بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه

مشخصات كتاب

سرشناسه : جرداق جورج 1926 - ، شارح عنوان و نام پديدآور : بخشی از زیبائیهای نهج البلاغه مقدمه انتخاب ترتیب از جرج جرداق ترجمه از محمدرضا انصاری مشخصات نشر : تهران محمدی 1373. مشخصات ظاهری : ص 327 شابک : بها:12500ریال ؛ بها:12500ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی يادداشت : کتاب حاضر در سال 1356 تحت عنوان "شگفتیهای نهج البلاغه ترجمه و نگارش فخرالدین حجازی توسط موسسه انتشارات بعثت منتشر شده است يادداشت : عنوان اصلی روائع نهج البلاغه عنوان دیگر : نهج البلاغه شرح عنوان دیگر : شگفتیهای نهج البلاغه موضوع : علی بن ابی طالب ع ، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق نهج البلاغه -- نقد و تفسیر موضوع : علی بن ابی طالب ع ، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها موضوع : علی بن ابی طالب ع ، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق -- کلمات قصار موضوع : علی بن ابی طالب ع ، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق -- نامه ها شناسه افزوده : علی بن ابی طالب ع ، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق نهج البلاغه شرح شناسه افزوده : انصاری محلاتی محمدرضا، مترجم رده بندی کنگره : BP38/08 /ج 4 1373 رده بندی دیویی : 297/9515 شماره کتابشناسی ملی : م 75-5738

مقدمه مترجم

صفحه[ 15 ]

نهج البلاغه نامى آشنا است كه مردم كم و بيش از محتويات ارزنده ى آن آگاه هستند ،

ليكن از آنجا كه اين مجموعه از عمق خاصى برخوردار است و داراى سطح بسيار گسترده اى ميباشد ، شايد كمتر كسى آن را بطور كامل بررسى كرده و در مفاهيم عميق آن دقت نموده باشد .

نهج البلاغه مجموعه اى از سخنان زيباى على « ع » است كه از نظر اهميت در مرحله اى قرار گرفته كه اگر بگوئيم ميان آثار نويسندگان ، كتابى در عظمت لفظ و معنى بپايه ى آن نميرسد ، سخن به گزاف نگفته ايم تاريخ بياد ندارد كسى مانند على « ع » آن مرد دانش و سخن مفاهيم درخشانى را در ضمن گفته ها و نوشته هايش به بشريت ارائه داده باشد . آرى على « ع » مرد دانش و سخن بود . علم وسيعش از منبع عميقى سرچشمه ميگرفت ، زيرا او از نخستين روزى كه خود را

صفحه[ 16 ]

شناخت ، خود را در دامان پر محبت پيامبر اسلام « ص » ديد . از آن پس پيوسته مورد توجه رسول خدا « ص » بود . هنگامى كه پيامبر اسلام « ص » به رسالت مبعوث شد ، وى نخستين كسى بود كه اين رسالت آسمانى را تصديق كرد و با پيامبر اسلام « ص » همصدا گرديد . و مهمتر آنكه تا آخرين لحظات زندگى ، آن هدف پاك را دنبال كرد و لحظه اى دست از يارى حق برنداشت ، او بدين جهت پس از رحلت پيامبر اسلام « ص » از طرف خداوند پيشواى مسلمين گرديد .

على « ع » چنانكه در معلومات خود منحصر بفرد بود ، در سخن سازى و بيان نيز سرآمد سخنرانان گرديد ، زيرا بيان

او داراى شرايط كامل سخنورى بود كه بدون تكلف بر زبانش جارى مى گرديد و افكار شنوندگان را به خود جلب ميكرد . او احيانا حقايق را در ضمن نامه هائى براى افراد خاصى بيان مينمود و گاهى هم زير عنوان « توصيه و سفارش » مطالب ارزنده اى براى مردم بازگو ميكرد .

اينجا اگر من بخواهم انگشت روى يك يك از موضوعات نهج البلاغه بگذارم و درباره ى هر يك توضيحاتى بدهم سخن بدرازا ميكشد ، كافى است بطور خلاصه بگويم : نهج البلاغه نمايانگر اخلاق صحيح انسانى است . نهج البلاغه در طرفدارى از حقيقت و نابود ساختن باطل نيروئى فوق العاده است . در آشكار ساختن مظاهر طبيعت و بدنبال آن در تعظيم آفريدگار جهان و اثبات قدرت بى مانندش ، سخنگوئى آگاه است .

صفحه[ 17 ]

در زمينه ى حكومت و مسائل مربوط به دولت و ملت ، رهبرى روشن و عميق محسوب ميشود . در تحذير از لذتهاى فريبنده دنيا و توجه دادن به حوادث خطرناك پس از مرگ ، بزرگترين زنگ خطر است .

در شناساندن پيامبر اسلام « ص » و رهبران آسمانى ، بهترين معرف است و خلاصه در مسائل علمى ، اعتقادى ، اجتماعى ، سياسى و اخلاقى والاترين كتاب بشمار ميرود .

خواننده ى محترم ، كتابى كه اكنون در دست شما است ، برگزيده اى از همين كتاب والاى على « ع » است كه « جرج جرداق » نويسنده و اديب معروف لبنانى از ميان خطبه ها و نامه ها و سخنان كوتاه على « ع » استخراج نموده و به ترتيب خاصى جمع آورى كرده است .

علاوه بر اين ، مواردى كه احتياج به توضيح داشته ،

توضيح داده و فصلهاى ويژه اى نيز به عنوان مقدمه ، در اطراف شخصيت على « ع » و ارزش سخنانش ، ضميمه ى كتاب نموده است .

من معتقدم كه « جرج جرداق » على « ع » را از ديد عميقى نگريسته و به درستى به عظمت و شخصيت امام « ع » پى برده است . اين حقيقتى است كه من در ضمن اشتغال به ترجمه ى كتاب ، آن را درك كردم و شايد قبل از ترجمه ، تا اين حد به آن اعتراف نميكردم . با وجود اين جرج جرداق در پاسخ نامه اى كه براى يكى از نويسندگان نوشته ، اعتراف ميكند كه : « من هنوز هم در تجزيه و تحليل شخصيت على بن ابى طالب « ع » مقصر هستم ، زيرا نويسنده هر قدر كار كند و

صفحه[ 18 ]

هر قدر كوشش نموده و زحمت بكشد و هر قدر كه بزرگ باشد اگر بخواهد شخصيت يك انسان عادى را تشريح كرده و حقيقت آن را يافته و اركان وجود او را درك كند ، نمى تواند حق مطلب را ادا كند ، پس چطور ميشود ( حق مطلب را ادا كرد ) اگر اين انسان شخص على بن ابى طالب « ع » و يا شبه على « ع » باشد ؟ » [ 1 ] .

در هر حال ، اكنون كتاب را در اختيار شما خواننده ى گرامى قرار ميدهيم تا پس از بازديد از فصول مقدمه ى كتاب ، به سخنان ارزنده و عميق على « ع » نزديكتر شويد و با مفاهيم پر ارج آن بيشتر آشنا گرديد .

قم محمد رضا انصارى

[

1 ] نشريه ى در راه انقلاب فكرى اسلامى شماره 4

صفحه[ 19 ]

1ادبيات على « ع »

مرزهاى خرد و بينش

قسمت اول

صفحه[ 21 ]

و بسان رعد در رگبارهاى تند شبانه ، نيرومند و غران بود چشمه همان چشمه است ، شب و روز در جريانش تأثير ندارند اگر زندگى شخصيت هاى واقعى تاريخ را اعم از شرق و غرب و قديم و جديد بررسى كنيم ، پديده ى آشكارى را درك مى كنيم . آن پديده اينكه : شخصيت هاى تاريخى با وجود اختلافهاى فكرى و تضادهاى مذهبى كه دارند ، با تفاوت در شدت و ضعف ، اديبانى زبر دست هستند .

برخى بتمام معنى مؤثر و سازنده هستند و بعضى در آستانه ى تأثير و سازندگى قرار گرفته اند . حتى مى توان گفت : درك ادبى با معانى و

صفحه[ 22 ]

شكل هاى گسترده اى كه دارد با هر موهبت فوق العاده ى ديگرى بهر رنگى از فعاليت هاى بزرگ جلوه كند همراه است براى اثبات اين پديده كافى است نظرى كوتاه به تاريخ انبياء بيافكنيم . حضرت داود ، سليمان ، اشعيا ، ارميا ، ايوب ، مسيح و حضرت محمد « ص » اديبانى بودند كه علاوه بر موهبت هاى ويژه اى كه داشتند از موهبت ادبى نيز برخوردار بودند .

ناپلئون ، افلاطون ، پاستور ، خيام ، ابن خلدون ، نهرو ، دو گل و پاسكال با وجود اينكه هر كدام در رشته ى خاصى شهرت داشتند لكن بحكم موقعيت هاى ادبى كه واجد بودند در رديف اهل ادب قرار گرفته بودند ، و روى اين اصل هر كدام به مقتضاى موهبت و فطرت ، داراى يك سلسله فعاليت هاى فكرى بودند كه بضميمه ى زيبائى هاى بيان ، بصورت ادبيات كاملى جلوه ميكرد .

اين حقيقت بطور آشكار در

شخصيت على « ع » تمركز داشت .

او همانطور كه در زمينه ى اثبات حقوق و تعليمات و رهبريهايش امام بود ، در ادبيات نيز عنوان امام را براى خود اتخاذ كرد . نشانه ى ادبيات على « ع » « نهج البلاغه » است . نهج البلاغه كتابى است كه در اصول بلاغت عرب در رديف قرآن آمده و هم اكنون كه حدود سيزده قرن از عمر آن ميگذرد هنوز در اسلوب عرب بعنوان يك ريشه اصيل تلقى ميشود و قطعات جالبى از آن اقتباس ميگردد و بيان سحر انگيز آن به اسلوب سخنورى روح مى بخشد .

صفحه[ 23 ]

در زمينه ى سخن پردازى على « ع » بايد گفت : وى شيوه ى سخنورى جاهليت را كه توأم با سرشت سالم بوده ، به منطق نيرومند و بيان اصيل اسلام ضميمه كرده است . بيان جالب على « ع » كه از شيوه ى سخنورى و جاهليت و بيان سحر آميز پيامبر سرچشمه ميگرفت برخى را بر آن داشته كه درباره ى سخنانش بگويند : آن « فروتر از كلام خدا و فراتر از كلام مخلوق است » .

شگفت نيست ، زيرا على « ع » از تمام وسايلى كه او را بين سخنوران به اين موقعيت نائل گردانيد برخوردار بود . او در محيطى كه فطرت سالم بر آن حكومت ميكرد پرورش يافته بود و با داناترين مردم يعنى با حضرت محمد « ص » زندگى ميكرد و رسالت وى را با آن حرارت و نيروى خاصى كه داشت با آغوش باز مى پذيرفت . گذشته از اينها خودش از آمادگيهاى شگفت و موهبت هاى بزرگى برخوردار بود ، بدين جهت علل

برترى هاى فطرى و اجتماعى در وى جمع بود اما هوشيارى و فراست عميق على « ع » در هر جمله اى از جملات نهج البلاغه بصورت يك عمل بزرگ نمودار است . اين فراستى زنده و توانا و گسترده و عميق است كه بصورت يك عمل در موضوعى كاملا گسترده كه تمام جوانب آن ملاحظه شده جلوه ميكند و على « ع » جوانب آن را بطور كامل زيرورو كرده و درباره ى آن كنجكاوى و آزمايش عميقى بعمل آورده و نهانترين و دقيق ترين اسباب آن را درك نموده است ، چنانكه صحيح ترين نتايجى كه بر اين

صفحه[ 24 ]

اسباب مترتب است دور باشد يا نزديك براى او قابل درك خواهد بود .

پياپى بودن سخنان على « ع » كه در نهج البلاغه بطور آشكار مشهود است ، و هم چنين ارتباط بين انديشه ها بطرزى كه هر انديشه اى نتيجه ى فكر سابق و منشاء پيدايش انديشه ى بعدى باشد ، نشانه ى فراست بى مانند على « ع » است .

موضوعاتى كه در نهج البلاغه مورد بحث قرار گرفته از اين انديشه ها جدائى پذير نيستند . بلكه بايد گفت بحث از موضوعات ، بدون انديشه هاى مزبور ، صورت كاملى بخود نمى گيرد . زيرا اين انديشه ها آنچنان گسترده است كه هر كلمه اى از كلمات نهج البلاغه ،

خواننده را به دقت و تأمل وادار ميكند و هر جمله اى از جملاتش جهانى از معنى در برابر ديدگان او مجسم مى نمايد .

راستى آيا از كدام راه دقت مى توان به سخنانى از قبيل : « مردم دشمن مجهولات خود هستند . . . ارزش هر كسى به خوبيهاى اوست . . . گناه ، دژى ذلت بار

است » پى برد ؟ آيا كدام اختصارى مانند اين عبارت : « هر كه سبكبار شود مى پيوندد » معجزه آساست ؟ آيا اين جملات چهارگانه با وجود كمى الفاظ چه معانى ارزنده اى در بر دارد و چگونه حائز توضيحات فراوان مى باشد ؟ آيا كدام درك عميق و هوش سرشارى مى تواند از طبع حسود و صفات وى چنين پرده بردارد ؟ « هيچ ستمگرى را مانند حسود شبيه تر

صفحه[ 25 ]

به ستمديده نديدم : چشمى شور و دلى ديوانه دارد و پيوسته با اندوه دمساز است . بر بى گناهان خشم ميگيرد و به چيزى كه مالك آن نيست بخل مى ورزد » در نهج البلاغه توليد فكر از فكر چنان روشن است كه هر كس در برابر آن قرار گيرد گويا در برابر توده اى انديشه قرار گرفته است . لكن بايد دانست كه اين انديشه ها متراكم نيستند بلكه نظم و ترتيب خاصى بر آنها حكومت ميكند ، و در اين جهت فرقى ميان نوشته هاى على « ع » و خطبه هاى بديهى او نيست . زيرا چشمه همان چشمه است ، شب و روز در جريانش تأثير ندارند .

خطبه هاى بديهى على « ع » حاكى از انديشه هائى معجزه آساست كه بر اساس دقت و منطق صحيح استوار است . راستى چنين دقتى حيرت زاست زيرا على « ع » در ايراد خطابه هاى خود ، آمادگى قبلى و لو براى چند لحظه نداشت و خطبه هاى خود را بدون آمادگى قبلى ايراد ميكرد . اين خطبه ها چنان در افكار على « ع » جوشش داشت كه مانند برقى كه بى خبر جهش كند ، يا صاعقه ى ناگهانى كه بى مقدمه به وقوع

به پيوندد ، يا گردبادى كه ناگهان وزيدن بگيرد و همه را به خود به پيچد و جاروب كند و به حكم قانون حادثه و حدود مناسبت هاى ويژه ، مسيرى را پيش گيرد و از همان جا باز گردد ، بدون كوچك ترين رنج و زحمت به زبانش جارى مى شد .

ديگر از آثار ذكاوت نيرومند على « ع » در نهج البلاغه ، مرزهائى

صفحه[ 26 ]

است كه احساسات وى را در شدت هيجان اندوه ها محدود ميكرد . على « ع » كسى نبود كه بحكم احساسات شديد ، غرق درياى اندوه و افسردگى هاى دور گردد ، زيرا او تسليم حكومت عقل بود و خرد تنها فرمانده وى بشمار ميرفت .

تنوع بحث ها و توصيف طبيعت در نهج البلاغه ، نشانه ى ديگرى از فراست عميق على « ع » است . على « ع » انديشه ى خود را تنها در يك موضوع ويژه يا بحث خاصى بكار نبرده ، بلكه در هر موضوعى بطور كامل بحث نموده است . او با بيان خردمندانه ى خود كه توأم با آگاهى كامل است ، از چگونگى دنيا و طبيعت و شئون انسانها سخن ميگويد ، و در زمينه ى مظاهر زنده ى طبيعت ، سخن را گسترش ميدهد و رعد و برق زمين و آسمان را توصيف ميكند ، و از شگفتى هاى آفرينش خفاش ، مورچه ، طاووس ، ملخ و امثال اينها پرده برميدارد .

براى اجتماع ، دستورات ويژه و در زمينه ى اخلاق ، قوانيت ارزنده اى وضع ميكند و خلاصه در بحث از آفرينش جهان هستى و شگفتى هاى وجود ، ابتكاراتى از خود نشان ميدهد . به حقيقت بايد گفت : انديشه ى سالم و

بيان رسائى كه در نهج البلاغه بچشم ميخورد در ادبيات عرب هرگز يافت نخواهد شد .

دايره ى خيال در نهج البلاغه چنان گسترده و وسيع است كه بالهاى آن هر سطحى را فرا گرفته است . على « ع » بكمك اين خيال نيرومند كه بسيارى از متفكران و دانشمندان اعصار از آن محروم

صفحه[ 27 ]

بودند مفاهيم واقعى خالص را در چهار چوبه اى كه از جالب ترين زيبايى ها برخوردار بود قرار ميداد و به كمك هوش سرشار و تجربه هاى عميق خود به آنها درخشندگى و حيات مى بخشيد . روى اين اصل مفهوم هر چند فكرى و جامد بود اما بمحض اينكه در مخيله ى على « ع » ميگذشت داراى بالهائى مى شد كه صفت جمود را از آن سلب ميكرد و حركت و حيات را جايگزين آن مى نمود .

خيال على « ع » خيال فوق العاده اى بود كه بر اساس واقع قرار داشت . على « ع » اين واقعيت را به مرحله ى بروز ميرسانيد و از طبيعت و بنياد آن ، حدود گسترده اى بوجود مى آورد و آن را به رنگهاى فراوانى رنگين مى ساخت . آنگاه حقيقت بيشتر آشكار ميشد و جوينده به آسانى بر آن تسلط مى يافت .

على « ع » بحكم نيروى فكرى بى مانندى كه داشت بر ديگران برترى جست . انديشه ى بيدارش كه مخزن وسيعى بشمار ميرفت به او امتياز خاصى داده بود . او در مراحل زندگيش از يك سو با احساسات كينه ورزان و حيله گران ، و از سوى ديگر با احساسات پاك دوستان صميمى و باوفا روبرو بود ، بدين جهت براى على « ع » از مجموع اين احساسات ،

عناصر نيرومندى كه خيال ابتكارى او را پرورش ميداد آماده شده بود . على « ع » از عناصر مزبور در اين خيال كمك ميگرفت و آنها را در تابلوهائى بتمام معنى زنده و شگفت انگيز مجسم ميكرد .

اين عناصر درست بر يك واقعيت صاف كه داراى شاخه هاى برگ دار و

صفحه[ 28 ]

ميوه دارى بود تمركز داشت .

شما اگر بخواهيد مى توانيد اين عناصر را از آنجا كه بتمام معنى واقعى و رسا است و بالهاى آن كشيده و خطوطش كاملا نمايان است ، بصورت شكلهاى رنگ آميزى شده اى برگردانيد . راستى خيال على « ع » چقدر شگفت آور است آنجا كه مردم بصره را پس از واقعه ى جمل مخاطب قرار داده و با رنجى كه از آنان در دل دارد ميگويد :

« همانا شهر شما غرق خواهد شد ، گويا من مسجد آن را مى بينم بسان سينه ى مرغ ، ميان امواج كوه پيكر دريا قرار گرفته است » چقدر اين تشبيه : « فتنه هائى مانند ساعات تاريك شب » سحر آميز است ؟ چگونه اين صورت ، متحرك جلوه مى كند : « من مانند ميله ى آسيا هستم : آسيا دور من مى چرخد و من در جاى خود ميباشم » ؟

قسمت دوم

و بالاخره چقدر عظمت دارد اين تابلوئى كه در آن ، ارتفاع خانه هاى اهل بصره به خرطوم فيل تشبيه شده و كنگره هاى آن در نظر على « ع » مانند بالهاى كركسان آشكار ميگردد : « واى بر خيابانهاى آباد و خانه هاى آراسته ى شما كه بالهائى مانند بالهاى كركسان و خرطومهائى مانند خرطوم پيلان دارد » يكى از مزاياى اين خيال وسيع ، نيروى تمثيل است . تمثيل

در ادبيات على « ع » چهره ى درخشان و زنده اى دارد . براى نمونه موقعيت همنشين سلطان را در نظر بگيريد : مردم به او رشك مى برند و مقام وى را آرزو ميكنند ، در حاليكه او موقعيت خود را بهتر مى داند و از ترس

صفحه[ 29 ]

و بيم آن آگاه است . او هر چند ديگران را از مركوب خود مى ترساند اما خودش نيز ترس آن دارد كه بواسطه ى او كشته شود . اينكه به بينيد على « ع » چگونه اين معنى را مجسم ميكند : « همنشين سلطان مانند سوار بر شير است : مردم به مقام و مرتبه ى او رشك مى برند در حاليكه او به جايگاه خود داناتر است » .

به نمونه ى ديگر گوش فرا دهيد : على « ع » درباره ى مردى كه براى زيان رساندن به دشمنش در كارى ميكوشيد كه به خودش زيان ميرسانيد ، ميگويد : « تو مانند كسى هستى كه به خود نيزه فرو ميكند تا سوار پشت سر خود را بكشد » و هم اكنون على « ع » شما را به اين شاهراه شگفت انگيز در زمينه ى همنشينى با دروغگو رهبرى ميكند :

« از طرح دوستى با دروغگو پرهيز كن . زيرا او مانند سراب است : دور را براى تو نزديك و نزديك را دور ميگرداند » .

اما مسئله ى هنر كه قائل است هر زشتى در طبيعت بكمك اصول هنرى ، زيبا جلوه ميكند ، مسئله اى است كه ريشه ى آن را بايد در سخنان پسر ابو طالب آنجا كه مردگانى را توصيف ميكند جستجو كرد . راستى مرگ چقدر وحشت زا و چهره اش زشت و

بدنما است ، و سخن پسر ابو طالب درباره ى آن چقدر مهيج و تأثيرش زيبا است اين سخن از ناحيه ى عاطفه ى عميق على « ع » بهره ى فراوان و از خيال بارورش بهره ى بيشترى گرفته است ، از اين رهگذر سخن او بصورت يك تابلوى هنرى بى نظير جلوه ميكند . تنها تابلوهاى

صفحه[ 30 ]

شخصيت هاى هنرى اروپا ، ساعتى كه مرگ و وحشت را به رنگ ويژه اى در لباس شعر و آهنگ مجسم ميكنند ، مى تواند به اين تابلو شباهت داشته باشد .

على « ع » پس از آنكه مرگ را براى زندگان يادآورى ميكند و بستگى آنان را با مرگ اعلام ميدارد ، در ضمن سخنى كه رنگ تيره و آهنگ غم انگيزش غربت ناگوارى به آن بخشيده به آنان هشدار ميدهد كه بسراى وحشت نزديك شده اند : « گويا هر يك از شما به منزل تنهائى خود از زمين رسيده است . شگفتا از خانه ى تنهائى و سراى وحشت و جاى بيكسى و غربت » سپس آنان را به آنچه ناخودآگاه بسوى آن شتاب ميكنند تحريك ميكند و با جملاتى كوتاه و پى درپى بسان صداى طبل ، آنان را با خبر كرده و ميگويد : « ساعت هاى روز چه با شتاب ميگذرد ، و روزهاى ماه چه زود سپرى ميشود ، و ماههاى سال چه با سرعت تمام ميگردد ، و سالهاى عمر چه با تندى ميگذرد » بار ديگر على « ع » صورتى اعجاب آميز و عقلانى در ميدان افكار آنان رها ميكند . اين صورت را عاطفه ى عميقى شعله ور ساخته و خيال جهش دارى عناصر آن را مجسم ميكند و حركاتى پى درپى بشكل

چشم هاى گريان و صداى گريه و فغان و اعضاى نالان به آن ارزانى ميدارد و ميگويد : « به حقيقت ، روزها ميان شما و آنان بسيار مى گريند و بر شما زارى ميكنند » . على « ع » دوباره در عالم خيال و عاطفه فرو ميرود و اين تابلوى فنا ناپذير را در ضمن جملاتى زنده

صفحه[ 31 ]

ابتكار ميكند :

« بلكه آنان جا مى نوشيده اند كه گويائيشان را به گنگى ، و شنوائيشان را به كرى ، و حركتشان را به سكون تبديل نموده است . اگر بى انديشه توصيف شوند گويا در اثر خواب گران بخاك افتاده اند همسايگانى هستند كه با هم انس نميگيرند و دوستانى كه بديدن يكديگر نميروند . نسبت هاى آشنائى ميانشان كهنه شده و اسباب برادرى از آنان قطع گرديده است ، از اين رو همگى با اينكه يكجا گرد آمده اند ، تنها هستند و با اينكه دوست يكديگر بودند از هم دورند .

نه براى شب صبحى مى شناسند و نه براى روز شبى هر يك از شب و روزى كه در آن كوچ كرده اند براى آنان هميشگى است » .

آنگاه على « ع » به اين سخن وحشت زا زبان مى گشايد : « كسى را كه بر سر گورشان بيايد نمى شناسند ، و به كسى كه برايشان گريه كند اهميت نميدهند ، و به كسى كه آنان را بخواند پاسخ نمى گويند » . آيا شما تاكنون در تصوير مرگ ، وحشت قبر و توصيف مردگان ابتكارى چنين ديده ايد : « همسايگانى هستند كه با هم انس نمى گيرند و دوستانى كه بديدن يكديگر نميروند » ؟ آيا تا بحال اين صورت وحشتناك كه تنها

على « ع » مى تواند آن را براى ابدى بودن مرگ ترسيم كند ، از نظر شما گذشته است : « هر يك از شب و روزى كه در آن كوچ كرده اند براى آنان هميشگى است » ؟ اين گونه تعبيرات شگفت آور در نهج البلاغه فراوان است .

صفحه[ 32 ]

در ادبيات امام اين هوش سرشار و خيال بارور ، مانند تركيب دو طبيعت ، با عاطفه ى عميقى تركيب داشت . اين عاطفه به كمك تابش حيات ، هوش و خيال على « ع » را مى كشانيد . اينجا بود كه انديشه ى وى تحرك ويژه اى بخود ميگرفت و خونهاى گرم لطيفى در رگهاى آن جارى ميشد . اين انديشه بهمان اندازه كه عقل را مورد خطاب قرار ميدهد ، احساسات را نيز تحريك ميكند ، چرا كه انديشه ى مزبور از عقلى سرچشمه ميگيرد كه عاطفه با حرارت خاصى آن را مى كشاند .

در ميدان ادبيات يا هنرهاى ارزنده ى ديگر اگر عاطفه ، اشتراك مؤثرى در توليد آثار انديشه يا خيال نداشته باشد آن اثر مورد پسند انسان قرار نميگيرد . اين بدان جهت است كه تركيب انسانى طبعا چيزى را مى پسندد كه محصول همين مركب باشد . اين اثر ادبى كامل ، درست در نهج البلاغه مشهود است . شما اگر در نهج البلاغه سير كنيد خود را در ميان امواج خروشانى از گرمى احساسات خواهيد يافت .

راستى آيا قلب شما را مهر و محبت فرا نمى گيرد اگر به سخنان على « ع » از اين قبيل گوش فرا دهيد : « اگر كوهى مرا دوست داشته باشد درهم فرو خواهد ريخت » . « از دست

دادن دوستان غربت است » .

« خدايا من بر انتقام قريش از تو كمك ميخواهم ، زيرا آنان خويشاوندى مرا قطع كرده و ظرفم را سرازير نمودند و گفتند : آگاه باش حق آن است كه آن را بگيرى و حق آن است كه آن را از تو باز گيرند ، پس با غصه و اندوه بساز يا با تأسف و دلتنگى بمير من ديدم ياور و پشتيبان

صفحه[ 33 ]

و حمايتگرى جز خاندان خود ندارم » .

و اينك سخن وى را كه هنگام دفن فاطمه ، پسر عمويش پيامبر را با آن خطاب ميكند ، بشنويد :

« اى پيامبر خدا ، از من و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده بزودى به تو پيوست ، بر تو درود باد اى پيامبر خدا ، از برگزيده ى تو صبر من كم گرديد و طاقت و توانائيم از دست برفت ، جز آنكه براى من در فراق عظيم و مصيبت ناگوارت شكيبائى جا دارد » . در قسمت ديگرى از اين سخن چنين ميگويد : « اما اندوه من تمام نشدنى و شبم به بيدارى خواهد گذشت تا آنكه خداوند ، سرائى كه تو در آن اقامت كرده اى براى من برگزيند » و هم اكنون به اين رويداد توجه كنيد :

از نوف بكالى كه يكى از خطبه هاى على « ع » را بازگو ميكند ،

نقل كرده اند كه گفت : امير المؤمنين اين خطبه را در كوفه براى ما ايراد كرد . او در اين حال بر بالاى سنگى كه آن را جعدة بن هبيره مخزومى براى حضرت نصب كرد ايستاده بود . جبه اى پشمين به تن

داشت و بند شمشير و كفش پايش از برگ درخت خرما بود . او در ضمن سخنانش گفت :

« آگاه باشيد آنچه از دنيا روى آورده بود اينك پشت كرده ، و آنچه پشت كرده بود هم اكنون روى آورده است ، و بندگان نيكوكار خدا عازم كوچ كردن شدند و كمى دنياى بى بقا را به فراوانى آخرت

صفحه[ 34 ]

فنا ناپذير فروختند برادران ما كه خونهايشان در جنگ صفين ريخته شد چه زيانى بردند از اينكه امروز زنده نيستند تا غصه ها بخود راه داده و آب تيره بياشامند ؟ راستى سوگند بخدا خدا را دريافتند ، خدا هم پاداششان را بطور كامل عطا كرد و آنان را بعد از خوف و ترس ، در سراى ايمنى جاى داد كجا هستند برادران من كه راه درست پيش گرفتند و بر حق و حقيقت در گذشتند ؟ كجا است عمار ؟ كجا است ابن تيهان ؟ كجا است ذوالشهادتين ؟ كجا هستند امثال اينان از برادرانشان كه با هم بر مرگ پيمان بستند ؟ » .

نوف ميگويد : در اين هنگام على « ع » با دست به ريش خود زد و گريه ى بسيار كرد ضرار بن حمزه ضبائى ميگويد : گواهى ميدهم كه او را ( منظورش امام است ) در جائى كه عبادت ميكرد ديدم ، هنگامى كه شب پرده هاى تاريكى را گسترده بود در محراب عبادت ايستاده و ريش خود را در دست گرفته و بخود مى پيچد و بسان محزون گريه ميكند و ميگويد :

« اى دنيا اى دنيا ، دور شو از من آيا خود را به من عرضه ميكنى يا خواهان من

هستى ؟ زمان تو نزديك مباد ، چه دور است آرزوى تو ديگرى را بفريب ، من بتو نيازى ندارم ، ترا سه بار طلاق گفته ام كه در آن باز گشتى نيست . زندگى تو كوتاه و اهميت تو ناچيز و آرزوى تو پست است آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت جايگاه ورود » .

صفحه[ 35 ]

عاطفه ى گرمى كه على « ع » در زندگى آن را شناخته بود ، در همه جاى نهج البلاغه با او همراه بود . او در همه حال ، چه در مواردى كه انگيزه ى خشم و نارضايتى وجود داشت و چه در مواردى كه موجبات مهربانى و رضايت در ميان بود ، در همه حال از اين عاطفه برخوردار بود ، حتى وقتى ميديد پيروانش در جانبدارى از حقيقت ، از خود سستى نشان ميدهند در حاليكه ديگران با جان و اسلحه به باطل كمك ميكنند احساس رنج كرده و شكايت مى نمود و پيروان سست عنصر خود را توبيخ و سرزنش ميكرد و بسان رعد در رگبارهاى تند شبانه ، نيرومند و غران بود براى نمونه همين بس كه خطبه جهاد را بخوانيد و عواطف دردناك و هيجان انگيز را درك كنيد . همين عاطفه است كه با كمك از ضربان و جوشش حيات ، اين خطبه را مى كشاند . خطبه با اين كلمات شروع مى شود : « اى مردمى كه بدنهايتان جمع و خواسته هايتان گوناگون است ، سخنان شما سنگهاى سخت را سست مى كند . . . » .

اگر ما بخواهيم براى اين عاطفه زنده كه به كارهاى امام حرارت مى بخشيد مثال هاى

متعددى بياوريم ممكن است براى شما خسته كننده باشد . تنها همين بس كه اين عاطفه در اعمال و گفتار وى يك سنجش اساسى بشمار ميرفت . شما فقط اين كتاب را باز كنيد تا از رنگهاى گوناگون عاطفه ى پسر ابو طالب ، آن مرد سرشار از عمق و نيرو آگاه شويد .

صفحه[ 36 ]

وحدت وجودى

قسمت اول

و همه از يكديگر دورند اما در وحدتى كه دو طرف را ازل و ابد تشكيل داده ، گرد آمده اند اصالت در انديشه و احساس و سليقه و خيال را ادب مى گويند . اصالت مزبور ميان صاحب اين صفات و تمامى موجودات ، در وحدت وجود مطلق ارتباط خاصى برقرار مى سازد و خود را در دو چهره نمايش ميدهد : يكى حيات كه بر اصول ويژه اى از اين وحدت قائم است ، و ديگر روش زيبا كه بزرگ سازى زنده اى از واكنش ادب و جهان هستى محسوب مى شود .

اگر علم ، تجزيه و تحليل اشياء است ، هنر را بايد توحيد و

صفحه[ 37 ]

يكى كننده اشياء دانست . به عبارت ديگر علم ، موجودات را از اين نظر كه تجزيه و تحليل آنها لازم است ، مورد بررسى قرار ميدهد ، اما هنر ، موجودات را از اين جهت كه در ظاهر جداجدا ولى در واقع يكى هستند ، بررسى مى كند . يعنى همه اشياء را به وحدت وجودى بازگشت ميدهد و ميان مظاهر گوناگون وجود ، ارتباط كاملى برقرار مى سازد . مسئله ادب نيز از همين وحدت برخوردار است .

اگر فلاسفه در اعصار اخير به وحدت وجود پى برده اند ، اديب از روزى كه انسان وجود يافته و احساسات

ادبى و هنرى در اعماق او ريشه داشته ، به وحدت وجود پى برده است . اين بدان جهت است كه رهبر فيلسوف ، عقل و قياس اوست و اين دو چيز براى يك انسان زنده ، محدود است . اما راهنماى اديب ، الهام و احساسات او مى باشد كه بصورت يك پديده سريع و درخشان از تمام هستى او حكايت مى كند .

اگر نظر فيلسوف را با نظر اديب مقايسه كنيم بايد بگوئيم : نظر فيلسوف به جهان هستى ، سطحى و در حكم وحدت تفاعلى و تكاملى است . زيرا فيلسوف تنها به كمك عقل كه جزئى از انسان زنده محسوب مى شود نخست مشاهده و بررسى و مقايسه مى كند ، آنگاه نظر قطعى خود را اعلام ميدارد ، اما اديب هميشه بطور مستقيم با جهان هستى و حيات سر و كار دارد . زيرا او از عقل ، سليقه ، سرشت ، خيال و احساسات و خلاصه از تمام هستى خود الهام ميگيرد . از اين رو اديب سابقه دارتر و عميق تر از فيلسوف است . اديب از اول ، استاد و راهنماى

صفحه[ 38 ]

فيلسوف بوده و براى هميشه نيز چنين خواهد بود روى همين اصل على « ع » ميان گروه ادباء از جهت نظر و اسلوب يكى از شخصيت هاى بزرگ اين گروه محسوب ميگردد : گروه زنده اى كه به ستارگان ، آسمان ، ريگهاى بيابان ، درياها و بطور كلى به پوشش طبيعت نظر ميكنند و همه را از وجود خود ميدانند و در جهان هستى فقط يك نيروى وجودى واحد و جامع و ابدى احساس مى كنند .

« ميخائيل نعيمه » پس از

آنكه قدرت هنرمند را در درك عميق وحدت وجود مجسم ميكند ، در زمينه ادبيات عصر حاضر ميگويد :

« چگونه ميتوان كسى را كه ريشه هاى ازلى ادب را درك نمى كند و از گذشته و آينده بى خبر است اديب ناميد ؟ » .

اين درك زيبائى برتر كه تمام موجودات را با وجود اختلاف مظاهر با يك كمربند بهم وصل مى كند همان چيزى است كه در آثار شخصيت هاى ادبى با در نظر گرفتن تنوع موضوعات و اختلاف حالات مشاهده مى كنيم .

آرى اگر به صداى اين شاعر بزرگ كه از زبان مسيح سخن مى گويد گوش فرا دهيد ، بزرگترين صدائى را كه جهان هستى شنيده است مى شنويد و بهترين نظر را كه در اعماق زيبائى نفوذ كرده درك خواهيد نمود . اين شاعر بزرگ ميگويد : « در اطراف چگونگى رشد زنبق هاى كشتزار انديشه كنيد ، ولى من بشما ميگويم : سليمان با

صفحه[ 39 ]

آنهمه عظمت يكى از اين لباس ها را به تن نداشت » . راستى اگر وحدت وجود نبود و زيبائى ، مدار وجود واحد را تشكيل نمى داد و ربط دهنده اجزاى آن از آغاز تا انجام نبود ، كجا خاكها ، صخره ها و ابرهاى آسمان مى توانستند اين زيبائى و جمال را بوجود بياورند ؟ همين زيبائى و جمال است كه مدار انديشه و احساسات هنرمند اين آفريدگار كوچك را تشكيل ميدهد حضرت مسيح نيز سخنى جالب دارد . او در آن هنگام كه گروهى زن زناكارى را كه تن به قانون آنان داده بود نزد وى آوردند ، به آنان چنين خطاب كرد : « بايد از شما مردم ، آن كس كه گناهكار نيست

اين زن بدكاره را سنگسار كند » شاعر بزرگ ديگرى از زبان سليمان بن داود چنين سخن ميگويد :

« روزگارى ميگذرد و روزگارى مى آيد ، اما زمين در طول زمان بحال خود باقى است . خورشيد طلوع ميكند و خورشيد غروب ميكند ، آنگاه بسوى جايگاهى كه از آنجا طلوع نموده مى شتابد . باد ، راهى جنوب ميشود و بسوى شمال گردش ميكند ، در مسير خود مى چرخد و سپس به مدارهاى خود باز ميگردد رودها همه به دريا ميريزند و دريا پر نمى شود آنگاه به همان جائيكه از آنجا جارى شده اند باز مى گردند تا دوباره جارى شوند » در جاى ديگر ميگويد :

صفحه[ 40 ]

« من گل سرخ شارون [ 1 ] و سوسن دره ها هستم ، مانند سوسنى كه ميان خارها است معشوقه من ميان دختران چنين است . مانند يك سيب ميان درختان جنگل معشوق من ميان پسران چنين است . راستى مايل شدم و در سايه آن نشستم اما ميوه اش در گلويم شيرين بود . گلها در زمين پديد آمدند و زمان هرس فرا رسيد و صداى كبوتر چاهى در زمين ما شنيده شد .

« اى كبوتر من كه در شكافهاى صخره ها و پنهانى دژها خانه گرفته اى ، چهره ات را به من بنما و صدايت را به من بشنوان . زيرا صداى تو نمكين و چهره ات زيبا است ، تا آنكه روز دگرگون شود و سايه ها با شكست مواجه گردند . اى معشوق من ، راه گريز پيش گير و بسان آهو يا بچه گوزن به كوههاى برنده صعود كن .

« اى معشوقه ى من ، تو زيبا هستى تو زيبا هستى

چشم هايت از پشت نقاب مانند دو كبوتر است و موهايت مانند گله ى بزى است كه از كوه جلعاد نمايان است .

« لبهايت مانند رشته قرمز گردن بند و حرف زدنت شيرين است .

گونه هايت از پشت نقاب مانند دو نيمه ى انار و گردنت مثل برج داود است : برجى كه براى اسلحه بنا گرديده و هزارها سپر ، سپرهاى

[ 1 ] شارون جلگه اى است در فلسطين كه در ساحل درياى مديترانه قرار گرفته است . مترجم

صفحه[ 41 ]

بيدادگران در آن آويخته شده است . آنگاه كه روز دگرگون شود و سايه ها با شكست مواجه گردند ، بسوى كوه مر و تپه ى لبان روان مى شوم . اى عروس با من نگاه كن كه از قله ى امانه ، از بالاى حرمون ، از خوابگاههاى شيرها ، از كوه هاى پلنگها ، اى عروس . از لبهاى تو شهد ميريزد و زير زبانت شير و عسل است و بوى خوش لباسهايت مثل بوى لبنان است .

« چشمه بوستانها و چاه آبهاى فناناپذير و نهرهاى لبنان ، اى باد شمال وزيدن بگير و اى باد جنوب بيا بر بوستان من ملايم بگذر تا بوى خوش آن جريان يابد » .

آرى اگر به اين جملات گوش فرا دهيد و دقت كنيد درك خواهيد كرد كه شعر سليمان از همان چشمه اى كه مسيح سيراب شده ، سيراب ميگردد هر چند موضوع آنها با يكديگر اختلاف دارد .

« ويكتور هوگو » نيز كه يكى از هنرمندان و نوابغ بزرگ بعد از انقلاب فرانسه بشمار ميرود سخنانى از اين نمونه دارد . سخنان وى گفتگوئى ميان ستارگان است . از آنجا كه انسان و زمينى كه

انسان در آن زندگى ميكند ، نسبت به جهان وسيع و شگفت آور هستى ، كوچك بنظر ميرسند ، شاعر مزبور در اين گفتگو موقعيت مبهم و پنهان انسان را مجسم ميكند :

اين صداى ضعيف و آهسته و بى ارزش چيست ؟

اى زمين ، تو از اين گردش در افق تنگ و محدودت چه هدفى دارى ؟

صفحه[ 42 ]

آيا تو جز ريگى هستى كه آميخته با جزئى خاكستر است .

اما من در آسمان نيلگون دور ، نمايشگر يك حلقه ى وحشت زا هستم .

تا آنجا كه فاصله ى مكانى كه در ترس و بيم فرو رفته ، سيماى مرا زشت و بدنما مى بيند هاله ى من كه رنگ تغيير يافته شبها را به سرخى شديد تبديل ميكند .

مانند كره هاى طلائى است كه در دست گيرنده ى آن جداجدا بالا و پائين ميروند .

از يكديگر دور ميشوند و گرد هم جمع مى آيند و قمرهاى هفتگانه ى بزرگ و هولناك را نگاه ميدارند و اينك خورشيد پاسخ ميدهد :

ساكت باشيد ، آنجا در گوشه ى آسمانها ، اى ستارگان ، شما رعيت من هستيد آرام باشيد من فرمانده ام و شما رعيت ، شما هر دو بمنظور داخل شدن از درب ، مانند دو درشكه دوش به دوش حركت ميكنيد .

كره ى مريخ و زمين در كوچك ترين كوه آتش فشان از نظر من ، بدون تماس با اطراف ورودگاه ، داخل مى شوند هان اين است ستارگان دب اصغر كه مانند

صفحه[ 43 ]

چشمهاى هفتگانه ى فناناپذير كه بجاى مردمكهاى آن خورشيدها است ، ميدرخشد هان اين است راه كهكشان كه جنگل زيباى سر سبزى را تشكيل ميدهد در حاليكه از ستارگان آسمان پر شده است اى ستارگان پائين ، جايگاه

من نسبت به جايگاه شما در فاصله ى دورى قرار دارد ، حتى ستارگان ثابت و درخشان من كه به جزيره هاى پراكنده ى در آب شباهت دارند ،

و خورشيدهاى بى شمار من ، به نظر كوتاه و ضعيف شما ، در گوشه ى دورى از آسمان ، شبيه به صحراى افسرده اى كه صدا در آن محو ميگردد .

بجز اندكى خاكستر سرخ كه در دل شب پاشيده شده ، چيزى نيست » هان اين است ستارگان كهكشان ديگرى كه جهان هائى را مجسم ميكند كه از آن جهانها كمتر نيست ، و در فضا پراكنده شده اند ، آن محيطى كه ريگستان نيست و سنگ پاره اى در آن يافت نميشود ، امواج آن روان است اما هرگز به ساحل هاى خود باز نمى گردد .

و در پايان ، اين خداست سخن مى گويد :

« پيش من جز اين نيست كه با يك دميدن همه چيز را تيره گردانم » [ 1 ] .

[ 1 ] نظرية الانواع الادبية : ترجمه به عربى از دكتر حسن عون .

صفحه[ 44 ]

« و از شگفت ترين مرغها در آفرينش ، طاووس است كه خداوند آن را در كامل ترين نظم آفريده و رنگهايش را در بهترين ترتيب منظم گردانيده است با بالى كه بيخ آن را بهم پيوسته و دمى كه كشش آن را دراز قرار داده است . هرگاه بسوى ماده اش ميرود دمش را از پيچيدگى باز نموده آن را بلند ميكند در حاليكه بر سرش سايه مى افكند . گمان ميكنى پرهاى آن ميله هائى از نقره ، و دايره ها و حلقه هاى زرين شگفت آورى كه بر آن بالها رويده شده ، طلائى خالص و قطعات زبرجد است . اگر آن

را به گياهان زمين تشبيه كنى ميگوئى دسته گلى است كه از شكوفه هر بهارى چيده شده است ، و اگر به پوشاكى ها تشبيه كنى مانند حله هاى زينت يافته با نقش و نگار ، يا مانند جامه هاى خوش رنگ و زيباى بافت يمن است ، و اگر آن را به زيورها تشبيه گردانى مانند نگين هاى رنگارنگى است كه در ميان نقره ى مزين به جواهر نصب شده است : بسان خراميدن خودبين و شادمان راه ميرود ، و با دقت به دم و بالش مى نگرد ، و از زيبائى پيراهن و رنگهاى جامه اش قاه قاه مى خندد « هنگامى كه به پاهايش چشم مياندازد چنان با شيون و فرياد بانك ميزند كه گويا آشكارا فريادرسى ميطلبد و به راستى اندوه خويش گواهى ميدهد . زيرا پاهايش مانند خروس سياه و سفيد ، باريك است . بجاى تاج ، كاكل سبز رنگ نقاشى شده اى دارد ، و جاى برآمدگى گردنش مانند گردن ابريق است ، و جاى فرو رفتن آن تا زير

صفحه[ 45 ]

شكمش مانند رنگ وسمه ى يمنى يا مانند لباس ابريشمى بسان آينه ى جلددار است .

قسمت دوم

« و به شكاف گوش آن خطى است مانند باريكى سر قلم كه به رنگ گل بابونه بسيار سفيد ميباشد ، اين سفيدى ميان سياهى اطراف ميدرخشد و كمتر رنگى است كه طاووس از آن بهره اى نبرده باشد ، اين رنگها در اثر كثرت جلاء و درخشندگى و برجستگى بر ساير رنگها برترى يافته است ، در حقيقت مانند شكوفه هاى پراكنده اى است كه بارانهاى بهار و آفتابهاى سوزان آن را تربيت نكرده است .

« و گاهى از پرهاى خود بيرون آمده و

از لباس برهنه ميگردد ، پس پى درپى پرش ريخته و مجددا يكى پس از ديگرى مى رويد ، و پرهايش مانند برگهاى شاخه ها مى ريزد ، آنگاه پشت سر هم مى رويد تا بصورت پيش از ريختن باز ميگردد : با رنگهاى پيش هيچگونه تفاوتى ندارد و هيچ رنگى در غير جاى خود قرار نمى گيرد . اگر با دقت موئى از موهاى پرش را بنگرى ، سرخ گلى رنگ و گاهى سبز زبر جدى و زمانى زرد طلائى رنگ بتو مى نماياند . آيا زيركيهاى ژرف و عميق چگونه ميتواند آفرينش اين حيوان را دريابد ؟ آيا درك خردها چگونه به آن ميرسد ؟ و آيا سخنان وصف كنندگان چگونه وصف آن را بنظم مى آورد ؟ » .

و هم اكنون به قسمت كوتاهى از سخنانش در زمينه آفرينش آسمان و زمين گوش فرادهيد :

صفحه[ 46 ]

« به قدرت خود مخلوقات را آفريد ، و به مهربانيش بادها را پراكنده كرد ، و به كمك صخره ها حركت زمين را استوار گردانيد ، آنگاه شكاف فضا را ايجاد و اطراف آن را باز نمود و راههاى هوائى را احداث كرد . سپس آبى كه امواجش خروشان و رويهم غلطان بود در آن جارى گردانيد . آن آب را بر پشت باد تندى كه نيرومند و با صداى بلند بود بر نشانيد . آنگاه باد ديگرى كه جهت وزش آن را عقيم قرار داد آفريد و وزش آن را تند كرد و جايگاه پيدايش آنرا دور گردانيد ، پس آن را به برهم زدن آب فراوان و برانگيختن موج درياها فرمان داد ، آن باد هم آب را مانند مشك جنبانيد و

بسان وزش در فضا ، بطوريكه اول آن را به آخرش و ساكنش را به متحركش باز گرداند ، به آن وزيد . . . » خواننده محترم ، من شما را به اين نشانه هاى شگفتى كه امام « ع » براى انسانها از آن سخن مى گويد ، سفارش ميكنم ، على « ع » تساوى موجودات لطيف و بزرگ ، تساوى ماه و خورشيد ، تساوى آب و سنگ ، تساوى بزرگ و كوچك و تساوى مشكل و آسان را در مفهوم وجود براى انسان مجسم ميكند ، و اشتراك همه ى موجودات را در صفت وجود اعلام ميدارد بطوريكه همه با هم با پيروى از يكديگر در يك سرود بزرگ شركت دارند : اين سرود ، سرود وجود واحد است .

در اين سرود ، بزرگ خواندن درخت كهنسال قوى در برابر گياه كوچك ، و ستودن درياى پهناور در مقابل جوى آبى كه آبهاى آن

صفحه[ 47 ]

ميان ريگها و علفزارها از بين ميرود ، هرگز صحيح نيست .

على « ع » ميگويد :

« اگر راههاى انديشه ات را بپيمائى تا به پايان آن برسى ، دليل و برهان ترا رهبرى نميكند مگر به اينكه آفريننده ى مورچه همان آفريننده ى درخت خرما است ، و بزرگ و كوچك ، سنگين و سبك ، نيرومند و ضعيف در آفرينش او يكسان است و آسمان و فضا و آب و بادها نيز چنين است . بنابراين به ماه و خورشيد ، و گياه و درخت ، و آب و سنگ و گردش شب و روز ، و جريان اين درياها ، و كثرت اين كوهها و ارتفاع اين قله ها

نظر كنيد . . . » .

باز بسوى او گوش فرا دهيد :

« به هيچ نعمتى از نعمت هاى دنيا نمى رسيد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست ميدهيد ، و هيچ كهنسالى از كهنسالان شما به يكروز عمر خود نمى رسد مگر آنكه روز ديگرى از عمرش نابود ميگردد ، و براى او افزونى در خوراك تجديد نمى شود مگر آنكه روزى قبلى او از بين ميرود ، و اثر و نشانه اى براى او بوجود نمى آيد مگر آنكه اثر ديگرش فانى ميگردد ، و هيچ تازه اى براى او تجديد نمى شود مگر بعد از آنكه تازه ى او كهنه ميشود ، و هيچ خوشه اى براى او نمى رويد مگر آنكه خرمنى از او كم ميشود ، و همانا دودمان هائى كه ما فروع آنها ، هستيم در گذشتند » .

آرى على « ع » وجود واحدى است كه از خودش با زبان خودش

صفحه[ 48 ]

سخن ميگويد من فكر ميكنم مقطع قصيده ى امرئى القيس با مقاطع زيادى كه در ادبيات على « ع » بچشم مى خورد شباهت تامى دارد كه در هر صورت بازگشت همه ى اينها به وحدت وجودى كاملى ميباشد و بالاتر اينكه اين وحدت روش بى مانندى را تعقيب ميكند كه بر ستمگر و تجاوز كار چيره ميشود و در نبات ، حيوان و زمين پست از ضعيف حمايت ميكند تا صحنه وجود ، بطور مساوى از نيروى درخشانى برخوردار گردد .

امرئى القيس شاعر جهانى آنچه نخست ميگويد خلاصه اش اين است :

در كمين آن آسمان درخش نشسته بودم . انتظار مى كشيدم ببينم از كدام سوى باران مى آيد . آخ چه وحشت زا بود باران سيل آسا از چهار جهت مى باريد از دور

آن را تماشا ميكردم . طرف راست آن بنظر من بر كوه « قطن » و طرف چپش بر دو كوه « ستار » و « يذبل » قرار داشت . آب از اين طرف و آن طرف با صداى مهيبى سرازير شد و گستاخانه درختان را دگرگون نمود و با ترشحات خود بر كوه « قنان » عبور كرد و بزهاى كوهى را به پائين آمدن از كوه مجبور ساخت .

آنگاه ميگويد :

بيابان گمراه و خطرناكى كه تنه اى از درخت خرما در آن باقى نمانده و ساختمان بلندى در آن ديده نمى شود مگر ساختمانى كه با تخته سنگها بنا شده است .

صفحه[ 49 ]

« ثبير » در اوايل رگبارهاى شديد خود ، گويا مرد بزرگى است كه در عباى راه راه پيچيده شده است .

بامدادان ارتفاعات قله « مجيمر » در اثر سيل و كف گويا فلكه ى چرخ ريسندگى است .

باران آبهاى خود را در صحراى « غبيط » فرو ريخت ، مانند مرد يمنى كه با زنبيل هاى بار شده فرا ميرسد .

گويا پرندگان خوشخوان بيابان ، صبحگاهان سرمست شراب تند و خوشبوئى هستند ، شامگاهان درندگان غرق شده در اطراف آن آب بى پايان ، گويا ريشه هاى پياز دشتى هستند .

ملاحظه ميكنيد : امرئى القيس باران را بصورتى مى بيند كه درختان خرماى بيابان را ريشه كن كرده و ساختمان هاى آن را ويران نموده و تنها ساختمانهاى سنگى را باقى گذاشته است . اما كوه « ثبير » كه به ارتفاع خود بر زمين هاى گود اطراف مى بالد ، در باران فرو رفته و تنها قله ى آن از آب بيرون مانده و مانند بزرگ يك طايفه

كه خود را به عباى راه راه پيچيده ، جلوه كرده است . باران طوفان هاى پى درپى را در اطراف كوهها روانه ساخته آنگاه آبهاى فراوان خود را در صحراهاى بى آب و علف ميريزد ، ناگهان گياهها و گلهاى رنگارنگ در صحرا ميرويد . اين گلها و گياهها مانند پارچه هاى زيبا و رنگارنگى است كه تاجر يمنى در برابر چشم مردم مى گسترد . باران اين صحراهاى خشك شده را سيراب مى كند ، در نتيجه صحراها بصورت

صفحه[ 50 ]

سبزه زارهاى باشكوهى در مى آيند كه پرندگان سرمست در آن نغمه خوانى ميكنند اما درندگان وحشى كه دريدن حيوانات و پرندگان ضعيف را براى خود مباح مى دانستند ، باران آنها را ذليل كرده و در خود فرو برده است ، پس از لحظاتى كه روى آب مى افتند گويا ريشه هاى پياز درشتى هستند .

آرى ، باران در خيال شاعر بزرگ جاهليت چنين جلوه ميكند .

شاعرى كه مقصد باران را قدم بقدم تا پايان كار دنبال مى نمايد و نيروى پرورش دهنده ى وجود را مجسم ميكند . بنابراين باران ، نيروى ارزنده ى دادگرى است كه به ضعيفانى از قبيل : زمين هاى گود و پرندگان كوچك كمك ميكند ، يعنى بيابان را از گل و گياه و رنگ پر مى سازد و دلهاى پرندگان را شاد كرده آنها را به نغمه خوانى وادار ميكند ، و با نيرومندانى مانند كوهها شوخى ميكند و آنها را از هر جهت بيچاره مى سازد و از موقعيت آنها ميكاهد ، و بر زورمندانى چون درندگان يورش مى برد و بر آنها چيره شده غرقشان ميكند و بصورت ناچيزى نمايان مى سازد اينك على « ع » است كه آنچه را امرئى

القيس در تمثيل نيروى ارزنده ى دادگرى همچون باران ، احساس كرده ، او نيز حس ميكند و در پايان يك سخن طولانى چنين ميگويد :

« هنگامى كه ابرها آب فراوانى كه در بر داشتند فرو ريختند ، بسبب باران ، گياهان از زمين هاى خشك و علفها از كوههاى كم

صفحه[ 51 ]

علف سر بر آوردند ، از اين رو زمين به زيبائى مرغزارهاى خود شادى ميكند و به لباسى كه از گلها و شكوفه هاى زيبا پوشيده و به آن آراسته گرديده بر خود مى بالد . خداوند آن گياهان را توشه ى مردم و روزى چهارپايان قرار داده است » .

آنگاه على « ع » انديشه ى دور را كه امرئى القيس بوسيله آن ، عمليات باران را در كوهها و درندگان مشاهده ميكرد در اين جمله كوتاه خلاصه ميكند : « هر كس به روزگار بزرگى فروخت روزگار او را زبون ساخت » .

زيبائى هاى فراوانى كه در اين فصل تماشا كرديم ، عليرغم اختلاف موضوعات و تفاوت آثار و موقعيت ها ، همه از يكجا سرچشمه ميگيرند و در تمام آنها اصالت در انديشه و احساس و سليقه و خيال وجود دارد : اصالتى كه ميان صاحب اين صفات و تمام موجودات ، در وحدت وجودى مطلق ، ارتباط خاصى برقرار مى سازد شما اگر در ادبيات على « ع » سير كنيد اين اصالت را درك خواهيد كرد . اين همان اصالتى است كه على « ع » را بر آن ميداشت كه روابط پوشيده ى مظاهر مرگ و زندگى را عميقانه درك كند و پيوستگى اشكال گوناگون را كه بر يك حقيقت ثابت و تغيير ناپذير اجتماع دارند بطور

كامل دريابند . تمايل سريع يگانه سازى على « ع » ، نمونه اى از تمايل يك اديب راستين بود كه وجود را بدون تفاوت ، در عقل و قلبش متمركز مى ساخت و آن را بر اصولى كه قديم و

صفحه[ 52 ]

جديد در آن ممنوع است مبتنى ميكرد از نهج البلاغه آشكار ميشود كه نظريات اخلاقى و اجتماعى پسر ابو طالب ، بطور مستقيم يا غير مستقيم از اين ديد وسيع كه شامل وجود است سرچشمه ميگيرد . بنابر اين در قانون وجود ، مرگ نزديك ترين چيز به زندگى است ، و خوبى و بدى بسيار بهم نزديكند ، و بسا اندوه و شادى در يك لحظه در يك دل اجتماع ميكنند يا تنبلى و فعاليت در جسم واحدى بروز مى نمايند ، و در ادبيات على : « چه بسا دورى كه از نزديك نزديكتر است ، و بسا اميدى كه به محروميت منتهى ميگردد و تجارتى كه به زيان كشيده ميشود » .

شگفت نيست اگر سخن پسر ابو طالب در بين مردم به حقيقت نايل گردد : « هر كه براى برادرش چاهى حفر كرد خودش در آن افتاد ، و هر كه پرده ى حجاب ديگران را دريد پوشيده رويان خانه اش آشكار گرديدند و كسيكه بر مردم بزرگى فروخت خوار شد » .

بنابراين دايره ى وجود واحد ، تسليم در برابر قانون متناسب وجود را بر مردم و بطور كلى بر همه ى موجودات لازم ميداند . اين قانونى است كه امام « ع » بوسيله عقل و احساس و خيال خود ، آن را درك كرده است ، درك شگفتى كه كثرت وضوح آن محسوس است و

صاحب آن را با اجبار بر آشكار ساختن حقايق سوق ميدهد . اينجاست كه درك مزبور بصورت كلماتى كه تركيب دهنده ى قواعد رياضى است بروز ميكند . اين قواعد ، مظاهر وجود را در بر مى گيرد و به اصول

صفحه[ 53 ]

وجودى ثابت و عميقى كه ماوراى آن است نفوذ ميكند .

على « ع » و فرازهاى وجود ، از نظر توجه به وحدت حيات و درك عميق وجود واحد ، بر سطح واحدى در رديف يكديگر قرار دارند .

از اين رو ادبيات وى فريادهاى پى درپى و بهم پيوسته اى است كه از عقل فوق العاده اى صادر ميگردد ، عقلى كه ميخواهد براى وصول به اين درك عميق ، در تمام موجودات نفوذ كند و اعماق آنها را ببيند ، موجودات گوناگونى كه همه بر يك اساس قرار گرفته و از يكجا سرچشمه ميگيرند و همه از يكديگر دورند اما در وحدتى كه دو طرفش را ازل و ابد تشكيل داده ، گرد آمده اند

صفحه[ 54 ]

روش سخنورى على ( ع )

قسمت اول

بيانى است كه اگر به ملامت زبان بگشايد ، زبان تند بادها را تحت الشعاع قرار ميدهد و اگر فساد و فسادگران را تهديد كند ، كوههاى آتش فشان را توام با سر و صدا و روشنائى ها از هم مى پاشد و اگر به انديشه فراخواند ريشه ى درك و انديشه را در شما بوجود مى آورد و شما را به آنجا كه اراده دارد روانه ميكند و به راستى شما را به جهان هستى مى پيوندد صورت و معنى مانند آتش و حرارت ، و خورشيد و نور و هوا با هوا ، با يكديگر

صفحه[ 55 ]

متحد ميگردند . آنگاه شما در برابر آن مانند كسى

هستيد كه در مقابل سيل خروشانى قرار گرفته يا با درياى مواج و طوفان شديدى روبرو شده است اما اگر از زيبائى وجود و جمال آفرينش براى شما سخن بگويد ، با ستارگان آسمان بر صفحه ى دل شما مى نويسد بعضى الفاظ ، بسان برق درخشندگى دارند و مانند لبخند آسمان در شب هاى زمستانى لبخند ميزنند اين از نظر مواد ، اما از نظر اسلوب ، على « ع » داراى بيان سحرآميزى بود . راستى ادب را جز به اسلوب به چيز ديگرى نميتوان شناخت ،

بنابراين در ادب ، مبنى و اساس ، ملازم معنى است ، و صورت در هيچ چيز كمتر از ماده نيست ، هر چند شرايط ابراز هر هنرى اهميتش كمتر از شرايط ماده است بهره ى على « ع » از ذوق هنرى يا حس زيبائى ، به مرتبه اى است كه در ديگران كمتر يافت مى شود . على « ع » در ادبيات خود از اين ذوق به عنوان يك مقياس طبيعى دقيق استفاده ميكرد . سرشت ادبى او

صفحه[ 56 ]

نمونه اى از سرشت صاحبان موهبت و اصالت بود كه با يك نگاه كوتاه ، عميقانه درك ميكنند ، آنگاه باختيار زبانشان به آنچه در دلهايشان ميجوشد و به آن پى برده اند باز مى شود . از اين رو ادبيات على « ع » بر اثر راستى امتياز خاصى يافته بود ، همانطور كه زندگانى وى بدين سبب بر زندگى ديگران برترى داشت . آرى راستى ، تنها مقياس هنر برتر و تنها ميزان اسلوب صحيح است .

به حقيقت بايد گفت : شرايط سخنورى كه توافق سخن با اوضاع و احوال است براى

هيچ اديبى مانند على « ع » جمع نشده است . زيرا سخنان وى پس از قرآن ، بزرگترين نمونه ى بلاغت است ،

سخنانى است كوتاه و آشكار اما نيرومند و جوشان . . . در اثر هم آهنگى الفاظ و معانى و اغراض ، بصورت كاملا رسائى درآمده است .

انعكاس آن در گوش آدمى شيرين ، و اثرش با تحريك احساسات توأم است ، بويژه هنگامى كه به منظور حمايت از بينوايان و ستمديدگان ، درباره ى منافقان و حيله گران و دنياپرستان سخن به ميان آيد . بنابراين روش على « ع » در سخنورى بسان عقل و انديشه اش ، روشن و مانند وجدانش صحيح و درست است ، پس شگفت نيست سخنان وى شاهراه سخنورى تلقى شود .

اسلوب على « ع » در اثر درستى بحدى رسيد كه حتى سخنان مسجع وى از مرحله ى تصنع و مشقت به بلندى گرائيد . اينجا بود كه سخنان مسجع او با وجود اينكه جمله هائى جداجدا و موزون فراوانى

صفحه[ 57 ]

داشت ، اما دورترين چيز از تصنع و نزديك ترين چيز به طبع سرشار بود .

هم اكنون اين سخن مسجع و حد سلامت طبع را ببينيد :

يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات و معاصى العباد فى الخلوات ، و اختلاف النينان في البحار الغامرات ، و تلاطم الماء بالرياح العاصفات » يا به اين قسمت از يك خطبه توجه كنيد : « و كذالك السماء و الهواء ، و الرياح و الماء ، فانظر الى الشمس و القمر ، و النبات و الشجر و الماء و الحجر ، و اختلاف هذا الليل و النهار ، و تفجر هذه البحار ، و

كثرة الجبال ، و طول هذه القلال ، و تفرق هذه اللغات ، و الالسن المختلفات . . . » و اينك شما را به اين قافيه كه با طبع سالمى همراه است توجه ميدهيم :

« ثم زينها بزينة الكواكب ، و ضياء الثواقب ، و اجرى فيها سراجا مستطيرا ، و قمرا منيرا ، في فلك دائر ، و سقف سائر . . . » .

اگر شما بخواهيد در اين جمله هاى شگفت انگيز يك كلمه ى قافيه دار به كلمه ى بى قافيه اى تبديل كنيد خواهيد ديد چگونه فروغ آن خاموش و زيبائيش محو ميگردد ، و سليقه و اصالت و دقت خود را كه دليل و مقياس ادب است ، از دست ميدهد . بنابراين قافيه در سخنان على « ع » يك احتياج هنرى است كه طبع آميخته با صناعت ، اين احتياج را در خود احساس ميكند . طبع مزبور چنان با صناعت آميخته است

صفحه[ 58 ]

كه گويا هر دو از يك جا سرچشمه گرفته اند . اينجاست كه چنين طبعى مى تواند نثر را بصورت شعرى موزون و آهنگ دار كه معنى را به اشكال لفظى مربوط بخود مى پيوندد جلوه دهد .

در قافيه پردازى امام « ع » نمونه هاى جالبى بچشم مى خورد كه آهنگ را بصورت زيبائى به آهنگ ديگر باز مى گرداند و تأثيرش بمرتبه اى است كه هيچ گوشى موزونتر از آن نشنيده و از نظر ترجيع زيباترين مرحله را واجد شده است . ما آنچه تا كنون از سخنان مسجع على « ع » نقل كرده ايم ، براى مثال كافى است ، در عين حال به اين كلمات كه مورد پسند سليقه و شنوايى ميباشد گوش فرا دهيد

: « انا يوم جديد ، و انا عليك شهيد ، فاعمل في خيرا ، و قل خيرا » .

اگر ميگوئيم اسلوب على « ع » داراى صراحت معنى و بيان رسا و سلامت ذوق است ، منظور اين است كه خواننده ى گرامى را به « زيبائى هاى نهج البلاغه » ارجاع دهيم تا ببيند سخنان على « ع » چگونه از چشمه هاى عميق و ريشه دارى سرازير ميشود و با چه لباس هنرى و زيبائى دلپسندى به جنبش درآمده و جارى ميگردد .

اينك شما را به اين تعبيرات زيبا در سخنان على « ع » توجه ميدهيم : « آدمى زير زبان خويش پنهان است » . « بردبارى قبيله اى است » . « آنكس كه چوب او نرم باشد شاخه هايش فراوان است » . « هر ظرفى به آنچه در آن ميگذارند پر ميشود مگر ظرف دانش كه فراخ ميگردد » .

صفحه[ 59 ]

اگر كوهى مرا دوست داشته باشد درهم فرو خواهد ريخت .

به اين سخنان شگفت نيز توجه كنيد : « دانش ، ترا نگهبانى ميكند و تو نگهبان مال هستى . بسا انسانى كه بواسطه گفتار نيك ديگران درباره ى وى ، مورد آزمايش قرار ميگيرد . هرگاه دنيا به كسى روى آورد خوبى هاى ديگران را به او عاريت ميدهد ، و هرگاه به او پشت كند خوبى هاى خودش را هم از او سلب ميكند . بايد كار مردم در حق ، پيش تو يكسان باشد . كار نيك انجام دهيد و هيچ كار خوبى را كوچك مشماريد ، زيرا كوچك آن بزرگ ، و كم آن زياد است .

جمع كنندگان مال نابود شدند

در حاليكه زنده هستند . هيچ ثروتمندى بهره مند نشد مگر به آنچه فقير بسبب آن گرسنه گرديد » .

هم اكنون به اين تعبير كه به اوج زيبائى هنرى رسيده ، گوش فرا دهيد . على « ع » قدرت خود را بر تصرف شهر كوفه توصيف كرده و ميگويد : « آن نيست مگر كوفه كه آن را در تصرف خود ميگيرم و آن را گسترش ميدهم . . . » .

خواننده محترم ، اصالت انديشه و بيان را در اين سخنان ملاحظه كرديد . اين همان اصالتى است كه هميشه با اديب راستين همراه است و تا هنگامى كه شخصيت ادبى او باقى است ، اصالت مزبور از وى جدا نخواهد شد .

در مواردى كه عاطفه ى گرم على « ع » تحريك و خيالش شعله ور ميشد و شكلهاى گرمى از تازه هاى حيات كه با آنها در تماس بود

صفحه[ 60 ]

در خيال او نقش مى بست ، در چنين مواردى روش سخنورى على « ع » به اوج زيبائى ميرسيد . قلب او سرشار از بلاغت ميشد و بسان جريان دريا بر زبانش جارى ميگرديد .

اسلوب على « ع » در چنين مواردى امتياز خاصى داشت . زيرا على « ع » بمنظور توضيح و تأثير سخن ، جملات را در ضمن استعمال واژه هاى مترادف تكرار مى كرد و كلمات فصيحى كه داراى انعكاس بود انتخاب مى نمود و گاهى اقسام گوناگون تعبيرات را به دنبال يكديگر قرار ميداد : از جمله ى خبرى به استفهامى و از استفهام بتعجب و از تعجب بانكار انتقال مى يافت . موارد وقف در آن نيرومند و شفا بخش جانها بود . روح

هنر و معنى بلاغت ، آشكارا در آن وجود داشت .

براى نمونه ، خطبه ى معروف جهاد را براى شما نقل مى كنيم .

على « ع » اين خطبه را پس از آنكه سفيان بن عوف اسدى در عراق به شهر انبار يورش برد و فرماندار آن را كشت ، براى مردم ايراد كرد :

« اين برادر غامد است كه سواران وى به شهر انبار رسيده و حسان بن حسان بكرى را كشته اند و سواران شما را از مرزهاى شهر دور كرده و مردان شايسته اى را از شما بخاك و خون كشيده اند .

« به من خبر رسيده است كه يكى از آنان بر يك زن مسلمان و يك زن ذمى وارد ميشده و خلخال و النگو و گوشواره هاى او را ميكنده است . آنگاه لشگريان با غنيمت فراوانى بازگشته اند در حاليكه به

صفحه[ 61 ]

هيچكدام زخمى نرسيده و خونى از آنان ريخته نشده است . راستى اگر مرد مسلمانى پس از اين حادثه در اثر اندوه بميرد نبايد او را سرزنش كرد بلكه به مرگ سزاوار است » .

« شگفتا به خدا قسم اجتماع آنان بر باطل و تفرقه ى شما در حق ، دل را مى ميراند و غم و اندوه ببار مى آورد . واى بر شما ، شما آماج تير آنان قرار گرفته ايد : به شما يورش مى برند و شما حمله نمى كنيد ، و با شما مى جنگند و شما نمى جنگيد ، و معصيت خدا را مى كنند و شما خشنود هستيد » قدرت امام « ع » را در اين جملات كوتاه ببينيد : على « ع » بمنظور تحريك احساسات شنوندگان خود ، آهسته آهسته پيش ميرود تا

بالاخره به كمك آنان به آرزوى خود نايل ميگردد . او در اينجا راهى را كه توأم با بيان رسا و تأثير قوى است پيموده است . زيرا مردم را از تاخت و تاز سفيان بن عوف در شهر انبار ، آگاه ميكند و اين براى آنان يك ننگ و رسوائى محسوب ميشود ، آنگاه به آنان خبر ميدهد كه اين ستمگر ، فرماندار امير المؤمنين « ع » را كشته و تنها به اين اكتفا نكرده بلكه شمشير خود را در گلوى بسيارى از مردان و زنان غلاف كرده است .

على « ع » در قسمت دوم خطبه ، غيرت شنوندگان و قدرت و مردانگى هر عربى را در زمينه احترام زن ، مورد توجه قرار ميدهد . او ميداند بين اعراب كسانى هستند كه بخاطر حفظ شخصيت و احترام زن

صفحه[ 62 ]

از جان خود ميگذرند ، از اين رو آنان را سخت سرزنش ميكند كه چرا در برابر جنگجويانى كه به يك زن تجاوز كرده و بسلامت بازگشته اند و به هيچيك زخمى نرسيده و خونى از آنان ريخته نشده ، ساكت نشسته اند .

آنگاه وحشت و حيرتى را كه در اثر اين كار عجيب در او بوجود آمده ابراز ميدارد ، زيرا دشمنان وى به باطل چنگ زده و از آن پشتيبانى ميكنند و تبهكارى را پيشه خود ساخته و به شهر انبار هجوم مى برند ، در حاليكه پيروان او از حمايت حق دست برداشته و باعث ضعف و شكست آن ميگردند .

قسمت دوم

طبيعى است امام « ع » در چنين موردى خشمناك ميگردد و سخنان او كه حاكى از خشم درونيش ميباشد ،

توأم با تندى و حرارت ، در ضمن جملاتى مسجع و كوتاه بروز ميكند : واى بر شما ، شما آماج تير آنان قرار گرفته ايد به شما يورش مى برند و شما حمله نمى كنيد و با شما مى جنگند و شما نمى جنگيد و معصيت خدا را مى كنند و شما خشنود هستيد » .

گاهى احساسات على « ع » تحريك ميشود و بصورت قطعاتى كه بعضى با بعض ديگر مزاحمت دارند در چهره ى اين جملات كوتاه و پى درپى ، بروز ميكنند : « هرگز ناتوان نشدم ، و نترسيدم ، و خيانت نكردم و سستى ننمودم » گاهى هم اين احساسات از ناحيه يك درد درونى محرك گرم ميشود و جمعيتى را كه على « ع » خير خواه آنان

صفحه[ 63 ]

است ، در حاليكه خودشان بر اثر غفلت و سستى اراده خير خواه خود نيستند ، با اين جمله انقلابى و تؤام با خشم ، مورد خطاب قرار داده و مى گويد : « چه شده است شما را مى بينم بيداريد اما در خوابيد ، و حاضريد اما غائبيد ، و شنوا هستيد اما كر ميباشيد ، و سخن ميگوئيد اما لال هستيد . . . ؟ » در عهد جاهليت و اسلام بويژه در عصر پيامبر و خلفاى راشدين ، گويندگان زيادى وجود داشتند و از آنجا كه به سخنرانيها نياز شديدى داشتند با روش سخنورى ، بصورتهاى گوناگون ادبى ، كاملا آشنا بودند . اما در عهد پيامبر ، همه معتقدند كه بزرگترين سخنور آن زمان ، پيامبر اسلام ( ص ) بوده و در عصر خلفاى راشدين و بطور كلى در اعصار بعدى ، هيچكس

در سخنورى بپايه على بن ابيطالب « ع » نرسيده است .

گفتار ساده و بيان نيرومند على « ع » كه از عناصر طبع و صناعت تشكيل ميشد ، از اركان شخصيت او به شمار ميرفت . گذشته از اين ، چنانكه ديديم ، خداوند وسايل كامل ديگرى كه از شرايط سخنورى محسوب مى شود براى او آماده كرده بود . زيرا خداوند بسبب فطرت سالم ، سليقه رفيع و بلاغت جذاب به او امتياز خاصى داده بود ، همانطور كه بواسطه اى ذخاير علمى كه او را از همگنانش جدا مى ساخت و همچنين بخاطر برهان استوار و نيروى اقناع و نبوغ

صفحه[ 64 ]

بيمانندش در بديهه گوئى ، او را بر ديگران برترى داده بود . علاوه بر اين ، من راستى نامحدود او را كه در هر خطبه مؤثرى ضرورى ميباشد ، به اينها اضافه ميكنم . چنانكه تجربه هاى تلخ فراوان وى را كه در زمينه اخلاق و طبايع مردم و صفات اجتماع و عوامل جنبش هاى اجتماعى براى عقل نيرومندش كشف ميشد نبايد فراموش كرد . گذشته از اينها آن اعتقاد محكم و تزلزل ناپذير ، و آن درد عميقى كه با محبت و پاكدلى و سلامت وجدان و عظمت هدف آميخته بود ، از امتيازات وى بشمار ميرفت .

راستى صرفنظر از على « ع » و عده محدود ديگرى ، مشكل است بتوانيم در ميان شخصيت هاى تاريخى كسى را كه جامع اين شرايط باشد و به عنوان سخنگوى نمونه معرفى شده باشد پيدا كنيم . كافى است شما اين شرايط را در نظر بگيريد آنگاه نظرى به گويندگان معروف شرق و غرب بيافكنيد تا بدانيد

گفته ما صحيح است و هيچ گونه اغراقى در آن وجود ندارد .

پسر ابو طالب بالاى منبر ، خوددار و متين بود و به گفتار درست و به خويشتن كاملا اطمينان داشت . هوش او نيرومند و دركش بحدى سريع بود كه بر افكار مردم و خواسته هاى جمعيت تسلط داشت . روح او چنان از حريت و انسانيت و فضيلت سرشار بود كه وقتى زبان سحر آميزش به آنچه در دل داشت گويا ميشد ، مردم بخوبى حس مى كردند كه على « ع » فضايل خواب رفته و احساسات خاموش آنان

صفحه[ 65 ]

را تحريك ميكند .

سخن سازى على « ع » را بايد اساس بلاغت عرب دانست .

ابو هلال عسكرى نويسنده كتاب « الصناعتين » ميگويد : تنها ايراد معانى مهم نيست ، بلكه زيبائى ، صفا و پاكى لفظ كه توأم با صحت تركيب و اسلوب باشد و از بار سنگين نظم و تأليف ، خالى باشد ، نيز شرط است .

بعضى از اين الفاظ بقدرى فصيح است كه گويا دامنهاى ارغوانى را با غرور و خودخواهى ميكشاند . برخى از آنها مانند سربازانى كه در زمين پهناورى يورش مى برند ، غران و بعضى ديگر مانند شمشير ، دو لبه هستند . برخى ديگر مانند نقاب ضخيم ، روى بعضى احساسات قرار ميگيرند تا تندى آن را پوشانده و از شدتش بكاهند . بعضى ديگر مانند لبخند آسمان در شب هاى زمستانى ، لبخند ميزنند . بعضى چون تازيانه كار ميكنند و برخى مانند چشمه زلال جارى ميگردند .

تمام اينها با مفردات و تعبيراتى كه در خطبه هاى على « ع » است تطبيق ميكند .

گذشته از اين ، خطبه از نظر نويسنده كتاب « الصناعتين » در صورتى زيباست كه به اين صفات لفظى نقش پذيرد ، پس آيا مانند خطبه هاى پسر ابو طالب كه هيجان صفات لفظى را به هيجان و نيرو و عظمت معنى ضميمه ميكند چگونه است ؟ » اينك به قسمتى كوتاه از مطالبى كه در جلد سوم كتابم : « امام

صفحه[ 66 ]

على « ع » ، نداى عدالت انسانى » در زمينه بيان امام بويژه در خطبه هايش ، نوشته ام توجه كنيد :

نهج البلاغه از انديشه و خيال و عاطفه نشانه هائى دارد . تا هنگامى كه انسان باقى است و از خيال و عاطفه و انديشه برخوردار است اين نشانه ها نيز با ذوق هنرى بلندى ، بستگى خواهد داشت . نهج البلاغه با نشانه هاى خود ارتباط خاصى دارد و با درك بلند و دورى كه توأم با حرارت واقع و علاقه به شناخت ماوراى اين حقيقت است جارى ميگردد . مجموعه اى است كه ميان زيبائى موضوع و زيبائى بيان جمع ميكند تا تعبير و مفهوم و به عبارت ديگر صورت و معنى مانند آتش و حرارت ، و خورشيد و نور ، و هوا با هوا ، با يكديگر متحد گردند . آنگاه شما در برابر آن مانند كسى هستيد كه در مقابل سيل خروشانى قرار گرفته يا با درياى مواج و طوفان شديدى روبرو شده است ، يا مانند كسى هستيد كه در برابر يك پديده طبيعى قرار گرفته است پديده اى كه بر اساس وحدت استوار است و هيچگونه پراكندگى در عناصر آن ايجاد نميكند مگر آنكه وجود عناصر را محو كند و

آن را بسوى نيستى سوق دهد بيانى است كه اگر به ملامت زبان بگشايد ، زبان تندبادها را تحت الشعاع قرار ميدهد و اگر فساد و فسادگران را تهديد كند كوه هاى آتشفشان را توأم با سروصدا و روشنائيها از هم مى پاشد ، و اگر به سخن باز شود ، عقل ها و احساسات را مخاطب قرار داده و

صفحه[ 67 ]

هر درى را به روى هر برهانى غير از برهان خود ميبندد و اگر بانديشه فراخواند ريشه درك و انديشه را در شما به وجود مى آورد و شما را به آنجا كه اراده دارد روانه ميكند و براستى شما را به جهان هستى مى پيوندد و تمام نيروها را در شما بمنظور اكتشاف ، يكى ميسازد . بيان مزبور اگر شما را محترم بشمارد ، به مهر پدر و منطق پدرى پى مى بريد و وفاى راستين انسانى و حرارت محبت بى پايان را درك خواهيد كرد اما اگر از زيبائى وجود و جمال آفرينش و كمالات هستى ، براى شما سخن بگويد ، با ستارگان آسمان بر صفحه دل شما مى نويسد بيانى است كه از بلاغت و تنزيل بهره فراوانى گرفته است . بيانى است كه با اسباب بيان عرب ، در گذشته و آينده بستگى دارد . حتى بعضى درباره سخنان وى گفته اند : آن فروتر از كلام خدا و فراتر از كلام مخلوق است تمام خطبه هاى على « ع » بوسيله برهان هاى ذاتى آبيارى ميشود ، تا آنجا كه گويا معانى و تعبيرات خطبه ها ، پديده هاى زمان او و عين افكار و خيالاتش ميباشد پديده هائى كه مانند شعله ى آتش كوره در زير باد شمال در قلبش شعله

مى كشد . گاه با يك درك سرشار و بيان بى اندازه زيبا ، بدون مقدمه ايراد سخن ميكند .

آرى ، سخنان بديهى على « ع » چنين بود . اين سخنان از نظر درستى ، عمق انديشه و هنرى بودن تعبير ، از نيرومندترين سخنان

صفحه[ 68 ]

بديهى بشمار ميرفت ، تا آنجا كه كلماتى كه از دو لب او صادر ميشد ، بعنوان يك مثل متداول تلقى ميگرديد .

يكى از سخنان زيباى بديهى او سخنى است كه آن را به مردى كه حضرت را به زبان مى ستود اما در واقع وى را متهم مى دانست ، گفته است : « من از آنچه تو با زبان ميگوئى فروتر و از آنچه در دل دارى فراترم » .

هنگامى كه تصميم گرفته بود براى موضوع مهمى كه پيروانش در آن ترديد داشتند و از او پشتيبانى نكردند ، به تنهائى قيام كند ، عده اى از پيروانش نزد وى آمدند و درباره دشمن به حضرت عرضه داشتند : يا امير المؤمنين ، ما ترا از شر آنان مصون ميداريم . على « ع » فورا در پاسخ گفت : « شما مرا از شر خود حفظ نمى كنيد ، چگونه از شر ديگران حفظ مى كنيد ؟ اگر مردم پيش از من ، از ستم حكمرانانشان شكايت مى كردند ، امروز من از ظلم رعيت خود شكايت دارم . گويا من پيرو ، و آنان پيشوا هستند » .

روزى كه پيروان معاويه ، محمد بن ابى بكر را كشتند و خبر كشته شدنش به امام رسيد ، فرمود : « همانا اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان براى او است ،

ولى آنان دشمنى كم كردند و ما دوستى از دست داديم » .

از وى پرسيدند : كدام يك از دادگرى يا بخشش برتر است ؟

فرمود : « عدالت ، چيزها را بجاى خود مى گذارد و بخشش ، آن را از جاى خود بيرون مى كند . دادگرى ، نگهدارنده همگان است و

صفحه[ 69 ]

بخشش ، عطائى خصوصى است . بنابر اين عدالت ، شريف تر و برتر مى باشد » .

در وصف مؤمن بطور بديهى فرمود :

« مؤمن ، شاديش در چهره و اندوهش در دل است . سينه اش از هر چيزى گشاده تر و نفسش از هر چيزى خوارتر است . برترى و بزرگوارى را خوش نمى دارد و از خودنمايى بدش مى آيد . اندوه وى دراز و نگرانيش دور است . خاموشيش زياد است . وقتش مشغول است .

سپاسگزار و شكيبا است . طبيعتش نرم و خوى او هموار است » .

روزى نادان خيره سرى از او مشكلى پرسيد . حضرت بيدرنگ در پاسخ گفت : « بمنظور فهميدن و آموختن بپرس ، و از روى خيره سرى چيزى سؤال مكن ، زيرا نادانى كه فراگيرنده دانش است به دانشمند شباهت دارد ، و دانشمندى كه در بيراهه قدم نهد به نادان خيره سر مى ماند » خلاصه على « ع » اديب بزرگى بود كه بر اساس تماس با حيات و كشش اسلوب سخنورى ، پرورش يافته بود . ازين رو از اصالتى كه در شخصيت اديب ضرورى است و همچنين از فرهنگ ويژه اى كه موجب رشد شخصيت و تمركز اصالت است برخوردار بود .

اما درباره زبان ، يعنى زبان محبوب عربى ، « مرشلوس » در جلد اول

كتابش « سفرى به شرق » سخنى زيبا دارد . ميگويد : « در ميان زبانها ، زبان عربى غنى ترين و فصيح ترين زبانها است و تأثيرش از همه

صفحه[ 70 ]

بيشتر و زيباتر است . با تركيب افعال خود ، پرواز انديشه را دنبال ميكند و آن را بدقت ترسيم مى نمايد و با نغمه هاى صوتى خود ، از نعره حيوانات ، شرشر آبهاى فرارى ، صداى بادها و غرش رعد تقليد ميكند » .

اصول و فروع اين زبان ، و زيبائى رنگها و سحر آميز بودن بيان آن و بطور كلى تمام خصوصياتى كه مرشلوس به برخى از آنها اشاره كرده ، همه بطور كامل در ادبيات على « ع » مشهود است آرى آن ادبى بود در خدمت انسان و تمدن

صفحه[ 71 ]

2 على « ع » نمايشگر عدالت جهانى

تساوى وجودى

قسمت اول

صفحه[ 73 ]

على « ع » درك كرده بود كه اين جهان عظيم هستى ، بر اساس تعاون و اشتراك قرار گرفته است . از اين رو وقتى باد بشدت ميوزد شاخه ها را بطور شديد حركت ميدهد ، و هنگامى كه از جا مى پرد درختان را كنده و ريشه هاى آن را به لرزه در مى آورد ، و آنگاه كه آهسته و آرام بر سطح زمين جارى ميشود صفحات آب به وزش آن مست ميشوند و همه چيز در زير آن به آرامش ميگرايد همچنين او درك كرده بود كه نيروى

صفحه[ 74 ]

عمومى وجود ، بحكم همان قانونى كه از برگ سبز و از گياهى كه بر ساقه اش ايستاده و در برابر باد به حركت در مى آيد ، مواظبت ميكند ، بحكم همان قانون از گياه خرد شده ى خشك نيز مراقبت مى نمايد پسر

ابو طالب با سخنى كه آن را از روح وجود گرفته ، نظريه سوداگران را درهم مى كوبد . گويا او بوسيله اين سخن ، در فهماندن مقصود خود ، با جهان هستى شركت ميكند نظرى كه انسان به جهان هستى و حالات آن مى افكند : به ستارگان ثابت فضاى وجود ، و كواكب شناور كرانه هاى ابد ، به خورشيد تابان و ابرهاى پديدار و بادهاى تند ، به كوههاى بلند و درياهائى كه امواج خروشان آنها را مى شكند يا شب صفحات آنها آرام ميگيرد ، نظرى كوتاه به اينها براى او كافى است اطمينان پيدا كند كه جهان هستى و حالات آن ، قانون و اسرارى دارد كه هر كدام تحت قواى مدركه ى انسان قرار گرفته و بر مقياس صحيحى استوار است .

نگاهى كه آدمى به اين طبيعت نزديك و احوال آن ميكند : به تابستان سوزان كه باد در آن ساكن ميشود ، به پائيز آنگاه كه جنگلهاى

صفحه[ 75 ]

آن افسرده و هوايش طوفانى و اطراف آسمانش گرفته و عبوس ميشود ، به زمستان گاهى كه آسمان آن رعدى و به سبب برقها پريشان است و باران هاى آن سيل آسا سرازير ميشود و ابرهايش بحدى مى پيچد كه آثار آسمان و زمين را مى پوشاند ، به بهار هنگامى كه جهان را بصورت كرانه هاى مرطوب و نهرهاى فراوان و زيبا و باغهاى رنگارنگ مى گسترد ، نگاهى كوتاه به اينها كافى است او را مطمئن كند كه اين طبيعت و حالات آن ، قانون و اسرارى دارد كه هر كدام تحت قواى مدركه ى كه انسان قرار گرفته و بر مقياس صحيحى استوار است .

آرى ، نظرى كوتاه

و آزمايشى به طبيعت و جهان هستى ، كافى است انسان را دلالت كند بر اينكه اين اسرار و قوانين ، به تمام معنى درست و پايدار و عادل هستند و منطق آنها بر اساس اين صفات استوار است ، و تنها صفات مزبور است كه وجود جهان عظيم هستى را تصديق ميكند پسر ابو طالب چنين نظرى به جهان هستى افكند و اسرار وجود را كه عبارت از درستى ، پايدارى و عدالت بود بطور مستقيم درك كرد . آنگاه آنچه ديده بود و به آن پى برده بود او را تكان داد و در خون او جارى گرديد و در وجودش راه يافت و از روى انديشه و احساس بصورت ندائى رسا در آمد و لب هايش به اين جمله حركت كرد : « آگاه باشيد ، آسمانها و زمين بر اساس حق بپا شده اند » . اگر شما بخواهيد

صفحه[ 76 ]

درستى و پايدارى و عدالت را در يك كلمه جمع كنيد ، هيچ كلمه اى جامعتر از كلمه « حقيقت » نخواهيد يافت . زيرا در مفهوم اين كلمه ، درستى و پايدارى و عدالت نهفته است پسر ابو طالب عميقانه درك كرد كه مقايسه ى آسمان و زمين كه بر اساس حقيقت استوار و با مفاهيم سه گانه ى درستى و پايدارى و عدالت متلازم است با حكومت كه ناچار صورت كوچكى از اين وجود قائم بر اركان سالم و ثابت بشمار ميرود ، از حيث اصل و فرع مقايسه اى صحيح و بجا است . اينجاست كه مقايسه مزبور كه افراد دور از انديشه و احساس از آن بى بهره هستند خودبخود در عقل و وجدانش زنده

مى شود ، آنگاه بيدرنگ مى گويد :

« و بزرگترين حقى كه خداوند واجب نموده ، حق حاكم بر رعيت و حق رعيت بر حاكم است . دين حقى است كه خداوند براى هر كدام بر ديگرى واجب كرده و آن را سبب الفت و هماهنگى آنان قرار داده است . بنابراين رعيت جز به شايستگى حكمرانان ، و حكمرانان جز به استقامت رعيت شايسته نمى شوند . پس هرگاه رعيت حق حاكم را اداء كرد و حاكم نيز حق رعيت را اداء نمود ، حقيقت ميان آنان عزيز مى گردد و نشانه هاى عدالت برپا مى شود و سنت ها در مسير خود جارى مى گردد و بر اثر آن روزگار اصلاح ميشود و در بقاى حكومت اميدى هست . و اگر رعيت بر حاكم چيره شد يا حاكم به رعيت ستم كرد ، آنگاه اختلاف كلمه بروز ميكند و نشانه هاى ظلم آشكار ميشود و

صفحه[ 77 ]

راههاى سنت ها ترك ميگردد : به خواسته هاى نفسانى عمل ميشود و احكام تعطيل مى گردد و بيماريهاى افراد فراوان ميشود ، هيچكس براى حق عظيمى كه تعطيل شده و باطل بزرگى كه انجام ميشود احساس نگرانى نمى كند [ 1 ] . اينجاست كه نيكوكاران خوار و بدكاران عزيز ميگردند و مسئوليت هاى بندگان نسبت به خدا زياد ميشود » اينجا من توجه شما را به دقتى كه بر زبان على « ع » در روابط عمومى بزرگ ، بين عناصر حكومت به عمل آمده جلب ميكنم ، آنگاه شما را به ارتباط دقيقى كه ميان اعمال پسنديده ى ثمربخش و ثبوت اين عناصر بر اساس حقيقت ، حكمفرماست توجه ميدهم . اين همان حقيقتى است كه از درستى و

پايدارى و عدالت تشكيل يافته و آسمانها و زمين بر اساس آن برقرار شده است .

على « ع » درك كرده بود كه اين جهان عظيم هستى بر اساس تعاون و اشتراك قرار گرفته است ، از اين رو وقتى باد به شدت مى وزد شاخه ها را بطور شديد حركت ميدهد و هنگامى كه از جا مى پرد درختان را كنده و ريشه هاى آن را به لرزه درمى آورد ، و آنگاه كه آهسته و آرام بر سطح زمين جارى ميشود صفحات آب به وزش آن مست ميشوند و همه چيز در زير آن به آرامش ميگرايد .

[ 1 ] يعنى اگر حق تعطيل شود مردم احساس نگرانى نمى كنند ، زيرا به كارهاى باطل عادت كرده و حقوق لازم را تعطيل نموده اند و در كارها سستى مى كنند .

صفحه[ 78 ]

او درك كرده بود كه وقتى خورشيد پرتو خود را به زمين مى افكند ، نشانه هاى زمين در برابر چشمها و انديشه ها آشكار ميگردد ، و هنگامى كه خورشيد از زمين روى ميگرداند پرده تاريكى بر آن مى گسترد . او دريافته بود كه گياه رشد ميكند و داراى برگ ميشود و گاهى ميوه ميدهد . اين گياه با اينكه در شكل و هدف خود ، با نور خورشيد و هوا و آب و خاك تفاوت دارد ، اما در عين حال ، رشد و برگ دار شدنش وابسته به همين نور و همين هوا و آب و خاك ميباشد .

او درك كرده بود كه وقتى خورشيد پرتو خود را رويهم غلطان است ، بر پشت باد تندى كه نيرومند و با صداى بلند است بر نشانده شده است و بادى

كه « خداوند وزش آن را تند كرده و جايگاه پيدايش آن را دور گردانيده » با وجود دورى محل پيدايش ، مأمور « به برهم زدن آب فراوان و برانگيختن موج درياها است ، و بسان وزش در فضا ، به طورى كه اول آن را به آخرش و ساكنش را به متحركش بازگرداند ، به آن مى وزد تا آب فراوانى بالا بيايد » و اين ستارگان و اين كواكب و روشنائى نورافكن ها و چراغ نورافشان خورشيد و ماه تابان ، زينت زمين و موجب سرور دلهاست على « ع » از آنسوى اينها درك كرده بود كه اين جهان هستى كه بر اساس حقيقت استوار است بر عناصر آن يك ارتباط تعاونى حكومت ميكند . چنانكه دريافته بود كه نيروهاى جهان هستى ، از

صفحه[ 79 ]

حقوقى كه براى بعضى بر بعض ديگر لازم شده است ، برخوردارند ، و اين نيروها بحكم وجود و استمرارى كه بر آنها حكومت دارد از هر جهت با يكديگر برابرند .

او عميقانه درك كرده بود كه مقايسه ى اين عناصر متعاون و متساوى ، با انسانهائى كه ناچار بايد بحكم وجود و استمرارشان همكار و برابر با يكديگر باشند ، مقايسه ائى صحيح و بجا است . زيرا انسانها از موجودات اين جهان هستى بشمار ميروند و آنچه بر عناصر وجود كه عبارت از شخصيت اشتراكى است حكومت ميكند و على « ع » آن را براى حيات انسان ضرورى ميداند ، انسانها نيز از آن برخوردارند . اينجاست كه على « ع » جهان طبيعت و جهان انسان را به كمك تابش عقل و جهش احساس ، بهم

مى پيچد تا عدالت جهانى را بر اساس وحدتى مركب از درستى و پايدارى و عدالت دريابد . او به اين قانونى كه بوسيله ى آن در فهماندن مقصود خود ، با جهان هستى شركت ميكند ، زبان گشوده و ميگويد :

« خداوند از جمله حقوق خود ، حقوقى را براى بعضى از مردم بر بعض ديگر واجب كرده و آن حقوق را در حالات گوناگون برابر ساخته است . بعضى از آنها انگيزه ى بعض ديگر است و بعضى لازم شمرده نمى شود مگر بسبب بعض ديگر » سخن بزرگ ديگرى كه على « ع » در زمينه دوام نعمت ميگويد از همين جا سرچشمه ميگيرد . او دوام هر نعمتى را مرهون انجام وظيفه

صفحه[ 80 ]

طبيعى صاحب نعمت نسبت به برادران انسانش دانسته و ترك اين وظيفه واجب را باعث زوال نعمت ميداند . ميگويد :

« كسيكه نعمت هايش فراوان شد نيازمنديهاى ديگران به او زياد ميشود . پس هر كس در نعمت ها به حقوق واجب قيام كند نعمت ها را در معرض بقاء و دوام قرار داده است ، و كسى كه در نعمت ها به حقوق واجب اقدام ننمايد نعمت ها را دستخوش فنا و نابودى ساخته است » .

اين دو سخن درباره عدالت جهان هستى كه انسان نيز از موجودات آن محسوب ميشود نيازى به توضيح فراوان ندارد . زيرا حقوق بندگان خدا در منطق على « ع » با هم برابر است . در حقيقت ، اين حقوق شباهت تامى به حق آب بر باد ، و حق نبات بر آب ، و حق آب بر خورشيد ، و حق خورشيد بر قانون وجود دارد . و

اين سنت ، سنت جهان هستى دادگر است كه هيچ حقى را براى انسان لازم نميداند مگر آنكه حقوقى كه از ديگران به عهده ى اوست اداء كند .

خواننده بايد به اين مطلب عميقانه توجه كند ، آنگاه نظريه ى خود را در آنچه ديده اعلام دارد . در اين صورت بدون ترديد درك ميكند كه قانونى كه على « ع » بوسيله ى آن به ريشه هاى عدالت جهانى نايل گرديد ، قانونى ثابت و تغيير ناپذير است و انحرافى در آن وجود ندارد .

قسمت دوم

بنابراين عناصر اين جهان هستى ، به همان اندازه كه ميدهد به همان اندازه ميگيرد ، و چيزى بدست نمى آورد مگر در صورتيكه چيزى از دست بدهد . مثلا اگر زمين از خورشيد حرارت و نور ميگيرد ،

صفحه[ 81 ]

به همان اندازه از عمر خود به موجودات مى بخشد . و همينطور است كه اگر زمين از شب ، تاريكى بگيرد . يا مثلا اگر گل از عناصر فراوان هستى ، وسيله ى حيات و رشد و بوى خوش كسب كند ، پس از اندك زمانى ، نور و هوا از رنگ و عطرش به همان اندازه كه به آن داده اند از آن ميگيرند ، تا وقتى آن گل به مرحله ى كمال و به اوج حيات خود رسيد عواملى كه آن را از عمرش دور مى سازد زيادتر ميشود ، ناگاه مرگ و زندگى بر سر آن نزاع مى كنند و بالاخره ريشه ها و برگهاى آن تسليم مرگ مى شوند و زمين هم چيزهائى را كه به آن داده بود در خود مى بلعد . در دل دريا باز نمى گردد مگر همان ابرهائى كه دريا به آسمان داده و

بارانهائى كه به بيابان بخشيده است .

انسان نيز در زندگى اختصاصى خود چنين است . او از لذتى برخوردار نمى گردد مگر آنكه خواه ناخواه از لذت ديگرى محروم مى شود ، و به دنيا نمى آيد مگر آنكه بر طبق مقرر بزودى تسليم مرگ شود . على « ع » مى گويد : « مالك مرگ همان مالك حيات است » .

على « ع » اين توازن خردمندانه را كه در قانون زمين و آسمان و ستارگان و بطور كلى در موجودات حياتى و جامد وجود دارد ، در ضمن اين جمله حائز تناسب فكر و كمال توجه و سادگى است ، ابراز ميدارد :

« انسان به هيچ نعمتى نمى رسد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست ميدهد » بايد انسانها اين سخن را بشنوند و راستى اگر با دقت به اين سخن

صفحه[ 82 ]

گوش فرا دهند تصديق مى كنند كه اين يك واقعيتى است كه بصورت كلماتى شبيه به قواعد رياضى غير قابل اعتراض ، نقش بسته است .

اما در زندگى عمومى ، هيچ يك از شئون انسان از اين قاعده اى كه على « ع » آن را از ماده ى جهان عظيم هستى انتزاع كرده ، مستثنى نيست . بنابراين حق شما بر اجتماع اين است كه بهره هائى كه به اجتماع مى رسانيد از نظر نوع و مقدار ارزيابى شود و به همان اندازه از اجتماع بهره بردارى كنيد . اما اگر از پاداش خود كمتر از آنچه داده ايد مالك شويد ، نصيب شما عايد ديگرى شده و ديگرى از نصيب شما بهره مى برد . در نتيجه حق شما غصب گرديده و به شما ستم شده است .

همچنين اگر از

پاداش خود ، بيشتر از آنچه داده ايد بگيريد در اين صورت نصيب ديگرى عايد شما شده و ديگرى در اثر آنچه شما خورده ايد گرسنه ميماند و شما حق او را غصب كرده و به او ستم نموده ايد ، و وجود ظالم و مظلوم در ميان اجتماع ، موجب فساد اجتماع و بروز نقص در موازين عدالت اجتماعى است ، و عدالت اجتماعى در صورتى بپا ميشود كه در مرز روحبخش عدالت جهانى داخل باشد .

بديهى است كه باطل هيچگاه نمى تواند قانون باشد ، بلكه قانون همان حق است و در قانون هستى و همچنين به عقيده ى على « ع » « هيچ چيزى حق را باطل نمى كند » .

توجه به مظاهر نمايان و عظيم عدالت جهانى ، على « ع » را از

صفحه[ 83 ]

توجه به مظاهر پنهان و دقيق آن باز نداشته است . او در اين جهت مانند شاعران برجسته بود كه از نظر آنان موجودات دقيق مادى و معنوى با موجودات بزرگ تفاوت ندارند ، بدين معنى كه ميان بزرگ و كوچك فرقى نمى گذارند و موجودات را بطور كلى از نظر منشاء و دلالت ، يكى ميدانند .

آرى از نظر اينها آنچه چشمها را خيره ميكند ، بر آنچه ناپيدا و پنهان است برترى ندارد . چه بسا نگاه كوتاهى كه در وجود آنان احساساتى بوجود مى آورد كه چشمه هاى سخن نمى تواند آن را ايجاد كند و بسا اشاره اى است كه صراحتى را كه در آن درك مى كنند ،

بوسيله ى هزاران آگهى آن را نمى بينند ، و بسا بواسطه ى گلى كه در دامن صخره اى شكفته بيشتر پى به عظمت وجود برده ميشود تا بواسطه ى

يك درخت كهنسال و بلند . بلكه چه بسا كوچكى كه در نظر آنان از بزرگ هم بزرگتر و كمى كه از زياد هم زيادتر است بد نيست اينجا خلاصه اى از يك سخن طولانى را براى شما نقل كنم . من اين سخن را در زمينه موقعيت كسيكه از درك عظيم و انديشه وسيعى برخوردار است ايراد كرده ام انديشه ى وسيعى كه به جهان هستى كه پنهان و آشكارش در دلالت داشتن بر عظمت وجود يكسان است ، احاطه دارد :

« گويا اين طبيعت ، زيبائى حريت را آنچنان كه آرزوى شاعر است براى او مجسم ميكند . زيرا باد را هر طور و بهر كجا بخواهد روانه ميكند

صفحه[ 84 ]

و برايش مهم نيست مردم بر او خشم گيرند يا از او خشنود باشند چشمه ها را بدلخواه خود از تخته سنگهاى بزرگ و از خاك نرم جارى ميكند و بطور آرام در جلگه ها سرازير مى سازد يا از فراز كوهها آن را پرتاب ميكند . درختها ، صخره ها ، قله ها و دره ها را آنطور كه بخواهد آشكار مى سازد . براى او مهم نيست زنبق ها در كنار خارها برويند يا خارهاى نبات سمى به گلى خوشبو با شاخه هاى سبز رنگ بچسبند . به اين پاى بند نيست كه گياه خردشده ى خشك را تحقير كند و گياه سر سبز و بلند را بزرگ بشمارد ، يا حشرات كوچك را كه از سوراخ صخره ها سركشى مى كنند مسخره نمايد و از وحشيگرى درندگان قوى كه حيوانات ضعيف را با چنگال خود ميدرند تمجيد كند » [ 1 ] .

على « ع » با اين نظر و احساس ، با مظاهر وجود

واحد در دو طبيعت : زنده و خاموش ، روبرو شده بود و با بداهت و عمق خاصى درك كرده بود كه نيروى عمومى وجود بحكم همان قانونى كه از برگ سبز و از گياهى كه بر ساقه اش ايستاده و در برابر باد بحركت در مى آيد ، مواظبت ميكند ، بحكم همان قانون از گياه خرد شده ى خشك نيز مراقبت مى نمايد ، و همانطور كه درخت كهنسال و بزرگ را مورد توجه قرار ميدهد از درخت هاى ناچيز و كوچك نيز مواظبت ميكند ، و همچنين مراقبت طبيعت از چهارپايان ، حشرات ، ملخ ها و

[ 1 ] به اختصار از كتاب « فاغتروا لمرأة » اثر ديگر نويسنده .

صفحه[ 85 ]

پرندگان كوچك ، كمتر از مراقبت آن از حيوانات وحشى و كركس فضا نيست ، و بالاخره هر موجودى در صفحه ى گسترده وجود ، موقعيت ويژه اى دارد و از اين وجود وسيع بهره اى گرفته است . بدين جهت كوه بلند جلوى ديد على « ع » را نسبت به ريگها و ذرات خاك نمى گرفت ، و توجه به طاووس او را از توجه به مورچه خاك نشين كه در ميان شكافها و ريگهاى زمين مى جنبد باز نمى داشت ، چرا كه آن هم در جهان هستى ، موجودى بزرگ و چيزى فراوان بشمار ميرود .

على « ع » چنان نبود كه مفهوم وجود را در مورچه و طاووس كه با آمدن روز پراكنده مى شوند نسبت به خفاش كه شبش روز است و روشنائى آن را در تنگى قرار ميدهد ، بيشتر ببيند ، و براى مورچه و طاووس ارزش وجودى بيشترى نيست به خفاش قائل باشد .

او حكمت هائى كه در موجودات بزرگ ميديد در خفاش نيز همان حكمتها را مشاهده ميكرد .

از نظر على « ع » تنها همين كه يك موجود ، رمقى داشته باشد كافى است كه نيروى عمومى وجود ، آن را از خطر مرگ قبل از فرا رسيدن زمانش نگهدارى كند و بطور اساسى از آن حمايت نمايد .

زيرا عدالت جهانى وجود هر موجود زنده اى را بر پايه اى قرار داده كه نگهدارنده ى آن موجود در مدت بقاى آن ميباشد ، و همين است آن چيزى كه على « ع » آن مرد فوق العاده دقيق ، از سخن خود اراده ميكند :

« براى هر جاندارى قوتى هست و هر دانه اى خورنده اى دارد » . در اين

صفحه[ 86 ]

صورت اگر ميان ميان جاندار و قوتش يا ميان دانه و خورنده اش مانعى ايجاد شد ، به موازين عدالت جهانى ستم شده و معنى وجود و ارزش حيات ، مورد افتراء قرار گرفته است .

على « ع » ميگويد : « بخدا قسم اگر هفت اقليم را به من بدهند كه خدا را درباره ى مورچه اى كه پوست جوى از آن بربايم نافرمانى كنم ، نخواهم كرد » .

كيفر تجاوز به موازين عدالت جهانى ، وابسته به طبيعت عدالت عمومى است كه در مرافعه با تجاوز كار ، ملايمت و سنگدلى را اعمال نمى كند بلكه با عدالت و مجازات به مرافعه پايان ميدهد . توجه ارزنده على « ع » به مفهوم حيات واحد كم و زياد و بزرگ و كوچكش از همين جا سرچشمه مى گرفت . بنابراين عدالت جهانى كه ميان موجودات زنده ايجاد توازن كرده و آنها را با

داشتن موقعيت هاى گوناگون مراعات نموده و اعمال مشترك و حقوق متقابل و واجبات يكسانى ميان آنها برقرار ساخته ، براى هيچيك از مظاهر حيات امتيازى قائل نشده و اجازه نمى دهد نيرومند بخاطر نيروئى كه دارد به ضعيف تجاوز كند يا كثير به خاطر كثرتى كه دارا ميباشد در حق قليل ستم نمايد . اينجاست كه عدالت جهانى ، ظلم بر قليل را بخاطر مصلحت كثير نمى بخشد . روى اين اصل در منطق پسر ابو طالب كسى كه به موجود زنده اى ستم كند گويا به تمام موجودات زنده ظلم نموده است ، و كسى كه بنا حق كسى را بكشد گويا همه مردم را كشته است ،

صفحه[ 87 ]

و كسى كه جاندارى را آزار كند گويا به تمام جانداران آزار رسانده است . آرى در منطق على « ع » حيات همان است ، و احترام آن ، اصلى است كه فروعش بر اساس آن رشد ميكند .

از نظر عده زيادى از متفكران و قانونگذاران و همچنين در « افكار » گروهى كه خود را از رجال سياسى معرفى مى كنند ، تجاوز به اقليت بخاطر مصلحت اكثريت كارى شايسته است و در منطق اينها مقياس خوبى ، تنها منحصر به سالم بودن اكثريت و رسيدن آنان به خواسته هاست . مثلا اگر هزار نفر در اثر وقوع يك حادثه ستمگرانه كشته شدند از نظر اينها كارى وحشتناك محسوب ميشود و اگر دو هزار نفر كشته شدند آن كار وحشتناكتر است و همينطور . . . اما اگر يك نفر در چنين حادثه اى كشته شد مسئله ى آسان و كار ساده اى است . زيرا در دفتر سوداگران ارواح ،

كثير از قلم نمى افتد اما جدول ضرب و عمليات جمع و تقسيم را ممكن است بصورت ساده و آسانى تنظيم نمود .

اما على « ع » نظريات اين سوداگران را با سخنى كه آن را بطور مستقيم از وجودى گرفته كه در مفهوم حيات بلكه در خود حيات براى ارقام ارزشى قائل نيست ، ميكوبد :

« بخدا قسم اگر دست نمى يافتند به مسلمانان مگر به يك نفر كه او را عمدا بدون آنكه مرتكب گناهى شده باشد بكشند ، همانا كشتن همه ى آن لشگر بر من حلال بود » .

صفحه[ 88 ]

قسمت سوم

البته روشن است كه « كشتن همه ى لشگر » موضوع نيست بلكه منظور اين است كه انديشه ى احترام حيات ، در افكار زمامداران رسوخ كند و توجه داشته باشند كه كشتن يك نفر از روى قصد ، برابر با كشتن همه ى انسانهاست .

اينجا اگر ما نظريه على « ع » را با نظريات متفكرانى كه ميزان عدالت را در قوت و كثرت مى بينند بسنجيم براى ما روشن ميشود كه چگونه آنان در جائى كه على « ع » اوج مى گيرد ، سرازير مى شوند ، و در جائى كه افق على « ع » گسترش مى يابد و ارزش هاى حيات بدست او بالا ميرود ، آنان سخت و خشن مى گردند ؟ آنگاه مى بينيم در مواردى كه اين گروه براى آراء و نظريات « اكتشافى » خود طبل و نى ميزنند و به نيرومند اجازه ميدهند به نيروى خود ببالد و براى اكثريت روا ميدانند آرزوهاى خود را بر اساس اين كثرت گسترش دهند در حاليكه همه اينها ستم بر قانون عادلانه ى حيات و اراده ى نيرومند

و خيرانديش انسان محسوب ميشود مى بينيم در اين موارد پسر ابو طالب پرده از روى آنچه مقياس اعلاى حيات و اراده انسان است بر ميدارد و به سخن ساده بزرگى زبان مى گشايد : « بسا اندكى كه افزون تر از فراوان است » آنگاه با سخن زيباتر و مهم ترى توضيح ميدهد :

« آدمى هر چند مقام و مرتبه اش بزرگ باشد . بالاتر از اين نيست كه به كمك ديگران در زمينه حقى كه خدا بر او واجب نموده نيازمند نباشد ، و انسان هر چند در ديده ها كوچك باشد و مردم او را خرد

صفحه[ 89 ]

بشمارند ، چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند » .

اينجا اگر شما دقت كنيد مى بينيد على « ع » يكى از مظاهر نمايان عدالت جهانى را در اين دو سخن براى مردم بيان ميكند و حقيقتى را كه از دير زمانى بر افكار محدود پوشيده بوده به اثبات ميرساند .

على « ع » ثابت ميكند كه مظاهر براق و گسترده ى وجود از نظر واقع وجودى ، جز وجود ناچيز و بى ارزش چيزى نيست . اينجا ممكن است مردم نادان و سبك مغز و كسانى كه براى هر زرق و برق دار پوچى كف مى زنند ، از شنيدن اين سخن مبهوت گردند ، لكن اين فرو ريختگى ، هنگامى كه خورشيد حقيقت طلوع كرد و پرتو عظيم آن ، نور خيالى و ساختگى سبك مغزان را جاروب نمود ، بيدرنگ پراكنده ميشود و اين كاه سبك وزن با وزش بادهاى وجود عادل نابود ميگردد اين اضطراب در سنجش كه در بين افراد

و اجتماعات حكمفرما است ، در تاريخ و عصر حاضر شواهد فراوانى دارد . اين اضطرابى است كه در اثر انحراف مقياس ها از موازين عدالت جهانى ، آثار زيان بخشى در انسان و تمدن و حيات ببار مى آورد .

مثلا اگر شما در قرون وسطى در اروپا زندگى مى كرديد ، بعضى روزها جمعيت فراوانى پشت سر هم در يكى از ميدانهاى اين شهر يا شهرهاى ديگر مى ديديد . اين جمعيت بخاطر اداى احترام و كف زدن براى شخصى كه با لباس آراسته و تاج زينتى به آنجا آمده ، اجتماع

صفحه[ 90 ]

كرده اند . در اين ميان مى بينيد مردى بدون توجه به جمعيت ، بى آنكه جمعيت نيز به او اعتنا كنند ، با گامهاى محكم و نگاه تندى تنها از پياده رو عبور ميكند . مردم براى شخصيت بزرگى كه در واقع بزرگ نيست داد و فرياد مى كنند ، پس از زمانى كوتاه خورشيد طلوع مى كند و بر تاريكيها چيره ميشود و همه چيز را در جاى مخصوص بخود نشان ميدهد . اينك شما چه مى بينيد ؟ مى بينيد آن جمعيت كه وجودشان در حكم عدم است ، براى شخص پستى بنام « لوئى چهاردهم » كف مى زنند ، يا براى فرومايه اى بنام « شارل اول » يا « شارل پنجم » و امثال اينها كه از بس كوچكند بدنبال نامشان ارقام زيادى در مى آيد ، داد و فرياد مى كنند . آنگاه پس از آن به چه چيز پى مى بريد ؟ پى مى بريد كه مرد پياده اى كه جمعيت براى او سر و صدا نمى كردند و كف نمى زدند ، شخصيت واقعى بزرگى بنام « موليير » يا « ميلتون

» يا « گاليله » بوده است ، و با گذشت زمان معلوم مى شود صاحبان اسمهائى كه داراى ارقام فراوانى مى باشند ، بكلى ناچيز و بى ارزش اند ، در حاليكه افرادى كه در پياده رو راه مى رفتند و نامشان ارقامى نداشت و كسى براى آنان كف نمى زد به تمام معنى از شخصيت و عظمت برخوردارند .

فراموشى ، اين افراد بى ارزش را با آن كف زننده هاى ناچيز بهم مى پيچد و آن گروه بر فراز وجود آشكار مى گردند ، و انسانيت ، آنان را نسبت بخود بمنزله خورشيد نسبت به تاريكيها تلقى مى كند ، و عده ى قليلى ظاهر ميشوند كه به عظمت و ارزش آنان پى مى برند و

صفحه[ 91 ]

مانند استفاده زمين از نور خورشيد نيمروز ، از آنان كسب حرارت مى كنند و آنچه را على « ع » درك نموده بود كه : « بسا اندكى افزون تر از فراوان است » آنان نيز درك مى كنند .

آرى اين يك عدالت جهانى است كه با مقياس عظيم خود ، بدون تعارف و نيرنگ ، هر جاندارى را مى سنجد و آن را در جاى مخصوص بخود قرار ميدهد عدالت جهانى يى كه هيچ ارزشى پيش آن پست نمى شود و هيچ ناچيزى سربلند نمى گردد اين مطلب را نبايد فراموش كرد كه اگر على « ع » از اين « اندك » به اندك تعبير ميكند يا « فراوان » را فراوان ميگويد بخاطر آن است كه در نظر مردم زمان و به عقيده آنان چنين است ، و گرنه على « ع » ميداند كه مردم در اين عقيده خطا رفته اند و آنچه را اندك مى بينند در واقع اندك نيست و چيزى را

كه فراوان مى بينند گاهى در مقياس حقيقت ، سبك و كوچك مى باشد .

على « ع » بخوبى ارزش حيات را درك كرده بود و به امكانات عظيم حياتى ، در تمام موجودات زنده پى برده بود و ميدانست كه جهان هستى در ارزيابى حيات و احترام موجودات زنده در هر حال و هر كجا باشند اراده ى عادلانه اى دارد ، از اين رو به سخنان حكيمانه اى كه به برخى از آنها اشاره كرديم زبان مى گشايد ، حتى هنگامى كه گزاف گويان ، ارزش و امكانات مزبور را براى اندك در مقابل فراوان نمى پذيرند ، روى به آنان كرده و مى گويد : « حق ، بيشتر در چيزهائى

صفحه[ 92 ]

است كه شما انكار مى كنيد » آنگاه حقيقت ديگرى را با اين سخن بيان مى كند : « . . . و انسان هر چند در ديده ها كوچك باشد و مردم او را خرد بشمارند ، چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند » اين بخاطر آن است كه انسان در هر موقعيتى باشد و در هر مرتبه از كوچكى قرار گرفته باشد برايش امكان دارد به اجتماع خود سود برساند و خودش نيز از اجتماع بهره مند شود .

اين نظرى كه على « ع » به انسان كم بهره از موهبت ها افكنده ، حاكى از ايمان عميق وى به عدالت جهانى است . عدالتى كه قطره هاى آب را اقيانوس ، و ذرات ريز شن ها را صحرا و بيابان ميكند و هر اندكى را داخل فراوان و هر كوچكى را وابسته به بزرگ ميداند .

اين نظر كوتاه ، از طبيعت

حياتى خير انديش حكايت ميكند كه نسبت به فرزندان خود دلسوز است بطوريكه هر يك را در چهار چوب زندگى شايسته اى قرار ميدهد و هرگز به آنها ستم نمى كند .

اين نگاه كوتاه ، نمايشگر مهر عميقى است كه على « ع » موجودات زنده را در آن غرق مى سازد و انسانها را شايسته آن مى بيند كه به تمام معنى از حيات برخوردار باشند و از منافع آن بهره مند گردند و ديگران را در اين زمينه مساعدت كنند و خود نيز كمك شوند .

اين نظر علوى كه به عدالت جهانى و ارزش حيات اطمينان دارد و به امكانات هر انسانى در زمينه ى ارزنده شدن وى ، معتقد است در

صفحه[ 93 ]

ادبيات ژان ژاك روسو كه بر محور اطمينان به عدالت طبيعت و ارزش حيات مى چرخد ، نيز بچشم مى خورد .

على « ع » آنگاه كه مردم را مخاطب قرار داده و ميگويد : « خداوند شما را بيهوده نيافريده است » يا هنگامى كه با ابتكار خاصى اطمينان خود را به طبيعت خير انديش بشر توصيف ميكند و با اين عقيده ارزنده با مردم روبرو ميشود : « مادامى كه پراكنده نشويد توبيخى بر شما نيست » يعنى شما همه مادامى كه از روى قصد ، از حق منحرف نشده ايد ، از هر جهت خير انديش و سودمند مى باشيد ، على « ع » در اين لحظات آنان را كه در ديده ها كوچكند و مردم آنان را خرد مى شمارند ، به اهميت بيشترى اختصاص داده است .

على « ع » بمنظور تأكيد در اثبات اين عدالت جهانى كه حاكى از برابرى كاملى بين بزرگ و كوچك

و كم و زياد در زمينه ى حقوق و واجبات است به اين مطلب اشاره مى كند كه عموم انسانها از نظر مركز اين عدالت با يكديگر برابرند و ميان آنها فرقى نيست : صفت انسانيت آنان يكى است و در ميزان وجود نيز يكى هستند و جز به عمل و سود رساندن به ديگران ، بر يكديگر امتيازى ندارند و كسيكه كار كند و براى ديگران نافع باشد ، قانون وجود به او پاداش مى دهد ، اما كسيكه تنبلى و ناشكرى كند و حق ديگران را بربايد ، همين قانون ، او را چنانكه مستحق است به كيفر ميرساند . على « ع » ميگويد : « كسى او را از ديگرى باز نميدارد ، و صدائى او را از صداى ديگر مشغول

صفحه[ 94 ]

نمى سازد ، و خشم ، مانع رحمت او نيست ، و مهربانى ، او را از كيفر باز نمى دارد » .

اينك درباره ى آنچه سابقا گفتيم توضيح بيشترى مى دهيم . قبلا اشاره كرديم كه على « ع » پرده از روى اين وجود فوق العاده برداشته است .

اين وجود ، حكمران والائى از طبيعت اشياء معين مى كند كه منع و بخشش و كيفر و پاداش به دست آن مى باشد . از اين رو موجودات به مقتضاى طبيعت وجودى خود ، قدرت دارند بمنظور امتثال اراده عادلانه جهان هستى ، خودشان با يكديگر مرافعه نمايند .

قسمت چهارم

على « ع » وجود را در تمام اشياء برابر مى بيند ، بطوريكه اگر در موردى به وجودى نقص وارد شد ، در مورد ديگر جبران مى شود . اين زيادى و نقص هر دو مساوى هستند يعنى زيادى به

مقدار نقص ، و نقص به مقدار زيادى است . در اينجا بايد بگويم : نظريه اى كه در زمينه موجودات جهان هستى قائل به اين تساوى مى باشد ، يكى از نتايج مهمى است كه فعاليت هاى فكرى بشر در ميدان اكتشافات اسرار هستى بدان نايل گرديده است ، و اين خود آغاز جنبشى بزرگ در اين ميدان محسوب مى شود .

آنچه در اينجا لازم به تذكر است اينكه گروهى از متفكران قديم نتوانسته اند اين حقيقت را دريابند و حتى بعضى آن را انكار نموده اند .

اما آنانكه حقيقت مزبور را با تمام خصوصيات آن درك كرده و به آن

صفحه[ 95 ]

معتقد شده و ديگران را نيز بسوى آن فرا خوانده اند ، در كيفيت بررسى و تمثيل و قدرت بيان با يكديگر تفاوت دارند برخى اين تساوى را در بعضى از مظاهر موجودات ملاحظه كرده و در زمينه بيان حقيقت ، مطالبى ايراد كرده اند . برخى ديگر تساوى مزبور را فقط در موجودات بى روح ديده اند و از آنجا كه موجودات جامد را از موجودات زنده جدا دانسته اند ، به نتايج محسوس آن در مجراى وجود پى نبرده اند . لكن بعضى اين تساوى را در طبيعت جامد بررسى كرده و به نتايج محسوس آن در مجراى وجود پى برده و آن را با موجودات زنده در يك رديف تلقى كرده و با روشن ترين بيان و استوارترين سخن در اين زمينه سخن گفته اند . على « ع » از اين گروه بشمار ميرود ، بلكه بايد گفت او پيشرو متفكران قديم محسوب مى شود ، زيرا او توانست اين نظريه را بر اساس صحيحى بدون كوچكترين اختلاف و تناقض اثبات كند ،

بلكه بايد اين اثبات و ابتكار را مخصوص او بدانيم .

شايد موقعيت على « ع » در بررسى مسئله تساوى وجود ، از جهت عملى ، مهمتر از موقعيت همكارانش باشد . زيرا او براى اثبات اين حقيقت پافشارى مى كرد تا به نتايج آن در حيات فردى و اجتماعى انسانها نايل گردد . اين حقيقت به تمام معنى با انسان كه محور انديشه على « ع » بشمار ميرفت هماهنگى داشت .

گفتيم على « ع » وجود را در تمام اشياء برابر مى بيند ، بطوريكه اگر در موردى به وجودى نقص وارد شد در مورد ديگر جبران مى شود و

صفحه[ 96 ]

اين زيادى و نقص هر دو مساوى هستند يعنى زيادى به مقدار نقص ، و نقص به مقدار زيادى است . على « ع » به منظور آنكه انسان را از راه نزديك ترين چيزها به او ، يعنى از راه ذاتش به اين حقيقت آشنا سازد ، نخستين چيزى كه مى گويد اين است : « هيچ روزى از عمر انسان فرا نمى رسد مگر آنكه روز ديگرى را بخاطر آن از دست ميدهد » راستى آيا انكار اين حقيقت كه تعادل وجود را به مراتب ، گسترده تر از حالات وجود بيان مى كند براى انسان امكان پذير است ؟ آيا هيچ قاعده ى رياضى جبرى و هندسى ، نزديك تر به حقايق ثابت ، و دلالت كننده تر بر حقيقت مطلق ، و خلاصه تر در توصيف ثابت و مطلق ، از اين نشانه اى كه على « ع » بواسطه ى آن تعادل وجود را در ضمن يك موجود زنده و ايام زندگى او مجسم ميكند ، يافت مى شود ؟

اينجا اگر كسى به

من ايراد كند كه : اين انديشه براى همه ى مردم روشن است ، شما تصور مى كنيد على « ع » كدام حقيقت تازه اى را كشف كرده است ؟ در پاسخ مى گويم : در صورتيكه حقايق آشكار ، ريشه ى حقايق پنهانى محسوب گردد ، يا حقايق پنهانى را اصل حقايق آشكار بدانيم ، يا بگوئيم روش عمومى اقتضا ميكند تمام جزئيات اعم از پنهان و آشكار ضبط شود ، در اين صورت كشف حقايق پنهانى مستلزم آن نيست كه حقايق آشكار به سكوت برگزار شود . زيرا على « ع » كه افكارش با عقايدش متحد بود و عقايدش در يك وحدت فكرى

صفحه[ 97 ]

شگفتى جلوه مى كرد ، زبان به اين سخنانى « كه براى همه مردم روشن است » نگشود مگر به منظور آنكه ساختمان مفصلى در زمينه ى اثبات نظريه ى تساوى وجود ، بر اين اساس مبتنى كند . از اين رهگذر به سخن جالب تر ديگرى زبان گشوده و مى گويد : « نفس انسان ، گامهاى او بسوى مرگ است » .

آرى اگر على « ع » مى گويد : « هيچ روزى از عمر انسان فرا نمى رسد مگر آنكه روز ديگرى را بخاطر آن از دست ميدهد » يا مى گويد : « نفس انسان ، گامهاى او بسوى مرگ است » مى خواهد حقيقتى را كه با افكار مردم فاصله دارد و از درك آنان پنهان است لكن در رديف اين دو سخن آمده ، كشف كند : « انسان به هيچ نعمتى نمى رسد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مى دهد » لابد شما در زمينه ى كشف دقيق و صراحت انديشه و وضوح بيانى كه

در اين سخن وجود دارد توضيح بيشترى مى خواهيد : آرى على « ع » بمنظور اينكه مضمون اين عبارت را بصورتهاى گوناگونى كه از نظر مورد ، مختلف ولى از جهت ماده و معنى يكى هستند ، ضبط كند ، مى گويد : « بسا يك خوراك جلوى خوراكها را مى گيرد » .

« كسيكه نزديك تر او را رها كند دورتر براى او آماده ميگردد . » « بسا دورى كه از نزديك هم نزديكتر است » . « دوستى يك نوع خويشاوندى مورد بهره اى مى باشد » . « كسى كه آنچه طاقت فرسا است بر خود تحميل كند در ميماند » . « خداوند هرگز پاداش كسى را كه كار نيك

صفحه[ 98 ]

كرده از بين نمى برد » . « تو در آنچه زياده از روزى خود بدست آوردى براى ديگرى خزانه دار هستى » .

اين عبارات و دهها نمونه آن در جزئيات نظريه تساوى وجود داراى اختصار آشكارى است . عبارات مزبور با وجود اختلافى كه بر موضوعات نزديك بهم آنها حكمفرماست ، در فاصله و مأخذ دورشان بر محور واحدى كه عبارت از برابرى وجود است دور مى زنند . بنابراين اگر اينجا نقصى بود آنجا با زيادى جبران مى شود و اگر آنجا نقصى وجود داشت اينجا جبران مى گردد .

پسر ابو طالب با عمق و نيروى كاملى اين حقيقت وجودى را درك كرد . او زندگى خود را بر اساس حقيقت مزبور بر قرار ساخت و در هر بخشى از زندگى يا در هر سخنى از سخنان خود ، آن را بطور مستقيم يا غير مستقيم به ديگران اعلام مى داشت . او جهتى از جهات عدالت جهانى

را درك نمى كرد مگر آنكه به جهت ديگرى به عكس آن در شكل خاصى پى مى برد ، يا بگوئيد جهت مزبور خودبخود از جهت اول صادر مى گرديد ، و اين همان مسئله ى مورد بحث ما است كه : طبيعت ، حامل اين مقياس است ، و طبيعت است كه پاداش ميدهد يا كيفر ميكند . در حقيقت ميان مظاهر عدالت جهانى ، آشكارتر از اين مظهر در زمينه ى اثبات عدالت عمومى نمى توان يافت .

على « ع » معتقد بود هيچ يك از موجودات جهان هستى بيهوده آفريده نشده ، بلكه هر موجودى هدف و نتيجه اى دارد . او معتقد بود

صفحه[ 99 ]

هر يك از موجودات وظيفه اى دارند و هر عضوى از اعضاى انسان داراى وظيفه اى است كه جهان عادل هستى ، بوسيله آن بر انسان احتجاج ميكند و او را مورد سؤال و حساب قرار ميدهد . روى اين اصل موجودات جهان هستى از نظر حكم وجودى با هم برابرند و بزرگ و كوچك در اين ميزان به يكديگر شباهت دارند . على « ع » مى گويد :

« خداوند ، پيش از بررسى كارهاى بزرگ ، كارهاى كوچك ترا به حساب مى آورد » . او از آن جهت كه بيشتر مردم كارهاى كوچك را ناچيز مى دانند به اين سخن زبان گشوده است ، و براى آنكه مطمئن شود عمل تسويه بين بزرگ و كوچك ، در دلها و انديشه ها جايگزين شده مردم را توجه ميدهد كه كارهاى كوچك در پاداش يا كيفرى كه دارند بر كارهاى بزرگ مقدم مى شوند .

از ديدگاه على « ع » اگر جهان هستى به كمك آنچه بر اعضاى انسان لازم

شمرده ، بر انسان احتجاج كند و او را در كارهاى بزرگ و كوچك مورد سؤال و محاسبه قرار دهد و جزاى كارهاى خوب و بد او را بدهد ، لازم نيست عمليات : احتجاج و محاسبه و مجازات ، خارج از دايره ى انسان باشد . اين عمل واحد مركب با وجود تركيبى كه در آن است ، هميشه در حدود موجودات كه انسان نيز از جمله آنها بشمار ميرود انجام مى گيرد . على « ع » مى گويد : « همانا بر شما نگهبانانى از خود شما و جاسوس هائى از اعضاى خودتان مى باشد » . اين نگهبان هرگز از ديدن و ثبت كردن و كيفر يا پاداش دادن خوددارى نخواهد

صفحه[ 100 ]

كرد .

در لحظات بيمانند درخشندگى عقل و انديشه رسا ، چنان رنگهاى درخشان عدالت جهانى در برابر چشمان على « ع » آشكار مى گردد كه اگر شما در برابر آن قرار گيريد از اين عقل و انديشه در شگفت مى شويد . آيا پسر ابو طالب چنانكه با زبان اين عدالت سخن مى گويد ، با زبان دانشمندان معاصر لحظه اى كه اين حقيقت را بيان مى كند سخن نمى گويد : « هر كه اخلاق خود را فاسد ساخت خودش را در شكنجه قرار داده است » ؟ آيا او با اين دو زبان سخن نمى گويد آنگاه كه مى گويد : « كسى كه در شك و ترديد قرار دارد ، نزديك است بگويد دريابيد مرا » يا آنگاه كه مى گويد : « خود را از هر گونه زبونى و پستى گرامى دار هر چند ترا به آرزوها نايل گرداند ، زيرا هرگز در برابر آنچه از خودت صرف

مى كنى عوض نخواهى گرفت . » امثال اين سخنان خيلى زياد است . جملات شگفت انگيز زير از همين قبيل است : « مرگ انسان به گناهان ، بيشتر از مرگ او به فرارسيدن پايان زندگى است » . « دروغگو مردانگى ندارد و با حسد راحتى نيست و با انتقام برترى وجود ندارد و درستى در ترك مشورت نخواهد بود » .

« هرگاه كسى خصلت خوبى داشت امثال آن را انتظار داشته باشيد » .

آرى على « ع » درك كرده بود كه جهان هستى از وحدت و عدالت برخوردار است و در اين دو حال ، ثابت و برقرار مى باشد ، و جهان هستى است كه نيروى حساب ، و قدرت كيفر و پاداش را

صفحه[ 101 ]

در طبيعت موجودات قرار داده است . او تمام آنچه را درك كرده بود با شگفت ترين بيان اظهار داشت ، جز آنكه جهات ديگرى نيز از جهات عدالت جهانى را بررسى ، و رنگها و اشكال آن را ضبط نموده بود . آيا اين جهات چه بودند ؟

صفحه[ 102 ]

محبت عميق

على « ع » درك كرده بود كه منطق محبت ، بالاتر از منطق قانون است ، و مهربانى انسان با انسان و ساير موجودات ، دليل زندگى در برابر مرگ ، وجود در برابر عدم است موقعيت زن از نظر على « ع » آن موقعيتى كه آنان تصور مى كردند نبود برخورد بادهاى سوزان تابستان و ابرهاى پر آب زمستان در يك زمين ، از عدالت جهان هستى و تساوى وجود محسوب مى شود . نابود شدن طوفانها و گردبادها و نسيم هاى ملايم در يك حقيقت ، بر

اساس اين

صفحه[ 103 ]

عدالت و تساوى برقرار است . تحمل طبيعت ، قانون كيفر و پاداش را در تمام مظاهر خود ، ناشى از عدالت و تساوى مزبور است . بديهى است در اين صورت بايد نيروهاى طبيعت نيز اعم از جماد و حيوان درهم آميخته شوند و بطور اشتراك شروع به فعاليت كنند .

از آنجا كه صفات انسان و اخلاق و احساسات و اميال او از عناصر تركيبى و اتحادى حيات كه شخصيت انسان را تشكيل ميدهد سرچشمه مى گيرند ، صفات و حالات مزبور ، درهم آميخته شده و بطور اشتراك شروع به كار مى كنند . بررسى و سنجش عميق و بدنبال آن قواعد علمى جديد كه اكتشافات خود را بر پايه هاى ويژه اى استوار ساخته ، مى تواند اين معنى را به اثبات برساند .

قبلا ديديم انسان از نظر على « ع » نمونه ى كاملى از جهان هستى بشمار ميرود . از جمله اشعارى كه به او نسبت مى دهند شعرى است كه انسان را در آن مخاطب ساخته و مى گويد :

گمان مى كنى تو جسمى كوچك هستى ، در حاليكه جهانى بزرگ در تو پيچيده شده است .

طبيعى است على « ع » در اين موقعيت ، تمام امكاناتى كه وابسته به انسان است جستجو مى كند و مظاهر عدالت جهانى و تساوى وجود را در اين « جسمى كه جهانى بزرگ در آن پيچيده شده » در ضمن چهار چوبه اى كه افكارش در آن مى چرخد ، كشف مى كند .

على « ع » بطور مستقيم عميقانه درك كرد كه ميان موجودات ،

صفحه[ 104 ]

روابطى زوال ناپذير وجود دارد و هر چيزى كه از اين روابط ميكاهد از

مفهوم وجود نيز كم مى كند و در صورتيكه انسان يكى از اين موجودات محسوب شود ، ناچار بايد با موجودات ديگر ارتباط وجودى داشته باشد . در اين صورت ارتباط موجود به مانند خود ، سزاوارتر و مناسب تر است . اين موجود اگر از موجودات زنده باشد بستگى آن به موجودات زنده ديگر قويتر و ثابت تر خواهد بود . اما انسان كه در رأس موجودات زنده قرار دارد ، ارتباط او با برادر انسانش نخستين ضرورت وجودى او از نظر فردى و اجتماعى محسوب مى گردد .

على « ع » آنگاه كه جمعيت شايسته را جمعيتى معرفى مى كند كه عدالت اجتماعى با گسترده ترين معانى و ارزنده ترين اشكالش بر آن حكومت داشته باشد ، در حقيقت ، قانون يا چيزى را كه وابسته به قانون است مورد اجرا قرار ميدهد . اين قانون از آنجا كه طبعا از روح عدالت جهانى سرچشمه مى گيرد ، در انديشه ى على « ع » آشكار شده و بصورت يك امر ضرورى جلوه مى كند . بدين جهت مى بينيم پسر ابو طالب اصرار شديدى دارد كه ماوراى قوانين را بررسى كند و بوسيله ى محبت انسانى كه بالاتر از قانون است ، قوانين را مراعات نمايد . محبت جز علاقه عميق روحى و مادى به بلندى و كمال چيزى نيست . از آنجا كه محبت يك ضرورت وجودى محسوب مى شود ، يك ضرورت اخلاقى نيز بشمار مى رود .

على « ع » در نخستين صفحه از صفحات محبت يادآورى مى كند

صفحه[ 105 ]

كه مردم همگى با هم برادرند ، از اين رو با وجود اينكه خود ، زمامدار مردم است صريحا آنان را به « برادرانم

» توصيف مى كند و بدنبال آن به حكمرانان تذكر ميدهد كه آنان با همه مردم برادراند و اين برادرى ناچار مستلزم محبت خواهد بود ، او به سران لشگرهايش چنين مى گويد : « براى حكمران سزاوار است برترى و نعمتى كه به او اختصاص داده شده ، باعث تغيير حال او بر رعيت نشود ، و نعمت هائى كه خداوند نصيب او ساخته ، او را بيشتر به بندگان خدا نزديك كند و بيشتر به محبت به برادرانش وادارد » .

على « ع » از آنكه برادرى خود و فرمانروايان را با مردم در دوستى و محبت اعلام ميدارد ، با يك قضاوت صحيح با عموم انسانها روبرو شده و اين برادرى را بدون پراكندگى يا امتياز به آنان اعلان مى كند و مى گويد : « همانا شما با هم برادريد ، ميان شما چيزى جز ناپاكى دلها و سوء انديشه ها جدائى نيافكنده است » . على « ع » بدين وسيله ناپاكى دل و سوء انديشه را در يك سو ، و دوستى و محبت قلبى را در سوى ديگر قرار ميدهد .

از آنجا كه حق وجودى هر انسانى بهره مند شدن از محبت ديگران است ، ناچار بايد طبيعت كه حامل ارزش ها و مقياس ها است به انسانى كه همسايگان و نزديكان و كسانش او را رها ساخته و لباس محبت به تنش نكرده اند ، با مهر و محبت فراوانى از ناحيه ى بيگانگان پاداش دهد . روى همين اصل على « ع » مى گويد : « كسيكه

صفحه[ 106 ]

نزديك تر او را رها كند ، دورتر براى او آماده مى گردد » .

على « ع » بخاطر مراعات اين

اخوت كه بر اساس محبت انسانى برقرار است خصلت هاى ناپسند را از آنجا كه با دوستى و محبت سازش اساسى ندارد نمى پذيرد : « اما بعد ، اگر خصلت هاى ناپسند در تو نبود تو در اين كار بر ديگران مقدم بودى » .

اگر قوانين متعارف به پسر ابو طالب اجازه مى دهد با مخالفان خود نبرد كند ، او پس از آنكه تمام جوانب محبت را در قلب خود مراعات نموده و روابط اخوت انسانى را در دلهاى جنگجويان جستجو كرده دست به جنگ مى زند . بنابراين اگر او در پايان كار دست به شمشير مى برد ، از روى ناچارى و توأم با گريه و اندوه است نه آنكه از روى اختيار و آميخته با خنده و شادى باشد . در حقيقت ، احساس پيروزى براى على « ع » دردناكتر از احساس شكست براى جنگجويان بود اگر قوانين متعارف به پسر ابو طالب اجازه ميدهد تجاوزگران را پس از مرگ خود رها و فرزندان و پيروان خود را از انتقام و نبرد با آنان باز دارد . محبت به انسان كه ماوراى هر قانونى است كه او را وادار ساخته با اين سخن بزرگ ، پيروان و فرزندان خود را مخاطب قرار دهد :

« پس از من با خوارج نجنگيد ، زيرا كسى كه در جستجوى حق بوده و خطا كرده ، مانند كسى نيست كه باطل را طلب نموده و به آن رسيده است » .

على « ع » به كمك اين محبت عميق ، سعادت انسان را به

صفحه[ 107 ]

سعادت همسايه اش بلكه به سعادت تمام انسانها مربوط مى سازد و آنچه براى انسان نسبت

به همسايه اش روا ميدارند ، براى ساير مردم نيز نسبت به او روا مى شمارد ، و از سعادت انسان اين است كه محبت را از حد بگذراند و فرزندان ديگران را از همان محبتى كه فرزندان خود را بهره مند مى سازد ، برخوردار گرداند : « به آنچه فرزندان خود را تربيت مى كنى يتيم را به آن تربيت نما » تا همگى روح عدالت اساسى را درك كنند ، عدالتى كه از نظر ارزش و زيبائى بر قوانين رسمى برترى يافته و حامل حرارت انسانيت است و مردم را به منطق قلب نه منطق تسليم در برابر قانون نايل مى گرداند : « بايد خردسالان شما از بزرگسالان پيروى كنند و بزرگسالانتان به خردسالان محبت ورزند » .

اگر درماندگى از انجام دادن كارهاى نيك ، نقص محسوب مى شود ، منطق محبت به زبان على « ع » ، عجز از دوست يابى را بالاترين نقص معرفى مى كند : « ناتوان ترين مردم كسى است كه از دوست يابى عاجز باشد » . على « ع » به اين درماندگى ، عجز ديگرى كه تمايل به دشمنى و جدال است ، اضافه مى كند و مى گويد : « از دشمنى و جدال بپرهيزيد » بلكه نرمى سخن بالاتر از اين است . زيرا سخن نرم ، ارتباط دلها را كه سرچشمه محبت است محكم مى كند : « نرمى سخن از بزرگوارى است » .

راستى ميان خواسته هاى دل هيچ چيزى مانند احساس دوست يابى براى انسان موجب آسايش نيست . على « ع » هنگاميكه از

صفحه[ 108 ]

بديهاى زمانش رنج مى برد ، پول و راستى و برادرى را كه مايه بقاى انسان است در

يك رديف قرار داده و درباره مردم زمانش مى گويد :

« بزودى مردم سه چيز را از دست مى دهند : پول حلال ، زبان راست و برادرى كه از ناحيه او احساس آرامش كنند » .

اگر غربت بخاطر آنكه موجب تنهائى است بزرگترين سختى بشمار مى رود ، شديدترين مرحله ى آن ، ساعتى است كه انسان برادران و دوستان خود را از دست مى دهد و بدنبال آن از دلهائى كه مى بايست از مهر و محبت آنها بهره مند گردد ، محروم مى شود : « غريب كسى است كه دوست نداشته باشد . » « از دست دادن دوستان غربت است » .

ما اينجا ناچاريم موقعيت زن را از نظر على « ع » بطور خلاصه بررسى كنيم . روشن است زن نيمى از انسان محسوب مى شود . آيا ممكن است اين نصف ، از محبت به نصف ديگر خالى باشد ؟ آيا نصف ديگر موظف است مقياس هاى عدالت جهانى را كه حاكم به محبت انسان بر انسان است مورد ستم قرار دهد ؟

گروهى ، بعضى از سخنان على « ع » را درباره زن ، نوعى لطيفه و سرگرمى تفسير كرده و موقعيت زن را از نظر وى مهمل گذاشته اند .

از اين رو به سخنانى كه على « ع » در موقعيت هاى ويژه اى به آن زبان مى گشوده ، تكيه كرده و در موردى كه زن شناخته شده اى با وى دشمنى داشته و على « ع » در اين زمينه فقط امر به معروف مى كرده ، پافشارى كرده اند و فراموش نموده اند كه على « ع » چنين سخنانى را كه

صفحه[ 109 ]

در موقعيت محدودى گفته و منظورش روشن ساختن

عوامل برخورد انديشه هاى مختلف است ، درباره برخى از مردان ، سخت تر و محكم تر ايراد كرده است ، در حاليكه منظور على « ع » عموم مردم در تمام موقعيت ها نيستند ، چنانكه اگر امثال اين سخنان را درباره زن مى گويد منظورش همه زنان در تمام حالات نمى باشند . زيرا كسانى كه باعث بروز بدبختى ها و انحرافات مى باشند در معرض اين گونه سخنان قرار گرفته اند ، چه مرد باشند يا زنانى كه از نيرو و نفوذ مردان برخوردارند .

آرى ، على « ع » اگر به اينگونه مردان و زنان در موارد مخصوصى هجوم مى كند بخاطر آن است كه آنان در اين موارد از حق و عدالت و پيروان آن جلوگيرى مى كنند . اينجاست كه اعتقاد به بدرفتارى على « ع » با زنان ، بكلى از بين مى رود . من از كسانى كه به اين مطلب توجه دارند درخواست مى كنم يك كلمه كه على « ع » بوسيله آن با زن بدرفتارى كرده باشد و آن كلمه راجع به شخص معينى در موقعيت خاصى نباشد ، براى من بياورند على « ع » هنگامى به زن يا مرد حمله مى كرد كه فتنه و آشوب بپا مى كردند . بنابراين او تنها با فتنه در ستيز بوده است موقعيت زن از نظر على « ع » بعنوان يك انسان ، درست مانند موقعيت مرد از نظر وى بود و كوچكترين امتيازى ميان آنها وجود نداشت . آيا اندوه عميق على « ع » در مرگ همسرش فاطمه « ع » ، دليل آن نيست كه وى زن را بعنوان انسانى درك كرده بود كه از تمام

صفحه[

110 ]

حقوق انسانى برخوردار گردد و تمام واجبات ، بر عهده ى او باشد و بر اساس اين حقوق و واجبات ، از محبت انسانى بهره مند شود و ديگران را بهره مند گرداند ؟ آيا اعراب جاهليت و بعد از جاهليت ، از فرزند پسر خوشحال نمى شدند و آن را به فال نيك نمى گرفتند و فرزند دختر آنان را اندوهناك نمى كرد و آن را به فال بد نمى گرفتند ؟

آيا اين سخن شگفت آورى كه فرزدق پس از مرگ همسرش با اينكه او را دوست مى داشت ، درباره او گفت ، نمايشگر نظريه عصر او كه متصل به عصر على « ع » است ، درباره زن نمى باشد :

براى انسان آسانترين مرده از ميان دوستانش كه مرگ او فرا رسيده ، كسى است كه نقاب داشته باشد .

يعنى آسانترين مرده براى انسان از ميان دوستان و آشنايانش مرده اى است كه نقاب مى زند و منظورش زن است . بنابراين زن از نظر فرزدق شايسته آن نيست كه براى او گريه كنند و در مرگ او اندوهناك باشند . چرا ؟ فقط بخاطر اينكه زن است على « ع » با وجود اينكه از مردم همان زمان بود لكن از نظر انديشه و ديد و احساس ، نافذترين و ارزنده ترين و عميق ترين آنان بشمار ميرفت . او در ضمن سخنانى كه پيروان اين انديشه احمقانه را سرزنش كرده ، مى گويد : « برخى از آنان پسر را دوست دارند و از دختر بدشان مى آيد . . . » در اين صورت پسر و دختر از نظر على « ع » يكى است و تنها صفت « انسان » همگى را

جمع مى كند .

صفحه[ 111 ]

گذشته از اين على « ع » همان كسى كه به تمام مردم بويژه به ضعيفان محبت مى ورزد براى انسان خوش قلب واجب ميداند نسبت به زن بخاطر آنكه ضعيف شمرده شده ، اگر نگوئيم ذاتا ضعيف است ، مهربان تر باشد . از اين رو مى گويد : « ستمديده را يارى كنيد و مچ دست ستمگريكه باعث بدگمانى است بگيريد و با همسران خود نيكى كنيد » . در مورد ديگرى مى گويد : « من شما را به جلوگيرى از زشتيها و نيكى به همسرانتان فرمان مى دهم » .

پسر ابو طالب بمنظور آنكه نخست عموم انسانها و بدنبال آن انسانها با ساير موجودات ، خود را به گرمى محبت به پيچند ، حلقه هاى اين زنجير متصل را در دعوت خود تعقيب مى كند و در زمينه ى دانش كه ارزش آن از نظر على « ع » آشكار است مى گويد : « مهربانى ، آغاز دانش است » .

اگر على « ع » كثرت گناهان را وحشتناك مى بيند بخاطر آن است كه كثرت گناه بحكم كسب عادت ، انسان را به سنگدلى مى كشاند و بجاى آنكه در دلها محبت گرم ايجاد كند ، تنفر سردى در آنها بوجود مى آورد . او در اين زمينه مى گويد : « خشكيدن اشكها بخطر سخت شدن دلها است ، و سخت شدن دلها در اثر كثرت گناهان است » . بنابراين اگر انسان گناهكار نباشد مهربان خواهد بود و در اثر اين مهربانى ، از آنچه دارد در راه كمك به برادر انسانش دريغ نمى كند :

« اگر نسبت به برادرت اطمينان دارى مال و دست آورد خود

را به او

صفحه[ 112 ]

ببخش و او را كمك كن و خوبى را براى او آشكار ساز » .

در پايان ، على « ع » به مجموعه سخنانى كه بر محور دعوت به فانى شدن مردم در مردم از نظر مهر و محبت ، مى چرخد ، زبان مى گشايد .

به حق بايد گفت اين سخنان بالاترين ميراث بزرگ اخلاقى انسان محسوب مى شود . سخنان زيباى زير از همين قبيل است : « با كسى كه از تو جدا شده ارتباط برقرار كن و به كسى كه ترا محروم كرده عطا كن .

چنانكه دوست دارى ديگران بتو خوبى كنند به عموم مردم نيكى كن .

به آن كس كه با تو بدرفتارى كرده نيكى كن . خود را به بخشش به كسيكه شما را محروم كرده عادت دهيد . . . » .

پسر ابو طالب بمنظور تكميل اين دعوت بزرگ ، چهارپايان ، زمين ها و انسانها را در اين محبت مشترك ساخته و مى گويد : « از خدا بترسيد درباره ى بندگان و شهرهاى او ، زيرا شما حتى درباره زمين ها و چهارپايان مورد سؤال قرار مى گيرد » .

آرى مهربانى انسان با انسان و ساير موجودات ، دليل زندگى در برابر مرگ ، بلكه يكى از خواسته هاى وجود عادل بشمار ميرود

صفحه[ 113 ]

راستى حيات

قسمت اول

اين راستى ، از شما و بر شما پيمانى است .

زيرا آن ، روح حقيقت و زيبائى است و خواسته ى حيات نيرومند پيروز ميباشد شايد در جهان جماد و حيات و بطور كلى در تمام آنچه وابسته به طبيعت وجود و خصوصيات موجودات است ، راستى خالص و كامل ، آشكارترين مظاهر عدالت جهانى محسوب شود

.

بنابراين ، راستى ، حور شب و روز و زمين و فلك مى باشد . تنها در اثر راستى است كه فصول چهارگانه بدنبال يكديگر پديد مى آيند و باران مى بارد و خورشيد مى درخشد . بواسطه راستى است كه زمين بوعده خود وفا مى كند و بدون تقديم و تأخير زمانى ، نباتات را بموقع مى روياند .

صفحه[ 114 ]

ايستادگى قوانين طبيعت و حيات به راستى ميباشد . وزش باد ، جريان خون در رگها و توليد نسل موجودات زنده همه بحكم قانون صحيح راستى است .

اين راستى خالص و كامل كه محور قانون بقاء است نخستين و بزرگترين چشمه اى است كه عدالت جهانى از آنجا سرچشمه گرفته و بسوى آن باز ميگردد .

از آنجا كه على « ع » در زمينه ى راستى وجود ، بررسى كامل و واكنش شديدى دارد ، اصلاح مردم را بحكم عقل و احساس و ديد خود ، نخستين هدف خويش قرار داده است . مفهوم صحيح اصلاح ، جز درك عميق ارزش حيات و شخصيت وجود ، چيزى نيست . از آنجا كه اين مفهوم ، تنها مفهوم اصلاح بشمار ميرود ، راستى در هر موجود مادى و معنوى ، تنها محور اصلاح خواهد بود و چنانكه ديديم محور عدالت جهانى نيز بشمار ميرود .

اينجاست كه بسيارى از قوانينى كه بشر بدون توجه به قوانين عظيم وجود ، بر آن اتفاق نموده و به خيال خودش قوانين اصلاحى است ، از دايره اصلاح صحيح خارج مى شود . چنانكه هر چيزى كه با روح حقيقت و زيبائى مخالف است از اصلاح صحيح ساقط ميگردد .

زيرا اصلاح اگر بر اصول صحيح مبتنى نباشد چيزى جز

توافق سطحى بر دروغ نخواهد بود . اصلاح صحيح از آنجا كه بر اصول بعيدى استوار است از يك راستى زيبا حكايت مى كند كه آن را با انقلاب حيات

صفحه[ 115 ]

پيروز ، متحد مى گرداند . بدين جهت محور اصلاح از نظر على « ع » نگهدارى انسان از دروغ يا بگوئيد نگاهدارى انسان زنده ، از سردى مرگ بود نگهدارى انسان از دروغ باعث آن مى شود كه آدمى در هر حال راستى را بزرگ بشمارد و آن را به عنوان يك ضرورت حياتى تلقى كند و ديگران را چه تنها باشند و چه در اجتماع بسوى آن سوق دهد . اينجا على « ع » غولى كه به چشم مردم نمى آيد نشان ميدهد و بسوى آنچه كه مردم نمى دانند اشاره ميكند و كارى كه هم اكنون از عهده آنان ساخته نيست و مى خواهد قدرت آن را پيدا كنند ، انجام مى دهد . مى گويد : « از شكستن و دگرگون ساختن اخلاق بپرهيزيد و زبان خود را يكى كنيد » . على « ع » با اين جمله انسان راستگو را به خطرى كه از ناحيه دروغگوئى و لو يك مرتبه به او متوجه مى شود آگاه مى سازد . بنابراين راستگو اگر يك بار دروغ گفت ، راستى او درهم مى شكند چنانكه هر چيزى كه روى زمين افتاد خواه ناخواه شكسته خواهد شد .

دوروئى و زبان بازى نيز دو رنگ از رنگهاى دروغ محسوب ميشوند . على « ع » در اين مورد مى گويد : « مردمى راستگو باشيد .

در كارهاى خود تظاهر مكنيد . راستگوى درستكار را عزيز بدانيد و دروغگوى بدكردار را خوار بشماريد .

سخن راست بگوئيد و امانت را رد كنيد و به پيمان وفا نمائيد . آنكس كه بسبب باطل در جستجوى

صفحه[ 116 ]

عزت باشد خداوند او را بوسيله ى حق به ذلت مى كشاند . اگر راستگو باشى بتو پاداش ميدهيم و اگر دروغگو باشى ترا به كيفر مى رسانيم .

كسيكه در سخن گفتن راستى را از دست بدهد مصيبت گرامى ترين اخلاقش را ديده است . هيچ شمشير برنده اى در دست شجاع ، ارزنده تر از راستى نيست » .

نمونه هاى مزبور در زمينه راستى ، از ميان صدها نمونه ى ديگر كه على « ع » دستور عظيم اخلاقى خود را بر آنها مبتنى مى كند ، انتخاب شده است .

و اينك به اين نشانه ى بزرگ كه عقل مؤثر و آگاه در آن نصيب فراوانى دارد توجه كنيد . مى گويد : « دروغ انسان را بسوى گناه رهبرى مى كند » . ما در اينجا در زمينه ى آشكار ساختن حقيقتى كه در اين كلمه پنهان است و بدنبال آن حقايق پايان ناپذيرى وجود دارد ، احتياج به تفصيل نداريم . چنانكه در زمينه ى مجسم نمودن حقيقت اخلاقى راسخى كه اين كلمه حاكى از آن است ، نيازى به اطاله سخن نيست . نمونه ى زير نيز از اين قبيل است : « دروغ جدى و شوخى روا نيست و براى هيچيك از شما شايسته نيست به كودك خود وعده اى بدهد و به وعده ى خود وفا نكند » .

قسمت اول اين سخن ميان فلاسفه اخلاق بويژه فلاسفه اروپا مورد بحث قرار گرفته است . حقيقت اين است كه فلاسفه ى اخلاق همه بطور اتفاق معتقدند كه راستى حيات است ، و دروغ مرگ . لكن

صفحه[ 117

]

در اين مسئله كه آيا دروغ در صورت ناچارى رواست يا نه ؟ با يكديگر اختلاف دارند . بعضى موافق و برخى مخالفند و هر كدام از اين دو گروه دلايلى دارند .

اما على « ع » در برابر اين موضوع ، در يك موقعيت قطعى كه با عقيده عظيم او در اخلاق هماهنگى دارد ، قرار مى گيرد . عقيده اى كه مجددا باز مى گرديم و براى خواننده ى محترم يادآورى مى كنيم كه عقيده ى مزبور از عدالت عمومى جهانى كه على « ع » آن را درك كرده بود سرچشمه مى گيرد . او بدون ترديد مى گويد : « نشانه ى ايمان آن است كه راستى را جائى كه بتو زيان مى رساند بر دروغ ، جائى كه براى تو سودمند است برترى دهى و اينكه سخن تو زيادتر از عملت نباشد » روشن است پسر ابو طالب در دروغ سودى نمى بيند و راستى را مايه زيان نمى داند ، لكن بمنظور آنكه مردم سخن وى را بخوبى درك كنند از ديدگاه آنان سخن مى گويد . از اين رو در تأكيد اين مطلب مى گويد : « بر تو باد كه در تمام كارهاى خود راست بگوئى » و نيز مى گويد : « از دروغ دورى كنيد ، زيرا راستگو مشرف به نجات و عزت است و دروغگو بر پرتگاه هلاكت قرار دارد » اما در قسمت دوم سخن كه على « ع » مى گويد : براى هيچيك از شما شايسته نيست به كودك خود وعده اى بدهد و به وعده اش وفا نكند . » توجه عميقى به يك حقيقت تربيتى شده است . حقيقت مزبور را مسئله ى حيات و اصول اخلاقى يى كه

پيشرفت انسان بر آن مبتنى

صفحه[ 118 ]

است تأييد مى كند . اين اشاره كافى است براى اينكه بدانيم تربيت كودك تنها به اندرز نيست بلكه بوسيله ى عمل نيز كودك را ميتوان تربيت كرد ، و همين نظريه محور فلسفه ى تربيتى ژان ژاك روسو مى باشد حيات اگر توأم با راستى باشد از هرگونه پيچيدگى دور است و همراه با سادگى خواهد بود . زيرا هر حقيقتى به همان اندازه كه خورشيد ، درخشان و شب قيرگون است ، ساده و بسيط مى باشد . ما اينجا بمنظور نشان دادن اين بساطت گرم از آنجا كه بساطت مزبور بطور زنده خودبخود از راستى صادر مى گردد مى گوئيم : اگر على « ع » از غرور بيزارى مى جويد بخاطر آن است كه غرور با طبع راست تطبيق نمى كند ، زيرا عظمت و بزرگى راست است نه غرور بنابراين مغرور از نظر على « ع » شخصى است كه بر طبيعت خود برترى مى جويد . على « ع » مى گويد : « مانند كسى نباشيد كه بر پسر مادرش بزرگى ميكند » . او در عين حال از فروتنى در صورتيكه مقصود انسان باشد بدش مى آيد . زيرا در اين صورت فروتنى يك سرشت راست نيست ، بلكه احساس اينكه انسان در عظمت و بزرگى با هر انسان ديگرى مساوى است راست مى باشد . بدين جهت على « ع » كسى را كه فروتنى او باعث شده خودش را پست بشمارد . مخاطب قرار داده و مى گويد : « از فروتنى در برابر مردم بپرهيز » آنگاه اين سخن را با جمله زيباترى تعقيب ميكند : « هرگز با كسيكه آنچنانكه تو او

را بر خودت

صفحه[ 119 ]

برترى ميدهى او ترا بر خودش ترجيح نمى دهد مسافرت مكن » من در ميان اصولى كه حمايتگران عظمت انسان راستين به آن معتقدند ، سخنى كه بر اين سخن برترى داشته باشد يا از نظر ارزش با آن برابر باشد نيافته ام : « انسان آئينه ى انسان است » از جمله سخنان على « ع » كه لزوم سادگى حيات را مى رساند سخنان زير است : « چقدر زشت است فروتنى در وقت احتياج و خشونت بهنگام بى نيازى ستودن بيشتر از استحقاق ، چاپلوسى و كمتر از استحقاق ، ناتوانى يا حسد است . آنچه نمى دانى مگو .

كار نيك را براى تظاهر انجام مده و آن را از روى شرم ترك مكن . اى پسر آدم ، تو در آنچه زياده از روزى خود بدست آوردى براى ديگرى خزانه دار هستى . كسى به سخن نيكو گوش ندهد كه بوسيله ى آن افتخار كند ، و نه سخن بگويد تا بر ديگران بزرگى نمايد . كسيكه آنچه طاقت فرسا است بر خود تحميل كند در مى ماند . در پشتيبان پست خيرى نيست » .

بدين ترتيب على « ع » هيچ جنبه اى از امور انسان و حيات را كه بوسيله ى انديشه و احساس خود به آنها پى برده متعرض نمى شود مگر آنكه خلاصه يك دستور العمل كامل را در ضمن آن بيان مى كند .

او اين كار را درست در آن لحظه كه مردم را بسوى حيات ساده و راستين توجه ميدهد انجام داده و اين سخن گرم را ابراز داشته است :

« هرگاه برادرانت شبانه بر تو وارد شدند ، آنچه در خانه دارى از

آنان

صفحه[ 120 ]

ذخيره مكن و خود را در بيرون خانه براى آنان بزحمت ميانداز » .

قسمت دوم

على « ع » پس از آنكه از سخن سيار خود در پيرامون ضرورت مستقيم راستى براى حيات ، فارغ مى شود و درباره بساطتى كه توأم با راستى است سخن مى گويد ، مسير خود را در مفاهيم اصلاح كه در عقيده وى متمركز شده و گويا صورتى از موجودات جهان بشمار ميرود تعقيب ميكند . مفاهيم مزبور هر چند عموم جهات اخلاقى را در بر دارد ليكن راستى ، نخستين مدار آن محسوب مى شود .

اينجاست كه على « ع » توصيه مى كند كه انسان از لغزش هاى ديگران صرفنظر كند . زيرا در اين چشم پوشى ، عطوفت انسان و اصلاح بدكار بوسيله رفتار وى ، بمرحله ى بروز ميرسد و بطور مسلم رفتار انسان در اصلاح ديگران از اندرز دادن يا دشمنى نمودن مؤثرتر است .

على « ع » مى گويد : « بهترين كارهاى بزرگوار اين است كه از آنچه ميداند چشم بپوشد » . على « ع » از آنجا كه بردبارى و تأنى را نتيجه ى بلند همتى و بزرگوارى ميداند بدو خصلت مزبور توصيه مى كند « بردبارى و تأنى دو همزادند كه بلند همتى آن دو را ميزايد » . او از غيبت چون بخشى از نفاق و بدرفتارى محسوب مى شود بيزارى مى جويد : « از غيبت دورى كن زيرا بدگوئى مردم نان خورش سگهاى دوزخ است » ، نيرنگ نيز مانند غيبت است و هر دو از خبث باطن محسوب مى شوند ، « از نيرنگ بپرهيز ، زيرا آن از اخلاق فرومايگان

صفحه[ 121 ]

است » .

على « ع

» چنانكه يك دروغ را روا نمى داند و آن را شكننده راستى تلقى مى كند ، همچنين هر گناهى را هر چند از نظر مرتكب آن كوچك و كم اهميت باشد سخت ميداند ، بلكه گناه كوچك را در برابر عظمت انسان خطرناكتر از گناه بزرگى ميداند كه مرتكب آن فورا در صدد توبه بر مى آيد : « سخت ترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را كوچك بشمارد » . على « ع » انسان را از شتاب در كار و سخن نهى ميكند ، زيرا اين شتابزدگى انگيزه ى سقوط انسان است و انسان پاك نبايد خود را در معرض سقوط قرار دهد : « من ترا از شتاب در كار و سخن نهى ميكنم » . او بمنظور اصلاح اخلاق مى خواهد انسان از گناهى كه مرتكب شده پوزش طلبد ، ولى با يك بررسى و بيان فوق العاده توجه ميدهد كه انسان هرگز از كار نيك پوزش نمى طلبد ، بنابراين نبايد كارى كند كه به عذرخواهى ناچار گردد : « از آنچه ترا به عذرخواهى مى كشاند بپرهيز ، زيرا از كار نيك عذرخواهى نمى شود » .

على « ع » در زمينه ى عيبجوئى انسان از ديگران و غفلت از عيوب خود ، از آنجا كه اين عمل را از نظر سلبى و ايجابى باعث سوء اخلاق و سوء روش ميداند ، مى گويد : « بزرگترين عيب ها آن است كه چيزى را كه در خودت هست بر ديگران عيب بگيرى » . « كسيكه به عيب خودش توجه كند از عيب ديگران باز ميماند » . و اگر با كار زشتى روبرو شدى نخست بايد آن را

رد كرده و نپذيرى و در غير اينصورت بر شما لازم

صفحه[ 122 ]

است آن عمل را زشت بدانى وگرنه در آن كار شريك خواهى بود :

« كسيكه كار زشت را نيكو بداند در آن كار شريك است » .

از آنجا كه محبت بيكديگر بحكم ضرورت وجودى ، يك ضرورت اخلاقى محسوب مى شود ، منطق عقل و قلب انسان را وادار مى كند كه محبت او نسبت به كسيكه او را گويا ساخته و به او نيكى نموده ، زيادتر و وسيع تر باشد . على « ع » در اين زمينه مى گويد : « تيزى زبانت را به كسيكه ترا گويا ساخته ، و رسائى سخنت را به كسى كه ترا براه راست رهبرى كرده مگردان » . آنگاه مى گويد : « كسى كه مقام ترا بزرگ شمرده پاداشش آن نيست كه ارزش او را كم كنى ، و كسيكه ترا شاد كرده مزدش آن نيست كه با وى بدرفتارى نمائى » .

على « ع » حرص و غرور و حسد را كه موجب انحراف اخلاقى است شديدا مورد حمله قرار مى دهد : « حرص و غرور و حسد باعث سقوط در گناهان هستند » . اگر اخلاقيون قديم ، از بخل بخاطر آنكه ذاتا صفت ناپسندى است مذمت مى كردند ، على « ع » كه با دقت بيشتر و انديشه ى عميق ترى اخلاق را مورد توجه قرار داده ، بخل را از اين نظر كه جامع تمام عيوب است و انسان را به هر گونه انحراف اخلاقى و عملى مى كشاند ، مذمت كرده است . زيرا بخيل از دوروئى ، تجاوز ، غيبت ، حسد ، پستى

، تقلب ، حرص ، نارضايتى و ستمگرى برخوردار است . على « ع » مى گويد : « بخل ، جامع هر خصلت ناپسندى است » .

صفحه[ 123 ]

اينجا اگر من بخواهم جزئيات عقيده پسر ابو طالب را در زمينه اخلاق و تهذيب نفس بررسى كنم سخن به درازا مى كشد ، ليكن بايد بگويم : على « ع » هيچ حركتى از حركات انسان را ترك نكرده مگر آنكه آن را به شكلى در آورده و بطور كامل توضيح داده است . اگر شما بگوئيد چنين كارى وسيع و طولانى و طاقت فرسا است ، منظور من نيز همين است . براى شما كافى است به زيبائى هايى كه ما از ادبيات على « ع » در اين كتاب جمع آورى كرده ايم سركشى كنيد تا ببينيد بررسى عقيده ى على « ع » در زمينه ى اخلاق و تهذيب نفس ، و توضيحاتى كه در خور اين برگزيده ها است ، ممكن است از چندين جلد تجاوز كند ، ولى كافى است بگويم : اين زيبائى ها بهترين و گسترده ترين و عميق ترين ميراث انسانيت محسوب مى شود .

علاوه بر اين ما اينك ناچاريم نشانه ى اصلاح عظيم را بطور خلاصه بررسى كنيم و آن را به عنوان درك عميق ارزش حيات و عظمت روح و كمال وجود ، مورد بحث قرار دهيم . البته عده ى قليلى از اساتيد فن از قبيل مسيح ، بودا ، بتهوون و امثال آنان معتقدند كه در درجه ى اول ، نشانه ى اصلاح ميان انسان و روح خودش مى باشد ، اما اصلاح ميان انسان و ديگران ، ناشى از حالت اوليه است كه بطور طبيعى از آن صادر ميگردد

. على « ع » اين حقيقت را بوسيله ى درك روشن و نيرومندى ، خالى از هر گونه ابهام و پيچيدگى درك كرده و از آن تعبير جامعى نموده است . او در زمينه ى لزوم احترام انسان نسبت به

صفحه[ 124 ]

خودش و كارهايش بدون آنكه نگهبانى بر او گماشته شود ، مى گويد :

« در پنهانى ها از گناهان بپرهيزيد » و نيز در همين زمينه مى گويد : « از هر كارى كه پنهانى انجام مى گيرد و آشكارا شرم آور است بپرهيز ، و از هر كارى كه اگر از كننده ى آن بپرسند آن را انكار مى كند بر حذر باش » . و اينك به آنچه على « ع » در رابطه ى ميان پنهان و آشكار مى گويد و ما آن را نشانه ى اصلاح و صدور طبيعى نام گذاشتيم توجه كنيد : « هر كه باطن خود را درست كند خداوند ظاهر او را اصلاح خواهد كرد » .

جمله ى زير درباره ى تهذيب نفس ، از سخنان زيباى « كنفوسيوس » حكيم چينى مى باشد : « آنطور كه بر سر سفره ى پادشاه غذا مى خورى بر سر سفره ى خودت غذا بخور » . روشن است منظور حكيم اين است كه هميشه براى خودت احترام قائل باش و احترام خود را مرهون موقعيت خاصى مپندار تا رفتار تو بهنگام تنهايى مانند رفتارت در برابر پادشاه باشد .

على « ع » مثل همين معنى را به شكل تازه اى بيان مى كند :

« هر يك از شما بايد براى برادرش طورى زينت كند كه براى بيگانه زينت مى كند و دوست دارد بيگانه او را در بهترين قيافه ببيند » منظور على « ع »

اين است كه انسان بايد در هر حال برادرش را پند دهد و او را در بهتر ساختن اخلاق و رفتار و سليقه اش كمك كند . البته اصلاح صحيح اين نيست كه بطور آشكار او را اندرز دهد و بدين سبب به او

صفحه[ 125 ]

آزار يا اهانت كند ، بلكه روح اصلاح اصيل بر انسان واجب ميداند كه ملايم و مهربان باشد و ديگران را در پنهانى نصيحت كند . على « ع » مى گويد : « كسيكه برادرش را در پنهانى موعظه كند او را زينت داده و اگر آشكارا به او پند دهد او را رسوا كرده است » .

در هر صورت شما بايد با خودتان و با مردم و حيات راست باشيد .

زيرا بوسيله ى اين راستى مى توانيد زندگى كنيد و در غير اينصورت نابودى بر شما حكمفرما است . بوسيله ى همين راستى است كه سلامت جسم و روح و قلب شما محفوظ ميماند و در غير اينصورت همه چيز را از دست خواهيد داد . در اثر راستى است كه به ديگران محبت مى ورزيد و ديگران با شما مهربانى مى كنند و به شما اطمينان دارند ، وگرنه تنفر و بيزارى و بطور كلى همه ى بديها را بطرف خود جلب خواهيد كرد و مردم با نظر حقارت به شما خواهند نگريست . اين راستى از شما و بر شما پيمانى است ، زيرا آن خواسته ى حيات نيرومند پيروز مى باشد . خواسته اى است كه بر شما حتم مى كند هر روز به پيمان خود نظر بيافكنيد . على « ع » مى گويد : « بر هر كسى لازم است هر روز به پيمان خودش نظر

كند » .

صفحه[ 126 ]

خير وجود و انقلاب حيات

قسمت اول

مى بينيم انقلاب حيات را به تمام معنى نمايشگر خير وجود ، و خير وجود را نمايانگر انقلاب حيات ميداند انقلاب ميگويد : من ويران كننده و بنا كننده هستم طبيعت وجود عادل بايد بخشنده و نيكوكار باشد . وجود عادل هيچيك از چيزهائى كه بخشيده پس نمى گيرد مگر آنكه بجاى آن ، چيز تازه ديگرى مى بخشد . خير وجود ، ذاتى و طبيعى آن مى باشد و پيمان على « ع » درباره ى وجود ، همين پيمان است و اگر او خير وجود را احساس مى كند در حقيقت عدالت وجود را بدون كم و زياد درك مى نمايد .

صفحه[ 127 ]

على « ع » درباره ى اين خير ، فراوان سخن گفته است . ما بسيارى از سخنان وى را در زمينه ى خير وجود سابقا نقل كرديم ، و اينك شايد بتوانيم آن سخنان زيبا و راستين را در ضمن جمله اى كه حاكى از عقيده ى او به خير وجود است خلاصه كنيم : « خداوند نسبت به آنچه از او درخواست شده ، بخشنده تر از آنچه از او سؤال نشده نيست » . اگر ما دانستيم كلمه « خدا » از نظر قائلين به اصالت انديشه و روح مركز وجود و روابط جهانى است ، آنگاه به هر خير كلى و عمومى پى خواهيم برد و خواهيم دانست كه خير وجود در اين است كه خواسته ى انسان را در ضمن شرايطى تأمين مى كند و بالاتر آنكه از خواسته ى او بيشتر به او مى بخشد از آنجا كه اين انسان كوچك ، نمايشگر اين جهان بزرگ مى باشد ، ناچار بايد چهره اى از عدالت و خير

وجود نيز محسوب گردد . بنابراين اگر وجود ، بيش از آنچه شما از آن درخواست خير مى كنيد به شما خوبى مى رساند ، بخاطر آن است كه طبيعت خود را نيكوكار معرفى كند ، و شما هم كه نمونه اى از وجود محسوب مى شويد بايد به نيكوكارى نيازمندتر باشيد از كسى كه به نيكى شما احتياج دارد ، و اين همان مطلبى است كه على « ع » در ضمن اين سخن تأكيد مى كند : « نيكوكاران به نيكوكارى نيازمندترند از حاجتمندان » و نيز در ضمن جمله ى زير و بطور كلى در هر زمانى كه سخن از نيكوكارى مردم به ميان مى آورد اين مطلب را تأكيد مى كند : « برترى و

صفحه[ 128 ]

فضيلت براى كسى است كه در ابتدا نيكى كرده است » .

اگر ما درباره ى خير و معناى آن از نظر روابط اجتماعى دقتى بعمل بياوريم مى توانيم عقايد پسر ابو طالب را در جهات زير خلاصه كنيم :

1 نيكوئى در اين است كه مردم با يكديگر مساعدت و همكارى كنند و هر يك از آنان براى خودش و براى ديگران بطور مساوى كار كند و اين كار از ناحيه ى يكى تظاهر و از ناحيه ى ديگرى اجبار نباشد .

در حقيقت چنانكه على « ع » مى گويد « كار از روى تمايل و رغبت انجام گيرد نه از روى ترس و اجبار » . آنگاه بمنظور ايجاد آسايش بيشتر و اطمينان مردم نسبت به يكديگر ، از هيچ گونه فداكارى دريغ نكنند و اين فداكارى با زور و اجبار و بعد از درخواست نباشد ، بلكه همه در اين فداكارى بر يكديگر سبقت بگيرند . بطور

كلى هر چيزى كه نافع و مفيد مى باشد چه مادى باشد يا روحى خير خواهد بود .

2 على « ع » معتقد است كه نيكى ، نخست در چهره عمل و سپس بصورت گفتار انجام مى گيرد . زيرا انسان مانند وجود واحد ،

يكى محسوب مى شود و بر طبق اين قانون بايد بعضى از او با بعض ديگر همكارى كند و در گفتار و كردار يكى باشد . يكى از سخنان زيباى على « ع » جمله اى است كه آن را درباره ى كسيكه عملش مطابق با اميدش نيست گفته است : « به گمان خود ادعا مى كند به خدا اميدوار است قسم به خداى بزرگ دروغ مى گويد چه شده است كه اميد وى در

صفحه[ 129 ]

عملش نمودار نيست ؟ پس هر كه اميدوار است اميدش از كردارش پيداست » بنابراين اگر شما كار نيكى انجام داديد بر شما لازم است سخن خوب بگوئيد : « سخن خوب بگو و كار نيك كن » .

3 على « ع » در برابر نيروهاى خير ، فرصت وسيعى كه از مرز بعيدى برخوردار است در اختيار انسان مى گذارد و پذيرش توبه ى از گناه را در ضمن يك قانون عملى شده ، اعلام ميدارد . بنابراين اگر كسى با ديگران بدرفتارى كرد مى تواند از در توبه مجددا به سوى جهان نيكى رهسپار شود . على « ع » مى گويد : « عذر كسى را كه از تو پوزش مى طلبد بپذير . و تا ميتوانى بدى را به تأخير انداز » .

تاريخ از بدرفتاريهاى ابو موسى اشعرى نسبت به على « ع » آگاه است و مى داند كه على « ع

» در مشكلات و بطور كلى در هيچ موقعيتى از عقيده ى خود دست بر نمى دارد ، لذا مى بينيم كسى را به سوى ابو موسى مى فرستد و مى گويد : « راستى تو مردى هستى كه خواهش هاى بيجا ترا گمراه نموده و ترا غرور فرا گرفته است ، پس از خدا درخواست گذشت كن تا از لغزشت صرفنظر كند ، زيرا كسيكه از خدا درخواست گذشت كند خداوند از او مى گذرد » 4 على « ع » معتقد است كه نيروهاى خير در انسان وابسته به يكديگرند و بستگى شديدى بر آنها حكومت مى كند . بنابراين اگر در انسانى يك جهت خوب وجود داشت ناچار بايد به جهات خوب ديگر مربوط باشد و بديهى است كه اين جهات در مناسبت هاى ويژه بروز

صفحه[ 130 ]

مى كنند . اين بررسى كوتاه بطور اشاره مى رساند كه وجود چه وجود عمومى بزرگ باشد يا مانند انسان وجود خصوصى كوچك در هر صورت يكى است و از برابرى و عدالت و خير انديشى برخوردار است : « هرگاه كسى خصلت خوبى داشت امثال آن را انتظار داشته باشيد » .

5 سرايتى كه ميان خصلت هاى پسنديده وجود دارد ، درست مشابه آن در سرايت خوبى و بدى بين مردم احساس مى شود : « با نيكوكاران معاشرت كن تا از آنان باشى » . « نيكى و نيكوكاران را جستجو كنيد » .

6 على « ع » ايمان دارد كه انسان هر كه باشد مى تواند در راه خير قدم نهد و اين مسير را تعقيب كند و در اين راه هيچكس از ديگرى شايسته تر نيست : « هيچيك از شما نبايد بگويد فلانى در انجام

دادن كار خوب ، بهتر از من است » .

7 انسان نبايد كار نيكى كه انجام داده زياد بشمارد ، بلكه بايد كار خير را هر چند زياد باشد كم بداند ، زيرا اگر به اندازه ى معيّنى اكتفا كند خير وجود عظيم را انكار نموده و توانائى انسان را كه جهانى بزرگ در او نهفته شده نپذيرفته است . على « ع » درباره ى نيكوكاران مى گويد : « آنان از كردار اندك خود خشنود نمى شوند و زياد را زياد نمى شمرند و خود را متهم مى دانند و از اعمال خويش

صفحه[ 131 ]

ترسانند [ 1 ] » .

8 اينجا بايد بطور اشاره نظر عميقى را كه على « ع » به مفاهيم تمايل انسانى افكنده و بدين وسيله عموم مردم را به آسايش فرا خوانده مورد بررسى قرار دهيم .

اگر ما به نوشته هاى متفكرين بزرگ كه توجه خود را فقط به شئون مردم معطوف ساخته اند مراجعه كنيم مى بينيم كلمه ى « خوشبختى » در اين نوشته ها زياد به چشم مى خورد و متفكرين بطور كلى اين كلمه را محور بحث خود قرار داده و روى آن سخن گفته اند .

ليكن على « ع » اين كلمه را به كلمه ديگرى كه وسيع تر و از نظر معنى عميق تر است و اتصاف طبيعت به آن مناسبت تر مى باشد تبديل نموده است . على « ع » كلمه ى خوشبختى را به كلمه ى « خير » تبديل نموده و دلها را بسوى اين كلمه توجه داده است . زيرا خوشبختى بر خلاف خير ، در دايره ى فرد مى باشد . بنابراين خير ، بزرگتر است . بعلاوه خير شامل خوشبختى مى باشد ، در حاليكه خوشبختى ممكن

است منهاى خير تحقق يابد . گذشته از اين برخى از مردم گاهى در اثر موقعيتى كه اصلا براى انسان ايجاد شرافت نمى كند بلكه گاهى باعث آزار ديگران مى شود خوشبخت مى شوند و حتى گاهى با وجود اينكه در مرحله ى پستى قرار گرفته اند گمان مى كنند خوشبخت هستند ، ليكن خير چنين

[ 1 ] يعنى از كوتاهى در اعمال خود مى ترسند .

صفحه[ 132 ]

نيست ، زيرا معدن خوشبختى ، معدن خير است . بنابراين خير سعادتى است كه وابسته به سعادت عموم مردم است و با جسم و جان و عقل ارتباط دارد از اين رو على « ع » هنگاميكه انسان را به عوامل ترقى دعوت مى كند در دعوت گرم خود از اين كلمه كمك مى گيرد .

من در آثار على « ع » كلمه ى « خوشبختى » را جز يكبار نديدم ،

در عين حال معنى كلمه مزبور در اين مورد نيز از مفهوم وسيع خير بيرون نيست . جمله اى كه كلمه ى « خوشبختى » در آن بكار رفته اين است : « خوشبختى مرد در آن است كه همسرش شايسته و فرزندانش نيكو كار و برادرانش بزرگوار و همسايگانش شايسته باشند و روزى او در شهر خودش باشد » . ببينيد على « ع » چگونه خوشبختى انسان را وابسته به خوشبختى افراد خانواده و برادران و همسايگانش دانسته و سپس سعادت همين انسان را به سعادت شهرهاى خودش مربوط ساخته و به اين تكيه كرده است كه اين شهرها بوجود آورنده ى خوراك فرزندان خود كه او هم يكى از آنها محسوب مى شود مى باشد 9 خير وجود و خير انسان ناچار اطمينان به وجدان انسان را

بدنبال دارند : اطمينانى كه وجدان را بعنوان آخرين داور در زمينه ى سود و زيان اشياء معرفى مى كند . ما درباره اين موضوع عقيده اى داريم كه بطور تفصيل ذيلا شرح مى دهيم :

سخنان زيباى على « ع » از سه قسم بيرون نيست ، بعضى از آنها

صفحه[ 133 ]

فقط عقل را مخاطب قرار مى دهد و برخى تنها وجدان انسان را بدنبال دارند : اطمينانى كه وجدان را بعنوان آخرين داور در زمينه ى سود و زيان اشياء معرفى ميكند ، ما درباره ى اين موضوع عقيده اى داريم كه بطور تفصيل ذيلا شرح ميدهيم :

سخنان زيباى على « ع » از سه قسم بيرون نيست ، بعضى از آنها فقط عقل را مخاطب قرار ميدهد و برخى تنها وجدان را مورد خطاب قرار داده و بيشتر آنها عقل و وجدان را با هم مخاطب ساخته است . اما درباره ى سخنانى كه تنها عقل را مخاطب قرار داده بايد گفت : اين سخنان ، هدف اصلى و نتيجه ى قطعى فعاليت هاى عقل بشمار مى رود .

عقلى كه با بررسى و دقت خود ، خوبى و بدى زمان را درك نموده و در اثر تجربه هاى فراوان ، تمام حقايقى كه براى او كشف مى شود شناخته است . بدين جهت سخنان مزبور از آنجا كه ارتباط محكمى با حقايق دارد ، درست بر طبق قواعد هندسى ، داراى حدود و ابعاد ويژه اى القاء مى گردد ، از آنسو چون بستگى كاملى نيز با زيبائى بيان دارد در ميان اصول ادبى كلاسيكى عرب ، در زيباترين چهارچوب هنرى از نظر ماده و صورت ، جلوه مى كند .

قسمت دوم

در اين نوع حكمت هائى كه به عقل متوجه شده

مى بينيم على « ع » اختيار را بدست مردم داده تا خودشان در آنچه مى بينند قضاوت كنند و به اختيار خودشان آن را گرفته يا ترك كنند ، و لذا در اين نوع حكمت ها صيغه ى طلب بچشم نمى خورد ، تنها چيزى كه مى بينيم

صفحه[ 134 ]

حكمت هائى است كه در قالب خبرى خالص ، بدون امر و نهى ، ترتيب يافته است : حكمت هائى كه در آن طبيعت دوست و دشمن ، نيكوكار و بدكار ، عاقل و نادان ، بخشنده و بخيل ، راستگو و منافق ، ستمگر و ستمديده ، پرخور و تهى دست ، پيرو حق و پيرو باطل ، اخلاق سالم و اخلاق بيمار ، موقعيت دانا و نادان ، سخنگو و ساكت ، تندخو و بردبار ، طمعكار و قانع ، سختى و آسانى و دگرگونيهاى زمان و اثرات آن در اخلاق انسانها و ساير امورى كه آن را در يك فصل يا يك باب نمى توان بشمار آورد ، آشكار ميگردد .

اما در زمينه ى سخنانى كه وجدان يا عقل و وجدان را با هم مخاطب قرار داده شما را به مطالب زير توجه مى دهيم :

روشن است كسانى كه سلامت انسان و رضايت اجتماع را تنها در قانونگذارى ها و تنظيم برنامه ها مى دانند ، خطاى بزرگى نموده اند .

زيرا اين برنامه ها و قوانين كه حاكى از حقوق انسان و جانبدارى از آنهاست انسان را درست به نتيجه نمى رساند ، بلكه بايد عقل سالم و روح پاك و وجدان والائى ، حقوق مزبور را كشف و ابتكار كند . زيرا تمام آنچه در دنياى مردم است به همان اندازه كه با وجدان جمعيتى كه ميدان را

براى برنامه ها و قوانين آماده نموده و وجود آنها را تصديق مى كنند ، بستگى دارد ، طبعا در ضمن حدود معينى با اخلاق سرپرستان اين برنامه ها و با مرزهاى خير كه در آنان توسعه و تضييق مى يابد نيز بستگى خواهد داشت . اين را نيز نبايد فراموش كرد كه برنامه هاى جديد

صفحه[ 135 ]

اجتماعى ، بحكم طبيعت و به نسبت امكانات اجرائى اصول آنها ، در اينكه نسبت به سرپرستان خود اجازه ى موافقت يا اعتراض مى دهند با يكديگر تفاوت دارند . اما برنامه ها و قوانين قديم در برابر اخلاق سرپرستان خود كه بر اقامه ى حدود اقتضائى قوانين مسلط بودند عكس العمل بيشترى داشت ، و اين خود عللى دارد كه فعلا مورد بحث ما نيست .

عليرغم اينكه برنامه ها و قوانين مناسب مى تواند رهبرى مردم را عهده دار شود و آنان را به جلب منافع ملزم سازد ، ليكن در صورتيكه اين رهبرى و الزام ، با عمل ناشى از وجدان ، موافقت نداشته باشد از حدود ارزش انسانيت بيرون خواهد بود . بعقيده ى ما هر عملى كه انسان انجام مى دهد اگر حامل تابش وجدان و فشارهاى روحى و بخشش از روى ميل ، نباشد بطور مسلم فاقد حرارت انسانيت كه بزرگترين و گرانبهاترين چيز در عمل محسوب مى شود ، خواهد بود .

برنامه ها و قوانين هنگامى مى توانند در تحكيم روابط انسانى به پيروزى نائل گردند كه با عقل و وجدان ارتباط داشته و آنها را بسوى خير بكشانند و همآهنگى جالبى ميان آمادگى فرصت براى عمل نافع و اراده ى فاعل كه ارتقاء به تمدن را براى فرد و اجتماع ضمانت مى كند ، ايجاد نمايند .

آنچه در اين زمينه

در چهار چوب فرد و اجتماع صدق مى كند ، در تاريخ متفكران ، قانونگذاران ، دانشمندان مكتشفين و امثال آن نيز

صفحه[ 136 ]

صادق است . از اين رو اگر تاريخ خدمتگزاران انسان و تمدن را از نظر بگذرانيد مى بينيد تنها عقل ، آنان را در هر ميدانى به راه صحيح رهبرى نكرده است ، زيرا عقل به تنهائى سرد و خشك مى باشد و جز با ارقام و اقسام و جهات محدودى با چيز ديگر سر و كار ندارد و لذا فقط راه را به شما نشان مى دهد ، اما شما را در راه پيمائى كمك نمى كند و در پستى و بلندى آن شما را پيش نمى برد ، پس آنچه مى تواند شما را به جلو سوق دهد وجدان سالم و عاطفه ى گرم مى باشد .

راستى آيا غير از وجدان و عاطفه ، چيز ديگرى « ماركونى » را بر آن گوشه نشينى و تنهائى وحشتناك واداشت ؟ آرى وجدان بود كه كناره گيرى از زيبائى هاى حيات و تحمل تنهائى را بخاطر تمدن و انسان ، در نظر او زيبا جلوه داد ، و عاطفه ى او بود كه اين وجدان سالم را آنچنان غرق حرارت نمود كه هرگز سستى در آن راه نيافت .

آنچه درباره ى ماركونى گفتيم ، درباره پاستور ، گاليله ، گاندى ، بتهوون ، بودا ، افلاطون ، گوته و انسانهاى تكامل يافته ى ديگر نيز بايد بگوئيم .

براى توضيح بيشتر ، بدنبال دليل ايجابى اين حقيقت ، دليل سلبى آن را نيز نبايد فراموش كرد . براى نمونه ميتوان ادولف هيتلر ، چنگيزخان ، هلاكوخان ، حجاج بن يوسف ثقفى و قيصر بورگيا قهرمان شوم كتاب « شهريار

» اثر ماكياولى [ 1 ] را نام برد ، چنانكه

[ 1 ] ماكياولى نابغه ايتاليائى در عصر « رافائيل » نقاش بزرگ زندگى مى كرد و

صفحه[ 137 ]

بعضى از اتم شناسان معاصر نيز كه عمليات خود را روى انسانها آزمايش مى كنند از اين دسته محسوب مى شوند . راستى آيا اين گروه جز بخاطر عقل وسيع و درك سريع خود كه درك ديگران در برابر آن ناچيز است ، امتياز يافته اند ؟ در عين حال مى بينيم كارشاان جز آدم كشى ، تجاوز به مقدسات تمدن و بقاياى كوشش هاى انسانى و ستم به ارزش حيات و زندگان و خير وجود ، چيزى نبوده است . اين بدان جهت است كه عقل آنان همراه با وجدان سالم و عواطف پاك نبوده ، و آنجا كه وجدان و عاطفه نيست از عقل بهره اى نمى توان برد بلكه بايد گفت چنين عقلى به زيان نزديكتر است .

همكار و دوست وى بود . عقل بيمانند و اخلاق پاكش او را بر آن داشت كه ظلم بربريت زمامداران تاريخ را مورد انتقاد قرار دهد ، از اين رو كتاب معروف خود « شهريار » را نوشت . او در اين كتاب پس از آنكه بيوگرافى يك زمامدار خالى از سليقه و عقل و وجدان را كه بمنظور حفظ موقعيتش به قتل و ارعاب و تبعيد و ساير اعمال ننگين پناهنده مى شود . به خواننده ارائه ميدهد ، گستاخى زمامداران مزبور و موقعيت هاى پست آنان را بطور غير مستقيم توصيف مى كند و گوشزد كرده كه حكومت هاى تاريخ ، و عصرى كه آنها در آن زندگى ميكردند ، بر اساس اين رفتار كه زشت استوار

گرديده است .

ماكياولى در كتاب خود ، صفات « زمامدار » را از شخصيت قيصر بورگيا پسر اسكندر بورگيا ستمگر معروف گرفته بود . پناهنده شدن به اين اسلوب بمنظور رسيدن به حكومت و تثبيت آن ، اصلى است كه آن را به مناسبت نام نويسنده ى كتاب ، ماكياولى مى گويند .

صفحه[ 138 ]

من اينجا در صدد توضيح عاطفه و عقل و وجدان و ساير نيروهاى انسانى نيستم . زيرا نيروهاى مزبور بدون ترديد از واكنش و همكارى خاصى برخوردارند . منظور من از عقل ، نيروئى است كه مطالب را در سطح ويژه اى كه سبب را به نتيجه مربوط مى سازد و ميان علت و معلول حكم مى كند ، درك مى نمايد و در چهار چوب ارقام و حدودى كه ذاتا در اثر موقعيت خصوصى و عمومى انسان تحت تأثير قرار نمى گيرند ، گردش مى كند . من روى اين اصل توضيح مزبور را يادآور شدم .

بنابراين كسى كه داراى چنين عقلى هست ناچار بايد از وجدان و عاطفه اى كه او را بسوى خير سوق مى دهد برخوردار باشد ، و آنچه درباره ى قانونگزار مى گوئيم بايد درباره ى افرادى كه قانون براى آنان وضع شده نيز بگوئيم . بنابراين افرادى كه از آنان انتظار ميرود بر طبق اين روش پسنديده گام بردارند بايد علاوه بر ايمان عقلى مجرد ، از اعتقاد وجدانى نيز بهره مند باشند تا بمنظور ايجاد يك اجتماع شايسته ، در راه تهذيب والاى انسانى گام نهند . بايد با فضائل اخلاقى كه قوانين و برنامه ها را در دژهاى بلند و محكمى احاطه مى كند آشنا و پيوسته خير انديش باشند على « ع » روى همين اصل چنانكه

قبلا ديديم عواطف پاك را در انسان ها تحريك مى كرد و وجدانهاى سالم آنان را كه رنگ ديگرى بخود گرفته بود بيدار مى ساخت و براى رشد آن كوشش

صفحه[ 139 ]

مى كرد و مردم را به رعايت آن اندرز مى داد .

على « ع » در خطبه ها ، سفارش ها ، عهدها و بطور كلى در تمام سخنانش به وجدان ها توجه داشت . زيرا مى دانست تهذيب اخلاق ، در مراعات نظام عادلانه و ايجاد حرارت در رفتار مردم ، اثر بسزائى دارد . او مى دانست اين تهذيب همانطور كه براى پشتيبانى از عدالت و سنن اجتماعى در زمينه ى نگهدارى بيگانگان و رهبرى ديگران ، امرى لازم بشمار ميرود ، ذاتا نيز يكى از ارزش هاى انسانى محسوب مى شود .

گذشته از اين على « ع » از نيروى فوق العاده ى ديگرى برخوردار بود كه بوسيله ى آن در اعماق انسانها نفوذ مى كرد و خواسته هاى آنان را درك مى نمود و به سرشت و اخلاق آنان پى مى برد ، آنگاه بد و خوب آنها را تصور و مقايسه ميكرد و در پرتو اطمينان عميق به وجدان انسان ، زبان به امر و نهى مى گشود .

اطمينان پسر ابو طالب به وجدان انسان مانند اطمينان شخصيت هاى بزرگى بود كه از عقلى تابناك و قلبى سرشار از حرارت انسانيت و توأم با محبت عميق برخوردار بودند . اطمينان او به اين وجدان مانند اطمينان بودا ، بتهوون ، روسو ، گاندى و امثال آنان بود كه به نور دل كه هر نورى در برابر آن خاموش مى گردد رهبرى يافته بودند . پسر ابو طالب سخنان حكمت آميز خود را بر اساس همين اطمينان استوار ساخته بود . بر اساس

چنين اطمينانى است كه انديشه ها و رهبريهائى كه وجدان انسان را مخاطب قرار ميدهد ، با يكديگر

صفحه[ 140 ]

ارتباط پيدا مى كنند .

قسمت سوم

اگر على « ع » با وجود مصائب و حادثه هاى ناگوارى كه از ناحيه ى مردم تحمل كرد ، اين چنين به جهات خير در آنان اطمينان دارد بخاطر آنست كه تخم اين اطمينان را در دلهايشان بيافشاند . او مى داند كه « حق و باطل و راست و دروغ در اختيار مردم قرار دارد » ليكن براى انسان سزاوار است چشم و قلب خود را بسوى جهات خير باز كند ،

زيرا اين جهات بر خلاف جهات شر ، رشد مى كند و افزايش مى يابد و شايد آموختن بواسطه ى تاريخ و حكمت ، مهمتر و نافعتر باشد .

على « ع » بطور مكرر در زمينه ى لزوم اطمينان به وجدان انسان ، توصيه مى كرد . از جمله مى گفت : « كسى كه بتو گمان نيك برد گمانش را تصديق كن » . در مورد ديگرى مى گويد : « هرگز به سخنى كه از دهان كسى خارج شده و تو احتمال نيكى در آن مى دهى گمان بد مبر » . « از دادگرى نيست كه بر شخص مورد اعتماد با بدگمانى قضاوت شود » . « هرگاه نيكوكارى ، روزگار و مردم آن را فرا گرفت ، سپس كسى نسبت به انسانى كه بدنامى او آشكار نشده بد گمان شود همانا به او ستم نموده است » . « بدحال ترين مردم كسى است كه به خاطر بدگمانى خود به هيچكس اطمينان ندارد و ديگران نيز بخاطر بدرفتارى او به وى اعتماد ندارند » .

گروهى از كسانى كه

شخصيت على « ع » را مورد بررسى قرار داده اند دچار اشتباه شده اند ، زيرا تصور كرده اند على « ع » نسبت به

صفحه[ 141 ]

مردم بدبين و از آنان بكلى بيزار بوده است . اين گروه براى اثبات نظريه ى خود ، به سخنان خشن على « ع » كه مردم زمانش را بوسيله ى آن مورد حمله قرار ميداده احتجاج كرده اند . ليكن ما موضوع را بعكس مى دانيم . ما معتقديم كه على « ع » هر چند در موقعيت هاى خاصى اطمينان خود را از بعضى مردم سلب مى كرده ، ولى بايد گفت او حتى براى يك لحظه اطمينان خود را نسبت به انسان از دست نداده است . راستى اگر كسى تحمل على « ع » را در برابر ناراحتى هائى كه از مردم به او مى رسيد ، از نظر بگذراند ، و به بردبارى عجيب او در مقابل سختى هاى وحشت زا كه ناشى از خيانت و نيرنگ دشمنان و يارانش بود پى ببرد ، و از آنسو روش على « ع » را با آنان در نظر بگيرد كه چگونه تا حد امكان با آنها مهربانى و محبت مى كرد ، من معتقدم اگر كسى اينها را بداند بطور مسلم درك خواهد كرد كه على « ع » به حقيقت و فطرت انسان كه متأسفانه اجتماع در بعضى موارد آن را گمراه مى كند خوش بين بوده و در اين جهت با « روسو » اختلافى ندارد .

آرى اگر على « ع » خيانتگران و ستمگران و نيرنگ بازان را توبيخ مى كند ، در عين حال معترف است كه انسان هر چند زمانى طولانى بر او گذشته باشد باز

قابل اصلاح خواهد بود . زيرا همين كسى كه به انسان خوشبين است ، چنانكه از نيكوكار تمجيد مى كند ، بدكار را به اميد آنكه در اخلاق و رفتارش تغييرى ايجاد كند سرزنش

صفحه[ 142 ]

مى نمايد . راستى اگر پسر ابو طالب چنين اميدى نداشت نمى توانست سختى هاى روزگار را كه از ناحيه دشمنان به او مى رسيد تحمل كند و در برابر حوادث ناگوار صبر نمايد اگر على « ع » درباره ى دنيا و دنيا پرستان مى گويد : « دنيا پرستان ، سگهاى فرياد كننده و درندگان وحشى هستند ، بعضى بر سر بعضى فرياد مى كشند ، نيرومند آنها ناتوانشان را مى خورد و بزرگشان بر كوچكشان پيروز مى شود » بخاطر آن است كه از مكر نيرنگ بازان و گناه معصيت كاران رنج مى كشد ، از اين رو آنان را سخت سرزنش مى كند تا كسى را كه گناهكار و مكار و سگ زوزه كش و درنده وحشى نيست ترجيح دهد آرى على « ع » اين سخن را مى گويد آنگاه با درنده ى وحشى و نيرومند ستمگر و بزرگ ظالم مبارزه مى كند همانطور كه پزشك بمنظور سلامت روح و بدن ، بلكه بمنظور ترجيح حيات بر مرگ و بخاطر خوش بين بودن به خوبى نجات ، با ريشه بيماريها مبارزه مى كند بنابراين على « ع » همان كسيكه به حيات ، بزرگترين مخلوق خدا احترام مى گذارد و براى انسان زنده كه زيباترين نمونه ى حيات است احترام قائل است ، اطمينان عظيمى به خير انسان دارد و به او خوش بين است و مى خواهد او چنانكه بايد آزاد باشد اگر على « ع » از اين اطمينان و خوش بينى

برخوردار نبود با مردم چنين رفتار نمى كرد و نمى گفت : « هرگز به سخنى كه از دهان كسى

صفحه[ 143 ]

خارج شده و تو احتمال نيكى در آن مى دهى گمان بد مبر » و بوسيله ى وصاياى خود كه حائز درك عميق و حرارت عاطفه و عظمت هدف است ، به وجدان فردى و اجتماعى توجه نمى يافت : وصايائى كه قلعه ى محكمى براى اخلاق عمومى و عاطفه ى انسانى بشمار ميرفت و عمل نافع را بر اساس هاى ايجابى در عقل و وجدان استوار مى ساخت . على « ع » به استناد همين اطمينان و بمنظور برقرارى عمل پسنديده ، ديده بان هائى از خود انسانها و جاسوس هائى از اعضايشان بر آنان معيّن ميكند و به آنان چنين خطاب ميكند : « بدانيد بر شما ديده بانانى از خودتان و جاسوس هائى از اعضايتان و نگهبانان راستگوئى كه اعمال شما و شماره ى نفس هايتان را حفظ ميكنند گماشته شده است » على « ع » به استناد اطمينان به عدالت و خير وجود و اعتماد به عظمت حيات و جانداران ، مردم زمانش را با سخنانى بيدار كننده مخاطب قرار داده و به آنان هشدار ميدهد كه حيات ، توأم با آزادى و بقاى آن ابدى است و با هيچگونه قيدى سازگار نخواهد بود . تنها آنچه واسطه در بقاى حيات است و قاعده اى از قواعد آن يا پاره اى از نور آن بشمار ميرود مى تواند از قيود حيات باشد . پس انسان نمى تواند در صدد مقيد ساختن حيات برآيد وگرنه حيات به نابودى خواهد گرائيد . بنابراين حيات نيز مانند وجود ، زيبا و آزاد و خير انديش است و خود را بوسيله ى قوانين

ثابت خود حفظ مى كند و براى قوانينى كه

صفحه[ 144 ]

بدبينان براى او خواسته اند ارزشى قائل نيست .

اين حيات پيوسته به تجدد و تكامل گرايش دارد تا آنجا كه هيچ چيز جايگزين آن دو نخواهد شد . اين تجدد و تكامل ، اسلوبى است كه حيات در فتوحات خود كه عبارت از خير بيشتر و بقاى اصلح است آن را دنبال ميكند . بررسى عميق پسر ابو طالب در زمينه ى حيات و نواميس آن كه بزرگترين موجود در جهان خيرانديش هستى محسوب مى شود ، او را معتقد ساخته است كه حيات ، موجودى انقلابى است كه پيوسته به جلو مينگرد و هميشه در مسير خير بيشتر ، در حركت است .

انقلابى بودن حيات ، ريشه ى تحرك حيات و باعث تكامل آن مى باشد بدين جهت حيات مقيد به چيزى جز به شرايط وجودش نمى باشد . انقلابى بودن حيات ، ريشه ى جنبش هاى اجتماعى و باعث تكامل اجتماع است و اگر اين خصوصيت وجود نداشت حيات جز مرگ و جانداران جز جماد چيزى نبودند .

على « ع » به انقلاب حيات ايمان راسخى داشت . ايمان وى به انقلاب حيات به معرفت شبيه تر بود ، بلكه اين ايمان خود معرفت بود .

على « ع » بر اساس اين ايمان عظيم معتقد بود كه افراد زنده قدرت دارند خود را اصلاح كنند و اين اصلاح وابسته به اين است كه با قوانين حيات سير كنند ، و قدرت دارند بر سرنوشت خود حاكم باشند به اينكه در برابر عظمت حيات تسليم گردند .

ما قبلا در ضمن بحثى گفتيم كه انقلاب حيات ، نزديكترين

صفحه[ 145 ]

مزاياى حيات و عظيم ترين آنها از

نظر دلالت بر امكانات عظيم حياتى بشمار ميرود . بر كسانيكه به انقلاب حيات ايمان دارند لازم است عمليات خود را بر اساس اطمينان كلى به تكامل حتمى استوار كنند ، به علاوه انديشه ها را بسوى تكامل مزبور متوجه سازند و افرادى را كه به گمان خود مى توانند در برابر حيات انقلابى و توأم با تكامل ، ايستادگى كنند ، با دليل و برهان از هر گونه رفتار احمقانه اى باز دارند .

پسر ابو طالب انسان را به همين ايمان و اطمينان مخاطب قرار داده و مى گويد : « تو در آغاز آفرينش خود ، نادان بودى آنگاه ديگران بتو آموختند ، و چه بسيار چيزهائى كه نمى دانى و انديشه ى تو در آن سرگردان و چشمت در آن گمراه است سپس به آن بينا ميشوى » در اين سخن اعتراف است به اينكه حيات داراى تكامل است ، و بهره بردارى از حياتى كه در سينه ى زندگان مخزون است همان آموختن مجهولات است . سخن مزبور مى رساند كه انسان براى پيشرفت يا بگوئيد براى خوبيها ، آمادگى و قابليت عظيمى دارد .

دعوت گرم على « ع » بسوى معرفتى كه هر روز تازه اى را كشف و جديدى را بنا مى كند ، بهترين دليل ايمان وى به انقلاب حيات و امكانات زندگان بشمار ميرود . بنابراين معرفت از نظر او يك پيروزى و اكتشاف آرامش ناپذير خواهد بود .

على « ع » مردم زمانش را به همين اطمينان و ايمان مخاطب قرار داده و مى گويد : « فرزندانتان را به اخلاق خود مجبور نسازيد زيرا آنها

صفحه[ 146 ]

براى زمانى غير از زمان شما آفريده شده اند » . آرى

اگر خوش بينى على « ع » به زيبائى حيات و قابليت مردم براى تكامل نبود هرگز على « ع » اين سخن را ايراد نمى كرد ، سخنى كه حاكى از علم او به انقلاب حيات است و خوش بينى او را نسبت به امكانات انسان تكامل يافته ، خلاصه مى كند ، سخنى كه روح تربيت صحيح را بطور خلاصه اعلان مى كند و هر نسلى را از قيود عرفى و عادى نسل سابق رهائى مى بخشد .

پسر ابو طالب در اين زمينه سخنان فراوانى دارد . نمونه هاى زنده ى زير كه عمل انسان را بعنوان يك حقيقت و انقلاب و خير توصيف مى كند ، از اين قبيل است : « كسيكه عملش او را كند گرداند خويشاونديش او را تند نخواهد ساخت » . « ارزش هر كسى به خوبى هاى او است » . « بدانيد مردم فرزندان كارهاى شايسته ى خويش مى باشند » . « سود كار هر كس ويژه ى خود اوست » .

على « ع » در ضمن بعضى از سخنانش انسان را وادار مى كند كه در عمل ، خواهان پيشرفت باشد و اگر از كم يا زياد محروم گرديد دست از كوشش برندارد ، زيرا وجود خيرانديش هرگز فرزندان خود را از آنچه استحقاق دارند محروم نمى كند و اگر محروم كند ، محروميت جزئى است نه كلى . علاوه بر اين گاهى آن محروميت در دومين بار عمل جبران مى شود . على « ع » مى گويد : « كسيكه در جستجوى چيزى بر آمد ، به آن چيز يا به بعض آن خواهد رسيد » . من تصور مى كنم خواننده ى محترم روح اين عبارت درخشان را

درك كرده

صفحه[ 147 ]

است . گويا اين جمله از سخن معروف مسيح سرچشمه گرفته است :

« بكوبيد بكوبيد تا براى شما باز شود » .

شايد زيباترين چيزى كه در اين زمينه در عقيده ى على « ع » بچشم مى خورد ، اتحادى است كه على « ع » ميان انقلاب حيات و خير وجود از نظر ماده و معنى مجسم مى كند . مى بينيم على « ع » مفهوم تكامل ، يا انقلاب حيات را با مفهوم خير وجود طورى متحد مى گرداند كه خير وجود ، جزئى از انقلاب حيات يا انقلاب حيات ، جزئى از خير وجود محسوب نمى شود بلكه انقلاب حيات به تمام معنى نمايشگر خير وجود است و خير وجود نيز نمايانگر انقلاب حيات مى باشد .

سخنان على « ع » در اين زمينه بهترين دليل درستى گفتار ما مى باشد . اينك به نمونه هائى از آن توجه كنيد : « خردمند كسى است كه امروزش بهتر از روز گذشته اش باشد » . « كسى كه فردايش بدتر از امروزش باشد محروم است » . « آنكس كه دو روزش برابر باشد فريب خورده است » .

در پايان به اين سخن زيبا كه شامل بحث كنونى ما است و از حرارت محبت عميق ، و زيبائى هنر اصيل برخوردار است ، و روزها را با احساسات بشر شريك ميداند توجه كنيد :

« هيچ روزى بر پسر آدم نمى گذرد مگر آنكه به او مى گويد : من روز جديدى هستم و بر تو گواه مى باشم ، در من سخن نيك بگو و كار شايسته كن ، زيرا ديگر مرا براى هميشه نخواهى ديد »

صفحه[ 148 ]

ما اكنون سخنان

زيباى پسر ابو طالب را در اين كتاب نقل مى كنيم . اين سخنان در زمينه ى اخلاق پاك و خودسازى والاى انسانى كه از انقلاب حيات و خير وجود سرچشمه مى گيرد ، شاهراهى بزرگ تشكيل ميدهد . اين سخنان زيبا تا روزى كه انسان خيرانديش باقى است ، جاويد خواهد بود بيروت جرج جرداق

صفحه[ 149 ]

3 على « ع » در آغاز سخن

صفحه[ 151 ]

آيا از خودم به اين قانع باشم كه به من زمامدار مؤمنان بگويند در حاليكه با مردم در سختى هاى روزگار شريك نباشم ؟ از احتكار جلوگيرى كن .

هرگز آنچه را تمام مردم در آن يكسانند بخود اختصاص مده .

آگاه باشيد ، من با دو كس مى جنگم : كسى كه چيزى را كه ندارد ادعا كند و كسيكه چيزى را كه به عهده ى او است دريغ نمايد .

هيچ فقيرى گرسنه نشد مگر به آنچه ثروتمند از آن بهره مند گرديد .

نعمتى را فراوان نديدم مگر آنكه در كنار آن حقى ضايع شده است .

هميشه ويرانى زمين بخاطر تنگدستى اهل آن است ، راستى مردم

صفحه[ 152 ]

در اثر توجه حكمرانان به جمع آورى مال ، پريشان مى شوند بايد فكر تو در آبادانى زمين ، از فكر گرفتن ماليات بيشتر باشد .

هيچ شهرى از شهر ديگر براى تو سزاوارتر نيست ، بهترين شهرها شهرى است كه ترا بدوش گيرد .

تنگدستى در وطن غربت است .

اگر فقر براى من بصورت انسانى مجسم شود او را خواهم كشت .

روز رستاخيز آدمى را از مالش سؤال مى كنند كه از كجا بدست آورده است .

چگونه آشاميدنى و غذا را بر خود گوارا ميدارى در حاليكه ميدانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى ؟ زشت ترين ستمها ستم بر

ناتوان است . ستم به شمشير مى كشاند .

نوميد گرديد آنكس كه ستمى بدوش گرفت .

روز ستمديده بر ستمگر سخت تر از روز ستمگر بر ستمديده است .

ستمگر و كمك دهنده ى او و كسى كه به ستم راضى است هر سه با يكديگر شريكند .

هرگز حق برادرات را بخاطر اعتماد به آنچه ميان تو و او مى باشد ضايع مكن ، زيرا كسيكه حقش را تباه گردانى برادر تو نيست .

اگر در نويسندگان تو نقصى باشد و تو از آن غافل باشى آن را به گردن تو مى گذارند .

صفحه[ 153 ]

بدترين وزيران تو وزيرى است كه پيش از تو وزير اشرار و با آنان در گناهان شريك بوده است .

در امور كارگردانان خود انديشه كن و بر اساس تجربه آنان را استخدام نما و از روى طرفدارى بيجا و به ميل خود ، آنان را به كارى نصب مكن ، زيرا دلبخواهى و حمايت بيجا از فروع ستم و خيانت محسوب مى شوند .

از هر كارى كه پنهانى انجام مى گيرد و آشكارا شرم آور است بپرهيز .

خداوند بر پيشوايان عادل مقرر كرده است كه خود را با مردم ناتوان مقايسه كنند .

دلهاى رعيت خزانه ى فرمانرواى آنها است ، همان عدالت يا ستمى كه در آن سپرده است خواهد يافت .

دوستى و اندرز رعيت هنگامى آشكار ميگردد كه حكومت هاى خود را سنگين نشمارند .

هنگامى كه زمامدار تغيير يافت زمان دگرگون مى شود .

خشم خصوصى در برابر رضايت عمومى قابل اغماض است .

هرگاه خداوند بر ملتى خشم گرفت نرخهاى آنان بالا ميرود و تبهكاران بر آنان چيره مى شوند .

ولى من تأسف ميخورم از اينكه كار اين ملت را بيخردان و تبهكارانشان بعهده مى گيرند

و مال خدا را دست بدست گردانده و

صفحه[ 154 ]

بندگانش را برده مى كنند .

دانشمندان ، فرمانرواى پادشاهانند و ستم پايان زمامدارى آنان است . دانش دينى است كه بسبب آن پاداش داده مى شود .

پست ترين مردم كسى است كه نزد زمامدار ستمگر از انسان ناتوان بدگوئى كند .

اين ساعتى است از شب كه هر بنده اى در آن دعا كند دعايش مستجاب مى شود مگر آنكه باجگير يا جاسوس يا شرطى باشد .

سه كس مال را برترى مى دهند : بازرگان دريا و همنشين سلطان و كسيكه در قضاوت رشوه مى گيرد .

اگر گرگ چوپان باشد چه كسى گوسفندان را نگاهدارى ميكند ؟ خدا لعنت كند كسانى را كه به معروف امر مى كنند و خودشان آن را انجام نمى دهند ، و كسانى را كه از منكر جلوگيرى مى كنند و خود مرتكب آن مى شوند .

بدانيد شما در زمانى هستيد كه گوينده ى حق در آن كم است و زبان از راستگوئى كند و پيرو حقيقت خوار است .

ذليل ، نزد من عزيز است تا آنكه حق او را بستانم ، و نيرومند ، نزد من ناتوان است تا آنكه حق را از او بگيرم .

روزگارى براى مردم خواهد آمد كه در آن مقرب نيست مگر سخن چين ، و زيرك خوانده نمى شود مگر تبهكار ، و ناتوان شمرده نمى شود مگر شخص با انصاف .

صفحه[ 155 ]

4 پاره اى از نامه ها ، خطبه ها ، عهدها و وصاياى على « ع »

پرستش آزادگان

صفحه[ 157 ]

سخن زيباى على « ع » در معنى عبادت :

گروهى خدا را بر اساس آرزو و پرستش مى كنند و اين عبادت بازرگانان است و گروهى خدا را از روى ترس عبادت مى نمايند و اين عبادت بردگان است . و گروهى خدا را از روى سپاسگزارى

بندگى مى كنند و اين پرستش آزادگان است

اى مردم . . .

قسمتى از خطبه اى است كه على « ع » در مدينه ايراد كرده است :

احتكار مركب رنج ، و حرص انگيزه ى سقوط در گناهان و جامع هر خصلت ناپسندى است .

صفحه[ 158 ]

اى مردم ، هيچ گنجى سودمندتر از دانش و هيچ عزتى والاتر از بردبارى و هيچ كار زشتى بدتر از دروغ و هيچ غايبى نزديك تر از مرگ نيست اى مردم ، كسيكه در عيب خويش بنگرد از عيب ديگران باز ميماند ، و كسيكه شمشير ستم در كشد به همان شمشير كشته خواهد شد ، و كسيكه چاهى حفر كند در آن خواهد افتاد ، و كسى كه لغزش خويش را فراموش كند اشتباهات ديگران را بزرگ مى شمارد ، و كسى كه رأى خود را پسنديد گمراه ميگردد ، و كسيكه به عقل خود بى نيازى جست ميلغزد ، و كسيكه به مردم بزرگى فروخت خوار گرديد .

در دگرگونيهاى حالات ، حقيقت افراد دانسته مى شود . روزها اسرار پنهان را آشكار مى سازند . آنچه از ديگران ناپسند ميدانى براى تربيت تو كافى است . كسيكه به راههاى انديشه ها روى آورد موارد اشتباه را مى شناسد . دوستى يك نوع خويشاوندى مورد بهره اى مى باشد . همان حقوقى كه تو بر برادرت دارى برادرت نيز بتو دارد . به هيچ نعمتى نمى رسيد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مى دهيد .

هر جاندارى قوتى و هر دانه اى خورنده اى دارد و تو قوت مرگ هستى .

اى مردم از نيرنگ بپرهيزيد ، زيرا آن از اخلاق فرومايگان است .

اخلاص در عمل مشكلتر و انديشه را از فساد رهائى دادن از

درازى جهاد سخت تر است .

هيهات اگر پرهيزكارى نبود من زيرك ترين مردم عرب بودم

صفحه[ 159 ]

در حال خشنودى و خشم ، سخن حق بگوئيد و در حال بى نيازى و فقر اعتدال را از دست ندهيد و با دوست و دشمن دادگرى كنيد و در آسايش و سختى خشنود باشيد .

كسيكه خواسته هاى نفسانى را ترك كند آزاده است .

خود پسندى دليل سستى عقل انسان است . ستم بر بندگان خدا براى آخرت بد توشه اى است

سخنى با ابوذر

سخنى است كه امام « ع » به ابوذر غفارى صحابى بزرگ ، هنگامى كه خليفه سوم او را به « ربذه » تبعيد كرد فرموده است .

ربذه سرزمين بى آب و علفى در نزديكى مدينه بود . خليفه سوم هنگام تبعيد ابوذر كسى را فرستاد تا به مردم اعلان كند كه :

« هيچكس حق ندارد با ابوذر سخن بگويد و او را مشايعت نمايد » روى اين اصل مردم از وى دورى جستند اما على بن ابيطالب « ع » و برادرش عقيل و دو فرزندش حسن و حسين « ع » و عمار او را مشايعت نمودند :

صفحه[ 160 ]

اى ابوذر ، تو براى خدا بخشم آمدى پس به آن كسى كه براى او خشمگين شدى اميدوار باش . اين مردم بر دنياى خود از تو ترسيدند و تو بر دين خود از آنان ترسيدى ، پس آنچه را كه بخاطر آن از تو مى ترسيدند به دستشان بسپار و براى آنچه بخاطر آن از آنان مى ترسيدى فرار كن . راستى چقدر آنان به آنچه تو منعشان كردى نيازمندند و چقدر تو از آنچه آنان ترا منع كردند بى نيازى اگر آسمانها و

زمين به روى بنده اى بسته شود و آن بنده از خدا بترسد خداوند براى او راه خلاصى قرار ميدهد البته جز حق چيزى با تو انس نمى گيرد و جز باطل چيزى از تو وحشت ندارد . اگر دنياى آنان را مى پذيرفتى البته ترا دوست داشتند و اگر چيزى از دنيا براى خود جدا مى كردى ترا در امان مى گذاشتند .

اطمينان به دنيا

قسمتى از نامه اى است كه على « ع » پيش از خلافتش به سلمان فارسى نوشته است :

هرگاه به دنيا بيشتر انس گرفتى از آن بيشتر بر حذر باش ، زيرا دنياپرست اگر در دنيا به شادى اطمينان يابد ، دنيا او را از آن شادى بسوى اندوه مى كشاند .

صفحه[ 161 ]

درود بر تو اى پيامبر خدا

سخنى است كه على « ع » هنگام دفن همسرش فاطمه « ع » فرموده است :

اى پيامبر خدا ، از من و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده و بزودى بتو پيوست بر تو درود باد . اى پيامبر خدا از برگزيده تو صبر من كم گرديد و طاقت و توانائى من از دست برفت ، جز آنكه براى من در فراق بزرگ و مصيبت ناگوارت شكيبائى جا دارد .

اما اندوه من تمام نشدنى و شبم به بيدارى خواهد گذشت تا آنكه خداوند ، سرائى كه تو در آن اقامت كرده اى براى من برگزيند .

بهترين و بدترين مردم

قسمتى از سخنانى است كه على « ع » هنگامى آن را ايراد كرد كه مردم نزد وى اجتماع نمودند و از اعمال ناپسند عثمان شكايت كردند و از او خواستند با خليفه سوم گفتگو كند و از وى بخواهد رضايت آنان را فراهم نمايد . امام « ع » نزد عثمان رفت و فرمود :

مردم پشت سر من هستند و مرا ميان تو و خودشان واسطه قرار داده اند .

صفحه[ 162 ]

بخدا قسم نمى دانم بتو چه بگويم چيزى نمى دانم كه تو آن را ندانى و ترا به چيزى كه آن را نشناسى راهنمايى نمى كنم ، آنچه ما مى دانيم تو نيز مى دانى و در چيزى بر تو سبقت نگرفتيم تا ترا از آن آگاه سازيم و با چيزى خلوت نكرديم تا آن را به تو ابلاغ كنيم . آنچه ما ديده و شنيده ايم تو نيز ديده و شنيده اى . پس درباره خود از خدا بترس ، از خدا بترس ، زيرا بخدا قسم تو از كورى بينا نمى شوى

و راهها آشكار است . بدان كه بهترين بندگان نزد خداوند پيشواى دادگرى است كه هدايت شده و راهنما باشد و بدترين مردم نزد خدا پيشواى ستمگرى است كه گمراه شده و ديگران بوسيله ى او ضلالت يافته اند . من از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : « روز قيامت پيشواى ستمگر را مى آورند در حاليكه مددكار و عذرخواهى ندارد ، او را در آتش دوزخ مياندازند و چنانكه آسيا مى چرخد در آتش گردش مى كند آنگاه در قعر دوزخ بازداشت مى شود » من ترا بخدا سوگند مى دهم كه مبادا پيشواى مقتول اين امت باشى ، زيرا قبلا گفته ميشد : در اين امت ، پيشوائى كشته مى شود كه جنگ و خونريزى را تا روز قيامت بر آنان مى گشايد و كاљǘǠرا بر آنان مشتبه مى سازد و تبهكاريها را ميان آنان گسترش ميدهد ، در نتيجه حق را از باطل تشخيص نمى دهند ، در فتنه ها دست از حق برمى دارند و آشفته و نگران مى شوند . پس تو بعد از زيادى سن و سپرى شدن عمر ، براى مروان [ 1 ] مانند چارپائى كه دشمن آن را

[ 1 ] مروان پسر حكم ، معروف است ، او نويسنده و رايزن عثمان بود و در عواملى كه

صفحه[ 163 ]

به تندى ميراند مباش كه ترا به هر كجا خواست براند

استبداد و خودكامى عثمان

سخنى است كه على « ع » درباره كشتن عثمان فرموده است :

اگر به كشتن عثمان فرمان داده بودم خودم كشنده ى او بودم ، و اگر جلوگيرى كرده بودم پشتيبانش بودم [ 1 ] ليكن كسيكه او را يارى كرده نمى تواند بگويد : من بهترم از كسى كه او رها

كرده و كسى كه او را رها كرده نمى تواند بگويد : كسى كه او را يارى كرده بهتر از من است [ 2 ] . من اكنون سبب قتل او را براى شما مى گويم : عثمان

باعث شد مردم بر ضد خليفه سوم شورش كنند شركت داشت .

[ 1 ] منظور على « ع » اين است كه به كشتن عثمان فرمان نداده بود وگرنه خودش كشنده او بود ، در حاليكه مى دانيم على « ع » در اين باره بى تقصير بوده ، و از طرفى با شمشير خود از او دفاع نكرده وگرنه ياور او بود . جلوگيرى على « ع » از كشتن عثمان قابل ترديد نيست ، زيرا او بود كه فرزندان خود حسن و حسين « ع » را فرستاد تا مردم را از وى دور سازند .

[ 2 ] يعنى كسانى كه او را يارى كردند از كسانى كه دست از وى كشيدند بهتر نيستند . بنابراين پشتيبان او نمى تواند بگويد : من بهترم از كسى كه او را رها كرده ، و كسيكه دست از او كشيده ، نمى تواند بگويد : پشتيبان او از من بهتر است . منظور امام « ع » اين است كه عقيده ها بر اين اتفاق دارند كه پشتيبانان عثمان داراى فضيلتى نبودند كه بر دست كشندگان برترى داشته باشند .

صفحه[ 164 ]

با خودكامى ، خلافت را بخود اختصاص داد و بد كرد كه چنين كارى نمود و شما هم بى صبرى كرديد و در اين بى صبرى بد كرديد ، و خداوند درباره خودسر و بى طاقت حكم ثابتى دارد .

من يكى از افراد شما هستم

سخن زيبائى است كه امام « ع

» پس از كشته شدن عثمان ، هنگامى كه مردم با وى بيعت مى كردند ، ايراد كرده است :

دست از من بداريد و ديگرى را طلب كنيد ، زيرا ما با كارى روبرو هستيم كه راهها و رنگهاى گوناگونى دارد . كارى كه دلها در برابر آن ايستادگى نمى كنند و خردها توانائى تحمل آن را ندارند . راستى كرانه ها را ابر فرا گرفته و راه تغيير يافته است [ 1 ] بدانيد اگر من دعوت

[ 1 ] در عهد خليفه سوم در اثر بخشش هائى كه به گروهى اختصاص يافته بود حس طمع در عده زيادى زنده شده بود . طبعا اين گروه كه اغلب از رؤسا و سرشناسان بودند ،

برابرى با ديگران را براى خود سخت مى پنداشتند و اگر عدالت بر آنها حكومت مى كرد از اين قيد فرار كرده و بخاطر رسيدن به تمايلات خود آشوب مى كردند . بنابراين اگر امام « ع » آنان را به همان امتياز باقى بدارد ستم كرده در حاليكه او با ستمگرى مخالف است .

از طرفى شورشيان بر عثمان از على « ع » درخواست عدالت مى كنند اگر به عدالت نائل نشوند آماده انقلاب هستند روى اين اصل كدام راه مى تواند براى رسيدن به حق از

صفحه[ 165 ]

شما را بپذيرم شما را بر آنچه ميدانم سوار خواهم كرد و به سرزنش نكوهش كننده و حرف كسى گوش نمى دهم ، و اگر مرا رها كنيد من مانند يكى از افراد شما هستم و شايد من در برابر كسيكه وى را زمامدار كار خود قرار مى دهيد از شما شنونده تر و فرمانبردارتر باشم ، و من وزير شما باشم براى شما بهتر

است از اينكه زمامدار باشم

حق باطل شدنى نيست

خطبه زيبائى است كه على « ع » آن را در مدينه در دومين روز بيعتش براى مردم مدينه ايراد كرده است . اين خطبه درباره ى بازگرداندن زمينها و اموالى كه عثمان از مال عموم بخشيده بود سخن ميگويد :

اى مردم ، من مردى از شما هستم ، آنچه به سود و زيان شما است به سود و زيان من نيز خواهد بود . آگاه باشيد هر قطعه زمينى كه عثمان تيول كرده و هر مالى از اموال خدا را بخشيده به بيت المال باز مى گردد ، زيرا شورش و انقلاب سالم باشد ؟ بالاخره همان مسائلى كه پيش از بيعت انتظار آن ميرفت بعد از بيعت اتفاق افتاد .

صفحه[ 166 ]

هيچ چيز حق نخست را باطل نمى كند و اگر بخشيده ى عثمان را بيابم آن را به صاحبش باز مى گردانم هر چند در شهرها پراكنده شده باشد يا زنان بوسيله ى آن ازدواج كرده باشند و يا كنيزانى خريده شده باشند ، زيرا در عدالت گشايش است و بر كسيكه عدالت تنگ گردد ستم تنگتر خواهد بود . [ 1 ] اى مردم ، آگاه باشيد اگر من افرادى از شما را كه دنيا آنان را در خود فرو برده و املاك را متصرف شده اند و نهرها را جارى و بر اسبها سوار گرديده و كنيزان نازك اندام را براى خود گرفته اند ، از آنچه در آن غرق شده اند جلوگيرى كنم و آنان را بسوى حقوقشان كه مى دانند بازگردانم ، مى گويند : پسر ابو طالب ما را از حقوقمان محروم ساخت آگاه باشيد هر مردى از ياران پيامبر از مهاجران و

انصار معتقد باشد كه به سبب مصاحبت با پيامبر بر ديگرى امتياز دارد ، فرداى قيامت برترى نزد خدا است . شما همه بندگان خدا هستيد و مال مال خداست كه ميان شما بطور مساوى تقسيم مى شود ، و در اين زمينه هيچكس بر ديگرى برترى ندارد

[ 1 ] يعنى كسى كه از تدبير كار خود بواسطه عدالت ناتوان باشد بواسطه ستم ناتوان تر است .

صفحه[ 167 ]

پست ترين شما بمقام والاترين شما باز مى گردد

قسمتى از خطبه اى است كه على « ع » پس از آنكه مردم مدينه با وى بيعت كردند ، آن را ايراد كرده است :

آگاه باشيد ، بدبختى شما بصورت بدبختى روزى كه خداوند پيامبر شما را برانگيخت ، بازگشته است [ 1 ] . قسم به آن كسى كه پيامبر را بحق مبعوث كرد شما غربال مى شويد و مانند آنچه در ديگ است درهم آميخته خواهيد شد تا پست ترين شما به مقام والاترين شما ، و بلندترين شما به مرتبه ى پست ترين شما بازگردد و كسانى كه در اسلام بر ديگران سبقت داشتند اما از موقعيت معنوى برخوردار نبودند سبقت مى گيرند ، و آنانكه در اسلام تقدم بيشترى داشتند باز مى مانند . به خدا قسم هيچ سخنى را پنهان نساختم و يكبار هم دروغ نگفتم آگاه باشيد گناهان ، اسبهاى سركش و لجام گسيخته اى هستند كه صاحبانشان بر آنها سوار شده و آنها سواران خود را در آتش مي اندازند بدانيد پرهيزكارى مركوب رامى است كه صاحبش بر پشت آن سوار شده و مهارش

[ 1 ] بدبختى هائى كه هنگام بعثت پيامبر گريبانگير عرب شده بود اختلاف ، تعصب ،

ظلم قوى بر ضعيف و تسلط ثروتمند بر فقير بود

. درست همين وضع خطرناك پس از كشته شدن عثمان براى مردم پيش آمد .

صفحه[ 168 ]

بدست او است و صاحبش را وارد بهشت مى كند . آرى اين دو حق و باطلند و هر كدام بستگانى دارند كسيكه بنا حق ادعا كرد هلاك گرديد و هر كه بهتان بست نااميد شد و كسيكه چهره خود را در برابر حق آشكار ساخت نابود گرديد [ 1 ] . از نادانى مرد همين بس كه ارزش خود را نداند . در خانه هاى خود پنهان شويد و آشتى را ميان خود حكومت دهيد و توبه پشت سر شما است . هيچ سپاسگزارى جز پروردگار خود را سپاس نكند و هيچ سرزنشگرى جز خويشتن را ملامت ننمايد

خدا گذشته ها را مى بخشد

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » پس از كشته شدن عثمان در آغاز خلافت خود ايراد كرده است :

اى مردم ، راستى دنيا اميد دارنده و اعتماد كننده بخود را فريب مى دهد و به كسيكه شيفته آن شده بخل نمى ورزد و به كسى كه بر آن پيروز شده غلبه خواهد يافت . بخدا قسم هرگز نعمتى از ملتى كه در طراوت زندگى بوده اند سلب نشده مگر بخاطر گناهانى كه مرتكب شده اند ، زيرا خداوند به بندگانش ستم نمى كند . و اگر مردم هنگاميكه سختى ها

[ 1 ] يعنى كسيكه حق را با دشمنى ابراز كند و صريحا با آن عداوت نمايد .

صفحه[ 169 ]

به آنان روى مى آورد و نعمتها از ايشان سلب مى شود با نيت هاى راست و دلهاى شيفته به پروردگارشان پناه ببرند هر گمشده اى را به آنان باز مى گرداند و هر فسادى را براى آنان اصلاح مى نمايد .

راستى من

مى ترسم شما در ضعف و سستى واقع شويد . كارهائى بود كه گذشت و شما نسبت به آن تمايل داشتيد و در اين امور مورد پسند من نبوديد . اينك اگر كارتان به شما باز گردد از سعادتمندان خواهيد بود . من جز كوشش وظيفه اى ندارم ، اگر مى خواستم بگويم مى گفتم . خدا گذشته ها را ببخشد

رشوه

نامه اى است كه على « ع » پس از رسيدن به خلافت به سرلشگران نوشته است :

پس از سپاس و درود ، هلاكت پيشينيان شما بدان جهت بود كه مردم را از حق بازداشتند ، پس مردم . آن را خريدند [ 8 ] از آنسو آنان را بباطل وادار ساختند آنها هم از باطل پيروى كردند [ 9 ] .

[ 8 ] يعنى مردم را از حق خود باز داشتند و مردم ناچار شدند بواسطه رشوه حق را از آنان بخرند .

[ 9 ] يعنى مردم را به انجام باطل واداشتند تا آنجا كه باطل سرمشق فرزندان بعد از پدران گرديد .

صفحه[ 170 ]

اگر پايدار نباشيد

قسمتى از نامه اى است كه على « ع » به فرماندهان مرزى خود نوشته است :

پس از سپاس و درود ، براى حكمران سزاوار است برترى و نعمتى كه به او اختصاص داده شده ، باعث تغيير حال او بر رعيت نشود و نعمت هائى كه خداوند نصيبش ساخته او را بيشتر به بندگان خدا نزديك كند و بيشتر به محبت نسبت به برادرانش وادارد .

آگاه باشيد حق شما بر من اين است كه هيچ حقى را از مورد خود براى شما جلوگيرى نكنم و شما در حق نزد من برابر باشيد ، پس هرگاه من چنين كردم بر خدا لازم است نعمت را بر شما تمام كند و شما اطاعت مرا نمائيد و از دعوت من كناره گيرى نكنيد و در صلاح خود كوتاهى ننمائيد و در راه حق در سختى ها فرو رويد .

اگر شما در اين امور پايدار نباشيد هيچكس از شما در نظر من پست تر از كسى كه انحراف

يافته نخواهد بود ، آنگاه كيفر او را بزرگ مى شمارم و او از اين كيفر نزد من رهائى نخواهد يافت

با مردم از روى انصاف رفتار كنيد

قسمتى از نامه اى است كه على « ع » به مأمورين ماليات نوشته است :

صفحه[ 171 ]

با مردم از روى انصاف رفتار كنيد و در برابر خواسته هايشان بردبار باشيد ، زيرا شما خزانه داران رعيت [ 10 ] و نمايندگان ملت هستيد .

هرگز هنگام گرفتن ماليات ، لباس زمستانى و تابستانى مردم و چهارپائى را كه با آن كار مى كنند نفروشيد [ 11 ] و به هيچكس بخاطر درهمى تازيانه نزنيد و به مال هيچيك از نمازگزاران و هم پيمانها دست دراز نكنيد [ 12 ] .

آيا پيروزى را در سايه ظلم جستجو كنيم ؟

هنگامى كه امام « ع » را بخاطر برابرى در بخشش سرزنش كردند فرمود :

آيا به من فرمان مى دهيد در حق كسى كه بر او زمامدار شده ام ، پيروزى را در سايه ى ظلم جستجو كنم ؟ بخدا قسم تا هنگاميكه روزگار باقى است و ستاره اى در آسمان ستاره ديگر را قصد مى كند ، به اين كار

[ 10 ] منظور اين است كه حكمرانان بايد اموال رعيت را در بيت المال جمع آورى كنند و در مصالح و نيازمنديهاى مردم مصرف نمايند .

[ 11 ] على « ع » مى گويد : مردم را ناچار نكنيد براى پرداخت ماليات لباس و چهارپاى خود را كه در كشاورزى و باربرى به آن نيازمندند بفروشند .

[ 12 ] منظور از هم پيمان اهل كتاب هستند .

صفحه[ 172 ]

فرمان نمى دهم و نزديك آن نمى شوم . اگر مال مال من بود آن را بطور مساوى ميان مسلمانان تقسيم مى كردم ، پس چگونه است و حال آنكه مال مال خدا است آگاه باشيد بخشيدن مال در غير مورد حق ، زياده روى و اتلاف است .

مردم در حقوق با يكديگر برابرند

سخنى است كه امام « ع » با طلحه و زبير پس از بيعت آنان بخلافت ، در حاليكه آن حضرت را بر مشورت نكردن و كمك نگرفتن از آنان در كارها ، نكوهش مى كردند ، ايراد فرموده است :

راستى شما براى چيز اندك خشم نموديد و فراوان را به تأخير انداختيد . بگوئيد ببينم شما در چه چيزى حق داشته ايد كه من شما را از آن بازداشته ام يا كدام بهره اى را بخود اختصاص داده و شما را از آن محروم ساخته ام يا از كدام حقى كه مسلمانى نزد

من آورده ناتوان مانده ام يا نسبت به آن نادان بوده يا درباره آن اشتباه كرده ام ؟ بخدا قسم من هرگز خواهان خلافت و در جستجوى حكومت نبوده ام . اين شما بوديد كه مرا به آن دعوت نموديد . هنگاميكه خلافت به من رسيد به كتاب خدا نظر نمودم و لذا در اين زمينه به رأى شما و رأى ديگران نيازمند نشدم ، و حكمى پيش نيامد كه نسبت به آن نادان باشم

صفحه[ 173 ]

تا با شما و برادران مسلمانم مشورت نمايم ، اگر چنين بود از شما و ديگران روى گردان نبودم .

اما مسئله برابرى كه يادآورى كرديد ، مسئله اى است كه من به رأى خود و از روى هوس درباره آن حكم نكردم ، بلكه من و شما آنچه را پيامبر خدا « ص » آورده و از آن فارغ شده بدست آورديم . بنابراين من در آنچه خداوند از تقسيم آن فارغ گرديده به شما نيازمند نبودم .

خداوند دلهاى ما و شما را بسوى حق گرايش دهد و به ما و شما صبر عطا فرمايد . خدا رحمت كند مردى را كه حقى ببيند و به آن كمك نمايد يا ستمى ببيند و از آن جلوگيرى كند و به زيان ستمگر مددكار ستمديده باشد

بسوى اصحاب جمل

نامه اى است كه على « ع » پيش از واقعه جمل به طلحه و زبير و عايشه نوشته است :

اين نامه اى است از بنده خدا على پيشواى مؤمنان به طلحه و زبير و عايشه ، سلام بر شما .

پس از سپاس و درود ، اى طلحه و زبير شما خود مى دانيد كه من قصد بيعت نكردم تا آنكه به

آن مجبور شدم و شما از افرادى بوديد كه بيعت مرا پذيرفتيد ، پس اگر از روى اطاعت بيعت كرده ايد ، بسوى خدا توبه نموده و از تصميمى كه داريد منصرف شويد و اگر با اكراه بيعت

صفحه[ 174 ]

نموده ايد با آشكار ساختن اطاعت و پنهان نمودن گناه ، براى من به زيان خود راه گشوده ايد .

اى طلحه تو بزرگ مهاجران هستى و اى زبير تو قهرمان قريش مى باشى . نرفتن شما زير بار بيعت پيش از آنكه داخل آن شويد ، از خارج شدن شما از آن پس از پذيرفتن براى شما آسان تر بود .

اى عايشه تو براى طلب كردن كارى كه از عهده تو بيرون بود ، خدا و پيامبرش را معصيت كردى و از خانه ات خارج شدى و گمان مى كنى مى خواهى ميان مردم را اصلاح دهى به من بگو زنان را با فرماندهى سپاه و نمايان شدن در برابر مردان چه كار ؟ به خيال خودت خون عثمان را مى طلبى در حاليكه عثمان از بنى اميه و تو از قبيله تميم هستى . تو ديروز در برابر گروهى از اصحاب پيامبر خدا مى گفتى : اين پيرمرد احمق را كه كافر شده بكشيد خدا او را بكشد » و امروز خون او را مى طلبى ؟ از خدا بترس و به خانه ات بازگرد و پوشش خود را بياويز ، و السلام .

از لانه ات بيرون بيا

قسمتى از نامه اى است كه على « ع » آن را به ابو موسى اشعرى فرماندار خود در كوفه ، نوشته است . على « ع » پس از آنكه مردم را براى جنگ با اصحاب جمل

صفحه[ 175 ]

دعوت كرد به او خبر

رسيد كه ابو موسى مردم را از آمدن بسوى او جلوگيرى كرده است ، امام « ع » به او نوشت :

از بنده خدا على پيشواى مؤمنان به عبد الله بن قيس .

پس از سپاس و درود ، سخنى از تو به من رسيده كه هم به سود تو و هم به زيان تست . هرگاه فرستاده من بر تو وارد شد دامن خود را بالا بزن و كمربندت را محكم كن و از لانه ات بيرون بيا و كسانى را كه با تو هستند دعوت كن [ 13 ] .

عقلت را مقيد نما و زمام كارت را در دست گير و بهره و نصيب را درياب . اگر از اين پيشنهاد كراهت دارى بجاى تنگى كه رهائى در آن نيست دور شو بخدا قسم اين جنگ ، بر حق و بدست كسى است كه بر حق است و من از آنچه كافران كرده اند باك ندارم

اتمام حجت

سخنى است كه امام « ع » با مردى بنام « كليب جرمى » در ميان گذاشته ، پس از

[ 13 ] بالا زدن دامن و محكم كردن كمربند ، كنايه از آمادگى براى جهاد است و مقصود از لانه ، جايگاه است .

صفحه[ 176 ]

آنكه گروهى از مردم بصره وى را نزد حضرت فرستادند تا حقيقت حال او را با اصحاب جمل معلوم نمايد و شبه آنان بر طرف شود . امام « ع » رفتار خود را با آنان طورى توضيح داد كه از آن پس مرد دانست وى بر حق است ، پس امام « ع » به او فرمود : بيعت كن آن مرد گفت :

من

فرستاده گروهى هستم و از پيش خود كارى نمى كنم تا بسوى آنان باز گردم .

امام « ع » اين سخن زيبا را بيان فرمود :

بگو ببينم اگر كسانى كه از طرف آنها بسوى من آمده اى ، ترا بعنوان راهنما بفرستند كه براى آنان زمينى كه در آن باران آمده پيدا كنى و تو بسوى آنان باز گردى و به آنها از گياه و آب خبر دهى و آنها با تو مخالفت كنند و در زمينهاى بى آب و گياه فرود آيند ، تو در اين صورت چه مى كنى ؟

آن مرد گفت : من آنان را رها كرده و با آنان مخالفت مى كنم و در جائيكه آب و گياه وجود دارد فرود مى آيم . امام « ع » فرمود : پس اكنون دستت را دراز كن آن مرد گفت : بخدا قسم هنگامى كه حجت بر من تمام گرديد نتوانستم از بيعت امتناع كنم ازين رو با امام « ع » بيعت نمودم

صفحه[ 177 ]

وقتى از امام « ع » پرسيدند : به چه چيز بر همگنانت پيروز شدى ؟

فرمود :

به هيچكس روبرو نشدم مگر آنكه بر زيان خودش مرا يارى كرد

او خواست مغالطه كند

سخنى است منطقى كه امام « ع » درباره طلحه و موقعيت او پيش از كشته شدن عثمان و بعد از آن ، ايراد كرده است :

من تا بحال به جنگ تهديد نمى شدم و كسى مرا از ضرب شمشير نمى ترسانيد . بخدا قسم او با برهنگى [ 1 ] براى خونخواهى عثمان شتاب نكرده مگر بخاطر آنكه مى ترسد از او خونخواهى كنند ، زيرا وى مورد گمان قتل است و ميان مردم كسى حريص تر

از او در ريختن خون عثمان نبوده ، ازينرو خواسته بوسيله ى جمع آورى لشگر مغالطه كند تا امر اشتباه شود و ترديد صورت گيرد بخدا قسم او درباره ى عثمان هيچيك از سه كار را انجام نداد :

اگر پسر عفان چنانكه او گمان مى كرد ستمگر بود مى بايست از قاتلان او پشتيبانى كند و با يارانش مخالفت نمايد ، و اگر مظلوم بود سزاوار بود از كسانى باشد كه از قاتلانش جلوگيرى مى كردند و براى

[ 1 ] مانند شمشيرى كه از نيام بيرون كشيده شده است .

صفحه[ 178 ]

او عذرخواهى مى نمودند ، و اگر در اين دو خصلت شك و تردى داشت مى بايست از او كناره گيرى كند و در گوشه اى قرار گيرد و مردم را با او بگذارد و او هيچيك از سه كار را انجام نداد و كارى كرد كه راهش شناخته نشده و عذرهاى او صحيح نبوده است

من همراه آنان خواهم بود

عبد الله بن عباس مى گويد : در ذى قار [ 1 ] بر امير المؤمنين وارد شدم در حاليكه كفش خود را ميدوخت ، به من گفت : قيمت اين كفش چند است ؟ گفتم : ارزشى ندارد .

فرمود : بخدا قسم اين كفش در نظر من از حكومت بر شما محبوب تر است ، مگر آنكه حقى بپا كنم يا از باطلى جلوگيرى نمايم .

آنگاه بيرون آمد و براى مردم خطبه اى ايراد كرد و اين هنگامى بود كه براى جنگ با مردم بصره خارج شده بود فرمود :

من هرگز ناتوان نشدم و ترس بخود راه ندادم . رفتن من به اين

[ 1 ] ذى قار محلى است در نزديكى بصره كه بين واسط و كوفه واقع شده است .

صفحه[

179 ]

جنگ مانند رفتن به جنگ هاى ديگر است [ 1 ] همانا باطل را مى شكافم تا حق از پهلوى آن خارج گردد [ 2 ] مرا با قريش چه كار ؟ بخدا قسم وقتى كافر بودند با آنان جنگيدم و اكنون هم كه در گمراهى قرار گرفته اند با آنان نبرد خواهم كرد . من همانطور كه ديروز با آنان همراه بودم امروز نيز همراه خواهم بود

با چه چيز پاسخ داده مى شود ؟

على « ع » درباره اصحاب جمل سخن مى گويد :

آگاه باشيد شيطان حزب خود را تحريك كرده و سپاهش را گرد آورده تا ستم به جايگاههاى خود باز گردد و باطل به ريشه اش برسد [ 3 ] . بخدا

[ 1 ] يعنى چنانكه در گذشته در جنگهاى اسلامى بر ضد مشركان قيام مى كردم امروز نيز همچنان در راه حق جهاد مى كنم .

[ 2 ] اصولا باطل بسوى بينش انسان شتاب مى كند و آن را از رسيدن بحق باز ميدارد ، گويا باطل حق را فرا گرفته و آن را پوشانده است . راستى على « ع » در زمينه موقعيت باطل در برابر حق ، و موقعيت خودش در آشكار ساختن حق و باطل ، زيبا سخن گفته است .

[ 3 ] اين سخن صريحا مى رساند كه گروهى كه منظور على « ع » بودند مى خواستند حكومت را بر طبق حكومت خليفه سوم ، در سايه خودبينى و ظلم و به چنگ آوردن غنائم اداره كنند و اين براى آنان ممكن نبود مگر آنكه مردم را بر ضد خليفه جديد يعنى على

صفحه[ 180 ]

قسم هيچ كار زشتى را بر من انكار نكردند و ميان من و خودشان از روى

عدالت حكم ننمودند . اين گروه حقى را كه خود ترك كردند و خونى را كه خود ريختند از من مى طلبند . اگر من در اين خون شريك آنان بودم آنها نيز از آن بهره اى داشتند و اگر بدون من عهده دار بودند مسئوليت بر خودشان هست و بزرگترين دليلشان بر زيان خودشان مى باشد اى نوميدى كه دعوت كننده هستى چه كسى دعوت كرده ؟ و با چه چيز پاسخ داده مى شود ؟ [ 1 ] من به حجت خدا بر آنان و علم او درباره آنها راضى هستم . اگر امتناع كردند آنها را از تيزى شمشير برخوردار خواهم ساخت و شمشير براى درمان باطل و يارى حق كافى خواهد بود شگفت اين است كه براى من پيام آورده اند كه براى نيزه زدن بيرون بيايم و در شمشير كشيدن بردبار باشم مادر به عزايشان بنشيند [ 2 ] من تا بحال به جنگ تهديد نمى شدم و كسى مرا از ضرب

« ع » گرد آوردند ، زيرا در زمان خلافت او اميد آن آزادى را كه قبلا در تصرف اموال و اوضاع و احوال مردم داشتند ، نخواهند داشت .

[ 1 ] منظور امام « ع » از دعوت كننده ، يكى از سرلشگران دشمن در واقعه جمل است . او از امام « ع » درخواست كرد كه براى نيزه زدن آماده گردد ، گويا امام « ع » را نسبت به جنگ و نتايج آن تهديد مى كرد . امام « ع » با جمله : « چه كسى دعوت كرده ؟ » دعوت و دعوت كننده را تحقير مى كند .

[ 2 ] اين جمله

نفرين بر آنها است ، زيرا آنها ارزش خود را نشناختند . . . آيا پسر

صفحه[ 181 ]

شمشير نمى ترسانيد . من به پروردگار خود يقين دارم و در دينم شبه اى نخواهم داشت .

در ميان امواج كوه پيكر دريا

على « ع » پس از واقعه جمل مردم بصره را سرزنش مى كند :

شما سپاه آن زن و پيرو حيوان بوديد [ 1 ] : صداى شتر را پاسخ مى داديد و هنگاميكه او را پى كردند فرار نموديد . اخلاق شما پست و پيمان شما ناسازگارى و دين شما نفاق و آب شما شور است . كسيكه در ميان شما اقامت گزيند به گناه خويش كيفر مى شود و هر كس از ميان شما بيرون رود رحمت پروردگارش را درك خواهد كرد . بخدا قسم شهر شما غرق خواهد شد ، گويا من مسجد آن را مى بينم بسان سينه مرغ در ميان امواج كوه پيكر دريا قرار گرفته است .

آنان را با نيرنگ كشتند

قسمتى از خطبه اى است كه على « ع » درباره اصحاب جمل ايراد كرده است :

ابو طالب به جنگ تهديد مى شود ؟

[ 1 ] منظور از حيوان شتر عايشه است .

صفحه[ 182 ]

آنها بيرون آمدند و همسر پيامبر خدا را بسوى بصره مى كشيدند : زنان خود را در خانه ها نگاه داشته بودند و نگاهداشته ى پيامبر خدا را در برابر خود و ديگران در ميان لشگر نمايان ساختند . لشگرى كه از آنان مردى نبود مگر آنكه اطاعت مرا به گردن گرفته و بدون اكراه ، از روى ميل با من بيعت كرده بودند . آنان به فرماندار من در بصره و خزانه داران بيت المال مسلمين و مردم بصره وارد شده و گروهى را از روى نيرنگ كشته و عده اى را آنقدر زدند كه مردند بخدا قسم اگر دست نمى يافتند به مسلمانان مگر به يك نفر كه او را عمدا بدون آنكه مرتكب گناهى شده باشد بكشند

همانا كشتن همه ى آن لشگر بر من حلال بود

كسانى كه با من جنگيدند

على « ع » درباره ى خصوصيات جنگ جمل سخن مى گويد :

من در جنگ جمل دچار شجاع ترين و ثروتمندترين و بخشنده ترين مردم گرديدم . با افرادى روبرو شدم كه در ميان مردم از همه بيشتر فرمانبردار داشتند و از نظر جمعيت و نيرنگ بازى كامل ترين مردم بودند : دچار زبير گرديدم كه هرگز روى گردان نبود . گرفتار يعلى بن منيه شدم كه اموال را بر شتران فراوانى حمل مى كرد و به هر نفرى يك اسب و سى دينار مى داد تا با من بجنگد . دچار عايشه شدم كه هرگز چيزى را با دست اشاره نكرد مگر آنكه مردم از او پيروى

صفحه[ 183 ]

كردند . گرفتار طلحه شدم كه باطنش درك نشدنى و نيرنگش پايان ناپذير بود

سخن ميگوئيد اما لال هستيد

قسمتى از خطبه اى است كه على « ع » در ضمن آن پيروان خود را در كوفه سرزنش مى كند :

اگر خداوند به ستمگر مهلت دهد كيفر او از بين نمى رود و خداوند بر گذرگاه راهش در كمين است . آگاه باشيد ، قسم به آن كسيكه جانم در دست او است اين گروه بر شما چيره خواهند شد ، اين بدان جهت نيست كه آنان از شما بحق سزاوارترند بلكه بخاطر اين است كه آنها بسوى باطل زمامدار خود شتاب ميكنند و شما در حق من كندى ميكنيد . هميشه ملتها از ظلم حكمرانان خود مى ترسيدند و اينك من از ستم افراد ملتم هراس دارم من شما را براى جهاد روانه كردم شما نرفتيد ، به شما گوشزد كردم نشنيديد ، آشكارا و پنهانى از شما دعوت نمودم اجابت نكرديد ، به شما اندرز دادم نپذيرفتيد . راستى آيا شما

حاضريد و مانند غائبان هستيد و بنده ايد و همچون اربابان ميباشيد ؟

حكمت ها را براى شما ميخوانم از آن فرار ميكنيد ، با موعظه به شما پند ميدهم از آن دورى ميجوئيد و شما را به جهاد با ستمگران تحريك مى كنم هنوز سخنم تمام نشده مى بينم مانند جمعيت سبا پراكنده

صفحه[ 184 ]

شده ايد و به مجالس خود باز ميگرديد و يكديگر را به پندهاى خود فريب مى دهيد .

اى كسانى كه بدنهايشان حاضر و عقلهايشان ناپيدا و خواسته هايشان گوناگون است و زمامدارانشان به سبب آنان گرفتار شده اند ، زمامدار شما اطاعت خدا ميكند در حاليكه شما نافرمانى او ميكنيد ، و زمامدار مردم شام معصيت خدا ميكند در حاليكه مردم از او اطاعت ميكنند بخدا قسم دوست داشتم معاويه همانطور كه دينار را با درهم مبادله ميكند شما را مبادله ميكرد و ده نفر از شما را از من ميگرفت و يكنفر از خودشان به من تحويل ميداد .

اى مردم كوفه ، من از ناحيه ى شما به سه مصيبت و دو مصيبت گرفتار آمدم : گوش داريد اما كر هستيد و سخن ميگوئيد اما لال هستيد و چشم داريد اما نابينا هستيد ، نه هنگام ملاقات ، آزادگانى راستين هستيد و نه موقع گرفتارى ، برادرانى مورد اطمينان

هرگز از دشمن انتقام نگيريد

قسمتى از نامه اى است كه على « ع » به عبد الله بن عباس فرماندار خود در بصره نوشته است . قبيله ى بنى تميم چون در حادثه جمل با طلحه و زبير بودند عبد الله بن عباس بر آنان سخت گرفت و

صفحه[ 185 ]

بسيارى از آنان را از خود دور كرد . اين عمل براى على « ع » كه

قلب عظميش از انتقام بيزار بود بزرگ تلقى شد ، از اين رو به عبد الله بن عباس نامه اى نوشت و او را سرزنش نمود و از اين عمل جلوگيرى كرد و حقيقتى را كه ما امروز نسبت به آن تجاهل ميكنيم بيان فرمود ، آن حقيقت اينكه : رئيس حكومت نيز نسبت به كارهاى مأمورين خود كه بر مردم گماشته شده اند مسئوليت دارد . فرمود :

مردم بصره را با احسان و نيكوئى شادگردان و گره ترس را از دلهايشان باز كن به من خبر رسيده است كه با بنى تميم بداخلاقى و خشونت مى كنى ، اى ابو العباس خدا ترا رحمت كند در نيكى و بدى كه بر دست و زبانت جارى مى شود مدارا كن [ 1 ] زيرا ما هر دو در اين جهت با هم شريك هستيم و چنان كن كه گمان نيكوى من بتو باشد و انديشه من درباره تو سست نگردد

[ 1 ] امام « ع » مى خواهد به او دستور دهد كه در تمام گفته ها و كارهاى خوب و بد تحقيق كند و هرگز شتاب ننمايد ، زيرا وى فرماندار و نماينده او است و بايد در كارها با يكديگر شريك باشند .

صفحه[ 186 ]

زنان

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » پس از جنگ جمل در نكوهش زنان ايراد فرموده است :

از زنان بد پرهيز كنيد و از خوبان آن بر حذر باشيد و در كارهاى شايسته اطاعت آنان را مكنيد تا در كارهاى زشت طمع نكنند

زمامداران ننگين

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » در ضمن آن مردم را از بنى اميه بر حذر مى دارد :

آگاه باشيد ، بنظر من ترسناك ترين فتنه ها بر شما ، فتنه بنى اميه است .

زيرا آن فتنه تاريك و كور كورانه اى است . بخدا قسم بعد از من بنى اميه براى شما زمامداران بدى خواهند بود . آنها مانند شتر پير بدخو هستند كه با دهان گاز مى گيرند و با دست ميكوبند و با پا لگد مى زنند و از دوشيدن شير جلوگيرى مى كنند . پيوسته بر شما تسلط دارند تا از شما كسى را جز آنكه بحالشان نافع است ، باقى نمى گذارند و همواره بلاى آنان برقرار است تا آنكه انتقام شما از آنان مانند انتقام بنده از

صفحه[ 187 ]

مولا و انتقام تابع از متبوعش مى باشد [ 1 ] . فتنه آنان بصورتى زشت و هولناك و بر طبق روش جاهليت بر شما وارد مى گردد

خانه و خيمه اى باقى نمى ماند

على « ع » درباره بنى اميه سخن مى گويد :

بخدا سوگند بنى اميه پيوسته ستم مى كنند تا محرمات خدا را حلال گردانند و پيمانها را بشكنند ، در آن هنگام خانه و خيمه اى باقى نمى ماند مگر آنكه ظلم آنها در آن داخل مى گردد ، و مردم دو دسته مى شوند و هر دو دسته گريه مى كنند : يكى براى دينش مى گريد و ديگرى براى دنيايش گريان است . آن روز يارى شما براى آنان مانند يارى بنده نسبت به مولايش مى باشد كه اگر حاضر شد از او اطاعت مى كند و اگر غائب گرديد از او بدگوئى مى نمايند

گشاده گلو

على « ع » با اصحاب خود سخن مى گويد :

آگاه باشيد بزودى بعد از من مردى گشاده گلو و شكم بر آمده بر شما چيره مى شود ، آنچه پيدا كند مى خورد و آنچه نيابد جستجو مى كند

[ 1 ] يعنى انتقام ذلت بارى است كه نام آن را انتقام نمى توان گذاشت .

صفحه[ 188 ]

آگاه باشيد بزودى او شما را به ناسزاگوئى و بيزارى از من فرمان مى دهد ، اما درباره ناسزاگوئى پس مرا دشنام دهيد زيرا آن باعث پاكى من و موجب نجات شما است و اما درباره بيزارى جستن پس هرگز از من بيزارى مجوئيد ، زيرا من بر فطرت اسلام تولد يافته ام و بسوى ايمان و هجرت سبقت گرفته ام

حرص توانگران

نامه اى است كه امام « ع » به معاويه نوشته است . در اين نامه نظريه صحيح وى را درباره توانگرانى كه زيادى مال ، آنان را حريص تر مى سازد ، مى خوانيم :

پس از سپاس و درود ، راستى دنيا آدمى را از غير خودش باز ميدارد دنيا پرست به چيزى از دنيا نمى رسد مگر آنكه دنيا در حرص و ولع بيشترى بسوى او ميگشايد ، و هرگز به سبب آنچه در دنيا به آن رسيده از آنچه به آن نرسيده بى نياز نمى گردد ، و به دنبال اين جمع آورى و استوار سازى ، جدائى و شكست خواهد بود . تو اگر از گذشته عبرت بگيرى بقيه را نگاهدارى خواهى كرد . و السلام .

بسوى حق

معاويه نامه اى به على « ع » نوشت و از وى

صفحه[ 189 ]

درخواست كرد كه شام را به او واگذار نمايد . امام « ع » در پاسخ او نامه اى نوشت كه متضمن جملات زير بود :

اما اينكه شام را از من خواسته اى ، من چنين نبودم كه چيزى را كه ديروز از تو منع كردم امروز آن را به تو ببخشم . و اما اينكه مى گوئى :

« جنگ ، عرب را بجز نيمه جانهائى كه باقى مانده اند خورده است » آگاه باش هر كه را حق خورده بسوى بهشت رهسپار شده ، و هر كه را باطل خورده بسوى دوزخ روانه مى شود . و اما برابرى ما از نظر سپاه و جنگ ، پس تو در شك و ترديد ، قوى تر از من در يقين نيستى

خرما به « هجر » بردن

نامه ديگرى است كه امام « ع » در پاسخ معاويه نوشته است :

پس از سپاس و درود ، نامه ى تو به من رسيد . در نامه ى خود يادآور شده بودى كه خداوند محمد « ص » را براى دين خود برگزيد و او را بواسطه اى اصحابش كمك كرد . راستى روزگار مسئله شگفت انگيزى را از تو بر ما پنهان داشته بود زيرا تو شروع كرده اى ما را از امتحان خدا و نعمت او بر ما درباره پيامبر ، آگاه مى سازى تو در اينكار مانند كسى هستى كه خرما به « هجر » [ 1 ] بار كند ، يا مانند كسى كه معلم خود را به

[ 1 ] هجر شهرى است در بحرين كه درخت خرما در آن فراوان است .

صفحه[ 190 ]

مسابقه تيراندازى دعوت نمايد .

آنگاه

مسئله مربوط به من و عثمان را يادآور شدى ، تو بايد بخاطر خويشاوندى با عثمان خودت از اين سخن پاسخ دهى [ 1 ] . راستى آيا كداميك از ما با او دشمن تر و به راههاى كشته شدنش آشناتر بوديم :

آيا كسيكه او را يارى كرد و او درخواست خوددارى از پشتيبانى و ياورى نمود ، يا كسيكه عثمان از او درخواست يارى كرد و او از ياريش دريغ نمود و مرگ را بسوى او روانه ساخت تا به سرنوشت خود رسيد ؟ [ 2 ] من تاكنون در عيب جوئى از عثمان بخاطر بدعتهائى كه ميگذاشت عذرخواهى نكرده ام ، اگر گناه من اين است كه او را ارشاد و راهنمائى كرده ام پس چه بسا سرزنش شده اى است كه گناهى ندارد .

از خدا بترس

قسمتى از نامه اى است كه امام « ع » به معاويه نوشته است :

درباره ى آنچه نزد تو است از خدا بترس ، و در حقى كه خدا بر تو دارد

[ 1 ] يعنى بخاطر نسبتى كه با او دارى ميتوان با تو درباره ى او بحث كرد .

[ 2 ] منظور از كسى كه عثمانرا يارى كرد خود امام است ، و كسى كه درخواست خوددارى نمود و عثمان بود ، و كسيكه از يارى عثمان دريغ كرد معاويه و امثال وى از بنى اميه بودند .

صفحه[ 191 ]

نظر كن ، و بسوى شناخت چيزهائى كه به نادانى آن معذور نيستى باز گرد . نفس تو ترا در بديها داخل كرده و در گمراهى افكنده و در تبهكاريها وارد ساخته و راهها را بر تو سخت و ناهموار نموده است .

گروهى را هلاك ساختى

قسمتى از نامه اى است كه امام « ع » به معاويه نوشته است :

و گروه زيادى از مردم را هلاك ساختى : آنان را به گمراهى خود فريب دادى و در موج درياى خود افكندى آن چنانكه تيره گيها آنان را فرا گرفته و اشتباهات بر آنها مى خروشد ، ازين رو از مقصد خود دور شدند [ 1 ] و به عقب برگشته و پشت كردند و به شرافت نياكان خود اعتماد نمودند [ 2 ] . تنها كسانى كه بينش داشتند ( بسوى حق ) بازگشتند .

فريب دادن كودك

قسمتى از نامه اى است كه على « ع »

[ 1 ] يعنى اراده رسيدن بحق داشتند ليكن بسوى باطل منحرف شدند .

[ 2 ] يعنى بشرافت قبايل خود تكيه كرده و تعصب جاهليت را پيشه ساختند و دست از يارى حق برداشتند .

صفحه[ 192 ]

در پاسخ معاويه نوشته است :

ياد آور شده اى كه من طلحه و زبير را كشته ام و عايشه را دور كرده و كارش را بر هم زده ام و در بصره و كوفه فرود آمده ام البته اين كارى است كه تو از آن بركنار بودى ، بنابراين زيانى بر تو نيست و عذرخواهى آن بتو مربوط نخواهد بود .

درباره قاتلان عثمان زياد سخن گفتى ، تو نيز در آنچه مردم داخل شده اند داخل شو ، آنگاه قضاوت را بعهده من بگذاريد تا تو و مردم را بر كتاب خداى تعالى وادار كنم ، و اما آنچه تو مى خواهى [ 1 ] فريب دادن كودك براى نخوردن شير است .

شگفتا

نامه اى است كه امام « ع » به معاويه نوشته است :

سبحان الله چقدر با تباه ساختن حقايق ، هواپرستى و خواهش هاى تازه را بر خود لازم مى دانى اما اينكه درباره عثمان و قاتلان وى زياد احتجاج مى كنى ، تو عثمان را هنگامى كه به نفع خودت بود يارى كردى اما وقتى به سود او بود دست از ياريش برداشتى [ 2 ] و السلام .

[ 1 ] منظور حكومت شام است زيرا امام « ع » با ادامه حكومت معاويه بر شام مخالف بود .

[ 2 ] يعنى هنگامى كه يارى كردن عثمان براى تو سودمند بود او را وسيله ى

صفحه[ 193 ]

گناه و نيرنگ

على « ع » درباره ى روش خود و معاويه سخن مى گويد :

بخدا قسم معاويه از من زيرك تر نيست ، ولى او نيرنگ و گناه مى كند ،

و اگر مكر و حيله زشت نبود من زيركترين مردم بودم

بهاى بيعت

قسمتى از خطبه اى است كه على « ع » ايراد كرده است :

او ( عمرو بن عاص ) بيعت نكرد تا آنكه شرط كرد معاويه بهائى در مقابل بيعت او بدهد هرگز دست فروشنده كامياب نگردد ، و امانت خريدار به رسوائى گرايد . پس شما آماده جنگ شويد و وسايل آن را فراهم سازيد

رشوه خواران

على « ع » نامه اى نيز به همين مضمون براى گروهى از اصحابش فرستاده است :

جمع آورى مردم قرار دادى ، اما وقتى كه مى بايست او را يارى كنى دست از او برداشتى و درباره ى او سستى كردى .

صفحه[ 194 ]

همانا شما با رشوه خواران و دنياپرستان و بدعتگزاران مى جنگيد . به من خبر داده اند كه فرزند ستمگر ( عمرو بن عاص ) با معاويه بيعت نكرده تا آنكه شرط نموده معاويه رشوه اى كه بزرگتر از حكومت اوست به او بدهد . دست اين فروشنده كه دينش را به دنيا فروخت تهى شد ، و دست اين خريدار كه پيروزى يك مرد جنايتكار گمراه را به اموال مردم خريد ، محتاج گرديد

دنيا و آخرت خود را به باد دادى

روزى كه عمرو عاص به معاويه پيوست على « ع » به او چنين نوشت :

تو دين خود را تابع دنياى مردى ننگين قرار دادى كه گمراهى او آشكار است . در مجلس خود از شخص بزرگ عيبجوئى مى كند و در معاشرت خود ، بردبار را احمق مى داند . تو بدنبال او رفتى و مانند پيروى سگ از شير كه به چنگال هاى او پناه مى برد و انتظار دارد از باقيمانده شكارش بسويش بيافكند بخشش او را طلب كردى و دنيا و آخرت خود را به باد دادى اگر حق را مى گرفتى ، به آنچه مى خواستى مى رسيدى . اگر خدا مرا بر تو و پسر ابو سفيان مسلط ساخت شما را بخاطر كارهاى گذشته كيفر خواهم كرد .

صفحه[ 195 ]

بر تو سخت خواهم گرفت

امام « ع » به زياد بن ابيه كه بر حكومت بصره گماشته شده بود چنين مى نويسد :

من براستى بخدا قسم ميخورم كه اگر به من برسد كه تو به بيت المال مسلمين ، كم يا زياد خيانت كرده اى چنان بر تو سخت خواهم گرفت كه مال تو اندك و پشت تو سنگين و كار تو ناچيز گردد ، و السلام .

در خوشگذرانى غلطانى

نامه ى ديگرى است كه على « ع » به زياد بن ابيه نوشته است :

آيا آرزو دارى خداوند پاداش فروتنان را بتو بدهد در حاليكه تو نزد او از گردنكشان هستى ؟ و طمع دارى پاداش صدقه دهندگان را براى تو لازم گرداند و حال آنكه تو در خوشگذرانى غلطانى و ناتوان و بيوه زن را از نعمت ها محروم مى كنى ؟ البته انسان به كارهاى گذشته خود پاداش داده مى شود و بر آنچه پيش فرستاده وارد مى گردد .

از معاويه بر حذر باش

هنگامى كه به على « ع » خبر رسيد كه معاويه به زياد بن ابيه نامه نوشته و

صفحه[ 196 ]

مى خواهد او را با ملحق ساختن به خود فريب دهد ، به زياد چنين نوشت :

آگاه شدم كه معاويه نامه اى بتو نوشته و مى خواهد عقلت را بلغزاند و تيزى ترا كند نمايد ، پس از او برحذر باش ، زيرا او شيطانى است كه از پس و پيش و چپ و راست انسان مى آيد تا ناگهان در غفلت او وارد گردد و عقل ساده اش را بربايد .

مردم نزد ما برابرند

على « ع » درباره گروهى از مردم مدينه كه به معاويه پيوستند ، به سهل بن حنيف انصارى ، فرماندار خود در مدينه چنين نوشته است :

پس از سپاس و درود ، به من خبر رسيده كه گروهى از نزد تو بطور پنهانى بسوى معاويه مى شتابند . تو بخاطر از دست رفتن آنان و محروم شدن از كمكشان افسرده مباش . همين بس كه آنها گمراه باشند و تو از ناحيه آنان درمان شوى [ 1 ] . اين گروه ، عدالت را شناختند و آن را

[ 1 ] منظور امام « ع » اين است كه فرار اين گروه ، در دلالت داشتن بر گمراهى آنان كافى است ، و ضلالت در ساختمان اجتماع درد شديدى محسوب مى شود و فرار كردن اين جمعيت گمراه ، باعث درمان اجتماع از اين درد مى باشد .

صفحه[ 197 ]

ديدند و شنيدند و بخاطر سپردند و دانستند كه مردم نزد ما در حق برابرند ، در عين حال بسوى خودپرستى گريختند ، خدا آنان را از رحمتش دور گرداند سوگند بخدا آنها

از ستم فرار نكردند و به عدل و داد نپيوستند

اى مرد مانندها . . .

خطبه اى است كه امام « ع » پس از يورش سفيان بن عوف به شهر انبار ، ايراد كرده است . شهر انبار در ساحل شرقى فرات قرار دارد . معاويه بمنظور آنكه مردم عراق را بترساند سفيان بن عوف را به آن سامان روانه ساخت . على « ع » به مردم چنين خطاب مى كند :

اين برادر غامد است كه سوارانش به شهر انبار رسيده و حسان بن حسان بكرى را كشته اند و سواران شما را از مرزهاى شهر دور كرده و مردان شايسته اى را از شما به خاك و خون كشيده اند . به من خبر رسيده كه يكى از آنان بر يك زن مسلمان و يك زن ذمى وارد مى شده و خلخال ، النگو ، گردن بند و گوشواره هاى او را مى كنده و آن زن جز با گريه و زارى و درخواست بخشش ، نمى توانسته از او جلوگيرى كند .

صفحه[ 198 ]

آنگاه لشگريان با غنيمت فراوانى باز گشته اند در حاليكه به هيچكدام زخمى نرسيده و خونى از آنان ريخته نشده است . راستى اگر مرد مسلمانى پس از اين حادثه در اثر اندوه بميرد نبايد او را سرزنش كرد بلكه به مرگ سزاوار است .

شگفتا بخدا قسم اجتماع آنان بر باطل و تفرقه شما در حق ، دل را مى ميراند و غم و اندوه ببار مى آورد . واى بر شما ، دلهايتان از غم و اندوه پر باد . شما آماج تير آنان قرار گرفته ايد : به شما يورش مى برند و شما حمله نمى كنيد ، با شما مى جنگند و شما نمى جنگيد و معصيت خدا

را مى كنند و شما خشنود هستيد .

اگر در تابستان شما را به جنگ با آنان فرمان دهم مى گوئيد اينك شدت گرما است به ما مهلت ده تا از شدت گرما كاسته شود ، و اگر در زمستان شما را به نبرد با آنان دستور دهم مى گوئيد اكنون شدت سرما است به ما فرصت ده تا سرما برطرف گردد ، همه ى اينها براى فرار از سرما و گرما است ، بخدا قسم شما از شمشير زودتر فرار خواهيد كرد .

اى مرد مانندهائى كه مرد نيستيد و عقلهاى شما مانند عقل كودكان و پرده نشينان است ، اى كاش شما را نمى ديدم و نمى شناختم شناختنى كه بخدا قسم پشيمانى و تأسف و اندوه بدنبال دارد خدا شما را بكشد كه سينه ى مرا از خشم پر كرديد و با نافرمانى و بى اعتنائى به من ، رأى و انديشه ام را تباه ساختيد تا آنكه قريش گفتند : پسر ابو طالب

صفحه[ 199 ]

مرد دليرى است ولى علم جنگ ندارد خدا پدرشان را بيامرزد آيا كداميك از آنان نيرومندتر و سابقه دارتر از من در جنگ بودند ؟ هنوز به سن بيست سالگى نرسيده بودم كه آماده ى جنگ شدم و اكنون زياده از شصت سال از عمرم مى گذرد ، و ليكن كسى كه فرمانش را نمى برند رأى و تدبير ندارد

اگر با اين شمشيرم بينى مؤمن را بزنم

سخنى از على « ع » :

اگر با اين شمشيرم بينى مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود دشمنى نخواهد كرد ، و اگر دنيا را دربست بر منافق سرازير كنم تا مرا دوست داشته باشد ، مرا دوست نخواهد داشت

آيا ندانسته سخن ميگوئيد

قسمتى از خطبه اى است كه على « ع » در ضمن آن اصحاب سهل انگار خود را سرزنش مى كند :

اى مردمى كه بدنهايتان جمع و خواسته هايتان گوناگون است ، سخن شما سنگهاى سخت و محكم را نرم مى كند و كار شما دشمنان را

صفحه[ 200 ]

درباره ى شما به طمع مياندازد [ 1 ] . دعوت كسيكه شما را خواند پذيرفته نشد و دل كسى كه در حق شما رنج كشيد آسايش نيافت آيا شما كدام خانه را بعد از خانه ى خود باز مى داريد و به همراه كدام پيشوائى بعد از من به جنگ مى رويد ؟ قسم بخدا ، فريب خورده كسى است كه شما او را فريب داده ايد . كسيكه به كمك شما رستگار شود با تير بى نصيب ترى به رستگارى نائل گرديده است بخدا سوگند صبح كردم در حاليكه سخن شما را تصديق نمى كنم و در يارى شما طمع ندارم و دشمن را به سبب شما تهديد نمى كنم شما را چه مى شود ؟ در شما چيست ؟ به چه چيز درمان مى شويد ؟ گروه دشمن مردمى مانند شما هستند آيا ندانسته سخن ميگوئيد و بدون پرهيزكارى در غفلتيد و در غير حق طمع داريد ؟

شما را با فاسد ساختن خود اصلاح نمى كنم

على « ع » در ضمن سخن ديگرى نيز اصحاب سهل انگار خود را سرزنش مى كند :

[ 1 ] يعنى سخن گفتن شما چنان است كه سنگ را با آن سختى و استحكام مى شكافد ليكن در اثر ضعف و سستى كه در كار شما هست دشمن در شما طمع مى كند .

صفحه[ 201 ]

چقدر با شما مدارا كنم ، مانند مدارا كردن با لباس كهنه و پاره اى كه هرگاه يك طرف آن را

بدوزند از طرف ديگر پاره مى شود ؟ آيا اگر دسته اى از لشگر شام به شما نزديك شوند ، هر يك از شما در خانه ى خود را بسته و مانند پنهان شدن سوسمار و كفتار در لانه هاى خود پنهان مى شويد ؟ بخدا سوگند ذليل كسى است كه شما او را يارى كنيد بخدا قسم شما در ميان خانه ها زياد ، اما زير پرچم ها كم هستيد .

من به آنچه شما را اصلاح مى كند و انحراف شما را به راستى مبدل مينمايد دانا هستم ، ليكن اصلاح شما را با فاسد ساختن خود روا نمى دانم

بنظر من بايد صبر كرد

على « ع » پس از آنكه جرير بن عبد الله بجلى را براى گرفتن بيعت بسوى معاويه فرستاد ، اصحاب به آن حضرت پيشنهاد كردند كه آماده ى نبرد گردد ، حضرت فرمود :

اگر من براى جنگ با مردم شام با اينكه جرير نزد آنان است آماده شوم ، در حقيقت درب را بروى آنان بسته ام و آنان را از خوبى اگر آن را اراده كرده باشند باز داشته ام . بنظر من بايد صبر كرد .

صفحه[ 202 ]

من بينى و چشم اين كار را زده ام [ 1 ] و ظاهر و باطن آن را زيرورو كرده ام و چاره اى براى خود نديدم جز آنكه بجنگم يا كافر گردم . [ 2 ] او ( عثمان ) بر مردم حكومت مى كرد و بدعتهائى پديد آورد و باعث گفتگو بين مردم شد ، مردم هم حرفها زدند آنگاه خشم كرده و او را دگرگون ساختند .

از سرزنش شما خسته شدم

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » آن را در زمينه وادار كردن اصحاب خود به جنگ با مردم شام ، ايراد نموده است :

اف بر شما ، راستى من از سرزنش شما خسته شدم وقتى شما را به جنگ دشمن دعوت مى كنم چشمهايتان دور ميزند ، گويا در سختى مرگ و مستى غفلت قرار گرفته ايد شما درست مانند شترانى هستيد كه ساربانهايشان آواره شده اند ، هرگاه از طرفى جمع مى شوند از سوى ديگر پراكنده مى گردند با شما حيله مى كنند و شما حيله

[ 1 ] اين جمله مثل معروفى است كه عرب در زمينه كنجكاوى در بحث و انديشه بكار ميبرد .

[ 2 ] منظور از كفر در اينجا گناه

است زيرا ترك جنگ ، بى اعتنائى به نهى از منكر است و اين خود گناه محسوب مى شود .

صفحه[ 203 ]

نمى كنيد . شهرهاى شما را تصرف مى كنند و شما خشمگين نمى شويد . دشمن به خواب نمى رود و شما در غفلت و فراموشى هستيد . بخدا قسم كسانى كه دست از يارى يكديگر بردارند شكست خورده اند سوگند بخدا گمان مى كنم اگر جنگ شدت يابد و آتش مرگ شعله ور گردد شما مانند جدا شدن سر از بدن ، از پسر ابو طالب جدا خواهيد شد . بخدا قسم كسى كه دشمن را بر خودش مسلط كند تا گوشتش را از استخوان جدا كند و استخوانش را درهم بشكند و پوستش را بشكافد ، چنين كسى ناتوان و قلبش ضعيف است . اى شنونده اگر مى خواهى تو نيز چنين باش [ 1 ] .

اما من بخدا قسم پيش از آنكه اين موقعيت را به دشمن بدهم چنان با شمشيرهاى مشرفى به او ميزنم كه ريزه استخوانهاى سرش بپرد ، آنگاه خدا هر چه خواست انجام ميدهد

بقاى حكومت

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » آن را در صفين ايراد كرده است :

[ 1 ] ممكن است اين جمله خطاب به هر كسى باشد كه دشمن را بر خود مسلط مى كند . بعضى مى گويند طرف خطاب ، اشعث بن قيس است ، او هنگامى كه به على « ع » گفت : « چرا كار عثمان را نكردى » امام « ع » با اين جمله به او پاسخ گفت .

صفحه[ 204 ]

پس از سپاس و درود ، خداوند به سبب حكومت من بر شما ، حقى براى من

بر شما قرار داده است ، و چنانكه من بر شما حق دارم شما نيز بر من حق داريد . حق بهنگام توصيف ، گسترده ترين چيز و موقع انصاف ، تنگ ترين چيز است . براى هيچكس حقى بر ديگرى نيست جز آنكه ديگرى بر او حقى دارد ، و بر كسى حقى نيست مگر آنكه براى او حقى مى باشد .

آنگاه خداوند از جمله حقوق خود ، حقوقى را براى بعضى مردم بر بعض ديگر واجب كرده و آن حقوق را در حالات گوناگون برابر ساخته است . بعضى از آنها انگيزه بعضى ديگر است و بعضى لازم شمرده نمى شود مگر به سبب بعض ديگر . و بزرگترين حقى كه خداوند واجب كرده ، حق حاكم بر رعيت و حق رعيت بر حاكم است . بنابراين رعيت جز به شايستگى حكمرانان شايسته نمى شود و حكمرانان جز به استقامت رعيت شايسته نمى گردند ، پس هرگاه رعيت حق حاكم را ادا كرد و حاكم نيز حق رعيت را ادا نمود ، حقيقت ميان آنان عزيز مى گردد و نشانه هاى عدالت برپا مى شود و بر اثر آن روزگار اصلاح مى شود و در بقاى حكومت اميد مى رود و طمع دشمنان به نابودى ميگرايد . و اگر رعيت بر حاكم چيره شد يا حاكم به رعيت ستم كرد آنگاه اختلاف كلمه بروز مى كند و نشانه هاى ظلم آشكار مى گردد ، به خواسته هاى نفسانى عمل مى شود و احكام تعطيل مى گردد و بيماريهاى افراد فراوان مى شود ، هيچكس براى حق عظيمى كه تعطيل

صفحه[ 205 ]

شده و باطل بزرگى كه انجام مى شود احساس نگرانى نمى كند اينجا است كه نيكوكاران خوار و بدكاران عزيز مى گردند .

آدمى هر

چند مقام و مرتبه اش بزرگ باشد بالاتر از اين نيست كه در حقى كه خدا بر او واجب نموده به كمك ديگران نيازمند نباشد ، و انسان هر چند در ديده ها كوچك باشد و مردم او را خرد بشمارند چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند .

در اينجا يكى از اصحاب امام « ع » در ضمن سخنانى طولانى آن حضرت را بسيار ستايش نمود و پيروى و فرمانبردارى خود را اعلام كرد . بدنبال آن ، حضرت به اين سخنان زيبا زبان گشود :

پست ترين حالات زمامداران از نظر مردم شايسته ، اين است كه گمان خودستائى به آنان برده شود و كارشان بر تكبر و غرور حمل گردد .

راستى من دوست ندارم در خيال شما راه يابد كه من ستودن و شنيدن ستايش را دوست دارم . شكر خداى را كه چنين نيستم ، بنابراين سخنانى كه با گردنكشان مى گويند با من مگوئيد و آنچه را از مردم خشمگين خوددارى كرده و پنهان ميدارند از من پنهان مداريد و با مدارات و تملق با من معاشرت مكنيد و تصور نكنيد اگر درباره حقى با من گفتگو شود بر من سنگين است ، زيرا كسيكه سخن حق يا

صفحه[ 206 ]

پيشنهاد عدالت براى او دشوار باشد ، عمل بحق و عدالت براى او مشگل تر خواهد بود . پس هرگز از حقگوئى يا مشورت عادلانه خوددارى مكنيد ، زيرا من پيش خودم بالاتر نيستم از اينكه خطا كنم .

صلح بهتر است

هنگامى كه اصحاب على « ع » در وقعه ى صفين تأخير اجازه حضرت را به جنگ ،

مورد اعتراض

قرار دادند ، على « ع » اين سخن را ايراد فرمود :

اما اينكه مى گوئيد : آيا درنگ كردن من به خاطر ترس از كشته شدن است ؟ بخدا قسم باكى ندارم بسوى مرگ رهسپار شوم يا مرگ بسوى من بيايد و اما اينكه مى گوئيد درباره مردم شام ترديد دارم به خدا سوگند هرگز يك روز جنگ را به تأخير نيانداختم مگر آنكه مى خواهم گروهى به من ملحق شده و بوسيله من هدايت گردند و به نور من راه يابند . و اين نزد من بهتر است از اينكه آن گروه را در حال گمراهى بكشم هر چند آنان با گناهان خويش باز مى گردند .

يك سفارش ارزنده

على « ع » در حادثه صفين پيش از ملاقات با دشمن ، لشگرش را چنين سفارش مى كند :

صفحه[ 207 ]

با آنها نجنگيد تا جنگ را آغاز كنند ، زيرا شكر خداى را شما داراى حجت هستيد ، اگر آنان را رها كنيد تا آنها جنگ را شروع كنند شما حجت ديگرى به زيان آنان خواهيد داشت . اگر بخواست خدا شكست روى داد ، گريخته را نكشيد و به درمانده كارى نداشته باشيد و زخمى را از پاى در نياوريد و زنان را اگر چه به ناموس شما دشنام دهند و فرماندهان شما را ناسزا گويند با اذيت و آزار تحريك مكنيد

خدايا پيروزى يافته را از ستمگرى دور گردان

هنگامى كه تصميم گرفت با مردم شام در صفين روبرو شود چنين فرمود :

بارخدايا ، اى پروردگار اين زمينى كه آن را اقامتگاه مردم و محل رفت و آمد حشرات و چهارپايان و حيواناتى كه بشمار نمى آيند از آنها كه ديده مى شوند و آنها كه ديده نمى شوند قرار دادى اى پروردگار كوههاى استوارى كه آنها را ميخهاى زمين و تكيه گاه مخلوقات گردانيدى [ 1 ] اگر ما را بر دشمن پيروز ساختى ستمگرى را از ما دور

[ 1 ] يعنى كوهها را پناهگاه مردم قرار دادى كه هنگام پيش آمدن غارتها در بيابان به آن پناهنده مى شوند ، و همانطور كه كوههاى محكم پناهگاه انسان است پناهگاه حيوانات نيز مى باشد .

صفحه[ 208 ]

گردان و ما را بر حق و حقيقت استوار كن ، و اگر آنان را بر ما چيره كردى شهادت را روزى ما كن و ما را از تبهكارى محفوظ دار

خدايا ميان ما و آنان را اصلاح كن

چون مردم شام در وقعه صفين به على « ع » دشنام ميدادند ، گروهى از اصحاب على « ع » نيز به منظور پاسخ ، به آنها ناسزا مى گفتند ، على « ع » به اصحاب خود فرمود :

من دوست ندارم شما دشنام دهيد ، شما اگر اعمال آنان را توصيف كنيد و حالشان را بخاطر بياوريد سخن بهترى گفته ايد و عذر رساترى داريد ، بجاى اينكه به آنان دشنام دهيد بگوئيد :

خدايا خونهاى ما و خونهاى آنان را از ريختن حفظ كن و ميان ما و آنان را اصلاح نما و آنان را از گمراهى رهبرى كن تا آنكه به حق نادان است آن را بشناسد و آنكه شيفته گمراهى

و دشمنى است دست از آن بردارد و باز گردد .

با زبانهاى آنان سخن گفت

على « ع » در يكى از خطبه هايش چنين مى گويد :

صفحه[ 209 ]

آنها در كار خود به شيطان اعتماد كردند و شيطان آنان را در دام خود قرار داد و در سينه هايشان تخم كرد و جوجه گذاشت و در دامنشان تربيت يافت ، از اين رو با چشمهاى آنان نگاه كرد و با زبانهايشان سخن گفت . پس آنان را بر مركب گمراهى سوار كرد و زشت ترين گناهان را در نظرشان زينت داد . كارهاى آنان مانند كار كسى بود كه شيطان او را در قدرت خود شريك ساخته و به زبان وى سخن باطل ميگويد .

آنان را بر مردم حكومت دادند

شخصى از امام « ع » از احاديث ساختگى و خبرهاى مختلفى كه در دسترس مردم است سؤال كرد . امام « ع » در پاسخ وى سخنانى ايراد كرد ، در ضمن فرمود :

البته حق و باطل و راست و دروغ در دسترس مردم مى باشد . خداوند از منافقان بتو خبر داده و آنان را براى تو توصيف كرده است . منافقان بعد از پيامبر « ص » باقى ماندند و به پيشوايان ضلالت و به آنانكه مردم را به وسيله دروغ و بهتان بسوى آتش مى خواندند نزديك شدند و كارها را بدست آنان سپردند و آنها را بر مردم حكومت دادند و بوسيله آنان دنيا را خوردند . البته مردم با زمامداران همراهند مگر آنان را كه خدا نگاه داشته است

صفحه[ 210 ]

دو دسته

على « ع » درباره دوستان و دشمنان خود مى گويد :

بزودى دو دسته درباره من هلاك خواهند شد : يكى دوستى كه در اثر افراط در محبت به باطل ميگرايد ، و ديگر دشمنى كه به سبب تجاوز از عداوت به باطل رهسپار مى گردد . بهترين مردم درباره من كسانى هستند كه ميانه رو مى باشند ، پس با آنان همراه باشيد و از اكثريت پيروى نمائيد زيرا دست خدا با جماعت است در مورد ديگرى درباره اين گروه مى گويد :

دو كس درباره من هلاك شدند : دوستى كه در محبت خود افراط كند و دشمنى كه در عداوتش زياده روى نمايد .

سهل بن حنيف انصارى از بزرگترين ياران امام « ع » بشمار ميرفت . او پس از آنكه به همراه حضرت از جنگ صفين بازگشت در كوفه وفات كرد . على

« ع » پس از مرگ وى فرمود :

اگر كوهى مرا دوست داشته باشد درهم فرو خواهد ريخت

صفحه[ 211 ]

پيشوايان دادگر

علاء بن زياد حارثى از اصحاب على « ع » به شمار ميرفت . هنگامى كه على « ع » در بصره به عيادت او آمد و وسعت خانه اش را ديد به او فرمود :

تو با اين خانه وسيع در دنيا چه كردى ؟ در حالى كه به چنين خانه اى در آخرت نيازمندترى ؟ آرى اگر بخواهى بوسيله اين خانه به آخرت نائل گردى به اينكه در آن از مهمان پذيرائى كنى و با خويشاوندانت در آن ارتباط داشته باشى و حقوق را آنچنان كه لازم است از آن آشكار سازى ، در اين صورت بوسيله آن به آخرت رسيده اى علاء به آن حضرت عرض كرد : يا امير المؤمنين ، از برادرم عاصم بن زياد بتو شكايت مى كنم . امام « ع » فرمود : چرا ؟

گفت : عبائى پوشيده و از دنيا دست كشيده است . حضرت فرمود : او را نزد من بياوريد ، وقتى آمد حضرت فرمود :

اى دشمنك خود ، پليد ناپاك ترا سرگردان كرده ، آيا به زن و فرزندت رحم نكردى ؟ آيا فكر مى كنى خدا چيزهاى پاك را براى تو حلال كرده و دوست ندارد تو از آنها استفاده كنى تو در برابر خدا از اين

صفحه[ 212 ]

پست ترى [ 1 ] .

عاصم گفت : يا امير المؤمنين ، اين تو هستى كه لباست خشن و خوراكت سخت است امام « ع » فرمود :

واى بر تو ، من مانند تو نيستم . خداوند بر پيشوايان دادگر لازم

دانسته كه خود را با مردم ناتوان تطبيق دهند تا فقير را رنج فقر نگران نسازد .

اگر هفت اقليم را به من بدهند . . .

هنگامى كه عقيل برادر على « ع » تهى دست گرديد و از آن حضرت درخواست بخشش نمود ، على « ع » در زمينه ى نگهدارى اموال عموم ، در ضمن سخن زيبائى ، خود را چنين توصيف كرد :

بخدا قسم اگر شب را به بيدارى روى خار سعدان سپرى كنم و مرا در غلها بسته و به زمين بكشند نزد من بهتر است از اينكه خدا و پيامبرش را روز قيامت ملاقات كنم در حاليكه به بعضى از بندگان ستم نموده و چيزى از مال دنيا را غصب كرده باشم .

[ 1 ] اين سخن ميرساند كه خوبيهاى دنيا ماداميكه از آنها سوء استفاده نشود طبعا انسان را از خدا دور نمى كند .

صفحه[ 213 ]

سوگند بخدا ، اگر هفت اقليم را با هر چه زير آسمانهاى آنها است به من بدهند كه خدا را درباره مورچه اى كه پوست جوى از آن بربايم نافرمانى كنم ، نخواهم كرد . راستى دنياى شما نزد من پست تر از برگى است كه در دهان ملخى قرار گرفته و آن را مى جود على را با نعمت فناپذير و لذت تمام شدنى چكار ؟ از خواب عقل ، و زشتى لغزش ها بخدا پناه ميبريم و از او كمك مى خواهيم .

بادهاى تند آن را نمى جنباند

سخنى از على « ع » كه در حكم خطبه است :

من مانند كوه بودم كه بادهاى شكننده و تند آن را نمى جنباند و از جا نمى كند : هيچكس از من عيب و نقصى نگرفته است . ذليل نزد من عزيز است تا آنگاه كه حق او را بستانم و نيرومند نزد من ناتوان است تا وقتى كه حق را

از او بگيرم

پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمديده

به قسمتى از خطبه معروف شقشقيه توجه كنيد :

صفحه[ 214 ]

تا آنكه سومين نفر از آن گروه ( يعنى عثمان ) در حاليكه پهلوهاى خود را باد كرده بود بپا خاست و فرزندان پدرش با او همدست شدند و مانند شترى كه گياه بهار را مى خورد ، مال خدا را مى خورند ، تا بالاخره رفتارش كار او را ساخت و پرخوريش او را برو در انداخت . آنگاه چيزى مرا به وحشت نيانداخت مگر اينكه مردم از هر طرف بسوى من هجوم آوردند بطوريكه حسن و حسين پايمال گرديدند و دو طرف جامه ام پاره شد و سرانجام مانند گله گوسفندى كه در جايگاه خود قرار گرفته است دور من اجتماع كردند . هنگامى كه من به كار خلافت مشغول شدم ، گروهى بيعت مرا شكستند و جمعى از دين خارج شدند و برخى انحراف يافتند [ 1 ] گويا سخن خدا را نشنيده اند كه مى گويد :

« اين سراى آخرت را براى كسانى كه در زمين سركشى و فسادى نمى خواهند قرار مى دهيم و عاقبت براى پرهيزكاران است . 2 آرى بخدا قسم آن را شنيده و بخاطر سپرده اند ليكن دنيا در نظر آنان زينت يافته و زيورش آنان را بخود جلب نموده است .

آگاه باشيد ، قسم به آن كسى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اگر گروه ( بيعت كنندگان ) حاضر نمى شدند و به وجود

[ 1 ] كسانى كه نقض بيعت نمودند اصحاب جمل ، و گروهى كه از دين خارج شدند خوارج نهروان ، و انحراف يافتگان ، اصحاب صفين بودند .

( 2 ) سوره قصص آيه 83

.

صفحه[ 215 ]

پشتيبان ، حجت برقرار نمى شد و خدا با دانشمندان عهد نمى كرد كه به پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمديده راضى نگردند ، ريسمان خلافت را بر پشتش ميانداختم و آخر آن را به كاسه ى اولش سيراب مى كردم ،

آنگاه در مى يافتيد كه اين دنياى شما نزد من ناچيزتر از عطسه ى بز ماده است .

نيرنگ بازان

على « ع » درباره مكر و حيله سخن مى گويد :

وفا با راستى همراه است و من هيچ سپرى را نگهدارنده تر از آن نمى دانم . كسيكه ميداند باز گشتش چگونه است مكر نمى كند . ما در زمانى واقع شده ايم كه بيشتر مردم آن ، نيرنگ را زيركى تلقى كرده اند و افراد نادان ، آنان را به حسن انديشه نسبت مى دهند . راستى نيرنگ بازان چه سودى مى برند ؟ خدا آنان را بكشد بسا شخص زيرك و كاردان راه حيله را مى داند ليكن امر و نهى خدا مانع او مى شود و با وجود اينكه نيرنگ را ديده و توانائى آنرا دارد آنرا ترك مى كند ، اما كسى كه در دين باكى ندارد از اين فرصت استفاده مى كند [ 1 ] .

[ 1 ] على « ع » مى گويد : مردم اين زمان نيرنگ را از زيركى و حسن انديشه مى دانند و اين گمانى بيجا است ، اما شخص زيرك و كاردان گاهى در رسيدن به هدف راه حيله

صفحه[ 216 ]

تو و برادر انسانت

قسمتى از وصاياى امام « ع » كه پس از مراجعت از صفين به فرزندش حسن « ع » نوشته است :

اى پسرك من ، خويشتن را در آنچه ميان تو و ديگران است ميزان قرار ده ، پس آنچه را براى خود دوست مى دارى براى ديگران دوست بدار ، و آنچه را براى خود نمى پسندى براى ديگران مپسند ، و چنانكه دوست ندارى بتو ستم شود تو نيز ستم مكن ، و همانطور كه مى خواهى بتو خوبى شود تو نيز نيكى كن ، و آنچه را از ديگران زشت مى دانى از خود زشت بشمار و

به آنچه از جانب خود براى مردم خشنود مى شوى به همان چيز از مردم راضى باش ، و آنچه نمى دانى مگو هر چند دانستنى هاى تو كم باشد ، و به آنچه دوست ندارى درباره تو گفته شود زبان مگشاى .

اى پسرك من ، بر حذر باش از اينكه به دلبستگى و اعتماد دنياپرستان و حمله بردن آنان بر سر دنيا ، فريب بخورى ، زيرا خداوند ترا از آن خبر داده است ، و دنيا خود را براى تو وصف كرده و بديهايش را براى تو آشكار ساخته است . دنياپرستان سگهاى فرياد كننده و

را ميداند ولى امر و نهى خدا او را از بكار بدن حيله باز مى دارد ، ازين رو با اينكه توانائى نيرنگ را دارد از ترس خدا و بازداشت در برابر او آن را ترك مى كند

صفحه[ 217 ]

درندگان وحشى هستند ، بعضى بر سر بعضى فرياد مى كشند ، نيرومند آنها ناتوانشان را مى خورد و بزرگشان بر كوچكشان پيروز مى شود .

بدان اى پسرك من ، هر كس مركوبش شب و روز باشد ، هر چند ايستاده باشد او را مى برند و اگر چه در استراحت و آرامش باشد راه مى پيمايد .

خويشتن را از هر پستى و فرومايگى گرامى دار هر چند ترا به آرزوهايت نائل گرداند ، زيرا تو هرگز در برابر آنچه از خود صرف مى كنى عوض نخواهى يافت ، و بنده ديگرى مباش در حاليكه خدا ترا آزاد قرار داده است . آيا خيرى كه از راه شر ميرسد و گشايشى كه بسختى حاصل مى گردد چه خوبى دارد ؟ [ 1 ] با نيكوكاران همنشين باش تا از آنان باشى

و بدكاران را رها كن تا از آنها جدا باشى . حرام ، بد خوراكى است و ستم بر ناتوان زشت ترين ستم است .

اگر برادرت از تو قطع كرد تو خود را بر پيوستگى با او وادار كن و اگر از تو اعراض كرد با او دوستى و مهربانى نما و اگر نسبت بتو بخل ورزيد به او بخشش كن و اگر از تو دورى كرد به او نزديك شو و اگر با تو سختى كرد با او نرم باش و اگر درباره ى تو گناهى مرتكب شد

[ 1 ] يعنى چيزى را كه مردم نيكو مى دانند و از طريق شر به آن نائل مى شوند چه خوبى دارد ، زيرا اگر راه آن شر است چگونه ميتوان آنرا خير ناميد ؟

صفحه[ 218 ]

معذورش دار آنچنانكه گويا او بتو بخشش كرده است .

با كسيكه بتو درشتى كرده نرم باش زيرا بزودى نسبت بتو نرمى ميكند ، و دشمن خود را با نيكى و احسان مجازات كن ، و اگر خواستى از برادرت قطع كنى مقدارى از ارتباط خود را باقى بگذار تا اگر روزى از روزها خواست به آن باز گردد بتواند . و هر كس بتو گمان نيك برد گمانش را تصديق كن . و هرگز بخاطر اعتماد به آنچه ميان تو و برادرت مى باشد حق برادرت را ضايع مكن ، زيرا كسى كه حق او را تباه ساخته اى برادر تو نيست . و نبايد برادرت در بريدن از تو و بدى كردن ، نيرومندتر از تو در حفظ ارتباط و احسان باشد [ 1 ] و پاداش كسى كه ترا شادمان ساخته آن نيست كه

با او بدرفتارى كنى .

چه زشت است فروتنى بهنگام نيازمندى ، و ستم بهنگام بى نيازى اگر نسبت به آنچه از دستت رفته نگران هستى پس نسبت به آنچه بتو نرسيده نگران باش . و به آنچه بوده بر آنچه نبوده استدلال كن زيرا امور مانند يكديگرند . و از كسانى مباش كه موعظه به آنان سود نمى رساند ، مگر هنگامى كه در آزردن آنان بكوشى .

[ 1 ] يعنى اگر برادرت اسباب قطع رابطه را فراهم كرد تو عوامل ارتباط را آماده كن تا محبت و دوستى غالب گردد ، و صحيح نيست كه برادرت در ايجاد عوامل قطع رابطه ، نيرومندتر از تو در ايجاد عوامل ارتباط باشد . اين رساترين سخن در زمينه لزوم حفظ روابط اجتماعى است .

صفحه[ 219 ]

هر كه اعتدال را از دست داد از حق منحرف گرديد . دوست كسى است كه نهان او راست باشد . چه بسا نزديكى كه از دور هم دورتر است و بسا دورى كه از نزديك هم نزديكتر است . غريب كسى است كه دوست نداشته باشد . پيش از راه از رفيق و پيش از خانه از همسايه بپرس .

هرگاه زمامدار تغيير كند زمانه دگرگون ميشود

به سخنم گوش فرا دهيد . . .

على « ع » هنگامى كه به اردوگاه خوارج رفت به آنان چنين خطاب كرد :

آيا همه شما در صفين با ما حاضر بوديد ؟

در پاسخ گفتند : بعضى از ما حاضر بوده و برخى حاضر نبوده ايم .

على « ع » فرمود : پس دو دسته شويد ، كسانى كه در صفين حاضر بوده اند يك دسته و آنانكه حاضر نبوده اند دسته ى ديگر شوند تا با هر

كدام سخن خودشان را بگويم .

آنگاه ندا در داد :

از سخن گفتن خوددارى كنيد و به سخنم گوش فرا دهيد و دلهاى خود را به من متوجه سازيد ، و اگر از كسى گواهى خواستم به همان اندازه كه اطلاع دارد سخن بگويد .

سپس با آنان سخنان زيادى گفت ، از جمله فرمود :

صفحه[ 220 ]

آيا هنگامى كه ( اهل شام ) از روى مكر و نيرنگ و خدعه و حيله ، قرآنها را بر نيزه ها بالا بردند نگفتيد اينها برادران ما و اهل دعوت ما هستند كه از ما درخواست ترك جنگ كرده و به كتاب خداوند سبحان آرامش جسته اند و مصلحت است كه درخواستشان پذيرفته شود و غم و اندوهشان برطرف گردد ؟ آنگاه من به شما گفتم :

اين كارى است كه ظاهرش ايمان و باطنش دشمنى و اولش مهربانى و آخرش پشيمانى است ، روش خود را دنبال كنيد و براهى كه مى رفتيد ادامه دهيد و بصداى فرياد كننده توجه نكنيد كه اگر درخواست او پذيرفته شود گمراه مى كند و اگر رها شود ذليل و خوار مى گردد ؟

ولى اينكار انجام گرفت و ديدم شما بر آن اقدام و كوشش نموديد . بخدا قسم اگر از پذيرفتن حكومت حكمين امتناع كرده بودم هيچ واجبى از آن بر من لازم نمى شد و خداوند گناه امتناع آن را بر من بار نمى كرد و بخدا سوگند اگر به آن اقدام مى كردم سزاوار بودم كه از من پيروى شود ، و كتاب خدا با من است ، از روزى كه با آن مصاحبت كرده ام از آن جدا نشده ام ما با پيامبر خدا « ص » بوديم و

قتل و خونريزى ميان پدران ، فرزندان ، برادران و خويشاوندان دور ميزد و ما در برابر مصيبت ها و سختى ها ، به ايمان و اقدام بحق و تحمل درد زخمها ميافزوديم . ولى امروز در اثر انحراف و اشتباه و تأويلى كه در اسلام داخل شده است با برادران مسلمان خود مى جنگيم . پس اگر وسيله اى كه خداوند به سبب آن پراكندگى ما را جمع آورى كند ،

صفحه[ 221 ]

بدست آورديم و بر اثر آن به آنچه كه ميان ما باقى است نزديك شديم ،

البته مورد رغبت خواهد بود و از غير آن خوددارى خواهيم كرد

با اينكه حق را ميديدند آنرا رها كردند

قسمتى است از سخنان امام « ع » كه در ضمن آن اشتباه خوارج را آشكار ساخته و رأى حكمين را نقض مى كند :

اگر گمان مى كنيد من خطا كرده و گمراه شده ام پس چرا عموم امت محمد « ص » را به گمراهى من گمراه مى دانيد و آنان را به خطاى من مؤاخذه مى كنيد و به گناه من تكفيرشان مى نمائيد ؟ شمشيرهاى خود را بر دوشها گرفته و به جاهاى سلامت و بيمارى فرود مى آوريد و گناهكار را با بيگناه خلط ميكنيد .

اى بى پدرها ، من نه شرى بجا آوردم و نه شما را در كارتان فريب دادم و نه شما را به اشتباه انداختم ، اين رأى خودتان بود كه آن دو مرد [ 1 ] را انتخاب نموديد و ما هم از آنان پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند ، ولى آنها گمراه شدند و با اينكه حق را ميديدند آنرا رها كردند ،

زيرا ظلم و ستم خواسته آنها بود

كه به آن اقدام نمودند ، در حاليكه قبلا

[ 1 ] منظور ابو موسى و عمرو عاص هستند .

صفحه[ 222 ]

بر آنها شرط كرده بوديم كه بر اساس عدالت و ايستادگى بر حق حكم كنند ولى بدرأيى و حكم ستمگرانه آنها ميان ما و آنان جدائى انداخت .

من شما را ميترسانم

خطبه اى است كه على « ع » در ضمن آن اهل نهروان [ 1 ] را قبل از شروع به جنگ تحذير كرده است :

من شما را مى ترسانم از اينكه صبح كنيد در حالى كه بدون داشتن دليلى از پروردگار خود و بدون آنكه برهان روشنى با شما باشد ، در ميان اين نهر و در پستى هاى اين زمين گود افتاده باشيد : راستى دنيا شما را پرتاب كرده و سرنوشت به دامتان انداخته است [ 2 ] . من شما را مكرر از اين حكومت نهى كردم ، اما شما مانند مخالفان ستيزه جو ، از پذيرفتن سخنم امتناع نموديد . سرانجام من از رأى خود منصرف شده و به خواسته شما عمل كردم . شما گروهى سبك سر و احمق هستيد . اى

[ 1 ] نهروان اسم موضعى است كه در نزديكى نهرى نزديك كوفه قرار دارد .

[ 2 ] منظور اين است كه شما در راه پر پيچ و تابى از گمراهى قرار گرفته ايد بطوريكه راهى بسوى يقين نخواهيد يافت و مانند كسى هستيد كه دنيا او را پرتاب كرده است و شما آنچنان در قيد هلاكت هستيد كه قدرت فرار نخواهيد داشت .

صفحه[ 223 ]

بى پدرها من شرى بجا نياوردم و زيان شما را نخواستم .

كجا هستند عمالقه ؟

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » آنرا در كوفه براى مردم ايراد كرده است . او در اين حال بر بالاى سنگى كه آن را جعدة بن هبيره مخزومى براى حضرت نصب كرد ،

ايستاده بود . جبه اى پشمين به تن داشت و بند شمشير و كفش پايش از برگ درخت خرما بود :

اى بندگان

خدا ، شما را به پرهيزكارى و ترس از خدا سفارش مى كنم ،

خدائى كه بشما لباس آراسته پوشانيد و وسايل زندگى را برايتان كامل گردانيد . اگر كسى براى بقاء وسيله اى داشت يا براى جلوگيرى از مرگ راهى مى يافت همانا او سليمان بن داود « ع » بود كه علاوه بر نبوت و مقام عظيم بر جن و انس تسلط داشت . هنگامى كه روزى خود را بطور كامل دريافت كرد و مدت زندگانيش را بپايان رسانيد ،

كمان هاى فنا او را با تيرهاى مرگ هدف قرار دادند و شهرها از او خالى گرديد و خانه ها تهى ماند و گروهى ديگر آنرا به ميراث بردند .

راستى براى شما در قرنهاى گذشته عبرتى است كجا هستند عمالقه و فرزندان عمالقه ؟ كجا هستند فراعنه و

صفحه[ 224 ]

فرزندان فراعنه ؟ كجا هستند مردم شهرهاى رس كه پيامبران را كشتند و احكام انبياء را خاموش كردند و روش گردنكشان را زنده ساختند ؟ كجا هستند كسانى كه سپاهها را رهبرى كردند و هزاران نفر را شكست دادند و سپاهها گرد آورده و شهرها بنا كردند ؟

كجاست عمار ؟

به قسمت ديگرى از همين خطبه توجه كنيد :

آگاه باشيد ، آنچه از دنيا روى آورده بود اينك پشت كرده ، و آنچه پشت كرده بود هم اكنون روى آورده است ، و بندگان نيكوكار خدا عازم كوچ كردن شدند برادران ما كه خونهايشان در جنگ صفين ريخته شد ، چه زيانى بردند از اينكه امروزه زنده نيستند تا غصه ها بخود راه داده و آب تيره بياشامند ؟ كجا هستند برادران من كه راه درست پيش گرفتند و بر حق و حقيقت درگذشتند

؟ كجا است عمار ؟ كجا است ابن تيهان ؟ كجا است ذوالشهادتين ؟ [ 1 ] كجا هستند امثال اينان

[ 1 ] عمار پسر ياسر و همان كسى است كه در آغاز دعوت اسلام ، او و برادر و پدر و مادرش را شكنجه دادند . ابن تيهان ، ابو الهيثم مالك بن تيهان از بزرگان صحابه است ، و ذوالشهادتين ، خزيمة بن ثابت انصارى است . اين سه نفر در وقعه صفين حاضر شده و به شهادت نائل گرديدند .

صفحه[ 225 ]

از برادرانشان كه با هم بر مرگ پيمان بستند و سرهايشان براى تبهكاران فرستاده شد ؟

خودبينى ، تعصب ، ستمگرى

قسمتى از خطبه مفصلى است كه بنام « قاصعه » [ 1 ] خوانده مى شود :

مانند ( قابيل ) مباشيد كه بدون آنكه خداوند فضيلتى در او قرار داده باشد بر پسر مادرش تكبر ورزيد و در اثر حسد به خودبينى گرائيد و آتش خشم در دل او تعصب را شعله ور ساخت و شيطان باد تكبر را در بينى او دميد و بدنبال آن خداوند او را از پشيمانى برخوردار نمود . پس از تكبر توأم با تعصب و خودبينى جاهليت از خدا بترسيد از خدا بترسيد ، زيرا آن دميدن گاههاى شيطان است كه بوسيله آن ملل گذشته و پيشينيان را فريب داده است .

از افراد بد كه به نيكى خوانده مى شوند پيروى مكنيد كه آنان كسانى هستند كه شما آب تيره شان را با آب صاف خود نوشيده و باطلشان را در حق خود داخل ساختيد . آنها اساس گناه هستند كه شيطان آنان را مركب گمراهى و سپاه خودش قرار داده تا بوسيله

آنها

[ 1 ] وجه تسميه اين خطبه به قاصعه بخاطر آنست كه على « ع » در اين خطبه ، گردنكشان و ستمگران را تحقير كرده است و « قصع » بمعنى تحقير كردن است .

صفحه[ 226 ]

بر مردم چيره شود و آنها را براى خود مترجم گرفته تا بمنظور ربودن افكار شما و ورود در چشمها و دميدن در گوشهايتان به زبان آنها سخن بگويد ، روى اين اصل شما را هدف تير و جاى پا و دستگيره خود قرار داده است . پس شما از كيفر خدا كه به ملل متكبر و خودخواه پيش از شما رسيده عبرت بگيريد و از جايگاههاى چهره ها و محل افتادن پهلوهايشان ( يعنى از قبرها ) پند بيآموزيد و از چيزهائى كه ايجاد كننده تكبر است بخدا پناه ببريد چنانكه از حوادث ناگوار روزگار به او پناهنده مى شويد من نظر كردم هيچيك از جهانيان را نيافتم كه بدون علتى كه اشتباهكارى نادانان را در بر دارد يا دليلى كه به افكار بيخردان مى چسبد ، براى چيزى از چيزها تعصب نشان دهد ، تنها شما هستيد كه براى امرى كه علت و سبب آن معلوم نيست اظهار تعصب مى كنيد ، اما شيطان براى اصل خود بر آدم تعصب نمود و او را در خلقتش سرزنش كرد و گفت : « من از آتشم و تو از گلى » اما ثروتمندان و خوشگذرانان ملتها از جهت نعمتها تعصب بخرج دادند پس گفتند : « ما اموال و اولاد بيشترى داريم و معذب نخواهيم بود » 1 .

اگر چاره اى جز تعصب نيست بايد تعصب شما براى خصلتهاى پسنديده و كارهاى

شايسته و امور نيك باشد : خصلت ها و كارهائى كه بزرگان و دليران به وسيله اخلاق پسنديده و عقلهاى عظيم در آن بر

( 2 ) سوره سبا آيه 35 .

صفحه[ 227 ]

يكديگر برترى مى جويند . پس براى خصلتهاى ستوده از قبيل : حفظ حق همسايه ، وفاى به عهد ، پيروى از نيكوكاران ، نافرمانى گردنكشان ، خوددارى از ستم ، بزرگ شمردن خون ريزى ، انصاف با مردم ، فرو بردن خشم و دورى جستن از تبهكارى در زمين ، تعصب به خرج دهيد ، و از كيفرهائى كه در اثر بدرفتارى و اعمال ناپسند بر ملل پيش از شما فرود آمده بترسيد و خوبى و بدى حالات آنان را بخاطر بياوريد و بترسيد از اينكه مانند آنها باشيد .

آگاه باشيد خداوند مرا به جنگ با ستمگران و پيمان شكنان و فسادگران در زمين فرمان داده است . من با پيمان شكنان مبارزه كردم و با انحراف يافتگان جهاد نمودم و آنان را كه از دين خارج شدند ذليل و خوار گردانيدم . اما از شيطان گودال [ 1 ] بوسيله ى صداى وحشتناكى كه در اثر آن ، طپش قلب و لرزش سينه اش را شنيدم ، بى نياز گرديدم .

اگر خداوند در يورش بر بقيه ى ستمگران اجازه دهد آنان را هلاك ساخته و دولت را از آنها ميگيرم مگر كسانيكه در اطراف شهرها پراكنده شوند .

من از گروهى هستم كه آنان را ملامت سرزنش كننده اى در راه خدا باز نمى دارد : سيماى آنان سيماى راستگويان و سخنانشان سخن

[ 1 ] شيطان گودال ، يكى از روساى خوارج بود كه او را ذوالثديه مى گفتند و او را در

گودالى كشته يافتند .

صفحه[ 228 ]

نيكوكاران است . آباد كننده شب [ 1 ] و نشانه و راهنماى روز هستند . تكبر ، سرفرازى ، فساد و خيانت نمى كنند . دلهايشان در بهشت و بدنهايشان مشغول كار است .

دنيا از پى شما پيچيده ميشود

على « ع » هنگاميكه حكومت مصر را به محمد بن ابى بكر واگذار كرد عهدنامه اى به او نوشت . على « ع » در اين عهدنامه حالات دنيا را يادآور مى شود و با جالب ترين بيانى كه بقلم يك شخصيت فوق العاده جارى ميگردد حكمرانان را به عدالت و مهربانى ترغيب ميكند و آنان را از عذاب خدا بر حذر ميدارد . اينك به قسمت كوتاهى از آن توجه كنيد :

شما رانده شده مرگ هستيد : اگر در برابر آن بايستيد شما را مى گيرد و اگر از آن فرار كنيد شما را گير مى آورد . مرگ از سايه شما با شما همراه تر است مرگ به موهاى پيشانى شما بسته شده است ، و دنيا از پس شما پيچيده مى شود . پس بترسيد از آتشى كه گودى آن دور و

[ 1 ] يعنى شب را در انديشه و عبادت به بيدارى آباد مى كنند .

صفحه[ 229 ]

حرارتش شديد و عذابش جديد است و در آن رحمتى نيست و هيچ درخواستى در آن پذيرفته نمى گردد

قانون اساسى حكمرانان

قسمت اول

قسمتى از نامه اى است كه على « ع » آن را به مالك اشتر نخعى هنگامى كه او را در زمان خلافت خود به حكومت مصر گماشت ، نوشته است . اين نامه از مهمترين نامه ها و از نظر قوانين آن حضرت به شمار ميرود و از نظر قوانين مدنى و حقوق فردى و اجتماعى جامعترين آنها است . چنانكه درباره مفهوم حكومت و تأكيد روابط حاكم و محكوم ، زيباترين محصول عقل و انديشه محسوب مى شود . على « ع » بيش از هزار سال قبل ، مضامين اين قانون اساسى را كه

از عقلى درخشان و قلبى خير انديش سرچشمه ميگرفت ، در نامه خود درج كرده است :

پس بدان اى مالك : من ترا به شهرهائى فرستادم كه پيش از تو حكومتهاى دادگر و ستمگرى در آنها بوده است ، و بدان كه مردم در

صفحه[ 230 ]

كارهاى تو آنگونه نظر مى كنند كه تو در كارهاى حكمرانان پيش از خودت نظر مى كنى و درباره تو چيزى را مى گويند كه تو درباره آنان ميگوئى . به سبب آنچه خداوند به زبان بندگانش جارى ميكند مى توان شايستگان را شناخت ، پس بايد بهترين اندوخته هاى تو عمل شايسته باشد . بنابراين برخواسته خود مسلط باش و از آنچه براى تو حلال نيست بر خود بخيل باش ، زيرا بخل به نفس آنست كه در آنچه دوست دارى يا كراهت دارى از خود انصاف دهى [ 1 ] و مهربانى و محبت و خوشرفتارى با رعيت را در دل خود جايگزين كن و نسبت به آنان درنده وحشى مباش كه خوردنشان را غنيمت بدانى ، زيرا آنان دو دسته اند : يا برادر دينى تو هستند يا در خلقت مانند تو ميباشند و اگر در گذشته از آنان لغزشى صادر شده و عوامل گناه به آنان روى آورده و عمدا يا از روى خطا مرتكب گناه شده اند ، پس همانطور كه دوست دارى خدا عفو و گذشت خود را به تو عطا كند تو نيز آنان را از عفو و بخشش خود برخوردار كن ، زيرا تو از آنان برترى و كسيكه ترا به حكمرانى فرستاده از تو برتر است و خداوند از كسى كه ترا حاكم قرار داده برتر است و

هرگز از عفو و بخشش پشيمان مباش و به كيفر شادى مكن و به خشمى كه راه فرار از آن دارى شتاب منما .

[ 1 ] يعنى نسبت بخود بخل داشته باش و در آنچه دوست دارى نفس خويش را آزاد مگذار ، چنانكه اگر در مورد حق از چيزى كراهت دارى آنرا بر خود تحميل كن .

صفحه[ 231 ]

با خدا انصاف داشته باش و نسبت به مردم و خويشاوندان نزديك و هر رعيتى كه به او علاقه دارى با انصاف رفتار كن ، زيرا اگر چنين نكنى ستم كرده اى و هر كس به بندگان خدا ستم كند خدا بجاى بندگانش با او دشمن است . و هيچ چيزى مانند ظلم ، نعمت خدا را تغيير نمى دهد و او را زود بخشم نمى آورد ، زيرا خداوند دعاى ستمديدگان را مى شنود و در كمين ستمگران است .

بايد ميانه روى در حق و عدالت همگانى و جلب رضايت رعيت ، از نظر تو بهترين كارها باشد ، زيرا خشم عموم ، خشنودى چند نفر را از بين ميبرد و خشم چند تن در برابر خشنودى عموم قابل اغماض است [ 1 ] از رعيت ، هيچكس بر حكمران هنگام آسايش گران بارتر و در گرفتارى كم يارى كننده تر و در انصاف ناراضى تر و در خواهش پر اصرارتر و هنگام بخشش كم سپاس تر و هنگام جلوگيرى كند پوزش تر و در مصيبت ها كم صبرتر از خواص نيست [ 2 ] .

[ 1 ] منظور على « ع » اين است كه اگر چند تن از تو خشنود باشند در حاليكه عموم مردم از تو ناراضى هستند خشنودى آن چند نفر بى فايده است

. اما اگر عموم مردم از تو راضى باشند و بطور مسلم چيزى جز عدالت آنان را راضى نمى كند ، در اين صورت خشم چند تن اهميت ندارد .

[ 2 ] على « ع » مى گويد : هيچكس بر حاكم ، گران بارتر و زيان بارتر و كم سودتر از خواص و نزديكان وى كه سرشناس و ثروتمند هستند نمى باشد ، زيرا خواص پيوسته

صفحه[ 232 ]

گره هر كينه اى را از مردم بگشاى و رشته هر عداوتى را از خود جدا كن [ 1 ] و هرگز در تصديق سخن چين شتاب مكن ، زيرا سخن چين هر چند خود را به صورت پند دهندگان در آورد فريبكار است .

بدترين وزيران تو وزيرى است كه پيش از تو وزير اشرار و با آنان در گناهان شريك بوده است ، پس نبايد چنين كسى از خواص تو باشد ، زيرا آنان كمك كار گناهكاران و برادر ستمگران هستند ، در حالى كه تو بجاى آنان مى توانى بهترين وزير را بيابى كه ستمگرى را بر ظلمش و گناهكارى را بر گناهش كمك نكرده است . و بايد برگزيده ترين آنان در نزد تو وزيرى باشد كه تلخى حق را براى تو گوياتر باشد [ 2 ] و در كارهائى كه خدا آن را براى دوستانش نمى پسندد ترا كمتر كمك

ملازم حاكم هستند و در تأمين خواسته هاى خود اصرار مى ورزند و با درخواستها و وساطتهاى خود به او اجحاف مى كنند و از طريق او به غنائمى نائل مى گردند و آن را به حساب عموم مى گذارند و با وجود اينها منكر همه اين خوبيها مى شوند و حاكم را در پيش آمدها و سختى ها كمك نمى كنند ،

از اين رو بر حاكم شايسته لازم است چنين افرادى را طرد كند و بجاى آنان عموم را مورد اعتماد قرار دهد .

[ 1 ] يعنى گره كينه را بوسيله عدالت و خوشرفتارى با مردم ، از دلهاى آنان بگشاى و با احسان در گفتار و كردار ، رشته دشمنى آنان را با خود قطع كن .

[ 2 ] يعنى بايد بهترين وزيران و ياران تو كسانى باشند كه از همه راستگوتر و حقگوتر باشند ، هر چند براى تو دشوار باشد .

صفحه[ 233 ]

كند ، هر چند خواسته ى نفسانى تو بر خلاف اين است . و خود را به پرهيزكاران و راستگويان بچسبان و آنان را عادت ده كه ترا نستايند و به باطلى كه بجا نياورده اى ترا شاد نگردانند .

و نبايد نيكوكار و بدكار نزد تو در يك رتبه باشند ، زيرا اين تساوى ، نيكوكاران را به احسان بى رغبت و بدكاران را به بدى وادار مى كند و براى هر يك از آنان آنچه را بر خود لازم كرده اند ، لازم بشمار [ 1 ] و بدان كه هيچ چيز مانند احسان حاكم بر رعيت و سبكبار كردن آنان و كراهت نداشتن از آنان بر چيزى كه حقى به آنها ندارد ، موجب حسن ظن حاكم بر رعيت نيست [ 2 ] . پس بايد در اين زمينه كارى كنى كه حسن ظن به رعيت را براى خود تحصيل كنى . و شايسته ترين كسى كه بايد به او خوش بين باشى كسى است كه كردار تو نزد او نيكو باشد ، و سزاوارترين كسى كه بايد به او بدبين باشى كسى است كه عمل

تو از نظر او بد باشد .

[ 1 ] يعنى با نيكوكار نيكى كن و بدكار را به كيفر برسان ، زيرا نيكوكار احسان را بر خود لازم شمرده و بدكار نيز كيفر را بر خود واجب نموده است .

[ 2 ] يعنى هيچ چيز مانند احسان و عدالت نسبت به رعيت و سبكبار كردن آنان ، حاكم را مطمئن به رضايت مردم از وى نمى سازد ، زيرا در غير اينصورت مردم دشمن او مى شوند و در جستجوى فرصت براى شورش عليه او بر مى آيند . اينجاست كه حاكم به مردم بدگمان مى شود .

صفحه[ 234 ]

در استوار ساختن صلاح كار شهرهاى خود و بپاداشتن آنچه مردم پيش از تو بپا داشته اند ، بسيار با دانشمندان مذاكره و با خردمندان گفتگو كن .

از سپاهيانت آنكس را كه براى خدا و پيامبرش و براى تو پند دهنده تر است و از همه پاكدل تر و بردبارتر مى باشد بكار بر گمار كسى كه دير بخشم آيد و از پوزش خشنود گردد و نسبت به ضعيفان مهربان باشد و بر زورمندان سخت گيرى و سربلندى نمايد [ 1 ] ، كسى كه تندى ، او را تحريك نكند و ناتوانى ، او را از كار برننشاند .

بهترين چيزى كه حكمرانان را خشنود مى سازد بپاداشتن عدل در شهرها و آشكار ساختن محبت رعيت است . البته محبت رعيت هنگامى آشكار مى گردد كه سينه هاى آنان سالم باشد ، و نصيحت آنان هنگامى صحيح است كه حكمرانان را نگهدارى كنند و حكومتشان را سنگين نشمارند [ 2 ] .

[ 1 ] حكمران فرمان دهد كه از سپاهيانش كسى بكار گماشته شود كه در برابر زورمندان

و ثروتمندان و افراد متنفذ از خود سستى نشان ندهد بلكه بر آنها بزرگى و سخت گيرى كند تا آن را از ستم بر ضعيفان و بيچارگان و ساده لوحان باز دارد .

[ 2 ] منظور اين است كه آشكار ساختن محبت رعيت و درست بودن نصيحت آنان بهمان اندازه است كه حكمرانانشان را محافظت مى كنند و بر بقاى آنان حريص هستند و مدت حكومتشان را سنگين نمى شمارند .

صفحه[ 235 ]

پس رنج و كوشش هر يك از آنان را براى خودش بدان و رنج كسى را به ديگرى نسبت مده ، و شرافت كسى تو را وادار نكند كه كار كوچك او را بزرگ بشمارى ، و پستى كسى تو را بر آن ندارد كه كار بزرگ او را كوچك پندارى .

براى قضاوت بين مردم ، بهترين رعيت خود را انتخاب كن [ 1 ] ،

كسى كه كارها براى او سخت نيايد و دشمنان با او ستيزه نكنند و بر لغزش مداومت ننمايد و نفس او به طمع نزديك نباشد و بجاى درك وسيع ، به فهم نزديك اكتفا نكند [ 2 ] . كسى كه در شبهه ها بيشتر از همه تأمل كند [ 3 ] و بيش از همه حجت و دليل فراگيرد و از مراجعه دادخواه ، كمتر از همه رنجيده شود و در آشكار ساختن كارها از همه بردبارتر و هنگام روشن شدن حق از همه برنده تر باشد . كسيكه ستايش ديگران او را به خودبينى وادار نكند و فريب دادن آنان وى را منحرف نگرداند و اين گروه كم هستند . آنگاه قضاوت او را زياد مورد بررسى قرار ده و به قدرى

بذل و بخشش را نسبت به او گسترده كن كه عذر او را

[ 1 ] انتقال از سخن در زمينه سپاه به سخن درباره قضاوت است .

[ 2 ] يعنى به آنچه بار اول درك كرد اكتفا نكند بلكه تأمل و بررسى كند تا به آخرين مرتبه فهم كه به حقيقت نزديكتر است نائل گردد .

[ 3 ] شبهه چيزى است كه حكم آن بطور صريح آشكار نيست ، از اين رو بايد در زمينه شبهات به اصل صحيحى استناد كرد .

صفحه[ 236 ]

از بين ببرد و بوسيله ى آن احتياجش به مردم كم گردد و نزد خود مقامى به او عطا كن كه خواص تو در وى طمع نكنند و از نابود شدن بوسيله مردم ، در نزد تو ايمن باشد .

آنگاه در امور كار گردانانت انديشه نما و بر اساس تجربه آنان را استخدام كن ، و از روى طرفدارى بيجا و به ميل خود ، آنان را بكارى نصب مكن ، زيرا دلبخواهى و حمايت بيجا از فروع ستم و خيانت محسوب مى شوند . پس كارهاى آنان را بررسى كن و بازرسهائى راستگو و باوفا بر آنان بگمار ، زيرا بازرسى پنهانى تو در كارهاى آنان باعث مى شود كه آنها به امانت دارى مجبور گردند و با رعيت مدارا نمايند ، و از ياران ( خيانتكار ) پرهيز كن ، بنابراين اگر يكى از آنان دستش را به خيانت دراز كرد و خبرهاى بازرسانت به خيانت وى ، نزد تو متفق گرديد بايد به اين اخبار به عنوان شهادت اكتفا كنى و او را به كيفر بدنى برسانى و او را در كارش مؤاخذه

كنى و به مقام ذلت نصبش نمائى و نشان خيانت بر او بزنى و ننگ تهمت بر گردنش بگذارى .

در كار ماليات بطرزى كه به صلاح پرداخت كنندگان ماليات باشد كنجكاوى كن ، زيرا آنچه به صلاح ماليات و پرداخت كنندگان آن است به صلاح ديگران نيز مى باشد ، و جز به واسطه ى ماليات دهندگان براى كسى آسايش و راحتى بوجود نمى آيد ، زيرا مردم همگى نان خور ماليات و پرداخت كنندگان آن هستند . و بايد انديشه ى تو در آبادانى زمين از انديشه در گرفتن ماليات بيشتر باشد ،

صفحه[ 237 ]

زيرا ماليات جز از راه عمران بدست نمى آيد ، و كسيكه ماليات را بدون عمران زمين طلب كند شهرها را ويران كرده و بندگان را بنابودى كشانده است و كارش جز اندكى پايدار نمى ماند . و نبايد تخفيفى كه براى آنان قائل مى شود بر تو گران آيد ، زيرا اين تخفيف ، اندوخته اى است كه آن را در آبادانى شهرها بتو باز مى گردانند .

و آنچه بر عمران و آبادى بار كنى مى تواند آن را بكشد ، و هميشه ويرانى زمين بخاطر تنگدستى اهل آن است ، و بواسطه ى توجه حكمرانان به جمع آورى مال و بدگمانى آنان به پايدارى و كم بهره بردن از عبرتها ، مردم زمين پريشان مى شوند .

قسمت دوم

پس در حال نويسندگانت نظر كن و بهترين آنان را به كارهاى خود بگمار ، كسى كه اندازه مقام خود را در كارها بداند ، زيرا اگر كسى به مقام خويش نادان بود به مقام ديگرى نادان تر است . آنگاه آنان را نبايد از روى فراست و اطمينان و خوش گمانى خود انتخاب كنى [

1 ] زيرا مردان با آراستن و حسن خدمت خود ، خويشتن را به حكمرانان مى شناسانند [ 2 ] در حاليكه غير از خير خواهى و امانت چيزى در كار نيست . و اگر در نويسندگانت نقصى باشد و تو از آن غافل باشى آن را

[ 1 ] يعنى نبايد از روى خواسته شخصى و بر طبق شناخت خود كه گاهى بخطا مى رود ، براى خود نويسندگانى انتخاب كنى .

[ 2 ] يعنى بمنظور آنكه حكمرانان نسبت به آنان خوش گمان شوند ، بر طبق خواسته شان به آنان خدمت مى كنند .

صفحه[ 238 ]

به گردن تو مى گذارند .

پس سفارش درباره ى بازرگانان و صنعتگران را بپذير و در زمينه نيكى كردن به آنان ، چه مقيم باشند چه دوره گرد ، سفارش كن . زيرا آنان اسباب و ريشه هاى منافع هستند . و كارهاى آنان را در حضور خود و در اطراف شهرهايت بررسى كن . با وجود اين بدان كه بسيارى از آنان از سخت گيرى بى اندازه ، و بخل زشت برخوردارند و در اجناس مورد معامله بدلخواه خود نرخ مى گذارند و اين باعث زيان عموم و نقص حكمرانان است . پس از احتكار جلوگيرى كن ، پيامبر خدا « ص » از آن جلوگيرى كرده است . و بايد خريد و فروش بطور آسان انجام گيرد : با ترازوهاى درست و نرخهائى باشد كه به هيچيك از فروشنده و خريدار اجحاف نشود ، پس كسى كه بعد از جلوگيرى تو احتكار كند او را به كيفر برسان و او را بدون زياده روى مجازات كن [ 1 ] .

آنگاه امام « ع » در نامه خود به

مالك اشتر ، از سر و صداى فقر و تنگدستى سخن مى گويد :

و براى رضاى خدا آنچه را خداوند از حق خود درباره ى آنان به تو

[ 1 ] يعنى كسيكه بعد از جلوگيرى از احتكار ، احتكار كرد او را مجازات كن ولى نبايد در مجازات زياده روى كنى و از مرز عدالت تجاوز نمائى .

صفحه[ 239 ]

فرمان داده نگهدارى كن و سهمى از بيت المال خود را به آنان اختصاص ده ، زيرا همان سهمى كه نزديكترين آنها دارد دورترين آنان نيز خواهد داشت ، و مراعات حق هر يك از آنان از تو خواسته شده است ، بنابراين طغيان نعمت ، ترا از رسيدگى به آنان باز ندارد ، زيرا تو در ضايع ساختن كار كوچك بمنظور كامل كردن كار مهم معذور نيستى ، پس سعى و كوشش خود را از آنان دريغ مدار و از روى بى اعتنائى و تكبر از آنان روى بر مگردان . و به كارهاى كسانى كه بتو دسترسى ندارند و چشمها آنǙƠرا بخوارى مينگرند و مردم كوچكشان مى شمارند رسيدگى كن ، زيرا اين گروه در بين رعيت به عدل و انصاف از ديگران نيازمندترند . و از يتيمان و سالخوردگانى كه چاره اى ندارند و خود را در معرض سؤال قرار نمى دهند مواظبت كن ، البته اينها براى حكمرانان سنگين است و هر حقى سنگين خواهد بود و قسمتى از وقت را به نيازمندان خود اختصاص ده كه در آن وقت ، خود را براى آنان آماده ساخته و در مجلس عمومى بنشينى و براى خدائى كه تو را آفريده است فروتنى كنى ، و لشگريان و ياوران از نگهبانان

و پاسداران خود را از آنان بازدار [ 1 ] تا سخنگوى آنها بدون لكنت با تو سخن گويد ، همانا من بارها از پيامبر خدا « ص » شنيدم كه

[ 1 ] يعنى دستور ده لشگريان و ياوران تو دست از آنان بردارند و متعرضشان نشوند .

صفحه[ 240 ]

مى فرمود : « هرگز ملتى كه در آن حق ضعيف ، بدون لكنت از نيرومند گرفته نشود ، به پاكى نخواهد گرائيد » پس درشتى و ناتوانى در سخن گفتن را از آنان تحمل كن [ 1 ] و تندى و خودپسندى را از خود دور ساز .

آنگاه در ميان كارهائى است كه ناچار بايد خودت انجام دهى : يكى اينكه كارگردانان خود را در آنچه نويسندگانت از آن درمانده اند پاسخ دهى و ديگر اينكه خواسته هاى مردم را كه ياوران تو به سبب آن تنگدل مى شوند ، همان روز كه به تو مى رسد ، انجام دهى [ 2 ] و در هر روز كار آن روز را بجاى آور ، زيرا براى هر روزى كارى هست .

و نبايد خود را از رعيت ، زياد پنهان كنى ، زيرا پنهان بودن حكمرانان از رعيت ، يكى از فروع تنگى و كم اطلاعى در كارها محسوب مى گردد و باعث مى شود حكمرانان از اطلاع بر چيزهائى كه از نظر آنان پوشيده است محروم گردند . اينجا است كه نزد حكمرانان

[ 1 ] يعنى از ناتوانى آنان در سخن گفتن آزرده مشو و بخاطر درشتى آنان خشم مكن .

[ 2 ] منظور اين است كه ياوران نسبت به تأمين خواسته هاى مردم دلتنگ مى شوند و براى جلب منفعت يا اظهار قدرت ،

در انجام دادن خواسته هاى آنان امروز و فردا مى كنند .

صفحه[ 241 ]

كار بزرگ ، كوچك و كار كوچك ، بزرگ جلوه مى كند و زيبائى به زشتى و زشتى به زيبائى تبديل مى شود و حق به باطل آميخته مى گردد .

البته حكمران بشر است و از كارهائى كه مردم از او پنهان مى دارند اطلاع ندارد ، و حق هم داراى نشانه هائى نيست كه به سبب آنها انواع راستى از دروغ شناخته شود ، و تو يكى از اين دو نفر هستى : يا كسى هستى كه در بخشيدن حق سخاوت دارى ، پس سبب پنهان بودن تو در برابر حق واجبى كه عطا كنى يا كار نيكوئى كه بجاى آورى چيست ؟

[ 1 ] يا كسى هستى كه از بخشش امتناع مى كنى ، پس بزودى مردم از درخواست از تو ، دست برمى دارند و از بخشش تو مأيوس مى شوند [ 2 ] با اينكه بيشتر احتياجات مردم به تو از قبيل : شكايت از ستم يا درخواست انصاف در معامله ، از چيزهائى است كه براى تو زحمتى ندارد .

حكمران ، نزديكان و درباريانى دارد كه در ميان آنها خودسرى ، درازدستى و كم انصافى در معامله وجود دارد . بنابراين تو با بريدن عوامل اين حالات ، ريشه آنان را قطع كن [ 3 ] و هرگز به اطرافيان و

[ 1 ] يعنى چرا از اداى حق مردم و بجا آوردن كار نيك پنهان مى شوى ؟

[ 2 ] منظور اينكه : اگر مردم در تأمين خواسته هاى خود از تو مأيوس شدند به زودى از تو دور مى گردند ، بنابراين نيازى به پنهان شدن تو نيست .

[

3 ] يعنى با بريدن عوامل تجاوز ، ريشه فساد آنان را از مردم جدا كن . البته اين در صورتى است كه آنان را از تصرف در شئون مردم جلوگيرى كنند .

صفحه[ 242 ]

خويشاوندانت زمينى واگذار مكن ، و مبادا كسى از نزديكان تو در تصرف مزرعه اى طمع كند و به مردم همسايه ى آن در سيراب شدن زمين يا در كار مشتركى كه رنج آن را بر ديگران تحميل مى كنند زيان برساند ، آنگاه سود گوارايش براى آنان و عيبش در دنيا و آخرت بر عهده تو باشد .

حق را براى كسى كه شايسته ى آن است دور باشد يا نزديك لازم بشمار و در اينكار شكيبا و حسابگر باش اگر چه به خويشان و نزديكانت برسد آنچه برسد ، و پايان حق را به سبب آنچه بر تو گران است جستجو كن كه آن پسنديده خواهد بود [ 1 ] .

اگر رعيت درباره تو گمان ستم بردند ، عذر خود را براى آنان آشكار كن و بوسيله آشكار سازى خود ، گمان آنان را از خويشتن دور گردان ، زيرا در اينكار ، خود را ( به دادگرى ) عادت داده و با رعيت مهربانى كرده اى و عذرى آورده اى كه بوسيله ى آن به برپا كردن آنان بر حق كه خواسته تو است نائل مى گردى .

هرگز از صلحى كه دشمنت ترا به آن فراخوانده و رضايت خدا در آن است خوددارى مكن ، زيرا راحتى لشگريان و آسايش اندوهها و امنيت شهرهاى تو در سايه صلح است ، و اگر ميان خود و دشمنت

[ 1 ] يعنى لازم شمردن حق براى كسيكه شايسته آن است

هر چند براى حكمران گران است ولى پايان آن پسنديده و باعث محفوظ ماندن حكومت است .

صفحه[ 243 ]

پيمانى بستى يا از جانب خود لباس امان بر او پوشاندى ، به پيمانت وفادار باش و امان خود را به درستى مراعات كن و خود را در برابر پيمانى كه بسته اى سپر قرار ده و به امان و پيمان خود خيانت مكن و دشمنت را فريب مده و پيمانى مبند كه انحراف و تأويل در آن راه داشته باشد ، و بعد از برقرارى و استوار ساختن پيمان بر سخن دو پهلو اعتماد مكن [ 1 ] ، و سختى كارى كه عهد خدا را بايد در آن مراعات كنى تو را بدون حق به شكستن آن وادار نكند .

هرگز با ريختن خون حرام ، حكومت خود را تقويت مكن ، زيرا اين از چيزهائى است كه حكومت را ضعيف و سست مى گرداند بلكه آن را از بين برده و ( به ديگرى ) انتقال مى دهد ، و تو در نزد خدا و نزد من در قتل عمدى هيچگونه عذرى نخواهى داشت بپرهيز از اينكه به احسان خود بر رعيت منت گذارى يا در كارى كه انجام داده اى اظهار زيادى كنى يا اينكه به آنان وعده اى بدهى و به وعده خود وفا نكنى ، زيرا منت گذاردن ، احسان را بى اثر مى كند و اظهار زيادى پرتو حق را از بين مى برد و وفا نكردن به وعده باعث خشم خدا و مردم مى گردد .

[ 1 ] منظور اينكه : اگر از ملتزم شدن به پيمان احساس نگرانى كردى ، براى گريز از آن به سخن دو پهلو

اعتماد مكن بلكه آشكارترين راهها را به سود و زيان خود انتخاب كن .

صفحه[ 244 ]

بپرهيز از اينكه در كارها پيش از رسيدن وقت آن شتاب نمائى يا هنگام آشكار بودن و امكان آن اظهار سستى كنى ، يا آن را پشت گوش بياندازى . پس هر كارى را بجاى خود بگذار و هر عملى را بموقع انجام ده .

بپرهيز از اينكه آنچه را كه مردم در آن برابرند به خود اختصاص دهى [ 1 ] و در چيزى كه ديگران از تو انتظار دارند و براى همه آشكار است خود را به نادانى بزنى ، زيرا آن چيز از تو براى ديگرى گرفته خواهد شد ، و بزودى پرده از روى كارها برداشته مى شود و انتقام ستمديده را از تو مى گيرند . هنگام خشم و تيزى قدرت و حمله دست ، و تندى زيانت ، بر خود مسلط باش و با تأخير انداختن حمله و خوددارى از تندى زبان ، از تمام اين كارها حذر كن تا خشم تو فرو نشيند و بر اراده خويش مسلط گردى .

بر تو لازم است كه حكومت عادلانه يا روش نيكوى پيشينيان خود را بخاطر بياورى و در پيروى از آنچه در اين عهدنامه بتو سفارش كردم كوشش كنى . من با اين عهدنامه حجت خود را بر تو استوار ساختم تا هنگامى كه نفس تو بتمايلات خود شتاب مى كند بهانه اى نداشته باشى . از خدا درخواست مى كنم كه من و تو را در بپاداشتن عذر

[ 1 ] يعنى بر حذر باش از اينكه چيزى را به خودت بيشتر از مردم اختصاص دهى .

اين سخن برابرى در حقوق

عمومى را لازم مى شمارد .

صفحه[ 245 ]

آشكار در برابر او و خلقش ، موفق بدارد [ 1 ] .

حدود ماليات

قسمتى از توصيه اى است كه معمولا امام « ع » آن را براى كسيكه او را در جمع آورى صدقات استخدام مى كرده ، مى نوشته است . اين توصيه سرشار از محبت حكمران پدر به فرزندانش مى باشد ، و شايسته است در قوانين نمونه دولتى كه افراد برجسته آن را در خواب مى بينند داخل گردد :

هنگامى كه بر قبيله اى وارد شدى ، بدون آنكه به خانه هايشان درآئى بر سر آب آنها فرود آى ، سپس با متانت و آرامش بسوى آنان برو ، تا بين آنها بايستى و بر آنان سلام كنى ، و درود بر آنان را كوتاه مكن .

پس مى گوئى :

اى بندگان خدا ، ولى خدا و خليفه او مرا بسوى شما فرستاده

[ 1 ] منظور از عذر آشكار ، عدالت است ، زيرا در حق كسى كه عليه او حكم كرده اى عذر تو عدالت است ، و همچنين در حق كسيكه او را به كيفر رسانده يا او را از سودى محروم كرده اى ، نزد خدا عدالت را اجرا كرده اى .

صفحه[ 246 ]

تا حق خدا را در اموالتان از شما بگيرم ، آيا خدا در اموال شما حقى دارد كه آن را به ولى او بپردازيد ؟

پس اگر كسى گفت : نه به او مراجعه مكن ، و اگر كسى گفت :

آرى بدون آنكه او را بترسانى و بيم دهى يا بر او سخت بگيرى يا او را به زحمت بياندازى ، همراهش برو و آنچه طلا و نقره به تو مى دهد بگير ، و

اگر گاو و گوسفند يا شتر داشته باشد بى اجازه او نزد آنها مرو ، پس اگر نزد چارپايان آمدى ، مانند كسيكه بر صاحب آن تسلط دارد و سخت گيرى مى كند بر آنها وارد مشو ، و هرگز چارپائى را رم مده و مترسان و در مورد آن با صاحبش بدرفتارى مكن ، و مال را به دو قسمت تقسيم كن و او را مخير گردان : پس اگر اختيار نمود ، متعرض چيزى كه انتخاب كرده مشو ، و همچنين پيوسته قسمت نما تا مقدارى كه حق خدا در مال او است باقى بماند ، پس حق خدا را از او بگير ، پس اگر از تو تقاضاى فسخ تقسيم نمود تو فسخ كن [ 1 ] و دو قسمت را درهم مخلوط نما و آنچه را نخست بجا آورده بودى دوباره بجاى آور ، تا حق خدا را در مال او بستانى .

[ 1 ] يعنى اگر پيش خود گمان كرد كه انتخاب مزبور خوب نيست و آنچه را از او به عنوان ذكات گرفته اى بهتر است از آنچه در دستش باقى مانده و از تو درخواست كرد از اين تقسيم صرفنظر كنى ، تو نيز صرفنظر كن و مال او بهم مخلوط نما و دوباره تقسيم كن .

صفحه[ 247 ]

بيخردان و تبهكاران

قسمتى از نامه اى است كه امام « ع » آن را بوسيله مالك اشتر هنگامى كه حكومت مصر را به او واگذار كرد براى مصريان فرستاده است :

بخدا قسم اگر من به تنهائى با آنان روبرو شوم و آنها همه روى زمين را پر كرده باشند باك ندارم ، و نمى هراسم [

1 ] . من درباره گمراهى كه در آن قرار گرفته اند و هدايتى كه خود بر آن ثابت هستم از جانب خودم بينا و از طرف پروردگارم ايمان و يقين دارم ولى من تأسف مى خورم از اينكه كار اين ملت را بيخردان و تبهكارانشان بعهده مى گيرند و مال خدا را دست بدست گردانده و بندگانش را برده مى كنند و شايستگان را دشمن و بدكاران را ياران خود قرار مى دهند . اگر اين جهات در كار نبود در جمع آورى و تحريك و سرزنش شما زياد كوشش نمى كردم

رشوه خوارى در قضاوت

به سخن زير توجه كنيد :

[ 1 ] منظور على « ع » از اين گروه ، دشمنان و جنگجويان سرشناس زمان وى هستند . على « ع » مى گويد : اگر من يك تنه باشم و آنها زمين را پر كنند از آنان باك ندارم .

صفحه[ 248 ]

اى انسانهاى گوناگون و دلهاى پراكنده كه بدنهايتان حاضر و خردهايتان از شما پنهان است من شما را بسوى حق توجه مى دهم و شما مانند رم كردن بز از صداى شير ، از آن فرار مى كنيد اى كاش مى شد به وسيله ى شما عدالت پنهان را آشكار سازم يا انحراف حق را راست گردانم .

خدايا تو مى دانى كه آنچه از ما انجام گرفت بخاطر هم چشمى در سلطنت و بدست آوردن مال دنيا نبود ، بلكه براى اين بود كه آثار دين تو را باز گردانيم و صلح و آرامش را در شهرهاى تو آشكار سازيم تا بندگان ستمديده ات از امن و آسودگى برخوردار گردند .

شما دانستيد كه سزاوار است حكمران بخيل نباشد تا به اموال مردم چشم طمع بدوزد ،

و جاهل نباشد تا مردم را به نادانى خود گمراه كند ، و ستمگر نباشد تا در اثر ظلم خود مردم را نابود سازد ، و به اموال خيانت نكند تا طايفه اى را بر گروه ديگر برترى دهد ، و در قضاوت رشوه نگيرد تا حقوق مردم را از بين ببرد . به كمك ستمديده

به سخن ديگرى از على « ع » توجه كنيد من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى خود مى خواهيد اى مردم ، مرا بر زيان خود كمك دهيد . بخدا قسم با ستمديده از روى عدالت رفتار مى كنم و حق او را از ستمگر مى گيرم و ستمكار را با

صفحه[ 249 ]

حلقه ى بينى اش مى كشم تا او را بسر چشمه حق وارد سازم اگر چه از آن كراهت داشته باشد

مال مردم

هنگامى كه عبد الله بن زمعه كه يكى از ياران على « ع » بشمار مى رفت ، در زمان خلافت حضرت نزد وى آمد و از او مالى درخواست كرد ، حضرت با اين سخن زيبا به او پاسخ گفت :

اين مال نه اختصاص به من دارد و نه اختصاص به تو چيده ى دستهاى آنان [ 1 ] براى دهانهاى ديگران نمى باشد

امانت

نامه اى است كه امام « ع » آن را به اشعث بن قيس ، فرماندار آذربايجان نوشته است :

عمل تو غذا و خوراك نيست [ 2 ] ولى در گردن تو امانتى است . تو

[ 1 ] يعنى دستهاى مردم .

[ 2 ] منظور از عمل ، حكمرانى و سرپرستى شئون مردم است .

صفحه[ 250 ]

حق ندارى در كار رعيت به ميل خود رفتار نمائى ، در حاليكه در دستهاى تو مالى از مال خداوند بزرگ وجود داشته باشد و تو از خزانه داران آن باشى تا آن را به من تسليم كنى . آرزو دارم من بدترين حكمرانان براى تو نباشم والسلام .

با شمشيرم ترا مى زنم

قسمتى از نامه اى است كه امام « ع » آن را به يكى از فرمانداران خود كه بيت المال را ربوده و به حجاز فرار كرده بود ، نوشته است :

پس هنگامى كه در اثر خيانت شديد به مردم ، قدرت يافتى ، در حمله سرعت نموده و زود برجستى و مانند گرگى كه بى پروا ، بز از پا افتاده را مى ربايد ، اموال آنان را كه براى بيوه زنان و يتيمان خود اندوخته بودند و تو بر آن دست يافتى ربودى و با گشادگى سينه ، بدون آنكه از گناه ربودن آن بپرهيزى ، آن را بسوى حجاز بردى .

چگونه آشاميدنى و غذا را بر خود گوارا ميدارى در حاليكه مى دانى حرام مى خورى و حرام ميآشامى ؟ پس از خدا بترس و اموال اين گروه را به آنان بازگردان كه اگر اينكار را نكنى و خداوند مرا بر تو قدرت دهد همانا درباره تو نزد خدا عذر مى آورم [ 1 ] و

با شمشيرم ترا

[ 1 ] يعنى ترا به كيفرى مى رسانم كه از اينكار تو ، نزد خدا معذور باشم .

صفحه[ 251 ]

مى زنم ، شمشيرى كه هيچكس را به آن نزده ام مگر آنكه داخل آتش شده است بخدا قسم اگر حسن و حسين كارى كه تو كردى انجام داده بودند ، با آنان صلح و آشتى نمى كردم و از ناحيه من به خواسته اى نمى رسيدند تا آنكه حق را از آنها بگيرم و باطل ناشى از ستم آنان را زايل سازم

حكمران و رشوه

هنگامى كه به حضرت خبر رسيد كه عثمان بن حنيف انصارى فرماندار وى در بصره ، دعوت مهمانى گروهى از بصريان را پذيرفته و به مهمانى مزبور رفته ، براى او نامه اى چنين نوشت :

پس از سپاس و درود ، اى پسر حنيف ، به من خبر رسيده كه يكى از جوانان اهل بصره تو را به مهمانى دعوت كرده و تو شتابان به آن مهمانى رفته اى و غذاهاى رنگارنگ براى تو خواسته اند و كاسه هاى بزرگ پيش تو آورده اند گمان نمى كردم تو به مهمانى گروهى بروى كه نيازمندانشان را دور و ثروتمندانشان را دعوت مى كنند .

آگاه باشيد ، پيشواى شما از دنياى خود به دو جامعه كهنه ، و از خوراكش به دو گرده نان اكتفا كرده است آگاه باشيد شما بر چنين

صفحه[ 252 ]

كارى قدرت نداريد ، ولى مرا به پرهيزكارى و كوشش و پاكدامنى و درستكارى كمك كنيد . بخدا قسم من از دنياى شما زرى نياندوخته و از غنائم آن مال فراوانى ذخيره نكرده ام و با جامه كهنه ام لباس كهنه ديگرى آماده ننموده و وجبى از زمين را در تصرف نگرفته ام .

اگر مى خواستم

، به صاف شده ى اين عسل و مغز اين گندم و بافته هاى اين ابريشم راه مى بردم ، ولى هيهات كه خواسته بيجا بر من پيروز گردد و حرص ، مرا به انتخاب خوراكها بكشاند ، در حاليكه شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه طمع در قرص نان نداشته و سيرى را بياد ندارد يا با شكم پر بخوابم در حاليكه اطراف من شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشند .

آيا از خودم به اين قانع باشم كه به من زمامدار مؤمنان بگويند ، در حاليكه با مردم در سختى هاى روزگار شريك نباشم ؟ گويا من گوينده اى از شما را مى بينم كه مى گويد : « اگر خوراك پسر ابو طالب اين است پس ضعف و سستى ، او را از جنگ با همرديفان و برابرى با دليران باز مى دارد ؟ » بدانيد درخت بيابانى چوبش سختتر ، و درختهاى سبز و خرم پوستشان نازكتر است و گياههاى صحرائى سوخت آنها قويتر و خاموشى آنها ديرتر است بخدا قسم اگر عرب بر جنگ من يكديگر را پشتيبانى و كمك كنند هرگز روى از آنان بر نمى گردانم .

صفحه[ 253 ]

حكمران و تمايلات بيجا

قسمتى از نامه اى است كه امام « ع » آن را به اسد بن قطبه سردار سپاه حلوان كه يكى از استانهاى فارس محسوب مى شد نوشته است :

پس از سپاس و درود ، اگر خواسته حكمران اختلاف يابد او را بسيار از عدالت باز مى دارد . پس بايد كار مردم در حق نزد تو يكسان باشد ، زيرا عدالت بجاى ستم قرار نمى گيرد . بنابراين از كارى كه نظائر آن را نمى پسندى دورى كن .

بدان كه هرگز

چيزى تو را از حق بى نياز نمى گرداند ، و حقى كه بر خويشتن دارى اين است كه خود را نگاهدارى كنى و با كوشش خود ، كار رعيت را مواظبت و فساد آنان را اصلاح نمائى .

بال خود را فرود آور

قسمتى از نامه اى است كه امام « ع » به بعضى از فرماندارانش نوشته است :

بال خود را براى رعيت فرود آور و چهره ات را بگشاى و پهلويت را نرم كن و در نگريستن به گوشه چشم و خيره نگاه كردن و اشاره نمودن و درود گفتن ، با آنان يكسان رفتار كن تا بزرگان در ستم كردن تو طمع

صفحه[ 254 ]

نكنند و ضعيفان از عدالت تو مأيوس نگردند

نادان را بياموز

قسمتى از نامه اى است كه على « ع » آن را به قثم بن عباس ، فرماندار خود در مكه ،

نوشته است :

نادان را بياموز و با دانا گفتگو كن . بايد در برابر مردم نماينده اى جز زبانت و دربانى جز چهره ات نداشته باشى . هيچ حاجتمندى را از ملاقات خود جلوگيرى مكن ، زيرا اگر آن حاجت در ابتداى عرضه آن ، از درهاى تو جلوگيرى شود ، در آخر كار هنگام روا كردن آن ، مورد ستايش قرار نخواهى گرفت [ 1 ] .

به آنچه از مال خدا نزد تو جمع شده است نظر كن و آن را به عيالمندان و گرسنگانى كه نزد تو هستند انفاق كن ، البته بايد آن را به موارد فقر و تنگدستى برسانى ، و آنچه از آن زياد آمد بسوى ما بفرست تا به كسانى كه نزد ما هستند تقسيم نمائيم ، و به اهل مكه فرمان ده از كسانى كه در مكه اقامت گزيده اند كرايه نگيرند .

[ 1 ] منظور اينكه : اگر از تأمين خواسته كسى در ابتداى عرضه آن امتناع كردى ،

اگر چه بعدا آن را تأمين كنى ترا ستايش نمى كنند ، زيرا خوبى

روا كردن حاجت ، در برابر بدى جلوگيرى ، قابل توجه نيست .

صفحه[ 255 ]

حكمران خائن

پس از آنكه منذر بن جارود عبدى در بعضى از كارهائى كه حضرت او را بر آن گماشته بود خيانت كرد ، امام « ع » به او چنين نوشت :

اگر آنچه از تو به من خبر رسيده راست باشد ، شتر بستگان تو و بند كفشت از تو بهتر است ، و كسى كه صفت تو را داشته باشد شايسته نيست بوسيله او رخنه اى مسدود شود يا كارى انجام گيرد ، يا مقام او را بالا ببرند يا در امانتى شريكش كنند ، يا براى جلوگيرى از خيانت امينش بدانند . پس هنگامى كه اين نامه ام بتو مى رسد ، بخواست خدا نزد من بيا [ 1 ]

اخلاق پاك

قسمتى از نامه اى است كه حضرت به حارث همدانى نوشته است :

از هر كارى كه پنهانى انجام مى گيرد و آشكارا شرم آور است بپرهيز ،

و از هر عملى كه اگر از كننده آن بپرسند ، آن را انكار مى كند يا از آن

[ 1 ] سيد رضى مى گويد : منذر بن جارود همان است كه امير المؤمنين درباره ى او فرمود : او بدو جانب خود بسيار نظر مى كند و در دو بر خويش مى خرامد

صفحه[ 256 ]

عذر مى خواهد دورى كن ، و هر چه شنيدى براى مردم مگو كه اين دليل دروغگوئى است ، و تمام آنچه مردم به تو گفته اند رد مكن كه اين دليل نادانى است ، و هنگام قدرت چشم پوشى كن ، و موقع خشم بردبار باش و با وجود تسلط گذشت كن .

از همنشينى با بدكاران بپرهيز ، زيرا بدى به بدى ملحق مى شود . و از خشم بر حذر باش ، زيرا آن

لشگر بزرگى از لشگرهاى شيطان است .

طمعكاران و تنگدستان

قسمتى از خطبه اى است كه درباره طمعكاران و تنگدستان ايراد شده است :

شما در روزگارى واقع شده ايد كه نيكوئى به آن پشت كرده و بدى به آن روى آورده و شيطان در تباه ساختن مردم طمع دارد .

به مردم هر وقت مى خواهى نظر كن : آيا جز فقيرى كه از تنگدستى رنج مى برد يا ثروتمندى كه نعمت خدا را كفران مى كند كسى مى بينى ؟ كجا هستند نيكان و شايستگان شما و آزادگان و بخشندگانتان ؟ كجا هستند پرهيزكاران در كسب و تجارت و پاكان در عقيده و ايمان ؟ آيا همگى از اين دنيا كوچ نكردند ؟ آيا شما جز جانشين مردم نخاله اى هستيد كه از جهت بى ارزشى و از بين رفتن نامشان ، لبها در سرزنش آنان به هم نمى رسد ؟ خدا لعنت كند كسانى را كه به معروف امر مى كنند و خودشان آن را بجا نمى آورند و كسانى

صفحه[ 257 ]

را كه از منكر جلوگيرى مى كنند و خود مرتكب آن مى شوند

قاضى نادان

قسمتى از سخنان امام « ع » در توصيف كسى كه شايسته منصب قضاوت نيست و ميان مردم قضاوت مى كند :

هنگاميكه از آب گنديده سيراب گرديد [ 1 ] و از مطالب بيهوده پر شد .

ميان مردم به قضاوت نشست و بيان اشتباه ديگران را بعهده گرفت .

اگر يكى از مسائل مبهم به او عرضه شود ، در پاسخ آن از رأى خود سخنان كهنه و بى معنى ، آماده مى كند و به آن معتقد مى شود . پس او در اشتباه كارى مانند عنكبوت و تار آن است ، نمى داند آيا درست قضاوت كرده يا به خطا رفته است ، اگر درست قضاوت كرده

باشد مى ترسد مبادا خطا نموده باشد ، و اگر خطا كرده باشد آرزو دارد درست حكم نموده باشد [ 2 ] .

[ 1 ] امام « ع » مجهولات قاضى را كه به گمان خودش معلومات است به آب گنديده تشبيه كرده است .

[ 2 ] منظور اينكه : اگر قاضى نادان چيزى را اثبات كند براى او ايجاد شبهه مى شود كه شايد چنين نباشد ، و همينطور اگر چيزى را نفى كند احتمال اثبات آن را مى دهد .

بنابراين قضاوت او مانند تار عنكبوت ، سست است و راه درست را از خطا تشخيص

صفحه[ 258 ]

نادانى كه در نادانيها اشتباه فراوان دارد ، مانند بادى كه گياه خشكيده را پراكنده مى كند ، روايات را به باد مى دهد . چيزى را كه انكار كرده گمان علم به آن نمى برد و باور نمى كند كه غير از رأى او عقيده ديگرى وجود داشته باشد . اگر امرى بر او تاريك باشد از آنجا كه خود را نادان مى داند آن را مى پوشاند . بر اثر قضاوت هاى ستمگرانه او خونها نعره مى كشند و ميراثها فرياد مى كنند [ 1 ] .

بخدا شكايت مى كنم از گروهى كه در سايه جهالت زندگى مى كنند و بر گمراهى ميميرند ، در ميان آنان متاعى بى ارزش تر از كتاب خدا آنگاه كه به درستى خوانده شود وجود ندارد ، و كالائى رايج تر و گرانبهاتر از آن ، هنگامى كه تحريف شود نيست . نزد آنان چيزى زشت تر از معروف و نيكوتر از منكر نمى باشد .

به رأى خود قضاوت ميكند

به سخن ديگرى از امام « ع » در همين زمينه توجه كنيد :

مسئله اى درباره حكمى از احكام دين به يكى از

آنان عرضه مى شود ، او نمى دهد . امام « ع » در تشبيه قاضى نادان چنانكه ابن ابى الحديد مى گويد رساترين بيان را ابراز داشته است .

[ 1 ] نعره خونها و فرياد ميراثها ، براى شدت ظلم و ستم مثال آورده شده است .

صفحه[ 259 ]

به رأى خود در آن قضاوت مى كند . همان مسئله از قاضى ديگرى سؤال مى شود . او بر خلاف قاضى اول در آن مسئله حكم مى كند آنگاه قضات با حكمهاى گوناگون نزد پيشوائى كه آنان را قاضى قرار داده اجتماع مى كنند . پيشواى مزبور رأى همه آنها را تصويب مى كند ، در حاليكه خداى آنان يكى و پيامبرشان يكى و كتابشان يكى است

دانشمندشان منافق است

على « ع » مردم زمانش را چنين توصيف مى كند :

بدانيد شما در زمانى هستيد كه گوينده حق در آن كم است و زبان از راستگوئى كند و پيرو حقيقت خوار است . مردم آن سرگرم گناه هستند . جوانشان بدخو و پيرشان گناهكار و دانشمندشان منافق است . كوچكشان به بزرگشان احترام نمى گذارد و ثروتمندشان از فقيرشان دستگيرى نمى كند

اشتباه كارى ميكنند

هر دلدارى خردمند نيست و هر گوش دارى شنوا نيست و هر بيننده اى بينا نيست . شگفتا چگونه از خطاى اين فرقه ها كه دلايل آنان در دينشان با يكديگر اختلاف دارد ، در شگفت نباشم ؟ اشتباه

صفحه[ 260 ]

كارى مى كنند و در مسير تمايلات نفسانى گام برمى دارند . كار نيك از نظر آنان كارى است كه خود نيكو شناخته اند ، و كار زشت ، كارى است كه خود زشت پنداشته اند [ 1 ] . در مشگلات بسوى خود پناه مى برند و در موضوعات مهم بر افكار خويش اعتماد مى كنند . گويا هر يك از آنان پيشواى خود مى باشد كه در رأى خود دستگيره هاى استوار و دلايل محكم را از خويش گرفته است [ 2 ] .

خوددارى

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » آن را براى مردم ايراد كرده است :

بندگان خدا ، پيش از آنكه سنجيده شويد خود را بسنجيد و پيش از آنكه مورد حساب قرار گيريد به حساب خويش رسيدگى كنيد و پيش از تنگ شدن گلو نفس بكشيد و پيش از آنكه به سختى شما را ببرند تسليم گرديد [ 3 ] و بدانيد كسيكه خود را كمك نكند تا از جانب خود

[ 1 ] يعنى هر چه بنظر آنان خوب آمد آن را نيكو مى شمارند و هر چه را زشت پندارند آن را قبيح مى دانند بدون آنكه به دليل آشكار يا قانون واضحى مراجعه كنند .

[ 2 ] يعنى هر يك از آنان با وجود جهل و نقصى كه در آنها است به آراء خود مطمئن شده و آن را دستگيره محكمى تلقى مى كنند .

[ 3 ] يعنى آنچه

را با مدارات از شما خواسته اند اطاعت كنيد پيش از آنكه شما را به سختى سوى آن سوق دهند .

صفحه[ 261 ]

پند دهنده و باز دارنده اى و پند دهنده باشد

بپرهيز

على « ع » به فرزندش حسن « ع » چنين پند مى دهد :

اى پسرك من ، از دوستى با احمق پرهيز كن ، زيرا او مى خواهد به تو سود رساند زيان مى رساند ، و از دوستى با بخيل بر حذر باش ، زيرا او چيزى را كه به آن بسيار نيازمندى از تو دور مى كند ، و از دوستى با تبهكار بپرهيز كه تو را به اندك چيزى مى فروشد ، و از دوستى با دروغگو حذر كن ، زيرا او مانند سراب است كه دور را براى تو نزديك ، و نزديك را دور مى گرداند

خشنودى و خشم

به اين سخن توجه كنيد :

اى مردم ، در راه هدايت از جهت كمى پيروان آن نگران نباشيد ، زيرا مردم بر سر سفره اى گرد آمده اند [ 1 ] كه سيرى آن كوتاه و گرسنگيش طولانى است اى مردم ، انسانها را تنها خشنودى و خشم گرد مى آورد .

[ 1 ] منظور از سفره دنيا است .

صفحه[ 262 ]

اى مردم ، هر كه راه آشكار بپيمايد به آب و آبادى مى رسد و هر كه بيراهه رود در بيابان بى آب و علف قرار مى گيرد .

دوروئى و ستم

قسمتى از خطبه اى را در ضمن جملات زير ميخوانيد :

از شكستن و دگرگون ساختن اخلاق بر حذر باشيد [ 1 ] . همانا زبان مؤمن پشت قلب او است ، و قلب منافق در پشت زبان او قرار دارد [ 2 ] .

زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگويد در آن انديشه مى كند : اگر نيكو بود آن را آشكار مى كند و اگر بد بود آن را مى پوشاند ، و منافق آنچه بزبانش بيايد مى گويد و نمى داند كدام سخن به سود و كدام به زيان او است اما ستمى كه قابل اغماض نيست ، ستم بندگان نسبت به يكديگر است . گرد آمدن بر حقى كه از آن كراهت داريد بهتر از جدائى در

[ 1 ] مثلا راستگو اگر دروغ گفت راستى او شكسته ، و بزرگوار اگر پست گرديد به شخصيت او خلل وارد شده است .

[ 2 ] يعنى زبان مؤمن پيرو عقيده او است . او تنها به آنچه معتقد است زبان مى گشايد . اما منافق بر طبق نيت ناپاكش سخن مى گويد ، اگر امروز مطلبى گفت فردا آن

را باطل مى كند . بنابراين قلب او پيرو زبانش مى باشد .

صفحه[ 263 ]

باطلى است كه آن را دوست مى داريد [ 1 ] . خوشا بحال كسيكه عيب خودش را از عيب مردم باز دارد ، در نتيجه بكار خود مشغول گردد و مردم از ناحيه او در آسايش باشند

خويشاوندان

قسمتى از خطبه اى كه امام « ع » براى مردم ايراد كرده است :

اى مردم ، انسان هر چند ثروتمند باشد از خويشاوندان خود بى نياز نيست و به دفاع آنان بوسيله دست و زبانشان ، احتياج دارد .

خويشاوندان شخص براى حمايت غايبانه او بزرگترين افراد محسوب مى شوند و پراكندگى وى را از همه بهتر مى توانند برطرف نمايند و در حوادث ناگوارى كه براى او پيش مى آيد نسبت به او از همه مردم مهربانترند .

[ 1 ] يعنى كسيكه خواهان همبستگى و اجتماع است هر چند اداى حقوق اجتماع و اقامه حق بر او سنگين و دشوار است ليكن چنين فردى شايسته خوشبختى خواهد بود ،

بر خلاف كسيكه در خرابى نظم اجتماع كوشش مى كند ، او هر چند بنا حق به خواسته ى موقتش نايل مى گردد ، اما در لذت موقت او بدبختى ابدى نهفته است ، زيرا اگر جدائى بر مردم حكومت كند هر فردى در معرض آسيب ديگرى قرار مى گيرد و آسايش به جمعيت پشت مى كند و زندگى تباه مى گردد .

صفحه[ 264 ]

كسى كه از خويشاوندان خود دست بكشد ، در حقيقت يك دست از آنها گرفته شده ، اما از او دستهاى زيادى گرفته شده است

سرشت انسان

على « ع » در زمينه سرشت انسان چنين مى گويد :

قلب آدمى داراى صفات پسنديده و صفات ناپسندى بر خلاف آنها مى باشد : اگر اميد ، به آن روى آورد طمع آن را خوار مى گرداند . و اگر طمع در آن بجوش آيد ، حرص نابودش مى سازد و اگر خشم براى آن پيش آيد تندى و غضب به آن سخت مى گيرد . و اگر خشنودى آن را خوشبخت

كند خوددارى ( از زيانها ) را فراموش مى كند . و اگر ترس آن را فراگيرد دورى جستن ( از كار ) مشغولش مى دارد ، و اگر امنيت آن گسترش يابد غفلت آن را مى ربايد . و اگر مالى بدست آورد بى نيازى آن را به ناسپاسى مى كشاند . و اگر به مصيبتى دچار شود بى تابى رسوايش مى كند . و اگر فقر و تنگدستى آن را بگزد سختى و بلا گرفتارش مى كند . و اگر گرسنگى بر آن سخت گيرد ناتوانى آن را از پاى در ميآورد . و اگر سيرى آن از حد بگذرد پرى شكم آنرا آزار ميدهد . پس هر كوتاهى درباره آن زيان آور و هر زياده روى نسبت به آن تباه كننده مى باشد

صفحه[ 265 ]

روزگار و مردم آن

در اين سخن زيبا دقت كنيد :

هرگاه نيكوكارى ، روزگار و مردم آن را فرا گرفت ، سپس مردى نسبت به مردى كه بدنامى او آشكار نشده بدگمان شود به او ستم نموده است و هرگاه تباهكارى بر روزگار و اهلش حكومت يافت پس مردى نسبت به مردى خوش گمان باشد خود را در خطر قرار داده استبسا روزه دارى كه . . .

على « ع » درباره نماز و روزه چنين مى گويد :

بسا روزه دارى كه از روزه داشتنش جز گرسنگى چيزى ندارد ، و بسا نمازگزارى كه از ايستادنش جز بيدارى و رنج چيزى نمى ماند . چه خوبست خواب زيركان و افطار كردنشان

اصناف مردم

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » درباره سرشت ناپاك مردم زمانش ايراد كرده است :

اى مردم ، ما در روزگارى ستمگر و زمانى ناسپاس قرار گرفته ايم .

صفحه[ 266 ]

نيكوكار در آن بدكار محسوب مى شود و ستمكار به گردنكشى خود ميافزايد . از آنچه مى دانيم بهره اى نمى بريم و آنچه نمى دانيم سؤال نمى كنيم و از هيچ حادثه ناگوارى نمى ترسيم تا آنكه بر ما فرود آيد .

پس مردم بر چهار دسته هستند :

اول : كسى كه جز بيچارگى و كندى شمشير و كمى مال ، چيزى او را از فساد باز نمى دارد [ 1 ] .

دوم : كسى كه شمشير كشيده و شر خود را آشكار ساخته و بخاطر آنكه متاعى به غنيمت ببرد يا پيشرو اسبهاى سوارى گردد يا بر منبرى بالا برود ، خود را براى فتنه آماده كرده و دينش را تباه ساخته است . بد تجارتى است كه دنيا را بهاى خود بدانى .

سوم : كسى كه دنيا

را به عمل آخرت مى طلبد و به عمل دنيا در جستجوى آخرت نيست : خود را باوقار نشان داده و گام خويش را نزديك بهم گذارده و لباسش را بالا زده و خود را به امانت دارى آراسته و پرده خداوند را وسيله معصيت قرار داده است .

چهارم : كسى كه در اثر پستى و نداشتن وسيله از سلطنت جوئى محروم شده و بحال خود باقى مانده ، ازين رو خود را بنام قناعت و در لباس پارسايان زينت مى دهد

[ 1 ] يعنى چيزى جز حقارت و ضعف سلاح و كمى مال ، آنان را از طلب كردن حكومت باز نمى دارد .

صفحه[ 267 ]

و مردانى چند باقى مانده اند كه ياد روز رستاخيز چشمهاى آنان را پوشانده و ترس از محشر ، اشكهايشان را جارى ساخته است . پس بعضى از آنان رانده ، و فرارى ، و برخى ترسناك و شكست خورده ، و جمعى خاموش و دهان بسته هستند ، و بعضى از روى اخلاص دعوت مى كنند ، و گروهى اندوهگين و رنجورند . تقيه آنان را گمنام كرده و ذلت آنان را فرا گرفته است ، و مردم را بقدرى پند داده اند كه خسته شده اند ، و تا آنجا شكست خورده اند كه ذليل گشته اند ، و به قدرى از آنان كشته شده كه كم شده اند . بنابراين از گذشتگان خود پند بگيريد ،

پيش از آنكه آيندگان از شما پند بگيرند ، و دنياى نكوهيده را رها كنيد ، زيرا دنيا به كسى كه بيش از شما دلباخته آن بوده ، وفا نكرده است

با هر بادى ميروند

على « ع » مردم زمانش را چنين توصيف مى كند :

مگسان

كوچك و ناتوانى كه از هر آوازى پيروى مى كنند و با هر بادى مى روند . از پرتو دانش روشنى نگرفته و به پايه استوارى پناه نبرده اند .

صفحه[ 268 ]

بسا كوچكى كه بر بزرگ پيروزى يافته است

به اين سخن توجه كنيد :

از سخن گفتن در مجالسى كه ترس بر آن حكمفرما است برحذر باش ، زيرا ترس ، عقل ترا كه از آن كمك مى جوئى پريشان مى كند و آن را از نگهبانى ايمان كه خواهان پيروزى آن هستى ، بواسطه نگهبانى خودت باز مى دارد . از خشم در برابر كسى كه ترا به آن وادار مى كند بپرهيز ، زيرا خشم انديشه ها را مى ميراند و از يقين باز مى دارد . و از محافلى كه اهل آن در برابرى ميان تو و دشمنت از جهت توجه نمودن و گوش دادن ، انصاف را مراعات نمى كنند و داراى لياقتى كه آنان را از قضاوت ستمگرانه نسبت بتو باز دارد نيستند ، پرهيز كن . و از سخن گفتن با كسى كه سخن ترا درك نمى كند بر حذر باش ، زيرا او تو را آزرده مى سازد . و از كوچك شمردن دشمن بپرهيز ، زيرا تحقير دشمن مانع احتياط است ، بسا كوچكى كه بر بزرگ پيروزى يافته است

چراغ شبش ماه بود

قسمتى از خطبه اى است كه شامل سخن زيبائى درباره حضرت محمد « ص » و مسيح مى باشد :

صفحه[ 269 ]

پيروى از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله براى تو كافى است . او بر نكوهش و نقص دنيا و رسوائيها و بديهاى فراوان آن راهنماى تو مى باشد ، زيرا اطراف آن از او گرفته شده و جوانبش براى ديگران آماده گرديده و از نوشيدن شيرش جلوگيرى شده و از زينت هايش بر كنار گرديده است .

اگر بخواهى ، درباره عيسى بن مريم بگويم كه سنگ را بالش خود قرار ميداد و لباس زبر مى پوشيد و خورش

او گرسنگى و چراغ شبش ماه بود . جايگاهش در زمستان ، مشرقها و مغربهاى زمين بود . ميوه و سبزى ختوشبويش گياهى بود كه زمين براى چهارپايان مى رويانيد . نه همسرى داشت كه او را فريفته خود كند و نه ثروتى كه او را منحرف سازد و نه طمعى كه او را خوار گرداند . مركب او پاهايش و خدمتگزار او دستهايش بود .

به روش مسيح

نوف بكالى مى گويد : شبى امير المؤمنين « ع » را ديدم كه از بسترش بيرون آمد و به ستارگان نگاه كرد و بمن گفت : اى نوف خوابى يا بيدار ؟ گفتم بيدار . فرمود :

خوشا بحال پارسايان در دنيا كه به آخرت دل بسته اند . آنان گروهى هستند كه زمين را فرش و خاك آن را بستر و آب آن را گوارا قرار

صفحه[ 270 ]

داده اند و قرآن را پيراهن ، و دعا را روپوش خود گرفته اند . پس به روش مسيح ، دنيا را از خود جدا ساخته اند داود « ع » در مثل چنين ساعتى از شب برخاست و گفت : اين ساعتى است كه هر بنده اى در آن دعا كند دعايش مستجاب مى شود مگر آنكه باجگير يا جاسوس باشد .

آنچه نمى دانيد مگوئيد

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » در توصيف خيرانديشان ايراد كرده است :

اى بندگان خدا ، محبوب ترين بندگان نزد خدا ، بنده اى است كه عدالت را ملازم خود قرار داده است . پس نخستين مرحله عدالتش اين است كه تمايلات نفسانى را از خود دور ساخته است . حق را توصيف مى كند و بر طبق آن رفتار مى نمايد . براى كار نيك پايانى باقى نمى گذارد مگر آنكه آهنگ آن مى كند و گمان خوبى در چيزى نمى برد مگر آنكه آن را قصد مى كند .

اى مردم ، آنچه نمى دانيد مگوئيد ، زيرا غالبا حق در چيزى است كه آن را نمى شناسيد و كسى را كه حجت و دليلى بر او نداريد معذور داريد

صفحه[ 271 ]

گفتارشان توأم با راستى است

نقل شده است كه يكى از اصحاب پسر ابو طالب كه او را « همام » مى گفتند به آن حضرت گفت : يا امير المؤمنين ،

پرهيزكاران را براى من چنان توصيف كن كه گويا آنان را مى بينم امام « ع » در پاسخ او كمى درنگ كرد آنگاه در توصيف پرهيزكاران سخنان زيباى فراوانى گفت كه قسمتى از آن را ذيلا مى خوانيد :

پس از سپاس و درود ، خداوند سبحان مردم را آفريد در حاليكه از اطاعتشان بى نياز و از نافرمانيشان ايمن بود ، زيرا معصيت گناهنكاران به او زيانى نمى رساند و اطاعت فرمانبرداران براى او سودى ندارد . پس روزى و وسايل زندگيشان را ميان آنان تقسيم نمود و هر كس را در دنيا در مرتبه خود قرار داد . در دنيا پرهيزكارانند كه داراى فضيلت ها مى باشند : گفتارشان توأم با راستى و پوشاكشان بر اساس اقتصاد و

رفتارشان از روى فروتنى است . از آنچه خداوند بر آنان حرام كرده چشم پوشيده اند و بسوى دانشى كه براى آنان سودمند است گوش فرا داده اند . در گرفتارى ، خود را چنان مى بينند كه در آسايش مى بينند [ 1 ]

[ 1 ] يعنى اگر به بلائى گرفتار آمدند به خدا اميدوار مى شوند و بى تابى نمى كنند

صفحه[ 272 ]

و اگر نبود اجل و مدتى كه براى آنان معين شده ، لحظه اى جان در بدنشان قرار نمى گرفت .

به اعمال اندك خود خشنود نمى شوند و عمل زياد را زياد نمى دانند . ازين رو خود را متهم مى دانند و از كردار خويش هراسانند [ 1 ] اگر يكى از آنان را بستايند ، از آنچه درباره او گفته شده مى ترسد و مى گويد : من از ديگرى بخود داناترم و پروردگارم به من داناتر از من است . خداوندا مرا به آنچه مى گويند مؤاخذه مكن و مرا بهتر از آنچه مى پندارند قرار ده و گناهان مرا كه نمى دانند ببخش .

نشانه پرهيزكار آن است كه مى بينى در خوشخوئى دورانديش و در يقين با ايمان است . در ثروت ، ميانه رو ، و در عبادت فروتن است .

هنگام تنگدستى آراسته جلوه مى كند و در سختى بردبار و در هدايت شادمان است و از طمع دورى مى جويد . بردبارى را با دانش و گفتار را با كردار مى آميزد . از او انتظار خوبى ميرود و از شر او ايمنى است .

كسى را كه به او ستم نموده مى بخشد و به كسى كه او را محروم نموده احسان مى كند و به كسى كه از او جدا گرديده مى پيوندد ، در حاليكه از سخن زشت

دور است و گفتارش نرم و كار پسنديده اش آشكار

گوئى در آسايش و راحتى هستند ، و اگر در آسايش قرار گرفتند از خدا و كيفر او مى ترسند و گردنكشى و ناسپاسى نمى كنند گويا در بلا و گرفتارى هستند .

[ 1 ] يعنى بخاطر كوتاهى در اعمال خود ترسانند .

صفحه[ 273 ]

مى باشد . به كسى كه او را دشمن مى دارد ستم نمى كند و درباره كسيكه او را دوست مى دارد گناه نمى كند . پيش از آنكه براى حق گواه آورده شود به حق اعتراف مى كند . كسى را به لقب هاى زشت نمى خواند و به همسايه زيان نمى رساند و در مصائب ديگران شادى نمى كند . در باطل وارد نمى گردد و از حق خارج نمى شود . خودش از ناحيه خويش در زحمت و مردم از دست او راحتند . دورى او از اشخاص بر اساس زهد و پاكى ، و نزديكى او به آشنايان از جهت خوشخوئى و مهربانى است .

دورى او توأم با خودخواهى و بزرگى نيست و نزديكيش بر اثر مكر و نيرنگ نمى باشد .

منافقان

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » در ضمن آن منافقان را توصيف مى كند :

به رنگهاى گوناگون و حالات مختلف در مى آيند [ 1 ] در هر راهى براى آنان به خاك افتاده اى مى باشد [ 2 ] و نزد هر دلى واسطه اى دارند و در هر اندوهى اشكها مى ريزند [ 3 ] ستايش يكديگر را بهم وام داده و

[ 1 ] يعنى به انواع گوناگون سخن مى گويند و بر يك عقيده استوار نيستند .

[ 2 ] يعنى چه بسيار افرادى كه فريب داده و آنان را به هلاكت افكنده اند .

[

3 ] يعنى هر وقت بخواهند خود را به گريه مياندازند .

صفحه[ 274 ]

پاداش آن را انتظار مى برند . اگر سؤال كنند اصرار مى ورزند و اگر سرزنش نمايند رسوا مى كنند و اگر حكم كنند اسراف مى كنند . براى هر حقى باطلى و براى هر راستى انحرافى و براى هر زنده اى قاتلى و براى هر دردى كليدى و براى هر شبى چراغى آماده ساخته اند : براى آنكه بازار خود را بپا دارند و كالاى نفيس [ 1 ] خود را رواج دهند ، به سبب نوميدى به طمع متوسل مى شوند .

براى آنان هميشگى است

على « ع » در ضمن يكى از سخنانش كسانى را كه از دنيا دورى جسته اند ، چنين توصيف مى كند :

وحشت ها آنان را نمى ترساند و نامناسب شدن اوضاع ، آنان را اندوهگين نمى سازد . از زلزله ها نگرانى ندارند و به رعدهاى سخت گوش نمى دهند . غايبانى هستند كه كسى منتظرشان نيست و حاضرانى هستند كه در مجالس حاضر نمى شوند . گرد هم بودند ولى پراكنده شدند . پنهانى خبرها و خاموشى شهرهايشان در اثر طولانى بودن مدت و دورى جايگاهشان نيست ، بلكه آنان جامى نوشيده اند كه گويائيشان را به گنگى و شنوائيشان را به كرى و حركتشان را به سكون تبديل

[ 1 ] منظور از كالاى نفيس ، نيرنگهائى است كه آن را زينت داده اند .

صفحه[ 275 ]

نموده است .

همسايگانى هستند كه با هم انس نمى گيرند و دوستانى كه بديدن يكديگر نمى روند . نسبت هاى آشنائى ميان آنها كهنه شده و اسباب برادرى از آنان قطع گرديده است ، ازين رو همگى با اينكه يكجا گرد آمده اند تنها هستند و با اينكه دوست يكديگر بودند

از هم دورند . نه براى شب صبحى مى شناسند و نه براى روز شبى هر يك از شب و روزى كه در آن كوچ كرده اند براى آنان هميشگى است [ 1 ] .

به ترس و وحشت مبتلا مى سازند

قسمتى از خطبه زيبائى است كه امام « ع » در ضمن آن درباره دنيا سخن مى گويد :

ساكن آن كوچ كننده و مقيم آن جدا شونده است . مانند بادهاى سختى كه كشتى را در ميان امواج كوه پيكر دريا مى شكند ، اهل خود را به جنبش در مى آورد . در نتيجه بعضى از مردم غرق مى گردند و برخى رهائى يافته در دل موجها دست و پا مى زنند و بادها با دامن خود آنان را به حركت درآورده و به ترس و وحشت مبتلا مى سازند [ 2 ] پس

[ 1 ] اگر روز بميرند براى آن شبى نمى شناسند و اگر شب بميرند براى آن روزى نمى شناسند .

[ 2 ] يعنى هنگام شكستن كشتى برخى از مردم نابود مى شوند و بعضى زنده مى مانند

صفحه[ 276 ]

كسيكه غرق شد دريافت او ممكن نيست و كسيكه نجات يافت بسوى هلاكت رهسپار مى گردد .

عمر آنان طولانى تر بود

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » آن را در زمينه حالات دنيا ايراد كرده است :

پس از سپاس و درود ، من شما را از دنيا بر حذر مى دارم ، زيرا دنيا شيرين و سرسبز است ، به خواسته هاى بيجا پيچيده شده و به آروزها زينت يافته و به نيرنگ آراسته گرديده است .

هيچكس از ناحيه دنيا در نعمت و شادى قرار نگرفته ، مگر آنكه بدنبال آن گريان شده است ، و خوشى هاى آن به كسى روى نياورده مگر آنكه بديهايش را به او بخشيده و به او پشت كرده است ، و سزاوار است كه بامدادان پشتيبان انسان و شامگاهان دشمنش گردد ، و اگر يك طرف آن شيرين و گوارا

شود طرف ديگرش تلخ و پروبا مى گردد . هيچكس از خوشى و آسايش آن به آرزو نمى رسد مگر آنكه از حوادث ناگوارش رنج و سختى را تحمل مى كند ، و بر بال و بر دل موجها قرار مى گيرند ، موجها در عظمت گوئى حيوانى است كه شكم و پشتش بطرف بالا زيرورو مى شود . آنانكه زنده مانده و دستخوش بادها قرار گرفته اند سرانجام پس از رنج طولانى به نابودى رهسپار مى گردند .

صفحه[ 277 ]

آسايش آن شام نمى كند مگر آنكه بر شاهپرهاى ترس ، شب را به روز مى آورد چه بسيار كسى كه به دنيا اعتماد داشته و دنيا او را دردمند ساخته است و چه بسيار كسيكه بدنيا اعتماد داشته و دنيا او را به خاك افكنده است ، و چه بسيار كسيكه عظمت داشته و دنيا او را پست نموده است ، و چه بسيار كسى كه داراى تكبر بوده و دنيا او را ذليل گردانده است .

سلطنت آن از دست رفته ، و ارجمند آن شكست خورده ، و ثروتمند آن بلاديده ، و همسايه آن غارت زده است آيا شما در خانه هاى كسانى كه پيش از شما بودند نيستيد ؟

در حاليكه عمر آنان طولانى تر و آثارشان پاينده تر و آرزوهايشان دورتر و جمعيتشان بيشتر و لشگريانشان انبوه تر بود دنيا را آنچنانكه خواستند پرستيده و برگزيدند ، آنگاه بدون توشه از آن كوچ كردند آيا به شما خبر رسيده كه دنيا كسى را به آنان فديه داده باشد ، يا آنان را كمك نموده ، يا به خوبى با آنان همراهى كرده باشد ؟

واى بر خيابانهاى آباد شما

على « ع » درباره سرنوشت بصره سخن مى گويد :

واى

بر خيابانهاى آباد و خانه هاى آراسته شما ، كه بالهائى مانند بالهاى كركسان و خرطومهائى مانند خرطوم پيلان دارد ، از آن

صفحه[ 278 ]

گروهى كه بر كشته آنان كسى گريه نمى كند و از غايبشان جستجو نمى شود . من دنيا را به رو واژگون كرده ام ، و مقدار آن را اندازه گرفته ام و به حقيقت آن بينا هستم

خدايا كوههاى ما شكافته شده

خطبه اى است كه امام « ع » آن را هنگام طلب باران ايراد كرده است . اين خطبه از خطبه هائى است كه سرشار از عاطفه و محبت و فروتنى در برابر آفريدگار جهان و عظمت وجود است :

خدايا كوههاى ما شكافته و زمينهاى ما گرد آلود شده و چهارپايان ما تشنه و در خوابگاهايشان سرگردانند و مانند ناله ى مادران بر فرزندانشان ، ناله مى كنند و از آمد و رفت در چراگاهها و اشتياق به آبگيرها خسته شده اند . خدايا به ناله ى ناله كنندگان و اشتياق آرزومندان رحم كن خدايا به سرگردانى چهارپايان در گذرگاهها و به ناله ى آنها بر درب خوابگاههايشان رحم كن خدايا هنگامى بسوى تو بيرون آمديم كه شترهاى لاغر قحطى به ما روى آورده و ابرهائيكه احتمال باران داشتند با ما مخالفت نموده اند . تو اميد اندوهگين هستى و خواسته ى درخواست كننده را تأمين مى كنى : در اين هنگام كه مردم نا اميد شده و ابرها نباريده و چهارپايان نابود شده اند ترا مى خوانيم كه

صفحه[ 279 ]

ما را به اعمال و گناهانمان مؤاخذه نكنى و بوسيله ابر پر باران و بهار پر بركت و گياه زيبا و شگفت انگيز ، رحمتت را بر ما گسترش دهى ، باران درشت قطره اى كه بوسيله آن آنچه مرده است

زنده نمائى و آنچه از بين رفته است بازگردانى .

خدايا از تو درخواست آب مى كنيم ، آبى كه زنده كننده ، كامل ، فراوان ، پاك ، پر بركت ، گوارا ، گياه آور و سيراب كننده باشد كه گياهش رشد كند و شاخه اش ميوه دهد و برگش سبز و خرم باشد تا بدين وسيله بندگان ناتوان خود را نيرو بخشى و شهرهاى مرده ات را زنده گردانى . خدايا آبى از تو مى خواهيم كه به سبب آن زمينهاى مرتفع ما پرگياه شود و در زمينهاى گود ما جارى گردد و نواحى حاصلخيز و ميوه هاى ما فراوان گردد و چهارپايان ما زنده بمانند و مردم دور دست بهره ببرند و حومه ما از بركتهاى گسترده تو استفاده كنند

بدگوئى مردم

على « ع » در نهى از غيبت مردم چنين مى گويد :

براى كسانى كه از گناهان دورى جسته اند سزاوار است با گناهكاران و معصيت كاران مهربانى كنند و سپاسگزارى بر آنان مسلط باشد ، پس چگونه است حال غيبت كننده اى كه از برادرش بدگوئى مى كند و

صفحه[ 280 ]

او را در مصيبتش سرزنش مى نمايد ؟ اى بنده خدا ، در عيبجوئى كسى بر اثر گناهش ، شتاب مكن كه شايد او آمرزيده شده باشد و از هيچ گناه كوچكى بر خود ايمن مباش كه شايد بر اثر آن به عذاب گرفتار شوى

امروز مى گذرد و فردا فرا مى رسد

قسمتى از خطبه اى است كه امام على « ع » براى مردم ايراد كرده است :

اى بندگان خدا ، بدانيد بر شما ديده بانانى از خودتان [ 1 ] و جاسوس هائى از اعضايتان و نگهبانان راستگوئى كه اعمال شما و شماره نفس هايتان را حفظ مى كنند ، گماشته شده است . تاريكى شب تار ، شما را از آنان نمى پوشاند ، و درب بزرگى كه محكم بسته شده شما را از آنها پنهان نمى كند . راستى فردا به امروز نزديك است .

امروز با هر چه در آن است مى گذرد و فردا از پى آن فرا مى رسد . گويا هر يك از شما به منزل تنهائى خود از زمين رسيده است . شگفتا از خانه تنهائى و سراى وحشت و جاى بى كسى و غربت

[ 1 ] منظور از ديده بان ، وجدان است كه نگهبان و پنددهنده پنهانى انسان است و هرگز از توجه دادن آدمى غافل نيست و در تخدير و ترساندن خطا نمى كند .

صفحه[ 281 ]

آه از دورى سفر

روزى ضرار بن حمزه ضبائى بر معاويه وارد شد . معاويه از او درباره امير المؤمنين « ع » سؤال كرد . ضرار گفت : گواهى مى دهم كه او را در جائيكه عبادت مى كرد ديدم ، هنگاميكه شب پرده هاى تاريكى را گسترده بود در محراب عبادت ايستاده و ريش خود را در دست گرفته و مانند مارگزيده بخود مى پيچيد و بسان محزون گريه مى كرد و مى گفت :

اى دنيا اى دنيا ، دور شو از من آيا خود را به من عرضه مى كنى يا خواهان من هستى ؟ زمان تو نزديك مباد [ 1 ] چه دور است آرزوى تو ديگرى

را بفريب . من به تو نيازى ندارم . زندگى تو كوتاه و اهميت تو ناچيز و آرزوى تو پست است آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت جايگاه ورود [ 2 ]

طبيعت وجود

اين خطبه يكى از خطبه هائى است كه

[ 1 ] يعنى نيايد روزى كه به قلب من برسى و محبت تو در دلم جايگزين شود .

[ 2 ] منظور ايستادن در برابر خدا براى بررسى عمل است .

صفحه[ 282 ]

حاكى از درك عميق على « ع » نسبت به طبيعت و حالات وجود مى باشد :

با هر جرعه اى جستن در گلو ، و در هر خوردنى گلو گرفتنى مى باشد . به هيچ نعمتى از نعمتهاى دنيا نمى رسيد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مى دهيد ، و هيچ كهنسالى از كهنسالان شما به يك روز عمر خود نمى رسد مگر آنكه روز ديگرى از عمرش نابود مى گردد ، و براى او افزونى در خوراك تجديد نمى شود مگر آنكه روزى قبلى او از بين مى رود ، و اثر و نشانه اى براى او بوجود نمى آيد ، مگر آنكه اثر ديگرش فانى مى گردد ، و هيچ تازه اى براى او تجديد نمى شود مگر بعد از آنكه تازه او كهنه مى شود ، و هيچ خوشه اى براى او نمى رويد مگر آنكه خرمنى از او كم مى شود . همانا دودمانهائى كه ما فروع آنها هستيم در گذشتند

ماه تابانى در آن به جريان انداخت

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » در ضمن آن از آغاز آفرينش آسمان و زمين سخن مى گويد :

آنگاه شكاف فضا را ايجاد و اطراف آن را باز نمود و راههاى هوائى را احداث كرد ، سپس آبى كه امواجش خروشان و رويهم غلطان بود در آن جارى گردانيد . آن آب را بر پشت باد تندى كه نيرومند و

صفحه[ 283 ]

با صداى بلند بود برنشانيد . آنگاه باد ديگرى كه وزش آن را تند قرار

داد آفريد ، سپس آن را به برهم زدن آب فراوان و بر انگيختن موج درياها فرمان داد . آن باد هم آب را مانند مشگ جنبانيد و بسان وزش در فضا بطورى كه اول آن را به آخرش و ساكنش را به متحركش باز گرداند ، به آن وزيد تا آب فراوانى بالا آمد .

آنگاه آسمانها را به زينت ستارگان و روشنى نورافكنها بياراست و در آنها چراغ نورافشان خورشيد و ماه تابان را در مدارى دايره مانند و سقفى متحرك به جريان انداخت

خروش آب

قسمتى از خطبه اى است كه در ضمن آن سخن از قدرت خدا به ميان آمده است :

خداوند به نعره درندگان در بيابانها ، و گناهان بندگان در خلوتها ، و آمد و رفت ماهيان در درياهاى بزرگ ، و خروش آب بوسيله تندبادها ، دانا است

آفرينش شبكور

على « ع » در اين خطبه از آفرينش شبكور سخن مى گويد :

يكى از صنايع دقيق و حكمت هاى شگفت انگيزش آفرينش مرموز اين

صفحه[ 284 ]

شبكورها است كه روشنائى روز كه گشاينده هر چيز است ديده آنها را مى بندد ، و تاريكى شب كه چشم هر زنده اى را مى بندد ، ديده ى آنها را باز مى كند . چگونه چشم هايشان نابينا است از اينكه از پرتو خورشيد فروزان كمك بگيرند و در گذرگاههاى خود بوسيله آن رهبرى شوند و هنگام آشكار شدن نور خورشيد به مطلوب خود نائل گردند ؟ و چگونه تابش نور خورشيد ، آنها را از رفتن به جاهائى كه در معرض نور است بازداشته و آنها را در كمينگاه هاى خودشان از رفتن در جائيكه درخشندگى خورشيد آشكار است ، پنهان نموده است ؟ آنها در روز ، حدقه هاى چشمان خود را بوسيله پلكها پوشانده و شب را چراغى قرار داده اند كه بوسيله آن در جستجوى روزى راه مى جويند . تاريكى شب مانع ديدگان آنها نيست و بر اثر شدت تاريكى از رفتن باز نمى ايستند . هنگامى كه خورشيد پرده از رخسار برداشت و روشنى هاى روزش آشكار گرديد و درخشندگى نور آن بر لانه هاى سوسمارها در آمد ، پلكها را بر اطراف چشمها گذاشته و به آنچه در تاريكى شبها به دست آورده اند اكتفا مى كنند . منزه است خدائى

كه شب را بجاى روز وسيله ى روزى ، و روز را وسيله ى استراحت و آرامش آنها قرار داده ، و از گوشتهايشان براى آنها بالهائى آفريده تا هنگام احتياج به پرواز ، بوسيله آن بالا بروند ، گوئى بالهايشان مانند لاله هاى گوش داراى پر و استخوان نيست ، فقط جاى رگها را آشكار و هويدا مى بينى . آنها داراى دو بال مى باشند كه نه نازك هستند تا پاره

صفحه[ 285 ]

شوند و نه كلفت تا سنگين باشند . پرواز مى كنند در حاليكه بچه شان چسبيده و پناهنده به آنها است : هرگاه مادرش بنشيند آن هم مى نشيند و وقتى مادرش پرواز كند آن هم مى پرد ، از مادر جدا نمى شود تا اعضايش قوت گرفته و بالهايش بتواند آن را حمل كند و تا گاهى كه راههاى زندگى و سود خود را بشناسد . پس منزه است آفريدگار اشيائى كه قبلا از غير او آفريده شده باشد

آفرينش طاووس

قسمتى از خطبه اى است كه امام « ع » در ضمن آن از شگفتى آفرينش طاووس سخن مى گويد :

از شگفت ترين مرغها در آفرينش ، طاووس است كه خداوند آن را در كاملترين نظم آفريده و رنگهايش را در بهترين ترتيب ، منظم گردانيده است ، با بالى كه بيخ آن را بهم پيوسته و دمى كه كشش آن را دراز قرار داده است . هرگاه بسوى ماده اش مى رود دمش را از پيچيدگى باز نموده آن را بلند مى كند ، در حاليكه بر سرش سايه مى افكند ، گويا آن بادبان ( كشتى ) دارى است كه ناخدا آن را از سوئى بسوى ديگر مى كشاند .

به رنگهايش تكبر مى كند . و به حركات

دمش مى خرامد . گمان مى كنى پرهايش ميله هائى از نقره ، و دايره ها و حلقه هاى زرين شگفت آورى كه بر آن بالها روئيده شده ، طلاى خالص و قطعات

صفحه[ 286 ]

زبرجد است . اگر آن را به گياهان زمين تشبيه كنى مى گوئى : دسته گلى است كه از شكوفه ى هر بهارى چيده شده است و اگر به پوشاكيها تشبيه كنى مانند حله هاى زينت يافته با نقش و نگار است و اگر به زيورها تشبيه كنى مانند نگين هاى رنگارنگى است كه ميان نقره مزين به جواهر نصب شده است . بسان خراميدن خودبين و شادمان ، راه مى رود و با دقت به دم و بالش مى نگرد و از زيبايى پيراهن و رنگهاى جامه اش قاه قاه مى خندد هنگامى كه به پاهايش چشم مياندازد چنان با شيون و فرياد بانگ ميزند كه گويا آشكارا فرياد رسى مى طلبد و به راستى اندوه خويش گواهى مى دهد ، زيرا پاهايش مانند پاهاى خروس سياه و سفيد و باريك است . بجاى تاج ، كاكل سبز رنگ نقاشى شده اى دارد و جاى برآمدگى گردنش مانند گردن ابريق است و جاى فرو رفتن آن تا زير شكمش مانند رنگ وسمه يمنى يا مانند لباس ابريشمى بسان آئينه ى جلادار است . گوئى طاووس ، خود را به چادر سياه رنگى پيچيده ولى در اثر كثرت شادابى و شدت براقى ، گمان مى رود كه رنگ سبز زيبائى به آن آميخته شده است .

به شكاف گوشش خطى است مانند باريكى سر قلم كه به رنگ گل بابونه بسيار سفيد ميباشد . اين سفيدى ميان سياهى اطراف مى درخشد ، و كمتر رنگى است كه طاووس از آن بهره اى نبرده باشد

.

اين رنگها در اثر كثرت جلاء و درخشندگى و برجستگى ، بر ساير

صفحه[ 287 ]

رنگها برترى يافته است ، در حقيقت مانند شكوفه هاى پراكنده اى است كه باران هاى بهار و آفتابهاى سوزان ، آن را تربيت نكرده است .

گاهى از پرهاى خود بيرون آمده و از لباس برهنه ميگردد ، پس پى درپى ، پرش ريخته و باز ، يكى پس از ديگرى مى رويد ، و پرهايش مانند برگهاى شاخه ها مى ريزد ، آنگاه پشت سرهم ميرويد تا بصورت پيش از ريختن باز مى گردد : با رنگهاى پيش هيچگونه تفاوتى ندارد و هيچ رنگى در غير جاى خود قرار نمى گيرد .

اگر با دقت ، به موئى از موهاى پرش نگاه كنى ، سرخ گلى رنگ و گاهى سبز زبرجدى و زمانى زرد طلائى رنگ به تو مى نماياند . آيا زيركيهاى ژرف و عميق چگونه مى تواند آفرينش اين حيوان را دريابد ؟ آيا درك خردها چگونه به آن ميرسد ؟ و آيا سخنان وصف كنندگان چگونه آن را به نظم مى آورد ؟ در حاليكه كوچكترين اجزايش ، انديشه ها را از درك آن و زبانها را از وصفش عاجز نموده است

آفرينش مورچه

امام « ع » در اين خطبه از آفرينش مورچه سخن مى گويد :

به مورچه نگاه كنيد ، با كوچكى جثه و نازكى اندامش كه به گوشه چشم ديده نمى شود و به انديشه دقيق درك نمى گردد ، چگونه در مسير

صفحه[ 288 ]

خود راه ميرود و براى روزيش مى شتابد ؟ دانه را به لانه اش انتقال ميدهد و آن را در قرارگاهش آماده مى گذارد . دانه ها را در تابستان براى زمستان آمدن و هنگام بازگشتن جمع ميكند . روزى آن ضمانت شده

، و مناسب حالش به او روزى داده شده است . خداوند بخشنده از آن غافل نيست ، و پروردگار پاداش دهنده محرومش نمى كند ، اگر چه در سنگ خشك و سخت باشد . اگر در مجراهاى خوردن و در بالا و پائين و تقاطع اضلاع شكمش كه در درون آن است بيانديشى و در اطراف چشم و گوش آن كه در سرش قرار دارد فكر كنى ، از آفرينش آن به شگفت آمده و در توصيفش رنج خواهى دهيد پس برتر است خدائى كه مورچه را روى دست و پايش برقرار داشت ، و آن را بر ستون هايش بنا كرد در حاليكه در آفرينش آن هيچ آفريدگارى شركت نداشته و هيچ توانايى او را يارى نكرده است .

اگر راه هاى انديشه خود را به پيمائى تا به پايان آن برسى ، دليل و برهان ، تو را رهبرى نمى كند ، مگر به اينكه آفريننده مورچه ، همان آفريننده درخت خرما است ، زيرا هر چيزى امتيازى دقيق و هر جاندارى تفاوتهاى مرموزى دارد بزرگ و كوچك ، سنگين و سبك و نيرومند و ناتوان همه در آفرينش يكسانند

آفرينش ملخ

قسمتى از خطبه مزبور در توصيف ملخ

صفحه[ 289 ]

است :

اگر ميخواهى درباره ملخ بگو ، كه خداوند براى آن دو چشم سرخ آفريده و دو حدقه مهتابى براى آن برافروخته است ، و گوش پنهان برايش قرار داده ، و دهانهاى مناسب برايش گشوده ، و براى آن درك قوى و دو دندان كه بوسيله آنها گياه را چيده و دو داس [ 1 ] كه به كمك آنها مى گيرد قرار داده است . كشاورزان در

زراعت خود از آن مى ترسند و قادر به جلوگيرى آن نيستند اگر چه همگى با هم اجتماع كنند ، تا آنكه سرانجام با جست و خيزهاى خود وارد كشتزار مى شود و خواسته هايش را از آن تأمين مى كند ، در حاليكه همه جثه اش به اندازه يك انگشت باريك نيست

خدايا ، مرا بيامرز

على « ع » با اين جملات دعا ميكرد :

خدايا آنچه را كه تو از من به آن داناترى بيامرز ، پس اگر من تكرار كردم تو آمرزش را به من باز گردان خدايا آنچه را كه من بوسيله آن با زبانم بسوى تو تقرب جستم و قلبم بر خلاف آن بود بيامرز خدايا اشاره هاى گوشه هاى چشم ، و سخنان بيهوده و خواسته هاى دل و لغزش هاى زبان مرا ، بيامرز

[ 1 ] منظور از داس در اينجا پاهاى ملخ است كه بخاطر زبرى و كجى به داس تشبيه شده است .

صفحه[ 290 ]

چه ديدم ؟

على « ع » در سحرگاه روزى كه ضربت به او وارد شد ، فرمود :

نشسته بودم ، خواب بر چشمم مسلط شد ، پيامبر خدا را در خواب ديدم ،

گفتم : اى رسول خدا ، بسيار انحراف و دشمنى از امت تو ديدم فرمود :

آنان را نفرين كن گفتم : خدا بجاى آنان بهترين افراد را به من بدهد و بجاى من بدترين كس را بر آنان بگمارد .

او را ببخشيد

على « ع » پيش از مرگ ، پس از آنكه ابن ملجم به او ضربت زد ، به عنوان وصيت چنين فرمود :

من ديروز همنشين شما بودم و امروز براى شما عبرتى هستم و فردا از شما جدا مى شوم اگر زنده بمانم صاحب اختيار خون خود مى باشم ، و اگر بميرم مرگ من وعده ى من است ، و اگر ببخشم بخشش براى من نزديكى به خدا و براى شما ، نيكوكارى است ، پس ببخشيد

ستمديده

على « ع » درباره ستمهائى كه به او مى رسيده سخن مى گويد :

صفحه[ 291 ]

از روزى كه خداوند جان پيامبرش را گرفت تا امروز پيوسته مظلوم بودم . پيش از ظهور اسلام نيز به من ستم مى شد . برادرم عقيل درباره برادرم جعفر مرتكب گناه ميشد و به من كتك ميزد

گاوهاى سه گانه

مناسب ديدم اين مثل را ذيلا نقل كنم ، زيرا آن از زيباترين مثلهاى عربى درباره حيوان محسوب مى شود ، بعلاوه اين نخستين مثلى است كه بعدها بوسيله « ابن مقفع » در كتاب معروف « كليله و دمنه » شيوع يافته است . مثل مزبور دعوت به اتحاد مى كند و از فتنه و آشوب بر حذر ميدارد . شگفت اينجاست كه اين مثل با اينكه منسوب به على « ع » است ولى در نهج البلاغه با اين همه چاپهاى گوناگون و اين همه توجهاتى كه به آن شده ، از آن سخنى به ميان نيامده و حتى كسانى كه نهج البلاغه را تكميل نموده و جمع آورى كرده اند متعرض آن نشده اند :

سه گاو در بيشه اى زندگى مى كردند : يكى سفيد و ديگرى سياه و

صفحه[ 292 ]

سومى سرخ رنگ . شيرى با آنها زندگى ميكرد ، از آنجا كه گاوها با يكديگر اتحاد داشتند ، شير نمى توانست آسيبى به آنها برساند . روزى به گاو سياه و گاو سرخ گفت : در اين بيشه فقط گاو سفيد ما را نشان ميدهد ، زيرا رنگ آن معروف است و رنگ من هم كه مانند رنگ شما است ، اگر اجازه بدهيد من گاو سفيد را بخورم تا بيشه صفائى به خود بگيرد آن دو گاو

گفتند : پس آنرا بخور . شير گاو سفيد را خورد . پس از چند روز كه گذشت به گاو سرخ گفت : رنگ من مانند تو است ، بگذار گاو سياه را بخورم تا بيشه صفا پيدا كند گاو سرخ گفت : آن را بخور سپس به گاو سرخ گفت : ناچار ترا هم خواهم خورد گاو سرخ گفت : بگذار سه مرتبه فرياد بزنم ، پس فرياد برآورد : بدانيد من خورده شدم همان روز كه گاو سفيد خورده شد

صفحه[ 293 ]

5 پاره اى از سخنان حكمت آميز على « ع »

قسمت اول

صفحه[ 295 ]

كسيكه بتو گمان نيك برد گمانش را تصديق كن .

هرگز به سخنى كه از دهان كسى خارج شده و تو احتمال نيكى در آن ميدهى ، گمان بد مبر .

بدحال ترين مردم كسى است كه بخاطر بدگمانى خود ، به هيچكس اطمينان ندارد و ديگران نيز بخاطر بدرفتارى وى به او اعتماد ندارند .

اين از دادگرى نيست كه بر شخص مورد اعتماد با بدگمانى قضاوت شود .

بدگمانى ، دلها را بيمار و شخص امين را متهم و مأنوس را وحشت زده ، و دوستى برادران را دگرگون مى كند .

پاداش جهاد كننده اى كه در راه خدا شهيد شده ، بيشتر نيست از كسى كه توانائى دارد و پاكدامنى به كار ميبرد . نزديك است پاكدامن فرشته اى از فرشتگان گردد .

صفحه[ 296 ]

بخشش ، ذكات پيروزى است .

سزاوارترين مردم به گذشت ، كسى است كه در كيفر رساندن از همه تواناتر باشد .

عورت برادرت را بپوشان و از لغزش دوستت بگذر .

بر تو باد كه در تمام كارهاى خود راست بگويى .

هيچ كار زشتى بدتر از دروغ نيست .

دروغگو با اينكه در امان

است خود را مى ترساند .

نشانه ى ايمان آن است كه راستى را آنجا كه بتو زيان مى رساند ، بر دروغ جائيكه براى تو سودمند است ، ترجيح بدهى .

از دروغ دورى كنيد ، زيرا راستگو مشرف به نجات و عزت است و دروغگو بر پرتگاه هلاكت قرار دارد .

دروغگو با مرده يكسان است ، زيرا برترى زنده بر مرده بواسطه ى اطمينان به او است ، پس اگر سخن وى مورد اعتماد نبود ، حياتش بى اثر است .

اگر راستگو باشى ترا پاداش مى دهيم و اگر دروغگو باشى ترا كيفر خواهيم كرد .

دروغ جدى و شوخى روا نيست ، و براى هيچيك از شما شايسته نيست به كودك خود وعده اى بدهد و به وعده اش وفا نكند .

دروغ آدمى را به سوى گناه رهبرى مى كند .

كسى كه در سخن گفتن ، راستى را از دست بدهد ، مصيبت

صفحه[ 297 ]

گرامى ترين اخلاقش را ديده است .

هيچ شمشير برنده اى در دست شجاع ، ارزنده تر از راستى نيست .

زشت ترين راستگوئى آن است كه انسان خود را بستايد .

وجدان من گرو سخنانى است كه مى گويم .

پيوسته ملازم پيمانها باشيد .

به امان و پيمان خود خيانت مكن و دشمنت را فريب مده .

به قرار داد خود عمل كنيد و در قضاوت ، دادگر باشيد و به پدران افتخار مكنيد .

از كسانى مباش كه باز مى دارد و خود باز نمى ايستد ، و فرمان ميدهد به آنچه خود بجا نمى آورد ، و عبرت را توصيف مى كند و خود عبرت نمى گيرد ، چنين كسى از مردم بدگوئى ميكند و نسبت بخود چاپلوس است .

با احمق معاشرت مكن ، زيرا او كارش را براى تو زينت ميدهد و

دوست دارد تو مانند او باشى .

دمدمى مزاج دوست ، و دروغگو وفا ، و حسود آسايش ، و فرومايه جوانمردى ندارد .

فرصتهاى نيكو را غنيمت بشماريد .

كار نيكو انجام دهيد و آن را كوچك مشماريد . زيرا كوچك آن بزرگ ، و اندكش بسيار است .

سخن نيك بگوئيد تا بوسيله آن شناخته شويد و كار نيك انجام

صفحه[ 298 ]

دهيد تا از اهل آن باشيد .

كسيكه در كار نيك كوشش مى كند مانند كسى است كه آن را انجام ميدهد ، اما كسى كه در كار بد ، فعاليت مى كند و با نيكى در ستيز است ، دشمن خدا و انسان ميباشد .

مبادا كسى از شما بگويد ، ديگرى در انجام دادن كار نيك از من سزاوارتر است ، زيرا سوگند به خدا چنين خواهد بود .

هرگاه صورت شر بحركت درآمد و آشكار نگرديد ، ترس بوجود مى آيد ، پس اگر آشكار شد موجب رنج ميشود ، و هرگاه صورت نيكى بجنبش درآمد و نمايان نگرديد گشايش بوجود مى آيد ، پس اگر نمايان شد باعث لذت مى شود .

كسى كه دو روزش برابر باشد فريب خورده است .

زيرك كسى است كه امروزش بهتر از ديروز باشد .

كسى كه در كار نيك منت گذاشت آن را تباه كرده است .

مبادا كسى كه سپاس احسان تو را نمى كند ، تو را به نيكى بى رغبت سازد .

نيكوكاران به نيكوكارى نيازمندترند از حاجتمندان .

هرگز بخاطر انجام دادن نيكى بيشتر ، احسان كم را كه قادر به انجام آن هستى كوچك مشمار ، زيرا كم در صورت احتياج ، سودمندتر از فراوان در حال بى نيازى است .

كننده ى كار نيك از نيكى بهتر

و كننده كار بد از بدى بدتر

صفحه[ 299 ]

است .

كار نيك را براى تظاهر انجام مده و آن را از روى شرم ترك مكن .

كسيكه خوبى را از بدى نشناسد مانند حيوان است .

هرگز خداوند پاداش كسى را كه كار نيك كرده ضايع نمى كند .

خوبى و اهل آن را جستجو كنيد و بدانيد كه كننده ى خوبى ، بهتر از خوبى و كننده بدى ، بدتر از بدى است .

هيچ روزى بر پسر آدم نمى گذرد مگر آنكه به او مى گويد : من روزى جديد هستم و بر تو گواه ميباشم ، در من سخن نيك بگو و كار شايسته كن ، زيرا ديگر مرا براى هميشه نخواهى ديد در توصيف انسان با شرافت مى گويد : خوبيهاى زيادى در نظر مى گيرد و پاره اى از آنها را انجام مى دهد و نسبت به آنچه از دستش رفته افسوس مى خورد كه چرا انجام نداده است .

و نيز درباره انسان مى گويد : عدالت را ملازم خود قرار داده است .

حق را توصيف ميكند و بر طبق آن رفتار مى نمايد . براى كار نيك پايانى باقى نمى گذارد ، مگر آنكه آهنگ آن مى كند ، و گمان خوبى در چيزى نمى برد مگر آنكه آن را قصد مى كند .

با كندن بدى از سينه خود ، بدى را از سينه ديگران دور كن .

كسيكه كار زشت را نيكو بشمارد در آن شريك خواهد بود .

هرگاه خواستى سرشت كسى را بشناسى ، با او مشورت كن ، زيرا

صفحه[ 300 ]

در مشورت ، از عدالت و ستم و خوبى و بدى او آگاه ميشوى .

كسيكه در تاريكى فرو رفته ، از برق خيره كننده بهره اى نمى برد .

عذر

كسى را كه از تو پوزش خواسته بپذير و تا مى توانى بدى را بتأخير انداز .

بايد كار مردم در حق ، پيش تو يكسان باشد .

هر كه از حق تجاوز كند ، عقيده خود را تباه ساخته است .

كسى كه با حق در افتد به زمين ميخورد .

جز حق چيزى با تو انس نمى گيرد و جز باطل چيزى از تو وحشت ندارد .

بدانيد آسمانها و زمين بر اساس حق بپا شده اند .

از روزى كه حق را شناختم در آن ترديد نكردم .

از حق و اهل حق هر كجا باشند پيروى كنيد .

كثرت مردم در اطراف من ، عزتم را زياد نمى كند ، و پراكندگى آنان از دور من ، بر وحشتم نميافزايد ، و از مرگ در راه حق كراهت ندارم .

كسى كه در جستجوى حق بوده و بخطا رفته ، مانند كسى نيست كه باطل را تعقيب كرده و به آن رسيده است .

هر كس از راه باطل در جستجوى عزت باشد خداوند او را به حق دچار ذلت مى كند .

كسى كه سخن حق يا پيشنهاد عدالت براى او دشوار باشد ، عمل

صفحه[ 301 ]

به حق و عدالت براى او مشكلتر خواهد بود .

ما حقى داريم كه اگر آن را بما بدهند مى گيريم وگرنه بر پشت شترها سوار مى شويم هر چند سير شبانه طولانى گردد .

در راه هدايت ، از جهت كمى پيروان آن ، نگران نباشيد .

كار خود را بدون تظاهر انجام دهيد .

ريا كار سه علامت دارد : وقتى مردم را مى بيند شاد مى شود ، و در تنهائى كسل است و دوست دارد در همه حال او را بستايند بايد نزديكى تو

به مردم ، توأم با خوشخوئى و مهربانى باشد .

برادرات را با احسان سرزنش كن و او را با بخشش دور گردان .

با كسى كه از تو جدا شده ، ارتباط برقرار كن ، و به كسى كه ترا محروم نموده بخشش كن ، و با كسى كه بتو بدى كرده خوبى كن ، و حق را بگو هر چند به زيان تو باشد .

بدكار را به پاداش نيكوكار سرزنش كن .

اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار كن ، زيرا كم كسى است كه به جمعيتى شبيه شود و بزودى از زمره آنان نشود .

پاداش كسى كه ترا شاد كرده اين نيست كه با او بدرفتارى كنى .

كسيكه گناه بر او پيروز شود ، پيروز نيست .

و كسيكه به سبب بدى غلبه يابد شكست خورده است .

كسيكه بدخلقى كند خويشتن را معذب ساخته است .

براى آسايش و نعمت ، خوشخوئى كافى است .

صفحه[ 302 ]

هرگز وعده اى مده كه بر اثر كمى اعتماد به خود ، آن را كوچك بشمارى ، و در صورتيكه سرازيرى ناهموار باشد ، به سربالائى هموار مغرور مشو .

رحم كن تا بتو رحم كنند . سخن نيك بگو تا ترا بخوبى ياد كنند .

از غيبت دورى كن ، زيرا بدگوئى مردم ، نان خورش سگهاى دوزخ است .

بايد بزرگ شما با كوچكتان مهربان باشد .

كسيكه برادرش را در پنهانى موعظه كند او را زينت داده و اگر آشكارا به او پند دهد او را رسوا كرده است .

شما بايد در حال خشنودى و خشم ، سخن حق بگوئيد و با دوست و دشمن دادگرى كنيد .

شنونده غيبت ، يكى

از غيبت كنندگان محسوب مى شود .

غيبت ، كوشش ناتوان است .

على « ع » مردى را ديد كه نزد فرزند حسن « ع » از ديگرى غيبت مى كند ، به او فرمود : پسرك من ، گوش خود را از غيبت پاك نگهدار ، زيرا او به پست ترين چيزى كه در ظرفش هست نظر كرده و آن را در ظرف تو خالى نموده است .

پند و اندرز را براى برادرت خالص گردان و او را در هر حال همراهى كن ، و از برادرت در اثر ترديد كناره مگير و بدون درخواست رضايت از وى جدا مشو ، زيرا شايد او عذرى داشته باشد و تو او را

صفحه[ 303 ]

سرزنش ميكنى .

واى بر كسى كه آنچه را براى ديگران ناپسند مى داند براى خود نيكو بشمارد ، و كارهائى را كه خود انجام مى دهد بر مردم عيب بگيرد .

خردمند نيست كسيكه از سخن نادرستى كه درباره او گفته شده ناراحت گردد ، و دانا نيست كسى كه از ستايش نادان خشنود شود .

كسيكه بسود تو جرأت يابد به زيان تو جرأت خواهد داشت .

كسيكه ترا به سبب كار نيكوئى كه در تو نيست بستايد و از تو خشنود باشد ، تو را به سبب كار زشتى كه در تو نيست سرزنش مى كند و بر تو خشم مى گيرد .

قسمت دوم

عجب از كسيكه براى سخن نيكوئى كه درباره او گفته شده و آن خوبى در او نيست شادى ميكند ، و عجب از كسى كه براى سخن بدى كه درباره او گفته شده و آن بدى در او نيست خشم ميكند بايد خودشناسى از نظر تو استوارتر از ستايش

ستايشگران باشد .

كسيكه از مردم شرم داشته باشد و از خود حيا نكند ، ارزشى براى خود قائل نيست مهربانى ، آغاز دانش است .

مهربانى در چيزى راه نيافت مگر آنكه آن را زينت داد .

غايبى كه شب و روز او را ميراند ، سزاوار است بسرعت باز گشت نمايد .

خوشابحال كسيكه عيب خودش او را از عيب مردم باز دارد .

صفحه[ 304 ]

كسيكه به عيوب مردم نظر كند و آن را ناپسند بداند سپس آن را براى خودش بپسندد احمق است .

كسى كه لغزش هاى خود را فراموش كند ، اشتباهات ديگران را بزرگ مى شمارد ، و كسى كه به مردم بزرگى بفروشد خوار مى گردد .

از نادانى مرد همين بس كه ارزش خود را نداند .

كسى كه به ارزش خود نادان باشد به ارزش ديگران جاهل تر است .

كسى كه خود را شناخت پروردگارش را مى شناسد .

مردى كه ارزش خود را نداند نابود ميشود .

هميشه صورت خود را در آئينه ببين ، اگر صورتت زيبا است ، پيوستن كار زشت را به آن و ننگين كردن آن را زشت بدان ، و اگر صورتت زشت است ، جمع آورى دو زشت را قبيح بشمار .

انسان آئينه انسان است ، به دقت در او مى نگرد و احتياجات او را تأمين ميكند .

هرگاه كسى خصلت خوبى داشت امثال آن را انتظار داشته باشيد .

بدترين شما كسانى هستند كه سخن چينى مى كنند و ميان دوستان جدائى مياندازند و بر بى گناهان عيب مى گيرند .

با انتقام ، برترى وجود ندارد و درستى در ترك مشورت نيست .

شهادت گناهكار را جز بر زيان خودش نمى پذيرم .

صفحه[ 305 ]

هرگاه كسى بتو درود فرستاد تو بهتر

از آن درود بفرست ، و هرگاه دستى بمنظور احسان بسوى تو دراز شد آن را از پاداش بيشترى برخوردار ساز ، البته فضيلت براى كسى است كه نخست نيكى كرده است .

هرگاه انسان از دنيا به بالاتر از مرتبه خودش رسيد اخلاقش در برابر مردم دگرگون ميشود .

اگر كسى را بيشتر از مرتبه اش بالا بردى ، انتظار داشته باش بهمان اندازه تو را در مرتبه ات تنزل دهد در مصائب ديگران شادى مكن و در مسير باطل قدم مگذار و از راه حق كناره مگير .

به لغزش ديگران شادى مكن ، زيرا نمى دانى روزها با تو چگونه رفتار مى كنند خود را از هر گونه پستى و زبونى گرامى دار .

جز دراز گوش كسى از بزرگى و شرافت امتناع ندارد .

از كفاره هاى گناهان بزرگ ، دادرسى ستمديده و تسكين دادن محزون است .

هر كه مادر فرزند مرده را تسليت دهد خداوند او را زير سايه عرشش جاى ميدهد .

به آنچه فرزندان خود را تربيت ميكنى ، يتيم را به آن تربيت نما .

ضعيفان خود را در خوراك ، با خود برابر بدانيد .

صفحه[ 306 ]

بايد بستگان تو در ظلم و ستم تو طمع نكنند و دشمنانت از عدالت تو مأيوس نگردند .

هرگز با كسى كه آنچنانكه تو او را بر خودت برترى ميدهى او تو را بر خودش ترجيح نميدهد ، مسافرت مكن .

راه رفتن پياده بهمراه سواره ، موجب فساد سواره و خوارى پياده است .

در مجلس خود با كسى نجوى مكن ، و اگر به خشم آمدى بلند شو ، و در حال خشم قضاوت مكن .

آگاه باشيد چنانكه از روى ترس كار مى كنيد

از روى رغبت نيز كار كنيد .

هرگاه برادرانت شبانه بر تو وارد شدند آنچه در خانه دارى از آنان ذخيره مكن و خود را در بيرون خانه براى آنان به زحمت ميانداز .

بدترين برادران كسى است كه انسان بخاطر او به زحمت بيافتد .

از هر كارى كه اگر از كننده آن بپرسند ، آن را انكار ميكند ،

بر حذر باش .

كسيكه در پنهانى كارى كند كه آشكارا از آن شرم دارد براى خود ارزشى قائل نيست .

هر كه باطن خود را درست كند ظاهرش را نيز درست خواهد كرد .

كسيكه ترا بر حذر دارد مانند كسى است كه تو بشارت داده است .

صفحه[ 307 ]

حسود از تو خشنود نميشود مگر آنكه يكى از شما بميريد .

حسادت دوست ، بيمارى دوستى است .

فروتنى نعمتى است كه حسود پى به آن نميبرد .

هيچ ستمگرى را شبيه تر به ستمديده مانند حسود نديدم : چشمى شور و دلى ديوانه دارد و پيوسته با اندوه دمساز است ، بر بى گناهان خشم ميگيرد و به چيزى كه مالك آن نيست بخل ميورزد ستايش بيش از استحقاق ، چاپلوسى و كمتر از استحقاق ، ناتوانى يا حسادت است .

با مردم چنان معاشرت كنيد كه اگر مرديد بر شما گريه كنند و اگر زنده بوديد به شما اشتياق داشته باشند .

دوست ، دوست نيست مگر آنكه برادر خود را در سه مورد نگهدارى كند : در گرفتارى او و در نبودن او و در مردن او .

دشمن دانا بهتر از دوست نادان است .

بهترين اعمال بزرگوار اين است كه از آنچه ميداند چشم بپوشد .

بزرگترين دشمنان كسى است كه مكرش از همه پنهان تر باشد

.

كسيكه جامه ى حيا به تن كند ، عيبش را مردم نمى بينند .

اشكها خشك نمى شود مگر در اثر سنگدلى ، و دلها سخت نمى شود مگر بخاطر زيادى گناهان .

خويشاوندى به دوستى نيازمند است ولى دوستى به خويشاوندى نيازمند نيست .

صفحه[ 308 ]

بسا نزديكى كه از دور هم دورتر است و بسا دورى كه از نزديك هم نزديك تر است . غريب كسى است كه دوست ندارد .

دوستى يك نوع خويشاوندى مورد بهره اى ميباشد .

از دست دادن دوستان ، غربت است .

از بزرگوارى مرد آن است كه بر گذشته زمانش بگريد و به وطن خود علاقمند باشد و برادران قديمى خود را نگاه دارد .

طمع ، بردگى دائمى است .

سقوط عقلها ، بيشتر زير درخشندگى هاى طمع ها است .

بسا عقلى كه تحت فرمان تمايلات بيجا اسير است .

اگر براى آنچه از دستت رفته بى تابى ميكنى ، پس براى آنچه بتو نرسيده نيز بى تابى كن .

تمايلات بيجا ، مركب فتنه و فساد است .

اگر ثروتمندى گردى ، تمام مردم با تو هستند و اگر تنگدست شوى بستگانت دست از تو برمى دارند .

هرگاه دنيا به كسى روى آورد خوبيهاى ديگران را به او عاريه ميدهد و اگر به او پشت كند خوبى هايش را از او سلب ميكند .

از دست رفتن حاجت ، بهتر از بردن حاجت نزد افراد نالايق است .

سه كس مورد ترحم قرار ميگيرد : خردمندى كه او را نادان پندارند و ناتوانى كه در دست ستمگر نيرومندى گرفتار باشد و بزرگوارى كه

صفحه[ 309 ]

به فرومايه محتاج گردد .

هرگاه از شخص بزرگوارى حاجتى خواستى بگذار فكر كند ،

زيرا او جز در كار خير نمى انديشد ، و هرگاه از

شخص فرومايه اى چيزى درخواست كردى شتاب كن ، زيرا اگر فكر كند به طبع خود باز مى گردد .

التماس كردن ، بزرگوار را به بذل و بخشش ، و فرومايه را به ممانعت تحريك ميكند .

بزرگوار ، از روى اكراه نرمى نمى كند و در حال گشايش سخت نمى گيرد .

آرزوهاى خود را بسوى كسى كه مورد محبت دلهاى شما است ،

معطوف داريد .

بخشش آن است كه بى مقدمه انجام گيرد ، اما اگر بر اساس سؤال باشد نوعى شرم و فرار از سرزنش است .

حرص ، جامع هر خصلت ناپسند است و مهارى است كه آدمى بوسيله آن بسوى هر شرى كشيده ميشود .

بخل ، روپوش بينوائى است .

غفلت مردم بخيل از گناه بزرگ ، براى آنان آسانتر از پاداش دادن به احسان كم است .

اى پسر آدم ، آنچه بيشتر از روزى خود بدست آورده اى تو در آن خزانه دار ديگران هستى .

صفحه[ 310 ]

اى پسر آدم تو در مال خود وصى خويش باش و همان كارى كه مى خواهى پس از تو در مال تو انجام دهند خودت انجام ده .

كسيكه ثروتمند باشد بايد بوسيله مال خود ، زندانى و اسير را آزاد كند .

هر كه خويشتن را گرامى دارد ثروت از نظر او ناچيز است .

حرص و خودبينى و حسد انگيزه هاى سقوط در گناهان هستند .

خصلتهاى پسنديده خود را بخاطر تكبر و خودبينى از دست مده .

اگر مى خواهى تو را ستايش كنند بايد نسبت به ستايش ، اظهار حرص ننمائى .

بزرگترين افتخار آن است كه خود بين نباشى .

شكيبائى به اندازه مصيبت است .

مصيبت ، يكى است ، اگر بى تابى كردى دو تا ميشود .

خويشتن را به

صبر در ناراحتى عادت ده .

هنگامى كه سختى به پايان رسيد گشايش آغاز مى گردد .

شكيبائى ، مركبى سقوط ناپذير است .

صبر دو نوع است : صبر بر آنچه كراهت دارى و صبر از آنچه دوست دارى .

روزگار دو روز است : روزى بسود تو و روزى به زيانت ، پس اگر به سود تو باشد ناسپاسى مكن و اگر به زيان تو باشد شكيبا باش .

كسى كه مانند آزادگان صبر كند شكيبا است و اگر صبر نكند

صفحه[ 311 ]

قسمت سوم

مانند نادان بى تجربه ، فراموش مى كند .

به هنگام آسايش ناسپاسى مكن و در گرفتارى نااميد مباش .

تكبر در برابر افراد خودبين ، عين تواضع است .

هر كه در جستجوى چيزى باشد به تمام آن يا بعض آن ميرسد .

كسى كه زبانش را حكمران خود گرداند نزد خويش خوار است .

زبان خردمند پشت قلبش ، و قلب نادان پشت زبانش ميباشد .

هر كارى انجام داده اى مانند كسى باش كه كارى نكرده است .

در خاموشى از حكمت خيرى نيست ، چنانكه در سخن از روى جهل ، خيرى نمى باشد .

آدمى زير زبان خويش پنهان است .

زبان خود را از سخن گفتن بازدار ، زيرا جبران كردن چيزى كه در اثر خاموشى از دستت رفته ، آسان تر است از دريافت چيزى كه به سبب گفتارت از تو فوت شده است .

از آنچه وجود ندارد مپرس ، زيرا در آنچه وجود دارد براى تو كارى هست .

وفا با نيرنگ بازان نزد خدا نيرنگ است .

اگر كارها مشتبه شد پايان آن با آغازش مقايسه مى شود .

كسى كه انديشه كند درست يافته يا نزديك است درست بيابد ، و كسى كه شتاب نمايد

خطا كرده يا نزديك است خطا نمايد .

چه بسيار است عبرتها و كم است پند گرفتن

صفحه[ 312 ]

انديشه ى پيرمرد را از دلاورى جوان بيشتر دوست دارم .

به حضرت گفتند : خردمند را براى ما توصيف كن ، فرمود :

خردمند كسى است كه چيزها را به جاى خود ميگذارد ، سپس به وى گفتند : نادان را براى ما توصيف كن ، فرمود : توصيف كردم .

اگر كار كسى بر شما مشتبه گرديد به همنشينانش نظر كنيد .

هنگامى كه تو پشت ميكنى و مرگ روى مى آورد ، چه زود ملاقات فرا ميرسد .

كسى كه دورى سفر را بخاطر بياورد آماده ميگردد .

نفس كشيدن آدمى ، گامهاى او بسوى مرگ است .

بسا يك خوراك كه جلوى خوراكها را مى گيرد .

مخالفت ، انديشه را ويران مى كند .

كسى كه پيرو ندارد انديشه ندارد .

هنگامى كه شنيد خوارج مى گويند : « حكم مخصوص خداوند است » فرمود : سخن حقى است كه بوسيله آن باطل را اراده مى كنند كسى كه به چيزى جاهل باشد از آن عيب مى گيرد .

مردم دشمن مجهولات خود هستند .

كسى كه چوبش نرم باشد شاخه هايش فراوان است .

خوابى كه بر اساس يقين باشد بهتر است از نمازى كه در حال ترديد باشد .

يك دانشمند دينى از هزار عابد براى شيطان سخت تر است .

صفحه[ 313 ]

بهترين پارسائى ، پنهان داشتن زهد است .

نماز ، ايستادن و نشستن نيست ، نماز اخلاص تو است .

سخت ترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را كوچك بشمارد .

هيچ كوچكى را كوچك مشمار ممكن است بزرگ باشد . و هيچ كمى را كم مدان ، ممكن است زياد باشد .

روزگارى براى مردم

خواهد آمد كه در آن مقرب نيست مگر سخن چين ، و زيرك خوانده نمى شود مگر تبهكار ، و ناتوان شمرده نمى شود مگر شخص با انصاف .

دنيا نادانى است كه جز به مانندهاى خود رغبت ندارد من دنيا را به رو واژگون كرده ام و مقدار آن را اندازه گرفته ام و به حقيقت آن بينا هستم .

اى مردم ، بخدا قسم من شما را به هيچ طاعتى وادار نمى كنم مگر آنكه خودم در آن بر شما سبقت مى گيرم ، و از هيچ گناهى شما را نهى نمى كنم مگر آنكه خودم پيش از شما دست از آن بر مى دارم .

كسى كه خود را پيشواى مردم قرار داد بايد پيش از آموختن ديگران ، نخست خويشتن را بياموزد و بايد پيش از آنكه ديگرى را بوسيله زبان تأديب كند ، به روش خود ، او را تأديب نمايد . در هر صورت كسى كه آموزنده و ادب كننده خويش باشد به تعظيم و احترام سزاوارتر است از كسى كه آموزنده و ادب كننده مردم باشد .

صفحه[ 314 ]

كسى كه كار ملتى را بعهده گرفت سزاوار است پيش از شروع به اصلاح جمعيت ، نخست خود را اصلاح كند وگرنه مانند كسى است كه مى خواهد سايه ى چوب را پيش از راست كردن چوب ، راست كند شگفتا آيا خلافت به مصاحبت و خويشاوندى ( با پيامبر ) است ؟ بدبخت ترين زمامداران كسى است كه ملتش به وسيله او بدبخت شوند .

چه زشت است نيرنگ از زمامدار شخص بدخو لايق پيشوائى نيست .

اگر چوپان گرگ باشد ، چه كسى از گوسفند مراقبت مى كند ؟ هرگز در استخدام كارگردانان و حكمرانان خود

، وساطتى را جز وساطت كاردانى و امانت مپذير .

كسى كه اطرافيانش فاسد باشند مانند كسى است كه آب در گلويش گير كرده ، زيرا اگر چيزى غير از آب در گلويش گير كرده بود ، بوسيله آب فرو ميرفت دادگرى يك شكل و ستمگرى اشكال فراوانى دارد ، از اين رو ستمگرى آسان ، و جستجوى عدالت مشكل است . عدالت و ستمگرى مانند اصابت و خطا در تيراندازى است كه اصابت آن احتياج به تمرين دارد .

صفحه[ 315 ]

دادگرى را بر دلاورى مقدم دار و جائيكه سخن گفتن مفيد است از عمل استفاده مكن .

بدترين مردم ، پيشواى گمراهى است كه ديگران بوسيله او گمراه مى شوند .

ستم ، پايان مدت زمامداران است .

عدالت زمامدار بهتر از بارورى زمان است .

كسى كه از او چيزى خواسته شده ، تا هنگامى كه وعده نداده آزاد است .

دلهاى رعيت ، خزانه فرمانرواى آنها است ، همان عدالت يا ستمى كه در آن سپرده است خواهد يافت .

آگاه باشيد ، من با دو كس مى جنگم : كسى كه چيزى را كه ندارد ادعا كند و كسى كه چيزى را كه به عهده ى او است دريغ نمايد .

دست خدا با مهربانى بر سر حكمران قرار مى گيرد ، پس هنگامى كه ستم نمود خداوند او را بحال خودش واگذار مى كند .

در توصيف خداوند مى گويد : كوههاى آن ( زمين ) را از جا كنده و پراكنده مى سازد ، و از هيبت عظمت خداوند بعضى كوهها بعض ديگر را درهم مى كوبند سپاس خداوندى را كه آسمان و زمين ، آسمان و زمين ديگر را از او نمى پوشاند .

پيشوايان دادگر بايد

خود را با عموم مردم بسنجند .

صفحه[ 316 ]

يكى از كارگردانان حضرت ساختمان بزرگى بنا كرد ، امام « ع » فرمود : سكه ها سرهاى خود را آشكار كردند . اين ساختمان توانگرى تو را توصيف مى كند هرگاه خداوند بر ملتى خشم گيرد نرخهاى آنان بالا ميرود و تبهكاران بر آنان چيره مى شوند .

سه كس مال را بر خويشتن برترى مى دهند : بازرگان دريا و همنشين سلطان و كسيكه در قضاوت رشوه مى گيرد خدايا ما را بهتر از آنچه مى پندارند قرار ده و آنچه را كه براى ما نمى دانند بيامرز .

عثمان ، حضرت را بسيار سرزنش كرد ، در حالى كه امام « ع » ساكت بود . به حضرت گفت : چرا سخن نمى گوئى ؟ فرمود : اگر سخن بگويم ، چيزى جز آنچه براى تو ناپسند است نمى گويم و تو نزد من چيزى جز آنچه دوست دارى نخواهى داشت .

هرگز دعوت كننده به جنگ نباشيد .

از ستيزه و دشمنى بپرهيزيد ، زيرا اين دو خصلت دل را بيمار مى كند و نفاق ببار مى آورد .

اگر از آزار كسى ايمن بودى ، در برادرى او رغبت داشته باش .

خداوند شما را حفظ كرده از اينكه به شما ستم نمايد .

به ناتوان كمك كنيد و پشتيبان ستمديده باشيد و همكارى نماييد .

صفحه[ 317 ]

خدايا من آنان را به ستم بر بندگانت وادار نكردم .

روز ستمديده بر ستمگر ، سخت تر از روز ستمگر بر ستمديده است .

شيعيان ما كسانى هستند كه در حال خشم ستم نمى كنند . براى همسايگان خود باعث بركت و با همنشينان خود در صلح و آشتى هستند .

ستمگرى و نادرستى ، مرد را

بى ارزش مى كند .

هر كه ستمى بدوش گرفت نااميد گرديد .

چه زشت است به همسايه سختگيرى كردن هر كه ادعا كرد نابود گرديد و هر كه تهمت زد نااميد شد .

كسيكه تخم دشمنى كاشت زيان درو كرد .

ستم بر بندگان بدكارى است .

ستم به شمشير مى كشاند .

هرگز با ريختن خون حرام حكومت خود را تقويت مكن .

بخدا قسم با ستمديده از روى عدالت رفتار مى كنم و حق او را از ستمگر مى گيرم و ستمكار را با حلقه بينى اش مى كشم تا او را به سرچشمه حق وارد سازم اگر چه از آن كراهت داشته باشد .

اين را انتخاب كن كه شكست خورده و با انصاف باشى ، نه پيروز و ستمگر .

پست ترين مردم كسى است كه نزد زمامدار ستمگر از انسان

صفحه[ 318 ]

ناتوان بدگوئى كند .

ستم بر ناتوان ، زشت ترين ستم است .

گناه نابخشودنى ، ستم نمودن بندگان نسبت بيكديگر است .

همكار ستمگر مباش .

ستمگر سه علامت دارد : نسبت به بالاتر از خود با گناه ظلم مى كند و در حق پائين تر از خود با چيرگى ستم مى نمايد و با گروه ستمگران همكارى مى كند .

خدا رحمت كند مردى را كه حقى را ببيند و به آن كمك نمايد ،

يا ستمى را ببيند و از آن جلوگيرى كند و به زيان ستمگر مددكار ستمديده باشد .

ستمگر و كمك دهنده او و كسى كه به ستم راضى است هر سه با يكديگر شريكند .

كسى كه از عمل گروهى خشنود باشد مانند كسى است كه با آنان در آن كار داخل باشد و هر كه در باطل وارد شود دو گناه دارد :

گناه ارتكاب باطل و گناه راضى بودن به

آن .

از حضرت پرسيدند : چه گناهى كيفرش سريعتر و نابودى صاحبش زودتر است ؟ فرمود : ستم بر كسى كه ياورى جز خدا ندارد ، و گردنكشى ثروتمند در برابر فقير .

به هنگام ستم ، عدالت خدا را درباره خود ياد كن ، و موقع توانائى ، قدرت خدا را بياد آور .

صفحه[ 319 ]

گناه ، دژى ذلت بار است : ساكن خود را نگاه نمى دارد و پناهنده خود را حفظ نمى كند .

حكمت را در بين كسانى كه شايستگى آن را ندارند مگذاريد كه به آن ستم كرده ايد .

براى هر كسى همان چيزى است كه به دست آورده .

ارزش هر كس به خوبيهاى او است .

بدانيد مردم فرزندان كارهاى نيك خويش هستند .

قسمت چهارم

هيچ نسبتى مانند فروتنى و هيچ شرافتى مانند دانش و هيچ همنشينى مانند خوشخوئى نيست .

دانش شريف ترين چيز است و خداوند بزرگ دانا است و هر دانشمندى را دوست دارد .

كسى كه كردارش او را كند سازد ، نسبت و خويشاونديش او را تند نمى گرداند .

هر كه در عمل كوتاهى كند به اندوه مبتلا مى گردد .

از كسانى مباش كه بيش از عملشان بخود اميدوارند .

براى دنياى خود چنان كار كن كه گويا هميشه زنده اى .

از كسانى مباش كه بدون عمل به آخرت اميدوارند .

دانش بياموزيد هر چند بهره اى از آن نبريد ، زيرا روزگار را براى شما مذمت كنند بهتر است از اينكه زمان را بخاطر شما مذمت نمايند .

هيچ حركتى نيست مگر آنكه تو در زمينه آن به شناسائى

صفحه[ 320 ]

نيازمندى .

كسى كه از روى نادانى كارى انجام دهد مانند كسى است كه بيراهه مى رود ، پس دور شدنش از راه

، او را از خواسته اش دورتر مى گرداند ، و كسى كه از روى دانائى عمل كند مانند كسى است كه راه آشكارى مى پيمايد ، بنابراين بينا بايد ببيند آيا راه مى پيمايد يا بر مى گردد ؟

انديشه موجب روشنى ، و غفلت باعث تاريكى است .

بمنظور فهميدن و آموختن سؤال كن و از روى خيره سرى چيزى مپرس .

داناترين مردم كسى است كه علم مردم را به عمل خود ضميمه كرده است .

كسى كه در انديشه خود استبداد داشته باشد نابود مى گردد و كسيكه با مردان مشورت كند در عقلهاى آنان شركت جسته است .

كسى كه به راههاى انديԙǠروى آورد ، موارد اشتباه را مى شناسد .

هيچ گنجى سودمندتر از دانش و هيچ عزتى بالاتر از بردبارى نيست .

دانائى ، جلوى عذر بهانه جويان را مى گيرد .

خوبى آن نيست كه ثروت و فرزندان تو زياد شوند ، خوبى آن است كه دانش تو افزون گردد .

صفحه[ 321 ]

گرد آورندگان مال نابود شده اند ، در حاليكه زنده هستند ، و دانشمندان تا هنگامى كه روزگار باقى است پايدار مى باشند .

زمامداران ، فرمانرواى مردمند و دانشمندان ، فرمانرواى زمامداران .

دانشمند زنده است هر چند مرده باشد و نادان مرده است اگر چه زنده باشد .

دانش ، يكى از دو حيات ، و دوستى ، يكى از دو خويشاوندى ، و آوازه ى نيكو يكى از دو عمر محسوب مى شود .

هرگز كسى در برابر سؤالى كه از او شده و نمى داند ، از گفتن « نمى دانم » شرم نكند و اگر چيزى را نمى داند از آموختن آن حيا نداشته باشد .

چه بسيار چيزهائى كه نمى دانى و انديشه ات در آن حيران و چشمت گمراه

است ، آنگاه به آن بينا مى شوى .

هيچ فقرى سخت تر از نادانى نيست .

خويشاوندى و همسايگى ، ترا از شر نادان ايمن نمى سازد .

هرگاه خداوند بنده اى را پست گردانيد ، دانش را از او جلوگيرى مى كند .

هر ظرفى بواسطه آنچه در آن قرار داده مى شود ، پر مى گردد ، مگر ظرف دانش كه فراخ مى شود .

چنانكه بدنها خسته مى شوند ، اين دلها نيز ملول مى گردند ، پس

صفحه[ 322 ]

براى دلها حكمت هاى جديدى طلب كنيد .

بار شعله شوق ، سبك تر از رنج خستگى است .

از شرافت دانش همين بس كه شخص كم اطلاع ادعاى آن را مى كند و كسى كه از اهل دانش نيست اگر نسبت دانائى به او بدهند شادمان مى شود ، و از گمنامى جهل همين بس كه آدم نادان از آن بيزارى مى جويد و اگر نسبت جهل به او بدهند خشمگين مى شود .

كم ارزش ترين مردم كسى است كه دانشش از همه كمتر باشد .

دانش ، دينى است كه به سبب آن پاداش داده مى شود .

دانش ، بيشتر از آن است كه به شمار آيد ، پس از هر چيزى بهترش را بگيريد .

كسى كه از روى نادانى فتوى دهد ، آسمان و زمين او را لعنت مى كنند .

دانشمندان بخاطر كثرت مردم نادان ، در غربت قرار دارند .

خداوند از مردم نادان در تعليم گرفتن پيمان نگرفته تا آنكه از دانشمندان در تعليم دادن پيمان گرفته است .

سپاسگزارى دانشمند بر دانشش اين است كه علم خود را به كسانى كه استحقاق دارند بذل نمايد .

بلند همت هر چند خود را تنزل دهد ليكن جز بلندى چيزى نمى پذيرد ، مانند شعله آتش كه صاحبش آن را

مى پوشاند ولى شعله زبانه مى كشد .

صفحه[ 323 ]

اگر نزد دانشمندى نشستى ، در شنيدن حريصتر باش تا سخن گفتن .

علم با عمل مقرون است : پس كسيكه بداند عمل مى كند . عمل ،

عمل را صدا مى زند اگر عمل پاسخ گفت ، مى ايستد وگرنه كوچ مى كند .

اى حاملان دانش ، آيا دانش را حمل مى كنيد ؟ دانش براى كسى است كه بياموزد و به آنچه آموخته عمل كند و علمش با عملش موافق باشد .

عالم بى عمل مانند نادان سرگردانى است كه از جهل خود بيدار نمى شود ، بلكه حجت بر او بزرگتر است .

علم خود را به جهل ، و يقينتان را به ترديد مبدل مكنيد ، هرگاه دانستيد عمل كنيد و هرگاه يقين پيدا كرديد اقدام نمائيد .

چه خوبست علمى كه به مدارات زينت يابد شما گفتيد : فلان شخص ثروت عظيمى به دست آورده آيا روزهائى كه در طول آنها انفاق كند بدست آورده است ؟

روز قيامت آدمى قدم بر نمى دارد تا آنكه از عمرش سؤال مى كنند كه در چه چيزى بپايان رسانده ، و جوانيش را در چه چيزى كهنه كرده و مالش را از كجا بدست آورده و در چه چيزى انفاق نموده و در آنچه مى دانسته چه عملى انجام داده است ؟

زياده روى كردن از اندازه كافى ، فقر بى پايانى است .

صفحه[ 324 ]

چقدر مشكل است براى كسى كه خواسته هاى بيجا او را اسير كرده پرهيزكار باشد ؟

هر كه بر چيزى دست يافت خودرأى مى شود .

دو خورنده هستند كه سير نمى شوند : خواهان دانش و خواهان دنيا .

بازرگان ، گناهكار است و گناهكار در آتش است ، مگر كسى كه درست بگيرد

و درست بدهد .

درباره گرد آورنده ثروت مى گويد : شايد آن را از راه نادرست گرد آورده و حق آن را ادا نكرده است .

فقر ، مرگ بزرگ است .

تنگدستى ، زيرك را گنگ مى گرداند و فقير در شهر خود غريب است .

تنگدستى در وطن ، غربت است .

هيچ شهرى از شهر ديگر براى تو سزاوارتر نيست ، بهترين شهرها شهرى است كه تو را به دوش گيرد [ 1 ] .

اگر تنگدستى براى من بصورت انسانى مجسم شود او را خواهم كشت .

[ 1 ] يعنى تمام شهرها صلاحيت دارند براى انسان محل سكونت باشند . بهترين شهرها شهرى است كه تو را در خود جاى دهد و عزيز گرداند .

صفحه[ 325 ]

هيچ فقيرى گرسنه نشد مگر به آنچه ثروتمند از آن بهره مند گرديد .

هيچ نعمتى را فراوان نديدم مگر آنكه در كنار آن حقى ضايع شده است .

به هيچ نعمتى نمى رسيد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست ميدهيد .

هيچ ثروتى جز بخاطر بخل يا حرام جمع نمى شود .

به هيچ نعمتى نمى رسيد مگر پس از رنج و آزار .

هيچ كس بيهوده آفريده نشده كه هوسرانى كند ، و بى فايده رها نشده تا كار بى فايده انجام دهد .

اشتباه در بخشش به كسى كه سؤال نكرده و جلوگيرى از كسى كه درخواست نموده هر دو يكى است .

هرگاه از چيزى بى نياز شدى آن را كنار بگذار و آنچه را به آن محتاج هستى بگير .

از احتكار جلوگيرى كن .

هر كه چيزى را كه حق او نيست بگيرد مورد سرزنش قرار مى گيرد .

از گرفتن وام بپرهيزيد .

وام گرفتن ، ذلت و خوارى است .

از كيفرهائى كه

در اثر بدرفتارى ، بر ملل پيش از شما فرود آمده

صفحه[ 326 ]

بترسيد و در خوبى و بدى ، حالات آنان را بخاطر بياوريد و بترسيد از اينكه مانند آنها باشيد .

پيش از آنكه آيندگان از شما عبرت بگيرند شما از گذشتگان پند بگيريد .

فرزندانتان را به اخلاق خود مجبور نسازيد زيرا آنان براى زمانى غير از زمان شما آفريده شده اند .

دلهاى مردم ، وحشى است هر كه با آنها انس بگيرد به او روى مى آورند .

بنده ديگرى مباش در حاليكه خداوند ترا آزاد قرار داده است .

به آزاد مرد هر چه تحميل كنى ، تحمل مى كند و آن را باعث زياد شدن شرافت خود مى داند مگر چيزى كه جزئى از آزادى او را تنزل دهد كه از آن امتناع دارد و به آن پاسخ نميگويد .

من حق ندارم شما را بر آنچه كراهت داريد وادار كنم .

بتو اجازه دادم كه در آنچه بنظرت مى آيد استوار باشى .

اندوه ، نيمى از پيرى است .

هرگز از روى ترديد مجازات نمى كنم .

هر كه به روزگار بزرگى فروخت روزگار او را زبون ساخت .

تو را از شتاب در كار و سخن نهى مى كنم .

درباره بندگان خدا و شهرهاى او از خدا بترسيد ، زيرا شما حتى در زمينه ى مكانها و چهارپايان مورد سؤال قرار مى گيريد .

صفحه[ 327 ]

ساعتهاى روز چه با شتاب مى گذرد ، و روزهاى ماه چه زود سپرى مى شود ، و ماههاى سال چه با سرعت تمام مى گردد ، و سالهاى عمر چه با تندى مى گذرد

پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109