پژوهشي در هويت تاريخي حضرت رقيه عليهاالسلام

مشخصات كتاب

پديد آورنده : ابوالفضل هادي منش
ناشر : مجله حوزه

مقدمه

در واپسين سال هاي عمر معاويه، روزگاري كه زياده خواهي هاي او سايه اي سنگين از فساد و تباهي بر جامعه مسلمين انداخته بود،
تولد رقيه عليهاالسلام تولد نوزادي دختر به نام رقيه (عليهاالسلام) شادي و شعف را به خانه گلين و ساده امام حسين (عليه السلام) فرا خواند و اشك شوق را مهمان نگاه هاي منتظر كرد و امام، آرامش كوتاه و زودگذري در سايه خرسندي از مولود خجسته خود پيدا كرد و لبخندي از سرور بر چهره خسته و
اندوهگين اش از ظلم و جور زمانه نشاند؛ زمانه اي كه هتاكي به خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و دشنام دادن به اميرالمؤمنين (عليه السلام) سكه
رايج شده بود. تزوير و رياكاري چنان در بافت جامعه نفوذ كرده بود كه كسي به چشم هاي خود نيز اعتماد نداشت. اين در حالي بود كه سنگيني
زخم تمام اين معضلات ريشه دار، بر قلب امام وارد مي آمد. معاويه اما، با همه فريبكاري و نيرنگي كه داشت، در برابر فرشته مرگ، بي چاره و
ذليل مي نمود و آن گاه كه مرگ گريبانش را گرفت، بي هيچ مقاومتي تسليم شد و پسر مي گسار و شهوت پرست او بر اريكه اي كه بيست سال،
پدرش بر آن تن، و دنيا پرستان بر آن رخ ساييده بودند، تكيه زد. در چنين روزگاري بود كه صداي زنگ شتران از مقصد مدينه به سوي آينده اي روشن و تابناك به وسعت تاريخ، برخاست و در رهگذرحوادث و رويدادهاي اين سفر پردرد و رنج، رقيه (عليهاالسلام) به تماشا ايستاده و عروج خود را انتظار مي كشيد. اگر چه بسياري از منابع تاريخي، نام او را در خاطره خود حفظ نكرده اند، اما دلايل گويايي بر اثبات وجود او در دست است كه در جاي
خود بدان اشاره خواهد شد. نوشتار حاضر، رهاوردي است از چكيده آن چه تاريخ، به نام و خاطره رقيه (عليهاالسلام) در خود ثبت كرده است و تلاش دارد تا دريچه اي به
اقيانوس بي كران درد و رنج دخترك خورشيد بگشايد و قطره اي از درياي معرفت و بينش او را در كام تشنگان زلال حقيقت بريزد، اما گفتني
است به دليل نبود منابع كافي و محدود بودن شرح حال او، نگارنده بيشتر به بيان آن چه درباره ايشان نگاشته اند، همت ورزيده است تا مخاطب
به مطالبي كه نقل شده، اشراف يابد. از اين رو، بدون داوري در مورد اخبار نقل شده، به گردآوري آن دست يازيده است.

ميلاد كوثر ثاني

هوا گرم بود و سكوت، خيره خيره، پرده سياه شب را تماشا مي كرد. شهر در تاريكي فرو رفته بود. پنجره خانه اي در شهر، گرم انتظار و محو
گفت و گوي شب با ستارگانش بود. نسيم، بر ديوارهاي آفتاب خورده خانه مي وزيد. قلب شهر، از تنها پنجره باز و روشن خود مي تپيد و همه
به انتظار نشسته بودند كه ناگاه صداي گريه نوزادي خجسته، احساس شب را به بازي گرفت. اشك شوق بر گونه ها غلتيد و لب ها، يك صدا،
ترانه لبخند سرودند. غنچه اي ديگر، به باغ حسين (عليه السلام) روييده بود و همه بر گلبرگ رخش، غنچه هاي عاطفه نثار مي كردند. رقيه (عليهاالسلام) در آن شب
شكفت، و مادر تاريخ، كتاب كهن خويش را گشود و بر صفحه اي مبهم از آن، قلم را به تكاپو واداشت. ولي آن صفحه مبهم تاريخ، در كوران
تاخت و تازهاي روزگار، از دفتر گذار زمان جدا گشت و از حافظه آن ناپديد گرديد. در كتابچه كوچك زندگاني رقيه (عليهاالسلام)، لحظه
روييدنش بدون هيچ سطري، سفيد ماند و نام هيچ روزي به عنوان زادروزش ثبت نگرديد. درباره سنّ شريف حضرت رقيه (عليهاالسلام) نيز در ميان تاريخ نگاران اختلاف نظر وجود دارد. اگر اصل تولد ايشان را بپذيريم، مشهور اين
است كه ايشان سه يا چهار بهار بيشتر به خود نديده و در روزهاي آغازين صفر سال 61 ه .ق، پرپر شده است.

مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام)

بر اساس نوشته هاي بعضي كتاب هاي تاريخي، نام مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام)، امّ اسحاق است كه پيش تر همسر امام حسن مجتبي
(عليه السلام) بوده و پس از شهادت ايشان، به وصيت امام حسن (عليه السلام) به عقد امام حسين (عليه السلام) درآمده است.1 مادر حضرت
رقيه(عليهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضيلت اسلام به شمار مي آيد. بنا به گفته شيخ مفيد در كتاب الارشاد، كنيه ايشان بنت طلحه است.2 نام مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) در بعضي كتاب ها، ام جعفر قضاعيّه آمده است، ولي دليل محكمي در اين باره در دست نيست. هم چنين
نويسنده معالي السبطين، مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر يزدگرد سوم پادشاه ايراني، معرفي مي كند كه در حمله مسلمانان به
ايران اسير شده بود. وي به ازدواج امام حسين (عليه السلام) درآمد و مادر گرامي حضرت امام سجاد (عليه السلام) نيز به شمار مي آيد.3 اين مطلب از نظر تاريخ نويسان معاصر پذيرفته نشده؛ زيرا ايشان هنگام تولد امام سجاد (عليه السلام) از دنيا رفته و تاريخ درگذشت او را 23
سال پيش از واقعه كربلا، يعني در سال 37 ه .ق دانسته اند. از اين رو، امكان ندارد او مادر كودكي باشد كه در فاصله سه يا چهار سال پيش از
حادثه كربلا به دنيا آمده باشد. اين مسأله تنها در يك صورت قابل حل مي باشد كه بگوييم شاه زنان كسي غير از شهربانو (مادر امام سجاد
(عليه السلام)) است.

نام گذاري حضرت رقيه (عليهاالسلام)

رقيه از «رقي» به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است.4 گويا اين اسم لقب حضرت بوده و نام اصلي ايشان فاطمه بوده است؛ زيرا نام رقيه در شمار دختران امام حسين (عليه السلام) كمتر به چشم مي خورد و به اذعان برخي منابع، احتمال اين كه ايشان همان فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) باشد، وجود دارد.5 در واقع، بعضي از فرزندان امام حسين (عليه السلام) دو اسم داشته اند و امكان تشابه اسمي نيز در فرزندان ايشان وجود دارد. گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعا وجود دارد. چنانچه در كتاب تاريخ آمده است: «در ميان كودكان امام حسين
(عليه السلام) دختر كوچكي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (عليه السلام) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست مي داشتند، هر فرزند دختري كه
خدا به ايشان مي داد، نامش را فاطمه مي گذاشت. همان گونه كه هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (عليه السلام) وي را علي
مي ناميد».6 گفتني است سيره ديگر امامان نيز در نام گذاري فرزندانشان چنين بوده است.

نام رقيه در تاريخ

اين نام ويژه تاريخ اسلام نيست، بلكه پيش از ظهور پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) نيز اين نام در جزيرة العرب رواج داشته است. به
عنوان نمونه، نام يكي از دختران هاشم (نياي دوم پيامبر (صلي الله عليه وآله)) رقيه بود كه عمه حضرت عبداللّه ، پدر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به
شمار مي آيد.7 نخستين فردي كه در اسلام به اين اسم، نام گذاري گرديد، دختر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و حضرت خديجه بود. پس از اين نام گذاري،
نام رقيه به عنوان يكي از نام هاي خوب و زينت بخش اسلامي درآمد. اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نيز يكي از دخترانش را به همين اسم ناميد كه اين دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقيل (عليه السلام)
درآمد. اين روند ادامه يافت تا آن جا كه برخي دختران امامان ديگر مانند امام حسن مجتبي (عليه السلام)،8 امام حسين (عليه السلام) و دو تن از
دختران امام كاظم (عليه السلام) نيز رقيه ناميده شدند. گفتني است، براي جلوگيري از اشتباه، آن دو را رقيه و رقيه صغري مي ناميدند.9

خاستگاه تربيتي

حضرت رقيه (عليهاالسلام) در خانواده اي پرورش يافت كه پدر، مادر و فرزندان آن، همگي به عالي ترين فضيلت هاي اخلاقي و پارسايي
آراسته بودند. افزون بر آن، فضاي دل انگيز شهر پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه شميم روح فزاي رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، علي (عليه السلام) و فاطمه
(عليه السلام) هنوز در آن جاري بود و مشام جان را نوازش مي داد، در پرورش او نقشي بزرگ داشت. او در خانواده اي رشد يافت كه همگي
سيراب از زلال معرفت امام حسين (عليه السلام) بودند؛ خانواده اي كه از بزرگ ترين اسطوره هاي علم و ادب و معرفت و ايثار مانند زينب كبري
(عليهاالسلام)، اباالفضل العباس (عليه السلام)، علي بن الحسين (عليه السلام)، علي اكبر (عليه السلام) و... تشكيل شده بود. حضرت رقيه (عليهاالسلام) در مدت عمر كوتاه خود در دامان اين بزرگواران، به ويژه پدر گرامي اش امام حسين (عليه السلام) پرورش يافت و با
وجود همان سن كم، به عنوان يكي از زيباترين اسطوره هاي ايثار و مقاومت در تاريخ معرفي گرديد.

ديگر دختران امام حسين (عليه السلام)

در مورد تعداد فرزندان دختر امام حسين (عليه السلام) در ميان تاريخ نويسان، اختلاف نظر وجود دارد. بيشتر آنان دو دختر به نام هاي سكينه
و فاطمه براي حضرت ذكر كرده اند و برخي ديگر تعداد دختران حضرت را تا هشت نفر نيز برشمرده اند. در اين جا برخي از ديدگاه ها را بيان
مي كنيم. 1. علامه ابن شهر آشوب و محمد بن جرير طبري كه از تاريخ نويسان بزرگ اسلام هستند، از سه دختر به نام هاي سكينه، فاطمه و زينب نام
برده اند.102. ميرزا حبيب اللّه كاشاني، شمار پسران حضرت را سيزده تن به نام هاي علي اكبر، علي اوسط، علي اصغر، محمد، جعفر، قاسم، عبداللّه ،
محسن، ابراهيم، حمزه، عمر، زيد و عمران دانسته است و تعداد دختران حضرت را هشت نفر مي داند؛ به نام هاي فاطمه كبري، فاطمه صغري،
زبيده، زينب، سكينه، ام كلثوم، صفيه و دختري كه در شام از دنيا مي رود و نامي از او به ميان نمي آورد. او بر اين باور است كه اين چند گانگي تنها
در اسم آن ها بوده و بيشتر آنان در مسمّي شريك اند؛ زيرا امام حسين (عليه السلام) در تاريخ به كمي فرزند معروف بوده اند. پس ممكن است
بعضي از اولاد ايشان دو اسم داشته باشند يا حتي نام نوه هاي ايشان نيز در رديف فرزندان شان قرار گرفته باشد و يا به دليل سرپرستي بعضي
يتيمان بني هاشم مانند فرزندان امام مجتبي (عليه السلام) به اشتباه، نام آنان نيز در شمار فرزندان ايشان دانسته شده باشد.113. علي بن عيسي اربلي، نويسنده كتاب معروف كشف الغمّة في معرفة الائمة، مي نويسد: امام حسين (عليه السلام) شش پسر و چهار دختر
داشت. با اين حال، او هنگام برشمردن دختران حضرت، نام سه نفر ـ زينب، سكينه و فاطمه ـ را مي برد و از نفر چهارم سخني به ميان
نمي آورد12 كه احتمال دارد چهارمين آن ها، حضرت رقيه (عليهاالسلام) باشد. 4. علامه حايري، در كتاب معالي السبطين، مي نويسد: برخي مانند محمد بن طلحه شافعي (از عالمان اهل تسنن) مي نويسند: امام حسين
(عليه السلام) ده فرزند داشته كه عبارت بوده اند از: شش پسر و چهار دختر. سپس مي افزايد: دختران او عبارت اند از: سكينه، فاطمه صغري،
فاطمه كبري، و رقيه (عليهاالسلام). آنگاه در مورد رقيه (عليهاالسلام) مي نويسد: رقيه (عليهاالسلام) پنج يا هفت سال داشت و در شام درگذشت كه
مادرش، شاه زنان، دختر يزدگرد است.13 به همين اندك بسنده مي كنيم و تحقيق بيشتر در اين زمينه را به فصل هاي آينده موكول مي كنيم.

پژوهشي در ديدگاه هاي تاريخي در مورد حضرت رقيه (عليهاالسلام)

در بعضي كتاب هاي تاريخي، نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) آمده، ولي در بسياري از آن ها نامي از ايشان برده نشده است. اين احتمال وجود
دارد كه تشابه اسمي ميان فرزندان امام حسين (عليه السلام)، سبب پيش آمدن اين مسأله شده باشد. هم چنان كه بعضي از كتاب ها به اين مسأله
اذعان دارند و بنابر نقل آن ها، حضرت رقيه (عليهاالسلام) همان فاطمه صغري (عليهاالسلام) است. در چگونگي درگذشت ايشان نيز اختلاف نظر
وجود دارد كه در اين جا به اين دو مسأله خواهيم پرداخت.

طرح بحث

براي روشن شدن اين مطلب، بحث را با طرح يك پرسش بنيادين و بسيار مشهور آغاز مي كنيم كه: آيا نبودن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام)
در شمار فرزندان امام حسين (عليه السلام) در كتاب هاي معتبري چون ارشاد مفيد، اعلام الوري، كشف الغمة و دلائل الامامة، بر نبودن چنين
شخصيتي در تاريخ دلالت دارد؟ با بيان چند مقدمه، پاسخ اين پرسش به خوبي روشن مي شود: 1. در دوره زندگاني ائمه اطهار (عليهم السلام) و در صدر اسلام مسائلي مانند كمبود امكانات نگارشي، اختناق شديد حكمرانان اموي، كم
توجهي به ثبت و ضبط جزئيات رويدادها، فشار حكومت بر سيره نويسان، جانب داري ها و... سبب بروز بعضي اختلافات در نقل مطالب
تاريخي مي شده است. 2. در اثر تاخت و تازها و وجود بربريت و دانش ستيزي بعضي حكمرانان، بسياري از منابع ارزشمند از ميان رفته است. به همين دليل، اين
گمان تقويت مي شود كه چه بسا بسياري از اين اسناد و منابع معتبر، در جريان اين درگيري ها، از بين رفته و به دست ما نرسيده است. 3. تعدد فرزندان، تشابه اسمي و به ويژه سرگذشت هاي شبيه در مورد شخصيت هاي گوناگون تاريخي و گاه وجود ابهام در گذشته ها و
پيشينه زندگي افراد، امر را بر تاريخ نويسان مشتبه كرده است. همان گونه كه اين مسأله در مورد ديگر شخصيت هاي تاريخي ـ حتي در جريان
قيام عاشورا ـ نيز به چشم مي خورد. 4ـ همان گونه كه پيش تر گفته شد، امام حسين (عليه السلام) به دليل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامي شان، نام همه فرزندان خود را
فاطمه و علي مي گذاشتند. اين امر خود منشأ بسياري از سهوِ قلم ها در نگاشتن شرح حال زندگاني فرزندانِ امام حسين (عليه السلام) گرديده
است. قراين و شواهدي نيز در دست است كه رقيه (عليهاالسلام) را فاطمه صغيره مي خوانده اند. احتمال دارد همين موضوع سبب غفلت از نام
اصلي ايشان شده باشد.14 بنابراين، نيامدن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام)، در كتاب هاي تاريخي، اگر چه شك در وجود تاريخي او را بسيار تقويت مي كند، اما هرگز
دليل بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ نيست. افزون بر آن، مهم ترين دليلِ فراموشي يا كم رنگ شدن حضور اين شخصيت، زندگاني كوتاه
ايشان است كه سبب شده ردّ كمتري از ايشان در تاريخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علي اصغر (عليه السلام) نيز به جرأت مي توان گفت: اگر
شهادت او بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسيار بر اين جريان نبود، نامي از حضرت علي اصغر (عليه السلام) نيز امروز در بين كتاب هاي معتبر
شيعه به چشم نمي خورد؛ زيرا تاريخ نويسي فني است كه با جمع آوري اقوال سر و كار دارد كه بسياري از آن ها شاهد عيني نداشته و به صورت
نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعي كه در آن مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد، درستي و يا نادرستي آن از حيث ثقه بودن راوي است
كه البته اين موضوع فقط در تاريخ اسلام وجود دارد. اما به عنوان نمونه، در بحث حديث، معرفه ها و مشخصه هاي ديگري نيز براي سنجش
درستي اخبار، موجود مي باشد كه خبر را با تعادل و نيز تراجيح، علاج معارضه و تزاحم، بررسي دلالت و عمليات هاي ديگر مورد بررسي قرار
مي دهند. افزون بر مطالب بالا، دو شاهد قوي نيز بر اثبات وجود ايشان در تاريخ ذكر شده است. ابتدا گفتگويي كه بين امام و اهل حرم در آخرين
لحظات نبرد حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ مي دهد. امام رو به خيام كرده و فرمودند: «اَلا يا زِينَب، يا سُكَينَة! يا
وَلَدي! مَن ذَا يَكُونُ لَكُم بَعدِي؟ اَلا يا رُقَيَّه وَ يا اُمِّ كُلثُومِ! اَنتم وَدِيعَةُ رَبِّي، اَليَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ»؛ اي زينب، اي سكينه! اي فرزندانم! چه كسي پس
از من براي شما باقي مي ماند؟ اي رقيه و اي ام كلثوم! شما امانت هاي خدا بوديد نزد من، اكنون لحظه ميعاد من فرارسيده است.15هم چنين در سخني كه امام براي آرام كردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان مي فرمايد، آمده است: «يا اُختَاه، يا اُم كُلثُوم وَ اَنتِ يا زَينَب وَ
اَنتِ يا رُقَيّه وَ اَنتِ يا فاطِمَه و اَنتِ يا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَيَّ جَيباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَيَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَليَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام
كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان
چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد.16در مورد تشابه اسمي رقيه (عليهاالسلام) و فاطمه صغيره به يك جريان تاريخي اشاره مي كنيم. مسلم گچ كار از اهالي كوفه مي گويد: «وقتي
اهل بيت (عليهم السلام) را وارد كوفه كردند، نيزه داران، سرهاي مقدس شهيدان را جلوي محمل زينب (عليهاالسلام) مي بردند. حضرت با ديدن آن
سرها، از شدت ناراحتي، سرش را به چوبه محمل كوبيد و با سوز و گداز شعري را با اين مضامين سرود: اي هلال من كه چون بدر كامل شدي و در خسوف فرورفتي! اي پاره دلم! گمان نمي كردم روزي مصيبت تو را ببينم. برادر! با فاطمه
خردسال و صغيرت، سخن بگو كه نزديك است دلش از غصه آب شود. چرا اين قدر با ما نامهربان شده اي؟ برادرجان! چقدر براي اين دختر
كوچكت سخت است كه پدرش را صدا بزند، ولي او جوابش را ندهد.»17حضرت زينب (عليهاالسلام) در اين شعر از رقيه (عليهاالسلام) به فاطمه صغيره ياد مي كند و اين مسأله را روشن مي كند كه فاطمه صغيره كه در
بعضي از كتاب ها از او ياد شده، همان دختر خردسالي است كه در خرابه شام جان داده است. در اين جا براي روشن شدن بيشتر مسأله، گفتار كتاب هاي تاريخي و ديدگاه هاي انديشمندان اسلامي را بررسي مي كنيم.

كامل بهائي

قديمي ترين كتابي كه از حضرت رقيه (عليهاالسلام) به عنوان دختر امام حسين (عليه السلام) ياد كرده است و شهادت او را در خرابه شام مي داند،
همين كتاب است. اين كتاب، اثر عالم بزرگوار، شيخ عمادالدين الحسن بن علي بن محمد طبري امامي است كه به امر وزير بهاءالدين، حاكم
اصفهان در روزگار سلطنت هلاكوخان، نوشته شده است. به ظاهر، نام گذاري آن به كامل بهائي از آن روست كه به امر بهاءالدين نگاشته شده
است. اين كتاب در سال 675 هجري قمري تأليف شده و به دليل قدمت زيادي كه دارد، از ارزش ويژه اي برخوردار است؛ زيرا به جهت نزديك
بودن تأليف يا رويدادهاي نگاشته شده ـ به نسبت منابع موجود در اين راستا ـ حايز اهميت است و منبعي ممتاز به شمار مي رود و دستمايه
تحقيقات بعدي بسيار در اين زمينه قرار مي گرفته است. شيخ عباس قمي در نفس المهموم و منتهي الامال، ماجراي شهادت حضرت رقيه
(عليهاالسلام) را از آن كتاب نقل مي كند. هم چنين بسياري از عالمان بزرگوار مطالب اين كتاب را مورد تأييد، و به آن استناد كرده اند. اين نگارنده،
كتاب ديگري به نام بشارة المصطفي (صلي الله عليه وآله) لشيعة المرتضي (عليه السلام) دارد كه در اين كتاب نيز به برخي رويدادهاي پس از واقعه
عاشورا اشاره شده است. اولين منبعي كه در آن تصريح شده كه اسيران كربلا در اربعين اول، بر سر مزار شهداي كربلا نيامده اند، همين كتاب
مي باشد. او جرياني را از عطيه 18 دوست جابربن عبدالله انصاري نقل مي كند كه به اتفاق هم بر سر مزار اباعبدالله الحسين (عليه السلام) و
شهيدان كربلا حاضر شده، اولين زائرين قبر او در نخستين اربعين حسيني مي گردند. اما نگارنده سخني از ملاقات جابر با اسيران كربلا به ميان
نمي آورد و بر خلاف آنچه در برخي مقتل ها نگاشته شده، هيچ ملاقاتي در اين روز بين او و اسيران كربلا صورت نمي گيرد.19 اين موضوع نيز
نقطه عطف ديگري در امتياز و برتري اين كتاب مي باشد.

اللهوف

يكي ديگر از كتاب هاي كهن كه در اين زمينه مطالبي نقل نموده، كتاب اللهوف از سيدبن طاووس است. بايد دانست احاطه ايشان به متون
حديثي و تاريخي اسلام و شيعه، ممتاز و چشم گير است. وي مي نويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) اشعاري در بي
وفايي دنيا مي خواند، حضرت زينب (عليهاالسلام) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام (عليه السلام) او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم، ام
كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان
چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد [و خويشتن دار باشيد].»20 بنابر نقل ايشان، نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) بارها بر زبان امام حسين (عليه السلام) جاري شده است.
اين مطلب در مقتل ابومخنف نيز هست كه حضرت پس از شهادت علي اصغر (عليه السلام)، فرياد برآورد: «اي ام كلثوم، اي سكينه، اي رقيه،
اي عاتكه و اي زينب! اي اهل بيت من! خدانگهدار؛ من نيز رفتم». اين مطلب را سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي (وفات: 1294 ه .ق) در كتاب
ينابيع المودة از مقتل ابومخنف نقل مي كند.21

المنتخب للطُريحي

اين كتاب را شيخ فخرالدين طيحي نجفي (وفات: 1085 ه .ق) نوشته است. اين كتاب در دو جلد تنظيم شده و هر يك از مجلدات آن
حاوي ده مجلس پيرامون سوگواري حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) و رواياتي شامل پاداش سوگواري بر آن امام و نيز مشتمل بر اخباري در
گستره رويدادهاي روز عاشورا و رويدادهاي پس از آن مي باشد. اگر چه نگارنده اين كتاب از متأخرين بوده و در عصر صفوي زيسته، اما
روايات و موضوعات خوبي را در كتاب خود جمع آوري و تنظيم كرده است. وي سن حضرت رقيه (عليهاالسلام) را سه سال بيان نموده است.
پس از او، فاضل دربندي (وفات: 1286 ه.ق) كه آثاري هم چون اسرار الشهادة و خزائن دارد، مطالبي را از منتخب طريحي نقل كرده است.
بعدها سيد محمد علي شاه عبدالعظيمي (وفات: 1334 ه .ق) در كتاب شريف الايقاد، مطالبي را از آن كتاب بيان كرده است.22 هم چنين علامه
حايري (وفات 1384 ه .ق) نيز در كتاب معالي السبطين از كتاب منتخب طريحي بهره برده است.

الدروس البهية

علامه سيد حسن لواساني (وفات: 1400 ه . ق) در كتاب الدروس البهية في مجمل احوال الرسول و العتره النبوية مي نويسد: يكي از دختران امام حسين (عليه السلام) به نام رقيه (عليهاالسلام)، از اندوه بسيار و گرما و سرماي شديد و گرسنگي، در خرابه شام از دنيا رفت و
در همان جا به خاك سپرده شد .قبرش در آن جا معروف و زيارت گاه است.23ديگر كتاب هايي كه در اين زمينه سخني دارند، مستقيم يا غيرمستقيم از همين منابع نقل كرده اند. در اين جا به بررسي ديدگاه هاي برخي
انديشمندان اسلامي در اين باره مي پردازيم.

ديدگاه آيت الله العظمي گلپايگاني (ره)

از آيت الله العظمي سيد محمد رضا گلپايگاني (ره) در مورد حضرت رقيه (عليهاالسلام) و مرقد ايشان در دمشق و هم چنين داستان تعمير قبر
حضرت كه به دستور خود ايشان، به وسيله روياي صادقه اي انجام گرفت، پرسيدند. ايشان فرمود: اين گونه مطالب كه نقل شده است، هيچ گونه محال بودني از نظر عقلي ندارد؛ لكن از اموري كه اعتقاد به آن لازم و واجب باشد، نيست.24

قطعه ادبي

سوگنامه غريبي در ديار غريبانچشمانش را كه گشود، موج نگاهش را به درياي نگاه عمه فرستاد. عطر نوازشگر دستان عمه را در هواي ساكت خرابه بوييد. غنچه
كبودش را از هم گشود و فريادي به بلندي بام هاي دنيا در حنجره اش جان گرفت و همچون نجوايي غريب به گوش رسيد كه: بابا...ترنم دردآفرين نهيبش پنجه اي دردناك شد كه بر دل ها چنگ انداخت و باران، آشيانه چشمان همگان را با خود شستشو داد. صداي شيون
ملائك به گوش مي رسيد. در آن گوشه خرابه، بر پيكر شب، سياهي سايه افكنده بود و ماه از شرم روي سه ساله دختري، رخ در نقاب كشيده
بود. شهر در پس پرده هاي غبار آلود غفلت و جهالت خفته بود كه ناگاه فريادي به بلنداي تاريخ، چشمان غنوده در بي خبري را بر آشفت،
مجسمه ظلم و فساد كه در شرارت خود فنا گشته بود، تلاطم شب را به اوج رسانيد آن گاه كه حيرت زده پرسيد: چيست اين صدا؟... و پاسخ
شنيد: سه ساله دختري بابا مي خواهد. آنگاه خنده اي كريه سر داد و جغدان شوم به شب نشسته با او همنوا شدند. طبق نور وارد خرابه شد و
عطر بابا فضاي جان ها را از آن خود كرد. ملائك آرام گرفتند تا سه ساله دختر به پيشواز طبق رود و جام جانش را با بوسه بر لبان پدر لبريز سازد.عطر آسماني پدر را به مشام جان خريده بود و مي گشت و چشمان جستجوگرش را بر طبق پوشيده دوخته بود. زانو بر زمين نهاد آن گاه كه
طبق را مقابل چشمانش بر زمين نهادند. صداي تلاوت نور را شنيد و نجواي دلنشين بابا... عمه را نگريست كه چشمانش خانه درد بود و زانو بر زمين نهاده بود. چشم ها به او دوخته شده بود و آماده باريدن بود. آه و ناله افلاكيان به گوش مي رسيد و صداي مويه ملائك جان ها را به آتش مي كشيد.
دست بر پرده نهاد و عمه چشمانش را بست. عطر الهي بابا را از پس پرده شنيده بود و حالا مشتاق ديدار چشمان هميشه سخنگوي بابا... و آن
چه ديد...اركان عرش لرزيد و شهر با فرياد جان خراش سه ساله دختري غمديده، از خواب غفلت به درآمد. عطر پاك چشم هاي بابا هواي خرابه را
از آن خود كرد و نفس ها بوي عشق گرفت. جمله اش در سراسر تاريخ طنين انداز گشت: «... يا ابتاه! من ذاالذي خضبك بدمائك؟ يا ابتاه! من
ذاالذي قطع وريديك؟ يا ابتاه! من ذاالذي ايتمني علي صغر سني؟...»لب بر لب خونين پدر نهاد و هرم داغ عاشورا دوباره در تمام لحظه هاي خرابه پيچيد. با دستان كوچكش تمام مرثيه ها را مقابل ديدگان پدر
ورق زد و سوگنامه غريبي را در ديار غريبان به نجوا نشست. دوباره غروب عاشورا زنده شد و دوباره داغ اندوه سنگين تر از هر زمان ديگري
جان ها را نواخت و قلب ها را گداخت.آن گاه كه تاول پرخون پاهايش را در معرض ديدگان پدر نهاد، آخرين جرعه هاي عشق را از لبان پدر نوشيد و عطر آسماني پدر را به كام
جان خريد و اين آغاز صبحي بود با طراوت و روشن در زندگي رقيه سه ساله! صبحي كه جان او را پيوندي داد ابدي با جان عاشق پدر، و
ملائك شيون كردند و صداي مويه شان در افلاك طنين انداز شد و خرابه شام ماند و نجواي هميشه زنده دختركي دردمند در هجران دردآلود
پدر و شام ماند و شرمندگي اش كه تا هميشه تاريخ رنج و محنت دختري سه ساله را به دوش خواهد كشيد. عمه ماند و دردي افزون كه بار امانت از دستش افتاد و نوگلي نازدانه پرپر شد؛ پيش از آن كه عطر روح بخش پدر را دوباره از فضاي شهر
مدينه بشنود و سر در آغوش رسول الله (صلي الله عليه وآله) بنهد و بغض با او بگشايد... و شام ماند و تمام غصه هايش و سوز و غربت دختركي كه
همه تاريخ را با ناله هايش سوزاند!زهرا رضائيان قم
اذان بر مأذنه بيداري
زينب سيد ميرزايي نيم قرن، از غروبِ اندوهناكِ رحلت پيامبر مي گذرد. آن گاه كه رسالت مصطفوي، چون زلال جاري فرات، بر دل ها و انديشه ها جريان
داشت، زماني كه مردان مرد در ركاب برگزيده خدا، دين او را ياري كردند، كساني هم بودند كه پشت پرده صَلاح ؛ تزويرمندانه سِلاح
براندازي اسلام را تيز مي كردند و مهياي فرصتي ويژه بودند، تا ضربه كينه توزانه خود را وارد سازند. آنان درصدد كِدر ساختن آبشار زلال اسلام بودند و هنوز كفن پيامبر خشك نشده، آن كردند كه نبايد مي كردند.
«سران توطئه با هم نشستند

دل و پهلوي عصمت را شكستند»
آنان حرمت شكني را از آن جا آغاز نمودند كه سلامِستان هر روز پيامبر بود. از اهل خانه اي كه رسول خدا بر آنان درود مي فرستاد كه:
«السلام عليكم يا اهل بيت النبوة»عدالت علوي به بند ستم كشيده شد و فاطمه (عليهاالسلام) و علي (عليه السلام) و حسن (عليه السلام) در تنهايي بي وفايي زراندوزان، جام شهادت را
نوشيدند. و گذر روزها، تاريخ را از زمان زندگاني رسول خدا، دور و دورتر مي كرد و سال 61 ه . ق فرا مي رسد، سوّمين امام، روشني ديدگان پيامبر،
رسالت راهبري و پيشوايي مسلمين را بر دوش مي كشد و از سويي، پس از مرگ معاويه، فرزندش يزيد بر تخت خلافت تكيه مي زند. تا ديروز معاويه كينه اش را به دين با پرده تزوير و ريا مي پوشاند و عوامفريبانه مردم را به پيروي از خود و مخالفت با برگزيدگان خدا و
رسولش، فرا مي خواند. و اين عوامفريبي هاي رذيلانه، روحيه دين مداري و اطاعت پذيري را در نهاد امّت اسلام به ورطه فراموشي و
نابودي كشانده بود كه آنچنان با روي كار آمدن فرزند معاويه، زمينه كاملاً فراهم بود، كه يزيد شمشير هجمه را از رو بربندد. در واقع تزويرهاي پيشين، چونان موريانه، ايمان مردم را از درون خورده بود و تنها از اسلام براي آنان جز ظاهري و پوسته اي باقي
نگذاشته بود. آنان چنان بر فرهنگ و انديشه مردم كار كرده بودند كه مردم بيش از اينكه به فكر حفظ دين و ارزش هاي ديني باشند، در انديشه شكم و
جيب و مقامشان بودند و اين شد كه به راحتي بوزينگان بر كرسي خلافت «انسان كامل» تكيه مي زدند و بالا و پايين مي رفتند، و حق در
كوچه هاي تنهايي مظلومانه رها شده بود. يزيد همه را به بيعت با خود فرا مي خواند، حتي حسين بن علي (عليه السلام) را! اگر امام با او پيمان مي بست، اين بيعت «در باغ سبزي» مي شد، براي يكّه تازي هاي يزيد، در مبارزه فرهنگي با انديشه اسلامي و دين داري
تا سرحدّ ظاهرگرايي تنزل مي يافت. امّا حسين (عليه السلام)، پاره تن رسول خدا، تن به ذلّت بيعت نداد، و بقاي دين را با خون پاك خود و يارانش امضا نمود. امام حسين (عليه السلام) اذان بيداري را بر مأذنه جهان سر داد و مرگ سرخ را سعادت دين مداران اعلام نمود كه: «... لا اري المَوْت الا السعادة»و با انديشه شهادت طلبانه او بر فرهنگ سكولار يزيدي در طول تاريخ خط بطلان كشيده شد. و تفكّر عاشورايي، تاريخ را به اقامه نماز
دين مداري با اقتدا بر نهضت سرخ محرّم فراخواند. حسين (عليه السلام) اذان الرحيل سرداد، امّا گويي در مردم، روح مرگ دميده بودند. برق شبتابگون سيم و زرهاي بني اميه، چشم حقيقت نگرشان را كور كرده بود. حتي حركت هاي محدود و مقطعي آنان نيز در مواجهه با
وعده و وعيدهاي شيطاني فرزندان اميّه، به سكوت و سكون كشيده مي شد. و كاش تنها سكوت و سكون بود، كه زرق و برق هاي ابي سفياني آلِ شيطان، آنان را تا به حدي به رذيلت كشاند كه بر فرزند رسول خدا
شمشير كشيدند و آب را بر آنان حرام دانستند و به حريم خاندان پيامبر جسارت كردند. و تنها هفتاد و دو ستاره، در ركاب خورشيد شمشير زدند، و خونين پَر به شفق نشستند. هفتاد و دو دلباخته در مقابل دريايي از تاريكي
ايستادند، تشنه كام از روشناي حق دفاع كردند، و به كهكشان سرخ شهادت پيوستند، و درجه افتخار دعاي حسين را براي خود خريدند. و ما، از ارتفاعات بلند ايمان و بالندگي، تابناكي اين خيزش ديني ـ الهي را از پنجره قرن ها و اعصار به تماشا نشسته ايم. و صداي امام
حسين (عليه السلام) را با گوش جان مي شنويم كه به ياري خود، فرامان مي خواند. انگشت اشاره اباعبدالله به سمت آناني است كه عاشورا را به باور ايستاده اند و زمين و زمان را كربلا مي دانند؛ به سمت من و تو، به سمت
ما. به شرط آنكه به لهجه عشق سخن گوييم، و به تماميت دلدادگي، ايمان بياوريم، و به «شهادت» شهادت دهيم، آيات اطاعت از امام را
تلاوت كنيم. و امروز حسيني بودن ما در اطاعت پذيري مان از ولي فقيه زمان، فرزند فاطمه، سيدعلي حسيني خامنه اي، معني مي شود. بايد در پي او و همراهش زمينه هاي علمي، فكري، فرهنگي، اعتقادي و اقتصادي را به گونه اي فراهم آوريم تا خورشيد ظهور از افق
آرزوهامان طلوع كند. و ما دست در دستان علي گونه او پرچم رشادت را در صبح گاه ظهور در حالي كه تمام عالم «خبردار» در مقابل اين پيروزي عظيم صف
كشيده اند، تقديم مولايمان حضرت ولي عصر (عج) نماييم. همان مولا و امامي كه منتقم خون خورشيد به شفق نشسته كربلاست.
قطعه ادبي
خون خدا و خون خدا، سرچشمه همه درياهاست. به تو مي گويند: «حسين» ؛ زيرا به يقين، ذهن تاريخ، نمي تواند خون خدا را تفسير كند، جز با
نام تو. و «حسين» را نمي توان تفسير كرد، مگر با عشق. تا دنيا دنياست، عشق هم مي ماند؛ اگر در حسين (عليه السلام) محو شود. به تو مي گويند: «حسين» ؛ زيرا پژواك نامت در تلفظ كربلا طنين انداز است و كربلا، حماسه مكرر آفرينش انسان است. در اين گردش
متناوب، خون زاده مي شود و تا ملكوت اوج مي يابد و به شهادت مي رسد و دوباره زاده مي شود و دوباره و دوباره... . و تو، نقطه مركز اين حركت دوّار هستي كه شعاعش تا بي نهايت، استواري دارد. از عاشوراي حضورت، تا اربعين عروجت، تاريخ را هزاران پيچ و خم رخ داده است و هر لحظه انگار فصل تازه اي از حماسه بودن
توست.زمانه، حرف ها دارد؛ ولي ناباورانه سكوت خويش را به سوگ نشسته است. تاب گفتن هم ندارد؛ چرا كه ظرف ادراك ها حقير است. ميدان جاذبه شگفتت، هر دو قطب زميني را مي ربايد و همه جاذبه هاي ديگر را از دل مي راند و به يك سو مي افكند، تا تنها تو باشي
و بس. با كلمات نمي شود بازي كرد، وقتي كه پاي عظمت تو در ميان باشد. دستم به قلم مي رود و قلمم، تاب نقش زدن را بر كاغذ بي جان ندارد. نامت آتش مي زند به جان آب، چه رسد به كاغذ، حتي اگر كاغذ،
صفحه اي باشد به وسعت تمام آسمان ها. در دايره كلمات، واژه اي نمي شناسم كه تقدس تو را بنماياند و عظمت مبهم تو را به زبان آدم هاي اين دنيا تعبير كند؛ جز واژه خدايي

پي نوشت ها

1ـ الاربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة في معرفة الائمة، تهران، كتاب فروشي اسلاميه، بي تا، ج2، ص216 ؛ الطبرسي، ابوعلي فضل بن الحسن،
اعلام الوري بأعلام الهدي، بيروت، دار المعرفة، 1399 ه .ق، ص251.2ـ مفيد، محمد بن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ چهارم، 1378 ه . ش، ج2، ص200، اعلام الوري، ص251.3ـ حايري، محمد مهدي، معالي السبطين، قم، منشورات الرضي، 1363 ه . ش، ج2، ص214.4ـ ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار احياءالتراث العربي، چاپ اول، 1416 ه . ق، ج5، ص293.5ـ نظري منفرد، علي، قصه كربلا، قم، انتشارات سرور، 1379 ه . ش، پاورقي ص518.6ـ ر.ك: مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه . ق، ج44، ص210.7ـ همان، ج15، ص39.8ـ الارشاد، ج2، ص22.9ـ همان، ص343.10ـ ابن شهر آشوب، ابوجعفرمحمدبن علي، مناقب آل ابي طالب، بيروت، دار الاضواء، بي تا، ج4، ص77.11ـ تذكرة الشهداء، ميرزاحبيب اللّه كاشاني، ص193.12ـ كشف الغمة، ج2، ص214. 13ـ معالي السبطين، ملاّمحمدمهدي حايري مازندراني، ج2، ص214.14ـ محمدي اشتهاردي، محمد، سرگذشت جان سوز حضرت رقيه (عليهاالسلام)، تهران، انتشارات مطهر، 1380 ه . ش، ص 12. 15ـ جمعي از نويسندگان، موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511.16 ـ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدين، اللهوف علي قتلي الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام
الوري، ص 236،(با اندكي تغيير). 17ـ قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، تهران، مكتبة الاسلامية، 1368 ه . ق، ص 252؛ بحارالانوار، ج 45، ص 115. 18ـ در گفتار برخي ذاكران و واعظان مشهور است كه عطيه غلام جابربن عبدالله انصاري بوده، در حالي كه اين مطلب تحريف تاريخ است. عطيه
عوفي از رجال كوفه و از اصحاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) بوده و حتي نام گذاري او نيز هنگام تولدش توسط امام علي (عليه السلام) صورت گرفته است.
او پنج امام را درك نموده و در زمان امام باقر (عليه السلام) از دنيا رفت (ر.ك: التستري، محمد تقي، قاموس الرجال، قم، انتشارات جامعه مدرسين، چاپ

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».