خطب امام سجاد علیه السلام

مشخصات كتاب

مؤلف: علي نظري منفرد

ناشر : علي نظري منفرد

خطبه تاريخي امام سجاد علیه السلام

در اين اثناء امام زين العابدين عليه السلام از سراپرده خود بيرون آمد و با اشاره مردم را به سكوت، دعوت كرد، نفسها در سينه ها ماند و سكوت مطلق همه جا را فرا گرفت، آنگاه امام سجاد عليه السلام اينگونه خطبه تاريخي خود را ايراد فرمود: پس از حمد و ثناي الهي، از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ياد كرد و بر او درود فرستاد و خطاب به مردم گفت: ايها الناس! من عرفني فقد عرفني، و من لم يعرفني فانا علي بن الحسين المذبوح بشط الفرات من غير ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهك حريمه و سلب نعيمه و انتهب ماله و سبي عياله، انا ابن من قتل صبرا، فكفي بذلك فخرا. ايها الناس! ناشدتكم بالله هل تعلمون انكم كتبتم الي ابي وخدعتموه، و اعطيتموه من انفسكم العهد و الميثاق والبيعة ثم قاتلتموه و خذلتموه؟ فتبا لكم ما قدمتم لانفسكم و سوء لرأيكم، باية عين تنظرون الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول لكم: قتلتم عترتي و انتهكتم حرمتي فلستم من امتي. اي مردم! هر كس مرا مي شناسد، مي داند كه من كيستم، و آن كه مرا نمي شناسد (بداند كه) من علي فرزند حسين هستم كه او را در كنار فرات (با كامي خشكيده و عطشناك) بدون هيچ گناهي، از دم شمشير گذراندند، من فرزند آن كسي هستم كه پرده حريم حرمت او را دريدند، و اموال او را به غارت بردند، و افراد خانواده او را به زنجير اسارت كشيدند، من فرزند آن كسي هستم

كه او را به زاري كشتند، و همين افتخار ما را بس است. اي مردم! شما را بخدا سوگند آيا به خاطر داريد كه به پدرم نامه ها نوشتيد (و او را دعوت كرديد) ولي با او نيرنگ باختيد؟! (به خاطر داريد كه) با او پيمان (وفاداري) بستيد و با او (و نماينده او) بيعت كرديد، ولي (به هنگام حادثه) او را تنها گذارديد؟! (و به اين هم بسنده نكرديد) و با او به پيكار برخاستيد؟! شما را هلاكت و نابودي باد! چه (بد) توشه اي (از پيش) براي خود فرستاديد! و رأي شما (چه) زشت و ناپسند بود. به من بگوئيد كه با كدام چشم مي خواهيد به روي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بنگريد هنگامي كه به شما بگويد: عترت مرا كشتيد، حريم حرمت مرا شكستيد، پس شما ديگر از امت من به حساب نمي آييد؟!. وقتي سخن امام بدين جا رسيد، از هر طرف صداي آن جماعت بيشمار به گريه بلند شد و به همديگر مي گفتند: (ديديد) كه نابود شديد و درنيافتيد؟ امام سجاد عليه السلام در دنباله سخنان خود فرمود: رحمت خدا بر آنكس باد كه پند مرا بپذيرد و سفارش مرا در رابطه با خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و دودمان او به خاطر بسپارد، چرا كه من به نيكي از رسول خدا عليه السلام پيروي مي كنم و رفتار او را در پيش مي گيرم. مردم يك صدا بانگ برداشتند كه: اي پسر پيامبر خدا! ما فرمانبردار (فرامين) توايم! و پيمان تو را محترم و دلهاي خود را به جانب تو معطوف مي داريم! و هواي

تو را در سر مي پروريم! رحمت خدا بر تو باد! تو فرمان بده تا با هر آنكه با تو در آميزد، بستيزيم! و با هر كس كه تسليم فرامين تو باشد، از در آشتي درآييم! و يزيد را (از اريكه قدرت به زير كشيم و او را) اسير كنيم! و از كساني كه بر شما و خاندان ستم روا داشتند، بيزاري جسته و انتقام خون پاكان شما را از آنان بگيريم!! امام سجاد عليه السلام فرمود: هيهات! ايها الغدرة المكرة! حيل بينكم و بين شهوات انفسكم، اتريدون ان تأتوا الي كما اتيتم الي آبائي من قبل، كلا و رب الرقصات الي مني، فان الجرح لما يندمل، قتل ابي بالامس و اهل بيته معه، فلم ينسني ثكل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وثكل ابي و بني ابي وجدي شق لها زمي و مرارته بين حناجري و حلقي، و غصصه تجري في فراش صدري، و مسالتي ان لا تكونوا لنا و لا علينا. هيهات! اي بي وفايان نيرنگباز! در ميان شما و خواسته هاي شما پرده اي كشيده شده است، آيا برآنيد كه با من نيز به همان گونه كه با پدران من رفتار كرديد، عمل كنيد؟! (مطمئن باشيد كه به ياوه هاي شما ترتيب اثر نمي دهم و) هرگز چنين نخواهد شد (كه شما مرا به راهي كه مي خواهيد سوق دهيد)! بخداي راقصات [1] بسوي مني سوگند، كه هنوز آن زخم عميقي كه ديروز از قتل عام و كشتار پدرم و فرزندان و (اصحاب) او در قلب من پديد آمده است، التيام نيافته و هنوز داغ رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم

را فراموش نكرده بودم كه آلام و مصيبتهاي پدرم و فرزندان پدر و جد بزرگوارم، موي سر و صورت مرا سپيد كرد و هنوز مزه تلخ آن را در گلوگاه خود احساس مي كنم، و اندوه اين آلام جانفرسا هنوز در قفسه سينه من مانده است! خواسته من از شما اين است كه (حداقل بي تفاوت باشيد!) نه از ما طرفداري كنيد و نه با ما از در جنگ و دشمني درآييد! پس امام سجاد عليه السلام خطبه خود را با اين ابيات پايان داد: لا غرو ان قتل الحسين و شيخه قد كان خيرا من حسين و اكرما فلا تفرحوا يا اهل كوفة بالذي اصيب حسين كان ذلك اعظما قتيل بشط النهر نفسي فداءه جزاء الذي ارداه نار جهنما [2] .

خطبه حضرت سجاد علیه السلام در مسجد شام

حضرت علي بن الحسين عليه السلام از يزيد درخواست نمود كه در روز جمعه به او اجازه دهد در مسجد خطبه بخواند، يزيد رخصت داد؛ چون روز جمعه فرا رسيد يزيد يكي از خطباي مزدور خود را به منبر فرستاد و دستور داد هر چه تواند به علي و حسين عليهماالسلام اهانت نمايد و در ستايش شيخين و يزيد سخن براند، و آن خطيب چنين كرد. امام سجاد عليه السلام از يزيد خواست تا به وعده خود وفا نموده و به او رخصت دهد تا خطبه بخواند، يزيد از وعده اي كه به امام عليه السلام داده بود پشيمان شد و قبول نكرد. معاويه پسر يزيد به پدرش گفت: خطبه اين مرد چه تأثيري دارد؟ بگذار تا هر چه مي خواهد، بگويد. يزيد گفت: شما قابليتهاي اين خاندان را نمي دانيد، آنان علم و فصاحت را

از هم به ارث مي برند، از آن مي ترسم كه خطبه او در شهر فتنه برانگيزد و وبال آن گريبانگير ما گردد [3] . به همين جهت يزيد از قبول اين پيشنهاد سرباز زد و مردم از يزيد مصرانه خواستند تا امام سجاد عليه السلام نيز به منبر رود. يزيد گفت: اگر او به منبر رود، فرود نخواهد آمد مگر اينكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا كرده باشد! به يزيد گفته شد: اين نوجوان چه تواند كرد؟! يزيد گفت: او از خانداني است كه در كودكي كامشان را با علم برداشته اند. بالاخره در اثر پافشاري شاميان، يزيد موافقت كرد كه امام به منبر رود. آنگاه حضرت سجاد عليه السلام به منبر رفته و پس از حمد و ثناي الهي خطبه اي ايراد كرد كه همه مردم گريستند و بيقرار شدند. فرمود: ايها الناس! اعطينا ستا و فضلنا بسبع: اعطينا العلم و الحلم و السماحة والفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين، و فضلنا بان منا النبي المختار محمدا و منا الصديق و منا الطيار و منا اسد الله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة.من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني انبأته بحسبي و نسبي. ايها الناس! انا ابن مكة و مني، انا ابن زمزم و الصفا، انا ابن من حمل الركن باطراف الردا، انا ابن خير من ائتزر و ارتدي، انا ابن خير من انتعل و احتفي، انا ابن خير من طاف وسعي، انا ابن خير من حج ولبي، انا ابن خير من حمل علي البراق في الهواء، انا ابن من اسري به من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي، انا ابن من

بلغ به جبرئيل الي سدرة المنتهي، انا ابن من دنا فتدلي فكان قاب قوسين او ادني، انا ابن من صلي بملائكة السماء، انا ابن من اوحي اليه الجليل ما اوحي، انا ابن محمد المصطفي، انا ابن علي المرتضي، انا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتي قالوا: لا اله الا الله. انا ابن من ضرب بين يدي رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفة عين، انا ابن صالح المؤمنين و وارث النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكائين و اصبر الصابرين و افضل القائمين من آل ياسين رسول رب العالمين، انا ابن المؤيد بجبرئيل، المنصور بميكائيل. انا ابن المحامي عن حرم المسلمين و قاتل المارقين و الناكثين و القاسطين و المجاهد اعداءه الناصبين، و افخر من مشي من قريش اجمعين، و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنين، و اول السابقين، و قاصم المعتدين و مبيد المشركين، و سهم من مرامي الله علي المنافقين، و لسان حكمة العابدين و ناصر دين الله و ولي امر الله و بستان حكمة الله و عيبة علمه، سمح، سخي، بهي، بهلول، زكي، ابطحي، رضي، مقدام، همام، صابر، صوام، مهذب، قوام، قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب، اربطهم عناناو اثبتهم جنانا، و امضاهم عزيمة و اشدهم شكيمة، اسد باسل، يطحنهم في الحروب اذا ازدلفت الاسنة و قربت الاعنة طحن الرحي، و يذرؤهم فيها ذرو الريح الهشيم، ليث الحجاز و كبش العراق، مكي مدني خيفي عقبي بدري احدي شجري مهاجري. من العرب سيدها، و من الوغي

ليثها، وارث المشعرين و ابو السبطين: الحسن و الحسين، ذاك جدي علي بن ابي طالب. اي مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگي بر ديگران فضيلت بخشيده است، به ما ارزاني داشت علم، بردباري، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنين را، و ما را بر ديگران برتري داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام، صديق (اميرالمؤمنين علي عليه السلام)، جعفر طيار، شير خدا و شير رسول خدا صلي الله عليه و آله (حمزه)، و امام حسن و امام حسين عليه السلام دو فرزند بزرگوار رسول اكرم صلي الله عليه و آله را از ما قرار داد [4] . (با اين معرفي كوتاه) هر كس مرا شناخت كه شناخت، و براي آنان كه مرا نشناختند با معرفي پدران و خاندانم خود را به آنان مي شناسانم. اي مردم! من فرزند مكه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم، من فرزند كسي هستم كه حجرالاسود را با رداي خود حمل و در جاي خود نصب فرمود، من فرزند بهترين طواف و سعي كنندگانم، من فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد، من فرزند پيامبري هستم كه در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصي سير كرد، من فرزند آنم كه جبرئيل او را به سدرة المنتهي برد و به مقام قرب ربوبي و نزديكترين جايگاه مقام باري تعالي رسيد، من فرزند آنم كه با ملائكه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پيامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحي كرد، من فرزند محمد مصطفي و علي مرتضايم، من فرزند كسي هستم

كه بيني گردنكشان را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقرار كردند. من پسر آن كسي هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مي رزميد، و دو بار هجرت و دو بار بيعت كرد، و در بدر و حنين با كافران جنگيد، و به اندازه چشم بر هم زدني به خدا كفر نورزيد، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبيا و از بين برنده مشركان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بيت پيامبر هستم، من پسر آنم كه جبرئيل او را تأييد و ميكائيل او را ياري كرد، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه كرد، من فرزند بهترين قريشم، من پسر اولين كسي هستم از مؤمنين كه دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت، من پسر اول سبقت گيرنده اي در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم، من فرزند آنم كه به مثابه تيري از تيرهاي خدا براي منافقان و زبان حكمت عباد خداوند و ياري كننده دين خدا و ولي امر او، و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهي بود. او جوانمرد، سخاوتمند، نيكوچهره، جامع خيرها، سيد، بزرگوار، ابطحي، راضي به خواست خدا، پيشگام در مشكلات، شكيبا، دائما روزه دار، پاكيزه از هر آلودگي و بسيار نمازگزار بود. او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد. او داراي قلبي ثابت و قوي و اراده اي محكم و استوار

و عزمي راسخ بود وهمانند شيري شجاع كه وقتي نيزه ها در جنگ به هم در مي آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراكنده مي ساخت. او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است كه مكي و مدني و خيفي و عقبي و بدري و احدي و شجري و مهاجري [5] است، كه در همه اين صحنه ها حضور داشت.او سيد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر [6] ، و پدر دو فرزند: حسن و حسين. آري او، همان او (كه اين صفات و ويژگيهاي ارزنده مختص اوست) جدم علي بن ابي طالب است. ثم قال: انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن سيدة النساء. فلم يزل يقول: انا انا، حتي ضج الناس بالبكاء و النحيب، و خشي يزيد ان يكون فتنة فأمر المؤذن فقطع الكلام، فلما قال المؤذن: الله اكبر الله اكبر، قال علي: لا شي ء اكبر من الله، فلما قال المؤذن: اشهد ان لا اله الا الله، قال علي بن الحسين: شهد بها شعري و بشري و لحمي و دمي، فلما قال المؤذن: اشهد ان محمدا رسول الله، التفت من فوق المنبر الي يزيد فقال: محمد هذا جدي ام جدك يا يزيد؟ فان زعمت انه جدك فقد كذبت و كفرت و ان زعمت انه جدي فلم قتلت عترته؟ آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوي بانوان جهانم. و آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد كه شيون مردم به گريه بلند شد! يزيد بيمناك شد و براي آنكه مبادا انقلابي صورت پذيرد به مؤذن دستور داد تا اذان گويد تا بلكه امام سجاد عليه السلام

را به اين نيرنگ ساكت كند!! مؤذن برخاست و اذان را آغاز كرد، همين كه گفت: الله اكبر، امام سجاد عليه السلام فرمود: چيزي بزرگتر از خداوند وجود ندارد. و چون گفت: اشهد ان لا اله الا الله، امام عليه السلام فرمود: موي و پوست و گوشت و خونم به يكتائي خدا گواهي مي دهد. و هنگامي كه گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، امام عليه السلام به جانب يزيد روي كرد و فرمود: اين محمد كه نامش برده شد، آيا جد من است و يا جد تو؟! اگر ادعا كني كه جد توست پس دروغ گفتي و كافر شدي، و اگر جد من است چرا خاندان او را كشتي و آنان را از دم شمشير گذراندي؟! سپس مؤذن بقيه اذان را گفت و يزيد پيش آمد و نماز ظهر را گزارد [7] . در نقل ديگري آمده است كه: چون مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، امام سجاد عليه السلام عمامه خويش از سر برگرفت و به مؤذن گفت: تو را بحق اين محمد كه لحظه اي درنگ كن، آنگاه روي به يزيد كرد و گفت: اي يزيد! اين پيغمبر، جد من است و يا جد تو؟ اگر گويي جد من است، همه مي دانند كه دروغ مي گوئي، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روي ستم كشتي و مال او را تاراج كردي و اهل بيت او را به اسارت گرفتي؟! اين جملات را گفت و دست برد و گريبان چاك زد و گريست و گفت: بخدا سوگند اگر در جهان كسي باشد كه جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا اين

مرد، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسير كرد؟! آنگاه فرمود: اي يزيد! اين جنايت را مرتكب شدي و باز مي گويي: محمد رسول خداست؟! و روي به قبله مي ايستي؟! واي بر تو! در روز قيامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند. پس يزيد فرياد زد كه مؤذن اقامه بگويد! در ميان مردم هياهويي برخاست، بعضي نماز گزاردند و گروهي نماز نخوانده پراكنده شدند [8] . و در نقل ديگري آمده است كه امام سجاد عليه السلام فرمود: انا ابن الحسين القتيل بكربلا، انا ابن علي المرتضي، انا ابن محمد المصطفي، انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن خديجة الكبري، انا ابن سدرة المنتهي، انا ابن شجرة طوبي، انا ابن المرمل بالدماء، انا ابن من بكي عليه الجن في الظلماء، انا ابن من ناح عليه الطيور في الهواء [9] . من فرزند حسين شهيد كربلايم، من فرزند علي مرتضي و فرزند محمد مصطفي و پسر فاطمه زهرايم، و فرزند خديجه كبرايم، من فرزند سدرة المنتهي و شجره طوبايم، من فرزند آنم كه در خون آغشته شد، و پسر آنم كه پريان در ماتم او گريستند، و من فرزند آنم كه پرندگان در ماتم او شيون كردند. بازتاب خطبه امام سجاد هنگامي كه امام سجاد عليه السلام آن خطبه رسا را ايراد فرمود، مردم حاضر در مسجد را سخت تحت تأثير قرار داد و انگيزه بيداري را در آنان برانگيخت و به آنان جرأت و جسارت بخشيد. يكي از علماي بزرگ يهود كه در مجلس يزيد حضور داشت، از يزيد پرسيد: اين نوجوان كيست؟! يزيد گفت: علي بن الحسين است. سؤال كرد:

حسين كيست؟ يزيد گفت: فرزند علي بن ابي طالب است. باز پرسيد: مادر او كيست؟ يزيد گفت: دختر محمد. يهودي گفت: سبحان الله!! اين فرزند دختر پيامبر شماست كه او را كشته ايد؟! شما چه جانشين بدي براي فرزندان رسول خدا بوديد؟! بخدا سوگند كه اگر پيامبر ما موسي بن عمران در ميان ما فرزندي مي گذاشت، ما گمان مي كرديم كه او را تا سر حد پرستش بايد احترام كنيم، و شما ديروز پيامبرتان از دنيا رفت و امروز بر فرزند او شوريده و او را از دم شمشير خود گذرانديد؟! واي بر شما امت!! يزيد در خشم شد و فرمان داد تا او را بزنند، آن عالم بزرگ يهودي بپاي خاست در حالي كه مي گفت: اگر مي خواهيد مرا بكشيد، باكي ندارم! من در تورات يافته ام كسي كه فرزند پيامبر را مي كشد او هميشه ملعون خواهد بود و جايگاه او در آتش جهنم است [10] . سپس يزيد دستور داد تا سر مقدس امام حسين عليه السلام را بر سر درب كاخ خود بياويزند. هند _ دختر عبدالله بن عامر _ همسر يزيد، چون شنيد كه يزيد سر امام حسين عليه السلام را بر سر در خانه اش آويخته است، پرده اي كه يزيد را از حرمسراي او جدا مي كرد، پاره كرد و بدون روسري بسوي يزيد دويد، در آن هنگام يزيد در مجلس عمومي نشسته بود، هند به يزيد گفت: اي يزيد! سر فرزند فاطمه دختر رسول خدا بايد بر سر در خانه من آويخته شود؟! يزيد از جاي خود برخاست و او را پوشاند و گفت: آري براي حسين ناله كن! و بر فرزند دختر پيامبر اشك

بريز! كه همه قبيله قريش بر او گريه مي كنند! عبيدالله بن زياد در كشتن او شتاب كرد كه خدا او را بكشد! [11] . اينگونه امور باعث گرديد كه يزيد از آن غرور و شادي كه در آغاز كار داشت و بر لبان مبارك امام چوب مي زد و شعر مي خواند دست بردارد و با نسبت دادن قتل امام حسين عليه السلام به عبيدالله بن زياد خود را تبرئه كند! هم در كتاب تذكره سبط ابن جوزي و هم در كامل ابن اثير نقل شده است كه: چون سر امام را به شام آوردند، نخست يزيد شاد شد و از كار ابن زياد اظهار خشنودي نمود و براي ابن زياد جوايز و هدايايي فرستاد، اندكي كه از ماجرا گذشت، نفرت و خشم مردم را از اين عمل زشت احساس كرد و ديد كه مردم به او دشنام مي دهند، از كرده و گفته خود پشيمان شد و مي گفت: خداوند پسر مرجانه را لعنت كند كه كار را آنچنان بر حسين سخت گرفت كه راه مرگ را آسانتر شمرد و شهيد گرديد! و مي گفت: مگر در ميان من و ابن زياد چه بود كه مرا چنين مورد خشم مردم قرار داد و تخم دشمني مرا در دل نيكوكار و بزهكار كاشت؟! [12] . سيوطي مي گويد: «فسر بقتلهم اولا ثم ندم لما مقته المسلمون علي ذلك و ابغضه الناس و حق لهم ان يبغضوه!» [13] . البته اين امر در تاريخ سابقه دارد كه اميران و فرمانروايان و پادشاهان چون عملي انجام مي دادند كه مردم را به خشم مي آورد، تلاش مي كردند كه براي تثبيت اقتدار خود انجام آن عمل

زشت را به ديگران نسبت داده و خود را تبرئه كنند! و در همين راستا يزيد پس از خطبه عقيله زينب عليها السلام و خطبه علي بن الحسين عليه السلام و اعتراض ابوبرزه اسلمي و همسر خود هند دختر عبدالله بن عامر و ديگران، به ناگهان مشي سياسي خود را تغيير داد و قتل امام حسين عليه السلام را به عبيدالله بن زياد نسبت داد! و مي گفت: «لعن الله ابن مرجانة!»، در حالي كه پس از ماجراي عاشورا عبيدالله بن زياد به شام آمد و يزيد به او مال فراواني بخشيد! و در نزد خود نشانيد و او را به حرمسراي خود برده و شراب خوردند و در حال مستي مي گفت: اسقني شربة تروي مشاشي ثم مل فاسق مثلها ابن زياد صاحب السر و الامانة عندي و لتسديد مغنمي و جهادي قاتل الخارجي اعني حسينا و مبيد الاعداء و الاضداد (تذكرة سبط 146). طبري مي گويد: «فسر بقتلهم اولا و حسنت بذلك منزلة عبيدالله عنده ثم لم يلبث الا قليلا حتي ندم علي قتل الحسين»، تا آنجا كه مي گويد يزيد گفت: «لعن الله ابن مرجانة! فبغضني الي المسلمين و زرع لي في قلوبهم العداوة فبغضني البر والفاجر بما استعظم الناس من قتلي حسينا!»، از اين نقل واضح است كه تزلزل موقعيت اجتماعي و خشم مردم نسبت به او، يزيد را وادار به تغيير روش كرد. [14] .

خطبه حضرت سجاد علیه السلام در مجلس يزيد

پس از اينكه كاروان اسيران را وارد شام كردند، روانه مسجد جامع شهر شدند و در مسجد منتظر ماندند تا اجازه ورود به مجلس يزيد را بگيرند. در اين هنگام مروان بن حكم به مسجد آمد و از

حادثه كربلا پرسيد، براي او شرح دادند، و او چيزي نگفت و رفت! پس از او يحيي بن حكم وارد مسجد شد و او نيز از جريان كربلا جويا شد، براي او نيز ماجرا را نقل كردند، او از جاي برخاست در حالي كه مي گفت: بخدا سوگند در روز قيامت از ديدار محمد محروم و از شفاعت او دور خواهيد ماند، و من از اين پس با شما يكدل نباشم و در هيچ امري شما را همراهي نخواهم كرد! [15] . بهر حال اجازه ورود به مجلس يزيد صادر شد و اهل بيت عليه السلام را در حالي كه دست مردها _ كه دوازده نفر بودند [16] _ به گردنشان بسته شده بود و همه اسيران نيز به يكديگر زنجير شده بودند وارد مجلس يزيد نمودند. يزيد در قصر خود در محلي مشرف بر جيرون [17] نشسته بود و ورود سرهاي مقدس و كاروان اهل بيت را مشاهده مي كرد و اين اشعار را زمزمه مي كرد: لما بدت تلك الحمول و اشرقت تلك الشموس علي ربي جيرون نعب الغراب فقلت صح او لا تصح فلقد قضيت من الغريم ديوني [18] . پس از وارد نمودن اسيران به مجلس يزيد، ايشان را در مقابل او نگاه داشتند، امام چهارم عليه السلام به يزيد فرمود: اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله ما را در اين حالت ببيند گمان داري با تو چه خواهد كرد؟ و فاطمه دختر امام حسين عليه السلام فرياد زد: اي يزيد! آيا دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله بايد اينگونه به اسارت گرفته شوند؟ اهل مجلس با شنيدن اين جمله

از دختر امام حسين عليه السلام به گريه افتادند به گونه اي كه صداي گريه ايشان شنيده مي شد. يزيد چون وضعيت را بدين صورت ديد ناچار دستور داد دستهاي امام چهارم را باز كنند. در اين هنگام سر مبارك امام حسين عليه السلام را در حالي كه شستشو داده و محاسن مبارك حضرت را شانه زده بودند، در تشتي از طلا قرار داده و در مقابل يزيد گذاردند، و يزيد با چوبي كه در دست داشت بر دندانهاي مبارك امام عليه السلام مي زد [19] . يزيد گفت: نفلق هاما من اناس اعزة علينا و هم كانوا اعق و اظلما [20] . يحيي بن حكم [21] گفت: لهام بجنب الطف ادني قرابة من ابن زياد العبد ذي النسب الوغل سمية امسي نسلها عدد الحصي و بنت رسول الله ليست بذي نسل [22] . يزيد بر سينه او كوبيد و گفت: خاموش باش! [23] . سپس يزيد روي به اهل مجلس كرد و گفت: اين مرد [24] مي باليد و مي گفت: پدر من بهتر از پدر يزيد، و مادرم بهتر از مادر او، و جد من بهتر از جد اوست، و من خود را بهتر از او مي دانم و همين ها بود كه او را كشت!!! اما سخن او كه پدرم بهتر از پدر يزيد است، كار پدر من با پدر او به داوري كشيد و خدا به نفع پدر من داوري كرد!! و اما سخن او كه مادرم بهتر از مادر يزيد است، آري بجان خودم سوگند كه بدون ترديد فاطمه دختر رسول خدا بهتر از مادر من است. و اما گفته او كه جدم بهتر از جد اوست،

بلي! مسلما كسي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نمي تواند بگويد كه جد من بهتر از محمد است! [25] . و اما اينكه گفت: من بهتر از يزيدم، پس شايد او اين آيه را تلاوت نكرده است قل اللهم مالك الملك! [26] [27] . آنگاه يزيد به امام سجاد عليه السلام گفت: اي پسر حسين! پدرت رابطه خويشاوندي را ناديده گرفت و مقام و منزلت مرا در نيافت! و با سلطنت من درآويخت و خدا آنگونه كه ديدي با او رفتار كرد!! علي بن الحسين عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك علي الله يسير [28] . يزيد به فرزند خود خالد گفت: پاسخ او را بده! ولي خالد ندانست چه جوابي گويد! يزيد به او گفت: بگو ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير [29] . ابن شهر آشوب گفته است: پس از آن علي بن الحسين عليه السلام فرمود: اي پسر معاويه و هند و صخر! نبوت و پيشوايي هميشه در اختيار پدران و نياكان من بوده پيش از آنكه تو زاده شوي! به راستي كه در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست جدم علي بن ابي طالب، و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود! آنگاه علي بن الحسين عليه السلام اين شعر را خواند: ماذا تقولون اذ قال النبي لكم ماذا فعلتم و انتم آخر الامم بعترتي و باهلي بعد مفتقدي منهم اساري و منهم ضرجوا بدم [30] .

سپس امام چهارم عليه السلام ادامه داده فرمود: اي يزيد! واي بر تو! اگر مي دانستي چه عمل زشتي را مرتكب شده اي و با پدرم و اهل بيت و برادر و عموهاي من چه كرده اي، مسلما به كوهها مي گريختي! و بر روي خاكستر مي نشستي! و فرياد به واويلا بلند مي كردي! كه سر پدرم حسين فرزند فاطمه و علي را بر سر در دروازه شهر آويخته اي! و ما امانت رسول خدا در ميان شما هستيم؛ تو را به خواري و پشيماني فردا بشارت مي دهم! و پشيماني فردا زماني است كه مردم در روز قيامت گرد آيند [31] . در نقلي ديگر آمده است كه يزيد رو به زينب كبري عليها السلام كرد و گفت: سخن بگو. حضرت زينب عليها السلام به امام سجاد عليه السلام اشاره نموده فرمود: ايشان سخنگوي ماست. سپس امام سجاد عليه السلام اين اشعار را خواند: لا تطمعوا ان تهينونا فنكرمكم و ان نكف الاذي عنكم و تؤذونا و الله يعلم انا لا نحبكم و لا نلومكم ان لا تحبونا [32] . يزيد گفت: راست گفتي اي جوان، ولي پدر و جد تو خواستند امير باشند و خداي را سپاس كه آنان را كشت و خونشان را ريخت! [33] .

پاورقي

[1] راقصات، به شتراني گفته مي شود كه زائران خانه خدا را از مكه به مني و عرفات مي برند.

[2] «شگفت آور نيست اگر حسين كشته شد و پدر بزرگوارش علي، كه به از حسين بود، او نيز كشته شد؛ اي اهل كوفه! شادمان نباشيد به اين مصيبت كه بر حسين وارد شد كه اين مصيبتي است بزرگ؛ جانم فداي آن كه در كنار

نهر فرات شهيد شد، و كيفر آنكس كه او را كشت آتش جهنم است».

[3] نفس المهموم 450.

[4] در اين خطبه آمده كه هفت عامل برتري به اهل بيت داده شده، ولي شش خصلت بيشتر ذكر نگرديده است.در نقل كامل بهائي آمده است كه خصلت هفتم: «و المهدي الذي يقتل الدجال»«و مهدي كه دجال را مي كشد، از ماست». (نفس المهموم 450).

[5] از شجره رسالت و در بيعت شجره شركت كرد، و از مكه به مدينه هجرت نمود.

[6] ممكن است مراد از دو مشعر، دو بهشت باشد زيرا مشعر به موضعي گفته مي شود كه داراي درخت زيادي باشد، بنابراين مراد «وارث دو بهشت است»، و در آيه مباركه آمده است «و لمن خاف مقام ربه جنتان»؛ و ممكن است مراد از مشعر، مزدلفه باشد و آن جايي است كه حاجيان شب دهم تا طلوع آفتاب روز دهم ذيحجه در آنجا وقوف مي كنند و اين موقف از جمله مكانهاي حرم است، و در اين صورت مراد از دو مشعر، مزدلفه و عرفات باشد.

[7] بحارالانوار 45/137؛ الاحتجاج 2/132 به اختصار نقل كرده است.

[8] نفس المهموم 451.

[9] نفس المهموم 451. [

[10] حياة الامام الحسين 3/ 395.

[11] بحارالانوار 45/ 142.

[12] قمقام زخار 577.

[13] تاريخ الخلفاء 208.

[14] تاريخ طبري 5/255.

[15] تاريخ طبري 5/ 234.

[16] العقد الفريد 4/ 169.

[17] جيرون در دمشق، ابتدا مصلاي صابئين بوده و سپس يوناني ها در آن مكان به تعظيم دين خود پرداخته و بعد از آن بدست يهود افتاد و همچنين زماني در اختيار بت پرستان بود، و درب اين بنا را كه از بناهاي بسيار زيبا بوده «باب جيرون» مي گفتند، و سر حضرت يحيي بن زكريا را

بر در همين باب جيرون آويختند و پس از آن سر حسين بن علي در همين موضع آويخته شد و مكان آن ظاهرا در همين مسجد اموي است. مقتل الحسين مقرم 348.

[18] «آن قافله ها پديدار شدند، و آن آفتابها بر بلنديهاي جيرون تابيدند؛ كلاغ فريادي كشيد گفتم كه: فرياد بزني يا نزني، من از بدهكار خود طلب خود را گرفتم». يعني با شنيدن بانگ كلاغ _ كه در ميان مردم، نشانه شومي و بدفالي است _ به او گفتم كه كار، از كار گذشته است و هر چه پيامد مي خواهد داشته باشد من، به مراد دل خود رسيدم و انتقام كشته شدگان خاندان خود را گرفتم!.

[19] نفس المهموم 435.

[20] اخبار الدول و آثار الاول للقرماني 108.

[21] «سرهايي را شكافتيم از كساني كه عزيز بودند، و آنها آزار دهنده تر و ستمكارتر بودند».

[22] صاحب «مناقب» نام اين شخص را عبدالرحمن بن حكم ذكر كرده است كه برادر يحيي بن حكم بن العاص است، و ابوالفرج از كلبي روايت كرده است كه عبدالرحمن بن حكم بن ابي العاص نزد يزيد نشسته بود كه عبيدالله بن زياد سر حسين را نزد او فرستاد و چون طشت را در پيش يزيد گذاشتند عبدالرحمن گريست و گفت: ابلغ اميرالمؤمنين فلا نكن كوتر قوس و ليس لها نبل «به اميرالمؤمنين ابلاغ كن كه ما همانند كماني كه تير نداشته باشد، نيستيم». و ابن نما اين اشعار را به حسن بن حسن نسبت داده است. (مثير الاحزان 100).

[23] «آن كساني كه در كنار طف بودند به ما نزديكترند از ابن زياد عبد، كه نسب پستي دارد؛ نسل سميه مادر زياد به شماره ريگهاست!

اما از دختر پيغمبر نسلي بجاي نماند».

[24] ارشاد شيخ مفيد 2/ 119.

[25] و در روايتي ديگر آمده است كه: يزيد سر به گوش عبدالرحمن نهاد و گفت: سبحان الله! آيا در چنين موقعيتي اينگونه سخن مي گوئي؟! آيا سكوت براي تو ميسر نبود؟ **زيرنويس=الدمعة الساكبة 5/94.

[26] منظورش از اين مرد، امام حسين عليه السلام است.

[27] اين تعبير از يزيد حاكي از بي ايماني اوست، زيرا مي گويد «كسي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد» و نمي گويد «من مي گويم كه پيامبر جد حسين بهتر از جد من است».

[28] سوره آل عمران: 26.

[29] بحارالانوار 45/ 131.

[30] سوره حديد: 22.

[31] سوره شوري: 30.

[32] ارشاد شيخ مفيد 2/ 120.

[33] «چه پاسخ مي دهيد هنگامي كه پيامبر شما را گويد: چه كرديد در حالي كه شما آخرين امتيد، به عترت و خاندانم بعد از فقدان من، برخي را اسير و بعضي را آغشته به خون نموده ايد».

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109