حال ز آغاز كودكى اين است

خداى داند و بس تا چه باشدم

ص: 567

انجام

هزار مرتبه بدتر ز شام ماتم بود

براى غمزدگان صبح عيد مردم شام

به ناله شررانگيز بانوان حجاز

به نغمه دف و نى شاميان خون آشام

سر تو بر سر نى شمع ، ما چو پروانه

به سوز و ساز زنا سازگارى ايام

شدند پردگيان تو شهره هر شهر

دريغ و درد ز ناموس خاص و مجلس عام

سر برهنه به پا ايستاده سرور دين

يزيد و تخت زر و سفره قمار و مدام

ز گفتگوى لبت بگذرم كه جان به لب است

كراست تاب شنيدن ، كرا مجال كلام ؟

بخش چهارهم : آثار و ابنيه تاريخى شام

فصل اول : سرزمين شام از ديدگاه قرآن و روايات

آيات و رواياتى در توصيف و تمجيد از شام و بخصوص از دمشق در دست است كه بعضى از آنها شايان توجه مى باشد . از جمله آيات مزبور اين آيه شريفه است : يا قوم ادخلوا الارض المقدسه التى كتب الله لكم . . . (322)

خداى تعالى (آن زمان كه بنى اسرائيل هنوز به جرم سرپيچى از فرمان پيامبر ، مغضوب و مطرود درگاه الهى قرار نگرفته بودند) به آنان خطاب مى كند : به سرزمين مقدسى كه خداى تعالى به نام شما ثبت كرده است داخل شويد . در روايات عامه و خاصه وارد شده است كه مقصود از زمين مقدس ، كشور شام است .

محدث جليل صاحب تفسير شريف صافى در ذيل همين آيه شريفه به نقل از تفسير عياشى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود :

(الارض المقدسه يعنى الشام ) مقصود از زمين مقدس ، شام است صاحب مجمع البيان نقل مى كند كه مقصود از ارض مقدسه ،

ص: 568

دمشق و فلسطين و قسمتى از اردن است . و اين مكان از آنرو مقدس خوانده شده كه چون جايگاه انبيا و مومنين بوده از آلودگى به شرك ، پاك و پاكيزه بوده است

در بعضى از كتب آمده است كه چون ابراهيم على نبينا و آله و عليه السلام در كوه لبنان اقامت گزيد ، پس از مدتى علاقمند شد كه ديدارى از ارض مقدس بكند . خداى تعالى به او وحى فرمود كه بر فراز قله كوه بر شو و نگاه كن ، هر چه كه در چشم انداز تو قرار گيرد مقدس است . آن حضرت نگاه كرد ، دمشق و فلسطين و اردن در ديدگاه حضرتش قرار گرفت .

(نزل ابراهيم عليه السلام بجبل لبنان ، و اقام به مده ، فاشتاق الى الارض المقدسه ، فاوحى الله اليه : اصعد على راس الجبل و انظر ، فما ادرك نظرك فهو مقدس ، فنظر فانتهى نظره الى دمشق و فلسطين و الاردن . رواه مقاتل و الكلبى ) (323)

ديگر از آيات ، آيه شريفه سوره اسرا است :

(سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى بار كنا حوله . . . . ) (324)

منزه است آن خدايى كه بنده اش را شب هنگام از مسجد الحرام به مسجد اقصى برد ، همان مسجد اقصى كه اطراف و جوانبش را مبارك ساختيم

گفته اند مقصود از اطراف مسجد اقصى كه مبارك شده ، دمشق و فلسطين است .

چهار قصر از بهشت در دنيا

از نظر احاديث اسلامى از طرق خاصه

ص: 569

سفينه البحار - قدس باب فضل بيت المقدس الاسرا الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله (امالى ) از امير المومنين على عليه السلام روايت كرده كه فرموده : چهار قصر از بهشت در دنياست : مسجد الحرام و مسجد الرسول صلى الله عليه و آله و مسجد بيت المقدس و مسجد كوفه

(من لايحضره ) از اميرالمومنين على عليه السلام روايت كرده كه فرمود :

يك نماز در بيت المقدس معادل هزار نماز است ، و يك نماز در مسجد اعظم معادل صد نماز است ، و نمازى در مسجد قبيله معادل بيست و پنج نماز است

و نمازى در مسجد بازار معادل دوازده نماز است . و نماز مرد در خانه خود يك نماز است

(لالى الاخبار) از طريق خاصه روايات كثيره است كه مسجد الحرام به صد هزار نماز است و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله (در مدينه ) به ده هزار نماز است و هر كدام از مسجد كوفه و مسجد الاقصى به هزار نماز است و مسجد جامع براى جمعه و جماعات و اگر چه متعدد باشد صد نماز است . و مسجد قبيله مانند مسجد محله در بلد ، بيست و پنج نماز است . و مسجد بازار به دوازده نماز است و مسجد زن خانه او است .

از ابن عباس آمده كه ارض مقدس همان فلسطين است خدا آن را از آن جهت تقديس كرده كه حضرت يعقوب عليه السلام در آن متولد شد و آن مسكن پدر او حضرت اسحاق و حضرت يوسف عليه السلام بود ، و همه بعد از مرگ جنازه

ص: 570

شان به سرزمين فلسطين انتقال يافت . مقبره همه در شهر خيل الرحمن است و جنازه حضرت يوسف عليه السلام را از مصر آوردند و در آنجا دفن كردند .

ساختمان بناى بيت المقدس بر دست حضرت داود و حضرت سليمان عليه السلام بوده است .

تجليل امپراطوران از بيت المقدس

همين كه روم بر فارس غلبه كرد (هراكليوس امپراطور) خسرو پرويز را شكست داد بيت المقدس را پس گرفت (حتى تا به مدائن پايتخت ايران آمد و صليب عيسى عليه السلام را از مدائن پس گرفت ) و براى شكر گزارى آنكه بيت المقدس را گرفته امپراطور روم پياده از مرز ايران به بيت المقدس آمد زير پاى او گل و رياحين افشاندند بر گل و رياحين تا بيت المقدس پياده قدم زد . (325)

منتخبات التواريخ (نوشته حصنى ) از سهيلى نقل مى كند كه گفته است : مراد از (بار كنا حوله ) شام است ، و شام در لغت سريانى به معناى پاكيزه است ، و به آن از آن جهت شام گفته شده ، كه سرزمينى پاكيزه است و نعمتش فراوان

نيز در آيات شريفه : (قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين و نجيناه و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين ) و آيه : (تجرى بامره الى الارض التى بار كنا فيها . . . ) (326) مقصود از (بار كنافيها) در هر دو آيه شام است

مرحوم خراسانى در منتخب التواريخ از روضات نقل مى كند كه ابوبكر خوارزمى آورده است :

(جنات الدنيا

ص: 571

اربع : غوطه دمشق و صفد سمرقند و شعب بوان و ابله البصره . وافضلها غوطه دمشق ) باغهاى بهشتى دنيا چهار است : غطوطه دمشق و . . و غوطه دمشق از همه بهتر است

در روايات عامه ، مدح بليغى از شام ، خصوصا دمشق شده است - هر چند به احتمال قوى بيشتر آنها رواياتى است كه وعاظ السلاطين به منظور جلب رضايت دولتمردان و يا توجيه جنايات آنان جعل كرده اند . مخصوصا ابو هريره - راوى زبر دست عامه - روايات عجيبى در اين باره دارد . از جمله مى گويد : چهار شهر از شهرهاى بهشت است : مكه و مدينه و بيت المقدس و شام

نيز مى گويد : (رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : پس از من فتنه هايى روى خواهد داد ، عرض شد ، يا رسول الله چه دستور مى فرماييد ؟ فرمود : شام را رها نكنيد (ستكون فتن قيل يا رسول الله فما تامرنا ؟ قال عليكم بالشام )

و اين در حالى است كه شام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله حدود يك قرن جايگاه بوزينگان اموى گرديد و امام باقر عليه السلام از مردم آن به بدى ياد مى كرد .

محدث جليل ، فيض كاشانى (قدس سره ) در تفسير صافى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود :

چه زمين خوبى است شام ، و چه مردم بدى هستند اهل شام ، و چه بلاد بدى است مصر . بدانيد كه آنجا زندان كسانى است كه

ص: 572

خداى تعالى بر آنها غضب كرده است ، و داخل شدن بنى اسرائيل به مصر نبود مگر به علت سرپيچى آنها از فرمان خدا . زيرا خداى تعالى فرمود : داخل شويد به زمين مقدسى كه خداوند به نام شما نوشته است يعنى شام . ولى آنان از داخل شدن به شام خوددارى كردند ، و به جزاى اين سرپيچى چهل سال در بيابانها مصر سرگردان شدند و پس از چهل سال سرگردانى داخل مصر شدند ، و فرمود : تا توبه نكردند و خداوند از آنان راضى نشد از مصر در نيامده و داخل شام نشدند .

(نعم الارض الشام ، و بئس القوم اهلها ، و بئس البلاد مصر ، اما آنهاسجن من سخط الله عليه ، و لم يكن دخول بنى اسرائيل الا معصيته منهم لله . لان الله قال ادخلوا الارض المقدسه التى كتب الله لكم ، يعنى الشام ، فابوا ان يدخلوها بعد اربعين سنه . قال : و ما خروجهم من مصر و دخولهم الشام الا بعد توبتهم و رضاء الله عنهم ) (327)

در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است : كه وقتى خبر سر پيچى معاويه لعنه الله عليه به امير المومنين عليه السلام رسيد گفته شد كه صدهزار نفر با او هستند فرمود : از كدام طايفه اند ؟ گفتند از اهل شام . فرمود : نگوييد اهل شام و لكن بگوييد اهل شومى . اينان از فرزندان مصرند كه به زبان داود لعن شدند ، و خداوند بعضى از آنان رابدل به ميمون و خوك ساخت .

(لما بلغ اميرالمومنين عليه

ص: 573

السلام امر معاويه ، و انه فى ماه الف قال : من اى القوم ؟ قالوا من اهل الشام . قال : لاتقولوا من اهل الشام ، و لكن قولوا من اهل الشوم ، هم من ابنا مصر ، لعنوا على لسان داود ، فجعل منهم القرده و الخنازير) (328)

فصل دوم : آثار و ابنيه تاريخى شام

مقدمه

منطقه شام ، مخصوصا دمشق ، به خاطر لطافت هوا و وفور نعمت و مهمتر از آن ، حساسيت سياسى - نظامى منطقه ، همواره مورد توجه طاغوتها و ابر قدرتها بوده ، و نيز به علت سابقه تاريخى داراى بناهاى مهم و مشاهد و مزارهايى است كه مقدارى از آن ذيلا ذكر مى شود :

الف - آثار تاريخى شام ، از عهد پيامبران (ص)

منتخبات التواريخ ، اثر محمد اديب آل تقى الدين الحصنى ، از سفرنامه ابن بطوطه نقل مى كند كه قاسيون كوهى است در شمال دمشق ، و صالحيه در دامنه آن كوه واقع شده ، و مشهور است كه كوه با بركتى است ، زيرا هميشه انبيا عليه السلام بر آن كوه بر شده اند ، و از مشاهده كريمه آن كوه ، غارى است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در آن غار تولد يافته . غارى است تنگ و مسجدى بزرگ و صومعه اى عالى بر آن كوه است ، و داستان مشاهده حضرت ابراهيم عليه السلام ستاره و ماه و آفتاب را كه در قرآن آمده است از اين غار بوده است ، و مقام آن حضرت در پشت اين غار است كه حضرت هنگامى كه از غار بيرون مى آمده آنجا مى نشسته است . در نزديكى اين غار محل ديگرى است به نام (مغارالدم

ص: 574

) يعنى غار خون بر فراز آن غار سنگ سرخى است كه چون قابيل ، هابيل را كشت و جسدش را كشان كشان تا اين غار آورد ، خداى تعالى اثر خون هابيل را بر آن سنگ باقى نگاهداشته است . و گويند كه در آن غار حضرت ابراهيم و موسى و عيسى و ايوب و لوط عليه السلام نماز خوانده اند ، و در آنجا مسجدى هست كه بايد براى ورود به آن از پله ها بالا رفت و چند خانه و اطاقك براى سكونت آنجاست .

نيز بر فراز كوه كهفى است كه منسوب به آدم عليه السلام است و بنايى دارد و پايينتر از آن (غار جوع ) است . قزوينى و ابن الوردى هم گفته اند كه (به طور خلاصه ) : كوه قاسيون مشرف بر دمشق است ، و در آن آثار انبيا و غارها و كهفها است ، از جمله (غار خون ) ، و گويند كه قابيل ، هابيل را در آن غار كشته است ، و در آنجا سنگى است كه مى گويند با آن سنگ قابيل فرق هابيل را شكافته و غار ديگرى آنجا است كه (غار جوع ) ش مى نامند .

شهاب ميننى نيز نقل مى كند كه : كوه قاسيون مشرف بر دمشق است ، و در دامنه اش شهركى است معروف به صالحيه كه در قديم به آن (قريه النخل ) يا (قريه الجبل ) مى گفتند ، و در دامنه كوه قبرهاى بى شمارى از انبيا و صلحا وجود دارد ، كه با گذشت روزگار از بين رفته ،

ص: 575

و تنها قبر ذى الكفل عليه السلام ظاهرا باقى مانده است . اثر باستانى ديگر ، كهفى است كه در قرآن از آن ياد شده است بنا بر قولى ، و لكن قول صحيح آن است كه آن كهف در طرسوس است ، و در است ، و در اين كوه مقام چهل نفر از ابدال بود ، كه در آنجا مشغول عبادت بوده اند كه مشهور است و براى استجابت دعا روى به آن مى آورند ، و پهلوى اين مقام (غار خون ) است ، و اندكى بالاتر از اين مقام جايى است كه براى استجابت دعا مجرب است و آن را (مستغاث ) گويند و ارباب حوائج به آنجا مى روند تا دعا كنند .

ب - آثار تاريخى شام ، از دوران اسلام
1 . مسجد جامع دمشق در شام

از بناهاى تاريخى شام ، مسجد جامع دمشق است ، كه از عجايب آن شهر به شمار مى آيد ، اين مسجد را وليد بن عبد الملك به سال 86 يا 87 يا 88 بنا نموده ، و خراج هفت سال كشور را در آن مسجد خرج كرده است ، و مورخين مطالبى اغراق آميز درباره آن گفته اند . ابن بطوطه گويد :

مسجد دمشق بزرگترين مسجد دنياست از نظر اجتماع مردم در آن و محكمترين آنها از نظر ساختمان ، و بديع ترينشان از حيث زيبايى و بهجت و جمال ، كه مانندى براى آن معلوم نشده و شبيهى ندارد . سپس خصوصيات بنا و ستونها و محرابها و قبه النسر و ديگر خصوصيات آن را شرح مى دهد . گفتار مورخان هر چه باشد ، انصاف آن است كه بگوييم زيبايى فوق

ص: 576

العاده مسجد و دقت صنعت آن مخصوصا در حجاريهاى محراب و منبر غير قابل انكار و اعجاب انگيز است . در وسط مسجد گنبدى است به نام قبه النسر كه بر چهار ستون استوار بوده و از زيبايى خاصى برخوردار است ، و در دو طرف آن به دو رديف يعنى محاذى هر يك از چهار ستون قبه النسر ، ستونهاى سنگى زيبايى كار گذاشته اند ، هر رديف به تعداد ده ستون كه مجموعا چهل ستون مى شود . نيز در قسمت غربى آن چاهى است و حوض سنگى يى كه چاه را پر كرده اند و دهانه چاه با سنگى استوانه اى مشخص است

ياقوت حموى در معجم البلدان نقل كرده كه جامع دمشق را وليد بن عبدالملك بن مروان در سال 87 يا به قولى 88 بنا كرده و تلاش زيادى را در عمارت مسجد متحمل شده است .

نيز به گفته ياقوت : براى آن چهار در قرار دادند : در طرف شرق باب جيرون ، در طرف غرب باب البريد ، در سمت قبله باب الزياره ، و در مقابل آن (پشت به قبله ) باب الفراديس . (329)

آتش سوزى در مسجد جامع دمشق

احمد غسان سباتو ، يكى از نويسندگان عرب ، در كتابش (دمشق فى دوائر المعارف العربيه و العالميه ، ص 119) درباره مسجد جامع دمشق مى گويد : از خراج شام مدت 2 سال ، و بنابر قولى بيشتر از خراج 2 سال ، براى بنا و تزيين مسجد جامع دمشق استفاده كردند ، تا آنكه به صورت يكى از زيباترين مساجد در

ص: 577

پايتخت خلافت اسلامى در آمد . مسجد مزبور تا سال 461 به همان صورت باقى ماند . در اين سال ، كه عصر حكومت فاطميين بود ، آتش سوزى مهيبى در مسجد رخ داد ، و بعد از آن نيز شش بار آتش سوزى در مسجد تكرار شد كه آخرينش در سال 1310 هجرى قمرى واقع شد . وى همچنين بيان مى كند كه مسجد جامع دمشق ابتدا كليسا بوده كه امپراطور (كيودسيوس اول ) آن را بنا كرده بود . (330)

ابن عساكر ، يكى از مورخين بنام ، كه هشتاد جلد كتاب در مورد تاريخ دمشق تاليف كرده است ، نقل مى كند كه : مسجد جامع دمشق يكى از كليساهاى نصارى بود . هنگامى كه دمشق فتح شد مسلمانان در يك قسمت آن نماز مى خواندند و نصارى در قسمت ديگر ، تا اينكه به وسيله وليد بن عبدالملك بن مروان نصف ديگر آن نيز از نصارى گرفته شد ، و تماما به صورت مسجد در آمد . (331)

صاحب كتاب زيارات الشام در توصيف مسجد جامع دمشق از جمله چيزهايى كه ذكر مى كند (صخره القربان ) است . وى مى گويد : نزديك درى كه (باب الساعات ) ناميده مى شود صخره بزرگى است كه در گذشته بر روى آن قربانى مى گذاشتند . ابن عساكر نيز در تاريخ خود نقل كرده است كه قربانى را روى صخره قرار مى دادند ، چنانچه مقبول واقع مى شد آتش مى آمد و آن را در بر مى گرفت ، و چنانچه مقبول واقع مى شد آتش مى آمد و آن را

ص: 578

در بر مى گرفت ، و چنانچه مقبول نمى افتاد به حال خود باقى مى ماند . (332) ياقوت حموى ، صاحب معجم البلدان ، نيز نظير اين قول را بيان مى كند .

ابن عساكر همچنين مى گويد : مسجد على بن الحسين عليه السلام در جامع دمشق معروف است ، و آن حضرت در قسمت شمال شرقى مسجد در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خوانده است . (333)

شبستان مسجد

شبستان كنونى مسجد ، 15132 متر مربع وسعت دارد و داراى 44 ستون و 2 طبقه مى باشد . اين شبستان از سه قسمت تشكيل شده ، كه قسمت وسط آن داراى گنبد بزرگى به نام (عقاب ) است .

منبرى در داخل مسجد وجود دارد كه معروف است حضرت امام سجاد زين العابدين عليه السلام خطبه خود را در زمان يزيد بن معاويه لعنه الله عليهما بر فراز منبرى كه آن روز در محل آن قرار داشت ، ايراد كرده است . همچنين در قسمت ديگرى از داخل مسجد ، گنبد كوچكى روى چهار ستون قرار دارد كه به مقام امام زين العابدين معروف است و گفته مى شود كه حضرت در آنجا استراحت مى كرده است .

در كنار مسجد ياد شده در قسمت شرقى مسجد ، مقام راس الحسين عليه السلام قرار گرفته است كه زيارتگاه شيعيان مى باشد . (334)

2 . مقام انبيا عليه السلام در مسجد جامع دمشق

الف . محل دفن و مرقد مطهر سر مبارك حضرت يحيى عليه السلام

مرقد شريف سر مقدس حضرت يحيى على نبينا و آله و عليه السلام در اين مسحد است . و

ص: 579

امام مرقد بدن شريف آنحضرت طبق آنچه تاريخ منتخبات التواريخ مى نويسد در مسجد دلم در يكى از نواحى دمشق به نام زبدانى است .

صاحب تاريخ فوق ، از زيد بن واقد نقل مى كند كه من هنگامى كه مى خواستند مسجد دمشق را بنا كنند ، سر مبارك حضرت يحيى عليه السلام را مشاهده كردم ، كه از زير يكى از اركان قبه مسجد بيرون آوردند و پوست صورت آن حضرت و حتى موى سر مبارك تغييرى نكرده بود . و هم در آن كتاب است كه زيد بن واقد گويد : موقعى كه مسجد جامع دمشق را مى ساختند من از طرف وليد سر كارگر بودم ، ناگاه گودالى باز شد ، و غارى نمايان گشت . جريان را به وليد گزارش داديم ، چون شب فرا رسيد وليد خودش در حاليكه پيشاپيش او شمع گرفته بودند آمد و به اندرون آن غار رفت ، ديديم كه كنيسه و نماز خانه كوچكى است به مساحت 3 ذرع و در 3 ذرع ، و صندوقى آنجاست ، وليد در صندوق را گشود ، در ميان آن صندوق سبدى بود كه در ميان آن ، سر حضرت يحيى عليه السلام بود ، و بر آن سبد نوشته بود : (هذا راس يحيى بن زكريا) وليد دستور داد كه سر مقدس را به جايگاهش بر گردانند ، و ستونى راكه بر قبر مى گذارند با بقيه ستونها امتيازى داشته باشد . (335)

يحيى عليه السلام اين بنده صالح خدا فرزند زكرياست ، كه خداى تعالى او را در سن پيرى ، زكريا ، به

ص: 580

وى عطا فرمود چنانچه آيات اول سوره مريم به آن اشاره مى كند : (كهيعص * ذكر رحمه ربك عبده زكريا . . . ) الايات . (336)

اين بزرگوار در دوران كودكى به مقام بزرگ نبوت نائل آمد ( . . . واتيناه الحكم صبيا) (337)

و آنقدر در نزد خداى تعالى مقام و منزلت داشت كه امام محمد باقر عليه السلام بر حسب روايت كافى شريف فرمود : هر وقت خداى تعالى را مى خواند ، جواب (لبيك يا يحيى ) از خداوند مى شنيد .

او با اين مقام ارجمند آنقدر از خوف خداى تعالى گريست كه گوشت گونه هاى صورتش فرو ريخت پاره نمدى بر صورت خود مى گذاشت تا اشك چشمهايش را به خود بگيرد و بر صورت مباركش جارى نشود ، كه اشك نمكين است و سوزش زخم را مى افزايد . (338)

بجز مرقد مطهر سر حضرت يحيى عليه السلام در مسجد جامع دمشق قبور ديگرى نيز از انبيا عليه السلام است كه تاريخ منتخب التواريخ از صاحب روضه الانام نقل مى كند كه گفته است قبر حضرت هود عليه السلام در ديوار جنوبى مسجد جامع دمشق است ، مقابل سر مبارك حضرت يحيى عليه السلام ، ولى نشانه ظاهرى ندارد . و هم او گفته است كه شمار زيادى از مورخين دمشق اين مطلب را ذكر كرده اند .

ب - قبر هود عليه السلام

وهروى نيز در اشارات گفته است كه قبر حضرت هود عليه السلام در ديوار سمت قبله مسجد است و بعضى از مورخين نقل كرده اند كه نزد قبر حضرت

ص: 581

هود عليه السلام سنگ قبرى است كه بر آن نوشته شده :

(و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه ولالوالدين احسانا) (339) انا هود بن الجلود بن عاد بن عوص بن سام بن نوح . قال : جئتهم بالرساله و بقيت فيهم مده عمر فكذبونى فاخذهم الله بالريح العظيم )

يعنى : فرمان خداوندى است كه بجز او كسى را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد ، منهم هود بن . . گويد من از طرف خداوند پيام آوردم و تمام عمرم را در ميان مردم بودم ولى آنان دروغگويم پنداشتند ، پس خداوند آنان را به وسيله بادى سهمناك گرفتار كرد . (340)

ج . مقام حضرت خضر عليه السلام

حضرت خضر نبى عليه السلام همواره در اين مسجد نماز مى گذاشت ، در سمت شرقى قبله (جنوب شرقى ) نزديك مناره شرقى بوده است ، اكنون نزديك به محراب اصلى مسجد و به موازات مقام هود عليه السلام بر ديوار قبله عنوان (هذا مقام خضر النبى عليه السلام ) بر تابلويى سبز ديده مى شود . شايان گفتن است در بسيارى از نقاط سوريه مقام حضرت خضر عليه السلام ديده مى شود . آن حضرت بر اساس روايات تا ظهور حضرت حجه بن الحسن العسكرى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) زنده هستند ، پس از ظهور حضرت او هم خواهد آمد و در پشت سر حضرت نماز خواهد خواند و يارانش را به يارى حضرت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) دعوت خواهد كرد .

د- مكان نزول حضرت عيسى عليه السلام

ص: 582

سلم از اوس بن اوس و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه حضرت عيسى بن مريم عليه السلام كنار مناره شرقى دمشق ، يعنى مسجد جامع دمشق نزول خواهد كرد و كنار قطعه سنگى كه حضرت موسى عليه السلام در (كوه طور) با عصاى خود بر آن زد و دوازده چشمه جارى شده وجود دارد . (341)

3 . مراقد اهل بيت عليه السلام در شام

1 . آرامگاه حضرت زينب عليه السلام

در جنوب شرقى دمشق ، پايتخت كشور سوريه ، قبرى واقع شده است كه در سالهاى اخير به صورت وسيع و بسيار آراسته و با شكوه تجديد بنا شده است . دلايل و شواهد فراوانى گواهى مى دهد كه قبر حضرت زينب كبرى عليه السلام دختر امير مومنان عليه السلام همين قبر است ، منتها دانشمندان گاهى از او به عنوان (ام كلثوم عليه السلام ) و گاهى به نام (زينب عليه السلام ) ياد كرده اند . توضيح اينكه مورخان نام صاحب اين قبر را چهار گونه ذكر كرده اند :

1 . عده اى از او فقط با نام ام كلثوم عليه السلام ياد كرده اند

2 . گروهى او را زينب مكنى به ام كلثوم عليه السلام دانسته اند و گاهى اين را نيز اضافه كرده اند كه وى دختر حضرت زهرا عليه السلام بوده است .

3 . دسته سوم او را زينب صغرى مكنى به ام كلثوم عليه السلام مى دانند و مى گويند : او همسر محمد بن عقيل و مادرش كنيز بوده است

4 . و بالاخره گروهى از دانشمندان شيعه و سنى تصريح كرده

ص: 583

اند كه كسى كه در قريه راويه دفن شده است ، زينب كبرى دختر امير مومنان عليه السلام است كه مادرش حضرت زهرا عليه السلام بوده است .

مى توان اين اقوال را بدين گونه جمع كرد كه چون بنا به دلايل متعددى كه دانشمندان ما ارائه كرده اند ، كنيه زينب كبرى عليه السلام ام كلثوم بوده است ، لذا اختلافى ميان نظريه يكم و دوم و چهارم وجود ندارد . نيز با توجه به اينكه نظريه سوم ، دليل روشن تاريخى ندارد و دانشمندان ما اين نظريه را رد كرده اند ، نتيجه مى گيريم كه صاحب قبر مزبور حضرت زينب كبرى عليه السلام دختر بزرگ امير مومنان عليه السلام و فاطمه زهرا عليه السلام است .

امام اينكه حضرت زينب عليه السلام چرا و چگونه به شام سفر كرده و چگونه در آنجا در گذشته است ؟ و نيز اينكه آيا وى در سال قحطى همراه همسرش ، عبدالله بن جعفر عليه السلام ، به آنجا سفر كرده و يا در فاجعه حره و حمله سپاه يزيد به مدينه به شام آمده است ؟ در منابع قديم چيزى در اين زمينه به چشم نمى خورد . البته در بعضى از كتابهاى متاخرين و معاصرين جريان سفر اين بانوى بزرگ نقل شده است ، ولى صحت و جزئيات آن روشن نيست .

از حافظ شمس الدين محمد بن طولون دمشقى متوفى 952 هجرى نقل شده است كه وى در كتابى كه درباره زندگى حضرت زينب عليه السلام تاليف نموده نوشته است كه حضرت زينب عليه السلام در جريان فاجعه (حره

ص: 584

) (سال 62 هجرى ) به شام سفر كرد .

اما مرحوم علامه امينى از كتاب تحيه اهل القبور بالماثور نقل مى كند كه : زينب كبرى عليه السلام در زمان عبدالملك مروان در سال قحطى همراه همسرش عبدالله بن جعفر به شام رفت تا عبدالله در آنجا به قرا و مزارعى كه داشت رسيدگى كند . زينب عليه السلام در آن مدت در گذشت و در آنجا به خاك سپرده شد . اعتماد السلطنه نيز در كتاب (خيرات حسان ) در اين زمينه مى نويسد :

(اما تربت زينب كبرى عليه السلام به اصح روايات در يكى از قراى شام است . سال مجاعه كه در مدينه اتفاق افتاد ، عبدالله جعفر با عيال به سمت شام روانه شد و در ايام توقف در قريه اى كه اكنون مزار زينب كبرى آنجاست ، آن بانوى معظمه ناخوش شده و به آن مرض درگذشت و همانجا به خاك رفت . (342)

عقيله بنى هاشم زينب كبرى عليه السلام

زينب كبرى عليه السلام روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود . خبر تولد نوزاد عزيز ، به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد . رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ديدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا عليه السلام آمد و به دختر خود فاطمه عليه السلام فرمود : (دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم ) فاطمه عليه السلام نوزاد كوچكش را به سينه فشرد ، بر گونه هاى دوست داشتنى او

ص: 585

بوسه زد ، و آنگاه به پدر بزرگوارش داد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد .

فاطمه عليه السلام ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حاليكه شديدا ناراحت بود از پدر پرسيد : پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : (گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو ، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلات دردناكى روبرو مى شود و چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى كند) در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد ، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه عليه السلام فرمود : (اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كس كه بر زينب و مصائب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند) (343)

نام گذارى زينب كبرى عليه السلام

على و فاطمه عليه السلام هيچ گاه در نامگذارى فرزندان خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله پيشى نمى گرفتند . نام بزرگوار (زينب ) را نيز رسول خدا صلى

ص: 586

الله عليه و آله بر اين بانوى بزرگ گذاشت . آرى ، در نامگذارى ، فاطمه زهرا عليه السلام از على بن ابيطالب عليه السلام سبقت نمى گيرد و على عليه السلام هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله جلو نمى افتد . رسول خدا نيز چشم به آسمان و گفته حق دارد . اسم مبارك زينب عليه السلام را جبرئيل امين از طرف خداى بزرگ آورد . از دو دختر حضرت عليه السلام ، يكى را زينب كبرى و ديگرى را زينب صغرى عليه السلام ناميده اند ، نيز او را به ام الحسن مكنى فرمود (در بعضى روايات دارد كه او را كلثوم هم گفته اند)

و حضرت را ملقب به عقيله كرده اند : عقيله بنى هاشم و عقيله الطالبيين . عقيله ، آن زن كريمه را گويند كه در بين فاميل بسيار عزيز و در خاندان خود ارجمند باشد . زينب عليه السلام با القاب موثقه ، عارفه ، عالمه غير معلمه ، فاضله ، كامله ، عابده آل على و غيره معروف است ، و محدثه هم گفته شده است ، چنانكه وى را بطله كربلا يعنى قهرمان كربلا نيز ناميده اند .

امام سجاد عليه السلام درباره اش فرموده است : (انت بحمد الله عالمه غير معلمه و فهيمه غير مفهمه )

روياى شگفت حضرت زينب عليه السلام

مولف طراز المذهب ، از بحر المصائب و ساير كتب نقل مى كند :

اواخر عمر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود ، و زينب عليه السلام نزد جدش آمد و عرض كرد

ص: 587

: يا جداه ، خواب ديدم باد تندى وزيدن گرفت كه دنيا را تارك نمود و من از شدت باد در پناه درخت بزرگى جا گرفتم ، كه ناگهان ديدم آن درخت عظيم در اثر فشار سخت باد از جا كنده شد ، خود را به درخت ديگر رساندم كه شاخه همان درخت بود ، باز تند باد سخت آن را هم كند . پس از آن به شاخه ديگر آن درخت پناه بردم ، آن هم شكست . آنگاه به دو شاخه باقى مانده پناه بردم ، آنها هم يكى بعد از ديگرى بر اثر تند باد حوادث از بين رفتند ، و من از شدت اضطراب از خواب بيدار شدم . پيغمبر صلى الله عليه و آله گريان شد و فرمود : آن درخت بزرگ ، من هستم كه از ميان شما مى روم ، و شاخه اول آن مادرت فاطمه است ، و شاخه دومى پدرت على عليه السلام و دو شاخه ديگر نيز برادرانت ، حسن و حسين عليه السلام ، هستند كه با فقدان آنها جهان تيره و تار مى گردد . (344)

عبادت زينب كبرى عليه السلام

حضرت زينب كبرى عليه السلام در عبادت و بندگى وارث مادر و پدر بود . وى اكثر شبها را با تهجد به صبح مى رساند و دائما قرآن تلاوت مى فرمود . در روايت آمده است : زمانى كه حضرت امام حسين عليه السلام براى وداع به خيمه ها آمد ، به زينب كبرى عليه السلام فرمود : (يا اختاه لاتنسينى فى نافله الليل ) يعنى ، خواهرم مرا در نماز

ص: 588

شب فراموش مكن ، به گفته بعضى از مورخين : تهجد و شب زنده دارى زينب عليه السلام در طول عمرش ترك نشد ، حتى شب 11 محرم حضرتش با آن همه فرسودگى و خستگى و ديدن آن مصيبتهاى دلخراش ، اين سنت حسنه را فراموش نكرد .

حضرت امام سجاد عليه السلام فرمود : در آن شب ديدم عمه ام در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است .

همچنين از امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه فرمود : عمه ام زينب عليه السلام با آن كثرت رنج و تعب از كربلا تا شام به نافله شب قيام و اقدام داشت ، اما در يكى از منازل ديدم با حالت نشسته مشغول خواندن نماز نافله است . سبب اين امر را پرسيدم ، گفت : سه شب است كه حصه طعام خود را به اطفال خردسال مى دهم و امشب از نهايت گرسنگى ، قدرت ايستادن ندارم ، چه آن مردم بدبخت بسيار بر اهل بيت سخت مى گرفتند .

شايد اگر حركت عليا مخدره ، زينب كبرى عليه السلام ، از كربلا به كوفه و از كوفه به شام صورت نگرفته بود نهضت عاشورا نافرجام مانده و دين و عبادت محو و مندرس شده بود .

زهد عليا مخدره زينب عليه السلام

زينب كبرى عليه السلام اعلا درجه رضا و تسليم را دارا و حائز بود . زنى كه شوهرش بحر الجود ، عبدالله بن جعفر عليه السلام بود ، و خانه اش بعد از منزل خلفا و ملوك در درجه اول عظمت بود و ارباب

ص: 589

حوائج همواره در آن بيت الشرف تجمع داشته و براى خدمت ، كمر بسته ، آماده و فرمانبردار بودند - با اين حال براى كسب رضاى خدا از همه آنها صرف نظر كرد و از مال و جاه و جلال دنيوى به كلى چشم پوشيد . حتى از شوهر (البته ، با رضاى او) و نيز از اولاد و خدم و حشم چشم پوشيد و به كمك برادرش امام حسين عليه السلام شتافت تا دين خدا را نصرت كند و براى جلب رضايت حق ، تن به اسارت داد تا آنكه به مقامات عاليه نايل گرديد . (345)

مجلس درس زينب كبرى عليه السلام در كوفه

جزائرى مى نويسد : در ايامى كه امير المومنين على عليه السلام در كوفه تشريف داشت ، آن مكرمه را مجلسى در منزل خود بود كه براى زنها تفسير قرآن بيان مى فرمود . يكى از روزها تفسير كهيعص (346) را مى فرمود ، در اين بين اميرالمومنين على عليه السلام وارد شده و فرمود : شنيدم تفسير كهيعص را مى نمايى ؟ عرض كرد : بلى يا ابتاه فدايت شوم . فرمود : اى نور ديده ، آن رمزى است در مصيبت وارده بر شما عترت پيغمبر . پس مصائب و نوائبى را كه در آينده بر آنها وارد مى شد براى آن مخدره بيان فرمود و با شنيدن آنها فرياد ناله و گريه آن مظلومه بلند شد . (347)

جود و سخاوت زينب كبرى عليه السلام

روزى ميهمانى براى امير المومنين على عليه السلام رسيد . آن حضرت به خانه آمده و فرمود : اى

ص: 590

فاطمه ، آيا طعامى براى ميهمان خدمت شما مى باشد ؟ عرض كرد : فقط قرص نانى موجود است كه آن هم سهم دخترم زينب مى باشد . زينب عليه السلام بيدار بود ، عرض كرد : اى مادر ، نان مرا براى ميهمان ببريد ، من صبر مى كنم . طفلى كه در آن وقت ، كه چهار يا پنج سال بيشتر نداشته اين جود و كرم او باشد ، ديگر چگونه كسى مى تواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد ؟ زنى كه هستى خود را در راه خدا بذل بنمايد ، و فرزندان از جان عزيزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنمايد و از آنها بگذرد بايستى در نهايت جود بوده باشد . (348)

اثر سريع نفرين زينب كبرى عليه السلام در شام

سپهر در ناسخ گويد : اهل بيت عليه السلام را از دروازه ساعات ، كه ابعد طرق به دار الاماره يزيد بود ، داخل شام نمودند . نيز شهر شام را زينت كردند و پرده هاى زرنگار و ديبا به ديوارهاى كوچه و بازار بياويختند و زنان مغنيه ، بى پرده ، به نواختن طبول و دفوف دست افشان و پاى كوبان بودند و يزيد يكصد و بيست پرچم براى استقبال از ايشان برافراشت و مردم به همديگر مباركباد مى گفتند و آن روز را عيد قرار دادند .

نيز به روايت ابى مخنف ، عيال الله را از پاى قصر عجوزه اى كه او را ام الحجام مى گفته اند عبور دادند . آن عجوزه ها با چهار زن ديگر در ميان آن

ص: 591

غرفه نشسته بود . چون چشم آن ملعون به آن سر مطهر افتاد كه نور از جبين او ساطع بود ، با سنگى چهره مباركش را مجروح ساخت ، چندانكه خون بريخت . چون علياه مخدره زينب عليه السلام اين بدانست ، با ناله و گريه روى خود را بخراشيد و موى خود را پريشان كرد و دست به دعا و نفرين برداشت و عرض كرد : (اللهم خرب قصرها و احرقها بنار الدنيا قبل نار الاخره )

راوى گويد : قسم به خداى ، كه چون آن دعا بفرمود ، در ساعت آن قصر ويران شد و منهدم گرديد و آتشى در آن افتاد و همى بسوخت تا آنكه نشانى از او نمانده و يكسره خاكستر گرديد ، و هم در آن حال بادى بوزيد و خاكسترش را پراكنده ساخت ، چندانكه اثرى از او بر جاى نماند ، گويا هرگز علامتى و عمارتى و اهلى نبوده است .

خطابه و مرثيه سرايى حضرت زينب عليه السلام در شام

در بحر المصائب گويد : چون جناب زينب خاتون عليه السلام در كوچه و بازار شام رسيد و سر حضرت سيدالشهدا را در پيش روى خود بديد و مردم شام اظهار خورسندى و سرور مى نمودند و ناى و طنبور مى نواختند و آن سر مبارك در هر چند قدم به كله (لا حول و لا قوه الا بالله العظيم ) متكلم مى گشت ، آن مخدره آهى از دل بركشيد و فرمود : (يا اخاه انظر علينا و لا تغمض عينك عنا و نحن بين العدى ) در اين حال سر

ص: 592

مبارك تكلم كرد و فرمود : (يا اختاه اصبرى ، فان الله تعالى معنا) . آن مخدره چون صداى برادر را شنيد بحر غيرتش به جوش آمد و بى تابانه به آن قوم خطاب كرد كه : اى گروه نامحمود ، همانا به قتل اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله خود و سيد جوانان اهل بهشت ، و گردش دادن دختران و حرم سيد انس و جان ، و تزيين شهر خود ، شادان هستيد و مباهات مى كنيد و مع هذا خود را از اهل اسلام مى شماريد ؟ اميدوارم كه خداوند جبار هرگز در شما به نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشايد .

برخى از كرامات زينب كبرى عليه السلام

اولا بايد دانست كه وجود زينب كبرى عليه السلام اصولا سراپا كرامت است ، چه آنكه وى برگى از آن شجره طيبه است كه (اصلها ثابت و فرعها فى السما) ، ثانيا پرونده حيات و زندگانى او خود شهادت مى دهد كه سراپا كرامت بوده است . با اين همه ، براى روشنايى چشم محبان و تنوير قلوب شيعيان به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم :

اول : همين قصه كه فوقا ذكر شد و در آن ، حضرت زينب جلوه اى از غيب را به آن مرد نشان داد تا شان و مقام اهل بيت عليه السلام را بشناسند .

دوم : اجابت دعاى او در حق ام الحجام و خراب شدن و آتش گرفتن فورى قصر او ، كه در صفحات پيشين مذكور افتاد

سوم : داستان جبل جوشن كه معدن مس بود

ص: 593

و سقط طفلى كه محسن نام داشت كه در تاريخ ذكر شده است .

چهارم : تصرف او در نفوس ، هنگام قرائت خطبه در بازار كوفه ، حتى در جمادات ، چنانكه نوشته اند : هنگامى كه فرمود ساكت شويد ، نفسها در سينه ها حبس شد و زنگهاى شتران ديگر صدا برنياورد

پنجم : لدنى بودن علم آن مخدره ، به گواهى امام زين العابدين عليه السلام كه مى فرمود : (يا عمه انت بحمدالله عالمه غير معلمه . . . )

ششم : اجابت نفرين او در حق كسى كه در مجلس يزيد ، يكى از دختران امام حسين عليه السلام را به كنيزى خواست

هفتم : كيفيت متولد شدن او

هشتم : حكايت طبخ حريره است

نهم : خبر دادن از بقاى آثار اهل بيت نبوت عليه السلام ، و سرعت زوال سلطنت بنى اميه ، در خطبه اى كه در مجلس يزيد قرائت كرد ، كه الفاظ شيوا و جملات پر شور آن خطبه ، بتنهايى خود كرامتى است .

دهم : قصه شير و فضه است كه ثقه الاسلام كلينى آن را در روضه كافى روايت كرده و در بحار و ديگر كتب مقاتل نيز مسطور است .

يازدهم : استجابت دعاى آن مخدره است در موقع آتش زدن خيمه ها ، و نفرين او به ان مرد كبود چشم كه در تواريخ آمده است .

دوازدهم : ديدن او جبرئيل و رسول خدا صلى الله عليه و آله را در گودى قتلگاه . شيخ جعفر نقدى ، در كتاب مدكور ، از بحار از

ص: 594

حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه زينب ، در قتلگاه حضرت امام حسين عليه السلام پيغمبر صلى الله عليه و آله را ديد و خطاب به سپاه يزيد فرمود اى لشگر ، مگر نمى بينيد پيغمبر خدا گريان است ؟ واى بر شما اگر نفرين كند زمين شما را فرو مى برد و هلاك مى نمايد . فسوسا كه آن سنگدلان اعتنايى به حرف وى نكرده ، بلكه آن را حمل بر جنون نمودند . مشاهده جبرئيل توسط آن مخدره نيز در تاريخ آمده است .

سيزدهم : علامه نورى در دار السلام كرامتى را از حضرت زينب عليه السلام به اين شرح و روايت مى كند :

سيد محمد باقر سلطان آبادى ، كه از بزرگان ارباب فضايل و راسخين در علم بوده ، فرموده است در بروجرد به مرض درد چشم مبتلا شدم ، بسيار سخت به حدى كه علماى طب از معالجه عاجز آمدند . از آنجا مرا به سلطان آباد آوردند . مرض چشم شدت كرد و ورم بسيار نمود و ديگر سياهى چشم نمايان نبود . از شدت درد چشم ، خواب و آرام از من برفت و تمامى اطباى شهر را براى من آوردند و همه اظهار عجز نمودند از معالجه ، و بعضى مى گفتند تا شش ماه محتاج معالجه است و برخى چهل روز .

اين بيانات ، روح مرا افسرده و خسته نموده حوصله بر من تنگ شد و فوق العاده نگران و مهموم شدم ، تا اينكه يكى از دوستان به من گفت : بهتر است براى استشفا به زيارت

ص: 595

مشرف شوى ، و من عازم سفر هستم با من بيا ، و چنانچه از خاك كربلا سرمه بكشى شفا خواهى يافت . گفتمش : با اين حال چگونه مى توانم حركت كنم ؟ مگر طبيب اجازه بدهد . چون به طبيب رجوع كردم ، گفت : هرگز جايز نيست ، و اگر حركت كنى يكسره نابينا خواهى شد و به منزل دوم نخواهى رسيد كه بكلى از ديده محروم خواهى شد . رفيق من رفت و من به خانه برگشتم .

يكى ديگر از دوستان من آمد و گفت : مرض ترا ، جز خاك كربلا و مقتل شهدا و مريضخانه اولياى خدا شفا نبخشد ، و ضمنا خود شرح داد كه 9سال مبتلا به طپش قلب بودم و همه اطبا از معالجه ام عاجز ماندند ، تنها از تربت قبر امام حسين عليه السلام شفا حاصل شد ، چنانچه ميل دارى متوكلا على الله حركت كن .

من با توكل حركت كردم و در منزل دوم مرض شدت كرد و چنان چشم به درد آمد كه از فشار درد چشم چپ به درد آمد . همه مصاحبين مرا ملامت كرده و متفقا گفتند : بهتر است كه مراجعت كنى . چون هنگام سحر شد و درد آرام گرفت ، در خواب رفتم ، حضرت عليا مكرمه صديقه صغرى زينب كبرى عليه السلام را در عالم رويا ديدم . بر آن حضرت وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفته بر چشم خود كشيدم و از خواب بيدار شدم ، ديگر هيچ المى و دردى در چشم سالم ديگرم هيچ فرقى نداشت

ص: 596

و آن واقعه را به رفقا گفتم ، آنها به چشم من نگاه مى كردند و مى گفتند : ما آثار دردى نمى بينيم ، و هيچ فرقى بين دو چشم شما نيست ، و اين كرامت را كه از حضرت زينب عليه السلام ظاهر گشته بود براى همه رفقا از زوار و غير زوار نقل كردم . (349)

چهاردهم : نامه اى است كه حاج شيخ محمد تقى صادق ، به زبان عربى نوشته و ما ترجمه آن را از كتاب توسلات يا راه اميدواران برگرفته ايم :

معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مومنين از شيعه آل محمد صلى الله عليه و آله چنين مى نويسد كه تقديم مى دارم به سوى تو كرامتى را كه هيچگونه شك و شهبه اى در او نباشد و آن كرامت از عليا مكرمه حضرت زينب عليه السلام بانوى بانوان عالم و برگرفته امت است . و آن قضيه اين است كه زنى به نام فوزيه زيدان (350) از خاندان مردمى صالح و متقى و پرهيزكار در يكى از قراى جبل عامل به نام جويه مبتلا به درد پاى بى درمانى شد تا بجايى كه به عنوان عمل جراى متوسل به بيمارستانهاى متعدد گرديد ولى نتيجه اى شد كه سستى در رآنهاو ساق پاى وى پديد امد و هيچ قادر به حركت نبود مگر اينكه نشسته و به كمك دو دست راه مى رفت و روى همين اصل 25 سال تمام خانه نشين شد و به همان حال صبر مى كرد و مدام به اين حال مى بود تا

ص: 597

اينكه عاشورا فرا رسيد ولى او ديگر از مرض بستوه آمده بود و عنان صبر از دست او بدر رفته ناچار برادران و خواهران خود را كه از اطياب مومنين به شمار مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليه السلام در شام مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليه السلام در شام برده تا در اثر توسل به ذيل عنايت دختر كبراى على عليه السلام شفا يافته و از گرفتارى مزبور بدرآيد .

ولى برادران پيشنهاد وى را نپذيرفتند و گفتند كه شرعا مستحسن نيست كه تو را با اين حال به شام ببريم و اگر بناست حضرت زينب عليه السلام تو را شفا دهد همينجا كه در خانه ات قرار دارى براى او امكان دارد

فوزيه هر چه اصرا كرد بر اعتذار آنان مى افزود ناچار وى خود را به خدا سپرد و صبر بيشترى پيشه كرد تا اين كه در يكى از روزهاى عاشورا در همسايگى مجلس عزايى جهت حضرت سيدالشهدا عليه السلام بر پا بود ، فوزيه به حال نشسته و به كمك دو دست به خانه همسايه رفت ، از بيانات وعاظ استماع كرد و دعا كرد و توسل جست و گريه بسيارى كرده تا اينكه بعد از پايان عزادارى به حال مزبور به خانه آمد شب شد و به همان حال گريه و توجه به توسل بعد از اداى فريضه خوابيد تا اينكه نزديك صبح بيدار شد تا نماز صبح بخواند ولى هنوز فجر طالع نشده بود و او به انتظار

ص: 598

طلوع فجر به سر مى برد . در اين اثنا متوجه دستى شد كه بالاى مچ وى را گرفته و يك نفرى مى گويد : قومى يا فوزيه برخيز اى فوزيه

او با شنيدن اين سخن و كمك آن دست فورى برخاست و به دو قدم خود ايستاد و از عقال و پاى بندى كه از او برداشته شده بى اندازه مسرور و خوشحال گرديد . آن وقت نگاهى به راست و چپ كرد احدى را نديد ، پس رو كرد به مادرش كه در همان اطاق خوابيده بود و بنا كرد به الله اكبر و لااله الا الله گفتن وقتى كه مادرش او را به آن حال ديد مبهوت شد ، سپس از نزد مادرش بيرون دويد و به خارج از خانه رفت و صداى خود به الله اكبر و لااله الاالله بلند كرد تا اينكه برادرانش با شنيدن صداى خواهر به سوى وى آمدند وقتى آنان وى را به آن حال غير مترقبه ديدند صدا به صلوات بلند كردند . آنگاه همسايگان خبردار شدند و آنان نيز صلوات و تهليل و تكبير بر زبان جارى داشتند . اين خبر كم كم به تمام شهر رسيده و ساير بلاد وقراى مجاور نيز خبردار شدند و مردم از هر جانب براى ديدن واقعه مى آمدند و تبرك مى جستند و مرتب خانه او مركز آيند و رند مردم دور و نزديك بود . پس سلام و درود بى پايان بر تربيت يافته مكتب وحى حضرت زينب عليه السلام باد .

پانزدهم : شفاى دختر هندى

در يكى از كتب مسطور است : موقعى كه

ص: 599

متولى باشى حرم حضرت زينب عليه السلام صحن و بقعه مطهر آن حضرت را در شام تعمير مى كرد ، مردم از اطراف براى آن حضرت نذورات مى آوردند او به آنها قبض مى داد . روزى يك مرد هندى آمد و از حضرت زينب عليه السلام براى حل مشكل خود درخواست كمك كرد و گفت : من الان عهد مى كنم كه اگر به حاجت خود رسيدم ، شخصا يك ضريح جواهر نشان تهيه نمايم كه بهاى آن از يك ميليون دينار تجاوز كند ، زيرا من در 24 بانك هندوستان سهم دارم . سپس به طرف شهر بيروت رفت . طولى نكشيد كه تلگرافى از او به اين مضمون به متولى باشى رسيد كه ، من دستور ساخت ضريح جواهر نشانى را صادر كردم ، فلان روز ضريح مزبور را با تشريفات خاصى به آنجا مى آوريم و شما يك مجلس با شكوه بى سابقه اى به هزينه من از فلان بانك فراهم كنيد .

چون روز موعود فرا رسيد ضريح مقدس را با مراسم خاصى از هندوستان به آن محفل با اهميت آوردند . شخص هندى شخصا نطق شگفت آورى نمود ، كه مفاد آن چنين بود :

من دخترى دارم كه ساليان دراز از هر دو پا فلج بود ، با آنكه شايد فردى ثروتمندتر از من در هندوستان يافت نشود و در اين مدت هر چه توانستم طبيب آوردم و دارو مصرف كردم ، هيچ سودى نكرد ، تا آنكه به زيارت حضرت زينب عليه السلام آمده از وى درخواست كمك كردم و براى شفاى صبيه خود يك

ص: 600

ضريح جواهر نشان نذر نمودم . در پى اين توسل به بيروت رفتم و در آنجا تلگراف بشارت سلامتى فرزندم به دس من داده شد . لذا خود را به وطن رساندم و از نزديك ، توجه خاص حضرت زينب عليه السلام به او را كه بكلى شفا يافته بود ، مشاهده كردم و همين سبب شيعه شدن عده اى بى شمار و باعث ازدياد محبت شيفتگان آن حضرت گرديد . (351)

امام زمان عليه السلام در مصيبت عمه اش ، حضرت زينب عليه السلام ، خون مى گريد

حاج ملا سلطانعلى ، روضه خوان تبريزى ، كه از جمله عباد و زهاد بوده گويد : در خواب مشرف به محضر والاى امام زمان عليه السلام شدم ، عرض كردم : مولانا آنچه در زيارت ناحيه مقدسه ذكر شده است كه مى فرمايد : (فلا ندبنك صباحا و مساء و لا بكين عليك بدل الدموع دما) صحيح است ؟

فرمودند : بلى

عرض كردم : آن مصيبتى كه در سوگ آن به جاى اشك ، خون گريه مى كنيد كدام است ؟ آيا مصيبت على اكبر عليه السلام است ؟

فرمودند : نه . اگر على اكبر عليه السلام زنده بود او هم در اين مصيبت ، خون گريه مى كرد .

گفتم : آيا مقصود مصيبت حضرت عباس عليه السلام است ؟

فرمودند : نه بلكه اگر حضرت عباس عليه السلام هم در حيات بود او نيز در اين مصيبت خون گريه مى كرد

گفتم : لابد مصيبت حضرت سيدالشهدا عليه السلام است ؟

فرمودند : نه حضرت

ص: 601

سيدالشهدا عليه السلام هم اگر در حيات بود ، در اين مصيبت خون گريه مى كرد .

پرسيدم : پس اين كدام مصيبت است ؟

فرمود : آن مصيبت اسيرى زينب عليه السلام است (352)

سفارش و توسل

آيت الله حاج ميرزا احمد سيبويه ، ساكن تهران ، از آقاى شيخ حسين سامرايى كه از اتقياى اهل منبر در عراق بودند ، نقل كردند :

در ايامى كه در سامرا مشرف بودم روز جمعه اى طرف عصر به سرداب مقدس رفتم . ديدم غير از من احدى نيست . حالى پيدا كرده و متوجه مقام صاحب الامر - صلوات الله عليه - شدم . در ان حال صدايى از پشت سر شنيدم كه به فارسى فرمود : به شيعيان و دوستان بگوييد كه خدا را به حق عمه ام حضرت زينب - سلام الله عليها - قسم دهند كه فرج مرا نزديك گرداند . (353)

اگر زينب نبود

كعبه بى نام و نشان مى ماند اگر زينب نبود

بى امان دار الامان مى ماند اگر زينب نبود

گرچه دادند انبيا هر يك نشان از كربلا

كربلا هم بى نشان مى ماند اگر زينب نبود

مكتب سرخ تشيع كز غدير آغاز شد

تا ابد بى پاسبان مى ماند اگر زينب نبود

مكتب قرآن كه از خون شهيدان جان گرفت

بى تحرك همچنان مى ماند اگر زينب نبود

كاروان مهدويت در مسير فتنه ها

بى امير كاروان مى ماند اگر زينب نبود

مجرى احكام قرآن او بود با صبر خويش

دين حق بى حكمران مى ماند اگر زينب نبود

كرد اسلام حسينى

ص: 602

از يزيدى را جدا

حق و باطل توامان مى ماند اگر زينب نبود

در شناساى مسير حق و باطل فكرها

بى گمان اندر گمان مى ماند اگر زينب نبود

شد گلستان كربلا از لاله هاى احمدى

وين گلستان در خزان مى ماند اگر زينب نبود

شعله عالم فروز نهضت سرخ حسين

زير خاكستر نهان مى ماند اگر زينب نبود

ناله مظلومى لب تشنگان دشت خون

در گلوگاه زمان مى ماند اگر زينب نبود

خون ثارالله رمزى را كه بر صحرا نوشت

داغ ناكامى به جان مى ماند اگر زينب نبود

اى (مويد) (354) هر چه هست از زينب و ايثار اوست

جان هستى ناتوان مى ماند اگر زينب نبود

وفات عليا مخدره زينب عليه السلام

در بحر المصائب گويد : حضرت زينب عليه السلام بعد از واقعه كربلا و رنج شام و محنت ايام ، چندان بگريست كه قدش خميده و گيسوانش سفيد گرديد ، دائم الحزن بزيست تا رخت به ديگر سراى كشيد .

نيز گويد : عياه مخدره ام كلثوم عليه السلام ، بعد از چهار ماه از ورود اهل بيت عليه السلام به مدينه طيبه ، از اين سراى پر ملال به رحمت خداوند لايزال پيوست . وقتى هشتاد روز از وفات ام كلثوم عليه السلام بگذشت ، شبى عيا مخدره زينب عليه السلام مادرش را در خواب ديد و چون بيدار شد بسيار بگريست و بر سر صورت خويش بزرد تا از هوش برفت . زمانى كه آمدند و آن مخدره را حركت دادند ، ديدند روح مقدس او به شاخسار جنان پرواز كرده است . اين وقت آل

ص: 603

رسول و ذريه بتول ، در ماتم آن مخدره به زارى در آمدند چندانكه گويى اندوه عاشورا و آشوب قيامت برپا شد . و اين واقعه جانگداز ، در دهم رمضان (ياچهاردهم رجب ، بنابر قول عبيدلى نسابه متوفى در سنه 277 در كتاب اخبار زينبيات ) از سال 62 هجرى روى داد . وفات اين مخدره در سنه 62 مورد اتفاق همگان است ، ولى در تارخ روز وفات وى بين مورخان اختلاف وجود دارد ، و گذشته بر دو قولى كه ذكر شد ، بعضى نيز وفات او را در شب يكشنبه پنجم ماه رجب دانسته اند ، و الله اعلم بحقائق الامور .

فرزندان عليا مخدره زينب عليه السلام

سبط ابن جوزى در تذكره الخواص گويد : عبدالله بن جعفر را فرزندان متعدد بوده است : از آن جمله ، على و عون الاكبر و محمد و عباس و ام كلثوم مى باشند كه مادر آنان حضرت زينب بنت على بن ابيطالب عليه السلام از بطن فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است .

ابن قتيبه نيز دركتاب المعارف ، جعفر الاكبر را از بطن عليا مخدره زينب عليه السلام مى شمارد .

مولف عمده الطالب گويد : زينب كبرى دختر على عليه السلام است كه كنيت او ام الحسن بوده و از مادرش فاطمه زهرا عليه السلام نقل روايت مى كند . وى به حباله نكاح پسر عمش ، عبدالله بن جعفر بن ابيطالب ، در آمد و على و عون و عباس و غير هم از وى پديد آمد .

در

ص: 604

اعلام الورى مى خوانيم كه : زينب كبرى عليه السلام به سراى عبدالله بن جعفر بن ابيطالب عليه السلام رفت و على و جعفر و عون الاكبر و ام كلثوم عليه السلام از آن حضرت متولد گرديد . وى از مادرش روايت مى كند

شبلنجى در نور الابصار گويد : زينب عليه السلام را از عبدالله جعفر چهار پسر و يك دختر بوده است .

نيز مى گويد : ذريه آن مخدره تاكنون در كمال عدت و كثرت در امصار و بلاد ، اسباب شرف و بركت هستند . ودر ناسخ آمده است : عون بن عبدالله و برادرش محمد ، كه مادر آنها عليا مخدره زينب عليه السلام است ، در زمين كربلا به درجه رفيع شهادت رسيدند .

محل دفن زينب عليه السلام

راجع به محل دفن حضرت زينب عليه السلام سه نظر وجود دارد :

1 . مدينه منوره ، در كنار قبور خاندان اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام يعنى در قبرستان بقيع

2 . قاهره مصر

3 . مقام معروف و مشهور در قريه (راويه ) واقع در منطقه غوطه دمشق قول اول ، ظاهرا هيچ مدركى بجز حدس و تخمين ندارد ، و مبتنى بر اين نظريه احتمالى است كه چون حضرت زينب عليه السلام پس از حادثه كربلا به مدينه مراجعت كرده است ، چنانچه رويداد تازه اى پيش نيامده باشد ، به طور طبيعى در مدينه از دنيا رحلت كرده و نيز به طور طبيعى در بقيع آرامگاه خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله دفن شده است .

در مورد

ص: 605

قول دوم نيز ، كه مصر باشد ، مدرك درستى در دست نيست

با تضعيف اقوال فوق ، اعتبار قول سوم ثابت مى شود كه قبر حضرت زينب عليه السلام را در قريه راويه از منطقه غوطه شام ، واقع در هفت كيلومترى جنوب شرقى دمشق ، مى داند . در آنجا بارگاه و مرقد بسيار باشكوهى به نام حضرت زينب عليه السلام دختر امير المومنين عليه السلام وجود دارد كه همواره مزار دوستان اهل بيت و شيعيان و حتى غير شيعيان بوده است . آنچه از تاريخ به دست مى آيد قدمت بسيار بناى اين مزار است كه حتى در قرن دوم نيز موجود بوده است ، زيرا بانوى بزرگوار سيده نفيسه ، همسر اسحاق موتمن فرزند امام جعفر صادق عليه السلام ، به زيارت اين مرقد مطهر آمده است . (355)

روز رحلت زينب كبرى عليه السلام افلاكيان عزادارند

سيد عالم ثقه جليل حاج سيد اسد الله اصفهانى مجاور كربلاى معلى در سنه 1319 براى مولف كبريت احمر در كربلاى معلى نقل كرد كه حضرت حجت بن الحسن امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در عالم خواب به وى فرمود از روز وفات عمه شان حضرت زينب سلام الله عليها اهل آسمانها جمع مى شوند و خطابه آن مخدره را كه در كوفه خوانده است مى خوانند و گريه مى كنند ، و حضرت بايد آنان را ساكت گردانند كه شيرازه عالم از يكديگر گسسته نشود . (356)

نيز عالم بزرگوار مرحوم ملا على خيابانى در كتاب وقايع الايام فى تتمه محرم الحرام داستانى طولانى رانقل مى كند ، كه

ص: 606

آن مقدار از آن را كه مربوط به جريان فوق مى باشد در اينجا مى آوريم .

راوى مى گويد : در عالم رويا حضرت حجت بن الحسن العسكرى عليه السلام را ديدم كه دركمال آشفته حالى هستند . پيش رفته سلام كردم و از حال ايشان سوال نمودم . فرمودند بدان كه ، از روزى كه عمه ام زينب سلام الله عليها وفات كرده ، همه ساله در روز وفات آن مخدره ملائكه در آسمانها مجلس مى گيرند و خطبه آن مخدره را كه در بازار كوفه بيان كرده مى خوانند و گريه مى نمايند ، به طورى كه من بايد بروم و آنها را از گريه ساكت نمايم . امروز روز وفات عمه ام زينب عليه السلام بود و اكنون من از آن مجلس مراجعت نموده ام

زينب كبرى عليه السلام پس از شهادت امام حسين عليه السلام بيش از يكسال و نيم نزيست ، اما در همين مدت كوتاه توانست مسير تاريخ را تغيير دهد .

با اقدام زينب كبرى عليه السلام شادى بنى اميه ديرى نپاييده پيروزى دوامى نيافت و زمانى دراز نگذشت كه نتيجه كار زينب عليه السلام به شكست و نابودى امويان منتهى شد .

آرى ، هنوز زينب كبرى عليه السلام از شام نرفته بود كه يزيد احساس كرد بر روى شادمانى يى كه از قتل امام حسين عليه السلام به او دست داده است پرده تيره اى كشيده مى شود و تيرگى آن اندك اندك شديد مى گردد ، تا آنجا كه به پشيمانى سخت مبدل شد و در سه سال باقى مانده عمر

ص: 607

وى ، گريبان او را رها نكرد . (357)

تكلم كردنش را هر كه ديدى فاش مى گفتى

لسان حيدرى گويا كه در طى لسان دارد

حضرت سجاد عليه السلام فرموده است با آن همه مصيبت و مشقت كه بر عمه ام زينب عليه السلام وارد آمده ، مع ذلك نماز شب از او ترك نشد . بس است براى اهل معرفت فرمايش حضرت خامس آل عبا اباعبدالله الحسين عليه السلام ، كه در وداع آخرين به خواهرش زينب كبرى عليه السلام فرمود : (يا اختاه لاتنسينى فى نافله الليل )

اين مكرمه چون از عبادات به مقامات غير متناهيه نائل شده ملقب به عابده شده . (358)

امام حسين عليه السلام مقابل زينب كبرى عليه السلام چشمها را روى هم گذاشت

نگارنده گويد : در ايام بمباران قم توسط صدام جنايتكار ، چندى به مسجد مقدس جمكران قم (كه به نام ولى الله اعظم ، حضرت حجه بن الحسن العسكرى ، امام زمان ، عجل الله تعالى فرجه الشريف بنا شده است ) پناهنده شده بودم . روزى از آن مكان شريف براى زيارت حرم حضرت فاطمه معصومه عليه السلام كريمه اهل بيت عليه السلام به قم آمده و سپس به محضر مبارك آيت الله العظمى سيد شهاب الدين نجفى مرعشى (قدس سره ) رسيدم . از هر درى سخن به ميان آمد تا اينكه حضرت آيت الله مرعشى فرمودند : وقتى كه حضرت فاطمه زهرا عليه السلام قنداقه حضرت زينب عليه السلام را به محضر رسول الله صلى الله عليه و آله برد ، اين نوزاد عزيز فاطمه عليه السلام چشم مبارك

ص: 608

را براى هيچ كدام از اهل بيت عليه السلام باز نكرد . و تنها وقتى قنداقه در بغل امام عظيم حسين بن على عليه السلام قرار گرفت چشم مبارك را گشود .

و افزودند : در مجلس يزيد - عليه اللعنه و العذاب - نيز سر مبارك آقا از فراز نيزه به تمام اسرا نگاه كرد ، ولى وقتى كه مقابل حضرت زينب كبرى رسيد ، چشمها را روى هم گذاشت و از گوشه هاى چشم مباركش اشك جارى شد .

گويى مى خواست فرموده باشد كه : خواهر عزيز ، از اينكه اين همه محبت به يتيمانم كرده ايد ، ممنون شما هستم ، و بيش از اين مرا خجل مكن .

امام زمان عليه السلام در حرم حضرت زينب عليه السلام

مرحوم خطيب شهير حاج محمد رضا سقازاده ، در مقدمه كتاب (خصائص زينبيه ) از زبان مرحوم آيه الله آخوند ملاعلى همدانى ، كه در اين اواخر بزرگترين شخصيت علمى و روحانى همدان بود و چندى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى به رحمت الهى پيوست ، نقل مى كند كه : روزى در پاسخ حقير راجع به مدفن حضرت زينب سلام الله عليها فرمودند :

آيه الله آقا ضياء عراقى رضوان الله عليه فرمودند : شخصى شيعه مذهب از شهر قطيف حجاز به قصد زيارت حضرت ثامن الائمه امام رضا عليه السلام حركت مى كند . در وسط راه پولى را كه براى مخارج رفت و آمد برداشته بود گم مى نمايد . با وقوع اين حادثه ، نه ديگر روى برگشتن به وطن ، و نه

ص: 609

خرج ادامه سفر را داشته است . لاجرم متوسل به ذيل عنايت حضرت بقيه الله الاعظم مولانا و مقتدانا الامام حجه بن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء مى شود . در همان حال ملاحظه مى كند سيد نورانى جليل القدرى با او همراهى مى كند ، مى فرمايد : اين وجه را بگير ترا به سر من راى مى رساند . در آنجا نزد وكيل ما ، حاج ميرزا حسن شيرازى ، برو و بگو سيد مهدى فرمودند : پولى از ما در پيش تو است ، اين قدر بدهد تا به زيارت جدم على بن موسى الرضا عليه السلام بروى . آن شخص مى گويد متوجه نشدم كه اين بزرگوار كيست و از كدام جانب آمد ؟ عرض كردم : هرگاه به آيه الله شيرازى عرض كنم (سيد مهدى فرمودند) از من مى پرسد كيست و چه نشانه وسند و علامتى دارى ؟ فرمود : به آقاى شيرازى بگو سيد مهدى فرمود به اين نشانى كه امسال در فصل تابستان شما با حاج ملا على كنى طهرانى در شام در حرم عمه ام (زينب كبرى عليه السلام ) مشرف بوديد و چون از كثرت زوار و ازدحام جمعيت در سطح حرم زباله ريخته بودند شما عباى خود را از دوش برداشته و در دست جمع كرده و به آن وسيله حرم را جاروب كردى و در گوشه اى از حرم گرد آوردى و حاج ملا على كنى با دستهاى خود آنها را برداشته و بيرون برد ، من آنجا بودم .

قطيفى مى گويد : وقتى در سر من راى

ص: 610

به خدمت آيه الله شيرازى رسيدم و مطلب را عرض كردم ، بى اختيار از جا بلند شد و دست در گردنم انداخت و چشمهايم را بوسيد و تبريك گفت

بعد گفت : در تهران خدمت آيه الله كنى رسيدم وماجرا را گفتم . وى نيز مطلب را تصديق كرد وليكن قلبا ناراحت شد كه چرا حواله و فرمانى به ايشان از جانب آن حضرت صادر نشده است . (359)

2 . حضرت ام كلثوم عليه السلام

ام كلثوم ، بنت فاطمه الزهرا عليه السلام عمه ديگر حضرت رقيه از بطن دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد ، كه ابن عبدالبر در استيعاب او را نام برده ، و سبط بن جوزى نيز در تذكره الخواص گويد : حضرت فاطمه عليه السلام را فرزندانى به اين ترتيب بوده است : حضرت امام حسن ، حضرت امام حسين عليه السلام ، زينب عليه السلام و ام كلثوم عليه السلام

علامه خبير ، سيد محسن امين عاملى ، در اعيان الشيعه از وى نام برده ، و در پايان شرح حال او گويد : او را به حباله نكاح عون بن جعفر طيار رضى الله عنه در آوردند . (360)

روايت شده است كه چون حضرت سيده النساء ، فاطمه الزهرا عليه السلام دنيا را وداع گفت ، حضرت ام كلثوم عليه السلام برقعى به صورت انداخته و عبايى بر سر كشد كه دامن آن به روى زمين مى كشيد و با ناله جانسوز پياپى مى گفت : يا ابتاه ، يا رسول الله ، الان مصيبت و سختى پنهان شدن تو

ص: 611

در نظر ما آشكار گرديد و اين فراقى است كه هرگز لقايى بعد از آن نخواهد بود .

دو شيخ بزرگوار ، مفيد و طوسى ، در امالى خويش آورده اند كه : انه لما ضرب امير المومنين عليه السلام احتمل فادخل داره فقعدت لبابه عند راسه و جلست ام كلثوم عند رجليه ففتح عينيه فنظر اليها فقال الرفيق الاعلى خير مستقر و احسن مقيلا فنادت ام كلثوم وا ابتاه ثم جاءت الى عبدالرحمن بن ملجم و قالت : يا عدوا الله قتلت اميرالمومنين عليه السلام قال : انما قتلت اباك قالت : يا عدوا الله انى لارجوان لا يكون عليه باس قال : فارك لها تبكين عليه و الله لقد ضربته لو قسمت بين اهل الكوفه لاهلكتهم .

يعنى هنگامى كه ابن ملجم ملعون ضربت بر فرق امير المومنين عليه السلام زد آن حضرت را به سوى خانه حمل دادند ، لبابه بالاى سر آن حضرت و ام كلثوم عليه السلام نزديك قدمهاى آن حضرت نشستند . حضرت در اين وقت ديدگان حق بين خود را گشود و به جانب ام كلثوم لانظرى افكند و فرمود : اكنون به سوى خداوند مهربان سفر مى كنم كه بهترين مقام و نيكوترين منزل است . ناله ام كلثوم عليه السلام به وا ابتاه بلند شد ، سپس به نزد ابن ملجم لعين آمد و فرمود : اى دشمن خدا ، كشتى اميرالمومنين عليه السلام را ؟ آن ملعون گفت : من اميرالمومنين عليه السلام را نكشتم ، بلكه پدر ترا كشتم . آن مخدره فرمود : اميدوارم كه بر پدرم ا اين ضربت باكى

ص: 612

نباشد ، آن ملعون گفت : (گويا) مى بينم كه بر مرگ پدرت ناله و گريه مى كنى ، زيرا به خدا قسم ، ضربتى بر او زدم كه اگر آن را بر همه اهل كوفه قسمت كنند همه را هلاك خواهد كرد .

خطبه عليا مخدره ام كلثوم عليه السلام در كوفه

سيد بن طاووس در لهوف مى نويسد : بعد از ذكر خطبه عليا مخدره فاطمه بنت الحسن عليه السلام ، ام كلثوم اين خطبه را قرائت نمود :

(قالت : يا اهل الكوفه سواه لكم ما لكم خذلتم حسينا و قتلتموه و انتهبتم امواله و ورثتموه و سبيتم نساه و نكبتموهن فتبا لكم و سحقا ويلكم اتدرون اى دواه دهتكم ؟ واى وزر على ظهوتكم حملتم ؟ واى دما سفكتموها ؟ واى اموال نهبتموها ؟ واى كريمه سبيتموهن ؟ واى صبيه سلبتموهن ؟ قتلتم خير رجالات بعد النبى صلى الله عليه و آله و نزعت الرحمه من قلوبكم الا ان حزب الله هم الفائزون و حزب الشيطان هم الخاسرون ، ) ثم قالت :

قتلتم اخى صبرا فويل لامكم

ستجزون نارا حرها يتوقد

سفكتم دما حرم الله سفكها

و حرمها القرآن ثم محمد

الا فابشروا بالنار انكم غدا

لفى سقر حقا يقينا مخلد

و انى لابكى فى حويتى على اخى

على خير من بعد النبى مولد

بدمع غريز مستهل مكفكف

على الخد منى دائما ليس يجمد

يعنى : اى اهل كوفه ، قبيح باد روهاى شما . شما را چه پيش آمد كه از نصرت حسين عليه السلام دست بازداشتيد و او را مخذول كرديد ، تا

ص: 613

اينكه او را شهيد كرديد و اموال او را به غارت برديد و آن را ميراث خود شمرديد و عيالات او را اسير كرديد و آنها را برهنه و دچار بدبختى نموديد ؟ اف باد بر شما ، و دور باد رحمت حق از شما . اى واى بر شما . آيا ميدانيد چه مصيبت بزرگى بر پا كرديد و چه گناه عظيمى مرتكب شديد و چه خون پاكى را ريختيد و چه اموالى را غارت كرديد و چه دختران پرده نشين و بانوان آل طه و يس را اسير كرديد ؟

شما كسى را كشتيد كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله بهتر از همه جهانيان بود ، و از سوء كردار شما رحمت از دلهاى شما برطرف گرديد و دچار قساوت و ضلالت شديد . همانا حزب خداوند فائز و رستگارند و حزب شيطان خاسر و زيانگار . مادرانتان به عزايتان بنشينند ، كه برادرم را با شكنجه كشتيد ، بزودى جزا داده خواهيد شد به اتشى كه خاموشى ندارد . شما خونى را ريختيد كه خداوند متعال و قرآن و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را حرام كرده بود . همانا به شما بشارت مى دهم كه فرداى قيامت در قعر جهنم مخلد خواهيد بود و من تا زنده هستم ، بر برادرم كه بهترين مولود پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله بود ، خواهم گريست ، به اشكى كه چون سيل به صورت من جارى و متراكم باشد و هرگز خشك نشود

گفتگوى شجاعانه ام كلثوم عليه السلام با ابن زياد

ص: 614

سپهر مى نويسد : چون سخنان زينب عليه السلام در مجلس ابن زياد پايان يافت ، ام كلثوم آغاز سخن كرد و فرمود : (يابن زياد . ان كان قرت عينك بقتل الحسين فقد كانت بعين رسول الله قرت برويته و كان يقبله و يمص شفتيه و يحمله هو و اخوه على ظهره فاستعد غدا للجواب )

يعنى : اى پسر زياد . اگر چشم توبه قتل حسين عليه السلام روشن گرديد ، (بدان كه ) هر آينه چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله به ديدار او خرسند مى شد و حضرتش پيوسته حسين عليه السلام را مى بوسيد و لبهاى او را مى مكيد و او را در آغوش مى كشيد و گاهى او را با بردارش حسين عليه السلام ، بر دوش خود سوار مى نمود ، پس خود را آماده پاسخگويى در روز قيامت (و در برابر محكمه عدل الهى ) ساز .

ممانعت ام كلثوم عليه السلام از گرفتن اطفال ، صدقه اهل كوفه را

مسلم جصاص گويد : مردم كوفه را ديدم كه بر حال اطفال اهل بيت عليه السلام رقت آورده و از فراز بام نان و خرما به ايشان بذل مى نمودند و كودكان نيز گرفته و بر دهان خود مى گذاشتند . اما ام كلثوم عليه السلام آن نان پاره ها و گردوها و خرماها را از دست و دهان كودكان مى ربود و مى افكند . پس بانگ بر اهل كوفه زد و فرمود : (يا اهل الكوفه . ان الصدقه علينا حرام ) ، يعنى : اى اهل كوفه

ص: 615

دست از بذل اين اشيا باز گيريد كه صدقه بر ما اهل بيت روا نيست .

نيز زمانى كه ام كلثوم عليه السلام ديد زنان كوفه بركاروان اسرا زار زار مى گريند ، سر از محمل بيرون كرد (فقالت لهم : يا اهل الكوفه تقتلنا رجالكم و تبكينا نساوكم ؟ فالحاكم بيننا و بينكم الله يوم فصل القضا)

يعنى : اى اهل كوفه ، مردان شما مردان ما را مى كشند و زنان شما بر حال ما گريه مى كنند ؟ در فرداى قيامت ، خداوند متعال بين ما و شما حكم خواهد فرمود .

اثر دعاى ام كلثوم عليه السلام در شهر سيبور

سپهر ، در ناسخ گويد : چون اهل بيت رسول خدا را به سيبور (نام شهرى نزديك كفرطاب ) كوچ دادند ، اهل سيبور جمع شده و پيران و جوانان آنها گرد آمدند . سپس شيخى سالخورده كه زمان خلافت عثمان را درك كرده بود ، از ميانشان برخاست و گفت : فتنه برنينگيزيد كه همانا اين سرها را در تمام امصار و بلدان گردانيده اند و كسى از در منع سخن نكرده است ، بگذاريد تا از شهر شما هم بگذرانند . جوانان گفتند كه : والله ، هرگز نمى گذاريم اين قوم پليد شهر ما را به قدوم خويش آلوده سازند . در زمان ، بشتافته و پل روى آب را كه از آن عبور مى شد ، قطع كردند و ساخته جنگ شدند . در پى اين ماجرا ، حرب در پيوست و رزمى سخت بر پاى ايستاد ، چندانكه ششصد تن از لشگر

ص: 616

ابن زياد دستخوش تيغ فولاد شدند و جماعتى نيز از جوانان سيبور به خاك افتادند . در اين وقت ام كلثوم عليه السلام فرمود : نام اين بلد چيست ؟ گفتند : سيبور است . فرمود : (اعذب الله شرابهم و ارخص اسعار هم و رفع ايدى الظلمه عنهم ) ابو مخنف گويد : از اثر دعاى ام كلثوم ، اگر جهان همه انباشته ظلم و جور بودى ، در اراضى ايشان جز آيت نعمت و بذل و رايت قسط و عدل افراشته نگشتى .

اثر نفرين ام كلثوم عليه السلام در شهر بعلبك

نيز صاحب ناسخ گويد : چون اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را به بعلبك نزديك كردند ، به حاكم بعلبك نوشتند كه : اينك سرهاى خوارج و اهل بيت ايشان است كه به درگاه يزيد حمل مى دهند ، علف و آذوقه مهيا كن و به استقبال ما بيا . حاكم بعلبك فرمان داد تا جاى آسايش و آرامش از بهر ايشان مهيا ساختند و از سويق و سكر و ديگر مشروبات و ماكولات فراهم آوردند و دفها بنواختند و رايتها برافراختند و در بوقها بدميدند و آن كافران را استقبال كردند و به شهر در آوردند . در اين وقت ام كلثوم عليه السلام فرمود : نام اين بلند چيست ؟ گفتند : بعلبك . فقالت : (اباد الله تعالى خضرائهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ايدى الظلمه عنهم ) قال ابو مخنف : (و لو ان الدنيا كانت مملو عدلا و قسطا لما انالهم الا ظلما و جورا)

ص: 617

عنى : آن مخدره در حق آنها نفرين كرد كه خداى تعالى نابود كند وسعت معيشت شما را و خوشگوار نگرداند آب شما را و دست ظالمان را از سر شما كوتاه نكند ، و ابو مخنف گويد : اگر همه دنيا را عدالت و رفاه فرا گيرد ، در بعلبك جز آثار ظلم و بيچارگى چيز ديگر نيست .

ورود ام كلثوم عليه السلام به دروازه شام و توصيه او به شمر لعين

سيد بن طاووس در لهوف گويد : چون كاروان اسراى اهل بيت عليه السلام نزديك دروازه شام رسيدند ، ام كلثوم عليه السلام شمر بن ذى الجوشن را طلب كرد و فرمود : مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجتت چيست ؟ فرمود : اينك شهر دمشق است ، ما را از دروازه اى داخل كن كه مردمان در آن كمتر انجمن باشند و بگو سرهاى شهدا را از ميان محملها دور كنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله ننگرند . شمر ، كه خمير مايه شرارت بود ، چون مقصود آن مخدره بدانست يكباره بر خلاف مقصود آن مخدره كمر بست و فرمان داد تا سرهاى شهدا را در خلال محملها جاى دهند و ايشان را از دروازه ساعات ، كه مجمع رعيت و رعات بود ، به شهر در آوردند تا مردم بيشتر بر آنها نظاره كنند

و سپهر در ناسخ گويد : در آن حال ، شمر ، حامل سر حضرت امام حسين عليه السلام بود و پيوسته گفت : (انا صاحب رمح

ص: 618

طويل ، انا قاتل الدين الاصيل ، انا قتلت ابن سيد الوصيين و اتيت براسه الى يزيد اميرالمومنين )

ام كلثوم عليه السلام چون بشنيد كه شمر به عمل خويش افتخار كرده و مى گويد : من صاحب نيزه بلند و كشنده فرزند ارجمند سيد اوصيا و قتال كننده با دين اصيل بلند پايه مى باشم ، يكباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود : (و فيك الكثكث يا لعين بن اللعين ، الا لعنه الله على الظالمين يا ويلك اتفتخر على يزيد الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه فى المهد جبرئيل و من اسمه مكتوب على سرداق عرش الجليل و من ختم الله بجده المرسلين و قمع بابيه المشركين فاين مثل جدى محمد المصطفى و ابى المرتضى و امى فاطمه الزهرا صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين )

يعنى : خاك بر دهانت باد اى ملعون . لعنت خداوند بر ستمكاران باد . واى بر تو . آيا فخر مى كنى بر يزيد ملعون كه به قتل رسانيدى كسى را كه جبرئيل در گهواره براى او ذكر خواب مى گفت و نام گراميش در سرداق عرش جليل پروردگار ، مكتوب است ؟ كشتى كسى را كه خداوند متعال پيامبرى را به جد وى ، رسول خدا ، خاتمه داد . آيا افتخار تو اين است كه به قتل رسانيدى كسى را كه پدرش نابود كننده مشركين بود ؟ كجا جدى و پدرى و مادرى مثل جد و پدر و مادر من پيدا خواهد شد ؟ خولى اصبحى كه نگران اين بيانات بود ، به ام كلثوم عليه السلام گفت : تابين

ص: 619

الشجاعه و انت بنت الشجاع ، يعنى تو هرگز از شجاعت سر بر نتابى ، همانا تو دختر مرد شجاعى هستى .

مراجعت ام كلثوم عليه السلام از شام به مدينه و مرثيه سرايى او

در جلد عاشر بحار (طبع كمپانى ) و غير آن مروى است كه چون يزيد خواست عيال الله را روانه مدينه نمايد اموال و اثقال و عطايا را بر زبر هم نهاد . . . تا آنجا كه گويد : آنگاه روى به مدينه نهادند ، چون ديوارهاى مدينه نمودار گرديد ، ام كلثوم با دلى پر از اندوه سيلاب اشك از ديده جارى ساخته به قرائت اين مرثيه پرداخت و زمين و آسمان را منقلب ساخت :

مدينه جدنا لا تقبلينا

فبا لحسرات و الا حزان جئنا

الا اخبر رسول الله عنا

بانا قد فجعنا فى اخينا

اين شعر منسوب به ام كلثوم سلام الله عليها در كتب مقاتل مفصل آمده براى تيمن و تبرك دو بيت از آن را زينت بخش اين مجموعه نموديم .

آنگاه بر سر قبر مادرش ، فاطمه زهرا عليه السلام آمد و از بانگ ناله و عويل ، شور محشر برپا كرد . مردم گريبانها چاك زدند ، صورتها خراشيدند ، و ناله واحسيناه به چرخ برين رسانيدند . در آن وقت ام كلثوم عليه السلام ، با چشم پر آب و قلب كباب ، بر سر قبر مادر اين مرثيه را بگفت كه سنگ را آب و آب را كباب نمود :

افاطم لو نظرت الى السبايا

بناتك فى البلاد مشتتينا

افاطم لو نظرت الى الحبارى

و

ص: 620

لو ابصرت زين العابدينا

افاطم لو رايت بتنا سهارى

و من سهر الميالى قد عيينا

افاطم ما لقيت من عداك

فلا قيرات مما قد لقينا

فلو دامت حياتك لم تزالى

الى يوم القيامه تندبينا

وفات عليا مخدره ام كلثوم عليه السلام

در بحر المصائب گويد كه : ام كلثوم عليه السلام چون وارد مدينه شد (بعد از واقعه جانسوز كربلا) بعد از چهار ماه از اين سراى پربلا به رحمت خداوند لايزال پيوست ، بنا بر قول علامه حلى در منهاج الصلاح و شيخ كفعمى در مصباح و شيخ مفيد در ارشاد (كه مى فرمايند ورود اهل بيت عليه السلام در مدينه بيستم شهر صفر بوده است ) وفات آن بانوى بزرگوار بايستى تقريبا در اواخر شهر جمادى الثانى 62 از هجرت باشد ، و الله العالم . و در مدفن اين مخدره به نام ام كلثوم عليه السلام غير مدينه و در جاى ديگر ذكرى ندارد . سلام الله عليها و على جدها و امها و ابيها و اخويها . (361)

3 . حضرت سكينه دختر امام حسين عليه السلام مصر - شام

مادرش رباب دختر امر القيس بن عدى بن اوس بن جابر بود . اين شعر منسوب به امام حسين عليه السلام است :

لعمرك اننى لاحب دارا

تضيفها سكينه و الرباب

احبهما و ابذل بعد مالى

و ليس للائمى بها عتاب

و لست لهم و ان عتبوا مطيعا

حياتى او يغيبنى التراب (362)

اصبغ بن عبدالعزيز بن مروان بن حكم سكينه را خواستگارى كرد ، او را به مصر بردند ، موقعى رسيد كه اصبغ مرده بود .

ص: 621

در شعر منسوب به حضرت سيد الشهدا عليه السلام به سكينه عليه السلام با عنوان خيره النسوان (بهترين زنان ) خطاب شده است .

او كه تمام انقلابات زمان را درك و خود در دانش و ادب سر آمد زنان عصر بود ، در انقلاب حسينى و بيدارى زنان نسبت به فجايع بنى اميه نقش موثرى داشت و در كاروان اسراى شام همچون عمه اش زينب عليه السلام ، در نگهدارى كودكان و تبليغ اهداف حسينى تلاش مى كرد .

حضرت سكينه عليه السلام ، هم در مصر و هم در باب الصغير شام ، قبه و بارگاه و زايران زيادى دارد كه از همه كشورهاى اسلامى به زيارتش مى روند . حضرت سكينه عليه السلام كه سالها پس از قضيه كربلا زنده بود ، يكى از راويان صحنه كربلا و ياد آور فداكارى ياران امام حسين عليه السلام است . (363)

4 . فاطمه صغرى عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام مدينه - شام للّه للّهللّه

فاطمه صغرى دختر امام حسين عليه السلام از (ام اسحاق ) بنت طلحه بن عبيدالله بن تيميه بوده است . (364) وى در سال سى ام هجرى به دنيا آم د و در واقعه كربلا نيز حدود سى سال سن داشته است . (365) لذا مى توان گفت از خواهرش حضرت سكينه عليه السلام بزرگتر بوده است . فاطمه صغرى زنى بزرگوار و داراى مقام عالى دينى و علمى بود ، به طورى كه پدرش سيد الشهدا عليه السلام به اين امر شهادت داده است و آن هنگامى بود كه حسن مثنى براى خواستگارى

ص: 622

يكى از دختران امام حسين عليه السلام آمد حضرت به او فرمود : من فاطمه را براى تو بر مى گزينم كه به مادرم حضرت فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار شبيه ، و در دين ، تمام شب به نماز و عبادت مى پردازد ، روزها را روزه مى دارد و در شكل مشابه حور العين است . (366) او از پدر ، برادرش - امام زين العابدين عليه السلام - و عمه اش - حضرت زينب عليه السلام - عبدالله بن عباس و اسما بنت عميس حديث روايت مى كرده و فرزندان او ، عبدالله ، ابراهيم ، حسين همچنين ام جعفر ، ابوالمقدم ، و زهير بن معاويه نيز از او حديث نقل كرده اند ، احاديث او در سنن ترمذى ، ابوداود ، ابن ماجه ، نسايى ، و تاليفات ابن حجر آمده است . فاطمه صغرى عليه السلام در منزل فاطمه زهرا عليه السلام مادر بزرگش - در مسجد النبى صلى الله عليه و آله مى زيست وقتى وليد دستور تخريب خانه هاى مسجد النبى صلى الله عليه و آله را صادر كرد او به خارج مسجد رفته ، و در آنجا خانه اى ساخت ، چاهى حفر كرد كه بركت فراوانى داشت . اين چاه را زمزم مى خوانده و مردم از آن تبرك مى جستند .

فاطمه عليه السلام همانند زينب كبرى عليه السلام در حوادث كربلا مامن و پناهگاه اهل بيت عليه السلام بوده و دربارگاه عبيدالله بن زياد و يزيد خطبه هاى غرا خوانده است . او به سال 110 هجرى

ص: 623

وفات يافت . (367)

پشت قبر سكينه عليه السلام و ام كلثوم عليه السلام سمت چپ آن ، قبرى منسوب به فاطمه صغرى عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام است .

در بيشتر منابع روايت مى كنند كه فاطمه صغرى عليه السلام در منزل خود ، يعنى در پشت مسجد النبى صلى الله عليه و آله وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد .

در كتاب از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا حضرت زين العابدين عليه السلام نوشته شيخ على فلسفى ، چاپ 1413 هجرى قمرى چنين نقل مى كند :

فاطمه صغرى عليه السلام در شهر شام مدفون و داراى بقعه و حرم بسيار زيبا و زائرين فراوانى دارد و اضافه مى كند : در كتاب بحار الانوار ، ص 247 از كتاب مناق و نيز در كتاب ناسخ التواريخ ص 495 از حضرت سجاد عليه السلام روايت مى كند كه مرغى روز عاشورا پر و بال خود را در خون امام حسين عليه السلام بيالود و پرواز نمود و به مدينه رسيد و بر سر ديوار خانه فاطمه صغرى عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام نشست و فاطمه عليه السلام بر او نگريست و متوجه يتيمى خود گرديد و اين اشعار را بگفت :

نعب الغراب فقلت من

تنعماه و يلك يا غراب

قال : الامام ، فقلت : من

قال : الموفق للصواب

ان الحسين بكربلا

بين الاسنه و الضراب

گفت اى مرغ چرا حال پريشان دارى

از غم كيست چنين ناله و فغان دارى

اشك خونين ز چه از چشم

ص: 624

ترت مى ريزد

گو به من خون كه از بال و پرت مى ريزد

من ماتم زده آخر پدر در سفر است

ز غم دورى او خون دلم در بصر است

نه خبر از پدر و نه ز برادر دارم

روز و شب آروزى ديدن اكبر دارم

تو مگر هدهدى و سوى سبا آمده اى

يا مگر قاصدى از كرب و بلا آمده اى

بلكه آورده اى اى مرغ به اين شوين و شين

به صغراى جگر خون خبر مرگ حسين

گفت : اى فاطمه با شور و نوا آمده ام

قاصد مرگم و از كرب و بلا آمده ام

كربلا يكسره صحراى منا بود امروز

روز قربانى شاه شهدا بود امروز

فاش گويم پدرت از ستم شمر و سنان

كشته شد با لب عطشان به لب آب روان

5 . ميمونه دختر امام حسن عليه السلام

6 . حميده دختر مسلم بن عقيل عليه السلام

اين دو بانوى بزرگوار (در مقبره اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابيطالب عليه السلام مى باشند) در يك حجره و مقبره قرار دارند كه در پشت مقابر سكينه و ام كلثوم عليه السلام در سمت چپ قبر عبدالله بن جعفر صادق عليه السلام واقع شده است . بر بالاى حجره آنان گنبدى به رنگ سبز و در داخل آن تابوتى بزرگ و چوبين ديده مى شود . حجره مذكور در سال 1330 هجرى بازسازى شده و به وسيله پلكانى به زير زمين داخل آن راه است كه در آن جا هر سه قبر در كنار هم مى باشد .

قبر اول از (حميده دختر مسلم

ص: 625

بن عقيل عليه السلام ) متوفى سال هفتاد هجرى - قبر دوم از (اسما بنت عميس ) . همسر جعفر طيار و على عليه السلام متوفى سال 65 هجرى ، و سومين قبر نيز از ميمونه دختر امام حسين عليه السلام است كه هر سه در داخل يك مقبره كاشيكارى شده و چوبين قرار دارند . (368)

7 . عبدالله بن جعفر طيار - باب الصغير

پدرش شهيد عاليقدر اسلام حضرت جعفر طيار ، و مادرش اسما بنت عميس مى باشد . او برادرزاده و داماد حضرت اميرالمومنين عليه السلام است . عبدالله از اسخيا و بخشندگان مشهور عرب بوده است . همچنين در حمايت از خاندان نبوى و ارادت به آستان علوى و علاقه به حسنين عليه السلام مشهور است .

در سنين جوانى در جنگهاى روم و جهادهاى حضرت امير المومنين عليه السلام شركت داشت و از فرماندهان شجاع بود . در قضيه كربلا احتمالا به اجازه امام در حجاز مانده و پسرانش را براى قربانى در راه خدا به همراه امام حسين عليه السلام به كربلا فرستاد كه به شهادت رسيدند . پس آز آن نيز هرگز زبان به ندامت و ناشكرى نگشود . گويند : وقتى خبر شهادت فرزندان خويش را دريافت به عزادارى پرداخت ، غلامش بر زبان راند كه اين مصيبت به خاطر حسين عليه السلام به ما رسيده است ، عبدالله سخت برآشفت و غلام را توبيخ كرد .

نوشته اند كه عبدالله به خاطر املاكى كه در شام داشت به آنجا مسافرت كرده و در همانجا درگذشت . گرچه وفات او را در مدينه

ص: 626

و مدفنش را در جوار عمويش عقيل نيز نوشته اند ، مع ذلك رحلت همسر عاليقدرش حضرت زينب سلام الله عليها در شام مويد وجود قبر او در شام مى باشد . به اعتقاد راقم اين سطور ، ممكن است توطن اهل بيت و طرفداران آنان در شام خود حركتى به منظور ابطال تبليغات امويان باشد ، چنانكه بسيارى معتقدند وجود شيعه در شام از بركات همين مهاجرتها و اسارتها و تبعيدها به شام و مهاجرت بلال و ابوذر و عبدالله و ديگران بوده است .

فرزندان عبدالله در قيامهاى اسلامى عليه بيدادگران اموى و عباسى نقش موثرى داشته اند كه در كتب رجال و انساب و تاريخ مضبوط است . (369)

8 . مقام حضرت سجاد عليه السلام و سرهاى شهداى كربلا - شام ، باب الصغير

در قبرستان باب الصغير شام ، بقعه و ضريحى وجود دارد كه مدفن سرهاى مقدسه 17 تن از شهداى اهل بيت عليه السلام در كربلا مى باشد و در جنب آن نيز مقام حضرت سجاد عليه السلام وجود دارد . (370)

چند سر از شهدا را در (باب الصغير) به خاك سپردند . امروز اين مكان كه حدود پنجاه متر بالاتر از در اصلى قبرستان باب الصغير و سمت چپ كوچه مى باشد داراى محوطه اى بزرگ است كه در وسط آن حجره يا اطاقكى بوده و سرهاى مقدس در اين اطاقك دفن شده اند . در سالهاى اخير بر مدفن آنان ضريحى از نقره ساخته شده است . هر چند كه بر بالاى اين حجره ، اسامى شانزده تن از شهداى كربلا نوشته شده ليكن

ص: 627

به احتمال قوى تنها سر سه تن از شهداى كربلا در اين مكان به خاك سپرده شده اند . اين سرها عبارتند از :

1 - سر مقدس حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

2 - سر مقدس حضرت على اكبر عليه السلام

3 - سر مقدس حبيب بن مظاهر عليه السلام

محسن الامين در سال 1321 هجرى كتيبه اى بر بالاى در ورودى اين مقام با اين عبارت ديده بود (هذا راس عباس و على بن الحسين عليه السلام و حبيب بن مظاهر) بعدها كه ضريحى بر روى اين محل گذاشته شد نام شانزده تن ذكر گرديد . (371) با توجه به اينكه منابع تاريخى شيعه اذعان دارند بيشتر سرهاى كربلا به بدنهاى آنان ملحق شد به نظر نمى رسد در اين مكان بيش از سه سر به خاك سپرده شده باشد .

والله اعلم بالصواب

نام سرهايى كه بر سقف گنبد اين مكان ثبت شده عبارتند از :

1 - عباس ، 2 - على اكبر ، 3 - حبيب بن مظاهر ، 4 - قاسم بن الحسن ، 5 - عبدالله بن على ، 6 - عمر بن على ، 7 - حر رياحى ، 8 - محمد بن على ، 9- عبدالله بن عون ، 10 - على بن ابى بكر ، 11 - عثمان بن على ، 12 - جعفر بن على ، 13 - جعفر بن عقيل ، 14 - محمد بن مسلم ، 15 - عبدالله بن عقيل ، 16 - حسين بن عبدالله .

9 . عبدالله الباهر

قبر عبدالله بن امام زين

ص: 628

العابدين عليه السلام معروف به عبدالله باهر در كنار ديواره شرقى باب الصغير قرار دارد ، كه از قبرستان مستقل و راه آن پس از در اصلى قبرستان مى باشد . داراى صحن و گنبد و سبز و شبستان نسبتا بزرگى است . اطراف مقبره و مرقد او كه در سال 1330 هجرى قمرى بازسازى شده است ، ديوارى كشيده اند كه آن را از قبرستان مستقل و مجزا ساخته اند .

عبدالله با امام محمد باقر عليه السلام از يك مادر است . او در ميان برادران به حسن و جمال معروف و به علت درخشندگى چهره ، معروف به باهر بود و در هيچ مجلسى نمى نشست جز آنكه حاضران را از فروع روى و درخشندگى ديدار خويش نور و فروغ مى بخشيد ، وى متولى صدقات رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المومنين عليه السلام بود . عبدالله مردى فاضل و زاهد و فقيه و محدث بود . از طريق آباء كرام خود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله اخبار زيادى نقل كرده و حديث فراوانى از وى منقول است . برخى وفات وى را در مدينه دانسته اند و بعضى تل زينبيه بغداد .

10 . عبدالله بن جعفر الصادق عليه السلام

قبر فرزند گرامى امام جعفر صادق عليه السلام رئيس مذهب شيعه ، كمى بالاتر از قبر فاطمه صغرى عليه السلام و در سمت چپ آن قرار دارد ، كه داراى گنبدى كوچك به رنگ سبز بوده و داخل آن تابوتى چوبين با محفظه اى فلزى ديده مى شود ، اين جا

ص: 629

قبر فرزند امام ششم شيعيان است . (372)

3 . اصحاب و تابعين

1 . اسماء بنت عميس بن معبد بن تميم بن مالك - باب الصغير شام للّه

وى از نخستين زنان گرونده به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اولين دسته مهاجرين است كه با شوهر ارجمندش حضرت جعفر طيار عليه السلام به حبشه هجرت نمود . فرزندش عبدالله نيز در حبشه به دنيا آمد . همزمان نجاشى ، پادشاه حبشه ، نيز داراى پسرى شد كه به تبعيت از جناب جعفر طيار داراى سه پسر شد (عبدالله ، محمد ، عون )

وى پس از شهادت حضرت جعفر عليه السلام همسر ابوبكر شد و ثمره اين ازدواج پسرى به نام محمد بود كه از ياران مخلص مولى على عليه السلام و استاندار حضرت بود كه در مصر شهيد شد . اسماء بعد از ابوبكر به افتخار همسرى مولى على عليه السلام نايل آمد كه از او نيز دارى دو پسر شد به نام يحيى (كه برخى او را عداد شهداى كربلا مى دانند و بعضى نسابه ها مى نويسند در زمان حيات والدين از دنيا رفت ) و محمد اصغر .

اسما از زنان پاك طينت و سعادتمندى بود كه در تغسيل و تكفين مخفيانه حضرت زهرا عليه السلام به امير المومنين كمك كرد .

قبر اسما در باب الصغير ، در بقعه اى كه در كنارش سر فرزندش محمد بن ابى بكر و ميمونه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام دفن شده ، در پشت بقعه حضرت سكينه عليه السلام واقع شده است . (373)

2

ص: 630

. فضه ، خادمه حضرت زهرا عليه السلام - باب الصغير شام للّه

فضه از زنان فاضله و نمونه روزگار خويش و از اراتمندان خاص خاندان عصمت و طهارت است . بعضى تاريخ نويسان او را از شاهزادگان ايرانى و بعضى شاهدخت نوبه اى مى دانند كه از بلاد نوبه با توجه به خوابى كه ديده بود در معيت اسيران وارد سرزمين اسلام شد و به خانواده پيغمبر صلى الله عليه و آله پيوست . حضرت زهرا عليه السلام كارهاى خانه را با فضه يك روز در ميان تقسيم كرده بود . فضه در بيست سال آخر عمر سخنى نگفت و جواب مردم را همواره با آيات قرآن مى داد . وى كه به متابعت از اهل بيت عليه السلام و به موجب نذرى كه براى شفاى امام حسين عليه السلام كرده بود سه روز روزه گرفت و افطارش را به يتيم و مسكين و اسير داد ، مشمول اين آيه شريفه است كه در سوره هل اتى مى فرمايد : (ويطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا) (374) لذا در روز عاشورا نيز ، به هنگام و داع حضرت سيد الشهدا عليه السلام با اهل حرم ، در كنار حضرت زينب و ام كلثوم و سكينه و رباب عليه السلام ، مورد خطاب تفقدآميز امام غريب و مظلوم قرار گرفت .

بقعه حضرت فضه در باب الصغير شام بعد از خروج از بقعه عبدالله بن جعفر طيار و بلال به طرف بقعه محمد بن ابى بكر به سمت دست راست قرار گرفته و روى سر در بقعه نوشته است : (فضه

ص: 631

خادمه رسول الله ) (375)

3 و 4 ام سلمه و ام حبيبه همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله

در انتهاى ديواره شرقى قبرستان ، كمى بالاتر از در اصلى و پس از قبر عبدالله بن سجاد عليه السلام ، حجره اى بطور مستقل و جدا از ساير قبرستان است كه در آن دو قبر ام حبيبه و ام سلمه همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله ديده مى شود . قطع به يقين بايد گفت اين امر صحت ندارد ، زيرا ام سلمه و ام حبيبه هر دو در قبرستان بقيع در مدينه مدفون هستند . (376)

5 . مقداد بن اسود كندى بهرانى - مقداد بن عمرو - شام

مقداد از سابقين در اسلام و از مجاهدين بزرگ است كه در جنگها شركت جسته ، حكم بن كيسان را وى اسير و دعوت به اسلام نمود .

در آغاز رنج فراوان برد ، چنانكه خودش گويد : در آغاز مسلمانى كه به مدينه آمديم پيغمبر ما را به گروههاى ده نفرى تقسيم كرده بود كه در يك خانه زندگى مى كرديم و من با رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم .

مقداد از دسته هاى سه يا چهار يا هفت نفرى اوليه است كه به زبان خاندان نبوت تمجيد شده اند . وى در يارى و همبستگى با اهل بيت گوى سبقت را ربوده و پس از سلمان فارسى كسى به پايه او نمى رسد . چنانكه درباره اش فرموده اند :

(ما بقى احد الا و قد جال جوله الا مقداد بن

ص: 632

الاسود فان قلبه كان مثل زبر الحديد)

رسول خدا صلى الله عليه و آله دختر عمويش زبير بن عبدالمطلب را به همسرى مقداد در آورد .

گرچه محدث قمى نوشته است كه قبر مشهور در شهر وان به نام مقداد ، قبر شيخ جليل معظم فاضل مقداد است كه از علماى جليل الشان شيعه و صاحب مولفات نفيسه مى باشد و قبر مقداد را در جرف نزديكى مدينه مى داند ، ولى در بازگشت از زينبيه به طرف شام در سمت دست راست تابلو سبز رنگى وجود دارد كه نوشته است : (سيدى مقداد) . در كنار جاده ، مسجد زيبايى است به نام مقداد و مقبره اى در صحن مسجد و جود دارد كه اطراف آن نرده آهنى دارد و قبر با سنگهاى مرمر زيبايى نوسازى شده و اين اشعار بر روى سنگ نقش بسته است :

انا المقداد بو معبد

انا بن السيد الاسود

تهز الارض حملاتى

و ابواب السما ترعد

انا المقداد فى يوم القتال

ابيد البيض بالسمر العوالى

و سيفى فى الوغا ابيض صقيلا

طليق الحد فى اهل الضلال

6 . بلال بن رباح موذن رسول الله صلى الله عليه و آله - باب الصغير شام -

بلال از سابقين در اسلام است . نخست غلام اميه بن خلف بود ، ابوبكر او را خريد و آزاد كرد . وى موذن رسول خدا صلى الله عليه و آله بود ولى بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله در مدينه نماند و براى ابوبكر و عمر اذان نگفت و به شام مسافرت كرد و در سال بيستم

ص: 633

يا بيست و يكم در سن 63 يا 70 سالگى در شام درگذشت و در باب الصغير دفن شد و اكنون با عبدالله بن جعفر در يك بقعه قرار گرفته است .

شبلنجى در نور الابصار مى نويسد : بلال اولين موذن رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و بعد از آن براى هيچكدام از خلفا اذان نگفت و در سال 17 يا 18 هجرى درگذشت . (377)

7 . اويس قرنى پسر انيس ، سوريه - رقه

اويس يكى از چهارمين فرد ممدوح از زهاد ثمانيه در اسلام است . دوستى دو جانبه ميان پيغمبر صلى الله عليه و آله و اويس ضرب المثل است . او در طول مدت عمر نتوانست پيغمبر صلى الله عليه و آله را ببيند ولى در عين حال ، چنان شمايل پيغمبر صلى الله عليه و آله را توصيف مى نمود كه ياران چند ساله پيامبر صلى الله عليه و آله از آن درمانده شده بودند . او از مادرش اجازه گرفته بود كه براى ديدن پيغمبر صلى الله عليه و آله به مدينه برود ، به شرط اينكه اگر حضرت در مدينه نبود فورى برگردد . اويس نيز با اشتياق به مدينه آمد ولى پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت نكرد و برگشت وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه آمد فرمود : (انى لا جد نفس الرحمن من قبل اليمن ) من بوى خوش رحمان را از جانب يمن استشمام مى كنم .

اويس قرنى از اكابر تابعين و از حواريون حضرت امير المومنين عليه السلام است

ص: 634

و در زهد و جلالت شان و رفعت مقام و تقوايش همه مسلمانان اتفاق دارند و كتابها مشحون از فضائل اوست . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : او راهب اين امت است ، و نيز فرموده است : اويس قبايل بزرگى از ربيعه و مضر را شفاعت مى كند .

اويس در جنگ صفين به يارى حضرت امير المومنين على عليه السلام شتافت و با وى بيعت كرد و در همين جنگ به شهادت رسيد و در صفين مدفون گشت .

قبر وى اكنون در شهر رقه واقع در 200 كيلومترى حلب و 450 كيلومترى شام نزديك قبر جناب عمار واقع شده است .

2 - عمار ياسر : شهر رقه - نزديك قبر اويس قرنى

3 - زكرياى پيغمبر : شهر رقه جامع زكريا

8 . عبدالله بن ام مكتوم عامرى موذن پيغمبر صلى الله عليه و آله - باب الصغير

برخى نام او را عمرو نوشته اند . مادرش ام كلثوم و پدرش قيس است عبدالله قديم الاسلام و مهاجر است و چون نابينا بود سيزده بار پيغمبر صلى الله عليه و آله او را در مدينه گذاشت كه به جايش نماز بخواند و لذا به غزوات نرفت . او در جنگ قادسيه حاضر بود .

بعضى مفسرين ، فرد اعماى مذكور در سوره عبس را همين شخص مى دانند و به مناسبتهاى ديگر نيز نام وى در تارخ اسلام آمده است . نيز آورده اند كه وى بعد از جنگ بدر به مدينه آمد و نابينا بود و حضرت رسول صلى الله عليه و

ص: 635

آله در تمام غزواتى كه از مدينه خارج مى شد وى را به پيشنمازى مدينه معرفى مى فرمود . عبدالله در قادسيه دو زره پوشيده و پرچم سياهى نيز به دست داشت و پس از جنگ به مدينه مراجعت و در آنجا در گذشت .

ولى اكنون آرامگاهى در كنار حضرت عبدالله الباهر به نام وى در باب الصغير مشهور است و نزديك بقعه او اطاقى وجود دارد كه به يكى از همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله منسوب است . (378)

9 . قبر اوس بن اوس

(اوس بن اوس ) يكى ديگر از صحابه جليل القدر رسول خدا صلى الله عليه و آله است . وى از كسانى بود كه در مسجد النبى صلى الله عليه و آله و بر (ايوان صفه ) زندگى مى كرد . اوس بن اوس در نهايت فقر و تنگدستى روزگار مى گذرانيد و همواره در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله مشغول تهجد و عبادت و اعتكاف بود . وى به شام هجرت كرد و پس از وفات در دوران خلافت عثمان ، در باب الصغير مدفون شد . (379) مقبره وى اكنون در مقابل مدرسه صابونيه در سمت ديواره غربى باب الصغير است .

10 . وائله بن الاسقع

يكى ديگر از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه همراه اوس بن اوس و عمار بن ياسر و ديگران بر ايوان صفه در مسجد النبى صلى الله عليه و آله زندگى مى كرد وائله بن الاسقع بود . وى عمرى بالنسبه طولانى داشت و گويند در

ص: 636

سن 150 سالگى - در خلافت عبدالملك مروان (سال 83 هجرى ) - در دمشق از دنيا رفت و در باب الصغير مدفون شد . او آخرين صحابه اى بود كه در اين شهر وفات يافت . (380) وائله پس از شهادت امام حسين عليه السلام به شدت خشمگين بوده و همواره به نقل آيه تطهير كه در شان خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شده مى پرداخته (381)

است .

11 . فضاله بن عبيد

(فضاله بن عبيد) يكى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه پس از فتح دمشق به اين شهر آمد و در آنجا سكونت گزيد . در دوران معاويه ، كرسى قضاوت در اين شهر را بر عهده داشت و در سال 53 هجرى در گذشت . وى را در كنار ابى درداء وام درداء مدفون ساختند . (382)

12 . سهل بن ربيع انصارى

(سهل بن ربيع انصارى ) يكى ديگر از صحابه بزرگوار و از قبيله اوس بود كه در مشق ساكن شده و در اوائل خلافت معاويه وفات يافت . او را در باب الصغير (جنوب قبرستان ) به خاك سپردند . (383)

13 . حجر بن عدى كندى يمنى

- شهيد ولاى على عليه السلام - دمشق 20 كيلومترى دمشق در قريه عذرا كه اكنون در محل عدر تلفظ مى شود و از توابع دوما كه بعد از حرستا در سمت راست دوما مى باشد . ايستگاه اتوبوسهاى آن در شارع الثوره است .

حجر از تابعين كبار و سران زهاد و از

ص: 637

ابدال ياران على عليه السلام و معروف به حجر الخير است .

حضرت به او فرمود : ترا امر مى كنند كه به من لعنت كنى ، در آن موقع چه خواهى كرد ؟ پرسيد : چه كنم ؟ فرمود : لعن بكن ولى بيزارى مجوى كه من بر دين خداوندم .

پس از شهادت حضرت امير عليه السلام محمد بن يوسف ، عامل يمن ، حجر را بر در مسجد صنعا نگه داشت . او را كتك زيادى زدند تا مولا را لعن كند ، و وى در انظار مردم گفت :

(ان الامير امرنى ان العين عليا . فالعنوه لعنه الله ) (384)

امير مرا فرمان مى دهد كه على را لعنت كنم . پس او را (منظورش محمد بن يوسف بود) لعنت كنيد كه خدايش لعنت كند .

حجر به كثرت نماز و زيادى زهد معروف بود . وى در آخرين دقايق نزديك به شهادت حضرت اميرالمومنين عليه السلام شعرى خواند ، حضرت چشم گشود و فرمود : اى حجر ، چه مى كنى زمانى كه ترا به بيزارى جستن از من بخوانند ؟ عرض كرد : به خدا سوگند اى امير مومنان ، اگر مرابا شمشير پاره پاره كنند و در آتشم افكنند و بسوزانند ، تحمل همه ناگواريها را بر برائت از تو ترجيح مى دهم .

حضرت فرمود : (و فقت لكل خير يا حجر جزاك الله خيرا عن اهل بيت نبيك ) (385)

عايشه به معاويه گفت : از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : پس از

ص: 638

من در (عذرا) مردانى كشته مى شوند كه خداوند و اهل آسمانها به خاطر آنها خشمناك مى شوند . (386)

مرگ حجر چنان كشورهاى اسلامى را تكان داد كه معاويه را رسوا كرد . ربيع بن زياد ، استاندار و فرمانده ارتش معاويه در خراسان ، پس از نماز موضوع را در منبر بيان كرد و از خداوند مرگ خود را طلب كرد و دعايش مستجاب گرديد . (387) ابن اثير گفته است : قبر حجر در عذرا معروف و مستجاب الدعوه است (قبر مزبور در كنار مسجدى است كه ماذنه قديمى دارد و اخيرا به همت مردم مسلمان صحن و بارگاهى براى آن مى سازند)

حجر با وجود سن كمش از بزرگان ياران على عليه السلام محسوب مى شود و در صفين فرمانده قبيله كنده و در نهروان فرمانده ميسره لشگر حضرت اميرالمومنين عليه السلام بود . ماجرا جويانى دنيا پرست مانند : ابو براده پسر ابوموسى اشعرى ، شمر بن ذى الجوشن ، شبث بن ربعى و عمر بن سعد استشهاديه اى تنظيم كردند كه حجر و يارانش خليفه را لعن كرده و از مردم خواسته است عليه معاويه وارد جنگ شوند . مامورين حكومتى آنها را به طرف شام حركت دادند . هنگامى كه آن ان را از كنار منزل قبيصه يكى از همراهان حجر عبور مى دادند ، دخترانش مى گريستند ، آنها را امر به سكوت كرد و گفت : من يا به فيض شهادت مى رسم كه خداوند نگهدار شماست ، و يا آنكه بر مى گردم . . .

ايشان را به مرج عذرا (نزديك دمشق )

ص: 639

بردند ، قبرهاى آنان را كنده و با شمشير برهنه در برابرشان ايستادند . 6 نفر به درخواست بستگانشان آزاد شدند . هشت نفرشان تا صبح نماز خواندند ، بامداد خواستند آنها را بكشند دو نفر را به نزد معاويه بردند ، وى يكى را به شرط آنكه به كوفه نرود آزاد كرد و ديگرى را به نام عبدالرحمان به كوفه فرستاد تا با شديدترين وجه او را شهيد نمايند .

حجر اجازه گرفت و دو ركعت نماز طولانى خواند و فرود : اين كوتاهترين نمازى بود كه در مدت زندگيم خوانده ام . جلاد پرسيد : چرا بدنت مى لرزد ؟

فرمود : چرا نترسم و حال آنكه قبر آماده و كفن حاضر و شمشير كشيده شده است ، ولى به خدا سوگند اگر چه بدنم مى لرزد اما چيزى نمى گويم كه خداوند را به خشم بياورم .

تعداد شهدا : 1 - حجر بن عدى 2 - شريك بن شداد حضرمى 3 - صيفى بن شبل شيبانى 4 - قبيصه بن ضبيعه عبسى 5 - محرز بن شهاب منقرى 6 - كدام بن نحيان عنزى 7 - عبدالرحمان حسان عنزى

در شمال شرقى قبر حضرت رقه عليه السلام ، مسجد قصب معروف به مسجد سادات واقع است كه مى گويند قبور شهداى مرج عذرا در آنجا واقع شده است ، يا بعضى از اعضاى بدن آنان در آنجا مدفون شده است . (388)

14 . محمد بن ابى ابكر - باب الصغير شام

وى فرزند ابوبكر ، ولى پرورش يافته و (ربيب ) على عليه السلام است و

ص: 640

مادرش اسماء بنت عميس از زنان پاك طينت روزگار بود كه فرزندان رشيدى تحويل جامعه اسلامى داد . محمد علاوه بر فضايل و مكارمى كه داشت جد مادرى حضرت امام صادق محسوب مى شود . بدين گونه كه پسرى به نام قاسم فقيه حرمين داشت كه دختر او ام فروه همسر امام باقر عليه السلام و مادر حضرت امام صادق عليه السلام است .

محمد و عبدالله و عون فرزندان حضرت جعفر طيار ، و يحيى پسر حضرت على عليه السلام ، برادران مادرى محمد مى باشند . محمد از طرف حضرت امير المومنين دوبار به استاندارى مصر منصوب شد ، يكبار قبل از مالك اشتر و بار ديگر بعد از مالك . در مرتبه دوم ، معاويه بن خديج و عمر و عاص به دستور معاويه او را به شهادت رسانيده و نعش مطهرش را در شكم الاغى مرده گذاشته و آتش زدند و سرش را براى معاويه به شام فرستادند (اكنون مدفن سر مقدسش در باب الصغير شام مشهور است )

گويند عايشه در شهادت محمد گريست و در قنوت هر نماز بر معاويه و عمرو عاص و معاويه بن خديج لعن مى كرد .

اميرالمومنين عليه السلام نيز سخت بر محمد گريست و فرمود : (محمد ابنى من ظهر ابى بكر) ع : محمد پسر من است از پشت ابوبكر . محمد به هنگام شهادت بيست و هشت ساله بود و پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از ولادت از شهادت وى خبر داده بود . قبر وى در مصر خيابان حيضان جنب جامع الدعا در پشت دانشگاه الازهر

ص: 641

واقع شده است .

والسلام

قم - حرم اهل بيت عليه السلام

على ربانى خلخالى

پي نوشتها

پي نوشتها 1

1- ملحقات احقاق الحق ، بزرگ مرجع شيعه مرحوم آية الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى (متوفاى 1411 ق )،ج 33،ص 61چاپ اول . براى توضيح بيشتر ر.ك به كتاب (سيرتنا و سنتنا) تاليف مرحوم علامه امينى صاحب كتاب الغدير

2- ملحقات احقاق الحق ، بزرگ مرجع شيعه مرحوم آية الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى (متوفاى 1411 ق )،ج 33،ص 61چاپ اول . براى توضيح بيشتر ر.ك به كتاب (سيرتنا و سنتنا) تاليف مرحوم علامه امينى صاحب كتاب الغدير

3-ملحقات احقاق الحق ، بزرگ مرجع شيعه مرحوم آية الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى (متوفاى 1411 ق )،ج 33،ص 61چاپ اول . براى توضيح بيشتر ر.ك به كتاب (سيرتنا و سنتنا) تاليف مرحوم علامه امينى صاحب كتاب الغدير

4- سوره انفال ، آيه 33

5- سوره اسراء آيه 60

6- بحارالانوار مرحوم علامه مجلسى (متوفاى 1111 هجرى قمرى ). المراجعات ، مرحوم آية الله سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى (متوفاى 1377 ه ق )، ص 29، ج 39، ص 278. الغدير مرحوم علامه امينى (متوفاى 1390 ه ق )، ج 10 ص 280، چاپ سوم سال 1378 قادتنا كيف نعرفهم (پيشوايانمان را چگونه بشناسيم ؟) صفحات و بزرگ مرجع عالم تشيع مرحوم حضرت آية الله العظمى سيد محمد هادى ميلانى (متوفاى رجب 1395ق )

7- احتمال دارد كه اين عمل والى براى تجربه صحت خواب نيز بوده است .

8- منتخب التواريخ ، حاج ميرزا هاشم خراسانى ، چاپ و انتشارات

ص: 642

علميه اسلاميه ، ص 388، باب ششم

9- كرامات و معجزات خراسانى ص 9

10- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه (ع ) ص 53 به نقل از معالى السبطين

11- كامل بهائى ،ج 2، ص 179.

12- فوائد الرضويه ، ص 111.

13- اللهوف على قتلى الطفوف ، سيد بن طاووس ، تحقيق و تقديم : شيخ فارس تبريزيان (حسون )، انتشارات اسوه ، قم 1414 ق ، ص 141 - 140.

14- در نسخه جداگانه و مستقلى نيز كه با عنوان (مقتل الحسين و مصرع اهل بيته و اصحابه فى كربلا، المشتهر بمقتل الى مخنف ) توسط منشورات الرضى قم (1362 ش ) از مقتل مزبور چاپ شده عبارت فوق الذكر چنين درج شده است : ثم نادى يا ام كلثوم و يا زينب و يا سكينه و يا رقيه و يا عاتكه و يا صفيه عليكن منى السلام (ص 131)

15- با استفاده از: آب در عاشورا ؛ بستر رويارويى دو فرهنگ (اسلام و جاهليت ، نوشته فاضل دانشمند جناب آقاى شيخ على ابوالحسنى (منذر) مخطوط.

16-سياهپوشى در سوگ ائمه نور، تاليف محقق و نويسنده گرانقدر آقاى شيخ على ابوالحسنى (منذر، ص 140 - 141

17- اعيان الشيعه ، سيد محسن امين ، تحقيق و اخراج : سيد حسن امين (قطع رحلى دار التعارف للمطبوعات ، بيروت 1403 - 1983) 7/326.

18- ادب الطف او شعراءالحسين (ع ) 1/196، سيد جواد شبر، موسسه البلاغ - دارالمرتضى ، بيروت 1409 ق / 1988 م .

19- المنتخب للطريحى فى جمع المرائى و الخطب المشتهر بالفخرى ، شيخ فخر الدين طريحى نجفى ، مؤ سسه

ص: 643

الاعلمى للمطبوعات ، طبع مصحح ، بيروت 1412 ق - 1992 م ، 2/436.

20- سياهپوشى در سوگ ائمه نور، همان ، ص 320، به نقل از المنتخب طريحى

21- مراقد اهل بيت (ع ) در شام ص 7، از تاليفات آية الله حاج سيد احمد فهرى زنجانى امام جمعه محترم زينبيه شام .

22- شام سرزمين خاطرهها، از دانشمندان معاصر و نويسنده گرانقدر مهدى پيشوايى ، ص 22

23- بستان السياحة و بقاع الامكنة

24- سوره كهف : آيه 77

25-حضرت زينب كبرى عليه السلام ، عمادزاده به نقل از مصباح الحرمين ص 363

26- حضرت زينب كبرى (س ) ص 257 عمادزاده

27- گيتاشناسى كشورها، چاپ 1365، ص 185

28- تاريخ اسلام (سال چهارم آموزش متوسطه عمومى ) تاليف محقق بزرگ آيت الله حاج شيخ جعفر سبحانى ص 27

29- فروغ ابديت ، از هم ايشان ،ج 1، ص 156

30- سوره اعراف ، آيه 158

31- بصرى مركز استاندارى حوران بود كه از مستعمرات قيصر به شمار ميرفت و حارث بن ابى شمر و به طور كلى ملوك غسان به صورت دست نشاندگى از قيصر در آنجا حكومت ميكردند.

32- طبقات الكبرى ، ج 1، ص 259

33- فتوح البلدان ، ابوالحسن امد بن يحيى بلاذرى ، ص 130-128. در آغاز جنگ با روميان خالدبن وليد در عراق بود و چون گزارش رسيد كه نيروهاى روميان بسيار مجهز و تعدادشان زياد است ابوبكر به خالد دستور داد به منطقه شام رهسپار شود(فتوح البلدان ص 117).

34- جند در اينجا تقريبا نزديك به معنى استان است .

35- بزرگترى رودخانه دمشق است

ص: 644

6- البلدان ، احمد بن يعقوبى ، ترجمه دكتر محمد ابراهيم آيتى ، ص 105

37- تاريخ تحليلى اسلام ، دكتر سيد جعفر شهيدى ، ص 108

38- شام سرزمين خاطرهها، ص 19

39- تفسير على بن ابراهيم قمى : ج 2 ص 21، چاپ نجف اشرف سال 1387 ه . ق . و تفسير عياشى محدث الجليل ابى نصر محمد بن مصعود بن عياش السلمى السمرقندى : ج 2 ص 298، چاپ علميه اسلاميه ، به تصحيح سيد هاشم رسولى محلاتى ، ذكر نومده اند كه : والشجرة الملعونه فى القران هم بنى اميه .

40- قرآن كريم ، سوره بنى اسرائيل : آيه 60

41- تفسير مجمع البيان : جلد سوم صفحه 424؛ تفسير نور الثقلين : جلد 3، صفحه 179

42- تتمه المنتهى ، مرحوم محدث قمى صفحه 108

43- پرتوى از عظمت امام حسين (ع )، آية الله العظمى شيخ لطف الله صافى گلپايگانى : ص 230، به نقل از شرح نهج البلاغه : ج 3، ص 254 و 467

44- پرتوى از عظمت امام حسين (ع ): ص 237

45- فلسفه انقلاب حسين (ع ): ص 80

46- هزارماه سياه از دانشمند محترم ابوالفضل قاسمى ، ض 189

47- هزار ماه سياه : ص 84

48- هزار ماه سياه ، ص 76

49- هزار ماه سياه ، ص 63

50- امام على (ع )، ص 212

51- عايشه در دوران معاويه ، نوشته علامه سيد مرتضى عسكرى ، ص 125

52- فلسفه انقلاب حسين (ع ) ص 28

53-مرحوم دكتر آيتى بيرجندى ، بررسى تاريخ عاشورا ص 47

54-الغدير: جلد

ص: 645

10، آيه الله شيخ عبدالحسين امينى ، چاپ بيروت ، صفحه 142، فضائل الخمسه : جلد 3، آيه الله سيد مرتضى فيروز آبادى ، صحفه 243، ميزان الاعتدال ذهبى : جلد 2، صفحه 7 و 129

55-سفينه البحار: جلد 1، مرحوم محدث بزرگوار حاج شيخ عباس قمى ، صفحه 683

56-الغدير: جلد 10، صفحه 83

57-كودك از نظر وراثت و تربيت ، جلد 1، نوشته حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد تقى فلسفى ، صفحه 330

58-كودك : جلد 2، صفحه 232

59-عايشه در دوران معاويه : صفحه 120

60-هزار سياه : صفحه 167، به نقل از مجله خواندنيها: شماره 131

61-كامل بهائى : جلد 2، صفحه 210

62-البدايه و النهايه : صفحه 197، مقاتل الطالبيين : صفحه 120

63-بحار: جلد 44، صفحه 325، الدمعه الساكبه : صفحه 273، اعيان الشيعه : جلد 4 صفحه 112، مقتل خوارزمى : جلد 1، صفحه 184

64-مكتب اسلام : شماره 2، صفحه 12

65-اقتباس از: تحقيقى كوتاه درباره شيعه ، نوشته آيه الله علامه شيخ يحيى نورى : صفحه 93

66-پيشواى سوم ، از انتشارات موسسه در راه حق ، به نقل از الامامه و السياسه : جلد 1 صفحه 253 به بعد

67-نفس المهموم : صفحه 29

68-همان : صفحه 29

69-يعقوبى ج 2 ص 216. ابوالفداء ج 1 ص 190. مروج الذهب ج 3 ص 64 و تواريخ ديگر.

70-تاريخ يعقوبى ج 2 ص 243. ابوالفداء ج 1 ص 192. مروج الذهب ج 3 ص 78

71- -يعقوبى ج 2 ص 224. ابى الفداء ج 1 ص 192. مروج الذهب ج 3 ص

ص: 646

81

72-شيعه در اسلام ، علامه طباطبائى : همان صفحه 25

73-تتمه المنتهى : صفحه 43

74-سرچشمه آب حيات ، آيه الله حاج ميرزا خليل كمره اى (ره )، صفحه 50 و 51

75-فلسفه انقلاب : صفحه 148

76-مروج الذهب : مسعودى ، جلد 3، صفحه 67

77-كامل بهائى : جلد 1، صفحه 188

78-مروج الذهب : جلد 3، صفحه 67، تتمه المنتهى : صفحه 36

79-كيفر كردار، ج 2، ص 75، به نقل از من لا يحضره ، ص 591

80-النجوم الزاهره : چاپ اول ، 1/246

81-مروج الذهب : ج 3، ص 73

82-فلسفه انقلاب حسين عليه السلام : صفحه 150

83-مروج الذهب : جلد 3، صفحه 72

84-كامل بهايى : ج 2، ص 173

85-امالى صدوق : صفحه 99

86-چهره خونين : صفحه 368، به نقل از آثار الباقيه : صفحه 319 و كتاب التعجب : صفحه خونين 46

87-ترجمه اثبات الوصيه : صفحه 311

88-تحقيق درباره روز اربعين : آيت الله شهيد سيد محمد على قاضى طباطبائى تبريزى ، صفحه 392

89-جامع احاديث الشيعه : صفحه 190

90-نامه دانشوران : جلد 2، صفحه 111

91-تتمه المنتهى : صفحه 42

92-چهره درخشان حسين بن على عليه السلام : (اثر نگارنده ) چاپ اول ، صفحه 254، به نقل از اعيان الشيعه : جلد 4 صفحه 134، چاپ دمشق .

93-بررسى تاريخ عاشورا: صفحه 22

94-قرآن كريم ، سوره هود، آيه : 95

95-امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام : علامه سيد محسن امين ، صفحه 281

96-مقتل خوارزمى . در اينجا حيله گرى معاويه براى گرفتن هند براى يزيد

ص: 647

بيان شده است ، و اين امر از معاويه شگفت و دور نيست . و ابن قتيبه در (السياسه و الامامه ) جلد 1، صفحه 61 آورده اند كه : ارينب در عقد نكاح عبدالله بن سلام قرشى بود، جمال و زيبايى وى موجب رغبت يزيد در وى شد و معاويه ، عبدالله را وادار به طلاق ساخت . اين داستان را مولف (نهايه الارب ) نيز در جلد 6، صفحه 180، آورده و نام آن زن را زينب دانسته است .

97-مقتل العوالم : صفحه 151، تاريخ طبرى : ج 6، صفحه 150

98-تاريخ طبرى : جلد 6، صفحه 188، تاريخ ابن اثير: جلد 4، صفحه 5، البدايه : جلد 8، صفحه 146

99-احياء العلوم ، جلد 3، صفحه 106، بخش آفت هشتم از آفات زبان

100-روح المعانى ، ج 8، ص 125، در تفسير آيه : فهل عسيتم ان توليتم ...

101-تذكره الخواص : صفحه 162

102-وفيات الاعيان ابن خلكان

103-السيره الحلبيه : جلد 1، صفحه 172

104-تذكره الخواص

105-رسائل جاحظ: صفحه 298

106-روح المعانى : جلد 8، صفحه 125، در مطالب فوق و نيز صفحات گذشته ، از كتاب سردار كربلا، ترجمه العباس عليه السلام استفاده شده است .

107-با استفاده از: سازندگيهاى اخلاقى امام حسين عليه السلام ، نوشته آيه الله شيخ احمد صابرى همدانى ، ص 95

108-مناقب ، جلد 4، صفحه 39، بحار الانوار، جلد 44، صفحه 318

109-موسوعه كلمه الامام الحسين عليه السلام ، معهد تحقيقات باقر العلوم عليه السلام ، منظمه الاعلام الاسلامى ، قم صفحه 240 - 241 چاپ سوم

110-خطبه امام عليه السلام اشاره

ص: 648

به حديث ثقلين (انى تارك فيكم الثقلين ) و آيه (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) (سوره نساء آيه 59) مى باشد

111-مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى بيرجندى ، بررسى تاريخ عاشورا ص 48

112-بررسى تاريخ عاشورا، ص 34

113-يعقوبى ج 2 ص 191 و ساير تواريخ

114-ابن ابى الحديد ج 4 ص 160. طبرى ج 4 ص 124. ابن اثير ج 3 ص 203

115-همان مدرك

116-يعقوبى ج 2 ص 193

117-يعقوبى ج 2 ص 202

118-يزيد مردى بود عياش و هوسران و دائم الخمر. وى لباسهاى حرير و جلف مى پوشيد و سگ و ميمونى داشت كه ملازم و همبازى وى بودند. مجالس شب نشينى او با ساز و شراب برگزار مى شد. نام ميمون يزيد ابوقيس بود كه او را لباس زيبا پوشانيده در مجلس شرابش حاضر مى كرد، و گاهى هم سوار اسبش كرده به مسابقه مى فرستاد (يعقوبى ج 2 ص 196 مروج الذهب ج 3 ص 77)

119-مروج الذهب ج 3 ص 5، ابوالفداء ج 1 ص 183

120-النصايح الكافيه ص 72 نقل از كتاب الاحداث

121-روى ابوالحسنى المدائنى فى كتاب الاحداث قال : كتب معاويه نسخه واحده الى عماله بعد عام الجماعه : انى برئت الذمه ممن روى شيئا من فضل ابى تراب و اهل بيته (كتاب النصائح الكافيه تاليف محمد بن عقيل ، ص 87، چاپ نجف سال 1386 هجرى )

122-النصايح الكافيه ص 72 - 73

123-النصايح الكافيه ص 58 و 64 و 77 - 87

124-سوره توبه ، آيه 100

125-وليد بن يزيد. تاريخ يعقوبى ج 3 ص 73

126-وليد بن

ص: 649

يزيد. مروج الذهب ج 3 ص 228

127-معجم البلدان ماده (قم )

128-مروج الذهب ج 3 ص 217 - 219. يعقوبى ج 3 ص 66

129-كتاب بحار ج 12 و ساير مدارك شيعه

130-از نظر شيعه : سه خليفه غاصب حق اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام بودند و خليفه بلافصل حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله اميرالمومنين على عليه السلام بوده است . كلب آستان اهل بيت عليه السلام على ربانى خلخالى .

131-شيعه در اسلام : علامه طباطبائى : صفحه 26

132-يعقوبى ج 3 ص 79 ابوالفداء ج 1 ص 208 و تواريخ ديگر

133-يعقوبى ج 3 ص 86. مروج الذهب ج 3 ص 268

134-يعقوبى ج 3 ص 86. مروج الذهب ج 3 ص 270

135-يعقوبى ج 3 ص 91 - 96. ابى الفداء ج 1 ص 212

136-كتاب اغالى ابى الفرج قصه امين

137-اين قسمت از كتاب (شيعه در اسلام ) از ص 20 الى 28 آيه الله علامه طباطبائى صاحب تفسير الميزان استفاده شده است .

138-ترجمه نفس المهموم محدث قمى (ره ) به قلم آقاى شعرانى ص 266 چاپ تهران

139-از اين تعبيرات خيال نشود كه مدتهاى زيادى در حبس مانده اند، زيرا پوست انداختن صورتهاى خاندان رسالت و پرده گيان امامت در ظرف چند روز در عرض راهها با آن سرعت سير دادن به آنها در هواى خشك و سوزان صحراها به مرحله عمل مى رسد احتياج به مدتهاى زيادى ندارد، چنانچه عملا در ظرف چند روز در مسافرت آن صفحات و راه رفتن در آفتاب آن سامان ديده مى شود.

140-مشاش سر استخوان است

ص: 650

.

141-آنان كه امثال معاويه و يزيد را اولى الامر مى دانند و طاعت آنها را واجب مى شمارند، بايستى عقل خودشان را حاكم قرار بدهند و در وجدان خود قضاوت نمايند كه آيا مى شود خداوند امثال معاويه ها و يزيدها را اولى الامر قرار بدهد؟ و آنها هم بر خلاف احكام خدا حكم نمايند و امر به قتل ريحانه رسول الله صلى الله عليه و آله كنند؟ اگر نعوذبالله خدا همچو اطاعتى را واجب كند و آنها را اولى الامر قرار بدهد تناقض واضح لازم مى آيد. آيا از خداوند تناقض صادر مى شود؟ آيا قرآن كريم به تناقض حكم مى كند؟ پس عقل حاكم است كه اولى الامر بايد معصوم باشد تا تناقض لازم نيايد.

142-قرآن كريم ، سوره نساء آيه 59

143-كافى ج 1 ص 286 و غايه المرام ص 229

144-تفسير نور الثقلين ج 1 ص 499

145-اصول عقايد اسلامى ص 511 به نقل از تفسير عياشى ، تفسير برهان و الغدير

146-تفسير القمى ج 1 ص 141 چاپ نجف

147-نفس المهموم ، ص 262

148-راجع به اين مرد مرموز رومى كه از بطارقه (پاتريك ) است رجوع شود به كتاب (التدوين فى احوال جبال شروين ) تاليف محمد حسن خان اعتماد السلطنه وزير علوم ايران در دوره قاجار.

149-تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيد الشهدا عليه السلام شهيد بزرگوار آيت الله حاج سيد محمد على قاضى طباطبائى تبريزى (ره ) از ص 458 الى ص 466

150-تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيدالشهدا عليه السلام شهيد آيت الله قاضى تبريزى ص 468

پي نوشتها 2

151-عثمان را كه كشتند جنازه وى را

ص: 651

بر مزبله انداختند و سه روز در آنجا ماند و شبانه چند نفر مانند مروان جنازه او را حمل كردند كه دفن نمايند قومى از بنى مازن فرياد زدند كه هرگاه او را در مقبره دفن كرده باشيد فردا به مردم خبر خواهيم داد. و لذا جنازه را از آن جا برداشتند و به (حش كوكب ) كه يهوديها اموات خودشان را در آن جا دفن مى كردند بردند و دفن كردند و (وحش به فتح اول و تشديد ثانى و به ضم اول نيز ضبط شده به معنى بستان است و كوكب نام مردى از انصار بوده )

152-تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيدالشهدا عليه السلام ص 174

153-تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيد الشهدا عليه السلام ص 278

154-صراط مستقيم ص 10 به نقل از كتاب بصائر الدرجات ص 72 ح 1

155-سوره روم : آيه 30

156-صراط مستقيم ص 19 به نقل از كتاب تفسير على بن ابراهيم قمى : ج 2 ص 155، انتشارات علامه

157-كتاب اميرالمومنين ، تاليف آيه الله حاج سيد تقى طباطبائى قمى ، ص 166 به نقل از بحار الانوار ج 27 ص 11

158-همان ، ص 166 به نقل از بحار الانوار ج 27 ص 11

159-همان ، ص 172 به نقل از بحار الانوار ج 38 و ص 5 و 7

160-همان ، ص 172 به نقل از بحار الانوار ج 38 و ص 5 و 7

161-همان ، ص 173 به نقل از بحار الانوار ج 38 و ص 6 و 14

162-كتاب اميرالمومنين ص 174 به نقل از بحار الانوار ج 38 ص

ص: 652

14

163-كتاب اميرالمومنين ص 191 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 3 ص 3

164-كتاب اميرالمومنين ص 192 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 3 ص 7

165-همان ص 201 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 2 ص 200

166-همان ، ص 201 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 2 ص 228

167-همان ، ص 202 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 2 ص 318

168-همان ، ص 202 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 2 ص 319

169-همان ، ص 203 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 2 ص 320

170-همان ، ص 211 به نقل از كتاب بحار الانوار ج 14 ص 191

171-همان ، ص 212 به نقل از كتاب بحار الانوار ج 14 ص 236

172-اين قصيده غرا، اثر طبع فقيه فرزانه ، مدافع پرسوز و گداز حريم اهل البيت عليه السلام آيه الله العظمى آقاى حاج شيخ حسين وحيد خراسانى دام ظله الوارف است كه در منقبت حضرت مولى الموحدين ، مظلوم تاريخ ، مولود كعبه ، شهيد محراب حضرت اميرالمومين على بن ابى طالب عليه السلام سروده اند.

173-سوره شعرا، آيه 227

174-شهيد كربلا ج 2، ص 149 - 159، به نقل از زندگانى امام حسين عليه السلام عمادزاده ص 601 - 609

175-تذكره الشهداى كاشانى ص 413

176-تذكره الشهداى كاشانى ص 414

177-كامل بهائى 2/292

178-سوگنامه آل محمد صلى الله عليه و آله به نقل از تذكره الشهدا ملا حبيب الله كاشانى ص 412

179-پيشواى شهيدان ، نوشته حضرت آيت الله فقيد سيد رضا صدر (ره ) ص 276

180-كامل

ص: 653

بهائى ج 2 ص 178

181-نفس المهموم ترجمه مرحوم آيه الله آحاج ميرزا ابوالحسن شعرانى چاپ علميه اسلاميه ربيع الاول 1374 ه ق ص 266 و ترجمه لهوف از آيه الله سيد احمد فهرى زنجانى

182-تذكره الشهداى آيه الله ملا حبيب شريف كاشانى متوفى سال 1340 ه ق ص 425

183-سوره كهف : آيه 9

184-منتهى الامال : ج 1 ص 424

185-سوره شورى : آيه 33

186-سوره اسرا: آيه 26

187-سوره انفال : آيه 42

188-سوره احزاب : آيه 33

189-احتجاج طبرسى : ج 2 ص 33 چاپ نجف

190-چهره درخشان حسين بن على عليه السلام ص 376 و شهيد كربلا ج 2 ص 38

191-تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيدالشهدا ص 459 به نقل از تجارب السلف ص 69

192-تحقيق درباره روز اربعين ص 459

193-منهاج الولايه ص 382، از دانشمند محترم آقاى حاج شيخ على قرنى گلپايگانى .

194-سوره شعرا: آيه 227

195-كبريت احمر، مرحوم علامه محمد باقر بيرجندى ، متوفاى 1352 ه ق ، ص 253

196-تذكره الشهداء ملا حبيب كاشانى ، ص 417

197-شهيد كربلا ج 2 ص 36 به نقل از مرحوم مقرم

198-شهيد كربلا ج 2 ص 37 به نقل از مرحوم مقرم

199-شهيد كربلا ج 2 ص 37 به نقل از مرحوم مقرم

200-سوره شعرا: آيه 227

201-سوره بقره : آيه 137

202-شهيد كربلا ج 2 ص 31 به نقل از حياه الحسين عليه السلام ج 3 ص 375

203-تذكره الشهدا ص 419

204-كامل بهائى ج 2 ص 292

205-معالى السبطين ، مرحوم شيخ مهدى مازندرانى ، متوفاى سال 1380 ه ق ، ج 2 ص

ص: 654

112

206-شهيد كربلا ج 2 ص 328 به نقل از خصائص الزينبيه جزايرى ص 120

207-شهيد كربلا ج 2 ص 41

208-سوره مومن ، آيه 71

209-شهيد كربلا ج 2 ص 29

210-تفسير نور الثقلين : ج 4 ص 74

211-شهيد كربلا: ج 2 ص 29

212-جلاء العيون مرحوم علامه مجلسى ج 2 ص 612

213-جلاء العيون ج 2 ص 613

214-مجموعه انوار علمى معصومين از رسول خدا تا امام زين العابدين عليه السلام . اثر حاج شيخ على فلسفى .

215-سوره روم : 10

216-سوره آل عمران : 178

217-اشاره به فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه در فتح مكه رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوسفيان جد يزيد لعنه الله عليهما مورد عفو قرار داد و آنها را آزاد نمود و فرمود: (اذهبوا فانتم الطلقا)

218-اين جمله مباركه اشاره است به هند جگر خواره كه در جنگ احد دستور داد شكم حضرت سيدالشهدا را پاره نموده و جگرش را به دندان گرفت ، خداوند در او تلخى قرار داد تا به بدن نجس او نرود.

219-سوره آل عمران : 169

220-سوره مريم : 78

221-سوره فصلت : 46

222-بحار الانوار، 45/133، الاحتجاج 2/122 با كمى اختلاف .

223-نعمان بن بشير، از انصار است و پدرش بشير بن سعد از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله است او امير كوفه بود در زمان معاويه ، و در سال 65 در حمص به قتل رسيد.

224-قمقام زخار، 565

225-ترجمه اثبات الوصيه لعلى بن ابى طالب عليه السلام ، ص 319

226-قول مشهور، سن شريف حضرت را چهار سال

ص: 655

مى داند.

227-منهاج الولايه ص 332

228-اثبات الوصيه ، تاليف على بن حسين مسعودى ، متوفاى 346 ه ق 170

229-شعر از دكتر قاسم رسا (ره )

230-نفس المهموم ، ص 450

231-در اين خطبه آمده كه هفت عامل برترى به اهل بيت داده شده ، ولى شش خصلت بيشتر ذكر نگرديده است . در نقل كامل بهائى آمده است كه خصلت هفتم : (والمهدى الذى يقتل الدجال ) (و مهدى كه دجال را مى كشد، از ماست ) (نفس المهموم 450

232-از شجره رسالت و در بيعت شجره شركت كرد، و از مكه به مدينه هجرت نمود.

233-ممكن است مراد از دو مشعر، دو بهشت باشد زيرا مشعر به موضعى گفته مى شود كه داراى درخت زياد باشد، بنابراين مراد (وارث دو بهشت است )، و در آيه مباركه آمده است (و لمن خاف مقام ربه جنتان )، و ممكن است مراد از مشعر، مزدلفه باشد و آن جايى است كه حاجيان شب دهم تا طلوع آفتاب روز دهم ذيحجه در آنجا وقوف مى كنند و اين موقف از جمله مكانهاى حرم است ، و در اين صورت مراد از دو مشعر، مزدلفه و عرفات باشد.

234-بحار الانوار 45/137، الاحتجاج 2/132 به اختصار نقل كرده است

235-نفس المهموم 451

236-نفس المهموم 451

237-قصه كربلا، اثر ارزنده حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ على نظرى منفرد از خطباى بزرگ حوزه علميه قم ، ص 499 - 513

238-شهر حسين عليه السلام ص 63 به نقل از ناسخ التواريخ جلد 7 ص 352

239-شهر حسين عليه السلام ص 63 به نقل از روضه الشهدا ص 368

ص: 656

40-رياحين الشريعه ، مورخ بزرگ شيعه ، علامه بزرگوار حاج شيخ ذبيح الله محلاتى ، متوفاى سال 1406 هجرى قمرى ، ج 2 ص 187

241-رياحين الشريعه ج 3 ص 188

242-رياحين الشريعه ، ج 3، ص 191

243-سفينه البحار، ج 3 ص 250، چاپ جديد

244-نفس المهموم ص 259 و جلاء العيون ج 2 ص 618. اين قسمت را اخوى عزيزم و معلم شهيد عاشق اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام حبيب الله كيكاوسى (معروف به محمد ربانى خلخالى ) تقريبا 3 سال قبل از شهادتشان تايپ كرده بودند. خواستم يادى هم از ايشان شده باشد. آن عزيز در سن 29 سالگى در تاريخ 28/12/1364 شمسى در جزيره مجنون شربت شهادت نوشيد، جنازه اش را با تجليل زياد به قم آوردند و در گلزار شهداى على بن جعفر عليه السلام دفن شد. روحش شاد، يادش گرامى باد.

245-سفينه البحار ج 3 ص 251

246-نفس المهموم ، ترجمه ص شعرانى ص 259

247-در اسناد دست اول و نزديك به عصر اول نام مادر امام چهارم زين العابدين عليه السلام بدين صورتها ديده مى شود: شهر بانو، شهر بانويه ، شاه زنان ، جهان شاه ، شهرناز، جهان بانويه ، خوله ، بره ، سلافه ، غزاله ، سلامه ، حرار، مريم ، فاطمه ، از ميان اين اسامى كه نوشته شده شهربانو از همه مشهورتر است . شهرت شهر بانو تا بدانجاست كه مزارى هم به نام بى بى شهربانو در نزديكى شهر رى در دل كوه براى او و به نام او برپاست . شيخ صدوق مى نويسد: مادر على بن الحسين عليه

ص: 657

السلام هنگام وضع حمل ايشان در گذشت ، و كنيزى از كنيزان امام حسين عليه السلام تربيت نوزاد را به عهده گرفت .

248-شيعه در اسلام علامه سيد محمد حسين طباطبايى ، متوفاى سال 1402 ه ق ، ص 138، به نقل مقاتل الطالبين ص 52 و 59 و تذكره الخواص ، ص 324، اثبات الهداه ج 5، ص 242

249-منتهى الامال ، محدث قمى ، متوفاى سال 1359 ه ق ، ج 2 ص 2

250-منتخب التواريخ ، مرحوم حاج ملا هاشم خراسانى ، متوفاى سال 1352 هق باب ششم ، ص 348

251-منتهى الامال ، ج 2 ص 3

252-منتهى الامال ج 2، ص 29

253-منتهى الامال ج 2، ص 3، به نقل از شيخ صدوق (ره )، متوفاى سال 381 ه ق

254-منتهى الامال ج 2، ص 8

255-منتهى الامال ، ج 2، ص 6

256-منتهى الامال ، ج 2، ص 4

257-منتهى الامال ، ج 2، ص 4

258-دمع السجود، ترجمه مردم مرحوم ميرزا ابوالحسن شعرانى ، نفس المهوم ، ص 262

259-منتهى الامال ، ج 2، ص 111

260-منتهى الامال ج 2، ص 30

261-منتهى الامال ، ج 2، ص 28.

262-منتهى الامال ، ج 2، ص 28

263-فيض العلام فى عمل الشهور و وقايع الايام محدث قمى ، ص 166

264-منتهى الامال ، ج 2، ص 27

265-منتهى الامال ، ج 2، ص 27

266-عنوان الكلام فشاركى ، ص 118، (مجلس 21)

267-دانستنيهاى تاريخ ، ج 1، ص 187، حجه الاسلام غلام حسين عابدى (ره )، چاپ اول ، 1364 شمسى .

268-از ديوان شاعر اهل بيت عصمت و

ص: 658

طهارت عليه السلام (صامت ) مرحوم آقا محمد باقر بروجردى ، ص 303 - 306، انتشارات سازمان چاپ و انتشارات جاويدان ، تهران .

269-تذكره الشهدا، ص 193 آيه الله ملا حبيب الله شريف كاشانى .

270-منتخب التواريخ ص 299

271-بحار الانوار ج 15، ص 39

272-ترجمه ارشاد مفيد ج 2، ص 16

273-سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليهاالسلام ص 9 به نقل از معالى السبطين ج 2 ص 214

274-سرگذشت حضرت رقيه عليهاالسلام ص 13

275- زندگانى چهارده معصوم عليه السلام مرحوم عماد زاده ج 1 ص 633 به نقل از اخبار الطول دينورى ص 262، ابصار العين فى انصار الحسين عليه السلام ص 368، كشف الغمه ج 2 ص 216 و عوالم جلد امام حسين عليه السلام ص 331 از انتشارات مدرسه الامام المهدى

276- السيد رقيه عليه السلام تاليف عامر الحلو، ص 42

277- ترجمه ارشاد ج 2 ص 137

278- وقايع عاشورا سيد محمد تقى مقدم ص 455 و حضرت رقيه عليه السلام تاليف شيخ على فلسفى ص 550

279- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ص 22 به نقل از الوقايع و الحوادث محمد باقر ملبوبى ج 3 ص 192

280- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ص 29 به نقل از ثمرات الحياه ج 2، ص 38

281- حضرت رقيه عليه السلام شيخ على فلسفى ص 13

282- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ص 26 به نقل از حضرت رقيه عليه السلام تاليف على فلسفى ص 7

283- شعر از ناشناس

284- شعر از ناشناس

285- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ، ص 27

286- منتهى الامال ،

ص: 659

محدث قمى ، ج 1 ص 317، چاپ علميه اسلاميه .

287-مصباح الحرمين ص 371

288- مولف مصباح الحرمين ، عبدالجبار بن زين العابدين الشكوئى

289- منتخب التواريخ ، باب پنجم ، ص 299

290- ناسخ التواريخ زندگانى حضرت زينب كبرى عليه السلام ، ج 2، ص 456

291- سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 53

292- سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 52

293- سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 52

294- نقل از كتاب حضرت رقيه ص 26

295- سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 59

296- زينب عليه السلام فروغ تابان كوثر، نوشته فاضل دانشمند حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد محمدى اشتهاردى ، ص 265 به نقل از امالى صدوق ، مجلس 21

297- زينب عليه السلام فروغ تابان كوثر، ص 266، به نقل از رياحين الشريعه ج 3، ص 191 - 186 و 187

298- زينب عليه السلام فروغ تابان كوثر، ص 366 به نقل از الوقايع و الحوادث ، ج 5، ص 81

299- زينب فروغ تابان كوثر، ص 370، به نقل از الخصائص الزينبيه ، ص 296

300- زينب فروغ تابان كوثر، ص 370، به نقل از رياض القدس ، ج 2، ص 237

301- حوزه علميه زينبيه شام را، شهيد بزرگوار، مدافع پر سوز و گداز حريم اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آيه الله حاج سيد حسن حسينى شيرازى (قدس سره الشريف ) در كنار حرم مطهر حضرت زينب تاسيس فرمودند. اين جناب در سال 1357 شمسى در

ص: 660

مكه معظمه به خدمتشان كرارا رسيدم و ايشان مرا براى بعضى از كارهاى دينى مذهبى به شام دعوت فرمودند متاسفانه اجل به ايشان مهلت نداد و حزب بعث عفلقى وى را ترور كرد و در تاريخ 16 جمادى الثانى 1400 هجرى قمرى در بيروت شهيد شد، بدن مطهرش را از بيروت به تهران و سپس به قم منتقل كردند و در قم تشييع مفصلى شد و در مسجد طباطبائى (موزه ) جنب حرم مطهر كريمه اهل بيت عليه السلام حضرت فاطمه معصومه عليه السلام به خاك سپرده شد

نگارنده گويد: ايام فاطميه سال 1418 قمرى بود و نيز مصادف با روز تولد عقيله بنى هاشم زينب كبرى عليه السلام يكى از مجاورين زينبيه شام ، براى يكى از مراجع بزرگ قم نقل كردند كه درخواب ديدم ، حضرت زينب كبرى عليه السلام در جايى نشسته اند، شهيد بزرگوار آقاى حاج سيد حسن شيرازى (ره ) از آنجا عبور كردند، زينب كبرى عليه السلام اشاره به شهيد شيرازى مى كند و مى فرمايد: ايشان مرا از غربت بيرون آورد. مى توان گفت : مقصود عقيله بنى هاشم عليه السلام تشكيل و بنياد حوزه علميه زينبيه و عزادارى توسط ايشان در ديارى مى باشد كه زمانى مركز حكومت بنى اميه بوده است (على ربانى خلخالى )

302- اين قطعه از جده تا دمشق سروده شده است (سال 1392 قمرى ) از شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام استاد حاج شيخ عباس شيخ الرئيس كرمانى

303- عارف على فرخ همدانى

304- رياحين الشريعه ج 3 ص 193

305- رياحين الشريعه ج 3 ص 195

306- كتاب

ص: 661

شبهاى شام ، چاپ دوم ، سال 1341 شمسى ، مطابق ماه صفر 1382 هجرى قمرى

307- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ص 53، به نقل از معالى السبطين

308- ناسخ التواريخ ، مورخ شهير، دانشمند محترم عباسقعلى خان سپهر، ج 2 ص 473

309- رياحين الشريعه ج 3 ص 198

310- حضت رقيه عليه السلام نوشته حجه الاسلام شيخ على فلسفى ص 48، به نقل از ناسخ التواريخ ، ص 507

311- بنگريد به بخش اول : حضرت رقيه عليها السلام دراوراق تاريخ .

312- حاج شيخ عباس قمى در 23 ذيحجه سال 1359 هجرى قمرى در گذشت ودر نجف اشرف ، در صحن مقدس مرتضوى مدفون گرديد (ريحانه الادب ج 4 ص 488).

313- توسلات و راه اميدواران ، ص 173

314- شعر از مرحوم حضرت آيه الله العظمى حاج سيد على فانى اصفهانى (ره ) متوفاى 23 شوال 1409 هجرى قمرى ، مطابق 8 خرداد 1368 شمسى نگارنده گويد: روزى خدمت ايشان رسيدم كه كتاب (عزادارى از ديدگاه مرجعيت شيعه ) را تقديم نمايم و نظرشان را راجع به عزادارى اهل بيت عليه السلام و نظر مبارك مرحوم آيه الله العظمى ميرزاى نائينى را بدانم . مرحوم علامه فانى فتواى مرحوم ميرزاى نائينى را تاييد فرمودند. اين جانب ياد آور شدم كه كتابى در باب زندگينامه غمبار سه ساله دختر امام حسين عليه السلام حضرت رقيه عليه السلام مشغولم . لذا ايشان فرمودند: شعرى در باب عرض ارادت به ساحت مقدس حضرت رقيه عليه السلام سروده ام ، ما هم اين شعر را به يادگار از ايشان در اينجا آورديم .

ص: 662

15- ايشان برادرزاده مرحوم آيه الله العظمى سيستانى هستند و چند سال محضر آن بزرگوار را درك كرده اند.

316- مرحوم آيه الله العظمى سيستانى از شاگردان مرحوم ميرزاى شيرازى و مرحوم صدر بودند و اندكى نيز محضر مرحوم شيخ انصارى را درك كرده بودند. آن مرحوم عالم بزرگ خطه خراسان و صاحب كرامات فراوان بود و از مخالفان جدى حكومت وقت به شمار مى رفت . لذا از سوى آنان مكرر مورد سو قصد واقع شد و آنان به سوى ايشان تيراندازى نمودند كه از عنايات حضرت فاطمه زهرا عليه السلام به ايشان اصابت ننمود. سرانجام نيز در سيزدهم ماه رمضان 1341 هجرى قمرى به اجل طبيعى از دنيا رفتند و در حرم مطهر حضرت ثامن الحجج عليه السلام با كمى فاصله از ضريح مطهر مدفون شدند.

317- مقصود آيه الله آقاى حاج سيد محمد باقر مجتهدى سيستانى پدر بزرگوار بزرگ مرجع جهان تشيع ، فقيه فرزانه آيه الله العظمى آقاى حاج سيد على سيستانى دام ظله العالى است .

318- از ذاكر آل محمد صلى الله عليه و آله حسين كشميرى

319- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ، ص 59

320- اين شعر و شعر صفحه 275 همين كتاب را، از تابلويى كه وقف حرم حضرت رقيه عليه السلام بود نگارنده روز شنبه 11 جمادى الاول سال 1404 هجرى قمرى مطابق سال 1362 هجرى شمسى ، ساعت 12 به وقت سوريه در حرم مطهر يادداشت كردم

321- حاج غلامرضا سازگار از شعراى معاصر و از مداحين محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله

322- سوره مائده : 21. سفينه

ص: 663

البحار ج 4 ص 361

323- روايت فوق را محمد اديب الحصنى از تفسير ابن الخازن نقل مى كند و اگر روايت صحيح باشد با توجه به مقام ولايتى بسيار والاى خليل الرحمن توجيه عرفانى لطيفى دارد. خواننده عزيز، هم اگر دقت كند متوجه مى شود.

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟

324- الاسرا: 1

325- بيت المقدس و تحول قبله ، نوشته حضرت آيه الله فقيد فرزانه ، مرحوم حاج ميرزا خليل كمره اى ، ص 53

326-الانبياء: 69 - 71

327- سفينه البحار ج 4 ص 361، چاپ جديد

328- سفينه البحار ج 4 ص 361، چاپ جديد

329-ر ك معجم البلدان ج 2، ص 463 - 470

330- مراقد اهل بيت ص 14

331- مهذب تاريخ دمشق : ج 1، ابن عساكر

332- مهذب تاريخ دمشق : ج 1 ص 197

333- مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، ص 7 - 15

334- شام سرزمين خاطره ها ص 63

335- براى توضيح بيشتر مراجعه شود به كتاب مراقد اهل بيت عليه السلام در شام نوشته آيه الله سيد احمد فهرى زنجانى

336- مريم : 1

337- مريم : 12

338- براى توضيح بيشتر به كتاب مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، مراجعه شود.

339- سوره اسرا: آيه 23

340- مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، ص 24

341- تاريخ و اماكن سياحتى و زيارتى سوريه ، ص 92 - 93 و مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، ص 24

342- شام سرزمين خاطره

ص: 664

ها، مهدى پيشوايى ، ص 215 - 216

343- خطابه زينب كبرى عليه السلام پشتوانه انقلاب امام حسين عليه السلام : صفحات 55 - 57 اثر دانشمند محترم محمد مقيمى از انتشارات سعدى ، به نقل از طراز المذهب : صفحه 32 و 22

344- حضرت زينب كبرى عليه السلام : محمد مقيمى ، صفحه 49 از انتشارات سعدى

345- رياحين الشريعه : اثر دانشمند فقيد شيخ ذبيح الله محلاتى (ره ) جلد 3 صفحه 63 دار الكتب الاسلاميه تهران

346- سوره مريم : آيه 1

347- خصائص زينبيه : صفحه 27، رياحين الشريعه : جلد 3 صفحه 57

348- رياحين الشريعه : جلد 3 صفحه 64

349- رياحين الشريعه : جلد 3 صفحه 164

350- اين خانم پس از 25 سال گرفتارى درد پا عاقبه الامر از عنايات حضرت احديت با توسل به مقام زينب كبرى عليه السلام بهره مند گرديد و شفا يافت و روزنامه هاى كثير الانتشار بيروت ، السياسه ، المساء، الهدى و ساير روزنامه ها نوشتند و ما براى سهولت ، ترجمه نامه حاج شيخ محمد تقى صادق را در اينجا آورديم كه اصل نامه در تاريخ 1379 هجرى قمرى - 7 صفر منتشر شده است . (توسلات يا راه اميدواران ، محمد مهدى تاج لنگرودى ، ص 51 - 54)

351- مجموعه انوار علمى معصومين عليه السلام ص 65، نوشته شيخ على فلسفى

352- شيفتگان حضرت مهدى عليه السلام ، آقا قاضى زاهدى ، صفحه 145، به نقل از عبقرى الحسان مرحوم نهاوندى

353- شيفتگان حضرت مهدى عليه السلام : ج 1، صفحه 251

354- كتاب گلهاى اشك ،

ص: 665

از شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام سيد رضا مويد، ص 158

355- براى توضيح بيشتر به كتاب شريف مراقد اهل بيت عليه السلام نوشته آقاى فهرى مراجعه شود.

356- كبريت احمر، ص 85، چاپ كتابفروشى اسلاميه

357- شير زن كربلا يا زينب دختر على عليه السلام دكتر سيد جعفر شهيدى

358- ويژگيهاى حضرت زينب عليه السلام ترجمه الخصائص الزينبيه ، ص 216

359- مراقد اهل بيت عليه السلام در شام : سيد احمد فهرى ، ص 75

360- رياحين الشريعه : جلد 3 صفحه 245

361- رياحين الشريعه : جلد 3 صفحه 256

362- اين اشعار در نسب قريش زبيرى چنين است ، ولى به طريق ديگر نيز ذكر شده است .

363- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان اسلام ، ص 120

364- زبير بن بكار كتاب نسب قريش ، ص 59. حسن الامين ، دائره المعارف الاسلاميه الشيعيه ، ج 1، جزء دوم ، ص 25

365- الكامل فى التاريخ ابن الاثير، ج 4، ص 35. تهذيب التهذيب ، ابن حجر، ج 12 ص 442

366- تاريخ و اماكن زيارتى و سياحتى سوريه ، دانشمند محترم آقاى اصغر قائدان ، ص 137، چاپ اول ، سال 1373، به نقل از مقتل الحسين عليه السلام او حديث كربلا، سيد عبدالرزاق موسوى مقرم ، ص 405، و اسعاف الراغبين ، ص 202

367- بحار الانوار، علامه مجلسى ، جزء 45 از مجلد پانزدهم ، ص 331. طبرسى ، الاحتجاج ، ج 2، ص 302 سيدعبدالكريم سيد عليخان مقتل الحسين بن على عليه السلام ص 71 - 69

368- تاريخ و اماكن سياحتى و

ص: 666

زيارتى سوريه ، نوشته اصغر قائدان ، ص 149، چاپ اول سال 1373 شمسى

369- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان اسلام ، نوشته حجه الاسلام و المسلمين ، حاج شيخ محمد ابراهيم وحيد دامغانى ، ص 131، به نقل از ارشاد شيخ مفيد (ره )

370-راهنماى حج و زيارتگههاى جهان اسلام ، ص 125

371- محسن الامين ، اعيان الشعيه ، ج 1، ص 627، حسن الامين ، همان كتاب ، ج 1، ص 32

372- تاريخ و اماكن سياحتى و زيارتى سوريه ، ص 149 - 139

373- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان اسلام ، ص 127

374- سوره دهر (الانسان )، آيه 8

375- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان اسلام ، ص 129، به نقل از اسدالغابه ج 5 ص 530

376-تاريخ و اماكن سياحتى و زيارتى سوريه ، ص 149

377- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان اسلام ، ص 129

378- راهنماى حج و زيارتگاهها جهان اسلام ، ص 131

379- ابن حورانى ، همان كتاب ص 43

380- پيشين ، ص 49

381- باقر شريف القرشى ، همان كتاب ، ج 3، ص 397

382- ابن حورانى ، همان كتاب ، ص 50

383- ابن حورانى ، همان كتاب ، ص 51

384- معجم رجال الحديث ، حضرت آيه الله العظمى مرحوم حاج سيد ابوالقاس خوئى (ره )، متوفاى سال 1413 هجرى قمرى ، ج 4، شماره 2608

385- سفينه البحار، ج 2، ص 96، چاپ جديد

386- سفينه البحار، ج 2، ص 95، چاپ جديد

387- سفينه البحار، ج 2، ص 97، چاپ جديد

388- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان

ص: 667

اسلام ، ص 124

14- ستاره دمشق حضرت رقيه عليهاالسلام

مشخصات كتاب

پديد آورنده : حبيب مقيمي

ناشر : مجله حوزه

صفحه 211

كودكي در كربلابچه ها! همه شما بارها و بارها داستان هاي زيادي از عاشورا و شهادت امام حسين عليه السلام شنيديد.

چكيده

ببينم، تا حالا درباره كودكاني كه در كربلا بودن هم چيزي شنيديد و اونارو مي شناسيد. يكي

ازكودكان امام حسين عليه السلام كه در كربلا بود، رقيه نام داشت. بچه ها! رقيه عليهاالسلام دختر سه ساله امام

حسين عليه السلام بود كه به همراه خانواده امام حسين عليه السلام به كربلا اومده بود تا در كنار پدرو خويشانش باشه.

اون پدرش امام حسين عليه السلام رو خيلي خيلي دوست داشت و بالاخره هم درهمون سن كم، در سرزمين شام

به شهادت رسيد. اميدوارم كه از بزرگ تراتون بخوايد تا بيش تر درباره حضرت رقيه براتون حرف بزنن.به ياد پدرزينب كوچولو، هر وقت اسم رقيه عليهاالسلام رو مي شنوه، اشك توي چشماش حلقه مي زنه. مي دونيد

چرا بچه ها؟ آخه اون يه داستان درباره حضرت رقيه عليهاالسلام شنيده كه خيلي ناراحتش كرده. شما هم

مي خوايد اون داستان رو بشنويد، پس خوب گوش كنيد. عصر عاشورا، وقتي دشمنان دين خدا،

امام حسين و يارانش رو به شهادت رسونده بودن، يه عده كودك توي يكي از خيمه ها جمع شده

بودن. اونا خيلي خيلي تشنه بودن. فرمانده سپاه دشمن كه ديد اونا دارن از شدت تشنگي مي ميرن،

خواست كمي آب به اونا بده. ولي وقتي به حضرت رقيه رسيد،حضرت رقيه از اون آب نخورد،

ظرف آب رو برداشت و به طرف پدرش امام حسين عليه السلام دويد. اون

ص: 668

مي خواست آب رو براي

پدرش ببره، ولي بچه ها امام حسين عليه السلام ، پدر رقيه، حالا ديگه شهيد شده بود. همه با هم سلام

مي فرستيم به روح بزرگ رقيه كوچك.سقمرضيه، دختر كوچولوييه كه هميشه با مادرش تو مراسم عزاداري امام حسين و يارانش شركت

مي كنه. اون هر سال چنين روزي كه روز شهادت حضرت رقيه عليهاالسلام هست، يه كار خيلي خيلي زيبا

انجام مي ده. مرضيه كه تازه به كودكستان مي ره، هر سال كوزه آبي رو برمي داره و توي اين روز به

ياد كودك تشنه كربلا حضرت رقيه، به اهالي محل و رهگذراني كه تشنه هستن آب مي رسونه.

آفرين به مرضيه خانوم و همه دخترها و پسرهاي خوب و با ايمان كه دوستان خونواده پيامبراند.كودك اسيربعد از واقعه عاشورا چه اتفاقي افتاد؟ شما مي دونيد. حتما تا حالا از بزرگ تراتون شنيديد. بله

دشمن تمام كسايي رو كه زنده مونده بودن، اسير كرد. ميون اين اسرا، يه دختر كوچولو هم ديده

مي شد. اين دختر كوچولو رقيه بود. رقيه دختر امام حسين عليهاالسلام كه حالا بعد از شهادت پدرش به

همراه عمه اش زينب و اسراي ديگه به طرف شام مي رفت. مي بينيد بچه ها، حضرت رقيه با اون

سن و سال كم چقدر سختي كشيده. اون دشمنا اون قدر بي رحم بودن كه حتي اين دختر كوچولو

رو هم آزار مي دادن. پس همه دست هامون رو به آسمون بلند مي كنيم و از خدا مي خوايم كه تمام

دشمناي دين خدا واهل بيت نابود بشن. ان شاءالله.شهيد كوچكاز توي خرابه هاي شام، صداي يه كودك

ص: 669

به گوش مي رسيد. همه اونايي كه در ميون اسرا بودن،

مي دونستن كه اين صداي رقيه، دختر كوچك امام حسينه. اون حالا از خواب بيدار شده بود و

سراغ پدرش رو مي گرفت. او انگار خواب پدرش رو ديده بود. اون وقت يزيد، كسي كه دستور

داده بود امام حسين و يارانش رو به شهادت برسونن، دستور داد سر امام حسين عليه السلام رو به دختر

كوچولو نشون بدن. وقتي حضرت رقيه عليهاالسلام سر بريده پدرش امام حسين عليه السلام رو ديد، با فرياد و ناله

خودشو روي سر بريده پدرش انداخت و همون جا، روحش به سوي آسمون آبي پرواز كرد.

سلام ما به روح بلند او.

15- ستاره هاي خونين «6» حضرت رقي_ه خاتون عليهاالسلام

مشخصات كتاب

ستاره هاي خونين «6» حضرت رقيّه خاتون3

تدوين: محمّدحسين رفوگران

به اهتمام امور فرهنگي مجتمع فاطميّه اصفهان

تايپ، ويرايش و صفحه آرايي: جلال كوساري

ناشر ديجيتالي : مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان ، 1391

نوبت چاپ: اوّل ، پاييز 1391

تيراژ: 1500 عدد

قيمت: 25000 ريال

تلفن مركز پخش: 4704081 - 0311

fatemiyeh135@Gmail.com

زيارتنامه ي حضرت رقيّه خاتون3

بسم الله الرّحمن الرّحيم

السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَتَنا رُقَيَّةَ عَلَيْكِ تَحِيَّةِ وَ السَّلام وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَميرِالْمُؤمِنينَ عَلِىِّ بْنِ اَبِى طَالِبٍ السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعَالمَينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَديجَةَ الْكُبْرى اُمُّ الْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يا اُخْتَ وَلىِّ اللهِ السَّلامُ عَلَيْك يا بِنْتَ الْحُسَيْنِ الشَّهيدِ السَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةِ الشَّهيدَةِ السَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةِ الْمَرْضِيَّةِ السَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا التَّقِيَّةِ النَّقِيَّةِ السَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الزَّكِيَّةِ الْفَاضِلَةِ السَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتُها الْمَظْلُومَةِ الْبَهِيَّةِ صَلَّي

ص: 670

اللهُ عَلَيْكِ وَ عَلى رُوحِكِ وَ بَدَنِكِ فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَكِ وَ مَأواكِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِكِ وَ أجْدادِكِ الطَّيبينَ الطَّاهِرِينَ الْمَعْصُومينَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ وَ عَلَى الْمَلائِكَةِ الْحافِّينَ حَوْلَ حَرَمِكِ الشَّريفِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ صَلَّى اللهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِبينَ الطَّاهِرِينَ بِرَحْمَتِكَ يَا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ».

مقدمه

بسمه تعالي

يكي از مصائبي كه از ابتداي خلقت حضرت آدم7 در عالم وجود مطرح شده و تا انقراض اين عالم فراموش نشدني است مصيبت حضرت امام حسين7 و واقعه ي جانسوز عاشوراست، بلكه بايد گفت طبق آنچه كه در متن زيارت صحيح السّند عاشوراء آمده « مُصِيبَةً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِيَّتَهَا فِي الإِسْلام» مصيبتي است كه بزرگتر از آن در عالم وجود نداشته و نخواهد داشت.

خداي متعال قضيّه ي عاشورا را براي تمام انبياي خود به نحوي بيان فرمود كه غالباً محزون شده و بعضي از آنها گريه كرده اند و از بدن حضرت ابراهيم و حضرت موسي8 خون جاري شده و تمام انبيائي كه از كربلا عبور كرده اند به قاتل امام حسين7 لعنت كرده اند كه شرح و بسط آن از اين مقدّمه بيرون است. محقّقين محترم مي توانند به كتاب شريف بحارالأنوار مرحوم علّامه ي مجلسي اعلي الله مقامه جلد 44 از صفحه ي 242 الي 245 احاديث شماره ي 37 تا 44 مراجعه فرمايند.

البته قابل ذكر است تك تك مصائب كربلا از اين اهميّت برخوردار است كه مصيبتي بالاتر از آن نيست مثلاً مصيبت حضرت اباالفضل7 يا حضرت قاسم7.

از مصائب ديگري كه از اهميّت ويژه اي برخوردار بوده مصيبت دختر سه

ص: 671

ساله ي حضرت اباعبدالله الحسين7، حضرت رقيّه ي مظلومه3 است.

از جمله دلائل اهميّت آن بحث اسارت آن نازدانه ي معظّمه است كه در مسير اسارت آن مظلومه اذيّت فراوان ديده و شكنجه هايي تحمّل نموده كه گفتن و شنيدن بعضي از آنها، از طاقت انسان خارج است. مثلاً بستن تمام افراد حتّي كودكان به طناب يا زنجير، زدن با تازيانه به آنها به خاطر سريع حركت كردن يا ساكت كردن آنها از گريه، زنداني كردن آنها در كوفه و جاي دادن آنها در خرابه ي شام به اضافه ي تمام مصائبي كه در شهر شام بر اهل بيت: وارد شده و ديگر جا دادن اين طفل در كنار سر بريده ي پدر بزرگوارشان و دفن شدن غريبانه آن دردانه در آن محلّ.

كتاب حاضر ششمين شماره از سلسله كتاب هاي ستاره هاي خونين است كه توسط مدّاح گرانقدر جناب آقاي حسين رفوگران تدوين و توسط امور فرهنگي مجتمع فاطميه اصفهان چاپ شده است.

اميد است خداوند توفيق خدمت به آستان مقدّس حضرت امام حسين7 را به همگان عنايت فرمايد و دنيا و آخرت، آني و كمتر از آني ما را از آن ذوات مقدّسه جدا نفرمايد.

سيّد محمّد قائم فرد

امور فرهنگي مجتمع فاطميه ي اصفهان

ذيحجّه 1433 هجري قمري

اشاره به فرزندان امام حسين7

على بن عيسى اربلى صاحب كتاب كشف الغمه (كه اين كتاب را در سال 678 هجرى قمرى تأليف كرده است) به نقل از كمال الدّين گفته است كه امام حسين7 شش پسر و چهار دختر داشت، ولى او هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نام هاى زينب، سكينه و فاطمه را نام مى برد

ص: 672

و از چهارمى ذكرى به ميان نمى آورد. احتمال دارد كه چهارمين دختر، همين حضرت رقيّه3 بوده باشد.

علّامه ي حائرى در كتاب معالى السّبطين مى نويسد:

بعضى مانند محمّد بن طلحه ي شافعى و ديگران از علماى اهل تسنّن و شيعه مى نويسند: امام حسين7 داراى ده فرزند، شش پسر، و چهار دختر بوده است.

سپس مى نويسد: دختران ايشان عبارتند از سكينه، فاطمه ي صغرى، فاطمه ي كبرى، و رقيّه:.

تحقيقى كوتاه در رابطه با نام رقيّه3

كلمه ي رقيّه، در اصل از ارتقاء به معنى (صعود به طرف بالا و ترقّى) است. اين نام قبل از اسلام نيز وجود داشته، مثلاً نام يكى از دختران هاشم (جدّ دوّم پيامبر6) رقيّه بوده است، كه عمّه ي پدر رسول خدا6 رقيّه مى باشد .

نخستين كسى كه در اسلام، اين نام را داشت، يكى از دختران رسول خدا6 از حضرت خديجه3 است. پس از آن، يكى از دختران اميرالمؤمنين على7، نيز رقيّه3 نام داشت، كه به همسرى حضرت مسلم بن عقيل7 درآمد. در ميان دختران امامان ديگر نيز چند نفر اين نام را داشتند، از جمله يكى از دختران امام حسن مجتبى7 و دو نفر از دختران امام موسى كاظم7 كه به رقيّه و رقيّه ي صغرى خوانده مى شدند.

پدر و مادر حضرت رقيّه3

پدر حضرت رقيّه3:

پدر بزرگوار حضرت رقيّه3، حضرت امام حسين بن على8 هستند كه معروف تر از آن مي باشند كه نياز به توصيف و معرّفى داشته باشند و قلم از توصيف آن امام، عاجز و بيان، اَلكن است.

مادر حضرت رقيّه3:

در معالى السّبطين علّامه ي حائرى مى نويسد:

مادر حضرت رقيّه3، شاه زنان دختر يزجرد بود كه بنا بر اين

ص: 673

قول حضرت رقيّه3 با امام سجّاد7 خواهر تنى مى باشند .

در كتب ديگر مادر آن حضرت را امّ اسحاق كه قبلاً همسر امام حسن7 بود و آن حضرت در وصيّت خود به برادرش امام حسين7 سفارش كرد كه با امّ اسحاق ازدواج كند و فضائل بسيارى را براى آن بانو برشمرد، نام مى برند .

شيخ مفيد در كتاب ارشاد مادر حضرت رقيّه3 را امّ اسحاق بنت طلحه معرّفى مى نمايد .

سنّ حضرت رقيّه3

سنّ مبارك حضرت رقيّه3 هنگام شهادت، طبق پاره اى از روايت ها سه سال و مطابق پاره اى ديگر چهار سال بود.

برخى نيز پنج سال و هفت سال نقل كرده اند. در كتاب وقايع الشّهور و الايام نوشته ي علّامه ي بيرجندى1 آمده است كه، دختر كوچك امام حسين7 در روز پنجم ماه صفرالمظفر سال 61 وفات كرد، چنان كه همين مطلب در كتاب رياض القدس نيز نقل شده است.

وداع حضرت امام حسين7 در عصر عاشورا

با اهل حرم

علّامه ي مجلسى1 در بحارالأنوار ذكر نموده كه چون امام مظلوم هفتاد و دو نفر از اصحاب خود را ديد كه روى زمين افتاده اند و بى كس و تنها مانده است، به جهت وداع متوجّه خيمه ها شد.

« وَ نَادَى يَا سُكَيْنَةُ وَ يَا رقيَّة وَ يَا عَاتِكَة وَ يَا زَيْنَبُ وَ يَا فاطِمَة، يَا أُمَّ كُلْثُومٍ عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلام» .

اهل حرم را صدا زد: اى سكينه و اى رقيّه و اى عاتكه و اى زينب و اى فاطمه و اى امّ كلثوم، خداحافظ.

زنان و دختران و كنيزان چون اين صدا را شنيدند همگى از خيمه ها بيرون دويدند، و صدا به گريه و ناله بلند كردند. حضرت يك

ص: 674

يك را سفارشى مى فرمود كه دلها را آتش مى زد، نگاه حسرتى به ايشان كرد و آه از دل سوخته خود كشيد... حضرت فرمود:

« وَ كَأنِّى بِكُمْ غَيْرَ بَعيدٍ كَالْعَبيدِ يَسُوقُونَكُمْ أمامَ الرِّكابِ وَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ، فَتَضارَخْنَ النِّساءُ فَسَكَّتهُنَّ».

اى خواهر، گويا مى بينم كه در اين نزديكى، شما را مثل بندگان و كنيزان اسير كرده، در جلو اسب ها مى دوانند و عذاب مى كنند، كه اهل حرم صدا به گريه و ناله بلند كردند، آن حضرت ايشان را ساكت گردانيد و امر به شكيبايى نمود و سپس روانه ي ميدان شد.

وداع امام حسين7 در روز عاشورا

با حضرت رقيّه3

چنانكه نافع بن هلال گويد در ميان دو صف لشكر ايستاده نگاه مى كردم:

« فَرَأيْتُ صَغيرَةً بَاكِيَةً جَاءَتْ وَ اَخَذَتْ بِذَيْلِ أبيها فَقَالَتْ: يَا اَبَةِ اُنْظُرْ اِلَىَّ فَاِنِّى عَطْشانٌ».

ديدم دختر كوچكى آمد و دامن امام مظلوم را گرفت و عرض كرد: اى پدر! مرا درياب كه بسيار تشنه ام، آن حضرت نگاهى به صورت آن طفل كرده و گريسته و فرمودند: صبر كن اى نور ديده،

« اللهُ يُسْقيكَ فَاِنَّهُ وَكيلى».

خداوند تو را آب خواهد داد، همانا او وكيل من است.

دست او را گرفته و به خيمه برگردانيد. نافع بن هلال گويد: پرسيدم اين طفل كيست و چه نام دارد؟ شخصى گفت: دختر سه ساله ي حسين، رقيّه است .

حضرت رقيّه3 در شام عاشورا به ياد

لب تشنه ي پدر آب نخورد

عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها ريختند، در درون خيمه ها مجموعاً 23 كودك از اهل بيت: را يافتند.

به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك، بر اثر شدّت تشنگى در خطر مرگ

ص: 675

هستند. عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقيّه3 رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد. يكى از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مى روى؟

حضرت رقيّه3 فرمود: « بابايم تشنه بود، مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم». او گفت: آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهيد كردند! حضرت رقيّه3 در حالى كه گريه مى كرد، فرمود: « پس من هم آب نمى آشامم» .

حضرت رقيّه3 كنار پيكر خونين پدر

در شام غريبان

در كتاب مبكى العيون آمده است:

در شام غريبان، حضرت زينب3 در زير خيمه ي نيم سوخته اي، اندكى خوابيد.

در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه ي زهرا3 را ديد. عرض كرد: مادر جان! آيا از حال ما خبر دارى؟! حضرت فاطمه3 فرمود: تاب شنيدن ندارم. حضرت زينب3 عرض كرد: پس شكوه ام را به چه كسى بگويم؟ حضرت زهرا3 فرمود: « من خود هنگامى كه سر از بدن فرزندم حسين7 جدا مى كردند، حاضر بودم. اكنون برخيز و رقيّه3 را پيدا كن».

حضرت زينب3 برخاست. هر چه صدا زد، حضرت رقيّه3 را نيافت. با خواهرش امّ كلثوم3، در حالى كه گريه مى كردند و ناله سر مى دادند، از خيمه بيرون آمدند و به جستجو پرداختند تا اين كه نزديك قتلگاه صداى او را شنيدند. كنار بدن هاى پاره پاره، ديدند رقيّه3 خود را روى پيكر مطهّر پدر افكنده و در حالى كه دست هايش را به سينه ي پدر چسبانيده است درد دل مى كند. حضرت زينب3 او را نوازش كرد. در اين وقت سكينه3 نيز آمد و با هم به

ص: 676

خيمه بازگشتند. در مسير راه سكينه3 از رقيّه3 پرسيد: چگونه پيكر پدر را پيدا كردى؟ او پاسخ داد: « آن قدر پدر پدر كردم كه ناگاه صداى پدرم را شنيدم كه فرمود: بيا اينجا، من در اين جا هستم» .

خرابه ي شام

مجلس يزيد در قصرى بود بسيار مجلّل، كه به دستور معاويه ساخته شده بود، و در آن زمان طرز معمارى و ساختمان آن معروفيت خاصى داشت، و مورخين شرح مفصّلى از معمارى و تزيين و تشريفات آن نوشته اند و گفته شده: هنگامى كه معاويه خواست آن را بسازد منازل اطراف آن را از مالكين خريد، ولى پيره زنى كه خانه اى مخروبه در آن ناحيه داشت از فروش خانه خوددارى كرد. چون معاويه خواست با زور آن منزل را بگيرد، عمرو عاص و ديگر نزديكان، او را منع كردند كه اين كار را نكن تا مثل انوشيروان به عدالت مشهور شوى، كه براى ساختن ايوان مدائن عدالتش اجازه نداد كه صاحب خانه اى را ناراحت كند، و ايوان را به صورت ناقص ساخت.

معاويه از خانه ي پيرزن صرف نظر كرد و قصر را ساخت و آن خانه خرابه در كنارش به همان حالت باقى ماند .

خرابه ي شام، زندان اهل بيت سيّدالشّهداء:

در روايت مرحوم صدوق1 از آن خرابه، تعبير به محبس (زندان و بازداشتگاه) شده است، زيرا آنها در آنجا محصور بودند و اجازه نداشتند به جاى ديگر بروند. وى مى نويسد:

« إِنَّ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ أَمَرَ بِنِسَاءِ الْحُسَيْنِ: فحبس [فَحُبِسْنَ] مَعَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ8 فِي مَحْبِسٍ لا يَكُنُّهُمْ مِنْ حَرٍّ وَ لا قَرٍّ حَتَّى تَقَشَّرَتْ وُجُوهُهُم» .

همانا يزيد دستور داد كه اهل بيت امام حسين: را همراه امام

ص: 677

سجّاد7 در محلّى حبس كردند. آنها در آن جا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما، تا آن كه بر اثر آن صورت هايشان پوست انداخت .

چون اولاد رسول و ذرارى فاطمه ي بتول3 را در خرابه ي شام منزل دادند، آن غريبانِ ستمديده و آن اسيرانِ داغديده، صبح و شام براى جوانان شهيد خود در ناله و نوحه بودند. عصرها كه مى شد آن اطفال خردسال درب خرابه صف مى كشيدند، مى ديدند كه مردم شام خرّم و خوشحال هستند اطفال خود را گرفته آب و نان تهيه كرده به خانه هاى خود مى روند. آن طفلان خسته مانند مرغان پر شكسته دامن عمّه را مى گرفتند كه اى عمّه! مگر ما خانه نداريم؟ مگر بابا نداريم؟

مى فرمود: چرا نور ديدگان، خانه هاى شما در مدينه و باباى شما به سفر رفته است.

خواب ديدن حضرت رقيّه3 در خرابه ي شام

و شهادت آن حضرت

صاحب (مصباح الحرمين) مى نويسيد:

طفل سه ساله ي امام حسين7 شبى از شب ها پدر را در عالم رؤيا ديد و از ديدارش شاد گرديد و در ظلّ مرحمتش آرميد و فلكِ ستيزه جو، اين نوع استراحت را براى آن صغيره نتوانست ببيند. چون آن محترمه از خواب بيدار شد پدر خود را نديد. شروع به گريه كرد. هر چه اهل بيت: او را تسلّى دادند آرام نشد. سبب گريه از او پرسيدند، آن مظلومه در جواب فرمود:

« أيْنَ اَبِى ايتُونِى بِوَالِدِى وَ قُرَّةُ عَيْنِى».

پدر من كجاست؟ پدر و نور چشم مرا بياوريد.

پس آن مصيبت زدگان دانستند كه آن يتيمه پدر را در خواب ديده است، هر چند تسلّى دادند آرام نشد. خود اهل بيت نيز

ص: 678

منتظر بهانه براى گريه بودند، لذا گريه سكوت شب را شكست. همه با آن صغيره هم آوازه شده مشغول گريه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پريشان نموده و سيلى بر صورت ها مى زدند و خاك خرابه را بر سر خود مى ريختند، و صداى گريه ي ايشان چنان بلند گرديد كه به گوش يزيد پليد كافر رسيد.

قول طاهر بن عبدالله دمشقى

طاهر بن عبدالله دمشقى گويد: من نَديم يزيد ملعون بودم و اكثر شب ها براى او صحبت مى كردم و او را مشغول مى نمودم. شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود، پس به من گفت: اى طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده، بسيار اندوه و غصّه دارم كه حالت نشستن و صحبت كردن ندارم. بيا سر من را در دامن گير و از افعال ناشايسته و گذشته من صحبت مكن. طاهر گويد: من سر نحس او را در دامن گرفتم. آن لعين به خواب رفت، و سر نورانى سيّدالشّهدا7 در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود.

چون ساعتى گذشت ديدم كه ناله ي پردگيان حرم محترم امام حسين7 از خرابه بلند شد. آن لعين در خواب و من در اندوه بودم، كه اين چه ظلم و ستم بود كه يزيد به اولاد اميرالمؤمنين7 نمود؟! به طرف طشت نظر كرده ديدم كه از چشم هاى امام حسين7 اشك جارى شده است، تعجّب كردم! پس ديدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گويا بلند شد و لب هاى مباركش به حركت آمده، آواز اندوهناك

ص: 679

و ضعيفى از آن دهان معجز بيان بلند گرديد كه مى فرمود:

« اللَّهُمَّ هَؤُلاءِ اَوْلادنا و اَكْبَادنا وَ هَوُلاءِ اَصْحابنا».

خداوندا! اينان اولاد و جگر گوشه ي من و اينها اصحاب من هستند.

طاهر گويد: چون اين حال را از آن حضرت مشاهده كردم وحشت و دهشت بر من غلبه كرد. شروع به گريه كردم. به بالاى عمارت يزيد آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت بود، خيال مى كردم شايد يكى از اهل بيت رسول خدا6 فوت شده، كه مرگ او باعث اين همه ناله و ندبه شده است. وقتى بالاى قصر رسيدم ديدم تمامى اهل بيت اطهار: طفل صغيرى را در ميان گرفته اند و آن دختر، خاك بر سر مى ريزد و با ناله و فغان مى گويد:

« يَا عَمَّتِى وَ يَا اُخْت اَبِى اَيْنَ أبِى، أيْنَ أبِى».

اى عمّه! و اى خواهر پدر بزرگوار من، كجاست پدر من؟! كجاست پدر من؟!

آنها را صدا زدم و از ايشان پرسيدم كه چه پيش آمده كه باعث اين همه ناله و گريه شده است؟! گفتند: اى مرد، طفل صغير سيّدالشّهداء7 پدرش را در خواب ديده، و اينك بيدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد، هر چه به وى تسلّى مى دهيم آرام نمى گيرد.

طاهر گويد: بعد از مشاهده ي اين احوال دردناك، پيش يزيد برگشتم. ديدم آن بدبخت بيدار شده به طرف آن سر (سر امام حسين7) نگاه مى كند و از كثرت وحشت و دهشت و خوف و خشيت، مانند برگ بيد بر خود مى لرزد. در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف يزيد متوجّه شده و فرمود:

اى پسر معاويه! من در حقّ

ص: 680

تو چه بدى كرده بودم كه تو با من اين ستم و ظلم را نمودى و اهل بيتم را در خرابه جا دادى؟

« ثُمَّ تَوَجَّهَ الرَّأسُ الشَّريف اِلَى اللهِ الْخَبير اللَّطيف وَ قَالَ: اَللَّهُمَّ انْتَقِمْ مِنْهُ بِمَا عامِلَ بِى وَ ظَلَمَنِى وَ اَهْلِى  وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ».

سر مبارك و شريف آن حضرت به سوى خداوند خبير و لطيف، توجّه نموده و عرض كرد: خداوندا! از يزيد به كيفر رفتارى كه با من كرده و به من و اهل بيت من ظلم نموده، انتقام بگير!

وقتى يزيد اين را شنيد بدنش به لرزه درآمد و نزديك بود كه بندهايش از يكديگر بگسلد. از من سبب گريه ي اهل بيت: را پرسيد و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغيره فرستاد و گفت:

سر را نزد آن صغيره بگذاريد، باشد كه با ديدن آن تسلّى يابد.

ملازمان يزيد سر حضرت سيّدالشّهداء7 را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بيت دانستند كه سر امام حسين7 را آورده اند، تماماً به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسين7 را از ايشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند. به ويژه، زينب كبرى3 كه پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوّت مى گرديد. پس چون نظر آن صغيره بر سر مبارك افتاد پرسيد:

« مَا هَذَا الرَّأس؟»

اين سر كيست؟ گفتند:

« هَذَا رَأسُ اَبيك».

اين سر مبارك پدر توست.

پس آن مظلومه آن سر مبارك را از طشت برداشت و در بر گرفت و شروع به گريستن نمود و گفت: پدر جان، كاش من فداى تو مى شدم،

ص: 681

كاش قبل از امروز كور و نابينا بودم، و كاش مى مردم و در زير خاك مى بودم و نمى ديدم محاسن مبارك تو به خون خضاب شده است. پس اين مظلومه لب هاي خود را بر لب هاي پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گريست كه بيهوش شد. چون اهل بيت: آن صغيره را حركت دادند، ديدند كه روح مقدسش از دنيا مفارقت كرده و در آشيان قدس در كنار جدّه اش حضرت فاطمه3 آرميده است. چون آن بى كسان اين وضع را ديدند، صدا به گريه و زارى بلند كردند، و عزاى غم و زارى را تجديد نمودند. آن دخترى كه در خرابه ي شام از دنيا رحلت فرموده، شايد اسم شريفش رقيّه بوده و از صباياى حضرت سيّدالشّهداء7 بوده چون مزارى كه در خرابه ي شام است منسوب به اين مخدّره و معروف به مزار حضرت رقيّه3 است .

در منتخب آمده است كه حضرت رقيّه3 پدرش را مخاطب قرار داده و مى فرمود:

« يا اَبَتاهُ مَنْ ذَاالذَّى خَضَبَكَ بِدِمائِكَ».

پدر جان! كى صورت منورت را غرق خون ساخته؟

« يا اَبَتاهُ مَنْ ذَا الَّذى قَطَعَ وَريدَيْكَ».

پدر جان! چه كسى رگهاى گردنت را بريده است؟

« يا اَبَتاهُ مَنِ الَّذى اَيْتَمَنى عَلى صِغَرِ سِنّى»؟

پدر جان! كدام ظالم مرا در كودكى يتيم كرده است؟

« يا اَبَتاهُ مَنْ لِلْيَتيمَةِ حتّى تَكْبُرَ».

پدر جان! چه كسى متكفّل يتيمه ات مى شود تا بزرگ شود؟

« يا اَبَتاهُ مَنْ لِلنِّساءِ الْحاسِراتِ».

پدر جان! چه كسى به فرياد اين زنان سر برهنه مى رسد؟

« يا اَبَتاهُ مَنْ لِلأَرامِلِ الْمُسَبَّياتِ».

پدر جان! چه كسى داد رسى

ص: 682

از اين زنان بيوه و اسير مى كند؟

« يا اَبَتاهُ مَنْ لِلْعُيُونِ الْباكِياتِ».

پدر جان! چه كسى نظر مرحمتى به سوى اين چشم هاى ما كه شب و روز در فراق تو گريان است، مى كند؟

« يا اَبَتاهُ مَنْ لِلضَّايِعاتِ الْغَريباتِ».

پدر جان! چه كسى متوجّه اين زنان بى صاحبِ غريب خواهد شد؟

« يا اَبَتاهُ مَنْ لِلشُّعُورِ الْمَنْشُوراتِ».

پدر جان! چه كسى از براى اين موهاى پريشان خواهد بود؟

« يا اَبَتاهُ مَنْ بَعْدَكَ؟ واخَيْبَتاهُ».

پدر جان! بعد از تو داد از نااميدى!

« يا اَبَتاهُ مَنْ بَعْدَكَ واغُرْبَتاهُ».

پدر جان! بعد از تو داد از غريبى و بى كسى!

« يا اَبَتاهُ لَيْتَنى كُنْتُ لَكَ الْفِداءُ».

پدر جان! كاش من فداى تو مى شدم.

« يا اَبَتاهُ لَيْتَنى كُنْتُ قَبْلَ هذَا الْيَوْمِ عَمْياءُ».

پدر جان! كاش من پيش از اين روز كور شده بودم، و تو را به اين حال نمى ديدم.

« يا اَبَتاهُ لَيْتَنى وَسَدْتُ الثَّرى وَ لا اَرى شَيْبُكَ مُخَضَّباً بِالدِّماءِ».

پدر جان! كاش مرا در زير خاك پنهان كرده بودند و نمى ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد.

آن معصومه نوحه مى كرد و اشك مى ريخت تا آن كه نفس او به شماره افتاد و گريه راه گلويش را گرفت، مثل مرغ سر كنده، گاهى سر را به طرف راست مى نهاد و مى بوسيد و بر سر مى زد، و زمانى به چپ مى گذارد و مى بوسيد... پس آن ناز دانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طويلى از سخن افتاد.

« فَنَادىَ الرَّأْسُ بِنْتَهُ، إلَىَّ إلَىَّ، هَلُمِّى فَأنَا لَكِ بِالْإنْتِظَارِ فَغُشِىَ عَلَيْهَا غَشْوَةً لَمْ تُفِقْ بَعْدَها، فَلَمَّا حَرَّكُوها فاِذا هِىَ قَدْ فارَقَتْ رُوحُهَا

ص: 683

الدُّنْيا».

آن رأس شريف دختر را صدا كرد كه به سوى من بيا، من منتظرت هستم، او غش كرد و ديگر به هوش نيامد، چون او را حركت دادند متوجه شدند كه روح شريفش از بدن مفارقت كرده و به خدمت پدر شتافته است .

راوى گويد: وقتى كه خواستند نعش آن يتيم را از خاك خرابه بردارند علم هاى سياه بر پا كرده بودند و مردان و زنان شامى همه جمع شده گريه و ناله مى كردند و سنگ بر سر و سينه مى زدند. او را غسل دادند و كفن نمودند و بر او نماز گزاردند و دفن نمودند، كه الآن قبر ايشان معلوم و مشهور است .

زن غساله با تخته و آب و چراغ وارد شده، پيراهن از تن طفل بيرون آورد، همين كه ديد بدن نازنين او سياه و مجروح است، با دو دست بر سر خود زد!

گفتند: چرا خود را مى زنى؟ گفت: مادر اين طفل (يا بزرگ اسيران) كيست؟ تا بگويد اين بچه به چه مرضى از دنيا رفته است؟ چرا بدنش كبود است؟

بانوان با چشم اشكبار گفتند: او مرضى نداشت، اينها جاى كعب نيزه و تازيانه است .

گفتگوى زن غسّاله با حضرت زينب كبرى3

در نقل ديگر چنين آمده است:

هنگامى كه زن غسّاله، بدن حضرت رقيّه3 را غسل مى داد، ناگاه دست از غسل كشيد و گفت: سرپرست اين اسيران كيست؟

حضرت زينب3 فرمود: چه مى خواهى؟

غسّاله گفت: اين دخترك به چه بيمارى مبتلا بوده كه بدنش كبود است؟

حضرت زينب3 در پاسخ فرمود: « اى زن، او بيمار نبود، اين كبودي ها آثار تازيانه ها و ضربه هاى دشمنان است» .

سر مقدّس امام حسين7

با

ص: 684

دخترش حضرت رقيّه3 سخن مى گويد

در كتاب بحر الغرائب، جلد دوّم، قريب به اين مضامين مى نويسد:

حارث كه يكى از لشكريان يزيد بود گفت: يزيد دستور داد سه روز اهل بيت: را در پشت دروازه ي شام نگاه دارند تا چراغانى شهر شام كامل شود.

حارث مى گويد: شب اوّل من به شكل خواب بودم، ديدم دخترى كوچك بلند شد و نگاهى كرد. ديد لشگر از خستگى راه خوابيده اند و كسى بيدار نيست، امّا فوراً از ترسش باز نشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسين7 كه بر درختى نزديك خرابه، دم دروازه ي شام آويزان بود. آرى، به طرف آن درخت و سر مقدّس آمد و از ترس برگشت، تا چند مرتبه. آخر الامر زير درخت ايستاد و به سر بابايش نگاه كرد و كلماتى فرمود و اشك ريخت. سپس ديدم سر مقدّس امام حسين7 پايين آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقيّه3 گفت:

« اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَتاهُ وامُصيبَتاهُ بَعْدَ فِراقِكَ وَاغُرْبَتاهُ بَعْدَ شَهادَتِك».

بعد ديدم سر مقدس با زبان فصيح فرمود: اى دختر من، مصيبت تو و زجر و تازيانه و روى خار مغيلان دويدن تو تمام شد، و اسيريت به پايان رسيد. اى نور ديده، چند شب ديگر به نزد ما خواهى آمد آن چه بر شما وارد شده صبر كن كه جزا و مزد او شفاعت را در بر دارد.

حارث مى گويد: من خانه ام نزديك خرابه ي شام بود، از اين كه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم كى از دنيا مى رود، تا يك شبى شنيدم صداى ناله

ص: 685

و فرياد از ميان خرابه بلند است، پرسيدم چه خبر است؟ گفتند: حضرت رقيّه3 از دنيا رفته است .

بى قرارى حضرت امّ كلثوم3

در شب دفن حضرت رقيّه3

در شب دفن آن دختر مظلومه ي اهل بيت:، جناب امّ كلثوم3 را ديدند كه قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلّى مى دهند آرام نمى يابد. از علّت اين بى قرارى پرسيدند، گفت:

شب گذشته اين مظلومه در آغوش من بود، چون بيدار شدم ديدم كه به شدت گريه مى كند و آرام نمى گيرد، از سببش پرسيدم؟

گفت: عمّه جان، آيا در اين شهر مانند من كسى يتيم و اسير و در به در مى باشد؟ عمّه جان، مگر اينها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت آب و نان را از ما مضايقه مى نمايند و طعام به ما يتيمان نمى دهند؟! اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن ندارم.

***

ز خانه ه_ا همه ب_وي طع__ام مي آمد

ولي به جان تو عمّه گرسنه خوابيدم

***

بدرقه ي اهل بيت: از شام به سمت مدينه

زنان شام ازدحام كردند و در حالى كه سياه پوش شده بودند براى بدرقه ي اهل بيت از خانه ها بيرون آمدند.

صداى ناله و گريه ي آنها از هر سو شنيده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بيت وداع نمودند، و تا كاروان اهل بيت: پيدا بود، مردم شام گريه مى كردند .

زينب كبرى3 از اين فرصت استفاده هاى بسيار كرد. از جمله اين كه هنگام وداع، ناگاه سر از هودج بيرون آورد و خطاب به مردم اشاره فرمود: اى اهل

ص: 686

شام! از ما در اين خرابه امانتى مانده است، جان شما و جان اين امانت، هرگاه كنار قبرش برويد (او در اين ديار غريب است) آبى بر سر مزارش بپاشيد و چراغى در كنار قبرش روشن كنيد .

تعمير قبر حضرت رقيّه خاتون3

عالم بزرگوار مرحوم ملّا محمّد هاشم خراسانى1 مى نويسد: عالم جليل شيخ محمّد علي شامى كه از جمله علماء نجف اشرف مى باشد به حقير فرمود:

جَدّ اُمّىِ من جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقى كه نسبش به سيّد مرتضى علم الهدى منتهى مى شد، و سن شريفش بيش از 90 سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. شبى دختر بزرگ ايشان، حضرت رقيّه3 دختر امام حسين7 را در خواب ديد كه فرمودند:

به پدرت بگو به والى بگويد: ميان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذيت است، بيايد قبر و لحد مرا تعمير كند.

دختر به سيّد عرض كرد، ولى سيّد از ترس اهل تسنن، به خواب اعتنا ننمود.

شب دوّم دختر وسطى سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ترتيب اثرى نداد.

شب سوّم دختر كوچك سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، باز ترتيب اثري نداد.

شب چهارم خود سيّد حضرت رقيّه3 را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند: چرا والى را خبر نكردى؟

سيّد بيدار شد، صبح نزد والى شام رفت و خوابش را گفت. والى به علماء و صلحاء شام از شيعه و سنّى امر كرد كه غسل كنند و لباس هاى پاكيزه بپوشند، به دست هر كس قفل درب حرم مطهّر باز شد همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش

ص: 687

كند، جسد را بيرون آورد تا قبر را تعمير كنند.

صلحاء و بزرگان از شيعه و سنّى در كمال آداب غسل كردند و لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچ كس باز نشد، مگر به دست مرحوم سيّد، و چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم.

حرم را خلوت كردند، لحد را شكافتند، ديدند بدن نازنين مخدره ميان لحد و كفن صحيح و سالم است، لكن آب زيادى ميان لحد جمع شده است. سيّد بدن شريف را از ميان لحد بيرون آورد و بر زانوى خود نهاد، و سه روز بدين گونه بالاى زانوى خود نگه داشت و گريه مى كرد تا اين كه قبر آن بى بى را تعمير كردند. وقت نماز كه مى شد سيّد بدن مخدّره را بر روى چيز پاكيزه اي مى گذاشت. بعد از فراغ از نماز برمى داشت و بر زانو مى نهاد، تا اين كه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيّد بدن را دفن كرد. و از معجزه ي اين مخدّره اين كه، سيّد در اين سه روز احتياج به غذا و آب و تجديد وضو پيدا نكرد. و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسرى به او عطاء فرمايد. دعاى سيّد به اجابت رسيد و در سن پيرى خداوند پسرى به او لطف فرمود، نام او را سيّد مصطفى گذاشت. آنگاه والى واقعه را به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشت، او هم توليت زينبيه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه: را به او واگذار نمود.

اين قضيّه در حدود سال 1280 قمري بوده است .

ص: 688

در معالى اين قضيّه را مجملاً نقل كرده و در آخر اضافه فرموده است:

« فَنَزَلَ فِى قَبْرِهَا وَ وَضَعَ عَلَيْهَا ثَوْباً لَفَّهَا فيهِ وَ أخْرَجَهَا، فَاِذَا هِىَ بِنْتُ صَغيرةٌ دُونَ الْبُلُوغِ وَ كانَ مَتْنُهَا مَجْرُوحَةٌ فِى كَثْرَةِ الضَّرْبِ».

آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه اى بر او پيچيد و او را خارج نمود، دختر كوچكى بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادى ضرب مجروح بود .

اشعار مربوط به حضرت رقي_ّه خاتون 3

عمّه جان، بگذار گريم زار زار عمّه جان، كو منزل و كاشانه ام

من چرا ساكن در اين ويرانه ام

آشنايانم همه رفتند و من

ميهمان بر سفره ي بيگانه ام

عمّه جان، بگذار گريم زار زار

چون كه ديگر پر شده پيمانه ام

شمع، مى ريزد گهر در پاى من

چون كه داند كودكى دردانه ام

عقل، مى گويد به من آرام گير

او نداند عاشقى ديوانه ام

دست از جانم بدار اى غمگسار

من چراغ عشق را پروانه ام

بگذر از من اى صبا حالم مپرس

فارغ از جان، در غم جانانه ام

بس كه بى تاب از پريشانى شدم

زلف، سنگينى كند بر شانه ام

من گرفتارم به زلف و خال او

من اسير آن كمند و دانه ام

خانمانم رفته بر باد اى عدو

كم كن آزار دل طفلانه ام

كى توانم رفت از كويش (حسان)

من نمك پرورده ي اين خانه ام

حسان چايچيان

اشكى بر تربت رقيّه3 من رقيّه دختر ناكام شاه كربلايم

بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايم

ميوه ي باغ رسولم، پاره ي قلب بتولم

دست پرورد حسينم، نور چشم مصطفايم

كعبه ي صاحبدلانم، قبله ي اهل نيازم

مستمندان را پناهم، دردمندان را دوايم

من يتيمم، من اسيرم، كودكى شوريده حالم

طايرى بشكسته بالم، رهروى آزرده پايم

زهره ي ايوان عصمت، ميوه ي بستان رحمت

ص: 689

نبع فيض و عنايت، مطلع نور خدايم

گلبنى از شاخسار قدس و تقوى و فضيلت

كوكبى از آسمان عفت و شرم و حيايم

شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشينم

لرزه بر اركان عرش افتاده از شور و نوايم

گر چه در اين شام ويران گشته ام چون گنج پنهان

دستگير مردم افتاده پاى بينوايم

من گلابم بوى گل جوييد از من ز آن كه آيد

بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم

اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن

عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم

مرحوم قاسم رسا

گمشده پيدا شده عمّه بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده

روز فراق عمّه به سر آمده

نخل اميد عمّه به بر آمده

طاير اقبال ز در آمده

باب من عمّه ز سفر آمده

عمّه بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده

پشت سر باب شدم رهسپر

پاى پياده، من خونين جگر

تا بكشد دست نوازش به سر

آمده دنبال من اينك، به سر

عمّه بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده

عمّه نيارم دل بابا به درد

اشك نريزم، مكشم آه سرد

بيند اگر حال من از روى زرد

خصم، نگويم به من عمّه چه كرد

عمّه بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده

عمّه زند طعنه خرابه، به طور

خيزد ازين سر بنگر موج نور

چشم بد از محفل ما عمّه دور

عمّه خرابه شده بزم حضور

عمّه بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده قطره ي اشك، عمّه چو دريا شده

غنچه ي غم، عمّه شكوفا شده

بزم وصال، عمّه مهيا شده

وه كه چه تعبير ز رؤيا شده!

عمّه

ص: 690

بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده

گوشم اگر پاره شد اى عمّه جان

عمّه، به بابا ندهم من نشان

پرسد اگر عمّه، ز معجر، چه سان

گو بكنم درد دل خود بيان؟

عمّه بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده

عمّه، به بابا شده ام ميزبان

آمده بابا بر من ميهمان

نيست به كف تحفه بجز نقد جان

تا بكنم پيشكش اش عمّه جان

عمّه بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده

بس كه دويدم ز پى قافله

پاى من عمّه شده پر آبله

عمّه، به بابا نكنم من گله

كآمدم اين ره همه بى راحله

عمّه بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده

بود مرا عمّه به دل آرزو

تا كه غمم شرح دهم مو به مو

ريخته مِي عمّه، شكسته سَبُو

باز نگردد دگر آبم به جو

عمّه بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده

كرد تهى دل چو غزال حرم

لب ز سخن بست غزل خوان غم

دست قضا نقش دگر زد رقم

شام، به شومى، شد از آن متهم

عمّه بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده

جان خود او در ره جانان بداد

خود به سويى، سر سوى ديگر فتاد

آه كشيد عمّه - چو ديد - از نهاد

گنج خود او كنج خرابه نهاد

عمّه بيا عقده ي دل وا شده

عمّه بيا گمشده پيدا شده

زبان حال حضرت رقيّه3 زائرين قبر من، اين شام عبرت خانه است

مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است

دخترى بودم سه ساله دستگير و بى پدر

مرغ بى بال و پرى

ص: 691

را اين قفس كاشانه است

بود او مردى ستمگر، صاحب قدرت، يزيد

فخر مى كرد او كه مستم در كفم پيمانه است

داشت او كاخى مجلل، دستگاهى با شكوه

خود چو مردى كز غرور منصبش ديوانه است

داشتم من بسترى از خاك و بالينى ز خشت

همچو مرغى كو بسا، محروم ز آب و دانه است

تكيه مى زد او به تخت سلطنت با كر و فر

اين تكبر ظالمان را عادت روزانه است

من به ديوار خرابه مى نهادم روى خود

آن سبب شد رو سپيدم شهرتم شاهانه است

بر تن رنجور من شد كهنه پيراهن كفن

پر شكسته بلبلى را اين خرابه لانه است

محو شد آثار او تابنده شد آثار من

ذلت او عزت من هر دو جاويدانه است

(كهنموئى) چشم عبرت باز كن بيدار شو

هر كه از اسرار حق آگه نشد بيگانه است كهنمويي

زبان حال حضرت رقيّه3 صبا به پير خرابات از خرابه ي شام

ببر ز كودك زار اين جگر گداز پيام

كه اى پدر ز من زار هيچ آگاهى

كه روز من شب تار است و صبح روشن شام

به سرپرستى ما سنگ آيد از چپ و راست

به دلنوازى ماها ز پيش و پس دشنام

نه روز از ستم دشمنان تنى راحت

نه شب ز داغ دل آرامها دلى آرام

به كودكان پدر كشته مادر گيتى

همى ز خون جگر مى دهد شراب و طعام

چراغ مجلس ما شمع آه بيوه زنان

انيس و مونس ما ناله ي دل ايتام

فلك خراب شود كاين خرابه ي بى سقف

چه كرده با تن اين كودكان گل اندام

دريغ و درد كز آغوش ناز افتادم

بروى خاك مذلت بزير بند

ص: 692

لئام

بپاى خار مغيلان بدست بند ستم

ز فرق تا قدم از تازيانه نيلى فام

بروى دست تو دستان خوشنوا بودم

كنون چو قمرى شوريده ام ميانه ي دام

بدامن تو چو طوطى شكر شكن بودم

بريخت زاغ و زغن زهر تلخم اندركام

مرا كه حال ز آغاز كودكى اين است

خداى داند و بس تا چه باشدم انجام

هزار مرتبه بدتر ز شام ماتم بود

براى غمزدگان صبح عيد مردم شام بناله ي شررانگيز، بانوان حجاز

بنغمه ي دف و نى، شاميان خون آشام

سر تو بر سر نى شمع و ما چو پروانه

بسوز و ساز ز ناسازگارى ايام

شدند پردگيان تو شهره ي هر شهر

دريغ و درد ز ناموس خاص و مجلس عام

سر برهنه بپا ايستاده سرور دين

يزيد و تخت زر و سفره ي قمار و مدام

ز گفتگوى ليت بگذرم كه جان بلب است

كِراست تاب شنيدن، كِرا مجال كلام مرحوم كمپانى

در حوادث شام و مصيبت جگر گوشه ي امام8 بود از مظهر حق دختركى در اسرا

موكنان مويه كنان جامه دران نوحه سرا

قامت از بار يتيمى شده يكباره دو تا

وز غم در بدرى گرد بسر خار بپا

بر دل آشوبى و در خون جگرى يار همه

صبح چهرش ز صفا شمع شب تار همه

هر دم از مهر پدر روى به ديوار گريست

در و ديوار هم از آن مه خونبار گريست

ام كلثوم پى تسليتش زار گريست

زينب از ديدن اين هر دو به يكبار گريست

دايم از گريه اش اندر اسرا ولوله بود

بدتر از اين همه در گردن او سلسله بود

خفت يكشب بصد اندوه بويرانه ي شام

خواب بربودش از آن بى سر و بن خانه

ص: 693

ي شام

آسمان گفت زهى همت مردانه ي شام

كامشب اين دخترك آسوده به كاشانه ي شام

غافل از اين كه بدامان پدر در سخن است

ساعتى ديگر از او تازه عزاى كهن است

ديد در خواب كه جا كرده در آغوش پدر

گويدش اى تو قرار دل پر جوش پدر

چند نالى كه نه اى هيچ فراموش پدر

نيست خالى ز تو يك لحظه بَر و دوش پدر

اين قدر جامه ات از فرقت من چاك مزن

آتش اندر دلم از ديده ي نمناك مزن گفت اى كز غم هجر تو بزندان بودم

همه گر مرحله پيماى بيابان بودم

« آمدى وه كه چه مشتاق و پريشان بودم»

« تا برفتى ز برم صورت بيجان بودم»

جگرم را ز عطش خسته و تفتيده نگر

گردنم را ز رسن رنجه و سائيده نگر

صورتم نيلى از سيلى اعداست هنوز

اثر كعب نيم ظاهر از اعضاست هنوز

زِينِ عُباد بزنجير غم افزاست هنوز

امّ ليلى پى فرزند دلاراست هنوز

« همچو فرهاد بود كوهكنى پيشه ي ما»

« سنگ ما سينه ي ما ناخن ما تيشه ي ما»

ولى از بخت فرو خفته فرا جست زخواب

ديد بر خشت سر خويش، نه بر دامن باب

گفت كو آن كه زدود از دل و جانم تب و تاب

ز چه ننموده درنگ و ز چه فرموده شتاب

گر چه از ديده دُر اشك همى سفتم من

ليك جز درد دل خويش نمى گفتم من

بكجا رفت پدر از بر غمگين دل من

او كه آگاه شد از حال من و منزل من

مگر آزرد ورا صحبت ناقابل من

يا كه افسرده شد از تيرگى محفل من

اين همه خوارى ما بى گل رخسارش بود

او كه

ص: 694

مى رفت به ما از چه سر و كارش بود

اهل بيتى كه بُد از خواب نهفته غمشان

باز آهوى حرم داد ز رامش رمشان

تازه گرديد از آن قصه كهن ماتمشان

چرخ، لرزنده شد از ناله ي زير و بمشان

سبك از خواب گران جست سر شوم يزيد

گفت باز اين اسرا را چه ستم گشته مزيد

خادمى داد جوابش كه يتيمى ز حسين

ديده در خواب پدر، وزگهر آموده دو عين

گفت برخيز بطشت زر و سرپوش لجين

سر سردار سران را بنهش بين يدين

مگرش كشته ندانسته نمويد چندين

من بخوابم خوش و او باب نجويد چندين

خادم اينسان چو نهادش سر و سرپوش به پيش

گفت كى خواست غذا آن كه ندارد سر خويش

زينبش گفت كه اى راحت مجموع و پريش

نى غذا بلكه ترا هست دواى دل ريش

او چو سرپوش نمود از زبر طشت بلند

سر پر خون پدر ديد و بيفتاد نژند

گفت آوخ كه اميدم همه ره يافت به بيم

اى پدر خود كه بدين كودكيم كرده يتيم

اين چه حالست كه يكباره دلم گشت دو نيم

بچه رو بر سر دور است دگر عرش عظيم

كاشكى پيشتر از ديدن تو كور شدم

كاشكى زنده ز احوال تو در گور شدم

كه بريده است بشمشير رگ گردن تو

كه جدا كرده منور سر تو از تن تو

كه به خون كرده تر آن خط به از سوسن تو

كه زده چوب به لبهاى ز دُرّ مخزن تو

كه به خاكستر از آئينه ي تو رنگ زده

كه به پيشانى نورانى تو سنگ زده

بود سرگرم سر شاه

ص: 695

كه شد سرد تنش

جان ز انبوهى غم كرد فرار از بدنش

نعره ي آل على شد چو بلند از حزنش

رفت اشارت ز يزيد از پى غسل و كفنش

چشم تاج الشعرا در غم او جيحون شد

زان غريبى كه بلا غسل و كفن مدفون شد

جيحون يزدى

غنچه ي نشكفته من غنچه ي نشكفته ي بستان حسينم

من نوگل پر پر به گلستان حسينم پژمرده گلى، ريخته از گلبن زهرا

من طفل نوآموز دبستان حسينم من كودك معصومم و مظلوم، رقيّه

از جسم حسينم من و از جان حسينم يك آه جگر سوز، ز سوز دل زينب

يك قطره ي اشك از سر مژگان حسينم من گنج نهان در دل ويرانه ي شامم

من شمع شب افروز شبستان حسينم آنشب، كه به ديدار من آمد به خرابه

وقتى پدرم ديد پريشان حسينم همراه سر خويش، مرا پاى بپا برد

تا جنّت فردوس، بدامان حسينم جان بر سر سوداى غمش دادم و، شادم

كامروز حسين از من و من زان حسينم قربانى حق شد پدرم شاه شهيدان

فخر من از آنست كه قربان حسينم روشن كن اين شام سياهم كه شعاعى

از روى چو خورشيد درختان حسينم بر پادشهان فخر از آن كرد (رياضى)

كز لطف خدا بنده ي احسان حسينم مرحوم سيّد محمّدعلي رياضى يزدى

ديدن طفلان بابا خرابه، ديدن طفلان خوش آمدى

امشب به سركشى يتيمان خوش آمدى

هجرت ربوده بود ز كف صبر و طاقتم

بر لب رسانده بود مرا جان خوش آمدى

بر مهر و ماه فخر كنم حاليا ز شوق

اى ماه من به گوشه ويران خوش آمدى

ناموس وحى گوشه ويران مكان گرفت

مهمان ما خرابه نشينان خوش آمدى

ص: 696

ن ميهمان عمّه تو مهمان دخترى

مهمان براى ديدن مهمان خوش آمدى

مهمان كسى شنيده نهد خشت زير سر

اى شمع من به كنج شبستان خوش آمدى

جسمت كجاست اى گل گلزار مصطفى

با سر براى ديدن طفلان خوش آمدى

فرشى خرابه نيست اگر غير بوريا

منّت نهاده بر روى چشمان خوش آمدى

لبهاى نازنين تو زد بوسه مصطفى

بابا بزير چوب خزيران خوش آمدى

من را پدر به دامن خود پرورانده اى

برگو به روى خار مغيلان خوش آمدى

(علامه) سوخت قلب محبان دوباره گوى

بابا خرابه، ديدن طفلان خوش آمدى مرحوم علامه

خرابه ي شام آن شب فضاى شام پر از ابر تيره بود

چشمى به چشم چشمه ايثار خيره بود

آن شب عروس حجله شب التهاب داشت

مرغ سحر ترانه ي تعبير خواب داشت

آن شب خرابه از تب محنت خراب بود

فرمانرواى دوزخيان مست خواب بود

آن شب شفق به دست شقايق پياله داد

در شهر داغ درس صبورى به لاله داد

آن شب طلوع فجر به ماتم نشسته بود

دل را به تار گيسوى دلدار بسته بود

آن شب گل اميد اسارت جوانه زد

آتش ز باغ سبز ولايت زبانه زد

آن شب ز ناى خسته ي طفل سه ساله اى

بر گوش مى رسيد غم انگيز ناله اى

مى گفت و مى گريست كه اى شمع دل فروز

پروانه ام در آتش عشقت مرا بسوز

اى داده تشنه سر به ره حق خوش آمدى

بابا تويى حقيقت مطلق خوش آمدي

بابا بگو به دختر خود پيكرت كجاست

از پيكرت بگو به چه عنوان سرت جداست

خواهم من از تو معذرت اى مير سرفراز

از اين كه نامدم سر راهت به پيشواز

بابا مرا ببخش و گذر از

ص: 697

گناه من

چون پاى پر ز آبله شد سد راه من

بنشين كه عمّه را ز حضورت خبر كنم

نخل اميد در دل او بارور كنم عمّه بيا كه هستى من از در آمده

باباى من به ديدن من با سر آمده

عمّه بيا كه آمده از ره برادرت

آن نازنين برادر با جان برابرت

باباى من به دامن من سر گذاشته

فكرم قدم به خانه ي باور گذاشته

عمّه بيا كه كوكب اقبالم آمده

باباى سر بريده به دنبالم آمده مرحوم ژوليده نيشابورى

حضرت رقيّه3 در خرابه عمّه بيا كه ميهمان بهر تو از در آمده

اگر كه پاى آمدن نداشت با سر آمده

به من نويد مى دهد نگاه غمگنانه اش

كه با سر بريده اش در بر خواهر آمده

نويد مى دهد به من به نقد بوسه اى پدر

كه از براى بردن سه ساله دختر آمده

عمّه مرا حلال كن ناله دگر نمى كنم

كه بهر دلنوازى رقيّه دلبر آمده

عمّه دگر ز چشم من سر شك غم نمى چكد

كه نور چشم من كنون به ديده ي تَر آمده

ز سيلى عدو دگر سرخ رخم نمى شود

كه بهر بردنم پدر ز نزد مادر آمده

به تازيانه ام دگر خصم مرا نمى زند

كه عمر درد و رنج من در اين جهان سرآمده

لب به لبش نهاده ام كه جان نثار او كنم

كه او به نقد بوسه اى بريده حنجر آمده مرحوم ژوليده نيشابورى

زبان حال حضرت رقيّه3 شيعيان شرح شب تار مرا گوش كنيد

قصّه ي ديده ي خونبار مرا گوش كنيد

مو به مو راز دل زار مرا گوش كنيد

داستان من و دلدار مرا گوش كنيد

تا بدانيد چرا خسته و بيمار شدم

اين چنين در كف اغيار گرفتار شدم

روزگارى به سر دوش پدر جايم بود

ساحت كاخ

ص: 698

شرف منزل و ماوايم بود

ديده ي مام و پدر محو تماشايم بود

ماه شرمنده ز رخسار دل آرايم بود

حال در گوشه ي ويرانه بود منزل من

خون دل گشته ز بى تابى دل، حاصل من

يك شبى ناله ز هجران پدر سر كردم

دامن خويش ز خوناب جگر تر كردم

صحبت باب بر عمّه مكرر كردم

گفت بابت به سفر رفته و باور كردم

تا سر غرفه به خونش به طبق من ديدم

من از اين واقعه چون بيد به خود لرزيدم

گفتم اي جان پدر من به فداى سر تو

اى سر غرقه به خون، گو چه شده پيكر تو

كاش مى مرد نمى ديد تو را دختر تو

بنشين تا كه زنم شانه به موى سر تو

ز چه خاكسترى اى سر، شده اين سان رويت

همچو احوال من آشفته شده گيسويت غم مخور آن كه كند موى تو را شانه منم

آن كه از هجر تو از خود شده بيگانه منم

آن كه شد معتكف گوشه ي ويرانه منم

تو مرا شمع شب افروزى و پروانه منم

بنشين تا ببرت راز دل ابراز كنم

شايد امشب گره از مشكل دل باز كنم

اى سر غرقه بخون، از ره دور آمده اى

طالب فيض حضورم، به حضور آمده اى

تو كليم الهى، از وادى طور آمده اى

بهر ديدار من، از كنج تنور آمده اى

بى تو اى جان پدر، تنگ مرا حوصله شد

پايم از خار مغيلان، هله پر آبله شد

دوست دارم كه مرا از قفس آزاد كنى

همره خود ببرى خاطر من شاد كنى

راحتم ز آتش سوزنده ي بيداد كنى

از ره لطف به (ژوليده) دل امداد كنى

كو بود شاعر دربار تو اى خسرو دين

باش او را به

ص: 699

قيامت ز وفا يار و معين مرحوم ژوليده نيشابورى

مرثيه ز تنهايى دلم ديوانه گشته

پدر جان، منزلم ويرانه گشته

بود هر شب مرا يادت در آغوش

چرا كردى مرا بابا فراموش؟ سرم آن شب كه روى سينه ات بود

رُخم بر روى چون آينه ات بود

كنون ويرانه باشد منزل من

ز دورى تو تنگ آمد، دل من پدر امشب در اين ويرانه رو كن

به فرزندت، رقيّه گفت و گو كن

پدر بنگر رُخم گرديده نيلى

ز بس خوردم ز دست شمر سيلى من از آن شب كه از اشتر فتادم

برهنه پا به صحرا رو نهادم

شده پر آبله، پايم بدينسان

دويدم بس كه بر خار مغيلان مرا با تازيانه زجر دون كشت

سيه باشد از آنم بازو و پشت

چنين با رأس بابش گفت و گو كرد

كه جان خويش را قربان او كرد مرحوم خوشدل تهرانى

ريحان آرزو آن كه در اين مزار شريف آرميده است

ام البكاء رقيّه ي محنت كشيده است

اين قبر كوچك است از آن طفل خردسال

كز دشمنان دون بسى رنج ديده است

اينجا ز تاب غم، دل زينب شده است آب

بس ناله ي يتيم برادر شنيده است

اين جا ز مرگ دختر مظلومه ي حسين

كلثوم زار جامه ي طاقت دريده است

اينجا ز داغ نوگل گلزار شاه دين

از چشم اهل بيت نبى خون چكيده است

اين جا ز پا فتاده و او را ربوده خواب

طفلى كه روى خار مغيلان دويده است

اينجاست كز رقيّه ي دلخسته مرغ روح

بر شاخسار روضه ي رضوان پريده است

يا رب، به جز رقيّه كدامين يتيم را

تسكين، به ديدن

ص: 700

سر از تن بريده است

گر بنگرى به ديده ي دل بر مزار او

ريحان آرزو گل حسرت دميده است

نازم به آن كه هستى خود داد و از خداى

روز ازل متاع شفاعت خريده است

در امر صبر، طاقت زينب عجيب نيست

حق، صبر را ز طاقت وى آفريده است

از جدّ و باب و مام و برادر غم بلا

ارث مسلّمى است كه بر او رسيده است

بر چيدنش مَحال بود تا ابد (صغير)

شاه شهيد، طرفه بساطى كه چيده است مرحوم صغير اصفهانى

آه مظلومى عمّه جان، امشب ز هجر باب افغان مى كنم

من پريشانم جهانى را پريشان مى كنم

گر چه من طفلم وليكن طفل عاشق زاده ام

اقتدا بر باب خود، شاه شهيدان مى كنم باب من جان داد و تن بر ذلت و خوارى نداد

پيروى من از شه آزاد مردان مى كنم

خشت بالين، خاك بستر، كنج ويرانم وطن

آن چه بابم خواست، در راه خدا آن مى كنم با يزيد دون بگوئيد از من ويران نشين

خانه ي ظلم تو را، با ناله ويران مى كنم

اى جنايت كار، من با روى سيلى خورده ام

اين شب تاريك را، صبح درخشان مى كنم اى ستمگر، ز آه مظلومى من بنما حذر

كاخ بيداد تو را، با خاك يكسان مى كنم

رأس بابش را چو آوردند، بوسيد و بگفت

ميهمان من، فداى مقدمت جان مى كنم هيچ مى پرسى چرا شد صورت طفلت كبود؟

با تو بابا درد دل امشب فراوان مى كنم

غم مخور (صالح) كه آيم من به وقت مردنت

تلخى جان دادنت را

ص: 701

سهل و آسان مى كنم مرحوم حاج احمد صالح

حديث غربت اى پدر پروانه ى شمع رخت جان مى كنم

من كه در جمع پريشان مو پريشان مى كنم

دامنم رحل است و رأس پاك تو قرآن بود

جزئى از سى جزء آن را بوسه باران مى كنم

هم چو زهرا مادرم با اشك چشم و سوز دل

گوشه ي ويران سرا را بيت الاحزان مى كنم

پاك كن گرد يتيمى از رخم با دست مهر

ورنه شور غم به پا در كنج ويران مى كنم

صورتم از ضرب سيلى گشته نيلى اى پدر

آشكارا، بر تو من غمهاى پنهان مى كنم

اى گل باغ ولا شد پاى من پر آبله

شكوه نزد تو من از خار مغيلان مى كنم

در خراب آباد با سيل سر شكم روز و شب

كاخ ظلم خصم را با خاك يكسان مى كنم

با سرشك ديده سازم شستشو زخم سرت

زخم پيشانى تو، با اشك درمان مى كنم

ميزبانت با متاع جان پذيرايى كند

ميهمانا! جان فدايت از دل و جان مى كنم

گر كنم عنوان حديث غربتم را (آهيا)

تا قيامت عالمى را مات و حيران مى كنم حاج على آهى

گل باغ زهرا3 نگر در نوا مرغ خاموش را

گرفت از طبق چون كه سر پوش را

رقيّه چو رأس پدر بر گرفت

به سوز دل اين نغمه از سر گرفت

كجا بودى اى عرش حق را تو زين

خرابه شده منزلم يا حسين

شنيدم بسى طعنه از كودكان

چو در كنج ويرانه كردم مكان

يكى گفت، اين كودك دل غمين

ندارد در اين شهر، يار و معين

يكى گفت: طفلى دل افسرده است

يتيم است و باباى او مرده است

يكى زد مرا بر سرم سنگ كين

كه آندم فتادم به روى زمين

ص: 702

ر آن كس ز تو گيرد از من خبر

بگويم بود باب من در سفر

كنون آمدى از سفر در برم

تو منت نهادى پدر بر سرم

پدر جان چه گويم ز رنج سفر

كه زد بر دل و جانم از غم شرر

بمان نزد من اى به جسمم تو جان

روم تا كه من در بر كودكان

بگويم به آنها من خونجگر

كه باباى من آمده از سفر

بيايند و اين جا تماشا كنند

تماشا گل باغ زهرا كنند كه زخم زبان جان من سوخته

به ملك دلم آتش افروخته

از اين قصّه (آهى) دگر دم مزن

كه از غصه سوزد دل مرد و زن حاج على آهى

مجذوب عشق!

يك بوسه زدم، بر رخ او، مست شدم

مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم

من، او همه گشته بودم و، او همه من

در او همه نيست گشتم و، هست شدم

محمّد فكور

دختر

همه مى دانند كه از بهر پدر

هست كانون محبّت، دختر پدرى را كه خدا دختر داد

در محبّت ز پسر بهتر داد پدرى كو را، دختر نبود

در سپهر دلش اختر نبود نه همين چشم و چراغ پدرند

گل صد برگ به باغ پدرند يك جهان عاطفه و احساسند

هيچ جز مهر پدر نشناسند جايشان دامن و آغوش پدر

بعد آغوش پدر دوش پدر روشنى بخش سراى دل اوست

نقل هر مجلس و هر محفل اوست هر چه گويد همه شيرين باشد

هست شيرين و نمك مى پاشد با نگاهش ز پدر، دل ببرد

ناز او را پدر از جان بخرد

ص: 703

ا پدر مى رود، از دنبالش

وقت برگشت، به استقبالش چشم او دوخته بر در گردد

تا پدر كى به برش برگردد تا صدايش ز پس در شنود

بى خود از خود، به سوى در، بدود بيشتر از همه گردد خوشحال

پيش تر، از همه در استقبال دخترى هم پسر زهرا داشت

كه به دامان و بَرِ او جا داشت تا بر او طرح جفا ريخت فلك

تيغ بيداد بر آهيخت فلك پدرش كشته ي آزادى شد

بر رخش بسته در شادى شد بارى، از كينه ي عمّال يزيد

كس چه داند كه در اين راه چه ديد جا به ويرانه ي شامش دادند

روز او برده و شامش دادند روز و شب بود به فكر پدرش

بود رخسار پدر در نظرش اشك مى ريخت چنان از غم باب

كه دل سنگ، ز غم مى شد آب همه ورد لب او بابا بود

ذكر روز و شب او بابا بود عمّه اش گاه، تَسّلا مى داد

وعده ي ديدن بابا مى داد تا شبى ياد پدر تابش برد

گريه ها كرد و سپس خوابش برد ساعتى بود به خواب آن دُر ناب

گشت بيدار ولى بخت به خواب داده آن ديده كه بر نرگس رشك

خالى از خواب شد و پر از اشك خود به هر سوى بيانداخت نگاه

نااميدانه كشيد از دل، آه گشت در ويرانه و گم كرده نيافت

در بر عمّه ي سادات شتافت كودك از عمّه پدر مى طلبيد

مهر را، قرص قمر مى طلبيد چه كند عمّه چه گويد به جواب؟

ريخت اختر

ص: 704

دل شب، بر مهتاب لاجرم ناله زبس، دختر زد

سر باب آمد و او را سر زد همچو آن هجر كشيده بلبل

كه فتد ديده ي او بر رخ گل ميزبان گرم پذيرايى شد

كنج ويرانه تماشايى شد گفت اى عمّه بيا در بر من

سايه افكنده هما بر سر من ديگرم رنج به پايان آمد

گنج خود گوشه ي ويران آمد آن كه رفته به سفر باز آمد

رفته با پا و، به سر، باز آمد طوطى، آيينه خود پيدا كرد

لب بى جان به سخن گويا كرد آمدى گوشه ي ويران چه عجب!

زده اى سر به يتيمان چه عجب! كنج ويرانه مزين كردى

چشم ما را همه روشن كردى سر زدى با سر خود طفلان را

پاى تو كو؟ كه ببوسم آن را دست تو كو؟ كه بگيرى به برم

يا كشى دست نوازش به سرم تو مپندار كه مهمان منى

بهتر از جانى و جانان منى امشب از روى تو مهمان خجلم

وز پذيرايى خود منفعلم گر كه در خانه كسى مهمان برد

كى دگر خاطر او را آزرد ولى امشب تو، به ويرانه بساز

تا كنم با تو دمى راز و نياز اشك چشم من اگر بگذارد

دردِ دلهام، شنيدن دارد مى نشاندى تو مرا در دامن

حال، بنشين به روى دامن من در بر غمزده دختر بنشين

ماه من در بر اختر بنشين سايه ي خود چو گرفتى ز سرم

من همان طاير بى بال و پرم ياد آغوش تو برد از دل تاب

ص: 705

يدم آغوش تو، اما در خواب كى به پيشانى تو سنگ زده ست؟

كى ز خون بر رخ تو رنگ زده ست؟ سر پر شور تو در نزد كه بود

كى لب لعل تو را كرده كبود؟ تو كه مهمان، بر بيگانه شدى

چه خطا رفت كه بر ما نشدى رخ تو شرح دهد كنج تنور

بوده اسباب پذيرايى، جور دارم اى كرده به دل كاشانه

دل ويرانه تر، از ويرانه آن قدر ضعف به پيكر دارم

كه سرت را نتوان بر دارم جان طلب مى كنى از من، جان كو

بر تو جانى كه كنم قربان كو هديه ي خويش به جانان جان كرد

جان فداى قدم مهمان كرد حاج على انسانى

يك آينه و صد سنگ

اينجا، گل ناشكفته ئي پژمرده است

اين آينه، صد سنگ ز طفلان خورده است

آرام كنيد كودكان خود را

اين طفل عزيز، تازه خوابش بُرده است

شب و ماهتاب آن شب ز عمّه، طفل سراغ پدر گرفت

اختر، ز ماهتاب، خبر از قمر گرفت

هر روز نااميدتر از روز پيش بود

هر شب بهانه بيشتر از پيشتر گرفت

چشمش ز خواب خالى و لبريز اشك بود

وز آب چشم او دل هستى شرر گرفت

تا روى زرد خويش كند سرخ، پيش خصم

يارى ز چشم خويش به خون جگر گرفت

هر گاه خواست آن سوى ويران رود ز ضعف

در بين ره، مدد ز يتيم دگر گرفت

سر را چو ديد و با خبر از سرگذشت شد

ناچار، دست كوچك خود را

ص: 706

به سر گرفت

با دست بى رمق ز رخش خاك و خون زدود

و آن گاه بوسه زان لب خشكيده برگرفت

گفتا مرا فراق تو و شرم عمّه كشت

كاين مرغ پر شكسته ازو بال و پر گرفت

بَس حرف داشت ليك توان بيان نداشت

وز عمر كوتهش سخن او اثر گرفت حاج على انسانى

تعبير خواب دخترى بى قرار، خوابى ديد

در دل شام، آفتابى ديد

او كه دل تنگ روى بابا بود

خسته از فتنه هاى دنيا بود

ديد جايش به دامن پدر است

دست لطف پدر ورا به سر است

پدر آن نازنين، نوازش كرد

هديه دادش هر آن چه خواهش كرد

شاد شد دخترك ز ديدن باب

گشت بيدار ناگهان از خواب

چشم بگشود و ديد بابا نيست

آن چه را ديده، غير رؤيا نيست

گفت: اى عمّه جان كجاست پدر؟

از چه دور از من و شماست پدر؟

عمّه گفتش كه: اى فروغ بصر

غم مخور رفته است او به سفر

در دل طفل، غصه خانه گرفت

كرد دل تنگى و بهانه گرفت

گفت: اين غم فسرده است مرا

از چه همره نبرده است مرا؟

آن قدر گريه كرد، تا ز سفر

پدر آمد به ديدنش با سر

زد به دفتر چنين رقم تقدير

كه شود خواب دخترك تعبير

ليك اين بارگشت رأس پدر

زينت افزاى دامن دختر سر بابا به روى دامن داشت

حرفها با پدر ز دشمن داشت

گفت: با سر خوش آمدى بابا

پيش دختر خوش آمدى بابا

گشته رويت ز خون خضاب چرا؟

بسته خاكسترش نقاب چرا؟

تو كه با اصغرت سفر كردى

با خود او

ص: 707

را چرا نياوردى

شكوه ها دارم، از جفاى عدو

كو على اكبرت، كجاست عمو؟

هر چه بر روى لب مرا گله است

بيش از آن زير پام، آبله است

بين ره، زجرها كشيدم من

بر سر خارها دويدم من

دخترت، خسته با دلى غمناك

يك شب از ناقه اوفتاد به خاك

گم شده، اشك ريخت، واهمه كرد

تا كه پيداش شخص فاطمه كرد

راستى صورتش چه نيلى بود

به گمانم كه جاى سيلى بود

مگر او نيز ناله سر مى كرد

پيش دشمن پدر پدر مى كرد

دخترك از سرشك، دُر مى سفت

با پدر دردهاى خود مى گفت

سجده ي شكر بر وصال پدر

كرد و بوسيد از جمال پدر

چون كه لب بر لب پدر بنهاد

طوطى وحى، از نوا افتاد

(ايزدى) از غم رقيّه بگو

لعن بر عترت اميه بگو امير ايزدى همدانى

خرابه ي شام شب و خورشيد و آشيانه ي من

نور باران شده است خانه ي من

طبق نور شد در اين دل شب

پاسخ گريه ي شبانه ي من

بوى بابا رسد مرا به مشام

ابتا مرحبا! سلام، سلام

***

مصحف روى دست من سر توست

هيفده آيه نقش منظر توست

زخم هاى سر بريده تو

شاهد زخم هاى پيكر توست

در رگ حنجر تو ديده شده

كه سرت از قفا بريده شده

***

تو نبودى فراق آبم كرد

عمّه بيدار ماند و خوابم كرد

صوت قرآن تو دلم را برد

لب خشكيده ات كبابم كرد

اى على بر لب تو بوسه زده!

چوب كى بر لب تو بوسه زده؟

***

ص: 708

ا به رويت فتاد چشم ترم

پاره شد مثل حنجرت جگرم

خواستم پا نهى به ديده ي من

پس چرا با سر آمدى به برم

دامن دخت داغديده ى تو

گشت جاى سر بريده ي تو طفل قامت خميده ديده كسى؟!

مثل من داغديده، ديده كسى؟!

بر روى دست دختري كوچك

سر از تن بريده، ديده كسى؟!

من نگويم به من تبسّم كن

با نگاهت كمى تكلّم كن

***

ماه در خاك و خون كشيده ي من!

گل سرخ ز تيغ، چيده ي من!

كاش جاى سر بريده ي تو

بود اين جا سر بريده ي من

نيزه بر صورت تو چنگ زده

كى به پيشانى تو سنگ زده؟

***

هر كجا از تو نام مى بردم

از عدو تازيانه مى خوردم

وعده ي ما خرابه بود ولى

كاش در قتلگاه مى مردم

به خدا شاميان بدند، بدند

تو نبودى مرا زدند، زدند

***

كودك وحى كى حقير شود؟

طفل آزاده چون اسير شود؟

از تو مى پرسم اى پدر! ديدى

دختر چارساله پير شود؟

قامت خم گواه صبر من است

گوشه ي اين خرابه قبر من است

***

حيف از اين لب و دهن باشد

كه بر او چوب بوسه زن باشد

دوست دارم كه وقت جان دادن

صورتت روى قلب من باشد

اشك تو جارى از دو عين من است

بوسه ي من شهادتين من است

***

شاميان گريه ي مرا ديدند

همگى كف زدند و خنديدند

من گل نوشكفته اى بودم

همه با تازيانه ام

ص: 709

چيدند

تازيانه گريست بر بدنم

بدنم گشت رنگ پيرهنم

***

همه عالم گريستند به من

هم چو (ميثم) گريستند به من

دل تنگ عدو نسوخت ولى

سنگها هم گريستند به من

گريه باشد براى غربت من

كه شود اين خرابه تربت من

***

حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

باب الحوائج اين جا مزار فاطمه ي كوچك خداست

ريحانه اى ز گلشن سر سبز ابتداست

يك كعبه ي ملائكة الله در زمين

يك سوره ي مباركه ي نور در سماست

باب الحوائجى است كه هم چون عموى خويش

پيوسته خَلق را به درش روى التجاست

در سن كودكى است علمدار شهر شام

هم چون عموى خود كه علمدار كربلاست

گنجى است در خرابه و ماهى است در زمين

نورى است بين ظلمت و طورى به قلب ماست

مجموعه ي فضائل زهرا به كودكى

منظومه ي اسارت و محبوبه ي خداست

خاك خرابه اش كه بود تربت حسين

چون خاك كربلا به همه دردها دواست

قرآن كوچكى به روى دست اهل بيت

آيات وحى اش اثر كعب نيزه هاست

ذكر خدا تمام نفس هاى خسته اش

سر تا قدم شراره ي فرياد بى صداست

تنها نه جان و تن، پدر و مادرم فداش

اين نازدانه، دختر ناموس كبرياست

هم سنگر شهيده ي زهرا و زينبين

آيينه ي حسين و حسن، قلب مرتضاست

مانند تحت قبّه ي مولايمان حسين

حاجات جن و انس در اين آستان رواست

هر نازدانه را به سر دست، لاله ايست

او را به روى دست، سر از بدن جداست

دانى چرا

ص: 710

چو فاطمه شب زير خاك رفت

ميراث اين سه ساله غم دخت مصطفاست

اين ماه پاره، پاره ي ماهى است از حسين

اين سوره ي مبارك والشّمس والضّحى ست

حاجت از او بخواه كه باب الحوائج است

مشكل بر او بيار كه دستش گره گشاست

ياس كبود آل نبى، پاى تا به سر

آيينه دار فاطمه از فرق تا به پاست

او يك فرشته و به رُخَش جاى دست ديو

يا يك ملك، كه گوشه ي ويرانه اش سراست

مى كرد زير لب، دل شب از خود اين سؤال:

بابا چه شد؟ برادر من كو؟ عمو كجاست؟

اطراف قبر كوچك اين دختر حسين

سوز درون، اشك بصر بهترين دعاست

با آن كه در خرابه غريبانه داد جان

ملك خدا به ياد غمش محفل عزاست

با اشك، روى سنگ مزارش نوشته اند

بر برگ ياس سوخته سيلى زدن خطاست حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

زيارتگاه حضرت رقيّه خاتون3 اين جا محيط سوز و اشك و آه و ناله است

اين جا زيارتگاه، زهراى سه ساله است

اين جا دمشقى ها گلى پژمرده دارند

در زير گِل، مهمان سيلى خورده دارند

اين جا دل شب كودكى هجران كشيده

گل بوسه بگرفته ز رگهاى بريده

اين جا بهشت دسته گلهاى مدينه است

اين جا عبادتگاه كلثوم و سكينه است

اين جا زيارتگاه جبريل امين است

اين جا عبادتگاه زين العابدين است

اين جا ز چشم خود گلاب افشانده زينب

اين جا نماز شب نشسته خوانده زينب

اين جا به خاكش هر وجب دردى نهفته

اين جا سه ساله دخترى بى شام خفته

اين جا قضا بر دختر هجران ورق زد

اين جا

ص: 711

رقيّه پرده يك سو از طبق زد

اين جا دو عاشق بر وصال هم رسيدند

لبهاى خشك يكدگر را مى مكيدند

اين جا هماى فاطمه پر باز كرده

اين جا كبوتر از قفس پرواز كرده

اين جا شرار از دامن افلاك مى ريخت

زينب بر اندام رقيّه خاك مى ريخت

اى دوستان، زهراى كوچك خفته اينجا

يك زينب كبراى كوچك خفته اينجا

در گوشه ي ويرانه باغ گل كه ديده

در خوابگاه جغدها بلبل كه ديده اى آل عصمت روى نيلى را بشوئيد

با اشك زينب جاى سيلى را بشوئيد

خون جگر بر غيرت بلبل بريزيد

از پاره ي دل بر مزارش گل بريزيد

اى مانده بر دلهايتان بغض ترانه

كى ديده بلبل را به زير تازيانه

فرياد و درد و اشك تنهايى است اين جا

وصل دو دلداده تماشايى است اينجا

بلبل به خاك افتاده و گل در كنارش

يار اين چنين بايد رسد بر وصل يارش

تا حشر از اين غم دل (ميثم) بسوزد

تنها نه ميثم عالم و آدم بسوزد حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

شب زيارتى رسيد يار من از راه، راه باز كنيد

ستاره ها همه بر ماه من نماز كنيد

حوائج همه در منظر دو ديده ي اوست

به سوى او همه دست دعا دراز كنيد

كشيد ناز قدمهاى ميهمان مرا

به آفتاب و به ماه و ستاره ناز كنيد

خرابه را همه با زلف خويش فرش كنيد

مرا كه چهره به خاك است سرفراز كنيد

بر آن سرم كه گلم را به سينه چسبانم

ز دستهاى من امشب طناب باز كنيد

شب زيارتى است و خرابه گشته حرم

سلام بر حرم خسرو حجاز كنيد

گل خزان شده همراه باغبانش رفت

ص: 712

سوز سينه به يادش ترانه ساز كنيد

الا تمامى اطفال بى پدر امشب

ز دور با حرم اين سه ساله راز كنيد

ز سوز سينه بخوانيد (نخل ميثم) را

هماره ناله به آهنگ جانگداز كنيد

حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

گيسوى خون گرفته شعله ي آه، دسته گل، اشك شده گلاب من

تا به خرابه سر زند ماه به خون خضاب من

ستاره هاي سوخته نگه به ماه دوخته

صبح، زره نيامده سر زده آفتاب من

الا نگار نازنين مگر تو گفتى آمين!

كه زود مستجاب شد دعاى مستجاب من

سحر به خواب مى زدم دو چشم باز خويش را

فداى لحظه اى شوم كه آمدى به خواب من

مرا ببخش اى پدر كه وقت رفتن سفر

شراره زد به قلب تو صداى آب آب من

سؤال كردم از همه كجاست ماه فاطمه

نداد هيچ كس مگر به كعب نى جواب من

گرد و غبار كربلا گشته به رخ نقاب تو

گيسوى خون گرفته شد مقنعه ي حجاب من

من به گلوى خشك تو اشك فشانم از بصر

يا كه تو گريه مى كنى بر جگر كباب من

جسم نحيف من در اين خرابه دفن مى شود

جان شده عازم سفر، همره رأس باب من

(ميثم) خسته دل بخوان گشته ز نظم تو عيان

ناله و سوز سينه و گريه ي بى حساب من

حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

مصيبت حضرت رقيّه3 من پاك سلاله ي حسينم

زهراى سه ساله ي حسينم

گنجى به دل خرابه ي شام

در شام شدم سفير اسلام

من زينب ديگر حسينم

من سوره ي كوثر حسينم

روح شرف و قيام دارم

يك كرب و بلا پيام دارم

نور شهداست هاله

ص: 713

ي من

شمشير خداست ناله ي من

احياگر عشق و شور و حالم

قرآن حسين خَطّ و خالم

عشق آمده سرفراز از من

عباس كشيده ناز از من

گردونه ي صبر پاى بستم

گل بوسه ي حور روى دستم

از وادى كربلا خروجم

تا شام بلا چهل عروجم

ماه رخ من كه بى قرينه است

خورشيد گرفته ي مدينه است

هر چند كه دختر حسينم

آيينه ي مادر حسينم

بگذاشته بر تنم نشانه

كعب نى و سنگ و تازيانه

صد كوه بلا به دوش بُردم

خم گشتم و سرفراز مردم عالم همه كربلاى من بود

زينب سپر بلاى من بود

من ياس كبود باغ نورم

در خاك خرابه نخل طورم

نفرين هماره باد بر شام

و الله مرا زدند در شام

كردند ز غم كباب ما را

بستند به يك طناب ما را

با آن كه عزيز بوترابم

بردند به مجلس شرابم

آن شب كه پدر به خوابم آمد

خورشيد سحر به خوابم آمد

لب تشنه به خواب، آب ديدم

گم گشته ي خود به خواب ديدم

جان كرده، چه كس نثار حق؟ من

خورشيد كه ديده در طبق؟ من

من حنجر پاره پاره ديدم

در دامن خود ستاره ديدم

از ديده بسى گوهر گرفتم

چون روح ورا به بر گرفتم

با گريه عقيق سرخ سفتم

حرف دل خود به دوست گفتم

كى حسن تو آيت خدايى

كار تو هميشه دلربايى

بگذار سرت به بر بگيرم

يك بوسه بگيرم و بميرم

يك بوسه گرفت و داد هستش

افتاد سر پدر ز دستش

بر چرخ، بلند اين ندا شد

بلبل به كنار گل فدا شد

يك بوسه

ص: 714

گرفت و گفت بدرود

اين رمز كمال و عاشقى بود حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

رباعي

اى داغ غمت، لاله به باغ دل ما

نام تو رقيّه جان، چراغ دل ما

دل سوختگان غم خود را، درياب

بگذار تو مرهمى به داغ دل ما

سيّد رضا مؤيّد

كبود اندام من آن شمع سراپا آتشم كز ناله خاموشم

سرشكم سرخ و اندامم كبود و خود سيه پوشم

هميشه طفل كوچك جا در آغوش پدر دارد

من ويران نشين باشد سر بابا در آغوشم

لبان تشنه ات را بوسه دادم سوخت لبهايم

از اين پس غير اشك چشم خود آبى نمى نوشم

در آن روزى كه زيورهاى ما را خصم غارت كرد

نمى گويم چه شد آن قدر گويم پاره شد گوشم

ز زهرا مادر خود ياد دارم راز دارى را

از آن رو صورت خود را ز چشم عمّه مى پوشم

اگر گاهى رها مى شد ز حبس سينه فريادم

به ضرب تازيانه قاتلت مى كرد خاموشم

فراق باب و سنگ اهل شام و خنده ي دشمن

من آخر كودكم اين بار سنگينى است بر دوشم

سپر مى كرد عمّه خويش را بر حفظ جان من

نگردد مهربانى هاى او هرگز فراموشم

دو چشم نيم بازت مى كند با هستيم بازى

هم از تن مى ستاند جان هم از سر مى برد هوشم

بود دور از كرامت گر نگيرم دست (ميثم) را

غلام خويش را گر چه گنهكار است نفروشم غلامرضا سازگار (ميثم)

فيض ديدار امشب كسى پناه من خسته بال نيست

در شام همنشين دلم جز ملال نيست

بابا به پيشم آمد و در مقدمش مرا

جز غنچه هاى اشك غم و اشتعال نيست

در تنگناى حنجره ها ناله بشكنيد

وقت وصال فرصت قال و مقال نيست

اكنون كه فيض ديدن بابا ميسر

ص: 715

است

ديگر براى ناله و شيون مجال نيست

بنهاده ام سر از سر حسرت به زانويش

دردا كه جز حكايت خواب و خيال نيست

بابا ز پيش دختر غمديده ات مرو

بى صحبت جليل تو ما را جلال نيست

بر پيكرم شكفته گل از زخم نيزه ها

جز شعر زخم پيش توأم عرض حال نيست

(پژمان) به مهر آل على دل نهاده اى

جز اين درى به گلشن سبز كمال نيست پژمان ديرى

اسير سلسله مرا كه دانه اشك است، دانه لازم نيست

به ناله انس گرفتم ترانه لازم نيست

ز اشك ديده به خاك خرابه بنوشتم

به طفل خانه به دوش آشيانه لازم نيست

نشان آبله و سنگ و كعب نى كافيست

دگر به لاله ي رويم نشانه لازم نيست

به سنگ قبر من بى گناه بنويسيد

اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

عدو بهانه گرفت و زدم، به او گفتم:

بزن مرا كه يتيمم، بهانه لازم نيست

مرا ز ملك جهان گوشه ي خرابه بس است

به بلبلى كه اسير است لانه لازم نيست

محبّتت خجلم كرده عمّه دست بدار

براى زلف به خون شسته شانه لازم نيست

به كودكى كه چراغ شبش سر پدر است

دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست

وجود سوزد از اين شعله تا ابد (ميثم)

سرودن غم آن نازدانه لازم نيست غلامرضا سازگار ميثم

زبان تاول به كوچه هاى غريبى مرا پناهى نيست

جدا ز شانه ي ديوار تكيه گاهى نيست

در اين سكوت و سياهى به غير زخم تنم

نشان ضربه ي شلاق را گواهى نيست

براى ما كه مسيحا نفس تر از سحريم

به سينه جز دم اندوه و دودآهى نيست

به جرم عصمت و پاكى چنين گرفتاريم

و گرنه در صف ما حرفى از گناهى نيست

عزيز

ص: 716

كرده ي دامان پاك طاها را

قسم به عشق كه در مذهب اشتباهى نيست

به پاسدارى گلها در اين كوير ستم

به غير سرزنش خارها گياهى نيست

بريده اند مگر بازوان غيرت را

كه در حمايت ما دست دادخواهى نيست

در اين ديار كه بر نيزه مى رود خورشيد

به شام غمزدگان صحبت از پگاهى نيست

زبان تاول پاهاى من خبر دارد

كه تا زيارت خورشيد عشق راهى نيست عبدالعلى صادقى

كلبه ي احزان اى كاش اشك ديده ي من بسترم نبود

مى سوختم چو شمعى و خاكسترم نبود

بود اوّل مصيبت من غصّه ي فراق

دردا كه داغ هجر، غم آخرم نبود

اى ماه من، به كلبه احزان خوش آمدى

بى روى تو فروغ به چشم ترم نبود

خون جگر به خوان پذيرايى من است

شرمنده ام كه سفره ي رنگين ترم نبود

اى روشن از جمال تو صبح اميد من

در كودكى يتيم شدن باورم نبود

منزل به منزل آمدم اما هزار حيف

در راه شام سايه ي تو بر سرم نبود

شد خورد استخوان من از تازيانه چون

تاب تحمل اين همه در پيكرم نبود

ناز مرا به ضربت سيلى كشيد خصم

بابا گمان نبر، كه نوازشگرم نبود

تا زنده ام، به جان تو مديون زينبم

جز او كسى به فكر من و خواهرم نبود

افتادم آن شبى كه ز ناقه به روى خاك

از ترس مرده بودم اگر مادرم نبود

جز ديدن جمال امام زمان (شفق)

در روزگار، آرزوى ديگرم نبود سيّد محمّد جواد غفور زاده - شفق

غمِ عشق

الا اى سرّ نى در نينوايت

سرت نازم، به سر دارم هوايت

گلاب گريه ام در ساغر

ص: 717

چشم

گرفته رنگ و بوى كربلايت

جدايى بين ما افتاد و هرگز

نيفتادم چو اشك از چشمهايت

در ايام جدايى در همه حال

به دادم مى رسد دست دعايت

بلا گردان عالم! رو مگردان

از اين عاشق ترين درد آشنايت

به دامن ريختم يك بوستان گل

ز اشك ديده دارم رو نمايت

بيا بنشين و بنشان آتش دل

دلم چون غنچه تنگ است از برايت

« عزيزم كاسه ي چشمم سرايت»

« ميون هر دو چشمم جاى پايت»

« از آن ترسم كه غافل پا نهى باز»

« نشيند خ___ار مژگان_م به پايت»

من اى گل! نكهت از بوى تو دارم

شميم از گلشن روى تو دارم

اگر آهوى دلها شد اسيرم

كمند از تاب گيسوى تو دارم

حضور قلب بر سجّاده ي نور

ز محراب دو ابروى تو دارم

من از بين تمام ديدنى ها

هواى ديدن روى تو دارم

به خوابم آمدى اى بخت بيدار

كه ديدم سر به زانوى تو دارم

گل آتش كجا بودى كه حيرت

من از خاكستر موى تو دارم

بيابان گردم و چون مرغ يا حق

تمام شب هياهوى تو دارم

« به سر، شوق سر كوى ت_و دارم»

« به دل مه___ر مه روى ت_و دارم»

« بت من، كعبه ي من، قبله ي من»

« تويى هر سو، نظر سوى تو دارم»

تو كه از هر دو عالم دل ربودى

كجا بودى كه پيش ما نبودى

تو در جمع شهيدان خدايى

يگانه شاهد بزم شهودى

به سوداى وصالت زنده مانديم

به اميد سلامى و درودى

ببوسم روى ماهت را كه امشب

ز پشت ابر غيبت رخ نمودى

تو با

ص: 718

يك جلوه و با يك تبسّم

در جنت به روى ما گشودى

مپرس از نوگل پژمرده ي خود

چرا نيلوفرى رنگ و كبودى

به شكر ديدن صبح جمالت

بخوانم در دل شب ها سرودى

« اگر دردم يكى بودى چه ب___ودى»

« اگر غم اندكى بودى چه ب____ودى»

« به بالين__م طبيب__ى يا حبيب____ى»

« از اين دو، گر يكى بودى چه بودى»

تو بودى چشم بيدار محبّت

كه عالم شد خريدار محبّت

به سوداى تماشاى تو افتاد

به باغ گل سر و كار محبّت

به اميد بهار جلوه ي تو

پرستو شد پرستار محبّت

محبّت تا ابد خون گريه مى كرد

نمى شد گر غمت يار محبّت

سرت نازم كه از شوق شهادت

كشيده دوش تو بار محبّت

چه حالى داشتند آنان كه ديدند

سرت را بر سر دار محبّت

از آن روزى كه در قربانگه عشق

مرا بردى به ديدار محبّت

« دلى دارم خريدار محبّ__ت»

« كز و گرم است بازار محبّت»

« لباسى يافتم بر قام_ت دل»

« ز پود محنت و تار محبّت»

به جز روى تو رؤيايى ندارم

به جز نام تو نجوايى ندارم

به جز گلگشت بستان خيالت

سر سير و تماشايى ندارم

بسوز اى شمع و ما را هم بسوزان

كه من از شعله پروايى ندارم

بيابان گردم و اندوهم اين است

كه پاى راه پيمايى ندارم

مرا اعجاز عشقت روح بخشيد

به غير از تو مسيحايى ندارم

يك امشب تا سحر مهمان ما باش

كه من اميد فردايى ندارم

« به سر غير از تو سودايى ندارم»

« به دل ج____ز تو تمنّايى ندارم»

« خ__دا داند كه در

ص: 719

بازار عشقت»

« به جز جان هيچ كالايى ندارم»

تو را از جوهر جان آفريدند

مرا از جان جانان آفريدند

تو را از نكهت ريحانه ي عشق

مرا از عطر ريحان آفريدند

تو را دامان عصمت پرورش داد

مرا از مهر خوبان آفريدند

تو را هم چون شقايق داغ بر دل

مرا سر در گريبان آفريدند

تو را اى شاهد گل هاى پرپر

ز گلبرگ شهيدان آفريدند

مرا در آسمان ابرى چشم

به جاى گريه، توفان آفريدند

ز هر چيزى كه رنگ عاشقى داشت

مرا در خلقت از آن آفريدند

« مرا نه سر، نه سامان آف___ريدند»

« پريشانم، پريش___ان آف___ريدند»

« پريشان خاطران رفتند در خاك»

« مرا از خ___اك ايش__ان آفريدند»

محبّت، خون دل در ساغرم كرد

جدايى، خاك غربت بر سرم كرد

به دستاويز غم گلچين ايّام

گلاب از من گرفت و پرپرم كرد

گل آتش نگفتى با كه گويم

كه سوز هجر تو خاكسترم كرد؟

من از هجران نمى نالم كه در عشق

جدايى هر نفس عاشق ترم كرد

چه خون هايى كه با اشك يتيمى

فراق تو به چشم خواهرم كرد

چه شب هايى كه از من دلنوازى

نگاه مهربان مادرم كرد

نمى گويم كه باران محبّت

چها با چشمه ي چشم ترم كرد

« غم عشقت بياب___ون پرورم كرد»

« هواى بخت، بى ب__ال و پرم كرد»

« به مو گفتى صبورى كن صبورى»

« صبورى طرفه خاكى بر سرم كرد» سيّد محمّد جواد غفور زاده (شفق)

شرح ماجرا شد خدمت شاهانه عادت ما

عشق حسين سر سعادت ما

وصف جمال او عبادت ما

بنگر به اخلاص و ارادت ما

ما مى خريم از جان و دل بلا را

ص: 720

**

او در بهشت آرزو گل ماست

او مايه ي صبر و توكّل ماست

بر روى درياى گنه پل ماست

بر دامنش دست توسّل ماست

آرى به شه حاجت بود گدا را

***

من بلبلم اما نفس ندارم

ميل پريدن از قفس ندارم

چشم كرم از هيچ كس ندارم

جز كربلا ديگر هوس ندارم

يا رب اجابت كن تو اين دعا را

***

آيينه ي قلبم جلا گرفته

الهام از قالو بلى گرفته

دستى به زنجير ولا گرفته

تنها ره شام بلا گرفته

تا حل كند با گريه عقده ها را

***

اينجا بهشت و روضة النّعيم است

اينجا همان صراط مستقيم است

جبرئيل بر اين آستان مقيم است

اينجا مزار دخترى يتيم است

اين جا تجلّى ها بود خدا را

***

آبادى دلها از اين خراب است

اينجا دعاى خلق مستجاب است

آهسته اينجا دخترى به خواب است

لب تشنه اي در جستجوى آب است

آتش زده يكباره قلب ما را

***

من كيستم ديوانه ي رقيّه

او شمع و من پروانه ي رقيّه

كنج دلم شد خانه ي رقيّه

لبريز شد پيمانه ي رقيّه

صبرى كه گويم شرح ماجرا را

***

گفت عمّه جان امشب در اضطرابم

چون شعله ي آتش به پيچ و تابم

چشم انتظار وصل روى بابم

آمد پدر در خواب خوش به خوابم

ديدم جمال شمس و الضّحى را

***

عمّه چرا بابم ز در نيامد

از كربلا ديگر خبر نيامد

رفت از كفم صبر و ظفر نيامد

بابم چرا از اين سفر نيامد

مُردم ز هجر روى او خدا را

***

شب آمد و از آسمان شفق رفت

باطل به

ص: 721

جلوه گاه اهل حق رفت

از زانوى زينب دگر رمق رفت

رقيّه خاتون جانب طبق رفت

شد سرّ مخفى ناگه آشكارا

***

آهسته سر را بوسه داد و برداشت

گاهى نظر به عمّه، گه به سر داشت

گويا ز سرنوشت خود خبر داشت

آن دل شكسته ناله اش اثر داشت

تنها نه در دل بلكه سنگ خارا

***

گفت اى پدر جان عاشق گلم من

شيرين زبان مانند بلبلم من

بى طاقت و صبر و تحمّلم من

چون عرش رحمان در تزلزلم من

مظهر تويى جلال كبريا را

***

بابا سر ما گر چه روى خشت است

اين بازى تقدير و سرنوشت است

ما را تولاى تو در سرشت است

با وصل تو ويرانه هم بهشت است

اى گلشن روى تو جنّت آرا

***

روشن شد از نور تو محفل ما

مهر تو شد سرشته با گل ما

خوش آمدى بابا به منزل ما

امّا شكسته از غمت دل ما

مشكن دل اولاد مصطفى را

***

من دل به عشق و جلوه ي تو بستم

در كودكى رفتى پدر ز دستم

من دختر سه ساله ي تو هستم

كز هجر تو كمان شدم شكستم

وصلت مگر بخشد به من شفا را

***

يا رب به يك نگاه اين سه ساله

يا رب به روى ماه اين سه ساله

يا رب به رنجِ راه اين سه ساله

يا رب به اشك و آه اين سه ساله

بگشا به روى ما تو كربلا را

***

يا رب (شفق) درمانده و حقير است

عبد ذليل و خاضع و فقير است

مسكين و مستكين و مستجير است

عمريست در دام هوس اسير

ص: 722

است

آزاد كن اين بنده ي هوي را

*** سيّد محمّد جواد غفور زاده (شفق)

گوهر ويرانه كيست اين دختر كه جان ها را به خود پروانه كرده

كيست اين دلبر كه عشقش شيعه را ديوانه كرده

كيست اين گوهر كه مسكن در دل ويرانه كرده

ناز او دارد خريدن نام او بس دلفريب است

آن كه مى گويند زهراى سه ساله اين غريب است

***

كيست اين دختر كه رنج و محنت و هجران كشيده

كيست اين عاشق كه طوفان در ره جانان كشيده

جذبه ي حسنش مرا بر شام، از ايران كشيده

بارگاهش خار چشم زُمره ي سفيانيان است

سيزده قرن است قبرش قبله ي ايرانيان است

***

كيست اين دختر كه اهل دل صفا مى خواهد از او

هر مريضى مى رسد از ره شفا مى خواهد از او

اين دل مسكين برات كربلا مى خواهد از او

در هواى كربلا داغ بلا بر جان خريده

عاشقان كربلا، او قبر بابا را نديده

***

كيست اين بى آشيان كاندر دل ما خانه دارد

آشنايى بين نظر با مردم بيگانه دارد

او سفير زينب است اينجا سفارتخانه دارد

بى رضايش زائر زينب شدن معنا ندارد

گر نبوسى قبر او پاسبورت تو ويزا ندارد

***

كيست اين دختر كه نور هر دو چشمان پدر بود

اندرين ويرانه دائم چشم گريانش به در بود

ميوه ي قلب حسين از قتل بابا بى خبر بود

تا شبى صبرش سر آمد قاصد غم از در آمد

او پدر مى خواست اما در طبق خونين سرآمد

***

گفت بابا جان كه رگهاى گلويت را بريده

يوسف زهرا چه كس

ص: 723

پيراهنت از تن دريده

دخترت امشب تو را بر قيمت جانش خريده

حمدلله يار خود را از كف دشمن گرفتم

تو ندارى دست بابا، من تو را در بر گرفتم

***

اى شه وارسته بابا، دل به جانان بسته بابا

بويمت آهسته بابا، بوسمت پيوسته بابا

جان فداى چشم مستت، خسته بابا خسته بابا

اى پناه دردمندان چاره و درمان مايى

ياد مشتاقان نمودى امشبى مهمان مايى كلامى زنجانى

خرابه ي شام

سرم سوداى جانان دارد امشب

دلم آواى هجران دارد امشب

بسوز اى دل كه زينب در خرابه

غم شام غريبان دارد امشب

رقيّه گشته ممنوع الملاقات

كه در ويرانه مهمان دارد امشب

پذيرائى ببين از ميهمانش

به سفره ميزبان، جان دارد امشب

در اين مجلس سر شاه شهيدان

به لبها ذكر قرآن دارد امشب

بيا زهرا كه زهراى سه ساله

گل سرخى به دامان دارد امشب

لب اين طفل با لبهاى بابا

حديث بوسه باران دارد امشب

ز هر زخمى كه مى بوسيد مى گفت

به دردم يار درمان دارد امشب

خدايت باد حافظ عمّه جانم

گل، آهنگ گلستان دارد امشب

ببند اين چشم هاى منتظر را

كه دل رنج فراوان دارد امشب

فدا خواهم نمود اين جان به جانان

رقيّه عهد و پيمان دارد امشب

چه شب هايى كه بى بابا سحر شد

دلم درد دو چندان دارد امشب

من اين دامان نخواهم داد از دست

اگر چه سر نگهبان دارد امشب

عمويم كو كه از چشم نگهبان

سر سردار پنهان دارد امشب

گدايى كن گدايى كن (كلامى)

رقيّه خوان احسان دارد امشب كلامى زنجانى

قبله ي عظيم اى بارگاه كوچك تو قبله اى عظيم

وى روضه ي

ص: 724

مبارك تو روضةٌ نعيم

باشد حريم اقدس تو قبله گاه دل

تا خفته چون تو جان جهانى در آن حريم

هم دختر امامى و هم خواهر امام

هم خود كريمه هستى و هم دختر كريم

قَدرت همين بس است كه خوانند اهل دل

حق را به آبروى تو اى رحمت نعيم

يك دختر سه ساله و اين مرتبت دگر

گيتى بود ز زادن هم چون توئى عقيم

اى نور چشم زاده ي زهرا رقيّه جان

هر چند كودكى تو، بود ماتمت عظيم

درياى صبر را تو فروزنده گوهرى

زان دشمنت به رشته كشيد، اى دُرّ يتيم!

آن شب كه جاى، گوشه ي ويرانه ساختى

روشنگرت سرشك بود و آه دل نديم

تا قلب اطهرت ز فراق پدر گداخت

از مرگ جانگداز تو دلها بود دو نيم

شد منهدم بناى ستمكارى يزيد

از آه آتشين تو اى دختر يتيم

آباد شد خرابه ي شام از جلال تو

امّا خراب گشت ز بُن كاخ آن لئيم

خواهم كه بر مزار تو گردم شبى دخيل

خواهم كه در جوار تو باشم شبى مقيم

بى مهر هشت و چهار (مؤيد) مجو بهشت

چون مى رسى به جنّت از اين راه مستقيم سيّد رضا مؤيّد

ماه منير شام اى اختر مدينه و ماه منير شام

برآفتاب روى تو هر روز و شب سلام

هم خود كريمه هستى و هم زاده ي كريم

هم خواهر امامى و هم دختر امام

چشم اميد ماست به سويت تمام عمر

روى نياز ماست به كويت على الدّوام

در رشته ي اسارت اگر

ص: 725

جان سپرده اى

سر رشته ي امور به دستت بود مدام

اى رفته پا به پاى اسيران دشت خون

تا دير و تا خرابه و زندان و بزم عام

هم محمل مجاهده ي دختر على

هم سنگر مبارزه ي چارمين امام

پيدا بود كه واقعه ي دشت كربلا

با جان نثارى تو به ويرانه شد تمام

تفسير خون سرخ حسينى به مرگ تست

اى يادگار خون خدا در ديار شام

مهرت چراغ محفل ارباب معرفت

قبرت براى اهل نظر مركز پيام

دلها به سوى تست پس از سالها هنوز

اى گنبدت منادى پيروزى قيام

ما را بر آستان تو روى ادب همه

ما را به پيشگاه تو عرض دعا تمام

با دست هاى كوچكت از ما بگير دست

در صحنه هاى عالم و در عرصه ي قيام سيّد رضا مؤيّد

نخله ي طور! پدر من، پسر فاطمه، مهمان منست

عمّه، مهمان نه، كه جان من و جانان منست

كنج ويرانه ي شام و، سر خونين پدر

آسمان در عجب از اين سر و سامان منست

از بهشت آمده آقاى جوانان بهشت

يوسف فاطمه، در كلبه ي احزان منست

اوست موساى من و غمكده ام، وادى طور

آتش نخله ي طور، از دل سوزان منست

ياد باد، آن كه شب و روز مرا مى بوسيد

اين كه امشب سر او، زينت دامان منست

گر لبش سوخته از تشنگى و، سوز جگر

به خدا سوخته تر، از لب او جان منست

مى زنم بر لب او بوسه، كه الفت ز قديم

بين اين لعل لب و ديده ي گريان منست

بر دل و

ص: 726

جان (مؤيّد) شررى زد، غم من

كه پس از دير زمان، باز، غزل خوان منست

سيّد رضا مؤيّد

رباعي

خورشيد به خون طپيده را ديدم من

آن عاشق سر بريده را ديدم من

با زخمه ي زخم بى شمارش مى گفت

در دامن شب سپيده را ديدم من

جواد نعيمى

غمكده ي شام مى روم از سر كوى تو و خون مى گريم

با دل غمزده از سوز درون مى گريم

همه اشياء نگرانند به گرييدن من

تو هم از خاك ببين عمّه كه چون مى گريم

كاروان عازم راه است و من خسته هنوز

بر سر قبر تو افتاده و خون مى گريم

آمدم با تو درين غمكده ي شام ولى

مى روم بى تو و از بخت نگون مى گريم

عمّه جان من كه به هر رنج و غمى كردم صبر

ديگر از هجر تو بى صبر و سكون مى گريم

هم چو مرغ سحر از داغ غمت مى نالم

هم چو ابر از ستم چرخ زبون مى گريم

آن چه در سينه ز غم عقده به هم پيوستم

چون مجال آمده در دست كنون مى گريم

ديگر از گريه رقيّه، نكند كس منعم

فارغ از سرزنش دشمن دون مى گريم

خود به دست خودم اى دختر ناكام حسين

كردمت دفن و از اين درد فزون مى گريم

هر زمان سوگ رقيّه ز (مؤيّد) شنوم

سخت مى نالم و ز اندوه برون مى گريم سيّد رضا مؤيّد

يتيمانه اى عمّه بيا تا كه غريبانه بگرييم

دور از وطن و خانه، به ويرانه بگرييم

پژمرده گل روى تو از تابش خورشيد

در سايه نشينيم و به جانانه بگرييم

لبريز شد اى عمّه اگر كاسه ي صبرم

بر حال تو و اين دل ديوانه بگرييم

نوميد ز ديدار پدر گشته دل من

بنشين به كنارم كه يتيمانه بگرييم

گرديم

ص: 727

چو پروانه به گرد سر معشوق

چون شمع درين گوشه ي غمخانه بگرييم

اين عقده مرا مى كشد اى عمّه كه بايد

پيش نظر مردم بيگانه بگرييم حبيب چايچيان (حسّان)

ستاره ي شام تو راست بستر خواب از تراب اى گل من

بخواب نور دو چشمم، بخواب اى گل من

گذشت نيمه شب اى مه نخفته اى تو هنوز

به شام تار منى ماهتاب اى گل من

رُخت لطيف تر از غنچه ى گل سرخ است

ز اشك داغ تو گردد گلاب اى گل من

چنين به چهره مران سيل اشك چشمانت

كه گشت خانه ي صبرم خراب اى گل من

مزن به آتش غم، جان خود سمندروار

كه سوخت زينب از اين التهاب اى گل من

بر آب مى دهى از اشك ملك هستى را

مريز بر رخت از ديده آب اى گل من

اسير خسته دل عشق، اى ستاره ي شام

چه جاى نوحه بود وقت خواب اى گل من

تو نور چشم حسينى و دخت شاه نجف

چنين منه سر خود بر تراب اى گل من

سرت به دامن من نِه كه قصّه ها گويم

ز سرگذشت گل و قحط آب اى گل من

كُشد چو شمع تو را اين سرشكِ بى پايان

مكن اميد مرا نقش آب اى گل من

نخفتى آن قدر اي مه، دميد صبح وصال

به طشت زر بنگر آفتاب اى گل من

كنون كه از سفر آمد پدر غنيمت دان

ببوس از رخ دلجوى باب اى گل من

نشسته خاك ره از آن، به چهره ي پدرت

كه آمده ز پى ات با شتاب اى گل من به شيوه اى كه پدر را ندا همى كردى

به پاى خيز و كن او را خطاب اى گل من

ص: 728

بوسه اى كه گرفتى ز لعل خونينش

به راه عشق شدى كامياب اى گل من

مكن سكوت كه ديوانه مى كنى ما را

نمى دهى ز چه آخر جواب اى گل من

بسوخت سينه ي زينب ز داغ اين حسرت

كه كودكى و غمت بى حساب اى گل من حبيب چايچيان (حسان)

پيام رسان كوچك پدر جان عاقبت من هم سرت را ديدم و رفتم

ز احوال تو من هم عاقبت پرسيدم و رفتم

خدا داند پيام خون سرخت را رساندم من

به قدر خويشتن من هم پدر كوشيدم و رفتم

نمى گويم چه كردم با سرت امّا دم رفتن

تو را از جان و دل بوسيدم و بوئيدم و رفتم

تو را در خواب خود ديدم كه با من گفتگو كردى

خوشا بر من كه با رؤياى تو خوابيدم و رفتم

من اينجا كنج ويرانه چو گنجى خفته ام امّا

خدا را شكر ديدم عاقبت خورشيدم و رفتم

مرا گل زخم هاى نيلى است و پاى خون آلود

ولى از صورتت هم غنچه هايى چيدم و رفتم

پدر جان باغبانى كرده بر گل هاى تو زينب

گه رفتن از اين رو عمّه را بوسيدم و رفتم منصور رضايى آدريانى

آيينه و طوطى بيا عمّه كه امشب، خرابه شده گلشن

پدر آمد و برگو، كه چشم همه روشن

كنم جان به فدايش براى رو نمايش

واويلا واويلا واويلا واويلا

بگو عمّه كه ديشب، پدر پيش كه بودست

چرا سرش شكسته، چرا لبش كبودست

كنم جان به فدايش براى رو نمايش

واويلا واويلا واويلا واويلا

اگر به پا نخيزم، مگو ادب ندارم

كه بهر عذرخواهى، رمق به لب ندارم

كنم جان به فدايش براى رو نمايش

واويلا واويلا واويلا واويلا

ز بسكه پيش دشمن، سپر به كودكان شد

بيا

ص: 729

و عمّه را بين، كه اين سپر كمان شد

كنم جان به فدايش براى رو نمايش

واويلا واويلا واويلا واويلا

تويى آينه ي من، منم مرغ سخنگو

ولى طوطى سبزت، شده رنگ پرستو

كنم جان به فدايش براى رو نمايش

واويلا واويلا واويلا واويلا حاج على انسانى

نوحه حضرت رقيّه3 شد ديدنى گوشه ي ويرانه ام ** عمّه ببين آمده جانانه ام

او شمع و من مانند پروانه ام

شب فراق من سر آمد مهمانم امشب با سر آمد

*****

اى باغبان، نيلوفر تو هستم ** بابا ببين من دختر تو هستم

امّا شبيه مادر تو هستم

شب فراق من سر آمد مهمانم امشب با سر آمد

*****

بابا ببين در پرده ي عفافم ** به گوشه ي ويران در اعتكافم

كعبه ي من دور تو در طوافم

شب فراق من سر آمد مهمانم امشب با سر آمد

*****

از عطر گيسوى تو مست مستم ** اى ميهمان كنار تو نشستم

من زائر سر بريده هستم

شب فراق من سر آمد مهمانم امشب با سر آمد

*****

ديده ام از غم تو خون فشان است ** بگو چرا لبت چو ارغوان است

گمان كنم كه جاى خيزران است

شب فراق من سر آمد مهمانم امشب با سر آمد

***** سيّد محسن حسينى

نوحه حضرت رقيّه3 تو باغبانى من، نيلوفرت هستم

من دخترت هستم، من دخترت هستم

اى بهتر از جان من - هستى تو مهمان من - بنشين بدامان من

بابا حسين جانم، بابا حسين جانم

*****

من شاهد چشم، از خون ترت هستم

من دخترت هستم، من دخترت هستم

اى شام من را سحر - رويت چو قرص قمر - با خود تو من را ببر

بابا

ص: 730

حسين جانم، بابا حسين جانم

*****

تو دلربا هستى، من دل به تو بستم

من دخترت هستم، من دخترت هستم

اى شام من را سحر - رويت چو قرص قمر - با خود تو من را ببر

بابا حسين جانم، بابا حسين جانم

*****

امشب من از عطر، گيسوى تو مستم

من دخترت هستم، من دخترت هستم

اى ماه خاكسترى - ناز مرا مى خرى - امشب مرا مى برى

بابا حسين جانم، بابا حسين جانم

*****

سر بسته مى گويم، چشمم شده دستم

من دخترت هستم، من دخترت هستم

قربان چشم ترت - گو پاسخ دخترت - از چه شكسته سرت

بابا حسين جانم، بابا حسين جانم

*****

باور ندارم من، پيش تو بنشستم

من دخترت هستم، من دخترت هستم

چشمت بود چون شفق - ديگر ندارم رمق - آيم به سوى طبق

بابا حسين جانم، بابا حسين جانم

*****

سيّد محسن حسينى

نوحه حضرت رقيّه3 اى سفر كرده كه صد قافله دل همره تو اس_ت

اين همه زخم چرا بر روى هم چون مه تو است

ابتا يا ابتا

دست پيش آورم و جامه به تن چاك كنم

تا كه اشك از رخ نورانى تو پاك كنم

ابتا يا ابتا

شعله بيدادگران بر پر پروانه زدند

همه با سنگ جفا موى مرا شانه زدند

ابتا يا ابتا

خنده و شادى و دشنام و كف و هلهله بود

ده تن از عترت تو بسته به يك سلسله بود

ابتا يا ابتا

شاميان يكسره بر گريه ي ما خنديدند

پاى آوازه ي قرآن سرت رقصيدند

ابتا يا ابتا

گلشن وحى خزان گشته، گل ياس كجاست؟

ساقى تشنه لبان حضرت عباس كجاست؟

ص: 731

بتا يا ابتا

خاك ويرانه كجا و شجر طور كجا

شب تاريك كجا و طبق نور كجا

ابتا يا ابتا حاج غلامرضا سازگار

حضرت رقيّه3 رقيّه دخت مهد عالمينم ** سه ساله ام دردانه ى حسينم

ز دورى پدر به شور و شينم

رفته بابا سفر زد به جانم شرر

رويم چو زهرا شده نيلى از ستم و ضربت سيلى

***

پدر دلم از تو نمايد گله ** بسكه دويدم عقب قافله

پاى من از ره شده پر آبله

پيكرم لاله گون پاى من غرق خون

سر تو را به بر بگيرم آن قدر زنم بوسه بميرم

***

پدر ببين دختر دردانه ام ** خوش آمدى به كنج ويرانه ام

تو شمعى و من به تو پروانه ام

كنج ويران ما آمدى از وفا

عمّه خرابه شده گلشن آمد پدر چشم تو روشن سيّد موحد

حضرت رقيّه3 سه ساله دلبند حسين زهرا

در كنج ويرانه نشسته تنها

بابا كجايى واى از جدايى

باباى مظلومم بابا حسين جان

اين قلب كوچكم گيرد بهانه

گشته نيلى تنم با تازيانه

بنما نگاهم من بى پناهم

باباى مظلومم بابا حسين جان

بابا خوش آمدى كنج ويرانم

قربان مقدمت تازه مهمانم

قربان رويت مستم ز بويت

باباى مظلومم بابا حسين جان

رفتى از پيش من اى نور ديده

بگو چه ظالمى سرت بريده

بنما نگاهم من بي پناهم

باباى مظلومم بابا حسين جان

موحد

حضرت رقيّه3 در كنج ويران طفلى محزون نشسته

از هجر روى بابا قلبش شكسته

با چشم گريان گويد پدر جان

رفتى كجا اى بابا داد از جدايى

ببين كه رخسار من از ضرب سيلى

مانند روى زهرا گرديده نيلى

دخت سه ساله در آه و ناله

رفتى كجا اى بابا داد از جدايى

بيا تماشايم كن بابا حسين جان

پر آبله

ص: 732

پايم از خار مغيلان

به روى دامان مرا تو بنشان

رفتى كجا اى بابا داد از جدايى

بالاى نى خوش بودى در ذكر قرآن

غافل كجا بودى تو از حال طفلان

از آن بيابان تا شام ويران

رفتى كجا اى بابا داد از جدايى

خون گشته از جسم من بابا روانه

از بس كتك زد دشمن با تازيانه

باب كبارم بى تاب و زارم

رفتى كجا اى بابا داد از جدايى موحد

خرابه ي شام يار سفر كرده ي من از سفر آمده

خرابه را زينت كنم كه پدر آمده

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر

تو كعبه اي و من نماز آورم سوي تو

با اشك خود شويم غبار از گل روي تو

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر

جان پدر كبودي صورتم را ببين

شبيه مادرت شدم، قامتم را ببين

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر

قدم قدم به زخم دل، نمكم مي زدند

پدر پدر مي گفتم و كتكم مي زدند

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر

نفس دورن سينه ام، شده تاب و تبم

من بوسه گيرم از گلو، تو ز لعل لبم

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر

چرا عذار لاله گون، بَرِ من آورده اي

محاسن غرقه به خون، بَرِ من آورده اي

خوش آمدي اي پدر! مرا به همره ببر حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

16- شهادت حضرت رقيه عليهاالسلام

مشخصات كتاب

نويسنده : الهام موگوئي

ناشر : مجله حوزه

مقدمه

عمه، بابايم كجاست؟اسارت دشوار و يتيمي دردي عميق است. يك سه ساله، چگونه مي تواند تمام رنجِ تشنگي و

زخم تازيانه اسارت و از آن بدتر، درد يتيمي را به جان بخرد، آن هم قلب

ص: 733

كوچكِ سه ساله اي كه

تپيدن را از ضربانِ قلب پدر آموخته و شبي را بي نوازش او به صبح نرسانده است. امّا... امّا او رقيه

حسين است و بزرگي را هم از او به ارث برده است. رقيه پس از عاشورا، پدر را از عمه سراغ

مي گيرد و لحظه اي آرام ندارد، با نگاه هاي كنجكاوش از هر سو _ تمام عشقش _ پدرش را

مي جويد و سكوتِ عمه، سؤال او را بي جواب مي گذارد و او باز هم مي پرسد: «عمه، بابايم

كجاست؟...»لحظه هاي بي قراراين جا خرابه هاي شام، منزل گاه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است. رقيه با اسيران ديگر وارد خرابه

مي شوند، اما ديگر تاب دوري ندارد. پريشان در جست و جوي پدر است. امشب رقيه، فقط پدر

و نوازش هاي پدر را مي خواهد. امشب رقيه عليهاالسلام است و عمه، امشب رقيه عليه السلام است و سر بابا،

امشب ملائك آسمان از غم دختر حسين عليه السلام در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقيه عليهاالسلام و

زينب عليهاالسلام است. او در آغوش عمه، بوي پدر را به ياد مي آورد و دستان پر مهر او را احساس

مي كرد.گل نازدانه پدررقيه ...رقيه نجيب! اي مهتاب شب هاي الفت حسين! اي مظلوم ترين فرياد خسته! گلِ نازدانه پدر

و انيس رنج هاي عمه!رقيه... رقيه كوچك! اي يادگار تازيانه هاي نينوا و سيل سيلي كربلا! دست هاي كوچكت

هنوز بوي نوازش هاي پدر را مي داد، و نگاه هاي معصوم و چشمان خسته ات، نور اميد را به قلب

عمه مي تاباند.رقيه...

ص: 734

رقيه صبور! بمان، كه بي تو گلشن خزان ديده اهل بيت، ديگر بوي بهار را استشمام

نخواهد كرد، تو نوگل بهشتي و فرشته زميني، پس بمان كه كمر خميده عمه، مصيبتي ديگر را تاب

نخواهد آورد.غربتِ خرابهيا رب امشب چه شبي است. در و ديوار فرو ريخته اين خرابه غزل كدامين خداحافظي را

مي سرايند؟ زينب، اين بانوي نور و نافله هاي نيمه شب، دستي به آسمان دارد و دستي بر سر رقيه؛

بخواب عزيز برادرم!باز هم رقيه عليهاالسلام و گريه هاي شبانه، باز هم بهانه بابا و بي قراري هايش، و اين بار شاميان چه

خوب پاسخ بي قراريِ رقيه عليهاالسلام را مي دهند و سر حسين عليه السلام را نزد او مي آورند.آن شب، هيچ كس توان جدا كردن رقيه عليهاالسلام را از سرِ بابا نداشت.

تو با سرِ بابا چه گفتي؟

چشم هاي پدر، كدامين سرود رفتن را برايت خواند كه مانند فرشته اي كوچك، از گوشه خرابه تا

عرش اعلا پر كشيدي و غربتِ خرابه را براي عمه به جاي نهادي.متاب اي ماه، متاب!امشب، غم گين ترين ماه، آسمان دنيا را تماشا مي كند. آسمان! چه دل گيري امشب، گويي غم

مصيبتي به گستردگي زمين، قلبت را مي فشرد. امشب فرشته هاي سياه پوش، بال در بال هم، فوج

فوج به زمين مي آيند و ترانه غم مي سرايند. در و ديوار خرابه، از اندوه زينب عليهاالسلام ، بر سر و سفير

مي كوبند. امشب چشمه هاي آسمان، از گريه خونين زينب عليهاالسلام ، خون مي بارد و چهره زمين از

وسعت اندوه، تاريك است. متاب امشب اي ماه، متاب! هيچ مي داني، امشب گيسوان پريشانِ

ص: 735

قيه، به خواب كدامين نوازش رفته است؟ متاب كه دردهاي آشكار بسيار است. متاب كه

زخم هاي بي شمار بسيار است. متاب كه دل پر شرار زينب عليهاالسلام به شراره جدايي نازنيني ديگر، در

سوز و گداز است. متاب كه امشب خرابه شام، از داغ سه ساله گل حسين، تيره ترين خرابه

دنياست. متاب اي ماه، متاب!آرام نازنين عمهآرام نازنين عمه! آرام، مبادا شاميان صداي گريه و بي تابي دختر حسين را بشنوند. اين خرابه كجا

و آغوش گرم و نوازش هاي مهربان بابا كجا؟ اين سر بريده بابا و اين دختر كوچك حسين. هر چه

مي خواهد دل تنگت، بگو. بابا، امشب به مهماني دلِ بي قرارت آمده، بگو از سيلي خوردن ها و

تازيانه ها و آتش خيمه هاي عصر عاشورا. بگو از درد غربت و محنت غريبي، بگو از

صورت هاي نيلي و اسيري و بيابان هاي بي رحمي. بگو از بي شرمي يزيديان و كوفيان سست

پيمان و استقبال شاميان، آرام، نازنين عمه! آرام. اكنون تو، به مهماني بابا مي روي. سفر به

سلامت!اندوه هجرتامشب به وعده گاه نخستين باز مي گردي. آن جا پدر و ملائك، به اشتياق، در انتظار تو هستند.

امشب آسمان گرفته و تاريك است و باد خزان غبار مرگ مي پاشد. گريه امان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم

را بريده است و عشق از غم اين هجران، و اندوه هجرت تو گل تازه شكفته و معطري كه در قلب

بهار مي پژمرد، زار مي نالد، آرام و قرار زينب عليهاالسلام ، رفته است. سرانجام آن لحظه فرا رسيد و

رقيه عليهاالسلام كوچك زينب (س)

از خاك

ص: 736

تا افلاك پر كشيد.تو را چه بناممتو را چه بنامم، كه ناب تر از شبنم هاي صبح گاه بر گلبرگ تاريخ نشسته اي. تو را چه بسرايم كه

آوازه بركت و كرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم كه بيش از

سر بهار در آغوش بابا، طعم زندگي را نچشيدي و مانند او، غريبانه از غربت اين غريبستان خاكي

بار سفر بستي. پس سلام بر تو، روزي كه به عالم خاكي گام نهادي و روزي كه به افلاك پر كشيدي.ميلاد نوگل امام حسين عليه السلام امام حسن مجتبي عليه السلام ، به برادرش امام حسين عليه السلام وصيت نمود كه با ام اسحاق كه همسرش بود

وصلت كند. امام حسين عليه السلام به سفارش برادر عمل كرد و ثمره آن ازدواج، دختر نازدانه اي به نام

رقيه شد. با تولد حضرت رقيه عليهاالسلام در سال 57 قمري، مدينه نور ديگري گرفت و خانه كوچك

امام، گرماي تازه اي يافت. ديري نپاييد كه ام اسحاق جان به جان آفرين تسليم كرد و رقيه كوچك

از نعمت مادر محروم شد. امام حسين عليه السلام او را در آغوش پر مهر خويش، بزرگ كرد و پيوسته به

خواهرش زينب عليهاالسلام سفارش مي فرمود كه براي رقيه عليهاالسلام مادر باشد و به او محبّت كند.بي مادري حضرت رقيه عليهاالسلام ، پرستاري هاي حضرت زينب عليهاالسلام و سفارش هاي حضرت امام

حسين عليه السلام باعث شده بود، پيوندي عميق، بين حضرت زينب عليهاالسلام و حضرت رقيه عليهاالسلام پديد آيد.رقيه در كربلااز لحظه ورود كاروان به كربلا، رقيه لحظه اي از پدر

ص: 737

جدا نمي شد، شريكِ غم ها و مصيبت هاي او بود

و با ديگر ياران امام از درد تشنگي مي سوخت. يكي از افراد سپاه يزيد مي گويد:من در ميان دو صف لشكر ايستاده بودم، ديدم كودكي از حرم امام حسين عليه السلام بيرون آمد، دوان

دوان خود را به امام رسانيد، دامن آن حضرت را گرفت و گفت: اي پدر، به من نگاه كن! من

تشنه ام. اين تقاضاي جان سوز آن دختر تشنه كام و شيرين زبان، چون نمكي بر زخم هاي دل

امام بود و او را منقلب كرد، بي اختيار اشك از چشمان اباعبداللّه عليه السلام جاري گرديد و با چشمي

اشك بار فرمود: «دخترم، رقيه! خداوند تو را سيراب كند؛ زيرا او وكيل و پناه گاه من است.»

پس دست كودك را گرفت و او را به خيمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به ميدان

برگشت.رقيه و سجاده پدرگاه سجاده امام حسين عليه السلام ، با دست هاي كوچك حضرت رقيه عليهاالسلام باز مي شد و او به انتظار پدر

مي نشست تا مي آمد و در آن سجاده به نماز مي ايستاد و رقيه عليهاالسلام از آن ركوع و سجود امام لذت

مي برد. در كربلا نيز رقيه عليهاالسلام ، هر بار هنگام نماز، سجاده امام را مي گشود. ظهر عاشورا به عادت

هميشگي منتظر بابا بود، ولي پس از مدتي، شمر وارد خيمه شد و رقيه عليهاالسلام را كنار سجاده پدر ديد

كه سراغ او را مي گرفت، آن ملعون نيز جواب اين سؤال را با سيلي محكمي كه به صورت كوچك

او نواخت، پاسخ

ص: 738

گفت.رقيه در راه شامكاروان كربلا، از كوفه راهي شام شد، همان كارواني كه اهل بيت پيامبر بودند و به اسيري از كربلا

آورده شده بودند، در بين راه كه سختي و مشكلات بر رقيه كوچك فشار آورده بود، شروع به

گريه و ناله كرد. يكي از دشمنان چون آن فرياد و ضجه را شنيد، به رقيه عليهاالسلام گفت: اي كنيز، ساكت

باش؛ زيرا اين با گريه تو ناراحت مي شوم. آن حضرت بيشتر اشك ريخت، بار ديگر آن نامرد

گفت: اي دختر خارجي، ساكت باش. حرف هاي زجر دهنده آن مرد، قلب رقيه عليهاالسلام را شكست،

رو به سر پدر فرمود: اي پدر! تو را از روي ستم و دشمني كشتند و نام خارجي را هم بر تو

گذاردند، پس از اين جمله ها، آن دشمن خدا، غضب كرد و با عصبانيت رقيه را از روي شتر بر

زمين انداخت.رقيه در خرابه شامبعد از ورود اهل بيت امام حسين عليه السلام به شام، آنان را در خرابه اي نزديك كاخ سبز يزيد جاي دادند.

روزها آفتاب و شب ها، سرما به شدت آنان را اذيت مي كرد. علاوه بر آن، نگاه مردم شام كه به

تماشاي خرابه نشينان مي آمدند، داغي جان سوز بود. روزي حضرت رقيه عليهاالسلام ، به جمع شاميان كه

در حال برگشتن به خانه هاي خود بودند، اشاره كرد و ناله اي دردناك از دل برآورد و به عمه اش

گفت: اي عمه، اينان كجا مي روند؟ آن حضرت فرمود: اي نور چشمم اينان ره سپار خانه و كاشانه

خود هستند. رقيه گفت: عمه جان مگر ما خانه نداريم، و زينب

ص: 739

عليهاالسلام فرمود: نه، ما در اين جا غريبه

هستيم و خانه اي نداريم، خانه ما در مدينه است. با شنيدن اين سخن، صداي ناله و گريه رقيه بلند شد.رقيه و خواب پدرسختي هاي اسارت، رقيه عليهاالسلام را به شدت مي رنجاند و او يك سره بهانه بابا را مي گرفت، شبي در

خرابه شام و در خواب، پدر را ديد، چون از خواب برخاست و چشم گشود، خود را در خرابه

يافت و از پدر نشاني نديد. از عمه سراغ پدر را گرفت و زينب عليهاالسلام بسيار گريه كرد و رقيه عليهاالسلام نيز با

عمه گريست. آن شب باز صداي عزاداري زنان اهل بيت بلند شد؛ مجلسي كه نوحه سرايش

رقيه عليهاالسلام بود. از سر و صداي اهل بيت، يزيد از خواب بيدار شد و پرسيد چه خبر است؟ به او خبر

دادند كه كودكي سراغ پدرش را گرفته است. يزيد دستوري داد، سر پدرش را براي او ببرند.اين دستور يزيد نشان از رذالت و شقاوت طينت او بود و برگي ديگر از دفتر مظلوميت هاي

بي شمار اهل بيت را گشود.پرواز به سوي پدروقتي به دستور يزيد، سر پدر را براي رقيه عليهاالسلام آوردند، رقيه سر را در بغل گرفت و عقده هاي دل

را باز كرد و هر چه مي خواست با سر بابا گفت. آن شب رقيه عليهاالسلام ، گم شده خود را يافته بود، اما

بي نوازش و آغوش گرم. پس لب هايش را بر لب هاي بابا گذاشت و آن قدر گريست تا جان به جان

آفرين تسليم كرد. پشت خميده زينب عليهاالسلام شكست، رو به سر برادر فرمود: آغوش

ص: 740

بگشا كه امانتت

را باز گرداندم. ديگر كسي ناله هاي شبانه رقيه عليهاالسلام را در فراق پدر نشنيد.وداع زينب عليهاالسلام با رقيه عليهاالسلام وقتي كاروان اسيران كربلا، به مدينه بر مي گشت، غمي جان كاه وجود زينب عليهاالسلام را مي آزرد؛

چگونه از خرابه و شام دل بكند؟ نو گلي از بوستان حسين عليه السلام در اين خرابه آرميده، شام بوي

رقيه عليهاالسلام را مي دهد، رقيه اي كه يادگار برادر بود و نازدانه پدر و در دست زينب عليهاالسلام امانت.

زينب عليهاالسلام بي رقيه چگونه به كربلا و مدينه وارد شود؟ غم سراسر شام را گرفته و گريه ها، باز هم

سكوت شهر را در هم شكسته است.راز دل با پدرهنگامي كه در خرابه شام، سر پدر را نزد رقيه عليهاالسلام آوردند، آن دختر كوچك بسيار گريست و

سخناني بر زبان آورد كه شيون اهل بيت عليه السلام را بلند كرد و آتش بر دل زينب عليهاالسلام نشاند:پدر جان! كدام سنگ دلي سرت را بريد و محاسن تو را به خون پاكت خضاب كرد؟پدر جان! چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه مي آوردم و

محبت او را در چشم هاي تو سراغ مي گرفتم، اكنون پس از تو به دامان كه پناه برم؟پدر جان! پس از تو چه كسي نگهبان دختر كوچكت خواهد بود، تا اين نهال نو پا به بار بنشيند؟پدر جان! پس از تو چه كسي غم خوار چشم هاي گريان من خواهد بود؟پدر جان! در كربلا، مرا تازيانه زدند، خيمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و

ص: 741

بر شتر

بي حجاز سوار كردند و ما را اسيران از كوفه به شام آوردند.شام، حرم يادگار حسين عليه السلام رقيه كوچك و يادگار حسين عليه السلام ، پس از رحلت در خرابه شام، همان جا مدفون گرديد، كم كم

مقبره اي به روي قبر بي چراغ او ساخته شد و بارگاهي براي عاشقان شد. حرمش، ميعادگاه

عاشقان دل سوخته اباعبداللّه است. بوي حسين، از هر گوشه اش روح و جان را مي نوازد.

نيازمندان، دست حاجت به سويش دراز مي كنند و خسته دلان بار سنگين دل را در كنار او

مي گشايند. زيارت حرم و بارگاهش آرزوي هر دل داده اي است.شهادت حضرت رقيه در سروده شاعران

سوختم ز آتش هجر تو پدر تب كردم

روز خود را به چه روزي بنگر شب كردم

تازيانه چو عدو بر سر و رويم مي زد

نااميد از همه كس روي به زينب عليهاالسلام كردم

* * *اشك يتيم

اي عمه بيا تا كه غريبانه بگرييم

رو از وطن و خانه، به ويرانه بگرييم

پژمرد گل روي تو از تابش خورشيد

در سايه نشينيم و به جانانه بگرييم

لبريز شراي عمه دگر كاسه صبرم

بر حال تو و اين دل ويرانه بگرييم

نوميد ز ديدار پدر گشته دل من

بنشين به كنارم، پريشانه بگرييم

گرديم چو پروانه به گرد سر معشوق

چون شمع در اين گوشه كاشانه بگرييم

اين عقده مرا مي كشد اي عمه

17- غم نامه حضرت رقيه عليها السلام

مشخصات كتاب

نويسنده:حاج شيخ علي رباني خلخالي

ناشر : پايگاه آويني

غم نامه خانم حضرت رقيه (سلام الله عليها)

در بعضى روايات آمده است : حضرت

ص: 742

سكينه عليها السلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (كه به احتمال قوى همان رقيه عليه السلام باشد) گفت : بيا دامن پدر را بگيريم و نگذاريم برود كشته بشود(سلام الله عليها).

امام حسين عليه السلام با شنيدن اين سخن بسيار اشك ريخت و آنگاه رقيه عليها السلام صدا زد : بابا! مانعت نمى شوم . صبر كن تا ترا ببينم (سلام الله عليها) امام حسين عليه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكيده اش را بوسيد. در اين هنگام آن نازدانه ندا در داد كه :

العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى بابا بسيار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است . امام حسين عليه السلام به او فرمود : كنار خيمه بنشين تا براى تو آب بياورم آنگاه امام حسين عليه السلام برخاست تا به سوى ميدان برود، باز هم رقيه دامن پدر را گرفت و با گريه گفت : يا ابه اين تمضى عنا؟

بابا جان كجا مى روى ؟ چرا از ما بريده اى ؟ امام عليه السلام يك بار ديگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد . (وقايع عاشورا سيد محمد تقى مقدم ص 455 و حضرت رقيه عليه السلام تاليف شيخ على فلسفى ص 550)

آخرين ديدار امام حسين عليه السلام با حضرت رقيه عليه السلام

وداع امام حسين عليه السلام در روز عاشورا با اهل بيت عليهم السلام صحنه اى بسيار جانسوز بود، ولى آخرين صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ايشان با دخترى سه ساله بود كه ذيلا مى خوانيد:

هلال بن نافع ، كه از سربازان

ص: 743

دشمن بود، مى گويد: من پيشاپيش صف ايستاده بودم . ديدم امام حسين عليه السلام ، پس از وداع با اهل بيت خود، به سوى ميدان مى آيد در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:

يا ابه ! انظر الى فانى عطشان .

بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام

شنيدن اين سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند. سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى اختيار اشك از ديدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود:

الله يسقيك فانه وكيلى . دخترم ، مى دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى كند، زيرا او وكيل و پناهگاه من است .

هلال مى گويد: پرسيدم اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت ؟

به من پاسخ دادند: او رقيه عليها السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است . (سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليها السلام ص 22 به نقل از الوقايع و الحوادث محمد باقر ملبوبى ج 3 ص 192)

به ياد لب تشنه پدر آب نخورد!

عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها ريختند، در درون خيمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند. به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك ، بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ

ص: 744

هستند. عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد.

يكى از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مى روى ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود: (سلام الله عليها) بابايم تشنه بود. مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم (سلام الله عليها)

او گفت : آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهيد كردند!

حضرت رقيه عليها السلام در حالي كه گريه مى كرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم

نيز در كتاب مفاتيح الغيب ابن جوزى آمده است كه ، صالح بن عبدالله مى گويد: موقعى كه خيمه ها را آتش زدند و اهل بيت عليهم السلام رو به فرار نهادند، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسيمه مى گريست و به اطراف مى دويد و اشك مى ريخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همين كه صداى سم اسب مرا شنيد اضطرابش بيشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ايستاد. از اسب پياده شدم و آتش جامه اش را خاموش نمودم و او را دلدارى دادم . يكمرتبه فرمود: اى مرد، لبهايم از شدت عطش كبود شده ، يك جرعه آب به من بده . از شنيدن اين كلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى كشيد و آهسته رو

ص: 745

به راه نهاد. پرسيدم : عزم كجا دارى ؟ فرمود: خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشيد گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابايم حسين عليه السلام تشنه بود ، آيا آبش دادند يا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: (اسقونى شربه من الماء) مى فرمود: يك شربت آب به من بدهيد، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند.

وقتى كه آن دختر اين سخن را از من شنيد، آب را نياشاميد، بعضى از بزرگان مى گويند اسم او حضرت رقيه خاتون عليه السلام بوده است . (حضرت رقيه عليها السلام شيخ على فلسفى ص 13)

كناره سجاده ، چشم به راه پدر بود

از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نيز ، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان ديد شمر وارد خيمه شد.

رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن . غلام به اين دستور عمل نكرد. شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد.

محدث خبير، مرحوم حاج شيخ عباس قمى ((قدس سره ))

ص: 746

از كامل بهائى (ج 2 ص 179) نقل مى كند كه : زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آيد، تا ايشان را به خانه يزيد آوردند. دختركى بود چهار ساله ، شبى از خواب بيدار شد و گفت : پدر من حسين عليه السلام كجاست ؟ اين ساعت او را به خواب ديدم . سخت پريشان بود. زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد خفته بود، از خواب بيدار شد و از ماجرا سوال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنين است . آن لعين در حال گفت : بروند سر پدر را بياورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدس را بياوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد اين چيست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد.

سپس محدث قمى (ره ) مى فرمايد: بعضى اين خبر را به وجه ابسط نقل كرده اند و مضمونش را يكى از اعاظم رحمه الله به نظم در آورده و من در اين مقام به همان اشعار اكتفا مى كنم . (منتهى الامال ، محدث قمى ، ج 1 ص 317، چاپ علميه اسلاميه) قال رحمه الله :

يكى نو غنچه اى از باغ زهرا

بجست از خواب نوشين بلبل آسا

به افغان از

ص: 747

مژه خوناب مى ريخت

نه خونابه ، كه خون ناب مى ريخت

بگفت : اى عمه بابايم كجا رفت ؟

بد اين دم دربرم ، ديگر چرا رفت ؟

مرا بگرفته بود اين دم در آغوش

همى ماليد دستم بر سر و گوش

بناگه گشت غايب از بر من

ببين سوز دل و چشم تر من

حجازى بانوان دل شكسته

به گرداگرد آن كودك نشسته

خرابه جايشان با آن ستمها

بهانه ى طفلشان سربار غمها

ز آه و ناله و از بانگ و افغان

يزيد از خواب بر پا شد، هراسان

بگفتا كاين فغان و ناله از كيست

خروش و گريه و فرياد از چيست ؟

بگفتش از نديمان كاى ستمگر

بود اين ناله از آل پيمبر

يكى كودك ز شاه سر بريده

در اين ساعت پدر خواب ديده

كنون خواهد پدر از عمه خويش

و زين خواهش جگرها را كند ريش

چو اين بشنيد آن مردود يزدان

بگفتا چاره كار است آسان

سر بابش بريد اين دم به سويش

چو بيند سر بر آيد آرزويش

همان طشت و همان سر، قوم گمراه

بياورند نزد لشگر آه

يكى سر پوش بد بر روى آن سر

نقاب آسا به روى مهر انور

به پيش روى كودك ، سر نهادند

ز نو بر دل ، غم ديگر نهادند

به ناموس خدا آن كودك زار

بگفت : اى عمه دل ريش افگار

چه باشد زير اين منديل ، مستور

كه جز بابا ندارم هيچ منظور

بگفتش دختر سلطان والا

كه آن كس را كه خواهى ، هست اينجا

چو اين بشنيد خود برداشت سر پوش

چون جان بگرفت

ص: 748

آن سر را در آغوش

بگفت : اى سرور و سالار اسلام

ز قتلت مر مرا روز است چون شام

پدر، بعد از تو محنتها كشيدم

بيابانها و صحراها دويدم

همى گفتند مان در كوفه و شام

كه اينان خارجند از دين اسلام

مرا بعد از تو اى شاه يگانه

پرستارى نبد جز تازيانه

ز كعب نيزه و از ضرب سيلى

تنم چون آسمان گشته است نيلى

بدان سر، جمله آن جور و ستمها

بيابان گردى و درد و المها

بيان كرد و بگفت : اى شاه محشر

تو بر گو كى بريدت سر ز پيكر

مرا در خردسالى در بدر كرد

اسير و دستگير و بى پدر كرد

همى گفت و سر شاهش در آغوش

به ناگه گشت از گفتار خاموش

پريد از اين جهان و در جنان شد

در آغوش بتولش آشيان شد

خديو بانوان دريافت آن حال

كه پر زد ز آشيان آن بى پر و بال

به بالينش نشست آن غم رسيده

به گرد او زنان داغديده

فغان برداشتندى از دل تنگ

به آه و ناله گشتندى هماهنگ

از اين غم شد به آل الله اطهار

دوباره كربلا از نو نمودار

بعضى گفته اند و شايد اتفاق افتاده باشد كه در شب دفن آن دختر مظلومه اهل بيت اطهار عليه السلام ، جناب ام كلثوم عليه السلام را ديدند كه قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى يابد. از علت اين بيقرارى پرسيدند، گفت : شب گذشته اين مظلومه در سينه من بود، چون بيدار

ص: 749

شدم ديدم كه به شدت گريه مى كند و آرام نمى گيرد، از سببش پرسيدم ، گفت : عمه جان ، آيا در اين شهر مانند من كسى يتيم و اسير و دربدر مى باشد؟ عمه جان ، مگر اينها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت آب و نان را از ما مضايقه مى نمايند و طعام به ما يتيمان نمى دهند؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن ندارم .

بپيچ اى قلم قصه شهر شام

كه شد صبح عالم ز غصه چو شام

تو شيخا نمودى قيامت پديد

به مردم عيان گشته يوم الوعيد

ز فرط بكا بر حسين شهيد

چو يعقوب شد چشم خلقى سفيد (مصباح الحرمين ص 371)

من طاقت شنيدن ندارم

در كتاب «مبكي العيون» آمده است كه : در شب شام غريبان حضرت زينب (سلام الله عليها) در زير خيمه نيم سوخته ، اندكي به خواب فرو رفت . ناگاه در عالم خواب حضرت زينب(سلام الله عليها) مادر خود حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را ديد. او به مادر خويش عرض كرد :« مادرجان ! آيا از حال ما خبر داري ؟!»

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فرمودند : «من طاقت شنيدن ندارم» . حضرت زينب(سلام الله عليها) عرضه داشت : «پس من شكوه و شكايت خويش را به چه كسي بگويم ؟»

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فرمودند : «آن گاه كه سر از تن فرزندم حسين (عليه السلام) جدا كردند ، من حضور داشتم و شاهد اين قضيه بودم . اينك از جاي برخيز و حضرت رقيه(سلام الله عليها) را پيدا كن» . حضرت زينب(سلام

ص: 750

الله عليها) از خواب برخواست . رقيه(سلام الله عليها) را صدا مي كرد ، اما پاسخي نمي شنيد . سرانجام با خواهرش حضرت ام كلثوم در حالي كه گريه مي كردند و ناله سر مي دادند ، از خيمه بيرون آمدند و براي پيدا كردن حضرت رقيه(سلام الله عليها) به راه افتادند . ناگاه در نزديكي قتلگاه صداي حضرت رقيه(سلام الله عليها) را شنيدند . جلوتر آمدند تا اينكه به پيكرهاي آغشته به خون رسيدند . در اين هنگام مشاهده كردند كه حضرت رقيه(سلام الله عليها) خود را بر روي پيكر پاك و مطهر پدر بزرگوارش حضرت امام حسين) ع) انداخته و در حالي كه دستهايش را به سينه پدر چسبانده با او درد و دل مي كند . حضرت زينب(سلام الله عليها) او را نوازش كرد . در اين هنگام حضرت سكينه(سلام الله عليها) آمد و آنها با هم به خيمه گاه برگشتند . در بين راه حضرت سكينه(سلام الله عليها) از حضرت رقيه(سلام الله عليها) پرسيد : «چگونه پيكر پدر را در اين شب تيره و تار پيدا كردي ؟!» حضرت رقيه(سلام الله عليها) پاسخ داد : «آنقدر پدر را صدا كردم و پدر پدر گفتم تا اينكه صداي پدرم را شنيدم كه فرمود : «اينجا بيا ، من اينجا هستم» . (200 داستان از فضايل و كرامات حضرت زينب ، ص 113).

سر امام حسين عليه السلام با دخترش - رقيه عليه السلام - سخن مى گويد :

در كتاب بحر الغرائب ، جلد 2، قريب به اين مضامين مى نويسد: حارث كه يكى از لشگريان يزيد بود گفت : يزيد دستور داد سه روز اهل بيت عليه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا

ص: 751

چراغانى شهر شام كامل شود. حارث مى گويد: شب اول من به شكل خواب بودم ، ديدم دخترى كوچك بلند و نگاهى كرد. ديد لشگر از خستگى راه خوابيده اند و كسى بيدار نيست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسين عليه السلام كه بر درختى كه نزديك خرابه دم دروازه شام آويزان بود. آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زير درخت ايستاد و به سر مقدس امام حسين عليه السلام پايين آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقيه سلام الله عليها گفت : السلام عليك يا ابتاه و امصيبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك . بعد ديدم سر مقدس با زبان فصيح فرمود: اى دختر من ، مصيبت تو و رجز و تازيانه و روى خار مغيلان دويدن تو تمام شد، و اسيريت به پايان رسيد. اى نور ديده ، چند شب ديگر به نزد ما خواهى آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد. حارث مى گويد: من خانه ام نزديك خرابه شام بود، از اينكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم كى از دنيا مى رود، تا يك شبى شنيدم صداى ناله و فرياد از ميان خرابه بلند است ، پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند: حضرت رقيه عليها السلام از دنيا رفته است . (نقل از كتاب حضرت رقيه ص 26)

نيز حجت الاسلام صدر الدين قزوينى

ص: 752

در جلد دوم كتاب شريف ثمرات الحيوه ، به سند خود آورده است : حضرت رقيه عليه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسين عليه السلام نهاد و آن حضرت فرمود: الى ، الى ، هلمى فانا لك بالانتظار. يعنى اى نور ديده بيا بيا به سوى من ، كه من چشم به راه تو مى باشم ، و در اينجا بود كه ديدند حضرت رقيه عليها السلام از دنيا رفت . (سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 59)

ستاره درخشان شام پدر را در خواب مى بيند

صاحب ((مصباح الحرمين )) مى نويسد: طفل سه ساله امام حسين عليه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رويا ديد و از ديدارش شاد گرديد و در ظل مرحمتش آرميد و فلك ستيزه جو، اين وع استراحت را براى آن صغيره نتوانست ببيند. چون آن محترمه از خواب بيدار شد پدر خود را نديد. شروع به گريه كردن كرد. هر چه اهل بيت عليه السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گريه از او پرسيدند، آن مظلومه در جواب گفت : اين ابى ابتونى بوالدى و قره عينى يعنى كجاست پدر من ، بياوريد پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصيبت زدگان دانستند كه آن يتيم پدر را در خواب ديده است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد. خود اهل بيت نيز منتظر بهانه براى گريه بودند، لذا گريه سكوت شب را شكست . همه با آن صغيره هماواز شده مشغول گريه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پريشان نموده و سيلى بر صورتها مى زدند و خاك خرابه را

ص: 753

بر سر خود مى ريختند، و صداى گريه ايشان چنان بلند گرديد كه به گوش يزيد پليد كافر رسيد.

به روايتى ديگر، طاهر بن عبدالله دمشقى گويد: من نديم آن لعين بودم و اكثر شبها براى او صحبت مى كردم و او را مشغول مى نمودم . شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود، پس به من گفت : اى طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ، بسيار اندوه و غصه دارم كه حالت نشستن و صحبت كردن ندارم . بيا سر من را در دامن گير و از افعال ناشايسته و گذشت من صحبت من و طاهر گويد: من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعين به خواب رفت ، و سر نورانى سيدالشهدا عليه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود. چون ساعتى گذشت ديدم كه ناگهان پرد گيان حرم محترم امام حسين عليه السلام از خرابه بلند شد. آن لعين در خواب و من در اندوه بودم ، كه آيا چه ظلم و ستم بود كه يزيد بدماب به اولاد بوتراب نمود؟

به طرف طشت نظر كرده ديدم كه از چشمهاى امام حسين عليه السلام اشك جارى شده است ، تعجب كردم ، پس ديدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گويا بلند شد و لبهاى مباركش به حركت آمده و آواز اندوهناك و ضعيفى از آن دهان معجز بيان بلند گرديد كه مى گفت : ((اللهم هولا اولادنا و اكبادنا و هولا اصحابنا)) يعنى

ص: 754

خداوندا، اينان اولاد و جگر گوشه من هستند و اينها اصحاب منند

طاهر گويد: چون اين حال را از آن حضرت مشاهده كردم وحشت و دهشت بر من غلبه كرد. شروع به گريه كردن كردم . به بالاى عمارت يزيد آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت بود، خيال مى كردم شايد يكى از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله فوت شده ، كه مرگ او باعث اين همه ناله وندبه شده است . وقتى بالاى قصر رسيدم ديدم تمامى اهل بيت اطهار عليه السلام طفل صغيرى را در ميان گرفته اند و آن دختر، خاك بر سر مى ريزد و با ناله و فغان مى گويد:

((يا عمتى و يا اخت ابى اين ابى اين ابى )) . يعنى : اى عمه ، واى خواهر پدر بزرگوار من ، كجاست پدر من ؟ كجاست پدر من ؟

آنها را صدا زدم و از ايشان پرسيدم كه چه پيش آمده كه باعث اين همه ناله و گريه شده است ؟ گفتند: اى مرد، طفل صغير سيدالشهدا عليه السلام پدرش را در خواب ديده ، و اينك بيدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد، هر چه به وى تسلى مى دهيم آرام نمى گيرد.

طاهر گويد: بعد از مشاهده اين احوال دردناك ، پيش يزيد برگشتم . ديدم آن بدبخت بيدار شده به طرف آن سر، سر حسين بن على عليه السلام نگاه مى كند، و از كثرت وحشت و دهشت و خوف و خشيت ، مانند برگ بيد بر خود مى لرزد. در آن اثنا سر اطهر آن مولا

ص: 755

به طرف يزيد متوجه شده فرمود: اى پسر معاويه ، من در حق تو چه بدى كرده بودم كه تو با من اين ستم و ظلم نمودى و اهل بيتم را در خرابه جا دادى ؟

((ثم توجه الراس الشريف الى الله الخبير اللطيف و قال : اللهم انتقم منه بما عامل بى و ظلمنى و اهلى (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ))

يعنى سر مبارك شريف آن حضرت به سوى خداوند خبير و لطيف توجه نموده و گفت : خداوندا، از يزيد به كيفر رفتارى كه با من كرده و به من و اهل بيت من ظلم نموده انتقام بگير.

وقتى يزيد اين را شنيد بدنش به لرزه در آمد و نزديك بود كه بندهايش از يكديگر بگسلد.

پس از من سبب گريه اهل بيت عليهم السلام را پرسيد و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغيره فرستاد و گفت : سر را نزد آن صغيره بگذاريد، باشد كه با ديدن آن تسلى يابد. ملازمان يزيد سر حضرت سيدالشهدا عليه السلام را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بيت دانستند كه سر امام حسين عليه السلام را آورده اند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسين عليه السلام را از ايشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند، بويژه زينب كبرى عليه السلام كه پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت مى گرديد. پس چون نظر آن صغيره بر سر مبارك افتاد پرسيد: ((ما هذا الراس ؟)) اين سر كيست ؟ گفتند: ((هذا راس ابيك )) اين ، سر مبارك پدر توست . پس

ص: 756

آن مظلومه آن سر مبارك را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گريستن نمود و گفت : پدر جان ، كاش من فداى تو مى شدم ، كاش قبل از امروز كور و نابينا بودم ، و كاش مى مردم و در زير خاك مى بودم و نمى ديدم محاسن مبارك تو به خون خضاب شده است . پس اين مظلومه دهان خود را بر دهان پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گريست كه بيهوش شد.

چون اهل بيت (عليهم السلام) آن صغيره را حركت دادند، ديدند كه روح مقدسش از دنيا مفارقت كرده و در آشيان قدس در كناره جده اش فاطمه زهرا عليه السلام آرميده است .

چون آن بى كسان اين وضع را ديدند، صدا به گريه و زارى بلند كردند، و عزاى غم و زارى را تجديد نمودند

آن دخترى كه در خرابه شام از دنيا رحلت فرموده و شايد اسم شريفش رقيه عليه السلام بوده ، و از صباياى خود حضرت سيدالشهدا عليه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب به اين مخدره و معروف به مزار رقيه عليها السلام است . (منتخب التواريخ ، باب پنجم ، ص 299)

دختر حضرت سيدالشهدا عليه السلام و وفات او در خرابه شام و مكالماتش با حضرت زينب عليها السلام و رحلت او و غسل دادن زينب و ام كلثوم عليه السلام او را و آن كلمات و اخبار كه از آن صغيره نوشته اند، كه سنگ را آب و مرغ و ماهى را كباب مى كند و معلوم است حالت حضرت زينب عليه السلام

ص: 757

چه خواهد بود. نوشته اند آن دختر سه ساله بود بعضى نامش را زينب و بعضى رقيه عليه السلام و بعضى سكينه عليه السلام دانسته اند.

و عده اى نوشته اند به دستور يزيد، عمارتى ساختند و واقعه روز عاشورا و حال شهدا و اسيرى اسرا را در آنجا نقش كردند و اهل بيت عليهم السلام را به آنجا وارد كردند، و اگر اين خبر مقرون به صدق باشد حالت اهل بيت عليهم السلام و محنت ايشان را در مشاهدات اين عمارات جز حضرت احديت نخواهد دانست . (ناسخ التواريخ زندگانى حضرت زينب كبرى عليها السلام ، ج 2، ص 456)

18- فاطمه سه ساله : حضرت رقيه عليهاالسلام

مشخصات كتاب

نويسنده : واحد تحقيقات معاونت فرهنگي واجتماعي سازمان اوقاف و امور خيريه

ناشر: چاپخانه بزرگ قرآن كريم معاونت فرهنگي واجتماعي سازمان اوقاف و امور خيريه

قطع: جيبي

نوبت چاپ: اول 1391

شمارگان: 50000 نسخه

سايت سازمان: www.awqaf.ir

سايت معاونت: www.mfso.ir

سايت مجتمع: www.mfpo.ir

آدرس: تهران، خيابان نوفل لوشاتو، سازمان اوقاف و امور خيريه، معاونت فرهنگي واجتماعي

آدرس مجتمع: قم، خيابان صفائيه، كوچه ممتاز، كوي 7، پلاك 32 مجتمع فرهنگي پژوهشي

معاونت فرهنگي واجتماعي سازمان اوقاف و امور خيريه

تلفن: 7746431 - 0251 نمابر: 7737131 - 0

زهراي سه ساله

تو را چه بنامم، كه ناب تر از شبنم هاي صبحگاه بر گلبرگ تاريخ نشسته اي؟ تو را چه بسرايم كه آوازه بركت و كرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است؟ تو را چه بنامم كه بيش از سه بهار در آغوش پدر، طعم خوش زندگي را نچشيدي و مانند او، غريبانه از غربت اين غريبستان خاكي بار سفر بستي؟

آري، آري، مي دانم كه نام زيبايت

ص: 758

رقيه است؛ نازبانوي سه ساله سيد شهيدان، حسين q؛ همو كه كربلا را، با همه سترگي اش، براي هميشه تاريخ به يادگار گذاشت، و تو را، تا نداي مظلوميت پدر را به گوش جهانيان برساني.

و چه زيبا خواسته اش را اجابت كردي، اي يادآور زهرا؛ اي زهراي سه ساله!

منزلگاه غريبانه

اينجا خرابه شام، منزلگاه غريبانه اهل بيت پيامبر t است. رقيه با ديگر اسيران خاندان عصمت و طهارت وارد خرابه مي شوند، اما دختر سه ساله سرور و سالار شهيدان، ديگر تاب دوري ندارد و پريشان در جستجوي پدر است. امشب رقيه، فقط پدر و نوازش هاي پدرانه او را مي خواهد. امشب رقيه است و عمه؛ امشب رقيه است و سر بابا. امشب فرشتگان آسمان از غم دختر حسين q در جوش و خروش اند. امشب شب وداع رقيه و زينب است. او در آغوش عمه، بوي پدر را به ياد مي آورد و دستان پرمهر او را احساس مي كند.

درد دل با پدر

هنگامي كه در خرابه شام، سر پدر را نزد رقيه آوردند، به ناگاه آن دختر سه ساله و رنج كشيده، شروع به درد دل با آن سر بريده كرد:

•پدر جان! كدام سنگدلي سرت را بريد و محاسن تو را به خون پاكت خضاب كرد؟

•پدر جان! چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟ پس از مادر، از غم فراق او به دامان تو پناه مي آوردم و محبت او را در چشم هاي تو سراغ مي گرفتم، اكنون پس از تو به دامان كه پناه برم؟

•پدر جان! پس از تو چه كسي نگهبان دختر كوچكت خواهد بود، تا اين نهال نو پا به بار بنشيند؟

•پدر جان! پس از

ص: 759

تو چه كسي غمخوار چشم هاي گريان من خواهد بود؟

•پدر جان! در كربلا، مرا تازيانه زدند، خيمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بي جحاز سوار كردند و ما را چونان اسيران از كوفه به شام آوردند.

غزل خداحافظي

يا رب امشب چه شبي است. در و ديوار فرو ريخته اين خرابه، غزل كدامين خداحافظي را مي سرايند؟ زينب r، اين بانوي نور و نافله هاي نيمه شب، دستي به آسمان دارد و دستي بر سر رقيه؛ بخواب عزيز برادرم!

باز هم رقيه و گريه هاي شبانه، باز هم بهانه بابا و بي قراري هايش، و اين بار شاميان چه خوب پاسخ بي قراريِ رقيه را مي دهند؛ سر بريده سيد شهيدان جهان در كنار رقيه است.

آن شب، هيچ كس توان جدا كردن رقيه را از سرِ بابا نداشت. تو با سرِ بابا چه گفتي؟ چشم هاي پدر، كدامين سرود رفتن را برايت خواند كه مانند فرشته اي سبك بال، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر كشيدي و غربتِ خرابه را براي عمه به جاي نهادي.

متاب امشب اي ماه

امشب، غمگين ترين ماه، آسمان دنيا را تماشا مي كند. آسمان! چه دلگيري امشب؛ گويي غمِ مصيبتي به گستردگي زمين، قلبت را مي فشرد. امشب فرشته هاي سياه پوش، بال در بال هم، فوج فوج به زمين مي آيند و ترانه غم مي سرايند.

در و ديوار خرابه، از اندوه زينب r بر سر و سينه مي كوبند. امشب چشمه هاي آسمان از گريه خونين زينب r خون مي بارد و چهره زمين از وسعت اندوه، تاريك است.

متاب امشب اي ماه، متاب! هيچ مي داني امشب گيسوان پريشانِ رقيه، به خواب كدامين نوازش رفته است؟ متاب كه دردهاي آشكار بسيار است. متاب كه

ص: 760

زخم هاي بي شمار بسيار است. متاب كه دل پر شرار زينب r به شراره جدايي نازنيني ديگر، در سوز و گداز است. متاب كه امشب خرابه شام، از داغ سه ساله گل حسين، تيره ترين خرابه دنياست.

متاب اي ماه، متاب!

سوزناك ترين قصه عالم

امشب مي خواهم سوزناك ترين قصه عالم را برايت بگويم:

يكي بود يكي نبود. خدا بود و تو و نگاه هاي پر معنايت. تو بودي و خيمه هايي كه چون آتش دل كوچكت، زبانه مي كشيد و بوي اسارت كه تا فرسنگ هاي بيابان غربت به مشام مي رسيد و خورشيد كه از شرم نگاهت، سرش را پايين انداخته بود!

آن روز، افق از شدت گريه، چشمانش سرخ سرخ شده بود. تو، انتظار معجزه مسيحايي داشتي كه خورشيد غروب كرده تو، بارديگر از گودال قتلگاه طلوع كند!

بخواب، اي مهربان! تا هميشه دنيا شرمسار نگاه آخرت بماند. ديگر هيچ چيز زيبايي ندارد. اين سرزمين، مردمانش با مردمان ديار تو فرق دارند؛ اينجا مردمانش گندم نفاق درو مي كنند و نان ناجوانمردي مي خورند.

اينجا سرزمين بي مهري است كه در مغازه هايشان بر ترازوي بي عدالتي، كالاي نيرنگ عرضه مي كنند. اينجا سرزمين بي وفايي است كه گل ها را با باد تازيانه نوازش مي كنند.

بخواب زيباي مهربانم! تا بر دستان كوچكت، رنگ كبود كينه را بيش از اين حك نكنند.

بخواب و وسعت بي نهايت دردهايت را در سكوت من به يادگار بسپار! هر چند زبري پيراهنم، صورت لطيفت را مي آزارد؛ اما بعدها اي شاهزاده كوچكم! من قصر بزرگ تو خواهم شد.

بخواب، زهراي سه ساله ام، بخواب!

فاطمه شريف زاده

تا پاي بوسي شكنجه و زخم

گوشواره هايت كو رقيه؟ / چرا صورتت نيلي است؟ / گيسوانت چرا بوي آتش مي دهند؟ / چرا پيراهنت

ص: 761

پاره است؟ / چرا دست هاي كوچكت زخمي است؟ / چرا بازوانت كبودند؟ / چرا آهسته آهسته قدم برمي داري؟ / مگر پاهايت زخمي اند؟ / مگر انگشتان كوچكت شكسته اند؟ / چرا چشم هايت را مي بندي؟ /

سرت را بر زانوان عمه بگذار، رقيه! / چشم هايت را مبند! / بگذار تا باران خون رنگ چشمانت / آبروي اين شب سياه را ببرد / بگذار تا ردّ تازيانه بر بازوانت / پرده از چهره ستم بردارد / بگذار تا صداي روشنت / گوش شام را كر كند / بگذار تا پاهاي برهنه ات / كمر شام را بشكند / بيابان را شعله شعله بسوزاند / بگذار برق چشمان خون بارت / زمين را يك جا چنگ بزند /

بيدار شو! / ببين چه بر سر كاروان آمده است! / ببين چه بر سر خيمه گاه آمده است! / رقص شمشيرها و تازيانه ها را تماشا كن! / ببين چقدر كوچه ها سنگدل شده اند، / چقدر آسمان گرفته است، / چقدر مرگ مي بارد! /

زخم تازيانه هايت را بپوشان رقيه! / ديگر سراغ گاهواره را از من مگير / ديگر دل سوخته ام را آتش نزن / لب هاي خوني ات را بپوشان! /

اينجا شام است / شام بي حرمتي ها / شام نيرنگ ها و دسيسه ها / شام كسالت آور رنج / شام بدبختي و پريشاني / شام زنجيرها و شلاق ها / شام تهمت و مصيبت / شهر بام هاي سنگ انداز / شهر كوچه هاي دشنام / ما به پاي بوسي شكنجه آمده ايم / به پاي بوسي تازيانه آمده ايم / مگذار تا صدايت را خفاش ها بشنوند / مگذار زخم هايت را شماره كنند /

چشم هايت را مبند رقيه! / مرا مسوزان! / از خرابه هاي شام

ص: 762

سراغت را بگيرم يا از تلّ زينبيه؟ / در كاروان اسيران جستجويت كنم يا در گودي قتلگاه؟ / كه چشم هاي تو، هم خرابه هاي شام را زيابت كردند و هم تلّ زينبيه را به تماشاي خون نشستند و هم در كاروان اسيران، زير باران شكنجه و سنگ، خون گريستند /

كربلا از نگاه كودكانه تو زيباتر است/ كه چشم هاي تو هم گودي قتلگاه را / هم به آتش كشيدن خيمه گاه را / هم تازيانه بر بدن پاره پاره شهيدان را / و هم زخم زنجير و تهمت را به تماشا نشستند /

چشم هايت را مبند رقيه! / ما را به ميهماني شلاق و شمشير آورده اند / برايمان جشن خون و گريه به راه انداخته اند / مجلس دشنام و تهمت ترتيب داده اند / ما را بر سر سفره خون نشانده اند / با سنگ به استقبالمان آمده اند / با تازيانه تحويلمان گرفته اند /

مصيبت تو را در گوش كدام سنگ بخوانم كه / ذره ذره بشكند / اي صوبر سه ساله! / كه خداحافظي تو / سر آسمان شام را بر جاده ها كوبيد / و استخوان پيشانيِ زمين را / رشته رشته كرد / كه خداحافظي تو / پيراهن مرگ بر تن دريا كرد /

اندوه تو، گريبان گير عالم شده است / اي طعمه تازيانه هاي بي رحم / اي هواي گُر گرفته اندوه / اي بنفش دقايق دمشق

مريم سقلاطوني

داستان يتيم سه ساله

در دل شهري سرد

در دل شام غريب

گوشه كوچكي از غم و اندوه بزرگ

باغ ويراني بود

كنج اين ويرانه

دختري بود يتيم

آه تنها سه بهار است كه چرخيده زمين دور سرش

روزگاري همه دختركان

ص: 763

رزو مي كردند

پيش او بنشينند

تا كه مي خواست به بازي برود

خواب مي برد ز چشمان همه

دختران مي گفتند

كاش هم بازي او ما بوديم

كاش يك لحظه كنارش بوديم

ولي هم بازي او، شيرمردي بود غيور

پهلواني كه قد و قامت او مي ساييد

به ستيغ خورشيد

گاه در دامن او مي خوابيد

گاه در لحظه عشق

مركبش بود به وقت بازي

گاه بر شانه او

راه مي رفت سر دوش عمو

تا كه از سقف سپهر

دامني ماه و ستاره چيند

همه مجذوب نگاهش بودند

چقدر شيرين بود

لحظه هايي كه عمو

چشم خود را مي بست

چشم هايي كه نديده است به عمرش خورشيد

دست در گردن و با بوسه او

چشم عمو وا مي شد

خنده مي كرد جهان

باز زيبا مي شد

يادش آمد كه به شب خواب نداشت

تا مگر دست پدر

بالش دختر دريا مي شد

قصه مي گفت برايش

ز يلِ بدر و حنين

قصه خيبر را

قصه مادر را

تا كه خوابش ببرد روزها ساعت ها

چقدر بابا گفت

دخترم راه برو

كه در اين قامت سبز

مادرم را بينم

قدري آرام كه دلتنگ تماشاي توام

با خودش گفت پدر، مادرت را ديدم

راست مي گفتي

چقدر مثل هميم

هر دو با قد خم و گوشه چشمان كبود

گيسوي هردويمان پير و سپيد

يادش آمد كه برايش آورد

با تبسم اكبر

گل سر تا بزند بر سر گيسويش باز

يادش آمد كه برايش آورد

گوشواري كه به گوشش آويخت

دست در گوشش زد

جاي آن خالي بود

سر انگشتانش، باز هم خوني بود

زير لب با خود گفت

خوب شد غارت شد آن گل سر

نيست مويي كه به آن آويزم

ص: 764

ه بابا! مشتي از گيسو رفت

گل سر با مو رفت

يادش آمد كه ز كاشانه شان

همه روزي خوردند

همه مردم شهر، دامني مي بردند

بركت مي باريد

تشنه اي بود اگر آب به دستش مي داد

يا گدا مي آمد

هر چه مي خواست از اين خانه به او مي دادند

باز هم با خود گفت

ولي آرام مبادا شنود گوش كسي

چند شب هست نخورديم غذا

گرچه انداخته اند از هر سو

همه در پيش قدم هايم نان

راستي بابا جان!

خارجي يعني چه؟

دختر شاه كجا

گوشه ويرانه كجا

آه گيرم كه يتيمم اما

دختري حاضر نيست

تا كه هم بازي ام اينجا باشد

همه بابا دارند

بغض سربسته ترك خورد و به هق هق افتاد

كه سرم مي سوزد

خواستم با نوك انگشتانم

شعله را بردارم

نوك انگشتم سوخت

راستي بابا جان ...

زيارتنامه حضرت رقيه عليهاالسلام

درود و سلام بر تو اي خانم ما رقيه!

بر تو باد احترام و سلام و عنايات و بركات خداوندگار ما.

سلام بر تو اي دخت رسول خدا p!

سلام بر تو اي دخت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب q!

سلام بر تو اي دخت فاطمه زهرا r سرور زنان دو عالم!

سلام بر تو اي دخت خديجه كبري r مادر مردان و زنان مسلمان!

سلام بر تو اي دخت ولي خدا!

سلام بر تو اي خواهر ولي خدا!

سلام بر تو اي دخت حسين شهيد q!

سلام بر تو اي راستگوي شهيد!

سلام بر تو اي كه از راهي كه پيمودي راضي بودي و خدا از مسيرت خشنود بود!

سلام بر تو اي پرهيزكار و پاكيزه تن!

سلام بر تو اي تزكيه شده برتر!

سلام بر تو

ص: 765

اي مظلوم!

صلوات خداوند بر تو و بر روح تو و جسم پاكت!

خداوند تبارك و تعالي، خانه و زندگي تو را در بهشت قرار داده، در كنار پدران و اجداد پاك و گرامي معصومت. درود بر شما به آنچه صبر كرديد؛ پس چه زندگي زيبايي در انتظار شماست!

و نيز به فرشتگان پاسدار حَرَمت كه نگهبان مقامت هستند، كرنش مي كنم.

و درود خداوند باري تعالي بر آقاي ما، محمّد p و خاندان پاك و طاهر او، و سلام او بر ايشان باد؛ به بركت رحمت تو، اي رحم كننده ترين رحم كنندگان.

بهترين بازمانده

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَِّ عليه السلام قَالَ:

ليَسَْ يتَبْعَُ الرَّجُلَ بعَْدَ مَوْتهِ منَِ الْجَْرِ إلَِّ ثلَثُ خِصَالٍ صَدَقةٌَ أجَْرَاهَا فيِ حَياَتهِ فهَِيَ تجَْرِي بعَْدَ مَوْتهِ

إِلىَ يوَْمِ القِْيَامَةِ صَدَقَةٌ مَوْقُوفَةٌ لَ توُرَثُ أوَْ سُنةَُّ هُدًى سَنهَّا فَكَانَ يعَْمَلُ بهَِا وَ عَمِلَ مِنْ بعَْدِهِ غَيْرُهُ أوَْ

وَلَدٌ صَالِحٌ يَسْتَغْفِرُ لَه

از امام صادق )عليه السلام( نقل شده كه فرمود:

پس از مرگ، چيزى جز سه خصلت به عنوان پاداش به دنبال شخص نيست:

1.صدقه اي كه در زمان حياتش جاري ساخته است كه تا روز قيامت جريان دارد.

2. صدقه ي موقوفه اي كه ارث برده نمي شود.

3. عملي كه ديگران برايش انجام دهد يا اينكه فرزند صالحي كه براي او طلب آمرزش كند.

19- فرشته غم ويژه نامه حضرت رقيه عليها السلام

مشخصات كتاب

ناشر و تهيه كننده: مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما

نويسنده: ابوالفضل هادي منش

چاپ و صحافي: نگارش ليتوگرافي: سروش مهر

شمارگان: 1200 نوبت چاپ: اول / 1381

حق چاپ براي ناشر محفوظ است

بهاء: 600 تومان

نشاني: قم، بلوار امين، مركز پژوهش هاي اسلامي

ص: 766

صدا و سيما تلفن: 2935803 و 2910602 نمابر: 2933892

پست الكترونيكي: Email: IRC@IRIB.COM

www.pajuhesh.irc.ir

چكيده

عاشورا برهه اي از تاريخ است و كربلا، سرزميني كوچك از گستره بي كران زمين. با اين حال، اين برگ زرين تاريخ، حركت و پويايي را ارمغان جهانيان ساخته كه همگان در پرتو آن، ايمانشان را حفظ كرده اند. يكي از اين نقش آفرينان، رقيه، دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است كه هر چند عمري كوتاه داشت؛ ولي در پرتو تربيت ديني چنان آموزه هاي نوراني از خود بر جاي نهاد كه انقلابيون از او عبرت بگيرند. اين كتاب كه ويژه نامه حضرت رقيه عليهاالسلام است، از سه بخش تشكيل شده است. در بخش اول اين مطالب را مي خوانيم: زلال غربت (تولد و خانواده حضرت)، سفر به وادي مصيبت ها، همراه با رقيه، همگام با اسيران، وفات حضرت رقيه در شام، پژوهشي دركتاب هاي معتبر شيعه و ديدگاه هاي انديشمندان اسلامي در مورد حضرت رقيه عليهاالسلام، كرامت ها و حرم مطهر حضرت رقيه. بخش گزيده ادب فارسي، 16 متن ادبي را در بردارد. در بخش سوم نيز با عنوان همراه با برنامه سازان، پيشنهادها، پرسش ها، متن نمايش نامه و پيام تسليت گوينده بيان شده است.

ديباچه

عاشورا، برهه اي از تاريخ است و كربلا، سرزميني كوچك از گستره بي كران زمين. با اين حال، اين برگ زرّين تاريخ و نبض پر تپش زمين، حركت و پويايي را ارمغان جهانيان ساخته و نقش آفريناني را به جامعه انسانيت ارزاني داشته است كه همگان در پرتو اين مشعل هاي مقدس، شب هاي ديجور را به صبح رسانده و با

ص: 767

اقتدا به آنان، از خطر رهزنان ايمان و هواپرستان دنياگرا رهيده اند. يكي از اين نقش آفرينان، رقيه، دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است كه هرچند عمري كوتاه داشت، در پرتو تربيت ديني چنان آموزه هاي نوراني از خود برجاي نهاد كه انقلابيون در مقابل او زانو مي زنند.

به راستي، دستانِ كوچك، ولي پرتوان او قدرتي دارند كه با هزاران ضربه شمشير برابري مي كند.

قطره هاي اشكش، سيلي بود كه خواب و آرامش را از امويان ربود و پايه هاي ستم و بيداد را از ريشه كند.

نداي آرامش آفرين و پيام سترگ او در رواق تاريخ طنين انداز شد و بوي نا و كهنگي را از زمينيان برگرفت و عشق و ايثار و اخلاص و پرواز را ارزاني راهشان داشت.

سلام و درود خدا بر او كه با ناله جانسوز خويش، پرچم كربلا را برافراشته داشت و سرانجام به بلنداي ابديت پركشيد و روح اميد، گرمي، لطافت و عشق را به همه آزادگان جهان هديه كرد، اينك در سالي كه رهبر فرزانه انقلاب، آن را سال عزت و افتخار حسيني ناميده و همگان را به الگوگيري از نقش آفرينان حادثه كربلا فرا خوانده اند، شايسته است حيات و شهادت اين فرشته غم را ديگرباره و اين بار شفاف تر ورق زنيم تا حسينيان اهل معرفت، جان شان را با نام و ياد و آموزه هايش، عطرآگين سازند.

به همين دليل، پژوهشگر ارجمند، جناب حجه الاسلام ابوالفضل هادي منش كوشيده اند مجموعه حاضر را فرا راه ما قرار دهند و حقيقتي فراتر از زمين و زمان را به تصوير كشند. با

ص: 768

سپاس از ايشان، اميد است اين كار مورد استفاده برنامه سازان و بهره برداران ارجمند قرار گيرد. «انّه ولي التوفيق»

«اداره كل پژوهش مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما»

پيش گفتار

قلم سرگردان ميان بُهت و اندوه، بر صفحه كاغذ طلسم شده بود. پس از ساعتي خيره ماندن، كوشيد تا مشقي ديگر از صفحه هاي تاريخ بنگارد؛ از صفحه اي كه چند سطر بيشتر نداشت. چقدر انجام اين تكليف براي اين انگشتانِ لرزان، سخت و دشوار بود.

قلم بر بستر سفيدِ كاغذ مي لغزيد و گاهي در دل آن نمي از اشك، فرو مي ريخت. آن گاه بر بستر كاغذ مي آرميد و بار ديگر به تكاپوي خود ادامه مي داد، ولي اين بار با طراوتي از اشك مي نگاشت و با بغضي سنگين دست نگه مي داشت.

سخت تر از اين تكليف، انجام نداده بود. خاكستر خيمه ها و شعله هايي را كه از تازيانه زبانه مي كشيد، به ياد مي آورد و مويه هاي فرشته كوچك غم در دلش زنده مي شد. اما بايد مي نگاشت تا كودك دل آرام بخوابد و فردا مشق شبش را پيش روي او گذارد و به پذيرفته بودنش سر بلند دارد.

اين مشق، نخست از زلال غربت فرشته غم ديده تر كرده است و در نگاه دوم به جمع نگارگران مدحت سراي او رفته و در نگاه سوم به نقد ديگر نگارينه ها نشسته است: «تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد».

هر انساني در سير تكامل و زندگي خود به راهنمايي و دستگيري نيازمند است. پيشوايان معصوم عليهم السلام، كه هم چون مشعل فروزان

ص: 769

بر كوره راه زندگي بشر مي تابند، بهترين آموزگاران انسانند. آنان عمر سراسر خير و بركت خويش را به هدايت بشر اختصاص داده و در اين راه حتي جانشان را نيز فدا كرده اند. پس در گذشتن از اين راه پر فراز و نشيب بايد از آنان پيروي كرد و دست توسل به دامان با كرامت آنان دراز كرد كه: طي اين مرحله بي همرهي خضر مكن ظلمات است، بترس از خطر گمراهي

به يقين، آن بزرگواران به دل هايي كه گنج ولايت در خود دارند، بيشتر عنايت مي ورزند. از رهگذر همين ولايت و محبت است كه انسان به معارف غني و ناب اسلام راه مي يابد و روح و جان تشنه اش از زلال معرفت آن سيراب مي شود؛ زيرا بدون گذر از شاه راهِ روشن عشقِ به ائمه هدي عليهم السلام رسيدن به سعادت دنيا و آخرت محال مي نمايد. آنان كه شالوده فكري و اعتقادي شان در پاي بندي و محبت به اين خاندان بنا نهاده شده است، در دنيا كام ياب و در آخرت، سربلند و روسفيدند.

باري هر كه چيزي دارد، از بركت همين عشق و ارادت گران بهاست. البته اين گونه نيست كه اين محبت و علاقه تنها در بعضي كارهاي معنوي و حاجت هاي آخرتي به كار آيد، بلكه در همين دنيا و امور روزانه نيز گره گشا است. در پايان، در برابر مقام بلند اين بزرگ هاديان بشر، زانوي ادب بر زمين زده و دست توسل به سويشان دراز كرده، مي گوييم: از رهگذر خاك سر كوي شما بود هر نافه كه در دست نسيم

ص: 770

چمن افتاد

بخش اوّل: نگاهي به زندگاني حضرت رقيه عليهاالسلام

فصل اوّل: از زلال غربت

ديگر فرزندان امام حسين عليه السلام

هوا گرم بود و سكوت، خيره خيره، پرده سياه شب را تماشا مي كرد. شهر در سيّال سياه «تاريكي» فرو رفته بود. پنجره خانه اي در شهر، گرم انتظار و محو گفت وگوي شب با ستارگان بود. نسيم، بر ديواره هاي آفتاب خورده خانه مي وزيد. قلب شهر از تنها پنجره باز و روشن خود مي تپيد و همه به انتظار نشسته بودند كه ناگاه صداي گريه نوزادي خجسته، احساس شب را به بازي گرفت. اشك شوق بر گونه ها چكيد و لب ها، يك صدا، ترانه لبخند سرودند. مادر تاريخ، كتاب كهن خويش را گشود و بر صفحه اي مبهم از آن، قلم را به تكاپو واداشت.

غنچه اي ديگر، به باغ حسين عليه السلام روييده بود و همه بر گلبرگ رخش، غنچه هاي عاطفه، نثار مي كردند. رقيه عليهاالسلام در آن شب شكفت، ولي آن صفحه مبهمِ تاريخ، در تاخت و تاز روزها از دفترِ گذار زمان جدا گشت و از حافظه آن ناپديد گرديد. در كتابچه كوچك زندگاني رقيه عليهاالسلام ، لحظه روييدنش بدون هيچ سطري، سفيد ماند و نام هيچ روزي به عنوان زادروزش ثبت نشد.

درباره سنّ شريف حضرت رقيه عليهاالسلام نيز در ميان تاريخ نگاران اختلاف نظر وجود دارد. مشهور اين است كه ايشان، سه يا چهار بهار بيشتر به خود نديده و در روزهاي آغازين صفر سال 61 ه . ق پرپر شده است.

براساس نوشته هاي بعضي كتاب هاي تاريخي، نام مادر حضرت رقيه عليهاالسلام ، امّ اسحاق است كه پيش تر همسر امام حسن مجتبي عليه السلام بوده و پس از شهادت ايشان،

ص: 771

به وصيت امام حسن عليه السلام به عقد امام حسين عليه السلام درآمده است.1 ايشان از بانوان بزرگ و با فضيلت اسلام به شمار مي آيد، بنا برگفته شيخ مفيد در كتاب الارشاد، كنيه ايشان بنت طلحه است.2

نام مادر حضرت رقيه عليهاالسلام ، در بعضي كتاب ها ام جعفر قضاعيّه آمده است، ولي دليل محكمي در اين باره در دست نيست. هم چنين نويسنده معالي السبطين، مادر حضرت رقيه عليهاالسلام را شاه زنان؛ دختر يزدگرد سوم، پادشاه ايراني معرفي مي كند كه در حمله مسلمانان به ايران اسير شده بود. وي به ازدواج امام حسين عليه السلام درآمد و مادر گرامي حضرت سجاد عليه السلام نيز به شمار مي آيد.3

اين مطلب از نظر تاريخ نويسانِ معاصر پذيرفتني نيست؛ زيرا ايشان هنگام تولد امام سجاد عليه السلام از دنيا رفت و تاريخ درگذشت او را 23 سال پيش از واقعه كربلا؛ يعني در سال 37 ه . ق دانسته اند. امكان ندارد او مادر كودكي باشد كه در فاصله سه يا چهار سال پيش از حادثه كربلا به دنيا آمده است. اين مسئله تنها در يك صورت قابل حل است كه بگوييم شاه زنان كسي غير از شهربانو _ مادر امام سجاد عليه السلام _ است.

1 . كشف الغمه، عيسي اربلي، ج 2، ص 216؛ اعلام الوري، ج 1، ص 255.

2 . ترجمه الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 137؛ اعلام الوري، ج 1، ص 255.

3 . معالي السبطين، محمدمهدي حائري، ج 2، ص 214.

نام گذاري رقيه عليهاالسلام

رقيه از ارتقا به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است. احتمالاً اين اسم، لقب

ص: 772

حضرت و نام اصلي ايشان فاطمه بوده است. هم چنان كه در بعضي كتاب ها، نام رقيه در شمار دختران امام حسين عليه السلام كمتر به چشم مي خورد و به اذعان برخي كتاب هاي ديگر، احتمال اين كه ايشان، همان فاطمه بنت الحسين باشد، وجود دارد.1 در واقع، همان گونه كه پيش تر گفتيم بعضي از فرزندان امام حسين عليه السلام دو اسم داشته اند و امكان تشابه اسمي در فرزندان ايشان وجود دارد. گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعي وجود دارد. چنان چه در كتاب رياض القدس آمده است: «در ميان كودكان امام حسين عليه السلام دختر كوچكي به نام فاطمه بود. چون امام حسين عليه السلام مادر بزرگوارشان را بسيار دوست مي داشت، هر فرزند دختري كه خدا به او مي داد، نامش را فاطمه مي گذاشت. هم چنان كه هر چه پسر داشت، به احترام پدرش امام علي عليه السلام ، وي را علي مي ناميد».2

گفتني است سيره ديگر امامان نيز در نام گذاري فرزندانشان چنين بوده است.

1 . قصه كربلا، علي نظري منفرد، پاورقي ص 518.

2 . رمز المصيبة، ج 3، برگرفته از: رقيه؛ چاووش كربلا، ص 20.

نام رقيه در تاريخ

اين نام ويژه تاريخ اسلام نيست، بلكه پيش از ظهور پيامبر گرامي اسلام نيز اين نام در جزيره العرب رواج داشته است. به عنوان نمونه، نام يكي از دختران هاشم _ نياي دوم پيامبر _ رقيه بود كه عمه حضرت عبداللّه عليه السلام ، پدر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به شمار مي آيد.1

نخستين فردي كه در اسلام به اين اسم،

ص: 773

نام گذاري گرديد، دختر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و حضرت خديجه عليهاالسلام بود. پس از اين نام گذاري، نام رقيه به عنوان يكي از نام هاي خوب و زينت بخش اسلامي درآمد. اميرالمؤمنين علي عليه السلام نيز يكي از دخترانش را به همين اسم ناميد كه اين دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام درآمد. اين روند ادامه يافت تا آن جا كه برخي دختران امامان ديگر مانند امام حسن مجتبي عليه السلام ،2 امام حسين عليه السلام و دو تن از دختران امام كاظم عليه السلام نيز رقيه ناميده شدند. گفتني است براي جلوگيري از اشتباه، آن دو را رقيه و رقيه صغري مي ناميدند.3

1 . بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج 15، ص 39.

2 . ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص 16.

3 . همان، ص 236.

خاستگاه تربيتي

حضرت رقيه عليهاالسلام در خانواده اي پرورش يافت كه پدر، مادر و فرزندان، همگي به عالي ترين فضليت هاي اخلاقي و پارسايي آراسته بودند. افزون بر آن، فضاي دل انگيز شهر پيامبر صلي الله عليه و آله كه شميم روح افزاي رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام هنوز در آن جاري بود و مشام جان را مي نواخت، در پرورش او نقش داشت. او در خانواده اي رشد يافت كه همگي از زلال معرفت امام حسين عليه السلام نوشيده بودند؛ خانواده اي كه از بزرگ ترين اسطوره هاي علم و ادب و معرفت و ايثار مانند زينب كبري عليهاالسلام ، اباالفضل العباس عليه السلام ، علي بن الحسين عليه السلام ، علي اكبر

ص: 774

عليه السلام و... فراهم آمده بود.

حضرت رقيه عليهاالسلام در عمر كوتاهش در دامان اين بزرگواران، به ويژه پدر گرامي اش، امام حسين عليه السلام پرورش يافت و با وجود همان سن كم، به عنوان يكي از زيباترين اسطوره هاي ايثار و مقاومت در تاريخ معرفي گرديد.

فصل دوم: سفر به وادي مصيبت ها

همراه با كاروان

با آغاز قيام امام حسين عليه السلام ، حضرت رقيه به همراه پدر و ديگر بستگانش، در شبِ يك شنبه 28 رجب سال 60 ه . ق، از مدينه به سوي مكه مكرمه روانه مي شود. اين دوره زماني، نقطه آغاز نخستين و آخرين و بزرگ ترين رويداد در زندگي حضرت رقيه عليهاالسلام به شمار مي آيد. كاروان، شبانه راه مدينه را در پيش گرفت و در سحرگاه شب جمعه، سوم شعبان به مكه رسيد و سپس رهسپار كربلا شد.

با رقيه عليهاالسلام در عصر عاشورا

روز عاشورا، پس از كشته شدن ياران امام حسين عليه السلام و تنها ماندن آن بزرگوار، حضرت سكينه عليهاالسلام به دليل ترس از كشته شدن پدر، به خواهر سه ساله اش (كه به احتمال زياد همان حضرت رقيه عليهاالسلام است) رو مي كند و مي گويد: بيا دامن پدر را بگيريم و نگذاريم به ميدان برود و كشته شود. دراين لحظه، امام عليه السلام متوجه سخن آنان مي شود و بسيار اشك مي ريزد. آن گاه رقيه عليهاالسلام به پدر مي گويد: پدر جان! مانع رفتن تو به ميدانِ نبرد نمي شوم، ولي كمي صبر كن تا تو را ببنيم. امام حسين عليه السلام ، حضرت رقيه را در آغوش گرفت و او را مورد نوازش قرار داد. رقيه عليهاالسلام با ديدن نوازش پدر، غريبانه او

ص: 775

را مي نگرد و مي گويد:

اَلْعَطَشْ!اَلْعَطَشْ! فَإنَّ الظَّمَأَ قَدْ اَحْرَقَني.

اي پدر! تشنه ام! تشنه ام! تشنگي جگرم را آتش زده است.

امام با ناراحتي و اندوه گفت: عزيزم! كنار خيمه بنشين تا برايت آب آورم. پس برخاست تا به ميدان جنگ برود كه باز هم رقيه عليهاالسلام جلو آمد. دامن پدررا گرفت و گفت:

يا اَبَةَ! اَيْنَ تَمْضي عَنّا.

پدر! چگونه ما را تنها مي گذاري؟

حضرت بار ديگر برگشت، او را در آغوش كشيد و آرام كرد. سپس با دلي پراندوه از آنان جدا شد و روانه ميدان گشت.1

1 . حضرت رقيه عليهاالسلام ، قاسم ميرخلف زاده، ص 550، برگرفته از: وقايع عاشورا، ص 455.

ديدار واپسين

آخرين ديدار امام حسين عليه السلام با خانواده اش از دلخراش ترين رويدادهاي تاريخ كربلا به شمار مي رود، ولي غم انگيزترين صحنه اين خداحافظي، وداع حضرت با دختر سه ساله اش است.

هلال بن نافع يكي از سربازان دشمن و از شاهدان عيني ماجرا مي گويد: «من پيشاپيش صف جنگ جويان لشكر عمر سعد ايستاده بودم. ديدم امام حسين براي وداع به طرف خيمه هاي خود رفت. پس از آخرين ديدار با خانواده اش، به سمت ميدان جنگ بازگشت. در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركي افتاد كه از خيمه ها بيرون آمده بود و با گام هايي لرزان به سوي حسين مي دويد. دخترك خود را به او رسانيد و دامن او را گرفت و گفت:

يا اَبَةَ! اُنْظُرْ اِلَي فَإِنّي عَطْشَانٌ.

پدر جان! مرا ببين كه چقدر تشنه ام!

شنيدن اين جمله از دختركي خسته و تشنه و نااميد به قدري جگرسوز بود

ص: 776

كه گويي نمك بردل زخم ديده حسين پاشيدند. بي اختيار اشك از چشمانش سرازير شد و او با چشماني اشكبار، دختر كوچكش را در آغوش گرفت و گفت:

اَللّه ُ يَسْقيكِ فَإِنَّهُ وَكيلي.

دخترم! خدا تو را سيراب مي كند كه من بر او توكل كرده ام.

من از همرزمانم پرسيدم اين دخترك چه نسبتي با حسين داشت؟ گفتند: او رقيه، دختر سه ساله حسين است».1

1 . سرگذشت جان سوز حضرت رقيه عليهاالسلام ، محمدمحمدي اشتهاردي، ص 22.

فصل سوم: همراه با رقيه عليهاالسلام ، همگام با اسيران

غارت خيمه ها

از بزرگ ترين فجايع غم انگيز كربلا، حمله دشمن به خيمه ها و غارت موجودي آن ها و ربودن وسايل و تجهيزات شهيدان حتي ناچيزترين اشياي شخصي آنان است. دشمنان دسته جمعي به خيمه ها هجوم بردند و به چپاول آن ها پرداختند، تا آن جا كه چادرهايي را كه بانوان حرم به كمر بسته بودند كشيدند و ربودند.1 در ميان اشياي غنيمتي كه از شهيدان كربلا به يغما رفت، پيراهني از حضرت سيدالشهدا عليه السلام بود كه بنابر نقل امام صادق عليه السلام ، جاي 33 يا 34 ضربه شمشير و نيزه دشمن بر آن ديده مي شد.2

در تاريخ آمده است كه وقتي لشكر به سوي خيمه گاه هجوم برد، كودكان از شدت وحشت بيرون دويدند. دراين ميان، بعضي از آنان زير دست و پاي اسب ها افتادن و به شهادت رسيدند كه يكي از آن ها عاتكه، دختر حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام بود.3 بعضي ديگر كه سر راه سواران قرار گرفته بودند، به شدت آسيب ديدند كه حضرت رقيه عليهاالسلام نيز در ميان آنان بود. فاطمه صغري عليهاالسلام يكي از دختران

ص: 777

امام حسين عليه السلام مي گويد: «من كنار خيمه ها ايستاده بودم و بدن هاي چاك چاك شهيدان را نگاه مي كردم كه سواران دشمن به تاختن بر بدن هاي بي سر آن ها پرداختند. در اين فكر بودم كه سرانجام چه بر سر ما مي آيد؛ آيا ما را نيز مي كشند يا به اسيري مي برند؟ در همين لحظه ديدم سواري به سرعت به طرف ما مي آيد. او با كعب نيزه اش به آن ها مي زد و چادر و روسري هاي آنان را مي كشيد و مي برد. آن ها مي گريختند و با فرياد كمك مي خواستند. من از ترس مي لرزيدم و به سوي عمه ام، ام كلثوم پناه بردم ناگهان ديدم يكي از آن ها به طرف من مي آيد. خواستم از چنگ او فرار كنم، ولي او به من رسيد و با نيزه اش به شانه ام زد. من به صورت بر زمين افتادم. دستش را به سمت من دراز كرد، گوشواره ام را كشيد و مقنعه ام را نيز ربود. خون از گوشم جاري گشت و از هوش رفتم.

وقتي به هوش آمدم، ديدم عمه ام زينب عليهاالسلام با گريه مرا از زمين بلند كرد و گفت: برخيز دخترم! برخيز به خيمه برويم. گفتم: عمه جان! آيا چيزي داري كه من سرم را از ديد نامحرمان بپوشانم؟ با گريه گفت: عزيزم! عمه نيز مانند توست. به خيمه رفتيم. همه چيز را برده بودند و برادر بيمارم امام سجاد عليه السلام ، با صورت روي زمين افتاده بود و توان بلند شدن نداشت. ما بر او مي

ص: 778

گريستيم و او بر ما».4

در اين تاخت و تاز وحشيانه، چند زن و كودك از شدت ترس و گرسنگي و افتادن زير سم اسب مهاجمان از بين مي روند كه شمار آنان چهار نفر ذكر شده است. آنان عبارت بودند از: عاتكه؛ دختر مسلم عليه السلام (كه هفت سال بيشتر نداشت)، سعد و عقيل، برادرزاده هاي مسلم عليه السلام و دو زن به نام هاي ام الحسن و ام الحسين از نزديكان امام حسن مجتبي عليه السلام .

1 . لهوف، سيد بن طاووس، ص 130.

2 . مثيرالاحزان، ابن نما حلّي، ص 55.

3 . ترجمه لهوف، ص 194.

4 . بحارالانوار، ج 45، ص 60.

آتش در حرم

پس از غارت خيمه ها، عمر سعد دستور داد خيمه ها را آتش زنند. امام سجاد عليه السلام براي حفظ جان زنان و كودكان فرمود همگي به سوي بيابان پراكنده شوند. اهل حرم در حالي كه فرياد مي كشيدند، از خيمه هاي آتش گرفته بيرون دويدند. در اين ميان، حضرت زينب عليهاالسلام نگرانِ حال امام سجاد عليه السلام بود؛ چون نمي توانست حركت كند و از بيماري به خود مي پيچيد.

يكي از سربازان دشمن مي گويد: «بانوي بلند قامتي را كنار خيمه اي ديدم، در حالي كه آتش در اطراف او زبانه مي كشيد، و او نگران و پريشان به اين سو و آن سو مي رفت. گاه به آسمان نگاه مي كرد و از شدت ناراحتي، دست هايش را به هم مي زد و گاه وارد خيمه مي شد و بيرون مي دويد. شتابان به سمت او رفتم و گفتم: چرا مثل ديگران فرار نمي

ص: 779

كني؟ گفت:در خيمه بيماري دارم كه قدرت فرار كردن ندارد. چگونه او را تنها گذارم؟»1

حميد بن مسلم يكي ديگر از سربازان مي گويد: «در اين ميان دختر خردسالي را ديدم كه دامنش آتش گرفته بود و با پريشاني فرياد مي كشيد و مي دويد. به سويش رفتم تا آتش دامنش راخاموش كنم، ولي او كه گمان كرد مي خواهم به او آزاري برسانم، پا به فرار گذاشت. به سويش دويدم، او را گرفتم و آتش دامنش را خاموش كردم. غريبانه در من نگريست و پرسيد: اي مرد! راه نجف از كدام سمت است؟ گفتم: چرا مي پرسي؟ گفت: آخر من يتيمم! مي خواهم به قبر جدم علي عليه السلام پناه ببرم.»2

1 . معالي السبطين، ج 2، ص 88.

2 . تذكرة الشهداء، ص 358، برگرفته از: سوگ نامه آل محمدص، ص 380.

به ياد لب هاي خشكيده پدر

پس از سوختن خيمه ها، به عمرسعد گزارش دادند كه 23 كودك در حرم باقي مانده اند و از شدت تشنگي در خطر مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد كه به آنان آب دهند. سربازان، مشك هاي آب را به حرم بردند و يكايك آنان را سيراب كردند.

وقتي نوبت به حضرت رقيه عليهاالسلام رسيد، ظرف آب را از دست سرباز گرفت و دوان دوان به طرف قتلگاه حركت كرد. يكي از سپاهيان از او پرسيد: به كجا مي روي؟ حضرت رقيه عليهاالسلام پاسخ داد: وقتي پدرم به ميدان مي رفت تشنه بود، مي خواهم پيدايش كنم و اين آب را به او بدهم. او گفت: آب را خودت بخور! پدرت بالب تشنه كشته شد. حضرت رقيه عليهاالسلام از شنيدن اين

ص: 780

خبر گريان شد و فرمود: پس من هم مي خواهم تشنه باشم.1 براساس اين نقل، حضرت رقيه عليهاالسلام در اين لحظه از شهادت پدر آگاه مي شود، ولي بنابر بعضي نقل هاي ديگر، او از شهادت پدر بي اطلاع بوده است.

اين مطلب در مفاتيح الغيب ابن جوزي به شكل ديگري نقل شده است: صالح بن عبداللّه گويد: وقتي خيمه ها را آتش زدند، اهل بيت از خيمه هاي آتش گرفته بيرون دويدند. در اين ميان، دختر خردسالي را ديدم كه گوشه لباسش آتش گرفته بود و سرآسيمه به اين سو و آن سو مي دويد و به شدت گريه مي كرد. من از ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شدم و دلم سوخت و براي خاموش كردن لباسش به طرف او تاختم. او همين كه صداي پاي اسب مرا شنيد، پريشان تر شد و از دست من فرار كرد. من به طرفش رفتم و گفتم: دختر جان! قصدآزارت را ندارم، بايست! به ناچار با دلهره ايستاد. از اسب پياده شدم و آتش جامه اش را خاموش كردم و او را نوازش كردم. دخترك از اين ابراز محبت، با من احساس انس كرد و گفت: اي مرد! لب هايم از تشنگي كبود شده است، يك جرعه آب به من مي دهي. با شنيدن اين سخن قلبم به درد آمد، به سرعت ظرفي را پر از آب كردم و به دستش دادم. آب را گرفت، آهي كشيد و به راه افتاد. از او پرسيدم: به كجا مي روي؟ گفت: خواهرم از من تشنه تر است. آب را براي او مي برم. گفتم: نترس دختر جان! به همه

ص: 781

آب داده ايم. خودت بخور! گفت: اي مرد! پدرم وقتي به ميدان مي رفت تشنه بود، آيا به او آب دادند يا نه؟ گفتم: نه به خدا! تا دم آخر مي گفت جگرم از تشنگي مي سوزد، به من جرعه آبي بدهيد، ولي كسي به او آب نداد. وقتي دخترك اين سخنان را شنيد، بغض گلويش را گرفت و آب ننوشيد. بعضي از بزرگان گفته اند او حضرت رقيه بنت الحسين عليه السلام بوده است.»2

1 . ثمرات الحياة، ج 2، ص 38، برگرفته از: سرگذشت جان سوز حضرت رقيه عليهاالسلام ، ص 29.

2 . حضرت رقيه عليهاالسلام ، ص 13.

زبان دردمندي رقيه عليهاالسلام

هنگامي كه آفتاب، بساطش را جمع مي كرد، كارواني مركب از چهل شتر برهنه، به دروازه كوفه رسيد، فرمان دادند كه كاروان را بيرون شهر نگاه دارند و فردا آنان را وارد شهر كنند. سپاهيان خيمه هاي خود را به پا مي كنند و بساط غذا مي گسترانند، ولي زنان و كودكانِ گرسنه را در برهوت، گرسنه و بي سرپناه نگاه مي دارند. بانوان در آن شب، كودكانِ خود را گرسنه مي خوابانند و صبح روز دوازدهم، دروازه شهر را مي گشايند و سرها برفراز نيزه ها برافراشته مي شود.1

كودكان با حيرت، مردمي را كه براي تماشا آمده بود، مي نگريستند. سر بريده امام حسين عليه السلام را جلوي محمل حضرت زينب عليهاالسلام مي برند. حضرت از شدت اندوه سر خود را بر چوبه محمل مي كوبد و خون از زير مقنعه اش جاري مي گردد. سپس با اشعاري جان سوز، سر بريده برادر را مخاطب قرار مي دهد و از بي

ص: 782

سرپناهي كودكان سخن مي گويد:

اي هلالي كه وقتي به كمال رسيدي، به خسوف رفتي و پنهان گشتي.

اي پاره دلم! گمان نمي كردم چنين روزي و چنين مصيبتي را ببينم.

اي برادر عزيزم! با اين دخترك خردسال خود سخن بگو كه دلش از اندوه گداخته گشته است.

اي برادر! چرا آن دل مهربانت اين قدر با ما نامهربان گشته است؟

برادر جان! چقدر براي يتيم خردسال تو سخت است كه پدرش را صدا بزند، ولي پدر پاسخ او را ندهد.2

رقيه عليهاالسلام نيز اين اشعار جان سوز را كه زبان دردمندي اش بود، مي شنيد و سر بريده پدر را خيره خيره تماشا مي كرد.

1 . معالي السبطين، ج 2، ص 96.

2 . نفس المهموم، شيخ عباس قمي، ص 221.

به سوي شام

كاروان به سمت شام _ شهر نامرادي ها _ حركت كرد. راهي طولاني و طاقت فرسا بود. كودكان خسته و كتك خورده، مي بايست پانزده منزلگاه را مي پيمودند تا به ديار غم ها برسند.

هوا سوزان بود و آب مشك ها رو به پايان. كاروان ناگزير به سمت منزلگاه قصر بني مقاتل رهسپار گرديد. و در آن جا توقف كرد. يكي از دختران امام حسين عليه السلام از شدت خستگي، به سايه درختي پناه برد و به خواب رفت. كاروان به راه افتاد و او در بيابان جا ماند. خواهرش در ميانه راه متوجه شد و به ساربان خبر داد، ولي كاروان بي اعتنا هم چنان راه خود را مي رفت. سرانجام با التماس فراوان اين خواهر، كسي را در پي دخترك فرستادند تا او را به كاروان برساند.

در ادامه

ص: 783

راه، كاروان به معدني رسيد كه كارگرانش مشغول كار بودند. اهل حرم به دليل گرسنگي شديد و از روي ناچاري، براي درخواست مقداري آب و غذا به آنان مراجعه كردند، ولي آنان با سنگدلي و ناسزا، بانوان را از آن جا راندند. در آن محل، كودك يكي از زنان امام حسين عليه السلام به نام محسن سقط مي شود كه طفل نشكفته را در همان جا به خاك مي سپارند.1

هنگامي كه اهل بيت به شهر پر نفاق و كينه بعلبك مي رسند، فرماندار آن جا دستور مي دهد كودكان شهر براي استهزا و تمسخر اسيران، به پيشواز كاروان روند.2

پس از ساعتي، كاروان به نزديك دير راهبي نصراني مي رسد. ساربانان سنگدل، سرها را از داخل صندوقچه ها بيرون مي آورند و بر نيزه ها مي كنند. سپس در برابر چشمان كودكان گرسنه، سفره غذا و بساط مستي مي گسترند و تا صبح پياله گرداني مي كنند.3

كاروان همين گونه راه مي پيمود و ساربانان، زنان و كودكانِ معصوم را آزار مي دادند. اين همه، گوشه اي از درياي بي ساحل اندوه طفلي سه ساله بود كه آن را از پشت پنجره باران خورده چشمان معصومش تماشا مي كرد. او هماره لحظه اي را انتظار مي كشيد تا سختي دردهاي دل كوچكش را با جرعه اي از ديدار چهره خورشيدي پدر درمان كند.

1 . نفس المهموم، ص 239.

2 . بحارالانوار، ج 45، ص 127.

3 . معالي السبطين، ج 2، ص 125.

فصل چهارم: وفات حضرت رقيه عليهاالسلام در شام

شام درگذر تاريخ

شام را از دو جهت به اين نام خوانده اند. نخست اين كه شام به معناي شمال است و دليل

ص: 784

اين نام گذاري، قرار گرفتن آن در سمت شمال قبله است. هم چنان كه يمن به معناي راست از آن جهت به اين اسم، نام گذاري شده است كه در سمت راست قبله قرار دارد. علت ديگري نيز كه براي نام گذاري شام گفته اند آن است كه: سام بن نوح بر آن سرزمين حكومت مي كرد و هنگام برگرداندن آن واژه به عربي، به شام تبديل شده است.1

اين سرزمين در دوران باستان شامل كشورهاي كنوني سوريه، لبنان، فلسطين و بخش هايي از اردن مي شد كه پس از جنگ جهاني اول و در پي تقسيم بندي هاي كشوري و سياست هاي تفرقه افكن انگلستان و فرانسه، به صورت كشورهاي كنوني درآمد.

امپراتوري روم در سال 63 ميلادي، شام را به تسخير خود درآورد كه پس از تجزيه دولت روم به دو بخش روم شرقي و غربي در سال 395 ميلادي، شام جزو قلمرو امپراتوري روم شرقي (بيزانس) گرديد. البته سيطره بيزانس بر شام به تدريج كم رنگ شد و سرانجام در قرن هفتم ميلادي به دست مسلمانان افتاد.2

ريشه پيوندهاي خاص اين سرزمين با تاريخ اسلام، به سال هاي پيش از فتح دمشق باز مي گردد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در دوران نوجواني و جواني به همراه عمويش، ابوطالب، به آن سرزمين سفر كرد، ولي هنوز به مقصد نرسيده، رويدادي براي ابوطالب رخ داد كه مجبور شد سفرش را نيمه كاره رها سازد و به مكه باز گردد. آن رويداد، خبري بود كه بُحيري، راهب بصري درباره پيامبري محمد دوازده ساله به ابوطالب داد و او را از خطر گزند

ص: 785

رساندن يهوديان به پيامبر آخرالزمان، برحذر داشت.3 دومين سفر حضرت محمّد به شام در 25 سالگي اش انجام گرفت. ايشان در اين سفر، سرپرستي كاروان تجاري حضرت خديجه را بر عهده داشت و با سود خوبي نيز بازگشت.4

پس از تحكيم پايه هاي اسلام در جزيره العرب، شام در سال14 هجري برابر با نيمه قرن هفتم ميلادي، به تسخيرمسلمانان درآمد و به قلمرو اسلامي پيوست. شام از سال 40 هجري تا سال 132 هجري، پايتخت حكومت بني اميه بود. در اين تاريخ و در پي سقوط بني اميه كه به دست عباسيان و با پشتيباني ايرانيان انجام پذيرفت، شام اعتبار گذشته اش را از دست دادو بغداد به عنوان پايتخت اعلام گرديد.5

1 . شام سرزمين خاطره ها، مهدي پيشوايي، ص 22.

2 . گيتاشناسي كشورها، چاپ 1365، ص 185.

3 . تاريخ اسلام، سال چهارم آموزش متوسط عمومي، ص 27.

4 . فروغ ابديت، جعفر سبحاني، ج 1، ص 156.

5 . شام سرزمين خاطره ها، ص 19.

شام؛ خاستگاه عُقده هاي كهنه

شهر شام يكي از سرزمين هاي پرخاطره صدر اسلام و از كهن ترين خاستگاه هاي كينه ورزي دشمنان اسلام به شمار مي آيد؛ سرزميني كه وطن سرسخت ترين دشمنان اسلام يعني اميه، ابوسفيان و معاويه است.

داستان اين كينه توزي از زماني آغاز مي شود كه اميّه در اثر آتش حسادتي كه از عمويش، هاشم1 در وجود پليدش زبانه مي كشيد، هميشه با وي دشمني مي كرد. با اين حال و با وجود كوشش ها و كارشكني هاي زيادي كه براي بدنام كردن هاشم به عمل مي آورد، روز به روز بر عزّت و بزرگي هاشم

ص: 786

در ميان مردم، افزوده مي شد. سرانجام اميه، عمويش را وادار كرد تا پيش كاهنان عرب روند و هر كدام مورد تحسين آنان قرار گرفتند، زمام امور قبيله را به دست گيرند. بزرگواري هاشم مانع از آن مي شد كه بر سر قدرت با برادرزاده اش درگيري داشته باشد. از اين رو، پيشنهادش را مي پذيرد و اميّه شرط مي گذارد كه هر كس بازنده اين جنگ سرد شد، بايد از مكه بيرون رود و هر ساله، صد شتر سياه چشم در روزهاي حج قرباني كند.

از حسن اتفاق، كاهن همين كه هاشم را مي بيند، زبان به مدح وي مي گشايد و بدون آغاز رسمي رقابت، هاشم برنده مي شود. اميه نيز به ناچار با پرداخت غرامتي سنگين، مكه را به سوي شام ترك گويد و اين جا نخستين جرقه دشمني ميان دو خانواده بني اميه و بني هاشم شعله ور مي شود. دشمني و حسادت كه تا 130 سال پس از ظهور اسلام ادامه مي يابد و سبب پيدايش جنايت هايي مي گردد كه سياه ترين صفحه هاي تاريخ را به خود اختصاص داده است.

رقابتي كه آن روز از روي حسادت شكل گرفت، افزون بر اين كه ريشه دار بودن كينه بني اميه را نسبت به خاندان هاشم روشن مي سازد، علل نفوذ امويان را در سرزمين شام تبيين مي كند. هم چنين آشكار مي شود كه روابط ديرينه امويان با اهالي اين مرز و بوم، زمينه را براي شكل گيري حكومت بني اميه در اين منطقه فراهم ساخته است.2

رگه هاي بزرگي از عقده جاهلي و كينه امويان در دوران زندگاني

ص: 787

نخستين پيشوايان معصوم به خوبي هويداست. جنگ هاي امويان با اميرالمؤمنين علي عليه السلام ، تيرباران كردن بدن مسموم امام مجتبي عليه السلام ، حادثه دلخراش كربلا، اسارت اهل بيت امام حسين عليه السلام ، از همان بغضِ كهنه سرچشمه گرفته است. يزيد نيز در مجلس با چوب زدن بر لب و دندان مبارك امام حسين عليه السلام ، عقده گشايي مي كند و از بغضي چندين ساله چنين پرده برمي دارد:

اي كاش! پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند، عجز و زاري قبيله خزرج را مي ديدند و درآن حال از شادي فرياد مي كشيدند كه «دست مريزاد اي يزيد!» بني هاشم با سلطنت بازي كردند و گرنه نه خبري برايشان مي آمد و نه وحيي از آسمان نازل مي شد. از دودمان خويش نباشم اگر به خاطر آن چه محمد انجام داد، از فرزندانش انتقام نگيرم.3

1 . جد دوم پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم .

2 . برگرفته از: فرازهايي اززندگاني پيامبر اسلام، ص 41 با گزينش.

3 . قصه كربلا، ص 495.

ورود به شام

بيشتر تاريخ نويسان بر اين عقيده اند كه اهل بيت عليهم السلام در روز اول ماه صفر وارد شام شده اند، ولي شهيد مطهري رحمهم الله تاريخ ورود اسيران را به دمشق، روز دوم ماه صفر مي داند.1

سرزمين شام چهل سال زير سيطره سلطنت معاويه بود و اهالي آن با شايعه ها و تبليغات سوء بني اميه عليه خاندان وحي خو گرفته بودند. از روزي كه شاميان به اسلام گرويده بودند، حكمرانان فاسقي هم چون معاويه و پسر فاسدش يزيد بر آنان حكم مي راندند.

ص: 788

در واقع، اسلام آنان از بني اميه به ارث رسيده بود و آنان تربيت يافتگان حكومتي سراسر فساد و تزوير بودند. تا آن جا كه معاويه، صدهزار نفر از آنان را در جنگ صفين عليه اميرمؤمنان علي عليه السلام شوراند و چنان پرده اي از دورويي و نفاق بر دل آن مردم افكند كه امام علي عليه السلام را واجب القتل دانستند و سال ها به او و فرزندانش در بالاي منبرها دشنام مي دادند.

با چنين شرايطي، اهل بيت عليه السلام وارد شام؛ پايتخت كشور نفاق و كينه مي شوند. آنان را از شلوغ ترين دروازه شهر وارد مي كنند؛ در حالي كه صداي مردم به هلهله وشادي بلند است. در شهر، شادي عمومي اعلام شده است و مردم لباس هاي نو پوشيده اند. زنان دف مي زنندو اسيران اهل بيت عليهم السلام از ميان شلوغي ها، مي گذرند. براي سوزاندن دل اهل بيت عليهم السلام، سرها را پيشاپيش محمل ها مي برند. جلوتر از همه، سر علمدار كربلا جلوه مي كند و بنابر بعضي نقل ها، سر مقدس امام حسين عليه السلام را پشت سر محمل ها وارد مي كنند تا مردم به اشتباه بيفتند و كسي از دوستداران، آنان را نشناسد و عيش مردم را بر هم نزند. هتاكي ها شروع مي شود؛ پيرزني به سر بريده حضرت سنگ مي زند و مردم كه مست هوسراني و ولنگاري هستند، از او تقليد مي كنند.2 امام سجاد عليه السلام مي فرمايد:

در شام هفت مصيبت بر ما وارد آوردند كه از آغاز اسيري تا پايان بي سابقه بود: ساربانان با كعب ني و

ص: 789

تازيانه، ما را از ميان جمعيت مطرب گذارندند. نيزه داران با سرها بازي مي كردند و نيزه هايشان را در هوا مي چرخاندند. گاهي سرها از بالاي نيزه ها روي زمين و زير دست و پاي مردم و مركب ها مي افتاد.

زنان شامي از بالاي بام ها روي سر ما آتش و خاكستر داغ مي ريختند كه تكه اي از آن روي عمامه ام افتاد و چون دست هايم را با زنجير به گردنم بسته بودند، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسيد.

از طلوع آفتاب تا غروب ما را در كوچه ها مي گردانيدند و مي گفتند «اين نامسلمان ها را بكشيد!» ما را با يك رشته طناب به هم بسته بودند و از دهليز خانه يهوديان و مسيحيان مي گذارندند و به آنان مي گفتند: اين ها قاتلان پدران و فرزندان شما هستند، انتقام خودتان را بگيريد! در اين لحظه همگي آنان به سوي ما سنگ و چوب پرتاب كردند.

افزون بر آن، ما را به بازار برده فروشان بردند و ما را در معرض فروش قرار دادند. هم چنين ما را در خرابه اي جاي دادند كه روزها از گرما و شب ها از سرما آسايش نداشتيم.3

1 . حماسه حسيني، مرتضي مطهري، ج 1، ص 177.

2 . برداشت از: قصه كربلا، صص 484 و 487.

3 . تذكره الشهدا، ص 412، برگرفته از: سوگ نامه آل محمد، ص 460.

فتحي بدون پيروزي!

پادشاهي مي گسار، ورود اسيراني آزاده را به انتظار نشسته است؛ پادشاهي كه هم پياله اش، ميموني است كه جرعه اي خود مي نوشد و جرعه اي به او

ص: 790

مي دهد. هنگام مردن آن ميمون نيز در شهر عزاي عمومي اعلام مي كند و براي او مراسم غسل و كفن و دفن برپا مي دارد. پادشاهي كه كمتر هُشيار بود و بيت المال را به رامش گران و آوازه خوانان اختصاص داده بود.1

يزيد بالاي كاخش مي رود تا وضع كاروان و شادي مردمان را تماشا كند. در اين هنگام، كلاغي بانگ برداشت (عَرَب، صداي كلاغ را به فال بد مي گيرد) و يزيد شعري به اين مضمون خواند:

وقتي كه نور سرها بر برج قصر جيرون بتافت، كلاغ بانگ برمي دارد.

من هم به آن مي گويم: تو بانگ برآري يا برنياري، من كار خودم را كردم و طلبم را از محمد گرفتم.2

با اين كه از دروازه ساعات _ محل ورود اسيران _ تا كاخ يزيد فاصله زيادي نبود، ولي كاروان را هنگام طلوع آفتاب وارد كردند كه هنگام رسيدن به كاخ يزيد، خورشيد در حال غروب بود.3

اهل بيت عليهم السلام كه با ريسمان به هم بسته شده بودند، وارد مجلس يزيد شدند. يزيد لباس هاي نو پوشيده بود و شراب مي نوشيد. او سر بريده حضرت را ميان تشتي از طلا گذاشته بود و براي بازداشتن زينب عليهاالسلام و امام سجاد عليه السلام از سخن گفتن، با چوب به چهره تابناك امام حسين عليه السلام مي زد. با اين حال ساعتي نگذشته بود كه سخنان كوبنده امام سجاد عليه السلام و زينب كبري عليهاالسلام چنان رسوايي براي يزيد و يزيديان به بار آورد كه طعم پيروزي به تلخي گراييد. از اين رو، يزيد براي نشان دادن هيبت بر باد رفته

ص: 791

اش، اسيران بي دفاع را روانه خرابه شام ساخت.

1 . ستاره درخشان شام، ص 68، برگرفته از: تذكرة الخواص.

2 . رقيه؛ چاووش كربلا، سيدمجتبي موسوي زنجان رودي، ص 56.

3 . تذكره الشهدا، ص 410، برگرفته از: سوگ نامه آل محمدص، ص 449.

ويرانه اي مهمان سرا

پس از آن كه حضرت زينب عليهاالسلام با خطبه پرشكوه و بلند آوازه خود در مجلس يزيد، از فاجعه روز عاشورا پرده برداشت، وجدان هاي غافل و خواب آلوده، اندكي به خود آمد و جوش و خروشي در مردم پديدار گشت. سخنان روشن گرانه زينب عليهاالسلام و امام سجاد عليه السلام ، اساس تفكر در حادثه كربلا را در ذهن ها بنا نهاد و حاضران مجلس، تا اندازه اي حقيقت را دريافتند.

يزيد با ديدن اوضاع نابسامان دربارش، آزادگان را از كاخ بيرون راند و در خرابه اي جاي داد كه سقفي نداشت و ديوار آن ترك برداشته بود، به گونه اي كه اهل بيت مي ترسيدند ديوار بر سرشان خراب شود. روزها از شدت گرماو شب ها از سوز سرما در آن خرابه خواب نداشتند و تشنگي و گرسنگي و خطر درندگان آن ها را تهديد مي كرد.1

براساس پژوهشي كه در زمينه تاريخ وقايع عاشورا به عمل آمده است، روز شهادت امام حسين عليه السلام در عاشوراي سال 61 هجري، با بيست و يكم مهرماه سال 50 شمسي برابر بوده است. با به حساب آوردن ورود اهل بيت عليهم السلام به شام كه در اول صفر همان سال بوده است، نتيجه مي گيريم كه اهل بيت عليهم السلاماواخرآبان ماه يا اوايل آذر در شام بوده اند وطبيعي است

ص: 792

كه سردي هوا در اين ماه ها موجب آزار آنان مي گشته است.2

اسيران عزادار، روزها به عزاداري و گريه بر مصيبت ها مي پرداختند و اين گونه مردم را از فجايع كربلا آگاه مي ساختند و از چهره كريه عاملان آن فجايع هولناك، پرده برمي داشتند. شيخ صدوق رحمهم الله مي نويسد: «يزيد دستور داد اهل بيت امام حسين عليه السلام را همراه امام سجاد عليه السلام در خرابه اي زنداني كنند. آن ها در آن جا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما؛ به گونه اي كه بر اثر نامناسب بودن آن محل و گرما و سرماي هوا، صورت هايشان پوست انداخته بود.»3

در ميان ناله و اندوهِ بانوان رها شده از زنجير ستم، كودكان مظلومي به چشم مي خوردند. آنان در حالي كه گرسنه بودند، هر روز عصر با لباس هاي كهنه جلوي در خرابه صف مي كشيدند و مردم شام را كه دست كودكانشان را گرفته بودند و با آذوقه به خانه هايشان برمي گشتند، غريبانه تماشا مي كردند و آه حسرت مي كشيدند. دامان عمه را مي گرفتندو مي پرسيدند: «عمه! مگر ما خانه نداريم؟ پدران ما كجا هستند؟» حضرت زينب عليهاالسلام نيز براي تسلاي دل كوچك و غم ديده آنان مي فرمود: «چرا عزيزانم! خانه شما مدينه است و پدرانتان به سفر رفته اند».4

1 . تذكره الشهداء، ص 412.

2 . سرگذشت جان سوز حضرت رقيه عليهاالسلام ، ص 41.

3 . امالي، شيخ صدوق، مجلس 31، حديث 4.

4 . رقيه؛ چاووش كربلا، ص 66.

خرابه شام از زبان امام سجاد عليه السلام

امام سجاد عليه السلام در مورد ويرانه شام مي

ص: 793

فرمايد: «در مدت اسارتمان در خرابه شام، چه رنج ها و مصيبت هايي كه نديديم! روزي ديدم عمه ام زينب عليهاالسلام ديگي را روي آتش گذارده است. پرسيدم: عمه! در اين ديگ چيست؟ پاسخ داد: ديگ خالي است، ولي چون كودكان گرسنه اند، براي اين كه آنان را ساكت كنم، وانمود كردم كه مي خواهم برايشان غذا بپزم تا با اين بهانه آنان را خواب كنم.»

نقل شده است كه كودكان گرسنه پيوسته پيش حضرت مي آمدند و از گرسنگي ناله مي كردند تا آن جا كه دل زنان شام به رحم مي آمد و براي آنان آب و غذا مي آوردند.1 در رويدادهاي شب وفات حضرت رقيه عليهاالسلام آمده است كه وقتي سر امام حسين عليه السلام را كه درون طبقي گذاشته و روي آن را پوشانيده بودند، پيش حضرت رقيه عليهاالسلام آوردند، حضرت رقيه عليهاالسلام نخست پنداشت كه براي او غذا آورده اند. اين وضعيت، شدت گرسنگي كودكان را مي رساند.2

امام صادق عليه السلام در مورد اين محل فرموده است:

وقتي اهل بيت عليهم السلام را در ويرانه جاي دادند، يكي از آنان با ديدن وضع ناجور و ديوارهاي ترك خورده گفت: اين ها ما را در اين خرابه جاي داده اند تا اين ديوارها بر سرمان خراب شود و ما را بكشند. پاسبانان خرابه به زبان رومي به هم گفتند: اين ها را ببينيد كه از خراب شدن ديوارها بر سرشان مي ترسند با آن كه فردا آن ها را بيرون خواهند كشيد و خواهند كشت. علي بن الحسين عليه السلام فرمود: جز من، هيچ يك از اهل خرابه زبان رومي

ص: 794

نمي دانست.»3

در خرابه شام چنين وضع اسفناكي حكم فرما بود. در بعضي كتاب هاي تاريخ آمده است نُه تن از كودكان از شدت سرما و گرما و گرسنگي در خرابه جان باختند كه نهمين آن ها حضرت رقيه عليهاالسلام بود.4

1 . رياحين الشريعة، ج 3، ص 187، برگرفته از: سرگذشت جان سوز حضرت رقيه عليهاالسلام ، ص 43.

2 . معالي السبطين، ج 2، ص 170.

3 . ستاره درخشان شام، ص 95.

4 . منتخب التواريخ، ملاهاشم خراساني، ص 229.

ترحم شاميان بر اهل خرابه

شاميان با ديدن وضع رقت بار كودكانِ خرابه، به آنان ترحّم مي كردند. روزي زني كه از جلوي خرابه مي گذشت، دريافت يكي از كودكان از تشنگي گريه مي كند. زن بي درنگ رفت و ظرف آبي آورد و به حضرت زينب عليهاالسلام عرض كرد: «اي اسير! تو را به خدا قسم مي دهم كه اجازه دهي من اين كودك را با دست خودم سيراب كنم؛ زيرا محبت كردن به يتيمان، خواسته هاي انسان را برآورده مي كند. شايد با اين كار خداوند حاجت مرا نيز برآورد».

حضرت زينب پرسيد: «چه حاجتي داري؟» گفت: «من در دوران جواني ام، خدمت گزار حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام بودم، ولي چرخش زمانه مرا از مدينه و خدمت كاري ايشان دور ساخت و از اين شهر سر درآوردم مدت ها است كه از او و فرزندانش بي خبرم. من كودكي فرزندان او را ديده ام و با آن ها بوده ام. از خداوند خواسته ام كه حتي براي يك بار هم شده، فرزندان او را زيارت كنم و خدمت گزارشان باشم. شايد خدا به واسطه اين

ص: 795

يتيم نوازي، حاجت مرا برآورد و بار ديگر به خدمت آن خانواده درآيم و بقيه عمر را در محضر آنان باشم».

حضرت زينب عليهاالسلام تا اين سخنان را شنيد، آهي سوزناك از سينه پر دردش كشيد و فرمود: «اي كنيز خدا! حاجت تو برآورده شد. من، زينب دختر فاطمه ام و آن سر كه از بالاي قصر يزيد آويزان است، سر برادرم حسين است. اين كودكان نيز كه مي بيني، يتيمان اويند كه مدتي است سايه پدر از سرشان كوتاه شده است و اين گونه گرد و غبار يتيمي و اسيري بر رخسارشان نشسته است».

آن زن با شگفتي، به سخنان زينب عليهاالسلام گوش مي داد و خيره خيره به او و كودكان مي نگريست. همين كه سخن حضرت پايان يافت، از ناراحتي فريادي كشيد و بيهوش روي زمين افتاد. وقتي به هوش آمد، به ناله و زاري پرداخت و با اهل خرابه در سوگ حسين عليه السلام هم ناله گشت. آن زن باقي عمرش را در شيون و زاري بر شهيدان كربلا و رنج اسيري اهل بيت عليهم السلامگذرانيد، تا اين كه به رحمت حق پيوست.1

1 . رياحين الشريعه، ج 3، ص 188، برگرفته از: ستاره درخشان شام، ص 167.

نسيم آشنا

نسيمي از مدينه برخاسته و اينك در ويرانه اي از شهر سياهِ نيرنگ، غبار غم گرفته بود. بعضي كه محبت خاندان وحي را در دل داشتند، در مسير اين نسيم قرار مي گرفتند و مي شكفتند. يكي از اينان، هند؛ زن يزيد، دختر عبدالرحمن بن عامر بود.

وقتي پدر هند از دنيا رفت، او در خانه اميرالمؤمنين علي عليه السلام ماند و همان

ص: 796

جا به خدمت حضرت زهرا عليهاالسلام و دخترانش ام كلثوم و زينب عليهاالسلام درآمد. نقل شده است كه وي در دوران كودكي بر اثر يك بيماري، فلج گرديد و هر چه او را درمان كردند، فايده اي نداشت. سرانجام به سرچشمه زلال امامت، اميرمؤمنان علي عليه السلام متوسل گشتند و شفايش را از حضرت خواستند. حضرت فرمود طبيب دل هاي شيعيان _ حسين عليه السلام _ بيايد. وقتي حسينِ خردسال آمد، حضرت ظرفي را پر از آب كرد و به جگر گوشه اش فرمود تا دستش را داخل آب بزند. سپس آب را به بدن هند پاشيد. پس از مدتي، وي از آن بيماري هلاك كننده نجات يافت.

هند به شكرانه اين كرامت در خانه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به خدمت مشغول گشت تا دين خود را به اين خانواده ادا كند. خانواده او نيز با ديدن اين معجزه، اسلام آوردند و از آيين يهوديت دست برداشتند. هند در محضر ائمه اطهار عليهم السلام پرورش يافت تا اين كه در زمان امام حسن عليه السلام كه معاويه، وي را به ازدواج پسر خود يزيد درآورد. از آن روز، ميان او و اهل بيت عليهم السلامجدايي افتاد تا آن كه پس از مدت ها، در خرابه شام با دلبردگان واقعي اش ديدار كرد.

گفتني است به دليل خارجي دانستن اسيران، دوستداران اهل بيت عليهم السلام آنان را نمي شناختند و ديگران نيز به شادي هاي پوچ و ننگين خود سرگرم بودند. پس از ورود اهل بيت عليهم السلام به خرابه، يكي از كنيزانِ هند به او گفت: جمعي اسير را در خرابه جاي داده اند، خوب

ص: 797

است ما هم براي تفريح به تماشاي آنان برويم. هند پذيرفت و لباس هاي گران قيمتي پوشيد و دستور داد صندلي مخصوصش را همراه او آورند. وقتي به خرابه آمد، حضرت زينب عليهاالسلام بي درنگ وي را شناخت و به خواهرش ام كلثوم عليهاالسلام گفت: خواهرم! اين كنيز ما، هند دختر عبداللّه است كه مدتي با ما زندگي مي كرد. ام كلثوم عليهاالسلام نيز او را شناخت و سرش را پايين انداخت. هند متوجه گشت و به زينب عليهاالسلام رو كرد و گفت: اي زن! چرا سرت را بلند نمي كني؟

زينب عليهاالسلام پاسخي نداد.

_ شما از كدام شهر هستيد؟

_ مدينه!

هند وقتي نام مدينه را شنيد، مشتاق تر شد و از روي احترام برخاست و نزديك تر آمد و گفت: سلام خدا بر مردم مدينه!

اي زن! آيا اهل مدينه را مي شناسي؛ مي خواهم درباره خانواده اي از تو بپرسم.

_ آري! هر چه مي خواهي بپرس.

اشك در چشمان هند حلقه زد و با بغضي در گلو گفت: مي خواهم از خانواده علي بپرسم. من مدتي كنيز آنان بوده ام.

زينب عليهاالسلام پرسيد: جوياي كدام يك از اهل بيت او هستي؟

_ مي خواهم احوال حسين و خواهرانش، زينب و ام كلثوم را بدانم. آيا از آنان خبري داري؟

حضرت زينب عليهاالسلام گريست و فرمود: اي هند! اگر از خانه علي مي پرسي، بدان كه آن را ترك كرده ايم و منتظريم كه خبر مرگمان را به آن خانه ببرند. اگر از حسين مي پرسي، آن سر بريده كه به ديوار كاخ شوهرت آويزان است؛ سر اوست. اگر از برادران

ص: 798

او، عباس و ديگر فرزندانِ علي عليه السلام مي پرسي، بدان كه سر از بدنشان جدا كردند و بدن هايشان را قطعه قطعه كردند. اگر از زينب مي پرسي، من زينبم و اين خواهرم، ام كلثوم است كه لباس اسيري بر تن كرده ايم و اينان نيز يتيمان حسين عليه السلام هستند.

هند كه سخنان زينب عليهاالسلام را به دقت و شگفتي گوش مي داد، سر به شيون و زاري برداشت و گفت: واي مولايم حسين! كاش كور بودم و تو و خواهران و كودكانت را در اين وضع نمي ديدم.

او خاك بر سر پاشيد و سنگي از زمين برداشت و محكم بر سرش كوبيد كه خون از سرش جاري شد و از هوش رفت. وقتي به هوش آمد، حجاب از سرافكند، گريبان دريد و پاي برهنه به كاخ يزيد رفت و فرياد زد: اي يزيد! نفرين بر تو باد كه سر پسر رسول خدا را جدا كرده اي و اهل بيتش را در مقابل نگاه هاي مردم قرار داده اي! در حالي كه زنان خودت در حرم سرايت دور از نظرها هستند. يزيد سرآسيمه، قبايش را درآورد و سر هند را پوشانيد!

اين كار، اوج سنگ دلي و بي رحمي يزيد ملعون را نشان مي دادكه از هيچ آزاري نسبت به خانواده پيامبر صلي الله عليه و آله فرو گذار نكرده بود. استبداد همراه با عشرت طلبي، او را به گرداب فسادها و زشتي ها افكنده بود. او در قبيله اي روزگار گذرانده بود كه آداب و رسوم و فرهنگ مسيحيت بر آن حاكم بود؛ زيرا مادر و اطرافيانش مسيحي بودند. هنري لامنس

ص: 799

معتقد است يزيد به دست نسطوري هاي شام تربيت يافته بود. او در دربارش، مشاوران غير مسلمان را به كار مي گرفت. حتي حاكميت عبيداللّه بن زياد نيز به اشاره سرژيوس، وزير اعظم او بود. هميشه شاعري كه صليبي بر گردن داشت، مشغول سرگرم كردن او بود. همه اين ها اسلام ستيزي او را نشان مي داد.1

پس از ديدار هند با حضرت زينب عليهاالسلام ، ورق زندگي اش برگشت؛ لباس سياه پوشيد و هر روز بر كشتگان كربلا عزاداري مي كرد. در نتيجه بالا گرفتن اين سوگواري ها، يزيد مجبور شد اسيران را به مدينه باز گرداند.2

1 . پيام آور عاشورا، ص 331.

2 . نفس المهموم، ص 259.

واپسين شب زندگي رقيه عليهاالسلام

در يكي از شب هاي رقيه عليهاالسلام پدرش را در خواب مي بيند و پريشان از خواب برمي خيزد. او گريه كنان مي گويد: من پدرم را مي خواهم! هر قدر اهل خرابه خواستند او را ساكت كنند، نتوانستند. داغ همه از گريه او تازه تر گرديد و همه به گريه و زاري پرداختند.

مأموران خرابه پرسيدند: چه خبر شده است؟ گفتند: دختر خردسال امام حسين عليه السلام پدرش را خواب ديده است و او را مي خواهد. آنان سر بريده حضرت را در درون طبقي نهادند و روي آن را با پارچه اي پوشاندند و جلوي او گذاشتند. شدت ضعف و گرسنگي، كودك را به توهّم انداخته بود. او گريه مي كرد و مي گفت: من كه غذا نخواستم؛ من پدرم را مي خواهم. مأموران گفتند: اين پدرت است.

وقتي رقيه عليهاالسلام روپوش را كنار زد، سر بريده پدر را به سينه چسباند

ص: 800

و دلسوزانه مي گفت:

چه كسي صورتت را با خون سرت رنگين كرد؟ چه كسي رگ هاي گلويت را بريد؟ چه كسي مرا در اين خردسالي يتيم كرد؟ كاش جانم فدايت مي شد! اي كاش مي مُردم و محاسن به خون رنگينت را نمي ديدم!

سپس آن قدر گريه كرد تا از هوش رفت و ناله اش براي هميشه خاموش گشت. صداي گريه ها بالا گرفت و مصيبتي ديگر بر دل داغدار اهل بيت نشست و اين گونه واپسين شبِ زندگاني كوتاه فرشته غم، با غصه سپري شد.

بدن معصوم و ستم ديده اش را درهمان خرابه به خاك سپردند. او روز اول صفر به آن ويرانه آمد و پس از چهار شب در پنجم صفر سال 61 هجري، به سوي پدر شهيدش پر كشيد.1

1 . معالي السبطين، ج 2، ص 171.

سخن طاهر دمشقي

طاهر دمشقي هم نشين يزيد بود و شب ها، او را با شعر و داستان گويي سرگرم مي كرد. وي درباره شب وفات حضرت رقيه عليهاالسلام مي گويد: «آن شب من پيش يزيد بودم. به من گفت: «طاهر! امشب از ترسِ كابوس هاي وحشتناك، قلبم به تپش افتاده است. سرم را روي زانويت بگذار و از فجايعي كه من در گذشته كرده ام، برايم تعريف كن». من سرش را روي زانو گذاشتم و از گذشته سياهش براي او گفتم. تا اين كه پس از ساعتي به خواب رفت. ناگهان ديدم از خرابه، صداي شيون و ناله مي آيد. او در خواب بود و من در انديشه جنايت هاي او كه نگاهم به تشت طلايي افتاد كه سر حسين عليه السلام در آن

ص: 801

قرار داشت. با تعجب ديدم سر بريده، اشك مي ريزد. لب هايش به حركت درآمد و گفت: خداوندا! اينان، فرزندان و جگرگوشه هاي من هستند كه اين گونه از دنيا مي روند.

چون اين منظره را ديدم، حالتي از ترس و غم در دلم افتاد كه ناخودآگاه اشكم جاري شد. يزيد را رها كردم و به بالاي كاخ درآمدم. صداي گريه لحظه به لحظه بيشتر مي شد. از بالاي بام به درون خرابه كه كنار كاخ بود، نگاه كردم؛ ديدم خرابه نشينان دورِ دختركي را گرفته اند و خاك بر سر مي ريزند و به شدت گريه مي كنند. يكي از آن ها را صدا زدم و پرسيدم چه خبر شده است؟ گفت: دختر سه ساله امام حسين عليه السلام ، پدرش را در خواب ديده است و اكنون از خواب پريده و پدرش را از ما مي خواهد.

پس از ديدن اين صحنه دردناك، پيش يزيد برگشتم. ديدم او هم خواب زده شده است و با حالتي عجيب، به سر بريده نگاه مي كندو از شدت ترس و ناراحتي، دندان هايش را بر هم مي سايد و به خود مي لرزد. دوباره از سر بريده ندايي برخاست و اين آيه را تلاوت كرد:

وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَي مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون.1

و به زودي كساني كه ظلم كردند، خواهند فهميد كه به چه جايگاهي داخل خواهند شد.

ترس بر وجود يزيد چيره گشته بود؛ در همان حالت ناراحتي از من پرسيد: اين صداي گريه از كجاست؟ جريان را براي او گفتم. با عصبانيت فرياد كشيد: چرا سر پدرش را نزد او نمي بريد؟ ببريد و

ص: 802

صدايش را بند آوريد. نگهبانان بي درنگ سر را درون طبقي گذاردند و به خرابه آوردند. دخترك با ديدن سر بريده پدر آن قدر گريست كه جان داد.»2

به خوبي روشن است كه يزيد در اين ماجرا قصد تسلّي خاطر اهل خرابه را نداشته، بلكه با اين كار مي خواست آنان را به ياد مصيبت هايشان اندازد و آنان را آزار دهد.3

1 . شعرا، 227.

2 . مصباح الحرمين، برگرفته از: ستاره درخشان شام، ص 208.

3 . نك: مطلب «از نگاه يك عالم» در همين اثر.

ردّ سياه ستم

وقتي حضرت رقيه عليهاالسلام در خرابه از غم ها و غصه هاي دنيا چشم بر هم نهاد، بدنش را نزد زني غسّاله بردند تا او را غسل دهد. آن زن بدن حضرت را غسل مي داد كه ناگاه دست از كار كشيد و پرسيد: «سرپرست اين بچه كيست؟» حضرت زينب عليهاالسلام فرمود: من هستم؛ چه مي خواهي؟» گفت: «اين دخترك به چه بيماري اي مبتلا بوده است كه اين گونه بدنش كبود است؟» حضرت فرمود: «اي زن! اين دختر بيمار نبود و اين كبودي ها ردّ سياه تازيانه هاي ستم است كه اثرش بر بدن او باقي مانده است».1

نقل كرده اند كه در سال 1280 ه . ق قبر حضرت رقيه عليهاالسلام دچار آب گرفتگي مي شود. شخصي به نام سيد ابراهيم دمشقي براي تعمير قبر حضرت، سنگ قبر را مي شكافد و بدن حضرت را بيرون مي آورد تا كفن تازه بر آن بپوشاند. در اين حال مي بيند آثار تازيانه هاي دشمن پس از گذشت صدها سال هنوز بر بدن آن كوچك مظلوم باقي

ص: 803

مانده است.2

1 . الوقايع و الحوادث، محمدباقر طبوبي، ج 5، ص 81.

2 . معالي السبطين، ج 2، ص 102.

سوگواري بر رقيه عليهاالسلام

پس از درگذشت رقيه عليهاالسلام ، حضرت ام كلثوم عليهاالسلام ؛ خواهر حضرت زينب عليهاالسلام چند خشت را جمع مي كند و كنار هم مي چيند. سپس بدن بي جان رقيه عليهاالسلام را بر آن مي نهدو اهل بيت عليهاالسلام را دور آن جمع مي كند و به عزاداري مي پردازد. در ميان حلقه سوگواران، وي از همه جان سوزتر ناله مي كرد. وقتي او را تسكين دادند، گريه اش بيشتر اوج گرفت و به زينب عليهاالسلام گفت: «خواهرم! ديشب رقيه به من مي گفت: عمه جان! گرسنه ام و از گرسنگي توان گريستن هم نداشت، ولي اكنون جنازه اش پيش روي من است و من بر او مي گريم در حالي كه ديگر گرسنه نيست».1

بنابر نظر بعضي تاريخ نويسان، يزيد پس از شهادت حضرت رقيه عليهاالسلام دستور داد چراغ و تخته غسل ببرند و او را در همان خرابه همراه با لباس هاي كهنه اش به خاك سپارند.2 او با اين كار مي كوشيد تا چهره اي حق به جانب به خود بگيرد و هم چنان سياست هاي عوام فريبانه اش را ادامه دهد.

1 . حضرت رقيه عليهاالسلام ، ص 84.

2 . رياض القدس، واعظ قزويني، ج 2، ص 324.

از نگاه يك عالم

ابن عابد شرواني حايري درباره انگيزه شوم يزيد در فرستادن سر امام عليه السلام به خرابه و ديگر رخدادهاي آن شب مي نويسد: «اين كه گفته شده است يزيد براي تسلاّي خاطر حضرت رقيه عليهاالسلام دستور داد تا سر بريده

ص: 804

پدرش را نزد او ببرند، اشتباه است؛ زيرا مقصود يزيد تسلي دادن كودك نبود، بلكه مي خواست با اين كار، دل اهل بيت عليهم السلام را بيشتر بسوزاند. او مي خواست آنان با ديدن سر بريده _ در آن موقعيت حساس كه همه به ياد مصيبت هاي كربلا افتاده بودند _ از بي تابي هلاك گردند و عاشوراي ديگري در شام به وجود آيد. قصد او تنها اين نبود كه رقيه عليهاالسلام از شدت اندوه از دنيا برود، بلكه مي خواست همه اهل بيت عليهم السلام جان دهند.

اهل بيت عليهم السلام با ديدن شهادت حضرت رقيه، سر بريده امام حسين عليه السلام و غسل دادن و كفن كردن پيكر مطهر حضرت رقيه عليهاالسلام ، به ياد بدن هاي پاره پاره و بي غسل و كفن شهيدان كربلا افتادند و به راستي عاشوراي ديگري در آن جا پديد آمد. صداي گريه اهل بيت عليهم السلام آن چنان بلند شد كه مردم شام و اطراف همه فهميدند. از اين رو، همگي نزديك آمدند و گريه سردادند. همين امر موجب شد تا احساسات مردم بر ضد يزيد به جوش آيد. به گونه اي كه آن ها عليه يزيد سخن مي گفتند و اين ماجرا، يزيد را به شدت وحشت زده كرد. يزيد كه در ظاهر خود را تبرئه مي كرد و قتل امام حسين عليه السلام و شهيدان كربلا را به گردن ابن زياد مي انداخت، اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله را از آن زندان (خرابه شام) آزاد كرد.»1

1 . حضرت رقيه عليهاالسلام ، ص 86، برگرفته از: اكسير العبادات، ص 533.

شام در سوگ رقيه عليهاالسلام

با

ص: 805

مشوّش شدن افكار عمومي مردم شام در اثر جنايت هاي يزيد كه با وفات حضرت رقيه عليهاالسلام شدت گرفته بود، مصلحت را در آن ديد كه از شدت فشار بر اهل بيت عليهم السلام بكاهد و آنان را از بند اسيري آزاد كند. او آنان را مخير گذاشت كه به مدينه باز گردند يا در شام بمانند. امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليهاالسلام تصميم گرفتند كه پس از برپايي مجلس عزاي عمومي، شام را به مقصد مدينه ترك كنند؛ زيرا از هنگام شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش، اهل بيت عليهم السلام نتوانسته بودند براي آنان عزاداري كنندو دشمن، آنان را از اين كار باز داشته بود. يزيد بر خلاف ميل باطني اش ناچار شد اين شرط را بپذيرد؛ زيرا به خوبي مي دانست برپايي سوگواري از سوي قهرمان كربلا؛ حضرت زينب عليهاالسلام ، پايه هاي حكومت استبدادي اش را سست خواهد كرد. با اين حال، به دليل تدابيري كه براي جلوگيري از موج فزاينده اعتراض ها و نارضايتي هاي مردم انديشيده بود، ناگزير اين شرط را پذيرفت. يزيد در مركز شهر، خانه اي را براي عزاداري در نظر گرفت و دستور داد زنان براي تسليت گويي به حضرت زينب عليهاالسلام و برپايي مجلس عزا (كه زير نظر جاسوسان بود) در آن خانه حضور يابند. با انتشار اين خبر در شهر، تمامي زنان هاشمي با لباس سياه در مجلس حضور يافتند و به زينب عليهاالسلام تسليت گفتند. زنان بني اميه و بني مروان نيز با زينت و زيورشان به مجلس آمدند و به زينب عليهاالسلام تسليت گفتند. البته شنيدن مصيبت هاي كربلا

ص: 806

كه از زبان دختر علي عليه السلام بيان مي شد، انقلابي شگرف در دل شان ايجاد كرد و آنان نيز با پوشيدن لباس سياه، ابراز هم دردي كردند.

هفت روز در شام مجلس عزاداري بر پا شد. شام روحيه انقلابي گرفته بود و نزديك بود سيل خروشان انتقام و نارضايتي، حكومت يزيد را درهم بشكند.1 اين شهرِ خاموش و ماتم زده، مانند چند روز پيش نبود كه اهل بيت بدان وارد شدند. مردمان شام كم كم سياست رسوا شده تبليغات سوء يزيد را عليه اين خاندان شناخته بودند. چهره شهر تغيير كرده بود؛ مردمي كه چندي پيش از كاروان اسيران با آتش و خاكستر استقبال كرده بودند، اينك با شرمندگي، كاروان اسيران را با تكريم و احترام بدرقه مي كردند.

يزيد سياست دوگانه سركوب و تبسّم؛ را در پيش گرفته بود؛ از يك سو اجازه برپايي مراسم عزاداري را به اهل بيت مي داد و عبيداللّه را مسؤول قتل شهيدان كربلا معرفي مي كرد و از سوي ديگر، با آويزان كردن سر امام عليه السلام بر در كاخ خويش و اسير كردن اهل بيت عليهم السلام، قدرت خويش را در مقابل هرگونه شورش احتمالي به نمايش مي گذاشت. يزيد مي خواست بر موج بنشيند و احساس آرامش كند و جز اين چاره اي نداشت؛ زيرا اين آخرين تير او در تركش انتقام بود.

مردم شام در آستانه استحاله اي بزرگ و فهم و درك واقعيت ها بودند. آسمان انديشه آنان كه با اسلام تحريف شده معاويه و ترور شخصيت علي عليه السلام و خانواده اش سياه و غبارآلود شده بود، با خطبه هاي توفنده زينب

ص: 807

عليهاالسلام و امام سجاد عليه السلام آفتابي و روشن شد. اين موج ناخشنودي به سراي خاموش يزيد نيز رسوخ كرده بود و تنها خروج اهل بيت عليهم السلام بود كه مي توانست آسايشي كوتاه، آن هم در شام براي او ايجاد كند. از اين رو، كاروان اسيران را از شام خارج كرد.2

1 . رياحين الشريعة، ج 3، ص 193، برگرفته از: ستاره درخشان شام، ص 227، با گزينش.

2 . پيام عاشورا، ص 326 با گزينش.

وداع با شهر خاطره ها و رقيه عليهاالسلام

شتران آماده حركت اند و يزيد دستور داده است محمل ها را زينت كنند! زينب عليهاالسلام دستور داد تا زيورها را از محمل شتران باز كنند و محمل ها را سياه پوش سازند. مردمان شام به بدرقه آمده اند، ولي خجالت و شرمندگي از نگاه هايشان مي بارد. با شرمساري و سرافكندگي، ركاب زينب عليهاالسلام و كودكان را گرفتند و آنان را بر هودج هاي سوگ نشاندند. زينب عليهاالسلام سر از كجاوه بيرون آورد و به عنوان آخرين پيام به شاميان فرمود: «اي اهل شام! ما از اين شهر مي رويم، ولي در اين خرابه امانتي از ما پيش شما باقي مي ماند. جان شما و جان اين امانتِ لطمه خورده! هرگاه كنار قبرش رفتيد، آبي بر مزار كوچكش بپاشيد و چراغي كنارش روشن كنيد كه او در اين شهر غريب است».1

كاروان آهسته آهسته گام برمي دارد و از شهر و نگاه هاي غم گرفته مردم دور مي شود. زينب عليهاالسلام و بانوان كاروان تا مسافت هاي دور، به بيرون از كجاوه هايشان مي نگريستند و به ياد رقيه عليهاالسلام و رنج هايش اشك مي ريختند؛ دختركي

ص: 808

زخم ديده و كتك خورده كه جايش در محمل زينب عليهاالسلام خالي است، ولي خاطره اش همراه كاروان.

1 . رياض القدس، ج 2، ص 237.

به ياد رقيه عليهاالسلام

چهل روز از شهادت حسين عليه السلام و يارانش گذشته و كاروان به سوي شهر پيامبر در حركت است. بر سر دو راهي كربلا و مدينه، با درخواست اهل بيت، كاروان راه كربلا را در پيش مي گيرد و در كربلا توقف مي كند. اهل بيت عليهم السلام از محمل ها پياده مي شوند و به سوي مزار خاموش شهيدان مي روند. زينب عليهاالسلام قبر برادر را در آغوش مي گيرد و آن قدر مي گريد كه از هوش مي رود. زن ها آب به صورتش مي پاشند تا به هوش آيد. او با برادر درد دل مي كند و شرح حال سفر پر خاطره اش را باز مي گويد و اشك مي ريزد. گريه اش وقتي شدت مي گيرد كه از رقيه عليهاالسلام براي برادر مي گويد:

«برادر جان! همه كودكاني را كه به من سپرده بودي، بر مزارت آورده ام، جز رقيه ات كه او را در شهر شام با بدني كبود و دلي پر غصه به خاك سپردم».1 سپس كاروان با دلي غم زده راهي مدينه مي شود.

1 . حضرت رقيه عليهاالسلام ، علي فلسفي، ص 47.

مدينه بي يار سفر كرده

كاروان آزادگان در آستانه ورود به مدينه قرار دارد؛ شهر پيامبر صلي الله عليه و آله و زهرا عليهاالسلام و علي عليه السلام ؛ شهري آشنا كه بيشتر مردمانش دوستدار اين خانواده اند. بار ديگر خاطره هاي روز خروج از آن، در دل هاي محنت كشيده اهل بيت

ص: 809

زنده مي شود.

پرده هاي اشك، نگاه ها را بر دروازه شهر ورق مي زند؛ مسافران اين ديار آشنا باز گشته اند، ولي چقدر تعداد كاروانيان كم شده است؟ ديگران كجايند؟ شايد با كارواني ديگر برسند؟

اين ها پرسش هايي بود كه از نگاه هاي منتظر مردمان شهر خوانده مي شد. محمل هاي سياه وتعداد اندك كاروانيان، همه چيز را روشن مي كند. از چهره هاي آفتاب سوخته و چشم هاي غمگين، همه چيز پيداست. خورشيد و ماه و ستارگان آسمانِ مدينه، همه در پس ابري از ستم، چهره در خون شسته بودند و مردم اين را كم كم مي فهميدند. صداي غم انگيزِ بشير بن جَذلم نيز سايه اي از غم و اندوه بر شهر مي كشيد.

مردم مدينه! ديگر اين شهر جاي ماندن نيست. حسين عليه السلام كشته شد بايد چشم ها پيوسته بر او بگريند.

_ پيكرش در كربلا آغشته به خون اوست و سرش را بالاي نيزه ها گرداندند.1

سپس نوبت كعبه غم ها و بلاها، زينب كبري عليهاالسلام بود كه شرح ماجرا كند و گذشته غمبارش را باز گويد. زينب عليهاالسلام با توسن سخن تاخت و قافله خاطره ها را تا ژرفاي جان ها پيش برد. رو به سوي قبر پيامبر صلي الله عليه و آله كرد و با ناله اي جگرسوز گفت: «سلام بر تو اي جد بزرگوارم! اي رسول خدا! من خبر شهادت جگرگوشه ات حسين را آورده ام». زينب عليهاالسلام مي گفت و مردم با صداي بلند مي گريستند. فرمود: «اي مردم مدينه! در كربلا نبوديد تا ببينيد چگونه برادرم را كشتند». سپس پيراهن خونين و پاره

ص: 810

پاره امام حسين عليه السلام را كه از يزيد باز پس گرفته بود،2 به مردم نشان داد.

سكينه عليهاالسلام پيش رفت و فرمود: «اي مردم! كاش در شام بوديد و مي ديديد كه چه وحشيانه ما را با سنگ و چوب مي زدند. كاش مي ديديد كه يزيد چگونه به لب و دندانِ سر بريده پدرم چوب مي زد؟»3

چون سخن از شام به ميان آمد، زينب عليهاالسلام بار ديگر به ياد رقيه عليهاالسلام افتاد و با گريه گفت: «مصيبت وفات رقيه در خرابه شام، كمرم را خميده و مويم را سپيد كرد». او جريان وفات رقيه را در آن شب ظلماني واگويه كرد و صداي ضجه و ناله بود كه به آسمان برمي خاست.4 بدين گونه داستان غم انگيز ستاره دور افتاده از آسمان مدينه، بار ديگر مرور شد و كتاب كوچكي بسته گرديد.

1 . پيام عاشورا، ص 340 باگزينش.

2 . ترجمه لهوف، ص 193.

3 . سوگ نامه آل محمدص، صص 523 _ 525.

4 . ناسخ التواريخ، محمدتقي سپهر، ص 507.

الگوگيري از شخصيت حضرت رقيه عليهاالسلام

حضرت رقيه عليهاالسلام يكي از بارزترين نمادهاي مظلوميت اهل بيت عليهم السلام و نشانِ كينه ديرينه بني اميه با آنان است. ايشان زيباترين الگوي تربيت به شمار مي رود و پرورش يافته دامان حسين عليه السلام ، امام زين العابدين عليه السلام و حضرت زينب عليهاالسلام است. رقيه در محيطي رشد يافت كه همه اعضاي خانواده اش بهترين محيط تربيتي را براي كسب فضايل اخلاق اسلامي فراهم آورده بودند. او با سن كم و زندگاني كوتاهش، چنان معرفت وشناخت والايي داشت كه رخدادهاي پيش آمده را به خوبي درك

ص: 811

مي كرد.

اين معرفت ودرك عميق در شب ديدارش با سر بريده پدر در پشت دروازه شام و نيز شب وفاتش به خوبي نمايان است. رقيه عليهاالسلام با ديدن سر بريده پدر از گريه دست مي كشد و با گفتن جمله هايي رسا و نغز، معرفتي را كه نتيجه پرورش يافتن در مكتب اهل بيت است، به نمايش مي گذارد. او بدون عنوان كردن خواسته هاي كودكانه، با چند پرسش و خواسته همه حرف هايش را با پدر مي زند:

پدر! چه كسي صورتت را به خون سرت رنگين كرده است؟ چه كسي رگ هاي گلويت را بريده است؟ چه كسي مرا در اين خردسالي يتيم كرد؟1

و با اين سه پرسش، جريان روز عاشورا را براي همه يادآوري و از ستم كاران شكايت مي كند. سپس مي پرسد:

دخترت از اين پس به كه پناه برد؟ بانوان بدون پوشش چه كنند؟ زنان بي سر و سامان و اسير به كجا پناه ببرند؟ چشم هاي گريان چه چاره سازند؟2

او با اين سخنان، از رويدادهاي اسيري و سرگرداني اهل حرم و شكستن حرمت در شهرهاي گوناگون، پيش پدر شكوه مي كند و مي گويد:

زنان مو پريشان پس از اسيري چه كنند؟ پناه گاه زناني كه كسي جز تو نداشتند، از اين پس كيست؟3

و بدين سان از دربه دري زنان اهل حرم كه شوهرانشان كشته شده است، مي پرسد. اين پرسش ها به خوبي افق معرفتي حضرت رقيه را نشان مي دهد كه چگونه به واقعه كربلا مي نگريسته و با همان سن كم چگونه همه آن مسايل را به خوبي درك كرده است.

ص: 812

اين در حالي است كه او هنوز در بند به سر مي برد و طعم رهايي را نچشيده است. در پايان نيز با سه آرزو، اندوه دل خويش را آشكار مي كند: پدر جان! اي كاش جانم فدايت مي شد! كاش اين روز را نمي ديدم! كاش مي مُردم و محاسن خونينت را نمي ديدم!4

سپس مظلومانه جان به جان آفرين تسليم مي كند. اين جمله ها همه مصيبت ها را از آغاز تا انجام براي مردم يادآوري و عاشورايي ديگر در خرابه برپا مي كند. اين بهترين آموزه تربيتي براي يك خانواده مسلمان و معتقد است كه فرزندانشان را اين چنين تربيت كنند و از همان كودكي، آنان را از درك و انديشه والاي اسلامي برخوردار سازند.

1 . معالي السبطين، ج 2، ص 177.

2 . همان.

3 . معالي السبطين، ج 2، ص 177.

4 . همان.

فصل پنجم: پژوهشي در كتاب هاي معتبر شيعه و ديدگاه هاي انديشمندان اسلامي درباره حضرت رقيه عليهاالسلام

طرح يك پرسش

براي روشن شدن مطلب، اين بحث را با طرح يك پرسش زيربنايي از انديشمند فرزانه، استاد محمد محمدي اشتهاردي آغاز مي كنيم.

آيا نبودن نام حضرت رقيه عليهاالسلام در رديف فرزندان امام حسين عليه السلام در كتاب هاي معتبري چون ارشاد مفيد، اعلام الوري، كشف الغمه و دلائل الامامة طبري بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ دلالت دارد؟

پاسخ: با بيان چند مقدمه پاسخ اين پرسش به خوبي روشن مي شود:

1_ در عصر زندگاني ائمه اطهار عليهم السلام و در صدر اسلام مسايلي مانند كمبود امكانات نگارشي، اختناق شديد حكمرانان اموي، كم توجهي به ثبت و ضبط جزييات رويدادها، فشار حكومت بر سيره نويسان، دخالت جانب داري ها و... سبب بروز بعضي اختلافات در

ص: 813

نقل مطالب تاريخي شده است.

2_ در اثر تاخت و تازها و وجود بربريت و دانش ستيزي بعضي حكمرانان، بسياري از منابع ارزشمند از ميان رفته است. به همين دليل، اين گمان تقويت مي شود كه چه بسا بسياري از اين اسناد و منابعِ معتبر، در جريان اين درگيري ها، از بين رفته و به دست ما نرسيده است.

3_ تعدد فرزندان، تشابه اسمي و موارد همسان، امر را بر تاريخ نويسان مشتبه كرده است كه در همين كتاب نيز به مواردي از آن ها برمي خوريم. براي مثال، در مورد روايت طاهر دمشقي كه در فصل پيشين گذشت، كتاب رياض القدس، او را طاهر بن عبداللّه و تذكرة الشهدا، طاهر بن حارث خوانده اند كه دو شخصيت جدا هستند. هم چنين در مورد هند زن يزيد، بعضي او را دختر عبداللّه بن عامر1 و بعضي ديگر، وي را دختر خانواده اي يهودي2 دانسته اند كه درهر دو مورد، افزون بر اشتباه در عنوان شخصيت ها، در نقل اين رويداد تاريخي نيز دوگانگي وجود دارد كه اين گونه خطاها درتاريخ نويسي قديمي، امري طبيعي است.

4_ همان گونه كه پيش تر گفته شد، امام حسين عليه السلام به دليل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامي شان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علي مي گذاردند. اين امر خود منشأ بسياري از سهوِ قلم ها در نگاشتن شرح حال زندگاني فرزندانِ امام حسين عليه السلام گرديده است. قرينه ها و شواهدي در دست هست كه رقيه عليهاالسلام را فاطمه صغيره مي خوانده اند. احتمال دارد همين موضوع سبب غفلت از نام اصلي ايشان

ص: 814

شده باشد.3

بنابراين، نيامدن نام حضرت رقيه عليهاالسلام در كتاب هاي تاريخي، هرگز دليل برنبودن چنين شخصيتي در تاريخ نيست. افزون بر آن، مهم ترين دليلِ فراموشي يا كم رنگ شدن حضور اين شخصيت، زندگاني كوتاه ايشان است كه سبب شده ردّ كمتري از ايشان در تاريخ به چشم بخورد.

در مورد تشابه اسمي رقيه عليهاالسلام و فاطمه صغيره به يك جريان تاريخي اشاره مي كنيم. مسلم گچ كار از اهالي كوفه مي گويد: «وقتي اهل بيت عليهم السلام را وارد كوفه كردند، نيزه داران، سرهاي مقدس شهيدان را جلوي محمل زينب عليهاالسلام مي بردند. حضرت با ديدن آن سرها، از شدت ناراحتي، سرش را به چوبه محمل كوبيد و با سوز و گداز شعري را با اين مضامين سرود:

اي هلال من كه چون بدر كامل شدي و در خسوف فرو رفتي! اي پاره دلم! گمان نمي كردم روزي مصيبت تو را ببينم! برادر! با فاطمه خردسال و صغيرت، سخن بگو كه نزديك است دلش از غصه آب شود. چرا اين قدر با ما نامهربان شده اي؟ برادر جان! چقدر براي اين دختر كوچك سخت است كه پدرش را صدا بزند، ولي او جوابش را ندهد.4

حضرت زينب عليهاالسلام در اين شعر از رقيه عليهاالسلام به فاطمه صغيره ياد مي كند و اين مسئله را روشن مي كند كه فاطمه صغيره كه در بعضي از كتاب ها از او ياد شده، همان دختر خردسالي است كه در خرابه شام جان داده است.

در اين جا براي روشن شدن بيشتر مسئله، گفتار كتاب هاي تاريخي و ديدگاه هاي انديشمندان اسلامي را بررسي مي كنيم.

1

ص: 815

. سوگ نامه آل محمدص، ص 485.

2 . همان، پاورقي ص 486 .

3 . سرگذشت جان سوز حضرت رقيه عليهاالسلام ، ص 12.

4 . نفس المهموم، ص 221.

كامل بهايي

قديمي ترين كتابي كه از حضرت رقيه عليهاالسلام به عنوان دختر امام حسين عليه السلام ياد كرده است و شهادت او را در خرابه شام مي داند، همين كتاب است. اين كتاب، اثر عالم بزرگوار، شيخ عمادالدين الحسن بن علي بن محمد بن طبري است كه به امر وزير بهاءالدين1 _ حاكم اصفهان در روزگار سلطنت هلاكوخان _ نوشته شده است. به ظاهر، نام گذاري آن به كامل بهايي از آن روست كه به امر بهاءالدين نگاشته شده است.

شيخ عباس قمي در نفس المهموم و منتهي الآمال، ماجراي شهادت حضرت رقيه عليهاالسلام را از آن كتاب نقل مي كند. هم چنين بسياري از عالمان بزرگوار، مطالب اين كتاب را تأييد و به آن استناد كرده اند؛ از جمله آيت اللّه صفايي خوانساري از فقيهان برجسته معاصر در مورد اين كتاب مي گويد: «قديمي ترين كتابي كه در اين خصوص مي شناسم، كتاب كامل بهايي است».2

1 . وفات: 675 ه . ق.

2 . فوائد الرضويه، ص 111.

لهوف

يكي ديگر از كتاب هاي كهن كه در اين زمينه، كتاب لهوف از سيد بن طاووس (وفات: 664 ه . ق) است. بايد دانست احاطه ايشان به متون حديثي و تاريخي اسلام و شيعه، ممتاز و چشم گير است. وي مي نويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء اشعاري در بي وفايي دنيا مي خواند، حضرت زينب عليهاالسلام سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام عليه

ص: 816

السلام او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم، ام كلثوم و تو اي زينب! اي رقيه، اي فاطمه، اي رباب! وقتي من به قتل رسيدم، در مرگم گريبان چاك نزنيد و كلامي كه با رضا و تسليم سازگار نيست، مگوييد».1 بنابر نقل ايشان، نام حضرت رقيه عليهاالسلام بارها بر زبان امام حسين عليه السلام جاري شده است.

اين مطلب در مقتل ابومخنف نيز هست كه حضرت پس از شهادت علي اصغر عليه السلام ، فرياد برآورد: «اي ام كلثوم، اي سكينه، اي رقيه، اي عاتكه و اي زنيب! اي اهل بيت من! خدا نگهدار؛ من نيز رفتم».2

اين مطلب را سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي (وفات: 1294 ه . ق) در كتاب ينابيع المودة از مقتل ابومخنف نقل مي كند.3

1 . كامل بهايي، ج 2، ص 179، برگرفته از: نفس المهموم، ص 260.

2 . لهوف، ص 140.

3 . ينابيع المودة، صص 333 _ 335، برگرفته از: ستاره درخشان شام، ص 16.

المنتخب في جمع المراثي و الخطب؛ معروف به منتخب طُريحي

اين كتاب را شيخ فخرالدين طريحي (وفات: 1085 ه . ق) نوشته كه در آن، سن حضرت رقيه عليهاالسلام ، سه سال بيان شده است. پس از او، فاضل دربندي (وفات: 1286 ه . ق) كه آثاري هم چون اسرار الشهادة و خزائن دارد، در كتاب اكسير العبادات في اسرار الشهادات، مطالبي را از منتخب طريحي نقل كرده است. بعدها سيدمحمد علي شاعبدالعظيمي (وفات: 1334 ه . ق) در كتاب شريف الايقاط، مطالبي را از كتاب طريحي بيان كرده است. هم چنين علامه حايري (وفات: 1384 ه . ق) در كتاب معالي السبطين از اين كتاب بهره برده است.

ص: 817

بيش تر مطالب اين تحقيق در مورد درگذشت حضرت رقيه عليهاالسلام ، از كتاب منتخب طريحي گرفته شده است.1

1 . سرگذشت جان سوز حضرت رقيه عليهاالسلام ، صص 35 _ 40 با گزينش.

الدروس البهية

علامه سيد حسن لواساني (وفات: 1400 ه . ق) در كتاب الدروس البهية في مجمل احوال الرسول و العتره النبويه در مورد حضرت رقيه عليهاالسلام مي نويسد:

«يكي از دختران امام حسين عليه السلام به نام رقيه، از اندوه بسيار و گرما و سرماي شديد و گرسنگي، در خرابه شام از دنيا رفت و در همان جا به خاك سپرده شد. قبرش در آن جا معروف و زيارت گاه است».1

تمام قول هايي را كه درمورد حضرت رقيه عليهاالسلام بيان شده بود، آورديم. ديگر كتاب هايي كه در اين زمينه سخني دارند، مستقيم يا غيرمستقيم از همين منابع نقل شده اند. در اين جا به بررسي ديدگاه هاي برخي انديشمندان اسلامي در اين باره مي پردازيم:

1 . الدروس البهية، ص 71، برگرفته از: سرگذشت جان سوز حضرت رقيه عليهاالسلام ، ص 45.

ديدگاه آيت اللّه العظمي گلپايگاني رحمهم الله

از آيت اللّه العظمي سيد محمدرضا گلپايگاني رحمهم الله در مورد حضرت رقيه عليهاالسلام و مرقد ايشان در دمشق و هم چنين داستان تعمير قبر حضرت كه به دستور خود ايشان انجام گرفت، پرسيدند. ايشان فرمود:

اين گونه مطالب كه نقل شده است، هيچ گونه محال بودني از نظر عقلي ندارد؛ لكن از اموري كه اعتقاد به آن لازم و واجب باشد، نيست.1

1 . مجمع المسائل، ج 1، ص 10، برگرفته از: سرگذشت جان سوز حضرت رقيه عليهاالسلام ، پاورقي ص20.

ديدگاه استاد مهدي پيشوايي؛ تاريخ نويس معاصر

ايشان در پاسخ به اين پرسش

ص: 818

كه: «آيا امام حسين عليه السلام ، دختري به نام رقيه داشته است؟» مي فرمايد:

با مراجعه به كتاب هايي مانند كشف الغمه، بحارالانوار، مناقب ابن شهرآشوب متوجه مي شويم كه دختري به نام رقيه براي امام حسين عليه السلام ثبت نشده است. بنده زماني تحقيق كردم كه آيا اساسا نام رقيه در آن زمان، مرسوم بوده است يا نه؟ متوجه شدم كه حضرت امير عليه السلام ، دختري به نام رقيه داشتند. معلوم مي شود كه در آن زمان رقيه اسمي براي زنان بوده است، ولي منابع اصلي ما، در ميان دختران امام حسين عليه السلام ، دختري به نام رقيه را براي ايشان ثبت نكرده اند. اين مطلب كه دختر كوچكي از امام حسين عليه السلام در مدّت اسيري در شام، پدر را در خواب مي بيند و بعد بيدار مي شود و بي تابي مي كند و از عمه و امام سجاد عليه السلام پدر را درخواست مي كند، قديمي ترين منبع اين سخن، كامل بهايي است. بعدها، هر كسي كه مطالبي آورده است، به نظر مي رسد كه از او گرفته باشد.

اين جريان را عمادالدين طبري براي بهاءالدين وزير هلاكوخان _ نوشته است. به نظر مي رسد اين وزير، همانند صاحب بن عباد، عالمي دانش دوست بوده است كه ظاهرا به تشيع هم گرايش داشته است. با درخواست او، عمادالدين طبري، كتاب كامل بهايي را درباره سقيفه و موضوع خلافت و امامت نوشته است. او هم در آن كتاب از حضرت رقيه عليهاالسلام اسم نبرده است. مي نويسد: «دختركي چهار ساله پدر را درخواب ديد و بي تابي كرد و...».

ص: 819

ين كتاب كه در سال 675 ه . ق نوشته شده است، قديمي ترين سندي است كه بنده در مورد اين قضيه يافته ام. البته نويسنده كامل بهايي، اين جريان را از يك دانشمند سني به نام قاسم بن محمد بن احمد مأموفي نقل مي كند. كتاب اين دانشمند سني الحاوية نام دارد كه از منابع عمادالدين طبري بوده است.1

1 . نك: مقاله تحريف هاي عاشورا، مجله كانون گفتمان ديني، شماره 19، ص 9.

ابهام زدايي

شايد با بررسي ديدگاه هاي گوناگون كه بيان شد، اين توهم پيش آيد كه در بيان رويدادهاي زندگي حضرت رقيه عليهاالسلام ، نوعي ناسازگاري و ناهم آهنگي وجود دارد. براي نمونه، در بخش به ياد لب هاي خشكيده پدر بيان شد كه حضرت رقيه عليهاالسلام ، از شهادت پدر آگاه شده است، ولي در شرح رويدادهاي شب درگذشت رقيه عليهاالسلام گفته شد كه كودكان از شهادت پدرانشان آگاه نبوده اند و به آن ها گفته شده بود كه پدرانشان در سفرند. براي زدودن اين ابهام بايد گفت بر اساس منابع موجود، هيچ گونه ناهماهنگي وجود ندارد؛ زيرا منابع اين مطالب را نقل كرده اند. اين گونه اختلاف نظرها در پاورقي اين كتاب، آمده است.

فصل ششم: كرامت ها

شفاي حنجره

حاج ميرزا علي محدث زاده (وفات: محرم 1396 ه . ق) فرزند حاج شيخ عباس قمي رحمهم الله مي فرمود: «به بيماري حنجره مبتلا شدم تا جايي كه سخنراني كردن برايم ممكن نبود. پس از معاينه پزشك، مشخص شد كه بعضي از تارهاي صوتي ام از كار افتاده و بيماري لاعلاجي است. پزشك دستور استراحت داد و گفت بايد تا چند ماه سخنراني نكنم و

ص: 820

حتي با كسي حرف نزنم و اگر چيزي مي خواهم، آن را بنويسم. بسيار ناراحت بودم و به شدت احساس درماندگي مي كردم.

روزي پس از نماز ظهر و عصر به حضرت سيدالشهداء عليه السلام توسل جستم و عرض كردم: يابن رسول اللّه ! خودداري از سخنراني برايم خيلي سخت است. من از اول عمر تا به حال، منبر رفته ام، و سال ها از خادمان شما اهل بيت بوده ام، ولي اكنون بايد يكباره اين لباس نوكري را، كنار بگذارم. افزون بر آن ماه رمضان هم نزديك است، با دعوت هاي مردم چه كنم؟

بعد از التماس و خواهش فراوان، در پي اين توسل، در عالم رؤيا ديدم در اتاق روشني نشسته ام، ولي يك طرف آن تاريك است. امام حسين عليه السلام را در آن قسمت روشن اتاق ديدم. در همان حال به حضرت متوسل شدم و مشكلم را عنوان نمودم و بسيار پافشاري كردم. حضرت روبه من كرد و فرمود: «به آن سيد كه دم در نشسته، بگو چند جمله مصيبت دخترم رقيه را بخواند و شما هم اشك بريزيد. ان شاءاللّه خوب مي شويد». به طرف در اتاق كه نگاه كردم شوهرخواهرم، حاج آقا مصطفي طباطبايي قمي را كه از عالمان تهران بود ديدم. ايشان روضه حضرت رقيه عليهاالسلام خواند و من هم مشغول گريه شدم. در همين حالت مرا از خواب بيدار كردند.

روز بعد به همان پزشك متخصص مراجعه كردم. او پس از معاينه اي سرپايي ديد اثري از بيماري در حنجره من نيست. خوابم را براي او تعريف كردم. او پس ازشنيدن آن، بي اختيار قلم از دستش

ص: 821

افتاد و اشك در چشمانش حلقه زد. سپس گفت: «آقا، اين بيماري شما لاعلاج بود و جز شفاي اهل بيت عليهم السلام هيچ راه ديگري نداشت.»1

1 . كرامات الحسينيه، علي ميرخلف زاده، ج 2، ص 88.

همسفري مهربان

استاد محمد محمدي اشتهاردي از قول عالمي نقل مي كند: «در سال 1335 ه . ش، پس از سفر حج به شام رفتم تا پس از زيارت حضرت زينب عليهاالسلام و حضرت رقيه عليهاالسلام و ديگر اماكن متبركه آن جا به كربلا و نجف، مشرف شوم. در سوريه تنها بودم و مي خواستم براي رفتن به عراق همسفر خوبي داشته باشم. پس از زيارت حضرت رقيه عليهاالسلام از ايشان خواستم تا از خدا بخواهد همسفر خوبي نصيبم گردد. هنوز از حرم بيرون نيامده بودم كه با يكي از تاجران كاظمين آشنا و هم صحبت شديم. او گفت مي خواهم به عراق بروم. با او همسفر شديم و با هم به كربلا و نجف و سپس به كاظمين رفتيم. در آن سفر من هرگز احساس تنهايي نكردم و دريافتم كه اين همسفر خوب از كرامت هاي حضرت رقيه عليهاالسلام بوده است.»1

1 . سرگذشت جان سوز حضرت رقيه عليهاالسلام ، ص 58.

از كوچك ترين كرامت ها

نويسنده كتاب ستاره درخشان شام از قول آيت اللّه حاج سيد مهدي حسيني لاجوردي نقل مي كند كه فرمود: «در سفري كه به سوريه داشتم، در مغازه اي نزديك مسجد اَمَوي، چند جلد كتاب خطي بسيار قديمي از جمله نهج البلاغه اي به خط يكي از علماي سال 600 ه . ق ديدم. با توجه به قيمت بالايي كه فروشنده مي گفت، پرداخت مبلغ آن براي من

ص: 822

ممكن نبود. به حرم حضرت رقيه عليهاالسلام رفتم و به حضرتش متوسل شدم. در هنگام برگشت از جلوي مغازه مي گذشتم، فروشنده صدا زد: سيّد بيا! مي خواهم اين كتاب ها را به هر قيمتي كه مي خواهي بخري! قيمت مناسبي به او دادم و كتاب ها را خريدم. در حال حاضر آن كتاب ها در يكي از كتاب خانه هاي عمومي قم موجود است.»1

1 . ستاره درخشان شام، ص 274.

كرامت هاي حضرت در حق نامسلمانان
توسل زن فرانسوي

زني فرانسوي را در حرم مطهر حضرت رقيه عليهاالسلام ديدند كه دو قاليچه گران بها را به عنوان هديه به آستانه مقدسه آورده است. وقتي مردم با شگفتي علت آن كار را از او پرسيدند، گفت: «به سبب مأموريتي كه در دمشق داشتم، كنار اين حرم منزلي اختيار كردم. شب اول اقامتم، صداي مداوم گريه شنيدم، وقتي پرسيدم اين صداها از كجاست، گفتند: اين صداي گريه ها از كنار قبر دختري مي آيد. كه در اين نزديكي به خاك سپرده شده است. نخست خيال كردم آن دختر امروز مرده و به تازگي دفن شده است و اين هم صداي گريه نزديكان اوست، ولي وقتي گفتند كه اين دختر بيش از هزار سال است كه از دنيا رفته است، بر شگفتي من افزوده شد كه چرا مردم بعد از صدها سال اين گونه براي او مي گريند. وقتي پرسيدم، گفتند: اين دختر با دختران ديگر فرق دارد. او دختر پيشواي مسلمانان است كه دشمنان، پدرش را كشتند و او را به همراه ديگر فرزندانش به اين جا كه پايتخت شان بود، آوردند و آن دختر از فراق پدر در همين محل جان داد. بعد

ص: 823

از آن شب، به اين محل مي آمدم و مي ديدم كه مردم چگونه از هر سو عاشقانه به زيارت او مي آيند و هديه مي آورند و به او توسل مي جويند. به همين دليل، علاقه خاصي نسبت به او پيدا كردم.

پس از مدتي اقامت دردمشق، مرا براي زايمان به بيمارستان بردند، ولي پزشكان پس از معاينه گفتند كه بچه حالت طبيعي ندارد و زايمان خطرناك است و بايد عمل جراحي صورت گيرد. وقتي دريافتم كه در كام مرگ قرار گرفته ام، بسيارنگران و غمگين شدم. چاره اي جز توسل به اين دختر ستم كشيده نداشتم. از اين رو، دست توسل به سويش دراز كردم و با التماس از او خواستم كه مرا از مرگ نجات دهد و گفتم اگر خواسته ام را برآورده كني، دو قاليچه نفيس به آستانه ات هديه مي كنم. طولي نكشيد كه بر خلاف انتظار پزشكان، بچه به حالت طبيعي به دنيا آمد و من نيز از مرگ نجات يافتم. اكنون آمده ام كه به عهدم وفا كنم.»1

1 . حضرت رقيه عليهاالسلام ، ميرخلف زاده، ص 25.

هم بازي رقيه عليهاالسلام

زني مسيحي دختر فلجش را كه دكترها جواب كرده بودند، از لبنان به سوريه آورد. آن زن درنزديكي حرم حضرت رقيه عليهاالسلام ، منزلي اجاره مي كند تا دخترش را براي معالجه پيش دكترهاي دمشق ببرد. روز عاشورا فرا مي رسد و او مردم را مي بيند كه دسته دسته به طرف حرم حضرت رقيه عليهاالسلام مي روند. وقتي علت را مي پرسد، مي گويند: اين جا حرم دختر امام شيعيان است. او دختر بيمارش را تنها در منزل مي

ص: 824

گذارد و به طرف حرم مي رود و با ديدن حالت غمزده مردم، به قدري گريه مي كند كه از شدت ناراحتي و گريه از هوش مي رود. مردم دورش را مي گيرند و او را به هوش مي آورند. كسي به او مي گويد: به خانه ات برو كه خدا دخترت راشفا داده است. او سراسيمه به طرف خانه مي رود و در مي زند. با شگفتي دخترش را مشغول بازي مي بيند. وقتي از حال او مي پرسد، دخترش مي گويد: وقتي تو رفتي، دختري به نام رقيه واردشد و به من گفت بلند شو تا با هم بازي كنيم. آن دختر به من گفت: بگو بسم اللّه الرحمن الرحيم تا بتواني بلند شوي. سپس دستم را گرفت و از زمين بلند كرد و من با تعجب ديدم كه سالم شده ام. او با من بازي مي كرد كه شما در زديد. آن زن مسيحي با ديدن اين كرامت از حضرت رقيه عليهاالسلام ، مسلمان شد.1

1 . ستاره درخشان شام، ص 270.

هم نام حسين عليه السلام

يكي از خادمان حرم حضرت رقيه نقل مي كند: «وقتي خانه هاي پيرامون حرم را براي توسعه بيشتر خريداري مي كردند، مالك يكي از اين خانه ها شخصي يهودي بود كه به هيچ وجه حاضر به فروش خانه اش نبود. حتي حاضر بودند بيش از دو برابر قيمت را به او بپردازند، ولي او راضي نمي شد. بعد ازمدتي كه وضع حمل همسرش نزديك شد، او را نزد پزشك بردند. پزشك بعد از معاينه گفت: بچه و مادر هر دو در معرض مرگ هستند. آن شخص يهودي مي گويد: همسرم

ص: 825

را بستري كردم و براي نجات همسر و فرزندم به حضرت رقيه عليهاالسلام متوسّل شدم و گفتم اگر آن دو از مرگ نجات يابند، خانه ام را به طور رايگان در اختيار طرح توسعه حرم مي گذارم. پس از عمل جراحي، همسر و فرزندم را در كمال سلامتي ديدم. همسرم از من پرسيد: به كجا رفتي؟ گفتم: كاري داشتم، رفتم و انجام دادم. او گفت: نه! تو رفتي و به حضرت رقيه متوسل شدي! گفتم: تو از كجا فهميدي؟ گفت: من در حالت بيهوشي كه ديدم دختر بچه اي وارد اطاق عمل شد و به من گفت: ناراحت نباش! ما سلامتي تو و بچه ات را از خدا خواسته ايم. فرزندت پسر است. سلام مرا به شوهرت برسان و بگو اسم او را حسين بگذارد. گفتم: شما كيستيد؟ گفت: من رقيه، دختر امام حسين ام.»1

1 . ستاره درخشان شام، ص 281.

نتيجه توسل

دكترها به من جواب رد داده بودند و پس از تشكيل كميسيون پزشكي قرار شد مرا عمل كنند. عمل انجام پذيرفت و نتيجه اي نداد. وقتي پزشكان گفتند كه هيچ اميدي نيست، زن و بچه ام را خواستم تا با آن ها خداحافظي كنم. همه از حالت من گريان و افسرده شده بودند، با همان وضع وخيم، به حضرت رقيه عليهاالسلام متوسل شدم. ذكر توسلي از او كردم و از هوش رفتم. در حال بيهوشي ديدم، دختر بچه اي مرا با اسم صدا زد و گفت: برخيز! تعجب كردم كه او كيست كه اسم مرا مي داند. با خودم گفتم حتما بچه هم اتاقي هاي من در بيمارستان است. دوباره گفت: بلند شو!

ص: 826

گفتم: دست و پايم را بسته اند و نمي توانم بلند شوم. گفت: بلند شو! وقتي نگاه كردم، ديدم دست و پايم باز است. گفت: چرا بلند نمي شوي؟ گفتم: عمل كرده ام، نمي توانم. آن گاه به محل عملِ من نگاه كرد. سپس ديدم اثري از جاي عمل نيست.

با شگفتي پرسيدم: دختر جان! شما كيستيد؟ گفت: مگر تو چند لحظه پيش مراصدا نكردي و به من متوسل نشدي؟ اين را گفت و از نظرم پنهان شد. وقتي برخاستم ديدم شفا گرفته ام.1

1 . ستاره درخشان شام، ص 272.

خاطره يك هنرمند

فيلم هنرمندانه بازمانده يكي از كارهاي موفق و ماندگار در عرصه فيلم سازي است. نكته جالب در اين فيلم به گفته كارگردان فيلم آن است كه در خود فيلم نامه چنان پايان شورانگيز و غمناكي پيش بيني نشده بود و كارگردان يافتن چنين پايان دل انگيزي براي فيلم را مرهون توسل به حضرت رقيه عليهاالسلام مي داند.

وي در اين باره مي گويد:

«فصل فينال اين فيلم، فصلي است كه من هرگز در سناريو ننوشته بودم. در اولين نسخه، فيلم در ايستگاه قطار تمام مي شد. در دومين نسخه فيلم در قطار در حال حركت تمام مي شد؛ يعني هنگام فيلم برداري احساس كردم كه ايرادهايي در كارمان وجود دارد. و نمي دانستم چگونه فيلم را بايد به پايان برسانم؛ يعني سناريو را داشتم، ولي برايم كافي نبود. فيلم برداري مي كرديم، ولي بچه ها مي ديدند كه من با سناريو پيش نمي روم و من تنها شب به شب مي فهميدم كه بايد چه كار بكنم. در همان جا؛ يعني دمشق به حضرت

ص: 827

رقيه عليهاالسلام متوسل شدم. اين توسل و نذرها سبب شد كه به نظر خودم يكي از درخشان ترين فينال هاي فيلم ايجاد شود. پيدا بود كه در فينال فيلم چيزي خارج از نَفَس ما به آن خورده است.

بعد از جشنواره، براي تشكر كردن به حرم حضرت رقيه عليهاالسلام رفتم. البته اين گونه حرف ها در عالم سينما و روشنفكرها خيلي معنا ندارد، ولي اين كار صورت گرفت.

به نظر خودم و تمام كساني كه فيلم را ديده اند، خيلي شگفتي آور بود كه كساني را مي ديديم كه به ظاهر هيچ گونه وابستگي مذهبي نداشتند، ولي فينال فيلم آن ها را زير و رو كرده بود. اين نَفَسِ حضرت رقيه عليهاالسلام بود و بي معرفتي بود اگر اين را نمي گفتم.»1

1 . مجله نيستان، شماره 8، ارديبهشت 1375، صص 60 و 67.

فصل هفتم: حرم مطهر حضرت رقيه عليهاالسلام

تاريخچه حرم مطهر

پيشينه بارگاه ملكوتي و باشكوه حضرت رقيه عليهاالسلام در شام، خرابه اي بوده است كه اهل بيت امام حسين عليه السلام را در آن جاي دادند. اين مكان شريف امروزه در كنار بازارچه قديمي و با فاصله كمي از مسجد اَمَوي قرار دارد. حرم مطهر در خيابان حرم واقع شده است كه به خيابان «ملك فيصل» ختم مي شود.1

بر اساس پژوهش هاي انجام يافته، از اولين دوره ساخت بناي حرم حضرت رقيه عليهاالسلام ، آگاهي دقيقي در دست نيست، ولي نخستين تجديد بنا به دستور خود حضرت رقيه عليهاالسلام بوده است كه در اين باره در كتاب منتخب التواريخ اين گونه نقل شده است: «عالم بزرگوار شيخ محمد علي شامي از پدر بزرگوار و او نيز بدون واسطه از سيد

ص: 828

ابراهيم دمشقي نقل مي كند كه دختر بزرگ سيد ابراهيم شبي حضرت رقيه عليهاالسلام را در خواب مي بيند. وي مي فرمايد: به پدرت بگو قبر من در ميان آب افتاده است و بدن مرا اذيت مي كند. بگو بيايند و آن را تعمير كنند. او خواب را براي پدرش نقل مي كند، ولي او به دليل فشار اهل تسنن ترتيب اثر نمي دهد. شب دوم، دختر ديگر سيد ابراهيم همان خواب را مي بيند، ولي او با خود مي گويد به واسطه خواب يك دختر نمي توان به قبر دختر امام حسين عليه السلام دست زد. شب سوم، دختر كوچك وي باز همان خواب را مي بيند و براي پدرش تعريف مي كند. سيد ابراهيم ناراحت مي شود، ولي جرأت چنين كاري را به خود نمي دهد و اعتنايي نمي كند. شب چهارم، خود سيد ابراهيم حضرت رقيه عليهاالسلام را در خواب مي بيند كه با عتاب به وي مي گويد: «چرا والي دمشق را براي تعمير قبر من باخبر نكردي؟ سريع براي اين كار اقدام كنيد».

صبح فردا سيد ابراهيم جريان را براي والي شهر دمشق باز مي گويد و او هم جريان را به عالمان شيعه و سني شهر خبر مي دهد تا در اين باره تصميمي بگيرند. همگي با غسل و طهارت كامل براي تعمير قبر وارد عمل مي شوند. سنگ قبر را مي شكافند. خود سيد ابراهيم براي تعمير اقدام مي كند. وقتي سيد سنگ لحد را برمي دارد، مي بيند بدن حضرت هنوز سالم است و در ميان آب افتاده است. بدن را از قبر بيرون مي آورد و

ص: 829

روي زانوانش قرار مي دهند. عده اي داخل قبر مي روند و پس از سه روز آن را تعمير مي كنند. سيد ابراهيم پس از عوض كردن كفن حضرت، بدن مطهرش را داخل قبر مي گذارد و قبر را مي چيند و سنگ قبر جديدي بر روي آن مي گذارد.»

نويسنده كتاب، تاريخ اين رويداد را سال 1280 ه . ق ذكر كرده است.2

آرامگاه حضرت رقيه عليهاالسلام براي بار دوم، در سال 1323 هجري به دست ميرزا علي اصغر خان اتابك، صدر اعظم دولت ايران، تجديد بنا گرديد.3 در سال 1334 هجري، بناي بارگاه با معماري بهتري به دست «سيد محمد علي» و سيد كامل آل نظام _ فرزندان «سيد محمد نظام دمشقي» _ ساخته شد. در سال 1376 ه . ق نيز هيأت بني الزهراي تهران ضريح طلاكاري شده اي را به آستانه هديه كرد.

پس از آن، به دليل توجه ويژه علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام به زيارت حرم شريف حضرت رقيه عليهاالسلام و محدود بودن فضاي زيارتي حرم، براي رفاه حال زايران، كار توسعه حرم به سرپرستي گروهي شامل امام موسي صدر، شيخ نصراللّه خلخالي، حاج ابوالقاسم همداني و سيدرضا وردي كاظمي آغاز شد. آنان با خريد خانه هاي اطراف حرم، در توسعه حرم كوشيدند، ولي به دليل بعضي طمع كاري هاي مغرضانه و تعصب هاي قوميتي اين كار تا چندين سال به طول انجاميد.

البته با عنايت هاي اهل بيت عليهم السلام و كمك شيعيان، در تاريخ 1364 ه . ش، با حضور مقام هاي دولتي سوريه، كار توسعه حرم مطهر به طور رسمي ادامه يافت و در مدت

ص: 830

پنج ماه، حرم مطهر به شكل كنوني در آمد كه مساحت آن 4500 متر مربع است.

1 . رقيه؛ چاووش كربلا، ص 41.

2 . منتخب التواريخ؛ ملاهاشم خراساني، ص 388، باب ششم، برگرفته از: منهاج الدموع، ص 395؛ معاني السبطين، ج 2، ص 171؛ نورالابصار، ص 238.

3 . اعيان الشيعه، ج 7، ص 23.

گور يزيد؛ مايه عبرت

ضريح مطهر حضرت كه كار هنرمندان اصفهاني است، به آيه 25 سوره آل عمران مزيّن شده است كه مي فرمايد:

«خداوندا! هر كه را مي خواهي، عزت مي دهي و هر كه را بخواهي، خوار مي گرداني.»1

حرم ملكوتي حضرت رقيه عليهاالسلام در مقابل گور بي نام و نشان يزيد و پدرش كه به زباله دان دمشق تبديل گرديده، به خوبي نمايانگر تفسير اين آيه شريف است.

«سيد محمد طباطبايي»، عالم معروف عصر مشروطه، در سفري به دمشق مي كوشد از وضع قبر معاويه آگاه شود. او از هركه مي پرسد، همگي با نگاه نفرت آميزي از پاسخ به او طفره مي روند تا اين كه يك درشكه چي با كرايه اي زياد حاضر مي شود تا او را به آن جا ببرد. او مي گويد: «مسافت زيادي از شهر نداشت. حياط، خرابه اي بود كه در اتاق كوچك 20 متري با سه پله داشت. در حياط، حوض كوچكي پر از آب گنديده بود و سه مرغابي در آن شنا مي كردند. پيرزني در گوشه ي حياط مشغول نخ ريسيدن با دوك بود. با ديدن من فهميد كه اهل شام نيستم، چون اهل شام آن جا نمي روند. در داخل اتاق، دو قبر كثيف بود كه پارچه كهنه اي

ص: 831

روي آن انداخته بودند و دو شمعدان مسي قديمي هم بر روي قبرش گذاشته بودند.

قبر يزيد هم اكنون در «باب صغير» به زباله داني تبديل شده و در بي نام و نشاني افتاده است.»2

1 . رقيه؛ چاووش كربلا، ص 52.

2 . ستاره درخشان شام، صص 51 _ 67 با گزينش.

ديگر مكان هاي مقدس شام

شام، سرزميني باستاني، داراي تمدني كهن و از نظر آب و هوايي از مناطق زيباي جهان است. اين سرزمين محل تولد بسياري از پيامبران الهي بوده كه با گذشت كمتر از يك قرن از ظهور پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله، به پايتخت درندگان اموي بدل گشت.

امام باقر عليه السلام در مورد شام مي فرمايد: «شام؛ چه سرزمين خوبي، اما چه اهالي پستي!»1 در تفسير امام حسن عسگري عليه السلام نيز آمده است: «وقتي خبر سرپيچي معاويه، به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و گفتند كه صد هزار نفر با او هستند، حضرت پرسيد: از كدام طايفه اند؟ گفتند: اهل شام اند. فرمود: نگوييد اهل شام، بلكه بگوييد اهل شوم.»2 اين مردم، بسياري از خاندان وحي عليهم السلام را شهيد كردند كه هم اكنون مقبره پاك آنان در اين سرزمين پرتوافشاني مي كند. در اين جا به آوردن نام آنان بسنده مي كنيم.

1 . سفينة البحار، ج 4، ص 361.

2 . همان.

آرامگاه فرزندان اهل بيت عليهم السلام

1. آرامگاه حضرت زينب عليهاالسلام

2. آرامگاه حضرت ام كلثوم عليهاالسلام

3. آرامگاه حضرت سكينه عليهاالسلام ؛ دختر امام حسين عليه السلام

4. آرامگاه حضرت فاطمه صغري عليهاالسلام ؛ دختر امام حسين عليه السلام

5. آرامگاه حضرت ميمونه؛ دختر امام مجتبي عليه السلام

6. آرامگاه حضرت حميده؛

ص: 832

دختر مسلم بن عقيل عليه السلام

7. آرامگاه عبداللّه بن جعفر طيار عليه السلام

8. آرامگاه عبداللّه الباهر؛ پسر امام زين العابدين عليه السلام

9. آرامگاه عبداللّه بن جعفر؛ فرزند امام صادق عليه السلام

10. مقام حضرت سجاد و سرهاي شهيدان كربلا

آرامگاه اصحاب و تابعين

1. آرامگاه اسماء بنت عميس؛ خادم حضرت زهرا عليهاالسلام

2. آرامگاه فضه؛ خادم حضرت زهرا عليهاالسلام

3. آرامگاه ام سلمه و ام حبيبه؛ از همسران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

4. آرامگاه بلال بن رباح؛ مؤذن رسول اللّه صلي الله عليه و آله

5. آرامگاه اويس قرني

6. آرامگاه حجر بن عدي

7. آرامگاه عبداللّه بن ام مكتوم؛ مؤذن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

8. آرامگاه مقداد بن اسودكندي بهراني و مقداد بن عمرو و برخي از صحابه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله.

9. آرامگاه محمد بن ابي بكر؛ فرزند ابوبكر و پرورش يافته مكتب علي عليه السلام (مادر ايشان، اسماء بنت عُمَيْس است.)

آرامگاه پيامبران

1. آرامگاهِ حضرت يحيي و محل دفن سر مقدس ايشان

2. آرامگاه حضرت هود عليه السلام

3. آرامگاه حضرت خضر عليه السلام

زيارت نامه حضرت رقيه عليهاالسلام

بسم اللّه الرحمن الرحيم

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنا رُقَيَّةَ، عَلَيْكِ تَحيَّةُ وَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ. اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خاتَمِ الأَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلين مُحَمَّدٍ صَلَّي اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَميرَالْمُؤمِنينَ عَلي بْنِ اَبي طالِب عَلَيْهِ السَّلام. اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فاطِمَةُ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمين. اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَديجَةَ الْكُبْري اُمَّ الْمُؤْمِنين و المُؤمِنات. اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الْحُسَيْنِ الشَّهيد. السّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّديَقَةُ الشَّهيدَةَ. السَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا

ص: 833

الرَّضيَّةِ المَرْضيَّةِ. السّلامُ عليكِ اَيَّتُهَا التَّقيَّةُ النَّقيَة. السلام عليكِ ايتها الزَّكيَّةُ الفاضِلَة. السلامُ عليكِ اَيَّتُهَا الْمَظلوُمَةُ الْبَهيَّةُ صَلّي اللّه ُ عليكِ وَ عَلي رُوحِكِ وَ بَدَنِكِ. فَجَعَلَ اللّه ُ مَنْزِلَكِ وَ مَأواكِ فِي الجَنَّةِ مَعَ آبائِكِ وَ اَجْدادِكِ الطَّيِبينَ الطاهِرينَ المَعْصوُمينَ. السّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّار و عَلَي الْمَلائِكَةِ الْحافّينَ حَوْلَ حَرَمِكِ الشَّريفِ و رحمةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُه وَ صلّي اللّه ُ عَلي سَيِّدَنا مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين. بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمين.

سلام و درود بر تو اي بانوي بزرگ! اي رقيه! درود و تحيّت خداوند بر تو باد!

سلام بر تو اي دخت آخرين فرستاده خدا، محمد كه سلام و ثناي الهي بر او و خاندانش باد! سلام بر تو اي دختر اميرالمؤمنين عليه السلام . سلام بر تو اي دختر بزرگ بانوي جهان، فاطمه زهرا عليهاالسلام . درود خدا بر تو اي دختر مادر بزرگوار مؤمنان، حضرت خديجه عليهاالسلام . سلام بر تو اي دختر حسين شهيد عليه السلام . درود خدا بر تو باد اي راست گفتار شهيد. درود بر تو اي آن كه به رضاي حق راضي گشتي. تحيّت پروردگار بر تو اي بانوي پرهيزگار و پسنديده. سلام بر تو اي بانوي پاكدامن و فرهيخته. سلام بر تو اي بانوي بزرگوار و ستم ديده. سلام و ثناي خداوند بر تو و بر روح و جسم تو. خداوند جايگاه تو را در بهشت نزد نياكان وارسته و پاك و معصومت قرار دهد. سلام بر آن صبري كه پيشه ساختيد و چه جايگاه نيكويي بر خود رقم زديد. سلام بر فرشتگاني كه گرداگرد حرم ملكوتي ات در گردش اند.

ص: 834

تحيت پروردگار بر همگي شما باد. خداوندا بر آقاي ما محمد و خاندان پاكش درود فرست كه تو مهربان ترين مهرباناني!

بخش دوم: برگزيده ادب فارسي

برگزيده اشعار

اشاره

كهن ترين سروده اي كه در آن، نام حضرت رقيه عليهاالسلام برده شده و ماجراي اسيري اهل بيت عليهم السلام به نظم درآمده، قصيده جان سوز «سيف بن عميره» _ از شاعران معاصر امام صادق عليه السلام _ است. او يكي از راويان زيارت عاشورا از امام باقر عليه السلام هست كه در اين چكامه بلند و سوزناك، دو بار نام حضرت رقيه عليهاالسلام را مي آورد. اينك برگردان چند بيت آن را مي آوريم:

چقدر بزرگ است مصيبت اين بزرگواران؛ پس اي ديده! عذرم را بپذير و سرزنشت را كوتاه كن.

وقتي حسين عليه السلام از سكينه جدا گشت، آرامش از روانش رخت بربست. به حال رنجوري و ضعف رقيه، دل دشمن غدّار سوخت. بايد در قيامت از او عذر بخواهد، ولي عذر دشمنش پذيرفته نخواهد شد. بر ام كلثوم مصيبت هايي رسيد كه هرگز تكرار نخواهد شد و چهره اش را با اشك پوشاند.

هرگز فراموش نمي كنم ام كلثوم و سكينه و رقيه را كه با حسرت، آه و سوز بر او مي گريستند. در آن هنگام كه مادرشان فاطمه عليهاالسلام را صدا مي زدند؛ مانند كسي كه با ناراحتي و سرگرداني كسي را مي خواند:

اي مادر، فاطمه! اين حسين توست كه مانند ماه شب چهارده، روي خاك پرتو افشاني مي كند؛ در حالي كه روي زمينِ خاك آلود و قطعه قطعه، اعضايش در خونش شناورند.1

1 . سياهپوشي در سوگ ائمه نور، علي ابوالحسني، ص 140.

شمع بي پروانه

من آن شمعم

ص: 835

كه آتش بس كه آبم كرده، خاموشم

همه كردند غير از چند پروانه فراموشم

اگر بيمار شد كس، گل برايش مي برند و من

به جاي دسته گل، باشد سر بابا در آغوشم

پس از قتل تو اي لب تشنه، آب آزاد شد بر ما

شرار آتش است اين آب بر كامم، نمي نوشم

تو را در بوريا پوشند و جسم من كفن گردد

به جان مادرت! هرگز كفن بر تن نمي پوشم

دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد

كه مثل مادرم زهرا ز سيلي پاره شد گوشم

اگر گاهي رها مي شد ز حبس سينه، فريادم

به ضرب تازيانه، قاتلت مي كرد خاموشم

فراق يار و سنگ اهل شام وخنده دشمن

من آخر كودكم، اين كوه، سنگين است بر دوشم

نگاه نافذت با هستي ام امشب كند بازي

گه از تن مي ستاند جان، گه از سر مي برد هوشم

غلام رضا سازگار

طفل خانه به دوش

مرا كه دانه اشك است، دانه لازم نيست

به ناله اُنس گرفتم، ترانه لازم نيست

ز اشك ديده، به خاك خرابه بنوشتم

طفل خانه به دوش را آشيانه لازم نيست

نشان آبله و سنگ و كعب ني كافي است

دگر به لاله رويم، نشانه لازم نيست

به سنگ قبر منِ بي گناه بنويسيد

اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم:

بزن مرا كه يتيمم؛ بهانه لازم نيست

مرا ز ملك جهان، گوشه خرابه بس است

به بلبلي كه اسير است، لانه لازم نيست

محبتت خجلم كرده، عمّه دست بدار!

براي زلف به خون شسته، شانه لازم نيست

به كودكي

ص: 836

كه چراغ شبش، سر پدر است

دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست

غلام رضا رستگار

كنار حسين

بلبلي بود و آشيانه نداشت

به قفس مبتلا و لانه نداشت

اوفتاده به دام عشقِ حسين

احتياجي به آب و دانه نداشت

بود درّ يتيم، جز زهرا

صدف؛ اين گوهرِ يگانه نداشت

خفته در گوشه خرابه شام

ميل رفتن به سوي خانه نداشت

درد دل با سر پدر مي كرد

خون دل از مژه روانه نداشت

گفت بابا اگر چه سوخت مرا

آتش عشق من زبانه نداشت

با من دل شكسته غمگين

سرسازش چرا زمانه نداشت

من يتيم و شكسته دل بودم

تن من تاب تازيانه نداشت

خواست تا جان دهد كنار حسين

بهتر از اين اگر بهانه نداشت

محمدحسين بهجتي «شفق»

سوز دل پروانه

سوز دل من در دل پروانه نباشد

پروانه چو من عاشق ديوانه نباشد

اي شمع بسوزم كه وفاداري من هم

كمتر ز وفاداري پروانه نباشد

چون گنج درين گوشه ويرانه نهانم

چون گنج به جز گوشه ويرانه نباشد

در محفل ما يك شبي اي دوست گذر كن

كاين جا اثر از مردم بيگانه نباشد

چون مرغ گرفتار قفس باشم و اما

جز قطره خونِ جگرم دانه نباشد

هرگز نرود مهر تو بابا ز دل من

اين قصه عشق است، چو افسانه نباشد

نه شمع و چراغي به جز از پرتو رويت

در گوشه اين كلبه و غمخانه نباشد

بابا تو چرا غافلي از حال دل من

هرگز خبرت از من دُردانه نباشد

در شام به جز گوشه ويرانه بي سقف

بهر من بيچاره، دگر خانه نباشد

عبدالحسين رضايي

گنج ويرانه

من در سه ساله، رنجِ چهل سال ديده ام

ص: 837

نجم، به كنج كلبه ويران خزيده ام

درد يتيمي و ستمِ راه و تشنگي

زين ها بهتر شماتت اعدا شنيده ام

مجروح گشته پاي من اندر مسير عشق

از بس به روي خار مغيلان دويده ام

طي كرده ام سه ساله، ره شصت ساله را

يكباره سرد و گرم جهان را چشيده ام

در راه وصل تو، من مظلوم بي نوا

از ماسوا به جان خودت دل بريده ام

ح _ م

نماز نافله

شبي كه عشق به دستش عنان راحله داشت

ز راه دور، يتيمي نظر به قافله داشت

دلش به همره آن كاروان سفر مي كرد

ز كاروان اسيران اگر چه فاصله داشت

ز رنج و درد و غم او همين قدر كافي است

به پاي كوچك و مجروح خويش آبله داشت

شبانه زينب مظلومه بهر گم شده اش

دعا به درگه حق در نماز نافله داشت

سيد هاشم وفايي

كاخ عدل

تا رقيه منزلش در گوشه ويرانه شد

هم چو بلبل دور از گلزار و آب و دانه شد

كاخ عدلي در بر كاخ ستم ايجاد كرد

كاخ بيداد و ستم، ويران از آن ويرانه شد

چون كه رأس باب او گرديد شمع محفلش

او به گرد شمع رخسار پدر، پروانه شد

گشت پرپر از جفا آن گل به پيش باغبان

پس خرابه زان گل پرپر شده، گلخانه شد

زينب، او را در خرابه بهر حفظ دين گذاشت

خود روان از شامِ غم با داغ آن دُردانه شد

عشق او آورد زينب را دوباره سوي شام

تا كه زينب با رقيه باز هم پيمانه شد

علي هنرور

راز پر اندوه

عمه امشب كُنج اين ويرانه غوغا مي

ص: 838

كنم

اين جنايت پيشگان را جمله رسوا مي كنم

بلبل باغ رسولم، گشته ويران منزلم

من همين ويرانه را چون طور سينا مي كنم

گر بيايد باب من امشب در اين ويران سرا

راز پر اندوه خود را نزدش افشا مي كنم

كاخ بيداد يزيد از آه خود سازم خراب

من همين برنامه را امروز اجرا مي كنم

انقلابي مي كنم از نو به پا در شهر شام

با بيان دل نشينم، شور و غوغا مي كنم

اي يزيد! امروز اگر كُشتي تو باباي مرا

روز محشر من شكايت نزد زهرا مي كنم

شيفته

خرابه شام

زهراي حزين به اشك و آه آمده بود

جبريل، پريشان به نگاه آمده بود

در كنج خرابه در ميان طبقي

خورشيد به مهماني ماه آمده بود

سهرابي نژاد

ثاراللّه

چون رفت به ويرانه سر ثاراللّه

وز حال پدر، رقيه چون شد آگاه

سر را به بغل گرفت و حيرت زده گفت:

لا حول و لا قوّة الاّ باللّه

ناشناس ققنوس بي بال و پر

ققنوس ستاره، بال و پر مي خواهد

گل، لطف صحاري سحر مي خواهد

در ساكت شب، رقيه از خواب پريد

از زينب خون جگر، پدر مي خواهد

غلام رضا رحم دل

برگزيده متون ادبي

فرشته غم

افسرده بود و غصه، دانه دانه از نگاه خسته اش مي چكيد. معجَر خاكي اش در نسيم گرم رها بود. پژواك بغض سنگينش، در گوش زمان مي پيچيد، ولي هيچ نمي گفت.

تنها انگشت بي صبري به دهان گرفته بود و از پشت پنجره باران خورده نگاهش، خورشيد را بر نيزه تماشا مي كرد. كتاب شيرازه شده تنهايي را آرام ورق مي زد و محبت پدرانه را در آغوش

ص: 839

گرم خورشيد تجسم مي كرد. زخم پاهاي برهنه او بر دل كوچكش نيشتر مي زد و لب هاي قفل شده و لرزانش جز بوسه بر خورشيدي رخسار پدر هيچ تمنايي نداشت.

آسمان؛ غم، زمين؛ غصه، نسيم؛ داغ و دشمن؛ نامهربان بود و اين دل كوچك، تاب اين همه را يك جا نداشت. لباس هاي كهنه و خاكي دختر خورشيد، انگشت نماي كودكان بي عاطفه شهر نامهرباني ها شده بود. دستانش توان بغل كردن زانوان سنگين غم را نداشت و تنها گرماي پرتو خورشيد مي توانست بلور سرد غصه اش را ذوب كند. مهمان نشين خرابه بود.

شبي از شب ها، آتش خرابه گلستان شد و خورشيد در نااميدي خرابه تابيد. رؤياي شيرين ديدار در ميان طبقي از نور واقعيت يافت و سماعي غريبانه، نور را در ميان خود گرفت.

كوچكِ عاشق، خورشيدي ترين عشق آسماني را در آغوش خود كشيد. شعاع خورشيد، التيام بخش همه دردهاي دلش شد و سوزش ردّ سياه ستم را بر اندام كوچك و لطيف خود از ياد برد. كودك بر مهمان خود مي باليد و زيباترين گلبوسه هاي باغ آرزو را تحفه خورشيد مي كرد.

او با هر ناز غريبانه، پرتوي از بي منتهاي خورشيد را در دل كوچك خود مي كشاند تا آن جا كه از نور سرشار شد و چهره زردش بسان خورشيد درخشيد، آن قدر كه در خورشيد محو شد. سلام بر دختر خورشيد.1

1 . نويسنده.

غربت خرابه

اسارت سخت است و يتيمي، درد عميقي است. يك قلب سه ساله چگونه مي تواند تمام رنجِ تشنگي و زخم و تازيانه اسارت و از آن بدتر درد يتيمي را

ص: 840

به جان بخرد؛ آن هم قلب كوچك سه ساله اي كه تپيدن را از ضربان قلب پدرآموخته و شبي را بي نوازش او به صبح نرسانده است! اما... اما او رقيه حسين است و بزرگي را هم از او به ارث برده است.

رقيه پس از عاشورا، پدر را از عمه سراغ مي گيرد و لحظه اي آرام ندارد، با نگاه هاي كنجكاو، تمام عشقش _ پدرش _ را مي جويد و سكوت زينب، پرسش او را بي پاسخ مي گذارد و او باز هم مي پرسد: «عمه! بابايم كجاست؟»

رنج اسارت اگرچه سخت است و محنت آن طاقت فرسا، ولي رقيه به اميدِ يافتن نشانه اي از پدر و ديدار روي او، پابه پاي عمه و ديگر اسيران بيابان را مي پيمايد و دم بر نمي آورد... .

اين جا خرابه شام است و منزلگاه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله. رقيه با اسيران ديگر وارد خرابه مي شود، ولي ديگر تاب دوري ندارد. پريشان است؛ در جست وجوي پدر، لحظه اي قرار و آرامش ندارد و باز همان پرسش: «عمه! بابايم كجاست؟»

و اين بار، شاميان پاسخ بي قراري رقيه را مي دهند؛ سر حسين عليه السلام را نزد او مي آورند و او در آغوش عمه، بوي پدر را به ياد مي آورد و دستان پرمهرش را احساس مي كند... .

رقيه از اين كافران بي دين نزد پدر شكوه مي كند؛ تازيانه ها و سيلي خوردن هاي عمه را كه سپر بلاي يتيمان مي شد، براي حسين بازگو مي كند، صورت نيلي اش را كه زماني بوسه گاه مهربان

ص: 841

ترين بوسه هاي پدر بود، به او نشان مي دهدو چه ناگفته ها كه براي حسين عليه السلام نمي گويد!

اي رقيه! حضور تو در خرابه، همه دل ها را آرام مي كرد. آن شب، هيچ كس را ياراي جدا كردن تو از سر پدر نبود. هيچ كس نفهميد آن شب تو با سر پدر چه گفتي. چشم هاي پدر، كدامين سرود رفتن را برايت خواند كه مانند فرشته اي كوچك از گوشه اين خرابه تا عرش اعلي و پيش پدر، پر كشيدي و غربت خرابه را براي عمه به جا نهادي!1

الهام موگويي

1 . مجله اشارات، شماره 36، اسفند 1380.

فريادي از سكوت

مي گويند امشب شب وفات توست؛ باور كردنش سخت است. درك هجران تو؛ يعني كشتن يك دشت چكاوك هاي شيرين زبان؛ يعني پرپر كردن گل برگ هاي يك گلستان اقاقيا!

از امشب مي گفتم، گويي چند روز است پس از سفرهاي خسته كننده، آرامش سكوت گرفته اي. همين قدر مي دانيم كه تاريخ نگاران زبردست، تنها و تنها يك نام توانسته اند بر خانه تان در شام بگذارند؛ عجب سنگين است اين واژه: خرابه.

كِي خيال روزگار به خود اجازه مي داد در گذران خود، آل اللّه را خاك نشين ببيند. كي آفتاب به خود مي ديد كه از نور افشاني اش خجل باشد.

رقيه جان! شنيده ام امروز نيشخند بچه ها را به جان كوچكت مي خريدي. مي گفتند: تو بابا نداري؛ اما تو مي دانستي كه بابايت در سفر است. آري مي دانم، خودش گفته بود. خودش وقتي با همه خداحافظي مي كرد، به تو گفت كه وقتي به شام رسيدي،

ص: 842

من هم مي آيم.

مي دانم امروز خيلي خسته شده اي، كلي گريه كرده اي؛ اما بي صدا، ولي مگر اشكي در چشمانت مانده بود؟

زود بخواب، همه خسته اند، اما خستگي عمه ات زينب كجا و شما كجا؟ عمه ات ديگر نمازش را نشسته مي خواند، ولي اگر بابا آمد به او چيزي نگو!

بخواب!! من برايت مي نويسم. همه خوابند و اين سياهي، عمه است كه پستي بلندي هاي خرابه، روي سايه اش راه مي روند. دست به ديوار، خود را بالاي سر همه مي رساند. تنها صداي فرياد مظلوميت است كه ديوارهاي خرابه را اين چنين ويران ساخته است. حتي گزمه هاي دشمن هم خواب وعده هاي حكومت را مي بينند؛ اما امشب عادي نيست؛ چرا؟ نمي دانم. مرتب در دل دعا مي كنم كه كسي خواب عزيز سفر كرده اش را نبيند. آن هم در اين خرابه، آن هم اگر نازدانه باشد و بهانه بگيرد... .

... صداي گريه اي، فرياد سكوت را در گلو مي خشكاند؛ صداي تو بود، همان كه نبايد مي شد. بهانه بابا! دانستم كه خوابش را ديده اي! حق داشتي؛ خودش قول داده بود.

سخنان عمه آرامت نمي كرد. هق هق گريه ات، دل بچه ها را مي رنجاند و خواب را از چشمانشان به اسارت مي برد. صداي خشم كه از غرش شحنگان برمي خواست، تن همه را مي لرزاند. صداي گريه ات، آرامش پليدشان را سياه تر كرده بود. بنازم به آن اشك هاي دردانه ات كه آرامش پادشاه كفر پيشه را برهم زد.

اما اي كاش كار بدين جا نمي رسيد. در سياهي

ص: 843

نيمه شب باز خباثت درونش رخنه مي كند. گويي براي آرام كردنت به تكاپو افتاده است. شايد برايت تحفه اي بفرستد تا خاطر دريايي ات را با هديه اي از ياد پدر بيشتر بيازارد.

سربازان به خرابه مي آيند؛ صداي گام هايشان، ضرب آهنگ قلب بانوان را در تب و تاب مي اندازد. همه به گوشه اي از خرابه پناه مي برند. تو در وسط خرابه، تنهاي تنها با مويه هاي سوزناكت، منتظر نشسته اي. عمه را ترجيح مي دهي.

ولي عمه! من كه غذا نخواستم!؟

طَبَق را در مقابلت به زمين مي گذارند.

اما رقيه جان!... سرپوش بر مدار! تو را به قد خميده عمه ات زينب بر مدار! جان بابايت حسين... .

دستان كوچكت به سوي طبق دراز مي شود. تحفه يزيد خودنمايي مي كند. سرپوش كنار مي رود و نور به آسمان پرتو افشاني مي كند. اهل حرم سر به ديوار خرابه مي كوبند. عاشورايي دوباره برپا مي شود. همه از درد و داغ كنار مي كشند و گوشه اي را براي تسكين درد اختيار مي كنند. اما تو دختر حسيني! تو براي ديدار از همه مشتاق تر بودي! حالا همه تو را از پشت پنجره باران خورده چشم، مي نگرند و مبهوت نوحه سرايي تو گشته اند. ميزبان پدر تو بودي و تو بايد پذيرايي مي كردي!

سر پدر را به سينه مي چسباني. اما... اما پدر وقتي مي رفت، صورتش خوني نبود. آري! صورت تو هم نيلي نبود.

اين ها اثر گردش سياه چرخ زمانه است. مويه مي كني! ناله مي زني؛ اشك مي ريزي؛ به خود لطمه مي زني

ص: 844

و كسي را ياراي فريادرسي نيست. تنها تو را با اشك ياري مي دهند و حرف هايت را تأييد مي كنند؛ سر تكان مي دهند و اشك مي ريزند.

اما چقدر زود از ديدار پدر طفره مي روي، ناله ات خاموش مي شود و عمه سرآسيمه به سوي تو مي رود. خاك به سر مي ريزد و فرياد مي كشد. آري، تو به مهماني پدر رفته بودي.1

1 . يحيي جواد مقدسان (با گزينش).

بخش سوم: همراه با برنامه سازان

پيشنهادهاي كلي

1. يكي از محورهاي برنامه ريزي براي ارايه بهتر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام و رخدادهاي مربوط به آن بزرگواران، ايجاد هم بستگي ميان اين فرهنگ و آداب و رسوم ملي است. به كارگيري اين شيوه، سبب ايجاد جاذبه در مردم و ماندگاري برخي آداب و رسوم ملي مي گردد.

براي نمونه، «سريال شب دهم» كه در محرم سال 80 و هم زمان با عيد نوروز پخش شد، يكي از كارهاي نسبتا موفق در اين زمينه به نظر مي آيد؛ زيرا كارگردان در اين مجموعه مي خواهد با ايجاد وابستگي ميان آداب و رسوم ملي و فرهنگ مذهبي، مخاطبان خود را _ در هر سطحي از پاي بندي به اصول _ راضي نگاه دارد و به تماشاي سريال تشويق كند.

اين مجموعه با ظرافتي ويژه و با اشاره اي غير مستقيم به رويدادهاي عاشورا مي كوشد حال و هوايي عاشورايي و مناسب با شب هاي محرم به جامعه ببخشد، ولي پرداختن بيش از اندازه به «فخرالزمان» و فخرآفريني او در اين سريال، بيننده را كمي از غرض اصلي دورتر مي كند. با اين كه سازنده مجموعه مي كوشد پايان اين عشقِ

ص: 845

مجازي را به عشق فناناپذير الهي بكشاند، ولي پرداختن نُه شب به عشق فخرالزمان و اختصاص دادن تنها يك شب به عشق امام حسين عليه السلام ، بدنه اصلي اين عاشقي را فلج مي سازد و تنها در عشق به همان خانم خلاصه مي شود.

ضعفي كه در بيشتر فيلم ها و سريال هاي ايراني به چشم مي خورد، در اين مجموعه نيز تكرار مي گردد؛ يعني در بخش وسيعي از كار، به ماجراجويي، داستان پردازي و ابهام آفريني پرداخته مي شود و تنها در يك بخش، آن هم در بخش آخر فيلم، همه آن ماجراجويي ها پايان مي پذيرد، پرسش ها پاسخ داده مي شود و ابهام ها از ميان مي رود. داستان پايان مي يابد؛ زيرا اگر اين گونه نباشد، كار ناقص باقي مي ماند. در همين مجموعه سرانجام كار فخرالزمان مبهم باقي مي ماند و بيننده دوست دارد بداند آن آتشي كه «حيدر» از قصه كربلا در وجود او برافروخت تا كي زبانه مي كشد و پس از كشته شدن شخصيت هاي اصلي، اين شور و غوغا به كجا كشيده مي شود؟ آيا زنان تنها، از پاي مي نشينند؟ آيا اين كشتار، در مردم هم اثري دارد؟ آيا راه حيدر ادامه مي يابد؟

اگر به اين پرسش ها پاسخ داده مي شد، مجموعه پربارتر مي گرديد و اين مسير تا پايان محرم پابه پاي عزاداري هاي مردم در مساجد و تكايا ادامه مي يافت. گذشته از آن، قيامِ دشمنْ شكن حضرت زينب عليهاالسلام نيز براي مردم روشن تر مي شد و از جان فشاني هاي احياگر عاشورا نيز سخني به ميان مي

ص: 846

آمد و سبب انسجام بيشتر درون مايه اين مجموعه مي گرديد. ناگفته نماند كه بسياري از عزاداري هاي مردمي نيز به همين شكل است. به طور معمول، مردم تا روز دهم محرم بر سر و سينه مي زنند، ولي پس از روز دهم كه تازه آغاز، قيام عاشوراست، برخي با پايان بخشيدن به عزاداري، به خانه هايشان مي روند و روزمرّگي خود را آغاز مي كنند. بدين گونه در نقطه اوج درس گرفتن از عاشورا، كلاس درس را ترك مي كنند.

بنابراين، رسالتِ صدا و سيما اين است كه با فرهنگ سازي و پرداختن به جنبه هاي گوناگون قيام حسيني پس از عاشورا، اين مهم را در ميان مردم گسترش دهد تا جامعه از دست آوردهاي اين قيام بيشتر بهره گيرد. جاي شگفتي است كه بعضي طنزهاي تلويزيوني كه در رديف برنامه هاي خنثي هستند و هيچ گونه بار فرهنگي براي مخاطب ندارند و تنها جنبه سرگرمي دارند، گاه تا يك فصل طول مي كشد و هم چنان حرف براي گفتن دارد، ولي در زمينه فرهنگ عاشورا، وقتي به «شب دهم» مي رسيم، انگار كه ديگر چيزي براي گفتن نمانده است!

2. امروزه برخي راهزنان دين و فرهنگ، در پي ضربه زدن به باورهاي اصيل مردم هستند كه از چشمه هاي جوشان اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله سرچشمه مي گيرد. جا دارد اين رسانه ملّي رويكرد بيشتري به مسئله توسل و زيارت نشان دهد. بحمداللّه در چند سال اخير اين مسئله بيشتر مورد توجه دست اندركاران رسانه (در قالب تهيه گزارش مستقيم از مراسم سوگواري، زيارت خواني، جشن هاي مذهبي و...) قرار

ص: 847

گرفته است. با اين حال، نبايد تنها به پخش اين گونه مراسم ها بسنده كرد، بلكه بايد به شكل زير بنايي به مسئله توسل توجه شود؛ زيرا توسل به امامان معصوم عليهم السلام و نهادينه شدن فرهنگ اخلاقي آنان در جامعه، در رشد سطح معنوي مردم نقش بسزايي خواهد داشت و به تعالي و تأمين نيازهاي معنوي آنان خواهد انجاميد.

3. چون مخاطبان رسانه پس از دريافت پيام هاي آن و در هم آميختن داشته هاي ذهني خويش با آن، به درك و معرفتي جديد مي رسند، حساسيت فرآيند سازگاري اين پيام ها با معارف حوزه دين به خوبي احساس مي شود. به همين دليل، اگر رسانه در روند اين سازگاري، عملكردي ضعيف و غيركارشناسانه داشته باشد، پي آمدهاي نامناسبي براي مخاطب دربرخواهد داشت. مقام معظم رهبري نيز در حكم انتصاب رياست محترم سازمان صدا و سيما به اين مسئله اشاره فرموده است:

در مباحث اسلامي، به كيفيت و عمق و والايي مطالب توجه شود و از طرح مطالب ضعيف و آميخته با اوهام و سلايق شخصي پرهيز گردد.

واضح است كه طرح و اشاعه مطالب ضعيف در ويژه برنامه هايي كه به طور مستقيم بر فرهنگ ديني و مذهبي جامعه تأثيرگذار است، اثر فزاينده تري دارد و به نتيجه هاي نامطلوبي خواهد انجاميد.

براي نمونه، در برنامه خانواده، به مناسبت سال روز درگذشت حضرت رقيه عليهاالسلام با كارشناسي گفت وگو مي شد. در اين گفت وگو از كارشناس محترم برنامه در مورد چگونگي وفات حضرت رقيه عليهاالسلام پرسيده شد. ايشان در بخشي از پاسخ خود گفت: «وقتي حضرت رقيه عليهاالسلام از خواب پريد و

ص: 848

شروع به گريه كرد... يزيد براي تسلاي خاطر دختر، دستور داد كه سر بريده پدر را برايش ببرند؛ زيرا او گمان مي كرد اين دختر بچه، تفاوت ميان انسان زنده با سر بريده را نمي داند! به همين جهت اين كار را انجام داد.»

اين در حالي است كه هرگز چنين نبود و قصد يزيد، تسلي خاطر حضرت رقيه عليهاالسلام نبوده، بلكه قصد آزار اهل بيت را داشته است. متأسفانه استفاده از ديدگاه هاي غيركارشناسانه نيز به اندازه خود تأثير نامطلوبي در مخاطب خواهد داشت.

4. ويژه برنامه هايي كه در زمينه شهادت يا ولادت معصومان عليهم السلامساخته مي شود، فرصت مناسبي براي شناسايي چهره واقعي ائمه اطهار عليهم السلام و جايگاه حقيقي آنان در همه زمينه ها است، ولي در اين شب ها تنها به جنبه سوگواري و بيان مصيبت هاي آنان پرداخته مي شود و ديگر جنبه هاي وجودي و شخصيت اهل بيت عليهم السلام مانند عرفان و حماسه آنان و... ناگفته باقي مي ماند. متأسفانه رسانه در طول سال به اين مسايل نمي پردازد يا ميزان آن بسيار ناچيز است و در ويژه برنامه ها نيز به تبيين بازتاب فرهنگ معصومان عليهم السلام اهميت كافي داده نمي شود.

افزون بر آن، كلي گويي، بهره گيري از سوژه هاي تكراري و كسل كننده، اجراي نمايش نامه هاي سرد و بي روح با حضور بازيگراني نه چندان مسلط، صحنه پردازي تاريك و غبار آلود، صداي خشن ترومپت كه از شب شهادت آغاز مي شود و تا آخرين لحظه هاي روز، مخاطب را همراهي مي كند و نمونه هايي مانند آن، در بازتاب دادن غم

ص: 849

و اندوه و عزا ناموفق مي نماياند. درست است كه ساخت اين برنامه ها به انگيزه القاي اندوه و غمِ شب شهادت بوده است، ولي استفاده بيش از اندازه از نمادهاي عزا مانند شمع و صداي طبل و شيپور و... و افراط در پخش صحنه هاي تكراري و خسته كننده مانند نماي كتيبه ها و سياه پوشي ها، خستگي روحي و كسالت مخاطب را در پي دارد.

بايد دانست گسترش حال وهواي عزاداري در استفاده از اين نمادها خلاصه نمي شود، بلكه مي توان حتي بدون به كارگيري آن نيز اين كار را عملي ساخت. براي نمونه، در بخش «كودك و نوجوان» پخش سرود جالبِ دو كبوتر، انيميشن جذاب گريه نوزاد و نيز عزاداري هم آهنگ نوجوانان در استوديوي سيما در روز شهادت امام مجتبي عليه السلام بدون استفاده از روش هاي قديمي و تكراري، براي بيننده بسيار جذاب و ديدني جلوه مي كند.

در گير و دار تهاجم فرهنگي، از دست اندركاران و برنامه سازان ساخت برنامه هاي مذهبي، انتظار بيشتري هست، ولي متأسفانه برخلاف اين چشم داشتِ روز افزون، ضعف چشم گيري در فعاليت هاي رسانه در اين زمينه ديده مي شود. محتواي ضعيف بسياري از برنامه ها، ضعف در موضوع شناسي براي بازتاب دادن مشكلات جامعه، جزيي نگري در بيان مشكلات فرهنگي و رها كردن دشواري هاي اساسي، رويكرد بيش از اندازه به نوع زندگي طبقه مرفه جامعه _ كه بخش كوچكي از جمعيت كشور را تشكيل مي دهند، فاصله گرفتن از سنت هاي اسلامي و روي آوردن به مدگرايي ها و فرهنگ بيگانه، اين توهم را در مخاطب برمي انگيزد كه

ص: 850

فعاليت رسانه در زمينه هاي فرهنگي _ مذهبي، حالت رفع تكليف به خود گرفته است و تنها براي رضايت احتمالي بافت مذهبي جامعه و برآوردن انتظارات آنان ساخته مي شود. اميد است با تغيير نگرش در اين روند، رسانه به گونه اي موفق تر در اين زمينه عمل كند.

پيشنهادهاي برنامه اي

اشاره

1. تهيه گزارش از مكان هاي مقدس، تفريح گاه ها، بناهاي تاريخي، موزه ها، حوزه هاي علميه، مساجد بزرگ و جامع عالمان و بزرگان و انديشمندان، جغرافياي طبيعي و شهر دمشق و آداب و رسوم مردم شام، در شناخت اين منطقه، سهم بسزايي ايفا مي كند.

2. با توجه به خردسال بودن حضرت رقيه عليهاالسلام و رويدادهايي كه براي ايشان پيش آمد، به نظر مي رسد ساخت فيلم كارتوني از اين رويدادها، مي تواند رخدادها و واقعيت هاي كربلا را از دريچه نگاه يك كودك سه ساله به ديگر كودكان القا كند و در شناساندن قيام حسيني به خردسالان، نقش اساسي داشته باشد.

3. تهيه گزارش از خاطره هاي كساني كه به گونه اي با بارگاه پر شكوه حضرت رقيه عليهاالسلام در ارتباط هستند؛ مانند خادمان حرم، بازاريان اطراف حرم و مردم كوچه و بازار دمشق كه به زيارت حضرت رقيه عليهاالسلام مي آيند.

4. تهيه گزارش از كرامت هاي حضرت رقيه عليهاالسلام ، گفت وگو با كساني كه كرامتي از حضرت ديده اند و تهيه فيلم و نماآهنگ از اين كرامت ها كه جاذبه هاي ويژه اي دارد و در علاقه مند كردن جامعه به خاندان عصمت عليهم السلام مؤثر است.

5. گفت وگو با زايران حضرت كه به اميد برآورده شدن حاجت هايشان

ص: 851

با دلي شكسته، روي به آستان حضرتش آورده اند. اين گفت وگو سبب مي شود مخاطب درانگيزه يابي براي توسل به ائمه اطهار عليهم السلام فعال تر شود و از متوسل نبودن به حضرت در خود احساس كمبودي كند و سرانجام به جرگه عاشقان بپيوندد.

6. گفت وگو با كساني كه آرزوي زيارت حضرت رقيه عليهاالسلام را دارند. از آنان پرسيده شود كه اگر به حرم حضرت رقيه عليهاالسلام برويد، از ايشان چه مي خواهيد. اين پرسش، راهكار خوبي براي دقيق شدن در حاجت ها و خواسته هاي معنوي افراد است.

7. معرفي شاعران و اشعار جديدي كه درباره حضرت رقيه عليهاالسلام سروده شده است. هم چنين اجراي اين سروده ها و متون ادبي در شناخت و گرايش خردسالان و ديگر قشرهاي جامعه به اهل بيت عليهم السلام مؤثر خواهد بود.

9. فرهنگ سازي براي كودكان و نوجوانان. به دليل مناسبت سني كه ميان كودكان و نوجوانان با حضرت رقيه عليهاالسلام وجود دارد، زمينه درك بيشتري را در آنان پديد مي آورد.

10. موضوع هايي مانند فراخوان مقاله، يك جمله زيبا، نامه اي به حضرت رقيه عليهاالسلام و... سبب باروري انديشه جوانان دختر و پسر در زمينه درك مشكلات و سوگ هاي آن عزيز خواهد شد.

11. اجراي نمايش هاي راديويي و تلويزيوني كه در آن ها از بازيگران كودك و نوجوان استفاده شده باشد.

متن مناسب براي نمايش
اشاره

در اين جا براي نمونه سازي، از نوشته هاي هنرمند متعهد، آقاي سيد مهدي شجاعي كه در مورد خرابه شام نگاشته است، بهره مي گيريم:

غريبه شام

خرابه، جايي است بي سقف و حصار، در كنار كاخ يزيد كه پيداست

ص: 852

بعد از اتمام بناي كاخ، معطل مانده است. نه در مقابل سرماي شب، حفاظي دارد و نه در مقابل آفتاب طاقت سوز روز، سرپناهي.

تنها در گوشه اي از آن، سقفي در حال فروريختن است كه جاي امني براي ماندن بچه ها نيست. وقتي يكي از كودكان با ديدن سقف، وحشت زده مي شود و به احتمال فرو ريختن آن اشاره مي كند، مأمور مي خندد و به ديگري مي گويد: «اين ها را نگاه كن! قرار است فردا همگي كشته شوند و امروز نگران فرو ريختن سقف اند؟»

طبيعي است اين كلام، ترس و وحشت بچه ها را بيشتر كند. اما حرف هاي امام تسلي و آرامش شان مي بخشد: «عزيزانم! مطمئن باشيد ما كشته نخواهيم شد. ما به مدينه برمي گرديم.» دل هاي بچه ها به اميد آينده آرام مي گيرد. اما به هر حال خرابه، خرابه است و جاي زندگي كردن نيست.

چهره هايي كه آسمان هرگز رنگ رويشان را نديده است، بايد در هجوم سرماي شب بسوزند و در تابش مستقيم آفتابِ ظهر، پوست بيندازند. انگار كه لطيف ترين گل هاي گل خانه اي را به كويري ترين نقطه جهان، تبعيد كرده باشند.

تو هنوز زن ها و بچه ها را در خرابه جاي نداده اي، هنوز اشك هايشان را نَستُرده اي، هنوز آرامشان نكرده اي و هنوز گرد و غبار راه را از سر و رويشان نگرفته اي كه زني با ظرف غذا وارد خرابه مي شود. به تو سلام مي كند و ظرف غذا را پيش رويت مي نهد.

بوي غذاي گرم در فضاي خرابه مي پيچد و توجه

ص: 853

كودكاني را كه مدت هاست جز گرسنگي نكشيده اند و جز نان خشك نچشيده اند، به خود جلب مي كند.

تو زن را دعا مي كني و ظرف غذا را پس مي زني و به زن مي گويي: «مگر نمي داني كه صدقه بر ما حرام است؟»

زن مي گويد: «به خدا قسم! اين صدقه نيست. نذري است بر عهده من كه هر غريب و اسيري را شامل مي شود».

تو مي پرسي: «اين چه عهد و نذري است؟!»

و او توضيح مي دهد: «در مدينه زندگي مي كرديم و من كودك بودم كه به بيماري لاعلاجي گرفتار شدم. پدر و مادرم، مرا به خانه فاطمه بنت رسول اللّه بردند تا او و علي براي شفاي من دعا كنند. در اين هنگام پسري خوش سيما وارد خانه شد. او حسين فرزند آنان بود. علي عليه السلام او را صدا كرد و گفت: حسين جان! دستت را بر سر اين دختر قرار ده و شفاي او را از خدا بخواه.

حسين، دست بر سر من گذاشت و من بلافاصله شفا يافتم. آن چنان كه تاكنون به هيچ بيماري مبتلا نشده ام. گردش روزگار، مرا از مدينه و آن خاندان دور كرد و در اطراف شام جاي داد. من از آن زمان نذر كرده ام كه براي سلامتي آقايم حسين، به اسيران و غريبان احسان كنم تا مگر جمال آن عزيز را دوباره ببينم.»

تو همين را كم داشتي زينب! كه از دل صيحه بكشي و پاره هاي جگرت را از ديدگانت فرو بريزي. و حالا اين سجاد است كه بايدتو را آرام كند و اين كودكانندكه

ص: 854

بايد به دلداري تو بيايند.

در ميان ضجه ها و گريه هايت به زن مي گويي: «حاجت روا شدي زن! به وصال خود رسيدي. من زينبم؛ دختر فاطمه و علي و خواهر حسين و اين سر كه بالاي دارالاماره نصب شده، سر همان حسيني است كه تو به دنبالش مي گردي و اين كودكان، فرزندان حسين اند. نذرت تمام شد و كارت به انجام رسيد.»

زن نعره اي از جگر مي كشد و بي هوش بر زمين مي افتد. تو پيش پيكر نيمه جان او زانو مي زني و اشك هاي مداومت را بر سر و صورت او مي پاشي. زن به هوش مي آيد، گريه مي كند، زار مي زند، گيسوانش را مي كند، بر سر و صورت مي كوبد و دوباره از هوش مي رود. باز به هوش مي آيد. خود را بر خاك مي كشد، بر پاي كودكان بوسه مي زند خاك پايشان را به اشك چشم مي شويد و باز از هوش مي رود. آن چنان كه تو مجبور مي شوي دست از تعزيت خود برداري و به تيمار اين زن غريب بپردازي.

تو هنوز خود را باز نيافته اي و كودكان هنوز از تداعي اين خاطره جگرسوز فارغ نشده اند كه زني ديگر با كوزه آبي در دست وارد خرابه مي شود.

چهره اين زن، اما براي تو آشناست. او تو را به جا نمي آورد اما تو خوب او را به ياد مي آوري. چهره او از دوران كودكي ات به ياد مانده است. زماني كه به خانه مادرت زهرا مي آمد و در كارهاي مادرت، به او كمك

ص: 855

مي كرد.

او دختر كوچك و دوست داشتني و شيريني را در خاطره اش دارد به نام زينب كه هر بار به خانه فاطمه مي رفته، سراپاي او را غرق بوسه مي كرده است و او را در آغوش مي گرفته و قلبش التيام مي يافته است. آن چنان كه تا سال ها كمك به كار خانه را بهانه مي كرده تا با محبوبِ كوچك خود، تجديد ديدار كند و از آغوش او وام التيام بگيرد.

او سرگشته زينب شده، اما حوادثي او را از مدينه دور كرده و دست نگاهش را از جمال زينب كوتاه ساخته است و براي اين كه خدا، عطش اشتياق او را به زلال وصال زينب فرو بنشاند، عهد كرده است كه عطش غريبان و اسيران و در راه ماندگان را فرو بنشاند.

او باور نمي كند كه تو زينبي! و چگونه ممكن است آن عقيله، آن دُردانه و عزيز كرده قوم وقبيله، اكنون ساكن خرابه اي در شام شده باشد؟! چگونه ممكن است آن بانوي بانوان عالم، رخت اسيري بر تن كرده باشد؟! انگار او و نقل خاطرات او تنها كاري كه مي كند، مشتعل كردن آتش عزاي تو و بچه هاست... .

خرابه تا نيمه هاي شب، نه خرابه اي در كنار كاخ يزيد كه عزاخانه اي است در سوگ حسين و برادران و فرزندان حسين. بچه ها با گريه به خواب مي روند و تو مهيّاي نماز شب مي شوي. اما هنوز قامت نشسته خود را نبسته اي كه صداي دختر سه ساله حسين به گريه بلند مي شود. گريه اي نه مثل هميشه؛ گريه اي وحشت

ص: 856

زده؛ گريه اي به سان مار گزيده؛ گريه كسي كه تازه داغ ديده. ديگران به سراغش مي روند و در آغوشش مي گيرند و تو گمان مي كني كه اكنون آرام مي گيرد و صبر مي كني.

بچه، بغل به بغل و دست به دست مي شود، اما آرام نمي گيرد. پيش از اين هم رقيه هرگز آرام نبوده است؛ از كربلا تا همين خرابه. لحظه اي نبوده كه آرام گرفته باشد؛ لحظه اي نبوده كه بهانه پدر نگرفته باشد؛ لحظه اي نبوده كه اشكش خشك شده باشد و با زبان كودكانه اش، مرثيه نخوانده باشد.

انگار داغ رقيه بر خلاف سن و سالش، از همه بزرگ تر است. به همين دليل، در تمام طول راه و همه منزل هاي بين راه، همه ملاحظه او را كرده اند. به دلش راه آمده اند، در آغوشش گرفته اند. دلداري اش داده اند، به تسلايش نشسته اند و يا دست كم پابه پاي او گريسته اند. هر بار كه گفته است: «كجاست پدرم؟ كجاست پناهگاهم؟» همه با او گريسته اند و وعده برگشت پدر از سفر را به او داده اند.

هر بار كه گفته است: «سكينه جان! دل و جگرم از تكان هاي شتر آب شد»، دل و جگر همه براي او آب شده است. هر بار كه گفته است: «عمه جان! از ساربان بپرس كي به منزل مي رسيم؟» همه تلاش كرده اند كه با نوازش او، سخن گفتن با او و دادن وعده هاي شيرين به او، رنج سفر را برايش كم كنند.

اما امشب انگار ماجرا فرق مي كند؛ اين گريه با گريه

ص: 857

هميشه تفاوت دارد. اين گريه، گريه اي نيست كه به سادگي، آرام بگيرد و به زودي پايان پذيرد. انگار نه خرابه، كه شهر شام را بر سرش گذاشته است. اين دختر سه ساله، فقط خودش كه گريه نمي كند؛ با مويه هاي كودكانه اش، همه را به گريه مي اندازد و ضجه همه را بلند مي كند.

تو هنوز بر سر سجاده اي كه از سر بريده حسين مي شنوي مي گويد: «خواهرم! دخترم را آرام كن!» تو ناگهان از سجاده كنده مي شوي و به سمت سجاد مي روي. او رقيه را در آغوش گرفته است، بر سينه چسبانيده است و مدام بر سر و روي او بوسه مي زند و تلاش مي كند با لحن شيرين پدرانه و برادرانه آرامش كند، اما موفق نمي شود.

تو بچه را در آغوش مي گيري و به سينه مي چسباني و از داغ سوزنده كودك وحشت مي كني: «رقيه جان! رقيه جان! دخترم! نور چشمم! به من بگو چه شده عزيز دلم؟ بگو كه در خواب چه ديده اي! تو را به جان بابا حرف بزن!»

رقيه كه از شدت گريه به سكسكه افتاده است، بريده بريده مي گويد: «بابا، بابا را در خواب ديدم. بابا خودش به من گفت بيا!»

تو با هر زباني كه بلدي و با هر شيوه اي كه هميشه او را آرام مي كرده اي، تلاش مي كني آرامش كني و از ياد پدر غافلش گرداني، اما نمي شود. اين بار ديگر نمي شود. گريه او، بي تابي او و ضجه هاي او، همه كودكان و زنان خرابه نشين را و

ص: 858

سجاد را آن چنان به گريه مي اندازد كه خرابه يكپارچه گريه و ضجه مي شود و صدا به كاخ يزيد مي رسد.

يزيد كه مي شنود دختر حسين به دنبال سر پدر مي گردد، دستور مي دهد سر او را به خرابه بياورند. ورود سر بريده امام به خرابه انگار تازه اول مصيبت است. رقيه خود را به روي سر مي اندازد و مثل مرغ پركنده پيچ و تاب مي خورد. مي نشيند، برمي خيزد، دور سر مي چرخد، به سر نگاه مي كند، بر سر و صورت و دهان خود مي كوبد، خم مي شود، زانو مي زند، سر را در آغوش مي كشد، مي بويد، مي بوسد. خونِ سر را با دست و صورت و مژگان خود مي سترد و با خون خود كه از دهان و گوشه لب ها و صورتش جاري شده، در مي آميزد. اشك مي ريزد، ضجه مي زند، صيحه مي كشد، مويه مي كند، روي مي خراشد، گريه مي كند، مي خندد. تاول هاي پايش را به پدر نشان مي دهد؛ شكوه مي كند، دلداري مي دهد، اعتراض مي كند، تسلي مي طلبد و خرابه و جان همه خراباتيان را به آتش مي كشد.

_ بابا! چه كسي محاسن تو را خونين كرده است؟

_ بابا كي رگ هاي تو را بريده است؟

_ بابا! چه كسي در اين كوچكي مرا يتيم كرده است؟

_ بابا! چه كسي يتيم را پرستاري كند تا بزرگ شود؟

_ بابا! اين زنان بي پناه را چه كسي پناه دهد؟

_ بابا! اين چشم هاي گريان، اين موهاي پريشان، اين غريبان

ص: 859

و بي پناهان را چه كسي دست گيري كند؟

_ بابا! شب ها وقت خواب چه كسي برايم قرآن بخواند؟ چه كسي با دست هايش، موهايم را شانه كند؟ چه كسي با لب هايش، اشك هايم را بروبد؟ چه كسي سرم را بر زانويش بگذارد؟ چه كسي دلم را آرام كند؟

كاش مرده بودم؛ بابا! كاش فداي تو مي شدم! كاش زير خاك بودم! كاش به دنيا نمي آمدم! كاش كور مي شدم و تو را در اين حال و روز نمي ديدم. مگر نگفتند به سفر مي روي بابا؟ اين چه سفري بود كه ميان سر و بدنت فاصله انداخت؟ اين چه سفري بود كه تو را از من گرفت؟

_ باباي شجاع من! چه كسي جرأت كرد بر سينه تو بنشيند! چه كسي جرأت كرد سر تو را از بدنت جدا كند؟ چه كسي جرأت كرد دخترت را يتيم كند؟

_ بابا! كجا بودي وقتي ما را بر شتر بي جهاز نشاندند.

_ تو كجا بودي بابا! وقتي به ما سيلي مي زدند.

_ بابا! كجا بودي وقتي آب را از ما دريغ مي كردند.

_ بابا! به ما گرسنگي مي دادند.

_ عمه ام را كتك مي زدند.

_ برادرم سجاد را به زنجير بستند.

_ بابا! شب ها در بيابان هاي تاريك و ترسناك رهايمان مي كردند.

_ بابا! تو كجا بودي وقتي مردم به ما مي خنديدند.

_ كجا بودي بابا! وقتي ما بر روي شتر خواب مي رفتيم و از مركب مي افتاديم و زير دست و پاي شترها مي مانديم.

_ بابا! كجا بودي وقتي مردم از اسيري

ص: 860

ما شادي مي كردند و پيش چشمان گريان ما مي رقصيدند.

_ كجا بودي بابا! وقتي بدن هايمان زخم شد و پوست صورتمان برآمد.

_ بابا! كجا بودي وقتي عمه ام زينب، نمازهاي شبش را نشسته مي خواند و دور از چشم ما تا صبح گريه مي كرد.

_ كجا بودي بابا! وقتي از زخم هاي غل و زنجيرِ سجاد خون مي چكيد.

_ بابا! جان من فداي تو باد كه مظلوم ترين باباي عالمي! بابا! من اين را مي فهمم كه تو فقط باباي من نيستي؛ باباي همه يتيماني، پدر همه كودكاني امام دنيا و آخرتي، فرزند پيامبري، فرزند علي و فاطمه اي، پدر سجادي و پدر امامان بعد از خودي، تو برادر زينبي!

من اين را مي فهمم و خوب مي فهمم كه تو باباي همه كودكان جهاني و مي فهمم كه همه دنيا به تو نيازمند است. اما الآن من بيش از همه به تو محتاجم و بيشتر از همه، فرزند توام، دختر توام، دردانه توام. هيچ كس به اندازه من غربت و يتيمي و نياز دست هاي تو را احساس نمي كند. همه ممكن است بدون تو هم زندگي كنند، ولي من بدون تو مي ميرم. من از همه عالم به تو محتاج ترم. بي آب هم اگر بتوانم زندگي كنم، بي تو نمي توانم تو نفس مني. بابا! تو روح و جان مني! بي روح، بي نفس، بي جان، چه كسي تا به حال زنده مانده است؟ بابا! بيا و مرا ببر!

... زينب! زينب! زينب!

اين جا همان جايي است كه تو به اضطرار و درماندگي مي رسي. اين

ص: 861

جا همان جايي است كه تو زانو مي زني و مرگت را آرزو مي كني. تويي كه در مقابل يزيد و ابن زياد، آن چنان استوار ايستادي كه پشت نخوتشان را به خاك ماليدي، اكنون، اين جا و در مقابل اين كودك سه ساله احساس عجز مي كني. چه كسي مي گويد اين رقيه بچه است؟ فهم همه بزرگان را با خود دارد. چه كسي مي گويد اين دختر، سه ساله است؟ عاطفه همه زنان عالم را مي پرورد. چه كسي مي گويد اين رقيه كودك است؟ زانوان بزرگ ترين عارفان را با ادراكش مي لرزاند.

نگاه كن! اگر ساكت شده است، لب هايش را بر لب هاي پدر گذاشته و چهار ستون بدنش مي لرزد. اگر صدايش شنيده نمي شود، تنهاگوش شنواي پدر را شايسته شنيدن يافته است.

نگاه كن زينب! آرام گرفت! انگار رقيه آرام گرفت.

دلت ناگهان فرو مي ريزد و صداي حسين در گوش جانت مي پيچيد كه رقيه را صدا مي زند و مي گويد: «بيا! بيا! دخترم! كه سخت چشم انتظار تو بودم».

شنيدن همين ندا، عروج روح رقيه را براي تو محرز مي كند. نيازي نيست كه خودت را به روي رقيه بيندازي او را در آغوش بگيري، بدن سردش را لمس كني و چشم هاي بازمانده و بي رمقش را ببيني. درد و داغ رقيه تمام شد. و با سكوت او انگار خرابه آرامش گرفت. اما اكنون ناگهان صيحه توست كه سينه آسمان را مي شكافد. انگار مصيبت تازه آغاز شده است. همه كربلا و كوفه و شام يك طرف و اين خرابه يك طرف. همه غم

ص: 862

ها و دردها و غصه ها يك طرف و غم رقيه يك طرف.

نه زنان و كودكان كاروان و نه سجاد و نه حتي فرشتگان آسمان نمي توانند تو را در اين غم تسلي بخشند. چگونه تسلي دهند فرشتگاني كه خود صاحب عزايند و پر وبالشان به قدري از اشك سنگين شده است كه پرواز به سوي آسمان را نمي توانند. تنها حضور مادرت زهرا مي تواند تسلي بخش جان سوخته تو باشد. پس خودت را به آغوش مادرت بسپار و عقده فرو خورده همه اين داغ ها و دردها را بگشا... .1

سيدمهدي شجاعي

* هم چنين در اين زمينه برنامه سازان گرامي مي توانند از كتاب «رقيه در خرابه»2 (كه متن مناسبي براي اجراي نمايش نامه در مورد حضرت رقيه عليهاالسلام است)، بهره گيرند.

1 . آفتاب در حجاب، سيد مهدي شجاعي، ص 213.

2 . نك: رقيه در خرابه، حسين صبوري، قم، نشر جمال، 1379 ه . ش.

پرسش هاي مسابقه اي

1_ حضرت رقيه عليهاالسلام در كجا به دنيا آمد؟ مدينه

2_ حضرت رقيه عليهاالسلام دختر كدام امام معصوم است؟ امام حسين ليه السلام

3_ حضرت رقيه عليهاالسلام هنگام شهادت چند ساله بود؟ سه ساله (بنابر مشهور)

4_ حضرت رقيه در كجا از دنيا رفت؟ نام امروزي آن منطقه چيست؟ شام، كشور سوريه _ شهر دمشق

5_ مرقد مطهر ايشان در كدام شهر است؟ دمشق؛ پايتخت سوريه

6_ حضرت رقيه عليهاالسلام با امام سجاد عليه السلام چه نسبتي داشت؟ خواهر و برادر بودند.

7_ چند تن از خواهران حضرت رقيه عليهاالسلام را نام ببريد؟ حضرت سكينه عليهاالسلام ، فاطمه كبري عليهاالسلام .

8_ حضرت زينب

ص: 863

عليه السلام با حضرت رقيه عليهاالسلام چه نسبتي دارد؟ عمه حضرت رقيه عليهاالسلام بود.

9_ حضرت رقيه عليهاالسلام در زمان كدام پادشاه ستمگر وفات يافت؟ يزيد بن معاويه.

10_ علت شهادت حضرت رقيه چه بود؟ اندوهِ مصيبت و هجران پدر

پرسش هاي مردمي

1_ در مورد حضرت رقيه عليهاالسلام چه مي دانيد؟

2_ آيا تاكنون كرامتي از ايشان ديده يا شنيده ايد؟

3_ آيا تا به امروز به زيارت حضرت رقيه عليهاالسلام مشرف شده ايد؟

4_ از زيارت حضرت رقيه عليهاالسلام چه خاطره اي داريد؟

5_ اگر به زيارت حضرت رقيه عليهاالسلام برويد، از او چه مي خواهيد؟

6_ چرا حضرت رقيه عليهاالسلام در شام درگذشت؟

7_ كدام ويژگي حضرت رقيه عليهاالسلام برجسته تر است؟

8_ انگيزه شما از زيارت حضرت رقيه عليهاالسلام چه بود؟

9_ هنگام مشاهده حرم با صفاي حضرت رقيه عليهاالسلام نخست چه چيزي به ذهن شما خطور كرد؟

10_ چرا مردم به حضرت رقيه عليهاالسلام علاقه دارند؟

11_ اگر حضرت رقيه عليهاالسلام خواسته شما را برآورده كند، چه تغييري در زندگي خويش مي دهيد؟

12_ اگر در مجاورت حرم حضرت رقيه عليهاالسلام ساكن بوديد، چقدر به زيارت او مي رفتيد؟

13_ آيا دوست داشتيد حرم حضرت رقيه عليهاالسلام در ايران مي بود؟

14_ براي مردم دمشق كه حضرت رقيه عليهاالسلام در شهر آنان است، چه پيامي داريد؟

15_ آيا دوست داريد باز هم به زيارت حضرت رقيه عليهاالسلام بياييد، حتي اگر حاجت شما برآورده نشود؟

پرسش هاي كارشناسي

1_ چرا نام حضرت رقيه عليهاالسلام در كتاب هاي تاريخي قديم نيست؟

2_ در مورد تاريخچه زندگاني حضرت رقيه عليهاالسلام توضيح دهيد؟

3_ فضاي اعتقادي شهر شام

ص: 864

هنگام ورود اهل بيت عليهم السلام به اين شهر چگونه بود؟

4_ تبليغات بني اميه در مورد شهيدان كربلا و مخفي نگه داشتن حقيقت قيام آنان تا چه اندازه موفق بود؟

5_ سياست يزيد از گرداندن اهل بيت عليهم السلام در شهرهاي گوناگون چه بود؟

6_ چرا يزيد مجبور شد اهل بيت عليهم السلام را از شام به وطن خودشان بازگرداند؟

7_ دليل باب الحوايج بودن حضرت رقيه عليهاالسلام را چه مي دانيد؟

8_ در مورد شب وفات ايشان توضيح فرماييد؟

9_ از شخصيت و زندگاني كوتاه ايشان چه الگوهايي مي توان گرفت؟

10_ فكر مي كنيد دليل اين همه علاقه و محبت مردم به ساحت مقدس ايشان چيست؟

11_ قصد يزيد از آن همه آزاررساني حتي به كودكان اهل بيت عليهم السلام چه بود؟

12_ بازتاب درگذشت حضرت رقيه عليهاالسلام در شام چه بود؟

13_ در مورد كينه ديرينه بني اميه با اهل بيت عليهم السلام توضيح بفرماييد؟

14_ بني اميه چقدر در انزوا و دور نگه داشتن اهل بيت عليهم السلام موفق بودند؟

15_ اسيري اهل بيت عليهم السلام در فروپاشي حكومت يزيد چه سهمي داشت؟

پيام تسليت گوينده

اي نوگل حسين و اي پرورش يافته دامان كربلا! رنج هجران پدر در كنج ويرانه به پايان رسيد و گلستان محبت پدر پذيراي محبت كودكانه ات گرديد و شب هجران سياهت در گوشه خرابه به درخشش وصل روشن شد. اين وصال بر تو تبريك و بر شيفتگان خانواده كريمت تسليت باد.

خورشيد در ميان طبق به مهماني كوكب محنت كشيده رفت و اندام ضعيف و كبود آن دختر نازنين را با گرماي خود التيام بخشيد. رخ

ص: 865

نيلگون خود را در تابش خورشيدي پدر گرفت و غريبانه با او به زمزمه نشست. خورشيد، روح سبز كودك را در آغوش كشيد و به آسمان برد و اهل خرابه را در حسرت ديدار گذاشت و كودكان احساس را در غم، تنها رها كرد. بر دل هاي حسرت زده تسليت مي گوييم.

اي دختر حسين و اي فرشته كوچك عفاف! چگونه با آن عمر كوتاه تر از گلت، آن همه مصيبت را در بلور نازك دل جاي داده بودي؟ چگونه خورشيد را در درياي خون و فراز نيزه ها و تشت زر ديدي؟

سلام بر تو و غم هاي بي شمارت! سلام بر آن بدن كبود شده ات از جور زمانه! سلام بر آن پاهاي آبله بسته ات كه چهل منزل را به شوق ديدار پدر در پي كاروان دويد و تو را به طواف كعبه خورشيد رسانيد! حَجَّت قبول، سعي ات گرامي باد!

اي شاه بيت صبر و شكيبايي! عطفِ جمله كمالي، در عين خردسالگي! آسمان شام از غم بي منتهايت، تيره بود و زمين تب دار اثر تپش هاي ناموزون قلب رنجورت. اكنون در آغوش گرم پدر آرام گير كه ديگر كسي خواب كودكانه ات را نمي دزدد و عربده هاي بي رحمي و زوزه هاي وحشت، قلب كوچكت را نمي لرزاند. آرام گير كه پدر به سراغت آمده است تا رخ كبودت را نوازش دهد. ديدار مبارك!

پيكر نازنينش، صحنه هاي خط سياه ستم را نشان مي داد و گيسوان پريشانش از فاجعه اي دردناك خبر داشت. پنجه هاي كينه، نقشي خشن بر لوح كوچك صورتش كشيده بود و دفترچه خاطرات دلش

ص: 866

را از صفحه هاي سياه، پر كرده بود. اينك صفحه هاي آن را پيش رو گشاده ايم و بر تلخي آن اشك مي ريزيم و اين اندوه بي پايان را بر عاشوراييان تسليت مي گوييم.

زيرنويس تلويزيوني

اي رقيه!اي بزرگ ترين غم! پرواز كبوترِ كوچك جانت را از قفسِ تن كبود شده ات، تسليت مي گوييم.

اي رقيه!اي اسوه پرورش يافتگي در مكتب عاشورا! عروجت را گرامي مي داريم.

اي نوگل پژمرده باغ حسين! پژمردنت در سياهي و سرماي سخت غربت چه سهمگين بود.

اي ستاره كوچك، ولي بلند اختر آسمان كربلا! سوگ هجرانت فراموش نمي شود.

كتاب نامه

* قرآن كريم.

1_ ابن نما حلّي؛ مثيرالاحزان، قم، چاپ مدرسة امام المهدي عج الله تعالي فرجه الشريف ، 1406 ه . ق.

2_ ابوالحسني، علي؛ سياهپوشي در سوگ ائمه نور، قم، نويسنده، چاپ الهادي، 1375 ه . ش.

3_ ابومخنف؛ مقتل ابي مخنف، قم، انتشارات بني الزهرا، 1378 ه . ش.

4_ اربلي، عيسي؛ كشف الغمة، بيروت، دارالكتاب الاسلامي، بي تا.

5_ پيشوايي، مهدي؛ شام؛ سرزمين خاطره ها، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، 1369 ه . ش.

6_ ______________________؛ مجموعه جزوات كانون گفتمان ديني (نشست 19)، قم، مركز تحقيقات و پژوهش هاي حوزه علميه قم، 1380 ه . ش.

7_ حايري، محمدمهدي؛ معالي السبطين، قم، منشورات الرضي، 1363 ه . ش.

8_ حيدري قاسمي، محمد؛ كتاب شناسي عاشورا، تهران، انتشارات اطلاعات،1378 ه . ش.

9_ خراساني، ملاهاشم؛ منتخب التواريخ، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، بي تا.

10_ رباني خلخالي، علي؛ ستاره درخشان شام، قم، انتشارات مكتب الحسين،1377 ه . ش.

11_ سازگار، غلام رضا؛ نخل ميثم، قم، انتشارات

ص: 867

حق بين، 1375 ه . ش.

12_ سبحاني، جعفر؛ فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، تهران، انتشارات مشعر،1374 ه . ش.

13_ سبحاني، جعفر؛ فروغ ابديت، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي،1373 ه . ش.

14_ سپهر، محمدتقي؛ ناسخ التواريخ، تهران، كتاب فروشي اسلاميه،1307 ه . ش.

15_ سيد بن طاووس؛ لهوف، تهران، انتشارات جهان، 1348 ه . ش.

16_ شجاعي، سيد مهدي؛ آفتاب در حجاب، تهران، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، 1377 ه . ش.

17_ شيخ مفيد؛ الارشاد، مجموعه 2 جلدي، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ه . ق.

18_ غفورزاده، محمدجواد؛ رستاخيز لاله ها، مشهد، انتشارات رستگار،1379 ه . ش.

19_ قزويني، واعظ؛ رياض القدس المسمي بحدائق الانس، تهران، كتاب فروشي اسلاميه، بي تا.

20_ قمي، شيخ عباس؛ سفينه البحار، دوره 8 جلدي، قم انتشارات اسوه،1414 ه . ق.

21_ قمي، شيخ عباس؛ نفس المهموم، قم، مكتبه بصيرتي، 1405 ه . ق.

22_ مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفا، 1404 ه . ق.

23_ مجله نيستان، شماره 8، ارديبهشت 1375 ه . ش.

24_ محدثي، جواد؛ فرهنگ عاشورا، قم، نشر معروف، 1376 ه . ش.

25_ محمدي اشتهاردي، محمد؛ سرگذشت جان سوز حضرت رقيه عليهاالسلام ، تهران،انتشارات مطهر، 1380 ش.

26_ _____، _____؛ سوگ نامه آل محمد صلي الله عليه و آله، قم، انتشارات ناصر، 1374 ه . ش.

27_ مطهري، مرتضي؛ حماسه حسيني، قم، انتشارات صدرا، 1379 ه . ش.

28_ ملبوبي، محمدباقر؛ الوقايع و الحوادث، قم، كتاب فروشي خرد،1341 ه . ش.

29_ موسوي زنجان رودي، سيد مجتبي؛ حضرت رقيه عليهاالسلام ؛ چاووش كربلا، قم،موسسه انتشاراتي شاكر، 1376 ه . ش.

ص: 868

0_ مهاجراني، سيد عطاءاللّه ؛ پيام آور عاشورا، تهران، انتشارات اطلاعات،1371 ه . ش.

31_ ميرخلف زاده، علي؛ كرامات الحسينية، قم، نويسنده، 1377 ه . ش.

32_ ميرخلف زاده، قاسم؛ حضرت رقيه عليهاالسلام ، قم، انتشارات روحاني،1380 ه . ش.

33_ نظري منفرد، علي؛ قصه كربلا، قم، انتشارات سرور، 1379 ه . ش.

20- كرامات السيدة رقية

اشارة

المولف : منتديات شيعة علي عليه السلام وفاطمة الزهراء عليها السلام

ناشر :پايگاه رقيه - www.roghayeh.ne

لا يدخل الضريح الا الطاهر المرضي

يروي أحدهم حادثة حصلت معه فيقول: اقدم لكم هذه الحادثة والتي حصلت لي بمرقد السيدة رقية عليها السلام بسورية، ذهبت لزيارة سيدتي ومولاتي السيدة رقية بنت الامام الحسين الشهيد عليهم السلام، وعند الانتهاء من الزيارة والتهجد داخل الضريح خرجت الى الصحن الشريف حيث إنني جلست هناك لما رأيته من روحانية وأيضاً قلت أنتظر وقت صلاة المغرب لإقتراب الوقت. وعند جلوسي في ذلك المكان رأيت شيء غريب لايصدق!! حيث أنه اتى شخص

من احدى الدول العربية (لا أدري من أي بلد بالتحديد)، وعند دخوله من باب الصحن الشريف

أخذ ينادي بأعلى صوته (السلام عليك يابنت الحسين.. السلام عليك يابنت رسول الله..

السلام عليك يابنت أمير المؤمنين)، وفي نفس الوقت واضعاً حذائه بين ابطيه . أنا قلت في نفسي (هذا الايمان وإلا فلا) وخصوصاً بأنه من عند الباب وهو ينادي بأعلى صوته

وبينما هو كذلك وعند اقترابه من باب الضريح فجأه توقف ذلك الرجل وتوقف نفسه وكأن احداً

كتم انفاسه وأخذ يدور حول نفسه عدة مرات، فأسرع خدم الضريح

واخرجوه للخارج وحينها عادت له انفاسه...

فحينها بدأ دوري وأخذني الفضول لأستكشف الحقيقة.. فذهبت الى خدمة المرقد الشريف فسألتهم بما حصل مع ذلك الرجل ومالذي جعله فجاة

ص: 869

يتوقف ويدور حول نفسه! فأجابني بكلمة واحدة فقط، قال لي الرجل ثمل (سكران). عندها ذرفت دموعي وبكيت لعظمة وشأن أهل البيت عند رب العزة والجلالة وأيقنت بأنهم مطهرون طاهرون لم يدنسهم أي شيء، وما حصل للرجل هو امتناع من الله سبحانه وتعالى له لكي لا يدخل الضريح لأنه لا يدخل ذلك الضريح الا الطاهر المرضي .

شيعتني رقية

أحدهم يروي عن سبب تشيعه فيقول: أحببت أن أن أكتب عن سبب استبصاري اذ يتلخص السبب في كلمة واحدة وهي ((رقية))، ان اسم رقية في الحقيقة الذي أعنيه هنا في الحقيقة لم أكن أعرف عنه شئ, ولكن بعد البحث الكبير الذي قمت به منذ شهر رمضان الماضي وحتى الآن ونحن في عام 2007 م صادفني فيلما بعنوان "موكب الإباء"، كان هذا الفيلم وسيلتي للتعرف على السيدة الكريمة بنت الامام الحسين عليه السلام أعني بذلك السيدة رقية تلك الطفلة التي لم تبلغ عامها الخامس, في الحقيقة لم نكن ندري شيئا عن الفظائع التى أعقبت جريمة كربلاء حيث سيق آل بيت النبوة سبايا في عهد يزيد بن معاوية بن أبي سفيان لعنهم الله جميعاً. من خلال هذا الفيلم تعرفت على السيدة رقية عليها السلام وفي الحقيقة لقد تألمت كثيرا عما حدث من فظائع تجاه أعظم خلق الله قاطبة آل بيت أعظم خلق الله سيدنا محمد صل الله عليه وآله وسلم، وخاصة الفجيعة العظمى وهي موت الحبيبة السيدة رقية حال رؤية رأس أبيها الامام الحسين عليه السلام وفمها في فم أبيها تشتم رائحته. ولما كنت أعلم مدى حب البنت لأبيها وحب الأب لإبنته هذا الحب العظيم، شعرت بكل كياني يرتجف ولم أتمالك نفسي لأنني كنت في دهشة بالغة من هذه الأحداث

ص: 870

لم أصدق حدوثها من الأصل وأخذت أبحث عن الحقيقة من الكتب التي كتبت فيها وتوصلت الى أن كل ما شاهدته في الفيلم نقطة من محيط وما خفي كان أعظم رغم أن الله عز وجل أنعم علينا بأبحاث كثيرة والقاء الكثير من المحاضرات والكثير منها على الانترنت ورغم أني بعد هذه الابحاث كنت أعلم بأن المذهب الشيعي هو المذهب الحق الا أنني وجدت تسويف أمر اعلان التشيع حتى أستزيد من الأبحاث, الا أنني بعدما شاهدت فيلم "موكب الاباء" وتحققت من صحة أحداثه قررت على الفور إعلان تشيعي في غرفة أخي الحبيب رفيق الموسوي ولا سيما وأنني كنت قد عاهدتهم أنني سألقي محاضرة عن أحداث ما بعد كربلاء. لم أكن أظن أن الله سبحانه وتعالى سيقدر لي أن أشاهد فيلم موكب الاباء والتعرف عن السيدة رقية, بل لم يكن في الحسبان وفي هذا الوقت الراهن اتخاذ قرار اعلان التشيع, ولما انتهيت من البحث قررت اعلان التشيع بعد محاضرتي وكان هذا القرار مفاجئاً لكل الاخوة والاخوات اذ لم يعلم أحد أنني سأعلن تشيعي في هذا الوقت وكان ذلك في يوم الثاني عشر من مايو عام 2007 م , فلما سئلت عن سبب تشيعي قلت لهم شيعتني رقية... سلام الله على حبيبتي رقية التي شيعتني واضطرتني واستفزتني حتى ألجأتني الى سرعة اعلان تشيعي دون تسويف...

شفاء طفلة مسيحية

كانت عائلة مسيحية تسكن الشام، لديها طفلة مصابة بالشلل ولا تستطيع المشي، وقد عرضوها على أطباء في سوريا وخارجها فعجزوا عن مداواتها . وفي أحد الأيام جاء والد الطفلة وأمها إلى مرقد السيدة رقية بنت الحسين عليهما السلام، فطلبت الأم السماح لها بالجلوس على عتبة باب السيدة رقية سلام الله عليها فسمحوا لها، وبعد

ص: 871

جلوسها على عتبة الباب، أخذها النعاس وراحت في نوم عميق، وفي منامها رأت : أن طفلة قد فتحت باب دارها وذهبت إلى غرفة ابنتها المريضة وأيقظتها من نومها وطلبت منها النهوض من مقعدها واللعب معها. فقالت لها الطفلة: أنا مريضة ولا أستطيع القيام واللعب معك . فقالت لها: أنا أتيت للعب معك فيجب عليك القيام فسحبتها من مكانها، وقالت لها: تعالي نلعب فما كان من الطفلة إلا أن قامت وراحت تلعب معها وهي فرحة. عندها استيقظت الأم من منامها وهي في دهشة واستغراب وطلبت من زوجها الذهاب فوراً إلى البيت لأنها رأت شيئاً عجيباً يكاد لا يصدق، فذهبوا فوراً إلى البيت وعندما طرقوا باب البيت وإذا بإبنتهم المريضة هي التي تفتح الباب، وتستقبلهم حتى أنهم لم يصدقوا ما أمامهم وماذا حدث، وابنتهم وسطهم فرحة فقالوا لها: ماذا حدث؟ قالت: عند خروجكم من البيت وبعد ساعة وإذا بطفلة واقفة على رأسي وتقول لي: استيقظي وتعالي نلعب. فقلت لها: أنا مريضة ولا أستطيع القيام فكيف ألعب معك. فقالت : يجب عليكِ القيام، فسحبتني نحوها وقمت ألعب معها وها أنا كما ترونني. فقالت الأم : نعم لقد صدقت الرؤيا، إني رأيت الطفلة التي دخلت عليكِ في المنام وقصَّت ما رأت على زوجها عندها علموا أن هذه الطفلة هي السيدة رقية بنت الإمام الحسين عليهما السلام. وهذا الأمر من كرامات هذه العلوية المظلومة بفضل الله . لا علاج لابنتك:

ذكر سماحة حجة الإسلام السيد عسكر حيدري , وهو من طلاب الحوزة العلمية الزينبية في الشام الكرامة التالية: يُقال أنه في أحد الأيام أقبلت إمرأة مسيحية مع طفلتها المشلولة الى سوريا بعد أن أجابها أطباء لبنان وأخبروها بأن لا

ص: 872

علاج لابنتك، ولحسن الحظ أنها استأجرت منزلا ً كان قريبا ًمن حرم السيدة رقية عليها السلام واتخذته كمقر ٍ لها أثناء تواجدها في سوريا لمعالجة طفلتها المريضة . وفي أحد الأيام شاهدت المرأة أفواجا ًمن الناس يقبلون إلى الحرم الشريف مما أثار تعجبها وتساؤلها فقالت: ما الخبر؟ ولماذا يأتي هؤلاء الناس إلى هنا؟ وما هي المناسبة؟ فقالوا لها : إن اليوم هو يوم عاشوراء وهذا حرم السيدة رقية بنت الإمام الحسين سلام الله عليهما، والناس يأتون لإقامة العزاء عند مرقدها الطاهر، وإذا بالمرأة تترك طفلتها في البيت وتذهب إلى الحرم الشريف وتتوسل بالسيدة رقية عليها السلام، وتلح ّ عليها في قضاء حاجتها بكل إخلاص, إلى أن فقدت الوعي وغشي عليها, وفيما هي كذلك, أحست المرأة أنّ شخصا يقول لها: قومي واذهبي إلى بيتك فإن ابنتك بقيت وحيدة ولا أحد معها وقد شافاها الله تعالى .وبالفعل فقد استيقظت المرأة وذهبت إلى منزلها وإذا بها تجد طفلتها تلعب وكأن لم يكن بها شيء أصلا ً, آنذاك تساءلت الأم وقالت: ما الخبر؟ وكيف تحسن حالك؟ قالت البنت: عندما خرجت ِ من المنزل دخلت الدار طفلة اسمها رقية وقالت لي: قومي لنلعب معاً، ثم إنها قالت لي: قولي بسم الله الرحمن الرحيم لتستطيعي القيام والنهوض على قدميك، ثم إنها أخذت يدي وأوقفتني وقد أحسست منذ ذلك الوقت أنني قد شُفيت من المرض وبينما كانت الطفلة تحدثني إذا بك ِ تفتحين الباب, فقالت: لقد جاءت أمك ِ واختفت. يقولون على أثر هذه الكرامة للسيدة رقية عليها السلام اهتدت المرأة المسيحية ودخلت في مذهب الحق مذهب أهل البيت عليهم السلام. ليقل للوالي أن يعمر قبري ولحدي:

قال الخراساني في (

ص: 873

منتخب التواريخ ): قال لي العالم الجليل الشيخ محمد علي الشامي وهو من العلماء في النجف الأشرف:كان لجدي من أمي السيد إبراهيم الدمشقي الذي يصل نسبه إلى السيد مرتضى علم الهدى والذي عمر أكثر من تسعين سنة، ثلاث بنات وكان محروماً من البنين. وفي احدى الليالي رأت ابنته الكبرى رقية بنت الإمام الحسين عليهما السلام في المنام وقالت لها: قولي لأبيك أن ماء وقع بين قبري ولحدي مما آذى بدني، وليقل للوالي أن يعمر قبري ولحدي. فذكرت الفتاة رؤياها لأبيها ولكن سيد إبراهيم لم يهتم بذلك خوفاً من الأمويين. وفي الليلة الثانية رأت الفتاة الثانية الرؤيا نفسها وذكرتها لأبيها ولم يتهم بها. وفي الليلة الثالثة رأت الفتاة الثالثة الرؤيا نفسها وذكرتها لأبيها ولم يرتب أثرا. وفي الليلة الرابعة رأى سيد إبراهيم رقية في المنام وقالت له بلهجة حادة وعتاب : لماذا لم تُخبر

الوالي؟ فإستيقظ السيد من النوم وذهب صباحاً إلى والي الشام وذكر للوالي رؤياه.

فأمر الوالي علماء وصلحاء الشام من السنة والشيعة بالاغتسال وارتداء ثياب طاهرة ? وقال: كل من يفتح قفل باب الحرم المقدس ? يذهب وينبش القبر الشريف ويخرج الجسد المطهر لرقية كي يتم تعمير القبر الشريف. إغتسل العلماء والصالحون من الشيعة والسنة بمنتهى الآداب وارتدوا ملابس طاهرة? ولم يفتح القفل على إلا على يد المرحوم السيد إبراهيم الدمشقي فدخلوا الحرم ولم يؤثر معول أي شخص في الأرض إلا معول سيد إبراهيم. وبعد ذلك أخلوا الحرم وفتحوا اللحد فرأوا بدن رقية وكفنها بين اللحد سليمين. ولكن كان هناك ماء كثير بين اللحد فأخرج السيد بدنها الشريف من اللحد ووضعه على ركبته ثلاثة أيام وبكى حتى تم تعمير لحد المخدرة. وعندما

ص: 874

كان يحين وقت الصلاة كان السيد يضع بدنها على شيء طاهر ? وبعد الصلاة كان يرفعه ويضعه على ركبته حتى انتهى تعمير القبر واللحد، ودفن السيد بدن بنت الإمام الحسين عليهما السلام ومن كرامة رقية لم يحتج السيد في تلك الأيام الثلاثة إلى ماء وطعام وتجديد وضوء. عند دفنها طلب السيد من الله تعالى أن يرزقه ابناً، وببركة البنت الصغيرة للإمام الحسين عليهما السلام، استجاب الله تعالى دعاء السيد ورزقه في سن يتجاوز تسعين سنة إبناً سماه مصطفى. وكتب والي الشام تفصيل هذه القصة عبد الحميد، فأوكل سدنة الحرم المطهر لزينب ورقية والمرقد الشريف لأم كلثوم وسكينة إلى سيد إبراهيم. وقد وقعت هذه القضية في حوالي عام الف ومئتين وثمانين.

منزلي هدية لحضرتك

نقل احد العلماء عن احد خدام حرم السيدة رقية(ع)وهو ما للعوام ويفتخر بهذه الخدمة وكان أبوه من خدام الحرم يقول: فيما كان مسؤولو حرم السيدة رقية عليها السلام يشترون المنازل المجاورة لتوسعة المرقد الشريف رفض أحد اليهود أو النصارى المجاورين للحرم ان يبيع منزله وبقي يصر على ذلك، علماً أنهم عرضوا عليه أكثر من ضعفي قيمة منزله الا إنه رفض وبقي يعاند بكل اصرار. وبعد مدة من الزمن حملت زوجته، وقبل ولادتها أخذها الى بعض الاطباء لمعاينة حالتها فأخبروه ان الام والطفل معرضان للخطر ولذلك يجب أن يبقيا تحت إشراف الأطباء في تلك الفترة. يقول الرجل: عندما أخذ الطلق من زوجتي مأخذه أخذتها الى المستشفى ورجعت الى حرم السيدة رقية عليها السلام، وبقيت أتوسل بها وقد عاهدتها بأنها اذا تشفعت لي بسلامة

زوجتي وطفلي فإنني أهدي المنزل اليها. بقيت فترة أتوسل بها ثم ذهبت الى المستشفى فوجدت زوجتي جالسة على سرير وفي حجراها طفل

ص: 875

وهما في أحسن حال وهي تقول: اين ذهبت؟! قلت: لقد كان لدي أمر مهم ذهبت لأدائه، فقالت: لا لقد ذهبت وتوسلت بإبنة الامام الحسين عليه السلام، قلت: من أين عرفت؟ قالت:عندما كنت أعاني من آلام الطلق أغمي علي واذا بطفلة صغيرة دخلت الغرفة وقالت: لا تقلقي، لقد طلبت من الله تعالى سلامتك أنت وطفلك وهو ولد، ثم انها قالت: ابلغي سلامي الى زوجك وقولي له أن يسميه حسين، فقلت لها: من أنت؟

قالت انا رقية بنت الامام الحسين عليهما السلام.

رثاء على ابنتي رقية

قال المرحوم محدث زادة ابن المرحوم الحاج الشيخ عباس القمي ( صاحب مفاتيح الجنان): اصبت بمرض شديد وكانت حنجرتي تؤلمني كثيرا وقد أشار جميع الاطباء الى ان مرضي غير قابل للعلاج ولم يكن ثمة أمل بتحسن صحتي وقال الاطباء يجب ان لا تخطب من علي المنبر لقد تمزقت أوتارك الصوتية حتى إن الكلام ممنوع عليك. لم اكن اعلم ماذا أصنع وقد تألمت كثيرا وذات ليلة جلست نحو القبلة وبدات أطرح همومي على الامام الحسين عليه السلام والدموع تسيل على خدي وتغير حالي ونمت وفي عالم الرؤيا وجدت نفسي عند الامام أبي عبدالله عليه السلام والتفت الي ذلك الامام الهمام وقلت يا امامي لقد خطبت على المنبر فترة طويلة وقمت بخدمتك ماذا جرى الان حتى لم يعد مسموحا لي بالكلام وكان هناك سيد مكرم جالس قرب الامام الحسين عليه السلام التفت الي الامام وقال: ما مضمونه يا محدث زادة لماذا لا تقول لهذا السيد أن يقرا لك رثاء على ابنتي رقية اقتربت من السيد وقلت: له هل بالامكان أن تقرا لي رثاء على رقية فقال: انني لا اقر رثاء. فقلت : ان الامام دعاك الى

ص: 876

ان تقرأ رثاء على رقية، بدأ السيد بقراءة الرثاء وكان يقرأه على السيدة رقية بصورة مؤلمة وقد تألمت جدا على المصيبة وارتفع صوت صياحي وبكائي وانا في عالم الرؤيا واستيقظ الاولاد من النوم على صوت صياحي وأيقظوني وقالوا: يا أبتاه لماذا تبكي هكذا؟! لماذا ذرفت كل هذه الدموع؟! وكانت الدموع سالت علي جميع وجهي ولما استيقظت نهضت وبدأت أتكلم ولم يكن في حنجرتي أثر للمرض ولغرض التأكد أكثر راجعت الطبيب صباح اليوم التالي وطلبت منه أن يفحصني. نظر الطبيب الي حنجرتي وفي يده مصباح يعمل بواسطة البطارية ولعله رأى شيئا عجيبا سألني بإستغراب أى طبيب راجعت منذ ليلة امس حتى الان؟! وما هو الدواء الذى تناولته؟! لا يمكن لأي طبيب أن يرمم أوتارك الصوتية هكذا وأضاف يا محدث زاده قل أين كنت الليلة الماضية ماذا جرى؟! فقلت : كنت في الليلة الماضية عند الطبيب الصغير للامام الحسين عليه السلام السيدة رقيةعليها السلام وقد شافتني ثم ذكرت له الموضوع القصة المحزنة للسيدة رقية عليها السلام.

المصدر: منتديات شيعة علي عليه السلام وفاطمة الزهراء عليها السلام

21- نام رقيه سلام الله عليها در تاريخ

مشخصات كتاب

نويسنده: محمد رضايي

ناشر : پايگاه شميم نينوا

نام رقيه در تاريخ

اين نام ويژه تاريخ اسلام نيست، بلكه پيش از ظهور پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) نيز اين نام در جزيرة العرب رواج داشته است. به عنوان نمونه، نام يكي از دختران هاشم (نياي دوم پيامبر (صلي الله عليه و آله)) رقيه بود كه عمه حضرت عبداللّه، پدر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به شمار مي آيد.(1) نخستين فردي كه در اسلام به اين اسم، نام گذاري گرديد، دختر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و حضرت خديجه

ص: 877

بود. پس از اين نام گذاري، نام رقيه به عنوان يكي از نام هاي خوب و زينت بخش اسلامي درآمد. اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نيز يكي از دخترانش را به همين اسم ناميد كه اين دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقيل (عليه السلام) درآمد. اين روند ادامه يافت تا آن جا كه برخي دختران امامان ديگر مانند امام حسن مجتبي (عليه السلام)،(2) امام حسين (عليه السلام) و دو تن از دختران امام كاظم (عليه السلام) نيز رقيه ناميده شدند. گفتني است، براي جلوگيري از اشتباه، آن دو را رقيه و رقيه صغري مي ناميدند.(3)

پژوهشي در ديدگاه هاي تاريخي در مورد حضرت رقيه عليهاالسلام

در بعضي كتاب هاي تاريخي، نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) آمده، ولي در بسياري از آن ها نامي از ايشان برده نشده است. اين احتمال وجود دارد كه تشابه اسمي ميان فرزندان امام حسين (عليه السلام)، سبب پيش آمدن اين مسأله شده باشد. هم چنان كه بعضي از كتاب ها به اين مسأله اذعان دارند و بنابر نقل آن ها، حضرت رقيه (عليهاالسلام) همان فاطمه صغري (عليهاالسلام) است. در چگونگي درگذشت ايشان نيز اختلاف نظر وجود دارد كه در اين جا به اين دو مسأله خواهيم پرداخت.

طرح بحث

براي روشن شدن اين مطلب، بحث را با طرح يك پرسش بنيادين و بسيار مشهور آغاز مي كنيم كه: آيا نبودن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) در شمار فرزندان امام حسين (عليه السلام) در كتاب هاي معتبري چون ارشاد مفيد، اعلام الوري، كشف الغمة و دلائل الامامة، بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ دلالت دارد؟ با بيان چند مقدمه، پاسخ اين پرسش به خوبي روشن مي شود: 1) در دوره زندگاني ائمه اطهار (عليهم السلام) و در صدر اسلام مسائلي مانند كمبود امكانات نگارشي، اختناق شديد حكمرانان اموي، كم توجهي

ص: 878

به ثبت و ضبط جزئيات رويدادها، فشار حكومت بر سيره نويسان، جانب داري ها و... سبب بروز بعضي اختلافات در نقل مطالب تاريخي مي شده است. 2) در اثر تاخت و تازها و وجود بربريت و دانش ستيزي بعضي حكمرانان، بسياري از منابع ارزشمند از ميان رفته است. به همين دليل، اين گمان تقويت مي شود كه چه بسا بسياري از اين اسناد و منابع معتبر، در جريان اين درگيري ها، از بين رفته و به دست ما نرسيده است. 3) تعدد فرزندان، تشابه اسمي و به ويژه سرگذشت هاي شبيه در مورد شخصيت هاي گوناگون تاريخي و گاه وجود ابهام در گذشته ها و پيشينه زندگي افراد، امر را بر تاريخ نويسان مشتبه كرده است. همان گونه كه اين مسأله در مورد ديگر شخصيت هاي تاريخي _ حتي در جريان قيام عاشورا _ نيز به چشم مي خورد. 4) همان گونه كه پيش تر گفته شد، امام حسين (عليه السلام) به دليل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامي شان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علي مي گذاشتند. اين امر خود منشأ بسياري از سهوِ قلم ها در نگاشتن شرح حال زندگاني فرزندانِ امام حسين (عليه السلام) گرديده است. قراين و شواهدي نيز در دست است كه رقيه (عليهاالسلام) را فاطمه صغيره مي خوانده اند. احتمال دارد همين موضوع سبب غفلت از نام اصلي ايشان شده باشد.(5) بنابراين، نيامدن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام)، در كتاب هاي تاريخي، اگر چه شك در وجود تاريخي او را بسيار تقويت مي كند، اما هرگز دليل بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ نيست. افزون بر آن، مهم ترين دليلِ فراموشي يا كم رنگ شدن حضور اين شخصيت، زندگاني كوتاه ايشان است كه سبب شده ردّ

ص: 879

كمتري از ايشان در تاريخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علي اصغر (عليه السلام) نيز به جرأت مي توان گفت: اگر شهادت او بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسيار بر اين جريان نبود، نامي از حضرت علي اصغر (عليه السلام) نيز امروز در بين كتاب هاي معتبر شيعه به چشم نمي خورد؛ زيرا تاريخ نويسي فني است كه با جمع آوري اقوال سر و كار دارد كه بسياري از آن ها شاهد عيني نداشته و به صورت نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعي كه در آن مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد، درستي و يا نادرستي آن از حيث ثقه بودن راوي است كه البته اين موضوع فقط در تاريخ اسلام وجود دارد. اما به عنوان نمونه، در بحث حديث، معرفه ها و مشخصه هاي ديگري نيز براي سنجش درستي اخبار، موجود مي باشد كه خبر را با تعادل و نيز تراجيح، علاج معارضه و تزاحم، بررسي دلالت و عمليات هاي ديگر مورد بررسي قرار مي دهند. افزون بر مطالب بالا، دو شاهد قوي نيز بر اثبات وجود ايشان در تاريخ ذكر شده است. ابتدا گفتگويي كه بين امام و اهل حرم در آخرين لحظات نبرد حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ مي دهد. امام رو به خيام كرده و فرمودند: "اَلا يا زِينَب، يا سُكَينَة! يا وَلَدي! مَن ذَا يَكُونُ لَكُم بَعدِي؟ اَلا يا رُقَيَّه وَ يا اُمِّ كُلثُومِ! اَنتم وَدِيعَةُ رَبِّي، اَليَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ"؛ اي زينب، اي سكينه! اي فرزندانم! چه كسي پس از من براي شما باقي مي ماند؟ اي رقيه و اي ام كلثوم! شما امانت هاي خدا بوديد نزد من، اكنون لحظه ميعاد من فرارسيده است.(6) هم چنين در سخني

ص: 880

كه امام براي آرام كردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان مي فرمايد، آمده است: «يا اُختَاه، يا اُم كُلثُوم وَ اَنتِ يا زَينَب وَ اَنتِ يا رُقَيّه وَ اَنتِ يا فاطِمَه و اَنتِ يا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَيَّ جَيباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَيَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَليَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد.(7) در مورد تشابه اسمي رقيه (عليهاالسلام) و فاطمه صغيره به يك جريان تاريخي اشاره مي كنيم. مسلم گچ كار از اهالي كوفه مي گويد: «وقتي اهل بيت (عليهم السلام) را وارد كوفه كردند، نيزه داران، سرهاي مقدس شهيدان را جلوي محمل زينب (عليهاالسلام) مي بردند. حضرت با ديدن آن سرها، از شدت ناراحتي، سرش را به چوبه محمل كوبيد و با سوز و گداز شعري را با اين مضامين سرود: اي هلال من كه چون بدر كامل شدي و در خسوف فرورفتي! اي پاره دلم! گمان نمي كردم روزي مصيبت تو را ببينم. برادر! با فاطمه خردسال و صغيرت، سخن بگو كه نزديك است دلش از غصه آب شود. چرا اين قدر با ما نامهربان شده اي؟ برادرجان! چقدر براي اين دختر كوچكت سخت است كه پدرش را صدا بزند، ولي او جوابش را ندهد.»(8) حضرت زينب (عليهاالسلام) در اين شعر از رقيه (عليهاالسلام) به فاطمه صغيره ياد مي كند و اين مسأله را روشن مي كند كه فاطمه صغيره كه در بعضي از كتاب ها از او ياد شده،

ص: 881

همان دختر خردسالي است كه در خرابه شام جان داده است.

پي نوشتها

1_ ر.ك: مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه . ق، ج15، ص39. 2 _ الارشاد، ج2، ص22. 3 _ همان، ص343. 4_ محمدي اشتهاردي، محمد، سرگذشت جان سوز حضرت رقيه (عليهاالسلام)، تهران، انتشارات مطهر، 1380 ه . ش، ص 12. 5_ جمعي از نويسندگان، موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511. 6 _ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدين، اللهوف علي قتلي الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام الوري، ص 236،(با اندكي تغيير(. 7_ قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، تهران، مكتبة الاسلامية، 1368 ه . ق، ص 252؛ بحارالانوار، ج 45، ص 115.

22- نقش كودكان در بالندگی حماسه عاشورا

مشخصات كتاب

پديد آورنده : ابوالفضل هادي منش

ناشر : مجله حوزه

مقدمه

حماسه شكوهمند روز دهم سال 61 هجري، نگارينه اي از زيباترين طرح ها و نقش ها را در تاريخ حك نمود.

حماسه از سرخي خون

برترين رادمردان خدا، خامه گرفت و دست نقاش چيره شهادت كه از آستين بزرگ آموزگار آن، حضرت حسين(عليه السلام) بيرون آمده بود، بر

پرده كربلا، در آن ساعتي كه عقربه هاي آفرينش لحظه عروج را نشان مي دادند، چشم نوازترين تصوير را به نقش كشيد.منشور درخشنده عاشورا كه تباناكي خود را از درخشش خورشيد كربلا و ستارگاني كه گرد منظومه آن نورافشاني مي كردند. با عرفان و

حماسه خود چراغ فرا راه بشر روشن نمودند كه تا روز رستاخيز، راه آزاد زيستن و سربلند رهيدن را به بشريت نشان داد.در اين رهگذر، هر يك از آزاد مردان و شير زنان

ص: 882

عاشورا، به سهم خود بر اعتلا و سربلندي اين حماسه افزودند اما كربلا از حماسه

كودكاني كه در اين سفر جاودانه، هم پاي ايثارگران و جانبازان عاشورا، چكامه حضور سرودند، خاطره ها بر لوح سينه دارد. كودكان بي گناهي

كه طعمه آتش افروزي پست ترين آفريدگان خدا شدند. كودكاني كه در جنگي نابرابر قرباني زراندوزي و زور مداري حريص ترين شغالان

بيشه طمع ورزي گشتند. كودكاني كه در خون طپيدن پدران و برداران خود را پيش روي خويش ديدند، مبارزه با ستم و فرياد در برابر تفرعن را

آموختند و به پدران و برادران خويش اقتدا نمودند. آنان اگر چه نجنگيدند اما حضور و شهادتشان نقش مهمي در عزت و عظمت ابعاد قيام و

نيز شتاب بخشيدن در فروپاشي بنيان ظلم و استبداد در جامعه اسلامي گرديد. عاشورا، بالنده ترين و پاكترين حماسه اي است كه در خاطره تاريخ نقش بسته و تابناك ترين سرمشقي است كه مادر فرتوت تاريخ آن را در

كتاب كهن خويش نگاشته است، اما نقش زيبايي را كه كودكان عاشورا، بر اين كتاب افزودند: نبايد از ياد برد. هر يك نمادي بالنده بر اين نگار

بودند كه دختر خورشيد كربلا، حضرت رقيه(عليهاالسلام) بهانه اي به دست داد تا به ديگر كودكان سربلند عاشورا نيز اشاره اي بكنيم و نقش برخي

از آنان را در قالب نمادي از آموزه هاي بزرگ تربيتي كه در دامان اهل بيت(عليهم السلام) فرا آموخته بودند، مورد بررسي قرار مي دهيم.نماد مظلوميتشايد جانسوزترين ساعت واقعه عاشورا، لحظه اي است كه امام فرياد بر مي آورد: «هَل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ؛ آيا كسي

ص: 883

هست

كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ آيا يگانه پرستي هست كه از خدا بترسد؟ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا به ما كمك كند؟ آيا كسي هست

كه به اميد آن چه خدا به او ارزاني خواهد داشت ما را ياري نمايد؟»زنان پرده نشين، با شنيدن آواي مظلوميت امام، بر حال او و خود گريستند. آن گاه امام فرمود، كودك شيرخوار من علي(عليه السلام) را بياوريد.

سپس براي سيراب نمودن او كه از تشنگي بي تاب شده بود رو به لشگر دشمن نمود و فرمود: اي مردم! اگر به من رحم نمي كنيد به اين كودك

رحم نماييد. در اين لحظه تيري توسط حرملة بن كاهل اسدي از سوي دشمن به سوي كودك پرتاب شد و كودك به شهادت رسيد. امام فرمود:

خدايا! ميان ما و اين مردم كه مرا دعوت كردند تا ياري ام كنند و به عوض ما را در خون مي كشند خود داوري كن1 امام خون او را به آسمان پاشيد

و گفت: [خدايا] اين كه تو اين صحنه ها را مي بيني تحمل بر من آسان مي شود.2 امام از اسب پياده شد و بدن بي جان كودك تشنه را پشت

خيمه ها برد و با غلاف شمشير، قبري كوچك حفر نمود و او را دفن كرد.3اين صحنه يكي از دردناكترين لحظات روز عاشوراست و اين نوزاد كوچك امام، گوياترين سند مظلوميت در پهنه كربلاست. آن سان كه با

شهادت خود اين مظلوميت را به اثبات مي رساند. چرا كه در هيچ آئيني، خواه آسماني باشد و خواه غير آسماني، نوزاد شيرخوار هيچ گناهي

ندارد كه كسي

ص: 884

بخواهد با او دشمني كند و يا او را بكشد و در هيچ نقطه اي از هستي و هيچ انديشه اي كشتن نوزاد بي گناه را بر نمي تابد. از اين رو

با كشته شدن طفلي تشنه، كه توان هيچ گونه دفاعي از خود نداشت. حجت بر دشمنان امام و عدم رستگاري آنان تمام شد و شهادت علي

اصغر(عليه السلام) با اين وضع دلخراش خونخواري دشمنان و مظلوميت بي شائبه عاشورائيان را به اثبات رسانيد.نماد دفاع از حق و حقيقتدر واپسين لحظه هاي نبرد بين امام و دشمن، در صحنه اي كه امام آخرين رمق هاي خود را از دست مي دهد، شمر بن ذي الجوشن به همراه

گروهي پياده براي به شهادت رسانيدن امام وارد گودال قتلگاه مي شوند. در بين كودكان حرم، فرزندي از امام مجتبي(عليه السلام) به نام عبدالله

اصغر بن الحسن (عليه السلام) وجود داشت كه سن او را 8، 9 سال ذكر نموده اند و مادرش رَملة دختر سليل بن عبدالله بجلي بوده است.4 او با ديدن

اين صحنه به سوي امام دويد. امام به خواهرش حضرت زينب (عليهاالسلام) فرمود: او را نگهدار. اما آن كودك شجاع براي دفاع از جان عمو، به

طرف ميدان نبرد دويد و خود را به امام رساند و گفت: به خدا قسم، هرگز از عمويم جدا نمي شوم.5 بحربن كعب، با شمشير به سوي امام حمله برد ولي عبدالله گفت: مي خواهي عموي مرا بكشي؟ و دست خود را جلوي ضربه شمشير او

گرفت. دست عبدالله قطع گرديد و از پوست آويزان شد. كودك فرياد زد: مادر، به فريادم برس. امام او را در

ص: 885

آغوش كشيد و فرمود: پسر برادرم!

صبر كن و شكيبا باش تا تو هم به ديدار نياكان وارسته ات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)، علي (عليه السلام)، حمزه و جعفر و پدرت حسن

(عليه السلام) بشتابي. سپس دست به دعا برداشت و عرض كرد: خداوندا! باران رحمت آسمان و بركت زمين را آن ها دريغ دار... . 6در اين هنگامه، حرمله بن كاهل تيري به سوي او پرتاب كرد و عبدالله را در آغوش امام به شهادت رساند.7عبدالله كه از كودكي در دامان عموي خود امام حسين (عليه السلام) پرورش يافته بود، به خوبي دفاع از حق را فرا گرفته و در برهه اي كه حق و

حقيقت زير گام هاي ناجوانمردي خرد مي شد، سفري را با امام به سوي دشت كربلا آغاز نمود و در هنگامه اي كه خورشيد حقيقت در پس

ابرهاي تيره ظلم و بيداد پرتوافشاني مي كرد. به آفتابيِ حق و حقيقت پيوست. نماد معرفت و شناخت از جمله تربيت هاي راهبردي پيشوايان معصوم (عليهم السلام) نسبت به فرزندان خود، ارتقاء سطح معرفت و بينش عميق ديني آنان بوده

است، به گونه اي كه جاودانگي قيام عاشورا را در برخي جنبه ها، مي توان مرهون خطبه ها و سخنراني هاي آتشين امام سجاد (عليه السلام)، حضرت

زينب (عليهاالسلام) و ديگر زنان و كودكان دانست. اين سخنراني هاي كوبنده و افشاگرانه كه از زلال معرفت و بينش آنان سرچشمه مي گرفت، گام

مؤثري در پاسداشت مبارزات نظامي و سياسي شهيدان كربلا به شمار مي رود و به عنوان مكمّلي در به ثمر رسيدن اهداف قيام امام حسين

(عليه السلام)

ص: 886

قلمداد مي شود. در مجلس يزيد، آن جا كه مي رفت خطبه هاي روشن گرانه امام سجاد (عليه السلام) و حضرت زينب (عليهاالسلام) پرده از چهره منحوس يزيد

بردارد و بنيان حاكميت فاسد او را فروپاشد، يزيد عصباني شده و با مشورت حاضران، تصميم به قتل امام سجاد (عليه السلام) و حضرت زينب

(عليهاالسلام) مي گيرد، با كمي دقت در تصميم خود، اين كار را ضامن رسوايي خود يافته و از كشتن آنان صرف نظر مي كند.8 او دچار اشتباهي

بزرگ شده بود و مي پنداشت كه اگر امام سجاد (عليه السلام) و زينب (عليهاالسلام) را به قتل برساند نداي اناالحق عاشوراييان خاموش مي شود اما

هرگز نمي پنداشت كه كودكان آنان نيز زلال معرفت را از سرچشمه آن نوشيده اند و همان سان كه پدران شان بزرگ ترين آموزگاران بشر

هستند، كودكان آنان نيز برترين شاگردان مكتب آنان مي باشند. وقتي يزيد به واسطه مشورت حاضران و مشاوران، تصميم به كشتن امام سجاد (عليه السلام) و حضرت زينب (عليهاالسلام) گرفت اما سپس

دست شست و آنان را ساكت نمود، امام باقر (عليه السلام) كه حدود چهار سال داشت به سخن آمد و با چند جمله آتش عصبانيت را كه پدرش امام

سجاد (عليه السلام) به جان يزيد انداخته بود، دوباره روشن كرد به گونه اي كه زخمِ التيام نيافته يزيد از تندي كلام آتشين امام سجاد (عليه السلام)،

دوباره سرباز نمود. امام باقر (عليه السلام) فرمود: مشاوران تو برخلاف مشاوران فرعون نظر دادند زيرا آنان در مقام مشورت با فرعون درباره

موسي و هارون گفتند: أَرجِه وَ أخاهُ وَ أرسِل فِي المَدائِنِ حاشِرِينَ؛9 (و

ص: 887

به فرعون) گفتند: او و برادرش را بازدار، و گردآورندگان را به شهرها

(دنبال جادوگران) بفرست. اما مشاوران تو نظر به قتل ما دادند كه البته بي علت هم نيست. يزيد با چشماني گرد شده از شگفتي چنين معرفتي

در اين كودك پرسيد: علت آن چيست؟ امام باقر (عليه السلام) فرمود: آنان فرزنداني پاك و حلال بودند و از درك كافي برخوردار. اما مشاوران تو

نه آن درك را دارند و نه فرزندان حلالي هستند زيرا پيامبران و فرزندان آن ها را فقط ناپاكان مي كشند [كه نظر به چنين كاري دادند]. يزيد با

شنيدن اين سخن كوتاه و رسا، آبروي خود را رفته يافت و به ناچار سكوت كرد.10نماد ظلم ستيزي يزيد گر چه به سختي تلاش مي كرد تا با به كارگيري حربه اي، براي يك بار هم كه شده، اسيران كربلا را مغلوب خود سازد اما هر بار به

گونه اي غير قابل پيش بيني ناكام مي ماند. اهل بيت را خارجي مي خواند و دستور داد اهل بيت را تحقير كنند و شهر را آذين بندند؛ شكست

خورد. زيرا اسرا در ارتباط مستقيم با مردم قرار داد و امام سجاد (عليه السلام) و حضرت زينب (عليهاالسلام) ولي آنان خود را معرفي كردند و گفتند كه

خاندان پيامبرند و در قرآن آياتي در شأن آنان وجود دارد.11 به حربه افتخار متوسل شد و به سان سرداران پيروز اسيران را در مجلس شراب

وقمار و عياشي فراخواند ؛ و با بزرگي و تكبر با آنان سخن گفت ؛ اما باز هم شكست خورد زيرا هر چه گفت، پاسخ از آيات قرآن شنيد و

ص: 888

پيش

سفير روم رسوا گرديد و به ناچار دستور به قتل سفير داد.12 با خود گفت در مجلس كه نشد بهتر است بر مردم فخر فروشي كنم؛ سر بريده اما را

بر بالاي كاخ خود نصب كرد ؛ و بار ديگر طعم تلخ شكست در كامش ريخته شد؛ همسرش هند پرسيد اين سر كيست و هنگامي كه دانست سر

مولايش حسين (عليه السلام) است با موي باز به داخل كاخ دويد و يزيد را برآشفته ساخت و يزيد عبا از دوش خود برداشت و بر سر زنش

انداخت.13 گفت از درِ گفتگو و منطق وارد شوم ؛ نتيجه تغييري نكرد. دستور داد امام بالاي منبر برود و براي مردم صحبت كند. ديد خود زمينه

رسوايي خويش را فراهم آورده و سخنان شيوا و رساي امام دارد همگان را بيدار مي نمايد، به ناچار دستور داد مؤذن اذاني دروغين بگويد تا

امام مجبور شود سخن خود را قطع كند.14 همه تيرهايش به سنگ مي خورد؛ مدام شكست پشت شكست. اين بار تصميم گرفت تا گناه قتل شهداي كربلا را به ديگران بيندازد و اين

گونه دست به عوامفريبي بزند. گناه قتل امام حسين عليه السلام و يارانش را به گردن عبيدالله انداخت و اذعان داشت كه آنان خودسرانه دست به

چنين جنايتي زده اند و او تنها دستور به ستاندن بيعت از امام داده بود.15 اما انتشار اين خبر را هم موجب از بين رفتن شكوه و جلال خود

مي ديد. پس چه بايد مي كرد؟ بهتر ديد از راه درست و اظهار همدردي وارد شود و وانمود كند كه گذشته ها را بايد فراموش كرد.

ص: 889

او كه فكر

مي كرد راه حلي بكر و مؤثر به ذهنش آمده است براي عوض كردن فضا و ايجاد فضايي عاري از تشنج _ لااقل براي خود _ پسرش خالد را

فراخواند و رو كرد به يكي از كودكان كه «عمربن الحسن عليه السلام»، فرزند ديگري از امام مجتبي (عليه السلام) بود و با لبخندي مرموز به او گفت: با

پسر من كُشتي مي گيري؟ آن فرزند خردسال امام مجتبي (عليه السلام) كه هرگز خاطره شهادت برادران، عمو و ديگر اعضاي خانواده اش را از ياد

نبرده بود، با بغضي سنگين در گلو، كوبنده پاسخ داد: ولكن إعطني سكّينا و اعطه سكّينا ثم اقاتله؛ نه [چرا كُشتي بگيريم] بهتر است خنجري به

من و خنجري نيز به او بدهي تا با هم بجنگيم. يزيد از اين پاسخ يكّه خورد و زير لب غرّيد:

شِنْشِنَةٌ اَعرِفُها مِن اَخْزَمَ

هَل تَلِدُ الحَيَّةَ اِلاّ الحَيَّةَ؟

اين خوي و عادتي است كه از اخزم آن را سراغ دارم. آيا مار جز مار مي زايد.16آري، اين بار نيز سياست هاي عوام فريبانه و مزوّرانه يزيد با شكست روبه رو گرديد و ظلم ستيزي فرزندي از خاندان اهل بيت (عليهم السلام)

او را در دستيابي به اغراض پليدش ناكام گذاشت. نماد ايستادگي و جانفشاني خوش رنگ ترين نگار عاشورا، ايستادگي و جانفشاني آنان است كه از ساعتي كه صداي زنگ شتران از مدينه بلند شد

در پرده حماسه

عاشورائيان ظاهر گرديد و از آغاز سفر بر سرلوحه قلبشان نقش بست. امام حسين (عليه السلام) به آنان مي فرمود: صَبراً بني الكِرام! فَمَا المَوتُ الاّ

قَنطَرَة تَعبُرُ بِكُم عَنِ البُؤسِ وَ

ص: 890

الضَّرّاءِ الَي الجِنانِ الواسِعَةِ و النَّعيِمِ الدّائِمَةِ؛ اي بزرگ زادگان! پايداري كنيد كه مرگ تنها پلي است كه شما را از رنج

و سختي به سوي گستره بهشت و جاودانگي نعمت ها رهنمون مي شود.1/17عاشورائيان دريافته بودند كه ايستادگي و پايمردي است كه آنان را جاودانه مي كند. اين گونه است كه در پرده عاشورا، هر يك رنگي از

چشم نوازترين پايمردي ها را در نقش مي آورند و سهمگين ترين تازيانه هاي نيستي را بر سينه فكار خويش مي خرند و هر آن، برافروخته تر

مي شوند، تا به هستي چنگ زنند. تشنگي بي تابشان نمي كند، زخم شمشير و نيزه ها، به زمين شان در نيندازد، سوگ عزيزان، به فريادشان

نمي آورد، و سنگدلي دشمن و تنهايي در بيابان. غبار از حقد و حقارت بر سيماي شان نمي نشاند؛ آمده اند كه فنا شوند تا به بقا برسند كه

«لِيَرْغَبُ المَؤمِنُ فِي لِقَاءِ اللّهِ.»2/17 عجب رازي در اين رمز نهفته است؛ كربلا آميزه كرب است و بلا. و بلا افق طلعت شمس اشتياق است. و آن

تشنگي كه كربلائيان كشيده اند. تشنگي راز است. و اگر كربلائيان تا اوج آن تشنگي _ كه مي داني _ نرسند. چگونه جانفشان سرچشمه رحيق

مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور كه شنيده اي بهشتيان را مي خورانند، ميكده اش كربلاست و خراباتيانش اين مستانند كه اين چنين بي سر

و دست و پا افتاده اند. آن شراب طهور كه شنيده اي، تنها تشنگان راز را مي نوشانند و ساقي اش حسين (عليه السلام) است، حسين (عليه السلام) از

دست يار مي نوشد و از دست حسين

ص: 891

(عليه السلام).18مي جنگيدند ولي سرودند:

صبراً علي الاسياف و الأسنّة

صبراً عَلَيها لدخول الجنّة

صبر بر ضربه شمشير و نيزه ها مي كنم، صبر تا به واسطه آن وارد بهشت شوم.19اين ويژه آناني بود كه جنگيدند و صبر بر ضربه شمشير را زبان جانفشاني و ايستادگي خود كردند. اما، ايستادگي و جانفشاني خلاصه در

شمشير به دستان عاشق نمي باشد، گروهي ديگر نيز بودند كه وسعت سينه و صبر جگرسوز را ترجمان عشق خود كردند و بردبارانه ايستادند و

ظرف وجود خود را از شكيبائي پر كردند و آن گاه كه ظرف لبريز از شكيبايي و بردباري شان شد، فنا يافتند وبه بقا دست يازيدند. آنان كه

ضربه هاي دردناكِ خنجر ديدن و دم بر نياوردن، را به جان خريدند و در سكوت و صبر معنا شدند. شمشير برنده، سنخيتي با گوشت دست

آدمي ندارد؛ مي دَرَد و پاره مي كند. اما سخت تر از ضربه شمشير هم هست و آن فراق ديدن و آه نكشيدن است ؛ پرپر شدن عزيزان ديدن و كمر

خم نكردن است ؛ ناسزا شنيدن و پاسخ نگفتن است؛ تهمت خوردن و تسليم نشدن است ؛ خارجي خوانده شدن و قرآن خواندن است؛ سر دلبر

بر ني ديدن و استوار ايستادن است؛ چوب بر لب و دندان معشوق ديدن و زاري نكردن است؛ سر بريده در طشت طلا ديدن و گلايه نكردن

است؛ سر دلدار خاكستري ديدن و بغض فروخوردن است و سر بريده پدر در آغوش گرفتن و خنده ديدار كردن است. شيخ صدوق مي نويسد:يزيد دستور داد اهل بيت امام حسين(عليه السلام) را به همراه امام سجاد(عليه

ص: 892

السلام) در خرابه اي زنداني كنند. آن ها در آن جا نه از گرما در امان

بودند و نه از سرما؛ به گونه اي كه بر اثر نامناسب بودن آن محل و گرما و سرماي هوا، صورت هاي شان پوست انداخته بود.20در ميان ناله و اندوهِ بانوان رها شده از زنجير ستم، كودكان مظلومي به چشم مي خوردند. آنان در حالي كه گرسنه بودند، هر روز عصر با

لباس هاي كهنه جلوي در خرابه صف مي كشيدند و مردم شام را كه دست كودكان شان را گرفته بودند و با آذوقه به خانه هاي شان برمي گشتند،

غريبانه تماشا مي كردند و آه حسرت مي كشيدند. دامان عمه را مي گرفتند و مي پرسيدند: «عمه! مگر ما خانه نداريم؟ پدران ما كجا هستند؟»

حضرت زينب (عليهاالسلام)نيز براي تسلاي دل كوچك و غم ديده آنان مي فرمود: «چرا عزيزانم! خانه شما مدينه است و پدران تان به سفر

رفته اند.»21نگاشته اند در يكي از شب هاي اقامت اسيران كربلا در خرابه شام، رقيه (عليهاالسلام)پدرش را در خواب مي بيند و پريشان از خواب

برمي خيزد. او گريه كنان مي گويد: من پدرم را مي خواهم! هر چه اهل خرابه خواستند او را ساكت كنند، نتوانستند. داغ همه از گريه او تازه تر

گرديد و همه به گريه و زاري پرداختند.مأموران خرابه پرسيدند: چه خبر شده است؟ گفتند: دختر خردسال امام حسين(عليه السلام)پدرش را خواب ديده است و او را مي خواهد.

آنان سر بريده حضرت را در درون طبقي نهادند و روي آن را با پارچه اي پوشاندند و جلوي او گذاشتند. شدت ضعف و گرسنگي،

ص: 893

كودك را به

توهّم انداخته بود. او گريه مي كرد و مي گفت: من كه غذا نخواستم؛ من پدرم را مي خواهم. مأموران گفتند: اين پدرت است. وقتي رقيه

(عليهاالسلام)روپوش را كنار زد، سر بريده پدر را به سينه چسباند و دلسوزانه مي گفت:«يَا اَبَتَاه! مَن ذَا الّذِي خَضَبَكَ بِدِمَائِكَ؟ يَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِي قَطَعَ وَرِيدَكَ؟ يَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِي اَيتَمَنِي عَلي صِغَرِ سِنِّي؟ يَا اَبَتَاه! مَن بَقِيَ بَعدَكَ

نَرجُوهُ؟ يَا اَبَتَاه! مَن لِليَتِيمَةِ حَتَّي تَكبرُ؟ يَا اَبَتَاه! مَن لِلنِّسَاءِ الحَاسِراتِ؟ يَا اَبَتَاه! مَن لِلاَرَامِل المُسبَيَاتِ؟ يَا اَبَتَاه! مَن لِلعُيُونِ البَاكِيَاتِ؟ يَا اَبَتَاه! مَن

لِلضَّايِعَاتِ الغَريبَاتِ؟ يَا اَبَتَاه! مَن لِلشُّعُورِ المَنشُورَات؟ يَا اَبَتَاه! مَن بَعدُكَ؟ وَا خَيبَتَاه مِن بَعدِكَ، وَا غُربَتَاه! يَا اَبَتَاه! لَيتَنِي لَكَ الفِدَاءُ! يَا اَبَتَاه! لَيتَنِي

قَبلَ هَذَا اليَومِ عُميَاءٌ! يَا اَبَتَاه! لَيتَنِي تَوَسَّدتُ التُّرَابِ وَ لا اَري شَيبَكَ مُخضَباً بِالدِّمَاءِ»22 اي پدر! چه كسي صورتت را با خون سرت رنگين كرد؟ چه كسي رگ هاي گلويت را بريد؟ چه كسي مرا در اين خردسالي يتيم كرد؟ چه

كسي بانوان را در پناه خود مي گيرد؟ چه كسي زنان بيوه شده را آشيان مي دهد؟ چه كسي اشك از چشم هاي اشك بار پاك مي كند؟ چه كسي

زنان آواره را مأوا مي دهد؟ چه كسي موهاي پريشان مان را مي پوشاند؟ پس از تو كه... واي بر خواري پس از تو؟ واي از غريبي!كاش پيش از

ديدن اين روز كور مي شدم! كاش چهره در خاك مي بردم و محاسن تو را خونين نمي ديدم.سپس آن قدر گريه كرد تا از هوش رفت و ناله اش براي هميشه خاموش

ص: 894

گرديد. صداي گريه بالا گرفت و مصيبتي ديگر بر دل داغدار

اهل بيت نشست و اين گونه واپسين شبِ زندگانيِ كوتاه فرشته غم، با غصه سپري شد و بدن مجروح و ستم ديده او را در همان خرابه به خاك

سپردند. او روز اول صفر به آن ويرانه آمد و پس از چهار شب، در پنجم صفر سال 61 هجري، به سوي پدر شهيدش پر كشيد.23طاهر دمشقي كه از نديمان دربار يزيد بود و شب ها، او را با شعر و داستان گويي سرگرم مي كرد، درباره رخدادهاي شب وفات حضرت

رقيه (عليه السلام)مي گويد: «آن شب من پيش يزيد بودم. او به من گفت: «طاهر! امشب از ترسِ كابوس هاي وحشتناك، قلبم به تپش افتاده است. سرم را روي زانويت بگذار و فجايعي را كه من در گذشته كرده ام،

برايم تعريف كن

من سرش را روي زانو گذاشتم و از گذشته سياهش براي او گفتم. تا اين كه پس از ساعتي به خواب رفت. ناگهان ديدم از خرابه، صداي

شيون و ناله مي آيد. او در خواب بود و من در انديشه جنايت هاي او كه نگاهم به تشت طلايي افتاد كه سر حسين (عليه السلام) در آن قرار داشت.

گويا ديدم سر بريده، لب هايش به حركت درآمد و گفت: «خداوندا! اينان، فرزندان و جگرگوشه هاي من هستند كه اين گونه از دنيا مي روند.»چون اين منظره را ديدم، حالتي از ترس و غم در دلم افتاد كه ناخودآگاه اشكم جاري شد. يزيد را رها كردم و به بالاي كاخ آمدم. صداي گريه

لحظه به لحظه بيشتر مي شد. از بالاي بام به درون خرابه

ص: 895

كه كنار كاخ بود، نگاه كردم؛ ديدم خرابه نشينان دورِ دختركي را گرفته اند و خاك بر سر

مي ريزند و به شدت گريه مي كنند. يكي از آن ها را صدا زدم و پرسيدم: چه خبر شده است؟ گفت: «دختر امام حسين (عليه السلام)، پدرش را در

خواب ديده است و اكنون از خواب پريده و پدرش را از ما مي خواهد».پس از ديدن اين صحنه دردناك، پيش يزيد برگشتم. ديدم او هم خواب زده شده است و با حالتي عجيب، به سر بريده نگاه مي كند و از

شدت ترس و ناراحتي، دندان هايش را بر هم مي سايد و به خود مي لرزد. دوباره از سر بريده ندايي برخاست و اين آيه را تلاوت كرد: «وَ سَيَعْلَمُ

الَّذينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون»24و به زودي كساني كه ظلم كردند، خواهند فهميد كه به چه جايگاهي داخل خواهند شد.ترس بر وجود يزيد چيره گشته بود. در همان حالت ناراحتي از من پرسيد: «اين صداي گريه از كجاست؟» جريان را براي او گفتم. با

عصبانيت فرياد كشيد: «چرا سر پدرش را نزد او نمي بريد؟» نگهبانان بي درنگ سر را درون طبقي گذاردند و به خرابه آوردند. دخترك با ديدن

سر بريده پدر آن قدر گريست كه جان داد.»25به خوبي روشن است كه يزيد در اين ماجرا قصد تسلّي خاطر اهل خرابه را نداشته، بلكه با اين كار مي خواست آنان را به ياد مصايب شان

اندازد و آنان را بيشتر آزار دهد.و اين ها همه، ضربات تازيانه روزگاري غربت، بر بدن مجروح و نازك تر از گل دختري سه ساله است. بدني كه هر

ص: 896

كبودي اش، خاطره اي

از داغي جگرسوز است و سند گويايي بر عشقي عالم افروز؛ كتابي كه تازيانه بر آن مشق نوشته بود و خار مغيلان، پاورقي اش زده بود؛ كتابي كه

كتاب سال نه، كتاب قرن نه، كتاب تاريخ شده بود؛ كتابي برگزيده در ايستادگي و جانفشاني ؛ كتابي به وسعت عاشورا. مي گويند رقيه (عليهاالسلام)

در قاموس تاريخ معنا ندارد! چه غم كه رقيه (عليهاالسلام) در لغت نامه سترگ عشق و عاشورا، غمّازترين است.

پي نوشت ها

1_ شيخ عباس قمي، نفس المهموم، تهران، مكتبة الاسلامية، 1368 ه. ق ،ص 216.2_ ابوالقاسم، ابوالحسن بن سعد الدين، ابن طاووس، اللهوف علي قتلي الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه. ق ،ص 168.3_ احمدبن علي بن ابي طالب الطبرسي، الإحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ه.ق، ج 2، ص 101؛ آغابن عابد الشيرواني، اكسير العبادات في اسرار

الشهادات، بحرين، شركة المصطفي للخدمات الثقافيه، چاپ اول، 1415 ه. ق، ج 2، ص 762.4_ محمدبن جرير طبري، تاريخ الطبري، مصر، دارالمعارف، 1960 م، ج 5، ص 468؛ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، بيروت، دارالمعرفة، بي تا، ص 89.5_ نفس المهموم، ص 224. 6_ تاريخ الطبري، ج 5، ص 450؛ مفيد، محمدبن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ چهارم، 1378 ه. ش، ج 2، ص 165. 7_ همان، ص 451. 8_ شيخ عباس قمي، منتهي الامال، قم، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374 ه. ش، ج 1، ص 797. 9_ اعراف/ 111. 10_ منتهي الامال، ج 1، ص 798؛ ابوالحسن علي بن الحسين السعودي، اثبات الوصية، تهران، كتاب فروشي اسلاميه، 1343 ه. ش ،ص 319. 11_ محمد

ص: 897

باقر مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه.ق، ج 45، ص 129. 12_ ر:ك، همان، ص 141. 13_ ر:ك، همان، ص 140؛ موفق بن احمد الخوارزمي، مقتل الحسين (عليه السلام) للخوارزمي، قم، مكتبة المفيد، بي تا، ج 2، ص 74. 14_ مقاتل الطالبين، ص 121. 15_ عبدالرحمن بن علي ابن الجوزي، المنتظم في تاريخ الأمم و الملوك، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1412 ه. ق، ج 5، ص 340 ؛ منتهي الامال، ج 1، ص

814. 16_ سيد محسن امين عاملي، اعيان الشيعة، بيروت، دارالمتعارف للمطبوعات، بي تا، ج 1، ص 612 ؛ سيد محسن امين عاملي، لواعج الاشجان، قم، منشورات مكتبة

بصيرتي، بي تا، ص 238 ؛ فرهاد ميرزا، قمقام زخّار و صمصام بتّار، تهران، كتاب فروشي اسلاميه، 1377 ه. ق، ص 578 ؛ احمدبن داود ابن قتيبة الدينوري، اخبار الطّوال،

بيروت، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1421 ه. ق، ص 386؛ اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 224. 1/17_ نفس المهموم، ص 153. 2/17_ ابوجعفر محمدبن علي، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، بيروت، دارالاضواء، بي تا، ج 3، ص 224، بحاالانوار ج 75، ص 117. 18_ سيد مرتضي آويني، فتح خون، تهران، كانون فرهنگي و هنري ايثارگران، چاپ دوم، 1374 ه .ش، ص 56. 19_ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 101. 20_ الشيخ الصدوق، الامالي، نجف، مطبعة الحيدرية، 1389 ه . ق، مجلس 31، حديث4؛ قمقام زخار، ص 570؛ بحارالانوار، ج 45، ص 140. 21_ ذبيح الله محلاتي، رياحين الشريعة، تهران، دار الكتب الاسلامية، بي تا، ج 3، ص 309.22_ نفس المهموم، ص 290.23_ عمادالدين محمدبن علي الطبري، كامل بهائي، قم، مؤسسه طبع و نشر، 1334 ه .ش، ج 2، ص 179؛ رياحين الشريعة، ج 2، ص 309؛ منتهي الامال، ج 1، ص

ص: 898

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109