سحاب رحمت: تاریخ و سوگنامه حضرت سیدالشهداء علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : اسماعیلی یزدی، عباس، 1332 -

عنوان و نام پدیدآور : سحاب رحمت: تاریخ و سوگنامه حضرت سیدالشهداء علیه السلام/ تحقیق و نگارش عباس اسماعیل یزدی.

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس صاحب الزمان (جمکران)، 1383.

مشخصات ظاهری : 843 ص.

شابک : 35000 ریال 964-6705-18-9 : ؛ 35000 ریال (چاپ ششم) ؛ 42000 ریال (چاپ هفتم) ؛ 63000 ریال (چاپ هشتم) ؛ 90000 ریال: چاپ نهم 978-964-6705-18-0 :

وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری.

یادداشت : چاپ قبلی: مسجد مقدس صاحب الزمان (جمکران)، 1377(868 ص) .

یادداشت : چاپ پنجم.

یادداشت : چاپ ششم: تابستان 1384.

یادداشت : چاپ هفتم: 1385.

یادداشت : چاپ هشتم: تابستان1386.

یادداشت : چاپ نهم: تابستان 1387.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- سرگذشتنامه

موضوع : واقعه کربلا، 61ق.

شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم)

رده بندی کنگره : BP41/4/الف57س3 1383

رده بندی دیویی : 297/953

شماره کتابشناسی ملی : 1114544

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص:15

ص:16

ص:17

ص:18

سخن ناشر

بسم الله الرحمن الرحیم(یا صاحب الزمان ادرکنا)«مقتل نگاری» تنها «تاریخ نویسی» نیست، ترسیم لحظه به لحظه ی یک واقعه ی عظیم انسانی - اسلامی - است، که به انگیزه ی کشف تمام جوانب عقیدتی، عقیدتی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی آن صورت می گیرد.«مقتل نگاری» ابزاری برای «انگیزش احساس ها» در راستای بهره گیری های مورد نظر در «آیین شهیدان» است، آیینه ای برای تجسم بخشیدن به «صحنه های عشق و عرفانی» است که در زمان و مکانی خاص، و با اشخاص و شرایطی ویژه تحقق یافت تا سرمشقی برای همه ی آیندگان باشد.«مقتل نگاری» وقایع نگاری محض نیست، تفسیری بر آیه های «ایمان» و «عشق» و «ایثار» است که بر آسمان بلند «عاشورا» و زمین قدسی «کربلا» تجلی یافت و پشتوانه ای عملی و عینی برای بقای آیه های نورانی «قرآن» شد.«مقتل نگاری» ارائه ی «شاهدی صریح و صمیمی» برای اثبات «صدق و ثبات» سردارانی است که به فرمایش سالارشان «شهادت» را «سعادت» دیدند و «زندگی با ستمکاران» را جز «تباهی و خسران» نیافتند (1) «مرگ شرافتمندانه» افتخارآمیز را

ص:19


1- 1. امام حسین علیه السلام: «انی لا اری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما». بحارالانوار، ج 44، ص 381، لهوف، ص 79.

«عین زندگی» دانسته و «زندگانی ذلیلانه» و حقارت آمیز را «عین مرگ و نابودی» برشمردند. (1)

«مقتل نگاری» فراداشتن «مشعلی فروزان و هدایتگر» بر سر راه انسان هاست، تا «زشتی» و «زیبایی»، «حق» و «باطل»، «ایمان» و «کفر» را از هم تمیز دهند و «خداجویان» را از «پیروان شیطان»، «شایستگان ولایت» را از «غاصبان خلافت» و «عدالت پیشگان» را از «سیاست بازان» بازشناسند.همه ی شهادت ها یادنامه می طلبد، شهادت هر یک از امامان نگارش کتابهایی در شرح جانبازی ها و بزرگداشت خاطره ی ایثارگری های ایشان را می طلبد، اما دور از انتظار نیست که یادنامه های فراوان به نام «مقتل»، با بیشترین تفاصیل و با تأکید بر جزئی ترین وقایع، تنها برای امام حسین علیه السلام نگاشته شود و ذکر و یاد شهادت او و یارانش، دقت و همت بسیاری از مؤلفان و محققان را به خود اختصاص دهد، زیرا این خود امامان بزرگوار ما بودند که با آگاهی از شهادت خویش و آگاهانیدن دیگران نسبت به آن می فرمودند:«لا یوم کیومک یا ابا عبدالله».«هیچ روزی همچون روز عاشورایی تو نیست، ای ابا عبدالله» (2)وقتی فرشتگان آسمان بر امام حسین علیه السلام گریانند و پریان و پرندگان در زمین

ص:20


1- 2. امام حسین علیه السلام: «الموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین». زندگی ذلیلانه ی شما تحت سلطه ی جباران، مرگ حقیقی است و مردن افتخارآمیز شما درحال سلطه ی بر جباران، زندگی واقعی شمرده می شود. کلمات الحسین علیه السلام.
2- 3. امام حسن مجتبی علیه السلام، امالی صدوق، ص 116 و بحارالانوار، ج 45، ص 218.

و هوا بر او نوحه گرند (1) آیا همنوایی انسان ها با این آفریدگان اقتضا نمی کند که با یادآوری آنچه بر خاندان ولایت و عصمت علیهم السلام گذشت، گریه و نوحه ای همیشگی داشته باشند؟آسمان بر امام حسین علیه السلام گریسته است، چهل روز در عزای حسین علیه السلام چشم

آسمان گریان بوده است (2) آیا سزاست چشم زمینان بر مصیبت او گریان نشود؟آنگاه که امام سجاد علیه السلام عمری را با یاد کربلا می گذراند و هیچ آبی را جز با اشک ریزان بر مصائب عاشورا نمی نوشد (3)آنگاه که او امام صادق علیه السلام در ایام محرم غرق در ماتم می گردد، لبخند از لبانش محو می شود، در روز عاشورا به عزا می نشیند و خود روضه خوان جد غریب خویش می شود (4)آنگاه که امام رضا علیه السلام غمنامه ی خویش را در عزای جد بزرگوارش می سراید و یادآوری روز عاشورا را مایه ی مجروح گشتن پلک ها و ریزان شدن سیل اشک های خود می شمارد (5)آنگاه که امام زمان علیه السلام خود را نوحه خوان همیشگی و گریه کننده ی هر شب و روز بر مصایب جد بزرگوار خویش می داند و گریه کردن بر او را تا آنجا که - به جای

ص:21


1- 4. امام سجاد علیه السلام: «انا ابن من بکت علیه ملائکة السماء، انا ابن من ناحت علیه الجن فی الارض و الطیر فی الهواء». بحارالانوار، ج 45، ص 174، و عوالم، ج 17، ص 485.
2- 5. امام باقر علیه السلام: «ما بکت السماء علی احد بعد یحیی بن زکریا الاعلی الحسین بن علی علیهماالسلام، فانها بکت علیه اربعین یوما». بحارالانوار، ج 45، ص 211 و کامل الزیارات، ص 90، و عوالم، ج 17، ص 469.
3- 6. کامل الزیارات، ص 175، و بحارالانوار، ج 46، ص 108.
4- 7. امالی صدوق، ص 128، و بحارالانوار، ج 44، ص 284، و عوالم، ج 17، ص 538.
5- 8. امام رضا علیه السلام: «ان یوم الحسین اقرح جفوننا و اسبل دموعنا و أذل عزیزنا بأرض کرب و بلاء». مدرک پیشین.

راشک - خون از دیده ببارد، وظیفه ی خود می شمارد (1)آیا رواست شیعه از گریه بیاساید و خانه ی دل را از ماتم، و جام دیده را از اشک در مصیبت مولایش امام حسین علیه السلام خالی بدارد؟سوز و حرارت قتل امام حسین علیه السلام در دل های مؤمنان ودیعتی همیشه ماندنی است (2)

دل مؤمن گنجینه ی مهر و محبت اوست و آتش جانسوز شهادت او آرامش و آسایش مؤمن را می گیرد. کتابهای «مقاتل» که شرحی بر مظلومیت او هستند، تذکار این ودیعت، تجدید این محبت و تشدید این آتش طاقت سوزند.نام و یاد امام حسین علیه السلام موجب جاری شدن اشک هر مؤمن است (3) و اشکباری مؤمنان در عزای او سنتی همیشگی است. کتابهای «مقاتل» که سوگنامه ی شهادت او و یاران او هستند، فرصتی برای احیای نام و ابقای یاد و اقامه ی عزا پدید می آورند. و چنین است که نیاز به «مقتل» و بیان ذکر وقایع عاشورا واقعیتی اجتناب ناپذیر می نماید و علاقه و ارتباط مؤمنین با «مقتل» و یادنامه های عاشورا، امری طبیعی به نظر می رسد.اما باید دید چه رازی در سوگمندی مؤمنان نهفته است و چه ارتباطی بین این «عزاداری و اشکباری» با «ایمان و دینداری» آنان وجود دارد؟

ص:22


1- 9. امام مهدی علیه السلام: «فلئن اخرتنی الدهور و عاقنی عن نصرک المقدور... فلاندبنک صباحا و مساء و لابکین لک بدل الموع دما». بحارالانوار، ج 98، ص 320.
2- 10. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «ان لقتل الحسین حرارة فی قلوب المؤمنین لا تبرد أبدا». مستدرک الوسائل، ج 10، ص 318، و جامع احادیث الشیعة، ج 12، ص 556.
3- 11. امام صادق علیه السلام: «الحسین عبرة کل مؤمن». بحارالانوار، ج 44، ص 280. امام حسین علیه السلام: «انا قتیل العبرة، لا یذکرنی مؤمن الا استعبر». مدرک پیشین ص 284، و امالی صدوق، ص 137.

چرا زیارت امام حسین علیه السلام موجب رستگاری است؟ (1)چرا سلام دادن بر او را مایه ی فوز و سعادت شمرده اند؟ (2)چرا آن را سبب آمرزش گناهان و پیرایش صحیفه ی اعمال دانسته اند؟ (3)چرا گریستن یا گریاندن یا به گریه واداشتن خویش بر مصایب او را موجب ورود در بهشت (4) و پر شدن چشمان از اشک در عزای او را، سبب رهایی از آتش دوزخ به حساب آورده اند؟ (5)

چرا هر گریه و بی تابی را مکروه، اما بی تابی و گریه ی دردمندانه بر مظلومیت او را مایه ی اجر و ثواب به شمار آورده اند؟ (6)چرا ثواب عزاداری بر او را، با ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جهاد در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برابر دانسته اند؟ (7)چرا عزاداران و گریه کنندگان بر او مشمول سلام و دعای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قرار

ص:23


1- 12. امام هادی علیه السلام: «کسی که از منزل خود به قصد زیارت امام حسین علیه السلام خارج شود و به فرات رود و در آن غسل کند، خداوند نامش را در زمره ی رستگاران می نگارد. و چون به آن حضرت سلام دهد، از فائزین محسوب می شود، و آنگاه که از نمازش فارغ شود، فرشته ای به او می گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر تو درود می فرستد و به تو می گوید: گناهانت آمرزیده شد، پس عمل را از نو آغاز کن». وسائل الشیعة، ج 10، ص 380، و کامل الزیارات، ص 185 و 186.
2- 13. امام هادی علیه السلام: «کسی که از منزل خود به قصد زیارت امام حسین علیه السلام خارج شود و به فرات رود و در آن غسل کند، خداوند نامش را در زمره ی رستگاران می نگارد. و چون به آن حضرت سلام دهد، از فائزین محسوب می شود، و آنگاه که از نمازش فارغ شود، فرشته ای به او می گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر تو درود می فرستد و به تو می گوید: گناهانت آمرزیده شد، پس عمل را از نو آغاز کن». وسائل الشیعة، ج 10، ص 380، و کامل الزیارات، ص 185 و 186.
3- 14. امام هادی علیه السلام: «کسی که از منزل خود به قصد زیارت امام حسین علیه السلام خارج شود و به فرات رود و در آن غسل کند، خداوند نامش را در زمره ی رستگاران می نگارد. و چون به آن حضرت سلام دهد، از فائزین محسوب می شود، و آنگاه که از نمازش فارغ شود، فرشته ای به او می گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر تو درود می فرستد و به تو می گوید: گناهانت آمرزیده شد، پس عمل را از نو آغاز کن». وسائل الشیعة، ج 10، ص 380، و کامل الزیارات، ص 185 و 186.
4- 15. امام صادق علیه السلام: «من بکی او ابکی او تباکی و جبت له الجنة».
5- 16. امام صادق علیه السلام، بحارالانوار، ج 44، ص 285.
6- 17. امام صادق علیه السلام: «ان البکاء و الجزع مکروه للعبد فی کل ما جزع، ما خلا الکباء و الجزع علی الحسین بن علی {علیهماالسلام} فانه فیه مأجور». به راستی هر گریه و بی تابی در هر موردی برای بنده ی خدا مکروه است، به جز گریه و بی تابی بر حسین بن علی علیهماالسلام که به خاطر آن پاداش نیکو خواهد داشت. بحارالانوار، ج 44، ص 280 و 2901 و کامل الزیارات، ص 100.
7- 18. امام باقر علیه السلام: کامل الزیارت، ص 360 و وسائل الشیعه، ج 10، ص 398.

گرفته اند؟ (1)آیا جز این است که زیارت و سلام بر امام حسین علیه السلام و گریه و عزاداری برای او نشانگر مهر و محبت نسبت به اوست و محبت به او زمینه ساز اطاعت از او، و محبت و اطاعت او متلازم با محبت و فرمانپذیری از خداست؟ (2)به راستی آیا می شود امام حسین علیه السلام را به عنوان «چراغ هدایت» و «کشتی نجات» (3) پذیرفت و در تاریکی ضلالت ماند و در غرقاب فتنه ها و گناهان گوهر حیات معنوی خویش را از دست داد؟آیا می شود حسین علیه السلام را به عنوان «دعوتگر به سوی خدا» (4) شناخت، خطبه های

سرشار از هدایت و دعوت او را از زبان «مقاتل» شنید، رفتارهای دعوتگرانه ی او را در تابلوی گویای تاریخ دید، خون مطهر او و فرزندان و یاورانش را در راه فراخوانی مردم به سوی خدا برچهره ی کتب عاشورایی نظاره کرد و بازهم آرام وبی تفاوت وبی مسئولیت نشست و در راه احیای آنچه او می خواست، از خطرها هراسید؟آیا می توان ندای یاری خواهی او را شنید و بی گفتن لبیکی گذشت؟در همین کتب مقاتل است که می توان رمز و رازهای قیام را به دست آورد.

ص:24


1- 19. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: «درود خدا بر گریه کنندگان و عزاداران حسین علیه السلام و نیز کسانی که بر دشمنان حسین علیه السلام لعن و نفرین می فرستند. و نیز درود خدا بر آنان که دل هایشان مملو از خشم و کینه نسبت به قاتل امام حسین علیه السلام است». بحارالانوار، ج 44، ص 304.
2- 20. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «احب الله من احب حسینا». هر کس حسین علیه السلام را دوست بدارد، خدا را دوست داشته است. {خداوند دوستدار کسی است که حسین علیه السلام را دوست بدارد}. کامل الزیارات، ص 30.
3- 21. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة». امام حسین علیه السلام چراغ هدایت و کشتی نجات است. سفینةالبحار، ج 1، ص 257.
4- 22. «لبیک یا داعی الله». بحارالانوار، ج 98، ص 169، و کامل الزیارات، ص 218.س

می توان پیشینه های حرکت را دید و اسباب و علل آن را بررسی کرد.می توان راه و رسم استقامت را شناخت و موانع راه را ارزیابی کرد. می توان ویژگی های شهیدان را دریافت و از آنان تأثیر پذیرفت. می توان دیدگاه های آنان را در همه ی ابواب مورد ابتلاء مورد تحلیل قرار داد.می توان با عنایت به شیوه های به کار گرفته شده توسط دشمن، در تهیه و تدارک ابزارهای دفاعی لازم کوشید. می توان حسینی شد و در صف مبارزه با یزیدیان زمانه به خیل شهیدان پیوست و خدایی شد. با چنین دیدگاهی است که کتب مقاتل جایگاه واقعی و ارزش حقیقی خویش را پیدا می کنند.اولین کتاب مقتل در عهد امام صادق علیه السلام توسط «ابومخنف» یا به وسیله ی «ابوالقاسم اصبغ بن ناته» نوشته شده است (1)پس از آن ده ها کتاب مقتل به رشته ی تحریر درآمده که اکثر آن ها در طی تاریخ از بین رفته و جز نامی از آنها و مؤلفین گرانقدرشان در کتب رجال باقی نمانده است.نخستین مقتل به زبان فارسی در قرن چهارم هجری توسط «ابوعلی محمد بلعمی» تألیف گردید که ترجمه ای خلاصه شده از «تاریخ طبری» بود و به نام «تاریخ بلعمی» شهرت یافت. (2)

که قدیمی ترین آنها «مقتل الحسین علیه السلام» تألیف «ابو مؤید اخطب خوارزمی» از علمای قرن ششم هجری است.مقتل نویسی با استناد به منابع مختلف صورت می گرفته که مهم ترین آنها عبارتند از:

ص:25


1- 23. برگرفته از کتاب «ثار الله، خون حسین علیه السلام در رگهای اسلام»، بخش مقتل نگاری.
2- 24. برگرفته از کتاب «ثارالله، خون حسین علیه السلام در رگهای اسلام»، بخش مقتل نگاری.

1- روایاتی که از امامان بزرگوار علیهم السلام در این باره نقل شده است.2- گزارش های «امام سجاد علیه السلام» و اهلبیت امام علیه السلام در ضمن خطبه ها و عزاداری ها.3- کسانی که جزء لشکر امام علیه السلام بودند، ولی به فیض شهادت نایل نیامدند، مانند: «عقبة بن سمعان».4- سربازان و گزارشگرانی از میان لشکر دشمن همچون «حمید بن مسلم» و «هلال بن نافع» که نتوانستند عظمت ها و مظلومیت ها را ببینند و گزارش نکنند.5- کسانی که نه جزء لشکر دشمن و نه در شمار یاران امام حسین علیه السلام بودند ولی به هر تقدیر شاهدی مورد اطمینان برای نقل پاره ای وقایع به شمار می آمدند (1)کتابی که پیش رو دارید مقتلی به زبان فارسی، تألیف حجة الاسلام والمسلمین آقای شیخ عباس اسماعیلی یزدی می باشد که از امتیازاتی ویژه برخوردار بوده و مؤلف محترم در مقدمه به آنها اشاره نموده است.به امید موفقیت همه ی دست اندرکاران تحقق و نشر علوم و تاریخ اهل بیت علیهم السلام، این کتاب را به پیشگاه فرزند گرامی و وارث و منتقم خون امام حسین علیه السلام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف تقدیم می داریم.واحد تحقیقات مسجد مقدس جمکران ذیقعده 1419 / زمستان 1377

ص:26


1- 25. مدرک پیشین.

مقدمه ی مؤلف

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و العاقبة للمتقین والجنة للموحدین والنار للملحدین و صلی الله علی محمدسید المرسلین و علی آله آل الله سیما مولانا المظلوم و أبانا الرؤوف حجة بن الحسن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف واللعنة علی أعدائهم أعداء الله الی یوم لقاء الله سلام و درود بی پایان الهی و ملائکه مقرب و رسولان برگزیده اش بر سید مجاهدان، امام عارفان، سالار شهیدان، خورشید هدایت، مشعل راه سعادت، اسوه ی ایثار و وفا، آموزگار صبر و استقامت، صاحب محنت و رنج و بلا، مظهر فداکاری و ایثار و سخا، جامع عطوفت و جوانمردی و شجاعت، تبلور جانبازی و از خود گذشتگی و شهامت، مولای عالمیان و سرور آزادگان، حضرت ابا عبدالله حسین بن علی بن أبیطالب روحی و أرواح العالمین له الفداء.سلام و صلوات بی حد و حصر بر او که شجاعتش یادآور دلیرمردی حیدرکرار و وجود اقدسش تمامی کمالات و فضائل انبیاء الهی را دارا بود.با شهادتش به جهانیان آموخت که حق ثابت و پابرجاست، و باطل سرانجامش نابودی و فناست، و با برگزیدن مرگ سرخ شرافتمندانه بر زندگی با ستمگران، حماسه ی جاوید «عاشورا» را پدید آورد، و هنگامه ی عاشورای خونین را آن چنان

ص:27

پرشور و پرصلابت ایجاد کرد که هرگز با گذشت قرنها کم فروغ نشود، و همواره درس فداکاری و جانبازی را به بشریت بیاموزد.و سلام و درود بر شهیدان راه او، که با خون خود درخت توحید و ولایت را آبیاری نمودند، و دین خود را به صاحب عاشورا به نیکوترین وجهی ادا کردند.

راستی صاحب عاشورا کیست؟انسان، بسیار کوچک تر از آنست که بتواند به کرانه های ساحت وجود بی انتهایش دست یازد. هر روزی که می گذرد ابعاد تازه ای از قیام و نهضت او آشکار گشته، و هر چه بیشر در معقول و منقول، عمیق تر و در قلمرو اندیشه کامل تر می شود، حیرت او نسبت به عظمت آن بزرگوار بیشتر می گردد.امام حسین علیه السلام حقیقتی است جامع و کامل، که هریک ازخردمندان و دانشمندان و نویسندگان و محققین در طول تاریخ، به فراخور درک و علم و اندیشه ی خود، تنها در گوشه هایی از آن دریای بیکران سیر کرده و توشه اندوخته اند.هدایت بشر همچنانکه علت محدثه می خواهد، نیازمند علت مبقیه نیز هست. علت محدثه ی آن با بعثت انبیاء عظام از آدم تا خاتم علیهم السلام در طول قرون و اعصار محقق گشته، و تحقق علت مبقیه هم به ولایت کبری امکان پذیر شده است. و امام حسین علیه السلام علت مبقیه، و رمز بقای دعوت انبیاء، و شریعت سیدالمرسلین می باشد، که هم نبوت و هم ولایت، به یمن وجود او باقی مانده است.بنی امیه که بنای حکومت آنان در سقیفه پایه گذاری شد و با نیرنگ و سیاست یهود و نصاری شکل گرفت، درصدد محو اسلام و قرآن بودند و این فکر پلید را پیوسته در سر می پروانیدند، که با از بین رفتن ارکان ایمان، حتی نامی از اسلام باقی

ص:28

نماند.معاویه آن عنصر خبیث و نیرنگ باز، با نقشه های جنایت بار خویش، زمینه ی حکومت فرزند نامشروع خود را فراهم آورد و یزید هم آشکارا در جهت محو اسلام می کوشید. او چنین خیال می کرد که با به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام همه چیز تمام می شود، اتفاقا اوضاع و شرائط و ظواهر حال نیز نشان می داد که بعد از حادثه ی عاشورا، دیگر هیچ نام و نشانی از دین و قرآن باقی نخواهد ماند.اما دیری نپائید که سیمای پرفروغ سالار شهیدان و پیشوای آزادیخواهان، از پس ابرهای تیره و تار، برای همگان آشکار گشت، و دوست و دشمن به حقیقت آن سرور پی بردند، و سر لوحه ی صفحات زرین تاریخ را به آن حضرت اختصاص دادند، ولی از یزید و

معاویه نامی جز برای ننگ و نفرین باقی نماند.امروز نه تنها شیعیان، عاشق و دلباخته ی امام حسین علیه السلام هستند، بلکه از هر کیش و آئینی در گوشه و کنار گیتی، دلهای ستمدیدگان و آزادیخواهان به عاشورا و کربلا معطوف، و از مدرسه ی عشق و ایثار بهره ها می برند.گاندی - مصلح بزرگ هند - می گوید:«من برای مردم هند چیز تازه ای نیاوردم، فقط نتیجه ای را که از مطالعات و تحقیقاتم درباره ی تاریخ زندگی قهرمانان کربلا بدست آورده بودم، ارمغان ملت هند کردم».«اگر بخواهیم هند را نجات دهیم، واجب است همان راهی را بپیمائیم که حسین بن علی پیمود...» (1)ماربین آلمانی می گوید:«پیروان وجدان اگر با نظر دقیق، اوضاع و احوال آن دوره و پیشرفت

ص:29


1- 26. حسین علیه السلام پیشوای انسانها : 30، بنقل از مجله ی «الغری» شماره ی ربیع الأول 1381.

مقاصد بنی امیه و وضع سلطنت و دشمنی و عداوت آنها را با حق و حقیقت بنگرند، بدون تأمل تصدیق خواهند کرد که حسین علیه السلام با قربانی کردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیت خود، به دنیا درس فداکاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت».«و اگر چنین حادثه ی جانگدازی پیش نیامده بود، قطعا اسلام به حالت کنونی باقی نمی ماند و ممکن بود یکباره اسلام و اسلامیان محو و نابود گردند...». (1)

توماس کارلایل - مورخ مشهور انگلیسی - می نویسد:«بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم آنست که حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند، آنها با عمل خود روشن کردند که تفوق عددی در جائی که حق با باطل روبرو می شود اهمیتی ندارد، پیروزی حسین با وجود اقلیتی که داشت باعث شگفتی من است» (2)دانشمند معاصر مسیحی «انطون بارا» کتاب «الحسین فی الفکر المسیحی» را متواضعانه به آستان آن جناب تقدیم نموده است.امام حسین علیه السلام تنها در محدوده ی عصر خویش مشعل هدایت و کشتی نجات نبوده بلکه در طول قرون و اعصار، توده های فراوانی را به سوی خود جلب کرده، که به شاهراه هدایت رهنمون شده اند، یک نمونه آن دانشمند معاصر است که کتاب «شیعنی الحسین» را در مورد کیفیت هدایت یافتنش به آیین حق، در پرتو بررسی تاریخ عاشورا به رشته ی تحریر درآورده است.ا

ص:30


1- 27. حسین علیه السلام پیشوای انسانها : 38.
2- 28. حسین پیشوای انسانها : 31، به نقل از مجله ی نور دانش سال دوم شماره ی سوم : 96.

نگیزه ی تألیف:بهار جوانی سپری شد، خزان پیری فرارسید. هنگام کشت و زراعت بذری نیفشانده، از عمر خویش ثمری نچیده و حاصلی نیندوختم. سرمایه ی گرانمایه را بر باد داده، خود را بسان تاجری که تمام هستی خود را از دست داده و ورشکست شده، و یا چون مسافری که راه طولانی در پیش دارد و بی زاد و راحله از قافله دور مانده باشد همی بینم.در معاصی شد همه عمرم تباه قامتم خم گشت زین بار گناه موی من در روسیاهی شد سفید یعنی از رو قاصد مرگم رسیدنه از ایمان بهره ای، نه از تقوی و اعمال صالح توشه ای، و نه به صفات خوبان آراسته!

بلکه از هر جهت اسباب ناامیدی و یأس را در خود مشاهده کردم.ناگزیر از وسیله ای بودم تا از هلاکت حتمی نجات یابم. با دقت بر وسائل الهی نظر افکندم، عنایات حضرت سیدالشهداء علیه السلام را نسبت به خلق شاملتر و عمومی تر یافتم، چه باب آن بزرگوار وسیع تر و کشتی او به سوی ساحل نجات سریع تر، و بهره وری از انوار او آسان تر است.گرچه تمام ائمه علیهم السلام وسیله ی هدایت و کشتی نجات و پناه خلق هستند (1) ولی رسول گرامی اسلام از امام حسین علیه السلام بالخصوص نام برده است (2) و حضرت

ص:31


1- 29. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: «... اعلموا أن الدنیا بحر عمیق، قد غرق فیها خلق کثیر، و أن سفینة نجاتها آل محمد»: «بدانید که دنیا دریائی ژرف و بیکران است و انسانهای فراوانی در آن غرق شده اند، و کشتی نجات آن آل محمد علیهم السلام می باشند» {بحارالانوار، ج 242:17}. و نیز فرمودند: «انما مثل أهل بیتی (فیکم) کمثل سفینة نوح، من رکبها نجا، و من تخلف عنها غرق»: «همانا مثل اهل بیت من (در میان شما) مانند کشتی نوح می باشد که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت، و هر کس تخلف کرد غرق گردید». (ینابیع الحکمة: 1:1).
2- 30. آن حضرت می فرماید:... سوگند به خداوندی که مرا به حق برانگیخت، مقام حسین بن علی در آسمان بزرگتر از مقام او در زمین است، در طرف راست عرش خداوند نوشته شده: «{حسین علیه السلام} مشعل هدایت، کشتی نجات، پیشوای نستوه، (صاحب) عزت، شرف، و دریای علم و ذخیره (پروردگار است)»... (عیون الأخبار: 48:1 ب 6 ح 29، بحارالانوار، ج 205:36 و 184:94).

حسین علیه السلام بابی از ابواب بهشت (1) و چراغ هدایت در تاریکیهاست.لذا امیدوار شده، دست توسل به دامان پرمهرش دراز نموده، بسان موری باران ملخی به سویش شتافتم.بر این اساس، بعد از انتشار کتاب «ینابیع الحکمة» برای پرمحتوی شدن مجالس و منابر، با توصیه ی جمعی از دوستان در مورد تألیف کتاب مقتلی جامع و مستند، پس از چند سال بررسی و مطالعه، کتاب حاضر تهیه و آماده ی چاپ گردید.ضمن تشکر و قدردانی از برادرانی که حقیر را در این مهم یاری داده اند، توجه

خوانندگان عزیز را به نکاتی چند جلب می نمایم:1- زندگی سراسر افتخار سالار شهیدان و ابعاد مختلف نهضت جاوید آن حضرت، در صفحات این کتاب نمی گنجد (2) طبعا سخنان ناگفته فراوانی برای آیندگان باقی خواهد ماند.چه بسیار درسها و حقایقی که هنوز بر زبان گویندگان و سخنوران جاری نگشته، و حتی از نظر تیزبینان و اندیشمندان نهفته مانده است.لذا از دانشمندان بصیر و محققین خبیری که با مطالعه ی دقیق تاریخ خصوصا تاریخ کربلا، درصدد تحلیل و بررسی این وقایع بوده، ملتمسانه درخواست می کنم برای رفع نقایص و تکمیل این بضاعت ناچیز حقیر را یاری فرمایند.

ص:32


1- 31. مقتل خوارزمی: 145:1.
2- 32. حتی کتاب ارزشمند «دائرة المعارف الحسینیة» که در بیش از 332 مجلد قطور تنظیم شده و در حال حاضر ده مجلد آن انتشار یافته همه ی ابعاد گسترده ی نهضت آن حضرت را دربر نگرفته است.

3- هیچ حادثه ای در تاریخ اسلام و مسلمین همانند واقعه ی کربلا سراغ نداریم که منشأ این همه قیامهای مذهبی و دینی و اجتماعی و باعث تحول تاریخ اسلام باشد.چگونه ممکن است از کنار چنین حادثه ای گذشت و ابعاد وسیع آن را بررسی نکرد؟ما نیز اگر چه نتوانستیم حقیقت قیام آن بزرگوار را آنگونه که هست بررسی کنیم و دست ما از آن کوتاه می باشد، ولی مهم ترین فراز زندگی آن حضرت یعنی: تاریخ کربلا را بازگو کردیم، تا منشأ تحولی در جامعه ی مذهبی ما شود، و دوستان آن سرور درس خود را از جریان کربلا که حاوی نمونه های صبر و استقامت و ایثار و فداکاری و شجاعت و بردباری و... است فراگیرند.3- منظور از تدوین و تألیف کتاب حاضر، بیان حوادث و وقایع مربوط به حرکت حضرت ابا عبدالله علیه السلام از مدینه تا کربلا و جریانات عاشورای حسینی و ذکر مقتل آن بزرگوار است، به گونه ای که خواننده با اصل آنچه واقع شده، در حد توان آشنا گردد، لذا از پرداختن به نکات و دقایق و درسهائی که از نهضت امام حسین علیه السلام می توان برداشت کرد، جز درمواردی اندک خودداری شده است.

4- در عباراتی که از کتب فارسی نقل شده، گرچه تلاش بر این بوده که عین آنها بازگو گردد، لکن در بسیاری از موراد جهت تسهیل استفاده ی همگان، با تغییراتی مختصر، عبارات به صورت فارسی روز درآمده است.5- با اینکه ده ها کتاب مقتل تألیف شده لکن معمولا یا مختصر است مثل «لهوف» مرحوم عالم کامل سید بن طاووس رحمه الله، و یا حاوی مطالب اضافی است که خواننده را از اصل مطلب باز می دارد، ولی در این کتاب سعی شده مطالب لازم و مستند آورده شود.با کمک قرآن مجید و مشورت از درگاه خداوند متعال «سحاب رحمت» نام گذاری شد، امید است باران رحمت خداوند از ابر آسمان ولایت حسینی

ص:33

علیه السلام بر دلهای زنگ زده و تاریک ما ببارد، تا از باب واسعه ی رحمت الهی بهره مند گردیم.بارالها! به درگاه تو شکایت می کنیم: از فقدان پیامبرمان، و غیبت اماممان، و سختی دوران بر ما، و وقوع آشوب ها و یکپارچگی دشمنان بر ضد ما، و بسیاری دشمن و کمی عده ی ما.بار الها! این غم و اندوه را با فتح سریع و یاری با عزت از جانب خودت، و با ظهور امام و پیشوای با عدالت زایل فرما.معبودا! به حق بپذیر و اجابت فرما.15 شعبان المعظم 1419روز ولادت با سعادت منجی بشریت حضر ت حجة بن الحسن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف حوزه ی علمیه قم عباس اسماعیلی یزدی

ص:34

ولادت حضرت امام حسین علیه السلام

مشهور نزد علما شیعه آنست که ولادت آن حضرت در مدینه، روز سوم شعبان سال چهارم هجرت بوده است.در توقیع حضرت ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - به قاسم بن علاء همدانی، - وکیل حضرت امام حسن عسکری علیه السلام - آمده که؛ مولای ما حضرت حسین علیه السلام روز پنج شنبه سوم شعبان متولد شدند، پس آن روز را روزه دار، و این دعا را بخوان:«اللهم انی أسئلک بحق المولود فی هذا الیوم...» (1)سید بن طاووس نیز سوم شعبان را برگزیده است (2)ولی بعضی چون شیخ مفید در «الارشاد» ولادت آن حضرت را در شب پنجم شعبان ذکر فرموده اند (3)شیخ طوسی نیز از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که: ولادت آن حضرت در شب پنجم ماه شعبان سال چهارم هجری بوده است. (4)به سند معتبر از حضرت رضا علیه السلام از پدرانش از علی بن الحسین علیهم السلام روایت شده که: چون حضرت حسین علیه السلام متولد شد، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به أسماء بنت عمیس فرمود: «فرزندم را بیاور». من آن بزرگوار را در جامه ای سفید پیچیده خدمت آن حضرت بردم، آنجناب در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت.

ص:35


1- 33. مصباح شیخ طوسی رحمه الله : 758.
2- 34. اقبال الأعمال:689.
3- 35. ارشاد: 24:2، ابن نما در مثیرالأحزان : 16؛ روز پنجم نقل کرده است.
4- 36. بحارالانوار، ج 201:44.

و او را در دامنش نهاد و گریست.

اسماء عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت، گریه ی شما از چیست؟ فرمود: برای این فرزندم می گریم، گفت: این کودک که الان به دنیا آمده! فرمود: بعد از من گروهی از ستمکاران او را خواهند کشت، خداوند شفاعت مرا به آنها نرساند.آنگاه فرمود: فاطمه را از این جریان باخبر نکنی، چون تازه این فرزند برایش متولد شده است.سپس به حضرت علی علیه السلام فرمود: او را چه نام می گذاری؟ گفت: بر شما سبقت نمی گیرم، گرچه دوست داشتم نام او را حرب (1) بگذارم، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من هم بر پروردگارم سبقت نگیریم، که جبرئیل علیه السلام نازل شد و فرمود:ای محمد، خدای بزرگ تو را سلام می رساند و می فرماید:«علی منک کهارون من موسی».«علی نسبت به تو به منزله ی هارون نسبت به موسی است».او را به اسم پسر هارون نام گذار که شبیر است.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: زبان من عربی است، جبرئیل عرض کرد: او را «حسین» نام بگذار.چون روز هفتم شد دو گوسفند سیاه و سفید برای او عقیقه کردند، و یک رانش را به قابله دادند و سرش را تراشیده، به وزن موی سرش نقره تصدق نمودند. و خلوق (که چیز خوشبوئی است) بر سرش مالیدند، و فرمودند: ای اسماء،«الدم فعل الجاهلیة».«خون - بر سر نوزاد مالیدن - از آداب دوران جاهلیت است». (2)

حضرت صادق علیه السلام می فرمایند: چون حضرت حسین علیه السلام به دنیا آمد، خداوند

ص:36


1- 37. «حرب» بمعنای شجاع و جنگجو می باشد.
2- 38. بحارالانوار، ج 238:43 ذیل ح 4، به انی مضمون روایات دیگری نیز نقل شده است.

به جبرئیل دستور داد که با هزار ملک فرود آید تا از جانب خداوند و خودش به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم تهنیت بگوید.چون جبرئیل نازل می شد در یکی از جزایر دریا به ملکی از حاملان عرش عبور نمود که نامش فطرس بود که خداوند به او دستور داده، و او کندی کرده، پس بالش را در هم شکسته و در آن جزیره انداخته بود، و فطرس هفتصد سال در آنجا به عبادت خداوند مشغول بود تا روزی که امام حسین علیه السلام متولد شد. و به روایت مناقب: خداوند او را از میان عذاب دنیا و آخرت مخیر گردانید و او عذاب دنیا را اختیار نمود.پس او را به مژگان دو چشم معلق گردانید و هیچ حیوانی از آنجا عبور نمی کرد و پیوسته از زیر او دود بدبوئی بلند می شد (1)چون دید که جبرئیل با ملائکه فرود می آیند از جبرئیل پرسید؛ به کجا می روید؟ گفت: خداوند نعمتی به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم عطا فرموده، مرا برای تهنیت و مبارکباد فرستاده است. فطرس گفت: مرا نیز با خود ببر، شاید حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برایم دعا کنند، جبرئیل او را به همراه خود برد.چون خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رسید ازجانب خداوند و خود، مبارکباد گفت و شرح حال فطرس را به عرض رسانید، حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به او بگو خود را به این مولود بمالد و به مکان خود برگردد.فطرس خود را به حضرت حسین علیه السلام مالید و بالا رفت و در آن حال می گفت: ای رسول خدا، بزودی امت تو این مولود را شهید کنند، چون او را بر من حقی است، هر که او را زیارت کند من زیارت او را به حضرت حسین علیه السلام می رسانم، و هیچ مسلمانی او را سلام

ندهد مگر آنکه به او می رسانم، و هیچ کس بر او صلوات نفرستد مگر آنکه به او

ص:37


1- 39. مناقب ابن شهر آشوب: 74:4.

می رسانم (1)به روایت مناقب؛ چون فطرس به آسمان بالا رفت می گفت: کیست مثل من و حال آنکه من آزاد شده ی حسین فرزند علی و فاطمه و جدش احمد علیهم السلام هستم.

ص:38


1- 40. کامل الزیارات : 66 ب 20 ح 1، امالی صدوق : 137 م 28 ح 8، بحارالانوار، ج 243:43، مناقب ابن شهر آشوب: 74:4، و به این مضمون روایات دیگر در کتب معتبره شیعه نقل شده است. و اگر گفته شود: ملائکه عصیان نمی کنند {لا یعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون (سوره ی تحریم، آیه 6} و این با عصمت آنها موافق نباشد. گوئیم: انبیاء نیز عصمت دارند و معصیت نمی کنند، ولی ممکن است کاری که شایسته ی مقام آنها نیست از آنها سر بزند گرچه حرام نیست، همینطور ملائکه.

گزیده ای از فضائل و معجزات حضرت امام حسین علیه السلام

1- امام باقر علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خانه ی ام سلمه بود و به او سفارش نمود که کسی نزد آن حضرت نیاید. حضرت حسین علیه السلام که در آنوقت خردسال بود وارد شد، ام سلمه نتوانست جلو او را بگیرد، ولی دنبالش آمد، دید حضرت حسین علیه السلام روی سینه ی آن حضرت است و آن جناب گریه می کند و چیزی در دست دارد و آن را می بوسد.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای ام سلمه، این جبرئیل است که به من خبر می دهد: این حسین کشته می شود، و این خاکی است که روی آن کشته شود، آن را نزد خود نگهدار، چون خون شد بدان که حبیبم کشته شده است.ام سلمه عرض کرد: یا رسول الله، از خداوند بخواه که از او دفع نماید.پیامبر فرمود: خواستم، ولی خداوند به من وحی فرستاد که برای او درجه و مقامی است که هیچکس بدان نمی رسد، و او را شیعیانی است که شفاعت کنند و شفاعت آنها پذیرفته شود.و به راستی مهدی علیه السلام از فرزندان اوست. خوشا به حال کسی که از اولیای حسین علیه السلام باشد، بخدا سوگند شیعیانش در روز قیامت رستگار و کامیابند (1)2- ابی ذر گوید: دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حسن و حسین علیهماالسلام را می بوسید و می فرمود: هر که حسن و حسین علیهماالسلام و ذریه ی ایشان را از روی اخلاص دوست داشته باشد، زبانه ی آتش به صورت او نرسد و هر چند گناهانش به عدد ریگهای بیابان باشد، مگر گناهی داشته باشد که او را از ایمان خارج نماید (2)

3- رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

ص:39


1- 41. امالی صدوق : 139 م 29 ح 3.
2- 42. کامل الزیارات : 51 ب 14 ح 4.

«حسین منی وأنا من حسین، أحب الله من أحب حسینا، حسین سبط من الأسباط».«حسین از منست و من از حسینم، خداوند دوست دارد کسی را که حسین را دوست دارد، حسین سبطی از أسباط (پیامبران) است» (1)سید مرتضی رحمه الله در کتاب «غرر و درر» روایت کرده که:روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم جهت میهمانی با اصحاب بیرون تشریف بردند، در راه با حضرت حسین علیه السلام ملاقات کردند.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از اصحاب خود پیش افتاد و به جانب حسین آمد، امام حسین علیه السلام چنانکه عادت اطفال است از آن حضرت فرار می کرد، گاهی به این سمت و گاهی به آن سمت، تا حضرت او را نگیرد و پیامبر او را می خندانید.«ثم أخذه فجعل احدی یدیه تحت ذقنه و الاخری تحت فاس رأسه و أقنعه فقبله و قال: أنا من حسین وحسین منی، أحب الله من أحب حسینا حسین سبط من الاسباط»«پس پیامبر او را گرفت و یک دست زیر زنخ او گذاشت و با دست دیگر سر او را گرفت و او را نگهداشت و می بوسید و می فرمود: من از حسینم و حسین از من است، خداوند دوست می دارد هر

کس که حسین را

ص:40


1- 43. کامل الزیارت : 52 ح 11، ارشاد: 131:2 ب 4، اهل تسنن نیز این حدیث را بطرق متعدد در کتب معتبره ی خود روایت کرده اند از قبیل: مسند احمد: 174:4، سنن ترمذی: 658:5 ح 3775، سنن ابن ماجه 51:1 ح 144، مستدرک حاکم: 177:3 و گوید: سند حدیث صحیح است.

دوست دارد، حسین سبطی از اسباط (پیامبران) است» (1)4- سلمان رحمه الله گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی حسن و حسین علیهماالسلام شنیدم که می فرمود: بار خدایا من این دو را دوست دارم، پس تو ایشان را دوست بدار، و دوست دار هر کس را که آن دو را دوست بدارد.و می فرمود: هر کس حسن و حسین علیهماالسلام را دوست دارد من او را دوست دارم، و هر که من او را دوست داشته باشم خداوند دوستش دارد، و هر کس خداوند او را دوست دارد داخل بهشت کند. و هر که ایشان را دشمن دارد من او را دشمن دارم و هر که را من دشمن دارم خدا او را دشمن دارد و هر که را خدا دشمن دارد داخل دوزخ کند.و می فرمود: این دو فرزندم دو ریحانه ی (دو گل بوستان) من از دنیا هستند (2)5- چون اسامة بن زید بیمار شد (به مرض وفات) حضرت حسین علیه السلام به عیادت او رفت، اسامة گفت: واغماه، آن حضرت فرمود: برادر، اندوه تو برای چیست؟ گفت: شصت هزار درهم قرض دارم.آن جناب فرمود: قرض تو بر عهده ی من، گفت: می ترسم بمیرم. حضرت فرمود: پیش از مردنت قرض تو را اداء می کنم و چنین کرد. (3)6- اعرابی به مدینه آمد و پرسید: کریم ترین مردم در این شهر کیست؟ حضرت حسین علیه السلام را معرفی کردند. داخل مسجد شد دید آن حضرت مشغول نماز است، چند شعر در مدح آن جناب سرود.امام حسین علیه السلام به قنبر فرمود: آیا از مال حجاز چیزی مانده است؟ قنبر عرض کرد: بلی چهار هزار دینار طلا. فرمود بیاور، که او سزاوارتر است (پس آن حضرت به خانه رفت)

و ردای مبارک خود را برداشت و چهار هزار دینار را در آن

ص:41


1- 44. تذکرة الشهداء : 16.
2- 45. ارشاد مفید: 25:2 ب 3.
3- 46. مناقب ابن شهر آشوب: 65:4 فصل مکارم اخلاق آن حضرت علیه السلام.

پیچید و از شکاف در بیرون کرد، و آن زرها را به او داد و چند شعر در عذرخواهی سرود.اعرابی زر را گرفت و گریست. آن حضرت فرمود: گویا عطای ما را کم شمردی؟ عرض کرد: نه، لیکن می گریم که دستی با این سخاوت چگونه در میان خاک پنهان خواهد شد.مثل این داستان از حضرت امام حسن علیه السلام نیز روایت شده است (1)7- چون آن حضرت در کربلا شهید گردید، بر پشت مبارک، اثر پینه مشاهده شد، سبب آن را از حضرت امام زین العابدین علیه السلام پرسیدند، فرمود: از بس که انبانهای طعام بر پشت مبارک خود می گذاشت و به خانه ی بیوه زنان و یتیمان و مساکین می برد. (2)8- عبدالرحمن سلمی به یکی از فرزندان آن حضرت سوره ی حمد یاد داد، چون کودک آن را نزد پدر بزرگوارش خواند، آن حضرت هزار دینار طلا و هزار حله به عبدالرحمن عطا کردند و دهانش را پر از مروارید نمودند. مردم گفتند: مزد او اینقدر نبود؟ فرمود: این چه عطائی باشد در برابر آنچه او تعلیم فرزندم کرده است. آنگاه دو شعر سرودند (3)9- به آن حضرت گفته شد که چه بسیار از پروردگار خود ترسانی؟! فرمود: از عذاب قیامت ایمن نیست مگر آنکه در دنیا از خدا بترسد.آن حضرت 25 حج پیاده بجای آورد در حالیکه شتران و محملها از عقب او در حرکت بودند

ص:42


1- 47. مناقب: 65:4.
2- 48. مناقب: 66:4، تذکرة الشهداء : 18 بنقل از ابن جوزی در تذکرة الخواص.
3- 49. مناقب: 66:4.

(1)10- روزی امام حسین علیه السلام به جمعی از مساکین گذشت که عباهای خود را افکنده، نان خشکی در آن گذاشته می خوردند، چون حضرت را دیدند برای خوردن نان او را دعوت کردند. آن جناب با آنها نشست و فرمود: خداوند متکبران را دوست نمی دارد، و اگر صدقه

نبود با شما می خوردم.آنگاه به ایشان فرمود: من دعوت شما را اجابت کردم، شما نیز دعوت مرا اجابت کنید و آنها را به خانه برد و به رباب فرمود: هر چه برای مهمان ذخیره کرده ای حاضر ساز. آنها را ضیافت کرده، به آنها لباس پوشایند و نوازش نموده روانه فرمود (2)11- اهل قبله (جمیع فرقه های مسلمین) اجماع کرده اند بر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«الحسن و الحسین امامان قاما أو قعدا».«حسن و حسین هر دو پیشوا هستند چه قیام کنند، چه قیام نکنند».و نیز اجماع کرده اند که آن حضرت فرمود:«الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنة».«حسن و حسین سید و سرور جوانان بهشت اند» (3)12- اسماعیل بن یزید به اسناد خود از محمد بن علی علیهماالسلام روایت کرده که مردی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گناهی کرد از ترس پنهان شد، تا اینکه حسن و حسین علیهماالسلام را در راهی تنها یافت، ایشان را بر دوش خود سوار کرد و به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورد و گفت: ای رسول خدا، «انی مستجیر بالله و بهما».«به خداوند و این دو فرزند تو پناه آوردم از گناهی که کردم».رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنان بخندید که دست بر دهان مبارک گذاشت و فرمود: برو که

ص:43


1- 50. مناقب: 69:4.
2- 51. تفسیر عیاشی: 257:2 {سوره ی نحل، آیه ی 32} و مناقب: 66:4.
3- 52. مناقب: 394:3.

آزادی و به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام فرمود: شفاعت شما را در حق او قبول کردم،

آنگاه این آیه نازل شد:«و لو أنهم اذا ظلموا أنفسهم جاؤوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما) (1)«اگر آنها هنگامیکه به خود ستم کردند به نزد تو آیند و از خدا طلب آمرزش کنند و پیامبر نیز در حق آنها استغفار کند، خدای را توبه پذیر و بخشایشگر می یابند» (2)13- اعرابی خدمت حضرت حسین علیه السلام آمد و گفت: یابن رسول الله، ادای دیه ی کامله ضامن شده ام و بر آن قادر نیستم. پیش خود گفتم: باید از کریم ترین مردم سؤال کنم و کسی را از شما اهل بیت رسالت کریمتر گمان ندارم.آن حضرت فرمود: برادر عرب، از تو سه مسأله سؤال می کنم، اگر یکی از آنها را جواب گفتی ثلث آن مال را به تو عطا می کنم، و اگر دو سؤال جواب دادی دو ثلث آنرا خواهی گرفت، و اگر هر سه را جواب گفتی تمام آن مال را به تو عطا می کنم.اعرابی گفت: یابن رسول الله، چگونه روا باشد مثل تو که از اهل علم و شرفی از مثل من سؤال کند، آن حضرت فرمود: از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود:«المعروف بقدر المعرفة».«معروف به اندازه ی معرفت است».اعرابی گفت: هر چه خواهی سؤال کن، اگر دانم جواب می گویم و گر نه از شما یاد می گیرم و لا قوة الا بالله.

ص:44


1- 53. سوره ی نساء، آیه ی 64.
2- 54. سوره ی نساء، آیه ی 64.

حضرت فرمود: أفضل اعمال چیست؟ اعرابی گفت: ایمان به خداوند.فرمود: چه چیز مردم را از هلاکت نجات می دهد. گفت: اعتماد بر خداوند.

فرمود: زینت مرد در چیست؟ گفت: علمی که با آن حلم باشد.فرمود: اگر به این شرف دست نیابد؟ گفت: مالی که با آن مروت و جوانمردی باشد، فرمود: اگر این را نداشته باشد؟ گفت: تهیدستی که با آن شکیبائی باشد.فرمود: اگر این را هم نداشته باشد، اعرابی گفت: صاعقه ای از آسمان فرود آید و او را بسوزاند که غیر از این اهلیت ندارد.امام حسین علیه السلام خندید و کیسه ای که هزار دینار زر در آن بود نزد او افکند، و انگشتری که نگین آن دویست درهم قیمت داشت به او عطا کرد و فرمود:با این زرها ذمه ی خود را ادا نما و این انگشتر را در نفقه ی خود صرف کن.اعرابی آن را گرفت و این آیه را تلاوت کرد:(الله أعلم حیث یجعل رسالته) (1)«خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد»

ص:45


1- 55. سوره ی انعام، آیه ی 124.

(1)14- شیخ طوسی در تهذیب ازحضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: زنی در

حال طواف دست خود را بیرون آورد، مردی که در عقب او طواف می کرد دست خود را به دست آن گذاشت. خداوند دست آن مرد را به دست او چسبانید، هر چند سعی می کرد نمی توانست جدا کند، تا اینکه مردم طواف را قطع نمودند. فرماندار را خبر کردند، چون حاضر شد، دانشمندان (اهل تسنن) را طلبید، آنها گفتند: باید دست آن مرد را قطع نمود زیرا که او جنایت کرده است.فرماندار گفت: آیا کسی از فرزندان محمد صلی الله علیه و آله و سلم در اینجا هست؟ گفتند: آری حضرت حسین بن علی علیهماالسلام امشب داخل مکه شده است. فرماندار آن حضرت را طلبید و گفت: ببین چه بلائی بر سر ایشان آمده!حضرت رو به سوی کعبه گردانید و مشغول دعا شد مدتی دعا کرد، بعد نزد ایشان آمد و دست آن مرد را از دست آن زن خلاص نمود، فرماندار گفت: آیا او را به این کار عقاب کنیم؟ آن حضرت فرمود: نه (2)15- ابوخالد کابلی از یحیی بن ام طویل روایت کرده که گفت:روزی در محضر امام حسین علیه السلام نشسته بودیم، ناگاه جوانی گریان داخل شد، حضرت از گریه ی او پرسید.گفت: مادرم الان از دنیا رفت و وصیت نکرد و مالی دارد، و مرا دستور داد که چون بمیرد کاری نکنم تا به خدمت شما عرض نمایم.حضرت فرمودند: برخیزید تا نزد این زن برویم، چون به در خانه رسیدیم حضرت ایستاد و دعا نمود که خداوند او را زنده کند تا وصیت خود را بعمل آورد. چون آن جناب از دعا فارغ شد، خداوند آن زن را زنده کرد، برخاست و نشست. سپس گفت: ای مولای من، داخل خانه شو و آنچه مصلحت می دانی مرا به آن امر نما.

ص:46


1- 56. جامع الأخبار : 137 ف 96، مقتل خوارزمی: 157:1 ف 7، و چند حدیث نظیر این نیز روایت کرده است. فخر رازی در تفسیر کبیر خود ذیل آیه ی شریفه {و علم آدم الأسماء کلها} این حدیث را با اضافاتی در صدر آن آورده که: اعرابی عرض کرد: از جد شما شنیدم که می فرمودند: هر وقت حاجتی دارید از چهار گروه بخواهید؛ عربی شریف، مولای کریم، حامل قرآن، یا زیباروی، (و هر چهار خصلت در شما جمع است، چون) عرب به جد شما شرافت یافت، و بزرگواری خوی و روش شماست، و قرآن در خانه ی شما نازل شد، و اما زیبایی صورت؛ از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمودند: هر وقت خواستید به من نظر کنید به حسن و حسین بنگرید. امام حسین علیه السلام فرمودند: حاجتت چیست؟ اعرابی آن را بر زمین نشست... (فضائل الخمسة: 332:3).
2- 57. وسائل: 227:13 ب 14 از مقدمات طواف ح 7.

حضرت داخل خانه شد و بر بالین او نشست. آنگاه فرمود: وصیت کن خدا تو را رحمت کند، آن زن گفت: ای پسر رسول خدا، من این مقدار مال دارم که در فلان مکان می باشد،

ثلث آن را به شما واگذاشتم، به هر که خواهی از دوستانت بده، و دو ثلث آن برای این پسرم باشد اگر می دانید از موالی و دوستان شماست. و اگر از مخالفین شما باشد همه ی اموال برای شماست، چون مخالفان در اموال مؤمنین حقی ندارند.سپس از حضرت خواست که بر او نماز کنند و در دفن او حاضر شوند و دوباره جان بحق تسلیم کرد (1)16- مردی خدمت امام حسین علیه السلام آمد و درباره ی ازدواج با زن ثروتمندی مشورت کرد و خود نیز مال بسیار داشت، حضرت موافقت نکردند. آن مرد مخالفت نمود و با او ازدواج کرد. در اندک زمانی تهیدست شد.حضرت فرمودند: مگر نگفتم با او ازدواج مکن، اکنون از او جدا شو، و فلا زن را بگیر، خداوند عوض بهتری به تو می دهد.جون آن مرد با آن زن ازدواج کرد یک سال بیشتر نگذشت که ثروت بسیار بهم رسانید و برای او پسر و دختری آورد و حالش نیکو شد. (2)17- امام صادق علیه السلام از پدرانش چنین روایت می کند: روزی امام حسین علیه السلام به عیادت عبدالله بن شداد رفت که تب شدیدی داشت، چون حضرت داخل شد تب از او رفت، بیمار گفت: راضی شدم به آنچه خداوند به شما بحق داده است، تب نیز از شما می گریزد.آن حضرت فرمود: خداوند هیچ چیز را خلق نکرده مگر آنکه به او دستور داده که از ما اطاعت نماید، ناگاه صدائی شنیدیم و کسی را ندیدیم که می گفت: لبیک،

ص:47


1- 58. الخرایج قطب راوندی : 225 ب 4، بحارالانوار، ج 180:44.
2- 59. الخرایج : 227، بحارالأنوار: 182:44.

حضرت فرمود: آیا امیرالمؤمنین علیه السلام تو را امر نکردند که نزدیک نشوی مگر به دشمن ما، یا کسی که گناهکار باشد تا کفاره ی گناه او باشی، چرا نزدیک این مؤمن آمده ای؟ (1)

- حضرت امام حسین علیه السلام فرمود:«صح عندی قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: أفضل الأعمال بعد الصلاة ادخال السرور فی قلب المؤمن بما لا اثم فیه».«دریافتم گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را که فرمود: بهترین اعمال بعد از نماز ادخال سرور در قلب مؤمن است بر وجهی که در آن گناه نباشد».روزی غلامی را دیدم که با سگی طعام می خورد، از او سبب آن را پرسیدم، گفت: ای فرزند رسول خدا، من مغمومم، می خواهم او را شاد گردانم، شاید شادی او موجب سرور من گردد، زیرا که من مالکی یهودی دارم، می خواهم از او نجات یابم.آن حضرت پیش آن یهودی رفت و فرمود: دویست دینار طلا به تو می دهم که غلام را به من بفروشی، یهودی گفت: من غلام را فدای گامهای تو کردم که برداشته ای، و این بستان را نیز به او می دهم و مال را به تو برمی گردانم.حضرت فرمود: مال را به تو بخشیدم. یهودی گفت: قبول کردم و به غلام بخشیدم، حضرت فرمود: غلام را آزاد کردم و مالها را به او عطا نمودم.زن یهودی گفت: من مسلمان شدم و مهر خود را به شوهرم بخشیدم.یهودی گفت: من نیز مسلمان شدم و این منزل را به زن خود دادم. (2)19- حذیفه یمانی گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست حضرت حسین علیه السلام را گرفته و می فرمود:«أیها الناس، هذا الحسین بن علی فاعرفوه، فو الذی نفسی بیده انه لفی

ص:48


1- 60. مناقب: 51:4، رجال کشی: 298:1 ح 141.
2- 61. مناقب: 75:4.

الجنة و محبیه فی الجنة، و محبی محبیه فی الجنة»:«ای مردم، این حسین فرزند علی است او را

بشناسید، سوگند بخدائی که جانم بدست اوست، همانا او در بهشت است و دوستان او و دوستان دوستان او نیز در بهتشند» (1)20- در بعضی کتب معتبره از طاووس یمانی، و در احادیث معتبره از شیعه و سنی روایت شده است که: چون آن حضرت در شب تار در مکانی می نشست از سفیدی و نوری که از پیشانی و پایین گردن آن حضرت ساطع بود، مردم آن حضرت را به آن نور می شناختند، زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این دو جا را بسیار می بوسید.شیعه و سنی در احادیث معتبره روایت کرده اند: بسیار اتفاق می افتاد که حضرت فاطمه علیهاالسلام در خواب بود و حضرت حسین علیه السلام در گهواره می گریست و جبرئیل گهواره ی آن حضرت را می جنبانید، و با او سخن می گفت و او را ساکت می گردانید. چون فاطمه علیهاالسلام بیدار می شد می دید که گهواره می جنبد و کسی باآن حضرت سخن می گوید و لکن آن شخص را نمی دید، و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به آن بانو می فرمود که او جبرئیل است (2)21- از شجاعت و بزرگواری آن حضرت روایت کرده اند که: روزی در مدینه آن حضرت و ولید بن عقبه - فرماندار مدینه - درباره ی مزرعه ای اختلاف کردند، حضرت عمامه ولی را از سرش برداشت و بر گردنش پیچید و او را بر زمین کشید، مروان گفت: هرگز ندیده ام کسی بر فرماندار چنین جرأتی بکند.ولید گفت: حق با اوست و مزرعه از آن حضرت می باشد.حضرت فرمود: حال که اقرار کردی مزرعه را به تو بخشیدم

ص:49


1- 62. بحارالانوار، ج 262:43 ح 6.
2- 63. بحارالانوار، ج 187:44 باب معجزات آن حضرت ذیل ح 16، جلاء العیون علامه مجلسی : 305 ب 5 ف 4.

(1)22- در «کشف الغمه» روایت شده که: انس گوید: روزی در خدمت حضرت

حسین علیه السلام بودم که کنیز آن حضرت گلی نزد آن جناب گذاشت. حضرت فرمود: تو را آزاد کردم، گفتم: یک گل برای تو می آورد او را آزاد می کنی! حضرت فرمود: خداوند می فرماید:(و اذا حییتم بتحیة فحیوا بأحسن منها أوردوها) (2)«چون تحیت کنند شما را به تحیتی به نیکوتر از آن پاسخ دهید، یا همان را رد کنید»؛تحیت نیکوتر من این بود که او را آزاد کنم (3)23- یکی از غلامان آن حضرت خیانتی کرد که مستحق عقوبت گردید، دستور داد او را بزنند. غلام گفت: ای مولای من.(والکاظمین الغیظ)«فروبندگان خشم خود».حضرت فرمود: دست از او بردارید، گفت: مولای من.(والعافین عن الناس)«عفوکنندگان از مردم».حضرت فرمود: تو را عفو کردم. گفت: مولایم.(والله یحب المحسنین) (4)«خداوند نیکوکاران را دوست می دارد».حضرت فرمود: برای خدا تو را آزاد کردم و دو برابر آنچه قبلا به تو می دادم برای

ص:50


1- 64. بحارالانوار، ج 191:44 باب مکارم اخلاق آنحضرت ح 4، جلاء العیون: 295 ف 3.
2- 65. سوره ی نساء، آیه ی 86.
3- 66. بحارالانوار، ج 195:44 ح 8.
4- 67. سوره ی آل عمران، آیه ی 134.

تو مقرر کردم. (1)24- ابن عبد ربه از علماء سنی در کتاب «عقد الفرید» نقل کرده که به امام

سجاد علیه السلام عرض شد: چرا اولاد پدر بزرگوار شما کم است؟! فرمود: تعجب است که چگونه مثل من اولادی از برای او باشد، چونکه پدرم در هر شبانه روز هزار رکعت نماز می کرد (2) (پس چه زمان فرصت می کرد که نزد همسر خود برود).25- اهل تسنن روایت کرده اند که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خانه عایشه بیرون آمد چون به در خانه ی فاطمه علیهاالسلام رسید، صدای گریه ی حضرت حسین علیه السلام را شنید، فرمود: ای فاطمه، مگذار حسین بگرید، که گریه ی او مرا به درد می آورد. (3)26- ابن شهر آشوب از حضرت امام رضا علیه السلام، و اهل تسنن نیز بطرق متعدده روایت کرده اند که: روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر که می خواهد به محبوبترین اهل زمین پیش اهل آسمان نظر کند، به سوی حضرت حسین علیه السلام بنگرد. (4)27- عصام بن المصطلق شامی گوید: به مدینه وارد شدم چون حسین بن علی علیهماالسلام را دیدم، روش نیکو و منظر پاکیزه ی او مرا به شگفت انداخت، حسد مرا واداشت که بغض و عداوتی که از پدرش در سینه داشتم ظاهر کنم، نزدیک آمدم و گفتم: توئی پسیر ابوتراب؟ آن حضرت فرمود: آری، من هر چه توانستم دشنام و ناسزا به آن حضرت و پدرش گفتم.آن جناب از روی مهربانی به من نظر کرد و فرمود:أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم (خذ العفو و امر بالعرف و أعرض عن الجاهلین... ثم لا یقصرون)

ص:51


1- 68. بحارالانوار، ج 195:44 ضمن ح 9.
2- 69. بحارالانوار، ج 196 : 44 ح 10.
3- 70. جلاء العیون : 288 ب 5 ف 2.
4- 71. جلاء العیون : 288 ب 5 ف 2.

(1)«گذشت را شیوه ی خود قرار ده، به نیکی فرمان بده و از جاهلان اعراض کن...»که آیات اشاره به اخلاق نیکوئی است که خداوند به پیامبرش دستور داده است.

آنگاه به من فرمود: کار را بر خود سبک و آسان کن و از خدای برای من و خود طلب آمرزش نما، براستی اگر از ما طلب یاری کنی ما تو را یاری نمائیم، و اگر عطا طلب کنی به تو ببخشیم، اگر طلب ارشاد کنی تو را ارشاد کنیم.عصام گوید: من از گفته و تقصیر خود پشیمان شدم و آن حضرت به فراست دریافت و فرمود:(لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو أرحم الراحمین) (2)«ملامتی بر شما نیست خداوند شما را بیامرزد و او أرحم الراحمین است».این آیه ی شریفه را حضرت یوسف به برادران خود فرمود که از او عفو خواستند.پس آن جناب فرمود: اهل شامی؟ گفتم: بلی، فرمود: «شنشنة أعرفها من أخزم» این مثلی است، و مقصود آنست که «دشنام به ما، عادت و خوی اهل شام می باشد که معاویه در میان آنها رواج داده است». پس فرمود: هر حاجتی که داری به نحو گشاده رویی از ما بخواه که برآوریم.عصام گفت: از این اخلاق شریفه ی آن حضرت در مقابل آن همه جسارتها که از من سرزد چنان زمین بر من تنگ شد که دوست داشتم به زمین فروبروم، لذا آهسته از نزد آن حضرت بیرون آمدم در حالی که به مردم پناه می بردم که آنجناب ملتفت نشود، و بعد از آن کسی نزد من از حضرت و پدرش محبوبتر نبود. (3)28- سید شریف زاهد ابو عبدالله علوی حسینی در کتاب «تعازی» روایت کرده

ص:52


1- 72. سوره ی اعراف، آیه های 202-199.
2- 73. سوره ی سوف، آیه ی 92.
3- 74. منتهی الامال: 286:1.

که امام حسن علیه السلام به امام حسین علیه السلام تعظیم می نمود چنانکه گویا آن حضرت از امام حسن علیه السلام بزرگتر است.

از ابن عباس روایت کرده که سبب آنرا از امام حسن علیه السلام پرسیدم، فرمودند: امام حسین علیه السلام هیبتی دارند مانند هیبت امیرالمؤمنین علیه السلام.ابن عباس گوید: که امام حسن علیه السلام با ما در مجلسی نشسته بود هرگاه که امام حسین علیه السلام می آمد حالش تغییر می کرد، به جهت احترام امام حسین علیه السلام. (1)29- منهال گوید: سوگند به خدا مشاهده کردم که سر مبارک حضرت حسین علیه السلام بالای نیزه به زبانی گویا قرآن قرائت می کرد و سوره ی کهف را می خواند تا به این آیه رسید (أم حسبت أن أصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا) (2)«آیا گمان کردی که اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت ما بوده است؟»پس مردی گفت: بخدا سوگند سر مبارک تو ای فرزند رسول خدا تعجبش بیشتر است. (3)30- از پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله و سلم مشهور است که آن حضرت فرمود:«ان للحسین علیه السلام فی بواطن المؤمنین معرفة مکتومة»«براستی که برای حضرت حسین علیه السلام معرفتی پنهانی در دل مؤمنین است» (4)

31- به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خانه ی فاطمه علیهاالسلام، حضرت حسین علیه السلام را در دامن خود نشانده بودند.

ص:53


1- 75. منتهی الامال: 288:1.
2- 76. سوره ی کهف، آیه ی 9.
3- 77. مدینة المعاجز: 136:4 معجزه ی 171 ح 1137، و نظیر آن ح 1136 از زید بن ارقم، و در ح 1138 آمده که آن حضرت فرمود: امر من شگفت آورتر از کار اصحاب کهف و رقیم است.
4- 78. بحارالانوار، ج 272:43 باب فضائل حسنین علیهماالسلام ضمن ح 39، القطرة: 178:1 {چاپ جدید ص 298} ب 5 ح 8، ولی در مهیج الأجزان : 222 م 9 بجای «معرفة مکتومة» «محبة مکتومة»: «محبت پنهانی» نقل شده است.

ناگاه گریان شدند و به سجده افتادند، آنگاه فرمودند: ای فاطمه، ای دختر محمد، خداوند متعال در این ساعت، خود به من وحی فرستاد و الطاف بی پایان به من نمود و فرمود: ای محمد، آیا حسین را دوست می داری؟ گفتم: آری، نوردیده و گل بوستان و میوه ی دل من است.پس به من فرمود: ای محمد چه مبارک مولودی است حسین، رحمت و برکات و صلوات و خشنودی خدا را بر او می فرستم، و نقمت و لعنت و غضب و عذاب و رسوائی و نکال من برکسی است که او را بکشد، یا با او دشمنی کند، یا با او منازعه نماید.او سید شهیدان از اولین و آخرین در دنیا و آخرت است، او سید جوانان اهل بهشت از جمیع خلق است، و پدر او أفضل و نیکوتر از اوست، سلام مرا به او برسان و بشارت ده که او پرچم و علامت راه هدایت، و هادی اولیاء من، و گواه بر خلق، و خازن علم من است، و حجت من بر اهل آسمانها و زمین، و بر جن و انس می باشد. (1)32- محمد بن مسلم گوید: از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام شنیدم که می فرمودند:«ان الله تعالی عوض الحسین علیه السلام من قتله أن جعل الامامة فی ذریته والشفاء فی تربته و اجابة الدعاء عند قبره، و لا تعد أیام زائریه جائیا و راجعا».«خداوند عوض شهادت حضرت حسین علیه السلام امامت را در ذریه او، و شفاء را در تربتش قرار داد، و دعا را نزد قبر آن حضرت مستجاب گردانید، و روزهای رفتن و برگشتن زائرش از عمرشان حساب نمی شود».محمد بن مسلم گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: هرگاه به برکت

آن حضرت آنقدر فضیلت داده می شود برای خود آن جناب چه خواهد بود؟!

ص:54


1- 79. کامل الزیارات : 70 ب 22 ح 6، جلاء العیون : 319 ب 5 ف 6.

فرمودند: خداوند آن حضرت را به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم ملحق گردانیده و در درجه و مقام با او می باشد، آنگاه این آیه را تلاوت فرمودند:(والذین آمنوا و اتبعتهم ذریتهم بایمان الحقنا بهم ذریتهم) (1)«آنانکه ایمان آوردند و ذریه هایشان با ایمان از آنها پیروی کردند، ذریه هایشان را به آنها ملحق نمائیم» (2)33- نقل شده است که هنگامی که شمر روی سینه ی حضرت نشست و اراده ی کشتن آن جناب را داشت لبهای مبارک آنها جناب حرکت می کرد، شمر یقین داشت که او را نفرین می کند، چون سر خود را پیش برد، شنید که آن حضرت می فرماید: خداوند، من به عهد خود وفا کردم و جان را در راه تو نثار نمودم، تو نیز به عهد خود وفا کن و گناهکاران امت جدم را به من ببخش، و می دانم که در عهد تو خلافی نیست،هاتفی او را آواز داد که؛ ما هم به عهد خود وفا نمودیم. (3)34- ابوهریره گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این آیه سؤال کردم،(و جعلها کلمة باقیة فی عقبه) (4)«آن را سختی پایدار در تبار او قرار داد»فرمودند: خداوند امامت را در پشت حسین علیه السلام قرار داد، از صلب او نه نفر امام بیرون می آیند که مهدی علیه السلام از ایشانست. (5)

35- شیخ صدوق رحمه الله می نویسد: ابوالحسن علی بن ثابت دوالیبی در سال 352، از محمد بن علی بن عبدالصمد از علی بن عاصم از حضرت جواد علیه السلام از پدران

ص:55


1- 80. سوره ی طور، آیه ی 21.
2- 81. بحارالانوار، ج 69:101 باب 27 از مزار، و ج 221:44، امالی طوسی: 324:1.
3- 82. ریاض الشهادة: 31:2 م 2، و نظیر آن در تذکرة الشهداء : 13.
4- 83. سوره ی زخرف، آیه ی 28.
5- 84. مناقب ابن شهر آشوب: 46:4، و به این مضمون روایات دیگر آمده است به تفسیر نور الثقلین: 596:4 و... مراجعه شود.

بزرگوارشان علیهم السلام (به صورت سلسلة الذهب) از حضرت امام حسین علیه السلام برایم نقل کرد که فرمود: خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتم، و أبی بن کعب نزد آن حضرت بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمودند:«مرحبا بک یا أباعبدالله، یا زین السموات و الأرض»«مرحبا به تو ای ابا عبدالله، ای زیور آسمانها و زمین» (1)أبی عرض کرد: ای رسول خدا، چطور کسی جز شما زیور آسمانها و زمین است؟!آن حضرت فرمودند: ای ابی،«و الذی بعثنی بالحق نبیا ان الحسین بن علی فی السماء أکبر منه فی الأرض، و انه لمکتوب عن یمین عرش الله: مصباح هدی و سفینة نجاة...».«سوگند بخدائی که مرا به پیامبری بحق مبعوث نمود همانا حسین بن علی علیه السلام در آسمان بزرگوارتر از زمین است، و همانا در سمت راست عرش خدا نوشته شده: او مشعل هدایت و کشتی نجات، پیشوای نستوه، (صاحب) عزت، شرف، و دریای علم و ذخیره (پروردگار) است» (2)

بسیاری از فضائل آن حضرت را می توانید در تفسیر این آیات ملاحظه کنید: آیه ی تطهیر (3) آیه ی مباهله (4) سوره هل أتی (5) سوره ی

ص:56


1- 85. آسمان دنیا به کواکب مزین است ولی او تنها زینت آسمان دنیا نیست بلکه از آسمان دنیا تا علیا تا برسد به أرضین سفلی، که اگر حضرت حسین علیه السلام نباشد وجود جمال ندارد.
2- 86. عیون الأخبار: 48:1 ب 6 ح 29، بحارالانوار، ج 204:36 ح 8 و ج 184:94.
3- 87. سوره ی احزاب، آیه ی 33.
4- 88. سوره ی آل عمران، آیه ی 61.
5- 89. سوره ی انسان.

والفجر خصوصا آیه ی(یا أیتها النفس المطمئنة، ارجعی الی ربک راضیة مرضیة) (1) آیه ی (و فدیناه بذبح عظیم) (2) آیه ی کهیعص، آیه ی (و اولو الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله) (3) آیه ی (و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا) (4) آیه ی (حملته أمه کرها و وضعته کرها) (5) آیه ی (فما بکت علیهم السماء و الأرض) (6) آیه ی (أم حسبت أن أصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا) (7) آیه ی (الذین أخرجوا من دریارهم بغیر حق) (8) آیه ی (و اذا الموؤدة سئلت بأی ذنب قتلت) (9)برخی از روایات وارده در شأن نزول آیات یاد شده درضمن فصلهای کتاب خواهد آمد.

ص:57


1- 90. سوره ی فجر، آیه ی 28.
2- 91. سوره ی صافات، آیه ی 107.
3- 92. سوره ی انفال، آیه ی 75.
4- 93. سوره ی اسراء، آیه ی 33.
5- 94. سوره ی احقاف، آیه ی 15.
6- 95. سوره ی دخان، آیه ی 29.
7- 96. سوره ی کهف، آیه ی 9.
8- 97. سوره ی حج، آیه ی 40.
9- 98. سوره ی تکویر، آیه ی 8.

خصائص حضرت سیدالشهداء

ویژگیهای آن حضرت چندان زیاد است که باید گفت: امام حسین علیه السلام همه چیزش مخصوص است.مرحوم شیخ جعفر شوشتری کتاب جداگانه ای در این خصوص نوشته است.اشاره به برخی از این ویژگیها زینت بخش این کتاب خواهد بود: (1)1-امتیاز نور آن بزرگوار در عالم بالا، که این امتیاز در آن عالم به لحاظ نستبی است که با نور رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دارد، چنانکه فرموده:«حسین منی و أنا من حسین».و در این عالم، امتیاز آن سبب حزن و اندوه است چنانه از قضیه حضرت آدم ظاهر می شود.بالاخره امتیاز خاص نور آن بزرگوار در دوران حمل که: والده ی ماجده اش علیهاالسلام فرمود: چون پنج ماه ازحملش گذشت درشب تار احتیاج به چراغ نداشتم.2- عظمت جد و پدر و مادر و برادر و خواهر که برای هیچکس جمع نشده است.3- محبت شدید رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام به حضرت سیدالشهداء علیه السلام.4- مقام شفاعت آن بزرگوار را احدی ندارد، چون خداوند عوض شهادت، این مقام را به آن حضرت عطا فرموده است، با اینکه دیگران هم در روز قیامت شفاعت می کنند ولی بغیر از چهارده معصوم علیهم السلام همه احتیاج به شفاعت آن بزرگوار دارند. همچون فطرس ملک که صدها سال معذب بود، با شفاعت حضرت

ص:58


1- 99. جهت تفصیل بیشتر و مطالعه روایات مربوطه به کتاب «الخصائص الحسینیه» و «بحارالانوار» و... مراجعه شود.

سیدالشهداء علیه السلام آزاد شد.

و به روایتی اهل محشر (آنها که نجات پیدا می کنند) هزار صف می باشند. نهصد و نود و نه صف از آنها به شفاعت امام حسین علیه السلام به بهشت می روند و یک صف آنها را سایر امامان علیهم السلام شفاعت کنند و در آن صف نیز امام حسین علیه السلام شریک باشد. (1)5- ائمه علیهم السلام از نسل آن حضرتند. نه امام که آخرین آنها حضرت مهدی علیه السلام می باشد از فرزندان حضرت سیدالشهداء علیه السلام می باشند.6- شهادت آن بزرگوار را هزاران سال قبل از تولد آنجناب خداوند به جبرئیل خبر می دهد، جبرئیل روضه می خواند و انبیاء و اوصیاء با خبر می شوند. و در هر موقعیتی که پیش می آمد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام به دیگران گوشزد می کردند.7- عظمت اصحاب آن بزرگوار که حضرتش فرمودند:«فانی لا أعلم أصحابنا أوفی و لا خیرا من أصحابی و لا أهل بیت أبر و لا أوصل من أهل بیتی».«همانا من اصحابی با وفاتر و بهتر از اصحابم سراغ ندارم، و خاندانی نیکوکارتر و مهربانتر از خاندان خود ندانم». (در فصلی مستقل بحث بیشتر خواهد شد)8- ویژگی هنگام تولد و حمل آن حضرت که قبلا به آن اشاره شد.9- عظمت آن بزرگوار در عالم آخرت.10- عظمت آن حضرت در برزخ.11- برپا شدن عزای آن حضرت در قیامت و تظلم حضرت زهرا علیهاالسلام درباره ی امام حسین علیه السلام، که بعدا خواهد آمد.

ص:59


1- 100. تذکرة الشهداء : 16.

12- اخلاق نمونه و صفات حمیده و برجسته ی آن بزرگوار، چون شجاعت و سخاوت و...حدیثی در سخاوت آن حضرت در باب فضائل گذشت و در شجاعت آن بزرگوار روایت شده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شجاعت خود را به امام حسین علیه السلام داد و شکی نیست

که پیامبر از همه ی مردم شجاع تر بود، و مشهور است که بعد از واقعه ی کربلا دیگر ذکری از شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام نمی شد، و در هر جا ذکر شجاعت حسین بن علی علیهماالسلام بود.چون ظهور شجاعت امام حسین علیه السلام در روز عاشورا از ظهور شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام در یک روز از ایام جنگ آن حضرت، زیادتر شد. (1)13- عبادات آن حضرت، همچون نماز آن بزرگوار که مخصوص خودش بود.14- فضائل و ثواب گریه بر آن حضرت، که صدها حدیث وارد شده - و بعضی از آنها را در فصلی جداگانه نقل خواهیم کرد - و گریه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام و مادرش فاطمه زهرا علیهاالسلام و برادرش امام مجتبی علیه السلام و ائمه بعد علیهم السلام و گریه انبیاء و اولیاء و ملائکه که برای احدی جز او نقل نشده است.برای چه کسی این گونه وارد شده که حضرت صاحب الأمر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - بفرمایند: «فلأندبنک صباحا و مساء و لأبکین لک بدل الدموع دما».15- شرف و عظمت کربلای آن حضرت بر تمام زمینها حتی بر کعبه، که حدیث آن خواهد آمد.16- ثواب زیارت آن حضرت قابل وصف نیست حتی درباره ی هیچ یک از معصومین علیهم السلام به این مقدار وارد نشده، تا آنجا که می فرمایند: زائر او خدا را در عرش زیارت کرده است. که بعضی از روایات آن نقل خواهد شد.

ص:60


1- 101. تذکرة الشهداء : 23.

همچنین زیارت آن حضرت در روز اربعین یکی از پنج نشانه ی مؤمن معرفی شده است. و در تمام ایام سال و لیالی متبرکه زیارت آن حضرت وارد شده است.17- سفارش بپا داشتن مجالس عزداری آن حضرت، تا آنجا که حتی قبل از ولادت آن بزرگوار، انبیاء الهی مجالس آن امام مظلوم را برپا می کردند و برای آن حضرت

عزاداری می نمودند.18- توسل به آن حضرت نزدیکترین راه به سوی خداوند است، و همه می توانند با آن حضرت ارتباط برقرار کنند.19- استغاثه به آن حضرت تمام گرفتاریها را برطرف می کند.20- امید گنهکاران و باب نجات امت، امام حسین علیه السلام است.21- خداوند در عوض شهادت شفاء را در تربت آن حضرت قرار داده است.22- فضیلت تربت آن بزرگوار وسجده بر آن، که وارد شده: هرگاه ملکی به زمین می آید و بر می گردد، ملائکه از او تربت آن حضرت را به عنوان هدیه طلب می کنند.در روایات آمده که سجده بر تربت آن بزرگوار حجابهای هفتگانه را پاره می کند و سبب قبولی نماز است.23- خوردن هر خاکی حرام است مگر تربت آن بزرگوار به قصد استشفاء.24- حرم آن حضرت یکی از چهار مکانی است که مسافر می تواند در آنجا نماز را تمام بخواند.25- امام حسین علیه السلام یکی از درهای بهشت است، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمودند:«ألا وان الحسین باب من أبواب الجنة، من عانده حرم الله علیه رائحة

ص:61

الجنة».«آگاه باشید که حسین دری از درهای بهشت است، هر کس با او دشمنی کند خداوند بوی بهشت را بر او حرام می سازد». (1)26- امام حسین علیه السلام از هیچ بانوئی شیر نخورد و تغذیه او منحصرا توسط رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم انجام می شد، بدین طریق که هر روز حضرت زبان مبارکش را در دهان امام

حسین علیه السلام قرار می داد و او می مکید و سیر می شد.27- سالار شهیدان آینه ی تمام نمای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود، و نقل شده است که آن حضرت از سینه تا قدم از همه ی مردم به رسول خدا شبیه تر بود.28- در شب میلاد آن بزرگوار به احترام حضرتش آتش جهنم خاموش شد.29- هنگام ولادت امام حسین علیه السلام ملائکه به ریاست حضرت جبرئیل گروه گروه بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل می شدند و به آن حضرت تبریک می گفتند.30- اولین مولودی که هنگام ولادت او جد و پدر و مادرش گریستند آن حضرت بود.31- هر یک از معصومین علیهم السلام نام آن بزرگوار را می بردند و می گریستند، و مؤمنین کامل نیز چون او را یاد کنند گریه می کنند.32- امام حسین علیه السلام آنقدر هیبت و ابهت داشت که امام حسن مجتبی علیه السلام هیبت او را در سطح هیبت امیرمؤمنان علیه السلام می انگاشت و به او چون پدرش احترام می گذاشت.(حدیث آن در فصل فضائل از منتهی الامال گذشت).33- به هنگام شهادت سالار شهیدان بادهای سرخ وزیدن گرفت، هوا تیره و تار شد بطوریکه کسی چیزی را نمی دید و تا هفت روز افق سرخ بود، شبها نیز آسمان به رنگ خون می شد.

ص:62


1- 102. مقتل خوارزمی: 145:1 ف 7.

هر سنگی بر می داشتند خون جاری می شد و ده ها آثار و دگرگونی در اجسام که بعضی از آنها هنوز هم ادامه دارد، از جمله:جاری شدن خون از درخت چنار «زرآباد» - از قصبات قزوین - که هر سال روز عاشورا هزاران نفر برای دیدن چنار خونبار به آنجا می روند. و مرحوم آیة الله مرعشی نجفی در حاشیه «عروة» به هنگام شمردن خونهای پاک می نویسد: همچنین خونی که از درخت موجود در قریه ی «زرآباد» از توابع قزونین خارج می شود.34- عذاب قاتل آن حضرت از همه اهل جهنم بیشتر است، و وارد شده که او اهل تابوت می باشد یعنی نصف عذاب اهل دنیا بر اوست.

و خواهد آمد که خداوند به حضرت موسی فرمود: ای موسی، اگر در مورد اولین و آخرین مرا بخوانی تو را اجابت می کنم، مگر در مورد قاتل حسین بن علی که خود انتقام او را از قاتلش خواهم گرفت.35- مطابق روایات فراوانی، اولین کسی که در رجعت بر می گردد، سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام می باشد که بعد از حکومت حضرت بقیة الله الأعظم - ارواحنا فداه - چهل هزار سال فرمانروائی می کنند.36- دعا در حرم امام حسین علیه السلام مستجاب است.37- امام حسین علیه السلام وارث (مصائب و فضائل و کمالات) همه پیامبران است، چنانکه در زیارت وارث آمده است.38- تولد آن حضرت در ماه شعبان است که شهادت هیچکدام از معصومین در آن ماه نقل نشده است. و شهادت آن بزرگوار در ماه محرم است که تولد هیچ یک از معصومین علیهم السلام در آن ماه اتفاق نیفتاده است. (1)39- صبر آن حضرت، که آن بزرگوار تمام مراتب صبر را دارا بودند، چون حتی

ص:63


1- 103. البته تولد حضرت سجاد علیه السلام بنا بر قولی در ماه شعبان نقل شده است.

در وقتی که بر خاک افتاده، تمام اعضایش پاره پاره، سرش شکافته، قلبش از نیزه سه پهلو چاک، لبهایش از عطش خشک شده، سر و رویش از خون خضاب شده بود، صدای اسغاثه عیال و اطفالش از یک طرف، شماتت دشمنان از طرف دیگر، در آن حال فرمود:«صبرا علی قضاءک، لا معبود سواک».«بر قضای تو شکیبائی می نمایم، معبودی جز تو نیست».در زیارت ناحیه ی مقدسه وارد شده:«لقد عجبت من صبرک ملائکة السموات».«براستی ملائکه آسمانها از صبر تو به شگفت آمدند».

40- خصوصیات زیارت آن حضرت:الف: در زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام علاوه بر سلام بر خود آن مظلوم بر اعضاء و جوارح آن بزرگوار سلام داده می شود، سلام می کنی بر سر بریده ی او، سلام بر سینه ی شکسته اش، سلام بر بدنش، سلام بر محاسن خون آلودش، سلام بر بدن برهنه اش، سلام بر سر بر نیزه اش، سلام بر خون او، و... اما در زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فقط بر خود آنجناب سلام داده می شود، می گوئیم:«السلام علیک یا نبی الله، یا خاتم النبیین»و هکذا از صفات خودش که راجع به اسم و لقبند. (1)ب: هنگام زیارت آن بزرگوار هفت دفعه باید گفت: «لبیک داعی الله»، و (ممکن است) این هفت لبیک جواب هفت استغاثه ی آن حضرت (2) باشد که اختصاص به اهل آن زمان ندارد.

ص:64


1- 104. مجالس الواعظ : 35 م 4.
2- 105. مرحوم شوشتری معتقدند که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا هفت مرتبه با ندای «هل من ناصر...» استغاثه فرمودند.

(1)ج: درباره ی زیارت امام حسین علیه السلام امام به مفضل فرمودند:«لا تزورن خیر من أن تزورن».مفضل گوید: عرض کردم: چرا ترک زیارت ما از زیارت کردن بهتر است؟ فرمودند: زیرا هنگامی که به زیارت آن بزرگوار می روید خوشحالی می کنید، غذاهای لذیذ صرف می نمائید، با اینکه حسین بن علی علیه السلام مهموم و مغموم، تشنه و گرسنه شهید شده است...

ص:65


1- 106. مجالس المواعظ : 36 م 4.

(1)

ص:66


1- 107. مجالس المواعظ : 8 م 1.

ص:67

ص:68

ص:69

ص:70

ص:71

ص:72

ص:73

ص:74

فضیلت گریستن بر حضرت سیدالشهداء

احادیث زیادی از نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت عصمت علیهم السلام در فضیلت گریستن بر مصائب آنها خصوصا بر أباعبدالله الحسین علیه السلام نقل شده، که به جهت تواتر مشکل سند نخواهند داشت، گذشته از اینکه اکثر این احادیث از کتاب شریف «کامل الزیارات» نقل شده است که مورد وثوق، اعتماد و استناد فقهای کرام - رضوان الله علیهم - می باشد.ما نمونه ای از احادیث را یادآور شده، و در پایان برای رفع شبهاتی که بعضی از جهال در این زمینه القاء کرده اند، مطالبی را بطور فشرده متذکر می شویم:1- حضرت امام زمان - عجل الله تعالی فرجه الشریف - خطاب به جد بزرگوارشان امام حسین علیه السلام می فرمایند:«و أقیمت لک الماتم فی أعلا علیین و لطمت علی الحور العین، و بکت السماء و سکانها، و الجنان و خزانها و الهضاب و أقطارها، و البحار و حیتانها، والجنان و ولدانها، و البیت و المقام و المشعر الحرام و الحل والاحرام».«مجالس ماتم برای تو در أعلا علیین (عالم ملکوت) برپا شد. حوریان بهشتی در عزای تو بر سر و صورت زدند و آسمان و ساکنانش، و بهشت و نگهبانانش، کوهها و دامنه هایش، و دریاها و ماهیانش، و باغهای بهشتی

ص:75

و نوجوانانش، خانه ی کعبه و مقام ابراهیم، و مشعر الحرام و حرم خانه ی

خدا (کسانی که محرم هستند) و اطراف آن همگی در ماتم تو گریستند». (1)2- محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمودند: هر مؤمنی که برای کشته شدن حسین علیه السلام اشک بریزد تا بر گونه اش جاری شود،«بوأه الله بها غرفا فی الجنة یسکنها أحقابا».«خداوند او را در غرفه هایی از بهشت جای دهد که همیشه (2) در آنجا ساکن باشد» (3)3- امام صادق علیه السلام فرمود: علی بن الحسین بر پدرش حسین بن علی علیهماالسلام بیست سال - یا چهل سال - (4)گریست. و هیچگاه طعام نزد آن حضرت گذاشته نمی شد مگر اینکه بر حسین علیه السلام می گریست، تا اینکه غلامی از حضرتش پرسید: یابن رسول الله، فدایت شوم، بر شما می ترسم هلاک شوید!فرمود:(انما أشکو بثی و حزنی الی الله و أعلم من الله ما لا تعلمون). (5)«همانا پریشان حالی و اندوهم را جز به خدا نمی گویم و از جانب خدا می دانم آنچه را که شما نمی دانید».

ص:76


1- 108. بحارالانوار، ج 323:101.
2- 109. معنای احقاب زمان کثیر است و لکن در اینجا کنایه از دوام و همیشگی است.
3- 110. کامل الزیارت : 104 ب 32 ح 9، بحارالانوار، ج 285:44 باب ثواب گریه بر آن حضرت ح 21، وسائل: 508:14 ح 18.
4- 111. تردید از راوی است، و ظاهرا 20 سال صحیح نباشد، چون معنایش این است که امام سجاد علیه السلام بعضی از عمر شریفش را برای امام حسین علیه السلام می گریست، در حالی که اینطور نبوده است. و با توجه به اینکه عمر شریف امام سجاد علیه السلام بعد از قضیه عاشورا 34 یا 35 سال می باشد، محتمل است عدد 40 تقریبی باشد، یعنی تا پایان عمر گریه می نمود.
5- 112. سوره ی یوسف، آیه ی 86.

«انی لم أذکر مصرع بنی فاطمة الا خنقتنی العبرة لذلک».«هیچ وقت متذکر شهادت اولاد فاطمه نمی شوم مگر اینکه به جهت آن گریه گلویم را می گیرد» (1)4- یکی از غلامان علی بن الحسین علیه السلام گوید: روزی مولای خود را دیدم که در ایوانی در سجده می گرید: به حضرتش عرض کردم: مولایم، علی بن الحسین«أما آن لحزنک أن ینقضی».«آیا وقت آن نرسیده که اندوه شما پایان یابد؟».حضرت سر از سجده برداشته فرمود: وای بر تو - یا مادر به عزایت بنشیند - بخدا سوگند، کمتر از آنچه من دیدم به یعقوب رسید، و او به خدا شکوه کرد تا آنجا که فرمود: (یا أسفی علی یوسف) (2)«وا اسفا بر فراق یوسف»و او فقط یک فرزند را گم کرده بود«و أنا رأیت أبی و جماعة من أهل بیتی یذبحون حولی!».«و من دیدم پدرم و گروهی از اهل بیتم را که در کنارم کشته، و سر بریده شدند»... (3)5- ابو عماره ی نوحه سرا گوید: هیچ روزی از حسین علیه السلام نزد امام صادق علیه السلام یاد نمی شد که در آن روز تا شب حضرت متبسم دیده شود (بلکه در تمام آن روز محزون و گریان بود) و مداوم می فرمود:

ص:77


1- 113. کامل الزیارات : 107 ب 35 ح 1، امالی صدوق : 141 م 29 ذیل ح 5.
2- 114. سوره ی یوسف، آیه ی 84.
3- 115. کامل الزیارت : 107 ح 2.

«الحسین عبرة کل مؤمن».«حضرت حسین اشک چشم (و سبب گریه و حزن)

هر مؤمن است» (1)6- ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حسین بن علی علیهماالسلام فرمود: من کشته ی اشک چشمم، هیچ مؤمنی مرا یاد نکند جز اینکه گریه اش بگیرد. (2)7- فضیل بن یسار نقل می کند که امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس نزد او یادی از ما اهل بیت شود، و از چشمانش - ولو به قدر بال پشه ای - اشک بیاید، گناهانش آمرزیده شود هر چند مانند کف دریاها زیاد باشد. (3)8- فضل بن شاذان گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: چون خداوند متعال به ابراهیم خلیل علیه السلام امر نمود که بجای فرزندش اسماعیل گوسفندی - را که برای او فرستاده بود - قربانی کند، حضرت ابراهیم آرزو کرد کاش مأمور می شد اسماعیل را در راه خداوند ذبح کند، و مأمور به کشتن گوسفند بجای آن نمی شد، تا آنکه دل او به کشتن عزیزترین فرزندش به درد می آمد، و بدین وسیله به بالاترین درجات افراد مصیبت دیده و پاداش آنها دست می یافت.خداوند به او وحی فرستاد: ای ابراهیم، محبوب ترین خلق من پیش تو کیست؟ پاسخ داد: خدایا خلقی را نیافریدی که نزد من از حبیب تو محمد صلی الله علیه و آله و سلم محبوبتر باشد.فرمود: آیا او را بیشتر دوست داری یا خود را؟ عرض کرد: البته او را بیشتر دوست دارم.خداوند فرمود: آیا فرزند او را بیشتر دوست می داری یا فرزند خودت را؟ پاسخ

ص:78


1- 116. کامل الزیارت : 108 ب 36 ح 2، بحارالانوار، ج 280:44 ح 11.
2- 117. کامل الزیارات : 108، بحارالانوار، ج 284:44 ح 19، امالی صدوق : 137 م 28 ح 7.
3- 118. کامل الزیارات : 103 ب 32 ح 8، بحارالانوار، ج 284:44 ح 20، وسائل: 500:14 ب 66 من المزار ح 1.

داد: فرزند او را.خداوند فرمود: آیا کشته شدن فرزند او بدست دشمنانش دل تو را بیشتر به درد می آورد

یا قربانی کردن فرزندت بدست خود؟ پاسخ داد: پروردگارا، کشته شدن او بدست دشمنانش البته بیشتر دل مرا به درد می آورد.فرمود: ای ابراهیم، گروهی که ادعا می کنند از امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستند فرزندش حسین را از روی ظلم و دشمنی مانند گوسفند می کشند و با این عمل مستوجب سخط و خشم من می شوند.حضرت ابراهیم (از آنچه شنید آزرده خاطر گشته) به جزع آمده و دلش به درد آمد و گریست.خداوند به او وحی فرمود که: ای ابراهیم، فدا نمودم جزع تو را بر فرزندت اسماعیل - اگر او را قربانی می کردی - به جزع و گریه بر حسین علیه السلام، و بر تو ارزانی داشتم بالاترین درجات مصیبت دیدگان را، و این است معنای گفتار خداوند:(و فدیناه بذبح عظیم) (1)«ذبیحه بزرگی را فدای او کریدم» (2)9- حضرت رضا علیه السلام فرمود: هر کس مصیبت ما را یاد کند و برای آنچه با ما کرده اند بگرید، در روز قیامت با ما، و در درجه ی ما باشد.و هر کس مصیبت ما را به یاد دیگران آورد و بگرید و بگریاند، چشمش گریان نشود روزی که همه ی چشمها گریانست.و هر کس بنشیند در مجلسی که امر ما در آن احیاء می شود، دلش نمیرد روزی که همه ی دلها می میرد.

ص:79


1- 119. سوره ی صافات، آیه ی 107.
2- 120. عیون الأخبار: 166:1 ب 17، بحارالانوار، ج 225:44.

(1)10- امام صادق علیه السلام فرمود: روزی امام حسین علیه السلام به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شرفیاب شد، حضرت به او نظر فرمود و او را روی زانوی مبارک خود نشانید و فرمود:

«ان لقتل الحسین علیه السلام حرارة فی قلوب المؤمنین لا تبرد أبدا».«همانا به خاطر کشته شدن حسین علیه السلام حرارتی در دلهای مؤمنین است که هرگز سرد نمی شود».پس فرمود: پدرم فدای کشته هر اشکی.به امام عرض شد، یابن رسول الله، کشته ی هر اشک یعنی چه؟فرمود: هیچ مؤمنی متذکر او نمی شود مگر اینکه گریان شود. (2)11- در حدیث مناجات حضرت موسی علیه السلام با خداوند آمده است که حضرت موسی عرض کرد: پروردگارا، چرا امت محمد را بر سایر امتها فضیلت دادی؟ خدای متعال فرمود: به جهت ده خصلت.حضرت موسی عرض کرد: آن خصلتها چیست؟ تا به بنی اسرائیل امر کنم که انجام دهند.خداوند فرمود: نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، جمعه، جماعت، قرآن، علم و عاشورا.حضرت موسی عرض کرد: پروردگارا عاشورا چیست؟ فرمود: گریه و تباکی و مرثیه و عزاداری بر مصیبت فرزند محمد صلی الله علیه و آله و سلم. ای موسی، در آن زمان هیچ بنده ای نیست که گریه یا تباکی بر عزای فرزند مصطفی نماید، مگر اینکه بهشت برای او حتمی است.و هیچ بنده ای نیست که مقداری از مالش را در محبت فرزند پیامبر انفاق کند - به طعام یا غیر

ص:80


1- 121. بحارالانوار، ج 278:44 ح 1، امالی صدوق : 73 م 17 ح 4، وسائل: 502:14 ح 4.
2- 122. مستدرک الوسائل: 318:10 ب 49 از مزار ح 13.

آن - مگر اینکه خداوند در دنیا هر درهمی را به هفتاد درهم به او برکت دهد، و به فضل خدا وارد بهشت گردد و گناهانش آمرزیده شود.سوگند به عزت و جلالم، هیچ مرد و زنی نیست که در روز عاشورا یا غیر آن (برای عزای امام حسین علیه السلام) قطره ای اشک بریزد مگر اینکه برای او ثواب صد شهید نوشته

شود (1)12- امام صادق علیه السلام به فضیل فرمودند: آیا دور هم جمع می شوید و ذکر احادیث ما می کنید؟ عرض کرد: آری فدایت شوم.فرمودند: این نوع مجالس را دوست دارم، پس (با اینگونه مجالس) امر ما را زنده کنید، خدا رحمت کند کسی که امر ما را زنده کند.ای فضیل، هر کس ما را یاد کند یا نزد او یادی از ما بشود و به اندازه ی بال مگسی از دیده اش اشک جاری گردد، خداوند همه ی گناهان او را می آمرزد، اگر چه اندازه ی کف دریا باشد. (2)13- ریان فرزند شبیب گوید: روز اول محرم خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم، به من فرمود: پسر شبیب، آیا روزه داری؟ گفتم: نه، فرمود: این روزی است که زکریا به درگاه پروردگار خود دعا نمود و گفت:(رب هب لی من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء) (3)«پروردگارا مرا از سوی خود ذریه ای پاک ببخش، که همانا تو شنونده ی دعائی»خداوند متعال دعای او را مستجاب کرد و به ملائکه فرمود: (تا زکریا را - در حالیکه در محراب مشغول نماز بود - ندا کردند که: خداوند تو را به یحیی بشارت

ص:81


1- 123. مستدرک الوسائل: 318:10 ح 14، مجمع البحرین: 405:3.
2- 124. بحارالانوار، ج 282:44 ح 14، قرب الاسناد : 18، وسائل: 501:14 ح 2.
3- 125. سوره ی آل عمران، آیه ی 38.

می دهد). (1) پس هر کس این روز را روزه بدارد و خدای را بخواند، او را اجابت کند چنانکه دعای زکریا را مستجاب کرد.

آنگاه فرمود: ای پسر شبیب، محرم ماهی است که مردم جاهلیت در گذشته همواره حرمت آن را نگاه می داشتند و به خاطر احترامش ستم و جنگ را در آن حرام می دانستند، اما این امت نه حرمت ماه و نه حرمت پیامبر خود را نگاه داشتند، و در این ماه ذریه او را کشتند، زنانش را اسیر کردند، و اثاث او را به غارت بردند، خداوند هرگز آنها را نیامرزد.«یابن شبیب، ان کنت باکیا لشی ء فابک للحسین بن علی بن أبی طالب علیه السلام فانه ذبح کما یذبح الکبش، و قتل معه من أهل بیته ثمانیة عشر رجلا ما لهم فی الأرض شبیهون. و لقد بکت السموات السبع و الأرضون لقتله، و لقد نزل فی الأرض من الملائکة أربعة آلاف لنصره فوجده قد قتل، فهم عند قبره شعث غبر الی أن یقوم القائم علیه السلام فیکونون من أنصاره، و شعارهم یا لثارات الحسین علیه السلام».«ای پسر شبیب، اگر می خواهی برای چیزی گریه کنی برای حسین بن علی علیهماالسلام گریه کن، زیرا او را مانند گوسفند ذبح کردند و هیجده مرد از خاندانش با او کشته شدند که در رو زمین مانند آنها نبود. برای کشته شدن او هفت آسمان و زمین گریستند، و چهار هزار فرشته برای یاری او به زمین آمدند، چون او را کشته یافتند پیوسته نزد قبر آن حضرت تا هنگام ظهور حضرت قائم - عجل الله تعالی فرجه الشریف - آشفته موی و گردآلود بمانند، پس از یاران او خواهند بود، و شعار آنها یا لثارات الحسین است، یعنی ای انتقام گیرندگان خون حسین علیه السلام بپا

خیزید».ای پسر شبیب، پدرم از پدرش از جدش حدیث کرد که: چون جدم

ص:82


1- 126. سوره ی آل عمران، آیه ی 39.

حسین علیه السلام کشته شد از آسمان خون و خاک سرخ بارید.ای پسر شبیب،«ان بکیت علی الحسین علیه السلام حتی تصیر دموعک علی خدیک غفر الله لک کل ذنب أذنبته صغیرا کان أو کبیرا قلیلا کان أو کثیرا».«اگر بر حسین علیه السلام گریه کنی چندانکه اشک تو بر گونه هایت روان گردد، خداوند هر گناهی که کرده باشی؛ کوچک یا بزرگ، اندک یا بسیار بیامرزد».ای پسر شبیب، اگر دوست داری که خداوند متعال را ملاقات کنی در حالی که گناهی بر تو نباشد، حضرت حسین علیه السلام را زیارت کن.ای پسر شبیب، اگر دوست داری که در غرفه های بهشتی همنشین پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و خاندانش باشی، کشندگان حضرت حسین علیه السلام را لعنت کن.ای پسر شبیب، اگر می خواهی که ثوابت مانند ثواب کسانی باشد که با حضرت حسین علیه السلام شهید شدند هر گاه یاد او کنی بگو:«یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیما».«کاش با آنها بودم و به رستگاری بزرگ نائل می شدم».ای پسر شبیب، اگر دوست داری که در درجات بالای بهشت با ما باشی، برای اندوه ما اندوهناک و از شادی ما شادمان باش، و بر تو باد ولایت و دوستی ما، که اگر مردی سنگی را دوست بدارد خدا او را در روز قیامت با آن سنگ محشور گرداند. (1)

14- ابوهارون مکفوف گوید: حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: «ای ابا هارون برای من در مرثیه ی حسین علیه السلام شعری بخوان». من شروع به خواندن کردم.

ص:83


1- 127. امالی صدوق : 129 م 27 ح 5، عیون الأخبار: 233:1 ب 28 ح 58، بحارالانوار، ج 285:44 ح 23، وسائل: 502:14 ح 5.

رمود: آنچنانکه برای خود می خوانید - یعنی به آهنگ مرثیه و رقت آور - پس من شروع به خواندن کردم و گفتم:امرز علی جدث الحسین فقل لأعظمه الزکیةبر مزار حسین علیه السلام گذر نما، و به قطعات پاک و نورانی پیکرش بگو.حضرت گریست و فرمود: باز بخوان. من قصیده ی دیگری را خواندم. پس حضرت گریست و ناله ی زنان را از پشت پرده می شنیدم.چون فارغ شدم فرمود: ای ابا هارون، هر کس شعری در مرثیه ی حسین علیه السلام بخواند، و خود بگرید و ده تن را بگریاند، بهشت برای آنان نوشته شود.و هر کس در مرثیه ی حسین علیه السلام شعری بخواند، و خود بگرید و پنج نفر را بگریاند، بهشت برای آنان ثبت گردد. و هر کس در رثاء حسین علیه السلام شعری بخواند، و خود بگرید و یک نفر را بگریاند، بهشت برای آندو نوشته شود.و هر کس نزد او یادی از حسین شود، و از دیده اش به اندازه ی بال مگسی اشک بیرون آید، پاداش او بر خداوند عزوجل است، و برای او جز به بهشت راضی نشود. (1)15- ابوعماره منشد گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: ای اباعماره، در مرثیه ی حسین علیه السلام برایم اشعاری بخوان. من خواندم و حضرت گریست.باز خواندم و آن حضرت گریست، بخدا سوگند پیوسته شعر می خواندم و آن حضرت می گریست، تا از اندرون خانه صدای گریه شنیدم.پس امام علیه السلام فرمود: ای اباعماره، هر کس در مرثیه ی حسین بن علی علیهماالسلام شعری بخواند و پنجاه کس را بگریاند بهشت پاداش اوست.

ص:84


1- 128. کامل الزیارات : 104 ب 33 ح 1، بحارالانوار، ج 288:44 ح 28، ثواب الأعمال : 83.

و هر کس در رثاء حضرت حسین علیه السلام شعری بخواند و چهل کس را بگریاند بهشت اجر اوست.و هر کس در مرثیه ی حضرت حسین علیه السلام شعری بخواند و سی نفر را بگریاند بهشت از برای اوست.و هر کس در رثای حضرت حسین علیه السلام شعری بخواند و بیست تن را بگریاند بهشت از آن اوست.و هر کس در عزای حضرت حسین علیه السلام شعری بخواند و ده کس را بگریاند بهشت برای اوست.و هر کس در عزای حضرت حسین علیه السلام شعری بخواند و یک تن را بگریاند مزدش بهشت خواهد بود.و هر کس در مرثیه ی حضرت حسین علیه السلام شعری بخواند و خود بگرید بهشت از آن اوست.و هر کس در رثای حضرت حسین علیه السلام شعری بخواند و تباکی کند (یعنی خود را وادار به گریه نماید) بهشت از برای اوست. (1)16- ابان بن تغلب نقل می کند که امام صادق علیه السلام فرمودند:«نفس المهموم لظلمنا تسبیح، و همه لنا عبادة، و کتمان سرنا جهاد فی سبیل الله».«کسی که بجهت ستمی که به ما شده محزون باشد نفس کشیدن او تسبیح خداوند است، و نگرانی او برای ما عبادت است، و مخفی داشتن اسرار ما جهاد در راه خداست».

ص:85


1- 129. کامل الزیارات : 105 ح 2، امالی صدوق : 141 م 29 ح 6، بحارالانوار، ج 282:44 ح 15، وسائل: 595:14 ب 104 ح 4، ثواب الأعمال : 84.

آنگاه امام صادق علیه السلام فرمودند: باید این حدیث شریف را با طلا نوشت. (1)17- زید شحام گوید: با جماعتی از اهل کوفه در حضور امام صادق علیه السلام بودیم که جعفر بن عفان وارد شد، آن حضرت او را نزدیک خود خواند، آنگاه فرمود: ای جعفر، عرض کرد: لبیک، خدا مرا فدای شما گرداند، فرمود: به من خبر رسیده که تو در مرثیه ی حسین علیه السلام نیکو شعر می گوئی.عرض کرد: آری، خدا مرا فدای شما گرداند. فرمود: شعری بخوان.پس او شعری برای آن حضرت خواند و آن جناب و کسانی که گرد او بودند گریستند، و اشک بر صورت و محاسن آن حضرت جاری شد.آنگاه فرمود: ای جعفر، بخدا سوگند ملائکه مقرب خدا حاضر بودند و سخن تو را درباره ی حسین علیه السلام شنیدند، و همچون ما بلکه بیشتر از ما گریستند.و به تحقیق خداوند در این ساعت بهشت را با تمامی نعمتهای آن بر تو واجب گردانید و تو را آمرزید.ای جعفر، آیا بیش از این بگویم؟ عرض کرد: آری ای سید من.فرمود: هیچکس نیست که درباره ی حسین علیه السلام شعری بگوید و بگرید و بگریاند، مگر اینکه خداوند بهشت را بر او واجب گرداند و او بیامرزد. (2)18- روایت است که چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم داستان شهید شدن حسین علیه السلام و محنتهایی را که بر او وارد می شود، به دخترش فاطمه خبر داد، حضرت فاطمه علیهاالسلام گریه شدیدی نمود و عرض کرد: پدر جان، آن واقعه در چه زمانی است؟فرمود: در زمانی که من و تو علی علیه السلام نیستم. گریه حضرت فاطمه شدیدتر شد و عرض کرد: پدر جان، پس چه کسی برای او گریه و عزاداری می کند؟پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای فاطمه، زنان امت من برای زنان اهل بیتم و مردان آنها

رای

ص:86


1- 130. بحارالانوار، ج 278:44 ح 4.
2- 131. بحارالانوار، ج 282:44 ح 16، وسائل: 593:14 ب 104 ح 1.

مردان اهل بیتم گریه می کنند. و نسل بعد از نسل هر ساله مراسم عزاداری برپا می کنند، و چون روز قیامت شود، تو زنها و من مردها را شفاعت می کنیم، و هر کس که بر مصیبتهای حسین علیه السلام گریه کرده باشد، دستش را گرفته و او را داخل بهشت می نمائیم.ای فاطمه، هر چشمی روز قیامت گریان است مگر چشمی که بر مصائب حسین علیه السلام گریه کند که او به نعمتهای بهشتی خندان و شادمان خواهد بود. (1)19- امیرالمؤمنین علیه السلام (در حدیث اربعمأة) می فرمایند: روز قیامت هر دیده ای گریان و هر چشمی بی خواب و خوفناک است، مگر دیده ی کسی که خداوند او را به کرامت و بزرگی مخصوص فرموده و بر گرفتاریهای حضرت حسین و خاندان پیامبر علیهم السلام گریسته باشد.و فرمود: همانا خداوند به زمین توجه نمود و ما را اختیار کرد، و برای ما شیعیان ما را انتخاب نمود. شیعیان ما را یاری می کنند، با شادی ما شاد می شوند و با حزن ما محزون می گردند، مال و جان خود را در راه ما می بخشند، ایشان از ما هستند و به سوی ما بر می گردند. (2)20- ابوبصیر گوید: خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و با آن بزرگوار صبحت می کردم...آن حضرت فرمود: ای ابابصیر، هر وقت به فرزندان حسین علیه السلام نگاه می کنم چنان بغض گلویم را می گیرد که نمی توانم از گریه خودداری کنم، بجهت مصائبی که بر آنها و بر پدرانشان وارد شده است.ای ابابصیر، همانا فاطمه زهرا علیهاالسلام بر حسین گریه می کند و صیحه می زند. پس آتش جهنم چنان افروخته می شود که اگر مأموران جهنم

ص:87


1- 132. بحارالانوار، ج 292:44 ح 37.
2- 133. خصال: 625:2 و635.

- چون صدای گریه فاطمه را می شنوند - آماده نباشند، ترس آن هست که شعله های آتش یا دود جهنم خارج شود و

اهل زمین را بسوزاند. پس افسار جهنم را مادامی که فاطمه گریان است نگاه می دارند، و از ترس اهل زمین آن را حفظ می کنند و تا فاطمه ساکن نگردد جهنم آرام نمی گیرد.و (از گریه فاطمه علیهاالسلام) نزدیک است دریاها شکافته گردد و بعضی در بعضی داخل شوند...و پیوسته ملائکه دلسوزی می کنند و با گریه فاطمه می گریند، و خداوند را می خوانند و تضرع و زاری می نمایند.و از ترس (نابودی) اهل زمین ساکنان عرش خدا و اطراف آن با تضرع دست به دامن خدا می شوند، و صدای ملائکه به تقدیس خداوند بلند می گردد.و اگر صدائی از آنها به اهل زمین برسد بیهوش می شوند و کوهها از ریشه بیرون آیند و زمین با اهلش مضطرب شده بجنبند...سپس فرمود: ای ابابصیر،«أما تحب أن تکون فیمن یسعد فاطمة؟».«آیا دوست نداری از کسانی باشی که فاطمه را کمک می کنند؟»چون چنین فرمود چنان گریان شدم که قدرت بر صحت و کلام نداشتم... (1)21- بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام ابلیس لعین از خوشحالی پرواز کرد و تمام زمین را بگشت، و یاران خود را جمع کرد و به آنها گفت: ای گروه شیاطین، ما امروز به آرزوی خود رسیدیم و مردم را اهل جهنم کردیم، مگر کسی که در این مصیبت گریه کند و به دوستی آل محمد علیهم السلام پای بند باشد.پس تا می توانید مردم را به شک اندازید و از این مصیبت باز دارید، تا زحمت من به هدر نرود. (2)

- در بعضی روایات است که فاطمه زهرا علیهاالسلام در هر روز صیحه می کشد و بر

ص:88


1- 134. کامل الزیارات : 82 ب 26 ح 7، بحارالانوار، ج 208:45 ح 14.
2- 135. تذکرة الشهداء : 347.

فرزندش گریه می کند.«فلا یبقی فی السموات ملک الا بکی رحمة لصوتها، و ما تسکن حتی یأتیها النبی صلی الله علیه و آله و سلم فیقول: یا بنیة، قد أبکیت أهل السموات و شغلتهم عن التقدیس و التسبیح، فکفی حتی یقدسوا».«در آسمانها فرشته ای نمی ماند مگر اینکه برای دلسوزی صدای فاطمه علیهاالسلام گریه می کند، و آن مخدره ساکت نمی شود تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد او می آید و می فرماید: دخترم، اهل آسمانها را به گریه انداختی و آنها را از تقدیس و تسبیح خداوند باز داشتی، آرام گیر تا آنها تقدیس نمایند» (1)احادیث و اخبار در موضوع گریه بر سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام بسیار زیاد می باشد، بحدی که اگر نگوئیم متواتر لفظی است بی تردید متواتر معنوی خواهد بود.رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و أئمه أطهار علیهم السلام شیعیان را پیوسته به گریه کردن و گریاندن بر امام حسین علیه السلام ترغیب می فرمودند، که نمونه ای از احادیث آن را ملاحظه کردید.متأسفانه بعضی از جهال این احادیث را انکار کرده یا بدون تأمل و بی دلیل، آنها را تأویل نموده، ادعا می کنند: اگر این احادیث صحیح باشد موجب تعطیل احکام و ترخیص در ارتکاب معاصی خواهد بود.واضح است که این گفتار ناشی از عدم تدبر در اخبار یاد شده می باشد، اگر نگوئیم مقصودشان ترویج افکار وهابیت و امثال آنست.

تعجب است چگونه این کلمات را بر قلم جاری می کنند با اینکه همیشه گریه بر حضرتش موجب توبه و بیداری گروهی از گمراهان و هدایت آنها به راه راست بوده، و چه بسیار حکایاتی نقل شده، یا خود در جریان آنها بوده ایم که افرادیکه از هیچ

ص:89


1- 136. تذکرة الشهداء : 45.

گناهی روگردان نبوده اند در اثر گریه بر آن حضرت بیدار شده، در فکر اصلاح خود بر آمده، و در شمار صالحین قرار گرفته اند.بعلاوه: چه کسی گفته است گناه بکن تا برای پاک شدن گریه کنی؟! وقتی می گویند: اگر سرما خوردی فلان قرص مداوایت می کند، آیا معنایش این است که «برو سرما بخور!؟»علما، امر به معروف و نهی از منکر می کنند و مردم را از ارتکاب معاصی باز می دارند و چون یکی از گناهان کبیره، یأس از رحمت خداست، گناهکار را از این طریق امیدوار نموده، بلکه مداوا می کنند.تعطیل مجالس عزاداری از ترس اغترار مردم به اهل بیت علیهم السلام مانند تعطیل بیمارستانهاست که وسیله مداوا از امراض جسمی است.پس راه صحیح همین است که مردم را با امر به معروف از گناه، و با ترویج بهداشت از بیماری باز دارند و در عین حال همانطور که وجود بیمارستانها از ضروریات است، مجالس عزاداری نیز برای مداوا لازم است، چنانکه در حدیث آمده است:«ألا ان الفقیه کل الفقیه هو الذی لم یقنط الناس من رحمةالله تعالی و لا یؤمنهم من عذابه» (1)وانگهی در شرع مقدس آیات و روایات زیادی در امر به توبه و استغفار وارد شده است، آیا کسی اینها را مجوز معصیت می داند؟!

بلکه می گویند: گناه نکن، حال اگر کسی گناه کرد، آیا باید او را مأیوس نمود، یا گفت: توبه کن؟یکی از عواملی که انسان را موفق به توبه می کند، گریه بر حضرت سیدالشهداء علیه السلام

ص:90


1- 137. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: آگاه باشید فقیه کامل عیار آن فقیهی است که مردم را از رحمت خداوند نومید نکند و از عذاب او خاطر جمع نسازد. {بحارالانوار، ج 74:78} نظیر آن در نهج البلاغه آمده است. (شرح ابن ابی الحدید: 243:18 ب 87).

می باشد که رحمت واسعه ی پروردگار را شامل حال او می گرداند.عده ای دیگر که غور در اخبار ننموده، با افکار و خیالات خود، احادیث را توجیه کرده اند، می گویند:معنای این احادیث این نیست که نفس گریه کردن مطلوب باشد و این آثار و ثوابها بر آن مترتب باشد، بلکه چون ذکر امام حسین علیه السلام و مرثیه و شعر خواندن و گریه بر حضرتش انکار منکر است، و محاربه با دشمنان دین و پادشاهان ستمگر موجود در هر زمان - خصوصا بنی امیه - و سبب نابودی ستمگران و بیان ظلم، و افشای اعمال زشت آنها است، و خلاصه؛ چون شعاری برای انقلاب و جهاد می باشد این ثوابها بر آنها مترتب است.و لکن از مفاد اخبار غافل بوده اند که گریه بر امام حسین علیه السلام از أهم عبادات بلکه نزدیک ترین راه برای رسیدن به معرفت حق تعالی است.بلی آنچه بر شمرده اند نیز هست و لکن نه اینکه همه ی مظلوب از گریه همین باشد و بس، بلکه گریه ی مطلوب، عمل قلب است (1) که جایگاه محبت می باشد و چشم یاری

کننده ی آنست، و هر چه گریه زیاد شود محبت بیشتر می گردد،

ص:91


1- 138. گریه سه نوع است: یکنوع عامل طبیعی دارد، مثل اینکه با زدن نی یا موسیقی حزن آور شخصی گریه می کند {البته مشروع نیست} این عامل در بعضی از حیوانات هم تأثیر دارد مثلت شتر با هدی به وجد می آید. نوع دوم: تأثیر نفس انسان دیگر است که مثلا کسی با لحن محزون می خواند دیگری به گریه می افتد. نوع سوم: (که در روایات معصومین علیهم السلام همین مقصود است) با یاد مصیبتهای حضرت سیدالشهداء علیه السلام منقلب می شود، دلش می سوزد، اشک او روان می گردد، در این صورت حقیقتا با آن حضرت رابطه برقرار می کند و مانند قطره ی آبی که به دریا ریخته شود به رحمت نامتناهی وصل می شود و این نوع گریه وسیله ی پاک شدن از آلودگی ها می باشد و از اینجاست که حضرت امام حسین علیه السلام باب نجات امت می باشد و هر کس از این در وارد شود رستگار شده است.

و آیا دین غیر از محبت است؟!جهاد با دشمنان دین حتی در رکاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نیز اگر برگرفته از حب و اخلاص نباشد نفعی ندارد، چرا که فرموده اند:«المرء مع من أحب» (1)از حبیب بن مظاهر - که خود در راه حسین علیه السلام جان فشانی کرد - در خواب سؤال می کنند: آیا آرزوئی داری؟ می فرماید: یک آرزو دارم، که به دنیا برگردم و در جمله عزاداران حسین علیه السلام داخل شوم. (2)حبیب بن مظاهر از این جهت آرزوی گریه بر آن حضرت دارد که در روز عاشورا در میدان نبرد جای گریه و شیون بر مظلومیت او نبود و گریه بر مظلوم دوا و برای قلب او شفاست، و تیری است بر قلب دشمنان او.گریه موجب ازدیاد دوستی به اهل بیت علیهم السلام و بغض دشمنان می شود، چون معقول نیست کسی برای دیگری گریه کند و او را دوست نداشته باشد و از دشمنان ییزاری نجوید، و هر چه محبت بیشتر شود طاعت زیادتر می گردد چنانکه به آن اشاره فرموده صادق آل محمد علیهم السلام:«ان المحب لمن أحب مطیع» (3)کسی که بر حضرت حسین علیه السلام گریه می کند با آن حضرت مرتبط می شود، رنگ آن حضرت را می گیرد و آن رنگ الهی است که:

(و من أحسن من الله صبغة) (4)«چه کسی از خدا از نظر رنگ نیکوتر است»،

ص:92


1- 139. بحارالانوار، ج 105:27.
2- 140. زندگانی حبیب بن مظاهر تألیف مرحوم نمازی : 56.
3- 141. بحارالانوار، ج 174:78.
4- 142. سوره ی بقرة، آیه ی 183.

و با آن بزرگوار سنخیت پیدا می کند، یعنی خوی و صفات آن سرور در او پیدا می شود، و به او نزدیک می شود، آیا چه عبادتی چنین آثاری دارد؟بلی از بهترین راه های کمال بشر و رسیدن به اوج ترقی و بندگی پروردگار گریه است و با گریه بر سرور شهیدان علیه السلام انسان با خاتم انبیاء و آل او علیهم السلام - که بالاترین رتبه و درجه را نزد پروردگار دارند - همنشین و هم رتبه می گردد.گریه اداء حق پیامبر و آل اوست و وسیله ی یاری آن حضرت می شود، گریه کننده به انبیاء عظام و ملائکه مقرب و عباد صالحین تأسی نموده است. چون انبیاء - از آدم تا خاتم - همه از گریه کنندگان بر آن حضرت بوده اند.در مجالس گریه اش ملائکه مقربین حاضر می شوند بلکه هر کجا مجلس عزاداری اوست در حقیقت حرم آن حضرت می باشد. (1)همه ی مردم در روز قیامت گریانند مگر چند گروه، که از آنهاست گریه کنندگان بر امام حسین علیه السلام که مورد شفاعت پیامبر و آل او خواهند بود.

و حضرتش دارای خصوصیتی است که در مسیر تقرب به خداوند بابش أوسع و کشتی وی در موجهای خطرناک به ساحل نجات نزدیکتر، و لنگرگاهش استوارتر می باشد و او باب نجات امت است.

ص:93


1- 143. مرحوم حاج محمد محمدی یزدی که از نیکان و ساکن کربلا بود برایم نقل نمود: هنگامیکه ما را از عراق بیرون می کردند: خیلی ناراحت بودم که چگونه حرم مطهر امام حسین علیه السلام را رها کنم؟ أما با فشار مأمورین عراقی و اصرار مادرم ناچار برای وداع به حرم آن حضرت مشرف شدم، ولی از علاقه ی زیادی که به آن حضرت داشتم نمی توانستم دل بکنم، با گریه ی شدید از حرم بیرون می آمدم و دوباره برمی گشتم زیاد تکرار نمودم. ناگاه حضرت سیدالشهداء علیه السلام را در بیداری دیدم که فرمودند: به ایران برو، «هر کجا مجلس عزاداری من باشد آنجا حرم من است». آن مرحوم به قم آمد و در قم از دنیا رفت. و مرحوم شوشتری نیز می فرماید: «مجالس عزاداری قبه امام حسین علیه السلام می باشد». {اشک روان : 85 و 256}.

گریه ی بر سیدالشهداء علیه السلام موجب حفظ شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم و احیاء مکتب اهل بیت علیهم السلام است، و چه زیبا یکی از بزرگان فرموده:«الاسلام محمدی الحدوث و حسینی البقاء».با همین عزاداری مردم به شریعت نزدیک می شوند و احکام الهی را می آموزند، اگر عاشورا نبود مردم از دین بیگانه می شدند، و تجدید حیات دین به عاشوراست.مجالس حسینی است که در آنها مکارم اخلاق و صفات حمیده چون وفا و غیرت و شهامت و عفاف و امانت و شجاعت و ایثار و صبر و استقامت و عدم خضوع در برابر ظالم احیاء می شود. مبلغین در همین مجالس مردم را ارشاد می کنند، احکام الهی را یاد می دهند، بلکه این مجالس وسیله ی آگاهی و رشد سیاسی جامعه و زمینه ساز نهضت ها و انقلابهای دنیا است، که مقدمه ظهور حضرت مهدی - عجل الله تعالی فرجه الشریف - خواهد بود.

ص:94

ص:95

ص:96

فواید گریه بر سیدالشهداء

اشاره

با مراجعه به روایات کثیره در فضیلت گریه بر آن بزرگوار کتاب شریف «الخصائص الحسینیه» مرحوم شوشتری قدس سره، بعضی از فوائد آن را بیان می کنیم:1- کفاره ی گناهان است، که برای گریه کننده بر حضرتش گناهی باقی نمی ماند، روایات آن متواتر است.2-سبب بالا رفتن درجات می شود، و هیچ رتبه ای بالاتر از رتبه ی خاتم انبیاء و اوصیا او علیهم السلام نمی باشد و گریه کننده با ایشان و در درجه ی ایشان خواهد بود.3- صله ی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم می باشد.4- همراهی با حضرت فاطمه ی زهرا علیهاالسلام است، زیرا آن بی بی هر روز گریه می کند. امام صادق علیه السلام فرمودند: آیا دوست نمی دارید که از جمله کسانی باشید که یار و معین حضرت فاطمه علیهاالسلام می باشند.5- و نیز همراهی با حضرت بقیة الله علیه السلام است که آن حضرت می فرمایند:«فلأندبنک صباحا و مساء».«هر صبح و شام برایت ناله سرمی دهم».6- اداء حق پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه هدی علیهم السلام می باشد.7- نصرت و یاری امام حسین علیه السلام است.8- تأسی به ابنیاء و ملائکه و بندگان صالح خدا می باشد، چون آنها هم برای امام حسین علیه السلام گریه می کنند.بزرگان بابی مستقل در گریه ی انبیاء و ملائکه بر سیدالشهداء علیه السلام نوشته اند.9- گریه نکردن بر امام حسین علیه السلام جفا به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم می باشد.10- اداء مزد رسالت می باشد که مودت ذی القربی است.

ص:97

11- شایسته صلوات خداوند می شود، چنانکه در حدیثی وارد شده:«ألا و صلی الله علی الباکین علی الحسین رحمة و شفقة» (1)12- گریه بر امام حسین علیه السلام فدای ذبح اسماعیل است، که چون ابراهیم گوسفند را عوض پسرش فدا نمود آرزو کرد کاش پسرش را ذبح کرده بود تا به بالاترین درجات نائل آید، خداوند قضیه کربلا را به او وحی نمود و او بر آن حضرت گریست، پس وحی شد که این جزع را در عوض ذبح اسماعیل قبول کردیم.13- سبب نجات از هول قیامت و عذاب آن است.14- فردای قیامت همه ی چشمها گریان است، مگر چشمی که بر امام حسین علیه السلام گریه کرده باشد.15- در وقت مردن، گریه کننده چنان خوشحال می شود که آن سرور تا روز قیامت در دلش باقی می ماند.16- چون از قبر بر آید سرور و خوشحالی از صورت او ظاهر باشد و ملائکه به استقبال اوع آیند و او را به ثواب الهی بشارت دهند.17- مورد شفاعت پیامبر و اهل بیت او علیهم السلام قرار گیرد.18- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست گریه کننده بر حسین علیه السلام را می گیرد و از صراط عبور می دهد.19- گریه بر آن حضرت حرارت جهنم را خاموش می کند.20- اجر یک قطره اشک بر آن حضرت این است که در بهشت جاویدان بماند و پیوسته بر درجات بهشتی او بیفزایند.21- چشمی که بر امام حسین علیه السلام گریه کند نزد خدا محبوب است.22- ملائکه مقرب خدا آن اشک را می گیرند و به خزان بهشت تحویل می دهند

ص:98


1- 144. بحارالانوار، ج 304:44.

که با

آبهای بهشتی مخلوط کنند، تا گوارائی و عطر آن آبه هزار برابر گردد.23- برای هر عمل ثواب محدودی است مگر گریه بر سیدالشهداء علیه السلام که اجرش را نهایتی نیست.24- با گریه محبت به آن حضرت پیدا می شود و بغض دشمنانش بیشتر می گردد.25- گریه کننده با آن بزرگوار سنخیت پیدا می کند، در او صفات و کمالات و خوی آن حضرت ظاهر می گردد، رنگ آن حضرت با بخود می گیرد و حسینی می شود.26- موجب حفظ شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم و تضمین بقای دین مبین است.27- سبب هدم ظلم و نابودی ستمگران و باعث انقلابها و نهضتهای مختلف جهان می باشد.28-احیاء مکتب اهل بیت علیهم السلام در گریه بر امام حسین علیه السلام است.29- به گریه کننده ثواب صد شهید داده می شود.30- هرگز دلش نمی میرد، بلکه حیات ابدی پیدا می کند.

چند داستان در رابطه با گریه بر آن بزرگوار

1- از سید علی حسینی نقل شده که گفت: در مشهد مقدس روز عاشورا یکی از رفقا برای ما کتاب مقتل می خواند، به این حدیث رسید که حضرت باقر علیه السلام فرمودند:«هر کس در مصیبت حسین علیه السلام اشک چشمش روان شود اگر چه به قدر بال مگسی باشد، خداوند گناهان او را بیامرزد اگر چه به قدر کف دریا باشد.»شخصی در مجلس بود انکار این حدیث کرد و گفت: این را عقل نمی پذیرد،

ص:99

و بحث درگرفت، و بعد از آن متفرق شدیم.همان شب در خواب دید که قیامت برپا شده و مردم در زمینی هموار برانگیخته شده اند،.. گرما شدت یافت و تشنگی غالب گشت، هر طرف به طلب آب رفت نیافت، تا

اینکه حوض بسیار بزرگ و پر آبی را دید که آب آن از برف سردتر است. و در کنار آن دو مرد و یک زن سیاهپوش محزون ایستاده اند.پرسید: ایشان کیستند؟ گفتند: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام.گفت: چرا اینها سیاه پوشیده اند و محزون هستند؟ گفتند: مگر امروز عاشورا نیست؟! اینها به همین خاطر محزون هستند.گوید: نزدیک حضرت فاطمه علیهاالسلام رفتم و درخواست آب نمودم. آن حضرت نظر تندی به من کردند و فرمودند: تو منکر فضل گریه بر نور چشم من حسین هستی؟ که او را از روی ظلم و دشمنی کشتند! خدا لعنت کند کشنده، و ستم کننده بر او، و کسی را که مانع او شد از آشامیدن آب.پس از خواب بیدار شدم و از گفته ی خود پشیمان گشتم و به سوی خدا توبه نمودم. (1)2- مرحوم نوری از استاد بزرگوار خود عالم جلیل القدر علامه شیخ عبدالحسین تهرانی نقل می کند که چون میرزا نبی خان از دنیا رفت - و او از خواص محمدشاه قاجار بود و از کسانی بود که هر گناهی را مرتکب می شد و در تظاهر به فسق و فجور ضرب المثل بود - در خواب دیدم که در باغهای سرسبز و عمارتهای عالی که گویا در بهشت است تفریح می کنم، و با من کسی بود که صاحب خانه ها و قصرها را می شناخت.بجائی رسیدیم، گفت: اینجا برای میرزا نبی خان است و اگر دوست داری او را

ص:100


1- 145. بحارالانوار، ج 293:44، منتخب طریحی: 83:2.

ببینی در آنجا نشسته است، و او را نشان داد.متوجه او شدم دیدم تنها در تالاری نشسته است، چون مرا دید اشاره کرد که بیا بالا، من نزد او رفتم، ایستاد به من سلام کرد و مرا در صدر مجلس نشانید، و خود همانند زمان حیاتش نشست.من از حال و مکانش در فکر بودم، او از صورت من دریافت و گفت: ای شیخ، گویا تعجب می کنی از جایگاه من در اینجا، با اعمال بدم در دنیا که آتش جهنم را می طلبید!

گفتم: آری.گفت: من در طالقان معدن نمکی داشتم که هر سال اجاره ی آن را به نجف می فرستادم تا صرف اقامه ی عزداری حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شود، و این مکان عوض آن عمل به من داده شده است.با تعجب از خواب بیدار شدم و فردا در مجلس درسم خواب را بیان کردم.یکی از فرزندان عال فاضل مولا مطیع طالقانی گفت: خوابت درست است. او در طالقان معدن نمک داشت که هر ساله نزدیک به صد تومان (به پول آن روز) اجراه اش بود، آن را به نجف می فرستاد و با نظارت پدرم صرف عزاداری حضرت سیدالشهداء علیه السلام می شد.استاد فرمودند: قبلا خبر نداشتم که او در طالقان معدن دارد و درآمدش را خرج عزاداری می کند. (1)3- مرحوم فاضل دربندی در «اسرار الشهادة» می نویسد: شخصیتی از طائفه ی هندو ملقب به افتخار الدوله - که قبلا در دولت هند منصب مستوفی الممالکی داشته - هر سال در ماه محرم مال زیادی در اقامه ی عزای حضرت حسین علیه السلام بذل می کرد، در یکی از سالها دو برابر سالهای قبل عطا نمود،

ص:101


1- 146. درالسلام: 233:2.

به مرض شدیدی مبتلا گردید بطوریکه به حالت احتضار و اغماء افتاد.ناگاه صحت و سلامت برای او حاصل گردید و از جای برخاست و مسلمان شد.از او سببش را پرسیدند گفت: حضرت سیدالشهداء علیه السلام را دیدم که فرمودند:«قم قد عافاک الله تعالی ببرکة اقامتک تعزیتی».«برخیز که خداوند بخاطر برپا داشتن عزای من تو را عافیت بخشید».وی درآموختن احکام الهی کوشش می کرد و با خانواده ی خود که آنهانیز مسلمان شده

بودند، از هند به کربلا هجرت کرد، و اموال قیمتی خود را به آستان حسینی هدیه نمود، و اکنون از أعبد و أزهد مردم آنجا می باشد. (1)4- محتشم پسری داشت که از دنیا رفت، چند بیت شعر در رثای وی گفت. شبی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دید که به او فرمودند:«تو برای فرزند خود مرثیه می گوئی ولی برای فرزند من مرثیه نمی گوئی!»گوید: بیدار شدم ولی چون در این رشته کار نکرده بودم، ندانستم چگونه مرثیه آن حضرت را شروع نمایم.شب دیگر در خواب آن حضرت فرمود: «چرا در مصیبت فرزندم مرثیه نگفتی؟»عرض کردم: چون تاکنون در این وادی قدم نزده ام.فرمودند: بگو: «باز این چه شورش است که در خلق عالم است».بیدار شدم، همان مصرع را مطلع قرار دادم و آنچه می بایست سرودم، تا به این مصرع رسیدم: «هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال» در اینجا ماندم که چگونه این مصراع را به آخر برسانم که به مقام خداوند جسارتی نکرده باشم.شب حضرت ولی عصر - اروحنا فداه - را در خواب دیدم فرمودند: چرا مرثیه خود را به اتمام نمی رسانی؟ عرض کردم: در این مصرع مانده ام.

ص:102


1- 147. وقایع الأیام : 12.

فرمود: بگو: «او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال»بیدار شدم، این مصرع را ضمیمه آن نموده و بیت را به آخر رساندم. (1)5- نقل شده که مقبل (شاعر اصفهانی) در جوانی در نهایت ظرافت و لطافت بود، در ایام محرم به جمعی رسید که به سینه زنی در عزای سیدالشهداء علیه السلام مشغول بودند، از روی مسخره چیزی خواند که عزاداران ناراحت شدند.

پس از چندی به مرض جذام مبتلا شد، بطوریکه مردم از او متنفر شده و در آتشخانه ی حمام قرار گرفت.سال دیگر روزی در کنار خرابه با دلی شکسته نشسته بود، جمعی از سینه زنان می خواندند:چه کربلاست امروز چه پر بلاست امروزسر حسین مظلوم از تن جداست امروزآتش در نهاد مقبل افتاد و به نظر حسرت به ایشان نگریست و گفت:روز عزاست امروز جان در بلاست امروزفغان و شور محشر در کربلاست امروزهمان شب پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دید، وی را نوازش کرده، از تقصیرش گذشتند. گویند نام او «محمد شیخنا» بود و آن جناب او را «مقبل» لقب دادند.لذا شروع به سرودن قضایای سیدالشهداء علیه السلام نمود.گوید: چون واقعه ی شهادت را تمام نمودم شب جمعه بود، چندان خواندم و گریستم تا آنکه در بستر بخواب رفتم، در عالم خواب خود را در حرم منور فرزند علی علیهماالسلام دیدم که منبری گذارده، و جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تشریف داشتند و در آن اثناء محتشم را حاضر کردند.

ص:103


1- 148. الکلام یجر الکلام: 110:2، و لکن مرحوم ملاعلی خیابانی در وقایع الأیام : 58 بجای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می نویسد: امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب دیدم.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: امشب شب جمعه است بر منبر برو و در مصیبت فرزندم چیزی بخوان. محتشم به امر آن حضرت بر منبر رفت، خواست در پله اول بنشیند حضرت فرمود: بالا برو، چون به پله دوم رفت، فرمود: بالا برو. و همچنین تا بر پله ی آخر منبر نشست و خواند:بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه در کمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتادهر جا که بود آهوئی از دشت پاکشید هر جا که بود طائری از آشیان فتادشد وحشتی که شور قیامت زیاد رفت چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتادناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتادبی اختیار نعره ی هذا حسین از او سر زد چنانکه آتش او در جهان فتادپس با زبان پر گله آن بضعه ی بتول رو بر مدینه کرد که یا أیها الرسول این کشته ی فتاده به هامون حسین تست وین صید دست و پا زده در خون حسین تست این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست این خشک لب فتاده و ممنوع از فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین تست این شاه کم سیاه که با خیل اشک و آه خرگاه از این جهاد زده بیرون حسین تست وین نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی دود از زمین رسانده بگردون حسین تست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین تست مقبل گوید: پس از فراغ از تعزیه داری و سوگواری، جناب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خلعتی به محتشم عطا فرمودند.من با خود گفتم: البته اشعار من مورد قبول آن حضرت قرار نگرفته، زیرا به من دستور خواندن ندادند.ناگاه حوریه ای خدمت آن حضرت عرض کرد: جناب فاطمه زهرا علیهاالسلام می گویند: دستور فرمائید مقبل واقعه ای در مرثیه ی سیدالشهداء علیه السلام بخواند:

ص:104

پس حضرت مرا امر فرمودند بر منبر رفتم و بر پله اول ایستادم و خواندم:روایت است که چون تنگ شد بر او میدان فتاد از حرکت ذوالجناح وز جولان نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت کشید پا ز رکاب آن خلاصه ی ایجاد برنگ پرتو خورشید بر زمین افتادهوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردیدبلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتادناگاه کسی اشاره نمود که فرود آی، دختر سید دو سرا بی هوش گشته، پس من فرود آمدم و منتظر عطای خیرالبرایا بودم که دیدم ضریح منور سبط خیرالبشر باز شد، و شخص جلیل القدری برآمد. اما زخم سینه اش از ستاره افزون، و جراحات بدنش از شماره بیرون، خلعت فاخری به من عطا نمود.

عرض کردم: فدایت گردم، تو کیستی؟ فرمود: من حسینم. (1)6- یکی از علمای بزرگ جناب حبیب را در خواب دید که در غرفه های بهشتی به انواع نعمتهای پروردگار متنعم و بساط نشاط برای او گسترده، بعد از عرض ارادت گفت:ای حبیب، چگونه شکر این نعمت را اداء می کنی که در جوانی خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بودی، و در پیری موی سفید خود را در راه یاری فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بخون خود خضاب نمودی، آیا آرزوی دیگر داری؟فرمود: آرزو دارم به دنیا برگردم، و در جمله ی عزادارن حسین علیه السلام داخل شوم زیرا که از سید دو عالم شنیدم که فرمود:«هر کس در مجلس عزای فرزندم حسین علیه السلام از روی معرفت اشک بریزد، خداوند کریم ثواب صد شهید به او عطا فرماید و درجات او را در بهشت

ص:105


1- 149. وقایع الأیام. 58.

بیفزاید». (1)7- در یکی از شهرهای هند، شخصی از دوستان اهل بیت علیهم السلام ثروت فراوانی داشت، هر سال در ماه محرم مجلس عزای سیدالشهداء علیه السلام برپا می کرد و مال زیادی صرف می نمود، و در روز و شب سفره می انداخت و فقراء و بیچارگان را اطعام می کرد، تا اینکه به فرماندار از او سعایت کردند و فرماندار چون دشمن اهلبیت بود، دستور داد او را حاضر کردند، وی را دشنام داد و امر کرد که او را بزنند و اموال او را مصادره نمایند.آنچه از ثروت و غلامان داشت همه را گرفتند، چون ماه محرم رسید آن شخص بسیار ناراحت شد، چون نمی توانست مجلس بگیرد.زن صالحه ای داشت گفت: برای چه ناراحتی، چرا گریه می کنی؟پاسخ داد: چون نمی توانم عزاء آن حضرت بپا کنم. زن گفت: ناراحت نشو، برای ما

فرزندی است او را به شهری دور ببر و به اسم غلام بفروش و از پول آن خرج عزاداری نما. آن مرد خوشحال شد، سراغ جوانش آمد و به او حکایت را بیان کرد، آن جوان گفت: من خود را فدای حسین فاطمه می کنم. پس آن مرد جوانش را به شهری دور برد و او را به بازار آورد.مردی جلیل القدر و نورانی را دید، به او گفت: با این جوان چه اراده داری؟ گفت: او را می فروشم. به هر مقدار که گفت: بدون چانه زدن او را خرید.آن تاجر با خوشحالی به شهر خود بازگشت و به خانه رفت و جریان را برای زن خود نقل می کرد که جوان از در وارد شد. آن مرد گفت: مگر فرار کردی؟ گفت: نه، گفت برای چه آمدی؟

ص:106


1- 150. زندگانی حبیب بن مظاهر : 56.

جوان گفت: آنگاه که تو رفتی گریه گلویم را گرفت. آن بزرگوار به من فرمود: چرا گریه می کنی؟ گفتم: برای فراق آقایم، چون خوب مولائی داشتم به من نهایت احسان می نمود.آن بزرگوار فرمود: تو غلام او نیستی بلکه فرزند او می باشی. گفتم: ای سید و آقای من، شما کیستید؟! فرمود: من آنم که پدرت بخاطر من تو را فروخت،«أنا الغریب المشرد، أنا الذی قتلونی عطشانا».فرمود: ناراحت نشو، من تو را به پدرت برمی گردانم. چون برگشتی به او بگو: والی اموال تو را برمی گرداند با زیادی و احسان و نیکوئی فراوان.پس مرا برگردانید و از چشم من غالب شد.در این گفتگو بودند که درب خانه زده شد، چون درب را گشود شخصی گفت: امیر را اجابت کنید.آن مرد نزد امیر حاضر شد، امیر از او تجلیل کرد، و عذر می آورد و طلب حلیت می نمود، هر چه از او گرفته بود با اضافاتی رد نمود، و گفت: ای مرد صالح، در برپا داشتن عزای سیدالشهداء علیه السلام کوشش کن، و هر سال ده هزار درهم برایت می فرستم و من با خانواده و

بستگان و رفقایم هدایت یافتیم و شیعه شدیم.جناب امام حسین علیه السلام را دیدم، به من فرمودند: آیا اذیت می کنی کسی را که عزای من بر پا می کند، و اموال و غلامانش را می گیری؟! هر چه از او مصادره کرده ای برگردان، وگرنه به زمین دستور می دهم که تو را با اموالت فروبرد، در این کار تعجیل کن پیش از آنکه بلا بر تو نازل شود،«فها أنا استغفر الله و تبت الیه و اهتدیت بهدایة الامام الی صراط مستقیم والحمد لله رب العالمین» (1)8- آقای حاج شیخ مهدی حائری تهرانی - امام جماعت مسجد ارگ و مسجد

ص:107


1- 151. معالی السبطین: 98:1.

الغدیر - برایم نقل نمود که شبی در خواب دیدم برای استفاده در این حسینیه آمدم، مرحوم سید جواد سدهی بالای منبر روضه می خواند، و شور و انقلاب عجیبی ایجاد کرده و همه ی حاضرین را تحت تأثیر روضه ی خود قرار داده، و مردم به سر و صورت و سینه می زنند و گریه می کنند و بعضی هم بیهوش شده اند.چون منبرش تمام شد و پایین آمد مردم با او مصافحه کرده و بعضی دست او را می بوسیدند. من هم پیش رفته و با او مصافحه کردم و متوجه شدم از دنیا رفته است. گفتم: حاج آقا، حال شما چطور است: گفت: الحمدلله، از برکات آقا سیدالشهداء علیه السلام حال همه ی ما خوبست، روزی که آقای سلطان الواعظین شیرازی (مؤلف کتاب شبهای پیشاور) آمدند، به هر یک از ما روضه خوانها یک درجه داده اند. (1)9- از علی پسر دعبل خزاعی (شاعر معروف اهل بیت نقل شده) که گفت: (با اینکه از شیعیان علی بن موسی الرضا علیه السلام بود، و آن حضرت را بسیار را بسیار دوست می داشت) در وقت مردن رنگش تغییر یافت، زبانش بند آمد و صورتش سیاه شد، (از ترس ملامت دشمنان آن را مخفی داشتم، و در پنهانی او را غسل داده دفن نمودم، و از این جریان بسیار محزون بودم).

نزدیک بود از مذهبش برگردم، تا اینکه بعد از سه روز او را در خواب دیدم با روی نورانی، که جامه ی سفید نیکوئی در بر، و کلاهی سفید برسر داشت.گفتم: پدر جان، خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟گفت: فرزندم، آنچه مشاهده کردی از سیاهی صورت و بند آمدن زبان بجهت شرب خمر در دنیا بود، در همان حال بودم تا اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با لباس و کلاهی سفید تشریف آوردند، و به من خطاب کردند: «أنت دعبل؟»؛ «توئی دعبل» (که برای شهیدان اهل بیت من مرثیه می گفتی، و دوستان ما را در مصیبت ایشان می گریاندی)؟عرض کردم: بلی یا رسول الله،فرمود: از آن مراثی که در حق ایشان گفته ای چیزی بخوان، (پس قبر من وسیع شد و صندلی گذاردند، و حضرت

ص:108


1- 152. اختر فروزان، تألیف جناب آقای شیخ محمد شریف رازی : 433.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر آن نشستند، و ملائکه بسیار در خدمت آنجناب بودند) من خواندم:لا أضحک الله سن الدهر ان ضحکت و آل احمد مظلومون قد قهروامشردون نفوا عن عقر دارهم کأنهم قد جنوا ما لیس یغتفرهرگز روزگار و اهل آن خندان و شادمان نباشند (و روزگار بکام ایشان نگردد) و حال آنکه به اهل بیت پیامبر خدا ظلم و ستم رسیده، و همگی خوار و زار گردیدند و مظلوم و مقهور می باشند.ایشان را به زور و ستم از خانه هایشان دربدر کردند، بطوریکه گویا گناهی از ایشان سرزده که آمرزیدنی نیست.رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم (گریستند) و جامه ی سفیدی که پوشیده بودند به من عطا فرمودند و مرا شفاعت کردند. (1)نظیراین قضیه ازسید حمیری نقل شده، چون اونیز شرب خمر می نمودند بعلاوه اوبر

مذهب کیسانیه و قائل به امامت محمد حنفیه بود، ولی در دوستی امیرالمؤمنین علیه السلام و عداوت منافقین و معاندین اصرار داشت و قصائد فراوانی در فضائل آنجناب و طعن و لعن بر مخالفین آن حضرت انشاء می نمود، و مکرر علماء اهل سنت را مجاب می کرد و ایشان را هجو می نمود، و حتی خلفاء بنی عباس از ترس زبان او نهایت حرمت و التفات به او می نمودند.چون بیمار شد (و در حال جان دادن بود) زبانش بسته و رویش سیاه شد،

ص:109


1- 153. عیون الأخبار: 270:2 ب 66 ح 36 {خبر دعبل عند وفاته}، ریاض الشهادة: 312:2 مجلس 16.

مخالفان از این جهت خوشنود شدند و شادمانی کردند.روزی حضرت صادق علیه السلام به اصحاب خود فرمودند: سید حمیری در چه حالی است؟ کیفیت حال او را خدمت آنجناب عرض نمودند.آن حضرت فرمود: مداح و شاعر ماست در چنین حالی نباید او را بخود واگذاشت. لذا به عیادت او تشریف بردند، چون به بالین او نشستند و چشم او بر آن حضرت افتاد اشک از چشم او سرازیر شد، و زبان نداشت که سخن بگوید.حضرت صادق علیه السلام دعائی خواندند، زبان او باز شد، عرض کرد: فدایت شوم ای فرزند رسول خدا،«أبأولیاءک یفعل هذا؟!».«آیا با دوستانت اینگونه رفتار می شود؟»فرمود: «قل بالحق یکشف ما بک».«به طریقه ی حق، شیعه ی اثناعشریه معتقد شو (به امامت من قائل شو) تا آنچه بر تو عارض شده رفع شود».او گفت: «تجعفرت باسم الله و الله أکبر».

«بنام خداوند جعفری شدم و خداوند از هر چیزی بزرگتر است»و قصیده را تمام کرد که خداوند متعال روی او را سفید گردانید و ناخوشی او رفع گردید، مدتی دیگر زنده ماند و به اخلاص تمام خدمت آن حضرت نمود و آن جناب او را «سید» لقب داد، وگرنه حمیری سیادت به معنای معروف را نداشت. (1)10- در بعضی از کتب معتبره ی اصحاب ذکر شده است که در مدینه زنی بدکاره

ص:110


1- 154. بحارالأنوار: 327-312: 47، مستدرک سفینة: 395:2، ریحانة الأدب: 120:3.

بود که به اعمال زشت معروف بود. او هسمایه ای داشت که همیشه بر تعزیه داری حضرت امام حسین علیه السلام مواظبت می نمود. روزی به عادت همیشه مشغول تعزیه، و دیگی بر بالای آتش گذارده بود که طعامی برای عزاداران مهیا کند، آن زن فاسق احتیاج به آتش پیدا نمود، به خانه همسایه آمد تا آتش بردارد.نزدیک آن دیگ آمد، متوجه شد آتش آن خاموش شده لذا آتش آن را با فوت روشن نمود به سبب تأثیر حرارت آتش و دود چند قطره آب از دیدگانش بیرون آمد. آتش را برداشت و به خانه ی خود رفت.ایام تابستان بود و آن زن عادت به خواب قیلوله داشت. چون بخواب رفت دید که قیامت برپا شده، مأموران جهنم او را گرفتند و به غل و زنجیر آتشین بستند و فرمودند: خداوند متعال بر تو غضب نموده و به ما دستور داده که تو را بجهنم بریم.آن زن فریاد می کرد و استغاثه می نمود و کسی به فریاد او نمی رسید، ملائکه عذاب او را می کشیدند تا آنکه به کنار جهنم رسیدند، چون خواستند او را در جهنم بیندازند شخصی نورانی بر ایشان فریاد زد که دست از وی بردارید.ملائکه عذاب از او دور شدند، و در کمال ادب و ملایمت عرض کردند: یابن رسول الله، این زن زناکار است و عمر خود را صرف کار بد و معصیت خدا نموده! فرمود: بلی اما در این روز بر جماعت عزادار وارد شد و آتش به جهت ایشان افروخت، و به این سبب از حرارتآتش دست او آزرده شد، و اشک از دیدگانش بیرون آمد.چون ملائکه این سخن را شنیدند او را برگردانیدند و گفتند:«کرامة لک یابن الشافع و الساقی»و بحرمت آن برگوار از او گذشتند و او را به ساقی کوثر و فرزندش حسین سبط رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بخشیدند.

ص:111

چون آن زن از خواب بیدار شد به تعجیل خود را به عزاخانه رسانید و خواب خود را برای ایشان نقل نمود، و در آن مجلس شورشی از نو پیدا شد و چنان گریه و زاری و افغان نمودند که چشم روزگار ندیده بود، و آن زن به برکت عزاداری سیدالشهداء علیه السلام توبه کرد و بقیه عمر خود را صرف عزاداری آنجناب نمود. (1)

ص:112


1- 155. ریاض الشهادة: 51:2.

ص:113

ص:114

ص:115

ص:116

ص:117

ص:118

ص:119

ص:120

ص:121

ص:122

ص:123

ص:124

فضیلت زیارت حضرت سیدالشهداء

بزرگان، زیارت آن حضرت را از ضروریات دین و مذهب دانسته اند، و در بعضی اخبار آن را فرض و واجب شمرده، که هر کس بدون جهت ترک کند حق خداوند و رسول را ضایع نموده، و موجب عاق جناب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، و از دوزخیان بشمار آید.روایات در فضل زیارت آن حضرت خصوصا در ایام مخصوص چون روز عاشورا، و روز اربعین، و روز عرفه، و شب نیمه شعبان و روز آن، و شبها و روزهای قدر، و شب جمعه و... متواتر است که جمع آنها کتابی مستقل می طلبد، لکن برای نمونه تعدادی از آنها ذکر می شود:1- محمد بن مسلم نقل می کند که امام باقر علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را امر کنید به زیارت قبر حسین علیه السلام، چون آمدن نزد قبر آن حضرت بر هر مؤمنی که اقرار به امامت آن جناب از جانب خداوند عزوجل دارد واجب است. (1)2- امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر کسی از شما در تمام عمرش حج بجا آورد ولی حسین بن علی علیه السلام را زیارت نکند، حقی از حقوق خداوند و حقوق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ترک نموده است، چون حق حسین علیه السلام فریضه ای است از جانب خداوند که ادای آن بر هر مسلمانی واجب است.

ص:125


1- 156. کامل الزیارات : 121 ب 43 ح 1، بحارالانوار، ج 3:101 ب 18 ح 8.

(1)3- صفوان جمال نقل می کند که وقتی حضرت صادق علیه السلام به حیره (2) تشریف آوردند به من فرمودند: آیا نزد قبر حسین علیه السلام می روی؟ عرض کردم: فدایت شوم، آیا شما

و را زیارت می کنید؟فرمود: چگونه او را زیارت نکنم؟ در حالی که خداوند هر شب جمعه او را زیارت می کند (3) و به سوی قبر او نازل می شوند ملائکه و انبیاء و اوصیاء، و محمد صلی الله علیه و آله و سلم بهترین انبیاء و ما بهترین اوصیاء.صفوان عرض می کند: فدایت شوم، شما آن حضرت را در هر شب جمعه زیارت می کنید تا زیارت و تجلیات پروردگار را درک کنید؟ فرمود: آری ای صفوان، به این زیارت ملتزم باش تا زیارت قبر حسین علیه السلام برای تو نوشته شود. و این است فضیلت و این است سرافرازی. (4)4- عبدالله بن سنان گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: قبر حسین بن علی علیه السلام بیست ذراع در بیست ذراع باغی از باغهای بهشت است و عروج فرشتگان به سوی آسمان از آنجا می باشد. و هیچ ملک مقرب و نبی مرسلی نیست مگر اینکه از خداوند می خواهد که حسین علیه السلام را زیارت کند. پس گروهی نازل می شوند و گروهی بالا می روند. (5)5- امام رضا علیه السلام از پدر بزرگوارشان نقل می فرمایند که امام صادق علیه السلام فرمودند:

ص:126


1- 157. کامل الزیارات:122 ح 4، بحارالانوار، ج 3:101، وسائل: 428:14 ب 38 ح 1.
2- 158. حیره شهر آبادی در یک فرسخ کوفه بود که در عهد ساسانیان ملوک لخمی در آنجا سکونت داشتند، بعد از بنای کوفه آنجا تنزل یافت و بعدها کلا از بین رفت.
3- 159. معنی زیارت پروردگار را خواص اولیاء و علماء کامل می فهمند. برای تقریب به ذهن شاید بتوان گفت: در جواب کسی که می پرسد: فلانی کجاست، می گویند: معمولا او فلان جاست. یعنی اگر بخواهند خداوند را بیابند، شب جمعه در حرم امام حسین علیه السلام راحت تر است.
4- 160. کامل الزیارات : 113 ب 38 ح 4، بحارالانوار، ج 60:101 ب 26 ح 32.
5- 161. کامل الزیارات : 112 ح 3 و ص 114 ب 39 ح 4، بحارالانوار، ج 60:101.

ایام زیارت حسین علیه السلام از عمر زائرین به حساب نمی آید، و از آن کاسته نمی شود. (1)6- موسی بن جعفر علیه السلام فرمودند: کسی که حسین علیه السلام را زیارت کند و عارف بحق

او باشد، خداوند گناهان گذشته و آینده (2) او را می آمرزد. (3)7- محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمودند: اگر مردم فضیلت زیارت قبر حسین علیه السلام را می دانستند از شوق می مردند و از حسرت بندهای دلشان می گسست.عرض کردم: چه فضیلتی دارد؟ فرمود: کسی که با شوق نزد قبر حسین علیه السلام برود، خداوند برای او هزار حج قبول شده و هزار عمره ی خالص صحیح، و ثواب هزار شهید از شهدای بدر و ثواب هزار روزه دار، و ثواب هزار صدقه قبول شده، و ثواب آزاد کردن هزار بنده در راه خدا به او عطا فرماید. و در آن سال از هر بلائی محفوظ باشد که آسانترینش شیطان است. و برای حفظ او دو ملک بزرگوار موکل شوند تا او را از تمام جهات، حفظ نمایند.اگر در آن سال بمیرد در موقع غسل و کفن کردن او ملائکه ی رحمت حاضر شوند، و برای او استغفار نمایند، و با استغفار او را تا قبرش تشییع و همراهی کنند. و به

ص:127


1- 162. کامل الزیارت : 136 ب 51، بحارالانوار، ج 47:101، وسائل: 414:14 ب 37 ح 9.
2- 163. مرحوم آیة الله جزائری می فرماید: آنچه از اخبار ظاهر می شود این است که گریه بر حضرت سیدالشهداء علیه السلام سبب آمرزش گناهان می شود بعد از ثبت آنها. ولی زیارت آن حضرت مانع از ثبت آنهاست، به این معنی که چون در لوح محفوظ معلوم است که کدام شخص به زیارت آن حضرت مشرف می شود، لذا معاصی او از اصل ثبت نمی شود، ولی در لوح محو و اثبات نوشته می شود و چون به زیارت رفت محو می شود، پس از این بیان معلوم شد معنای «غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر» که ثبت آنها در لوح محو و اثبات است. {خصائص الزینبیه : 61 خصیصه 19}.
3- 164. کامل الزیارات : 138 ب 54 ح 1 تا 15، و با کمی تفاوت در عبارت، بحارالانوار، ج 101 : ص :ی 21 تا 26.

اندازه ی دید چشم قبر او گشاده گردد، و خداوند او را از فشار قبر و ترس نکیر و منکر امان دهد. و دری به سوی بهشت برای او باز گردد، و کتابش را بدست راستشس بدهند.و در روز قیامت به او نوری عطا شود که بین مشرق و مغرب را روشن می کند، و منادی ندا کند: این کسی است که با شوق قبر حضرت حسین را زیارت کرده، پس هیچکس در

قیامت نمی ماند مگر اینکه آرزو می کند؛ ای کاش از زوار حسین علیه السلام بودم. (1)8- زید شحام گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: پاداش کسی که حسین علیه السلام را زیارت کند چیست؟ فرمودند: مانند کسی که خداوند را در عرش زیارت کند.عرض کردم: پاداش کسیکه یکی از شماها را زیارت کند چه باشد؟ فرمودند: مانند کسی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را زیارت کند. (2)9- ابوبصیر از امام صادق علیه السلام و ابوحمزه از امام سجاد علیه السلام نقل می کنند که آندو بزرگوار فرمودند: کسی که دوست دارد صد و بیست و چهار هزار پیامبر با او مصافحه کنند، قبر ابا عبدالله الحسین علیه السلام را در نیمه شعبان زیارت کند، چون أرواح انبیاء علیهم السلام برای زیارت از خداوند اذن می گیرند، و به آنها اذن داده می شود.پنج نفر از آن پیامبران اولوالعزم هستند.عرض کردیم: آنها چه کسانی هستند؟ فرمودند: حضرت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد علیهم السلام.عرض کردیم: معنای اولوالعزم چیست؟ فرمودند: بر تمام خلایق - بر جن و انس از شرق تا غرب زمین - برانگیخته شدند.

ص:128


1- 165. کامل الزیارت : 142 ب 56 ح 3، بحارالانوار: 18:101، وسائل: 452:14 ب 45 ح 18.
2- 166. کامل الزیارات : 150 ب 60 ح 4.

(1)10- محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمودند: از شیعیان ما کسی که به زیارت قبر حسین علیه السلام نرود، ایمان و دین او ناقص است، و اگر داخل بهشت هم بشود در رتبه پایین تر از مؤمنین قرار دارد. (2)11- امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که گمان می کند از شیعیان ماست و به زیارت قبر حسین علیه السلام نرود تا بمیرد، از شیعیان ما نیست، و اگر داخل بهشت هم بشود، مهمان

اهل بهشت خواهد بود. (3)12- هارون بن خارجه گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم از حال کسی که بدون جهت زیارت قبر حسین علیه السلام را ترک کند؟ فرمودند: او مردی از اهل آتش است. (4)13- محمد بن احمد گوید: همسایه ای داشتم معروف به علی بن محمد، او گفت: در هر ماه حسین علیه السلام را زیارت می کردم تا اینکه سنم زیاد شد و ضعیف و ناتوان گردیدم، زیارت حضرت را برای مدتی ترک کردم.تا روزی پیاده به قصد زیارت رفتم، چون رسیدم سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت خواندم و خوابیدم.در خواب حضرت حسین علیه السلام را دیدم از قبر خارج شدند و به من فرمودند: ای علی، تو که مردی نیکو و مطیع بودی، چرا به من جفا کردی؟! عرض کردم: ای آقای من، جسمم ضعیف شده، و پاهایم ناتوان گشته و احساس می کنم سال آخر عمرم می باشد، حدیثی از شما روایت شده دوست دارم از خودتان بشنوم، فرمودند: بگو.عرض کردم: از شما روایت شده که فرمودید: کسی که در زندگیش مرا زیارت کند بعد از مردنش من او را زیارت می کنم. فرمودند: بلی همینطور است، و اگر او را

ص:129


1- 167. کامل الزیارات : 179 ب 72 ح 2، بحارالانوار، ج 93: 101 ب 30 ح 2 و 3 و 4.
2- 168. کامل الزیارات : 193 ب 78 ح 1، بحارالانوار، ج 4:101 ب 18 ح 13 و 14.
3- 169. کامل الزیارات : 193 ح 3، بحارالانوار: 4:101 ح 15.
4- 170. کامل الزیارت : 193 ح 5، بحارالانوار: 5:101 ح 17.

در آتش جهنم بیابم خارج می کنم. (1)14- امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که قبر حسین علیه السلام را در روز عرفه زیارت کند، خداوند پاداش یک میلیون حج با حضرت قائم - عجل الله تعالی فرجه الشریف - و یک میلیون عمره با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، و آزاد کردن یک میلیون بنده، و فرستادن یک میلیون اسب به جهاد در راه خدا برای او بنویسند، و خداوند او را بنده ی صدیق بنامد که به وعده اش ایمان آورده، و ملائکه گویند: فلانی صدیق است که خداوند او را از بالای عرش پاک

نموده، و در زمین کروبی خوانده شود. (2)15- ابوبصیر گوید: از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام شنیدم که فرمودند:کسی که دوست دارد جایگاه و مأوایش در بهشت باشد زیارت مظلوم را ترک نکند.عرض کردم: آن مظلوم چه کسی است.فرمودند: (آیا مظلوم را نمی شناسی)«الحسین بن علی صاحب کربلا».«امام حسین علیه السلام صاحب کربلاست».کسی که با شوق و از روی دوستی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فاطمه و امیرالمؤمنین علیهماالسلام برای زیارت نزد او بیاید، خداوند او را بر سفره های بهشتی قرار دهد، که با آنها طعام میل کنند آن زمانی که مردم در حساب هستند. (3)16- مرحوم شوشتری قدس سره می فرماید: مقام زائر آن حضرت بجائی می رسد که به او می گویند: تو هم از ساقی کوثر باش، خودت سیراب شو و دیگران را هم آب بده.

ص:130


1- 171. بحارالانوار، ج 16:101.
2- 172. کامل لازیارات : 172 ب 70 ح 10، بحارالانوار، ج 88 : 101 ح 18 و 19.
3- 173. کامل الزیارات : 137 ب 52 ح 2، بحارالانوار: 66:101 ح 55، و ص 76.

(1)

فواید زیارت حضرت سیدالشهداء

اشاره

با مراجعه به روایاتی که در فضل زیارت آن حضرت وارد شده، می توان موارد زیر را برشمرد، گرچه همه ی آن آثار و فوائد قابل بیان نیست، چون در حدیث وارد شده: «اگر فضل آن را بدانند از شوق می میرند»:1- روزی را زیاد می کند و فقر را از بین می برد. (2)2- زیارت کننده گناهانش بخشیده می شود، در اخبار بسیاری وارد شده گناهان گذشته و آینده او بخشیده می شود. و در بعضی روایات آمده؛ مانند نوزادی که تازه به دنیا آمده هیچ گناهی برای او باقی نمی ماند. (3)3-حسنات او افزوده می شود. (4)4- سبب دخول بهشت می شود، بلکه 40 سال قبل از دیگران به بهشت می رود، در حالی که سائر مردم در موقف مشغول حسابند. (5)5- درجات او بالا می رود. (6)6- دعایش مستجاب و حاجتهای او برآورده گردد. (7)7- از آتش دوزخ رهائی یابد. (8)

8- شفاعت زائر در حق دیگران قبول شود، در بعضی روایات آمده: شفاعت او در حق صد نفر قبول می شود که همه استحقاق آتش دارند که در دنیا از مسرفین

ص:131


1- 174. مجالس المواعظ : 23 مجلس 3.
2- 175. کامل الزیارت : 150 ب 61.
3- 176. کامل الزیارات : 152 ب 62 و ص 144 ب 57 ح 2 و ص 145 ب 57 ح 5 و ص 138 ب 54 و...
4- 177. کامل الزیارات : 133 ب 49 ح 3 و ص 152 ح 3.
5- 178. کامل الزیارت :137 ب 53.
6- 179. کامل الزیارات : 128 ب 46 ح 4.
7- 180. کامل الزیارات : 146 ب 57 ح 7.
8- 181. کامل الزیارات : 145 ب 57 ح 7.

بودند. (1)9- در روز قیامت هر کس آرزو می کند که از زوار حسین علیه السلام باشد، بجهت آنچه از کرامت خدای متعال برای آنها مشاهده می کند. (2)10- ثواب هزار حج و عمره قبول شده به او داده می شود که در بعضی اخبار تا صدهزار وارد شده، و در بعضی روایات آمده: هر قدم که بگذرد ثواب یک حج و چون بردارد ثواب یک عمره دارد. (3)11- ثواب جهاد در راه خدا به او می دهند و در بعضی روایات؛ ثواب هزار شهید از شهدای بدر برای او نوشته می شود. (4)12- ثواب هزار روزه دار به او داده می شود. (5)13- عمر را طولانی می کند و از کوتاهی آن جلوگیری می نماید. (6)14- جان و مالش حفظ می شود. (7)15- در عوض صرف مال در راه زیارت آن حضرت، خداوند هزاران برابر به او می دهد (8)

هزار نماز از نمازهای بنی آدم برابر است، و ثواب آن نمازها برای زوار قبر

ص:132


1- 182. کامل الزیارات : 165 ب 68.
2- 183. کامل الزیارات : 135 ب 50.
3- 184. کامل الزیارات : 164 ب 66 ح 10 و ص 145 ب 57 ح 3 و ص 144 ح 1.
4- 185. کامل الزیارات: 142 ب 56 ح 3.
5- 186. کامل الزیارات: 142 ب 56 ح 3.
6- 187. کامل الزیارات : 150 ب 61.
7- 188. بحارالانوار: ج 46:101 ح 8.
8- 189. کامل الزیارات : 128 ب 46.

آن حضرت است. (1)18- ملائکه برای او دعا و طلب مغفرت و آمرزش کنند، و در وقت رفتن او را مشایعت نمایند، هر گاه وفات کند او را تشییع کنند و در غسل و کفن او حاضر شوند و بر او نماز کنند. (2)و ثواب تسبیح و تقدیس آنها به او داده شود، و هر قدمی که در راه زیارت بردارند او را دعا می کنند. (3)19- در بهشت هم صحبت و همسایه و در جوار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و أهل بیت او باشد، و در یک سفر با آنها غذا بخورد.با زیارت، صله ی رحم رسول الله و خاندان او نموده و با ترک آن - بدون عذر - عاق آنها می شود.با زیارت، محبت او به اهل بیت علیهم السلام زیاد شده و مشمول دعای آنها می گردد. (4)20- ثواب هزار صدقه قبول شده در نامه ی عمل او نوشته شود. (5)21- خداوند نزد حمله ی عرش و ملائکه مقربین به او مباهات می کند. (6)22- ثواب آزاد کردن هزار بنده در راه خدا به او داده شود. (7)32- خداوند به او نظر می فرماید، و در بعضی روایات وارد شده: چنان است که خدا را در

عرش زیارت کرده باشد، یعنی زائر نهایت قرب به حق تعالی را پیدا

ص:133


1- 190. کامل الزیارات : 121 ب 42.
2- 191. کامل الزیارات : 118 ب 41 و ص 189 ب 77.
3- 192. کامل الزیارات : 207 ب 79 ضمن ح 5، بحارالانوار، ج 164:101.
4- 193. کامل الزیارت : 153 ب 62 و ص 141 ب 55 و ص 136 ب 52 و ص 128 ب 46 ح 2.
5- 194. کامل الزیارات : 142 ب 56 ح 3.
6- 195. کامل الزیارات : 143 ضمن ح 5.
7- 196. کامل الزیارات : 164 ب 67 ح 1.

می کند. (1)24- هر عملی منقطع می شود هر چند ثوابش می ماند، مگر زیارت امام حسین علیه السلام، که توسط فرشتگان تا روز قیامت تداوم می یابد. (2)25- هر غمگین و اندوهناک و صاحب دردی نزد قبر آن حضرت دعا کند و به آن بزرگوار توسل جوید، هم و غمش برطرف گردد، مرضش شفا یابد و حاجتش روا شود. (3)26- اگر زائر شقی باشد سعید می شود. (4)27- زائر از کروبیین شمرده می شود. (5)28- زائر آن حضرت زائر خدا و رسول است. (6)29- روایات زیادی وارد شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من ضامنم هر کس حسینم را زیارت کند، در روز قیامت او را ملاقات کنم و از هول و شدائد آن خلاص نمایم. (7)30- ایمان او کامل می شود، و ترک زیارت سبب نقص ایمان می باشد، بلکه تارک آن از شیعیان محسوب نشود. (8)31- سائر اهل بهشت میهمان زائرین آن حضرت هستند، چون کسانیکه بزیارت نروند اگر به بهشت بروند مالک بهشت نیستند بلکه مهمان دیگران هستند،

ص:134


1- 197. کامل الزیارات : 147 ب 59.
2- 198. کامل الزیارات : 190 ب 77 ح 4 و ص 207، اشک روان : 291.
3- 199. کامل الزیارات : 167 ب 69.
4- 200. کامل الزیارات : 164 ب 66 ح 10 و ص 144 ب 57 ح 3.
5- 201. کامل الزیارات:172 ب 70 ح10.
6- 202. کامل الزیارات : 149 ب 60 و ص 147 ب 59.
7- 203. کامل الزیارات : 11 ب 1، و در خصائص گوید: 15 روایت وارد شده - اشک روان : 283.
8- 204. کامل الزیارات : 193 ب 78.

و رتبه ی او از دیگران پائین تر است. (1)

32- یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر با او مصافحه کنند. (2)33- از فشار قبر و عذاب آنر هائی یابد. (3)34- از هول و وحشت قیامت در امان باشد، و نامه ی عمل او بدست راستش داده شود. (4)35- تا یک سال از هر بلا و آفتی در امان باشد و ملائکه از شش جهت نگهبان او باشند. (5)36- مدت زیارت از عمر زائر محسوب نمی شود. (6)37- زیارت آن حضرت أفضل اعمال است. (7)38- از مکرمین گردد و در زیر پرچم حضرت امام حسین علیه السلام قرار گیرد. (8)39- علی بن محمد در خواب خدمت حضرت سیدالشهداء علیه السلام عرض می کند: حدیثی از شما روایت شده دوست دارم از خودتان بشنوم، فرمودند: بگو.عرض کرد: از شما روایت شده که فرمودید: کسی که در زندگیش مرا زیارت کند بعد از مردنش من او را زیارت می کنم. فرمودند: بلی همینطور است، و اگر او را در آتش جهنم بیابم خارج می کنم.

ص:135


1- 205. کامل الزیارات : 193 ح 1 تا 3.
2- 206. کامل الزیارات : 179 ب 72 ح 2.
3- 207. کامل الزیارات : 142 ب 56 ح 3.
4- 208. کامل الزیارات : 142 ب 56 ح 1 و 3 و ص 125 ب 45.
5- 209. کامل الزیارات : 143 ب 56 ح 3.
6- 210. کامل الزیارات : 136 ب 51.
7- 211. کامل الزیارات: 146 ب 58.
8- 212. کامل الزیارات : 143 ب 56 ح 4.

(1)40- او را زیارت نکنند مگر صدیقین. (2)و بسیاری فوائد دیگر که برای اختصار از ذکر آنها خودداری شد، بطوری که قبلا گفتیم،

همه ی آثار و فوائد قابل بیان نیست، چون قابلیت و ظرفیت اشخاص مختلف است و همگان تاب تحمل همه ی مسائل را ندارند.برای زیارت آداب و شرائطی است که در احادیث آمده و بزرگان در کتب خود نوشته اند و عمده اش خلوص نیت می باشد و خوبست زائر قبل از زیارت، آنها را بداند و توجه داشته باشد. (به مفاتیح الجنان و کتابهای دیگر مراجعه شود).

ص:136


1- 213. بحارالانوار: ج 16:101.
2- 214. کامل الزیارات : 70 ب 22 ح 4.

راز تفاوت پاداش زیارت در احادیث

برای علت اختلاف درجه و تفاوت ثواب و فضل که در احادیث برای زیارت آمده است می توان جهاتی را بر شمرد از آن جمله:1- بخاطر اختلاف درجات زائران است از جهت قوت و ضعف ایمان و میزان معرفت آنها به خدای متعال و ائمه اطهار علیهم السلام و دیگر فضائل، چون رتبه ی تقوی و مرتبه ی علم و...بنابراین به یک زائر ثواب یک حج و عمره می دهند و به دیگری ثواب بیست حج و عمره، به بعضی هزار حج و عمره عطا می شود.2- گاهی به جهت اختلاف اخلاص آنهاست که هر چه اخلاص بیشتر باشد، ثواب و فضیلت بیشتری دارد.3- به خاطر تحمل مشقت و رنج سفر و... که هر چه راهش دورتر باشد و بیشتر تحمل رنج و مشقت کند، ثواب بیشتری می دهند.4- یا بجهت اختلاف ایام و لیالی است، مثلا شب جمعه و شب نیمه ی شعبان که با شبهای دیگر فرق دارد، یا روز عرفه که با سایر ایام متفاوت است و... که در بسیاری از احادیث بیان شده است.5- مراعات کردن آداب زیارت.جهت های دیگری هم که با مراجعه به احادیث روشن می شود.

ص:137

چند داستان در رابطه با زیارت حضرت سیدالشهداء

1- مرحوم علامه نوری از استاد خود، عالم بزرگوار میرزا خلیل تهرانی، از - یکی از شاگردان استاد کل وحید بهبهانی - فاضل معروف مولا محمد کاظم هزار جریبی، نقل می کند:روزی در مجلس درس استاد - در مسجد پایین پای صحن مقدس کربلای معلی - بودم مردی از زوار وارد شد و کیسه ای تقدیم داشت و گفت: در این کیسه زیور آلات زنانه است، در هر راهی که صلاح می دانید مصرف کنید.استاد فرمود: قضیه چیست؟ گفت: داستان عجیبی دارم، من اهل فلان شهر هستم، برای تجارت به یکی از شهرهای روسیه رفتم، در آنجا ثروت زیادی بدست آوردم. روزی چشمم به دختر زیبائی افتاد، بی درنگ عاشق وی شدم، پیش کسان او رفتم، و دختر را خواستگاری نمودم.آنها گفتند: از هیچ جهت مانعی برای ازدواج شما با دختر نیست، تنها مانعی که هست موضوع مذهب است، اگر نصرانی شوی دختر را به شما تزویج می کنیم.با غصه بیرون آمدم و چند روز صبر کردم، اما عشق آن دختر روز بروز زیاد می شد، تا اینکه دست از تجارت کشیدم و چنان حواسم مختل شد که مشرف به هلاکت شدم. لذا با خود گفتم: در ظاهر نصرانی می شوم.روی این فکر نصرانی شده، با آن دختر ازدواج کردم. اما چندی که گذشت و آتش شهوت فرونشست، از کار خود پشیمان شدم و خود را بسیار سرزنش کردم.نه قادر بودم به وطن برگردم و نه می توانستم خود را به نصرانیت راضی کنم، سینه ام تنگ شد، از دستورات اسلام چیزی به یادم نمانده بود. اما به لطف خدا به یاد بزرگ وسیله الهی سالار شهیدان امام حسین علیه السلام افتادم، و تنها راه خود را در گریستن بر مصائب آن حضرت دیدم.

ص:138

این فکر در من قوت گرفت و محبت زیادی به آن بزرگوار پیدا کردم. روزها در کنجی

می نشستم و زانوی غم در بغل کرده، مصائب آن بزرگوار را به زبان می آوردم و گریه و زاری می کردم.همسرم از دیدن این حالت تعجب می کرد و از سبب گریه ی من سؤال می نمود، سرانجام به خدا توکل کرده به او گفتم که من به مذهب اسلام باقی هستم، و گریه ی من برای حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام است.همینکه اسم شریف آن حضرت را شنید، نور اسلام در قلبش ظاهر شد و تاریکیهای کفر را بزدود و اسلام اختیار نمود، و با من در مصیبت های آن حضرت گریه می کرد.تا اینکه تصمیم گرفتم اموال خود را برداشته و مخفیانه به کربلا مشرف شویم تا آشکارا اظهار اسلام کرده و در مجاورت قبر مقدس زندگی کنیم. متأسفانه همسرم مریض شد و از دنیا رحلت کرد.نزدیکان او جمع شدند و او را بطریق نصاری تجهیز کرده، با همه ی زیورهایش دفن نمودند.حزن و اندوه من زیاد شد و با خود گفتم: شب می روم و جسد او را بیرون می آورم و به کربلا برده و در آنجا دفن می کنم.چون شب شد قبر را شکافتم، دیدم جنازه ی مردی با شارب بلند و ریش تراشیده در آنجاست. متحیر شدم و سبب آن را ندانستم. با خاطر پریشان به خانه رفتم و خوابیدم.در عالم خواب دیدم کسی می گوید: دل خوش دار که همسرت را ملائکه به کربلا حمل کردند و در میان صحن مقدس، طرف پایین پا، نزدیک مناره ی کاشی دفن نمودند، و این جسد فلان عشار است که امروز او را در آنجا دفن کردند، او را بجای همسر تو اینجا آورده اند.

ص:139

من خوشحال عازم کربلا شدم و خداوند مرا موفق به زیارت آن حضرت نمود. از خدام صحن مقدس سؤال کردم در فلان روز پای مناره چه کسی دفن کردید؟ گفتند: فلان عشار.

قصه خود را برای آنها نقل کردم، پس قبر را شکافتند، چون داخل قبر شدم، دیدم عیالم بهمان طوریکه در شهر خودش او را به خاک سپرده بودند میان قبر خوابیده، زیورهای او را برداشتم و به شما تقدیم می کنم.2- عالم بزرگوار شیخ حسن فرید گلپایگانی و مرحوم آیة الله شیخ مرتضی حائری و دیگران از مرحوم آیة الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی - مؤسس حوزه ی علمیه ی قم - نقل می کنند که فرمود: نزد مرحوم آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی در بالاخانه درس خصوصی می خواندیم، مرحوم آیة الله سید محمد فشارکی استاد دیگرم از پایین صدای دوست خود - یعنی آیة الله میرزا محمد تقی - را شنید، بالا آمد، و این جریان موقعی بود که اهالی سامرا به بیماری وبا مبتهلا شدند و همه روزه عده ای می مردند.آیة الله فشارکی (1) به مرحوم میرزا فرمود: آیا من را مجتهد و عادل می دانید؟ فرمود: آری، فرمود: اگر حکمی بکنم آیا لازم است انجام شود؟ فرمود: آری.فرمود: من حکم می کنم که شیعیان سامرا از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه به روح شریف نرجس خاتون - مادر حضرت حجت - عجل الله تعالی فرجه الشریف - نمایند، و او را نزد فرزندش حضرت بقیةالله علیه السلام شفیع نمایند، و من ضامن می شوم که هر کس این عمل را انجام دهد مبتلا به بیماری وبا

ص:140


1- 215. مرحوم آیة الله دستغیب در داستانهای شگفت نقل می فرمایند که مرحوم میرزا به مرحوم فشارکی فرمود.

نشود.اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان رساندند، و همه عمل کردند و از فردا تلف شدن شیعه متوقف شد و کسی از آنها نمرد جز یک پاره دوز که معلوم نشد او زیارت را می خوانده یا نه، و به مرض وبا مرده یا به جهت دیگری.و همه روزه عده ای از سنی ها می مردند و به قدری مطلب روشن بود که از خجالت

مردگان خود را شب دفن می کردند، و به حرم عسکریین علیهماالسلام می آمدند و می گفتند:«انا نسلم علیک مثل ما تسلم علیک الشیعة».بنا به نقل دیگر: برخی از آنها از آشنایان شیعه می پرسیدند: چه عملی انجام داده اید که کسی از شما تلف نمی شود؟ گفتند: زیارت عاشورا می خوانیم. آنها هم مشغول شدند و بلا از آنها هم برطرف گردید. (1)نگارنده گوید: به تجربه رسیده است که هر کس زیارت عاشورا را اینگونه عمل نماید به مقصود و حاجت خود می رسد، و عده زیادی از دوستان با انجام آن به مطلوب خود نائل شده اند.3- فقیه زاهد عادل مرحوم شیخ جواد بن شیخ مشکور عرب - که از اجله ی علماء نجف اشرف و مرجع تقلید جمعی از شیعیان عراق و از ائمه جماعت صحن مطهر بود - در شب 26 صفر سال 1336 هجری در خواب حضرت عزرائیل را می بیند، پس از سلام از او می پرسد: از کجا می آیی؟ می فرماید: از شیراز و روح میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم.شیخ می پرسد: روح او در برزخ در چه حالیست؟می فرماید: در بهترین حالات و در بهترین باغهای عالم برزخ، و خداوند هزار

ص:141


1- 216. مجموعه ی یادداشتهای آیةالله شیخ مرتضی حائری : 27، داستنهای شگفت : 494 داستان 148 و چاپ جامعه ی مدرسین : 271 داستان 143، الکلام یجر الکلام: 54:1، سر دلبران : 88، زیارت عاشورا و آثار شگفت آن : 15.

ملک موکل او کرده است که فرمان او را می برند.گفتم: برای چه عملی به چنین مقامی رسیده است؟ آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد؟ فرمود: نه.گفتم: آیا برای نماز جماعت و رساندن احکام به مردم؟ فرمود: نه.گفتم: پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا (مرحوم میرزا محلاتی سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد، و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری

نمی توانست بخواند نائب می گرفت).شیخ مرحوم روز بعد به منزل آیةالله میرزا محمد تقی شیرازی می رود و خواب را برای ایشان نقل می کند.مرحوم میرزا محمد تقی گریه می کند. از ایشان سبب گریه را می پرسند، می فرماید: میرزا محلاتی از دنیا رفت، او استوانه فقه بود.به ایشان گفتند: شیخ خوابی دیده، و واقعیت آن معلوم نیست. میرزا می فرماید: بلی خواب است، اما خواب شیخ مشکور، نه فرد عادی.فردای آن روز تلگراف فوت میرزای محلاتی از شیراز به نجف اشرف می رسد و صحت خواب شیخ مرحوم آشکار می گردد.این داستان را جمعی از فضلای نجف اشرف از مرحوم آیةالله سید عبدالهادی شیرازی (که در منزل مرحوم میرزا محمد تقی هنگام ورود شیخ مرحوم و نقل رؤیای خود حاضر بوده اند) نقل کرده اند. و نیز دانشمند گرامی جناب حاج صدرالدین محلاتی فرزند زاده ی آن مرحوم، از شیخ مذکور این داستان را شنیده اند. (1)5، 4 - داستان زن استاد اشرف آهنگر و داستان سید رشتی که معروف است، و مرحوم محدث قمی قدس سره در «مفاتیح الجنان» در باب زیارت عاشورا و زیارت جامعه

ص:142


1- 217. داستانهای شگفت چاپ اول : 369 داستان 114 و چاپ جامعه ی مدرسین : 196 داستان 110.

نقل کرده اند.6- مرحوم علامه نوری از عالم بزرگوار و متقی و معدن علم و فضل، شیخ المشایخ شیخ جواد از پدر بزرگوارش عالم متقی شیخ حسین نجفی نقل می کند: مردی نصرانی در بصره تجارت داشت، سود بسیار از بازرگانی بدست آورد، بطوریکه بصره را برای سکونت و تجارت خود مناسب ندید. همکاران و دوستانش برای او نوشتند به بغداد بیا، بصره برای تو سزاوار نیست. ناگزیر اموال خود را گرد آورده، به سوی بغداد حرکت کرد تا بتواند به کسب خود ادامه دهد.

در راه دزدان به وی حمله کردند و اموالش را چپاول نمودند. تاجر بینوا با دست خالی و پای پیاده خود را به ایلی از بادیه نشینها رسانیده و به عنوان مهمان بر آنها وارد شد. کم کم با اهل قبیه مأنوس گردید، و در تغییر مکان با آنها همراه، و در کار و شغل زراعت با آنها همکاری می نمود.پس از مدتی با خود گفت: گویا من بر این مردم تحمیل شده ام. لذا روزی با جوانان و رفقا و اندیشه خود را به میان گذاشت. به او گفتند: مطمئن باش تو برما تحمیل نشده ای، زیرا بودجه روزانه معینی برای خوردن و آشامیدن میهمانان منظور است، و با بود و نبود تو تغییری در آن داده نمی شود، آسوده باش.تا اینکه عده ای از آنها قصد زیارت ائمه علیهم السلام کردند و جهت توشه ی راه گندم و خرما تهیه کردند، این نصرانی هم شوق زیارت پیدا کرد و گفت: از تنهائی در اینجا خسته می شوم، اگر مانعی ندارد مرا هم با خود ببرید تا کمکی برای شما باشم.لذا آن نصرانی را هم با خود بردند. از توشه آنها می خورد و مواظب اثاث آنها بود، تا به نجف اشرف وارد شدند، زیارت کرده سپس عازم کربلا شدند.ایام عاشورا بود، چون داخل کربلا شدند، همه کربلا پر از ماتم و شور و نوحه و گریه بود. کنار صحن منزل کردند و اثاثیه خود را پیش نصرانی گذاشتند و به او

ص:143

گفتند: همین جا بمان تا فردا بعد از ظهر ما نزد تو می آئیم.شب عاشورا بود، نصرانی در آنجا ماند. چون مقداری از شب گذشت، سه بزرگوار دید که از حرم خارج شدند، یکی از آنها به دیگری فرمود: نام زائرانی را که در این شهر آمده اند در دفتر مخصوص ثبت کن.دو نفر جدا شدند و رفتند، مدتی گذشت برگشتند و صورت اسامی را تقدیم نمودند. آقا نگاهی به دفتر کرد و فرمود: هنوز از افراد زائر باقی مانده است.دوباره رفتند و برگشتند و گفتند: کسی باقی نمانده است. آقا فرمود: باز هم صورت کمبود دارد، آن را کامل کنید.

برای سومین بار به همه جا مراجعه کردند، برگشتند و گفتند: هیچکس باقی نمانده است مگر این مرد نصرانی.فرمود: چرا اسم او را ننوشته اید.«ألیس قد حل بساحتنا».«آیا او در حریم ما وارد نشده است؟».پس آن نصرانی از خواب کفر بیدار شد و نور ایمان در دلش تابید، و خداوند عوض اموال دنیوی نعمتهای اخروی به او لطف فرمود.مرحوم نوری بعد از این داستان، سرگذشت دیگری نظیر همین نقل کرده است. (1)7- و نیز از فاضل صالح شیخ حسن مازندرانی نقل می کند که در مجلس بحث شیخ الفقهاء صاحب جواهر بودم که ایشان فرمود: دیشب در خواب دیدم مجلس بزرگی برپاست و در آن مجلس بسیاری از علماء حاضرند و دربانها ایستاده اند. من اجازه خواستم و داخل شدم، دیدم همه ی علماء گذشته تشریف دارند، و در صدر مجلس علامه مجلسی نشسته است.ا

ص:144


1- 218. دارالسلام: 144:2.

ز اینکه ایشان بر همه مقدم بودند تعجب کردم، علت آن را از نگهبانان پرسیدم، گفتند: علامه مجلسی نزد ائمه علیهم السلام به «باب الأئمه» معروف است، و این مقام و منزلت را به خاطر اینکه چاوشی برای زوار مرسوم نموده به او داده اند.مرحوم نوری می فرماید: با رایج شدن چاوش، مردم به زیارت ائمه علیهم السلام تشویق ترغیب می شوند. و ممکن است مراد تألیفات آن بزرگوار باشد که موجب نشر احادیث و آثار اهل بیت علیهم السلام شد و مردم به سوی خاندان عصمت راه یافتند. (1)8- مرحوم شیخ علی اکبر سعیدی که ازبزرگان یزد بود نقل می کرد: یک دختر زرتشی اسلام آورد، و با مرحوم حاج ابوالقاسم بلور فروش ازدواج کرد، حدود بیست سال

گذشت، بچه دار نمی شد به او پیشنهاد شد زیارت عاشورا بخواند، این زن مسلمان شده چهل روز زیارت عاشورا را با صد لعن و سلام و دعای علقمه خواند، خداوند به او اولاد پسری عنایت کرد.9- مرحوم آیةالله شیخ علی اکبر نهاوندی نقل می کند که سید جلیل سید احمد اصفهانی معروف به خوشنویس، برایم نوشت که در روز جمعه در مسجد سهله در حجره ی نشسته بودم، ناگاه سید بزرگوار و معممی بر من داخل شد، به آنچه در زاویه ی حجره - یک فرش و تعدادی کتاب و ظرف - بود نظر کرد و فرمود: برای حاجت دنیا تو را کفایت می کند، تو هر روز صبح به نیابت امام زمان - عجل الله تعالی فرجه الشریف - زیارت عاشورا می خوانی، بقدر کفایت معیشت هر ماهت را از من بگیر که اصلا محتاج به احدی نباشی، و قدری پول به من داد و گفت: این کفایت یک ماه تو را می نماید و رو به در مسجد رفت.و من به زمین چسبیده بودم و زبانم بند آمده بودم و هر چه خواستم سخن بگویم و یا برخیزم نتوانستم، تا آن سید خارج شد، همینکه بیرون رفت گویا قیودی از آهن که

ص:145


1- 219. دارالسلام: 244:2.

بر من بود باز شد، پس برخاستم از مسجد خارج شدم، آنچه جستجو کردم اثری از آن آقا ندیدم (1)10- از سلیمان اعمش نقل شده که گفت: همسایه ای داشتم که با او رفت و آمد می کردم. شب جمعه ای پیش او رفتم و درباره ی زیارت امام حسین علیه السلام سؤال کردم، آن شخص گفت: بدعت است و هر بدعتی گمراهی و هر گمراهی در آتش است.سلیمان گوید: با غیض و غضب از کنار او برخاستم و با خود گفتم: سحر پیش او می روم و برخی از فضائل حضرت حسین علیه السلام را برای او نقل می کنم، اگر بر عناد خود اصرار ورزید، او را می کشم.هنگام سحر سراغ او رفتم، درب خانه اش را کوبیدم و او را با نام صدا زدم، همسرش گفت: شوهرم به زیارت امام حسین علیه السلام رفته است.

سلیمان گوید: دنبال او به زیارت آن حضرت رفتم، چون داخل حرم شدم او را در سجده دیدم که گریه می کند، و مشغول توبه و استغفار است. بعد از مدتی طولانی سر از سجده برداشت. به او گفتم: تو دیشب منکر زیارت امام حسین علیه السلام بودی و آن را بدعت می دانستی، اکنون به زیارت آمده ای؟!در جواب گفت: ای سلیمان، مرا ملامت نکن. من تا دیشب ائمه را قبول نداشتم، اما خوابی دیدم که مرا به وحشت انداخت:مردی جلیل القدر را - با قامتی متوسط که از بزرگی جلالت و جمال و کمال قادر بر توصیف او نیستم - دیدم که گروهی اطراف او بودند، و در کنارش بزرگواری بود که تاجی برسر داشت.از یکی از خدام پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: این محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم، و آن دیگری علی مرتضی علیه السلام - وصی او - است، با دقت نگاه کردم

ص:146


1- 220. عبقری الحسان: 113:1.

ناقه ای از نور - که بین زمین و آسمان در حرکت بود - دیدم که بر او هودجی از نور بود و در آن دو زن نشسته بودند.گفتم: این ناقه از کیست؟ گفت: از خدیجه کبری و فاطمه زهرا علیهاالسلام است. گفتم: این جوان کیست؟ گفت: حسن بن علی صلی الله علیه و آله و سلم است.گفتم: به کجا می روند؟ گفت: به زیارت سیدالشهدا حسین بن علی علیه السلام که در کربلا مظلوم شهید شده است. آنگاه خواستم به جانب هودجی که حضرت فاطمه در آن بود، بروم، دیدم رقعه هائی از آسمان فرومی ریزد.پرسیدم: این رقعه ها چیست؟ گفت: در این رقعه ها نوشته:«أمان من الله لزوار الحسین علیه السلام لیلة الجمعة».«امان است از جانب خداوند برای زائرین امام حسین علیه السلام در شب جمعه».من هم از آن رقعه ها درخواست کردم، گفت: تو می گوئی زیارت بدعت است، به تو داده نمی شود، تا معتقد به فضل و شرف آن بزرگوار باشی و به زیارت او بروی. (ناگاه هاتفی ندا کرد: آگاه باشید که ما و شیعیان ما در درجه عالیه ای از بهشت هستیم).

پس با ترس و وحشت بیدار شدم و در همان ساعت اراده ی زیارت سید خودم امام حسین علیه السلام نمودم و اکنون به سوی پروردگار توبه می کنم.سوگند بخدا ای سلیمان، تا زنده ام زیارت آن حضرت را ترک نخواهم کرد. (1)11- در داستان تشرف حاج علی بغدادی چنین آمده:... سیدنا، برای من مسأله ای است. فرمودند: بپرس، گفتم: تعزیه خوانهای حضرت حسین علیه السلام می خوانند که سلیمان اعمش نزد شخصی آمد و از زیارت سیدالشهداء علیه السلام پرسید، گفت: بدعت است، پس در خواب هودجی را

ص:147


1- 221. دار السلام: 245:1، نجم الثاقب : 277 بنقل از مزار ابن المشهدی و منتخب طریحی، بحارالانوار، ج 58:101 به نقل از مزار کبیر.

میان آسمان و زمین دید. سؤال کرد که در آن هودج کیست؟ به او گفتند: حضرت فاطمه زهرا و خدیجه کبری علیهاالسلام.پرسید: به کجا می روند؟ گفتند: به زیارت امام حسین علیه السلام در امشب که شب جمعه است، و رقعه هائی را دید که از هودج می ریزد و در آن نوشته بود:«أمان من النار لزوار الحسین علیه السلام فی لیلة الجمعة، أمان من النار یوم القیامة»این حدیث صحیح است؟ فرمودند: آری راست و تمام است.گفتم: سیدنا، صحیح است که می گویند: هر کس زیارت کند حسین علیه السلام را در شب جمعه، برای او امان است؟ فرمودند: آری والله، و اشک از چشمان مبارکش جاری شد و گریست. (1)12- مرحوم آخوند ملا عبدالحمید قزوینی گوید: در طول مدت مجاورتم زیارت مخصوصه حسینیه را مداومت نموده ام. مگر آن ایام که تصمیم گرفتم چهل شب در

مسجد سهله بیتوته کنم، همه ی آنها را پیاده و غالبا از بیراهه می رفتم، و معمولا در ایوان اطاقهای صحن مطهر و یا در خود صحن یا توابع آن منزل می نمودم، چون بضاعتی نداشتم قادر بر پرداخت کرایه منزل نبودم.اتفاقا روزی به اراده ی کربلا بیرون رفتم، چون به بلندی وادی السلام رسیدم، جمعی از اعیان را دیدم که برای مشایعت آقازاده ای بیرون آمده اند، پس او را با کمال احترام سوار کجاوه کردند، و دعای سفر در گوش او خواندند و قدری با او همراه شدند، و او با نوکر و لوازم سفر روانه گردید.

ص:148


1- 222. مفاتیح الجنان، نجم الثاقب : 247 که مرحوم نوری بدون واسطه از خود حاج علی بغدادی نقل می کند. مرحوم آیة الله اراکی در نماز جمعه قم نقل نمود از استادش مرحوم آیة الله شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه قم که ایشان با سه واسطه ی معتبر از حاج علی بغدادی نقل می کردند.

چون این را دیدم و ذلت خود را مشاهده کردم، ملول و خجل شدم، و تصمیم گرفتم دیگر اینگونه با ذلت و خواری به زیارت نروم، چون برگشتم بر همان اراده بودم. تا آنکه وقت زیارت مخصوصه رسید، چند نفر از طلاب از من خواستند با آنها به زیارت بروم، من قبول نکردم و گفتم: کرایه مسافرخانه ندارم و پیاده هم نمی روم.گفتند: تو همیشه پیاده می رفتی! گفتم: دیگر نمی روم. گفتند: این دفعه که ما اراده ی پیاده رفتن داریم بیا که ما از راه باز نمانیم، بعد خود میدانی.بعد از اصرار، توشه راه خریدند و روانه شدیم.فردای آن روز، روز زیارت بود. صبح بیرون رفتیم تا ظهر در کاروانسرای بخوابیم و شب به کربلا برسیم. کاروانسرا مخروبه بود و هوا هم گرم و کسی نبود، بعلاوه در آنجا خوف دزد هم بود.پس از صرف غذا خوابیدیم. من از همراهان زودتر بیدار شدم. و آفتابه برداشته برای وضو رفتم. در اثنای وضو که مشغول مسح پا بودم شخصی را دیدم در لباس اعراب، پیاده از در کاروانسرا داخل گردید، و با سرعت به نزد من آمد. گمان کردم دزد است، لکن نترسیدم چون چیزی با خود نداشتم.نزدیک آمد و متوجه من شد و گفت: ملا عبدالحمید قزوینی تو هستی؟ چون بدون سابقه ی آشنائی نام مرا برد تعجب کردم گفتم: آری منم، گفت: توئی که گفتی من با این

ذلت و خواری دیگر به کربلا نمی روم؟ گفتم: آری، گفت: اینک آماده شو که مولای تو حضرت ابوالفضل و آقای تو حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام به استقبال تو آمده اند، که قدر خود را بدانی و به زرق و برق بی اعتبار دنیا افسرده و مهموم نگردی.چون این سخن را شنیدم مات و مبهوت شدم که او چه می گوید. ناگاه دو نفر سوار با شمایل آن بزرگوار که شنیده و در کتب اخبار و مقتل خوانده بودم دیدم، با آلات و اسلحه حرب، حضرت ابوالفضل علیه السلام در جلو و علی اکبر علیه السلام از پشت سر، از در کاروانسرا داخل صحن گردیدند. چون این واقعه را دیدم، بی اختیار خود را از

ص:149

بالای صفه پایین انداختم، دویدم و خود را به پای اسبهای ایشان انداخته بوسیدم، و به دور اسبهای ایشان گردیدم، و زانو و رکاب و پایشان را می بوسیدم.با خود گفتم: خوبست رفقا را هم بیدار کنم تا به خدمت آن دو فرزند حیدر کرار علیه السلام برسند، پس با سرعت به نزد ایشان رفتم و یکی را با دست حرکت دادم و گفتم: ملا محمد جعفر برخیز که حضرت عباس و علی اکبر علیهماالسلام به استقبال آمده اند. بیا به خدمت ایشان شرفیاب شو.ملا محمد جعفر چون این سخن را شنید گفت: آخوند چه می گوئی؟ شوخی می کنی! گفتم: نه والله راست می گویم. بیا ببین هر دو تشریف دارند.چون این حالت و اصرار را از من دید دانست که چیزی هست، برخاست، چون رفتیم کسی را ندیدیم، و از در کاروانسرا هم بیرون رفته، اطراف صحرا را که هموار بود و تا مسافت بسیار دور دیده می شد مشاهده کردیم، اثر یا غباری از آن پیاده و دو سواره ندیدیم. پس متأسف و متحیر برگشتیم.از عزم و ارده ی سابق نادم شدم و توبه کردم و تصمیم گرفتم که هرگز زیارت آن مظلوم را ترک نکنم، اگر چه از نظر ظاهر بر وجه ذلت و زحمت باشد. (1)13- استاد بزرگوار - دام ظله الوارف - نقل می فرمود: در نجف اشرف منزل آقای سید

حسین شاهرودی رحمه الله بودم، ایشان فرمود:با مرحوم شیخ علی زاهد قدس سره (2) پیاده از مسجد سهله برمی گشتیم، عربی بما برخورد کرد، و از شیخ علی زاهد پرسید: شیخنا، آیا صحیح است کسی که چهل شب به مسجد سهله بیاید خدمت حضرت مهدی - ارواحنا فداه - می رسد؟ ایشان فرمود: شکی در آن نیست. پرسید: آیا شما به خدمت حضرت رسیده اید؟

ص:150


1- 223. دارالسلام عراقی : 448 خلاصه ای از واقعه هفتم.
2- 224. ایشان از بزرگان نجف بودند، که در زهد و تقوی سرآمد دیگران و عدالت وی پیش همگان محرز بود.

فرمود: من چهل شب موفق به آمدن مسجد نشدم.عرض کرد: چرا؟فرمود: چون بعضی از شبها مصادف با شب زیارتی حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام می شد و به کربلا می رفتم و عمل مسجد ترک می شد.گفت: برای اتمام چهل شب، زیارت امام حسین علیه السلام را ترک می کردید، کربلا که جائی نمی رفت. شیخ علی زاهد فرمود: برایت قضیه ای را نقل کنم تا ببینی حق دارم زیارت امام حسین علیه السلام را ترک نکنم.فرمود: شخصی متدین و محترمی ساکن نجف اشرف بود، در اواخر همه ی املاک خود را فروخت و کربلا را مسکن گزید.به او گفتند: همه دوست دارند در نجف اشرف بمیرند، تو به کربلا آمدی! گفت: دستگاه امیرالمؤمنین علیه السلام فقط مرد قبول می کند، (یعنی افراد صالح و پاک که علاقه به دنیا ندارند و آلوده به گناه نیستند در بارگاه علی علیه السلام راه دارند.) ولی در دستگاه امام حسین علیه السلام همه را قبول می کنند؛ متقی و فاسق حتی یهود و نصاری هم در این باب اوسع الهی راه دارند.خلاصه آن مرد در کربلا فوت کرد و در همانجا مدفون شد. در شب دفن او عده ای او را بخواب دیدند که نقل کرده بود:چون مرا در قبر گذاشتند، نکیرین برای سؤال آمدند، بعد اعمال من را یکی به دیگری

عرضه می کرد.از نمازهای من شروع کردند، ملک به آنها اشکال کرد و نپذیرفت و می فهمیدم که راست می گویند و برای خدا نبوده است. چون نماز من رد شد مأیوس شدم. بعد به همین صورت تمام اعمال مرا خدشه دار کردند و پذیرفته نشد، تا رسید به اعمالی که مربوط به امام حسین علیه السلام بود.گفت: به زیارت کربلا رفته، بدون حرفی قبول کردند. در مجلس روضه شرکت کرده، قبول کردند.

ص:151

در فلان مجلس خدمتی به عزاداران کرده، قبول کردند و همینطور...من در قبر عصبانی شدم و گفتم: ای ملک خدا، این اعمال هم برای من است، چطور از بقیه چیزی قبول نشد و در اینها چیزی رد نشد!به من گفتند: «خاموش باش که ما در دستگاه امام حسین علیه السلام وظیفه تحقیق نداریم، مأمور به ظاهریم».شیخ علی زاهد بعد فرمود: حالا من حق دارم زیارت امام حسین علیه السلام را ترک نکنم؟ آن عرب گفت: بلی حق با شماست.14- آقای دکتر محمد هادی امینی فرزند برومند آیة الله علامه امینی قدس سره مؤلف کتاب ارزشمند «الغدیر» می نویسد:پس از گذشت چهار سال از فوت پدر بزرگوارم یعنی در سال 1394 ه.ق، پیش از اذان صبح جمعه، وی را در خواب دیدم، در حالی که شاداب و خرسند بود، جلو رفته و پس از سلام و دست بوسی، عرض کردم: پدر جان، در آنجا چه عملی باعث سعادت و نجات شما گردید؟گفتند: چه می گوئی؟ مجددا عرض کردم: آقاجان، در آنجا که اقامت دارید، کدام عمل موجب نجات شما شد؛ کتاب الغدیر، یا سایر تألیفات، یا تأسیس کتابخانه یا...؟پاسخ دادند: نمی دانم چه می گوئی، قدری واضح تر و روشن تر بگو.گفتم: آقا جان، شما اکنون از میان ما رخت بربسته اید، و به جهات دیگر منتقل

شده اید، در آنجا که هستید، از میان صدها خدمات و کارهای بزرگ علمی و دینی و مذهبی، کدامین عمل باعث نجات شما گردید؟مرحوم علامه امینی درنگ و تأملی نمودند و سپس فرمودند: فقط زیارت أبی عبدالله الحسین علیه السلام.عرض کردم: شما می دانید اکنون روابط بین ایران و عراق تیره و تار است، و راه کربلا بسته، چه کنیم؟

ص:152

فرمودند: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین علیه السلام بر پا می شود شرکت کن، ثواب زیارت امام حسین علیه السلام به تو می دهند.سپس فرمودند: پسر جان در گذشته بارها به تو یادآور شدم، و اکنون نیز به تو توصیه می کنم، که زیارت عاشورا را هیچ وقت و به هیچ عنوان ترک و فراموش مکن، مرتبا زیارت عاشورا بخوان و بر خودت وظیفه بدان، این زیارت دارای آثار و برکات و فوائد بسیاری است، که موجب نجات و سعادتمندی در دنیا و آخرت تو می باشد... و امید دعا دارم.فرزند مرحوم آیةالله امینی می نویسد: علامه امینی با کثرت مشاغل و تألیف و مطالعه و تنظیم و رسیدگی به ساختمان کتابخانه که داشتند، مواظبت کامل به خواندن زیارت عاشورا داشته و به آن سفارش می نمودند. (1)15- آیةالله حاج مرتضی موحد ابطحی می گوید: در داستان تنباکو بعد از آنکه فعالیت و کوشش علماء ایران به جائی نرسید نامه ای نوشتند، و به حاج آقا منیر بروجردی دادند، تا به سامرا برود، و به محضر آیة الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی برساند.چون حاج آقا منیر وارد سامرا می شود، حاج فتحعلی سلطان آبادی - استاد میرزا حسن نوری و صاحب کتاب «الکلمة الطیبة فی الانفاق» - به دیدن او می رود، حاج آقا منیر چای تعارف می کند، ایشان می فرمایند: نه گرسنه ام که سیر شوم و نه تشنه ام که سیراب شوم، سپس به ایشان می فرماید:

می دانم برای چه به سامراء آمده اید، و شروع می کند نامه ای که برای میرزا نوشته اند از حفظ خواندن...بعد حاج آقا منیر از حاج ملا فتحعلی درخواست دستور می کند، ایشان

ص:153


1- 225. زیارت عاشورا و آثار شگفت : 51، داستان 24.

می فرمایند: سه عمل را ترک نکن:اول - نماز اول ماه.دوم - نماز لیلة الدفن، هر وقت اطلاع پیدا کردی کسی مرده است، برایش نماز لیلة الدفن بخوانید.سوم - زیارت عاشورا را مداومت کنید.مرحوم حاج آقا منیر چنان مداومت به زیارت عاشورا پیدا کرد، که در دهه ی عاشورا برای هر یک از شهدای کربلا یک زیارت عاشورا می خواند، و در مجلس و محافل دائما مشغول بود، و اگر در مجلسی به سجده زیارت می رسید، همانجا سجده و نماز زیارت را بجا می آورد.آقای حاج میرزا محمد باقر - داماد ایشان - گوید: مرحوم حاج آقا منیر در حال سکرات موت هم مشغول زیارت عاشورا بود، گاهی در وسط زیارت حالت سکرات، موجب قطع زیارت می شد، وقتی به حال طبیعی می آمد باز مشغول می شد، تا آنکه در حال زیارت دعوت حق را اجابت کرد.

ص:154

(1)

حضرت امام حسین و قبول شهادت

این قسمت احتیاج به تحقیق بیشتری دارد، خصوصا عالم ذر، لذا به نقل عبارت «تذکرةالشهداء» اکتفا شد.)هنگامیکه خداوند ودود از راه محبت، وجود و قابلیات مخلوقات را - به صورت ذرات - خلق فرمود، به آنها خطاب نمود که:(ألست بربکم) (2)«آیا من پروردگار شما نیستم»تمام آن ذرات بر حسب مراتب استعداد، زبان به «بلی» گشوده، و آنچه در مکنون داشتند ظاهر ساختند، و هر آنچه درخواست کردند به آنها عطا شد.(و آتاکم من کل ما سألتموه) (3)«و هر چه درخواست نمودید به شما داده شد».نخستین کسی که از روی حقیقت و پیش از همه ذرات در «بلی» سبقت گرفت، حقیقت محمدیه (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، چه وی اولین خلق خدا بود، از این رو وجود مبارکش در آن عالم نیز پیش از همه، آن ندا را لبیک گفت، و لهذا این وجود مسعود در تمام عوالم غیب و شهود بر تمام مراتب موجود سبقت گرفت.شخصی خدمتش عرض کرد: یا رسول الله، برای چه بر همه ی پیامبران تفضیل داده شدی، و حال آنکه در آخر همه مبعوث شدی؟ فرمود: برای آنکه در اجابت خدا بر همه سبقت گرفتم.پس از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام ندای حق را «بلی»

گفت، و پس از آن سایر آل محمد علیهم السلام، بر حسب مراتب مقرره خودشان.

سپس سایر خلق از ملائکه و جن و انس و دیگر موجودات...در بعضی کتب است که چون محمد و آل محمد علیهم السلام در اجابت ندای حق بر همه ی خلق سبقت گرفتند، نور الهی همه ی ذرات وجودشان را فراگرفت و این نور در غیب و شهودشان درخشنده شد، آنگاه خداوند تمام خلق را تکلیف نمود که به جلالت و بزرگی ایشان تصدیق نمایند، کسانی که خبیث بودند چون این مقام و مرتبه را برای آل محمد علیهم السلام مشاهده کردند، بر آنها حسد بردند و عداوت آنها را در دل گرفتند، همانگونه که حضرت باقر علیه السلام در ذیل این آیه.(أم یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله).«آیا مردم حسد می برند بجهت آنچه خداوند از فضل خویش به ایشان عطا کرده»فرمود: سوگند بخدا، ما آن مردمی هستیم که درباره ی ما حسد بردند.در آن حال بواسطه این حسد و عداوت، ظلمت متراکم شد، و آن عالم را فراگرفت. در آن هنگام منادی حق ندا کرد: آیا کسی هست متصدی شود و این ظلمت را برطرف نماید، نه به قهر و غلبه بلکه به مظلومیت و مقهوریت؛ یعنی به شهادت کلیه؟عرض کردند: خدایا، شهادت کلیه چیست؟ فرمود: دور شدن از وطن و تحمل بلایا و محن، و با لب تشنه کشته شدن، و فرزندان و برادران و یاران خود را کشته دیدن، و از دشمنان دشنام شنیدن و راضی شدن به غارت اموال و اسیری زن و فرزند و در بازارها در میان نامحرمان گرداندن، و توسط دشمنان سر در طشت طلا در مجلس شراب گذاشتن، و چوب خیزران بر او زدن، و تن دادن به کنیزی دختران، و کشیدن معجر از سر خواهران، و اطفال او از تشنگی مردن، و تیر بر حلقوم طفل شش ماهه خوردن، و دستهای بریده ی برادر دیدن، و فرق جوان شکافته مشاهده کردن، و ناله ی، العطش، العطش از کودکان شنیدن، و به دوازده ضربت سر او از عقب

جدا گشتن، و بوسیله ی دشمنان بدنش را برهنه کردن و در

آفتاب انداختن و اسب بر آن تاختن.چون اهل عرصه این تفسیر را شنیدند، بر خود لرزیدند و از قبول آن رمیدند، و خود را قابل تحمل آن ندیدند، همانگونه که فرموده:(انا عرضنا الأمانة علی السموات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها) (4)«ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، از حمل آن ابا نموده و از آن ترسیدند».به روایت امام محمد تقی علیه السلام: جوابی عرض نکردند، دوباره به ایشان ندا شد، هیچکس جواب نداد، تا دفعه ی سوم که به ندای عظیمی خطاب شد که؛ کیست قبول کننده ی شهادت کلیه تا در روز قیامت لوای شفاعت کلیه بدستش دهم؟ حضرت أبی عبدالله الحسین علیه السلام عرض نمود: خداوندا من بار این امانت را می کشم و این کار را انجام می دهم...و به روایتی چون عرض کرد: من آنها را خریداری می کنم. ندا آمد؛ ای حسین.«بم تشتریهم و تشفعهم و تعتقهم من النار؟».«به چه چیزی آنها را می خری، و آنان را شفاعت می کنی واز آتش آزاد می نمائی؟»عرض کرد: به هر چیز که در نزد تو عزیزتر است، ندا آمد که هیچ چیز در نزد من از جان عزیزتر نیست. عرض کرد: جان می دهم و امت را می خرم.خطاب رسید: با جان، مردها را می خری، زنها را به چه می خری؟ عرض کرد: زنان و دختران خود را در راه تو می دهم تا آنها را اسیر کنند و در شهرها بگردانند.

خطاب آمد: جوانان آنها را به چه می خری؟ عرض کرد: جوانان خود را می دهم تا در راه تو کشته شوند.

ندا آمد: اطفال آنها را به چه می خری؟ عرض کرد: طفل شیر خواره ام را می دهم تا با لب تشنه تیر بر حلقومش زنند.پس حضرت رب الأرباب در این باره از آن جناب عهد و پیمان گرفت و این عهد در صحیفه نوشته شد.سپس آن صحیفه به دست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داده شد تا امضاء نماید، چون پیامبر این عهدنامه را مطالعه فرمود، رنگش تغییر کرد و آثار حزن در چهره انورش ظاهر گردید و گریه شدیدی نمودند، و فرمودند: راضی شدم به آنچه خدا برای ما راضی است، و به این مصیبت صبر می نمایم، زیرا ترویج دین و شفاعت گناهکاران در آن است، آنگاه به خاتم مبارکش آن عهدنامه را مهر نمود در حالی که چشمانش اشکبار بود.بعد از آن عهدنامه را برای پدر حضرت علی علیه السلام آوردند، او نیز گریست و فرمودند:«ما لی و لال أبی سفیان».«مرا با آل ابی سفیان چکار!».و فرمودند: راضی شدم به آنچه خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم به آن راضی شده اند، و آن صحیفه را امضاء نمود و به خاتم شریف مهر کرد.هنگامیکه آن صحیفه را نزد مادرش حضرت فاطمه علیهاالسلام آوردند، و به مضمونش اطلاع یافت، گریه شدیدی نمود و بیهوش شد، و زمانی که بهوش آمد از دل پرسوز ناله ی «واولداه، واحسیناه» برکشید، و چون ملاحظه نمود که در عوض این مصیبت عظمی ترویج دین و شفاعت کبری است، فرمود: راضی شدم به آنچه خدا و پیامبر و علی به آن راضی شدند.آن صحیفه را نزد امام حسن علیه السلام آوردند، او نیز گریست و راضی شد

و مهر کرد. پس تمام انبیاء و اوصیاء و ملائکه این صحیفه را مهر کردند و این مضمون را در دفتر ملکوتی ثبت نمودند.آنگاه منادی حق ندا کرد: ای مردم،

«هذا الحسین بن علی بن أبیطالب، هو حبیبی و ولیی و صفوتی و ودیعتی فیکم، أحبوه و أعزوه و لا تخالفوه و لا تنکروا علیه».«این حسین فرزند علی بن أبیطالب است، او حبیب و ولی و برگزیده و امانت من در بین شماست، او را دوست بدارید و اکرام کنید و با او مخالفت نکنید و او را انکار ننمائید».اول کسی که این ندا را اجابت کرد، محمد و آل محمد علیهم السلام بودند و پس از ایشان شیعیان و دوستان آنها بودند، و از اینجاست که فرمود: برای حسین در دلهای مؤمنین محبتی پوشیده است.چون منافقین این منزلت بلند را برای حضرت حسین علیه السلام دیدند بر بغض و حسد و عداوتشان بیفزود و نتوانستند خودداری کنند و گفتند: آیا این تکلیف - یعنی محبت و اطاعت حسین علیه السلام - از روی جبر و اضطرار است، یا از روی میل و اختیار؟خطاب رسید: ما کسی را به اضطرار تکلیف نمی کنیم.(فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر).«هر کس خواست ایمان بیاورد و هر کس خواست کافر شود».گفتند: ای پروردگار، چون چنین است رضا نمی دهیم که حسین بر ما حاکم و امیر باشد، بلکه اگر در اطاعت ما نیاید او را می کشیم، از این سخن ارکان وجود متزلزل شد و ملائکه و انبیاء و اولیاء گریستند، و هم و غم در دلها داخل گردید و سینه ها تنگ شد...

(5)

رسول خدا امام حسین را می بوسید

حضرت باقر علیه السلام می فرمایند: هرگاه امام حسین علیه السلام در کودکی به نزد حضرت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم می آمد، او را در کنار خود می نشانید و(چون حسین علیه السلام فرار می کرد) به امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: (یا علی) او را برای من نگاه دار، پس او را می گرفت و می بوسید و می گریست.(روزی آن امام مظلوم) گفت: ای پدر، چرا گریه می کنید؟ حضرت فرمودند:«یا بنی أقبل موضع السیوف منک».«فرزندم، جای شمشیرهای دشمنان را می بوسم».فرمود: ای پدر، من کشته می شوم؟ فرمودند: آری بخدا سوگند، پدرت و برادرت و تو، همه کشته خواهید شد.امام حسین علیه السلام گفت: محل شهادت ما از یکدیگر جدا خواهد بود؟ حضرت فرمودند: بلی، فرزندم.آن بزرگوار گفت: پس چه کسی از امت تو ما را زیارت می کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: زیارت نمی کند مرا و پدرت و برادرت و تو را مگر صدیقان از امت من. (6)مرحوم شوشتری رحمه الله در بیان حالات سیدالشهداء علیه السلام در کودکی می فرماید: حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم این مظلوم را به انگشت ابهام خودش شیر می داد، بچه داری او با خود حضرت بود، با دست مبارک خود لباس بر او می پوشانید. نسبت به آن مظلوم بوسیدن مخصوص داشت، رسم است روی اطفال را می بوسند، حضرت بدن سیدالشهداء علیه السلام را می بوسید، زیر گلویش را می بوسید، سینه اش را باز می کرد و از روی دلش بخصوص می بوسید.

این را همه دیده بودند، لذا چون امام حسین علیه السلام می خواست به مکه برود عبدالله بن عمر آمد و گفت: یا ابا عبدالله، خواهش می کنم باز کنی آن مکانی را که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می بوسید. حضرت لباس خود را گشود، عبدالله روی ناف حضرت را بوسید.یک قسم دیگر هم بوسیدن داشت که حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: «یا علی أمسکه» چون سیدالشهداء علیه السلام کودک بود، فرار می کرد امیرالمؤمنین علیه السلام او را نگاه می داشت.حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سر تا پای آن مظلوم را می بوسید و گریه می کرد. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: چرا گریه می کنید؟ فرمود:«أقبل موضع السیوف».«جای شمشیرها را می بوسم».بوسیدن دیگر هم دارد: حضرت می خواست او را ببوسد، فرار می کرد به این طرف و آن طرف می دوید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با اینکه صاحب سکینه و وقار بود، به این طرف و آن طرف می دوید او را می گرفت و لبهایش را می بوسید، گاهی لبهایش را باز می کرد دندانهای مبارکش را می بوسید. این بوسیدنهای حضرت خصوصیاتی دارد که باید بیان شود.از جمله حالات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم محافظت نمودن از آن مظلوم بود، روزی حضرت سیدالشهداء علیه السلام در مسجد به زمین خورد، حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مشغول موعظه بودند، دست از موعظه برداشتند و رو به مردم نموده، فرمودند: «تعجب نکنید نتوانستم او را به این حال ببینم».روز دیگری سجده را طول دادند، بعد از سلام نماز از آن حضرت سؤال کردند: چرا طول دادید؟ فرمودند: این طفل بر پشتم سوار بود، نخواستم برخیزم، مبادا بیفتد.

(7)

فضیلت یاد کردن سیدالشهداء هنگام نوشیدن آب

حضرت سکینه دختر امام حسین علیه السلام فرمود: چون پدرم شهید شد، او را در آغوش گرفتم و بیهوش شدم، در آن حال شنیدم که می فرمود:شیعتی ما ان شربتم ری عذب فاذکرونی أو سمعتم بغریب أو شهید فاندبونی ای شیعیان من، هر وقت آب خوشگوار نوشیدید مرا یاد کنید، و هر زمان نام غریب یا شهیدی شنیدید بر من گریه کنید. (8)داود رقی گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم، آن جناب آب طلب نمودند، چون نوشیدند رقت کردند و چشم مبارکشان پر از اشک شد و گریستند.سپس فرمودند: ای داود، خدا قاتل حسین علیه السلام را لعنت کند،«فما أنغص ذکر الحسن للعیش، انی ما شربت ماء باردا الا ذکرت الحسین، و ما من عبد شرب الماء فذکر الحسین علیه السلام (و أهل بیته) و لعن قاتله الا کتب الله له مأة ألف حسنة، و محی (حط) عنه مأة أبلف سیئة، و رفع له مأة ألف درجة، و کان کأنما أعتق مأة ألف نسمة، و حشرة الله تعالی یوم القیامة أبلج الوجه (ثلج الفؤاد)».«چه اندازه یاد حسین زندگی را ناگوار می کند، هیچگاه آب سرد ننوشم جز اینکه یاد حضرت حسین علیه السلام کنم، و هر کس آب نوشد و حضرت حسین و اهل بیتش را یاد کند، و کشنده ی او را لعنت

نماید، خداوند صد هزار حسنه برای او بنویسد، و صد هزار گناه از او محو کند، و صد هزار درجه برای او بالا برد، و گویا صد هزار بنده آزاد کرده است، و خداوند

متعال در روز قیامت او را با قلبی مطمئن (با صورتی درخشان) محشور فرماید» (9)در حضور یکی از ائمه طاهرین علیهم السلام سخن از یکی از شبهای متبرکه و فضیلت آن و ثواب احیاء و اعمال خیری که در آن شب انجام گیرد به میان آمد. یکی از حاضران گفت: آه که من در آن شب غافل بودم و آن را به غفلت گذرانیدم. و بر فوت آن شب تأسف می خورد.امام علیه السلام فرمود: عمل تو در آن شب از همه بیش و ثواب تو از همه بیشتر بود، چون در آن شب آب خوردی و امام حسین علیه السلام را یاد کردی و با ظالمانی که بر او ظلم کردند لعنت کرده، و از ایشان تبری نمودی. (10)در حدیث دیگر است که هر کس آب بیاشامد و از تشنگی امام مظلوم در کربلا یاد کند و بر قاتلان سیدالشهداء علیه السلام لعنت کند، ثواب کسی را دارد که اطفال سیدالشهداء علیه السلام را در روز عاشورا آب داده، و ثواب کسی را دارد که آن حضرت را در روز عاشورا اجابت نموده باشد، و در رکاب آن جناب شهید شده باشد.در حدیث دیگر فرمود: مثل آنست که هزار پیامبر خدا را از تشنگی نجات داده باشد، و هزار مرتبه در رکاب امام عادلی شهید شده باشد.

(11)

انبیاء بر مصائب و شهادت امام حسین گریسته اند

اشاره

1- روضه خوان جبرئیل و مستمع حضرت آدم علیه السلام:صاحب کتاب «الدر الثمین» در تفسیر آیه ی شریفه ی(فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه) (12)روایت کرده که حضرت آدم در پایه ی عرش اسماء پیامبر و ائمه علیهم السلام را دید، پس جبرئیل به او تلقین نمود که بگو:«یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمة، یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان».چون نام حسین علیه السلام را بر زبان جاری کرد اشکش جاری شد و قلبش شکست، و گفت: ای برادر جبرئیل، چرا در یاد کردن پنجمی، قلبم می شکند و اشکم جاری می شود؟جبرئیل عرض کرد: این فرزند تو به مصیبتی مبتلا می شود که همه ی مصیبتها در مقابل آن کوچک است. فرمود: ای برادر، آن چه مصیبتی است؟جبرئیل پاسخ داد:«یقتل عطشانا غریبا وحیدا فریدا، لیس له ناصر و لا معین».«بالب تشنه غریب و بی کس و تنها کشته می شود، و برای او هیچ یاور و معینی نباشد».

ای آدم، اگر او را ببینی در حالی که می گوید:«واعطشاه، واقلة ناصراه، حتی یحول العطش بینه و بین السماء

کالدخان، فلم یجبه أحد الا بالسیوف و شرب الحتوف».«داد از تشنگی، فریاد از کمی یاور، به نحوی که تشنگی حائل شود بین او و آسمان مانند دود (یعنی از شدت تشنگی آسمان را چون دود ببیند). و هیچکس او را اجابت نکند مگر به ضربه های شمشیر و چشانیدن مرگ».پس او را ذبح کنند چون گوسفندی که از قفا بکشند، و دشمنانش وسائل او را به غارت ببرند، و سر او و یارانش را بهمراه عیالاتش در شهرها بگردانند. اینگونه در علم خداوند منان گذشته است.پس آدم و جبرئیل چون مادر جوان مرده گریستند. (13)2- مجلسی در بهشت، روضه خوان جبرئیل و مستمع پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام هنگام رفتن از دنیا رنگ مبارکش مایل به سبزی شد. پس گریست و به برادر فرمود: ای برادر، حدیث جدم درباره ی من و تو صحیح است، و مدت زیادی دست به گردن یکدیگر انداخته گریستند.حضرت سیدالشهداء علیه السلام از آن حدیث پرسید، پاسخ داد که جدم فرمود:در شب معراج چون داخل بهشت شدم دو قصر بسیار بلند نزدیک هم دیدم که یکی از زبرجد سبز و دیگری از یاقوت سرخ، از جبرئیل سؤال کردم: ایندو قصر برای کیست؟ گفت: یکی از حسن و دیگری از حسین علیهماالسلام می باشد.گفتم: چرا رنگ آنها یکی نیست؟ سکوت نمود و جواب نداد. گفتم: چرا جواب

نمی دهی؟ گفت: حیا می کنم.چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جبرئیل را سوگند داد، گفت: اما سبزی قصر حسن، چون به زهر شهید می شود، و هنگام مردن رنگ او سبز می شود. و سرخی قصر حسین به سبب آنست که او را می کشند، و صورتش بخون او سرخ شود.پ

س پیامبر و جبرئیل و همه ی حاضرین صدا به گریه و شیون بلند نمودند. (14)3- مجلس حضرت آدم در کربلا، که در فصل فضیلت زمین کربلا می آید.4- مجلسی در کشتی نوح، که چون به محل شهادت آن حضرت رسید متلاطم گردید. این نیز خواهد آمد.5- چون موسی با خضر در مجمع البحرین ملاقات نمود، حدیث از آل محمد علیهم السلام و ابتلای ایشان نمود و صدای ایشان به ناله و گریه بلند شد. (15)مرحوم ملا حبیب الله کاشانی می نویسد: چون حضرت موسی با خضر در مجمع البحرین ملاقات کرد از آل محمد علیهم السلام سخن به میان آمد چون به حدیث کربلا رسیدند گریستند. (16)6- حضرت سلیمان که با حشم و خدم و جن و انس و پرندگان بر بساط خود نشسته در هوا سیر می کرد، چون محاذی قتلگاه سیدالشهداء علیه السلام رسید، باد آن را بساط را سه دور پیچانید و به سوی زمین آورد. در آنجا نیز ذکر مصیبت آن حضرت شد که حدیث آن بیاید.7- چون حضرت ابراهیم ملکوت آسمانها را مشاهده کرد و نظر بر عرش اعظم نمود، پنج نور مقدس دید که به عرش الهی احاطه کرده اند، پرسید: این انوار مقدسه از کیست؟ گفتند: انوار مقدسه حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم و أوصیاء و دختر وی. گفت: سبب چیست که هرگاه به ایشان نظر می کنم خوشحال می شوم، و چون به نور پنجمی نظر

می کنم مهموم و معموم می شوم؟ گفتند: ای ابراهیم نمی دانی به صاحب این نور مقدس چه ظلمها می کنند، چون مقداری از آن را شنید محزون و مغموم گردید

و زندگی بر او تلخ شد. (17)8- چون حضرت ابراهیم علیه السلام خواست بتها را بشکند گفت: (انی سقیم) (18) یعنی برای مصیبتهائی که به حسین بن علی علیهماالسلام می شود من بیمارم. (19)9- مجلس دیگر برای ابراهیم علیه السلام هنگامی که مأمور شد به ذبح فرزندش اسماعیل، که روایت آن را در فصل گریه بر آن حضرت نقل کردیم.10- مجلس سوم برای ابراهیم خلیل علیه السلام؛ چون از کربلا عبور می کرد اسبش بلغزید و آن حضرت افتاد و سرش شکست و خون جاری شد، برای موافقت با سبط خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله و سلم که حدیث آن می آید.11- مجلس دیگر در کربلا که مرثیه خوان آهوان صحرا بودند، و گریه کننده عیسی بن مریم و حواریون، چنانکه در روایت ابن عباس خواهد آمد. (20)12- مجلسی در طور سیناء که روضه خوان خداوند و مستمع موسی کلیم الله بود:یکی از بنی اسرائیل حضرت موسی علیه السلام را دید که به تعجیل می رود، و رنگ آن حضرت زرد و بدنش لرزان است، او را ضعف گرفته و چشمش به گودی رفته، از این حالت دانست که به مناجات می رود.عرض کرد: ای پیامبر خدا، گناه بزرگی کرده ام، از خدا برایم درخواست عفو کن.چون موسی علیه السلام با خدا مناجات کرد، عرض کرد: ای پروردگار عالمیان، از تو

سؤال می کنم - و تو عالمی پیش از گفتار من -.

خداوند متعال فرمود: ای موسی، هر چه از من بخواهی به تو عطا می کنم. حضرت موسی عرض کرد: پروردگارا، فلان بنده ی تو گناهی کرده و از تو عفو مسئلت دارد.خداوند فرمود: ای موسی، هر کس طلب مغفرت از من نماید او را عفو می کنم مگر کشنده ی حسین علیه السلام.حضرت موسی عرض کرد: پروردگارا، حسین کیست؟ خطاب رسید: همان شخصی که یاد او در جانب طور بر تو گذشت. عرض کرد: پروردگارا، چه کسی او را می کشد؟ فرمود: جماعتی ستمگر و گردنکش که خود را از امت جد او می شمارند، او را در زمین کربلا می کشند، و اسب او فرار می کند و شیهه می کشد و در شیهه اش می گوید:«الظلیمة الظلیمة من أمة قتلت ابن بنت نبیها. فیبقی ملقی علی الرمال من غیر غسل و لا کفن. و ینهب رحله و یسبی نساوه فی البلدان، و یقتل ناصره و تشهر رؤوسهم مع رأسه علی أطراف الرماح. یا موسی، صغیرهم یمیته العطش و کبیرهم جلده منکمش، یستغیثون و لا ناصر و یستجیرون و لا خافر».«ای داد، ای داد از امتی که فرزند دختر پیغمبر خود را کشتند. پس او به روی ریگها بی غسل و کفن باقی بماند، اسباب او را به غارت برند، و زنان او را به اسیری در شهرها بگردانند، و یاران او را شهید نمایند، و سرهای ایشان را با سر آن حضرت بر سر نیزه ها کنند و در اطراف بگردانند. ای موسی، اطفال کوچک ایشان را تشنگی هلاک کند، و پوست بدن بزرگشان بهم کشیده می شود، استغاثه می کنند و کسی آنها را یاری نمی کند و پناه می طلبند

ولی پناه دهنده

و حمایت کننده ای نیست».پس موسی علیه السلام گریست... و خداوند سبحان فرمود: بدان ای موسی، که هر کس بر او گریه کند یا بگریاند، یا خود را به گریه وادار نماید، بدنش را بر آتش حرام کردم. (21)13- مجلس دیگر دربیت المقدس بود که روضه خوان خداوند و مستمع حضرت زکریا بود:از جمله سؤالهای سعد بن عبدالله از حضرت قائم - عجل الله تعالی فرجه الشریف - این بود که مرا از تأویل (کهیعص) (22)خبر دهید؟ فرمودند: این حروف از خبرهای غیبی است که خداوند بنده اش زکریا را بر آن مطلع نموده و بعد از آن برای حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نقل فرموده است، و داستان از این قرار است:حضرت زکریا از خدا سؤال کرد: که اسماء خمسه ی طیبه را به او تعلیم کند، جبرئیل نازل شد و به او تعلیم نمود. هرگاه زکریا حضرت محمد و علی و فاطمه و حسن علیهم السلام را یاد می کرد، اندوه او می رفت و ناراحتی اش برطرف می شد، و چون حضرت حسین علیه السلام را یاد می کرد، گریه او را می گرفت و اشکش جاری می شد و نفس او بند می آمد.روزی عرض کرد: پروردگارا، چه می شود که چون آن چهار بزرگوار را یاد می کنم از هم و غم می رهم، و چون حسین علیه السلام را یاد می کنم اشکم می ریزد و به هیجان می افتم؟پس خداوند متعال او را از قضیه آن حضرت خبر داد و فرمود: (کهیعص) «کاف» اشاره به کربلاست، و «هاء» هلاکت عترت طاهره، و «یاء» یزید که به حسین علیه السلام ظلم می کند (و او را می کشد)، و «عین» عطش آن حضرت و «صاد» صبر آن جناب.چون زکریا این واقعه را شنید سه روز از مسجد بیرون نیامد، و مردم را از داخل شدن

منع کرد، و پیوسته گریه و ناله می نمود و عرض می کرد:خدایا، آیا دل بهترین خلق خود را در مصیبت فرزندش به درد می آوری! الهی، آیا بر

ساحت مقدس او گرفتاری این مصیبت بزرگ را نازل می کنی؟ آیا لباس این مصیبت را بر تن علی و فاطمه علیهماالسلام می پوشانی؟ و آیا سختی این مصیبت را بر حریم آنها روا می داری؟آنگاه عرض کرد: خدایا، فرزندی به من عنایت فرما که در پیری چشم من به او روشن گردد، و محبت او را در دل من زیاد کن و سپس مرا به مصیبت او مبتلا نما، چنانکه حمل حبیب خود را مبتلا به مصیبت فرزندش خواهی کرد.پس خداوند یحیی علیه السلام را روزی زکریا کرد، و او را در مصیبتش مبتلا نمود، حمل یحیی شش ماه بود چنانکه حمل حضرت حضرت حسین علیه السلام نیز شش ماه بود. (23)14- مجلس دیگر برای عیسی بن مریم بود که شیر مرثیه خواند و آن حضرت و حواریون گریستند. که در حدیث آن خواهد آمد

اینها. مجالس منعقد شده قبل از ولادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام بود، مرحوم شوشتری در «الخصائص الحسینیه» موارد دیگری نیز نقل فرموده است.

یاد مصائب و شهادت امام حسین بعد از ولادت و قبل از شهادت

1- امام باقر علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خانه ام سلمه بودند و به او سفارش نمودند که کسی بر من وارد نشود. حسین علیه السلام که خردسال بود آمد، ام سلمه نتوانست جلو او را بگیرد تا وارد بر پیامبر شد، ام سلمه دنبالش رفت، دید حسین علیه السلام روی سینه ی پیامبر است و آن حضرت گریه می کند و چیزی در دست دارد که آن را می بوسد. (24)پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای ام سلمه، این جبرئیل است و مرا خبر می دهد که این

طفل کشته می شود، و این خاکی است که روی آن کشته خواهد شد، این خاک را نزد خود نگهدار، چون خون شد بدان که حبیبم کشته شده است.ام سلمه عرض کرد: ای رسول خدا، از خداوند بخواه که این شهادت از او دفع شود.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: از خدا خواستم، ولی خداوند به من وحی فرمود: (به عوض شهادت چند چیز به او می دهد:) برای او درجه ای است که هیچکس از مخلوقات به آن نمی رسند، و او را شیعیانی است که شفاعت کنند و شفاعت آنها پذیرفته شود، و براستی مهدی - عجل الله تعالی فرجه الشریف - از فرزندان اوست. پس خوشا به حال کسی که از اولیاء و شیعیان حسین علیه السلام باشد، بخدا سوگند همانا ایشان در روز قیامت رستگارند. (25)2- مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام، از پدر بزرگوارش، از جدشان علیهم السلام روایت

کرده اند که روزی امام حسین علیه السلام بر امام حسن علیه السلام وارد شدند.چون نگاه به برادر خود انداختند گریستند. امام حسن علیه السلام فرمود: چرا گریه می کنید ای ابا عبدالله؟ فرمود: گریه ام برای رفتاری است که با شما انجام می دهند.فرمود: آنچه به من آید زهری است که به کامم ریزند و به آن کشته شوم.«و لکن لا یوم کیومک یا أبا عبدالله».«ولی ای أبا عبدالله، روزی چون روز تو نخواهد بود»،سی هزار نفر که همه ادعا می کنند از امت جد ما محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستند و خود را به اسلام نسبت می دهند بر تو گردآیند،«فیجتمعون علی قتلک و سفک دمک، و انتهاک حرمتک، و سبی ذراریک و نساءک، و انتهاب ثقلک».«پس همدست شوند برای کشتن تو و ریختن

خونت، و هتک حرمتت، و اسیر کردن فرزندان و زنانت و تاراج کردن اموالت».در اینجاست که به بنی امیه لعنت فرود آید، و از آسمان خاکستر و خون بارد، و همه چیز حتی وحشیان بیابان و ماهیان دریا به حال تو گریان شوند. (26)3- ام فضل دختر حارث می گوید: روزی به خدمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد شدم عرضه داشتم: یا رسول الله، دیشب خواب وحشتناکی دیدم. فرمود: چه دیدی؟ عرض کردم: بسیار سخت است. فرمود: چیست؟ گفتم: «در خواب دیدم که گویا قطعه ای از پیکر شما جدا شد و روزی دامن من قرار گرفت».فرمود: خیر است، انشاءالله فاطمه پسری به دنیا می آورد و در دامن تو قرار می گیرد. پس حضرت فاطمه علیهاالسلام حسین علیه السلام را به دنیا آورد و همواره در دامن من بود، چنانکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرموده بود.

روزی به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شدم و امام حسین علیه السلام را در دامن آن حضرت گذاشتم. یک مرتبه متوجه شدم که از دیدگان رسول خدا سیل اشک جاری است.گفتم: ای رسول گرامی، پدر و مادرم به فدایت، شما را چه شد؟ فرمود: اینک جبرئیل بر من فرود آمد و گفت که «امت من این فرزندم را خواهند کشت». پرسیدم: این فرزندتان را! فرمود: آری و یک مشت خاک سرخ از تربت او به من داد.حاکم نیشابوری این حدیث را در مستدرک خود آورده و تصریح کرده که این حدیث بر اساس ضوابط بخاری و مسلم صحیح می باشد. (27)4- مسور بن مخرمه ضمن حدیث طولانی روایت می کند: هنگامی که دو سال تمام از ولادت امام حسین علیه السلام گذشت، رسول گرامی اسلام عازم سفر شد، در اثنای راه

ایستاد، کلمه ی استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) (28) بر زبان جاری نمود و از دیدگانش اشک جاری شد.از علت این ناراحتی جویا شدند، فرمودند: «این جبرئیل است، از سرزمینی در کنار فرات به نام کربلا برای من سخن می گوید، فرزندم حسین بن فاطمه در آنجا کشته می شود».پرسیدند: چه کسی او را می کشد؟ فرمودند: «مردی به نام یزید، که خداوند او را مبارک نگرداند...». (29)5- اولین تعزیه داری پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وقت ولادت حسین علیه السلام بود که فرمود: فرزند مرا بیاورید، اسماء عرض کرد: هنوز پاکیزه اش نکرده ام.فرمود: تو او را پاکیزه می کنی؟ خدا او را پاکیزه کرده است. حضرت نگاه اولی که به حسین علیه السلام کرد فرمود:

«عزیز علی، عزیز علی یا أبا عبدالله».یک اقامه عزا هم وقتی از این عالم می رفت، حسین علیه السلام را بر سینه اش چسبانید و فرمود:«ما لی و لیزید».مرا با یزید چکار است!اما اقامه عزای آن حضرت بعد از ارتحال در روز عاشورا بود. (30)6- در روز سیزدهم ماه مبارک رمضان حضرت علی علیه السلام بالای منبر کوفه از حسنین علیهماالسلام پرسید: چند روز از این ماه گذشته و چند روز باقی مانده است؟ پس فرمود: در این ماه محاسن من از خون سرم خضاب خواهد شد و گریست، و مردم گریستند.

بعد فرمود: گمان مکنید که گریه من برای این مطلب است،«والله لابن أبیطالب أشوق الی الموت من الطفل ای ثدی أمه».«سوگند بخدا، اشتیاق فرزند ابیطالب به مرگ، از طفل به پستان مادرش بیشتر است».و لکن گریه ی من برای این دو فرزندم است که یکی را به زهر شهید نمایند، و دیگری را با لب تشنه سر از بدنش جدا کنند (31)مجالسی که بعد از ولادت حضرت حسین علیه السلام و پیش از شهادت آن بزرگوار منعقد شده، بسیار فراوان است و اگر گردآوری شود کتاب قطوری خواهد بود، علامه امینی قدس سره بیست نمونه آن را از کتب معتبر اهل سنت در کتاب ارزشمند «سیرتنا و سنتنا» گرد آورده،

نابع و مآخذ آنها را بیان فرموده، و رجال و اسناد آنها را بررسی نموده است. (32)

فضیلت زمین کربلا و تربت سیدالشهداء

1- عبدالله بن سنان گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمودند:«قبر الحسین بن علی صلوات الله علیه عشرون ذراعا فی عشرین ذراعا مکسرا روضة من ریاض الجنة، و منه معراج الملائکة الی السماء، و لیس من ملک مقرب و لا نبی مرسل الا و هو یسئل الله أن یزوره، ففوج یهبط و فوج یصعد».«قبر حسین بن علی علیهماالسلام بیست ذراع در 20 ذراع مکسرا (33) باغی از باغهای بهشت و محل صعود ملائکه به آسمان است. و هیچ ملک مقرب و نبی مرسلی نیست مگر آنکه از خداوند می خواهد تا آن حضرت را زیارت کند، پس گروهی از آنها (برای زیارت) پایین می آیند و فوجی بالا می روند» (34)2- فضل بن یحیی از پدرش از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمودند: زیارت کنید کربلا را و آن را ترک نکنید، همانا زمین کربلا بهترین اولاد انبیاء را در بر

ص:155


1- 226. زیارت عاشورا و آثار شگفت آن : 53، داستان 25.
2- 227. سوره ی اعراف، آیه ی 172.
3- 228. سوره ی ابراهیم، آیه ی 34.
4- 229. سوره ی احزاب، آیه ی 72.
5- 230. تذکرة الشهداء : 4 تا 7، مجلس اول.
6- 231. کامل الزیارات : 70 ب 22 ح 4.
7- 232. فوائد المشاهد : 346.
8- 233. مصباح کفعمی : 741.
9- 234. امالی صدوق : 142 م 29 ح 7، کامل الزیارت : 106 ب 34، کافی: 391:6 باب نوادر از أشربه ح 6.
10- 235. حدیقة الشیعة : 513، لئالی الأخبار: 332:2.
11- 236. انوار الشهادة : 159 ف 14.
12- 237. «پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت که آن کلمات باعث پذیرفته شدن توبه ی او گردید» {سوره ی بقره ی، آیه ی 37}.
13- 238. بحارالانوار: ج 245:44 باب اخبار الله بشهادته ح 44.
14- 239. بحارالانوار: ج 145:44 تاریخ امام حسن علیه السلام ح 13.
15- 240. بحارالانوار: ج 301:13 و 279، تفسیر قمی: 38:2.
16- 241. تذکرةالشهداء : 33.
17- 242. مهیج الأحزان : 227 م 10.
18- 243. سوره ی صافات، آیه ی 89.
19- 244. بحارالانوار، ج 77:11، معانی الأخبار : 201.
20- 245. بحارالانوار، ج 253:44 ضمن ح 2، امالی صدوق : 598 م 87 ضمن ح 5.
21- 246. بحارالانوار، ج 308:44 باب کفر قتله.
22- 247. سوره ی مریم، آیه ی 1.
23- 248. احتجاج: 272:2، بحارالانوار: ج 223:44 باب اخبار الله بشهادته ح 1، اشک روان بر امیر کاروان : 222.
24- 249. در بحارالانوار بجای کلمه ی «یقبله»، «یقلبة» ضبط شده، که معنا اینطور می شود: در دست او چیزی است که آن را می چرخاند.
25- 250. امالی صدوق : 139 م 29 ح 3، و لکن در بحارالانوار، ج {225:44 ح 5} آن را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است.
26- 251. امالی صدوق : 115 م 24 ح 3، بحارالانوار، ج 218:45 باب ما ظهر بعد شهادته ح 44.
27- 252. مستدرک صحیحین: 176:3، مقتل خوارزمی: 158:1 ف 8 ح 2.
28- 253. سوره ی بقره، آیه ی 156.
29- 254. مقتل الحسین از خوارزمی: 165:1 ف 8 ح 13، بحارالانوار، ج 248:44.
30- 255. مجالس المواعظ : 9 م 1.
31- 256. تذکرةالشهداء : 39 مجلس سوم.
32- 257. سیرتنا و سنتنا : 49 تا 150.
33- 258. مقصود از تکسیر این است که بیست ذراع از ناحیه ی رأس حسین علیه السلام و بیست ذراع از ناحیه پشت حضرت و 20 ذراع از ناحیه پای شریف و 20 ذراع از پیش روی مبارک روضه ای از ریاض جنت است. همانطور که خود حضرت علیه السلام در حدیث دیگری این معنی را توصیف فرموده، با این تفاوت که در آن حدیث 25 ذراع می باشد. {کامل الزیارت : 272 ب 89 ح 4}.
34- 259. کامل الزیارات : 112 ب 38 ح 3، بحارالانوار: ج 106:101 باب الحائر و فضله ح 1.

گرفته است.آگاه باشید که ملائکه هزار سال قبل از اینکه جدم حسین علیه السلام در آنجا دفن شود کربلا را زیارت کردند،«و ما من لیلة تمضی الا و جبرئیل و میکائیل یزورانه».«و هیچ شبی نمی گذرد مگر اینکه جبرئیل و میکائیل آن را زیارت می کنند».پس بکوش ای یحیی، که جایت در آنجا خالی نماند. (1)3- امام صادق علیه السلام فرمودند: زمین کعبه (به خود افتخار کرد و) گفت: کیست مانند من! در حالی که خداوند خانه ی خویش را بر روی من بنا نمود، و مردم از راههای دور به جانب من می آیند، و من حرم خدا و محل امن او شده ام.پس خداوند به او وحی نمود که ساکت باش، سوگند به عزت و جلالم که فضیلت تو در مقایسه با آنچه به زمین کربلا عطا نموده ام، نیست مگر به مقدار رطوبتی که یک سوزن به هنگام فرورفتن در دریا به خود می گیرد، و اگر خاک کربلا نبود تو را فضیلت نمی دادم، و اگر نبود آن کسی که سرزمین کربلا او را دربر گرفته ترا نمی آفریدم، و آن «خانه» را که به آن می بالی نمی آفریدم.پس آرام، خاموش، سربزیر، متواضع، خاضع و خاشع باش، هرگز به زمین کربلا فخرفروشی مکن، وگرنه تو را در زمین فرومی برم و در آتش جهنم سرنگونت می نمایم. (2)علامه بحرالعلوم در قصیده ی معروف خود به این حدیث اشاره کرده می فرماید:و من حدیث کربلا والکعبة لکربلا بان علو الرتبة

ص:156


1- 260. کامل الزیارات : 269 ب 88 ح 10، بحارالانوار: ج 109:101 ح 16.
2- 261. کامل الزیارات : 267 ح 3، بحارالانوار، ج 106:101 ح 3، وسائل: 514:14 ب 68 ح 2.

از حدیث (مفاخره ی) کعبه و کربلا برتری رتبه و شأن کربلا ظاهر شد (1)

4- امام باقر علیه السلام فرمودند: خداوند متعال بیست و چهار هزار سال پیش از خلقت کعبه، زمین کربلا را آفرید، و آن را مقدس و مبارک قرار داد.پیش از آنکه خداوند موجودات را خلق نماید این زمین پاک و پاکیزه و مبارک بود، و همیشه اینطور خواهد ماند، تا اینکه خداوند آن را بهترین زمین در بهشت، و بهترین منزل و مسکنی که اولیایش را در بهشت در آن ساکن می گرداند قرار دهد. (2)5- امام صادق علیه السلام فرمودند: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از شهر خارج شده، با عده ای سیر می کردند. یکی دو میل به کربلا مانده آن جناب از رفقای خود پیشی گرفت و خود را به قتلگاه شهداء رسانید.سپس فرمود: دویست پیامبر و دویست وصی پیامبر و دویست سبط در اینجا از دنیا رفته اند، که همگی بدست پیروانشان شهید شده اند.پس آن بزرگوار در حالی که سوار بر قاطر خود بودند، پا از رکاب خارج کرده، در آنجا طواف می کردند و می خواندند:مناخ رکاب و مصارع شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم و لا یلحقهم من أتی بعدهم محل پیاده شدن سواران و بر زمین افتادن شهیدانی است که از گذشتگان کسی از آنها جلو نیفتاده، و از آیندگان کسی به مقام آنها نخواهد رسید (3)6- ابوهاشم جعفری گوید: من و محمد بن حمزه به خدمت ابوالحسن امام هادی علیه السلام وارد شدیم که از آن حضرت به خاطر بیماری که داشت عیادت کنیم. پس آن جناب به ما فرمودند: عده ای را با خرج من به حائر بفرستید (که برای من دعا کنند).

ص:157


1- 262. سفینة البحار، 475:2 {ماده ی کربلا}.
2- 263. کامل الزیارات : 268 ح 4، بحارالانوار: ج 107:101 ح 5، و با اندکی تفاوت در کامل الزیارات : 270 ح 13 و تهذیب: 72:6 باب حد حرم الحسین علیه السلام و فضل کربلا ح 6 و وسائل: 516:14 ح 5.
3- 264. کامل الزیارات:270 ح 12، بحارالانوار: ج 116:101 ح42، وسائل: 516:14 ح 6.

چون از نزد آن بزرگوار بیرون رفتیم، محمد بن حمزه به من گفت: آن حضرت

می فرمایند: عده ای را به حائر حسینی بفرستیم در صورتی که خود بمنزله ی آن کسی است که در حائر است!ابوهاشم گوید: من برگشتم و سخن او را بازگو کردم، آن جناب فرمودند: اینگونه نیست که او می گوید، همانا (دعای من مستجاب است لکن) برای خداوند مواضعی است که دوست دارد در آنجا عبادت شود، و حائر حسین علیه السلام از آن محلهاست. (1)مرحوم ابن قولویه دو حدیث دیگر به همین مضمون - با تفصیل بیشتری - از امام هادی علیه السلام روایت کرده است. (2)7- امام صادق علیه السلام فرمودند: همانا خاک حائر حضرت حسین علیه السلام شفاء از هر درد، و امان از هر خوفی می باشد. (3)8- امام صادق علیه السلام فرمودند: سجده بر تربت قبر حضرت حسین علیه السلام تا (طبقه ی) هفتم زمین نورافشانی می کند. و کسی که تسبیح تربت با او باشد جزء تسبیح گویان نوشته می شود اگر چه با آن تسبیح نگوید (4)غیر از آنچه گذشت، احادیث بسیاری در فضیلت زمین کربلا و تربت حسینی و استشفاء از آن و کیفیت اخذ و نگهداری تربت و ادعیه مربوط وارد شده است که جمع آنها کتابی مستقل می شود، و ما نمونه ای از آنها را بطور خلاصه یادآور می شویم. برای تحقیق و آشنائی بیشتر می توانید به مصادر مراجعه فرمائید:

ص:158


1- 265. کامل الزیارات : 273 ب 90 ح 2، بحارالانوار: ج 113:101 ح 33.
2- 266. کامل الزیارات : 273 ح 1 و3.
3- 267. ینابیع الحکمة: 315:1 ب 15 ح 3.
4- 268. ینابیع الحکمة: 317:1 ح 9.

(1)

1- زمین کربلا اشرف از کعبه است.2- این زمین را خداوند 24 هزار سال پیش از کعبه آفرید، و آن را مبارک و پاکیزه قرار داد.3- پیش از شهادت آن سرور دویست نبی و دویست وصی و دویست سبط - که همگی شهید شده اند - در آن سرزمین دفن شده اند.4- این زمین همیشه مبارک و پاکیزه بود و خواهد بود، بلکه پاک ترین بقعه روی زمین، و حرمت آن از همه جا بیشتر است.5- باغی از باغهای بهشت است.6- بهترین زمین در بهشت و بهترین منزل و مسکنی خواهد بود که اولیاء خدا در بهشت در آن ساکن می شوند. مأخذ این موارد از احادیث گذشت.7-همانطور که ستاره ی درخشان زهره در بین ستارگان برای اهل زمین می درخشد، زمین کربلا در بین باغهای بهشت می درخشد و چشمان همه ی اهل بهشت را خیره می کند، و آن زمین ندا می کند:«أنا أرض الله المقدسة الطیبة المبارکة التی تضمنت سیدالشهداء و سید شباب أهل الجنة».«منم آن زمین مقدس، پاک و مبارکی که جسد حضرت سیدالشهداء و سید جوانان اهل بهشت را دربر دارم» (2)8- دفن کردن میت در آن سرزمین سبب می شود بدون حساب داخل بهشت گردد.

ص:159


1- 269. بحارالانوار: ج 118:101 باب تربة الحسین علیه السلام، و ج 333:85 باب تسبیح فاطمه علیهاالسلام ح 16 به بعد، وسائل: 365:5 باب 16 از ما یسجد علیه، و ج 521:14 باب 70 از مزار، کامل الزیارات بابهای 88 تا 95، مستدرک: 12:4 باب 9 از ما یسجد علیه و ج 10 بابهای 50 تا 58 از مزار، الخصائص الحسینیه : 67، اشک روان : 165، منتخب التواریخ : 297.
2- 270. کامل الزیارات : 268 ب 88، بحارالانوار، ج 108:101.

مرحوم نوری در چندین خواب در فضیلت مدفون شدن در زمین کربلا و عظمت تربت سیدالشهداء علیه السلام نقل کرده است، از آن جمله:از استاد کل علامه بهبهانی نقل می کند که گفت: حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را

در خواب دیدم، عرض کردم: ای سید و مولای من، آیا از کسی که در جوار شما دفن شده سؤال می کنند؟فرمودند: کدام ملک جرئت دارد که از او سؤال کند؟! (1)9- هرگاه ملائکه بهشت به زمین نازل شوند حورالعین از آنها خواهش می کنند تا تسبیح و تربت قبر حسین علیه السلام را برای آنها هدیه ببرند. (2)10- مستحب است حنوط میت را با تربت آن سرور مخلوط کنند، و چون او را در قبر می گذارند همراه او تربت دفن نمایند، و در مقابل صورتش بگذارند. (3)11- مستحب است سجده کردن بر آن تربت مقدس که در احادیث وارد شده حجابهای هفتگانه را پاره می کند. (4)12- سجده ای که بر تربت قبر حسین علیه السلام انجام پذیرد تا زمین هفتم نورافشانی می کند. (5)13- به کسی که تسبیح تربت با او باشد ولو تسبیح نمی گوید، به او ثوابش داده می شود، و جزء تسبیح گویان نوشته می شود. (6)14- خوردن خاک و گل حرام، و مانند خوردن مردار و خون و گوشت خوک است، مگر تربت آن حضرت به قصد استشفاء که خداوند شفای هر دردی را در آن

ص:160


1- 271. دارالسلام: 148:2، کلمه ی طیبة.
2- 272. بحارالانوار: ج 134:101 ح 67، مکارم الأخلاق : 281 ب 10 ف 2.
3- 273. بحارالانوار: 133:101 و 136، تهذیب: 76:6، وسائل: 29:3 ب 12 از تفکین.
4- 274. بحارالانوار: 135:101، وسائل: 366:5 ب 16 مما یسجد علیه ح 3.
5- 275. من لا یحضره الفقیه: 174:1 باب ما یسجد علیه {ب 40} ح 2، وسائل: 365:5 ح 1.
6- 276. من لا یحضره الفقیه: 174:1 باب ما یسجد علیه {ب 40} ح 2، وسائل: 365:5 ح 1.

قرار داده، با شرائطی که در جای خود ذکر شده است. (1)15- اگر کسی با تسبیح تربت استغفار کند، هفتاد برابر به او پاداش می شود. (2)

16- همراه داشتن آن خاک مطهر سبب أمن از ترس است اگر به این نیت بردارند (3)17- مستحب است کام طفل را با آن خاک بردارند تا در امان باشد. (4)19- کربلا بقعه ی مبارکی است که در قرآن یاد شده، چنانکه امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه ی 30 از سوره ی قصص فرمودند: منظور از «شاطی ء الواد الأمین) که خداوند در قرآن فرموده «فرات»، و منظور از (البقعة المبارکة) همان «کربلا» می باشد. (5)20- جمیع ملائکه این خاک مقدس را در آسمان بو کرده، از آن تبرک جسته، و بر قاتلان حضرت و پیروان شان لعنت فرستاده اند.

ص:161


1- 277. بحارالانوار: 130:101 و 118، کامل الزیارات : 285 ب 95، امالی طوسی: 325:1 و 326.
2- 278. بحارالانوار: ج 136:101.
3- 279. بحارالانوار: ج 118:101 و 126، امالی طوسی: 325:1، کامل الزیارات : 278 ب 92.
4- 280. کامل الزیارات : 278 ب 92 ح 2، بحارالانوار: ج 124:101.
5- 281. تهذیب: 38:6 ح 24، کامل الزیارات : 48 ب 13 ح 11، وسائل: 405:14 باب 34 از مزار ح 4.

(1)

انبیاء و زمین کربلا

مرحوم شوشتری می نویسد: ورود به زمین کربلا باعث حزن و رقت است، چنانکه نسبت به جمیع انبیاء واقع شد، چون روایت شده که همه ی پیامبران به زیارت کربلا توفیق یافته اند:«و ما من نبی الا و قد زار کربلا، و وقف علیها و قال: انک لبقعة کثیرة الخیر فیک یدفن القمر الأزهر».«همه ی أنبیاء زیارت نمودند آن مقام شریف را، و در آن توقف کرده، گفتند: ای زمین، تو مکانی پرخیر هستی، در تو دفن خواهد شد ماه تابان امامت» (2)هر یک از پیامبران که وارد کربلا می شدند، صدمه ای بر ایشان وارد می شد، دلتنگ و مهموم گشته، از خداوند سبب آن را سؤال می نمودند، خداوند وحی می فرمود که این زمین کربلاست و در آن حضرت حسین علیه السلام شهید خواهد شد. (3)1- چون اهل بیت وارد کربلا شدند، ام کلثوم عرض کرد: ای برادر، این بادیه ی هولناکی است، که از آن خوف عظیم بر دلم جا گرفته؟!حضرت حسین علیه السلام فرمود: بدانید که من در وقت عزیمت از صفین با پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام وارد این زمین شدیم. پدرم فرود آمده، سر در کنار برادرم گذارده، ساعتی در خواب رفت و من بر بالین او نشسته بودم، ناگاه پدرم مشوش از خواب بیدار شد و زار زار می گریست. برادرم سبب آن را پرسید، فرمودند: در خواب دیدم که این صحرا

دریائی پر از خون بود، و حسین من در میان آن دریا افتاده، دست و پا می زند و کسی به فریاد او نمی رسید.

ص:162


1- 282. کامل الزیارات : 67 ب 21 ح 3، و بحارالانوار: ج 221:45.
2- 283. بحارالانوار: ج 301:44 ح 10.
3- 284. بحارالانوار: ج 242:44 تا 244.

پس رو به من کرده فرمود:«یا أبا عبدالله، کیف تکون اذا وقعت هاهنا الواقعة».«ای حسین، چگونه خواهی بود هرگاه برای تو در این زمین چنین واقعه ای رو دهد؟».گفتم: صبر می کنم و بجز صبر چاره ای ندارم. (1)2- هنگامی که حضرت آدم به زمین فرود آمد، حوا را ندید، دنبال او می گشت تا به کربلا گذر نمود، بدون سبب غمگین شده، سینه اش تنگ گردید، و چون به محل شهادت حسین علیه السلام رسید پایش لغزید و بر زمین افتاد و خون از پایش جاری شد.سر به آسمان بلند کرد و عرض نمود: خداوندا، آیا گناهی از من صادر شد، که مرا به آن معاقب فرمودی؟ من همه ی زمین را گشتم و مثل این زمین به من بدی نرسید.خداوند به او وحی نمود که ای آدم، گناه نکردی و لکن فرزندت حسین علیه السلام در این مکان از روی ستم کشته می شود، خون تو به موافقت خون او جاری شد.عرض کرد: قاتل او کیست؟ وحی آمد: قاتلش یزید، ملعون اهل آسمانها و زمین است. آدم گفت: ای جبرئیل، (درباره ی قاتل آن حضرت) چه کنم؟ گفت: او را لعن کن. پس آدم چهار بار او را لعن کرد وبه سوی عرفات روانه شد، پس در آنجا حوا را یافت. (2)3- هنگامیکه حضرت نوح سوار کشتی شد تمام جهان را سیر نمود، چون به کربلا رسید طوفانی شد (و آن کشتی به تلاطم افتاد) و نوح از غرق شدن ترسید، به پروردگار خود عرض کرد: خدایا، همه ی دنیا را گشتم چنین حالتی و ترسی مثل این زمین به من دست نداد!

ص:163


1- 285. مهیج الأحزان : 65، معالی السبطین: 175:1، اشک روان : 210.
2- 286. بحارالانوار: ج 242:44 ح 37، اشک روان : 217.

جبرئیل نازل شد و فرمود: ای نوح، در این محل حضرت حسین فرزندزاده ی محمد صلی الله علیه و آله و سلم خاتم انبیاء، و فرزند (علی علیه السلام) خاتم اوصیاء (1) کشته می شود.پرسید: ای جبرئیل، قاتل او کیست؟ پاسخ داد: قاتل او ملعون هفت آسمان و هفت زمین می باشد. پس نوح چهار مرتبه او را لعن کرد، سپس کشتی سیر نمود تا به جودی رسید و در آنجا مستقر شد. (2)4- حضرت ابراهیم علیه السلام چون از کربلا عبور کرد اسبش لغزید و از اسب افتاد، سرش شکسته خون جاری شد. پس شروع به استغفار نمود و عرض کرد: خدایا، چه گناهی از من صادر شد؟جبرئیل نازل شد و گفت: ای ابراهیم، گناهی از تو سر نزده، لکن در این زمین فرزندزاده ی خاتم پیامبران و فرزند (علی علیه السلام) خاتم اوصیاء کشته می شود، از این جهت خون تو جاری شد تا موافق با خون آن جناب گردد... (3)5- هنگامی که اسماعیل گوسفندان خود را برای چرا به کنار فرات فرستاد، چوپان به او خبر داد که چند روز است گوسفندان آب نمی آشامند! اسماعیل از خداوند سبب آن را پرسید، جبرئیل نازل شد و گفت: ای اسماعیل، از گوسفندانت سؤال کن سبب آن را می گویند.به آنها فرمود: چرا از این آب نمی آشامید؟ به زبان فصیح گفتند:«قد بلغنا أن ولدک الحسین علیه السلام سبط محمد صلی الله علیه و آله و سلم یقتل

هنا عطشانا، فنحن

ص:164


1- 287. از این جهت به حضرت علی علیه السلام خاتم اوصیاء گفته می شود که در حقیقت وصی پیامبر حضرت علی علیه السلام است و ائمه دیگر وصی حضرت علی علیه السلام می باشند، پس حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم خاتم انبیاء است و حضرت علی علیه السلام خاتم اوصیاء است. وبه حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف ازاین جهت خاتم الاوصیاء گفته می شود که سلسله ی وصایت به وسیله ی آن بزرگوار خاتمه می یابد.
2- 288. بحارالانوار: ج 243:44 ح 38، اشک روان : 217.
3- 289. بحارالانوار: ج 243:44 ح 39.

لا نشرب من هذه المشرعة حزنا علیه».«به ما خبر رسیده که فرزندت حسین علیه السلام، فرزندزاده ی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در اینجا با لب تشنه کشته می شود، و ما به جهت حزن بر او از این شریعه آب می نوشیم».اسماعیل درباره ی قاتل آن جناب سؤال کرد، گفتند: آن حضرت را ملعون اهل آسمانها و زمین و تمام خلائق می کشد، پس اسماعیل قاتل آن بزرگوار را لعنت کرد. (1)6- روایت شده که سلیمان بر فرش خود می نشست و در هوا سیر می کرد. روزی هنگامیکه در حرکت بود به زمین کربلا رسید. باد بساط او را سه دور بهم پیچانید بطوریکه سلیمان ترسید سقوط کند، پس باد آرام شد و فرش در زمین کربلا فرود آمد.سلیمان به باد گفت: برای چه (این کار را کردی و) فرود آمدی؟ گفت: در این موضع حسین علیه السلام کشته می شود.پرسید: حسین کیست؟ باد گفت: حسین فرزندزاده ی محمد مختار صلی الله علیه و آله و سلم و فرزند علی، حیدر کرار می باشد. سؤال کرد: قاتل او کیست؟ ملعون اهل آسمانها و زمین، یزید می باشد. سلیمان دست برداشت و یزید را لعن و نفرین نمود و جن و انس آمین گفتند.پس باد وزید و بساط به سیر خود ادامه داد. (2)7- روزی حضرت موسی علیه السلام با یوشع بن نون سیر می کرد، چون به زمین کربلا رسید، کفش آن جناب پاره و بند آن باز شد و خار به پای او نشست و خون جاری گشت. عرض کرد: خدایا، چه گناهی از من سر زد (که مبتلا شدم)؟

به او وحی شد که در این موضع حسین علیه السلام کشته، و خون او ریخته می شود، لذا خون تو

ص:165


1- 290. بحارالانوار: ج 243:44 ح 40، اشک روان : 220.
2- 291. بحارالانوار: ج 244:44 ح 42.

به موافقت خون وی جاری گردید.عرض کرد: پروردگارا، حسین کیست؟ خطاب آمد: او فرزندزاده ی محمد مصطفی و پسر علی مرتضی است.پرسید: قاتل او کیست؟ گفته شد: او ملعون ماهیان دریا و وحشیان صحرا و پرندگان هواست. موسی علیه السلام دست برداشت و بر یزید لعن و نفرین کرد و یوشع آمین گفت، آنگاه به دنبال کار خود روان گشت. (1)8- روزی حضرت عیسی علیه السلام با حواریون در بیابان سیاحت می کردند، گذرشان به کربلا افتاد. شیری غران را دیدند که راه را بر ایشان بسته است. حضرت عیسی پیش آمد و فرمود: ای شیر، چرا در این جاده نشسته ای و نمی گذاری عبور کنیم؟ آن شیر به زبان فصیح گفت:«انی لم أدع لکم الطریق حتی تلعنوا یزید قاتل الحسین علیه السلام».«من راه را برای شما باز نمی کنم تا اینکه بر یزید، کشنده ی حسین علیه السلام لعن کنید».حضرت عیسی علیه السلام فرمود: حسین کیست؟ شیر گفت: او فرزندزاده ی محمد پیامبر امی صلی الله علیه و آله و سلم و پسر علی ولی خداست.فرمود: قاتل او کیست؟ گفت: قاتل وی ملعون تمام حیوانات وحشی و گرگان و درندگان، خصوصا در روزهای عاشورا است.پس حضرت عیسی دست برداشت و بر یزید لعن و نفرین کرد، و حواریین آمین گفتند. پس شیر از راه دور شد و ایشان گذشتند. (2)

مرحوم مازندرانی حایری ذیل این قضیه می نویسد:حضرت عیسی و حواریون گریستند و بر قاتل آن حضرت لعن کردند. و حضرت

ص:166


1- 292. بحارالانوار: ج 244:44 ح 41.
2- 293. بحارالانوار: ج 244:44 ح 43.

عیسی فرمود: یا بنی اسرائیل، بر قاتل حسین علیه السلام لعن کنید، و اگر زمانش را درک کردید از پای ننشینید (همراه او جهاد کنید)، چون شهید شدن با او مانند شهادت با انبیاء است (1)9- ام سلمة - رضی الله عنها -گوید: شبی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از پیش ما بیرون رفت، و مدتی دراز از چشم ما ناپدید شد، پس آشفته حال و غبارآلود به خانه آمد در حالی که دست شریفش را بسته بود. عرض کردم: یا رسول الله، چه شده است که شما را پریشان و گردآلود می بینم؟فرمود: در این زمان به موضعی از عراق که کربلا گویند مرا سیر دادند، محل کشته شدن فرزندم حسین و گروهی از فرزندان و اهل بیتم به من نشان داده شد، من پیوسته خون ایشان را از آنجا برمی گرفتم، و آن خونها در دست من است، سپس حضرت دست خود را به طرف من گشود و فرمود: آن را بگیر و حفظ کن.پس آن را که شبیه خاک سرخ بود گرفتم، و در شیشه ای نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهداری می کردم.چون حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق رهسپار شد، هر روز و شب آن شیشه را درآورده، می بوئیدم و به آن نگاه می کردم و برای مصیبتهای حضرتش می گریستم.چون روز دهم محرم رسید - همان روزی که در آن روز حضرت شهید شد - آن را در اول روز بیرون آوردم به همان حال بود، چون در آخر روز به نزد آن رفتم آن را خونی تازه یافتم. پس در خانه ی خود فریاد کشیدم و گریستم و لکن از ترس اینکه دشمنان در مدینه صدایم را بشنوند، و در شماتت ما شتاب کنند، اندوه خود را فرونشاندم و پیوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم، تا خبر شهادت آن جناب به مدینه رسید و حقیقت آنچه دیده

بودم آشکار گردید. (2)

ص:167


1- 294. معالی السبطین: 176:1.
2- 295. بحارالانوار: ج 239:44 ح 31، ارشاد: 133:2 ب 4 ح 7.

10- شیخ صدوق رحمه الله به سند معتبر از ابن عباس روایت کرده که گفت:

ص:168

در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بودم هنگامیکه به جنگ صفین می رفت. چون در نینوا - که در کنار فرات است - منزل کرد با صدای بلند فرمود: ابن عباس، آیا این موضع را می شناسی؟ گفتم: نه یا امیرالمؤمنین. فرمود: اگر این موضع را همچون من می شناختی از آن گذر نمی کردی تا همانند من گریه کنی.آن بزرگوار بسیار گریست تا آنکه ریش مبارکش تر شد و اشک بر سینه اش جاری گشت، و ما نیز گریان شدیم، و حضرت می فرمود: آه آه، مرا با آل ابی سفیان چکار؟ مرا با آل حرب چه می شود؟ که حزب شیطان و اولیاء کفرند؟ صبر کن یا أباعبدالله، که به پدرت رسید از آنها مثل آنچه به تو خواهد رسید.پس آب طلب نمود و وضو گرفت و مقداری نماز خواند. بعد از نماز نیز همان سخنان را می فرمود و می گریست، تا اینکه ساعتی به خواب رفت، چون از خواب بیدار شد فرمود: یابن عباس، عرض کردم: در خدمتم.فرمود: آیا خبر دهم به تو آنچه اکنون در خواب دیدم؟ عرض کردم: پیوسته دیده ی شما در استراحت باد، و آنچه دیدی خیر است یا امیرالمؤمنین.فرمود: دیدم گویا مردانی چند از آسمان به زیر آمدند که پرچمهای سفید در دست و شمشیرهای براق و درخشنده حمایل نموده، گرد این زمین خطی کشیدند، سپس دیدم گویا این درختان خرما شاخه هایشان را به زمین می زنند، و خون تازه از آنها می چکد، و حسین فرزند و پاره ی تن و نور دیده ام در میان آن خونها غرق شده و فریاد و استغاثه می کند و کسی بداد او نمی رسد، و گویا آن مردان نورانی که از آسمان آمده بودند او را صدا می کردند و می گفتند:«صبرا آل الرسول، فانکم تقتلون علی أیدی شرار

الناس، و هذه الجنة - یا أبا عبدالله - الیک مشتاقة».«ای آل رسول، صبر کنید که شما بدست بدترین مردم کشته می شوید و اینک بهشت مشتاق

ص:169

تست ای ابا عبدالله».سپس مرا تعزیت دادند و گفتند: ایا ابا الحسن، بشارت باد تو را که خداوند دیده ات را در روز قیامت به او روشن خواهد نمود. پس بیدار شدم.سوگند به خدائی که جان علی در دست اوست؛ مرا خبر داد پیامبر راستگو حضرت ابوالقاسم صلی الله علیه و آله و سلم که من این را خواهم دید، هنگامیکه برای جنگ با اهل بغی می روم، و این زمین کرب وبلاست، در اینجا دفن می شود حسین با هفده نفر از اولاد من و فاطمه.این زمین در آسمانها معروف است و از آن به عنوان زمین کرب وبلا یاد می کنند، چنانکه زمین حرمین (مکه و مدینه) و بیت المقدس را یاد می کنند.آنگاه به من فرمود: ابن عباس، در این حوالی پشکل آهو جستجو کن. بخدا دروغ نگویم و به من دروغ نگفته اند، آنها مثل زعفران زرد رنگند.ابن عباس گوید: تفحص کردم و آنها را گرد هم یافتم، پس ندا کردم یا امیرالمؤمنین، همانطور که فرموده بودید آنها را یافتم. حضرت فرمود: خدا و رسولش راست گفتند. حضرت برخاست و به سرعت به سوی آنها آمد، آنها را برداشت و بوئید و فرمود: این عینا همان است (که مرا خبر داده اند)، ابن عباس، آیا داستان آنها را می دانی؟اینها را حضرت عیسی بن مریم بوئیده است! هنگامیکه از این صحرا عبور می کرد و حواریین در خدمت او بودند، آهوانی را دید که در این موضع جمع شده و می گریند، پس حضرت عیسی با حواریون نشستند و مشغول گریه شدند، و حواریین سبب نشستن و گریه ی آن حضرت را نمی دانستند.گفتند: یا روح الله، سبب گریه شما چیست؟ حضرت فرمود: آیا می دانید این چه زمینی است؟ گفتند: نه، فرمود: این زمینی است که فرزند پیامبر خدا -احمد - صلی الله علیه و آله و سلم و

جگر گوشه ی طاهره ی بتول که شبیه مادر من (مریم) است در آن کشته، و در اینجا دفن خواهد شد، طینتی که از مشک خوشبوتر است، زیرا که طینت آن فرزند شهید است، طینت

ص:170

انبیاء و اولاد انبیاء این چنین است.این آهوان با من سخن گفتند که در این زمین به اشتیاق تربت آن فرزند مبارک چرا می کنیم، در اینجا از شر جانوران و درندگان در امان هستیم.پس حضرت عیسی دست برد و این پشکل ها را برداشت و بوئید و فرمود: بخاطر گیاهش چنین خوشبو است. خداوندا، اینها را باقی بدار تا پدرش ببوید که موجب تسلی او گردد.سپس فرمود: این است که تا حال مانده، و به سبب طول زمان زرد شده است. و این زمین کرب وبلاست. پس با صدای بلند فرمود: ای پروردگار عیسی بن مریم، به کشندگان حسین، و یاری دهندگان دشمنان او، و آنانکه او را کمک نکنند برکت مده.پس بسیار گریست و ما نیز با او گریستیم، تا آنکه از بسیاری گریه برو درافتاد و مدت زیادی غش کرد. چون بهوش آمد، چند پشکل برداشت و در گوشه ی ردای خود بست، و به من دستور داد که قدری از آنها را بردارم، و فرمود: ای پسر عباس، هر گاه دیدی از این پشکلها خون تازه روان می شود، بدانکه ابا عبدالله در این زمین شهید گشته و دفن شده است.ابن عباس گوید: بخدا من آنها را بیشتر از بعضی واجبات خدای عزوجل محافظت می کردم، و آنه از جیب خود باز نمی کردم.تا اینکه در خانه خوابیده بودم، به ناگاه بیدار شدم، دیدم از آن خون تازه روان است و جبیم پر از خون شده است. من نشستم و گریه کردم و گفتم: بخدا حسین علیه السلام شهید شده است. بخدا سوگند که علی علیه السلام در هیچ سخنی به من دروغ نگفت، و هیچ خبری به من نداد مگر واقع شد، چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او چیزهائی خبر می داد که به غیر او نمی فرمود.ترسیدم و سپیده دم از خانه خارج شدم و دیدم شهر مدینه را غباری چون ابر نازک فراگرفته که یکدیگر را نمی توان دید. سپس آفتاب برآمد، گویا منکسف است و گویا بر

ص:171

دیوارهای مدینه خون تازه ریخته اند. پس (به خانه برگشتم) نشستم و گریستم و گفتم:

بخدا حضرت حسین علیه السلام شهید شده است، و صدای از گوشه ی خانه شنیدم که می گفت:اصبروا آل الرسول قتل الفرخ النحول نزل الروح الامین ببکاء عویل ای آل پیغمبر، صبر کنید، که فرزند زهرای بتول کشته شد، و روح الأمین با گریه و ناله و فغان نازل گردید.با صدای بلند گریست و منهم گریه کردم، و آن تاریخ را یادداشت نمودم، روز عاشورا بود، چون خبر به مدینه رسید معلوم شد در همان روز آن حضرت شهید شده است.این خبر را به کسانی که همراه آن حضرت بودند گفتم، آنها گفتند: بخدا سوگند که ما نیز صدای آن نوحه گر را در جبهه شنیدم و ندانستیم که چه کسی بود، و به نظر ما حضرت خضر علیه السلام بود. (1)11- به سند معتبر از هرثمة بن ابی مسلم روایت شده که گفت: در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام به جنگ صفین رفتیم، هنگام مراجعت در زمین کربلا فرود آمدند و نماز صبح را در آنجا خواندن. پس مشتی از آن خاک را برداشته، بوئیدند و فرمودند: خوشا بحال تو ای خاک، گروهی از تو محشور می شوند که بدون حساب وارد بهشت خواهند شد.هرثمه پس از مراجعت به خانه همسرش - که ازشیعیان علی علیه السلام بود - جریان را گفت. زوجه اش گفت: ای مرد، امیرالمؤمنین علیه السلام جز حق نمی گوید.چون امام حسین علیه السلام به جانب عراق آمد، هرثمه گوید: من در لشکر عبیدالله بن زیاد بودم، هنگامی که زمین کربلا و درختان را دیدم بیاد سخنان علی علیه السلام افتادم،

ص:172


1- 296. بحارالانوار: ج 252:44، امالی صدوق : 597 م 87 ح 5، جلاء العیون : 327.

بر شتر خود سوار شدم و به نزد حسین علیه السلام آمده، سلام کردم و آنچه از پدرش در این منزل شنیده بودم به عرض رسانیدم.حضرت فرمودند: آیا تو با مائی یا بر علیه ما می باشی؟ گفتم: نه با توام و نه بر علیه تو، دخترانی چند در کوفه گذاشته ام که از عبیدالله بن زیاد بر آنها می ترسم.

آن حضرت فرمودند:«فامض حیث لا تری لنا مقتلا و لا تسمع لنا صوتا، فوالذی نفس حسین بیده لا یسمع الیوم واعیتنا أحد فلا یعیننا الا کبه الله لوجهه فی نار جهنم».«برو به مکانی که کشته شدن ما را نبینی و صدای - دادخواهی - ما را نشوی، سوگند به خدائیکه جان حسین در دست اوست هر کس استغاثه ی ما را بشنود و ما را یاری نکند، خداوند او را بروی در آتش جهنم می افکند»

ص:173

(1)

ص:174


1- 297. بحارالانوار: 255:44، امالی صدوق : 136 م 28 ح6، شرح ابن ابی الحدید: 169:3 ب 46.

امام حسین و حضرت یحیی

شباهت ها

از امام سجاد علیه السلام روایت شده که فرمودند:همراه امام حسین علیه السلام خارج شدیم، در هیچ منزلی فرود نمی آمد و کوچ نمی کرد مگر اینکه یحیی بن زکریا علیهماالسلام را یاد می فرمود... (1)1- مدت حمل هر دو شش ماه بود، خبر آن گذشت.2- از جانب خداوند به ولادت هر دو مولود، بشارت آمد: درباره ی حضرت یحیی قرآن می فرماید:(یا زکریا انا نبشرک بغلام اسمه یحیی) (2)«ای زکریا، ما به تو بشارت می دهیم به فرزندی که اسمش یحیی است».و درباره ی امام حسین علیه السلام در حدیث آمده است که جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد و گفت: ای محمد«ان الله یقرء علیک السلام و یبشرک بمولود یولد من فاطمة تقتله أمتک من بعدک»«همانا خداوند به تو سلام می رساند و به مولودیکه از حضرت فاطمه به دنیا می آید بشارت می دهد که بعد از تو گروهی از پیروانت او را

ص:175


1- 298. بحارالانوار: ج 298:45.
2- 299. سوره ی مریم، آیه ی 7.

به شهادت

می رسانند» (1)3- اسم هر دو بدون واسطه از جانب خداوند انتخاب شد (2)4- هیچ کدام از پستان شیر نخوردند؛ حضرت یحیی به آسمان برده شد و از نهرهای بهشت تناول نمود و بعد از ایام شیرخوارگی به نزد پدر نازل شد. (3)و حضرت حسین علیه السلام از عرش عظیم یعنی با مکیدن زبان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تغذی نمود (4)5- صورت هر دو بزرگوار می درخشید:درباره ی حضرت یحیی وارد شده است: «کان البیت یضیی ء بنوره»: «نور جمالش خانه را روشن می ساخت». (5)و درباره ی حضرت حسین علیه السلام راوی گوید: «لقد شغلنی نور وجهه و جمال هیبته عن الفکرة فی قتله»: «نور جمال و هیبت صورتش مرا از اندیشه ی قتلش بازداشت». (6)6- هیچ یک از آن بزرگوار در طول عمر خوشحال نشدند، و اگر احیانا فرحی از برای ایشان می شد زود به حزن مبدل می گشت (7)7- قاتلین هر دو زنازاده بودند (8) و در حدیث آمده که در جهنم منزلی است که احدی مستحق آن نیست مگر

ص:176


1- 300. کامل الزیارات : 56 ب 16 ح 4.
2- 301. سوره ی مریم، آیه ی 7، بحارالانوار: ج 238:43 و 249، امالی صدوق : 134 م 28 ح 3.
3- 302. بحارالانوار: ج 180:14 ح 17.
4- 303. بحارالانوار: ج 245:43، اصول کافی: 386:1، امالی صدوق : 136 م 28 ح 5.
5- 304. بحارالانوار: ج 180:14 ح 17.
6- 305. بحارالانوار: ج 57:45.
7- 306. اشک روان : 440.
8- 307. کامل الزیارات : 77 ب 25، بحارالانوار: 302:44 و 184:14.

قاتل امام حسین علیه السلام و حضرت یحیی علیه السلام. (1)

8- زمین و آسمان بر ایشان گریستند (2) بلکه خون گریه کردند (3)9- علاوه بر آسمان و اهل آسمان، خورشید نیز برای آن دو بزرگوار گریست و گریه ی خورشید به این صورت شد که به رنگ خون طلوع کرده، به رنگ خون غروب نمود (4)10- بعد از شهادت، سر هر دو تکلم نمود؛ سر یحیی به پادشاه گفت: از خدا بترس (5)و سر مبارک امام حسین علیه السلام مکرر قرآن می خواند، که بعدا خواهد آمد.11- یحیی را به طریق صبر کشتند. (6)و امام حسین علیه السلام با اینکه در میدان جنگ شهید شدند باز بطریق صبر بود، چنانکه امام سجاد علیه السلام در کوفه فرمودند:«أنا ابن من قتل صبرا».«من فرزند کسی هستم که او را بطریق صبر شهید کردند» (7)12- سر حضرت یحیی را برای زنازاده ای از بنی اسرائیل هدیه بردند. (8)و سر حضرت سیدالشهداء علیه السلام را برای ابن زیاد و یزید هدیه بردند، چنانکه خواهد آمد.

ص:177


1- 308. بحارالانوار: ج 301:44 ح 9، کامل الزیارات : 78 ب 25 ح 2، عقاب الأعمال : 216 باب عقاب من قتل الحسین علیه السلام ح 2.
2- 309. بحارالانوار: ج 168:14 ح 6 و 7، و ج 210:45 و 211، کامل الزیارات : 89 ب 28 ح 17.
3- 310. بحارالانوار: ج 215:45 و 216 و 217 و ج 183:14، کامل الزیارات : 92 ب 28 ح 20.
4- 311. بحارالانوار: 182:14.
5- 312. بحارالانوار: 357:14.
6- 313. اشک روان : 441.
7- 314. بحارالانوار: 113:45، لهوف : 157، و معنای «قتل صبر» آنست که جانداری را نگهدارند و چیزی به سوی او پرتاب کنند تا کشته شود.
8- 315. بحارالانوار: ج 298:45.

تفاوت در شهادت بین آن دو بزرگوار

1- بشارت به یحیی سبب شادی حضرت زکریا شد، اما بشارت به حضرت حسین علیه السلام موجب حزن گردید.2- با اینکه هر دو بطریق صبر شهید شدند، اما آنقدر زخم بر حضرت حسین علیه السلام وارد شد که از حرکت افتاد، پس سرش را بریدند.3- سر یحیی را با دست گرفتند و در طشت بریدند، ولی حضرت حسین علیه السلام را نیزه به پهلویش زدند تا از اسب بر زمین افتاد، آنگاه سرش را بریدند.4- عداوت قاتل حضرت یحیی با کشیدن یک کارد به حنجر او ساکن شد، اما در کربلا به صدها ضربه ی شمشیر و نیزه و ضربه های دیگر اکتفا نشد، بعد از شهادت بدن شریفش را پایمال اسبان کردند.5- سر یحیی را یکبار هدیه بردند، اما سر حسین مظلوم را بر سر نیزه کرده و به شهرها گردانیدند و با چوب به لب و دندان مبارکش می زدند.6- قاتل حضرت یحیی با دیدن سر مقدس ایشان متغیر شد، ولی قاتل امام حسین علیه السلام به هنگام دین سر مبارک ایشان تبسم کرد.7- یحیی را از مسجد بیرون آوردند هیچ علاقه و عیال و طفلی نداشت، اما آن حضرت را از خیمه ها بیرون آوردند در حالی که زنان حیران، تشنه، غریب، بی یاور، دختران صغیر که از بی کسی و غریبی ناله می کردند و آن حضرت آنها را روی دامن مرحمت خود می گذاشت و تسلی می داد.8- تمام خون یحیی در طشت بود مگر یک قطره که بر زمین افتاد و جوشید، اما در کربلا تمام خون را بر خاک ریختند، مگر چند قطره ای که خود بدست مبارک گرفت و بر صورت مالید و به آسمان پاشید.9- حضرت یحیی با یک ضربت کارد سرش را بریدند، اما در کربلا با دوازده

ص:178

ضربت سر آن مظلوم را بریدند.

10- چونکه سر یحیی را بریدند بدنش صحیح بود، ولی در کربلا بدن امام حسین علیه السلام را پامال و سوراخ سوراخ کردند.11- سر حضرت امام حسین علیه السلام بر نیزه بلند نمودند بر درخت آویختند، بر دروازه نصب کردند، و در تنور گذاشتند، ولی سر حضرت یحیی فقط در طشت نهاده شد

ص:179

(1)

ص:180


1- 316. اشک روان : 443-441.

ورود حضرت فاطمه ی زهرا به محشر

1- امام رضا علیه السلام از پدران خود علیهم السلام نقل می کنند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: روز قیامت دخترم فاطمه با پیراهن خون آلودی وارد محشر می شود و به رکنی از ارکان عرش تکیه می کند و می فرماید: ای دادگر، بین من و کشندگان فرزندم حکم فرما!رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: بخدای کعبه، برای دخترم حکم می شود، و همانا خدای عزوجل با غضب فاطمه خشم می کند و با رضایتش خشنود می شود. (1)2- امام صادق علیه السلام نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چون روز قیامت شود قبه ای از نور برای فاطمه علیهاالسلام نصب می شود، و حسین علیه السلام در حالی که سر خویش را بدست گرفته به جانب مادر روان شود.چون حضرت فاطمه او را ببیند نعره ای زده و شیونی کند که تمام فرشتگان مقرب و پیامبران مرسل و تمامی مؤمنین در محشر بر حال او بگریند...سپس امام صادق علیه السلام فرمودند: خدا رحمت کند شیعیان ما را، بخدا سوگند شیعیان ما مؤمنان حقیقی اند، زیرا با اندوه طولانی و افسوس فراوان در این مصیبت با ما شرکت جویند. (2)3- حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: برای فاطمه علیهاالسلام سر خون آلود فرزندش حسین علیه السلام مجسم می شود پس فاطمه فریاد می زند:

ص:181


1- 317. بحارالانوار: ج 220:43 باب تظلمها علیهاالسلام فی القیامة ح 3.
2- 318. بحارالانوار: ج 221:43 ح 7، عقاب الأعمال : 257 باب کیفر قاتلین حسین علیه السلام ح 3.

«واولداه، واثمرة فؤاداه».«ای فرزندم، ای میوه ی دلم»

همه ی ملائکه از صیحه فاطمه به فغان و ناله درآیند، و اهل محشر فریاد کنند: ای فاطمه، خداوند بکشد کشنده ی پسرت را... (1)4- رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چون روز قیامت شود فاطمه علیهاالسلام در میان جماعتی از زنان وارد محشر گردد. فرمان آید: داخل بهشت شو.عرض می کند: به بهشت نروم تا بدانم پس از من با فرزندم چه کردند؟خطاب می رسد: به قلب محشر نظر کن، چون نظر کند حسین علیه السلام را ببیند که با تنی بی سر ایستاده، پس صیحه ای زند و من از صیحه ی او شیون کنم و همه ی ملائکه از فغان و ناله ی ما بخروشند.پس خدای بزرگ به خشم آید و به آتشی که نامش هبهب است - و در آن هزار سال دمیده اند تا سیاه شده و هیچگونه آسایشی در آن نیست و اندوه از آن جدا نشود - فرمان دهد که قاتلین حسین را اگر چه از حاملین قرآن باشند برباید، پس آن آتش همه ی آنها را در کام خود گیرد... (2)5- ابان بن عثمان از حضرت صادق علیه السلام روایت می کند که فرمودند: چون روز قیامت شود خداوند تمام خلائق را - از اولین و آخرین - در بیابانی جمع نماید، پس منادی ندا کند: چشمان خود را ببندید و سرها را به زیر اندازید، تا فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم از صراط بگذرد.پس خلایق چشمان خود را ببندند و فاطمه در حالی که بر ناقه ای از ناقه های بهشت سوار است و هفتاد هزار ملک او را مشایعت می کنند، بیاید و در جایگاه شریفی از قیامت توقف نماید، آنگاه از شترش پیاده شود و لباس خون آلود

ص:182


1- 319. عقاب الأعمال : 260 ح 10، بحارالانوار: ج 222:43 ح 9.
2- 320. بحارالانوار: 222:43 ح 8، عقاب الأعمال : 258 ح 5.

حسین بن علی علیهماالسلام را بدست گیرد و عرض کند: پروردگارا، این لباس فرزند من است، و تو میدانی با او چه کردند!ازجانب خدای عزوجل ندا می رسد:«ای فاطمه، خشنودی تو درنزد ما - تأمین - است».

پس عرض می کند: ای خدای من، از قاتلین او انتقام بگیر.خداوند متعال به طائفه ای از آتش امر می کند، از جهنم خارج شده، کشندگان حسین را (از محشر) جمع می کند، همانطور که پرنده دانه را برمی چیند. پس آتش آنها را با خود به جهنم می برد و به انواع عذاب معذب می نماید.آنگاه فاطمه سوار ناقه شده داخل بهشت می شود، در حالیکه ملائکه او را مشایعت می کنند و فرزندانش در جلو روی، و دوستانش در طرف راست و چپ او هستند. (1)مرحوم شوشتری در کتاب «الخصائص الحسینیه» کیفیت آمدن حضرت زهرا علیهاالسلام را با استفاده و تلفیق چندین حدیث بیان نموده که ما خلاصه ی آن را نقل می کنیم:در آن روز حضرت فاطمه علیهاالسلام به کیفیت مخصوصی وارد محشر می شود، که بر برش حله ی کرامت است، و به روی آن هزار حله ی بهشتی است، و بالای سرش قبه ای از نور الهی است، که ظاهرش از باطنش پیدا، و باطنش هویداست. و بر سرش تاجی است از نور که هفتاد رکن دارد، و بر ناقه ای سوار است از ناقه های بهشت، که مهارش بدست جبرئیل است، و فریاد می کند: چشمهای خود را بپوشید که اینک دختر خاتم انبیاء عبور می نماید.از جانب بهشت دوازده هزار حورالعین به استقبالش می آیند که از برای احدی استقبال ننموده اند و نخواهند نمود، و به استقبال او می آید مریم دختر عمران با هفتاد هزار حوریه، و

ص:183


1- 321. امالی مفید : 130 م 15 ح 6، بحارالانوار: 224:43 ح 11.

خدیجه با هفتاد هزار ملک، و حوا و آسیه با هفتاد هزار حوریه، آنگاه منبری از نور برایش نصب نمایند. رختهای خون آلود و پیراهن غرقه بخون حسین علیه السلام با آن مکرمه است.پس عرض می کند: خدایا، می خواهم ببینم حسن و حسین را، پس مصور شود از برای او حسین علیه السلام، بحالتی که سر در بدن ندارد، و خون از رگهای او جاری است. چون آن حالت را ببیند، نعره ای زند، و خود را از ناقه به زیر اندازد، و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ملائکه همه

نعره زنند.در خبر است که حسین علیه السلام خود بیاید، در حالتی که سرش را در کف دست گرفته، و چون فاطمه (علیهاالسلام) او را ببیند، نعره ای زند که تمام اهل محشر به گریه درآیند، پس پیراهن حسین علیه السلام را در دست گیرد و عرض کند: خدایا، این پیراهن فرزند من است، یعنی ببین چگونه از ضرب شمشیر و نیزه، سوراخ سوراخ است، یا اینکه خدایا، این پیراهن را هم بر بدنش نگذارند، و او را برهنه روی زمین انداختند.پس خداوند از کشندگان آن جناب، و اولاد ایشان و اولاد اولاد ایشان که راضی به فعل پدران خود بودند، به انواع عذاب انتقام گیرد.

ص:184

(1)

استحباب پوشیدن لباس سیاه در عزای سیدالشهداء

اشاره

شکی نیست که سیره ی علماء، صلحاء، ابرار و اخیار در همه ی قرون و أعصار بر این بوده است که در مصیبت جامه ی سیاه بپوشند و همینطور در ایام عزای معصومین علیهم السلام، خصوصا حضرت سیدالشهداء علیه السلام، بلکه سیره ی همه ی عقلا بر این جاری بوده است، زیرا لباس سیاه را لباس حزن و اندوه می دانستند.در شرع مقدس اسلام هیچگونه ردع و منعی از این سیره نرسیده، بلکه احادیث و شواهد فراوانی بر تأیید آن وارد شده است.ما در اینجا چند قضیه که دلالت بر وجود سیره می کند می آوریم، سپس احادیث دال بر مطلوبیت سیاه پوشی در عزای ائمه علیهم السلام را نقل می کنیم، در پایان فتوای بعضی از فقهاء را می آوریم:1- در جنگ احد که 70 تن از مسلمانان شهید شدند، زنان مسلمان - از جمله ام سلمه - در سوگ شهیدان جامه ی سیاه دربر کردند. (2)2- ابونعیم اصفهانی نقل می کند: هنگامی که خبر شهادت امام حسین علیه السلام به ام سلمه رسید، در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قبه ای سیاه زد و جامه ی سیاه پوشید. (3)3- اسماء بنت عمیس، پس از جنگ موته در عزای همسر خویش «جعفر طیار» لباس سپاه پوشید.

ص:185


1- 322. اشک روان بر امیر کاروان : 287 تا 289.
2- 323. سیره ی ابن هشام: 159:3.
3- 324. عیون الأخبار از عمادالدین ادریس قرشی: 109.

(1)4- یکی از فرزندان امام زین العابدین علیه السلام نقل می کند که پس از شهادت امام

حسین علیه السلام، زنان بنی هاشم در ماتم آن حضرت لباسهای سیاه و جامه های خشن پوشیدند و هرگز از گرما و سرما شکایت نمی کردند و پدرم علی بن الحسین علیه السلام به علت (اشتغال آنها به) مراسم عزاداری برای ایشان غذا درست می کرد. (2)5- هنگامی که یزید، اهل بیت رسول خدا را طلبید و آنان را میان ماندن در شام و برگشتن به مدینه مخیر نمود، گفتند: «ما بیش از هر چیز دوست داریم که برای امام مظلوم مجلس ماتم و عزا برپا کنیم و گریه و زاری کنیم».یزید گفت: آنچه می خواهید انجام دهید. آنگاه خانه هایی را برای آنان مهیا ساخت، پس از زنان بنی هاشم و طائفه قریش کسی باقی نماند، جز اینکه (به نشانه ی عزاداری) برای حسین علیه السلام لباس سپاه پوشیدند، و به مدت هفت روز برای آن حضرت ندبه و زاری کردند. (3)6- پس از خطبه ی تاریخی امام سجاد علیه السلام در مسجد جامع دمشق، منهال برخاست و گفت: چگونه هستی ای فرزند رسول خدا؟امام سجاد علیه السلام فرمود: چگونه می شود حال کسی که پدرش به قتل رسیده باشد و اهل و عیالش اسیر شده باشند؟... همانا من و اهل بیتم لباس عزا پوشیده ایم و پوشیدن لباس نو بر ما روا نیست. (4)7- سلیمان بن راشد از پدرش نقل می کند که امام سجاد علیه السلام را دیدم که جبه ای سیاه رنگ و جلو باز پوشیده بودند.

ص:186


1- 325. مجمع الزوائد هیثمی: 16:3.
2- 326. محاسن برقی : 420 ح 195، بحارالانوار: ج 188:45 و ج 84:82، وسائل: 238:3 ب 67 از دفن ح 10.
3- 327. منتخب طریحی: 482:2، بحارالانوار: ج 196:45، مستدرک: 327:3 ب 48 احکام ملابس ح 31، مقتل ابی مخنف : 220.
4- 328. مقتل ابی مخنف : 217، ناسخ التواریخ زندگانی امام سجاد علیه السلام: 293:1.

(1)

8- نعمان بن بشیر هنگامی که خبر شهادت امام حسین علیه السلام را به گوش اهالی مدینه رسانید، همه ی مردها سیاه پوشیدند و فریاد و ناله سر دادند. (2)9- سلیمان بن ابی جعفر (عموی هارون) در تشییع پیکر مطهر امام کاظم علیه السلام جامه ی سیاه پوشیده بود. (3)10- سیف بن عمیره، صحابی بزرگ امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام در سوگنامه ی خود می گوید:و البس ثیاب الحزن یوم مصابه ما بین أسود خالک أو أخضردر روز شهادت آن حضرت (روز عاشورا) جامه های عزا بر تن کن، یا به رنگ سیاه تند و یا سبز تیره (4)این ده مورد از قضایای مربوط به صدر اسلام، به روشنی ثابت می کند که در قرون اولیه ی اسلام (5) نیز همانند روزگار ما، لباس سیاه علامت عزا بوده، و افراد مصیبت زده لباس مشکی و یا حداقل لباس تیره به تن می کردند.قضیه ی اول و دوم به بانوی جلیل القدری مربوط می شود که هفت سال همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و بیش از پنجاه سال با امامان معصوم علیهم السلام از نزدیک مربوط، محشور و مأنوس بود، ودایع امیرمؤمنان و امام حسین علیهماالسلام در نزد او بود، و امام حسین علیه السلام

ص:187


1- 329. کافی: 449:6، وسائل: 34:5 ب 18 احکام ملابس ح 2، مستدرک: 210:3 ب 17 لباس مصلی ح 2، دعائم الاسلام: 161:2 ح 576.
2- 330. مقتل ابی مخنف : 222.
3- 331. بحارالانوار: 227:48.
4- 332. منتخب طریحی: 437:2.
5- 333. ابن کثیر می نویسد: در سال 352 هجری معزالدوله احمد بن بویه امر کرد؛ دهه ی اول محرم در بغداد همه ی بازارها را ببندند و مردم لباس سیاه بپوشند و مراسم عزاداری و نوحه سرائی برپا کنند و مردان و زنان به سینه و صورت خود بزنند، و با این هیئت به سوی حرم کاظمین علیهماالسلام بروند، و مصیبت امام حسین علیه السلام را به آن دو امام همام تعزیت گویند. {البدایه و النهایة: 243:11، تاریخچه ی عزای حسینی : 225}.

او را مادر خطاب می کرد، با توجه به اینکه اقامه ی مراسم عزا از مسائل مبتلا به بود و همواره رخ

می داد، می توان عمل او را به تقریر معصومین علیهم السلام نیز نسبت داد و عمل او را علاوه بر سیره، کاشف از سنت دانست.مورد سوم درباره ی اسماء بنت عمیس است که همواره در محضر حضرت فاطمه زهرا و امیرمؤمنان علیهماالسلام حضور داشت، عمل او نیز بیش از مسأله ی سیره برای ما مطرح می باشد.در مورد چهارم باید گفت که وجود افرادی چون عقیله ی بنی هاشم، نائبه ی حضرت زهرا، قهرمان کربلا، حضرت زینب کبری علیهاالسلام در میان بانوان سیاه پوش، مسأله را از حد سیره بالاتر می برد.مخصوصا از نظر اینکه این بانوان در حضور امام زین العابدین علیه السلام بودند و حضرت شخصا برای آنها غذا تهیه می کرد و طبعا وضع لباس آنها را می دید و نهی نمی کرد، به عنوان تقریر معصوم حجت شرعی می شود، و مطلوبیت آن را اثبات می کند.مورد پنجم نیز عینا همانند مورد چهارم است و در حد حجت شرعی می باشد.مورد ششم بیش از آنها دلالت دارد، جز اینکه به لفظ سیاه تصریح نشده، بلکه به عنوان لباس عزا مطرح شده است.در مورد هفتم تصریح نشده که لباس مشکی را در سوگ پدر بزرگوارش پوشیده بود وگرنه حجت شرعی بود.روی این بیان غالب این ده مورد، علاوه بر اینکه اثبات می کند در صدر اسلام لباس سیاه، لباس عزا بوده و همگان در مصیبت عزیزان خود جامعه ی سیاه می پوشیدند، به رجحان شرعی آنها از جهت تقریر امام علیه السلام نیز اشعار دارد.اینک روایاتی که حاکی از قول یا عمل معصوم می باشد:1- اصبغ بن نباته گوید: بعد از شهادت مولای متقیان امیرالمؤمنین علیه السلام وارد

ص:188

مسجد کوفه شدم، دیدم که حضرت حسن و حسین علیهماالسلام جامه ی سیاه به تن کرده بودند. (1)

2- بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام، عبدالله بن عباس به سوی مردم بیرون آمد و گفت: امیرالمؤمنین از میان ما رفت و برای خود جانشینی گذاشت که اگر دوست دارید به سوی شما بیرون آید، وگرنه کسی را بر کسی (اجباری) نیست.مردم به گریه افتادند و گفتند: بیرون آید، پس امام حسن علیه السلام در حالی که جامه های سیاه پوشیده بود به سوی مردم بیرون آمد و برای آنان خطبه خواند. (2)3- رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آستانه ی رحلت خود سیاه پوشیدند، چنانکه امام صادق علیه السلام فرمودند: روزی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رحلت فرمود، در حالی که پیراهن سیاهی بر تن داشتند، نماز صبح را به جماعت در مسجد خواندند و سپس به ایراد خطبه پرداختند. (3)4- بعد از شهادت امام حسین علیه السلام فرشته ای از فرشتگان بهشتی بر دریاها فرود آمد و بالهای خویش را بر فراز آن گسترد، سپس صیحه ای کشید و گفت: «ای اهل دریاها جامه ی عزا بر تن کنید که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را سر بریدند» (4)5- سکینه دختر امام حسین علیه السلام خطاب به یزید فرمود: دیشب خواب دیدم که... سپس خادم بهشتی دستم را گرفت و داخل قصر نمود.آنجا با پنج بانوی بزرگ و نورانی روبرو شدم که در میان آنها زنی بزرگوار و نورانی تر از همه به چشم می خورد، که موی پریشان کرده، لباس سپاه پوشیده بود

ص:189


1- 334. سیاهپوشی در سوگ ائمه نور : 233 به نقل از رساله ی مجمع الدرر آیةالله مامقانی.
2- 335. شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید: 22:16، مجمع الزوائد: 146:9.
3- 336. بصائر الدرجات : 304 جزء 6 ب 16 ح 10.
4- 337. بحارالانوار: ج 221:45، کامل الزیارات : 67 ب 21 ح 3، مقتل خوارزمی: 162:1 ف 8.

و در دستش پیراهنی خون آلود بود... او فاطمه ی زهرا علیهاالسلام بود. (1)6- امام حسن عسکری علیه السلام در اوصاف روز نهم ربیع فرمودند:«یوم نزع السواد».«روز بیرون آوردن جامه های سیاه است» (2)

از این موارد ششگانه روایت اولی و دومی صراحت دارند که امام حسن مجتبی و امام حسین سیدالشهداء علیهماالسلام در شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام لباس سیاه بر تن کرده بودند و به روشنی دلالت بر رجحان این کار از نظر دو حجت پروردگار می کند.در روایت سوم؛ علت سیاه پوشیدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیان نشده، ولی روشن است که رسول خدا در آستانه ی انقطاع وحی، یتیمی زهرا، هجوم دد منشانه ی ستمگران به خانه ی وحی، آتش افروزی دژخیمان برای سوزانیدن در خانه ی فاطمه و شهادت جناب محسن، بر خلاف شیوه ی همیشه اش جامه ی سیاه بر تن کرده، مسلمانان را از جنایات فجیعی که به وسیله ی دو بت بزرگ قریش در شرف تکوین بود، آگاه می ساخت.در مورد چهارم؛ اگر چه به لفظ سیاه تصریح نشده، ولی تعبیر جامه ی عزا به روشنی آن معنی را ایفاء می کند.در مورد پنجم نیز رؤیای صادقه ی حضرت سکینه و سیاهپوشی صدیقه ی طاهره در عالم برزخ به روشنی موضوع را ثابت می کند.در مورد ششم با توجه به اینکه امام حسن عسکری علیه السلام این حدیث را از جد بزرگوارش رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت نموده، (3) بر صحه گذاشتن رسول خدا به سیاهپوشی در ایام عزا و لزوم درآوردن آن در ایام جشن و سرور دلالت روشن دارد.

ص:190


1- 338. بحارالانوار: 195:45، مستدرک: 327:3، منتخب طریحی: 479:2.
2- 339. مستدرک: 326:3 ب 48 از اخکام ملابس ح 30، المحتضر : 54.
3- 340. بحارالانوار: ج 352:98.

سیاهپوشی از دیدگاه فقهاء

الف - عالم بزرگوار مرحوم بحرانی می نویسد: بعید نیست استثناء پوشیدن لباس سیاه در ماتم امام حسین علیه السلام از این اخبار (دال بر کراهت پوشیدن لباس سیاه)، چون روایات مستفیضه داریم به امر به اظهار شعائر حزن می کند و تأیید می شود به روایتی که علامه مجلسی رحمه الله از برقی در کتاب «محاسن» از عمر بن زین العابدین علیه السلام نقل می کنند... (1)

ب - مرحوم علامه نوری پس از ذکر روایاتی که حاکی از حسن و رجحان پوشیدن لباس مشکی در عزای سالار شهیدان علیه السلام است می نویسد:این اخبار و قضایا، اشاره یا دلالت بر مکروه نبودن یا رجحان پوشیدن لباس سیاه در عزای امام حسین علیه السلام دارد، همانطور که سیره بر آنست... (2)ج - عالم بزرگوار مرحوم سید محمد کاظم یزدی - صاحب عروة الوثقی - در پاسخ سؤالی در همین زمینه می نویسد:بلی، راجح و موجب خوشنودی پیغمبر خدا و ائمه هدی رسول الله است به لحاظ اینکه نوعی از اظهار مصیبت و حزن است، و از بعضی اخبار هم رجحان و مطلوبیت آن استفاده می شود، بنا بر این پوشیدن لباس سیاه به غرض مذکور مستثنی است...د - مرحوم مامقانی بعد از بحث مفصلی در این باره می نویسد: از جمیع آنچه ذکر شد حاصل می شود: عدم کراهت بلکه رجحان سیاهپوشی دز عزای ائمه علیهم السلام و مطلق مؤمنین...گذشته از فتاوای صریح بسیاری از فقهاء،: سیره ی عده ای از مراجع عالیقدر تقلید از گذشته دور تا زمان ما بر این استوار است، که از روز اول محرم تا پایان ماه صفر جامه ی سیاه

ص:191


1- 341. الحدائق الناضرة: 118:7.
2- 342. مستدرک الوسائل: 328:3.

می پوشیدند و غالبا در طول این دو ماه جامه ی سیاه را از تن خارج نمی کردند.برخی از بزرگان در این رابطه کتب مستقلی نوشته اند، که از آن جمله است:1- ارشاد العباد الی الاستحباب لبس السواد علی سیدالشهداء و الأئمة الأمجاد.تألیف: سید جعفر طباطبائی، نوه ی صاحب ریاض، متوفای 1321 ه، چاپ 1404 ه قم.2- تبیین الرشاد فی استحباب لبس السواد علی الأئمة الأمجاد.تألیف: سید حسن صدر، متوفای 1354 ه (1)3- سیاهپوشی در سوگ ائمه نور.

تألیف: علی ابوالحسنی منذر -معاصر - چاپ 1375 ش. در 392 ص :، قم.در این کتاب علاوه بر بررسی ابعاد مختلف مسأله، فتوای دهها مرجع بزرگ تقلید، از زمان صاحب حدائق و صاحب عروة تا مراجع عصر، از رساله های عملیه، کتب فقهیه و استفتاءات موجود نقل شده است.کتابهای دیگری نیز در دست است که به گردآوری فتاوای فقها از گذشته دور تا عصر حاضر اختصاص دارد و آنها متن پرسش و پاسخ مراجع بزرگ تقلید با مهر و امضاء آنها چاپ و گراور شده است که از آن جمله است:4- عزاداری سیدالشهداء علیه السلام تألیف: سبط حسین زیدی - معاصر - چاپ 1415 ه 216 ص :.در این کتاب صدها فتوا از مراجع گذشته و معاصر در مورد ابعاد مختلف عزاداری،از جمله پوشیدن لباس سیاه در سوگ سیدالشهداء علیه السلام عینا گراور شده است.

ص:192


1- 343. الذریعة: 333:3.

5- عزادارای از دیدگاه مرجعیت شیعه تألیف: علی ربانی خلخالی - معاصر -چاپ 1415 ه 240 ص :، قم.در این کتاب نیز فتوای صدها مرجع بزرگ شیعه پیرامون مسائل مختلف عزاداری، از جمله پوشیدن لباس مشکی گردآوری شده است.همچنین کتابهای ارزشمند دیگری در دست می باشد که فصلی را به این موضوع اختصاص داده، رجحان شرعی سیاهپوشی در سوگ امام حسین علیه السلام را به صورت استدلالی و با استناد به فتاوای مراجع، اثبات نموده اند که از جمله است:6- مجمع الدرر فی مسائل اثنی عشرتألیف مرحوم آیةالله حاج شیخ عبدالله مامقانی، متوفای 1351 ه چاپ سنگی.7- الدعاة الحسینیةتألیف: مرحوم آیةالله حاج شیخ محمد علی نخجوانی، متوفای 1334 ه.گزیده ی این کتاب اخیرا به پیوست دهها استفتاء از مراجع معاصر در 240 ص : در قم

چاپ و منتشر شده است.8- نجاة الأمة فی اقامة العزاء علی الحسین و الأئمةتألیف: حاج سید محمد رضا حسینی فحام - معاصر - چاپ 1413 ه، قم.ایشان در این کتاب و در کتاب دیگرش «أحسن الجزاء فی اقامة العزاء علی سیدالشهداء علیه السلام» (چاپ 1399 ه، قم) مسأله را دقیقا بررسی نموده و بر رجحان شرعی آن استدلال کرده است.در بعضی از این کتابها و دهها کتاب دیگر «کراهت لباس مشکی» مورد تشکیک قرار گرفته و تصریح شده که برای اثبات کراهت آن راهی وجود ندارد، زیرا:1- اجماعی بر آن محقق نشده است.2- حجیت شهرت فتوائی ثابت نیست، به ویژه در جائی که مستند فتاوی معلوم باشد.

ص:193

3- روایات وارده همه مرسل و ضعیف است.4- استناد اصحاب به این روایات از باب تسامح در ادله سنن می باشد و ضعف سند آنها را جبران نمی کند.5- بر فرض صحت سند، دلالت هم ندارد، زیرا معطل می باشند.در این روایات آمده است که لباس مشکی لباس فرعون و آل فرعون می باشد، و حداکثر بر کراهت شعار قرار دادن آن دلالت می کند، نه مطلق پوشیدن.از این روایات و از روایت امام صادق علیه السلام که می فرمایند: «من آن را می پوشم و می دانم که لباس اهل آتش است» بخوبی روشن می شود که این روایات ناظر بر بنی عباس و تعریض بر خلفای ستمگر آن زمان است که لباس مشکی را شعار خود قرار داده بودند.داود رقی می گوید: گروهی از شیعیان از امام صادق علیه السلام در مورد لباس مشکی می پرسیدند، در حالی که ایشان جبه سیاهی بر تن، قلنسوه ی سیاهی بر سر و کفش سیاهی در پا داشتند.

امام صادق علیه السلام در پاسخ آنها، رشته ای از لباس خود را بدست گرفت و فرمود: «پنبه ی این لباس سیاه است، شما دلهای خود را سفید کنید، و هر چه می خواهید بپوشید». (1)امام علیه السلام با این بیان لطیف اشاره کردند که تیرگی محبت دشمنان ما را از دل خود بزدائید و دلها را با نور محبت ما نورانی کنید، آنگاه هر چه خواستید بپوشید.همه ی اینها اشاره به این است که نهی از لباس مشکی تعریض به بنی عباس بوده که آنها به پیروی از آل فرعون لباس مشکی را شعار خود قرار داده بودند و در مقام بیان حکم شرعی نیست.

ص:194


1- 344. وسائل: 385:4 ب 19 از لباس مصلی ح 9.

لزوم بررسی تاریخ گذشتگان

همانطور که یک فرد حیات و ممات، خواب و بیداری، صحت و بیماری دارد اجتماع نیز دارای اینگونه عوارض می باشد، و باید دقت نمود تا عوامل این عوارض را پیدا کرد.تنها نوشتن تاریخ کافی نیست، آنچه مهم می باشد تجزیه و تحلیل تاریخ است والا نوشتن و یا دیدن ظواهر حوادث نه کار مشکلی است و نه بهره ی کامل از آن برده می شود.بررسی تاریخ گذشتگان و سیر در آثار و بقایای مانده از دیار و شهرهای پیشینیان و اقوام و قبایل مختلف انسان را نسبت به سرگذشت آنان آگاه می کند و عامل پند و اندرز و آموزش تجربیات گرانبها جهت استفاده در زندگی او خواهد شد.این مطلب از نظر قرآن به قدری مهم است که در 13 مورد به صورتهای:(قل سیروا فی الأرض) (1) (أفلم یسیروا فی الأرض) (2) (أولم یسیروا فی الأرض) (3)آمده است و هدف قرآن از ذکر تاریخ سلف همین بوده است، بلکه از این هم بالاتر، به تعبیر قرآن سیر در آثار گذشتگان موجب بیداری اندیشه و سبب پیدایش قدرت تعقل می گردد:

ص:195


1- 345. سوره ی أنعام، آیه ی 11، سوره ی نمل، آیه ی 69 - سوره ی عنکبوت، آیه ی 20، سوره ی روم، آیه ی 42.
2- 346. سوره ی یوسف، آیه ی 109، سوره ی غافر، آیه ی 82، سوره ی محمد صلی الله علیه و آله و سلم، آیه ی 10.
3- 347. سوره ی روم، آیه ی 9، سوره ی فاطر، آیه ی 44، سوره ی غافر، آیه ی 21.

(أفلم یسیروا فی الأرض فتکون لهم قلوب یعقلون بها) (1)بنا به فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام جهت احیای قلب و زنده کردن دلهای

مرده، باید با اخبار گذشتگان آشنا شد، آن حضرت به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید:«أحی قلبک بالموعظة و أمته بالزهادة... و أعرض علیه أخبار الماضین، و ذکره بما أصاب من کان قبلک من الأولین، و سر فی دیارهم و آثارهم، فانظر فیما فعلوا، و عمن انتقلوا، و أین حلوا و نزلوا، فانک تجدهم قد انتقلوا عن الأحبة، و حلوا دار الغربة، و کأنک عن قلیل قد صرت کأحدهم».«دل خود را به موعظه و اندرز زنده دار، و به زهد و پارسائی بمیران... و با اخبار گذشتگان آشنا کرده، و آنچه را قبل از تو به پیشینیان رسیده است به یادش آور، و در سراها و بازمانده ها و نشانه های ایشان گردش کن و ببین چه کرده اند، و از چه جائی انتقال یافتند و کجا فرود آمده، جا گرفتند! ایشان را از دوستان جدا شده می یابی، که در سرای تنهائی فرود آمده اند، و چنان است که تو بزودی مانند یکی از آنها خواهی بود...». (2)بدیهی است که با یک نظر سطحی و بدون مطالعه ی فراگیر و همه جانبه انسان با حقیقت آنچه اتفاق افتاده و پیش افتاده و پیش آمده آشنا نخواهد شد، و شناخت درست وقایع تاریخی، مستلزم تأمل و تفکر دقیق و نیازمند صرف وقت و دقت زیاد در اعمال و رفتار آنهاست. خصوصا حادثه ی بزرگی مثل واقعه ی عاشورا و جریانات کربلا، که علاوه بر رعایت امور یاد شده، آشنائی با هدف و فرهنگ آنان نیز ضروری است.

حضرت علی علیه السلام در دنباله ی سفارشهای خود به فرزندش بزرگوارش حضرت امام مجتبی علیه السلام می فرمایند:

ص:196


1- 348. سوره ی حج، آیه ی 46.
2- 349. نهج البلاغة فیض الاسلام : 909 نامه 31.

«أی بنی - انی و ان لم أکن قد عمرت عمر من کان قبلی - فقد نظرت فی أعمالهم و فکرت فی أخبارهم و سرت فی آثارهم حتی عدت کأحدهم، بل کأنی بما انتهی الی من أمورهم قد عمرت مع أولهم الی آخرهم، فعرفت صفو ذلک من کدره و نفعه من ضرره».«فرزندم، گرچه من عمر کسانی را که پیش از من بودند نکرده ام، اما در کارهای آنان نگریسته و در اخبارشان اندیشه نموده و در آثار آنان سیر کرده ام، چنانکه مانند یکی از آنها گردیده ام، بلکه به سبب کارهای آنان که به من رسیده گوئی که من از اول تا آخر با آنان زندگی کرده ام، پس پاکیزگی و خوبی کردار آنها را از تیرگی وبدی، و سود آنان را از زیانش شناختم»...

ص:197

(1)

علل قیام حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام

با روشن شدن مطالب گذشته و اینکه یکی از مهم ترین حوادث تاریخی قضیه عاشوراست که احتیاج به تأمل و تفکر دقیق دارد، طبعا هر انسانی که این حادثه ی غم انگیز را مورد مطالعه قرار می دهد، سؤالاتی برای او مطرح خواهد شد که از میان آنها دو سؤال مهم توسط بزرگان و نویسندگان و حتی افراد عادی مطرح شده و هر کس سعی نموده که برای آن پاسخ صحیحی بیابد.1- آنچه مسلم است مصائب وارده بر حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و اهل بیت بزرگوارش به حدی است که قلم از بیان آن عاجر است. بنی امیه در آن مدت کوتاه نسبت به سالار شهیدان و فرزندان و اصحاب باوفایش چندان ظلم و بیدادگری روا داشتند که امام سجاد علیه السلام بیرون مدینه خطاب بمردم فرمود:«... چین روشی در نسلهای پیشین نشنیده ایم... سوگند بخدا اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیشنهاد جنگ با ما را می داد، آن چنان که سفارش ما را کرد، اینان بیشتر از آنچه با ما رفتار کردند نمی توانستند نسبت به ما ظلم نمایند انا لله و انا الیه راجعون! چه مصیبت بزرگ و دلسوز و دردناک و رنج دهنده و ناگوار و تلخ و جانسوزی بود». (2)اکنون سؤال این است که چگونه ممکن است مردمی که خود را مسلمان و از امت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می پنداشتند فرزند عزیز او را با برادران و فرزندان و همراهانش که بهترین خلق خدا بودند با آن وضع فجیع با لب تشنه، غریبانه و مظلومانه به شهادت برسانند، و حتی به کودکان او هم رحم نکنند! بدنهای مطهر آنها را زیر سم اسبان پایمال کنند، اهل بیت او را مانند بیگانگان به اسارت گرفته، به گرد شهرها

ص:198


1- 350. نهج البلاغة : 913 نامه ی 31، و نیز ضمن خطبه ی قاصعه در نهج البلاغة : 801 خ 234 و صبحی صالح : 296 خ 192 و ابن ابی الحدید: 168:13 خ 238 مراجعه شود.
2- 351. لهوف : 202.

بگردانند؟! و از هیچ

ظلم و آزاری دریغ نورزند؟ (1)2- بر فرض که حضرت امام حسین علیه السلام مأمور به ظاهر بود با آن اشراف علمی و اطلاع دقیقی که از اوضاع و شرایط شهر کوفه داشتند و پیوسته توسط افراد مختلف به آن حضرت یادآوری می شد، چرا به این کار اقدام کردند و انگیزه ی اصلی حرکت و قیام آن بزرگوار چه بوده است؟برای یافتن پاسخ این سؤال، ناگزیر از جستجوی عواملی هستیم که در واقع

ص:199


1- 352. اخیرا عده ای ندانسته، یا با نقشه های حساب شده ی وهابیها و غربیها می گویند: اینها دروغ است و چه کسی حاضر می شود اینهمه ظلم و تعدی به ساحت آن حضرت روا دارد، علاوه بر اینکه این استبعاد، به معنای انکار واقعیت و به منزله ی اجتهاد در مقابل نص است -چه اگر روشن ترین فراز تاریخ مستبعد شمرده شود، باید فاتحه ی کل تاریخ را خواند - در حال حاضر محققین این سؤال را راحت تر جواب می دهند، زیرا بالعیان می بینند در این زمان با اینهمه پیشرفت علم و تمدن و بالا رفتن آگاهی، با دستاویز قرار دادن عناوین مقدسی چون حقوق بشر، آزادی، دمکراسی، حمایت از ضعیفان و... چه جنایاتی در دنیا می شود {مگر فراموش می کنیم شکنجه هائی را که در زندانها در کشورهای مختلف جهان خصوصا به دست اسرائیلیها می شود؟! مگر از یاد می بریم در مدت ده سال در کامبوج بیش از یک میلیون انسان هلاک شدند؟! و یا آمریکا به اسم آزادی با انداختن دو بمب اتم در دو شهر ژاپن آنها را بکلی نابود کرد، و یا در ویتنام هزاران نفر را به هلاکت رسانید! و مگر فراموش کردیم در دو جنگ جهانی اول و دوم ده ها ملیون انسان بی گناه به دست نابودی سپرده شدند؟ مگر مشاهده نمی کنیم در آفریقا ملیونها انسان از مرد و زن و کودک بی گناه را با چه وضع فجیعی نابود می کنند؟! مگر نمی بینیم هر روز در گوشه و کنار جهان همین مدافعین حقوق بشر و روشنفکران چقدر انسانها را با چه وضعی هلاک می کنند، و یا شهرها و مراکز اقتصادی و حیاتی را با وسائل جنگی پیشرفته به خرابه هائی مبدل می سازند! مگر جنایات یهود و اسرائیل فراموش شدنی است، مگر از یاد بردیم جنایات صدام را در مدت هشت سال؟ مگر همین روزها در قلب اروپا مرکز تمدن دنیا در کشور بوسنی این همه فجایع دردناک به وقوع نپیوست که روی تاریخ را سیاه کرد؟! و...} برای آنها دشوار نیست که بپذیرند که حدود هزار و چهار صد سال قبل به دست وحشیان دور از تمدن بنی امیه و انسانهای جاهلی که کینه های دیرینه با خاندان رسالت داشتند، اینهمه ظلم و ستم به ساحت مولای ما سالار شهیدان حضرت حسین علیه السلام و یارانش انجام پذیرفته است.

زمینه ساز حادثه کربلا بوده و یا نقشی در مهیا ساختن زمینه ی آن واقعه داشته اند.

نظری به تاریخ اسلام ولو اجمالا، بخصوص از آغاز هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه تا سال 61 هجری که سال وقوع حادثه ی عاشورا می باشد ضروری است.از همان آغاز علنی شدن دعوت به اسلام از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بلکه از اولین روزی که خویشاوندان حضرت، به پذیرش اسلام دعوت شدند و بر اساس روایاتی که شیعه و سنی نقل نموده اند که امر سرپرستی و ولایت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام از طرف آن حضرت اعلام گردید، سینه ها و دلهای سرشار از ظلمت و تاریکی قریش که پرده های جهل و نفاق و نادانی و بغض و عداوت را بر تاریک خانه ی اندیشه و بصیرت خود افکنده، و در اثر پرستش بتها و پیروی از هواهای نفسانی خود از شبهای ظلمانی هم سیاه تر گشته بود، از کینه و کید و عناد و حسد، نسبت به حضرت علی علیه السلام مملو گردید.با سفارشهای مکرر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد اهمیت ولایت آن بزرگوار (1) نه تنها از این دشمنی و حق ستیزی کاسته نشد، بلکه پیوسته بر آن عناد و حسد افزوده گشت.با تصمیم سران مکه در مورد به قتل رساندن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فرمان آن حضرت به امیرالمؤمنین علیه السلام مبنی بر خوابیدن در رختخواب آن جناب - که هجرت به مدینه میسر شد - زمینه ی بیشتری جهت تشدید دشمنی با اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فراهم شد.در دومین سال هجرت، جنگ مهم و حساس «بدر» میان مسلمین و کفار اتفاق

ص:200


1- 353. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم امر سرپرستی و ولایت حضرت علی علیه السلام و سفارش راجع به عترت را در محافل و مواضع مختلف و با تعبیرهای گوناگون از قبیل «انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی» مورد تأکید قرار می دادند که در این باره کتابهای زیادی نوشته شده، که از آن جمله است: «عبقات الأنوار» جلد حدیث ثقلین، و «نفحات الأزهار» جلد 1 تا 3.

افتاد، و با اینکه تعداد مسلمین کمتر از یک سوم کفار بوده و فاقد ساز و برگ نظامی و زاد و توشه بودند، با لطف و عنایت الهی پیروز شدند، و کفار مکه به بدترین شکل ممکن شکست خوردند، و از هفتاد نفر کشته ی آنها 36 نفر بدست حضرت علی علیه السلام کشته شدند، که اسامی

نفر آنها را «واقدی» به تفصیل آورده است (1) از آنجمله افراد سرشناس مثل: عتبه و شیبه و ولید بن عتبه و حنظلة بن ابی سفیان و ابوجهل، و از میان اسیران افراد معروف و خبیثی مانند نصر بن حارث و عقبة بن أبی معیط بودند. (2)همین ها موجب شد که بعد از واقعه بدر، قریش سخت آشفته، و سینه های مملو از کینه و کید آنان نسبت به خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خصوصا حضرت علی علیه السلام سیاه تر گردد.در سال سوم نیز با وقوع جنگ احد علمدار مشرکین طلحه بن ابی طلحه و برادرش مصعب به دست توانای حضرت علی علیه السلام به هلاک رسیدند (3)جنگ خندق نیز شاهد گوشه ی دیگری از فداکاری و شجاعت بی نظیر حضرت علی علیه السلام بوده و هلاکت نامی ترین و مهشورترین سواران عرب، عمرو بن عبدود نیز نوفل بن عبدالله بن دست توانای آن حضرت آتش بغض و دشمنی را بیش از پیش در دلهای تاریک قریش شعله ورتر ساخت.رد خواستگاری افراد مختلف جهت ازدواج با بانوی گرامی اسلام دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و تزویج آن بانو با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عامل دیگری بود که شعله های خشم و کینه و حسد را در سینه های قریش بیش از پیش برافروخت.

ص:201


1- 354. مغازی واقدی: 147:1 تا 152.
2- 355. منتهی الآمال: 56:1.
3- 356. منتهی الامال: 60:1.

صدور معجزه های فراوان در موارد مختلف از خاندان پیامبر خصوصا حضرت علی علیه السلام حسد و خشم و کینه ی آنها را نسبت به خاندان پیامبر خصوصا حضرت علی علیه السلام بیشتر می کرد.و نیز محبوبیت حضرت علی علیه السلام در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فضائل بی حساب او، از سبقت در اسلام، فتح خیبر، جریان مباهله، حدیث منزلت، سد همه ی ابواب جز باب آن

حضرت، نزول آیات بی شماری مانند: آیه ی (انما ولیکم الله) (1) آیه ی تبلیغ (2) آیه ی تطهیر (3) آیه ی مودت (4) سوره ی هل أتی، سوره ی عادیات، و هزاران فضائل و مناقب دیگر، که در اثر آنها دشمنانش از کینه و حسادت می سوختند و دنبال فرصت می گشتند تا بروز دهند.تا جائی که حضرت علی علیه السلام می فرمایند: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در قبا به باغی رسیدیم، عرض کردم: چه باغ زیبائی است؟ ای علی، در بهشت زیباتر از اینها برای توست، تا به هفت باغ رسیدیم، و من گفتم: چه زیباست! و آن حضرت می فرمودند: زیباتر از آنها در بهشت برای توست، آنگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مرا در آغوش گرفت و گریه ی شدیدی نمودند (و فرمودند: پدرم فدای تو باد، ای شهید تنها) عرض کردم: یا رسول الله، چرا گریه می کنید؟ فرمودند: برادرم اباالحسن، از کینه هائی که در دل گروهی از مردم است و بعد از من ظاهر می کنند.پرسیدم: آیا دینم به سلامت خواهد ماند؟ فرمودند: دینت در سلامت خواهد بود. عرض کردم: ای رسول خدا، هر گاه دینم سالم بماند اینها مرا ناراحت

ص:202


1- 357. سوره ی مائده، آیه ی 55.
2- 358. سوره ی مائده، آیه ی 67.
3- 359. سوره ی احزاب، آیه ی 33.
4- 360. سوره ی شوری، آیه ی 23.

نمی کند... (1)حضرت فاطمه علیهاالسلام در دیدار زنان مهاجر و انصار با آن حضرت می فرمایند:... آنها از ابوالحسن علی علیه السلام روی گردانیدند، سوگند بخدای روی گردانی آنها از حضرت علی به این بود که شمشیر او در میدانهای نبرد تیز و کوبنده بود، او باکی از مرگ نداشت و با پنجه ی پرتوانش دشمن را به خاک هلاکت می افکند و غضب آن حضرت در راه خداوند بود... (2)

بهر حال این دشمنی ها در یکی از حساس ترین لحظات تاریخ یعنی هیجدهم ذی الحجه سال دهم هجری در غدیر خم به نهایت می رسد، گرچه اعلان رسمی خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ظاهر حتی از جانب پایه گزاران ظلم و تعدی بر اهل بیت علیهم السلام با استقبال گرم روبرو شده، و با تهنیت و بیعت حدود صد هزار نفر به پایان می رسد، لکن آتش کینه و حسد و بغض آنها را شعله ورتر ساخت.یکی دیگر از عوامل مهمی که زمینه را برای غصب خلافت حضرت علی علیه السلام و وقوع حادثه ی کربلا و دیگر قضایا هموار کرد، کمبود یاران توانمند و مخلص، و به شهادت رسیدن عده ای از آنان در جنگهای مختلف است.سدیر گوید: در محضر امام باقر علیه السلام بودیم، بحث پیرامون قضایای بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود که مردم پدید آورده و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را خوار و کنار زده بودند. مردی گفت: عزت و نفرات زیاد بنی هاشم چه شد؟حضرت باقر علیه السلام فرمودند:... بخدا سوگند، اگر حضرت حمزه و جعفر در

ص:203


1- 361. بحارالانوار: 66:28 ب 2 ضمن ح 26، و ج 4:41 ب 99 ضمن ح 4، و این حدیث را بسیاری از شیعه و سنی نقل کرده اند، به پاورقی دو جلد مذکور و احقاق الحق: 181:6 مراجعه شود.
2- 362. احتیاج طبرسی: 147:1، بحارالانوار: 160:43.

جریان ابوبکر و عمر حاضر بودند، آن دو به مقصود خود نمی رسیدند، و اگر حضرت حمزه و جعفر بودند جان خود را فدا می کردند (و نمی گذاشتند حضرت علی علیه السلام خانه نشین شود). (1)ابوهیثم گوید: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در مدینه خطاب به مردم فرمودند:... بخدا اگر برای من یاورانی تعداد یاران طالوت، یا اهل بدر بود، با شمشیر شما را به حق بر می گرداندم،... سپس از مسجد خارج شده، از محل نگهداری گوسفندان عبور نمود که در آنجا حدود سی گوسفند بود، فرمودند:سوگند بخدا، اگر به اندازه ی این گوسفندان مردانی خیرخواه خدا و رسولش داشتم، ابوبکر را از حکومت خلع می کردم. چون شب شد 360 نفر با آن حضرت بیعت کردند که تا حد جان همراهی کنند، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: فردا سرهای خود را بتراشید و در فلان موضع حاضر شوید. هیچکس همراهی نکرد جز ابوذر و مقداد و حذیفة بن یمان و عمار

یاسر و در آخر آنها حضرت سلمان آمد... (2)چون حضرت علی علیه السلام را پیش ابابکر بردند آن حضرت فرمود: بخدا سوگند، اگر شمشیرم بدستم می بود می دانستید که به من دست نمی یافتید. بخدا خود را درباره ی جهاد با شما ملامت نمی کنم، اگر چهل نفر مرا یاری می کردند، شما را متفرق می کردم، لکن خدا لعنت کند اقوامی را که با من بیعت نمودند، سپس مرا واگذاشتند و بیعت خود را شکستند. (3)پس از ماجرای سقیفه و بردن حضرت علی علیه السلام به مسجد برای بیعت، سر به آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا، تو خود می دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود:

ص:204


1- 363. کافی: 8 {روضه} : 189 ح 216.
2- 364. کافی: 8 {روضه} : 32 ضمن ح 5، به شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید: 14:11 و... مراجعه شود.
3- 365. کتاب سلیم بن قیس : 85.

اگر بیست نفر یاور داشتی جهاد کن، و این همان گفته ی تو در قرآن است.(ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مأتین) (1)بار خدایا، بیست نفر هم پیدا نشد، و آیه را سه مرتبه تکرار کرد، آنگاه به خانه بازگشت (2)حضرت علی علیه السلام را برای بیعت به مسجد بردند و به حضرت فاطمه علیهاالسلام هم اهانتها شد، کسی چیزی نگفت. ام سلمه هم که برآشفت یک سال سهمیه اش را از بیت قطع کردند (3)حضرت علی علیه السلام می فرماید:... دیدم که بغیر از اهلبیت خود یاوری ندارم راضی نشدم که آنها کشته شوند و چشمی که خاشاک در آن رفته بهم نهادم و با استخوانی که گلویم را گرفته بود آشامیدم و بر گرفتن راه نفس (از بسیاری غم و اندوه) و بر حوادث تلخ تر از

طعم علقم (گیاهی است بسیار تلخ) صبر نمودم... (4)از اینجا روشن می شود که نگرانی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از اوضاع بعد از خودش نمی تواند از ناحیه ی فرد یا افرادی خاص باشد، زیرا با توجه به ظهور پیشرفت و جهانی شدن دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پیروان بی شمار دین مبین اسلام، بر فرض هم که گروهی اندک قصد تخریب ارکان مهم و پایه های اساسی اسلام را داشته باشند، بدون پشتوانه ی مردمی کاری از پیش نخواهند برد، و در واقع خباثت و دشمنی باطنی گروه زیادی از مردم است که موجب آزردگی خاطر شریف رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و زمینه ساز اقدامات خصمانه ی تعدادی اندک از منافقان به ظاهر مسلمان

ص:205


1- 366. سوره ی انفال،آیه ی 68.
2- 367. تفسیر عیاشی: 68:2 - سوره ی انفال ذیل حدیث 76، اختصاص مفید : 182.
3- 368. دلائل الامامه : 39 دنباله حدیث فدک.
4- 369. نهج البلاغة فیض : 92 خ 26.

خواهد شد، و با همین واقعیت جانسوز است که همه ی مصائب پیاپی وارده بر اهلبیت رسالت، توجیه پذیر می گردد.پس از گذشت فقط چند ساعت از رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دست حجت خدا را به ظاهر از ولایت و سرپرستی مردم کوتاه و حکومت جهانی اسلام را غاصبانه از خاندان عصمت علیهم السلام خارج می نمایند و امت فدائی دیروز! بدون کمترین عکس العملی که حاکی از ناخرسندی آنان باشد، براحتی بلکه در مواردی با خشنودی از کنار قضیه می گذرند.نظام قبیلگی هم که در آن، افراد تابع محض رؤسای قبیله و فراد سرشناس و... بودند و در هر راهی که آنها قدم می نهادند، از آنها پیروی می کردند، و در واقع این رئیس و بزرگ قبیله بود که الگوی مردم بود، و اگر کسی او را تطمیع می کرد، و یا می ترساند و او راهی را انتخاب می کرد، تمام قبیله را با خود همراه داشت، و در این میان ظالم و مظلوم، حق و ناحق، مطرح نبود بلکه رقابت شدیدی وجود داشت، که خود عامل مهم دیگری در بنا نهادن خشت کج درسقیفه گردید.براستی اگر این زمینه ها و این کینه ها و حسدها نبود، چگونه گروهی اندک جسارت مقابله با أبرمردی را می یافتند که می فرمود: «اگر تمام عرب مقابل علی بایستند علی به آنها پشت نخواهد کرد»؟

اگر این زمینه ها نبود چگونه جرأت می کردند ریسمان بر گردن حبل الله المتین بیاویزند و او را به جبر برای بیعت با ظالمین به مسجد ببرند؟و اگر این زمینه ها نبود چگونه ممکن می شد که فدک را ظالمانه از اختیار صدیقه ی طاهره - صلوات الله علیها - بیرون برند؟ و یا درب خانه ی اهل بیت پیغمبر را آتش زده بدون اذن وارد شوند؟ (1) و یا تازیانه بر بازوی بی بی دو عالم فرود آورده و شفیعه ی

ص:206


1- 370. مصادر و منابع این جنایت هولناک را در کتاب «احراق بیت فاطمه علیهاالسلام» مطالعه بفرمائید.

دو جهان را به شهادت برسانند؟!بالاخره اگر این زمینه ها نبود چگونه می توانستند خلیفه و حجت خدا و پسر عم مصطفی و زوج بتول عذرا را بیست و پنج سال خانه نشین کنند؟مسأله به اینجا هم خاتمه نیافت، در طول پنج سال خلافت ظاهری آن حضرت سه جنگ خانمانسوز به راه انداختند.اما لشکریان این سه جنگ چه کسانی بودند؟ غالبا همانها که صدای تکبیرشان به هنگام مشاهده ی معجزات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام به آسمان بالا می رفت! در جنگ جمل حدود هیجده هزار نفر از مسلمانان کشته شدند، که پنج هزار آنان از سپاهیان حضرت علی علیه السلام بودند. و در جنگ صفین که حدود چهار ماه به طول انجامید، حدود یکصد و ده هزار نفر کشته شدند، که نود هزار تن از لشکریان معاویه بودند. و در جنگ نهروان تعداد چهار هزار نفر از کسانی که اکثرا حافظ قرآن بودند به هلاکت رسیدند.از طرف دیگری تبلیغات زهرآگین معاویه در طول حکومت ظاهری آن حضرت و بعد از آن از عوامل بسیار مؤثری بود که مردم را از حق و حقیقت دورتر می کرد و این حرکت شقاوت آمیز و گمراه کننده تا بدانجا پیش رفت که نقل شده؛ سالها پس از شهادت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان خلافت عبدالملک، مردی روبروی حجاج گفت: امیر، پدر و مادرم مرا عاق کرده و نام مرا علی گذاشته اند!تبلیغات بنی امیه در شام بر علیه امیرالمؤمنین و آل علی علیهم السلام به اندازه ای بود که

مردم آن سامان کسی را جز بنی امیه، خویشاوند رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نمی شناختند. گویند: چون اسراء وارد شام شدند و بعضی به حقیقت حال پی بردند، هفتاد تن از مشایخ دمشق به طلاق و عتاق و حج سوگند خوردند که ما کسی را بغیر از یزید خویشاوند رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نمی دانستیم، و همه از حضرت امام زین العابدین علیه السلام

ص:207

عذر خواستند. (1)بلکه هدف معاویه از این تبلیغات در واقع محو اسلام و نام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بوده است چنانکه مطرف فرزند مغیرة بن شعبة گوید:پدرم با معاویه رفت وآمد داشت و او را به زیرکی و عقل ستایش می کرد، اما شبی از پیش او آمد بسیار اندوهگین، بطوریکه غذا نخورد. من گمان کردم سانحه ای رخ داده، پرسیدم: چه شده که امشب اینقدر غمگین هستید؟گفت: فرزندم، از پیش خبیث ترین مردم می آیم! گفتم: مگر چه شده؟ گفت: با معاویه تنها بودم، به او گفتم: تو به آرزوی خود رسیدی، و دیگر پیر شده ای، کاش اکنون عدالت و خیرخواهی برپا می نمودی، و از حال برادرانت بنی هاشم جویا می شدی، چیزی نزد آنها نمانده که از آنها بترسی.معاویه در پاسخ گفت: هیهات هیهات! ابوبکر مدتی پادشاهی کرد و مرد، و نامی از او باقی نماند مگر اینکه گوینده ای گاهی بگوید: ابوبکر. بعد عمر به پادشاهی رسید، او هم مرد و نامی از او نماند، جز اینکه گوینده ای بگوید: عمر، بعد عثمان پادشاه شد که در نسب کسی مثل او نبود او نیز هلاک شد و نام او و آنچه بر سرش آمد فراموش شد.اما این هاشمی (یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم) هر روز پنج نوبت به نام او فریاد می زنند و می گویند: «أشهد أن محمدا رسول الله»، دیگر با این حال چه عملی باقی خواهد ماند، بخدا جز آنکه نام او دفن شود اسمش از بین برود. (2)حتی شهادت جانگداز آن اولین مظلوم تاریخ بشر هم سینه های بغض آلود آن

نامردان خبیث را اصلاح نکرد، لذا می بینیم که مرقد شریف آن بزرگوار هم بیش از صد سال از دسترس و دید عموم مردم پنهان ماند.

ص:208


1- 371. تجارت السلف:69 تألیف هندوشاه بن سنجربن عبدالله صاحبی نخجوانی.
2- 372. مروج الذهب: 49:4 بخش خلافت مأمون.

امام حسن مجتبی علیه السلام فرزند فاطمه ی زهرا علیهاالسلام و نور چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و یکی از دو سید جوانان اهل بهشت (که بسیاری از مردم حدیث آن را از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده بودند) نیز از این ستم و جور و عداوت در امان نماند و جمعی از منافقان که در میان اصحاب آن حضرت بودند و از ترس شمشیر امیرالمؤمنین علیه السلام تظاهر به اسلام کرده بودند، با حیله های معاویه از امام مجتبی علیه السلام منحرف شدند، بطوریکه آن حضرت برای محافظت خود از شر ایشان حتی در نماز زرهی در زیر لباس خود می پوشید، و وقتی مکر و تمایل اصحاب خود را به معاویه می دید مکرر می فرمودند:«من بارها به شما گفتم که عهد شما را وفائی نیست و همه ی شما بنده ی دنیائید».بی وفائی اصحاب آن حضرت به مرتبه ای رسید که اکثر رؤسای لشکرش به معاویه نوشتند که ما مطیع تو هستیم و اگر متوجه عراق شوی امام حسن را تسلیم تو می نمائیم!لذا آن حضرت پس از آنکه مجبور به ترک مخاصمه با معاویه گردید در مسجد کوفه خطاب به مردم فرمود: خدا شما را با محمد صلی الله علیه و آله و سلم هدایت کرد و شما دست از اهل بیت او برداشتید و معاویه در امری که مخصوص من بود با من منازعه کرد، ولی چون یاوری نیافتم دست از آن برداشتم.امام مجتبی علیه السلام به همین جهت بود که فقط مدت شش ماه در ظاهر بر مردم حکومت نمود و پس از سپری کردن دورانی بسیار سخت، مظلومانه به شهادت رسید. و در آستانه ی شهادت می فرمود: «اهل کوفه را شناختم و آنان را امتحان کردم و دانستم که به عهد و پیمان خود وفا نمی کنند، و به قول و عمل آنها اعتماد نمی توان کرد، زبانشان با من و دلهایشان با بنی امیه است»

ص:209

(1)مرحوم محدث قمی رحمه الله می نویسد: و در آن زمان چنان کار بر شیعیان علی علیه السلام تنگ

شد که اگر شیعه می خواست با رفیقی موافق سخنی بگوید، او را به سرای خویش می برد و در اتاق را بر روی خادم و مملوک خود نیز می بست و بعد از قسم های غلیظ که راز او را فاش نکند، با تمام وحشت و ترس حدیثی یا سخنی را نقل می کرد.از آن سوی احادیث دروغ و جعلی وضع کردند و امیرالمؤمنین و اهل بیت او علیهم السلام را هدف بهتان و تهمت فراوان قرار دادند، و مردم را به تعلیم آن احادیث دروغ تشویق کردند، و در پایان کار چنان شد که این احادیث جعلی را مردم حق می دانستند، تا جائی که حق بر لباس باطل و باطل به لباس حق درآمد، و بعد از شهادت حضرت مجتبی علیه السلام این فتنه شدیدتر شد و شیعیان علی علیه السلام در هیچ نقطه ای از روی زمین ایمن نبودند، و بر جان و مال خود می ترسیدند، و در اطراف زمین پراکنده بودند، و اگر کسی را یهودی و نصرانی می گفتند بهتر از آن بود که او را شیعه ی علی گویند. (2)بلی این بود اوضاع و شرایطی که پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام برادر بزرگوارشان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام در طول مدت امامت خود با آن مواجه بود.همینها بود زمینه ساز آن جنایت فجیعی که به دست مردم کوفه در کربلا به وقوع پیوست، همان مصیبت و ظلمی که آسمانهای هفتگانه و دریاها و زمین را به گریه درآورد، و ارکان آسمانها به خروش آمد و ملائکه مقرب اشک ریختند، و با آگاهی از این زمینه هاست که از شنیدن کلام دلخراش و جانسوز حضرت

ص:210


1- 373. احتجاج طبرسی: 12:2، الأنوار البهیه : 79.
2- 374. منتهی الآمال: 238:1.

سجاد علیه السلام جای تعجبی باقی نمی ماند که خطاب به مردم مدینه فرمودند:بخدا قسم، اگر به جای آن سفارشها که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حق ما فرمود، پیشنهاد جنگ (و ظلم و ستم و اذیت) بر ما می فرمود بیشتر از آنچه انجام دادند نمی توانستند انجام دهند انا لله و انا الیه راجعون چه مصیبت بزرگ و دلسوز و دردناک و رنج دهنده و ناگوار و تلخ و جانسوزی بود... (1)

اینها همه از سوی کسانی انجام گرفت که خود را از امت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می دانستند، نماز می خواندند، روزه می گرفتند، حج می رفتند، امر به معروف و نهی از منکر می کردند.با توضیح مطالب گذشته سؤال اول به خوبی جواب داده می شود.اما جواب سؤال دوم که علت قیام و نهضت آن حضرت چه بوده است؟ گرچه با دقت در مطالب فوق جواب سؤال دوم نیز فهمیده می شود، لکن به خاطر اهمیت مسأله ناگزیر از تحقیق بیشتری هستیم.نخست سخنانی از آن بزرگواران در این زمینه نقل می شود:1- حضرت صادق علیه السلام از جد بزرگوارشان امام سجاد علیه السلام نقل می فرمایند که:... چون معاویه مرد و یزید متصدی کار شد، پسر عمویش ولید بن (2) عتبه را حاکم

ص:211


1- 375. لهوف : 202.
2- 376. در نسخه ی امالی آمده است که «عمویش عتبه را حاکم مدینه ساخت»، ولی ظاهرا سقطی صورت گرفته، و صحیح همان است که ما نوشتیم. چنانکه در نقل خوارزمی آمده: «در آن وقت والی مدینه مروان بن حکم بود، یزید او را عزل کرد و پسر عمویش ولید بن عتبه بن ابی سفیان را به جای او نصب کرد». {مقتل خوارزمی: 179:1} از تعبیر دیگر مورخان استفاده می شود که به هنگام مرگ معاویه والی مدینه ولید بن عتبه بود و یزید او را در سمت خود باقی گذاشت و دستور جلب امام حسین علیه السلام را به او نوشت. (انساب الاشراف: 155:3، البدء و التاریخ: 8:6، ارشاد مفید: 30:2، تاریخ یعقوبی: 229:2، تاریخ فخری : 155، تاریخ دمشق - جلد امام حسین علیه السلام : 199 (لذا علامه مجلسی پس از نقل متن امالی صدوق، از شیخ مفید و ابن شهر آشوب و سید بن طاووس نقل فرموده که والی مدینه ولید بن عتبه بن ابی سفیان بود. (بحار: 324:44). اصولا عتبة بن ابی سفیان در سال 60 هجری در قید حیات نبوده است.

مدینه ساخت، ولید به مدینه آمد... وی حسین بن علی علیهماالسلام را خواست و گفت: یزید دستور داده با وی بیعت کنی.حضرت حسین علیه السلام فرمود: ای پسر عتبه، تو میدانی که ما، اهل بیت کرامت و معدن رسالتیم... از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود:«خلافت بر فرزندان ابی سفیان حرام است»، چگونه با خاندانی بیعت کنم که رسول

خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی آنها چنین فرموده است؟!چون ولید این را شنید، برای یزید نوشت که حسین بن علی برای تو حق خلافت و بیعت معتقد نیست، درباره ی او هر تصمیم که خواهی بگیر.یزید در جواب نوشت: هرگاه نامه ام به تو رسید، جواب آن را فوری بنویس و در نامه بیان کن هر که را مطیع من است و هر کس مخالف من باشد، و باید سر حسین بن علی به پیوست جواب نامه باشد.چون این خبر به امام حسین علیه السلام رسید، آهنگ عراق کرد، شب به مسجد پیغمبر آمد، تا با قبر آن حضرت وداع کند. چون به قبر رسید نوری از قبر درخشید و به جای خود برگشت.شب دوم برای وداع آمد و به نماز ایستاد و طول داد، تا در حال سجده چرتش برد. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به خوابش آمد و او را در آغوش گرفت و به سینه چسبانید و چشمش را بوسید و فرمود: پدرم به قربانت، گویا تو را به خونت آغشته می بینم، در میان جمعی از این امت که چشم امید به شفاعتم دارند، ولی نزد خدا برای آنها بهره ای نیست.«یا بنی انک قادم علی أبیک و أمک و أخیک و هم مشتاقون الیک و ان لک

ص:212

فی الجنة درجات لا تنالها الا بالشهادة»:«پسر جانم، تو نزد پدر و مادر و برادر خود می آئی و همه مشتاق تواند، و در بهشت درجاتی داری که جز با شهادت بدان نمی رسی».حضرت حسین علیه السلام گریان از خواب بیدار شد... (1)2- (بعد از درخواست بیعت از آن حضرت) چون صبح شد، امام حسین علیه السلام از خانه بیرون آمد تا خبرها را بشنود، مروان را دید، به آن حضرت گفت: یا أبا عبدالله، من خیرخواه

تو هستم، مرا اطاعت کن تا نجات یابی!امام حسین علیه السلام فرمود: خیرخواهی تو چیست؟ بگو تا بشنوم.مروان گفت: همانا من به تو دستور می دهم با یزید بیعت کنی که هم به نفع دین توست و هم به سود دنیایت می باشد.حضرت امام حسین علیه السلام فرمود:«انا لله و انا الیه راجعون، و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الأمة براع مثل یزید».«چه مصیبتی بالاتر از اینکه امت مسلمان به سرپرستی همچون یزید دچار شدند، پس باید با اسلام وداع نمود».من از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود:«الخلافة محرمة علی آل أبی سفیان».«خلافت بر فرزندان ابی سفیان حرام است» (2)3- وصیت حضرت سیدالشهداء علیه السلام به برادرش محمد حنفیه: بسم الله الرحمن الرحیم... خروج من از مدینه ی طیبه برای تکبر و گردنکشی و قبول نکردن حق، و فساد و ظلم بر مردم نیست، بلکه برای اصلاح (خرابیهای) امت جدم بیرون می روم تا امر به معروف و نهی از منکر کنم، و به سیره ی جد و پدرم علی مرتضی عمل نمایم.

ص:213


1- 377. امالی صدوق : 151 م 30، بحارالانوار: 313:44.
2- 378. لهوف : 24.

هر کس مرا بحق قبول کند، پس خدا سزاوارتر است به حق، و هر که مرا رد کند صبر می کنم تا خداوند بین من و این قوم قضاوت فرماید، و او بهترین حکم کنندگان است... (1)4- حضرت حسین علیه السلام - بعد از ملاقات با حر - برای خطبه خواندن بپا خاست، حمد

و ثنای الهی را بجا آورد و نام جدش را برد و درود بر او فرستاد، سپس فرمود:کار ما به این صورت درآمده است که می بینید، همانا چهره ی دنیا دگرگون و زشت گشته، و نیکوئی از آن رو گردان شده است، و با شتاب می گذرد، و بیش از ته کاسه ای از آن باقی نمانده است، زندگانی مانند چراگاهی سخت و ناهنجار، پست و زبون شده است،«ألا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء ربه محقا، فانی لا أری الموت الا سعادة والحیاة مع الظالمین الا برما»:«مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل جلوگیری نمی گردد! بر مؤمن است که ملاقات پروردگار خود را بجان و دل راغب باشد، که همانا مرگ در نظر من خوشبختی و سعادت، و زندگانی با مردم ستمکار جز دلتنگی نمی باشد» (2)دنباله ی حدیث در «تحف العقول» چنین آمده است:«ان الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی ألسنتهم، یحوطونه ما درت

ص:214


1- 379. بحارالانوار: 329:44.
2- 380. لهوف : 79، مثیرالأحزان : 44، مقتل خوارزمی: 5:2، تاریخ طبری: 404:5 و تاریخ دمشق جلد امام حسین علیه السلام : 214.

معایشهم، فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون».«به راستی مردم همه دنیا پرستند و دین بر سر زبان آنهاست، و تا برای آنها وسیله ی زندگی است می چرخانندش، چون به بلا آزموده شوند دیندار کم است» (1)

5- نامه ی حضرت امام حسین علیه السلام به بزرگان کوفه:... شما می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در زمان حیات خود فرمودند:«من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناکثا لعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله، یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان، ثم لم یغیر بقول و لا فعل کان حقیقا علی الله أن یدخله مدخله».«هر کس پادشاه ستمکاری را ببیند که حرام خدا را حلال شمارد و پیمان خدا را بشکند و مخالفت سنت رسول خدا کند، و در میان بندگان خدا به ناحق و ستم عمل نماید، و او با گفتار و کردار خود آن را تغییر ندهد، بر خدا لازم است که او را همنشین وی سازد».دانستید که این زمامداران سر به فرمان شیطان نهاده و از اطاعت خداوند رحمان روی گردانیده اند، و فساد را رواج داده و حدود خدا را تعطیل کردند و بیت المال را خاص خود ساختند، و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نمودند، و من به این امر سزاوارترم به جهت قرابت و نزدیکیم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم... (2)6- آنگاه که دشمنان در اطراف آن مظلوم بی یاور جمع شدند، و همانند نگین انگشتری او را در میان گرفتند، آن جناب بر مرکب خود سوار شد و در مقابل دشمن

ص:215


1- 381. تحف العقول : 176.
2- 382. بحارالانوار: 381:44، ناسخ التواریخ: 171:2، کامل ابن اثیر: 48:4.

ایستاده، فرمود:«... ألا وان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین: بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة. یأبی الله ذلک و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و أنوف

حمیة و نفوس أبیه من أن نؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام، و انی زاحف بهذه الأسرة مع قلة العدد و خذلة الناصر».«آگاه باشید که این زنازاده فرزند زنازاده مرا بر سر دو راهی نگه داشته است: راهی به سوی مرگ و راهی به سوی ذلت. هرگز مباد که ما ذلت را بر مرگ اختیار کنیم. خدا و پیامبرش و مردم باایمان و دامنهای پاک و پاکیزه که ما را پروردیده و مردمی که زیر بار ستم نروند و افرادی که تن به ذلت ندهند، به ما اجازه نمی دهند که فرمانبری لئیمان را بر کشته شدن شرافتمندانه برگزینیم.بدانید که من با این نزدیکانم - اگر چه اندکند و دیگر یاوری ندارم - با این گروه خواهم جنگید...» (1)7- در پاسخ فرزدق فرمودند:«ان نزل القضاء بما نحب و نرضی، فنحمد الله علی نعمائه، و هو المستعان علی أداء الشکر، و ان حال القضاء دون الرجاء، فلم یبعد من کان الحق نیته و التقوی سریرته».«اگر رخدادها بر طبق میل و رغبت ما پیش آید، خدا را در برابر نعمتهایش سپاس می گوئیم، که او مددکار ما در سپاس و شکرگزاری است. و اگر

کارها بر طبق مراد پیش نرفت، آن کسی که نیتش حق باشد

ص:216


1- 383. لهوف : 97، بحارالانوار: 9:45 و 83، تحف العقول : 174، مقتل خوارزمی: 7:2.

و تقوا در سویدای دلش حاکم باشد، از مسیر حق بیرون نخواهد رفت» (1)8- آن حضرت در رجز خود چنین می فرمودند:القتل أولی من رکوب العار والعار أولی من دخول النارکشته شدن از زندگانی ننگین بهتر است، ولی ننگ هم از آتش خداوند بهتر می باشد (2)9- در زیارت اربعین آن جناب، که از امام صادق علیه السلام شرف صدور یافته است، می خوانیم:«اللهم انی أشهد أنه ولیک... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة، و قد توازر علیه من غرته الدنیا و باع حظه بالارذل الأدنی... فجاهدهم فیک صابرا محتسبا حتی سفک فی طاعتک دمه و استبیح حریمه...».«خدایا، گواهی می دهم که او ولی توست... و در راه تو جان خود را تقدیم نمود، تا بندگانت را از نادانی و سرگردانی نجات دهد. کسانی که دنیا آنها را گول زد و بهره ی هستی خود را به بهای ناچیز و پستی فروختند، بر علیه او همدست شدند... پس با شکیبائی و خیرخواهی در راه تو جهاد کرد تا خونش

در طاعت تو ریخته شد و حرمش مباح شمرده شد...» (3)10- در زیارت جامعه ی کبیره ی صادره ی از امام هادی علیه السلام آمده است:«و بذلتم أنفسکم فی مرضاته، و صبرتم علی ما أصابکم فی جنبه (حبه)، و أقمتم الصلاة، و آتیتم الزکاة، و أمرتم بالمعروف، و نهیتم عن المنکر، و جاهدتم فی الله حق جهاده، حتی أعلنتم دعوته، و بینتم فرائضه، و أقمتم

ص:217


1- 384. ارشاد مفید: 69:2، کامل ابن اثیر: 40:4، البدایة والنهایة: 166:8.
2- 385. لهوف : 119، بحارالانوار: 50:45، مثیرالأحزان :72.
3- 386. تهذیب: 113:6، بحارالانوار: 331:101.

حدوده، و نشرتم شرایع أحکامه، و سننتم سنته، و صرتم فی ذلک منه الی الرضا، و سلمتم له القضاء، و صدقتم من رسله من مضی».«و جان خود را در تحصیل رضایتش فدا کردید، و در آنچه در این زمینه به شما رسید شکیبا بودید، نماز را بپا داشتید و زکات را ادا نمودید، و امر به معروف و نهی از منکر کردید، و در راه خدا جهاد نمودید آن چنانکه شایسته بود (حق جهاد در راه دین خدا). تا دعوتش را آشکار کردید و واجباتش را بیان نمودید، و حدودش را اقامه کردید و دستورات احکامش را منتشر نمودید و سنتش را عمل کرده و استوار نمودید و در این باره رضایت او را جلب کردید و به قضای او تن دادید و پیامبران گذشته را تصدیق کردید» (1)با دقت در مطالب گذشته و مطالعه و بررسی اوضاع و شرایط حاکم بر زمان حضرت

ابا عبدالله الحسین علیه السلام و آشنائی با اعمال و رفتار یزید پلید و دوری جامعه ی مسلمین از اهداف عالیه ی اسلامی، در اثر تبلیغات زهرآگین معاویه، مجالی برای خدشه و اشکال نسبت به قیام و شهادت حضرت سیدالهشداء علیه السلام باقی نمی ماند، خصوصا از دیدگاه شیعه که معتقد به عصمت آن بزرگوار است، تردیدی در صحت و لزوم آن قیام و شهادت وجود ندارد.در عین حال، در مورد علت و انگیزه ی این قیام، نظرات مختلفی وجود دارد.اکثر بزرگان با توجه به کلمات آن حضرت که در این باره نقل شده، علت قیام را امر به معروف و نهی از منکر و اقامه ی نماز و سایر واجبات شرع مقدس، و بالجمله احیای دین بر شمرده اند.لکن به نظر می رسد که در این بیان، حق مطلب ادا نشده است، زیرا مسأله قیام

ص:218


1- 387. تهذیب: 97:6، عیون الأخبار: 278:2، بحارالانوار: 129:102، فرائد السمطین: 179:2.

آن بزرگوار بسیار بالاتر از این مطلب بوده، آنچه که در فرمایشات آن سرور آمده گوشه ای از اهداف این حرکت، بلکه شمه ای از آثار و ثمرات آن می باشد.چون ابعاد قیام حضرت بسیار گسترده است و میزان درک افراد متفاوت می باشد و همه ی مردم قابلیت درک حقایق را ندارند، لذا کلمات امام حسین علیه السلام در علت خروج خود و حرکت به عراق متفاوت و متناسب با درک و استعداد شنوندگان بوده است.امر به معروف و نهی از منکر و سایر واجبات و حتی نماز، هر چند مهم و بسیار مورد تأکید و توجه شارع مقدس است، لکن در مقایسه با وجود مقدس امام علیه السلام فرع به حساب می آید، و آنچه اصل است وجود ملکوتی حضرت سیدالشهداء علیه السلام است.چگونه ممکن است اصل فدای فرع شود؟ امام علیه السلام روح نماز است، آیا روح نماز برای نماز کشته می شود؟ و آیا اصل فدای فرع می شود؟! بلی اینها از آثار و شعاع آن حقیقتی است که در واقع، حضرت برای آن قیام فرمود، و لذا باید گفت: همانطوری که خود آن سرور ناشناخته است و کسی نمی تواند به حقیقت آن دریای بی انتها پی ببرد، و به معرفت واقعی

او دسترسی پیدا کند (1) حقیقت قیام آن بزرگوار نیز که حساس ترین فراز زندگی اوست ناشناخته می باشد، لکن هر کس به تناسب سعه ی معلومات و سطح معرفت خویش به پاره ای از آثار و ثمرات نهضت آن حضرت واقف گردیده است.

ص:219


1- 388. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «یا علی، ما عرف الله الا أنا و أنت، و ما عرفنی الا الله و أنت، و ما عرفک الا الله و أنا»: «ای علی، خدا را جز من و تو کسی نشناخت، و مرا جز خدا و تو کسی نشناخت و تو را جز خدا و من کسی نمی شناسد» القطرة: 140:1 ب 2 ح 143، تأویل الایات الظاهرة : 145، مناقب ابن شهر آشوب: 267:3.

ما بر همین اساس عرض می کنیم: امام حسین علیه السلام ناچار باید یکی از دو راه را انتخاب می کرد: پذیرش بیعت با یزید پلید کثیف فاسق که بر خلاف حاکمان قبلی، بسیاری از کبائر را آشکار مرتکب می شد و کارهای زشت او بر همه روشن بود، و تن به ذلت دادن که به معنی محو ولایت و شریعت و حقیقت بود،و یا برگزیدن مرگ سرخ باعزت که دربر دارنده ی دفاع از حقیقت خویش - که مشتمل بر حفظ ولایت مطلقه ی خود و پدر بزرگوارش حضرت علی علیه السلام و فرزندان طاهرینش علیهم السلام بود - و بالمال شریعت مقدس نیز محفوظ می ماند.حضرتش راه دوم را برگزید.پس قیام آن بزرگوار برای حفظ ولایت مطلقه ی خود و پدر و فرزندانش بود، که حفظ شریعت را نیز تضمین می کرد، و در پرتو آن دین جد بزرگوارش نیز احیاء می شد، و شاید فراز دوم از کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «حسین منی و أنا من حسین» (1) ناظر به همین معنا باشد.حضرت حسین علیه السلام جدای از علم امامت به طریق عرفی و معمولی هم این مردم را به خوبی می شناخت و با دردها و سوز دل پدر بزرگوار و برادر مظلوم خود آشنا بود، و پیوسته

در انتظار فرصتی بود که با زدودن پرده های جهل و ضلالت از سینه های تیره و تار این مردم دنیاپرست و گمراه، اندکی آنان را با حقیقت دین که در واقع همان حقانیت ولایت ائمه ی معصومین علیهم السلام است آشنا فرمایند. لذا هنگامیکه بیش از هفت سال از شهادت برادر بزرگوارش امام مجتبی علیه السلام گذشت، در سال 57 هجری برای زیارت خانه خدا به سوی مکه ی مکرمه عزیمت نمود.

ص:220


1- 389. کشف الغمة: 218:2، بحارالانوار: 261:43، سنن ترمذی: 658:5، مستدرک حاکم: 177:3، الفردوس بمأثور الخطاب: 158:2، فرائد السمطین: 131:2، کنزالعمال: 115:12، طبقات ابن سعد - ترجمة الامام الحسین علیه السلام - : 27.

عبدالله جعفر و ابن عباس و عده ای از بنی هاشم و جماعتی از دوستان و شیعیان همراه آن حضرت آمدند، روزی در منی گروهی را که بیش از هزارنفر بودند از بنی هاشم و از مردم و صحابه و تابعین و انصار و کسانی که به خوبی و صلاح معروف بودند طلب نمود، آنگاه که جمع آن حضرت بپای خاسته خطبه آغاز نمودند و بعد از حمد و ثنای الهی، و درود بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:معاویه از در طغیان و عصیان با ما و شیعیان ما آنچه خواست انجام داد، و حاضر بودید و دیدید و خبر به شما رسید. اکنون می خواهم از شما چیزی سؤال کنم، اگر راست گویم مرا تصدیق کنید وگرنه تکذیب نمائید، بشنوید تا چه گویم و کلمات مرا محفوظ دارید و چون به شهرها و اقوام خود بازگشت نمودید، جماعتی را که به ایشان وثوق و اعتماد دارید بخوانید و برای آنها نقل کنید، چه من بیم آن دارم که دین خدا مندرس گردد، و کلمه ی حق مجهول بماند، و حال آنکه خداوند شعشعه ی نور خود را تابش دهد، و جگربند کافران را بر آتش نهد.چون این سفارش به پایان بردند، آغاز سخن و فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام را یکی یکی تذکر فرمودند، و آیات قرآنی را که در فضیلت آن حضرت نازل شده بود بیان نمودند و همگان تصدیق کردند.آنگاه فرمودند: همانا شنیده اید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هر کس گمان کند که دوست من است و علی علیه السلام را دشمن دارد دروغ گفته است، دشمن علی علیه السلام دوست من نتواند بود».

مردی گفت: یا رسول الله، این چگونه باشد، چه زیان دارد که مردی محبت تو را داشته باشد و علی علیه السلام را دشمن دارد؟ فرمود: این بدان جهت است که من و علی یک تنیم، علی من است و من علی ام، چگونه می شود که یک تن را کسی هم دوست و هم دشمن بدارد؟!لاجرم آن کس که علی را دوست دارد مرا دوست داشته و آنکه با علی دشمنی

ص:221

کند با من دشمن است، و کسی که با من دشمن است با خداوند دشمنی کرده است».حاضران همه تصدیق کردند، صحابه گفتند: چنین است که فرمودید، ما حاضر بودیم و شنیدیم. تابعین گفتند: ما نیز از آنها که به ما روایت کرده اند و اعتماد بر قول ایشان داشتیم شنیده ایم.آن حضرت در پایان فرمودند: شما را بخدا سوگند چون شهرهای خود مراجعت کردید آنچه را گفتم، برای هر کس که به او اعتماد دارید نقل کنید. (1)حجت الهی و امامی بر حق، پس از 7 سال سکوت و بردباری در برابر وضعیتی که مصائب بزرگ و سخت آن هر قلب پاکی را می شکافت، اینک در یک فرصت استثنائی، بر آنست که پیام خود را که اساسی ترین و مهمترین مسأله ی جهان است توسط گروهی از معتمدین و معروفین به مسلمین جهان ابلاغ نماید.مسأله ای که بنا به فرمایش خود آن جناب چنانکه مردم از آن آگاه نشوند بیم آن می رود که دین خدا مندرس گردد. این مسأله نه نماز است و نه روزه و نه حج و نه امر به معروف، و نه حتی جهاد، بلکه امری است که دین خدا با وجود همه ی احکام الهی بدون آن مندرس، و حق مجهول است، و آن همان چیزی می باشد که امام علیه السلام برای احیای آن خود و فرزندان و برادران و یارانش را در معرض شهادت قرار داد، و همه ی فرمایشات آن بزرگوار در مواضع مختلف در طول حرکت از مدینه تا کربلا با تعبیرهای گوناگون - که بر اساس اختلاف نظر و استعداد و درک مخاطبین بوده - در واقع به همین امر مهم و اساسی

باز می گردد.چه تن دادن به بیعت با یزید به معنای اندراس دین و نابودی حق و پایمال شدن ولایت است. و وداع با اسلام به جهت ابتلاء به مثل یزید نیز به همین معناست،

ص:222


1- 390. منتهی الآمال: 239:1، احتجاج طبرسی: 18:2.

خروج برای اصلاح و امر به معروف هم جز این نیست، دلتنگی ناشی از زندگی با ستمگران هم به لحاظ همین مهم است، و تذکر حرمت خلافت بر آل سفیان نیز به جهت یاد آوری رکن اساسی اسلام یعنی ولایت ائمه علیهم السلام است. و گمراهی و جهالتی که در جملات زیارت اربعین به آن اشاره شده جز انحراف از ولایت ائمه اطهار علیهم السلام چیز دیگری نیست. (1)آن حضرت خوب می دانست که بنی امیه خصوصا معاویه به نحوی با مردم رفتار نموده که اغلب مردم ایشان را دوست داشته و آنها را بر حق می دانستند (2) و حضرت علی علیه السلام و اولاد و شیعیانش را باطل می دانستند. سب و لعن آن حضرت را شعار خود کرده، بلکه جزء نماز جمعه قرار داده بودند و آنقدر تأکید داشتند که شخصی فراموش کرده بود که بعد از نماز، آن حضرت را لعن نماید، و در سفر یادش آمد، در آن محل قضا نمود و در آنجا معبدی بنا کرد و آن را مسجد ذکر نامید. (3)بسیاری از مردم گمان داشتند که کسی با بنی امیه مخالف ندارد و ایشان به حق خلفای پیامبرند. ولی چون آن حضرت با ایشان مقاتله نمود و آنها با آن جناب اینگونه رفتار نمودند و با عیال و اطفال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن حرکات کردند، مردم آگاه شدند و دانستن که آنها سلاطین جورند نه خلفای رسول الله.امام علیه السلام بر سر دو راهی شهادت و ذلت قرار گرفته و البته هرگز ذلت را که به معنای اندراس دین و نابودی حق و از بین رفتن ولایت امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام است نخواهد

پذیرفت

ص:223


1- 391. البته برای ولایت معنای عامی است که دربر گیرنده ی مقام سرپرستی امت و حکومت و محبت و نفوذ و ملک و ملکوت و تفویض در دین و... است که این معنا از روایات فراوان استفاده می شود.
2- 392. عبارتی از کتاب تجارف السلف در این زمینه گذشت.
3- 393. فرحة الغری از سید بن طاووس : 25، منتخب طریحی: 5:1.

حضرت امام حسین علیه السلام با انتخاب شهادت، هم به تکلیف باطنی و هم به وظیفه ی ظاهری عمل کرد؛ اما تکلیف باطنی و واقعی آن بزرگوار که ما نمی فهمیم و عقل ما قاصر است، چه برای هر کدام از معصومین علیهم السلام وظیفه ی الهی مخصوص بخود بوده که از جانب پروردگار مأمور به انجام آن بودند و عمل می کردند، و تسلیم امر الهی بودند.تکلیف ظاهری آن بزرگوار نیز چنین اقتضاء می کرد که از مدینه به سوی مکه و از مکه به سوی عراق سفر نماید و اگر بناست کشته شود، در آنجا کشته شود، زیرا به هر کجا می رفت آن حضرت را دستگیر کرده می کشتند.یزید به عامل خود در مدینه دستور می دهد که آن حضرت را به قتل برساند. (1)همانطور که ماجرای بیعت خواستن از آن بزرگوار را قبلا نوشتیم که قصد داشتند آن حضرت را مطیع و منقاد یزید کنند لکن آن جناب تسلیم نشد و به مکه تشریف برد در حالی که این آیه را تلاوت می نمود: (فخرج منها خائفا یترقب...) (2) ترسان و نگران از مدینه بیرون رفت. (3)آن حضرت به حرم امن خدا پناه برد - که خداوند حتی برای وحوش و پرندگان و گیاهان مأمن قرار داده - آنجا هم یزید تصمیم گرفت آن حضرت را دستگیر و به قتل برساند. (4)آن بزرگوار از حج به عمره عدول نموده، از احرام بیرون آمدند. (5)اهل کوفه هم نامه های بسیار - که تعداد آنها به دوازده هزار می رسید - نوشتند

ص:224


1- 394. بحارالانوار: 312:44 و 324، امالی صدوق : 152 م 30 ضمن ح 1، لهوف : 22.
2- 395. سوره ی قصص، آیه ی 21.
3- 396. بحارالانوار: 332:44، ارشاد: 33:2.
4- 397. بحارالانوار: 364:44 و 365، و ج 99:45، ارشاد: 68:2، جلاء العیون : 369.
5- 398. ارشاد: 68:2، جلاء العیون : 369، بحارالأنوار: 363:44.

که شما

تشریف بیاورید، ما همه مطیع و گوش به فرمان شما هستیم. (1)حضرت مسلم هم نوشت که مردم با آن حضرت بیعت نموده اند. (2)پس حجتی برای آن جناب نماند، و چون به سوی ایشان آمد و بیعت شکستند نمی توانست برگردد، و اگر برمی گشت به کجا برود! هیچ مأمنی برایش نبود حتی اگر بیعت می کرد باز او را به ذلت می کشتند و شاهد بر این امور آنست که چون برادرش محمد حنفیه خدمت آن سرور عرض کرد: به یمن بروید، یا به گوشه صحرا و کوهها فرار کنید، در جواب فرمودند:«والله - یا أخی - لو کنت فی جحر هامة من هوام الأرض لا ستخرجونی منه حتی یقتلونی»:«ای برادر، بخدا سوگند اگر در سوراخ جانوری بروم، مرا بیرون آورند تا بکشند» (3)چون فرزدق گفت: یابن رسول الله، چرا حج را تمام نفرمودی؟ فرمود: اگر مانده بودم مرا دستگیر می کردند (4)و چون آن حضرت در منزل ثعلبیه فرود آمد، مردی که کنیه اش اباهره ازدی بود و از کوفه می آمد به خدمت حضرت رسید، سلام کرد و سپس گفت: یابن رسول الله، برای چه از حرم خدا و حرم جدت بیرون آمدی؟ حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند: ای اباهره، بنی امیه مالم را گرفتند صبر کردم، دشنامم دادند و به آبرویم لطمه زدند باز تحمل کردم، حال می خواهند خونم را بریزند فرار کردم، بخدا سوگند، ستمکار مرا خواهند کشت، و خداوند لباس ذلتی به آنان بپوشاند که

ص:225


1- 399. بحارالانوار: 333:44 و 334، ارشاد: 34:2 تا 36.
2- 400. بحارالانوار: 336:44، ارشاد: 38:2.
3- 401. بحارالانوار: 99:45.
4- 402. بحارالانوار: 365:44، ارشاد: 68:2.

سراپایشان را فراگیرد... (1)

پیرمردی از بنی عکرمه که نامش عمرو بن لوذان بود، در بطن عقبه با آن حضرت دیدار کرد، عرض کرد: به کجا می روید؟ حضرت فرمودند: به کوفه، عرض کرد: شما را به خدا سوگند می دهم که باز گردید، زیرا به خدا به آنجا نمی روید جز به سوی سر نیزه ها و شمشیرهای برنده...حضرت فرمودند: ای بنده ی خدا، آنچه تو اندیشی بر من پوشیده نیست و خدای متعال در کار خود مغلوب نمی شود (یعنی جز آنچه اراده ی خدا به آن تعلق گرفته نخواهد شد) سپس فرمودند:«والله لا یدعونی حتی یستخرجوا هذه العلقة من جوفی»«بخدا سوگند، دست از من برندارند تا این دل خون شده را از سینه ام بیرون آورند»... (2)اما شاهد بر اینکه اگر بیعت هم می کرد باز او را شهید می کردند:ابن زیاد لعین نوشت؛ باید بر حکم من و حکم یزید گردن نهد و بیعت کند. (3)و شمر ملعون به ابن زیاد گفت: اگر حسین و یارانش بیعت کنند آنگاه اگر تو آنان را کیفر کنی تو بدان سزاوارتر خواهی بود. (4)اگر خیال کشتن نداشتند چنین نمی گفتند: و آن حضرت غرض ایشان را

ص:226


1- 403. لهوف : 70، بحارالانوار: 367:44.
2- 404. ارشاد: 77:2، بحارالانوار: 375:44، تاریخ دمشق:211، تاریخ طبری: 394:5 کلام حضرت که فرمودند: «حکم خدا باید جاری شود»اشاره به تکلیف واقعی آن جناب است که ما نمی فهمیم. و اینکه فرمودند: «دست از من برندارند» اشاره به تکلیف ظاهری آن بزرگوار بود. و کلام حضرت که فرمودند: «این دل خون شده را از سینه ام بیرون می آورند»اشاره به شدت مصیبت آن سرور در آن سرزمین است.
3- 405. بحارالانوار: 383:44، مقتل خوارزمی: 239:1.
4- 406. بحارالانوار: 390:44، ارشاد: 90:2.

می دانست لذا فرمود: نه به خدا، دست خواری به شما نخواهم داد و مانند غلامان قرار نخواهم کرد. (1)

کی لو تو

«.. أَلا إِنَّ الدَّعِی بْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ هیهات منا الذلة، یأبَی اللهُ لَنَا ذلکَ ورَسُولُهُ والمؤمِنونَ، وحُجورٌ طابَتْ وطَهُرتْ، وأُنُوفٌ حَمِیَّةٌ ونُفُوسٌ أبِیَّةٌ مِنْ أنْ نؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ علی مصارِعِ الکِرَامِ.» (2)

آگاه باشید که این زنا زاده فرزند زنا زاده مرا بر سر دو راهی نگهداشته است: راهی به سوی مرگ و راهی به سوی ذلت. هرگز مباد که ما ذلت را بر مرگ اختیار کنیم. خدا و پیامبرش و مردم با ایمان و دامن های پاک و پاکیزه که ما را پروریده، و مردمی که زیر بار ستم نروند و افرادی که تن به ذلت ندهند، هرگز رضایت نمی دهند که فرمانبری لئیمان را بر کشته شدن شرافتمندانه برگزینیم ))...

اگر از روی تقیه هم راضی می شد البته دست از او بر نمی داشتند و با ذلت و خواری بدون سر و صدا آن حضرت را شهید می کردند.

ای عزیزان! آیا سید الشهداء علیه السلام در گوشه ای بماند و مخفیانه ترور شود و کسی باخبر نشود، و یا وظیفه آنست که از مدینه خارج شده به مکه - شهر بزرگ مذهبی - بیاید، و چند ماه بماند تا موسم حج برسد که مسلمین از اطراف عالم در آنجا جمع شوند، و در روز هشتم، حج را به عمره تبدیل کند، تا همه و همه از امام حسین علیه السلام و کار او با خبر شوند؟

ص:227


1- 407. ارشاد: 102:2، مثیرالأحزان:51، بحارالانوار: 7:45.
2- 408. لهوف:97، بحارالانوار: 9:45 و 83، مثیرالأحزان:55، تحف العقول:174، احتجاج طبرسی: 24:2، مقتل خوارزمی: 7:2.

و در روز هشتم، حج را به عمره تبدیل کند، تا همه و همه و از امام حسین علیه السلام و کار او با خبر شوند؟قهری است که در مکه صدا می کند، مگر چه خبر شده است که حضرت امام حسین علیه السلام عمل حج را تمام نمی کند.آنگاه به طرف عراق حرکت کند، باز همه جا و همه کس با خبر می شوند که در کربلا با آنهمه مظلومیت شهید می شود، و بعد دنباله آن را حضرت زینب علیهاالسلام و سایر اسراء ادامه می دهند، بطوریکه در خود شام که مرکز فساد و جور و حکومت یزیدی است همه و همه مسأله را می فهمند، و پی به مظلومیت خاندان نبوت می برند، حتی نصرانیها باخبر می شوند.همه ی مردم می فهمند حق کدام است، باطل کدام است و کارهای یزید و معاویه و حتی وضع قبلی ها هم روشن می شود.شگفت آنکه ابن عباس ها می گویند: آقا شما فرار کنید و به عراق نروید!آیا اینگونه شهید شدن بهتر نیست؟ آری سیدالشهداء علیه السلام مجری کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود که می فرمودند: «حسین منی و أنا من حسین»، و با شهادت خود رسالت حضرتش را به ثمر رسانید، دین را، پیامبر را، علی را، ولایت را و... زنده کرد.آری او به عزت در راه خدا کشته شد و خود را عزیز نمود و احکام الهی را بپا داشت و بندگان را از گمراهی و جهل نجات داد و تن به ذلت و خواری نداد.

ص:228

بیعت نکردن حضرت امام حسین علیه السلام

شیخ صدوق از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمودند: پدرم از پدرش امام سجاد علیهماالسلام نقل فرموده که چون مرگ معاویه نزدیک شد، پسرش یزید - لعنه الله - را طلبید و نزد خود نشانید و گفت: پسرم، من گردنکشان را برایت رام کردم و شهرها را برایت آماده نمودم، و سلطنت را به کام تو انداختم، اما از سه نفر - که با همه ی توان با تو مخالفت می کنند - بر تو نگرانم، و آنها عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، و حسین بن علی علیه السلام می باشند.اما عبدالله بن عمر؛ در دل با توست، به او بچسب و دست از او بر مدار، و أما عبدالله بن زبیر؛ اگر به او دست یافتی او را تکه تکه کن، چون همانند شیری که بر شکار خود می جهد بر تو حمله کند، و چون روباهی که از سگ فرار می کند (با مکر و حیله) از تو پنهان گردد.و امام حسین بن علی علیهماالسلام؛ دانی چه نسبتی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دارد و از گوشت و خون وی می باشد. من می دانم که مردم عراق او را بر تو بشورانند، سپس دست از او بردارند و ضایعش کنند، اگر به او دست یافتی حق او را بشناس و مقام او را نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رعایت کن، و او را مؤاخذه مکن، ما را با او دوستی و خویشی هست، مبادا به او بدی کنی، و از تو کاری ناخوشایند بیند.چون معاویه هلاک شد و یزید بعد از او متصدی امور گردید، (پسر) عمویش (ولید بن)

ص:229

عتبه بن ابی سفیان (1) را حاکم مدینه ساخت، (پسر) عتبه به مدینه آمد و جای مروان بن حکم را - که از طرف معاویه حاکم مدینه بود - گرفت، تا دستور یزید را اجراء کند، مروان (2)

گریخت و بر او دست نیافت.(پسر) عتبه حضرت حسین بن علی علیهماالسلام را خواست و گفت: یزید دستور داده با او بیعت کنی. امام حسین علیه السلام فرمود: ای (پسر) عتبه، تو میدانی که ما اهل بیت کرامت و معدن رسالتیم، نشانه های حقی هستیم که خدای عزوجل در دلهای ما به ودیعت نهاده و زبان ما را بدان گویا ساخته، پس من به اذن خدای عزوجل سخن گویم؛ و از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: «خلافت بر فرزندان ابی سفیان حرام است» چگونه با خاندانی بیعت کنم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی آنها چنین فرمود.چون (پسر) عتبه این را شنید به منشی خود دستور داد نامه ای برای یزید بنویسد که براستی حسین بن علی برای تو حق خلافت و بیعت معتقد نیست، درباره ی او هر تصمیم که خواهی بگیر.چون نامه به یزید - لعنه الله - رسید به (پسر) عتبه نوشت: این نامه که به تو رسید فورا جواب آن را بنویس، و در نامه شرح بده هر که را مطیع من است و هر که را با من مخالف است و باید سر حسن بن علی به پیوست جواب نامه باشد.این خبر به امام حسین علیه السلام رسید، آهنگ عراق نمود، چون شب شد به مسجد النبی صلی الله علیه و آله و سلم تشریف آورد، تا با قبر آن حضرت وداع کند، چون به قبر رسید نوری از قبر

ص:230


1- 409. ظاهرا باید «پسر عمویش ولید بن عتبه» باشد و کلمه ی «پسر» و «ولید بن» سقط شده است چنانکه قبلا توضیح دادیم.
2- 410. ظاهرا باید عبدالله بن زبیر باشد که از مدینه فرار کرد، در اینجا بخشی از مطلب سقط شده و یا تصحیفی در عبارت صورت گرفته است، چون مروان بن حکم در مجلسی که امام حسین علیه السلام بر پسر عتبه وارد شد حاضر بود، و او را به قتل آن حضرت تحریک می کرد.

درخشید و به جای خود برگشت.چون شب دوم برای وداع آمد، به نماز ایستاد و نماز را طول داد، آنگاه در سجده لحظه ای حالت خواب بر حضرتش عارض شد، و در خواب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را دید که او را در آغوش گرفت و به سینه چسبانید و میان دو چشمش را بوسید و فرمود:«بأبی أنت، کأنی أراک مرملا بدمک بین عصابة من هذه الأمة، یرجون شفاعتی، ما لهم عند الله من خلاق، یا بنی،

انک قادم علی أبیک و أمک و أخیک و هم مشتاقون الیک و ان لک فی الجنة درجات لا تنالها الا بالشهادة»«پدرم به قربانت، گویا تو را در میان جمعی از این امت که امید شفاعت مرا دارند! به خونت آغشته می بینم (1) برای آنها نزد خدا بهره ای از خیر نیست. فرزندم، تو نزد پدر و مادر و برادر خود می آئی و همه مشتاق تواند، و همانا در بهشت برای تو درجاتی هست که جز با شهادت بدان نمی رسی» (2)حضرت حسین علیه السلام گریان از خواب برخاست و نزد اهل بیت خود آمد، و خواب

ص:231


1- 411. در بحارالانوار: و دیگر منابع در اینجا اضافی دارند {که گویا در چاپ امالی افتاده است}: «جسدت را بخونت آغشته نموده و در زمین کرب وبلا تو را ذبح کنند، در میان گروهی از امت میشوم من، و تو در آنحالت تشنه باشی و شربت آبی به تو ندهند و ترا سیراب ننمایند». (بحارالانوار: 328:44، مهیج الأحزان :32، مقتل خوارزمی: 187:1، مقتل عوالم : 54).
2- 412. در بحارالانوار و دیگر منابع یاد شده اضافی دارد: «پس در آن حال بجد بزرگوارش نظر انداخته فرمود: «یا جداه، لا حاجة لی فی الرجوع الی الدنیا فخذنی الیک و أدخلنی معک فی قبرک»: «ای جد بزرگوار، مرا حاجتی به برگشتن به دنیا نیست مرا بگیر و با خود بقبرت ببر» {و از غمها و دردهای دنیا مرا خلاص کن}. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: تو را چاره نیست از برگشتن به دنیا، تا شربت شهادت بچشی و به ثواب بزرگی که خداوند برایت نوشته نائل گردی...».

خود را به آنها نقل فرمود، و با آنها وداع کرد، و خواهران، دختر و برادر زاده اش قاسم را بر محمل سوار کرد و با بیست و یک تن از اصحاب و اهل بیت خود حرکت نمود، که از آنجمله اند؛ ابوبکر بن علی، محمد بن علی، عثمان بن علی، و عباس بن علی، و عبدالله بن مسلم بن عقیل و علی بن الحسین الأکبر، و علی بن الحسین الأصغر... (1)

شیخ مفید قدس سره نقل کرده است که چون امام حسن علیه السلام از دنیا رحلت فرمود، شیعیان عراق بجنبش درآمدند، و برای امام حسین علیه السلام نوشتند که ما معاویه را از خلافت خلع کرده با شما بیعت می کنیم.امام علیه السلام خودداری نمود و برای ایشان یادآور شد که همانا میان او و معاویه عهد و پیمانی است که شکستن آن جایز نیست، تا زمان آن بپایان رسد، و چون معاویه بمیرد در این کار اندیشه خواهم کرد.چون معاویه - علیه الهاویة - در نیمه ی رجب سال 60 هجری مرد، پسرش لعنه الله - نامه ای به ولید بن عتبة بن ابی سفیان - که از طرف معاویه فرماندار مدینه بود - نوشت که بدون درنگ از حسین برای او بیعت بگیرد و به هیچ وجه به او مهلت ندهد.ولید شبانه کس به نزد آن حضرت فرستاد و او را خواست. امام حسین علیه السلام جریان را دانست و گروهی از نزدیکان خود را خواسته به آنان دستور داد؛ سلاحهای خویش را بردارند، و به ایشان فرمود: ولید در چنین وقتی مرا خواسته و من آسوده خاطر نیستم که مرا مجبور به کاری کند که من نتوانم آنرا بپذیرم، و از ولید نیز ایمن نمی توان بود، پس شما همراه من باشید، چون من نزد او رفتم شما بر در خانه بنشینید، اگر آواز مرا شنیدید، بر او درآئید تا از من دفع کنید.ا

ص:232


1- 413. امالی صدوق: 150 م 30 ح 1، بحارالانوار: 310:44 ح 1.

مام حسین علیه السلام به نزد ولید آمد، مروان بن حکم را نزد او دید. ولید خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد، سپس نامه ی یزید و دستوری که برای گرفتن بیعت از آن جناب داده بود، برای حضرت خواند.آن بزرگوار فرمود: گمان ندارم تو قانع باشی که من در پنهان با یزید بیعت کنم، تا اینکه آشکارا بدانسان که مردم بدانند بیعت نمایم؟ ولید گفت: آری چنین است.امام حسین علیه السلام فرمود: پس صبر کن تا صبح شود و در این باره اندیشه کنم. ولید گفت: بنام خداوند اکنون باز گرد تا با گروهی از مردم (برای بیعت) به نزد ما بیائی.مروان به ولید گفت: بخدا سوگند اگر حسین از تو جدا شود و بیعت نکند دیگر هرگز به

او دست نخواهی یافت، تا کشتار بسیاری میان تو و او بشود، او را نگهدار تا بیعت کند یا گردنش را بزنی.امام حسین علیه السلام از جا جست و به او فرمود: ای پسر زرقاء (زن کبود چشم) تو مرا می کشی یا او؟! بخدا دروغ گفتی و خطا کردی (1) و از خانه بیرون رفت و با نزدیکان خود براه افتاد و به منزل خویش آمد.مروان به ولید گفت: گوش به سخن من ندادی، بخدا دیگر نمی توانی بر او

ص:233


1- 414. مرحوم سید بن طاووس و دیگران مطلبی اضافی دارند: سپس رو به ولید نموده، فرمود: ای امیر، ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم، آستانه ی ما محل آمد و شد ملائکه است، دفتر وجود به نام ما گشوده و ختم می گردد، و یزید مردی است فاسق و شرابخوار و آدم کش که آشکارا فسق می کند. و همچون منی با چنین کسی بیعت نخواهد نمود. لکن ما و شما صبح کنیم و خوب اندیشه نمائیم که کدامیک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم. {لهوف: 23، بحارالانوار: 325:44، مقتل خوارزمی: 184:1، مثیرالأحزان: 24}.

دست یابی. ولید گفت: وای بحال دیگران باد ای مروان، پیشنهادی به من نمودی که نابودی دین من در آن بود، بخدا دوست ندارم آنچه خورشید بر آن می تابد و از آن غروب می کند از مال دنیا و ملک آن، از من باشد و من حسین را بکشم، سبحان الله! همینکه حسین گفت: من بیعت نمی کنم، من حسین را بکشم؟! بخدا سوگند، گمان ندارم کسی که در روز قیامت به خون حسین باز خواست شود عقوبتش آسان باشد.مروان گفت: اگر برای این خاطر است، کار بجائی کردی. گر چه در دل کار او را خوش نداشت.امام حسین علیه السلام آن شب را که شب بیست و هفتم رجب سال 60 هجری بود در خانه خود ماند.ولید هم آنشب سرگرم بیعت گرفتن از ابن زبیر شد و او نیز از بیعت سر باز زده همان شب مدینه را به سوی مکه ترک کرد، چون صبح شد ولید مردی از بنی امیه را با هشتاد سوار دنبال او فرستاد لکن به او دست نیافته، بازگشتند.

چون عصر روز شنبه شد، ولید گروهی را به نزد امام حسین علیه السلام فرستاد که برای بیعت حاضر شود. آن حضرت فرمود: تا بامداد فردا صبر کنید تا هر دو در این باره بیندیشیم. آنشب نیز از آن حضرت دست برداشت.آن حضرت در همانشب - که شب یکشنبه 28 رجب بود - از مدینه به سوی مکه رهسپار شد، و فرزندان و برادرزادگان و برادران و بیشتر خاندانش جز برادرش محمد حنفیه همراه او بودند. (1)مرحوم سید بن طاووس بعد از نقل جریان بطور اختصار می نویسد:چون صبح شد حضرت حسین علیه السلام از خانه ی خویش بیرون آمد تا خبرها را بشنود،

ص:234


1- 415. ارشاد مفید: 29:2.

مروان را دید. مروان به آن حضرت گفت: یا أبا عبدالله، من خیرخواه تو هستم، مرا اطاعت کن تا نجات یابی!امام حسین علیه السلام فرمود: خیرخواهی تو چیست؟ بگو تا بشنوم.مروان گفت: همانا من به تو دستور می دهم با یزید بیعت کنی که هم به نفع دین توست و هم به سود دنیایت. آن حضرت فرمود:«انا لله و انا الیه راجعون، و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الأمة براع مثل یزید و لقد سمعت جدی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: الخلافة محرمة علی آل أبی سفیان»«چه مصیبتی بالاتر از اینکه امت مسلمان به سرپرستی همچون یزید دچار شوند، پس باید با اسلام وداع نمود، از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمودند: خلافت بر فرزندان ابی سفیان حرام است»

ص:235

(1)

حرکت امام حسین علیه السلام به سوی مکه

چون آن حضرت آماده ی حرکت شد، شب هنگام بر سر تربت مطهر مادر خود فاطمه ی زهرا علیهاالسلام و مرقد منور برادر خود امام حسن علیه السلام رفته، با آنها وداع نمود و صبح به خانه آمد تا روانه شود.ابن قولویه به سند معتبر از امام باقر علیه السلام روایت کرده که چون امام حسین علیه السلام اراده نمود از مدینه بیرون رود، زنان بنی هاشم جمع شدند و صدا به نوحه و زاری بلند کردند. آن مظلوم چون ناله و بی قراری ایشان را مشاهده نمود، فرمود: شما را بخدا سوگند می دهم که صبر کنید و دست از جزع و بی تابی بردارید.آنها گفتند: ای سید و سرور ما، چگونه خود را از گریه و زاری منع کنیم و حال آنکه مثل تو بزرگواری از میان ما می رود و ما بی کسان را غریب و تنها می گذارد، و نمی دانیم آخر کار تو با این منافقان به کجا منتهی می شود. پس نوحه و سوگواری را برای چه روزی بگذاریم. بخدا سوگند این روز نزد ما مانند روزی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت، و مانند روزی است که حضرت فاطمه علیهاالسلام شهید شد، و مانند روزی که امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت رسید و مانند روزی است که رقیه و ام کلثوم وفات یافتند.خداوند جان ما را فدای تو گرداند، ای محبوب قلب مؤمنان، و ای یادگار بزرگواران... (2)آن حضرت در دل شب به سر تربت مادر خود برای وداع رفت، و در بعضی کتب مذکور است که بر مادر خود سلام کرد «السلام علیک یا اماه» حسین توست که

ص:236


1- 416. لهوف: 24 و نظیر آن در مثیر الأحزان: 24.
2- 417. جلاء العیون : 353.

به وداع آمده و این آخرین زیارت اوست، ناگاه از قبر مبارک فاطمه علیهاالسلام آوازی آمد: «علیک السلام یا مظلوم الأم و یا شهید الأم و یا غریب الأم» پس به نحوی گریه بر آن حضرت

مستولی شد که دیگر قدرت بر تکلم نداشت (1)شیخ مفید با سند خود از حضرت امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمودند:هنگامی که حضرت حسین علیه السلام شبانه از مدینه حرکت نمود، گروههائی از ملائکه با صفهای آراسته با سلاحهای جنگی، سوار بر اسبهای بهشتی خدمت آن حضرت آمدند و سلام کردند و گفتند: ای حجت خدا بر خلائق بعد از جد و پدر و برادر خود، همانا خداوند در موارد متعدد به وسیله ی ما جد تو را یاری فرموده، و اکنون نیز ما را به یاری تو فرستاده است. حضرت فرمود: وعده گاه من و شما در آن مکانی که خداوند برای شهادت و دفن من قرار داده که همان کربلاست، چون به آن بقعه رسیدم به نزد من آئید.ملائکه عرض کردند: ای حجت خدا، هر چه خواهی دستور فرما که ما مأمور هستیم گوش به فرمان شما باشیم، و اگر از دشمنی بیمناک هستی، ما به همراه تو باشیم.فرمودند: از ایشان به من ضررری نمی رسد تا به محل شهادت خود برسم.گروههائی از مؤمنین جن نزد آن حضرت ظاهر شدند و عرض کردند: آقا، ما شیعیان و یاران شمائیم، آنچه خواهید امر فرمائید، اگر بفرمائید همه دشمنان شما را در همین ساعت هلاک کنیم بی آنکه شما حرکتی بکنید، ما دستور شما را اجرا می کنیم.حضرت فرمودند: خداوند به شما پاداش نیک دهد، مگر قرآنی که بر جدم نازل شده است نخوانده اید که می فرماید:(أین ما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة)

ص:237


1- 418. مهیج الأحزان: 24 م 1.

(1)«هر کجا باشید اگر چه در کاخهای بسیار محکم، مرگ شما می رسد (و از مرگ به هیچ چاره ای رهائی نیابید)».

و نیز خداوند می فرماید:

«قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ »(2) بگو ( ای محمد!): اگر در خانه های خود هم بودید باز آنانکه سرنوشت آنان کشته شدن است. البته از خانه به قتلگاه بیرون می آمدند)). (به علاوه) اگر من در شهر و وطن خود بمانم پس این مردم نگونسار به چه وسیله امتحان شوند..

جنیان گفتند: ای حبیب خدا و فرزند حبیب خدا! به خدا سوگند اگر نه این بود که اطاعت امر شما واجب است و مخالفت آن جایز نیست، همه دشمنان شما را پیش از آنکه به شما دسترسی پیدا کنند می کشتیم.

حضرت فرمودند: به خدا قسم، قدرت ما بر این کار از شما بیشتر است، و لکن مرحله ای است آزمایشی)

«لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ».(3) ((تا هرکه هلاک (و گمراه) شدنی است بعد از اتمام حجت هلاک شود و

هرکه لایق حیات ابدی است با اتمام حجت به حیات ابدی برسد.(4) هنگامی که امام حسین علیه السلام عازم حرکت شد برادرش محمد حنفیه (5) نزد او آمد

ص:238


1- 419. سوره ی نساء، آیه ی 78.
2- 420. سوره ی آل عمران، آیه ی 154.
3- 421. سوره ی انفال، آیه ی 42.
4- 422. بحارالانوار: 330:44، لهوف : 66، جلاء العیون : 354.
5- او از فرزندان امیر المومنین علیه السلام می باشد و ((حنفیه)) لقب مادر اوست و اسم مادرش ((خوله)) دختر جعفر بن قیس است.

وعرض کرد: ای برادر! تو از همه خلق نزد من محبوب تر و بزرگوارتری، و من از هیچ کس نصیحت و خیر خواهی خود را دریغ نکنم، و تو از هر کس به آن شایسته تری، چون تو از منی و جان و روح و چشم منی، و بزرگ خاندان ما هستی که اطاعت شما بر من واجب است، زیرا خداوند شما را بر من شرافت داده و از سادات اهل بهشت نموده است.به مکه برو، اگر آرامش یافتی چه بهتر و اگر وضع دیگری پیش آمد به شهرهای یمن سفر کن که آنها از یاران جد و پدر تو هستند.«هم أرأف الناس و أرقهم قلوبا و أوسع الناس بلادا»«آنها مردمی مهربان و خوش قلب و ساکن شهرهای بزرگ هستند»اگر آسوده خاطر بودی بمان وگرنه متوجه بیابانها و شکاف دره هاو کوهها می شوی، و از شهری به شهر دیگر می روی تا ببینی امر مردم به کجا می انجامد، و خداوند بین ما و قوم فاسقین حکم فرماید.امام حسین علیه السلام فرمودند: ای برادر، بخدا اگر در دنیا هیچ پناه و ملجأی هم نباشد من با یزید بیعت نمی کنم. پس محمد حنفیه سخن را قطع کرد و گریه نمود و آن حضرت نیز ساعتی گریستند و فرمودند: ای برادر، خداوند به تو جزای خیر دهد، خیرخواهی نمودی و رأی درست دادی. اکنون عازم مکه هستم، من و برادر و برادر زادگان و شیعیان خود - که امر آنها امر من و رأی آنها رأی من است - مهیای این سفر شده ایم و تو اگر خواهی در مدینه بمان و دیده بان من باش، و از امور دشمنان چیزی بر من پوشیده ندار.آنگاه حضرت کاغذ و دواتی خواستند و سفارشنامه را برای او نوشتند:بسم الله الرحمن الرحیم«هذا ما أوصی به الحسین بن علی بن أبی طالب الی أخیه محمد المعروف بابن الحنفیة: ان الحسین یشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک

ص:239

له و أن محمدا عبده و رسوله، جاء بالحق من عند الحق، و أن الجنة و النار حق و أن

الساعة آتیة لا ریب فیها و أن الله یبعث من فی القبور. و أنی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی صلی الله علیه و آله و سلم أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی و أبی علی ابن أبی طالب علیه السلام. فمن قبلنی بقبول الحق فالله أولی بالحق و من رد علی هذا، أصبر حتی یقضی الله بینی و بین القوم بالحق و هو خیر الحاکمین و هذه وصیتی یا أخی الیک و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه أنیب».آن حضرت بعد از شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و اقرار به بهشت و دوزخ و... مرقوم فرمودند:«من به جهت تکبر و گردنکشی و قبول نکردن حق و فشاد و ظلم خارج نشدم بلکه برای اصلاح (خرابیهای) امت جدم بیرون می روم تا مردم را به کارهای خوب و پسندیده دعوت کنم و از زشتیها بر حذر دارم و به سیره ی جدم و پدرم علی علیه السلام عمل نمایم. هر که مرا بحق قبول کند، پس خدا به حق سزوارتر است، و هر که مرا رد کند صبر می کنم تا خداوند بین من و این قوم بحق قضاوت فرماید، و خدا بهترین حکم کنندگان است. ای برادر، این است وصیت من به تو، و از خدا (در هر کار) توفیق می طلبم و بر او توکل می کنم و بازگشت من به سوی اوست».

حضرت حسین علیه السلام نامه را مهر نمود، و به برادرش محمد داد، و با او وداع کرده، دل دل شب خارج شد. (1)چون امام حسین علیه السلام از مدینه عازم حرکت شدند، أم سلمه - رضی الله عنها -

ص:240


1- 423. بحارالانوار: 329:44، مقتل خوارزمی: 187:1 ف 9.

عرض کرد: فرزند جانم، با سفر خود به عراق مرا محزون مکن، زیرا از جدت شنیدم که می فرمود: فرزندم حسین در عراق در زمینی که آن را کربلا گویند کشته می شود.آن حضرت فرمودند: مادر جان، به خدا من به آن داناترم و به ناچار کشته می شوم و چاره ای ندارم. بخدا روزی را که در آن کشته می شوم می دانم، و قاتل خود را می شناسم و بقعه ای که در آن دفن خواهم شد می دانم، و کسانی که از خاندان و خویشان و شیعیانم کشته می شوند می شناسم، و اگر بخواهی قبر خود را به تو نشان می دهم.سپس اشاره به سمت کربلا نمودند، زمین پست شد و ام سلمه لشکرگاه و موقف و محل شهادت و آرامگاه آن حضرت را دید، سخت گریست و کار او را به خدا واگذار کرد.آن حضرت فرمودند: ای مادر،«قد شاء الله عزوجل أن یرانی مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا، و قد شاء أن یری حرمی و رهطی و نسائی مشردین و أطفالی مذبوحین مظلومین مأسورین مقیدین و هم یستغیثون فلا یجدون ناصرا و لا معینا».«خدای عزوجل خواسته که مرا به ظلم و عدوان کشته ببیند و اهل و عیال و خاندان و زنان مرا رانده و در بدر بنگرد، و اطفالم را (بعضی) سر بریده و مظلوم و (بعضی) اسیر و در بند و زنجیر ببیند، در

حالی که اسغاثه می کنند و یاور و فریادرسی نیابند» (1)امام حسین علیه السلام به سوی مکه رهسپار شد در حالی که این آیه را قرائت می نمود:(فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین)

ص:241


1- 424. بحارالانوار، ج 331:44، معالی السبطین: 133:1.

(1)«(موسی از شهر مصر) با حال ترس و چشم براهی (به جانب شهر مدین) بیرون رفت و می گفت: بار الها، مرا از شر این قوم ستمکار نجات ده» (2)و راه (متعارف و جاده) بزرگ را در پیش گرفت. خاندان آن حضرت گفتند: خوبست مانند ابن زبیر از بی راهه برویم تا تعقیب کنندگان به شما نرسند. فرمودند: نه بخدا قسم، من از راه راست جدا نشوم تا خداوند آنچه خواهد میان ما حکم فرماید.امام حسین علیه السلام شب جمعه سوم شعبان وارد مکه شد و هنگام ورود این آیه را می خواند: (که دنبال آیه ی گذشته است):(و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی أن یهدینی سواء السبیل)«و چون رو به جانب شهر مدین آورد گفت: امید است پروردگار من، مرا به راه راست رهبری فرماید».سپس در مکه فرود آمد و مردم مکه به خانه ی او رو آورده، به دیدنش می آمدند و رفت و آمد می کردند، و هر که از بزرگان و مردم شهرها در آنجا بود به نزد آن حضرت آمد. (3)

از آن سو چون خبر مرگ معاویه به مردم کوفه رسید، درباره ی یزید به جستجو پرداختند، و خبر بیعت نکردن امام حسین علیه السلام و امتناع ابن زبیر از بیعت و رفتن آندو به مکه به گوش ایشان رسید. شیعیان کوفه در خانه ی سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند،

ص:242


1- 425. سوره ی قصص، آیه ی 21
2- 426. در ریاض القدس: 179:1 اضافه دارد که سکینه خاتون می فرماید: «ما کان من أهل بیت أشد خوفا منا حین خرجنا من المدینة»: «هیچ اهل بیتی مثل ما ترسان نبود در آن هنگامیکه از مدینه بیرون می رفتیم».
3- 427. ارشاد: 33:2.

و خبر هلاکت معاویه را به گوش همگان رساندند. پس حمد و ثنای خدای را بجا آوردند.سلیمان بن صرد از آن میان گفت: همانا معاویه به هلاک رسیده و امام حسین علیه السلام از بیعت با بنی امیه خودداری کرده و شما شیعیان او، و شیعیان پدرش هستید، پس اگر او را یاری می کنید و با دشمنانش می جنگید، و در راه او از دادن جان دریغ ندارید، به آن حضرت نامه بنویسید و آمادگی خود را به او اعلام کنید، و اگر از پراکندگی و سستی در یاری او بیم دارید، او را گول نزنید.در حواب گفتند: نه، ما با دشمن او خواهیم جنگید، و در راه او جانفشانی خواهیم کرد.گفت: پس برای دعوت، نامه ای به آن حضرت بنویسید... (1)نامه های متعددی برای آن بزرگوار از طرف مردم کوفه نوشته شد که در یک روز ششصد نامه آمد، و آن حضرت جواب هیچکدام را نداد. تعداد نامه ها به دوازده هزار رسید (2)تا اینکه آخرین فرستادگان مردم کوفه -هانی بن هانی و سعید بن عبدالله - برای آن حضرت نامه آوردند، آنگاه امام حسین علیه السلام نامه ای در جواب مردم کوفه بدین مضمون نوشت:بسم الله الرحمن الرحیم نامه ای است از حسین بن علی به گروه مؤمنان و مسلمانان، اما بعد؛همانا هانی و سعید نامه های شما را به من رساندند،

و ایندو آخرین فرستادگان شما بودند، و من همه ی آنچه را شما گفتید و یادآور شدید

ص:243


1- 428. ارشاد: 34:2.
2- 429. لهوف : 35، مثیرالأحزان : 26.

دانستم، سخن بیشتر شما این بود که برای ما امام و پیشوائی نیست، به سوی ما بیا. شاید خداوند به وسیله ی تو ما را بر محور حق و هدایت گرد آورد.«و انی باعث الیکم أخی و ابن عمی و ثقتی من أهل بیتی مسلم بن عقیل، فلعمری ما الامام الا الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه علی ذلک لله (ذات الله)، و السلام».«من اکنون برادرم و پسر عمویم، و آنکس که مورد اطمینان و وثوق من در میان خاندانم می باشد (یعنی) مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادم. اگر او برای من نوشت که رأی و اندیشه ی شما و خردمندان و دانایانتان همانند سخن فرستادگان شما، و مضمون نامه هایتان می باشد، انشاءالله بزودی به نزد شما خواهم آمد. به جان خودم قسم، امام و پیشوا نیست مگر آنکس که به کتاب خدا در میان مردم حکم کند، و به دادگستری بپا خیزد، و پیرو دین حق باشد، و نفس خود را بر آن حقیقت نگهداری نماید. والسلام»

ص:244

(1)

آمدن حضرت مسلم به کوفه

امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را خواسته، با قیس بن مسهر صیداوی و عمارة بن عبدالله و عبدالله و عبدالرحمان بن شداد به سوی کوفه فرستاد، و او را به پرهیزکاری و پوشیده داشتن کار خود، و مدارا کردن با مردم دستور داد، و اینکه اگر دید مردم گرد آمده و فراهم شدند زود به آن حضرت اطلاع دهد.حضرت مسلم (در نیمه ی ماه رمضان از مکه بیرون آمد) (2)چون به مدینه رسید، در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز خواند و با خاندان خود وداع کرد، آنگاه دو راهنما با خود برداشت و به سوی کوفه رهسپار شد.آندو راهنما او را از بیراهه بردند و راه را گم کرده، تشنگی سختی بر ایشان غلبه کرد، پس از آنکه راه را پیدا کردند، دیگر نیروی سخن گفتن و راه رفتن نداشتند، با اشاره راه را به مسلم نشان دادند، و در اثر تشنگی جان سپردند.حضرت مسلم چون به محل مضیق رسید نامه ای برای امام حسین علیه السلام نوشت و بوسیله ی قیس فرستاد، و نوشت، آندو راهنما از راه کنار گرفته، راه را گم کردند و تشنگی بر ایشان غلبه کرد و چیزی نگذشت که جان سپردند، و من این جریانات را به فال بد گرفتم، پس اگر ممکن است مرا از رفتن به کوفه معاف دارید، و دیگری را بفرستید.آن حضرت در جواب نوشتند: آنچه تو را به استعفاء وادار کرده ترس است،

ص:245


1- 430. ارشاد: 36:2.
2- 431. مروج الذهب: 56:3.

پس بدان راهی که تو را فرستادم برو.... حضرت مسلم به راه خود ادامه داد تا به کوفه رسید. (1)ورود حضرت مسلم به کوفه به گفته ی مسعودی روز پنجم شوال بود.

و در منزل مختار بن أبی عبیده (2) وارد شد، و شیعیان نزد او رفت و آمد می کردند. و چون جمع کثیری نزد او حاضر می شدند، نامه ی امام حسین علیه السلام را برای آنها می خواند و آنها می گریستند.عابس بن ابی شبیب و حبیب بن مظاهر و دیگران سخنرانی کردند و گفتند: ما آماده یاری هستیم، گرچه وفاداری مردم کوفه معلوم نیست. (3)هیجده هزار نفر از مردم کوفه با حضرت مسلم بیعت کردند. حضرت مسلم نامه به امام حسین علیه السلام نوشت و از بیعت آنها گزارش نمود، و خواست که آن حضرت به کوفه بیاید، و این نامه 27 روز پیش از کشته شدن مسلم بود.شیعیان آنقدر به خانه ی آن جناب رفت و آمد کردند که جای او آشکار شد، و این جریان به گوش نعمان بن بشیر که از طرف معاویه و بعدا از سوی یزید حاکم کوفه بود رسید... (4)عده ای - که از آنها عمر سعد بود - برای یزید نامه نوشتند و او را از آمدن مسلم به کوفه و بیعت مردم با او آگاه کردند.یزید عبیدالله بن زیاد - را که در آن زمان حاکم بصره بود - به کوفه فرستاد و او را

ص:246


1- 432. ارشاد: 37:2.
2- 433. به گفته شیخ مفید و سید بن طاووس رحمه الله و طبری): 355:5). ولی مسعودی می نویسد: پنهانی در منزل عوسجه نامی وارد شده، و شاید از فرزندان مسلم بن عوسجه بوده.
3- 434. نفس المهموم : 83.
4- 435. نفس المهموم : 84، ارشاد: 38:2.

والی کوفه نمود. (1)

ابن یاد که مرد نیرنگ بازی بود صبر کرد تا هوا تاریک شد، آنگاه در حالیکه عمامه ی سیاه بر سر نهاده و دهان خود را بسته بود (به هیئت امام حسین علیه السلام) داخل شهر شد. مردم کوفه که منتظر قدوم مبارک امام حسین علیه السلام بودند گمان کردند که آن حضرت تشریف آورده اند، اظهار شادی نموده و بر او سلام می کردند. (2)چون وارد کوفه شد به فرمانداری رفت، بامداد به مسجد آمد و سخنرانی کرد و مردم را تهدید نموده، بزرگان و سرشناسان شهر و نمایندگان مردم را سخت به مؤاخذه گرفت، و دستور داد هر کس را که با او مخالفت کند به دار زنند، و اموالش را مصادره کنند و بهره اش از بیت المال لغو گردد.در هر صورت اوضاع کوفه فورا دگرگون شد، مردم ترسیدند. حضرت مسلم هم چون از آمدن ابن زیاد و تهدید او باخبر شد، از خانه ی مختار بیرون آمد و به خانه ی هانی بن عروه رفت و بر او وارد شد.هانی صلاح ندانست، حضرت مسلم به او فرمود: من به تو پناهنده شده ام و مهمان توام.هانی در جواب گفت: تکلیف سختی به من کردی، و او را جا داد.

ص:247


1- 436. و برای او نوشت: «و احتل فی قتل الحسین و جمیع من معه لانه قادم الیهم و افعل ما شئت، فانک ولی الامر دونی علی جمیع البلاد و کل ما فعلته رضینا به» «در کشتن حسین و یارانش تدبیری نما، به این زودیها او به کوفه می آید. آنچه بخواهی انجام ده که رضایت ما در آنست و تو از جانب من بر همه ی بلاد ولی امر می باشی». «والحذر ثم الحذر أن تتهاون فی قتل الحسین و أصحابه»: «مبادا در کشتن حسین و اصحابش اهمال و کوتاهی نمائی». {تذکرة الشهداء : 72}.
2- 437. سیاستمنداران برای رسیدن به اهداف پلید خود از هیچ حیله ای دریغ نمی کنند، ابن زیاد برای اینکه بتواند خود را به فرمانداری کوفه برساند به صورت مقدس ترین افراد یعنی امام حسین علیه السلام بیرون می آید. در دنیای کنونی نیز همین روش پیروی می شود، همه ی جنایات را تحت پوشش پاک ترین و با ارزش ترین شعارها انجام می دهند.

شیعیان محرمانه و با کمال احتیاط و پنهان از ابن زیاد، در خانه ی هانی نزد او رفت و آمد کرده، با حضرت مسلم بیعت می کردند، تا تعداد آنها - به روایت ابن شهر آشوب - به بیست و پنج هزار رسید، و تصمیم بر خروج گرفتند.هانی گفت: شتاب نکنید.از آن طرف ابن زیاد یکی از غلامان خود به نام معقل را خواست و سه هزار درهم به او داد و گفت: از مسلم و یارانش جستجو کن، و با آنها الفت بگیر، و این مال را به آنها بده، و خود را از آنها وانموده کرده، اطلاعات کسب کن.

او به مسجد آمد، شنید مسلم بن عوسجه برای امام حسین علیه السلام بیعت می گیرد خود را محب آنها معرفی کرد و گفت: این وجه را بستان و مرا نزد صاحب خود ببرت با او بیعت کنم.در همین ایام شریک بن اعور که از شیعیان متعصب بود و با عمار در صفین شرکت داشت، از بصره بیرون آمد و در کوفه وارد خانه هانی شد و در آنجا مریض گشت.ابن زیاد برای دیدن او درخواست ملاقات کرد. شریک به حضرت مسلم گفت: آنگاه که او وارد خانه شد و من طلب آب کردم، بیرون بیا و او را بکش. لکن هانی صلاح ندانسته که ابن زیاد در خانه ی او کشته شود.چون ابن زیاد وارد شد هر چه شریک درخواست آب کرد، حضرت مسلم بیرون نیامد تا ابن زیاد رفت. شریک گفت: چرا او را نکشتی؟ فرمود: برای دو جهت.اول: اینکه هانی صلاح نمی دانست ابن زیاد در خانه ی او کشته شود.

ص:248

(1)دوم: حدیثی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند:«ان الایمان قید الفتک، فلا یفتک مؤمن»«ایمان بند ترور است و مؤمن ترور نمی کند» (2)مقصود این است که مؤمن کسی را با مکر و حیله و یورش بردن نمی کشد.و در «بحارالانوار» آمده است که هانی فرمود:

«أما والله لو قتلته لقتلت فاسقا فاجرا کافرا»«سوگند به خدا اگر او را کشته بودی همانا مردی فاسق و فاجر را کشته بودی»شریک بعد از سه روز از دنیا رفت.معقل غلام ابن زیاد پس از مرگ شریک با مسلم بن عوسجه معاشرت می کرد، تا به نزد مسلم آمد، و به ظاهر با آن حضرت بیعت کرده، در میان شیعه رفت و آمد می کرد، و اخبار و أسرار آنها را به ابن زیاد گزارش می داد.هانی نیز خود را به بیماری زد، ابن زیاد از حال او جویا شد، گفتند: مریض است. گفت: می گویند: بهتر شده است و بر در خانه می نشیند. به او بگوئید پیش ما بیاید. بهر طوری بود مأموران او را راضی کردند و پیش ابن زیاد بردند.چون چشم ابن زیاد به هانی افتاد گفت: به پای خود به سوی مرگ آمدی! و به او گفت: این چه فتنه ای است که در خانه ی تو پا گرفته! مسلم را آورد و در خانه جای دادی، و ساز و برگ و مردان جنگی برایش آماده می کنی، به گمان اینکه بر من

ص:249


1- 438. و لکن ابن نما چنین نقل کرده: چون ابن زیاد رفت، حضرت مسلم شمشیر به دست آمد، شریک گفت: چه چیز تو را از این کار منع کرد؟ حضرت مسلم فرمود: خواستم بیرون آیم، زن هانی به من آویخت و گفت: تو را بخدا ابن زیاد را در خانه ی ما مکش و در روی من گریست. پس من شمشیر را انداختم و نشستم. هانی گفت: وای بر او، مرا و خودش را کشت، و از آنچه فرار می کرد گرفتار آن شد. {مثیر الأحزان : 31}. این معنا با عبارتی که بعدا از هانی نقل می شود سازگارتر است.
2- 439. این حدیث را عده ای نقل کرده اند، از جمله: مقاتل الطالبین : 71، مسند احمد: 166:1، حاشیه منتخب کنزالعمال: 57:1، مستدرک حاکم: 352:4، مقتل خوارزمی: 202:1 ف 10، تاریخ طبری: 363:5، کامل: 27:4 و....

پوشیده است.هانی انکار کرد، ابن زیاد معقل را طلبید و به هانی گفت: این را می شناسی؟ هانی دانست که او جاسوس ابن زیاد بوده است.هانی گفت: من مسلم را دعوت نکردم، او خودش به خانه ی من آمد و بر من وارد شد، من از او شرم داشتم، ولی حمایت او بر من لازم شد.گفت: باید او را حاضر کنی. گفت: به خدا او را نمی آورم.به روایت ابن نما: مخاصمه و گفتگوی بسیاری بین آنها انجام گرفت (1) هانی حاضر

نشد حضرت مسلم را تحویل دهد و فرمود: بخدا اگر مسلم زیر پایم باشد از جا بر ندارم و او را نمی آورم.ابن زیاد گفت: باید او را حاضر کنی، وگرنه کشته شوی. هانی گفت: بخدا آنگاه شمشیرهای برنده گرد خانه ات فراوان شود، چه اینکه یقین داشت عشیره اش او را حمایت می کنند. گفت: آیا به شمشیر برنده مرا می ترسانی؟ او را نزدیک من بیاورید.هانی را پیش او بردند، با چوبی که در دست داشت به روی او زد تا بینی او شکست و ابروی او شکافت و خون جاری شد و گوشت صورت او فروریخت، چندانکه آن چوب شکست.ابن اثیر گوید: هانی دست به قبضه شمشیر یکی از مأموران دراز کرد و کشید که

ص:250


1- 440. از آنجمله مسعودی می نویسد: هانی به ابن زیاد گفت: پدرت زیاد بر من حق احسانی دارد، می خواهم پاداش او را بدهم و برای تو پیشنهاد خوبی دارم. ابن زیاد گفت: آن چیست؟ گفت: تو و خاندانت با سلامت به شام بروید و هر چه از اموال هم دارید با خود ببرید، زیرا کسی آمده است که از تو و صاحب تو {یزید} شایسته تر است. (مروج الذهب: 69:3).

مانع شدند. ابن زیاد گفت: تو یاغی هستی و خونت را بر ما مباح کردی، و کشتن تو برای ما جایز شد.بنابر نقل «ارشاد» ابن زیاد دستور داد: او را بر زمین بکشند و ببرند. او را کشیدند و در یکی از اتاقهای قصر افکنده، در را به رویش قفل کردند و دسته ای از مأمورین را بر او گماردند.در مقتل أبی مخنف چنین آمده است: چون ابن زیاد عصبانی شد و با چوبش هانی - علیه الرحمه - را زد، هانی شمشیر ابن زیاد را گرفت و بسویش پرتاب کرد، بر سر ابن زیاد کلاخودی با دنباله ی خز بود که شمشیر آن را شکافت و جراحت سختی بر او وارد کرد.معقل خواست از ابن زیاد دفاع کند، هانی رخسار او را با تیغ دو نیمه ساخت.ابن زیاد بانگ زد: ای مردان، او را بگیرید. هانی در میان آنها از چپ و راست حمله می کرد و می گفت: وای بر شما، اگر پایم روی طفلی از آل رسول باشد بر نمی دارم تا قطع شود (کنایه از اینکه اگر یکی از آنها تحت حمایت من باشد خود را فدای او می کنم).بیست و پنج نفر از آن ملعونها را کشت، تا آنکه عده ی زیادی به وی حمله ور شدند و او را اسیر کرده جلو ابن زیاد نگاه داشتند. ابن زیاد با عمود آهنی که در دست داشت بر مغز هانی زد و او را به سیاه چال انداخت. (1)

به عمرو بن حجاج خبر رسید که هانی کشته شد، اوبا عشیره ی مذحج قصر را محاصره کردند. ابن زیاد شریح قاضی را فرستاد که به مردم بگوید: هانی زنده است.شیخ مفید و دیگران از عبدالله حازم نقل کرده اند که گفت: من از طرف مسلم به کاخ رفته بودم تا بدانم بر هانی چه می گذرد. چون او را زدند و زندان کردند، سوار اسبم شدم، پیش از دیگران گزارش او را به مسلم دادم.

ص:251


1- 441. مقتل ابی مخنف : 47.

آن حضرت به من دستور داد که یاران او را صدا کنم. چهار هزار نفر در خانه ای اطراف منزل جمع بودند. فریاد کشیدم: «یا منصور أمت» - که شعار آنها بود - و این ندا دهن به دهن در کوفه پیچید و همه نزد او جمع شده، از آنجا به سوی دالاماره روان شدند. چون ابن زیاد از آمدن سپاه باخبر شد، در قصر متحصن شد و درها را بست.حضرت مسلم قصر را محاصره کرد و مسجد و بازار از مردم پر شد و تا شب بر جمعیت افزوده می شد، و کار بر ابن زیاد تنگ شد و جز سی پاسبان و بیست تن از اشراف کوفه و خاندان و غلامانش کسی با او نبود.ابن زیاد کثیر بن شهاب حارثی را خواست و به او دستور داد که با کسانی که از قبیله ی مذحج با اویند بیرون روند و در شهر گردش کنند و مردم را بترسانند، و از دور مسلم پراکنده کنند.به محمد بن اشعث هم دستور داد که با پیروان خود پرچم امانی نصب کند، که هر کس از مردم نزد او آید در امان باشد.و به قعقاع بن شور و شبث بن ربعی و حجار و شمر هم همین دستور را داد، و بزرگان مردم را نزد خود نگهداشت تا با آنها انس گیرد.آن چند نفر بیرون رفتند و مردم را از دور مسلم پراکنده می کردند. بزرگان مردم هم به دستور او، از بام قصر به مردم رو کردند و به هر کس که فرمان عبیدالله برد وعده ها دادند و هر کس عصیان کند، ترساندند، و نیز تهدید کردند که بهره ی شما از بیت المال قطع می شود. و مردم چون گفتار اشراف خود را شنیدند پراکنده شدند، تا جائی که - بنا بر قول شیخ مفید رحمه الله - زن می آمد و دست پسر و برادر خود را می گرفت و می برد، و پی در پی رفتند.

ص:251

تا هنگام نماز مغرب، حضرت مسلم با سی تن در مسجد ماند، و نماز مغرب را خواند، چون چنین دید بیرون آمد و به سوی محله ی کنده رفت، به در کنده که رسید تنها ده نفر با او مانده بود، و چون از در بیرون آمد تنها ماند.حضرت مسلم متوجه شد، کسی را ندید که او را راهنمائی کند، یا به خانه اش دعوت کند، یا با او در برابر دشمن فداکاری نماید. لذا در میان کوچه های کوفه حیران بود. از اسب خود فرود آمد و سرگردان در کوچه ها می گشت و نمی دانست کجا برود.به در خانه ی زنی رسید به نام طوعه - وی کنیزی بود که اشعث بن قیس او را آزاد کرده، و به نکاح اسید بن حضرمی درآمده، و فرزندی به نام بلال از او داشت که با مردم بیرون رفته و مادرش در انتظار او بود - حضرت مسلم بر او سلام کرد و او جواب داد.جناب مسلم به او فرمود: یا أمة الله آبی به من بنوشان، آبش داد، نوشید و نشست، آن زن ظرف آب را به خانه برد و برگشت و گفت: مگر سیراب نشدی؟ گفت: چرا، گفت: به خانه ات برو. آن حضرت ساکت شد. باز زن سخن خود را اعاده کرد و حضرت مسلم خاموش بود، بار سوم گفت: سبحان الله ای بنده ی خدا، برخیز - خدایت عافیت دهد - نزد اهل خود رو، روا نیست درب خانه ی من بنشینی، و من هم اجازه نمی دهم.حضرت برخاست و گفت: در این شهر خانه و عشیره ای ندارم. تو اهل ثواب و احسان هستی و شاید من تو را بعد از این پاداشی دهم. طوعه گفت: ای بنده ی خدا، چکنم؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم که این مردم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و به خروج وا داشتند. گفت: تو مسلم هستی! فرمود: آری.طوعه گفت: داخل خانه شو، و او را وارد اطاقی کرد غیر از آن اطاقی که خود می نشست و برای او فرش کرد و شام آورد، مسلم طعام نخورد.طولی نکشید که پسرش برگشت، دید مادر بسیار در آنجا رفت و آمد می کند،

ص:253

از او پرسید، او را خبر نداد، بسیار اصرار کرد، بعد از سفارش از نگهداری راز و پیمان گرفتن، به او گفت: مسلم در خانه ی ما آمده. او هم خاموش شد و خوابید.

از طرفی ابن زیاد چون دیگر سر و صدائی نمی شنید، به یارانش گفت: بنگرید آیا کسی از آنها مانده است؟ از بالای قصر سر کشیدند، کسی را ندیدند. کسی باقی نمانده بود.ابن زیاد پیش از وقت نماز عشا به مسجد آمد و یاران خود را اطراف منبر نشانید، و دستور داد ندا کنند: هر کس از پاسبانان و کدخدایان و سردسته ها و مردان جنگی که در نماز عشا حاضر نشود خونش مباح است.مسجد پر از جمعیت شد. نماز عشا را برای مردم خواند و برخاست سخنرانی کرد، و در سخنانش گفت: هر کس مسلم را در خانه ی خود پناه دهد خونش حلال است، و هر کس او را نزد من بیاورد بمقدار دیه ی او (یعنی هزار دینار) جایزه اش می دهم. و به حصین بن نمیر - رئیس پلیس - دستور داد که کوچه ها را ببندد و خانه ها را بازرسی کند.بلال پسر طوعه بامدادان نزد عبدالرحمان پسر محمد بن اشعث رفت و جای مسلم را به او خبر داد. او هم نزد پدرش که در مجلس ابن زیاد نشسته بود رفت و در گوشش گفت.ابن زیاد پرسید: چه می گوید؟ گفت: خبر آورده که مسلم در یکی از خانه های ما است.چون مسلم شیهه ی اسبان را شنید، دعائیکه می خواند با عجله تمام نمود، و لباس رزم پوشید، و به طوعه گفت: تو نیکی و احسان خود را بپایان رسانیدی و به شفاعت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نائل آمدی. و من دیشب عموی خود امیرالمؤمنین علیه السلام را

ص:254

در خواب دیدم که فرمود: تو فردا با ما هستی، (1) و از اتاق بیرون آمد و شمشیر کشید. آنها میان خانه ریختند، آن جناب بر آنها حمله ی سختی کرد و آنها را از خانه بیرون نمود.باز لشکر به او هجوم آوردند. حضرت مسلم نیز بر ایشان حمله نمود و از خانه بیرون آمد. لشکر چون چنین دیدند بالای بامها رفتند و او را سنگ باران کردند، و دسته های

آتش بر سر او ریختند.آن حضرت با خود می گفت: همه ی این تلاشها برای کشتن پسر عقیل است، ای نفس برای مرگی که چاره ای از آن نیست بیرون شو، و با شمشیر کشیده بیرون آمد و در کوچه با آنها نبرد کرد. چون طاقت حمله با آن حضرت را نداشتند بناچار امان می دادند و حضرت نمی پذیرفت و می فرمود: اعتمادی بر امان شما نیست.با آنها جنگ می کرد تا زخم فراوان برداشت، و مردی از پشت سر، نیزه ای به او زد و بر رو، به زمین افتاد و اسیر شد.بعضی نوشته اند که او را تیرباران و سنگ باران کردند تا خسته شد و به دیواری تکیه کرد. محمد بن اشعث گفت: در امانی، حضرت فرمود: در امانم؟ گفت: آری تو در امانی. استری آوردند و او را سوار کردند و دورش را گرفتند و شمشیرش را ربودند. آن حضرت از زندگانی خود ناامید شد و دانست که او را می کشند و گریه می نمود.

ص:255


1- 442. در بعضی مقاتل است که چون سپیده دمید طوعه آب وضو برای مسلم آورد و گفت: ای آقای من، دیشب خواب نکردی؟ فرمود: کمی خوابیدم و در خواب عموی خود امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدم که می فرمود: «زود زود بشتاب بشتاب» و گمان دارم امروز روز آخر عمر من باشد.

عبیدالله بن عباس سلمی به او گفت: چرا گریه می کنی؟ در این وضع گریه روا نیست. فرمود: بخدا برای خود نگریم و از مرگ نترسم، ولی برای خاندان خود که می آیند و برای حسین و آل حسین گریانم.

ص:256

(1)

شهادت حضرت مسلم و هانی

محمد بن اشعث، مسلم را به قصر عبیدالله برد و گزارش دستگیری و امانی که به او داده بود به ابن زیاد داد. ابن زیاد گفت: تو را نفرستادم که به او امان دهی.چون حضرت مسلم بر در قصر نشست، کوزه آب سردی دید، گفت: از این آب به من بدهید. شخصی سخن ناروا گفت. عمرو بن حریث غلامش را فرستاد، آب در پیاله ریخت و به دست آن حضرت داد که بنوشد. آب را گرفت جام پر از خون شد و نتوانست بنوشد، تا بار سوم که دندان ثنایای او در ظرف افتاد، فرمود: الحمد لله اگر قسمت بود نوشیده بودم.او را نزد ابن زیاد بردند، به او سلام نکرد. محافظ ابن زیاد گفت: چرا به امیر سلام نمی کنی؟ گفت: می خواهد مرا بکشد چه سلامی به او بدهم! و اگر مرا نکشت سلام بسیار بر او خواهم کرد.ابن زیاد گفت: بجان خودم کشته می شوی، فرمود: چنین است؟ گفت: آری حضرت فرمود: بگذار به یکی از خویشان خود وصیت کنم. گفت: وصیت کن. مسلم رو به عمر سعد کرد و گفت: میان من و تو خویشی است، و با تو یک سخن محرمانه دارم. او نپذیرفت. ابن زیاد گفت: قبول کن.به گوشه ای رفتند. حضرت مسلم به او گفت: من در کوفه هفتصد درهم قرض دارم، شمشیر و زره مرا بفروش و قرض مرا ادا کن. دوم: وقتی مرا کشتند بدن مرا دفن کن. سوم آنکه به حضرت امام حسین علیه السلام بنویس که به کوفه نیاید، چون من نوشته ام که مردم کوفه با آن حضرتند.

ص:257


1- 443. به ارشاد: 41:2 تا 59، و لهوف : 44 تا 54، و بحارالانوار: 340:44 تا 353، و نفس المهموم : 93 تا 110 و... مراجعه شود.

عمر سعد تمام وصیت های مسلم را برای ابن زیاد نقل کرد و او در جواب گفت: ای عمر، خیانت کردی.بین ابن زیاد و حضرت مسلم سخنان بسیار گذشت، تا ابن زیاد فرمان داد او را بالای

قصر برند و گردن بزنند. (1)او را به بام قصر بردند در حالی که زبانش به ذکر خداوند مشغول بود، و با خداوند مناجات می کرد و عرض می کرد: بار الها، میان من و این گروه حکم کن که ما را فریب دادند و دروغ گفتند، و دست از یاری ما برداشتند.حرام زاده ای آن مظلوم را در موضعی از بام قصر برد و سر مبارکش را از تن جدا کرد و آن سر نازنین بر زمین افتاد، پس بدن شریفش را دنبال سر از بام به زیر افکند، و خود ترسان و لرزان به نزد ابن زیاد شتافت.آن ملعون پرسید که سبب چیست؟ گفت: در وقت کشتن مسلم، مرد سیاه مهیبی را دیدم که در برابر من ایستاده بود و انگشت خویش به دندان می گزید، و من چندان از او هول و ترس داشتم که تا به حال چنین نترسیده بودم.آن ملعون گفت: چون می خواستی بخلاف عادت کار کنی، دهشت بر تو مستولی شده و خیال در نظر تو آمده است. (2)به روایت دیگر: پیش از کشتن، این حالت را مشاهده کرد و دستش خشک شد، چون خبر به ابن زیاد رسید او را طلبید، بعد از استعلام و جواب خود (که نقل کردیم) دیگری را بر بام قصر فرستاد، چون او نیز اراده ی کشتن مسلم کرد، صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دید و از ترس هلاک شد. پس ابن زیاد ملعون دیگری را فرستاد و او حضرت مسلم را شهید کرد.

ص:258


1- 444. به ارشاد: 59:2 تا 63 مراجعه شود.
2- 445. لهوف:58، نفس المهموم : 117، بحارالانوار: 357:44 و....

(1)آنگاه ابن زیاد هانی را برای کشتن طلبید، و هر چند محمد بن اشعث و دیگران برای او شفاعت کردند فایده نبخشید، و فرمان داد هانی را به بازار گوسفند فروشان ببرند و گردن بزنند.او را کتف بسته از قصر بیرون آوردند و هر چه فریاد کرد کسی به یاری او برنخاست،

پس با زور دست خود را از بند رها کرد و فرمود: آیا عمودی، کاردی، سنگی، استخوانی نیست که مردی از خود دفاع کند.یاران ابن زیاد اطراف او را گرفتند و او را محکم بستند، و گفتند: گردن بکش. فرمود: در این باره سخی نیستم، و شما را در کشتن خویش کمک نمی کنم.پس یکی از غلامان ابن زیاد بنام رشید ترکی ضربتی بر او زد که اثر نکرد، حضرت هانی فرمود:«الی الله المعاد الی رحمتک و رضوانک»«بازگشت همه به سوی خداست، بار خدایا مرا به سوی رحمت و رضوان خود ببر»ضربت دیگری زد و آن بزرگوار را به شهادت رساند. (2)ابن زیاد امر کرد جسد مسلم و هانی را بگرد کوچه و بازار بگردانند، و در محله ی گوسفند فروشان به دار زنند. (3)بنا به نقل طریحی رحمه الله؛ بدن حضرت مسلم و هانی را در بازارها می کشیدند، خبر به بنی مذحج رسید، بر اسبان خود سوار شدند و با آنها جنگیدند و بدن آن دو را از آنها گرفتند و غسل داده به خاک سپردند. (4)بنا به نقل مسعودی: ابن زیاد دستور داد جسد مسلم را به دار آویختند و سرش را

ص:259


1- 446. جلاء العیون : 368.
2- 447. ارشاد: 64:2.
3- 448. منتهی الآمال: 316:1.
4- 449. منتخب طریحی: 428:2 م 9.

به دمشق فرستاد، و این اول بدنی بود از بنی هاشم که به دار آویزان شد و اول سر بود از آنها که به دمشق فرستاده شد. (1)شیخ مفید رحمه الله می نویسد: حضرت مسلم روز سه شنبه هشتم ذی الحجه سال 60

هجری خروج کرد و همان روز حضرت امام حسین علیه السلام از مکه به قصد کوفه حرکت نمود، و روز چهارشنبه 9 ذی الحجه (روز عرفه) همان سال کشته شد. (2)چون مسلم و هانی کشته شدند ابن زیاد فرمان داد عبدالأعلی کلبی - که از شجاعان کوفه بود - و عمارة بن صلحت ازدی را بخاطر حمایت و یاری حضرت مسلم دستگیر و به قتل رسانند، و سرهای مسلم و هانی را با نامه ای به سوی یزید فرستاد و سرگذشت آنها را نوشت. یزید ملعون در پاسخ از او تشکر کرد.بنا بر نقل شیخ مفید رحمه الله یزید نوشت همانا به من اطلاع داده اند که حسین به سوی عراق می آید، پس دیده بانان و افراد مسلح را بر مردم بگمارد و مراقب باش.«و احترس و احبس علی الظنة، و اقتل علی التهمة»«و بر هر کس گمان مخالفت بردی او را به زندان افکن و هر که را نسبت مخالفت با ما به او دادند اگر چه از روی تهمت باشد بکش»،و هر خبری پس از این می شود به من بنویس (3)جریان حضرت مسلم را بزرگان با تفصیل بیشتری نوشته اند، به نفس المهموم و بحار : 44 و... مراجعه شود.

ص:260


1- 450. مروج الذهب: 72:3.
2- 451. ارشاد: 67:2.
3- 452. ارشاد: 67:2.

عظمت حضرت هانی

هانی بن عروه از اشراف کوفه و از بزرگان شیعه بود، صاحب «حبیب السیر» پس از نقل جوانمردیهای او می نویسد: ابن زیاد آن پیر عزیز را که هشتاد و نه سال از عمرش گذشته بود وبه شرف صحبت حضرت رسالت مشرف گشته، تعذیب بسیار کرد تا مسلم را به او بسپارد، ولی هانی قبول نفرمود. (1)مسعودی نقل کرده که تشخص و بزرگی او چندان بود که چهار هزار زره پوش با او سوار می شدند و هشت هزار پیاده فرمان او می بردند. و چون هم پیمانان و قسم خورده های خود را از قبایل مختلف دعوت می کرد، سی هزار زره پوش او را اجابت می کردند. (2)در باب شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام خواهد آمد که چون آن حضرت به اطراف نگاه کرد همه ی اصحاب را کشته دید... فرمود: یا مسلم بن عقیل و یا هانی بن عروة و یا حبیب بن مظاهر و...در «مزار» محمد بن مشهدی و «مصباح الزائر» و «مزار» شیخ مفید و شهید - قدس الله ارواحهم - در باب اعمال مسجد کوفه آورده اند:کنار قبر هانی بایست و بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سلام بده و بگو:«سلام الله العظیم و صلواته علیک یا هانی بن عروة، السلام علیک أیها العبد الصالح، الناصح لله و لرسوله و لأمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین

ص:261


1- 453. حبیب السیر:43:2.
2- 454. مروج الذهب: 71:3.

علیهم السلام أشهد أنک قتلت مظلوما، فلعن الله من قتلک و استحل دمک)).(1)

هانی رحمه الله در جنگ جمل در کنار امیر المومنین علیه السلام نبرد می کرد و این رجز را می خواند که اشاره به عایشه و شتر او بود:

یا لک حرب حثها جمالها***فائده ینقصها صلالها

هذا علی حوله اقیالها

*وای بر تو، ای جنگی که شتران امر آن را تدبیر و اصلاح کنند! با سرداری مونث که گمراهی منقصت اوست.

*اما در این جانب علی علیه السلام است که اطراف او را امیران جنگ آزموده گرفته اند.(2)

همچنین کلام او به زیاد بیانگر عظمت اوست که فرمود:

((والله لو انه تحت قدمی ما رفعتهما ولا اجیئک به))

((به خدا اگر مسلم زیر پایم باشد آن را برندارم و او را تسلیم تو نخواهم کرد.)).

در واقع با این کلمات خود گذشتگی خویش را اثبات نمود و شهادت را برگزید.

ص:262


1- 455. بحارالانوار: 429:100، نفس المهموم : 121 به نقل از مصباح الزائر : 54، المزار الکبیر : 53، مزار شهید : 88.
2- 456. مناقب ابن شهر آشوب: 160:3.

عظمت و شجاعت حضرت مسلم

اشاره

شیخ مفید رحمه الله نقل کرده که در بین راه کوفه عبدالله بن سلیمان و منذر بن مشمعل از بکر بن فلان شنیدند که گفت: از کوفه خارج نشدم تا اینکه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند و دیدم که پاهایشان را گرفته و در بازار می کشیدند، و چون این خبر را به حضرت امام حسین علیه السلام رساندند حضرت فرمود: انا لله و انا الیه راجعون رحمت خدا بر ایشان باد و این سخن را چند بار بر زبان جاری کرد.به او عرض کردیم: تو را بخدا سوگند می دهیم که از همینجا باز گردی، زیرا که تو در کوفه شیعه و یاوری نداری.حضرت در جواب آنها فرمود:«لا خیر فی العیش بعد هؤلاء»«بعد از اینها خیری در زندگی نیست!» (1)مضمون کلام، خیلی بلند است و مقام شامخ حضرت مسلم و هانی را می رساند.نامه ی آن حضرت به اهل کوفه گذشت که در آن چنین آمده بود: من برادر و پسر عمویم و آنکس که مورد اطمینان و وثوق من در میان خاندانم می باشد (یعنی) مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادم. (2)درباره ی شجاعت او کافی است که؛ هنگامی که محمد بن اشعث با 70 تن مرد جنگی خانه ی طوعه را محاصره کرد، جناب مسلم بیرون آمد و به آنها حمله نمود و 41 تن از آنها را یک تنه به هلاکت رسانید، ابن زیاد محمد بن اشعث را ملامت کرد که چرا اینهمه کشته دادی! در جواب گفت: مرا سوی شیری غران و شمشیری برنده در دست پهلوانی نامی از

خاندان بهترین مردم

ص:263


1- 457. ارشاد: 76:2.
2- 458. ارشاد: 36:2.

فرستادی! (1)علامه مجلسی رحمه الله از محمد بن ابی طالب نقل کرده که چون مسلم عده زیادی از آن جماعت را کشت، و خبر به ابن زیاد رسید، آن ملعون به محمد بن اشعث پیغام داد که تو را به جنگ یک نفر فرستادم که او را بیاوری، نه اینکه اینهمه از لشکریان تو کشته شوند، و در میان آنها شکاف بزرگ پدیدار شود، پس چه خواهد شد اگر تو را به جنگ دیگری روانه کنم!در جوابش پیغام فرستاد: ای امیر، به گمانت مرا دنبال بقالی از بقالان کوفه یا یکی از عجمهای حیره فرستادی؟ مگر نمی دانی که مرا شیری غران و شمشیرهای برنده، در دست پهلوانی نامی از خاندان بهترین مردم فرستادی!ابن زیاد به او پیغام داد که امانش بده که جز بدینگونه بر او دست نیابی.و نیز نقل کرده است که حضرت مسلم همانند شیر بود و چنان قوت و نیروئی داشت که دست مردی از آنها را می گرفت و او را به پشت بام پرتاب می کرد. (2)

محبت پیامبر به حضرت مسلم

شیخ صدوق رحمه الله از ابن عباس روایت کرده که حضرت علی علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: شما عقیل را خیلی دوست دارید؟ فرمود:«ای والله، انی لأحبه حبین؛ حبا له و حبا لحب أبی طالب له»

ص:264


1- 459. مناقب ابن شهر آشوب: 93:4.
2- 460. بحارالانوار: 354:44.

«آری بخدا قسم، من از دو جهت او را دوست دارم یکی به خاطر خودش و دیگر برای آنکه ابوطالب او را دوست می داشت».

همانا فرزند او در راه محبت فرزند تو کشته می شود، و دیده ی مؤمنان بر او اشک خواهد ریخت، و ملائکه مقرب بر او صلوات می فرستند.آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گریست تا اینکه اشک آن بزرگوار بر سینه اش جاری شد، سپس فرمود:«الی الله أشکو ما تلقی عترتی من بعدی»«از آنچه بعد از من به عترتم می رسد به خدا شکایت می کنم» (1)

فقراتی از زیارت آن بزرگوار

«سلام الله العلی العظیم و سلام ملائکته المقربین و أنبیائه المرسلین و أئمته المنتجبین، و عباده الصالحین، و جمیع الشهداء و الصدیقین، و الزاکیات الطیبات، فیما تغتدی و تروح علیک یا مسلم بن عقیل بن أبی طالب و رحمةالله و برکاته. أشهد أنک قد أقمت الصلاة و آتیت الزکاة و أمرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده و قتلت علی منهاج المجاهدین فی سبیله حتی لقیت الله عزوجل و هو عنک راض، و أشهد أنک وفیت بعهد الله و بذلت نفسک فی نصرة حجته و ابن حجته... السلام علیک أیها العبد الصالح، المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین علیهم السلام...»

ص:265


1- 461. امالی صدوق : 128 م 27 ح 3، و نظیر آن قاموس الرجال: 230:7.

(1)

سن آن بزرگوار

چون عقیل از دنیا رحلت فرمود، حضرت مسلم هجده ساله بود.ابن ابی الحدید وفات عقیل را در سال 50 هجری نوشته است، بنابراین حضرت مسلم در وقت شهادت که سنه ی 60 است، 28 ساله بوده است.

ص:266


1- 462. بحارالانوار: 426:100 تا 428.

(1)

شهادت دو فرزند مسلم بن عقیل

چون شهادت حضرت مسلم بیان شد، ذکر شهادت طفلان او نیز مناسب است، گرچه شهادت آنها یک سال بعد از کشته شدن مسلم واقع شده است.شیخ صدوق رحمه الله به سند خود از یکی از شیوخ اهل کوفه روایت کرده که گفت: چون امام حسین علیه السلام شهید شد دو طفل کوچک آن جناب مسلم بن عقیل از لشکرگاه آن حضرت اسیر شدند، آنها را نزد ابن زیاد آوردند. آن ملعون آن دو طفل را به زندان انداخت، و به زندانبان خود امر کرد که خوراک خوب و آب سرد به آنها مده، و بر ایشان سخت بگیر.این دو کودک روزها روزه می گرفتند و چون شب می شد، زندانبان دو قرص نان جو و یک کوزه آب برای آنها می آورد، تا اینکه یک سال از حبس آنها گذشت.روزی یکی از آندو به دیگری گفت: ای برادر، مدت حبس ما طول کشید، عمر ما تباه می شود و تن ما می کاهد، پس هر گاه پیرمرد زندانبان بیاید، حالمان را برای او نقل کن، و نسبت خود را با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او بگو، شاید بر ما توسعه دهد.چون شب فرارسید و پیرمرد نان و آب را آورد، برادر کوچکتر فرمود: ای شیخ، آیا محمد صلی الله علیه و آله و سلم را می شناسی؟ گفت: چگونه نشناسم او پیامبر من است.گفت: جعفر بن أبیطالب را می شناسی؟ گفت: بله، جعفر همان کسی است که خداوند دو بال به او داده که با فرشتگان هر جا خواهد پرواز کند.گفت: علی بن أبیطالب را می شناسی؟ گفت: چگونه نشناسم او پسر عم و برادر پیامبر من است.آن طفل مظلوم فرمود: ما از عترت تو می باشیم، ما دو فرزند مسلم بن عقیل هستیم، که در دست تو گرفتاریم، اینقدر بر ما سخت نگیر.

ص:267


1- 463. قمقام زخار، 280:1، منتخب التواریخ : 287.

آن مرد با شنیدن این سخنان بر پای آنها افتاد، می بوسید و می گفت: جان من قربان

شما ای عترت محمد صلی الله علیه و آله و سلم. این در زندان به روی شما باز است هر جا خواهید بروید.هنگامیکه تاریکی شب فرارسید آن پیرمرد دو قرص نان جو و کوزه آبی به آنها داد، و راه را به آنها نمایاند و گفت: شبها راه بروید و روزها پنهان شوید، تا خدا برای شما گشایشی عنایت فرماید.آن دو کودک در تاریکی شب می رفتند تا به منزل پیرزنی رسیدند که درب خانه ایستاده بود. از زیادی خستگی به او گفتند: ما دو کودک غریبیم و راه را نمی شناسیم، چه شود در این تاریکی شب ما را در منزل خود پناه دهی و چون صبح شد بیرون آمده به راه خود می رویم؟آن پیرزن گفت: ای عزیزانم، شما کیستید که بوی خوشی از شما به مشامم می رسد که بهتر از آن استشمام نکرده ام؟گفتند: ما از عترت پیغمبر تو هستیم که از زندان ابن زیاد گریخته ایم.آن زن گفت: دامادی دارم فاسق و خبیث که در واقعه ی کربلا حاضر بوده، می ترسم امشب به خانه من آید و شما را در اینجا ببیند و بکشد.گفتند: همین امشب تا هوا تاریک است می مانیم و چون روشن شد براه می افتیم. آن زن ایشان را به خانه آورد و طعامی برای آن حاضر نمود، خوردند و خوابیدند. (بنا به روایت دیگر؛ گفتند: ما طعام نمی خواهیم، برای ما جانمازی حاضر کن، نماز بخوانیم، پس مقداری نماز خواندند و خوابیدند).طفل کوچک به برادر بزرگتر گفت: ای برادر، امیدوارم امشب ایمن باشیم، بیا پیش از آنکه مرگ بین ما جدائی اندازد در آغوش هم بخوابیم و همدیگر را ببوسیم، و دست بگردن هم انداخته، خوابیدند.پاسی از شب گذشت که داماد فاسق آن پیره زن آمده، در زد. پیره زن پرسید:

ص:268

کیستی؟ گفت: منم. گفت: چرا بی موقع آمدی؟ گفت: در را باز کن که نزدیک است از خستگی هلاک شوم، پرسید: برای چه؟

گفت: دو طفل کوچک از زندان عبیدالله فرار کرده اند، و او اعلان کرده است: هر کس سر یک نفر از آنها را بیاورد هزار درهم و هر که سر هر دو را بیاورد، دو هزار درهم جایزه دارد.من رنجها بردم و همه کوفه را گشتم جز خستگی چیزی بدستم نیامده است.پیرزن گفت: از آن بترس که در قیامت محمد صلی الله علیه و آله و سلم دشمن تو باشد. آن فاسق گفت: وای بر تو، دنیا را باید بدست آورد. زن پاسخ داد: دنیا بی آخرت به چه کارت آید؟ گفت: تو از اینها طرفداری می کنی، گویا از این موضوع اطلاعی داری، باید تو را نزد امیر ببرم!گفت: امیر از من پیره زن که در گوشه ی بیابانم چه می خواهد؟ گفت: در را باز کن تا استراحت کنم و صبح به طلب آنها برآیم. در را گشود. آن مرد بی ایمان شام خورده، به بستر خواب رفت.نیمه شب صدای آن دو طفل را شنید، مانند شتر مست از جا برخاست و همچون گاو فریاد می کرد و به کنار دیوار خانه دست می کشید تا به پهلوی کودک کوچکتر رسید. آن مظلوم گفت: کیستی؟ گفت: من صاحبخانه ام، شما کیستید؟ آن طفل برادر بزرگتر را بیدار کرد و فرمود: برخیز که از آنچه می ترسیدیم گرفتارش شدیم.گفتند: ای شیخ، اگر راست گوئیم در امانیم؟ گفت: آری، فرمودند: در امان خدا و پیغمبر؟ گفت: آری. فرمودند: خدا و رسول گواه باشد؟ گفت: آری. گفتند: ما از عترت پیامبر تو محمد صلی الله علیه و آله و سلم می باشیم و از زندان عبیدالله فرار کرده ایم. گفت: از مرگ فرار کرده اید و به دام مرگ افتاده اید. الحمد لله که بر شما دست یافتم، سپس دو کتف ایشان را محکم بست. آن دو کودک شب را به همان حالت صبح کردند.چون بامداد شد به غلام سیاه خود «فلیح» دستور داد که این دو کودک را کنار فرات ببر و گردن بزن.

ص:269

غلام شمشیر برداشت و با آن دو طفل روانه شد. یکی از آندو گفت: چه شبیه است سیاهی تو به سیاهی بلال، مؤذن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم. غلام گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما از عترت پیامبر توایم، و از زندان عبیدالله گریخته ایم و این پیره زن ما را مهمان کرد.

آن غلام سیاه برپای آنها افتاد، می بوسید و می گفت: جان من فدای جان شما، و روی من سپر بلای شما ای عترت پیامبر، قسم بخدا نباید کاری کنم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم روز قیامت خصم من باشد، پس دوید و شمشیر را به کناری انداخت و خود را به فرات افکند و شنا کنان به جانب دیگر رفت.آن ملعون فریاد زد: ای غلام، نافرمانی من کردی؟ گفت: من فرمان تو بردم تا نافرمانی خدا نمی کردی، و چون فرمان خدا را نبردی من در دنیا و آخرت از تو بیزارم.آن ملعون پسرش را خواست و دستور به کشتن آن دو کودک داد. آن جوان چون از حال آنها با خبر شد، مخالفت پدر کرد و بر پای آنها افتاد و بوسید و همان گفتار غلام را تکرار کرد، و شمشیر را دور انداخت و خود را به فرات افکند.پدرش فریاد زد: نافرمانی من کردی! گفت: اطاعت خدا کنم و نافرمانی تو، دوست تر دارم از اینکه نافرمانی خدا کنم و اطاعت تو.آن ملعون گفت: جز خودم کسی آنها را نکشد. شمشیر را گرفت و جلو آنها رفت، چون نگاه کودکان به شمشیر برهنه افتاد، چشم آنها پر از اشک شد و گفتند: ای پیرمرد، ما را به بازار ببر و بفروش، و محمد صلی الله علیه و آله و سلم را روز قیامت دشمن خود مکن.گفت: نه، سر شما را برای ابن زیاد می برم و جایزه می گیرم.گفتند: خویشی ما را با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مراعات نمی کنی؟ گفت: شما با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیوندی ندارید. گفتند: ما را زنده پیش ابن زیاد ببر تا خودش درباره ی ما حکم کند. گفت: من راهی ندارم جز اینکه با خون شما به او تقرب جویم. گفتند: به کودکی

ص:270

ما رحم نمی کنی؟ گفت: خدا در دل من رحم قرار نداده.گفتند: بگذار چند رکعت نماز بخوانیم. گفت: اگر برای شما نماز سودی دارد، هر چه خواهید نماز بخوانید.کودکان چهار رکعت نماز خواندند و چشم به آسمان گشوده، گفتند:یا حی یا قیوم یا حکیم یا حلیم یا أحکم الحاکمین،

احکم بیننا و بینه بالحق.پس آن ملعون برخاست گردن برادر بزرگتر را زد، و سرش را در توبره گذارد، برادر کوچک در خون وی غلطید و گفت: می خواهم آغشته بخون برادر، رسول خدا را ملاقات کنم. گفت: باکی بر تو نیست، بزودی تو را هم به او ملحق می کنم. او را هم کشت و سرش را در توبره گذاشت و تن هر دو را به آب انداخت و سرها را نزد ابن زیاد آورد.ابن زیاد بر تخت نشسته و چوب خیزران بدست داشت. سرها را مقابلش گذاشت. چون چشمش به آنها افتاد سه بار برخاست و بنشست گفت: وای بر تو کجا آنها را یافتی؟ گفت: پیره زنی از خاندان ما آنها را مهمان کرده بود. گفت: حق مهمانی آنها را منظور نکردی؟گفت: نه. گفت: با تو چه گفتند؟ برای آن ملعون سخنان آن کودکان و خواسته هایشان را نقل کرد، تا اینکه گفت: در آخر نماز گوشه ی چشم به آسمان کردند و گفتند:یا حی یا قیوم یا حکیم یا أحکم الحاکمین، احکم بیننا و بینه بالحق.ابن زیاد گفت: خدا میان تو و آنها بحق حکم کرد. کیست که کار این نابکار را بسازد. مردی شامی از جا برخاست و گفت: من.گفت: او را به همان جا ببر که این کودکان را کشته و گردن بزن و نگذار که خون (پلید) او با خون (پاک) آنها مخلوط شود، و زود سرش را برای من بیاور.

ص:271

آن مرد چنان کرد و سرش را آورد در حالی که نیزه ای افراشته بود و کودکان با تیر و سنگ او را می زدند و می گفتند: این سر کشنده ی ذریه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. (1)در سند حدیث عده ای از بزرگان اصحاب - رضوان الله علیهم - می باشند.درضمن: همین قصه را باتفاوتی مرحوم علامه مجلسی به نقل از مناقب قدیم آورده،

که اسم آن دو طفل ابراهیم و محمد می باشد، و لکن از اولاد جعفر طیار شمرده است. (2)صاحب حبیب السیر گوید: دو پسر صغیر مسلم بن عقیل، محمد و ابراهیم نام داشتند، در کوفه در خانه ی شریح قاضی مخفی بودند، بعد از واقعه ی مسلم ایشان نیز به دست لعینی از نوکران ابن زیاد که حارث بن عروه نام داشت به قتل رسیدند.

ص:272


1- 464. امالی صدوق : 83 م 19 ح 2، بحارالانوار، ج 100:45.
2- 465. بحارالانوار: 105:45.

(1)

حرکت امام حسین از مکه به سوی کربلا

حضرت سیدالشهداء علیه السلام روز سوم شعبان سال 60 وارد مکه شدند و تا روز هشتم ذی الحجه در آن شهر تشریف داشتند، و در آن مدت شیعیان از شهرهای مختلف از فیض وجودش بهره می گرفتند.چون ماه ذی الحجه فرارسید حضرت احرام حج بستند، و چون یزید جمعی را به بهانه حج فرستاده بود که آن حضرت را دستگیر کرده به نزد او برند، یا وی را به قتل رسانند، آن حضرت احرام حج را به عمره تبدیل نمودند، و بعد از انجام اعمال عمره عازم عراق گردیدند. (2)در چند حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که چون حضرت می دانست نخواهند گذاشت حج راتمام کند، احرام به عمره مفرده بستند و عمره را به اتمام رسانیدند (یعنی تبدیلی صورت نگرفته است). (3)مرحوم سید قدس سره می فرماید: روایت شده که امام حسین علیه السلام هنگام بیرون رفتن از مکه برای ایراد خطبه بپا خاست و فرمود:«الحمد لله، ما شاء الله و لا حول و لا قوة الا بالله، و صلی الله علی رسوله، خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة»«ستایش مخصوص خداست و آنچه خدا بخواهد می شود و نیروئی جز

ص:273


1- 466. حبیب السیر: 45:2.
2- 467. ارشاد: 67:2، بحارالانوار: 363:44، نفس المهموم : 162.
3- 468. جلاء العیون:369.

از خداوند نیست، درود خداوند بر پیامبر باد، مرگ بر فرزند آدم همچون

گردنبند در گردن دختران جوان است»،چقدر مشتاقم به دیدار گذشتگانم آن چنانکه یعقوب به دیدار یوسف اشتیاق داشت، مرا مقتلی مقرر است که باید به آنجا برسم.گویا می بینم پیوندهای بدن مرا گرگان بیابان در سرزمینی که ما بین نواویس (1) و کربلاست از هم جدا می کنند، و شکمهای آمال و انبانهای خالی خود را، از من انباشته کنند.آدمی ناگزیر از سرنوشت است، ما خاندان رسالت به رضای خداوند راضی هستیم، و بر بلای او شکیبائی می کنیم، و خداوند بهترین پاداش شکیبایان را به ما عطا خواهد کرد. هرگز پاره ی تن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او جدا نگردد، و همگی در حظیرة القدس در کنار اویند، تا دیده اش به آنان روشن شود، و وعده ی الهی به آنان تحقق یابد.«ألا و من کان باذلا فینا مهجته، موطنا علی لقاء الله نفسه، لیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا انشاءالله»«هر که خواهد خون دل خود را در راه ما نثار کند و در طلب لقای حق نفس خود را آماده نموده است، با ما کوچ کند، که من بامدادان کوچ خواهم کرد انشاء الله» (2)از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمودند: شبی که امام حسین علیه السلام تصمیم داشت صبح آن از مکه خارج شود محمد حنفیه به خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: ای برادر، خود میدانی که اهل کوفه چگونه با پدر و برادر تو مکر و حیله

ص:274


1- 469. توضیح آن در باب زمین کربلا بیان شده است.
2- 470. لهوف : 60، بحارالانوار: 366:44، مثیرالأحزان : 41، کشف الغمة: 29:2، الموسوعة : 328.

نمودند، می ترسم با شما هم چنین کنند، اگر رأی شریفت قرار گیرد در مکه که حرم خداست بمانی، عزیز و مکرم خواهی بود و کسی متعرض جنابت نخواهد شد.حضرت فرمود:ای برادر، می ترسم یزید بناگاه مرا بکشد و احترام این خانه با کشته

شدن من از میان برود.محمد حنفیه گفت: اگر چنین است به جانب یمن یا گوشه بیابانی برو که کسی را به تو دسترسی نباشد. حضرت فرمود: در این باره فکر کنم.هنگام سحر آن بزرگوار از مکه حرکت نمود. چون خبر به محمد رسید، آمد و مهار ناقه ی آن حضرت را گرفت و عرض کرد: ای برادر، مگر وعده ندادی که پیشنهادم را مورد توجه قرار دهی؟ فرمود: چرا، عرض کرد: پس چرا با این شتاب بیرون می روی؟فرمود: وقتی از تو جدا شدم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد من آمد و فرمود:«یا حسین اخرج فان الله شاء أن یراک قتیلا» (1)«ای حسین، بیرون برو همانا خداوند خواسته که تو را کشته ی راه خود ببیند».محمد گفت: انا لله و انا الیه راجعون، هر گاه به عزم شهادت می روی چرا این زنها را با خود می بری؟فرمود:«ان الله قد شاء أن یریهن سبایا»«مشیت خدا بر این است که آنها را اسیر و گرفتار راه خود ببیند».این را فرمود و با محمد خداحافظی کرده، حرکت نمود (2)بنابر روایات معتبره؛ عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر

ص:275


1- 471. این جمله اشاره به تلکیف واقعی آن حضرت می باشد که قبلا به آن اشاره شد.
2- 472. لهوف : 63، بحارالانوار: 364:44، الموسوعة : 328.

جلو آمده و هر کدام با اصرار آن حضرت را از حرکت به سوی عراق منع می کردند، و آن حضرت هر کدام را جوابی داده و با آنها وداع می کرد.ابن عباس اضافه می کند: حال که رأی شریفت بر این سفر قرار گرفته، اولاد و زنهای

خود را بگذار و آنها را با خود مبر... مبادا که شما را در مقابل اهل و عیال شهید کنند و آنان تو را به آن حالت مشاهده نمایند. حضرت قبول نکرد و اهل بیت خود را به کربلا برد.نقل شده در روز شهادت آن حضرت، آن جناب نظری به زنها و خواهران خود افکند، دید که به حالت جزع و اضطراب از خیمه بیرون می آیند و بر کشتگان نظر می کنند و جزع می نمایند، و آن جناب را با آن حال مظلومیت مشاهده می کنند و گریه می نمایند، آن حضرت کلام ابن عباس را یاد آورد و فرمود:«لله در ابن عباس فیما أشار علی به» (1)افراد دیگر مثل فرزدق شاعر آن حضرت را از رفتن منع کردند و آن جناب قبول نکرده به سوی عراق حرکت نمودند.ما قبلا به تفصیل بیان کردیم که تکلیف واقعی و ظاهری آن بزرگوار اقتضا می کرد که از حرم خدا خارج شده، به عراق سفر نماید، شگفت آنکه افرادی چون ابن عباس همراه آن حضرت نشدند.بعد از حرکت امام حسین علیه السلام از مکه عبدالله بن جعفر طیار (شوهر حضرت زینب علیهاالسلام) دو فرزند خود عون و محمد را با نامه ای به نزد آن جناب فرستاد و در نامه چنین نوشته بود:«شما را بخدا سوگند می دهم که از این سفر منصرف شوید، زیرا از این راهی که می روید بر شما ترسناکم، که مبادا شهید شوید و اهل بیت شما

ص:276


1- 473. منتهی الآمال: 322:1.

مستأصل شوند، اگر تو از میان بروی روشنائی زمین خاموش خواهد شد، چون تو چراغ فروزان راه یافتگان و پشت و پناه مؤمنان هستی، به راهی که می روی شتاب مکن، خودم به دنبال نامه خدمت می رسم».

بعد از فرستادن این نامه، به نزد عمرو بن سعید (فرماندار یزدی در مکه) رفت و از او خواست که امان نامه ای برای آن حضرت بنویسد، و از آن جناب بخواهد که از این سفر مراجعت کند، عمرو نامه امان برای آن حضرت نوشت و وعده صله و احسان و حسن جوار داد که آن حضرت برگردد، و نامه را با برادر خود یحیی بن سعید روانه کرد.عبدالله بن جعفر با یحیی همراه شده نامه را به آن جناب رسانده، و اصرار در مراجعت از آن سفر نمودند، حضرت بعد از جواب نامه ی عمرو فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم، مرا امر فرمود، که در پی امتثال آن امر روانه ام، گفتند: آن خواب چیست؟ فرمود: تا به حال به کسی نگفته ام و بعد از آنهم نخواهم گفت، تا خدای خویش را دیدار کنم.چون عبدالله بن جعفر از بازگشت آن حضرت مأیوس شد به دو فرزند خود عون و محمد دستور داد ملازم آن جناب باشند و بهمراهش بروند، و در رکابش شمشیر زنند و خود با یحیی به مکه بازگشت. (1)آن بزرگوار با شتاب به سوی عراق روانه شد و توقف نفرموده تا به منزل ذات عرق رسید (2)در آنجا بشر بن غالب را ملاقات کردند که از عراق آمده بود، حضرت از او پرسیدند که اهل عراق در چه وضعی بودند؟ گفت: دلهایشان با شما

ص:277


1- 474. در تذکرة الشهداء : 84 می نویسد که عبدالله جعفر بجهت پیری و ناخوشی نتوانست برود.
2- 475. ارشاد: 70:2، بحارالانوار: 366:44، الموسوعة : 332 و...

بود و شمشیرهایشان با بنی امیه.حضرت فرمودند: برادر بنی اسد سخن راست گفت، خداوند مشیتش به هر چه تعلق پذیرد انجام می دهد، و هر چه اراده فرماید حکم می کند (1)چون خبر آمدن امام حسین علیه السلام به طرف کوفه، به ابن زیاد رسید، حصین بن نمیر - رئیس سربازان و نگهبانان - را با لشکر انبوه به قادسیه (که در پانزده فرسخی کوفه است) فرستاد، و او از قادسیه تا خفان را از یک سو، و از قادسیه تا قطقطانیه را از سوی دیگر از

لشکر خود پر کرد. (و همه ی این مسیر را کنترل کرده و تحت نظر گرفت) و به مردم گفت: حسین متوجه عراق است، (مراقب باشید).آن حضرت از ذات عرق حرکت کرد، چون به حاجز - که جائی از بطن الرمة است - رسید، (هنوز خبر شهادت مسلم به آن حضرت نرسیده بود) قیس بن مسهر صیداوی (به قول بعضی: عبدالله بن یقطر) را با نامه ای به کوفه فرستاد، و در آن نامه به مردم کوفه نوشت:بسم الله الرحمن الرحیم«نامه ای است از حسین بن علی، به سوی برادران خویش از مؤمنین و مسلمین، بعد از سلام و حمد پروردگار؛ همانا نامه مسلم به من رسید که در آن از نیک اندیشی و اتفاق شما برای یاری ما، و گرفتن حق (از دست رفته ی) ما خبر می داد. من از خدا خواسته ام که کار ما را نیک گرداند، و بهترین پاداش را در این باره به شما بدهد. من روز سه شنبه هشتم ذی الحجه - روز ترویه - از مکه به سوی شما رهسپار شدم، و چون این فرستاده من به شما رسید در کار خود بشتابید و کوشش کنید، زیرا من همین روزها بر شما وارد می شوم. السلام علیکم و رحمة

ص:278


1- 476. بحارالانوار: 367:44، لهوف : 69، مثیرالأحزان : 42.

الله و برکاته. سبب نوشتن نامه این بود که مسلم 27 روز پیش از شهادت خود، نامه ای به آن بزرگوار نوشته و اظهار اطاعت و انقیاد اهل کوفه نموده بود، و نیز جمعی از اهل کوفه به آن حضرت نوشته بودند که در اینجا صد هزار شمشیر برای یاری تو آماده است، درنگ مکن و به سوی ما بشتاب».

چون قیس - حامل نامه حضرت - به قادسیه رسید، حصین بن نمیر او را دستگیر کرد، چون خواست او را تفتیش کند قیس نامه را بیرون آورد و پاره کرد، حصین او را به نزد عبیدالله فرستاد.ابن زیاد پرسید: کیستی؟ گفت: مردی از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندش می باشم. سؤال کرد: چرا نامه را پاره کردی؟ گفت: تا تو از مضمونش آگاه نشوی.پرسید: نامه از که و به سوی چه کسی بود؟ گفت: از امام حسین علیه السلام به سوی جمعی از اهل کوفه، که نامهایشان را نمی دانم.ابن زیاد در غضب شد و گفت: بخدا سوگند دست از تو بر ندارم تا آنکه نام این افراد را بگوئی و یا آنکه بر منبر روی و به حسین بن علی و پدر و برادرش ناسزا بگوئی. قیس گفت: اما نام افراد را نخواهم گفت، و اما لعن بر حسین و پدر و برادرش را حاضرم.قیس بر منبر رفت و بعد از حمد و ثنای خداوند گفت:ای مردم، این حسین بن علی - بهترین بندگان خدا، پسر فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم - است (که به سوی شما می آید) و من فرستاده او به جانب شمایم. او را بپذیرید. آنگاه ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد، و برای علی بن أبیطالب علیه السلام از خدا رحمت خواست و بر او درود فرستاد.جریان به ابن زیاد گزارش داده شد، ابن زیاد دستور داد او را از بالای قصر به پایین انداختند، چون بیفتاد استخوانهای شریفش در هم شکسته شد و روح پاکش

ص:279

به جوار رحمت الهی شتافت.برخی گفته اند: دست بسته او را به زمین انداختند، استخوانهایش در هم شکست و هنوز رمقی در او بود که عبدالملک بن عمیر او را شهید کرد.چون خبر شهادت او به حضرت حسین علیه السلام رسید، اشک مبارک جاری شد، آنگاه فرمود: خداوندا، منزل نیکوئی برای ما و شیعیان ما آماده فرما، و در قرارگاه رحمتت میان

ما و آنا جمع کن، که تو بر همه چیز توانائی (1)قیس بن مسهر صیداوی مردی شریف و شجاع و در محبت اهل بیت علیهم السلام قدمی راسخ داشت. و چون خبر شهادتش به امام حسین علیه السلام رسید، بی اختیار اشک از چشم مبارک فروریخت و فرمود:(فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظر...) (2)«برخی از مؤمنان بر آن عهد (عدم فرار از جنگ) ایستادگی کردند تا شهید شدند و برخی منتظرند که وفا کنند...».کمیت در شعر خود از او به شیخ بنی صیدا (3) تعبیر کرده می فرماید:«و شیخ بنی الصیدا قد فاظ بینهم»«بزرگ بنی الصیدا در میان آنها جان سپرد» (4)امام حسین علیه السلام از منزل حاجز به سوی کوفه حرکت نمودند، تا در آن بیابان

ص:280


1- 477. ارشاد: 71:2، لهوف : 75، بحارالانوار: 369:44، مثیرالأحزان:42، الموسوعة : 339.
2- 478. سوره ی احزاب، آیه ی 23.
3- 479. دو نوع «صیداوی» داریم، یکی منسوب به: «صیدا» از شهرهای لبنان در نزدیکی صور، دیگری منسوب به: «صیدا» نیای بنی الصیدا، که «ناجیة بن حیان بن بشر صیداوی» می باشد. قیس بن مسهر از تیره ی بنی الصیدا و از تبار ناجیه ی صیداوی بود، که کمیت او را بزرگ بنی الصیدا تعبیر کرده است. {انساب سمعانی: 119:8}.
4- 480. منتهی الآمال: 324:1.

به آب رسیدند. در آنجا عبدالله بن مطیع عدوی را دیدند که در کنار آب فرود آمده بود. چون آن حضرت را دید به نزد آن بزرگوار آمد و گفت: پدر و مادرم به قربانت ای پسر رسول خدا، چه چز تو را بدین سرزمین کشانده، و حضرت را گرفته از اسب فرود آورد.امام حسین علیه السلام فرمودند: چنانکه میدانی معاویه از دنیا رفته، و مردم عراق به من نامه نوشته، مرا به سوی خود دعوت کرده اند.

عبدالله بن مطیع عرض کرد: ای فرزند پیامبر، خدا را به یاد تو می آورم از اینکه حریم اسلام به سبب (شهادت) تو پاره شود. تو را بخدا سوگند دهم در باب حرمت قریش، تو را بخدا سوگند دهم درباره ی حرمت عرب، بخدا اگر آنچه در دست بنی امیه است (از خلافت و حکومت) بخواهی تو را می کشند، و بعد از شهادت تو از کشتن هیچکس پروا نخواهند کرد، و از هیچکس نخواهند ترسید.بخدا سوگند، این حرمت اسلام است که پاره می شود، و حرمت قریش، و حرمت عرب است، پس این کار را مکن و به کوفه مرو، و خود را در برابر بنی امیه قرار مده.امام حسین علیه السلام سخن او را نپذیرفتند و این آیه را تلاوت فرمودند:(قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا) (1)«بگو: هرگز جز آنچه خدا مقدر کرده به ما نخواهد رسید»و به راه خود ادامه داد.از آن سو ابن زیاد دستور داد تمام راهها؛ راه واقصه - نام مکانی در راه مکه - تا شام و تا بصره، همه را ببندند و نگذارند کسی از این راهها بیرون برود یا داخل شود.امام حسین علیه السلام به راه خویش می رفت، و به ظاهر خبر از کوفه نداشت، تا در بین راه به عده ای از اعراب و بادیه نشینها برخورد، از ایشان

ص:281


1- 481. سوره ی توبه، آیه ی 51.

پرسید: چه خبر؟ گفتند: بخدا ما خبری نداریم جز اینکه راهها را بر ما بسته اند، نمی توانیم بیرون برویم و نه بجائی وارد شویم. حضرت به راه خود ادامه دادند

ص:282

(1)

پیوستن زهیر به امام حسین علیه السلام

جمعی از قبیله فزاره و بجیله نقل کردند که ما با زهیر بن قین بجلی از مکه رو به وطن می آمدیم. و به دنبال حسین علیه السلام فرود آمد، ما چاره ای جز این نداشتیم که در همانجا منزل کنیم. مشغول غذا خوردن بودیم که ناگاه فرستاده حسین علیه السلام رو به ما آمد، سلام کرد و سپس گفت: ای زهیر بن قین، ابا عبدالله الحسین مرا به نزد تو فرستاده که نزد آن حضرت بیایی.همینکه این پیام را رساند از نهایت دهشت، لقمه ها که در دست داشتیم افکندیم و خموش و بی حرکت در حیرت فرورفتیم، گوئی پرنده بر سر ما نشسته است.همسر زهیر که دیلم (دلهم) دختر عمرو بود به زهیر گفت: سبحان الله! فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را می طلبد و تو دعوتش را اجابت نمی کنی؟! می رفتی و سخنش گوش می دادی.زهیر به نزد آن حضرت رفت و زمانی نگذشت که با رویی شاد و خندان و صورتی نورانی برگشت و دستور داد خیمه را کنده و بار و اثاث را برداشته و نزدیک سراپرده آن حضرت برپا کنند. و به زنش گفت: تو را طلاق دادم، به سوی اهل خود برو، که نمی خواهم به سبب من گرفتار شوی و جز خیر چیزی به تو برسد. من تصمیم گرفتم همراه حسین علیه السلام باشم، تا خود را فدای آن حضرت کنم و جانم را سپر بلایش نمایم.سپس هر چه از اموال به زوجه اش تعلق داشت به او داد، و او را بدست بعضی ا

ص:283


1- 482. ارشاد 73:2، بحارالانوار: 370:44، الموسوعة : 340.

ز عموزاده هایش سپرد تا به خانواده اش برسانند.

زن از جای برخاست و گریه کرد و با زهیر وداع نمود و گفت: خدا یار و مددکارت باد، و هر چه خیر است برایت پیش آورد، خواهشی که دارم، مرا در روز قیامت نزد جد حسین علیه السلام یاد کنی (1)آنگاه زهیر به یارانش گفت: هر کس دوست دارد با من باشد بیاید، و گرنه این آخرین دیدار من با اوست.

ص:284


1- 483. در تذکرة الخواص سبط بن جوزی آمده که زهیر بن قین با حسین علیه السلام کشته شد، و زن او به غلامش گفت: کفن ببر و به آقایت بپوشان، چون رفت و حضرت حسین علیه السلام را برهنه دید گفت: مولایم را کفن کنم و حضرت حسین را بگذارم! نه بخدا سوگند، حضرت حسین علیه السلام را کفن کرد، سپس مولایش را کفن دیگری پوشانید.{نفس المهموم:182}.

(1)

رسیدن خبر شهادت مسلم و هانی به سیدالشهداء

سید بن طاووس رحمه الله نقل کرده: امام حسین علیه السلام از آن منزل روانه شد تا به زباله رسید، در این منزل خبر شهادت مسلم به آن جناب رسید. آن حضرت به کسانی که دنبال او بودند خبر شهادت مسلم را داد. افرادی که به طمع دنیا آمده بودند و یقینشان کامل نبود، پس از شنیدن خبر از گرد آن حضرت پراکنده شدند، و فقط اهل او و بزرگان از اصحاب آن حضرت باقی ماندند.راوی گفت: چون خبر شهادت مسلم رسید، صدای شیون و گریه فضای بیابان را پر نمود و سیلاب اشکها جاری شد.سپس امام حسین علیه السلام به مقصدی که خدا دعوتش فرموده بود روانه شد.فرزدق شاعر به خدمت حضرت رسید، سلام کرد و عرض نمود: ای پسر رسول خدا، چگونه بر اهل کوفه اعتماد می کنی! اینان همان کسانی هستند که پسر عموی تو مسلم بن عقیل و یاران او را کشتند. اشک از دیدگان امام حسین علیه السلام فروریخت و فرمودند: خدا مسلم را رحمت کند.«فلقد صار الی روح الله و ریحانه و جنته و رضوانه، أما قد قضی ما علیه و بقی ما علینا»«او به روح و ریحان و بهشت و رضوان خداوند بازگشت، او وظیفه ای که بر عهده داشت انجام داد و اکنون نوبت ماست که آنچه بر عهده داریم انجام دهیم».

سپس اشعاری انشاء فرمود... (2)شیخ مفید رحمه الله از عبدالله بن سلیمان اسدی و منذر بن مشمعل اسدی روایت کرده که گفتند: چون از اعمال حج فارغ شدیم همه همت ما این بود که در راه،

ص:285


1- 484. لهوف : 71، بحارالانوار: 371:44، ارشاد: 73:2.
2- 485. لهوف : 73.

به حسین علیه السلام برسیم و بنگریم که سرانجام کارش به کجا می کشد. به سوی کوفه به راه افتادیم و شتران خود را به سرعت می راندیم، تا در منزل زرود (نزدیک ثعلبیه) به آن حضرت رسیدیم، مردی از اهل کوفه پدیدار گشت، چون امام حسین علیه السلام را دید راه خود را کج کرد.امام حسین علیه السلام ایستاد، گویا می خواست او را ملاقات کند، چون از او مأیوس شد، از آنجا گذشت، ما نیز به دنبال آن بزرگوار به راه افتادیم.یکی از ما گفت: خوبست برویم و از اوضاع و احوال کوفه از او بپرسیم که از آن آگاه است. خود را به مرد کوفی رسانیدم و بر او سلام کردیم و پرسیدیم: از چه قبیله ای می باشی؟ گفت: از بنی اسد، گفتیم: ما نیز آن قبیله ایم و خود را معرفی کردیم، از اخبار مردم کوفه سؤال کردیم، گفت: از کوفه بیرون نیامدم تا مسلم و هانی کشته شدند، و دیدم که پاهای آن دو را گرفته بودند و در بازار می کشیدند.از آن مرد گذشتیم و به راه خود ادامه داده، شب به منزل ثعلبیه رسیدیم.وقتی آن حضرت فرود آمد، به نزد آن حضرت آمده، بر او سلام کردیم و گفتیم: ما خبری داریم، اگر خواهی آشکار بگوئیم وگرنه پنهان به عرض برسانیم. آن حضرت نگاهی به ما و اصحاب خود کرد و فرمود: میان من و ایشان پرده ای نیست (یعنی رازی از ایشان پوشیده ندارم).پس جریان خود را با مرد کوفی، و گفتار او را برای آن بزرگوار بیان کردیم، چون امام حسین علیه السلام خبر شهادت آن دو را شنید فرمود: انا لله و انا الیه راجعون رحمت خدا بر ایشان باد. و این سخن را چند بار تکرار کرد.عرض کردیم: تو را بخدا سوگند می دهیم با اهل بیت خود از همینجا برگردی، زیرا که

تو در کوفه یاور و شیعه نداری، بلکه می ترسیمخ همه بر علیه شما باشند.آن حضرت نگاهی به پسران عقیل کرده فرمود: همانا مسلم کشته شد، رأی شما

ص:286

چیست؟ گفتند: بخدا ما باز نگردیم تا انتقام خون خود را بگیریم، یا آنچه او چشیده ما هم بچشیم.امام حسین علیه السلام رو به ما کرده فرمود: پس از اینان خیری در زندگی نیست. ما دانستیم که تصمیم به رفتن دارد. به او عرض کردیم: خداوند آنچه خیر است برای شما پیش آورد. فرمود: خدا شما را رحمت کند.اصحاب آن بزرگوار عرض کردند: بخدا تو مانند مسلم بن عقیل نیستی و اگر به کوفه داریی، مردم به سوی تو بشتابند (و یاریت کنند). حضرت خاموش شد. (1)از بعضی تواریخ نقل شده که مسلم بن عقیل دختری سیزده ساله داشت، که با دختران امام حسین علیه السلام زندگی می کرد و شبانه روز با آنها مصاحبت داشت.چون امام حسین علیه السلام خبر شهادت مسلم را شنید، به خیمه آمد و دختر مسلم را خواست و زیاد او را نوازش کرد و بیش از معمول او را رعایت نمود (دست محبت بر سر و پیشانی او کشید، همانگونه که یتیمان را نوازش می کنند).دختر مسلم گفت: یابن رسول الله، با من ملاطفت بی پدران و عطوفت یتیمان می کنید! مگر پدرم مسلم را شهید کرده اند؟ حضرت بگریست و فرمود: ای دختر، اندوهگین مباش، اگر مسلم نباشد من پدر تو هستم، و خواهرم مادر تو، و دخترانم خواهران تو، و پسرانم برادران تو باشند.دختر مسلم فریاد برآورد و زار زار بگریست، و پسرهای مسلم عمامه از سر برداشتند و بلند گریه کردند، و اهل بیت در این مصیبت، آنها را همراهی کرده، به سوگواری پرداختند.امام حسین علیه السلام از شهادت مسلم سخت ناراحت گشت.

ص:287


1- 486. ارشاد: 75:2، مقتل خوارزمی: 228:1، الموسوعة : 343.

(1)

بنا به نقل مرحوم سید: حضرت حسین علیه السلام به راهش ادامه داد، تا هنگام ظهر در ثعلبیه فرود آمد، سر به بالین گذاشت و بخواب رفت، چون بیدار شد فرمود: دیدم هاتفی ندا می کرد:«أنتم تسرعون و المنایا تسرع بکم الی الجنة»«شما به سرعت می روید در حالی که مرگ شما را به سرعت به سوی بهشت می برد».فرزندش حضرت علی اکبر عرض کرد:«یاأبة، أفلسنا علی الحق؟ فقال: بلی یا بنی، والله الذی الیه مرجع العباد»«پدر جان، مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: چرا فرزندم، قسم به آن خدائی که بازگشت بندگان به سوی اوست».عرض کرد: «یا أبة، اذا لا نبالی بالموت»«پدر جان، اگر چنین است ما از مرگ باکی نداریم».حضرت حسین علیه السلام فرمود: فرزندم، خداوند بهترین پاداشی را که پدر به فرزند داده، به تو عطا فرماید. (2)سپس حضرت حسین علیه السلام در همان منزل شب را به صبح رساند، چون صبح شد مردی که کنیه اش اباهره ازدی بود از کوفه می آمد، به خدمت رسید، سلام

ص:288


1- 487. منتهی الامال: 327:1.
2- 488. البته مرحوم مفید همین روایت به این صورت آورده است که عقبة بن سمعان گوید: چون از قصر بنی مقاتل گذشتیم همانطور که آن حضرت بر روی اسب بود اندکی بخواب رفت، چون بیدار شد استرجاع فرمود. فرزندش علی اکبر علیه السلام علت آن را سؤال کرد، حضرت فرمود: سواری بر من نمودار شد و می گفت: «القوم یسیرون و المنایا تسیر الیهم»: «این جمعیت در حرکتند و مرگ در تعقیب آنهاست». {ارشاد: 83:2}.

کرد و عرض نمود: ای فرزند پیامبر، برای چه از حرم خدا و حرم جدت رسول خدا بیرون آمدی؟

امام حسین علیه السلام فرمود: هان اباهرة، بنی امیه مالم را گرفتند صبر کردم، دشنامم دادند و به آبرویم لطمه زدند، باز تحمل کردم، به دنبال ریختن خونم بودند فرار کردم:«و أیم الله لتقتلنی الفئة الباغیة»:«و بخدا قسم، که حتما گروه ستمکار مرا خواهد کشت»و خداوند لباس ذلتی به آنان بپوشاند که سراپایشان را فراگیرد، و شمشیر برانی بر آنان فرود آید، و حتما خداوند کسی را بر آنان مسلط خواهد کرد که از قوم سبا - که زنی بر آنان حکومت می کرد و اختیار مال و جانشان را داشت - ذلیل تر گردند. سپس از آنجا روانه شد (1)مرحوم کلینی از حکم بن عتیبة روایت کرده که هنگامی که امام حسین علیه السلام رهسپار کربلا بود، مردی در ثعلبیه با او ملاقات نمود و سلام کرد. امام حسین علیه السلام به او فرمود: از کدام شهری؟ گفت: اهل کوفه ام.فرمود: اگر در مدینه به نزد من می آمدی نشانه ی جبرئیل را که بر جدم وحی می آورد در خانه ی خود به تو نشان می دادم، ای برادر کوفی، آیا سرچشمه ی آب حیات و علم مردم در خانه ی ما و نزد ما باشد (و مردم علم خود را از ما دریابند) سپس آنها عالم باشند و ما جاهل؟! این چیزی است نشدنی. (2)به روایت شیخ مفید و غیره؛ چون وقت سحر شد به جوانان و غلامان خود فرمود: آب بسیار بردارید، آنان آب فراوان برداشتند و از آنجا کوچ کردند، تا به منزل زباله رسیدند، در آنجا خبر شهادت عبدالله یقطر (که به قول بعضی حامل نامه آن

ص:289


1- 489. لهوف : 70، بحارالانوار: 367:44، مقتل خوارزمی: 226:1.
2- 490. اصول کافی: 328:1 باب أن مستقی العلم من بیت آل محمد علیهم السلام ح 2.

بزرگوار برای مردم کوفه بود وقبلا به آن اشاره شد) به آن جناب رسید.چون این خبر جانسوز را شنید، اصحاب خود را جمع کرد، و نامه ای را بیرون آورده برایشان خواند:

بسم الله الرحمن الرحیم«اما بعد؛ همانا خبر دهشت انگیزی به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروة و عبدالله بن یقطر می باشد. همانا شیعیان ما دست از یاری ما کشیده اند، پس هر که می خواهد باز گردد و از ما جدا شود، بر او حرجی نیست و تعهدی ندارد».جمعی که برای طمع مال و راحتی و دنیا با آن حضرت همراه بودند، با شنیدن این سخن پراکنده شدند و از چپ و راست راه بیابان پیش گرفتند، و تنها کسانی که از مدینه با او آمده بودند - اهل بیت و خویشان آن بزرگوار و عده ای که از روی یقین و ایمان همراه آن حضرت شده بودند - و اندکی که در راه به آنها پیوسته بودند باقی ماندند.آن حضرت این کار را برای آن کرد که گروهی از اعراب می پنداشتند به شهری می روند که کار آن تمام شده، و مردم آن به فرمان او در آمده اند. و امام علیه السلام نخواست که اینان با او همراه باشند مگر آنکه بدانند چه در پیش دارند. (1)شاید به همین جهت بوده که حضرت یحیی را بسیار یاد می کردند، اشاره به اینکه مانند او کشته می شوند و سرش را هدیه می برند.از امام سجاد علیه السلام روایت شده که فرمود: ما با حسین علیه السلام از مکه خارج شدیم، هر کجا فرود می آمد و کوچ می کرد، یحیی بن زکریا را یاد می نمود.

ص:290


1- 491. ارشاد: 76:2، تاریخ طبری: 398:5، الموسوعة : 348.

روزی فرمود: از پستی دنیا نزد خدای تعالی آن بود که سر یحیی را پیش یکی از زناکارهای بنی اسرائیل هدیه بردند. (1)چون سحرگاه شد به همراهان خود دستور داد آب بسیار بردارند، و از آنجا حرکت کرده

تا به بطن عقبه رسیده در آنجا فرود آمدند.پیرمردی از بنی عکرمه را در آنجا دیدار کردند که نامش عمرو بن لوذان بود. پیر گفت: به کجا می روید؟ حضرت فرمود: به کوفه، پیر گفت: تو را به خدا سوگند می دهم که باز گردی، زیرا بخدا نروی جز به سوی سرنیزه ها و شمشیرهای برنده، و این مردمی که به سوی تو فرستاده و تو را دعوت کرده اند، اگر از جنگ با دشمن تو را کفایت می کردند و کارها را برای تو آماده و روبراه می نمودند، آنگاه تو بر ایشان وارد می شدی نیکو بود، ولی با این وضع صلاح نمی دانم به کوفه بروید.حضرت فرمود: ای بنده ی خدا، آنچه تو اندیشی (و رأی صواب) بر من پوشیده نیست،«و ان الله تعالی لا یغلب علی أمره»«و خدای تعالی در کار خود مغلوب نمی شود»یعنی جز آنچه اراده حق به آن تعلق گرفته نخواهد شد.سپس فرمود: بخدا سوگند، مرا رها نکنند تا این دل خون شده را از سینه ام بیرون آورند، و خون مرا بریزند. و چون چنین کردند خداوند کسی را بر ایشان مسلط سازد که آنان را خوار و زبون کند تا بدانجا که پست ترین فرقه ها شوند. (2)ابن قولویه رحمه الله از امام صادق علیه السلام روایت کرده که چون حسین بن علی علیهماالسلام از عقبه (گردنه) بطن بالا رفت به اصحاب خود فرمود:«ما أرانی الا مقتولا»

ص:291


1- 492. بحارالانوار: 89:45 ب 37 ح 28، مناقب ابن شهر آشوب: 85:4.
2- 493. ارشاد: 77:2، بحارالانوار: 375:44.

«خود را نمی بینم مگر کشته»(یعنی در این سفر کشته می شوم)، گفتند: چرا یا ابا عبدالله؟ فرمود: خوابی دیدم. گفتند: چه بود؟ فرمود: دیدم سگهائی مرا گاز می گیرند، و سگی ابلق از همه بدتر بود.

ص:292

(1)

ملاقات آن حضرت با حر بن یزید ریاحی

چون امام حسین علیه السلام و همراهانش به منزل شراف رسیدند. هنگام سحر به جوانان دستور فرمودند: آب بسیار بردارید، و تا نیمه روز راه رفتند. ناگاه یکی از یاران گفت: «الله أکبر». امام حسین علیه السلام فرمود: چرا تکبیر گفتی؟ عرض کرد: درختان خرما را دیدم. گروهی از اصحاب گفتند: بخدا اینجا سرزمینی است که ما هرگز درخت خرما در آن ندیده ایم.حضرت فرمودند: پس چه می بینید؟ گفتند: بخدا سوگند، گوش اسبان است! آن جناب نیز تأیید فرمودند، (و چون معلوم شد که علامت لشکر است) فرمودند: در اینجا پناهگاهی هست که بدان پناه بریم و آن را در پشت سر قرار داده، و از یک سو با این لشکر روبرو شویم؟ عرض کردند: اینجا کوه ذوحسم است که در سمت چپ می باشد، اگر زودتر بدانجا روید، مراد حاصل گردد.آن حضرت به جانب چپ رفتند. زمانی نگذشت که گردن اسبان پیدا شد، آنان نیز راه خود را بگردانیدند، امام علیه السلام و همراهان به جانب ذوحسم شتافته، و آن مکان را به تصرف خویش درآوردند.به دستور امام حسین علیه السلام خیمه ها و چادرها در آنجا برپا کردند، و آن لشکر که نزدیک هزار سوار بودند، به فرماندهی حر بن یزید تمیمی، در گرمای طاقت فرسای نیمه روز آمدند تا در برابر حضرت ایستادند.امام حسین علیه السلام با اصحاب خود عمامه بر سر بسته و شمشیر حمایل کرده بودند، آن بزرگوار چون آثار تشنگی در لشکر حر دید، به جوانان خود دستور دادند ایشان را سیراب نمائید، و دهان اسبانشان را نیز تر کنید. آنها

ص:293


1- 494. کامل الزیارات : 75 ب 23 ح 14.

کاسه و طشتها را از آب پر کرده و نزدیک دهان اسبها می بردند و همینکه سه یا چهار یا پنج جرعه می نوشیدند، از آن اسب دور

کرده، نزدیک اسب دیگر می بردند، تا همه سیراب شدند.علی بن طعان گوید: من آخرین نفری بودم که از راه رسیدم. چون امام حسین علیه السلام تشنگی من و اسبم را دید، فرمود:«أنخ الراویة»«راویه را بخوابان».من مراد حضرت را ندانستم (چون راویه به زبان ما مشک را گویند و به زبان مردم حجاز شتری که مشک آب را بر آن بار کنند. چون امام متوجه شد که من نفهمیدم) فرمود: شتر را بخوابان برادر، او را خواباندم.فرمود: بنوش. من هر چه می خواستم بیاشاممم آب از دهان مشک می ریخت حسین علیه السلام فرمود: سر مشک را بپیچان. من ندانستم چه کنم. پس خود آن جناب برخاست، لب مشک را بگردانید، و من آب نوشیدم و اسبم را نیز سیراب کردم.حر بن یزید از قادسیه آمده بود. ابن زیاد حصین بن نمیر را فرستاده و به او دستور داده بود به قادسیه فرود آید و حر بن یزید را با هزار سوار بر سر راه امام حسین علیه السلام بفرستد.حر همچنان در مقابل آن حضرت ایستاده بود، تا هنگام نماز ظهر شد. حضرت به حجاج بن مسروق دستور فرمود که اذان نماز گوید، و چون وقت خواندن نماز شد، امام حسین علیه السلام با ازار و عبا و نعلین بیرون آمد، میان دو لشکر ایستاد و حمد و ثنای خداوند بجای آورد، سپس فرمود:ای مردم، من به نزد شما نیامدم تا آنگاه که نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما آمدند که نزد ما بیا، زیرا ما امام و پیشوائی نداریم، و امید است به سبب تو خداوند ما را بر صواب و حق جمع کند، پس اگر بر عهد و پیمان خود هستید، من به نزد شما آمده ام، و شما پیمان و عهدی به من بدهید (مجددا بیعت کنید) تا آسوده خاطر باشم، و اگر این کار را نمی کنید و آمدن مرا خوش ندارید از همینجا باز می گردم و بدان جائی که بودم می روم.

ص:294

همگی خاموش گشته و کس از آنها سخن نگفت.

حضرت به مؤذن فرمود: اقامه بگو، و به حر فرمود: آیا می خواهی تو هم با همراهان خود نماز بخوانی؟ گفت: نه، ما پشت سر شما اقتدا می کنیم.امام حسین علیه السلام با ایشان نماز خواند و به خیمه خود رفت و اصحابش به نزد او گرد آمدند.حر نیز بجای خویش بازگشت و به خیمه ای که برای او بر پا کرده بودند رفت و گروهی از همراهانش به نزد او آمده، و بقیه به صف لشکری که در آن بودند بازگشتند، هر مردی از آنان دهانه اسب خود را گرفت و در سایه ی آن نشست.چون هنگام عصر شد امام حسین علیه السلام دستور فرمود؛ آماده رفتن شوند. سپس به منادی خود دستور داد، برای نماز عصر اذان و اقامه گفته، و آن حضرت نماز عصر را خواند و چون سلام داد، روی به آنها نمود، و پس از حمد و ثنای خدا فرمودند:ای مردم، اگر از خدا بترسید و حق را برای اهل آن بشناسید بیشتر باعث خوشنودی خداوند از شما می باشد، ما خاندان محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستیم و به امر خلافت و ولایت از این مدعیان سزاوارتریم، و اینان ادعای مقامی می کنند که برای آنها نیست، و به زور و ستم در میان شما رفتار می کنند.اگر فرمانروائی ما را خوش ندارید، و حق ما را نمی شناسید و اکنون رأی شما غیر از آنست که در نامه ها به من نوشتید و فرستادگان شما گفتند، هم اکنون از نزد شما باز گردم؟حر گفت: بخدا سوگند از این فرستادگان و این نامه ها که می گوئی خبری ندارم. امام حسین علیه السلام به یکی از یارانش - عقبة بن سمعان - فرمود: آن خورجین که نامه های ایشان در آنست بیرون بیاور. پس آن مرد خورجین پر از نامه را آورد و جلوی آن حضرت ریخت

ص:295

حر گفت: ما از آن کسانی که این نامه ها را نوشته اند نیستیم، و ما دستور داریم از شما جدا نشویم تا شما را در کوفه نزد عبیدالله ببریم، امام حسین علیه السلام فرمودند: مرگ به تو نزدیک تر از این آرزوست.

سپس رو به اصحاب کرده فرمودند: سوار شوید، همراهان آن حضرت سوار شده و درنگ کردند تا زنان نیز سوار شدند. آنگاه به اصحاب خود فرمودند: (به راه مدینه) برگردید.همینکه خواستند بازگردند، آن لشکر از بازگشت آنها منع نمودند، امام حسین علیه السلام به حر فرمودند:«ثکلتک أمک ما ترید؟»«مادرت به عزای تو نشیند چه می خواهی؟» (1)حر گفت: اگر دیگری از عرب در چنین موقعیتی این سخن را به من می گفت، من نیز نام مادرش را به عزا گرفتن می بردم، ولی بخدا نمی توانم نام مادر تو را جز به بهترین وجه ببرم. (2)امام حسین علیه السلام فرمودند: پس چه می خواهی؟ گفت: می خواهم شما را نزد عبیدالله ببرم. فرمودند: بخدا من همراه تو نخواهم آمد.حر گفت: من نیز تو را رها نکنم، و سه بار این سخن تکرار نمودند. و چون بسیار گفتگو کردند، (3) حر گفت: من دستور جنگ کردن با شما را ندارم فقط مأمورم

ص:296


1- 495. خوارزمی می نویسد: امام علیه السلام دست به شمشیر برد و بر حر فریاد کشید و فرمود: «ثکلتک أمک یابن یزید، ما الذی ترید أن تصنع؟». {مقتل خوارزمی: 232:1}.
2- 496. همین حسن ادب او نسبت به امام حسین علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام که حاکی از سعادت درونی او بود باعث نجاتش گردید.
3- 497. در مقتل خوارزمی دارد: حسین علیه السلام فرمود: بیا تا اصحاب خود را رها کنیم و با هم بجنگیم، اگر تو مرا کشتی سر مرا نزد ابن زیاد ببر، و اگر من تو را کشتم خلق از تو راحت شوند حر گفت: من دستور جنگ ندارم. ولی در بعضی مقاتل: بجای کلمه ی «فذر أصحابی و أصحابک» «برز أصحابی و أصحابک» دارد و معنا چنین می شود: اصحاب من با یاران تو با هم بجنگند و من و تو با هم مقاتله کنیم...

از شما جدا نشوم تا شما را به کوفه برم، اکنون که از آمدن به کوفه خودداری می کنی، پس راهی در پیش گیر که نه به کوفه برود و نه به مدینه، و این طریق انصاف است میان من و شما، تا من به امیر

نامه بنویسم، شاید خداوند امری پیش آورد که سلامت دین من در آن باشد و من در کار تو مبتلا نشوم. (1)حضرت به جانب چپ راه قادسیه (که به کوفه می رفت) و راه عذیب (که راه مدینه بود) به راه افتادند و حر نیز با همراهانش با آن حضرت می رفت. (2)از امام زین العابدین علیه السلام نقل شده که چون خبر نزدیک شدن آن امام مظلوم به ابن زیاد رسید، حر بن یزید را با هزار سوار بر سر راه آن حضرت فرستاد.حر گفت: چون از خانه بیرون آمدم، صدای منادی را شنیدم که سه نوبت مرا ندا کرد که «ای حر، تو را به بهشت بشارت باد» من با خود گفتم که مادر حر به عزای او نشیند، به جنگ فرزند رسول می رود و بشارت بهشت می شنود. (3)مورخین از حضرت امام حسین علیه السلام خطبه هائی نقل کرده اند، که بعضی از آنها را به روایت شیخ مفید رحمه الله نقل کردیم.از آن جمله خطبه ای است که مرحوم سید و ابن نما نقل کرده اند. (4)ما عبارت را از «لهوف» می آوریم:

ص:297


1- 498. در مقتل خوارزمی اضافه دارد: چون می دانم هیچکس در قیامت نیست مگر اینکه امید شفاعت جد تو را دارد و من می ترسم با تو جنگ کنم و دنیا و آخرتم تباه گردد.
2- 499. ارشاد: 78:2 تا 82، بحارالانوار: 375:44، الموسوعة : 352 تا 359، مقتل خوارزمی: 229:1 تا 233.
3- 500. جلاء العیون : 377.
4- 501. لکن ابن نما در مثیرالأحزان : 44 و طبری در تاریخ خود: 403:5 نوشته اند که حضرت این خطبه را در ذی حسم انشاء فرمودند.

راوی گفت: حضرت حسین علیه السلام برای خطبه خواندن بپا خاست، حمد و ثنای الهی گفت و نام جدش را برد و بر او درود فرستاد، سپس فرمود:«انه قد نزل من الأمر ما قد ترون، و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت و أدبر معروفها و استمرت حذاء و لم

تبق منها الا صبابة کصبابة الأناء، و خسیس عیش کالمرعی الوبیل، ألا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتنهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء ربه محقا، فانی لا أری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما»«کار ما به این صورت در آمده است که می بینید، همانا چهره ی دنیا دگرگون و زشت گردیه، و نیکوئی از آن رو گردان شده است، و با شتاب می گذرد، و از آن ته کاسه ای، و زندگی پست و زبونی مانند چراگاه ناگوار باقی نمانده است. مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل اجتناب نمی گردد! بر مؤمن است که ملاقات پروردگار خود را بجان و دل راغب باشد، همانا مگر در نظر من جز خوشبختی و سعادت، و زندگانی با مردم ستمکار جز ستوه و دلتنگی نیست» (1)آنگاه زهیر بن قین بپاخاست و عرض کرد: خداوند راهنمای تو باشد، یابن رسول الله، فرمایشت را شنیدم، اگر دنیا برای ما بقائی داشت و ما در آن زندگی جاوید داشتیم، پایداری در یاری تو را بر زندگانی جاوید دنیا مقدم می داشتیم (حال که چنین نیست و دنیا بقائی ندارد، پس سزاوار نیست شما را رها کنیم).

ص:298


1- 502. در تحف العقول : 176 و بحارالانوار: 116:78 اضافی دارد که فرمودند: «ان الناس عبیدالدنیا و الدین لعق علی ألسنتهم، یحوطونه ما درت معائشهم، فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون»: «براستی مردم همه دنیا پرستند و دین بر سر زبان آنهاست، و تا برای آنها وسیله زندگی است می چرخانندش، چون به بلاء آزموده شوند دینداران کم اند».

به نقل طبری: امام حسین علیه السلام در حقش دعا کرد و به او پاسخی نیکو داد. (1)راوی گفت: هلال بن نافع بجلی (2) برخاست و گفت: بخدا سوگند، ما ملاقات پروردگار خود را کراهت نداریم، و در نیت های خویش با روشن بینی پایداریم، با دوست شما دوستیم و با دشمن شما دشمن.پس بریر بن خضیر برخاست و گفت: بخدا قسم یابن رسول الله، براستی که این منت خداوند است بر ما که در حضور شما نبرد کنیم، و در یاری شما اعضای ما قطعه قطعه شود، آنگاه در قیامت جدت شفیع ما باشد. (3)خطبه ی دیگر؛ طبری از ابی مخنف نقل کرده است که حضرت حسین علیه السلام در بیضه برای اصحاب خود و همراهان حر خطبه خواند:خدا را حمد و ثنا کرد، سپس فرمود:«أیها الناس، ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناکثا لعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله، یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان، فلم یعیر (فلم یغیر) علیه بفعل و لا قول، کان حقا علی الله أن یدخله مدخله. ألا و ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن، و أظهروا الفساد، وعطلوا الحدود، و استأثروا بالفی ء و أحلوا حرام الله، و حرموا حلاله و أنا أحق من عیر (غیر) نفسی مع أنفسکم و أهلی مع أهلیکم، فلکم فی أسوة»

«ای مردم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر کس پادشاه ستمکاری را ببیند که

ص:299


1- 503. تاریخ طبری: 404:5.
2- 504. صحیح «نافع بن هلال جملی» است که مسنوب به «جمل» بطنی از قبیله ی مذحج می باشد، {الأخبار الطوال : 255، تاریخ طبری: 412:5 و 413 و 435 و 441}. لذا بعد از این همه جا «نافع بن هلال» نوشته می شود ولو در مصدر غیر از این باشد.
3- 505. لهوف : 79، الموسوعة : 355.

حرام خدا را حلال شمارد، پیمان خدا را بشکند، مخالفت سنت رسول خدا کند، در میان بندگان خدا به ناحق و ستم عمل نماید، و در برابر او با کردار یا گفتار انکار و اعتراض نکند (و تغییر ندهد)، بر خدا لازم است که او را همنشین وی سازد. آگاه باشید، این زمامداران (گروهی بنی امیه) سر به فرمان شیطان نهاده، و از اطاعت خداوند رحمان روی گردانیده اند، فساد را رواج داده، حدود خدا را تعطیل کردند، بیت المال را خاص خود ساختند، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نموده اند، من سزاوارترین مردم به نهی کردن و باز داشتن (و اولی ترین آنها به تغییر دادن) هستم. نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما خبر دادند که با من بیعت کردید و تعهد نمودید مرا تسلیم دشمن نکنید و تنها نگذارید، اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید، راه صواب همین است، من حسین فرزند علی و فاطمه دختر رسول خدایم. من خود با شما و یکی از شمایم و خاندانم با خاندان شماست (مانند یکی از شما زندگی می کنم) من اسوه و سرمشق شما در زندگی هستم».اگر چنین نکنید و بر عهد خود استوار نباشید و آن را بشکنید و بیعت مرا از گردن

بردارید، بجان خود از شما عجیب نیست، چون این کار را با پدر و برادر و پسر عمویم مسلم کردید، و مغرور کسی است که فریب شما بخورد، و مغرور شما شود. شما از بخت خود روی گردان شدید و بهره ی خود را از دست داید (و هر کس نقض بیعت کند به زیان خود پیمان شکسته است) (1) و خداوند بزودی مرا از شما مرا از شما بی نیاز گرداند. و السلام علیکم و رحمةالله

ص:300


1- 506. سوره ی فتح، آیه ی 10.

و برکاته (1)آن حضرت با اصحاب خود روانه شد و حر نیز با لشکرش همراه شدند، تا آنکه به عذیب هجانات رسیدند، در آنجا چهار نفر را دیدند که از کوفه می آیند، و راهنمای ایشان طرماح بن عدی بود، آنها به امام علیه السلام پیوستند.حر گفت: اینها از مردم کوفه اند، من ایشان را بازداشت می کنم، یا به کوفه بر می گردانم. آن حضرت فرمود: اینها از انصار من می باشند و به منزله ی کسانی هستند که با من آمده اند، از ایشان حمایت می کنم، همانگونه که خویش را حفظ کنم. پس اگر بر همان قرار باقی هستی دست از آنها بردار، و گرنه با تو جنگ خواهم کرد. حر از تعرض آنها باز ایستاد.حضرت از آنها احوال مردم کوفه پرسید. مجمع بن عبدالله گفت: به اشراف مردم رشوه های بزرگ دادند و چشم آنها را به مال پر کردند، ایشان هم به ظلم و عداوت بر علیه تو متحد شدند، اما سایر مردم؛ دلهایشان با شماست ولی فردا شمشیرشان بر روی تو کشیده می شود.حضرت از فرستاده ی خود قبیس بن مسهر صیداوی پرسید، جریان کشته شدن او را (همانطور که گذشت) برای آن جناب نقل کردند.امام علیه السلام از شنیدن این خبر ناگوار گریان شد و این آیه را تلاوت فرمود:

(فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر...) (2)آنگاه طرماح از حضرت خواست که از این سفر منصرف شود، و از زیادی لشکر دشمن خبر داد، و گفت: اگر به کوه ما «أجأ» تشریف آوری از قبیله خود بیست هزار

ص:301


1- 507. نفس المهموم : 190، الکامل: 552:2، الموسوعة : 360، تاریخ طبری: 403:5، و لکن در بحارالانوار: 381:44 نقل می کند که آن حضرت چون به کربلا رسیدند برای بزرگان کوفه در نامه چنین نوشتند.
2- 508. سوره ی احزاب، آیه ی 23.

مرد شمشیر زدن در رکاب شما حاضر می سازم.حضرت فرمود: خداوند به تو و قومت جزای خیر بدهد ای طرماح، میان ما و این قوم پیمانی است که نمی توانیم باز گردیم.طرماح برای اهل خود آذوقه می برد. با حضرت خداحافظی کرد و وعده داد که برای نصرت امام علیه السلام باز گردد، و چنین هم کرد ولی وقتی به همین عذیب رسید، خبر شهادت امام را به طرماح دادند

ص:302

(1)

ملاقات امام حسین علیه السلام با عبیدالله بن حر جعفی

آن حضرت از عذیب بگذشت تا به قصر بنی مقاتل رسید، در آن جا فرود آمد، خیمه ای برافراشته دید، فرمود: این خیمه از کیست؟ گفتند: از عبیدالله بن حر جعفی.حضرت یکی از یاران خود را که حجاج بن مسروق نام داشت به نزد او فرستاد، فرستاده ی امام نزد او رفت سلام کرد و گفت:«یابن الحر، ان الله قد أهدی الیک کرامة ان قبلتها»«ای پسر حر، همانا خداوند برای تو هدیه ای کرامت فرموده اگر پذیرا باشی»گفت: آن چیست؟ پاسخ داد: امام حسین علیه السلام تو را به یاریش دعوت کرده، اگر با او همراهی کنی و با دشمنانش بجنگی، پاداش داده شوی و اگر کشته شوی شهید باشی.در جواب گفت: انا لله و انا الیه راجعون بخدا از کوفه بیرون نیامدم مگر به خاطر کناره گیری از حسین بن علی، خوش نداشتم در آنجا باشم و حسین به آنجا در آید و او را یاری نکنم.«لأنه لیس فی الکوفة شیعة و لا أنصار الا و قد مالوا الی الدنیا، الا من عصم اله منهم»«چون همه شیعیان و یاران در کوفه به دنیا متمایل شدند، مگر کسانی که خداوند آنها را حفظ نموده»،بخدا نمی خواهم او را دیدار کنم و او مرا ببیند.فرستاده آن حضرت برگشت و سخن او را به عرض رسانید. پس خود آن جناب برخاسته با عده ای از برادران و اهل بیت خود به نزد او آمد، چون از در وارد شد، و سلام کرد

عبیدالله از صدر مجلس برجست، دست و پای حضرت را

ص:303


1- 509. نفس المهموم : 192، الموسوعة : 361.

بوسید.امام حسین علیه السلام نشست و - پس از حمد و ثنای الهی و اینکه اهل کوفه حضرتش را دعوت کرده، و عهد شکستند و با ابن مرجانه شدند - فرمود:«یابن الحر، فاعلم أن الله عزوجل مؤاخذک بما کسبت و أسلفت من الذنوب فی الأیام الخالیة، و أنا أدعوک فی وقتی هذا الی التوبة تغسل بها ما علیک من الذنوب، و أدعوک الی نصرتنا أهل البیت»«ای پسر حر، بدان که خداوند تو را به خاطر گناهان گذشته ات مؤاخذه می کند، و من در این موقعیت تو را دعوت می کنم به توبه (که اگر مرا اجابت کنی) از گناهانت پاک شوی، و تو را برای یاری ما اهل بیت دعوت می کنم».آن مرحوم از سعادت، همان سخن را بازگو کرد و آن بزرگوار را اجابت نکرد و گفت: یک اسب و شمشیر خوبی دارم، به شما می دهم. آن حضرت قبول نکرد و فرمود: نه حاجت به تو دارم و نه به مال تو، اما اگر ما را یاری نمی کنی، بپرهیز از اینکه با ما جنگ کنی، زیرا:بخدا سوگند، هر کس فریاد بی کسی ما را بشنود و ما را یاری نکند هلاک می شود.«لأنی قد سمعت جدی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و هو یقول: من سمع داعیة أهل بیتی و لم ینصرهم علی حقهم، الا أکبه الله علی وجهه فی النار»:«چون خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمودند: کسی که دعوت اهل بیت مرا بشنود و آنها را برای گرفتن حقشان یاری نکند، خداوند به رو او را در آتش جهنم بیندازد».

عبیدالله گفت: اما این کار، هرگز نخواهد شد

ص:304

(1)مرحوم بیرجندی گوید: حضرت سیدالشهداء علیه السلام اول حجاج بن مسروق را بطلب او فرستاد و او عذر آورد، سپس به روایت «در النظیم» آن حضرت شخصا به نزد او تشریف بردند.عبیدالله گفت: چنان محاسن آن حضرت را سیاه دیدم که گویا پرکلاغ است و من هیچکس را به آن حسن و جمال ندیده بودم، و دلم بی نهایت سوخت، چون امام علیه السلام می آمد، و کودکان خردسال و دختران کوچک گرد او را گرفته بودند... (2)میرزا محمد استرآبادی در «رجال کبیر» خود از نجاشی نقل کرده که عبیدالله بن حر سواری دلیر و شجاع و شاعر بود. دفترچه روایت از امیرالمؤمنین علیه السلام داشت.آنگاه مسندا از او روایت کرده است که از خضاب حسین علیه السلام پرسید، امام پاسخ داد: آن گونه که شما می پندارید نیست بلکه حنا و رنگ است.در«قمقمام» می نویسد که: عبیدالله مذکور از دوستان عثمان بود، و مردی دلاور و از سواران عرب که در جنگ صفین در لشکر معاویه بود. و چون امیرالمؤمنین علیه السلام کشته شد به کوفه منتقل گشت، و با آماده شدن مردم برای جنگ با امام حسین علیه السلام از کوفه بیرون رفت تا در کشتن او شرکت نکند (3)از کسانی که بعد از جریان کربلا پشیمان شد او بود. و حکایت شده که از أسف دستها را به یکدیگر می زد و می گفت: با خود چه کردم! و اشعاری می خواند کنایه از اینکه پشیمان شده است.آنگاه با مختار همدست شد و با ابراهیم اشتر به جنگ عبیدالله رفت، و لیکن عهدشکنی کرد و بر مختار شورید. اما در آخر عمر تأسف می خورد که چرا حسین علیه السلام را یاری نکرد و چرا از پیروی مختار سر باز زده است.

ص:305


1- 510. نفس المهموم : 195، الموسوعة : 365، مقتل خوارزمی: 226:1، ارشاد: 83:2.
2- 511. کبریت احمر : 477.
3- 512. نفس المهموم : 197.

(1)

ملاقات امام حسین علیه السلام با عمرو بن قیس

اشاره

مرحوم صدوق از عمرو بن قیس مشرقی روایت کرده که گفت: من و پسر عمویم در قصر بنی مقاتل خدمت امام حسین علیه السلام رسیدیم، بر او سلام کرده نشستیم. پسر عمویم گفت: یا أبا عبدالله، اینکه در موی رخ شما می بینم آیا اثر خضاب است یا رنگ طبیعی؟ فرمود: خضابست، ما هاشمیان زود پیر می شویم.آنگاه رو به ما کرده فرمودند: آیا برای یاری من آمده اید؟ عرض کردم: من پیر شده ام و بدهی زیاد دارم و بسیار عیالمندم، و مال و اماناتی از مردم نزد من است، نمی دانم چه خواهد شد، و خوش ندارم مال مردم در دست من تلف شود، و معذرت خواستم. و پسر عمویم نیز پاسخی مانند من اظهار کرد و عذر خواست.حضرت به ما فرمودند: پس از اینجا کوچ کنید که بانگ و فریاد مظلومیت ما را نشنوید، و پیکار جمعیت ما را نبینید، زیرا هر کس فریاد دادخواهی ما را بشنود و پیکار اردوی ما را ببیند و ما را اجابت نکند و به داد ما نرسد بر خداوند حق است که او را به رو در آتش دوزخ سرنگون سازد. (2)چون صبح شد آن جناب فرود آمد، نماز صبح خواند و با شتاب سوار شد و با همراهان و اصحاب خود، سمت چپ را گرفته، می خواست آنان را (از لشکر حر) جدا سازد، ولی حر و یارانش آنان را به سمت کوفه باز می گردانیدند، آنان نیز مقاومت کرده، از رفتن به سمت کوفه خودداری می کردند، و حر با همراهان به کناری می رفتند.به همین روش با هم می رفتند تا به نینوا رسیدند، در آنجا امام حسین علیه السلام توقف نمود

ص:306


1- 513. نفس المهموم : 200.
2- 514. عقاب الأعمال : 308، بحارالانوار: 84:45.

(1)

آمدن پیک ابن زیاد

در این هنگام مردی که بر اسبی نیکو سوار بود و سلاح جنگ به تن داشت از سمت کوفه رسید. همه ایستادند و به او نگاه می کردند، چون به آنان رسید، به حر و همراهانش سلام کرده، و به امام حسین علیه السلام و یارانش سلام نکرد.نامه ای از ابن زیاد به حر داد که در آن نامه نوشته بود: چون نامه به تو رسید و فرستاده ی من نزد تو آمد، کار را بر حسین سخت گیر، و او را در زمینی بی پناهگاه که نه سبزی در آنجا باشد و نه آبی، فرود آر. من به فرستاده خود دستور داده ام همراه تو باشد و از تو جدا نشود، تا خبر انجام دستور مرا بیاورد. و السلام.چون حر نامه را خواند به آن حضرت و یارانش گفت: این نامه امیر عبیدالله است که به من دستور داده؛ هر جا نامه اش به من رسید شما را بازداشت کرده، به شما سخت بگیرم و این هم فرستاده اوست که مأمور بازرسی برای اجرای دستور است...حر دستور داد آنها در آن زمین که نه آب بود و نه آبادی پیاده شوند. امام حسین علیه السلام فرمود: وای به حال تو، بگذار به این ده یعنی نینوی یا غاضریه، یا آن ده دیگر یعنی شفیه فرود آئیم. گفت: بخدا نمی توانم، زیرا فرستاده او نزد من است.زهیر عرض کرد: بخدا کار را در آینده سخت تر می بینم، همانا جنگ با این گروه بر ما آسان تر است از جنگیدن با آنها که بعد خواهند آمد. بجان خودم سوگند، پس از این آنقدر لشکر آید که تاب آنها را نداریم.امام حسین علیه السلام فرمود: من کسی نیستم که آغاز بجنگ با ایشان کنم.آنگاه آن حضرت فرود آمد و آن روز پنجشنبه دوم محرم سال 61 هجری بود. (

ص:307


1- 515. ارشاد: 84:2.

516)

(ورود حضرت سیدالشهداء علیه السلام به کربلا)قول صحیح و مشهور آنست که ورود آن جناب به کربلا روز پنجشنبه دوم محرم سال 61 هجری بوده است. (1)چون آن حضرت وارد کربلا شد فرمود: نام این زمین چیست؟ عرض شد: کربلا، آن جناب فرمود:«اللهم انی أعوذ بک من الکرب و البلاء»«بار الها، من از اندوه و بلا به تو پناه می برم»سپس فرمود: «هذا موضع کرب و بلاء، انزلوا ههنا محط رحالنا و مسفک دمائنا و هنا محل قبورنا، بهذا حدثنی جدی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم»«اینجا سرزمین اندوه و بلاست، فرود آئید که اینجا بارانداز و قتلگاه و محل قبرهای ماست، این را جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من خبر داد».همگی فرود آمدند، حر و سربازانش نیز در سمت دیگری پیاده شدند (2)چون به زمین کربلا رسیدند، اسب امام علیه السلام از رفتن باز ایستاد، آن حضرت

ص:308


1- 517. ارشاد: 86:2، بحارالانوار: 381:44، منتهی الآمال: 333:1، نفس المهموم : 204 و 209، مقتل مقرم : 230، ناسخ التواریخ: 169:2، مهیج الأحزان : 80 م 3، مقتل خوارزمی: 237:1، تاریخ طبری: 409:5، مناقب ابن شهر آشوب: 97:4، کامل ابن اثیر: 52:4، ریاض الشهادة: 83:2 و....
2- 518. لهوف : 80.

ص:309

فرمود: اسب دیگری حاضر کردند، او نیز حرکت نکرد. هفت یا هشت اسب عوض کردند، هیچ یک گام از گام بر نداشتند.

آن جناب پرسید: این زمین چه نام دارد؟ گفتند: غاضریه، فرمود: نام دیگری دارد؟ عرض شد: نینوی. فرمود: دیگر چه گویند؟ گفتند: شاطی ء الفرات. فرمود: آیا نام دیگری دارد؟ عرض کردند: کربلا.آن بزرگوار آهی کشید (و گریه بسیار نمود) و فرمود:«أرض کرب و بلاء، ثم قال: قفوا و لا ترحلوا منها، فهیهنا والله مناخ رکابنا، و هیهنا والله سفک دمائنا، و هیهنا والله هتک حریمنا، و هیهنا والله قتل رجالنا، و هیهنا والله ذبح أطفالنا، و هیهنا والله تزار قبورنا (و هیهنا والله محشرنا و منشرنا) و بهذه التربة وعدنی جدی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و لا خلف لقوله»«اینجا زمین اندوه و بلاست، فرود آئید و از اینجا کوچ نکنید، بخدا خوابگاه شتران ما اینجاست، بخدا اینجا خونهای ما ریخته می شود، و پرده های حشمت و حرمت ما چاک می گردد (تا اهل بیت را به اسیری برند) بخدا محل کشتن مردان ما اینجاست، و اطفال ما را در اینجا چون گوسفند سر ببرند، و بخدا شیعیان در اینجا قبور ما را زیارت کنند (و روز قیامت از همینجا محشور شویم) این همان خاک است که جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وعده داد، و هرگز خبر او خلاف نباشد» (1)آن حضرت تمام فرزندان و برادران و خویشان خود را جمع کرد و بدانها نگریست و ساعتی بگریست، آنگاه فرمود:

«اللهم انا عترة نبیک محمد صلی الله علیه و آله و سلم و قد أخرجنا و طردنا و أزعجنا عن حرم

ص:310


1- 519. ناسخ امام حسین علیه السلام: 168:2، فوائد المشاهد : 194، الموسوعة : 375.

جدنا، و تعدت بنوأمیة علینا، اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا علی القوم ظالمین»«خدایا، ما عترت پیغمبر تو محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستیم، ما را از وطن خارج و آواره کردند، و از حرم جدمان دور نمودند، و بنی امیه بر ما تعدی کردند. خدایا حق ما را بگیر و ما را بر قوم ستمکار نصرت ده».آنگاه رو به اصحاب خود کرد و فرمود:«الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی ألسنتهم، یحوطونه ما درت معایشهم، فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون»«راستی مردم بنده ی دنیا هستند و دین لیسیدنی بر سر زبان آنهاست، تا برای آنها وسیله ی زندگی است می چرخانندش، و چون به بلاء آزموده شوند، دینداران کم اند» (1)پس فرمود: اینجا کربلاست؟ گفتند: آری یابن رسول الله، فرمود:«هذا موضع کرب و بلاء، ههنا مناخ رکابنا، و مقتل رجالنا، و مسفک دمائنا» (2)مرحوم شوشتری گوید: اتفاق دوم در روز ورود به کربلا این است که حضرت فرمود: دوباره خیمه بر پا کردند، اهل بیت خود را تماما در آن خیمه جمع نمود. مردان آنها قریب چهل نفر بودند - زیرا که سی نفر شهدای کربلا بودند و قریب ده طفل با حضرت

سیدالساجدین علیه السلام اسیر شدند - حضرت عباس از همه بزرگواران بزرگتر و طفل شیرخواره ی امام حسین علیه السلام از همه کوچک تر بود. به همه ی اینها فرمود: بیائید

ص:311


1- 520. بعضی این عبارت را جزء خطبه حضرت در منزل ذی حسم بیان کرده اند.
2- 521. بحارالانوار: 383:44، مقتل خوارزمی: 236:1، مهیج الأحزان : 64 م 2.

تعداد زنها هم شصت نفر می شدند. با اولاد عقیل مجموعا قریب یکصد و بیست نفر از اهل بیت و بستگان حضرت بودند.حضرت بعد از نگاه کردن به ایشان ساعتی گریه کرد، معلوم است با گریه کردن آن حضرت، زنها هم گریه کردند، همه - بزرگ و کوچک - گریستند. آنگاه فرمود:«اللهم انا عترة نبیک محمد صلی الله علیه و آله و سلم و قد أخرجنا...».علت نگاه حضرت به جوانان و زنان اهلبیت ممکن است...أولا؛ برای تسلی ایشان بوده، چون این بزرگواران از کوچک و بزرگ ترس و رعب بر دلهایشان وارد شد، از مکه فرار کردند ترس داشتند، در راه کوفه سپاه کفر بر ایشان ظاهر شد ترس و خوف و رعب بی اندازه بر دلهای مبارکشان رسید، حضرت به آنها نگاه کرد که از آن شدائد و ترسها تسلی یابند.دوم؛ نظر ایشان نظر تذکره بوده، چند جور بلا به ایشان نازل می شود گرسنگیها، تشنگیها، و ذلت ها و در آخر هم دسته ای در میان خون خود دست و پا می زنند، و دسته ای دیگر به خواری و سختی به اسیری می روند...سوم؛ حضرت به این اجتماع نظر کرد، دید چند مجلس اجتماع دیگر هم دارند، یکی در قتلگاه، یکی مجلس ابن زیاد، دیگر مجلس یزید در شام، و نگاه کرد دید در روی زمین جائی ندارند به آنجا بروند.نگاه کرد دید بدنهایشان دفن نمی شود، و جهات دیگر...اتفاق سوم: عصر آن روز حضرت نشسته بود، از کوفه قاصدی از ابن زیاد آمد و به حضرت سلام نکرد، و نامه ای از ابن زیاد آورد که به حضرت نوشته بود:ای حسین، امیرالمؤمنین یزید نوشته که آرام نگیرید، و نان سیر نخورم، تا آنکه تو را به رحمت خداوند لطف خبیر ملحق کنم یعنی تو را بکشم، و یا به حکم من و حکم یزید برگردی و گردن نهی.

که از نوشته آن ظالم دل آن جناب به درد آمد، و قاصد از حضرت جواب خواست، فرمود:

ص:312

«ما له عندی جواب لأنه قد حقت علیه کلمة العذاب»«از پیش من جواب ندارد، زیرا او مستحق عذاب است» (1)سبط در «تذکره» نقل کرده که حسین علیه السلام پرسید، این زمین چه نام دارد؟ گفتند: کربلا، و آنرا نینوی هم گویند که دهی است در آنجا. آن حضرت گریست و فرمود: کرب و بلاء. ام سلمة به من خبر داد که روزی جبرئیل نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و تو در آغوش من گریستی. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پسرم را واگذار. من تو را رها کردم، آن حضرت تو را در دامن خود نشانید.جبرئیل عرض کرد: آیا او را دوست می داری؟ فرمود: آری. جبرئیل عرض کرد: امت تو او را می کشند، و اگر خواهی تربتی که بر آن کشته می شود به تو بنمایم؟ فرمود: آری. جبرئیل پر خود را بر زمین کربلا گشود و آن را به وی نشان داد.امام حسین علیه السلام چون شنید که این زمین کربلاست آنرا بوئید و فرمود: بخدا این همان خاک است که جبرئیل به رسول خدا خبر داد. (2)... امام حسین علیه السلام فرمود: حالا شتران را بخوابانید، و بارها را باز کنید و خیمه ها را بر پا کنید، آنگاه امام حسین علیه السلام پای از مرکب بگردانید، و همانجا فرود آمد. چون قدم آن حضرت به خاک کربلا رسید، رنگ خاک زرد شد و از آن غباری برخاست و بر گیسوی مبارک امام حسین علیه السلام نشست.ام کلثوم گفت: ای برادر، عجب حالی مشاهده می کنم، و از این بادیه هولی عظیم بر دل من می رسد. امام حسین علیه السلام خواهر را تسلی داد. (

ص:313


1- 522. فوائد المشاهد : 195 مجلس دوم محرم.
2- 523. نفس المهموم : 205، الموسوعة : 374 با کمی اختلاف.

524)

چون به کربلا وارد شدند، ام کلثوم عرض کرد: ای برادر، این چه وادی هولناکی است که از آن خوف عظیم بر دلم جای گرفته؟ حضرت فرمود، بدانید که من در وقت عزیمت به صفین با پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام وارد این زمین شدیم. پدرم فرود آمد سر در کنار برادرم گذارده، ساعتی بخواب رفت و من بر بالین او نشسته بودم.ناگاه پریشان از خواب بیدار شد و زار زار می گریست. برادرم سبب آن را پرسید، فرمود: در خواب دیدم که این صحرا دریائی است پر از خون، و حسین من در میان آن دریا افتاده، و دست و پا می زند، و کسی به فریاد او نمی رسید.پس رو به من کرده فرمود: یا أبا عبدالله، چگونه خواهی بود هرگاه تو را در این زمین چنین واقعه ای رو دهد؟ در جواب گفتم: صبر می کنم و بجز صبر چاره ای ندارم. (1)شیخ کشی روایت نموده از مسیب بن نحبه فزاری که گفت: به استقبال سلمان فارسی رفتیم - هنگامیکه از مدینه به مدائن می آمد - چون به کربلا رسید، فرمود: این زمین چه نام دارد؟ گفتند: کربلا، فرمود:«هذه مصارع اخوانی، هذا موضع رحالهم، و هذا مناخ رکابهم، و هذا مهراق دمائهم، یقتل بها خیر الأولین و یقتل بها خیر الاخرین»«این زمین محل شهادت برادران من است، اینجا موضع بارهایشان است، و این موضع خوابگاه شتران ایشانست، و این محل ریختن خون ایشانست، و در این زمین بهترین (خلق خدا) از اولین و بهترین آنان از آخرین را می کشند»...

ص:314


1- 525. مهیج الأحزان : 65 م 2، وقایع الأیام خیابانی : 154، معالی السبطین: 175:1، مجالس و مواعظ مرحوم شوشتری : 25.

(1)

زمین کربلا

مرحوم بیرجندی گوید، برای زمین کربلا اسامی بسیار است، از همه معروف تر کربلا می باشد، که از کربله مشتق شده به معنای سستی پای، گویند «فلان یمشی مکربلا کأنه یمشی فی الطین».معنای دیگر آن؛ فرورفتن به آب و گل است، و نیز به معنای پاک نمودن و بار دادن گندم، برای نرمی و پاکی آن زمین از کوه و سنگ آنرا کربلا گویند.و یا مشق از کربل می باشد و آن گیاهی است که گل سرخ روشن داد، شاید آن گیاه در این زمین بسیار بوده...چون از قبل محل تزلزل و ابتلای انبیاء و اولیاء بوده - چنانکه از حدیث مفصل «منتخب طریحی» ظاهر است - به این ملاحظه ممکن است مخفف کرب و بلاء باشد... (2)احتمال آخر صحیح تر است، چون از احادیث استفاده می شود که مخفف کرب وبلاء است.مراد آن سرور از کربلا در عبارت «بین النواویس (3) و کربلاء» (در خطبه ی خود که قبلا گذشت)، قریه ی کربلاست، چه قریه کربلا دهی معین بوده و نواویس ممکنست که در آن وقت مقبره معروفه ای بوده در آن نزدیکی از یهود و نصاری که در دهات و قراء کوفه ساکن بودند، که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مدتی شریح قاضی را از کوفه عزل فرمود، و او را به آنجا فرستاد تا میان یهود خارج کوفه حکم و قضاوت کند.شاید آن سرور می دانست که پسر سعد ملعون اجساد خبیثه یاران خود را در آنجا دفن

خواهد کرد، که بدتر و شقی تر از هر یهودی و نصرانی و مجوسی خواهد بود.

ص:315


1- 526. رجال کشی: 73:1 ح 46، در پاورقی آمده که شاید مراد از خیرالأولین «هابیل» و مراد از خیرالاخرین «حضرت حسین علیه السلام» باشد.
2- 527. کبریت احمر : 465.
3- 528. در لغت، مکانی است در جهنم و به مقبره ی نصاری هم گویند. {مجمع البحرین: 120}.

از این جهت آن موضع را نواویس فرموده، که موضعی در جهنم می باشد. چنانکه در روایت صدوق رحمه الله در باب قضاء کتاب «فقیه» آمده (1)که نواویس از شدت گرمی خود به خداوند شکایت کرد، خطاب به او رسید که ساکت باش زیرا مکان قاضیانی که بناحق قضاوت می کنند و صلاحیت آن را ندارند از تو گرم تر است و عذاب آنها سخت تر می باشد. (2)فاضل کامل و مطلع خبیر سید عبدالحسین - کلیددار بقعه ی مبارکه ی حضرت سیدالشهداء علیه السلام - می فرمود: نواویس تا نزدیک پل سفید می باشد که قبرستان بابل بوده، و در آنجا مرده ها را میان خم می گذاشتند و دفن می کردند، و فعلا در آن خمها - که پیدا شده - خاکی است که چون در آتش بریزند بوی گند از آن ساطع می شود. و کربلا شهری مقابل نواویس و دو نهر - علقمه و نینوی - بوده، که الان آثاری از نهر علقمه موجود است...

ص:316


1- 529. متن حدیث: «قال الصادق علیه السلام: ان النواویس شکت الی الله عزوجل شدة حرها، فقال لها عزوجل: اسکتی فان مواضع القضاة أشد حرا منک». {وسائل: 219:27 باب 6 از آداب قاضی ح 4، من لا یحضره الفقیه: 6:3 ب 2}.
2- 530. کبریت احمر : 473.

(1)

امام حسین علیه السلام زمین کربلا را خریدند

هنگامی که آن حضرت وارد کربلا شدند، آن سرزمین را برای شیعیان و موالیان خود خریدند.روایت شده که امام حسین علیه السلام آن نواحی که قبر آن جناب در آنجاست از اهل نینوی و غاضریه به شصت هزار درهم خریدند. سپس آن زمین را به ایشان تصدق نموده و شرط کردند که زوار را به آن قبر شریف راهنمائی کنند، و تا سه روز آنان را مهمان نمایند. (2)امام صادق علیه السلام فرمودند: حرم امام حسین علیه السلام که چهار میل در چهار میل است آن بزرگوار آن را خرید، برای فرزندان و موالیانش حلال است (که از آن استفاده کنند و ساکن شوند) و بر غیر ایشان از مخالفان آن جناب حرام است، و برکت خداوند در حرم حسین علیه السلام می باشد. (3)امام صادق علیه السلام فرمودند: کربلا حرم امام حسین علیه السلام است و برکت خداوند در آن است، بر فرزندان و موالیان حلال است، و بر غیر اینها (یعنی مخالفان و دشمنان آن جناب) حرام است (4)

ص:317


1- 531. منتهی الآمال: 342:1 فصل واقعه ی روز عاشورا.
2- 532. مستدرک: 321:10 باب 50 از مزار ح 7،مجمع البحرین: 461:5 {ماده کربل}، مقتل مقرم : 235، وقایع الأیام: 154.
3- 533. مستدرک: 321:10 ح 6، مقتل مقرم : 235، وقایع الأیام 155.
4- 534. معالی السبطین: 175:1.

نامه ی ابن زیاد برای امام حسین علیه السلام

روز دوم محرم نامه ابن زیاد در کربلا بدست آن سرور رسید، نوشته بود: ای حسین، به من خبر رسیده که در کربلا فرود آمده ای، یزید برایم نوشته که سر به بالین ننهم و سیر غذا نخورم تا تو را به خداوند لطیف خبیر برسانم (یعنی تو را بکشم) یا تسلیم حکم من و حکم یزید گردی!چون نامه به دست آن جناب رسید و آن را خواند، دور انداخت و فرمودند: «رستگار نشوند مردمی که رضای مخلوق را به خشم خالق خریدند».قاصد جواب نامه را خواست، حضرت فرمود: جواب ندارد همانا او مستحق عذاب است. (چون امام علیه السلام به کسی نامه می نویسد که امید به هدایت و ارشاد او باشد).قاصد برگشت و به او خبر داد. آن دشمن خدا در غضب شد، رو به عمر سعد کرد و او را به جنگ حضرت حسین علیه السلام مأمور نمود.پیش از این فرمان حکومت ری را به او داده بود، عمر سعد گفت، مرا از این کار معذور دار، ابن زیاد گفت: پس فرمان حکومت ری را پس بده، او مهلت خواست و بعد از یک روز از ترس اینکه از حکومت ری عزل شود، قبول کرد که به جنگ آن حضرت برود. (1)مورخین می نویسند: عمر سعد یک ماه مهلت خواست، و ابن زیاد تنها یک شب به او مهلت داد. آن شب را در فکر بسر برد و مردد بود تا سرانجام شقاوت بر او

ص:318


1- 535. بحارالانوار: 383:44، مقتل خوارزمی: 239:1.

غالب گشته، به تمنای ملک ری جنگ با آن حضرت را قبول کرد.نقل شده: به منزل آمد و با دوستان خود مشورت می کرد، کسی صلاح او ندید، از آنجمله مردی کامل العقل و خیرخواه به نام کامل بود که با پدرش رفیق بوده، پیش او رفت، چون او را مضطرب دید گفت: تو را چه می شود؟

گفت: سرداری لشکر را به من داده اند برای جنگ با حسین بن علی، و کشتن او و اهل بیتش نزد من مثل لقمه ی طعامی است که آن با بخورم یا شربت آبی است که آن را بنوشم، و بعد از آن ملک ری را مالک می باشم.کامل فرمود: اف بر تو و بر دینت، ای عمر، آیا حق را فراموش کرده و گمراه شده ای؟ آیا نمی دانی به جنگ که می روی و با چه کسی جنگ می کنی؟ «انا لله و انا الیه راجعون» بخدا سوگند اگر دنیا و آنچه در آنست به من دهند که یک نفر از امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بکشم این کار را نکنم، و تو می خواهی فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بکشی، فردای قیامت جواب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را چه می دهی! که نور دیده ی او و میوه ی دلش و فرزند فاطمه سیده زنان عالم، و فرزند بهترین اوصیا را کشته باشی؟ او سید جوانان بهشت است و در این زمان امام و پیشوای ماست، همچنانکه جدش پیشوای خلق بود و اطاعت او بر ما واجب می باشد.همانا او فرزند کسی است که بهشت و دوزخ به دست اوست، حال هر چه خواهی اختیار کن، که شهادت می دهم اگر با او جنگ کنی، یا او را شهید نمائی، و یا در کشتن او شریک شوی و یا کمک کنی، جز مدت کمی زنده نخواهی ماند. آنگاه داستان راهب و پدرش را برای او نقل کرد. (1)پسر کوچکش نیز او را منع کرد و گفت:این چه اندیشه بدی است که کرده ای و چه سودای بی حاصلی ست که

ص:319


1- 536. بحارالانوار: 306:44 ب 36 ذیل ح 19، مهیج الأحزان : 75 م 3.

در دل آورده ای! هیچ می دانی که به جنگ چه کسی می روی و با کدام خانواده دشمنی می کنی؟ حضرت حسین بن علی علیه السلام جگرگوشه ی مصطفی و نور دیده ی مرتضی و سرور سینه ی فاطمه زهرا ست... از خدا بترس و به فکر قیامت باش...عمر سعد از او روی بگردانید و به پسر بزرگترین گفت: چه می گوئی؟ گفت: آنچه برادرم می گوید اگر چه راست می باشد، اما نسیه باشد، و آنچه پسر زیاد می دهد نقد است. و هیچ

عاقلی نقد را به نسیه نمی دهد.عمر سعد گفت: ای پسر راست می گوئی، حال دنیا را اختیار می کنیم تا آخرت چون شود

ص:320

(1)روز دیگر عمرسعد به فرمانداری رفت و گفت: راضی شدم بکشتن حسین، پسر زیاد شادمان شده به مسجد رفت و به منبر بر آمد و گفت: ای مردم، شما می دانید که آل ابوسفیان با دوستان خود چه نوازشها می کنند و با دشمنان خود چه سیاستها و شکنجه ها به عمل آورند، اینک دشمن یزید، حسین بن علی به کربلا آمده هر که بخواهد به جوایز

یزید نائل شود، باید بجنگ وی رود. از منبر به زیر آمد، و درب خزانه را گشود و شروع به بخشش اموال نمود، بیشتر مردم دین را به دنیا فروخته و پی درپی نزد ابن زیاد آمده و قدری از مال دنیا گرفته، بجنگ امام زمان خود می رفتند، پس اول عمرسعد را با چهار هزار نفر روانه کرد. (2)عمرسعد در شما مردان جنگی و نظامی نبوده و شهرت پهلوانی و شمشیر زنی نداشته، بلکه ابن زیاد او را به این جهت انتخاب کرد که پدرش مردی مشهور و باسابقه بود و خودش فردی زاهد نما، خوشنام و تزویر کار بود، و ابن زیاد می خواست از وجهه ی عوام فریبانه ی او استفاده کند. چون می دانست جنگ با سیدالشهداء علیه السلام مشکل است، و هر کسی زیر بار نمی رود، لذا برای فرماندهی لشکر خود از مردان شمشیر زن و شجاع صرف نظر کرده و او را امیر لشکر نمود، تا مردم عوام را فریب دهد، و او اول قبول نمی کرد لکن با وعده حکومت ری و... او را فریب داده قبول کرد.عمرسعد بعد از انجام مأموریت به حکومت ری نرسید، و به نفرین حضرت سیدالشهداء علیه السلام گرفتار شد.

ص:321


1- 537. معجزه کلام حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در این باب ظاهر شد. اصبغ گوید، روزی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برای مردم خطبه می خواند، فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی فوالله لا تسئلونی عن شی ء مضی و لا شی ء یکون الا نباتکم به»: «از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست دهید، بخدا سوگند از من نمی پرسید آنچه گذشته و آنچه بعد خواهد آمد مگر اینکه به شما خبر دهم». سعد بن أبی وقاص برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین، چند دانه مو در سر و ریش من است؟ آن حضرت فرمود: بخدا سوگند خلیلم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسش تو را به من خبر داده، در سر و ریش تو موئی نباشد جز آنکه در بنش شیطانی نشسته، «و ان فی بیتک لسخلا یقتل الحسین ابنی»: «همانا در خانه ات گوساله ایست که فرزندم حسین علیه السلام را می کشد». در آن زمان عمر سعد خردسال بود که با دست و پا راه می رفت. {امالی صدوق : 133 م 28 ح 1، کامل الزیارات : 74 ب 23 ح 12، ارشاد 331:1 ب 3 ف 70، بحارالانوار: 256:44 و 258} روزی امیرالمؤمنین علیه السلام عمر سعد را دید، به او فرمود: چگونه خواهی بود هرگاه در مقامی بایستی که بین بهشت و دوزخ مخیر شوی و تو آتش را اختیار کنی؟ گفت: به خدا پناه می برم که چنین باشد، فرمود: بلا شک به همین زودی واقع می شود. (مهیج الأحزان : 75 م 3). بطوری مطلب آشکار بود که هرگاه عمرسعد به مسجد آمد می گفتند: این قاتل حسین است، و حتی عمرسعد روزی به حضرت حسین علیه السلام گفت: ای ابا عبدالله، در نزد ما مردمان سفیه و بی خردی هستند که می پندارند من تو را می کشم؟ آن حضرت فرمود: اینان سفیه نیستند، بلکه خردمند هستند، آگاه باش همانا آنچه چشم مرا روشن کند این است که پس از من گندم عراق جز اندکی نخواهی خورد. (ارشاد: 135:2 ب 4 ح 10، بحارالانوار: 263:44 ب 31 ح 10).
2- 538. ریاض الشهادة: 85:2 م 4 و به منبر رفتن ابن زیاد تا آخر در بحارالانوار:: 385:44 با کمی اختلاف نقل شده است.

(1)

ورود عمر سعد به کربلا

روز سوم محرم عمر سعد با چهار هزار سوار به نینوی وارد شد، و به عروة بن قیس احمسی گفت: به نزد امام حسین علیه السلام برو و بپرس برای چه به این سرزمین آمدی و چه می خواهی؟ و عروة از کسانی بود که خود نامه برای حضرت نوشته بود، پس شرم کرد نزد آن حضرت بیاید.عمر سعد به همه ی بزرگانی که نامه به آن حضرت نوشته بودند، این پیشنهاد را کرد و همگی از انجام آن خودداری نمودند.کثیر بن عبدالله شعبی - که دلاوری بی باک بود - برخاسته گفت: من بنزد او می روم و بخدا اگر بخواهی او را در دم غافلگیر کرده می کشم. ابن سعد گفت: نمی خواهم او را بکشی ولی به نزد او برو، و بپرس برای چه به اینجا آمده ای؟کثیر به نزد آن حضرت آمد. چون ابوثمامه صائدی او را دید به آن جناب عرض کرد:ای ابا عبدالله، بدترین مردم زمان و بی باکترین و خون ریزترین آنان به نزد شما می آید، و برخاسته سر راه او آمد و گفت: (اگر می خواهی نزد آن حضرت بیائی)

ص:322


1- 539. بعد از جریان کربلا عمرسعد پیش ابن زیاد رفت و درخواست جایزه و ملک ری نمود، ابن زیاد گفت: فرمان و عهدنامه را که برایت نوشتم در خصوص ملک ری و کشتن حسین بیاور. گفت: آن را گم کرده ام، گفت: باید همین امروز بیاوری والا از جایزه خبری نیست، زیرا که تو از کشتن حسین شرم داشتی، و از عجوزه های قریش خجالت می کشیدی، و در زمان جنگ در فکر عذر بودی... او در جواب گفت: امیر، در این باب حق خدمت را بجا آوردم، و اگر پدرم سعد مرا به این کار دستور می داد بجا نمی آوردم، و حق او را ادا نمی کردم چنانکه حق تو را بجا آوردم. ابن زیاد او را فحش داد و گفت: دروغ می گوئی... او غضبناک شد و مهموم و مغموم از مجلس بیرون رفت و با خودش می گفت: «ذلک هو الخسران المبین». لعنت خدا و ملائکه مقربین بر پسر سعد و باقی سرکرده های شقی باد که گمراه شدند و بجای حضرت حسین علیه السلام، یزید شراب خوار و زناکار را اختیار کردند... {مهیج الأحزان : 77 م 3، و با کمی اختلاف در عبارت؛ مثیر الأحزان : 109، بحارالانوار: 118:45}.

شمشیرت را بگذار. گفت: نه بخدا این کار را نمی کنم، همانا من فرستاده هستم، اگر سخن مرا بشنوید، پیغامی آورده ام به شما گویم و گرنه بازگردم.ابوثمامه گفت: من قبضه شمشیر تو را می گیرم، آنگاه سخنت را بازگو، گفت: نه بخدا دست تو به آن نخواهد رسید.گفت: پس پیغامت رابه من بگو تا من برسانم، نمی گذارم تو نزدیک آن جناب بروی،

زیرا تو مرد تبهکاری هستی، بهم دشنام داده، کثیر به سوی عمر سعد بازگشت و جریان را به او گفت.عمر قرة بن قیس حنظلی (1) را پیش خوانده و گفت: ای قره وای بر تو، برو حسین را دیدار کن و بپرس برای چه به اینجا آمده و چه می خواهد؟قره به نزد آن حضرت آمد. چون امام حسین علیه السلام او را دید فرمود: آیا این مرد را می شناسید؟ حبیب بن مظاهر گفت: آری، این از قبیله حنظله تمیم و خواهرزاده ی ماست، و من او را خوش عقیده می دانستم، و باور نداشتم که در این معرکه حاضر گردد.ن

ص:323


1- 540. لکن در تذکرة الشهداء : 102 می نویسد: بعد از مراجعت کثیر لیعن، عمر سعد خزیمة را به نزد آن حضرت فرستاد. او برابر لشکر ایستاد و ندا کرد: السلام علیک یابن رسول الله. حضرت جواب او را دادند و به اصحاب خود فرمودند: این مرد را می شناسید؟ عرض کردند: مرد خوبی است مگر اینکه با لشکر مخالف آمده. گفت: می خواهم به خدمت امام حسین علیه السلام برسم. سلاح خود را انداخت و به خدمت آن بزرگوار رسید و پیغام عمر را رسانید. حضرت فرمود: برایم نامه ها نوشتند و مرا به اینجا آوردند. خزیمه عرض کرد: خدا لعنت کند این جماعت را که این نامه ها را نوشتند و شما را به اینجا آوردند و اکنون از خواص لشکر ابن زیاد شده اند. حضرت فرمود: اکنون برو و جواب پیغام عمر را بگو، بر قدمهای حضرت افتاد و عرض کرد: ای مولای من، کیست که بهشت را واگذارد و به سوی جهنم برود. پس مصاحبت حضرت را اختیار کرد تا شهید شد، چون او برنگشت عمر سعد قرة بن قیس حنظلی را فرستاد.

زدیک آمد به آن جناب سلام کرد و پیغام ابن سعد را رساند. امام حسین علیه السلام فرمود: مردم شهر شما به من نوشته اند به اینجا بیایم، و اگر آمدن مرا خوش ندارید باز می گردم.حبیب به او گفت: وای بر تو ای قره، کجا به نزد مردم ستمکار باز گردی؟! (اینجا بمان) و این مرد را یاری کن که خداوند بوسیله پدرانش تو را به سعادت و بزرگواری هدایت فرمود.قره گفت: پیش صاحب خود بازگردم و پاسخ این پیام را برسانم، آنگاه در این باره فکر کنم. و به سوی عمرسعد بازگشت، و سخن آن حضرت را به او گفت.عمر گفت: امیدوارم خداوند مرا از جنگ با او آسوده کند، و برای ابن زیاد این جریان را نوشت.

ابن زیاد چون نامه را خواند، گفت: اکنون که چنگال ما به او بند شده، می خواهد خود را نجات دهد، ولی رهائی برای او نیست.آنگاه در جواب ابن سعد نوشت: نامه تو رسید و مضمون آن را دانستم، به حسین پیشنهاد کن که خود با همه یاران با یزید بیعت کند، و چون چنین کرد، آنگاه درباره ی او اندیشه خواهم کرد، والسلام.وقتی نامه به ابن سعد رسید گفت: می ترسم که ابن زیاد سر سازش نداشته باشد. (1)محمد بن ابیطالب گوید: عمر سعد آنچه را ابن زیاد نوشته بود، به حضرت امام حسین علیه السلام نگفت، چون می دانست آن جناب با یزید بیعت نمی کند.نیز گوید: ابن زیاد مردم را در جامع کوفه جمع کرد و بر منبر رفته، گفت: ای مردم، شما آل ابی سفیان را آزمایش کرده و می دانید که آنها بدانگونه اند که شما

ص:324


1- 541. ارشاد: 86:2.

می خواهید. اینک یزید مردی نیکو سیرت و پسندیده روش است و با رعیت خوشرفتار است، و حقوق آنها را می دهد، و راهها در دوران او امن شده همانطور که در زمان پدرش معاویه هم چنین بود.پسرش یزید هم بعد از پدر، بندگان را گرامی می دارد، و آنها را از مال توانگر می کند و محترم می شمارد، و صد در صد به حقوق شما افزوده است و به من دستور داده که باز بیشتر کنم، و شما را به جنگ دشمنش حسین بفرستم. از او بشونید و اطاعت کنید.از منبر پایین آمد و عطایای فراوان به مردم داد و آنها را به یاری عمرسعد به جنگ حسین علیه السلام فرستاد.اول کسی که بیرون آمد شمر حرامزاده با چهار هزار نفر بود، بعد یزید بن رکاب کلبی با دو هزار، و حصین بن نمیر با چهار هزار، بطوری که (تا ششم محرم) بیست هزار نفر نزد عمرسعد جمع آمدند. (1)ملا محمد حسین تهرانی در «وسیلة النجاة» گوید: ابن زیاد ملعون روزچهارم محرم

مردم را در جامع کوفه جمع نمود و آن سخنرانی را ایراد کرد.بنگرید که مردم را چگونه فریب می دادند و با چه زبان و وعده هائی راضی می کردند که آنها را به جنگ فرزند پیامبر خود بفرستند.

ص:325


1- 542. بحارالانوار: 385:44، مقتل خوارزمی: 242:1.

روز پنجم محرم

پس ابن زیاد دنبال شبث بن ربعی فرستاد که نزد ما بیا، تا تو را بجنگ حسین فرستم. شبث خود را به بیماری زد، شاید از او درگذرد.ابن زیاد به او پیغام داد که فرستاده من خبر آورده که تو را به بیماری زده ای، می ترسم از آن کسانی باشی که خداوند در قرآن فرماید:(و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤن) (1)«چون مؤمنان را ببینند گویند: ایمان آوردیم و چون با شیاطین خود خلوت کنند گویند ما باطنا با شمائیم و مؤمنان را استهزا می کنیم».اگر به فرمان مائی زود نزد ما بیا.شبث بعد از نماز عشاء نزد او رفت، تا از رخسارش نفهمد که بیمار نبوده، چون بر او وارد شد به او خوش آمد گفت، و او را نزدیک خود نشاند و گفت: می خواهم به جنگ این مرد بیرون روی و عمر سعد را یاری کنی.گفت: چنین کنم ای امیر، و با هزار سوار روانه کربلا شد. (2)باز بنگرید چگونه امثال شبث بن ربعی را که او نیز چهره ی معروفی بود، و مردم به او اعتماد دینی داشته و او را از صحابه پیامبر می دانستند، و از هم قطاران عمرسعد بود انتخاب می کند، او را تهدید کرده، فریب می دهد.

ص:326


1- 543. سوره ی بقره، آیه ی 14.
2- 544. بحارالانوار: 386:44، مقتل خوارزمی: 242:1.

چقدر باطل جولان دارد! می خواهد او رابه جنگ میوه ی دل مصطفی بفرستد چه آیه ای

برای او شاهد می آورد! با چه زبانی آن مرد سبک مغز را راضی می کند که چنین جنایت هولناکی را مرتکب شود! خداوند ما را حفظ فرماید.همین شبث برای حضرت نوشته بود؛ صحراها سبز و میوه های ما رسیده و منتظر آمدن شمائیم، حال به کربلا می رود و سرکرده ی پیادگان می شود و با آن حضرت می جنگد، او را تیرباران و از آب منع می کند.حتی از کسانی است که بعد از قضیه کربلا از خوشحالی قتل حسین علیه السلام در کوفه مسجدی بنا می کند. (1)مورخین نوشته اند: مردم کوفه جنگ با حضرت سیدالشهداء علیه السلام را خوش نداشتند، ابن زیاد هر کس را روانه می کرد به بهانه ای باز می گشت، لذا عده ای را با تطمیع و وعده های دروغین ریاست و مال و ثروت فریب می داد و بسیاری از آنها را هم با تهدید و رعب و وحشت به کربلا روانه می کرد.مثلا نوشته اند: ابن زیاد به عبیدالله سعد بن عبدالرحمان دستور داد: تفحص کن، هر کس برمی گردد او را نزد من آور، سعد یک نفر شامی که به جهت امر مهمی از لشکرگاه به کوفه آمده بود، گرفته نزد ابن زیاد برد، گفت او را گردن زدند تا دیگر کسی جرأت تخلف نکند.

ص:327


1- 545. مجمع البحرین: 256:2.

(1)

روز ششم محرم

به روایت سید بن طاووس و ابن نما؛ تا ششم محرم بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شدند. (2)ابن زیاد پی درپی لشکر برای ابن سعد فرستاد تا سی هزار سواره و پیاده نزد او جمع شدند، و برای عمرسعد نوشت: من از جهت لشکر راه عذری برای تو نگذاشتم (3)

روز هفتم محرم

فرمان ابن زیاد در جلوگیری از آب

مرحوم شیخ مفید می نویسد: دنبال نامه قبلی نامه ی دیگری از ابن زیاد به عمرسعد رسید که میان حسین و یارانش و میان آب حائل شو، تا اینکه یک قطره آب نچشند، چنانکه با عثمان چنین رفتار شد. (4)پس عمرسعد همان ساعت عمرو بن حجاج را با پانصد سوار فرستاد تا کنار شریعه فرود آیند، و میان آن بزرگواران و آب حائل شوند، که آبی از آنجا برندارند. و این جریان سه

ص:328


1- 546. نفس المهموم : 214.
2- 547. لهوف : 85، مثیرالأحزان : 50.
3- 548. بحارالانوار: 386:44، نفس المهموم : 215.
4- 549. ناگفته نماند که عثمان را مصریان در مدینه محاصره کردند و او را از آب منع نمودند و چون خبر به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید آن جناب ناراحت شد و برای او آب فرستاد، لکن بنی امیه این قضیه را دست آویز خود قرار دادند، و به مردم اظهار داشتن که عثمان با حال تشنگی کشته شد و باید تلافی نمود، و به دروغ به مردم گفتند: شورش منع آب به دستور علی علیه السلام بوده و در این باب چه فتنه ها و خونریزیها کردند تا به کربلا رسید که اولین حکم ابن زیاد ملعون منع آب بود.

روز پیش از شهادت امام حسین علیه السلام بود.عبدالله بن حصین به آواز بلند فریاد زد: ای حسین، آیا این آب را ننگری که در صفا و زلال همرنگ آسمان است بخدا قطره ای از آن نچشید تا از تشنگی بمیرید.امام حسین علیه السلام فرمودند:«اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له أبدا»«بار خدایا، او را تشنه کام بمیران و هرگز او را نیامرز».حمید بن مسلم گوید: پس از واقعه ی کربلا در بیماریش او را عیادت کردم، سوگند بخدائی که جز او شایسته ی پرستش نیست او را دیدم آب می خورد تا شکمش پر می شد. سپس آب را برمی گرداند و فریاد می زد: تشنه ام تشنه ام. دوباره آب می خورد تا شکمش

بالا می آمد و قی می کرد و از تشنگی می سوخت و این کارش بود تا جانش بدر آمد، لعنه الله (1)در تواریخ آمده است که گاهی بازحمت، مقداری آب تهیه می کردند، از قبیل کندن زمین، یا پدید آوردن چشمه، یا فرستادن حضرت عباس به سوی شریعه، لکن ممانعت آنها هم شدیدتر می شد، و لذا روز عاشورا دیگر در خیمه ها آب پیدا نشد و تشنگی بالا گرفت.مثلا علامه مجلسی و دیگران نوشته اند:تشنگی بر اصحاب آن حضرت غلبه کرد، خدمت آن امام مظلوم آمدند و از تشنگی شکایت کردند. حضرت تبر یا کلنگی برداشت و عقب خیمه ها آمد، و از پشت خیمه گام جانب قبله برداشت و کلنگ بر زمین زد، با معجزه ی آن حضرت چشمه ی آب شیرین پیدا شد.

ص:329


1- 550. ارشاد: 88:2.

ن حضرت با اصحاب از آن آب آشامیدند و مشکها را پر کردند. پس آن چشمه ناپدید شد، و دیگر کسی از آن اثری ندید.چون این خبر به ابن زیاد رسید، ابن سعد نوشت که شنیده ام حسین چاه می کند و آب بیرون می آورد، چون نامه من به تو رسید، کار را بر ایشان سخت گیر، و مگذار قطره آبی بچشند تا کشته شوند، همانطور که عثمان را تشنه لب کشتند.چون نامه به او رسید پیش از پیش بر اهل بیت تنگ گرفت و عطش بر ایشان غالب شد بطوریکه آن حضرت برادر خود عباس را خواند و او را با سی سوار و بیست پیاده و بیست مشک، فرستاد که از فرات آب بیاورند. شبانه به کنار آب آمدند. عمرو بن حجاج پرسید: کیستید؟ نافع بن هلال - از اصحاب حضرت - (1) گفت: من پسر عم تو هستم، آمده ام آب بیاشامم. گفت: بنوش گوارایت باد.نافع گفت: وای بر تو، چگونه من آب بنوشم و لیکن حسین بن علی و همراهان او از تشنگی بمیرند! عمرو گفت: ما مأمور هستیم باید اطاعت کنیم.پس نافع صدا زد: زود آب بردارید، و ابن حجاج یاران خود را ندا کرد که نگذارید.

آتش جنگ درگرفت. عده ای می جنگیدند و عده ای دیگر مشکها را پر می کردند، و کسی از یاران آن جناب کشته نشد و به سلامت برگشتند.امام حسین علیه السلام و یاران از آب آشامیدند و به خاطر همین حضرت عباس را سقا نامیدند.

ص:330


1- 551. مخفی نماند که در لشکر عمرسعد هم شخصی به نام «نافع بن هلال» بوده است.

(1)

ملاقات امام حسین با عمر سعد

امام حسین علیه السلام عمرسعد را در شب برای ملاقات طلبید که میان دو لشکر با هم گفتگو کنند. آن ملعون (قبول کرد و) با بیست نفر از لشکر خود خارج شد، آن جناب نیز بیست نفر همراه خود نمود. چون یکدیگر را ملاقات کردند، آن حضرت دستور داد اصحاب دور شوند و فقط برادرش عباس و فرزندش علی اکبر ماندند. آن ملعون نیز به همراهان خود گفت: دور شوید مگر فرزندش حفص و غلامی از او.پس سید مظلومان فرمود: وای بر تو، آیا از خدائی که بازگشت تو به سوی اوست نمی ترسی؟ آیا با من جنگ می کنی در حالی که میدانی من کیستم و پسر چه کسی هستم؟! این قوم را رها کن و به جانب من بیا که این تو را به خدا نزدیک می کند (وسعادت ابدی را برای خود تحصیل کن و خود را از عذاب ابدی آخرت نجات ده).آن شقی گفت: می ترسم خانه ی مرا خراب کنند، حضرت فرمود: من از مال خود برای تو خانه بنا کنم. گفت: می ترسم املاک مرا بگیرند. حضرت فرمود: من بهتر از آن، از مال خود در حجاز به تو می دهم.گفت: بر عیال خود می ترسم. حضرت فرمود: من سلامتی آنها را ضمانت می کنم. او سکوت کرد و دیگر حرفی نزد.حضرت (چون دید موعظه در او اثر ندارد) روی مبارک از او گردانید و فرمود: چه می خواهی! خدا تو را به همین زودی در رختخوابت به قتل برساند، و روز قیامت تو را

نیامرزد. بخدا سوگند امیدوارم که از گندم عراق جز اندکی نخوری (کنایه از اینکه زیاد زنده نمی مانی، و به خوشی دنیا نمی رسی).آ

ص:331


1- 552. بحارالانوار: 387:44، نفس المهموم : 217، مقتل خوارزمی: 244:1.

ن ملعون از روی استهزا گفت: جو هم ما را کفایت می کند. (1)خولی بن یزید اصبحی که با آن حضرت دشمنی داشت، چون این ملاقات را دید نامه ای برای ابن زیاد نوشت که ابن سعد هر شب از لشکرگاه خود بیرون می رود و در کنار فرات فرش می گستراند و حسین را می خواند و با او سخن می گوید، تا پاسی از شب بگذرد، و او را با حسین جز از در رحمت و رأفت ندیدم، دستور فرما که زمام امور را بدست من دهد تا من کار حسین را کفایت کنم.چون ابن زیاد نامه خولی را خواند از ابن سعد ناراحت شد، و برای او نوشت: شنیده ام که با حسین مدارا می کنی، و شبها از لشکر خود بیرون می روی و فرش می گسترانی و حسین را می خوانی و تا پاسی از شب با هم سخن می گوئید. چون نامه را خواندی، حسین را مأمور کن که پذیرای امر من گردد، و اگر اطاعت نکرد آب را از وی بازگیر و میان او و فرات مانع شو، که من آب را بر یهود و نصاری حلال کردم و بر حسین و اهل بیت او حرام نمودم.پس بین حسین و یارانش و بین آب حائل شو و نگذار قطره ای از آب بیاشامند، همانطور که با عثمان روا داشتند.چون ابن سعد نامه را خواند، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات بگماشت و فرمان داد که حسین و اصحاب او را از برداشتن آب مانع شوند، و این واقعه روز سه شنبه هفتم محرم بود. (2)بنگرید چقدر ابن زیاد جسور و بی حیاست، حتی حکم و فتوی هم می دهد. اینها برای آیندگان درس است که بهوش باشند و گول دیگران نخورند، زمامداران جور علاوه بر تطمیع و تهدیدگاهی فتوی هم می دهند.

ص:332


1- 553. بحارالانوار: 388:44، مقتل خوارزمی: 245:1.
2- 554. ناسخ التواریخ: 192:2.

روز هشتم محرم

اشاره

مرحوم شیخ مفید می نویسد: چون امام حسین علیه السلام فرود آمدن لشکر را با عمرسعد در نینوی، و آمادگی آنها را برای جنگیدن مشاهده نمود، به عمرسعد پیغام فرستاد که می خواهم با تو دیدار کنم، لذا شبانه یکدیگر را دیدار کرده و مدت طولانی با هم گفتگو نمودند.سپس عمر سعد به ابن زیاد نامه ای نوشت که همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پریشانی را برطرف نمود و کار این امت را اصلاح کرد و حسین با من پیمان بست که از همانجا که آمده باز گردد، یا به یکی از سرحدات برود، و همچون دیگر مسلمانان زندگی کند، و در سود و زیان مسلمانان همانند یکی از ایشان باشد، یا به نزد یزید برود و دست در دست او گذارد (1) و هر چه خود انجام دهد، و در این پیمان خوشنودی تو و اصلاح کار امت است.چون عبیدالله نامه را خواند گفت: این نامه ی شخصی خیرخواه و دلسوز بر مردم است. شمر بن ذی الجوشن - لعنه الله - برخاست و گفت: آیا این سخن را از او

ص:333


1- 555. چنانکه می دانیم و از سخنان آن حضرت در خلال روایات و شرح حال آن بزرگوار پیش از این گذشت روشن است که امام حسین علیه السلام هرگز حاضر نبود با یزید بیعت کند و دست در دست او بگذارد و یا تسلیم شود. محدث قمی در نفس المهموم {:221} از طبری (413:5) و کامل ابن اثیر و دیگران از عقبة بن سمعان نقل می کند که گفت: من از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق با امام حسین علیه السلام بودم و از او جدا نشدم تا آنگاه که آن جناب شهید شد و تمام سخنان او را شنیدم، هیچگاه چنین سخنی نفرمود که «من حاضرم دست در دست یزید گذارم». و در سخنان عمرسعد با شمر خواهد آمد که می گوید: حسین تسلیم کسی نمی شود. بنابر این عمرسعد از پیش خود اینگونه نوشته که شاید کار به جنگ و خونریزی نکشد.

می پذیری، اکنون که حسین به سرزمین تو آمده و پهلوی تست؟ بخدا اگر از این سرزمین به سلامت برود، و دست در دست تو نگذارد، نیرومندتر گردد و تو ناتوان تر خواهی شد. پیشنهاد او را

مپذیر، زیرا این کار نشانه ی سستی است، ولی از او بپذیر که خود و پیروانش به حکم تو گردن نهند، آنگاه اگر تو آنان را کیفر کنی تو بدان سزاوارتر خواهی بود، و اگر عفو کنی آنهم بدست توست!ابن زیاد گفت: خوب پیشنهادی کردی و تدبیر همین است که تو گفتی. نامه ای می نویسم نزد عمرسعد ببر که باید بر حسین و پیروانش پیشنهاد کند که تن به حکم من دهند، اگر بدان تن دادند آنان را زنده به نز من فرستد و اگر ابا کردند باید به ایشان بجنگد.اگر عمرسعد این کار را انجام داد، تو نیز فرمانبردار او باش و از دستورش پیروی کن، و چنانکه سرپیچی کرد تو امیر و فرمانده لشکر باش و گردن عمرسعد را بزن، و سر او را برای من بفرست.و در نامه به عمرسعد نوشت: من تو را به نزد حسین نفرستاده ام که خود را از جنگ با او بازداری و با او به مسامحه رفتار کنی، و آرزوی سلامت و زندگی برای او داشته باشی، یا عذر برای او بتراشی، و درباره ی او پیش من وساطت کنی، بنگر اگر حسین و اصحابش بدانچه من درباره ی ایشان حکم کنم تن دهند، و تسلیم آن گردند، ایشان را به سلامت پیش من فرست و اگر نپذیرند بر آنان هجوم آور، تا ایشان را بکشی و مثله کنی، چون سزاوار آن هستند. و چون حسین کشته شد اسب بر سینه و پشت او بتازان که او عاق و ستمکار است. (مؤلف گوید:پناه بخدا می برم از نوشتن این جسارتها) و نه پندارم که این کار پس از مردن زیانی رساند ولی با خود گفته ام که اگر او را کشتم چنین کاری با او بکنم. (به پیروی از هند جگرخوار و ابی سفیان و... که چنین کارها می کردند).اگر تو به این دستور رفتار کردی پاداش فردی مطیع و حرف شنو به تو دهیم، و اگر

ص:334

آن را نپذیری دست از کار ما و لشکر ما بکش، و لشکر را به شمر واگذار، زیرا ما او را امیر بر کار خود کردیم.شمر نامه عبیدالله را برای عمرسعد آورد، چون نامه را خواند به او گفت: تو را چه می شود! بوای بر تو، خدا آواره ات کند و زشت گرداند آنچه برای من آورده ای، بخدا گمان

دارم تو مانع از اینکه پیشنهاد مرا پپذیرد، و کاری که ما امید اصلاح آن را داشتیم بر ما تباه ساختی، بخدا سوگند حسین تسلیم کسی نمی شود، همانا جان پدرش علی در سینه ی اوست (و او کسی نیست که تن به ذلت و خواری دهد).شمر گفت: اکنون بگو چه خواهی کرد؟ آیا فرمان امیر را انجام می دهی و با دشمنش می جنگی، یا کنار می روی و لشکر را به من وا می گذاری؟عمرسعد گفت: نه، چنین نکنم و امارت لشکر را به تو وانگذارم و خود انجام دهم، تو امیر بر پیادگان باش.عمرسعد عصر روز پنجشنبه نهم محرم برای جنگ با امام حسین علیه السلام مصمم شد (1)

حب دنیا و حب ریاست، دو عامل بدبختی

آنچه سبب شقاوت و بدبختی آنها شد دو عامل بود؛ یکی حب دنیا و دیگر حب ریاست. کوفیان خصوصا عمرسعد با اینکه همه چیز را می دانستند به جهت این دو عامل دست به چنین جنایتی زدند، و در دنیا و آخرت خود را روسیاه کردند.از خداوند می خواهیم ما را از شر هواها و شیاطین و فتنه های گمراه کننده حفظ فرماید.

ص:335


1- 556. ارشاد: 89:2.

روز تاسوعا

شمر ملعون نامه ی ابن زیاد را روز نهم محرم، برای عمرسعد آورد، و چون دید که ابن سعد ملعون آماده جنگ است، نزدیک لشکر امام حسین علیه السلام آمد و صدا زد: کجایند خواهر زادگان من، عبدالله و جعفر و عباس و عثمان؟ - مادر این چهار برادر ام البنین از قبیله بنی کلاب بود که شمر ملعون نیز از آن قبیله بود - هیچ کس به او اعتنائی نکرد، امام حسین علیه السلام فرمود: هر چند فاسق است لکن با شما خویشی دارد، جوابش را بدهید.آن بزرگواران به آن فاسق گفتند: چه کار داری؟ گفت: خواهر زادگان من، شماها در امانید، خودتان را به خاطر برادرتان به کشتن ندهید، از او کناره گیرید، و از یزید اطاعت کنید.راوی گفت: عباس بن علی علیه السلام صدا زد: هلاکت و نفرین بر تو باد و لعنت بر آن امانی که برای ما آورده ای، ای دشمن خدا، به ما امر می کنی از برادر و آقای خود حسین فرزند فاطمه دست برداریم و سر به فرمان ملعونها و ملعون زادگان فرود آوریم؟! (و به نقل شیخ مفید) آیا به ما امان می دهی و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امان ندارد؟! (1)ابن سعد به لشکر خویش بانگ زد که:«یا خیل الله ارکبی و بالجنة أبشری»«ای لشکر خدا، سوار شوید و به بهشت شادمان باشید» (2)بعد از عصر بود که لشکر سوار شده نزدیک سراپرده حسین علیه السلام و یارانش آمدند. در آن هنگام امام حسین علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته، و به شمشیر تکیه

ص:336


1- 557. لهوف : 88، ارشاد: 91:2، مقتل خوارزمی: 246:1.
2- 558. بنگرید با چه شعاری به جنگ سلاله ی پاک و میوه ی دل مصطفی، سید جوانان بهشت میروند!.

زده، و سر به زانو نهاده و به خواب رفته بود. چون زینب خروش لشکر را شنید، نزدیک برادر آمده و گفت:

برادر، صدای لشکر نمی شنوی که پیوسته به ما نزدیک می شوند؟آن حضرت سر از زانو برداشت و فرمود: هم اکنون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم، به من فرمود: تو به نزد ما خواهی آمد، چون زینب این خبر وحشتناک را شنید، سیلی به صورت زد و فریاد واویلاه برآورد. امام حسین علیه السلام به او فرمود: خواهرم، ویل بر تو نیست، خاموش باش خدا تو را رحمت کند.حضرت عباس علیه السلام پیش آمده عرض کرد: برادر جان، لشکر به نزد شما می آید. حضرت برخاسته فرمودند:«یا عباس، ارکب بنفسی أنت یا أخی، حتی تلقاهم»«برادرم عباس، جانم به قربانت، سوار شو و به نزد ایشان برو و بگو: چه اتفاق افتاده است و برای چه آمده اند؟»حضرت ابوالفضل علیه السلام با گروهی حدود بیست نفر سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در ایشان بود، به نزد آن لشکر آمد. عباس علیه السلام به آنان فرمود: چه می خواهید و مقصود شما چیست؟ گفتند: از امیر فرمان رسیده که به شما پیشنهاد کنیم یا به حکم او تن داده و تسلیم شوید، و یا با شما جنگ کنیم.فرمود: شتاب نکنید تا نزد ابی عبدالله علیه السلام بروم و سخن شما را به عرض آن حضرت برسانم.جناب زهیر و حبیب و دیگران همانجا ایستاده، با لشکر سخن می گفتند، و آنان را موعظه و اندرز می دادند و از جنگ با امام حسین علیه السلام باز می داشتند.حضرت عباس علیه السلام به نزد برادر آمده و سخن قوم را به آن حضرت عرضه داشت. امام فرمود: به نزد ایشان باز گرد و اگر می توانی تا فردا از ایشان مهلت بگیر، و امشب

ص:337

آنها را از ما باز گردان، شاید ما برای پروردگار خود نماز گزاریم، و او را بخوانیم و استغفار نمائیم، خدا می داند که من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.

ابوالفضل العباس علیه السلام به نزد لشکر آمد، و آن شب را از ایشان مهلت خواست و آنها با تأنی قبول کردند. آنگاه هر دو لشکر به جایگاه خود برگشتند. (1)مرحوم کلینی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که آن جناب فرمودند: روز تاسوعا روزی است که امام حسین علیه السلام و اصحابش را محاصره کردند و لشکر شام برای جنگیدن با آن حضرت اجتماع نمودند. ابن مرجانه و عمرسعد به سبب بسیاری لشکر مسرور شدند، و حضرت حسین علیه السلام و یارنش را ضعیف شمردند، و یقین کردند که یاوری برای آن حضرت نخواهد آمد، و اهل عراق او را یاری نخواهند کرد.سپس فرمودند: پدرم فدای آن ضعیف غریب...

ص:338


1- 559. ارشاد: 92:2، بحارالانوار: 391:44، تاریخ طبری: 416:5، الموسوعة : 390.

(1)

شب عاشورا

چون شب دهم فرارسید حضرت سیدالشهداء علیه السلام اصحاب خود را جمع نمود. امام سجاد علیه السلام می فرمایند: من در آن حال با اینکه بیمار بودم نزدیک رفتم که ببینم پدرم به آنان چه می گوید. شنیدم بعد از حمد و ثنای پروردگار، رو به اصحاب کرده فرمودند:«فانی لا أعلم أصحابا أوفی و لا خیرا من أصحابی، و لا أهل بیت أبر و لا أوصل (أفضل) من أهل بیتی، فجزاکم الله عنی خیرا»«همانا من اصحابی با وفاتر و بهتر از شما سراغ ندارم، و خاندانی نیکوکارتر و مهربان تر از خاندان خود نمی شناسم. خداوند به شما پاداش نیک عطا فرماید.»آگاه باشید من دیگر گمان یاری از این مردم ندارم، و به همه ی شما رخصت دادم که آزادانه برگردید. من بیعت خود را از گردن شما برداشتم، اکنون که پرده شب همه جا را فراگرفته، آنرا مرکب خویش قرار دهید و بهرسو که خواهید بروید.(به نقل سید بن طاووس رحمه الله: و هر یک از شما دست یکی از خانواده مرا بگیرید، و در تاریکی شب پراکنده شوید، و مرا با اینان بگذارید، که بجز با من با دیگری کاری ندارند).برادران و پسران و برادرزادگان آن حضرت و پسران عبدالله بن جعفر، یک صدا گفتند: چرا چنین کنیم؟ برای اینکه پس از تو زنده بمانیم؟ هرگز خداوند چنین چیزی را به ما نشان ندهد، (و آن روز را برای ما پیش نیاورد).نخستین کسی که این کلام را گفت عباس بن علی علیه السلام بود، و دیگران به دنبال او

ص:339


1- 560. بحارالانوار: 95:45 باب 37 ح 40، کافی: 147:4 باب صوم روز عرفه و عاشورا ح 7.

سخن گفتند.سپس امام حسین علیه السلام رو به فرزندان عقیل کرد و فرمود: کشته شدن مسلم از شما

خانواده کافی است، من اجازه دادم شماها بروید.گفتند: سبحان الله، مردم درباره ی ما چه خواهند گفت؟ گویند: ما بزرگ و آقا و عموزاده ی خود را رها کردیم، و در رکابش نه تیری انداخته، و نه نیزه ای بکار بردیم، و نه شمشیری زدیم! و ندانیم چه بر سرش آمد! نه بخدا قسم، چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و اهل و عیال خود را در راه تو فدا سازیم، و در رکاب تو جنگ کنیم، تا آنکه در برابر تو کشته شویم، و به سرنوشت تو دچار گردیم. خداوند زندگانی بعد از تو را زشت گرداند. (به نقل مرحوم سید؛ برادران و همگی خاندان او چنین گفتند).سپس مسلم بن عوسجه برخاسته، عرض کرد: آیا ما دست از تو برداریم، در حالی که دشمن گرداگرد تو را گرفته! پس چه عذری درباره ی اداء حق تو به درگاه خداوند آوریم؟ نه بخدا قسم، خداوند هرگز نصیبم نکند که چنین کاری کنم.آگاه باش، بخدا دست از تو بر ندارم تا نیزه به سینه دشمنانت بکوبم. و تا قبضه شمشیر در دست دارم با شمشیر خود اینها را بزنم، و اگر سلاح نداشته باشم با پرتاب سنگ با آنان خواهم جنگید.(به نقل سید بن طاووس رحمه الله: آنگاه سعید بن عبدالله حنفی برخاست و عرض کرد:) بخدا دست از تو بر ندارم تا خدا بداند که ما سفارش پیغمبر را درباره ی تو رعایت نمودیم. بخدا سوگند، اگر من بدانم که در راه تو کشته می شوم، سپس زنده می شوم آنگاه مرا بسوزانند، و دوباره زنده ام کنند، و به بادم دهند، و هفتاد بار چنین کنند، از تو جدا نمی گردم تا آنکه در رکاب تو کشته شوم.چرا چنین نکنم با اینکه یک کشته شدن بیش نیست و به دنبالش کرامت و عزتی است که هرگز پایان ندارد.پس زهیر بن قین برخاست و گفت: به خدا دوست دارم کشته شوم، سپس زنده شوم،

ص:340

دوباره کشته شوم تا هزار بار این عمل تکرار شود و خدای عزوجل کشته شدن را از تو و جوانان خاندانت بردارد.

و گروهی از یاران آن حضرت، مانند این سخنان که همه نشانه ی پایداری و فداکاری ایشان بود به عرض رساندند.امام حسین علیه السلام از همگان سپاسگزاری فرمود، و پاداش نیکشان خواست و به خیمه ی خود بازگشت. (1)علامه مجلسی رحمه الله دنباله آن اضافه فرموده: به روایت دیگر حضرت در آن وقت جاهای ایشان را در بهشت به آنان نشان داد، حوران و قصرها و نعمتهای وافر خود را مشاهده کردند، و یقین ایشان بیشتر گردید. و به آن سبب درد نیزه و شمشیر را حس نمی کردند، و شربت شهادت بر ایشان گوارا بود.و از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام نقل شده که چون لشکر دشمن، سیدالشهداء علیه السلام را احاطه کردند، حضرت اصحاب خود را جمع کرده فرمودند: من بیعت خود را از شما برداشتم اگر خواهید به قبیله و عشیره خود ملحق شوید. و به اهل بیت و خویشان خود نیز فرمودند: شما را نیز مرخص گردانیدم، شما تاب مقاومت این گروه بی شمار را ندارید.همه ی منافقان و مردم ضعیف الایمان، مفارقت آن حضرت را بر سعادت ابدی اختیار کرده، پراکنده شدند و اهل بیت و خویشان و خواص اصحاب آن حضرت که به قوت ایمان و یقین ممتاز بودند گفتند: ما از تو مفارقت نمی نمائیم و در حزن و اندوه و محنت و بلا با تو شریکیم، و قرب خدا را منوط به خدمت تو می دانیم.حضرت فرمودند: چون بر جان خریدید آنچه من بر خود قرار داده ام، پس بدانید که خداوند منازل شریفه و درجات رفیعه را نمی بخشد مگر به کسی که در راه او

ص:341


1- 561. ارشاد: 93:2، لهوف : 90، مثیر الأحزان : 54، الموسوعة : 395 ح 383 و ص 400، بحارالانوار: 392:44 با اندکی تفاوت.

ناملایمات و دشواریها را تحمل کند، بدانید تلخ و شیرین دنیا بقائی ندارد، و چون خوابیست که کسی بیند و بیدار شود، و فائز و رستگار کسی است که در آخرت رستگار گردد، و شقی و بدبخت

آنست که نعمت همیشگی آخرت را از دست بدهد. (1)در آن شب به محمد بن بشر حضرمی خبر رسید که فرزندت در سرحد ری اسیر شده است، گفت: گرفتاری او و خودم را به حساب خداوند منظور می دارم، با اینکه مایل نبودم که من باشم و او اسیر گردد.امام حسین علیه السلام این را شنید و فرمود: رحمت خدا بر تو باد، تو از قید بیعت من رهائی، نسبت به آزادی فرزندت اقدام کن. عرض کرد: درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم.حضرت فرمود: این جامه های برد را به این پسرت بده، تا در آزادی برادرش فدیه دهد و او را رها کند. سپس پنج جامه به وی بخشیدند که بهای آن هزار دینار بود. (2)سید بحرانی از ابوحمزه ثمالی روایت کرده است که امام سجاد علیه السلام می فرمود: آن شبی که روز آن پدرم شهید شد، خویشان و یارانش را جمع کرد و به آنها فرمود: این شب را مرکب خود قرار داده و خود را نجات دهید... قاسم بن حسن علیه السلام عرض کرد: من هم از کشتگانم؟ حضرت بر او رقت کرده فرمود: پسر جانم، مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت:«یا عم، أحلی من العسل»«ای عمو از عسل شیرین تر است».آن جناب فرمود: «ای والله، فداک عک»

ص:342


1- 562. جلاء العیون : 385، بحارالانوار: 298:44 و 297 ب 35 ح 1 و 3، بحارالانوار: 90:45 ب 37 ح 29، الموسوعة : 397 ح 384.
2- 563. لهوف : 93، الموسوعة : 403 ح 387.

«آری بخدا، عمویت به قربانت»تو نیز از مردانی هستی که با من کشته می شوی، پس از آنکه سخت گرفتار شوی، و

فرزند کوچکم عبدالله هم کشته می شود... (1)حضرت سکینه دختر امام حسین علیه السلام گوید: در یک شب مهتابی، در میان خیمه نشسته بودم (2) (و در دریای غم فرورفته بودم که) ناگاه از پشت خیمه صدای گریه و ناله بگوشم رسید، گریه خود را فروبردم که اهل حرم مطلع نشوند، و با خاطر افسرده از خیمه بیرون آمدم، دلم گواهی خیر نمی داد، دنبال آن ناله رفتم، و از اضطراب پای به دامنم می پیچید، می افتادم و برمی خاستم، تا بجائی رسیدم که پدر بزرگوارم نشسته و اصحاب اطرافش نشسته بودند.پدرم می گریست و شنیدم که می فرمود:«یا قوم، اعلموا أنکم خرجتم معی لعلمکم أنی أقدم علی قوم بایعونی بألسنتهم و قلوبهم، و قد انعکس الأمر لأنه استحوذ علیهم الشیطان فأنسیهم ذکر الله. و الان لیس لهم قصد سوی قتلی، و قتل من یجاهد بین یدی، و سبی حریمی بعد سلبهم.و أخشی أنکم ما تعلمون أو تعلمون و تستیحون، و الخدع عندنا أهل البیت محرم. فمن کره منکم ذلک فلینصرف، فان اللیل ستیر، و السبیل غیر خطیر، و الوقت لیس بهجیر.

ص:343


1- 564. مدینة المعاجز: 214:4 معجزه های امام حسین علیه السلام ش 295، نفس المهموم : 230.
2- 565. بعضی متفرق شدن جمعی از همراهان امام حسین علیه السلام را در شب عاشورا انکار کرده، و این حدیث حضرت سکینه را به منزل زباله نسبت می دهند، ولی از این عبارت غفلت نموده اند که «در یک شب مهتابی در خیمه نشسته بودم» و این با شب عاشورا مناسب است، نه منزل زباله که در نزدیکی مرز فعلی بین حجاز و عراق می باشد، و با توجه به روز ورود آن حضرت به کربلا، قطعا نزول کاروان در منزل زباله در اواخر ماه بوده، دیگر شب مهتابی نمی باشد.

و من واسانا بنفسه کان معنا غدا فی الجنان نجیا من غضب الرحمن.

و قد قال جدی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ولدی حسین یقتل بطف کربلا، غریبا وحیدا عطشانا فریدا. فمن نصره فقد نصرنی ونصر ولده الحجة - عجل الله تعالی فرجه الشریف - و لو نصرنا بلسانه فهو فی حزبنا یوم القیامة»«ای یاران بدانید، می دانم شما با من آمدید به خیال اینکه به سوی جماعتی می روم که با من با دل و زبان بیعت کرده اند، اما قضیه به عکس شد چون شیطان بر آنها مسلط شد، و یاد خدا را از خاطر آنها برد. و الان هیچ قصدی جز کشتن من و کشتن کسانی که با من جهاد می کنند، و اسیر کردن حریم من بعد از غارت کردن اموال آنها ندارند. می ترسم شما ندانید و اگر هم بدانید حیا کنید (و از رفتن خجالت بکشید) در حالی که مکر و خدعه نزد ما اهل بیت حرام است. کسی که یاری ما را خوش ندارد برگردد، که شب پرده ای است (و در تاریکی آن، کسی به کسی نیست) و راه بدون خطر است، و وقت نگذشته است (راه خود را بگیرید و از اینجا بروید). و کسی که به جان و دل، ما را یاری کند، و دفع بلیه از ما نماید، فردا در بهشت با ما خواهد بود و از غضب خداوند آسوده است. همانا جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: فرزند من حسین در زمین کربلا، غریب و تنها، عطشان و بی کس، کشته می شود، کسی که او را یاری کند مرا

یاری کرده و فرزندش حضرت مهدی - عجل الله تعالی فرجه الشریف - را یاری نموده است، و هر که به زبان خود ما را یاری کند فردای قیامت در حزب ما خواهد بود».

حضرت سکینه می فرماید: بخدا هنوز کلام پدرم تمام نشده بود که مردم متفرق شدند، ده نفر ده نفر، بیست نفر بیست نفر رفتند و با پدرم باقی نماند مگر

ص:344

هفتاد و چند نفر، و پدر بزرگوارم را دیدم سر به زیر انداخته (که مبادا آنها خجالت بکشند).پس گریه گلویم را گرفت ولی خودم را حفظ کردم و سر به آسمان نموده عرض کردم: پروردگارا، اینان ما را یاری نکردند تو ایشان را واگذار، و از ایشان دعائی اجابت نکن، و در روی زمین برای آنها مسکن و مأمنی قرار مده، و فقر را بر آنها مسلط کن، و از شفاعت جد بزرگوارم ایشان را بی نصیب گردان.بعد از آن به خیمه خود برگشتم، ولی اشک از دیده های من می ریخت، عمه ام ام کلثوم چون مرا به این حالت دید، فرمود: دخترم، تو را چه می شود؟ حکایت را نقل کردم. چون شنید، ناله برآورد:«وا جداه، وا علیاه، وا حسناه، وا حسیناه، وا قلة ناصراه، أین الخلاص من الأعداء...» (1)مرحوم سید بن طاووس نقل می کند: آن شب (شب عاشورا) امام حسین علیه السلام و یارانش تا صبح ناله می کردند و مناجات می نمودند.«و لهم دوی کدوی النحل، ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد»«و زمزمه ی ناله هایشان چون آواری زنبور عسل شنیده

می شد، پاره ای در رکوع، و بعضی در سجده و جمعی ایستاده و عده ای نشسته، مشغول عبادت بودند».آن شب سی و دو نفر از سربازان عمرسعد که گذرشان به خیمه های امام حسین علیه السلام افتاد و چنین دیدند به آن حضرت ملحق شدند.آری، رفتار امام حسین علیه السلام چنین بود: نماز بسیار می خواند و دارای صفات کامله

ص:345


1- 566. معالی السبطین: 208:1، مهیج الأحزان : 98 م 4، وقایع الأیام خیابانی: 284، ناسخ التواریخ: 158:2، ریاض القدس: 263:1.

بود (1)در کتاب «مثیر الأحزان» علامه شیخ جوهری آمده است که؛فاطمه دختر امام حسین علیه السلام فرمود: عمه ام زینب در شب عاشورا، در محراب و جایگاه نماز خواندنش بپا ایستاده استغاثه می نمود، (براثر آه و ناله او) چشمی از ما نخفت و صدای گریه ما آرام نگرفت (2)آن شب کسانی که در عقیده ضعیف، و طالب دنیا بودند، از کنار سالار شهیدان رفتند، و اصحاب باوفای آن حضرت که اسماءشان در ازل جزء یاران آن بزرگوار نوشته شده، و خداوند آنان را برگزیده بود، راضی شدند جان خود را فدای عزیز فاطمه کنند، و انتظار می کشیدند شب صبح گردد، و روز وصال و ملاقات با پروردگار فرارسد، همه ی آنان خوشحال بودند، حتی پیرمردانی که در تمام عمر شوخی نمی کردند آن شب از شادی مزاح می نمودند، خصوصا وقتی جای خود را در بهشت کنار خاندان نبوت دیدند.بریر با عبدالرحمن انصاری مزاح می کرد، عبدالرحمن گفت: ای بریر، هنگام شوخی نیست، بریر گفت: قوم من می دانند (خدا می داند) که من هرگز در جوانی و پیری مایل به شوخی نبوده ام، و لیکن حال شادی می کنم چون می دانم فردا شهید خواهم شد و فاصله

بین ما و حوران بهشتی نباشد مگر به اندازه ی کشته شدن ما توسط این قوم. (3)کشی روایت کرده است که حبیب بن مظاهر (که حافظ قرآن و از خواص امیرالمؤمنین علیه السلام بود) چون از خیمه بیرون آمد، شاد و خندان بود. یزید بن خضیر همدانی که سید قراء بود به او گفت: ای برادر، این وقت ساعت خنده کردن نیست. حبیب

ص:346


1- 567. لهوف : 94.
2- 568. خاتون دوسرا: 182.
3- 569. مقتل مقرم : 262، تاریخ طبری: 423:5، جلاء العیون : 386.

فرمود: کدام وقت سزاوارتر از این وقت است به خوشحالی و سرور! بخدا سوگند بین ما و معانقه با حورالعین همین است که این کافران به ما حمله کنند. (1)لکن آن شب برای بانوان حرم و کودکان آن سرور، شب سختی بود، غمهای عالم به آنها هجوم آورده بود، چون می دانستند فردا سلاله های پاک کشته می شوند، و باید آماده اسیری گردند. لذا آن شب، شب وداع، شب غم و اندوه و هجران بود. زینبی که تحلم چند روز دوری حضرت حسین علیه السلام را به خاطر عروسی ندارد، چگونه می تواند او را کشته ببیند!خواهد آمد که هرگاه زینب می خواست برای زیارت به حرم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم برود، در حالی که حضرت علی علیه السلام از جلو و حسنین علیهماالسلام دو طرف آن بانو بودند داخل حرم می شد، و امیرالمؤمنین علیه السلام چراغهای روضه ی منوره را خاموش می کرد تا کسی حضرت زینب را نبیند.حال چگونه حضرت زینب به اسیری برود، و ناموس خدا را در انظار نامحرمان شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند؟!شیخ مفید و دیگران روایت کرده اند از حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام که فرمود: آن شب در حالت بیماری نشسته بودم، و عمه ام زینب از من پرستاری می کرد پدرم به خیمه خود رفت، و جون (2) - از آزاد کرده ی ابوذر - با آن حضرت بود و شمشیر حضرت را اصلاح

می کرد، پدرم این ابیات را قرائت می نمود:یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب أو طالب قتیل والدهر لا یقنع بالبدیل و انما الأمر الی الجلیل و کل حی سالک سبیلی

ص:347


1- 570. رجال کشی: 293:1 ذیل حدیث 133، بحارالانوار: 93:45.
2- 571. در زیارت ناحیه «جون بن حوی» نقل شده، صاحب اصابة «جون بن جوی» ذکر کرده ولی بعضی نام او را «جوین» یا «حوی» ضبط کرده اند.

چون این اشعار را دو یا سه مرتبه تکرار نمود، دانستم که آن سرور تن به شهادت داده، لذا گریه گلویم را گرفت، ولی خودداری کردم.لکن عمه ام زینب چون این اشعار را شنید - و شأن زنها عاطفه و رقت است - نتوانست خودداری کند، برخاست و دامن کشان رفت تا به خیمه پدرم وارد شد و ناله ای بلند شد که «وا ثکلاه، لیت الموت أعدمنی الحیاة، الیوم ماتت امی فاطمة و أبی علی و أخی الحسن، یا خلیفة المضاین و ثمال الباقین»«کاش مرگ مرا نابود می کرد، امروز (در حقیقت) مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن علیهم السلام از دنیا رفتند، ای جانشین گذشتگان و ای دادرس و پناه بازماندگان».حضرت به او نظر کرده، او را دلداری دادند و فرمودند: خواهرم، شیطان حلم تو را نرباید، و اشک چشمان شریفش را گرفته، (این مثل عرب را متذکر شده) فرمودند:«لو ترک القطا لنام»«اگر مرغ قطا را در آشیانه اش به حال خود می گذاشتند (آسوده) می خوابید».حضرت زینب گفت: وای بر من، آیا تو به ناچار تن به مرگ داده ای! این بیشتر دلم را مجروح می کند و بر من سخت تر است که راه چاره را از تو قطع شده، سپس لطمه به صورت

خود زد و با دست گریبان خود را چاک زده، بر روی زمین افتاد و غش کرد.آن جناب برخاستند، آب به صورتش پاشیدند تا به هوش آمد و فرمود: ای خواهر، از خدا بپرهیز و شکیبائی کن، بدان که اهل زمین می میرند و اهل آسمان باقی نمی مانند، و هر چیز هلاک می شود جز ذات خداوند که به قدرت خویش موجودات را خلق نموده وپس از میراندن دوباره زنده می کند، و اوست یگانه

ص:348

و یکتای بی همتا.جد و پدر و مادر و برادر من از من بهتر بودند، آنها نیز از دنیا رفتند، و من و هر مسلمانی باید به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تأسی کنیم و او را الگوی خود قرار دهیم. و خواهر را با این سخنان و مانند آن تسلی می داد، آنگاه فرمودند:ای خواهر، تو را بخدا سوگند می دهم - و باید به این سوگند عمل کنی - هنگامیکه کشته شدم در مرگ من گریبان چاک مزن، و چهره ی خویش را مخراش، و از برای شهادت من فریاد به «وا ویلاه» نکن.حضرت سجاد علیه السلام فرمودند: پدرم زینب را نزد من آورد و نشانید، آنگاه به نزد یاران خویش رفت و دستور داد خیمه ها را نزدیک هم بزنند و طنابهای آنها را در هم داخل کنند و آنها را چنان نصب کنند که خود در میان آنها قرار گیرند، و با دشمنان از یک سو روبرو شوند.آن حضرت به جای خویش بازگشت و همه ی شب را به نماز و دعا و تضرع و استغفار مشغول بود، و اصحاب آن حضرت نیز آن شب را به نماز و دعا و استغفار به پایان بردند (1)مرحوم سید این جریان را بعد از ورود آن بزرگوار به کربلا نقل می کند و اضافه می کند؛ زنان وقتی این اشعار را شنیدند همه گریان شدند و به صورتهای خود سیلی زدند و گریان چاک کردند.ام کلثوم فریاد می زند:«وا محمداه، وا علیاه، وا أماه، وا أخاه، وا حسیناه،

وا ضیعتنا بعدک یا أبا عبدالله».راوی گوید: حضرت حسین علیه السلام خواهر را تسلی داده، فرمودند: خواهرم،

ص:349


1- 572. ارشاد: 95:2، الموسوعة : 403 ح 388.

به وعده های الهی دلگرم باش که ساکنین آسمانها همه فانی گردند، و اهل زمین همه می میرند، و همه موجودات جهان هستی نابود می شوند. سپس فرمودند:«یا اختاه، یا ام کلثوم و أنت یا زینب (1) و أنت یا فاطمة، و أنت یا رباب، انظرن اذا أنا قتلت فلا تشققن علی جیبا ولا تخمشن علی وجهها و لا تقلن هجرا»:«خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب، و تو ای فاطمه و تو ای رباب، توجه کنید، وقتی من کشته شدم گریبان چاک مزنید و صورت به ناخن نخراشید و سخنان پریشان بر زبان نیاورید»... (2)صدوق قدس سره از حضرت صادق روایت کرده که... آن حضرت دستور داد گودالی شبیه خندق گرد لشکر خود کندند، و از هیزم پر کردند (که دشمن از پشت داخل خیمه ها نشود) و پسرش حضرت علی اکبر را با سی سوار و بیست پیاده برای آوردن آب فرستاد، و آنها در هراس و سختی بودند، و امام حسین علیه السلام این اشعار را می خواند:یا دهر اف لک من خلیل...سپس به یارانش فرمود: از این آب بنوشید که آخرین توشه ی شما از دنیاست، و وضو بسازید و غسل کنید و جامه های خود را بشورید که کفن شما خواهد بود،

ص:350


1- 573. در کتاب لهوف چاپ دارالاسوة با تحقیق آقای شیخ فارس تبریزیان ص : 141 عبارت «و أنت یا رقیة» اضافه دارد، و احتمالا همین صحیح باشد و در چاپ مذکور افتاده باشد. چون ابی مخنف نیز در مقتل خود {ص 131 از انتشارات المکتبة الحیدریه» در وداع امام حسین علیه السلام با اهل بیتش چنین نقل می کند: «ثم نادی یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینة و یا رقیة...» و همین عبارت را قندوزی حنفی در ینابیع المودة (ص 346 ب 61} نیز آورده است.
2- 574. لهوف : 82.

و بعد نماز صبح را

با آنها خواند... (1)مرحوم بهبهانی در «الدمعة الساکبة» از شیخ مفید روایتی نقل می کند که مضمون آن این است:نافع به هلال (2) - که از یاران مخصوص و محرم اسرار آن حضرت بود - گوید: شبی حضرت سیدالشهداء علیه السلام تنها از خیمه بیرون آمد و مسافت دوری را پیمود، من شمشیر حمایل کردم و به سرعت خود را به آن حضرت رسانیدم، دیدم آن جناب گودالها و تل هائیکه به خیام حرم مشرف است، بررسی می کند.آن بزرگوار فرمود: چرا بیرون آمدی؟ عرض کردم: چون دیدم شما در این شب تنها به جانب لشکرگاه بیرون آمدید، نگران شدم.فرمود: بیرون آمدم تا این وادی را بررسی کنم، مبادا دشمن کمین کرده باشد و هنگام جنگ به خیمه ها حمله کند.امام علیه السلام برگشت و با خود می فرمود: این است بخدا وعده ا که تخلف ندارد. آنگاه فرمود: ای نافع، چرا در این دل شب، بین این دو کوه نمی روی تا خود را از این مهلکه نجات دهی؟نافع چون این کلام را شنید، روی قدمهای حضرت افتاد، گریست و عرض کرد: مادر به عزایم نشیند اگر چنین کاری کنم، این شمشیر را به هزار درهم و اسبم را به هزار درهم خریده ام، سوگند به آن خدائی که معرفت تو را به من منت گذارده از تو جدا نشوم تا این شمشیر از بریدن و اسبم از دویدن باز ماند.

ص:351


1- 575. امالی صدوق : 156 م 30 قسمتی از ح 1، بحارالانوار: 316:44.
2- 576. مرحوم مقرم می نویسد: در عبارت آن مرحوم «هلال بن نافع» است که اشتباه لفظی است و صحیح نافع بن هلال بن نافع می باشد چنانکه در زیارت ناحیه مقدسه و تاریخ طبری {: 412:5} و کامل ابن اثیر و... آمده لذا ما همه جا «نافع به هلال» نوشتیم.

آنگاه حضرت داخل خیمه ی خواهرش زینب شد و من پشت خیمه منتظر بودم شنیدم

که حضرت زینب می گوید:«هل استعملت من أصحابک نیاتهم فانی أخشی أن یسلموک عند الوثبة»«آیا اصحاب خود را امتحان کرده ای؟ می ترسم هنگام گرفتاری و شدت گرفتن جنگ تو را تنها گذارند».حضرت فرمود: آری آنها را آزموده ام و همه را دلیر و سربلند یافتم، چنان جانباز و از هستی خود گذشته اند که بیش از انس طفل شیرخوار به پستان مادر خواهان مرگ هستند.نافع گوید: از شنیدن این گفتگو منقلب شدم و گریستم، و خدمت حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه رخ داده بود و گفتار حضرت زینب را بازگو کردم.حبیب گفت: بخدا سوگند اگر منتظر اجازه آن حضرت نبودم، همین امشب با شمشیر در جنگ پیش قدم می شدم.گفتم: آیا می شود یاران را جمع کنی و خاطر اهل حرم را به کلامی آسوده نمائی؟ به گمانم زنان همانند حضرت زینب مضطرب باشند.حبیب برخاست و اصحاب را صدا کرد. آنان چون ستارگان از افق خیمه ها طلوع کردند، و به بنی هاشم فرمود: شما به خیمه های خود برگردید، خداوند چشمانتان را نگریاند، و آنچه را که از من شنیده بود به اصحاب خبر داد، آنها همگی گفتند:سوگند بخدا که ما را به این مقام شریف توفیق داد، اگر انتظار فرمان حضرتش نبود، هم اکنون با شمشیرهای خود به آنها حمله می کردیم، خاطرت آسوده و چشمت روشن باد.حبیب گفت: با من بیایید، او از جلو و اصحاب دنبالش روان شدند تا به خیمه ها رسیدند.حبیب با صدای بلند گفت: ای بانوان حریم عصمت، اینان یاران شمایند که عهد

ص:352

کرده اند شمشیرها را در غلاف نگذارند مگر برگردن دشمنان شما، فروداورند واین نیزه های غلامان شماست که سوگند خورده اند انهارابکارنبرندمگربرسینه کسانی که اراده هتک حرمت این خیمه هاراداشتند> زنان بیرون امدندوفریاد

زیاد به گریه و ناله بلند کردند و می فرمودند: ای پاک سرشتان، از دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ناموس امیرالمؤمنین علیه السلام حمایت کنید.در آن بیابان چنان ضجه نمودند و گریستند که گویا زمین کربلا به لرزه درآمده بود.

ص:353

ص:354

(1)

تعداد لشکر امام حسین علیه السلام

مشهور از مورخین مجموع لشکر سیدالشهداء علیه السلام را هفتاد و دو نفر نقل کرده اند، که سی و دو نفر سواره و چهل تن پیاده بودند (2)و لکن مرحوم علامه مجلسی و محدث قمی بعد از نقل قول مشهور می نویسند: و به روایت دیگر؛ هشتاد و دو تن پیاده بودند، و بنا به روایتی از امام باقر علیه السلام: چهل و پنج سواره و یکصد نفر پیاده بودند (3)که روایت اخیر را مرحوم سید بن طاووس و ابن نما نیز اختیار کرده اند (4)و در زیارت ناحیه ی مقدسه 82 نفر نام برده که 17 نفر از بنی هاشم و 65 نفر از غیر بنی هاشمند.مرحوم شوشتری می فرماید: غیر از بدن مبارک امام علیه السلام لااقل 102 جسد دیگر روی زمین بود، که سی نفر از اهل بیت و هفتاد و دو شهید از اصحاب بودند. (5)و نیز می فرماید: در حدیث صحیح نقل است که حضرت فرمودند: روز عاشورا همینکه لشکر آرام گرفت و گرد و غبار حمله فرونشست و نزدیک مغرب شد، بدن

ص:355


1- 577. مقتل مقرم : 265، الموسوعة : 406 ح 391، وقایع الأیام خیابانی : 312.
2- 578. ارشاد: 98:2، ناسخ التواریخ: 229:2، منتخب التواریخ : 247 ب 5 ف 6، مقتل مقرم : 275 به نقل از ارشاد، و اعلام الوری، و روضة الواعظین، و تاریخ ابن جریر، و کامل ابن اثیر، و اخبار الدول، و اخبار الطوال.
3- 579. بحارالانوار: 4:45، جلاء العیون : 388، منتهی الامال: 342:1.
4- 580. لهوف : 100، مثیر الأحزان : 54.
5- 581. مجالس المواعظ : 102 م 11.

مبارک 30 نفر از اهل بیت بر روی زمین افتاده بود که:«لو کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حیا لکان هو المعزی

الیه» (1)ناگفته نماند که بعضی از بزرگان چون مؤلف «أبصار العین فی أنصار الحسین علیه السلام» و «فرسان الهیجاء» شهداء رکاب آن بزرگوار را بیش از اینها نوشته اند، ولی بیشتر از همه را مسعودی در «مروج الذهب» آورده که می نویسد: لشکریان حضرت هزار سواره و صد تن پیاده بودند.مؤلف گوید: لشکر آن حضرت پیش از روز عاشورا زیادتر از هزار نفر بود، ولی وقتی فهمیدند که آن حضرت و یارانش کشته می شوند، همه رفتند و از ایشان بیش از 72 تن باقی نماند. پس آنهائی که زیاده از این گفته اند منظورشان تعداد لشکر آن حضرت قبل از روز عاشورا می باشد.

ص:356


1- 582. مجالس المواعظ : 38 م 5.

تعداد لشکر بنی امیه

درتعداد لشکر ابن سعد ملعون اختلاف زیاد است، برخی بیست و دو هزار نقل کرده اند، و از بعضی روایات سی هزار استفاده می شود. و مرحوم مقرم از حاشیه «تذکرة الخواص»؛ صد هزار، و از «تحفة الأزهار»؛ هشتاد هزار نقل کرده است.علامه مجلسی رحمه الله می فرماید: موافق نقل ابی مخنف صد و بیست و دو هزار نفر بودند که متعاقب هم می آمدند، و هشتاد هزار سوار و چهل و دو هزار پیاده، و بعد تعداد هر گروه و دسته را با نام امیر آن نقل می کند (1)به نظر می رسد که قول صد و بیست هزار نفر به واقع نزدیک تر باشد، البته درصورتی که بتوانیم روایات را طوری معنا کنیم که منافات با این نقل نداشته باشد.با توجه به اینکه لشکر آنها در گروهها و دسته جات مختلف با فرمانده معین وارد کربلا می شدند، ممکن است هریک از مورخین تعداد یک یا چند گروه را نوشته باشند.ظاهرا با این بیان اختلاف بین اقوال در نقل تعداد لشکر حل می شود.اما روایات:ازامام صادق علیه السلام منقول است که امام حسن علیه السلام به برادرش فرمود:..«و لکن لا یوم کیومک یا أبا عبدالله، یزدلف الیک ثلاثون ألف رجل یدعون أنهم من أمة جدنا محمد صلی الله علیه و آله و سلم»«ولی ای ابا عبدالله، روزی چون روز تو نباشد، سی هزار نفر که همه ادعا می کنند از امت جد ما هستند،

دور تو را گرفته و بر تو هجوم می آورند»

ص:357


1- 583. تذکرة الأئمة : 87.

... (1)و نیز از ثابت بن أبی صفیه روایت است که امام زین العابدین علیه السلام به عبیدالله بن عباس نگاهی کرد، گریست و فرمود: روزی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخت تر از روز احد نگذشت که عمویش حمزه شهید شد، و بعد روز موته که عمو زاده اش جعفر بن أبی طالب شهید شد. سپس فرمود:«و لا یوم کیوم الحسین، ازدلف علیه ثلاثون ألف رجل یزعمون أنهم من هذه الامة کل یتقرب الی الله عزوجل بدمه»«روزی مثل روز حسین علیه السلام نبود، سی هزار نفر که گمان می کردند از این امت هستند دور او را گرفتند و همه با ریختن خون شریفش به خدا تقرب می جستند»... (2)در دو روایت «ازدلاف» به معنای اجتماع کردن و پیشی گرفتن بکار رفته، یعنی سی هزار نفر به آن حضرت هجوم آوردند ولی در روایت تصریح نشده که تعداد لشکریان کوفه این مقدار بوده است.شاید مراد آن بزرگوار آن تعدادی که حضرت را محاصره کردند، بوده است. آنچه که صریحا فرموده اند این است که لشکر از کوفه برای جنگ سیدالشهداء علیه السلام می آمدند تا اینکه روز ششم یا نهم محرم، سی هزار نفر شدند، و حضرت را محاصره کردند، اما در این مورد که بعد از آن دیگر لشکر نیامد ساکت است، و ظاهرا آمدن آنها تا روز عاشورا ادامه داشته است.مؤید آن عبارت اهل تاریخ و مقاتل است؛ مثلا سید بن طاووس در «لهوف»

می نویسد:«و خرج - ابن سعد - لقتال الحسین علیه السلام فی أربعة آلاف فارس و أتبعه ابن زیاد بالعساکر حتی تکملت عنده الی ست لیال خلون من محرم عشرون

ص:358


1- 584. امالی صدوق : 115 م 24 ح 3، بحارالانوار: 218:45 ح 44.
2- 585. امالی صدوق : 462 م 70 ح 10، بحارالانوار: 298:44.

ألف فارس»روز ششم محرم بیست هزار سوار تکمیل شد.و آیةالله ملا حبیب الله کاشانی می نویسد: ابی خلیق در جواب مختار گفت: 22 هزار بودند که جنگ می کردند و تیر و نیزه می زدند، و شش هزار در 3 مکان موکل آب فرات بودند و باقی لشکر از کوفه تا به کربلا پی درپی می آمدند.و به روایتی از قطقطانیه تا به قادسیه از لشکر پر بود (1)یا عبارت «بحارالانوار» که قبلا گذشت: ابن زیاد مرتب لشکر فرستاد تا سی هزار نزد او جمع شدند، و برای عمرسعد نوشت: از جهت لشکر راه عذری برای تو نگذاشتم. در صورتی که تا عاشورا چند روز مانده، و مرتب به لشکر آنها اضافه می شد.بنابراین ممکن است مراد این چند روایت تعدادی باشد که تا روز ششم در کربلا جمع شدند و سیدالشهداء علیه السلام را محاصره کردند، و او را ضعیف شمردند و نگذاشتند بجای دیگر برود و از آمدن یارانی برای آن جناب مانع شدند.در هر حال ما تسلیم گفته معصومین علیهم السلام هستیم، و به هر چه مراد آنها باشد ایمان داریم و بر دیده تسلیم می نهیم.

ص:359


1- 586. تذکرة الشهداء : 97.

ائمه و روز عاشورا

1- شیخ صدوق رحمه الله از امام رضا علیه السلام روایت کرده که فرمودند: محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ را در آن حرام می دانستند.«فاستحلت فیه دماءنا، و هتکت فیه حرمتنا و سبی فیه ذرارینا و نساونا و اضرمت النیران فی مضاربنا و انتهب ما فیها من ثقلنا و لم ترع لرسول الله حرمة فی أمرنا»«(لکن بنی امیه) خون ما را در آن حلال شمردند و حرمت ما را هتک کردند، و فرزندان و زنان ما را اسیر نمودند، و آتش به خیمه های ما زدند، و آنچه اثاثیه در آنها بود دزیدند، و حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را درباره ی ما مراعات نکردند».روز (شهادت) حسین علیه السلام چشم ما را زخم کرد و اشک ما روان ساخت، و عزیز ما را در زمین کربلا خوار نمود و ما را تا روز قیامت دچار گرفتاری و بلا ساخت.«فعلی مثل الحسین فلیبک الباکون، فان البکاء علیه یحط الذنوب العظام»«پس بر بزرگواری چون حضرت امام حسین علیه السلام باید گریست، که گریه بر او گناهان بزرگ را محو می کند».سپس فرمودند: شیوه پدرم این بود که چون محرم می شد کسی او را خندان نمی دید، و اندوه بر او غالب می شد تا روز دهم، و روز دهم روز مصیبت و حزن و گریه اش بود و

می فرمود: در این روز حضرت حسین علیه السلام کشته شد.

ص:360

(1)2- نیز از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کرده که فرمودند:«من ترک السعی فی حوائجه یوم عاشورا قضی الله له حوائج الدنیا و الاخرة»«هر کس روز عاشورا دنبال حوائج خود نرود (و کارهای خود را تعطیل کند) خداوند حاجتهای دنیا و آخرتش را برآورد».و هر کس روز عاشورا روز مصیبت و حزن و گریه او باشد، خدای عزوجل روز قیامت را روز فرح و شادی او سازد و در بهشت چشمش به ما روشن شود.و هر کس روز عاشورا را روز برکت داند و برای خانه اش چیزی ذخیره کند، در آنچه ذخیره کرده برکت نباشد و روز قیامت با یزید و عبیدالله بن زیاد و عمرسعد در درک اسفل (بدترین جای دوزخ) محشور گردد. (2)3- شیخ طوسی از عقبه نقل می کند که حضرت باقر علیه السلام فرمودند: هر کس حسین بن علی علیهماالسلام را در روز دهم محرم زیارت کند تا آنکه نزد قبر آن حضرت گریان شود، در روز قیامت با ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جهاد، که آن حج و عمره و جهاد را با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه طاهرین علیهم السلام انجام داده باشد خدا را ملاقات می کند.راوی عرض کرد: فدایت شوم، کسی که در شهرهای دور از کربلاست و رفتن نزد قبر آن حضرت برایش ممکن نیست چکند؟فرمودند: نزدیک زوال آفتاب به صحرا یا بر بام خانه ی خود برود، و به سوی آن حضرت با سلام اشاره کرده و بر قاتلین او لعن و نفرین کند و دو

ص:361


1- 587. امالی صدوق : 128 م 27 ح 2، بحارالانوار: 283:44 ح 17.
2- 588. امالی صدوق : 129 ح 4، بحارالانوار: 284:44 ح 18، وسائل: 504:14 ب 66 از مزار ح 7.

رکعت نماز بخواند، آنگاه بر حسین علیه السلام ندبه و گریه نماید، و کسانی را که در خانه اش هستند - اگر از آنها تقیه

نمی کنند - به گریستن بر آن حضرت وادارد، و در خانه ی خود مجلس عزا و مصیبت آن حضرت بر پا کند، و به یکدیگر تعزیت بگویند، من برای او تمام این ثوابها را ضامنم.گفتم: فدایت شوم، شما این ثوابها را ضامن شده و کفالت می کنید؟!فرمودند: آری، من ضامنم و کفیلم برای کسی که این عمل را بجا آورد.گفتم: چگونه یکدیگر را تعزیت بگویند؟ فرمودند: بگوئید:«أعظم الله أجورنا و أجورکم بمصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه الامام المهدی - عجل الله تعالی فرجه الشریف - من آل محمد علیهم السلام».و اگر بتوانید در آن روز کارهای خود را تعطیل کنید، زیرا که آن روز، روز نحسی است و حاجت مؤمن بر آورده نمی شود، و اگر بر آورده شود مبارک نخواهد بود و خیری در آن نمی باشد. و برای منزل خود در این روز چیزی ذخیره نکنید، چون برکت نداشته و برای اهلش مبارک نمی باشد.اگر آنچه گفتم انجام دهید خداوند متعال برای آنها ثواب هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد که همه را در خدمت حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انجام داده بنویسد، و برای او ثواب مصیبت هر پیامبر و رسول و وصی و صدیق و شهیدی که از دنیا رفته یا شهید شده باشد از اول خلقت دنیا تا قیامت خواهد بود.علقمه به آن حضرت عرض کرد: دعائی به من تعلیم فرمائید که در این روز - هرگاه آن جناب را از دور یا نزدیک زیارت کردم - آن را بخوانم.فرمودند: هر گاه دو رکعت نماز بجا آوردی - بعد از اشاره کردن به سلام و گفتن تکبیر -این زیارت (زیارت عاشورا) را بخوان که همانند زوار آن حضرت از ملائکه دعا کرده ای، و خداوند برای تو صد ملیون درجه بنویسد، و مانند کسی که با حضرت حسین علیه السلام شهید شده خواهی بود، تا اینکه در درجات ایشان شریک شده، و از جمله آنها شناخته شوی. و برای تو ثواب زیارت هر پیامبر و رسول و هر کس که حضرت حسین علیه السلام را زیارت کرده -

از روزی که آن حضرت شهید شده - نوشته شود (1)(آنگاه زیارت عاشورای معروف را بیان فرمودند).4- حضرت باقر علیه السلام فرمودند: روز شهادت حضرت حسین علیه السلام پدرم دل درد داشته و در خیمه بود، و من می دیدم که چگونه موالیان و دوستان ما با امام حسین علیه السلام رفت و آمد می کردند و برایش آب طلب می نمودند، و آن جناب گاهی بر سمت راست سپاه و گاهی بر طرف چپ سپاه و گاه بر قلب دشمن حمله می کرد.و آن حضرت را طوری کشتند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نهی فرموده بود که هیچ جانداری را آنگونه نکشند،«لقد قتل بالسیف و السنان و بالحجارة و بالخشب و بالعصا و لقد أوطأ الخیل بعد ذلک»«او را با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا شهید کردند، و بعد از آن بر بدن شریفش اسب تاختند» (2)5- عبدالله بن سنان روایت کرده که روز عاشورا خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم، آن بزرگوار را آشفته روی و اندوهگین دیدم که اشک از چشمان مبارکش مانند مروارید جاری بود. عرض کردم: یابن رسول الله، خداوند چشمان شما را نگریاند، برای چه گریه می کنید؟فرمودند:

ص:363


1- 589. مصباح شیخ طوسی : 713، مفاتیح الجنان : زیارت آن حضرت در روز عاشورا.
2- 590. بحارالانوار: 91:45 ب 37 ح 30.

«.و فی غفلة أنت؟ أما علمت أن الحسین بن علی علیهماالسلام أصیب فی مثل هذا الیوم؟»«آیا غافل هستی؟ مگر نمی دانی در مثل چنین روزی

حسین بن علی علیه السلام شهید شد».عرض کردم: ای آقای من، درباره ی روزه ی امروز چه می فرمائید؟ فرمودند: روزه بدار بدون نیت و افطار کن بدون خواندن دعای آن، آن را روزه کامل قرار نده، بلکه ساعتی بعد از نماز عصر با آب افطار کن، چون در این وقت.«تجلت الهیجاء عن آل الرسول و انکشفت الملحمة عنهم»«جنگ از آل رسول بر طرف شد و آن فتنه ی بزرگ فرونشست».سی تن از بنی هاشم با موالیان ایشان در میدان به خاک افتادند که شهید شدن آنها بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخت و دشوار بود، اگر آن حضرت زنده می بود (خود آن بزرگوار برای آنها سوگواری می کرد) وبه او تسلیت داده می شد.راوی گوید: امام صادق علیه السلام سخت گریست که محاسن شریفش تر شد... (1)6- عبدالملک گوید: از امام صادق علیه السلام درباره ی روزه ی روز تاسوعا و عاشورا سؤال کردم، حضرت فرمودند: تاسوعا روزی بود که امام حسین علیه السلام و اصحابش در کربلا محاصره شدند، و لشکر اهل شام برای جنگیدن با آن حضرت اجتماع کردند، و ابن مرجانه و عمرسعد از کثرت سپاه و لشکر بسیاری که برای آنها گرد آمده بود خوشحال شدند، و حضرت حسین علیه السلام و یارانش را ضعیف شمردند، و یقین کردند که دیگر یاوری برای آن جناب نمی آید و اهل عراق او را یاری نخواهند کرد. پدرم فدای آن ضعیف و غریب.آنگاه فرمودند: اما روز عاشورا.

ص:364


1- 591. مصباح شیخ طوسی : 724، بحارالانوار: 63:45 ح 3.

«فیوم أصیب فیه الحسین علیه السلام صریعا بین أصحابه،وأصحابه حوله صرعی عراة»«روزی است که حضرت حسین علیه السلام میان یارانش

به شهادت رسید، و اصحابش اطراف او عریان بر زمین افتاده بودند»آیا روزه در چنین روزی است؟! سوگند به پروردگار کعبه چنین نیست، روزه روزه نباشد، بلکه روز حزن و مصیبتی است که بر اهل آسمان و زمین و همه مؤمنین وارد شد.آن روز روز فرح و شادی برای ابن مرجانه و آل زیاد و اهل شام بود - که خدا بر آنها و ذراریشان غضب کند -. و آن روزی است که همه ی بقعه های زمین (بر سیدالشهداء علیه السلام) گریستند، مگر سرزمین شام.هر کس در آن روز روزه بگیرد، یا به آن برکت جوید، خداوند او را با قلبی مسخ شده با آل زیاد محشور کند و بر او غضب نماید.و کسی که در آن روز برای منزلش چیزی ذخیره کند در قلب او نفاق جای گیرد تا روز قیامت، و برکت از او و خانواده و فرزندانش سلب شود، و در این امور شیطان با او همراهی و مشارکت نماید (به دستور شیطان باشد). (1)بنابراین آنچه در این روز مهم و وظیفه می باشد اقامه ی مجالس عزا بر سالار شهیدان علیه السلام، و شرکت در آن مجالس و گریستن بر مصائب آن سرور، و به سر و سینه زدن همراه با هیئتهای سینه زنی، و خواندن زیارت عاشورا است، و باید اهل خانه و دوستان را بر این امور تشویق کرد.روایات در فضیلت گریستن و گریاندن را قبلا متذکر شدیم.

ص:364


1- 592. کافی: 147:4 باب روزه عرفه و عاشورا ح 7، بحارالانوار: 95:45 ح 40.

بامداد عاشورا

پس از نماز صبح (1) امام حسین علیه السلام یاران خویش را برای جنگ به صف نمود؛ زهیر بن قین را سمت راست لشکر و حبیب بن مظاهر را در سمت چپ و پرچم را بدست برادرش حضرت عباس علیه السلام سپرد (2) و خیام را در پشت سر قرار داد، و اطراف آنرا که از پیش خندق کنده بودند، پر از هیزم و چوب نموده آتش زدند، تا دشمن از پشت سرشان نیاید.از آنسو عمرسعد لشکر خویش را آراست؛ عمرو بن حجاج را در سمت راست، شمر بن ذی الجوشن در طرف چپ، عروة بن قیس را فرمانده سوارگان، و شبث بن ربعی را امیر بر پیادگان کرد و پرچم را بدست غلامش درید داد.و از حضرت علی بن الحسین علیه السلام حدیث شده که فرمودند: چون بامداد روز عاشورا لشکر دشمن رو به حسین علیه السلام آورد، آن جناب دستهای خود را به دعا بالا برده، عرض کرد:«اللهم أنت ثقتی فی کل کرب، و أنت رجائی فی کل شدة، و أنت لی فی کل أمر نزل بی ثقة و عدة، کم من هم یضعف فیه الفؤاد و تقل فیه الحیلة، و یخذل فیه الصدیق، و یشمت فیه العدو. أنزلته هبک و شکوته الیک، رغبة منی الیک عمن سواک ففرجته و کشفته،

فانت ولی کل نعمة و صاحب کل

ص:365


1- 593. مرحوم شوشتری می فرماید: مؤذن امام حسین علیه السلام حجاج بن مسروق بود که او نیز از شهداست، لکن سپیده دم عاشورا آن جناب به علی اکبر علیه السلام دستور داد اذان بگوید، و امام علیه السلام با اصحاب خود نماز صبح را ادا نمودند. آنگاه به اهل بیت و یاران خود فرمودند: گواهی می دهم که همه ی ما غیر از علی {یعنی امام سجاد علیه السلام} کشته می شویم. اصحاب با شنیدن این خبر شاد و مسرور گردیدند. (مجالس المواعظ : 57 م 6).
2- 594. بنا بر نقل بعضی: 20 نفر از اصحاب خود را با زهیر در طرف راست، و 20 نفر با حبیب در طرف چپ قرار داد و خود آن جناب در قلب لشکر قرار گرفت. {منتهی الامال}.

حسنة و منتهی کل رغبة».در این هنگام یک گروه از دشمن اسبهای خود را در اطراف خیمه های آن جناب به جولان آورده، آن خندق را در پشت خیمه ها و آتش را که در آن شعله می کشید دیدند، شمر به صدای بلند گفت: ای حسین، به آتش شتاب کرده ای پیش از قیامت!امام حسین علیه السلام فرمودند: این کیست؟ گویا شمر است. گفتند: آری.حضرت فرمودند: ای پسر زن بز چران (1) تو به سوختن در آتش سزاوارتری.مسلم بن عوسجه خواست او را با تیر بزند، امام حسین علیه السلام جلوگیری نموده، فرمود: خوش ندارم آغاز جنگ با من باشد. (2)به روایت شیخ مفید رحمه الله و دیگران: حضرت شتر خود را طلبید و بر آن سوار شد و به آواز بلند که همه مردم بشنوند فرمود:ای مردم، گفتار مرا بشنوید و شتاب نکنید تا حق شما را بر خود در پند و اندرز ادا کنم، و عذر آمدن خود را بر شما آشکار نمایم، که اگر عذر مرا بپذیرید و گفتارم را باور کنید، و انصاف دهید، سعادتمند خواهید شد، و راه تعرض به من نخواهید داشت، و اگر نپذیرید و انصاف ندهید.(فأجمعوا أمرکم و شرکاءکم...) (3)«پس شما و شریکان خود هر مکر و تدبیری دارید انجام دهید تا امر بر شما پوشیده نباشد آنگاه به من

بپردازید و مرا مهلت ندهید»(

ص:366


1- 595. مادر شمر به زنا و به دنائت فطرت و خبث، معروفه بود. در «ذخیرة الدارین» از هشام کلبی روایت کرده که زن ذی الجوشن به مکانی می رفت در راه تشنه شد از شبانی آب طلب کرد، گفت: آبت نمی دهم تا مقصود مرا حاصل کنی، و او قبول کرد و به شمر حامله شد. {منتخب التواریخ : 240 ب 5 ف}.
2- 596. ارشاد: 98:2، تاریخ طبری: 423:5، الموسوعة : 413 و 415 ح 394 و 396.
3- 597. سوره ی یونس، آیه ی 71.

ان ولیی الله...) (1)«همانا ولی من خدائی است که قرآن را فرستاده و او یار و یاور نیکوکاران است».چون خواهران و دختران وی این کلمات را شنیدند فریاد زدند و گریستند و بانگ و شیون برآوردند.آن جناب برادر خود حضرت عباس و فرزندش حضرت علی اکبر را فرستاد تا ایشان را ساکت کند، و فرمود: بجان خودم بعد از این بسیار بگریند.چون زنها ساکت شدند، آن حضرت حمد و ثنای الهی گفت چنانکه سزاوار بود و بر پیامبر خدا و فرشتگانش و سایر پیامبران درود فرستاد که از هیچ سخنوری پیش از او، و نه بعد از او منطقی بدان بلاغت شنیده نشده است.آنگاه فرمود: نسب مرا به یاد آورید و ببینید من کیستم، و بخود آئید و خویش را سرزنش کنید و بنگرید آیا کشتن و هتک حرمت من برای شما رواست؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما و فرزند وصی و پسر عموی او نیستم، آنکسی که اول ایمان آورد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در هر چه از جانب پروردگارش آورده بود تصدیق کرد؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموی من نیست؟آیا جعفر بن ابی طالب که با دو بال در بهشت پرواز می کند عموی من نیست؟ آیا به شما نرسیده آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی من و برادرم فرمود که: این دو سید جوانان اهل بهشتند؟اگر سخن مرا باور دارید (دست از کشتن من بردارید و بدانید) که من راست می گویم، بخدا سوگند از آن وقت که دانستم خداوند دروغگو را دشمن دارد دروغ

ص:367


1- 598. سوره ی اعراف، آیه ی 196.

نگفته ام.و اگر سخن مرا باور ندارید، در میان شما کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید شما را

خبر دهند، از جابر بن عبدالله انصاری، ابو سعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم، انس بن مالک بپرسید، شما را خبر دهند که این کلام را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی من و برادرم شنیده اند.آیا این گفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جلوگیری از ریختن خون من نمی کند؟!شمر گفت: من خدا را بر یک حرف پرستش کنم اگر بدانم چه می گوئی (یعنی از طریق شک و بدون عقیده راسخ خدای را عبادت کرده باشم).حبیب بن مظاهر گفت: بخدا من تو را چنین می بینم که بر هفتاد حرف (یعنی بر هفتاد گونه تزلزل و شک) خدا را پرستش کنی، و من گواهی می دهم که تو راست می گوئی ونمی دانی آن حضرت چه می فرماید، چون خداوند بر دل تو مهر نهاده است.امام حسین علیه السلام ادامه داد: اگر در این سخن هم تردید دارید، آیا در این نیز شک دارید که پسر دختر پیغمبر شما هستم؟ بخدا میان مشرق و مغرب کسی غیر از من پسر دختر پیغمبر نیست، نه در میان شما و نه در غیر شما.وای بر شما، آیا کسی از شما را کشته ام که خون او را می طلبید؟ یا مالی از شما برده ام؟ یا آسیبی به کسی رسانده ام تا قصاص جوئید؟آنها خاموش شده سخنی نگفتند.آن حضرت فریاد زد: ای شبث بن ربعی، و ای حجار بن ابجر، و ای قیس بن اشعث، و ای یزید بن حارث، آیا شما به من ننوشتید که میوه ها رسیده و باغها سرسبز شده، و اگر بیائی سپاهی آراسته در فرمان توست، رو به ما آور؟قیس بن اشعث گفت: ما ندانیم چه می گوئی، ولی به فرمان پسر عمویت یزید و ابن زیاد سر فرودآر، تا از جانب آنها آنچه دوست داشته باشی ببینی.ا

ص:368

مام حسین علیه السلام فرمود:«لا والله، لا أعطیکم بیدی اعطاء الذلیل، و لا أفر منکم فرار العبید»

«نه بخدا قسم، هرگز دست خواری به شما نخواهم داد و مانند بندگان فرار نخواهم نمود».آنگاه فرمود:یا عباد الله (انی عذت بربی و ربکم أن ترجمون...) (1)ای بندگان خدا، (همانا من به پروردگار خود و شما پناه می برم از اینکه آزاری به من برسانید، و به پروردگار خود و شما پناه می برم از هر سرکشی که به روز جزا ایمان نیاورد). آنگاه شتر خویش را خوابانید و به عقبة بن سمعان دستور داد آن را عقال کند (2)مرحوم سید بن طاووس و دیگران روایت کرده اند:سربازان عمرسعد - لعنهم الله - سوار شدند، حضرت حسین علیه السلام بریر را فرستاد تا آنان را پندی دهد، ولی به اندرزش گوش نداد، و بر آنها تذکراتی داد که سودی نبخشید. لذا امام حسین علیه السلام شخصا بر مرکب خود سوار شد و آنان را دعوت به سکوت فرمود، ساکت شدند.بعد از حمد و ثنای پروردگار - آن طور که سزاوار مقام ربوبی بود - و درود بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و بر ملائکه و پیامبران الهی، فرمود: مرگ و پریشانی بر شما ای مردم، که حیران و سرگردان بودید، و ما را به دادرسی خویش خواندید، همینکه ما شتابان برای دادرسی شما آمدیم،

ص:369


1- 599. سوره ی دخان، آیه ی 20، و سوره ی غافر، آیه ی 27.
2- 600. ارشاد: 100:2، و تاریخ طبری: 424:5، کامل ابن اثیر: 61:4، الموسوعة : 418 ح 401، و با کمی اختلاف؛ مثیر الأحزان : 51.

شمشیری که می بایست طبق سوگندهایتان برای یاری ما بکشید به

روی ما کشیدید، و آتشی را که ما بجان دشمنان مشترکمان افروخته بودیم برای خود ما دامن زدید.امروز به نفع دشمنان خود و زیارت دوستان گرد آمده اید، با اینکه دشمنان شما نه رسم عدالتی در میان شما گذاشته اند، و نه امید تازه ای به آنان بسته اید.وای بر شما، ما را رها کردید پیش از آنکه شمشیر در یاری ما از نیام بکشید، و یا اضطراب خاطری داشته باشید و یا نظریه ثابتی اتخاذ کنید!لکن با شتابزدگی مانند ملخ دست به این کار زدید، و همچون پروانه بر این کار هجوم آوردید، مرگ بر شما ای بردگان کنیزکان، و رانده شدگان احزاب، و رهاکنندگان کتاب، و تبدیل کنندگان احکام الهی، ای جمعیت سراپا گناه، و ای شریک شدگان شیطان، و خاموش کنندگان چراغهای هدایت پیغمبر، آیا اینان را یاری می کنید و ما را خوار؟!آری بخدا، نیرنگی است که از دیر زمان در شماست، و به برگها و ریشه های شما پیچیده و شاخه های شما را فراگرفته، و شما ناپاک ترین میوه ی آن درختید که برای باغبان همچون استخوان گلوگیرید، ولی برای غاصب، لقمه ای گوارا.«ألا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة، و هیهات منا الذلة، یأبی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیة و نفوس أبیة من أن نؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام.

ص:370

(1) ألا و انی زاحف بهذه الاسرة مع قلة العدد

و خذلة الناصر»«آگاه باشید، این زنازاده، فرزند زنازاده مرا بر سر دو راهی مرگ و ذلت نگهداشته، هرگز مباد که ما ذلت را بر مرگ اختیار کنیم. خدا و پیغمبرش و مردم باایمان و دامنهای پاک و پاکیزه که ما را پروریده، و صاحبان غیرت و حمیت، و مردمی که زیر بار ستم نروند، و تن به ذلت ندهند، همه و همه به ما اجازه نمی دهند که فرمانبری لئیمان را بر کشته شدن شرافتمندانه برگزینیم. آگاه باشید من با اینکه تنهایم گذاشتند با این افراد اندک فامیلم، با شما خواهم جنگید».سپس چند شعر از فروة بن مسیک خواندند، و در پایان فرمود:بخدا قسم، پس از این جنایات بیش از مقدار سوار شدن اسبی درنگ نخواهید کرد، که همچون سنگ آسیا سرگردان، و مانند میله وسط آن به ناراحتی و اضطراب دچار خواهید شد.این عهدی است که پدرم از جدم به من سپرده است. اکنون هر مکر و تدبیری دارید انجام دهید و با شریکان خود همدست شوید و مشورت کنید تا امر بر شما پوشیده نماند، سپس به کشتن من بپردازید و مهلتم ندهید، همانا بر خدائی که پروردگار من و شماست توکل می کنم، سرنوشت همه جنبنده ها بدست قدرت اوست، پروردگار من بر راه راست است.(پس آنان را نفرین کرده فرمود:)

ص:371


1- 601. ابن ابی الحدید قبل از نقل خطبه ی شریف می نویسد: بزرگ سرافرازی که به مردم آموخت مرگ با شرافت در سایه ی شمشیر بر دنیای پست برترین دارد؛ ابو عبدالله حسین بن علی بن أبی طالب بود که بر او و اصحابش امان عرضه شد ولی از ذلت خودداری نمود. و بعد از نقل خطبه می نویسد: از ابوزید علوی نقیب بصری شنیدم که می گفت: اشعاری که ابی تمام برای محمد بن حمید طائی سروده همانا شایسته ی حضرت حسین است... {شرح نهج البلاغة: 249:3 ب 51}.

بار الها، بارانهای آسمان را از آنان باز دار و سالهائی را مانند سالهای قحطی یوسف بر آنان بفرست، و جوان ثقیفی (مختار) را بر آنان مسلط فرما، تا ساغرهای تلخ و ناگوار مرگ را در کامشان خالی کند (و با دست انتقام هیچیک از اینها را فرونگذار، هر قاتلی را بسزای قتل نفس و هر ضاربی را برای زدن کیفر دهد، و انتقام من و اصحاب و پیوستگان و پیروان مرا باز ستاند، زیرا) اینان ما را فریب دادند،

دروغگو شمردند و دست از یاری ما برداشتند و توئی پروردگار ما، توکل ما فقط بر توست، به تو روی آوردیم، و بازگشت همه به سوی توست.پس از مرکب فرود آمد و اسب سواری پیغمبر که «مرتجز» نام داشت طلب نمود، و بر آن سوار شد و اصحاب خود را برای جنگ صف آرائی نمود. (1)مرحوم مقرم قبل از نقل این خطبه می نویسد: حضرت امام حسین علیه السلام سوار بر اسب خود شد و قرآنی گرفت و بر سر خود گشود، و مقابل آن قوم ایستاد و فرمود: ای قوم، بین من و شما کتاب خدا و سنت جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد، سپس برای خود و برای آنچه با او بود از شمشیر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و زره و عمامه آن بزرگوار گواهی گرفت، و آن جماعت او را تصدیق کردند.آنگاه از آنها پرسید: برای چه بر کشتن من اقدام می کنید؟گفتند: به خاطر اطاعت از امیر خود عبیدالله بن زیاد. لذا آن حضرت این خطبه را انشا فرمود. (2)علامه مجلسی رحمه الله از مناقب روایت کرده که چون عمرسعد لشکر خود را برای جنگ با امام حسین علیه السلام آماده کرد، هر یک را در جای خود گمارد، پرچمها را

ص:372


1- 602. لهوف : 96، الموسوعة : 421 ح 402، و با اختلاف کمی در عبارت؛ مثیرالأحزان : 54 و بحارالانوار: 8:45، مقتل خوارزمی: 6:2، تحف العقول : 173.
2- 603. مقتل مقرم : 286.

در جای خود بر افراشت، جناح راست و چپ را مرتب کرد، و به قلب لشکر دستور داد پا برجا باشید و گرد حسین را همچون حلقه احاطه کنید.آن حضرت نزدیک لشکر آمد و آنها را به سکوت دعوت نمود، آنها اجابت نکردند. حضرت فرمود:وای بر شما، چه زیان دارد که گوش فرادهید و سخن مرا بشنوید،«انما أدعوکم الی سبیل الرشاد، فمن أطاعنی کان من

المرشدین، و من عصانی کان من المهلکین، و کلکم عاص لأمری غیر مستمع قولی، فقد ملئت بطونکم من الحرام، و طبع علی قلوبکم، ویلکم ألا تنصتون؟ (ألا تنصفون؟) ألا تسمعون؟»«من شما را به راه رشد و سعادت می خوانم هر کس مرا اطاعت کند هدایت یافته است، و هر که نافرمانی کند هلاکتش حتمی است، لکن شما از فرمان من سرپیچی می کنید و به گفتار من گوش نمی دهید، زیرا شکمهایتان از حرام انباشته، و بر دلهای شما مهر نهاده شده، وای بر شما آیا خاموش نمی شوید؟ (آیا انصاف نمی دهید) آیا گوش نمی کنید؟»لشکر عمرسعد یکدیگر را ملامت کردند و گفتند: گوش دهید.امام حسین علیه السلام ایستاد و همان خطبه ای که از لهوف نقل شد ایراد کرد، آنگاه فرمود: عمرسعد کجاست؟ او را نزد من بخوانید.عمر را صدا کردند. او با اینکه دیدار حسین علیه السلام را ناخوش داشت ولی اجابت کرد.آن حضرت فرمود: ای عمر، آیا مرا می کشی به امید آنکه این زنازاده پسر زنازاده به تو حکومت ری و گرگان دهد! والله که این ولایت برای تو ناگوار باشد و به مقصود خود نخواهی رسید، این عهدی است که به من رسیده، هر چه خواهی بکن که پس از من نه به شادی دنیا شاد گردی و نه در آخرت.گویا می بینم سر تو را در کوفه بر نی نصب کرده اند، و کودکان آن را نشانه گرفته بر آن سنگ افکنند.

ص:373

عمر خشمگین شد و روی بگردانید و به سپاه خود بانگ زد؛ چه انتظار می کشید، همه

یکباره بتازید که اینها یک لقمه بیش نیستند (1)طبری از سعد بن عبیده روایت کرده که پیر مردان کوفه بالای تل ایستاده بودند و برای سیدالشهداء علیه السلام می گریستند و می گفتند:«اللهم أنزل نصرک».«خدایا نصرت خود را بر او نازل فرما».گفتم: ای دشمنان خدا، چرا فرود نمی آئید او را یاری کنید؟!سعید گفت: دیدم حضرت سیدالشهداء علیه السلام مردم را موعظه می فرمود در حالی که جبه ای از برد پوشیده بود...

ص:374


1- 604. بحارالانوار: 8:45، نفس المهموم : 245.

(1)

ص:375


1- 605. تاریخ طبری: 392:5، منتهی الامال: 347:1.

اولین حمله

راوی گفت: عمرسعد پیش آمد و تیری به طرف سربازان حضرت پرتاب نمود و گفت: نزد امیر و عبیدالله گواهی دهید که نخستین کسی که تیر به سوی حسین پرتاب کرد من بودم.به دنبال آن، تیرها مانند قطرات باران باریدن گرفت.حضرت به یارانش فرمود: رحمت خدا بر شما باد، برخیزید وبرای مرگی که چاره ای از آن نیست آماده شوید که این تیرها از دشمن، رسولان مرگند به سوی شما.پس دو لشکر پاره ای از روز را با هم جنگیدند، و چند حمله، یکی پس از دیگری کردند تا آنکه عده ای از یاران حضرت شهید شدند.(که به روایت محمد بن أبی طالب در این حمله پنجاه نفر از اصحاب آن حضرت شهید شدند که ابن شهر آشوب در «مناقب» نام آنها را ذکر نموده است.)راوی گفت: در این هنگام امام حسین علیه السلام دست بر محاسن شریف زد و فرمود: غضب خداوند بر یهود وقتی سخت شد که فرزند برای خدا قرار دادند، و خشم الهی بر نصاری هنگامی شدت یافت که خداوند را سومین خدا خود خواندند، و بر طایفه ی مجوس آنگاه سخت خشمگین شد که آفتاب و ماه را بجای خدا پرستیدند.و خداوند بر گروهی سخت غضبناک شده است که همه برای کشتن فرزند دختر پیغمبرشان یک زبان شده اند.بخدا سوگند، از خواسته های آنان هیچ نخواهم پذیرفت تا آنگاه که بخون خویش رنگین شوم و خدای متعال را با این حال ملاقات کنم.

ص:376

(1)مرحوم شیخ مفید می نویسد: عمرسعد فریاد زد: ای درید، پرچم را نزدیک آر. درید پرچم را نزدیک آورد.

عمر سعد تیری به کمان نهاده به سوی لشکر آن حضرت پرتاب کرد و گفت: گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر رها کردم.به دنبال او لشکرش تیرها رها کردند و به میدان آمده مبارز خواستند. (2)مرحوم شوشتری می فرماید: حدیث صحیح است که در این تیراندازی (اول) نصف لشکر سیدالشهداء علیه السلام شهید شدند.

ص:377


1- 606. لهوف : 100، و با کمی اختلاف در عبارت مثیر الأحزان : 56 و 58.
2- 607. ارشاد: 104:2.

(1)

ص:378


1- 608. مجالس المواعظ : 59 م 6.

ص:379

ص:380

ص:381

ص:382

ص:383

ص:384

ص:385

گریه های امام حسین علیه السلام در کربلا

مرحوم شوشتری گوید: در چند مورد آن حضرت گریستند؛ و نکته اش شاید چند وجه باشد: یکی آنکه خود گریه بر مصائب اهل بیت از اعظم عبادت است، و دیگر به جهت اضمحلال دین خدا بوده، و سوم آنکه چون ائمه علیهم السلام از لوازم بشریه خالی نبودند همچنانکه گرسنگی و تشنگی و خستگی از برای ایشان بود، به ناچار در مصیبتها و گرفتاریها نیز دل آنها می سوخت، چنانکه حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در فوت طفلش ابراهیم گریان شد و فرمود: «دل می سوزد و اشک می ریزد، ولیکن سخنی نمی گویم که موجب غضب الهی باشد». (1) و امام حسین علیه السلام نیز تأسی به جد بزرگوارش نمود.آیا برای بشر ممکن است که بعد از شهادت برادران و فرزندان و یاران بسیار، خود را تنها و بی کس و مظلوم ببیند، دشمنان اطراف او را احاطه کرده، زمین بر او تنگ شده، زنان و کودکان گرسنه و تشنه در کنارش، یکی ناخوش، دیگری بیهوش،برخی در حال جان دادن، و خود در آستانه ی شهادت، بی تابی نکرده، و به آنها سفارش می کند: آماده ی اسیری باشید، شکیبائی کنید، صحیه و جزع ننمائید؟!1- می خواهد روانه شود دختر کوچکی از او به جامه اش می چسبد و عرض می کند: اندکی توقف کن تا توشه ای از تو بر گیرم که این وداع آخر است، و دست و پای او را ببوسد. امام علیه السلام او را به دامان گرفت، گریست، و اشک خود را با آستین پاک نموده فرمود:سیطول بعدی یا سکینة فاعلمی منک البکاء اذ الحمام دهانی

ص:386


1- 609. بحارالانوار: 157:22.

ای سکینه، بدان که بعد از من گریه ای طولانی برایت هست، آنگاه که مرگ من فرارسد... (1)

2- هنگامیکه کنار بدن برادرش حضرت عباس آمد، دید بر خاک افتاده، مشک سوراخ شده در یک طرف، و دستهای قطع شده هر یک در یک طرف، پس گریه ی شدیدی نمود (2)3- وقتی که قاسم اراده جنگ نمود، او را در بغل کشید و آنقدر گریست که غش کرد (3)4- آنگاه که کنار جسد قاسم تشریف آورد.5- وقتی که پسرش علی اکبر به میدان رفت، اشکش جاری شد، محاسن شریفش را به روی دست گرفت، سر به آسمان کرده، مناجات نمود.6- وقتی که خواهرش زینب را از گریه و جزع تسلی می داد، در آن حال گریه بر خودش غالب شد و قطرات اشک از چشمش فروریخت (4)هرگاه در حالات مذکور تأمل کنی می دانی که عادتا محال است که صاحب قلب رئوف و مهربان در این احوال گریان نشود.

ص:387


1- 610. مناقب ابن شهر آشوب: 109:4، نفس المهموم : 346.
2- 611. مثیر الأزحان : 71.
3- 612. بحارالانوار: 34:45.
4- 613. بحارالانوار: 2:45.

(1)

«أبکی الیک مکروبا و أستعین بک ضعیفا نو أتوکل علیک کافیا، احکم بیننا و بین قومنا بالحق، فانهم غرونا و خدعونا و غدروا بنا و قتلونا و نحن عترة نبیک محمد بن عبالله علیه السلام...»«گریه می کنم با دلی پر از درد. نمیدانم برای آن گریه چه سببی بوده است، از بابت زخم تیرها و نیزه ها نباشد باید سببی غیر از اینها داشته باشد» (2)موارد گریه آن حضرت بسیار می باشد که در ضمن مقتل خود و اصحاب و خاندانش خواهد آمد.

ص:388


1- 614. اشک روان بر امیر کاروان : 129، الخصائص الحسینیة : 40.
2- 615. فوائد المشاهد : 334.

مواردی که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا خجالت کشیدند

مرحوم آیةالله جزایری می نویسد: برای اینکه دوستان و متوسلان به آن حضرت، روز قیامت در حضور دیگران خجالت نکشند مواردی آن حضرت خجالت کشید که بعضی از ذکر می نمائیم:1- از روی علی اکبر علیه السلام وقتی که طلب آب کرد.2- از حضرت قاسم علیه السلام زمانی که طلب آب نمود.3- از حضرت قاسم وقتی که عمو را طلبید و تلاش آن حضرت برای او سود نبخشید.4- از سکینه آنهم در موارد متعدد.5- از علی اصغر زمانی که بعد از درخواست آب، حرمله تیر سه شعبه رها کرد.6- از رباب مادر علی اصغر، وقتی که فرزندش را به طرف خیام می آورد.7- از لیلی مادر علی اکبر علیه السلام زمانی که خبر کشته شدن فرزندش را به او داد.8- خجالتش از جمیع اهل بیت خود که نتوانست آنها را یاری نماید و از آن مهالک نجات دهد.9- خجالت آن حضرت از خواهر خون جگر خود حضرت زینب که آن خجالت دائمی است، چنانکه حضرت سکینه نقل می کند: در عالم رؤیا حضرت فاطمه علیهاالسلام به حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرمود: چرا نظر مرحمت به خواهرت نمی کنی؟ حضرت فرمود: من از او خجالت می کشم.

ص:389

ص:390

(1)

عطش اهل بیت در شب و روز عاشورا

اشاره

چون روز هفتم دستور آمد که از آب جلوگیری شود، در خیمه ها آب کمیاب شد، لکن - همانطور که قبلا گفتیم - وقتی تشنگی بر اصحاب آن حضرت غلبه می کرد، با زحمت مقداری آب تهیه می کردند ولی چون عمرسعد فهمید بشدت مانع شد، لذا دیگر در خیمه ها آب پیدا نشد و تشنگی بالا گرفت خصوصا روز عاشورا از چند جهت:1- نبودن آب در خیمه ها.2- تابش آب بطور مستقیم، چون چیزی مانند درخت و... نبود که مانع از تابش بشود.3- داغ شدن زمین کربلا در اثر تابش آفتاب.4- پوشیدن بعضی از اصحاب آن بزرگوار سلاح و لباس رزم.5- داغ دیدن، زنان و بچه ها و اصحاب و خود سیدالشهداء علیه السلام اینهمه کشته می دادند، داغ آنها سبب می شد که بیشتر تشنه شوند.6- بودن زخمهای متعدد بر پیکر آن عزیزان و خون آمدن از آن زخمها.7- کودکان صغیر که طاقت تشنگی ندارند.8- نبود نان و غذا که لااقل از شدت تشنگی بکاهد.9- بودن عاشورای آن سال در اواخر تابستان.حال بنگرید بر آنها چه گذشت، و لذا امام حسین علیه السلام به شیعیان پیام تشنگی می دهد، همانطور که کفعمی رحمه الله از حضرت سکینه نقل کرده که گفت:چون پدرم کشته شد، آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم، حالت بیهوشی به من روی داد، در آن حالت شنیدم که پدرم می فرمود:

شیعتی ما ان شربتم ری عذب فاذکرونی أو سمعتم بغریب أو شهید فاندبونی

ای شیعیان من، هر وقت آب خوشگوار بنوشید یاد از لب تشنه ی من نمائید، و هر زمان نام غریب یا شهیدی را شنیدید، بر من ندبه کنید. (2)قبلا روایت جبرئیل علیه السلام به آدم را نقل کردیم که جبرئیل گفت:«ولدک هذا یصاب بمصیبة تصغر عندها المصائب، فقال: یا أخی، و ما هی؟ قال: یقتل عطشانا، غریبا، وحیدا، فریدا، لیس له ناصر و لا معین، و لو تراه یا آدم، و هو یقول: وا عطشاه، وا قلة ناصراه، حتی یحول العطش بینه و بین السماء کالدخان...»«به این فرزند تو مصیبتی می رسد که همه ی مصیبتها نزد آن کوچک می باشد، گفت: ای برادر، آن چه مصیبتی است؟ گفت: تشنه، غریب، و تنها کشته می شود، یار و معینی ندارد، ای کاش او را می دیدی - ای آدم - که می گوید: وای از تشنگی، وای از بی یاوری، تا اینکه تشنگی میان او و آسمان مانند دود حائل گردد...» (3)نیز روایت حضرت موسی گذشت که در آن خداوند فرمود:«یا موسی، صغیرهم یمیته العطش، و کبیرهم جلده منکمش»«ای موسی، اطفال کوچک ایشان از تشنگی هلاک شوند.پ وست بدن بزرگشان (از تشنگی)

منقبض می گردد» (4)و خواهد آمد کلام حضرت ابوالفضل علیه السلام که به لشکر فرمود: زنان و فرزندان برادرم تشنه هستند، به آنها آب دهید که قلوب آنها از تشنگی گرفته است...نیز خواهد آمد: عده ای از اطفال از تشنگی جان دادند.

مواردی هم حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرموده باشند:«اسقونی شربة من الماء فقد نشفت کبدی من شدة الظماء»«مرا جرعه ای آب بدهید که جگرم از شدت عطش تافته شده است».مرحوم واعظ قزوینی گوید: در لغت «نشف» را به آن تشنگی گویند که از شدت تابش آفتاب به مروز زمان برآمدگی پیدا کند و پوسته پوسته شود. (5)در بعضی کتب مقاتل از حضرت سکینه روایت شده که در شب «یا روز» نهم محرم آب در خیمه ها نایاب شد، و ظرفهائی که در آن آب می کردند خالی بود، و از تشنگی لبها خشک شده بود و انتظار جرعه ای آب می کشیدیم ولی یافت نمی شد.با خود گفتم: به خیمه عمه ام زینب بروم، شاید مقداری آب برای ما ذخیره کرده باشد، چون به در خیمه عمه ام رسیدم دیدم آن مخدره نشسته و برادر شیر خوارم علی اصغر را به دامن گرفته:«و هو یلوک بلسانه من شدة العطش»«آنقدر این کودک تشنه است که زبان خود را از تشنگی در دهان می گرداند»و عمه ام گاهی برمی خیزد و گاه می نشیند.

(نظر به برادرم کردم دیدم از شدت عطش مثل ماهی که از آب بیرون افتد مضطرب است و عمه ام او را تسلی می داد و می فرمود:«صبرا صبرا یابن أخی»«آرام آرام ای پسر برادرم»مشکل با این تشنگی زنده بمانی.حضرت سکینه گوید: وقتی این حالت را دیدم گریه گلویم را گرفت، ولی سکوت

اختیار کردم تا عمه ام متوجه نشود که سبب زیادی حزن او گردد. لکن او ملتفت شد و فرمود: سکینه ای؟ عرض کردم: آری. فرمود: برای چه گریه می کنی؟ گفتم: حال برادر شیرخوارم مرا به گریه انداخته است.سپس به او گفتم: عمه جان، بیا برویم به خیمه عموها و عمو زاده ها، شاید آنها آبی ذخیره کرده باشند.حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: گمان نکنم آنها آب داشته باشند. با این حال به سوی آنها رفتیم، اما به خیمه هر کدام از آنها می رفتیم آب پیدا نمی شد، عمه ام به خیمه خود برگشت و از عقب ما قریب بیست طفل از پسر و دختر می آمدند، که شاید ما آب پیدا کنیم و به آنها بدهیم، و فریاد العطش العطش سر می دادند (و از تشنگی مثل جوجه پرکنده می لرزیدند)... (6)مرحوم ملا محمد حسن یزدی (بعد از جریان ملاقات آن حضرت با حر و لشکرش) می نویسد:آه! حسین بن علی علیهماالسلام ایشان را آب داد. آنان عوض آب شمشیرهای آبدار بر بدن او زدند، و او را با لب تشنه شهید کردند.اسبان ایشان را سیراب کرده و آنان طفل شیر خواره ی او را آب ندادند، بلکه عوض آب پیکان تیر به حلقومش زدند.

ایشان بدون آنکه آب طلب نمایند آنان را سیراب کرده و آن حضرت هر چند ناله ی واعطشاه کرد و هر چه فرمود:«اسقونی شربة من الماء فقد تفتلت کبدی من الظماء».«مرا یک جرعه آب دهید که جگرم از تشنگی کباب شد».با تیر و سنان پاسخش دادند...

(7)

خلاصه گفتاری از مرحوم شوشتری

خداوند قبل از اینکه آسمان و زمین را خلق کند آب را آفرید(و کان عرشه علی الماء).آن آبی که مایه ی خلقت آسمانها و زمین هاست.خلقت آب برای امام حسین علیه السلام بود، از برکت امام حسین علیه السلام و بواسطه امام حسین علیه السلام بود. چون همه ی موجودات به جهت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است به حکم «لولاک لما خلقت الأفلاک»،و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی امام حسین علیه السلام فرمود:«حسین منی و أنا من حسین»گویا همه از جهت حسین خلق شده اند.این اصل تکوینی آب، اما پاره ای از احکام شرعیه آن:1- در قیامت اولین پاداش که به شخص می دهند اجر آب دادن است معلوم می شود که آن خصوصیتی دارد.2- در آب نهرها خداوند برای همه حقی قرار داده، اگر چه مالک داشته باشد، صغیر هم باشد ولو بدانی صاحب آن راضی نیست، تشنگان می توانند از آن آب بخورند.

3- از احکام خاصه «آب دادن» این است که جگر تشنه را سیراب کردن اجر دارد ولو کافر باشد، ولی اگر کسی طعامی به کافر بدهد ثواب ندارد.راوی گوید: در راه مکه من هم محمل امام صادق علیه السلام بودم، دیدم شخصی در زیر سایه درخت مغیلان افتاده، حضرت فرمودند: برو، مبادا از تشنگی افتاده

است.می گوید: پیاده شدم و رفتم. عرض کردم: یابن رسول الله، نصرانی است، فرمود: آبش بده «لکل کبد حراء أجر»«برای سیراب کردن هر جگر تفتیده و سوزان اجری است».اگر مسلمان به مسلمان آب بدهد اجر دارد، اگر مسلمان به کافر، کافربه مسلمان، کافر به کافر آب دهد پاداش داده می شود ولو به تفخیف گناه و عذاب باشد.4- حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشغول وضو بودند، گربه ای از راه گذشت، نگاه به آب کرد، فرمود: معلوم است گربه تشنه است، وضو را رها کردند و آب را نزد گربه گذاشتند. گربه آب خورد و از باقیمانده آن وضو را تمام کرد.5- از جمله مسائل متعلق به آب این است که اگر کسی در سفر باشد و حیوانی همراه داشته باشد و بترسد که اگر وضو بگیرد آن حیوان تشنه بماند، آب را به حیوان بدهد و تیمم کند.حال که فضیلت آب دادن به تشنگان معلوم شد می گوییم:در بین تشنه ها در صحرای کربلا سه امام بود، حضرت امام حسین علیه السلام و امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام، و باقی دیگر امام زاده ها و اصحاب ایشان، از علماء و فضلاء و اصحاب اسرار و زهاد و عباد و اطفال و زنها..حال بنای آب دادن به تشنگان است. خداوند چهار سقا برای تشنگان قرار داده:سقای اول: حضرت خاتم الأنبیاء است که جام در دست دارد و در میدان کربلا ایستاده و بعد از کشته شدن به شهدا آب می دهد مگر علی اکبر علیه السلام. که احتمالا

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در این عالمب ه او آب داده باشد.سقای دوم: حضرت امام حسین علیه السلام، در شب هفتم یا هشتم حضرت عقب خیمه رو به قبله نوزده قدم آمد، خاک از آن برداشت. چشمه آبی نمودار شد. از آن چشمه

آب خوردند بعد ناپدید شد.با اینکه طبیعت سیدالشهداء علیه السلام این بود که خواهش کردن بر او دشوار بود، ولی همه ی همتش در طلب آب برای تشنگان بود.نه تنها خواهش کردن بر جنابش دشوار بود، بلکه اگر کسی هم از وی درخواست می کرد بر آن حضرت سخت می گذشت، شخصی نامه ای آورد، حضرت فرمود: خواسته ی تو برآورده است. گفتند: نامه را نخوانده اید؟ فرمود: اگر نامه را بخوانم همین مقدار آبرویش می رود و ذلیل می شود.آن جناب بالین اسامه - هنگام مردنش - حاضر شدند، او گفت: وا غماه! فرمود: چرا اظهار اندوه می کنی؟ گفت: 60 هزار درهم قرض دارم، آن حضرت فرمود: بدهی تو بر عهده ی من، با اینکه او از جنابش خواهش هم نکرده بود.کسی که اینقدر بر او سخت می گذرد که کسی از ایشان سؤال کند، حال چه بر او می گذرد که مجبور شود از دیگری خواهش نماید.آن حضرت برای اینکه حجت تمام کند درخواست آب می کرد.امام حسین علیه السلام سه مرتبه به اهل کوفه آب داد؛ یکی در کوفه برای آنها از خداوند طلب باران نمود.و دیگر در جنگ صفین بعد از آنکه لشکریان معاویه آب را محاصره کردند، از ایشان باز پس گرفت، و کوفیان توانستند از آب استفاده کنند.و سوم: هنگامی که با لشکر حر ملاقات کردند، حر و تمامی لشکر او تشنه بودند. آن جناب همگی آنان را با مرکب هایشان آب دادند. (که جریان آن قبلا گذشت)کسی که اینقدر خواهش براو دشوار است، اول بریر را فرستاد، ولی ناامید برگشت،

جناب حر رفت پذیرفته نشد، حضرت عباس را فرستادند بدون پاسخ بازگشت، به ناچار خود برای خواهش مقابل آنها رفت. اول فرمود: خواهش دارم

به همه ما آب بدهید. قبول نکردند. بعد فرمود: لا اقل به این زنها آب بدهید.بعد تنزل کرده فرمود: اطفال کوچک را آب بدهید، قبول نکردند. از این هم پایین تر آمد، رفت و طفل شیرخوار را آورد که خودتان به او آب بدهید،«أما ترونه کیف یتلظی عطشا».در جریان این طفل دو چیز بیش از همه دل را می سوزاند یکی آنکه فرمود: خودتان آبش بدهید، دیگر آنکه او را بلند کرده فرمود: ببینید چطور رنگش زرد شده و از بی آبی دست و پا می زند.سقای سوم: ابوالفضل العباس است که یکی از القاب آن جناب سقا است. اینقدر امام حسین علیه السلام او را دوست می داشت که می فرمود: «بنفسی أنت»، یعنی جانم فدایت. چون ابوالفضل علیه السلام شدت تشنگی اطفال را مشاهده نمود، که در اثر تشنگی برخی از آنها جان دادند، از میدان رفتن منصرف شد و به طرف شریعه حرکت نمود تا آب بیاورد، چون وارد شریعه شد به یاد تشنگی برادر و اطفال او افتاد از آن آب نیاشامید و مشک خود را پر آب کرده بیرون آمد.برای ما روشن نیست که هنگامیکه حضرت ابوالفضل علیه السلام از این عالم رفت و برای او آب آوردند، آیا آب خورد یا نه!سقای چهارم این تشنگان، چشم دوستان است

(8)

فضائل اصحاب حضرت سیدالشهداء

شکی نیست که فضائل آنها بی شمار است و ما کوچک تر از آن هستیم که بتوانیم به حقیقت آنان پی ببریم، لکن گوشه ای از کمالات و فضایل برجسته ی ایشان بیان می شود.معمولا بزرگان هر کدام از ایشان را بطور جداگانه نام برده و مقداری از فضایل آنان را برشمردند، مثل مؤلف «فرسان الهیجاء»، و دیگر علماء در کتب تاریخی و رجالی خود. ولی ما در اینجا بطور عموم نمونه هائی نام می بریم:1- از همه یاران پیامبران و اوصیاء بالاترند؛امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به اصحاب خود فرمود:«فانی لا أعلم أصحابا أوفی و لا خیرا من أصحابی، و لا أهل بیت أبر و لا أوصل (أفضل) من أهل بیتی»«همانا من اصحابی باوفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم، و خاندانی نیکوکارتر و مهربان تر از خاندان خود ندانم» (9)2- جاهای خود را پیش از شهادت مشاهده نمودند؛... امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: سرهای خود را بالا کنید و بنگرید. پس آنان جاهای خود را در بهشت مشاهده کردند، لذا آنان با سینه و روی جلو تیر

ص:391


1- 616. خصائص الزینبیه : 58 خصیصه 19.
2- 617. مصباح کفعمی : 741.
3- 618. بحارالانوار: 245:44 ب 30 ح 44.
4- 619. بحارالانوار: 308:44 ب 36 ح 19، {لباس چروکیده را منکمش گویند}.
5- 620. ریاض القدس: 122:2.
6- 621. معالی السبطین: 196:1، ریاض القدس: 270:1.
7- 622. مهیج الأحزان : 60 م 2.
8- 623. مجالس المواعظ یا چهار مجلس : 71 م 8.
9- 624. ارشاد: 93:2، مثیر الأحزان : 54، الموسوعة : 395.

و نیزه می رفتند تا به جایگاه خود در بهشت برسند. (1)در زیارت ناحیه ی مقدسه، پس از نام بردن از شهداء می فرمایند:«أشهد لقد کشف الله لکم الغطاء، و مهد لکم الوطاء، و

أجزل بلکم العطاء»: «گواهی می دهم که خداوند پرده را از جلو چشم شما برداشت، و برای شما بستر گسترد و عطای سرشاری به شما داد» (2)3- با اینکه تعداد آنها اندک بود و با دشمن قابل مقایسه نبود و احتمال رهائی از آن معرکه نمی دادند و یقین به شهادت داشتند اقدام کردند، ولی اصحاب انبیاء و اوصیاء نسبت به دشمنانشان این مقدار کم نبودند و احتمال خلاصی و پیروزی و نصرت و بدست آوردن غنیمت می دادند.4- احدی بر آنها سبقت نگرفته و از متأخرین هم کسی به مقامات آنها نمی رسد:از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با عده ای از کربلا عبور کردند... و این شعر را خواندند:مناخ رکاب و مصارع الشهداء لا یسبقهم من کان قبلهم و لا یحلقهم من أتی بعدهم (3)محل پیاده شدن سواران، و بر زمین افتادن شهیدانی است که از گذشتگانکسی از آنها جلو نیفتاده، و از آیندگان کسی به مقام آنها نخواهد رسید.و از حضرت باقر علیه السلام روایت شده که فرمودند:مناخ رکاب و مصارع عشاق شهداء لا یسبقهممن کان قبلهم و لا یلحقهم من بعدهم (4)5- از کثرت شوق شهادت درد شمشیر و تیر و نیزه را احساس نمی کردند:

ص:392


1- 625. بحارالانوار: 298:44 ب 35 ذیل ح 3.
2- 626. بحارالانوار: 73:45.
3- 627. کامل الزیارات : 270 ح 12، وسائل: 516:14 ب 68 مزار ح 6.
4- 628. بحارالانوار: 295:41.

حضرت باقر علیه السلام می فرماید: حضرت امام حسین علیه السلام پیش از آنکه شهید شود به یارانش فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمودند:... جمعی از یارانت با تو شهید شوند که از ضربات شمشیر و نیزه دردی حس نمی کنند و این آیه را تلاوت فرمود:

(قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم) (1)«ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت باش»... (2)6- در شجاعت بی نظیر بودند:چنانکه بزرگان در مقتل آنها بطور جداگانه به آن اشاره کرده اند.به یکی از کسانی که در کربلا با لشکر پسر سعد بود گفتند: وای بر تو، ذریه ی پیامبر را به قتل رسانیدی! گفت: سنگ بر دهان تو، اگر می دیدی آنچه ما دیدیم تو هم همین کار را می کردی، آنان جماعتی بودند که دستهای آنها به شمشیر بود مانند شیران درهم شکننده، از راست و چپ خود را به دهان مرگ می زدند، و امان قبول نمی کردند و رغبتی هم از مال دنیا در دل نداشتند، و هیچ چیز بین ایشان و مرگ حایل نبود، یا باید پیروز شوند یا مرگ آنها را در بر گیرد، اگر با آنها جنگ نمی کردیم تمام ما را از دم شمشیر هلاک می کردند. (3)7- از جنگ و شهادت هراسی نداشتند.حضرت امام جواد علیه السلام از پدرانش از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده که چوهن کار بر امام حسین علیه السلام سخت شد همراهانش او را برخلاف خود دیدند، زیرا کار به آنها که سخت می شد رنگشان دگرگون می گشت و می لرزیدند و دلشان هراسان می شد، ولی حضرت حسین علیه السلام و یاران مخصوصش رنگشان باز می شد و آرام و آسوده خاطر می شدند.

ص:393


1- 629. سوره ی انبیاء، آیه ی 69.
2- 630. بحارالانوار: 80:45 ب 37 ح 6.
3- 631. منتخب التواریخ : 255 ب 5 ف 6.

آنها به یکدیگر می گفتند: نگاه کنید باکی از مرگ ندارند.حضرت حسین علیه السلام به یاران خود می فرمود: ای کریم زادگان صبر کنید که مرگ جز پلی نباشد که شما را از سختی و تنگی به بهشت پهناور و نعمتهای جاویدان می رساند، کدام یک از شما خوش ندارد که از زندانی به کاخی رود؟ ولی برای دشمنان شما چنانست

که از کاخی به زندانی روند و شکنجه شوند.همانا پدرم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برایم حدیث کرد که فرمود:«ان الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر، و الموت جسر هؤلاء الی جنانهم، و جسر هؤلاء الی جحیمهم»«به راستی دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است، و مرگ پل اینهاست به بهشت خود، و پل آنانست به دوزخ خود»،نه دروغ گویم و نه به من دروغ گفته اند (1)8- خداوند از آنها قبض روح نمود:در حدیث ام ایمن جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:... «فاذا برزت تلک العصابة الی مضاجعها، تولی الله عزوجل قبض أرواحها بیده، و هبط الی الأرض ملائکة من السماء السابعة، معهم آنیة من الیاقوت و الزمرد مملوة من ماء الحیاة، و حلل من حلل الجنة و طیب من طیب الجنة، فغسلوا جثثهم بذلک الماء و البسوها الحلل و حنطوها بذلک الطیب، و صلت الملائکة صفا صفا علیهم»«چون این جمع به آرامگاه خود افتادند خداوند بدست خود جان آنها را بگیرد، و فرشتگانی از آسمان هفتم به زمین نازل شوند که ظرفی از

ص:394


1- 632. معانی الأخبار : 474، بحارالانوار: 297:44 ب 35 ح 2.

یاقوت و زمرد پر از آب حیات، و حله ها و طیب بهشتی با آنهاست، با آن آب بدنهایشان غسل داده و آن

جامه ها را به آنان پوشانده و با عطر بهشتی حنوط کرده، سپس دسته دسته بر آنها نماز بخوانند»... (1)9- ملائکه آنها را دفن نموده، بر جنازه ی آنها نماز خواندند و... که حدیث آن گذشت.10- بدست مبارک حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم قبر آنها کنده شد:حضرت صادق از پدرش علیهماالسلام نقل می کنند که بامدادی ام سلمه شروع به گریه نمود، به او گفتند: تو را چه شده؟ گفت: فرزندم حسین علیه السلام کشته شد، از هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفته بود تا امشب او را ندیده بودم، امشب او را رنگ پریده و ناراحت دیدم. گفتم: چرا شما را اینگونه می نگرم؟ فرمودند: از اول شب تاکنون مدام قبر حضرت حسین و یارانش را می کندم. (2)11- خون آنها تحویل خداوند داده شد:ابن عباس گوید: در شبی که حضرت حسین علیه السلام کشته شده بود، در خواب دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شیشه ای بدست دارد بخونهائی را در آن جمع می کند، گفتم: ای رسول خدا، اینها چیست؟ فرمودند: اینها خون حسین و اصحاب اوست که به سوی خداوند بالا می برم.چون صبح شد ابن عباس شهید شدن امام حسین علیه السلام و خواب خود را برای مردم نقل کرد، بعد معلوم شد که در همان روز شهید شده است. (3)12- خداوند از آنها خشنود است:حضرت صادق علیه السلام می فرمایند: در نمازهای واجب و نماز خود سوره ی والفجر

ص:395


1- 633. کامل الزیارات : 264 ب 88 ضمن ح 1، نفس المهموم : 391 فصل دفن شهداء.
2- 634. امالی صدوق : 139 م 29 ح 1، امالی طوسی 89:1، بحارالانوار: 230:45.
3- 635. نفس المهموم : 391.

را بخوانید و به آن رغبت کنید که سوره ی حضرت حسین علیه السلام است.ابواسامه که در مجلس حاضر بود سؤال کرد:چگونه این سوره ی حسین علیه السلام است؟

فرمودند: آیا نشنیده ای که در آخر سوره می فرماید:(یا أیتها النفس المطمئنة - ارجعی الی ربک راضیة مرضیة) (1) مقصود از نفس مطمئنه و راضیه و مرضیه حضرت امام حسین علیه السلام است، و در روز قیامت یاران او از آل محمد علیهم السلام از خداوند خشنود، و خداوند هم از ایشان خشنود است.این سوره فقط درباره ی حضرت حسین علیه السلام و شیعه ی او و شیعیان آل محمد علیهم السلام می باشد، و هر کس بر خواندن این سوره مداومت کند، در درجات بهشت با حضرت حسین علیه السلام باشد، همانا خداوند عزیز و حکیم است. (2)13- درجات آنها از همه ی شهداء بالاتر است؛جبله مکیه گوید: از میثم تمار شنیدم که می فرمود:... بدان ای جبله، روز قیامت حضرت امام حسین علیه السلام سید و سرور شهداء ست، و یاران او درجه ای بر شهیدان دیگر بالاترند... (3)و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خبر طولانی می فرمایند:«تنصره عصابة من المسلمین، أولئک من سادة شهداء امتی یوم القیامة» «دسته ای از مسلمین او را یاری می کنند که ایشان سرور شهیدان در روز قیامت هستند» (4)در زیارت آنان آمده:«أنتم سادات الشهداء فی الدنیا و الاخرة، و أنتم السابقون و المهاجرون

ص:396


1- 636. سوره ی فجر، آیه ی 17 و 28.
2- 637. بحارالانوار: 218:44 ب 28 ح 8.
3- 638. امالی صدوق : 127 م 17 ح 1.
4- 639. امالی صدوق : 115 م 24 ح 2.

والأنصار».

14- عباراتی در زیارت آنها آمده که برای دیگر اصحاب نقل نشده است؛ از قبیل:أولیاء الله، أصفیاء الله، أبرار الله، الطاهرون، المهدیون، شیعة الله و... (1)15- در زهد و تقوی و عبادت و... سرآمد بودند.مثلا درباره ی حبیب بن مظاهر نوشته اند که حافظ قرآن بوده، هر شب بعد از نماز عشاء تا طلوع فجر یک ختم قرآن می نمود.16- با شهادت آنها دین خدا، حق، ولایت، نماز، روزه، جهاد، و... همه زنده شد، و اگر آنها شهید نشده بودند حتی اسمی از دین باقی نمانده بود.(به قسمت علت قیام حضرت امام حسین علیه السلام مراجعه شود).عده ای از بزرگان با دیدن این احادث که مقداری از آن را یادآور شدیم فرموده اند: شهدای کربلا و اصحاب حسینی از همه یاران انبیاء و أوصیاء و أئمه معصومین علیهم السلام بالاترند، و بعضی هم گفته اند از همه بالاترند بجز اصحاب حضرت مهدی - عجل الله تعالی فرجه الشریف - (یعنی آن 313 نفر).بهرحال غرض از یادآوری این قسمت این است که بعضی از نادانها که خود یا دیگری را در دریف اصحاب حسینی قرار می دهند بدانند که این جنایت بزرگی است که قابل بخشش نیست، از خداوند قهار و از غیرت حق تعالی بترسند، و مطلب را کوچک نشمارند، مقام رفیع آنها را تنزل ندهند.چه کسی می تواند به این مقام برسد که قابض روح او خود خداوند باشد و خون او را پیامبر جمع کند! این خون تا آسمان نمی رود، تا لوح نمی رود، از عرش و کرسی همه می گذرد و بدست خداوند سپرده می شود. فهم این جمله برای ما مشکل

ص:397


1- 640. به مفاتیح الجنان باب زیارت شهداء کربلا مراجعه شود.

است، و یا خود حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم برای آنها قبر بکند و فضایل دیگر.

ص:398

مقتل اصحاب حضرت سیدالشهداء

علماء و بزرگان به تفصیل نحوه ی شهادت یاران حضرت را نوشته اند. اما کلمات آنها در ترتیب شهادت و شماره و رجز آنها مختلف است، و ما فقط عده ای از معروفین آنها را ذکر می کنیم.

وداع اصحاب آن سرور

صاحبان مقاتل نوشته اند: در میان اصحاب امام حسن علیه السلام چنین رسم بود که هر یک از آنها اراده جنگ و رفتن به میدان می کرد، خدمت آن حضرت می رسید و عرض می کرد:

((السلام علیک یابن رسول الله))

حضرت پاسخ داده، می فرمودند:

((نحن خلفک))

((مانیز به شما ملحق خواهیم شد)).

سپس این آیه را قرائت می فرمودند:

«فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»

تا اینکه همگی شهید شدند (1) و جز اهل بیت آن حضرت کسی باقی نماند.

ص:399


1- 641. از اصحاب امام حسین دو نفر بعد از عاشورا در اثر جراحات شهید شدند: یکی؛ سوار بن منعم نهمی که اسیر شد و بعد از 6 ماه فوت نمود. دوم؛ موقع بن ثمامه صیداوی که بعد از اسارت به زراره {محله ای در کوفه} تبعید شد و یک سال بعد از قضیه عاشورا درگذشت. (ابصار العین فی أنصار الحسین علیه السلام : 129).

(1)

توبه حر و پیوستن او به امام

مرحوم شیخ مفید قدس سره و دیگران روایت کرده اند که حر چون دید آن مردم به جنگ با آن حضرت مصمم شده اند، نزد عمرسعد آمد و گفت: آیا تو با این مرد جنگ خواهی کرد؟ گفت: آری بخدا، جنگی کنم که آسان ترین آن افتادن سرها و بریدن دستها باشد.حر گفت: آیا در آنچه به شما پیشنهاد کرد راضی نمی شوید؟ (یعنی بگذارید باز گردد). عمر گفت: اگر کار به دست من بود می پذیرفتم، ولی امیر تو عبیدالله راضی نمی شود.حر بیامد و دور از مردم به کنار ایستاد، مردی از قبیله او به نام قرة بن قیس همراهش بود، به او گفت: امروز اسب خویش را آب داده ای؟ قرة گفت: نه، گفت: نمی خواهی آن را آب دهی؟قرة گفت: والله، به خاطرم رسید که می خواهد از جنگ کناره جوید و خوش ندارد که من او را در آن حال ببینم. به او گفتم: اکنون می روم آن را آب می دهم، او از آنجائی که ایستاده بود دورتر شد، و بخدا قسم اگر مرا بر کار خود آگاه می کرد من هم با او رفته بودم و به امام علیه السلام می پیوستم.اندک اندک به امام حسین علیه السلام نزدیک شد. مهاجز بن اوس به او گفت: ای حر، چه اندیشه ای داری؟ آیا می خواهی حمله کنی؟ پاسخش را نداد و لرزه اندامش را گرفت. مهاجر گفت: در کار تو سخت حیرانم، بخدا در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده ام، و اگر از من می پرسیدند: دلیرترین مردم کوفه کیست، از تو نمی گذشتم، این چه حالی است که در تو مشاهده می کنم؟حر گفت: بخدا، من خود را میان بهشت و دوزخ مخیر می بینم و سوگند بخدا هیچ چیز را بر بهشت اختیار نمی کنم، هر چند مرا پاره پاره کنند و بسوزانند.آ

ص:400


1- 642. بحارالانوار: 31:45، مقتل خوارزمی: 25:2، منتهی الامال: 373:1.

نگاه اسب تاخت و به امام حسین علیه السلام پیوست، در حالی که دست بر سر نهاده و

می گفت:«اللهم الیک أنبت فتب علی، فقد أرعبت قلوب أولیاءک و أولاد بنت نبیک»«بار الها، به سوی تو باز گشتم، مرا ببخشای و توبه مرا بپذیر، که ترس در دل دوستان تو و فرزندان رسول تو افکندم».چون نزدیک شد و سپر خود را واژگون کرد، دانستند امان می طلبد. به حضور آن جناب رسید، سلام کرد و عرض نمود: فدایت شوم یابن رسول الله، من بودم که راه بازگشتن را بر تو بستم و همراه تو شدم و بر تو تنگ گرفتم، ولی گمان نمی کردم این قوم پیشنهاد تو را نپذیرند، و کار را به اینجا بکشانند.بخدا اگر می دانستم هرگز به چنین کاری دست نمی زدم، و من اکنون از آنچه انجام داده ام به سوی خدا توبه می کنم. آیا توبه من پذیرفته است؟امام حسین علیه السلام فرمودند: آری خداوند توبه ی تو را می پذیرد، اکنون از اسب فرود آی.حر عرض کرد: من سواره باشم برایم بهتر است از اینکه پیاده شوم، ساعتی با ایشان همچنان که بر اسب خود سوار هستم در یاری تو بجنگم، پایان کار من به پیاده شدن خواهد انجامید.حضرت فرمودند: خدایت رحمت کند، هر چه خواهی انجام ده.چون اجازه یافت از خدمت آن جناب برفت تا برابر لشکر ابن سعد ایستاده گفت: ای مردم کوفه، مادر به عزایتان بنشیند و گریه کند، این بنده ی صالح را به سوی خود خواندید، چون آمد او را رها کردید. شما که می گفتید در یاری او با دشمنانش خواهید جنگید دست از یاریش برداشتید و به روی او شمشیر کشیدید، و می خواهید او را بکشید! او را نگهداشته و راه نفس کشیدن را بر او بسته اید، و از

ص:401

هر سو او را محاصره کرده اید، و از رفتن به سوی زمینها و شهرهای پهناور خدا جلوگیریش می کنید، همانند اسیری در دست شما گرفتار شده،گرفتار شده، و بر سود و زیان خویش قدرت ندارد.

آب فراتی که یهود و نصاری و مجوس و حیوانات از آن می آشامند بر او و اهلش بستید تا جایی که تشنگی ایشان را به حال بی هوشی انداخته.

پاس حرمت محمد صلی الله علیه و آله وسلم را در ذریه او نگاه نداشتید، خدا در روز تشنگی (فردای محشر) شما را سیراب نگرداند.

تیراندازان بر او حمله کردند. او پیش آمد و مقابل امام حسین علیه السلام ایستاد. (1)

شهادت حر

صاحبان مقاتل نوشته اند: حر خدمت امام حسین علیه السلام آمد و عرض کرد: چون اول کسی بودم که راه را بر تو گرفتم، اجازه فرمایید اول کس باشم که در راه تو کشته شوم و فردای قیامت اول کسی باشم که با جدت مصافحه کنم.

منظورش این بود که اول کسی باشد که به میدان رفته، مبارز طلبیده، کشته شود، و گرنه - همانطور که قبلا گفته شد - پیش از او عده ای در همان حمله اول شهید شدند.

حر اول کسی بود که پیش قدم شد و به میدان رفت و در مقابل لشکر ایستاد و رجز خواند و با آنها به مقاتله پرداخت، تا آنکه چهل نفر از ایشان را به جهنم فرستاد. و چون اسبش را پی کردند پیاده می جنگید تا او را از پا درآوردند.

یاران سید الشهداء علیه السلام او را خدمت آن سرور آوردند، هنوز رمقی در او باقی بود و خون از رگ های او می ریخت).

امام علیه السلام دست مبارک بر روی او کشید و فرمود:

ص:402


1- 643. ارشاد: 102:2، نفس المهموم : 254، مقتل خوارزمی: 9:2.

شهادت حر

(أنتَ الحُر کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ حُرُّ فِی الدُّنیا وَ سَعیدٌ فِی الآخِرَة).

((تو حر هستی (یعنی آزاد مردی) همانطور که مادرت تو را حر نامید و تو در دنیا حر هستی و در آخرت نیز آزاد مرد خواهی بود)).(1)

جناب حر به همراهی زهیر جنگ نمایانی کردند، و چون یکی از آنها حمله می کرد و گرفتار می شد، دیگری می تاخت و او را نجات می داد. ساعتی این گونه جنگیدند، آنگاه پیادگان از همه جانب بر او حمله کردند و او را کشتند. (2)مرحوم صدوق از امام صادق علیه السلام (در یک حدیث طولانی) روایت کرده که حر گفت: چون از منزل بیرون آمدم که با حسین علیه السلام مقابله کنم سه بار ندائی شنیدم که: «ای حر مژده باد تو را به بهشت» چون برگشتم کسی را ندیدم.گفتم: مادر به عزای حر نشیند، به جنگ زاده پیغمبر می رود، چگونه مژده ی بهشت می شنود (3)چون حر به میدان رفت و رجز خوانده، هیجده کس از آنها را کشت آنگاه کشته شد. امام حسین علیه السلام به بالینش آمد، هنوز خون از او فوران می کرد، حضرت فرمودند:«بخ بخ یا حر، أنت حر کما سمیت، فی الدنیا، والاخرة»بعد این دو مصرع در بالای سرش انشاء فرمودند؛لنعم الحر حر بنی ریاح و نعم الحر عند مختلف الرماح و نعم الحر اذ نادی حسینا فجاد بنفسه عند الصباح چه آزادمردی است حر از تبار بنی ریاح، وه چه آزاد مرد است او به هنگام رویارویی نیزه ها.

ص:403


1- 644. بحارالانوار: 13:45، مقتل خوارزمی: 10:2.
2- 645. نفس المهموم : 273، تاریخ طبری: 441:5.
3- 646. امالی صدوق : 154 م 30.

او آزادمردی است که امام حسین علیه السلام را صدا کرد، و صبحگاهان جانش را تقدیم نمود (1)ابن نما رحمه الله نقل می کند که حر به امام حسین علیه السلام عرض کرد: چون عبیدالله مرا به سوی شما فرستاد از قصر که بیرون آمدم از پشت سر صدائی شنیدم که«أبشر یا حر بخیر»«ای حر، تو را بخیر بشارت باد»

روی برگردانم، کسی را ندیدم، با خود گفتم: بخدا بشارت نباشد که من به سوی حسین علیه السلام در حرکتم، و خاطرم نگذشت که از شما تبعیت خواهم کرد.امام حسین علیه السلام فرمودند:«لقد أصبت أجرا و خیرا»«یقینا به ثواب و نیکوئی رسیده ای» (2)عده ای نیز نقل کرده اند که حر به امام حسین علیه السلام عرض کرد: دیشب پدرم را در خواب دیدم به من گفت: ای فرزند، در این روزها به کجا رفته بودی؟گفتم: رفته بودم که سر راه بر امام حسین علیه السلام بگیرم.پدرم فریاد برآورد و گفت: وا ویلاه ای پسر، تو را با فرزند رسول خدا چکار!اگر می خواهی در جهنم معذب و مخلد باشی با او جنگ کن، و اگر شفاعت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و رضای پروردگار و بهشت جاودان می خواهی او را یاری کن، و با دشمنانش جهاد کن. اکنون می خواهم مرا اجازه دهید که بجنگ روم.امام حسین علیه السلام فرمودند: تو میهمانی... (3)مرحوم کاشفی گوید: حر خود را به لشکر دشمن زده جنگ می کرد تا نیزه او

ص:404


1- 647. امالی صدوق : 159 م 30، روضة الواعظین از مرحوم فتال نیشابوری : 186.
2- 648. مثیر الأحزان : 59، بحارالانوار: 15:45.
3- 649. روضة الشهداء : 278، معالی السبطین: 224:1، مهیج الأحزان : 133 م 6.

درهم شکست پس شمشیر برکشید، و بر سر هر کس می زد تا سینه می شکافت، و هر که را بر میان می زد دو نیم می کرد.گاهی به طرف راست لشکر حمله می کرد و گاهی به طرف چپ، و جمع ایشان را پریشان می ساخت، و بدینسان کارزار می نمود، تا خود را نزدیک علمدار لشکر عمرسعد رسانید، و خواست که علمدار را با علم او دو نیم کند که شمر بانگ بر لشکر زد که گرداگرد او را بگیرید و نگذارید از میان شما بیرون رود، که لشکر به یکبار حمله کرده و از اطراف و جوانب زخم بر وی زدند، و حر در میان آن گروه می جوشید و می خروشید و مردانه

می کوشید که به ناگاه قسورة بن کنانه نیزه ای بر سینه او زد که در او جای گرفت.حر نیز شمشیر بر فرق قسورة زد که تا سینه اش شکافت، از اسب افتاد. حر نیز از مرکب به زمین افتاد و فریاد زد: یابن رسول الله أدرکنی.امام حسین علیه السلام به میدان آمد، حر را برداشته نزد سپاه خود آورد، پیاده شد و سر او را بر دامن گرفت و با آستین گرد از رخسار وی پاک می کرد.رمقی برای حر مانده بود، دیده باز کرد، سر خود را در دامن آن جناب دید تبسمی کرد و گفت: یابن رسول الله از من راضی شدید؟ امام فرمودند: من از تو خشنودم، خدا از تو راضی باد. حر شاد شد و از دنیا رفت. و امام علیه السلام با اصحابش برای حر گریستند. (1)مرحوم سید نعمت الله جزایری می نویسد: جماعتی از ثقات برایم نقل نمودند که چون شاه اسماعیل صفوی بغداد را فتح کرد به قصد زیارت حضرت امام حسین علیه السلام به کربلا آمد، شنید که عده ای از مردم به حر طعن می زنند و بد می گویند.سر قبر او آمد و دستور داد که قبرش را شکافتند، دیدند که مانند مردی خفته

ص:405


1- 650. روضة الشهداء : 280.

در قبر خوابیده و گوئی تازه بخون غلطیده، به آن هیئت که شهید شده بود، و دستمالی بر سرش بسته بود. شاه اسماعیل خواست آن دستمال را - که طبق نقل تواریخ امام حسین علیه السلام به سر او (1) بسته بودند - برگیرد. چون دستمال را باز کردند خون روان شد تا قبر را پر کرد، و چون آن دستمال را بستند خون بند آمد، دوباره گشودند خون روان شد و هر چند خواستند به تدبیری خون را به دستمال دیگر بندآورند میسر نگشت. لذا همان دستمال را به سر او بستند. و خوبی حال او بر آنها روشن شد.سپس دستور داد بر قبر او بنائی ساختند و خادمی بر آن گماشت.

ص:406


1- 651. تمام سرهای شهداء علیهم السلام را از بدن جدا کردند، مگر سر حر بن یزید ریاحی که بنی تمیم مانع شدند. {ابصار العین : 127}.

(1)

مقتل برادر و فرزند حر

مصعب برادر حر چون دید که حر جان خود را نثار کرد، او نیز با اجازه ی امام علیه السلام به جنگ آن کافران رفته، بعد از کوشش مردانه و کشتن گروهی از دشمنان شربت شهادت نوشید.حر پسری داشت در میان لشکر کوفه که نامش علی بود، چون پدر و عموی خود را کشته دید بی طاقت شده به غلام خود گفت: بیا برویم اسب خود را آب دهیم، پس علی فرزند حر با غلامش اسب تاختند و به خدمت سیدالشهداء علیه السلام آمدند. علی از مرکب پیاده شد آن حضرت را بوسید و از آنجا بر سر نعش پدر آمد و روی خود را بر روی پدر مالید.حضرت پرسید این جوان کیست؟ گفتند: پسر حر می باشد می خواهد جان خود را چون پدر نثار شما کند. امام علیه السلام او را دعا کرد و با اجازه ی آن حضرت به میدان رفت و هر قدر مبارزه به میدان او می آمد او را به درک می فرستاد.ریاحی نژادم نه من بنده ام بسی سرکشان را سرافکنده ام من از والد خویش شرمنده ام چون او کشته شد من چرا زنده ام لشکر او را در میان گرفته، شهید کردند. سپس غلامش با اجازه ی امام علیه السلام به میدان آمده، عده ای را به هلاکت رسانید، او نیز به شهادت رسید.

ص:407


1- 652. انوار النعمانیه: 266:3، مشروح این داستان را در کتاب «اجساد جاویدان» ص 52 تا 56 بخوانید.

(1)

شهادت بریر بن خضیر همدانی

بریر مردی زاهد و عابد بود که او را بزرگ قاریان می نامیدند. و از اشراف کوفه و از همدانیین بود و او دائی ابواسحق عمرو بن عبدالله سبیعی کوفی تابعی بود، که در حق او گفته اند: چهل سال نماز صبح را با وضوی نماز عشا گزارد، هر شب یک ختم قرآن می خواند، و در زمان او أعبد و اوثق از او نزد خاصه و عامه نبود، و او از ثقات علی بن الحسین علیه السلام بود (2)بریر از اجلاء اصحاب حضرت سیدالشهداء علیه السلام است و از شیوخ تابعین، و سر خیل قافله ی زاهدین، و سرآمد عباد و ناسکین است، و او را سید القراء می نامیدند، و از حواریین امیرالمؤمنین علیه السلام و أشراف کوفه به شمار می رفت، برای او کتاب «قضایا و احکام» است که از امیرالمؤمنین و امام حسن علیهماالسلام نقل کرده، و از اصول معتبره می باشد.چون خبر حرکت امام حسین علیه السلام از مکه به جانب عراق شنید، از کوفه به مکه رفت و ملازم رکاب و جزء سپاه آن حضرت شد. (3)سخنان او در ملاقات سپاه حضرت با حر، و شوخی او در شب عاشورا را قبلا ذکر نمودیم.بریر بعد از کشته شدن حر به میدان تاخت - و او از بندگان صالح خداوند، و از عباد و زهاد و بزرگ قاریان اهل زمانش بود - رجز خواند و نسب خویش را بیان نمود، و به لشکر حمله کرد و می گفت:«اقتربوا منی یا قتلة المؤمنین»

ص:408


1- 653. ریاض الشهادة: 122:2 م 6.
2- 654. منتهی الامال: 356:1.
3- 655. فرسان الهیجاء: 39:1.

«نزدیک من بیایید ای کشندگان مؤمنین»

«اقربوا منی یا قتلة أولاد البدریین»«پیش آئید ای کشندگان فرزندان مجاهدین بدر!»«اقتربوا منی یا قتلة أولاد رسول رب العالمین و ذریته الباقین»«نزدیک من آئید ای کشندگان اولاد رسول پروردگار جهانیان و ذریه ی او»سی نفر از ایشان را به درک فرستاد، آنگاه مردی بنام یزید بن معقل در برابر او آمد و گفت: گواهی می دهم تو از گمراهانی.بریر گفت: بیا مباهله کنیم که هر یک از ما دروغگو باشد به شمشیر دیگری کشته شود.پس یزید ضربتی بر بریر زد، اثر نکرد، بریر ضربتی بر سر آن لعین زد که کلاه خودش را شکافت و به مغزش رسید و بر زمین افتاد.بحیر بن اوس - از اصحاب ابن زیاد - بر بریر حمله کرد، و او را شهید کرد. پس آن ملعون اسب در میدان جولان داد و شعری چند در افتخار خود بر قتل بریر بیان کرد، که به او گفتند: آیا فخر می کنی بر کشتن او که از نیکان و صالحان بود! پسر عموی آن شقی به او گفت: وای بر تو ای بحیر، کشتی بریر بن خضیر را! با چه روئی خدای خود را در قیامت ملاقات می کنی؟! آن شقی پشیمان شد ولی سودی نداشت (1)بعضی چنین نقل کرده اند که:بعد از آنکه بریر با یزید بن معقل مباهله کرد و او را کشت، رضی بن منقذ عبدی بر آن بزرگوار حمله کرد و ساعتی با هم گلاویز بودند، بالأخره بریر او را به زمین زد

ص:409


1- 656. بحارالانوار: 15:45، مقتل خوارزمی: 11:2.

و بر سینه اش نشست. رضی چون خود را در پنجه ی شیر بدید، فریاد کشید و از لشکر کوفه حمایت خواست که او را خلاص کنند.کعب بن جابر نیزه بدست پیش آمد که حمله کند.

راوی گوید: به او گفتم: این بریر بن خضیر قاری قرآن است، که در مسجد به ما قرآن می آموخت. التفاتی نکرد و نیزه بر پشت او نهاد. چون بریر احساس نیزه کرد، روی رضی افتاد و صورت او را به دندان گرفت و بینی او را کند. ولی کعب بن جریر چندان به نیزه زور آورد تا در پشت بریر فرورفت، و بریر را از روی رضی به یکسو انداخت و پیوسته شمشیر بر آن بزرگوار زد تا بریر شهید شد.راوی گفت: رضی از خاک برخاست و خاک از قبای خود می تکانید و می گفت: ای برادر، بر من انعامی کردی که تا زنده ام فراموش نخواهم کرد.چون کعب بن جابر به منزل خود بازگشت، زن و خواهرش به او گفتند: تو دشمن پسر فاطمه علیهاالسلام را یاری کردی و سید قراء را کشتی! هر آینه امر عظیمی مرتکب شدی، بخدا سوگند دیگر با تو تکلم نخواهیم نمود.

ص:410

(1)

شهادت وهب بن عبدالله

در بعضی عبارات وهب بن وهب آمده، آیا دو وهب بوده یا یکی، خدا می داند، احتمالا یک وهب بیشتر نباشد، چون عباراتی که در مقتل آن دو نقل شده، نزدیک به هم است، و در «ناسخ التواریخ» می نویسد: آنچه من فحص کردم بیش از یک وهب نیافتم.به هر حال، وهب بن عبدالله با مادر و زن خود در لشکر سیدالشهداء علیه السلام بود. مادر او را ترغیب به جهاد نمود که ای فرزند برخیز و پسر پیغمبر را یاری کن. وهب گفت: در این کار کوتاهی نخواهم کرد، و به میدان رفت و رجز خواند، و به لشکر حمله نمود و عده ای را به درک فرستاد.آنگاه نزد مادر و زن خود برگشت و گفت: ای مادر، آیا راضی شدی؟ آن شیر زن گفت: آنگاه از تو راضی می شوم که در راه حسین علیه السلام کشته شوی. همسر او دامنش را گرفت و گفت: مرا داغدار خود مکن.مادر گفت: ای فرزند، سخن او را مشنو. باز گرد و در راه پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبرد کن، تا در قیامت نزد خداوند شفیع تو باشد.وهب به میدان بازگشت، رجز خواند و پی در پی جنگید تا نوزده سوار و دوازده پیاده از آنها را کشت، دشمن هر دو دستش را قطع کرد. مادرش عمود خیمه بگرفت و به میدان شتافت و می گفت: پدر و مادرم قربانت، در دفاع از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبرد کن. پسر خواست او را برگرداند. مادر دامنش را گرفت و گفت: هرگز برنگردم تا با تو کشته شوم.امام حسین علیه السلام فرمودند: خدا شما را از اهل بیت رسول الله جزای خیر عنایت فرماید، به سوی خیمه برگرد و با زنانش باش. خداوند تو را رحمت کند. آن زن به فرمان امام مراجعت کرد.

ص:411


1- 657. نفس المهموم : 261، تاریخ طبری: 432:5.

وهب پیوسته می جنگید تاکشته شد. زنش به بالین او آمد تا خون از صورت او پاک

کند، شمر ملعون غلام خود را فرستاد با عمودی که در دست داشت به سرش کوبید و او را کشت. و او اول زنی بود که از لشکرگاه امام حسین علیه السلام کشته شد. 658 از امام صادق علیه السلام نقل شده که؛... وهب بن وهب به میدان رفت و او نصرانی بود که به دست امام حسین علیه السلام مسلمان شده بود (1) و با مادرش همراه آن حضرت به کربلا آمده بود.سوار اسبی شد و عمود خیمه بدست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن از آنها را کشت و اسیر شد. او را نزد عمرسعد بردند، آن ملعون دستور داد سرش را بریدند و به لشکرگاه امام حسین علیه السلام انداختند.مادرش شمشیر او را برداشت و به میدان رفت، امام حسین علیه السلام فرمودند:«یا ام وهب، اجلسی، فقد وضع الله الجهاد عن النساء، انک و ابنک مع جدی محمد صلی الله علیه و آله و سلم فی الجنة»«ای مادر وهب بنشین، خدا جهاد را از زنها برداشته، تو و پسرت با جدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم در بهشت خواهید بود»... (2)لکن علامه مجلسی قدس سره این حدیث را ذیل مبارزات وهب بن عبدالله آورده و گوید: در حدیثی دیدم که این وهب (وهب بن عبدالله) نصرانی بود، و با مادرش بدست امام حسین علیه السلام مسلمان شد، و در مبارزه ی خود بیست و چهار پیاده و دوازده سواره را کشت. او را دستگیر کردند و نزد عمرسعد بردند.

ص:412


1- 659. در تذکرة الشهداء : 85 آمده است که وهب در منزل ثعلبیه با مادرش خدمت امام علیه السلام رسیدند و در آنجا مسلمان شدند.
2- 660. امالی صدوق : 161 م 30، روضة الواعظین : 187.

آن ملعون گفت:

«ما أشد صولتک»«عجب شجاعتی داری!»و دستور داد سرش را بریدند و به لشکرگاه حسین علیه السلام پرتاب کردند. مادرش سر و را برداشت و بوسید و باز به سوی لشکر ابن سعد انداخت و آن سر به مردی خورد و او را کشت، آنگاه با عمود خیمه حمله کرد و دو مرد دیگر را به هلاکت رسانید.امام حسین علیه السلام به او فرمودند:«ارجعی یا ام وهب، أنت و ابنک مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، فان الجهاد مرفوع عن النساء»«ای مادر وهب برگرد، تو و پسرت با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستید، همانا جهاد از زنها برداشته شده است».او برگشت و می گفت: خدایا، ناامیدم مکن.امام حسین علیه السلام فرمودند: خداوند تو را ناامید نمی گرداند. (1)بعضی نوشته اند: از شب زفاف زن وهب تا روز عاشورا بیش از 17 روز نگذشته بود، و مفارقت شوهر بر وی دشوار آمد. گفت: ای وهب، بر من معلوم است که چون در راه پسر پیغمبر کشته شوی به بهشت خواهی رفت، و با حورالعین هم آغوش شوی و مرا فراموش کنی، لازم است که در نزد امام علیه السلام با من عهد کنی که فردای قیامت از من جدا نشوی.هر دو خدمت آن سرور رسیدند. زن وهب عرض کرد: یابن رسول الله، مرا دو حاجت است: اول: چون این جوان کشته شود من تنها شوم مرا به اهل بیت خود بسپاری.

ص:411


1- 661. بحارالانوار: 17:45.

دوم: وهب تو را گواه گیرد که فردای قیامت مرا فراموش نکند.امام حسین علیه السلام از شنیدن این کلمات گریستند و فرمودند: حاجات تو بر آورده شود و او را مطمئن ساختند.

ص:414

(1)

شهادت مسلم بن عوسجه

اشاره

در زیارت ناحیه (2) آمده است:«السلام علیک علی مسلم بن عوسجة الأسدی، لاقائل للحسین و قد أذن له فی الانصراف: أنحن نخلی عنک و بم نعتذر عند الله من أداء حقک؟! لا والله، حتی أکسر فی صدورهم رمحی هذا، و أضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی و لا أفارقک ولو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة و لم أفارقک حتی أموت معک.و کنت أول من شری نفسه، و أول شهید شهد لله و قضی نحبه، ففزت و رب الکعبة. شکر الله استقدامک و مواساتک امامک، اذ مشی الیک و أنت صریع، فقال: یرحمک الله یا مسلم بن عوسجة و قرأ (فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا) (3)لعن الله المشترکین فی قتلک؛ عبدالله الضبابی، و عبدالله بن خشکارة البجلی، و مسلم بن عبدالله الضبابی».

«سلام و درود بر مسلم بن عوسجه اسدی که وقتی امام حسین علیه السلام به او پیشنهاد رفتن نمود گفت: اگر ما دست از تو برداریم جواب خداوند را

ص:415


1- 662. ناسخ التواریخ: 270:2، فرسان الهیجاء: 137:2، مهیج الأحزان : 135 م 6.
2- 663. این زیارت را مرحوم علامه مجلسی از سید بن طاووس قدس سره در اقبال نقل می فرماید که: در سال 252 از ناحیه ی مقدسه بدست شیخ محمد بن غالب اصفهانی خارج شد. {اقبال الاعمال : 573، زیارت شهداء در روز عاشورا}. بعضی سال آن را توجه نکرده و آن را منسوب به امام زمان عجل الله تعالی فرجه می دانند، ولی با توجه به اینکه شهادت حضرت امام علی النقی علیه السلام در سال 254 می باشد، ظاهرا این زیارت از امام هادی علیه السلام شرف صدور یافته است.
3- 664. سوره ی احزاب، آیه ی 23.

- در ادای حق تو - چه بدیهم و چه عذری بیاوریم. نه بخدا قسم، من می مانم و با نیزه ام می جنگم تا آن را در سینه دشمن بشکنم، آنگاه دست به شمشیر برم و تا وقتی که قبضه آن در دستم باشد با این قوم جهاد کنم، از تو جدا نمی شوم و اگر سلاحی نداشته باشم با سنگ بر سر دشمن می زنم، از تو جدا نشوم تا با تو بمیرم. تو اولین کسی بودی که جانش را - در راه رضای خدا - فروخت، و اولین شهیدی بودی که برای خدا حضور یافتی و به عهد خود وفا نمودی و کشته شدی. قسم به پروردگار کعبه رستگار شدی. خداوند مقدم داشتن و یاری کردن امامت را پاداش عطا فرماید. زمانی که به خاک افتادی امام به سوی تو آمد و فرمود: ای مسلم، خداوند تو را رحمت کند و این آیه را تلاوت فرمود: (برخی از مؤمنین به عهد خود وفا کردند و از دنیا رفتند و بعضی منتظرند که وفا کنند، و عهد خویش را به هیچ وجه تغییر ندادند). خدا لعنت کند کسانی را که در کشتن تو شرکت کردند: عبدالله ضبابی، و عبدالله بن خشکاره بجلی، و مسلم بن عبدالله ضبابی» (1)

«استیعاب»، «اصابه»، «اسد الغابه»، «طبقات ابن سعد» و دیگر کتب رجال شیعه و سنی اتفاق دارند که مسلم بن عوسجه از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده، و مردی شریف و شب زنده دار و قاری قرآن، و شجاعی شیرافکن در جنگ با کفار بود، که نام او در فتوحات زینت کتب تواریخ و اخبار است.او از خواص امیرالمؤمنین علیه السلام و ملازم رکاب آن حضرت در جنگهای جمل و نهروان و صفین بوده، و به روایت «مهیج الأحزان» (2) حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام او را برادر خود خوانده، و چندین مرتبه قرآن را از نظر آن حضرت گذرانیده بود.

ص:416


1- 665. بحارالانوار: 69:45.
2- 666. مهیج الأحزان : 138.

و در زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه آمد مسلم بن عوسجه در قبض اموال و خرید اسلحه و گرفتن بیعت وکیل آن بزرگوار بود، و از عباد روزگار و پیوسته در مسجد کوفه در پای ستونی از آن به عبادت و نماز مشغول بود.کلمات او در شب عاشورا خبر از مقام بلند او می دهد، و در زیارت رجبیه و ناحیه ی مقدسه، امام علیه السلام بر او سلام کرده اند.و مامقانی در «رجال» خود در ترجمه ی او می فرماید: جلالت قدر، و عدالت و قوت ایمان، و شدت تقوای مسلم، قلم از تحریر و زبان از بیان آن عاجز است. (آنگاه کلمات او را در شب عاشورا با امام حسین علیه السلام که بخشی از آن در زیارت ناحیه آمده است نقل می کند) (1)شیخ محمد سماوی می نویسد: مسلم بن عوسجه مردی شریف و بزرگوار و عابد و زاهد و فارس و شجاع بود، که اسم او در جنگها و فتوحات اسلام مذکور است. و از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که به شرف زیارت آن حضرت نایل گشته بود.و از کسانی بود که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشت و به عهد خود وفا کرد، و بعد از ورود مسلم بن عقیل به کوفه از مردم بیعت می گرفت...

بعد از کشته شدن مسلم و هانی - رضوان الله علیهما - مسلم بن عوسجه مدتی مخفی شد، سپس با اهل خود به کربلا آمد و جان خود را فدای فرزند پیامبر نمود. (2)فاضل بسطامی در تحفة الحسینیه گوید: چون خبر ورود امام حسین علیه السلام به کربلا به اهل کوفه رسید، و مردم برای جنگ با آن حضرت آماده می شدند، حبیب بن مظاهر از خانه بیرون آمد، عبورش به دکان عطاری افتاد. مسلم بن عوسجه را دید

ص:417


1- 667. فرسان الهیجاء: 116:2.
2- 668. وقایع الأیام خیابانی، تتمه محرم : 317، ابصارالعین : 61 و 62.

در آنجا ایستاده، احوال پرسید، گفت: می خواهم قدری حنا بخرم و به حمام روم.گفت: مگر نمی دانی که مولای ما حسین علیه السلام وارد کربلا شده، شتاب کن تا خود را به او برسانیم و آن حضرت را یاری کنیم (1)عمرو بن حجاج چون دلاوری اصحاب سیدالشهداء علیه السلام را دید بانگ بر لشکر زد و گفت: ای مردم احمق، آیا می دانید با چه کسانی می جنگید؟! شما با سواران و دلاوران کوفه جنگ می کنید، همانا اینان شجاعان عرب هستند که جان بر کف نهاده تن به مرگ داده اند، (تا هر کدام از آنها عده ای از ما را نکشند خود کشته نشوند،) هیچکس به تنهائی به جنگ اینها نرود که از بین می رود...سپس عمرو بن حجاج با همراهانش از سمت فرات به اصحاب امام حسین علیه السلام حمله کردند، و ساعتی دو لشکر با هم نبرد نمودند، در این گیر و دار مسلم بن عوسجه از پای درآمد و از زیادی زخم و جراحت به خاک افتاد.چون لشکر سعد دست از حمله کشید و به جایگاه خود رفت، و غبار جنگ فرونشست، دیدند مسلم بر زمین افتاده است. (2)در بعضی مقاتل نوشته اند: چون لشکر حمله کرد مسلم رجز خواند، و چون برق خاطف بر آن سپاه حمله نمود و پنجاه سوار جنگجو را به خاک انداخت، ولی از هجوم کفار زخم

بسیار بر بدن مبارکش رسید (چون نیروی مقاومت از او برفت) به خاک افتاد. (3)هنوز رمقی در تن داشت که حضرت سیدالشهداء علیه السلام به بالین او حاضر شدند و فرمودند: ای مسلم، خدا تو را رحمت کند و این آیه را تلاوت فرمودند:(فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا)

ص:418


1- 669. فرسان الهیجاء: 119:2، وقایع الأیام خیابانی : 362.
2- 670. ارشاد: 107:2، بحارالانوار: 19:45.
3- 671. فرسان الهیجاء: 118:2، ریاض الشهادة: 139:2 م 7.

(مسلم چشم باز کرد، چون نظرش بر آن حضرت افتاد تبسمی نمود).حبیب بن مظاهر به بالین او حاضر شد و گفت: ای مسلم، به خاک و خون غلطیدن تو بر من دشوار است، اکنون تو را به بهشت بشارت باد.مسلم با صدای ضعیف فرمود: خداوند تو را به خیر و سعادت بشارت دهد.حبیب گفت: ای مسلم، اگر نه این بود که هم اکنون به دنبال تو روانم و خود را به تو می رسانم، دوست داشتم به آنچه خواهی وصیت کنی تا بجا آورم.مسلم گفت: تو را وصیت می کنم به این آقا، و به امام حسین علیه السلام اشاره کرد و گفت: تا جان در بدن داری او را یاری کن.حبیب گفت: به پرورگار کعبه چنین کنم، و چیزی نگذشت که مسلم از دنیا رفت.مسلم کنیزی داشت چون مولای خود را کشته دید به بالین او آمد و فریاد زد: یا سیداه، یابن عوسجتاه، کوفیان از بانگ او فهمیدند مسلم کشته شده است، و از کشته شدن او اظهار شادی کردند.شبث بن ربعی ملعون (که رئیس پیادگان لشکر کوفه بود) چون این اظهار شادی را از لشکر دید گفت: مادرتان به عزای شما نشیند! خودی را با دست خود می کشید و عزیز خود را بخاطر دیگران ذلیل می کنید! آیا از کشته شدن او اظهار خوشحالی می کنید، بخدا قسم مسلم در میان مسلمانان محلی منیع و جایگاهی رفیع داشت، او را در جنگ آذربایجان دیدم که پیش از آنکه سواران مسلمان بیایند و صفوف آنها آراسته شود، شش نفر از

مشرکین را کشت

ص:419

(1)در سال بیستم هجری بعد از فتح نهاوند، فتح آذربایجان اتفاق افتاد، در سرزمین سلق که زمین همواری بود، چهل هزار تن از لشکر عرب حضور داشتند که مسلم بن عوسجه و شبث بن ربعی لعین تحت پرچم حذیفه ی یمانی در آن شرکت داشتند. (2)

شیر را همی ماند پسر

پسر مسلم بن عوسجه که دوازده سال داشت روی به میدان نهاد، امام علیه السلام فرمودند: تو کودک یتیمی اگر تو نیز کشته شوی مادرت ضایع شود.پسر خواست برگردد، مادرش فریادکنان گفت: ای فرزند اگر از جنگ باز گردی از تو راضی نمی شوم، و شیرم را به تو حلال نمی کنم.پسر روی به معرکه آورد و مادرش از دنبال او روان گردید... و بعد از آنکه بیست تن را کشت از پای درآمد و سرش را بریدند و پیش مادرش انداختند.مادر سر پسر را برداشت و آفرین کنان بر روی او می نگریست، و هر که او را می دید از مشاهده حال او می گریست

ص:420


1- 672. بحارالانوار: 20:45، نفس المهموم : 265، ریاض الشهادة 140:2.
2- 673. وقایع الأیام خیابانی تتمه محرم : 318.

(1)

نماز سیدالشهداء در ظهر عاشورا

ابوثمامه ی صیداوی (صائدی) که نام شریفش عمرو بن عبدالله است، چون دید هنگام زوال است، خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: یا ابا عبدالله، جان من فدای تو باد، می بینم که این لشکر به شما نزدیک گشته اند، لکن سوگند بخدا، تا من کشته نشوم شما شهید نخواهید شد، و دوست دارم که این نماز ظهر را با شما بگزارم، آنگاه خدای را ملاقات کنم.حضرت سر به سوی آسمان بلند کرده فرمودند: نماز را به یادآوری، خدا تو را از نمازگزاران و ذاکران محسوب گرداند. آری اینک اول وقت نماز است.آنگاه فرمودند: از این قوم بخواهید دست از جنگ بردارند تا ما نماز گزاریم.حصین بن نمیر (2) چون این بشنید فریاد زد که نماز شما قبول نیست.حبیب بن مظاهر فرمود: ای الاغ (ای خیانتکار) نماز پسر رسول

ص:421


1- 674. ریاض الشهادة 140:2، و نظیر آن در تذکرة الشهداء : 131 آمده است.
2- 675. مرد تبهکار گستاخی که روز عاشورا به امام حسین علیه السلام زبان درازی کرد «حصین بن نمیر» می باشد، چنانکه علامه مجلسی، ابن اثیر و دیگران مورخان و محدثان ضبط کرده اند. محدث قمی در «نفس المهموم» اشتباها از او «حصین بن تمیم» تعبیر کرده که قطعا اشتباه است، زیرا «حصین بن تمیم» از اصحاب با وفای امیرمؤمنان علیه السلام بود، که در جنگ صفین در محضر آن حضرت به شهادت رسید. {وقعه صفین : 557، مستدرکات علم الرجال: 217:3} ولی «حصین بن نمیر» از فرماندهان نظامی معاویه در صفین، و از سرکرده های یزید در داستان «حره» بود، و در محاصره ی پسر زبیر حضور داشت و با منجنیق به سوی کعبه معظمه مواد آتشزا پرتاب کرد، و خانه ی خدا را به آتش کشید. (تهذیب التهذیب: 554:1) او در کربلا حضور فعال داشت، در قتل حبیب شرکت جست و به هنگام ورود امام حسین علیه السلام به شریعه ی فرات به سوی آن حضرت تیر انداخت. (الکامل: 76:4) سرانجام به سال 66 هجری به دست ابراهیم بن مالک اشتر به درک رسید، پیکر نحسش طعمه ی حریق شد و سرش به نزد مختار ارسال گردید. (مختصر تاریخ دمشق: 192:7).

خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبول

نمی شود و نماز تو قبول می شود؟!... (1)روایت شده که حضرت سیدالشهداء علیه السلام به زهیر بن قین و سعید بن عبدالله فرمودند: پیش روی من بایستید تا من نماز ظهر را بجا آورم.آنها جلو ایستادند و تن خود را هدف تیرهای دشمن نمودند. حضرت با نصف اصحاب نماز خوف گذاشت (و نیمی دیگر مشغول دفع دشمن بودند).روایت شده که سعید بن عبدالله در پیش روی آن حضرت ایستاد و خود را هدف تیر نموده بود، هرگاه تیر از جانب راست یا چپ می آمد، پیش آن می ایستاد. پیوسته بر او تیر افکندند تا بر زمین افتاد و می گفت: خدایا این مردم را مانند لعن عاد و ثمود، لعنت کن. خدایا سلام مرا، و رنج این زخمها که به من رسید به پیامبرت برسان، و بگوی که در یاری و نصرت ذریه ی او بود.این بگفت و جان داد، و در بدن او بغیر از زخم شمشیر و نیزه، سیزده چوبه تیر یافتند. (2)ابن نما رحمه الله گوید: بعضی گفته اند؛ آن حضرت و اصحابش نماز را فرادی و با اشاره بجای آوردند. (3)چون حضرت امام حسین علیه السلام از نماز فارغ شدند به باقیمانده اصحاب خود فرمودند:«یا کرام (یا أصحابی)، هذه الجنة قد فتحت أبوابها، و اتصلت أنهارها، و أینعت ثمارها، و هذا رسول الله و الشهداء الذین قتلوا فی سبیل الله (و أبی و أمی) یتوقعون قدومکم، و یتباشرون بکم، (و هم مشتاقون الیکم،) فحاموا عن دین الله و دین نبیه، و ذبوا

حرم الرسول.

ص:422


1- 676. بحارالانوار: 21:45، نفس المهموم : 270.
2- 677. {ع} 21:45، نفس المهموم : 275.
3- 678. مثیر الأحزان : 65.

فقالوا: نفوسنا لنفسک الفداء، و دماءنا لدمک الفداء، فوالله لا یصل الیک و الی حرمک سوء و فینا عرق یضرب».«ای بزرگواران (ای یاران من)، این بهشت است که درهایش به سوی شما باز شده، و نهرهایش جاری و میوه هایش رسیده است، و این رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و شهیدانی هستند که در راه خدا جان باخته اند، و پدرم و مادرم در انتظار قدوم شما و آرزومند و مشتاق دیدار شمایند، پس از دین خدا و دین پیامبر او جانبداری کنید و از حریم پیغمبر دشمنان را دفع نمائید. اصحاب گفتند: جانهای ما فدای جان شما، و خونهای ما فدای خون شما، قسم بخدا، تا خون در رگ ماست نخواهیم گذاشت به شما و به اهل بیت شما آسیبی برسد» (1)به روایت ابن نما رحمه الله: عمرسعد تیراندازان را به فرماندهی عمرو بن سعید فرستاد. باقیمانده ی اصحاب حسین را تیرباران و اسبهای آنها را پی کردند و برای آن حضرت سواره ای باقی نماند.

ص:423


1- 679. مقتل مقرم : 304، الموسوعة : 445 ح 423.

(1)

شهادت حبیب بن مظاهر

اشاره

بعضی نام شریف او را «حبیب بن مظهر» ضبط کرده اند. رضوان الله علیه)گفتیم چون وقت نماز شد، حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرمودند: از این قوم بخواهید دست از جنگ بردارند تا ما نماز گزاریم. و چون حصین جسارت نمود و حبیب بن مظاهر در جواب گفت: ای حمار نماز پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبول نمی شود و از تو قبول می شود؟!حصین لعین بر حبیب حمله کرد. حبیب مانند شیر بر او تاخت و شمشیر را بر او فرود آورد، بر صورت اسب او واقع شد. حصین از روی اسب به زمین افتاد.یاران آن ملعون او را از چنگ حبیب بدر بردند. حبیب رجز خواند و جنگ سختی نمود که به روایتی 62 نفر را کشت. پس مردی از بنی تمیم بنام بدیل بن صریم بر آن جناب حمله کرد، و شمشیر بر سر مبارکش زد، و شخص دیگری از بنی تمیم نیزه بر آن بزرگوار زد که او را بزمین افکند.حبیب خواست تا برخیزد حصین بن نمیر بر سر او شمشیری زد که بیفتاد، و آن مرد تمیمی فرود آمد و سر مبارکش را جدا نمود. حصین گفت: من در کشتن حبیب شریک توأم، سر را به من بده تا به گردن اسب خود آویزم و در میدان جولان دهم. تا مردم بدانند من هم در کشتن او شریک بودم.چون لشکر به کوفه آمد، آن شخص تمیمی سر حبیب را به گردن اسب خویش آویخته، رو به قصر ابن زیاد می رفت. قاسم پسر حبیب که در آن روز نزدیک بلوغ بود سر پدر را دید، دنبال آن سوار افتاد و از او جدا نمی شد، هر گاه داخل قصر شد او هم داخل می شد و چون بیرون می آمد او هم بیرون می آمد.آن سوار گفت: چه شده که دنبال من می آئی و از من جدا نمی شوی؟ گ

ص:424


1- 680. مثیرالأحزان : 66.

فت: این سر پدر من است، آیا به من می دهی تا به خاک بسپارم؟ گفت: امیر راضی نمی شود و می خواهم

جایزه ی خوبی بگیرم.گفت: لکن خداوند جز بدترین عذاب به تو جزا نخواهد داد، بخدا سوگند آن را که کشتی بهتر از تو بود. این بگفت و گریست و پیوسته در صدد انتقام بود، تا زمان مصعب بن زبیر که قاتل پدر خود را کشت.ابی مخنف نقل کرده (1) که چون حبیب شهید گردید،«بان الانکسار فی وجه الحسین و قال: لله درک یا حبیب، لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیلة واحدة»«آثار شکستگی در چهره امام حسین علیه السلام آشکار شد، و فرمود: خداوند به تو جزای خیر دهد ای حبیب، تو مردی بافضیلت بودی که در یک همه قرآن را می خواندی».و نیز فرمودند:«عند الله أحتسب نفسی و حماة أصحابی»«اجر خود و یاران باوفایم را بحساب خدا می گذارم» (2)

آمدن حبیب بن مظاهر از کوفه به کربلا

چون امام حسین علیه السلام وارد زمین کربلا شد نامه ای به محمد حنفیه و نامه ای به اهل کوفه و بالخصوص نامه ای به حبیب بن مظاهر اسدی به این مضمون نوشت:«بسم الله الرحمن الرحیم، نامه ای از حسین بن علی به مرد فقیه حبیب بن مظاهر؛ ما وارد کربلا

ص:425


1- 681. مقتل ابی مخنف : 104.
2- 682. بحارالانوار: 26:45، نفس المهموم : 270، منتهی الامال: 361:1، فرسان الهیجاء : 97.

شدیم و تو نزدیکی مرا به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می دانی، اگر اراده ی یاری ما داری

زود نزد ما بیا».حبیب از ترس عبیدالله در میان قبیله ی خود مخفی بود، چون نامه رسید قبیله ی او از مضمون نامه مطلع شدند و دور او را گرفتند که آیا برای یاری حسین می رود یا نه؟ او گفت: پیرمردی هستم از من چه بر می آید، من نمی روم. قبیله او خاطرجمع شده، متفرق شدند.همسر او گفت: ای حبیب، پسر پیامبر تو را به یاری طلبیده و تو از رفتن کوتاهی می کنی، فردای قیامت جواب رسول خدا را چه خواهی گفت؟!حبیب از همسر خود هم تقیه می کرد، فرمود: اگر من به کربلا بروم، پسر زیاد خانه ی مرا خراب می کند و اموال مرا غارت کرده تو را اسیر کند.آن شیر زن گفت: حبیب، تو پسر پیامبر را یاری کن بگذار خانه ی مرا خراب کنند و اموال مرا غارت و مرا اسیر کنند. ای حبیب از خدا بترس.حبیب گفت: ای زن مگر نمی بینی من پیرمردی هستم قوت شمشیر زدن ندارم.آتش خشم و حزن آن زن از این کلام زبان زد و شیون کنان و اشک ریزان برخاست و مقنعه از سر کشید و بر سر حبیب انداخت و گفت: اکنون که نمی روی مانند زنان در خانه بنشین! و با قلب سوزناک ناله از دل برکشید و گفت: ایا ابا عبدالله، کاش من مرد بودم و در رکاب تو جان فشانی می کردم.حبیب چون آن منظر را دید و اخلاص همسر خود را فهمید، فرمود: ای زن، ساکت باش که دیده ی تو را روشن می کنم و این محاسن سفید خود را در یاری حسین علیه السلام بخون گلویم رنگین خواهم کرد.پس از خانه بیرون آمد تا راه فرار از کوفه بدست آورد. دید بازار آهنگران بسی رواج دارد. لشکر ابن زیاد سرهای نیزه تیز می کنند و تیرهای خود را به زهر آب

ص:426

ی دهند و شمشیرهای خود را صیقل می نمایند، به مسلم بن عوسجه برخورد که حنا می خرید. خبر ورود امام را در زمین کربلا به او داد. هر دو مهیای فرار شدند.حبیب غلام خود را طلبید و اسب خود را به او داد و گفت: این شمشیر را در زیر

لباسهای خود پنهان نما و از فلان جاده عبور کن و در فلان محل منتظر من باش، و اگر کسی از احوال تو پرسید بگو: به فلان مزرعه می روم. غلام رفت و حبیب از راه و بیراه ناشناس خود را به غلام رسانید، شنید غلام با اسب می گوید: ای اسب، اگر آقای من نیامد من خودم بر پشت تو سوار می شوم و برای یاری حسین علیه السلام به کربلا می روم. این سخن قلب حبیب را به لرزه آورد و گریست و گفت: یا أبا عبدالله، پدر و مادرم فدای تو باد، کنیز زادگان برای تو غیرت می کنند، وای بر آزادگان که دست از یاری تو بازداشتند.بر اسب خود سوار شد و به غلام گفت: در راه خدا آزادی بهر کجا می خواهی برو.غلام روی دست و پای حبیب افتاد و عرض کرد: ای سید من، مرا از این فیض محروم مکن و مرا با خود ببر تا جان خود را فدای حسین نمایم.حبیب غلام را همراه خود سوار کرد و به جانب کربلا روانه گردید.چون به کربلا رسید، اصحاب به استقبال او شتافتند، حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: چه خبر است؟ عرض کردند: حبیب بن مظاهر به یاری شما آمده. فرمود: سلام مرا به حبیب برسانید.چون سلام آن مخدره را رسانیدند حبیب مشتی از خاک برداشت و بر فرق خود پاشید و گفت: من چه کسی باشم که دختر کبریای امیر عرب به من سلام برساند.

ص:427

(1)

شخصیت و عظمت حبیب بن مظاهر

شیخ جلیل کشی رحمه الله می نویسد: حبیب از آن هفتاد نفر بود که امام حسین علیه السلام را یاری نمودند، و کوههای آهن را ملاقات کردند (یعنی سواران دشمن که غرق در آهن و فولاد بودند) و تیر و شمشیرها را به سینه و صورت خود استقبال می کردند، دشمن به آنها امان می داد و به اموال آزمند می نمود، لکن نه امان آنها را قبول کردند و نه به اموال و وعده های ایشان رغبت نمودند.گفتند: ما در پیشگاه خدا و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم عذری نخواهیم داشت که حضرت امام

حسین علیه السلام را واگذاریم تا کشته شود و ما زنده بمانیم. بخدا قسم تا مژگان چشم ما حرکت می کند دست از یاری او بر نداریم، پس جهاد کردند تا همگی شهید شدند. (2)از فضل بن زبیر نقل کرده که روزی میثم تمار بر اسب خود سوار، از راهی می گذشت. حبیب بن مظاهر سواره بر او گذشت و چنان نزدیک یکدیگر شدند که گردن اسب آنها بهم رسید.حبیب روی مبارک به میثم نمود و فرمود: مردی را می نگرم که شکم فربهی دارد و جلوی سر او مو ندارد، و خربزه و خرما می فروشد، او را در راه دوستی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کنار خانه دارالرزق بر سر دار می کشند، و شکم او را می شکافند. (یعنی ای میثم با تو چنین خواهند کرد).میثم فرمود: من نیز مردی را می بینم که صورت سرخی دارد، و از برای او دو گیسوان است، برای یاری فرزند دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بیرون می رود، او را می کشند و سر او را در کوفه می گردانند.

ص:428


1- 683. فرسان الهیجاء: 90:1، معالی السبطین: 228:1.
2- 684. رجال کشی: 293:1 ذیل حدیث 133.

از یکدیگر جدا شدند. جمعی که گفتار آنان را شنیدند تکذیب کردند. هنوز متفرق نشده بودند که رشید هجری وارد شد، و سراغ آنها را گرفت. گفتند: این دو نفر اینجا بودند و چنین و چنان گفتند.رشید گفت: خدا رحمت کند برادرم میثم را، تتمه ی حدیث را نگفت و آن چنین است که به آورنده ی سر حبیب صد درهم بیشتر از دیگران خواهند داد.رشید رفت و آن جماعت گفتند: این شخص از آن دو دروغگوتر است.راوی گفت: والله روزگاری نگذشت که دیدیم میثم را بر سر دار کشیدند، و سر حبیب را در کوفه گردانیدند و آنچه خبر دادند همه واقع شد. (1)از این قضیه تاریخی استفاده می شود که آن بزرگواران دارای علم منایا و بلایا بودند.

حبیب خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشرف شده و از آن حضرت اخذ حدیث نموده و نزد امیرالمؤمنین علیه السلام بی نهایت عزیز و محترم بود. (2)محدث قمی رحمه الله می نویسد: حبیب از حمله ی علوم اهل بیت، و از خواص اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار می رفت...بعضی گفته اند: حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه وهانی بن عروة و عبدالله بن یقطر از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند. (3)دانشمندان علم رجال اتفاق دارند در اینکه این بزرگوار از خواص اصحاب امیرمؤمنان و امام حسن مجتبی و امام حسین علیهم السلام می باشد، و بعضی او را از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می دانند و گویند: از شهدای کربلا پنج نفر از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده اند؛ انس بن حارث کاهلی، و حبیب بن مظاهر، و مسلم بن عوسجه،

ص:429


1- 685. رجال کشی: 292:1 ح 133.
2- 686. روضة الشهداء : 304.
3- 687. منتهی الامال: 362:1.

وهانی بن عروة، و عبدالله بن یقطر. (1)صاحب «اعیان الشیعة»، در ترجمه ی حبیب می نویسد: کنیه ی او ابوالقاسم مشکور، و موقع شهادت 75 ساله بود. تمام قرآن را حفظ داشت و هر شب - بعد از نماز عشاء تا طلوع فجر - یک ختم قرآن می نمود.منزل او در کوفه بود و در جنگهای سه گانه امیرالمؤمنین علیه السلام شرکت کرد. از خواص آن حضرت و حامل علوم شاه ولایت بود. (2)و به روایت علی بن حکم، حبیب از اصفیاء امیرالمؤمنین علیه السلام بوده، که از آنهاست عمرو بن حمق، و محدث بن ابی بکر، و میثم بن یحیی تمار، و رشید هجری و حبیب بن مظاهر (3)

ابن حجر عسقلانی در «الاصابه» می نویسد: حبیب از اصحاب پیامبر بود، و با پسر عمویش ربیعة بن خوط که او هم پیامبر را درک کرده بود، در کربلا با حضرت امام حسین علیه السلام شهید شدند...اهل تاریخ نوشته اند: حبیب در کوفه سکونت نمود، و در خدمت حضرت امیر علیه السلام بود، و در همه جنگهای آن حضرت (جمل و صفین و نهروان) در رکاب آن بزرگوار جنگید، و از اصحاب خاص، و حامل علوم آن کاشف اسرار بود.و از کسانی بود که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشت و به عهد خود وفا کرد تا شهید شد.چون مسلم بن عقیل به کوفه آمد او با مسلم بن عوسجه از اهل کوفه برای امام حسین علیه السلام بیعت می گرفتند، و بعد از ورود ابن زیاد که یاران مسلم متفرق شدند،

ص:430


1- 688. زندگانی حبیب بن مظاهر از مرحوم نمازی : 3.
2- 689. اعیان الشیعة: 554:4 {ج 29:20}.
3- 690. فرسان الهیجاء: 89:1.

عشائر حبیب و مسلم بن عوسجه آن دو را مخفی کردند و چون خبر ورود امام حسین علیه السلام را به کربلا شنیدند هر دو مخفیانه از کوفه بیرون آمدند، شب راه می رفتند و روز پنهان می شدند، تا شب هفتم - یا هشتم - محرم به حضور آن حضرت در کربلا رسیدند.در کیفیت دفن بدن شریفش گفته اند: قبیله ی بنی اسد - به پاس حرمت و شأن حبیب که رئیس قبیله ایشان بود - او را نزدیک سر مطهر حسین علیه السلام در همان مکانی که الان هست دفن کردند. (1)و نقل شده: چون حبیب اذن خواست حضرت فرمود: تو یادگار جد و پدرم هستی، و پیر شده ای، چگونه راضی شوم که به میدان روی!حبیب بگریست و عرض کرد: می خواهم در نزد جدت روسفید باشم، و پدر و برادرت مرا از یاری کنندگان خود به حساب آورند. (2)موقعیت حبیب در بین اصحاب امام حسین علیه السلام بر کسی پوشیده نیست و بزرگان شرح حال او را در کوفه، و نامه نوشتن او برای آن حضرت و جمع شدن او و دیگران در خانه

سلیمان بن صرد خزاعی، و موارد زیادی از حضور او در جریانات کربلا، مثل بودنش با حضرت ابوالفضل علیه السلام در عصر تاسوعا، و سخنان او با حصین بن نمیر در وقت نماز ظهر عاشورا، و آمدن با امام حسین علیه السلام بالین مسلم بن عوسجه، و سخنان او در روز عاشورا با لشکر کوفه، و اینکه چون کمی یاران آن حضرت را مشاهده کرد: یابن رسول الله، در این نزدیکی عشیره من منزل دارند، اجازه فرمائید بروم از آنها برای نصرت شما دعوت کنم، و کلمات او در شب عاشورا و... نوشته اند که ما اندکی از کلمات و حضور این شهید فداکار را نقل نمودیم

ص:431


1- 691. وقایع الأیام خیابانی تتمه محرم: 326.
2- 692. مهیج الأحزان:142 م6.

.و روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با جمعی از اصحاب خود عبور می کردند عده ای از بچه ها مشغول بازی بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کنار یکی از آنها نشست و بین دو چشم او را بوسید و با او مهربانی کرد و او را در دامن خود نشانید و زیاد او را می بوسید.از سبب آن سؤال شد، فرمودند: روزی این کودک با حسین بازی می کرد، دیدم خاک زیر قدمهای حسینم را برمی دارد و بر صورت و چشمهای خود می کشد، من او را دوست دارم بخاطر دوستی او با فرزندم حسین،«و لقد أخبرنی جبرئیل أنه یکون من أنصاره فی وقعة کربلا»«و جبرئیل به من خبر داد که این کودک از یاوران حسین در کربلا خواهد بود» (1)بنا به نقل بسیاری از بزرگان - مثل صاحب «ریاض الشهادة» و «مخزن البکاء» از بعضی ثقات و صاحب «تحفة الحسینیة» - این کودک حبیب بن مظاهر بوده، لکن با توجه به اینکه ولادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام در سال چهارم هجری بود و قول صاحب ریاض و دیگران که سن حبیب را هنگام شهادت 75 سال نوشته اند موافق نمی شود، چون هنگام وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم 25 ساله می شود و بر این سن کودک گفته نمی شود. بعلاوه

بعضی سن حبیب را 90 سال نوشته اند.لکن از مرحوم شوشتری نقل شده که می فرماید: این کودک زهیر بوده است. (2)مرحوم نوری از شیخ جعفر شوشتری نقل نموده که فرمود: چون از تحصیل علوم دینی در نجف اشرف فارغ شدم و اوائل منبر رفتنم بود، در فن خود مهارت نداشتم، لذا از روی کتاب «تفسیر صافی» و «روضة الشهداء» می خواندم، و لیکن

ص:432


1- 693. بحارالانوار: 242:44 ب 30 ح 36، مهیج الأحزان : 128 م 6 به نقل از بصائر.
2- 694. مجالس المواعظ : 26 م 3.

نمی توانستم مطالب را آن طوری که می خواستم بیان کنم.یک سال گذشت و ماه محرم نزدیک شد. شبی حوصله ام تنگ شد و گفتم: تا کی از رو بخوانم و چاره ای پیدا نکنم. تا اینکه حال شکستگی در خود احساس کردم، با این حال به خواب رفتم. ناگاه خود را در زمین کربلا دیدم همانند روز عاشورا، مشاهده کردم از یک طرف خیمه های حسینی و از طرف دیگر دشمن. من داخل خیمه امام حسین علیه السلام شدم، بر آن حضرت سلام کردم آن جناب مرا نزدیک خود نشانید و به من لطف نمود.آنگاه به حبیب بن مظاهر فرمود: ای حبیب، شیخ جعفر اکنون مهمان است و ما آب نداریم و لیکن آرد و روغن نزد ما می باشد، برخیز طعام آماده نما، و برای مهمان حاضر کن. حبیب تهیه نمود و آن را با یک قاشق نزد من گذاشت، و من چند قاشق از آن خوردم، از خواب بیدار شدم. از برکت آن طعام به پاره ای از اخبار و مصائب و لطایف و کنایه ها آگاه شدم که کسی بر من پیشی نگرفت، و هر روز بیشتر می شد تا به مطلوب خود رسیدم. (1)و از بعضی کتب مراثی نقل شده که نادر شاه امر کرد که قبر حبیب را نبش کنند - مقصود او امتحان بود - چون چنین کردند و جسد پاکیزه او ظاهر شد، باد سختی شروع به وزیدن کرد که مردم ترسیدند و نادر بیهوش شد. چون بهوش آمد گریه زیادی کرد و عذرخواهی و توبه نمود، و دستور داد قبر او را پوشانیده و تعمیر کردند.

ص:433


1- 695. دار السلام مرحوم نوری: 314:2.

(1)

زهیر بن قین و شهادت آن بزرگوار

در زیارت ناحیه ی مقدسه چنین آمده است:«السلام عی زهیر بن القین البجلی القائل للحسین و قد أذن له فی الانصراف: لا والله لا یکون ذلک أبدا، أترک ابن رسول الله أسیرا فی ید الأعداء و أنجو؟! لا أرانی الله ذلک الیوم»«سلام بر زهیر بن قین بجلی که چون حضرت امام حسین علیه السلام اذن بازگشت به او داد، عرض کرد: نه بخدا، هرگز بر نمی گردم، آیا فرزند رسول خدا را اسیر در دست دشمنان رها کنم و خود نجات یابم؟! خداوند هرگز چنین روزی نیاورد» (2)در ذخیره گوید: زهیر ساکن کوفه و در میان قوم خود مردی محترم بود، و شجاعت و رشادتش در موارد متعددی ظاهر و زبانزد همگان بود. در اول عثمانی بوده و در سال60 هجری بااهل خود حج گزارد، و در بیان راه به امام حسین علیه السلام برخورد و به دست آن بزرگوار هدایت یافت و از یاران آن جناب گردید. (که جریان آن را قبلا نقل کردیم). (3)باید دانست که زهیر از رجال نامی روزگار و از فارسان شیر شکار، و از خطبای والامقدار، و رفقای وفادار بود. میمنه لشکر امام حسین علیه السلام به او تعلق داشت. در رأی و شوری و سرداری و دلیری و جنگجوئی و معرفت به مقتضیات مقام، مهارتی به کمال داشت، هیچ حادثه ای از حوادث را بزرگ نمی شمرد، قولا و عملا دلیرانه قدم پیش

می نهاد، بیانات او گواه است...

ص:434


1- 696. زندگانی حبیب بن مظاهر : 57، وقایع الأیام از بیرجندی : 38.
2- 697. بحارالانوار: 71:45.
3- 698. وقایع الأیام خیابانی تتمه محرم : 321.

(1)جریان ملاقات امام حسین علیه السلام با زهیر و بعضی از کلمات او با امام علیه السلام در راه کربلا و شب و روز عاشورا را نقل نمودیم، و گفتیم: آن سرور میمنه لشکر را به زهیر سپردند. به روایت ابی مخنف؛ شهادت زهیر بعد از شهادت حبیب بن مظاهر بود. چون حبیب شهید شد.«یابن الانکسار فی وجه الحسین»«شکستگی در روی حسین علیه السلام آشکار شد».زهیر چون این حالت بدید پیش آمد و عرض کرد: یابن رسول الله، پدر و مادرم فدایت، این شکستگی چیست که در شما می بینم، آیا ما بر حق نیستیم؟ امام علیه السلام فرمودند: آری بخدا قسم، من می دانم به علم یقین، که ما و شما بر حق و هدایتیم. زهیر عرض کرد: در این صورت دیگر باکی نداریم، در حالی که ما به سوی بهشت و نعمتهای آنها می رویم. پس زهیر حضرت را به ارجوزه ای (2) دلداری داد، وداع کرد و به سوی میدان تاخت... (3)راوی گفت: زهیر جنگ سختی نمود، رجز می خواند و چون صاعقه آتشبار خود را بر آن اشرار می زد، به روایت محمد بن أبی طالب؛ 120 نفر از آن منافقان را به جهنم فرستاد. آنگاه کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی، بر او حمله کردند و او را به شهادت رسانیدند. چون به زمین افتاد امام حسین علیه السلام فرمود:«لا یبعدک الله یا زهیر، و لعن الله قاتلک لعن الذین مسخوا قردة و خنازیر»«خداوند تو را از حضرت خویش (رحمت خویش) دور نگرداند، و کشنده ات را لعنت کند همانند لعن کسانی که به صورت میمون و خوک مسخ شدند»

ص:435


1- 699. فرسان الهیجاء: 142:1.
2- 700. شعر با ابیات کوتاه را «ارجوزه» گویند.
3- 701. فرسان الهیجاء: 152:1.

(1)

عابس بن أبی شبیب شاکری همدانی

اشاره

عابس بن شبیب از شجاعان نامدار و سرداران میدان کارزار و از شیعیان والاتبار بود. مردی عابد و متهجد و شب زنده دار، در ولاء و محبت حیدر کرار از افراد طراز اول بشمار می رفت، و از «حدائق الوردیه» نقل شده است که:«ان عابس کان من رجال الشیعة، و کان رئیسا شجاعا خطیبا ناسکا متهجدا».او از بنی شاکر بود که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام - بنا بر نقل نصر بن مزاحم در کتاب «صفین» - فرمودند: اگر فرزندان شاکر یعنی قبیله آنها به هزار نفر می رسید، خدای تعالی عبادت می شد چنانکه باید عبادت شود.عابس از شجاعان عرب و حامیان آنها بود، که او را «فتیان الصباح» لقب داده بودند... طبری گوید: چون مردم کوفه با مسلم بیعت کردند، و او ازدحام آنها را در بیعت دید، نامه ای به حضرت حسین علیه السلام نوشت که درآمدن تعجیل فرمائید، و آن نامه را به عابس بن شبیب داد. عابس نامه را گرفت و با شوذب مولی شاکر به جانب مکه رهسپار شدند، و با آن حضرت به زمین کربلا آمدند تا روز عاشورا رسید. (2)سخنان او در یاری امام حسین علیه السلام در حضور مسلم بن عقیل در کوفه گذشت.

ص:436


1- 702. بحارالانوار: 25:45، مقتل خوارزمی: 20:2، نفس المهموم : 276.
2- 703. فرسان الهیجاء: 180:1.

شهادت شوذب و عابس

عابس چون عازم شهادت شد نزد شوذب مولی (1) شاکر آمد و گفت: ای شوذب، امروز

چه در خاطر داری؟ او گفت: می خواهی چه در دل داشته باشم، قصد دارم با تو در رکاب پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رزم کنم تا کشته شوم.عابس گفت: من هم به تو همین گمان را داشتم، اکنون خدمت ابی عبدالله علیه السلام برو تا تو را همچون دیگران در شمار یاوران خویش آورد، و آگاه باش که امروز روزی است که باید تا می توانیم در تحصیل ثواب بکوشیم، که فردا روز عمل نیست، تنها روز حساب است.پس شوذب خدمت حضرت شتافت، وداع نمود و به میدان رفت و جنگید تا شهید شد و به رضوان پروردگار رسید. بعد عابس نزد امام حسین علیه السلام آمد بعد از سلام عرض کرد:«یا أبا عبدالله، أما والله ما أمسی علی وجه الأرض - قریب و لا بعید - أعز علی و لا أحب الی منک. و لو قدرت علی أن أدفع عنک الضیم و القتل

ص:437


1- 704. شوذب از متقدمین شیعه و حافظ قرآن و حامل حدیث و صاحب مقام رفیع بود، و نقل شده که مجلسی داشت که شیعیان خدمتش می رسیدند و از او اخذ حدیث می کردند. و مولی به کسی گویند که در اصل، عرب نبوده، و به یکی از قبائل عرب منسوب باشد، مثل شوذب مولی شاکر که شوذب در اصل عرب نیست ولی با قبیله شاکر آمیزش داشته و به آنها منسوب گشته، و این وابستگی به یکی از این دو عامل است 1) در جنگ اسیر شده و بعد از بندگی، صاحبش او را آزاد کرده باشد 2) شخصی از غیر عرب داخل طائفه آنها شده و با یکی از آنها پیمان بسته است که آن طائفه ملزم شوند او را حفظ کنند، و اگر جنایتی کرد دیه آن را بدهند و از او ارث می برند، و شوذب از قسم دوم بوده است.

بشی ء أعز علی من نفسی و دمی لفعلت»«یا ابا عبدالله قسم بخدا، در روی زمین هیچ آفریده ای نیست - دور یا نزدیک، خویش یا بیگانه - که از تو نزد من گرامی تر و محبوب تر باشد. اگر می توانستم ستم و قتل را به چیزی عزیزتر و محبوب تر از جان و خون خود از تو دفع کنم در آن سستی نمی کردم و انجام می دادم».

آنگاه حضرت را وداع نمود و گفت: گواه باشید که من بر هدایت و دین تو و پدر بزرگوارت می باشم. سپس شمشیر کشیده به جانب آنان حمله کرد و نشان زخمی بر پیشانی داشت.ربیع بن تمیم - که مردی از لشکر ابن سعد بود - گفت: چون عابس را دیدم که رو به میدان می آید، او را شناختم، و در جنگها دیده بودم که دلاورترین مردم بود، گفتم: ای مردم، «هذا أسد الأسود، هذا ابن أبی شبیب»«این شیر شیران است، این پسر ابی شبیب می باشد»،مبادا کسی به مبارزه او برود، کسی مرد میدان او نیست.

ص:438

(1)او فریاد می زد:«ألا رجل، ألا رجل»«آیا مردی نیست، آیا مردی نیست (که پا به میدان بگذارد)»،این کار بر عمر گران آمد، فریاد زد: او را سنگباران کنید. از هر سو لشکر به جانب او سنگ

می انداختند. چون چنین دید، زره از تن درآورد و با تن برهنه بر آن روبه صفتان حمله کرد (2)وقت آن آمد که عریان شوم جسم بگذارم سراسر جان شوم آنچه غیر از شورش و دیوانگی است اندرین ره روی در دیوانگی است آزمودم، مرگ من در زندگی است چون رهم زین زندگی پایندگی است ربیع گفت: بخدا قسم، دیدم که عابس بهر طرف حمله می کرد، زیاده از دویست تن از پیش او می گریختند و بر روی یکدیگر می ریختند، بدین گونه رزم می کرد تا آنکه لشکر از هر جانب او را فراگرفت، و از زیادی زخم سنگ و شمشیر و نیزه از پای درآمد، و سر مبارکش را بریدند.ربیع گوید: سر او را دست چند تن دیدم که هر کدام می گفتند: من او را کشتم. عمرسعد گفت: نزاع نکنید، عابس را یک نفر نکشت بلکه همه در کشتن او شرکت داشتید

ص:439


1- 705. در تذکرة الشهداء : 140 چنین آمده است: ربیع بن تمیم گوید: چون عابس را دیدم که رو به لشکر می آید به عمرسعد گفتم: کسی بمصاف شما می آید که بر شیر ژیان و پیل دمان غالب آید، در میان لشکر ندا کن که یک یک به میدان او نروند. عابس نزدیک شد و گفت «رجل برجل» مردی به مردی، کسی پیش نرفت. گفت: دو نفر دونفر بیائید. کسی جرئت نکرد گفت: سه سه بیائید، کسی نیامد. تا اینکه گفت: ده نفر ده نفر بیائید، مردم ترسیدند و از دور او پراکنده شدند. عمر فریاد زد یکباره بر او حمله کنید. عابس چون این حال را مشاهده کرد، زره از تن و کلاه خود از سر برداشت و با سر و تن برهنه روی به لشکر نهاد و غلامش از عقب می آمد. راوی گوید: بخدا قسم دیدم لشکر را در پیش انداخته و ایشان چون گوسفندان از گرگ فرار می کنند، و او مانند شیر ژیان از چی و راست حمله می کرد تا آنکه 900 نفر را بکشت.
2- 706. ربیع گفت: با او آشنائی داشتم گفتم: ای عابس، نمی اندیشی که خود را با سر و تن برهنه در دریای خون انداخته ای؟! گفت: در راه دوست هر چه به آدم برسد سهل است. {مهیج الأحزان : 145 م 6، ریاض الشهادة: 157:2 م 8}.

(1)

شهادت جون بن ابی مالک

جون عبد سیاهی از مردم نوبه بود که فضل بن عابس بن عبدالمطلب مولای او بوده و امیرالمؤمنین علیه السلام او را به 150 دینار خرید، و به ابوذر غفاری بخشید تا خدمت او نماید. او نزد ابوذر بود تا آنکه عثمان او را به ربذه تبعید کرد، بهمراه او به ربذه رفت، و هنگامیکه ابوذر از دنیا رفت در سال 31 یا 32 هجری به مدینه مراجعت نمود، و در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بود.بعد از شهادت آن حضرت در حضور امام حسن علیه السلام، و پس از آن بزرگوار در خدمت امام حسین علیه السلام بود، و در خانه امام زین العابدین علیه السلام خدمت می کرد، تا هنگامیکه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمدند، جون با آنها بود.در «تاریخ طبری» و «کامل ابن اثیر» و «مقاتل الطالبیین» آمده که جون مردی اسلحه شناس و در کار اصلاح و مرمت آلات حرب آزموده بود. لذا در شب عاشورا در خیمه امام حسین علیه السلام مشغول اصلاح شمشیر بود. (2)آن غلام سعادتمند آرزوی شهادت نموده، از حضرت اذن جنگ خواست، آن بزرگوار به او فرمود: اجازه داری از کنار ما بروی، چون برای خوشی و عافیت دنبال ما آمدی، و نباید در راه ما گرفتار شوی.عرض کرد: ای پسر پیغمبر، من در روز خوشی کاسه لیس شما خاندان باشم و در روز سختی دست از یاری شما بردارم؟! بخدا سوگند، من خود آگاهم که بوی من ناخوش، و حسب من پست، و رنگم سیاه است، چه شود لطف فرمائید و بهشت را بر من دریغ ندارید، تا بویم خوش و حسبم شریف و رنگ صورتم سفید گردد.نه بخدا قسم، از شما جدا نشوم تا این خون سیاه من با خونهای شما آمیخته گردد.

این بگفت و رخصت طلبید و به میدان شتافت و رجز می خواند. آنگاه حمله کرد

ص:440


1- 707. بحارالانوار: 28:45، نفس المهموم : 281، مقتل خوارزمی: 22:2، تاریخ طبری: 443:5.
2- 708. فرسان الهیجاء: 78:1، وقایع الأیام خیابانی تتمه محرم : 331.

و 25 نفر را کشت، و خود شربت شهادت نوشید. امام حسین علیه السلام بر بالین او ایستاد (1) و عرض کرد:«اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع الأبرار، و عرف بینه و بین محمد و آل محمد»«خداوندا، روی او را سفید و بوی او را نیکو گردان و او را با ابرار محشور نما، و با محمد و آل محمد علیهم السلام آشنا و معاشر گردان».امام باقر علیه السلام از علی بن الحسین علیهماالسلام روایت فرموده اند که: هنگامی که مردم برای دفن شهداء حاضر شدند، جسد جون را بعد از ده روز یافتند که بوی مشک از آن به مشام می رسید

ص:441


1- 709. امام حسین علیه السلام در روز عاشورا در کنار جسد ده نفر مرثیه و دعا نمودند: 1. علی بن الحسین علیه السلام که چون شهید شد کنار او ایستاده فرمودند: «قتل الله قوما قتلوک، ما أجرأهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمة الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، علی الدنیا بعدک العفی». 2. ابوالفضل العباس علیه السلام که فرمودند: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی». 3. قاسم بن الحسن علیه السلام که فرمودند: «یعز والله علی عمک أن تدعوه فلا یجیبک، أو یجیبک فلا یعینک، أو یعینک فلا یغنی عنک. بعدا لقوم قتلوک». 4. عبدالله بن الحسن علیه السلام که چون شهید شد، امام او را به سینه چسبانید و فرمود: «یابن أخی، اصبر علی ما نزل بک و احتسب فی ذلک الخیر...». 5. عبدالله بن الحسین علیه السلام {علی اصغر}، چون خونش را به آسمان پاشید فرمود: «اللهم لا یکن أهون علیک من دم فصیل...». 6. مسلم بن عوسجه، چون شهید شد، امام فرمودند: رحمک الله یا مسلم، و این آیه را تلاوت فرمود: (فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا). 7. حبیب بن مظاهر که فرمودند: «عندالله أحتسب نفسی و حماة أصحابی». 8. حر بن یزید که فرمودند: «أنت کما سمتک امک، حر فی الدنیا، و سعید فی الاخرة». 9. زهیر بن قین که فرمودند: «لا یبعدک الله یا زهیر، و لعن الله قاتلک لعن الذین مسخوا قردة و خنازیر». 10. جون است که درمتن ذکر شد. (أبصارالعین فی أنصار الحسین علیه السلام:131).

(1)

شهادت غلام ترک

برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام غلام ترکی بود، در نهایت صلاح و سداد و قاری قرآن.آن غلام باوفا بعد از رخصت، مقابل لشکر آمد، رجز خوانده حمله کرد و بسیاری از آن نامردان را کشت.هفتاد نفر از سیه رویان را به درک فرستاد، تا اینکه به زمین افتاد. حضرت امام حسین علیه السلام بالای سرش آمد، و بر او گریست و صورت مبارک بر روی آن سعادتمند گذاشت. آن غلام چشم گشود چون نگاهش به آن حضرت افتاد تبسمی کرد و مرغ روحش به بهشت پرواز نمود. (2)نقل شده که چون اجازه خواست آن حضرت فرمود: تو را به فرزندم زین العابدین بخشیده ام از او اذن بیر. غلام خدمت آن بزرگوار آمد و جریان را گفت.امام سجاد علیه السلام فرمودند: تو را آزاد کردم، مختاری.غلام به خدمت حضرت امام حسین علیه السلام برگشت و کیفیت را عرض کرده مرخص شده به خیمه های حرم آمد، و از آنها خواست اگر تقصیر کرده حلال کنند و وداع کرده به میدان رفت...

ص:442


1- 710. بحارالانوار: 22:45، نفس المهموم : 290، مهیج الأحزان : 140 م 6.
2- 711. مناقب: 104:4، نفس المهوم: 294.

(1)

شهادت جوانان بنی هاشم

اشاره

چون از اصحاب آن حضرت کسی باقی نماند و همگی به شهادت رسیدند، نوبت به جوانان هاشمی رسید. پس فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام و اولاد جعفر و عقیل و فرزندان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام آماده جنگ شدند، با یکدیگر وداع کردند و به عزم جهاد قدم جوانمردی در پیش نهادند.آئید تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران با ساربان بگوئید احوال اشک چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران ما قدر مسلم از نام شهدای کربلا از بنی هاشم را در اینجا می آوریم:

از فرزندان امیرالمؤمنین

1- حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام 2- جعفر بن علی علیه السلام 3- عبدالله بن علی علیه السلام 4- عثمان بن علی علیه السلام 5- ابوبکر بن علی علیه السلام که اسمش محمد بود

از فرزندان امام حسن مجتبی

1- ابوبکر بن الحسن علیه السلام 2- عبدالله بن الحسن علیه السلام 3- قاسم بن الحسن علیه السلام

ص:443


1- 712. مهیج الأحزان : 146 م 6، ریاض الشهادة: 158:2 م 8 مناسبت این جریان با جون بن ابی مالک بیشتر است، و احتمالا اشتباهی صورت گرفته باشد. چون گذشت که جون در خانه امام زین العابدین علیه السلام خدمت می کرد و مناسبت دارد که غلام آن بزرگوار باشد. والله العالم.

از فرزندان امام حسین

1- حضرت علی اکبر علیه السلام 2- حضرت عبدالله رضیع (علی اصغر) علیه السلام

از فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب

1- عون بن عبدالله 2- محمد بن عبدالله

از خاندان عقیل

1- جعفر بن عقیل 2- عبدالرحمان بن عقیل 3- عبدالله الأکبر بن عقیل 4- عبدالله بن مسلم بن عقیل 5- محمد بن مسلم بن عقیل (1)6- محمد بن ابی سعید بن عقیل

ص:444


1- 713. در زیارت ناحیه؛ أبی عبیدالله بن مسلم بن عقیل نام برده است.

(1)

حضرت علی اکبر

تولد و سن آن بزرگوار

مرحوم مقرم می نویسد: علی اکبر در روز یازدهم شعبان (2) سال 33 هجری - دو سال قبل از کشته شدن عثمان (3)- به دنیا آمد. و این موافق است با قول ابن ادریس رحمه الله در «سرائر» که فرموده: حضرت علی اکبر در خلافت عثمان چشم به دنیا گشود.پس در روز عاشورا آن بزرگوار 27 ساله بوده و تأیید می شود به اتفاق مورخین و علماء علم نسب که حضرت علی اکبر از امام سجاد علیهماالسلام بزرگتر بوده، و امام سجاد علیه السلام در روز عاشورا 23 سال داشته اند، و اینکه بعضی سن آن جناب را 17 یا 18 یا 19 سال نقل کرده اند، با این اتفاق مغایر است، مضافا براینکه شاهدی بر قول خود ندارند. (4)ابن شهر آشوب رحمه الله می نویسد: علی اکبر هیجده سال داشت، و گفته شده 25 ساله بوده است. (5)محمدث قمی رحمه الله گوید: در سن علی اکبر اختلافی عظیم است، ابن شهر آشوب و محمد بن ابی طالب گویند؛ 18 ساله بوده، و شیخ مفید او را 19 ساله دانسته (6) بنابراین از امام زین العابدین علیه السلام کوچک تر بوده است.

ص:445


1- 714. زیارت ناحیه مقدسه، نفس المهموم : 305 به بعد، منتهی الامال: 372:1 به بعد، مقتل مرحوم مقرم : 318 به بعد.
2- 715. انیس الشیعة از سید محمد عبدالحسین هندی کربلائی.
3- 716. الحدائق الوردیه.
4- 717. علی اکبر از مرحوم مقرم:12.
5- 718. مناقب: 109:4.
6- 719. ارشاد 109:2.

و بعضی گویند 25 ساله بوده و غیر از این هم گفته اند. پس علی اکبر از برادرش امام سجاد علیه السلام بزرگتر بود و این أصح و أشهر اقوال است.از شیخ أجل ابن دریس در خاتمه کتاب حج نقل می کند که حضرت علی اکبر بزرگتر

بوده، و آن جناب در زمان خلافت عثمان متولد شده است، و از جدش امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است، و شعراء در مدح او اشعار سروده اند.آنگاه ابن ادریس در رد کسانی که می گویند علی اکبر کوچک تر بوده می نویسد: در این باب باید به خبره ی این فن که علماء نسب و تاریخ و اخبارند، مانند زبیر بن بکار رجوع نمود، و نام جمعی را می برد که همگی علی اکبر علیه السلام را بزرگتر می دانند و بر این قول اتفاق دارند.سپس محدث قمی رحمه الله می فرماید: در اینجا گفتار ابن ادریس که فارس این میدان است، و با تتبع کافی به صراحت سخن گوید، کافی است، و مضمون اشعاری که در مدح او وارد شده، و گفتار معاویه ملعون در حق او (که خواهد آمد) مؤید است. (1)مرحوم ملاهاشم می نویسد: شهید در «دروس» و کفعمی فرموده اند که: آن حضرت 25 ساله بوده که دو سال از حضرت زین العابدین علیه السلام بزرگتر بوده، و احتمالا این قول اقوی باشد.أولا به جهت اینکه همه ی محدثین و مورخین علی شهید را علی اکبر نوشته و حضرت زین العابدین علیه السلام علی اصغر.و ثانیا؛ در مقاتل نقل شده که حضرت زین العابدین علیه السلام در مجلس ابن زیاد (در جواب آن ملعون که گفت: مگر علی کشته نشد) فرمودند:«کان لی أخ أکبر منی یسمی علیا فقتلتموه»

ص:446


1- 720. نفس المهموم : 313.

«آنکه او را کشتند برادر بزرگترم علی بوده».و ثالثا؛ در «سرائر» و در مقاتل در احوال حضرت علی اکبر علیه السلام نوشته اند: آن جناب در خلافت عثمان به دنیا آمده و از جدش امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است، و کفعمی و شهید اول در «دروس» همین را اختیار کرده اند. (1)مرحوم عمادزاده نیز همین قول را اختیار کرده، و از بسیاری مورخین نقل کرده که آنها

حضرت علی اکبر علیه السلام را از امام سجاد علیه السلام بزرگتر می دانند. (2)مرحوم مقرم از بیش از 28 نفر از علماء و مورخین شیعه و سنی نقل نموده که: آن جناب از برادرش امام سجاد علیه السلام بزرگتر بوده است...در پایان بعد از ذکر اقوال دانشمندان می گوید: عده ای چون شیخ مفید رحمه الله در «ارشاد» و طبرسی رحمه الله در «اعلام الوری» از این مجموع جدا شده و می گویند: امام سجاد علیه السلام بزرگتر بوده بدون اینکه شاهدی بیاورند. (3)بعضی چون ابن شهر آشوب در «مناقب» و ابن طلحه شافعی در «مطالب السؤول» و ابن صباغ در «فصول المهمه» و... تصریح کرده اند که حضرت حسین علیه السلام سه پسر داشته اند: علی اکبر، علی اوسط (که همان حضرت سجاد علیه السلام است)، و علی اصغر. و این قول با گفتار فوق مخالفتی ندارد، بلکه بعضی از آنها تصریح نموده اند که علی اکبر علیه السلام در کربلا شهید شده و خواهد آمد که علی اصغر - طفل شیرخوار که نام دیگرش عبدالله بوده - نیز در کربلا شهید شده است.آنچه ممکن است سبب اشکال شود، عبارت پدر بزرگوارش هنگام رفتن او به میدان است که فرمود:

ص:447


1- 721. منتخب التواریخ : 269.
2- 722. زندگانی قمر بنی هاشم و علی اکبر : 356.
3- 723. علی اکبر از مرحوم مقرم : 16 تا 20.

«اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام...»که گفته شده کلمه «غلام» به جوان 25 یا 27 ساله اطلاق نمی شود.و لکن تحقیق در لغت خلافت آنست.أولا؛ به ابن سید (فرزند آقا و بزرگ) غلام گویند.ثانیا در «لسان العرب» نقل می کند که از حین تولد تا پیری غلام گویند. و مؤید آن، قول ازهری است که می گوید: از عرب شنیدم همینکه پسری دنیا آمد به او غلام گویند، و نیز شنیدم که به پیرمردان هم غلام می گفتند. و از قول ابوالعباس نقل می کند که

می گویند: فلانی غلام مردم است هر چند پیر باشد.ثالثا؛ در «مصباح المنیر» (که کتاب مهمی در لغت است) می نویسد: بر مرد پیر هم مجازا غلام اطلاق می شود چون قبلا (غلام) بوده است. (1)

ازدواج حضرت علی اکبر

اگر بگوئیم آن جناب هنگام شهادت 25 سال یا بیشتر داشتند حتما ازدواج کرده بودند، چون این بزرگوار تارک این سنت عظیمه نخواهند بود.از حدیث بزنطی و بعضی عبارات زیارت آن جناب استفاده می شود که آن بزرگوار ازدواج نموده و دارای فرزند بودند.در «کافی» و «تهذیب» و «قرب الأسناد» روایت نموده که بزنطی از حضرت رضا علیه السلام سؤال کرد: آیا می شود زنی را با ام ولد پدر آن زن تزویج نمود؟فرمودند: بلی، گفت: به ما خبر رسیده که حضرت سجاد علیه السلام چنین نمودند؟ - یعنی دختر امام حسن مجتبی علیه السلام و کنیز ام ولد آن حضرت را تزویج کرده اند

ص:448


1- 724. لسان العرب: 111:10، مجمع البحرین: 127:6، مصباح : 619.

-امام رضا علیه السلام فرمودند: چنین نیست بلکه حضرت سجاد علیه السلام دختر امام حسن، و نیز ام ولد از حضرت علی اکبر علیه السلام - که در کربلا شهید شده بود - را تزویج نمودند. (1)و در زیارت حضرت علی اکبر علیه السلام - که ابوحمزه از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده - آمده است:«... صلی الله علیک و علی عترتک و أهل بیتک و آبائک و أبناءک و أمهاتک الأخیار الأبرار الذین أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا. السلام علیک یابن

رسول الله و ابن أمیرالمؤمنین و ابن الحسین بن علی و رحمة الله و برکاته... ثم ضع خدک علی القبر و قل: صلی الله علیک یا أباالحسن - ثلاثا -...»«صلوات خداوند بر تو و بر اقوام و خاندان و پدران و فرزندان و مادرانت، (پدران) نیکوئی که خداوند پلیدی را از آنها دور نمود و آنها را پاکیزه قرار داد. سلام بر تو ای فرزند رسول خدا و ای فرزند امیرالمؤمنین و حسین بن علی... پس گونه ات را بر قبر بگذار و سه مرتبه بگو: صلوات خداوند بر تو باد ای اباالحسن...» (2)در این زیارت کنیه آن حضرت را اباالحسن ذکر کرده است، و استفاده می شود که اولاد آن بزرگوار چند عدد بوده چون لفظ «أبناء» جمع است.

مادر آن جناب

لیلی دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی است، و عروة بن مسعود یکی از

ص:449


1- 725. وسائل: 471:20 ب 22 از ما یحرم بالمصاهرة ح 3.
2- 726. کامل الزیارات : 239 ب 79 زیارت 18.

سادات اربعه در اسلام است، و از بزرگانی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را مثل صاحب یاسین (که قوم خود را به خدا دعوت کرد و او را کشتند) و شبیه ترین مردم به عیسی بن مریم نامیدند.

فضایل حضرت علی اکبر

الف: شباهت او به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این جوان خوش سیما در طلاقت زبان و زیبائی صورت و سیرت و خلقت اشبه مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، که جامع همه کمالات و صفات حسنه و اخلاق نیکو می باشد.

نعمت های خداوند بی شمار است.(و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها) (1)«و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، آنها را شماره نتوانید کرد».مع ذلک قرآن نعمتهای دنیوی را کوچک شمرده که:(قل متاع الدنیا قلیل) (2)«بگو بهره مندی از این دنیا اندک است»و لیکن درباره ی اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:(انک لعلی خلق عظیم) (3)«همانا تو دارای اخلاق عظیم و برجسته ای هستی»و حضرت علی اکبر علیه السلام در جمیع صفات و اخلاق چون حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود.

ص:450


1- 727. سوره ی ابراهیم، آیه ی 34.
2- 728. سوره ی نساء، آیه ی 77.
3- 729. سوره ی قلم، آیه ی 4.

پدر بزرگوارش درباره او فرمودند:«اللهم اشهد فقد برز الیهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک صلی الله علیه و آله و سلم، و کنا اذا اشتقنا الی نبیک نظرنا الیه»

ص:451

«خدایا گواه باش جوانی که در خلقت و سیرت و گفتار شبیه ترین مردم به پیامبرت بود به جنگ این مردم رفت، و ما هرگاه به دیدن پیامبرت مشتاق می شدیم به این جوان نگاه می کردیم» (1)

ب: عصمت آن بزرگوارعصمت همانند عدالت دارای درجات متفاوت است، و هیچکس به درجه ی چهارده معصوم علیهم السلام نمی رسد، لکن خداوند مقام عصمت را به حضرت علی اکبر لطف فرموده است.به این فقره از زیارت استدلال شده که امام صادق علیه السلام خطاب به آن بزرگوار فرمودند:«صلی الله علیک و علی عترتک و أهل بیتک و آبائک و أبناءک و أمهاتک الأخیار الأبرار الذین أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا»

ص:452


1- 730. لهوف : 113، مثیر الأحزان : 68، بحارالأنوار: 42:45، مقتل خوارزمی: 30:2. البته نقل شده که فاطمه زهرا علیهاالسلام در راه رفتن به پدر شباهت داشت. ابن شهر آشوب در مناقب {ج 3، ص 357} می نویسد: «قال جابر الانصاری: ما رأیت فاطمة تمشی الا ذکرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، تمیل علی جانبها الأیمن مرة، و علی جانبها الایسر مرة»: «جابر انصاری گوید: ندیدم فاطمه علیهاالسلام را که راه برود مگر اینکه به یاد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می افتادم، که در راه رفتن یک دفعه میل بطرف راست، و بار دیگر میل بطرف چپ می نمود. و در بشارة المصطفی (ص 253 جزء 9 حدیث 1) آمده است که آن مظلومه همانند پدر صحبت می کرد: «عن عایشة أنها قالت: ما رأیت أحدا کان أشبه کلاما و حدیثا من فاطمة برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، و کانت اذا دخلت علیه رحب بها، و قام الیها، فأخذ بیدها و قبل یدها، و أجلسها فی مجلسه»: «عایشه گوید: احدی را ندیدم که در گفتار و حدیث شبیه تر از فاطمه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد، هر گاه فاطمه بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد می شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او مرحبا می گفت و برای او می ایستاد، آنگاه دست او را می گرفت و می بوسید و او را در جای خود می نشانید». و شیخ مفید رحمه الله (در ارشاد 3:2) نقل کرده که؛ امام حسن علیه السلام در هیبت و بزرگی شبیه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، و حضرت امام حسین علیه السلام در سخاوت و شجاعت به جد خود شبیه بود. و ابن شهر آشوب (در مناقب: 2:4) در تفسیر آیه ی شریفه (فی أی صورة ما شاء رکبک)، از حسن بن علی علیهماالسلام نقل کرده که خداوند عزوجل علی بن أبی طالب علیه السلام را در پشت پدر به صورت محمد صلی الله علیه و آله و سلم درآورد. پس او شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود. و امام حسین علیه السلام شبیه ترین مردم به فاطمه علیهاالسلام و من شبیه ترین خلق به خدیجه هستم. و شیخ مفید رحمه الله (در ارشاد 3:2) نقل می کند: «کان الحسن علیه السلام أشبه الناس برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خلقا و هدیا و سؤددا»: «امام حسن علیه السلام در خوی و رفتار و سیادت شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود». و صدوق رحمه الله (در کمال الدین: 403:1 ب 26 ح 1 و بحارالانوار: 72:51) از جابر انصاری روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «المهدی من ولدی، اسمه اسمی، و کنیته کنیتی، أشبه الناس بی خلقا و خلقا، تکون له غیبة و حیرة تضل فیها الامم. ثم یقبل کالشهاب الثاقب فیملاها عدلا و قسطا کما ملئت جورا و ظلما»: «مهدی از فرزندان من است، اسم او چون اسم من و کنیه او چون کنیه من است، در خلقت و خوی شبیه ترین مردم به من است. برای او غیبت و حیرتی است که امتها در آن گمراه شوند. پس چون شهاب ثاقب روی آورد و زمین را پر از عدل و داد نماید، چنانکه از ستم و ظلم پر شده باشد». و نیز (در بحارالانوار: 161:51 باب ما ورد عن العسکرین علیهماالسلام ح 9) احمد بن اسحاق از امام حسن عسکری علیه السلام روایت کرده که فرمودند: «الحمد لله الذی لم یخرجنی من الدنیا حتی أرانی الخلف من بعدی، أشبه الناس برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خلقا و خلقا. یحفظه الله تبارک و تعالی فی غیبته. ثم یظهره فیملا الارض عدلا و قسطا کما ملئت جورا و ظلما». «سپاس خداوند که مرا نمیراند تا اینکه جانشینم را به من نشان داد که او شبیه ترین مردم در خلقت و خوی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. خداوند او را در زمان غیبتش حفظ می نماید، سپس او را ظاهر می کند، که زمین را پر از عدل و داد نماید، چنانکه از ستم و ظلم پر شده باشد».

(1)که دوری از رجس و پلیدی همان عصمت است.اما آنچه دال بر مطلب است زیارت رجبیه امام حسین علیه السلام می باشد، که محدث قمی رحمه الله در مفاتیح نقل کرده:آنگاه به سوی قبر علی بن الحسین علیهماالسلام برو و نزد قبر آن جناب بایست وبگو:«السلام علیک أیها الصدیق الطیب الزکی الحبیب المقرب، و ابن ریحانة رسول الله... و جعلک من أهل البیت الذین أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا»

که خداوند آن بزرگوار را از اهل بیت عصمت قرار داد.کلمه ی «طیب» و «زکی» را نیز می توان مؤید عصمت گرفت.ج: صفات آن سرورحضرت علی اکبر دارای صفات جلال و جمال و ملکات نیکو بود، و به عالم ملکوت وصل بود. دو حدیث از مرحوم سید بن طاووس و شیخ مفید در طی طریق کربلا نقل کردیم که به پدر بزرگوارش گفت:«أفلسنا علی الحق»«آیا ما بر حق نیستم؟»حضرت فرمودند: بلی. گفت:«اذا لا نبالی بالموت»«حال که چنین است از مرگ باکی نداریم».د: شجاعت آن بزرگوار شجاعت را از علی مرتضی علیه السلام به ارث برده بود.علامه مجلسی رحمه الله نقل می کند:

ص:453


1- 731. کامل الزیارات : 239 ب 79 زیارت 18.

آن حضرت به هر جانب روی می آورد گروهی را به خاک هلاکت می افکند،«فلم یزل یقاتل حتی ضج الناس من کثرة من قتل منهم. و روی أنه قتل علی عطشه مأة و عشرین رجلا ثم رجع الی أبیه... فلم یزل یقاتل حتی قتل تمام المأتین...»«بقدری از آن لشکر کشت که از کثرت کشته به شیون آمدند، و روایت شده؛ علی اکبر با آنکه تشنه بود 120 نفر را کشت آنگاه نزد پدر بازگشت... دوباره به میدان آمد و آنقدر جنگید تا کشته ها به

دویست نفر رسید» (1)ه: تربیت شدن در دامان عمویش حضرت مجتبی و پدرش سیدالشهداء علیهماالسلام در «کافی» و «فقیه» و «تهذیب» در زیارتی از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که... کنار قبر فرزند آن حضرت، علی بن الحسین علیه السلام، که نزد پای پدر مدفون است می روی و می گوئی:«السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن أمیرالمؤمنین، السلام علیک یابن الحسن و الحسین»«سلام بر تو ای فرزند رسول خدا، سلام بر تو ای فرزند امیرالمؤمنین، سلام بر تو ای فرزند حسن حسین» (2)شیخ صدوق قدس سره بعد از نقل این زیارت می فرماید: این أصح زیارات نزد من است. گفته اند: برای این فرزند امام حسن علیه السلام گفته شده است که چون امام مجتبی علیه السلام مربی و معلم حضرت علی اکبر علیه السلام بوده است، و در حدیث آمده:

ص:454


1- 732. بحارالانوار: 43:45 و 44.
2- 733. مفاتیح الجنان زیارت مطلقه اول امام حسین علیه السلام.

«انما الاباء ثلاثة؛ من ولدک و من علمک و من زوجک»«پدر سه گونه است؛ آنکه ترا به دنیا آورد، و کسی که تو را تعلیم نموده، و دیگر پدر زن» (1)

محدث قمی رحمه الله می نویسد: در این مدتی که آن حضرت در دنیا بود، عمر شریف خود را صرف عبادت و زهادت و اطعام مساکین و اکرام مسافرین، وسعه ی در اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده بحدی که در مدحش گفته شده:لم تر عین نظرت مثله من محتف یمشی و لا ناعل (تا آخر ابیات)هیچ دیده ای مانند او ندیده است،نه کسی که پابرهنه راه می رود و نه کفش پوشیده.

ص:455


1- 734. ولی در قرآن به عمو هم اطلاق پدر شده است و این اهمیت مقام عمو را می رساند: الف: {اذ قال ابراهیم لأبیه آزر أتتخذ أصناما آلهة (سوره انعام: 74} و در احادیث آمده که آزر عموی ابراهیم بوده که اطلاق پدر به آن شده است. ب: (اذ حضر یعقوب الموت اذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی قالوا نعبد الهک و اله آبائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق الها واحدا و نحن له مسلمون (سوره ی بقره، آیه ی 133): «چون مرگ یعقوب رسید به فرزندان خود فرمود: پس از مرگ من شما چه می پرستید؟ گفتند: خدای ترا، و خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که معبودی یگانه است، و ما تسلیم او هستیم». یعقوب فرزند اسحاق و ابراهیم بود، ولی فرزند اسماعیل نبود، بلکه اسماعیل عموی فرزندان اسحاق بوده، و قرآن می فرماید: پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق. حضرت حسین علیه السلام به قاسم فرمودند: «یا ولدی أتمشی برجلک الی الموت؟»: «ای فرزندم، بپای خود سوی مرگ می روی». (مهیج الأحزان : 164 م 7) لیکن به دقت در موارد استعمال، به هر عموئی اطلاق پدر نمی کنند، بلکه عموئی که چون پدر فوت کرد جای پدر بنشیند، و یا فرزند تحت تکفل و تربیت عمو باشد، در این موارد به عمو اطلاق پدر می شود. پس بناچار باید قبول کرد که حضرت علی اکبر علیه السلام تحت تربیت عموی خود امام حسن علیه السلام بوده که در زیارت آمده؛ ای فرزند حسن و حسین.

و در زیارتش خوانده می شود:«السلام علیک أیها الصدیق و الشهید المکرم و السید المقدم، الذی عاش سعیدا و مات شهیدا، و ذهب فقیدا، فلم تتمتع من الدنیا الا بالعمل الصالح، و لم تتشاغل الا بالمتجر الرابح».چگونه چنین نباشد آن جوانی که اشبه مردم به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بود، و آداب را از دو سید جوانان اهل بهشت اخذ نموده، چنانکه عبارت زیارت مرویه معتبره آن حضرت:«السلام علیک یابن الحسن و الحسین»

دلالت بر این مطلب دارد (1)حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بسیار او را دوست می داشت، حتی آنکه او را مدح نموده، اشعاری در مدح او می سرود، از آنجمله ابن ادریس در «سرائر» ذکر کرده که حضرت امیر علیه السلام در شأن او فرموده:لم تر عین نظرت مثله من محتف یمشی و لا ناعل (2)ابوالفرج اصفهانی در «مقاتل الطالبیین» از مغیره نقل می کند که روزی معاویه گفت: امروز سزاوارترین مردم به خلافت کیست؟ گفتند: تو، گفت: چنین نیست بلکه شایسته ترین مردم بر این امر علی بن الحسین (علی اکبر) است. چون جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشد و شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و جمال و بزرگ منشی ثقیف در او جمع است

ص:456


1- 735. منتهی الامال: 375:1.
2- 736. مهیج الاحزان : 212 م 9.

(1)

اول شهید از اهل بیت

چون اصحاب باوفای آن سرور به درجه ی شهادت رسیدند، و نوبت به خاندان آن بزرگوار رسید، علی اکبر اول آنها بود که به میدان شتافت.

مرحوم سید بن طاووس و ابن نما نقل می کنند: چون با آن حضرت بجز خاندانش کسی نماند، علی بن الحسین علیه السلام که از زیبا صورتان و نیکو سیرتان روزگار بود بیرون آمد و از پدر اجازه جنگ خواست، حضرت به او اجازه داد. (2)مرحوم شیخ مفید می نویسد: همچنان یک یک از یاران سیدالشهداء علیه السلام پیش می آمدند و کشته می شدند، تا از همراهان امام حسین علیه السلام جز خاندانش کسی بجای نماند. پس فرزندش علی بن الحسین علیه السلام پیش آمد... (3)ابن ادریس رحمه الله می نگارد:«و هو أول قتیل فی الواقعة یوم الطف من آل أبی طالب»«علی اکبر اولین کشته ازآل ابی طالب در روز کربلا بود» (4)از زیارت ناحیه ی مقدسه هم چنین استفاده می شود که حضرت علی اکبر علیه السلام اول شهید از اهل بیت بوده که می فرماید:

ص:457


1- 737. نفس المهموم:314.
2- 738. لهوف : 112، مثیر الأحزان : 68.
3- 739. ارشاد: 109:2.
4- 740. سرائر:153.

«السلام علیک یا أول قتیل من نسل خیر سلیل من سلالة ابراهیم الخلیل...»«سلام بر تو ای اولین جان باخته از خاندان بهترین زادگان (رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) از دودمان ابراهیم خلیل...» (1)جمعی از مورخین اهل سنت چون طبری (2) و ابن اثیر و ابوالفرج و... نیز همین را

اختیار کرده اند، اما بعضی احتمال داده اند که مراد اولیت در شأن و رتبه باشد. چنانکه مثلا می گویند: «فلانی اول عالم یا اول تاجر است»، و گفته اند: عبدالله بن مسلم بن عقیل اول شهید از اهل بیت آن بزرگوار بوده، لکن عبارت زیارت ناحیه و عبارت مرحوم سید بن طاووس و شیخ مفید و ابن ادریس با این توجیه نمی سازد.

شهادت حضرت علی اکبر

چون آن بزرگوار عازم میدان گردید از پدر بزرگوارش اجازه جهاد طلبید حضرت به او اذن داد (3)چون علی اکبر علیه السلام جانب میدان روان گشت، آن پدر مهربان (نگاه مأیوسانه به جوان خود کرد و) انگشت سبابه سوی آسمان بلند نمود یا محاسن شریف را روی دست گرفت، گریست و عرض کرد:«اللهم اشهد علی هؤلاء القوم، فقد برز الیهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک صلی الله علیه و آله و سلم، کنا اذا اشتقنا الی نبیک نظرنا الی وجهه»

ص:458


1- 741. بحارالانوار: 65:45.
2- 742. تاریخ طبری: 446:5.
3- 743. همه مقاتل معتبر نوشته اند که امام حسین علیه السلام فورا به فرزند خود اجازه میدان داد، آیا جهت آن چه بوده است؟ ممکن است چون فرزند خودش بود می خواست بدون مهلت برای پروردگارش فدا کند. و شاید طاقت نداشت در آن حالت فرزندش را مشاهده نماید.

«خدایا گواه باش، جوانی که در خلقت و سیرت و گفتار، شبیه ترین مردم به پیغمبرت بود به جنگ این مردم رفت، هرگاه به دیدن پیغمبرت مشتاق می شدیم به صورت این جوان نگاه می کردیم».خدایا برکات زمین را از ایشان بازدار، و آنها را پراکنده ساز، و میان آنها جدائی افکن، و آنها را متفرق و متشتت فرما، و والیان را هرگز از ایشان راضی مگردان، که این جماعت ما

را طلب کردند تا یاری کنند، ولی شمشیر بر روی ما کشیدند.پس آن حضرت بانگ بر عمرسعد زد که از ما چه می خواهی، خداوند رحم تو را قطع کند، و هیچ کار بر تو مبارک نگرداند، و بعد از من کسی را بر تو مسلط کند که در بستر سرت را ببرد، چنانکه رحم مرا قطع کردی و قرابت و خویشی مرا با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مراعات نکردی.پس به آواز بلند این آیه را تلاوت فرمود:(ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین - ذریة بعضها من بعض و الله سمیع العلیم) (1)«خداوند برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان - نسلی را از برخی برتر قرار داد و خداوند شنوا و داناست» (2)در بسیاری از کتب است که چون شاهزاده عازم جنگ شد، امام به او فرمود: با مادر و برادر و عمه هایت وداع نما. پس به خیام حرم آمد و با صدای بلند فرمود:

ص:459


1- 744. سوره ی آل عمران،آیه ی 33 و 34.
2- 745. نفس المهموم : 308، بحارالانوار: 42:45، مقتل خوارزمی: 30:2 و....

«السلام علیک یا أخاه، و علیکن یا أهل بیتاه، هذا آخر السلام و آخر الکلام واللقاء فی الجنة».چون صدای جانفزای علی اکبر بگوش پرده نشینان حرم رسید همگی به دور او حلقه ماتم زدند، و دستها در آغوش درآوردند، و چندان ناله و گریه کردند که بیهوش شدند...امام سجاد علیه السلام فرمود: روز عاشورا به مرضی شدید گرفتار بودم، در آن حال دیدم یکی آهسته آهسته دست و پای مرا می بوسد. نگاه کردم دیدم برادرم علی اکبر است که در کمال ادب بر روی پایم افتاده و صورت خود به کف پایم می مالد، گفتم: ای برادر، چه شده است

که حالت دگرگون و اشکت جاری است؟ پاسخ داد: پدرم تنها مانده، یارانش کشته شده اند، اینک قصد آن دارم که جانم را نثارش کنم.شاهزاده مادر و برادر و عمه ها را وداع نمود و به نزد پدر بزرگوار آمد، شاه مظلومان بدست خود اسلحه بر او پوشانید. و به روایتی عمامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بر سرش بست... و او را به سوی میدان فرستاد (1)در کتاب «روضة الأحباب» نقل شده که امام حسین علیه السلام بدست خود سلاح جنگ به قامت علی اکبر پوشانید، و کلاه خودی فولادی بر سر او گذاشت، و کمربند چرمی که از علی مرتضی علیه السلام به یادگار داشت بر کمر وی بست (و شمشیر مصری بر میان او حمایل کرد) و اسب عقاب را به او داد تا سوار شود، و او را بدین گونه روانه میدان کرد (2)حمید گوید: دیدم آن حضرت از شدت غم گاهی می نشست و گاهی بر می خاست و سر خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا شاهد باش که علی را فدای امت جدم کردم.

ص:460


1- 746. تذکرة الشهداء : 197.
2- 747. ناسخ التواریخ: 350:2، و بهمین مضمون ریاض القدس: 7:2.

خدا بسوز دلم واقفی که جانم رفت ز جان عزیزترم اکبر جوانم رفت (1)پس آن شاهزاده به میدان رفت، جمیع لشکر حیران جمال نورانی او شدند. چون به میدان رسید بر آن سپاه تاخت و قوت بازویش - که نشانه ای از شجاعت حیدری بود - بروز داد و رجز می خواند:أنا علی بن الحسین بن علی نحن و بیت الله أولی بالنبی من علی فرزند حسین بن علی هستم، سوگند بخدا ما از هر کس به پیغمبر اولاتریم...پس حمله می کرد و آن نامردان شقی را می کشت، و بهر جانب رو می کرد گروهی را به خاک هلاکت می افکند، آنقدر از ایشان کشت تا آنکه صدای ضجه و شیون از آنها بلند شد.

به سند معتبر روایت شده که با آن عطش که داشت 120 نفر را کشت.در این هنگام حرارت آفتاب و غلبه تشنگی و کثرت زخمها و سنگینی اسلحه او را بسختی انداخت، لذا به سوی پدر شتافت و عرض کرد:«یا أبة، العطش قد قتلنی و ثقل الحدید أجهدنی، فهل الی شربة من الماء سبیل؟ أتقوی بها علی الأعداء»«ای پدر، تشنگی مرا کشت، و سنگینی اسلحه مرا بزحمت انداخته و توانم را برده است. آیا راهی به سوی قطره ی آبی هست تا بر دفاع دشمن قوت یابم»

ص:461


1- 748. انوار الشهادة : 151 ف 13.

(1)حضرت گریست و فرمود:«یا بنی یعز علی محمد و علی علی بن ابی طالب و علی أن تدعوهم فلا یجیبوک، و تستغیث بهم فلا یغیثوک»«ای پسرم، بسی دشوار است بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و علی مرتضی علیه السلام و بر من، که آنها را بخوانی، تو را اجابت نکنند، و به آنها استغاثه کنی به فریاد نرسند».(به روایت سید بن طاووس رحمه الله فرمود: پسر جانم، اندکی جنگ کن، بزودی جد خویش را ملاقات کنی، و او کاسه ای لبریز از آب به تو خواهد داد که بعد از آن دیگر تشنه نشوی.)

و به او فرمود: ای فرزند: زبانت را بیرون بیاور. پس زبان او را در دهان گرفت و مکید، و انگشتر خود را به دهانش نهاد و فرمود: به میدان باز گرد که امیدوارم پیش از شام جدت جامی لبریز از آب به تو بنوشاند، که بعد از آن هرگز تشنه نشوی.آن جوان به میدان بازگشت و کارزار عظیمی نمود، و هشتاد نفر دیگر را کشت که تعداد کشتگان به دویست تن رسید.مردم کوفه از کشتن وی پرهیز می کردند، تا اینکه چشم مرة بن منقذ عبدی ملعون (2) به او افتاد و گفت: گناه عرب به گردن من باشد اگر باز اینگونه

ص:462


1- 749. از کثیر بن شاذان نقل است که گفت: روزی خدمت امام حسین علیه السلام بودم که فرزندش علی اکبر در غیر موسمش از پدر درخواست انگور نمود. امام حسین علیه السلام از طریق اعجاز از استوانه ی مسجد برایش انگور و موز آوردند و به او داده فرمودند: ما عند الله لأولیاء أکبر. {فرسان الهیجاء: 299:1 به نقل از مدینة المعاجز و...} شاید بهمین دلیل بود که از پدر بزرگوارش آب مطالبه نمود که آن حضرت از طریق اعجاز او را سیراب نماید تا به میدان برگشته با دشمنان خدا مصاف دهد.
2- 750. در زیارت ناحیه ی مقدسه {بحارالانوار: 65:45} و بسیاری از کتب چون ارشاد شیخ مفید و مقتل مقرم و مثیرالأحزان و کامل ابن اثیر و تاریخ طبری (446:5) و اخبار الطوال و مقاتل الطالبین مطابق متن «مرة بن منقذ» آمده، ولی در لهوف مرحوم سید بن طاووس و مقتل عوالم و بحارالانوار (44:45) «منقذ بن مرة» ذکر شده است.

بر لشکر حمله کند (چون 12 حمله نموده بود) و داغش را به دل پدرش نگذارم.در این میان که به مردم حمله می کرد، آن ملعون سر راه بر او گرفت و نیزه به او زد و او را به خاک انداخت و لشکر دورش را گرفتند و با شمشیر او را پاره پاره کردند.به روایت «بحارالانوار»: مرة بن منقذ بر فرق آن جوان ضربتی زد که تاب و توان از او برفت، لشکر با شمشیر بر او می زد و او دست بگردن اسب خود کرد، و اسب (که گویا تیر به چشمش خورده، و یا خون آن حضرت چشمانش را فراگرفته بود) او را میان لشکر دشمن برد،«فقطعوه بسیوفهم اربا اربا»«لشکر با شمشیر خود او را پاره پاره کردند».چون جان به گلویش رسید فریاد زد:«یا أبتاه، هذا جدی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، قد سقانی بکأسه الأوفی شربة لا أظمأ بعدها أبدا، و هو یقول:

العجل العجل، فان لک کأسا مذخورة حتی تشر بها الساعة»«پدر جان، این جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که جامی پر به من نوشانید که دیگر تشنه نشوم، و می گوید: بشتاب بشتاب که جامی هم برای تو آماده کرده ام، تا در این ساعت بنوشی».به روایت مرحوم سید بن طاووس: صدا زد؛«یا أبتاه، علیک السلام، هذا جدی (رسول الله) یقرئک السلام و یقول لک: عجل القدوم علینا»«پدر جان، خداحافظ، این جدم رسول خداست که به تو سلام می رساند و می گوید: هر چه زودتر نزد ما بیا».پس فریادی برآورد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود.امام حسین علیه السلام آمد بر بالینش نشست.

ص:463

«و وضع خده علی خده، و قال: قتل الله قوما قتلوک، ما أجرأهم علی الله و علی انتهاک حرمة الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، علی الدنیا بعدک العفی»«آن حضرت صورت خود را بر صورت علی گذاشت و فرمود: خدا بکشد آن گروهی که تو را کشتند، چه جرأتی نسبت به خداوند و بر شکستن حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارند. بعد از تو خاک بر سر دنیا باد».در «روضة الصفا» آمده که امام حسین علیه السلام بر بالین جوانش با صدای بلند گریست و

تا آن زمان کسی (از دشمن) صدای گریه او را نشنیده بود. (1)ابی مخنف می نویسد: سپس بر قوم مارقین حمله کرد و 180 نفر را کشت. از طرفی ملعونی کمین کرد و عمودی آهنین بر سرش زد که با سر به زمین آمد. حضرت نشست و صدا زد: پدر جان خداحافظ، این جدم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام، و این جده ام فاطمه زهرا علیهاالسلام و خدیجه کبری هستند که می گویند: العجل، آنها مشتاق دیدار تو هستند. (2)مرحوم واعظ قزوینی از «مقتل» شیخ حر عاملی نقل می کند که حضرت هنوز چند قدم به کشته ی علی اکبر مانده بود، که خود را از مرکب به زیر انداخت، زانو بزانو خود را به جوانش رسانید. اول نگاهی به آن بدن قطعه قطعه کرد، دید سنگدلان جای سالمی در بدن آن جوان نگذاشته اند، و از ضربت تیر و شمشیر و نیزه و خنجر جسم جوانش را مشبک کرده اند. بعد،«صاح الامام سبع مرات»«امام هفت مرتبه فریاد کشید»آه وا ولداه، آه وا علیا، وا ثمرة فؤاداه، ولدی قتلوک.یا کوکبا ما کان أقصر عمره و کذا تکون کواکب الأسحار

ص:464


1- 751. بحارالانوار: 43:45، لهوف : 113، مقتل خوارزمی: 30:2، نفس المهموم : 308.
2- 752. مقتل ابی مخنف : 127، وقایع الأیام خیابانی : 398.

ص:465

ص:466

ستاره ی من، چه زود عمرت بپایان رسید، ستارگان سحری اینگونه هستند.علی با پدر حرف بزن...«فجعل یمسح الدم علی ثنایاه الشریفة»«آقا با دست مبارک، خون از دندانهای عزیزش پاک می کرد»،

و شروع کرد دندانهای علی را بوسیدن...«فاذا نطقت فأنت منطقی، و اذا سکتت فأنت فی مضماری، ولدی ولدی ولدی ولدی، فوضع خده علی خده، و قال: أما أنت فقد استرحت من هم الدنیا و غمها، و صرت الی روح و راحة، و بقی أبوک فریدا وحیدا، و ما أسرع لحوقی بک»«چون سخن بگویم تو ورد زبان منی، و چون سکوت کنم تو نقش دل منی، فرزندم، فرزندم، فرزندم، فرزندم، پس صورت بر صورت او گذاشت و فرمود: تو از هم و غم دنیا راحت شدی و به سوی رحمت خدا و بهشت رفتی، ولی پدرت یکه و تنها ماند، و چه زود است ملحق شدن من به تو» (1)امام صادق علیه السلام در زیارت آن حضرت می فرمایند:«بأبی أنت و أمی من مذبوح و مقتول من غیر جرم، بأبی أنت و أمی دمک المرتقی به الی حبیب الله، بأبی أنت و أمی من مقدم بین یدی أبیک، یحتسبک و یبکی علیک، محترقا علیک قلبه، یرفع دمک بکفه الی أعنان السماء، لا یرجع منه قطرة، و لا تسکن علیک من أبیک زفرة»«پدر و مادرم قربان تو سر بریده و کشته ی بی گناه، پدر و مادرم فدای تو که خونت تا نزد حبیب خدا بالا رفت. پدر و مادرم قربانت که در برابر پدر به

ص:467


1- 753. ریاض القدس: 22:2.

میدان شتافتی و او و تو را در راه خدا داد و بر تو می گریست و دلش برای تو آتش گرفت، و خونت را با دست خود تا دل آسمان می پاشید که قطره ای از آن بر نمی گشت، و ناله اش برای تو خاموش نمی شد...» (1)روایت شده که چون علی بن الحسین علیه السلام در کربلا کشته شد، امام حسین علیه السلام با جبه ی خز و عمامه ای که دو گوشه از آن آویزان بود، بالین او رفت و فرمود:«أما أنت یا بنی، فقد استرحت من کرب الدنیا و غمها، و ما أسرع اللحوق بک»«ای پسرم تو از گرفتاری و غم دنیا راحت شدی و من هم شتابان به تو می پیوندم» (2)چون علی اکبر شهید کربلا نور چشم انبیاء و اولیاءدیدگان سلطان اقلیم وجود خالق جان، مالک غیب و شهودمانده همچون ذات خود فرد و وحید جمله اصحابش ز تیغ کین شهیدشسته دل یکجا ز نقش ما سوی دل ندارد با کسی غیر خدامرحوم سپهر می نویسد: پس امام حسین علیه السلام اسب براند و به شتاب صفوف لشکر را شکافت و مردم را پراکنده کرد و صیحه می زد و همی «علی» می گفت. چون به بالین او رسید از اسب پیاده شد، و فرزند را بر سینه ی خود چسبانید و چهره ی مبارک بر چهره ی او نهاد.علی اکبر چشم گشود و عرض کرد: ای پدر بزرگوار، می بینم که درهای آسمان باز شده و حوران بهشتی نازل می شوند، و جامهای سرشار از شربت بر کف دارند و مرا به سوی خویشتن می خوانند. اینک بدان سرای سفر می کنم و می خواهم که این

ص:468


1- 754. کامل الزیارات : 239 ب 79 قسمتی از زیارت 18.
2- 755. منتخب طریحی: 315:2 م 9.

زنان بی یار و یاور

در سوگ من چهره نخراشند. این بگفت و درگذشت (1)می توان گفت: آن حضرت بر بالین جوانش نشست مانند نشستن جوان مرده ها، از داغ او خاک نشین شده، دل از مرگ جوان آتش گرفته، از چشمهایش اشک روان است. سینه اش پر غم، اعضاء از کار افتاده، جوارح سست شده، لرزه به استخوانها افتاده، دل از دنیا برکنده، روز روشن در نظرش تار شده، از جان سیر و از زندگی دلگیر گشته، گاهی صدا میزند جواب نمی شنود، گاهی می پرسد حرف نمی زند. گاهی به قاتلانش نفرین می کند.گاهی خون از لب و دندانش پاک می کند، گاهی صورت به زخمهای بدنش می مالد، گاهی می فرماید: بابا راحت شدی. و یا می فرماید: پدر پیرت را تنها گذارده ای. و یا می گوید: من هم شتابان به تو می رسم.جوانان بنی هاشم بالای سرش حلقه ی ماتم زده، گریبانها دریده اند، و سینه ها خراشیده اند.حمید بن مسلم گوید: زنی را دیدم مانند آفتاب تابان، بی تابانه از خیمه بیرون دوید و فریاد وا ویلاه، وا ثبوراه می کشید و می گفت: ای نور دیده ی اخیار، و ای میوه ی دل و نور چشمان من، پس جسد مطهر آن شاهزاده را در بر کشید.پرسیدم: این زن کیست؟ گفتند: زینب دختر علی علیه السلام است.پس آن حضرت دست خواهر بگرفت و او را به سوی خیمه برگردانید.آنگاه رو به جوانان کرد و فرمود:«احملوا أخاکم»«برادر خود را بردارید».او را از قتلگاه برداشتند و آوردند و جلو خیمه ای که برابر آن می جنگیدند گذاشتند

ص:469


1- 756. ناسخ التواریخ:355:2.

(1)شیخ مفید رحمه الله نقل کرده که زینب خواهر حسین علیه السلام از خیمه بیرون دویده، فریاد می زد:

«یا أخیاه و ابن أخیاه»ای برادرم و ای فرزند برادرم»و شتابانه آمد تا خود را روی نعش علی اکبر انداخت.امام حسین علیه السلام سر خواهر را بلند کرده و او را به خیمه باز گردانید، و به جوانان خود فرود: برادر خود را بردارید. جوانان آمده او را برداشتند، و جلو خیمه ای که در برابر آن می جنگیدند، بر زمین نهادند. (2)عمارة بن واقد گوید: در آنحال زنی را دیدم از خمیه ی حسین علیه السلام بیرون آمد و ندا می کرد:«وا ولداه، وا مهجة قلباه، یا لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیاء، أو کنت و سدت تحت أطباق الثری»«ای عزیز مادر، کاش پیش از این کور شده بودم، یا مرده بودم و این حالت را نمی دیدم»،چون به نزد آن نعش رسید خود را روی آن انداخت، سیدالشهداء علیه السلام تشریف آورد و عبائی بر سرش انداخت و دست او را گرفته سوی خیمه برگردانید. (3)در بعضی کتب معتبره از شیخ مفید رحمه الله، و او به اسناد خود از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده که چون علی بن الحسین علیه السلام شهید شد، امام گریان و نالان وارد خیمه شد و از خود مأیوس بود. سکینه آمد و عرض کرد:«ما لی أراک تنعی نفسک و تدیر طرفک، أین أخی علی»«شما را چه شده است! می بینم که نزدیک است روحت پرواز کند و جان

باخته ای، و چشم به این سو و آن سو می گردانی، برادرم علی کجاست؟».امام فرمودند: این گروه لئام او را کشتند. سکینه از شنیدن این خبر فریاد؛ وا أخاه وا

مهجة قلباه، برآورد، و خواست از خیمه بیرون رود. آن حضرت منع نموده فرمود: ای سکینه، اتقی الله و استعملی الصبر»«از خدا بپرهیز و صبر پیشه کن».گفت: «یا أبتاه، کیف تصبر من قتل أخوها، و شرد أبوها»«پدر جان، چگونه صبر کند کسی که برادرش کشته، و پدرش را آواره شده است»حضرت فرمودند: انا لله و انا الیه راجعون (4)شیخ صدوق رحمه الله از حاجب ابن زیاد نقل کرده که چون سر حسین علیه السلام را برای ابن زیاد آوردند، دستور داد آن را در طشت طلا برابرش نهادند و با چوب دستی به دندانهایش می زد و می گفت:«لقد أسرع الشیب الیک یا أبا عبدالله...»«یا اباعبدالله چه زود پیر شدی!» (5)و گفته اند: زینب کبری علیهاالسلام در جواب فرمود: ای پسر زیاد، برادرم پیر نبود، ولی داغ علی اکبر او را پیر نمود (6)«قال ابن أبی لیلی للصادق علیه السلام: أی شی ء أحلی مما خلق الله عزوجل؟

فقال علیه السلام: الولد الشاب. فقال: أی شی ء أمر مما خلق الله؟ فقال: فقده. فقال: أشهد أنکم حجج الله علی خلقه»«ابن ابی لیلا به امام صادق علیه السلام عرض کرد: در

میان مخلوقات خداوند عزوجل چه چیز از همه چیز شیرین تر است؟ فرمودند: فرزند جوان. عرض کرد: از بین مخلوقات خدا چه چیز تلخ تر است؟ حضرت فرمودند: از دست دادن آن جوان. پس گفت: گواهی می دهم که شما حجت های خدا بر مردم هستید» (7)مرحوم شیخ محمد مهدی مازندرانی مطالب نفیسه ای در رابطه با شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام ذکر کرده که بطور اختصار نقل می شود:1- حضرت امام حسین علیه السلام هنگام رفتن حضرت علی اکبر علیه السلام به میدان خطاب به عمرسعد فرمودند:«قطع الله رحمک... کما قطع رحمی»«خدا رحم ترا قطع کند چنانکه تو از ما قطع رحم کردی»،زیرا عمرسعد پسر خاله ی لیلی مادر علی اکبر بود و با آن جناب خویشی داشت (8)2- در مقاتل آمده: «احتمله الفرس الی معسکر الأعداء»

کلمه «احتمل» چون از باب افتعال است اشاره به آنست که حضرت علی اکبر علیه السلام به خاطر کثرت جراحات وارده از اثر شمشیر، متمکن نبود که بر پشت اسب قرار گیرد، و اسب آن بزرگوار بزحمت او را حمل می کرد، و چون خون فرق مبارک بر صورت اسب جاری و چشمانش را خون فراگرفته بود، آن بزرگوار را میان لشکر دشمن برد و آن لئام با شمشیرهای خود او را پاره پاره کردند، اسب دیگر طاقت نیاورد و آن حضرت به زمین سقوط کرد.3- از این عبارت زیارت آن مظلوم «یرفع دمک بکفه الی عنان السماء»،چنین فهمیده می شود که امام حسین علیه السلام خون آن بزرگوار را بطرف آسمان پاشید.4- هنگامیکه عمرسعد لشکر را به جنگ با حضرت علی اکبر علیه السلام امر کرد،

ص:470


1- 757. بحارالانوار: 44:45، جلاء العیون : 406.
2- 758. ارشاد: 110:2.
3- 759. مهیج الأحزان : 215 م 10.
4- 760. مهیج الأحزان : 216، وقایع الأیام خیابانی : 402.
5- 761. امالی صدوق : 165 م 31 ح3.
6- 762. نهضت حسینی: 102:2 به نقل از انوار المجالس : 154.
7- 763. من لا یحضره الفقیه: 188:1 ح 569.
8- 764. عمرسعد خود نیز این مطلب را بعد از مراجعت از کربلا به ابن زیاد گفت: «انی قطعت رحمی و وصلت خصمی و خالفت ربی...»: «من رحم خود را قطع کردم و به دشمن خود پیوستم و مخالفت پروردگار خود نمودم...» بعضی از اهل منبر کلام حضرت را چنین ترجمه می کنند که: چنانکه تو نسل مرا قطع کردی نسل تو بریده شود. و این اشتباه است نسل حضرت حسین علیه السلام ابدا بریده نشد و انوار حسینی و سادات فراوان از نسل آن بزرگوار روی زمین می باشند، بلکه مراد این است که تو با من قطع رحم نمودی، خداوند با تو قطع کند.

عده ای از اهل کوفه آن ملعون را سرزنش کردند و گفتند: ما را امر می کنی بجنگ کسی برویم که شبیه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشد، و عده ای از آنها به خاطر بزرگی مصیبت سیدالشهداء علیه السلام به حال آن حضرت گریه کردند.5- بعضی می نویسند: حضرت زینب علیهاالسلام پیش از برادر به بالین حضرت علی اکبر علیه السلام آمده، چون می دانست اگر امام حسین علیه السلام حضرت علی اکبر را اینگونه ببیند، روح از بدنش مفارقت می کند، و داغ علی اکبر وی را می کشد، لذا حضرت زینب علیهاالسلام خواست برادر را بخود مشغول کند تا زنده بماند.6- چون سکینه دید پدر بزرگوارش نزدیک است جان دهد فرمود: «أین أخی علی» مقصودش این بود کجاست برادرم که شبیه به پیامبر است و هرگاه پدرم به او نظر می کرد هم و غم او زائل می شد، حال کجاست تا به او نظر نماید. حضرت در جواب فرمودند: مردان پست او را کشتند.7- مرحوم شیخ جعفر شوشتری گوید: حضرت حسین علیه السلام در مصیبت حضرت علی اکبر علیه السلام سه مرتبه نزدیک بود جان دهد:

اول: چون حضرت علی اکبر علیه السلام مقابل پدر آمد و اجازه خواست، آن حضرت به او اذن داد و لباس رزم بر او پوشانید و او را مسلح نمود و بر عقاب سوار کرد، زنان از خیمه ها بیرون آمدند و گرد او جمع شدند، عمه ها و خواهرهای او عنان اسبش را گرفتند و مانع از رفتن او شدند.امام حسین علیه السلام حالش دگرگون شد بطوریکه نزدیک بود جان دهد، فریاد برآورد او را رها کنید.«فانه ممسوس فی الله و مقتول فی سبیل الله»«که او غرق در خداست و کشته ی راه خدا می باشد»،پس دست او را گرفت و از میان زنان بیرون برد و به او نگاه مأیوسانه نمود...دوم: هنگامیکه حضرت علی اکبر علیه السلام از میدان برگشت در حالی که زخمهای

ص:471

فراوان برداشته، و خون از حلقه های زره اش جاری بود، حرارت و عطش او را فراگرفته بود، ایستاد و فرمود:«یا أبة، العطش قد قتلنی...»آن حضرت جوانش را به سینه چسبانید و گریه می کرد و نزدیک بود از شدت هم و غم جان دهد که نمی تواند او را سیراب کند.سوم: چون حضرت علی اکبر علیه السلام به زمین آمد و فریاد برآورد: پدر جان خداحافظ، حضرت سکینه گوید: چون پدرم صدایش را شنید نزدیک بود بمیرد. چشمانش همانند شخص محتضر گشته بود، به اطراف خیمه نگاه می کرد و نزدیک بود روح از جسد مبارکش بیرون آید، در وسط خیمه فریاد برآورد: فرزندم، خدا بکشد کسانی که تو را کشتند.چون حضرت زینب صدای برادر را شنید، فریاد زد:یا حبیب قلباه، وا ثمرة فؤاداه،کاش پیش از این روز کور شده بودم. زنان دسته جمعی فریاد کردند: حضرت حسین علیه السلام به آنها فرمود: ساکت شوید چون گریه ها در پیش دارید.

8- در کتاب «ناسخ التواریخ» آمده که حضرت حسین علیه السلام اسب تاخت و صفوف لشکر را شکافت و مردم را پراکنده می کرد و مرتب فریاد می زد: «ولدی علی». (که دنباله ی آن قبلا گذشت).9- مرحوم شیخ حسین بحرانی در «الفوادح الحسینیة» چنین آورده: چون حضرت علی اکبر علیه السلام طلب مبارز نمود، احدی جرئت نمی کرد با او بجنگد.ابن سعد ملعون طارق بن کثیر را خواند و به او گفت: از ابن زیاد جایزه درخواست کن و بجنگ این جوان برو و سرش را برای من بیاور.آن ملعون گفت: تو از ابن زیاد ملک ری می گیری، من به سوی او می روم، بشرط آنکه از او برایم امارت موصل بگیری. عمرسعد قبول کرد و انگشتر خود را گرو نزد او

ص:472

گذاشت.طارق بجنگ آن بزرگوار بیرون رفت، و با هم مقاتله کردند، تا اینکه آن حضرت ضربه محکمی به او زد و او را کشت.پس برادرش بجنگ آن حضرت آمد که حضرت علی اکبر شمشیر به چشمانش زد و او را نیز کشت. دیگر کسی جرأت نمی کرد به مبارزه ی با او بیرون آید، تا اینکه عمرسعد فریاد برآورد: آیا کسی نیست بجنگ با او رود؟بکر بن غانم بسویش شتافت. چون آن ملعون عازم جنگ شد، رنگ صورت امام حسین علیه السلام دگرگون شد. مادرش لیلی عرض کرد: ای سید من، مگر جوانم کشته شد؟ فرمود: نه، و لکن مردی بجنگ او آمد که بر او می ترسم، برو برای فرزند خود دعا کن، که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم: دعای مادر در حق فرزند مستجاب است.لیلا در خیمه سر خود را برهنه کرد و برای جوانش دعا کرد، و بکر را لعنت نمود.حضرت علی اکبر علیه السلام نگاه کرد دید زره زیر بغل بکر سوراخ است، شمشیر خود را چنان در آنجا زد که او را دو نصف کرد و به درک واصل نمود.در خبر دیگری آمده که لیلی چنین دعا کرد:«یا راد یوسف علی یعقوب من بعد الفراق، و جاعله فی

الدهر مسرورا، و یا راد اسماعیل الی هاجر، الهی بعطش أبی عبدالله، الهی بغربة أبی عبدالله، امنن علی برد ابنی»«ای کسی که یوسف را بعد از فراق یعقوب به او بازگرداندی، و او را در زندگی مسرور نمودی، و ای کسی که اسماعیل را به هاجر رساندی، پروردگارا به تشنگی ابا عبدالله و به غربت او سوگند که؛ بازگشت فرزندم را بر من منت گذار».10- مرحوم حجة الاسلام ملامحمد اشرفی نقل نموده که چون حضرت

ص:473

علی اکبر علیه السلام کشته شد لیلی پا برهنه از خیمه خارج شد و فریاد می زد: «وا ولداه»این خبر تأیید می شود به آنچه در بعضی کتب معتبره که حضرت علی اکبر علیه السلام جنگ نمود تا کشته شد و مادرش لیلی درب خیمه ایستاده به او نظر می کرد.11- در بعضی کتب از شخصی حکایت شده که می گفت: سوار بر شتر و در کوچه های مدینه می گشتم، تا اینکه بخانه های بنی هاشم رسیدم، از خانه ای گریه و فریاد جانسوزی شنیدم. دانستم که زنی گریه و ناله می کند همانند زنی که فرزندش را از دست داده باشد. ناله و فریاد چنان بود که حتی شترم از شنیدن آن ناله ها طاقتش را از دست داد.پیاده شدم و ایستادم و منتظر بودم کسی از خانه بیرون آید تا سؤال کنم، کنیزی از خانه بیرون آمد، پرسیدم: این خانه کیست؟ گفت: صاحبخانه حضرت حسین علیه السلام است که شهید شده.گفتم: این زن گریه کننده کیست؟ گفت: لیلی مادر علی اکبر می باشد که دائما شب و روز برای پسرش گریه می کند.

(1)

آیا لیلا مادر علی اکبر، در کربلا بود؟

مرحوم محدث قمی قدس سره می نویسد: اینکه مادر او در کربلا بود یا نبود، در این باب چیزی نیافتم (2)لابد منظور ایشان آنست که مدرک معتبر بدست نیاورده اند، همانطوریکه در «منتهی الآمال» نیز یادآور شده اند، و الا در بعضی مقاتل تصریح شده که لیلی در کربلا بوده است.بنظر حقیر؛ بودن لیلی در کربلا دلیل نمی خواهد، چون امام حسین علیه السلام همه

ص:474


1- 765. معالی السبطین: 253:1 تا 256.
2- 766. نفس المهموم : 315.

خاندانش، از زنان و فرزندان همراه خود به مکه و از آنجا به کربلا بردند. بنابراین اگر بگوئیم یکی از زنان آن حضرت در کربلا نبوده دلیل می خواهد، و اگر لیلی در مدینه و یا در مکه مانده بود مورخین ذکر می کردند.مگر کسی بگوید: لیلی قبل از جریان کربلا فوت کرده بود، که قائلی ندارد، و اگر کسی گفته باشد قول او شاذ و نادر است (1)و از «معالی السبطین» نقل شد که به دستور حضرت امام حسین علیه السلام لیلی برای علی اکبر دعا نمود و بازگشت او را از خداوند خواست، و این مطلب را تأیید می کند اتفاق همه مورخین و مقتل نویسان که حضرت علی اکبر علیه السلام جنگ را رها کرده و به خیمه ها بازگشت، و این عمل هیچ مناسبتی ندارد، خصوصا با شوق فراوان آن بزرگوار به شهادت، ناچار باید گفت که دعای مادر بود که آن حضرت به خیمه ها بازگشت نمود.حال اگر این بانوی بزرگوار در کربلا بوده چه حالی داشت هنگامیکه بدن غرق بخون جوانش را دید!!

ابوبصیر از امام باقر و امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمودند: (در داستانی که حضرت ابراهیم مأمور به ذبح پسرش شد و کارد به گلوی فرزند خود گذاشت بریده نشد و از مأموریت بازگشت) چون ابراهیم ساره را از جریان باخبر کرد، ساره برخاست و اثر کارد را زیر گلوی فرزندش دید.«ففرعت و اشتکت و کان بدء مرضها الذی هلکت فیه»

ص:475


1- 767. خطیب توانا مرحوم سید مرتضی برقعی که در مقتل تبحر خاصی داشت، معتقد بود که؛ حضرت لیلا در کربلا حضور داشت، و روزی برای این مطلب از 25 منبع معتبر مدرک نقل کرد. ابن شهر آشوب می نویسد: چون حضرت علی اکبر علیه السلام به خیمه بازگشت مادرش به او می نگریست، ولی صحبت نمی کرد. اما اسم مادرش را «شهربانو» ذکر می کند. {مناقب: 109:4}.

«پس ترسید و مریض شد و این شروع بیماری وی بود که با آن از دنیا رفت» (1)و نیز نقل شده که جناب عبدالمطلب کنار کعبه نمود که اگر خداوند ده پسر به او عطا کند یکی را در موسم حج در منی قربانی نماید. چون خداوند به او ده فرزند عطا نمود، خواست یکی را قربانی نماید، فرزندانش را طلبید و به ایشان فرمود: نزد مادرهای خود روید و ایشان را خبر دهید که من چنین نذری کرده ام، و بگوئید که شما را زینت کنند و سرمه در چشمهای شما بکشند، و با آنها وداع کنید، وداع کسی که مراجعت نخواهد کرد.چون مادران خود را مطلع کردند، صدای شیون از خانه هایشان بلند شد و تا صبح گریه می کردند، و آن شب بر زبان و دختران عبدالمطلب بسیار تلخ گذشت، خصوصا مادر عبدالله که از همه بیشتر گریه می کرد، و آن پسر را خیلی دوست می داشت، و عبدالله در آن وقت یازده ساله بود. (ولی شب عاشورا بر اهل بیت پیامبر علیهم السلام تلخ تر گذشت).چون صبح طالع شد عبدالمطلب رداء حضرت آدم را بر دوش، و نعلین شیث را در پا، و انگشتر حضرت سلیمان را در انگشت نمود، و خنجر برنده در دست گرفته و فرزندان را طلبید. همه با لباسهای فاخر خدمت پدر شتافتند جز عبدالله که مادرش فاطمه راضی نمی شد. چون او را شایسته قربانی می دانست. و می گفت: قرعه بنام او بیرون خواهد آمد.عبدالمطلب به خانه فاطمه آمد، دید عبدالله سر به سینه مادر گذاشته و مادر او را

بسینه خود چسبانیده، عبدالمطلب دست عبدالله را گرفته و او را از خانه بیرون آورد. مادر استغاثه می کرد و می گفت: چگونه راضی می شوی که این چنین فرزندی

ص:476


1- 768. کافی: 209:4 باب حج ابراهیم و اسماعیل... ح 9، بحارالانوار: 128:12.

را بدست خود بکشی؟! عبدالله از مادر با التماس رخصت می طلبید و به جانب پدر می گریخت و می گفت: کاش پیش از این مرده بودم و این حالت را ندیده بودم.عبدالمطلب بی تاب شد و زار زار گریست، عبدالله گفت: ای مادر، اگر خداوند مرا بجهت قربانی اختیار نماید زهی سعادت، و اگر دیگری را اختیار نماید با هزار اندوه سوی تو برمی گردم. ناچار قبول کرد، چون چند قدم روانه شد، فاطمه صدا زد: ای مادر صبر کن تا دفعه ی دیگر دست به گردنت نمایم و تو را وداع کنم، چون امید بازگشتن از تو ندارم، عبدالله صبر کرد تا مادرش رسید، دست به گردن او درآورد و بیهوش شد.(ای دوستان، چه حالی داشت حضرت حسین علیه السلام و لیلی هنگام وداع با علی اکبر، چون علی اکبر می خواست به میدان روانه شود، مادرش دست به گردن او درآورد و صورت او را بوسید و سرمه در چشمهایش کشید و گیسوانش را شانه زد. آنگاه مدهوش افتاد.حمید بن مسلم گوید: هنگامیکه علی اکبر روانه ی میدان شد امام حسین علیه السلام از حرم بیرون آمد در حالی که هر دو دست به کمر گرفته و می فرمود: ای داد، کمر حسین شکسته شد، و سر خود را به جانب آسمان بلند کرد و از چشمانش قطرات اشک جاری بود، و آهی کشید بنحوی که زمین بلرزه درآمد...حمید گوید: دیدم آن حضرت از شدت غم گاهی می نشست و گاهی برمی خاست، و سر خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا شاهد باش که علی را فدای امت جدم کردم). عبدالله با پدر سوی کعبه روانه شد. جمیع قریش از زن و مرد در مسجدالحرام جمع شدند. عبدالمطلب اولاد خود را در کعبه جمع نمود و فرمود: ای پروردگار خانه و حرم، خداوند مقام و زمزم، اینک همه ی فرزندان خود را بدرگاه تو آورده ام، هر یک را

ص:477

خواهی اختیار کن. نام هر یک را بر تیری نوشت و به خادم کعبه داد و فرمود: فرزندان مرا برداشته داخل خانه کعبه کن و قرعه بینداز، به اسم هر یک بیرون آید شال دور گردن او کرده بیرون آور.

حاضرین صدا به شیون بلند کردند که خادم کعبه ردای عبدالله را در گردنش انداخته از خانه بیرون کشید. رنگ عبدالله به زردی مایل و از شوق می لرزید.عبدالمطلب از این خبر مدهوش شد. و برادران او نیز گریان از کعبه بیرون آمدند. و ابوطالب که برادر مادری او بود از همه بیشتر می گریست.چون عبدالمطلب بهوش آمد صدای گریه مرد و زن قریش بگوشش رسید و دید فاطمه مادر عبدالله با هر دو دست خاک بسر می ریزد، و صورت خود را می خراشد.چون خواست عبدالله را قربانی کند بزرگان قریش نگذاشتند. ابوطالب بر دامن عبدالله چسبیده و می گفت: ای پدر، برادر مرا بگذار و مرا بجای او ذبح کن. پس از مبالغه بسیار عبدالمطب راضی شد دوباره قرعه بیندازد، باز به اسم عبدالله بیرون آمد.عکرمة بن عامر که از بزرگان بود، تدبیر نمود و گفت: قرعه بنام عبدالله و شتران بینداز، روز دیگر عبدالله را با لباسهای فاخر در حالی که به انواع زینتها آراسته بود نزد کعبه حاضر نمودند. بعد از هفت شوط طواف ده شتر حاضر کرد و قرعه افکند تا نود شتر باز قرعه بنام عبدالله بیرون آمد.عبدالمطلب خواست عبدالله را ذبح کند جمعی از زنان مکه با سر و پای برهنه و گیسوان پریشان، طفل های شیرخواره خود را بر روی دست گرفته نزد عبدالمطلب آمدند و گفتند: ای سید قریش، اگر بر ما رحم نمی کنی بر این طفلهای صغیر ما رحم کن و عوض او این طفلهای ما را ذبح کن، که چون آن طفلها را دید ترحم نمود و بار دیگر قرعه بنام عبدالله و صد شتر انداخت، (که بنا بر روایات قرعه بنام شتران بیرون آمد و لذا سنت شده که دیه ی هر مرد صد شتر می باشد).عبدالله فرمود: ای پدر چند وصیت دارم:1- دست و پای مرا محکم ببند که مبادا حرکت کنم.2- روی مرا بپوشان که مبادا مهر پدری بر تو غالب شود و امر خدا را بجا نیاوری.3- جامه های خود را جمع کن که خون آلود نشود که هر وقت بر آن نظر کنی داغ تو

تازه شود.4- ای پدر، در مصیبت من صبر کن و بسیار اندوه بخود راه مده.عبدالمطلب گفت: ای پسر بخدا سوگند، دست و پای تو را نبندم، چون طاقت ندارم تو را به این حال ببینم. (حال چگونه امام مظلوم علیه السلام طاقت آورد که حضرت علی اکبر علیه السلام را پاره پاره مثل خانه زنبور سوراخ سوراخ ببیند، چنانکه در

ص:478

حدیث آمده؛ دفعه ی آخر که حضرت علی اکبر بجهاد رفت بنی امیه دور او را گرفتند.«فقطعوه بسیوفهم اربا اربا»«با شمشیرها بدن او را پاره پاره و قطعه قطعه کردند».در روایت دیگر: اینقدر جراحت بر بدن لطیفش آمده بود که او را نمی شناخت که چون او را به خیمه ها آوردند حضرت سکینه عرض کرد: این نعش کیست؟ حضرت فرمودند: نعش برادرت علی اکبر است، پس خود را روی نعش برادر انداخت و مدهوش شد).5- ای پدر، از حال مادرم غافل نشوی و او را دلداری دهی که می دانم بعد از من چندان زندگی نخواهد کرد.6- ای پدر، به برادران من بگو: هر وقت بر سر خوان طعام می نشینند، مرا یاد کنند.7- ای پدر، به مادرم بگو: گاهی بر سر قبرم بیاید و بر غریبی من گریه کند.

ص:479

(1)

قاسم فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام

اشاره

مادرش رمله ام ولد بود، که در زمین کربلا حضور داشت (2)قاسم هنوز به حد بلوغ نرسیده بود (3)و ابی مخنف در مقتل خود می نویسد: او چهارده سال داشت (4)مرحوم سید بن طاووس و ابن نما و شیخ مفید و علامه مجلسی می نویسند: جوانی بیرون آمد که صورتش گوئی پاره ی ماه بود (5)سخن آن شاهزاده با عمویش در شب عاشورا گذشت که فرمود: مرگ در کام من از عسل شیرین تر است.

ص:480


1- 769. بطور خلاصه از انوار الشهادة : 145 تا 158 ف 13 و حیاة القلوب علامه مجلسی: 29:2 طبع اسلامیه.
2- 770. در کربلا 9 نفر شهید شدند که مادرانشان در خیمه ها به آنها می نگریستند: 1. عبدالله بن الحسین علیه السلام که مادرش رباب بود. 2. عون بن عبدالله بن جعفر که مادرش زینب کبری علیهاالسلام می باشد. 3. قاسم بن الحسن، مادرش رمله به او نگاه می کرد. 4. عبدالله بن الحسن علیه السلام که مادرش دختر شلیل بجلیه بود. 5. عبدالله بن مسلم علیه السلام که مادرش رقیه دختر امیرمؤمنان علیه السلام بود. 6. محمد بن ابی سعید بن عقیل که مادرش به چوب خیمه تکیه کرده او را نظاره می کرد. 7. عمر بن جناده که مادرش او را به نبرد امر کرد و در میدان مبارزه به او نگاه می کرد. 8. عبدالله کلبی که همسر و مادرش به او می نگریستند. 9. علی بن الحسین علیه السلام که مادرش لیلا در خیمه برایش دعا می کرد. {ابصار العین : 130}.
3- 771. بحارالانوار: 34:45، مقتل خوارزمی: 27:2.
4- 772. مقتل ابی مخنف : 125، منتخب التواریخ : 266.
5- 773. لهوف : 115، مثیر الأحزان : 69، ارشاد: 111:2، بحارالانوار: 35:45.

شهادت حضرت قاسم

در زیارت ناحیه مقدسه آمده است:«السلام علی القاسم بن الحسن بن علی، المضروب هامته، المسلوب لامته حین نادی الحسین عمه، فجلی علیه عمه کالصقر و هو یفحص برجلیه التراب...لعن الله قاتلک عمرو بن سعد بن نفیل الأزدی، واصلاه جحیما وأعد له عذابا ألیما».«سلام بر قاسم فرزند حسن بن علی علیه السلام، آنکه جثه اش ضربت خورده و ابزار جنگش به تاراج رفته، هنگامی که عمویش حسین علیه السلام را صدا زد، عمویش بسان عقاب تیز پرواز به سوی او شتافت، و مردم را کنار او دور کرد و خود را بدو رسانید، در حالی که قاسم پایش را به زمین می کشید... خداوند لعنت کند کشنده ات عمرو بن سعد بن نفیل ازدی را، و او را به دوزخ افکند، و برایش عذابی دردناک آماده کند» (1)قاسم نزد عموی بزرگوارش آمد و اجازه جهاد طلبید. آن حضرت چون به قاسم نظر افکند دست به گردن او درآورد و او را در آغوش کشید، و هر دو چندان گریستند«حتی غشی علیهما»«تا هر دو غش کردند».چون بهوش آمدند قاسم از آن بزرگوار اجازه جهاد می خواست و آن جناب اذن نمی فرمود، و آن شاهزاده دست و پای عموی خود را می بوسید تا اجازه گرفت

ص:481


1- 774. بحارالانوار: 67:45.

و به میدان

رفت در حالی که اشک بر گونه هایش روان بود و می فرمود:ان تنکرونی فأنا بن الحسن سبط النبی المصطفی المؤتمن هذا حسین کالأسیر المرتهن بین أناس لا سقوا صوب المزن اگر مرا نمی شناسید من فرزند امام حسن هستم، پسر دختر پیغمبر برگزیده ی مورد اعتماد.این (عمویم) حسین است که چون اسیران در بین مردم گرفتار است، از باران ابرها (رحمت الهی) سیراب نشوید (1)در بعضی روایات است که آن حضرت فرمود:«یا ولدی، أتمشی برجلک الی الموت»«ای فرزندم، بپای خود به سوی مرگ می روی؟».آن طفل عرض کرد:«و کیف یا عم و أنت بین الأعداء وحیدا غریبا»«عموی بزرگوار، چگونه نروم و حال آنکه تو را تنها و غریب در میان دشمنان می بینم».نه دوستی و نه یاری.«روحی لروحک الفداء، و نفسی لنفسک الوقاء»آنقدر اصرار و مبالغه کرد تا اجازه گرفت (2)یکی در یتیم از رشته ی عشق بر آمد تا که گردد کشته ی عشق بچرخ دلبری بد اولین ماه بملک عشق بابش دومین شاه به عجز و لابه و نیکو بیانی یتیم آسا به صد شیرین زبانی بخاک پای آن شه سود رخسار بگفت ای از تو پیدا عرش دادار

ص:482


1- 775. بحارالانوار: 34:45، مقتل خوارزمی: 27:2، و....
2- 776. مهیج الأحزان : 164 م7.

غم بی یاریت ای داور داد مرا درد یتیمی برده از یادچون قاسم از عمو اذن جهاد خواست آن حضرت اجازه نمی داد و می فرمود: تو یادگار برادرم هستی، می خواهم زنده باشی تا بوسیله تو خودم را تسلی دهم.قاسم به خیمه ی خود آمد و سر بزانوی غم نهاد و اشک از چشمش سرازیر و قلبش محزون بود. ناگاه یادش آمد که پدر تعویذی بر بازوی او بسته، و فرموده: هر گاه اندوه و غم بسیار بر تو غلبه کرد، این تعویذ را باز کن و بخوان و آنچه در او نوشته عمل کن. قاسم با خود گفت: تا بحال مرا چنین درد و رنجی نیامده، لذا تعویذ را از بازو باز کرد، دید نوشته:ای پسرم، تو را سفارش می کنم هرگاه برادرم و عمویت حسین علیه السلام در کربلا بدست دشمنان گرفتار شد، جهاد و مبارزه با دشمنان خدا را ترک مکن، و از جانفشانی بخل منما، و اگر از رفتن به جهاد نهی کنند تو بر آن اصرار نما، تا اذن بگیری و به سعادت همیشگی نائل شوی.قاسم نزد عمو آمد و نوشته پدر را ارائه نمود. چون آن امام مظلوم نوشته را دید، گریه بسیار نمود و آه سوزناک از جگر برکشید. (1)چون قاسم عازم میدان شد، امام حسین علیه السلام گریبان پیراهن او را پاره کرد، و عمامه ی او را نصف کرده، بر روی آن جناب آویزان نمود، و لباس او را به صورت کفن بر وی پوشانید، و شمشیر خود را به کمر او بست، و او را روانه میدان نمود. (2)او جنگ سختی نمود و به آن کمی سن، سی و پنج تن را کشت.

ص:483


1- 777. روضة الشهداء : 321، معالی السبطین: 279:1، مدینة المعاجز: 366:3 باب معجزات الحسن علیه السلام ح 93.
2- 778. مهیج الأحزان : 164، وقایع الأیام خیابانی : 409، ریاض القدس: 45:2.

(1)در «شرح شافیه» آمده: مردی را که با هزار نفر برابر می دانستند به قصد قاسم پیش آمد، و حضرت قاسم همچون باد شدید و برق خاطف بر او حمله کرد و او را به ضرب

شمشیر از اسب بینداخت. آنگاه اسب خود را در میان انبوه لشکر تاخت، و با خردسالی 35 تن و به روایتی 70 نفر از آن ستمگران را بکشت. (2)حمید بن مسلم گوید: من در میان لشکر عمرسعد بودم. پسری دیدم که رویش همانند پاره ی ماه بود. شمشیر در دست و پیراهن و ازاری در بر، و نعلینی در پای داشت که بند یکی پاره شده بود، و من فراموش نمی کنم که بند نعل پای چپ بود.عمر بن سعد ازدی گفت: بخدا سوگند که من بر این پسر حمله کنم.گفتم: سبحان الله، این چه اراده ای است (و از جان او چه می خواهی؟) او را بحال خود واگذار، این گروه که دور او را احاطه کرده اند او را کفایت می کنند. گفت: والله بر وی حمله کنم. پس حمله کرد و بتاخت، ناگهان با شمشیر، بر سر آن شاهزاده زد که بروی افتاد و فریاد زد: ای عمو.امام حسین علیه السلام با تعجیل چون باز شکاری لشکر را شکافت، و همانند شیر خشمگین بر آنها حمله کرد، شمشیری به عمرو - قاتل قاسم - بنواخت، آن ملعون دست خود را سپر آن شمشیر کرد. شمشیر حضرت دستش را از مرفق جدا ساخت.آن ملعون فریاد زد که سپاهیان شنیدند. امام حسین علیه السلام کناری رفت. سواران کوفه هجوم آوردند که عمرو را نجات دهند. چون سواران تاختند بدن نحسش را اسبها لگدکوب کردند، چیزی نگذشت که به دوزخ شتافت.چون گرد و غبار فرونشست حسین علیه السلام را بالای سر آن شاهزاده دیدم که در حال جان دادن بود و پای بر زمین می سائید.

ص:484


1- 779. بحارالانوار: 35:45، مقتل خوارزمی: 27:2.
2- 780. ناسخ التواریخ: 327:2.

آن حضرت فرمود:«یعز والله علی عمک أن تدعوه فلا یجیبک، أو یجیبک فلا یعینک، أو یعینک فلا یغنی عنک. بعدا لقوم قتلوک»«بخدا سوگند، دشوار است بر عمویت که او را

بخوانی و نتواند اجابت کند، و چون اجابت کند یاری نتواند نمود، و اگر یاریت کند به تو سودی ندهد. دور باشند از رحمت خدا این قوم که تو را کشتند».آنگاه قاسم را برداشت و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوی خیمه ها برد، و گویا می نگرم به دو پای آن پسر که به زمین کشیده می شد. او را بیاورد تا در کنار فرزندش علی بن الحسین علیه السلام و کشته های دیگر از اهل بیت خود، بر زمین نهاد.و روایت شده که امام حسین علیه السلام فرمود:«اللهم أحصهم عددا، و اقتلهم بددا، و لا تغادر منهم أحدا، و لا تغفر لهم أبدا».«خداوندا، این گروه را نابود ساز، و ایشان را هلاک و پراکنده گردان، و از آنها احدی باقی مگذار و هرگز آنها را نیامرز».بعد فرمود:«صبرا یا بنی عمومتی، صبرا یا أهل بیتی، لا رأیتم هوانا بعد هذا الیوم أبدا»«ای عمو زادگان من صبر نمائید، ای اهل بیت من شکیبائی کنید و بدانید بعد از این روز ذلت و خواری هرگز نخواهید دید»

ص:485

(1)مصیبت حضرت قاسم علیه السلام جانسوز است و ویژگیهای خاصی در شهادت او وجود دارد:

1- کمی سن آن جناب.2- لباس رزم نداشت.3- گویا بقلب لشکر حمله کرده و می خواست پرچم دشمن را سرنگون سازد، چون در بعضی مقاتل آمده که پرچمداری لشکر کوفه را به درک فرستاد.4- در موقع آمدن حضرت سیدالشهداء علیه السلام به بالین آن شاهزاده، حضرت با لشکر درگیر جنگ شد و حضرت قاسم لگدمال سم اسبان گردید.لذا حضرت سیدالشهداء علیه السلام در شب عاشورا در جواب حضرت قاسم فرمودند: آری بخدا، عمویت بقربانت، تو هم یکی از آن مردانی که با من کشته می شوی، پس از آنکه سخت گرفتاری شوی

ص:486


1- 781. بحارالانوار: 35:45، ارشاد: 111:2، نفس المهموم : 332، مقتل خوارزمی: 27:2، مقاتل الطالبین : 88، تاریخ طبری: 447:5.

(1)

حضرت ابوالفضل

تولد و سن شریف حضرت

حضرت ابوالفضل علیه السلام در روز چهارم شعبان سال 26 هجری به دنیا آمد. (2)مرحوم بیرجندی در «وقایع الشهور والأیام» از معاصرین خود نقل می کند که آن سرور در شب چهارم شعبان به دنیا آمده است. (3)سن آن حضرت را از 32 تا 39 سال نوشته اند، و در جنگ صفین سن آن حضرت بین 15 تا 17 سال بوده، و حضرت زینب علیهاالسلام حدود بیست سال از او بزرگتر بوده است، و با توجه به این حساب - با اندک اختلافی - حضرت ابوالفضل از 35 سال کمتر و از 38 سال بیشتر نداشته، و ازدواج مادرش هم زودتر از 22 هجری نبوده است...بنابراین، هنگام شهادت پدر بزرگوارش 18 ساله و در کربلا 37 ساله می باشد و اخبار هم تحقیق ما را تأیید می کند. (4)سید محسن عاملی در «مجالس السنیه» می نویسد: آن جناب در سال 26 هجری به دنیا آمد و در بعضی از جنگها شرف حضور داشته، لکن پدرش به او اجازه رزم نمی داد و هنگام شهادت 34 سال از سن مبارکش گذشته بود. (5)مرحوم بیرجندی گوید: اکثر روایات دلالت دارد که سن ابوالفضل علیه السلام در زمان شهادت 35 سال بوده است، در این صورت تولدش

ص:487


1- 782. تمام حدیث در شب عاشورا از مدینة المعاجز {214:4 باب معاجز الحسین علیه السلام شماره ی 195} نقل شد.
2- 783. العباس، مقرم : 136 به نقل از أنیس الشیعة.
3- 784. زندگامی قمر بنی هاشم، عمادزاده : 53.
4- 785. زندگانی قمر بنی هاشم:49.
5- 786. فرسان الهیجاء: 187:1.

در سال 25 هجری خواهد بود. (1)

نام، کنیه و لقب آن بزرگوار

1- «عباس» نام مشهور آن حضرت است.می نویسد: بجهت شدت شجاعت و صولت او را عباس - به صیغه مبالغه - می گفتند.عباس بمعنای شیر بیشه و شیر درنده است، چون آن جناب بسیار شجاع بود، و در میدانهای نبرد مانند شیر غضبناک حمله می کرد او را عباس می گفتند.2- «ابوالفضل» به این جهت گویند که او پسری به نام فضل - دارای کمالات صوری و معنوی - داشته است.3- «ابوالقربه» یعنی ملازم مشک، به این جهت وی را ابوالقربه نامیدند که آن سرور در کربلا در حفظ مشک آب سعی بسیار نمود که آب را به تشنگان برساند، تا حدی که دستهای خود را حافظ، و جان را فدای آن گردنید. (2)5- «باب الحوائج» بر اثر کثرت بروز کرامات و بر آوردن حاجات از آن بزرگوار، بین شیعه و سنی به باب الحوائج شهرت یافته است. (3)عالم بزرگوار شیخ مرتضی آشتیانی از استادش مرحوم میرزا حسین خلیلی

ص:488


1- 787. کبیرت احمر : 376.
2- 788. کبریت احمر : 395.
3- 789. العباس از مقرم : 148.

تهرانی از شیخ جلیلی - که با هم به درست صاحب جواهر می رفتند - نقل می کند:یکی از تجار که رئیس خانواده آل کبه بود، جوانی خوش منظر داشت و اولاد او منحصر به همین جوان بود، و مادرش علویه بود.این جوان به مرض حصبه مبتلا گردید و حال او سخت شد و مشرف بمرگ گردید،

چشم و پای او را می بندند، پدرش بیرون دویده به سر و سینه می زند و مادر او به حرم ابوالفضل علیه السلام می رود و از کلیددار تقاضا می کند شب در حرم بماند، ابتدا نمی پذیرد بعد که آن زن خود را معرفی کرده و می گوید: پسرم در حال مردن است کلیددار قبول می کند.آن عالم گوید: در آن شب من وارد کربلا شدم و از جریان خبر نداشتم، و آن تاجر را هم نمی شناختم. در خواب دیدم از طرف قبر حبیب بن مظاهر به حرم سیدالشهداء علیه السلام مشرف می شوم.بالای سر مبارک فضا و زمین از ملائکه پر بود، و در مسجد بالا سر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیه السلام بر تختی نشسته بودند.در آن اثنا ملکی آمد سلام کرده، عرض کرد: حضرت ابوالفضل می گویند: یا رسول الله علویه همسر حاجی آل کبه شفای فرزندش می خواهد، از خداوند بخواهید او را شفا دهد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم دست به دعا برداشته بعد از لحظه ی فرمودند: مقدر شده این جوان بمیرد.بعد از لحظه ای ملک دیگری آمد و سلام نمود و همان پیام را آورد، دوباره حضرت رسول دست به دعا برداشته و پس از دعا فرمودند: مردن این جوار مقدر است. ملک برگشت. شیخ گوید: ناگاه دیدم ملائکه حاضر در حرم بحرکت آمدند، و در آنها شور و غوغا افتاد. گفتم: چه خبر است؟دیدم حضرت ابوالفضل علیه السلام خودشان با همان حالت وقت شهادت تشریف آوردند، و خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سلام کردند و گفتند: علویه به من توسل نموده

ص:489

و شفای فرزندش را از من می خواهد، شما بخدا عرض کنید: این جوان را شفا دهند یا دیگر مرا باب الحوائج نخوانند، و این لقب را از من برداند.چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این سخن را شنیدند، چشم مبارک آن حضرت پر از اشک شد، و رو به حضرت علی علیه السلام نموده فرمودند: یا علی، تو هم در دعا با من همراهی کن. هر دو بزرگوار دعا کردند که ملکی از آسمان نازل شد و به آن حضرت سلام کرد و سلام خداوند را به آن بزرگوار ابلاغ نمود و گفت: لقب باب الحوائج را از عباس نمی گیریم و جوان را شفا دادیم.

شیخ گوید: از خواب بیدار شدم، چون از قضیه خبر نداشتم، بسیار تعجب کردم. هنوز یک ساعت به صبح مانده بود، روانه شدم و بعد از پرسیدن خانه را پیدا کردم.داخل خانه شدم پدر جوان را دیدم راه می رود و بر سر و صورت می زند و جوان را در اتاق تنها گذاشته بودند.به حاجی گفتم: آرام باش جوانت شفا یافته، تعجب کرد مرا به اتاق جوان برد. دیدیم جوان نشسته و مشغول باز کردن صورت خود است.پدر او را بغل کرد. جوان گفت: گرسنه ام.سپس علویه داخل شد و گفت: شفای جوانم را گرفتم. (1)6- «عبد صالح» در زیارت آن بزرگوار آمده:«السلام علیک أیها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله»معلوم است که یکی از بزرگترین مراتب انسانی این است که آدمی بنده صالح پروردگار باشد.7- «سقا» چون آن برزگوار

ص:490


1- 790. مقتل مقدم: 91:3، چهره ی درخشان قمر بنی هاشم: 302:1، در کنار علقمه : 29.

سقایت اهل بیت برادر را به عهده داشت، او را سقا نامیدند.قبلا گذشت که امام حسین علیه السلام در روز هفتم حضرت عباس را با پنجاه نفر از اصحاب فرستاد تا از فرات آب بیاورند.در روز عاشورا امام حسین علیه السلام به او نفرمود: با دشمنان نبرد کن، بلکه فرمود: برای کودکانم آب بیاور. لذا او را سقا نامیدند.و مرحوم مقرم از عده ای از مورخین و بزرگان شیعه و سنی نقل می کند که لقب آن جناب سقا بوده است. (1)8- «پرچمدار» چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام در روز عاشورا پرچم را به برادر خود عباس سپرد، و همیشه در میان یاران شجاعترین افراد را برای حمل پرچم انتخاب می کنند.

عدد عباس به حساب ابجد 133 می باشد که مطابق است با کلمه ی «باب الحسین»، و از ختمهای مجرب آنست که اگر کسی حاجتی دارد در یک مجلس 133 مرتبه بگوید:«یا کاشف الکرب عن وجه الحسین علیه السلام اکشف کربی بحق أخیک الحسین»خداوند حاجتش را برآورد

(2)

ام البنین مادر حضرت ابوالفضل

مادر آن جناب فاطمه دختر حزام کلابیه بود، که بعدها به ام البنین معروف شد.مورخین نوشته اند که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به برادر خود عقیل فرمود: تو به انساب عرب آشنا می باشی، زنی از تبار دلاوران برای من اختیار کن تا از او فرزندی شجاع و دلیر به دنیا آید (که سالار شهیدان حسین علیه السلام را در کربلا یاری کند).عقیل فاطمه کلابیه را برای آن حضرت برگزید، که قبیله و خاندانش در شجاعت

ص:491


1- 791. العباس : 164.
2- 792. منتخب التواریخ 261، مرحوم آیةالله صدیقین از مرحوم آیةالله کاشف الغطاء همین ختم را نقل می کرد، جز اینکه به جای: «بحق»، «بجاه» نقل می فرمود.

بی مانند بود.آن جناب او را تزویج نمود و از او چهار پسر متولد شد، که بزرگترین آنها حضرت عباس بود و بعد عبدالله و جعفر و عثمان متولد شدند. (1)و لذا چون شمر ملعون به کربلا آمد، عباس و برادران او را خواست و گفت: خواهر زادگان من کجایند (برایشان امان نامه آورده بود) جوابش ندادند.حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرمودند: جواب او را بدهید هر چند مرد فاسقی است، زیرا دائی شما می باشد. که ما جریان آن را در روز تاسوعا نقل کردیم.ام البنین که ایمانی استوار و صفاتی نیکو داشت و به مقام شامخ اهل بیت علیهم السلام آگاه

بود و به آنها علاقه زیادی داشت، چهار جوان خود را در دفاع از امام زمان خود به کربلا فرستاد، و مصیبت آنها را مقایسه با شهادت فرزند زهرا علیهاالسلام سهل می شمرد.و درباره ی جلالت و بزرگی او گفته اند:هنگامیکه بشیر به مدینه طیبه آمده و او را از مرگ یکی از چهار فرزندش آگاه ساخت، ام البنین گفت:«ما معناه؟ أخبرنی عن أبی عبدالله الحسین علیه السلام، فلما نعی الیها الأربعة، قالت: قد قطعت نیاط قلبی. أولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله الحسین علیه السلام، أخبرنی عن الحسین علیه السلام»«مقصود از این خبر چیست؟ مرا از ابا عبدالله الحسین علیه السلام آگاه ساز. چون بشیر او را مرگ چهار فرزندش آگاه نمود، گفت: رگ دلم را پاره کردی، فرزندانم و هر کسی که زیر آسمان کبود است، فدای ابی عبدالله الحسین علیه السلام،

ص:492


1- 793. نفس المهموم : 332، عمدة الطالب : 323.

مرا از حضرت حسین علیه السلام آگاه ساز» (1)

شمائل آن بزرگوار

حضرت عباس چنان خوش قیافه و زیباروی بود که او را «ماه بنی هاشم» می گفتند. و قامت رشیدش چنان بود که چون بر اسبان بزرگ سوار می شد هر دو پای مبارکش به زمین می رسید.مرحوم میرزا رضا قلی خان در «مظاهر الأنوار» می نویسد: حضرت ابوالفضل علیه السلام قامتی بلند و بازوهائی دراز داشته، و گویند: چون بر اسبهای قوی می نشست، و پا در رکاب می نمود زانوهای او به حوالی گردن اسب می رسید، و او مظهر جلال و جبروت حضرت

کردگار بود. و در شجاعت و مناعت بعد از حضرت (امام حسن علیه السلام) و امام حسین علیه السلام سرآمد اولاد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، و سپهسالار و علمدار مظلوم کربلا بوده است (2)

فضائل آن حضرت

حضرت عباس دارای مقام بسیار رفیعی از فضل و دانش و تقوی و یقین و اطاعت و عبادت و شرایف آداب و اخلاق بود، و به حضرت امام حسین علیه السلام و زینب کبری علیهاالسلام علاقه وافر داشت. و او بعد از حسنین علیهماالسلام اشرف و اعظم پسران حضرت علی علیه السلام بود.مقام حضرت ابوالفضل علیه السلام بالاتر از آنست که امثال ما به توانند بیان کنند. در سفر حضرت سیدالشهداء علیه السلام به کربلا (از مدینه تا مکه، و از مکه تا کربلا) آن جناب توجه خاصی به حضرت ابوالفضل علیه السلام داشت که مختصری از آن را قبلا نوشتیم،

ص:493


1- 794. خاتون دو سرا مرحوم فیض الاسلام : 89.
2- 795. وقایع الأیام خیابانی : 422.

مثلا:عصر تاسوعا، چون آن بزرگوار ابوالفضل را نزد لشکر دشمن فرستاد، فرمود:«یا عباس، ارکب بنفسی أنت یا أخی حتی تلقاهم»«ای عباس، - جانم به قربانت - برادرم - سوار شو و با آنها ملاقات کن» (1)لکن برای توسل به ذیل عنایات آن بزرگوار شمه ای از دریای بیکران فضائلش را یادآور می شویم:مرحوم صدوق به اسناد خود روایت کرده که: حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام به عبیدالله فرزند ابوالفضل علیه السلام نگاهی کرد، اشک چشمانش را گرفت و فرمود: روزی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخت تر از روز احد نبود که عمویش حمزه در آن شهید شد، و بعد از آن موته بود که عمو زاده اش جعفر بن أبیطالب شهید شد.

سپس فرمود:«و لا یوم کیوم الحسین علیه السلام»«لکن روزی چون روز حسین علیه السلام نبود»،سی هزار مرد که گمان می کردند از این امتند دور او را گرفتند و هر کدام با کشتن او بخدا تقرب می جستند، و او خداوند را به آنها یادآوری می نمود، ولی پند نمی گرفتند تا او را به ستم و ظلم و عدوان کشتند.آنگاه فرمود:«رحم الله العباس، فلقد آثر و ابلی و فدی أخاه بنفسه حتی قطعت یداه...»

ص:494


1- 796. تاریخ طبری: 416:5.

«خداوند عباس را رحمت کند، که جانبازی کرد و خوب امتحان داد (در راه برادر خود را مبتلا ساخت) و خود را فدای برادر نمود تا دو دستش قطع شد»، خداوند در عوض به او دو بال داد که با فرشتگان در بهشت پرواز می کند، چنانکه به جعفر بن ابی طالب عطا نمود».«و ان للعباس عند الله تبارک و تعالی منزلة یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة»«حضرت عباس نزد خداوند متعال منزلت و مقامی دارد که تمام شهداء (اولین و آخرین) در روز قیامت تمنای مقامش را می نمایند» (1)

مفضل بن عمر روایت کرده که حضرت صادق علیه السلام فرمودند:«کان عمنا العباس نافذ البصیرة، صلب الایمان، جاهد مع أبی عبدالله علیه السلام، و ابلی بلاء حسنا و مضی شهیدا»«عموی ما عباس بصیرتی عمیق و ایمانی محکم داشت، در محضر ابی عبدالله علیه السلام جهاد کرد، و نیکو کفایت نمود تا بشهادت رسید».و خون عباس در قبیله بنی حنیفه است، وی هنگام شهادت 34 سال داشت (2)از مجموعه ی شهید ثانی رحمه الله نقل شده که روزی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندش عباس فرمودند: بگو یک (واحد)، او گفت: یک. دوباره فرمودند: بگو: دو

ص:495


1- 797. امالی صدوق : 462 م 70 م 70 ح 10، خصال: 68:1، بحار: 298:44 ب 35 ح 4. مرحوم صدوق در خصال {ج 1 ص 68 باب الاثنین ح 101} ذیل حدیث فرموده: تمام حدیث را با سائر احادیث در فضائل حضرت عباس علیه السلام، در کتاب «مقتل الحسین بن علی» آورده ام. معلوم می شود ایشان کتاب مقتل داشته، و اخباری در فضایل حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در آن بوده که به دست ما نرسیده است.
2- 798. نفس المهموم : 332، عمدة الطالب : 323، اعیان الشیعة: 430:7.

(اثنین). حضرت عباس خودداری کرد و گفت: شرم می کنم با زبانی که یک گفته ام، دو بگویم. (یعنی با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام دو بگویم، دوئیت خلاف توحید است) امیرالمؤمنین علیه السلام (میان) دو چشم او را بوسید... (1)و در بیان دفن شهداء خواهد آمد که امام سجاد علیه السلام جسد عمویش حضرت عباس علیه السلام را همانند پدر اطهرش خود به دل خاک نهاد.و این بیانگر این مطلب است که آن جسد مطهر چون ذوات مقدسه معصومین علیهم السلام سزاوار نیست کسی دیگر به آن دست بزند.مرحوم ملا علی تبریزی خیابانی نقل می کند: سید فاضلی از علماء عرب نقل نمود که چون حاج محمد رضا ازری رحمه الله در قصیده ی خود به این مصرع رسید:

«یوم أبوالفضل استجار به الهدی»«روز عاشورا روزی بود که هدایت - حضرت حسین علیه السلام - به ابوالفضل پناه برد».بیت را تمام نکرده بهمین حال ماند.امام حسین علیه السلام را در خواب دید که تشریف آوردند و فرمودند: آنچه گفته ای صحیح است، من به برادرم ابوالفضل پناه بردم، و مصرع دوم را حضرت خود انشاء فرمود:«والشمس من کدر العجاج لثامها»«یعنی آنوقت من پناه بردم که آفتاب از تیرگی غبار معرکه کربلا نقابی پیدا کرده بود»

ص:496


1- 799. مستدرک: 215:15 ب 79 از احکام اولاد ح 16، مقتل خوارزمی: 122:1 ف 6.

(1)

علم سردار کربلا

عالمان ربانی و فرهیختگان وادی اسرار بر این باورند که حضرت عباس علیه السلام از بزرگان اهل فضل و بصیرت و آگاه به اسرار خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام بوده است.

آن بزرگوار دانایی درس ناخوانده بود که علمش از منبع فیض الهی نشأت می گرفت. وی در دامان پدرش امیر مؤمنان و برادران بزرگوارش علیهم السلام اسرار الهی آموخته و از دامان پر فیض آن بزرگواران بهره ها برده است.

مرحوم آیةالله بیرجندی در «کبریت احمر» اظهار می دارد که حضرت عباس علیه السلام از بزرگان اهل فضل و بصیرت خاندان عصمت علیهم السلام بود، او درس ناخوانده دانا بود که علمش از منبع فیض الهی نشأت گرفته، و در ظاهر نیز از علوم سرشار پدر بزرگوارش بهره ها برده بود.مرحوم مقرم می نویسد:در جائی که امیرالمؤمنین علیه السلام برخی از اصحاب خود را چنان پرورش می داد که به اسرار و رموز عالم هستی و از جمله علم منایا و بلایا آگاه می شدند - چون حبیب بن مظاهر، میثم تمار، رشید و... - آیا معقول است که نور چشم و پاره ی جگر خود را از علوم خویش بی بهره گذارد؟ با اینکه قابلیت و استعداد وی از آنها بیشتر بود!خلاصه ابوالفضل علیه السلام بسان خواهرش زینب کبری علیهاالسلام است، که به تصریح امام سجاد علیه السلام دانای درس ناخوانده می باشد.

بعلاوه آن بزرگوار بر اساس صفای نفس و طینت پاک و اخلاص عظیمی که داشت، مصداق کامل حدیث شریف بود که:

«مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ».

ص:497


1- 800. وقایع الأیام خیابانی : 418.

(1)

هر کس چهل روز اعمالش را خالص برای خداوند بزرگ انجام دهد، چشمه های حکمت از قلبش بر زبانش جاری می گردد. در این صورت کسی که تمام اعمال و مراحل عمرش را در راه رضای خدای تعالی گذرانده، و از هر رذیلتی پیراسته و به هر فضیلتی آراسته بوده است، آیا جز این تصور می شود که ذات شریفش متجلی به انوار معارف ربوبی بوده، و علمش

لدنی باشد؟!

دلیل دیگر بر اینکه علم قمر بنی هاشم علیه السلام وجدانی بوده است، این گفتار معصوم علیه السلام است که می فرماید:

«ان العباس بن علی زق العلم زقا».

«همانا عباس بن علی در کودکی علم را با شیر مکیده است (ودرشیرخوارگی به علم و کمال آراسته بود)». مرحوم مقرم در ادامه می نویسد: این تشبیه امام علیه السلام استعاره بسیار بدیع می باشد زیرا که «زق» بمعنی تغذیه جوجه پرنده توسط مادرش است آن هنگام که خود به تنهایی قادر به غذا خوردن نیست، و از این استعاره متوجه می شویم که ساقی کربلا از کودکی و حتی از شیر خوارگی قابلیت گرفتن علوم و معارف را داشته است.(2)

و نیز مرحوم مقرم به چند نکته در زیارت حضرت ابوالفضل علیه السلام - منقول از امام صادق علیه السلام - اشاره نموده اند که هر کدام فضیلتی برای آن بزرگوار است، و نه خلاصه آن را نقل می کنیم:

1- در اذن دخول حرم ابوالفضل علیه السلام می خوانیم:

«سَلامُ اللهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبینَ وَاَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلینَ وَعِبادِهِ الصّالِحینَ

ص:498


1- 801. عیون الأخبار: 68:3 ب 31 ح 321.
2- 802. العباس مرحوم مقرم : 169، خلاصه نقل شده است.

وَجَمیعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّیقینَ، وَالزَّاکِیاتُ الطَّیِّباتُ فی_ما تَغْتَدی وَتَرُوحُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ».

سلام خدا، و سلام ملائکه مقربش، و سلام پیامبران مرسل، و بندگان شایسته اش، و سلام تمامی شهدا و صدیقان، و سلام هایی پاک و طیب درصبحگاهان و شامگاهان، بر تو باد ای فرزند امیرالمؤمنین!)). از طرف دیگر: امام صادق علیه السلام در زیارت سرور مظلومان ابا عبد الله الحسین علیه السلام می فرمایند:

«سلام الله و سلام ملائکته فیما تروح و تغدو و الزاکیات الطاهرات لک و علیک سلام الملائکه المقربین )).

سلام خدا، و سلام ملائکه اش، در صبحگاهان و شامگاهان، بر تو باد، وسلامهایی پاک و مطهر، و بر تو باد سلام ملائکه مقرب ...)).

از شباهت هایی که این دو زیارت به هم دارد، برای ما روشن می شود که منزلت قمر بنی هاشم علیه السلام شبیه مقام سید الشهداء علیه السلام است، که در هر دو، سلام خداوند و سلام ملائکه مقرب در هر صبح و شام، و عبارت: «الزاکیات الطیبات» و «الراکیات الطاهرات» آمده است.

2- سلام الهی (که رحمت بی پایان و عنایت تمام نشدنی اوست) و سلام ملائکه مقرب خداوند، و سلام پیامبران (که در تمامی افعال و رفتار پیرو رضایت حق تعالی و وحی خداوند هستند و سلام شهدا و صدیقین ( که پیرو راستین انبیا و اوصیایند و سلام هایی پاک و مطهر، به آن بزرگوار داده شده است.

3- در بخشی از اذن دخول سردار کربلا آمده است:

« اَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلیمِ وَالتَّصْدیقِ وَالْوَفاءِ وَالنَّصیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ الْمُرْسَلِ».

شهادت می دهم که تو نسبت به جانشین پیامبر مرسل (امام حسین علیه السلام )

ص:499

در مقام تسلیم بودی، حضرتش را تصدیق نمودی، و به عهد خود وفا ورزیدی و خیر خواهی کردی). در اینجا مقام تسلیم که از رفیع ترین مقامات سالکین و راهیان کوی محبوب است (واز مرتبه رضا و توکل بالاتر است) برای آن حضرت بر شمرده است.

4- امام علیه السلام در میان همه شهدا تنها حضرت ابوالفضل علیه السلام را به این خطاب مخاطب فرموده که:

«لَعَنَ اللَّهُ مَنْ جَهِلَ بِحَقِّکَ وَ اسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِکَ».خدا لعنت کند کسی را که حق تو را نشناخت و حرمت تو را کوچک شمرد».

معلوم می شود سایر شهدا به این میزان از فضیلت دست نیافته اند، هر چند هرکدام مقام و مرتبه ای والا دارند.

5- با این فقره از زیارت:

و «وَ رَفَعَ ذِکْرَکَ فِی الْعِلِّیِّینَ».

((خداوند یاد تو را در ملأ اعلی بلند ساخت))،

امام علیه السلام درجه ای عظیم و مقامی منیع برای حضرتش بیان می کند که یاد او در آن مجلس ناستودنی قدسیان مقامی بلند و والاست، و فرازهای دیگر این زیارت نیز بیانگر مقامات عالیه سردار کربلاست که دقت بیشتری می طلبد.

6۔ امام صادق علی خطاب به ابوالفضل عال در زیارت دیگر می فرمایند:

«لَعَنَ اللهُ أُمَّةً اسْتَحَلَّتْ مِنْکَ المَحَارِمَ ، وانْتَهَکَتْ فِیکَ حُرمَةَ الإِسْلامِ»

خداوند لعنت کند قومی را که با ریختن خون تو محارم الهی را در شأن تو حلال شمردند، و با کشتنت، حرمت اسلام را از میان بردند» . با اینکه همه شهدای کربلا به برترین مرتبه فضل رسیدند که دیگر شهدا را به آن راهی نیست که در زیارت نیمه رجب می خوانیم:

ص:500

«السَّلامُ علیکم یا مهدیّون، السَّلامُ علیکمُ یا طاهرینَ من الدّنس».

یا آمده است:

«طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم».

شما پاک و طیب هستید، و زمینی که در آن دفن شدید پاک شده است))

و لکن این عبارت که: «با شهادتت حرمت دین زیر پا نهاده شد»، فقط درباره سردار کربلا رسیده است. (1)

ادب حضرت ابوالفضل

در ادب آن جناب همین کافی است که هیچگاه بدون اذن امام حسین علیه السلام نزد او نمی نشست، و مانند بنده ای کنار مولای خود بود. و اوامر و نواهی آن جناب را اطاعت می نمود، و هر گاه او را صدا می زد می فرمود: «یا أبا عبدالله»، «یابن رسول الله»، «یا سیدی»، و در تمام عمر هیچگاه امام حسین را برادر صدا نزد، مگر روز عاشورا آنوقت که بر اثر ضربت عمود آهنین از اسب به زمین می افتاد... (2)

شجاعت سردار کربلا حضرت ابوالفضل

ابوالفضل علیه السلام از پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام شجاعت هاشمی و از مادر شجاعت کلابی و عامری را به ارث برده بود. و او بدین منظور تربیت شده بود که قهرمان کربلا باشد.قبلا گذشت که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام زن شجاعی را انتخاب نمود تا از او

ص:501


1- 803. العباس مقرم : 209 و ترجمه آن سردار کربلا : 228.
2- 804. معالی السبطین: 271:1.

فرزندی دلیر به دنیا آید که برای حسین عزیزش ذخیره و بازوی او باشد. همانگونه که هارون برای برادرش موسی، و خود آن جناب برای برادر و پسر عمش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بازو بود.بعضی گفته اند که حضرت عباس با پدرش در جنگها شرکت می کرد، و با شجاعان عرب محاربه می نمود، ومثل شیر غضبناک بر آنها حمله می کرد، و آنها را به خاک هلاکت می انداخت.مرحوم بیرجندی می نویسد: در روز صفین در رکاب امیر المومنین علیه السلام برادر را یاری می کرد و برای امام حسین علیه السلام بازو بود تا لشکر معاویه را از فرات دور کردند، و شریعه را از دست دشمن گرفته وبه تصرف امیر المومنین علیه السلام در آوردند.(1)

شب عاشورا بسیاری از اصحاب امام حسین علیه السلام مشغول عبادت بودند، عده ای در قیام و گروهی در رکوع و سجود، ولیکن مرحوم طریحی نقل کرده که قمر بنی هاشم سوار بر اسبش بود و شمشیر حمایل کرده، اطراف خیمه به گشت زنی مشغول بود و از خیمه ها حراست می کرد. (2)

شاعر عرب، عالم بزرگوار اوزری از زبان امام حسین علیه السلام بر بالین برادر می گوید:

الیوم نامت أعین بک لم تنم*** و تسهدت أخری فعز منامها

* امروز خوابید چشم هایی که از ترس تو نمی خوابید، و چشم های دیگری بیدار ماند و خواب برای آنها دشوار گشت.(3)

روز عاشورا چهار هزار تن، و به روایتی ده هزار نفر، بر شریعه فرات گماشته بودند تا کسی نتواند وارد شریعه شود و آب بردارد، و تمام مورخین شیعه و سنی نوشته اند که حضرت عباس به تنهایی وارد شریعه فرات شد، و این گروه چند هزار

ص:502


1- 805. کبریت احمر:385.
2- 806. معالی السبطین: 270:1.
3- 807. نفس المهموم : 345.

نفری که از شجاعان عرب بودند پراکنده ساخت، با آنکه شش مرتبه لشکر هجوم آورد تا مانع از ورود آن جناب به شریعه شوند.

وانگهی دشمن متوجه بود که تا حضرت عباس در لشکر امام حسین علیه السلام است نمی تواند پیروز شود، لذا برای ابوالفضل علیه السلام امان نامه آوردند که حضرتش آن را رد نمود.

در میدان جنگ کسی جرئت نمی کرد به مبارزه حضرت ابوالفضل علیه السلام بیرون آید و کسی احتمال نمی داد که بتواند آن حضرت را شهید کند. لذا با حیله و نقشه و نامردی آن بزرگوار را شهید کردند، پشت درختان خرما کمین کرده، نخست دست راست او، بعد دست چپ آن مظلوم را قطع کردند، سپس عمود آهنین به فرق مبارکش زدند و او را شهید کردند.

روز عاشورا هیچگاه امام حسین عالیه السلام به برادرش ابو الفضل اجازه جهاد ندادند، و گر نه احدی از لشکر دشمن باقی نمی ماند، یا کشته می شدند و یا فرار می کردند، و قضیه دگرگون می شد. بلکه به او فرمودند: برای کودکانم آب بیاور.

نمونه ای از رشادت ها و شجاعت های آن حضرت را در فصل شهادت آن بزرگوار می آوریم، و همه این ها می رساند او مظهر شجاعت علوی، حیدر کرار، اسد الله الغالب بود، و این صفت پدر در او تجلی نموده بود.

در جنگ صفین روزی جوان نقابداری از لشکر علی علیه السلام بیرون آمد و اسب خود را در میدان جولان داد و مبارز طلبید. یاران معاویه از مبارزه او بیم داشتند. معاویه به ابن شعثا فرمان داد که به جنگ این جوان برو.

ابن شعثا گفت: اهال شام مرا با ده هزار سوار برابر می دانند (و تو می خواهی مرا به جنگ این نوجوان بفرستی؟) هفت پسر دارم یکی را می فرستم تا او را بکشد.

یکی از پسرانش را به میدان فرستاد ولی او کشته شد، و به ترتیب آن هفت پسر یکی پس از دیگری به میدان آمدند و آن جوان نقابدار هاشمی همه را به جهنم

ص:503

فرستاد.

کشته شدن این هفت پسر بر ابن شعثا گران آمد، و خود مانند شیر غضبناک به میدان آمد (لشکریان همگی تماشا می کردند و نگران او بودند که جوان هاشمی به او حمله کرد و ضربتی به او زد که او را دو نصف کرده، به پسرانش ملحق ساخت.

حاضرین از شجاعت اور تعجب کردند و دیگر از لشکر معاویه کسی جرئت نداشت به تنهایی به میدان بیاید.

اصحاب امیرالمؤمنین علی نیز از شجاعت وی سخت در حیرت بودند و از خود می پرسیدند: این جوان نقابدار کیست؟

امیرالمؤمنین عله السلام آن جوان را صدا زد و نزد خود طلبید (و فرمود: پسرم! می ترسم تو را چشم بزنند چون برگشت، نقاب از صورت او برداشت (و بین دو چشمش را بوسید) اصحاب دانستند که او حضرت ابوالفضل العباس عالیه السلام است.

سن او را در این واقعه تاریخی بین پانزده تا هفده سال نوشته اند. (1)

به روایت ((کامل التواریخ)) حضرت عباس در اول روز عاشورا دید که اطراف خیمه از انصار خالی شد، چون نظر کرد دید که بیست نفر از ایشان در محاصره یاران عمر سعد گرفتار شدند. بر آن قوم چون شیر ژیان حمله کرد و آنها را آزاد نمود. در نقل دیگری هم آمده: زهیر نزد عبد الله بن جعفر بن عقیل آمد و گفت:

«یا اَخی! ناوِلِنِی الرّایَةَ».

« برادر! پرچم را به من بده».

عبدالله گفت: مگر در من ضعفی و عجزی از حمل پرچم مشاهده میکنی؟ زهیر گفت: نه، ولیکن لازم دارم.

ص:504


1- 808. معالی السبطین: 267:1، کبریت احمر : 385 جزء 3 م 3، زندگانی قمر بنی هاشم : 143.

پرچم را گرفت و نزد عباس بن امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و عرض کرد: ای پسر امیرالمؤمنین! می خواهم حدیثی برای تو نقل کنم.

حضرت عباس فرمود: حدیث خود را بگوی که زمان آن می گذرد.

زهیر گفت: ای ابوالفضل! پدر تو چون خواست با مادرت ام البنین ازدواج کند برادر خود عقیل را خواست و فرمود: برای من زنی از خانواده شجاعان خواستگاری کن تا خداوند از او پسری دلیر به من عطا فرماید که ناصر فرزندم حسین باشد، و او را در کربلا به نفس خویش مواسات کند، و پدرت تو را برای امروز ذخیره نمود. پس در حفظ حرم برادر و خواهران خود کوتاهی نکن.

از شنیدن این کلام لرزه بر اندام ابو الفضل افتاد، و چنان پای در رکاب زد که تسمه آن قطع شد و فرمود: ای زهیر!

«تشجعنی فی مثل هذا الیوم و الله لاریتک شیئا ما رأیته قط».

آیا در مثل چنین روزی مرا تشجیع می کنی، به خدا سوگند! چیزی به تو نشان دهم ( و گونه ای قدرت نمایی کنم که هرگز آن را ندیده باشی)).

این را گفت و اسب خود را به جانب آن گروه تاخت و تا وسط میدان پیش رفت. و به روایت بعضی مقاتل؛ با شمشیر خود بر قومی که ده هزار نفر بودند، حمله کرد و گویا شمشیر او آتشی بود که در نیزار افتاده است.

رجز می خواند تا آنکه از بزرگان ایشان صد نفر را کشت... (1)

در زیارتی که ابو حمزه ثمالی از امام صادق عالیه السلام روایت کرده، در وصف شجاعت آن بزرگوار آمده:

«اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ بالَغْتَ فِی النَّصیحَةِ، وَاَعْطَیْتَ غایَةَ اْلَْمجْهُودِ.. اَشْهَدُ اَنَّکَ لَمْ تَهِنْ وَلَمْ تَنْکُلْ، وَاَنَّکَ مَضَیْتَ عَلی بَصیرَة مِنْ اَمْرِکَ مُقْتَدِیاً

ص:505


1- 809. کبریت احمر : 386.

بِالصّالِحینَ، وَمُتَّبِعاً لِلنَّبِیّینَ»(1)

شهادت می دهم که تو (ای ابوالفضل!) نهایت کوشش را در خیرخواهی نمودی، و کمال تلاش و اهتمام را در این راه مبذول داشتی... گواهی می دهم که تو هیچ سستی و کوتاهی (در دفاع از دین) نکردی، و با بصیرت و حجت از جهان در گذشتی، و همیشه در اعمالت به صالحان اقتداء کردی، و پیروی از رسولان خدا نمودی...)).

مواسات آن سرور

در زیارت ناحیه ی مقدسه می خوانیم:«السلام علی أبی الفضل العباس بن أمیرالمؤمنین، المواسی أخاه بنفسه، الاخذ لغده من أمسه، الفادی له، الواقی الساعی الیه بمائه، المقطوعة یداه»«سلام بر ابوالفضل العباس علیه السلام فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام که جانش را در راه مواسات با برادرش تقدیم نمود، از دنیایش برای راه تحصیل آخرت بهره گرفت، و جانش را برای حفظ برادر فدا نمود، و در اجرای فرمانش برای آوردن آب کوشید تا دو دستش قطع گردید» (2)امام صادق علیه السلام در زیارت آن بزرگوار می فرمایند:«أشهد لقد نصحت لله و لرسوله و لأخیک، فنعم الأخ المواسی»«گواهی می دهم که تو در راه خدا و رسول و برادرت حضرت حسین خیرخواهی نمودی (و در وفاداری کوتاهی نکردی)، پس تو چه نیکو

ص:506


1- 810. کامل الزیارات : 257 ب 85.
2- 811. بحارالانوار: 66:45.

برادر ایثارگری بودی، که با حسین علیه السلام (در تحمل مصائب و شدائد) مساوات و مواسات و فداکاری نمودی» (1)پدرش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام خود را فدای پیامبر می نمود، و آن حضرت را بر

حضرت ابوالفضل و مقام شفاعت

نقل شده که در روز قیامت حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: به فاطمه علیهاالسلام بگو: برای شفاعت و نجات امت در این فزع اکبر چه دارید؟ علی علیه السلام پیام را به حضرت فاطمه علیهاالسلام می رساند، و آن بانو در جواب می فرماید:«یا أمیرالمؤمنین، کفانا لأجل هذا المقام الیدان المقطوعتان من ابنی العباس»«ای امیرالمؤمنین، برای ما در مقام شفاعت دو دست بریده پسرم حضرت عباس کافی است»

ص:507


1- 812. مفاتیح الجنان آخر زیارت آن بزرگوار.

(1)

معجزات قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس

معجزات حضرت عباس بقدری فراوان است که احتیاج به تدوین کتاب جداگانه دارد، و کمتر کسی از شیعه می باشد که از قمر بنی هاشم باب الحوائج معجزه ای یاد نداشته باشد، فقط در کتاب «چهره ی درخشان قمر بنی هاشم» ج 1 تعداد 240 معجزه از آن بزرگوار نقل شده است.ما بجهت تبرک وتیمن وبرای اینکه کتاب خالی ازاین حقایق نباشد چند کرامت از

ص:508


1- 813. معالی السبطین: 276:1.

ص:509

ص:510

ص:511

شهادت حضرت ابوالفضل

حضرت عباس علیه السلام چون دید بسیاری از اهل بیت برادرش شهید شدند، به برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان - که فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام از مادر او ام البنین بودند - فرمود: ای برادران، جان من فدای شما باشد، جلو بیفتید و خود را برای سید و مولای خود سپر کنید، و از آن حضرت حمایت نمائید و استقامت کنید تا همه در مقابل او شهید شوید.برادران ابوالفضل علیه السلام از او اطاعت کردند و در پیش روی امام حسین علیه السلام ایستادند، و جان خود را فدای جان آن بزرگوار نمودند. (1)چون آن جناب تنهائی امام حسین علیه السلام را دید، خدمت آن حضرت آمده عرض کرد: ای برادر، مرا رخصت می فرمائی که جان خود را فدای تو گردانم؟

ص:512


1- 816. منتهی الامال: 381:1.

ص:513

ص:514

ص:515

ص:516

ص:517

ص:518

ص:519

ص:520

ص:521

ص:522

ص:523

ص:524

ص:525

گریه ام البنین در شهادت فرزندش عباس

معاویة بن عمار از امام صادق علیه السلام روایت کرده که ام البنین به بقیع می رفت و بر پسران خویش شیون می کرد، ناله ای غم انگیز و سوزناک که مردم بر گرد او جمع می شدند و گوش می دادند (و گریه می کردند) حتی مروان هم (که از بزرگترین دشمنان خاندان نبوت بود) می آمد و زاری او را می شنید و (با آن سنگدلی) گریه می کرد. (1)این اشعار از ام البنین در مرثیه حضرت ابوالفضل علیه السلام و دیگر پسرانش نقل شده:یا من رأی العباس کر علی جماهیر النقد و وراه من أبناء حیدر کل لیث ذی لبدأنبئت أن ابنی أصیب برأسه مقطوع ید ویلی علی شبلی أمال برأسه ضرب العمدلو کان سیفک فی یدیک لما دنی منک أحد ای کسی که عباس را دیده که در میدان نبرد جولان نموده و چون جنگ آوران حمله می کند و در کنارش سایر فرزندان حیدر که همه چون شیران یالدار دنبال او بودند.به من خبر رسیده که ضربت بر سر فرزندم رسید در حالی که دست نداشت، وای بر من، چه مصیبتی بر شیر بچه ام (فرزندم) رسید، که ضربت عمود بر سرش وارد آمد.(عباسم من تو را می شناسم) اگر شمشیر در دستت بود، کسی جرئت نمی کرد به تو نزدیک شود.و نیز ام البنین گفته است:لا تدعونی ویک ام البنین تذکرینی بلیوث العرین

ص:526


1- 834. نفس المهموم : 334.

کانت بنون لی أدعی بهم و الیوم أصبحت و لا من بنین أربعة مثل نسور الربی قد واصلوا الموت بقطع الوتین تنازع الخرصان أشلائهم فکلهم أمسی صریعا طعین

گریه حضرت امیرالمؤمنین هنگام ولادت عباس

روزی که جناب عباس متولد شد حضرت علی علیه السلام او را خواست، اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او گفت و او را عباس نامید...گاهی قنداقه ی عباس را می گرفت و آستین دست کوچک این کودک شیرخوار را بالا می کرد و بازوی او را می بوسید و گریه می کرد.ام البنین ازسبب گریه پرسید. فرمود: در یاری برادرش حسین دستش را قطع می کنند و من بر آن روز گریانم.

ص:527

836)

فرزندان حضرت ابوالفضل

در «عمدة الطالب» آمده: آن جناب دو پسر داشت عبیدالله و فضل.مادر این دو لبابه دختر عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب (1)بود، و چنان عبیدالله از علماء و دانشمندان بود و نسل حضرت ابوالفضل علیه السلام از اوست، چون فضل اولاد نداشت و جناب عبیدالله دو پسر داشت: عبدالله و حسن، و از این دو آقازاده عبدالله نیز فرزند نداشت، و لذا ادامه ی نسل آن سرور از برادرش حسن می باشد، که مادر او دختر عبدالله بن معبد بن عباس بن عبدالمطلب بود.از برکت حضرت ابوالفضل علیه السلام اولاد و احفاد (نبیره ها) آن جناب همه صاحبان مقامات عالیه و عالم و زاهد و شاعر و مروج اخبار ائمه ی طاهرین علیهم السلام بودند.

ص:528


1- 837. بعضی چون مرحوم مقرم لبابه را دختر عبیدالله بن عباس ذکر کرده اند. {العباس : 350}.

838)

حضرت علی اصغر

تولد آن جناب

آقای علی اکبر تبریزی - ساکن تهران که مورد اعتماد است - نقل می کرد که در یکی از سفرهای خود به مشهد مقدس در حرم مولا علی بن موسی الرضا علیه السلام صحن پائین پا، با تعدادی از رفقا نشسته بودیم، من از حضرت رضا علیه السلام درخواست نمودم که چیزی به من بدهند که تا بحال به احدی عطا نکرده اند، و خیر آن به همه برسد. رفقایم خندیدند و گفتند: ادعای بزرگی کرده ای. گفتم: أولا؛ چیز بدی نخواسته ام ثانیا چیزی خواستم که خیرش به همه برسد.شروع به توسل نمودیم در این حال سید جلیل القدر و بسیار زیبا و نورانی تشریف آوردند و به آرامی پیش من نشستند، مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: علی اکبر، شب نهم ماه رجب که تولد حضرت علی اصغر است جشن بگیر که خیرش به همه می رسد، و هیچکس از این قضیه خبر ندارد. و آنچنان در من تصرف کرده بود که غافل بودم، اسم مرا از کجا می دانند، و از کجا درخواست مرا خبر دادند، بعد ازچند لحظه تشریف بردند، آن وقت من به خود آمدم که این آقا که بود؟ اسم مرا از کجا می دانست! حاجت مرا خبر داد. به رفقا گفتم: آقا جواب مرا دادند. و شروع به گریه کردم و از خود بیخود شدم و حال عجبی به من دست داده بود.از این موهبت خوشحال شدم و چون به آیةالله اثنی عشری - از علماء تهران - و آقای سقازاده نقل کردم، آقای سقازاده بعد از تحقیق مدرکی هم پیدا کرده بودند) (متأسفانه آقای سقازاده فوت کرده اند و موفق نشدم مأخذ را جویا شوم).

ص:529

(1)

ص:530


1- 839. اگر چه در این رابطه مدرک حدیثی و یا تاریخی نداریم، ولی با توجه به اینکه سن آن بزرگوار را شش ماه نوشته اند، مطلب فوق تأیید می شود، و شایسته است که شیفتگان اهلبیت، در آن روز مجالس سرور به یاد حضرتش برپا کنند.

نام کودک

ابن شهر آشوب (842 ) و دیگران نام بزرگوارش را علی اصغر نوشته اند.و نام دیگرش عبدالله است که در بعضی کتب و عبارتها آورده شده، از جمله؛ در زیارت ناحیه مقدسه آمده است:«السلام علی عبدالله بن الحسین، الطفل الرضیع،

ص:531

مادر آن حضرت

مادرش حضرت رباب دختر امرء القیس بود.فرهاد میرزا از ابوالفرج اصفهانی نقل می کند: در زمان خلافت عمر مردی وارد مسجد شد، پای بر سر و دوش مردم می نهاد و پیش می آمد تا مقابل عمر ایستاد، و او را به خلافت تحیت گفت.عمر پرسید: و از کدام قبیله ای؟ و برای چه کار آمده ای؟ گفت: من مرد نصرانی هستم، و نامم امرء القیس بن عدی الکلبی می باشد، و آمده ام تا مسلمان شوم، عمر او را نشناخت و ثانیا از احوال او پرسید، همان جواب را شنید.بالاخره مسلمان شد. عمر نیزه ای طلبید و پرچمی بر آن بست و او را امیر بر مردم قضاعه کرد که مسلمان بودند.

راوی گوید: کسی را جز او ندیدم که هنوز رکعتی نماز نخوانده، امیر بر مسلمانان شده باشد.

چون از مسجد بیرون آمد، امیرالمؤمنین علی از عقب سر او روان گردید، و امام حسن و امام حسین از با او بودند. چون به آمرء القیس رسیدند، فرمود: من علی بن أبی طالب - پسر عموی رسول خدا و - هستم و این دو فرزند من از دختر آن حضرت می باشد و میل داریم با تو پیوند زناشویی داشته باشیم.

امرء القیس گفت: یا أبا الحسن ! من سه دختر دارم: محیاة را به شما تزویج می کنم، و سلمی را به حسن، و رباب را به حسین

این رباب مادر حضرت سکینه و علی اصغر می باشد. (1) هشام کلبی گوید:

ص:532


1- 844. قمقام زخار: 653:2، نفس المهموم : 527، الأغانی: 164:14، و قسمت اخیر آن در ینابیع المودة : 318 ب 60.

وکانت الباب من خیار البناء و أفضله».

رباب از بهترین و فاضل ترین زنان بود»، پدر رباب از اشراف و از خانواده بزرگ عرب بود، که نزد امام منزلتی بسزا و مکانتی لایق داشت.(1)

ابن اثیر نقل می کند: (بعد از شهادت حسین عل٪) رباب را همراه اسرا به شام بردند چون به مدینه برگشت، عده ای از اشراف قریش از او خواستگاری کردند، او قبول نکرد و فرمود:

«ما د مؤا بعد رسول الله »

بعد از رسول خدا به پدر شوهری نگیرم، بعد از امام حسین ع یک سال زنده بود (ناله و گریه میکرد) و زیر سقف خانه نرفت (در آفتاب می ماند)، تا ضعیف و ناتوان شد و از غصه و اندوه از دنیا رفت.

رباب مدت یک سال بر سر قبر حسین علی ماند. پس از آن به مدینه برگشت و از تأسف و غصه وفات نمود. (2)

سبط ابن جوزی گوید: رباب بعد از امام حسین ا یک سال زنده بود، زیر سقف نمی رفت و در آفتاب می ماند، سپس از غصه فوت نمود. (3)

هرگاه حضرت رباب به دیدن ارحام خود می رفت، سکینه دخترش را همراه خود می برد، سید الشهداء الث از مفارقت این دو باتو دل تنگ می شد و این شعر را می فرمود:

ص:533


1- 845. قمقام زخار: 654:2.
2- 846. نفس المهموم : 528، کامل ابن اثیر: 88:4.
3- 847. فرسان الهیجاء : 270.

* گویا شب به شب متصل گردد، زمانی که سکینه و رباب به دیدن کسی بروند.(1)

برخی از فضائل این بانوی بزرگوار و باوفا، در فصل زندگانی حضرت سکینه نه خواهد آمد.

یا

شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام

مرحوم سید بن طاووس می نویسد: چون امام حسین علیه السلام دید جوانان و دوستانش همه کشته شده اند، تصمیم گرفت خود به جنگ دشمن برود و خون دلش را نثار دوست کند. صدا زد:

«هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ، هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا، هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُوا اللَّهَ فِی إغَاثَتِنَا؟هَل مِن مُعینٍ یَرجُو ما عِندَ اللهِ فی اِعانَتِنا؟ » (آیا کسی هست که از حرم رسول خدا کا دفاع کند؟ آیا خدا پرستی هست که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست که به امید پاداش خداوند به داد ما برسد؟ آیا یاری کننده ای هست که به امید آنچه نزد

خداست ما را یاری کند؟) . زنان حرم چون صدای استغاثه حضرت را شنیدند صدا به گریه بلند کردند، امام حسین علیه السلام به سوی خیمه آمد، و به خواهر خود زینب فرمود:

«ناوِلینی وَلَدیَ الصَّغیرَ حَتَّی اوَدّعَهُ».

فرزند خردسال مرا بده تا با او وداع کنم ،، آن کودک را گرفت، همین که خواست او را ببوسد، حرملة بن کاهل تیری به سوی آن کودک پرتاب کرد، که آن تیر به گلوی او اصابت نمود و او را شهید کرد.

ص:534


1- 848. منتخب التواریخ : 243.

امام حسین علیه السلام به زینب فرمود: کودک را بگیر. سپس هر دو کف دست را به زیر خون گلوی کودک گرفت، و چون کفهایش پر از خون شد، به سوی آسمان پاشید و فرمود:

«هَوَّنَ عَلَیَّ ما نَزَلَ بی انَّهُ بِعَیْنِ اللَّه.

آنچه مصیبت وارده را بر من آسان می کند این است که خداوند می بیند» . امام باقر علیه السلام فرمودند: قطره ای از آن خون به زمین باز نگشت.(1)

سبط ابن جوزی در «تذکرة الخواص)» نقل می کند: چون حضرت حسین علیه السلام دید که لشکر در کشتن او اصرار دارند، قرآنی برداشت و آن را گشود و بر سر نهاد و در میان لشکر فریاد زد:

«بَینی وَ بَینَکُمْ کِتابُ اللّهِ وَ جَدّی محمّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلّم،یا قَوْمُ بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی... ». (میان من و شما این کتاب خدا و جم محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم (حکم کند). ای مردم! برای چه خون مرا حلال می دانید؟) . آیا من پسر پیغمبر شما نیستم؟! آیا به شما نرسیده کلام جدم که درباره من و برادرم فرمودند:

«هَذَانِ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ».اگر مرا تصدیق نمی کنید، از جابر و زید بن ارقم و ابوسعید خدری بپرسید.

در این هنگام که با لشکر احتجاج می نمود نظرش به طفلی از اولاد خود افتاد که از شدت تشنگی می گریست. حضرت طفل را به دست گرفت و فرمود:

«یا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلِ». . ای مردم! اگر به من رحم نمی کنید به این طفل ترحم کنید .

ص:535


1- 849. لهوف : 116.

پس فردی از ایشان تیری به جانب آن طفل افکند، و او را ذبح کرد. آن حضرت گریست و فرمود:

«اَللّهُمَّ احْکُمْ بَیْنَنا وَبَیْنَ قَوْم دَعَوْنا لِیَنْصُرُونافَقَتَلونا.فَنودِیَ مِنَ الهَوا: دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّهِ».

خدایا ! حکم کن بین ما و این مردمی که ما را دعوت کردند تا یاری کنند ، و به عوض ما را کشتند. پس ندایی از آسمان رسید که ای حسین! طفل را

به ما واگذار که برای او در بهشت دایه ای است ».(1) امام حسین علی فرمود: خداوندا! این فرزند من، نزد تو کمتر از ناقة صالح نخواهد بود، خداوندا! اگر در این وقت مصلحت در یاری ما ندانستی، ما را پاداشی بهتر از آن عنایت فرما (که مضاعف شدن ثواب و درجات اخروی است). (2)

بعضی چنین نقل کرده اند: آن حضرت طفل را میان لشکر آورد و به دو دست بلند نمود و فرمود:

«اَما تَرونَهُ کَیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً،فَاسْقُوهُ شَرْبَهً مِنَ الْماء» آیا نمی بینید این طفل چگونه از تشنگی آتش گرفته ( مانند ماهی دهان باز

و بسته میکند) او را آب دهید). بعضی از لشکر، بعضی را سرزنش کردند و گفتند: اگر جرعه ای آب به این طفل برسد چه خواهد شد؟! در میان لشکر همهمه افتاد. عمر سعد دید نزدیک است که شورشی در میان لشکر افتد، رو به حرمله کرد و گفت: چرا جواب حسین را نمی دهی؟

گفت: امیر! جواب پدر را بگویم یا پسر را؟ کنایه از اینکه پدر را نشانه بگیرم

ص:536


1- 850. نفس المهموم : 350، تذکرة الخواص : 143.
2- 851. بحارالانوار: 47:45، جلاء العیون : 407.

یا پسر را. عمر سعد گفت: مگر سفیدی گلوی طفل را نمی بینی؟

حرمله اسب خود را تاخت و بر بلندی آمد. از مرکب پیاده شد و تیری روانه آن طفل کرد. آن طفل مثل مرغ سرکننده جان می داد. ابی مخنف می نویسد: (1)

«فَذُبِحَ الْطِّفْلُ مِنَ الْأُذُنِ إِلَی الْأُذُن».

آن تیر (زهر آلود ) گوش تا گوش علی را بریده و... امام حسین علیه السلام خونها را در کف دست جمع می کرد و به هوا می پاشید و می فرمود: خدایا ! بر این قوم گواه باش، گویا این ها نذر کرده اند احدی از خاندان پیامبرت را باقی نگذارند.

«ثم رجع بالطفل مذبوحا ودمه یجری علی صدر الحسین».

و سپس حضرت با طفل کشته شده خود برگشت در حالی که خون از گلوی

آن طفل به سینه حضرت جاری بود. (2) مرحوم سپهر می نویسد: علی اصغر ع که شش ماهه بود تشته و گرسنه می نالید، چون مادرش از عطش شیر در پستان نداشت.

امام علیه السلام فرمود: فرزندم علی را به من بدهید تا با او وداع کنم، و قنداقه آن طفل را گرفت و او را بوسید و فرمود: وای بر این قوم! آن روز که جد تو محمد صلی الله علیه و آله وسلم با ایشان خصومت کند. و آن طفل را آورد و در برابر صف دشمن نگهداشت.

گویا همی گفت: بار خدایا ! در گنجینه من جز این گوهر به جای نمانده، او را نیز می خواهم در راه تو فدا کنم.

آنگاه به کوفیان خطاب کرد: ای شیعیان آل ابی سفیان! اگر مرا گناهکار دانسته اید بدین کودک نتوانید گناهی بست، او را آب دهید که شیر در پستان مادرش از شدت

ص:537


1- 852. مقتل ابی مخنف : 130.
2- 853. ریاض القدس: 101:2.

تشنگی خشکیده.

هیچ کس به او پاسخ نداد. حرملة بن کاهل اسدی تیری به سوی او انداخت که آن تیر بر حلقوم علی اصغر آمد و درگذشت و خون او روان شد......

به روایت صاحب (عوالم»؛ امام حسین علیه السلام بدن علی اصغر را به خون او آغشته کرد.

در «شرح شافیه» آمده است که از اسب فرود آمد و بر او نماز گزارد و با غلاف شمشیر، قبری در زمین حفر کرد و او را مدفون ساخت. (1)

به روایت دیگر: حضرت زینب آن کودک را (از خیمه بیرون آورده و به نزد برادر آمد و عرض کرد: ای برادر! این کودک تو سه روز است که آب نخورده، از این مردم برای او قدری آب طلب کن.

آن حضرت کودک را گرفت به میدان آمد تا به نزدیک پسر سعد لعین رسید، فرمود: ای مردم! شما شیعیان و اهل بیت مرا کشتید، و عهد و بیعت مرا شکستید، دست از من بردارید تا به حرم جدم برگردم یا شربت آبی به من دهید، کسی با من نمانده مگر زنان و اطفالی که نیزه و شمشیر بکار نمی برند.

«هذَا الطِّفْلُ، وَیْلَکُمْ اُسْقُوا هذا الرَّضِیعَ أَما تَرَونَهُ یَتَلَظّی عَطَشاً مِنْ غَیْرِ ذَنْب أَتاهُ إِلَیْکُمْ».

وای بر شما ! به این کودک آب دهید آیا نمی بینید که از عطش آتش گرفته و به خود می پیچد، ( یا مانند ماهی دهان باز و بسته می کند بدون اینکه

از او به شما گناهی برسد. آن حضرت با ایشان در گفتگو بود که ناگاه حرملة بن کاهل ملعون تیری بر کمان گذاشته، به جانب آن امام مظلوم انداخت، آن تیر بر گلوی مبارک آن طفل آمد

ص:538


1- 854. ناسخ التواریخ: 363:2.

و گلوی او را درید. (1)

از حمید بن مسلم نقل شده که من با لشکر پسر زیاد بودم و نظر می کردم به سوی آن طفل که بر روی دست سید الشهداء علیه السلام شهید شد.

ناگاه دیدم از خیمه زنی بیرون آمد، پا بر دامن زنان، گاهی می افتاد و گاهی برمی خاست و می گفت: «وا ولداه! وا قتیلاه! وا مهجة قلباه!» تا به نزد آن طفل آمد و خود را روی آن انداخت، و دخترانی چند از خیمه بیرون دویدند و خود را بر روی نعش آن طفل شهید انداختند. سید الشهداء علیه السلام با قوم در گفتگو بود، چون این را دید به همان حال سوی آن زن رفت، و او را موعظه و نصیحت کرد و به مدارا و ملاطفت او را به خیمه برگردانید.

از کسانی که نزدیک من بودند پرسیدم: این زن کیست؟ گفتند: أم کلثوم، و آن دختران؛ فاطمه و سکینه و رقیه می باشند. (2)

مرحوم طبرسی می نویسد: چون اصحاب و نزدیکان امام حسین علیه السلام شهید شدند و جز فرزندش حضرت زین العابدین ع و شیر خوارش عبد الله، کسی از آن حضرت باقی نماند، جلو خیمه آمد و فرمود:

«ناولونی ذلک الطفل حتی أودّعه»

«آن طفل را به من بدهید تا با او وداع کنم» آن طفل را گرفت و او را بوسید و می فرمود: وای بر این مردم هرگاه محمد صلی الله علیه و آله وسلم با ایشان خصومت کند.

ناگاه تیری به گلوی آن شیر خوار نشست و او را کشت. پس آن حضرت از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر زمین را گود کرد و بدن او را به خونش آغشته نمود و او

ص:539


1- 855. مهیج الأحزان : 243 م 10، وقایع الأیام خیابانی : 451 به نقل از الدمعة الساکبة.
2- 856. مهیج الأحزان : 244.

را دفن کرد. پس برخاست و اشعاری خواند... (1)

بسیاری از مورخین عامه نیز مانند شیعه نقل کرده اند که سید الشهداء علیه السلام با شمشیر زمین را گود کرد، و آن طفل را دفن نمود که عبارت بعضی را نقل کردیم.

خوارزمی می نویسد: حسین علیه السلام از اسب پیاده شد و برای دفن کودک زمین را گود نمود، و بدن او را به خونش آغشته نمود، و بر او نماز گزارد و او را دفن کرد. (2)

مرحوم شوشتری می نویسد:

به حسب بعضی روایات، امام حسین علیه السلام برای طفل شیرخوارش با شمشیر قبری حفر نمود و او را دفن کرد، شاید سرش چند وجه باشد: ١- به تنهایی امکان داشت که آن طفل را به خاک بسپارد. 2 - مانند سایر شهدا سر آن طفل را از بدنش جدا نکنند. 3- او را دفن کرد تا (مثل سایر بدنها) تا سه روز روی زمین برهنه و عریان نماند. 4- اینکه پایمال سم اسبان نشود.

5- چون حضرت (و اهل حرم) طاقت نداشتند دگر باره این بدن را به این حالت مشاهده نمایند.

بلی، آنچه را آن جناب نسبت به اصحاب متمگن شد به جا آورد، مثلا اجساد ایشان را جمع نمود و بعضی را کنار بعضی می گذاشت. عده ای را خود حمل می کرد و اگر دیگری آن را حمل می نمود آن حضرت تشییع می نمود.(3)

لکن مگر آن مردم پست گذاشتند آن بزرگوار به مقصودش برسد. شاید حضرت خواست با خواندن نماز بر جنازه طفل، خود را آرامش دهد. علی اصغر علیه السلام مرد میدان نبود، لباس رزم نداشت، شمشیر زن نبود، و در هیچ

ص:540


1- 857. احتجاج: 25:2.
2- 858. مقتل خوارزمی: 32:2.
3- 859. الخصائص الحسینیه : 29 باب الجنائز.

ملتی طفل گناه ندارد و کسی کودک را نمی کشد. بعلاوه تصمیم کشتن داشتند دیگر تیر سه شعبه نمی خواست، لذا در آن شعر منسوب به حضرت:

لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی ***کیف أستسقی لطفلی فأبوا أن یرحمونی

حضرت فقط این کشته را یاد آوری می کند.

به هر حال آن جناب با نماز و دفن طفل خود را تسلی داد.

ابو خلیق را پیش مختار بردند. مختار از او پرسید: ای ملعون! در کربلا هیچگاه دلت به حال آقای ما حسین علیه السلام سوخت؟

گفت: بلی، ای امیر؟ یک مرتبه آنقدر دلم سوخت که مرگ خود را از خدا خواستم تا آن حالت زار حضرت را نبینم. فرمود: بگو ببینم چه وقت بود؟

گفت: امیر! هنگامی که سید الشهداء علیه السلام طفل کشته خود را زیر عبا گرفت، و از میدان برگشت، رو به خیمه ها کرد. من تماشا می کردم، دیدم زنی مجلله، چادر به سر و نقاب به صورت، بیرون خیمه ایستاده، گویا مادر آن طفل بود که انتظار بچه اش می برد.

همین که امام علیه السلام چشمش به مادر افتاد که منتظر ایستاده، برگشت مقداری صبر کرده، دوباره رو به خیمه آورد. باز خجالت کشیده، برگشت. تا سه مرتبه امام رو به خیام رفت و برگشت. و از مادر علی اصغر خجالت کشید. چون آن حالت حسین سال را دیدم جگرم کباب شد.

مختار گفت: ای ملعون! آخر چه شد؟ گفت: امیر! بالاخره امام از مرکب پیاده شد، طفل را روی زمین نهاد، و با غلاف شمشیر قبری حفر نمود، بر آن طفل نماز خواند و او را به خاک سپرد و برگشت.

مختار از شنیدن این گفتار صیحه ای کشید، افتاد و غش کرد. بعد از به هوش آمدن ، گریبان درید و بر سر و سینه زد و فرمود: این حالت آخر امام حسین علیه السلام دلم را از همه بیشتر سوزانید که نخواست بعد به بدن این طفل کسی آزار برساند، یا سرش

ص:541

را ببرند، و یا در زیر سم اسب ها پایمال شود.

ابوخلیق گفت: ای امیر! به خدا قسم نگذاشتند بدن آن طفل صحیح و سالم بماند. روز یازدهم سر هر سروری به سرداری دادند که جهت افتخار بر نیزه کند و به کوفه نزد ابن زیاد برد و جایزه بگیرد.

به ابو ایوب غنوی - که سر کرده بیل داران بود - سری از شهدا نرسید، لذا به بیل داران دستور داد تا زمین کربلا را زیر و رو کردند، و جسد آن طفل را یافتند، و بیرون آورده سرش را بریدند، و بر سر نیزه زدند و به کوفه آوردند. |

ابوخلیق گوید: خودم در حضور ابن زیاد بودم که سر حسین علیه السلام با سر علی اصغر هر دو در میان یک طشت بود، و نیز سایر سرها در میان طبق ها و سپرها در حضور نهاده بود، و دائما صورت حسین ال محاذی صورت علی اصغر بود...(1)

کمیت شاعر بر امام صادق علی وارد شد و برای آن حضرت اشعار و مرثیه می خواند و آن جناب گریه شدیدی می نمود، و همچنین زنها و اهل حرم در پشت پرده گریه می نمودند و ناله آنها بلند بود.

ناگاه کنیزی از پشت پرده بیرون آمد و کودکی در دامن امام صادق علیه السلام گذاشت. گریه حضرت بی نهایت شدید شد و صدای آن حضرت و زنان از پشت پرده به گریه بلند شد. (2)

منهال بن عمرو گوید: از کوفه به سفر حج رفتم و در مراجعت در مدینه خدمت علی بن الحسین علیه السلام رسیدم. آن حضرت فرمود: از حرمله چه خبر داری؟

عرض کردم: در کوفه زنده است. آن حضرت دست های خود را بلند نمود و فرمود:

«اَللّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ، اَللّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ، اَللّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ، اَللّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النّارِ».

ص:542


1- 860. ریاض القدس: 104:2 و 105.
2- 861. معالی السبطین: 260:1 و....

خدایا ! حرارت آهن را به او بچشان، خدایا ! حرارت آن را به او

بچشان، خدایا ! حرارت آتش را به او بچشان». . منهال گوید: چون به کوفه آمدم، مختار خروج کرده بود، به خاطر سفر چند روز در خانه ماندم، بعد به ملاقات مختار رفتم، در بیرون خانه اش او را دیدم، گفت: چه شد به دیدن ما نیامدی! و به ما تبریک نگفتی؟ گفتم: به مکه رفته بودم.

با هم رفتیم تا به کناسه کوفه رسیدیم. لحظه ای صبر کرد، گویا انتظار چیزی می کشید، که ناگاه جماعتی با شتاب آمدند و می گفتند: البشارة ای امیر! حرمله را دستگیر کرده اند. طولی نکشید او را (دست بسته) آوردند.

چون مختار او را دید، حمد خداوند به جای آورد که بر او ظفر یافته. سپس دستور داد دست و پای او را قطع کردند و بعد از آن او را آتش زدند.

چون چنین دیدم، بی اختیار گفتم: سبحان الله ! مختار پرسید: سبب تسبیح تو چیست؟ من جریان ملاقات خود را با امام سجاد علیه السلام و نفرین آن حضرت را نقل کردم. مختار گفت: به خدا این کلمات را از علی بن الحسین شنیدی؟! گفتم: آری. مختار (برای شکر گزاری) از اسب پیاده شد، دو رکعت نماز خواند و سجدۂ شکر نمود و سجده را طول داد.

با هم برگشتیم چون نزدیک خانه ما رسید، من او را به خانه دعوت کردم، تا غذا میل نماید.

مختار گفت: ای منهال! تو مرا خبر دادی که حضرت علی بن الحسین علیه السلام چند دعا نمود که آن دعاها به دست من مستجاب شد. پس از من خواهش خوردن طعام می کنی؟ نه، امروز روزی است که به خاطر سپاسگزاری باید روزه باشم. (1)

از حضرت امام باقر علم روایت شده که به عقبة بن بشر اسدی فرمودند:

ص:543


1- 862. بحارالانوار: 332:45، باب احوال المختار ح 1، منتهی الآمال: 451:1.

ما در میان شما بنی اسد خونی داریم. عرض کرد: ای ابا جعفر! رحمت خدا بر شما باد، گناه من چیست و آن خون کدامست؟

آن حضرت فرمودند: کودکی از حضرت حسین علیه السلام را نزد او آوردند، و در دامنش نهادند، یکی از شما بنی اسد تیری زد و او را ذبح نمود. حضرت حسین علیه السلام دو دستش را از آن خون پر کرد و بر زمین ریخت (به روایت صحیح؛ به هوا پاشید). سپس فرمود:

«رَبِّ اِنْ تَکُ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ مِنَ السَّماءِ فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ، وَانْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظّالِمینَ».

پروردگارا! اگر در این وقت مصلحت در یاری ما ندانستی، ما را پاداشی بهتر عنایت فرما و از این ستمکاران انتقام ما را بگیر.(1)

ص:544


1- 863. نفس المهوم : 349، تاریخ طبری: 448:5.

صورت امام حسین علیه السلام برافروخته تر می شد

مرحوم شیخ صدوق به اسناد خود از امام سجاد علیه السلام روایت کرده که چون (در روز عاشورا) کار بر امام حسین علیه السلام دشوار شد، کسانی که با حضرت بودند، به سوی او نظر کردند حال امام را بخلاف خودشان دیدند. بجهت آنکه هر گاه کار مشکل تر می شد رنگ چهره ی آنها تغییر کرده، بندهایشان به لرزه درمی آمد و ترس در دل آنها جای می گرفت.ولی حضرت امام حسین علیه السلام و بعضی از خواصش رنگهایشان باز می شد، اعضایشان آرامش و نفسان سکونت می یافت.لذا اصحاب به یکدیگر می گفتند: بنگرید چگونه امام حسین علیه السلام از مرگ هراسی ندارد. آن حضرت به آنها فرمودند:«صبرا بنی الکرام، فما الموت الا قنطرة تعبر بکم عن البؤس و الضراء الی الجنان الواسعة و النعیم الدائمة. فأیکم یکره أن ینتقل من سجن الی قصر؟ و ما لأعدائکم الا کمن ینتقل من قصر الی سجن و عذاب. ان أبی حدثنی عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ان الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر، و الموت جسر هؤلاء الی جنانهم، و جسر هؤلاء الی جحیمهم، ما کذبت و لا کذبت»(1)«صبر کنید ای بزرگواران، مرگ پلی بیش نیست که شما را از سختی و ناراحتی به بهشت وسیع و نعمتهای دائمی می رساند، کدامیک از شما دوست ندارد از زندان به قصر منتقل شود؟ برای دشمنانتان جز منتقل شدن از قصر به زندان و عذاب نیست.

ص:545


1- 864. بحارالانوار: 154:6 باب سکرات الموت ح 9، و ج 297:44 ب 35 ح 2.

پدرم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برایم نقل کرد که دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است. و مرگ پل مؤمنین به بهشت و پل کافرین به جهنم است، من دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشده است»

ص:546

وداع حضرت سیدالشهداء

روایت شده که چون آن حضرت دید همه یاران و اهل بیت خود شهید گشته و بر زمین افتاده اند (آماده جنگ با دشمن شد، و جهت وداع) به سوی خیمه آمد و صدا زد:«یا سکینة، یا فاطمة، (یا رقیة) یا زینب، یا ام کلثوم، علیکن منی السلام»«ای سکینه، ای فاطمه، ای رقیه، ای زینب، ای ام کلثوم، خداحافظ».سکینه فریاد زد: ای پدر،«أستسلمت للموت؟»«آیا تن بمرگ داده ای؟»آن حضرت فرمودند: چگونه تن بمرگ ندهد کسی که یاور و معینی ندارد.عرض کرد: ای پدر، ما را به حرم جدمان باز گردان.حضرت فرمود:«هیهات لو ترک القطا لنام»«هیهات اگر صیاد از مرغ قطا دست بر می داشت آسوده در آشیانه خود می خوابید»(کنایه از اینکه دشمن دست از من بر نمی دارد).زنها صدا به گریه بلند کردند. آن بزرگوار ایشان را ساکت نمود.و نیز از آن حضرت نقل شده که روی به ام کلثوم نمود و فرمود: ای خواهر، سفارش می کنم که مواظب خوردن باشی که به نیکویی عمل نمائی، من به میدان برای مبارزه این گروه می روم.

ص:547

سکینه شیون کنان پیش آمد - حضرت او را بسیار دوست می داشت - او را به سینه چسبانید، اشکهایش را پاک کرد و فرمود:سیطول بعدی یا سکینة فاعلمی منک البکاء اذ الحمام دهانی لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة مادام منی الروح فی جثمانی و اذا قتلت فأنت أولی بالذی تبکینه (تأتینه) یا خیرة النسوان ای سکینه، بعد از آنکه مرگ من برسد گریه ات طولانی خواهد شد.با اشک حسرت قلبم را آتش نزن، تا وقتی که روح در بدنم می باشد.ای بهترین زنان، چون کشته شدم تو به گریه کردن از همه سزاوارتری (1)آئید تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران با ساربان بگوئید احوال اشک چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران مرحوم علامه مجلسی می نویسد: حضرت، زنان را طلبید و دختران و خواهران را در برکشید و هر یک را به ثوابهای خداوند متعال تسلی بخشید، صدای شیون از خیمه های حرم بلند گردید، و صدای الوداع، الوداع و ناله ی الفراق الفراق الفراق از زمین به آسمان می رسید.سکینه دختر آن حضرت گفت: ای پدر تن به مرگ داده ای، ما را به چه کسی می سپاری؟! آن امام مظلوم گریست و فرمود: نور دیده ی من، هر که یاوری ندارد تن به مرگ دهد. ای دخترم، یاور همه کس خداست و رحمت خدا در دنیا و آخرت از شما جدا نخواهد شد، بر قضای خدا صبر کنید و شکیبائی نمائید، که بزودی

ص:548


1- 865. نفس المهموم : 346، منتخب طریحی : 317 و 316، ینابیع المودة : 346 ب 61، قسمت اخیر را ابن شهر آشوب در مناقب: 109:4 نقل کرده است.

دنیای فانی منقضی می گردد، و نعمت های همیشگی آخرت پایان ندارد... (1)حضرت دختری سه ساله داشت، درب خیمه نشسته بود و تماشای وداع حضرت

نموده، گریه می کرد، تا اینکه آن جناب خواست از خیمه بیرون بیاید، آن دختر صغیر دامن پدر گرفت و از خواهر خود سکینه کمک خواست که خواهر بیا دامن پدر بگیریم و نگذاریم بپای خود به سوی مرگ رود.کلام این دختر بیشتر آتش به دل امام و زنها زد. حضرت او را بغل گرفت، صورتش رابوسید، آن دختر گریه کنان گفت: بابا تا کی تشنه بمانیم؟ آن بزرگوار فرمود:«اجلسی عند الخیمة لعلی آتیک بالماء».«دخترم کنار خیمه بنشین شاید بتوانم برایت آبی بیاورم» (2)یزید از شمر پرسید: تو در کربلا بودی هیچگاه دلت بر حسین سوخت؟ ملعون گفت: از جاهائی که قلب مرا سوزانید زمانی بود که حسین علیه السلام در وداع آخرین درب خیمه آمد و دختر کوچکی دست به گردن او نمود، و چنان ناله وا أبتاه بلند نمود که دل عالمیان را به سوز و گداز انداخت، و حسین علیه السلام سر به زیر انداخته و اشک از چشمانش جاری بود و آن کودک می گفت: پدر جان ما را به مدینه برگردان. (3)روایت شده که چون مالک بن یسر بر آن حضرت ضربتی فرود آورد، کلاه مبارکش از خون پر شد. امام علیه السلام کلاه از سر بیفکند و به خیمه آمد و پارچه ی خواست و جراحتش را بست.و به روایتی در این حال ندا برآورد:«یا زینب و یا ام کلثوم و یا سکینة، یا رقیة، یا فاطمة، علیکن منی

ص:549


1- 866. جلاء العیون : 407.
2- 867. ریاض القدس: 142:2.
3- 868. نهضت حسینی: 142:1.

السلام»حضرت زینب به آن حضرت روی آورد و گفت: برادر، آیا یقین به شهادت کرده ای؟ فرمود: چگونه یقین نکنم با اینکه یاور و معینی ندارم.عرض کرد: ای برادر، ما را به حرم جد خود باز گردان، فرمود:

هیهات، لو ترکت ما ألقیت نفسی فی المهلکة، و کأنی بکم غیر بعید کالعبید، یسوقونکم أمام الرکاب، و یسومونکم سوء العذاب»«هیهات اگر مرا رها می کردند خویش را به مهلکه نمی افکندم، و گویا می بینم که شما را بزودی همانند بندگان در جلو رکاب، می رانند (شما را به اسیری می برند) و شما را به عذاب سخت دچار می نمایند».چون حضرت زینب این سخن شنید بگریست و اشک از دیدگانش روان شد، و ندا برآورد: «وا وحدتاه، وا قلة ناصراه، وا سوء منقلباه، وا شوم صباحاه»، جامه ی خود را پاره کرد و موی پریشان نمود و سیلی به صورت زد.آنگاه امام خواست از خیمه بیرون رود، زینب عرض کرد: ای برادر، درنگ فرمای از دیدارت توشه بردارم، و با تو وداع کنم که دیگر ملاقاتی نخواهد بود.فهملا أخی قبل الممات هنیئة لتبرد منی لوعة و غلیل ای برادر، پیش از وصول مرگ اندک زمانی تأمل فرمای، تا از زیارت جمال مبارکت آن آتش اندوه که دل را به سوزش و ستوه آورده، سرد شود.آنگاه هر دو دست و هر دو پای مبارکش را بوسید، و دیگر زنان نیز در گرد آن حضرت جمع شدند و همین کار را کردند.

ص:550

آنگاه حضرت جامه کهنه خواست و در زیر لباسش پوشید... (1)

درختی در بیرون شهر کنعان بود که آنرا درخت وداع می نامیدند، هر کس به سفر می رفت خویشان و یاران او را تا آن درخت مشایعت می نمودند.بعد از آنکه برادران یوسف از پدر اجازه گردش برای یوسف گرفتند، حضرت یوسف بهمراه برادران از شهر بیرون رفتند آن حضرت خواهری داشت که از یک مادر بودند، و به او بسیار علاقه و محبت داشت. در آن هنگام که یوسف بیرون می رفت خواهر خوابیده بود، در خواب دید که یوسف را گرگ ربوده، مضطرب از خواب جست و پرسید: برادرم کجاست؟ گفتند: بهمراه برادران به صحرا رفته.پس خواهر بی تاب گردیده گفت: مبادا یوسف دیر بیاید، که مرا طاقت جدائی او نباشد. چادری بر سر انداخته از پی برادران روانه شد موقعی رسید که وداع کرده و می رفتند. از دور آنها را در حال حرکت دید، فریاد برآورد که ای برادر، یکدم تأمل کن تا تو را ببینم می ترسم دیر بیائی، و با اضطراب می دوید. چند جا بر زمین افتاد و دست و پای او مجروح شده تا آنکه خود را به یوسف رسانید و دست در گردن او درآورده چنان گریست که مدهوش شد. (2)در روز عاشورا آن حضرت بعد از شهادت یاران و نزدیکان و فرزندانش دو وداع داشت: یکی وداع عام؛چون همه موجودات بلکه همه ی ممکنات از اشعه ی وجود او هستند، از آن وداع جمیع موجودات از هم گسیخته شد و خلل در تمام ارکان عالم واقع شد و منادی از عرش ندا کرد:«ألا أیتها الأمة المتحیرة الظالمة بعد نبیها (و در روایتی: القاتلة عترة

ص:551


1- 869. الطراز المذهب {ناسخ حضرت زینب علیهاالسلام} از عباس قلیخان: 225:1.
2- 870. ریاض الشهادة: 240:2 م 12.

نبیها) لا وفقکم الله لأضحی و لا فطر».«ای امت سرگردان و ستم کنند بر عترت پیامبر و کشندگان آنها، خداوند شما را از عید اضحی و فطر محروم کند».

دیگر؛ وداع خاص که با خواص خود داشت که از تتبع اخبار معلوم می شود چند مرتبه بوده: اول: وداع با اهل حرم محترم خود.علامه مجلسی در «بحارالانوار» ذکر نموده که چون امام مظلوم هفتاد و دو نفر از اهل بیت خود را دید که روی زمین افتاده اند و بی کس و تنها مانده است، به جهت وداع متوجه خیمه ها شد.«و نادی یا سکینة و یا رقیة، و یا عاتکة و یا زینب و یا فاطمة، یا ام کلثوم، علیکن منی السلام»«اهل حرم را صدا زد: ای سکینه و ای رقیه و ای عاتکه (1) و ای زینب و ای فاطمه و ای ام کلثوم خداحافظ» (2)زنان و دختران و کنیزان چون این صدا شنیدند همگی از خیمه ها بیرون دویدند، و صدا به گریه و ناله بلند کردند. حضرت یک یک را سفارشی می فرمود که دلها را آتش می زد، نگاه حسرتی به ایشان کرد و آه از دل سوخته خود کشید...حضرت فرمود:«و کأنی بکم غیر بعید کالعبید یسوقونکم أمام الرکاب و یسومونکم سوء

ص:552


1- 871. شاید منظور از عاتکه «عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل قرشی» همسر با وفای امام حسین علیه السلام باشد، که بانوئی فاضل و شاعر بود، اشعار فراوانی در سوگ امام حسین علیه السلام سروده، و نخستین کسی است که بدن مبارک امام علیه السلام را از روی خاک برداشت و بر قاتلانش لعنت کرد. {اعلام النساء: 206:3، ریحانة الأدب: 376:4 و اجساد جاویدان : 64}.
2- 872. انوار الشهادة : 160 ف 14، بحارالانوار: 47:45 با این تفاوت که «یا رقیة» در بحارالانوار: نیست، ولی در لهوف از انتشارات دارالاسوة، و ابی مخنف هست.

العذاب، فتصارخن النساء فسکتهن»«ای خواهر، گویا می بینم که در این نزدیکی شما را

مثل بندگان و کنیزان اسیر کرده، در جلو اسبها می دوانند و عذاب می کنند، که اهل حرم صدا به گریه و ناله بلند کردند، آن حضرت ایشان را ساکت گردانید»،و امر به شکیبائی نمود، روانه میدان شد.دوم: وداع خاص با حضرت سکینه مظلومه بود... (1)سوم: وداع با رقیه صغیره بود، چنانکه نافع بن هلال گوید: در میان دو صف لشکر ایستاده نگاه می کردم«فرأیت صغیرة باکیة جاءت و أخذت بذیل أبیها فقالت: یا أبة، انظر الی فانی عطشان»«دیدم دختر کوچکی آمد و دامن امام مظلوم را گرفت و فرمود: ای پدر، مرا دریاب که بسیار تشنه ام»،آن حضرت نگاهی به صورت آن طفل کرد و گریست و فرمود: صبر کن ای نور دیده،«الله یسقیک فانه وکیلی»«خداوند تو را آب خواهد داد، همانا او وکیل من است»دست او را گرفت و به خیمه ها برگردانید.نافع بن هلال گوید: پرسیدم این طفل کیست و چه نام دارد؟ شخصی گفت: دختر سه ساله حسین رقیه است.وداع چهارم: وداع با علی اصغر بود... (2)وداع پنجم: با زینب خاتون است، چنانکه روایت شده بعد از وداع عمومی با اهل حرم، زینب را طلبید و به او وصیت کرد، و سفارش اطفال و زنان را به او نمود

ص:553


1- 873. انوارالشهادة: 160.
2- 874. انوارالشهادة : 163.

و او را امر به صبر

فرمود، شاعر از زبان امام علیه السلام به نظر آورده:لا تلطمی یا بنة الزهراء خدک من قتلی و ان غمرت أعضاک أشجان و لا تشقی علی الجیب صارخة فالشق کشف و نشر الشعر خذلان لکن اذا انصعت فی الرمضاء متجدلا و انحط من شامخ المعروف بنیان حتی حنین حمام الایک نادیة و استمطری الدمع حیث السحب أعیان و ان تفرقت الأیتام فابتدئی بجمعها فالجزاء فی البعث غفران و ان یشق علیها سیر قائدها فاسترفقیه و ان عازقک احسان حضرت ذوالجناح را طلبید و سوار شد که صدای گریه اهل حرم بلند شد و ناله طفلان به فلک رسید، و چون چند قدم راه رفت دید باز صدای گریه می آید نگاه کرد دید زینب با پای برهنه می آید و می گوید: ای برادر، صبر کن حاجتی با تو دارم:و استسق من خصیمک الماء ان شکت عطشا فربما رق ان الشط ملان هذا علی أبوها ان دعت بأب و المؤمنون لها فی الله اخوان مهلا یا أخی توقف حتی أتزود من نظری الیک فهذا وداع لا تلاق بعده فمهلا یا أخی قبل الممات هنیئة لتبرد منی لوعة و غلیل توقف أخی حتاک أنظر نظرة فهذا وداع لا تلاق الی الغدتوقف أخی حتی أبرد لوعتی و أمسح ذا وجهی برجلیک و الیدتوقف أخی حتی أقبل قبلة مواضع تقبیل النبی محمدای خواهر ای دختر زهراء، تو را وصیت می کنم بخاطر کشته شدن من لطمه بر روی مزنی، اگر چه غم و اندوه تو بسیار باشد.خواهرم، در مصیبت من همراه با فریاد جامه خود را پاره نکن تا مکشوف نشوی، و موی سر را پریشان مکن که باعث ذلت و خواری می شود.

لکن ای خواهر مهربان، هرگاه بر زمین بیفتم و مرا شهید کنند و بدنم را پاره پاره بر زمین اندازند، چون کبوتر که بر شاخه درخت نشسته ناله کن، و چون ابری آشکار پیاپی اشک از دیده فروریز و ناله کن.چون طفلهای یتیم من در این بیابان از ترس ظالمان متفرق شوند، تو مادری کن و ایشان را جمع آوری نما، که در روز قیامت باعث آمرزش است.ای خواهر، اگر در وقت اسیری ایشان تو را به تندی و ناهمواری برانند، به آنها التماس کن که با مدارا رفتار کنند، اگر چه می دانم که رحمی در دل ایشان نیست، و احسانی از ایشان سر نمی زند (و ظلم و ستم در حق شما خواهند کرد).

ص:554

اگر اطفال من تشنه شوند، بر ایشان آب طلب کن، شاید بر ایشان رحم کنند و به آنها آب بدهند، بدرستی که آب در این صحرا قربی ندارد و شط فرات مملو از آب است.ای خواهر، اگر یتیم های من بهانه پدر گیرند، فرزندم علی بجای پدر ایشان است، و اگر برادر خواهند، مؤمینن بمنزله برادر ایشانند.ای برادر تعجیل مکن، زمانی توقف کن تا از دیدن رویت توشه بردارم و از گلستان جمالت گلی بچینم که این وداع آخر زینب است و دیگر به خدمت نمی رسم.ای جان خواهر، اندک زمانی با مدارا باش، پیش از آنکه از دیدارت محروم شوم، تا سوزش دل را بجهت نظاره ی تو اندکی تسکین دهم.ای برادر، صبر کن تا بار دیگر تو را ببینم و با تو وداع نمایم که دیگر تو را نخواهم دید.صبر کن ای برادر، تا اندکی سوزش قلب خود را تسکین دهم و صورت خود را بر پاها و دستهای تو بگذارم.

ص:555

صبر کن ای برادر، تا ببوسم جاهائی که پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم می بوسید.حضرت ایستاد. زینب عرض کرد: ای برادر، مادرم در وقت وفات وصیت کرده است، که هرگاه عازم سفر آخرت می باشی، به عوض او زیر گلوی تو را ببوسم.حضرت پیاده شد و زینب دستها به گردن امام علیه السلام درآورد و گلوی او را بوسید، و هر دو اینقدر گریستند که نزدیک بود مدهوش شوند.امام فرمود: ای خواهر، من هم حاجتی به تو دارم. گفت: کدام است؟ فرمود:«ایتونی بثوب عتیق لا یرغب فیه، أجعله تحت ثیابی لئلا أجرد بعد قتلی، فانی مقتول مسلوب»«جامه ای کهنه که کسی به آن رغبت نکند بیاور، که آنرا زیر لباس بپوشم، تا بعد از کشته شدن بدن مرا برهنه نکنند، چون مرا می کشند و لباسهایم را می ربایند».زنان با شنیدن این سخن صدا به گریه بلند کردند و فریاد و فغان برآوردند، امام فرمود:«مهلا فان البکاء أمامکن»«آرام باشید که گریه بسیار در پیش دارید».جامه برای او آوردند آنرا پاره پاره کرد و در زیر لباس خود پوشید.«فلما قتل جردوه منه»«ولی چون کشته شد آن جامه را نیز از بدن شریفش بیرون آوردند»...من مخبر الزهراء أن حسینها بین الوری عار علی تلعاتهاو رؤس أبناها علی سمر القنا و بناتها تهدی الی شاماتهایا فاطمة الزهراء قومی و اندبی أسراک فی أشراک ذل عدائهاکیست که فاطمه زهرا علیهاالسلام را خبر کند، که حسینش را برهنه و عریان میان

ص:556

بیابان انداختند.سرهای اولادش بر نیزه ها زدند، و دخترانش را به شام می برند.ای فاطمه زهرا برخیز و ندبه و نوحه کن بر فرزندان اسیر و غریبت، که همه در دامهای مکر دشمنان افتاده اند و به ذلت و خواری گرفتار می باشند.وداع ششم: با شهربانو بود...وداع هفتم: با امام زین العابدین علیه السلام بود... (که خواهد آمد). (1)وداع نهم: با کنیزهای حرم بود، چنانکه روایت شده که چون آن حضرت سوار شد، کنیزان حرم از سراپرده جلال بیرون آمده چون هاله گرد آن ماه امامت احاطه نمودند، و صداها به گریه بلند کردند، و هر یک به زبانی شروع به ندبه و نوحه می نمودند.یکی می گفت: ای آقا، کاش ما فدای تو می شدیم، دیگری می گفت: فدای لبهای خشک تو شویم، یکی می گفت: ای پشت و پناه عالمیان به فریاد ما بی کسان برس، ما از همه ضعیف تریم. فضه ی خادمه، اضطرابش از همه بیشتر بود، آن حضرت ایشان را نوازش کرد و دست مرحمت بر سر و صورت ایشان می کشید.در مقتل ابن عربی نوشته است که آن مظلوم سخنی فرمود که عالم را کباب نمود، فرمود: ای کنیزان، حسین از شما خجالت می کشد، چون عیال او هستید و همگی گرسنه و تشنه اید، مرا حلال کنید. کنیزان صدا به گریه و ناله بلند کردند و عرض کردند: کاش همه با لب تشنه می مردیم و صدای ناله و عطش فرزند کوچک تو را نمی شنیدیم. آن امام مظلوم از سخن ایشان گریست و روانه میدان شد...وداع دهم: با ذوالجناح بود، چنانکه روایت شده که در دفعه ی آخر که آن امام

ص:557


1- 875. انوار الشهادة : 167 تا 170.

مظلوم بر آن سوار شد، فرمود: ای ذوالجناح، مرا حلال کن امروز تشنه و گرسنه بودی، این دفعه آخر است که بر تو سوار شده ام...وداع یازدهم: با کشته ها و آب فرات بود، چنانکه روایت شده که حضرت نظر به سوی

بدنهای اهل بیت و اصحاب کرد، دید همه پاره پاره در صحرا افتاده اند گریست و فرمود:«هنیئا لکم لقد فزتم فوزا عظیما فانا بکم لاحقون ان شاء الله»«(این شهادت) گوارایتان باد، هر آینه رستگار شدید رستگاری عظیم و ما بزودی بشما ملحق خواهیم شد»،که صدای گریه ی زنان از حرم بلند شد.سپس نگاهی بفرات کرد و فرمود: آه حسرت بار من بر تو ای آب فرات،«یذبح حولک کبارنا، و یموت صغارنا عطاشا، فکأنک حرمت علینا»«در کنار تو بزرگان ما تشنه کشته می شوند و کوچکان ما از تشنگی می میرند، گویا بر ما حرام شده ای».که فریاد از در خیمه ها بلند شد.صدای گریه ی اطفال و دختران کوچک بلند بود:«وا عطشاه، وا غربتاه، وا ذلاه»«ای داد از تشنگی، فریاد از غریبی و بی کسی و خواری»پس حضرت گریست و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.وداع دوازدهم: با ملائکه رحمان و جنیان بود. چنانکه در «بحارالانوار» از حضرت صادق علیه السلام روایت شده: آنگاه حضرت سیدالشهداء علیه السلام از مدینه بیرون آمد گروهی از ملائکه بر اسبهای نجیب بهشتی سوار، و بر دست هر یک حربه های نور بود، و آن جناب را ملاقات کردند. پس از سلام عرض کردند: ای حجت خدا بر اهل عالم، خداوند ما را در

جنگهای بسیار و گرفتاریها، به یاری

ص:558

جد بزرگوارت رسول خدا فرستاده، حال خدا ما را به یاری تو فرستاده است.حضرت فرمود: وعده من و شما سرزمینی است که قبر من در آنجاست و من در آنجا کشته می شوم وآن زمین کربلاست. هنگامیکه به آن زمین وارد شدم، شما هم بیائید.ملائکه عرض کردند: ای حجت خدا، هر دستوری که داری بفرما تا ما اطاعت کنیم، و اگر اجازه فرمائید با شما باشیم، تا دفع دشمن از شما بنمائیم.حضرت فرمود: ایشان نمی توانند بر من مسلط شوند و به من اذیتی برسانند، تا آنکه وارد بقعه ی خود در کربلا گردم.بعد از آن، طایفه ای از مسلمانان جن آمدند، و بعد از سلام عرض کردند: ای سید ما، ما شیعه و یاور تو می باشیم، هر دستوری که بفرمائی و خواسته باشی امتثال می کنیم، اگر ما را به کشتن همه دشمنان خود امر کنی، پیش از آنکه به شما برسند و شما به ایشان برسید، ما همه ی آنها را هلاک خواهیم کرد.حضرت برای آنها دعا کرد و فرمود:... و لکن در آخر روز شنبه که روز عاشوراست، حاضر شوید که در آن روز من و اولادم و جمیع اهل مرا می کشند، و سر مرا بر سر نیزه کرده، برای یزید ملعون خواهند برد. گفتند: اگر اطاعت تو واجب نبود و مخالفت جایز بود، جمیع دشمنان تو را پیش از آنکه به شما برسند می کشتیم.حضرت فرمود: بخدا سوگند، قدرت ما از شما بر ایشان بیشتر است.(و لکن لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة) (1)«تا هر که هلاک شدنی است بعد از اتمام حجت هلاک شود، و هر که لایق حیات ابدی است با برهان به حیات ابدی برسد»...

وداع سیزدهم: آمدن عبدالله پسر امام حسن علیه السلام در قتلگاه جهت وداع با عموی

ص:559


1- 876. سوره ی انفال، آیه ی 42.

خود بود.وداع چهاردهم: با خداوند عالم بود، که فرمان مبارک از آسمان فرود آمد، و آن حضرت عیالات خود را به خداوند مهربان واگذاشت. (1)نقل شده که چون امام حسین علیه السلام با قلبی سوزان آهنگ میدان نمود، ندائی نحیف و آوازی ضعیف شنید، روی برگرداند، خواهرش زینب را دید که نالان می آید. امام علیه السلام فرمود: خواهرم، برای چه از خیمه بیرون آمدی؟... عرض کرد: وصیت مادرم بیادم آمد که سفارش نمود؛ آنجائی که جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می بوسید ببوسم. پس حضرت زینب حلقوم مبارکش را بوسید و هر دو بسیار گریستند، آنگاه امام علیه السلام او را تسلی داده باز گردانید (2)حضرت سیدالشهداء علیه السلام چندین وداع داشت و در هر وداع عزیزان خود را به صبر و شکیبائی دعوت می فرمود، و آنها را دلداری می داد.همه ی مصیبت های آن حضرت دلها را محزون و اشکها را جاری می کند، و لیکن هیچکدام جانسوزتر از وداع آن حضرت نبوده است.«و لمثل ذلک فلتذرف الدموع، و لیبک الباکون، و لیندب النادبون، و لیصرخ الصارخون، و یضج الضاجون، و یعج العاجون».مصیبت وداع دل را آتش می زند و از دلهای سوخته و عاشق فریاد برمی آورد.کجا می توان تصور کرد بزرگی چون ابا عبدالله الحسین علیه السلام می خواهد شهید شود، اطرافش زنان و دختران و کودکان همچون پروانه گرد شمع می گردند، ناله می کنند، یکی را آرام می نماید دیگری سخن می گوید، و آن یکی ناله از دل می کشد، و فریاد وا محمداه

بلند می کند، دیگری قطرات اشک چون باران بر گونه هایش

ص:560


1- 877. انوار الشهادة : 173 تا 182.
2- 878. الطراز المذهب: 230:1، و نظیر آن در تذکرة الشهداء : 311 نقل شده است.

سرازیر است، گویا قیامت کبری بر پا شده بود، ملائکه آسمان نظاره می کردند.امام زمان - عجل الله تعالی فرجه الشریف - در زیارت خود می فرماید:«قد عجبت من صبرک ملائکة السموات»«صبر تو ملائکه آسمان را به شگفتی واداشت».در «اربعین حسینیه» از امام صادق علیه السلام روایت شده که آن حضرت در وداع امام حسین علیه السلام کلمات جانسوزی فرمود و اشک فراوان ریخت و از جمله فرمود: وای بر کسی که وداع حسین را بشنود و محزون نگردد! (1)مرحوم نوری از میرزا یحیی ابهری نقل کرده که در عالم رؤیا دید علامه مجلسی رحمه الله در صحن مطهر سیدالشهداء علیه السلام در طرف پایین پا، در طاق الصفا نشسته مشغول تدریس است، شروع به موعظه نمود، و چون خواست مصیبت بخواند، کسی آمد و گفت: حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام می فرمایند:«اذکر المصائب المشتملة علی وداع ولدی الشهید»«یاد کن مصائبی که مشتمل بر وداع فرزند شهیدم باشد».مرحوم علامه مجلسی مصیبت وداع خواند، و مردم بسیار جمع شدند و گریه شدیدی نمودند که مثل آن را در عمر خود ندیده بودم.

ص:561


1- 879. نهضت حسینی: 140:1.

(1)

مکاشفه ی زعفر

فاضل دربندی در کتاب «اسرار الشهادة» از جمعی صلحاء، از قول یکی از علماء معاصر خودش نقل می کند که، یکی از طلاب جلیل القدر و ثقه گفت:من همیشه زعفر جنی را ملامت می کردم و بر بی سعادتی او تأسف می خوردم، که چرا در روز عاشورا از کربلا مراجعت نمود، و جناب سیدالشهداء علیه السلام را تنها دید و او را یاری نکرد، با آنکه آن حضرت او را مرخص نفرموده بود.یکی از شبهای دهه ی اول محرم در اطاق خود در مدرسه اصفهان تنها نشسته بودم، و آمدن زعفر را با لشکر خود در زمین کربلا، و برگرداندن او را از بعضی کتب مقاتل مطالعه می نمودم.ناگاه شخصی درب را گشود و داخل اطاق گردید و بعد از سلام، در گوشه ای بنشست، من به او خوش آمد گفتم، و از آمدن او در اطاق با اینکه درب را بسته بودم تعجب کردم و ترسیدم.گفت: مترس که من برادر تو زعفر جنی هستم که برای زیارت تو آمده ام، تا عذر خود را بیان کنم.بدانکه چون من با لشکر خود وارد زمین کربلا شدم، سرزمین کربلا را از طوائف معتبره ی جنیان و پادشاهان ایشان پر دیدم، که شأن و رتبه ی من از همه ی آنها کمتر و سپاه من در برابر آنها اندک بود، و نزدیک تر از چهار فرسخ برای خود مکانی خالی ندیدم.همچنین بین زمین و آسمان را از ملائکه و بزرگان ایشان مملو دیدم، که امکان نزدیک تر شدن برای ما نبود.صفوف جنیان در همه ی آن مکان به یکدیگر پیوسته، و به حسب مراتب و شأن خود پشت سر یکدیگر صف بسته، و در جلو هر صف رئیس ایشان ایستاده، و همچنین طوائف ملائکه، و هر طائفه ای نسبت به آن بزرگوار مانند رعایا نسبت

ص:562


1- 880. منتهی الامال: 387:1.

به اعظم سلاطین خود مراعات ادب نموده، و اهل هر صف از جن و ملک از دور و نزدیک در مقام خود با نهایت

خشوع و خضوع سلام بر آن امام علیه السلام می نمودند، و با تضرع از آن حضرت برای یاری وی طلب اذن می کردند، و آن جناب اذن نمی داد و موقف من و لشکرم از آن بزرگوار چهار فرسخ دور بود، و در همان مکان با لشکر خود با تعظیم تمام بر آن حضرت سلام کردیم، و رد جواب فرمودند.بعد از آن، شروع در سخن و ملاطفه بر اهل هر یک از صفوف جن و ملائکه نمودند، و در آخر همه را دعا کردند، و جزای خیر از خداوند برای آنها خواستند و به هیچیک اذن جهاد ندادند.همگی بعد از یأس از نصرت به محل خود مراجعت نمودند، لکن من راضی به مراجعت نشدم و در همان زمین گوشه ای اختیار کرده، مشعول گریه و جزع گردیدم و بر روی خود لطمه می زدم، و بر حالت آن بزرگوار افسوس می خوردم، تا آنکه آن جناب به شهادت رسید و آن فرقه ی اشرار سرهای شهداء را - با عیال و اطفال و بازماندگان - با خود برداشته کوچ کردند. من هم با لشکر خود از عقب ایشان روان شدم که شاید بتوانم به اهل بیت خدمتی کنم، و اطفال را از افتادن از پشت شتران و صدمات دیگر حفظ نمایم.چون لشکر پسر زیاد به کوفه رسید آفتاب غروب کرد و نتوانستند وارد کوفه شوند، لذا آن کسانی که موکل بر اسیران و سرها بودند در خارج کوفه چادر زده و منزل کردند، و از کوفه برای آنها غذا و آشامیدنی آوردند، ولی اهل بیت رسالت علیهم السلام را در موضع دیگری جای دادند، و اطفال اهلبیت علیهم السلام از شدت گرسنگی و دیدن آن غذاهای لذیذ و بوی آنها به گریه افتادند.فضه - خادمه ی حضرت زهرا علیهاالسلام - نزد حضرت صدیقه صغری زینب کبری آمد و عرض کرد: ای خاتون من، این اطفال از گرسنگی و جزع تلف می شوند، حضرت زینب فرمود: چه باید کرد؟

ص:563

فضه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا به سه دعای مستجاب وعده فرموده، که یکی از آنها باقی است، مرا اذن دهید که آن دعا را برای اطفال قرار دهم.

حضرت زینب به او اذن دادند. فضه به گوشه ای که در آن تل کوچکی بود رفت، دو رکعت نماز حاجت بجا آورد و دعا کرد، در اثنای دعا، قدح بزرگی را مشاهده نمودم که از آسمان فرود آمد. از گوشت و آبگوشت پر بود، و دو قرص نان بر سر آنها نهاده شده و بوی مشک و عنبر و زعفران از آنها به مشام می رسید، و حضرت امام زین العابدین علیه السلام و عیال و اطفال از آن قدح و دو قرص نان شام خوردند و از آن چیزی کم نگردید، و در زمان حاجت از آن غذا می خوردند، و بر وضع اول باقی بود...، بعد از آن قدح به آسمان برگشت.زعفر گفت: این بود حکایت من، سوگند به خدا، که جدا نشدم خود و اصحابم از اهل بیت علیهم السلام از زمان ورود به کربلا تا ورود به مدینه، و درباره ی ایشان خلاف و تقصیری ننمودم، مرا دیگر ملامت و مذمت نباید کرد.این بگفت و از نظرم برفت، و من از گفته های خود پشیمان گردیدم.

ص:564

(1)

پیراهن کهنه

راوی گوید: امام حسین علیه السلام فرمودند: جامه ای که مورد رغبت کسی نباشد به من بدهید، که زیر لباسهای خود بپوشم، تا شاید آن را از تنم بیرون نیاورند.برای او تبان (شلوار کوچک یا کوتاه) آوردند. فرمودند: نه، این جامه ی کسی است که ذلت و خواری دامن گیرش شده باشد.پس جامه کهنه دیگری را گرفتند و پاره پاره کرد و زیر جامه هایش پوشیدند (ولی چون کشته شدند، بدنشان از آن جامه نیز برهنه بود).سپس لباسی که بافت یمن بود خواستند و پاره کرده، پوشیدند، و به این منظور پاره اش کرد که به غارت نبرند. ولی چون کشته شدند، بحر بن کعب لعین او را به یغما برد، و امام حسین علیه السلام را برهنه گذاشت.ولی پس از این جنایت هر دو دست بحر در تابستان همچون دو چوب خشک می خشکید، و در زمستان تازه می شد، و از آنها چرک و خون جاری می شد، تا آنکه به هلاکت رسید. (2)لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش که تا برون نکند خصم بدمنش ز تنش لباس کهنه چه حاجت که زیر سم ستور تنی نماند که پوشند جامه یا کفنش مرحوم آیةالله بیرجندی در حوادث روز دهم جمادی الاولی نوشته:«در چنین روزی حضرت زهرا علیهاالسلام پیراهن حضرت ابراهیم خلیل را به دخترش زینب کبری علیهاالسلام عطا کردند (3) و فرمودند: دخترم، هنگامی که برادرت حسین این

ص:565


1- 881. دار السلام عراقی : 452 مکاشفه ی نهم.
2- 882. لهوف : 123، بحارالانوار: 54:45، ارشاد : 115، نفس المهموم : 360 و....
3- 883. امام سجاد علیه السلام در پاسخ هاتفی فرمودند: چون ابراهیم را در آتش انداختند جبرئیل برای او پیراهنی آورد و بر او پوشانید، که آتش از او دور شد و اطرافش گل نرگس روئید. حضرت ابراهیم آن پیراهن را به فرزندش اسحاق بخشید و او به یعقوب و یعقوب به یوسف داد، و از او خواست که از خود جدا نکند. چون برادران یوسف بر او وارد شدند آن پیراهن را به ایشان داد که در اردن به صورت یعقوب بیندازند تا چشم او بینا گردد، که یعقوب گفت: {انی لأجد ریح یوسف لولا أن تفندون (سوره ی یوسف، آیه ی 94 ((بحارالانوار: 42:12}. نوشته اند که این همان پیراهنی بود که امام حسین علیه السلام پوشید، و بعد هم حضرت سجاد علیه السلام آن را از یزید مطالبه نمود. (تاریخ انبیاء از مرحوم عماد زاده : 293).

پیراهن را از تو مطالبه کند، بدان که فقط یک ساعت مهمان تست. سپس بدست اولاد زنا به سخت ترین حالی کشته می شود». (1)پیراهن پاره پاره آن حضرت را همه ساله روز اول محرم تا روز عاشورا، از عرش خدا رو به زمین معلق نموده، بعد آن را بر می دارند. و لذا از ابتدای محرم کلیه مجردات عوالم علویه، بلکه مادیات عوالم سفلیه، که تعلق به آن حضرت دارند منقلب و عزادار و محزونند (2)فردای قیامت حضرت فاطمه علیهاالسلام به محشر آید، پیراهن خون آلود حسین علیه السلام را به دست گیرد و عرض کند: خدایا، بین من و کشندگان پسرم حکم کن. (3)و عرض می کند: خدایا، این پیراهن فرزند من است.یعنی ببین که چگونه از ضرب شمشیر و نیزه و تیر سوارخ سوراخ است. یا اینکه خدایا این پیراهن را هم بر بدنش نگذاردند، و او را برهنه روی زمین انداختند. سپس از خدا می خواهد حسینش را به او نشان دهد.به او گفته می شود: به قلب قیامت نگاه کن، امام حسین را که سر بریده ایستاده می بیند، نعره ای می زند و فریادی برمی آورد که «ای میوه ی دلم». پس ملائکه از

ص:567


1- 884. اشک روان بر امیر کاروان : 61 استدراک خصائص.
2- 885. خصائص الزینبیه:49 خصیصه نوزدهم.
3- 886. مناقب ابن شهر آشوب: 327:3.

صیحه او بیهوش می شوند، و اهل محشر ندا کنند: خدا بکشد قاتل فرزند تو را...

در روایت دیگر آمده:«لا یبقی فی الجمع ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا عبد مؤمن الا بکی لها»«در قیامت ملک مقرب و پیامبر مرسل و بنده مؤمنی نمی ماند مگر اینکه بر او (بر حال فاطمه علیهاالسلام) گریه می کند»

ص:568

(1)

سپردن ودایع امامت

آنچه از اخبار و احادیث معلوم است، ودایع امامت به دو طریق به امام دیگر منتقل می شود؛ یکی ودایع و اسراری است که باید بدون واسطه از امام سابق به امام بعدی برسد مثل اسم اعظم، و بعضی از آنها چون سلاح مخصوص و کتب، اگر خوفی نباشد، آنهم بدون واسطه به امام بعدی منتقل می شود، و الا به جهت تقیه توسط دیگری به امام بعد از خود میرسانند.امام حسین علیه السلام ودایع و اسرار مخصوص را خود به حضرت سجاد علیه السلام منتقل نمودند، و بعضی مانند صحف و کتب و سلاح و... را توسط چند نفر؛ ام سلمه، دختر بزرگ خود فاطمه و حضرت زینب علیهاالسلام به امام سجاد علیه السلام رسانیدند.مرحوم صفار به اسناد خود از ابی جارود از امام باقر علیه السلام روایت کرده که: چون هنگام شهادت رسید، امام حسین علیه السلام دختر بزرگ خود فاطمه را طلبیدند و کتاب (نامه ای) پیچیده، و وصیت ظاهر و باطن به او دادند، و حضرت علی ابن الحسین علیه السلام دل دردی داشتند که مردم گمان نمی بردند که از آن مرض صحت یابند.بعد از صحت آن حضرت، فاطمه آن کتاب را به او تسلیم کرد و اکنون نزد ما می باشد.راوی گوید: عرض کردم: در این کتاب چه نوشته است؟ فرمودند: بخدا سوگند، آنچه را فرزند آدم تا پایان دنیا بدان محتاج است و در آن می باشد. (2)شیخ طوسی از فضیل نقل کرده که امام باقر علیه السلام به او فرمودند: چون امام حسین متوجه عراق شد، وصیت نامه و کتابهای مخصوص خود و چیزهای

ص:568


1- 887. به کتابهای وفاة الصدیقة الزهراء از مرحوم مقرم : 39، الخصائص الحسینیه : 164، بحارالانوار: 221:43 تا 227، اشک روان بر امیر کاروان : 288 و... مراجعه شود.
2- 888. بصائر الدرجات : 148 جزء 3 ب 13 ح 9، بحارالانوار: 17:46 ب 2 ح 2.

دیگر را به ام سلمه - همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم - داده، و به او فرمودند: هر گاه پسر بزرگم پیش تو آمد اینها را به او بده.

چون امام حسین علیه السلام شهید شدند، علی بن الحسین علیه السلام نزد ام سلمه آمد و آن بانو همه را تقدیم آن حضرت نمود. (1)واز حکیمه دختر امام جواد علیه السلام روایت شده که امام حسین علیه السلام در ظاهر به خواهرش زینب وصیت نمودند، و لذا در زمان امام سجاد علیه السلام آنچه از علوم آن حضرت ظاهر می شد - برای مخفی نگهداشتن (و محفوظ ماندن) علی بن الحسین علیه السلام - به حضرت زینب نسبت می دادند. (2)مسعودی گوید: حسین علیه السلام، علی بن الحسین را با تن بیمار طلبید، و اسم اعظم و مواریث انبیاء را به او سپرد، و به او گفت: علوم و صحف و سلاح نزد ام سلمه است، و به آن بانو سفارش کرده بود که همه را تسلیم وی کند.

ص:569


1- 889. بحارالانوار: 18:46 ح 3.
2- 890. بحارالانوار: 363:51 باب احوال سفراء ح 11، اثبات الوصیة : 206.

(1)

وداع سیدالشهداء با امام سجاد علیه السلام

حضرت سجاد علیه السلام در کربلا چنان مریض بود که کسی امید بهبودی او را نداشت و در بستر افتاده، قادر بحرکت نبود، به خاطر مصلحتی که خداوند می خواست زنده بماند و از شر دشمنان محفوظ باشد، تا زمین خالی از حجت نماند.حضرت سیدالشهداء علیه السلام به بالین فرزندش امام سجادعلیه السلام آمد تا با او وداع کند. در بعضی مقاتل آمده که امام سجاد علیه السلام از پدر سؤال کرد:«یا أبت ما صنعت الیوم مع هؤلاء القوم»«کار شما با این گروه به کجا کشید؟»حضرت فرمودند:(استحوذ علیهم الشیطان فأنساهم ذکرالله) (2)«شیطان بر ایشان غلبه کرد و خدا را از یادشان برد».از صبح تا بحال با ما مشغول جنگ هستند.فرمود: «یا أبة، أین حبیب؟»: «بابا حبیب کجاست؟» حضرت فرمود: «قتل»: «کشته شد». باز پرسید: أین بریر؟ فرمود: قتل. عرض کرد: أین مسلم؟ فرمود: کشته شد. گفت: أین عمی العباس؟ فرمود: کشته شد. عرض کرد: أین ابن عمی القاسم؟ فرمود: کشته شد. پرسید: أین أخی علی الاکبر؟حضرت فرمود: نور دیده بدان که در این خیمه ها مردی غیر از من و تو باقی نمانده، یعنی برادرت را هم کشتند، که آن جناب طاقت نیاورد، آهی کشید و به ضعف افتاد (و بیهوش شد) (3)

روایت شده که در دفعه آخر که از جنگ مراجعت نمود با بدن چاک چاک بالین

ص:570


1- 891. نفس المهوم : 347، اثبات الوصیة : 127.
2- 892. سوره ی مجادله،آیه ی 19.
3- 893. ریاض القدس: 132:2.

امام سجاد علیه السلام آمد... آن دو بزرگوار دست بگردن یکدیگر درآوردند و آنقدر گریستند که نزدیک بود مدهوش شوند، پس اسرار امامت و رموز غیبت به او سپرد... و فرمود:«یا علی، علیک بالصبر والتقوی»... (1)آن حضرت به خیمه فرزندش جناب زین العابدین علیه السلام آمد دید بر فرشی از پوست افتاده، و زینب کبری نزد او بود و از او پرستای می کرد.چون پدر را دید خواست از جا برخیزد، از شدت مرض نتوانست. به عمه اش زینب فرمود: پشت مرا به سینه ات بگذار، این پسر رسول خداست که تشریف می آورد.امام علیه السلام از مریضی فرزندش احوال پرسی کرد، و آن جناب حمد خدای نمود. آنگاه امام سجاد علیه السلام از پدر پرسید:...«أین عمی العباس؟»«عمویم عباس کجاست؟»چون این سؤال کرد، گریه گلوی زینب را گرفت و به برادر نگاه می کرد که چگونه جوابش می دهند، چون به آن جناب خبر شهادت عباس را نداده بودند، می ترسید مرض او شدید شود.امام حسین علیه السلام فرمود: بابا، عمویت عباس کشته شد و دستهای او را نزدیک فرات قطع کردند.امام سجاد علیه السلام گریه شدیدی نمود تا غش کرد. چون به هوش آمد از عموهای دیگر سؤال کرد و آن حضرت می فرمود: کشته شدند. آنگاه پرسید:«أین أخی علی و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجة و زهیر بن القین؟»

ص:571


1- 894. أنوار الشهاده : 170 ف 14.

«برادرم علی و حبیب و مسلم و زهیر کجایند؟»

حضرت فرمودند: در این خیمه ها مردی جز من و تو باقی نمانده، و همه بر روی زمین افتاده اند.امام سجاد علیه السلام گریه شدیدی نمود و به عمه خود زینب فرمود: شمشیر و عصا برایم بیاور. امام حسین علیه السلام فرمود: برای چه کار می خواهی؟ عرض کرد: به عصا تکیه کنم و با شمشیر از پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کنم، که بعد از این خیری در زندگی نیست.امام حسین علیه السلام او را منع کرد و به سینه چسبانید و فرمود: فرزندم، تو پاکیزه ترین ذریه من، و بهترین عترت منی، و تو جانشین من بر این زنان و اطفال هستی. آنها غریب و مخذولند که خواری و یتیمی و شماتت دشمنان و حوادث روزگار آنها را فراگرفته، چون فریاد برآورند آنها را ساکت کن و چون وحشت کنند با آنها مأنوس شو و آنها را آرام کن، و با سخنان ملایم دل آنها را بدست آور، چون از مردان کسی جز تو نمانده که با او مأنوس شوند و جز تو کسی نیست که با او غم دل بگویند.بگذار تو را ببویند و تو آنها را ببوئی و بر تو گریه کنند و تو بر آنها گریه کنی.پس با دست او را بخود چسبانید و با صدای بلند فریاد برآورد که ای زینب و ای ام کلثوم ای سکینه و ای رقیه و ای فاطمه، کلام مرا بشنوید و بدانید، این فرزندم جاشنین من بر شماست، و اوست امامی که اطاعتش واجب است. (1)علامه مجلسی گوید: پس امام حسین علیه السلام براست و چپ خود توجه کرد، کسی از یاران خود را ندید. امام زین العابدین علیه السلام با آنکه از ضعف و مریضی قدرت برداشتن شمشیر نداشت (چون پدر بزرگوار خود را تنها و بی یاور دید) راه میدان پیش گرفت.

ص:572


1- 895. معالی السبطین: 12:2.

ام کلثوم از قفای او ندا داد: ای عزیزم برگرد. حضرت فرمود: عمه دست از من بردار، بگذار تا پیش روی پسر رسول خدا جهاد کنم.حضرت حسین علیه السلام فرمود: ام کلثوم، او را بگیر (و برگردان) تا کشته نگردد، که زمین از

نسل آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم خالی نماند. (1)در «دعوات راوندی» از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت شده که فرمودند: پدرم در آن روزیکه کشته شد، مرا در برگرفت و به سینه خود چسبانید در حالی که خون از بدن مبارکش می جوشید و فرمود: ای فرزند، این دعا را از من حفظ کن که حضرت فاطمه علیهاالسلام به من تعلیم فرمود، و حضرت فاطمه علیهاالسلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و آن جناب از جبرئیل آموخته بود. در هر حاجت و مهم و غم و مصیبت و امر عظیم دشوار که پیش آید بگو:«بحق یس و القرآن الحکیم، و بحق طه و القرآن العظیم، یا من یقدر علی حوائج السائلین، یا من یعلم ما فی الضمیر، یا منفسا عن المکروبین، یا مفرجا عن المغمومین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل الصغیر، یا من لا یحتاج الی التفسیر، صل علی محمد و آل محمد و افعل بی کذا و کذا» (2)مرحوم کلینی قدس سره از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمودند: حضرت امام زین العابدین علیه السلام هنگام وفات خویش مرا به سینه چسبانید و فرمود: ای فرزندم، تو را وصیت می کنم به آنچه پدرم هنگام مرگش به من وصیت کرد، و به همان چیزی که او یادآور شد که پدرش به آن سفارش کرده بود:«یا بنی، ایاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا الا الله»

ص:573


1- 896. بحارالانوار: 46:45.
2- 897. نفس المهموم : 347، منتهی الامال: 387:1.

«ای فرزند، مبادا ستم کنی به کسی که یاور و دادرسی در برابر تو جز خدا نیابد»

ص:574

(1)

رفتن سیدالشهداء به میدان

حضرت امام حسین علیه السلام بطرف میدان حرکت نمود در حالی که شمشیر در دست داشت، و دل از دنیا بریده، و به سوی شهادت و لقای پروردگار می شتافت.آن حضرت با وجود رنج و بیداری شب و تعب سواری روز و داغ برادران و فرزندان و عزیزان و شدت عطش و درد زخمها و سوزش گرما و فقدان یاران رجز می خواند و مبارز می طلبید، و هر که در برابر آن فرزند حیدر کرار و شیر خدا علی مرتضی علیه السلام می آمد او را به جهنم می فرستاد، و بسیاری از شجاعان و دلیران آن گروه منافق را از میان برداشت، و چون دیگر کسی جرأت نمی کرد که به مبارزه در برابر آن حضرت بیاید، آن شیر دلاور به راست و چپ لشکر حمله می کرد و در هر حمله گروه زیادی را هلاک می نمود.مرحوم سید بن طاووس می نویسد: راوی گوید: بخدا سوگند من هرگز شکسته بالی را ندیدم که دشمن گرد او را احاطه نموده، و فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند، که دلاورتر از حسین علیه السلام باشد.پهلوانان و مردان میدان جنگ به او حمله می کردند، همینکه او شمشیر بدست بطرف آنها می رفت، مانند گوسفندی که گرگ بر آنها حمله کند، از مقابل شمشیرش فرار می کردند 899 و آن جناب به سی هزار نفر حمله می برد، و آنها از جلو او می گریختند و همانند ملخ های پراکنده در آن بیابان پخش می شدند، (و چون اطراف او از دشمن خالی می شد) به جایگاه مخصوص خود باز می گشت و می فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله» (و گویا با این کلام به اهل حرم می فهماند که

ص:575


1- 898. کافی: 249:2 باب ظلم ح 5.

هنوز زنده هستم، و خود را نیز تسلی

می داد) (1)با اینکه تمام مصیبتها در آن حضرت جمع بود، تشنگی فراوان، شدت حرارت آفتاب، زیادی زخم و جراحات، مع ذلک گرد اضطراب بر دامن وقارش ننشست و تزلزل در ساحت وجودش راه نیافت.و با این حال می زد و می کشت، و زمین را از لوث وجود آن منافقان پاک می کرد.نکته قابل توجه اینکه:اینطور نبود که هر کس در جلو شمشیر آن بزرگوار قرار گیرد کشته شود، چون اگر در صلب کسی - ولو در چند نسل بعد - مؤمن یا محبی بود، از او می گذشتند و او را نمی کشتند.در «کبریت احمر» نقل شده است که حضرت حسین علیه السلام در حمله های خود، بعضی از اهل کوفه را - با اینکه می توانست او را بکشد - نمی کشت. علت آن را از آن حضرت پرسیدند، فرمود: آنکه در صلب او مؤمنی باشد نمی کشم.از امام زین العابدین علیه السلام نقل شده است که فرمودند:روز عاشورا کسانی را دیدم که به پدرم نیزه (یا شمشیر) می زند و آن حضرت متعرض آنها نمی شد. چون امامت به من منتقل شد دانستم که چون از محبین ما در صلب آنها بود، پدرم آنها را نمی کشت (2)ابن شهر آشوب و دیگران نقل کرده اند که آن حضرت غیر از مجروحین 1950 نفر از آن لشکر را کشت (و به روایت مسعودی 1800 نفر را کشت).عمرسعد ملعون (چون دانست که در روی زمین کسی توانائی آن را ندارد که با امام حسین علیه السلام روبرو شود) به سپاهیان بانگ زد و گفت: وای بر شما، آیا می دانید با

ص:576


1- 900. لهوف : 119.
2- 901. معالی السبطین: 17:2.

چه کسی جنگ می کنید! این فرزند أنزع بطین علی بن أبیطالب است، این پسر آن کسی است که شجاعان عرب و دلیران روزگار را به خاک هلاکت افکند. همگی همدست شوید، و از هر

جانب به او حمله (و او را تیرباران) کنید.چهار هزار تیرانداز آن امام مظلوم را در میان گرفتند، و او را تیر باران کردند، و بین او خیمه ها حائل شدند، (و راه آن حضرت را از خیمه ها بستند، و گروهی به سوی خیمه ها رفتند).به نقل ابن ابی طالب و ابن شهر آشوب و سید بن طاووس: آن حضرت فریاد زد: «ویحکم یا شیعة آل ابی سفیان، ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد، فکونوا أحرارا فی دنیاکم و ارجعوا الی أحسابکم اذ کنتم أعرابا (ان کنتم عربا کما تزعمون)»«وای بر شما، ای پیروان خاندان ابی سفیان، اگر دین ندارید و از روز بازپسین نمی ترسید، لااقل در دنیای خود آزادمرد باشید، اگر بگمان خود عرب هستید به شئون نژادی خود باز گردید (چونکه عرب غیرت و حمیت دارد)».شمر ملعون صدا زد: ای پسر فاطمه چه می گوئی؟ آن حضرت فرمود: من با شما جنگ می کنم و شما با من نبرد می کنید، زنان در این میان گناهی ندارند، این سرکشان (و نادانان و ستمگران) خود را منع کن که تا من زنده ام متعرض حرم من نشوند.شمر ملعون گفت: ای پسر فاطمه پیشنهادت را می پذیرم، و به لشکر صیحه زد که نزدیک حرم آن حضرت نروید، و گفت: اول کار او را تمام کنید.همگی آهنگ جنگ با او نمودند. حضرت بر آنان و آنها بر آن جناب حمله می کردند، و در عین حال امام حسین علیه السلام از آنها جرعه ی آبی می خواست (ولی سودی نداشت) و هر گاه اسب به سوی فرات میراند، همگی به او حمله می کردند

ص:577

و مانع می شدند. (1)

شمر گوید: یکجا دلم سوخت، و آن هنگامی بود که حسین فهمید لشکر قصد خیمه گاه او دارد. و من دیدم که می خواست از جا حرکت کند، ولی به زمین می افتاد و خون از حلقه های زره اش خارج می گشت، و با این حال باز خود را برای یاری اهل بیتش (بر زمین) می کشید. (2)در «منتخب» گوید: حضرت حسین علیه السلام پیش لشکر آمد و به عمرسعد خطاب کرد و فرمود: یکی از این سه پیشنهاد را اختیار کن، گفت: کدامند؟آن حضرت فرمود:«تترکنی حتی أرجع الی المدینة، الی حرم جدی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم».«نخست آنکه دست از ما بردار تا به مدینه، به حرم جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برگردم».ابن سعد گفت: این از عهده ی من برنیاید. فرمود:«اسقونی شربة من الماء فقد نشفت کبدی من شدة الظماء».«مرا جرعه ای آب دهید که جگرم از شدت تشنگی تافته است»گفت: این هم نخواهد شد. فرمود:«و ان کان لابد من قتلی فلیبرز الی رجل بعد رجل»«سوم آنکه اگر ناگزیر مرا می کشید تک تک به مبارزه ام آئید»ابن سعد گفت: این را می پذیرم.پس حسین علیه السلام آهنگ جنگ نمود و رجز خواند:

«أنا بن علی الطهر من آل هاشم...»در «ناسخ التواریخ» گوید: به حکم پیمان با ابن سعد، اول کسی که از دلیران شام

ص:578


1- 902. بحارالانوار: 50:45، لخوف : 120 و....
2- 903. نهضت حسینی: 150:1.

بجنگ امام حسین علیه السلام آمد تمیم بن قحطبه بود که آن حضرت چون برق خاطف به او حمله کرد و سرش را با تیغ جدا کرد. همچنان دیگر دلیران به جنگ آن جناب آمده و کشته شدند.در «منتخب» نقل کرده: شمر فریاد زد: ای امیر، بخدا اگر تمام اهل زمین به مبارزه یا حسین آیند، همه را هلاک کند، باید از هرسو بر او گرد آمده، سواره و نیزه دار و تیرانداز، از چهار جانب او را احاطه کرده، از پای در آوردیم.در «بحارالانوار» نقل کرده که عمرسعد به سپاهیان خود بانگ زد: وای بر شما، آیا می دانید با چه کسی جنگ می کنید؟! این پسر انزع بطین علی است، که از شجاعان عرب و دلیران قوم یکنفر بجای نگذاشت، (و با شکستن پیمان خود) دستور داد که لشکر همدست شوند و بر او حمله برند.لشکر چون دریای طوفان زای به جنبش آمدند و میان آن جناب و خیمه ها حائل گردیدند. (1)آن حضرت در برابر صف لشکر آمد و با صدای بلند فرمود:«یا ویلکم، علی م تقاتلونی؟! علی حق ترکته؟ أم علی سنة غیرتها؟ أم علی شریعة بدلتها»«وای بر شما، از چه روی با من می جنگید؟ آیا حقی را ترک کرده ام؟ آیا سنتی را تغییر داده ام؟ آیا شریعت و دینی را دگرگون کرده ام؟».در پاسخ گفتند:«بل نقاتلک بغضا منا لأبیک و ما فعل بأشیاخنا یوم بدر

و حنین»«بلکه با تو می جنگیم به خاطر بغض و کینه ای که با پدرت علی داریم، پدرت بزرگان ما را در جنگ بدر و حنین کشت».

ص:579


1- 904. وقایع الأیام خیابانی : 462.

امام حسین علیه السلام چون این کلمات را شنید سخت گریست واین اشعار را خواند:«یا رب لا تترکنی وحیدا...».آنگاه به راست و چپ نگریست، همه ی اصحاب را کشته دید، و برادران و فرزندان در خاک و خون آغشته بودند. پس ندا داد: ای مسلم بن عقیل، و ای هانی بن عروه، و ای حبیب بن مظاهر، و ای زهیر بن قین، و ای یزید بن مظاهر، و ای یحیی بن کثیر، و ای نافع بن هلال، و ای ابراهیم بن حصین، و ای عمیر بن مطاع، و ای اسد کلبی، و ای عبدالله بن عقیل، و ای مسلم بن عوسجه، و ای داود بن طرماح، و ای حر ریاحی، و ای علی بن الحسین، ای دلیران صفا، و ای سواران روز کارزار و نبرد.«ما لی أنادیکم فلا تجیبونی! و أدعوکم فلا تسمعونی! أنتم نیام أرجوکم تنتبهون؟ أم حالت مودتکم عن امامکم فلا تنصرونه؟ فهذه نساء الرسول صلی الله علیه و آله و سلم لفقدکم قد علاهن النحول، فقوموا عن نومتکم أیها الکرام، و ادفعوا عن حرم الرسول الطغاة اللئام. و لکن صرعکم والله ریب المنون، و غدر بکم الدهر الخئون، و الا لما کنتم عن دعوتی تقصرون و لا عن نصرتی تحتجبون، فها نحن علیکم مفتجعون و بکم لاحقون، فانا لله و انا الیه راجعون».«چه شده شما را ندا می کنم پاسخم نمی دهید و شما را می خوانم نمی شنوید! شما خوابید که

امیدوار باشم بیدار می شوید؟ یا بین دوستی شما و امامتان حائلی شده (و دیگر او را دوست ندارید) که او را یاری نمی کنید! اینان زنان (خاندان) پیغمبرند که از نبود شما اسیر رنج و سختی اند، ای کریمان از خواب برخیزید و این طاغیان پست را از حرم رسول دور کنید. لکن بخدا مرگ بر شما دست یافته، و روزگار از شما روی تافته وگرنه شما از اجابت دعوت من کندی نمی کردید، و از یاری من

ص:580

باز نمی نشستید، هم اکنون برای شما آزرده و غمناکم و به شما ملحق می شوم، ما برای خدائیم و به سوی او برمی گردیم» (1)کجا رفتند آن رعنا جوانان کجا رفتند آن پاکیزه جانان کجا رفتند اصحاب کبارم که من اینسان غریب و خوار و زارم همه بار سفر بستند و رفتند مرا خونین جگر کردند و رفتندکجائی ای علی اکبر جوانم کجائی قاسم ای آرام جوانم کجائی ای علمدار سپاهم معین و یاور و پشت و پناهم ز جا خیزید ای رعنا جوانان ببینید از جفا در این بیابان عیال من غریب و بی پناهند گرفتار و اسیر این سپاهندشما آسوده از هر رنج و محنت مکان کرده در باغ جنت ولی من با غم و محنت قرینم در این صحرا غریب و بی معینم نه باک از نیزه و شمشیر دارم نه خوفی از سنان و نیزه دارم از آن ترسم که گر من کشته گردم ز تیغ کین بخون آغشته گردم

گذارد شمر پا در خیمه هایم زند سیلی به روی طفل هایم (2)در بسیاری از کتب آمده که چون اصحاب و برادران و نزدیکان و فرزند حسین علیه السلام کشته شدند، آن حضرت به راست و چپ خود نظر فرمود، احدی از اصحاب و یاران خود را ندید، سر به آسمان بلند نمود و عرض کرد:«اللهم انک تری ما یصنع بولد نبیک»«بار خدایا، تو می بینی که با فرزند پیغمبرت چه می کنند!»

ص:581


1- 905. ناسخ التواریخ: 376:2.
2- 906. خزائن الأشعار جوهری : 99.

نگاه ندا برآورد:«هل من راحم یرحم آل الرسول المختار؟ هل من ناصر ینصر الذریة الأطهار؟ هل من مجیر لأبناء البتول؟ هل من ذاب یذب عن حرم الرسول؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله فی اغاثتنا؟ فارتفعت أصوات النساء بالعویل...»«آیا رحم کننده ای هست که بر آل رسول رحم کند؟ آیا یاری کننده ای هست که ذریه اطهار را یاری کند؟ آیا پناهنده ای هست که به فرزند بتول پناه دهد؟ آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که درباره ی ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست که به امید پاداش خداوند به داد ما برسد، زنان حرم چون استغاثه حضرت را شنیدند صدا به گریه بلند کردند» (1)

آن جناب چون شیر غضبناک در میان آنها آمد، و شمشیر بر ایشان کشید، و آن گروه انبوه را چون باد خزان که برگ درختان بریزد به زمین می افکند، و بهرسو که رو می کرد از کشته پشته می ساخت، اما از کثرت تشنگی راه فرات در پیش می گرفت.کوفیان دانستند که اگر آن جناب جرعه ای آب بنوشد، هیچ یک از آنها را باقی نمی گذارد، لذا در راه فرات صف کشیده و راه آب را بستند، و هر گاه حضرت بطرف فرات می آمد بر او حمله می کردند و او را بر می گردانیدند.ابن شهر آشوب از ابی مخنف روایت کرده که:امام حسین علیه السلام بر اعور سلمی و عمرو بن حجاج که با چهار هزار نفر بر شریعه فرات نگهبان بودند، حمله کرد و صفوف لشکر را شکافت و وارد نهر فرات شد، چون اسب از زیادی تشنگی سر به آب گذاشت حضرت فرمود: ای اسب،

ص:582


1- 907. وقایع الأیام خیابانی : 441.

تو تشنه ای و من هم تشنه ام، بخدا که آب ننوشم تا تو بیاشامی.چون اسب سخن امام را شنید، سر برداشت و آب ننوشید، پس حسین علیه السلام فرمود: آب بنوش که من می آشامم، و دست دراز کرد و کفی آب برداشت که سواری فریاد زد: ای حسین تو آب می نوشی و لشکر به سراپرده ی تو می رود و هتک حرمت تو می کند!چون آن معدن حمیت و غیرت این کلام را شنید، آب را ریخت و به لشکر حمله کرد و آنها را شکافت تا به خیمه رسید، و معلوم شد که دروغ گفته، و کسی متعرض آنها نگشته است

ص:583

(1)

وداع دیگر با اهل بیت

علامه مجلسی رحمه الله و دیگران نقل می کنند، بار دیگر اهل بیت رسالت و زنان خاندان عصمت و طهارت را وداع نمود و ایشان را به صبر و شکیبائی امر فرمود، و آنها را به وعده ی ثوابهای نامحدود الهی تسکین داد، و امر فرمود چادر بر سر کنند (و لباسهائی که مناسب اسیری باشد بپوشند) و به آنها فرمود:«استعدوا للبلاء، و اعلموا أن الله حافظکم و حامیکم، و سینجیکم من شر الأعداء، و یجعل عاقبة أمرکم الی خیر، و یعذب أعادیکم بأنواع البلاء، و یعوضکم الله عن هذه البلیة أنواع النعم و الکرامة، فلا تشکوا و لا تقولوا بألسنتکم ما ینقص قدرکم».«آماده مصیبت و بلا گردید، و بدانید که خداوند متعال حافظ و حامی شماست، و شما را از شر دشمنان نجات می دهد، و عاقبت کارتان را بخیر می گرداند، و دشمنان شما را به انواع بلاها مبتلا گرداند، و شما را (در دنیا و آخرت) بعوض این بلاها به انواع نعمتها و کرامتها می نوازد. مبادا دست از شکیبائی بردارید و کلامی بر زبان جاری کنید که موجب کم شدن ثواب و قدر و منزلت شما گردد»

ص:584


1- 908. مناقب ابن شهرآشوب: 58:4، بحارالانوار: 51:45.

(1)

بازگشت به میدان

عمرسعد گفت: وای بر شما، بر او هجوم آورید مادامیکه مشغول خود و حرمش می باشد، بخدا اگر خود را برای مقابله با شما فارغ کند، میمنه از میسره سپاه شما معلوم نشود (از هم پاشیده شود)، پس لشکر بر آن حضرت حمله نموده، او را تیرباران کردند، بطوری که تیرها از بین طنابهای خیام پشت سر هم می آمد، و تیر به لباس زنان می خورد و آن را پاره می کرد. وحشت و ترس همه را فراگرفت، فریاد می زدند و داخل خیمه ها می شدند، و به حضرت حسین علیه السلام نگاه می کردند که آن جناب چه می کند.آن بزرگوار چون شیر غضبناک به آنها حمله کرد و به هیچ کس برخورد نمی کرد مگر اینکه با شمشیرش او را می کشت، و از هر طرف تیر به حضرتش می رسید که او با سینه و گلوی خود آنها را می گرفت.پس از قلب لشکر روی به مرکز خویش می همود، و بسیار می فرمود:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم».در این حال آب طلب نمود. شمر ملعون سخن ناشایستی گفت. و دیگری ندا کرد: ای حسین، آیا آب فرات را می بینی که چگونه مثل شکم ماهی موج می زند، از آن نخواهی نوشید تا از تشنگی بمیری. حضرت فرمودند:«اللهم أمته عطشا»«خدایا او را تشنه بمیران».راوی گوید: آن ملعون از تشنگی داد می زد و آب می طلبید، به او آب می دادند آنقدر می خورد که از دهانش بیرون می آمد، باز فریاد می زد: به من

ص:585


1- 909. جلاءالعیون : 408، ناسخ التواریخ: 380:2.

آب دهید که تشنگی مرا کشت. چنین بود تا مرد

ص:586

(1)

ص:587


1- 910. مقتل مقرم : 350.

ص:588

شهادت عبدالله بن الحسن

در این میان عبدالله بن حسن بن علی علیهماالسلام که کودکی نابالغ بود، از خیمه زنان بیرون آمد و می دوید، لشکر را شکافته خود را به کنار عمو رسانید.حضرت زینب خود را به او رساند تا از رفتنش جلوگیری کند، امام حسین علیه السلام نیز فرمود: خواهرم او را نگهدار. ولی حاضر نشد و سخت خوداری کرد و گفت: نه، بخدا قسم از عمویم جدا نشوم.در این هنگام بحر بن کعب (و بقولی حرملة بن کاهل) نزدیک شد که شمشیر بر حضرت بزند، آن شاهزاده گفت: وای بر تو، ای فرزند زن ناپاک، عموی مرا می کشی؟! آن ملعون شمشیر را فرود آورد. آن کودک دست خود را جلو شمشیر آورد و سپر کرد (تا به عمویش نخورد)، آن شمشیر دست او را جدا کرده و به پوست آویزان شد.کودک صدا زد: مادر جان، (و یا صدا زد: عمو جان) حسین علیه السلام او را در برگرفت، و به سینه چسبانید و فرمود: فرزند برادر، بر آنچه به تو رسید صبر کن، و آن را به نیکی بشمار که خداوند تو را به پدران شایسته ات ملحق نماید.سپس دست به سوی آسمان بلند کرده، عرض کرد: بار خدایا، اگر این مردم را تا زمانی بهره ی زندگی داده ای دیگر ایشان را متفرق نما، و گروههائی پراکنده قرار ده، و هرگز فرمانروائی را از ایشان خشنود منما، زیرا که اینان ما را خواندند که یاری کنند، ولی به دشمنی ما برخاسته ما را کشتند.به روایت سید بن طاووس رحمه الله و ابن نما رحمه الله؛ حرملة بن کاهل تیری انداخت و گلوی پسر را که در آغوش عمویش بود برید.

ص:589

(1)در «منتخب» گوید: زینب چون این بدید فریاد زد: وای پسر برادرم، کاش مرده بودم و

ص:590


1- 914. ارشاد: 114:2، لهوف : 122، مثیرالأحزان : 73، تاریخ طبری: 450:5.

شهادت سرور آزادگان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام

شیخ مفید رحمه الله می نویسد: چون از یاران امام حسین علیه السلام جز سه تن از خاندانش بجای نماند، رو به لشکر نموده از خود دفاع می کرد و آن سه نفر از آن جناب حمایت و دفع دشمن می کردند، تا آنکه آن سه نفر نیز کشته شدند، و حضرت تنها ماند.زخم های گران که بر سر و بدنش رسیده بود او را سنگین کرده، ولی با شمشیر به آن بیشرمان حمله می کرد و آنان را از برابر شمشیرش به راست و چپ پراکنده می شدند.حمید بن مسلم گوید: بخدا مرد گرفتار و شکسته بالی را هرگز ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند، دلدارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد. چون پیادگان بر او حمله می کردند با شمشیر به آنان پاسخ می داد وآنان از راست و چپش می گریختند، چنانکه گله گوسفند از برابر گرگی فرار کنند.شمر ملعون که چنان دید سوارگان را پیش خواند و آنان را در پشت پیادگان قرار داد و به تیراندازان دستور داد او را تیرباران کنند.تیرها به سوی آن مظلوم رها شدند، آنقدر تیر بر بدن شریفش نشست که مانند خارپشت شد. پس آن حضرت جنگ با آن نامردان باز ایستاد، و مردم در برابر صف زدند. خواهرش زینب که چنین دید از خیمه بیرون آمد، و به عمرسعد فریاد زد:«ویلک یا عمر، أیقتل أبو عبدالله و أنت تنظر الیه!؟»«وای بر تو ای عمر، آیا ابی عبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟»

ص:591

.عمر پاسخی به زینب نداد (و به روایت طبری 918 و دیگران: اشک به صورت و ریش

ص:592

ص:593

ص:594

ص:595

ص:596

ص:597

ص:598

ص:599

ص:600

خولی بن یزید تصمیم گرفت که سر مبارک آن حضرت را جدا کند، وی نیز چند قدمی برفت، او را ترس گرفت و برگشت.شمر گفت: چه مردمی ترسو بودید. هیچکس سزاوارتر از من برای کشتن او نیست. شمشیر گرفت و آمد بر سینه ی حسین علیه السلام نشست. آن حضرت چشم گشود و بر او نظر کرد و فرمود:«من أنت؟ فلقد ارتقیت مرتقی عظیما، طال ما قبله رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم»«تو کیستی؟ که بر مقامی بلند بر آمدی که مدام بوسه گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود».گفت: من شمرم، فرمود: مرا می شناسی؟ گفت: نیکو می شناسم... (1)ابی مخنف نقل می کند: حضرت به شمر فرمود:«اذا کان لابد من قتلی فاسقنی شربة من الماء»«اگر ناچار می خواهی مرا بکشی جرعه ی آبی به من بیاشام».آن ملعون گفت: هیهات آبی نخواهی آشامید تا کشته شوی...حضرت فرمودند: وای بر تو، پوشش از صورت و شکمت بردار. وقتی باز کرد آن حضرت او را دید که پیس می باشد و پوزی چون پوز سگ 933 و موئی مانند موی خوک دارد.حضرت فرمود: راست گفت جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی تو، شنیدم به پدرم می فرمود: یا علی، فرزندت را شخصی پیس می کشد، که پوزی چون پوز سگ و موئی

ص:601


1- 932. ناسخ التواریخ: 389:2، ینابیع المودة : 348 ب 61.

ص:602

ص:603

ص:604

ص:605

رفتن اسب سیدالشهداء به خیمه ها

چون حضرت به زمین افتاد، اسب آن جناب از مولای خود حمایت می کرد، بر سواران می پرید و آنها را از زین به زمین می کشید، و با لگد می مالید و می کشت تا آنکه چهل نفر را کشت، آنگاه خود را به خون امام حسین علیه السلام آغشته نمود، بلند شیهه می کشید و دستها به زمین می کوفت، و به طرف خیمه ها می رفت. (1)در روایت امام صادق علیه السلام چنین آمده است:... و اسب حسین علیه السلام یال و کاکل خود را بخون او آغشته کرد، و شیهه کنان به سوی خیمه ها می دوید.چون دختران پیغمبر صدای اسب شنیدند، از خیمه ها بیرون دویدند، و اسب بی صاحب دیدند، دانستند که حسین علیه السلام کشته شده، ام کلثوم دست بر سر نهاد و ندبه می کرد و می گفت: وا محمداه، این حسین است که در بیابان افتاده و عمامه و ردایش به غارت رفته... (2)علامه مجلسی رحمه الله نقل می کند:اسب حسین علیه السلام از دست لشکر گریخت (چون عمرسعد ملعون گفته بود او را بگیرید و نزد من آورید) و کاکل بخون حضرت آغشته کرد و به سوی خیمه زنان دوید و شیهه می کشید، و نزد خیمه ها سر به زمین زد تا جان داد.چون اهل حرم اسب بی صاحب را دیدند شیون کردند. ام کلثوم دست بر سر نهاد و فریاد کشید: «وا محمداه، وا جداه، وا نبیاه، وا ابا القاسماه، وا علیاه، وا جعفراه، وا حمزتاه، وا حسناه»، این حسین است که در بیابان کربلا افتاده، سر از قفا بریده، عمامه و

ص:606


1- 944. مناقب ابن شهر آشوب: 58:4، بحارالانوار: 56:45.
2- 945. امالی صدوق : 163 م 30.

ص:607

ص:608

ص:609

ص:610

دگرگون شدن عالم

هنگام شهادت امام حسین علیه السلام گرد و غبار شدید و سیاه و ظلمانی آسمان کربلا را فراگرفت، که روز روشن همچون شب تاریک شد، و آن چنان بادی سرخ وزیدن گرفت که از هیچ کس عین و اثری دیده نمی شد.مردم گمان که عذاب بر آنان فرود آمد، ساعتی چنین بود و سپس هوا روشن شد (1)ابن قولویه از حلبی روایت کرده که امام صادق علیه السلام فرمودند: چون حضرت حسین علیه السلام شهید شد اهلبیت ما در مدینه صدائی شنیدند که: امروز بلا بر این امت نازل شد، و دیگر شادی نخواهند دید تا اینکه قائم آل محمد - عجل الله تعالی فرجه الشریف - ظاهر شود، و سینه شما را (از غم و اندوه) شفا دهد، و دشمنان شما را به قتل رساند و طلب خون کشتگان شما نماید.پس از شنیدن این صدا به فزع افتادند و گفتند: حادثه ای واقع شده که ما نمی دانیم. چون خبر شهادت آن حضرت رسید، حساب کردند آن صدا را شبی در مدینه شنیدند که روزش در کربلا آن حضرت شهید شده بود.راوی گوید: عرض کردم: قربانت شوم، تا چه زمانی شما و ما درگیر این کشتارها و ترس و وحشت می باشیم؟حضرت فرمودند: تا هفتاد فرج پدید آید...چون امام حسین علیه السلام کشته شد کسی در میان لشکر کوفه با تندی فریاد زد، و به آنها گفت: چگونه فریاد نزنم با آنکه می بینم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایستاده، نظری به زمین می افکند و نظری به گروه شما، می ترسم بر اهل زمین نفرین کند، و هلاک شوند.لشکر کوفه بعضی به بعضی گفتند: این دیوانه است و جمعی از ایشان - که

ص:611


1- 952. لهوف : 127.

توابین

باشند - از این صدا متنبه شدند و گفتند: بخدا ما با خود چه کردیم! به خاطر پسر سمیه، سید جوانان اهل بهشت را کشتیم، و بر عبیدالله خروج کردند و کارشان به آنجا که باید کشیده شد.راوی عرض کرد: قربانت شوم، آن فریاد کننده که بود؟فرمودند:او نبود مگر جبرئیل، و اگر اجازه داشت نعره ای می زد که روحهای آن کافران از بدنهایشان بیرون می آمد و به دوزخ می رفتند، و لکن خداوند به آنها مهلت داد که گناه ایشان زیاد شود و برای آنها عذاب دردناک خواهد بود... (1)درباره ی گریستن فرشتگان و پیغمبران و اوصیاء آنان و اجنبه، و عزدارای و مرثیه آنان بر حسین مظلوم علیه السلام، و تأثیر شهادت آن بزرگوار بر موجودات در روز شهادت آنجناب، و گریستن آسمان و زمین و سایر موجودات، و پدید آمدن انقلاب و دگرگونی در عالم، و وزیدن بادهای مخالف، و تغییر هوا، و کسوف و خسوف، و باریدن خون از آسمان، و تاریک شدن هوا به طوری که ستاره ها در روز پدیدار شدند، و نیز دیده شدن خون تازه زیر هر سنگی که برداشته می شد، و پدید آمدن سرخی در آسمان و... احادیث بسیار زیادی است، که حتی علماء عامه هم در کتب خود آورده اند.

ص:612


1- 953. کامل الزیارات : 336 ب 108 ح 14.

(1)

به غارت بردن لباس سیدالشهداء

راوی گوید: سپس دست به غارت لباسهای حسین علیه السلام زدند، اسحاق بن حویه حضرمی پیراهن حضرت را برد، و چون او را در بر نمود به پیسی گرفتار شد و موهای بدنش ریخت.روایت شده که در پیراهن حضرت یکصد و ده و اندی جای تیر و نیزه و شمشیر دیده شد. امام صادق علیه السلام فرمودند: در پیکر شریف حضرت حسین علیه السلام 39 زخم نیزه، و 30 زخم شمشیر بود.بحر بن کعب تیمی ملعون شلوار حضرت را برد، و روایت شده که زمین گیر شد، و دو پایش از حرکت باز ماند.و اخنس بن مرثد (و گفته شده جابر بن یزید أودی) عمامه آن جناب را برد و چون بر سر گذاشت دیوانه شد.و نعلین حضرت را اسود بن خالد لعین برد.و بجدل بن سلیم کلبی ملعون برای ربودن انگشتر آن حضرت، انگشت را با انگشتر برید، که مختار او را دستگیر نموده، دست و پایش را برید و رهایش کرد، و او در خون خود می غلطید تا به درک رفت... (2)مرحوم محدث قمی می نویسد: در کتب مقاتل ذکری از ربودن جامه و اسلحه

ص:613


1- 954. به کتابهای بحارالانوار: 200:45 تا 241، و نفس المهموم : 476 تا 496 ب 4، و کامل الزیارات باب 26 تا 31، و احقاق الحق: 458:11 تا 490، و منتهی الامال: 451:1، مقتل مقرم : 365 تا 379. و از منابع اهل تسنن: طبقات ابن سعد جزء امام حسین علیه السلام : 91 ح 326، حلیة الأولیاء: 276:2، تفسیر طبری: 74:25، تاریخ دمشق جلد امام حسین علیه السلام : 245، مختصر تاریخ دمشق: 149:7، مجمع الزوائد: 197:9، الصواعق المحرقة : 194، تذکرة الخواص : 245، ذخائر العقبی : 145، مقتل خوارزمی: 189:2 تا 91، الاتحاف بحب الأشراف : 72، نظم درر السمطین : 220، کفایة الطالب : 444، المعجم الکبیر: 113:3 و 119، تاریخ الخلفاء : 207، سیر اعلام النبلاء: 314:3، البدایة و النهایة: 171:8، کامل ابن اثیر: 90:4، الذریة الطاهرة دولابی : 135 ح 170، ینابیع المودة : 320 تا 332 ب 60 و ص 356 ب 62، و... مراجعه شود.
2- 955. لهوف : 129، بحارالانوار: 57:45، مثیرالأحزان : 76 با تغییر در ترتیب اشیاء مذکور.

سایر شهداء - رضوان الله علیهم - نشده، لکن آنچه بنظر می رسد آن است که مردمان پست کوفه چیزی برای کسی باقی نگذاشتند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند.ابن نما می نویسد: حکیم بن طفیل جامه و اسلحه حضرت عباس علیه السلام را ربود و در زیارت شهداء، از امام صادق علیه السلام چنین آمده:

ص:614

غارت کردن خیمه ها

چون لشکر کوفه آن حضرت را شهید کردند، برای غارت خیمه های آل رسول و نور چشم زهرا بر هم پیشی می گرفتند، (و آنچه اسباب و اثاثیه و لباس و زیور آن عزیزان بود ربودند) حتی سرپوش از دوش زنان بر می داشتند و می بردند، دختران و زنان خاندان پیغمبر از خیمه ها بیرون ریختند، و دسته جمعی می گریستند، و از فراق حامیان و یاران (بر کشتگان خود) نوحه سرائی می کردند.حمید بن مسلم روایت کرده است که زنی از طائفه بکر بن وائل دیدم که همراه شوهرش در میان اصحاب عمرسعد بود، چون دیدم مردم بر زنان و دختران حسین علیه السلام و خیمه های آنان هجوم بردند و شروع به غارت و چپاول نمودند، شمشیری بدست گرفت، و رو به خیمه آمد و صدا زد:ای مردان قبیله ی بکر، آیا لباس از تن دختران رسول خدا به یغما می رود!؟ «لا حکم الا الله» (که شعار خوارج بود) برای خونخواهی رسول خدا قیام کنید.شوهرش دست او را گرفت، و بجایگاه خویش برگردانید. (1)شیخ مفید رحمه الله می نویسد:... و آنچه اسب و شتر و اثاث بود همه را غارت کرده، جامه ها و زینت آلات زنان را نیز بردند.حمید بن مسلم گوید: بخدا من زنی از خاندان آن جناب را دیدم که جامه اش را به تن نگه می داشت که نبرند و در این باره پافشاری می کرد، ولی سرانجام به زور از او گرفتند.پس به طرف علی بن الحسین علیهماالسلام - که سخت بیمار و روی فرشی افتاده بود - رفتیم، گروهی از پیادگان همراه شمر بودند، به شمر گفتند: آیا این بیمار را بکشیم؟

رآن

ص:615


1- 957. لهوف:131.

ص:616

ص:617

ص:618

من گفتم: سبحان الله، آیا بیماران را هم می کشند! این جوانی است مریض، و همین بیماری

تاختن اسب بر بدن مبارک حضرت سیدالشهداء

بعد از شهادت آن امام مظلوم عمرسعد ملعون درمیان لشکر فریاد زد: کیست داوطلب شود و با اسب خویش بر پشت و سینه ی حسین بتازد و بدن او را لگدکوب کند؟ده تن انجام این کار را پذیرفتند، و بر اسبهای خویش سوار شدند، و بر آن بدن شریف تاختند و استخوانهای سینه و پشت و پهلوی مبارک آن مظلوم غریب را درهم شکستند (1) (و با این جنایت روی تاریخ را سیاه کردند) (2)چون این ده نفر (که اسب بر بدن آن حضرت تاختند) نزد ابن زیاد رسیدند، اسید بن مالک ملعون که یکی از آنها بود گفت:نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بکل یعبوب شدید الأسرابن زیاد گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما افرادی هستیم که بر پشت حسین اسب

ص:619


1- 962. لهوف : 134، مثیرالأحزان : 78، ارشاد: 118:2، نفس المهموم : 377، بحارالأنوار: 59:45، مناقب: 111:4، مقتل خوارزمی: 38:2، تاریخ طبری: 454:5، مقتل مقرم : 389، به نقل از کامل ابن اثیر و مروج الذهب و بدایه ابن کثیر و تاریخ الخمیس و اعلام الوری و روضة الواعظین و...
2- 963. در کافی {387:1 باب مولد الحسین علیه السلام ح 7} حدیثی نقل شده که چون زینب کبری علیهاالسلام و اهل حرم متوجه شدند که عمرسعد لعین چنین قصدی دارد، فضه - کنیز حضرت زهرا علیهاالسلام عرض کرد: در این بیابان شیری هست، دنبال او می روم تا آن شیر مانع این کار شود. ظاهر این حدیث آن است که شیر آمد و مانع شد، و لکن تواریخ و احادیث که بعضی از آنها نقل خواهد شد بر خلاف آن است، لذا بعضی چنین جمع کرده اند که چون شیر آمد کار تمام شده بود. ولی این خلاف ظاهر حدیث است، گرچه ممکن است بگوئیم: شیر از ادامه ی آن جلوگیری کرد.

تاختیم، تا آنکه همچون آسیا استخوانهای سینه اش را نرم کردیم.ابن زیاد دستور داد جایزه کمی به آنان داده شود.

ص:620

آتش زدن خیمه ها

مرحوم سید بن طاووس می فرماید: سپس زنان را از خیمه بیرون کردند، و آتش به خیمه ها زدند،«فخرجن حواسر مسلبات حافیات باکیات، یمشین سبایا، فی أسر الذلة»«زنان حرم سر برهنه و جامه به یغما رفته و پابرهنه و شیون کنان خارج شدند، و آنان را اسیر نموده، با خواری می بردند» (1)ابن نما گوید: دختران سید پیامبران و نور چشم زهرا بیرون آمدند، در حالی که سر برهنه بودند و فریاد آنها به نوحه و گریه و شیون بلند بود، و بر جوان و پیر گریه می کردند.آتش به خیمه ها زدند و آنان خارج شدند در حالی که می ترسیدند. (2)امام رضا علیه السلام می فرمایند: محرم ماهی بود که اهل جاهلیت جنگ را در آن ماه حرام می دانستند، لکن خون ما را در آن ماه حلال شمردند و هتک حرمت ما کردند، و فرزندان و زنان ما را اسیر کردند.«و أضرمت النیران فی مضاربنا، و انتهب ما فیها من ثقلنا و لم ترع لرسول الله حرمة فی أمرنا»«و آتش به خیمه های ما زدند و آنچه در آن بود از اساس و چیزهای نفیس بردند، و درباره ی ما حرمت رسول خدا را مراعات نکردند»...

ص:621


1- 969. لهوف : 132.
2- 970. مثیرالأحزان : 77.

(1)

ص:622


1- 971. امالی صدوق : 128 م 27 ح 2.

شب یازدهم

شامگاه روز دهم دو طفل از ترس و وحشت و تشنگی از دنیا رفتند، چون حضرت زینب علیهاالسلام زنان و بچه ها را جمع آوری نمود، دو کودک را نیافت، دنبال آنها به جستجو پرداخت، آندو را دید که دست بگردن هم نموده و خوابیده اند، چون آن دو را حرکت داد معلوم شد از شدت تشنگی دار فانی را وداع نموده اند.چون لشکریان از این جریان باخبر شدند به ابن سعد گفتند: اجازه بده به آنان آب بدهیم.هنگامی که آب برای عزیزان آوردند نمی خوردند و می گفتند: چگونه آب بیاشامیم و حال آنکه فرزند پیامبر را با لب تشنه کشتند. (1)مرحوم آیةالله بیرجندی گوید: از روایت سید بن طاووس ظاهر می شود که آن زنان بیکس در آن حال که خیمه ها را پر از نامحرم دیدند، همه صدا به وا محمداه وا علیاه بلند نموده و پا برهنه به قتلگاه شهداء رو نهادند.در کتاب «مقتل» محمد بن عبدالله حائری، روایت است که چون حضرت امام حسین علیه السلام به زینب وصیت فرموده بود که اطفال آن حضرت را جمع آوری و پرستاری نماید، بعد از غارت خیمه ها، زینب به صدد جمع اطفال برآمد، که در بیابانها متفرق شده بودند، به دو طفل رسید که از ترس دشمن و تشنگی در پای درختی وفات نموده بودند.و مؤید آن حدیثی است که در «بحارالانوار» (2)نقل شده:«یا موسی، صغیرهم یمیته العطش و کبیرهم جلده

منکمش»

ص:623


1- 973. معالی السبطین: 53:2 به نقل از مقتل ابن العربی، و مرحوم شیخ محمد حسن به تفصیل در انوارالشهادة {ص 31 تا 33 ف 2} آورده است.
2- 974. بحارالانوار: 308:44.

«ای موسی، کودکانشان از تشنگی می میرند، و پوست بدن بزرگان آنها بهم کشیده می شود».و لکن باید از غیر اطفال خود سیدالشهداء علیه السلام باشند. (1)مرحوم امامی بعد از نقل عبارت مقتل حائری می نویسد: فاضل بسطامی در «تحفة الحسینیة» از امام عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - روایت کرده که:هنگامی که خواستند اهل بیت را سوار کنند موافق ثبت دفاتر یک پسر و دختر نبودند. عمرسعد دستور داد لشکر به اطراف رفتند، آندو را پیدا نکردند. شمر ملعون در مقام تفحص برآمد و به هر طرف مرکب تاخت تا به کنار درخت گز رسید. دید در سایه ی آن خوابیده اند. آن ملعون از روی اسب خم شد و چند تازیانه بر آنها زد، حرکت نکردند، پیاده شد چند سیلی به صورت آنها زد، باز حرکت نکردند، فهمید هر دو از دنیا رفته اند...و از کتاب «مختاریه» شیخ ابوالفتوح معلوم می شود که دو دختر صغیر یکی از امام حسن علیه السلام و دیگری از سیدالشهداء علیه السلام از دیدن بدن غرقه بخون آن حضرت از دنیا رفتند...و در کتاب «تحفة الذاکرین» کرمانشاهی و «لسان الواعظین» ص :ی آخر به این مضمون نقل می کنند که: هنگامی که خیمه ها را آتش زدند 23 طفل کوچک از خیمه ها بیرون آمدند، که از شدت تشنگی و خوف می لرزیدند.یکی از بزرگان لشکر، به عمرسعد گفت: اگر خیال داری اینها را نزد یزید ببری یکنفرشان زنده به شام نمی رسد، دستور بده به اینها آب بدهند که از تشنگی هلاک می شوند

ص:624


1- 975. کبریت احمر : 233 جزء 2 م 20.

.عمرسعد گفت: به ایشان آب بدهید. سقاها مشک پر آب کردند و نزد زنها آوردند. ظرف آبی به رقیه دادند که از همه کوچکتر بود، رقیه آب را گرفت و روانه ی قتلگاه شد.

گفتند: کجا می روی؟ گفت: پدرم هنگامی که به میدان رفت، لبش تشنه بود، می خواهم این آب را به او بدهم. (1)شب یازدهم زینب کبری علیهاالسلام دید رقیه در خیمه نیست. با ام کلثوم در بیابان گردش می کردند که او را پیدا کنند. کنار قتلگاه رسیدند. دیدند رقیه خود را روی نعش پدر انداخته، و دستهای خود را به سینه ی او چسبانیده و با پدر درد و دل می کند.حضرت زینب علیهاالسلام هر چه خواست با نوازش او را جدا کند، رقیه حاضر نشد، لذا به ام کلثوم گفت: ای خواهر به خیمه برو و سکینه را حاضر کن، شاید او بتواند خواهر را از نعش پدر جدا کند.سکینه آمد و رقیه را راضی نمود که به خیمه ها بیاید، در بیان راه سکینه به رقیه گفت: ای خواهر، پدر را از کجا شناختی؟گفت: خواهر جان، من پدر پدر می کردم و می گشتم، ناگاه صدائی شنیدم که می گفت: رقیه اینجا بیا. چون آمدم دیدم در قتلگاه است...و در کتاب محرمیه (ص 6) می نویسد: زینب علیهاالسلام شب یازدهم محرم پشت خیمه نیم سوخته ناله و شیون جانسوزی شنید، به شتاب آمد، دید رباب مادر علی اصغر اشک فراوان می ریزد.فرمود: ای بانو، من و شما به خاطر اطفال باید شکیبا باشیم.گفت: امروز عصر که به ما آب دادند، حال پستانم پر از شیر شده، علی اصغر

ص:625


1- 976. ثمرات الحیاة: 316:2.

شیرخوارم کجاست که شیر بیاشامد؟! (1)بعضی اهل فضل نقل کرده اند که: زینب علیهاالسلام نافله ی شب را در طول عمر ترک نکرد، حتی در شب یازدهم محرم.حضرت سجاد علیه السلام فرمودند: در آن شب عمه ام زینب را دیدم که نشسته مشغول خواندن نماز است...

و فاضل بیرجندی از بعضی مقاتل معتبر روایت کرده که چون امام حسین علیه السلام با خواهرش وداع کرد، در آن وداع آخر به آن بانو فرمود:«یا أختاه، لا تنسینی فی نافلة اللیل»«خواهر جان، در نافله ی شب مرا فراموش نکن» (2)ابی مخنف از طرماح بن عدی نقل کرده که گفت: من در واقعه ی کربلا جزء کشتگان بودم (و از زیادی جراحات در میان قتلگاه افتاده بودم) و لیکن در من رمقی بود، بی حال بودم.سوگند یاد می کنم که خواب نبودم، 20 نفر سوار نورانی دیدم که لباسهای سفید پوشیده بودند و بوی مشک و عنبر از آنها به مشام می رسید، وارد قتلگاه شدند. با خود گفتم: شاید ابن زیاد باشد، آمده بدن امام حسین علیه السلام را مثله کند، به کشته ی امام حسین علیه السلام رسیدند، آنکه جلو بود نزد حسین علیه السلام نشست و آن حضرت را به سینه ی چسبانید، و با دست به سوی کوفه اشاره کرد، و سر پر خون حسین علیه السلام را آورد و به بدن او گذاشت همانگونه که بود، پس عقلم پرید و بخود گفتم: این ابن زیاد نیست او چنین قدرتی ندارد.خوب تأمل نمودم متوجه شدم این بزرگوار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشد.رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: سلام بر تو ای پسرم، سیدالشهداء علیه السلام جواب داد.حضرت فرمودند:

ص:626


1- 977. نهضت حسینی: 18:2 تا 21، البته مآخذ کتاب نیازمند تحقیق و بررسی است.
2- 978. زینب الکبری از علامه نقدی : 81.

«یا ولدی، قتلوک! أتراهم ما عرفوک و من الماء منعوک و عن حرم جدک أخرجوک؟!»«فرزندم حسین جان، تو را کشتند! آیا تو را نشناختند که تو را از آب منع کردند و از حرم جدت بیرون کردند؟»وای بر آنها، فرزندم آیا خود را معرفی کردی که شاید به تو رقت کنند؟امام حسین علیه السلام گریستند و فرمودند: جد بزرگوار، خود را معرفی کردم. آنها گفتند:

خوب ترا می شناسیم لکن از روی ظلم و دشمنی مرا کشتند.آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آن بزرگوارانی که همراه او بودند رو نموده، خطاب کرد: ای پدرم آدم، ای پدرم نوح، ای پدرم ابراهیم، و ای پدرم اسماعیل، و ای برادرم موسی، و ای برادرم عیسی، عرض کردند: لبیک (یا رسول الله).فرمودند: بنگرید بعد از من شقی ترین امتم با عترت من چه کردند! خداوند شفاعت مرا نصیب اینها نکند. پیغمبران آمین گفتند، و مدت زمانی گریستند، و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تسلیت گفتند، و آن جناب مشت از خاک بر می داشت و به سر و محاسن شریف خود می ریخت، و امام حسین علیه السلام مصیبت های خود و جوانانش را بیان می کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می شنید و ناله می کرد، تا اینکه غش نمود، و من می شنیدم و مشاهده می کردم.سپس بدن مبارک را همانگونه که بود گذاشتند و از کربلا رفتند.

ص:627

(1)

فرستادن سرهای مطهر به کوفه

عمرسعد سر مبارک امام حسین علیه السلام را همان روز که روز عاشورا بود با خولی بن یزید و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد، و دستور داد سرهای بقیه یاران و خاندان حضرت را جدا کنند (که به روایت مفید رحمه الله 72 سر بودند) و آنها را بهمراه شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج روانه کوفه کرد، و خود عمرسعد ملعون تا ظهر روز یازدهم در کربلا ماند. آنگاه به کوفه رفت. (2)خولی سر مطهر حسین علیه السلام را برداشت و به تعجیل همان شب خود را به کوفه رسانید، و چون شب بود و ملاقات ابن زیاد ممکن نبود به خانه رفت، آن ملعون دو زن داشت یکی از بنی اسد و دیگری نوار دختر مالک، و آن شب نوبت نوار بود.طبری و ابن نما از نوار همسر خولی روایت کرده اند که گفت: آن ملعون سر آن حضرت را به خانه آورد و در زیر تغار گذاشت، و وارد اتاق شد و در بستر خود آرمید.به او گفتم: چه خبر داری؟ گفت: ثروت یک دهر برایت آورده ام، این سر حسین است که در سرای توست.گفتم: وای بر تو، مردم طلا و نقره بیاورند و تو سر پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را آورده ای! بخدا هرگز با تو سر به بالین ننهم.گوید: از بستر برخاستم و به حیاط خانه آمدم، و نزد آن تغار که سر مطهر در زیر آن بود نشستم. سوگند بخدا ستونی از نور دیدم که از آنجا به آسمان سر کشیده، و پرندگان سفیدی اطراف آن می گردیدند. چون صبح شد آن ملعون سر را نزد ابن زیاد برد.

ص:628


1- 979. مقتل ابی مخنف : 157، انوار نعمانیه: 253:3، ریاض القدس: 201:2، ناسخ التواریخ: 15:3.
2- 980. ارشاد: 118:2، لهوف : 142.

(1)خولی سر امام حسین علیه السلام را برداشته و رو به کوفه نهاد. منزل او در یک فرسخی کوفه

بود، بخانه خود رفت، زن او از انصار بود و اهل بیت را بجان و دل دوست می داشت.خولی از او ترسید و سر امام حسین علیه السلام را در تنوری پنهان کرد، و بجای خود برگشت.زن او پرسید: در این چند روز کجا بودی؟ گفت: شخصی با یزید یاغی شده بود بجنگ او رفته بودیم. زن هیچ نگفت، و طعام آورد تا خولی بخورد و خوابید.آن زن هر شب برای نماز شب برمی خاست. چون آن شب برخاست خانه را روشن دید، گویا صد هزار شمع و چراغ روشن کرده باشند. چون نیک نگاه کرد دید که روشنائی از آن تنور بیرون می آید، تعجب کرد که من در این تنور آتش نکرده بودم، این روشنائی از کجاست!در آن حال که نور به سوی آسمان می رفت چهار زن دید که از آسمان فرود آمده به سر تنور رفتند، یکی از آن چهار زن سر را بیرون آورده، می بوسید و به سینه ی خود نهاده و می نالید و می گفت: ای شهید مادر، و ای مظلوم مادر، خداوند روز قیامت داد مرا از کشندگان تو بستاند، و تا داد من ندهد دست از قائمه ی عرش باز نگیرم، و آن زنان بسیار گریستند و سر را در تنور نهاده غائب شدند.زن برخاست و به سر تنور رفت و سر را بیرون آورد و خوب به آن نگریست چون حضرت حسین علیه السلام را بسیار دیده بود شناخت. نعره ای زد و بیهوش شد، در آن بی هوشی هاتفی آواز داد که برخیز تو را به گناه این مرد که شوهر تست مؤاخذه نخواهند کرد.زن از هاتف پرسید: این چهار زن که بر سر تنور آمده و گریه و زاری کردند که بودند؟ ندا رسید: آن زن که سر را بر روی سینه می مالید و بیشتر از همه می گریست فاطمه زهرا علیهاالسلام بود، و آن دیگر مادرش خدیجه کبری، و سومی مریم مادر عیسی،

ص:629


1- 981. تاریخ طبری: 455:5، نفس المهموم : 382، منتهی الامال: 401:1.

و چهارم آسیه زن فرعون.چون آن زن بهوش آمد کسی را ندید، سر را برگرفت و ببوسید... (1)... زن خولی گوید: بی هوش افتادم و در عالم غشوه دیدم حوریان بهشتی آمدند... ناگاه دیدم پنج هودج از آسمان به زمین فرود آمدند، و زنان سیاهپوش بیرون آمدند و دور تنور حلقه ماتم زدند. در آن میان یک زن که سن وی از همه کمتر بود گریبان دریده، گریان سر

را از میان تنور بیرون آورد و به سینه نهاد، و آه و ناله می کرد و می فرمود:«ولدی، ولدی، یا حسین، أیها الشهید، أیها المظلوم، قتلوک! و ما عرفوک و من شرب الماء منعوک».شهید ثالث قدس سره در «مجالس» می نویسد: زن خولی گفت: دیدم آن خاتون سر پرخون را بر روی زانو نهاد، و با گوشه ی مقنعه خون و خاکستر از آن سر و صورت و محاسن پاک می کرد، و می فرمود: حسین جان، زمین با آن فراخیش برای تو تنگ شد...

ص:630


1- 982. روضة الشهداء : 361.

(1) ص : 645

روز یازدهم

اسیری خاندان امام حسین

چون عمرسعد ملعون سرها را روانه کوفه کرد، روز دهم تا پایان، و روز یازدهم تا ظهر در کربلا ماند، و بر کشتگان سپاه خود نماز گزارد و آنها را خاک کرد. و بدنهای عزیز فاطمه و یاران او عریان روی زمین باقی گذاشت.آنگاه بازماندگان و اهل و عیال حسین علیه السلام را از کربلا کوچ داد، آنان را بر شتران بی جهاز سوار کردند، با صورتهای گشوده در میان سپاه دشمن، نه محملی داشتند نه سایبانی، با آنکه آنها امانتهای پیغمبر خدا بودند، آنان را همچون اسیران ترک و روم در سخت ترین شرائط به اسیری بردند، و سید سجاد علیه السلام را غل جامعه (2) بر گردن نهادند، ایشان را به قتلگاه عبور دادند، همینکه نظر زنها بر بدن مبارک حسین علیه السلام و کشتگان افتاد و سیلی بر صورت زدند و صدا زدند و صدا به صیحه و ندبه بلند کردند. (3)مرحوم سید بن طاووس می فرماید: زنان را سر برهنه و جامه به یغما رفته و پابرهنه و شیون کنان از خیمه ها بیرون آوردند، و آنان را اسیر نموده با خواری می بردند، آنان گفتند: شما را بخدا ما را از قتلگاه حضرت حسین علیه السلام ببرید.

ص:631


1- 983. ریاض القدس: 205:2.
2- 984. غل جامعه: طوقه آهنی است که از دو طرف زنجیر دارد، در گردن می گذارند، و به وسیله ی آن، دستها به سوی گردن جمع و بسته می شود، و دو طرف زنجیر پس از بسته شدن دستها بوسیله ی گداختن یا کوبیدن بهم وصل می شود که دیگر جدا نشود.
3- 985. نفس المهوم : 385، منتهی الامال: 402:1، بحارالانوار: 107:45.

(عمرسعد و همراهیان او) چنین کردند، همینکه چشمان خاندان رسول و عزیزان فاطمه بر پیکرهای کشتگان افتاد، صیحه زدند و صورت خراشیدند.«قال: فوالله لا أنسی زینب بنت علی علیه السلام تندب

الحسین علیه السلام و تنادی بصوت حزین و قلب کئیب: یا محمداه، صلی علیک ملائکه (ملیک) السماء، هذا حسین مرمل بالدماء، مقطع الأعضاء، و بناتک سبایا، الی الله المشتکی، و الی محمد المصطفی، و الی علی المرتضی، و الی فاطمة الزهراء، و الی حمزة سیدالشهداء، یا محمداه، هذا حسین بالعراء تسفی علیه الصبا، قتیل أولاد البغایا، و احزناه، وا کرباه، الیوم مات جدی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، یا أصحاب محمداه، هؤلاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا. و فی روایة: یا محمداه بناتک سبایا و ذریتک مقتلة، و تسفی علیهم ریح الصبا، و هذا حسین مجروز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء... بأبی من لا غائب فیرتجی و لا جریح فیداوی، بأبی من نفسی له الفداء، بأبی المهموم حتی قضی، بأبی العطشان حتی مضی، بأبی المهموم حتی قضی، بأبی العطشان حتی مضی، بأبی من شیبته تقطر بالدماء، بأبی من جده محمد المصطفی، بأبی من جده رسول اله السماء، بأبی من هو سبط نبی الهدی، بأبی (ابن) محمد المصطفی، بأبی (ابن) خدیجة الکبری بأبی (ابن) علی المرتضی، بأبی (ابن) فاطمة الزهراء سیدة النساء، بأبی (ابن) من ردت له الشمس. قال الراوی: فأبکت والله کل عدو و صدیق»...«راوی گوید: سوگند به خدا، از یاد نمی برم زینب دختر علی علیه السلام را که با صدای غمناک و دل پردرد بر حسین علیه السلام می نالید و صدا می زد:

ص:632

ای محمد، که

فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند، این حسین توست که بخون آغشته و اعضایش از هم جدا شده است، و این دختران تو هستند که اسیرند. شکایتم را به پیشگاه خداوند می برم، و به محمد مصطفی و علی مرتضی علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام و حمزه سیدالشهداء، شکایت همی کنم. ای محمد، این حسین است که به روی خاک بیابان افتاده و باد صبا خاک بر پیکرش می پاشد، و به دست زنازادگان کشته شده است، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت. ای یاران محمد، اینان خاندان مصطفی یند که اسیرشان نموده می برند. و در روایت دیگری است که (زینب کبری علیهاالسلام می فرمود): ای محمد، دخترانت اسیر شدند، و ذریه ات کشته شدند، باد صبا خاک بر پیکرشان می پاشد، و این حسین است که سرش از قفا بریده شده، و عمامه و ردایش به تاراج رفته... پدرم فدای آنکه نه سفری رفت که امید بازگشت در آن باشد، و نه زخمی برداشت که مرهم پذیر باشد، پدرم فدای آنکه ای کاش جان من قربان او می شد. پدرم فدای آنکه با دل پرغصه از دنیا رفت، پدرم فدای آنکه با لب تشنه جان سپرد. پدرم فدای کسی که خون از محاسن شریفش می چکید، پدرم فدای آنکه جدش محمد مصطفی

بود، پدرم فدای کسی که جدش فرستاده خدای آسمانها بود، پدرم فدای آنکه نواده ی پیغمبر هدایت بود، پدرم فدای فرزند محمد مصطفی، پدرم به قربان فرزند خدیجه کبری، پدرم به قربان فرزند علی مرتضی، پدرم بقربان فرزند فاطمه زهرا سیده همه ی زنان، پدرم به قربان فرزند کسی که آفتاب برای او بازگشت تا نماز بخواند.راوی گفت: بخدا قسم دشمن و دوست را بگریه درآورد».سپس سکینه نعش پدرش حسین علیه السلام را در آغوش کشید،

ص:633

«فاجتمعت عدة من الأعراب حتی جروها عنه»«جمعی از عربها آمدند و او را از کنار نعش پدر کشیدند و جدا کردند» (1)چون به قتلگاه رسیدند نظر اهلبیت رسالت بر آن بدنهای پسندیده و اعضای بریده، که در میان خاک و خون غلطیده بودند افتاد، خروش برآوردند و سیلاب اشک از دیده ها روان کردند، چون نظر ایشان در میان شهیدان بر جسد مطهر سیدالشهداء علیه السلام افتاد، صدا به شیون بلند کردند، و خود را از شتران افکندند، و از گریه و نوحه، ساکنان ملأ أعلی را به گریه درآوردند، و دلهای حاضران را به آتش حسرت سوختند.زینب خاتون فریاد برآورد که: وا محمداه، این حسین برگزیده و فرزند پسندیده ی تست، که با اعضای بریده در خاک و خون غلطیده، و با لب تشنه سرش را از قفا بریده اند و بی عمامه و ردا در خاک کربلا افتاده است، و روی منورش از خون سرخ گردیده است، و ریش مطهرش به خون خضاب شده است.

ما فرزندان توئیم که ما را به اسیری می برند، و دختران توئیم که ما را به بردگی گرفته اند، و هیچ حرمت تو را در حق ما رعایت نکردند، خیمه های ما را غارت کردند و سوزاندند.بعد به مادر خود فاطمه زهرا علیهاالسلام خطاب کرد، و از شکایت حال شهیدان کربلا و اسیران محنت و ابتلا، وحشیان صحرا و ماهیان دریا را در آتش حسرت کباب کرد.پس رو به جسد مطهر آن سرور شهداء گردانید، و با جگر بریان و لب خون فشان گفت: فدای تو گردم ای فرزند مصطفی، و ای جگر گوشه ی علی مرتضی، و ای نور دیده ی فاطمه ی زهرا علیهاالسلام، و ای پاره ی تن خدیجه ی کبری، و ای شهید آل عبا، و ای پیشوای اهل محنت و بلا.

ص:634


1- 986. لهوف ص 132، و اندکی از آن را ابن نما در مثیرالأحزان : 77 آورده است.

سکینه دختر سیدالشهداء علیه السلام دوید و جسد منور پدر بزرگوار را در برگرفت، و رو بر آن بدن مبارک ممتحن می مالید و می نالید، تا آنکه جمیع حاضران - از دوست و دشمن - را به گریه و فغان درآورد، و از بسیاری گریه مدهوش گردید، تا آنکه آن محنت زده مظلومه را به زور از آن امام معصوم جدا کردند. (1)دل علیا مکرمه از جا کنده شد، متحیرانه و مدهوشانه نظر می کرد، پس فرمود:«أخی، أأنت أخی! أأنت ابن أمی و ابن والدی!».... سنگ و کلوخ و نیزه شکسته ها را کنار زد، و کشته ی برادر را بیرون آورد. اول لب بر گلوی بریده ی آن شهید راه حق گذاشت، و جایی را بوسید که نه پیغمبر بوسیده بود و نه علی و نه فاطمه.کجا را بوسید؟ همان رگهای بریده را.... از شدت حزن و اندوه خود را به روی کشته ی برادر انداخت و اعضای خود را از خون برادر رنگین کرد، و ناله ی سوزناک برآورد و همی گفت: ای پاره ی دل زینب، ای نور دیده ام، برادرم«لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیاء»«ای کاش کور شده بودم و تو را اینگونه نمی دیدیم»

کوری چاره ی این مصیبت نمی کند.«لیتنی مت قبل هذا الیوم و لا أراک کما أنت علیه، لیتنی و سدت الثری»«ای کاش قبل از این مرده بودم و تو را اینگونه مشاهده نمی کردم، ای کاش زیر خاک رفته بودم»... (2)هر یک از اهل بیت جسد شهیدی را در بر کشیده زار زار می گریستند.سکینه دختر امام حسین علیه السلام جسد پاره پاره پدر را دربر کشید، و سینه ی خود را

ص:635


1- 987. جلاء العیون : 420.
2- 988. ریاض القدس: 189:2.

بر سینه ی آن حضرت چسبانید، و به عویل و ناله که دل سنگ خاره را پاره می کرد، می نالید و می گریست.عمرسعد فرمان داد که اهل بیت را از قتلگاه دور کنند، آنان را با تهدید و ترس دور نمودند، و سکینه را به زجر و زحمت تمام از جسد پدر باز گرفتند...و سید سجاد علیه السلام را غل جامعه بر گردن نهادند، و چون آن حضرت از غلبه ی مرض توانائی نداشت، هر دو پای مبارکش را زیر شکم شتر به یکدیگر بستند، که مبادا از پشت شتر بیفتد، و ایشان را چون اسیران ترک و روم روان داشتند. (1)در بعضی مقاتل نقل شده که زینب علیهاالسلام جسد برادر را دربر کشید و لبهای خود را به حلقوم بریده گذاشت و می بوسید و می گفت: برادر جان، اگر مرا بین رفتن و ماندن مخیر کنند، ماندن کنار تو را اختیار می کنم، ولو اینکه گوشتهای مرا درندگان در این بیابان بخورند.برادر از دفاع نمودن نسبت به زنان و اطفال بازمانده ام، و این پشت من است که از کتک سیاه شده است (2)

چون زینب بر آن پیکر همایون و اندام غرقه بخون نظر کرد، به پروردگار عرض نمود: این قلیل قربانی را از آل محمد قبول فرما. (3)روایت شده که چون حضرت یوسف را از چاه بیرون آوردند، روانه مصر کردند، در بین راه عبورش به قبر مادر افتاد. چون نظرش به قبر مادر افتاد عرق از پیشانی مبارکش جاری شد، و خود را از شتر انداخت، و بر سر تربت مادر نشست، و عهد کودکی به یادش آمد که در دامن مادر بود و حال بر شتر سوار و او را شهر به شهر می بردند، اشک از دیده اش جاری شد و فریاد زد

ص:636


1- 989. ناسخ التواریخ: 30:3.
2- 990. معالی السبطین: 32:2.
3- 991. الطراز المذهب {ناسخ حضرت زینب علیهاالسلام}: 75:1.

که:«یا أماه، ارفعی رأسک و انظری فی ابنک»«ای مادر، سر از قبر بردار، و در حال فرزندت نظر کن (که در راه خدا به بلاهای دنیا مبتلاست)».آیا زمانی که سیدالساجدین علیه السلام کنار قتلگاه رسید، و پدر را بر زمین افتاده دید، او را چه حال عارض شد، آیا به یادش آمد زمانی که پدر او را در بر می گرفت و می بوسید، و حال با تن علیل، اسیر و ذلیل گردیده، نه والله از فکر خود رفته بود، بلکه یاد می کرد که آن بدنی که بر دوش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم جای داشت، بی غسل و کفن و برهنه و عریان بر زمین افتاده، و کسی آمد و شد به نزد او نمی نماید، در آن حالتی عارض شد که نزدیک بود جان از بدن شریفش جدا گردد... (1)مورخین نوشته اند: صفیه خواهر حضرت حمزه سیدالشهداء چون خبر شهادت برادر شنید، خواست نزد کشته ی برادر آید، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به فرزندش زبیر فرمود: بشتاب و مادر خود را بازدار، تا برادر خود حمزه را به این حالت نبیند.زبیر به مادر خود گفت: مادر، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امر فرمودند که مراجعت کنی.صفیه گفت: چرا؟ من شنیده ام برادرم حمزه را کشته اند و او را مثله کرده و شکمش را

دریده اند، و می دانم که در راه خدا بوده، و اینها در راه خدا اندک است، ان شاء الله صبر می کنم.زبیر برگشت و سخن مادر را به عرض رسانید (که قول داده صبر و شکیبائی کند)، آنوقت حضرت اذن فرمودند تا صفیه کنار بدن برادر آید.و نیز در تاریخ نقل شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بدن حمزه را پوشانید، حتی پاهای شریفش را، و نگذاشت تا صفیه برادر به آن حالت بنگرد.و در مراجعت، صفیه نتوانست خویشتن را از گریه نگاه دارد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم

ص:637


1- 992. مهیج الأحزان : 275.

از گریه او گریان شد، و فاطمه زهرا علیهاالسلام نیز گریستند، و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:«لن أصاب بمثلک أبدا»«هرگز بدینگونه مصیبت زده نخواهم شد».آیا زینب دختر علی علیه السلام چه حالی داشت؟ خدا می داند! اولا کسی نبود که او را دلداری دهد، جد نبود، پدر نبود، مادر نبود، برادر نبود.ثانیا؛ بدنی مشاهده کرد که آنقدر زخم بر پیکر مبارکش رسیده بود که جای سالمی نداشت، و زیر سنگ و چوب و نیزه و شمشیر گم شده بود، بی اختیار علی علیهماالسلام فرمود «أأنت أخی! أأنت ابن أمی».بجای تسلیت آمدند با تازیانه و نیزه او را از بدن برادر جدا کردند.و نیز نقل شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق صفیه عمه ی خود فرمود:«انی أخاف علی عقلها، فوضع یده علی صدرها فدعا لها»«بر عقل عمه ام می ترسم، و دست مبارک بر سینه ی آن بانو گذاشت و برای او دعا کرد».حال قیاس کن به زینب مادر رنج و بلا، که به حال او چه گذشت! آسمان و زمین بر او می گرید، و حضرت حجت علیه السلام هر روز این مصائب را متذکر شده، و خون می گریند.و با این همه مصیبت، آن بانوی مکرم از وظائف خود غافل نبود:

یکی از شاگردان ابن قولویه قدس سره به سند معتبر از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده که به زائده فرمودند:... چون روز عاشورا آنچه از مصیبتها و گرفتاریها بما رسید، و پدرم و همراهانش از فرزندان و برادران و سایر اهل بیت او کشته شدند، و زنان و حرم محترمه اش را به قصد کوفه بر شتران بی جهاز سوار کردند، من به پدر و سائر شهداء

ص:638

نگریستم با بدنهای آغشته به خون، عریان روی خاک افتاده، کسی آنها را دفن نکرده، بر من گران آمد و سینه ام تنگ شد که نزدیک بود جان دهم.عمه ام زینب کبری چون مرا بدین حال دید، گفت:«ما لی أراک تجود بنفسک یا بقیة جدی و أبی و اخوتی!»«این چه حالت است که در تو مشاهده می کنم ای یادگار جد و پدر و برادرانم، ترا می نگرم که می خواهی جان تسلیم کنی!».گفتم: عمه جان، چگونه بی تابی نکنم و خود را از دست ندهم با آنکه می بینم آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و خاندان خود را که آغشته بخون، عریان در این بیابان افتاده، نه کفن شده اند و نه به خاک سپرده شده اند، و نه کسی بر بالین آنها می رود، و نه انسانی گرد آنها می گردد، گویا از نژاد دیلم و خزرند (یعنی ما را مسلمان نمی دانند).عمه ام زینب گفت: از آنچه می بینی بی تابی مکن، بخدا سوگند این عهدی بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سوی جد و پدر و عموی تو (و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مصائب هر یک را به ایشان خبر داد)، و خداوند پیمان گرفته از جمعی از این امت - که فرعون منشان این زمین آنها را نشناسند، و لکن معروف اهل آسمانند - که این بدنهای پاره پاره را جمع آوری کنند و به خاک بسپارند، و بر سر قبر پدرت نشانه ای گذارند تا همیشه باقی بماند و با مرور روزگار محو نشود، (مردم از اطراف به آنجا بیایند و او را زیارت کنند) و هر چند پیشوایان کفر (و سلاطین جور) و پیروان گمراهشان در محو آن بکوشند اثرش روشنتر

شود، و کارش روز بروز بالا گیرد... (1)کفعمی رحمه الله از حضرت سکینه - دختر امام حسین علیه السلام - نقل کرده که گفت: چون پدرم کشته شد آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم، بیهوش شدم، در آن حال شنیده

ص:639


1- 993. کامل الزیارات : 260 ب 88 ح 1.

که پدرم فرمود:شیعتی ما ان شربتم ری عذب فاذکرونی أو سمعتم بغریب أو شهید فاندبونی شیعیان من، هر گاه آب گوارائی نوشیدید مرا یاد کنید، و چون نام غریب و شهیدی شنیدید بر من ندبه و گریه نمائید.پس ترسان برخاست، چشم مبارکش از گریه مجروح شده بود، و به گونه ی خود سیلی می زد، در این هنگام شنید که هاتفی می گوید:بکت الأرض و السماء علیه بدموع غزیرة و دماءیبکیان المقتول فی کربلا بین غوغاء أمة أدعیاءمنع الماء و هو منه قریب عین ابکی الممنوع شرب الماءآسمان و زمین با اشک فراوان و خون بر او گریستند.گریه می کنند بر آنکه در کربلا در میان مردمی پست و بدگهر کشته شد.آب را از او منع کردند با آنکه نزدیک آب بود. ای چشم! گریه کن بر کسی که از نوشیدن آب ممنوع شد (1)و به نقل دیگر: حضرت سکینه خود را بر جسد شریف امام افکند، و ناله کرد تا غش نمود، گوید: در حال غشوه شنیدم که پدرم می فرمودند:شیعتی ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونی أو سمعتم بغریب أو شهید فاندبونی و أنا السبط الذی من غیر جرم قتلونی و بجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی کیف أستسقی لطفلی فأبوا أن یرحمونی و سقوه سهم بغی عوض الماء المعین یالرزء و مصاب هد أرکان الحجون

ویلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلین فالعنوهم ما استطعتم شیعتی فی کل حین ای

ص:640


1- 994. مصباح کفعمی : 741 فصل خطبه ها.

شیعیان من، هر وقت آب خوشگوار بنوشید مرا یاد کنید، و هر گاه نام غریب یا شهیدی شنیدید، بر غریبی و شهادت من ندبه و گریه نمائید.من فرزند پیغمبر شما هستم که مرا بی جرم و گناه کشتند، و بعد از کشتن بدن مرا پامال سم اسبان کردند که استخوانهای من خرد شد.کاش در روز عاشورا حاضر بودید و می دیدید که چگونه برای طفلم آب طلب نمودم، و ایشان ترحم نکردند و به من ندادند.و در عوض آب خوشگوار تیر بر حلقوم طفل من زدند، ای داد از این مصیبت که ارکان کعبه و هدایت را منهدم کرد.وای بر این گروه که قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، که فرستاده بر انس و جن بود، مجروح کردند، شیعیانم، در همه ی اوقات هر قدر می توانید آن را لعن کنید.راوی گوید: سکینه به هوش آمد در حالی که محزون بود و بصورت خود سیلی می زد و نوحه می نمود، پس عده ای آمدند و او را از کنار پدر کشیده و جدا کردند. (1)روایت شده که دختر کوچکی از امام حسین علیه السلام کنار پدر نشست، شانه ی پدر را گرفته می بوئید و انگشتان پدر را بر دل خود می نهاد و گاهی بر چشمان می کشید، و از خون شریف پدر می گرفت و مو و صورت خود را خضاب می کرد و می گفت:ای پدر، کشته شدن تو چشمهای شماتت کنندگان را روشن و دشمنان را شاد کرد. بابا، بنی امیه لباس یتیمی در کوچکی به من پوشانیدند. پدر جان، هر گاه شب تاریک شود به که پناه برم، و اگر تشنه شوم کی مرا سیراب می کند؟پدر جان، گوشواره و ردایم را به یغما بردند،«یا أبتاه، أتنظر الی رؤوسنا المکشوفة و الی أکبادنا الملهوفة، و الی

ص:641


1- 995. مهیج الأحزان : 286 م 11، وقایع الأیام خیابانی تتمه محرم : 114 به نقل از الدمعة الساکبة.

عمتی المضروبة، و الی أمی المسجونة»

«پدرم، آیا می نگری به سرهای برهنه ما، و به دلهای غمزده ما، و به عمه تازیانه خورده ام، و به مادر اسیرم!».راوی گوید: از ندبه ی او چشمها گریان و اشکها روان شد... (1)قیامت آنگاه بر پا شد که اعراب بی رحم زنها را از کشته ها جدا می کردند و در میان کشتگان می دوانیدند. تمام زنان از سر کشتگان گریان برخاستند و پای برهنه روان شدند.سکینه مظلومه که بدن را تنگ دربر گرفته بود، هر چه خواستند او را جدا کنند نمی شد. جماعتی از بی رحمان که از آنها شمر بود بر سر آن مظلومه ریختند و لباسهای وی را گرفتند، هر چه زدند آن بانو از کشته ی پدر بر نداشت، باز او را کتک می زدند و او بر نمی خاست، و از عمه ها و خواهرها و کنیزها طلب یاری می کرد. زینب شفاعت کرد، گوش ندادند و با قهر و غلبه آن دختر را از جسد پاک پدر جدا کردند. (2)ای خصم بدمنش تو مزن تازیانه ام من از کنار کشته ی بابا نمی روم از سایه ی محبت این مهربان پدر با کعب نیزه در تف گرما نمی روم من با علی اکبر و عباس آمدم از این دیار بیکس و تنها نمی روم تنها به روی خاک چنین مانده بی کفن در شام و کوفه همره سرها نمی روم سیلی مزن به صورتم ای شمر بی حیا من بی علی اکبر و لیلا نمی روم نبریدم که در این دشت مرا کاری هست گر چه گل نیست ولی ص :ی گلزاری هست ساربانان نزنید اینهمه آواز رحیل آخر این قافله را قافله سالاری هست

ص:642


1- 996. مقتل جامع مقدم: 70:2.
2- 997. ریاض القدس: 191:2.

ای پدر هیچ نمی پرسی کاندر چمنت بال و پر سوخته و مرغ گرفتاری هست دشمنان خیره و من بیکس و بی یار و غریب هر طرف می نگرم کافر و خونخواری هست عبدالله بن سنان از پدرش نقل کرده که؛ پدرم گفت: عمرسعد دستور داد زنان را سوار کنند. شتران را نزد حرم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و آن گروه لعین دور زنان و فرزندان حسین علیه السلام را گرفتند و گفتند: به دستور ابن سعد سوار شوید.حضرت زینب چون این منظره را دید، ندا کرد:«سود الله وجهک یا بن سعد فی الدنیا و الاخرة، تأمر هؤلاء القوم بأن یرکبونا و نحن ودایع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم! فقل لهم: یتباعدون عنا یرکب بعضنا بعضا».«ای پسر سعد، خدا در دنیا و آخرت رویت را سیاه کند، دستور می دهی این مردم ما را سوار کنند، با اینکه ما امانتهای پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستیم، به آنها بگو: از ما دور شوند، ما خود را سوار می کنیم».عمرسعد گفت: از آنان دور شوید، زینب و ام کلثوم پیش آمدند و هر یک از بانوان را بنام صدا می زدند و سوار می کردند، تا اینکه همه سوار شدند و از زنها جز حضرت زینب کسی باقی نماند، به راست و چپ خود نگاه کرد کسی را جز حضرت زین العابدین علیه السلام ندید، آن حضرت هم مریض بود، به سوی آن حضرت آمد و گفت: برادر زاده ام، برخیز و سوار شو.آن حضرت فرمود: عمه جان، تو سوار شو و مرا با این مردم واگذار.زینب مخالف دستور امام علیه السلام نکرد و سوی شتر خود آمد، به راست و چپ توجه نمود، جز بدنهای بی سر بر روی ریگها، و سرها بر نیزه ها بدست دشمنان کسی را ندید، ناله کرد و فرمود:

ص:643

«وا غربتاه، وا أخاه، وا حسیناه، وا عباساه، وا رجالاه، وا ضیعتاه بعدک یا أبا عبدالله»«وای از غریبی، وای برادرم، وای حسینم، وای عباسم، وای مردان بنی هاشم، وای از نابودی و ضایع شدن بعد از تو یا ابا عبدالله».راوی گوید: چون آن حالت را دیدم، بیاد آوردم روز بیرون آمدن زنها از حجار با آن عزت و رفعت و عظمت و جلالت که داشتند، بر حال آنان گریستم.بعد گوید: چون امام زین العابدین علیه السلام آن منظره را دید با اینکه از بیماری قادر بر کنترل خود نبود و از ضعف می لرزید، عصای خود را برداشته به آن تکیه نمود به سوی عمه اش زینب آمد و زانویش را خم کرد و فرمود: عمه جان، سوار شو که قلبم شکست، و اندوهم زیاد شد.چون خواست آن بانو را سوار کند از ضعف لرزید و بر زمین افتاد.شمر لعین چون این بدید پیش آمد و به آن جناب تازیانه زد، 998 آن بزرگوار ندا می کرد:«وا جداه، وا محمداه، وا علیاه، وا حسناه، وا حسیناه».حضرت زینب گریست و فرمود:«ویلک یا شمر، رفقا بیتیم النبوة، و سلیل الرسالة، و حلیف التقی، و تارج الخلافة».«وای بر تو ای شمر، بر این یتیم خاندان نبوت و جانشین رسالت و تاج

ص:644

خلافت و آنکه ملازم

تقواست نرمی کن».آنقدر فرمود، تا شمر را از آن جناب دور کرد.جاریه ای سالخورده و سیاه رو پیش آمد و زینب را سوار کرد. پرسیدم: کیست؟ گفتند: فضه کنیز فاطمه علیهاالسلام است.بعد امام سجاد علیه السلام را بر شتر لاغر سوار کردند. از شدت ضعف قادر بر سواری نبود. به ابن سعد خبر دادند. آن حرامزاده گفت: پاهای مبارکش را زیر شکم شتر ببندید. چنان کردند و آنان را بدینگونه حرکت دادند. (1)از اخبار و گفتار بزرگان چنین استفاده می شود که اهل بیت دو مرتبه به قتلگاه آمدند، یکی بعد از شهادت آن سرور، هنگامیکه اسب بی صاحب به خیمه ها آمد، که در عبارت زیارت ناحیه آمده است،«الی مصرعک مبادرات»«زنان به سوی قتلگاه تو شتافتند».مرتبه ی دوم روز یازدهم وقتی که اسراء را به کوفه می بردند، از عبارت مرحوم سید بن طاووس و غیره استفاده می شود که خودشان تقاضا کردند ما را از قتلگاه عبور دهید.

ص:645


1- 999. معالی السبطین: 54:2.

دفن شهداء

مرحوم شیخ مفید می نویسد: چون ابن سعد از کربلا کوچ کرد، گروهی از بنی اسد که در غاضریه بودند (وقتی دانستند که ابن سعد و لشکر او از کربلا بیرون رفته اند) نزد اجساد مطهر حسین علیه السلام و یارانش آمده، و بر آنان نماز گزارده، (و آنان را دفن کردند به این ترتیب که) حسین علیه السلام را در همین جائی که اکنون قبر شریف اوست دفن نموده، و فرزندش علی اصغر را کنار پای آن حضرت.برای شهیدان دیگر از خاندان که اطراف آنجناب بر زمین افتاده بودند، گودالی در پایین پای حسین علیه السلام کنده، و همگی را گرد آورده، در آنجا دفن کردند.عباس بن علی علیهماالسلام را در همانجا که کشته شده بود - سر راه غاضریه جائی که اکنون قبر شریف اوست - دفن نمودند. (1)مرحوم عمادالدین طبری می نویسد: چون عمرسعد ملعون از کربلا رفت، قومی از بنی اسد که کوچ کرده می رفتند، چون به کربلا رسیدند و آن حالت را دیدند، امام حسین علیه السلام را دفن کردند و علی بن الحسین را در پایین پای او نهادند، و حضرت عباس را بر کنار فرات آنجا که شهید شده بود به خاک سپردند، و برای باقی شهداء قبری کندند و جمله را در آن قبر نهادند. و حر بن یزید را نزدیکان او در جائی که او را شهید کرده بودند دفن نمودند.معین نیست قبرهای شهداء که هر یک کدام است ولی شکی نیست که حائر، از جانب پایین امام حسین علیه السلام بر جملگی احاطه دارد، الا اینکه علی اصغر نزدیکتر است به پایین پای امام حسین علیه السلام.

ص:646


1- 1000. ارشاد: 118:2.

و بنی اسد بر قبائل عرب فخر می کردند که ما نماز بر حسین علیه السلام گزاردیم، و در دفن

امام و اصحاب او شرکت کردیم (1)مورخین در اینجا ذکر نکرده اند که حضرت امام سجاد علیه السلام برای دفن پدرش و سایر شهداء حاضر شده اند، و بعضی خیال کرده اند که چون آن حضرت بدست دشمنان اسیر بوده نمی توانسته به کربلا بیاید و پدر بزرگوارش را دفن کند، و لکن طبق احادیث صحیح که علماء امامیه نقل نموده (2) و طبق اصول مذهب ما که جز امام نمی تواند متصدی غسل و کفن و دفن امام شود، امام سجاد علیه السلام برای دفن سیدالشهداء علیه السلام به کربلا آمدند، و این برای امام آسان است گرچه به ظاهر به دست دشمن اسیر باشد.بعلاوه در خصوص دفن امام حسین علیه السلام بدست امام سجاد علیه السلام روایات زیادی نقل شده است، به کتب احادیث مراجعه شود، و ما برخی از آنها را نقل می کنیم.در احتجاج حضرت رضا علیه السلام بر واقفیه است که علی بن أبی حمزه بر آن حضرت اعتراض کرد که از پدران شما برای ما روایت شده است که متصدی جنازه امام جز امام نباشد (چون فرقه واقفه منکر امامت حضرت رضا علیه السلام بودند، و در وقت وفات موسی بن جعفر علیه السلام آن حضرت در مدینه بودند، و جنازه ی امام علیه السلام در بغداد به دست مأموران هارون بود، منظورش این بود که اگر حضرت رضا علیه السلام امام بود باید در دفن و کفن پدر شرکت کند و چون شرکت نکرده امام نباشد).امام هشتم علیه السلام در جوابش فرمودند: مرا خبر ده، حسین بن علی علیهماالسلام امام بود یا نبود؟ گفت: امام بود.

ص:647


1- 1001. کامل بهائی: 287:2.
2- 1002. نفس المهموم : 389، بحارالانوار: 513:22 باب وفاته صلی الله علیه و آله و سلم ح 13، و ج 288:27 تا 291 باب أن الامام لا یغسله و لا یدفنه الا الامام، و ج 230:45 باب رویة ام سلمة و غیرها رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، و ج 270:48 باب رد مذهب الواقفیة ح 29 و...

حضرت فرمودند: چه کسی متصدی دفن او شد؟ گفت: علی بن الحسین. حضرت فرمودند: علی بن الحسین کجا بود، او در کوفه محبوس و در دست ابن زیاد اسیر بود؟

گفت: علی بن الحسین پنهان بیرون رفت و آنها ندانستند، و به کربلا آمد و متولی امور دفن پدرش شد.امام رضا علیه السلام به او فرمودند: آنکس که به علی بن الحسین قدرت داد که به کربلا آید و متولی امر پدر شود، صاحب این امر توانائی می دهد که از مدینه به بغداد آید و متصدی دفن پدر گردد، با آنکه در زندان بود و نه اسیر. (1)در این حدیث علاوه بر اینکه صراحت دارد که امام را امام دفن می کند، می رساند قضیه دفن حضرت امام حسین علیه السلام بدست امام سجاد علیه السلام آنقدر شهرت داشته که حتی علی بن ابی حمزه هم بدان معترف بوده است.مرحوم شیخ صدوق و شیخ طوسی قدس سره از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند که: بامدادی ام سلمه را گریان دیدند، به او گفتند: چرا گریه می کنی؟ گفت: دیشب پسرم حسین علیه السلام کشته شد. چونکه از زمان رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تاکنون آن حضرت را به خواب ندیده بودم، ولی دیشب او را عزادار و دل شکسته دیدم، عرض کردم: یا رسول الله، چرا شما را گریان و محزون می بینم؟ فرمودند: پیوسته تا صبح برای حسین و اصحابش قبر می کندم. (2)این حدیث دلالت دارد که رسول گرامی اسلام نیز در تدفین سیدالشهداء علیه السلام شرکت داشته اند.مرحوم ملاباقر بهبهانی از بعضی کتب معتبره روایت کرده که چون عمرسعد از کربلا کوچ کرد و اسراء و سرهای شهداء را به کوفه برد، قبیله بنی اسد در کنار فرات

ص:648


1- 1003. رجال کشی: 764:2 ضمن ح 883، بحارالأنوار: 270:48، نفس المهموم : 389.
2- 1004. بحارالانوار: 230:45 ب 42 ح 1، نفس المهموم : 390.

خیمه زدند. زنان ایشان بیرون رفته که آب بیاورند، دیدند بدنهائی چند در کنار نهر و دور از فرات به روی خاک افتاده اند، و در میان ایشان بدن مبارکی است که منورتر و عطر وی بیشتر بود.صیحه زدند و ناله کردند و گفتند: بخدا این جسد حسین علیه السلام و اینها اجساد اهل بیت

اوست. ناله کنان به خیمه های خود برگشتند و گفتند: ای بنی اسد، شما نشسته اید و بدن حسین و اهل بیت و یاران او مانند قربانی روی ریگ افتاده، و باد خاک را بر بدنهای آنها می رساند! اگر شما محبت و موالات آنها دارید، بیائید و آنها را دفن کنید وگرنه خود دفن می کنیم.گفتند: از ابن زیاد و ابن سعد می ترسیم که لشکر به سوی ما بفرستند، و ما را بکشند و غارت کنند.بزرگ قوم گفت: نگهبانانی سر راه کوفه بگماریم و ما خود بدنها را دفن کنیم.چون کنار بدن حسین علیه السلام آمدند گریستند و هر چه کردند آن بدن مطهر را بردارند نتوانستند، گفتند: اول سائر شهداء را دفن می کنیم.بزرگ آنها گفت: کسی این اجساد را نمی شناسد، چون بی سر و خاک آلوده افتاده اند، و اگر کسی از ما بپرسد چه جواب بگوئیم؟در این سخن بودند که سواری رسید. چون او را دیدند متفرق شدند. آن سوار آمد و پیاده شد، مانند رکوع تعظیم نمود و خود را روی جسد امام حسین علیه السلام انداخت و او را می بوسید و می بوئید، و آنقدر گریست که روبند وی از اشک چشمانش تر شد، پس سر خود را برداشت و فرمود: چرا اینجا ایستاده اید؟ گفتند: برای تماشا آمده ایم، فرمود: نه برای دفن کردن آمده اید.گفتند: آری لیکن نتوانستم جسد اطهر حسین علیه السلام را دفن کنیم و سایر شهدآء را هم نشناختیم.(چون آن سوار این سخن را شنید ناله کرد و آه جانسوز از جگر کشید و صدای

ص:649

گریه - به «یا أبتاه، یا أبا عبدالله، لیتک کنت حاضرا و ترانی أسیرا ذلیلا».«پدر جان، کاش بودی و مرا اسیر و ذلیل می دیدی».- بلند نمود، و به ما فرمود: من شما را بر آنها دلالت می کنم).

برخاست و خطی کشید و فرمود: اینجا را بکنید. چون حفر کردند، فرمود: اینها را بیاورید و به عده ای از اجساد اشاره کرد، و هفده تن بی سر را در همان مکان دفن نمودیم.بعد خط دیگری کشید و فرمود: گود کنید، و باقی اجساد شریفه را در آنجا دفن کردیم، فقط یک بدن را استثناء نمود و فرمود: بالای سر شریف دفن شود.خواستیم در دفن بدن امام حسین علیه السلام او را کمک کنیم، با مهربانی فرمود: احتیاجی به شما نیست. گفتیم: چگونه در حالیکه ما نتوانستیم عضوی از آن را حرکت دهیم؟! «فبکی بکاء شدیدا فقال: معی من یعیننی».«به شدت گریست و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک می کند».آنگاه هر دو دست خود را بر پشت امام علیه السلام گذاشت و فرمود:«بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله، هذا ما وعدنا الله و رسوله، و صدق الله و رسوله، ماشاء الله و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم».و تنها آن بدن را وارد قبر کرد.«ثم وضع خده علی منخره الشریف و هو یبکی و یقول: طوبی لأرض تضمنت جسدک الشریف، أما الدنیا فبعدک مظلمة و الاخرة بنورک مشرقة،أما الحزن فسرمد و اللیل فمسهد، حتی یختار الله لی دارک التی أنت مقیم

ص:650

بها، فعلیک منی السلام یابن رسول الله و رحمة الله و برکاته»«سپس صورت بحلقوم بریده ی پدر گذاشت و فرمود: خوشا بحال زمینی که بدن شریف تو را دربر

گرفت. دنیا بعد از تو تاریک شد و آخرت به نور تو روشن گردید. حزن من همیشگی شد و شبهایم بیداری، تا اینکه خداوند برگزیند برای من منزلی را که تو در آن مقیم هستی. سلام من بر تو باد ای پسر رسول خدا».آنگاه خشت بر روی قبر مطهر چید و خاک بریخت و دست خود را بر قبر مبارک نهاد و با انگشتان خود نوشت:«هذا قبر الحسین بن علی بن أبی طالب الذی قتلوه عطشانا غریبا».بعد به ما فرمود: ببینید کسی باقی مانده؟ گفتن: آری بدن شجاعی کنار نهر علقمه افتاده، و دو جسد نزد وی هست که از زیادی زخم هر طرف را حرکت دهیم طرف دیگر به زمین می ماند.فرمود: برویم آنجا، چون او را بدید خود را روی آن بدن انداخت می گریست و می بوسید و می فرمود:(«یا عماه، لیتک تنظر حال الحرم و البنات و هن ینادین وا عطشاه وا غربتاه»«ای عمو کاش می دیدی حال حرم و دختران را که فریاد وا عطشاه، وا غربتاه می نمودند»)«علی الدنیا بعدک العفا، یا قمر بنی هاشم، فعلیک منی السلام من شهید محتسب و رحمة الله و برکاته»«بعد از تو خاک به سر دنیا ای قمر بنی هاشم، سلام من بر تو باد که در راه خدا کشته شدی و پاداش گرفتی و رحمت و برکات خدا بر تو باد».

ص651

آنگاه زمین را حفر کردیم و او تنها آن جسد شریف را به خاک سپرد، و از ما کسی را با خود شریک نکرد، و خشت بر روی قبر چید و خاک بریخت، بعد به ما امر کرد دو جسد دیگر را دفن کردیم.(چون از دفن آنها فارغ شدیم آن سوار گفت: برویم و جسد حر بن یزید را هم دفن کنیم. او روان گردید و آن جماعت از عقب او روان شدند تا آنکه به آن جسد رسیدند.آن سوار بر سر او ایستاده و گفت:«أما أنت، فقد قبل الله توبتک، و زاد فی سعادتک ببذلک نفسک أمام ابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم»«خداوند توبه ی تو را قبول کرد، و سعادت تو را زیاد نمود، بجهت آنکه جان خود را در راه پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بذل نمودی».بنی اسد اراده نمودند که جسد او را بنزد اجساد شهداء حمل نمایند، او منع نمود و فرمود: او را در مکان خودش دفن نمائید.)آنگاه آن بزرگوار سوی اسب خود رفت که سوار شود. ما اطراف او را گرفتیم که از وی بپرسیم. خودش فرمود: اما قبر حسین علیه السلام که دانستید. و گودال اولی، اهل بیت او یعنی جوانان بنی هاشمی هستند و نزدیکتر از همه فرزندش علی اکبر است. و حفره ی دوم؛ قبور اصحاب او، و قبر جدا علمدارش حبیب بن مظاهر.و قهرمان افتاده در کنار نهر، عباس بن امیرالمؤمنین علیه السلام است، و آن دو جسد دیگر از اولاد امیرالمؤمنین علیه السلام می باشند. اگر کسی از شما پرسید او را آگاه کنید.گفتیم: تو را قسم می دهیم به آن جسد مبارکی که تنها دفن کردید، خود را معرفی نمائید. فرمود: من امام شما علی بن الحسین هستم. گفتیم: تو علی هستی! فرمود: آری

ص:652

و از نظر ما غائب شد. (1)

از روایت شیخ طوسی قدس سره استفاده می شود که بنی اسد حصیر تازه ای آوردند و بدن حسین علیه السلام با آن دفن شد، زیرا از دیزج (که متوکل ملعون او را برای از بین بردن قبر حسین علیه السلام مأمور کرده بود) روایت شده که گفت: من با غلامان مخصوص خود آمدم و قبر حسین علیه السلام را شکافتم، حصیر تازه ای دیدم که بدن حسین علیه السلام روی آن بود، و بوی مشک از آن می آمد، و آن حصیر را به حال خود گذاشتم و دستور دادم خاک بر آن ریختند و آب بر آن بستم. (2)حق أن لا تکفنوا علویا بعد ما کفن الحسین بوارالا تملوا لکم عن الشمس ظلا ان فی الشمس مهجة الأبرارلا تشقوا لال بهر قبورا و ابن طه ملقی بلا اقبارمحمد سعید بن عبدالله حائری در مقتل خود بعد از نقل آمدن بنی اسد برای دفن شهداء، و آمدن حضرت امام زین العابدین علیه السلام برای دفن پدرش، روایت کرده که از بسیاری جراحات و جدا بودن اعضاء مقدسه آن حضرت به طائفه بنی اسد فرمودند که حصیری آوردند.دو دست پیدا شد و آن بدن را گرفت و آن دو دست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و آن اعضاء قطع شده را بر روی آن بوریا جمع آورده، حتی انگشت مبارک را که بجدل ملعون قطع کرده بود دفن نمودند. (3)جمعی از زوار در کربلا خدمت عالم بزرگوار مرحوم سید مرتضی کشمیری

ص:653


1- 1005. وقایع الأیام تتمه محرم : 137، معالی السبطین: 38:2، و دار السلام عراقی : 514 با کمی اختلاف از «مدینة العلم» مرحوم سید نعمت الله جزائری.
2- 1006. بحارالانوار: 394:45 ب 50 ح 2، امالی طوسی: 324:1.
3- 1007. کبریت احمر : 493.

رسیده از قبر شاهزاده علی اصغر پرسیدند. ایشان پس از گریه زیاد پاسخ دادند نمی دانم، صبح بیائید پاسخ قانع کننده ای پیدا کنم.شب در خواب حضرت سیدالشهداء علیه السلام را دید، فرمودند: آقای کشمیری، چرا جواب

زائرین مرا ندادی؟عرض کردم: یا أبا عبدالله، من چه بگویم قبر آن عزیز را نمی دانستم.فرمودند: بدان و به آنها بگو: قبر عزیزم روی سینه ی من است. (1)قبلا بیان کردیم که آن حضرت بدن کودک خود را، پشت خیمه ها دفن نمود، و از خبر ابوخلیق استفاده شد که بدن مطهر شاهزاده را از خاک بیرون آوردند. ظاهرا امام سجاد علیه السلام بدن شریف آن کودک را دفن نموده باشد.مرحوم آیةالله بیرجندی بعید دانسته که بدن حر جدای از شهداء دفن شده باشد ولی بعد می نویسد: و لیکن حکایت نبش قبر حر در زمان شاه اسماعیل صفوی، و دیدن بدن مطهر او تازه، و گرفتن دستمال از سر او، و خون آمدن تا آنکه همان دستمال را بر سر او بستند، «در انوار نعمانی» ذکر نموده (که ما داستان او را در فصل مقتل حر نقل کردیم).مرحوم محدث قمی می نویسد: مرحوم شهید قدس سره در کتاب «دروس» بعد از ذکر فضائل زیارت حضرت ابی عبدالله علیه السلام می نویسد: هرگاه زیارت کرد آنجناب را پس زیارت کند فرزندش علی بن الحسین علیهماالسلام، و زیارت کند شهداء را و برادرش حضرت عباس علیه السلام و زیارت کند حر بن یزید علیه السلام را...و این کلام ظاهر بلکه صریح است که در عصر شیخ شهید رحمه الله قبر حر در آنجا معروف، و نزد آن شیخ جلیل معتبر بوده، و همین قدر در این مقام برای ما کافی است.

ص:654


1- 1008. مقتل جامع: 450:1.

(1)بعضی سبب بردن او را از میان شهداء چنین ذکر کرده اند که نخواستند لشکر کوفه جسد او را پایمال کنند.و بعضی گفته اند: مادرش همراه او بود و نعش او را از شهداء دور کرد. (2)مرحوم عمادالدین طبری می نویسد: حربن یزید را نزدیکان او در جائی که شهید شده

بود دفن کردند. (3)نکته ی قابل توجه آنکه: حضرت علی اکبر علیه السلام پایین پای پدر دفن می شود از جهت قرب به پدر، و به لحاظ امتیازی که در میان خاندان آن حضرت برخوردار بود. و حضرت ابوالفضل علیه السلام جدا دفن می شود تا عظمت و بزرگواری ایشان مشخص، و از مقام شامخ وی تجلیل شده باشد و زائرین آن جناب نیز از فیض عظمی برخوردار گردند.اما جناب حبیب بن مظاهر به خاطر بزرگی سن، و امتیازی که در میان اصحاب از آن برخودار بود.و اما جناب حر؛ تا علاوه بر سپاس از ایثار و فداکاری وی، بیانگر مقام شامخ توبه باشد.

ص:655


1- 1009. منتهی الامال 460:1.
2- 1010. کبریت احمر : 418.
3- 1011. کامل بهائی: 287:2.

روز دفن شهداء

معروف است که اجساد طاهره سه روز غیر مدفون روی زمین باقی ماند. (1)مرحوم سپهر می نویسد: بالجمله شهداء را بیشتر در روز دوازدهم که روز سوم شهادت ایشان بود به خاک سپردند. (2)مرحوم آیةالله بیرجندی گوید: اکثرا دفن شهداء را در روز دوازدهم محرم نوشته اند... (3)و نیز مرحوم خیابانی دفن شهداء را روز دوازدهم می نگارد. (4)ولیکن مرحوم مقرم به نقل از «اثبات الوصیة» مسعودی می نویسد: در روز سیزدهم محرم امام سجاد برای دفن پدر بزرگوارش آمد.

ص:656


1- 1012. منتهی الامال: 407:1.
2- 1013. ناسخ التواریخ: 34:3.
3- 1014. کبریت احمر : 496.
4- 1015. وقایع الأیام تتمه ی محرم : 132.

(1)

اسیری اهل بیت

در زیارت ناحیه مقدسه حضرت ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - می فرمایند:«و رفع علی القناة رأسک و سبی أهلک کالعبید، و صفدوا فی الحدید، فوق أقتاب المطیات، تلفح وجوههم حر الهاجرات، یساقون فی البراری، أیدیهم مغلولة الی الأعناق، یطاف بهم فی الأسواق».سر مبارک تو بر فراز نی زده شد، و اهل و عیالت همچون بردگان به اسیری گرفته شدند، و بر بالای جهاز شتران، در غل و زنجیر به بند کشیده شدند، حرارت آفتاب داغ نیمروز چهره هایشان را می سوزانید، در صحرا و بیابانها به جلو (منزل به منزل) برده می شدند، دستهایشان با زنجیر به گردنهایشان بسته شده و در بازارها گردانیده می شدند» (2)مرحوم حاج ملا سلطانعلی روضه خوان تبریزی که از عباد و زهاد بود، نقل کرد که در خواب خدمت حضرت بقیةالله - عجل الله تعالی فرجه الشریف - رسیدم، عرض کردم: مولای، آنچه در زیارت ناحیه ی مقدسه آمده که فرمودید:«فلأندبنک صباحا و مساء و لأبکین علیک بدل الدموع دما» (3) صحیح است؟

فرمودند: آری صحیح است، عرض کردم: آن مصیبتی که بجای اشک خون گریه می کنید کدام است، آیا مصیبت علی اکبر است؟ فرمودند: اگر علی اکبر زنده بود در این مصیبت او هم خون گریه می کرد.گفتم: آیا مصیبت حضرت عباس است؟ فرمودند: اگر حضرت عباس هم زنده بود او نیز در این مصیبت خون گریه می کرد.

ص:657


1- 1016. مقتل مقرم : 414.
2- 1017. بحارالانوار: 332:101.
3- 1018. هر صبح و شام برایت ناله می کنم و بجای اشک بر تو خون می گریم.

گفتم: لابد مصیبت حضرت سیدالشهداء علیه السلام است؟ حضرت فرمودند: حضرت سیدالشهداء علیه السلام اگر زنده بود ایشان هم در این مصیبت خون گریه می کردندعرض کردم: پس کدام مصیبت است؟ فرمودند: مصیبت اسیری زینب علیهاالسلام می باشد، که همیشه باید برای آن خون گریست. (1)ذیل حدیث ام ایمن که حضرت زینب علیهاالسلام برای حضرت سجاد علیه السلام نقل فرمود: چنین آمده: زینب فرمود:چون ابن ملجم ملعون ضربت به پدرم زد، آثار مرگ بر آن حضرت مشاهده کردم، به پدرم عرض کردم: پدر جان، ام ایمن برای من حدیثی نقل کرده، دوست دارم که از شما بشنوم.آن حضرت فرمودند: ای دخترم، حدیث همانگونه است که ام ایمن روایت کرده (و حضرت اضافه فرمودند):«و کأنی بک و بنساء أهلک سبایا بهذا البلد، أذلاء خاشعین، تخافون أن یتخطفکم الناس، فصبرا صبرا، فوالذی فلق الحبة و برء النسمة ما لله علی ظهر الأرض یومئذ ولی غیرکم و غیر محبیکم و شیعتکم»«گویا می بینم تو و دیگر زنان اهل بیت را که در این شهر کوفه اسیر و خوار و ذلیل گردید، و چنان

بیمناک می باشید که گویا غارتگران شما را می ربایند، پس صبر کنید و شکیبائی ورزید، سوگند به آنکه دانه را شکافت و موجودات را آفرید که در آن روز بر روی زمین غیر از شما

ص:658


1- 1019. عبقری الحسان مرحوم نهاوندی: 98:1 بساط دوم.

و دوستان و شیعیان شما ولی ای نمی باشد» (1)در خطبه ای که حضرت زینب علیهاالسلام در مجلس یزید ایراد فرمود آمده؛«أ من العدل یا بن الطلقاء (2) تخذیرک حرائرک و امائک، و سوقک بنات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سبایا، قد هتک ستورهن و أبدیت وجوهن، تحدو بهن الأعداء من بلد الی بلد، یستشرفهن أهل المناهل و المناقل، و یتصفح وجوهن القریب و البعید و الدنی و الشریف، لیس معهن من رجالهن ولی و لا من حماتهن حمی»«ای فرزند آزادشدگان، این رسم عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای داده ای، ولی دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اسیر و دست بسته در برابرت، پرده های احترامشان هتک شده و صورتهایشان نمایان، دشمنان آنان را شهر به شهر می گردانند، و در مقابل دیدگان مردم بیابانی و کوهستانی، و در چشم انداز هر نزدیک و دور و

هر پست و شریف، نه از مردانشان سرپرستی دارند و نه از یارانشان حمایت کننده ای» (3)در «عوالم» آمده که چون امام حسین علیه السلام عزم خروج از مدینه نمود، ام سلمه همسر رسول گرامی در خدمت آن سرور رسید و عرض کرد:فرزندم با سفر خود به عراق مرا محزون مکن، زیرا از جدت شنیدم که فرمودند: فرزندم حسین در کربلا شهید می شود.امام حسین علیه السلام فرمودند: ای مادر، این را خود می دانم....

ص:659


1- 1020. کامل الزیارات : 266 ب 88 آخر حدیث، بحارالانوار: 183:45.
2- 1021. کلام حضرت زینب علیهاالسلام نمایانگر تحقیر یزید لعین است، و اشاره دارد به جریان فتح مکه توسط پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و زمانیکه ابوسفیان جد یزید با مشاهده قدرت اسلام ایمان آورد و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از او گذشتند و فرمود: «أنتم الطلقاء» و آنها را مورد عفو خود قرار داد.
3- 1022. لهوف : 182، مقتل خوارزمی: 64:2، بحارالانوار: 134:45.

و فرمودند: مادرم«قد شاء الله عزوجل أن یرانی مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا و قد شاء أن یری حرمی و رهطی و نسائی مشردین، و أطفالی مذبوحین، مأسورین، مقیدین و هم یستغیثون فلا یجدون ناصرا و لا معینا»«خدای عزوجل خواسته که مرا کشته ی ظلم و عدوان ببیند و اهل و عیال و خاندان و زنان مرا پریشان و در بدر بنگرد، و اطفالم را سر بریده و اسیر و مغلوب، در بند و زنجیر ببیند، که همی استغاثه کنند و یاور و فریادرسی نیابند» (1)نظیر این معنا را امام حسین علیه السلام هنگام خروج از مکه به برادر خود محمد حنفیه فرمودند:«ان الله قد شاء أن یریهن سبایا». (2)

و نیز امام حسین علیه السلام در وداع با فرزندش امام سجاد علیه السلام فرمودند:«... و کأنی بک یا ولدی أسیر ذلیل مغلولة یداک، موثوقة رجلاک»«گویا تو را می بینم ای فرزندم که اسیر و ذلیل، دست و پایت را با غل و زنجیر ببندند» (3)خداوند به موسی فرمودند:... ای موسی«و تنفر فرسه و تحمحم و تصهل و تقول فی صهیلها: الظلیمة الظلیمة من أمة قتلت ابن بنت نبیها فیبقی ملقی علی الرمال من غیر غسل و لا کفن، و ینهب رحله و و تسبی نساوه فی البلدان و یقتل ناصره، و تشهر

ص:660


1- 1023. معالی السبطین: 133:1، بحارالانوار: 331:44.
2- 1024. لهوف : 65.
3- 1025. معالی السبطین: 11:2.

ص:661

رؤوسهم مع رأسه علی أطراف الرماح...»«اسب فرار می کند و شیهه می کشد و می گوید: ای داد، ای داد از امتی که فرزند پیغمبر خود را می کشند، پس او را به روی خاک بی غسل و کفن بیندازند، اسباب او را به غارت برند، و زنان او را به شهرها بگردانند، و یاران او را شهید نمایند، و سرهای ایشان را با سر آن حضرت بر سر نیزه ها کنند، و در بلاد بگردانند...» (1)چون حضرت زینب علیهاالسلام به دنیا آمد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را خبر کردند. آن حضرت به خانه فاطمه علیهاالسلام تشریف آوردند و فرمودند: دخترم، این نوزاد را پیش من آور.چون آن کودک را خدمت پیامبر بردند او را گرفت و به سینه چسبانید، و صورت بر

سوار نمود. سپس پدرم گوشه ای نشست و اشکش جاری شد.حضرت زینب به پدرم عرض کرد: شما را سوگند می دهم به مادرت زهرا که علت گریه شما چیست؟ فرمود: برای اسیری که در پیش رو دارید.و در کتاب «لؤلؤ و مرجان» می نویسد: ابوحمزه ثمالی گوید: وارد شدم بر حضرت سجاد، مشاهده نمودم که آن حضرت اشک فراوان می ریزد، سبب آن را پرسیدم، فرمود: به خاطر اسارت اهل بیت علیهم السلام. (2)در «اسرار الشهادة» و دیگر کتب آمده است: راوی گفت قریب چهل محمل دیدم با پوشش گرانبها مزین، و امام حسین علیه السلام فرمودند: بنی هاشم محارم خود را سوار نمایند.در آن حال که به آن حشمت و جلال می نگریستم، از سرای حسینی جوانی بلند بالا که خالی بر روی او، و صورت تابنده چون ماه داشت بیرون آمد و فرمود: ای بنی هاشم دور شوید.آن دو زن بیرون آمدند که از نهایت عفت دامن کشان، و کنیزکان اطراف آنها را

ص:662


1- 1026. بحارالانوار: 308:44،الخصائص الحسینیه : 106.
2- 1030. نهضت حسینی: 31:2 و 32، البته مآخذ کتاب نیازمند بررسی است.

گرفته بودند. آن جوانان زانو گرفت و آن دو سوار شدند.پرسیدم: ایشان کیانند؟ گفتند: زینب و ام کلثوم دختران امیرالمؤمنین علیه السلام، و این جوان ماه بنی هاشم عباس بن علی علیه السلام است...

ص:663

ص:664

(1)

ورود اهل بیت به کوفه

روز دوازدهم محرم، اهل بیت رسالت علیهم السلام به شهر کوفه وارد شدند. (2)چون خبر به ابن زیاد رسید که اهلبیت به کوفه نزدیک شده اند، دستور داد که سرهای شهداء - که قبلا ابن سعد فرستاده بود - برگردانند، و بر سر نیزه ها نصب کنند، و پیش روی اهل بیت حرکت داده، همراه اسراء وارد شهر کنند، و در کوچه و بازار بگردانند، تا قهر و غلبه سلطنت یزید بر مردم معلوم گردد، و بر ترس مردم افزوده شود.مردم کوفه چون از ورود اهل بیت علیهم السلام آگاه شدند از شهر بیرون رفتند.مرحوم محتشم فرموده:چون بی کسان آل بنی در بدر شدند در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدندسرهای سروران همه بر نیزه و سنان در پیش روی اهل حرم جلوه گر شدنداز ناله های پردگیان، ساکنان عرش جمع از پی نظاره بهر رهگذر شدندبی شرم امتی که نترسید از خدا بر عترت پیمبر خود پرده در شدنددست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت هر دم نمک فشان بجفای دگر شدند (3)ابن سعد بهمراه اسیران راه پیمود، چون به نزدیکی کوفه رسید مردم کوفه برای تماشای اسیران گرد آمدند.

ص:665


1- 1031. خصائص الزینبیه : 86 خصیصه 21.
2- 1032. وقایع الأیام تتمه محرم : 214.
3- 1033. منتهی الامال 407:1.

راوی گفت: زنی از زنان کوفه سربرآورد (1) و گفت:«من أی الأساری أنتن؟ فقلن: أساری آل محمد علیهم السلام»«شما از اسیران کدام قبیله اید؟ گفتند: ما اسیران

آل محمدیم».زن چون این سخن را شنید، از بام فرود آمد، و هر چه چادر و جامه و روسری داشت جمع کرد و به اسیران داد و آنان پوشیدند.راوی گفت: همراه زنان علی بن الحسین علیه السلام بود، که از بیماری رنجور و لاغر شده بود. و دیگر حسن بن حسن مثنی بود که نسبت به عمو و امام خود فداکاری نمود و ضرب شمشیرها و زخم نیزه ها را تحمل کرد، و چون از زیادی زخم ناتوان شد، او را که هنوز رمقی داشت از میدان کارزار بیرون بردند.در کتاب «مصابیح» می نویسد: حسن بن حسن مثنی در رکاب عمویش آن روز هفده نفر را کشت و هیجده زخم برداشت و از پای درآمد. دائی او اسماء بن خارجه او را برداشت و به کوفه برد، و به درمانش پرداخت، تا آنکه بهبودی یافت و او را به مدینه باز گردانید.زید و عمرو دو فرزند امام حسن علیه السلام نیز همراه کاروان اسیران بودند.اهل کوفه چون نگاهشان بر آنان افتاد گریستند و نوحه سرائی نمودند. امام سجاد علیه السلام فرمودند: شما برحال ما نوحه و گریه می کنید، پس آنکس که ما را کشت که بود؟! (2)علامه مجلسی رحمه الله از بعضی کتب معتبره از مسلم گچکار روایت کرده که گفت: ابن زیاد مرا به تعمیر فرمانداری گماشته بود، در این بین که مشغول کار بودم سر و صدا و هیاهو از اطراف کوفه شنیدم. از آن خادمی که با من بود پرسیدم؛ این ضجه و ناله در کوفه چیست؟ گفت: همین ساعت سر مرد خارجی که بر یزید خروج کرده

ص:666


1- 1034. در بعضی کتب این جریان را مفصل نوشته اند و نام او را «ام حبیبة» ذکر کرده اند.
2- 1035. لهوف : 144، و با کمی اختلاف در مثیرالأحزان: 85.

آورده اند. گفتم: این خارجی کیست؟ گفت: حسین بن علی.چون این شنیدم صبر کردم تا آن خادم بیرون رفت، آنگاه سیلی محکمی بر صورت خود زدم که بر چشمم ترسیدم. دست و صورتم که گچی بود شستم و از پشت فرمانداری بیرون آمدم تا به کناسه رسیدم.مردم منتظر آمدن اسیرها و سرها بودند، من هم ایستادم. ناگاه نزدیک به

چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل می کردند، و در میان آنها، زنان و حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام و اولاد فاطمه علیهاالسلام بودند، و علی بن الحسین علیه السلام بر شتر برهنه سوار بود، و از سختی زنجیر، خون از رگهای گردنش جاری بود، گریه می کرد...مسلم گفت: مردم کوفه را دیدم که به اطفال خرما و نان و گردو می دهند، ام کلثوم بر اهل کوفه بانگ زد و فرمود:«ان الصدقة علینا حرام»«صدقه بر ما اهل بیت حرام است»و آنها را از دست کودکان می گرفت و دور می افکند، و مردم بر مصائب آنها گریه می کردند. سپس ام کلثوم سر از محمل بیرون آورد و فرمود: ای اهل کوفه، ساکت باشید مردان شما ما را می کشند و زنان شما بر ما می گریند! خداوند در روز قیامت بین ما و شما حکم فرماید.آن بانو در حال سخن بود که ضجه و غوغا برخاست و سرهای شهداء را بر نیزه کرده آوردند. جلو آن سرها سر نورانی حسین علیه السلام بود که تابنده و درخشنده و شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، محاسن شریفش به سیاهی شبه (که سنگ بسیار سیاه براقی است)، خضاب شده که سفیدی بن موها ظاهر شده بود، و چهره ای چون ماه می درخشید، و باد محاسن شریفش را به راست و چپ حرکت می داد.

ص:667

حضرت زینب چون نگاهش به سر مبارک افتاد، پیشانی خود را بر چوب جلو محمل زد که خون از زیر مقنعه اش فروریخت، و با سوز دل به آن سر اشاره کرد و فرمود:یا هلالا لما استتم کمالا غاله خسفه فأبدی غروباما توهمت یا شقیق فؤادی کان هذا مقدرا مکتوبایا أخی فاطم الصغیرة کلمها فقد کاد قلبها أن یذوبا(تا آخر اشعار)ای ماه نو که چون به کمال رسیدی خسوف ترا فروگرفت و پنهان گشتی.ای پاره ی دلم، گمان نمی کردم چنین روزی مقدر و نوشته شده باشد.

ای برادر، با این فاطمه خردسال سخن گوی که نزدیک است دلش آب شود. (1)در «کشف الغمه» از عاصم نقل کرده که زر گفت: اول سریکه در اسلام بر نی زده شد سر امام حسین علیه السلام بود، و من گریه کننده بیشتر از این روز ندیدم. (2)ابن زیاد سر حسین علیه السلام را فرستاد در کوچه های کوفه و در میان قبایل بگردانند.از زید بن ارقم روایت شده که گفت: آن سر مقدس که بر نیزه بود بر من گذشت، و من در غرفه و بالا خانه خود نشسته بودم، چون برابر من رسید، شنیدم که این آیه را می خواند:(أم حسبت أن أصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا) (3)«آیا گمان کرده ای اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت ما بودند؟».پس بخدا از هراس موی تنم راست شد، ندا کردم: بخدا ای پسر رسول خدا،

ص:668


1- 1036. بحارالانوار: 114:45.
2- 1037. قمقام زخار: 526:2.
3- 1038. سوره ی کهف، آیه ی 9.

داستان سر تو شگفت تر و حیرت انگیزتر است. (1)ابی مخنف حکایت آمدن سهل شهروزی از حج به کوفه را نقل کرده است که شهر کوفه را دگرگون دید. بازار و دکانها بسته و جمعیت ازدحام کرده، بعضی خندان، بعضی گریان، او از مردی سؤال می کند؛ چه خبر است، خبر شهادت حسین علیه السلام را به او می دهد، در همین حال اسراء و سرهای شهداء وارد می شوند. او در پایان می نویسد:سرهای منور و عیال آنجناب را آوردند تا به باب بنی خزیمه رسیدند، در آنجا مدتی

اسراء را نگاه داشتند، سر پرخون سید مظلومان برنیزه بلندی بود، دیدم لبهای مبارکش حرکت می کرد، چون گوش دادم سوره ی کهف را می خواند، به این آیه رسید(أم حسبت أن أصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا)سهل گوید: گریستم و عرض کردم: ای مولا، امر تو عجیب تر و عظیم تر است (2)در «روضة الأحباب» می نویسد: چون ابن زیاد از نزدیک شدن اهل بیت به کوفه باخبر شد، پاسبانان و دیده بانان شهر را امر کرد که مردم کوفه را خبر کنند، که در روز ورود اهل بیت هیچ کس اسلحه با خود حمل نکند، و با سلاح از خانه بیرون نیاید، و ده هزار تن سواره و پیاده از دلاوران لشکر بر خیابانها و راهها و محله ها و بازار شهر کوفه گماشت، تا مبادا در وقت عبور آنها شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام قیام کنند.

ص:669


1- 1039. ارشاد: 122:2.
2- 1040. مقتل ابی مخنف : 162، ریاض القدس: 225:2، وقایع الأیام تتمه محرم : 221 تا 224.

(1)

خطبه حضرت زینب در کوفه

بشیر بن خزیم (حذیم بن شریک، و یا حذلم بن کثیر) گوید: آن روز زینب دختر علی علیه السلام توجه مرا بخود جلب کرد، زیرا بخدا قسم، زنی را که سراپا شرم و حیا باشد از او سخنرانتر ندیده بودم، که گوئی سخن گفتن را از زبان امیرالمؤمین علی بن أبیطالب علیه السلام فراگرفته بود، همینکه همراه با اشاره ی دست به مردم گفت: ساکت شوند، نفس بر سینه ها حبس شد، و زنگها که به گردن مرکب ها بود از حرکت ایستاد، آنگاه فرمود:«الحمد لله و الصلاة علی أبی محمد و آله الطیبین الأخیار، أما بعد، یا أهل الکوفة، یا أهل الختل و الغدر، أتبکون؟! فلا رقأت الدمعة و لا هدأت الرنة، انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة أنکاثا، تتخذون أیمانکم دخلا بینکم. ألا و هل فیکم الا الصلف و النطف و الصدر الشنف و ملق الاماء و غمز الأعداء، أو کمرعی علی دمنة، أو کفضة علی ملحودة (2) ألا ساء ما قدمت لکم أنفسکم أن سخط الله علیکم و فی العذاب أنتم خالدون. أ تبکون و تنتحبون! ای والله، فابکوا کثیرا و اضحکوا قلیلا، فلقد ذهبتم بعارها و شنارها (شنآنها)، و لن ترحضوها بغسل بعدها أبدا. و أنی ترحضون قتل سلیل خاتم الأنبیاء (النبوة) و معدن الرسالة و سید شباب أهل الجنة، و ملاذ خیرتکم و

مفزع نازلتکم و منار حجتکم و مدرة سنتکم. ألا ساء ما تزرون، و بعدا لکم و سحقا فلقد خاب السعی و تبت

ص:670


1- 1041. ناسخ التواریخ: 35:3.
2- 1042. در مناقب ابن شهر آشوب: «کقصة علی ملحودة» آمده، که «قصه» در لغت حجاز به معنای کچ است.

الأیدی و خسرت الصفقة و بؤتم بغضب من الله و ضربته علیکم الذلة و المسکنة. ویلکم یا أهل الکوفة، أتدرون أی کبد لرسول الله فریتم! و أی کریمة له أبرزتم! و أی دم له سفکتم، و أی حرمة له انتهکتم، و لقد جئتم بهم صلعاء عنفاء سوداء فقماء (و فی بعضها: خرقاء شوهاء) کطلاع الأرض أو ملاء السماء، أفعجبتم ان مطرت السماء دما، و لعذاب الاخرة أخزی، و أنتم لا تنصرون، فلا یستخفنکم المهل، فانه لا یحفزه البدار، و لا یخاف فوت الثار، و ان ربکم لبالمرصاد».«ستایش مخصوص خداست و درود بر پدرم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و اولاد پاک و برگزیده ی او باد. ای مردم کوفه، ای نیرنگ بازان و بیوفایان، به حال ما گریه می کنید؟ اشکتان خشک مباد و ناله ی شما فروننشیند، مثل شما مثل آن زنی است که رشته های خود را پس از تابیدن محکم، باز می کرد که عهد و قسم های استوار و محکم خود را برای فریب یکدیگر و فسادکاری بکار برید. چه فضیلتی در شما هست؟ بجز لاف و گزاف و آلودگی و سینه های پرکینه، به ظاهر همچون کنیزان تملق گو، و بباطن همچون دشمنان سخن چین، یا مانند سبزیهائی هستید که بر منجلابها روئیده، و یا نقره ای (گچی) که با آن قبر مرده را بیارایند،

بدانید که برای آخرت خویش کردار زشتی از پیش فرستادید که به خشم خداوند گرفتار و در عذاب جاوید خواهید ماند. آیا گریه می کنید؟ و فریاد بلند می کنید؟ آری بخدا بایستی زیاد گریه کنید و کمتر بخندید که دامن خویش را به عار و ننگی آلوده نموده اید که هرگز شست و شویش نتوانید کرد. چسان توانید خون پسر خاتم نبوت و معدن

ص:671

رسالت را شست! خون سرور جوانان اهل بهشت و پناه نیکان شما و گریزگاه پیش آمدهای ناگوار شما، و جایگاه نور حجت شما و بزرگ و رهبر قوانین شما. بدانید که گناه زشتی را مرتکب شدید، از رحمت خدا دور باشید، و نابود شوید که کوشش ها به هدر رفت، و دستهای شما از کار بریده شد، و در معامله خود زیان دیدید، و به خشم خدا گرفتار شدید، و سکه خواری و بدبختی به نام شما زده شد. وای بر شما ای مردم کوفه، می دانید چه جگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بریدید، و چه پرده نشینی را از حرمش بیرون کشیدید؟ و چه خونی از او ریختید؟ و چه حرمتی از او هتک کردید؟ عروس عملیات شما کجل، گردن دراز، زشت و بدنما دندان گرازی، احمق، و بدخلق و بدقیافه، به لبریزی زمین و گنجایش آسمان، برای شما شگفت آور است که آسمان در این جریان خون بارید؟! همانا شکنجه عالم آخرت ننگین تر است،

و کسی شما را یاری نخواهد کرد، مهلت شما را سبک سر نکند و سوءاستفاده نکنید که پیشی گرفتن شما، خدا را شتابزده نمی کند و از دست رفتن انتقام نترسد که پروردگار شما در کمینگاه است».راوی گفت: بخدا قسم، آنروز مردم را دیدم که حیران و سرگردان می گریستند و از حیرت انگشت به دندان می گزیدند.پیرمردی را دیدم که در کنارم ایستاده بود آنقدر گریه می کرد که ریشش تر شده بود و می گفت: پدر و مادرم به قربان شما، پیران شما بهترین پیران و جوانان شما بهترین جوانان و زنان شما بهترین زنان و نسل شما بهترین نسل است، نه خوار می گردد و نه شکست پذیر است.به روایت احتجاج، حضرت علی بن الحسین علیه السلام فرمودند:«یاعمة، اسکتی ففی الباقی من الماضی اعتبار، و أنت - بحمدالله -

ص:672

عالمة غیر معلمة، فهمة غیر مفهمة، ان البکاء و الحنین لا یردان من قد أباده الدهر»«عمه، ساکت شو، برای بازماندگان از گذشتگان عبرت است و تو به حمد الله عالمی استاد ندیده و دانائی مکتب ندیده ای، براستی گریه و ناله از دست شدگان را برنگرداند».حضرت زینب علیهاالسلام خاموش شد (1) در فصل فوت حضرت زینب علیهاالسلام خواهد آمد که ملائکه در روز وفات آن مخدره مجلس می گیرند، و خطبه آن بانو را - که در بازار کوفه ایراد فرموده بود - می خوانند و گریه می نمایند

ص:673


1- 1043. امالی شیخ طوسی: 90:1 مجلس 3 ح 51، لهوف : 146، مثیرالأحزان : 86، احتجاج: 29:2، بحارالانوار: 108:45 و مقتل خوارزمی: 40:2 با اختلاف کمی در عبارت.

(1)

خطبه ی امام سجاد در کوفه

اشاره

سپس حضرت زین العابدین علیه السلام اشاره فرمود که ساکت شوید، همه ساکت شدند، بپاخاست و خدای را سپاس گفت و ثنا خواند و نام پیغمبر آورد و بر او درود فرستاد، بعد فرمودند:ای مردم، هر که مرا شناخت که شناخته است و هر که نشناخت من خود را به او معرفی می کنم، من علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب هستم،«أنا ابن من انتهک حرمته، و سلب نعیمه، و انتهب ماله و سبی عیاله، أنا ابن المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا تراث، أنا ابن من قتل صبرا و کفی بذلک فخرا»«من فرزند کسی هستم که احترامش هتک شد، و اموالش ربوده شد، و ثروتش بتاراج رفت، و اهل و عیالش اسیر شد. من فرزند کسی هستم که در کنار نهر فرات بی سابقه کینه و عداوت و بی آنکه خونی از او طلب داشته باشند سر بریدند. من پسر کسی هستم که او را با شکنجه کشتند (دورش را گرفتند هر کس هر چه در دست داشت بر بدن آنجناب زد تا شهید شد) و همین فخر کافی است».ای مردم، شما را بخدا سوگند، می دانید که شما بودید که برای پدرم نامه نوشتید و با او خدعه کردید! با او پیمان بستید و بیعت نمودید و به جنگش پرداختید، مرگ و نابودی بر شما با این کرداری که از پیش برای خود فرستادید، و رسوائی بر این رأی شما، با چه

دیده ای بر روی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه خواهید کرد؟ هنگامی که به شما بگوید: چون عترت مرا کشتید و احترام مرا هتک کردید از امت من نیستید.

ص:674


1- 1044. خصائص الزینبیه : 41.

راوی گفت: صداها از هر طرف برخاست و به یکدیگر می گفتند: نابود شده اید و خود نمی دانید...

(1)

خطبه ی حضرت فاطمه ی صغری و ام کلثوم

آنگاه فاطمه صغری خطبه ای خواند، بعد از حمد خدا و بیان مظلومیت امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزند امام حسن علیه السلام، بعضی از جنایات اهل کوفه را برشمرد.سپس ام کلثوم دختر علی علیه السلام از پس پرده ی نازکی در حالی که با صدای بلند گریه می کرد خطبه ای خواند، که در ضمن آن فرمود:ای مردم کوفه، رسوائی بر شما باد، آیا می دانید چه بلائی دامنگیر شما شده؟ و چه بار گناهی بر پشت کشیدید، و چه خونهائی ریختید؟ و با چه بزرگواری روبرو شدید؟ و از کودکانی لباس ربودید، و چه اموالی به تاراج بردید؟ بهترین مردان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را کشتید...راوی نقل می کند: مردم صدا به گریه و نوحه بلند کردند، و زنان گیسوان پریشان نمودند و خاک بر سر ریختند و صورت به ناخن خراشیدند، و سیلی به صورت خود می زدند و صدا به واویلاه بلند کردند، و مردان به گریه افتادند و ریشها کندند، و از آن روز بیشتر هیچ مرد و زنی گریان دیده نشد.

ص:675


1- 1045. لهوف : 157، مثیرالأحزان : 89، احتجاج: 31:2، بحارالأنوار: 112:45.

(1)

آوردن اسراء به ملجس ابن زیاد

روز سیزدهم محرم اسراء و سر مقدس سیدالشهداء علیه السلام را به مجلس ابن زیاد وارد نمودند.مرحوم سید بن طاووس و دیگران روایت کرده اند: (بعد از آنکه اسراء و سرهای مقدس شهداء در شهر کوفه گردانیدند) ابن زیاد در کاخ اختصاصی خود نشست و بار عام داد، سر حسین علیه السلام را آوردند و در برابرش گذاشتند، و زنان و کودکان حسین علیه السلام را به مجلس آوردند.حضرت زینب دختر علی علیه السلام بطور ناشناس با پست ترین جامه های خود که به تن داشت وارد شد و گوشه ای نشست و کنیزان دورش را گرفتند.ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ زینب پاسخش نداد. دوباره پرسید، یکی از کنیزان گفت: این زینب دختر (علی، و) فاطمه، دختر رسول خداست.ابن زیاد ملعون رو به زینب نموده گفت: سپاس خدائی را که شما را رسوا کرد و کشت، و در آنچه شما آورده بودید دروغتان را آشکار کرد.حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: سپاس خداوندی را که ما را به وسیله ی پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله و سلم گرامی داشت و ما را به خوبی از پلیدی پاکیزه گردانید، همانا فاسق رسوا می شود و بدکار و تبهکار دروغ می گوید و او دیگری است نه ما.ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟ حضرت زینب فرمود:«ما رأیت الا جمیلا، هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل، فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتحاج و تخاصم، فانظر لمن یکون الفلج یومئذ، هلبتک أمک یا ابن مرجانة»

«از خداوند بجز خوبی ندیدم، اینان افرادی بودند که خداوند

ص:676


1- 1046. به لهوف : 149 تا 156 و مثیرالأحزان : 87 و بحارالانوار: 110:45 و نفس المهموم : 396 تا 399 مراجعه شود.

سرنوشتشان را شهادت تعیین کرده بود. لذا آنان به خوابگاههای ابدی خود رفتند، و بهمین زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند، تا تو را به محاکمه کشند. بنگر تا در آن محاکمه پیروزی از آن کیست؟ مادر به عزات بنشیند ای پسر مرجانه».ابن زیاد خشمگین شد گوئی تصمیم کشتن زینب را گرفت.عمرو بن حریث گفت: بر گفته ی زنان مؤاخذه ای نیست.ابن زیاد ملعون گفت: خداوند از حسین و سرکشان و نافرمایان خاندان تو دل مرا شفا داد. زینب گریست، آنگاه فرمود: بجان خودم قسم، که تو بزرگ فامیل مرا کشتی و شاخه های مرا بریدی و ریشه های مرا کندی، اگر شفای دل تو در این است باشد.ابن زیاد گفت: این زن چه با قافیه سخن می گوید، و بجان خودم همانا پدرش نیز قافیه پرداز و شاعر بود.حضرت زینب فرمود: ای پسر زیاد، زن را با قافیه پردازی چکار؟پس ابن زیاد رو به علی بن الحسین علیه السلام کرد و گفت: این کیست؟ گفته شد: علی بن الحسین است. گفت: مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟حضرت فرمود: برادری داشتم که نام او نیز علی بود، مردم او را کشتند. گفت: بلکه خدایش او را کشت. حضرت آیه ای از قرآن تلاوت فرمود که: (خداوند جانها را به هنگام مرگ می گیرد) (1)ابن زیاد در خشم شد و گفت: هنوز جرئت پاسخگوئی به من داری؟! این را ببرید و گردنش را بزنید. عمه اش زینب به او چسبید و گفت: ای پسر زیاد، تو که کسی برای

ص:677


1- 1047. سوره ی زمر، آیه ی 42.

من باقی نگذاشتی، اگر تصمیم کشتن این یکی را هم گرفته ای مرا نیز با او بکش.

حضرت به عمه اش فرمود: عمه جان آرام باش تا من با او سخن بگویم، و رو به آن ملعون کرده فرمود: ای پسر زیاد، مرا به مرگ می ترسانی؟ مگر ندانستی که کشته شدن عادت ما، و شهادت مایه ی سربلندی ماست. (1)ابن زیاد دستور داد سر مقدس را آوردند و آن را در پیش روی خود نهاده و به آن نگاه می کرد و پوزخند می زد. و در دست او قضیبی بود (2)که با آن به دندانهای پیشین حضرت می زد.در کنار آن حرامزاده بی شرم، زید بن ارقم - از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم - نشسته بود و او پیری سالخورده بود، چون این را بدید گفت: قضیب را از این دو لب بردار، زیرا بخدائی که جز او معبودی نیست بارها دیدم لب های رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که بر این لبها بود و بوسه می داد، سپس به گریه افتاد.ابن زیاد ملعون گفت: خدا چشمانت را بگریاند! آیا برای فتح و پیروزی که نصیبت ما شده می گریی؟ و اگر نه این بود که تو پیری بی خرد گشته و عقل از سرت بیرون رفته، گردنت را می زدم.زید بن ارقم از پیش او برخاسته و به خانه ی خود رفت. (3)ابن نما رحمه الله اضافه دارد که زید بن ارقم گفت: ای ابن زیاد، حدیث دیگری برایت نقل کنم که غیظت بیشتر گردد، دیدم پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم که حضرت حسن را بر دامن راست و حضرت حسین را بر دامن چپ نشانید، پس دست خود را بر سر آن دو گذاشت و فرمود:« اللهم انی أستودعک ایاهما و صالح المؤمنین»«خدایا آندو را با صالح مؤمنین

ص:678


1- 1048. لهوف : 160، ارشاد: 119:2، مثیرالأحزان : 90، مقتل خوارزمی: 42:2.
2- 1049. به چوب باریک یا شمشیر نازک قضیب می گویند.
3- 1050. ارشاد:119:2.

(که امیرالمؤمنین علیه السلام باشد) نزد تو به ودیعت می سپارم».

حال چگونه باشد امانت داری تو با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم؟! (1)انس بن مالک نقل می کند: ابن زیاد را دیدم که با قضیب به دندانها حسین

ن می زد و می گفت: چه دندانها زیبائی داری. گفتم:«أم والله لأسوءنک، لقد رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقبل موضع قضیبک من فیه»«به خدا که تو را قبیح و رسوا می نمایم، دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که جای فرود آمدن قضیبت تو را از دهان او می بوسید» (2)مرحوم صدوق از حاجب ابن زاید روایت کرده که: چون سر امام حسین علیه السلام را برای ابن زیاد آوردند، دستور داد که در طشت طلائی جلو او بگذارند و با چوب دستی به دندانهایش می کوفت و می گفت: زود پیر شده ای، ای ابا عبدالله.مردی از حاضران گفت: من رسول خدا را دیدم که جای قضیب تو را می بوسید. در جواب گفت: امروز عوض روز بدر است. پس دستور داد علی بن الحسین علیهماالسلام را به زنجیر کشیدند و با زنان و اسیران به زندان بردند... (3)بعضی اضافه کرده اند که چون ابن زیاد گفت: چه زود پیر شده ای! زینب در جواب فرمود: برادرم پیر نبود داغ علی اکبر او را پیر نمود. (4)در «تذکرة الخواص» می نویسد: گفته شده که رباب دختر امرء القیس، زن امام حسین علیه السلام در مجلس ابن زیاد از دیدن سر اطهر شوهرش چنان بی تاب شد که از جا

ص:679


1- 1051. مثیرالأحزان : 92.
2- 1052. مثیر الأحزان : 91.
3- 1053. امالی صدوق : 165 م 31 ح 3، روضة الواعظین : 190.
4- 1054. نهضت حسینی: 102:2.

برخاست و سر مطهر را از طشت برداشته بدامن خود نهاد، می بوسید و ناله جانگداز برکشید... (1)

مرحوم سید بن طاووس می نویسد: ابن زیاد دستور داد تا علی بن الحسین و خاندانش را به خانه ای که کنار مسجد اعظم بود بردند. زینب فرمود: هیچ زن عرب نژادی حق ندارد به دیدن ما بیاید مگر کنیزان، که آنان هم مانند ما اسیری دیده اند. (2)به روایت صاحب «روضة الأحباب» که از اکابر اهل سنت است: ابن زیاد بعد از زدن چوب دستی، سر حسین را برگرفت و در روی آن حضرت نگاه می کرد. ناگاه دستش بلرزید و آن سر مبارک به زانوی او فرود آمد و قطره خونی بر ران او چکید، از جامه ی او گذشت و ران او را سوراخ کرد و از سوی دیگر بیرون آمد، و آن زخم را هر چند مداوا می کرد خوب نمی شد و بسیار متعفن بود، بناچار مشک بر آن می مالید که بوی ناخوش آن را همگان استشمام نکنند (3)ابن حجر که از متعصبین عامه است نقل کرده که چون سر حسین را به خانه ی ابن زیاد آوردند از دیوارها خون روان شد. (4)در «تذکرة» از «طبقات ابن سعد» نقل کرده که مرجانه مادر ابن زیاد به پسرش گفت: ای خبیث، پسر رسول خدا را کشتی! بخدا هرگز بهشت را نخواهی دید. (5)بنگرید این جنایت ابن زیاد چقدر رسوا کننده بود و کار را به کجا کشانید که مادر بدکاره اش هم او را سرزنش می کند.

ص:680


1- 1055. وقایع الأیام خیابانی تتمه محرم : 263.
2- 1056. لهوف : 163.
3- 1057. ناسخ التواریخ: 59:3.
4- 1058. نفس المهموم : 402، الصواعق المحرقة : 192.
5- 1059. نفس المهموم : 406، تذکرة الخواص : 147.

«کامل السقیفة» می نویسد: در این وقت که سر سلطان مظلومان را در کوچه و بازار و اطراف شهر می گرداندند، صد هزار جمعیت به تماشا بیرون آمدند و همراه سر می گشتند، بعضی از آن گروه شادمان و مسرور، و بعضی در ناله و اندوه بودند.و پدرم در «ریاض الأحزان» می نویسد: احدی از ترس ابن زیاد جرأت نداشت که از اسیران حمایت یا شفاعت کند.

ص:681

(1)

مقتل عبدالله بن عفیف

مرحوم سید بن طاووس و شیخ مفید می نویسد: ابن زیاد از جای برخاسته از قصر بیرون آمد، وارد مسجد شد و به منبر رفت و گفت: سپاس خداوندی را که حق و اهل حق را پیروز کرد، و امیرالمؤمنین یزید و پیروانش را یاری کرد، و دروغگو و فرزند دروغگو و پیروانش را کشت.در این هنگام، عبدالله بن عفیف ازدی - که از بزرگان شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام و از زهاد و عباد بود، و چشم چپش در جنگ جمل و چشم دیگرش در صفین از دست داده بود، و همواره ملازم مسجد بود، و اوقات خود را با نماز و روزه می گذرانید - از جای برخاسته گفت:ای دشمن خدا، همانا دروغگو تو و پدرت هستی و آنکس که تو را فرمانروا کرده و پدرش، ای پسر مرجانه، فرزند پیغمبر را می کشی و بالای منبر به جای صدیقین می نشینی، و هر سخن زشتی که می خواهی بر زبان می رانی!ابن زیاد در خشم شد و گفت: این سخنگو کیست؟ عبدالله گفت: منم ای دشمن خدا، تو خاندان پاکی که خداوند پلیدی را از آنها برطرف نموده می کشی و گمان می کنی که مسلمانی!کجایند مهاجرین و انصار که از امیر سرکش تو - که خود و پدرش به زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ملعونند - انتقام بگیرند.ابن زیاد به حدی خشمگین شد که رگهای گردنش پر از خون شد و گفت: این مرد را نزد من بیاورید.خواستند او را بگیرند، اشراف قبیله ازد با هفتصد تن از ایشان مانع شدند، و او را از مسجد بیرون بردند و به خانه اش رساندند.چون شب شد، ابن زیاد گروه زیادی را به فرماندهی محمد بن اشعث به در خانه ی

ص:682


1- 1060. ریاض القدس: 239:2.

اد. در را شکستند و وارد شدند. با اینکه نابینا بود شمشیر بدست گرفت و با راهنمائی دخترش مدتی از خود دفاع کرد، تا او را محاصره کرده، و نزد عبیدالله بردند.عبدالله بن عفیف گفت: سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است، من پیش از آنکه مادر تو را بزاید، از خداوند خواسته بودم که شهادت را روزی من گرداند و خواسته بودم که این شهادت بدست ملعون ترین و مبغوضترین آنان در نزد خداوند انجام پذیرد، همینکه چشمم از دست برفت از شهادت مأیوس شدم، والان سپاس خدای را که پس از ناامیدی شهادت را روزی من کرد، و مستجاب شدن دعائی را که از دیر زمان نموده بودم به من شناساند.ابن زیاد گفت: گردنش را بزنید. گردنش را زدند و در سبخه به دارش آویختند رحمة الله علیه

ص:683

ص:684

(1)

حرکت به سوی شام

ابن زیاد نامه ای به حاکم مدینه فرستاد و او را از جریان باخبر کرد، و نامه ای به یزید ملعون نوشت و خبر کشته شدن حسین و جریان اهل و عیالش را گزارش داد، (و از او کسب تکلیف کرد).یزید ملعون در پاسخ نامه نوشت که سربریده ی حسین علیه السلام، و سرهای دیگر شهداء را به همراه اموال و زنان و عیالات آن حضرت به شام بفرستید، لذا ابن زیاد محفر بن ثعلبه ی عائذی را خواست و سرها و اسیران و زنان را توحیل او داد.محفر آنان را همچون اسیران کفار که مردم شهر و دیار آنان را می دیدند، به شام برد (2)از «تذکرة الخواص» و «قمقام زخار» استفاده می شود که روز پانزدهم محرم، ابن زیاد ملعون سرهای مطهر شهداء و اهل بیت آن حضرت را به شام فرستاد. (3)مرحوم شیخ مفید می نویسد: ابن زیاد سر مطهر حسین علیه السلام و یاران آن حضرت را به زحر بن قیس داد، و او را به نزد یزید فرستاد...ابن زیاد پس از فرستادن سرها به شام دستور داد زنان و کودکان را آماده رفتن کنند، و دستور داد غل و زنجیر گران به گردن علی بن الحسین علیه السلام نهادند، و ایشان را به دنبال سرها با محفر بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن روان کرد.

ص:685


1- 1061. لهوف : 164، ارشاد: 121:2، مثیرالأحزان:92.
2- 1062. لهوف : 169 و 171.
3- 1063. وقایع الأیام خیابانی تتمه محرم : 272 و 281، قمقام زخار: 532:2.

آنان را آوردند تا بدان گروهی که سرها با ایشان بود رسیدند. و علی بن الحسین علیهماالسلام در تمام راه با کسی سخن نگفت... (1)

سید بن طاووس از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که حضرت باقر علیه السلام فرمودند: از پدرم حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام از کیفیت بردن او نزد یزید پرسیدم، فرمودند:مرا بر شتری لنگ، بدون روپوش و جهاز سوار کرده بودند، و آن کافران و نیزه داران دور ما را احاطه کرده بودند، هر گاه یکی از ما می گریست سر او را به نیزه می کوبیدند، تا وارد دمشق شدیم.چون داخل شهر شدیم، فریاد کننده ای فریاد کرد: ای اهل شام، اینها اسیران اهلبیت... هستند (2)از کتاب «تبر مذاب» و غیره نقل شده که: عادت کفاری که همراه سرها و اسیران بودند این بود که در همه ی منازل سر مقدس را از صندوق بیرون می آوردند و بر نیزه ها می زدند، و هنگام رفتن دوباره در صندوق می گذاشتند و حمل می کردند، و در اکثر منازل مشغول شرب خمر بودند، که از آن جمله مخفر بن ثعلبه و زجر بن قیس و شمر و خولی بودند. (3)و نیز نقل شده که: ابن زیاد سر مطهر را با اسراء فرستاد، و زنان و پسران و دختران پیغمبر را بالای جهاز شترها به ریسمان بسته بودند. (4)در «ریاض الأحزان» گوید: آنچه از عبارات استفاده می شود این است که: اسیران

ص:686


1- 1064. ارشاد:122:2.
2- 1065. بحارالانوار: 154:45 ب 39 ح 2، جلاء العیون : 435.
3- 1066. منتهی الامال: 418:1.
4- 1067. وقایع الأیام خیابانی تتمه محرم : 282.

با صورتهای باز بر شتران سوار بودند، نه مقنعه ای و نه ساتری و نه لباس کاملی، مانند اسیران ترک و دیلم و حبش، پریشان خاطر و ترسناک بودند، و نمی دانستند آخر کارشان بکجا خواهد انجامید، و بر سرشان چه خواهد آمد.بر بازو و گردن تمام مخدرات طناب انداخته، و بر چوب جهاز شتران نشانده بودند، و

بعضی را بر قاطر سوار کرده می بردند. (1)عمادالدین طبرسی می نویسد:... غل گران بر گردن امام زین العابدین علیه السلام نهادند، چنان که دست های مبارکش بر گردن بسته بود. امام در راه به حمد و ثنای خدا و تلاوت قرآن و استغفار مشغول بود و با هیچکس سخن نگفت مگر با زنان اهل بیت...و ملعونهائی که سر حسین را از کوفه بیرون آوردند، از قبائل عرب خائف بودند که غوغا کنند و از ایشان باز ستانند، لذا راه اصلی را رها کرده از بی راهه می رفتند. چون به نزدیک قبیله ای می رسیدند علوفه طلب می کردند و می گفتند: سرهای خارجی با ماست... (2)بعضی از مورخین و مقتل نویسان چون ابی مخنف (3) منازل بین کوفه و شام را نام برده اند، و نیز چگونگی مسافرت اهل بیت و اینکه در این سفر به آنها چه گذشت، و کرامات اسیران آل محمد علیهم السلام و بعضی از قضایائی که در بین راه اتفاق افتاد، و نیز معجزات سر مقدس اباعبدالله الحسین علیه السلام، و سخن گفتن آن سر مطهر در موارد متعدد، و واقعه سقط جنین (4) و غیر ذلک را متذکر شده اند که ما از نقل

ص:687


1- 1068. ریاض القدس: 257:2.
2- 1069. کامل بهائی: 291:2.
3- 1070. مقتل ابی مخنف : 180 تا 192.
4- 1071. یکی از زنان حضرت سیدالشهداء علیه السلام حامله بود، و در کوهی کنار حلب بچه خود را که محسن نام داشت سقط کرد، و در قبله ی آن کوه مدفون گردید که معروف به مشهدالسقط و مشهد الدکة است.

آنها خودداری می کنیم. نقل شده که در یکی از منازل دختری از امام حسن علیه السلام از شتر بزیر افتاد، فریاد زد: یا عمتاه، و یا زینباه، آن بانو مضطربانه از شتر بزیر آمد و ناله کنان به اطراف بیابان نظر می کرد. چون او را یافت گمان نمود از هوش رفته، ولی بعد معلوم شد زیر پای شتران جان سپرده است. چنان ناله ی وا ضیعتاه، و وا غربتاه، و وا محنتاه، برکشید که آسمان و زمین را متزلزل گردانید. (1)

غل به گردن مالک ملک وجود از خجالت سر بزیر افکنده بودچون هلال یکشبه زرد و ضعیف زیر زنجیر گران جسم نحیف می شنید از هر طرف دشنام بد بود ساکت حاش لله دم نزد

ص:688


1- 1072. الطراز المذهب {ناسخ التواریخ حضرت زینب علیهاالسلام}: 354:1.

واقعه ی دیر راهب

اکثر محدثین و مورخین شیعه و سنی در کتب خود این واقعه را با کمی اختلاف نقل کرده اند که حاصل جمیع گفتار آنها چنین است:چون لشکر ابن زیاد ملعون در کنار دیر راهب منزل کرد، سر حضرت امام حسین علیه السلام را در صندوق گذاشتند، و به روایت قطب راوندی آن سر را بر نیزه کرده بودند و دور او نشسته از آن حراست می کردند.پاسی از شب را به شرب خمر مشغول، و شادی می کردند، آنگاه سفره غذا گستردند و مشغول غذا خوردن شدند، ناگاه دیدند دستی از دیوار دیر بیرون آمد و با قلمی از آهن این شعر را بر دیوار دیر نوشت:أترجو أمة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب آیا امتی که حسین را کشتند شفاعت جدش را در روز قیامت امید دارند؟سخت ترسیدند و بعضی برخاسته که آن دست و قلم را در روز قیامت امید دارند؟سخت ترسیدند و بعضی برخاسته که آن دست و قلم را بگیرند، که ناپدید شد، چون باز بکار خود مشغول شدند آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت:فلا والله لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب بخدا سوگند که از برای قاتلان حضرت حسین شفاعت کننده ای نخواهد بود، بلکه در قیامت در عذاب می باشند.باز بعضی برخاستند که آن دست را بگیرند، ناپدید شد. چون بکار خود مشغول شدند دگرباره آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت:و قد قتلوا الحسین بحکم جور و خالف حکمهم حکم الکتاب چگونه ایشان شفاعت شوند و حال آنکه شهید کردند حسین را به حکم جور و حکم آنها با حکم خدا مخالف بود.

ص:689

چون چنین دیدند، آن غذا بر آنان ناگوار شد و با ترس خوابیدند. نیمه شب بانگی به گوش راهب رسید، چون گوش داد ذکر تسبیح و تقدیس الهی شنید. برخاست و سر از پنجره دیر بیرون کرد، دید از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند نور عظیم به جانب آسمان بالا می رود، و از آسمان دسته دسته ملائکه فرود می آیند و می گویند:«السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یا أبا عبدالله، صلوات الله و سلامه علیک».راهب چون این بدید تعجب کرد و ترسید و تا صبح نمود. چون سپیده ی صبح دمید از دیر خود بیرون آمد، به میان لشکر رفته پرسید: بزرگ لشکر کیست؟ گفتند: خولی.نزد خولی آمد و پرسید: در این صندوق چیست؟ گفت: سر مرد خارجی است که ابن زیاد او را بقتل رسانیده.گفت: نامش چیست؟ گفت: حسین بن علی بن أبیطالب. گفت: نام مادرش؟ گفت: فاطمه زهرا دختر محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم.راهب گفت: هلاکت بر شما باد بر آنچه کردید، همانا احبار و علمای ما راست گفتند، که هر گاه این مرد کشته شود آسمان خون خواهد بارید، و این نیست مگر در کشتن پیغمبر و وصی پیغمبر.اکنون از تو خواهش می کنم ساعتی این سر را به من دهید. آنگاه به شما رد کنم. گفت: ما این سر را بیرون نمی آوریم مگر نزد یزید، تا از وی جایزه بگیریم.راهب گفت: جایزه ی تو چیست؟ گفت: کیسه ای که ده هزار درهم در او باشد. گفت: این مبلغ را من نیز می دهم. راهب همیانی آورد که در او ده هزار درهم بود خولی آن را گرفت و آن سر مطهر را تا یک ساعت به راهب سپرد.راهب آن سر مبارک را به صومعه ی خویش برد و با گلاب شست، و با مشک

ص:690

و کافور خوشبو گردانید، و بر سجاده ی خویش گذاشت و بنالید و بگریست، و به آن سر منور می فرمود: یا ابا عبدالله، بخدا سوگند بر من گران است که در کربلا نبودم که جان را فدای تو کنم،

یا ابا عبدالله، هر گاه جدت را ملاقات کردی گواهی بده که من کلمه ی شهادت گفتم، و در خدمت تو اسلام آوردم.پس راهب مسلمان شد (و کسانی هم که با او بودند مسلمان شدند) و آن سر مقدس را برگردانید.راهب بعد از این جریان از صومعه بیرون آمد، و در کوهستانی می زیست و به عبادت و زهادت مدتی زندگی کرد تا از دنیا رفت.لشکریان کوچ کردند، و نزدیک شام چون خواستند پولها را بین خود تقسیم کنند، همه سفال شده که بر یک طرف آن نوشته بود:«و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون»و بر طرف دیگر نوشته بود:«و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون».خولی گفت: این را کتمان کنید و پوشیده دارید و گفت:«انا لله و انا الیه راجعون، خسر الدنیا و الاخرة» (1)بعضی چنین کرده اند: راهب به سر مقدس عرض کرد:ای سر سروران عالم، و ای مهتر مهتران، گمان دارم تو از کسانی باشی که خداوند در تورات و انجیل وصف کرده، و فضیلت تأویل به تو عطا فرموده، چون بزرگان سادات بنی آدم در دنیا و آخرت بر تو گریه و ندبه می کنند، می خواهم تو را به اسم

ص:691


1- 1073. منتهی الامال: 422:1، به بحارالانوار: 185:45 و... مراجعه شود.

و وصف بشناسم.آن سر بزرگوار به سخن آمد و فرمود:«أنا المظلوم، أنا المهموم، أنا المغموم، أنا الذی بسیف العدوان و الظلم قتلت، أنا الذی بحرب أهل البغی ظلمت، أنا الذی غیر جرم نهبت، أنا الذی من الماء منعت، أنا الذی عن الأهل و الأوطان بعدت».

آن نصرانی گفت: بخدا قسم ای سر بیشتر خود را معرفی کن. آن سر فرمود:«أنا ابن محمد المصطفی، أنا ابن علی المرتضی، أنا ابن فاطمة الزهراء، أنا ابن خدیجة الکبری، أنا ابن العروة الوثقی، أنا شهید الکربلا، أنا مظلوم کربلا، أنا عطشان کربلا...».چون شاگردان راهب این را دیدند گریستند، و زنارها را پاره کردند، و خدمت امام زین العابدین علیه السلام آمده، مسلمان شدند... (1)احتمال هم دارد این واقعه ی دیگری باشد.

ص:692


1- 1074. معالی السبطین: 82:2.

ورود به شام

اهل بیت را کنار دروازه ی شهر سه روز متوقف نمودند تا شهر را بیارایند، و با هر زیور و زینتی که در آن بود آئین بندان کردند که کسی چنان ندیده بود. قریب پانصد هزار مرد و زن با دف ها و امیران ایشان با طبل و کوس و بوق و دهل بیرون آمدند، و چند هزار مرد جوان و زن رقص کنان با دف و چنگ و رباب استقبال کردند، و اهالی شهر دست و پا خضاب کرده، سرمه در چشم کشیدند و لباسهای (فاخر) پوشیدند... (1)نقل کرده اند که سر مقدس سیدالشهداء علیه السلام را در روز اول ماه صفر وارد دمشق نمودند، و آن روز را بنی امیه عید گرفتند. (2)مرحوم سید بن طاووس می نویسد: کوفیان سر حسین را با زنان و مردان اسیر بردند، چون نزدیک دمشق رسیدند، ام کلثوم به شمر که جزء آنان بود نزدیک شد، و به او فرمود: به تو حاجتی دارم. گفت: چیست؟ فرمود: ما را که به این شهر می برید از دروازه ای وارد کنید که تماشاگر کمتر باشد، و دیگر آنکه به اینان بگو این سرها را از میان کجاوه های ما بیرون ببرند و از ما دور کنند، که از بس ما را با این حال دیده اند خوار و ذلیل شدیم.شمر ملعون در پاسخ خواسته ی آن بانو - از عناد و کفری که داشت - دستور داد سرها را بر فراز نیزه بزنند و میان کجاوه ها تقسیم کنند، و با این حال آنان را در میان

ص:693


1- 1075. کامل بهائی: 292:2، و بهمین مضمون در ریاض القدس: 286:2 و....
2- 1076. مصباح کفعمی : 510، توضیح المقاصد شیخ بهائی، تقویم المحسنین فیض کاشانی : 15، نفس المهموم : 429 و....

تماشاگران بگردانند، تا آن که آنان را به دروازه ی دمشق آوردند و در پله های در مسجد جامع بپا داشتند، یعنی همانجا که اسیران را نگه می داشتند. (1)

امام سجاد علیه السلام فرمودند: همینکه اهل بیت به دروازه ی شام رسیدند، ما را سه ساعت آنجا نگاه داشتند که از یزید اذن بگیرند و بعد داخل شدیم، و حال آن که یهودی و نصرانی بی اذن داخل می شدند، و به این سبب آن را دروازه ی ساعات نامیدند، و قبلا به آن دروازه ی حلب می گفتند.از آن دشوارتر، حضرت فرمودند: اول صبح بود که ما را وارد شام نمودند و نزدیک غروب بود که این عیال اسیر (و کودکان را) گرسنه در خانه ی یزید رسانیدند (و حال آنکه تا در خانه ی آن ملعون چندان مسافتی نبود)، و در این مدت ایشان را در کوچه و بازارهای شام می گردانیدند. (2)در «مناقب» به اسناد خود از زید و او از پدران خود روایت کرده که سهل بن سعد گفت: من در سفری وارد دمشق شدم، شهری دیدم در نهایت آبادانی، درختهای فراوان، نهرهای بسیار، قصرهای بلند، خانه های بی شمار، و دیدم شهر را آئین بسته اند، پرده ها آویخته و مردم شاد و خندان، و زنان مشغول نواختن ساز بودند.با خود گفتم: مگر امروز روز عید است! از گروهی پرسیدم: مگر در شام عیدی هست که من نمیدانم؟ گفتند: ای شیخ، مگر در این شهر غریبی؟ گفتم: من سهل بن سعد هستم که به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیده ام.گفتند: ای سهل، ما تعجب می کنیم که چرا خون از آسمان نمی بارد، و چرا زمین اهلش را فرونمی برد! گفتم: چرا، گفتند: این فرح و شادی برای آن است که سر مبارک حسین بن علی علیه السلام را از عراق برای یزید به هدیه آورده اند. گفتم: عجب! سر امام حسین علیه السلام را می آورند و مردم شادی می کنند؟!پ

ص:694


1- 1077. لهوف : 174.
2- 1078. انوار الشهادة : 234 ف 18.

رسیدم: از کدام دروازه وارد می کنند؟ گفتند: از دروازه ساعات (من سوی آن دروازه شتافتم، چون نزدیک آن رسیدم) دیدم که پرچمهای کفر و گمراهی از پی یکدیگر می آمدند، و سواری آمد که نیزه ای در دست داشت و سری بر آن بود که شبیه ترین مردم به

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می بود. و از عقب آنان زنان و کودکان بر شتران برهنه سوار کرده می آورند.نزدیک یکی از ایشان رفتم و پرسیدم: تو کیستی؟ گفت: سکینه دختر امام حسین. گفتم: من سهل بن سعد از صحابه جدت می باشم، اگر حاجتی باشد انجام دهم؟سکینه فرمود: به آنکس که سر پدرم را حمل می کند بگو که (از میان ما بیرون رود و) سر را جلوتر برده که مردم به دیدن آن سر منور مشغول شوند و به حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه نکنند.سهل گفت: نزد آن ملعون رفتم و گفتم: آیا حاجت مرا برمی آوری و چهار صد دینار طلا بگیری؟گفت: حاجت تو چیست؟ گفتم: این سر را از میان زنان بیرون برده و از جلو آنان ببری.آن ملعون زر از من گرفت و حاجت مرا روا نمود. (1)مرحوم علامه مجلسی در «جلاء العیون» این خبر را از بعضی کتب معتبره نقل کرده، و در پایان اضافه نموده که:به روایت ابن شهر آشوب چون آن ملعون خواست که طلا را مصرف کند دید سنگ سیاه شده بود که بر یک طرف آنها نوشته بود:«و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون»

ص:695


1- 1079. بحارالانوار: 127:45.

و بر جانب دیگر:«و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون» (1)قطب راوندی از منهال بن عمرو روایت کرده که گفت: بخدا سوگند که در دمشق سر مبارک امام حسین علیه السلام را بر سر نیزه کرده بودند و در پیش روی آن جناب سوره ی کهف می خواندند، چون به این آیه رسیدند:

(أم حسبت أن أصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا).به قدرت خداوند سر سیدالشهداء علیه السلام به سخن آمد (2) و به زبان فصیح گفت: امر من از قصه اصحاب کهف عجیب تر است.آن کافران حرم و اولاد سید پیامبران را بر در مسجد جامع دمشق که جای اسیران بود باز داشتند. (3)راوی گفت: پیرمردی (از اهل شام) آمد و به زنان و عیال حسین علیه السلام که بر در مسجد ایستاده بودند نزدیک شد و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و شهرها را از مردان شما آسوده نمود و یزید را بر شما مسلط گردانید.علی بن الحسین علیه السلام به او فرود: ای پیرمرد، آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری فرمود: این آیه را خوانده ای:(قل لا أسئلکم علیه أجر الا المودة فی القربی) (4) ؟گفت: آری خوانده ام. آن جناب فرمود: خویشان پیغمبر مائیم که دوستی ما را مزد رسالت گردانیده است.

ص:696


1- 1080. جلاء العیون : 436.
2- 1081. منابع تکلم سر شریف امام حسین علیه السلام در دمشق از شیعه: الفضائل الخمسة: 299:3، احقاق الحق: 452:11، و از عامه: مختصر تاریخ دمشق: 274:25.
3- 1082. جلاء العیون : 436.
4- 1083. بگو ای پیامبر، من برای رسالت مزدی از شما نمی خواهم بجز دوستی خویشاوندانم. {سوره ی شوری، آیه ی 23}.

باز فرمود: این آیه را در سوره ی بنی اسرائیل خوانده ای.(و آت ذی القربی حقه) (1)؟گفت: آری، فرمود: ذی القربی و خویشاوندان مائیم.آن حضرت فرمود: ای پیرمرد، این آیه را خوانده ای.

(و اعلموا أنما غنمتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی) (2) ؟گفت: آری، آن بزرگوار فرمود: مائیم خویشاوندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم.آیا این آیه را تلاوت کرده ای:(انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا)؟ (3)گفت: آری، آن بزرگوار فرمود: مائیم اهل بیت رسالت که خداوند گواهی به طهارت ما داده است.راوی گفت: پیرمرد ساکت ایستاد و آثار پشیمانی از آنچه گفته بود بر چهره اش نمایان بود. پس از لحظه ای گفت: تو را بخدا شما همانید که گفتی؟علی بن الحسین علیه السلام فرمود: بخدا سوگند بدون شک ما همان خاندانیم، بحق جدم رسول خدا ما همان خاندانیم.پیرمرد گریان شد و عمامه بر زمین زد، و سر بر آسمان برداشت و گفت: بار الها، من از دشمنان آل محمد از جن و انس بیزارم. پس به آن جناب عرض کرد: آیا راه

ص:697


1- 1084. حق خویشاوندان را ادا کن. {سوره ی اسراء، آیه ی 26}.
2- 1085. بدانید هر چه سود بردید پنج یک آن برای خدا و رسول و خویشاوندان رسول است. {سوره ی انفال،: آیه ی 41}.
3- 1086. همانا خداوند اراده فرموده است که پلیدی را از شما اهل بیت بردارد و شما را پاک و پاکیزه نماید. {سوره ی احزاب، آیه ی 33}.

توبه ای برای من هست؟ فرمود: آری، اگر توبه کنی خداوند توبه ی تو را می پذیرد و تو با ما خواهی بود.عرض کرد: من توبه می کنم. چون جریان پیرمرد به یزید پلید رسید، دستور داد او را کشتند. (1)این داستان را هندو شاه بن سنجر بن عبدالله صاحبی نخجوانی در کتاب «تجارب

السف» آورده و لکن با این تفاوت که فقط به آیه شریفه ی(قل لا أسئلکم علیه أجرا...)استناد فرموده اند، و در آخر اضافه دارد که: پیرمرد (شامی در پایان سخنان خود به امام سجاد علیه السلام چنین) گفت: بخدا من هرگز ندانستم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم بغیر از یزید و خویشان او، خویشاوند دیگری دارد. آنگاه بگریست و از امام علیه السلام عذر خواست.گویند: هفتاد کس از مشایخ دمشق به طلاق و عتاق و حج سوگند خوردند که ما برای پیامبر به غیر از یزید خویشاوندی نمی دانستیم، و همه از زین العابدین علیه السلام عذر خواستند و زاری کردند، و امام همه را عفو فرمود. (2)عمر بن منذر همدانی گوید: ام کلثوم را دیدم که گویا فاطمه زهرا بود، چادر کهنه ای بر سر داشت و روبندی بر روی بسته بود، نزدیک رفتم و به امام زین العابدین علیه السلام و زنان و خاندان سلام کردم. به من گفتند: ای مؤمن، اگر می توانی به این شخص که سر حسین را حمل می کند چیزی بده که سر را از جلو ببرد که از تماشاگران در زحمت هستیم.من صد درهم به حمل کننده سر دادم، تا سر حسین علیه السلام را جلو برد و از زنان دور

ص:698


1- 1087. لهوف : 176، بحارالانوار: 129:45، و مضمون آن را مرحوم شیخ صدوق در امالی : 166 م 31 ضمن حدیث 3 آورده است.
2- 1088. تجارب السلف : 69 طبع تهران در سال 1313، و این کتاب در سال 724 تألیف شده است.

شود. (1)در روایتی نقل شده که در شام از سر مبارک حضرت می شنیدند که مکرر می فرمود:«لا حول و لا قوة الا بالله».به روایت دیگر در آن حال که اهل بیت عصمت و جلال را به دمشق وارد کردند، ابراهیم پسر طلحه به حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسید، و زخم شمشیرهای جنگ جمل که در سینه ی پرکینه اش بود اظهار کرد و گفت: عاقبت چه کسی مغلوب شد؟ حضرت فرمود: اگر خواهی بدانی که چه کسی مغلوب شد چون وقت نماز شود، اذان و اقامه نماز را گوش بده، و بنگر که نام چه کسی بلند است، و تا روز قیامت بلند خواهد بود؟

ص:699


1- 1089. کامل بهائی: 297:2.

(1)

مجلس یزید

چون یزید پلید از ورود اهلبیت طاهره به شام آگاه شد، دستور داد که مجلس او را آراستند و زینت نمودند، و بزرگان و معروفین اهل شام را حاضر کرده و آنها را بر صندلیهای زرین نشانید، و خود بر تخت مرصع نشست.اسراء را با سرهای شهداء علیهم السلام بیرون قصر خود نگاه داشت. مأمورین منتظر اجازه ورود آنها بودند. چون اجازه گرفتند اسراء را با وضع رقت بار وارد آن مجلس شوم نمودند.مرحوم سید بن طاووس می نویسد: کنیزان و زنان و بازماندگان حسین علیه السلام را درحالی که ردیف هم به ریسمان ها بسته بودند وارد مجلس یزید کردند، چون در برابر او با چنین حالی ایستادند، علی بن الحسین علیهماالسلام به یزید فرمود:«أنشدک بالله یا یزید ما ظنک برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لو رآنا علی هذه الصفه؟»«ترا بخدا ای یزید، چه می پنداری اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ما را بدین حال ملاحظه فرماید؟».یزید دستور داد طنابها را بریدند. پس سر حسین را در برابر خود گذاشت و زنان را در پشت سر خود جای داد تا او را نبینند، علی بن الحسین علیه السلام که این منظره را دید تا پایان عمر غذائی که از سر حیوان تهیه شده باشد میل نفرمود.و اما حضرت زینب، چون سر بریده را دید، دست برد و گریبان چاک زد، سپس با ناله ی جانسوز که دلها را جریحه دار می کرد، صدا زد: ای حسین، ای حبیب رسول خدا، ای فرزند مکه و منی، ای پسر فاطمه زهرا سرور زنان، ای پسر دختر مصطفی.راوی گفت: بخدا قسم هر که در مجلس بود به گریه درآورد، و یزید ملعون همچنان ساکت بود.

سپس زنی از بنی هاشم که در خانه ی یزید بود شروع به نوحه سرائی برای حسین علیه السلام

ص:700


1- 1090. جلاء العیون : 437.

کرد و صدا می زد: ای حبیب ما، ای سرور خاندان ما، ای پسر محمد صلی الله علیه و آله و سلم ای سرپرست بیوه زنان و یتیمان، ای کشته فرزندان زنازادگان.راوی گفت: هر کس صدایش را شنید گریان شد.پس یزید ملعون چوب خیزران طلبید و با آن بر دندانهای حسین علیه السلام می کوبید. ابوبرزه ی اسلمی رو به یزید کرد و گفت: وای بر تو ای یزید، با قضیب به دندانهای حسین فرزند فاطمه می زنی؟ من خود شاهد بودم که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دندانهای حسین و برادرش حسن علیهماالسلام را می مکید و می گفت: شما دو سرور جوانان اهل بهشتید، خدا بکشد کشنده ی شما را و لعنتش کند و دوزخ را برای او آماده نماید که بد جایگاهی است.راوی گفت: یزید برآشفت و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند، پس کشان کشان او را بیرون بردند، و یزید این اشعار را خواند:لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل لأهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا یا یزید لا تشل قد قتلنا القوم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل لست من خندف ان لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل (1)ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند، زاری کردن قبیله خزرج را از دم نیزه و شمشیر می دیدند.از شادی فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید دستت درد نکند.

ص:701


1- 1091. اصل این اشعار از «ابن زبعری» است و بعضی از آنها از یزید است، مورخین تمام آنها را ذکر نکرده اند لکن محدث قمی {در منتهی الامال: 430:1} اشعار ابن زبعری را نقل کرده، تا شعرهای کفرآمیز یزید مشخص شود. به مقتل مقرم : 461 و... مراجعه شود.

مهتران و بزرگان آنها را کشتیم، تا با کشتگان ما در بدر برابر گردید (1)خاندان هاشم با سلطنت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد.من زاده ی خندف نیستم اگر از فرزندان احمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقابل آنچه بما کردند انتقام نگیرم (2)نظیر این عبارت را مرحوم ابن نما نقل کرده و می نویسد: علی بن الحسین علیه السلام فرمود: دوازده نفر بودیم که ما را بر یزید وارد کردند در حالی که ما را به غل و زنجیر بسته بودند...فاطمه دختر حسین علیه السلام فرمود: ای یزید، دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را کسی اسیر می کند! اهل مجلس و اهل خانه ی یزید از شنیدن این سخن گریستند، چندانکه صدا به گریه و شیون بلند شد. (3)مرحوم شیخ صدوق روایت کرده:... زنان حسین را نزد یزید بردند (چنان رقت بار که) زنان آل یزید و دختران معاویه و خاندانش شیون و زاری کردند، و ماتم برپا نمودند، و سر حسین علیه السلام را برابر یزید گذاشتند. حضرت سکینه فرمود:«والله ما رأیت أقسی قلبا من یزید، و لا رأیت کافرا و لا مشرکا شرا منه و

ص:702


1- 1092. عزوه ی بدر در سال دوم هجرت اتفاق افتاد، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با 313 تن از مجاهدین در آن نبرد شرکت کردند، که 14 تن از مسلمانان شهید و 70 نفر از قریش کشته شدند، که 36 تن آنها بدست مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام بود. از آن جمله: عتبه جد مادری معاویه {عتبه پدر هنده، مادر معاویه} و ولید، دائی معاویه (فرزند عتبه) و حنظله برادر معاویه، با شمشیر امیرالمؤمنین علیه السلام به دوزخ شتافتند. و شیبه برادر عتبه نیز که با حضرت حمزه همآویز بود عاقبت به شمشیر حضرت علی علیه السلام کشته شد.
2- 1093. لهوف : 178، بحارالانوار: 131:45.
3- 1094. مثیرالأحزان : 98 تا 100.

لا أجفی منه»

«بخدا سوگند، سخت دل تر از یزید ندیدم، و کافر و مشرکی بدتر و جفا کارتر از او ندیدم».یزید به آن سر نگاه کرد و می گفت:لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل کاش پیران من از بدر، ناله ی خزرج را از دم نیزه و شمشیر می دیدند.سپس دستور داد سر حسین را بر در مسجد دمشق آویختند.از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام نقل شده که چون ما را در برابر یزید نشانیدند، اول بار بر ما رقت کرد و با ما ملاطفت نمود.مردی از اهل شام که سرخ چهره بود برخاست و گفت: ای یزید، این دخترک را به من ببخش، مقصودش من بودم، ترسیدم و به هراس افتادم و گمان کردم این کار را می کند.دامن خواهر بزرگتر و عاقلتر از خود را گرفتم، او به شامی گفت: دروغ گفتی و ملعون شدی. این حق را نه تو داری و نه او.یزید خشم کرد و گفت: تو دروغ گفتی، بخدا اگر بخواهم این کار را می کنم.فرمود: نه بخدا قسم، خدا این حق را به تو نداده، مگر آنکه از ملت و دین ما بیرون روی.یزید برآشفت و گفت: با من چنین می گوئی! پدر و برادرت از دین بیرون شدند.در جوابش فرمود: به دین خدا و دین پدر و برادر و جد من، تو و جد و پدرت هدایت شدید. یزید گفت: ای دشمن خدا، دروغ گفتی.در جواب فرمود: امیر را ببین که ستمکارانه دشنام می دهد، و به سلطنت خود طرف را مقهور می کند. یزید شرم کرد و خاموش شد.شامی باز گفت: این دخترک را به من

ص:703

ببخش. یزید گفت: گم شو، خدا مرگ را حتمی به تو ببخشد. (1)علامه مجلسی رحمه الله می نویسد: شیخ مفید و سید بن طاووس و دیگران به روایات

مختلف از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام روایت کرده اند که فرمود:چون ما را به مجلس یزید بردند، در اول حال بر ما رقت کرد. پس مرد سرخ موئی از اهل شام برخاست و گفت: ای یزید، این دختر را به من ببخش و اشاره به من کرد.من از ترس بر خود لرزیدم و بر جامه های عمه ی خود زینب چسبیدم، عمه ام مرا تسکین داد و به آن شامی خطاب کرد که ای ملعون، تو و یزید هیچیک اختیار چنین کاری ندارید...بروایت دیگر: ام کلثوم به آن شامی خطاب کرد که ساکت شو ای بدبخت، خدا زبانت را قطع کند، و دیده هایت را کور و دستهایت را خشک گرداند، و بازگشت تو را به سوی آتش جهنم گرداند، اولاد انبیاء خدمتکار اولاد زنا نمی شوند.هنوز سخن آن بزرگوار تمام نشده بود که خداوند دعای او را مستجاب گردانید، زبان او لال، دیده های او نابینا، و دستهایش خشک شد.ام کلثوم فرمود: الحمدلله که خداوند مقداری از عقوبت تو را در دنیا رسانید، و این است جزای کسی که متعرض حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گردد. (2)در «اثبات الوصیة» مسعودی است که چون حسین علیه السلام شهید شد، علی بن الحسین علیه السلام را با اهل حرم نزد یزید آوردند، و فرزندش ابوجعفر علیه السلام که دو سال و چند ماه داشت با او بود.

ص:704


1- 1095. امالی صدوق : 166 م 31 ح 3.
2- 1096. جلاء العیون : 441، بحارالأنوار: 136:45 و 137.

(1)چون یزید آن حضرت را دید گفت: ای علی (جریانها را) چگونه دیدی؟ فرمود: آنچه را خدای عزوجل پیش از آنکه آسمانها و زمین را بیافریند، مقدر کرده بود دیدم.یزید با اهل مجلس خود درباره ی او مشورت کرد. رأی به کشتن او دادند، و کلمه ی زشتی بر زبان آوردند.

امام پنجم حضرت ابی جعفر علیه السلام لب به سخن گشود؛ خدای را حمد و ثنا گفت و به یزید فرمود:اینان بر خلاف مشاوران فرعون رأی دادند، هنگامی که فرعون درباره ی موسی و هارون با آنها مشورت کرد، گفتند:(أرجه و أخاه)«او را با برادرش مهلت بده»ولی اینان رأی به کشتن ما دادند و این علتی دارد.یزید گفت: علت آن چیست؟حضرت فرمود: آنها از زنان نجیب و حلال زاده بودند ولی اینان از زنان احمق و حرامزاده هستند، چون«لا یقتل الأنبیاء و أولادهم الا أولاد الأدعیاء»«پیغمبران و اولادشان را جز زنازادگان نمی کشند».یزید سر به زیر انداخت و از این تصمیم منصرف شد.و در «تذکرة السبط» آمده است که: علی بن الحسین علیه السلام با زنان به ریسمانی بسته بودند و آن حضرت فریاد زد: ای یزید، به گمانت اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ما را به ریسمان بسته و برهنه سوار بر شتران بی جهاز ببیند چه حالی دارد؟ پس حاضرین همگی گریستند.

ص:705


1- 1097. طبق روایات وارده آن آن حضرت در اول رجب یا سوم صفر سال 57 به دنیا آمده اند، لذا سن شریف آن بزرگوار در آن هنگام 4 سال بوده است.

شیخ مفید و ابن شهر آشوب گویند: چون سرها را با سر امام حسین علیه السلام نزد یزید نهادند، با چوبدستی بر دندانهای پیشین حضرت می زد و می گفت: امروز بجای روز بدر (1)علی بن ابراهیم از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که چون سر مبارک امام حسین علیه السلام با امام سجاد علیه السلام و دختران امیرالمؤمنین علیه السلام بر یزید وارد کردند، حضرت علی بن الحسین علیه السلام غل در گردنش بود. یزید ملعون به او گفت: حمد خدای را که پدرت را کشت.

امام سجاد علیه السلام فرمود: لعنت خدا بر کسی که پدرم را کشت، یزید بر آشفت و دستور قتل او را داد.آن جناب فرمود: اگر مرا بکشی چه کسی دختران رسول خدا را به منزل خود باز گرداند که محرمی جز من ندارند؟!یزید گفت: تو آنها را به منزلشان بر می گردانی، آنگاه سوهانی طلبید، و بدست خود غل جامعه را از گردن امام با سوهان برید...سپس یزید این آیه را خواند:(ما أصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم) (2)«هر مصیبتی که به شما برسد به سبب اعمالی است که انجام داده اید».فرمود: هرگز این آیه درباره ی ما نازل نشده، بلکه آنچه مطابق حال ماست و درباره ی ما نازل شده این آیه است:(ما أصاب من مصیبة فی الأرض و لا فی أنفسکم الا فی کتاب من قبل أن نبرأها) (3)«

ص:706


1- 1098. نفس المهموم : 437.
2- 1099. سوره ی شوری،آیه ی 30.
3- 1100. سوره ی حدید، آیه ی 22.

هیچ رنج و مصیبتی در زمین و در وجودتان نرسد مگر آنکه در کتابی (لوح محفوظ) ثبت شده، پیش از آنکه در دنیا بوجود آوردیم».پس ما هستیم که بر آنچه از دست ما رفته (از امور دنیا) اندوه نمی خوریم و بدانچه بدست ما می آید نمی بالیم و شاد نمی شویم (1)مرحوم مقرم از عده ای نقل کرده که پیش از وارد کردن اسراء به مجلس یزید ریسمان

آوردند و آنها را (مانند گوسفند) بستند. ریسمان به گردن امام زین العابدین علیه السلام انداخته با زینب و ام کلثوم و سائر دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسته بودند.هر زمانی که از رفتن می ماندند آنها را می زدند، و با این حال آنها را در مقابل یزید ملعون آوردند و او بر تخت خود نشسته بود. پس علی بن الحسین علیه السلام فرمود: چه گمان می بری به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اگر ما را بر این حال بیند؟!حاضرین همه گریستند، یزید دستور داد طناب را بریدند. (2)و نیز نقل می کند که یزید سر امام حسین علیه السلام را در طشت طلا گذاشت، و زنان پشت سر او بودند. سکینه و فاطمه ایستادند و گردنها خود را می کشیدند تا سر پدر را ببینند، و یزید ملعون از آنها می پوشانید، چون او را دیدند، صدا به گریه بلند کردند.

ص:707


1- 1101. تفسیر قمی: 352:2 سوره ی حدید ذیل آیه، بحارالانوار: 168:45 ب 39 ح 14.
2- 1102. مقتل مقرم : 449.

و نیز از «تاریخ طبری 1103 «و «کامل ابن اثیر» و «تذکرة الخواص» و «صواعق المحرقة» و «فروع ابن مفلح» و «مجمع الزوائد» و «فصول المهمة» و «بدایه ابن کثیر» و... نقل شده که یزید ملعون چوب برداشت و بر دندانهای مبارک حسین علیه السلام می زد. (1)مرحوم واعظ قزوینی می نویسد: یزید با چوب دستی آن پرده را از روی طشت طلا برداشت، چشمش به سر بریده ی آن جناب افتاد، کینه در سینه اش مشتعل شد.«فجعل یدق ثنایاه»«شروع کرد با آن چوب (هر دو سر طلا) به دندانهای حضرت کوبیدن»...

ابی مخنف بالاتر از کوبیدن و اثر نهادن و زدن، می نویسد:«فجعل یزید ینکث ثنایا الحسین علیه السلام»«با چوپ خود ثنایای حضرت را شکست» (2)صاحب «زبدة الریاض» هم می نویسد:«لما وضع الرأس بین یدیه، أخذ قضیبا فضرب بها ثنایا الحسین علیه السلام حتی کسرت»«چون سر مطهر را نزد آن کافر گذاشتند چوبی به دست گرفت، آنقدر زد تا دندانهای حضرت را شکست»...

ص:708


1- 1104. مقتل مقرم : 455.
2- 1105. مقتل ابی مخنف : 202.

(1)یزید چوب مزن بر لبان عطشانم که هم غریبم و هم نو رسیده مهمانم اگر که چوب زنی در خفا بزن ظالم مگر نمی شنوی ناله ی یتیمانم مجاهد گوید: در آن روز هر کس بود یزید را دشنام داد و ملامت کرد و ترک او نمود. (2)از امام زین العابدین علیه السلام روایت شده است که چون سر بریده ی حسین علیه السلام را نزد یزید آوردند، مجالس می گساری ترتیب داد، و سر مبارک را آورد، و در مقابل خود گذاشت، و بر آن سفره می خوارگی می کرد.روزی سفیر پادشاه روم که خود یکی از اشراف و بزرگان روم بود، در مجلس حضور داشت، گفت: ای شاه عرب، این سر از کیست؟ یزید گفت: تو را با این سر چکار؟ گفت: دوست دارم در بازگشت داستان آن را برای پادشاه خود بگویم تا او نیز در شادی و سرور تو شریک باشد.یزید ملعون گفت: این سر حسین بن علی بن أبیطالب است.

رومی گفت: مادرش کیست؟ گفت: فاطمه دختر رسول خدا.آن نصرانی گفت: نفرین بر تو و دین تو. دین من بهتر از دین شماست، زیرا پدر من از نوادگان داود است، و میان من و داود پدران بسیاری فاصله است، و نصاری مرا بزرگ می شمارند و از خاک پای من بعنوان تبرک برمی دارند، و شما پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را می کشید با اینکه میان او و پیغمبر شما یک مادر بیشتر فاصله نیست، این چه دینی است؟سپس برای یزید داستان کلیسای حافر را نقل کرد، که شهری است در وسط دریا و در آنجا کلیساهای بسیاری است که از همه ی بزرگتر کلیسای حافر است، از محراب آن حقه ی طلائی آویزان است که ناخنی در میان آن حقه است و می گویند:سم

ص:709


1- 1106. ریاض القدس: 296:2 و 297.
2- 1107. قمقام زخار: 558:2.

ناخن الاغی است که عیسی بر او سوار می شد.نصاری آن حقه را بر حریری پیچیده اند و همه ساله عده زیادی به آنجا می آیند و بر گرد آن می گردند وآن را می بوسند و نزد آن حاجتهای خود را از خداوند متعال می خواهند، این رفتار و عقیده ی آنان است نسبت به ناخن دراز گوشی که به گمانشان ناخن خر سواری پیغمبرشان است، و شما پسر دختر پیغمبر خود را می کشید.یزید ملعون گفت: این نصرانی را بکشید، تا آبروی مرا در کشور خود نبرد.چون نصرانی احساس کرد که یزید در صدد کشتن اوست گفت: بدان که من دیشب پیغمبر شما را بخواب دیدم که به من فرمودند: ای نصرانی، تو اهل بهشتی و من از سخن آن حضرت در شگفت شدم.«أشهد أن لا اله الا الله و أن محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم»شهادتین گفت و از جای خود پرید و سر حسین علیه السلام را برداشت و بر سینه گرفت و او را می بوسید و گریه می کرد تا کشته شد. (1)در مقتل ابی مخنف است که رأس الجالوت با یزید تکلم کرد و گفت: ای یزید، به خدا

قسم بگو که این سر بریده از کیست؟ و گناه وی چیست؟گفت: این سر حسین بن علی بن أبیطالب است که مادرش فاطمه دختر محمد بن عبدالله پیغمبر ما بود.پرسید: به چه جهت او را کشتی؟ گفت: اهل عراق برای او نامه نوشتند و دعوت کردند که بیاید حاکم بر ایشان شود، فرماندار من عبیدالله بن زیاد او را کشت.رأس الجالوت گفت: او پسر دختر پیغمبر است، چه کسی به خلافت ازاو سزاوارتر است!ا

ص:710


1- 1108. لهوف:190، بحارالأنوار: 141:45.

ی زید، بدان که بین من و حضرت داود سی و سه پدر فاصله است 1109 و هنوز طائفه یهود مرا تعظیم و احترام می کنند، و خاک قدم مرا برای تبرک بر می دارند و به سر و صورت خود می مالند. بی حضور من ازدواج نمی کنند، و بدون من امری را صحیح نمی دانند. ولی دیروز پیامبر شما در میانتان بود، امروز فرزندش را کشتید. بخدا شما بدترین امت های عالم می باشید.یزید در غضب شد و گفت: اگر نه این بود که پیغمبر ما فرمود:«من آذی معاهدا کنت خصمه یوم القیامة» (1)به خاطر جسارتت تو را می کشتم.رأس الجالوت گفت: ای یزید، آیا پیغمبر با کسی که معاهد را اذیت کند دشمن است، ولی کسی که فرزندش را بکشد دشمن نیست؟!قربان همچو پیامبری، بعد رو به سر بریده ی سیدالشهداء علیه السلام کرد و گفت: یا أبا عبدالله، در پیشگاه جدت برای من گواهی بده، که من شهادت می دهم که خدائی جز خدای یگانه نیست و شریک ندارد، و شهادت می دهم که جدت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بنده و پیامبر خداست.

یزید دستور داد تا او را کشتند... (2)از کسانی که بر یزید ملعون اعتراض کرد جاثلیق رئیس مسیحیان بود، وی بر یزید وارد شد، نگاهی بر سر امام حسین علیه السلام کرد که در طشت طلا جای داده بودند، گفت: این سر کیست؟یزید گفت: این سر حسین بن علی است که مادرش فاطمه دختر رسول الله است.

ص:711


1- 1110. کسی که اذیت کند کسی را که با اسلام قرارداد و معاهده دارد، روز قیامت من دشمن او هستم.
2- 1111. ریاض القدس: 299:2.

جاثلیق گفت: برای چه سزاوار کشتن شد؟ یزید جواب داد: اهل عراق او را برای خلافت دعوت کردند، بعد والی من عبیدالله بن زیاد او را کشت، و سرش را نزد من فرستاد.جاثلیق مسیحی گفت: ای یزید، در این ساعت که من در کلیسا خوابیده بودم، صیحه و صدائی شنیدم، و دیدم جوانی مانند آفتاب از آسمان به همراه فرشتگان فرود آمدند.گفتم: این کیست؟ گفتند: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با فرشتگان برای فرزندش حسین عزاداری می کنند.سپس گفت: وای بر تو ای یزید، خداوند تو را نابود کند.یزید در خشم شد و گفت: خواب دروغ بر علیه ما آوردی! ای غلامان او را بگیرید. (غلامان یزید آمدند و او را به زمین می کشیدند) دستور داد تا او را بزنند، او را به سختی زدند.جاثلیق رو به سر سیدالشهداء علیه السلام کرد و صدا زد: یا أبا عبدالله، برای من در پیشگاه جدت گواه باش و شهادتین را به زبان آورد.یزید به خشم آمد و گفت: او را به دار کشید.جاثلیق گفت: ای یزید، آنچه خواهی بکن، این پیامبر است که برابر من ایستاده، پیراهنی از نور و تاجی از نور در دستش می باشد و به من می گوید: فاصله میان تو، که این تاج را بر سر نهی و این پیراهن را به پوشی نیست جز اینکه از دنیا خارج شوی، بعد تو در بهشت رفیق من هستی. آنگاه به دست یزید به شهادت رسید. (1)

در حدیث است که دو سر را در مجلس شراب حاضر کردند، اول؛ سر پیامبر، یحیی بن زکریا علیه السلام و دوم؛ سر وصی پیامبر، حسین بن علی بن أبیطالب علیهماالسلام.

ص:712


1- 1112. ناسخ التواریخ: 151:3، مقتل ابی مخنف : 204.

اما سر یحیی را وقتی که به مجلس کشنده ی او آوردند، چون نظر او بر سر یحیی افتاد، دید لبهای یحیی حرکت می کند، گفت: او را پیش آورید، چون نزدیک او بردند شنید که سر یحیی او را موعظه می کند و می فرماید: باید ستمکاران از خدا بترسند و به فکر مرگ و محاسبه قیامت باشند.چون این سخن شنید پشیمان شد و گفت: این سر را ببرید و به بدنش ملحق سازید و آن را غسل دهید و کفن کنید، و به روایتی؛ امر کرد که هفت کفن بر او پوشانیدند.اما سرحسین علیه السلام را وقتی به مجلس کشنده ی او یزید پلید آوردند، دید که لبهای اطهرش حرکت می کند، گفت: این را نزدیک بیاورید ببینم چه می گوید. چون نزدیک آوردند آن بی حیا گوش داد، شنید که آن حضرت این آیه را تلاوت می فرماید:(و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون).چون یزید آن را شنید در غضب آمد و گفت: ای حسین، هنوز مرا تهدید می کنی و سرزنش می نمائی! امر کرد چوب خیزران - که نحس ترین چوبهاست - حاضر کردند، آن ظالم بی رحم چوب را بر لب و دندانهای خشکیده آن مظلوم اشاره می کرد، بلکه از روی خشم و غضب می زد.صاحب «عوالم» روایت کرده که:«انه یضرب بقضیبه أنف الحسین و عینیه و یطعن فی فمه الشریف»«با چوب خود بر بینی و چشمهای آن حضرت، و بر دهان آن جناب ضربت می زد».به همین مضمون از ابن زیاد نیز روایت نموده است.تفاوت دیگر با سر یحیی آن بود که سر یحیی را کسی چوب بر آن نمی زد.

دیگر وقتی سر یحیی را وارد مجلس قاتلش کردند، زنان و اطفال با او

ص:713

نبودند اما وقتی سر آن مظلوم را وارد آن مجلس کردند، زنان و دختران او را همه اسیروار وارد نمودند.مردی شامی گوید: چون سر حسین علیه السلام را در مجلس یزید گذاشتند، آن حرامزاده شروع کرد به چوب زدن بر آن سر مقدس. دیدم دختر سه ساله را که در برابر یزید ایستاده بود و هر دفعه که آن ملعون چوب می زد، آن دخترک دستهای خود را بالا می برد و بر سر و صورت خود می زد و می گفت:«یا أبتاه، لیتنی کنت عمیاء و لا أراک بهذا الحال. یا أبتاه، لیتنی مت قبل هذا الیوم و لا أری رأسک مخضبا بالدماء و مضروبا برمح الأعداء»«ای پدر، کاش کور شده بودم و تو را با این حال نمی دیدم. ای پدر، کاش پیش از این مرده بودم و سر بریده ی تو را نمی دیدم که دشمنان چوب و نیزه بر آن می زنند»،و به این دل ما را بسوزانند و ما را در مجلس، خوار و ذلیل نمایند.آن شامی گفت: پرسیدم این دختر کیست؟ گفتند: این دختر حسین علیه السلام است.دیدم در پهلوی او زنی را که با دست بسته و چشم گریان ایستاده و با سوز دل می نالد و اشک حسرت از دیده می بارد، و آهسته آهسته می گوید: ای برادر، کاش خواهرت زینب مرده بود و تو را به این حال مشاهده نمی کرد.آن شامی گفت: چون این احوال را از آن اسیران مشاهده نمودم، دلم سوخت و نتوانستم صبر کنم، از مجلس بیرون رفتم. (1)مرحوم شیخ صدوق قدس سره روایتی از امام رضا علیه السلام نقل کرده که خلاصه آن چنین است: هنگامی که سر امام حسین علیه السلام را به شام آوردند، یزید دستور داد سفره ای گستردند و

با یارانش بر سر آن سفره غذا و آب جو می خوردند، چون فارغ شدند

ص:714


1- 1113. انوار الشهادة: 26 ف2.

دستور داد سر مبارک را در طشتی زیر تخت خود نهادند، و بر روی آن تخت ص :ی شطرنج گشود و شطرنج بازی می کرد، و حضرت امام حسین و پدر و جدش علیهم السلام را استهزاء می کرد.دنباله ی حدیث امام رضا علیه السلام می فرمایند:«فمن کان من شیعتنا فلیتورع عن شرب الفقاع و اللعب بالشطرنج، و من نظر الی الفقاع أو الی الشطرنج فلیذکر الحسین علیه السلام و لیلعن یزید و آل زیاد، یمحو الله عزوحل بذلک ذنوبه و لو کانت کعدد النجوم»«هر کس از شیعیان ما باشد باید از نوشیدن آب جو و بازی با شطرنج خودداری کند، و هر کس نگاهش به آب جو و شطرنج افتاد باید امام حسین علیه السلام را یاد کند و یزید و آل زیاد را لعنت کند، اگر چنین کند خداوند گناهانش را - اگر چه به عدد ستارگان باشد - محو فرماید»

ص:715

(1)

خطبه ی حضرت زینب در مجلس یزید

حضرت زینب علیهاالسلام چون اشعار کفرآمیز یزید را شنید و جسارت آن ملعون به سر مبارک حسین علیه السلام را مشاهده کرد خطبه مهمی انشاء فرمود، که ما عبارت مرحوم سید بن طاووس را نقل می کنیم:زینب دختر علی بن ابی طالب علیه السلام بپا خاست و گفت: سپاس خدای را که پروردگار عالمیان است و درود خداوند بر پیامبر و همه ی فرزندانش.خداوند سبحان راست گفت که فرمود:(ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوای أن کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤون) (2)ای یزید، تو که زمین و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند کنیزان به اسیری می کشی، به گمانت که این خواری ماست در پیشگاه خداوند، و تو را نزد خدا احترامی است؟ و این که قدر تو در نزد خداوند بزرگ است که این چنین باد در بینی انداختی، و متکبرانه نگاه می کنی! شاد و خرمی که پایه های دنیا را به سود خود محکم دیده، و رشته ی کارها را بهم پیوسته مشاهده نموده، و حکمومت و قدرتی را که از آن ما بود بدون مزاحم بدست آوردی.آرام آرام، مگر گفتار خدا را فراموش کرده ای که:(و لا یحسبن الذین کفروا أنما نملی لهم خیر لأنفسهم انما نملی لهم

ص:716


1- 1114. عیون الأخبار: 21:2 ب 30 ح 50، من لا یحضره الفقیه: 301:4، وسائل: 363:25، بحارالانوار: 237.79، و ج 176:45.
2- 1115. عاقبت کار آنانکه بسیار کار زشت کردند این است که آیات الهی را تکذیب و آن را مسخره می کنند. {سوره ی روم، آیه ی 10}.

لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین) (1)

«أمن العدل یابن الطلقاء 1117 تخدیرک حرائرک و امائک، و سوقک بنات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سبایا، قد هتکت ستورهن و أبدیت وجوههن تحدو بهن الأعداء من بلد الی بلد، و یستشرفهن أهل المناهل و المناقل و یتصفح وجوههن القریب و البعید و الدنی و الشریف. لیس معهن من رجالهن ولی و لا من حماتهن حمی»:«ای فرزند آزاد شدگان (بوسیله ی جد ما)، این رسم عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای داده ای، ولی دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اسیر و دست بسته در برابرت، پرده های احترامشان را هتک شده و صورتهایشان نمایان، دشمنان آنان را شهر به شهر می گردانند و در مقابل دیدگان مردم بیابانی و کوهستانی، و در چشم انداز هر نزدیک و دور و هر پست و شریف. نه از مردانشان سرپرستی دارند و نه از یارانشان حمایت کننده ای».چگونه می توان امیدوار بود به مراقبت و دلسوزی کسی که دهانش جگرهای پاکان را بیرون انداخت (چون نتوانست بجود) و گوشتش از خون شهیدان روئید؟! و چه انتظار در تأخیر دشمنی ما اهل بیت از کسی که

ص:717


1- 1116. آنانکه کافر شدند گمان نکنند مهلتی که ما به آنان می دهیم بخیر آنان است، همانا به آنها مهلت می دهیم که گناهشان فزونتر گردد، و عذاب خوار و ذلیل کننده برای آنان آماده است. {سوره ی آل عمران، آیه ی 178}.

با دیده ی بغض و دشمنی و توهین و کینه جوئی بر ما نگریست.

پس از اینهمه جنایت بدون اینکه خود را گنهکار ببینی و بزرگی این عمل را درک کنی می گوئی:لأهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا یا یزید لا تشل کاش بودید و خوشحال می شدید و به من می گفتید ای یزید دستت درد نکند.در حالی که با چوب دستی قصد دندانهای ابی عبدالله علیه السلام، سرور جوانان بهشت می کنی و به دندانهای حضرت می زنی!چرا چنین نکنی تو که دلهای ما را مجروح کردی و ریشه ی ما را درآوردی و از بیخ بریدی. با این خونی که از خاندان محمد صلی الله علیه و آله و سلم و ستارگان درخشان روی زمین از اولاد عبدالمطلب ریختی، و پدرانت را صدا می زنی بگمانت که صدایت به گوششان می رسد!به همین زودی به جائی که آنان هستند خواهی رفت، و آن وقت آرزو خواهی کرد که ای کاش دستت چلاق و زبانت لال بود و چنین حرفی نمی زدی، و کاری که کرده ای نمی کردی!بار الها، حق ما را بازگیر و از آنکه بما ستم کرد انتقام گیر، و خشم خود را بر کسی که خونهای ما را ریخت و یاران ما را کشت، فرود آر.یزید، بخدا قسم ندریدی مگر پوست خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را، و مسلما با همین بار گناهی که از ریختن خون ذریه رسول خدا و هتک احترام او در خاندان و خویشانش بر دوش داری به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد خواهی شد، هنگامی که خداوند همه را جمع می نماید و پراکندگی آنان را گرد آورد، و حق آنان را باز گیرد:(و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند

ص:718

ربهم یرزقون) (1)

و همین تو را بس که خداوند حاکم است و محمد صلی الله علیه و آله و سلم طرف دعوا و جبرئیل پشتیبان او.به زودی آنکه برای تو سلطنت آراست (پدرت معاویه) و تو را به گردن مسلمانان سوار کرد، خواهد فهمید که پاداش بدی نصیبت ستمکاران است و کدامیک از شما جایگاهش بدتر و سپاهش ناتوانتر است.اگر چه پیش آمدهای ناگوار روزگار مرا به سخن گفتن با تو کشانده، ولی در عین حال ارزش تو از نظر من ناچیز، و سرزنشت بزرگ و ملامتت بسیار است.چه کنم که چشمها پر اشک و سینه ها سوزان است.هان، شگفت آور و مایه ی شگفتی است که افراد نجیب حزب خدا در جنگ بدست حزب شیطان و آزاد شدگان کشته شوند، و خون ما از این دستها می چکد. و این دهن هاست که از گوشت ما پر آب شده، و این پیکرهای پاک و پاکیزه که پی در پی خوراک گرگهای درنده گشته، و در زیر چنگال بچه کفتارها به خاک آلوده شده است.و اگر امروز ما را برای خود غنیمتی می پنداری، به همین زودی خواهی دید که مایه ی زیانت بوده ایم، و آن هنگامی است که هر چه از پیش فرستاده ای خواهی دید و پروردگار تو بر بندگان ستم روا نمی دارد.من شکایت به نزد خدا برم و توکلم بر اوست، هر دامی داری بنه (هر نیرنگی که خواهی بزن) و هر اقدامی که توانی بکن، و از هر کوششی دریغ مدار، که به خدا سوگند ذکر و نام ما را محو نتوانی کرد، و وحی ما

ص:719


1- 1118. آنانکه در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار، بلکه زنده اند و در نزد پروردگار خود روزی می خورند. {آل عمران، آیه ی 169}.

را از میان نخواهی برد، و به ما نخواهی رسید.و این ننگ از دامن تو شسته نخواهد گشت، مگر نه این است که رأی تو باطل است و روزهای قدرتت انگشت شمار، و اجتماعت پراکنده، روزی می رسد که منادی ندا می کند:«ألا لعنة الله علی القوم الظالمین»«هان لعنت خدا بر ستمکاران باد».

پس سپاس پروردگار جهانیان را، که اول ما را خوشبختی و مغفرت، و آخر ما را با شهادت و رحمت پایان داد، و از خدا می خواهم که پاداش آنان را بطور کامل و هر چه بیشتر عطا فرماید، و ما را بازماندگان نیکی گرداند، که او مهربان و با محبت است و خداوند ما را بس است و وکیل نیکوئی است.یزید در جواب شعری بدین مضمون خواند:بسا ناله ای کان پسندیده تر که آسان بود نوحه بر نوحه گر

ص:720

(1)

ص:721


1- 1119. لهوف : 181، و به مثیرالأحزان : 101، و بحارالانوار: 133:45، و مقتل مقرم : 461 و بلاغات النساء : 21، و مقتل خوارزمی: 64:2 و... مراجعه شود.

خطبه ی حضرت سجاد علیه السلام در مسجد شام

یزید امر کرد که اهل بیت رسالت علیهم السلام را به زندان بردند، و حضرت امام زین العابدین علیه السلام را با خود به مسجد برد.آنگاه خطیبی را طلبید و دستور داد به منبر بالا رود، آن خطیب ناسزای بسیار به حضرت امیرالمؤمنین و امام حسین علیهماالسلام گفت، و معاویه و یزید - علیهمااللعنة - را محمد بسیار کرد (به نقل کامل بهائی: شیخین را ستایش کرد).حضرت امام زین العابدین علیه السلام او را ندا کرد:«ویلک أیها الخاطب، اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوأ مقعدک من النار»«وای بر تو ای خطیب که برای خشنودی مخلوق، خدا را بخشم آوردی، جای خود را در جهنم مهیا بدان».آنگاه حضرت از یزید اجازه خواست که به منبر برود، فرمود:«یا یزید، ائذن لی حتی أصعد هذه الأعواد، فأتکلم بکلمات لله فیهن رضا، و لهؤلاء الجلساء فیهن أجر و ثواب»«ای یزید، مرا رخصت ده تا بر این چوبها بالا روم، و کلمه ای بگویم که خشنودی خدا در آن باشد، و اهل مجلس از شنیدن آن اجر و ثواب برند».یزید راضی نشد، اهل مجلس و حاضران گفتند: او را رخصت بده می خواهم سخن او را بشنویم.یزید گفت: اگر به منبر رود تا مرا با آل سفیان رسوا نکند فرود نیاید! گفتند: از این

نوجوان چه بر می آید؟! یزید گفت:«انه من أهل بیت قد زقوا العلم زقا»«

ص:722

او از خاندانی است که در کودکی علم را با شیر مکیده اند (در شیرخوارگی به عالم و کمال آراسته اند)».شامیان اصرار کردند، پسر یزید نیز از او درخواست کرد تا اجازه داد.آن حضرت بالای منبر رفت، خداوند را حمد و ستایش کرد، و خطبه ای خواند که دیده ها گریان شد و دلها به فزع آمد، فرمود:«أیها الناس، أعطینا ستا و فضلنا بسبع: أعطینا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة فی قلوب المؤمنین. و فضلنا بأن منا النبی المختار محمدا، و منا الصدیق و منا الطیار و منا أسد الله و أسد رسوله و منا سبطا هذه الأمة (و منا مهدی هذه الأمة (معالی) و المهدی الذی یقتل الدجال (کامل)).«ای مردم، به ما شش چیز داده شده (که حد اعلای آن را داریم) و به هفت چیز بر دیگران فضیلت و برتری یافتیم (که غیر از ما ندارد). اما آن شش جیز؛ دانش است و بردباری و بخشش و فصاحت و دلاوری و دوستی در دل مؤمنان. اما آن هفت چیز که بدانها بر دیگران برتری داریم؛ پیغمبر مختار محمد صلی الله علیه وآله وسلم از ماست، و صدیق (که اول به او ایمان آورد یعنی علی علیه السلام) از ماست، و جعفر طیار از ماست، و حمزه شیر خدا و رسول او از

ماست، و دو سبط این امت از مایند (هفتم را معالی و کامل بهائی نقل کرده که فرمود) مهدی این امت - عجل الله تعالی فرجه الشریف - از ماست (یا آن مهدی که دجال را می کشد از ماست)».«من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی أنبأته بحسبی و نسبی أیها الناس، أنا ابن مکة و منی، أنا ابن زمزم و الصفا، أنا ابن من حمل الرکن بأطراف الردا، أنا ابن خیر من ائتزر و ارتدی، أنا ابن خیر من انتعل و احتفی، أنا

ص:723

ابن خیر من طاف و سعی، أنا ابن خیر من حجی و لبی. أن ابن من حمل علی البراق فی الهواء، أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام الی المسجد الأقصی، أنا ابن من بلغ به جبرئیل الی سدرة المنتهی، أنا ابن من دنا فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی. أنا ابن من صلی بملائکة السماء، أنا ابن من أوحی الیه الجلیل ما أوحی، أنا ابن محمد المصطفی».«(با این معرفی کوتاه) هر کس مرا شناخت که شناخت و هر کس نشناخت حسب و نسب خود را به او خبر دهم. ای مردم، منم فرزند مکه و منی، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آنکه حجرالأسود را با ردای خود حمل و در جای خود نصب کرد، منم پسر بهترین کسی که ازار و رداء پوشید، منم فزند بهترین کسی که کفش پوشید و پای برهنه رفت، منم پسر بهترین کسی که طواق و سعی انجام داد، منم

پسر بهترین کسی که حج کرد و تلبیه گفت.منم پسر آنکه در آسمان بر براق سوار شد، منم فرزند کسی که او را شبانه از مسجدالحرام تا مسجد اقصی سیر دادند. منم پسر آنکه جبرئیل او را به سدرة المنتهی رسانید، منم پسر کسی که به خداوند نزدیک و نزدیکتر شد، پس به اندازه ی دو کمان یا نزدیکتر بود. منم پسر آنکه با ملائکه آسمان نماز گزارد، منم فرزند آنکه خداوند جلیل به او وحی فرمود آنچه را وحی فرمود. منم فرزند محمد مصطفی».أنا ابن علی المرتضی، أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتی قالوا: لا اله الا الله، أنا ابن من ضرب بین یدی رسول الله بسیفین، و طعن برمحین، و هاجر الهجرتین، وبایع البیعتین، و قاتل ببدر و حنین، و لم یکفر بالله طرفة عین. أنا ابن صالح المؤمنین، و وارث النبیین، و قام الملحدین، و

ص:724

یعسوب المسلمین، و نور المجاهدین، و زین العابدین، و تاج البکائین، و أصبر الصابرین، و أفضل القائمین من آل یاسین رسول رب العالمین. أنا ابن المؤید بجبرئیل، المنصور بمیکائیل، أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین، و قاتل المارقین و الناکثین و القاسطین، و المجاهد أعداءه الناصبین، و أفخر من مشی من قریش أجمعین، و أول من أجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنین، و أول السابقین، و قاصم المعتدین و مبید المشرکین. و سهم من مرامی الله علی المنافقین،

و لسان حکمة العابدین، و ناصر دین الله، و ولی أمر الله، و بستان حکمة الله، و عیبة علمه. سمح، سخی، بهی، بهلول، زکی، أبطحی، رضی، مقدام، همام، صابر، صوام، مهذب، قوام، قاطع الأصاب، و مفرق الأحزاب، أربطهم عنانا، و أثبتهم جنان، و أمضاهم عزیمة، و أشدهم شکیمة، أسد باسل. یطحنهم فی الحروب اذا ازدلفت الأسنة، و قربت الأعنة، طحن الرحا، یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم. لیث الحجاز و کبش العراق، مکی مدنی خیفی عقبی بدری أحدی شجری مهاجری، من العرب سیدها، و من الوغی لیثها، وارث المشعرین، و ابو السبطین الحسن و الحسین. ذاک جدی علی بن أبی طالب».«منم فرزند علی مرتضی، منم فرزند آنکه با شمشیر بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به وحدانیت خداوند قائل شدند و لا اله الا الله گفتند. منم آنکه با دو شمشیر در پیش رسول خدا جنگید، و به دو نیزه اهل کفر و عناد را دفع فرمود، و دو هجرت نمود، و دو بار بیعت کرد، و کافران را در جنگ بدر و حنین کشت، و یک چشم بهم زدن به خدا کافر نشد. منم فرزند صالح مؤمنان، و وارث پیامبران و از بین برنده ی ملحدان،

ص:725

و امیر مسلمانان، و نور جهاد کنندگان، و زینت عابدان، و افتخار بسیار گریه کنندگان، و صبر کننده ترین صابران، و بهترین

نمازگزاران از آل یاسین، فرستاده ی پروردگار جهانیان. منم فرزند کسی که به جبرئیل تأیید شد و به میکائیل یاری گردید. منم فرزند حمایت کننده ی مسلمانان، و کشنده ی مارقان و ناکثان و قاسطان، و کسی که با دشمنان خود مجاهده کرد. منم فرزند بزرگوارترین مردم از قریش، و اولین کسی که دعوت خدا و رسول او را اجابت کرد. اولین مؤمنان و اولین پیشی گیرندگان، و از بین برنده ی ستمکاران (و شکننده ی کمر متجاوزان)، و براندازنده ی مشرکان. و تیری از کمان خدا بر منافقین، و زبان حکمت عابدین، و یاری کننده ی دین خدا، و ولی امر او، و گلستان حکمت خدا و صندوق علم او (حامل علم الهی). جوانمرد، بخشنده، بزرگوار، شجاع، پاکیزه، ابطحی، پاکیزه از هر آلودی، پیشگام (در مشکلات)، رادمرد قهرمان، صبر کننده، دائما روزه دار، تهذیب شده، شب زنده دار، قطع کننده ی نسلها و متفرق کننده ی احزاب، با استقامت تر از همه و آنکه دلش از همه کس ثابت تر بود، و عزیمتش از همه محکمتر، در دفاع از حق سر سخت تر از همه، شیر بیشه ی شجاعت. زمانی که جنگ شدت می یافت، و سر نیزه ها پیشی می گرفت و لشکر نزدیک می شد، دشمنان را چون سنگ آسیا خرد و هلاک نموده، و آنان را چون

بادی که برگ خشک درختان را پراکنده می نماید متفرق می نمود. شیر بیشه ی حجاز، مرد مردانه ی عراق، مکی مدنی خیفی، عقبی، بدری، احدی، شجری، مهاجری (منسوب به همه ی این مکانها، چون حضرت امیرالمؤمنین (ع) در هر کدام از این جاها افتخاری برای خود کسب نموده اند که به این اوصاف و القاب بیان شده است) سید عرب و شیر میدان نبرد، وارث مشعر و منا و پدر دو سبط رسول خدا؛

ص:726

یعنی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام، (آنکه این اوصاف را برای او شمردم) او جد من علی بن أبیطالب است.«ثمن قال: أنا ابن فاطمة الزهراء، أنا ابن سیدة النساء، (أنا ابن خدیجة الکبری، أنا ابن المقتول ظلما، أنا ابن المجزور الرأس من القفا، أنا ابن العطشان حیت قضی، أنا ابن طریح کربلا، أنا ابن مسلوبة العمامة والرداء.أنا ابن من بکت علیه ملائکة السماء، أنا ابن من ناحت علیه الجن فی الأرض و الطیر فی الهواء، أنا ابن من رأسه علی السنان یهدی، أنا ابن من حرمه من العراق الی الشام تسبی)». (1)«سپس فرمود: منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سیده زنان، منم فرزند خدیجه کبری، منم فرزند

کسی که به ظلم او را کشتند، منم فرزند کسی که سرش را از قفا جدا کردند. منم فرزند آنکه او را با لب تشنه شهید کردند، منم فرزند به خون غلطیده کربلا، منم فرزند آنکه عمامه و رداء او را دزیدند. منم فرزند آنکه ملائکه آسمان بر او گریه کردند، منم فرزند کسی که جنیان در زمین و مرغان در هوا براو نوحه کردند، منم فرزند آنکه سرش را بر نیزه کردند و در شهرها گردانیدند. منم فرزند آنکه عیال او را اسیر کرده و از عراق به شام آوردند...».و از این قبیل اوصاف و مفاخر پدران خود را ذکر نمود، چندانکه خروش از مردم برخاست و صدا به گریه بلند شد.یزید ترسید که بر علیه او آشوب شود، به مؤذن دستور داد که اذان بگو،

ص:727


1- 1120. فرازی را که در داخل پرانتز آوردیم، علامه مجلسی به جهت اختصار انداخته است، از معالی السبطین {106:2} آن را افزودیم.

تا آن حضرت سخن خود را قطع کند.چون موذن گفت: «الله أکبر» حضرت فرمود:«از خداوند چیزی بزرگتر نیست».چون مؤذن گفت: «أشهد أن لا اله الا الله»، حضرت فرمود:«مو و پوست و گوشت و خون من به وحدانیت خداوند گواهی می دهد».چون مؤذن گفت: «أشهد أن محمدا رسول الله» (آن حضرت عمامه از سر برداشت و به مؤذن گفت: تو را به این محمد قسم می دهم دمی ساکت باش. کامل بهائی).

آنگاه رو به یزید کرد و فرمود:«محمد هذا جدی أم جدک یا یزید؟ فان زعمت أنه جدک فقد کذبت و کفرت، و ان زعمت أنه جدی فلم قتلت عترته».«آیا این محمد جد من است یا جد تو ای یزید؟ اگر گوئی جد تو است دروغ گفته ای و کافر شدی، واگر می دانی که جد من است، پس چرا عترت او را کشتی؟!».و به روایت دیگر: دارائیش را غارت کردی و زنانش را اسیر نمودی، این را گفت و گریبان خود را چاک زد و گریست و خطاب به مردم فرمود: به خدا در این دنیا جز من کسی نیست که جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد، چرا این مرد به ستم پدر مرا کشت و ما را چون رومیان اسیر کرد.سپس فرمود: ای یزید، این کار را می کنی و می گوئی محمد رسول خداست، و رو به قبله می ایستی، وای بر تو در روز قیامت که جد و پدرم دشمن تو باشند!ی

ص:728

زید به مؤذن فریاد زد که اقامه ی نماز بگو، میان مردم هیاهو و زمزمه بزرگی برخاست و برخی با او نماز خواندند و برخی نماز نخوانده پراکنده شدند. (1)بزرگان نوشته اند: یزید از این جریان بسیار ترسید، چه این که بیم آن می رفت که علیه او آشوب و فتنه برپا شود، لذا رفتار خود را با اهل بیت علیه او آشوب و فتنه برپا شود، لذا خود را با اهل بیت عوض کرد و به پاسبانان و نگهبانان دستور داد با آنها مدارا کنند، و آنها را آزاد بگذارند.گاهی امام سجاد علیه السلام را بمجلس خود می خواند و قتل حضرت سیدالشهداء علیه السلام را به ابن زیاد نسبت می داد و او را لعنت می کرد، و به ظاهر اظهار ندامت و پشیمانی می کرد، و

غرض او از این کار جلب توجه عامه مردم و حفظ سلطنت خویش بود، نه این که واقعا پشیمان شده باشد. - لعنة الله علیه و علی آبائه و الراضین بفعله -.به روایت «کامل بهائی»، حضرت زینب علیهاالسلام از آن حرامزاده خواست تا اجازه دهد برای امام حسین علیه السلام مجلس عزا و ماتم بر پا کند، و آن حرامزاده از ترس اجازه داد.بعضی نقل کرده اد؛ هفت روز مجلس عزا ادامه داشت و هر روز جمع بی شماری از زنان شامی در آن مجلس حاضر می شدند و سوگواری می نمودند. و نزدیک بود مردم بر سرای یزید هجوم بردند و او را بکشند. مروان از این جریان باخبر شد و به یزید گفت: مصلحت نیست که اهل بیت را در شام نگهداری، آنها را به حجاز بفرست. یزید وسائل سفر آنها را آماده کرد و آنها را به مدینه فرستاد. (2)تبلیغات بنی امیه در شام بر علیه امیرالمؤمنین و آل علی رضوان الله تعالی علیه به اندازه ای بود که مردم آن سامان، نسبت به رسول الله (ص) صلی الله علیه و آله و سلم اقرباء و خویش به غیر از بنی امیه نمی دانستند که در صحبت پیرمرد شامی با حضرت سجاد علیه السلام از کتاب «تجارب

ص:729


1- 1121. بحارالانوار: 137:45، نفس المهموم : 449، منتهی الامال: 434:1، معالی السبطین: 104:2، کامل بهائی: 299:2 تا 302.
2- 1122. نفس المهوم : 451، کامل بهائی 302:2.

السلف» قبلا نقل شد.ولی ورود اسراء اهل بیت علیهم السلام به شام و بیانات حضرت سجاد علیه السلام در منبر و خیابانهای دمشق، و صحبت زینب کبری علیهاالسلام در مجلس یزید، و تماس گرفتن مردم شام با امام علیه السلام و تحقیق حال از آن حضرت، پرده از روی کار برداشت و یزید رسوا شد، و لذا نمی توانست اسراء را بیشتر در شام نگهدارد.هنگامی که مردم علی بن الحسین علیه السلام را شناختند، با یکدیگر می گفتند: این چه عملی بود که این کافر ملحد کرد، فرزند پیغمبر را کشت و عیالش را مانند اسیران روم به شام آورد. برای حسین علیه السلام مجلس عزا بپا کردند.چون این خبر بگوش یزید رسید، امر کرد تا قرآن را جزء جزء کردند، و چون مردم از نماز فارغ می شدند در مساجد به هر یک جزوه ای از قرآن می دادند تا به خواندن قرآن

مشغول شوند و دیگر ذکری از واقعه کربلا ننمایند (نظیر همین سیاست را کنون در عربستان سعودی می بینیم). (1)یزید به اهل بیت اجازه داد برای امام حسین علیه السلام عزاداری کنند، و به علی بن الحسین علیه السلام وعده داد که سه حاجت از او برآورد، و به آنها پیشنهاد کرد که اگر می خواهند در شام بمانند.آنها نپذیرفتند و گفتند: ما را به مدینه جدمان برگردان. یزید نعمان بن بشیر را که از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود خواست و به او دستور داد که آنها را آماده سفر کند، و او را راهنمای راه و همراه آنها فرستاد. (2)مرحوم سید بن طاووس نقل کرده که: یزید بن علی بن الحسین علیه السلام گفت: سه حاجتی را که وعده داده بودم برآورم بگو، آن حضرت فرمود:اول آنکه اجازه دهی برای آخرین بار صورت سید و مولای و پدر خود حسین را

ص:730


1- 1123. مقتل ابی مخنف : 218، تذکرة الشهداء : 430.
2- 1124. نفس المهموم : 463.

ببینم.دوم آنکه آنچه از اموال و وسائل من برده اند برگردانی.سوم آنکه اگر تصمیم کشتن مرا داری کسی را به همراه این زنان بفرست تا آنان را به حرم جدشان برساند.یزید لعین گفت: اما روی پدرت را که هرگز نخواهی دید. و اما از کشتن تو، گذشتم و تو را بخشیدم و زنان را جز تو کسی دیگر به مدینه باز نمی گرداند. و اما آنچه از شما برده اند؛ من از خود چندین برابر قیمتش را می پردازم.آن حضرت فرمود: مال تو را که نمی خواهم و ارزانی خودت باد، و من که اموال تاراج شده را باز خواستم بدین منظور بود که جزء آن اموال پارچه ی دست بافت دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و روسری و گردن بند و پیراهنش بود.یزید دستور داد که این اثاثیه را باز گردانیدند و دویست دینار هم از مال خودش اضافه کرد.

حضرت امام زین العابدین علیه السلام (به خاطر مصالحی) آن دویست دینار را قبول کرد و میان فقرا تقسیم نمود.سپس یزید دستور داد که اسیران خانواده ی امام حسین علیه السلام به وطن های خودشان مدینة الرسول باز گردند. (1)بزرگان نقل کرده اند که یزید همراه بشیر عده ای مأمور گماشت تا در بازگشت اهل بیت به مدینه آنها را همراهی کنند.کاشفی در «روضه» و قرمانی در «اخبار الدول» نقل کرده: سی نفر با نعمان بن بشیر همراه اهل بیت بودند. (2)مرحوم سپهر و واعظ قزوینی می نویسند: یزید سرهنگ خود را با پانصد سوار همراه ایشان کرد. (3)شاید این قول به واقع نزدیکتر باشد، چون یزید می ترسید در بین راه مردم بر علیه او آشوب کنند، و لذا این تعداد از مأمورین خود را همراه اهل بیت کرد، ولو به ظاهر اظهار احترام، و سفارش آنها را می کرد.

ص:731


1- 1125. لهوف : 194.
2- 1126. روضة الشهداء : 391.
3- 1127. ناسخ التواریخ: 175:3، ریاض القدس: 336:2.

سکونت اهل بیت در شام

یزید اهلبیت علیهم السلام را در مساکنی منزل داده بود که:«لا تقیهن من حر و لا برد، حتی تقرت الجلود و سال الصدید بعدکن الخدود و ظل الستور و الصبر ظاعن و الجزع مقیم و الحزن لهن ندیم».«از گرما و سرما ایشان را نگاه نمی داشت تا این که بدنهای ایشان پوست باز کرد، و زرداب جاری شد، بعد از آنکه آن بانوان در پرده های حجاب مستور بودند. شکیبائی کوچ کرد و جزع باقی ماند و اندوه همنشین آنان شد» (1)از بعضی کتب نقل شده که مسکن و مجلس اهل بیت علیهم السلام در شام در خانه ی خرابی بود، و مقصود یزید آن بود که آن خانه بر سر ایشان خراب شود و کشته شوند. (2)یکی بنهاد سر بر بستر خاک یکی آهش کشیده سر به افلاک یکی می گفت آه ای نور عینم بیا ای مهربان بابا حسینم یکی می گفت عباس جوانم بیا بر باد بنگر خانمانم شیخ صدوق قدس سره روایت کرده که یزید دستور داد؛ زنان حسین علیه السلام را با علی بن الحسین علیه السلام در زندانی که از سرما و گرما جلوگیری نداشت جای دادند، تا چهره هایشان پوست گذاشت.و در بیت المقدس سنگی از زمین برداشته نشد جز آنکه خون تازه زیرش بود، و مردم

خورشید را بر دیوارها سرخ می دیدند، مانند روپوش و ملافه های رنگین

ص:732


1- 1128. مثیرالأحزان : 102، منتهی الامال: 437:1.
2- 1129. منتهی الآمال: 437:1.

تا اینکه علی بن الحسین علیه السلام با زنان از آنجا بیرون آمدند، و سر حسین علیه السلام را به کربلا برگرداندند. (1)شیخ مفید رحمه الله می نویسد: یزید دستور داد زنان را در خانه ی جداگانه در آرند و علی بن الحسین علیهم السلام نیز نزد ایشان باشد. خانه ی چسبیده به خانه ی یزید را برای ایشان خالی کرده و چند روزی خاندان عصمت در آنجا ماندند. (2)جمعی نقل کرده اند که یزید دستور داد سر مطهر امام علیه السلام را بر در قصر شوم او نصب کردند و به اهل بیت امر کرد که داخل خانه ی او شوند.چون زنان اهل بیت داخل خانه ی آن لعین شدند زنان آل ابوسفیان زیورهای خود را کنده، لباس ماتم پوشیدند و صدا به گریه و نوحه بلند کردند و سه روز ماتم داشتند.هند دختر عبدالله بن عامر که در آنوقت زن یزید بود و قبلا همسر امام حسین علیه السلام بوده، پرده را درید و از خانه بیرون دوید، - هنگامی که مجمع عام بود - به مجلس آن لعین آمد، و گفت: ای یزید سر مبارک فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر در خانه من نصب کرده ای!یزید برجست و جامه بر سر او افکند و او را برگردانید... (3)نیز نقل شده که: یزید پس از جسارتهائی که به سر مقدس نمود، دستور داد سر مبارک را در مسجد جامع دمشق نصب کنند، - در همان محلی که سر شریف یحیی بن زکریا علیه السلام نصب شده بود - و سر مبارک سه روز در آنجا آویزان بود.

ص:733


1- 1130. امالی صدوق : 167 م 31 ح4.
2- 1131. ارشاد: 126:2.
3- 1132. منتهی الامال: 433:1.

(1)منهال بن عمرو گوید: حضرت سجاد علیه السلام را دیدم در حالیکه بر عصائی تکیه کرده بود و ساقهای پای او مانند نی شده و خون از ساقهای مبارکش جاری بود، و رنگ شریفش زرد بود.

گریه گلویم را گرفت، چون حال او را پرسیدم گریست و فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر یزید می باشد، و زنهای ما تا بحال شکمهایشان از طعام سیر نگشته، و سرهای ایشان پوشیده نشده، و شب و روز به نوحه و گریه می گذرانند.ای منهال، ما همانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان گشتیم که پسرانشان را می کشند، و زنانشان را زنده نگاه می داشتند.عرب بر عجم افتخار می کرد که محمد از عرب است، و قریش بر سایر عرب فخر می کرد که محمد صلی الله علیه و آله و سلم از آنهاست، ولی بر ما اهل بیت غضب کردند و ما را کشتند و از وطن رانده و پراکنده شده ایم.هیچگاه یزید ما را نمی طلبد مگر آنکه گمان می کنیم که می خواهد ما را بکشد «انا لله و انا الیه راجعون».منهال عرض کرد: ای آقای من، اکنون کجا می روید؟ فرمود: زندانی که ما در آن هستیم سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و در آنجا هوا نمی بینیم، حال جهت ضعف بدن بیرون آمدم تا لحظه ای استراحت کنم و به جهت ترس بر زنها، زود برگردم.در این بین که با آن حضرت سخن می گفتم، صدای زنی بلند شد، حضرت مرا رها کرد و به سوی آن بانو برگشت.چون دقت کردم آن زن جناب زینب دختر علی علیه السلام بود که او را صدا می زد: به کجا می روی ای نور دیده ام؟ امام برگشتند و من از آن حضرت جدا شدم و مدام

ص:734


1- 1133. ستاره ی درخشان شام :143، به نقل از حیاة الحسین علیه السلام: 375:3.

او را یاد می کردم و می گریستم. (1)از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که حزن یعقوب جهت یوسف به چه مرتبه بود، فرمود: به قدر هفتاد زن بچه مرده.

اگر حزن یعقوب به قدر هفتاد زن داغ دیده بود آیا حزن یوسف چقدر بود! یوسف را به زندان بردند آنقدر گریست که اهل زندان به تنگ آمدند و گفتند: یا شب گریه کن یا روز، تا ما یکی از شب و روز را آرام گیریم، و حال آنکه زندان یوسف زندان عداوت نبود، بلکه زندان محبت بود، زیرا که به جهت محبت و عشقش او را به سوی خود می خواندند و او قبول نمی کرد به زندانش انداختند که قبول کند، و در زندان غل و زنجیر نداشت.سیدالساجدین علیه السلام را به زندان انداختند و غل جامعه به گردن و دست او بود، و از یکطرف زنان بی کس و خواهران و عمه ها و طفلان را در زندان به بند می دید. واویلا در زندان که ایشان را از سرما و گرما نگاه نمی داشت، تا آنکه روهای شریف آنها از آفتاب پوست انداخت.

ص:735


1- 1134. انوار نعمانیة: 252:3، و به همین مضمون علی بن ابراهیم در تفسیر خود: 134:2 سوره ی قصص از حضرت صادق علیه السلام، و مرحوم ابن نما در مثیرالأحزان : 105، و مرحوم سید در لهوف : 193 نقل کرده اند.

(1)

در شام مصیبت از جاهای دیگر بیشتر بود

امام زین العابدین علیه السلام به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: مصیبتی شدیدتر از آن زمانی که ما را وارد شهر شام کردند ندیدیم.عرض کرد: آن مصیبت چگونه بود؟ فرمودند: این ظالمان در آن حال هفت مصیبت بر ما وارد کردند که از زمان اسیری چنین مصیبتی بر ما وارد نیامده بود:اول - در حالی که شمشیرهای خود را برهنه کرده و نیزه های خود را استوار نموده بودند، دور ما را احاطه کردند. بر ما حمله کرده، کعب نیزه بر ما می زدند، ما را میان جمعیت اهل شام نگهداشتند، تا اهل طرب و طنبور و مزمار حاضر شوند، پس شادی می کردند و دف و طنبور می زدند.دوم - سرهای شهیدان را میان زنان و اطفال ما می آوردند، سر پدرم و سر عمویم عباس را مقابل کجاوه ی عمه ام زینب و ام کلثوم قرار دادند. و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم را در برابر خواهرم سکینه و فاطمه آوردند، و با سرها بازی می کردند، و چه بسیار بود که سرها بر روی زمین در میان دستها و پاهای اسبان می افتاد.سوم - از بالای بامهای خانه های شام آب و آتش بر سر ما می ریختند. وقتی آتشی به عمامه ی من افتاد و چون دستهایم به گردنم بسته بود، نتوانستم آن را خاموش نمایم. عمامه ای سوخت و آتش به سرم رسید و آن را سوزانید.چهارم - از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با طنبور ما را گردانیدند و می گفتند: ای مردم، بکشید این خارجیها را که در اسلام هیچ احترامی ندارند.پنجم - ما را از شتران پیاده کردند و به یک ریسمان بستند و به کوچه های یهود و نصاری بردند و به آنها گفتند: اینها از اهل بیتی هستند که پدران شما را کشتند و خانه هایتان را خراب کردند. امروز تلافی کنید.

ص:736


1- 1135. مهیج الأحزان : 274 مجلس یازدهم.

ای نعمان، تمام یهودیان و نصرانیان آنچه خواستند از خاک و سنگ و چوب به طرف ما انداختند.ششم - ما را به بازار برده فروشان آوردند که به عنوان غلام و کنیز بفروشند، ولی خداوند برای آنها میسر نفرمود.هفتم - محل سکونت ما را مکانی قرار دادند که سقف نداشت. روز از گرما و شب از سرما آرام نداشتیم، و از گرسنگی و تشنگی و خوف کشته شدن آسایشی برای ما نبود.از اینجا معلوم می شود سر سخن امام سجاد علیه السلام که چون از او پرسیدند: سخترین مصائب بر شما کجا بود، فرمود: شام، شام، شام. (1)روایت شده: از امام زین العابدین علیه السلام سؤال شد که مصیبت شما در کربلا زیادتر و شدیدتر بود یا در شام؟ حضرت سه مرتبه فرمودند: شام، شام، شام. به جهت آنکه وقتی به دروازه ی شام رسیدیم، دیدیم که از یک طرف سرهای بریده را بر نیزه ها نصب نموده اند.و از طرف دیگر عمه ها و خواهرهای خود را که با سر برهه بر شترها سوار نموده اند.و از طرف دیگر بازارهای شام را زینت کرده بودند، و مردم شام به قصد تماشای اهل بیت اسیر و سرهای بریده از خانه ها بیرون آمده بودند.و از یک طرف علم های بسیار بر پا نموده بودند و صدای تکبیر و تهلیل بلند کرده بودند، و در زیر آن علم ها ساز و دف می نواختند، مبارک باد می گفتند و شادی می کردند.پس در این اثنا هاتفی می گفت:جاؤوا برأسک یابن بنت محمد مترملا بدمائه ترمیلاو یکبرون بأن قتلت و انما قتلوا بک التکبیر و التهلیلاسر مبارک تو را آوردند ای پسر دختر پیغمبر، در حالتی که به خون آغشته اند.

ص:737


1- 1136. تذکرة الشهداء : 412.

و تکبیر و تهلیل می گویند (و به جهت کشتن تو خوشحالی می کنند)، و حال آنکه با کشتن تو تکبیر و تهلیل را کشته اند.

چون آن حضرت این احوال را مشاهده فرمود: آهی کشید و گریست و فرمود:أقاد ذلیلا فی دمشق کأننی من الزنج عبد غاب عنه نصرو جدی رسول الله فی کل مشهد و شیخی أمیر المؤمنین در دمشق مرا با ذلت در بند و زنجیر کردند، گویا من غلام زنجی هستم که یار و یاوری ندارد.و حال آنکه در هر کجا باشم جد من پیغمبر خداست و پدرم امیرالمؤمنین (ع) وزیر و خلیفه ی پیغمبر است.

ص:738

(1)

خواب دیدن حضرت سکینه

حضرت سکینه گفت: چهارمین روزی که ما در شام بودیم خوابی دیدم - و خوابی طولانی نقل فرموده که در پایان آن می فرماید - زنی دیدم که بر هودجی سوار است و دست بر سر گذاشته، پرسیدم: این زن کیست؟به من گفتند: این فاطمه دختر محمد است که مادر پدر توست.گفتم: به خدا که باید به نزدش بروم و بگویم که با ما چه کردند. شتابان به سویش دویدم، و خود را به او رساندم، و در برابرش ایستادم و گریه کنان گفتم:مادر جان، به خدا که حق ما را انکار کردند.ای مادر، به خدا که جمعیت ما را پراکنده کردند.مادر جان، به خدا که حریم ما را مباح دانستند.ای مادر، به خدا که حسین پدر ما را کشتند.چون این سخنان از من شنید فرمود: سکینه بیش از این مگو که بند دلم را بریدی، این پیراهن پدر توست که از خودم جدا نمی کنم، تا با همین پیراهن خدا را ملاقات کنم

ص:739


1- 1137. انوار الشهادة : 233 ف 18.

(1)

خواب دیدن هنده

از هنده زن یزید نقل شده که گفت: در بستر خود خوابیده بودم که دیدم درب آسمان گشوده شد، فرشتگان دسته دسته نزد سر حسین علیه السلام نازل می شدند، و بر او سلام می کردند.در این میان دیدم پاره ی ابری فرود آمد و مردان بسیاری در آن بودند، در میان آنها مردی با چهره ی بسیار نورانی دوید و خود را به سر حسین علیه السلام رسانید، و دندانهای او را می بوسید و می فرمود:«یا ولدی قتلوک، أتراهم ما عرفوک، و من شرب الماء منعوک»«پسرم، تو را کشتند، مگر تو را نشناختند که از نوشیدن آب تو را منع کردند!»فرزندم، من جد تو رسول خدایم و این پدرت علی مرتضی است، این برادرت حسن است و این عمویت جعفر و این عقیل و این دو حمزه و عباسند و یک یک اهل بیت خود را شمرد.هند گفت: ترسان و هراسان از خواب پریدم، دیدم نوری بر گرد سر حسین علیه السلام می تابد. به جستجوی یزید برخاستم او را در اتاق تاریکی یافتم روی به دیوار کرده و می گوید:«مالی و للحسین»!«مرا با حسین چه کار»و سخت اندوهگین است. من خواب را برای او نقل کردم سر به زیر انداخت. چون صبح شد حرم پیامبر را خواست و گفت: دوست دارید نزد من بمانید یا به مدینه باز

ص:740


1- 1138. لهوف : 118، این خواب را عده ای از بزرگان نقل نموده اند و ما بجهت اختصار ترک کردیم، به مثیرالأحزان : 104 و بحارالأنوار: 140:45 و 141 و 194 و جلاء العیون : 445 و... مراجعه شود.

گردید... (1)

غذای اهل بیت در شام

یزید ملعون بر آل الله غذا نمی فرستاد، و اگر هم می فرستاد آنان غذای او را نمی خوردند. (2)در روایت منهال گذشت که حضرت سجاد علیه السلام فرمودند: زنهای ما تا به حال شکمهایشان از طعام سیر نگشته و گرسنه می باشند.

ص:741


1- 1139. بحارالانوار: 196:45، نفس المهموم : 455.
2- 1140. مقتل مقدم: 187:2.

چرا خرابه کنار قصر یزید؟

مجلس یزید قصری بود بسیار مجلل، که به دستور معاویه ساخته شده بود، و در آن زمان طرز معماری و ساختمان آن معروفیت خاصی داشت، و مورخین شرح مفصلی از معماری و تزیین و تشریفات آن نوشته اند.و گفته شد: هنگامی که معاویه خواست آن را بسازد منازل اطراف آن را از مالکین خرید، ولی پیره زنی که خانه ای مخروبه در آن ناحیه داشت از فروش خانه خودداری کرد.چون معاویه خواست با زور آن منزل را بگیرد، عمروعاص و دیگر نزدیکان، او را منع کردند که این کار را نکن تا مثل انوشیروان به عدالت مشهور شوی، که برای ساختن ایوان مدائن عدالتش اجازه نداد که صاحب خانه ای را ناراحت کند، و ایوان را به صورت ناقص ساخت.معاویه از خانه ی پیرزن صرف نظر کرد و قصر را ساخت و آن خانه ی خرابه در کنارش به همان حالت باقی ماند.

ص:742

(1)

حضرت رقیه خاتون

اشاره

در کتاب «عوالم العلوم» و بعضی کتب دیگر روایت شده است که در میان اسیران دختر کوچکی از امام حسین علیه السلام باقی مانده بود، و اسم او بنا بر قولی رقیه، و از عمر شریفش سه سال گذشته بود، و آن حضرت او را بسیار دوست می داشت، و آن دخترک بعد از شهادت پدر شب و روز گریه می کرد، که از گریه ی او دل اهل بیت مجروح می شد و دائما از اهل بیت سؤال می کرد که پدر من کجا رفت؟ و چرا از من دوری نمود؟... (2)یکی از مصیبت هائی که در شام برای اهلبیت علیهم السلام رخ داد، شهادت طفل عزیز، حضرت رقیه خاتون علیهاالسلام بود. (3)عماد الدین طبری رحمه الله از کتاب «الحاویة» نقل کرده که زنان خاندان نبوت شهادت پدران را از کودکان پنهان می داشتند و می گفتند: پدرانتان به سفر رفته اند

ص:743


1- 1141. صفریه: 42:3.
2- 1142. انوار الشهادة : 242 ف 20.
3- 1143. در کتاب «اجساد جاویدان» با شواهد و قرائن فراوان اثبات شده که فرزند سه ساله ی امام حسین علیه السلام «رقیه) نام داشت {اجساد جاویدان : 59 تا 68}.

(1)امام حسین علیه السلام دختری چهار ساله داشت، شبی با حالت پریشانی از خواب بیدار شد

و گفت: پدرم حسین علیه السلام کجاست؟ اکنون او را دیدم!زنان و کودکان از شنیدن این سخن گریان شدند، و شیون از ایشان برخاست.یزید از خواب بیدار شد و گفت: چه خبر است؟ جریان را به او خبر دادند.آن لعین دستور داد سر پدر را برای او ببرند، سر را آوردند و در دامنش گذاشتند.گفت: این چیست؟ گفتند: سر پدر توست. آن کودک هراسان شد، ترسید و فریاد برآورد، بعد مریض شد و در همان روزها در دمشق از دنیا رفت (2)در بعضی کتب چنین نقل شده که:دستمالی روی سر انداختند و آن طبق را جلو آن دختر نهادند. پرده از آن برگرفت و گفت: این سر کیست؟گفتند: سر پدر توست. سر را از میان طشت برداشت و به سینه گرفت و می گفت:«یا أبتاه، من ذا الذی خضبک بدمائک! یا أبتاه، من ذا الذی قطع وریدیک! یا أبتاه من ذا الذی أیتمنی علی صغر سنی! یا أبتاه، من بقی بعدک نرجوه؟ یا أبتاه، من للیتیمة حتی تکبر»«پدر جان، کی تو را با خونت خضاب کرد! ای پدر که رگهای گردنت را برید! ای پدر، کی مرا در کودکی یتیم کرد! پدر جان، بعد از تو به که امیدوار باشم؟ پدر جان، این دختر یتیم را کی نگهداری و بزرگ کند!»

ص:744


1- 1144. ظاهرا این مطلب درباره ی حضرت رقیه علیهاالسلام با شأن و عظمت آن مخدره که از خاندانی هستند که در کودکی هم از آگاهی وسیعی برخوردارند صحیح نباشد، چگونه ممکن است آن مخدره همراه کاروان اسراء و سر مبارک پدر باشد و از شهادت پدر بی اطلاع بماند! از جمله مطالبی که دلالت بر اطلاع آن کودک از شهادت پدر می کند: الف - کلام امام حسین علیه السلام خطاب به بانوان حرم: «یا أختاه یا ام کلثوم و أنت یا زینب و أنت یا رقیة... انظرن اذا أنا قتلت...» که از لهوف {ص :ی 141} چاپ دارالاسوة نقل شده است. ب - حضرت رقیه هنگام وداع پدر بخواهر گفت: بیا دامن بابا را بگیریم نگذاریم برود. (به قسمت وداع امام حسین علیه السلام مراجعه شود). ج - در شب یازدهم وقتی حضرت زینب علیهاالسلام دید رقیه در خیمه نیست او را روی نعش پدر یافت... (جریان آن در شب یازدهم گذشت).
2- 1145. کامل بهائی: 179:2.

.و از این سخنان با او گفت، تا اینکه لب بر دهان شریف پدر نهاد و سخت بگریست تا غش کرد و از هوش رفت. چون او را حرکت دادند از دنیا رفته بود.اهل بیت چون این بدیدند، صدا به گریه بلند کردند و داغشان تازه شد، و همه ی اهل

دمشق از زن ومرد برآن آگاه شدند و گریستند. (1)چون اولاد رسول و ذراری فاطمه بتول علیهاالسلام را در خرابه ی شام منزل دادند، آن غریبان ستمدیده و آن اسیران داغدیده، صبح و شام برای جوانان شهید خود در ناله و نوحه بودند. عصرها که می شد آن اطفال خردسال درب خرابه صف می کشیدند، می دیدند که مردم شاد و خرم و خوشحال دست اطفال خود را گرفته آب و نان تهیه کرده به خانه های خود می روند.آن طفلان خسته مانند مرغان پر شکسته دامن عمه را می گرفتند که ای عمه، مگر ما خانه نداریم؟ مگر بابا نداریم؟می فرمود: چرا نور دیدگان، خانه های شما در مدینه، و بابای شما به سفر رفته است.در میان آنها دخترکی بود از امام علیه السلام به نام فاطمه 1147 که درد هجران کشیده، گرسنگی و تشنگیها آزموده، رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده، بر بالای شتر برهنه راه درازی پیموده، کعب نیزه و تازیانه خورده.پدر او را خیلی دوست می داشت، محبت این دختر در دل امام علیه السلام منزل گرفته بود، همیشه در کنار پدر می نشست و دمبدم مانند دسته گل او را می بوسید، و شبها هم در بغل امام علیه السلام می خوابید...پیوسته احوال پدر می پرسید و گریه می کرد که:«أین أبی و والدی و المحامی عنی».بهر نحوی که بود زنها او را آرام می کردند، تا آنکه از کربلا به کوفه و از کوفه به شام رسیدند. در بین

ص:745


1- 1146. نفس المهوم : 456.

از رنج شتر سواری به تنگ آمده بود، به خواهرش سکینه می گفت:

«أیا أخت، قد دابت من السیر مهجتی»«خواهرم این شتر بسکه مرا حرکت داده دل و جگرم آب شد».از این ساربان بی رحم درخواست کن ساعتی شتر را نگاه دارد و یا آهسته راه ببرد که ما مردیم، از ساربان بپرس کی به منزل می رسیم...در یکی از شبها در آن منزل خرابه، شور دیدن پدر به سرش افتاد، و از هجران پدر اشک می ریخت. سر روی خاک نهاد آنقدر گریه کرد که زمین از اشک چشمش گل شد. در این اثنا به خواب رفت.خواب پدر دید، از خواب بیدار شد فبک و تقول: وا أبتاه، وا قرة عیناه، وا حسیناه، چنان صیحه کشید که خرابه نشینان پریشان شدند...هر چه خواستند او را آرام کنند ممکن نشد. امام زین العابدین علیه السلام پیش آمد و خواهر را دربر گرفت و به سینه چسبانید و تسلی می داد. آن مظلومه آرام نمی گرفت و نوحه می کرد، آنقدر روی دامن حضرت گریه کرد«حتی غشی علیها و انقطع نفسها»«تا آنکه غش کرد و نفس او قطع شد».امام به گریه درآمد. اهل بیت به شیون آمدند.«فضجوا بالبکاء و جددوا الأحزان و حثوا علی رؤوسهم التراب، و لطموا الخدود و شقوا الجیوب، و قام الصیاح».آن ویرانه از ناله اسیران یک پارچه گریه شد.دختر بیهوش افتاده بود و مخدرات در خروش بر سر می زدند و به سینه می کوبیدند. خاک برسر می کردند گریبان می دریدند، که صدای ایشان در قصر به گوش یزید رسید.طاهر بن عبدالله دمشقی گوید: سریزید روی زانوی من بود. سر پسر فاطمه هم

ص:746

در

میان طشت بود، همینکه شیون از خرابه بلند شد، دیدم سرپوش از طبق به کنار رفت، سر بلند شد تا نزدیک بام قصر، به صوت بلند فرمود:«أختی سکتی ابنتی»«خواهرم زینب، دخترم را ساکت کن».طاهر گوید: دیدم آن سر برگشت رو به یزید کرد و فرمود: یا یزید، من با تو چه کرده بودم، که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟!یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت، پرسید: طاهر چه خبر است؟گفتم: نمی دانم در خرابه چه اتفاق افتاده ولی دیدم سر مبارک حسین را که از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت.یزید غلامی فرستاد که خبری بیاورد. غلام آمد و واقعه را برای یزید نقل کرد.آن ملعون گفت: سر پدرش را برای او ببرید تا آرام گیرد.آن سر مطهر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند، و در حالی که پرده بر روی آن سر بود، در حضور آن مظلومه نهادند، پرده را برداشتند. آن معصومه چون متوجه سر پدر شد،«فانکبت علیه تقبله و تبکی و تضرب علی رأسها ووجهها حتی امتلأ فمها بالدم»«خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را می بوسید و بر سر و صورت خود می زد تا اینکه دهانش پر از خون شد» (1)و در «منتخب» آمده است که او پدرش را مخاطب قرار داده می فرمود:«یا أبتاه، من ذا الذی خضبک بدمائک»«پدر جان، کی صورت منورت را غرق خون ساخته؟».

ص:747


1- 1148. ریاض القدس: 323:2.

«یا أبتاه، من ذا الذی قطع وریدیک!»«پدر جان، چه کسی رگهای گردنت را بریده است؟».«یا أبتاه من ذا الذی أیتمنی علی صغر سنی»«پدر جان، کدام ظالم مرا در کودکی یتیم کرده است؟».«یا أبتاه، من للیتیمة حتی تکبر».«پدر جان، کی متکفل یتیمه ات می شود تا بزرگ شود؟».«یا أبتاه، من للنساء الحاسرات»«پدر جان، چه کسی به فریاد این زنان سر برهنه می رسد؟».«یا أبتاه، من للأرامل المسبیات»«پدر جان، چه کسی داد رسی از این زنان بیوه و اسیر می کند؟».«یا أبتاه، من للعیون الباکیات»«پدر جان، چه کسی نظر مرحمتی به سوی این چشمهای گریان (ما کند که شب و روز در فراق تو گریه) می کند؟».«یا أبتاه، من للضایعات الغریبات»«پدر جان، کی متوجه این زنان بی صاحب، غریب خواهد شد؟»«یا أبتاه، من للشعور المنشورات»«پدر جان، کی از برای این موهای پریشان خواهد بود؟»

«یا أبتاه، من بعدک وا خیبتاه»

«پدر جان، بعد از تو داد از ناامیدی!».«یا أبتاه، من بعدک وا غربتاه»«پدر جان، بعد از تو داد از غریبی و بی کسی!».«یا أبتاه، لیتنی کنت لک الفداء».«پدر جان، کاش من فدای تو می شدم».

ص:748

«یا أبتاه، لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیاء».«پدر جان، کاش من پیش از این روز کور شده بودم، و تو را به این حال نمی دیدم».«یا أبتاه، لیتنی و سدت الثری و لا أری شیبک مخضبا بالدماء».«پدر جان، کاش مرا در زیر خاک پنهان کرده بودند و نمی دیدم که محاسن مبارکت به خون خضاب شده باشد».آن معصومه نوحه می کرد و اشک می ریخت تا آنکه نفس او به شماره افتاده و گریه راه گلویش را گرفت، مثل مرغ سرکنده، گاهی سر را به طرف راست می نهاد و می بوسید و بر سر می زد، و زمانی به چپ می گذارد و می بوسید...پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طویلی از سخن افتاد گریست.«فنادی الرأس بنته، الی الی، هلمی فأنا لک بالانتظار. فغشی علیها غشوة لم تفق بعدها، فحر کوها فاذا هی قد فارقت روحها الدنیا...»«آن رأس شریف دختر را صدا کرد که به سوی من بیا، من منتظر هستم، او غش کرد و دیگر به هوش نیامد، چون او را حرکت دادند متوجه شدند که

روح شریفش از بدن مفارقت کرده و به خدمت پدر شتافته است». (1)راوی گوید: وقتی که خواستند نعش آن یتیم را از خاک خرابه بردارند علمهای سیاه برپا کرده بودند و مردان و زنان شامی همه جمع شده گریه و ناله می کردند و سنگ بر سر و سینه می زدند. او را غسل دادند و کفن نمودند 1150 و بر او نماز گزاردند و دفن نمودند، که الان قبر او معلوم و مشهور است. (2)زن غساله با تخته و آب چراغ وارد شده، پیراهن از تن طفل بیرون آورد، همین

ص:749


1- 1149. انوار الشهادة : 244، ریاض القدس: 326:2.
2- 1151. انوار الشهادة : 246 ف 20.

که دید بدن نازنین او سیاه و مجروح است، با دو دست بر سر خود زد!گفتند: چرا خود را می زنی؟ گفت: مادر این طفل (یا بزرگ اسیران) کیست؟ تا بگوید این بچه به چه مرضی از دنیا رفته است؟ چرا بدنش کبود است؟بانوان با چشم اشکبار گفتند: او مرضی نداشت، اینها جای کعب نیزه و تازیانه است (1)آیةالله اثنی عشری فرمودند: از آقای حاج حسن آقا شیرازی شنیدم که ایشان از مرحوم آیةالله سید محسن نقل می کرد که:در زمان آیةالله سید محسن جبل عاملی، نزدیک بود قبر رقیه خاتون را آب بگیرد، و اوضاع دگرگون شود، چون نهری نزدیک آن بود. گفتند: بدن را از اینجا به جای دیگر منتقل کنید، چون ما نمی توانیم نهر را برگردانیم.به آیةالله سید محسن گفتند: تو این کار را بکن.سید گفت: اگر امکان نداشته باشد ما این کار را می کنیم. قبر را نبش می کنیم و بدن را بیرون می آوریم.

سید تصمیم به نبش قبر گرفت. غسل کرد و لباس سفید پوشید و دستور نبش قبر داد. خاک را که برداشتند و به خشت لحد رسیدند، گفت: صبر کنید لحد را خودم بردارم. سید در قبر رفت، همینکه خشت بالای سر را برداشت دیدند سید افتاد. زیر بغلش را گرفتند، هی می گفت: ای وای بر من، وای بر من.به ما گفته بودند یزید زن غساله و کفن فرستاده، ولی فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده، بدن معطر مثل گل.من بدن را منتقل نمی کنم، می ترسم بدن را منتقل کنم، دیگر به عنوان رقیه

ص:750


1- 1152. مقتل جامع مقدم: 205:2.

بنت الحسین شناخته نشود، و من نمی توانم جوابش را بدهم. هر چه مخارج نهر است می دهم نهر را برگردانید (1)در کتاب «وقایع الشهور و الأیام» مرحوم آیةالله بیرجندی آمده است که دختر کوچک امام حسین علیه السلام روز پنجم ماه صفر سال 61 وفات کرد. چنانکه همین مطلب در کتاب «ریاض القدس» نیز نقل شده است. (2)قبلا از این مخدره در مواردی ذکری به میان آمد مثل هنگام وداع حضرت امام حسین علیه السلام که فرمودند: «یا سکینة و یا رقیة...» 1155 که دختر خود رقیه را هم مخاطب قرار دادند.و در قصیده ی شیوا و سوزناک سیف بن عمیره (صحابی بزرگ امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام) 1156 نیز در دو جا از این نازدانه سخن بمیان آمده:

و رقیة رق الحسود لضعفها و غدا لیعذرها الذی لم یعذرلم أنسها و سکینة و رقیة یبکینه بتحسر و تزفر (3)از حمید بن مسلم نقل شده که چون حضرت علی اصغر شهید شد... دخترانی از خیمه بیرون دویدند، و خود را بر روی نعش آن طفل شهید انداختند... و آن دختران فاطمه و سکینه و رقیه بودند. (4)چون امام حسین علیه السلام مانع شدند از اینکه امام سجاد علیه السلام به میدان برود،

ص:751


1- 1153. شب پنجم صفر سال 8 / 3 / 77 {1419 شمسی} در تهران بالای منبر فرمودند.
2- 1154. ستاره ی درخشان شام حضرت رقیه : 199.
3- 1157. سیاهپوشی در سوگ ائمه نور : 320، به نقل از منتخب طریحی: 447:2.
4- 1158. مهیج الأحزان : 244 مجلس دهم.

رمودند: فرزندم، تو پاکترین فرزندان من و افضل عترتم می باشی، و جانشین من بر زنان و کودکانم هستی... آنگاه بلند فرمود: ای زینب، و ای ام کلثوم، و ای سکینه و ای رقیه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید، بدانید این پسرم خلیفه و جانشین من بر شماست، او امام و پیشوا است که اطاعتش بر شما واجب است.

ص:752

(1)

تعمیر قبر حضرت رقیه خاتون

عالم بزرگوار مرحوم ملا محمد هاشم خراسانی می نویسد: عالم جلیل شیخ محمد علی شامی که از جمله ی علماء نجف اشرف می باشد به حقیر فرمود:جد امی من جناب آقا سیدابراهیم دمشقی که نسبش به سید مرتضی علم الهدی منتهی می شد، و سن شریفش بیش از 90 سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت.شبی دختر بزرگ ایشان حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام را در خواب دید که فرمودند: به پدرت بگو: به والی بگوید: میان لحد و جسد من آب افتاد، و بدن من در اذیت است، بیاید قبر و لحد مرا تعمیر کند.دختر به سید عرض کرد، ولی سید از ترس اهل تسنن، به خواب اعتنا ننمود.

شب دوم دختر وسطی سید همین خواب را دید و به پدر گفت، ترتیب اثری نداد.شب سوم دختر کوچک سید همین خواب را دید و به پدر گفت، باز ترتیب اثری نداد.شب چهارم خود سید حضرت رقیه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: چرا والی را خبردار نکری؟!سید بیدار شد، صبح نزد والی شام رفت و خوابش را گفت. والی به علماء و صلحاء شام از شیعه و سنی امر کرد که غسل کنند و لباسهای پاکیزه بپوشند، به دست هر کس قفل درب حرم مطهر باز شد، همان کس برود و قبر مقدس او را نبش کند، جسد را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کنند.صلحاء و بزرگان از شیعه و سنی در کمال آداب غسل کردند و لباس پاکیزه پوشیدند، قفل بدست هیچکس باز نشد، مگر به دست مرحوم سید، و چون میان حرم آمدند کلنگ هیچکدام بر زمین اثر نکرد، مگر به دست سید ابراهیم.حرم را خلوت کردند، لحد را شکافتند، دیدند بدن نازنین مخدره میان لحد

ص:753


1- 1159. معالی السبطین: 12:2 به نقل از الدمعة الساکبة.

و کفن صحیح و سالم است، لکن آب زیادی میان لحد جمع شده است.سید بدن شریف را از میان لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود نهاد، و سه روز بدین گونه بالای زانوی خود نگهداشت و گریه می کرد تا اینکه قبر آن بی بی را تعمیر کردند.وقت نماز که می شد سید بدن مخدره را بالای چیز پاکیزه می گذاشت. بعد از فراغ از نماز برمی داشت و بر زانو می نهاد، تا اینکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند، سید بدن را دفن کرد.و از معجزه ی این مخدره این که؛ سید در این سه روز احتیاج به غذا و آب و تجدید وضو پیدا نکرد. و چون خواست بدن را دفن کند دعا کرد که خداوند پسری به او عطا فرماید.دعای سید به اجابت رسید و در سن پیری خداوند پسری به او لطف فرمود، نام او را سید مصطفی گذاشت.آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت، او هم تولیت زینبیه و مرقد

شریف حضرت رقیه و ام کلثوم و سکینه را به او واگذار نمود، و فعلا هم آقا سید ابراهیم تولیت این مکانهای شریف را دارا می باشد.این قضیه در حدود سال هزار و دویست و هشتاد هجری بوده است. (1)در «معالی» این قضیه را مجملا نقل کرده و در آخر اضافه فرموده است:«فنزل فی قبرها و وضع علیها ثوبا لفها فیه و أخرجها، فاذا هی بنت صغیرة دون البلوغ و کان متنها مجروحة من کثرة الضرب»«آن سید جلیل وارد قبر شد و پارچه ای بر او پیچید و او را خارج نمود، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده، و پشت شریفش از زیادی ضرب مجروح بود

ص:754


1- 1160. منتخب التواریخ : 365 ب 8.

(1)

عنایات و کرامات آن مخدره

1- چنانکه در بالا مشروحا بیان گردید، سید ابراهیم دمشقی در نود و چند سالگی از کرامت حضرت رقیه علیهاالسلام صاحب فرزندی شد که او را سید مصطفی نام نهاد.پس از درگذشت سید ابراهیم، تولیت آن مشاهده مشرفه به پسرش سید مصطفی، و بعد از ایشان به فرزندش سید عباس رسید. (2)فرزندان سید ابراهیم دمشقی معروفند و مشهور است که هرگاه دست خود را به موضع گزیده ای بگذارند فورا آرام می شود. و این اثر را از جد بزرگ خود به ارث برده اند، و آن را از

آثار نگهداری بدن شریف آن مظلومه می دانند. (3)2- مادر مسیحی با دیدن کرامت حضرت رقیه علیهاالسلام مسلمان شد:جناب حجةالاسلام آقای سید عسکر حیدری، از طلاب علوم دینیه حوزه علمیه زینبیه ی شام چنین نقل کردند:روزی زنی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه آورد. زیرا دکترهای لبنان او را جواب کرده بودند.زن با دختر مریضش نزدیک حرم با عظمت حضرت رقیه علیهاالسلام منزل می گردید تا در آنجا برای معالجه فرزندش به دکتر سوریه مراجعه کند، تا اینکه روز عاشورا فرامی رسد و او می بیند مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه آنجاست می روند.از مردم شام می پرسد اینجا چه خبر است؟ می گویند: اینجا حرم دختر امام حسین علیه السلام است. او نیز دختر مریضش را در منزل تنها گذاشته درب اتاق را می بندد

ص:755


1- 1161. معالی السبطین: 101:2.
2- 1162. اجساد جاویدان : 67.
3- 1163. به مقتل جامع مقدم: 208:2 مرجعه شود.

و به حرم حضرت علیهاالسلام می رود. آنجا متوسل به حضرت رقیه می شود و گریه می کند، به حدی که غش می کند و بیهوش می افتد. در آنحال کسی به او می گوید: بلند شو برو منزل، دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است. برخاسته به طرف منزل حرکت می کند و می رود درب منزل را می زند، می بیند دخترش دارد بازی می کند!وقتی مادر جویای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد، دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری بنام رقیه وارد اتاق شد، و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم. آن دختر به من گفت: بگو «بسم الله الرحمن الرحیم» تا بلند شوی، و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم. دیدم تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید، گفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین علیه السلام مسلمان شد (1)

3- نقل می کند:این جانب روزی مشغول خواندن مصیبت حضرت رقیه علیهاالسلام بودم که در اثناء آن صدای غش کردن خانمی همراه با فریاد و گریه ی شدید اطرافیان به گوش رسید.خانم مذکور بعد از مجلس به هوش آمد. وی را نزد من آوردند، او به من گفت: خانمی هستم دارای سه فرزند، مبتلا به مرض قلب شدم و همه ی دکترها جوابم کردند، به طوریکه ناامید شدم. به شوهرم گفتم: مرا به حرم حضرت رقیه علیهاالسلام ببر.امروز روز سوم است که ما اینجا هستیم. دیشب خواب دیدم دختر بچه ای برگ سبزی را به من داد و گفت: این را بخور خوب خواهی شد. گفتم: شما کی هستید؟ گفت: من

ص:756


1- 1164. ستاره درخشان شام : 270.

رقیه دختر امام حسین علیه السلام هستم.از خواب بیدار شدم، آمدم به حرم، در حینی که شما مشغول خواندن روضه بودید، همان دختر را در بیداری دیدم که همان برگ سبز را به من داد و همه ی اطرافیان این صحنه را دیدند. در نتیجه من نتوانستم تحمل کنم و بی اختیار بی هوش شدم. و بحمدالله الان حالم خیلی خوب است. (1)4- راه کربلا باز شد:سالها راه کربلا مسدود بود، شیعیان و محبین مظلوم کربلا پیوسته به یاد و عشق زیارتش می سوختند و ملتمسانه توفیق این سعادت ابدی را از ساحتش درخواست می کردند.سرانجام رأفت حسینی به جوش آمد و شیفتگان و دلباختگان خسته را بشارتی وصف ناپذیر مرحمت فرمود. بالاخره سال گذشته راه کربلا از طریق سوریه باز شد. عده ی زیادی از ایرانیان به عشق زیارت آن عتبات عالیات عازم سوریه شدند. حقیر نیز شوق زائد الوصفی پیدا کردم و با تعدادی از دوستان عازم سوریه شدیم، ناگهان تهدیدات امریکا علیه رژیم بعث عراق شدت گرفت و هر آن احتمال حمله ی نظامی می رفت.

تعداد زیادی از ایرانیان در شام سرگردان بودند، برخی هم به ایران بازگشتند. آرزومندان زیارت کربلا در حرم حضرت رقیه علیهاالسلام اجتماع کرده و با ناله و گریه از آن مظلومه و باب الحوائج درخواست رفع مانع می کردند، بنده هم حال عجیبی داشتم و حتی بی اختیار با جسارت به ساحت آن بزرگوار عرض کردم: بی بی جان اگر از پدرتان زیارت را برای ما نخواهید به یارت شما نخواهم آمد!! و گریه ی شدیدی کردم. در حرم بودیم که خبر رفع تهدیدات به زوار رسید، و راه مجددا باز شد، و بحمد الله با سلامت به زیارت مشرف شدیم.

ص:757


1- 1165. ستاره ی درخشان شام : 282.

ص:758

مدفن سر مبارک حضرت سیدالشهداء

بسیاری از مورخین نوشته اند که حضرت سجاد علیه السلام سر پدر را در روز اربعین به بدن آن حضرت ملحق نمود. (1)مرحوم محدث قمی می نویسد: مشهور میان علماء امامیه آن است که یا با جسد شریف دفن شد، و امام سجاد علیه السلام آن را باز گردانید.یا نزد قبر امیرالمؤمنین علیه السلام دفن شده، چنانکه در اخبار بسیار آمده است. (2)ابن شهر آشوب گوید: سید مرتضی در یکی از رساله های خود می نویسد: سر مطهر حسین علیه السلام را از شام به کربلا بازگردانیدند و به بدن ملحق کردند. (3)و شیخ طوسی می نویسد: زیارت اربعین به همین علت وارد شده است. (4)و در تاریخ «حبیب السیر» آمده است که یزید سرهای شهداء را به علی بن الحسین علیهماالسلام تسلیم کرد و آن حضرت آن سرها را روز بیستم صفر به بدنهای طاهره ملحق نمودند، آنگاه به مدینه ی طیبه متوجه شدند، و گوید: اصح روایات در مدفن سر مکرم این است... (5)

ص:759


1- 1166. مقتل مقرم : 469.
2- 1167. نفس المهموم : 466.
3- 1168. رسائل الشریف المرتضی: 130:3.
4- 1169. مناقب ابن شهر آشوب: 77:4، بخش تاریخ آن حضرت {از انتشارات علامه}.
5- 1170. حبیب السیر: 60:2.

ابواسحاق اسفرایینی در کتاب نورالعین می نویسد:سر آن حضرت را (در شام) با مشک و کافور آمیختند و به اهل بیت دادند و آنها در بازگشت به مدینه در کربلا آن را به جسد شریف ملحق نمودند. (1)

شیخ حر در کتاب «در مسلوک» می نویسد: روایت شده که در کربلا با جسد شریفش دفن شد و عمل طائفه (امامیه) بر این معناست. (2)

مرحوم سید بن طاووس می نویسد: روایت شده که سر حسین ، به کربلا برگردانیده شد و با بدن شریف دفن گردید، و عمل طائفه شیعه هم بر طبق همین بوده است. ولی روایات زیادی هم برخلاف آنچه گفتیم نقل شده است. (3)

اما قول دیگر که مدفن سر مبارک کنار قبر امیر المؤمنین له باشد، روایات آن را مرحوم شیخ حر عاملی در «وسائل الشیعة) (4) آورده است.

در بعضی از احادیث ذکر شده که غلامی از ما اهل بیت آن را از شام ربود و در

آنجا مدفون ساخت. (5)

در حدیث مفضل بن عمر - که در باره مسجد رأس الحسین لا (حنانه) وارد شده - چنین آمده که امام صادق ع فرمودند: این مکان سر جدم حسین است | «وضر؛ فهنا». که در مقام جمع می توان گفت: مقصود این حدیث آنست که سر مبارک را مدتی در آن مکان گذاشته اند

در حدیث یونس بن ظبیان امام صادق الا بعد از کلامشان که کنار قیر امیر المؤمنین له مدفون شد می فرمایند: «قالو أش مع الجسد، و الجد مع الرأس».. و با تأمل در عبارات احادیث ممکن است بگوییم: بعدها (ولو به طریق غیر

ص:760


1- 1171. تذکرة الشهداء : 447.
2- تذکرة الشهداء : 447.
3- لهوف : 195.
4- وسائل: 398:14 باب 32 از مزار.
5- کافی: 571:4.

عادی) به کربلا منتقل شده که می توان از حدیث ابن عبیات استظهار نمود مرحوم ممرم - در دفاع از قول مشهوری که مدفن سر مطهر در کربلاست -

در اروضة الواعظین قال» و «مثیر الأحزان این نما آمده است که این قول نزد امامیه مورد اعتماد است، و مرحوم سید بن طاووس در «لهوف» فرموده: عمل طائفه شیعه بر طبق این بوده است.و در «اعلام الوری طبرسی» و «مقتل عوالم» و «بحارالأنوار» و «ریاض المصائب»، این قول را مشهور بین علماء دانسته اند.(1) و بعد از نقل همین قول از عده ای از علماء شیعه و سنی - می فرماید:بنابراین به هر قولی که بر خلاف این باشد اعتنا و اعتباری نیست، چون حدیثی که سرمبارک نزد قبر پدر بزرگوارش می باشد، نزد این علماء و بزرگان بوده است و از اینکه آن را نپذیرفته اند معلوم می شود که مورد وثوق آنان نبوده چون سند احادیث تمام نیست و رجال آن معروفین نمی باشند. (2)

ص:761


1- مقتل مقرم:469.
2- 1176. مقتل مقرم:469.

ص:762

ورود اهل بیت به کربلا در روز اربعین

چون زنان و عیال امام حسین علیه السلام از شام بازگشتند، و به عراق رسیدند، به راهنمای قافله گفتند: ما را از راه کربلا ببر.پس آمدند تا به قتلگاه رسیدند. دیدند جابر بن عبدالله انصاری رحمه الله و جمعی از بنی هاشم و مردانی از آل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای زیارت قبر حسین علیه السلام آمده اند. پس همگی به یک هنگام در آن سرزمین گرد آمدند، و با گریه و زاری و اندوه و سیلی بر روی زدن با هم ملاقات کردند، و مجلس عزائی که دلها را جریحه دار می کرد برپا نمودند، و زنانی که در آن نواحی بودند جمع شدند، و چند روزی به همین منوال گذشت. (1)این عبارت مرحوم سید بن طاووس را بزرگانی چون علامه مجلسی در «بحارالأنوار» 1178 و «جلاء العیون» 1179 نقل نموده اند.لخکن بعضی مانند مرحوم محدث قمی بعید دانسته اند که در اربعین سال اول بوده باشد، چون راه طولانی بوده و عادة ممکن نبود در این مدت کم این راه طولانی را طی کرده باشند، به علاوه در کوفه و شام چند روز اسراء را نگهداشته بودند.مؤلف گوید: مواردی در تاریخ بیان شده که در مدت کم راههای طولانی

ص:763


1- 1177. لهوف : 196، و بدین مضمون در مثیرالأحزان : 107 و مقتل مقرم به نقل از ریاض الأحزان.

پیموده اند و هیچگونه بعدی ندارد که همان سال بوده باشد از قبیل:1- قبلا نقل نمودیم که ابن زیاد روز 15 محرم آنها را از کوفه به سوی شام حرکت داد. و ابن زیاد بعد از آمدن اهل بیت روز دوازدهم به کوفه به یزید نامه نوشت و درباره ی اهل بیت کسب تکلیف کرد و او در جواب نوشت که آنها را به شام بفرست، چگونه در این سه روز نامه

رفت و برگشت! بعضی جواب داده اند که نامه را با کبوتر فرستاده اند، ولی ثابت نشده است.2- همانطور که در فصل سابق گذشت در مدفن سر مبارک دو قول قابل اعتنا بیشتر نقل نشده؛ یکی کنار حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که روایاتی بر آن دلالت دارد، و دوم حضرت سجاد علیه السلام آن را (در روز اربعین) به بدن آن حضرت ملحق نمودند، و این قول بین علماء امامیه مشهور و مورد اعتماد است.حال چگونه می پذیرند که امام سجاد علیه السلام سر مبارک را در روز اربعین کربلا دفن کنند، ولی آمدن اسراء را در روز اربعین بعید می دانند!3- بزرگانی چون مرحوم کفعمی و عالم بزرگوار فیض کاشانی و مرحوم محدث قمی در «نفس المهموم» و... نقل کرده اند که روز اول صفر سرهای مقدس را وارد شام کردند، که قبلا نقل شد و همه این مطلب را قبول نموده اند.و در تاریخ مذکور است که همزمان با ورود سرهای مقدس شهداء، اسراء هم وارد شام شدند و بطور قطع در منازل بین راه کوفه و شام سرها را همراه اسراء می بردند، نه اینکه سرها را جداگانه برده باشند.می پرسیم: چطور شما از کوفه تا شام را قبول کردید که در این مدت کم اسراء آمده باشند، ولی برگشتن در همین مدت و اینکه در روز اربعین به کربلا وارد شده باشند را بعید می دانید؟!اگر گوئید: چند روز در شام توقف کردند، گوئیم: در کوفه هم چند روز اسراء را زندانی کردند و یا در شهر کوفه نگاه داشتند، و حرکت آنها از کوفه روز 15 محرم

ص:764

بوده است.بنابراین، بین رفتن و برگشتن فرقی نمی کند. (1)

4- قبلا بیان کردیم که حضرت مسلم علیه السلام در نیمه ی رمضان از مکه بیرون آمدند و به مدینه تشریف بردند و در مدینه با اهل و عیال خود وداع کردند و در حرم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز خواندند، آنگاه با دو راهنما به سوی کوفه حرکت نمودند و در روز پنجم شوال وارد شهر کوفه شدند.می گوئیم: چطور این راه طولانی را حضرت مسلم در مدت 20 روز طی نمود، با اینکه در مدینه مقداری توقف کرد، و در بین راه دو راهنما از تشنگی مردند، و حضرت مسلم برای امام حسین علیه السلام نامه نوشت که اگر صلاح بدانید مرا معاف نمائید، و حضرت در جواب نوشتند: به همان راهی که دستور دادم بروید، که بعد از وصول نامه، به راه خود ادامه داد.5- حکایت دیدن ابوحنیفه هلال ذی الحجه را در کوفه یا بغداد و درک حج نمودن او مشهور است. (2)لذا باید گفت: چون ابن زیاد و یزید از شورش مردم بیم داشتند، خصوصا در کوفه وبعضی از شهرهای بین راه، تصمیم گرفتند باسرعت و عجله اهل بیت را

ص:765


1- 1180. بلکه بر اساس ملاحظاتی، باید مراجعت در وقت کوتاهتری انجام شده باشد، زیرا موقع رفتن، آنها را به شهرهای مختلف بردند، تا پیروزی یزید را به رخ مردم بکشند، ولی در مراجعت راه مستقیمی را پیمودند. پس اگر این مسیر طولانی را با توقف در کوفه، شهرهای بین راه و پشت دروازه ی شام، در مدت 20 روز {11 محرم تا اول صفر} پیموده اند، هیچ استبعادی ندارد که این مسیر را با توقفی در دمشق، در مدت 20 روز (اول تا بیستم صفر) طی کرده باشند.
2- 1181. مهیج الأحزان : 381 م 14.

حرکت دهند، و راههائی را انتخاب کنند که طولانی نباشد، بلکه مسافت آنها کم باشد.و نوشته اند که این زنان و کودکان را با اذیت و آزار به سرعت می بردند.حتی در برگشت از شام نیز اهل بیت آزاد نبودند، بلکه در محاصره ی دشمن و لشکر یزید بودند، و نقل کردیم که یزید 500 نفر همراه اهل بیت فرستاد. (گرچه درظاهر هنگامی بازگشت به خاطر ترس از مردم مقداری مراعات آنها می کردند).بنابراین هیچ بعدی ندارد که ورود اهل بیت به کربلا در روز اربعین سال اول (61 ه) باشد، که عده کثیری از نویسندگان (قریب صد نفر) آن را به تفصیل نوشته و نقل کرده اند، از جمله آنها؛ مؤلف «روضة الشهداء»، تاریخ «حبیب السیر»، و ابی مخنف و ابن نما و سید بن طاووس و صاحب «عوالم» و علامه مجلسی و...

مرحوم آیةالله سید محمد علی قاضی تبریزی در این باره کتابی مستقل نوشته اند.البته همه ی بزرگان قبول دارند که اهل بیت بعد از سفر شام به کربلا آمده اند، فقط برخی در سال آن تردید کرده اند که آیا اربعین اول بوده یا نه؟همچنین آمدن جابر در روز اربعین برای زیارت سیدالشهداء علیه السلام قطعی است، لکن اختلاف در این است که آیا ورود اهل بیت همزمان با ورود جابر بوده، و در کربلا با هم ملاقات کرده اند یا خیر؟مرحوم فرهاد میرزا می نویسد:«و فی مقتل أبی مخنف: فسار القائد بهم من دمشق... قال: فعند ذلک قالوا له: مر بنا بکربلا. فمر بهم علی کربلا. فوجدوا فیها یؤمئذ جابر بن عبدالله الأنصاری و جماعة معه، قد أتوا لزیارة الحسین علیه السلام. فعند ذلک نظروا فی کربلا فجددوا

ص:766

الأحزان و شققوا الجیوب، و نشروا الشعور، و أبدوا ما کان مکتوما من الأحزان و المصائب، و أقاموا عنده أیاما. ثم رحلوا منها و قصدوا المدینة».«راهنما از دمشق همراه آنها بود... در بین راه اهل بیت فرمودند: ما را از کربلا عبور بده. راهنما آنها را به کربلا برد. در آنجا اهل بیت علیهم السلام جابر بن عبدالله الأنصاری را با جماعتی که به زیارت امام حسین علیه السلام آمده بودند ملاقات کرد. همینکه کنار قبور شهداء رسیدند از محملها به زیر آمدند، و حزن آنان تجدید شد. گریبان چاک زده، موها را پریشان کردند، و غم و اندوهی که در دلها پنهان

بود آشکار کردند. چند روزی آنجا ماندند، سپس به سوی مدینه کوچ کردند» (1)در نقل دیگری آمده است: منزل به منزل طی مراحل کردند تا به جائی رسیدند که یک راه به کربلا می رفت و راه دیگر به مدینه. زنان از راهنما تمنا نمودند که تو را قسم می دهیم که ما را از راه کربلا عبور ده، و او قبول کرد. (2)چون به زمین کربلا رسیدند در قتلگاه پیاده شدند، و در آنجا با جابر بن عبدالله انصاری و جماعتی از بنی هاشم و غیر آنها ملاقات کردند، که برای زیارت امام حسین علیه السلام آمده بودند، بنای گریه و زاری گذاشتند، به سر و صورت می زدند، و سه روز در آنجا عزاداری کردند.عده ای از زنان اطراف نیز آمدند. حضرت زینب علیهاالسلام در بین آنها آمد و گریبان چاک نمود و با ناله و صوت حزین که قلبها را جریحه دار می کرد فرمود:«وا أخاه وا حسیناه، وا حبیب رسول الله، و ابن مکة و منی، و ابن فاطمة

ص:767


1- 1182. قمقام زخار و صمصام بتار: 580:2، مقتل ابی مخنف : 221.
2- 1183. ریاض القدس: 336:2.

الزهراء، و ابن علی المرتضی، آه، آه»سپس بیهوش افتاد.... ام کلثوم با حالت افسرده و موی پریشان به سر و صورت خود می زد و با صدای بلند نوحه سرائی می کرد و می فرمود:«الیوم مات جدی محمد المصطفی...»«امروز جدم محمد مصطفی از دنیا رفت، امروز پدرم علی مرتضی از دنیا رفت، امروز مادرم فاطمه زهرا فوت کرد، امروز بر زهرا مصیبت از دست دادن فرزند وارد شد».

باقی زنها نیز به سر و صورت خود می زدند و گریه و ندبه می کردند، و می گفتند:وا مصیبتاه، وا حسناه، وا حسیناه.حضرت سکینه با صدای بلند می فرمود: وا محمداه، وا جداه بر تو سخت است ظلمهائی که بر اهل بیت تو روا داشتند، عده ای را عریان و دسته ای را زخم دار و گروهی را لگدکوب سم اسبان و جمعی را سر بریدند، وا حزناه، وا أسفاه.بعد از دستور علی بن الحسین علیه السلام بر رفتن قافله اسراء، سکینه دور قبر مطهر پدر حرکت کرد و گریه ی شدیدی نمود و با ناله فرمود:ألا یا کربلا نودعک جسما بلا کفن و لا غسل دفیناألا یا کربلا نودعک روحالأحمد والوصی مع الأمیناای سرزمین کربلا جسمی را به تو می سپاریم که بدون کفن و غسل دفن شده است.ای کربلا روحی را نزد تو می گذاریم که روح رسول خدا و وصی او امیرالمؤمنین با جبرئیل امین می باشد.فاطمه دختر امام حسین علیه السلام خود را روی قبر پدر انداخت، گریه شدیدی نمود تا

ص:768

غش کرد. (1)دختران علی مرتضی و یتیم های فاطمه ی زهرا به نزدیک قتلگاه آمدند، همگی چون برگ خزان از شترها بر روی خاک ریختند و هر یک قبر شهیدی را در بغل گرفتند، و صدا به گریه و ناله بلند کردند.از آن جمله زینب خاتون، جامه را چاک زده و خود را بر روی قبر مبارک امام مظلوم انداخت و به آواز حزین فریاد کشید:«وا أخاه، وا حسیناه، وا حبیب رسول الله، یابن مکة و منی، یابن فاطمة الزهراء، یابن علی المرتضی».آنقدر گریست و خاک قبر منور را بر سر ریخت که بی هوش شد. چون به هوش آمد

عرض کرد: ای برادر، در راه شام آنقدر تازیانه بر پشت من زدند که پشتم مجروح شده است و هنوز جراحت آن باقی است، و اگر در این صحرا نامحرم نبود پیراهن خود را بالا می زدم تا جراحت پشت مرا مشاهده نمائی.سکینه ی مظلومه گفت: ای پدر، وقتی که ما را در مجلس یزید می بردند کعب نیزه و تازیانه بر سر و صورت ما می زدند، و چون و عصا بر سر ما یتیمان می کوبیدند. مرا و خواهرم فاطمه را می خواستند به کنیزی ببرند... (2)حضرت ام کلثوم علیهاالسلام خود را روی قبر برادر بزرگوارش انداخت و عرض کرد:«جعلت فداک، قتلوک فما عرفوک، و ترکوک عریانا، و ذبحوک عطشانا، و لم یوجد أحد أن یرحمک و یرحم عیالک»«به فدایت شوم ای برادر، تو را کشتند در حالی که

به مقام و منزلت تو معرفت نداشتند، و تو را برهنه ترک کردند، و تو را شهید کردند در حالی که

ص:769


1- 1184. معالی السبطین: 117:2.
2- 1185. انوار الشهادة : 252 ف 21.

تشنه بودی، و هیچ کس از این قوم جفاکار پیدا نشد که بر تو و بر عیالت رحم نماید» (1)بعد از آنکه سه روز در کربلا ماندند و به اقامه عزا پرداختند، امام سجاد علیه السلام چاره ای ندید جز این که به مدینه کوچ نماید، چون عمه ها و زنان و دختران را می دید که شب و روز به ناله و زاری مشغولند، از کنار قبری بر می خیزند نزدیک قبر دیگری می نشیند. (2)اهل بیت طهارت سه شبانه روز در کربلا به عزاداری مشغول بودند و امام سجاد علیه السلام چون خاندان رسالت را به آن حالت، افسرده و گریان و پریشان دیدند بر جان آنها ترسیدند

و دستور حرکت به مدینه را صادر فرمودند.تنها کسی که همراه آنها نیامد حضرت رباب زوجه ی حضرت سیدالشهداء علیه السلام بود که در کربلا توقف نمود. و در شرح حال حضرت علی اصغر گذشت که آن مخدره یک سال کنار قبر شوهرش اقامت نمود و گریه می کرد.پس از آن به مدینه آمد و از غصه و ناراحتی فوت نمود.بر سر قبر تو ای دلبر فرخنده منم که پریشان و گرفتار به رنج و محنم ماه من از نظرم رفتی و از دل نروی جای آنست ز غم چاک زنم پیرهنم بعضی نویسندگان از قول حضرت سجاد علیه السلام و حضرت زینب کبری علیهاالسلام و ام کلثوم و سکینه و سایر اهل بیت علیهم السلام - هنگام ورود به کربلا در روز اربعین - فرازهائی نوشته اند که مابه جای آنها اشعاری از شعراء را می نویسیم:نوای وصل چون بشنید آن شاه به دشت کربلا افراشت خرگاه ز اسب آمد فرود آن سرور دین به اهلبیت گفتا منزل است این

ص:770


1- 1186. ناسخ حضرت زینب: 504:2، صفریه: 174:3 به نقل از بحر المصائب: 416:4.
2- 1187. مقتل مقرم : 485.

دین وادی شما را سد عشق است نه سد عشق خود سر حد عشق است فزون باشد مقام قرب داور مقامی نیست از اینجا فزون تربه بارانداز عشق آن پاک بازان بیفکندند بار عشق آسان وارد چه شد امام چهارم بکربلا از شش جهت خروش بهفت آسمان رسیدشوری چه شور، حشر بپا شد در آن زمین بر تربت پدر چو امام زمان رسیدگفت ای بزیر خاک لحد خفته، ای پدر بابا ز شهر شام ترا میهمان رسید

باور مکن که تا صف محشر رود ز یاد ظلمی که بر من از ستم کافران رسیدپس از تو جان برادر چه رنجها که کشیدم چه شهرها که نگشتم، چه کوچه ها که ندیدم بسخت جانی خود اینقدر نبود گمانم که بی تو زنده ز دشت بلا به شام رسیدم چه ماه چارده دیدم سر تو را به سر نی هلال وار ز بار مصیبت تو خمیدم ز تازیانه و طعن سنان و طعنه ی دشمن دگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم شدم چه وارد بزم یزید بازوی بسته هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم هنوز بر کف پایم نشان آبله پیداست به راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم آورده ام تمام عزیزانت ای حسین جز یک سه ساله دخترک گل عذار من از من مپرس حال دل آن سه ساله را در گوشه ی خرابه بمرد او کنار من یک شب سر تو گشت به ویرانه میهمان گشتم هزار سال خجل ای نگار من من ز شام و کوفه با چشم گهربار آمدم دیده گریان بر مزار شاه ابرار آمدم مدتی از هم جواری تو بودم ناامید حالیا اندر جوارت بهر دیدار آمدم از سفر آورده ام جمع یتیمان تو را جز رقیه آنکه از داغش شرر بار آمدم

ص:771

ص:772

زیارت اربعین

حضرت امام حسن عسکری علیه السلام می فرمایند:«علامات المؤمن (المؤمنین) خمس؛ صلاة الاحدی و الخمسین، و زیارة الأربعین، و التختم فی الیمین، و تعفیر الجبین، و الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم»«نشانه ی مؤمن (شیعه) پنج چیز است: 51 رکعت نماز (در هر شبانه روز) و زیارت اربعین، و انگشتر به دست راست نمودن، و (در سجده) پیشانی به خاک نهادن، و بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن» (1)بزرگان از علماء و محدثین از جمله ی «زیارة الأربعین» زیارت حضرت امام حسین علیه السلام را در روز اربعین فهمیده اند.علامه حلی در «منتهی»، سید بن طاووس در «اقبال»، شیخ بحرانی در «حدائق» و علامه مجلسی در مزار «بحار» و... همه زیارت امام حسین علیه السلام را در روز اربعین مستحب دانسته و دلیل آنها همین حدیث شریف حضرت امام حسن عسکری علیه السلام می باشد.اینکه بعضی معنای حدیث را زیارت چهل مؤمن گرفته اند، گذشته از این که ظاهر عبارت (بودن «ال» در اربعین) با آن نمی سازد، مختص شیعیان نیست که با آن مؤمنین متمایز گردند، بلکه نزد عامه هم مورد توجه است.

ص:773


1- 1188. مصباح المتهجد : 787، تهذیب: 52:6، وسائل: 478:14، در باب زیارت امام حسین علیه السلام در روز اربعین.

آمدن جابر به کربلا در روز اربعین

شیخ جلیل القدر عماد الدین أبی جعفر محمدبن أبی القاسم طبری مسندا از عطیة بن سعد 1190 روایت کرده است که گفت:با جابر بن عبدالله انصاری به جهت زیارت قبر حضرت امام حسین علیه السلام بیرون رفتیم. 1191 چون به کربلا وارد شدیم، جابر نزدیک فرات رفت و غسل کرد، جامه ای

ص:774

ص:775

را لنگ

خود نمود و جامه ی دیگر را بر دوش افکند، پس بسته ای که در آن سعد (گیاه خوشبوئی) بود گشود، و از آن بر بدن خود پاشید و به جانب قبر روان شد.گامی برنمی داشت مگر با ذکر خدا تا نزدیک قبر رسید. به من گفت: دست مرا بر قبر بگذار. من دست او را بر قبر گذاشتم.چون دستش به قبر رسید بی هوش بر روی قبر افتاد. آب به رویش پاشیدم تا به هوش آمد و سه بار گفت: یا حسین (آنگاه امام حسین علیه السلام را مخاطب قرار داده، عرض کرد:)«حبیب لا یجیب حبیبه!»«آیا دوست جواب دوست خود را نمی دهد!».بعد با خود گفت: کجا توانی جواب دهی و حال آنکه رگهای گردن تو را بریده اند و ما بین سر و بدن تو جدائی افتاده است.شهادت می دهم که تو فرزند خاتم أنبیاء، و فرزند سید المؤمنین هستی، و فرزند کسی هستی که ملازم تقوی، و سلیل هدایت بود، و پنجمین اصحاب کساء، و پسر سید نقباء، و فرزند فاطمه زهراء سید و سرور زنان. و چگونه چنین نباشی و حال آنکه دست سیدالمرسلین تو را پرورش داده، و در آغوش متقین پرورش یافتی، و از پستان ایمان شیر خوردی و با اسلام از شیر گرفته شدی، و در حیات و ممات پاکیزه بودی.همانا دلهای مؤمنین در فراقت غمین است، با این که در نیکوئی حال تو شکی نیست، پس سلام و خشنودی خدا بر تو باد، و همانا شهادت می دهم که تو بر شیوه ی برادرت یحیی بن زکریا گذشتی... بعد جابر به دیگر شهداء سلام داد و گفت:

ص:776

«السلام علیکم أیتها الأرواح التی حلت بفناء قبر الحسین علیه السلام و أناخت برحله...».

سپس فرمود: سوگند به آنکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به حق مبعوث کرد، ما هم در مقام و مرتبت شما شریک هستیم.عطیه به جابر عرض کرد: چگونه ما با ایشان شرکت کردیم و حال آنکه ما بیابانی نپیمودیم و کوهی بالا نرفتیم و شمشیری نزدیم، اما این گروه مابین سر و بدنشان جدائی افتاده و اولادشان یتیم و زنانشان بیوه گشته اند!جابر گفت: ای عطیه، از حبیب خود رسول خدا شنیدم که می فرمود:«من أحب قوما حشر معهم، و من أحب عمل قوم أشرک فی عملهم»«هر کس گروهی را دوست داشته باشد با آنها محشور شود، و هر کس عمل قومی را دوست داشته باشد در آن شریک شود».سوگند به خداوند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به حق به پیامبری مبعوث کرد که نیت من و اصحابم بر آن چیزی است که حضرت حسین علیه السلام و یاران او بود.پس جابر گفت: مرا به کوفه ببر.عطیه گوید: چون اندکی راه رفتیم، فرمود: ای عطیه، آیا تو را وصیت نکنم در حالی که گمان ندارم بعد از این سفر دیگر تو را ملاقات کنم؟ (عرض کردم: بفرمائید، فرمود:)«أحبب محب آل محمد علیهم السلام ما أحبهم، و أبغض مبغض آل محمد ما أبغضهم و ان کان صواما قواما. و أرفق بمحب (محمد و) آل محمد، فانه ان تزل له قدم بکثرة ذنوبه ثبتت له أخری بمحبتهم، فان محبهم یعود الی الجنة و مبغضهم یعود الی النار»«د

ص:777

وستان آل محمد را دوست بدار مادامی که ایشان را دوست می دارند، و دشمنان آل محمد را

دشمن بدار مادامی که دشمن ایشان هستند، اگر چه فراوان روزه بگیرند و نماز بگزارند. و با دوست (محمد و) آل محمد مدارا کن، چون اگر پائی از ایشان در اثر زیادی گناه بلغزد پای دگرش بخاطر دوستی ایشان استوار و ثابت بماند، همانا دوست ایشان به بهشت، و دشمن ایشان به دوزخ بازگردد» (1)

ص:778


1- 1192. بشارة المصطفی : 74، بحارالأنوار: 195:101.

بازگشت اهل بیت به مدینه

در زیارت ناحیه ی مقدسه آمده است:«فقام ناعیک عند قبر جدک الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، فنعاک الیه بالدمع الهطول، قائلا: یا رسول الله، قتل سبطک و فتاک، و استبیح أهلک و حماک، و سبیت بعدک ذراریک، و وقع المحذور بعترتک و ذویک. فانزعج الرسول، و بکی قلبه المهول، و عزاه بک الملائکة و الأنبیاء»«پس پیک شهادت تو نزد قبر جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایستاد، و با اشک ریزان خبر شهادت تو را به او داد، در حالی که می گفت: ای رسول خدا، دختر زاده و جوانت کشته شد و حرمت اهلبیت و حریم تو شکسته و مباح شمرده شد، و فرزندان تو پس از تو به اسارت گرفته شدند، و مصائب و ناگواریها بر خانواده و بستگان تو وارد گشت. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ناراحت و آشفته خاطر شد، و قلب هراس گرفته اش گریان شد، و فرشتگان و یامبران در شهادت تو به او تسلیت گفتند» (1)مرحوم سید بن طاووس می نویسد:سپس از کربلا به مقصد مدینه حرکت کردند، بشیر بن جذلم گفت: چون نزدیک مدینه رسیدیم، علی بن الحسین علیه السلام فرود آمد، بارها را باز کرد، و خیمه برافراشت و زنان را

پیاده نمود و فرمود: ای بشیر، خدا پدرت را رحمت کند او شاعر بود، تو نیز می توانی شعر بگوئی؟

ص:779


1- 1193. بحارالانوار: 323:101.

عرض کردم: آری یابن رسول الله، من هم شاعرم، حضرت فرمود: وارد شهر مدینه شو و شعری در مرثیه ابو عبدالله علیه السلام بخوان، و مردم مدینه را از شهادت او (و آمدن ما) آگاه کن.بشیر گفت: اسبم را سوار شده، بتاخت وارد مدینه شدم، چون به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسیدم صدا به گریه بلند کردم و گفتم:یا أهل یثرب لا مقام لکم بها قتل الحسین فأدمعی مداراالجسم منه بکربلا مضرج و الرأس منه علی القناة یدارای مردم مدینه (1) دیگر در این شهر اقامت نکنید که حسین علیه السلام شهید شد به این سبب سیلاب اشک از چشم من روان است.بدن شریفش در کربلا به خاک و خون طپیده، و سر مقدسش را بر سر نیزه در شهرها می گردانند.پس گفتم: این علی بن الحسین است که با عمه ها و خواهرانش نزدیک شهر رسیده اند و در کنار آن فرود آمده اند، و من قاصدم که جای او را به شما نشان دهم.بشیر گفت: هیچ زن پرده نشین و با حجابی در مدینه نماند مگر این که از پشت پرده بیرون آمد، مو پریشان و صورت خراشان و لطمه زنان، صدا به واویلاه و زاری بلند نمودند. من هرگز بیشتر از آن روز گریه ندیده بودم، و روزی از آن تلخ تر سراغ نداشتم.شنیدم کنیزی بر حسین علیه السلام نوحه می کرد و بدین مضمون اشعاری می خواند:داد قاصد خبر مرگ تو و دل بشنید وه چه گویم که از این فاجعه بر دل چه رسید

ص:780


1- 1194. شهر مدینه قبلا «یثرب» نامیده می شد، پس از هجرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن شهر، «مدینة الرسول» یعنی: «شهر پیامبر» نامیده شد، سپس در اثر کثرت استعمال به «مدینه» شهرت یافت. بشیر به هنگام ورود به مدینه، اهل مدینه را «اهل یثرب» می خواند، زیرا دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این شهر نیست و تنها یادگار پیامبر را نیز به شهادت رسانیده اند، برای شهری که سایه ی پیامبر و آل پیامبر نباشد لفظ «یثرب» شایسته تر است.

دیدگان، ز اشک عزایش منمائید دریغ اشک ریزید پیاپی ز غم شاه شهیدآنکه در ماتم او عرش الهی لرزید وز غمش مجد و شرف داد ز کف دین مجید... بشیر گفت: مرا همانجا گذاشتند و از من پیش افتادند. من به اسب رکاب زدم و به سوی آنان باز گشتم. دیدم مردم همه ی جاده ها و پیاده روها را گرفته اند. از اسب پیاده شدم و از روی دوش مردم خود را به خیمه ای که علی بن الحسین علیه السلام در آن بود رساندم.حضرت بیرون آمد و دستمالی بدست داشت که اشک دیده گانش را با آن پاک می کرد. خادمی کرسی آورد، حضرت بر آن نشست، چنان گریه او را فراگرفته بود که نمی توانست خودداری نماید، بی اختیار گریه می کرد و صدای مردم به گریه بلند بود، و زنان و کنیزان ناله می کردند. مردم از هر طرف به حضرت تسلیت می گفتند. آن قطعه زمین از صدای مردم یک پارچه گریه شد. حضرت با دست اشاره فرمود که ساکت شوید، مردم از جوش و خروش افتادند. حضرت فرمود:«الحمد لله رب العالمین... أیها الناس، ان الله - و له الحمد - ابتلانا بمصائب جلیلة و ثملة فی الاسلام عظیمة. قتل أبو عبدالله الحسین علیه السلام و عترته و سبی نساؤه و صبیته، و داروا برأسه فی البلدان من فوق عامل السنان، و هذه الرزیة التی لیس مثلها رزیة. أیها الناس، فأی رجالات منکم یسرون بعد قتله، أم أی فؤاد لا یحزن من أجله؟ أم أیة عین منکم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟ فلقد بکت السبع الشداد لقتله، و بکت البحار بأمواجها و لاسماوات بأرکانها، و الأرض بأرجائها و الأشجار بأغصانها، و الحیتان و لجج البحار و الملائکة المقربون و أهل السماوات أجمعون. أیها الناس، أی قلب لا ینصدع لقتله، أم أی فؤاد لا یحن الیه، أم أی سمع

ص:781

یسمع هذه الثلمة التی ثلمت فی الاسلام و لا یصم؟أیها الناس، أصبحنا مطرودین مشردین مذودین، و شاسعین عن الأمصار. کأنا أولاد ترک و کابل، من غیر جرم اجترمناه و لا مکروه ارتکبناه و لا ثلمة فی الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا فی آبائنا الأولین ان هذا الا اختلاق.

والله لو أن النبی تقدم الیهم فی قتالنا کما تقدم الیهم فی الوصایة بنا لما ازدادوا علی ما فعلوا بنا، فانا لله و انا الیه راجعون من مصیبة ما أعظمها و أوجعها و أفجعها و أکظها و أفظعها و أمرها و أفدحها، فعند الله نحتسب فیما أصابنا و ما بلغ بنا، فانه عزیز ذو انتقام»«سپاس خدای را که پروردگار عالمیان است... ای مردم، همانا خداوند - که حمد و سپاس بر او باد - ما را به مصیبتهای بزرگی مبتلا کرد و رخنه ی بزرگی در اسلام پدید آمد، ابو عبدالله الحسین علیه السلام و خانواده اش را کشتند، و زنان و کودکانش را اسیر کردند، و سر بریده اش را بر نوک نیزه زده، در شهرها گردانیدند، و این مصیبتی بود که مانندی ندارد. ای مردم، کدام یک از مردان شما می توان پس از کشته شدن امام حسین شاد و خرم باشد؟ یا کدام قلبی است که برای او اندوهگین نشود؟ یا کدام یک از شما می تواند اشک دیدگانش را نگهدارد و از سرازیر شدن آن جلوگیری نماید؟ با این که هفت آسمان به آن سختی، و دریاها با آنهمه امواج، و آسمانها با ارکانشان، و زمین از همه ی جوانب و درختها با شاخه هایشان، و ماهیها و انبوه آب دریاها و فرشتگان مقرب خدا و اهل آسمانها، همه و همه برای کشته شدنش گریستند. ای مردم، آن چه دلی است که برای کشته شدنش شکافته نشود؟ و یا کدام

ص:782

قلبی است که ناله

نکند؟ یا کدام گوشی است که این رخنه ای را که در اسلام پدید آمد بشنود و کر نشود (و آن را بزرگ نشمارد)؟ ای مردم، ما از شهر و دیار خود رانده شدیم و دربدر بیابانها، و دور از وطن گردیدیم، گوئی که اهل ترک و کابلیم، بدون هیچ گناهی که از ما سر زده باشد و کار ناخوشایندی که مرتکب شده باشیم، و یا رخنه ای در اسلام وارد آورده باشیم. چنین رسمی در نسلهای پیشین نشنیده ایم، این یک کار نوظهوری بود. به خدا قسم اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بجای آن وصیت و سفارشهائی که در حق حرمت و حمایت ما فرمود، به کشتن و غارت ما امر می کرد، از آنچه با ما رفتار کردند بیشتر نمی توانستند، انا لله و انا الیه راجعون چه مصیبت بزرگ و دلسوز و دردناک و دلخراش و ناگوار و تلخ و جانسوزی بود، ما اجر این مصیبت ها را از خداوند خواهانیم که او عزیز و غالبت و منتقم است» (1)اهلبیت علیهم السلام داخل شهر مدینه شدند. چون نظر ایشان بر مرقد منور و ضریح مطهر حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم افتاد، فریاد برکشیدند که وا جداه، وا محمداه، حسین تو را با لب تشنه شهید کردند و اهل بیت محترم را اسیر نمودند، بدون آنکه بر صغیر و کبیر رحم کرده باشند. پس بار دیگر خروش از اهل مدینه برخاست و صدای ناله و گریه از در و دیوار بلند شد (2)

نقل شده که حضرت زینب علیهاالسلام چون به در مسجد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رسید دو طرف در را گرفت و ندا کرد:«یا جداه، انی ناعیة الیک أخی الحسین علیه السلام»«ای جد بزرگوار، همانا برادرم حسین علیه السلام را کشتند، و من خبر شهادت

ص:783


1- 1195. لهوف : 197، بحارالانوار: 147:45.
2- 1196. منتهی الامال: 448:1، جلاء العیون : 452.

او را برای شما آورده ام».پیوسته آن مخدره مشغول گریه بود و اشک از چشمش خشک نمی شد، و هرگاه علی بن الحسین علیه السلام را می دید، اندوهش تازه تر می شد و غصه او زیادتر می گشت. (1)در خبر دیگر آمده که زینب عرض کرد: یا جداه، اگر در مسجد نامحرم نبود هر آینه بدنم را می گشودم تا ببینی از بس که تازیانه خورده ام بدنم کبود است. (2)برخیز حال زینب خونین جگر بپرس از دختر ستمزده حال پسر بپرس با کشتگان به دست بلاگر نبوده ای من بوده ام حکایتشان سر بسر بپرس از ماجرای کوفه و از سرگذشت شام یک قصه ناشنیده حدیث دگر بپرس از کودکانت از سفر کوفه و دمشق پیمودن منازل و رنج سفر بپرس دارد سکینه از تن صد پاره اش خبر حال گل شکفته ز مرغ سحر بپرس از چشم اشکبار و دل بیقرار ما کردیم چون بسوی شهیدان گذر بپرس بال و پرم ز سنگ حوادث بهم شکست برخیز حال طائر بشکسته پر بپرس ای مدینه خجلم از تو قبولم منما خجل از بهر خدا نزد رسولم منماتانگوئی بمن آن نور دو عینت چون شد آخر ای زینب افکار حسینت چون شدهان نگوئی که تو زینب ز کجا می آئی با حسین رفتی و تنها تو چرا می آئی گر رسم بر تو نگوئی که ترا معجر کو از من زار نپرسی که علی اکبر کو

این نپرسی تو ز من قاسم افکار چه شد یا که عباس علی میر علمدار چه شد

ص:784


1- 1197. منتهی الامال: 449:1، نفس المهموم : 471.
2- 1198. ریاض القدس: 360:2.

در بعضی کتب معتبره نقل شده که چون حضرت زینب علیهاالسلام از سفر اسیری شام به مدینه مراجعت نمود و وارد روضه ی منوره ی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گردید، عرض کرد:«یا جداه، انی ناعیة أخی الحسین الیک»«یعنی من خبر مرگ برادرم حسین را برای شما آورده ام»و بعد دست برد و پیراهن پاره پاره ی آن شهید مظلوم را درآورد و بر روی قبر شریف گذارد و عرض کرد: این یادگار حسین توست که ارمغان آورده ام. و لکن در حقیقت اکنون آن پیراهن نزد مادرش زهرا علیهاالسلام می باشد، و در روز قیامت برای شفاعت به روی دست می گیرد،«تجی ء فاطمة علیهاالسلام یوم القیامة و فی حجرها قمیص الحسین مرملا» (1)ابی مخنف نقل می کند: آنگاه علی بن الحسین علیه السلام به نزد قبر مطهر جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و صورت مبارک به قبر مطهر می مالید و اشک می ریخت و می گفت:أناجیک یا جداه یا خیر مرسل حبیبک مقتول و نسلک ضایع أناجیک محزونا علیلا مؤجلا أسیرا و ما لی قط حام و دافع سبینا کما تسبی الاماء و مسنا من الضر ما لا تحتمله الأضالع ای جد بزرگوار، ای بهترین فرستاده شدگان، با تو راز و نیاز می کنم، محبوب تو حسین علیه السلام کشته شد و نسل تو ضایع گشت.ترا می خوانم محزون و هراسان و اسیر، و کسی نیست که مرا حمایت کند و طرفدار من باشد.ما را اسیر کردند آنگونه که کنیزان را اسیر می کنند، آنچنان ناراحتی و آزار به ما رسید که استخوانها تحمل آن را ندارند. (2)

ام کلثوم به سوی مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آمد با چشم گریان و دل سوزان و محزون

ص:785


1- 1199. منهاج الدموع : 339.
2- 1200. معالی السبطین: 125:2.

عرض کرد:«السلام علیک یا جداه، انی ناعیة الیک ولدک الحسین علیه السلام و جعلت تمرغ خدیها علی المنبر والناس یعزونها»«سلام بر تو ای جد بزرگوار، من قاصد مرگ حسین توام، و صورت خود را به منبر می مالید و مردم به او تسلیت می گفتند».... در این حال ناله ای با صدای بلند از قبر بیرون آمد که مردم با شنیدن آن صدا به گریه و زاری بلند کردند. (1)حضرت ام کلثوم علیهاالسلام گریه می کرد و اشعاری می خواند که بعضی از آنها را نقل می کنیم:مدینة جدنا لا تقبلینا فبالحسرات و الأحزان جئناخرجنا منک بالاهلین جمعا رجعنا لا رجال و لا بنیناو ان رجالنا بالطف صرعی بلا رؤس و قد ذبحوا البنیناو أخبر جدنا أنا أسرنا و بعد الأسر یا جدا سبیناو رهطک یا رسول الله أضحوا عرایا بالطفوف مسلبیناو قد ذبحوا الحسین و لم یراعوا جنابک یا رسول الله، فینافلو نظرت عیونک للاساری علی أقتاب الجمال محملیناأ فاطم لو نظرت الی السبایا بناتک فی البلاد مشتتینافلو دامت حیاتک لم تزالی الی یوم القیامة تندبیناو نحن بنات یاسین و طاها و نحن الباکیات علی أبیناألا یا جدنا بلغت عدانا مناها و اشتفی الأعداء فینالقد هتکوا النساء و حملوها علی الأقتاب قهرا أجمعینا

ص:786


1- 1201. مقتل ابی مخنف : 226، معالی السبطین: 125:2.

و زین العابدین بقید ذل و راموا قتله أهل الخئونافبعدهم علی الدنیا تراب فکأس الموت فیها قد سقیناای مدینه جد ما، ما را قبول مکن، زیرا با دلی پر از حسرت و اندوه آمده ایم.با تمامی اهل و عیال از مدینه بیرون رفتیم، و در مراجعت نه مردان با ما هستند و نه جوانان و اطفال، همه کشته شدند.همانا مردان ما در کربلا بدون سر روی خاک افتاده و کودکان ما را سر بریدند.به جد ما خبر بده که ما اسیر شدیم، و سپس ما را به بندگی گرفته شهر به شهر گشتیم.ای پیغمبر خدا، اهل بیت تو همگی در زمین کربلا برهنه و غارت شده افتادند.حسین را سر بریدند وحرمت تو را - یا رسول الله - درباره ی ما مراعات نکردند.ای کاش دیدگانت اسیران رامشاهده می کرد که بر بالای پالانهای شتران سوار بودند.ای فاطمه، کاش دختران اسیرت را می دیدی که در شهرها پراکنده شده بودند.ای مادر، اگر تا روز قیامت زنده بودی برحال ما ندبه و گریه می کردی.ما دختران یاسین و طه هستیم که بر (مظلومیت) پدرمان گریه می کنیم.آگاه باش ای جد بزرگوار، که دشمنان ما به آرزوهای خود رسیدند و کینه های خود را فرونشاندند.حرمت زنان را هتک کردند و همگی را به زور بر پالانها سوار کردند.و امام سجاد علیه السلام را با ذلت در غل و زنجیر کردند، و ستمگران اراده ی کشتن او را داشتند.بعد از آن بزرگواران خاک بر سر دنیا، کاسه ی مرگ را در این سفر به ما خورانیدند. (1)

حضرت سکینه صدا به نوحه و ناله بلند کرد و عرض کرد:«یا رسول الله، یا جداه، الیک المشتکی مما رأیت بالشام من اللئام».یزید ملعون در پیش من سر پدرم را در میان طشت نهاد، بر دل مجروح ما رحم

ص:787


1- 1202. منتخب طریحی : 357، ناریخ التواریخ: 179:3، و بخشی از آن را محدث قمی در نفس المهموم : 471 آورده است.

نکرد و چوب بر لب و دندان پدرم می زد، و اشعار کفرآمیز می خواند و می گفت: ای حسین، ضرب دست مرا چگونه دیدی. (1)برقی رحمه الله روایت کرده است که چون امام حسین علیه السلام شهید شد، زنان بنی هاشم لباس سیاه و خشن پوشیدند و از گرما و سرما شکایتی نمی کردند، و امام سجاد علیه السلام برای آنها غذای ماتم زدگان و عزاداران تهیه می کرد. (2)از حضرت صادق علیه السلام روایت است که هیچ زن هاشمیه ای سرمه به چشم نکشید، و خضاب نکرد، و از هیچ خانه ی هاشمی دود برنخاست و غذا طبخ نشد، تا پنجسال بگذشت و عبیدالله بن زیاد ملعون کشته شد. (3)یحیی بن راشد نقل می کند که فاطمه دختر علی علیه السلام فرمود: زنی از ما خضاب نکرد و سرمه به چشم نکشید و شانه نکرد، تا مختار سر عبیدالله را فرستاد. (4)امام صادق علیه السلام فرمودند: امام زین العابدین علیه السلام بر پدرش چهل سال گریست، 1207 و در این مدت روزها را روزه می داشت و شبها را به عبادت می گذرانید. هنگام افطار که

می رسید خدمتگزارش غذا و آب می آورد و در مقابلش می گذاشت و عرض می کرد: آقا بفرمائید میل کنید. می فرمود:«قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا»«فرزند رسول خدا گرسنه کشته شد، فرزند رسول خدا تشنه کشته شد»،

ص:788


1- 1203. ریاض القدس: 360:2.
2- 1204. محاسن : 420، نفس المهموم : 473، بحارالانوار: 188:45.
3- 1205. بحارالانوار: 386:45، نفس المهموم : 473.
4- 1206. بحارالانوار: 386:45.

آنقدر این جمله را تکرار می کرد و می گریست تا غذایش از آب دیدگانش تر می شد، و آب آشامیدنی حضرت با اشکش می آمیخت.حال حضرت چنین بود تا به خدای عزوجل پیوست. (1)

ص:789


1- 1208. لهوف : 209.

ص:790

تولد حضرت زینب

بنابر تحقیق بعضی از بزرگان ولادت آن مخدره روز پنجم جمادی الأول سال پنجم یا ششم هجری بوده است. (1)و بعضی در اول ماه شعبان سال ششم، و گروهی در ماه رمضان گفته اند. (2)از روایات استفاده می شود که حضرت زینب علیهاالسلام بعد از حضرت سیدالشهداء علیه السلام به دنیا آمد، و جناب ام کلثوم بعد از آن مخدره دیده به جهان گشود. (3)و گفته شده که حضرت زینب علیهاالسلام چهار سال قبل از وفات حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمد. (4)بنا برمشهور حضرت زینب علیهاالسلام اولین دختری بود که ازحضرت فاطمه علیهاالسلام به دنیا آمد، که در میان دختران علی علیه السلام از همه بزرگتر بود.از چیزهائیکه دلالت بر آن می کند آن است که راویان حدیث گاهی امیرالمؤمنین علیه السلام را با کنیه ی «أبی زینب» مکنی می نمودند و می گفتند: این روایت از ابی زینب است، همانگونه که ابن أبی الحدید در شرح خود آورده است،

ص:791


1- 1209. زینب الکبری تألیف علامه نقدی : 33.
2- 1210. معالی السبطین: 132:2، زینب الکبری : 33.
3- 1211. منتخب التواریخ : 133، معالی السبطین: 132:2.
4- 1212. معالی السبطین: 132:2 به نقل از کتاب اسعاف الراغبین. و از رساله زینبیه سیوطی نقل کرده که آن مخدره 5 سال قبل از وفات جدش متولد شده است.

1213 چون حضرت زینب علیهاالسلام بعد از حسنین علیهماالسلام اولاد بزرگ حضرت علی علیه السلام بوده است. (1)

نام گذاری آن بانو

چون حضرت زینب علیهاالسلام به دنیا آمد مادرش حضرت زهرا علیهاالسلام او را خدمت پدرش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آورد و گفت: این مولود را نامگذاری فرمائید.حضرت فرمود: من بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سبقت نمی گیرم و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به مسافرت رفته بودند، چون (سه روز گذشت و آن حضرت) از سفر آمدند، حضرت علی علیه السلام عرض کردند: (یا رسول الله، خدای متعال دختری به فاطمه عطا فرموده) نامی برای او تعیین فرمائید.آن حضرت فرمودند: (فرزندان فاطمه اولاد من هستند، ولی) من از پروردگارم پیشی نمی گیرم.جبرئیل نازل شد و سلام خداوند را به پیامبر رسانید، و عرض کرد: خداوند اسم این کودک را زینب اختیار نموده (و در لوح محفوظ نوشته) است.و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از مصیبت هائی که بر این مولود وارد می آید خبر داد. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم گریه کردند و فرمودند:«من بکی علی مصاب هذه البنت، کان کمن بکی علی أخویها الحسن والحسین»«کسی که بر مصیبت های این دختر گریه کند همانند کسی است که بر دو برادرش امام حسن و امام حسین علیهماالسلام گریه کرده باشد» (2)مرحوم آیةالله جزائری و عباس قلی خان در دنباله ی حدیث نقل می کنند که حضرت فرمودند:وصیت می کنم حاضرین و غائبین امت را که این دختر را به حرمت پاس بدارند،

ص:792


1- 1214. زینب الکبری : 33.
2- 1215. زینب الکبری : 32، الطراز المذهب {ناسخ حضرت زینب علیهاالسلام}: 44:1.

همانا وی مانند خدیجه کبری است 1216 «زینب» در لغت بمعنای درخت زیبت و خوشبوست (1)

و ممکن است مخنف «زین» و «أب» باشد بمعنای زینت و نکوئی پدر. بعد از تولد حضرت زینب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خانه فاطمه علیهاالسلام تشریف آورده، فرمودند: دخترم، این نوزاد را پیش من بیاورید. چون آوردند او را گرفت و به سینه چسبانید و صورت بر صورت او گذاشت و گریه ی شدید و بلندی نمود، که اشک بر گونه های مبارکش جاری شد، حضرت فاطمه علیهاالسلام عرض کرد: پدر جان، این گریه از چیست، خداوند چشم شما را گریان نکند؟ حضرت فرمود: دخترم فاطمه بدان، زود باشد این نوزاد به مصائب گوناگون و گرفتاریهای ناگوار مبتلا گردد.«یا بضعتی و قرة عینی ان من بکی علیها و علی مصائبها یکون ثواب بکائه کثواب من بکی علی أخویها، ثم سماها زینب»«ای پاره ی تنم و نور چشمم، هر کس بر او و بر مصیبت های او بگرید ثواب

ص:793


1- 1217. اقرب الموارد:475:1{زنب}.

کسی را دارد که بر برادرانش گریه کرده باشد. پس او را زینب نام نهاد» (1)

ص:794


1- 1218. معالی السبطین: 132:2، ناسخ حضرت زینب علیهاالسلام: 46:1.

کنیه و القاب حضرت زینب

کنیه ی آن بانو ام کلثوم و ام عبدالله و ام الحسن می باشد، و برای آن مظلومه کنیه های مخصوصی هم ذکر شده است، چون ام المصائب، ام الرزایا، ام النوائب و... (1)1- صدیقه ی صغری؛ پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام صدیق اکبر و مادرش فاطمه علیهاالسلام صدیقه ی کبری است.2- عقیله، عقیله ی بنی هاشم، عقیلة الطالبین. و عقیله به معنای بانوی فرزانه و کریمه است که در بین فامیل عزیز و محترم و در خاندان خود ارجمند باشد.3- موثقه.4- عارفه.5- عالمه ی غیر معلمة.6- فهمه ی غیر مفهمة.7- فاضله.8- کامله.9- عابده ی آل علی.10- محدثه.11- عصمت الله.12- مخبره.

ص:795


1- 1219. ریاحین الشریعة: 46:3.

13- زاهده.14- ولیةالله.

15- راضیه، چون به قضا و قدر پروردگار خشنود بود.16- صابره، چون در بلاها شکیبائی می نمود و جزع نمی کرد.17- أمینةالله.18- محبوبة المصطفی.19- نائبة الزهراء.20- عفیفه.21- قانته.22- شریفه.23- العصمة الصغری (1)

ص:796


1- 1220. زینب الکبری : 32، ریاحین الشریعة: 47:3، مقتل مقدم: 121:3 و 129، برای شرح هر کدام از القاب آن بانو به خصائص زینبیه ص 22 به بعد مراجعه شود.

خطبه ها و سخنان

آن مخدره خطابه هائی چند که در نهایت فصاحت و بلاغت بوده انشاء فرمودند، بعضی از آنها را قبلا ذکر کردیم، در اینجا فهرست وار از آنها نام می بریم:1- خطبه ی فصی و بلیغ آن حضرت در شهر کوفه که بسیاری از علماء شیعه و سنی نقل کرده اند، چنان کوبنده بود و در مردم تأثیر گذاشت که راوی گوید: به خدا قسم، آن روز مردم را دیدم که حیران و سرگردان می گریستند و از حیرت انگشت به دندان می گزیدند...آن بانو طوری سخن می گفت که مردم کوفه، که هنوز طنین خطبه های دلنشین و پرشور امیرمؤمنان علیه السلام را به خاطر داشتند، گمان می کردند پدر بزرگوارش حضرت علی علیه السلام سخن می گوید. آنگاه که آن مظلومه امر به سکوت نمود.«فارتدت الأنفاس و سکنت الأجراس»«نفسها به سینه برگشت و صدای زنگها ساکت شد».به روایت طبرسی رحمه الله 1221 امام سجاد علیه السلام فرمودند:«یا عمة اسکتی ففی الباقی من الماضی اعتبار و أنت - بحمدالله - عالمة غیر معلمة، فهمة غیر مفهمة...»«عمه جان، آرام باش، آیندگان باید از گذشتگان عبرت بگیرند، تو به لطف پروردگار ناخوانده دانی و نیاموخته فرزانه ای...»که آن مخدره خاموش گردید. (1)2- سخنان آن حضرت در مجلس ابن زیاد، که در پاسخ آن ملعون بیان کردند

ص:797


1- 1222. لهوف : 146، مثیرالأحزان : 86، بحارالأنوار: 108:45، مقتل خوارزمی: 40:2.

و ابن

زیاد چنان خشمگین شد که گوئی تصمیم به کشتن حضرت زینب علیهاالسلام گرفت که قبلا ذکر کردیم (1)3- خطبه ی آن مخدره در مجلس یزید که عده ی زیادی از علماء شیعه و سنی در کتب خود نقل کرده اند، که یزید را رسوا نمود و از کردار خود پشیمان کرد، و آن ملعون را پیش دوست و دشمن شرمسار و ذلیل فرمود. (2)خلاصه؛ فصاحت و بلاغت کلام حضرت زینب علیهاالسلام بر کسی پوشیده نیست و همگان به آن اعتراف دارند، چه این که آن بانو از پدرش حضرت علی مرتضی علیه السلام و از مادرش فاطمه ی زهرا علیهاالسلام آن را به ارث برده بود، و از تربیت شده در دامن این دو معصوم بزرگوار، بانوئی جز او انتظار نمی رفت، که در کلماتش انوار خطبه ی علوی و اسرار کلام فاطمی مشاهده شود.

ص:798


1- 1223. لهوف : 160، ارشاد: 119:2، مثیرالأحزان : 90، مقتل خوارزمی: 42:2.
2- 1224. لهوف : 181، مثیرالأحزان : 101، بحارالأنوار: 133:45، مقتل مقرم : 461، بلاغات النساء : 21، مقتل خوارزمی: 64:2.

حضرت زینب و نقل حدیث

در کتب روائی از آن بانو احادیث زیادی نقل شده است از آن جمله:خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام در امر فدک، که ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغة» هنگام شرح قول آن حضرت در نامه 45 «بلی کانت فی أیدینا فدک...»، می نویسد: ما در شرح و بیان این کلمات در سه فصل سخن می گوئیم، و این خطبه ی حضرت زهرا علیهاالسلام را از حضرت زینب علیهاالسلام دخترعلی بن أبی طالب علیه السلام نقل می کند. (1)ابوالفرج نیز در «مقاتل الطالبیین» می نویسد:«و العقیلة هی التی روی ابن عباس عنها»«عقیله (یعنی حضرت زینب علیهاالسلام) که ابن عباس از او نقل حدیث نموده است».بعد خطبه حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در امر فدک را از آن مخدره نقل می کند.شگفت آنکه در آن زمان که فاطمه زهرا علیهاالسلام خطبه ی فدک را انشاء می فرمودند، حضرت زینب علیهاالسلام در سنین کودکی بودن، و با کمی سن آن خطبه ی شریفه ی طولانی را ضبط کرده اند.این خطبه را بزرگانی از شیعه و سنی نقل کرده اند، و احادیث فراوان دیگری هم از این مخدره منقول است. (2)مرحوم طبرسی می نویسد: حضرت زینب علیهاالسلام روایات زیادی از مادرش فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل کرده است.و از عماد المحدثین نقل است که حضرت زینب علیهاالسلام از پدر و مادر و برادرش علیهم السلام و

از ام سلمه و ام هانی و... روایت می نمود.ا

ص:799


1- 1225. شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید: 211:16.
2- 1226. طالبین به کتاب زینب الکبری : 55 مراجعه نمایند.

ز کسانی که از آن مخدره روایت نقل می کردند، ابن عباس و حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام و عبدالله بن جعفر و فاطمه صغری دختر امام حسین علیه السلام و... را نام برده اند. (1)مرحوم آیةالله جزائری می نویسند: در ایامی که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه تشریف داشتند، آن مکرمه در منزل خود مجلسی داشتند که برای زنها تفسیر قرآن می گفتند.در یکی از روزها تفسیر (کهیعص) را می فرمود، در این بین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده، فرمودند: ای نور دیده، شنیدم تفسیر (کهیعص) بیان می نمائی!عرض کرد: بلی فدایت شوم، فرمودند: ای نور دیده، آن رمزی است در مصیبت وارده ی بر شما عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، پس مصائب و سختیهائی که بر آنها وارد می شود بیان فرمودند، که ناله و فریاد و گریه ی آن مظلومه بلند شد. (2)

ص:800


1- 1227. زینب الکبری : 53.
2- 1228. خصائص الزینبیه : 27 خصیصه نهم.

فضائل و مناقب حضرت زینب

از حکیمه دختر امام جواد علیه السلام نقل است که:... امام حسین علیه السلام در ظاهر به خواهرش زینب کبری دختر امیرالمؤمنین علیه السلام وصیت نمود، و آنچه از علوم (و معارف و احکام الهی) در آن زمان از امام سجاد علیه السلام صادر می شد، به حضرت زینب علیهاالسلام نسبت می دادند، به جهت مخفی نگهداشتن (محفوظ ماندن) حضرت علی الحسین علیه السلام... (1)از این حدیث شریف استفاده می شود که حضرت زینب علیهاالسلام از طرف امام حسین علیه السلام نیابت خاصه داشته است. (2)حضرت زینب علیهاالسلام دارای علم منایا و بلایا بود، همانند عده ای از اصحاب پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علیه السلام چون میثم تمار و رشید هجری، و ایشان افضل از حضرت مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم و... بودند. (3)از «مجموعه شهید رحمه الله» روایت شده است که:... هنگامی که حضرت زینب علیهاالسلام کودک خردسالی بود به پدر بزرگوارش عرض کرد: ای پدر، آیا ما را دوست می دارید؟ فرمود: آری فرزندم، فرزند پاره ی جگر ماست.حضرت زینب علیهاالسلام عرض کرد: پدر جان، دو محبت در قلب مؤمن جمع نمی شود؛ محبت خدا و محبت اولاد، و اگر ناچار باید اولاد را دوست داشت، شفقت برای ما و محبت خالص برای خدا باشد.

ص:801


1- 1229. اثبات الوصیة : 231، کمال الدین: 501:2، غیبت شیخ طوسی : 231، اثبات الهداة: 506:3، بحارالأنوار: 364:51، زینب الکبری : 41.
2- 1230. کبریت احمر :376، زینب الکبری : 52.
3- 1231. زینب الکبری : 54.

پس محبت حضرت علی علیه السلام به او بیشتر شد. (1)

در روایت دیگر چنین آمده که برای حضرت علی بن أبیطالب علیه السلام پسر و دختری بود آن حضرت پسر را بوسید دختر به پدر عرض کرد: آیا فرزندت را دوست می داری؟ آن جناب فرمود: آری، آن دختر عرض کرد: گمان می کردم غیر از خداوند کسی را دوست نمی دارید، آن حضرت گریست و فرمود: محبت مخصوص خداست و شفقت برای اولاد می باشد. (2)یحیی مازنی گوید: مدت طولانی در مدینه همسایه ی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بودم و خانه ام نزدیک منزلی بود که زینب دختر آن بزرگوار در آنجا بود، به خدا سوگند هرگز او را ندیدم و از او صدائی نشنیدم.هرگاه می خواست جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را زیارت کند، هنگام شب به زیارت می رفت، و امام حسن علیه السلام طرف راست و امام حسین علیه السلام طرف چپ، و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام جلو آن مخدره می رفتند، و چون نزدیک قبر پیامبر می رسیدند حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام زودتر می رفت و چراغها را خاموش می کرد. چون امام حسن علیه السلام از علت آن سؤال نمود، آن حضرت فرمودند: می ترسم نگاه شخصی به خواهرت زینب بیفتد.بعضی از مطلعین نقل کرده اند: هنگامی که امام حسن علیه السلام مسموم گردید و طشت جلو روی حضرتش بود تا جگر رنج دیده اش را استفراغ نماید، متوجه شد که خواهرش حضرت زینب علیهاالسلام می خواهد نزد او بیاید، در آن حال - که سخت بیمار بود - دستور داد طشت را بردارند به جهت شفقت و مهربانی بر خواهر (که مبادا از دیدن آن افسرده شود).در بعضی اخبار آمده: هرگاه حضرت زینب علیهاالسلام به زیارت برادرش حضرت

ص:802


1- 1232. مستدرک: 215:15 ب 79 از احکام اولاد ح 16.
2- 1233. مستدرک: 171:15 ب 65.

امام حسین علیه السلام مشرف می شد، آن جناب به خاطر جلالت خواهرش می ایستاد، و او را در جای خود می نشانید. (1)

در جلالت قدر و بزرگی مقام و برتری شأن و بزرگی حال و چگونگی او بس است آنچه در برخی اخبار رسیده که روزی حضرت زینب علیهاالسلام نزد امام حسین علیه السلام آمد و آن جناب قرآن می خواند (چون دیدند آن مخدره می آید) قرآن را بر زمین نهادند، و برای اجلال و تعظیم او بپا ایستادند. (2)شئونات باطنیه و مقامات معنویه ی حضرت صدیقه صغری، نائبه زهرا، امینه ی خدا، ناموس کبریا، اختر برج عصمت، و گوهر درج عفت و ولایت، آسیه اسوت، هاجر رتبت، مریم مکرمت، سارا سیرت، خدیجه آیت، فاطمه دلالت، أمینة الله العظمی، موثقة علیا، بنت المصطفی، و قرة عین المصطفی، و شقیقة الحسن المجتبی، و الحسین سید الشهداء، عالمه ی غیر معلمه، فهمه ی غیر مفهمه، عارفه ی کامله، محدثه، دختر عصمت پرور بتول عذرا، جناب زینب کبری - صلوات الله علیهم و علیها - را هیچکس نتواند در حیز تحریر و تقریر درآورد، قلم نویسندگان روزگار از احصای فضائل و مناقب آن مخدره محترمه دو جهان و محبوبه خداوند منان عاجز است چنانکه نوشته اند:«فان فضائلها و فواضلها و خصالها و جلالها و علمها و عملها و عصمتها و عفتها و نورها و ضیاءها و شرفها و بهاءها تالیة امها - صلوات الله علیهما -»«همانا حضرت زینب علیهاالسلام در بزرگواری و نیکوئی و خوی و عظمت و بزرگی و علم و عمل و عصمت و پاکی و عفت و پارسائی و نور و روشنائی

ص:803


1- 1234. زینب الکبری : 39.
2- 1235. خاتون دوسرا از مرحوم فیض الاسلام : 143 به نقل از کتاب تحفة العالم از علامه سید جعفر آل بحرالعلوم طباطبائی.

و شرافت و درخشندگی همانند مادرش فاطمه علیهاالسلام بود»... (1)

زینب کبری در فصاحت و بلاغت و عبادت و زهد و تدبیر و شجاعت، شبیه پدر و مادر خود بود، و بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام همه ی امور اهل بیت بلکه جمیع بنی هاشم به رأی و تدبیر حضرت زینب علیهاالسلام بوده است. (2)و نیز در «رساله ی علویه» نیشابوری نقل شده که حضرت زینب علیهاالسلام در فصاحت و بلاغت و زهد و عبادت همانند پدرش علی مرتضی علیه السلام و مادرش حضرت زهرا علیهاالسلام بود. (3)محمد علی احمد مصری - از نویسندگان اهل تسنن - در رساله ی خود می نویسد:بانو زینب از بزرگوارترین اهل بیت حسبا، و والاترین آنها نسبا بود، برگزیده ی زنان طاهر و پاکیزه و از نیکوترین آنها بود، و از فرزانه های روزگار بود، که در شجاعت از سوارکاران پیشی گرفت، و کالای خود را در طول زندگی تقوای الهی انتخاب نمود.با زبانی که دائم به یاد خدا مرطوب بود بر ظالمین طعن و آنها را تضعیف می نمود، و برای اهل حق یاور و معین بود. بزرگوار دنیا و آخرت، خواهر امام حسن و امام حسین، دختر بتول زهرا که خداوند او را بر زنان جهانیان برگزید، و در نزد توانایان صاحب اراده ی آهنین و افسون قرار داد، و از سخاء و کرم مادر هاشم بود (یعنی هاشم با آن همه جود و سخاء به منزله فرزند او بود)...حضرت زینب سال پنجم هجری یعنی 5 سال قبل از وفات جدش به دنیا آمد و همه ی اهل بیت از تولد او خوشحال شدند.و از درختی که (خداوند در قرآن تعریف فرموده به این که) اصل و ریشه ای در زمین پای برجا، و شاخه هایش در آسمان است نشأت نیکو و کامل گرفت،

ص:804


1- 1236. الطراز المذهب {ناسخ حضرت زینب علیهاالسلام}: 73:1.
2- 1237. جنات الخلود : 19 قسمت اولاد فاطمه زهرا علیهاالسلام.
3- 1238. زینب الکبری:45.

و بزرگواری دانشمند گردید. او با آن مقام والای بردباری و دانش و مکارم اخلاق، صاحب فصاحت و بلاغت بود، که از دستهای او چشمه های جود و کرم تراوش می نمود.

چنان بین زیبائیهای سیما و درون جمع نمود که در خانه ی وحی به «مشاور و صاحب رأی» مشهور گردید، و همین فخرش کافی است که از شجره ی اهل بیت وحی بود که خدای متعال در کتاب عزیزش از آنها مدح و ستایش فرموده است... (1)فرید وجدی - که از نویسندگان متعصب و مشهور سنی است - در «دائرة المعراف» ذیل لغت «زین» می نویسد: زینب دختر علی بن أبیطالب از زنان فاضله ی روزگار، و عقیله جلیله ی بنی هاشم بود که با برادرش حسین بن علی در واقعه ی کربلا حضور داشت، (و چون حسین شهید شد، او پیشوای بازماندگان از زنان وکودکان بود).سپس مجاری حال آن مظلومه را در کوفه و شام، و خطبه او را در مجلس یزید نقل می کند... (2)روایت شده که روزی حضرت علی علیه السلام مهمانی به منزل آورد، و به فاطمه علیهاالسلام فرمود: در خانه برای مهمان چه داری؟عرض کرد: یک گرده نان در خانه است که آن را برای دخترم زینب گزارده ام.زینب خوابیده بود، چون این را از مادر شنید - با اینکه چهار ساله بود - گفت: مادر جان، نان را برای مهمان ببرید. (3)علامه نقدی رحمه الله می نویسد: حضرت زینب علیهاالسلام در عبادت و بندگی خداوند ثانی مادرش حضرت زهرا علیهاالسلام بود، و تمام شبها به عبادت و تهجد و تلاوت

ص:805


1- 1239. زینب الکبری : 49.
2- 1240. دائرة المعارف فرید وجدی: 795:4، ریاحین الشریعة: 52:3.
3- 1241. مقتل مقدم: 130:3.

قرآن مشغول بود. و بعضی از فضلاء گویند: حضرت زینب علیهاالسلام در طول عمرش تهجد را ترک نکرد حتی در شب 11 محرم.و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت شده که فرمودند: در آن شب عمه ام نشسته

نماز شب را بجای آورد. (1)مرحوم آیةالله بیرجندی از بعضی مقاتل معتبره نقل می کند که حضرت سجاد علیه السلام فرمودند: براستی عمه ام زینب با اینهمه مصائب و محنتهائی که در راه شام بر او نازل می شد، نوافل شب از او ترک نشد.و حضرت امام حسین علیه السلام هنگام وداع با خواهرش زینب فرمودند:«خواهرم، مرا در نافله ی شب فراموش نکن» (2)در کتاب «مثیر الأحزان» علامه شیخ جواهری آمده است که:فاطمه دختر امام حسین علیه السلام فرمود: عمه ام زینب در شب عاشورا، آن شب را در محراب و جایگاه نماز خواندنش بپا ایستاده به درگاه خداوند استغاثه می نمود، (بر اثر آه و ناله ی او) چشمی از ما نخفته و صدای گریه ما آرام نگرفت. (3)حضرت امام سجاد علیه السلام می فرمایند: شبی عمه ام زینب نماز شب را نشسته می خواند، پرسیدم: عمه جان، چرا نماز را نشسته می خوانید؟فرمود: در هر شبانه روز یک گرده نان بیشتر به اسیران نمی دهند، و امشب شب سوم است که سهم خود را به بچه ها دادم، چون هنوز گرسنه بودند، از نهایت گرسنگی و ضعف قدرت بپا ایستادن ندارم. (4)و در صبر آن مظلومه می توان گفت: بعد از مادرش حضرت فاطمه علیهاالسلام کسی در استقامت به زینب علیهاالسلام نمی رسید. با آن همه مصیبت همانند کوه استوار و پا برجا بود

ص:806


1- 1242. زینب الکبری : 81.
2- 1243. زینب الکبری : 81.
3- 1244. خاتون دوسرا : 182، زینب الکبری : 82.
4- 1245. زینب الکبری : 82، معالی السبطین: 133:2.

و محکم می ایستاد.در مقام جلالت قدر و قرب به مقام امامت و ادراک شؤونات ولایت به آنجا رسید که چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام را شهید کردند بر آن پیکر همایون و اندام غرقه به خون

نظر کرده، به حضرت خالق بی چون عرض کرد:«این قلیل قربانی را از آل محمد قبول فرما» (1)حضرت آیةالله میرزا احمد سیبویه ساکن تهران از شیخ حسین سامرائی که از اتقیاء اهل منبر در عراق بود نقل فرمودند:زمانی که در سامرا مشرف بودم، عصر روز جمعه ای به سرداب مقدس رفتم. غیر از من کسی نبود، و من حالی پیدا کردم و متوجه مقام صاحب الأمر - صلوات الله علیه - شدم. در آن حال صدائی از پشت شنیدم که به فارسی فرمود:«به شیعیان و دوستان ما بگوئید که خدا را به حق عمه ام حضرت زینب علیهاالسلام قسم دهند که فرج مرا نزدیک گرداند». (2)

ص:807


1- 1246. ناسخ حضرت زینب علیهاالسلام: 75:1.
2- 1247. شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام: 251:1.

چند کرامت از حضرت زینب

1- علامه نوری نقل می کند: سید محمد باقر سلطان آبادی که از بزرگان ارباب فضل و راسخین در علم بوده، فرمود: در بروجرد به مرض درد چشم سختی مبتلا شدم، به حدی که پزشکان از معالجه ی آن عاجز ماندند، از آنجا مرا به سلطان آباد آوردند، درد چشم شدید شد، و ورم بسیار نمود، که دیگر سیاهی چشم پیدا نمود.از شدت درد چشم خواب از من گرفته شد و تمام پزشکان شهر از معالجه ی آن اظهار عجز کردند. بعضی می گفتند: (اگر هم خوب شود) شش ماه معالجه احتیاج دارد.این گفتار روح مرا افسرده و خسته نمود، و حوصله ام تنگ شد و فوق العاده نگران و مهموم شدم، تا این که یکی از دوستان من گفت: بهتر است برای استشفاء به زیارت مشرف شوی، و من عازم سفر هستم با من بیا.چنان که از خاک کربلا سرمه بکشی شفا خواهی یافت. به او گفتم: با این حال چگونه می توانم حرکت کنم، مگر پزشک اجازه بدهد. چون به دکتر مراجعه کردم، گفت: هرگز جایز نیست و اگر حرکت کنی یکسره نابینا خواهی شد، و به منزل دوم نخواهی رسید که به کلی از دیده محروم می شوی. رفیق من رفت و من به خانه برگشتم.یکی دیگر از دوستان من آمد و گفت: مرض تو را جز خاک کربلا و مقتل شهداء، و مریضخانه ی اولیاء خدا شفا نبخشد. و ضمنا شرح داد که خودم 9 سال مبتلا به طپش قلب بودم و همه پزشکان از معالجه عاجز ماندند، تنها از تربت قبر امام حسین علیه السلام شفا حاصل شد. چنان که میل داری با توکل به خدا حرکت کن.من با توکل حرکت کردم. و در منزل دوم مرض شدت کرد و چنان چشم به درد آمد که از فشار درد، چشم چپ نیز به درد آمد. همراهان مرا ملامت کردند و همگی گفتند: بهتر است که مراجعت کنی.

ص:808

چون هنگام سحر شد و درد آرام گرفت به خواب رفتم. حضرت صدیقه ی صغری زینب کبری علیهاالسلام را در عالم رؤیا دیدم، بر آن حضرت وارد شدم و گوشه ی مقنعه او را گرفته بر چشم خود کشیدم و از خواب بیدار شدم هر دو چشم مثل هم بود، و دیگر هیچ دردی در چشم خود حس نکردم، و سفر را بپایان رساندم. (1)2- بعضی از موثقین از کتاب «التبر المذاب»، و مقتل «امدانی یزدی»، نقل نمودند که: چون اسراء را وارد شام نمودند در دروازه ی شام حضرت زینب علیهاالسلام شمر را طلبیده فرمود: حاجتی به تو دارم. ما را از این دروازه با ازدحام نبرید، از راه خلوتی داخل شام نمائید.آن ملعون اعتنا ننمود و چند تازیانه بر آن مخدره زد.آن معدن صبر و وقار از فرط غیرت منقلب شد و به زمین امر نمود و فرمود: «یا أرض خذیه» در آن حال زمین شمر را تا کمر فرو برد، ناگاه از سر بریده صدای جان فزای حسینی به گوش خواهر رسید: «یا اختاه اصبری و احتسبی فی مرضات الله» آن مخدره به زمین امر نمود او را رها کند. (2)3- شبلنجی شافعی در «نور الأبصار» از شیخ عبدالرحمان اجهوری مصری (که هر دو از علماء سنی می باشند) در کتاب «مشارق الأنوار» نقل می کند که:در سال 1170 هجری قمری گرفتاری شدیدی برایم پدید آمد، قصیده ای در مدح حضرت زینب سرودم و به آن مخدره متوسل شدم، خداوند به برکت آن بانوی بزرگ مرا از آن بلیه ی سخت نجات داد.آنگاه مرحوم خیابانی قصیده را نقل می کند. (3)

ص:809


1- 1248. دارالسلام: 156:2.
2- 1249. خصائص الزینبیه : 120 خصیصه 31.
3- 1250. وقایع الأیام خیابانی : 302.

شدت علاقه ی حضرت زینب به برادرش امام حسین علیه السلام

جناب زینب علیهاالسلام در ایام کودکی به برادرش امام حسین علیه السلام به قدری انس و محبت داشت که جز در آغوش و دامان او آرام نمی گرفت، و هر وقت نزد آن حضرت بود، دیده از روی برادر برنمی داشت، و نمی توانست ساعتی از حضور مبارکش دوری کند، و اگر دور می شد می گریست.روزی حضرت زهرا علیهاالسلام به پدرش عرض کرد: ای پدر، از محبت شدیدی که بین زینب و حسین می باشد در شگفتم، چنان که او بی دیدار حسین علیه السلام صبر ندارد، و اگر ساعتی بوی حسین را حس نکند جانش بیرون آید.چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این سخن را شنید، آه دردناک از سینه برکشید و اشکش بر دیده جاری شد و فرمود: ای نور دیده، این دخترم زینب با حسین به سفر کربلا خواهد رفت و به هزار گونه رنج و سختی گرفتار خواهد شد.حضرت زینب علیهاالسلام هنگام ازدواج با عبدالله بن جعفر شرط نموده بود که من به برادرم علاقمندم و باید همه روزه به من اجازه دهی حسینم را زیارت کنم.در تمام مدت زندگانی کمتر می شد روزی بگذرد که حضرت زینب حضرت حسین علیه السلام را نبیند، و بر این منوال بود تا سر مقدس امام حسین علیه السلام دفن شد و زینب از هجران مفارقت برادر جهان را بدرود گفت.برخی از صاحبان مقاتل می نویسند: چون حضرت علی علیه السلام خواست زینب را به عبدالله بن جعفر تزویج کند، شرط کرد که هرگاه حضرت حسین اراده ی سفر کند و حضرت زینب بخواهد با او باشد عبدالله او را منع نکند...و فاضل بیرجندی در «کبریت احمر» می نویسد: حضرت زینب علیهاالسلام چنان به برادر

علاقه داشت که در هیچ خواهر و برادری دیده نشده است، از طفولیت با حضرت حسین علیه السلام انس گرفته بود.

ص:810

و بعضی نوشته اند: هنگامی که عبدالله بن عباس به امام حسین علیه السلام گفت:«فما معنی حملک هؤلاء النساء»«(شما می فرمائید: می روم کشته می شوم) چرا زنها را با خود می برید؟»حضرت زینب علیهاالسلام سر از محمل بیرون آورد و فرمود: ای پسر عباس، می خواهی بین من و برادرم جدائی بیندازی! هرگز من از او مفارقت نکنم. (1)درجه ی محبت و دوستی او با برادرش چنان بود که هر روز چند مرتبه خدمت امام حسین علیه السلام می رسید، و دیده به دیدار مبارکش روشن می ساخت، تا بدانجا که گفته اند: در اوقات نماز می آمد و به آن کعبه مقصود نظر می کرد، و آن قبله اهل حاجت و حقیقت را زیارت می نمود، آنگاه مشغول نماز می شد. (2)مؤلف گوید: در این کار حضرت زینب علیهاالسلام سری است که اهل معنی و حقیقت می فهمند، و در حدیث آمده:«و انو عند افتتاح الصلاة ذکر الله و ذکر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، و اجعل واحدا من الأئمة علیهم السلام نصب عینیک»«هنگام شروع نماز ذکر خدا و یاد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را اراده نما، و یکی از ائمه علیهم السلام را جلو چشمان خود قرار ده» (3)

آقای شیخ علی ربانی خلخالی می نویسد: روزی به محضر آیةالله بزرگوار سید شهاب الدین نجفی مرعشی رحمه الله رسیدم، از هر دری سخنی به میان آمد تا این که ایشان فرمودند:هنگامی که حضرت فاطمه علیهاالسلام قنداقه ی حضرت زینب علیهاالسلام را به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برد، این نوزاد چشم مبارک را برای هیچ یک از اهل بیت باز نکرد و تنها وقتی قنداقه در بغل امام حسین علیه السلام قرار گرفت چشم مبارک را گشود.و افزودند: در مجلس یزید - علیة اللعنة - سر مبارک آقا از فراز نیزه به تمام اسراء نگاه کرد، ولی وقتی که مقابل حضرت زینب علیهاالسلام رسید چشمها را روی هم گذاشت، و از گوشه ی چشم مبارکش اشک جاری شد. (4)

ص:811


1- 1251. ریاحین الشریعة: 41:3.
2- 1252. الطراز المذهب {ناسخ حضرت زینب علیهاالسلام}: 73:1، و نظیر آن در خصائص الزینبیه : 121.
3- 1253. مستدرک: 132:4 ب 3 از نیت ح 1.
4- 1254. چهره درخشان قمر بنی هاشم: 87:1 مرحوم آیةالله نجفی مرعشی قدس سره در تتبع تاریخی میان بزرگان مشهور بودند.

خصائص حضرت زینب کبری

آن بانوی گرامی همانند برادرش حضرت امام حسین علیه السلام دارای خصائص و امتیازات فراوانی بود که بعضی از آنها را از کتاب «خصائص الزینبیه» مرحوم آیةالله سید نورالدین جزائری مختصرا نقل می کنیم:1- از ابتداء خلقت آن مخدره تا هنگام تولد، مادرش حضرت زهرا علیهاالسلام به هم و غم مبتلا بود.البته این امتیاز در همه اولاد حضرت فاطمه علیهاالسلام بوده است، از آنجائی که برای خاصان درگاه احدیت در این عالم خوشی نیست، و علقه به اولاد از امور قهریه است، حضرت فاطمه علیهاالسلام بهر یک از اولاد خود که حامله می شدند از مصیبتهای وارده بر آن فرزند آگاه شده، محبت او را فراموش می نمودند.چون حضرت امام حسن علیه السلام متولد شد، به آن مخدره خبر دادند که آن حضرت را بعد از تحمل مشقت ها به زهر جفا شهید خواهند نمود، که از ولادت او محزون گردیدند.چون به حضرت امام حسین علیه السلام حامله شدند، او را از مصیبت هائی که به جنابش می رسد آگاه نمودند و چنان محزون شدند که خداوند می فرماید:(حملته امه کرها و وضعته کرها) (1)و درباره ی حضرت زینب علیهاالسلام هم نقل شده: از زمانی که مادرش حضرت زهرا علیهاالسلام به او حامله شد محزون بود تا زمانی که به دنیا آمد.2- گریه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگام ولادت او، که در این جهت با برادرش حضرت

ص:812


1- 1255. سوره ی احقاف، آیه ی 15.

امام حسین علیه السلام شریک بود.روایت شده که چون حضرت زینب علیهاالسلام به دنیا آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را باخبر

کردند. آن حضرت به منزل فاطمه علیهاالسلام تشریف آورد و فرمود: دخترم، بچه را پیش من بیاورید. چون خدمت آن جناب دادند او را گرفت و به سینه ی مبارک چسبانید و صورت بر صورت او گذاشت.«و بکی بکاء عالیا و سال الدمع علی محاسنه جاریا»«با صدای بلند گریست و اشک چشم آن حضرت بر محاسن شریفش جاری شد».حضرت فاطمه علیهاالسلام عرض کرد: پدرجان، گریه شما برای چیست خداوند چشمانت را نگریاند؟فرمود: دخترم فاطمه، این دختر بعد از من و تو به بلاها و مصیبت هائی مبتلا می شود... (تمام حدیث در فصل نامگذاری آن مخدره گذشت).3- خبر دادن جبرئیل به مصائب آن مخدره که در این امتیاز نیز با برادرش حضرت امام حسین علیه السلام مشترک بود.4- نامگذاری و انتخاب نام زینب از طرف خداوند به وسیله ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، همانطور که گذشت.5- داشتن اسماء و القاب مخصوص که در عنوان مستقل ذکر شد و برای هر کدام شرحی است به کتاب «خصائص الزینبیه» مراجعه شود.6- هر کسی کفو آن مخدره نبود و لیاقت ازدواج با او را نداشت، از بعضی کتب تواریخ و «شرح نهج البلاغه» ابن ابی الحدید نقل شده که اشعث بن قیس که یکی از زعماء و رؤساء طائفه کنده بود، از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام درخواست ازدواج با آن بانو را نمود، آن حضرت برآشفت و فرمود: این جرئت را از کجا پیدا کردی که زینب را از من

ص:813

خواستگاری کنی؟ پسر ابوقحافه تو را اینقدر گستاخ و بی شرم کرده، 1256 زینب شبیه خدیجه و پروریده

دامان فاطمه علیهاالسلام است، از پستان عصمت شیر خورده، تو را چه لیاقت که همسر او شوی. سوگند به آن کس که جانم در دست اوست، اگر تکرار این سخن نمودی با شمشیر به تو جواب می دهم (1)تا حدود سال 17 هجری که جواد اهلبیت عبدالله بن جعفر که به جلالت قدر معروف بود از عموی بزرگوارش حضرت علی علیه السلام آن مکرمه را خواستگاری نمود و آن حضرت قبول کرد و با همان صداق مادرش فاطمه علیهاالسلام (480 درهم) او را به عقد عبدالله درآورد.

ص:814


1- 1257. ریاحین الشریعه: 59:3.

ص:815

(1)

77- بیرون آمدن از عهده ی امتحانات خصوصا در سفر کربلا.از جمله موازینی که با آن مقامات و کمالات انسانیت سنجش می شود امتحان است، که مظهر کمالات و مبرز ملکات می باشد و آدمی با طی نمودن این مقامات اگر خوب از عهده ی امتحان برآید به مقام قرب می رسد و آن را قوس صعودی می نامند.و یا به حیوانیت رسد (اگر از امتحان بیرون نیاید) که آن را قوس نزولی نامند.و هر کس به اندازه ی استعداد و قابلیت او امتحان شود و ابتلاءات هر کس به حسب شئونات و مقامات اوست، و هر چه مقام بالاتر باشد بلا بیشتر است.حضرت زینب علیهاالسلام همانند برادرش حضرت امام حسین علیه السلام در سفر کربلا به انواع بلاها مبتلا شد و احدی از پیشینیان و آیندگان به چنین بلیاتی امتحان نشده اند، بلکه این امتحانات مخصوص آن دو نفر بوده، پس هر مقامی را که برای آن مخدره

ص:816


1- 1258. عبدالله بن جعفر طیار مردی پاکدامن و بزرگوار بود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را درک نموده، از آن حضرت روایت نقل کرده و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است که در جنگ جمل و صفین و نهروان از ملازمان حضرتش بود، و از اصحاب امام حسن و امام حسین علیهماالسلام نیز می باشد. مادرش اسماء بنت عمیس بود و او در حبشه به دنیا آمد. دو فرزند ارجمندش محمد و عون در کربلا امام حسین علیه السلام را یاری کردند و شهید شدند، و علت عدم حضور خودش در کربلا مطالبی ذکر شد از جمله اینکه دیدگانش کم سو شده بود. به برکت دعای رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم او از ثروتمندان بنی هاشم بود، بسیار بخشنده بود که او را بحرالجود {دریای بخشندگی} می نامیدند. و درباره ی او گفته شده: «لم یکن فی الاسلام أسخی منه»: «در اسلام بخشنده تر از او نبوده است». خانه او محل برآورده شدن حاجات محتاجین بود و هیچ سائلی را دست خالی بر نمی گردانید و همیشه قبل از سؤال به فقیر اعطاء می نمود، تا آنجا که فقراء مدینه بعد از مرگش گفتند: ما معنای سؤال را می دانستیم تا عبدالله فوت کرد. به پیرزنی که در بین راه مکه و مدینه از او پذیرائی کرد و گوسفندی برای او ذبح نمود، چون به مدینه آمد دو هزار گوسفند و دو هزار دینار بخشش نمود. (بحارالانوار: 348:43). امام صادق علیه السلام فرمودند: مردی از عثمان بن عفان - که درب مسجد نشسته بود بخششی درخواست کرد. عثمان 5 درهم به او داد. آن مرد گفت: این مقدار دردی را از من دوا نمی کند، مرا به کسی راهنمائی کن که بیش از این ببخشد. عثمان گفت: پیش روی تو جوانمردان باسخاوت و بخشنده هستند که آنها را می بینی و با دست خود به گوشه ای از مسجد که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و عبدالله جعفر بودند اشاره کرد... امام حسن علیه السلام دستور داد 50 دینار به او دادند و امام حسین علیه السلام 49 دینار و عبدالله 48 دینار... چون آن مرد پیش عثمان برگشت، و داستان خود را بازگو کرد، عثمان گفت: کسی مانند آن جوانمردان نیست، آنها علم و دانش را (از منبع آن) گرفتند (از پستان علم و دانش شیر خوردند)، و خیر و نیکی و حکمت و راستی و درستی در کارها را به خود اختصاص دادند و کسی به پایه ی آنها نمی رسد. (بحارالانوار: 332:43). مردی به نزد او آمد در حالی که پای در رکاب گذاشته می خواست سوار شود و به مزرعه ی خود برود. آن مرد گفت: ای پسر عم رسول خدا، من مردی غریبم که پولم تمام شده است. عبدالله فورا پا از رکاب بیرون آورد و گفت: این ناقه را با آنچه در خورجین اوست به تو بخشیدم. بر ناقه سوار شو و موجودی خورجین را صرف مؤنه خود نما. چون آن را گشود چهار هزار اشرفی با چند ردای خز در آن بود. (تذکرة الشهداء:147) و مشهور است که مردم مدینه عادت کرده بودند از یکدیگر پول قرض کنند و وعده ی عطا عبدالله بن جعفر را برای پرداخت بدهند. می نویسند: عبدالله در آخر عمر تنگدست شد، روزی شخصی به نزد او آمد و از او چیزی خواست، و چون عبدالله چیزی نداشت ردای خود را از تن بیرون آورده به او داد و سر خود را به سوی آسمان بلند نموده، عرض کرد: پروردگارا، دیگر مرگ مرا برسان، پس از چند روز بیمار شد و از دنیا رفت. مرحوم مامقانی در کتاب رجال خود، او را مردی جلیل القدر و بزرگوار توصیف نموده، و پس از نقل داستانی از مدائنی می نویسد: شبهه ای در وثاقت او از نظر روایتی نیست.(تنقیح المقال: 173:2) بنابراین آنچه در پاره ای از کتابهای مخالفین مانند کتاب «الأغانی» ابوالفرج اصفهانی (که در ظاهر سنی و در باطن یهودی بوده است) که «عبدالله بن جعفر اهل سماع وغناء بوده» اصل واعتباری ندارد، و از تهمتهای معاویه ها وابوالفرج هاست که علیه خاندان أبی طالب و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام جعل کرده اند. تاریخ وفات او را در سال 80 ه نوشته اند که عمر شریفش هنگام مرگ قریب به نود سال می شود، و برخی هم وفات او را در سال 90 ه دانسته اند. در فصل حرکت امام علیه السلام از مکه به کربلا، مطالبی درباره ی او ذکر شد و در آنجا نقل کردیم که عبدالله به جهت پیری و ناخوشی نتوانست همراه حضرت به کربلا برود.

ترسیم کنیم غالی نباشیم، و در حقیقت سفر کربلا وسیله ی معراج قرب آن مخدره بوده، و به مقامی رسیده که شایسته هیچ کس نخواهد بود.8- مواسات او با برادرش امام حسین علیه السلام.در جمیع حالات، نهایت مواسات را با برادرش نمود، از مدینه با برادر حرکت کرد و در تمام گرفتاریها؛ غربت و تشنگی و گرسنگی و اسیری شریک آن حضرت بود، دو فرزند خود را در راه برادر تقدیم نمود، و چون در بازار کوفه ملتفت شد از سر خونین آن حضرت خون می چکد سر خود را به مقدم محمل زد، تا در این هم مواسات کرده باشد. (1)

9- حفظ جان حجت خدا به دست آن بانو، که در موارد متعدد حضرت سجاد علیه السلام را نگهداری نمود؛اول: زمانی که لشکر به خیمه ها ریختند، شمر ملعون اراده ی کشتن آن حضرت را کرد. حضرت زینب علیهاالسلام چنان تضرع و بی تابی نمود که آن جناب را نجات داد.دوم: هنگام آتش زدن خیمه ها، اگر آن مظلومه نبود، بر حسب ظواهر امر، آن حضرت سوخته بود.سوم: هنگام عبور اسراء از قتلگاه، در حالی که حضرت زینب علیهاالسلام مشغول وداع بود، دید آن حضرت در حال احتضار است، فرمود:«ما لی أراک تجود بنفسک یا بقیة الماضین»«این چه حالت است که در تو مشاهده می کنم ای یادگار گذشتگان، تو را می نگرم که می خواهی جان تسلیم کنی؟»و او را تسلی داد و حدیث ام ایمن را نقل کرد.چهارم: در مجلس ابن زیاد،

ص:817


1- 1259. گروهی از مراجع تقلید در طول تاریخ به این عمل بی بی استناد کرده اند و آن را مستند حکم فقهی خود قرار داده اند.

پس از گفتگوی آن ملعون با امام سجاد علیه السلام، ابن زیاد دستور داد آن مظلوم را بکشند که حضرت زینب مانع شد و فرمود: تا من زنده هستم نخواهم گذاشت و او را بکشید.10- کلمات آن مخدره؛کلماتی در نهایت فصاحت و اشعاری در نهایت بلاغت از آن مظلومه نقل شده و خطبه هائی ایراد شده که می توان گفت: غیر از معصومین علیهم السلام کسی از عهده ی آنها برنمی آید، چون در بازار کوفه خطبه می خواند گوئی با زبان علی علیه السلام سخن می گفت، مردم را با اشاره ای آرام ساخت و نفسها را در سینه ها حبس کرد و همهمه را فرو خوابانید. ما بعضی از آنها را قبلا نقل کردیم.11- حفظ دین به دست آن بانو؛

ص:818

فوت حضرت زینب و محل دفن آن مخدره

مصعب بن عبدالله گوید: حضرت زینب دختر علی علیه السلام در مدینه مردم را برای قیام و خونخواهی حسین علیه السلام گرد می آورد.چون عبدالله بن زبیر در مکه قیام کرد، و مردم را برای گرفتن انتقام خون امام حسین علیه السلام و بر کناری یزید از حکومت تهییج نمود، و خبر به اهل مدینه رسید، زینب برای مردم سخنرانی نمود و آنها را برای خونخواهی برانگیخت.چون خبر به عمرو بن سعید (والی مدینه) رسید به یزید نامه ای نوشت و او را مطلع کرد. در جواب نوشت که بین زینب و مردم جدائی بینداز.لذا دستور تبعید از مدینه و سکونت در هر جا که بخواهند صادر شد.حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: خدا میداند چه بر سر ما آوردند، خوبان ما را کشتند، و ما را همانند حیوانات در جلو انداخته (به اسیری) بردند، و ما را بر پالانها سوار کردند. قسم بخدا از مدینه خارج نمی شویم ولو خون ما ریخته شود.زینب دختر عقیل عرض کرد: دختر عمویم، وعده ی خدا درباره ی ما راست است که ما وارث زمین خواهیم بود و هر جا بخواهیم مسکن گزینیم، پس شاد باش و چشمت روشن باد و بزودی خداوند ظالمین را جزا خواهد داد.آیا بعد از این دیگر خواری و سرشکستگی میخواهید؟ به شهر امنی کوچ فرمائید.بعد زنان بنی هاشم گرد آمدند و باادب و مهربانی در کلام با او مواسات نمودند (و حضرت زینب علیهاالسلام به مسافرت راضی شدند).و عبیدالله بن ابی رافع گوید: از محمد ابا القاسم بن علی شنیدم که می گفت: چون زینب دختر علی علیه السلام با کودکان و زنان از شام به مدینه آمدند، بین آنها و عمرو بن

ص:819

سعید -

والی مدینه - اختلاف و آشوبی درباره ی یزید بپاخاست.او به یزید نوشت و درخواست خروج آن مخدره از مدینه را نمود، یزید قبول کرد و آن بانو و کسانی که از بنی هاشم قصد همراهی او را داشتند به قصد مصر حرکت کردند، و هنوز چند روز از رجب باقی مانده بود.و امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش از حسن بن حسن نقل می فرماید که چون عمه ام زینب از مدینه خارج شد، عده ای از زنان بنی هاشم، چون فاطمه دختر عموی حسین علیه السلام و خواهرش سکینه با او بودند.... و از رقیه دختر عقبه نقل است که گفت: من هم از کسانی بودم که چون دختر علی علیه السلام بعد از مصیبت کربلا به مصر آمدند، به استقبال آن بانو رفتم.و از کسانی که در این استقبال حضور داشت مسلمة بن مخلد و عبدالله بن الحارث و ابو عمیره مزنی بودند، که مسلمه به آن بانو تسلیت گفت و گریست و همه گریه کردند. حضرت زینب علیهاالسلام فرمودند:(هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون) (1)«این همانست که خداوند رحمان به ما وعده فرموده و پیامبران راست گفتند».بعد در محله ی حمراء به خانه او رفتند و یازده ماه و پانزده روز اقامت فرمودند، بعد وفات نمودند، و جنازه ی آن مخدره را تشییع کرده، مسلمة بن مخلد در مسجد جامع به آن بانو نماز گزارد، و بعد در همانجا که وصیت فرموده بود - در اتاقی در همان خانه - او را دفن نمودند.زینب دختر علی علیه السلام در شامگاه روز یکشنبه 15 رجب سال 62 هجری فوت نمود، و جنازه ی شریفش تشییع شد و در اتاقی در خانه مسلمه - که در حمراء قصوی ب

ص:820


1- 1260. سوره ی یس، آیه ی 52.

نا شده بود، کنار باغهای عبدالله بن عبدالرحمان بن عوف زهری - مدفون گردید. (1)

و از کسانی که موافق عبیدلی هستند علاوه بر علامه ی نقدی، مؤلف کتاب «زینب الکبری»، عبارتند از:ابن عساکر دمشقی در «تاریخ کبیر» خود، و ابن طولون دمشقی در «رساله ی زینبیه»، و شعرانی در «لواقع الأنوار» (ج 1 ص 23)، و شیخ محمد صبان در «اسعاف الراغبین» (ص 196)، و شبلنجی در «نور الأبصار» (ص 166)، و شبراوی در «الأتحاف» (ص 93)، و شیخ حسن عدوی در «مشارق الأنوار» (ص 100) به نقل از شعرانی در «انوار قدسیه»، و مناوی در «طبقات»، و سیوطی در «رساله زینبیه»، و علامه اجهوری در رساله اش بر مسلسل عاشورا. (2)مرحوم سید حسن صدر در کتاب «نزهة اهل الحرمین» می نویسد:زینب کبری دختر امیرالمؤمنین علیه السلام که کنیه او ام کلثوم بود، قبر شریفش در نزدیکی همسرش عبدالله بن جعفر خارج دمشق در شام معروف است.ایشان زمانی که قحطی شده بود همراه همسرش عبدالله در زمان عبدالملک مروان به سوی شام آمدند، چه این که برای عبدالله قریه ها و مزارع خارج شام بود.پس جناب زینب در آنجا از دنیا رفتند و در بعضی از قریه ها دفن شدند.و تحقیق در علت دفن آن مخدره در آنجا همین است، و مطالب دیگری که می گویند غلط و بی اصل می باشد. پس آن را غنیمت بشمار که جماعتی به اشتباه افتاده اند. (3)مرحوم سید هبةالدین در کتاب «نهضة الحسین علیه السلام» می نویسد: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام دو دختر به این نام

ص:821


1- 1261. اخبار زینبات منسوب به عبیدلی : 115 تا 122.
2- 1262. زینب الکبری : 143.
3- 1263. نزهة اهل الحرمین : 39 {چاپ هند} و 67 (چاپ کربلا).

داشتند که لقب آنها ام کلثوم بوده، و زینب کبری همان قهرمان کربلا است که ابن عباس او را به عقیله ی بنی هاشم تمجید و تعریف می نمود.او دو سال بعد از امام حسین علیه السلام از مادرش زهرا علیهاالسلام به دنیا آمد و همراه برادرش به سفر کربلا رفت و در خیمه های حسینی، میان زنان به منزله ی قطب دائره بود.

و لسان الملک در یک جلد جداگانه از «ناسخ» درباره ی این مخدره صحبت کرده است. و در کتاب «خیرات الحسان» و غیره آمده که در مدینه رخ داد و عبدالله با خانواده اش عازم شام شد و در باغی که در آنجا داشت مسکن گزید.حضرت زینب علیهاالسلام در اثر سختی و رنج سفر و یا بخاطر بیاد آوردن غم و اندوه هائی که هنگام اسیری، برای اهل بیت پیش آمده، بود مریض شدند و در نیمه رجب سال 65 از دنیا رحلت فرمودند، و در همانجا دفن شدند و الان قبر او مشهور است. (1)عده ای گفته اند: قبری که در شام است از زینب صغری می باشد همانگونه که روی قبر نوشته شده است، و زینب کبری در مصر از دنیا رفتند و در آنجا مدفون شدند، و قبر او در قاهره مشهور است. (2)علامه شهرستانی با اعتماد به کتاب «اخبار زینبات» منسوب به عبیدلی معتقد است که زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام در «قناطر السباع» مصر مدفون است.ولی در عین حال خودشان بر این عقیده هستند که به دلائلی قبر زینب کبری مسلما در شام است، و زینب صغری که ام کلثوم ثانی می گفتند - و موقعیت سنی و مقام هم متناسب با این اخبار است - به طرف مصر

ص:822


1- 1264. نهضة الحسین علیه السلام : 97.
2- 1265. معالی السبطین: 134:2.

حرکت و در آنجا دفن شدند.و اما این که روی سنگ مدفن به دست آمده نوشته: «قبر زینب الصغری بنت امیرالمؤمنین علیه السلام»، برای این که زینب کبری که رقیه نام داشت (قبل از قضایای کربلا) فوت نمود، و زینب که در واقعه کربلا حضور داشت نسبت به او زینب صغری می شود، و بعد به زینب کبری معروف شد، و در شام وفات کرد و تاریخ وفاتش اول شب یکشنبه 15 رجب سال 62 هجری بوده است...و ما در تهران با حضرت علامة سید هبةالدین شهرستانی صحبت کردیم و ایشان این نظریه را تأئید فرمودند، حتی بیان کردند که اگر تردید دارید، از قول اینجانب نقل نمائید.

بدیهی است مطالب ایشان مورد تصدیق علماء اسلام است، و برای ما هم یقین بر این نظریه حاصل شد که باز تکرار می نمائیم:1- قبر رقیه دختر بزرگ فاطمه بنام زینب و مکنی به ام کلثوم - بر فرض صحت - در بقیع واقع است.2- قبر حضرت زینب کبری علیهاالسلام مکنی به ام کلثوم که در اول زینب صغری بوده و بعد به زینب کبری معروف گشته، در حوالی شام همین موضع معروف است، و روی سنگ قدیمی هم زینب الصغری نوشته است، و پس از هفت ماه توقف در مدینه به شام مراجعت کرد و همانجا مدفون گردید.3- قبر حضرت زینب صغری که از صهباء ثعلبیه بوده، در قناطر السباع مصر می باشد. والله أعلم بالصواب. (1)مؤلف گوید: لازم به ذکر است که در کلام این بزرگوار نقطه نظرهائی به چشم می خورد:

ص:823


1- 1266. زینب کبری عمادزاده: 299 تا 302.

لف - اینکه فاطمه زهرا علیهاالسلام دختری بنام رقیه، بزرگتر از زینب کبری داشته اند از نوادر است که در مجامع حدیثی و کتب تراجم به چشم نمی خورد، و وجه جمع قبل از اثبات آن عقیم است.ب - توجیه کلام عبدیلی و اینکه زینب دختر صهباء ثعلبیه در مصر می باشد، خلاف ظاهر است و با عبارت عبیدلی منطبق نمی باشد.ج - اگر حضرت عالی زینب واقع در عبارت زینبات عبیدلی را زینب صغری می دانید چرا تاریخ وفات او را برای زینب کبری می آورید! معمولا سال وفات زینب کبری به پیروزی از عبیدلی 62 ه ق می نویسند و این با بودن زینب کبری در شام سازگار نیست، چون نوشته اند در سال قحطی زینب کبری به شام سفر نمود و آن در اوائل حکومت عبدالملک مروان بوده که سال 65 می باشد، حال چگونه در سال 62 وفات نموده باشند.بلکه وفات زینب کبری در سال 65 ه ق بوده همانطور که از «خیرات الحسان»

گذشت، و مرحوم محمد جواد مغنیه نیز نیمه ی رجب سال 65 را اختیار نموده اند. (1)حق در جواب این است که کتاب عبیدلی به دلائلی از درجه اعتبار ساقط است و قابل اعتماد نیست، که بعضی از آن جهات در صفحات بعد ذکر خواهد شد، و نکته ضعف کتاب بر اهلش پوشیده نیست. (2)و مرحوم آیةالله مرعشی نجفی قدس سره که خواسته اند اسناد این کتاب را تصحیح نمایند، نظر مبارکشان در اواخر برگشت.واین که روی قبر حضرت در شام زینب صغری نوشته ممکن است از همین کتاب عبیدلی نشأت گرفته باشد، و نویسنده معتقد باشد که حضرت زینب کبری 3 در مصر هستند.مرحوم خیابانی می نویسد: اهل خبر و اصحاب سیر در تحقیق قبر منور

ص:824


1- 1267. الحسین و بطلة کربلا : 238، خاتون دو سرا : 247.
2- 1268. به کتاب مرقد العقیلة : 75 تا 101 مراجعه شود.

حضرت زینب (کبری) علیهاالسلام اختلاف کرده و به سه محل نسبت داده اند، ولی اصح آنها همین است که در یکی از قرای شام مشهور و زیارتگاه خاص و عام، و به زینبیه معروف است.مرحوم اعتماد السلطنه در «خیرات الحسان» گوید: اما تربت حضرت زینب علیهاالسلام به اصح روایات در یکی از قرای شام است، و بعضی از متتبعین اهل خبر در این باب می گویند: سال قحطی در مدینه اتفاق افتاد، عبدالله بن جعفر با همسرش حضرت زینب به سمت شام روانه شد تا بعد از انقضاء زمان مخصمه مراجعه نماید.در ایام توقف در ضیعه و قریه ای که اکنون مزار حضرت زینب آنجاست، مزاج شریف از استقامت منحرف گردید و به آن مرض درگذشت، و همانجا به خاک سپرده شد.و مؤید آن، کلام شیخ عباس قمی قدس سره است که در «هدیة الزائر» گوید: اگر گوئیم این مزاری که در شام است البته از حضرت زینب کبری است، باید اعتماد کنیم به آن مطالبی که پاره ای از متتبعین اهل خبر نوشته اند، و حقیر نیز از شیخ بزرگوارم مرحوم نوری شنیده ام و حاصلش آنکه:

در مدینه قحط و غلا روی داد. عبدالله بن جعفر زوج حضرت زینب با عیال خود روی به طرف شام نهاد تا در آنجا بماند. در آن ایام که در شام توقف داشت در ضیعه و قریه ای که اکنون مزار منور حضرت زینب در آنجاست، آن حضرت را حال استقامت از مزاج عصمت امتزاج بگشت و به آن رنج درگذشت و در آنجا به خاک سپرده شد.و اما آنچه گفته اند که اهلبیت را دوباره اسیر کردند و به شام آوردند، در دفعه دوم حضرت زینب علیهاالسلام وفات کرد، از درجه ی اعتبار ساقط است... (1)مؤلف گوید: در اینکه در شام و مصر دو زینب مدفون هستند شکی نیست، لکن اختلاف در این است که آیا زینب کبری علیهاالسلام در شام است یا در مصر.

ص:825


1- 1269. وقایع الأیام خیابانی : 310.

و علت اختلاف ظاهرا در این می باشد که به هر دو دختر آن حضرت، زینب و ام کلثوم اطلاق می شده، و اختلاف ناشی از أسامی مکرر و متشابه می باشد.نظریه مورخین متفاوت است ولی آنچه از مجموع به نظر می رسد این است که زینب کبری - دختر بزرگ حضرت فاطمه علیهاالسلام، همسر عبدالله بن جعفر - در شام و زینب صغری - که احتمالا دختر کوچک امیرالمؤمنین علیه السلام است - در مصر باشند. البته در زینب مدفون در مصر اقوال دیگر هم هست.اما وجوه این قول:1- کسانی که می گویند زینب به شام آمد و مریض شد و از دنیا رفت تصریح کرده اند که همسر ایشان عبدالله بن جعفر بوده که به خاطر قحطی یا طاعون به طرف شام حرکت کردند، و این قابل انطباق با زینب صغری نمی باشد.به عبارت دیگر: در عبارت «اخبار زینبات» زینب دختر علی علیه السلام است که به هر دو زینب اطلاق می شود لکن در عبارت کسانی که می گویند حضرت زینب علیهاالسلام به شام آمده تصریح شده که همسر آن بانو عبدالله جعفر است، و شوهر زینب کبری عبدالله جعفر بوده است.

2- در عبارت «اخبار زینبات» چنین آمده که حضرت زینب بر علیه یزید قیام کرد. این بار زینب کبری نمی سازد چون حضرت سجاد علیه السلام بعد از قضیه عاشورا مراعات تقیه را لازم می دانستند، و مؤید آن «واقعه حره» است که علاوه بر این که معترض آن حضرت نشدند خانه ی آن بزرگوار را محل امن قرار دادند. و به پیروی از ایشان دیگران هم مراعات می کردند، چگونه ممکن است حضرت زینب کبری با آن عظمت و بزرگواری و قرب به امام خود، از امام زمانش تخلف کند.3- در مقابل قول عبیدلی در «اخبار زینبات» اقوال معتبر دیگری هم هست که حضرت زینب کبری در شام وفات نمودند مثل روایت شیخ طبری رحمه الله «در کامل بهائی» و...ولی معمولا کسانی که می گویند قبر حضرت زینب کبری در مصر می باشد مدرک

ص:826

آنها عبیدلی است.4- أسناد کتاب «اخبار زینبات» قابل خدشه است و ضعف آن بر اهل تحقیق روشن است.و ما در اینجا به برخی از نقاط ضعف آن اشاره می کنیم:الف: اصولا همه ی کسانی که به کتاب «أخبار زینبات» اعتماد کرده اند، آن را از تألیفات عبیدلی نسابه 1270 پنداشته اند، و او بدون تردید مورد اعتماد و استناد است.ولی پس از تحقیق فراوان معلوم شده که این کتاب از تألیفات: ابوعلی محمد بن اسعد حسینی عبیدلی مصری، متوفای 588 ه می باشد (1)یکی از شواهد این مطلب این است که یکی از آثار مؤلف، کتابی است به نام «الرد علی اولی الرفض و المکر» و در آن، مطلبی نقل کرده مربوط به سال چهارصد و اندی، چنانکه

ابن زیات از او روایت کرده است. (2)روی این بیان مؤلف این کتاب نمی تواند عبیدلی نسابه باشد که در سال 270 ه فوت کرده است.ب: در کتاب «اخبار زینبات» (3) 121 حدیث پیرامون حضرت زینب کبری علیهاالسلام نقل کرده که در این 6 حدیث، یازده راوی مجهول موجود است، که از هیچکدام اسم و رسمی در کتب رجال یافت نمی شود. (4)ج: در این کتاب مطلبی را از عبدالله بن عبدالرحمن انصاری نقل کرده که کذب محض است، و آنچه از سیره ی بی بی به طور قطع و یقین رسیده برخلاف آن است.

ص:827


1- 1271. النجوم الزاهرة: 119:6.
2- 1272. الکواکب السیارة : 89.
3- 1273. اخبار زینبات : 115 تا 6
4- 1274. برای شرح این مطلب به کتاب «مرقد العقیله» ص 85 رجوع شود.

(1)د: در این کتاب آمده است که «مسلمة بن مخلد» از بی بی استقبال نمود، در خانه اش جای داد و سرانجام بر پیکر مطهرش نماز خواند، در حالی که مسلمه از دشمنان قسم خورده ی اهلبیت بود و بنا بر تحقیق در عهد معاویه مرد. (2)5- جای بسی شگفتی است با اینکه (به گفته عبیدلی) آن مظلومه را مخیر بین بلادی غیر از مکه و مدینه کرده بودند شهر مصر را اختیار نموده باشند، چون در آن زمان به گفته ی مورخین، مصر همه عثمانی الرأی و از اتباع یزید بودند.6- چگونه می توان باور کرد که آن مخدره در مصر بر مسلمة بن مخلد وارد شده باشند، چه اینکه شهرت ناصبی بودن او چون ابلیس است، بعد از قتل عثمان با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نکرد و از آن حضرت منحرف بود تا آن بزرگوار شهید شدند.

ابن حجر در ترجمه او می نویسد: از طرف معاویه و یزید ولایت مصر را داشت. (3)و ابن ابی الحدید تصریح کرده که او با حضرت علی علیه السلام بیعت نکرد، و سبط ابن جوزی و دیگران هم گفته اند. (4)مگر اینکه بگوئیم تقیه ای در بین بوده، یا آن مخدره را مجبور کرده اند که بر این پلید وارد شود، و این خلاف ظاهر عبارات عبیدلی در اخبار زینبات است.7- بین عبدالله جعفر و معاویه و یزید ارتباط و پیوند بوده و بعضی نوشته اند بعد از واقعه ی اسارت، آن ملعون از عبدالله شرمگین شد، و هر قدر اصرار کرد که حضرت زینب علیهاالسلام را به وسیله ی پول و جواهرات و غیره راضی کند موافقت نکردند و فرمودند: «یزید، خون برادرم جبران پذیر نیست» و این بعید است که

ص:828


1- 1275. اخبار زینبات : 120.
2- 1276. الکواکب السیارة : 19.
3- 1277. الاصابة: 98:6.
4- 1278. شرح نهج البلاغه ی: 9:4، تذکرة الخواص : 61.

بار دیگر یزید نسبت به زینب کبری چنین اراده کند که او را تبعید نماید.8- به اتفاق مورخین عبدالله جعفر به مصر مسافرت نکرد و بعید بنظر می رسد که آن بزرگوار با آن علاقه ای که به آن مظلومه و اهل بیت داشت، او را رها نموده با او مسافرت نکند. ولی بعکس عبدالله در حوالی شام باغ داشته است و حتی قبری در شام منسوب به آن بزرگوار است.و از چیزهائی که مدفون بودن آن بانو را در شام تأیید می کند این داستان است:دانشمند محترم آقای سقازاده واعظ معروف نقل می کند که عالم بزگوار مرحوم آیةالله آخوند ملا علی معصومی همدانی در پاسخ حقیر راجع به مدفن حضرت زینب علیهاالسلام فرمود:مرحوم آیةالله آقا ضیاءالدین عراقی فرمودند: یکی از شیعیان شهر قطیف حجاز به قصد زیارت حضرت امام رضا علیه السلام حرکت می کند، در راه پولی را که برای مخارج رفت و آمد برداشته بود گم می نماید، متوسل بذیل عنایت بقیةالله الأعظم حضرت حجة ابن الحسن - روحی و أرواح العالمین له الفداء - می شود.

در همان حال می بیند سید نورانی جلیل القدری با او همراهی می کند، می فرماید: این وجه را بگیر تو را به سامرا می رساند. در آنجا نزد وکیل ما، حاج میرزا حسن شیرازی (که از علماء معروف می باشد) برو و بگو: سید مهدی فرمود: از آن پولی که از مال ما نزد توست این مقدار به تو بدهند، تا بزیارت جدم علی بن موسی الرضا علیه السلام بروی.گوید: متوجه نشدم این بزرگوار کیست و از کدام جانب آمد، عرض کردم: هر گاه به آیةالله شیرازی بگویم: سید مهدی فرمود، می پرسد او کیست؟ و چه نشانه و سندی داری؟فرمود: به آقای شیرازی بگو: سید مهدی فرمود: به این نشان که امسال در فصل تابستان شما با حاج ملا علی کنی تهرانی در شام در حرم عمه ام زینب کبری مشرف

ص:829

بودید، و از کثرت زوار و ازدحام جمعیت در حرم آشغال ریخته بودند. شما عبای خود را از دوش برداشته و در دست جمع کردید و به آن وسیله حرم را جاروب نمودید و در گوشه ای از حرم گرد آوردید، و حاج ملا علی کنی با دستهای خود آشغالها را برداشته بیرون برد، من آنجا بودم.قطیفی گوید: یک مرتبه با خود گفتم: شاید این حضرت امام عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - باشند. در آن حال نوری او را احاطه نمود و از نظرم غائب شد.هنگامی که در سامرا خدمت آیةالله حاج میرزا حسن شیرازی رسیدم و جریان را گفتم: بی اختیار از جا بلند شد و دست به گردنم انداخت و چشمهایم را بوسید و تبریک گفت.و در تهران که خدمت آیةالله ملا علی کنی رسیدم مطلب را تصدیق کرد و لیکن قلبا متأثر شد که چرا حواله ای از جانب آن حضرت به ایشان صادر نشده است. (1)

ص:830


1- 1279. مقدمه ی کتاب خصائص الزینبیة.

بعضی از مصائب حضرت زینب

برخی از مصائب و اندوههای ام المصائب حضرت زینب علیهاالسلام:1- گفتگوی حر با برادرش و وادار نمودن آن حضرت به فرود آمدن در آنجا.2- اندک بودن اصحاب و یاران برادرش و زیاد بودن لشکر دشمن.3- برخی از کسانی که همراه امام حسین علیه السلام بودند با آگاه شدن از شهادت مسلم و هانی پراکنده شدند.4- زنان هنگام رسیدن به کربلا ترسان و نگران بودند.5- تشنه بودن خود و اهل بیت و جلوگیری از برداشتن آب.6- مدارا کردن با کودکانی که هنگام تشنگی گریه می کردند.7- بر روی برادر نگاه می کرد می دید آن حضرت افسرده است.8- به میدان رفتن برادران و پسر برادران و پسر عموها و یاران، و کشته شدن آنها.9- شهادت دو فرزندش محمد و عون.10- تنها ماندن برادرش امام حسین علیه السلام و احاطه دشمنان.11- آمدن ذوالجناح به خیام بدون امام.12- زمانی که در گودی قتلگاه شمر ملعون را بر سینه برادر دید.13- دیدن سر برادر بالای نیزه.14- غارت و چپاول خیمه ها و ترس کودکان.15- هنگامیکه لشکر برای آتش زدن خیمه ها پیشی می گرفتند و می گفتند: احرقوا بیوت الظالمین.16- بعد از آتش سوزی کودکان آواره بیابان شدند.17- گذشتن از قتلگاه و دیدن جسد شریف برادر که بر روی زمین افتاده است.

ص:831

18- سوار کردن اطفال و زنان بر شترها.19- مدارا نمودن با امام سجاد علیه السلام که سخت مریض و ناتوان بود.20- بستن پای امام سجاد علیه السلام زیر شتر.21- به اسیری بردن زنان و کودکان.22- زدن تازیانه بر زنان و کودکان.23- شماتت اعداء.24- دیدن سر برادر در طشت و چوب خیزران که بر لبهای مبارک زده می شد.25- حضور در مجلس یزید و صحبت کردن با آن ملعون.26- شهادت حضرت رقیه علیهاالسلام.27- گرسنگی خود و دیگر زنان در ایام اسارت.28- ورود به مدینه و بازگو کردن خبر شهادت امام حسین علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مادرش فاطمه زهرا علیهاالسلام و برادرش امام حسن علیه السلام و ام البنین. (1)

ص:832


1- 1280. بعضی موارد از خاتون دو سرا : 196 اخذ شده است.

مجلس سوگواری و گریه ملائکه در آسمان

عالم جلیل مرحوم آیةالله بیرجندی - مؤلف «کبریت احمر» در کتاب کشکول خود که «سفینة القماش» نامیده اند - می نویسند:زمانی که در عتبات مشغول تحصیل بودم یکی از سادات در حرم مشغول زیارت بوده، می بیند یکی از زوار ترک بالای سر مبارک مشغول خواندن قرآن است، با خود می گوید: آیا سزاوار است که همه گروهی کتاب جد تو را تلاوت نمایند و تو نتوانی از فیوضات آن بهره مند شوی. لذا مقداری از اوقات خود را در سقائی و مقداری هم در تحصیل علوم صرف می نماید، و از برکات آباء کرام خود در اندک زمانی ترقیات علمی برای ایشان حاصل می شود که حتی در درس مرحوم آیةالله میرزا محمد حسن شیرازی حاضر می شد. بلکه احتمال می رفت که آن سید بزرگوار به درجه اجتهاد نائل شده باشد. و به قدس و تقوی و کثرت عبادت نیز معروف بود.روزی برایم نقل کرد که در عالم رؤیا حضرت حجة بن الحسن - عجل الله تعالی فرجه الشریف - را دیدم که در کمال آشفته حالی می باشند، پیش رفتم و سلام کردم و از حال ایشان سؤال نمودم!فرمودند: بدان از روزی که عمه ام زینب علیهاالسلام وفات کرده، همه ساله در روز وفات آن مخدره ملائکه در آسمانها مجلس می گیرند، و خطبه آن بانو را که در بازار کوفه بیان کرده می خوانند و گریه می نمایند، بطوری که من باید بروم و آنها را از گریه ساکت نمایم، و امروز روز وفات عمه ام زینب بود، و الحال من از آن مجلس مراجعه نموده ام.و آن روز را مرحوم سید - اعلی الله مقامه - برایم بیان نمود که متأسفانه فراموش

ص:833

کرده ام (1)

و نیز در فصل «اسیری اهل بیت علیهم السلام» گذشت که شخصی در خواب از حضرت بقیة الله الاعظم - ارواحنا فداه - از جهت گریه در فقره «لأبکین لک بدل الدموع دما» سؤال نمود.حضرت فرمودند: برای مصیبت اسیری زینب علیهاالسلام است که همیشه باید برای آن خون گریست.

ص:834


1- 1281. خصائص الزینبیة : 41 خصیصه 16.

فرزندان حضرت زینب

جناب زینب از عبدالله بن جعفر چهار پسر و یک دختر داشت؛ علی، عون، عباس، محمد، و ام کلثوم. (1)مرحوم علامه ی نقدی می نویسد: در «تاریخ الخمیس» آمده است که فرزندان حضرت زینب از عبدالله بن جعفر عبارتند از: علی، عون اکبر، عباس، و ام کلثوم. (2)و نووی در «تهذیب الأسماء و اللغات»؛ جعفر اکبر را ذکر نموده است. (3)و سبط ابن جوزی در «تذکرة الخواص» از عون و عبدالله نام برده است. (4)و از نسل علی - که به زینبی معروف است - فرزندان زیادی به دنیا آمده اند، که سیوطی «رساله ی زینبیه» را پیرامون آنها تألیف نموده است. (5)دو پسر از حضرت زینب علیهاالسلام به نام عون و محمد در کربلا شهید شدند.محمد ده نفر را به هلاکت رسانید و عاقبت عامر بن نهشل تمیمی او را شهید کرد، و عون سه سواره و هیجده تن از پیادگان را به درک فرستاد و به دست عبدالله بن قطنه شهید گردید. (6)قبر عون در نزدیک کربلا مشهور و دارای گنبد و بارگاه است.

ص:835


1- 1282. منتخب التواریخ : 113.
2- 1283. تاریخ الخمیس: 317:2.
3- 1284. زینب الکبری : 148.
4- 1285. تذکرة الخواص : 288.
5- 1286. الحاوی للفتاوی: 31:2 تا 34.
6- 1287. منتهی الامال: 377:1، بحارالأنوار: 34:45.

در زیارت ناحیه ی مقدسه آمده است:

«السلام علی عون بن عبدالله بن جعفر الطیار فی الجنان، حلیف الایمان، و منازل الأقران، الناصح للرحمان، التالی للمثانی و القرآن، لعن الله قاتله عبدالله بن قطبة النبهانی. السلام علی محمد بن عبدالله بن جعفر، الشاهد مکان أبیه و التالی لأخیه، و واقیه ببدنه، لعن الله قاتله عامر بن نهشل التمیمی»:«سلام بر عون فرزند عبدالله فرزند جعفر طیار که در بهشت پرواز می کند، ملازم باایمان، و حریف جنگاوران، نصیحت کننده برای خداوند رحمان، تلاوت کننده ی قرآن. خداوند کشنده اش عبدالله بن قطبه ی نبهانی را لعنت کند. درود بر محمد فرزند عبدالله بن جعفر، که به جای پدر (در کربلا) حضور یافت 1288 و قدم در جای پای برادر نهاد، و با پیکرش از او حمایت کرد. خداوند قاتلش؛ عامر بن نهشل تمیمی را لعنت کند» (1)

ص:836


1- 1289. بحارالانوار: 68:45.

حضرت سکینه

مناسب است دراینجا از بی بی سکینه علیهاالسلام سخنی هرچند کوتاه به میان آید.مرحوم محدث قمی می نویسد: نام سکینه دختر امام حسین علیه السلام آمنه و به قولی أمینه بود. مادرش رباب دختر امرء القیس بن عدی بوده که رئیس بکر بن وائل و نصرانی بود، و در زمان عمر مسلمان شد و هنوز نمازی نخوانده بود که عمر ولایت ناحیه ای به او داد. و حضرت علی علیه السلام دخترش رباب را برای حسین علیه السلام خواستگاری نمود و او قبول کرد. عبدالله (علی اصغر) و سکینه از او متولد شدند.امام حسین علیه السلام درباره ی سکینه و مادرش می فرماید:لعمرک اننی لاحب دارا تکون بها سکینة و الرباب أحبهما و أبذل جل مالی و لیس لعاتب عندی عتاب فلست لهم و ان عابوا مطیعا حیاتی أو یغیبنی التراب سوگند به جان تو، همانا من خانه ای که در آن سکینه و رباب باشد دوست دارم.آن دو را دوست می دارم و بیشتر اموالم را در راه آن دو بخشش می کنم، و به سرزنش ملامت گر اعتنائی ندارم.اگر ملامتگران از من سرزنش کنند، من تا زنده ام هرگز از آنها پیروی نمی کنم، تا این که خاک مرا در زیر خود پنهان کند. (1)بعضی از خصوصیات حضرت رباب و پدرش در فصل حضرت علی اصغر علیه السلام

ص:837


1- 1290. نفس المهموم : 527.

گذشت.از ابن قتیبه درباره ی جناب سکینه علیهاالسلام نقل شده که گفت: او سیره ی نیکو، و بزرگواری و جود فراوان و عقل کامل داشت.در «حبیب السیر» آمده است که او را عقیله ی قریش می گفتند.

و آن مخدره از ملکه فصاحت و بلاغت بهره ی وافر داشت...در فضائل این مخدره کافی است که حضرت سیدالشهداء علیه السلام او را «یا خیرة النسوان»: «ای بهترین زنان» خطاب فرمود. چنانکه در «منتخب» نقل شده که در روز عاشورا سکینه در حالی که فریاد می زد، بطرف پدر آمد، و امام او را بسیار دوست می داشت، آن حضرت سکینه را به سینه چسبانید و اشکهایش را با آستین مبارک پاک نمود و فرمود:فاذا قتلت فأنت أولی بالذی تأتینه یا خیرة النسوان (1)که تمام اشعار در وداع حضرت سیدالشهداء علیه السلام نقل شد.در حدیث آمده است که حسن مثنی فرزند امام حسن علیه السلام نزد عموی خود امام حسین علیه السلام آمد و یکی از دو دختر حضرت - فاطمه و سکینه - را خواستگاری کرد.امام حسین علیه السلام فرمودند: فاطمه را برای تو انتخاب کردم، چون به مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیشتر شباهت دارد، در دیانت؛ تمام شب را به تهجد می گذراند و روزها را روزه می گیرد، و در زیبائی چون حورالعین است. ولی سکینه؛«فغالب علیها الاستغراق مع الله فلا تصلح لرجل»«صلاحیت زندگی با مردان را ندارد چون مجذوب حق تعالی است» (2)شبلنجی شافعی در «نور الأبصار فی مناقب آل النبی المختار» می نویسد:

ص:838


1- 1291. منتخب التواریخ : 245.
2- 1292. السیدة سکینة : 33، اسعاف الراغبین : 202.

سکینه - رضی الله عنها - در جمال و ادب و فصاحت در مرتبه ای عظیم بود... (1)و در سفری که حضرت سجاد علیه السلام به قصد حج یا عمره حرکت کرده بودند چون به خارج مدینه رسیدند، سکینه علیهاالسلام سفره ای که هزار دینار زر در آن صرف شده بود برای حضرت فرستاد، امام علیه السلام فرمودند تا آن سفره را بر بینوایان تقسیم کنند. (2)

ص:839


1- 1293. وقایع الأیام خیابانی : 290.
2- 1294. قمقام زخار: 658:2.

همسر حضرت سکینه

اشاره

ابوالفرج که از مورخین عامه است با مهارت تهمتهای فراوانی به خاندان نبوت زده است 1295 و متأسفانه دیگران هم حتی برخی از اجلا ناآگاهانه در بعضی مطالب از او پیروی کردند.از جمله، افترائش به حضرت عباس علیه السلام است که در قضیه ی کربلا می گوید: ابوالفضل برادران مادری خود را زودتر به جهاد فرستاد تا وقتی کشته شدند وارث آنها شود! با صرف نظر از اشکال فقهی - که ام البنین مادر آن بزرگواران زنده بود - آیا این کلام با مقام شامخ ابوالفضل علیه السلام سازگار است؟!تهمت او را به عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب علیهاالسلام قبلا نقل کردیم.و دیگر؛ آن ملعون هر چه توانسته نسبت به حضرت سکینه علیهاالسلام نوشته که آن حضرت شاعر بود، و خانه ی او محل رفت و آمد شعراء بوده، و در طول سال مجالس شب شعر در خانه ی آن بزرگوار دائر می شد!!!مرحوم مقرم در کتاب پرارج «سکینه بنت الحسین علیه السلام» با دلائل متقن به رد آن سخنان بی پایه پرداخته، و اثبات نموده که آن بزمهای شاعرانه مربوط به سکینه دختر خالد بن مصعب بن زبیر می باشد.و از تهمتهای دیگر؛ او می نویسد: سکینه همسر مصعب بن زبیر بوده و بعضی از مورخین شیعه هم از او تبعیت کرده اند.مصعب برادر عبدالله بن زبیر است که در طریق عداوت امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت

ص:840

آن جناب بود، و در خطبه ی نماز جمعه صلوات بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ترک نمود و سب امیرالمؤمنین علیه السلام می کرد.مصعب تابع برادرش بود و از جانب چنین برادری برای دفع مختار لشکر کشید، و مختار را کشت، و بر کوفه مسلط شد، و درصدد تفتیش اصحاب مختار برآمد و هر کس را یافت کشت، حتی از زنان مختار هر کدام از او تبری نجستند و او را لعنت نمی کردند، می کشت، آیا حضرت سکینه همسر همچون ملعونی می شود؟!آیا عبارت سیدالشهداء علیه السلام درباره ی حضرت سکینه علیهاالسلام «فغالب علیها الاستغراق مع الله فلا تصلح لرجل» با مصعب معلوم الحالی چگونه می سازد!

حدیث حضرت سکینه در فضیلت شیعه

ابومحمد جعفر بن احمد قمی، معاصر شیخ صدوق و مشهور به «ابن رازی» در کتاب «المسلسلات» روایتی در فضیلت شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام با سلسله اسنادش از فاطمه دختر امام رضا علیه السلام، از فاطمه و زینب و ام کلثوم دختران موسی بن جعفر علیه السلام، از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام، از فاطمه دختر امام باقر علیه السلام، از فاطمه دختر امام سجاد علیه السلام، از فاطمه دختران امام حسین علیه السلام، از ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین علیه السلام، از فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: در شب معراج که مرا به آسمان بردند، داخل بهشت شدم، در آنجا کافی از در سفید دیدم... بر فراز آن نوشته شده بود:«لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی القوم»و بر روی پرده نوشته شده بود:«بخ بخ، من مثل شیعة علی»...(1)

ص:841


1- 1296. المسلسلات : 108، بحارالانوار: 76:68، الفوائد الرضویة : 60.

وفات حضرت سکینه

حضرت سکینه علیهاالسلام روز پنجشنبه پنجم ماه ربیع الأول سال 117 ه ق در شهر مدینه از دنیا رفتند. (1)و بعضی گفته اند: در مکه که بقصد عمره مشرف بودند از دنیا رفتند.و عده ای قائلند: هنگام مراجعت به شام دنیا را وداع نمودند. (2)اما روز ولادت و سن آن مخدره هنگام وفات معلوم نیست.مرحوم ملاهاشم می نویسد: سن آن مخدره معلوم نیست، ولی در واقعه کربلا در سن نسوان بوده، چنان که در شعر منسوب به حضرت سیدالشهداء علیه السلام تعبیر خیرة النسوان (بهترین زنان) شده، و شاهد دیگر واقعه کربلا آن مخدره همسر پسر عمویش عبدالله بن الحسن علیه السلام بود، که در کربلا شهید شد. (3)نظیر این را نیز مرحوم مقرم در کتابش نوشته است. (4)همچنین می نویسد: سال تولد و مدت عمر آن مخدره برای ما روشن نشد، و لکن بعد از ملاحظه سال وفات، و این که در واقعه ی عاشورا در سن نسوان بودند - که أقلا ده سال باشد - می توان قائل شد که عمر شریفش نزدیک 70 سال،

ص:842


1- 1297. قمقمام زخار: 660:2، نفس المهموم : 530، منتخب التواریخ : 246، ناسخ التواریخ: 247:4، وفیات الأعیان ابن خلکن: 396:2، اعلام النساء: 224:2، تاریخ طبری: 107:7، کامل ابن اثیر: 195:5، السیدة سکینة مرحوم مقرم : 112 به نقل از الکواکب الدریة مناوی: 58:1 و تهذیب الأسماء نووی: 163:1 و نور الأبصار شبلنجی : 160.
2- 1298. السیدة سکینة : 112، قمقام 660:2.
3- 1299. منتخب التواریخ : 246.
4- 1300. السیدة سکینة : 112 و 114.

و ولادت آن بانو در سال 47

هجری بوده است. (1)مرحوم سپهر گوید: در سال وفات سکینه علیهاالسلام اهل سیر همگان اتفاق دارند که در سال 117 هجری بود. (2)مرحوم عماد زاده می نویسد: تولد حضرت سکینه علیهاالسلام در سال 48 رخ داد و این حساب را ما از تواتر اخبار در سن آن حضرت گرفتیم. (3)حضرت سکینه علیهاالسلام در سال 117 هجری در سن بیش از هفتاد سالگی در گذشت. اگر این خبر را ملاک اعتبار بدانیم تولد حضرت سکینه (حدود) سال 47 ه رخ داده، که هفت سال پس از جدش امیرالمؤمنین علیه السلام متولد شده، و سه سال بوده که عمویش سبط اکبر شهید شده، و در واقعه کربلا 14 ساله بوده است...و برخی می نویسند: سکینه قریب هشتاد سال عمر کرد، لذا تولدش (حدود) سال 37 می شود. (4)نظام العلماء در کتاب «شهاب الثاقب» می نویسد: سن آن مخدره را در زمین کربلا 20 سال می دانند، بنابر این مدت عمر آن مخدره 77 سال می شود. (5)و آخر دعوانا(فقطع دابر القوم الذین ظلموا)و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة والنصرو اجعلنا معه فی الدنیا والاخرةوالسلام علیکم

ص:843


1- 1301. السیدة سکینة : 112.
2- 1302. ناسخ التواریخ: 251:4.
3- 1303. زینب کبری عماد زاده : 308.
4- 1304. زینب کبری : 322 و 323.
5- 1305. ریاحین الشریعة: 257:3.

ص:844

ص:845

ص:846

ص:847

ص:848

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109