بازگشت به نهج البلاغه

مشخصات كتاب

سرشناسه : خامنه ای علی رهبر جمهوری اسلامی ایران - 1318 عنوان و نام پديدآور : بازگشت به نهج البلاغه متن سخنرانیهای آیه الله خامنه یی در کنگره های نهج البلاغه مشخصات نشر : [تهران : بنیاد نهج البلاغه 1372. مشخصات ظاهری : ص 49 شابک : بها:1700ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس موضوع : علی بن ابی طالب ع ، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق نهج البلاغه -- کنگره ها موضوع : خامنه ای علی رهبر جمهوری اسلامی ایران 1318 - -- پیامها و سخنرانیها شناسه افزوده : بنیاد نهج البلاغه رده بندی کنگره : DSR1692 /ن83 ب 2 1372 رده بندی دیویی : 955/0844 شماره کتابشناسی ملی : م 74-7154

مقدمه

سخن بنياد

نهج البلاغه ، آينه انديشه هاى سياسى ، تربيتى و كارنامه حكومتى امام پاكان و پيشواى پرواپيشگان ، على « عليه السلام » است كه در بحران سده اوّل اسلام و هنگامه برخورد دو جهان بينى كاملا متضاد ، در معرض ديد تاريخ قرار گرفت .

خلافت پنج ساله آنحضرت كه ادامه حكومت پيامبر اكرم بود ، الگويى در مكتب سياست پديد آورد كه نه تنها در آن روزگار درخشيد بل اكنون پس از هزار و اندى ، ايده آل بشريت مظلوم و الهام بخش انسانهاى آزاده است .

امام « عليه السلام » موفق شد عليرغم شرائط نامطلوب سياسى و بحرانهاى حادّ اجتماعى كه مولود خباثت دنياپرستان كوردل بود ، نمونه يى از جامعه اسلامى را به وجود آورده و راه و رسم حكومت اسلامى را به دنيا نشان دهد .

عملكرد آن امام همام نيز

درس حكومت و سياست انسانى را آموخت كه نه تنها جهان اسلام بلكه بشريّت بدان مباهات مى كند .

پس از آن دوران كوتاه و نورانى تا طليعه قرن پانزدهم هجرت صداى عدالت على « عليه السلام » همراه آواز سوزناك آن بزرگ ، در چاه دنياپرستى و استعمار مورد بى مهرى و سركوب بود و فرمانها و سيره عدالت آموز امام عادلان تنها در حوزه علم و تحقيق استفاده مى شد تا خورشيد انقلاب اسلامى از افق ايران سر برآورد و دوباره عدل على « عليه السلام » به بشريت مظلوم لبخند زد و بارقه اميد در دل محرومان درخشيد و براى اولين بار پس از چهارده قرن شجره طيبه حكومت اسلامى در ايران به دست تواناى رهبر كبير انقلاب اسلامى « حضرت امام خمينى رضوان اللّه عليه » غرس شد ، كه اينك پس از چهارده سال ، شاهد رويش و تناورى معجزآساى آن در پهنه گيتى هستيم و به تعبير قرآن كريم :

كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْئَهُ فَازَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ . . . 1 چونان گياه نورسته يى كه از زمين سر بر آرد و نيرومند و ستبر گردد و پا برجا ايستد بدان سان كه زراعتگران به شگفت آيند .

اخلاص و تدبير امام راحل رضوان الله عليه به همواره كشتى انقلاب را به ساحل شكوه و عظمت به پيش مى برد بطوريكه پس از ارتحال آن بزرگ ، سردارى از تبار اهلبيت ناخداى اين كشتى گرديد و مدبرانه و داهيانه آنرا هدايت مى كند ، و الحمد للّه على نعمائه .

رهبر معظّم انقلاب اسلامى حضرت آية اللّه خامنه يى كه از آغاز نسبت به نهج البلاغه عنايت ويژه

داشته و در تحقيق و تدريس آن پيشگام بودند ، در دوران رياست جمهورى خويش رياست شوراى عالى علمى بنياد نهج البلاغه را پذيرفتند و اين بنياد همواره مورد حمايتهاى علمى و معنوى ايشان بوده است . لذا در سه كنگره از كنگره هاى بين المللى نهج البلاغه براى ايراد نطق افتتاحيه شركت فرمودند كه اينك شاهد آنها هستيد .

متن سخنرانيهاى معظّم له پس از پياده شدن از نوار توسط گروه ادبيات بنياد نهج البلاغه ويرايش و آماده چاپ گرديده است .

تهران بنياد نهج البلاغه

پي نوشتها

( 1 ) سوره فتح آيه 30

حكومت در نهج البلاغه

سخنرانى در :

كنگره هزاره نهج البلاغه ( كنگره اول ) تهران : مدرسه عالى شهيد مطهرى ارديبهشت ماه 1360 ه ش برابر با رجب 1401 ه ق

مسأله حكومت در نهج البلاغه ، مانند دهها مسأله مهم ديگر زندگى ، در اين كتاب عظيم به شيوه اى غير از شيوه محققان و مؤلفان مطرح شده است . البته چنين نيست كه امير المؤمنين « عليه السلام » فصلى مستقل درباره حكومت باز كرده باشد و با ترتيب مقدماتى به نتيجه گيرى برسد . شيوه سخن او در اين باب هم ، مانند ابواب ديگر ،

شيوه اى حكيمانه است ، يعنى عبور از مقدمات و تأمل و تمركز بر روى نتيجه . نگاه امير المؤمنين « عليه السلام » به مسأله حكومت ، نگاه حكيم بزرگى است كه با منبع وحى پيوند نزديك دارد .

ديگر آنكه مسأله حكومت در نهج البلاغه ، به صورت يك بحث تجريدى نيست .

حضرت على « عليه السلام » با امر حكومت درگير بوده و به عنوان يك حاكم ، سخن گفته ،

به عنوان كسى كه با اداره كشور اسلامى ، با همه مشكلاتش و با همه مصيبتها و دردسرهايش روبرو بوده ، و به جوانب گوناگون اين مسأله رسيدگى كرده است . توجه به اين امر براى ما كه در شرايطى مشابه شرايط امير المؤمنين على « عليه السلام » قرار داريم ،

بسى آموزنده است . بنده با يك سير كوتاه در نهج البلاغه ، مسائلى را به عنوان رؤوس مطالب ، يادداشت كرده ام كه در اينجا عرضه مى دارم .

مسائل عمده اى كه بايد در اين زمينه مورد

توجه قرار گيرد به قرار زير است :

حكومت در نهج البلاغه

معناو مفهوم حكومت

مسأله اول مسأله مفهوم حكومت است . ابتدا بايد ديد كه آيا « حكومت » از ديدگاه امام « عليه السلام » به همان معنايى است كه در فرهنگ متداول جهان كهن و جهان امروز از آن فهميده مى شود ؟ يعنى حكومت مترادف است با فرمانروايى ، سلطه ، تحكّم و احيانا برخوردارى حاكم يا حاكمان از امتيازاتى در زندگى ؟ يا نه ، « حكومت » در فرهنگ نهج البلاغه ، مفهوم ديگرى دارد ؟ در اين باب از چند كلمه و اصطلاح مشخص در نهج البلاغه استفاده مى كنيم ، كه عنوان « امام » ، « والى » و « ولىّ امر » براى حاكم و عنوان « رعيّت » براى مردم از آن قبيل است .

در تعبيرات رايج در زبان عربى ، براى حاكم ، اين تعبيرات و عناوين وجود دارد : سلطان و ملك . كلمه سلطان در بطن خود متضمن مفهوم سلطه در حاكم است . يعنى آن كسى كه حاكم است ، از بعد سلطه گرى مورد توجه است . ديگران نمى توانند در شؤون مردم و امور مردم دخالت كنند ، اما او مى تواند .

ملك ، ملوكيّت ، مالكيّت ، متضمن مفهوم تملّك مردم يا تملك سرنوشت مردم است . در نهج البلاغه از حاكم جامعه اسلامى هرگز به عنوان ملك يا سلطان سخنى گفته نشده است . تعبيراتى كه در نهج البلاغه هست ، يكى امام به معناى پيشوا و رهبر است مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد ، رهبر آن كسى است كه اگر جمعيتى را و امتى را

به دنبال خود مى كشانند ، خود ، پيشقراول و طلايه دار اين حركت است . مفهوم حركت و پيشروى و پيشگامى در خطى كه مردم حركت مى كنند ، در كلمه امام وجود دارد .

تعبير ديگر ، والى است . والى از كلمه ولايت يا ولايت گرفته مى شود ، و با توجه به مشتقات اين كلمه مى توان به بعد مورد نظر در آن رسيد . ولايت در اصل معناى لغت به معناى پيوند و همجوشى دو چيز است . لغت مى گويد : ولايت يعنى اتصال دو شى ء به همديگر ، به طورى كه هيچ چيزى ميان آن دو فاصله نشود . به تعبير فارسى : همجوشى ، به هم پيوستگى ، ارتباط تامّ و تمام ، اين معناى ولايت است . البته براى ولايت معناى مختلف ديگرى هم ذكر شده : ولايت به معناى محبت ، ولايت به معناى سرپرستى ، ولايت به معناى آزاد كردن برده ، ولايت به معناى بردگى يا ارباب برده بودن .

به نظر مى رسد كه نوع ارتباطهايى كه در معناى ولايت ذكر مى شود ، كلا مصاديق همان پيوند و پيوستگى هستند . والى امت و والى رعيت آن كسى است كه امور مردم را به عهده دارد و با آنها پيوسته است ، و همين معنى ، بعد خاصى از مفهوم حكومت را از نظر نهج البلاغه و امير المؤمنين « عليه السلام » روشن مى كند : ولىّ امر يعنى متصدى اين كار . هيچ امتيازى در كلمه متصدى اين كار نهفته نيست . جامعه اسلامى مانند يك كارخانه عظيم متشكل از بخشها ، ماشينها ، پيچها ، مهره ها و قسمتهاى كوچك

و بزرگ پر تأثير و كم تأثير است . يكى از اين قسمتها ، آن قسمتى كه مدير جامعه آن را تشكيل مى دهد هم مانند بقيه قسمتهاست . او هم مانند بقيه اجزاء و عناصر تشكيل دهنده اين مجموعه است . ولىّ امر متصدى اين كار است . متصدى اين كار هيچگونه امتيازى را طلب و توقع نمى كند و عملا هيچگونه امتيازى از لحاظ وضع زندگى و برخورداريهاى مادى به او تعلق نمى گيرد . اگر بتواند وظيفه خودش را خوب انجام دهد ، به اندازه اى كه اين وظيفه و انجام دادن آن براى او جلب حيثيت معنوى كند ، به همان اندازه حيثيت كسب مى كند ، و نه بيش از آن . اين حاقّ مفهوم حكومت در نهج البلاغه است .

بنابراين تعبير ، حكومت در نهج البلاغه ، هيچ نشانه و اشاره اى از سلطه گرى ندارد .

هيچ بهانه اى براى امتياز طلبى ندارد . از آن طرف ، مردم به تعبير نهج البلاغه رعيت اند .

رعيت يعنى جمعى كه رعايت و مراقبت آنان ، و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولىّ امر است . البته مراقبت و حفاظت ، يك وقت نسبت به يك موجود بيجان است ، كه اين يك مفهوم دارد ، و يك وقت مربوط به حيوانات است و اين هم يك معنا دارد . اما حراست و حفاظت ، گاهى مربوط به انسانها است ، يعنى انسان با همه ابعاد شخصيتش ، با آزاديخواهيش ، با افزايش طلبى معنويش ، با امكان تعالى و اعتلاى روحيش ، با آرمانها و اهداف والا و شريفش ، اينها را به عنوان يك مجموعه در نظر

بگيريد ، انسانها با همه اين مجموعه بايد مورد رعايت قرار بگيرند .

اين همان چيزى است كه در فرهنگ اسلامى در طول زمانها مورد ملاحظه بوده است . كميت اسدى مى گويد :

ساست لا كمن يرعى النّاس

سواء و رعية الأنعام 1

سياستمدارانى كه مراعات انسانها را مانند مراعات حيوانها در نظر نمى گيرند . يعنى انسان با انسانيتش بايد مراعات بشود . اين ، مفهوم رعيت و تعبير از مردم در نهج البلاغه است .

به طور خلاصه ، وقتى در نهج البلاغه در جستجوى مفهوم حكومت هستيم ، از طرفى مى بينيم آنكه در رأس حكومت است ، والى است ، ولىّ امر است ، متصدى كارهاى مردم است ، وظيفه دار و مكلّف به تكليف مهمى است ، انسانى است كه بيشترين بار و سنگين ترين مسؤوليت بر دوش اوست . اما در سوى ديگر ، مردم قراردارند كه بايد با همه ارزشهايشان با همه آرمانهايشان ، با همه عناصر مشكّله شخصيتشان ، مورد رعايت قرار بگيرند . اين مفهوم حكومت است و اين مفهوم ، نه سلطه گرى است ، نه زورمدارى است و نه افزون طلبى است .

امير المؤمنين « عليه السلام » در بخشهاى مهمى از نهج البلاغه به حيطه حكومت اشاره مى كند . شايد دهها جمله در نهج البلاغه مى توان نشان داد كه مفهوم حكومت را از نظر امام على « عليه السلام » مشخص مى كند . از جمله در ابتداى فرمان مالك اشتر مى خوانيم :

« جباية خراجها و جهاد عدوّها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها . » 2 اين معناى حكومت است . اگر مالك اشتر به عنوان استاندار و والى و حاكم مصر معين مى شود

، براى آن نيست كه براى خود عنوانى و قدرتى كسب كند ، يا سود و بهره اى مادى براى خود جلب كند . براى آن است كه اين كارها را انجام دهد : براى اداره امور مالى كشور از آنها ماليات بگيرد ، با دشمنان مردم مبارزه كند ، آنها را در مقابل دشمنانشان مصونيت ببخشد ، آنها را به صلاح نزديك كند ( صلاح با بعد وسيع مادى و معنويش كه از نظر على « عليه السلام » و در منطق نهج البلاغه مطرح است ) ، شهرها و حيطه حكومت خود را آباد كند . يعنى به طور خلاصه انسانها را بسازد ، سرزمين را آباد كند ، اخلاق و ارزشهاى معنوى را بالا ببرد ، وظايف مردم و آنچه را كه در جنب حكومت بر عهده آن هاست ، استنقاذ كند .

ضرورت حكومت

مطلب بعدى ، مسأله ضرورت حكومت است . اين يك بحث است كه آيا براى جامعه انسانى ، وجود فرماندهى و حكومت ، امرى ضرورى است يا نه ؟ استنتاج از اين بحث به معناى التزام به لوازمى در زندگى جمعى است و صرفا منحصر به اين نيست كه ما قبول كنيم حكومت براى جامعه لازم است ، بلكه نتيجه بحث ما در شيوه فرماندهى و در شيوه فرمانبرى و در اداره جامعه نيز مشخصات و خطوط ويژه اى ترسيم خواهد كرد . اين بحث در نهج البلاغه در مقابل جريان خاصى مطرح مى شود و هميشه همينطور بوده است . يعنى گرايشهاى قدرتمندانه . در يك جامعه ، هميشه كسانى يافت مى شوند كه مايلند براى خود حيثيت و قدرت فردى كسب كنند

. روال عمومى جامعه را براى خودشان قبول ندارند .

مى خواهند كه از ضرورتهايى كه يك زندگى جمعى بر دوش انسانها مى گذارد ، خودشان را رها كنند و تن به زير بار قراردادهاى اجتماعى و جمعى ندهند . از اين گرايشها هميشه در جوامع وجود داشته ، امروز هم هست ، در آينده هم تا وقتى كه اخلاق انسانى كامل و درست نشود ، چنين گرايشهايى وجود خواهد داشت . اينها مانند آن جمعى هستند كه در يك كشتى سوارند و مايلند در آنجايى كه خودشان نشسته اند ، كشتى را سوراخ كنند . در يك قطار دارند حركت مى كنند و مايلند آن واگون يا آن اتاقى كه آنها را حمل مى كند ، در يك جايى كه به نظر آنها خوش آب و هواست بايستد ، و اگر لازم باشد كه همه قطار هم با آنها بايستد حرفى ندارند . آنها به ضرورتهايى كه يك زندگى جمعى بر انسان تحميل مى كند ، به مقتضاى طبيعت اجتماعى انسان ، تسليم نمى شوند .

اگر اين گرايشهاى قدرتمندانه و قدرت گرايانه در جامعه ، محل بروزى پيدا كنند ، سرانجام به هرج و مرج منتهى مى شود . حضرت على « عليه السلام » در مقابل اين گرايشها مى گويد : « لا بدّ للنّاس من امير » 3 . على « عليه السلام » اين جمله را در مقابل جريان بخصوصى مى گويد . جريانى كه ضرورت حكومت را نفى مى كند ، و اگر على الباطن از گرايش قدرتمدارى ، قدرت گرايى ناشى مى شود ، اما على الظاهر لعابى از فلسفه بر روى اين انگيزه كشيده شده ، و اين همان است كه در

زمان امير المؤمنين « عليه السلام » بود .

خوارج ، عده اى صادقانه و از روى اشتباه ، اما يقينا عده اى از روى غرض ، مى گفتند :

« لا حكم الاّ للّه » 4 ، « و در حقيقت يعنى ما در جامعه حكومتى لازم نداريم » .

امير المؤمنين « عليه السلام » اين كلمه « لا حكم الاّ للّه » ، را برايشان معنى مى كند و اشتباه آنها را توضيح مى دهد . هرگز باور نمى كنيم كه اشعث بن قيس كه رئيس خوارج است دچار اشتباه بوده است . و باور نمى كنيم كه دستهاى سياستمدار رقيبان موذى مولى على « عليه السلام » در ايجاد اين گرايش ظاهرا الهى و توحيدى نقش نداشته اند .

ينها مى گفتند حكومت خاص خداست ، ما حكومت نمى خواهيم ، ولى مقصود واقعى آنان اين بود كه حكومت على « عليه السلام » را نمى خواهيم . اگر على « عليه السلام » آن روز تسليم اين مغلطه واضح مى گشت ، يا تسليم هيجان اجتماعى مردمى كه ساده دلانه اين سخن باطل را قبول كرده بودند مى شد و از صحنه كنار مى رفت ، آنوقت همانهائى كه گفته بودند ما حكومت لازم نداريم ، مدعيان حكومت مى شدند و قدم در صحنه مى گذاشتند .

امير المؤمنين « عليه السلام » مى گويد : نه ، در جامعه حكومت لازم است : « كلمة حقّ يراد بها الباطل » 5 . اين سخن حقى است ، اين بيان ، بيانى قرآنى است : كه « اِن الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ » 6 : حكم و حكومت متعلق به خداست ، اما به اين معنى نيست كه جامعه مدير نمى خواهد : «

نعم انّه لا حكم الاّ للّه و لكن هؤلاء يقولون لا إمرة الاّ للّه » 7 . اينها مى خواهند بگويند اداره جامعه را هم خدا خودش بايد به عهده بگيرد و هيچ كس غير از خدا حق ندارد مدير جامعه باشد ، يعنى بايد جامعه بدون مدير بماند : « و انّه لا بدّ للنّاس من امير برّ أو فاجر » 8 . اين يك ضرورت اجتماعى است ، يك ضرورت طبيعى و انسانى است كه جامعه به يك اداره كننده احتياج دارد ، به يك مدير نيازمند است ، مدير خوب باشد يا مدير بد . ضرورت زندگى انسانها ايجاب مى كند كه مديرى وجود داشته باشد . « لا حكم الا للّه » كه اينها مى گفتند در حقيقت مى خواستند حكومت على « عليه السلام » را كه از آن ناراضى بودند نفى كنند . در حاليكه « لا حكم الاّ للّه » ،

« انداد اللّه » را نفى مى كرد ، حاكميتى در عرض حاكميت خدا و رقيب حاكميت اللّه را نفى مى كرد . حاكميت على « عليه السلام » ، حاكميتى در عرض حاكميت خدا نبود ، محو در حاكميت خدا بود ، در طول حاكميت خدا بود ، سرچشمه گرفته از حكومت اللّه بود ، و امير المؤمنين « عليه السلام » اين مسأله را روشن مى كند . در يك جامعه اگر حكومتى با اين وضع يعنى منشاء گرفته از حاكميت اللّه وجود داشته باشد ، آن وقت است كه هر حركتى نشان دهنده مفهوم انحرافى « لا حكم . . . » باشد ، يك حركت ضد الهى و ضد علوى است

و امير المؤمنين « عليه السلام » آن روز با اين حركت با قاطعيت تمام برخورد كرد ، و خوارج را كه به راه حق باز نمى آمدند ، به شدت كوبيد .

منشأ حكومت

مسأله سوم ، منشأ حكومت است . آيا منشأ حكومت از نظر نهج البلاغه چيست ؟ آيا امر طبيعى ، نژاد ، دودمان ، نسب ، زور و اقتدار ( اقتدار طبيعى و يا اقتدار مكتسب ) است ؟ يا نه ، منشأ حكومت و آنچه به حكومت يك انسان يا يك جمع ، مشروعيت مى بخشد ، يك امر الهى يا يك امر مردمى است ؟

در فرهنگ رايج انسان ، در گذشته و حال ، منشأ حكومت ، زور و اقتدار بوده است . تمام فتوحات و لشكركشيها به همين معناست . همه سلسله هايى كه جايگزين سلسله هاى پيش از خود مى شدند ، در حقيقت از همين راه مى آمدند . اسكندر كه ايران را فتح كرد ، مغول كه به بهانه اى به سراسر اين منطقه يورش آورد ، حسابشان جز اين نبود . منطقها همه اين بود كه چون مى توانيم ، پس پيشروى مى كنيم ، چون قدرت داريم ، پس مى گيريم و مى كشيم . در طول تاريخ حركاتى كه سازنده تاريخ حكومتهاست ، همه نشاندهنده همين فرهنگ است . از نظر حاكمان و نيز از نظر محكومان ، ملاك حكومت و منشأ حكومت ، زور و اقتدار بوده است . البته آن روزى كه پادشاهى مى خواست بر سر كار بيايد ، يا آنگاه كه بر سر كار مى آمد ، صريحا زور را منشأ و مايه حكومت خود نمى شمرد . حتى چنگيزخان مغول هم به

بهانه اى به ايران حمله كرد كه ظاهرا براى ياران و طرفدارانش معقول بود .

امروز ، بازى ابرقدرتها ، به معناى تسليم در برابر فرهنگ زورمدارى است . آنهايى كه كشورها را به جبر و عنف مى گشايند ، آنهايى كه هزاران كيلومتر دور از خاك خود وارد خانه هاى مردم مى شوند ، آنهايى كه سرنوشت ملتها را بدون اراده و خواست آنها در دست مى گيرند ، اگر چه نه به زبان اما در عمل ، اثبات و اذعان مى كنند كه منشأ حاكميت ، زور و اقتدار است . البته اگر چه اين فرهنگ غالب است ، در كنار اين رأى ، نظرهاى ديگرى هم وجود دارد . افلاطون ملاك حكومت را فضل و فضيلت مى داند ، يعنى قائل به « حكومت افاضل » يا فرزانگان است . اما اين نظر ، فقط نقشى بر روى كاغذ و يا بحثى در كنج مدرسه هاست .

در دنياى جديد ، دمكراسى ، يعنى خواست و قبول اكثريت مردم ، ملاك و منشأ حكومت شمرده مى شود . اما كيست كه نداند كه دهها وسيله غير شرافتمندانه به كار گرفته مى شود ، تا خواست مردم به سويى كه زورمداران و قدرت طلبان مى خواهند هدايت شود . بنابراين مى توان در يك جمله گفت كه در فرهنگ رايج انسانى ، از آغاز تا امروز از امروز تا آن زمانى كه فرهنگ علوى و فرهنگ نهج البلاغه بتواند بر زندگى انسانها حكومت كند ، منشأ حاكميت اقتدار و زور بوده و خواهد بود و لا غير .

امير المؤمنين « عليه السلام » در نهج البلاغه ، منشأ حكومت را اين معانى نمى داند ، و مهمتر اين است

كه خود او هم در عمل آن را ثابت مى كند . از نظر على « عليه السلام » منشأ اصلى حكومت ، يك سلسله ارزشهاى معنوى است . آن كسى مى تواند بر مردم حكومت كند و ولايت امر مردم را به عهده بگيرد كه از خصوصياتى برخوردار باشد .

نگاه كنيد به نامه هاى على « عليه السلام » به معاويه و طلحه و زبير و به عاملان خود و به مردم كوفه و به مردم مصر . او حكومت و ولايت بر مردم را ناشى از يك ارزش معنوى مى داند . اما اين ارزش معنوى هم به تنهايى كافى نيست تا اينكه انسان فعلا و عملا حاكم و والى باشد ، بلكه مردم هم در اينجا سهمى دارند كه مظهر آن « بيعت » است .

امير المؤمنين « عليه السلام » در هر دو زمينه ، تصريحاتى دارد ، كه هم در نامه هايى كه به رقباى حكومتى خود نوشته است و قبلا به آنها اشاره كرديم ، و هم در بياناتى كه درباره اهل بيت وارد شده است ، آن ارزشهاى معنوى كه ملاك حكومت هستند بيان شده اند .

اما اين ارزشها به تنهايى ، چنانكه گفتيم ، مايه تحقق حكومت نيست ، بلكه بيعت مردم هم شرط است :

« انّه بايعنى القوم الّذين بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه ، فلم يكن للشّاهد ان يختار و لا للغائب ان يردّ ، و انّما الشّورى للمهاجرين و الانصار ، فان اجتمعوا على رجل و سمّوه اماما كان ذلك للّه رضى » 9 .

( مى فرمايد : اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و

كسى را پيشواى خود بدانند و به امامت او گردن بنهند ، خدا بر اين راضى است ) . بيعت ، منجّز كننده حق خلافت است .

آن ارزش ها وقتى مى تواند فعلا و عملا كسى را به مقام ولايت امر برساند كه مردم هم او را بپذيرند و قبول كنند .

حكومت حق است يا تكليف ؟

مسأله چهارم اين است كه آيا حكومت كردن ، يك حق است يا يك تكليف ؟ حاكم حق حكومت دارد يا موظف است كه حكومت كند ؟ و كدام انسانى است كه مى تواند يا مى بايد حكومت كند ؟ از نظر نهج البلاغه ، حكومت هم حق است و هم وظيفه . براى آن كسى كه از شرايط و معيارها و ملاكهاى حكومت برخوردار است ، در شرايطى وظيفه است كه حكومت را قبول كند ، و نمى تواند اين بار را از دوش خود بر زمين بگذارد .

اين مسأله در نهج البلاغه بسيار حائز اهميت است ، كه آيا حكومت ، يك حق است يا يك تكليف ؟ و امير المؤمنين « عليه السلام » در بيانى خلاصه و موجز ،

حكومت را هم يك حق مى داند و هم يك تكليف . به اين ترتيب نيست كه هر كسى كه برايش شرايط توليت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوى با كسب وجاهت ، با تبليغ ، با كارها و شيوه هايى كه معمولا طالبان قدرت خوب مى دانند آن شيوه ها را انجام بدهند ، نظر مردم را جلب كند و بتواند حكومت كند . وقتى حكومت ، حكومت حق است ، اين حق متعلق به كسان معينى است ، و اين به معناى آن نيست كه يك

طبقه ، طبقه ممتازند . زيرا كه در جامعه اسلامى ، همه فرصت آن را دارند كه خود را به آن زيورها بيارايند . همه مى توانند كه آن شرايط را براى خود كسب كنند . البته در دوران بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم يك فصل استثنايى وجود دارد . اما نهج البلاغه بيان خودش را به صورت عامّ ارائه مى دهد و به اين حق بارها و بارها اشاره مى كند . امام « عليه السلام » در اوايل خلافت ، در خطبه معروف شقشقيّه مى فرمايد :

« و انّه ليعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى ، ينحدر عنّى السّيل و لا يرقى الىّ الطّير . » 10 ( مى فرمايد جايگاه من در خلافت ، جايگاه ميله محور سنگ آسيا است . ) درباره روزى كه در شوراى شش نفرى با عثمان بيعت كردند ، مى فرمايد :

« لقد علمتم انّى احقّ النّاس بها من غيرى . » 11 ( اى مردم « يا اى مخاطبان من » ، شما مى دانيد كه من از همه كس به حكومت و خلافت اولى ترم . ) امام ، حكومت را حق مى داند . اين چيزى است كه در نهج البلاغه واضح است . البته دنبالش بلافاصله مى فرمايد :

« و واللّه لأسلّمنّ ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الاّ علىّ خاصّة . » 12 ( ما دامى كه فقط به من ظلم مى رود ، من صبر مى كنم ، تسليم هستم . ما دام كه كارها بر محور خود انجام بگيرد ، من در خدمت هستم . ) عين همان بيانى كه در

آغاز خلافت ابو بكر هم ، يعنى نسبت به آن دوران هم ، بيان فرموده اند :

« فامسكت يدى حتّى رايت راجعة النّاس قد رجعت عن الأسلام . » 13 اول دست از بيعت شستم ، تسليم نشدم ، بيعت نكردم ، اما ديدم حوادثى به وقوع مى پيوندد كه مصيبت آن حوادث براى اسلام و براى مسلمين و براى شخص على « عليه السلام » ، صعبتر و غير قابل تحمل تر است از مصيبت از دست رفتن حق ولايت .

بنابراين امير المؤمنين « عليه السلام » ، ولايت را يك حق مى داند و اين جاى انكار نيست .

خوب است همه مسلمانها به اين مسأله ، با چشم واقع بينى نگاه كنند . اين امر ، كارى به بحث احيانا جدال انگيز شيعه و سنى ندارد . ما امروز معتقديم كه در آفاق عالم اسلامى بايد برادران شيعه و سنى با هم و براى هم زندگى كنند و اخوّت اسلامى را از همه چيز بالاتر بدانند و اين يك حقيقت است . اين تفاهم و وحدت طلبى امروز يك وظيفه است ، و هميشه وظيفه همين بوده است . اما يك بحث علمى و اعتقادى در نهج البلاغه اين حقيقت را به ما نشان مى دهد ، و ما نمى توانيم چشممان را روى هم بگذاريم و آنچه را كه نهج البلاغه با صراحت مى گويد نديده بگيرم . اين را امير المؤمنين « عليه السلام » يك حق مى داند ، و همچنانكه يك وظيفه نيز مى داند . يعنى آن روزى كه اطراف على « عليه السلام » را مى گيرند به نحوى كه :

« فما راعنى الاّ و النّاس كعرف

الضّبع إلىّ ، ينثالون علىّ من كلّ جانب حتّى لقد وطى ء الحسنان و شقّ عطفاى » 14

( مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند كه فرزندان مرا در زير پاهاى خود لگدمال كردند و رداى من پاره شد . ) مردم مشتاقانه و نيازمندانه از على « عليه السلام » مى خواهند كه به نياز آنها پاسخ بدهد . امير المؤمنين « عليه السلام » براى حكومت شأن واقعى قائل نيست . حكومت براى على « عليه السلام » هدف نيست ، همچنانكه در بحث بعدى بايد روشن بشود . اما با اين حال ، حكومت را به عنوان يك وظيفه مى پذيرد ، و مى ايستد و از آن دفاع مى كند :

« لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر . . . لألقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس أوّلها . » 15 ( باز هم حكومت براى من ارزشى ندارد . باز هم حاضر نيستم براى به دست آوردن مقام ، از ارزشها بگذرم . باز هم حاضرم با همان جام نخستين ، اين جمع را سيراب كنم و همچنانكه روز اول كنار نشستم ، بازهم كنار بنشينم . » مؤكدا مى گويد :

« دعونى و التمسوا غيرى . » 16 ( مرا بگذاريد و به سراغ ديگران برويد . ) اما وقتى احساس مى كند كه وظيفه است ، احساس مى كند كه زمينه آماده است و او مى تواند اين نقش عظيم و اساسى را بر عهده بگيرد . آن وقت قبول مى كند . آيا حكومت براى على « عليه السلام » يك هدف است يا يك وسيله ؟ خط اساسى فاصل ميان حكومت على

« عليه السلام » و حكومت ديگران همين است كه حكومت براى على « عليه السلام » هدف نيست بلكه فقط وسيله اى براى رسيدن به آرمانهاى معنوى است .

حكومت هدف است يا وسيله ؟

مسأله پنجم اين است كه آيا حكومت كردن براى فرد يا جمع حاكم ، يك هدف است يا يك وسيله ؟ و اگر وسيله است ، براى چه هدفى است ؟ حاكم به وسيله حكومت ، مى خواهد به چه مقصدى برسد و جامعه را برساند ؟

حاكم و رعيت

مسأله ششم ، مسأله شورانگيز روابط حاكم و رعيّت است . اين روابط ، مبتنى بر چه مبنا و چه اساسى است ؟ آيا حقى يكجانبه است كه حاكم را بر گرده مردم سوار مى كند ؟

يا يك حق متقابل است ؟ از جمله اساسى ترين و پر معناترين و پر نتيجه ترين مباحث حكومت در نهج البلاغه ، همين مسأله است .

مردم و حكومت

مسأله هفتم ، مسأله مردم در حكومت است . بايد ببينيم كه در فرهنگ نهج البلاغه ،

مردم در برابر حكومت چه كاره اند ؟ تعيين كننده اند ؟ آغازگراند ؟ اختياردار تامّ اند ؟ هيچ كاره اند ؟ چه هستند ؟ اينها ظريفترين مسائلى است كه در نهج البلاغه عنوان شده است .

فرهنگهايى كه امروزه بر ذهنيّت مردم در بخشها و تقسيم بنديهاى مختلف سياسى حاكم است ، هيچكدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نيست .

نحوه برخورد با مردم

مسأله هشتم كه از لحاظ اصولى يك مسأله ثانوى ، اما از لحاظ عملى مسأله بسيار پرشور و پر اهميتى است ، نحوه برخورد دستگاه ادارى با مردم است . اجزاء و اعضاى حكومتى چگونه بايد با مردم برخورد كنند ؟ آيا طلبكار از مردمند ؟ آيا بدهكار به مردمند ؟ اخلاق دستگاه حكومت با مردم چگونه است ؟

رفتار حاكم با خود

مسأله نهم كه باز از آن مسائل بسيار جالب است ، رفتار حاكم نسبت به خويشتن است . آيا براى رفتار حاكم در جامعه ، محدوديتى وجود دارد ؟ آيا مى توان به حسن رفتار او با مردم بسنده كرد ؟ يا نه ، ما وراى نحوه ارتباط حاكم با مردم ، چيز ديگرى وجود دارد كه آن ، نحوه ارتباط حاكم با خود است ؟ زندگى شخصى حاكم چگونه بايد بگذرد و نهج البلاغه در اين مورد چه نظرى دارد ؟

شرايط حاكم

مسأله دهم ، شرايط حاكم است . چگونه انسانى بر طبق فتواى نهج البلاغه مى تواند بر جامعه بشرى حكومت كند ؟

اينها عناوين مسائلى است كه در نهج البلاغه آمده است و ما مى توانيم آنها را مطرح كنيم و مورد بحث قرار دهيم .

محققان ، نهج البلاغه را براى اين زمان بسيار قدر بدانند . حقيقت اين است كه اگر ما امروز « هزاره نهج البلاغه » را مى گيريم ، بايد بدانيم كه اين كتاب عزيز از اين هزار سال اقلا نهصد و پنجاه سال را در انزوا و سكوت بوده است . جز دانشوران و خواص ، كسى از نهج البلاغه جز نامى نمى دانست . اولين ترجمه اى كه از آن شده از مترجم روحانى محترمى است كه اول بار نهج البلاغه را همه فهم كرد و به دست مردم داد : آقاى سيد على نقى فيض الاسلام بود . من از ايشان قدردانى مى كنم و كار ايشان كار مهمى بود كه من به آن ارج مى گذارم .

به تدريج ، نهج البلاغه به صحنه زندگى آمد و به دست مردم افتاد . مردم نمى دانستند نهج

البلاغه اى هم هست . تنها جملاتى از نهج البلاغه شنيده بودند ، كه آنهم بيشتر در مذمّت دنيا و بخشهاى كمى از اخلاق بود و ديگر هيچ . بعد از آن ، قدرى نهج البلاغه دست به دست گشته است . كسانى بر آن شرح نوشته اند و كسانى برداشتهاى خود را به نام شرح نوشته اند . همه اين زحمات ارجمند است ، همه قابل تقدير است ، اما در برابر عظمت نهج البلاغه و كارهايى كه بايد انجام گيرد ناچيز است .

نهج البلاغه ترجمه كامل ندارد ، شرح و تفسير كامل ندارد . فصل بندى و باب بندى ندارد . بجز كتاب بسيار ارجمندى كه استاد عاليقدر آقاى مصطفوى به عنوان كاشف الفاظ نهج البلاغه تنظيم كرده اند ، كارى در اين حد و در اين مايه براى نهج البلاغه انجام نگرفته است . امروز ما بايد به نهج البلاغه برگرديم . فضلا و انديشمندان كار خود را بكنند ، اما جوانها نبايد منتظر اساتيد ، فضلا و پيشروان انديشه و علم و ادب بمانند .

نهج البلاغه را بايد از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار دهيم و براى اين كار ، جمعها و جلسه ها تشكيل دهيم ، البته « بنياد نهج البلاغه » ، كه رحمت و توفيق خدا يار آن باد ، مى تواند محورى باشد ، از خدا مى خواهيم كه ما را در اين كوشش موفق بدارد .

و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته

پي نوشتها

( 1 ) ديوان كميت بن زيد اسدى به نام الهاشميات ، ص 26

( 2 ) نهج البلاغه ، نامه 53 ، فيض 991

( 3 ) نهج البلاغه

، خطبه 40 ، فيض 125

( 4 ) پيشين .

( 5 ) پيشين .

( 6 ) سوره انعام آيه 57 .

( 7 ) نهج البلاغه ، خطبه 40 ، فيض 125

( 8 ) پيشين .

( 9 ) نهج البلاغه ، نامه 6 ، فيض 840

( 10 ) نهج البلاغه ، خطبه 3 ، فيض 46

( 11 ) نهج البلاغه ، خطبه 73 ، فيض 171

( 12 ) پيشين

( 13 ) نهج البلاغه ، نامه 62 ، فيض 1048

( 14 ) نهج البلاغه ، خطبه سوّم ، فيض 51

( 15 ) نهج البلاغه ، خطبه 3 ، فيض 52

( 16 ) نهج البلاغه ، خطبه 91 ، فيض 271

نگاهى به ويژگيهاى دوران زمامدارى على عليه السلام

نگاهى به ويژگيهاى دوران زمامدارى على عليه السلام

سخنرانى در كنگره چهارم نهج البلاغه فروردين ماه 1363 ه ش برابر با رجب 1404 ه ق تهران حسينيه ارشاد

بعد از يك دوران طولانى ركود و بى توجهى ، اين كتاب قيم و انسان ساز و جامعه ساز و بى نظير را مجددا مطرح و زنده كردند . از همه برادران و خواهرانى كه در اين مراسم شركت كرده چه از سراسر كشور و چه از خارج كشور صميمانه متشكرم خيلى براى اين بنده دلنشين بود ، اگر اين توفيق را پيدا مى كردم كه مثل يكى از شما مى توانستم در جلسات اين كنگره ارزشمند شركت فعالى داشته باشم و مثل هميشه كه نهج البلاغه يكى از قبله هاى اميد فكرى ما بود و بسيارى از اوقاتمان به مطالعه آن مى گذشت و اين كتاب عزيز در حوزه تدريس و تدرس و فكر و مطالعه ما جايگاه

عمده اى داشت ، در اين محفل شريف علمى و ارزشمند هم مانند يك جستجوگر ، از اعماق اين اقيانوس عظيم بحثى را بررسى مى كردم و همه روزه در جلسات آن حاضر مى شدم .

اما حالا كه متأسفانه آن فراغت و فرصت نيست ، لازم مى دانم به همه شما برادران و خواهران ، و نيز به كسانى كه در اين مجلس حضور ندارند اما دل در گرو هدايت نهج البلاغه و امام على بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام داشته و دارند ، درباره اين كتاب قيّم و اثر جاودانه مطالبى را عرض كنم .

نهج البلاغه يعنى مجموعه اى كه به همت و تلاش سيد بزرگوار شريف رضى گرد آمده و بحمد اللّه تا امروز مرجع مراجعه و مطالعه خواص و انديشمندان بوده نه فقط محور معرفت و كار عمومى مردم شايد در تمام دورانى كه اين كتاب تأليف شده و به وجود آمده مانند امروز مورد نياز و متناسب با اوضاع زمان و مكان نبوده است . البته نهج البلاغه از جهات مختلف حائز اهميت است . شايد بشود گفت كه نهج البلاغه مجموعه اى است از عمده ترين مباحث و معارف اسلامى و همه آنچه براى يك انسان مسلمان و يك جامعه اسلامى لازم است در نهج البلاغه از آن سخنى و حرفى و اشاره اى يا بحثى و هدايتى هست : توحيد و عقايد اسلامى و اصول دين تا اخلاق و تهذيب و تزكيه نفسانى ، سياست ملك دارى و كيفيت اداره صحنه هاى عظيم فعاليت اجتماعى تا تنظيم روابط اخلاقى و خانوادگى ، جنگ و سياست و حكمت و علم و . . ليكن مطالب اين كتاب كه

در مجموع ، درس زندگى اجتماعى براى مسلمانهاست به طور مجرد از زندگى ، مطرح نشده است . گوينده اين كلمات رئيس مملكت ، حاكم و فرمانرواى بزرگى است كه سلطنت و حكومت او بر كشور پهناور و عظيمى گسترش داشته است . اين انسان بزرگ كه مسؤوليت ملك دارى و زمامدارى را هم بر دوش داشته با احساس اين مسؤوليت عظيم اين مطالب را بر زبان جارى كرده است . نهج البلاغه مانند گفته هاى حكيمى نيست كه دور از غوغاى زندگى و فارغ از واقعيتها و مسائل گوناگونى كه در يك جامعه ممكن است مطرح باشد ، مى نشيند و معارف اسلامى را بيان مى كند . بلكه سخنان انسانى است كه بار مسؤوليت اداره يك جامعه عظيم را بر دوش خود احساس مى كند و داناى دين و بصير به همه معارف اسلامى و قرآنى است و با دلى مالامال از معرفت ، و روحى بزرگ و در مقامى پر مسؤوليت ، با مردم روبرو مى شود ، با آنها حرف مى زند ، و به سؤالات و استفهامات آنها پاسخ مى دهد . اين است زمينه و موقعيت صدور نهج البلاغه ، و از اين جهت با همه رواياتى كه ما از ائمه معصومين ، عليهم السلام ، داريم فرق مى كند . ائمه اطهار « عليه السلام » در دوران حاكميتى كه مورد قبول خودشان باشد زندگى نمى كردند ، آنها در دوران اختناق به سر مى بردند . مسائل از ديدگاه يك حاكم و مسؤول اداره مملكت بر زبان آنها جارى نمى شد ، اما امير المؤمنين « عليه السلام » به عنوان يك حاكم اسلامى حرف مى زند و با جامعه اى

كه تحت اشراف و حكومت خود اوست سخن مى گويد ، و اين بخش بيشترين سخنانى است كه از امير المؤمنين « عليه السلام » در نهج البلاغه نقل شده است .

البته در كلمات آن حضرت سخنانى هم هست كه مربوط به دوران حكومت ايشان نيست .

ما امروز در همان شرايط قرار داريم ، شرايط كنونى جامعه اسلامى ما همان شرايط است ، البته روشن است كه نهج البلاغه مخصوص كشور ما نيست ، متعلق به همه دنياى اسلام است . و دنياى اسلام هم امروز در حال رسيدن به يك بيدارى و حيات دوباره اسلامى است .

در كشور ما و در جامعه ما اين انقلاب در سايه آموزشهاى امير المؤمنين « عليه السلام » و با اتكاء به قرآن و نهج البلاغه ، به پيروزى رسيده است . امروز تقريبا همان جامعه اسلامى و علوى تشكيل شده ، و همان شرايط تقريبا در بيشتر ابعاد در جامعه و كشور ما حكومت مى كند . امروز روز استفاده هر چه بيشتر از نهج البلاغه است . در اين زمينه توضيح بيشترى مى دهم .

حتى شرايط زندگى رسول اكرم « صلى اللّه عليه و آله و سلم » هم با شرايط زندگى دوران حكومت امير المؤمنين « عليه السلام » متفاوت است . در دوران رسول اكرم « صلى اللّه عليه و آله و سلم » جامعه ، جامعه اسلامى كامل عيار بود يعنى جهت گيرى جامعه همان جهت گيرى كاملا اسلامى بود . اما خصوصيتى كه از اول تا آخر دوران زندگى ده ساله پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » در دوران حكومت اسلامى وجود

داشت ، اين بود كه در آن روز صف بنديها آشكار بود . شعارهاى اسلامى شعارهاى مشخص و واضح و تعيين كننده و مشخص كننده بود . جناح بنديهايى كه در جانب پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » قرار داشت جناح بندى واضح و آشكارى بود . معلوم بود كه دوست و دشمن كيست . حتى حركت نفاق كه در جامعه اسلامى از اول تشكيل حكومت اسلامى ، حداقل از دوران زندگى پيامبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » در مدينه ، به وجود آمد ، نمى توانست آن طور كه نتيجه حركت نفاق هست جامعه را تحت تأثير قرار دهد . چون خود پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » حاضر بود . آياتى در اشاره به منافقين و افشاى احوال آنان نازل مى شد . منافقين تهديد و افشا مى شدند . خيلى از منافقان به وسيله پيغمبر « صلى الله عليه و آله و سلم » شناخته و حتى به ديگران شناسانده مى شدند . حركات موذيانه نفاق انجام مى گرفت . اما بر مجموع جامعه اسلامى يك صراحت و يك حالت افشاگرى مسلط بود . كسانى كه در جنگ در برابر پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » شركت مى كردند ، دشمنانى بودند كه دشمنى آنها ، و ابعاد اين دشمنى ، و ميزان دورى و نزديكى آنها از اسلام معلوم بود . حتى معلوم بود يهود چقدر مخالف اسلامند ؟ قريش چقدر مخالف اسلامند ؟ و نيز قبائل ديگر . و بديهى است مسلمانان در اينكه كيفيت مبارزه آنان با اسلام و

مسلمين چگونه است دچار حيرت و ترديد نبودند .

خصوصيت ويژه زمان

اما دوران امير المؤمنين « عليه السلام » اين خصوصيّت را نداشت و اين يكى از بزرگترين دشواريهاى حكومت كوتاه ، يعنى كمتر از پنج ساله امير المؤمنين « عليه السلام » است . در دوران امير المؤمنين « عليه السلام » وقتى كه دو لشكر در برابر هم قرار مى گرفتند هر دو لشكر نماز مى خواندند . هر دو لشكر اگر ماه رمضان بود روزه مى گرفتند . از ميان هر دو لشكر آواى تلاوت قرآن شنيده مى شد . مسلمانها در هر دو لشكرى كه در مقابل هم قرار داشت ، احساس مى كردند كه صراحت و راحتى خيال دوران پيغمبر « صلى الله عليه و آله و سلم » را ندارند . لذا در جنگ صفين ، در نبردهاى امير المؤمنين « عليه السلام » چند بار زمزمه سؤال و شبهه و حيرت به وجود آمد و مسلمانهايى كه اسلام قديمى و از دوران پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » را داشتند و مسائل و حقايق اسلامى را از اولين روزهاى ولادت اسلام و بخصوص ولادت حكومت اسلامى ثبت كرده بودند ، مثل عمار ياسر ، مى توانستند گره گشا باشند و مشكل را برطرف كنند . اما بسيارى سردرگم بودند . در ماجراهاى دوران امير المؤمنين « عليه السلام » اختلاف صفوف آشكار نبود .

اشتراك در شعارها به قدرى فضا را تنگ كرده بود كه امير المؤمنين « عليه السلام » بارها مى فرمود : « لا يحمل هذا العلم إلاّ أهل البصر و الصّبر » 1 تنها مقاومت كافى نيست ، بينايى و

هشيارى و تيزنگرى لازم است . اين خصوصيت ويژه زمان امير المؤمنين « عليه السلام » ، رنجهاى امير المؤمنين « عليه السلام » ، و دردسرهاى امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بود .

ما امروز در دنيايى عظيم با شعارهاى زيبايى كه در بسيارى از نقاط آن ، سر داده مى شود كم و بيش همان وضعيت را داريم . حتى امروز در دنياى اسلام كه درك و دريافت و بينش اسلامى در آن گاهى به فاصله هايى به اندازه فاصله ايمان و كفر از هم دور هستند با چنين واقعيتى مواجهيم .

امروز آشكارترين و روشنترين حقايق اسلامى به وسيله بخشى از مدعيان اسلام در كشورهاى اسلامى ناديده گرفته مى شود . امروز همان روزى است كه شعارها يكسان است ، اما جهت گيريها به شدت مغاير يكديگر است . امروز شرايطى مشابه شرايط حكومت دوران امير المؤمنين « عليه السلام » است . پس روزگار ، روزگار نهج البلاغه است .

امروز مى شود از ديدگاه دقيق و نافذ امير المؤمنين « عليه السلام » به واقعيتهاى جهان و جامعه نگاه كرد و بسيارى از حقايق را ديد و شناخت و علاج دردها را پيدا كرد .

همين است كه به نظر ما امروز از هميشه به نهج البلاغه محتاج تريم .

اين يك جهت بود كه ضرورت پرداختن به نهج البلاغه و بازگشت به اين مجموعه را كه از زبان امير المؤمنين « عليه السلام » و مولاى متقيان « عليه السلام » نقل شده ، نشان مى دهد و هرچه بيشتر كار كردن در پيرامون آن و آماده كردن مقدماتى كه بتواند آن را قابل استنادتر و قابل فهم تر بكند از هميشه

لازم تر و ضرورى تر است .

حقيقت ديگرى كه وجود دارد و امروز ما را بيشتر از گذشته به نهج البلاغه مشتاق و محتاج مى كند ، اين است كه ما در طول تاريخ اسلام ، متأسفانه با انحرافى كه از كج فهمى و جهالت از يك سو ، غرض ورزى و دشمنى از سوى ديگر ، حاصل شده ، در آنچه كه از معارف اسلامى در اختيارمان هست سردرگميهايى داشته ايم .

در طول تاريخ گذشته اسلام ، نادانى و جهالتهايى وجود داشته ، تنگ نظريها و خودخواهيهايى وجود داشته كه موجب شده حقايق اسلامى و معارف اسلامى آنچنان كه هستند و بايد شناخته شوند ، شناخته نشوند ، و به علاوه غرض ورزيها و خيانتها و تعمد بر انحراف از اسلام را هم ، از اولين قرنهاى پيدايش اسلام از قدرتمندان و كسانى كه خلوص و صفاى اسلام به زيان آنها بوده است ، مشاهده مى كنيم .

ما در طول تاريخ همواره احتياج داشته ايم به سرچشمه هاى خالص و زلال انديشه اسلامى و نظامى فكرى كه بتوان به آن متكى شد ، بازگرديم . خوشبختانه قرآن كريم همواره در اختيار مسلمانها بوده است ، گرچه در فهم آن هم همان بدبينيها و كج بينها و كج فهميها و غرض ورزيها دخالتهايى كرده اند ، اما بحمد اللّه متن قرآن سالم و به دور از هرگونه تصرف بدخواهانه يا جاهلانه اى در اختيار مسلمانها هست . ليكن اين موجب نمى شود كه ساير سرچشمه هاى زلال معرفت براى مسلمانها امروز به همان ضرورتى كه سلامت قرآن براى مسلمانها دارد ، ضرورى نباشد . با گسترش فرهنگ بشرى و با عمق معرفتى كه بر انسانها حاكم است ، امروز

آن روز است كه بايد كسانى بنشينند ، با وجود گذشت زمان و با وجود فاصله از صدر اسلام ، آن معارف دست نخورده خالص و سالم را كه مى تواند اطمينان و باور انسان را به خود جلب كند هرچه بيشتر جمع كنند و در اختيار اهل استنباط و اجتهاد و متفكران و صاحب نظران قرار دهند .

اين كارى است كه در احاديث هم بايد انجام بگيرد ، نهج البلاغه اين راه نزديك را در پيش پاى ما مى گذارد ، نهج البلاغه ما را از اين فاصله طولانى با صدر اسلام ، به نزديكترين پايگاهها و امن ترين ديدگاهها نسبت به معارف اسلامى مى رساند . اگر ما پيرامون نهج البلاغه كار و تحقيق كنيم و اگر آن مقدار از خطب امير المؤمنين « عليه السلام » كه در نهج البلاغه نيست ، جمع شود و روى اينها و درباره سند و خصوصياتى كه اعتبار آنها را مشخّص و مسلّم و قطعى مى كند كارى فنى انجام بدهيم ، و نهج البلاغه را به مجموعه اى نزديك به پانصد خطبه اى كه از آن حضرت نقل شده برسانيم ، خدمت بزرگى به معارف اسلامى در قرن پانزدهم هجرى انجام داديه ايم . مى توانيم با گذشت اينهمه مدت از صدر اسلام ، يك منبع غنى لا يزالى كه مورد قبول همه مؤمنين به اسلام است و مى تواند باشد ، در اختيار مسلمانها قرار دهيم . آن مجموعه مطلوب به ما نسبت به فهم درست اسلام مدد خواهد كرد و چه بسيار بينش ما را نسبت به معارف اسلامى ارتقاء خواهد داد ، و اين كارى است ممكن ، بخصوص در سايه نظام

جمهورى اسلامى كه اساسا بر مبناى « قرآن » و « نهج البلاغه » شكل گرفته است . اين كارى است كه حتما بايستى انجام بگيرد و اين اميدوارى هست كه كوشش برادران عزيز ما در بنياد نهج البلاغه و همه كسانى كه با آنها همكارى مى كنند اين خدمت بزرگ را به عالم اسلام انجام دهد .

تصوير شخصيت على « ع » در نهج البلاغه

يك بعد ديگر از ابعاد ارزش و اهميت نهج البلاغه ترسيم شخصيت امير المؤمنين عليه الصلوة و السلام است ، چيزى كه ما امروز به آن كمال احتياج را داريم .

امير المؤمنين على « عليه السلام » اين چهره ناشناخته ، اين انسان والا ، اين نمونه كامل مسلمانى كه اسلام مى خواهد انسانها آنچنان ساخته بشوند ، در لابلاى اوراق و سطور نهج البلاغه كاملا شناسايى و تعريف مى شود . نهج البلاغه در حقيقت كتاب معرّفى على بن ابيطالب « عليه السلام » است . چگونه ممكن است كسى به افقهاى اسرارآميز و شگفت آور ، و واديهاى گوناگون معرفتى كه در نهج البلاغه هست دست نيافته باشد و بتواند آنها را اين گونه زيبا و جذاب ترسيم و توصيف كند . در نهج البلاغه همه ابعاد يك شخصيت والاى انسانى وجود دارد : از معرفت ، از اخلاق ، از خصلتهاى ويژه يك انسان ، و از اخلاق ويژه والايى كه فقط اسلام به انسانها تعليم داده است ، يك انسان كامل در نهج البلاغه مجسم مى شود و آن انسان كامل خود امير المؤمنين « عليه السلام » است ، و اين نه فقط از باب شناسايى چهره امير المؤمنين « عليه السلام » مهم است بلكه از

باب شناسايى اسلام و اينكه اسلام چگونه انسانى را مى خواهد بسازد حائز اهميّت است . امروز بشريت معاصرمان از ما سؤال مى كند : « اين اسلامى كه شما از آن دم مى زنيد و فكر مى كنيد رسالت آن جهانى است ، در صدد ساختن چگونه انسانى است ؟ » براى پاسخ چه كسى را بهتر و زيباتر و جامع تر و والاتر از على بن ابيطالب « عليه السلام » مى توان نشان داد ؟ و چهره على بن ابيطالب « عليه السلام » در هيچ جا مانند نهج البلاغه آشكار نمى شود . البته درباره عظمت اين كتاب و ارزش اين سخنان و اين نامه ها مطالب عميق گفته شده و خيلى حرفها مى توان زد ، من فقط اشاره اى مى كنم تا سپاس و تشكر قلبى من از كسانى كه اين كنگره و كنگره هاى قبل و اين حركت به سمت شناساندن نهج البلاغه را سازمان دادند ، اين نكته را روشن كند كه به چه مناسبت ما اين كار را اينقدر عظيم و حائز اهميت مى دانيم .

با اينكه مدتهاست نهج البلاغه تا حدود زيادى از فراموشى بيرون آمده و نام آن به گوش مردم رسيده و به نحوى در دسترس مردم قرار گرفته است ، باز اعتقاد دارم كه در اطراف نهج البلاغه تحقيقات علمى و همه جانبه اى بايد انجام بگيرد . البته كارهايى كه تا كنون انجام گرفته و شمه اى از آنها در كتابنامه نهج البلاغه درج شده است ، قابل توجه و سزاوار تقدير و تشكر است .

فصل بندى مطالب نهج البلاغه ، شرح بخشهاى عمده اى از آن

فصل بندى مطالب نهج البلاغه ، شرح بخشهاى عمده اى از آن

بسيارى از كارهاى لازم در طول بيش از هزار سالى كه از تدوين اين كتاب شريف مى گذرد انجام گرفته است

، شايد در كتابخانه ها نسخ خطى اين آثار ارزشمند محفوظ باشد كه بايد جستجو و پيدا كرد ، احتمال هم دارد كه بعضى از آنها در طول زمان ، در معرض حوادث قرار گرفته و از بين رفته باشد ، در هرحال اين كارها بايد انجام بگيرد .

يكى از كارهايى كه اين كنگره مى تواند انجام دهد ، اين است كه فهرست اساسى ترين تحقيقاتى را كه بايد پيرامون نهج البلاغه انجام بگيرد ، تهيه و تدوين كند و در اختيار انديشمندان بگذارد . شايد بتوان دهها كار لازم را شمرد كه امروز نهج البلاغه به اين كارها نيازمند است و بايد به شيوه فردى يا جمعى انجام گيرد ، بايد اينها را تدوين كرد و در اختيار مردم گذاشت تا انديشمندان و مؤلفان و صاحبنظران و كسانى كه با نهج البلاغه مأنوس هستند بدانند چه كارهايى از اولويت و اهميت برخوردار است . در اينجا به چند كار كه به نظر من اهميت و ضرورت مبرمى دارد ، اشاره مى كنم .

ترجمه فارسى خوب از نهج البلاغه

من البته از آنچه انجام گرفته كم و بيش مطّلعم و نمى خواهم به زحمات فراوانى كه به خاطر برگردان نهج البلاغه به فارسى انجام گرفته خداى ناخواسته به چشم بى قدرى نگاه كنم . در يك كنگره ديگر هم كه سه سال پيش تشكيل شده بود و بنده توفيق يافتم و شركت كردم ، از عالم جليل آقاى فيض الاسلام كه اول بار اين كتاب را به فارسى ترجمه كرده و در اختيار مردم قرار داد و صداى نهج البلاغه را براى اولين بار به گوش مردم رساند ، تشكر كردم و باز هم تشكر

مى كنم ، همچنين از چند نفر نويسندگان محترمى كه از نهج البلاغه ترجمه هاى منتخب يا آزاد ، به صورت بيان محتوا ، به دست داده اند ، به سهم خود سپاسگزارم . ليكن مى خواهم عرض كنم جاى يك ترجمه كامل و همه جانبه از نهج البلاغه جاى يك ترجمه كامل و روشن و رسا از قرآن در جامعه ما همچنان خالى است و به نظرم قصور و غفلتى كه تا كنون شده است مايه سرشكستگى است . من خواهش مى كنم « بنياد نهج البلاغه » اين مسأله را با فوريت و جديت تعقيب كند ،

همچنانى كه براى چندمين بار از همه كسانى كه مى توانند ترجمه خوبى از قرآن كريم به فارسى تهيه كنند و ارائه دهند خواهش مى كنم اين كار را بكنند . جمهورى اسلامى بعد از پنج سال به نظرم قدرى دير كرده است . بايد اين كار زودتر انجام مى گرفت و هرچه مى گذرد ديرتر مى شود . به نظر من اشكالى ندارد كه چندين نفر شروع كنند به ترجمه اين دو اثر مقدس و هر مقدار را كه مى توانند پيش ببرند . چون به هر حال هيچ ترجمه اى كامل نخواهد بود . يعنى اين طور نباشد كه اگر كسانى شنيدند كه فلان نويسنده خوب و آشنا به زبان عربى مشغول ترجمه نهج البلاغه يا « قرآن » شده از كار دست بكشند و كارى نكنند . هر كسى شوق اين كار را در خود احساس مى كند شروع كند . اگر ده ترجمه بسيار خوب هم از « قرآن كريم » و نهج البلاغه شريف داشته باشيم زيادى نيست ، و هيچ اشكالى ندارد كه علائق

مختلف و ذوقهاى گوناگون و ديدگاههاى مختلف از يك آيه يا يك جمله بتوانند خواننده را به ابعاد واقعى آن جمله قدرى نزديكتر كنند . بنابراين به نظر من اين كار امروز در اولويت قرار دارد . 2

فصل بندى عنوانى نهج البلاغه

يكى ديگر از كارهايى كه حتما در باب نهج البلاغه ضرورت دارد ، فصل بندى عنوانى نهج البلاغه است ، فصل بندى موضوعى . البته اين كار انجام گرفته ، بعضى از محققين و علماى بزرگ و عاليقدر زمان ما روى نهج البلاغه اين كار را كرده اند و مجلدات متعددى هم چاپ شده كه به جاى خود ارزشمند است . اما در زير عناوين كلى ، كه فكر مى كنم در حدود 30 عنوان را تفكيك كرده اند اما در تكميل آن شايد دهها عنوان فرعى مى توان پيدا كرد . 3 اين كار در قرآن هم باز جايش خالى است و انجام نگرفته است . يك تفصيل الايات براى قرآن بايد نوشته شود شامل بيشترين موضوعاتى كه ما تا امروز نتوانسته ايم به آنها برسيم و در قرآن از آن نشانى هست . اما در باب نهج البلاغه تنظيم يك تفصيل المطالب و تفصيل الموضوعات فوق العاده ضرورى است . نهج البلاغه واقعا يك اقيانوس عميق و تمام نشدنى است ، همه هم توفيق پيدا نمى كنند اين كتاب را آنچنان كه شايسته آن است سير كنند و در آن غور كنند ، در حاليكه بسيارى از مطالب و معارف اين كتاب براى مردم لازم است و بايد اين امكان براى جويندگان و علاقه مندان پيدا شود كه مطالب مورد نظرشان را در آن به آسانى بيابند .

فصل بندى از لحاظ اعتبار سندى

يكى از كارهاى ديگرى كه خوب است درباره نهج البلاغه انجام بگيرد ، فصل بندى از لحاظ اعتبار سندى است . يقينا بعضى از بخشهاى نهج البلاغه در حد اعلاى اعتبار و وثوق روايى قرار دارد . بعضى از بخشها هم در

آن حد نيست . پيرامون اسناد نهج البلاغه تا كنون كارهايى انجام گرفته و كتابهايى چاپ شده حدود دو يا سه تأليف و يا بيشتر .

شايد در ميان گذشتگان هم اين كار انجام گرفته باشد كه بسيارى از آن بى اطلاعند . اما لازم است يك طبقه بندى از لحاظ سند و اعتبار سندى انجام بگيرد . چنانكه به هر يك از خطب يا كلمات يا نامه ها كه انسان مراجعه مى كند بداند ، از لحاظ سندى كه اين حديث دارد ، چقدر مورد اعتبار است و چقدر مى توان به آن تكيه كرد . البته همه شواهد و قرائن را مى توان در اين مورد به كار گرفت و اين چيزى است كه اگر براى عامه مردم هم مورد نياز نباشد براى محققان و انديشمندان و كسانى كه به اين مسأله اهميت مى دهند ، يقينا حائز اهميت است .

ترجمه لغات نهج البلاغه

يكى از كارهاى اساسى كه بايد در زمينه نهج البلاغه انجام بگيرد ترجمه لغات نهج البلاغه است براى فارسى زبانها ، و حتى براى عربى زبانها . البته در پاورقى بعضى از نهج البلاغه ها بزرگانى چون مرحوم محمد عبده و بعضى ديگر اين كار را كرده اند اما كافى نيست . اين همه لغتى كه در اين كتاب گسترده است با بارهاى ادبى و مايه هاى هنرى و فصاحت و بلاغت فوق العاده ، احتياج به يك كار مستقلى ، فزونتر از شرح سطحى آن دارد . خلاصه آن كه لازم است يك تفسير اللغات كامل و عميق براى نهج البلاغه تهيه شود .

پيوستن بخشهاى متفرق از يك خطبه

يكى از كارهايى كه از مدتها پيش همواره ضرورتش را احساس مى كردم ، پيوستن بخشهاى متفرق يك خطبه است كه احيانا آنها را سيد رضى ، رحمة اللّه عليه ، از هم جدا كرده است . ملاحظه كرده ايد جاهايى بعد از آنكه يك خطبه شروع مى شود گفته مى شود و منها ( اين از جمله بخشهاى همان خطبه است ) يقينا بين اينها يك چيزى افتاده است ، و الاّ تعبير « و منها » لازم نبود . يك جاهاى ديگر معلوم مى شود اين پايان خطبه نيست و مطلب نيمه كاره است ، شايد بعضى از بخشها را در خود نهج البلاغه بتوان پيدا كرد ، و يقينا بسيارى از آنها را در كتب متفرق حديث مى توان جستجو و پيدا كرد .

به هر حال گاهى انسان دو بخش از يك خطبه را مى بيند كه فوق العاده مهم هم هست ، اما ميانشان فاصله افتاده است . بايد صاحب همّتانى بنشينند و اين جا به جا

شدگيها را پيگيرى و بازيابى كنند . تا سرانجام به قدر مقدور و ممكن بخشهاى پراكنده يك خطبه ، از نو به هم اتصال پيدا كند . بنده تصور مى كنم مرحوم سيد رضى رضوان اللّه عليه ، اين كتاب را از ديدگاه فصاحت و بلاغت و زيباييهاى هنرى بيشتر مورد توجه قرار داده است ، اسم كتاب هم همين را تأييد مى كند : « نهج البلاغه » . امروز براى مردم ما مسأله بلاغت در اين كتاب در درجه اول اهميت و توجه نيست ، به محتوا كار داريم . ما به مضامين احتياج داريم . اصلا بسيارى از مردم ما از زيبايى اين كلمات چيزى نمى فهمند ، ما فارسى زبان هستيم . شايد بسيارى از عرب زبانها هم با گذشت هزار و سيصد و اندى از زمان صدور اين كلمات و با تحولى كه لغت و زبان به طور طبيعى پيدا مى كند ، از فصاحت و بلاغت و زيباييهاى هنرى آن كلام چيز زيادى درك نكنند . لازم است امروز ما از آن ديدگاهى كه روز اوّل تدوين اين مجموعه وجود داشت و از باب بلاغت و فصاحت و ارزشهاى هنرى به آن نگاه مى شد عدول كنيم . نمى گويم آن را به كلى ناديده بگيريم ، چرا كه اين وجه از نظر هنرى و ادبى فوق العاده ارزشمند است و معلوم است كه ارزشهاى هنرى همواره به ماندگارى يك سخن و تأثير عميق و گسترش فراوان آن كمك بسيارى مى كند و در آن شكى نيست ، اما آنچه كه امروز براى ما در درجه اول اهميت است مضامين آن است .

از اين قبيل كارهاى

فراوانى هست كه پيرامون نهج البلاغه بايد انجام داد و انجام مى گيرد . همانطور كه عرض كردم پيشنهاد اول را باز تكرار مى كنم : مجموعه كارهاى عملى و ضرورى را كه بايد در زمينه نهج البلاغه انجام داد فهرست بندى كنيد تا مشخص شود كه چه كارهايى شايسته است انجام بگيرد . البته ترديدى نيست كه عشقها و ايمانها ، نبوغها و ابتكارها ، كارها و رشته هاى جديدى را به وجود خواهد آورد .

بنده بار ديگر از همه برادران مسؤول و دست اندركار ، براى اهميتى كه به نهج البلاغه داده اند ، براى اهميتى كه به تشكيل اين كنگره داده اند تشكر مى كنم و اميدوارم بلندى همّتشان بتواند منشاء اين خدمت عظيم براى امت اسلام واقع شود كه نهج البلاغه را هر چه بيشتر مورد استفاده و بهره بردارى قرار دهد و اين سرمشقى باشد براى همه مسلمانها كه شايد هنوز بسيارى از آنها با نهج البلاغه هيچگونه آشنايى ندارند .

و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته

پي نوشتها

( 1 ) نهج البلاغه ، خطبه 172 ، فيض 559 .

( 2 ) گفتنى است كه بحمداله در طى چند سالى كه از اين سخنرانى شوق انگيز مقام معظّم رهبرى مى گذرد كارهاى فراوانى انجام گرفته از جمله دو ترجمه قرآن از آقايان : عبد المحمّد آيتى و محمّد خواجوى انتشار يافته و ترجمه هاى ديگرى هم در دست تكميل يا طبع است .

همچنين ترجمه كاملى از نهج البلاغه به قلم آقاى دكتر سيد جعفر شهيدى و نيز يك ترجمه كهن به همّت دكتر عزيزاله جوينى احيا گرديده است ، و نهضت ارجمند ترجمه اين دو كتاب به كوشش صاحبنظران همچنان

ادامه دارد . ( بنياد نهج البلاغه )

( 3 ) در اين زمينه در سالهاى اخير دو كوشش انجام گرفته 1 تصنيف نهج البلاغه اثر لبيب بيضون كه بيش از 400 فصل موضوعى دارد 2 فهرست موضوعى نهج البلاغه شامل 300 عنوان اصلى و بيش از 5 هزار فيش با عناوين فرعى توسط بنياد نهج البلاغه 3 الهادى الى موضوعات نهج البلاغه تأليف آية اله مشكينى 4 الدليل على موضوعات نهج البلاغه ، تأليف على انصاريان 5 المعجم الموضوعى لنهج البلاغه ، اعداد أويس كريم محمد .

لزوم گسترش تعليمات نهج البلاغه در جهان اسلام

سخنرانى در كنگره پنجم نهج البلاغه فروردين ماه 1364 ه ش برابر با رجب 1405 ه ق تهران حسينيه ارشاد

مايه خوشوقتى بسيارى است كه شاهد تشكيل يك مجمع ديگر درباره نهج البلاغه به همّت برادران عزيز در « بنياد نهج البلاغه » هستيم . بنده به عنوان يك فرد مسلمان و به عنوان كسى كه مدتى از زندگى فكرى و مطالعاتى خودم را در زمينه مباحث نهج البلاغه گذرانده ام ، و به عنوان يك مسؤول در نظام جمهورى اسلامى ، اين حركت را يك حركت مبارك و لازم و خوش عاقبت ، و مرحله كنونى را براى رسيدن به مراحل نهايى ، مرحله اى ابتدايى و فرخنده مى شمارم .

همّت برادران در خور تقدير بسيار است و به اينجا هم نبايد بسنده بشود و خدمت به نهج البلاغه بايد همچنان ادامه پيدا كند . البته در فاصله بين اين كنگره و كنگره سال گذشته ، كارها و تلاشهايى در زمينه هاى مختلف انجام گرفته است كه بنده در جريان بعضى از آنها قرار گرفته ام . اما مى خواهم تأكيد كنم كه

اين اجتماعات بايد مقدمه اى براى كارهايى عظيم باشد . ما زمان بسيارى را با عدم ارتباط با نهج البلاغه گذرانده ايم بايد امروز با فرصتهايى كه هست آن نقايص را جبران كنيم .

البته كسانى كه در زمينه نهج البلاغه كار كرده اند كم نيستند ، چه در ايران و چه در بعضى ديگر از كشورهاى اسلامى ، اما كارهاى اصولى و اساسى كه بتواند مدرسه نهج البلاغه را در كل فضاى جهان اسلام گسترش بدهد ، همچنان باقى است ، اگرچه پايه هاى آن كارهاى اصولى ، دارد تدريجا انجام مى گيرد . واقعا نهج البلاغه گنجينه عظيمى است كه به اين سادگى ، حتى به موجودى آن نمى شود دسترسى پيدا كرد ،

يعنى آن را فهميد ، و بعد از اينكه چنين موجودى را شناختيم ، نوبت كار اصلى يعنى بهره بردارى است . ما هنوز موجودى نهج البلاغه را هم نمى دانيم ، البته بسيارى از منابع غنى اسلامى همين وضعيت را دارند ، اما نهج البلاغه با رتبه و پايه والايى كه دارد در حقيقت يك استثناء است و بايد به صورت يك گنجينه استثنايى با آن برخورد كرد .

وقتى تأمل مى كنم ، مى بينم آرزويى كه ، داشته ايم و داريم اين است كه جامعه ما با اين كتاب عزيز الفت و انس پيدا كند . از امثال ما نمى شود حالا انتظار كارهاى تحقيقاتى داشت . مگر اينكه خداى متعال توفيق دهد روزى به حجره طلبگى خودمان برگرديم و از اين كارها داشته باشيم . من درباره توجهى كه ما بايد به نهج البلاغه پيدا كنيم مى خواهم هشدار بدهم . ما اين توجه را امروزه كم داريم ، مثل اينكه

نمى دانيم چه گنجينه معرفت بى پايانى در اين كتاب هست ، يا هنوز براى مردم ما ، حتى براى محققين ما ، اهميت دستيابى به منبع عظيم اين كتاب بى نظير به طور كامل كشف نشده است .

اهميت قدمت نهج البلاغه

اولا اين كتاب يك كتاب دست اول اسلامى است و در اين شرايط تاريخى ، كه با صدر اسلام تقريبا 1400 سال فاصله داريم ، منابع دست اول و اصيل اهميت ويژه اى دارد ، چرا كه با طول زمان ميل به تأويل و برداشتهاى تأويل گونه افزايش پيدا مى كند و اين يكى از آفات تفكرات الهى است . وقتى زمان از منبع جوشش دين قدرى فاصله پيدا مى كند ، ذهنها ، خلاقيتها ، و ابتكارات و جوششهاى درونى انسانهاى هوشمند آنها را به استنباطهايى كه بيشتر متكى به سليقه هاست سوق مى دهد ، و همين امر به صورت نامرئى اديان را منحرف مى كند . اديان گذشته كه منحرف شده اند ، يكى از اصيل ترين آفات آنها اين بوده كه متون اولى و اصليشان به طور كامل و سالم باقى نمانده است .

ما البته قرآن را دست نخورده داريم ، همين خود امتياز بسيار بزرگى است و همين موجب شده كه محورى براى استنباطهاى گوناگون اسلامى ، با همه آفاق وسيع اختلاف سليقه ها ، وجود داشته باشد . يعنى بالأخره نقطه اى هست كه آراء و عقايد مختلف به آن نقطه متكى باشند و آن قرآن است ، لكن اين كافى نيست ، كافى نيست براى اينكه جلوى تأويل و اظهار نظرها و سليقه گراييها و احيانا هوى و هوس گراييها را بگيرد . خود امير المؤمنين « عليه السلام » به ابن عباس

فرمود : « لا تخاصمهم بالقرآن فانّ القرآن حمّال ذو وجوه » 1 ( وقتى كه مى روى با خوارج مباحثه كنى به قرآن استناد نكن . براى اينكه قرآن در بردارنده و پذيرنده وجوه گوناگون است ) .

راستى كسانى كه « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللّهِ » 2 . را كه درباره امير المؤمنين على « عليه السلام » نازل شده ، تطبيق مى كنند با ابن ملجم ، و اين قدر ذهنشان از راه حق منحرف است ، با اينها مى شود به قرآن استناد كرد ؟ اما در زمان خودمان هم اين حقيقت را ديديم ، كسانى بودند كه به آيات قرآن استناد مى كردند اما با ابزارى از تأويل . در چنين شرايطى ، هرچه متون اسلامى و آثار رسيده از صدر اسلام بيشتر باشد ، امكان محققان براى استنباط صحيح دين بيشتر است .

اهل تأويل و التقاط

در گذشته خود ما شاهد بوديم كه مؤوّله ، يا به تعبير ديگر التقاطيون ، به روايات و احاديث هيچ كارى نداشتند . تا ما مى گفتيم « حديث » مى گفتند : مگر شما قرآن را قبول نداريد ؟ ، مثل اينكه بين اعتقاد به قرآن و استناد به حديث تعارضى وجود دارد اوايل ما تعجب مى كرديم و خيلى حساس نبوديم ، بعد كه ديديم اينها با قرآن چگونه معامله مى كنند و چگونه حديث صحيح صريح را رد مى كنند ، آن وقت فهميديم كه علت مخالفتشان با حديث چه بوده است . در آنجا هم امير المؤمنين « عليه السلام » به ابن عباس مى فرمايد : كه با خوارج به سنّت احتجاج كن ، زيرا كه قابل

تأويل نيست ، روشن است .

اگر ما در شرايط كنونى جهان اسلام كه عدد مسلمانها عدد كثيرى است و اقطار وسيعى از جغرافياى عالم را گرفته اند و آراء و عقايد و نظرات ، اجتهادها و مكتبهاى گوناگون بر ذهن و روحشان حاكم است ، اگر بتوانيم متون صدر اسلام را احياء كنيم كمك زيادى به ايجاد يك محور اصلى براى اين اجتهادها كرده ايم .

نهج البلاغه را از اين ديدگاه نگاه كنيد . نهج البلاغه با اين ديدگاه هرگز با كتاب حديث فلان صحابى يا تابعى كه پنجاه سال ، شصت سال ، صد سال ، صد و چهل سال بعد از هجرت بوده قابل مقايسه نيست . نهج البلاغه كلام اولين مؤمن به وحى محمدى است ، و كلام خليفه پيغمبر ، خليفه اى كه همه مسلمانها بر او اتفاق نظر دارند ، و امامى كه به اعتقاد شيعه و بسيارى از اهل سنت افضل صحابه است . يعنى انسانى در اين حد عظمت و اهميت سخنانش عينا باقى مانده ، سخنرانى هايش ، خطبه هايش ، و اين مى تواند نشان دهنده متنى عظيم و اصيل از معارف اسلامى باشد ، اخلاق هست ، زهد هست ، رهبرى در جامعه هست ، نظام سياسى هست ، نظام اجتماعى هست ، عرفانى هست ، ما مى توانيم پايه هاى اعتقاد كامل و جامع به اسلام را در اين كتاب پيدا كنيم .

قرآن و نهج البلاغه

اين كتاب وقتى در كنار قرآن قرار بگيرد ، يقينا تالى قرآن است . يعنى ما ديگر كتابى نداريم كه داراى اين حد از اعتبار و جامعيت و قدمت باشد . لذا احياى نهج البلاغه وظيفه ما شيعيان تنها

نيست ، وظيفه همه مسلمانهاست ، يعنى هر كس على بن ابيطالب « عليه السلام » را قبول دارد ، و مسلمان است چون در اسلام كسى نيست كه اين بزرگوار را قبول نداشته باشد همه مسلمانها به عنوان احياى يك ميراث بى نظير اسلامى بايد نهج البلاغه را زنده كنند . و اين احيا نه فقط به معناى كثرت چاپ ، كه خوب زياد هم چاپ شده ، بلكه به معناى كار كردن و تحقيق كردن در زمينه آن است ، همچنانكه در زمينه قرآن كريم كار شده ، تفسيرهاى زيادى نوشته شده ، در علوم قرآنى كار شده ، در باره نهج البلاغه هم بايد اين كارها انجام گيرد . همان طور كه قرآن خوانده مى شود نهج البلاغه هم بايد خوانده شود . چون تالى قرآن است ، دنباله قرآن است . همان طور كه مسلمانها خودشان را موظف مى دانند با قرآن انس پيدا كنند و ندانستن قرآن را براى خود نقص مى شمارند ، ندانستن نهج البلاغه هم بايد نقص به حساب بيابد .

نكته ديگرى كه فوق العاده مهم است و به نظر من تكليف همه ماست ، اين است كه ما موقعيت صدور اين سخنان و احوال گوينده آنها را به خوبى بشناسيم و بدانيم كه اين آگاهى و شناخت براى بسيارى از بيماريهاى جامعه ما شفايى عاجل است . زيرا وقتى گوينده اين سخنان را مورد مطالعه قرار مى دهيم ، مى بينيم يك انسان عادى نيست ، بلكه دو خصوصيت دارد كه سخن او را ، از اين جنبه اى كه مى خواهم بگويم ، به اهميت فوق العاده اى مى رساند . آن دو خصوصيت يكى حكمت و

ديگرى حاكميت اوست . على « عليه السلام » اولا يك حكيم است ، از آن كسانى كه « يُؤتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ » . 3 يعنى حكمت الهى به او داده شده ، جهان را و انسان و حقايق آفرينش را و دقايق هستى را مى شناسد ، حكيم يعنى اين . به حقايق جهان واقف است ، حالا به عقيده كسانى كه او را امام معصوم مى دانند ، به الهام الهى ، و به عقيده آنهايى كه او را امام معصوم نمى دانند به تعليم از پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » و از اسلام . به هر حال در اينكه انسان بصير و حكيمى است بهره مند از حكمت پيغمبران ، و به حقايق آفرينش و آنچه در گنجينه هاى خداوند است آشنا است ، كسى ترديد ندارد ، اين خصوصيت اول ايشان بود . خصوصيت دوم اينكه آن حضرت در زمانى خاص حاكم جامعه اسلامى بود ، و مسؤوليت حكومت داشت . اين دو خصوصيت يعنى حكمت و حاكميت كه در امير المؤمنين « عليه الصلاة و السلام » وجود داشته ، سخنان او را از يك سخن حكمت آميز معمولى بالاتر مى برد ، يعنى خصوصيت و بعد جديدى به سخنان او مى دهد .

اما راستى سخن او چيست ؟ امير المؤمنين « عليه السلام » در سخنرانيهاى خود چه مى گويد ؟ اين اميرى كه هم حاكم جامعه اسلامى است ، و هم آنچنان پايه و مايه اى از حكمت دارد چه گفته است ؟ بديهى است كه سخن او مطابق با نيازهاست ، و چيزى را كه نياز قطعى آن مرحله از تاريخ

اسلام آن را طلب مى كند مى گويد . ممكن نيست غير از آن چيزى بگويد . ممكن نيست كه آن طبيب حاذق دلسوز نسخه اى بنويسد ، كه بيمار او به آن احتياج ندارد ، بنابراين ما از نسخه امير المؤمنين « عليه السلام » يك چيز ديگر پيدا مى كنيم ، آن چيست ؟ آن وضعيت آن روز جامعه اسلامى است .

هيچ تأويلى نمى تواند اين قدر گويا باشد . هيچ گزارشى نمى تواند اين قدر دقيق باشد و بگويد كه جامعه آن روز در چه شرايطى زندگى مى كرده ، چنان كه على بن ابيطالب « عليه السلام » آن را بيان كرده است . ما امروز در دورانى زندگى مى كنيم كه مايليم آن را تشبيه كنيم به دوران صدر اسلام ، يعنى ولادت دوباره اسلام . آن روز ، روز ولادت نخستين اسلام بود ، امروز روز ولادت دوم اسلام است . آن روز احكام اسلامى عمل و اجرا شد ، امروز هم ما داريم خودمان را به طرف مرّ احكام اسلامى مى كشانيم ، آن روز دشمنان اسلام يعنى دشمنان اين معارف و اين احكام ، با مجتمع نبوى مخالف بودند ، و آنهايى هم كه با انقلاب ما مخالفت مى كنند ، با جمهورى مخالف نيستند با اسلام مخالفند ، و البته نه با نام اسلام بلكه با روح و واقعيت اسلام ، و اين يك چيز ساده اى نيست . آنها حق هم دارند مخالف باشند ، ابرقدرتها ، سلطه گرها ، زورگوها ، استثمارگرها ، تبعيض گرها ، تحقير كنندگان انسان ، توطئه كنندگان عليه ارزشهاى بشرى و انسانى ، نفى كنندگان ارزشهاى الهى ، اگر از اسلام خائف

و نگران نباشند جاى تعجب است ، چون اين ضد همه آن جهت گيريها است ، و اين خصوصيت آن روز هم وجود داشته است .

بيان دردها و درمان آنها

بيان دردها و درمان آنها

خوب ما ، ملت ايران ، به عنوان كسانى كه پايه هاى اين نظام را روى دوشمان گرفته ايم اگر امروز به نهج البلاغه مراجعه كنيم در آن چيز جالبى خواهيم يافت .

بيماريهايى كه در اين موقعيت ما را تهديد مى كند و درمان اين بيماريها ، براى ما ارزنده و حياتى است كه برويم و اين درمانها را جستجو كنيم . نمى خواهم بگويم همه آن حوادثى كه در صدر اسلام اتفاق افتاده ، امروز هم همانها مو به مو اتفاق مى افتد ، نه . اما جهت گيريها يكى است . دل مؤمنين با دل مؤمنان آن روز است ، اميد مؤمنين امروز با اميد مؤمنان آن روز ، ترديد منافقين و ضعاف الايمان امروز همانند ترديد منافقين و ضعاف الايمان آن روز است . همدستى مخالفان و توطئه گران امروز همانند همدستى مخالفان و توطئه گران آن روز است . محورى بودن نظام ما مانند محورى بودن نظام صدر اسلام ، مردم گرايى نظام ما مانند مردم گرايى نظام صدر اسلام است . قبول قرآن به عنوان سند اصلى ، نسخه كامل و مجسم كننده وضعيت آرمانى و ايده آل ، اينها جهت گيريهاى كلى است و اين جهت گيريها يكى است . پس طبيعى است اگر ما منتظر بيماريهايى باشيم مشابه بيماريهاى آن روز كه اگر آن بيماريها را از پيش بشناسيم خودمان را براى مقابله با آنها آماده خواهيم كرد . نهج البلاغه آن بيماريها را يكى يكى به ما معرفى مى كند . با اينكه على الظاهر

كتاب گزارش تاريخى نيست ، اما سخن امير المؤمنين « عليه السلام » گزارش تاريخى است ، البته اگر من مى خواستم در اين زمينه شاهد ذكر بكنم و بگويم كه امير المؤمنين « عليه السلام » چطور جامعه معاصر خودش را با بيان دردها و درمانها ترسيم مى كند ، اگر مى خواستم تشريح كنم كه چطور امير المؤمنين « عليه السلام » نسخه اى به دست ما مى دهد كه وقتى آن نسخه را مطالعه مى كنيم ، مى فهميم مخصوص چه نوع بيمارى است ، و ما امروز بيماريش را مى شناسم ، اگر مى خواستم اين را بگويم ، بايستى يك رساله بنويسيم . متأسفانه همانطور كه گفتم از ما ديگر نبايد توقع داشت ، برادرانى كه فراغت دارند دنبال اين كارها بروند . اما بايد بگويم كه جستجوى اين مسأله از نهج البلاغه خيلى زحمت هم ندارد ، بگرديد ، همينطور تورّق بكنيد خودش را به شما نشان خواهد داد .

دنيا زدگى

اما نمونه وار چند فقره از بيماريهاى آن روز را كه امير المؤمنين « عليه السلام » در صدد معالجه آنهاست ، ذكر مى كنم : يكى از اين بيماريها مسأله دنيا است ، در نهج البلاغه چه بسيار عليه دنيا و دنياطلبى و دنيافريفتگى ، عليه خطرات و كمينهاى دنيا هشدار داده شده است ، و يكى از بخشهاى مهم نهج البلاغه زهد آن است ، اين زهد براى چيست ؟

اين كدام واقعيت آن دوران را نشان مى دهد ؟ آن دورانى كه پيغمبرش مى گفت : « الفقر فخرى » و افتخار مى كرد كه فقير است ، مردمش افتخار مى كردند كه به مال دنيا آلوده نيستند ، ابو ذرها و

سلمانها و عبد اللّه بن مسعودها و اصحاب صفّه شان جزو اشراف آن امت بودند ، و اصلا به دنيا ، و طلا و نقره و زر و زيور و زخارف مالى اعتنايى نداشتند ، اصلا زخارف مالى در برابر زخارف غير مالى چيزى به حساب نمى آمد ، كه پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » فرمود :

« أشراف أمّتى أصحاب اللّيل و حملة القرآن » 4 « اشراف امت من ، اشراف جامعه اسلامى آنهايى هستند كه شب با خدا سر و كار دارند و خدمت و عبادت مى كنند ، آنهايى كه با قرآن آشنا هستند . » در جامعه اسلامى چه حادثه اى روى داده كه از صد كلمه سخنان امير المؤمنين « عليه السلام » تقريبا پنجاه كلمه اش درباره زهد است . اين كه نهج البلاغه پر است از زهد و ترغيب به زهد چه چيز را نشان مى دهد ؟ بله ، بيمارى را نشان مى دهد ، اين نسخه امير المؤمنين « عليه السلام » كه اينقدر راجع به دنيا گرم و پرشور و پر هيجان و زيبا و بليغ حرف مى زند ، نشان مى دهد كه مردم بد جورى گرفتار دنيا شده بودند ، بيست و سه سال پس از رحلت پيامبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » بد جورى مردم اسير شده بودند ، و اين دست گره گشا سعى مى كند گره هاى اين كمند را از دست و پاى آنها باز كند .

در نهج البلاغه وقتى ما به ذكر دنيا مى رسيم اوجى مى بينيم ، احساس مى كنيم كلام امير المؤمنين « عليه السلام » در باب دنيا اصلا يك

لحن و لون ديگر است ، البته از صدها نمونه كه در اين زمينه وجود دارد من نتوانستم كه اين چند سطر را يادداشت نكنم و اينجا نخوانم از بس زيباست ، « فانّ الدّنيا رنق مشربها ، ردغ مشرعها ، يونق منظرها ، و يوبق مخبرها ، غرور حائل ، و ضوء آفل ، و ظلّ زائل و سناد مائل ، حتّى اذا أنس نافرها ، و اطمأنّ ناكرها ، قمصت بأرجلها ، و قنصت بأحبلها ، و أقصدت بأسهمها ، و أعلقت المرء أوهاق المنيّة قائدة له الى ضنك المضجع و وحشة المرجع » 5 .

ببينيد چقدر زيبا است ، البته قابل ترجمه نيست ، بايد بلغا و شعرا بنشينند كلمه كلمه اينها را بسنجند و ترجمه كنند ، آن كه توجه انسان را جلب مى كند ، يعنى توجه من را جلب كرد اين بود كه وقتى درباره دنيا صحبت مى كند مى فرمايد : « غرور حائل ، وضوء آفل ، و ظل زائل ، و سناد مائل » . بعد نكته اى را ذكر مى كند « حتى اذا آنس نافرها » آنچنان دنيا با جلوه هايش و فريبندگيهايش خودنمايى مى كند كه آنان كه از دنيا مى گريختند و از آن وحشت داشتند ، به آن انس مى گيرند « و اطمأن ناكرها » آنها كه حاضر نبودند به دنيا دست بزنند ، در كنار دنيا احساس آرامش مى كنند .

اين همان بيمارى است ، يعنى همان انسانهايى كه در دوران پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » خانه و زندگى و باغهاى مكه و ثروت و تجارت ، و حتى زن و بچه را رها

كردند و براى اسلام در كنار پيامبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » به مدينه آمدند ، با گرسنگى ساختند ، با سختى ساختند ، همينها بعد از بيست سى سال پس از رحلت پيامبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » ، وقتى از دنيا مى روند طلاهايى را كه از اينها مانده براى تقسيم بين وارث بايد با تبر بشكنند ، اينها مصداق « حتى اذا آنس نافرها و اطمأن ناكرها » است . اين اوج سخن امير المؤمنين « عليه السلام » است . اين يك نمونه از سخنان آن حضرت در مورد دنياست .

يك موضوع ديگر كه در نهج البلاغه بارها تكرار شده است تكبر است ، يعنى همان كه محور اصلى خطبه قاصعه است ، و البته مخصوص خطبه قاصعه هم نيست ، خيلى جاها هست . مسأله تكبر يعنى خود را از ديگران بالاتر دانستن ، همان آفتى است كه اسلام را و نظام سياسى اسلام را منحرف كرد ، خلافت را به سلطنت تبديل كرد ، يعنى

به كلى نتايج زحمات پيامبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » را تقريبا در برهه اى از زمان از بين برده است . اين است كه امير المؤمنين « عليه السلام » در نهج البلاغه به آن بسيار اهميت مى دهد . در همين خطبه قاصعه اى كه مى دانيد و معروف است ، امير المؤمنين « عليه السلام » چقدر زيبا و پر مغز و برانگيزاننده و هشدار دهنده سخن گفته است . قسمتى از آن خطبه را يادداشت كرده ام :

« فاللّه اللّه في كبر الحميّة ، و

فخر الجاهليّة ، فانّه ملاقح الشّنآن ، و منافخ الشّيطان الّتى خدع بها الأمم الماضية ، و القرون الخالية ، حتّى أعنقوا فى حنادس جهالته و مهاوى ضلالته ،

ذللا عن سياقه ، سلسا فى قيادة . . . الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتكم و كبرائكم الّذين تكبّروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم » . 6 اين هشدار امير المؤمنين « عليه السلام » است ، افراد جامعه را از دو چيز به شدت پرهيز مى دهد : يكى از تكبر و كبر ورزيدن و خود را برتر از ديگران دانستن . دوم از قبول اين تصور غلط از ديگران ، يعنى نه خودتان خود را از ديگرى بالاتر بدانيد نه اين تصور غلط را اگر ديگرى داشت شما قبول كنيد . اينها ضامن اجراى اخلاق اسلامى بين مردم و بين مسؤولان در جامعه اسلامى است . امير المؤمنين « عليه السلام » تأكيد مى فرمايد كه هرگز از ديگران ترفع و تكبر قبول نكنيد و حضرت امير المؤمنين « عليه السلام » نه خودش كبر مى ورزيد و نه از كسى كبر و خيلاء را قبول مى كرد .

خوب اين هم حاكى از اين است كه آن روز اين بيمارى و در واقع هر دو بيمارى وجود داشته است ، براى اين كه مسلم بشود ، برويد تاريخ را نگاه كنيد ، آنها كه به تاريخ آن دوره آشنايند مى دانند كه سهمگين ترين بيمارى مردم آن روز همين دو چيز بوده :

عده اى خودشان را بالاتر از ديگران مى دانستند ، قريش از غير قريش ، وابستگان به فلان قبيله عربى از وابستگان به فلان قبيله ديگر . و متأسفانه

اين بيمارى و اين كه كسانى خود را برتر از جمعى ديگر بدانند بعد از پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » خيلى زود پيدا شد ، و نتيجه اين حال همان بود كه امير المؤمنين « عليه السلام » فرمود : « فانه ملاقح الشّنآن . . . » ( محل ولادت و رويش اختلاف و جدايى است ) وقتى كسى خودش را بالاتر از ديگرى دانست ، قشرى خودش را از قشر ديگر بالاتر دانست ، آن روز اول اختلاف است ، اول جدايى است ، وقتى به اين نكات در سخنان امير المؤمنين « عليه السلام » توجه كنيد مى بينيد تمام خصوصيات را ذكر كرده است .

نفى كبرپذيرى

دومى بيمارى كبرپذيرى بود ، يعنى گروه محكوم قبول كنند كه محكومند و بايد محكوم باشند ، حالا برويد شما به تاريخ آن وقت مراجعه كنيد . آن قدر نشانه هاى ظلم پذيرى ، كبرپذيرى و رجحان پذيرى در زندگى آن مردم ، مى بينيد كه واقعا تأسف مى خوريد . آن عده مردمى كه سرى بلند مى كردند و نمى پذيرفتند ، هميشه مورد تهاجم بودند ، و هميشه يكى از خصوصيات مردم عراق همين بود . البته كوفيها را از قديم نقل مى كردند كه بى وفايى كرده اند و اين خصلتى است كه از چيزهاى بسيارى ناشى مى شود . اما مردم عراق آن روز ، مردم بلند طبعى بودند و حكام شام را قبول نمى كردند .

من گمان مى كنم يكى از علل اين مسأله حضور امير المؤمنين « عليه السلام » در ميان آنها بود ، و در برهه اى از زمان اين خلق اسلامى را از امير المؤمنين « عليه

السلام » آموخته بودند .

به هر حال مشاهده مى كنيم كه در طول حكومت تقريبا ششصد ساله بنى اميه و بنى عباس ، اساسى ترين ضربت گاه و نقطه ضعف و آسيب پذيرى جامعه اسلامى همين بوده ، و از اينجا فساد وارد شده است . لذا دستورات امير المؤمنين « عليه السلام » در موارد بسيارى راجع به مخالفت با مسأله تبعيض پذيرى يعنى همان كبرپذيرى است ، اين مضمونى است كه امير المؤمنين « عليه السلام » در نهج البلاغه به آن بسيار توجه دارد .

مسأله ديگر مسأله فتنه است ، باز حضرت جملات عجيبى در مورد فتنه دارد . اين جملات چنان پر مغز ، زيبا و جامع الاطراف بيان شده است كه انسان حيرت مى كند كه درباره آن چگونه فكر كند . فتنه يعنى چه ؟ يعنى اشتباه و اختلاف صفوف ، اختلاط صفوف ، مخلوط شدن حق و باطل .

« و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشّيطان على اوليائه » 7 مسأله مخلوط شدن حق و باطل ، استفاده از شعارهاى حق براى افاده مرام باطل و استفاده از نمادهاى حق براى محكم كردن قواعد و پايه هاى باطل ، از بلاها و بيماريهايى بود كه در روزگار امير المؤمنين « عليه السلام » وجود داشت ، لذا آن حضرت افشاگرى مى كند .

در باب فتنه ، امير المؤمنين « عليه السلام » در نهج البلاغه دوگونه حرف دارند . يكى مطلبى است كه درباره كل عنوان فتنه بحث فرموده اند . باز دو سه جمله اينجا يادداشت كرده ام . در خطبه دوم ، به نظرم آنجا كه راجع به

ظهور پيامبر اكرم « صلى اللّه عليه و آله و سلم » حرف مى زند ، اشاره مى كند به وضع مردم و از جمله مى فرمايد : « فى فتن داستهم باخفافها ، و وطئتهم باظلافها ، و قامت على سنابكها ، فهم فيها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فى خير دار ، و شرّ جيران ، نومهم سهود و كحلهم دموع . » 8 اين باز از همان جملاتى است كه واقعا قابل ترجمه نيست ، شعرا و اهل ذوق بايد بنشينند و براى هر كلمه يك معادل پيدا كنند ، براى هر تركيبى يك تركيب پيدا كنند .

حضرت درباره فتنه حرف مى زند : اسب وحشى فتنه اين طور مردم را زير پا انداخته بود ، با لگد آنها را خرد مى كرد ، با سم سر آنها را مى كوبيد ، بعد با وحشى گرى سربلند مى كرد ، و مردم آنجا خوابشان بيدارى و سرمه چشمشان اشك بود . . . سخن از فتنه پيش از ظهور پيغمبران است ، وضع جوامعى را كه انبياء از آنجا ظهور كرده اند و مبعوث شده اند بيان مى كند و در حقيقت اشاره مى كند به وضع زمان خودش و مردم را از فتنه پرهيز مى دهد و مى ترساند .

مورد ديگر آنجايى است كه فتنه مشخصى را ذكر مى كند مثل تمام حرف هايى كه راجع به مخالفين خودش ، كه آن جنگ ها را راه انداختند ، بيان فرموده ، راجع به معاويه ، راجع به طلحه و زبير ، راجع به عايشه ، راجع به كسانى ديگر ، راجع به خوارج ، مشخصا آن چيزهايى را بيان فرموده كه در ديدگاهش فتنه به حساب مى آمده است .

اهميت افشاگرى

اين نوع دوم در حقيقت افشاگرى است ، امير المؤمنين « عليه السلام » براى اينكه فتنه را از بين ببرد و بخواباند بر آن است كه چهره ها را روشن كند ، اين بهترين راه است ، فتنه يعنى چه ؟ دو گروه به هم افتاده اند ، گرد و غبار است ، چهره ها شناخته نمى شوند ، گاهى انسان به برادر خودش شمشير مى زند ، از برادر خودش خنجر مى خورد ، گاهى هم با يك دشمن در كنار هم راه مى روند به او اعتماد مى كند ، و اين فتنه است . علاج فتنه چيست ؟ افشاگرى ، اصلا هيچ چيزى مثل افشاگرى فتنه را علاج نمى كند و امير المؤمنين افشاگرى مى كند ، اين افشاگرى حاكى از وجود اين بيمارى در آن روز است . من در بحث خود سه نكته يا مفهوم را مطرح كردم : دنيا ، كبر ، فتنه ، صدگونه موضوع از اين دست در نهج البلاغه پيدا مى كنيد ، من احصاء نكرده ام كه بگويم دقيقا صد موضوع . به حدس و تخمين تصور مى كنم كه شايد بيش از صد موضوع كلى از اين دست بشود پيدا كرد . امير المؤمنين « عليه السلام » اشاره مى كنند به درمانى كه آن درمان حاكى از وجود يك بيمارى است ، و اگر آن بيمارى نبود ، آن حكيمى كه مسؤوليت مضاعف نسبت به اين جامعه داشت اين حرفها را نمى زد ، مسلما چيز ديگر در منبر مى گفت . گفتن اين حرفها حاكى از اين است كه آن مردم به آن بيماريها مبتلا بوده اند و علاجش اين توصيه هاست . اكنون بعد از گذشت هزار و

سيصد و چند ده سال از آن روز ، به نسخه درمان احتياج داريم ، هم براى خود آن درمان و هم براى اينكه بدانيم كدام بيماريها ما را تهديد مى كند .

امروز ما هم در شرايط مشابهى هستيم ، ما را هم دنياطلبى تهديد مى كند ، ما را هم ابتلاء به كبر و خودپرستى و تبعيض تهديد مى كند ، طوفانهاى فتنه هاى اجتماعى ما را هم به فرو ريختن تهديد مى كند . بنابراين ما هم به آن درمانها احتياج داريم ، و بيش از هميشه به نهج البلاغه احتياج داريم ، مخصوصا از اين ديدگاه ، و من نديده ام از اين ديدگاه كسى دنبال نهج البلاغه رفته باشد ، مى دانيد كه البته خيلى كار شده اما اين يك ديدگاه جديد است . اينك در آيينه نهج البلاغه نگاه كنيد و ببينيد شما از وضع كنونى خودتان چه چيزى را در آن مى بينيد ، كدام درد را ، كدام خطر را مى بينيد ؟ كدام هشدار متوجه ماست ؟ و بدانيد كه درمانش در نهج البلاغه موجود است . امروز بسيار لازم است كه محققان ، نهج البلاغه را از اين جهات تفسير كنند .

در پايان سخن ، اولا تشكر مى كنم از برادران عزيزى كه به احياى نهج البلاغه برخاسته اند و به پژوهشهاى نهج البلاغه ابعاد علمى جدى بخشيده اند ، و به طرح و مداوم آن اهميت داده اند و اين كتاب مقدس و زندگى آموز و دوران ساز را از زير غبارهاى نسيان خارج كرده اند ، و تشكر مى كنم از محققينى كه درباره نهج البلاغه كوشيده اند ، تفسير و شرح نوشته اند ، ترجمه كرده اند ، لغت نامه ساخته اند و

كوششهاى ارجمند ديگر . اما خواهش مى كنم كه مسأله نهج البلاغه را از اين هم جدى تر بگيريم .

امروزه براى ما نهج البلاغه از جهات مختلفى حساس است ، من اينجا دو بعدش را ذكر كردم ، و خيلى بيش از اينها هم هست . تأكيد مى كنم كه اين كتاب ، گنجينه بى نظيرى است ، تمام نشدنى است و امروز هم بيشتر از هميشه ملت ما و جامعه اسلامى ما به آن نيازمند است ، ما امروز به اين كتاب احتياج داريم .

و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته .

پي نوشتها

( 1 ) نهج البلاغه ، نامه 77 ، فيض 1081

( 2 ) سوره بقره ، آيه 207

( 3 ) سوره بقره ، آيه 269

( 4 ) بحار الانوار ، ج 92 ، ص 177

( 5 ) نهج البلاغه ، خطبه غراء شماره 82 ، فيض 183

( 6 ) نهج البلاغه ، خطبه 234 ( قاصعه ) ، فيض 785

( 7 ) نهج البلاغه ، خطبه 50 ، فيض 137

( 8 ) نهج البلاغه ، خطبه 2 ، فيض 43

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109